اصلاحات علوي : نگاهی به سیره حکومتی امام علی (علیه السلام)

مشخصات کتاب

عبداللهى، محمدحسن، 1350 -

اصلاحات علوى: نگاهى به سيره حكومتى امام على (علیه السلام) / محمدحسن عبداللهى؛ [براى] مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما. - قم: مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما؛ دفتر عقل، 1385.

192 ص. - (مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما؛ 999)

14000 ريال: ISBN 964-96873-3-5

كتابنامه: ص- [185] - 191؛ همچنين به صورت زيرنويس.

1. على بن ابى طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق. - سياست و حكومت.2. على بن ابى طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق. - اصلاح طلبى. 3. اسلام - تجديد حيات فكرى. الف. صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران. مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما. ب. عنوان. ج.عنوان: نگاهى به سيره حكومتى امام على (علیه السلام).

2 ع 9 س /09/38/ BP9515 / 297

اصلاحات علوى

كد: 999

نويسنده: محمدحسن عبداللهى

تهيه كننده: مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما

ناشر: دفتر عقل

چاپ: برهان

نوبت چاپ: اول / 1385

شمارگان: 1550

بها: 14000 ريال

حق چاپ براى ناشر محفوظ است

نشانى: قم، بلوار امين، مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما

پست الكترونيكى: Email: IRC@IRIB.ir

تلفن: 2919670-0251 نمابر: 2915510

شابك: 5-3-96873-964ISBN: 964-96873-3-5

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

اصلاحات علوي:نگاهی به سیره حکومتی امام علی (علیه السلام)

محمدحسن عبداللهي

ص: 2

ديباچه

درباره اميرمؤمنان على (علیه السلام) چه مى توان گفت. سخن گفتن از او بسيار سخت و دشوار است. در اين عرصه، قلم ها شكسته اند و جان ها گنجايش درك عظمت او را ندارند؛ همو كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره او مى فرمود: «اى على، كسى حق معرفت تو را نشناخت؛ مگر خداوند و من».(1)

در كلامى ديگر از نبى اكرم (صلی الله علیه وآله) آمده است:

اگر درختان عالم قلم شوند و درياها مركب گردند و جنيان حسابگر و آدميان نويسنده باشند، نمى توانند فضايل على بن ابى طالب را به شمار آورند.(2)

كسانى كه اندكى با عظمت او آشنا شده و درباره او كتاب ها نوشته اند، سرانجام اظهار ناتوانى كرده اند. ابن ابى الحديد معتزلى، نويسنده كتاب معروف و مهم شرح نهج البلاغه در اين باره مى نويسد:

چه بگويم درباره بزرگ مردى كه هر فضيلت به او باز مى گردد و هر فرقه به او پايان مى پذيرد و هر طايفه، او را به خود مى كشد. او سالار همه فضايل و سرچشمه آن و يگانه مرد و پيشتاز عرصه آنهاست... و هر كس

ص: 3


1- . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403 ه .ق، چ 3، ج 39، ص 84 .
2- . همان، ج 40، ص 70، روايت 105.

پس از او در هر فضيلتى درخششى يافته، از او پرتو گرفته است و از او پيروى كرده و در راه او قدم نهاده است.(1)

ما نيز عاجزانه اقرار مى كنيم و هم نوا با عطار نيشابورى مى گوييم:

اى پسر تو بى نشانى از على

عين و لام و يا بدانى از على(2)

سيره معصومان شيعه، سرشار از توجه به اصلاحات در عرصه هاى گوناگون است. اين پرچم داران نهضت هاى اصلاحى، همواره سختى ها را به جان خريده اند تا بتوانند در پرتو حيات خويش، جامعه اسلامى را به سوى صلاح و رستگارى رهنمون سازند. گواه سخن اينكه همگى در اين راه به دست حاكمان عصر خويش به شهادت رسيده يا با آزار و اذيت فراوان روبه رو شده اند.

اصلاحات در حكومت حضرت على (علیه السلام) تبلور ويژه اى داشت؛ زيرا گسترش انواع مفاسد در جامعه اسلامى پس از رسول اكرم (صلی الله علیه وآله)، يادآور دوران جاهليت بود. آن گاه كه اميرمؤمنان على (علیه السلام) در پى پافشارى مردمانى كه از اين مفاسد و مظالم به ستوه آمده بودند، زمام دارى جامعه اسلامى را پذيرفت، هدف خود را اصلاح مفاسد اعلام كرد و از همان روزهاى نخستين تا آخرين لحظه حكومتش بر اين عهد استوار ماند.

پژوهشگر ارجمند، جناب آقاى محمد حسن عبداللّهى كوشيده است تا زواياى پنهان اصلاحات در حكومت امام على (علیه السلام)را براى بازنمايى و بازآموزى، تحفه على جويان سازد. اين اثر، حاصل همكارى علمى مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما و

ص: 4


1- . عزّالدين عبدالحميد ابن ابى الحديد مداينى، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، منشورات مكتبة آيت الله العظمى المرعشى النجفى، 1404 ه .ق، چ 8 ، ج 1، ص 17.
2- . فريدالدين عطار نيشابورى، منطق الطير، به اهتمام: سيد صادق گوهرين، تهران، شركت علمى و فرهنگى، چ 9، ص 31.

مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى رحمه الله است. با سپاس از پژوهشگر گران قدر و كارشناسان مركز، اميدواريم اين مجموعه براى خوانندگان و برنامه سازان رسانه ملى سودمند باشد.

انّه ولىّ التوفيق

اداره كل پژوهش

مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما

ص: 5

پيش گفتار

هر كس بر پايه فطرت خويش، خواستار كمال است و هر چه را بر خلاف آن بداند، فساد مى نامد. پس با آن به مبارزه برمى خيزد و مى كوشد آن را از ميان بردارد. از اين رو، اصلاح مفاسد، هميشه در نگاه انسانى، امرى مطلوب بوده است.

در طول تاريخ، حاكمان و صاحبان قدرت، هدف خود را از كسب قدرت، اصلاح مفاسد و ايجاد وضعيت مطلوب براى توده هاى مردم مى دانستند. در اين ميان، هر گروه، اصلاح را در چيزى ديده و براى دست يابى به آن راهى نشان داده است. برخى سرچشمه مشكلات بشر را «دين» دانسته و اصلاح امور را در حذف دين از جامعه پنداشته اند. بر همين اساس، به مبارزه با دين برخاسته يا آن را در گوشه كليساها حبس كرده اند.

در مقابل، برخى ديگر سرچشمه تمامى مشكلات و مفاسد بشرى را در دور شدن انسان ها از معنويت و دين ديده و كوشيده اند دين را در تمامى شئون مربوط به انسان، اعم از فردى، سياسى و اجتماعى وارد كنند.

اصلاح گرى در جامعه اسلامى و به ويژه شيعى هميشه مطرح بوده است و مدعيان راستين يا دروغين بسيارى، بر اساس ديدگاه و بينش خود، راهكارهاى متفاوتى براى اصلاح جامعه پيشنهاد داده و در مواردى، آن را به اجرا درآورده اند.

در اين ميان، آنچه بسيار مهم بوده و در طول تاريخ موجب هدايت يا گمراهى افراد و جامعه بشرى شده، شناخت اصلاح و فساد و اصلاحگران و مفسدان واقعى است. در طول تاريخ، بسيارى از مفسدان، خود را اصلاحگر معرفى كرده و با سوء استفاده از

ص: 6

اين خواسته مطلوب و مقدس بشرى، كوشيده اند مردمان را بفريبند و گمراه كنند. قرآن كريم در توصيف منافقان مى فرمايد: «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ؛ و هنگامى كه به آنان گفته شود: در زمين فساد نكنيد، مى گويند: ما فقط اصلاح كننده ايم». (بقره: 11)

بزرگ ترين حركت اصلاحى قرن بيستم را نيز بزرگ مرد تاريخ، حضرت امام خمينى رحمه الله رهبرى كرد و توانست مفاسدى را كه بر اثر سلطه ديرپاى حاكمان فاسد در سرزمين اسلامى ايران ريشه دوانده بود، از ميان بردارد.

طبيعى است كه پويايى و بالندگى انقلاب اسلامى در اين است كه همواره به حركت اصلاحى خويش ادامه دهد كه به لطف الهى و در سايه توجه حضرت ولى عصر(عج) تاكنون چنين بوده است. در دوران پس از پيروزى انقلاب نيز مسئله اصلاحگرى همواره در درون نظام و جامعه مطرح بوده است و اصلاحگرانى مصلح در پى اين هدف والا بوده و روند كلى انقلاب را به اين سو به پيش برده اند.

انقلاب اسلامى در طول اين چند سال، همواره در معرض انواع كارشكنى ها و خطرهاى تحميلى دشمنان قرار داشته است. يكى از اين خطرها، مطرح شدن شعار اصلاحگرى از سوى دشمنان است. در طول تاريخ انقلاب و به ويژه در سال هاى اخير، دشمنان خارجى و داخلى انقلاب اسلامى و عده اى از دوستان ناآگاه داخلى، با مطرح كردن شعار اصلاحگرى، مفاسدى را در قالب هاى فريب دهنده، به نام اصلاح، معرفى كردند و با امكانات گسترده داخلى و خارجى كه در اختيار داشتند، كوشيدند مردم و به ويژه نسل جوان انقلاب را گمراه كنند. در اين ميان، شناختن و شناساندن اصلاح و فساد واقعى به توده هاى مردم، به ويژه نسل جوان، انقلاب را در برابر چنين توطئه هايى بيمه مى كند.

دوران كوتاه حكومت اميرمؤمنان على (علیه السلام)، تنها دورانى است كه منصب حكومت

ص: 7

جامعه اسلامى پس از رسول گرامى اسلام در دست امام معصوم قرار داشته است.(1) آن حضرت با شعار اصلاحگرى به فعاليت هاى گسترده اى براى اصلاح جامعه اسلامى و از ميان برداشتن مفاسد موجود دست زد. اين دوران، بهترين الگو براى شناخت اصلاح و فساد و مناسب ترين راهنما براى اصلاح طلبان واقعى است.

يكى از نيازهاى مهم و ضرورى افراد جامعه اسلامى، به ويژه مسئولان و نخبگان، آن است كه با اين دوران آشنا شوند و آن را سرلوحه كار خود قرار دهند. بايد دانست اوضاع و شرايط حساس دوران ما اهميت اين موضوع را بيشتر كرده است. از اين رو، در اين پژوهش بر آنيم كه جايگاه اصلاحات در حكومت اميرمؤمنان على (علیه السلام) را تبيين و درباره زواياى مختلف آن كاوش كنيم.

با توجه به اينكه على (علیه السلام)، هدف از پذيرش حكومت را اصلاح جامعه اسلامى مى دانست، مهم ترين مسائل مطرح در اين زمينه عبارتند از:

«اصلاحات» در ديدگاه امام چه جايگاهى داشته و چرا آن حضرت بر اين امر اصرار مى ورزيد؟ محورهاى اصلاحات اميرمؤمنان على (علیه السلام) چه بود؟ به عبارت ديگر، آن حضرت چه امورى را «فساد» مى دانست و هدف حكومت خويش را اصلاح آن امور قرار داده بود؟

اصلاحگرى امام على (علیه السلام) در محورهاى گوناگون چگونه صورت گرفته و معيارهاى حاكم بر آن چه بوده است؟

اولين اقدامات اصلاحى امام على (علیه السلام) در چه زمينه هايى بود و علت تقدم آن چه بود؟

امام على (علیه السلام) تا چه اندازه در اين كار خود موفق شد و توانست مفاسد موجود را از ميان بردارد؟ موانع و مشكلات پيش روى امام على (علیه السلام) چه بود؟

ص: 8


1- . امام حسن مجتبى (علیه السلام) نيز ايام بسيار كوتاهى در منصب خلافت ظاهرى قرار داشت، ولى اين ايام آن قدر كوتاه و دشمنى دشمنان و ناآگاهى مردمان آن قدر گسترده بود كه امام در اين ايام موفق به انجام فعاليت گسترده اى نشد.

در اين نوشتار، نخست، مفاسد موجود در هر يك از محورهاى اصلاحات امام على (علیه السلام) را بررسى مى كنيم. سپس با تبيين عوامل و زمينه هاى رشد و گستردگى آن با توجه به شواهد متعدد تاريخى، روش برخورد اميرمؤمنان على (علیه السلام) را با هر يك از انواع مفاسد ارزيابى خواهيم كرد. سرانجام، اصول حاكم بر اصلاحات مورد نظر امام على (علیه السلام) و موانع فراروى اصلاحات ياد شده را برمى شماريم.

در خاتمه اين كلام، بايد ابراز تشكرى صميمانه داشته باشم از كليه كسانى كه در تمامى مراحل اين نوشتار يارى رسان بوده اند. عزيزان مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما و مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى رحمه الله؛ و همچنين از استادان محترم جناب حجت الاسلام آقاى مهدى پيشوايى و حجت الاسلام آقاى دكتر جبارى، به جهت تذكرها و هدايت هاى عالمانه شان تشكر و قدردانى مى نمايم.

ص: 9

فصل اول: جايگاه و ضرورت اصلاحات

1. جايگاه اصلاحات در سيره معصومين (علیه السلام) و حكومت هاى دينى

يكى از فلسفه هاى وجودى اديان راستين در جامعه بشرى، اصلاحگرى و رهايى جامعه از مفاسد بوده است. رسولان الهى و ائمه معصومين (علیه السلام) در مقام پيام آوران اديان الهى و مجريان دستورهاى دينى، يكى از هدف هاى اصلى خويش را اجراى احكام اصلاحى دين معرفى كرده و هر جا كه توانسته اند، حكومت و قدرت را در دست گرفته اند.

قرآن كريم با بيان قسمت هايى از تاريخ زندگى برخى پيامبران، تلاش آنان را براى اصلاح امت هاى خويش و رفع مفاسد زمان خود به خوبى نشان مى دهد. براى نمونه از زبان شعيب پيامبر چنين مى فرمايد:

من جز اصلاح - تا آنجا كه توانايى دارم - نمى خواهم و توفيق من، جز به خدا نيست. بر او توكل كردم و به سوى او باز مى گردم.(هود: 88)

امامان شيعه در تداوم جنبش اصلاح طلبى رسولان الهى، پرچم جنبش هاى اصلاحى را بر دوش گرفته و به وسيله شيوه هاى متناسب با اوضاع و شرايط آن زمان، تمام توان خود را به كار برده اند تا جامعه اسلامى را از فساد دور كنند و به صلاح و رستگارى وادارند. آنان زمانى با فعاليت هاى سياسى و نظامى؛ دوره اى ديگر با انقلاب فرهنگى و گاهى نيز با نشر معارف معنوى و اخلاقى براى دست يابى به اين هدف بلند گام برداشته اند. به همين دليل، حكومت و قدرت را نيز جز براى اين هدف نمى خواستند. بهترين گواه بر اين سخن آن است كه همگى آنان به دست حاكمان ستم كار و فاسد عصر خويش به شهادت رسيده يا آزار ديده اند.

ص: 10

اميرالمؤمنين على (علیه السلام)، هدف اصلى خود را از به دست گرفتن حكومت، چنين بيان مى كند:

پروردگارا، تو مى دانى آنچه ما انجام داديم، نه براى اين بود كه ملك و سلطنتى به دست آوريم و نه براى اينكه از اوضاع پست دنيا چيزى تهيه كنيم، بلكه به خاطر اين بود كه نشانه هاى از ميان رفته دينت را بازگردانيم و صلح و سلامت را در شهرهايت آشكار سازيم تا بندگان ستم ديده ات در ايمنى قرار گيرند و قوانين و مقررات فراموش شده، بار ديگر عملى گردد.(1)

امام حسين (علیه السلام) نيز در وصيت نامه معروف خود خطاب به برادرش، محمد بن حنفيه، اقدامش را اصلاح و خود را مصلح ناميده است:

قيام من، قيام فردى جاه طلب يا كام جو يا آشوبگر يا ستمگر نيست. در جست وجوى اصلاح كار امت جدم به پا خاسته ام. اراده كرده ام امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جدّ و پدرم رفتار كنم.(2)

همچنين امام كاظم (علیه السلام)، اصلاح طلبى را شيوه همه امامان معصوم و پيروان صادق آنها معرفى مى كند و در حديثى خطاب به يكى از اصحابش مى فرمايد:

براى تو گفته اى را مى گويم كه همه پدران من (كه درود خدا بر آنان باد) بر آن تأكيد ورزيده اند و آن اينكه: بى شك، حق، هوادارانى و باطل نيز هوادارانى دارد. حق مداران، كسانى هستند كه به درگاه خدا زارى مى كنند براى اصلاح اجتماع مسلمانان به وسيله ما و اينكه خداوند ما را همچون رحمتى براى پشتيبانى ناتوانان و توده هاى مردم برانگيزد. اينان كه اصلاح اجتماعى را به رهبرى و هدايت ما از خدا مى طلبند، از پيروان

ص: 11


1- . محمد جعفر امامى و محمدرضا آشتيانى، نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، قم، مدرسه الامام اميرالمؤمنين، 1377، چ 11، ج 2، ص 113، خطبه 131.
2- . محمود مدنى و ديگران، موسوعة كلمات الامام حسين (علیه السلام)، قم، دارالمعروف، 1415 ه-.ق، ص 291.

راستين ما و از حزب و تشكيلات ما و از سرسپردگان به ولايت ما هستند.(1)

اصلاحگرى، وظيفه اى اسلامى است و افزون بر اينكه از شئون پيامبران و امامان جامعه اسلامى به شمار مى رود، از باب امر به معروف و نهى از منكر بر تك تك افراد جامعه واجب و ضرورى است. فقيهان و عالمان دينى نيز در مقام جانشينان امام معصوم، همين وظيفه را به عهده دارند. از اين رو، در صورت توانايى داشتن بايد با تشكيل حكومت هاى دينى در عصر غيبت امام معصوم، به اين مهم عمل كنند.

2. اوضاع جامعه اسلامى پيش از خلافت اميرمؤمنان على (علیه السلام)

پس از رحلت رسول گرامى اسلام،تحولات گسترده اى در جامعه اسلامى رخ داد.

در اين ميان، انسان هايى دون مايه و تشنه قدرت، توانستند به بدنه حكومت اسلامى نفوذ كنند و مقام هايى را به دست گيرند. آنان كه هرگز شايستگى چنين مقام هايى را نداشتند، به تدريج، سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و شرع مقدس را به بازى گرفتند و بر اساس انديشه هاى نفسانى خود، به نوآورى ها و تغيير و تحولاتى در شريعت اسلام دست زدند؛ حلال محمد (صلی الله علیه وآله) را حرام و حرام او را حلال شمردند و هر چه خواستند و توانستند، با نام اسلام در جامعه اجرا كردند. خرابى اوضاع تا آنجا پيش رفت كه كارگزار خليفه مسلمين شب تا به صبح مى گسارى كرد و صبح براى امامت نماز در محراب مسجد ايستاد. پس نماز صبح را چهار ركعت خواند و به نمازگزاران گفت: «اگر مى خواهيد، باز به ركعت هاى نماز اضافه كنم!!» و با حالت مستى در محراب مسجد قى كرد.(2)

آن گاه كه چنين افرادى بر اموال عمومى مسلط شوند، روشن است كه چگونه عمل مى كنند. نخست، به منظور تثبيت پايه هاى حكومت خود به بذل و بخشش از زكات و

ص: 12


1- . محمدرضا حكيمى و ديگران، الحياة، بيروت، الدارالاسلاميه، 1410 ه .ق، چ 6 ، ج 2، ص34.
2- . على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چ 4، ج 1، ص 691 .

بيت المال مسلمانان دست زدند و اندك اندك كار به آنجا رسيد كه در مقابل معترضان، پاسخ مى داد كه من براى رضاى خدا، از بيت المال به اقوامم مى بخشم!(1)

آنان در كسب قدرت و مقام، در پى اصلاح و رشد و تعالى ارزش ها نبودند، بلكه آن را وسيله اى براى كسب منافع و لذت دنيوى مى ديدند. وصيت ابوسفيان به خاندان خويش نشان دهنده نگرش او به حكومت است:«اى فرزندان عبد مناف، قدرت و حكومت را مانند توپ به هم پاس بدهيد كه از دوزخ و بهشت خبرى نيست».(2)

پيدايش نابرابرى ها و امتيازهاى بى جا و سرازير شدن مبالغ هنگفتى از ثروت هاى عمومى به جيب گروهى خاص، فاصله شديد طبقاتى را پديد آورد و روحيه حرص و طمع را در بسيارى از بزرگان و خواص جامعه گسترش داد. شمارى از آنان كه براى حفظ اسلام سال ها در ركاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله)جنگيده و حتى پس از رحلت آن حضرت، براى پاسدارى از خانه دختر نبى اكرم (صلی الله علیه وآله) و وصىّ او شمشير كشيده بودند، به دنيا روى آوردند.

طبيعى است در چنين جامعه اى، مجالى براى رشد فضايل و معنويت و كرامت هاى انسانى باقى نمى ماند. حاكمانى فاسد و خواصى حريص و دنياپرست از يك سو و فراوانى اموال و غنيمت هاى جنگى سپاه اسلام از سوى ديگر، روحيه عمومى جامعه را به دنيازدگى مى كشاند و روز به روز از فضايل و معنويات دور مى كند. بارى در چنين اوضاعى كه توده هاى مردم از ستم حكومت و حيف و ميل اموال عمومى به دست كارگزاران آن به تنگ آمده بودند، تحولى عميق و عدالتى راستين را خواستار شدند.

ص: 13


1- . محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربى، ج 4، ص 226.
2- . على بن حسين ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1415 ه-.ق، چ 1، ج 6 ، ص 529.

3. آغاز خلافت على (علیه السلام) و ضرورت اصلاحات

پس از شورش عليه عثمان و قتل او، مردم كه افراد گوناگونى را آزموده بودند، به اين واقعيت پى بردند كه تنها على بن ابى طالب (علیه السلام) مى تواند اوضاع آشفته موجود را اصلاح كند. ويژگى هاى شخصيتى منحصر به فرد امام على (علیه السلام)در ميان ديگر صحابه چنان مى درخشيد كه كسان ديگر به چشم نمى آمدند. از اين رو، با حضور در مقابل خانه آن حضرت و با اصرار فراوان، خواستار بيعت با او شدند.

حضرت على (علیه السلام) با اوضاع نزديك به ربع قرن جامعه اسلامى همچون بدعت ها و مفاسد فراوان، تأويل ها و اجتهادهاى بى پايه، فساد واليان و خواص جامعه و دور شدن توده هاى مردم از ارزش ها به خوبى آشنا بود. وى، جامعه آن روز را فاسدتر از آن مى دانست كه بتواند آن را رهبرى كند و معيارها و خواسته هاى خود را در آن به اجرا درآورد. امام على (علیه السلام) به خوبى مى دانست كه اصلاح جامعه و عمل كردن بر اساس سيره نبوى و كتاب خدا در اين شرايط، كار بسيار مشكلى است و فتنه ها و نارضايتى هاى فراوان را در پى خواهد داشت. از اين رو، در برابر اصرار مردم براى پذيرش بيعت فرمود:

مرا واگذاريد و ديگرى را طلب كنيد؛ زيرا ما به استقبال چيزى مى رويم كه چهره هاى مختلف و جهات گوناگون دارد. دل ها بر اين امر استوار و عقل ها ثابت نمى ماند. چهره افق حقيقت را ابرهاى تيره فساد گرفته و راه مستقيم حق، ناشناس مانده است. آگاه باشيد اگر دعوت شما را اجابت كنم، بر اساس آنچه خود مى دانم، با شما رفتار مى كنم و به اين و آن و سرزنش كنندگان گوش فرا نخواهم داد. اگر مرا رها كنيد، من هم چون يكى از شما هستم. شايد شنواتر و مطيع تر از شما نسبت به رئيس حكومت باشم. در حالى كه من وزير و مشاورتان باشم، بهتر از آن است كه امير و رهبرتان گردم.(1)

ص: 14


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، ص 251، خطبه 92.

چون مردم از او دست برنداشتند، آن حضرت از ايشان خواست تا تعهد كنند، از وى به طور كامل پيروى مى كنند و به خواست او تن مى دهند.(1)

بعدها امام درباره روز بيعت چنين فرمود:

تا آن گاه كه به مخالفت با خلافت عثمان برخاستيد و او را كشتيد، روى به من نهاديد كه با من بيعت كنيد و من سر باز مى زدم و دستم را واپس داشته بودم. با من به كشاكش پرداختيد تا دستم بگشاييد و من مانع مى شدم و شما دستم را مى كشيديد و من نمى گذاشتم. پس پيرامون من چنان ازدحام كرديد كه پنداشتم يكديگر را خواهيد كشت يا مرا. گفتيد كه بيعت مى كنيم چون جز تو كسى را نمى يابيم و جز تو به كسى رضا ندهيم و زمانى كه بيعت كرديم، نه پراكنده مى شويم و نه خلافى ميان ما پديد خواهد آمد. به ناچار با شما بيعت كردم و مردم را به بيعت خود فراخواندم. هر كس به ميل خود بيعت كرد، از او پذيرفتم و هر كس نخواست، اكراهش نكردم و به حال خودش واگذاشتم.(2)

امام على (علیه السلام) تنها به اين شرط راضى شد خلافت را بپذيرد كه بر اساس كتاب خدا و سنت نبوى عمل و مفاسد را اصلاح كند. ايشان همچنين اعلام كرد كه به اعتراض هاى بى جاى افراد منحرف و پرتوقع هيچ توجهى نخواهد كرد و به صراحت، هدف خويش را از قبول حكومت و قدرت، اصلاح جامعه اسلامى بيان فرمود:

آگاه باشيد! به خدا سوگند؛ خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به يارى ام قيام

ص: 15


1- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 428.
2- . ابراهيم بن محمد ثقفى اصفهانى، الغارات، تحقيق: عبدالزهرا حسينى، قم، دارالكتاب الاسلامى، 1411 ه- . ق، چ 1، ص 205.

كرده اند و از اين جهت، حجت بر من تمام شده است و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از دانشمندان گرفته است كه در برابر شكم خوارى ستمگران و گرسنگى ستم ديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى كردم.(1)

امام در بيانى ديگر، هدف از قبول بيعت را اين گونه بيان مى فرمايد:

بارخدايا، تو مى دانى كه من در پى زمام دارى و حكومت و برترى جويى و رياست نبودم، بلكه تنها در پى اقامه حدود و اجرا كردن شريعت، نهادن امور بر جاى خويش، رساندن حقوق به صاحبان حق، حركت بر روش پيامبرت و هدايت گمراهان به نور هدايت بودم.(2)

ص: 16


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 1، ص 79.
2- . شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 299.

فصل دوم: اصول حاكم بر اصلاحات امام على (علیه السلام)

اشاره

هر حركت اصلاحى، با خطر انحراف روبه روست؛ چه بسيار مصلحان و رهبرانى كه با مشاهده انحراف و مفاسد جامعه خويش، به يك حركت اصلاحى دست زده، ولى چون اصول و برنامه دقيقى نداشته اند كه بدان پاى بند باشند، خود دچار گرفتار انحراف و فساد شده اند.

با وجود اينكه اميرالمؤمنين على (علیه السلام) از هر خطا و اشتباهى به دور بود، بنابر وظيفه «امامت» خويش، برنامه اصلاحى اش را بر پايه محورى استوار قرار داد كه عبارت بود از عمل به كتاب خدا و سنت نبوى. آن حضرت در نخستين روزهاى حكومت خويش بر اين امر تصريح فرمود:

فتنه ها مانند شبِ تاريك رو آورده است و بار حكومت را جز مردى استقامت پيشه، بينا و آگاه از زير و بم حكومت، بر نتابد. من شما را بر روش پيامبرتان وا مى دارم و آنچه بدان مأمورم در ميان شما به اجرا مى گذارم؛ اگر پا به پايم استقامت كنيد.(1)

امام در جاى ديگر، مردم را به روى آوردن به قرآن توجه مى دهد و مى فرمايد:

هم اكنون، كتاب پروردگار شما، در ميان شماست. حلال و حرامش آشكار و فريضه ها و مستحبات و ناسخ و منسوخ، مباح و ممنوع، خاص و عام و... محكمات و متشابهاتش همه معلوم است... .(2)

اميرالمؤمنين على (علیه السلام)، احياى سنت را يكى از وظايف «امام» مى شمارد(3) و تغيير در سنت نبوى را خارج از صلاحيت و شايستگى منصب حكومت و

ص: 17


1- . شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 36.
2- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 1، ص 67 ، خطبه 1.
3- . همان، ج 2، ص 105، خطبه 105.

ولايت مى داند.(1)

ايشان در تمام دوران حكومت خويش، مدام بر سنت پيامبر و تخلف نكردن از سيره رسول گرامى اسلام پافشارى و در خطبه ها، كلمات و نامه هاى خود بر اين مطلب تأكيد كرده است.

در نگاه امام على (علیه السلام)، بهترين بندگان خدا، پيشواى عادلى است كه سنت معلومى را به پا دارد و بدترين آنها نزد پروردگار كسى است كه سنت را از ميان ببرد:(2)

اولياى خداوند، كسانى اند كه سنّت خدا و رسولش را زنده كنند(3) و گمراهان، آنانند كه سنت ها را كنار گذارند.(4)

آن حضرت در عمل نيز همين محور را معيار قرار داد و تمام برنامه هاى اصلاحى خود را بر اساس آن به اجرا درآورد:

آن گاه كه حكومت و زمام دارى به من رسيد، در كتاب خدا و قوانين او نظر افكندم، هر دستورى كه داده و هر امرى كه فرموده بود، پيروى كردم. به سنت و روش پيامبر، توجه و به آن اقتدا كردم ... .(5)

نمونه هاى عملى رفتار امام على (علیه السلام) را بر اساس كتاب خدا و سنت رسول گرامى اسلام در اصول گوناگون اصلاحى مى توان ديد.

امام على (علیه السلام) كه خود بهترين مفسر قرآن و آشناترين افراد به سنت نبوى (صلی الله علیه وآله) بود، اصول حكومت خود را از اين دو ركن اساسى اسلام به دست آورد و بر اساس آن حركت مى كرد. در ادامه، به برخى از اين اصول نگاهى گذرا خواهيم افكند.

ص: 18


1- . همان، ص 113، خطبه 132.
2- . همان، صص 204 و 205، خطبه 164.
3- . همان، ص 239، خطبه 192.
4- . همان، ص 165، خطبه 154.
5- . همان، ص 379، خطبه 205.

1. اصل حق محورى

حق محورى و حق گرايى در سرتاسر حكومت امام على (علیه السلام) موج مى زند. با نگاهى به عملكرد امام در دوران حكومتش، به جرئت مى توان گفت جز براى اعتلاى «حق» گام برنداشت. او به غير حق نمى انديشيد و آهنگى جز احقاق حق نداشت. فريادش براى حق و سكوتش براى ايجاد زمينه هاى پاسدارى از آن بود.

هيچ چيز نمى توانست امام را از «حق» باز دارد؛ منافع بى ارزش مادى يا مصايب و مشكلات آن، لحظه اى او را از حق باز نداشت. به آن پاى بند بود. حتى اگر به نفع خود، حكومت، دوستان يا فرزندانش نبود. پيشوايى بود كه بر خزانه دارش نهيب مى زد كه چرا گردنبند مرواريدى را به صورت امانتى ضمانت شده، آن هم براى مدت كوتاهى، در اختيار دختر وى قرار داده است؟(1)

زمانى كه ابن عباس به آن حضرت پيشنهاد مى كند اندكى با كارگزاران فاسد منصوب خليفه پيشين مدارا كند و پس از محكم شدن پايه هاى حكومت، آنان را بركنار سازد، امام مى فرمايد:

اينكه گفتى آنان را باز گمارم، به خدا سوگند، ترديدى ندارم كه اين امر، براى اصلاح زندگى زودگذر دنيا مفيد است، ولى آنچه از «حق» بر عهده من است و با شناختى كه از كارگزاران عثمان دارم، به خداوند سوگند كه هيچ يك از آنان را هيچ وقت به زمام دارى نگمارم.(2)

بسيارند كسانى كه ادعاى «حق گرايى» مى كنند، ولى آنجا كه «حق» با منافع شخصى يا گروهى آنان در تضاد باشد، حق را به فراموشى مى سپارند. در نگاه امام على (علیه السلام)، همه چيز در مقابل «حق» رنگ مى باخت و بى ارزش مى نمود. حتى حكومت خود را

ص: 19


1- . ابى جعفر محمد طوسى، تهذيب الاحكام، تصحيح و تعليق: على اكبر غفارى، مكتبة الصدوق، 1376، چ 1، ج 10، ص 173، شماره 601 .
2- . تاريخ الامم و الملوك، ص 440.

نيز زمانى محترم و با ارزش مى دانست كه به وسيله آن، «حقى» را به پا دارد.

هنگامى كه آن حضرت همراه سپاهش براى سركوبى پيمان شكنان، به سمت بصره حركت مى كرد، در يكى از روستاهاى مدينه به نام ربذه فرود آمد. بازماندگان كاروان حاجيان به خيمه اش آمدند تا سخنان او را بشنوند. ابن عباس گويد: نزد على (علیه السلام) آمدم. ديدم امام مشغول وصله زدن كفش هايش است. به او گفتم: نياز ما به تو براى اصلاح امور، بيشتر از آن چيزى است كه انجام مى دهى. سخنى نگفت تا از وصله كردن كفش فراغت يافت و آن را كنار كفش ديگر گذاشت. سپس به من فرمود: «آنها را قيمت بگذار.» گفتم: ارزشى ندارند. فرمود: «هر چه قدر مى ارزد!» گفتم: نيم درهم. فرمود: «به خدا سوگند! اين كفش ها برايم دوست داشتنى تر است از فرمانروايى بر شما، مگر آنكه «حقى» را به پا دارم يا باطلى را بزدايم».(1)

امام على (علیه السلام) همگان را در برابر حق يكسان مى شمرد و رعايت آن را به طور يكسان به فرمانداران خويش توصيه مى كرد:

«حق» را درباره آنان كه خواهان حقند، چه خويشاوندان و چه بيگانه، رعايت كن و در اين باره صابر باش و به حساب خدا بگذار! (و پاداش اين كار را از او بخواه) هر چند اين كار موجب فشار بر ياران نزديكت شود و سنگينى اين راه را به خاطر سرانجام ستوده آن تحمل كن .(2)

ص: 20


1- . ابى محمد بن محمد بن نعمان عكبرى معروف به شيخ مفيد، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، تحقيق: مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، المؤتمر العالمى لالفيه الشيخ المفيد، 1413ه-.ق، چ 1، ج 1، ص 247.
2- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 173، نامه 53.

2. اصل عدالت خواهى

«عدالت»، نشانه پرفروغ حكومت علوى است و نام على (علیه السلام) با عدالت عجين شده است؛ سرتاسر زندگى على (علیه السلام) عدالت خواهى بود و در همين راه نيز به شهادت رسيد.

در بينش امام على (علیه السلام)، «عدالت»، بهترين سياست ها و مديريت هاست(1) كه از سويى موجب استوارى، سامان دهى و اصلاح شهروندان مى شود(2) و دين دارى را براى آنان آسان مى گرداند(3) و از سوى ديگر، رمز پايدارى و استوارى حكومت هاست.(4)

معيار بودن عدالت در اداره مردمان تا به آنجاست كه قوانين بايد تابع عدالت باشند و شايستگى ها در همه امور رعايت شوند و هرگونه تبعيض از جامعه زدوده شود.

معناى عدالت در اداره امور، اين نيست كه افراد با يكديگر هيچ گونه تفاوتى نداشته باشند و با همه در همه چيز يكسان رفتار شود؛ چون اين كار در برخى موارد عين ستم است. معناى عدالت در اداره امور آن است كه تفاوت ها و امتيازها بر مبناى صلاحيت ها و شايستگى ها باشد و هر كس و هر چيز در جاى مناسب خود قرار گيرد.

اميرمؤمنان على (علیه السلام) در مسايل سياسى و انتخاب يا عزل فرمانداران و كارگزاران يا امور اقتصادى و بهره ورى يكسان مردمان از اموال عمومى، عدالت را معيار قرار مى داد:

به خدا سوگند! اگر شب را بر روى خارهاى «سعدان» بيدار به سر برم و يا در غل ها و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم محبوب تر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم روا داشته و چيزى از اموال دنيا را غصب كرده باشم. چگونه

ص: 21


1- . «خيرُ السّياسات العَدلُ». جمال الدين محمد خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، چ 4، ج 3، ص 420، ش 4948.
2- . «العَدلُ قِوامُ البَريَّة». همان، ج 1، ص 203، شماره 806 ، ج 3؛ «حُسنُ العَدلِ نِظامُ البَريَّة». همان، ج 3، ص 385، شماره 4819؛ «الرَّعيَّةُ لايصلحها الاّ العَدل». همان، ج 1، ص 354، شماره 1342.
3- . «جَعَلَ اللّه ُ سُبحانَه العَدلَ... تَسنِيَّةً للاسلام». همان، ج 3، ص 374، شماره 4789.
4- . «مَن عَمِلَ بِالعَدلِ حَصَّنَ اللّه ُ مُلكَه». همان، ج 5، ص 355، شماره 8722؛ «اِعدِل تَملِك». همان، ج 2، ص 173، شماره 2253.

به كسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت به سوى كهنگى پيش مى رود و مدت هاى طولانى در ميان خاك ها مى ماند... به خدا سوگند! اگر اقليم هاى هفت گانه را با آنچه در زير آسمان هاست، به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جو از دهان مورچه اى نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد و اين دنياى شما از برگ جويده اى كه در دهان ملخى باشد، نزد من خوارتر و بى ارزش تر است.(1)

امام على (علیه السلام) همواره فرمانداران و كارگزاران خويش را به اجراى عدالت در اداره امور فرا مى خواند، تا آنجا كه به آنان توصيه مى كرد در نگريستن به زيردستان خود نيز عدالت و مساوات را فراموش نكنند آن حضرت در عهدنامه اش به محمد بن ابى بكر، هنگامى كه حكومت مصر را بر عهده اش نهاد، چنين نوشت:

بال هاى محبتت را براى آنها بگستر و پهلوى نرمش و ملايمت را بر زمين بگذار. چهره خويش را براى آنها گشاده دار و تساوى را ميان آنها حتى در نگاه هايت مراعات كن تا بزرگان كشور در حمايت از آنها طمع نورزند و ضعيفان در انجام عدالت از تو نا اميد نشوند.(2)

اميرمؤمنان على (علیه السلام)، بى عدالتى را حتّى درباره دشمنان خويش نمى پسنديد. عبيداللّه بن حرّ جعفى از ياران عثمان بود. همسر وى در كوفه بود و خود او نزد معاويه در شام اقامت داشت. چون دورى اش به درازا كشيد، برادر زنش، همسر او را به همسرى مردى به نام عكرمة بن خبيص درآورد. گزارش اين كار، به عبيداللّه رسيد. از شام آمد و نزد اميرمؤمنان على (علیه السلام)شكايت كرد. على (علیه السلام)به وى فرمود: دشمن ما را يارى كردى [و اينك ]جوش آورده اى؟ عبيداللّه گفت: آيا اين، تو را از عدالت باز مى دارد؟ فرمود: نه. آن گاه داستانش را براى على (علیه السلام)تعريف كرد. امام نيز حكم كرد كه زن عبيداللّه به وى

ص: 22


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، صص 427 - 429، خطبه 224.
2- . همان، ج 3، ص 55، نامه 27.

باز گردد... . عبيداللّه به شام بازگشت و در آن جا ماند تا آنكه امام به شهادت رسيد.(1)

3. اصل صداقت در سياست

صداقت از ويژگى هاى حكومت اميرمؤمنان على (علیه السلام) است. بيشتر سياست مداران، در طول تاريخ، چون در پى قدرت بوده اند، نخست صداقت و راستى را فراموش كرده اند تا به آنجا كه كوته بينان، معناى سياست را هم رديف دروغ و خدعه و نيرنگ شمرده و ورود پاكان و مصلحان واقعى را به عرصه سياست، بر خلاف مشى آنان دانسته اند.

سياست مداران تا زمانى كه در پى كسب قدرتند، مى كوشند با شعارهاى مردم پسند، قلب هاى آنان را به سوى خود جلب كنند. آن گاه كه به قدرت رسيدند، با فراموش كردن وعده ها و شعارهاى گذشته خود، تنها در پى كسب منافع خويش مى روند. بر خلاف اين رويه، اميرمؤمنان على (علیه السلام)، صداقت و راستى با مردمان را از اصول اصلى حاكميت خود مى دانست و در دوران حكومتش بر اين امر پافشارى مى كرد.

امام در همان روزهاى آغازين حكومت، اهداف و برنامه هاى اصلاحى خود را اعلام كرد، گرچه نارضايتى و مخالفت عده اى را در پى داشت. او تا آخرين لحظه عمر در پى اجراى آن برنامه ها بود و با تحمل تمام مشكلات، هرگز به نيرنگ و حيله روى نياورد.

«صداقت»، مرز روشن سياست علوى و اموى است. در فرهنگ اموى، صداقت بى معناست و دروغ پردازى و تزوير، درون مايه سياست آنان است. در مقابل، در فرهنگ علوى، سياست بى صداقت، بى ارزش و رسيدن به هدف، با خدعه و نيرنگ، نكوهيده است. اميرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرمايد:

به خدا سوگند! «معاويه» از من سياست مدارتر نيست، بلكه او نيرنگ مى زند و مرتكب انواع گناه مى شود. اگر نيرنگ، ناپسند و ناشايسته نبود،

ص: 23


1- . ابوالحسن على بن ابى الكرم ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1408ه.ق، چ 1، ج 3، ص 25.

من سياست مدارترين مردم بودم، ولى هر نيرنگى، گناه است و هر گناهى، نوعى كفر است. در قيامت، هر غدّار و مكارى پرچم خاصى دارد كه به آن وسيله شناخته مى شود.(1)

در بينش امام على (علیه السلام)، ايمان آن است كه آدمى، راستگويى را حتى در آنجا كه به وى زيان مى رساند، بر دروغ گفتن حتى آنجا كه سودمند است، مقدم دارد(2) و اين يكى از شرايط ضرورى براى رهبرى جامعه است.(3)

امام على (علیه السلام) در عمل نيز صادق بود و پاى بندى آن حضرت به عهدهايش با دشمنان خويش نيز از همين جا سرچشمه مى گيرد:

اى مردم، وفا همزاد راست گويى است؛ سپرى محكم تر و نگه دارنده تر از آن سراغ ندارم. آن كس كه از وضع رستاخيز آگاه باشد، خيانت نمى كند. در زمانى به سر مى بريم كه بيشتر مردم خيانت و حيله گرى را كياست و عقل مى شمارند و نادانان، آنها را اهل تدبير مى خوانند، چگونه فكر مى كنند. خداوند آنها را بكشد!

چه بسا شخصى روشن بين، به تمام پيشامدهاى آينده آگاه است و طريق مكر و حيله را خوب مى داند، ولى فرمان الهى و نهى پروردگار مانع اوست و با اينكه قدرت بر انجام آن را دارد، آن را به روشنى رها مى سازد، ولى آن كس كه از گناه و مخالفت فرمان حق پروا ندارد، از همين فرصت استفاده مى كند.(4)

ص: 24


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، ص 371، خطبه 200.
2- . همان، ج 3، ص 395، حكمت 458.
3- . همان، ج 2، ص 165، خطبه 154.
4- . همان، ج 1، ص 145، خطبه 41.

4. اصل سازش ناپذيرى

براى برپاداشتن حق و فرمان الهى بايد استوار و قاطع بود. تنها كسانى مى توانند حق را بر پا دارند و از حريم دين، دفاع و در جامعه اصلاحگرى كنند كه در اين راه سستى نورزند و سازش نكنند. آنان بايد تمامى سختى ها و مشكلات، سرزنش ها و تهمت ها را تحمل كنند و همچنان استوار باقى بمانند.

خداوند متعال در قرآن كريم، ويژگى هاى اين گروه را چنين بيان مى كند:

يا أيُّهاالَّذين آمَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دِينِهِ فَسَوفَ يَأتِى اللّه ُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم و يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى المُؤمنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرين يُجاهِدونَ فى سَبيلِ اللّه ِ وَ لايَخافُونَ لَومَةَ لائِمٍ. (مائده: 54)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هر كس از شما از آيين خود بازگردد (به خدا زيان نمى رساند)؛ خداوند جمعيتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان متواضع و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند. آنها در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند.

از نگاه امام، آنان كه اهل سازش و كوتاهى در فرمان هاى الهى اند، هرگز نمى توانند مصلح واقعى باشند. اصلاحگرى و اقامه حق، هرگز با پيروى از روش هاى اهل باطل و ارضاى خواست ها و طمع هاى دل و عافيت طلبى، قابل جمع نيست. امام على (علیه السلام) مى فرمايد:

فرمان خدا را تنها كسى مى تواند اجرا كند كه سازش كار نباشد و به روش اهل باطل عمل نكند و پيرو فرمان طمع نگردد.(1)

و در اين راه چه كسى را از خود آن حضرت استوارتر مى توان يافت؟ رسول گرامى اسلام در وصف آن حضرت مى فرمايد:

زبانتان را از [ ايراد به] على بن ابى طالب برداريد. به درستى كه او درباره

ص: 25


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 263، حكمت 110.

خداوند - عزّوجلّ - سخت گير است و در دينش سازش كار نيست.(1)

على (علیه السلام) هنگامى كه مردم گرداگرد او حلقه زدند و او را براى بيعت خواستند، فرمود:

آگاه باشيد! اگر دعوت شما را اجابت كنم، بر اساس آنچه خود مى دانم، با شما رفتار مى كنم و به سخن اين و آن و سرزنش كنندگان گوش فرا نخواهم داد.(2)

حوشب كه از سپاهيان معاويه بود، در نبرد صفين خطاب به امام على (علیه السلام)گفت: اى فرزند ابى طالب، از ما دست بردار. از تو مى خواهيم كه خداوند را در خون هاى ما و خودت منظور دارى؛ ما تو را با سرزمين عراق رها مى كنيم و تو ما را با سرزمين شام رها كن و خون مسلمانان را حفظ كن.

امام على (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «هرگز! اى فرزند امّ ظَليم، به خداوند سوگند، اگر براى سازش، در دين خدا جايى مى جستم، بدان عمل مى كردم و هزينه اش بر من آسان تر بود، ولى خداوند نمى پسندد كه پيروان قرآن، سازش و سكوت كنند، در حالى كه خداوند معصيت مى شود».(3)

اميرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه ديگرى مى فرمايد: «در دينم سازش نمى كنم و در كارها، خوارى پيشه نسازم».(4)

بارى، قاطعيت حضرت على (علیه السلام) در دين، بهترين الگو براى تمامى مسلمانان است.

ص: 26


1- . الارشاد، ج 1، ص 173، بحارالانوار، ج 21، ص 385، ح 10.
2- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، ص 251، خطبه 92.
3- . ابى نعيم احمد اصفهانى، حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، بيروت، دارالكتب العربى، 1407ه .ق، چ 5، ج 1، ص 85 .
4- . الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 306.

فصل سوم: موانع فرا روى اصلاحات امام على (علیه السلام)

اشاره

اميرمؤمنان على (علیه السلام) آن گاه كه به درخواست و اصرار فراوان توده هاى مردم به حكومت رسيد، در پى زنده كردن اصول فراموش شده دين و سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، اصلاح امت اسلامى را هدف خويش قرار داد. وى براى دست يابى به اين هدف، بسيار كوشيد و به بخشى از اهداف خود كه زمينه هاى مساعدى داشت، دست يافت. در بعضى محورهاى اصلاحات نير نتوانست به طور كامل به اهداف مورد نظر خود دست يابد.

امام على (علیه السلام) در اين دوران، با مشكل هاى متعددى روبه رو بود كه گاه موجب كندى حركت اصلاحى آن حضرت در بعضى موارد يا توقف آن در محورهاى ديگر مى شد. در اينجا برآنيم تا با نگاهى گذرا به دوران حكومت آن حضرت، مانع هاى اصلى در برابر اصلاحات امام على (علیه السلام) را ارزيابى كنيم.

1. نبود شناخت صحيح از امام على (علیه السلام)

يكى از مشكل هاى اصلاحات امام على (علیه السلام) بى بهره بودن مردم از بينش و معرفت صحيح اسلامى، نشناختن جايگاه امامت در اسلام و ضرورت پيروى از امام و شخص اميرمؤمنان على (علیه السلام) بود.

پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، قلمرو حكومت اسلامى توسعه فراوانى يافت و افراد بسيارى به اسلام گرويدند. با اين حال، احاديث رسول خدا (صلی الله علیه وآله) كه بيانگر جايگاه امامت و ولايت و فضايل اميرمؤمنان على (علیه السلام) بود، فراموش شد و بسيارى از مسلمانان از اين منبع ارزشمند محروم ماندند. در اين ايام، امام على (علیه السلام) در صحنه هاى اجتماعى و سياسى

ص: 27

حضور چندانى نداشت. همه اين عوامل موجب شد كه بسيارى از افراد، آموزه هاى اسلام را از طريق كسانى به دست آورند كه اسلام و امام على (علیه السلام) را به درستى نمى شناختند. در جامعه آن روزگار تنها شمار اندكى به مقام بلند آن امام همام آگاه بودند و در هر شرايطى از آن حضرت پيروى مى كردند.

