نفس: مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان

مشخصات کتاب

شابک:200000 ریال: 978-964-2939-18-3

شماره کتابشناسی ملی:4136800

عنوان و نام پدیدآور:نفس: مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان/ مولف حسین انصاریان.

مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1394.

مشخصات ظاهری:444 ص.

فروست:سیری در معارف ؛ 24.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالعرفان،1388(تغییر فروست).

یادداشت:چاپ دوم.

یادداشت:بالای عنوان: سیری در معارف اسلامی.

یادداشت:کتابنامه.

یادداشت:نمایه.

موضوع:انصاریان، حسین، 1323 - -- وعظ

موضوع:نفس

موضوع:تقوا

رده بندی دیویی:297/08

رده بندی کنگره:BP10/5/الف82ن7 1394

سرشناسه:انصاریان، حسین، 1323 -

شناسه افزوده:فیض پور قمی، محسن، 1353 -، ویراستار

ص:1

سخن ناشر

در جهان پرتلاطم امروز، آیات پرشور الهی و کلام روح بخش معصومین و زمزم لایزال معارف شیعه مرهم جان های خسته و سیراب کننده تشنگان هدایت و رهایی جویندگان از ظلمت های نفس است. عالمان دینی و عارفان حقیقی غواصان این اقیانوس بیکران معرفت اند که گوهرهای ناب علوم قرآن و اهل بیت علیهم السلام را به دست آورده و به مشتاقان حقیقت عرضه می نمایند.

در این میان، کرسی منبر و خطابه رسانه دیرپا و سازنده ای است که از دیرباز زمینه ارتباط و انتقال معارف دینی و مکارم اخلاقی را میان عالمان و متعلمان فراهم کرده است و عالمان آگاه و هادیان دلسوز، که عمر خویش را صرف تتبع و تحقیق در آثار علمی شیعه نموده اند، عباد اللّه را به مصداق کریمانۀ «اُدْعُ إِلیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» ، با کلام نغز و لطیف خود به راه سعادت دعوت کرده اند.

مجموعه حاضر، که با عنوان «سیری در معارف اسلامی» در مجلدات مختلف و موضوعات متنوع در اختیار خوانندگان محترم قرار می گیرد، مجموعه مباحث عالمانه و ارزشمند محقق ارجمند حضرت استاد حسین انصاریان، مدظله العالی، است که یکی از عالمان برجسته و میراث داران گوهر سخن در زمان خویش است که استواری کلام و لطافت بیان نافذشان بر اهل نظر پوشیده نیست.

این گنجینه ارزشمند حاصل نیم قرن مجاهدت علمی و تبلیغی حضرت استاد جهت نشر و ترویج فرهنگ غنی شیعه بر کرسی بحث ونظر می باشد که به منظور پربارتر ساختن محتوای تبلیغ دینی در جامعه و استفاده بیشتر طلاب محترم علوم دینی به زیور طبع آراسته می شود.

در این مجموعه گرانقدر، تلاش شده است با تکیه بر ویرایشی روشمند و دقیق - که شرح آن در یادداشت ویراستار آمده است - ساختار هنرمندانه مباحث و سبک استاد در ارائه سخن از بین نرود، تا ضمن نشرفرهنگ انسان ساز آل اللّه علیهم السلام شیوه منحصر به فرد استاد در تبیین معارف دینی نیز حفظ شده و به مشتاقان ارائه گردد.

مجلّدی که اکنون تقدیم خوانندگان گرامی می شود بیست و چهارمین اثر از این مجموعۀ سترگ و دربردارندۀ 23 گفتار در باب نفس و مطالب گوناگون آن می باشد که مربوط به سخنرانی های استاد در ماه رمضان 1362 در حسینیۀ هدایت تهران است.

این مکتوب، علاوه بر در برداشتن متن سخنرانی که لاجرم سبک و سیاق متن را نیز گفتاری می سازد، از فواید زیر خالی نیست:

- عنوان بندی مناسب و تفکیک مطالب و موضوعات.

- استخراج مصادر آیات و روایات و ارائه مطالب متنوع دیگر در پی نوشت.

- ذکر نام مستقل برای هر بحث(در انتخاب نام هر مجلد و نیز هر گفتار غلبه موضوع مدنظر بوده است، نه انطباق کامل موضوع و محتوا)

- مجموعه متنوع فهرست ها و...

در پایان، با امید به این که این اثر مورد رضایت حضرت حق و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و مقبول نظر مبلغان دینی قرار گیرد، لازم است از استاد انصاریان، دامت برکاته، که این فرصت مغتنم را در اختیار قرار دادند سپاسگزاری نماییم.

مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان

پیش گفتار مؤلف«اَلْحَمدُ لِلّهِ وَ الصَّلاة علیٰ رَسُولِ اللّه وَ عَلیٰ آلِهِ آل اللّه»

پایه گذار منبر و جلسات سخنرانی برای رشد و هدایت جامعه وجود مبارک پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود. ارزش تبلیغ دین از طریق منبر و جلسات تا جایی بود که خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله تا روز پایان عمرشان با کمال اخلاص به بیان معارف دین پرداختند و در این راه زحمات سنگینی را متحمل شدند. پس از پیامبر، وجود مقدس امیرمؤمنان علیه السلام ادای این تکلیف الهی به عهده گرفتند که بخشی از سخنرانی های آن حضرت در کتاب بی نظیر نهج البلاغه موجود است.

امامان معصوم، به ویژه حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام نیز تا جایی که فرصت در اختیارشان قرار گرفت و مزاحمتی از جانب حکمرانان بنی امیه و بنی عباس برایشان پیش نیامد این مهم را به صورت بیان معارف الهی و رشته های مختلف علوم به صورتی که حجت تا قیامت بر همگان تمام باشد به عهده گرفتند و دیگران را که مورد اعتمادشان در علم و عمل بودند به این مسأله تشویق کردند.

عالمان مخلص و باعمل شیعه برای حفظ دین خدا و تبلیغ معارف الهیه بر اساس قرآن و فرهنگ اهل بیت قرن به قرن تا به امروز که سال 1387 هجری شمسی است این جایگاه عظیم را حفظ کردند؛ شخصیت هایی چون شیخ مفید، شیخ صدوق، شیخ

صفحه مقدمه :1

طوسی، علامه محمدباقر مجلسی، شیخ جعفر شوشتری و در قرن معاصر بزرگانی چون آیت اللّه العظمی بروجردی، آیت اللّه سیدعلی نجف آبادی، آیت اللّه حاج میرزا علی شیرازی، آیت اللّه حاج میرزا علی هسته ای، آیت اللّه حاج میرزا علی فلسفی تنکابنی و...

با داشتن مقام مرجعیت و مقام علمی بسیار بالا در ماه رمضان و محرم و صفر به منبر می رفتند و از این طریق دِین خود را به قرآن و اهل بیت ادا می کردند.

این جانب حسین انصاریان که سالیانی از عمرم را در شهر مقدس قم، این آشیانه اهل بیت، نزد بزرگانی از مراجع و اساتید مشغول تحصیل بوده ام، بر اساس وظیفه ای که احساس می کردم رو به جانب تبلیغ و تألیف آوردم و در این راه، فقط توفیق حق رفیق راهم بود. در زمینه تبلیغ بیش از شش هزار سخنرانی در نزدیک به پانصد موضوع مختلف بر پایه قرآن و روایات اهل بیت و تاریخ صحیح و نکاتی از حیات پاکان و اولیای الهی پرداخته ام و امیدوارم تا لحظات پایان عمر هم چنان توفیق ادای این وظیفه را از جانب حق داشته باشم.

مؤسسه دارالعرفان، که در شهر قم در جهت نشر معارف قرآنی و فرهنگ اهل بیت علیهم السلام کارهای مهمی را در سطح جهانی انجام می دهد، بنا گذاشت متن این سخنرانی ها به صورت مکتوب درآید تا در اختیار طلاب حوزه ها و دانشجویان و مردم علاقمند قرار گیرد و این مجموعه که احتمالاً حدود دویست جلد خواهد شد در آینده منبعی برای مبلغان شیعه قرار گیرد. من پس از سپاس از حضرت حق لازم می دانم به خاطر تحقق این مهم از دو فرزندم و جناب آقای پیمان تشکر کنم و از خوانندگان، به خصوص مبلغان گرامی، درخواست دعا نمایم. حال، این شما و این اثر اسلامی که فقط لطف و رحمت حق سبب ظهورش شد.

فقیر: حسین انصاریان

صفحه مقدمه :2

1 تربیت نفس کلید رستگاری

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:2

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

خدای تبارک و تعالی در سورۀ مبارکۀ یس می فرماید:

«سُبْحٰانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ» (1)

این سوره از سوره های بسیار مهم قرآن مجید است که در مکۀ معظمه نازل شده و حاوی بسیاری از مثال های مهم الهی است. اهمیت این سوره به دلیل مطالب موجود در آن است. پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله از این سوره به قلب قرآن تعبیر کرده اند. (2)همان طور که قلب برای بدن، مرکز حیات است، سورۀ مبارکۀ

«یس» هم، خزینۀ معلومات قرآن مجید است که تمام گنج های معارف الهی را می توان در این سورۀ مبارکه یافت. آن چه انسان از معارف الهی و انسانی لازم دارد، خداوند تبارک و تعالی، در ضمن این سورۀ مبارکه بیان فرموده است.

در این آیۀ شریفه نکاتی وجود دارد که می تواند مقدمه ای برای بحث مهمی باشد که مورد نظر است. خداوند تبارک و تعالی در قسمت اول آیۀ شریفه خود را با کلمۀ «سُبْحٰانَ اللّٰهِ» از آن چه غیر خودش دربارۀ او گفته، منزّه و پاک دانسته است.

ص:3


1- (1)-یس(36):36؛«منزّه[از هر عیب و نقصی]است آنکه همۀ زوج ها را آفرید از آنچه زمین می رویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمی دانند.»
2- (2)-مستدرک الوسائل:323/4؛باب 41،حدیث 4789؛«عن أنس بن مالک عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله قال إنّ لکلّ شیء قلبا و قلب القرآن یس»؛ثواب الأعمال:111

کلید رستگاری

سبحان اللّٰه، یعنی خدا از هر جهت پاک، بی عیب، بی نقص و دارای صفات ثبوتی مطلق است. صفات بی نهایت در بی نهایت که عبارت اند از: علم، اراده، قدرت، حکمت، عدل، خالقیّت، رزاقیّت و آن چه در قرآن مجید به عنوان صفات خداوند یا در دعاهای مهم اسلامی، مانند دعای جوشن کبیر بیان شده که هزار اسم و صفت از اسما و صفات الهی است. با دقت در صفات خدا در قرآن و دعاها و روایات و اخبار، تا حدّی معرفت و شناخت انسان به خداوند بزرگ تأمین می گردد و با تأمین شناخت و معرفت انسان به خدا، قسمت عمدۀ مشکلات دنیا و آخرت انسان حل می شود.

بنابربیان امیرالمؤمنین علیه السلام که می فرماید: «انسان با معرفت خودش به تنهایی تبدیل به کلید حلّ بسیاری از مشکلات و قفلی بر بسیاری از درهای گمراهی و ضلالت می شود.» (1)به تعبیر قرآن مجید، به موجودی مبارک تبدیل می شود؛ یعنی وجودی که همانند چشمه هایی در دامن صحرا است که از همۀ پیرامونش خیر سرازیر است و همانند سدّی در برابر هر شرّ و گمراهی و پستی و بدبختی می ایستد یا مانند قفلی است بر تمام درهایی که می خواهد از آنها به طرف جامعه بدبختی سرازیر شود؛ همان حالتی که هر انسان مؤمنی در دنیا، وظیفۀ دارد که به فرمودۀ امیرالمؤمنین علیه السلام کلیدی برای حلّ مشکلات خلق خدا باشد، و سدی علیه دشمنان و هجوم آنها باشد و قفلی برای تمام درهایی که گمراهان به روی مردم باز می کنند.

این حالت در دنیا، حالت انبیا، اولیا، امامان، عاشقان الهی، مردان راه حق و حالت عارفان بود. تمام دقت آنها در تمام دورۀ عمر این بود که کلیدی برای حلّ مشکلات خلق خدا بوده و سدّی برای دفاع از حقوق مردم و بندگان پروردگار بزرگ

ص:4


1- (3)-نهج البلاغه:خطبۀ 86«من خطبة له ع و هی فی بیان صفات المتقین و صفات الفساق فخرج من صفة العمی و مشارکة أهل الهوی و صار من مفاتیح ابواب الهدی و مغالیق ابواب الرّدی...».

باشند.

اقرار حضرت عیسی به عبودیت خدا

چنان که در قرآن مجید بیان شده است:

وقتی مردم در کنار گهوارۀ عیسی علیه السلام از مادر بزرگوارش حضرت مریم می پرسند که این طفل را از کجا آورده ای؟ خداوند متعال می فرماید: این پرسش را از خود طفل بپرسید. طفل یک روزه در گهواره بود، مریم به سؤال کنندگان اشاره کرد که از بچۀ در گهواره سؤال کنید. سؤال کنندگان به مریم گفتند:

«کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» (1)

با بچه یک روزۀ در گهواره چگونه می توان سؤال و جواب کرد، که ناگهان وجود حضرت عیسی مسیح به سخن درآمدند که:

«إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ» (2)

من از طرف خدا آمده ام و موجودی صد درصد الهی هستم. «إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ» ؛ یعنی موجودی تسلیم حق، با معرفت به حق و انسانی که خدا را به ربوبیت شناختم. و خود را عبد او می دانم. خدای من اللّٰه است؛ یعنی موجودی که مستجمع جمیع صفات کمالیه است و من خود را موظف می بینم که در برابر چنین وجودی یک بندۀ به تمام معنا باشم. من عقلاً باید فرمانبر او باشم.

الهامات الهی

این که ما از انبیا و اولیا فرمان می بریم، در حقیقت، فرمان بردن از خداست. در قرآن مجید آمده است:

«هر که از پیامبر اطاعت کند در حقیقت از خدا اطاعت کرده است.» (3)یا کسی

ص:5


1- (4)-مریم(19):29؛«چگونه با کودکی که در گهواره است،سخن بگوییم؟»
2- (5)-مریم(19):30؛«بی تردید من بنده خدایم.»
3- (6)-نساء(4):80؛ مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اللّٰهَ وَ مَنْ تَوَلّٰی فَمٰا أَرْسَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً نساء(4):59؛ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّٰهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذٰلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً؛ ای اهل ایمان!از خدا اطاعت کنید و[نیز]از پیامبر و صاحبان امر خودتان[که امامان از اهل بیت اند و چون پیامبر دارای مقام عصمت می باشند]اطاعت کنید.و اگر دربارۀ چیزی[از احکام و امور مادی و معنوی و حکومت و جانشینی پس از پیامبر]نزاع داشتید،آن را[برای فیصله یافتنش]اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، به خدا و پیامبر ارجاع دهید؛این[ارجاع دادن]برای شما بهتر و از نظر عاقبت نیکوتر است.

که از امیرالمؤمنین علیه السلام فرمان می برد یا فرمایش ائمه معصومین علیهم السلام را آویزۀ گوش خود می کند. فرمان خدا برده یا اگر مرجع تقلید واجب الشرایط فرمان می دهد با همان فرمان خودش را می سازد. او در حقیقت فرمان و دستور الهی را اجرا می کند.

پیغمبر، امام و مرجع واجب الشرایط، ابلاغ کنندۀ حکم خداست و در حقیقت، انبیا و اولیاء الهی به منزلۀ بلندگوی پروردگار است تا صدای خدا به گوش ما برسد.

چرا که ما بدون واسطه شایستگی شنیدن صوت مقدّس او را نداریم، چنان که دیدن وجود مقدّس او را هم شایستگی نداریم، چون این شایستگی در ما نیست که صدای محبوب را، به صورت صوت بشنویم، هر چند به صورت الهام می توانیم در ارتباط با حضرت حق قرار بگیریم.

قرآن مجید هم بر این معنا اشاره دارد، اگر ما روی نفس کار کنیم و به فرمودۀ امیرالمؤمنین علیه السلام اگر نفس را در میدان ریاضت های الهی قرار دهیم، این قابلیّت را پیدا می کنیم که از راه نفس زکیّه، پاک و تهذیب شده، الهاماتی را از جانب آن وجود مقدّس در حدّ پاکی نفس بگیریم:

«وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا* فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا» (1)

اقسام الهامات الهی

بزرگان نوشته اند که این الهام بر دو قسم است:

گاهی به صورت وحی است که ابتدا به انبیا نازل می شود و بعد آنها به ما می رسانند و گاهی هم خود انسان، شایستگی درک یک سلسله مسائل الهی را پیدا می کند. چنان که در دورۀ تاریخ بشریت، پاکانی از بندگان الهی بودند که راه گرفتن الهام از جانب خدا برای آنها به دلیل پاکی نفس شان باز بود.

امیر المؤمنین علیه السلام به وضع آنها در روایات و خطبه های گوناگون و گاهی در نامه های نهج البلاغه اشاره می فرماید و چون این یاران پیش از خودشان از دنیا رفته

ص:6


1- (7)-شمس(91):7-8؛«و به نفس و آنکه آن را درست و نیکو نمود،*پس بزه کاری و پرهیزکاری اش را به او الهام کرد.»

بودند، حضرت در نبود آنها غصه می خوردند و اشک می ریختند، چون آنها باارزش ترین انسان های جامعه و والاترین بندگان الهی بودند.

تسلیم بودن شرط بندگی

اللّٰه که تنها مستجمع جمیع صفات کمالیه است، قابل اطاعت است و غیر از او باید در برابر وجود مقدّس او تسلیم باشد. نه تنها ما این وظیفه را داریم، بلکه از راه قانونی که خودش به ما ابلاغ کرده، این وظیفه به عنوان یک وظیفۀ تکوینی، بر عهدۀ تمام موجودات عالم قرار داده شده است که در برابر محبوب و معبود خودشان سر تسلیم فرود آورند و این حالت تسلیم تا زمانی که موجود هستند، با آنان همراه است، که خداوند متعال در این باره در سورۀ الرحمن می فرماید:

«وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدٰانِ» (1)

تمام درختان عالم و نه فقط درختان زمین و تمام ستارگان عالم، در برابر وجود اقدس او حالت سجده دارند؛ یعنی تسلیم محض او هستند و هر کجا اطاعت محض باشد، نظم محض هم حکم فرماست و موجودی هم که مطیع محض باشد، به سوی میوه دادن و نتیجه دادن در حرکت خواهد بود. بندۀ محض، ثمرات وجودش را آشکار می کند، چون هر ثمری برای هر موجودی، در همین حالت تسلیم، عبودیت و خضوع آشکار می گردد.

انسان مبارک

خانمی در اصفهان در سنّ 97 سالگی از دنیا رفت، به دلیل این که از ابتدای تکلیف واقعاً خود را ملزم به بندگی خدا دانسته بود، در مسیر این بندگی حرکت خود را ادامه می دهد تا جایی که به درجۀ رفیع اجتهاد می رسد و چهل کتاب در

ص:7


1- (8)-الرحمن(55):6؛«و گیاه و درخت همواره[برای او]سجده می کنند.»

معارف عالی الهی تألیف می کند و نزدیک به صد هزار زن و دختر را در اوج نهایی با خدا آشتی می دهد.

«إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ» (1)

یعنی من قدرت نفس و پاکی نفسم به جایی رسیده که خداوند متعال به من کتاب عنایت کرده، «وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» ؛ در هر جا که باشم، موجود مبارکی هستم.

موجود مبارک همان موجودی است که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «شما که شیعه ما هستید و از ما گفتگو می کنید و خود را مسلمان و مؤمن می دانید، باید نسبت به مشکلات کلید باشید. اگر به یتیم، فقیر برخورید مشکل او را حل کنید. باید مشکل همسایه در برخورد شما حل شود. با پدر و مادر هستید، با بودن شما، پدر و مادرتان، نباید مشکل داشته باشند. در اداره هستید، باید مشکل مراجعه کننده با وجود شما حل شود و مانند کلید مشکل او را حل کنید. در مقابل دشمن قرار گرفته اید باید همانند قفل دری باشید که دشمن می خواهد بر روی مردم برای ریختن شر خود باز کند. این انسان؛ انسان مبارکی خواهد بود.

حالات بیداران

به یکی از بیداران راه خدا گفتند، برای چه زنده ای؟ گفت: برای سه کار: شب را به عبادت خدا تمام کنم، البته منظور از شب در اصطلاحات عاشقان خدا از اول غروب تا اذان صبح نیست، چرا که قرآن مجید به نخستین انسانی که عشق او را احدی نداشته است، یعنی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله دستور داده که شب را سه قسمت کند: (2)دو قسمت آن را بخوابد و بقیۀ شب را بیدار باشد. منظور از شب در کلام عاشقان خدا یعنی ثلث آخر شب. خدا دستور داده مردم را که دو قسمت شب بخوابند:

ص:8


1- (9)-مریم(19):30؛«بی تردید من بنده خدایم،به من کتاب عطا کرده.»
2- (10)-عوالی اللآلی:296/3،حدیث 72؛«به این مضمون در روایت آمده:عنه ص و علی العاقل أن یکون له ثلاث ساعات ساعة یناجی فیها ربه و ساعة یحاسب فیها نفسه و ساعة یخلو فیها لمطعمه و مشربه و هذه عون علی تلک الساعتین». غرر الحکم:91،حدیث 1565؛«از امیر المؤمنین علیه السّلام نیز شبیه این روایت نقل شده: للمؤمن ثلاث ساعات ساعة یناجی فیها ربه و ساعة یحاسب فیها نفسه و ساعة یخلی بین نفسه و لذتها فیما یحل و یجمل». نحل(16):90؛به راستی خدا به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می دهد،و از فحشا و منکر و ستم گری نهی می کند.شما را اندرز می دهد تا متذکّر[این حقیقت]شوید[که فرمان های الهی، ضامن سعادت دنیا و آخرت شماست.].

«وَ جَعَلْنٰا نَوْمَکُمْ سُبٰاتاً» (1)

زیرا آن چه از اعصاب در روز مصرف شده، به واسطۀ خواب بازگردد و نیروی مصرف شده تأمین شود، اما بقیۀ شب بیدار باشد و این بیداری شب، در آبرو پیدا کردن در پیشگاه خدا فوق العاده مؤثر است.

در وسعت روزی، در پیدا کردن معنویّت، در قلب و نفس بسیار مؤثر است.

افرادی بوده اند که در این زمینه عجیب بانشاط بودند. در احوالات ابو عبداللّٰه سبیعی (2)که از یاران نزدیک امام زین العابدین علیه السلام است، نوشته اند:

ایشان چهل سال تمام نماز صبح خود را با وضوی نماز شب و گریه و بیداری شب خواند. گفت: یک علت زنده بودن من به دلیل شب های عمر من است، چون شب، زمان پر قیمتی است، اما دلیل دیگر زنده بودن من هم این است که روز فرمانبر برنامه های خدا باشم، برنامه هایی که به روز مربوط است، مانند سرکشی به یتیم، کسب روزی حلال و غیره و علت دیگر زنده بودن من هم این است که در اختیار مردم باشم و هر مشکلی که دارند تا جایی که توان داشته باشم، مشکلاتشان را حل کنم. اگر این سه برنامه نبود، هیچ علاقه ای به بودن و ادامۀ حیات نداشتم.

الهامات الهی مردی در توران

در توران مردی عاشق و دارای کرامت و موجود مبارکی بود. این اصطلاحات و حقایق را شخص از راه وحی و الهامات الهی می تواند بگیرد و خود را به این واقعیات تبدیل کند. صبح که از منزل بیرون می آمد، می گفت: همواره در گوشم این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله طنین می داد که:

«مَن أصبَحَ وَلَمْ یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِمٍ» (3)

کسی که صبح کند و به فکر امور مسلمانان نباشد مسلمان نیست.

ص:9


1- (11)-نبأ(78):9؛«و خوابتان را مایۀ استراحت و آرامش[و تمدّد اعصاب]قرار دادیم.»
2- (12)-الاختصاص:83؛دربارۀ عبد الله السبیعی در کتاب شریف اختصاص این گونه بیان شده: «روی محمد بن جعفر المؤدب أن أبا إسحاق و اسمه عمرو بن عبد الله السبیعی أنه صلی أربعین سنة صلاة الغداة بوضوء العتمة و کان یختم القرآن فی کل لیلة و لم یکن فی زمانه أعبد منه و لا أوثق فی الحدیث عند الخاص و العام و کان من ثقات علی بن الحسین ع و ولد فی اللیلة التی قتل فیها أمیر المؤمنین ص و قبض و له تسعون سنة و هو من همدان اسمه عمرو بن عبد الله بن علی بن ذی حمیر بن السبیع بن یبلع الهمدانی و نسب إلی السبیع لأنه نزل فیهم.زیاد بن المنذر الأعمی و هو أبو الجارود و زیاد بن أبی رجاء و هو أبو عبیدة الحذاء و زیاد بن سوقة و زیاد مولی أبی جعفر ع و زیاد بن أبی زیاد المنقری و زیاد الأحلام من أصحاب أبی جعفر ع و من أصحابه أبو بصیر لیث بن البختری المرادی و أبو بصیر یحیی بن أبی القاسم مکفوف مولی لبنی أسد و اسم أبی القاسم إسحاق و أبو بصیر کان یکنی بأبی محمد».
3- (13)-مکاتیب الرسول:275/3؛الکافی:163/2،حدیث؛وسائل الشیعه:336/16،باب 18،حدیث 21701.

از خانه که بیرون می روی همت، اراده و نیت تو بر این باشد که هر مشکلی را مردم داشتند، با شوق و نشاط حل کنی، اگر نه از ما مسلمان ها نیستی.

شبی به منزل آمد، همسرش دید که خیلی ناراحت است. از او پرسید: به حادثه ای برنخوردی؟ گفت: نه. پرسید: امروز کاسبی نکردی؟ خوب کاسبی کردم.

پرسید: پس چرا ناراحتی! آیا شام نمی خوری، نمی خوابی؟ گفت: از صبح امروز تا الان که وارد منزل شدم کار خیر انجام ندادم. بسیار روز بدی بود.

بعضی ها روز بسیار گرم را روز بدی می دانند. روزی را که پروردگار به خاطر زمین، نباتات و رسیدن میوه ها گرم می کند، روز بدی می دانند. دوستش را خواب دید، پرسید: چه خبر از برزخ؟ گفت: فعلاً اوّلین مسئله ای که برای من مطرح شده، این است که در تمام دورۀ عمرم، یک روز گفتم: عجب هوای گرمی. از من می پرسند که کدام یک از سرما و گرمای ما، بی حکمت و بدون عدالت بود؟ ما که به حکمت کار می کردیم، چرا گفتی که عجب هوای گرمی! البته اگر درجات روحی انسان قوی شده، بالا برود، تکالیف فرق می کند، برنامه ها گسترده می شود. به تناسب اوج گیری انسان، انتظارهای وجود مقدّس پروردگار هم در مورد انسان اوج می گیرد.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمودند:

سیر نمی خوابم، چون تکلیف ندارم سیر بخوابم. ممکن است همسایه سیر بخوابد و قیامت به او نگویند، چرا، اما اگر من سیر بخوابم و در مرز کشور گرسنه ای باشد، در قیامت مسؤل او می شوم. (1)

حکایت یکی از مردان الهی

یکی از مردان بزرگ تهران که هنوز شاگردانش در جامعه هستند و خیلی هم خدمتگزار انقلاب بود تکالیف سنگینی را در دورۀ عمرشان با توجه به مکلّف بودنشان انجام داده اند، ایشان می فرمودند:

ص:10


1- (14)-نهج البلاغه:نامۀ 45(من کتاب له ع إلی عثمان بن حنیف الأنصاری)؛«هیهات أن یغلبنی هوای و یقودنی جشعی إلی تخیّر الأطعمة و لعلّ بالحجاز أو الیمامة من لا طمع له فی القرص و لا عهد له بالشّبع أو أبیت مبطانا و حولی بطون غرثی و أکباد حرّی أو أکون کما قال القائل و حسبک داء أن تبیت ببطنة و حولک أکباد تحنّ إلی القدّ أ أقنع من نفسی بأن یقال هذا أمیر المؤمنین و لا أشارکهم فی مکاره الدّهر أو أکون أسوة لهم فی جشوبة العیش فما خلقت لیشغلنی أکل الطّیّبات کالبهیمة المربوطة همّها علفها أو المرسلة شغلها تقمّمها تکترش من أعلافها و تلهو عمّا یراد بها أو أترک سدی أو أهمل عابثا أو أجرّ حبل الضّلالة أو أعتسف طریق المتاهة و کأنّی بقائلکم یقول إذا کان هذا قوت ابن أبی طالب فقد قعد به الضّعف عن قتال الأقران و منازلة الشّجعان ألا و إنّ الشّجرة البرّیّة أصلب عودا و الرّواتع الخضرة أرقّ جلودا و النّابتات العذیة أقوی وقودا و أبطأ خمودا».

«یک شب ساعت دوازده بیدار شدم تا برای وضو گرفتن آماده شوم، اما پله هایی را که چهل سال می رفتم و می آمدم، همان شب از پلۀ اول تا آخر با سر به حیاط پرت شدم و پیشانی ام شکست. هر چه فکر کردم که امروز از وجود مقدّس تو چیزی کم گذاشتم که جریمه ام کردی، چیزی به نظرم نیامد.

خداوند متعال جریمۀ عاشقانش را به پس از مرگ محوّل نمی کند، بلکه همین جا بیدار و پاکشان می کند و خیلی هم زود بیدار می کند، چون عاشق اینهاست و نمی خواهد حسابشان به قیامت برود.

گفت: خدایا! من هر چه فکر کردم که امروز از وجود مقدّس تو چه کم گذاشته ام که به جایش با شکستن پیشانی آن را پر کردی، چیزی به نظرم نیامد. وضویم را گرفتم. نماز شبم را خواندم، خیلی گریه کردم. نزدیکی های صبح به خواب سنگینی فرو رفتم. پیش از اذان صبح چرت مختصری مرا فرا گرفت، در خواب شخصی به من گفت: شیخ امروز بعد از ظهر به مجلس عروسی رفته بودی، تو چرا بستنی خوردی؟ امیرالمؤمنین تکلیفی داشت. البته به یارانشان می فرمودند: «شما که در حدّ من نیستید، این تکالیف را ندارید.» هزاران نفر ممکن است بستنی بخورند، خداوند هم بگوید: نوش جانتان. اما ممکن است یک نفر هم بستنی بخورد و پروردگار بفرماید تو چرا؟ ممکن است کسی لباسی را بپوشد، و کاملاً حلال باشد، اما پروردگار بفرماید: محبوب من، بندۀ من تو چرا؟ این لباس، لباس تو نیست. من این توقّع را از تو ندارم.

سزای توهین به بلال

مردی به بلال توهین کرد، بعد ماری او را گزید. امیرالمؤمنین علیه السلام به دیدنش آمد، حالش خیلی بد بود. امیرالمؤمنین علیه السلام اشک در چشمش جمع شد، فرمود: تو شیعۀ منی، انسانی مؤمن و خوب هستی، اما می دانی چرا این مار تو را گزید؟ فقط به دلیل

ص:11

توهینی که به بلال کردی، خدا نمی پسندد که تو با زبانت به یک عاشق خدا توهین کنی. ولی زود آگاه و بیدارت کرد. (1)

تربیت نفس امیرالمؤمنین علیه السلام

امیرالمؤمنین به امام مجتبی علیه السلام فرمود:

«حسن جان یکسال است که میل دارم یک مقدار جگر گوسفند پخته(نه کباب شده)بخورم. این یک ساله دائم به نفسم گفتم: صبر کن، صبر کن. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: فقط در دنیا خودم را آماده کردم که نفسم را تربیت کنم. فقط صبر کن. خدا ماه رمضان را برای چه آفریده، برای این که ما همرنگ خدا شویم، نه این که خودش نمی خورد! نمی آشامد! هیچ کار مادی ندارد. دلش خواسته یک ماه همرنگ خودش باشیم و تا سال دیگر این رنگ روی ما باشد.

حال بگذریم از این که هر سال پس از ماه رمضان این رنگ ها را شستیم و پاکش کردیم و دوباره بی رنگ شدیم. در همین بی رنگی، شیطان به ما رنگ زد و ما شیطانی شدیم. اکنون دوباره ما را زنده گذاشته، ماه رمضان آمده و ما را پذیرفته که دو مرتبه رنگ او به ما بخورد:

«صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً» (2)

بندگان من، من عاشق شمایم، شما هم بیایید رنگ من شوید، نخورید، نیاشامید، نپوشید، نگویید، نبینید، ما به خدا چه می گوییم، می گوییم:

«هُوَ أَهْلُ التَّقْویٰ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» (3)

«ای خدایی که اهل تقوا و مغفرتی» ما این رنگ را باید بگیریم. ما باید کلید حل مشکلات شویم، باید بر درهای گمراهی قفل باشیم.

امام مجتبی علیه السلام عرض کرد: بابا جگر را فراهم کنم، فرمود: بله. ابتدا امام

ص:12


1- (15)-مجموعة ورام:101/2؛عدة الداعی:27؛مستدرک الوسائل:278/4،باب 23،حدیث 4697؛«و نیز دربارۀ بلال آمده: جاء رجل إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال یا أمیر المؤمنین إنّ بلالا کان یناظر الیوم فلانا فجعل یلحن فی کلامه و فلان یعرب و یضحک من فلان فقال أمیر المؤمنین ع إنّما یراد إعراب الکلام و تقویمه لیقوّم الأعمال و یهذّبها ما ینفع فلانا إعرابه و تقویمه إذا کانت أفعاله ملحونة أقبح لحن و ما ذا یضرّ بلالا لحنه إذا کانت أفعاله مقوّمة أحسن تقویم و مهذّبة أحسن تهذیب. مردی نزد امیر المؤمنین علیه السّلام آمد و بدان حضرت عرض کرد که:بلال با فلانی مناظره می کند و الفاظ وی ملحون است و آنکه عباراتش معرب و صحیح است و به بلال می خندد.امام فرمود:ای بنده خدا اعراب و تقویم کلام برای تقویم و تهذیب اعمال است،آن کس را اگر افعال او نادرست باشد اعراب کلامش سودی ندهد،و بلال را که افعالش بدرستی آراسته است لحن الفاظش زیانی نرساند».
2- (16)-بقره(2):138؛«رنگ خدا را[که اسلام است،انتخاب کنید]و چه کسی رنگش نیکوتر از رنگ خداست؟»
3- (17)-مدثر(74):56؛«او سزاوار است که از وی پروا کنند،و سزاوار است که به آمرزشش امید بندند.»

مجتبی علیه السلام وارد اتاق شد. خواهرها و برادرها را صدا زد. می خواست خبر خوشحال کننده ای بدهد، چون بچه ها یک عمر سال می بینند که امام چند نان جوین را در یک دانه کیسه می گذارد، درش را می بندد و مُهر می کند، مبادا اهل خانه به این نان جو آب بپاشند تا نرم شود. بالاترین خورش سفرۀ علی علیه السلام هم، یا نمک و خرماست و یا شیر آن هم یک دانه که در سحر می خوردند. برای این که گوشت های اضافه بریزد و مردم سبک شوند تا بتوانند پرواز کنند، چرا که در حالت سنگینی نمی توان حرکت کرد. صدا زد: برادرها، خواهرها پدر امروز می خواهد غذای خوشمزه ای بخورد. به مغازۀ قصابی رفت و مقداری جگر خرید. آب پز کردند و وسط یک نان نرم گذاشتند.

امام مجتبی علیه السلام برداشت و حرکت کرد. وقتی با ترس و لرز جلوی امیرالمؤمنین گذاشت، بچه ها همه نگاه می کنند. امام مجتبی مؤدّب گوشۀ اتاق ایستاده. این نان را گرفت و از روی جگر بلند کرد. یک نگاهی کرد و فرمود: حسن جان! در کوفه خانه ای را می توان یافت که از این غذا نخورده باشد؟ عرض کرد: پدر جان! ممکن است. فرمود: حسن جان! جان من، این غذا را بردار و به محلۀ فقرا ببر و ببین چه کسی از این غذا تاکنون نخورده، به آنها بده تا بخورند، زیرا در روز قیامت طاقت محاکمۀ خدا را ندارم.

عزیزان از این محبتی که به خدا داشتید، از خدا بخواهید تا از این دریایی که به شما چشاند، قطره ای را هم به ما بچشاند، چون ما عمری بی معرفت و ظالمانه زندگی کردیم. اکنون این بی خبری را می فهمیم، خیلی به ما سخت می گذرد که ما این مدت عمرمان را چقدر بد گذراندیم. ای خدا، از عبادتمان اصلاً راضی نیستیم.

حال گناهش در جای خودش محفوظ است.

بر در کعبه سائلی دیدم(1)

کدام عبادت و کدام اطاعت. بدون شناخت که انسان نمی تواند عبادت و بندگی کند. حالا مهمان تو هستیم. با مهمان چگونه باید معامله کرد. از مهمان چگونه باید پذیرایی کرد. چنین افرادی شب که به منزل می آمدند، ناراحت بودند، می گفتند:

امروز کار خیر نصیب ما نشده است و مشکلی را حل نکردیم. امروز دردی را دوا نکرده ایم. امروز کاری برای خدا نکردیم. این دربارۀ اهل معرفت است.

پروردگار در ابتدای آیه، خودش را تعظیم می کند: «سبحان» پاک و منزه از هر عیب و نقصی است و دنبالۀ آیه، مسائل بسیار مهمی است که در بحث آینده خواهد آمد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:13


1- (18)-گلستان،سعدی شیرازی(حکایت 2).

ص:14

ص:15

ص:16

ص:17

ص:18

2 خلقت احسن انسان و هدف از بعثت پیامبران

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:19

ص:20

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

خداوند تبارک و تعالی می فرماید:

«سُبْحٰانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ» (1)

خداوند تبارک و تعالی در ابتدای آیه با بیان سبحان اللّٰه خود را منزه از هر عیب و نقصی معرفی می کنند. سپس می فرماید: «این خدای بی عیب و نقص هر چیزی را در این عالم خلقت جفت آفرید. خدایی که بی عیب و نقص است، هر چیز را بی عیب و نقص می آفریند.

موجودات عالم خلقت که هر موجودی را در حدّ خودش کامل و جامع آفریده است که قدرت ناقص کردن و معیوب کردن خودش را ندارد. هم نیروی ناقص کردن موجود از به دست موجود او گرفته شده و هم نیروی کامل کردن موجود از موجود داده نشده است. وجود مقدّس او تمام موجودات خانۀ خلقت را از هر عیب و نقص منزه نگاه می دارد و تمام موجودات خانۀ خلقت را به سوی کمالی که در خور آنهاست، هدایت می کند.

ص:21


1- (1)-یس(36):36؛«منزّه[از هر عیب و نقصی]است آنکه همۀ زوج ها را آفرید از آنچه زمین می رویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمی دانند.»

خلیفۀ خدا در زمین

به تنها موجودی که در میان موجودات قدرت عنایت شده، انسان است. در جنب این قدرت، اراده نیز به انسان عنایت شده است. چرا، چون خود پروردگار در مقام خلقت انسان به ملائکۀ ملکوت و عالم فرمود:

«إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» (1)

من اراده کردم که در روی زمین موجودی نمونۀ خودم قرار دهم. از آن جا که کلمۀ خلیفه در مورد هیچ موجودی در قرآن مجید استعمال نشده، معلوم می شود که هیچ موجودی نمونۀ خدا نیست. نه آسمان ها با آن همه عظمت و نه زمین با این همه حیثیت و نه موجوداتی که در آسمان ها به سر می برند و نه موجوداتی غیر از انسان که در زمین به سر می برند.

این که انسان نمونۀ خداست، نمونه بودنش از راه قدرت و ارادۀ آزاد است، در میان موجودات عالم ما هیچ موجودی را نمی یابیم که برای انجام کاری آزاد باشد و بگوید که هر چه بخواهم انجام می دهم و هر چه نخواهم انجام نمی دهم. تنها کسی که می تواند چنین حرفی بزند، خداوند است:

«إِنَّ رَبَّکَ فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ» (2)

تویی که هر چه را بخواهی انجام دهی، می دهی و هر چه را بخواهی انجام ندهی، نمی دهی:

«إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» (3)

حاکمیّت خداوند بر همۀ قوانین و مقررات

همۀ امور در کف ارادۀ من است. چیزی را که بخواهد بشود اراده می کنم، و آن

ص:22


1- (2)-بقره(2):30؛«مسلما من جانشینی در زمین قرار خواهم داد.»
2- (3)-هود(11):107؛«بی تردید پروردگارت هرچه را اراده می کند،انجام می دهد.»
3- (4)-یس(36):82؛«شأن او این است که چون پدیدآمدن چیزی را اراده کند،فقط به آن می گوید:باش،پس بی درنگ موجود می شود.»

چیز موجود می شود. هیچ محدودیتی هم در این زمینه برای وجود مقدّس او نیست، و این چهار چوب مقرراتی است که در تمام عالم مشاهده می کنید.

خداوند تبارک و تعالی محدود بر این مقررات نیست، بلکه بر این قوانین و مقررات عالم حاکمیت دارد. این طور نیست که برای به وجود آمدن یک موجود، این اصل جزئی که باید یک نر و ماده وجود داشته باشد، مانع شود، خدا بر این قانون حاکمیت دارد. اگر بخواهد می تواند موجودی را بیافریند، در حالی که یک طرف(نر و ماده)را نداشته باشد، مانند حضرت عیسی علیه السلام و اگر بخواهد موجودی را بیافریند که دو طرف را نداشته باشد، (1)مانند ناقۀ صالح.

به دل کوه اشاره می کند که شتر زنده بیرون بده، دل کوه شتر زنده بیرون می دهد. (2)این طور نیست که آتشی را که آفریده، همه جا سوزندگی داشته باشد، بلکه اگر ارادۀ وجود مقدّس او نباشد، نمی سوزاند.

خداوند متعال حبس در مقررات و سنت ها نیست وقتی مأموران فرعون وارد خانۀ مادر موسی علیه السلام شدند، بچه در دامن مادر بود، خواهر و خاله و عمه نشسته بودند، بچه تازه به دنیا آمده بود، اهل خانه از به دنیا آمدن این طفل خوشحال بودند، ولی وقتی صدای مأموران فرعون بلند شد، یکی از افراد خانه، این بچه کوچک چند روزه را به آشپزخانه آورد، اعصاب این زن به اندازه ای از آمدن مأموران به اضطراب افتاده بود که گویی بینایی چشم و حس لامسه را از دست داده بود. بچه را داخل تنور انداخت. قرآن مجید می فرماید: آتش از آن تنور فروزان بود. درب تنور را بست و برگشت.

مأموران کنار در اتاق آمدند و گفتند: گزارش داده شده که داخل این خانه پسری متولد شده است. اگر در زمان فرعون در قوم بنی اسرائیل پسری متولد می شد، به اعدام محکوم بود و سر او را می بریدند. به مأموران گفتند: خانه را بگردید، گشتند، اما بچه ای را ندیدند. از خانه که بیرون رفتند، خانمی که بچه را در تنور انداخته بود،

ص:23


1- (5)-سوره آل عمران(3):59 إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اللّٰهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ قطعا داستان عیسی نزد خدا[از نظر چگونگی آفرینش]مانند داستان آدم است که[پیکر]او را از خاک آفرید،سپس به او فرمود:[موجود زنده]باش؛پس بی درنگ[موجود زنده]شد.
2- (6)-تفسیر العیاشی:20/2،حدیث 54 عن أبی حمزة الثّمالیّ عن أبی جعفر محمّد بن علیّ ع قال إنّ رسول اللّه ص سأل جبرئیل کیف کان مهلک قوم صالح فقال لهم صالح سلونی ما شئتم فقالوا انطلق بنا إلی هذا الجبل و جبل قریب منه حتّی نسألک عنده قال فانطلق و انطلقوا معه فلمّا انتهوا إلی الجبل قالوا یا صالح اسأل ربّک أن یخرج لنا السّاعة من هذا الجبل ناقة حمراء شقراء وبراء عشراء و فی روایة محمّد بن نصر حمراء شعراء بین جنبیها میل قال قد سألتمونی شیئا یعظم علیّ و یهون علی ربّی فسأل اللّه ذلک فانصدع الجبل صدعا کادت تطیر منه العقول لمّا سمعوا صوته قال و اضطرب الجبل کما تضطرب المرأة عند المخاض ثمّ لم یفجأهم إلاّ و رأسها قد طلع علیهم من ذلک الصّدع فما استتمّت رقبتها حتّی اجترّت ثمّ خرج سائر جسدها ثمّ استوت علی الأرض قائمة فلمّا رأوا ذلک قالوا یا صالح ما أسرع ما أجابک

تازه خبردار شد که چه عملی را انجام داده است. (1)خداوند برای پیامبر صلی الله علیه و آله تعریف می کند که فریاد زد: وای که این موجود را به دست خودمان نابود کردیم. گریه کنان مادر و خواهر و خاله سر تنور می آیند، درب تنور را کنار می زنند، آتش شعله می کشد و بچه مانند کسی که وسط باغ و گلستان باشد، در وسط آتش خوابیده بود بچه را بیرون می آورند:

«إِنَّ رَبَّکَ فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ» (2)

علت ها برای پروردگار اهمیتی ندارد. فلسفه ها برای پروردگار اهمیتی ندارد، آن چه هست خود او و اراده و فعل و خواست اوست؛ از این رو فرمود: ای ملائکه، می خواهم نمونه ای در زمین برای خود بسازم، از این جهت، انسان نمونۀ خدا، اراده و قدرت آزاد دارد.