امام على (علیه السلام) در خطبه اى، با بيان پى آمدهاى اجراى تمامى اصلاحات مورد نظر خود مى فرمايد:

اگر من... امور را به مجارى صحيح خود و سنّت دوران پيامبر بازگردانم، سپاه من از پيرامونم پراكنده مى شوند تا آنجا كه يا تنها بمانم يا شمارى اندك از ياران ويژه ام گرداگردم بمانند؛ همانان كه فضيلت مرا مى شناسند و كتاب خدا و سنّت پيامبر و وجوب اطاعت مرا دريافته اند.(1)

اگر سپاهيان و مردمان آن زمان، امام را مانند ابوذر غفارى، سلمان فارسى، مقداد، مالك اشتر و عمار ياسر مى شناختند، هرگز سختى ها و خستگى هاى جنگ هاى پى درپى، آنان را از همراهى و يارى كردن آن حضرت باز نمى داشت. اگر آنان از مقام بلند امامت آگاه بودند، وقتى امام، فرمان كنار نهادن بدعت هايى را مى داد، در مقابل آن حضرت جبهه گيرى نمى كردند و فرياد اعتراض سر نمى دادند(2)، بلكه تسليم فرمان امام زمان خود مى شدند.

گفتنى است در ميان مردمان جامعه اسلامى آن زمان، شمارى از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه وآله)و اهل مدينه نيز بودند كه هر چند با فضايل و مقام امام على (علیه السلام) اندكى آشنايى داشتند، ولى دنيازدگى، رفاه طلبى و حرام خوارى نمى گذاشت با امام همراه شوند.

ص: 28


1- . ابى جعفر محمد بن يعقوب كلينى، الروضة من الكافى، تصحيح: محمد جعفر شمس الدين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1413ه .ق، ج 8 ، صص 58 - 63 .
2- . همان، صص 58 - 63 .

2. عملكرد منفى خواص

اشاره

يكى از معضل هاى جدى در برابر اصلاحات اميرمؤمنان على (علیه السلام)، كارشكنى ها و دشمنى هاى شمارى از بزرگان و خواص جامعه آن روز بود كه به علل مختلف، تاب تحمل حكومت آن حضرت را نداشتند و با امام دشمنى مى كردند. آنان كه انگيزه هاى متفاوتى داشتند و تنها نقطه مشتركشان، دشمنى و مخالفت با على (علیه السلام) بود، با تشكيل جبهه واحدى، مخالفت هاى خود را از همان روزهاى نخست حكومت امام آغاز كردند. از آن ميان، طلحه، زبير، معاويه بن ابى سفيان، عبداللّه بن عمر، عبيداللّه بن عمر، مروان بن حكم، سعيد بن عاص، زيد بن ثابت، وليد بن عقبه و شمار ديگرى از قريشيان و امويان و كارگزاران فاسد زمانِ عثمان را مى توان نام برد.

امام على (علیه السلام) در همان روزهاى نخستين حكومت خود، در دو خطبه، خطوط اصلى اصلاحات علوى را ترسيم كرد و وعده اجراى عدالت اجتماعى، الغاى امتيازهاى نابجا و برگرداندن اموال به غارت رفته را به مردم داد.(1) ايشان براى

تثبيت اين وضعيت، با اعلام قبلى، دستور داد موجودى بيت المال به طور مساوى ميان مهاجران و انصار تقسيم شود.(2)

اشراف و بزرگان قريشى و اموى چون دريافتند با اجراى برنامه هاى امام على (علیه السلام)منافع آنان به خطر خواهد افتاد، در برابر آن حضرت جبهه گرفتند.(3)

اينان كه خواستار تغيير روش و اصول اصلاحات اميرمؤمنان (علیه السلام) بودند، چون تلاش هاى خود را بى ثمر ديدند و دانستند امام با اعتراض هاى آنان، از مواضع اصولى اش دست برنمى دارد، خود را به مكّه رساندند و خود را براى شورش و جنگ با

ص: 29


1- . شرح نهج البلاغه، ج 8 ، صص 36 - 40.
2- . همان، ص 37.
3- . همان، ص 38.

حكومت نوپاى اميرمؤمنان (علیه السلام) آماده كردند.(1) جنگ جمل، نخستين شورش مسلحانه آنان بر ضد حكومت علوى بود.

معاويه نيز كه در شام، سرمستانه بساط پادشاهى براى خود به راه انداخته بود و هرگز حاضر به بيعت و پيروى از اميرمؤمنان على (علیه السلام) نبود، با جبهه گيرى در مقابل آن حضرت و تحريك و حمايت مخالفان داخلى، نقش مؤثرى در به راه انداختن جنگ جمل بر ضد امام داشت.(2)

پس از شكست دشمنان امام على (علیه السلام) در جنگ جمل، عده اى از آنان به معاويه پيوستند. آنان اين بار به بهانه خون خواهى عثمان، آتش جنگ صفين را افروختند و بار ديگر به مبارزه مسلحانه با امام روى آوردند.(3)

دشمنان امام على (علیه السلام)، پس از جنگ صفين و ماجراى حكميت تا شهادت آن حضرت، از دست زدن به فتنه و آشوب كوتاهى نكردند. شام كه مركز حكومت معاويه بود، به حصار امنى براى آنان و پايگاهى براى دشمنى با امام على (علیه السلام)تبديل شده بود. آنان با حمايت از منافقان داخلى، به راه انداختن سپاهيانى براى قتل و غارت و ايجاد ناامنى و وحشت در سرزمين هاى تحت حكومت امام على (علیه السلام)و ايجاد جنگ روانى عليه آن حضرت و يارانش، در تضعيف پايه هاى حكومت امام به شدت مى كوشيدند.(4)

به اين ترتيب، امام در مدت كوتاه حكومت خود، مشغول دفاع از حق و عدالت و درگيرى با خواصى بود كه شورش هاى داخلى را به وجود مى آوردند. از اين رو، فرصت و امكان اجراى كامل بخش هايى از اصلاحات مورد نظر خود را پيدا نكرد.

ص: 30


1- . ابى عبداللّه محمد بن محمد بن نعمان عكبرى، معروف به شيخ مفيد، مصنفات الشيخ المفيد، المُؤتمر العالمى لالفيه الشيخ المفيد، 1413ه-.ق، چ 1، ج 1، ص 288.
2- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 231.
3- . نصر بن مزاحم منقرى، وقعة الصفين، تعليق و شرح: عبدالسلام محمد هارون، قم، انتشارات كتاب فروشى بصيرى، 1382، چ 7، صص 82 ، 221 و 417.
4- . الغارات، صص 134، 184، 311 و 1288.

مخالفان و دشمنان امام در دشمنى با آن حضرت، انگيزه يكسانى نداشتند، بلكه انگيزه هاى مختلفى، آنان را به دشمنى با امام على (علیه السلام)كشانيده بود.

انگيزه هاى مخالفت و دشمنى خواص با اميرمؤمنان على (علیه السلام)

الف) كينه هاى گذشته

با بررسى پيشينه برخى خواص مى توان دريافت كه آنان از گذشته هاى دور كينه هايى از على (علیه السلام)در دل داشتند.

اميرمؤمنان على (علیه السلام)، در حضور رسول گرامى اسلام و در ركاب آن حضرت با مشركان قريش جنگيده بود و بسيارى از سران آنان به دست اميرمؤمنان (علیه السلام)كشته شده بودند. بيشتر دشمنان آن روز على (علیه السلام)، فرزندان و بستگان كشته شدگان مشرك بدر و حنين و احد بودند.

در نخستين روزهاى حكومت امام على (علیه السلام)، وقتى مردم مشغول دريافت سهم خود از بيت المال بودند، گروهى از امويان و منافقان قريش، اولين زمزمه هاى مخالفت خود را سر دادند. آنان پس از نماز صبح، در گوشه اى از مسجد با يكديگر به مشورت پرداختند. در اين ميان، وليد بن عقبه از آنان جدا شد و نزد امام على (علیه السلام) آمد و گفت: «اى ابا الحسن! تو همه را سوگوار كرده اى [و خون هايى از ما بر عهده توست]. در مورد خودم، پدرم را در جنگ بدر كشتى و ديروز در جنگ خانه عثمان، برادرم را يارى نكردى و زبون ساختى و پدر سعيد بن عاص را - كه گاو نر قريش بود - در جنگ بدر كشتى. پدر مروان را نيز هنگامى كه عثمان، او را [از تبعيد] به مدينه برگرداند و نزد خود فرا خواند، فرومايه خواندى؛ حال آنكه ما فرزندزادگان عبد مناف، برادران و افرادى همانند تو هستيم... و ما اگر از تو بيمناك شويم، تو را رها مى كنيم و به شام مى رويم».(1)

ص: 31


1- . شرح نهج البلاغه، ج 7، صص 38 و 39، وقعة الصفين، ص 417.
ب) حسادت و قدرت طلبى

پس از درگذشت پيامبراسلام، خليفه مسلمانان بنا بر امتيازهاى قبيله اى و نژادى يا به صورت «استخلاف» و شورا تعيين مى شد. اين امر سبب شد كسانى كه خود را كمتر از خلفا نمى ديدند، خويش را شايسته كسب قدرت بدانند. آنان چون مى ديدند پس از قتل عثمان، مردم با امام على (علیه السلام)بيعت كرده اند، به آن حضرت حسادت ورزيدند و براى كسب قدرت، با امام، مخالفت و دشمنى كردند.

طلحه و زبير از جمله اين افراد بودند. امام چون اظهار دشمنى و مخالفت ها و كارشكنى هاى آنان را ديد، آن دو را خواست و با آنان گفت وگو كرد. حسادت و قدرت طلبى از سخنان آنان به خوبى پيدا بود.

امام على (علیه السلام) به آنان فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم، مگر چنين نبود كه شما دو نفر با كمال ميل براى بيعت پيش من آمديد و مرا به حكومت فرا خوانديد و حال آنكه من آن را خوش نداشتم؟» گفتند: «آرى، چنين بود.» سپس فرمود: «شما بدون آنكه مجبور باشيد، با من بيعت كرديد و عهد بستيد؟» گفتند: «همين گونه است.» امام فرمود: «پس چه چيزى شما را پس از آن به اين حالى كه مى بينم، وادار كرده است؟» گفتند: «ما با تو بيعت كرديم، به شرط آنكه كارها را بدون اطلاع و رأى ما تمام نكنى و در هر كار با ما رايزنى كنى و در آن بر ما استبداد نورزى و ما را بر ديگران چندان فضيلت است كه مى دانى؛ حال آنكه اموال را تقسيم مى كنى و كارها را بدون رايزنى با ما انجام مى دهى.» امام در پاسخ فرمود:

به خدا سوگند! من رغبتى به حكومت نداشتم و شما (مردم) مرا به آن فرا خوانديد و مرا به خلافت گماشتيد و ترسيدم كه اگر پيشنهاد شما را نپذيرم، امت به اختلاف افتد. چون حكومت به من رسيد، به كتاب خدا و سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نگريستم. دستورهاى آن دو را، راه خود قرار دادم و پيروى كردم و به آراى شما و ديگران در آن مورد نيازى نديدم و اگر كارى پيش آيد كه حكم آن در كتاب خدا و سنت، روشن نشده و

ص: 32

نيازمند به مشورت باشد، بدون ترديد، با شما دو نفر مشورت خواهم كرد.(1)

طلحه و زبير كه فرصت طلبانه به اميد كسب قدرت با امام على (علیه السلام) بيعت كرده بودند، از آن حضرت تقاضاى فرماندارى بعضى مناطق را كردند. چون با پاسخ منفى امام روبه رو گشتند، لب به اعتراض گشودند و اندك اندك بانگ مخالفت با امام برآوردند.(2) زبير در جمع مردم مى گفت: «اين پاداش ما از سوى على است. در قتل عثمان، به نفع او قيام كرديم تا آنكه كشته شد و چون به يارى ما به آنچه مى خواست، رسيد، كسانى را كه ما از آنان برتر بوديم، بر ما برترى داد.» طلحه نيز گفت: «سرزنش جز بر خود ما نيست. ما سه تن از اهل شورا باقى مانده بوديم. يكى از ما (سعد بن ابى وقاص) از على روى گردان بود. ما دو نفر با او (على) بيعت كرديم و آنچه در دست داشتيم به او داديم، ولى او آنچه در دست داشت، از ما دريغ كرد».(3)

معاويه نيز كه در پى كسب مقام خلافت مسلمانان بود و به خوبى روحيه قدرت طلبى طلحه و زبير را مى شناخت، در نامه اى به آن دو نوشت: «من براى شما دو نفر، از مردم و سپاه شام بيعت گرفته ام.» بدين ترتيب، از آنان خواست كه بر ضد امام على (علیه السلام)شورش كنند. طلحه و زبير نيز فريب خوردند و براى مخالفت با على (علیه السلام) با يكديگر متحد شدند(4) و ماجراى بصره را به راه انداختند.

ج) منافع مادى

يكى از محورهاى اصلى اصلاحات اميرمؤمنان على (علیه السلام)، اصلاحات مالى و اقتصادى بود. امام با جدّيت تمام از غارت بيت المال جلوگيرى و بيت المال را به تساوى تقسيم مى كرد. ايشان تمامى امتيازهايى را كه در زمان خلفاى پيشين وضع شده بود، كنار

ص: 33


1- . شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 41.
2- . همان، ج 1، ص 231.
3- . همان، ج 7، ص 42.
4- . همان، ج 1، ص 231.

گذاشت و درصدد بود ثروت هاى به تاراج رفته را به بيت المال برگرداند.

اين رفتار انقلابى امام على (علیه السلام) به مذاق آنان كه جيب هاى خود را از بيت المال پر كرده بودند و به آن وضع عادت داشتند، خوش نيامد و تمام تلاش خود را براى باز گرداندن اوضاع به حالت قبلى، به كار بستند.

از همان ابتدا كه امام على (علیه السلام) به كارگزار خود فرمان داد بيت المال را به مساوات تقسيم كند و به هر يك سه دينار بدهد، گروهى از رجال قريش در اعتراض به اين كار در آن شركت نكردند(1) و مخالفت هاى خود را آغاز كردند. امام چون اعتراض هاى آنان را ديد، در خطبه اى چنين فرمود:

آگاه باشيد! اين دنيا كه شما نسبت به زرق و برق آن اين همه علاقه مند و به آن آرزومنديد و آن نيز گاهى شما را خشنود مى كند و گاهى به خشم مى آورد، خانه اى نيست كه براى آن خلق و به سوى آن دعوت شده باشيد... در اين درآمد و اموال، كسى را بر ديگرى فضيلتى نيست و مال از آن خداوند و شما هم بندگان مسلمان او هستيد. اين كتاب خداوند است كه به آن اقرار كرده و تسليم شده ايم و عهد پيامبرمان ميان ماست و هر كس به آن راضى نيست، هرگونه مى خواهد رفتار كند.(2)

امام على (علیه السلام) در گفت وگويى با طلحه و زبير فرمود: «از كدام يك از كارهاى من دل گير شده ايد كه به مخالفت با من برخاسته ايد؟» گفتند: «مخالفت تو با عمربن خطاب در كيفيت تقسيم اموال! تو حق ما را همچون ديگران قرار دادى و ميان ما و كسانى كه با ما سنجيده نمى شوند، تساوى برقرار كردى. خداوند، اين اموال را در پناه شمشيرها و نيزه هاى ما و زحمت بسيار سواران و پيادگان ما فراهم كرد و دعوت ما را پيروز فرمود و ما با زور و زحمت، آن سرزمين ها و اموال را به دست آورديم و نبايد با كسانى كه با

ص: 34


1- . همان، ج 7، ص 38.
2- . همان، ص 40.

كراهت به اسلام معتقد شده اند، يكسان باشيم.» امام على (علیه السلام) در پاسخ فرمود:

در مورد اموال و اين روش قسمت، من در اين مورد از خود حكم و عملى نكرده ام؛ من و شما شاهد بوديم كه پيامبر همين گونه حكم و رفتار مى فرمود. وانگهى كتاب خدا در اين مورد گوياست... در مورد اين سخن كه مى گوييد: بهره ما را از آنچه در سايه شمشيرهايمان به دست آمده است، همچون بهره ديگران قرار دادى، از ديرباز، گروهى بر مسلمانى سبقت گرفته و اسلام را با شمشيرها و نيزه هاى خود يارى داده اند و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در تقسيم اموال، آنان را بر ديگران برترى نداد... . خداوند سبحان، پيشگامان و مجاهدان را روز قيامت، پاداشى عنايت خواهد فرمود.(1)

در همين زمينه، معاويه كه به خوبى مى دانست بيعت با على (علیه السلام) با بساط پادشاهى و سفره هاى رنگارنگ او و بذل و بخشش هاى او از بيت المال هرگز سازگارى ندارد، تمام همّت خود را براى دشمنى با ايشان به كار بست.

3. انحطاط جامعه

دنياپرستى، گسترش مفاسد اخلاقى، كم رنگ شدن فضايل و معنويات، فراموش شدن سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و بدعت هاى فراوانى كه در دين خدا نهادينه شده بود، اصلاح جامعه را امكان ناپذير مى ساخت. امام كه به خوبى به وضعيت زمان خويش آگاه بود، از قبول حكومت خوددارى كرد و چنين فرمود:

مرا واگذاريد و ديگرى را طلب كنيد؛ زيرا ما به استقبال وضعى مى رويم كه چهره هاى مختلف و جهات گوناگون دارد. دل ها بر اين امر استوار و عقل ها ثابت نمى ماند، افق حقيقت را ابرهاى تيره فساد گرفته و راه مستقيم

ص: 35


1- . همان، ج 7، ص 41.

حق ناشناخته مانده است.(1)

ايشان تنها زمانى بيعت و حكومت را پذيرفت كه از اختلاف مسلمانان بيمناك شد و دريافت كه با قبول آن مى تواند حقى را به صاحبش برگرداند.

در چنين جامعه اى، ديدگاه امام على (علیه السلام) و مردم درباره حكومت، تفاوت بنيادين با هم داشت.

هر چند پس از قتل عثمان، توده هاى مردم با اصرار فراوان خواستار بيعت با امام شدند، ولى بخش عظيمى از آنان، به ويژه شمارى از نقش آفرينان آن حركت، مانند طلحه و زبير، در پى بازگرداندن جامعه به سيره و سنّت نبوى (صلی الله علیه وآله)نبودند. بى عدالتى ها، انحصارطلبى هاى حزبى و تصميم گيرى هاى قبيله اى بنى اميه در حكومت، آنان را به ستوه آورده و عده اى نيز مورد بى مهرى هاى عثمان قرار گرفته و از گردونه تقسيم اموال بيت المال يا پست هاى حكومتى، كنار نهاده شده بودند.

به ديگر سخن، مردم را كشش ها و كوشش هاى مادى و دنيوى برمى انگيخت و على (علیه السلام) را حق مدارى و خداجويى و دغدغه احياى ارزش هاى دينى. چنين بود كه امام فرمود:

... كار من و شما يكسان نيست، من شما را براى «خدا» مى خواهم و شما مرا براى خويش.(2)

در چنين اوضاعى، با پافشارى امام على (علیه السلام) بر اصول و ارزش هاى اسلامى، مردمانى كه در پى كسب منافع مادى بودند، آن حضرت را در راه دست يابى به اهداف بلندش تنها گذاشتند و به دنبال كار خويش رفتند. هر چه شرايط سخت تر و جلوه هاى الهى حكومت امام على (علیه السلام) بيشتر آشكار مى شد، همراهى و حمايت هاى مردم نيز كاهش مى يافت. اصولاً از جامعه فاسد و مردمان دنياپرست و ترسو كه از اسلام چيزى جز ظاهر

ص: 36


1- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 434؛ نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 1، ص 251، خطبه 92.
2- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، ص 133، خطبه 136.

آن را نمى شناختند، چگونه توقع مى رود كه براى حمايت از دين خدا و ارزش هاى الهى قيام كنند؟

خطبه ها و شكايت هاى امام على (علیه السلام)از توده هاى مردم زمان خود، بهترين دليل بر اين مدعاست:

به من خبر رسيده كه بسر(1) بر يمن تسلط يافته است. به خدا سوگند مى دانستم اينها به زودى بر شما مسلط خواهند شد؛ زيرا آنان در يارى از باطلشان متحدند و شما در راه حق متفرقيد. شما به نافرمانى از پيشواى خود در مسير حق برخاسته ايد، ولى آنها در باطل خود از پيشواى خويش اطاعت مى كنند. آنها نسبت به رهبر خود اداى امانت مى كنند و شما خيانت. آنها در شهرهاى خود به اصلاح مشغولند و شما به فساد! اگر من قدحى را به عنوان امانت به يكى از شما بسپارم، از آن بيم دارم كه بند آن را بدزدد.

بارالها، (از بس نصيحت كردم و اندرز كردم) آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نيز مرا ملول ساختند. پس به جاى آنان، افرادى بهتر به من مرحمت كن و به جاى من، بدتر از من بر آنها مسلط ساز.(2)

شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند، اين حقيقت، قلب انسان را مى ميراند و غم و اندوه مى آفريند كه آنها در مسير باطل خود چنين متحدند و شما در راه حق چنين پراكنده روى شما زشت باد و همواره غم و غصّه قرينتان باد كه شما هدف حمله دشمن قرار گرفته ايد. پى درپى به شما حمله مى كنند و شما به حمله متقابل دست نمى زنيد. با شما مى جنگند و شما نمى جنگيد؛ اين گونه معصيت خدا مى شود و شما (با عمل خود) به آن رضايت

ص: 37


1- . بسر بن ابى ارطاة از نزديكان و فرماندهان لشكر معاويه بود. او كه مردى سخت دل و بى رحم بود، از سوى معاويه مأموريت يافت به مناطقى چون حجاز، مكه، مدينه و يمن كه تحت قلمرو حكومت على (علیه السلام)بود، برود و با تهديد، غارت و كشتار شيعيان على (علیه السلام)، در قلمرو حكومت آن حضرت ناامنى ايجاد كند. او نيز چنين كرد. نك: الغارات، ص 382.
2- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 1، ص 113، خطبه 25.

مى دهيد. هرگاه در ايام تابستان، فرمان حركت به سوى دشمنى دادم، گفتيد: اندكى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشيند و اگر در سرماى زمستان، اين دستور را به شما دادم، گفتيد: اكنون هوا فوق العاده سرد است؛ بگذار سوز سرما آرام گيرد! همه اين بهانه ها براى فرار از سرما و گرما بود! شما كه از سرما و گرما (وحشت داريد) و فرار مى كنيد، به خدا سوگند، از شمشير (دشمن) بيشتر فرار خواهيد كرد!

اى كسانى كه به مردان مى مانيد، ولى مرد نيستيد! اى كودك صفتان بى خرد و اى عروسان حجله نشين (كه جز عيش و نوش به چيزى نمى انديشيد)! چقدر دوست داشتم هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم؛ همان شناسايى كه سرانجام مرا چنين ملول و ناراحت ساخت. خدا شما را بكشد كه اين قدر خون به دل من كرديد و سينه مرا از خشم سرشار ساختيد و كاسه هاى غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشانديد؛ با سرپيچى و يارى نكردن، نقشه ها و طرح هاى مرا (براى سركوبى دشمن و ساختن يك جامعه آباد اسلامى) تباه كرديد... .(1)

نفرين بر شما! از بس شما را سرزنش كردم، خسته شدم! آيا به جاى زندگى (لذت بخش) آخرت، به زندگى موقت دنيا راضى گشته ايد؟ و به جاى عزّت و سربلندى، بدبختى و ذلّت را برگزيده ايد؟... من هرگز و هيچ گاه به شما اعتماد ندارم؛ اعتمادى بر شما نيست كه (در دفع دشمن) به شما تكيه شود و نه قبيله و ياران شرافتمندى هستيد كه به سويتان دست نياز دراز گردد... به خدا سوگند! گمان مى كنم اگر جنگ، سخت درگير شود و حرارت و سوزش مرگ به شما رسد، از اطراف فرزند ابوطالب همچون جدايى سر از بدن، جدا و پراكنده مى شويد... .(2)

هر چه شما را دعوت كنم، اجابت نمى كنيد؛ گرفتار مردمى شده ام كه

ص: 38


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 1، ص 119، خطبه 27.
2- . همان، ج 1، ص 135، خطبه 34.

هرگاه فرمانشان دهم، اطاعت نمى كنند و چون دعوتشان كنم، اجابت نمى كنند.

اى بى اصل ها! در يارى پروردگارتان منتظر چه هستيد؟ آيا دين نداريد كه شما را گرد آورد يا غيرتى كه شما را به خشم وا دارد؟

در ميان شما به پا خاسته ام! هر چه فرياد مى كشم و از شما يارى مى طلبم، سخن مرا نمى شنويد و از دستورم اطاعت نمى كنيد تا چهره واقعى كارهاى بد آشكار گردد. نه با شما مى توان انتقام خونى گرفت و نه با كمك شما به هدفى مى توان رسيد... .(1)

4. نبود ياران برجسته

يكى از نيازهاى مهم و ضرورى رهبر جامعه براى دست يابى به اهداف حكومت و چيرگى بر مشكلات، داشتن نيروهايى هماهنگ، توان مند و همراه در كنار خويش است؛ كسانى كه به اهداف و انگيزه هاى رهبر جامعه از صميم قلب معتقد باشند و از سر اخلاص، تمام همّت خود را براى رسيدن به آن اهداف صرف كنند. نقش مؤثر و كارآمد كسانى چون مالك اشتر، عمار ياسر و هاشم مرقال در دوران حكومت امام على (علیه السلام)، به ويژه در جنگ صفين، شاهدى بر اين مدعاست.

چنان كه پيش تر بيان شد، چون امام على (علیه السلام) در زمان خلفاى پيشين از صحنه سياست دور بود و محدوديت هايى داشت، كمتر امكان تربيت نيروهاى زبده و كارآمد سياسى را يافت. با آغاز حكومت امام على (علیه السلام)، كمبود ياران برجسته در اين زمينه، كاملاً به چشم مى خورد تا آنجا كه گاه آن حضرت مجبور مى شد كسانى را كه صلاحيت هاى كامل و مورد نظر ايشان را نداشتند، به فرماندارى بعضى نقاط بگمارد.

با گذشت ايام و افزايش كارشكنى هاى دشمنان و شهادت شمارى از اصحاب و

ص: 39


1- . همان، صص 141 و 143، خطبه 39.

ياوران خاص امام، آن حضرت روز به روز تنهاتر مى شد تا جايى كه پس از شهادت محمد بن ابى بكر در مصر مجبور شد مالك اشتر، مهم ترين بازوى حكومتى خود را كه به وجود او در مركز حكومت نياز داشت، در مقام فرماندار به مصر اعزام كند. امام على (علیه السلام) در نامه اى به مردم مصر چنين نگاشت:

اما بعد، يكى از بندگان خداوند را به سوى شما فرستادم كه به هنگام خوف (مردم از جنگ)، خواب به چشم راه نمى دهد... من شما را بر خودم مقدم داشتم كه او را به فرماندارى تان فرستادم. او نسبت به شما ناصح و خيرخواه است و نسبت به دشمنانتان سخت گير.(1)

متأسفانه امام على (علیه السلام) در اواخر حكومت خود، همان شمار اندك اصحاب خاص خود را نيز ديگر همراه نداشت. برجسته ترين ياران امام كه زبان هايى گويا داشتند و خالصانه پا جاى پاى اميرمؤمنان مى گذاشتند و در راه آن حضرت جان و مال و آبروى خويش را فدا مى كردند، ديگر نبودند. جاى مالك اشتر، عمار، هاشم مرقال، محمدبن ابى بكر، عبداللّه بن بديل، زيدبن صوحان و... در ميان ياران امام خالى بود؛ خطبه هاى پرشور آنان كه مردم را به حمايت از امام خود فرا مى خواندند و حماسه هاى آنان در كشاكش نبرد، ديگر به گوش نمى رسيد. از سوى ديگر، كارشكنى ها و آشوب هاى دشمنان و بى وفايى هاى مردمان، روز به روز فزون تر مى شد. امام على (علیه السلام) در خطبه اى خطاب به لشكريانش، از نافرمانى و بى وفايى آنان شكايت و از اصحاب خاص خود چنين ياد كرد:

من با كمك چه كسى بجنگم و به كه اعتماد كنم؟ (عجبا!) من مى خواهم به وسيله شما، «بيمارى ها» را مداوا كنم، ولى شما خود دردمنديد! من به كسى مى مانم كه بخواهد خار به وسيله خار بيرون آورد، با اينكه مى داند خار همانند خار است.

ص: 40


1- . همان، ج 3، ص 111، نامه 38.

بارخدايا، طبيبان اين درد جان گداز خسته شده اند؛ بازوى تواناى رادمردان در كشيدن آب همّت از چاه وجود اين مردم كه همواره فروكش مى كند، ناتوان گرديده است. كجايند مردمى كه به اسلام دعوت شدند و پذيرفتند. قرآن را تلاوت كردند و آن چنان كه بايد آن را شناختند؛ به سوى جهاد برانگيخته شدند و عاشقانه همچون عشق «ناقه» به فرزندانش به سوى آن به راه افتادند؛ غلاف شمشيرها را كنار انداختند و گرداگرد زمين را گروه گروه و صف به صف احاطه كردند. بعضى شهيد گشتند و برخى نجات يافتند؛ هيچ گاه از زنده ماندن كسى در ميان جنگ شاد نمى شدند و در مرگ شهدا نيازى به تسليت نداشتند. بر اثر گريه (از خوف خدا) چشمانشان ناراحت بود و از زيادى روزه، شكم ها[يشان]، از غذا تهى. دعاهاى بسيار، لب هايشان را خشك و شب زنده دارى، چهره هاشان را دگرگون كرده بود و غبار خشوع بر چهره هاشان نشسته بود. آنها برادران من بودند كه رفتند. بر ما شايسته است كه تشنه ملاقاتشان باشيم و از فراقشان، انگشت حسرت به دندان بگزيم... .(1)

امام در آخرين روزهاى زندگى پردرد خويش و در آخرين خطبه هاى خود در فراق ياران باوفايش فرمود:

كجا هستند برادران من؟ همان ها كه سواره به راه مى افتادند و در راه حق قدم برمى داشتند. كجاست عمّار؟ كجاست ابن تيّهان(2) و كجاست ذو الشهادتين؟(3) كجايند مانند آنان از برادرانشان كه پيمان جانبازى بستند و

ص: 41


1- . همان، ج 2، صص 89 - 91، خطبه 121.
2- . مالك بن التيّهان انصارى، از صحابه بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه در جنگ هاى بدر و احد حضور داشت و در صفين در ركاب اميرمؤمنان على (علیه السلام) به شهادت رسيد. ر.ك: ابى عمر يوسف ابن عبدالبرّ قرطبى، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، تحقيق: عادل عبد الموجود، بيروت، دارالكتب العلميّه، 1415 ه .ق، چ 1، ج 3، ص 404.
3- . خُزَيمة بن ثابت انصارى كه در بدر و جنگ هاى بعد از آن همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله حضور داشت، رسول خدا صلى الله عليه و آله گواهى او را برابر گواهى دو تن دانست و به همين دليل به «ذوالشهادتين» معروف شد. خزيمة در جنگ صفين و در ركاب اميرمؤمنان (علیه السلام) به شهادت رسيد. ر.ك: همان، ج 2، ص 30.

سرهاى آنان براى ستمگران فرستاده شد.(1)

آن گاه امام، به محاسن شريف خود دست كشيد و مدتى بس طولانى گريست. سپس فرمود:

آه بر برادرانم؛ همانان كه قرآن را تلاوت مى كردند و به كار مى بستند، در فرايض دقت مى كردند و آن را به پا مى داشتند. سنّت ها را زنده و بدعت ها را مى ميراندند. دعوت به جهاد مى شدند و مشتاقانه مى پذيرفتند. و به رهبر خود اطمينان داشتند و صميمانه از او پيروى مى كردند.(2)

اميرمؤمنان على (علیه السلام)، با وجود دشمنى هاى فراوان، نبود ياران باوفا، سست عنصرى و نافرمانى لشكريانش، تا آخرين لحظه هاى زندگانى خود، در پى دست يابى به اهداف بلند خويش بود.

امام على (علیه السلام) در ادامه همين خطبه، مردم را به جهاد فراخواند و فرمود:

بندگان خدا، جهاد! جهاد! آگاه باشيد من امروز لشكر به سوى اردوگاه حركت مى دهم! آن كس كه مى خواهد به سوى خدا كوچ كند، همراه ما خارج گردد.(3)

سپس مشغول سازمان دهى سپاه خود شد. ده هزار نفر به فرماندهى حسين (علیه السلام)، ده هزار نفر به فرماندهى قيس بن سعد و ده هزار نفر به فرماندهى ابو ايّوب آماده بازگشت به صفين بود. هنوز جمعه نيامده بود كه بزرگ مرد تاريخ اسلام به دست عبدالرحمان بن ملجم مرادى ضربت خورد و به شهادت رسيد.(4)

ص: 42


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، ص 263، خطبه 182.
2- . همان، ص 263.
3- . همان، ج 2، ص 263.
4- . همان.

فصل چهارم: اصلاحات سياسى

1. وضعيت امور سياسى و ادارى حكومت هاى، پيش از خلافت اميرالمؤمنين على (علیه السلام)

اشاره

نگاهى گذرا به وضعيت سياسى جامعه اسلامى و عملكرد برخى كارگزاران حكومت هاى پيش از امام على (علیه السلام)، وضعيت آن عصر را روشن تر خواهد كرد.

الف) خالد بن وليد، سردار سپاه و حاكم مصر

خالدبن وليد بن مغيره از اشراف قريش در زمان جاهليت بود كه در جنگ ها عليه مسلمانان شركت مى كرد. وى در سال هفتم هجرت مسلمان شد. پيامبر گرامى اسلام، او را براى مأموريتى نزد يكى از قبايل عرب فرستاد. وقتى خالد به آنجا رسيد، به علت كدورت و دشمنى كه در زمان جاهليت با آنان داشت، دست به شمشير برد و قتل و غارت بسيار كرد. چون اين خبر به گوش رسول خدا (صلی الله علیه وآله) رسيد، حضرت رو به قبله كرد و فرمود: «خداوندا، من از آنچه خالد به جا آورده، دورى مى جويم.» سپس على (علیه السلام) را مأمور كرد كه به سوى آن قبيله برود و براى جبران رفتار زشت خالد، ديه كشتگان و غرامتِ اموال به غارت رفته آنان را بپردازد.(1)

خالد بن وليد، به ظاهر، فردى نيرومند، ولى تهى از ارزش هاى اخلاقى بود و در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خطاهاى فاحشى مرتكب شده بود. در زمان ابوبكر، خالد در رأس

ص: 43


1- . احمد يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه: محمد ابراهيم آيتى، تهران شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1371، چ 6 ، ج 2، صص 422 و 423؛ محمد حسين اعلمى، دائرة المعارف الشيعة العامة، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1413ه- . ق، چ 2، ج 9، صص 40 و 41.

قواى نظامى براى سركوبى مرتدان و پيامبران دروغين و به نقاط مختلف اعزام گرديد.(1) جنايت هاى خالد در اين مأموريت ها، پستى و شخصيت سستِ اخلاقى او را به خوبى نشان مى دهد.

از جنايت هاى خالد بن وليد در جنگ هاى «ردّه»، قتل مالك بن نويره بود. مالك بن نويره از بزرگان و اشراف طايفه بنى يربوع از قبيله بنى تميم بود كه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) اسلام آورد. او از سوى آن حضرت مأمور دريافت زكات در قبيله خود شد.(2) وى در شجاعت و فتوت و ديگر صفات انسانى در ميان عرب، ضرب المثل بود.(3) مالك پس از رحلت رسول گرامى اسلام در پى شبهاتى در مورد خلافت، از پرداخت زكات خوددارى كرد. خالد نيز به بهانه ارتداد و نپرداختن زكات، سر از بدن او جدا كرد و زير ديگ غذا گذاشت و همان شب با همسر زيباى او هم بستر شد. (شواهد نشان مى دهد كه هدف اصلى خالد از قتل مالك نيز دست يابى به همسر زيباى او بوده است).(4) اين در حالى بود كه مالك شهادتين مى گفت و نماز مى گزارد.(5) با اين حال،

ص: 44


1- . ابوالحسن على بن ابى الكرم ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1408 ه .ق، چ 1، ج 2، ص 24.
2- . عزالدين ابى الحسن على بن محمد ابن اثير جزرى، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1390 ه- . ق، ج 5، ص 53.
3- . عبدالحسين شرف الدين، النص و الاجتهاد، قم، انتشارات اسوه، 1413 ه- . ق، چ 1، ص 100.
4- . بعضى از قراين ياد شده از اين قرار است: الف) خليفه به خالد و لشكرش دستور داده بود از كشتن كسانى كه نماز را به جاى مى آورند، خوددارى كنند. مالك بن نويره از نمازگزاران بود و خود به اين مطلب تصريح كرد. با اين حال، خالد بر قتل او اصرار ورزيد. حتى خالد با اين پيشنهاد وى كه گفته بود «مرا نزد خليفه ببر تا او هر تصميمى كه خواست در مورد من بگيرد» نيز توجهى نكرد و پس از قتل او بى درنگ با همسرش هم بستر شد. (اسماعيل بن على ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر، تحقيق: محمد ديّوب، چ 1، بيروت، دارالجليل، 1408 ه- . ق، ج 1، صص 157 و 158) ب) مالك وقتى اصرار خالد را در كشتنش ديد، به انگيزه اصلى خالد در قتل وى اشاره كرد و با اشاره به همسرش، خطاب به خالد چنين گفت: «هذه التى قتلتنى»؛ «اين است كه مرا به كشتن داد.» (همان، ج 1، ص 158) ج) واقدى در حالى كه مى گويد ازدواج بى درنگ خالد با همسر مالك در ميان اهل علم، اجماعى است، اشعارى را از ابوزهير سعدى نقل مى كند كه در آن به دل بستگى خالد به همسر مالك از مدت ها قبل اشاره دارد. او در بيتى كه حاوى اين مطلب است، مى گويد: عدا خالد بغيا عليه لعرسه و كان له فيها هوىً قبل ذلك خالد به همسر مالك تجاوز كرد و او پيش تر، عشق و هواى آن زن را در دل داشت. نك: محمد بن عمر واقدى، كتاب الرّدة، اردن، دارالفرقان، ص 163.
5- . الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 33.

سران حكومت با اين توجيه كه «خالد اجتهاد كرده است و بنابراين، سزاوار سرزنش نيست»، وى را همچنان در رأس نيروهاى نظامى باقى گذاشتند.(1) يك بار خالد برخى از اسيرانى را كه از مرتدان گرفته بود، در آتش سوزانيد.

وقتى عمر در اين باره به خليفه اول اعتراض كرد و خواستار عزل وى شد، خليفه در پاسخ گفت: «اى عمر، من شمشيرى را كه خدا بر سر كافران مسلط گردانيده است، غلاف نمى كنم.»(2) همچنين خليفه اول درباره او مى گفت: «هيچ مادرى نمى تواند همچون خالد بزايد».(3)

ب) عهدنامه جانشينى و اصل «استخلاف»

ابوبكر در لحظه هاى پايانى عمر خويش براى تعيين جانشين خود با دو نفر از چهره هاى اشرافى قريش، يعنى عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف مشورت كرد.(4) و سپس عثمان را كه در تمام دوره بيمارى اش ملازم او بود، مكلف به نوشتن عهدنامه جانشينى عمر كرد. با نوشتن جمله هاى آغازين عهدنامه، ابوبكر به حالت اغما رفت و عثمان كه تكليف خود را مى دانست تا به آخر عهدنامه را نوشت و نام عمر را در آن درج كرد. ابوبكر پس از به هوش آمدن از وى خواست تا آنچه را نوشته بخواند و او چنين كرد و ابوبكر نوشته اش را تأييد كرد.(5) با تعيين عمر به خلافت، توسط

ص: 45


1- . همان، ص 33.
2- . ابوالقاسم على بن حسين ابن عساكر، تاريخ دمشق الكبير، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1421 ه-.ق، چ 1، ج 46، ص 279.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 54.
4- . تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 428.
5- . ابوزيد عمر شبّه نميرى، تاريخ المدينه المنوره، قم، منشورات دارالفكر، 1410 ه-.ق، ج 2، ص 667 .

ابوبكر، اصل «استخلاف» به صورت يك اصل مشروع در فقه سياسى اهل سنت در آمد.

ج) انتخاب كارگزاران حكومتى

بررسى فهرست كارگزاران عمر روشن مى كند كه وى براى اداره امور، كمتر از صحابه استفاده مى كرد. اين مطلب در همان دوره نيز آشكار بوده است. زمانى كه در اين باره از او پرسيدند، پاسخ داد كه قصد ندارد تا آنان را به كار اجرايى آلوده كند.(1)

معيارهاى عمر براى انتخاب كارگزاران، تابع روحيات و خلق او بود و مديران سخت گير را مى پسنديد. وقتى يكى از كسانى كه نماينده ابوموسى اشعرى در يكى از مناطق بحرين بود، به مدينه آمد، از يرفأ ( خدمتكار عمر) پرسيد: خليفه از چه خصوصيتى بيشتر خوشش مى آيد؟ او گفت: «خشونت». آن مرد مى گويد: وقتى نزد خليفه حاضر شدم، قيافه اى خشن به خود گرفتم. آن زمان بود كه متوجه شدم توجه عمر به من بيشتر شد. پس از چندى از من پرسيد: «در كجا مشغول به كار هستى؟» وقتى پاسخ دادم، وى گفت: «از اين پس، مأمور مستقيم خود ما در آن ناحيه باش!»(2)

د) مغيره، حاكم بصره و كوفه

يكى از شهرهايى كه براى عمر مشكل ايجاد كرده بود، شهر تازه تأسيس كوفه بود. او پس از عزل و نصب هاى متعدد، براى يافتن حاكمى لايق براى آن منطقه، دچار ترديد بود. از اين رو، از مغيره پرسيد كه چه كسى را براى كوفه مناسب مى داند. مغيره گفت: «مرا والى آن شهر كن!» عمر گفت: «تو مرد فاسقى هستى.» مغيره گفت: «كفايت (مديريت) من براى تو مى ماند و فسق من براى خودم.» عمر پاسخ او را پسنديد و او را به حكومت كوفه گماشت.(3)

ص: 46


1- . محمدبن سعد بن منيع هاشمى، الطبقات الكبرى، تحقيق: محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410 ه- . ق، چ 1، ج 3، ص 214.
2- . العقد الفريد، ج 1، ص 29.
3- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 155؛ العقد الفريد، ج 1، ص 35.

مغيره پيش از اينكه حاكم كوفه شود، چندى حاكم بصره بود. در آن دوره، چهار نفر شهادت دادند كه او با زن شوهردارى به نام ام جميل از قبيله قيس، زنا كرده است. شاهدان براى اداى شهادت نزد خليفه حاضر شدند. شهادت ابوبكرة و نافع بن حارث كه از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بودند با شهادت شبل بن معبد واضح، صريح و يكسان بود. زمانى كه زياد بن سميه براى شهادت دادن نزد خليفه حاضر مى شد، خليفه گفت: «مردى را مى بينم كه خدا بر زبان او يكى از ياران پيامبر خدا (صلی الله علیه وآله) را رسوا نخواهد ساخت.» پس از او درباره آنچه ديده بود، پرسيد. زياد بن سميه از اداى شهادت به طور كامل خوددارى كرد و به اين گونه مغيره رهايى يافت. سپس عمر دستور داد بر آن سه نفر ديگر از شاهدان به جرم اتهام بر مغيره، حد (قذف) جارى كردند. پس از اين بود كه خليفه، او را از ولايت بصره عزل كرد و پس از چندى ولايت كوفه را به او سپرد.(1)

در ميان كارگزاران خليفه، به جز مغيره، افراد فاسق ديگرى نيز بودند كه يكى از آنها قدامة بن مظعون بود كه شراب خوارى كرد؛ به همين دليل حد خورد.(2) نعمان بن عدى، والى ديگرى بود كه خمريات (شعرهايى در توصيف شراب و شراب خوارى) مى سرود.(3)

ه-) معاوية بن ابى سفيان، حاكم شام

هند، مادر معاوية بن ابى سفيان در جاهليت، به فحشا و فساد شهره بود(4) و در جنگ اُحد، پيكر حضرت حمزه، عموى پيامبر را مُثله كرد. وى از آن زمان به بعد، به «هند جگرخوار» (آكله الاكباد) معروف شد.(5) از سوى پدر نيز، او را به چهار نفر نسبت

ص: 47


1- . تاريخ يعقوبى، ص 30؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 159؛ الاغانى، ج 16، صص 94 - 100.
2- . تاريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 842 .
3- . مصعب زبيرى، نسب قريش، دارالمعارف للطباعة و النشر، ص 328.
4- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 336.
5- . ابن اثير در كتاب خود پس از آوردن وقايع جنگ احد مى نويسد: پس از جنگ هند جگرخوار و دوستانش، خود را بر كشتگان (مسلمانان) افكندند و جنازه هاى آنان را پاره پاره مى كرد. گوش و بينى مى بريدند و هند خود از گوش ها و بينى هاى آنان دست بندها ساخت و به برده خود «وحشى» سپرد. او سينه حمزه را شكافت، جگر وى را بيرون آورد و در دهان گذاشت، ولى نمى توانست بجود و از اين رو بيرون افكند. نك: الكامل فى التاريخ، ج 1، ص555.

داده اند.(1) پيامبر هم او را چندين بار نفرين كرده بود. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) هنگامى كه صداى معاويه و عمروبن عاص را در حال آوازخوانى شنيد، در حق آنان اين گونه نفرين كرد: «بارالها، آنها را در فتنه به سختى گرفتار كن و در دوزخ به بدترين وضعى سرنگون ساز.»(2) زمانى ديگر، پيامبر خدا (صلی الله علیه وآله)، چندين بار كسى را در پى معاويه فرستاد كه نزد آن حضرت بيايد، ولى معاويه كه در آن هنگام سرگرم غذا خوردن بود، دست از خوردن نكشيد و نزد پيامبر خدا (صلی الله علیه وآله)حاضر نشد. در اين هنگام، رسول خدا (صلی الله علیه وآله)در حق او چنين نفرين كرد: «لا اشبع اللّه بطنه؛ خداوند هرگز شكم او را سير نگرداند.»(3) در تاريخ آمده است كه او از آن زمان به بعد هر اندازه غذا مى خورد، باز هم حالت گرسنگى داشت.

اميرالمؤمنين على (علیه السلام)، معاويه را اين گونه توصيف مى كند:

خداوند براى او سابقه اى در دين و پيشينه اى روشن در اسلام قرار نداد. آزاد شده اى فرزند آزاد شده... او و پدرش همواره دشمن خدا و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و مسلمانان بودند تا اينكه با اكراه، مسلمان شدند.(4)

رسول گرامى اسلام در راهى به ابوسفيان برخورد، در حالى كه او بر مركب سوار بود و پسرانش يكى از جلو و ديگرى از پشت مركب مى آمدند. حضرت وقتى نظرش به آنان افتاد، فرمود: «بارالها، آن جلودار و دنباله رو و سواره را لعنت فرما».(5)

خليفه دوم، چنين كسى را در مقام والى و فرماندار خويش در منطقه مهم و پهناور

ص: 48


1- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 336.
2- . «اللهم اركسهما فى الفتنة ركسا و دعهما الى النار دعّا.» وقعة صفين، ص 219.
3- . همان، ص 220.
4- . تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 8 .
5- . «اللّهم العن القائد و السائق و الراكب». وقعة صفين، ص 220.

شام، منصوب و از او حمايت مى كرد؛ با وجود اينكه بارها از رسول گرامى اسلام نقل شده بود كه: «اگر ديديد معاويه بر فراز منبر خطبه مى خواند، او را بكشيد.»(1) زمانى كه يكى از انصار قصد داشت به اين فرمايش پيامبر خدا عمل كند و معاويه را به قتل برساند، به او گفتند اين كار را انجام نده تا اينكه اين امر را براى عمر بنويسيم. پس آنان چنين كردند، ولى عمر پاسخى نداد تا اينكه درگذشت.(2)

معاويه در شام بساط پادشاهى گسترانيده بود؛ به گونه اى كه وقتى خليفه وارد شام شد، با ديدن تشكيلات پادشاهى او شگفت زده شده و گفت: «هذا كسرى العرب؛ اين كسراى عرب است».(3)

قاضى عبدالجبار - از بزرگان اهل سنت - مى گويد: «با اينكه عمر به شدت مراقب كارگزاران خود و عوض كردن آنان بود، هيچ گاه چنين برخوردى با معاويه نكرد.»(4) برخى اخبار نيز اين كلام قاضى عبدالجبار را تأييد مى كند؛ از جمله اين خبر كه خليفه خطاب به معاويه گفته است: «لا امرك و لا انهاك؛ من هرگز تو را امر و نهى نخواهم كرد.» همچنين زمانى درباره معاويه با خليفه صحبت كردند و او در پاسخ گفت:«دعوا فتى قريش و ابن سيدها؛ جوان مرد و بزرگ زاده قريش را رها كنيد و سرزنش نكنيد».(5)

ص: 49


1- . همان، ص 220.
2- . جمل من انساب الاشراف، ج 5، ص 136.
3- . ابى عمر يوسف ابن عبدالبرّ قرطبى، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، تحقيق: عادل عبدالموجود، بيروت، دارالكتب العلميّه، 1415 ه .ق، چ 1، ج 3، ص 471.
4- . عبدالجبار احمد همدانى، تثبيت دلائل النبوة، تحقيق: عبدالكريم عثمان، بيروت، دارالعربية، ص 593؛ البداية و النهاية، ج 8 ، ص 133.
5- . البداية و النهاية، ج 8 ، ص 133.