لقای حق، کمال لایق انسان

خدای منزه، چنان که تمام موجودات عالم را منزه از عیب و نقص آفرید و دست قدرت معیوب کردن را از همۀ موجوداتی که خود را معیوب کنند، قطع کرد و دست قدرت به کمال رساندن موجودات را به واسطۀ خود موجودات از موجودات گرفت، انسان را هم بی عیب آفرید، چون خودش خالق بی عیب و نقص است:

«سُبْحٰانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ» (3)

«یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» (4)

ولی انسان بی عیب و نقص را نمونۀ خودش در قدرت و اراده قرار داد، به او ارادۀ آزاد داد تا بتواند خودش را با تصمیم و اراده اش، به کمالی که شایستۀ آن است،

ص:24


1- (7)-القصص للجزائری:228-227 «عن ابن عباس أن أم موسی لما تقارب ولادتها و کانت قابلة من القوابل مصافیة لها فلما ضربها الطلق أرسلت إلیها فأتتها و قبلتها فلما وقع موسی ع بالأرض هالها نور بین عینی موسی فارتعش کل مفصل منها و دخل حبه فی قلبها و لما خرجت القابلة من عندها أبصرها بعض العیون فجاءوا لیدخلوا علی أم موسی فقالت أخته هذا الحرس بالباب فطاش عقلها فلفته فی خرقة و وضعته فی التنور و هو مسجور فدخلوا فإذا التنور مسجور و لم یروا شیئا و خرجوا من عنده فرجع إلیها عقلها فقالت لأخت موسی فأین الصبی قالت لا أدری فسمعت بکاء الصبی من التنور فانطلقت إلیه و قد جعل الله النار علیه بردا و سلاما فاحتملته.»
2- (8)-هود(11):107؛«بی تردید پروردگارت هرچه را اراده می کند،انجام می دهد.»
3- (9)-یس(36):36؛«منزّه[از هر عیب و نقصی]است آنکه همۀ زوج ها را آفرید از آنچه زمین می رویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمی دانند.»
4- (10)-جمعه(62):1؛«آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است،خدا را[به پاک بودن از هر عیب و نقصی] می ستایند،خدایی که فرمانروای هستی و بی نهایت پاکیزه و توانای شکست ناپذیر و حکیم است.»

برساند و کمال شایستۀ انسان، تنها رسیدن به لقای حق است. این کمال از همۀ کمالاتش برتر است. رسیدن به جایی که میان او و وجود مقدّسش در مقام نوری، حجابی باقی نماند؛ البته هر کسی به اندازۀ استعداد و ظرفیتی که دارد. سلمان به اندازۀ استعداد خودش، پیامبران و اولیای خدا به اندازۀ استعدادی که دارند، ما هم به اندازۀ استعدادی که داریم.

هدف از بعثت پیامبران

برای این که این اراده و قدرت انسان در مسیر واقعی خود صرف شود، بعثت پیامبران لازم است، چون ما با وجود مقدّس او ارتباط مستقیم نداشتیم؛ از این رو، انسان بی عیب و نقص را نمونۀ خودش در قدرت و اراده قرار داد تا او با ارادۀ آزاد بتواند با تصمیم و ارادۀ خودش، به کمال لازم خود که همان رسیدن به لقای حق است، برسد این کمال از همۀ کمالات برتر است. رسیدن به جایی که میان او و وجود مقدّسش، در مقام نوعی، حجابی باقی نماند؛ البته هر کسی به اندازۀ استعداد و ظرفیتی که دارد.

از آنجا که ما با وجود مقدّس او ارتباط مستقیم نداشتیم و گوش ما صدای او را هم نمی شنید، او صدای مقدّسش را به انبیا رساند تا انبیا صدای خود را به ما برسانند و ما هم شنیدیم و حرف پروردگار هم این بود که برای نمونه این قدرت و اراده از توست، به کار بینداز تا از این جلد و خانۀ مادی، آزاد شوی و به یک نوری خالص، تبدیل گردی. در همین جا در قرآن مجید آمده است که اهل خدا وقتی وارد محشر می شوند، نور از وجود آنها فروزان می شود. (1)در روایات آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی وارد قیامت می شوم، پایه و منبری از نور برایم قرار می دهند و انبیا، ائمه و پیروان ما وقتی وارد محشر می شوند، محشر از ورود ما به تمام وجود روشن می شود. نوری هم که در بهشت است، برای

ص:25


1- (11)-نور(24):35 اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکٰاةٍ فِیهٰا مِصْبٰاحٌ الْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ الزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَلیٰ نُورٍ یَهْدِی اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ؛ خدا نور آسمان ها و زمین است؛وصف نورش مانند چراغدانی است که در آن،چراغ پرفروغی است،و آن چراغ در میان قندیل بلورینی است،که آن قندیل بلورین گویی ستارۀ تابانی است،[و آن چراغ]از[روغن]درخت زیتونی پربرکت که نه شرقی است و نه غربی افروخته می شود،[و]روغن آن[از پاکی و صافی]نزدیک است روشنی بدهد گرچه آتشی به آن نرسیده باشد،نوری است بر فراز نوری؛خدا هرکس را بخواهد به سوی نور خود هدایت می کند،و خدا برای مردم مثل ها می زند[تا حقایق را بفهمند]و خدا به همه چیز داناست.

خورشید و ماه نیست، بلکه فقط مال خود مردم است. (1)

میدان پرواز برای انسان

انسان با اراده و قدرت آزاد که نمونۀ خداست، با لبیک گفتن دعوت خدا، اگر برای رسیدن به کمالی شایسته، این اراده و قدرت را به کار گیرد. به موجودی نوری به تمام معنا تبدیل می شود.

«اَللّٰهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ» (2)

حتی بدن آدم هم بدنی نوری می شود و در آن مقامات بالا به جایی می رسد که پروردگار عالم به تمام عوامل آفرینش خطاب می کند که در مسیر ارادۀ بندۀ من قرار گیرید.

به موجودات عالم خطاب می کند که راه را برای بندۀ من باز کنید. بندۀ من می خواهد فردا و آینده را ببیند، می خواهد بتواند گذشته را ببیند. بندۀ من باید میدانی به وسعت همۀ آفرینش برای پرواز داشته باشد. انسان در برابر چنین حرکتی، حرکت منفی نیز می تواند داشته باشد که همین قدرت و اراده را برای ناقص کردن خودش به کار ببرد.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: هر کسی خودش را ناقص کند، در صف ملعون های عالم قرار می گیرد، به هر مقداری که خودش را ناقص کند، به همان تناسب هم دری از درهای خدا بر روی او بسته می شود.

«سُبْحٰانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ» ؛ بی عیب و منزّه است خدایی که از هر چیزی که در این عالم است، جفت آفریده است: «مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ» ؛ از آن چه از زمین می روید:

«وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» ؛ و از شما موجوداتی که دارای نفس زنده هستند: «وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ» (3)؛ و از آن چه انسان ها از آن اطلاعی ندارند. که «مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ»

ص:26


1- (12)-تفسیر فرات:298،حدیث 403؛بحار الأنوار:51/8،باب 21،حدیث 59 «عن الصّادق علیه السّلام قال جابر لأبی جعفر علیه السّلام جعلت فداک یا ابن رسول اللّه حدّثنی بحدیث فی فضل جدّتک فاطمة إذا أنا حدّثت به الشّیعة فرحوا بذلک قال أبو جعفر ع حدّثنی أبی عن جدّی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قال إذا کان یوم القیامة نصب للأنبیاء و الرّسل منابر من نور فیکون منبری أعلی منابرهم یوم القیامة ثمّ یقول اللّه یا محمّد اخطب فأخطب بخطبة لم یسمع أحد من الأنبیاء و الرّسل بمثلها ثمّ ینصب للأوصیاء منابر من نور و ینصب لوصیّی علیّ بن أبی طالب فی أوساطهم منبر من نور فیکون منبره أعلی منابرهم ثمّ یقول اللّه یا علیّ اخطب فیخطب بخطبة لم یسمع أحد من الأوصیاء بمثلها ثمّ ینصب لأولاد الأنبیاء و المرسلین منابر من نور فیکون لابنیّ و سبطیّ و ریحانتیّ أیّام حیاتی منبر من نور ثمّ یقال لهما اخطبا فیخطبان بخطبتین لم یسمع أحد من أولاد الأنبیاء و المرسلین بمثلها ثمّ ینادی المنادی و هو جبرئیل علیه السّلام أین فاطمة بنت محمّد أین خدیجة بنت خویلد أین مریم بنت عمران أین آسیة بنت مزاحم أین أمّ کلثوم أمّ یحیی...».
2- (13)-بقره(2):257؛«خدا سرپرست و یار کسانی است که ایمان آورده اند؛آنان را از تاریکی ها[ی جهل، شرک،فسق و فجور]به سوی نور[ایمان،اخلاق حسنه و تقوا]بیرون می برد.»
3- (14)-یس(36):36؛«و از آنچه نمی دانند.»

است.

تقسیم بندی موجودات

معادن و نباتات همه جفت آفریده شده اند. در عالم بالا تمام موجوداتی که قرار دارند، جفت آفریده شده اند. اگر بخواهیم همۀ عالم را تقسیم بندی کنیم که چند نوع موجود در این عالم است، به بیش از سه تقسیم نمی توان رسید.

دستۀ اوّل، یک سلسله موجودات، موجوداتی هستند که حس و شعور ندارند که «مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ» گیاهان و نباتات از آن دسته است.

دستۀ دوم، موجوداتی هستند که حس و شعور دارند و به دلیل حفظ شعور خود، قوّۀ جاذبه، دافعه، هاضمه و قوّۀ ماسکه دارند و در حد خودشان قدرشناس و ضرر شناس هستند، همۀ آنهایی که در کتاب های علمی از آنها تحقیق شده است.

موجودات شعوری، موجوداتی هستند که شعور و درک آنها ذاتی است، مانند حیوانات و بسیاری از انسان ها که تمام برنامه هایشان شبیه برنامه های حیوانات است، و آنها جزء «وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» هستند.

«مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ» جفت هستند، نر و ماده دارند، گیاهان، نباتات، معادن و تمام عوامل بالا.

«وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» ، موجوداتی که زنده هستند و شعور و درک جزئی دارند، آنها هم همه جفت آفریده شده اند.

«وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ» انسان هایی هستند که درک آنها کلی است، بدین معنا که به حقایق عالی عالم راه پیدا کرده اند. به خدا و معاد راه پیدا کرده اند، به انبیا، اولیا و ائمه علیهم السلام راه پیدا کرده اند. این جفت بودن آنها چگونه است: «خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا».

دستۀ سوم، که خدا می فرماید: «وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ» ، منظور ارزش آنهاست، به دلیل درکی که از حقایق عالم پیدا کردند و قدرت و ارادۀ آزاد خود را در چهارچوب

ص:27

این درک و شعور عالی قرار دادند، خود را به جایی رساندند که اگر تمام عالم علم خود را روی هم بگذارند و بخواهند آنها را ارزیابی کنند، نمی توانند برای آنها ارزش تعیین کنند خدا چه قدر ارزش دارد؟ بی نهایت است، علی و فاطمه چه قدر ارزش دارند؟ بی نهایت، سلمان چه قدر ارزش دارد؟ پیغمبر می فرماید:

«سَلْمانُ منّا اهل البیت» (1)چه قدر می ارزد، بی نهایت، سلمان هم بی نهایت ارزش دارد.

بنابراین، قرآن مجید می فرماید: نسبت به آنها شما و همۀ افراد انسان «وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ» هستند. علم کسی به مقام و ارزش و والایی آنها نمی رسد. کسی نمی داند آنها چه قدر ارزش دارند. آنها در اتصال به مقام ربوبیت و در اتصال به تمام شئون معاد، موجودی نوری شدند و منبع و مبدأ این نور هم خود وجود مقدّس حق است.

در حقیقت، اینها به تعبیر امام باقر علیه السلام تجلّی خدا در عالم هستند. (2)تجلّی خداوند، مانند شعاع آفتاب است. در حقیقت، شعاع آفتاب، خود آفتاب است، تجلّی خداوند، نور خداست این که در قرآن مجید شما کلمۀ نور را اضافه به اللّٰه «اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ» می بینید، از همین قبیل است.

امام حسین علیه السلام می فرماید:

نباید کسی در دنیا در مقام خاموش کردن نور من برآید، (3)چون قدرتی در عالم برای خاموش کردن نور من پیدا نمی شود، چون من نور اللّٰه هستم و نور اللّٰه خاموش نمی شود. قمر بنی هاشم نور اللّٰه بود، ابوذر نور اللّٰه بود، مریم علیها السلام نور اللّٰه بود. آنان موجوداتی نوری هستند که احدی قدرت ارزیابی آنها را ندارد. این موجودات نورانی را خدا برای چه در میان ما قرار داده است. برای این که امام ما باشند: «إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً» (4)برای چه امام باشند؟ برای این که ما مأموم آنها بشویم. ما اگر مأموم آنها شویم، در همان ارزشی قرار می گیریم که آنها قرار گرفته اند؛ از این رو وجود ما به وجودی تبدیل می شود که داخل در فراز «وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ» است. اگر

ص:28


1- (15)-المناقب،ابن شهر آشوب:85/1؛عیون أخبار الرضا علیه السّلام:64/2،باب 31،حدیث 282.
2- (16)-در بحار الأنوار:107/89،باب 9،ذیل حدیث 2 شبیه این آمده: «و قال الصّادق علیه السّلام لقد تجلّی اللّه لخلقه فی کلامه و لکنّهم لا یبصرون».
3- (17)-الاحتجاج:296/2؛مستدرک الوسائل:291/17،باب 8،حدیث 21379 «فقام الحسین علیه السّلام فیهم خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال أمّا بعد فإنّ هذا الطّاغیة قد صنع بنا و بشیعتنا ما قد علمتم و رأیتم و شهدتم و بلغکم و إنّی أرید أن أسألکم عن أشیاء فإن صدقت فصدّقونی و إن کذبت فکذّبونی اسمعوا مقالتی و اکتموا قولی ثمّ ارجعوا إلی أمصارکم و قبائلکم من أمنتم و وثقتم به فادعوهم إلی ما تعلمون فإنّی أخاف أن یندرس هذا الحقّ و یذهب و اللّه متمّ نوره و لو کره الکافرون».
4- (18)-بقره(2):124؛«فرمود:من تو را برای همۀ مردم پیشوا و امام قرار دادم.»

کسی بخواهد ما را ارزیابی کند، دیگر قدرت ارزیابی کردن ندارد.

وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:

«ضَربَةُ عِلیٍّ یَومَ الخَندَقِ أفضَلُ مِن عِبادَةِ ثِقْلَینِ» (1)یک عمل علی علیه السلام بالاتر از عبادت ثقلین است، خود علی چه قدر مقام دارد، یا خود پیامبر صلی الله علیه و آله که در قرآن مجید دورنمای مقامشان را پروردگار بزرگ عالم بیان کرده است.

جنبه های وجودی انسان

انسان دارای دو جنبه است:

یک جنبۀ انسان، جنبۀ نفسی اوست. جنبۀ دیگر هم جنبۀ عقلی و نوری اوست.

مبدأ جنبۀ نفسی، یعنی جنبۀ حیوانی و مادی انسان، نطفۀ پدر و رحم مادر است.

منتهای جنبۀ نفسی انسان نیز مرگ و انحلال است. کار اول نطفۀ صلب پدر و رحم مادر است، «خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا» . سه قسمت موجودیت ما در جنبۀ نفس و مادی، مربوط به پدر و یک قسمت آن مربوط به مادر است. قطعه ای از نطفۀ پدر، قطعه ای هم از مادر «خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا» ، ساختمان بدن ما را تشکیل داده است و ما وارد دنیا شده ایم. حرکت می کنیم تا وقتی که مرگ برسد. مرگ که رسید، این ساختمان مادی را منحل می کند، چیزی را که ما در هفتاد یا هشتاد سال جمع کرده ایم و به بدن، استخوان، گوشت و پوست تبدیل شده، همه اش را تفریق می کند.

جنبۀ دیگر ما جنبۀ عقلی و نوری ماست که ما از آن راه با عالم ربوبیت ارتباط برقرار می کنیم. در این جنبه، مبدأ و منتهای ما خداست: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ» (2). این جا برای چه چیزی آمده ایم، آن جا که بودیم، فقط به صورت استعداد بودیم؛ یعنی نیرویی نورانی بودیم که می توانستیم عالی ترین مقامات را به دست آوریم. از عالم الهی ما را به یک بدن مسافرت دادند، منِ انسان در حقیقت، این بدن نیست، موجودیت من، منِ الهیِ است، منِ بدنِ من، در جنبۀ بدنی من کاری

ص:29


1- (19)-شجرة طوبی:287/2؛ینابیع الموده:412/1،حدیث 5(با کمی اختلاف).
2- (20)-بقره(2):156؛«ما مملوک خداییم و یقینا به سوی او بازمی گردیم.»

ندارد.

در کتاب های علمی نوشته اند که: بدن هر انسانی را اگر تجزیه و تحلیل کنند، یک قالب معمولی آب از این بدن به دست می آید، از چربی بدن هفت قالب صابون به دست می آید، از گوگرد بدن هفت سر کبریت به دست می آید، از آهن بدن که از مواد اسفنجی کاهویی گرفته شده، هفت عدد میخ معمولی به دست می آید. از املاح بدن به اندازۀ لانۀ مرغی که قدقد می کند، گچ به دست می آید. از کربن بدن به اندازه ای یک مغز مداد کربن به دست می آید. اگر مجموع اینها را برای فروش به بازار ببرند، بیست تومان بیشتر نمی خرند.

اگر کسی چنین فکر کند: ارزش حیوانات از او بیشتر است، چون ترکیبات بدن حیوانات بیشتر است؛ مثلاً اگر بدن فیل را تجزیه کنند و به بازار ببرند، قیمت آن چند برابر می شود. خیلی که پروردگار به بدن ما احترام بگذارد، دیۀ ما را هزار مثقال طلا قرار داده است. دیۀ بدن نه دیه یک زال و فرتوت، زال که کشته نمی شود. او باقی به بقای الهی است. واقعاً ما از چه کسی هستیم؟ از خدا؛ «إِنّٰا لِلّٰهِ» وطن اصلی و آخر ما کجاست؟ خدا؛ «إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ» لکن «مِنَ اللّٰه» حرکت کردم آخر مِنْ عند اللّٰه. اگر این حرکت را ادامه دهم و در انتهای این حرکت به دامنۀ معشوق بیفتم، چه قدر می ارزم، «لاٰ یَعْلَمُونَ» ؛ هیچ کسی نمی داند.

خداوند به موسی علیه السلام فرمود: به مردم بگو که اگر کسی به یک مؤمن واقعی در روی زمین ناسزا بگوید، گویا به من گفته است. اگر با یک مؤمن بجنگد، با من جنگیده است. او نیست، من هستم، چه قدر این موجود می ارزد «لاٰ یَعْلَمُونَ» است، کسی نمی داند، مگر کسی ارزش انسان را می داند. کسی ارزش تجلّی انسان را نمی داند چرا خودم را در بند شیطان بیندازم و بعد هم در بند شیطان در فکر به بند انداختن دیگران باشم. چرا تجلّی خدا نشوم. اگر در بند شیطان باشم، چه ارزشی خواهم داشت؟ هیچ ارزشی ندارم، اگر فقط بدنم را تجزیه کنند، بیست تومان بیشتر

ص:30

نمی ارزد. من هم می توانم در بند شیطان بیفتم و هم در فکر به بند انداختن دیگران باشم اما برای آن که در آغوش شیطان نیفتم باید در آغوش الهی بیفتم. صد و بیست و چهار هزار واسطه، دوازده امام، محرم، صفر، رمضان، شب جمعه، لیلة القدر، دعا، نماز، روزه، حج، جهاد تمام اینها آغوش الهی است. دائماً صدای پروردگار بلند است که: «عِبٰادِی عَنِّی» (1)بندگان من پیش من بیایید، شما مال من هستید. شما برای من هستید و من برای شما. ما دو تا از یک طرف، هم عاشقیم و هم معشوق. این سخن پروردگار است که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» (2)هم من عاشق تو هستم و هم تو عاشق من، هم من معشوق تو هستم و هم تو معشوق من .

اگر مرا به این دنیا آوردی، تنها به این دلیل بوده است که این استعداد من به فعلیت برسد. من قبلاً فقط به صورت استعداد بودم، نه این که خیال کنی تازه متولد شده در عالم علم الهی، به صورت وجود نوری بودیم و این وجود نوری ما به صورت قدرت و استعداد محض بود.

خدا این استعداد را به این بدن منتقل کرد تا با علم و عمل، خود را به فعلیّت برساند و به تجلّی الهی تبدیل شود. وقتی تجلّی الهی شد، به خدا و لقای خدا می رسد، به حالت نفس مطمئنه، نفس راضی و نفس مرضیه می رسد آن زمانی است که خود پروردگار در مناجات شعبانیه می فرماید (3)که: آن گاه که انسان یا اللّٰه می گوید، در آن حس و حال، این من هستم که یا اللّٰه می گویم نه او، من هستم که با او مناجات می کنم نه او. او نیست که با من حرف می زند، نوبت او دیگر تمام شد.