و) عمروعاص

عمروعاص، از كارگزاران دوران پيش از خلافت اميرمؤمنان على (علیه السلام)بود كه درباره او چندان سخت گيرى نمى شد. وى زمانى كه به دنيا آمد، مادرش «نابغه»، او را به پنج نفر نسبت داد. سپس وقتى ميان ابوسفيان و عاص بر سر او دعوا شد، نابغه او را به عاص نسبت داد. به او گفتند: ابوسفيان از لحاظ نسب اشرف است. نابغه در جواب گفت: «عاص نفقه بيشترى به من مى دهد، در حالى كه ابوسفيان فردى بخيل و آزمند است».(1)

رشد و نمو او در خانه و زير دست كسى صورت گرفت كه پيامبر را بسيار دشنام داده و آزار رسانده و قرآن او را «ابتر» ناميده بود.(2)

عمرو در مكه اشعار فراوانى بر ضد پيامبر سرود و چنان پيامبر گرامى اسلام را آزار داد كه پيامبر او را چنين نفرين كرد:

اَللّهُمَّ اِنَّ عَمْرو بنِ الْعاص هَجاني وَ اَنْتَ تَعْلَمُ اَنّي لَسْتُ بِشاعِرٍ فَالْعَنْهُ مَكانَ كُلِّ بَيتٍ هَجانى لَعنةً.(3)

بار خدايا، عمرو عاص [با سرودن اشعارى] مرا نكوهش مى كند و تو خوب مى دانى كه من شاعر نيستم. پس تو به عدد ابيات اشعارى كه در نكوهش من گفته است، بر او لعن و نفرين ببار.

او بچه هاى مكه را تحريك مى كرد كه با صداى بلند براى آزردن پيامبر آن اشعار را بخوانند.(4) زمانى كه گروهى از مسلمانان به امر پيامبر خدا (صلی الله علیه وآله) به حبشه مهاجرت

ص: 50


1- . شرح نهج البلاغه، ج 6 ، ص 285.
2- . همان، ص 282.
3- . همان.
4- . همان.

كردند، قريش، عمرو را همراه عمارة بن وليد در مقام سفير خود نزد نجاشى فرستاد تا آنان را برگرداند كه موفق نشد.(1) او در جنگ هاى زيادى به همراه مشركان بر ضد مسلمانان جنگيد(2) و آن گاه كه به قدرت اسلام پى برد، در سال هشتم هجرى، پيش از فتح مكه مسلمان شد.(3) او پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به فرماندهى سپاه اسلام در مصر و سپس به فرماندارى آنجا برگزيده شد.(4) اخبار متعددى حاكى از آن است كه او در حكومت وقت، مورد تجليل و تكريم قرار مى گرفت.(5)

در اوايل فتح عراق و شام، هر چند فرماندهان از صحابه بزرگ انتخاب نمى شدند، ولى دايره انتخاب فرماندهان از محدوده قريش و هم پيمانان آنان، مانند ثقيف و گاه انصارى كه مورد اعتماد بودند، فراتر نمى رفت. زمانى كه عُتبة بن غزوان (مؤسس شهر بصره) از امر و نهى سعد بن ابى وقاص گله كرد، به او گفته شد: «چرا امارت يك قريشى را نمى خواهى بپذيرى؟»(6)

ز) شوراى تعيين خليفه

تشكيل شوراى تعيين خليفه و چگونگى چينش اعضاى آن، از جمله مسائل دوران پيش از حكومت امام على (علیه السلام) است كه از جنبه هاى گوناگون، در خور دقت و توجه است.خليفه دوم، شش نفر را برگزيد تا با مشاوره يكديگر، يكى را از ميان خود انتخاب كنند. چگونگى كار شورا را خود تعيين كرد؛ آنان بايد در خانه اى گرد مى آمدند و پنجاه نفر از انصار از آنان مراقبت مى كردند. اگر پنج نفر كسى را برمى گزيد و يك نفر

ص: 51


1- . احمد بن حنبل، المسند، بيروت، دارالفكر، 1414 ه .ق، چ 8 ، ج 1، ص 431.
2- . البداية و النهايه، ج 8 ، ص 133.
3- . اسدالغابة فى معرفة الصحابه، ج 4، ص 245.
4- . الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 174.
5- . جمال الدين يوسف بن تغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوك مصر و القاهره، مصر، الهيئة المصريّة العامة للكتاب، 1392 ه-.ق، ج 1، صص 63 و 64 .
6- . شهاب الدين ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت، دار صادر، 1399 ه-.ق، ج 1، ص 433.

مخالفت مى كرد، بايد سرش را جدا مى كردند. اگر دو نفر با رأى چهار نفر مخالفت مى كردند، بايد كشته مى شدند. اگر سه نفر يك طرف و سه نفر طرف ديگر بودند، بايد به حكميّت عبداللّه بن عمر راضى مى شدند و اگر راضى نمى شدند، گروهى مقدّم بود كه عبدالرحمان بن عوف در ميان آنان بود. اگر سه نفر ديگر با آنها مخالفت مى كردند، بايد كشته مى شدند. افراد شورا عبارت بودند از عثمان، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابى وقاص، طلحه، زبير و امام على (علیه السلام).(1)

هنگامى كه تركيب شورا برگزيده شد، نتيجه كار شورا مشخص بود كه چه كسى انتخاب مى شود. چينش افراد شورا و انتخاب آنان به گونه اى طراحى شده بود كه نتيجه آن غير از به خلافت رسيدن عثمان، چيز ديگرى نبود. امام على (علیه السلام) پيش از تشكيل شورا، آن را اين گونه تحليل فرمود:

عثمان و من در اين جمع هستيم و از اكثريت بايد متابعت شود؛ سعد با ابن عمّ خود عبدالرحمان بن عوف مخالفت نخواهد كرد. عبدالرحمان، شوهر خواهر عثمان است و با يكديگر اختلاف نخواهند داشت و عبدالرحمان، او را برخواهد گزيد. در اين صورت، حتى اگر دو نفر باقى مانده؛ يعنى طلحه و زبير با من باشند، سودى نخواهد داشت؛ زيرا جمع سه نفرى آنان به دليل حضور ابن عوف ترجيح دارد.(2)

پس از مرگ عمر، اعضاى شورا گرد هم جمع شدند. عبدالرحمان اعلام كرد كه خواهان حكومت نيست(3) و ديگران نيز به طور طبيعى نامزد خلافت نبودند. پس سعد كار را به ابن عوف واگذار كرد.(4) بنابراين، امر خلافت، منحصر ميان امام على (علیه السلام) و

ص: 52


1- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 228 و 229؛ ابى جعفر محمد طوسى، الامالى، قم، دارالثقافه، 1414 ه-.ق، چ 1، ص 545، ح 4.
2- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 191.
3- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 231.
4- . جلال الدين عبدالرحمان سيوطى، تاريخ الخلفاء، بيروت، دارالجليل، 1408 ه-.ق، ص 158.

عثمان بود. عبدالرحمان كه رييس شورا بود، مدتى با اميران لشكر و اشراف مشورت كرد و آنان عثمان را توصيه كردند.(1) پس از گذشت سه روز، عبدالرحمان در ميان مردم در مسجد حاضر شد و اعلام كرد كه مردم هيچ كس را با عثمان برابر نمى دانند.(2) پس از سخنان عبدالرحمان، ميان مردمى كه در مسجد حاضر بودند، اختلاف در گرفت و گروهى از امام على (علیه السلام) و گروهى نيز از عثمان حمايت كردند.(3)

در اين هنگام، عبدالرحمان، على (علیه السلام) را صدا كرد و گفت: «با خدا ميثاق و تعهد مى دارى كه اگر بر سر كار آمدى، به كتاب خدا، سيره رسول خدا (صلی الله علیه وآله)و سيره شيخين عمل كنى؟» امام فرمود: «در ميان شما به كتاب خدا و روش پيامبرش و اجتهاد خودم رفتار مى كنم.» عبدالرحمان، عثمان را صدا كرد و او شرايط را پذيرفت و به اين صورت، عثمان را به خلافت برگزيد و با او بيعت كرد.(4)

از پى آمدهاى منفى تشكيل شورا اين بود كه افرادى از قريش كه زمينه برترى طلبى و رقابت هاى قبيله اى داشتند، پنداشتند خلافت مسلمانان، دست يافتنى است و با ايجاد مقدماتى مى توان به آن رسيد. آثار سوء اين تصور، بعدها در جامعه اسلامى آشكار شد.

زبير در حضور عمر به او مى گفت: «وقتى تو به خلافت برسى، ما نيز مى توانيم خليفه باشيم؛ چون از نظر قريشى بودن و سوابق، كمتر از تو نيستيم.»(5) طبيعى است كه مسئله شورا، توقع او را زيادتر مى كرد.

معاويه نيز چنين تحليل مى كرد كه شورا سبب اختلاف ميان مسلمانان شده است؛ زيرا طلحه و زبير و سعد بن ابى وقاص چنين پنداشتند كه لياقت خلافت دارند.(6)

ص: 53


1- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 231.
2- . المصنف، ج 5، ص 447.
3- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 232 و 233.
4- . بحارالانوار، ج 31، ص 399.
5- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 185.
6- . العقد الفريد، ج 4، ص 265.

ابن ابى الحديد از استاد خود نقل مى كند: « هر يك از اعضاى شورا در درون خود چنين احساسى داشتند كه زمينه خلافت را دارند. اين امر، آنان را همچنان به خود مشغول مى داشت تا كار به اختلافات بعدى رسيد».(1)

شيخ مفيد درباره سعد بن ابى وقاص مى نويسد: «او شخصا كسى نبود كه خود را برابر با على (علیه السلام) بداند، ولى از زمانى كه در شورا وارد شد، اين احساس در او پديد آمد كه اهليت خلافت را دارد و همين بود كه دين و دنياى او را خراب كرد».(2)

پس از انتقال قدرت و بيعت ابن عوف و ديگر اعضاى شورا، على (علیه السلام)همچنان ايستاده بود و بيعت نمى كرد. ابن عوف به او گفت: بيعت كن، وگرنه گردن تو را خواهم زد. امام از آن محل بيرون رفت و گروهى در پى ايشان رفتند و گفتند: «بايع و الاّ جاهدناك؛ بيعت كن وگرنه با تو جهاد خواهيم كرد.» آن گاه امام همراه آنان آمد و با عثمان بيعت كرد.(3) امام بعدها به صراحت اعلام كرد: «من از روى كراهت با عثمان بيعت كردم».(4)

عثمان در حقيقت نماينده خاندان اموى بود و علاقه شديدى به آنان داشت. او خود، يك اشرافى باسابقه بود. به همين دليل، حكومت در دوران او به سمت حاكميت اشراف اموى پيش رفت و بسيارى از امويان به پست هاى كليدى دست يافتند.

ح) حكم بن ابى العاص، مطرود پيامبر

حكم بن ابى العاص بن اميّه، عموى عثمان بن عفان، در زمان جاهليت در مكّه همسايه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بود و پس از ظهور اسلام، بيش از همسايگان ديگر، آن حضرت

ص: 54


1- . شرح نهج البلاغه، ج 9، صص 28 و 29.
2- . ابى عبداللّه محمد بن محمد بن نعمان عكبرى معروف به شيخ مفيد، مصنفات الشيخ المفيد الجمل، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، 1413 ه-.ق، چ 1، ج 1، ص 97.
3- . شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 55.
4- . الغارات، ص 204.

را آزار مى داد. پس از فتح مكه به مدينه آمد و به ظاهر اسلام آورد. در مدينه، پشت سر پيامبر راه مى افتاد و با تكان دادن دهان و بينى خود، ادا درمى آورد. هنگامى كه آن حضرت به نماز مى ايستاد، وى هم پشت سر ايشان مى ايستاد و با حركات انگشتانش مسخره مى كرد. روزى (در اثر نفرين پيامبر كه فرمود: همچنان بمان!) به همان گونه در حال ارتعاش ماند و بيمار شد.(1)

يك روز كه پيامبر در خانه يكى از همسرانش بود، او دزدانه نگاه مى كرد و چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله) او را شناخت، با نيزه اى كوچك بيرون آمد و گفت: «كيست كه اين چلپاسه ملعون را از طرف من جواب بدهد.» سپس فرمود: «به خدا كه او و فرزندش نبايد با من در يك جا باشند.» پس آنان را به طايف تبعيد كرد. او بارها مورد نفرين پيامبر قرار گرفت.(2)

پس از درگذشت رسول گرامى اسلام، عثمان به شفاعت از ايشان با ابوبكر سخن گفت و خواست كه ابوبكر آنان را بازگرداند، ولى او نپذيرفت و گفت من رانده شدگان پيامبر را پناه نمى دهم. عمر نيز در زمان خلافتش اين خواسته عثمان را نپذيرفت و چون عثمان به خلافت رسيد، آنان را به مدينه بازگردانيد.(3)

مردم ديدند كه چگونه او با لباس هايى پاره پاره و كهنه وارد خانه خليفه شد و پس از مدتى در حالى كه پيراهنى از خز و عباى اشرافى دربرداشت، با احترام و عزت از آنجا خارج شد.(4) پس از اين، حكم بن ابى العاص مسئول جمع آورى صدقات قبيله خُزاعه شد.(5)

ص: 55


1- . جمل من انساب الاشراف، ج 6 ، ص 135.
2- . همان، صص 255 و 256.
3- . همان.
4- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 56.
5- . جمل من انساب الاشراف، ج 6 ، ص 137.

ط) حارث بن حكم، حاكم ستم كار

دو پسر حكم، حارث و مروان نيز كه جزو تبعيدشدگان بودند، پس از بازگشت از تبعيد و ازدواج با دو دختر خليفه، به منصب هايى دست يافتند.(1)

حارث بن حكم، مدتى به عنوان حاكم مداين برگزيده شد. وى در آن مدت، چنان بر مردم ستم روا مى داشت كه اعتراض مردم را در پى داشت و موجب شد نمايندگانى را براى اعلام اعتراض به سوى عثمان اعزام كنند.(2) همچنين حارث، مدتى حاكم بازار مدينه بود. عملكرد بد او در بازار مدينه نيز باعث نارضايتى مردم شد. البته شكايت آنان نيز پذيرفته نشد.(3)

ى) مروان بن حكم، كارگزار فاسد

مروان، فرزند ديگر حكم بن ابى العاص بود كه همراه وى از تبعيدگاه به مدينه بازگشت. او كه هيچ اعتقادى به فرهنگ و آداب اسلامى نداشت و در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مورد نفرين آن حضرت واقع شده بود،(4) داماد خليفه شد و توانست مبالغ هنگفتى(5) از امور حكومت به چنگ آورد.(6) مروان، كم كم به مهم ترين فرد در بدنه حكومت تبديل شد. او به عنوان دفتردار خليفه، به نامه هايى كه به عثمان مى رسيد، پاسخ مى داد و مهر خليفه در اختيار او بود. عثمان در بسيارى از مسائل از او حرف شنوى مى كرد و به او اعتماد كامل داشت.

در ماجراى شورش مردم و قتل عثمان به دست شورشيان، عاملى كه سبب خشم دوباره آنان شد، شيطنت هاى مروان بود. زمانى كه شورشيان با ميانجى گرى امام على (علیه السلام)

ص: 56


1- . الغدير فى الكتاب و السنة و الادب، ج 8 ، صص 257 و 267.
2- . بحارالانوار، ج 28، ص 872 .
3- . جمل من انساب الاشراف، ج 6 ، ص 160.
4- . الغدير فى الكتاب و السنة و الادب، ج 8 ، ص 263.
5- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 58.
6- . دلائل الصدق، ج 3، ص 153.

در حال بازگشت از مدينه بودند، غلام عثمان را ديدند كه به سرعت به سوى مصر مى رود. او را نگاه داشتند و نامه اى از او به دست آوردند. نامه مهر عثمان را داشت و خطاب به عبداللّه بن سعد، والى مصر بود. در آن نامه، دستور كشتن و زندانى كردن شورشيان به عبداللّه بن سعد داده شده بود. همين امر خشم شورشيان را برانگيخت و آنان به مدينه بازگشتند. آنان نخست به سراغ امام على (علیه السلام)رفتند كه ميانجى صلح بود. امام، نامه را نزد عثمان برد، ولى عثمان سوگند خورد كه آن را ننوشته و از آن بى خبر است. از خطّ نامه معلوم شد كه آن را مروان نگاشته و مهر عثمان را پايش زده است. شورشيان از عثمان خواستند تا مروان را كه اين چنين بى باكانه دستور كشتار مى دهد، به آنان تحويل دهد، ولى عثمان از اين كار خوددارى كرد. مردم نيز خانه عثمان را محاصره كردند.(1)

ك) وليد بن عقبه، حاكم كوفه

حكومت كوفه مدتى به وليد بن عُقبه (كه برادر مادرى خليفه بود) سپرده شد.(2)

وليد، كسى است كه خداوند او را فاسق معرفى كرده و آيه شريفه «اِن جائَكُم فاسقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا»(3) درباره او نازل شده است.(4) رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، او را براى گرفتن زكات از قبيله بنى المصطلق به سوى آنان فرستاد. پس از چندى وليد بازگشت و به دروغ به پيامبر خدا چنين خبر داد كه آنان از دادن زكات خوددارى كردند. در اين هنگام، آيه شريفه نازل شد و او را فاسق ناميد.(5) رسول خدا (صلی الله علیه وآله)نيز او را دوزخى معرفى كرد.(6) او در

ص: 57


1- . تاريخ المدينة المنوره، ج 3، صص 1151 و 1161.
2- . مروج الذهب، ج 1، ص 691 .
3- . «يا ايُهّا الَّذين ءامَنوا ان جاءَكُم فاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنوا اَن تُصيبُوا قَوما بِجهلَةٍ فَتُصبِحوا على ما فَعَلتُم ندِمينَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى، از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.» حجرات: 6.
4- . مروج الذهب، ج 1، ص 691 .
5- . جمل من انساب الاشراف، ج 6 ، ص 145.
6- . مروج الذهب، ج 1، ص 691 .

كوفه آشكارا فسق و فجور مى كرد و شراب خوارى را از حد گذرانيده بود. صبحگاهى در حالى كه مست بود، در محراب مسجد قرار گرفت و نماز صبح را چهار ركعت خواند و گفت: «امروز در غايت سرورم، اگر مى خواهيد چهار ركعت ديگر بخوانم!»(1) زمانى كه شاهدان، به شراب خوارى وليد گواهى دادند، نخست گواهى آنان پذيرفته نشد، ولى بر اثر سرزنش هاى امام على (علیه السلام)، گواهى آنان پذيرفته شد و با فشار و اعتراض عمومى، از اين مقام عزل گرديد.(2)

ل) سعيد بن عاص، حاكم كوفه

جانشين وليد در كوفه سعيد بن عاص؛(3) يكى ديگر از امويان بود كه پدرش در جنگ بدر كشته شده بود.(4) سعيد بن عاص همچون وليد، خوش گذران بود و عراق را باغ جوانان قريش مى دانست. وى در دوران حكومت خويش به مردم آزار فراوان رسانيد. آن گاه كه مردم كوفه، شكايت از او به دارالخلافه كردند، چنين پاسخ شنيدند: «هرگاه يكى از شما ستمى از يكى از واليان ما ببيند، از ما مى خواهيد كه او را عزل كنيم، ولى چنين كارى نخواهيم كرد».(5)

سعيد بن عاص، با هند، دختر فرافصه نصرانى ازدواج كرد. زمانى كه اين خبر به عثمان رسيد، در نامه اى از وى درباره نسب و زيبايى همسرش پرسيد. سعيد در پاسخ نوشت: وى دخترى سفيد روى و بلند قامت است. عثمان بار ديگر با ارسال نامه اى، خواهر هند را براى خود خواست و سعيد وى را براى عثمان

ص: 58


1- . همان.
2- . همان، صص 692 و 693 .
3- . همان، ص 693 .
4- . الطبقات الكبرى، ج 5، ص 23.
5- . همان، ص 23.

خواستگارى كرد.(1)

سعيد بن عاص، هاشم مرقال را كه صحابى معروف رسول خدا (صلی الله علیه وآله)و از فرماندهان سپاه اسلام در جنگ يرموك بود و يك چشم خود را در راه خدا از دست داده بود، به دليل شهادت دادن بر رؤيت هلال ماه شوال تمسخر كرد و گفت: «آيا در ميان مردم تنها تو با اين يك چشمت ديده اى؟» فردا صبح كه هاشم روزه اش را افطار كرد، سعيد او را كتك زد و خانه اش را به آتش كشيد.(2)

از مفاسد سعيد بن عاص در كوفه، برخوردهاى زشت او با عده اى از صالحان و قاريان قرآن و بزرگان كوفه بود. سعيد زمين هاى حاصل خيز عراق را گردشگاه قريش مى دانست و مى گفت: «انّما هذا السّواد بستان لقريش؛ زمين هاى حاصل خيز عراق، تفريح گاه و باغ قريشيان است.»(3) هنگامى كه عده اى از بزرگان كوفه از جمله مالك اشتر نخعى كه اين كلام را از سعيد شنيدند، لب به اعتراض گشودند و وى و عثمان را سرزنش كردند، سعيد گزارش اين اعتراض را به خليفه رسانيد. وى در نامه اى به عثمان نوشت جماعتى از كوفه - نام ده تن را آورد: مالك اشتر، كميل بن زياد و... - بر من و تو عيب جويى كرده اند و از آن مى ترسم كه طرفداران آنان زياد شوند. عثمان در پاسخ، فرمان تبعيد آنان را به شام (منطقه تحت حكومت معاويه) صادر كرد.(4)

پس از چندى، بر اثر شورش و اعتراض گسترده مردم كوفه، عثمان، سعيد را عزل كرد و ابوموسى اشعرى را كه پيش تر از طرف عمر حاكم آنجا

ص: 59


1- . الاغانى، ج 6 ، ص 383.
2- . الطبقات الكبرى، ج 5، ص 24.
3- . كل منطقه بين النهرين تقريبا عراق امروز «سواد» ناميده مى شد؛ زيرا به علت سرسبزى و باغ ها و كشترازهاى فراوان، از دور سياه ديده مى شد. نك: معجم البلدان، ج 3، ص 272.
4- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 322 و 323.

بود، بار ديگر به كار گماشت.(1)

م) ابقاى معاويه

معاوية بن ابى سفيان كه از قبل والى دمشق بود با تمام سوء سابقه اش در آن منطقه ابقا گرديد.(2) معاويه نيز از خليفه به دليل گماشتن بنى اميه بر منصب هاى حكومت تعريف و تمجيد كرد و گفت: «تو همچون كريم ترين افراد قوم، ما را پاداش دادى؛ بر گردن مردم سوار كردى و ما را صاحب منصبان زمين گردانيدى».(3)

ن) عبداللّه بن ابى سرح، حاكم مصر

بركنارى عمرو بن عاص از حكومت مصر و روى كار آمدن عبداللّه بن سعد بن ابى سرح به جاى او يكى از رويدادهاى اين دوران بود.(4) عبداللّه بن ابى سرح كسى است كه در زمان حيات پيامبر خدا (صلی الله علیه وآله)، مدتى كتابت وحى مى كرد و به تحريف قرآن مى پرداخت. سپس قرآن تحريف شده را براى خود معجزه اى شمرد و مدعى شد كه او نيز مانند محمد (صلی الله علیه وآله)سخن مى گويد و وحى و كلام خدا را براى مردم بيان مى كند. در اين هنگام بود كه آيه 93 سوره مباركه انعام درباره وى نازل شد:(5)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ . (انعام: 93)

چه كسى ستم كارتر است از كسى كه به خدا دروغ بندد، يا بگويد وحى به من فرستاده شده است، در حالى كه به او وحى نشده باشد. و كسى كه بگويد من هم همانند آنچه نازل كرده است، نازل مى كنم؟

ص: 60


1- . مروج الذهب، ج 1، ص 695 .
2- . همان، ص 691 .
3- . تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص 1096.
4- . الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 235.
5- . سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1417 ه- . ق، چ 1، ج 7، ص 316.

سپس مرتد شد و به سوى مكه فرار كرد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله)نيز فرمان قتل او را صادر فرمود. عثمان كه برادر رضاعى او بود، با اصرار فراوان از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) براى وى شفاعت خواست. رسول خدا (صلی الله علیه وآله)فرمود: «آيا كسى نيست كه اين سگ را پيش از اينكه من او را امان دهم، بكشد؟»(1) ستم كارى ابن سرح در مصر، مردم را به شدت به خشم آورد اين كه سر به شورش برداشتند و به مدينه آمدند و در قتل عثمان شركت كردند.(2)

س) عبداللّه بن عامر، حاكم بصره

پس از عزل ابوموسى اشعرى، عبداللّه بن عامر كه پسر دايى خليفه بود، در بصره به كار گماشته شد. او كه تنها 25 سال سن داشت، به اندازه اى بى تجربه بود كه نمى توانست خطبه بخواند. ابن اعثم نقل مى كند: روز جمعه اى عبداللّه بن عامر كه تصميم داشت خطبه بخواند، بر فراز منبر رفت و چون انبوه جمعيت را ديد، به وحشت افتاد و سخن گفتن براى او مشكل شد. پس خطبه را اين گونه آغاز كرد: «الحمدللّه الذى خلق السموات و الارض فى ست سنين؛ ستايش خدايى را كه آسمان ها و زمين ها را در شش سال آفريد.»(3) و اين در حالى بود كه بسيارى از صحابه معروف و با سابقه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) هنوز زنده بودند.

ع) رفتار ناشايست با بزرگان صحابه

از ديگر مسائل تأسف برانگيز اين دوران، برخوردهاى ناپسندى است كه با برخى بزرگان صحابه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) صورت مى گرفت.

ابوذر، صحابى بزرگ رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و از دوست داران اهل بيت با ديدن انحراف هاى شديد، بدعت ها و حيف و ميل شدن بيت المال، ساكت ننشست و امر به معروف و نهى از منكر كرد. همين امر موجب تبعيد او به شام شد، ولى چون روحيه

ص: 61


1- . جمل من انساب الاشراف، ج 6 ، صص 255 و 256.
2- . تاريخ الخلفا، صص 186 و 187.
3- . ابى محمد احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، بيروت، دارالندوة الجديده، چ 1، ج 2، ص 101.

ابوذر با سكوت و سازش در برابر ستم و فساد سازگار نبود، در شام نيز آرام ننشست و از كارهاى خلافِ معاويه انتقاد مى كرد. معاويه - والى شام - كه وجود او را خطرى براى حكومتش مى ديد، در نامه اى به خليفه از او خواست ابوذر را فراخواند. به اين ترتيب، ابوذر به مدينه رفت. وى در مدينه نيز مشكلات حكومت را گوشزد مى كرد. اين بار، ابوذر و خانواده اش را به منطقه بيابانى «ربذه» تبعيد كردند و مسلمانان را از بدرقه او بازداشتند. ابوذر تا پايان عمر در ربذه بود و در همان جا درگذشت و به خاك سپرده شد.(1)

عمار ياسر يكى ديگر از صحابه بزرگ پيامبر اسلام بود. پدرش، ياسر و مادرش، سميه نخستين شهيدان اسلام بودند كه زير شكنجه مشركان به شهادت رسيدند. خود او نيز همراه پدر و مادرش شكنجه هاى فراوانى را تحمل كرد و از سابقين در ايمان و هجرت بود.(2) رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درباره او فرمود: «بى شك، بهشت مشتاق سه نفر است: على، عمار، سلمان.»(3) همچنين از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «قلب عمار، مالامال از ايمان است»(4) و «ايمان با گوشت و خون او آميخته است و او همواره پيرو حق است».(5)

عمار ياسر با عملكرد بعضى كارگزاران حكومت وقت به شدت مخالف بود. او به همراه عده اى از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، پس از ديدن مشكلات فراوان و مخالفت هايى كه با سنت رسول گرامى اسلام مى شد، گرد هم جمع شدند تا انحراف هايى را كه در جامعه به وجود آمده بود، در نامه اى بنويسند و به آگاهى عثمان برسانند. آنان همگى به

ص: 62


1- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 69 .
2- . احمد ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابه، تحقيق: احمد عبدالموجود و...، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ه-.ق، چ 1، ج 6 ، ص 500، شماره 9230.
3- . جمل من انساب الاشراف، ج 1، ص 182.
4- . وقعة صفين، ص 323.
5- . تاريخ دمشق الكبير، ص 279.

سوى مدينه رهسپار شدند، ولى در ميانه راه، از ترس، او را تنها گذاشتند. عمار در حالى وارد دارالخلافه عثمان شد كه مروان بن حكم و عده اى از بنى اميه حضور داشتند. آنان پس از پرس وجو از عمار دريافتند كه عده اى ديگر نيز همراه او بوده اند، ولى از ترس او را تنها گذاشته اند. در اين هنگام، مروان گفت: «اين عبد سياه (عمار)، مردم را بر ضد خليفه برانگيخته است. پس اگر او به قتل برسد، براى ديگران درس عبرتى مى شود.» سپس مروان و عده اى ديگر بر سر عمار ريختند و آن قدر او را كتك زدند كه با بدنى مجروح، بى هوش بر زمين افتاد. سپس او را بر زمين كشيدند و بيرون خانه عثمان رها كردند. هنگام ظهر كه عثمان براى نماز از خانه خارج شده بود، كسى درباره رفتار اطرافيان عثمان با عمار به او اعتراض كرد. عثمان در پاسخ گفت: «من آنجا نبودم كه چنين شد!».(1) جراحت عمار به اندازه اى شديد بود كه آثارش تا آخر عمر بر بدن وى باقى ماند.(2)

پس از چندى، بار ديگر عمار ياسر كه از ديدن مفاسد جامعه به تنگ آمده بود، لب به اعتراض گشود. امويان كه تحمل هيچ گونه انتقادى را نداشتند، تصميم گرفتند عمار را تبعيد كنند، ولى امام على (علیه السلام) نگذاشت.(3)

عبدالرحمان بن حنبل،(4) صحابى ديگر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) كه در جنگ خيبر همراه ايشان بود، وقتى از نابسامانى هاى موجود، لب به شكايت گشود، به منطقه خيبر تبعيد شد.(5)

ص: 63


1- . الامامة و السياسه، ج 1، ص 51.
2- . تاريخ المدينة المنورة، ص 51.
3- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 69؛ جمل من انساب الاشراف، ص 169.
4- . در بعضى نسخه ها، عبدالرحمان بن خثيل و عبدالرحمان بن جثيل نيز آمده است. نك: محمد تقى تسترى، قاموس الرّجال، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1415 ه-.ق، چ 2، ج 6 ، ص 104.
5- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 69.

جماعتى از قاريان كوفه مانند كعب بن عبده، معقل بن قيس رياحى، سليمان صُرد خزاعى و عده اى ديگر، نامه اى نوشتند و از جريان امور شكايت كردند و نامه را بدون امضا به مدينه فرستادند. در اين ميان، كعب بن عبده، نامه اى جداگانه و با نام خود همراه آن نامه فرستاد. چون عثمان، نامه را ديد، به سعد، حاكم كوفه نوشت كه كعب را نزد من حاضر كن. زمانى كه كعب نزد عثمان رسيد، عثمان به او گفت: «آيا تو به من حق را نشان مى دهى، در حالى كه من قارى قرآن بودم؛ زمانى كه تو در صُلبِ مرد مشركى بودى؟» كعب گفت: «اى عثمان، به آنچه شورا - هنگام به خلافت رسانيدنت - بر تو واجب گردانيد كه همان عمل به سيره رسول خدا (صلی الله علیه وآله)است، عمل كن و كوتاهى نكن... .» اين سخنان سودى نداشت و عثمان دستور داد بيست ضربه شلاق بر بدن برهنه كعب زدند و او را به دماوند تبعيد كردند.(1)

همچنين وقتى بزرگان كوفه مانند مالك اشتر و كميل بن زياد به حاكم كوفه (سعيد بن عاص) اعتراض كردند، عثمان آنان را به مصر و سپس به «حمص» (يكى از شهرهاى شام) تبعيد كرد.(2)

عبداللّه بن مسعود، ديگر صحابه معروف رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بود كه مدت ها مردم را آموزش مى داد و خزانه دار بيت المال بود. وقتى وليد بن عقبه (والى عثمان در كوفه)، وى را مانعى بر سر راه حيف و ميل بيت المال ديد، از اين مقام بركنار كرد. آن گاه كه عبداللّه بن مسعود كليدهاى خزانه بيت المال را به وليد مى داد، از بدعت ها، تحريف ها و مفاسد لب به شكايت گشود. وليد نيز خبر اين اعتراض را به مدينه رساند و در پى آن، عبداللّه بن مسعود به مدينه فراخوانده شد.

هنگام خروج عبداللّه از كوفه، مردم كه قرآن و مسائل دينى و علوم مختلف را از وى فرا گرفته بودند و او را دوست داشتند، وى را با احترام فراوان بدرقه كردند.

ص: 64


1- . جمل من انساب الاشراف، ج 6 ، صص 153 و 154.
2- . همان، صص 155 و 156؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 322 و 323.

هنگامى كه عبداللّه بن مسعود به مدينه رسيد و وارد مسجد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شد، برخى حكومتيان با سخنان بسيار زشتى به او بى احترامى كردند و حتى او را «جانورى زشت» صدا زدند. عبداللّه بن مسعود در پاسخ گفت: «من چنين نيستم، من همراه و مصاحب پيامبر خدا (صلی الله علیه وآله)در جنگ بدر و بيعت رضوان هستم.» سپس او را با بى احترامى از مسجد بيرون انداختند و آن قدر او را كتك زدند كه استخوانش شكست و تا آخر عمر اجازه خروج از مدينه را به وى ندادند.(1) بنابر نقلى، غلام عثمان، ابن مسعود را از زمين بلند كرد و در بيرون مسجد روى زمين انداخت كه بر اثر آن، دو استخوان پهلوى او شكست.(2)

عامر بن قيس نيز كه او را از زاهدان هشت گانه شمرده اند و معروف به اعراض از زخارف دنيا بود(3)، چون لب به اعتراض و مخالفت گشود، از برخوردهاى تند بى نصيب نماند و به شام تبعيد شد.(4)

2. اصلاحات سياسى و ادارى اميرمؤمنان على (علیه السلام)

الف) ضرورت اصلاحات سياسى و ادارى از ديدگاه امام على (علیه السلام)

اشاره

جامعه مانند مخروطى است كه صلاح و فساد، همچون آب روان از رأس به بدنه و از بدنه به قاعده آن مى ريزد. به همين دليل، براى اصلاح جامعه نخست بايد نخبگان سياسى، اجتماعى، فرهنگى و دينى و كارگزاران حكومت كه حكم رأس مخروط را دارند، اصلاح شوند.

بدون اصلاح نخبگان و كارگزاران، جامعه اصلاح نمى شود؛ زيرا نخبگان جامعه و

ص: 65


1- . جمل من انساب الاشراف، ج 4، ص 146.
2- . همان، ص 146.
3- . ابى جعفر محمد طوسى، اختيار معرفة الرجال معروف به رجال كشى، تحقيق: حسن مصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348، ج 2، ص 97.
4- . العقد الفريد، ج 4، ص 267.

كارگزاران حكومت، به ويژه در حكومت هاى دينى، الگوهاى رفتارى و فكرى مردم به شمار مى روند. هنگامى كه الگوهاى يك جامعه، خود، اصلاح نشده باشند، اصلاح در آن جامعه ناممكن خواهد بود. به همين دليل، بر مصلحان واجب است كه اصلاحات را از بالا به پايين هدايت كنند. در يك كلام مى توان گفت اصلاحات سياسى، مقدمه اصلاحات اقتصادى و فرهنگى است.

اميرمؤمنان على (علیه السلام) از جنبه نظرى، توجه خاصى به اصلاحات سياسى داشت و بدان تأكيد مى ورزيد. در جنبه عملى نيز اصلاحات حكومت خود را از اصلاحات سياسى و ادارى آغاز كرد.

امام على (علیه السلام) معتقد بود:

آن كس كه بر نواميس، خون ها، غنايم، احكام و امامت مسلمانان حكومت مى كند، نبايد بخيل باشد تا در جمع آورى اموال آنان براى خويش حرص ورزد؛ و نه نادان كه با جهلش آنان را گمراه كند؛ و نه جفاكار تا پيوندهاى آنها را از هم بگسلد و به نيازهاى آنها پاسخ نگويد؛ و نه ستم كار كه در اموال و ثروت آنان حيف و ميل كند و گروهى را بر گروه ديگر مقدم دارد؛ و نه رشوه گير در قضاوت تا حقوق را از بين ببرد و در رساندن حق به صاحبش كوتاهى ورزد؛ و نه آن كس كه سنت پيامبر را تعطيل كند و بدين سبب امت را به هلاكت بيفكند.(1)

رعيت هرگز اصلاح نمى شوند، جز با اصلاح واليان و زمام داران و زمام داران اصلاح نمى شوند جز با رو به راه بودن رعايا.(2)

ازاين رو، يكى از نخستين اقدامات امام على (علیه السلام) پس از قبول حكومت، اصلاح نظام سياسى و ادارى حكومت بود و براى رسيدن به اين هدف، به

ص: 66


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، ص 113، خطبه 132.
2- . همان، ص 401، خطبه 216.

كارهاى زير دست زد:

يك - عزل كارگزاران فاسد

از اولين اقدامات اصلاحى اميرمؤمنان على (علیه السلام) براى اصلاح نظام سياسى جامعه اسلامى، عزل كارگزاران فاسد بود. امام تمامى كارگزاران پيشين (به جز حذيفة بن يمان در مداين(1) و ابوموسى اشعرى در كوفه)(2) را عزل كرد(3). امام هيچ مصلحتى را

ص: 67


1- . حذيفة بن يمان، از خوش نامان و بزرگان صحابه رسول گرامى اسلام بود كه در كتب رجالى او را بسيار ستوده و حتى از او به «صاحب سرّ رسول خدا صلى الله عليه و آله» نام برده اند. پس از رحلت رسول گرامى اسلام او معتقد به حقانيت امام على (علیه السلام) بود و حتى گفته شده در تشييع جنازه و نماز بر بدن مطهر دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله حضور داشته است. حذيفة در زمان خلافت عمر و عثمان، والى مداين بود و با شنيدن خبر خلافت اميرمؤمنان على (علیه السلام) در حالى كه بيمار بود بر فراز منبر رفت و فضايل امام را بيان كرد و گفت: «او بهترين افراد، پس از رسول خداست» و از مردم براى امام بيعت گرفت و خود نيز بيعت كرد؛ امام نيز، در نامه اى با سفارش به تقوا، او را در همان منصب، ابقا كرد، ولى حذيفه پس از گذشت چند روز، درگذشت. نك: محمد حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411 ه-.ق، چ 1، ج 3، ص 429، شماره 5631؛ ابى جعفر محمد ابن بابويه قمى، معروف به صدوق، عيون اخبار الرضا، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1404 ه-.ق، چ 1، ج 2، ص 134، شماره 1؛ ابى محمد حسن بن محمد ديلمى، ارشاد القلوب، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1413 ه-.ق، چ 1، ج 2، صص 286 و 287؛ ابى الحسن على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چ 4، ج 1، ص 740؛ محمد بن مكرم، معروف به ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق لابن عساكر، دمشق، دارالفكر، 1404 ه-.ق، چ 1، ج 6 ، ص 249؛ ابى جعفر محمد طوسى، اختيار معرفة الرجال معروف به رجال كشى، چ 1، ص 6 ، شماره 13.
2- . ابوموسى اشعرى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل يمن بود. گفته شده او از جمله منافقينى بود كه در بازگشت از جنگ تبوك در عقبه هرشى، شبانه قصد ترور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را داشت. در زمان قتل عثمان، حاكم كوفه بود و هنگامى كه اميرمؤمنان على (علیه السلام) به خلافت رسيد و اولين گروه از واليان خويش را به مناطق مختلف فرستاد، عمارة بن شهاب را كارگزار كوفه كرد و او نيز به سوى كوفه حركت كرد. در نيمه راه عده اى از كوفيان جلوى او را گرفتند و به او گفتند ما امير خود را با تو عوض نمى كنيم و او را مجبور به بازگشت كردند. در همين زمان، ابوموسى طى نامه اى به اميرمؤمنان، بيعت مردم كوفه را اعلام كرد. على (علیه السلام) نيز به درخواست مالك و برخلاف ميل درونى، او را به امارت ابقا كرد تا بعدها او را عزل كند. شايد يكى از دلايلى كه امام اين درخواست مالك را پذيرفت و ابوموسى را ابقا كرد، آن باشد كه چهره واقعى وى براى مردم روشن نشده بود و او با تعليم قرآن و تلاوت آن با صداى خوش، نزد مردم از محبوبيتى نسبى برخوردار بود. همچنين وى برخلاف بيشتر كارگزاران عثمان از بيت المال سوء استفاده نكرده بود. در جريان جنگ جمل، ابوموسى به امام خيانت كرد و از دستور امام در مورد بسيج كردن كوفيان و يارى امام سرپيچى كرد و امام نيز او را عزل كرد. بعدها در جريان حكميت، خيانت و حماقت او بيشتر آشكار گشت. (نك: تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 488، 487، 486، 481، 449، 443 و ج 5، ص 70071؛ شيخ عباس قمى، سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، قم، دارالاسوة للطباعة و النشر، 1416 ه-.ق، چ 2، ج 8 ، ص 475؛ عبداللّه محمد بن محمد بن نعمان عكبرى، معروف به شيخ مفيد، الامالى، تحقيق: حسين استاد ولى، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلميه قم المقدسه، 1403 ه-.ق، صص 295 و 296.
3- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 77. 1. نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 193، نامه 62 .

برعزل آنان ترجيح نداد؛ زيرا معتقد بود با بقاى آنان در منصب هاى حكومتى، به صلاح و سعادت جامعه هيچ اميدى نمى توان داشت و نمى توان حركت اصلاحى را به پيش برد. در كلامى از آن حضرت آمده است:

از اين اندوهناكم كه سرپرستى حكومت اين امت به دست اين بى خبران و نابكاران افتد. بيت المال را به غارت ببرند، آزادى بندگان خدا را سلب كنند و آنها را برده خويش سازند. با صالحان نبرد كنند و فاسقان را هم دستان خود قرار دهند. در اين گروه، بعضى هستند كه شراب نوشيده اند و حد بر ايشان جارى شده است و برخى از آنان اسلام را نپذيرفتند تا براى آنها عطايى تعيين گرديد... .1

برخى افراد به امام على (علیه السلام) توصيه كردند تا زمانى كه پايه هاى حكومت خود را استوار نكرده است، دست كم از عزل برخى واليان پيشين، همچون معاويه پرهيز كند، ولى چون آن حضرت، حكومت را وسيله مى دانست، نه هدف و براى رسيدن به هدف خويش (كه اصلاح و سعادت جامعه اسلامى بود)، تمسك به وسيله نامشروع را نمى پسنديد، اين پيشنهادها را با قاطعيت رد كرد.(1) مغيره از اين پيشنهاد دهندگان بود كه حضرت در پاسخ فرمود:

«آيا ضمانت مى سپارى كه تا زمان عزل او زنده بمانم؟» مغيره گفت: «نه!»

امام فرمود:

هرگز خداوند از من نمى پذيرد كه حتى در يك شب تاريك، معاويه را به دو نفر

ص: 68


1- . عبداللّه محمد بن نعمان عكبرى، معروف به شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: على اكبر غفارى، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلميه، ص 150؛ بحارالانوار، ج 40، ص 105.

مسلمان ولايت بخشم. و من هيچ گاه گمراه كنندگان را دستيار خود قرار نمى دهم.(1) كسى را نزد او مى فرستم و او را به پذيرش ولايت برحق خويش فرا مى خوانم. اگر پذيرفت، همانند يك مسلمان از حقوق و تكاليف ديگر مسلمانان برخوردار است و اگر سر باز زند، به حكم خدا با او رفتار خواهم كرد.(2)

همچنين از امام نقل مى كنند دو روز پس از حادثه قتل عثمان، مغيره نزد آن حضرت آمد و پيشنهاد داد كه كارگزاران حكومتى را در مناصب خود ابقا و پس از استقرار حكومت، هر كه را خواست، ابقا و هر كه را خواست، عزل كند. آن حضرت فرمود: «در دينم سازش نكنم و در كارها خوارى پيشه نسازم».(3)

امام على (علیه السلام) به اندازه اى بر نظر خويش مصمم بود كه مرز حكومت دينى و غيردينى را در همين امر مى دانست. آن حضرت، خطاب به ابن عباس كه خواستار مسامحه امام با معاويه و سپس عزل وى بود، فرمود:

... اينكه گفتى آنان را باز گمارم، به خدا سوگند، ترديدى ندارم كه اين امر، براى اصلاح زندگى زودگذر دنيا مفيد است، ولى آنچه از حق بر عهده من است و با شناختى كه از كارگزاران عثمان دارم، سوگند به خداوند كه هيچ يك از آنان را هيچ وقت به زمام دارى نگمارم. اگر بدين امر تن دادند، برايشان بهتر است و اگر پشت كردند، به رويشان شمشير خواهم كشيد.(4)

ص: 69


1- . «وَ ما كنتُ مُتَّخِذَ المضِلّينَ عَضُدا» كهف: 51.
2- . ابى جعفر محمد بن شهر آشوب سرورى، مناقب آل ابى طالب، تحقيق: يوسف بقاعى، بيروت، دارالاضواء، 1412ه-.ق، چ 8 ، ج 3، ص 226؛ الامالى، ص 87 ، ح 133.
3- . «و اللّه لاأداهِنُ فى دينى ولا أعطى الدّنىّ فى امرى». تاريخ الامم و الملوك، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، روائع التراث العربى، ج 4، صص 440 و 441.
4- . همان، ج 4.
دو - گزينش كارگزاران شايسته

آن حضرت پس از عزل كارگزاران نالايق و فاسد منصوب عثمان، نظام مديريتى خود را بر پايه شايسته سالارى بنا كرد. ايشان حكومت را به افرادى سپرد كه شايستگى لازم و توان مندى كافى در شناخت صحيح و اجراى احكام و قوانين را داشتند.

با نگاهى به رفتار عملى و نامه ها و سفارش هاى اميرالمؤمنين على (علیه السلام) به كارگزاران خويش در مى يابيم كه آن حضرت «شايسته سالارى» در مديريت را از اصول حكومت خويش قرار داد و هيچ گاه از آن چشم پوشى نكرد.

اميرالمؤمنين على (علیه السلام) در عهدنامه خود به مالك اشتر، بى توجهى به معيارگرايى در گزينش و انتخاب نيروها را ناپسند خواند و به وى سفارش كرد در اين امر به خوش گمانى و هوشيارى خود تكيه نكند:

... سپس در انتخاب اين منشيان، هرگز به فراست و خوش بينى و خوش گمانى خود تكيه مكن؛ زيرا مردان زرنگ، طريقه جلب نظر و خوش بينى زمام داران را با ظاهرسازى و تظاهر به خوش خدمتى، خوب مى دانند؛ در حالى كه در ماوراى اين ظاهر جالب، هيچ گونه امانت دارى و خيرخواهى وجود ندارد.(1)

ب) معيارهاى گزينش كارگزاران در حكومت اميرمؤمنان على (علیه السلام)

اشاره

اميرالمؤمنين على (علیه السلام)، پس از هشدار به واليان خود در مورد عدول از اصول گرايى در گزينش كارگزاران، معيارهاى كلى انتخاب آنان را بيان مى كند. بعضى از اين معيارها عبارتند از:

يك - پرهيزكارى

امام على (علیه السلام) مى فرمايد: «و الْصَقْ بَاَهْلِ الْوَرَعِ و الصِّدق؛ به اهل ورع و صدق و

ص: 70


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 163، نامه 53.

راستى بپيوند (و آنان را برگزين)».(1)

تقوا، والاترين ارزش اخلاقى و برترين كرامت انسانى است و هيچ چيزى همانند آن، آدمى را از لغزش حفظ نمى كند و سعادت هر فردى در گرو تقواى اوست. به همين دليل، حاكم اسلامى بايد از آن بهره كافى داشته باشد. كسى كه خود، راه يافته نباشد، چگونه مى تواند افراد جامعه تحت حكومت خويش را به سعادت برساند.

از سوى ديگر، قوى ترين عاملى كه زمام داران را از مبتلا شدن به غرور و فساد و تباهى، مصون مى سازد و آنان را به اجراى دقيق وظايف خويش وامى دارد، تقواى الهى است. از اين رو، هر شخصى، هر چه مسئوليتش در جامعه و حكومت بيشتر باشد، بايد پرهيزكارتر باشد.

بر همين اساس، مولاى متقيان على (علیه السلام)، معيار گزينش كارگزاران خويش را پرهيزكارى قرار داد(2) و پيوسته از آنان مى خواست كه تقواى الهى را معيار عمل قرار دهند.(3)

دو - فرهيختگى

اميرالمؤمنين على (علیه السلام) فرمود:

فَاصْطَفْ لِوِلايَةِ أَعمالِكَ أَهلَ الوَرَعِ و العِلمِ و السّيَاسَةِ؛

براى سرپرستى كارهايت، پرواپيشگان و فرهيختگان را برگزين.(4)

فرهيختگى - كه همان دانايى و تربيت يافتگى است - بالاترين فضيلت آدمى و كارآمدترين عنصر در نظام ادارى است؛ زيرا راه بردن درست امور در گرو علم و اخلاق است.

ص: 71


1- . همان، ص 149، نامه 53.
2- . همان، ج 3، ص 149، نامه 53.
3- . همان، نامه هاى 12، 25، 26، 27، 45، 53، 56 و... .
4- . ابو محمد الحسن بن شُعب حرّانى، تحف العقول عن آل الرّسول، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1394ه-.ق، چ 5، ص 97.

مسئول و حاكم جامعه، هر اندازه داناتر باشد و نفس خود را بيشتر تربيت كرده باشد، از ادب و اخلاق ادارى و روحيه خدمت گزارى بيشترى بهره مند خواهد بود و اين امر در نظام ادارى از اصلى ترين امور است. دولتى مى تواند به اهداف والاى فرهنگى، سياسى، اجتماعى و اخلاقى دست يابد كه كارگزاران و كارمندان فرهيخته، آن را اداره كنند. در سخنان نورانى على (علیه السلام)آمده است: «هر كس نفس خود را سياست و تربيت كند، سياست و مديريت را دريابد.»(1) يا «برترين فضيلت ها، دانايى است».(2)

سه - تجربه داشتن

على (علیه السلام) فرمود:

«وَ تَوَخَّ مِنهم أَهلَ التَّجرِبَةِ؛ و از ميان آنها افرادى را كه با تجربه اند برگزين».(3)

تجربه از مهم ترين عوامل موفقيت در امور است و آنان كه تجربه ها اندوخته و از آن به خوبى استفاده كرده اند، از امور پيچيده و مشكل، سرفراز بيرون آمده اند. برعكس، آنان كه تجربه كافى نداشته اند، در رويارويى با مشكلات و نابسامانى ها دچار آشفتگى شده اند. در سخنان نورانى اميرالمؤمنين على (علیه السلام) آمده است: «هر كس تجربه اش بسيار باشد، فريب خوردن او اندك است.»(4) يا «انديشه انسان، به قدر تجربه اوست».(5)

چهار - باحيا بودن

امام على (علیه السلام) مى فرمايد:

«وَ تَوخّ منهم اَهلَ التَّجربةِ وَالحياءِ؛ و از ميان آنها، افرادى را كه با تجربه و

ص: 72


1- . «مَن ساسَ نَفسَهُ أَدرَكَ السِّياسَةَ». شرح غرر الحكم و درر الكلم، ج 5، ص 209.
2- . «رَأسُ الفَضائِلِ العِلمُ». همان، ج 4، ص 49.
3- . همان، ص 159، نامه 53.
4- . «مَن كَثُرَتْ تَجرِبَتُهُ قَلَّت غِرَّتُهُ». همان، ج 5، ص 214.
5- . «رأى الرّجُلِ على قَدرِ تَجرِبَتِهِ»، همان، ج 4، ص 95.

باحيايند، برگزين».(1)

يكى از اسباب موفقيت سازمان، آن است كه مدير آن، انسان باحيايى باشد كه شئون خود و جامعه را حفظ كند؛ احترام متقابل افراد را نگه دارد و با اشخاص مختلف بر اساس ظرفيت خودشان برخورد كند. چنين رفتارى در جذب افراد جامعه و مقبوليت و محبوبيت حاكم تأثير بسزايى دارد. در مقابل، هيچ چيز به اندازه اصلاح امور، درست كارى و پاك دامنى از انسان هاى بى حيا دور نيست؛ چون آن كه حيا ندارد، هر عملى را براى خود مجاز مى شمارد. على (علیه السلام) فرموده است: «چه دور است صلاح و درستى از صاحب شرّ بى حيا».(2)

مديريت اشخاص بى حيا، مديريتى ويرانگر و بر باد دهنده دنيا و آخرت است كه هيچ حريمى در آن وجود ندارد.

«باحيا بودن»، مراتبى دارد كه اوج آن، حيا از بارى تعالى و معصيت اوست و درجات پايين آن، حياى از «خلق» است. هر چه انسان مراتب بالاترى از حيا را داشته باشد، براى هدايت و مديريت جامعه شايسته تر خواهد بود.

پنج - پاكى و سلامت خانوادگى

اميرمؤمنان على (علیه السلام) فرموده است:

«... مِن أَهلِ البُيُوتاتِ الصّالِحَه؛كارگزاران دولتى را... از خاندان هاى پاكيزه و پرهيزكار... برگزين».(3)

در روان شناسى ثابت شده است كه سلامت و پاكى خانوادگى در تربيت افراد و فرزندان اثر بسزايى دارد. آنان كه در خانواده پست، تنگ نظر، كوته بين، كينه دار و بدخلق تربيت و بزرگ شوند، خواه ناخواه اگر مسئوليتى را بپذيرند، با تنگ نظرى و

ص: 73


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 159، نامه 53.
2- . «ما أبعَدَ الصَّلاح مِن ذى الشَّرِ الوَقاح». شرح غرر الحكم و درر الكلم، ج 6 ، ص 67 .
3- . نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتى، قم، دفتر نشر الهادى،1379، چ 1، ص 579، نامه 53.

كوته بينى و ديدى كينه توزانه با افراد تحت امر يا مافوق خود رفتار خواهند كرد. بر عكس، آن كه در خانواده اى بلند مرتبت كه داراى فضايل انسانى و اخلاقى، سعه صدر، دورانديشى و بلندنظرى است، رشد كرده باشد، اگر در هر پست و مقامى باشد، همواره آثار نيك او به زيردستان و مقام هاى بالا خواهد رسيد. به همين دليل، اميرالمؤمنين على (علیه السلام)، اين نكته را از معيارهاى گزينش حاكمان جامعه دانسته و بر آن تأكيد كرده است.

شش - پيشينه مسلمانى و دل بستگى دينى

امام على (علیه السلام) فرمود:

«من اهل... القَدَم فى الاسلامِ المُتُقدِّمَة؛ و از ميان آنها افرادى را برگزين كه... در اسلام پيشگام ترند».(1)

ايشان يكى از معيارهاى گزينش حاكمان را دل بستگى به اسلام و سابقه داشتن در اسلام برشمرده است. سزاوار نيست حاكم و زمام دار جامعه اسلامى از تازه مسلمانان باشد؛ يعنى از كسانى كه پس از انقلاب و برطرف شدن مشكلات، جنگ ها و سختى ها، چهره مسلمانى به خود گرفته و انقلابى نما شده اند. آنان كه زير فشار اهل كفر و طاغوت، حقيقت را يافته و با رضايت، قلب خويش را به اسلام و ايمان منوّر كرده اند، انديشه اى جز برافراشتن پرچم توحيد ندارند و در اين راه از جان و مال و آبروى خويش مايه گذاشته اند. اينان را با آنان كه از روى ناچارى و براى حفظ جان خويش يا در پى كسب منافعى، بر سفره آماده نشسته اند، نمى توان مقايسه كرد.

هفت - كارآيى و اثرگذارى

امير المؤمنين على (علیه السلام) فرمود:

«فَاعْمِدْ لِأَحسَنِهِم كان فِى العَامَّةِ أَثَرا؛ بر كسانى اعتماد كن كه در ميان مردم آثارى نيكوتر گذاشته اند.»(2)

ص: 74


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج3، ص 159، نامه 53.
2- .همان.

آن حضرت در گزينش كاركنان و كارگزاران، بر كارآيى آنان تأكيد مى ورزيد. ايشان سفارش مى كرد افرادى را بايد برگزيد كه با توجه به استعدادها و مقبوليت شان نزد مردم، بيشترين كارآيى را در اداره امور داشته باشند؛ زيرا هدف از به كارگيرى آنان، خدمات شايسته آنان به جامعه و ملت است.

هشت - امانت دارى

اميرمؤمنان على (علیه السلام) فرمود:

«... و أَعرَفِهم بِالأَمانة وَجها؛ به كسانى اعتماد كن كه... در امانت دارى معروف ترند».(1)

طبيعى است بسيارى از مسائل حياتى جامعه همچون اموال، ناموس، آبرو، دين و فرهنگ در اختيار كارگزار جامعه قرار مى گيرد و وظيفه حفظ آنها به او سپرده شده است. حتى منصب ولايت و حكومتى كه به كارگزار سپرده اند، امانتى است كه وى بايد از آن پاسدارى كند. اگر شخصى كه اداره جامعه را به وى سپرده اند، امانت دار باشد، براى پاسدارى از دنيا و آخرت جامعه زير فرمانش از هيچ كارى دريغ نمى ورزد و حتى جان و مال خويش را در اين راه فدا مى كند. بر همين اساس، امام على (علیه السلام) يكى از شرايط كارگزار حكومت را امانت دارى دانسته است.

ديگر ويژگى ها

امام على (علیه السلام) افزون بر اين معيارها و شرايط، ويژگى هاى ديگرى براى كارگزاران جامعه اسلامى بيان كرده است كه برخى از آنها عبارتند از: «همكارى نكردن با دولت هاى ستم كار»، «همكار نبودن در ستم و گناه»، «بى توقعى در انجام دادن كارها»، «كوشايى و مسئوليت پذيرى با تمام وجود»، «صراحت بيان در حق گويى و صداقت پيشگى».(2)

ص: 75


1- . همان.
2- . همان، ج 3، ص 149.

امام على (علیه السلام) آن چنان سلامت و صلاح بدنه سياسى و ادارى حكومت را در صلاح و سعادت جامعه مؤثر مى دانست كه حتى براى انتخاب مسئولان دفترى و كاتبان و دبيران حكومتى، شرايط ويژه اى را در نظر مى گرفت. آن حضرت در عهدنامه خود خطاب به مالك اشتر، زمانى كه او را به سوى مصر فرستاد، توصيه كرد بهترين و شايسته ترين اشخاص را كه از فضايل و مكارم اخلاقى برخوردار بوده، از تخلف و غرور به دور باشند، خود و جامعه خويش را بشناسند و در اجرا، فسخ و لغو قراردادها آنچه را لازم است، پى گيرى كنند، به دبيرى و امور دفترى خويش بگمارد.(1)

ج) به كارگيرى نيروهاى موجود

امام على (علیه السلام) با عزل كارگزاران فاسد دوره عثمان، بر آن شد تا افراد شايسته اى را كه شرايط لازم را داشته باشند، در مقام حاكمان و واليان مناطق مختلف برگزيند. با توجه به شرايط سياسى پيش از حكومت اميرالمؤمنين على (علیه السلام)، زمينه براى پرورش نيروهايى كه از هر نظر شايسته منصب هاى حكومتى باشند، مناسب نبود. از همين رو، وقتى حكومت را بر عهده گرفت، تعداد اصحاب باوفا و شايسته براى كادر حكومتى علوى، بسيار اندك بود. از سوى ديگر، قلمرو حكومت اسلامى در زمان خلفاى پيشين، افزون بر شبه جزيره عربستان و عراق به مناطق شامات، فلسطين و مصر و ايران گسترش يافته بود. پس امام در مقام خليفه مسلمانان بايد حاكمانى را براى هر يك از اين مناطق انتخاب و اعزام مى كرد. به همين دليل، آن حضرت مجبور شد افزون بر آن اندك افرادى كه از ياران مخلص ايشان به شمار مى آمدند، از افراد ديگرى كه داراى حد مطلوبى از شرايط موردنظر آن حضرت نبودند، استفاده كند. حتى گاه مجبور مى شد از نزديكان و مشاوران خود كه در مركز حكومت به آنان احتياج بود، استفاده كند و آنان را برخلاف

ص: 76


1- . همان، ص 163.

ميل خويش به مناطق مختلف بفرستد.

از اينجا مى توان كارگزاران حكومتى اميرالمؤمنين على (علیه السلام) را به چند گروه تقسيم كرد:

گروهى از آنان داراى ايمانى راستين بودند و افزون بر آن، با توجه به شخصيت هاى استوارشان، توانايى مديريتى و ادارى و سياسى نيز داشتند. اينان تا آخرين لحظه، همراه امام على (علیه السلام) ثابت قدم ماندند و نقش مؤثرى در تثبيت حكومت آن حضرت داشتند. از آن جمله مى توان مالك اشتر، عمار ياسر، ابن تيّهان، عدى بن حاتم طايى، عبداللّه بن عباس و قيس بن سعد را نام برد.

عده اى ديگر، كسانى بودند كه انسان هايى با تقوا و با ايمان بودند، ولى توانايى ادارى و سياسى لازم را نداشتند. از اين افراد مى توان ابوايّوب انصارى و محمدبن ابى بكر را نام برد. گروه ديگر، كسانى بودند كه عقيده راسخ و ايمان عميقى نداشتند، گرچه از توانايى هاى سياسى و مديريتى برخوردار بودند.

على (علیه السلام) هر چند به ناچار مجبور به استفاده از اين گروه افراد مى شد (چنان كه بيان خواهيم كرد) با نظارت هاى دقيق بر عملكرد آنان و برخورد قاطع با متخلفان، تا جايى كه امكان داشت، مانع سوء استفاده آنان مى شد.

د) اعزام اولين گروه از كارگزاران

امام على (علیه السلام) در آغاز سال 36 هجرى، عثمان بن حنيف را به بصره، عمارة بن شهاب را به كوفه، عبيداللّه بن عباس را به يمن، قيس بن سعد را به مصر و سهل بن حنيف را به شام فرستاد.(1)

از ديگر كارگزاران حكومت اميرالمؤمنين على (علیه السلام) در دوران حكومتش، محمدبن

ص: 77


1- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 434 و 442.

ابى بكر،(1) عبداللّه بن عباس،(2) ابوايوب انصارى،(3) يزيد بن قيس ارجبى،(4) زياد بن ابيه،(5) سعد بن مسعود ثقفى،(6) اشعث بن قيس،(7) ابوموسى اشعرى،(8) كميل بن زياد(9) و منذربن جارود عبدى(10) بودند.

آن حضرت پس از شهادت محمدبن ابى بكر در مصر، مالك اشتر را با آنكه از سرداران سپاه و از ياوران آن حضرت در مركز حكومت اسلامى بود و وجود او در مركز حكومت ضرورت داشت، به ناچار به سوى مصر فرستاد.(11)

ه-) خوددارى امام از واگذارى منصب به افراد بى صلاحيت

سخنان امام على (علیه السلام) كه پيش تر نقل شد، به خوبى نشان مى دهد آن حضرت، هرگز حاضر نبود از افراد خاين و ناتوان در منصب هاى حكومتى استفاده كند. در كلامى از آن حضرت آمده است: «آفت كارها، ناتوانى كارگزاران است.»(12)

آن حضرت در نامه اى به رفاعه، قاضى خود در اهواز چنين آورده است:

... هر كس خيانت كارى را به كار گمارد، به يقين، محمد (صلی الله علیه وآله) در دنيا و آخرت از او بيزار است.(13)

ص: 78


1- . الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 356.
2- . همان، ص 441.
3- . همان.
4- . همان، ص 394.
5- . همان، ص 441.
6- . همان، ص 362.
7- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 77.
8- . همان، ص 79.
9- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص نامه 61 .
10- . الاصابة فى تمييز الصحابه، ج 6 ، ص 209، شماره 8353 .
11- . نك: نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، «... و قد آثرتكم به على نفسى...». نامه 38، ج 3، ص 111.
12- . «آفَةُ الأَعمالِ عَجزُ العُمّال». شرح غرر الحكم و درر الكلم، ج 3، ص 109.
13- . ابى حنيفه نعمان بن محمد تميمى، دعائم الاسلام، تحقيق: آصف فيضى، مصر، دارالمعارف، ص 529، شماره 1889.

طلحه و زبير از كسانى هستند كه با سابقه طولانى در اسلام، چون شايستگى اخلاقى لازم را براى اداره منصب هاى حكومتى نداشتند، على7 از گزينش آنان خوددارى كرد. ابن ابى الحديد مى نويسد:

طلحه يكى از اصحاب شوراست و براى او در جنگ احد در دفاع از پيامبر، اثرى بزرگ به جاى مانده و يكى از انگشتانش قطع شد. او دست خود را سپر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در برابر شمشير كافران قرار داد... . زبير نيز مادرش دختر عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، عمّه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است... و يكى از شش تن اعضاى شوراست. او از كسانى است كه در جنگ احد همراه پيامبر پايدارى كرد و بسيار زحمت كشيد.(1)

زبير در ابتداى خلافت ابوبكر، با او بيعت نكرد و در مقابل آنان شمشير كشيد و گفت: «هرگز با كسى جز على بيعت نخواهم كرد.»(2) با تمام اين ويژگى ها، امام به خوبى مى دانست آنان در صورت رسيدن به قدرت و حكومت، همت خويش را صرف كسب منافع مادى و شخصى خويش مى كنند و بيت المال را حيف و ميل خواهند كرد.

امام على (علیه السلام) در پاسخ آن دو كه از آن حضرت خواسته بودند آنان را به حكومت سرزمينى يا كار حكومتى بگمارد، فرمود:

اينكه به آنچه خداوند براى شما قسمت كرده است، راضى و خشنود باشيد، تا در اين باره انديشه كنم و بدانيد كه من هيچ يك از ياران خود را در امانت خويش شريك و سهيم نمى كنم؛ مگر اينكه به دين و امانتش راضى و خشنود باشم و اعتقاد او را بدانم.(3)

ص: 79


1- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 225.
2- . همان، ج 2، ص 21.
3- . همان، ج 1، ص 231.

آن دو با شنيدن اين سخنان، با نا اميدى از پيش امام على (علیه السلام) رفتند.(1)

و) هشدارهاى اميرالمؤمنين على (علیه السلام) به كارگزاران خويش

اشاره

اميرالمؤمنين على (علیه السلام) پيوسته نگران بود كه مبادا نابكاران و نابخردان، زمامِ امور مردم را در دست گيرند. از اين رو، با گزينشى صحيح و با معيارهايى كه بيان شد، حاكمانى صالح و توان مند براى جامعه اسلامى برگزيد، ولى اين به تنهايى كافى نبود. لازم بود آن حضرت به صورت پيوسته آنان را آموزش دهد و هدايت كند تا مبادا از راه حق و اعتدال خارج شوند و راه تباهى و فساد را در پيش گيرند.

مجموعه نامه هاى گردآورى شده اميرالمؤمنين على (علیه السلام) نزديك به صد و هشتاد و پنج نامه(2) است كه بيشتر اين نامه ها محتوايى آموزشى و تربيتى دارند و خطاب به كارگزاران و مسئولان حكومتى اند. مجموعه نامه ها، عهدنامه ها، دستورالعمل ها و بخش نامه هاى امام على (علیه السلام)، بيانگر توجه فراوان آن حضرت به مسئله آموزش و تربيت كارگزاران خود است.

چون بررسى دقيق و جامع اين مجموعه، نيازمند بحث مستقل و مفصلى است، در اينجا تنها به بيان نمونه هايى بسنده مى كنيم.

يك - تصحيح بينش زمام داران در مورد حكومت

امام على (علیه السلام) فرمود:

«و اِنَّ عَمَلَكَ ليس لك بِطُعْمَةٍ؛ فرماندارى براى تو وسيله آب و نان نيست».(3)

از امور ضرورى براى حاكم يك جامعه، آن است كه موقعيت و مسئوليت خويش را به درستى درك كند. تا زمانى كه بينش زمام داران و كارگزاران درباره امر زمام دارى

ص: 80


1- . همان.
2- . محمدباقر محمودى، نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه، تهران، مؤسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1417 ه-.ق، چ 1، ج 4، صص 319 - 324 ؛ ج 5، صص 363 - 366.
3- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 21،نامه 5.

و كارگزارى تصحيح نشود، نمى توان از آنان انتظار رفتار درست داشت. آن كه قدرت خود را «وكالتى» و مسئوليت خود را «خزانه دارى» و رياست خود را «خدمت گزارى» و حكومت خود را «امانت دارى» بداند، حقوق مردم را به درستى پاس مى دارد و بر اساس موازين حق و عدل عمل مى كند.

آن حضرت در نامه اى به اشعث بن قيس كه حاكم آذربايجان بود و راه و رسم خودكامگى در پيش گرفته بود، چنين نوشت:

فرماندارى، براى تو وسيله آب و نان نيست، بلكه امانتى است در گردنت؛ تو نيز بايد مطيع مافوق خود باشى. حق ندارى درباره مردم استبداد به خرج دهى. در مورد بيت المال به هيچ كارى جز با احتياط و اطمينان اقدام مكن. بخشى از اموال خدا در اختيار توست و تو يكى از خزانه داران او هستى تا آن را به دست من بسپارى و اميد است كه من رييس بدى براى تو نباشم. والسلام.(1)

دو - دورى از دنيا

حضرت على (علیه السلام) فرمود: «خَف على نَفسِكَ الدُّنيا الغَرورَ؛ از دنياى فريب دهنده بر خويشتن هراسان باش».(2)

هر چند اميرالمؤمنين على (علیه السلام)، تمامى اقشار جامعه را به دورى از دنيا و پرهيز از دل بستگى به آن سفارش مى كرد، چنين رهنمودى را به كارگزاران و واليان حكومت خويش به دليل مسئوليت سنگينى كه بر عهده آنان بود، بيشتر گوشزد مى كرد. آن حضرت در نامه اى به عبداللّه بن عباس چنين نوشت:

اما بعد، انسان گاهى مسرور مى شود به خاطر رسيدن به چيزى كه هرگز از دستش نمى رفت و گاهى ناراحت مى شود، به خاطر از دست دادن چيزى كه هرگز به آن نمى رسيد! از اين رو، خوشحالى تو بايد از چيزى باشد كه

ص: 81


1- . همان.
2- . همان، ص 183، نامه 56.

در طريق آخرت به دست آورى و تأسف تو بايد از امورى باشد كه مربوط به آخرت است و از دست داده اى. به آنچه از دنيا مى رسى، آن قدر خوشحال نباش و آنچه از دنيا از دست مى دهى، به آن تأسف مخور و جزع مكن. همتت در آن باشد كه پس از مرگ به آن خواهى رسيد.(1)

سه - عبادت و اظهار بندگى خداوند

امام على (علیه السلام) مى فرمايد: « وَ خادِع نَفسَكَ فِى العِبادَة ... ؛ در به جا آوردن عبادت، نفس خود را بفريب».(2)

عبادت خداوند و اظهار بندگى در مقابل او سبب مى شود انسان در مقابل بارگاه الهى احساس حقارت كند و به فقر و بيچارگى خود پى ببرد. پس به مسئوليت و جايگاه ظاهرى خويش مغرور نشود و در پى آن، زمينه هاى طغيان و سركشى در وجود او بخشكد. عبادت، روح انسانى را پرورش و آمادگى تحمل سختى هاى مسئوليت را به وى مى دهد. به همين دليل است كه حضرت على (علیه السلام) همواره اين مسئله را به كارگزاران و مسئولان حكومتى خويش يادآورى مى كرد. آن حضرت در عهدنامه مالك اشتر چنين مى فرمايد:

بايد بهترين اوقات و بهترين ساعت هاى عمرت را براى خلوت با خدا قرار دهى. البته اگر نيت خالص داشته باشى و امور رعايا روبه راه شود، همه كارهايت، عبادت و براى خداست.(3)

چهار - ممنوعيت هديه و رشوه

اميرالمؤمنين على (علیه السلام) مى فرمايد: «اگر زمام دار هديه بپذيرد، خيانت كار باشد و اگر

ص: 82


1- . همان، ج 3، ص 45، نامه 22.
2- . همان، ص 209، نامه 69 .
3- . همان، ج 3، ص 169، نامه 53.

رشوه قبول كند، مشرك است».(1)

آن حضرت، كارگزاران حكومت خويش را به شدت از پذيرش هديه و رشوه پرهيز مى داد. ايشان با بيان واقعه اى كه در آن، شخصى ظرف طعامى را با چشمداشت خاصى به ايشان هديه كرده بود، حقيقت رشوه را اين گونه بيان مى كند:

...شگفت آورتر، داستان كسى است كه نيمه شب، ظرفى سرپوشيده پر از حلواى خوش طعم و لذيذ به در خانه ما آورد، ولى اين حلوا، معجونى بود كه من از آن متنفر شدم. گويا آن را با آب دهان مار يا استفراغش خمير كرده بودند. به او گفتم: هديه است يا زكات يا صدقه كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است. گفت: نه اين است و نه آن، بلكه «هديه» است. به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه كنند! آيا از طريق آيين خدا وارد شده اى كه مرا بفريبى؟ آيا دستگاه ادراكت به هم ريخته يا ديوانه شده اى يا هذيان مى گويى؟ به خدا سوگند! اگر اقليم هاى هفت گانه را با آنچه در زير آسمان هاست، به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جويى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد... .(2)

پنج - مردمى بودن زمام داران
اشاره

مردمى بودن كارگزاران و حاكمان از مشخصه هاى حكومت علوى است. اين امر زمانى صورت واقعى به خود مى گيرد كه كارگزاران و حاكمان، خود را خدمت گزار مردم و براى مردم بدانند. در انديشه اميرالمؤمنين على (علیه السلام) اگر نيت زمام داران درست باشد و عملكرد آنان موجب اصلاح كار مردم و رفاه و آسايش آنان شود، آن عملكرد، الهى است. آن حضرت در عهدنامه خود به مالك اشتر چنين نگاشته است:

اگر نيت خالص داشته باشى و امور رعايا روبه راه شود، همه كارهايت

ص: 83


1- . بحارالانوار، ج 72، ص 345، حديث 42.
2- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، ص 429، خطبه 224.

عبادت و براى خداست.(1)

اكنون براى روشن تر شدن اين ويژگى حكومت علوى، جلوه هايى از مردمى بودن را در كلام اميرالمؤمنين على (علیه السلام) بررسى خواهيم كرد:

اول - مهربانى و دوستى با مردم

قلب خويش را نسبت به مردم خود سرشار از رحمت و محبت و لطف كن و همچون حيوان درنده اى نسبت به آنان مباش كه خوردن آنان را غنيمت شمارى؛ زيرا آنها دو گروه بيش نيستند: يا برادران دينى تو هستند يا انسان هايى همچون تو. گاه از آنان لغزش و خطا سر مى زند، ناراحتى هايى به آنان عارض مى گردد، به دست آنان عمدى يا به طور اشتباه، كارهايى انجام مى شود. (در اين موارد،) از عفو و گذشت خود، آن مقدار به آنها عطا كن كه دوست دارى خداوند از چشم پوشى و عفوش به تو عنايت كند.(2)

دوم - فروتنى در برابر مردم

اميرالمؤمنين على (علیه السلام) در نامه اى به يكى از واليان خود فرمود:

... پر و بالت را براى مردم بگستر و با چهره گشاده با آنان روبه رو شو. نرمش را نسبت به آنها، نصب العين خود گردان... .(3)

سوم - ارتباط مستقيم با مردم

امام در توصيه هاى خود به مالك اشتر (حاكم مصر) چنين مى فرمايد:

... براى مراجعان خود وقتى مقرر كن كه خودت به نياز آنها رسيدگى كنى. مجلس عمومى و همگانى براى آنها تشكيل ده و درهاى آن را به روى هيچ كس نبند و به خاطر خداوندى كه تو را آفريده است، تواضع كن و لشكريان و پاسبانان را از اين مجلس دور ساز تا هر كس با

ص: 84


1- . همان، ص 169، نامه 53.
2- . همان، ج 3، ص 143، نامه 53.
3- . همان، ج 2، ص 131، نامه 47.

صراحت و بدون ترس و لكنت، سخنان خود را با تو بگويد.(1)

امام على (علیه السلام) در نامه اى خطاب به قثم بن عباس، كارگزار خود در مكه چنين نوشت:

در بين تو و مردم بايد واسطه و سفيرى جز زبانت و حاجب ويژه اى جز چهره ات نباشد. افرادى را كه با تو كار دارند از ملاقات با خود محروم مساز. اگر آنها در ابتدا از در خانه ات رانده شوند، حل مشكلشان بعدا جبران آن را نخواهد كرد.(2)

چهارم - شريك بودن در سختى هاى مردم

آيا به همين قناعت كنم كه گفته شود: من اميرمؤمنانم؟ آيا با آنان در سختى هاى روزگار شركت نكنم و پيشوا و مقتدايشان در تلخى هاى زندگى نباشم؟.(3)

پنجم - پرهيز از امتياز خواهى در برابر مردم

امام على (علیه السلام) در عهدنامه خود به مالك اشتر چنين مى فرمايد: «از امتياز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن برابرند، بپرهيز».(4)

آن حضرت در نامه اى به محمد بن ابوبكر، هنگامى كه او را والى مصر كرد، چنين نوشت:

... و براى همه رعيت خود، آنچه براى خود و خاندانت دوست دارى، دوست بدار و براى آنها مپسند آنچه براى خود و خاندانت نمى پسندى.(5)

شش - انضباط ادارى

على (علیه السلام) فرمود: «اُوصيكُما... بِتَقوَى اللّه ِ و نَظمِ أمركم؛ من شما را... به تقوا و ترس

ص: 85


1- . همان، ص 167، نامه 53.
2- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ص 203، نامه 67 .
3- . . همان، ص 125، نامه 45.
4- . همان، ج 2، ص 177، نامه 53.
5- . تحف العقول عن آل الرسول، ص 126.

از خداوند و نظم امور خود سفارش مى كنم».(1)

برنامه ريزى و انضباط يكى از شرايط موفقيت انسان، در رفتارهايش است. بدون نظم و برنامه ريزى، موفقيت انسان، حتى در كارهاى شخصى ممكن نيست و هر چه مسئوليت شخص سنگين تر و مهم تر باشد، نياز او به برنامه ريزى و نظم، بيشتر و ضرورى تر است. به همين علت، امام على (علیه السلام) اين نكته را همواره به كارگزاران حكومتى خود سفارش و بر آن تأكيد مى كرد:

(به هوش باش) كار هر روز را در همان روز انجام ده؛ زيرا هر روز كارى مخصوص به خود دارد.(2)

از شتاب در مورد كارهايى كه وقتشان نرسيده يا سستى در كارهايى كه امكان عمل آن فراهم شده يا لجاجت در امورى كه مبهم است يا سستى در كارها، هنگامى كه آشكار است، برحذر باش. هر امرى را در جاى خويش و هر كارى را به موقع خود انجام ده.(3)

دستورهاى آموزنده و هشدارهاى آن حضرت به كارگزاران حكومتى، فراوان و بسيار آموزنده است، ولى بيان همه آنها فرصت و نوشتارى ديگر مى طلبد. ازاين رو، به همين اندازه بسنده مى كنيم.

ز) ايجاد تشكيلات بازرسى براى كنترل عملكرد كارگزاران

امام على (علیه السلام) براى پيش گيرى از پيدايش و گسترش هرگونه فسادى در درون بدنه سياسى حكومت خويش، تنها به در نظر گرفتن شايستگى كارگزاران هنگام انتخاب يا نصيحت كردن و هشدار دادن به آنان بسنده نمى كرد. ايشان در تمام دوران زمام دارى خويش، مراقبت و نظارتى دقيق و پى گيرانه بر رفتار، مناسبات و حتى نوع زندگى كارگزاران خود داشت و با گماشتن ناظرانى مخفى، از نوع مديريت ايشان آگاه مى شد

ص: 86


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 131، نامه 47.
2- . . همان، ص 169، نامه 53.
3- . همان، ج 3، ص 177.

و به تناسب عملكردشان با آنان رفتار مى كرد. عبارت «بَلَغَنى» (اطلاع يافته ام) كه در تعدادى از نامه هاى اميرالمؤمنين على (علیه السلام)به كارگزارانش آمده، بيانگر همين امر است.

نظارت آن حضرت بر رفتار كارگزارانش به اندازه اى دقيق بود كه حتى شركت كارگزارش در بصره در يك ميهمانى اشرافى از نظر آن حضرت پنهان نماند.(1)

عثمان بن حنيف انصارى، فرماندار بصره در ميهمانى يكى از ثروتمندان بصره شركت كرد كه در آنجا غذاهاى رنگارنگ و ظرف هاى بزرگ غذا را يكى پس از ديگرى نزد او حاضر مى كردند و كسى از بيچارگان در آن ميهمانى راهى نداشت. ايشان در نامه اى به او با نكوهش دنيا و رفتارهايى از آن دست، چنين فرمود:

آگاه باش! هر مأمورى، امام و پيشوايى دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانشش بهره بگيرد. بدان! امام شما از دنيايش به همين دو جامه كهنه و از غذاها، به دو قرص نان بسنده كرده است. آگاه باش! شما توانايى آن را نداريد كه چنين باشيد. در عين حال، مرا با ورع، تلاش، عفت و پاكى و پيمودن راه صحيح يارى دهيد.(2)

نكته جالب در اين مورد آن است كه اين امر در فاصله بين آغاز خلافت امام و جنگ جمل بوده است (يعنى در شش ماهه اول خلافت امام (علیه السلام))؛ زيرا پس از جنگ جمل، امام والى ديگرى (عبداللّه بن عباس) را براى اين شهر منصوب كرد. امام در آن شش ماه، سخت گرفتار و سرگرم سامان دادن به امور بود، ولى در عين گرفتارى، از اين تخلف هم بى خبر نماند و آن را ناديده نگذاشت. ايشان در نامه ديگرى خطاب به مُصقلة بن هبيره، فرماندار يكى از شهرهاى فارس چنين نگاشت:

درباره تو گزارشى به من رسيده است كه اگر درست باشد و اين كار را

ص: 87


1- . همان، ص 121، نامه 45.
2- . همان، ج 3، ص 123، نامه 45.

انجام داده باشى، پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصيان كرده اى.(1)

امام على (علیه السلام) در نامه اى، كعب بن مالك(2) را مأمور مراقبت از كارگزاران خود در منطقه عراق كرد:

پس از حمد و سپاس خداوند، كسى را به جاى خود بگمار و با گروهى از يارانت، از شهر خارج شو تا به باغ ها و روستاهاى سواد(3) برسى؛ در آنجا از كارگزاران من در منطقه دجله و عُذَيب(4) پرس وجو كن و در رفتار آنان بنگر.(5)

ايشان در عهدنامه خود خطاب به مالك اشتر نيز چنين نگاشته است:

... سپس با فرستادن مأموران مخفى، راستگو و باوفا، كارهاى آنان را زير نظر بگير؛ زيرا بازرسى هميشه و پنهانى سبب مى شود آنها به امانت دارى و مدارا كردن با زيردستان ترغيب شوند. اعوان و انصار خويش را سخت زير نظر بگير؛ اگر يكى از آنها دست به خيانت زد و مأموران سرّى تو همگى چنين گزارشى را دادند، به همين مقدار از شهادت قناعت كن و او را زير تازيانه كيفر بگير... .(6)

ح) برخورد قاطع با كارگزاران خطاكار

امام على (علیه السلام) كه آشكارا و پنهان، مراقب عملكرد فرمانداران و مسئولان حكومتى

ص: 88


1- . همان، ج 3، ص 119، نامه 43.
2- . به ظاهر، بايد مالك بن كعب درست باشد؛ زيرا امام على (علیه السلام) كارگزارى به نام كعب بن مالك نداشت، بلكه كعب بن مالك با امام بيعت نكرد. بلى، مالك بن كعب از كارگزاران مورد اعتماد در منطقه عين تمر و اطراف بغداد بود. نك: دائرة المعارف الشيعية العامه، ج 2، صص 303 و 425.
3- . منظور از «سواد»، سرزمين ها و روستاهاى عراق و به خصوص كوفه و نواحى اطراف آن است و به علت وجود انبوه درختان و نخلستان ها سواد ناميده شده است. نك: معجم البلدان، ج 3، ص 272.
4- . «عُذَيب»، آبگاه بنى تميم و يكى از منازلى است كه حاجيان به هنگام حركت از كوفه به سمت مكه به آن مى رسند. همان، ج 4، ص 92.
5- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 120.
6- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 162، نامه 53.

خود بود، در صورت مشاهده هرگونه عمل خلافى كه شايسته حاكم جامعه اسلامى نبود، به تناسب آن رفتار، قاطعانه با آنان برخورد مى كرد. در صورتى كه تذكر و هشدار كافى بود، به همين مقدار بسنده مى كرد و گاه با حساب رسى دقيق، آنان را مجبور مى كرد آن خطا را جبران كنند. گاه نيز آنان را عزل يا حتى زندانى مى كرد و در اين ميان، هيچ استثنايى نبود. امام تخلف از حق و ستمگرى را از هيچ شخصى تاب نمى آورد و با آن برخورد مى كرد. وقتى آگاهى يافت كه پسرعمويش كه كارگزار او در يكى از مناطق بود، تخلف كرده است، وى را سخت بازخواست كرد و خواستار حساب رسى دقيق عملكردش شد. ايشان خطاب به وى چنين نگاشت:

... به خدا سوگند اگر حسن و حسين اين كار را كرده بودند، هيچ پشتيبانى و هواخواهى از ناحيه من دريافت نمى كردند و در اراده من اثر نمى گذاردند تا آن گاه كه حق را از آنان بستانم و ستم هاى ناروايى را كه انجام داده اند، دور سازم.(1)

امام على (علیه السلام) هنگامى كه از تكرار خيانت ابن هَرمَه مأمور بازار اهواز آگاهى يافت، به رفاعه، حاكم اهواز نامه اى نوشت كه بيانگر قاطعيت و جدّيت آن حضرت در برخورد با متخلفان است. امام در آن نامه چنين نگاشته است:

هنگامى كه نامه ام را خواندى، ابن هرمه را از بازار بركنار كن و او را به خاطر مردم بازداشت كن و سپس زندانى كن و خبر آن را اعلان عمومى كن و به كارگزارانت بنويس و نظرم را به آنان ابلاغ كن. درباره ابن هرمه، غفلت يا زياده روى نكنى كه نزد خداوند هلاك شوى و من هم به بدترين شيوه بركنارت خواهم كرد. از اين كار، تو را به خدا پناه مى دهم. هنگامى كه جمعه شد، او را از زندان بيرون آر و سى و پنج تازيانه بر او

ص: 89


1- . همان، ص 117، نامه 41.

بزن و در بازارها بچرخان. اگر كسى از او شكايت كرد و شاهد آورد، او را سوگند ده و از كسب ابن هرمه پرداخت كن. او را به سبب رباخوارى، زشتى و دشنام دادن، به زندانش بينداز. با طنابى پاهايش را ببند و وقت نماز او را بيرون آر. اگر كسى برايش غذا، آشاميدنى، لباس و زيراندازى آورد، مانع مشو. مگذار كسى بر او وارد شود كه به او خصومت تلقين كند يا به آزادى اميدوارش سازد. اگر برايت روشن شد كه كسى مطلبى را به او القا كرده است كه به مسلمانان زيان رساند، او را با تازيانه تأديب و زندانى كن تا توبه كند. شب ها زندانيان را براى هواخورى به حياط زندان بياور جز ابن هرمه را مگر آنكه ترس از بيمار شدنش باشد كه او را نيز شب ها آزاد بگذار. اگر در او طاقت و توان ديدى، پس از سى روز، سى و پنج تازيانه ديگر بر او بزن. براى من گزارش بازار را بنويس و اينكه چه كسى را پس از آن خاين برگزيدى. حقوق ابن هرمه خاين را هم قطع كن.(1)

نقل شده است كه سوده، دختر عمار همدانيه كه در جنگ صفين، معاويه را با اشعار و صبحت هايش سرزنش مى كرد، پس از شهادت اميرمؤمنان على (علیه السلام)نزد معاويه حاضر شد. معاويه با ديدن او شروع به توبيخ وى كرد و سپس از او پرسيد: نياز و حاجتت چيست؟ سوده نيز از ستم و قتل و كشتار و غارت فرماندار معاويه، بُسر بن اُرطاة به او شكايت برد و به او چنين گفت: فرماندارت بر بلاد ما فرود آمده، مردان ما را كشته و اموال ما را به غارت برده است ... اگر او را عزل كنى، تو را سپاس گويم، وگرنه به خداوند شكوه ببرم. معاويه گفت: مرا تهديد مى كنى؟ تصميم گرفته ام تو را بر شترى سوار كنم و به سوى بُسر برگردانم تا فرمانش را درباره تو به اجرا گذارد.

سوده خاموش شد و چنين سرود:

درود خداوند بر بدنى كه قبر، او را در برگرفت و عدالت در آن دفن شد.

ص: 90


1- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 530، شماره 1891.

او با حقيقت هم قسم شد و چيزى را جانشين آن نمى كرد. او با ايمان و حقيقت همراه بود.

معاويه پرسيد: اين شخص كيست اى سوده؟ سوده گفت: به خدا سوگند، اين اميرمؤمنان على بن ابى طالب است. نزد او رفتم تا درباره مردى كه او را سرپرست ماليات ها كرده و ستم كرده بود، گفت وگو كنم. او را ايستاده يافتم كه قصد نماز خواندن داشت. وقتى مرا ديد، باز ايستاد و با روى گشاده و مهر و مدارا به سوى من آمد و گفت: خواسته اى دارى؟ گفتم: بلى و ماجرا را به وى گفتم. گريست و گفت: «بار خدايا! تو گواهى كه من به آنها فرمان ستمگرى بر بندگانت و رها كردن حقوق تو را ندادم.» آن گاه از جيب خود تكه پوستى را بيرون آورد و به روى آن چنين نوشت:

به نام خداوند بخشنده مهربان. دليل روشنى از طرف پروردگار براى شما آمده است. بنابراين، حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين، بعد از آنكه اصلاح شده است، فساد نكنيد.(1) هنگامى كه نامه ام را خواندى، كارهايى را كه در دست توست، سامان ده تا كسى را روانه كنيم از تو باز ستاند. والسلام.

آن گاه اين نامه را به من داد و آن را آوردم و به فرماندارش سپردم و او بركنار شد.(2)

اشعث بن قيس(3)، زياد بن ابيه(4)، شريح قاضى(5)، مصقلة بن هبيره(6)، منذر بن جارود(7) و

ص: 91


1- . «قَد جاءَكُم بينةٌ مِنْ رَبِّكم فَأَفُوا الكَيلَ و الميزانَ و لاتَبخَسُوا النّاسَ أَشياءَهُم وَ لاتُفسِدوا فِى الاَرضِ بَعدَ اِصلحِها ذلكم خيرٌلكم اِن كُنتم مُؤمِنينَ». اعراف: 85.
2- . العقد الفريد، ج 1، ص 335؛ بحارالانوار، ج 41، ص 119، ح 27.
3- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 21، نامه 5.
4- . همان، ص 43، نامه 20.
5- . همان، ص 17، نامه 3.
6- . همان، ص 119، نامه 43.
7- . همان، ص 211، نامه 71.

ابوموسى اشعرى(1) از ديگر كارگزاران و فرمانداران بودند كه آن حضرت، آنان را توبيخ يا ملامت كرد و به آنان هشدار داد.

ط) مدارا با مخالفان تا مرز توطئه

اشاره

از سياست هاى درخشان اميرالمؤمنين على (علیه السلام)، تحمل و مداراى آن حضرت با مخالفان سياسى حكومت خود تا مرز توطئه و از ميان رفتن امنيت جامعه است. اكنون با بحثى كوتاه درباره سه بخش از تاريخ حكومت آن حضرت، با اين ويژگى حكومت علوى بيشتر آشنا خواهيم شد:

يك - بيعت آزادانه

در بحث هاى گذشته با چگونگى برخورد حكومت هاى پيش از حضرت با مخالفان سياسى خود آشنا شديم. اكنون به روش امام على (علیه السلام) در اين زمينه نگاهى خواهيم افكند.

در انديشه سياسى اميرالمؤمنين على (علیه السلام)، بيعت، امرى اختيارى بود و آن حضرت به شدت با بيعت اجبارى و فراهم كردن زمينه هايى كه به بيعت اجبارى بينجامد، مخالفت مى كرد. بيعت مردم با آن حضرت، بهترين نمونه بيعت سياسى و حكومتى بود؛ مردم در كمال آزادى و با رضايت و شور و نشاط و آگاهى و شناخت، با آن حضرت بيعت كردند. كلام خود آن حضرت در اين باره گوياست: «مردم بدون اكراه و اجبار، بلكه با اختيار و رغبت با من بيعت كردند».(2)

هر چند پس از قتل عثمان، توده هاى مردم با امام على (علیه السلام) بيعت كردند، تعداد انگشت شمارى در گام نخست حاضر نشدند با آن حضرت بيعت كنند.(3) با توجه به اين

ص: 92


1- . همان، ص 219، نامه 78.
2- . همان، ج 3، ص 15، نامه 1.
3- . در برخى منابع تاريخى گزارش هايى آمده است كه نشان مى دهد كسانى چون: عبداللّه بن عمر، سعد بن ابى وقاص، محمد بن مسلمه، اسامة بن زيد، حسان بن ثابت، كعب بن مالك، عبداللّه بن سلاّم، مروان بن حكم، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه از بيعت با على (علیه السلام)سرباز زده اند. درباره روى برگرداندن اينان از بيعت دو نظر وجود دارد: يكى آنكه در واقع با بيعت با امام مخالف بودند و بيعت نكردند. نظر دوم آن است كه آنان با امام بيعت كردند، ولى بيعت به معناى وفادارى با آن حضرت نبود و در جنگ ها با آن حضرت شركت نكردند يا عده اى از آنان مانند مروان، وليد و سعيد بن عاص با اغراض سياسى خاص، بيعت كردند. احتمال ديگر آن است كه اينان به بهانه هاى مختلف، در بيعت عام و فراگير كه در مسجد انجام شد، از بيعت كردن خوددارى كردند، ولى پس از آنكه مراسم بيعت تمام شد و خلافت امام استوار گشت، آنان نيز به بيعت، ترغيب شدند و بيعت كردند. همين امور موجب آن شد كه توهم شود آنان اصلاً بيعت نكرده اند. شواهد تاريخى بيانگر قوت و صحت نظريه دوم است و بسيارى از تاريخ نگاران نيز همين نظريه را قبول كرده اند. از جمله حاكم نيشابورى و ابن ابى الحديد نيز پس از بحث در اين مورد، همين نظريه دوم را پذيرفته اند. براى تحقيق بيشتر نك: محمد حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411 ه- . ق، چ 1، ج 3، ص 124؛ شرح نهج البلاغه، چ 8 ، ج 4، صص 9 و10.

مطلب كه در فرهنگ سياسى آن زمان، بيعت نكردن شخصى با خليفه وقت، گونه اى مخالفت با حكومت به شمار مى آمد، امام على (علیه السلام)، حاضر نشد به اكراه و اجبار آنان را به بيعت وادارد.

بلاذرى و خوارزمى آورده اند پس از آنكه مردم با على (علیه السلام) بيعت كردند، امام به سعد بن ابى وقاص گفت: «مردم با من بيعت كرده اند، تو نيز بيعت كن.» سعد گفت: باشد تا همه بيعت كنند. امام فرمود: «ما عليك منّى بأسٌ؛ بر تو باكى نيست.» سپس به مردم فرمود: «خَلُّوا سبيله؛ او را آزاد بگذاريد».(1)

گروهى از مردم نزد عبداللّه بن عمر رفتند و از او خواستند تا با امام على (علیه السلام) بيعت كند. او گفت: بيعت نمى كنم تا همه مردم بيعت كنند. مالك اشتر به امام گفت: اجازه بدهيد تا گردنش را بزنم. امام فرمود: «او را رها كنيد، من كفيل اويم. من او را در همه حال (در كودكى و بزرگى اش) به بدخلقى مى شناختم».(2)

همچنين عمّار ياسر به حضور امام آمد و چنين گفت: اى اميرمؤمنان، حال كه مردم با ميل و رغبت با تو بيعت كردند، نه از روى ناخشنودى، پيكى به سوى اسامة بن زيد، عبداللّه بن عمر، محمد بن مسلمه، حسان بن ثابت و كعب بن مالك بفرست و آنان را به آنچه مهاجران و انصار در آن شركت كردند، فرا خوان. على (علیه السلام)

ص: 93


1- . جمل من انساب الاشراف، ج 3، ص 9.
2- . . همان، ص 9.