خداوند می فرماید: ای انسان، تو کار خودت را کردی، حال من هستم که جواب تو را می دهم، منم که حرف می زنم. منم که مناجات می کنم. این اللّٰه اللّٰه تو، اللّٰه اللّٰه خود من است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:31


1- (21)-بقره(2):186؛«هنگامی که بندگانم از تو دربارۀ من بپرسند.»
2- (22)-مائده(5):54؛«آنان را دوست دارد،و آنان هم خدا را دوست دارند.»
3- (23)-الإقبال:685(مناجات شعبانیه).

ص:32

ص:33

ص:34

3 حقیقت نفس

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:35

ص:36

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

خدای تبارک و تعالی می فرماید:

«سُبْحٰانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ» (1)

دو موضوع در وجود انسان از زمان بعثت نخستین پیامبر تاکنون بحث شده است: اوّل عقل و دوّم نَفْس. بحث دربارۀ عقل نسبت به نَفْس بسیار کمتر بوده، اما آن چه دربارۀ نَفْس گفته شده، بسیار زیاد است، چراکه اساس و منشأ بسیاری از خوشبختی ها و بدبختی های انسان، نَفْس معرفی شده است.

نَفْس تابلوی بسیار مهمی در وجود انسان است. اولاً، کارگردان حرکات، اعمال و اخلاق انسان است و فعالیت او در وجود انسان از همه گسترده تر است؛ هم چنین تابلویی است که خداوند متعال به مصلحت حیات انسان، تمام غرایز، امیال، شهوات و خواسته ها را بر این تابلو نقاشی کرده اند و اگر این تابلو با این نقش های گوناگون نبود، زندگی برای انسان معنا و مفهومی پیدا نمی کرد و انسان درجنس ملائکه می شد، اما به دلیل این صفحۀ پر نقش و نگار الهی، انسان موجودیّت دیگری غیر از موجودیّت ملک و حیوان پیدا کرده است، اگر نَفْس در مسیر الهی قرار

ص:37


1- (1)-یس(36)36؛«منزّه[از هر عیب و نقصی]است آنکه همۀ زوج ها را آفرید از آنچه زمین می رویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمی دانند.»

گیرد، در وجود انسان و زندگی او، میدان فعالیّت های مثبت و حرکات عالی انسانی و الهی برای همۀ اعضا و جوارح او باز خواهد بود. عقل ما، عواطف ما، مشاعر ما، احساسات ما، اعضا و جوارح ما، در صورتی برای خدا کار خواهند کرد و فعالیت های آنها فعالیت بامنفعت خواهد بود که نَفْس در مسیر الهی باشد.

به تعبیر دیگر: فعالیّت های نَفْس باید در حدود و محدودۀ خودش باشد، به تعبیر قرآن مجید، از مرزهایی که خدا برایش قرار داده، طغیان نکند و خارج نشود که اگر مسیرش غیر مسیر الهی شود، همۀ اعضا و جوارح را به اسارت می کشد و فعالیت های عقلانی، روحانی و معنوی انسان را تعطیل می کند.

مسیر حرکت نفس

قرآن مجید می فرماید:

آن گاه از وجود انسانْ موجودی ساخته می شود که شرّش از چهارپایان و همۀ حیوانات روی زمین بیشتر و خطرش گسترده تر خواهد شد. (1)برای این که نَفْس در مسیر الهی قرار گیرد، انبیای خدا، امامان و کتب آسمانی، به ویژه قرآن مجید سیری را برای نفس بیان می کند که از مهم ترین وظایف عالی و تکالیف بسیار واجب انسان است که این تابلو را با تمام نقش هایی که به روی آن نقاشی شده، در این مسیر تعیین شده حرکت دهد. مبدأ و منشأ این سیر برای مسافر که به طور طبیعی خیلی ارزنده است، فکر و اندیشه است، فکر و اندیشه ای که از زمان نخستین پیامبر، چه پیامبران و چه کتب آسمانی بر آن پافشاری فراوانی داشته اند. فکر در وجود انسان همانند نور است. انسان اگر از این نور استفاده کند و آن را به کار گیرد، با آن می تواند عاقبت هر کاری را ببیند؛ البته به تنهایی هم نمی توان در این دنیا به هر کاری فکر کرد، برای این که چراغ اندیشه نمی تواند همۀ ابعادی را که انسان باید ببیند به انسان بنمایاند.

خداوند متعال هم از باب لطف، عنایت و محبّت به کمک چراغ اندیشه آمده و

ص:38


1- (2)-اعراف(7):179 وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاٰ یُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یَسْمَعُونَ بِهٰا أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولٰئِکَ هُمُ الْغٰافِلُونَ؛ و مسلما بسیاری از جنّیان و آدمیان را برای دوزخ آفریده ایم[زیرا]آنان را دل هایی است که به وسیلۀ آن[معارف الهی را]درنمی یابند،و چشمانی است که توسط آن[حقایق و نشانه های حق را]نمی بینند،و گوش هایی است که به وسیلۀ آن[سخن خدا و پیامبران را]نمی شنوند،آنان مانند چهارپایانند بلکه گمراه ترند؛اینانند که بی خبر و غافل [از معارف و آیات خدای]اند. و همچنین سوره فرقان(25):44 أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً؛ آیا گمان می کنی بیشتر آنان [سخن حق را]می شنوند،یا[در حقایق]می اندیشند؟آنان جز مانند چهارپایان نیستند بلکه آنان گمراه ترند!

کمکی که برای چراغ فکر قرار داده شده، همین تعلیمات وحی است. تعلیمات وحی، محصول عقل کلی و مطلق عالَم است اما عقل ما عقل جزئی است، اگر این عقل جزئی به عقل مطلق عالَم وصل شود، به راحتی عاقبت هر کاری را می تواند ببیند که آیا شرّ است یا خیر، به نفع انسان یا به ضرر او است.

تنها راه اتصال این عقل جزئی به عقل کلی عالَم همین خط و مسیر وحی و تعلیمات آسمانی است که فعلاً در قرآن مجید و در روایات و اخباری که در ارتباط مستقیم با قرآن مجید است منعکس است؛ یعنی کتاب خدا به صراحت آن روایات و اخبار را از نظر سلامت و صحّت امضا می کند.

اندیشه در نفس

قرآن مجید به اندیشیدن امر می کند. در سورۀ روم می فرماید:

«أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النّٰاسِ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ لَکٰافِرُونَ» (1)

آیا مردم در خویشتن و در نفس شان فکر نکردند و فکر و اندیشه نمی کنند، آیا در این آسمان ها و زمینی که خداوند متعال آفریده، فکر نمی کنند؟ آیا آن چه بین آسمان ها و زمین آفریده شده و فقط براساس حقّ آفریده شده، فکر نمی کنند؟ فکر نمی کنند که هر چه در این عالَم هست، رنگ خدایی دارد، حق است، یک واقعیت ثابت است، فکر نمی کنند که جزء جزء این عالَم، قدم به قدم این عالَم، عنصر به عنصر این عالَم، آن به آن و لحظه به لحظۀ این عالَم حق است و رنگ خدایی دارد و برای هدف و واقعیتی آفریده شده است؟ «إِنَّ کَثِیراً مِنَ النّٰاسِ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ لَکٰافِرُونَ» اگر مردم فکر و اندیشه را تعطیل کنند، اگر با دید پر نور عقل به عالَم نگاه نکنند، میان خودشان و لقای پروردگار پرده انداخته و ایجاد حجاب کرده اند. کسانی که

ص:39


1- (3)-روم(30):8؛«آیا در[خلوت]درون خود نیندیشیده اند؟[که]خدا آسمان ها و زمین و آنچه را میان آنهاست،جز به حقّ و راستی و برای مدتی معین نیافریده است؛و همانا بسیاری از مردم به دیدار[قیامت و محاسبۀ اعمال به وسیلۀ]پروردگارشان کافرند.»

نمی اندیشند، دیگر منتظر رسیدن به لقای او و رسیدن به دوستی و محبت و عشق و رفاقت او نباشند، آنها در غربت بسیار خطرناکی قرار گرفته اند.

قرآن مجید در این باره می فرماید (1):

غربت روز قیامت از غربت امروزشان خطرناک تر است، چون در این جا باز به خیال خودشان دلشان را به پول، خانه، به زن و بچّه ای خوش کرده اند، اما در روز قیامت به هیچ عنوان این گونه مردم، نه شفیعی، نه یاری، نه یاوری، نه دادرسی، نه فریادرسی و نه کمک کاری، نخواهند داشت، البته آن جا هم ممکن است به هنگام عذاب با خود فکر کنند که با عجز و ناله در پیشگاه مقدّس حق، او به داد ما خواهد رسید، ولی پروردگار در قرآن فرموده است که اگر هم فریاد بزنند، در قیامت خودِ من هم فریاد آنها را جواب نمی دهم، حتی برای این که فریاد نزنند، در جهنم دستور داده می شود که دهان آنها برای ابد دوخته شود.

آثار تفکّر در نفس

«أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ ...» آیا در این نَفْسِ تان فکر نمی کنید؟ اگر انسان در نفس خود فکر کند به دو نتیجه می رسد: یکی این که انسان از خودش یاد کند که این نَفْس و این تابلوی پر از نقش های بدیع و عجیبی که روی این تابلو است، از کجا آمده است؟ خودم که او را نساخته ام، پدر و مادرم هم که او را نساخته اند، پدرم اگر کاری هم انجام داده باشد، فقط واسطه ای بوده که من از حالت خاکی در کارگاه وجود او به نطفه تبدیل شوم و مرا به طور امانت تحویل مادر بدهد، من هم که در رَحِم مادر، در ظلمات ثلاث بوده ام، هیچ دستگاهی، حتی در دنیا قدرت دیدن مرا نداشت.

مادرم نیز تنها کاری که کرد این بود که زندگی طبیعی اش را ادامه داد، اما در ساختن من دخالتی نداشت.

ص:40


1- (4)-اشاره به آیات زیر دارد: بقره(2):58؛ فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذٰلِکَ مِنْکُمْ إِلاّٰ خِزْیٌ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یُرَدُّونَ إِلیٰ أَشَدِّ الْعَذٰابِ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ ممتحنه(60):3؛ لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحٰامُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ زمر(39):15؛ فَاعْبُدُوا مٰا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخٰاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ أَلاٰ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِینُ.

در این ظلمات سه گانه هم که بودم، عوامل بیرونی عالَم دخالت خلقی نداشتند، فقط به ارادۀ عالِم، حکیم و عادلی، مواد بیرونی غذای مادر می شده و مقداری از آن غذا با تبدیل شدن به مادۀ دیگری در رَحِم، به درد ساختمان وجود من خورده و به من می رسید. با فکر کردن در نَفْس، خالق را پیدا می کنم و اگر هم نعوذ باللّٰه بگویم که خالقی نداشته ام، مجبورم بگویم که نَفْس خود به خود به وجود آمده است که در این صورت، خوب بوده و دیگر به وجود آوردن نمی خواست، اما من می دانم که نَفْس خود بخود به وجود نیامده و برای من روشن است که از پدر و مادرم که نزدیک ترین انسان های عالَم به من هستند، گرفته تا عوامل بیرونی، در ساختن نَفْس من دخالتی نداشتند. این معنای پیدا کردن خدا از درون خود است.

حالا معلوم شد که خدا خالق است. خدا نَفْس را آفرید و سپس در اختیار من قرار داد، به عنوان یکی از بزرگ ترین نعمت هایش این نَفْس را در اختیار من قرار داد.

از این که خالق من این نعمت را به من عنایت کرده و این تابلویی که این همه نقش های عالی حیاتی به روی آن نقش زده، خوشحال می شوم که آن را دارم، چون وقتی به ضدّش می اندیشم حالم بد می شود، به این که اگر چشم نبود چه می کردم؟ اگر متولد می شدم و دو دست نداشتم؟ اگر متولد می شدم و امیال و غرایز و خواسته ها را نداشتم، بلکه یک نَفْس بی رنگی به من می داد که فقط باشم، اما هیچ چیز را نخواهم، چه می کردم؟ اما الان که این نعمت ها را خالقم به من داد، از داشتن این نعمت ها خوشحال هستم.

یک مقدار مسیر را انسان طی کرده و نَفْس را مسافرت برده، این سفر اسمش سفر الی اللّٰه است، مبدأش فکر است، منتهایش هم وجود مقدّس خودش است؛ یعنی ما با مرکب فکر باید جناب نَفْس را برداریم و براساس آیۀ 8 سورۀ روم آن را به ملاقات خدا ببریم که اگر کسی نَفْس را به ملاقات خدا نبرد و در حدّ قدرت خودش، به گونه ای تبدیل نکند که نتوان به او گفت:

ص:41

«یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً» (1)

بالاترین ظلم را در این عالَم مرتکب شده است آن مسافری که فطرتش می گوید مرا به خدا برسان، انسان به فریاد و ناله اش گوش ندهد.

نالۀ نفس

در منابع شیعه و کتب اهل سنّت آمده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

اگر مسلمی صدای نالۀ فریادخواه مظلومی را بشنود، اگرچه فریادکننده در مغرب عالَم باشد و او بتواند نالۀ او را جواب دهد و مشکلش را حل کند و نکند،

«فَلَیْسَ بِمُسْلِمْ» (2)مسلمان نیست، چه برسد به این که این فریاد میان خودِ ما باشد و نزدیک ما باشد و با ما باشد و اگر انسان به ناله اش گوش بدهد، ذاتش می گوید که من جهنّم نمی خواهم. آیا شما دوست دارید کسی بیاید کبریت به شما بزند تا آتش بگیرید؟ نه، این همان نخواستن نَفْس است، آیا دلتان می خواهد کسی بیاید شما را در دریایی فرو ببرد و غرقتان کند؟ نه، دلتان می خواهد سنگی از آسمان بیفتد و شما را له کند؟ نه، این ذات و طبیعت نَفْس است، نمی خواهد به جهنّم برود، نمی خواهد گمراه شود، نمی خواهد اهل زنا شود، نمی خواهد به میدان جهاد نرود، نمی خواهد پول در راه خدا ندهد، اگر انسان به فریادش گوش ندهد، به تمام آن آلودگی ها گرفتار می شود، لذا باید به دادش رسید.

تربیت نفس

این که خداوند در قرآن به محاسبه و مراقبه سفارش می کند و می گوید که به فریاد دردمند برسید، برای چیست؟ برای این که اگر انسان غافل و خواب بماند به تمام بدبختی ها دچار می شود و چون همراه انسان است، خودِ او را هم با همۀ بدبختی ها یکی می کند. این طور نیست که در قیامت خدا نَفْس گمراه را از وجود انسان

ص:42


1- (5)-فجر(89):27-28؛«ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته!*به سوی پروردگارت درحالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است،بازگرد.»
2- (6)-الکافی:164/2،حدیث 5؛بحار الأنوار:339/74،حدیث 120(باب 20).

دربیاورد، او را در آتش بیندازد و به انسان بگوید که تو خودت برو، چون مسئولیت او با ماست، بلکه تمام تکالیف مربوط به نَفْس متوجه ماست، ما نباید نَفْس را در حالت امّاره بگذاریم، ما باید او را از منزل امّاره دربیاوریم و داخل منزل لوّامه کنیم، از حالت لوّامه به حالت مُلْهَمه، از حالت ملهمه به حالت عاقله، از عاقله به حالت مطمئنّه، از مطمئنّه به حالت راضیّه و از راضیّه به حالت مرضیّه تبدیل کنیم، به مرضیّه بودن که رسید، زمان لقاء اللّٰه است.

در آن جا حجاب برطرف می شود، آن جا جایگاهی است که غیر بنده و غیر معشوق هیچ کس نمی ماند، دیگر سایۀ هیچ چیزی در زندگی نمی افتد که انسان را دنبال خودش بکشد، آن جا سایه فقط ظل اللّه است، در آن منزل، جاذبه فقط جاذبۀ الهی است، در آن منزل است که اگر همۀ دنیا را یک دفعه به انسان بدهند، تمام دنیا را عاشقانه یک لقمه می کند و به عشق محبوبش در دهان هر کسی که محبوبش بگوید می گذارد، خودش هم نمی چشد، با این که گرسنۀ دنیاست، اما نمی چشد.

شخصی که روزه گرفته، افطار چه می خواهد؟ غذا. یک وقت هست که من ده قرص نان در منزل دارم و می خواهم افطار کنم، کسی می آید و می گوید به من کمک کن، من دو قرص نان به او کمک می کنم، اما گاهی یک قرص نان بیشتر ندارم که تنها خودم را سیر می کند و بعداً هم اگر بخواهم نان تهیّه کنم قدرتم نمی رسد که بیش از یک قرص نان تهیّه کنم. این دو فرض با هم فرق دارند.

نفس مرضیه در مرحلۀ لقاء

اگر اول افطار شخصی از کار افتاده، کسی که قدرت کار ندارد، توانایی پول درآوردن ندارد در خانۀ امیرالمؤمنین علیه السلام برود و آن حضرت در را باز کند و او بگوید که نان ندارم بخورم، می آید سر سفره نان خودش را جمع می کند، هیچ چیز دیگر هم سر سفره نیست، بلکه یک قرص نان است، آن هم نان جو، نان جویی که غیر از

ص:43

نان گندم است، خمیرش باز نمی شود، کوچک است.

آن گاه فاطمۀ زهرا علیها السلام می گوید: آقا نان را کجا می بری؟ بفرماید که دمِ در مسکین آمده، برای او می برم و حضرت زهرا بگویند که نان مرا هم بده، (1)بچّه هایی که هنوز تکلیف نشده اند(حسن و حسین)بگوید که بابا جان، نان ما را هم بده، همۀ دنیا را هم اگر در آن وقت به نَفْس مرضیّه بدهند، غافل نمی شود، چون در مرحلۀ لقاست و هیچ چیز میان او و محبوبش سایه نیفکنده که محبوب دیده نشود، این قدر نور شدید است که هیچ چیز در این نور نمی تواند سایه داشته باشد، هر چه جلو بیاید، در آتش این نور سوخته، فانیِ فانی می شود، خود و خودیّت می سوزد.

اگر همۀ دنیا هم در دست انسان باشد، در مرحلۀ لقاء فانیِ فانی است، شب دوم و سوم هم همین کار را می کنند. یک بار هم به مدینه برمی گردد، در می زند، چهار روز از مدینه دور بود تا دختر پیامبر صلی الله علیه و آله در را باز می کند، می فرماید: چرا رنگت پریده است؟ عرض می کند: علی جان من و بچّه هایم سه روز است که حتی یک لقمه غذا نخورده ایم. به بابا نمی توانست بگوید که ما غذا نداریم، مگر عاشق خدا حاضر است عفّت خانه و آبروی شوهرش را بشکند، اصلاً حجابی بین عاشق و معشوق در وقت لقاء و وصال نمی ماند، در آن جا هیچ چیز سایه ندارد. آن حضرت برگشت یکی از دوستان مخلص و مؤمنش را دید و فرمود: دو درهم پول داری به من قرض بدهی؟ گفت: بله. پول را گرفت خواست برود و طعام بخرد که مقداد بن اسود را دید که کنار دیوار ایستاده است حضرت پرسید: این جا چرا ایستاده ای؟ گفت:

همین جوری ایستاده ام: گفت: همین جوری که نمی شود، حتماً دردی داری که این جا ایستاده ای؟ گفت: سه شبانه روز است کاری به دست نیاورده ام هیچ چیز در خانه مان نیست، خجالت می کشم به خانه بروم. فرمود: من پول دارم، بگیر. اصلاً حجاب و سایه ای در این جا نیست. این ما هستیم که تا چشممان به هر سایه ای می افتد، فوراً کنار آن سایه می نشینیم.

ص:44


1- (7)-این آیه شریفه شأن نزول انفاق حضرت علی علیه السّلام می باشد: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً؛ و غذا را در عین دوست داشتنش،به مسکین و یتیم و اسیر انفاق می کنند؛انسان(76):8.

شهوت، میل، غریزه، پول، رفیق، ریاست، صندلی، محراب و منبر سایه دارد، اما آنهایی که در نور مطلقند، تمام سایه ها را با رسیدن به آن جا فنا کرده اند.

مقداد رفت، خودش آن جا ایستاد. بلال اذان مغرب را گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد آمد، صف پنجم یا ششم نشست، سلام مغرب پیامبر که تمام شد، جبرئیل آمد و به پیامبر گفت: آقا جان خدا می فرماید که خانۀ خودتان نرو، امشب خانۀ علی برو، رویش را از محراب برگرداند و فرمود: علی جان! عرض کرد: بله، یا رسول اللّٰه.

فرمود: بنشین با هم به خانه می رویم. در حال آمدن به خانه بودند. امیرالمؤمنین بسیار خوشحال بود، درِ خانه رسیدند، در زدند، زهرا علیها السلام در را باز کرد، چشمش به پیامبر افتاد، نگاهی به امیرالمؤمنین کرد، حاکی از این که ما هیچ چیزی نداریم چرا مهمان آورده ای؟ گفت: بفرمایید. علی و پیامبر و حسن و حسین علیهما السلام در اتاق نشسته بودند که دختر پیامبر هم به اتاق دیگر رفت. گفت: مولای من، حالا که مهمان آورده ای خودت پذیرایی کن، می بینی که ما هیچ چیزی نداریم، ما هر چه داریم تویی.

آن گاه سفره ای جلوی زهرا علیها السلام افتاد، برداشت و پیش بابایش آورد، بابا نگاهی به این سفره کرد، صدا زد: فاطمه جان، جان من قربان تو (1)، «إِنَّ کَثِیراً مِنَ النّٰاسِ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ لَکٰافِرُونَ» «چه قدر بدبخت هستند کسانی که میان خود و خدا پرده انداخته اند تا خدا را نبینند»، خدا می گوید که من تمام عوامل دیدن خودم را برای شما آماده کرده ام، اما اینها پرده انداخته اند که او را نبینند.