فرمود: «ما را به كسانى كه به ما ميل و رغبت نشان نمى دهند، نيازى نيست».(1)

از افرادى كه نخست حاضر به بيعت با امام على (علیه السلام) نشدند، تعدادى چون سعد بن ابى وقاص و عبداللّه بن عمر كناره گيرى كردند و در موافقت يا مخالفت با امام هيچ گونه موضع گيرى نكردند. امام اين گروه را آزاد گذاشت و با آنان برخورد تندى نكرد.(2) گروه ديگرى مانند مروان بن حكم و وليد به توطئه دست زدند و با پيوستن به عايشه و طلحه و زبير بر ضد آن حضرت شورش كردند. امام با آنان برخورد كرد و به جنگ با آنان برخاست.(3)

دو - ماجراى طلحه و زبير

طلحه و زبير كه براى دست يابى به قدرت، با امام على (علیه السلام)بيعت كرده و از آن حضرت خواستار ولايت و فرماندارى مناطقى از سرزمين هاى اسلامى شده بودند، با شنيدن جواب ردّ از سوى امام، به شدت سرخورده شدند. پس لب به شكايت گشودند و امام را نكوهش كردند. زبير در ميان جمعى از قريشيان گفت: «ما به نفع او (على (علیه السلام)) در ماجراى عثمان فعاليت كرديم، عثمان را گناهكار شمرديم و زمينه را براى قتل او آماده كرديم؛ در حالى كه او در خانه اش نشسته بود. حال كه به واسطه كوشش ما به مرادش رسيده است، كسانى را كه در شأن و منزلت پايين تر از ما هستند، به خود نزديك و ما را محروم كرده است.» طلحه نيز از كردار گذشته خود پشيمان شده بود و از امام بدگويى مى كرد.(4)

اميرالمؤمنين على (علیه السلام) كه به خوبى از سخنان و رفتار و حتى نيت هاى طلحه و زبير آگاه بود،(5) هيچ گونه برخوردى با آنان نكرد. حتى زمانى كه طلحه و زبير به قصد

ص: 94


1- . الفتوح، ج 2، ص 256.
2- . مصنفات الشيخ المفيد الجمل، ص 95.
3- . همان، صص 239 و 240.
4- . الامامة و السياسة، ج 1، ص 71.
5- . همان.

شورش و جنگ با امام، به بهانه عمره، عازم مكه بودند، امام مانع نشد و فرمود: «به خدا سوگند! شما قصد عمره نداريد و چيزى را جز اينكه پيمان خود را بشكنيد و در ميان امّت اختلاف ايجاد كنيد، اراده نكرده ايد».(1)

ابن عباس از امام على (علیه السلام) پرسيد كه اگر براى شما توطئه آن دو (طلحه و زبير) معلوم بوده است، چرا به آنها اجازه خروج داديد؟ حضرت در پاسخ فرمود:

ابن عباس! تو مرا امر مى كنى شروع به ستم پيشگى كنم و پيش از آنكه به نيتى همّت گمارم، مرتكب گناه شوم. از من مى خواهى به گمان و تهمت، كسى را عقاب كنم و پيش از وقوع عمل، آن را بازخواست كنم؟ هرگز! به خداوند سوگند، از آنچه او در مورد حكومت و عدالت از من پيمان گرفته است، عدول نخواهم كرد. ابن عباس! همانا به آنها اجازه دادم، در حالى كه مى دانم آنها چه قصدى دارند، ولى از خداوند عليه آنها طلب پشتيبانى كرده ام.(2)

بدين صورت، امام با مخالفان خويش مدارا مى كرد و تنها زمانى كه آنان به همراه عايشه و عده اى از بنى اميه، به توطئه و آشوب دست زدند و بصره را اشغال كردند، بر ضد آنان اعلام جنگ كرد و با آنان به مقابله برخاست.(3)

سه - ماجراى خوارج

گروه خوارج، يكى از اصلى ترين گروه هاى مخالف در درون حكومت امام على (علیه السلام) بود. آنان انسان هاى نادان، تنگ نظر و كوتاه بين و در عين حال بسيار متعصب به يك سرى اعمال عبادى بودند. اين گروه با اينكه خود عامل ايجاد فتنه حكميت در جنگ صفين شده و امام را به پذيرش حكميت مجبور كرده بودند، پس از اندك زمانى از

ص: 95


1- . ابى منصور احمد طبرسى، الاحتجاج، تحقيق: محمد باقر موسوى خراسانى، مشهد، نشر المرتضى، 1403 ه-.ق، ج 1، ص 161.
2- . الجمل، صص 166 و 167.
3- . همان، ص 239.

عقيده خود بازگشتند. پس در راه بازگشت از جنگ از آن حضرت خواستند بار ديگر به سوى سپاه شام حركت و جنگ را آغاز كند. هر چند امام على (علیه السلام)، به اصرار و اجبار آنان تن به صلح داده بود، پس از عهد و پيمانى كه در مورد حكميت با دشمن بسته بود، حاضر به شكستن عهد خود نشد و همين امر سبب شد آنان در حالى كه امام را كافر مى شمردند، از او و يارانش كناره گيرى كنند. سپس در مناطق اطراف كوفه تجمع و كارشكنى هاى خود را آغاز كنند و دست به يك سلسله فعاليت هاى تخريبى بزنند.(1)

نخست تعدادى از آنان در ملاقات هايى كه با امام داشتند، مخالفت خود را با آن حضرت اعلام و حتى امام را به قتل تهديد كردند.(2) عده اى از آنان با آنكه در مسجد حضور داشتند، در نماز جماعت شركت نمى كردند و به اين وسيله اعتراض و مخالفت خود را به حكومت اعلام مى كردند. افزون بر اين، آنان با خارج شدن از شهر كوفه و اردو زدن در اطراف آن، گروه شبه نظامى تشكيل دادند و اين، اعلام مخالفت و ضدّيت آشكارى در مقابل حكومت امام على (علیه السلام)بود.

روزى اميرالمؤمنين على (علیه السلام) در مسجد مشغول خواندن خطبه بود كه يكى از خوارج به نام حكيم بن سعيد البكايى وارد مسجد شد. وى در حالى كه انگشتانش را بر گوشش گذاشته بود، خطاب به امام على (علیه السلام) اين آيه را خواند: «به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود و از زيان كاران خواهى بود.»(3) حكيم بن سعيد در حقيقت با خواندن اين آيه، در حضور مسلمانان و نمازگزاران، امام را مشرك خواند. امام على (علیه السلام) در مقابل اين رفتار زشت، هيچ گونه برخورد تندى با او نكرد و تنها اين آيه شريفه را خواند:

اكنون كه چنين است، صبر كن كه وعده خدا حق است و هرگز كسانى كه ايمان

ص: 96


1- . تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 75.
2- . همان، ص 72.
3- . «وَ لَقَد اُوحِىَ اِلَيكَ وَاِلى الَّذينَ مِن قَبلِكَ لَئِن أَشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتكونَنَّ مِنَ الخاسِرين» زمر: 65.

ندارند، تو را خشمگين نسازند (و از راه منحرف نكنند).(1)

روز ديگر، امام مشغول صحبت و نصيحت ياران و اصحاب خويش بود كه ناگاه يكى از خوارج از گوشه مسجد فرياد زد: «لا حكم الاّ للّه؛ حكمرانى، جز براى خدا نيست!» فرد ديگرى نيز برخاست و همين شعار را تكرار كرد. همين طور گروهى برخاستند و همين شعار را تكرار كردند. آنان با اين شعار در حقيقت مى خواستند بگويند كه امام با قبول حكميت از حكم خدا خارج شده و خودسرانه اقدام كرده، در حالى كه حق چنين كارى را نداشته است. امام در پاسخ آنان فرمود:

سخنى است به ظاهر حق، ولى مطلب باطلى را دنبال مى كنند. تا با ما هستيد از سه حق برخورداريد:

شما را از مساجد خداوند باز نداريم كه در آن، نام خدا را بر زبان آوريد.

تا زمانى كه دستان شما با دستان ماست، شما را از اموال عمومى محروم نسازيم و مقررى شما را از بيت المال مى پردازيم.

با شما پيكار نكنيم، مگر آنكه شما با ما آغاز نبرد كنيد.(2)

اميرالمؤمنين على (علیه السلام) نه تنها تمامى رفتارهاى زشت و ناپسند آنان را تحمل و با آنان مدارا مى كرد، بلكه براى هدايت آنان كارهايى كرده بود. امام نخست عده اى از ياران خود، همچون عبداللّه بن عباس، صعصعة بن صوحان عبدى و زياد بن نصر حارثى را نزد آنان فرستاد تا با بحث و گفت وگو، شُبهه هاى فكرى آنان را برطرف كنند و از شورش و طغيان باز دارند.(3)

با به نتيجه نرسيدن گفت وگوى عبداللّه بن عباس و ديگر ياران امام با گروه خوارج، خود امام به ميان آنان رفت. ايشان در اردوگاه آنان پس از خواندن دو ركعت نماز، با سرانشان بحث و گفت وگو كرد و گروهى از آنان را با تدبيرى خاص، راضى كرد به

ص: 97


1- . «فَاصبِر اِنّ وَعدَاللّه ِ حقِّ وَلا يَستَخلِفَنَّكَ الَّذين لايُوقِنُونَ». روم: 60
2- . همان، ص 72.
3- . شرح نهج البلاغه، ص 273 - 279.

كوفه بازگردند. البته اينان با شيطنت هاى يكى از منافقان داخلى، بار ديگر طغيان كردند و به اردوگاه خود بازگشتند.(1)

عده اى از خوارج در خانه عبداللّه بن وهب رابى جمع شدند و نقشه جنگ و قيام مسلّحانه را پى ريزى كردند و با نوشتن نامه به هم فكران خود در بصره خواستار پيوستن آنان به اردوگاه خود شدند.(2)

خوارجى كه در خارج از كوفه در اردوگاه حروراء مستقر بودند، به يك سلسله اقدامات جنايت كارانه دست زدند. از جمله عبداللّه بن خبّاث بن اَرَت و همسر باردارش را كه از آن منطقه مى گذشتند، دستگير كردند و آنان را به جرم محبت و پذيرش ولايت امام على (علیه السلام) سر بريدند. شكم همسرش را نيز دريدند و حمل او را سربريدند.(3)

گروه ديگرى از خوارج در راه مداين، زمانى كه از نهروان مى گذشتند، به يك مسلمان و مسيحى برخورد كردند. مسيحى را به اين دليل كه اهل ذمّه است، رها ساختند، ولى مسلمان را به جرم پذيرش ولايت امام على (علیه السلام)قطعه قطعه كردند.(4)

امام على (علیه السلام) كه تا آن زمان با خوارج مدارا مى كرد و در پى هدايت آنان بود، چون اين توطئه ها را ديد، تصميم به برخورد جدّى با آنان گرفت. پس به همراه سپاهيان خود به سوى اردوگاه آنان رهسپار شد.(5)

امام در گام نخست، از آنان خواست قاتلان عبداللّه بن خبّاث و همسرش را به او تحويل دهند، ولى آنان با ردّ اين پيشنهاد، اعلام كردند كه ما همگى قاتلان او هستيم.(6)

ص: 98


1- . همان.
2- . تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 74.
3- . همان، ص 82 .
4- . شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 280 و 281.
5- . تاريخ الامم و الملوك، ج 5، صص 78، 81 و 82 .
6- . همان، ص 83 .

به دستور امام، پرچمى برافراشته شد و اعلام شد هر كس توبه كند و زير اين پرچم بيايد، در امان خواهد بود كه عده اى چنين كردند و به ياران امام پيوستند.(1)

همچنين امام از ياران خود خواست تا آنان شروع به جنگ نكردند، جنگ را آغاز نكنند.(2)

به اين صورت، امام على (علیه السلام) تا پيش از توطئه و آشوب خوارج، با سعه صدر با آنان مدارا كرد و نهايت سعى خود را براى هدايتشان مبذول داشت. ايشان مخالفت ها و بى احترامى هاى آنان را تحمل كرد و تا آخرين فرصت ممكن با آنان نجنگيد. البته زمانى كه آنان دست به توطئه، آشوب و جنايت و ايجاد نا امنى زدند و هيچ راهى جز برخورد مسلحانه و جنگ با آنان باقى نماند، به اين كار دست زد.(3)

ص: 99


1- . همان، ص 86 .
2- . الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 406.
3- . آنچه ذكر شد، تنها نمونه هايى از مداراى امام با مخالفان سياسى خود است. با بررسى تاريخ حكومت آن امام، نمونه هاى ديگرى را نيز مى توان يافت؛ از جمله، در جريان جنگ صفين، پيش از آغاز جنگ، امام اقدامات بازدارنده اى براى ممانعت از جنگ داشت و كوشيد مخالفان را از دشمنى با حكومت بازداشته و به راه حق بازگرداند. نك: نصر بن مزاحم، وقعة صفين

فصل پنجم: اصلاحات مالى و اقتصادى

1. وضعيت امور مالى و اقتصادى حكومت هاى پيش از خلافت اميرمؤمنان على (علیه السلام)

اشاره

يكى از مشكلاتى كه با رحلت رسول گرامى اسلام در جامعه اسلامى ايجاد شد و رو به گسترش نهاد، مشكلات مالى و اقتصادى بود. دوران خليفه سوم نقطه اوج اين مشكلات بود تا آنجا كه يكى از مهم ترين عوامل شورش مردم را همين مسئله مى توان برشمرد. در ادامه، با بيان گوشه هايى از اين مشكلات، وضعيت امور مالى و اقتصادى آن دوران را بررسى مى كنيم.

الف) پرداخت حق السكوت

بر اساس شواهد تاريخى، برخى كارگزاران حكومت هاى پيش از حضرت على (علیه السلام)، بذل و بخشش هايى از بيت المال مسلمانان مى كردند تا بتوانند ناراضيان را به خود جلب كنند و پايه هاى رياست خويش را استوار سازند.

هنگامى كه زيد بن ثابت، هديه اى را به عنوان حق السكوت براى يكى از زنان خاندان بنى عُدَىّ بن النجّار آورده بود، آن زن پرسيد: اين چيست؟ زيد بن ثابت گفت: سهمى است كه ميان زنان تقسيم شده است. زن كه با ذكاوت خاصى دريافته بود اين پول، رشوه و حق السكوت است، چنين گفت: آيا براى خريد دينم رشوه مى دهيد؟ به خدا سوگند! چيزى از او نمى پذيريم و آن هديه را بازپس فرستاد.(1) از پاسخى كه زيد

ص: 100


1- . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 53.

بن ثابت به پرسش اين زن داد، آشكار مى شود كه چنين اموالى براى كسان ديگر نيز فرستاده شده است و اين تنها مورد نيست. نمونه ديگر، زمانى است كه ابوسفيان دست به يك سرى فعاليت هاى براندازانه زد. در پى آن، مقدار زكاتى كه ابوسفيان جمع آورى كرده بود، به خود او بخشيده شد. اين امر سبب شد ابوسفيان از مخالفت دست بردارد و ساكت شود.(1)

ب) آشكار شدن شكاف طبقاتى در جامعه

با گسترش لشكركشى هاى سپاه اسلام و فراوانى غنيمت هاى جنگى، ديوان هايى تشكيل شد(2) و نام صحابه در آن درج گرديد. پس از آن، غنايم جنگى ميان آنان تقسيم مى شد.

نفس اين عمل بد نبود، ولى چگونگى اين كار، مشكلات فراوانى را در پى داشت. روش و سنت رسول گرامى اسلام چنين بود كه غنايم جنگى را به طور مساوى ميان مسلمانان تقسيم مى كرد و هيچ گونه فرقى بين آنها نمى گذاشت. عرب و عجم، سفيد و سياه، مهاجر و انصار همگى سهمى برابر داشتند. پس از رحلت رسول گرامى اسلام، خليفه اول نيز به همان روش پيامبر عمل مى كرد، ولى خليفه دوم نام صحابه را بر اساس سابقه دينى و ترتيب قبيله اى ثبت كرد و غنايم جنگى را بر اساس امتيازهايى تقسيم كرد.(3)

عمر، سهم زنان پيامبر را بيشتر از همه قرار داد و براى آنان ده هزار درهم مقرر كرد. البته عايشه را از بقيه جدا كرد و به او دوازده هزار درهم داد.(4)

خليفه سهم ديگران را به ترتيب زير چيد: مهاجرانى كه در جنگ بدر شركت

ص: 101


1- . همان، ج 1، ص 221 و ج 2، ص 44.
2- . . اين امر در سال بيستم هجرى اتفاق افتاد.
3- . ابى الحسن بلاذرى، الفتوح البلدان، بيروت، دارالكتب العلميه، 1398 ه . ق، ص 435؛ بحارالانوار، ج 3، ص 48.
4- . بحارالانوار، ج 11، صص 45 و 46.

داشتند، پنج هزار درهم؛ بنى هاشم، پانصد درهم؛ انصار شركت كننده در جنگ بدر، چهار هزار درهم؛ كسانى كه اسلامشان هم پايه اسلام اهل بدر بود، چهار هزار درهم؛ مهاجران حبشه كه در جنگ احد شركت كرده بودند، چهار هزار درهم؛ مهاجرانى كه پيش از فتح مكه هجرت كرده بودند، سه هزار درهم؛ آنان كه پس از فتح مكه مسلمان شده بودند، دو هزار درهم؛ پسران اهل بدر و پسران مهاجران، دو هزار درهم؛ زنان مهاجر، يك هزار درهم.

پس از اينان، مردمانى بودند كه هر كدام به سبب منزلت، قرآن خوانى و شركت در جهاد، سهم مشخصى داشتند. مسلمانانى نيز كه در مدينه نزد خليفه آمده بودند، 25 دينار سهم داشتند. در اين ميان، اشخاصى را از بقيه جدا كرد و براى آنها سهم بيشترى قرار داد. براى نمونه، عمربن ابى سلمه، چهار هزار درهم؛ اسامة بن زيد، چهار هزار درهم و صفيه دختر عبدالمطلب شش هزار درهم دريافت مى كردند.(1)

از مهم ترين پى آمدهاى اين سياست، ايجاد شكاف طبقاتى در درون جامعه اسلامى بود. عده اى در سايه امتيازهاى در نظر گرفته شده به ثروت هنگفتى دست يافتند و به زندگى اشرافى روى آوردند. قريشيان كه بيشتر اين امتيازها براى آنان بود، آن را وسيله برترى طلبى خود قرار دادند.

پيدايش فاصله طبقاتى، گروه بندى اجتماعى را در پى داشت كه نمونه هاى آن را در دوران خليفه دوم و سوم مى توان ديد. خود عمر در روزهاى آخر عمر خويش از اين كار اظهار پشيمانى كرد و گفت: «اگر امسال زنده بمانم، مردم را برابر خواهم كرد و چنان كه پيامبر خدا (صلی الله علیه وآله) و ابوبكر كردند، سرخ را بر سياه و عرب را بر عجم برترى نخواهم داد».(2)

ص: 102


1- . فتوح البلدان، صص 435 و 447.
2- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 42.

ج) خليفه سوم، كاخ زوراء و دارايى هاى او

چنان كه بسيارى از صاحب نظران شيعه و سنى اشاره كرده اند، نابسامانى هاى اقتصادى و مالى در زمان خليفه سوم، گسترش بسيارى يافت، تا آنجا كه اين امور سبب نارضايتى و نفرت مردم از دستگاه خلافت شد و به شورش آنان و قتل عثمان انجاميد.

عثمان خانه اى كم نظير با سنگ و آهك ساخته بود و درهاى آن را از چوب ساج و عرعر آراسته بود.(1) ابن ابى الحديد مى نويسد:

چون عثمان، قصر مرتفع خويش را كه نامش «زوراء» بود ساخت، خوراكى بسيار تهيه و مردم را دعوت كرد. عبدالرحمان بن عوف نيز كه جزو ميهمانان بود، با ديدن وضعيت ساختمان و غذا گفت: اى پسر عفان! ما آنچه را در مورد تو (تبذير و اسراف) تكذيب مى كرديم، اكنون تصديق مى كنيم و من از بيعت كردن با تو به خدا پناه مى برم. عثمان با شنيدن اين سخنان خشمگين شد و به غلام خود گفت: او را از مجلس بيرون ببر.(2)

عبداللّه بن عامر مى گويد:

شبى از شب هاى ماه مبارك رمضان، افطار را ميهمان عثمان بودم. او غذاى بسيار نيكو براى ما آورد و من هرگز نديده بودم كه عمر چنين غذايى بخورد. در اين مورد با عثمان صحبت كردم و عثمان پاسخ داد: خدا رحمت كند عمر را. چه كسى آنچه را عمر تحمل مى كرد، مى تواند تحمل كند.(3)

عثمان دندان هايى از طلا براى خود تهيه كرده بود و لباس هاى شاهانه و فاخر

ص: 103


1- . مروج الذهب، ج 1، ص 689 .
2- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 196.
3- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 401.

مى پوشيد كه قيمت برخى از آنها به هشتصد دينار مى رسيد.(1) اموال عثمان نزد خزانه دارش، در روزى كه به قتل رسيد، سى ميليون و پانصد هزار درهم و يك صد و پنجاه هزار دينار بود. همچنين وى هزار شتر در ربذه داشت.(2)

د) بخشش هاى عثمان

خليفه سوم، عثمان، به صراحت اعلام مى كرد كه من براى استفاده شخصى نزديكانم، از بيت المال استفاده مى كنم. او مى گفت:(3) «عمر به خاطر خدا، نزديكان و اهل خويش را از بيت المال محروم ساخته بود، ولى من به خاطر خدا به اهل بيت و خويشانم عطا مى كنم».(4)

در اين ميان، بنى اميه بهره هاى فراوانى يافتند.(5) خليفه خطاب به جمعى از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) كه در ميان آنان عمار ياسر نيز بود، چنين گفت: «اگر كليدهاى بهشت در دست من بود، آنها را به بنى اميه مى بخشيدم، تا آنجا كه آخرين آنها وارد بهشت شوند».(6)

در اينجا تنها به ذكر نمونه هايى بسنده مى كنيم: حكم بن العاص، عموى عثمان را پيامبر تبعيد كرده بود. پس از بازگشت از تبعيد،(7) صد هزار درهم به او هديه دادند.(8) همچنين مسئوليت گرفتن زكات قضاعة را به او سپردند. وقتى او صدقات قضاعة را

ص: 104


1- . الطبقات الكبرى، ج 3، صص 42 و 43.
2- . همان، ص 56.
3- . جمل من انساب الاشراف، ج 6 ، ص 133.
4- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 226.
5- . شرح نهج البلاغه، ج 1، صص 198 و 199.
6- . المسند، ج 1، ص 136، شماره 439.
7- . شرح حال حكم بن العاص پيش از اين، در همين نوشتار آمده است.
8- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 198. گفتنى است كه در آن زمان، ارزش يك دينار برابر با ارزش ده درهم بوده است. جنس دينار، طلا و جنس درهم، نقره بوده است.

تسليم عثمان كرد، عثمان تمامى آن صدقات را به خودش بخشيد.(1) همچنين مراتع منطقه شرف(2) را براى چراى شتران حكم اختصاص داد.(3)

عثمان، دختر خود (عايشه) را به ازدواج پسر عمويش، حارث بن حكم درآورد و صد هزار درهم از بيت المال را به او بخشيد.(4) همچنين ام بكر از پدرش مسور نقل مى كند كه شترى را به عثمان صدقه دادم و او آن شتر را به حارث بن حكم بخشيد.(5) افزون بر اين، مكانى را كه در مدينه به مهروز معروف بود و پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) آن را وقف مسلمانان كرده بود، به حارث بن حكم بخشيد.(6)

مروان بن حكم، پسر عموى ديگر عثمان بود كه عثمان، دختر ديگرش، ام ابان را به ازدواج او در آورد و مبلغ صد هزار درهم از بيت المال را به وى اختصاص داد.(7) همچنين وقتى مروان به همراه سپاه اسلام و با غنيمت هاى بسيارى كه مبلغ آن به دو ميليون و پانصد و بيست هزار دينار مى رسيد، از آفريقا به مدينه بازگشت، عثمان، خمس اين غنايم را به او بخشيد.(8) همچنين سرزمين فدك از هديه هايى است كه مروان از خليفه سوم دريافت كرد.(9)

عثمان، دختر (ديگر) خود را به ازدواج عبداللّه بن خالد بن اُسيد درآورد و به

ص: 105


1- . همان، ج 3، ص 35؛ فتوح البلدان، ج 9، ص 137.
2- . شرف، سرزمين بسيار نيكويى در نجد و از منازل بنى آكل المرار بوده كه منطقه ربذه در آن قرار داشته است. نك: معجم البلدان، ج 3، ص 336.
3- . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 39.
4- . همان، ج 1، ص 199.
5- . . همان، ج 3، ص 35؛ فتوح البلدان، ج 6 ، ص 137.
6- . ابى محمد عبداللّه بن قتيبه دينورى، المعارف، بيروت، دارالكتب العلميّه، 1407 ه-.ق، چ 1، ص 112؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 198.
7- . همان، ج 1، ص 199.
8- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 58؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، ص 183.
9- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 198.

فرماندار بصره فرمان داد كه مبلغ ششصد هزار درهم از بيت المال بصره به او بدهد.(1) همچنين نقل شده است كه زمانى عبداللّه بن خالد از عثمان تقاضاى صله و پاداش كرد و عثمان مبلغ چهارصد هزار درهم به او بخشيد.(2)

ابى مخنف نقل مى كند: در بيت المال مدينه، صندوقى وجود داشت كه طلا و جواهرات را در آن مى گذاشتند. عثمان از اين طلا و جواهرات مقدارى را براى استفاده اعضاى خانواده خود برداشت. عده اى از مردم از اين امر آگاه شدند و به او خرده گرفتند. در اين هنگام، عثمان با عصبانيت پاسخ داد: «برخلاف ميل ديگران و ناراحتى آنان، حاجت خود را از بيت المال برمى دارم».(3)

هنگامى كه عثمان مبلغ صد هزار درهم به سعيد بن العاص بخشيد، مردم به اين عمل اعتراض كردند. عثمان در پاسخ گفت: «او از خويشان و نزديكان من است».(4) همچنين ابوموسى اشعرى، اموال فراوانى از عراق آورده بود و به عثمان تحويل داد و او نيز تمام آن را ميان بنى اميه تقسيم كرد.(5)

بنا به نقل ابن ابى الحديد، عثمان در همان روزى كه به مروان بن حكم مبلغ صدهزار درهم از بيت المال بخشيد، مبلغ دويست هزار درهم ديگر نيز به ابوسفيان هديه كرد. ابوسفيان هم دختر خود را به همسرى عثمان درآورد.(6)

از ديگر كسانى كه بر سر سفره بيت المال نشسته بود و اموال هنگفتى را به چنگ آورد، عبداللّه بن سعد بن ابى سَرح است كه آيه 91 سوره انعام در نكوهش او نازل

ص: 106


1- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 62 .
2- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 198؛ المعارف، ص 113.
3- . فتوح البلدان، ج 6 ، ص 161.
4- . همان، ص 137؛ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 35.
5- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 199.
6- . همان.

شده است.(1) عثمان فيئى را كه از فتح غرب افريقا (از طرابلس تا طنچه) به دست آمده بود، يكجا به عبداللّه بن ابى سرح بخشيد بدون اينكه احدى از مسلمانان را در اين مال شريك كند.(2)

اموال يعلى بن اميه، حاكم وقت يمن، پنجاه هزار دينار بود و ارزش زمين ها و دام هايش كه در دست مردم بود، به صد هزار دينار مى رسيد. او هنگام شنيدن خبر قتل عثمان، اموال بيت المال يمن را كه چهارصد هزار دينار طلا بود، جمع آورى كرد و به مكه آورد و در اختيار طلحه و زبير قرار داد تا در جنگ عليه امام على (علیه السلام) صرف شود.(3)

وليد بن عقبه كه حاكم كوفه بود، صدهزار سكه از عبداللّه بن مسعود، كليددار خزانه بيت المال قرض گرفت و در هنگام سررسيد، نپرداخت. چون عبداللّه آن را طلبيد، عثمان، وليد را بخشيد و به عبداللّه دستور داد به او كارى نداشته باشد.(4)

ربيعة بن حارث، شريك عثمان در زمان جاهليت بود. عباس، پسر ربيعه از عثمان خواست كه به ابن عامر، والى خود در بصره بنويسد صد هزار درهم از بيت المال به او بدهد. عثمان نيز پذيرفت و ابن عامر اين مبلغ را به او پرداخت.(5)

همچنين عثمان ششصد هزار درهم از اموال اصفهان را به زبيربن عوام بخشيد.(6) اين در حالى بود كه زبير زمين هاى فراوانى در مصر و اسكندريه و خانه هايى در بصره داشت و مقدار قابل توجهى از غلّات مدينه نيز جزو درآمدهاى او بود.(7)

ص: 107


1- . شرح حال عبداللّه بن ابى سرح پيش تر در همين نوشتار آمده است.
2- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 199.
3- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 443.
4- . فتوح البلدان، ج 6 ، ص 140.
5- . تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 404.
6- . تاريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 1021.
7- . فتوح البلدان، ج 6 ، ص 140.

طلحه نيز از اين بخشش ها بى نصيب نماند و دويست هزار دينار(1) از عثمان دريافت كرد. همچنين عثمان، نهرى را در عراق به وى بخشيد.(2) ابن ابى الحديد نقل مى كند به هنگام محاصره عثمان، وى گفت: «واى بر طلحه، من به او فلان مقدار(3) طلا بخشيدم، ولى او اكنون براى ريختن خون من آمده است».(4)

زيد بن ثابت، خزانه دار عثمان(5) و از ديگر غارتگران بيت المال بود. وقتى مردم بر ضد عثمان شورش كرده بودند، زيد از گروهى از انصار خواست كه به دفاع از عثمان به پاخيزند. در اين هنگام، حبلة بن عمرو خطاب به او چنين گفت: «اى زيد! چرا از عثمان دفاع نكنى، در حالى كه او ده هزار دينار و همين طور باغ هايى به تو بخشيد كه يكى از آنها را از پدرت به ارث نمى بردى».(6)

زمانى كه عثمان صد هزار درهم به زيد بن ثابت بخشيد، ابوذر غفارى، صحابى بزرگ رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گفت: «كسانى كه طلا و جواهر را ذخيره مى كنند، به عذابى دردناك بشارت باد» و اين آيه شريفه را قرائت كرد:(7)

وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ (توبه: 34).

و كسانى كه طلا و نقره را گنجينه (ذخيره و پنهان) مى سازند و در راه

ص: 108


1- . همان، ص 108.
2- . تاريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 1021.
3- . «اعطيتُهُ كذا و كذا بهارا ذهبا؛ من فلان مقدار بُهار طلا به او بخشيدم.» بُهار، ظرفى كه وسيله اندازه گيرى بوده و معادل 300 رطل بوده است. براى رطل نيز در كتاب هاى لغت، اندازه هاى مختلفى ذكر كرده اند. از جمله به نيم من رطل گفته شده است. نك: اسماعيل جوهرى، الصّحاح، تحقيق: احمد عطّار، قاهره، دارالعلم للملايين، 1407 ه-.ق، چ 4، ص 599 و ج 4، ص 179؛ ابراهيم انيس و ديگران، المعجم الوسيط، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1412 ه .ق، ج 1، ص 359.
4- . شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 35.
5- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 62 .
6- . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 8 .
7- . فتوح البلدان، ج 6 ، ص 166.

خدا انفاق نمى كنند، به مجازات دردناكى بشارت ده.

زمانى كه زيد بن ثابت، خزانه دار خاين عثمان درگذشت، از خود آن اندازه طلا و جواهر به جاى گذاشت كه آنها را با تبر مى شكستند و اين غير از باغ ها و اموال ديگر او بود كه قيمت آنها به صد هزار دينار مى رسيد.(1)

پيش از آنكه زيد بن ثابت، كليددار عثمان شود، زيد بن ارقم اين مسئوليت را به عهده داشت(2). وى چون بخشش هاى فراوان عثمان را ديد، لب به گلايه گشود و به او اعتراض كرد. عثمان در جواب گفت: «تو كليددار ما هستى؛ هرگاه به تو گفتم ببخش، اين كار را انجام بده و هرگاه ساكت شدم، تو نيز ساكت شو!» خزانه دار پاسخ داد: «به خدا قسم كه دروغ مى گويى. من كليددار تو و اهل بيت تو نيستم؛ من كليددار بيت المال مسلمانان هستم.» او در روز جمعه اى، وقتى عثمان در حال خطبه بود، به ميان مسلمانان آمد و بانگ برآورد كه: «اى مسلمانان! عثمان گمان كرده كه من كليددار او و اقوامش هستم، در حالى كه من نگهبان بيت المال مسلمانانم» و كليدها را به سوى او پرتاب كرد. عثمان نيز از آن پس، اين مسئوليت را به زيد بن ثابت سپرد.(3) مانند همين ماجرا در مورد كليددار بيت المال مسلمانان در كوفه (عبداللّه بن مسعود) رخ داد.(4)

2. اصلاحات مالى و اقتصادى اميرالمؤمنين على (علیه السلام)

اشاره

اميرالمؤمنين على (علیه السلام)، از يك سو مى دانست كه بدون نظام اقتصادى سالم نمى توان به عدالت اجتماعى دست يافت و جامعه اى كه از عدالت محروم باشد، نمى تواند راه رستگارى را بپيمايد و به اهداف عالى خود دست يابد. از سوى ديگر، فلسفه پذيرش

ص: 109


1- . مروج الذهب، ج 1، ص 689 .
2- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 199.
3- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 62 .
4- . فتوح البلدان، ج 6 ، ص 140.

حكومت از سوى آن حضرت، فراهم آوردن زمينه هاى عدالت و رشد و شكوفايى استعدادهاى انسانى و هدايت هرچه بهتر آدميان بود.

افزون بر اين، از دلايل زوال دولت ها و حكومت ها، مفاسد مالى و اقتصادى است. مردمانى كه بر ضد سياست هاى جارى قيام كردند، يكى از دلايل قيام خود را نابسامانى هاى اقتصادى، گشاده دستى ها و بذل و بخشش هاى بى رويه از اموال عمومى برمى شمردند.(1)

از همين رو، اصلاحات علوى در برخورد با مفاسد مالى و اقتصادى، از نخستين روزهاى حكومت امام على (علیه السلام) آغاز شد. امام وعده تحولات و اصلاحات اساسى را در اين زمينه به مردم داد(2) و اعلام كرد كه هيچ سرزنشى مانع از اين اصلاحات نخواهد شد.(3) اكنون گوشه هايى از اين اقدامات اصلاحى را بيان خواهيم كرد:

الف) استرداد اموال حيف و ميل شده

نخستين اقدام امام على (علیه السلام) براى اصلاح ساختار اقتصادى و مالى جامعه خويش، بازگرداندن ثروت هايى بود كه در دوران خلافت عثمان به شكل هاى گوناگون از خزانه دولت خارج شده و در تملّك گروهى خاص درآمده بود. امام على (علیه السلام) كه براى هيچ شخصى امتياز ويژه اى قايل نبود، در روز دوم حكومت خود سخنرانى كرد و فرمود:

هان، اى مردم! هر بخششى كه عثمان بخشيده و هر ثروتى از ثروت هاى خدا را كه هديه كرده است، به بيت المال باز خواهد گشت؛ چرا كه حقوق گذشته را چيزى باطل نسازد. اگر اين ثروت ها را بيابم كه با آن، زنان به تزويج درآمده و در شهرها پراكنده شده اند، هر آينه، آن را به جاى خويش باز گردانم؛ زيرا در عدالت، گشايش است و آن كه عدالت

ص: 110


1- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 69 .
2- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 269 و ج 7، ص 37.
3- . همان، ج 7، ص 40؛ نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 1، ص 240، خطبه 92.

بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگ تر خواهد بود.(1)

آن گاه امام على (علیه السلام) فرمان داد تمام اموالى را كه عثمان و نزديكان و يارانش از بيت المال برداشته بودند، در هر كجا كه باشد، بازگردانند. سلاح هايى كه در خانه عثمان بود و شتران زكات و اموال عمومى خانه عثمان را به خزانه دولت برگرداندند.(2)

ب) مراقبت از بيت المال مسلمانان

اشاره

چگونگى استفاده، توزيع و مراقبت اميرالمؤمنين على (علیه السلام) از بيت المال، سرمشقى براى تمام مسلمانان و حكومت هاى پس از آن حضرت است. امام كه حكومت و بيت المال را امانتى در دست خود مى ديد، همواره مراقب بود تا عدالت را كه از اصول اساسى حكومت علوى بود، در تمام جنبه هاى حكومت خويش به اجرا درآورد و زمينه هاى بى عدالتى و فساد را از ميان بردارد. ارزيابى چگونگى عملكرد آن حضرت درباره بيت المال، اين مطلب را به خوبى روشن خواهد كرد.

يك - تأكيد بر توزيع برابر بيت المال

تقسيم اموال عمومى، به طور يكسان و برابر در ميان همه مسلمانان، از سياست هاى حكومت على (علیه السلام) بود. اين حركت با آنچه در سال هاى پيش از او بر مردم روا شده بود، تضاد داشت. از اين رو، براى بهره مندان از حكومت و به اصطلاح «دانه درشت ها»، بسيار گران تمام شد. در نگاه امام، رنگ چهره مسلمانان، تبار و اجداد و وابستگى گروهى و اجتماعى آنها، در بهره ورى از اموال عمومى، تفاوتى ايجاد نمى كرد. عرب و عجم، مهاجر و انصار، سفيد و سياه و حتى بردگان آزاد شده با اربابان گذشته خود، در اين زمينه يكسان بودند و همه از درآمدهاى عمومى به طور مساوى بهره مى گرفتند.

در سومين روز حكومت امام على (علیه السلام) هنگامى كه زمان تقسيم اموال بيت المال فرا رسيد، امام به كاتب خود عبيداللّه بن ابى رافع چنين دستور داد:

ص: 111


1- . همان، ج 1، صص 269 و 270.
2- . همان.

از مهاجران آغاز كن. آنان را بخوان و به هر يك از آنان كه حاضر شد، سه دينار بده. سپس با انصار و پس از آن، هر يك از مردم كه حاضر شدند، از سرخ و سياه، همين گونه رفتار كن.(1)

سهل بن حنيف در مقام اعتراض، برده آزاد شده سياهى را نزد امام آورد و گفت: به اين، چه قدر مى دهى؟ على (علیه السلام) فرمود: «تو چه قدر گرفته اى؟» گفت: سه دينار و ديگران نيز همين اندازه گرفته اند. امام فرمود: «به برده آزاد شده نيز به اندازه او اختصاص دهيد؛ يعنى سه دينار».(2)

اشكال تراشى ها و اعتراض هاى آنان كه امتيازهاى ويژه خود را در خطر مى ديدند، از همان روزهاى نخست آغاز شد. ولى امام هرگز به سرزنش و نارضايتى اينان توجهى نكرد و بر اجراى سنت نبوى پاى بند بود.

گروهى از شيعيان نزد على (علیه السلام) آمدند و گفتند: اى اميرمؤمنان! [مناسب است] اين اموال را ميان اشراف و بزرگان تقسيم كنى و آنان را بر ما برترى دهى تا هنگامى كه بر كارها مسلّط شوى. آن گاه به بهترين خصلت هايى كه خداوند تو را بدان عادت داد؛ يعنى تقسيم برابر و عدالت در ميان شهروندان، بازگردى. اميرالمؤمنين على (علیه السلام) فرمود:

واى بر شما! مرا وا مى داريد كه پيروزى را با ستم و جور بر مسلمانانى كه بر آنها حكومت يافتم، طلب كنم؟! نه، به خدا سوگند، چنين نخواهد شد تا روزگار باقى است و تا زمانى كه در آسمان ستاره ببينم. به خدا سوگند، اگر اينها ثروت هاى شخصى ام بود، به برابرى ميان آنها رفتار مى كردم، چه رسد كه اينها اموال خودشان است.(3)

يك روز، هنگامى كه آن حضرت مشغول تقسيم بيت المال بود، دو زن نزد امام

ص: 112


1- . شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 37.
2- . الاختصاص، ص 152؛ بحارالانوار، ج 40، ص 107، ح 117.
3- . ابى جعفر محمد بن يعقوب كلينى، الفروع من الكافى، تصحيح: محمد جعفر شمس الدين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1413 ه-.ق، ج 4، ص 32، ح 3.

آمدند؛ يكى عرب و ديگرى آزاد شده. امام به هر كدام بيست و پنج درهم و پيمانه اى غذا داد. زن عرب گفت: اى اميرمؤمنان! من زنى عربم و اين زن، غير عرب است. امام على (علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند، من در اين غنيمت ها براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق برترى نمى بينم».(1)

پس از جنگ جمل، امام على (علیه السلام) به همراه گروهى از اصحاب وارد محل بيت المال شهر بصره شد. آن گاه در پى خزانه داران و حساب داران فرستاد و آنان را فراخواند و فرمان داد درهاى صندوق ها را بگشايند. سپس اموال را ميان اصحابش قسمت كرد. به هر يك، شش هزار درهم رسيد. يارانش دوازده هزار نفر بودند و خود نيز به اندازه ديگران برداشت. در اين هنگام، مردى آمد و گفت: اى اميرمؤمنان! نام من از ديوان ها افتاده است و من، به فلان مشكل مبتلا بودم. على (علیه السلام) سهم خود را به آن مرد داد و فرمود: حمد خداى را كه از اين اموال چيزى نصيبم نساخت.(2)

دو - تأخير نكردن در توزيع اموال عمومى

امام على (علیه السلام)، حبس اموال عمومى در خزانه دولت را روا نمى دانست و مى كوشيد تا هرچه زودتر آن اموال را به دست نيازمندان برساند. سيره امام بيانگر آن است كه ايشان حتى يك شب تأخير را در اين مورد تحمل نمى كرد. او بر اين باور بود كه آنچه براى مردم و از آن مردم است، در نخستين فرصت بايد در اختيار آنان قرار گيرد.

ابو صالح سمّان مى گويد: على (علیه السلام) را ديدم كه وارد خزانه بيت المال شد و در آن اموالى را ديد. فرمود «اينها اينجاست و مردم نيازمندند؟!» پس دستور داد آن را ميان مردم تقسيم و محل بيت المال را جارو و آب پاشى كردند. آن گاه در

ص: 113


1- . الغارات، ص 46.
2- . الجمل، ص 400.

آنجا، نماز گزارد.(1)

روش امام اين گونه بود كه پس از تقسيم اموال بيت المال، آنجا را جارو و آب پاشى مى كرد و در آن نماز نافله مى گزارد و مى فرمود: «در روز رستاخيز، گواهى ده كه ثروت ها را بر مسلمانان، در درون تو حبس نكردم».(2)

شبانگاهى، مالى براى امام آوردند و آن حضرت بى درنگ دستور داد آن را تقسيم كنند. گروهى از ياران گفتند: اى اميرمؤمنان! شب است؛ آن را به فردا واگذار. امام فرمود: «آيا ضمانت مى كنيد كه تا فردا زنده باشم؟» گفتند: در اختيار ما نيست. فرمود: «پس تقسيم كنيد و آن را به تأخير ميندازيد.» آنان شمعى تهيه و شبانه مال ها را تقسيم كردند.(3)

اين روش امام، همان سنت رسول گرامى اسلام بود. در كلامى از آن حضرت چنين آمده است:

حبيبم، رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، چيزى را براى فردا نگه نمى داشت، ولى ابوبكر، حبس مى كرد و عمر بن خطاب، تصميم گرفت ديوان ها فراهم كند و ثروت ها سال به سال [تقسيم مى شد]، ولى من چنان كنم كه حبيبم، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) انجام مى داد.(4)

سه - صرفه جويى در اموال عمومى

روش امام على (علیه السلام) در مصرف اموال عمومى و بيت المال مسلمانان، بسيار آموزنده است. امام از يك سو، با هشدار خود به فرمانداران و كارگزاران خويش و از سوى ديگر، با رفتار شخصى اش، آنان را وادار مى كرد تا نهايت صرفه جويى را در اموال عمومى به جا آورند. آن حضرت، در بخش نامه اى از آنان خواست حتى در نوشتن نامه

ص: 114


1- . جمل من انساب الاشراف، ص 371.
2- . الغارات، ص 33.
3- . الامالى، ص 404، ح 904.
4- . الغارات، ص 32.

به او صرفه جويى را فراموش نكنند و چنين تأكيد كرد:

قلم ها را تيز كنيد؛ سطرها را به هم نزديك سازيد؛ [در نگارش] براى من، زيادى ها را حذف كنيد و به معنا بنگريد و از زياده نويسى بپرهيزيد؛ زيرا بيت المال مسلمانان، زيان برنمى تابد.(1)

روشن است كه كارگزار، وقتى اين همه دقت را در نگارش نامه اى بشنود، ديگر از اموال عمومى، سفره هاى آن چنانى نمى آرايد، بر مَركب هاى آن چنانى سوار نمى شود و براى آسايش هر چه بيشتر خويش نمى كوشد.

صرفه جويى شخصى امام على (علیه السلام) در مصرف بيت المال نيز بسى شگفت انگيز است. او حاضر نبود حتى براى پاسخ گويى به كسانى كه براى كار شخصى در شب به او مراجعه كردند، از نور چراغى كه به درآمدهاى عمومى تعلق داشت، استفاده كند. شبى هنگام رسيدگى حضرت به امور بيت المال، طلحه و زبير براى بازگويى مسائل شخصى خدمت وى رسيدند. ايشان چراغ بيت المال را خاموش كرد و فرمود تا از خانه اش چراغ ديگرى بياورند. آن حضرت حاضر نشد دقايقى از پرتو نور چراغى كه از درآمدهاى عمومى بود، براى مسائل شخصى بهره گيرد.(2)

امام خطاب به مردم كوفه مى فرمود:

اى كوفيان، اگر از پيش شما بيرون رفتم (پس از زمام دارى و حكومتم) به جز با مركب، بار سفر و غلامم، پس من خيانت پيشه ام.(3)

روزى قنبر، غلام امام نزد آن حضرت رفت و گفت: اى اميرمؤمنان، به پاخيز كه برايت چيز گران بهايى پنهان كرده ام. فرمود: آن چيست؟ گفت: به همراهم بيا. امام على (علیه السلام) به پا خاست و به سوى خانه اش رفت. در اين هنگام، كيسه هايى پر از جام هاى طلا و نقره ديد. قنبر گفت: اى اميرمؤمنان، تو چيزى را وانمى گذارى، مگر آنكه آن را تقسيم

ص: 115


1- . بحارالانوار، ج 45، ص 105، ح 6 .
2- . سيد نوراللّه حسينى تسترى، احقاق الحق و ازهاق الباطل، تهران، المطبعه الاسلاميّه، 1384، ص539.
3- . الغارات، ص 44؛ شرح نهج البلاغه، ص 200.

كنى. از اين رو، اينها را براى شما ذخيره كردم.

على (علیه السلام) فرمود: «دوست داشتى به خانه ام آتش بسيار وارد سازى؟» سپس شمشير كشيد و بر جام ها فرود آورد و آنها را به چند قسمت تقسيم كرد و فرمان داد آنها را تقسيم كنند. آن گاه چنين گفت: «اى سفيد (نقره)، ديگرى را فريب ده! اى زرد (طلا) ديگرى را بفريب!».(1)

زمانى امام، صداى بريان كردن گوشت را در خانه اش شنيد. برخاست و گفت: «على بن ابى طالب و گوشت بريان سينه؟!»(2) اهل خانه با شنيدن اين كلام، برآشفتند و گفتند: اى اميرمؤمنان! در قبيله همسرت، شترى كشته شده و خانواده اش برايش هديه آورده اند. فرمود: «بخوريد، گوارا و پاكيزه!»(3)

ابو رجاء مى گويد: «امام شمشيرى را به بازار آورد و فرمود: «چه كسى اين را از من مى خرد؟ اگر بهاى لباسى داشتم، اين را نمى فروختم.» به وى گفتم: اى اميرمؤمنان! من به شما لباسى مى فروشم و نسيه مى دهم تا زمانى كه سهمت [از بيت المال ]بيايد. پس به وى فروختم تا هنگام تقسيم بيت المال شد. وقتى سهمش را گرفت، حق مرا پرداخت».(4)

چهار - امتياز ويژه براى نزديكان

در نگاه امام على (علیه السلام)، آنچه در اختيار حاكمان و كارگزاران است، «امانت» است و حاكمان، تنها براى كارگزارى و خدمت مى توانند از امكانات در اختيار خود بهره گيرند. آنان حق ندارند براى كسان خاصى، امتياز ويژه اى قائل شوند. خانواده و نزديكان شخصيت هاى ممتاز سياسى و اجتماعى در حكومت على (علیه السلام) و نزديكان و فرزندان آن بزرگوار نيز از هيچ امتياز ويژه اى برخوردار نبودند. فراتر از اين، امام درباره

ص: 116


1- . «يابيضاء غُرّى غيرى و يا صَفراءَ غُرّى غيرى»؛ الغارات، صص 36 و 37.
2- . «فى ذمة على بن ابى طالب مَقلى الكواكر؟!».
3- . . الاختصاص، صص 152 و 153.
4- . الغارات، ص 40؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 200.