نَفْس نعمت است، و لقاء حق، نعمت خداست. از یک طرف، انسان خوشحال می شود که خالقش را پیدا کرده، از طرف دیگر، خوشحال می شود که خالقْ، این نعمت را در اختیار او گذاشته است؛ حال این جا مکلّف است که این خوشحالی را به اوج نهایی برساند، حق ندارد به این خوشحالی عادی قناعت کند که الحمد للّٰه رب العالمین. خدا به من هم نعمت نَفْس داده است، او باید این خوشحالی را به

ص:45


1- (8)-تفسیر العیاشی:171/1،حدیث 45؛قصص الانبیاء،جزائری:402. عن أبی جعفر علیه السّلام قال إنّ فاطمة علیها السّلام ضمنت لعلیّ علیه السّلام عمل البیت و العجین و الخبز و قمّ البیت و ضمن لها علیّ علیه السّلام ما کان خلف الباب نقل الحطب و أن یجیء بالطّعام فقال لها یوما یا فاطمة هل عندک شیء قالت و الّذی عظّم حقّک ما کان عندنا منذ ثلاثة أیّام شیء نقریک به قال أ فلا أخبرتنی قالت کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله نهانی أن أسألک شیئا فقال لا تسألین ابن عمّک شیئا إن جاءک بشیء[عفو]و إلاّ فلا تسألیه قال فخرج علیه السّلام فلقی رجلا فاستقرض منه دینارا ثمّ أقبل به و قد أمسی فلقی مقداد بن الأسود فقال للمقداد ما أخرجک فی هذه السّاعة قال الجوع و الّذی عظّم حقّک یا أمیر المؤمنین قال قلت لأبی جعفر علیه السّلام و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله حیّ قال و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله حیّ قال فهو أخرجنی و قد استقرضت دینارا و سأوثرک به فدفعه إلیه فأقبل فوجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله جالسا و فاطمة تصلّی و بینهما شیء مغطّی فلمّا فرغت اجترّت ذلک الشّیء فإذا جفنة من خبز و لحم قال یا فاطمة أنّی لک هذا قالت هو من عند اللّه إنّ اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب فقال له رسول اللّه علیه السّلام ألا أحدّثک بمثلک و مثلها قال بلی قال مثلک مثل زکریّا إذا دخل علی مریم المحراب فوجد عندها رزقا قال یا مریم أنّی لک هذا قالت هو من عند اللّه إنّ اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب فأکلوا منها شهرا و هی الجفنة الّتی یأکل منها القائم ع و هی عندنا امام محمّد باقر علیه السّلام فرماید: حضرت فاطمه علیها السّلام به علی علیه السّلام تعهد داد که تمام کارهای داخل خانه را از قبیل خمیر کردن آرد،پختن نان،نظافت منزل و غیره را انجام دهد و علی علیه السّلام نیز تعهد نمود که امور خارج از خانه مانند آوردن هیزم و تهیه طعام را انجام دهد. در یکی از روزها علی علیه السّلام به فاطمه علیها السّلام گفت:ای فاطمه!آیا در خانه چیزی داری؟ فاطمه گفت:سوگند به آن خدایی که حقّ تو را بزرگ قرار داده،مدّت سه روز است که چیزی نداریم تا بتوانم آن را برایت بیاورم.علی علیه السّلام فرمود:چرا این امر را به من خبر ندادی؟فاطمه گفت:رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله مرا نهی نموده از اینکه چیزی از تو بخواهم و فرموده است:اگر علی چیزی برای تو آورد بپذیر و در غیر این صورت هرگز از او چیزی مخواه. امام باقر علیه السّلام گوید:پس علی علیه السّلام از خانه خارج شد و در بین راه فردی را ملاقات نموده و یک دینار از او قرض کرد تا طعامی برای خانه فراهم کند،در راه بازگشت با مقداد بن اسود روبرو گردید و از او سؤال کرد که به چه دلیل از خانه خارج شده و به دنبال چیست؟مقداد پاسخ داد:ای امیر مؤمنان!به حقّ آن خدایی که حقّ تو را بر ذمّه ما عظیم کرده،گرسنگی موجب خروج من از منزل شده است. راوی گوید:به امام باقر علیه السّلام گفتم:آیا در آن زمان پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله زنده بودند؟امام فرمود:آری زنده بودند و ادامه دادند: علی علیه السّلام به مقداد گفت:من نیز به همین علّت از خانه خارج شده ام و برای تهیه طعام یک دینار قرض کرده ام و اکنون آن را به تو می دهم.و آن دینار را به مقداد داده و به طرف خانه خود بازگشت،و هنگامی که وارد خانه گردید مشاهده نمود که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نشسته و فاطمه علیها السّلام در مصلاّی خویش مشغول نماز است و یک ظرف سرپوشیده نیز در میان ایشان قرار دارد،پس فاطمه علیها السّلام از نماز فارغ شد،آن ظرف را جلو کشید و چون نگاه کردند دیدند که کاسه ای پر از نان و گوشت است.علی علیه السّلام گفت:ای فاطمه!این غذا از کجاست؟ فاطمه گفت:از طرف خدا آمده،همانا خداوند هرکه را بخواهد رزق بی حساب دهد.و پیامبر اسلام به او فرمود:ای علی!آیا دوست داری برایت بگویم مثل تو و فاطمه چیست؟ علی علیه السّلام گفت:آری.رسول خدا فرمود:تو مانند حضرت زکریا هستی زیرا آن حضرت هم وقتی در مصلاّی مریم غذایی دید،از او پرسید که آن غذا را از کجا آورده و مریم در جواب او گفت:از طرف خدا آمده،و خداوند هرکه را بخواهد بدون حساب رزق و روزی می دهد. امام باقر علیه السّلام گوید:علی و فاطمه مدّت یک ماه از آن غذا می خوردند و تمام نمی شد،آن کاسه همان است که حضرت قائم علیه السّلام نیز از آن خواهد خورد،و آن،هم اکنون نزد ماست.

اوج نهایی برساند، پس چه باید بکند؟ باید از وجود مقدّس خالق بپرسد که من باید این نعمت تو را کجا مصرف کنم؟ این تابلو را با این همه خطوطی که روی آن نقش زدی، کجا مصرف کنم؟ خدا دستور می دهد که این نعمت مرا برای این که در مسیر اصلی اش مصرف شود، در مسیر راهنمایی انبیا، امامان و قرآن و عاشقان من قرار بده، آنها راه مصرفش را که از من آموخته اند به تو می گویند. وقتی انسان راه مصرف را از آنها آموخت و نَفْس را در همان راهی مصرف کرد که از جانب خدا به آنها نشان داده اند، به لقای حق می رسد، راه مصرف این است:

«قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحیٰ إِلَیَّ أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ یُشْرِکْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» (1)

خدای متعال در سورۀ روم به شدت از دست اکثر مردم تاریخ شکایت می کند:

«إِنَّ کَثِیراً مِنَ النّٰاسِ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ لَکٰافِرُونَ» (2)اما در این آیۀ شریفه می فرماید: «فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ یُشْرِکْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً».

نگذارید چیزی غیر از خدا در زندگی تان سایه بیندازد: «وَ لاٰ یُشْرِکْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً».

راه مصرف نفس از نظر قرآن

دربارۀ راه مصرف نَفْس، مسائل بسیار مهمی وجود دارد که در بحث بعدی مطرح خواهد شد. در آن جا از راه قرآن به این نتیجه خواهیم رسید که اگر نَفْس در آن مسیری که او فرموده قرار بگیرد، شایستگی پیدا می کند تا به روحی که قرآن مجید از آن به روح اللّٰه تعبیر کرده، اتصال یابد، این به ایّام خلقت مربوط نیست، بلکه به پس از ایام خلقت نَفْس مربوط می شود؛ یعنی مسیری که به نفس، روح خاصی عنایت می شود که قرآن از آن به روح اللّٰه تعبیر می کند.

ص:46


1- (9)-کهف(18):110.«بگو:جز این نیست که من هم بشری مانند شمایم که به من وحی می شود که معبود شما فقط خدای یکتاست؛پس کسی که دیدار[پاداش و مقام قرب]پروردگارش را امید دارد،پس باید کاری شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.»
2- (10)-روم(30):8؛«و همانا بسیاری از مردم به دیدار[قیامت و محاسبۀ اعمال به وسیلۀ]پروردگارشان کافرند.»

هر کسی آن روح را دارا باشد، به اندازۀ استعداد و قدرت خود می تواند کارهای خارج از مرزهای طبیعی انجام دهد که یک به مورد آن اشاره خواهیم کرد.

امام راحل و رسیدن نفس به لقاء

طلبه ای در قم در ایّامی که امام راحل رحمه الله طلبه بودند، دچار فشار اقتصادی بسیار شدیدی شده بود؛ از این رو به کسی که کارهای منزل امام را انجام می داد، مراجعه می نمود و به او می گفت: تو مرا می شناسی، به ایشان بگو به من کمک کند. این خدمت کار خانه می گوید بنابر خواست آن طلبه به امام عرض کردم لطفاً به فلان طلبه کمک کنید، اما ایشان جوابی ندادند. در راه همان طلبه را دیدم، پرسید: گفتی؟ گفتم: بله، اما دوباره خواهم گفت. دوباره گفتم، اما باز ایشان جوابی ندادند.

زمانی که ایشان به مدرسۀ فیضیّه آمدند، طلبه به من اشاره کرد و گفت: بگو. کنار دستشان نشستم، عرض کردم فلان طلبه وضع اقتصادی اش خوب نیست، نیاز به کمک دارد. ایشان فرمودند: منزل به من گفتی، در بین راه هم گفتی، این جا هم گفتی، من هم شنیدم، سلام مرا به آن طلبه برسان و بگو در فلان جیب لباست دوازده هزار تومان پول هست، آن را مصرف کن، هر گاه تمام شد، باز هم نیازمند بودی کمک خواهم کرد.

انسان اگر نفسش به لقاء برسد، دیگر در تاریکی و سایه نخواهد بود و پرده ها در حدّ خودش کنار می روند، حداقل این مرحله این است که انسان از حرام کناره گیری می کند؛ یعنی اگر نَفْس به آن مرحله برسد که دیگر با حرام تماسی نداشته باشد، حداکثرش به این مرحله می رسد که جلا، صفا، روشنایی و نورانیّت های خاصی برای او ایجاد می شود که هم حرف های غیر کتابی زیادی از مغزش شروع به جوشیدن می کند و هم دید دیگری پیدا می کند.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:47

ص:48

ص:49

ص:50

4 رابطه نفس با سعادت و شقاوت انسان

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:51

ص:52

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

از زمان نخستین پیامبر تاکنون که مسئلۀ تربیت انسان و تهذیب او مطرح بوده، انبیا، کتب آسمانی، حکیمان و عارفان به اندازه ای که دربارۀ نَفْس انسان سخن به میان آورده اند، از هیچ مسألۀ دیگری بحث نکرده اند، زیرا به نظر همۀ آنان، اساس تمام بدبختی ها و خوشبختی ها به وضع نَفْس انسان برمی گردد.

خداوند متعال در قرآن کریم این معنا را به صراحت در سورۀ مبارکۀ شمس بیان فرموده است:

«وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا* فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا* وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا» (1)

رستگار شد، پیروز شد، به نیک بختی و سعادت و خوش بختی رسید آن انسانی که نَفْس خود را از آلودگی ها شست و شو داد و با طهارت و پاکی نَفْس ملاقات کرد که این طهارت و پاکی نَفْس بنا به فرمودۀ قرآن مجید، علت لقای نفسی، روحی و معنوی انسان با وجود مقدّس حضرت حق است. منظور از لقای حق هم رسیدن به اوج رضایت خداوند متعال در تمام نواحی زندگی انسان باشد.

«وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا» بدبخت شد، بیچاره شد، محکوم شد آن کسی که به

ص:53


1- (1)-شمس(91):7-10؛«و به نفس و آنکه آن را درست و نیکو نمود،*پس بزه کاری و پرهیزکاری اش را به او الهام کرد.*بی تردید کسی که نفس را[از آلودگی پاک کرد و]رشد داد،رستگار شد.*و کسی که آن را[به آلودگی ها و امور بازدارنده از رشد]بیالود[از رحمت حق]نومید شد.»

معیوب کردن و ناقص کردن نَفْس خود اقدام نمود.

کلمۀ «دسّ» با «سین»، به معنای ناقص کردن آمده است. «دسَّ»، یعنی «نَقَّصَ» یا «نَقَصَ». بیچاره آن کسی که حیات نَفْس، و چهرۀ الهی نَفْس و وجه ربّانی نَفْس را ناقص کرد. ناقص کردن نَفْس هم فقط و فقط با کلنگ گناه و مخالفت پروردگار بزرگ عالم است که این کلنگ را خودِ انسان با شهوات، غرایز و امیالش برمی دارد و به خانۀ با عظمت نَفْس حمله کرده، آن را خراب می کند.

چرا انسان درد این خرابی را احساس نمی کند؟ به این دلیل که این انسان مانند مریضی است که آمپول بی حسی به او زده اند تا جراحی اش کنند. چطور درد را حس نمی کند؟ دلیلش این است که فعلاً از مستی و شوق گناه و از آن پوششی که از لذت گناه به روی چهرۀ زندگی او خورده، درد ناقص شدن را حس نمی کند.

حقیقت نفس از دیدگاه علی صلی الله علیه و آله

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: دوران لذت ها که به پایان برسد و آخرت انسان از هنگام مرگ او شروع شود، (1)دردها به تدریج به صورت های گوناگون ظهور می کند که این دردها به صورت عذاب جهنّم و غل و زنجیرهای جهنّم و اغلال و سلاسل آشکار می شود. انسان باید این نَفْس را در مسیر الهی سیر دهد. مبدأ این سیر فکر است.

انسان دربارۀ نَفْس این حقیقت و ماهیّت وجود و این اندیشۀ انسان دربارۀ این کارگردان باعظمت وجود که تمام عناصر و ابزار موجودیّت انسان برای حرکت های گوناگونش در مدت عمر در اختیار اوست، که این موجود با عظمت منشأ و مبدأش در این عالم کیست؟ وقتی انسان دربارۀ نقطۀ مبدأ نَفْس فکر می کند به وجود مقدّس حضرت حقّ تعالی می رسد و می بیند که نَفْس در وجود انسان تجلّی و جانشین حق است و همان گونه که در کل عالم وجودْ حیات، قدرت و کارگردانی از آنِ خداست،

ص:54


1- (2)-عوالی اللآلی:73/4،حدیث 48؛بحار الأنوار:39/70،باب 122. «النّاس نیام فإذا ماتوا انتبهوا».

در عالم وجود انسانی نیز به جانشینی از وجود مقدّس حضرت الهی، کارگردان همه کاره نَفْس است نه عقل. عقل چراغ است، تمام حرکت ها، فعالیت ها، اثرگیری ها و اثردهی ها به نَفْس مربوط است، حیات و مرگ هم به نَفْس مربوط است نه عقل .

«کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ» (1)

مرگ از آنِ کسی است که حیات از آنِ او است و حیات و مرگ از آنِ نَفْس است؛ البته کلمۀ مرگ یا موت در قرآن مجید به معنای فنا و عدم نیست، چرا که عدم به معنای نبود است، ولی موت به معنای انتقال است. موت یک پل و دروازه است که نَفْس را از جهانی به جهان دیگر منتقل می کند.

در وجود و مملکت هستی ما نَفْس ما ربّ ماست، چنان که در مملکت آفرینش که ما هم جزئی از اجزای آن هستیم، خدا ربّ آفرینش است؛ یعنی مالک و کارگردان است و این واقعیّت بر شخصیّت، عظمت و بزرگی نَفْس دلالت دارد. او تجلّی خداست و ما تجلّی گاه هستیم، بدن ما به منزلۀ کوه طور و نَفْس و روان ما به منزلۀ موسیٰ در این کوه است و خداوند متعال هم بر این کوه به صورت نَفْس تجلّی کرده است.

نعمت نفس

مطلب دیگر این که این وجود با عظمت نَفْس از جانب خدا به چه عنوان به انسان داده شده است؟ اگر به عنوان نعمت است، قدر این نعمت چه اندازه است؟ پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:

نعمت بسیار بزرگی است، چون دانشمندان عاشق حق فرموده اند که تمام سعادت انسان در پرتو نَفْس به دست انسان می رسد؛ بنابراین، قدرت نَفْس بسیار زیاد است. او قدرت خلاقیّت، کنار زدن زمان و نگریستن عمیق دارد و می تواند در

ص:55


1- (3)-آل عمران(3):185؛«هرکسی مرگ را می چشد.»

ارتباط با حقیقت کلی عالَم، کارهای فوق العاده فراوانی انجام دهد، این نعمت است.

از این که انسان دارای این نعمت است، باید خوشحالی دو چندان داشته باشد:

ابتدا از پروردگارش خوشحال بشود که این نعمت را به او داده و سپس از اصل نعمت خوشحال باشد که این نعمت در اختیارش است. سیر را ادامه دهد و این خوشحالی را به اوج نهایی برساند؛ یعنی چه کار کند؟ باید از صاحب این نعمت بپرسد که ای مولای من، ای سیّد من، ای ربّ من، ای آقای من، این نعمت عظیمی که به من عنایت کردی، من با این نعمت چه کنم؟ پروردگار جواب می دهد: «فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً» (1)شما این نعمت را با تمام ابزاری که در اختیارت است، در گردونۀ عمل صالح بینداز، کاری کن که این نعمت و آن چه طبع این نعمت است که چشم و گوش و دست و پا و شکم و شهوت و امیال و غرایز و خواسته ها و احساسات و مشاعر است، در مسیر الهی قرار بگیرد، نَفْس وقتی در یک چنین خطّی شروع به سیر کردن کرد، چنان که ثابت شده، خیلی زود به ملاقات حضرت حق نایل می شود.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

در نایل شدن به این ملاقات، تنها چیزی را که عظیم می بیند (2)و عظمت واقعی آن عظیم را درک می کند، عظمت خداست. در آن جا خودش و تمام ابزارش با تماشای عظمت او فقط وادار می شوند تا زمانی که در دنیا هستند، در برابر عظمت او سجده کنند، آن هم سجدۀ عام، نه این که بدن خاکی سرش را روی مهر بگذارد و بلند کند و پروردگار بگوید که تقلّب می کنی و سجدۀ دروغین انجام می دهی. او باید با تمام وجود سجده کند و غیر حق را آن چنان کوچک ببیند که وقتی او را دعوت به سجده کردن از خود کند، به او بخندد.

ص:56


1- (4)-کهف(18):110؛«پس کسی که دیدار[پاداش و مقام قرب]پروردگارش را امید دارد،پس باید کاری شایسته انجام دهد.»
2- (5)-نهج البلاغه:خطبۀ 147 لا ینبغی لمن عرف عظمة اللّه أن یتعظّم فإنّ رفعة الّذین یعلمون ما عظمته أن یتواضعوا له و سلامة الّذین یعلمون ما قدرته أن یستسلموا له فلا تنفروا من الحقّ نفار الصّحیح من الأجرب و البارئ من ذی السّقم. و وقتی خدا را شناخت و عظمت او را دید به جایی می رسد که امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید:ما رأیت شیئا إلا رأیت الله قبله. مفتاح الفلاح:368؛نور الافهام:150/1(این طور آمده ما رایت شیئا الا و رایت الله معه و قبله و بعده)

نفس سلیم و نفس پلید

شاید خیلی از شما علت کشته شدن شش نفر از خاندان مرحوم آیة اللّه العظمیٰ حکیم را ندانید. این شش نفر در عراق بسیار آبرومند، باسواد و مورد احترام مؤمنان و متدینان عراق اعم از شیعی و سنّی بودند. دو فتوا از این شش نفر خواستند: یکی این که با خطّ خودشان بنویسند که امام خمینی رحمه الله مسلمان نیست، یعنی همان کاری که معاویه دربارۀ امیرالمؤمنین علیه السلام کرد که از شش نفر در رأس آنها وجود مقدّس حُجر بن عدی قرار داشت - آن مرد با عظمتی که حضرت سیّدالشهدا علیه السلام به معاویه نوشتند (1) : از زمانی که مادرت متولد شدی تا کنون که هشتاد و چهار ساله هستی، هر چه گناه در این عالم بوده، مرتکب شده ای، اما اگر هیچ گناهی در این عالم در پرونده ات نبود غیر از کشتن حجر، برای به جهنّم رفتنت کافی بود - با پنج نفر از رفقایش از اینها خواستند اقرار کنند که علی مسلمان نیست. اینها هم گفتند که در کرۀ زمین مسلمان واقعی غیر از علی کسی نیست. همین حرف را آنان در زندان بغداد زدند که اگر ایمان واقعی در این عالم هست، در دل امام خمینی رحمه الله است.

مطلب دیگری که از ایشان درخواست کردند این بود که بنویسند جنگ عراق و ایران، جنگ اسلام عراق، با کفر زردشتی ایرانی است اما آنان جواب دادند که ما می نویسیم جنگ ایران و عراق، جنگ حق ترین اهل حق در ایران با کثیف ترین کافر در دنیاست. بعد هم هر شش نفر را جلوی چشم پدر و عمویشان تکّه پاره کردند.

این را سجده در برابر عظمت حضرت حق می گویند، اما کسی هم در عراق در لباس روحانی بود که در هر بیست و چهار ساعت، یک ساعت رادیو عراق در اختیارش است تا آن چه معاویه و یزید دربارۀ امیرالمؤمنین و حضرت مجتبی و ابی عبداللّه علیهم السلام این آقا دربارۀ امام راحل رحمه الله بگوید. این را هم نَفْس ناقص، پلید و به تعبیر قرآن، نَفْس شریر و نَفْس بدتر از حیوان می گویند.

نَفْس اگر در مسیر خودش حرکت کند به لقای یار می رسد و عظمت دوست

ص:57


1- (6)-الاحتجاج:297/2 أ لست قاتل حجر بن عدی أخی کندة و أصحابه الصالحین المطیعین العابدین کانوا ینکرون الظلم و یستعظمون المنکر و البدع و یؤثرون حکم الکتاب و لا یخافون فی الله لومة لائم فقتلتهم ظلما و عدوانا بعد ما کنت أعطیتهم الأیمان المغلظة و المواثیق المؤکدة لا تأخذهم بحدث کان بینک و بینهم و لا بإحنة تجدها فی صدرک علیهم.

کشف می شود، وقتی عظمت دوست کشف شد، در برابر این عظمت با تمام وجود سجده می کند، اما اگر نَفْس در گردونۀ شهوات، امیال، غرایز، خودخواهی ها، خودپرستی ها و لذت گرایی های بدنی قرار گرفت، آن چنان افسرده، بی حال، ناتوان، کوچک و بیچاره و بدبخت می شود که در برابر یک ریال حاضر به سجده می شود.