دوستان و نزديكان خود، حساسيت بيشترى داشت و بر آنها در استفاده از اموال عمومى بيشتر سخت مى گرفت تا براى ديگران درس عبرتى باشد.

خالد بن معمر سدوسى مى گويد: «از امام على (علیه السلام) خواستم تا بر سهم حسن و حسين (علیه السلام) چند درهم بيفزايد، شايد بدان وسيله كاستى هاى زندگى شان را جبران كنند، ولى وى خشمگين شد و چنين نكرد».(1)

على بن ابى رافع(2)، خزانه دار و نويسنده امام مى گويد: «در بيت المال، گردن بند مرواريدى بود كه در جنگ بصره به دست آمده بود. دختر على بن ابى طالب (امّ كلثوم) به من پيغام داد كه شنيده ام در بيت المال اميرمؤمنان، گردن بندى از مرواريد است كه در اختيار توست. من دوست دارم آن را به من عاريه دهى، تا در ايام عيد قربان، خود را بدان بيارايم. پيغام دادم: اى دختر اميرمؤمنان! به عنوان عاريه اى ضمانت شده كه بايد برگردد؟ گفت: بلى؛ عاريه اى ضمانت شده كه پس از سه روز، برمى گردد. پس آن را به او دادم.

اميرمؤمنان على (علیه السلام)، گردن بند را نزد او يافت و شناخت و پرسيد: «اين گردن بند از كجا در اختيار تو قرار گرفته است؟» گفت: از على بن ابى رافع، خزانه دار بيت المال عاريه گرفتم تا در ايام عيد به عنوان زينت از آن استفاده كنم و سپس بازگردانم.

على (علیه السلام) به دنبال من فرستاد. نزد او رفتم. به من فرمود: «اى فرزند ابورافع! به مسلمانان خيانت مى كنى؟» گفتم: به خداوند پناه مى برم از اينكه به مسلمانان خيانت ورزم. فرمود: «چگونه به دختر اميرمؤمنان، گردن بندى را كه در بيت المال مسلمانان

ص: 117


1- . شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 250.
2- . مرحوم طوسى در تهذيب الاحكام، نام كاتب حضرت را على بن ابى رافع ذكر كرده است، ولى ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 7، ص 37، ابن عبد ربه در العقد الفريد ج 4، ص 150 و ابن اثير در الكامل فى التاريخ نام كاتب آن حضرت را عبيداللّه بن ابى رافع ذكر كرده اند.

بوده است، بدون اجازه و بدون رضايت آنان، عاريه داده اى؟» گفتم: اى اميرمؤمنان، او دختر شماست و از من خواست كه آن را به وى عاريه دهم تا بدان، خود را زينت كند. من هم آن را به وى دادم، به عنوان عاريه ضمانت شده كه بايد برگردد و من، آن را در اموال خود ضمانت كرده ام و بر عهده من است كه آن را سالم به جايش برگردانم.

فرمود: «امروز، آن را برگردان و مبادا چنين كارى از تو تكرار شود و گرفتار كيفر شوى.» سپس فرمود: «سوگند مى خورم كه اگر دخترم آن گردن بند را بدون عاريه ضمانت شده كه بايد بازگردد، گرفته بود، نخستين زن هاشمى بود كه دستش به عنوان سرقت، بريده مى شد».

اين سخن به گوش ام كلثوم رسيد و به پدر گفت: اى اميرمؤمنان، من دختر تو و پاره تن تو هستم. چه كسى از من سزاوارتر است به آويختن آن؟ على (علیه السلام) به وى فرمود: «اى دختر على بن ابى طالب، از حق، كناره مگير. آيا همه زنان مهاجران در اين عيد، با چنين گردن بندى خود را مى آرايند؟» گردن بند را از دختر على (علیه السلام) گرفتم و به جايش برگرداندم».(1)

روزى عقيل، برادر امام على (علیه السلام) بر آن حضرت وارد شد و به حسن (علیه السلام) گفت: عمويت را بپوشان. حسن (علیه السلام) با لباسى از لباس هايش و ردايى از رداهاى خود، او را پوشانيد. چون هنگام شام شد، [غذا] نان و نمك بود. عقيل گفت: چيزى جز آنچه مى بينم نيست؟ امام فرمود: «مگر اين، نعمت خدا نيست؟ براى او سپاس فراوان است.» عقيل گفت: مالى به من بده تا بدهى ام را بپردازم و زود خواسته ام را برآور تا از نزدت بروم. گفت: «اى ابو يزيد، بدهى ات چه مقدار است؟» گفت: صد هزار درهم. امام

ص: 118


1- . ابى جعفر محمد طوسى، تهذيب الاحكام، تصحيح و تعليق: على اكبر غفارى، مكتبة الصّدوق، 1376، چ 1، ج 10، ص 137، شماره 601 .

فرمود: «به خدا سوگند، اين مقدار نزد من نيست و من، مالك چنين مقدارى نيستم، ولى شكيبايى كن تا سهم من [از بيت المال] برسد و با تو نصف كنم و اگر نبود كه براى اهل و عيال نياز است، همه را به تو مى بخشيدم».

عقيل گفت: بيت المال در اختيار توست و تو وعده هنگام تقسيم اموال مى دهى؟ حال، سهم تو چه قدر است و اگر همه را به من دهى چقدر مى شود؟ فرمود: «من و تو در اين اموال، مانند يكى از مسلمانان هستيم».

على (علیه السلام) و عقيل در بالاى دارالحكومه با يكديگر صحبت مى كردند و بر صندوق هاى بازاريان، اشراف داشتند. على (علیه السلام) به وى گفت: «اى ابويزيد، اگر سخنم را نمى پذيرى، پس فرود آى و قفل آن صندوق ها را بشكن و آنچه درون آنهاست، بردار.» عقيل گفت: درون اين صندوق ها چيست؟ فرمود: «ثروت بازرگانان.» عقيل گفت: آيا مرا فرمان مى دهى كه صندوق هاى مردمانى كه بر خدا توكل كرده و ثروت خود را در آن گذارده اند، بشكنم؟ حضرت فرمود: «آيا به من فرمان مى دهى كه بيت المال مسلمانان را بگشايم و اموال آنان را به تو بخشم، حال آنكه بر خدا توكل كرده اند و بر آن قفل زده اند؟ اگر مايلى، شمشيرت را بردار و من هم شمشيرم را برمى دارم و به سوى حيره (شهرى نزديك كوفه) مى رويم؛ چرا كه در آنجا بازرگانان ثروتمند سكونت دارند. بر آنان شبيخون مى زنيم و اموالشان را مى گيريم». عقيل گفت: مگر براى دزدى اينجا آمده ام؟ امام فرمود: «از يكى بدزدى، بهتر است كه از همه مسلمانان بدزدى».(1)

امام على (علیه السلام) داستان ديگرى از برادرش عقيل را در خطبه اى اين گونه بازگو مى كند:

به خدا سوگند! اگر شب را به روى خارهاى «سعدان»(2) بيدار به سر برم و يا در غل ها و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم محبوب تر است از اينكه

ص: 119


1- . مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 125؛ بحارالانوار، ج 41، ص 113، ح 23.
2- . سعدان: نام بوته اى خاردار است. نك: لويس معلوف، يسوعى، المنجد فى اللغه، بيروت، مطبعه الكاثوليكيه، 1972 م، چ 5، ص 344.

خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم روا داشته و چيزى از اموال دنيا را غصب كرده باشم. چگونه به كسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت به سوى كهنگى پيش مى رود (و از هم مى پاشد) و مدت هاى طولانى در ميان خاك ها مى ماند.

به خدا سوگند! عقيل، برادرم را ديدم كه به شدت فقير شده بود و از من مى خواست يك مَن از گندم هاى شما را به او ببخشم. كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته است؛ گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود. عقيل باز هم اصرار كرد و چند بار خواسته خود را تكرار كرد. من به او گوش فرا دادم. خيال كرد من دينم را به او مى فروشم و به دلخواه او قدم برمى دارم و از راه و رسم خويش دست مى كشم. (من براى بيدارى و هوشيارى اش) آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزديك ساختم، تا با حرارت آن عبرت گيرد. ناله اى همچون بيمارانى كه از شدت درد مى نالند، سر داد و چيزى نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اى عقيل! زنان سوگمند در سوگ تو بگريند! از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده است، ناله مى كنى، ولى مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است! تو از اين رنج مى نالى و من از آتش سوزان نالان نشوم؟.(1)

پنج - ممنوعيت بخشش از اموال عمومى

اگر حاكمى خود را «امين» مردم و حكومت و ولايت خود را «امانت» بداند، هرگز به خود اجازه نخواهد داد به بهانه هاى مختلف، از اموال عمومى كه در اختيار اوست، بذل و بخشش كند و با عنوان هايى چون هديه، صله و پاداش، بيت المال را حيف و ميل

ص: 120


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، صص 427 و 429.

كند. هديه و بخشش از هر انسانى، امرى شايسته و نيكو است، ولى نه از بيت المال مسلمانان و اموال عمومى!

اميرالمؤمنين على (علیه السلام) اين گونه برخوردها را با اموال عمومى، ستمگرى به شمار مى آورد: «سخاوتمندى زمام داران در اموال عمومى مسلمانان، ستم و عهدشكنى است».(1)

روزى امام على (علیه السلام) نشسته بود و مالى را ميان مسلمانان قسمت مى كرد. پيرمردى كهن سال، كنارش ايستاد و گفت: اى اميرمؤمنان! من پيرمردى كهن سالم، چنان كه مى بينى و برده اى مُكاتَب(2) هستم. از اين مال به من كمك كن. امام فرمود: «به خدا سوگند! اين ثروت، دسترنج من نيست. ارث پدرم هم نيست؛ امانتى است كه براى نگه دارى به من سپرده شده است و من به صاحبانش برمى گردانم؛ اما بنشين!» پيرمرد نشست؛ امام به مردمانى كه گرداگردش بودند، نگاهى افكند و فرمود: «خداى بيامرزد كسى را كه پيرمرد كهن سالى را يارى رساند.»؛ مردم نيز كمك كردند.(3)

شش - برخورد با مفاسد مالى كارگزاران

گفتيم كه امام على (علیه السلام) با ايجاد تشكيلات نظارتى، عملكرد فرمانداران و كارگزاران خويش را پيوسته و به دقت زيرنظر داشت و در صورت مشاهده هرگونه خلافى، با آن برخورد مى كرد. از مهم ترين وظايفى كه امام از آنان انتظار داشت، حفظ اموال عمومى و بيت المال مسلمانان بود. امام در نامه اش به اشعث بن قيس، كارگزار آذربايجان چنين نوشت:

فرماندارى براى تو وسيله آب و نان نيست، بلكه امانتى است در گردنت... در مورد بيت المال جز با احتياط اقدام مكن! بخشى از اموال خدا در اختيار توست و تو يكى از خزانه داران او هستى تا آن را به دست من سپارى و

ص: 121


1- . «جُودُ الوُلاة بِفَى ء المُسلمين جَورٌ و خَتَرٌ». شرح غُرر الحكم و دُررِالكَلم، ج 3، ص 357.
2- . «مُكاتب»، برده اى را گويند كه با مالك خود، قراردادى بسته كه اگر بهايش را بپردازد، آزاد گردد. نك: ياسين عيسى عاملى، الاصطلاحات الفقهيّه، بيروت، دارالبلاغه، 1413 ه-.ق، چ 1، ص 206.
3- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 308، شماره 1171.

اميد است من رييس بدى براى تو نباشم.(1)

زمانى كه امام على (علیه السلام) از اشعث، تخلفى مشاهده كرد، به او چنين گفت: «آنچه بر عهده تو است ادا كن، وگرنه تو را با شمشير خواهم زد.» او نيز آنچه بر عهده اش بود، ادا كرد.(2)

امام على (علیه السلام) در نامه اى به زياد بن ابيه، جانشين فرماندارش، عبداللّه بن عباس در بصره چنين نگاشت:

صادقانه به خداوند سوگند ياد مى كنم اگر گزارش رسد كه از غنايم و بيت المال مسلمانان چيزى كم يا زياد برداشته اى، آن چنان بر تو سخت بگيرم كه در زندگى، كم بهره و بى نوا و حقير و ضعيف شوى. والسلام.(3)

شريح بن حارث، قاضى اميرمؤمنان على (علیه السلام)، در عصر حكومت آن حضرت، خانه اى به هشتاد دينار براى خود خريد. وقتى گزارش به امام رسيد، وى را احضار كرد و درستى اين خبر را از او پرسيد. شريح پاسخ داد: چنين بوده است اى اميرمؤمنان! امام على (علیه السلام) نگاه خشم آلودى به وى كرد و فرمود:

اى شريح، به زودى كسى به سراغت خواهد آمد كه نه قباله ات را نگاه مى كند و نه از شهودت مى پرسد. تو را از آن خارج مى كند و تنها تو را به قبرت تحويل مى دهد. اى شريح، بنگر اين خانه را از ثروت غير خود نخريده يا بهاى آن را از غير مال حلال نپرداخته باشى كه هم در دنيا و هم در آخرت، خود را زيان كار كرده اى.(4)

اميرمؤمنان على (علیه السلام) در نامه اش به قُدامة بن عجلان، كارگزار خود در كَسكَر(5)

ص: 122


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 21، نامه 5.
2- . نثر الدر، ص 292.
3- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 43، نامه 20.
4- . همان، ص 17، نامه 3.
5- . شهرى بزرگ در عراق كه ميان كوفه و بصره قرار دارد و به عماره و كوت نزديك است. نك: معجم البلدان، ج 4، ص 461.

نوشت:

پس از حمد و سپاس خداوند، آنچه از اموال الهى بر عهده توست، به سوى من بفرست؛ زيرا ثروت عمومى مسلمانان است و تو از ديگران، سزاوارتر و برخوردارتر نيستى. اى پسر قدامه، گمان مبرى كه ثروت هاى كسكر براى تو مباح است، مانند آنچه از پدر و مادرت به ارث برده اى. پس به سرعت، اموال را بفرست و خود نزد ما بيا. ان شاءاللّه.(1)

به امام خبر رسيد كه منذربن جارود، فرماندار اصطخر(2) در مصرف بيت المال گشاده دستى مى كند. حضرت در نامه اى به او چنين نوشت:

خوبى پدرت، مرا درباره تو فريب داد. گمان مى كردم تو از شيوه و رفتار او پيروى مى كنى، ولى آن گونه كه از تو به من [گزارش] رسيده، پيروى هوا و هوس را رها نمى كنى، گرچه به دينت آسيب رساند و به [سخن] خيرخواهان، گوش فرا نمى دهى، گرچه خالصانه خيرخواهى كنند. به من خبر رسيده است كه كارهاى بسيار را بر زمين مى گذارى و براى سرگرمى و تفريح و صيد، بيرون مى روى و در مال خداوند، نسبت به باديه نشينان قبيله ات گشاده دستى مى كنى؛ گويا ميراث پدر و مادر توست!

به خدا سوگند! اگر اين گزارش ها درست باشد، شتر قبيله ات و بند كفش هايت از تو بهترند. خداوند، لهو و لعب را نمى پسندد و خيانت به مسلمانان و تباه كردن كارهاى آنان، خداوند را به خشم آورد و هر كس كه چنين است، شايسته نيست كه مرزها را پاسدارى كند و ثروت هاى عمومى را گردآورد و امين اموال عمومى باشد. هرگاه نامه ام به تو رسيد، نزد من بيا.

منذر نزد امام على (علیه السلام) آمد، در حالى كه گروهى از او شكايت كردند كه سى هزار

ص: 123


1- . فتوح البلدان، ص 388.
2- . اصطخر، معرّب استخر و از شهرهاى قديمى فارس است و پايتخت پادشاهان فارس آن زمان بوده و آثار بزرگى در آن است. فاصله اين شهر تا شيراز، دوازده فرسخ است. نك: معجم البلدان، ص 211.

[دينار] از بيت المال را برداشته است. امام از او پرسيد و وى انكار كرد. او را سوگند داد، ولى سوگند ياد نكرد. سپس او را زندانى كرد.(1)

ج) مقابله با عوامل مخرب اقتصادى

اشاره

چون نهاد اقتصادى هر جامعه اى، شريان حياتى آن جامعه است و از طرفى زمينه براى بروز نابسامانى در اين نهاد فراوان است، يكى از مهم ترين كارهاى امام على (علیه السلام) نظارت بر امور اقتصادى و مقابله با عوامل مخرب اقتصادى بود. ما در ادامه به بيان چند نمونه از اين اقدامات بسنده مى كنيم:

يك - نظارت مستقيم بر بازار

بازار، تلاش هاى اقتصادى جامعه را عرضه مى كند و تمامى مردمان با بازار در ارتباطند. طبيعى است سلامت بازار مى تواند بر كل جامعه اثر بگذارد و هرگونه مشكل و مفسده اى در بازار، متوجه مردم شود و ديگر نهادهاى جامعه را تحت تأثير خود قرار دهد. امام على (علیه السلام) به دليل اهميت بازار در اقتصاد و معيشت مردم، بر بازار و چگونگى داد و ستد در آن نظارت مى كرد. آن بزرگوار، هر روز به بازار كوفه مى رفت و در برابر اهالى بازار مى ايستاد و با صداى بلند مى فرمود: «اى بازرگانان، از خداوند عزوجل پروا كنيد!»(2) و چونان «معلم كودكان» به آنان هشدارها مى داد و سفارش مى كرد:

خيرخواهى پيشه سازيد. از آسان گيرى تبرّك جوييد. به خريداران نزديك شويد. خود را به بردبارى بياراييد. از سوگند بپرهيزيد و از دروغ كناره گيريد. از ستم دورى گزينيد و داد ستم ديدگان بستانيد. به رباخوارى نزديك نشويد و وزن و ترازو را تمام كنيد. اموال مردم را ناچيز مشماريد و در زمين به فساد سر برمَداريد.(3)

ص: 124


1- . فتوح البلدان، ج 2، ص 391؛ نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 212، نامه 71.
2- . الفروع من الكافى، ج 5، ص 151، ح 3.
3- . همان.

امام على (علیه السلام) در تمام بازارهاى كوفه مى گشت، زمانى به بازار قصابان و ماهى فروشان و زمانى به بازار خرما فروشان سر مى زد و به هر دسته از بازاريان تذكر خاص مى داد.(1) آن گاه برمى گشت و به كارهاى مردم رسيدگى مى كرد.(2)

دو - حذف فرصت طلبان سودجو

در نگاه امام على (علیه السلام)، يكى از راه هاى اصلاح نظام اقتصادى كشور، آن است كه دولت در دامن خود، افراد فرصت طلب و سودجو را نپروراند. آنان كه به دليل نزديكى به حاكمان و مسئولان يا داشتن موقعيت هاى خاص در جامعه، امكان چنين فعاليت هايى را پيدا كرده اند، خطرى براى سلامت اقتصادى جامعه به شمار مى آيند. امام على (علیه السلام)در سفارش هاى خود به مالك اشتر مى فرمايد:

... سپس بدان براى زمام دار، خاصان و صاحبان اسرارى است كه خودخواه و دست درازند و در داد و ستد با مردم، عدالت و انصاف را رعايت نمى كنند. ريشه ستم آنان را با قطع وسايل، از بيخ بركن و به هيچ يك از اطرافيان و بستگان خود، زمينى از زمين هاى مسلمانان وامگذار و نبايد طمع كنند كه قراردادى به سود آنها ببندى كه مايه زيان مردم باشد؛ خواه در آبيارى يا عمل مشترك ديگر، به گونه اى كه هزينه هاى آن را بر ديگران تحميل كنند. در اين صورت، سودش براى آنهاست و عيب و ننگش براى تو در دنيا و آخرت.(3)

ص: 125


1- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 536، شماره 1912.
2- . الفروع من الكافى، ج 5، ص 151، ح 3.
3- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 3، ص 171، نامه 53.

فصل ششم: اصلاحات فقهى و حقوقى

1. وضعيت مسائل حقوقى و فقهى پيش از خلافت امام على (علیه السلام)

اشاره

زندگى ابدى انسان و تأثير رفتار اين جهانى او در سعادت و شقاوت ابدى اش و از سوى ديگر، آگاهى نداشتن به اسرار عالم و نتايج رفتار خويش در جهان باقى، او را به برنامه اى كامل براى زندگى صحيح كه سعادت ابدى اش را به دنبال داشته باشد، نيازمند كرده است. تنها كسى مى تواند پاسخ گوى اين نياز اساسى انسان باشد كه بر تمامى اسرار عالم و جهان باقى، نفس و روح انسانى و تأثير و تأثر و مصالح و مفاسد رفتار بشرى آگاه باشد. چنين كسى جز خداوند متعال نيست. از همين جاست كه سرّ نياز بشر به نبوت و امامت روشن مى شود.

رسول گرامى اسلام، با ارايه كامل ترين و مترقى ترين برنامه حقوقى و اخلاقى كه بيانگر وظايف انسان در مقابل خداوند متعال، خود و ديگران است، از سوى خداوند متعال، اين نياز بشرى را برطرف كرد.

او كه پيام آور الهى بود، هرگز از خود سخنى نگفت و چيزى بر دين نيفزود و هر آنچه در دين عرضه كرد، همان خواست و فرمان الهى بود. قرآن كريم در وصف رسول گرامى اسلام مى فرمايد:

و هرگز از روى هواى نفس، سخن نمى گويد، آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده، نيست. (نجم: 3 و 4)

به اين صورت، مجموعه قرآن و سنت نبوى كه كامل ترين برنامه زندگى براى تمام نسل هاى بشرى است، ارايه شد. همه انسان ها نيز موظفند بدون هيچ گونه دخل و تصرفى، كاملاً بر اساس آن رفتار كنند؛ حتى اگر به همه مصالح و اسرار آن پى نبرده

ص: 126

باشند؛ زيرا از سوى خداوندى فرستاده شده كه عالم ترين شخص بر اسرار عالم و مصالح و مفاسد ماست.

قرآن كريم در اين مورد مى فرمايد:

وَ ما كانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ اذا قَضى اللّه ُ وَ رَسولُهُ أَمرا أَن يَكُونَ لَهُم الخِيَرَةُ مِن أَمرهِم وَ مَن يَعصِ اللّه وَ رَسولَهُ فَقد ضَلَّ ضلالاً مُبينا. (احزاب: 36)

هيچ مرد و زن باايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش، امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هركس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است.

از همين رو، ضرورى است كه احكام و معيارهاى فقهى و حقوقى دين، چنان كه شارع مقدس از طريق رسول گرامى اسلام تبيين كرده است، ثابت بماند و هيچ اختلاف و تخلفى در آن صورت نپذيرد.

با رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، موارد متعددى را مى توان يافت كه برخى احكام اسلامى با آنچه در زمان ايشان جارى بود، تفاوت پيدا كرد و مسلمانان در اين موارد دچار اختلاف شدند. نمونه هايى از اين موارد را به اختصار مى آوريم. نخست نگاهى به يكى از عوامل زمينه ساز اين اختلافات خواهيم داشت.

سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، الگويى جاويدان

رفتار و گفتار پيامبر گرامى اسلام كه برترين پيامبر الهى و صاحب كامل ترين اديان براى تمامى نسل هاى آينده است، براى ما حجت است. از اين رو، آن حضرت و ائمه معصومين (علیه السلام) مسلمانان را به نشر و گسترش احاديث سفارش و تشويق كرده اند.

پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به اين امر چنان كه بايد، اهميت داده نشد و حتى برخى كارگزاران، نه تنها آن را جدى نگرفتند، بلكه برعكس از نشر و گسترش احاديث

ص: 127

نبوى جلوگيرى كردند.(1) رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در گفتار خود به منظور حفظ دين و نجات مسلمانان از فتنه ها، چهره هاى منافقان را آشكار مى ساخت و برخى آيات را كه به گونه اى كلى از چهره هاى تزوير و نفاق سخن گفته بود، تفسير مى كرد. طبيعى است كسانى چون معاويه، حكم و پسرانش، خالد بن وليد، عمرو بن عاص، وليد بن عقبه و... كه حضرت، آنان را نكوهيده و حتى آياتى از قرآن كريم در نكوهش آنان نازل شده بود، نه تنها تمايلى به نشر و گسترش احاديث پيامبر نداشته باشند، بلكه درصدد جلوگيرى از آن برآيند.(2) نقل كرده اند صحابه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) كه حامل گفتار آن حضرت بودند، از نقل و نشر احاديث و گفتار آن حضرت منع مى شدند. وقتى مردم عراق از قرظة بن كعب صحابى رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مى خواستند كه حديثى از پيامبر برايشان نقل كند، او مى گفت من از اين كار منع شده ام. حتى به او گفته شده بود مردم را سرگرم حديث رسول خدا (صلی الله علیه وآله)نكنيد...!(3) قرظه مى گفت پس از آن، من هرگز سخنى از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل نكردم!(4) بدين گونه، بسيارى از احاديث رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از ميان رفت و زمينه براى پيدايش اختلاف هاى فقهى و حقوقى و... در جامعه اسلامى پديد آمد.

الف) نماز تراويح

نماز تراويح، نماز جماعت مستحبى است كه اهل سنت در شب هاى ماه مبارك رمضان به جاى مى آورند. اصحاب در زمان رسول گرامى اسلام، نمازهاى مستحبى

ص: 128


1- . علاءالدين بن حسام الدين متقى هندى، كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال، بيروت، مؤسسه الرساله، 1409 ه .ق، ج 1، ص 285، شماره 29460؛ محمد ذهبى، تذكره الحفاظ، دار احياءالتراث العربى، ج 1، ص 7؛ الطبقات الكبرى، ج 1، ص 256.
2- . نك: محمدعلى مهدوى راد، مقاله «منع از تدوين حديث»، فصل نامه علمى - تخصصى علوم حديث، ش 2 و 3 شماره پياپى 8، ص 7.
3- . المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 183، شماره 347/59.
4- . ابى عمر يوسف بن عبدااللّه بن عبد البر نمرى قرطبى، جامع بيان العلم و فضله، دارالكتب الاسلاميّه، 1402 ه .ق، چ 2، ص 453.

شب هاى ماه مبارك رمضان را در خانه هاى خود و به صورت فرادا به جاى مى آوردند و خود آن حضرت نيز چنين مى كرد. همين سنت، در زمان خلافت ابوبكر و سال اول خلافت عمر، ادامه داشت و علماى شيعه و سنى بر اين امر اتفاق نظر دارند.

در دومين ماه مبارك رمضان از خلافت عمر، او وارد مسجد شد و ديد كه گروهى از مسلمانان درحال به جاى آوردن نمازهاى مستحبى اند. عده اى در حال ركوع، عده اى در حال سجده و... هستند. خليفه كه از ديدن اين منظره ناراحت شده بود، دستور داد نمازهاى مستحبى شب هاى ماه مبارك رمضان در اوايل شب و به صورت جماعت خوانده شود و همگى مسلمانان در آن شركت كنند. سپس اين مطلب را به تمام سرزمين ها، بخش نامه كرد.(1) در مدينه نيز دو امام جماعت زنان و مردان برگزيد و چنين گفت: «اين كار بدعت است، ولى بدعت خوبى است.

ب) تمام خواندن نماز در سفر

يكى از دستورهاى اسلام آن است كه نمازهاى چهار ركعتى، در سفر، كوتاه و در دو ركعت خوانده شود. اين حكم خداوند متعال در قرآن(2) و سنت معروف رسول

ص: 129


1- . «بدعةٌ و نعمت البدعة؛ اين كار بدعت است، ولى بدعت خوبى است». محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح البخارى، بيروت دارالقلم، 1407 ه . ق، چ 1، ج 3، ص 100؛ كتاب صلاة التراويح، باب 156، شماره 265؛ احمد قسطلانى، ارشاد السارى لشرح صحيح البخارى، بغداد، مكتبه المثنى، چ 6 ، ج4، ص 30؛ شرح نهج البلاغه، ج 12، صص 283 و 285؛ النص والاجتهاد، ص 210.
2- . آيه شريفه 101 سوره نساء مى فرمايد: وَ اِذا ضَرَبتُم فِى الاَرضِ فَلَيسَ عَلَيكُم جُناحٌ اَن تَقصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ اِن خِفتُم أَن يَفتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَروا اِنَّ الكافرينَ كانُوا لَكُم عَدُوًّا مُبينا. هنگامى كه سفر مى كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد، اگر از فتنه و خطر كافران بترسيد؛ زيرا كافران، براى شما دشمن آشكارى هستند. علامه طباطبايى، ذيل اين آيه شريفه مى فرمايد: هر چند ظاهر عبارت آيه شريفه، جواز را مى رساند، وليكن اين ظاهر، منافات ندارد كه آيه شريفه در سياق وجوب آمده باشد و از آن استفاده شود كه بايد نماز را بشكنيد. به طورى كه اگر تمام بخوانيد نمازتان باطل است. (همان گونه كه ائمه (علیه السلام) آيه شريفه را به معناى «وجوب» تفسير كرده اند). امام باقر (علیه السلام)در جواب يكى از اصحاب خود كه در مورد اين آيه شريفه پرسيده بود، فرمود: «... به حكم اين آيه، شكستن نماز در سفر واجب است...»؛ همچنين از آيه شريفه به دست مى آيد كه ابتدا شكستن نماز براى خوف فتنه و ترس از دشمن تشريع شد و اين خصوصى بودن مورد، منافات ندارد با اينكه براى بار دوم به طور عموم و براى همه سفرهاى مشروع، تشريع شود. هر چند كه پاى خوف در ميان نباشد. آرى كتاب خدا يك قسم از نماز شكسته را بيان مى كند و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را براى همه صور، عمومى مى سازد، (همچنان كه روايات بسيارى سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله را به همين صورت بيان مى كنند)؛ از جمله در كتاب دُرالمنثور آمده است كه عده اى از حارثة بن وهب خزاعى روايت كرده اند كه گفت: من نماز ظهر و عصر را در «منى» با جمعيتى بسيار زياد و با امنيتى كامل به رسول خدا صلى الله عليه و آله اقتدا كردم و آن جناب دو ركعتى خواند. الميزان فى تفسير القرآن، ج 5، صص 63 - 67.

گرامى اسلام بوده است و آن حضرت و ائمه (علیه السلام) بر آن تأكيد كرده اند. روايات فراوان و اجماع علماى امت اسلام نيز بر اين مطلب دلالت دارد. خليفه اول و دوم نيز بر اساس اين دستور عمل مى كردند. همچنين عثمان در اوايل خلافت خود، در سفر همين گونه نماز به جا مى آورد، ولى بعدها نمازهاى خود را در «منى» تمام (4 ركعتى) مى خواند، در حالى كه رسول گرامى اسلام در همين مكان، نماز را كوتاه مى كرد و دو ركعتى مى خواند.(1) پس از آن، در اين مورد ميان مسلمانان اختلاف ايجاد شد.

ج) اختلاف در كيفيت وضو

خداوند متعال در قرآن كريم، وضو را براى اقامه نماز واجب كرده است و چگونگى آن را چنين بيان مى كند:

يا أَيُهاالّذينَ ءأَمَنُوا اِذا قُمتُم اِلَى الصَّلواةِ فَاغْسِلوا وُجُوهَكُم وَ أَيدِيَكُم اِلَى المَرَافِقَ وَامْسَحُوا بِرُءُوسَكُم وَ أَرجُلَكُم اِلى الكَعبَينِ. (مائده: 6)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه به نماز مى ايستيد، صورت و دست ها را تا آرنج بشوييد و سر و پاها را تا مفصل [= برآمدگى پشت پا ]مسح كنيد.

كيفيت وضو و مسائل و احكام دقيق آن را رسول گرامى اسلام و ائمه (علیه السلام)براى مسلمانان بيان كرده و آموزش داده اند. مسلمانان نيز به همان سنت رسول گرامى اسلام

ص: 130


1- . صحيح بخارى، ج 1، ص 480، باب 698 .

عمل مى كردند.

يكى از احكام وضو كه از ظاهر اين آيه و تصريح برخى روايات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و ائمه معصومين (علیه السلام) به دست مى آيد، آن است كه در وضو، پوست بدن بايد مسح شود و مسح بر روى جوراب يا كفش، درست نيست. پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله)در مورد صحت مسح بر روى كفش، در ميان مسلمانان اختلاف ايجاد شد و برخى صحابه بر صحت آن فتوا دادند.(1)

يكى ديگر از اختلاف هايى كه پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در مورد وضو ايجاد شد، مسئله شستن پا به جاى مسح آن بود. فتواى عثمان اين بود كه در وضو، به جاى مسح، پاها شسته شود. او اين روش را روش رسول خدا (صلی الله علیه وآله)مى دانست و احاديث ديگرى را كه از آن حضرت نقل مى كردند، نامعلوم مى شمرد.(2)

د) اختلاف در تيمم

يكى از جاهايى كه تيمم واجب شده، زمانى است كه انسان براى نمازگزاردن به آب دسترسى ندارد. قرآن مجيد اين حكم را به صراحت بيان كرده است:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، وقتى به نماز مى ايستيد، صورت و دست ها را تا آرنج بشوييد و سر و پاها را تا مفصل = [= برآمدگى پشت پا] مسح كنيد. و اگر جنب باشيد، خود را بشوييد (و غسل كنيد). و اگر بيمار يا مسافر باشيد، يا يكى از شما از محل پستى آمده ، يا با [قضاى حاجت كرده و]زنان تماس گرفته (و آميزش جنسى كرده ايد) و آب (براى غسل يا وضو) نيابيد، با خاك پاكى تيمم كنيد و از آن، بر صورت [= پيشانى]

ص: 131


1- . محمد بن مسعود عياشى، تفسير العياشى، تصحيح و تعليق: هاشم رسولى محلاتى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1411 ه-.ق، چ 1، ج 1، ص 326، شماره 46؛ بحارالانوار، ج 31، ص 36.
2- . مسلم بن حجاج القشيرى النيشابورى، صحيح مسلم، محقق: محمدفؤاد الباقى، بيروت، دار احياءالتراث العربى، ج 1، ص 207، باب فضل الوضوء و الصلاه عقبه، شماره 8 ، براى توضيح بيشتر نك: على شهرستانى، وضوءالنبى، ص 49.

دست ها بكشيد. (مائده: 6)

رسول گرامى اسلام نيز بر اين امر تأكيد مى كرد و روايت هاى صحيح در اين باره فراوان است. با اين همه، در اين زمينه نيز اختلاف شده است و از برخى صحابه، فتوايى خلاف اين نظر نقل شده است. مردى نزد يكى از صحابه رفت و گفت: من جنب شده ام و آب پيدا نكرده ام، با اين وضع چه كنم؟ او نيز پاسخ داد: نماز نخوان.(1)

ه ) ازدواج موقت

ازدواج موقت در زمان رسول گرامى اسلام جايز شمرده مى شد و اصحاب به آن عمل مى كردند و هيچ عالم مسلمانى در اصل حليت آن در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شك ندارد. بنابر تفسير بيشتر مفسران، آيه 24 سوره مباركه نساء نيز دلالت بر همين امر دارد، آنجا كه مى فرمايد:

و زنان شوهردار (بر شما حرام است؛) مگر آنها را كه (از راه اسارت) مالك شده ايد(؛ زيرا اسارت آنها در حكم طلاق است). اينها احكامى است كه خداوند بر شما مقرر داشته است. زنان ديگر غير از اينها (كه گفته شد)، براى شما حلال است كه با اموال خود آنان را اختيار كنيد، در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا خوددارى كنيد و زنانى را كه متعه [= ازدواج موقت ]مى كنيد، واجب است مَهر آنها را بپردازيد... .

روايت هاى متعددى از رسول گرامى اسلام و ائمه (علیه السلام) درباره جواز اين امر وارد شده است. سخنان اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نيز نشان دهنده آن است كه آنان اين عمل را در زمان آن حضرت انجام مى دادند. اين عمل پس از رحلت رسول گرامى اسلام همچنان جايز بود تا آنكه خليفه دوم به جهت مصالحى فتوا به حرمت آن داد. البته برخى اين نظر را نظر اجتهادى خود خليفه دوم دانسته و برخى با نقل روايت هايى بر اين عقيده اند كه

ص: 132


1- . صحيح مسلم، ج 1، ص 280، باب التعليم، شماره 112.

حليت ازدواج موقت در زمان خود رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نسخ شده بود و حضرت آن را حرام كرده است.(1)

و) حج تمتع

حج تمتع آن است كه انسان، در يكى از سه ماه شوال، ذيقعده و ذيحجه در «ميقات» به نيت عمره تمتع احرام بندد. سپس به مكه برود، اعمال عمره تمتع را به جا آورد و از احرام بيرون بيايد. در اين حال، چيزهايى كه بر اثر احرام بر وى حرام شده بود (مانند نزديكى به همسران)، حلال مى شود؛ تا اينكه در همان سال، از مكه، به نيت حَجة الاسلام، احرام ديگرى ببندد و مشغول اعمال حج شود. اين حج را حج تمتع مى نامند.(2)

در دوران جاهليت، به جاى آوردن اعمال عمره را در اين سه ماه از بزرگ ترين گناهان مى شمردند و هر كس كه در ماه هاى حرام، احرام مى بست و داخل مكه مى شد، حق نداشت كه يكى از محرمات احرام را به جاى بياورد و به ويژه با زنان نزديكى كند؛ مگر اينكه اعمال حج را به پايان برساند و از احرام بيرون بيايد.(3)

پس از ظهور اسلام، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در حجه الوداع، با تشريع حج تمتع و جمع كردن ميان حج و عمره، گام ديگرى در مبارزه با روش هاى دوران جاهلى برداشت و اعمال عمره را كه پيش از اسلام، در اين سه ماه از بزرگ ترين گناهان شمرده مى شد، جزو اعمالى قرار داد كه مسلمانان بايد آن را در اين سه ماه انجام دهند.(4) خداوند متعال نيز در قرآن كريم به صراحت به جواز اين عمل اشاره مى كند:

ص: 133


1- . همان، ج 3، ص 1023، باب نكاح المتعه و... شماره 16 - 23.
2- . علت نام گذارى اين حج به «حج تمتع»، آن است كه در اين حج «متعه» هست؛ متعه، به معناى لذت است؛ چون در مدت فاصله بين دو احرام عمره تمتع و حج، محظورهاى احرام، مباح و حلال گشته و شخص عامل به آن مى تواند در اين مدت از آنچه در احرام عمره حرام بوده و در احرام حج نيز حرام مى گردد، لذت و تمتع ببرد. نك: محمد صادق نجمى، سيرى در صحيحين، قم، 1369، چ3، ج2، ص 371.
3- . صحيح مسلم، ج 2، ص 909، كتاب الحج، باب 31، شماره 198.
4- . همان، شماره 198.

پس هر كس از [اعمال] عمره به حج پرداخت، [بايد] آنچه از قربانى ميسر است (قربانى كند). (بقره: 196)

اين دستور اسلام، چون برخلاف معمول و عادت و رسم به جاى مانده از دوران جاهليت بود، پذيرفتن آن در مرحله اول، براى برخى مشكل و سنگين بود كه با تذكر و راهنمايى رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روبه رو شدند.(1)

با سفارش هاى مكرر رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، مسلمانان اعمال عمره را در ماه هاى حج انجام مى دادند و از احرام بيرون مى آمدند و سپس احرام ديگرى براى حج مى بستند و مشغول اعمال حج مى گشتند. روايات بسيارى كه دلالت بر اين مطلب دارد، در كتاب هاى اهل سنت و شيعه وجود دارد.

در دوران حكومت ابوبكر نيز اين حكم به همان صورت كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دستور داده بود، اجرا مى شد تا اينكه پس از او اين مسئله دگرگون شد و فتوى به حرمت جمع بين عمره و حج و متعه كردن ميان آن دو صادر شد. و از آن زمان به بعد اين مسئله به مسئله اى اختلافى ميان مسلمانان تبديل شد.(2)

ز) طلاق سوم

«سه طلاقه» به اين معناست كه اگر مردى همسرش را يك بار طلاق دهد؛ سپس پشيمان شود و به او برگردد و بار دوم طلاق دهد و بار ديگر به او رجوع كند؛ آن گاه براى سومين بار طلاق دهد، ديگر نمى تواند به آن زن رجوع كند. در اين صورت اين زن برايش حلال نمى شود، مگر اينكه شخصى آن زن را به عقد خود درآورد و سپس او را طلاق دهد. آن گاه همسر اول مى تواند بار ديگر اين زن را به ازدواج خود درآورد.

ص: 134


1- . همان، ص 884 ، شماره 142؛ النص والاجتهاد، ص 178.
2- . همان، ص 1023، كتاب نكاح، باب نكاح متعه، شماره 17؛ ص 898 ، باب 23، شماره 165.

بر پايه تصريح علماى شيعه و سنى، طلاق سوم در زمان رسول گرامى اسلام به همين صورت بود و اگر مردى همسرش را به يك باره سه طلاقه مى كرد و مى گفت «تو سه طلاقه اى»، اين حكم شامل او نمى شد و مى توانست به همسرش رجوع كند.

قرآن كريم نيز در سوره مباركه بقره، بنابر نقل تمامى مفسران شيعه و سنى از جمله زمخشرى (دانشمند و مفسر بزرگ سنى)، دلالت بر همين مطلب دارد. مقصود اين است كه سه بار طلاق رخ بدهد؛ نه اينكه در موقع طلاق، فقط در لفظ بگويد سه بار طلاق دادم:(1)

طلاق، (طلاقى كه رجوع و بازگشت دارد) دو مرتبه است؛ (و در هر مرتبه)، بايد به طور شايسته همسر خود را نگاه دارى كند (و آشتى كند)، يا با نيكى او را رها سازد (و از او جدا شود)... اگر (پس از دو طلاق و رجوع، بار ديگر) او را طلاق داد، از آن پس، زن بر او حلال نخواهد بود، مگر اينكه همسر ديگرى انتخاب كند (و با او آميزش جنسى كند. در اين صورت)، اگر (همسر دوم) او را طلاق گفت، گناهى ندارد كه بازگشت كند؛ (و با همسر اول، دوباره ازدواج كند؛) در صورتى كه اميد داشته باشند كه حدود الهى را محترم مى شمرند. اينها حدود الهى است كه (خدا) آن را براى گروهى كه آگاهند، بيان مى كند. (بقره: 229 و 230)

در زمان ابوبكر و دو سال اول خلافت عمر، مسئله سه طلاقه بر همين اساس و روش صورت مى گرفت تا اينكه در اين زمان، مردان، پى در پى، زنان خود را به لفظ واحد، سه بار طلاق مى دادند و در اين كار عجله مى كردند. اين عمل در آن زمان گسترش فراوانى يافت. خليفه نيز با ديدن اين وضعيت، در پى اصلاح آن برآمد و براى آنكه مردان را گرفتار پى آمد عمل خودشان سازد و آنان را مجازات كند، عمل آنان را امضا

ص: 135


1- . وجه دلالت آيه شريفه بر حكم ياد شده، آن است كه در آيه شريفه آمده است: «الطَّلاقُ مَرَّتانِ؛ طلاقى كه رجوع و بازگشت دارد دو مرتبه است». مرّتان يعنى دو بار و با فاصله» نه بدون فاصله، منظور آوردن تثنيه نبوده است، بلكه مى خواسته «تكرار» آن را بازگويد. نك: كتاب هاى تفسيرى، ذيل آيه شريفه.

كرد و سه طلاقه كردن را به يك مرتبه جايز شمرد.(1)

2. اصلاحات فقهى و حقوقى اميرمؤمنان على (علیه السلام)

الف) تصميم گيرى و اقدام فورى

اختلاف هاى گسترده در مورد مسائل فقهى و حقوقى، وحدت جامعه اسلامى را به مخاطره انداخته بود. امام كه تبيين دين را از مهم ترين وظايف خود مى دانست، پس از آنكه به خلافت رسيد، كوشيد با مطرح كردن سنت پيامبر و احياى اصول فراموش شده دين و پيرايش آن از انحراف ها و اختلاف ها، جامعه را به سمت صلاح و رستگارى هدايت كند. آن حضرت در شرح فعاليت هاى خود مى فرمايد:

... مگر من در بين شما به «ثقل اكبر» (قرآن) عمل نكردم و «ثقل اصغر» (عترت پيغمبر) را در بين شما باقى نگذاردم. مگر پرچم ايمان را در بين شما نصب نكردم و از حدود حلال و حرام آگاهتان نساختم... . مگر نه اين است كه جامه عافيت را با «عدل» خود بر تن شما پوشانيدم و نيكى ها را با رفتار و گفتار خود براى شما گستردم و ملكات اخلاق انسانى را به شما نشان دادم.(2)

امام على (علیه السلام) نه تنها در دوران حكومت خود كه در دوران حكومت خلفاى سه گانه نيز همين رويكرد را در حد توان پى گيرى مى كرد.

امام درباره مُحرم شدن به عمره در ايام حج، فرمود: «من به خاطر هيچ كس، سنت آن حضرت را رها نمى كنم».(3)

يك سال از سال هايى كه نماز در منى تمام خوانده مى شد، از امام على (علیه السلام) خواسته

ص: 136


1- . صحيح مسلم، ج 2، ص 1099، باب طلاق الثلاث، شماره 15 و 17.
2- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 1، ص 219، خطبه 87 .
3- . تاريخ المدينة المنوره، ج 3، صص 1043 و 1044.

شد كه امامت جماعت منى را به عهده گيرد و نماز را به صورت تمام اقامه كند. در پاسخ فرمود: «اگر من نماز بخوانم، همچون پيامبر خواهم خواند.» و زمانى كه امام اصرار آنان را بر تمام خواندن نماز ديد، اين درخواست را نپذيرفت.(1)

مطوف بن عبداللّه مى گويد: همراه عمران بن حصين (كه از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله)بود) پشت سر امام على (علیه السلام)نماز مى خواندم. پس از پايان نماز، عمران دست مرا گرفت و گفت «لقد صلى صلاة محمد (صلی الله علیه وآله) وَ لَقَد ذكرنى صَلاةَ محمد؛ او همانند نماز پيامبر نماز خواند و مرا به ياد نماز پيامبر انداخت».(2)

در دوران خلافت امام على (علیه السلام) و در بدو ورود آن حضرت به كوفه، ابوموسى اشعرى كه پشت سر امام، نماز را به جماعت خوانده بود، گفت: «ذكرنا على بن ابى طالب صلاة النبى؛ على با نماز خود ما را به ياد نماز پيامبر انداخت».(3)

تمام همّت على (علیه السلام)، احياى سيره نبى اكرم (صلی الله علیه وآله) و رفع اختلاف ها در جامعه اسلامى بر اساس آن بود. اصحاب خاص امام نيز اين حقيقت را دريافته بودند. عمّار درباره اقدامات امام على (علیه السلام) مى گفت: «اگر على (علیه السلام) هيچ كارى جز زنده كردن دو تكبير در وقت بلند كردن سر از سجده، نكرده باشد، به خاطر همين كار، به فضل بزرگى دست يافته است».(4)

از ديگر فعاليت هاى امام على (علیه السلام)، تلاش در احياى سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)در وضو گرفتن بود. وقتى امام براى نماز حاضر شد، مقدارى آب طلب كرد و وضو را بر اساس سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به جاى آورد و اين شيوه وضو گرفتن را وضوى راستين پيامبر خدا

ص: 137


1- . عبدالرزاق بن همام صنعانى، الامالى فى آثار الصحابه، تحقيق: مجدى، قاهره، مكتبة القرآن، ص 50.
2- . جمل من انساب الاشراف، ج 2، ص 404.
3- . اسماعيل بخارى، التاريخ الكبير، بيروت، دارالكتب العلميّه، ص 33؛ الغدير، ج 9، ص 66 ، ج 10، ص 201.
4- . فتوح البلدان، ج 2، ص 404.

(صلی الله علیه وآله)دانست.(1)

همچنين امام على (علیه السلام) در نامه خود به محمد بن ابى بكر، فرماندار مصر، پس از سفارش هاى فراوان، چگونگى وضوى صحيح را به او يادآورى مى كند و مى فرمايد: «من خود ديدم كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چنين وضو مى ساخت».(2)

ب) نهادينه شدن اختلافات و نبود زمينه براى اقدام هاى اصلاحى

اختلافات و نابسامانى هايى كه در دوران پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در جامعه اسلامى رخ داده بود، با جان مردم عجين شده بود و هر گروه نظر خود را صواب مى دانست و ديگران را بر خطا مى پنداشت. همين امر، تغيير و تحول را مشكل و زمينه را براى اقدامات اصلاحى نامناسب كرده بود.