اینها همان سجده کردن است. اگر نَفْس به حرکت خود ادامه دهد، به جایی می رسد که حس می کند تمام موجودات عالم زبان دارند، جان دارند و در حال حرف زدن هستند.

ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم (1)

«وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ...» (2)

«یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» (3)

تمام موجودات در حرکت نَفْس، صدایشان را به گوش آدم می رسانند که در برابر ما سجده نکنید، ما خودمان هم در برابر کس دیگری داریم در حال سجده کردن هستیم، آن وقت است که بت بت خانه فریاد می زند، بیچاره چرا در برابر من سجده می کنی من خودم جزء: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ...» هستم، خودِ من به دیگری سجده می کنم، چون هیچ چیزی ندارم، تو باز موجودیّتی داری، نفسی داری، تو که بزرگ تر از من هستی، تو چرا در برابر منِ کوچک تر سجده می کنی؟ آن وقت است که شخص صدای هستی را می شنود.

حاصل تهذیب نفس آخوند کاشی

طلبه ای در مدرسۀ صدر اصفهان می گوید: نصف شب به طور اتفاقی بلند شدم با خودم فکر کردم که امشب نماز شبی بخوانم. برای وضو گرفتن حرکت کردم،

ص:58


1- (7)-مثنوی معنوی مولوی.
2- (8)-اسراء(17):44؛«و هیچ چیزی نیست مگر اینکه همراه با ستایش،تسبیح او می گوید»
3- (9)-جمعه(62):1؛«آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است،خدا را[به پاک بودن از هر عیب و نقصی] می ستایند،خدایی که فرمانروای هستی و بی نهایت پاکیزه و توانای شکست ناپذیر و حکیم است.»

وضویم که تمام شد، دیدم هر چه برگ به درختان مدرسه است، هر چه خشت به دیوار مدرسه است، هر چه سنگ ریزه در حیاط مدرسه است، همه با هم براساس آیات قرآن می گویند:

«سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ المَلائِکَةِ وَالرّوحِ» (1)کجا هستم؟! در دنیا هستم یا در آخرت؟! مدرسه هستم یا بیرون از این شهر؟! چه خبر شده؟! ولیکن مثل این که تمام این اجزا و عناصری که قرآن می گوید، تسبیح گوی حق هستند، دنبال شخص دیگر، تسبیح حق می گویند. از پلّه های طبقۀ اول به بالا رفتم در ایوان مدرسه آخوند کاشی را دیدم - وی از اساتید ایّام جوانی مرحوم آیة اللّٰه بروجردی و حاج آقا رحیم ارباب بود و من از خود مرحوم حاج آقا رحیم ارباب که سی سال در خدمت ایشان بود، را شنیدم - که فرمود: دیدم آخوند کاشی که محاسنش روی خاک است، مانند ابر اشک می ریزد، اوست که در سجده می گوید:

«سُبّوحٌ قُدّوسٌ» ، تمام اجزای مدرسه هم دنبالش می گویند:

«سُبّوحٌ قُدّوسٌ» . این

«سُبّوحٌ قُدّوسٌ» چنان حقیقتش برای من تجلّی کرد که از وحشت غش کردم. وقتی به حال آمدم که صدای مؤذّن می آمد:

«أشهَدُ أن لا إلهَ إلّااللّٰهُ» ، دیدم این

«لا إلهَ إلّااللّٰهُ» را جور دیگری می شنوم، به شکلی دیگر است، طرحی دیگر دارد، این ذکر

«سبحان اللّٰه» جور دیگری است، این

«اللّٰهُ اکبَرُ» حالی دیگر دارد، این

«لا إلهَ إلّااللّٰهُ» حال دیگری دارد.

خیلی ها در دنیا

«یا أبا عَبدِ اللّٰه» به گوششان می خورد اما هیچ تأثیر نمی گیرد، ولی به گوش شما که می خورد چه حالی پیدا می کنید، نسبت به حضرت حق هم همین است. اگر ما کمی بالاتر بیاییم، قرآن مجید می گوید: «إِذٰا ذُکِرَ اللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ...» (2)همین که اسم مرا پیش آنها می برند، قلب می خواهد قفسۀ سینه را بشکافد و بیرون بیاید و انسان عالَم را جور دیگری می بیند، جهاد و شمشیر زدن را به شکل دیگری می بیند، گفت: فردا صبح در گوشۀ خلوتی آخوند را دیدم و گفتم:

شما دیشب

«سُبّوحٌ قُدّوسٌ» می گفتی؟ تمام این برگ ها و سنگ ریزه ها جوابتان را می دادند. نگاهی به چهرۀ من انداخت و گفت:

«سُبّوحٌ قُدّوس» گفتن من که در برابر

ص:59


1- (10)-الکافی:483/3،حدیث 1(باب نوادر)؛مصباح المتهجد:199.
2- (11)-انفال(8):2؛«مؤمنان،فقط کسانی هستند که چون یاد خدا شود،دل هایشان ترسان می شود.»

عظمت او چیزی نبوده، چه شده که گوش تو را باز کردند و صداها را شنیدی؟ این حرف همۀ موجودات است:

ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم (1)

نمونه این همه عظمت را در شب عاشورا می توان دید که هفتاد و دو نفر در برابر حق تسلیم بودند، و به حق رسیدند و جاودان ماند امّا در آن طرف حدود سی هزار نفر پشت هر مجسمه شیطان و در لشکر یزید بودند و تمام دنیا و آخرت خود را به آتش کشاندند.

مصاحبه با یک مجروم جنگی

از مجروح جنگی پرسیدند: از مسائل مهمی که در جبهه دیدی، چه بود؟ گفت:

شخصی در کنار من زخمی شده بود، من در حمله دو سه قدم ردّ شدم، مرا صدا زد و گفت: بیا سریع کاری بکن و برو. گفتم: چه کار کنم؟ گفت: مرا به طرف کربلا برگردان، مگر نمی بینی که آقا می آید. آری، گوش باز می شود، چشم باز می شود، موجودات با انسان حرف می زنند، ابی عبداللّه علیه السلام با انسان حرف می زند، علی علیه السلام با او حرف می زند.

کرامت پروردگار

پروردگار در تاریکی خلوت شب می فرماید که خودم با تو حرف می زنم. به جای این که تو با من مناجات کنی، من با تو مناجات می کنم. نباید نفس در این قفس خاکی بدن حبس شود، اما لطف، کرامت و آقایی بی نهایت او را ببین که با این همه سی عظیم انسانی، حتی بندگان متمرّد و گناهکار خویش را نیز فراموش نمی کند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

ص:60


1- (12)-مثنوی معنوی مولوی.

«الدُّنیا جیفَةٌ وطالِبُها کِلابٌ» (1)کسانی که دنبال دنیا هستند، مانند سگانی اند که دنبال مردار و استخوانند و منِ خدا نمی توانم سگ گرسنه را ببینم و چیزی جلویش نیندازم.

به همین دلیل به ما می فرماید: از این که دو تکه نان در دست دشمنان من است، وحشت نکنید، و تردید به خود راه ندهید، و اضطراب نداشته باشید.

موسی بن عمران علیه السلام به پروردگار عرض کرد:

راهی برای نابودی فرعون پیدا کرده ام، خدا فرمود: چیست؟ گفت: خدایا روزی او را قطع کن، تا بمیرد. خطاب رسید، موسی، چون او بندۀ من است، دست از خدایی خود در حق او برنمی دارم، تا وقتی باید بماند، آب و نانش را می دهم.

ای کریمی که از خزانۀ غیب(2)

خدایا آن بندگی نمی کند به او لطف می کنی، پس آنانکه عبودیت تو را پذیرفته اند چه عنایتی داری. خداوند متعال در کلامی امیدبخش به پیامبر خود می فرماید:

أعْدَدْتُ لِعِبادِیَ الصّالِحینَ ما لا عَینٌ رَأَت وَ لا اذُنٌ سَمِعَتْ ولا خَطَرَ عَلیٰ قَلْبِ بَشَرٍ. (3)

به بندگان عاشقم بگو چیزهایی برایتان آماده کرده ام که اگر به من برسید به شما خواهم داد، چیزهایی که نه چشمی دیده، نه گوشی شنیده و نه عقلی درک کرده است.

و این از همان «وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ» (4)است که در قرآن وعده فرموده است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:61


1- (13)-مصباح الشریعة:138؛بحار الأنوار:289/84،باب 12،ذیل حدیث 83.
2- (14)-سعدی شیرازی.
3- (15)-عدة الداعی:109؛بحار الأنوار:92/8،باب 23.
4- (16)-یس(36):36؛«و از آنچه نمی دانند.»

ص:62

ص:63

ص:64

5 نفس و مراحل سیر آن

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:65

ص:66

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

قرآن مجید، نقطۀ آغاز پاکی ها، درستی ها، پیروزی ها و سعادت دنیا و آخرت را نَفْس می داند؛ هم چنین نقطۀ ناپاکی ها و بدبختی ها را نیز نَفْس می داند. در حقیقت، گویی انسان نسبت به نفس بر سر دو راهی قرار گرفته است. انسان هنگامی که از مادر متولد می شود رنگی ندارد تا این که نفس هنگام تمییز خوبی ها و بدی ها در مسیری قرار می گیرد. اگر در مسیر درستی و پاکی قرار گرفت، انسان کم کم آراستۀ به رنگ خدایی خواهد شد؛ یعنی دارای صفاتی الهی خواهد شد و اگر نفس در مسیر رذایل و ناپاکی ها قرار گرفت، رنگ تاریکی، ظلمت، شیطنت، شرّ، پلیدی و پستی به خود می گیرد.

مراحل سیر نفس 1 (اسفار اربعه)

(1)

قرآن مجید هم آن گاه که به ارزیابی انسان می پردازد، با توجه به دو مسیری که نفس می پیماید، او را ارزیابی می کند، اگر در مسیر پاکی، درستی و فضیلت قرار بگیرد، از انسان به عنوان موجودی الهی یاد می کند و ارزش این موجود الهی را هم تنها خودِ او می داند، اما اگر در مسیر نادرستی و ناپاکی قرار گرفت، در ارزیابی ها او را از حیوان کمتر می داند، آن هم نه حیواناتی که در زندگی انسان نقش و قیمت دارند،

ص:67


1- (1)-مراحل نفس: در آیات چنین آمده است: إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ یوسف:53 وَ لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّٰامَةِ؛ قیامه:2 وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا* فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا؛ شمس:7-8 یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ فجر:27 در روایات چنین آمده است: مستدرک الوسائل:138/11،باب 1،حدیث 12644؛«النفس الأمارة و اللوامة و الملهمة و المطمئنة بحسب درجاتها و مراتبها فی الطاعة و العقل الهیولانی بالملکة و بالفعل و المستفاد بحسب مراتبها فی لأ العلم و المعرفة عن علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ علیه السّلام أنّهما ذکرا وصیّة أمیر المؤمنین ع لولده و شیعته عند وفاته و هی طویلة و فیها و اللّه اللّه فی الجهاد للأنفس فهی أعدی العدوّ لکم إنّه تبارک و تعالی قال إنّ النّفس لأمّارة بالسّوء إلاّ ما رحم ربّی و إنّ أوّل المعاصی تصدیق النّفس و الرّکون إلی الهوی». الکافی:163/1،حدیث 3؛«ابی عبد اللّه علیه السلام فی قول اللّه عزّ و جلّ و ما کان اللّه لیضلّ قوما بعد إذ هداهم حتّی یبیّن لهم ما یتّقون قال حتّی یعرّفهم ما یرضیه و ما یسخطه و قال فألهمها فجورها و تقواها قال بیّن لها ما تأتی و ما تترک و قال إنّا هدیناه السّبیل إمّا شاکرا و إمّا کفورا قال عرّفناه إمّا آخذ و إمّا تارک و عن قوله و أمّا ثمود فهدیناهم فاستحبّوا العمی علی الهدی قال عرّفناهم فاستحبّوا العمی علی الهدی و هم یعرفون و فی روایة بیّنّا لهم». بحار الأنوار:182/6،باب 7،حدیث 11؛«[تفسیر القمی]یا أیّتها النّفس المطمئنّة ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة قال إذا حضر المؤمن الوفاة نادی مناد من عند اللّه یا أیّتها النّفس المطمئنّة ارجعی راضیة بولاء علیّ مرضیّة بالثّواب فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی فلا یکون له همّة إلاّ اللّحوق بالنّداء».

بلکه حیواناتی که درّنده اند و هیچ نقشی در زندگی انسان ندارند. خواستۀ خداوند بزرگ این است که انسان نفس اش را در مسیری قرار دهد که قرآن مجید و روایات از آن مسیر به مسیر إلی اللّٰه یا سیر الی اللّٰه تعبیر کرده اند.

برای این که نفس در سیر الی اللّٰه قرار گیرد، بیداران راه خدا چهار سفر قائل شده اند که آخرین مرحلۀ نفس لقای حقّ است، خداوند تبارک و تعالی به او مأموریت می دهد که سفر آخر را طی کند. اکنون که به من رسیدی به خلق برگرد و خلق را هم دعوت کن تا آنها هم به من برسند.

در حقیقت، این سیر آخر، همان واقعیتی است که قرآن مجید از آن، به رسالت و نبوّت و امامت تعبیر می کند. از مرحلۀ نازلۀ نبوت و امامت هم، به امر به معروف و نهی از منکر تعبیر می کند، که در این برگشت «مِنَ الحق الی الخلق» نه تنها نفس از وجود مقدّس محبوب و معشوق دور نمی شود، بلکه در این سفر آخر، نورانیّت بیشتری، قدرت فوق العاده تری و اوصاف عالی تر و پسندیده تری را کسب می کند و به مقامات بسیار مهم تری خواهد رسید تا این سیر آخر تمام شود و از این خانۀ طبیعی، قفس بدن را بشکند و خارج شود و به مقام باعظمت درک ناپذیری برسد که قرآن می فرماید:

«اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً* فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی* وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» (1)

این «جَنَّتِی» که در آیۀ شریفه با «یاء» نسبت بیان شده، غیر از آن بهشتی است که مرتب در قرآن مجید از اهل ایمان و دارندگان عمل صالح دعوت می کند تا خود را به آن برسانند. این «جَنَّتِی» از آنِ بندگان ممتاز و خاصّان درگاه است، به تعبیر قرآن مجید، از آنِ مقرّبان است، از آنِ «اَلسّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ» (2)است و باز به تعبیر خودِ قرآن مجید، از آنِ اولیای خداست که نام های دیگری هم به دلیل آن مقامات عالی

ص:68


1- (2)-فجر(89):28-30؛«به سوی پروردگارت درحالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.*پس در میان بندگانم درآی*و در بهشتم واردشو.»
2- (3)-واقعه(56):10؛«و پیشی گیرندگان[به اعمال نیک]که پیشی گیرندگان[به رحمت و آمرزش]اند.»

نفسانی دارند که قرآن مجید تحت سه عنوان بسیار مهم از آنها یاد کرده که چون این سه عنوان توضیح لازم دارد، در آینده از آنها بحث خواهیم کرد که خداوند متعال از این گونه مسافران به سوی خودش، با چه عناوین مهمی یاد فرموده است و برای حرکت دادن این نفس در چهار سیر و سفر که در حقیقت، یک سیر «من اللّٰه الی اللّٰه» است، با اعتبارات مختلف یاد کرده است که یک سیر آن بسیار باعظمت است؛ یعنی «من الحقّ الی الحقّ»، از خدا به خدا و «من الحقّ بالحقّ»، از خدا در خدا و «من الخلق الی الحقّ» و آخرین آن هم «من الحقّ الی الخلق» است.

برای دستگیری و نجات کسانی که در این چاه طبیعت گرفتار شده اند، یک حقیقت است، ولی در چهار قسمت و چهار مرحلۀ «من الخلق الی الحق»، «من الحق الی الحق»، «من الحق فی الحق» و «من الحق الی الخلق» که اگر بخواهیم روی خودمان حساب باز کنیم که کدام یک از این چهار سفر را رفته ایم باید بگوییم، هیچ کدامش را نرفته ایم، چون هنوز گرفتار و اسیر خلق هستیم. اسیر هوا و گناه هستیم، اسیر گناهان گوناگون اعضا و جوارح خودمان هستیم، اسیر برخوردها هستیم.

سفر اول:

اشاره

سفر اول «من الخلق الی الحقّ» به کلّی از همه بریدن و به خدا پیوستن است.

منظور این نیست که کسی جامعه را رها کند و در گوشۀ خلوتی عزلت گزیند. اگر کسی از جامعه جدا شد و گوشۀ خلوتی را انتخاب کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ او می فرماید: اگر همۀ عمرش را در آن گوشۀ خلوت به روزه و نماز تمام کند، اهل (1)جهنّم است. قرآن می فرماید: یونس پیامبر یک لحظه از خلق عصبانی شد و خلق را رها کرد:

«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً» (2)

ص:69


1- (4)-پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله درباره رهبانیت می فرماید: مستدرک الوسائل:401/2،باب 60،حدیث 2303؛«و بإسناده عن عبد اللّه بن وهب المصریّ یرفعه إلی أنس بن مالک قال توفّی ابن لعثمان بن مظعون و اشتدّ حزنه علیه حتّی اتّخذ فی داره مسجدا یتعبّد فیه فبلغ ذلک إلی رسول اللّه ص فقال یا عثمان بن مظعون إنّ اللّه لم یکتب علینا الرّهبانیّة إنّما رهبانیّة أمّتی الجهاد فی سبیل اللّه یا عثمان إنّ للجنّة ثمانیة أبواب و للنّار سبعة أبواب فما یسرّک ألاّ تأتی بابا منها إلاّ وجدت ابنک إلی جنبک آخذ بحجزتک یشفع بک إلی ربّک قال بلی قال المسلمون و لنا فی فرطنا ما لعثمان قال نعم لمن صبر منکم». و هم چنین آمده: مستدرک الوسائل:155/14،باب 2،حدیث 16352؛«عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله أنّه نهی عن التّرهّب و قال لا رهبانیّة فی الإسلام...».
2- (5)-انبیاء(21):87؛«و صاحب ماهی[حضرت یونس]را[یادکن]زمانی که خشمناک[از میان قومش] رفت.»

برای پاک کردن همان یک لحظه از پرونده اش، خدا او را چهل شبانه روز در شکم ماهی حبس کرد. منظور از این خلوت، خلوت اعتقاد است. عقیده از غیر خدا باید کنده شود؛ یعنی انسان به این نتیجه و حقیقت برسد که:

«لا مُؤثِّرَ فِی الوُجودِ إلّا اللّٰهُ» (1)، هر چه هست خداست، هر تقدیری برای من هست، دست پاک وجود مقدّس اوست، هر قلمی که دارد برای من می نویسد، قلم و ارادۀ وجود مقدّس اوست. خلوت در عقیده و دل است نه اینکه خلوت از تن ها، از شهرها و از کسب و کار باشد.

معاشرت با مردم

شخصی به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد که دلم گرفته است، فرمود: برای درمان دل گرفتگی خودت چه فکری کردی؟ گفت: گلیمی را بردارم و در کوه های مدینه تا آخر عمر زندگی کنم و دیگر داخل شهر نیایم و با مردم رابطه ای نداشته باشم.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود (2): کار تو حرام است، انسان باید در میان مردم باشد، ولی برای خدا در مردم باشد، نه در مردم به خاطر مردم، انسان باید وظیفۀ الهی اش را عمل کند تا همۀ عالَم به او آفرین بگویند.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

یک نفر را هم در خودت راه نده، تمام عالَم هم بگویند مرده باد، تو در کارت یک مرده بادهایشان را هم جا نده (3)، بلکه در میان خلق تنها مأمور خدا باش . این معنای سفر «من الخلق الی الحقّ» است که دیگر انسان ابزار و بازیچۀ مردم نباشد، انسان در گردونۀ هوس های خودش و مردم نباشد، انسان حمّالِ وزر و وبال مردم نباشد، انسان روزی خور مردم نباشد که برای اضافه کردن پولش متملّق باشد، برای گرفتن مقام، خودش و دینش را با مردم معامله کند. «من الخلق الی الحقّ» از خلق به سوی حق سفر کند که پس از پایان این سفر، اهل معرفت می شود، که پس از این

ص:70


1- (6)-بحار الأنوار:150/5،باب 5؛نهج الحق:101.
2- (7)-تهذیب الأحکام:122/6،باب 54،حدیث 5؛وسائل الشیعة:17/15،باب 1،حدیث 19922؛«عن عثمان بن مظعون قال قلت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله إنّ نفسی تحدّثنی بالسّیاحة و أن ألحق بالجبال قال یا عثمان لا تفعل فإنّ سیاحة أمّتی الغزو و الجهاد.
3- (8)-بحار الأنوار:434/13،باب 18،حدیث 27؛لقمان حکیم در حدیثی به فرزندش می گوید: «روی أنّ لقمان الحکیم قال لولده فی وصیّته لا تعلّق قلبک برضا النّاس و مدحهم و ذمّهم فإنّ ذلک لا یحصل و لو بالغ الإنسان فی تحصیله بغایة قدرته فقال ولده ما معناه أحبّ أن أری لذلک مثالا أو فعالا أو مقالا فقال له أخرج أنا و أنت فخرجا و معهما بهیمة فرکبه لقمان و ترک ولده یمشی وراءه فاجتازوا علی قوم فقالوا هذا شیخ قاسی القلب قلیل الرّحمة یرکب هو الدّابّة و هو أقوی من هذا الصّبیّ و یترک هذا الصّبیّ یمشی وراءه و إنّ هذا بئس التّدبیر فقال لولده سمعت قولهم و إنکارهم لرکوبی و مشیک فقال نعم فقال ارکب أنت یا ولدی حتّی أمشی أنا فرکب ولده و مشی لقمان فاجتازوا علی جماعة أخری فقالوا هذا بئس الوالد و هذا بئس الولد أمّا أبوه فإنّه ما أدّب هذا الصّبیّ حتّی یرکب الدّابّة و یترک والده یمشی وراءه و الوالد أحقّ بالاحترام و الرّکوب و أمّا الولد فإنّه عقّ والده بهذه الحال فکلاهما أساءا فی الفعال فقال لقمان لولده سمعت فقال نعم فقال نرکب معا الدّابّة فرکبا معا فاجتازا علی جماعة فقالوا ما فی قلب هذین الرّاکبین رحمة و لا عندهم من اللّه خیر یرکبان معا الدّابّة یقطعان ظهرها و یحملانها ما لا تطیق لو کان قد رکب واحد و مشی واحد کان أصلح و أجود فقال سمعت فقال نعم فقال هات حتّی نترک الدّابّة تمشی خالیة من رکوبنا فساقا الدّابّة بین أیدیهما و هما یمشیان فاجتازا علی جماعة فقالوا هذا عجیب من هذین الشّخصین یترکان دابّة فارغة تمشی بغیر راکب و یمشیان و ذمّوهما علی ذلک کما ذمّوهما علی کلّ ما کان فقال لولده تری فی تحصیل رضاهم حیلة لمحتال فلا تلتفت إلیهم و اشتغل برضا اللّه جلّ جلاله ففیه شغل شاغل و سعادة و إقبال فی الدّنیا و یوم الحساب و السّؤال».

معرفت اهل کشف، یعنی «من الحق الی الحق»؛ خواهد شد.

سفر دوم:

سفر بعدی «من الحقّ إلی الحقّ»؛ از خدا به سوی خدا است؛ یعنی موجودیّت خودش هم باید در رسیدن به وجود مقدّس حضرت حق بسوزد و هیچ چیز دیگر غیر از خدا نماند. «من الحق إلی الحقّ»، فانی در حقّ شود. پس از سفر سوم، هیچ چیز دیگر برای مسافر نمی ماند، اراده اش ارادۀ اللّٰه می شود، این متن قرآن است که در آخرین آیۀ سورۀ مبارکه دهر می فرماید: «وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ ...» (1)اراده نمی کنند مگر آن چیزی را که خدا اراده کرده است.

یعنی ارادۀ آنها ارادۀ خداست:

من تیغ از پی حقّ می زنم بندۀ حقّم نه مأمور تنم

***

از علی آموز اخلاص عمل

تا جایی که می خواست سر دشمن را جدا کند از حضرت پرسید، چرا وقتی آب دهان به صورتت انداختم سر مرا نبریدی، فرمود:

من تیغ از پی حقّ می زنم بندۀ حقّم نه مأمور تنم (2)

«من الحقّ فی الحقّ»، این جا اراده ارادۀ خدا می شود و دیگر هیچ چیز از آدم نمی ماند.

سفر سوم:

اشاره

سفر بعد

«من الحق بالحق» است.

ص:71


1- (9)-انسان(76):30؛«و تا خدا نخواهد،نخواهید خواست؛یقینا خدا همواره دانا و حکیم است.
2- (10)-مثنوی معنوی مولوی.

این حکایت را خودم در منزل مرحوم شهید صدوقی از آن شهید بزرگوار شنیدم.

ایشان فرمودند:

در دوران طلبگی همراه با امام راحل رحمه الله در شب ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله ، هفدهم ربیع الاول، استاد بزرگوار ما آیت اللّه شیخ عبدالکریم حائری یزدی که امام از او به عظمت یاد می کند، فرمودند: یکی از محله های قم مراسم جشنی به همین مناسبت برقرار است، اگر مایلید در آن جشن شرکت کنیم. خود من همراه حاج شیخ حرکت کردم، وقتی نشستیم، شیخ بزرگوار فرمودند: مجلس بسیار خوبی است، دوست داشتم سیّد علی اصغر اراکی که در صد کیلومتری قم زندگی می کند، امشب این جا بود و در این مراسم شرکت می کرد تا با آن صدای گرم الهی خالصانه اش قصیدۀ ادیب الممالک فراهانی را می خواند.این قصیده در حدود صد و سی بند است - خودِ من آن قصیده را حفظ هستم - ، قصیدۀ بسیار مهمی است. ایرانی ها از زمان ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله تا الان شعری به این زیبایی در مورد پیامبر نگفته اند، شعری که بسیار شیرین هم است، اما فرصت نیست تا آن را برای شما بخوانم. در شب مخصوصی در جلسه ای، همۀ صد و سی خط را خوانده ام، شعری است که به این شکل شروع شده است:

برخیز شتربانا بربند کجاوه

وز سینه ام آتشکدۀ پارس نمودار

از رود سماوه ز ره نجد و یمامه

جوشند چو بلبل به چمن کبک به کوهسار

بنویس یکی نامه به شاپور ذو الاکتاف

وآن را که دَرَدْ نامه اش از عُجب و ز پندار (1)تمام حوادث پیش از ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله را بیان می کند. بعد هم به عظمت مسلمانان پس از بعثت پیامبر می پردازد و سپس به تمام بدبختی های مسلمانان، به ویژه در زمان رضا خان خبیث اشاره می کند.

همین که حاج شیخ عبدالکریم گفت که ای کاش سیّد علی اصغر اراکی امشب در این مجلسْ بود و قصیدۀ ادیب را در مدح پیامبر صلی الله علیه و آله می خواند، یک مرتبه سیّد علی اصغر از در وارد شد و عصایش را به دیوار تکیه داد و هر صد و سی بند را خواند و شیخ را بسیار شاد کرد. ای کاش ما هم کار خود را با خدا گره می زدیم تا همه چیز ما هم خدایی می شد.

این سفر سوم؛ سفر «من الحقّ بالحقّ» و فنای در اوست، دیگر چیزی از انسان باقی نمی ماند و خاکستر منیّت انسان در این سفر به باد می رود و انّیّتی برای انسان نمی ماند. در این سفر است که ته ماندۀ تمام رذایل پاک می شود، فنا که بیاید، دیگر خودی نمی ماند که چیزی را ببیند تا غرور پیدا کند یا چیزی را بر دیگران ببیند تا حسد پیدا کند. من که دیگر خودم نیستم تا چیزی را ببینم، بُخل بورزم یا چیزی را در دست دیگران ببینم، طمع من گُل کند، دیگر خودم نیستم که علمم را ببینم، خودم را عالِم تماشا کنم و دیگری را جاهل، ببینم.

مرحوم حاج شیخ همان جا سیّد علی اصغر اراکی را صدا زد و پرسید: آقا سیّد کجا بودی؟ گفت: آقا جان اراک. کجا می رفتی؟ تهران. این جا برای چه آمدی؟ آقا جان سر همین پل قم که رسیدیم ماشینمان خراب شد، به راننده گفتم که چه قدر طول می کشد تا درست شود، گفت: چهار یا پنج ساعت، گفتم من تا این جا آمده ام،

ص:72


1- (11)-ادیب الممالک فرهانی.

ص:73

چه خوب است که حاج شیخ عبد الکریم حائری را ببینم. از این کوچه رد می شدم که متوجه جشن شدم، گفتم سری به این جشن پیامبر صلی الله علیه و آله بزنم که شما را دیدم، با خود گفتم که هیچ شعری در محضر عالِم مناسب تر از شعر ادیب نیست، چه خوب است که آن شعرها را بخوانم.

همۀ اینها همان چیزی بود که در دل حاج شیخ می گذشت. این مرد الهیِ فانیِ خدا، خواسته اش از دلش بیرون می رود، سر پل به موتور ماشین می زند و آن را می خواباند، خواستۀ او مرکب می شود و سیّد را سوار می کند و به داخل کوچه می آورد، وارد جشن می کند تا او 130 خط شعر را بخواند.

چرا ما حمّال، ابزار و بازیچۀ دست آنها شویم. اگر با خلق خدا برخورد کنیم، برای خدا برخورد کنیم و در این برخوردمان نیز از جانب محبوبمان دستور داریم در برابر کم ظرفیتی های مردم، آزارها، رنج ها، مشقّت ها و ناراحتی ها، صبر، تحمّل و مقاومت کنیم.

امام حسین علیه السلام دو درس به مردم داده است: ایستادن و نایستادن. ایستادن به معنای ثابت بودن در خدا و نایستادن به معنای این که هیچ جا در این عالَم معطّل نشویم که هیچ خبری در این عالم نیست، هر خبری هست فقط پیش اوست.

عبدالملک مروان در حال احتضار

نزدیکِ مرگ به عبد الملک مروان گفتند که 84 ساله هستی، اکنون حالت چطور است؟ گفت: الان معنای این آیۀ قرآن را که می فرماید:

«وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادیٰ کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» (1)

خوب درک می کنم. (2)الان برایم روشن شد که تمام این جاه و جلالی که در اختیار ما است خیالی بیش نیست. دوست داشتم به جای این که شاه این مملکت

ص:74


1- (12)-انعام(6):94؛«و[لحظۀ ورود به جهان دیگر به آنان خطاب می شود:]همان گونه که شما را نخستین بار [در رحم مادر تنها و دست خالی از همه چیز]آفریدیم.اکنون هم تنها به نزد ما آمدید.»
2- (13)-مجموعة ورّام:281/1 و لما حضر عبد الملک بن مروان الوفاة نظر إلی غسال بجانب دمشق یلوی ثوبا بیده ثم یضرب به المغسلة فقال عبد الملک و الله لیتنی کنت غسالا لآکل کسب یدی یوما بیوم و لم أل من أمر الناس شیئا فبلغ ذلک أبا حازم فقال الحمد لله الذی جعلهم إذا حضرهم الوفاة یتمنون ما نحن فیه.و قیل لعبد الملک بن مروان فی مرضه کیف تجدک یا أمیر المؤمنین قال أجدنی کما قال الله تعالی: وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادیٰ کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاکُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِکُمْ.

باشم، دو عدد گوسفند داشتم و در بیابان گوسفند چرانی می کردم.

سفر چهارم:

اشاره

سفر آخر هم پس از فنای فی اللّٰه، سفر «من الحقّ الی الخلق» است که خدا انسان را به میان مردم برمی گرداند، در حالی که از جانب خدا مأموریت دارد که مردم را به طرف خدا حرکت دهد. اوّل به مقدّمات سفر اول، یعنی سفر «من الخلق الی الحقّ» مرحلۀ چهارم هم اوج نهایی نبوت و امامت است، مرحلۀ بعدش هم مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر است که اوج نهایی اش در نبودِ پیغمبر و غیبت امام، در رهبر واجد شرایط تجلّی می کند و بعد از او در کسانی که در راه او هستند «لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا...» (1)البته ما با شنیدن این مسائل از خودمان ناامید نشویم که میان ما و این هدف ها فاصلۀ بسیار زیادی است، هیچ فاصله ای میان ما و این هدف ها نیست، فقط یک مانع داریم و آن وجود خود ماست، باید از خودمان بگذریم تا همۀ پرده ها کنار رود.

مقدّمات مسئله هم در خواب برای انسان روشن شده و پس از خواب هم اگر قدرت پیدا کند، در بیداری آشکار می شود. اگر فقط یک قدم به سوی خدا برداریم؛ یعنی اعلام کنیم که ما هم می خواهیم بیاییم، اعلام هم کنیم که ای مولای من، حاضر شدیم که دعوت تو را پاسخ دهیم. سی ساله یا چهل ساله هستیم، بارها گفته اید بیا، یا نشنیدیم، یا شنیدیم و نشنیده گرفتیم، حالا می خواهیم بیاییم. در همین گام نخست که انسان واقعاً اعلام رفتن کند، اوّل بیداری، بینایی، بصیرت، روشنایی و کشف واقعیّات آغاز می شود.

نمونۀ پاکی نفس

نمونه ثمرات گام نخست را خدا و انبیا و ائمّه در آیات و روایات فراوان بیان

ص:75


1- (14)-بقره(2):286؛«خدا هیچ کس را جز به اندازۀ توانایی اش تکلیف نمی کند...»

کرده اند. برای نمونه یک روایت را برایتان بیان می کنم.

مردی نزد عیسی بن مریم علیه السلام عرض می کند که زنا کرده ام، الان وقتی فکر می کنم به نظرم می رسد که ای کاش خلق نشده بودم تا به چنین نکبتی گرفتار نمی شدم.

می دانم که خدا از من بدش آمده، چون خدا نمی خواسته مرا در چنین حالتی ببیند، اما دید. من دیگر آن پاکی و قدس و صفا و سلامت ساختمانم را شکستم، حالا می خواهم توبه کنم، توبۀ من هم آن گونه که خودِ پروردگار به شما فرموده این است که سنگسار شوم، چون زنای محصنه کرده ام؛

البته توبۀ دیگر هم داشته که او نمی دانسته، چون پروردگار به انبیا فرموده است که به گنهکاران بگویید: اگر گناه کرده اند، حتی پیش شما هم نیایند که اقرار کنند، به آرامی نزد خودِ من توبه کنند، من می بخشم. نیازی نیست که بگویند تا حدّ و تازیانه بخورند و کشته شوند، نگذارید بندگان من آبرویشان را پیش شما هم ببرند.

به حضرت عیسیٰ گفت: پاکم کن، دیگر دلم نمی خواهد بمانم، چون می دانم که اگر این جا مرا سنگسار کنید، دیگر خدا پس از مرگ با من کاری ندارد.

عیسی بن مریم علیه السلام اعلام کردند که هر کسی در منطقۀ ماست، برای سنگسار کردن این گنهکار بیاید و اعلام کردند که همه صورت هایشان را بپوشانند و فقط چشم ها پیدا باشد. همه صورت ها را پوشاندند و آمدند.

چهارصد یا پانصد نفر در آن بخش زندگی می کردند، همه آمدند، گودالی را کندند و این گنهکار را تا شکم داخل آن گودال انداختند تا سنگ به آن بزنند که نابود شود. وقتی در گودال افتاد، گفت: ای مردمی که آمده اید تا مرا پاک کنید و سنگسارم کنید، هر کدامتان که حدّ خدایی به گردنتان هست به من سنگ نزند، فقط کسانی که پاکند به من سنگ بزنند، من الآن در پیشگاه پروردگارم ایستاده ام، خود آلوده ام و نمی خواهم دست آلوده ای به من سنگ پرتاب بکند، وقتی مردم این سخن را از آن گنهکار شنیدند همه رفتند. (1)

ص:76


1- (15)-وسائل الشیعة:56/28،باب 31،حدیث 34201 و قال الصّادق علیه السّلام إنّ رجلا جاء إلی عیسی ابن مریم علیه السّلام فقال له یا روح اللّه إنّی زنیت فطهّرنی فأمر عیسی علیه السّلام أن ینادی فی النّاس لا یبقی أحد إلاّ خرج لتطهیر فلان فلمّا اجتمع و اجتمعوا و صار الرّجل فی الحفرة نادی الرّجل لا یحدّنی من للّه فی جنبه حدّ فانصرف النّاس کلّهم إلاّ یحیی و عیسی علیه السّلام فدنا منه یحیی علیه السّلام فقال له یا مذنب عظنی فقال له لا تخلّینّ بین نفسک و بین هواها فتردیک قال زدنی قال لا تعیّرنّ خاطئا بخطیئة قال زدنی قال لا تغضب قال حسبی

در این جا دلیل این مسئله معلوم شد که چرا گفت صورت هایتان را بپوشانید، برای این که مردم آبرویشان پیش هم دیگر نرود.

گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آن که هست گیرند (1)

به همین دلیل ائمه علیهم السلام به ما یاد داده اند که به ویژه در خلوت شب التماس کنید که خدایا! در قیامت پرده از کار ما برندار، آبروی ما را نبر، همین که پیش خودت آبرویمان رفته، بس است، لذا پیش مردم آبروی ما را نریز. مگر همین یک جایی که آبروی ما رفته، دردش کم است. ما هر وقت به یاد تو می افتیم که سر سفرۀ تو نشستیم، تو ما را خلق کردی، نه ماه در رحم مادر پذیرایی کردی، سالم ما را متولد کردی، این همه به ما محبت کردی، ولی ما هیچ آبرویی پیش تو برای خودمان نگذاشته ایم، بگذار همین یک درد را بکشیم، دیگر آبروی ما را پیش مردم ضایع نکن. پیش تو که آبروی ما برود، تو کریمی، آقایی، اما مردم چنین نیستند که اگر آبروی کسی پیش آنها برود، تحمّل کنند، مردم اگر آبروی کسی پیش آنها برود، سنگ بارانش می کنند، فحش می دهند، بد می گویند، بیرون می کنند، اما تو این کارها را نمی کنی.

در دعای کمیل آمده است: مردم می خواهند مرتکب بعضی گناهان شوند که پیش خدا خیلی آبروریزی است. پیش از این که بنده آن گناه را انجام دهد، خدا به رقیب و عتید می گوید که عبد مرا یک ساعت تنها بگذارید.

امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید:

رقیب و عتید هم مأمور هستند، اورارها می کنند و می روند تا پیش بنده نباشند.

بنده آغاز به گناه کردن می کند، خدا می گوید: خوب شد که آبرویش پیش آن دو مَلَک نرفت. اگر پیش من رفت، مال خودم است، اما نسبت به آنها غریبه است. اگر ما این قدر برای تو هستیم، پس چرا ما تو را برای خودمان قرار ندادیم، چرا با تو

ص:77


1- (16)-امثال و حکم دهخدا.

معاملۀ به مثل نکردیم، کارهایی که تو با ما کردی، چرا ما با تو نمی کنیم.

روشنایی این گنهکار را ببینید، در همین گام نخست که «من الخلق الی الحقّ» است، می گوید:

«طَهِّرْنیٖ» پاکم کن تا به طرف پروردگار بروم. یک مرتبه قلب باز می شود، نور شروع به تابش می کند. فقط، عیسی بن مریم و حضرت یحیی علیهما السلام مانده اند. هیچ کس دیگر نیست، به هر دو نفرشان گفت شروع کنید این قدر به من سنگ بزنید تا من نابود شوم، یحیی جلو آمد و گفت: آقا می دانی که من پیامبر هستم؟ گفت: بله . گفت: من الان به نصیحت تو احتیاج دارم، مقداری مرا نصیحت کن. آری یحیی به چه کسی می گوید، به جوان گنهکار، ما رمز این معمّا را چه می دانیم، یحیی می داند این کسی که رو به جانب خدا کرده، الان خدا هم به او رو کرده است، این الان چیزهای فراوانی می داند، غرق نور است.

شخصی به حضرت موسی علیه السلام گفت: گرفتارم، چه دعایی کنم که مشکلم حل شود؟ خطاب رسید: برو بگرد ببین چه گنهکاری توبه می کند، دامنش را بگیر و بگو برای تو دعا کند، من دعای او را مستجاب می کنم. گفت: مرا نصیحت کن. سه مطلب گفت که این سه مطلب فقط برای قلب یک پیامبر یا امام است، برای قلبی نورانی و بیدار است، برای قلبی است که خدا در آن تجلّی کرده است:

«مَنْ تَقَرَّبَ إلَیَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إلَیْه ذِراعاً» (1)بندۀ من تو یک قدم بیا، من ده قدم می آیم.

گفت: یحیی میان خود و هوای نفس خلوت نکن، نگذار نَفْس هوا پیدا کند که اگر اجازه بدهی دچار هوا شود، تو را هم مانند من بدبخت می کند. من نفس را آزاد گذاشتم، نفس را رها کردم، به حیوانی چموش تبدیل شده که الان لگدش را می خورم. گفت:

«زِدْنیٖ» بیشتر مرا نصیحت کن. گفت: یحیی با هر گنهکاری که روبه رو شدی، گنهکار را سرزنش نکن، شخصیّتش را خرد نکن، گناه او را به رُخش نکش، توی سرش نزن، فقط راه آشتی با خدا را یادش بده، مبادا توی سر گنهکار بزنی. گفت: باز هم مرا نصیحت کن، گفت: یحیی در تمام برخوردهایت با بندگان

ص:78


1- (17)-مستدرک الوسائل:298/5،باب 7،حدیث 5910؛عوالی اللآلی:56/1،حدیث 81 من تقرّب إلیّ شبرا تقرّبت إلیه ذراعا و من تقرّب إلیّ ذراعا تقرّبت إلیه باعا و من أتانی مشیا أتیته هرولة و من أتانی بقراب الأرض خطیئة أتیته بمثلها مغفرة ما لم یشرک بی شیئا

خدا غضب نکن، خشم نکن، انسان بردبار و صبور و حلیمی باش، از خدا یاد بگیر، ببین بنده ای که عمری گناه می کند، اما خدا صبر و حوصله می کند. یحیی گفت: مرا بس است، آن وقت گنهکار حالی دیگر پیدا کرده بود، مانند ابر بهار اشک می ریخت، به عیسی و یحیی گفت که دیگر معطّلم نکنید، مرا روانه کنید.

جبرئیل آمد و گفت: ای عیسی! خدا می گوید که بندۀ مرا از این دام دربیاور، این حیف است از دنیا برود. ما هم می گوئیم الهی، دست ما را هم بگیر، حیف است ما از بین برویم، اگر ما را نگه داری ما بندۀ تو خواهیم بود، حیف است با شمشیر هوای نفس کشته شویم، حیف است شیطان در این چالۀ زندگی ما را نابود کند.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:79

ص:80

ص:81

ص:82

ص:83

ص:84

6 آراستگی و پیراستگی نفس

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:85

ص:86

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

سوگند و قسم هایی که در قرآن مجید آمده قسم هایی است که از یک متکلّم به تمام معنا صادق و راست گو صادر شده است. این قسم ها از یک جهت، نشان دهندۀ عظمت و اهمیّت موضوعی هستند که خداوند متعال برای آن موضوع قسم یاد کرده است؛ مثلاً در باب مسئولیت، تکلیف، وظیفه و به عبارت دیگر، مجموع بدهکاری هایی که به طور طبیعی انسان به خدا و خلق دارد که از این مجموعه به تکلیف و مسئولیت و وظیفه و امانت الهی بر دوش انسان تعبیر شده و خدا قسم یاد کرده است.

قسم در باب مسئولیت هم نه به خورشید است، نه ماه، نه زمین، نه آسمان، بلکه به طور مستقیم وجود مقدّس حضرت حق به خودش قسم خورده و این بالاترین قسم قرآن است:

«فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ* عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ» (1)

ای پیامبر من! به مالکت قسم، به ربّت قسم، به پروردگار و خدایت قسم که روز قیامت نمی گذارم مرد و زنی قدم از قدم بردارند، مگر این که از اول تکلیف تا لحظۀ مردن آن چه از آنها سر زده، از آنها بازپرسی و سؤال شود که برای چه این عمل را

ص:87


1- (1)-حجر(15):92-93؛«به پروردگارت سوگند،قطعا از همۀ آنان بازخواست می کنیم.*از اعمالی که همواره انجام می داده اند.»