نابسامانى هاى شديد سياسى و اقتصادى برخى كارگزاران حكومت پيشين، چنان بود كه مردم را به ستوه آورد و موجب شورش آنان بر ضد حكومت شد. على (علیه السلام)اصلاحات سياسى و اقتصادى را با همه مشكلاتى كه داشت، از نخستين روزهاى حكومت خود آغاز كرد، ولى به انجام رساندن اصلاحات فقهى و حقوقى به صورت گسترده زمينه مساعدى نداشت. امام بايد درنگ مى كرد، زمينه را آماده مى ساخت، آن گاه مبارزه را آغاز مى كرد. احياى سنت نبوى در تمام ابعاد آن، نيازمند ثبات بيشتر و استقرار فزون تر حكومت بود. اميرمؤمنان على (علیه السلام)، مى فرمود: «اگر گام هايم از اين فتنه ها استوار آيد، امورى را دگرگون خواهم كرد».(3)

امام به آسانى نمى توانست با آنچه در طول 25 سال ريشه دوانده بود و ذهن ها و زبان ها، جان ها و منش ها به آن خو گرفته بودند و براى مردم فرهنگ ديگرى ساخته بود، مبارزه كند.

ص: 138


1- . كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال، ج 9، ص 456، شماره 2649.
2- . الامالى، ص 29، مجلس اول، ح 31.
3- . بحارالانوار، ج 34، ص 180، ح9.

اقدام ناسنجيده، اعتراض هاى گسترده اى را در پى داشت و فرصت براى اصلاحات ديگر نيز از دست مى رفت. بايد آرام آرام و سنجيده عمل مى شد تا روزگارى كه زمان چيدن ميوه فرا مى رسيد. از همين روى، امام به شريح قاضى پيغام فرستاد تا زمانى كه كارهاى مردم سامان بيابد، بر همين اساس كه تا كنون قضاوت مى كردى، قضاوت كن.(1)

زمانى كه امام على (علیه السلام) وارد كوفه شد، از حسن (علیه السلام) خواست به ميان مردم برود و آنان را از اقامه نماز مستحبى به جماعت، در ماه مبارك رمضان باز دارد. زمانى كه مردم نظر امام را شنيدند، با آه و ناله فرياد سردادند. چون حسن (علیه السلام) نزد پدر بزرگوارش بازگشت، امام پرسيد: اين سر و صدا چيست؟ او ماجرا را باز گفت. اميرمؤمنان على (علیه السلام) فرمود: به آنان بگو نماز را بخوانند (همان گونه كه پيش از اين مى خواندند).(2)

امام در خطبه اى طولانى در ميان جمعى از اهل بيت، نزديكان و شيعيانش، مواردى از نابسامانى هايى را كه در دوران پيش از خود ايجاد شده بود و مى بايست اصلاح گردد، برشمرد و پى آمدهاى اقدامات اصلاحى خود را بازگو كرد. اين خطبه به خوبى بيانگر آن است كه اگر امام امكان مى يافت و زمينه مساعد مى شد، چه امورى را در جامعه برپا مى كرد و مردم را از چه مسائلى باز مى داشت. به همين دليل، اين خطبه شريف را در اينجا نقل مى كنيم:

آن حضرت پس از ستايش و ثناى خداوند و صلوات بر پيامبر فرمود:

هشدار كه من از وجود دو خصلت در شما بيشتر مى ترسم: پيروى از هواى نفس و آرزوهاى طولانى. پيروى از هواى نفس، انسان را از حق باز

ص: 139


1- . همان، ص 182، ح 982.
2- . همان، ص 181، ح 981.

مى دارد و پروردن آرزوهاى دراز، آخرت را به دست فراموشى مى سپارد. هشدار كه دنيا پشت كنان كوچ كرده و آخرت، روى آوران و اين هر دو را فرزندانى است. شما از فرزندان آخرت باشيد، نه از فرزندان دنيا. امروز هنگام عمل است، نه حساب كشيدن و فردا هنگام حساب كشيدن است، نه عمل.

جز اين نيست كه سرچشمه پيدايش فتنه ها، هواهاى نفسانى اند كه از آنها پيروى شود و نيز احكامى كه بدعت گذارانه پديد مى آيند. در اين فتنه ها، با فرمان خدا مخالفت مى شود و گروهى، گروه ديگر را [به ناحق] به مناصبى مى گمارند.

هشدار! كه اگر حق خالص شود، اختلافى باقى نمى ماند و اگر باطل هم به طور خالص عرضه شود، بر صاحب خرد پوشيده نمى ماند، ولى دسته اى از حق و دسته اى از باطل درهم آميخته مى شوند و يكديگر را مى پوشانند. اينجاست كه شيطان بر هواداران خود چيره مى شود و تنها كسانى كه مورد رحمت خدا بوده اند، نجات مى يابند.

من از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شنيدم كه فرمود: «چگونه خواهيد بود، آن گاه كه فتنه ها شما را فرو پوشاند و كودك در آن بزرگ شود و بزرگ در آن پير گردد»؛(1) فتنه اى كه مردم بر مجراى آن روان مى شوند و آن را سنت مى كنند و هرگاه چيزى از آن تغيير يابد، مى گويند: سنت دگرگون شد و مردم منكرى انجام دادند! آن گاه بلا شدت مى يابد و زن و فرزندان به اسارت برده مى شوند و فتنه آنها را بكوبد و چونان هيزم كه از آتش نابود شود، نابودشان كند و آسياب كه سنگ زيرين را بكوبد. در آن حال، براى غيرخدا فقه فرا مى گيرند و علم بى عمل مى اندوزند و با كار آخرت در طلب دنيا برمى آيند.

... اكنون اگر من مردم را به ترك آن كارها وادارم و امور را به مجارى

ص: 140


1- . كنايه از طولانى بودن زمان فتنه است.

صحيح خود و سنت دوران پيامبر بازگردانم، سپاه من از پيرامونم پراكنده مى شوند، تا آنجا كه يا تنها بمانم يا شمارى اندك از ياران ويژه ام گرداگردم بمانند؛ همانان كه فضيلت مرا مى شناسند و از كتاب خدا و سنت پيامبر وجوب امامت مرا دريافته اند. به يقين، خواهيد ديد كه اگر اين اصلاحات را انجام دهم، از پيرامونم پراكنده خواهند شد، اگر:

- مقام ابراهيم را به مكان اصلى خود، همان مكانى كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آن را قرار داده بود، برگردانم؛

- فدك را به وارثان فاطمه (س) عودت دهم؛

- پيمانه رسول خدا (صلی الله علیه وآله)(1) را به همان اندازه اصلى بازگردانم؛

- زمين هايى را كه پيامبر به برخى كسان بخشيده بود، ولى به آنان داده نشد، به ايشان بدهم؛

- خانه جعفر را به وارثانش بازگردانم و از مسجد جدا سازم؛

- قضاوت هاى ناعادلانه را به قضاوت هاى عادلانه تغيير دهم؛

- زنانى را كه ناصواب به همسرى مردانى درآمده اند، بازپس گيرم و به همسران حقيقى آنها دهم و حكم ناموس و مسائل شرعى آنها را جارى كنم؛

- بازماندگان بنى تغلب را اسير سازم؛

- بذل و بخشش هاى زمين خيبر را بازگردانم؛

- ديوان هاىِ (دفاتر) حقوق و عطايا را از ميان ببرم و بيت المال را به شيوه پيامبر، به مساوات تقسيم كنم و آن را به نفع اغنيا تقسيم نكنم؛

- مساحت [تعيين خراج بر اساس اراضى(2)] را برافكنم؛

ص: 141


1- . مقصود واحد، حجم آبى است كه پيامبر براى غسل استفاده مى كرد. نك: ابى جعفر محمد بن حسن طوسى، الخلاف، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1407 ه-.ق، ج 1، ص 130.
2- . يكى از دگرگونى هايى كه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله رخ داد، آن بود كه مقدار زكات بر اساس مساحت زمين، معين مى شد. اين امر، به ظاهر با روش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله متفاوت بود. نك: بحارالانوار، ج 31، ص 20.

- در مسئله ازدواج، مساوات برقرار سازم؛

- حكم خمس پيامبر را همان گونه كه خداوند در قرآن فرموده و واجب ساخته، جارى كنم؛

- مسجد پيامبر را به شكل نخست برگردانم و درهايى را كه به آن گشوده اند، ببندم و درى را كه بر آن بسته شده است، باز كنم؛(1)

- مسح كردن از روى كفش را ممنوع كنم؛

- بر [نوشيدن] آب جو حد جارى سازم؛

- متعه حج و متعه نكاح را حلال اعلان كنم؛

- دستور دهم نماز ميت را با پنج تكبير بخوانند؛

- مردم را به بلند گفتن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» در نماز ملزم كنم؛

- كسانى را كه كنار پيامبر در مسجد او داخل شده اند و پيامبر آنان را خارج كرده بود، خارج كنم و آنها را كه پس از پيامبر، برخلاف نظر او از مسجد خارج شده اند، داخل كنم؛

- مردم را به حكم قرآن ملزم سازم و آنان را بر اجراى طلاق بر اساس سنت ملزم گردانم؛

- زكات هاى واجب را در همه اقسام و با نصاب شرعى آن بگيرم؛

- وضو و غسل و نماز را به اوقات و آداب و جايگاه خود برگردانم؛

- اهل نجران را به مناطق خود بازگردانم؛

- با اسيران پارسى و ديگر اقوام، بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كنم، در اين هنگام (اگر چنين كنم)، از اطراف من پراكنده مى شويد (و مرا تنها مى گذاريد). به خدا سوگند! اگر به مردم فرمان دهم كه در ماه

ص: 142


1- . جبرئيل از خداى سبحان اين دستور را براى پيامبر آورد كه همه درهاى منازلى را كه به مسجد باز مى شد، به جز در خانه على (علیه السلام) ببندد، ولى پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، گويى برعكس اين دستور عمل شد. سيد مرتضى عسكرى، معالم المدرسين، تهران، مؤسسة البعثه، قسم الدراسات الاسلاميه، 1405 ه . ق، چ 1، ج 2، ص 354.

رمضان، جز نماز واجب را به جماعت نخوانند و اعلام كنم كه خواندن نماز نافله به جماعت بدعت است، برخى از رزمندگان سپاه خود من كه همراه من مى جنگيدند، خواهند گفت: «اى مسلمانان، سنت عمر تغيير كرد. على ما را از نماز مستحب در ماه رمضان باز مى دارد.» و من بيم آن دارم كه در سپاه خودم شورشى رخ دهد و اين چيزى است كه از اين امت در پراكندگى و اطاعت از پيشوايان گمراهى و فراخوانان به سوى دوزخ ديده ام.

- و سهم خاندان پيامبر را بدهم؛ كه خداوند عزوجل فرموده است:(1)

«... اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايى حق از باطل، روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان)[= روز جنگ بدر ]نازل كرديم، ايمان آورده ايد و خداوند بر هر چيزى تواناست».(2) (انفال: 41)

به خدا سوگند! مراد از ذى القربى (نزديكان)، ماييم كه خداوند ما را در كنار خود و رسولش نشانده و فرموده است: «... از آن خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است. (اين آيه به طور خاص درباره ماست) تا در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد. آنچه را رسول خدا (صلی الله علیه وآله) براى شما آورده بگيريد و از آنچه نهى كرده بپرهيزيد و از خدا پروا كنيد (در ظلم به حق آل محمد (صلی الله علیه وآله) از

ص: 143


1- . اين جمله امام نيز جزو موارد متعددى است كه آن حضرت در سطرهاى بالا برشمردند، بنابراين، معناى كلام امام چنين است: اگر سهم خاندان پيامبر را... بدهم، از گردم پراكنده مى شويد و مرا تنها مى گذاريد.
2- . بخشى از آيه 41 سوره انفال: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ. بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا و براى پيامبر و براى نزديكان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه از آنها است؛ اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايى حق از باطل؛ روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان = روز جنگ بدر) نازل كرديم، ايمان آورده ايد و خداوند بر هر چيزى تواناست.

خدا بترسيد كه) خداوند كيفرش شديد است»؛(1) يعنى خداوند آنان را كه به آل محمد (صلی الله علیه وآله) ستم كنند، سخت مجازات مى كند.

اين، رحمت خداوند است براى ما و ثروتى است كه براى ما نهاده و پيامبرش را به آن سفارش كرده است. خداوند از صدقات، براى ما بهره اى قرار نداد و رسولش و ما اهل بيت را گرامى شمرده و نخواسته كه از چرك هاى مردم، ما را بخوراند. ولى [آنان] خدا و رسولش را تكذيب كرده، كتاب خدا را كه حق ما را تبيين مى كند، انكار كردند و حق واجبمان را كه خداوند برايمان مقرر فرموده، از ما منع كردند.

خاندان هيچ پيامبرى از امتش به آن اندازه كه ما پس از پيامبرمان آزار ديديم، آزار نديده است. در رويارويى با ستم كاران، از خدا مدد مى جوييم و هيچ نيرو و توانى نيست، جز با امداد از خداوند والا مرتبه بزرگ.(2)

آگاه كردن مردم از نابسامانى ها و اختلافات، اولين گام براى اصلاحات است و تا آن انجام نشود، نمى توان به مرحله بعد، (اصلاح امور) گام نهاد. سخنان اميرمؤمنان على (علیه السلام) نيز در برشمردن اين امور از مصداق هاى اصلاحگرى است؛ چه موفق به تغيير بدعت ها و مفاسد بشود يا نه.

ص: 144


1- . اين عبارت قسمتى از آيه شريفه 7 سوره حشر است، و جملات داخل پرانتز، كلام امام است كه قسمت هايى از آيه را تفسير كرده است. آيه و ترجمه آن چنين است: ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ. آنچه خداوند از اهل اين آبادى ها به رسولش بازگرداند، از آنِ خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [اين اموال عظيم ]در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد. آنچه را رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شما آورده بگيريد [و اجرا كنيد] و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد، و از [مخالفت ]خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!
2- . ابى جعفر محمد بن يعقوب كلينى، الروضة من الكافى، تصحيح: محمد جعفر شمس الدين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1413 ه .ق، ج 8 ، صص 58 - 63 ، با تلخيص.

على (علیه السلام) اصلاحات را بر اساس برنامه اى دقيق و چشم اندازى روشن و اهدافى مشخص، در پى بازگرداندن جامعه به سيره و سنت نبوى آغاز كرد و گام اول را براى ايجاد و گسترش عدالت اجتماعى و اصلاحات ادارى و اقتصادى برداشت. امام تا آخرين لحظه هاى عمر شريف خويش، در پى ايجاد جامعه خدا محور گام برداشت. افسوس كه كج انديشى ها، زشت خويى ها، نامردمى ها و ستمگرى ها، آن مرد عدالت و ايمان را از رسيدن به تمامى آن اهداف بازداشت.

ص: 145

فصل هفتم: اصلاحات اخلاقى

1. وضعيت مسائل اخلاقى پيش از خلافت اميرمؤمنان على (علیه السلام)

اشاره

جامعه اسلامى هر چه بيشتر از زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله)فاصله مى گرفت، فاصله آن با فضيلت هاى معنوى و اخلاقى نيز بيشتر مى شد و انواع مفاسد و انحراف هاى اخلاقى در آن گسترش مى يافت. كار به جايى رسيد كه دنيا پرستى، حرام خوارى، مى گسارى، زنا و مانند آن در جامعه قبح خود را از دست داد. و حتى برخى از كسانى را كه روزگارى از ياران و نزديكان رسول خدا (صلی الله علیه وآله)بودند، به تباهى كشانيد. نمونه هايى از اين امور در فصل هاى پيشين بيان شد. شواهد تاريخى نيز بيانگر مفاسد بيشترى در اين دوران است.

عاصم و عبداللّه، فرزندان عمر و سهل، پسر عبدالرحمان بن عوف شراب خوارى كردند؛ ابوشحمه، فرزند ديگر عمر مرتكب زنا شد و عمر بر او حد جارى كرد و او را به زندان افكند.(1) قداقة بن مظعون، والى بحرين نيز مى گسارى كرد.(2) مشروب خوارى و عياشى وليد بن عقبه، فرماندار شهر كوفه نيز نمونه ديگرى از اين پلشتى هاى اخلاقى بود.(3) همچنين نعمان بن عدى، والى ديگر حكومت، اشعارى در وصف خمريات و مى گسارى سرود(4).

اميرمؤمنان على (علیه السلام) درباره انحراف اخلاقى و دينى آن دوران مى فرمايد:

آگاه باشيد! تيره روزى ها همانند زمان بعثت پيامبر بار ديگر به شما روى

ص: 146


1- . محمد بن حبيب بغدادى، النمق فى اخبار قريش، تصحيح و تعليق: خورشيد احمد فاروق، بيروت، عالم الكتاب، 1405 ه-.ق، چ 1، صص 395 - 397.
2- . تاريخ المدينة المنورة، ج 3، ص 842 .
3- . مروج الذهب، ج 2، ص 344.
4- . مصعب زبيرى، نسب قريش، دارالمعارف لطباعة و النشر، ص 382.

آورده است.(1) آگاه باشيد كه پس از هجرت، همچون اعراب باديه نشين شده ايد و پس از برادرى و اتحاد، به احزاب مختلف تقسيم گشته ايد. از اسلام، به نام آن بسنده كرده ايد و از ايمان، جز تصور و ترسيمى از آن چيزى نمى شناسيد.

به هوش باشيد! شما قيد و بند اسلام را قطع، حدود آن را معطل و احكام آن را به دست نابودى سپرده ايد.(2)

خداى شما را رحمت كند! بدانيد در زمانى قرار گرفته ايد كه گوينده حق در آن كم است و زبان از گفتار راست، ناتوان و گنگ است و حق جويان خوارند. مردمش همدم گناه و همگام سهل انگارى، سستى و تنبلى اند. جوانانشان بداخلاق، بزرگ سالانشان گناهكار و عالمانشان منافق و دوستان در دوستى خيانت كارند. نه كوچكشان، بزرگ سال را احترام مى كند و نه ثروتمندشان، زندگى مستمندان را تكفل مى كند.(3)

اكنون با بررسى برخى زمينه هاى رشد و گسترش انحراف هاى اخلاقى در جامعه اسلامى آن زمان، با وضعيت اخلاقى آن دوران بيشتر آشنا مى شويم.

زمينه هاى گسترش نابسامانى هاى اخلاقى پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)

يك - روى كار آمدن كارگزاران فاسد و نا آگاه از مبانى اسلام

چنان كه گذشت، برخى كارگزاران حكومت هاى پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نه تنها از مبانى اسلام آگاهى لازم را نداشتند، بلكه با تربيت صحيح اسلامى بيگانه بودند و به مسائل اخلاقى هيچ گونه پاى بندى نداشتند.

وقتى چنين افرادى كه سال ها با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و مسلمانان جنگيده بودند و در نهايت، با اكراه و طمع، اسلام را به صورت ظاهرى قبول كرده اند، مناصب كليدى و

ص: 147


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 1، ص 93، خطبه 16.
2- . همان، ج 2، ص 333، خطبه 192.
3- . همان، ص 443، خطبه 233.

مهم را در دست گيرند، انحطاط جامعه و رشد و گسترش انواع مفاسد، امرى طبيعى خواهد بود. نمونه هاى بسيارى از ستم ها، دنياپرستى و خيانت، دزدى، شراب خوارى، عياشى، زنا و ديگر مفاسدى را كه برخى كارگزاران آن دوران مرتكب شده بودند، در بحث هاى گذشته بيان كرديم.

دو - محروم بودن مردم از الگوهاى تربيتى

خداوند متعال با فرستادن حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) و تعيين معصومانى كه بر فراز قله هاى فضيلت و معنويتند و از هرگونه بدى به دورند، بهترين الگو و سرمشق را براى هدايت و تربيت مردم قرار داد تا آنان كردار خود را با آن رهبران الهى هماهنگ كنند و به رستگارى دست يابند.

سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و رفتار و گفتار آن حضرت، مالامال از فضايل اخلاقى و كرامت انسانى است كه سرمشقى براى تمام مسلمانان و بشريت است. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

لَقد كانَ لَكُم فِى رَسُول اللّه ِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كانَ يَرجُوااللّه َ وَاليَومَ الآخِرَ وَ ذَكَرَاللّه َ كثيرا. (احزاب: 21)

همانا براى شما در (زندگى) رسول خدا (صلی الله علیه وآله) سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.

زندگى و رفتار آن حضرت با خانواده، همسايگان، بردگان و افراد جامعه، عبادت در درگاه الهى، دورى از خواسته هاى مادى، ايثار و ازخودگذشتگى و خواب و خوراك و در يك كلام، تمامى رفتار و گفتار آن وجود مقدس، بهترين سرمشق و الگو براى آنانى است كه در پى حق و خواستار رشد و تعالى اند. متأسفانه پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) براى پاسداشت سنت نبوى، تلاش كافى صورت نپذيرفت و حتى برخى كارگزاران، خود، مانع اين امر شدند. نتيجه آن شد كه سنت نبوى در جامعه كم رنگ شد و زمينه براى رشد مفاسد فراهم گرديد. اگر بعدها ائمه (علیه السلام)سنت و گفتار رسول خدا

ص: 148

(صلی الله علیه وآله) را براى ما نقل نمى كردند، بسيارى از آنها هرگز به ما نمى رسيد و از ميان مى رفت. از سوى ديگر، پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، زمينه براى استفاده مردم از راهنمايى ها و هدايت هاى الهى شخصيتى چون اميرمؤمنان على (علیه السلام)چنان كه بايد، آماده نبود و جامعه اسلامى از اين نعمت الهى نيز محروم ماند.

افزون بر اين، شمارى از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) كه در دامان پيامبر تربيت يافته، با اميرمؤمنان پيوند داشتند و با اصول اسلام آشنا بودند، بر اثر فشارها و محدوديت هايى كه ايجاد شد، مجبور به سكوت شدند يا به تبعيد رفتند يا به زندان افتادند. نمونه هايى از اين دست را پيش تر بيان كرديم.

سه - سرازير شدن ثروت هاى فراوان به سوى كشورهاى اسلامى

جامعه عرب، پيش از اسلام، گرفتار محروميت هاى شديد اقتصادى بود. اين وضعيت حتى تا مدتى در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله)ادامه داشت. پس از لشكركشى هاى سپاه اسلام، به ويژه در زمان عمر و تا حدى در زمان عثمان، مسلمانان از بركت غنايم به دست آمده، زندگى مرفهى يافتند.

نفس مال و ثروت، ناپسند نيست، ولى در آنجا كه تربيت صحيح اسلامى نباشد، موجب دنيا زدگى مى شود و انحراف و مفاسد اخلاقى ديگرى را در پى خواهد آورد.

در دوران پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، با سرازير شدن اموال و غنايم فراوان به سرزمين هاى اسلامى، به دليل نبود تربيت و معرفت كامل اسلامى و با توجه به وضعيت نابسامان واليان برخى از مناطق مختلف، دنيازدگى، رفاه طلبى و پول پرستى در جامعه اسلامى گسترش يافت.

نظام ديوانى هم موجب شد عده اى خاص و بيشتر قريشى ها به ثروت هاى هنگفتى دست يابند. در پى آنان، توده ها نيز در پى كسب مال و ثروت برآمدند و پول پرستى و رفاه طلبى عملى پسنديده به شمار آمد. اندك اندك، فضايل و معنويات در جامعه كم رنگ و زمينه رشد و گسترش انواع مفاسد اخلاقى ديگر در جامعه فراهم شد.

وابستگى مردم به مال دنيا و عطايى كه مى گرفتند، تا آن اندازه بود كه خليفه دوم،

ص: 149

عمر معتقد بود اگر سهميه آنان را قطع كند، آنان كافر مى شوند.(1)

چهار - دنياگرايى برخى كارگزاران حكومتى و ترويج اشرافى گرى

در ميان رفتار و عملكرد واليان آن دوران، آنچه به روند دنياگرايى و رفاه طلبى جامعه سرعت بيشترى بخشيد، رفتار و عملكرد برخى اطرافيان و كارگزاران عثمان بود.

بناى كاخ «زوراء»، لباس هاى گران قيمت، غذاهاى متنوع و جمع آورى اموالى هنگفت، الگوى مناسبى براى رواج اشرافى گرى و دنيازدگى در ميان مردم شد. در سايه بذل و بخشش هاى فراوان و بى جاى برخى كارگزاران سرزمين هاى اسلامى، دنيازدگى و رفاه طلبى گسترش يافت و انواع مفاسد اخلاقى به اوج خود رسيد.

پنج - اجرا نشدن حدود الهى

با توجه به نقش تربيتى و بازدارنده مجازات ها و حدود الهى در سلامت پيكره اجتماع، برخورد قاطعانه با رفتارهاى خلاف قانون، به ويژه مفاسد اخلاقى و اجتماعى و اجراى درست و كامل حدود و مجازات ها، از ايجاد و گسترش مفاسد جلوگيرى خواهد كرد. از اين رو، در طول تاريخ، هرگاه در جامعه اى با مفاسد برخورد جدى نشده و حدود الهى به درستى به اجرا درنيامده است، آن جامعه دچار انحطاط شده و انواع مفاسد و اعمال خلاف قانون در آن گسترش يافته است.

با نگاهى به دوران پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) درخواهيم يافت كه گسترش نابسامانى هاى اخلاقى و اجتماعى با نبود برخورد جدى با بعضى از مفاسد و اجرا نشدن درست و تعطيلى بعضى مجازات ها و حدود الهى هم زمان بوده است. در برخى از

ص: 150


1- . ابى جعفر محمد الاسكافى، المعيار و الموازنه فى فضايل الامام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودى، بيروت، 1402 ه .ق، چ 1، ص 87 .

موارد نيز سخت گيرى و افراط مى شد.(1)

در بحث هاى پيشين، جنايت هاى خالد بن وليد در قتل مالك بن نويره و تعدادى از افراد قبيله اش و تجاوز به همسر او را بيان كرديم.(2)

يكى ديگر از معروف ترين مفاسد آن دوران، مى گسارى وليد بن عقبه، حاكم كوفه است. او كه شب را تا به صبح مشغول عياشى و مى گسارى بود، صبحگاه در مسجد حاضر شد و در حال مستى، نماز صبح را چهار ركعت خواند و در محراب مسجد قى كرد. عده اى از مردم كوفه چون چنين ديدند، انگشتر او را در حال مستى از دستش بيرون آوردند و به مدينه آمدند. زمانى كه آنان براى اداى شهادت نزد عثمان حاضر شدند، عثمان خطاب به آنان گفت: آيا شما خود ديده ايد كه برادرم (وليد) شراب بنوشد؟! سپس آنان را تازيانه زد. كوفيان نزد امام على (علیه السلام) آمدند و داستان را تعريف كردند. امام پيش عثمان رفت و او را سرزنش كرد و فرمود: «حدود الهى را تعطيل كرده اى و مردمانى را كه بر ضد برادرت شهادت داده اند، كتك زده اى؟! در نهايت، امام، خود، بر وليد حد جارى كرد.(3)

2. اصلاحات اخلاقى اميرمؤمنان على (علیه السلام)

اشاره

يكى از مهم ترين وظايف امام مسلمانان، ايجاد زمينه رشد و گسترش فضايل معنوى و كمال اخلاقى در جامعه اسلامى است. با توجه به وضعيت نابسامان اخلاقى پديد آمده

ص: 151


1- . كتاب هاى تاريخى، موارد متعددى از اين سخت گيرى ها و افراط ها از حد شرعى را ذكر كرده اند. همانند آنچه درباره عبدالرحمان، پسر عمر، آورده اند، عبدالرحمان در مصر شراب خورد و به همين دليل، حد بر او جارى شد. سپس او را سوار بر شتر برهنه اى كردند و به مدينه فرستادند. در آنجا، در حالى كه بيمار بود، بار ديگر بر او حد جارى شد و به زندان فرستاده شد. او يك ماه در زندان ماند و سپس جان باخت. نك: شرح نهج البلاغه، صص 104 - 106.
2- . الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 33.
3- . جُمل من انساب الاشراف، ج 6 ، ص 144.

پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، اميرمؤمنان على (علیه السلام) يكى از اصول مهم اصلاحات حكومت خود را اصلاح مفاسد اخلاقى و زنده كردن فضايل معنوى در جامعه اسلامى قرار داد.

از آنجا كه رشد انسان در مسير دست يابى به تعالى معنوى و فضايل اخلاقى، پديده اى يك باره و فورى نيست، از سوى ديگر، راهكارهاى مربوط به رشد معنويات و فضايل اخلاقى، گذشته از اقدام هاى بازدارنده چون مجازات ها، اقدام هاى اجتماعى آرامى هستند كه در لابه لاى پند و اندرز و تبيين حقايق به وسيله راه يافتگان اين مسير صورت مى گيرد، به همين دليل، اصلاحات اخلاقى اميرمؤمنان على (علیه السلام) همچون اصلاحات فقهى و حقوقى آن حضرت، امرى نبود كه در مدت كوتاهى به ثمر برسد. امام تلاش اصلاحى خود را در اين زمينه از همان روزهاى نخست حكومت خود آغاز كرد. آن حضرت در دومين روز حكومت خود بر فراز منبر رفت. نعمت هاى خداوند را بر مسلمانان برشمرد؛ مردم را به بى رغبتى به دنيا فراخواند و به آخرت ترغيب كرد.(1)

آن حضرت در دوران حكومت خود، به هر وسيله ممكن، مردم را به سوى اين هدف متعالى فرا مى خواند و زندگى زاهدانه ايشان، بهترين الگو براى دولت مردان و مردم بود. نامه هاى آن حضرت به كارگزاران و فرماندارانش، مالامال از سفارش به دورى از دنيا، ترك گناه، عبادت و فضايل معنوى است كه نمونه هايى از آن را در گذشته بيان كرديم.

الف) بهره گيرى از شيوه هاى تربيتى در اصلاحات اخلاقى

اشاره

اميرمؤمنان على (علیه السلام) هماره توده هاى مردم را به رشد و تعالى ترغيب مى كرد. مجموعه خطبه ها و كلمات آن حضرت، نه تنها براى مردمان دوران حكومت علوى كه براى تمام نسل هاى خداجوى بشرى، بهترين منشور «انسان سازى» و «عرفان و حماسه» است. بررسى كامل و دقيق اين مجموعه بى نظير، نيازمند فرصتى مناسب و پژوهشى گسترده و

ص: 152


1- . شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 36.

عميق است و در اين نوشتار مختصر نمى گنجد. در اينجا با نگاهى گذرا، جلوه هايى از مسائل معنوى و اخلاقى اين مجموعه را بيان مى كنيم:

يك - سفارش به تقواى الهى

از گفتار اميرمؤمنان على (علیه السلام) مى توان برداشت كرد كه تقوا در نگاه آن حضرت، عبارت است از «نيرويى معنوى و روحى كه بر اثر تمرين پديد مى آيد و آثار و لوازم و نتايجى دارد كه از آن جمله، پرهيز از گناه است».(1)

تقوا با ارزش ترين سرمايه و امتياز فرد و جامعه اسلامى است كه در سايه آن بسيارى از مشكلات و مفاسد حل خواهد شد. سرآغاز تمام بدى ها و مشكلات و مفاسد فردى و اجتماعى، زمانى است كه اثر اين سرمايه گران مايه در جامعه كم رنگ شود. سفارش هاى پى در پى امام على (علیه السلام) درباره تقواى الهى نيز از همين جا سرچشمه گرفته است:

اى بندگان خدا، ترس از خدا، (تقواى الهى) دوستان خدا را از ارتكاب محرمات باز مى دارد و قلب هاشان را قرين خوف و خشيت قرار مى دهد، آن چنان كه آنها را در دل شب بيدار مى دارد (و به راز و نياز با خدا بر مى خيزند) و در روزهاى گرم و سوزان به روزه وا مى دارد؛ مشقت را به جاى راحتى و تشنگى را به جاى سيرابى انتخاب كرده اند؛ پايان زندگى را نزديك شمرده و كارهاى نيك انجام داده اند؛ آرزوها را تكذيب كرده و سرانجام زندگى را در نظر داشته اند.(2)

تقوا پيشه كنيد كه رشته اى است استوار، دستگيره اى است محكم و قله آن پناهگاهى است مطمئن.(3)

اى بندگان خدا، بدانيد كه تقوا قلعه اى محكم و نيرومند است، ولى

ص: 153


1- . مرتضى مطهرى، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، انتشارات صدرا، 1377، چ 1، ج 16، ص 504.
2- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، ص 75، خطبه 114.
3- . همان، ص 297، خطبه 190.

بدكارى و گناه، حصارى است سست و بى دفاع كه اهلش را از بدى باز نمى دارد و كسى كه به آن پناهنده شود نگه دارى اش نمى كند؛ آگاه باشيد! با تقوا مى توان زهر گناهان را زدود و با يقين، به برترين درجه مقصود رسيد.(1)

تقوا و ترس از خدا، كليد گشايش دروازه هاى راستى و درستى است و ذخيره رستاخيز و سبب آزادى از هرگونه بردگى (شيطان) و نجات از هرگونه هلاكت است. در پرتو تقوا، طالبان، پيروزى و فرار كنندگان، رهايى مى يابند و با آن به هر هدف و آرزويى مى توان رسيد.(2)

دو - سفارش به عبادت خدا

بالاترين امتياز و گران مايه ترين سرمايه و مطمئن ترين پناهگاه در مقابل مفاسد و گناهان، «ايمان» و «تقوا» است كه در پرتو عبادت خدا به دست مى آيد.

عبادت كه حقيقت آن، ياد خدا و چشم پوشى از غير اوست، تا آن اندازه ارزشمند است كه خداوند، هدف از آفرينش جن و انس را عبادت آنان دانسته است.(3)

كلمات و خطبه هاى اميرمؤمنان على (علیه السلام) سرشار از سفارش به عبادت خدا و بيان اهميت و نتايج آن است:

برترين وسيله اى كه متوسلان مى توانند با آن به سوى خدا تقرب جويند، «ايمان به او و پيامبر او» است و همچنين «جهاد» در راه او؛ چه اينكه جهاد، قله مرتفع اسلام است و نيز «كلمه اخلاص» (شهادت به يگانگى خدا و رسالت پيامبر) كه هماهنگ با سرشت بشر است و «به پا داشتن نماز» كه آيين اسلام است و «اداى زكات» كه فريضه اى است واجب و «روزه ماه رمضان» كه سپرى است در برابر مجازات خدا و «حج و عمره خانه خدا»

ص: 154


1- . همان، ص 177، خطبه 157.
2- . همان، ص 437، خطبه 230.
3- . «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ». الذاريات: 56.

كه نابودكننده فقر و شست وشو دهنده گناه است و «صله رحم» كه باعث فزونى مال و طول عمر است و «صدقه پنهانى» كه كفاره خطاهاست و «صدقه هاى آشكار» كه از مرگ هاى ناگهانى و بد پيش گيرى مى كند و «نيكوكارى» كه از لغزش ها و شكست هاى خواركننده بازمى دارد. هماره به ياد خدا باشيد كه بهترين ذكرهاست... قرآن را فراگيريد كه بهترين گفته ها، و بهار قلب هاست. از نور آن شفا بجوييد كه شفاى دل هاى بيمار است؛ آن را به نيكوترين وجه تلاوت كنيد كه سودمندترين سرگذشت هاست.(1)

اميرمؤمنان على (علیه السلام) با ترسيم شب زنده دارى ها، خوف و خشيت ها، شوق و لذت ها، سوز و گدازها و تلاوت هاى قرآن عبادت كنندگان واقعى و عنايت هاى غيبى كه در پرتو عبادت و مراقبه و جهاد نفس نصيبشان مى شود و با ذكر لذت هاى واقعى و بى نظيرى كه در سايه عبادت به آنان دست مى دهد، ياران خود را به عبادت خدا تشويق مى كرد.

(پرهيزگاران) در شب همواره بر پا ايستاده اند، قرآن را شمرده و با تدبر تلاوت مى كنند. با آن جان خويش را محزون مى سازند و داروى درد خود را از آن مى گيرند. هرگاه به آيه اى برخورد كنند كه در آن بيم باشد، گوش هاى دل خويشتن را براى شنيدن آن باز مى كنند و صداى ناله و به هم خوردن زبانه هاى آتش دوزخ با آن وضع مهيبش در درون گوششان طنين انداز است؛ آنها در پيشگاه خدا به ركوع مى روند و جبين و دست و پا و زانوها را به هنگام سجده بر خاك مى سايند و از خداوند آزادى خويش را از آتش دوزخ درخواست مى كنند.(2)

ص: 155


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، ص 61 ، خطبه 110 ؛ ج 2، ص 367، خطبه 199، و ص 343، خطبه 193.
2- . همان، ج 2، ص 343، خطبه 193.
سه - سفارش به «جهاد با نفس»

يكى از شرايط و عوامل مهم راه يابى انسان به هدف واقعى و نهايى خويش كه همان «معرفت اللّه» است، مبارزه با نفس اماره و خواهش هاى نفسانى است. اگر انسان توانست با سركشى اميال درونى و غرايز و خواهش هاى خود مبارزه كند و آنها را زير سلطه خود درآورد، مى تواند از آلودگى ها رهايى يابد و راه دست يابى به مقام هاى والاتر را براى خود هموار سازد.

پيروى از خواسته هاى دل، راز مفاسد و آلودگى هاست. از همين رو، اميرمؤمنان على (علیه السلام)به منظور دست يابى به اصلاحات اخلاقى جامعه، همگى را به مبارزه با نفس فرا مى خواند و بر آن تأكيد مى ورزد:

انسان بايد نفس سركش را زمام كند و افسار آن را در اختيار گيرد و آن را از طغيان نگاه دارد و از همين راه، او را از نافرمانى، به اطاعت خداوند بكشاند.(1)

ايشان در عهدنامه خود به مالك اشتر مى فرمايد:

... و نيز به او فرمان مى دهد كه خواسته هاى نابه جاى خود را در هم شكند. و به هنگام وسوسه هاى نفس، خويشتن دارى را پيش گيرد؛ زيرا «نفس اماره» همواره انسان را به بدى وادار مى كند، مگر آنكه رحمت الهى شامل حال او شود.(2)

امام على (علیه السلام) در نامه اى به كارگزار خود، عثمان بن حنيف انصارى كه در ميهمانى اشرافى شركت كرده بود، او را سرزنش كرد. آن گاه در مورد خود چنين فرمود:

من نفس سركش را با تقوا تمرين مى دهم و رام مى سازم تا در آن روز بزرگ و خوفناك، با ايمنى وارد صحنه قيامت شود و در آنجا كه همه مى لغزند، ثابت و بى تزلزل بماند. (فكر نكن من قادر به تحصيل لذت هاى

ص: 156


1- . همان، ص 447، خطبه 237؛ ص 237، خطبه 176.
2- . همان، ج 3، ص 143، نامه 53.

دنيا نيستم؛ به خدا سوگند!) اگر مى خواستم، مى توانستم از عسل مصفا و مغز اين گندم و بافته هاى اين ابريشم براى خود خوراك و پوشاك تهيه كنم.(1)

چهار - نهى از دنيازدگى

اميرمؤمنان على (علیه السلام) در طول دوران حكومت خود، با بيمارى مزمن «دنيازدگى» و «رفاه طلبى» كه مسلمانان بدان دچار شده بودند، مبارزه كرد و با بيان جايگاه واقعى دنيا، آنان را به زهد و دورى از دنيا و توجه به آخرت فراخواند. اكنون از ميان انبوه سخنان گهربار آن حضرت، تنها قسمت هايى از يك خطبه طولانى ايشان را مى آوريم كه در آن واقعيت «دنيا» را بيان كرده است:

اما بعد، شما را از دنيا برحذر مى دارم؛ زيرا ظاهر دنيا، شيرين و با طراوت است. در لابه لاى شهوت ها قرار گرفته و به خاطر نقد بودنش جلب توجه مى كند. با اينكه مواهب آن كم و ناچيز است، دل ها را به خود مى كشاند. آرزوهاى دنياپرستان را در خود جمع كرده و خود را بدان آراسته و زيور غرور را به خود پوشيده است، ولى شادمانى و نعمت آن پايدار نيست. از دردها و مشكلات آن ايمن نتوان بود. سخت مغروركننده و زيان بار است. متغير است و زوال پذير، فناپذير و نابودشدنى است. پيوسته كسان را مى خورد و هلاك مى كند، آن گاه كه به حد اعلا برسد و به آرزوى دنياپرستان جامه عمل بپوشاند و از آن راضى گردند، بيش از آنچه در قرآن ذكر شده نخواهد بود كه: «زندگى همچون آبى مى ماند كه از آسمان فرو مى فرستيم و به وسيله آن گياهان فراوان و سر به هم داده و در هم پيچيده به وجود مى آيد؛ چيزى نمى گذرد كه خشك مى شوند و بادها آنها را پراكنده مى سازند و خداوند بر همه چيز قادر است».(2)

ص: 157


1- . همان، ج 2، ص 125، نامه 45.
2- . وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيمًا تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِرًا. كهف: 45

هيچ كس از دنيا شادمانى نديده، جز اينكه پشت سرش با اشك و آه روبه رو شده است. هنوز با خوشى هايش روبه رو نگشته كه به ناراحتى هاى پشت كردن آن مبتلا مى شود. هنوز باران ملايم خوشى، راحتى دايمى برايش پديد نياورده كه بلاها، سيل آسا بر سرش فرو مى بارد... بسيار فريبنده است و آنچه در آن است، فريبندگى دارد. زودگذر است و هر كس در آن است، فنا مى پذيرد. زاد و توشه هاى آن، جز زاد و توشه تقوا بى فايده است. كسى كه به مقدار كفايت از آن قانع باشد، آرامش بيشترى به دست مى آورد. آن كس كه از آن بسيار بطلبد، وسايل نابودى خود را بيشتر فراهم ساخته است و هر آنچه به دست آورده است، به زودى از دست مى رود. كسانى را كه به آن تكيه كردند، به درد و رنج انداخت و افرادى را كه به آن اطمينان كردند، به زمين زد. چه افراد پر اُبهتى كه سرانجام، دنيا آنها را تحقير و كوچك ساخت و متكبران و فخرفروشانى كه به خاك خوارى كشانيد. حكومت و رياست آن، ناپايدار؛ زندگى آن تيره؛ گوارايش ناگوار؛ شيرينى آن تلخ و طعام آن سم است. طناب هايش كهنه و پوسيده؛ زندگانش در معرض مرگ و تندرستانش در معرض بيمارى اند. حكومت آن بر باد مى رود و نيرومندانش مغلوب مى شوند؛ نعمت هاى فراوانش به نيستى مى گرايد و هم جوارانش غارت مى شوند.

مگر شما در جايگاه پيشينيان قرار نگرفته ايد؛ آنها كه عمرشان از شما طولانى تر؛ آثارشان بادوام تر ؛ آرزويشان درازتر؛ افرادشان فزون تر و لشكرهاشان انبوه تر بود. دنيا را پرستيدند، آن هم چه پرستيدنى و آن را برگزيدند، چه برگزيدنى. سپس بدون زاد و توشه اى كه به منزلگاهشان برساند، بدون مركبى كه راه را به سرعت بپيمايد، از آن كوچ كردند... .(1)

ص: 158


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، صص 63 - 65 ، خطبه 111.
پنج - سفارش به «ياد مرگ»

انسانى كه مرگ را فراموش كند، فقر و ناتوانى اش را فراموش مى كند. آن گاه از ياد خدا غافل مى شود و در مقابل خداوند تكبر مى كند. چنين كسى، دنيا و لذت هاى آن را هميشگى مى پندارد و به آن دل مى بندد و خود را به گناه و انواع مفاسد مى آلايد. در مقابل، ياد مرگ سبب مى شود انسان، فقر و وابستگى خود را فراموش نكند و در پى آن، دست نياز به سوى پروردگار دراز كند و در پى توشه اى براى زندگانى پس از مرگ خود باشد. چنين انسانى هرگز به دنياى زودگذر و لذت هاى كوتاه آن دل بستگى ندارد و دامان خود را به گناه آلوده نمى كند. ياد مرگ در نگاه شخص موحد، حركت زا و نيروآفرين است. سفارش ها و تذكرهاى فراوان اميرمؤمنان على (علیه السلام) در مورد ياد مرگ و روز قيامت از همين روست:

آگاه باشيد كه فاصله نگاه هاى مرگ به شما كوتاه و نزديك است. گويا مرگ چنگال هايش را در جان شما فرو برده است. كردارهاى بد، مشكلات زندگى و كژى ها و ناروايى ها، شما را غافل گير ساخته و مرگ را از شما پنهان داشته اند. بنابراين، علايق و وابستگى هاى دنيا را از خويش كم كنيد و كمر خويش را با توشه تقوا محكم ببنديد.(1)

... مرگ، از بين برنده لذت هاى شماست و مكدر كننده تمايل ها و فاصله افكن ميان شما و اهدافتان. ديداركننده اى است دوست نداشتنى! حريفى است مغلوب ناشدنى، جنايت كارى است تعقيب نكردنى! هم اكنون، دام هايش بر دست و پاى شما آويخته؛ ناراحتى ها و مشكلاتش شما را فرا گرفته؛ تيرهايش شما را هدف قرار داده و تسلطش بر شما عظيم است و حملاتش پى در پى... . چقدر نزديك است كه سايه هاى تاريك مرگ و شدت دردهاى آن و تيرگى بى هوشى ها و شدايد و

ص: 159


1- . نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده، ج 2، ص 377، خطبه 204.

ظلمت سكرات و تألم خروج روح از تن و تاريكى چشم به هم گذاشتن و ناگوارى چشيدن آن، شما را فراگيرد. خوب پيش خود مجسم سازيد كه ناگهان مرگ به شما حمله ور مى شود و شما را به راحتى از گفتن سخن آهسته ساكت مى سازد. دوستان مشاورتان را از گردتان پراكنده مى كند؛ آثارتان را محو و خانه هايتان را معطل مى گذارد و وارثان شما را برمى انگيزاند تا ارث شما را تقسيم كنند... پس با جديت و كوشش (به انجام دادن اعمال نيك) بپردازيد. براى اين سفر مهيا و آماده شويد و زاد و توشه از اين خانه، فراوان برگيريد؛ دنيا شما را مغرور نسازد... از زرق و برق دنيا برحذر باشيد كه غدّار است و مكار.(1)

...عده اى ناگهان گرفتار شدند (و مرگ آنها را از پاى درآورد)، در جايى كه نه فسخ پيمان ممكن است و نه راه بازگشتى دارد. چگونه بلاهايى كه نمى دانستند و انتظار آن را هم نداشتند، بر سر آنها فرود آمد و دنيايى را كه جاودانى و ايمن مى پنداشتند، به زودى از آن جدا شدند و به آنچه در آخرت به آنها وعده داده بودند، رسيدند. بلاهايى كه بر آنها فرود آمده، قابل توصيف نيست.

سكرات مرگ و حسرت از دست دادن آنچه داشتند، بر آنها هجوم آورد؛ در سكرات مرگ، اعضاى بدنشان سست گرديد و در برابر آن رنگ باختند؛ سپس كم كم مرگ در آنها نفوذ كرد، و ميان آنها و زبانشان جدايى افكند. او همچنان در ميان خانواده خود با چشم نگاه مى كند و با گوشش مى شنود. در حالى كه عقلش سالم و فكرش باقى است، مى انديشد كه عمرش را در چه راهى گذرانده و روزگارش را در چه راهى سپرى كرده است. به ياد ثروت هايى مى افتد كه جمع كرده است؛ همان ثروتى كه در جمع آورى آن، چشم ها را به هم گذارده و از حلال و

ص: 160


1- . همان، ص 437، خطبه 230.

حرام و مشكوك گرفته و گناه جمع آورى آنها همراه اوست. اكنون هنگام جدايى از آنها فرا رسيده و همه براى وارثان جاى مى ماند كه از آن بهره مى گيرند. راحتى آن براى ديگران و سنگينى گناهش بر دوش اوست و او در گرو اين اموال است. پس انگشت خود را از پشيمانى مى گزد... مرگ همچنان بر اعضاى بدنش چيره مى شود تا آنجا كه گوشش همچون زبانش از كار مى افتد؛ به طورى كه در ميان خانواده اش نمى تواند با زبانش سخن گويد و با گوشش بشنود؛ پيوسته به صورت آنان مى نگرد و حركات زبانشان را مى بيند، ولى صداى آنان را نمى شنود. سپس چنگال مرگ، تمام وجودش را فرا مى گيرد. چشم او همچون گوشش از كار خواهد افتاد و روح از بدنش خارج مى شود و همچون مردارى بين خانواده اش مى افتد، آن چنان كه از نشستن نزدش وحشت مى كنند و از او دور مى شوند... .(1)

شش - سفارش به «توبه»

توبه، يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند بر بندگانش است. خداوند متعال، مى خواهد بندگان گناهكارش به اميد بخشش او، از گناهان خود دست كشند، سر به درگاه آستانش فرو آورند و از او آمرزش بخواهند. همين اميد به رحمت الهى است كه بندگان آلوده و گناهكار را به خاكسارى درگاه الهى مى كشاند و از ادامه راه خطا منصرف مى سازد.

توبه كه نقش تربيتى بسيارى در جامعه اسلامى دارد، راه اصلاح افراد و جامعه را هموار مى كند. از اين رو، هميشه مورد توجه مصلحان واقعى بوده است. اميرمؤمنان على (علیه السلام) خطاب به ياران خود مى فرمايد:

حال كه در متن زندگى و حيات هستيد، تلاش كنيد. پرونده ها باز و

ص: 161


1- . همان، ج 2، صص 55 - 57، خطبه 109.

بساط توبه گسترده است. فراريان از اطاعت خدا، به سوى آن خوانده مى شوند و بدكاران اميد بازگشت و پاك شدن دارند. پيش از آنكه چراغ عمل خاموش گردد، مهلت قطع شود، اجل پايان گيرد و در توبه بسته شود و فرشتگان به آسمان روند(، سخت بكوشيد و فرصت را غنيمت بشمريد).(1)

تعجب مى كنم از كسى كه نوميد مى شود، در حالى كه استغفار با اوست.(2)

امام باقر (علیه السلام) از اميرمؤمنان على (علیه السلام) چنين نقل مى كند:

در روى زمين، دو امان و وسيله نجات از عذاب الهى بود كه يكى از آنها برداشته شد، دومى را دريابيد و به آن چنگ زنيد. امانى كه برداشته شد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بود و امانى كه باقى مانده، استغفار است. خداوند تعالى مى فرمايد: خداوند آنها را عذاب نمى كند تا تو در ميانشان هستى و خداوند آنها را هرگز عذاب نمى كند، در حالى كه استغفار مى كنند. (انفال: 33)(3)

ب) بهره گيرى از روش هاى قهرآميز براى اصلاحات اخلاقى

از ديگر روش هاى اصلاحات اخلاقى اميرمؤمنان على (علیه السلام)، استفاده از روش هاى تند و قهرآميز با تخلف و متخلفان در جامعه و به پا داشتن مجازات ها و حدود الهى بود.

اصل اول در اصلاح امور اخلاقى جامعه، همان برخوردهاى آرام بود كه در قالب پند و اندرزها و تبيين مفاهيم بلند اخلاقى و عرفانى و سفارش به تقوا و بندگى خدا صورت مى گرفت، ولى آنجا كه اين امور اثر كافى نداشت يا تخلفى مى شد، امام با قاطعيت، از روش هاى تند و قهرآميز استفاده مى كرد. زمانى با تهديد و اخطار و زمانى با

ص: 162


1- . همان، ج 2، ص 447، خطبه 237.
2- . همان، ج 3، ص 251، حكمت 87 .
3- . همان، ص 253، حكمت 88 .

اجراى حدود الهى، افراد را به پاى بندى به مسائل اخلاقى وا مى داشت.

امام هر روز در حالى كه شلاقى به دست گرفته بود، به بازار مى آمد تا اگر تخلفى ديد، متخلفان را تنبيه كند. بازاريان را به پاى بندى به مسائل اخلاقى، سفارش(1) و گاه آنان را تهديد مى كرد كه اگر ببينم كسى فلان تخلف را انجام بدهد، با اين تازيانه او را ادب خواهم كرد(2) و چنين نيز مى كرد.

اجراى حدود الهى از ديگر برنامه هاى امام بود كه هرگز حاضر نشد آن را تعطيل و كوتاه كند. زمانى كه زنى نزد امام آمد و چهار بار اقرار به زنا كرد، آن حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت:

خداوندا، به درستى كه چهار بار شهادت بر ما ثابت گرديد و تو خود در احكام دينت به پيامبرت گفتى: يا محمد، كسى كه حدى از حدود مرا تعطيل كند، به دشمنى با من برخاسته و خودش را در مقابل من قرار داده است.(3)

امام در عين حال كه مهربان ترين افراد به مسلمانان بود، آنجا كه تخلفى مى شد و بايد حدى از حدود الهى جارى مى گشت، تأخير آن را حتى براى مدت كوتاهى روا نمى دانست و چنين مى فرمود: «يك لحظه تأمل و تأخير در حدود الهى جايز نيست».(4)

امام على (علیه السلام) در برخورد با متخلفان، هيچ گونه استثنايى قايل نبود و از هر كس تخلفى مى ديد، با او برخورد مى كرد.

براى نمونه، نجاشى مدت ها در سپاه امام بود و در جنگ صفين نيز شركت داشت.

ص: 163


1- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 536، شماره 1912.
2- . ابى نصر حسن بن فضل طبرسى، مكارم الاخلاق، تحقيق: علاء آل جعفر، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1414 ه .ق، چ 1، ج 1، ص 249، شماره 740.
3- . محمد بن حسن، حرّ عاملى، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، ج 28، تحقيق: مؤسسه آل البيت (علیه السلام) لاحياء التراث، قم، مؤسسه آل البيت (علیه السلام) لاحياء التراث، 1409 ه . ق، چ 1، ص 13.
4- . «ليس فى الحدود نظر ساعة». همان، ج 28، ص 47.

وى شاعر امام بود و اشعارى در نكوهش معاويه و ياورانش سروده بود. زمانى كه خبر شراب خوردن وى در ماه مبارك رمضان به امام رسيد، او را دستگير كرد و افزون بر زدن حد شرب خمر، به دليل شكستن قداست ماه مبارك نيز بيست ضربه بر حد او اضافه كرد سپس او را در حالى كه تنها شلوارى به پا داشت، در مقابل مردمانى قرار داد كه او را مسخره مى كردند.(1)

در كتاب هاى تاريخى، موارد بسيارى از اجراى حدود الهى به دست امام على (علیه السلام) ذكر شده است. بديهى است جديت در اين امر، زمينه ايجاد و گسترش مفاسد اخلاقى را از ميان مى برد.

ص: 164


1- . الغارات، ص 366.

فصل هشتم: همراه با برنامه سازان

اشاره

گفتار و رفتار پرچم داران هدايت بشريت؛ يعنى ائمه معصومين (علیه السلام)، كامل ترين الگو براى انسان ها در طول تاريخ است كه تمسك به آن، رستگارى جامعه را در پى خواهد داشت. تمامى تلاش هاى انديشمندان اسلامى نيز شناختن و معرفى سنت ائمه (علیه السلام)براى دست يابى به اين هدف والا بوده است.

اكنون كه ابزارهاى تبليغ متحول شده و جايگاه ويژه اى نزد اقشار مختلف جامعه يافته اند، بر ماست كه به طور جدى از ابزارهاى جديد بهره بگيريم. با توجه به تهاجم فرهنگى گسترده دشمن كه با تمام توان و با ادعاى اصلاحگرى، به فرهنگ و هويت كشور اسلامى مان حمله كرده است، اهميت اين امر بيشتر آشكار مى شود. شناساندن صلاح و فساد واقعى به توده هاى مردم، اين مجال را به آنان خواهد داد كه مصلحان واقعى را از مدعيان دروغين باز شناسند. در اين ميان، صدا و سيما به دليل گستردگى و كارآمدى فراوان، وظيفه سنگين ترى دارد.

1. شيوه هاى بهره ورى از اصلاحات علوى در رسانه ملى

اشاره

با توجه به نقش و اهميت صدا و سيما در اصلاح و هدايت جامعه، اين رسانه بايد اصلاحات علوى را سرمشق خويش قرار دهد و با شناساندن جنبه هاى مختلف آن در قالب هايى نو و جذاب، زمينه تحقق رفتار علوى را در توده هاى مختلف جامعه فراهم آورد.

الف) تبيين اصلاحات سياسى در رسانه ملى

از ديدگاه علوى، بدون اصلاح نخبگان و بدنه سياسى حكومت، اصلاح جامعه

ص: 165

امكان پذير نيست. از همين رو، اميرمؤمنان، على (علیه السلام)معيارهايى را براى كارگزاران حكومتى بيان كرده است.

يكى از وظايف صدا و سيما آن است كه اين ملاك ها و معيارها را به مردم بشناساند تا افراد نالايق، با ظاهرى فريبنده و با پشتوانه هايى چون پول، قدرت و تبليغات، نتوانند جامعه را تحت تأثير قرار دهند و مناصب سياسى را قبضه كنند.

اميرمؤمنان، على (علیه السلام) براى مصون ماندن حاكمان جامعه اسلامى از انحراف و تباهى، همواره به آنان هشدار مى داد. يكى از امورى كه رسانه ملى مى تواند در آن نقش مهمى ايفا كند، ابلاغ اين هشدارها به كارگزاران و حاكمان جامعه است. جامعه امروز ما در بسيارى از همين امور، مانند دورى از دنيا، مردمى بودن زمام داران، ممنوعيت رشوه، ارتباط مستقيم با توده هاى مردم و شريك بودن در سختى هاى آنان، داراى مشكلات فراوانى است.

براى نمونه، صدا و سيما مى تواند براى نشان دادن واقعيت و زشتى رشوه، چگونگى برخورد امام على (علیه السلام) را با شخصى كه ظرف غذايى را با چشمداشتى خاص به عنوان هديه براى ايشان آورده بود، به تصوير كشد. مقايسه عملكرد مسئولان با معيارهاى علوى و نقد آنان بر اين اساس نيز نيازى جدى است.

ب) رسانه ملى؛ بسترساز عدالت اقتصادى

صدا و سيما با تمسك به اصلاحات اقتصادى اميرمؤمنان على (علیه السلام) مى تواند نقش بسيار مؤثرى در اصلاح ساختار اقتصادى كشور ايفا كند.

توده مردم از مفاسد اقتصادى و برخورد نامناسب با اين امر، بيشترين خسارت ها را متحمل مى شوند و خواستار مبارزه با آن هستند. در مقابل، صاحبان قدرت و نفوذ كه منافع خود را در خطر مى بينند، با بهانه كردن عنوان هايى چون توسعه و پيشرفت اقتصادى، حقوق بشر، آزادى، ملاحظات بين المللى و... فضاى جامعه را ناآرام مى كنند تا مانع اجراى عدالت و برخورد قاطع با مفاسد اقتصادى شان شوند. رسانه ملى مى تواند با

ص: 166

معرفى جلوه هايى از برخوردهاى قاطعانه اميرمؤمنان على (علیه السلام) با مفاسد اقتصادى زمان خويش، زمينه ساز تحقق عدالت در جامعه شود. برخورد على (علیه السلام) با ابن هرمه، مأمور بازار اهواز كه خيانت كرده بود، نمونه اى آشكار از اين موارد است.

يكى ديگر از خطرهايى كه نه تنها اقتصاد جامعه، بلكه عرصه هاى فرهنگى، اخلاقى و سياسى را تحت تأثير قرار مى دهد، مصرف گرايى و اسراف در جامعه است. اين معضل بلاى بزرگى است كه اگر رشد كند، روز به روز شكاف طبقاتى را در جامعه بيشتر خواهد كرد.

مى توان برخى اسراف ها و گشاده دستى ها از بيت المال را كه در قالب ميهمانى ها يا تحت عنوان هاى مذهبى، مانند افطارى دادن برخى مسئولان، صورت مى گيرد، با عملكرد برخى كارگزاران حضرت مقايسه و آن گاه موضع گيرى ها و هشدارهاى آتشين اميرمؤمنان على (علیه السلام) را بازگو كرد.

برنامه ريزان و مسئولان صدا و سيما بايد به اين امر توجه كنند كه نه تنها برنامه هاى آن رسانه، مروج فرهنگ مصرف گرايى و اسراف در جامعه نباشد، بلكه فرهنگ قناعت را در جامعه بگستراند.

رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آيت اللّه خامنه اى در اين باره مى فرمايد:

دستگاه هاى مسئول بخش هاى مختلف دولتى، به خصوص دستگاه هاى تبليغاتى و فرهنگى، به ويژه صدا و سيما، بايد وظيفه خود بدانند مردم را نه فقط به اسراف و مصرف گرايى و تجمل گرايى سوق ندهند، بلكه در جهت عكس، مردم را به سمت قناعت، اكتفا و به اندازه لازم مصرف كردن و اجتناب از زياده روى و اسراف دعوت كنند و سوق بدهند. مصرف گرايى، جامعه را از پاى درمى آورد.(1)

ص: 167


1- . روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6796 ، سال بيست و چهارم، شنبه 16 آذر 1381، 2 شوال 1423ه .ق ، خطبه رهبر انقلاب در نماز عيد فطر.

متأسفانه برخى فيلم ها، سريال ها و آگهى هاى تبليغاتى و تجارى صدا و سيما مروّج اين فرهنگ ويرانگر است و آثار سوء اين امر را مى توان به راحتى در جامعه و به ويژه در مناطق محروم تر و روستاها مشاهده كرد.

نظارت گروه هاى كارشناسى بر توليد برنامه هاى صدا و سيما، در سالم سازى برنامه هاى رسانه ملى نقش مهمى خواهد داشت.

ج) نقش رسانه صدا و سيما در اصلاحات و تعالى اخلاقى جامعه

آن زمان كه تقواى الهى بر مردم حكم فرما شود، بدى ها و مشكلات رخت برمى بندد و درهاى رحمت الهى بر آنان گشوده خواهد شد. از همين رو، اميرالمؤمنين على (علیه السلام) كه تقوا و ترس از خدا را كليد دروازه هاى راستى و درستى و مايه اصلى آزادى ها مى دانست،(1) آن را هدفى والا براى اصلاحات خويش قرار داده بود.

در جهان امروز كه نابكاران، با نام آزادى، در پى مبارزه با گرايش هاى دينى هستند، صدا و سيما مى تواند با درس گرفتن از على (علیه السلام)، تقواى الهى را به عنوان مايه و ريشه تمامى آزادى ها به نسل تشنه آزادى معرفى كند و در پى ايجاد و گسترش آن باشد. واژه هايى چون «تقوا»، «ياد مرگ»، «جهاد با نفس»، «مراقبه»، «محاسبه» و... به گوش توده هاى مردم رسيده است، ولى اينكه تا چه ميزان با حقيقت اين امور آشنايند و تا چه ميزان، اين معارف بر زندگى آنان حاكم است، تأمل بيشترى را مى طلبد. صدا و سيما بايد در پى رشد و تعالى اخلاقى جامعه، به اين امور توجه كند. مگر نه اين است كه ائمه معصومين (علیه السلام)، «حبّ دنيا» را سرچشمه تمامى مفاسد و بدى ها دانسته اند؟ رسانه صدا و سيما تا چه ميزان به اين امر توجه دارد؟ برنامه هاى اين رسانه، در مجموع، محبت دنيا را در قلوب توده هاى مردم كم مى كند يا موجب افزايش تعلق مادى آنان مى شود؟

«ياد مرگ» كه در نگاه انسان موحد، عاملى حركت زا و نيروآفرين است، از ديگر

ص: 168


1- . نك: نهج البلاغه با ترجه گويا و شرح فشرده، ج 2، ص 437، خطبه 230.

سفارش هاى مكرر اميرمؤمنان على (علیه السلام)براى اصلاح و تعالى جامعه بود. توجه مسئولان و نقش آفرينان رسانه ملى به اين امر موجب مى شود برنامه هاى اين رسانه، غفلت از مرگ را در پى نداشته باشد. همچنين رسانه مى تواند با داشتن چنين ديدگاهى در توليد برنامه هاى خود، از اين امر براى زدودن تعلق مادى و اصلاح جامعه بهره گيرد. يكى از آثار مكتوب كه مى توان در اين مورد از آن بهره گرفت، كتاب «سياحت غرب» اثر آيت اللّه قوچانى است.

از دستورهاى مهم و كاربردى مكتب علوى براى رسيدن به تعالى اخلاقى، «مراقبه»، «محاسبه» و «مشارطه» است كه مى تواند جواب مناسبى براى جوانان تشنه معارف در جامعه امروز ما باشد. پالايش روحى و پاكى نفس انسانى از مفاسد درونى، از مباحث مهم در اخلاق اسلامى است. مفاسد روحى و درونى انسان چيست و چگونه شناخته مى شوند؟ نشانه هاى آنها كدام است؟ آلودگى انسان به اين امور چه پى آمدهاى فردى و اجتماعى دارد؟

عالمان بزرگ اخلاق درباره اين امور بحث هاى علمى و كاربردى فراوانى كرده و كتاب هاى بسيارى نيز نگاشته اند، ولى بسيارى از اين معارف لابه لاى كتاب ها باقى مانده و كمتر به صورت عملى وارد زندگى توده هاى مردم شده است. بى شك، اگر اين امر صورت گيرد، بسيارى از جوانان با استعداد ما، مشتاقانه در پى آن خواهند رفت. رسانه مى تواند نقش مهمى در تحقق اين امر ايفا كند.

صدا و سيما در كنار طرح مباحث نظرى مى تواند از نمونه هاى عملى اصلاحات امام على (علیه السلام) در بخش هاى گوناگون جامعه، در برنامه سازى خود استفاده كند. برنامه سازى از زندگانى عارفان و عالمان خودساخته اى كه عمر خود را در پى كسب مراتب بلند اخلاقى و انسانى و تطهير نفس خويش از پليدى ها سپرى كرده اند، راهكار ديگرى است كه رسانه بايد پى بگيرد. هر چند زندگانى تاريخى معدودى از اين بزرگواران به تصوير كشيده شده است، اين كار به تنهايى كافى نيست و بايد مراحل خودسازى اين

ص: 169

بزرگان نيز بررسى شود.

كتاب هاى متعددى درباره زندگانى و احوال عارفان و عالمانى چون مرحوم نخودكى، مرحوم مجتهدى، آيت اللّه بهاءالدينى، آيت اللّه بهجت و... نوشته شده است كه زواياى مختلف زندگى آنان، چگونگى تقيدشان به مسائل عبادى، تهجد و شب زنده دارى، مبارزه با نفس و كرامت ها را معرفى كرده اند. بى شك، اگر اين گونه كتاب ها به صورت رمان و فيلم نامه درآيند و به صورت جذاب به تصوير كشيده شوند، نمونه هاى عملى و درس آموزى به جامعه عرضه خواهد شد.

د) نقش رسانه ملى در اصلاح امور فقهى و حقوقى جامعه

در مكتب علوى، تبيين دين، مطرح كردن سنت نبوى و احياى اصول فراموش شده آن، از عوامل اصلى اصلاح جامعه و افراد است.

صدا و سيما بايد به تبيين سرّ بندگى بى چون و چرا در برابر پروردگار، تفسير اسرار عبادت ها و احكام فقهى و حقوقى اسلام و پاسخ گويى مستدل به شبهه هايى كه درباره اين امور در جامعه و به ويژه در ميان نسل جوان مطرح است، بپردازد.

به راستى آيا حكمت حجاب، روزه و مانند آن را به خوبى براى نسل جوان تفسير كرده ايم؟ حقوق زن در خانواده و جامعه چيست؟ چرا ميزان ديه زن به اين گونه خاص تعيين شده است؟ چرا تقليد واجب است؟ جايگاه مراجع در دين كجاست؟ مبانى و مستندات فقهى و حقوقى حكومت دينى و ولايت فقيه كدام است؟ اينها پرسش هايى است كه ذهن جوانان ما را به خود مشغول كرده است كه اگر پاسخ داده نشود، دشمنان از آن سوء استفاده مى كنند و آنان را به انحراف مى كشانند.

صدا و سيما به عنوان فراگيرترين رسانه ارتباط جمعى، بايد با روش هاى مناسب، كارآمد و جذاب به تبيين احكام فقهى و حقوقى اسلام بپردازد، شبهه هاى موجود را پاسخ گويد و اين پرسش را در دستور كار برنامه سازى خود جاى دهد.

يكى از راه هاى دست يابى مسئولان رسانه ملى به اين هدف والا، آن است كه با

ص: 170

همكارى كارشناسان، نهادى را ايجاد كنند كه وظيفه آن، نخست، يافتن شبهه ها و پرسش هاى مطرح شده درباره احكام اسلامى در جامعه و دوم، يافتن شيوه هاى پاسخ به اين شبهه ها به صورت كارشناسانه، جذاب، مستدل و قابل درك براى تمامى افراد جامعه باشد. بى گمان، تحقق اين امر، زمينه هاى ايجاد، گسترش و نهادينه شدن بدعت ها و انحرافات را در جامعه از ميان مى برد.

احياى سنت هاى فراموش شده رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از امور مهمى است كه رسانه مى تواند در آن نقش كارآمدى داشته باشد. «امر به معروف و نهى از منكر» از جمله اين سنت هاست كه نياز جامعه امروز ما به شمار مى رود. در اين زمينه به تصوير كشيدن سرگذشت اقوامى كه خوبانشان اين سنت را به فراموشى سپردند و در پى آن، دچار عذاب الهى شدند، مى تواند كارگشا باشد.

ه ) توجه رسانه ملى به موانع اصلاحات در جامعه

شناخت موانع پيشرفت و اصلاح، براى ايستادگى در برابر آنها، يكى از اصول مهم و اساسى در موفقيت هر جامعه و تمدنى است. كم توجهى به اين مهم، تسلط دشمنان و مخالفان و شكست پيشرفت و اصلاح جامعه را در پى خواهد داشت؛ هر چند كه حاكمان و زمام داران آن جامعه از بهترين ها باشند. با نگاهى به حكومت اميرمؤمنان، على (علیه السلام) به خوبى دريافتيم كه چگونه موانع و دشمنى ها، آن حضرت را از دست يابى كامل به اهداف بلند خويش باز داشت.

اكنون كه نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران با مشكل هاى فراوانى در راه پيشرفت و اصلاح جامعه روبه رو است و دشمنى هاى گسترده بيگانگان و عوامل داخلى آنان روزبه روز پيچيده تر مى شود، يكى از مهم ترين وظايف بزرگان، عالمان و نهادهاى مؤثر در هدايت جامعه، آن است كه توده هاى مردم را از موانع، خطرها و دشمنى هاى دشمنان آگاه كنند.

صدا و سيما در اين امر مهم، وظيفه بسيار بزرگى بر عهده دارد. از جمله امورى كه

ص: 171

بايد در اين زمينه مورد توجه و تأكيد اين نهاد قرار گيرد، عبارتند از:

1. شناساندن و معرفى نظام سياسى و حكومت ولايى اسلام و تبيين صحيح مسئله ولايت فقيه و رفع شبهه هاى آن.

2. معرفى دشمنان واقعى، يكى ديگر از امور بسيار مهم و حياتى است. در طول تاريخ، نمونه هاى بسيارى وجود دارد كه شناخت دشمن، به دليل فريب كارى و دورويى دشمنان، براى توده هاى مردم مشكل شده است و آنان توانسته اند مردم را بفريبند و تحت سلطه خويش درآورند.

3. شناساندن انگيزه هاى پنهان مخالفت ها و كارشكنى هاى داخلى مى تواند ترفندهاى دشمنان را بى اثر كند و جامعه و حكومت را از ناآرامى و التهاب نجات دهد. اينكه مردم بدانند در پس شعارهاى زيبا و دل سوزى ها و فريادهاى آتشين عده اى، چه نهفته است، در سلامت جامعه بسيار مؤثر و كارآمد است. آنان كه كينه، حسادت يا قدرت طلبى را در دل پرورانده اند و به خاطر به خطر افتادن منافع مادى خود حاضرند جامعه اسلامى را ناآرام سازند، هيچ گاه انگيزه هاى واقعى خويش را آشكار نمى كنند. موارد فراوانى از اين دشمنى ها و كارشكنى ها در تاريخ معاصر كشور ما وجود دارد كه صدا و سيما مى تواند آنها را به مردم معرفى كند تا عبرتى براى حال و آينده شود.

2. پرسش هاى مردمى

1. اصلاحات سياسى و ادارى، تا چه ميزان در سلامت جامعه مؤثر است؟

2. چرا اميرمؤمنان على (علیه السلام) از كسانى چون طلحه و زبير كه سابقه طولانى در اسلام و جنگ و جهاد داشتند، در حكومت خويش استفاده نكرد؟

3. ارتباط زمام داران با مردم چگونه بايد باشد؟ آيا عملكردى از اميرمؤمنان على (علیه السلام) را در اين مورد به ياد داريد؟

4. از نظر امام على (علیه السلام)، زمام داران و حاكمان جامعه بايد چه معيارها و شرايطى دارا باشند؟

ص: 172

5. بازرسى در بدنه سياسى و حكومتى بايد چگونه باشد؟ اميرمؤمنان على (علیه السلام)در اين زمينه چگونه عمل مى كرد؟

6 . اصلاحات اقتصادى، تا چه ميزان در سلامت و سعادت جامعه مؤثر است؟ على (علیه السلام) در اين زمينه چگونه عمل مى كرد؟

7. آيا سابقه مسلمانى، مبارزاتى و انقلابى بودن، معيارى براى بهره ورى بيشتر از منافع و امتيازهاى مادى و اقتصادى است؟

8 . عواملى چون «ياد مرگ»، «دورى از دنيازدگى»، «جهاد با نفس» و... تا چه ميزان در سلامت افراد و جامعه مؤثرند؟

3. پرسش هاى كارشناسى

1. فلسفه پذيرش حكومت از سوى امام على (علیه السلام) چه بود؟

2. عده اى از نزديكان و ياوران اميرمؤمنان على (علیه السلام)، به آن حضرت سفارش مى كردند اصلاحات سياسى و اقتصادى مورد نظر خود را تا محكم شدن پايه هاى حكومت به تأخير اندازد تا مبادا دشمنى ها و مخالفت ها موجب سست شدن حكومت نوپاى آن حضرت شود. در مقابل، امام برخلاف نظر آنان، اصلاحات سياسى و اقتصادى را جزو اولين كارهاى خود دانست و با قاطعيت آن را ادامه داد. چه عواملى موجب اين تصميم گيرى امام شد؟

3. با دقت و تأمل در دوران حكومت اميرمؤمنان على (علیه السلام) اين مطلب روشن مى شود كه اصلاحات اخلاقى و فقهى آن حضرت، شتاب و گستردگى اصلاحات سياسى و اقتصادى را نداشت. چرا؟

4. در ديدگاه امام على (علیه السلام)، عواملى كه موجب سلامتى اقتصادى مى شوند، كدامند و نقش رهبر جامعه در اين ميان چيست؟

5. برخى اقدامات امام على (علیه السلام) براى اصلاح مفاسد مالى و اقتصادى را تحليل كنيد.

ص: 173

6 . امام با مطرح كردن سنت پيامبر و احياى احكام فراموش شده دين و پيرايش آن از انحراف ها و بدعت ها، در پى چه اصلاحاتى بود؟ چرا؟

7. عوامل ايجاد، رشد و گسترش مفاسد اخلاقى در جامعه چيست و راه هاى مقابله با آنها كدام است؟ امام على (علیه السلام) در اين زمينه، چه شيوه هايى را در پيش گرفت؟

8 . نقش خواص در سلامت و فساد جامعه را چگونه مى توان تحليل كرد؟

9. چگونه عملكرد منفى خواص، مانع جدى براى اصلاحات امام على (علیه السلام) ايجاد كرد؟

10. هنگام تعارض خواسته و نظر مردم با تشخيص رهبر جامعه اسلامى، كدام يك مقدّم است؟ وظيفه هر كدام چيست؟ رهبر جامعه تا چه ميزان مى تواند نظر خود را بر خواست توده هاى مردم تحميل كند؟ در اين ميان، ملاك حقانيت كدام است؟ سيره امام على (علیه السلام) چگونه بود؟

11. برخى موانع فراروى اجراى كامل اصلاحات امام على (علیه السلام)عبارت بودند از: ناآشنايى مردم با اسلام و امام زمان خود، عملكرد منفى خواص، انحطاط جامعه و ريشه دوانيدن مفاسد در آن و نبود ياران برجسته. برخورد امام با اين موانع چگونه مى تواند سرمشق اقدام هاى اصلاحى كارگزاران نظام ما باشد؟

12. با توجه به عملكرد امام على (علیه السلام)، چگونه مى توان مصلحان واقعى را از مصلحان دروغين باز شناخت؟

مراكز و نهادهاى مرتبط با موضوع

قم - مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى رحمه الله - گروه تاريخ

قم - مؤسسه دارالحديث

قم - دفتر تبليغات اسلامى، واحد سيره

قم - پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، واحد دانش نامه امام على (علیه السلام)

ص: 174

قم - بنياد نهج البلاغه

تهران - ستاد الغدير

سخن پايانى

اشاره

آن گاه كه امير مؤمنان على (علیه السلام)، در پى اصرار فراوان مردم، زمامدارى و حكومت را پذيرفت، هدف خود را اصلاح مفاسد جامعه اسلامى اعلام كرد و از همان روزهاى نخستين حكومت تا آخرين لحظه عمر شريف خويش بر اين هدف استوار ماند.

محورهاى اساسى اصلاحات آن حضرت، عبارت است از: اصلاحات سياسى و ادارى، اصلاحات مالى و اقتصادى، اصلاحات فقهى و حقوقى و اصلاحات اخلاقى.

الف) اصلاحات سياسى و ادارى:

در نگاه امام (علیه السلام) اصلاحات سياسى از جهتى مقدمه اصلاحات ديگر است و بدون آن هيچ گونه اقدام اصلاحى ديگر، امكان نخواهد داشت. از همين رو، امام (علیه السلام) در اولين اقدامش، با بركنارى كارگزاران فاسد، انتخاب شايسته ترين افراد مو

ب) اصلاحات مالى و اقتصادى:

فلسفه پذيرش حكومت توسط آن حضرت، ايجاد عدالت و فراهم آوردن زمينه هاى رشد و شكوفايى استعدادهاى انسانى و هدايت هر چه بهتر آدميان بود؛ امام (علیه السلام) كه به خوبى مى دانست بدون نظام اقتصادى سالم راهى به سوى عدالت اجتماعى وجود ندارد و قطع دست خيانت كاران از بيت المال، بازگرداندن اموال عمومى به غارت رفته، الغاى امتيازهاى نابه جا و تقسيم بيت المال به طور مساوى، مراقبت و حساب رسى دقيق از عمال خود، نظارت مستقيم بر بازار و برخورد جدّى با متخلّفان و... از اقداماتى است كه

ص: 175

امام (علیه السلام) براى اصلاح مفاسد مالى و اقتصادى انجام داد.

ج) اصلاحات فقهى و حقوقى:

امام (علیه السلام) كه تبيين دين را از مهم ترين وظايف خويش مى دانست، پس از آنكه به خلافت رسيد، كوشيد با مطرح كردن سنّت پيامبر و احياى احكام فراموش شده دين و پيرايش آن از انحرافات و اختلافات، جامعه اسلامى را به سوى رستگارى هدايت كند.

امام (علیه السلام) با برشمردن و آگاه كردن مردم از انحرافات، در ايجاد زمينه مناسب براى اجراى اصلاحات فقهى و حقوقى كوشيد و در دوران حكومت خود، موفق شد بعضى از آن ها را تغيير دهد و بعضى احكام دين را زنده كند.

د) اصلاحات اخلاقى:

امام (علیه السلام) يكى ديگر از وظايف مهم خويش را ايجاد زمينه رشد و گسترش فضايل معنوى و كمالات اخلاقى جامعه مى دانست. از همين رو، از همان ابتدا به مبارزه با مفاسد گسترده اخلاقى ايجاد شده برخاست و در طول دوران حكومت خويش با بيان مطالب بلند اخ

امام على (علیه السلام) معيار و محور اصلاحات خود را، عمل بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول گرامى اسلام قرار داد و حق محورى، عدالت خواهى، صداقت در سياست و سازش ناپذيرى از اصولى بود كه امام (علیه السلام) همواره به آنها پاى بند بود.

در اين مسير چالش هاى متعددى مانع از اجراى كامل تمامى اصلاحات مورد نظر آن حضرت شد. نمونه اى از اين چالش ها، عدم شناخت صحيح مردم از اسلام و امام (علیه السلام)، عملكرد منفى خواص، انحطاط جامعه و ريشه دوانيدن مفاسد در آن و فقدان ياران برجسته است.

دوران كوتاه حكومت امير مؤمنان (علیه السلام) و اقدامات اصلاحى آن حضرت در اين مدت، بهترين الگو و سرمشق براى آنان كه قصد اصلاحگرى در جامعه اسلامى دارند به شمار

ص: 176

مى آيد.

با آشنايى با معناى راستين صلاح و فساد از ديدگاه امام (علیه السلام) و چگونگى عملكرد آن حضرت در مبارزه با مفاسد، اصلاحگران واقعى و دروغين زمان ما نيز شناخته مى شوند. آنان كه با شعار اصلاحگرى و سوء استفاده از اين امر به مبارزه با احكام اسلام پرداخته و قصد از ميان برداشتن قرآن و سنت هاى نبوى را دارند، از مصلحان واقعى كه هدفى جز سعادت جامعه اسلامى و پياده كردن احكام اسلام ندارند، شناخته خواهند شد.

از سوى ديگر، حكومت امير مؤمنان على (علیه السلام)، به تمامى مسئولان و كارگزاران حكومت اسلامى مى آموزد كه همواره در پى صلاح و رستگارى جامعه اسلامى، با مفاسد و انحرافات مبارزه كنند، احكام قرآن و سنت نبوى (صلی الله علیه وآله) را زنده كنند و در اين راه هيچ گاه به خود سستى راه ندهند و هرگز به سازش و خوارى با دشمنان تن در ندهند. سختى ها و مشكلات، آنان را از اهداف خويش باز ندارد و حكومت و بيت المال را امانتى الاهى در دست خود بدانند و... . در يك كلام، تمامى اعمال، رفتار و گفتار امير مؤمنان على (علیه السلام) را سرمشق و الگوى خويش قرار دهند. به راستى كليد حل مشكلات اساسى حكومت و جامعه ما نيز در اين امر است.

هر چند نوشتار حاضر، پژوهشى است در راستاى روشن كردن زوايايى از اصلاحات و عملكردهاى امير مؤمنان على (علیه السلام)ولى ضرورت تحقيق بيشتر درباره سيره و عملكردهاى اصلاحى آن حضرت همچنان باقى است و بر دانش پژوهان است كه با تحقيق و دقت فراوان زواياى ناشناخته اين امر را روشن كنند.

از موضوعاتى كه به پژوهش بيشترى نياز دارد، اصلاحات فقهى و حقوقى امير مؤمنان على (علیه السلام) و اقدامات آن حضرت براى از ميان برداشتن بدعت ها و انحرافات دينى است. همچنين اصلاحات اخلاقى آن حضرت نيز، نيازمند دقت و پژوهش بيشترى است.

ص: 177

كتاب نامه

* قرآن كريم، ترجمه: ناصر مكارم شيرازى.

* قرآن كريم، ترجمه: محمد مهدى فولادوند.

* نهج البلاغه، سيد رضى، ترجمه: محمد دشتى.

1. ابن ابى الحديد مداينى، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، منشورات مكتبة آيت اللّه العظمى المرعشى النجفى، چاپ هشتم، 1404 ه- . ق.

2. ابن اثير، عزالدين ابى الحسن على بن ابى الكرم شيبانى، الكامل فى التاريخ، بيروت، داراحياء التراث العربى، چاپ اول، 1408 ه .ق.

3. ابن اثير، عزالدين ابى الحسن على بن محمد جزرى، اسد الغابة فى معرفه الصحابه، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1390 ه .ق.

4. ابن تغرى بردى، جمال الدين يوسف، النجوم الزاهرة فى ملوك مصر و قاهرة، قاهره، المؤسسة المصريّة العامّة، 1392 ه .ق.

5. ابن حجر عسقلانى، احمد، الاصابة فى تمييز الصحابة، تحقيق: احمد عبد الموجود (و ديگران)، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1415 ه .ق.

6. ابن سعد هاشمى بصرى، محمد بن سعد بن منيع، الطبقات الكبرى، تحقيق: محمدعبد القادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميّه، چاپ اول، 1410 ه .ق.

7. ابن شبّه نميرى بصرى، ابوزيد عمر، تاريخ المدينة المنورة، قم، منشورات دارالفكر، 1410 ه .ق.

8 . ابن شهر آشوب ابى جعفر محمد بن على سروى مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، تحقيق: يوسف بقاعى، بيروت، دارالاضواء، چاپ هشتم، 1412 ه .ق.

9. ابن عبدالبرّ قرطبى، ابى عمر يوسف بن عبداللّه، الاستيعاب فى معرفه الاصحاب، تحقيق: عادل عبدالموجود، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1415 ه.ق.

10. -------------------- ، بهجة المجالس و اُنس المجالس، تحقيق: محمد خولى، بيروت،

ص: 178

دارالكتب العلميه، چاپ دوم، بى تا.

11. -------------------- ، جامع بيان العلم و فضله، دارالكتب اسلاميّه، چاپ دوم، 1402 ه .ق.

12. ابن عبد ربّه، احمد بن محمد، العقد الفريد، تحقيق: على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، چاپ اول، 1409 ه .ق.

13. ابن اعثم كوفى، محمد بن على، الفتوح، بيروت، دارالندوة الجديدة، چاپ اول، بى تا.

14. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسين، تاريخ دمشق الكبير، بيروت، داراحياء التراث العربى، چاپ اول، 1421 ه .ق.

15. ابن كثير دمشقى، ابى الفداء اسماعيل، البداية و النهاية، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا.

16. -------------------- ، المختصر فى اخبار البشر، ج 1، تحقيق: محمد ديّوب، بيروت، دارالجليل، چاپ اول، 1408 ه .ق.

17. ابن منظور، محمد بن مكرم، مختصر تاريخ دمشق لأبى عساكر، ج6 ، دمشق،دارالفكر، چاپ اول، 1404 ه .ق.

18. ابوالفرج اصفهانى، على بن الحسين، الأغانى، بيروت، داراحياء التراث العربى، چاپ اول، 1415 ه .ق.

19. ابوالقاسم كوفى، على بن محمد، الاستغاثه فى بدع الثلاثه، تهران، مؤسسة الاعلمى، چاپ اول، 1373.

20. مسعودى، ابوالحسن على بن حسين، اثبات الوصيّه، مترجم: محمد جواد نجفى،تهران، كتاب فروشى اسلامى، 1343 ه .ق.

21. طوسى، محمد بن حسن، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشى)، تحقيق:حسن مصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348.

22. -------------------- ، الخلاف، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1407 ه .ق.

23. -------------------- ، تهذيب الاحكام، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران، نشر صدوق، چاپ اول، 1376 ه .ش.

24. -------------------- ، الامالى، قم، دارالثقافه، چاپ اول، 1414 ه .ق.

25. اصفهانى، ابى نعيم احمد بن عبداللّه، حليةُ الاولياء و طبقات الاصفياء، جلد اول،بيروت،

ص: 179

دارالكتب العربى، چاپ پنجم، 1407 ه .ق.

26. اعلمى حائرى، محمد حسين، دائرة المعارف الشيعية العامّة، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ دوم، 1413 ه .ق.

27. الآبى، منصور بن حسين، نثر الدُّر، تحقيق: محمد على قرنه، مصر، الهيئة المصريّة العامّة للكتاب، بى تا.

28. شيخ مفيد، ابى عبداللّه محمد بن محمد بن نعمان عكبرى، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، تحقيق: مؤسسه آل البيت (علیه السلام) لاحياء التراث، قم، المؤتمر العالمى لالفيه الشيخ المفيد، چاپ اول، 1413 ه .ق.

29. -------------------- ، الامالى، تحقيق: حسين استاد ولى، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلميّه قم المقدسة، 1403 ه .ق.

30. -------------------- ، مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، الجمل، قم، المؤتمر العالمى لالفيه الشيخ المفيد، چاپ اول، 1413 ه . ق.

31. -------------------- ، الاختصاص، تعليق و تصحيح: على اكبر غفارى، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلميّه.

32. الاسكافى، محمد بن عبداللّه، المعيار و الموازنه فى فضايل الامام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (علیه السلام)، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودى، بيروت، چاپ اول، 1402 ه .ق.

33. صنعانى، ابى بكر عبدالرزاق بن همّام، الامالى فى آثار الصحابه، تحقيق: ابراهيم مجدى، قاهره، مكتبة القرآن.

34. -------------------- ، المصنف، بيروت، المجلس العلمى، چاپ اول، 1390 ه .ق.

35. ابن قتيبه دينورى، ابى محمد عبداللّه بن مسلم، الامامة و السياسة، تحقيق: على شيرى، قم، انتشارات الشريف الرضى، چاپ اول، 1371 ه .ق.

36. كلينى رازى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الروضة من الكافى، تحقيق: محمد جعفر شمس الدين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1413 ه .ق.

37. -------------------- ، الفروع من الكافى، تحقيق: محمد جعفر شمس الدين،بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1413 ه .ق.

38. امامى، محمد جعفر و محمدرضا آشتيانى، نهج البلاغه با ترجمه گويا و شرح فشرده،قم،

ص: 180

مدرسة الامام اميرالمؤمنين (علیه السلام)، چاپ يازدهم، 1377.

39. امينى نجفى، عبدالحسين احمد، الغدير فى الكتاب و السنّه و الادب، تهران،دارالكتب الاسلاميّه، چاپ دوم، 1366.

40. انيس، ابراهيم (و ديگران)، المعجم الوسيط، جلد اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1412 ه .ق.

41. بخارى، محمد بن اسماعيل، التاريخ الكبير، بيروت، دارالكتب العلميّه، بى تا.

42. بستانى، فؤاد افرام، المنجد الطلاب، مترجم: محمد بندر ريگى، تهران، انتشارات اسلامى، چاپ نهم، 1372 ه .ش.

43. بغدادى، محمد بن حبيب، الُمنق فى اخبار قريش، بيروت، عالم الكتب، چاپ اول، 1405 ه .ق.

44. بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، جُمل من انساب الاشراف، بيروت، دارالفكر، چاپ اول، 1417 ه .ق.

45. تسترى، محمد تقى، قاموس الرجال، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1415 ه . ق.

46. تميمى، ابى حنيفه نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، مصر، دارالمعارف.

47. ثقفى اصفهانى، ابراهيم بن محمد، الغارات، تحقيق: عبدالزهرا حسينى، قم،دارالكتاب الاسلامى، چاپ اول، 1411 ه .ق.

48. جُرّ، خليل، فرهنگ لاروس، ترجمه: حميد طبيبيان، تهران، اميركبير، 1376.

49. جوهرى، اسماعيل، الصّحاح، تحقيق: احمد عطار، قاهره، دارالعلم للملايين، چاپ چهارم، 1407 ه .ق.

50. جوهرى بصرى، احمد بن عبدالعزيز، السقيفه و فدك، تعليق: محمد هادى امينى، تهران، مكتبة نينوى الحديثه.

51. حاكم نيشابورى، ابى عبداللّه محمد بن عبداللّه، المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1411 ه .ق.

52. ابن شعبه حرّانى، ابو محمد حسن بن على، تحف العقول عن آل الرّسول (صلی الله علیه وآله)، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ پنجم، 1394 ه .ق.

ص: 181

53. حرّ عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة الى تحصيل مسايل الشريعة، تحقيق:مؤسسه آل البيت (علیه السلام) لاحياء التراث، قم، مؤسسه آل البيت (علیه السلام)لاحياءالتراث، چاپ اول، 1409 ه .ق.

54. حسينى تهرانى، محمد حسين، توحيد علمى و عينى در مكاتبات حكمى و عرفانى، تهران، انتشارات حكمت، چاپ اول، 1410 ه .ق.

55. حكيمى، محمدرضا (و ديگران)، الحياة، بيروت، الدار الاسلاميّة، چاپ ششم، 1410 ه . ق.

56. حموى، شهاب الدين ياقوت، معجم البلدان، بيروت، دار صادر، 1399 ه.ق.

57. خلّال، ابوبكر احمد بن محمد، السّنة (جلد اول)، تحقيق: دكتر زهرانى، رياض، دارالرّياية، چاپ هشتم، 1415 ه .ق.

58. خوانسارى، جمال الدين محمد، شرح غرر الحكم و دررالكلم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1373.

59. ديلمى، ابى محمد حسن بن محمد، ارشاد القلوب (جلد دوم)، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، 1413 ه .ق.

60. دينورى، ابى محمد عبداللّه بن مسلم بن قتيبه، المعارف، چاپ اول، بيروت،دارالكتب العلميه، 1407 ه .ق.

61. ذهبى، ابوعبداللّه شمس الدين محمد، تذكرة الحفاظ، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا.

62. محمدى رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على بن ابى طالب (علیه السلام) فى الكتاب السنّة و التاريخ، قم، دارالحديث، چاپ اول، 1421 ه .ق.

63. زبيدى، محمد مرتضى، تاج العروس فى جواهر القاموس (جلد سوم)، بيروت،منشورات دارالمكتبة الحياة.

64. زبيرى، ابى عبداللّه مصعب، نسب قريش، دارالمعارف لطباعة والنشر، بى تا.

65. هلالى، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالى، تحقيق: محمدباقر انصارى زنجانى، قم، نشر الهادى، چاپ اول، 1378.

66. تسترى حسينى، سيد نوراللّه، احقاق الحق و ازهاق الباطل (جلد هشتم)، تحقيق:سيد شهاب الدين مرعشى نجفى، تهران، چاپ اسلاميّه، 1384 ه .ق.

ص: 182

67. سيوطى، جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر، تاريخ الخلفاء، تحقيق: محمد محى الدين عبدالحميد، بيروت، دارالجليل، 1408 ه .ق.

68. شرتونى، سعيد، اقرب الموارد، قم، مكتبة آيت اللّه مرعشى النجفى، 1403 ه.ق.

69. موسوى عاملى، عبدالحسين شرف الدين، النص والاجتهاد، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1413 ه .ق.

70. شهرستانى، على، وضوء النبىّ من خلال ملابسات التشريع، بى جا، بى نا، 1379.

71. صدوق، ابو جعفر محمد بن على بن بابويه، عيون اخبار الرّضا، (جلد دوم)، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، 1404 ه .ق.

72. طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، 1417 ه .ق.

73. طبرسى، احمد بن على بن ابى طالب، الاحتجاج، تحقيق: سيد محمد باقر موسوى خراسانى، مشهد، نشر المرتضى، 1403 ه .ق.

74. طبرسى، حسن بن فضل، مكارم الاخلاق، تحقيق: علاء آل جعفر، قم، مؤسسة النشرالاسلامى، چاپ اول، 1414 ه .ق.

75. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربى، چاپ دوم، بى تا.

76. عاملى، ياسين عيسى، الاصطلاحات الفقهيّه، بيروت، دارالبلاغه، چاپ اول، 1413 ه.ق.

77. عسكرى، سيد مرتضى، معالم المدرستين، تهران، مؤسسة البعثه، قم، الدراسات الاسلاميه، چاپ اول، 1405 ه .ق.

78. عياشى، محمد بن مسعود، تفسير العياشى، تصحيح و تعليق: هاشم رسولى محلاتى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، 1411 ه .ق.

79. بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، فتوح البلدان، بيروت، دارالكتب العلميه، 1398 ه.ق.

80. قسطلانى، شهاب الدين احمد بن محمد، ارشاد السارى لشرح صحيح البخارى، (جلد چهارم)، بغداد، مكتبة المثنى، چاپ ششم، بى تا.

81. قمى، شيخ عباس، سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، قم، دارالاسوه للطباعة والنشر، چاپ دوم، 1416 ه .ق.

ص: 183

82. معلوف، لويس، المنجد فى اللغة، بيروت، چاپ الكاثوليكيّه، چاپ پنجم، 1972 م.

83. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، چاپ سوم، 1403 ه . ق.

84. محمودى، محمدباقر، نهج السعادة فى مستدرك النهج البلاغه، تهران، مؤسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول، 1417 ه .ق.

85. مدنى، محمود (و ديگران)، موسوعة كلمات الامام الحسين (علیه السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1415 ه .ق.

86. مسعودى، على بن حسين، مروج الذهب، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهارم، بى تا.

87. قُشَيرى نيشابورى، ابى الحسين مسلم بن حجّاج، صحيح مسلم، تحقيق: محمد فؤاد باغى، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا.

88. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1377.

89. مظفّر، محمد حسن، دلائل الصّدق، بى جا، چاپ بوذر جمهورى، 1373.

90. مهدوى راد، محمد على، «منع از تدوين حديث»، فصل نامه علمى، تخصصى علوم حديث، سال سوم، شماره دوم، شماره پياپى 8 .

91. نجاشى، احمد بن على، رجال نجاشى، تحقيق: محمد جواد نائينى، بيروت،دارالاضواء، چاپ اول، 1408 ه .ق.

92. نجمى، محد صادق، سيرى در صحيحين، قم، بى نا، چاپ سوم، 1359.

93. منقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، تحقيق: عبدالسلام محمد هارون، قم، انتشارات كتاب فروشى بصيرى، چاپ هشتم، 1382.

94. نوروزى، محمد جواد، نظام سياسى اسلام، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى رحمه الله، چاپ اول، 1379.

95. واقدى، محمد بن عمر، كتاب الرّدة، اردن، دارالفرقان، بى تا.

96. هروى، قاسم، غريب الحديث، تحقيق: حسين شرف، مصر، مجمع اللغة العربيه، 1413 ه .ق.

ص: 184

97. همدانى، عبدالجبار بن احمد، تثبيت الدّلائل النّبوة، تحقيق: عبدالكريم عثمان، بيروت، دارالعربيّه، بى تا.

98. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ترجمه: محمد ابراهيم آيتى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ ششم، 1371.

99. متقى هندى، علاءالدين بن حسام الدين، كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال، بيروت، مؤسسة الرّسالة، 1409 ه .ق.

100. بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح البخارى، بيروت، دارالقلم، چاپ اول، 1407 ه.ق.

ص: 185

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109