انجام دادی؟ برای چه کسی این عمل را انجام دادی؟ به چه نیّتی انجام دادی؟ محرّک تو در این عمل چه کسی بوده؟ و هدف تو از این عمل چه بود؟ حتی از به هم خوردن پلک ها و هدف هایی که مردم از به هم زدن پلک ها داشتند، سؤال می کنم، حالت نگاه کردن ها را هم که فقط خدا عالِم است:

«یَعْلَمُ خٰائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ مٰا تُخْفِی الصُّدُورُ» (1)

وقتی انسان نگاه می کند، هیچ کسی نمی تواند هدف نگاه انسان را بخواند. مردم چه می دانند که نگاه ما به چه حالی در برون ما بسته است؟ به حال الهی یا شیطانی است، برای خدا نگاه می کنیم یا برای شیطان، محرّک نگاه ما شهوت است یا نه؟ هدف از نگاه کردن ما کیست؟ «یَعْلَمُ خٰائِنَةَ الْأَعْیُنِ...» او می داند که آیا چشم در حال خیانت است یا نه، همه چیز را حساب می کند، نَفَس هایی را که مردم می کِشند حساب می کند که در چه حالی کشیده اند؟ برای چه کشیده اند؟ تنفّس می کردند که برای من سالم بمانند یا برای گناه من، برای چه نفس می کشیدند؟ «فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ* عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ» سرباز وقتی در جبهه تیر می خورد تا کشته می شود، باید برای خدا باشد. به پیامبر صلی الله علیه و آله می گویند که یک نفر شهید شده، بیایید نماز بخوانیم تا دفنش کنیم. حضرت می فرمایند: من نماز می خوانم، اما او را شهید نمی دانم، چون به نیّت خدا در جبهه نبوده است: «یَعْلَمُ خٰائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ مٰا تُخْفِی الصُّدُورُ» دیگران چه می دانند که در دل ها چه می گذرد، تنها او می داند و این آیات، همه دلیل بر این است که هیچ چیزی در این عالم از خدا به بنده نزدیک تر نیست:

دوست نزدیک تر از من به من است این عجب تر که من از او دورم (2)

هم چنین در باب مسئولیت ما در قرآن مجید آمده است که با خواندن این آیه می فهمیم که واقعاً حساب ما حساب بسیار روشنی است.

«وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ» (3)

ص:88


1- (2)-غافر(40):19؛«[او]چشم هایی را که به خیانت[به نامحرمان]می نگرد و آنچه را سینه ها پنهان می دارند،می داند.»
2- (3)-سعدی شیرازی.
3- (4)-اعراف(7):6؛«و از شخص پیامبران[دربارۀ تبلیغ دین]به طور یقین پرسش خواهیم کرد.»

من در روز قیامت همۀ انبیا را هم نگه می دارم و از مسئولیت های آنها سؤال می کنم. پس یک جهت قسم در قرآن مجید اهمیّت موضوع پس از قسم است که اگر موضوع، برای وجود مقدّس حضرت حق عادی بود، قسم نمی خوردند، بلکه عادی می فرمودند و رد می شدند.

جریانات فراوانی در عالم عادی است. وجود مقدّس حضرت حق هم در گفتارشان به طور عادی با آن برخورد کردند، ولی جریانات زیادی از اهمیّت برخوردارند، در آن جا عادی برخورد نکرده اند، یا با تأکید حرف زده اند یا به خودشان قسم خورده اند یا در قرآن به جان پیامبرش قسم خورده یا به موجودات دیگر قسم خورده است.

عظمت قسم های خداوند

اما جهت دیگر در قسم، نشان دهندۀ عظمت خودِ آن موجودی است که پروردگار به او قسم یاد کرده است.

از جمله اشیایی که خداوند بزرگ در قرآن مجید به آن قسم خورده، نَفْس انسان است؛ البته یک جا هم به نَفْس انسان قسم نخورده است. شما اگر در قرآن کریم که محصول ارادۀ خدا نسبت به انسان است، دقت کنید می بینید که پروردگار بزرگ عالم چند جا در قرآن به نَفْس قسم یاد کرده است. در یک جهت می خواهد بگوید که موضوع پس از قسم در زندگی انسان بسیار مهم است، و در یک جهت هم می خواهد بگوید که نَفْس نزد من بسیار عزیز است که او را جزء ابزار قسم در قرآن مجید آورده ام. به خودش قسم خورده، به پیامبرش قسم خورده، به نفس من و شما هم قسم خورده، بنابراین، نَفْس مقام بزرگی دارد، البته این مقام در مرحلۀ استعداد و توان است، در مرحلۀ قدرت است، ما مکلّف هستیم که این مقام را از حالت استعداد به حالت فعلیّت بیاوریم. نفس استعداد دارد که جانشین خدا باشد. ما باید

ص:89

این جانشینی را برای نَفْس به وجود بیاوریم، اگر به وجود نیاوریم و قیامت شود، باز هم می توانیم به خدا بگوییم که ما با تو هماهنگ هستیم؟ می توانیم به وجود مقدّس او بگوییم که بندۀ تو هستیم؟ می توانیم به حضرت او بگوییم که ما در دوره ای که در دنیا بودیم، در حال انس با تو به سر می بردیم؟ اگر این استعداد به فعلیّت نرسد؛ یعنی نَفْس، به اخلاق خدا متخلّق نشود و حالت تسلیم در وجود مقدّس او نگیرد؛ آیا می تواند بگوید که من با خدا انس دارم؟ می تواند بگوید من تسلیم حضرت حق هستم؟

نسخۀ جالینوس حکیم

جالینوس، طبیب بسیار مهمی بود. به یکی از دوستانش گفت که یک نسخه می نویسم زود برو دارویش را برایم بگیر و بیاور.

شاگرد داروها را می شناخت، دکتر داروفروش را هم می شناخت، وقتی نسخه را از جالینوس گرفت و خواند، دید که جالینوس حکیم، با آن عظمت مقامش، داروی خوب شدن از مرض دیوانگی را در این نسخه نوشته است. از جالینوس پرسید: این دارویی را که شما در این نسخه نوشته اید برای خودتان می خواهید؟

گفت: بله.

پرسید: این دارو که برای دیوانه هاست این را به دیوانه ها می دهند که خوب بشوند، شما برای چه می خواهید؟ شما امروز در یونان در رأس عاقلان قرار دارید و همه، شما را به ادب و تربیت و عقل و حکمت و عظمت و کرامت می شناسند؟

فرمود: نه، این دارو برای من لازم است.

پرسید: چرا؟

گفت: برای این که دیروز در محلّی بودم، دیوانه ای در آن محلّ بود که در میان همۀ افرادی که آن جا بودند فقط نزد من نشست، یک ساعت هم با من بود، هم به

ص:90

من خندید، هم حرف زد، هم به من انس گرفت. اگر یک رشته از دیوانگی او در من نبود که میان من و آن دیوانه تجانسی برقرار نمی شد، معلوم می شود که یک رشتۀ هم جنسی میان من و آن دیوانه هست. اگر انسان عمری را با شیطان مأنوس و هم جنس باشد، آیا در قیامت می تواند به خدا بگوید که من مال تو هستم.

بدترین دیوانه های دوران

بیایید از خدا داروی خوب شدن دیوانگیِ بازی با شیطان را بگیریم و به پروردگار بگوییم که ای مولا با دست محبّت خودت چهرۀ نَفْس ما را به طرف خودت برگردان، چون نَفْس ما واقعاً به تو پشت کرده است. این مسئله از حرف هایمان، از نگاه کردن هایمان، از گوش دادن هایمان، از قضاوت کردن هایمان و از سستی هایمان معلوم است.

این نفس با بدترین دیوانه های دوران خلقت که ابلیس و شاگردان پلیدش باشد، بیشتر انس دارد تا با عقل کلی عالم، با حکمت کلی عالم و با حقیقت کلی عالم. اگر هم به اینها میل و انس داشته باشد، میلش بسیار ضعیف است. برای عاشق تفاوتی نمی کند که روزۀ ماه رمضان چند ساعت است؟ اما برای بی میل تفاوت می کند؛ از این رو، یک شب مانده به اول ماه رمضان می پرسد که از اذان صبح تا افطار چند ساعت است؟ آیا چند ساعت باید روزه گرفت، این که کشنده است، ولی عاشق چنین نیست. عاشق فقط می پرسد که ماه رمضان چه موقع است؟ ولی از ساعت و گرما و سرما، هیچ حرفی به بیان نمی آورد. عاشق می پرسد که مهمانی خاص چه موقع است؟ دلم تنگ است، شب عید فطر که همه شیرینی می خرند و به خانه هایشان می برند و می خورند و الحمد للّٰه می گویند که ماه رمضان تمام شد و روزه هایمان را گرفتیم، تازه زین العابدین علیه السلام صدای گریه اش بلند است که چرا ماه رمضان تمام شد!

کجا رفتی که رفت از دیده ام دل

چشم دل پیامبر، حیران جمال معشوق

ماه رمضان هنوز نیامده بود، روز اول ماه رجب بود و 59 روز به ماه رمضان مانده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله شروع به روزه گرفتن می کرد. عرض می کردند آقا امروز روز اول رجب است، چرا روزه می گیرید؟ می فرمود: می خواهم به استقبال ماه رمضان بروم. (1)شصت روز روزه برای ورود به ماه رمضان . عاشق از هِی هِی چوپان نترسد که حالا معشوق من چه می خواهد به گردن من بگذارد، چه تکلیفی می خواهد به من بدهد.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: هر چه تکلیف سنگین تر باشد، لذت هم بیشتر است. (2)سخت تر بهتر، جانانه تر، به مقام قرب برنامه ام نزدیک تر، آرام نیستم تا وقتی که به وصال برسم، به لقا برسم، آن جا که رسیدم، آرام می شوم.

آن راهبر بزرگ به شاگردانش گفت: بارها را ببندید تا برویم. منزل ها طی کردند تا به دهی بیرون از دروازۀ ده رسیدند. پرسید: اسم این ده چیست؟ گفتند: این ده معروف به درِ دوست است، گفت: پیاده شوید، همه پیاده شدند، سه الی چهار روز گذشت، آمدند و گفتند که آقا بار ببندید برویم، گفت: عمری انسان باید بدود تا به درِ دوست برسد، ما حالا رسیدیم، کجا برویم؟

زمین و زمان را برای خود مجلس معشوق می دانستند، به هر چه نگاه می کردند، در اصال آن نگاه نمی کردند. اصلاً چیزی را نگاه نمی کردند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: پیامبر صلی الله علیه و آله 63 سال در این دنیا بود، حتی یک بار هم برای تماشا کردن

ص:91


1- (6)-دعائم الإسلام:284/1؛«کان ربما صام رجب و شعبان و رمضان یصلهن». هم چنین آمده: مستدرک الوسائل:545/7،باب 26،حدیث 8850؛«عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله أنّه قال...فإنّ من عرف حرمة رجب و شعبان و وصلهما بشهر رمضان شهر اللّه الأعظم شهدت له هذه الشّهور یوم القیامة». و نیز آمده: جامع الأخبار:82؛«روی عن أمیر المؤمنین علیه السّلام أنه یصومه و یقول رجب شهری و شعبان شهر رسول الله صلّی اللّه علیه و اله و رمضان شهر الله».
2- (7)-نهج البلاغه:خطبۀ 234(القاصعة)؛«کلّما کانت البلوی و الاختبار أعظم کانت المثوبة و الجزاء أجزل ألا ترون أنّ اللّه سبحانه اختبر الأوّلین من لدن آدم علیه السّلام إلی الآخرین من هذا العالم بأحجار لا تضرّ و لا تنفع و لا تبصر و لا تسمع فجعلها بیته الحرام الّذی جعله للنّاس قیاما ثمّ وضعه بأوعر بقاع الأرض حجرا و أقلّ نتائق الدّنیا مدرا و أضیق بطون الأودیة قطرا بین جبال خشنة و رمال دمثة و عیون و شلة و قری منقطعة لا یزکو بها خفّ و لا حافر و لا ظلف...».

چیزی چشمش را باز نکرد، اصلاً حالت تماشا نگرفت، هر چه را نگاه کرد، گذری رد شد، تمام این 63 سال تنها و تنها با چشم دل، حیران جمال معشوق بود و بس، آن قدر در برابر خدا عبادت کرد که جبرئیل این آیات را در قرآن آورد:

«طه* مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ» (1)

حبیب من، این قدر عبادت را بر خود سخت و سنگین نساز، تو پیش من هستی، دیگر کجا می خواهی بروی، کجا می خواهی بیایی؟ شب معراج نمی دانم به چه مقامی رسیده بود که همواره به آیه ای که خطاب به موسی هنگام وادی طور نازل شد، توجه داشت:

«فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُویً» (2)

گفت: خودم را ادب کنم پیش از این که به من بگویند کفش هایت را دربیاور، این نعلین های پا را دربیاورم. خواست خم شود که خطاب رسید: بگذار کفش هایت باشد تا گرد و غبار آن به محلّی که آمده ای، بخورد، من به تو افتخار می کنم. دیگر مکان مطرح نبود، همه جا پیش او بود و همیشه پیش او، خودش می گفت:

«أبیتُ عِنْدَ ربّیٖ یُطْعِمُنیٖ ویُسْقینیٖ» (3)پیش او هستم، غذا داخل دهانم می گذارد، ظرف آب لب دهانم می گیرد، به من می خوراند و می آشاماند. پیش او هستم، البته این غذا غذای دیگری است:

این وطن مصر و عراق و شام نیست این وطن شهریست است کانرا نام نیست (4)

ارزش نفس

این قدر نَفْس مهم است که خداوند عزیز در قرآن مجید به نفس قسم خورده است. این نفس از نظر استعداد بسیار باعظمت است:

ص:92


1- (8)-طه(20):1-2؛«طه*ما قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به مشقت و زحمت افتی.»
2- (9)-طه(20):12؛«به یقین این منم پروردگار تو،پس کفش خود را از پایت بیفکن؛زیرا تو در وادی مقدس طوی هستی.»
3- (10)-عوالی اللآلی:233/2،حدیث 1؛بحار الأنوار:390/16،باب 11.
4- (11)-شیخ بهایی.

وَ تَحْسب أنّکَ جِرْمٌ صَغیرٌ(1)

برای این که این نفس از حالت استعداد به فعلیّت برسد؛ یعنی با نفسی که شایستگی دارد مهمان ابدی مولا شود، چه کار باید کرد؟ 6666 آیه در قرآن است، در مجموعۀ کتاب شریف کافی که از کتاب های شیعه است، نزدیک به شانزده هزار روایت وارد است. چهارده هزار صفحه روایت در وسائل الشیعه است، 45 هزار صفحه روایت در بحار الأنوار علامۀ مجلسی است، پانزده هزار صفحه روایت تحقیقی در مرآة العقول علامۀ مجلسی است، انسان با دقت در همۀ اینها پی می برد که راه را فقط همین قرآن و روایات نشان می دهند.

می گویند تمام قدرت هایی که خدا به شما عطا نموده، فقط برای این است که آن را برای رسیدن به کمال بکار ببرید. عقل را، وجدان را، فطرت را، علمی را که کسب می کنید، غذایی را که می خورید، کار و ورزشی را که انجام می دهید، جهادی را که می روید، نمازی را که می خوانید، هر چه در اختیار شماست، همه را باید خرج کمال نفس کنید. نفس بسیار گرسنه آفریده شده، شما تا هستید باید سیرش کنید، سیر شدن نفس هم به این است که وجود مقدّس محبوبش را به او بدهند، با محبوبش آشنا کنند و بعد هم راه دریافت و کشف معشوق و محبوبش را برایش باز بگذارند. در آیات و روایات آمده است که اگر این کار را نکنند، نفس با این همه گرسنگی اش نسبت به محبوب عالَم، به چاهی مانند جهنّم تبدیل می شود که هر چه گناه در آن بریزند، خاطرش آسوده نمی شود، سیر و سیراب نمی شود.

مهار نفس

اگر کسی به داد نَفْس خود نرسد، نَفْس به خمره ای خالی برای خالی شدن انواع مشروبات الکلی تبدیل می شود، انواع موادّ مخدر را می کشد، اگر کسی به داد نفس

ص:93


1- (12)-دیوان(منسوب به امام علی علیه السّلام):57.

ص:94

خود نرسد، دهان بدن برای نفس تبدیل به تنوری خالی برای خالی کردن حرامی در این دنیا می شود، اگر کسی به داد نفس خود نرسد، هر 24 ساعت تمام این بدن را به رفتارهای نامشروع می کشاند، اگر کسی به داد نفس خود نرسد، ممکن است حتی با زبان روزه صبح که از خانه بیرون می رود تا شب پانصد قیافۀ زن و دختر نامحرم را از راه چشم به ذهن خودش برگرداند؛ بنابراین، برای به داد نَفْس رسیدن از همه محتاج تر است.

به همین دلیل، قرآن مجید فریاد می زند: «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» (1)به داد نَفْس برسید که اگر کسی به داد نفس نرسد، نفس بیداد خواهد کرد، اما چگونه باید به داد نفس رسید؟ باید نفس را رام کرد و میان نفس و وجود مقدّس انبیا و امامان ارتباط برقرار نمود، میان نفس و حکیمان و عاشقان و عارفان و انسان های واجد شرایط که مربّی و معلّم هستند، ارتباط برقرار کرد.

آراستگی و پیراستگی نفس

این ارتباط باید ارتباطی باشد که نفس جدّاً از راه این ارتباط اثرپذیر باشد، آن هم دو نوع اثر؛ آراستگی و پیراستگی. در آراستگی نفس باید متخلّق به اخلاق خدا بشود و در پیراستگی باید از همۀ خُلقیّات ضدّ خدا پاک شود:

«مُسْتَنَةً بِسُنَنِ أولِیائِکَ مُفارِقَةً لِأَخلاقِ أعْدائِکَ». (2)استناد به سنّت اولیای تو و جدایی کامل از اخلاق دشمنان خدا است.

در این جا دو مسئله برای آراسته و پیراسته شدن لازم است:

یکی این که انسان باید از منابع فیض الهی کسب معرفت کند، به خصوص دو چیز را؛ یکی معرفت حقایق که خدا کیست؟ معاد چیست؟ مرگ چه ماهیّتی دارد؟ برزخ چیست؟ حساب کدام است؟ بهشت و جهنم چیست؟

یکی هم کسب معارف و شناخت حلال و حرام. در دومی پای عمل به میان

ص:95


1- (13)-مائده(5):105؛«ای اهل ایمان!مراقب[ایمان و ارزش های معنوی]خود باشید.»
2- (14)-مصباح الکفعمی:481؛مصباح المتهجد:738؛بحار الأنوار:177/99،باب 8.

می آید تا آن حقایقی را که کسب کرده، با کمال قدرت و شجاعت و بدون توجه به هیچ برنامه ای به کار بندد، با تمرینی که در این مسیر می کند؛ یعنی علمی که کسب علم می کند، البته این نوع علم برای آبادی دنیا واجب است. فراموش نکنید که این نوع علمی که کسب می کند؛ یعنی علم توحید، معاد، احکام، حلال و حرام، آن را به کار می بندد، خود به خود در دو رشته برنامه قرار می گیرد؛ در یک رشته، اجرای خواسته ها و در یک رشته، کناره گیری از نخواسته ها، آنهایی را که نمی خواهد، در این جاده به جلو می رود، مانند آن قلّابی که به طاق برای بستن لوستر می زنند، اول که نگاه می کنید بستۀ بسته است، اما وقتی به طاق می زنند و شروع به پیچ دادن از داخل می کنند، جا باز می کند، این قدر جا باز می کند که برق کار به صاحب خانه می گوید، این هر چه قدر جا داشت، جا باز کرده و بسیار محکم شده است. آن گاه لوستری را با دویست لامپ به آن آویزان می کنند. در این مسیر نخست که انسان می خواهد قدم بردارد، بسیار بسته و تنگ است و تنگ حوصله و سخت می باشد، اما همین گونه که واجبات را به اجرا می گذارد، اخلاق الهی را کسب می کند و از محرّمات کناره گیری می کند، جا باز می کند تا جایی که خدا می فرماید:

«یُثَبِّتُ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّٰابِتِ ...» (1)

یا به تعبیر دیگر: «فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ فِی الْآخِرَةِ ...». (2)

این قدر جا باز می کنند تا به من برسند و معلّق من شوند:

«فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقیٰ لاَ انْفِصٰامَ لَهٰا» (3)

وصل بدون جدایی

خداوند می فرماید: هر کس به من رسید و به من وصل شد، اگر همۀ عالم جمع شوند نمی توانند از من جدایش کنند، اما تا وقتی که انسان راه نیفتاده و نرسیده، هر

ص:96


1- (15)-ابراهیم(14):27؛«خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد و ایمانشان در زندگی دنیا و آخرت ثابت قدم و پابرجا می دارد.»
2- (16)-ابراهیم(14):27؛«در زندگی دنیا و آخرت...»
3- (17)-بقره(2):256؛«پس هرکه به طاغوت[که شیطان،بت و هر طغیان گری است]کفر ورزد و به خدا ایمان بیاورد،بی تردید به محکم ترین دستگیره که آن را گسستن نیست،چنگ زده است.»

کمندی به گردن او بیندازند، او را می کشند، حالا سبک و کلمات آیه را ببینید: «رَفِیعُ الدَّرَجٰاتِ» اول می گوید که من که هستم؛ من سقف مافوق همۀ سقف ها هستم، بالاترین بالاترها «ذُو الْعَرْشِ» ؛ صاحب عرش هستم: «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاٰقِ» (1)کسانی که با پیوند به انبیا و امامان و فقهای جامع الشرائط در مسیر من قرار می گیرند، به اجرای خواسته های من اقدام می کنند و از گناه کناره گیری می نمایند، جا باز می کنند تا به من برسند، زمان، مکان، پول، شهوت، قدرت، میز، صندلی، منیّت و همه را می شکافند و می روند تا به محبوب برسند. وقتی به من رسیدند به آنها مژده می دهم، از جانب خودم روحی خصوصی در آنها قرار می دهم، آن گاه آن جا اسم آدم عوض می شود و به آنها ملائکه می گویند. آنها چه کسانی هستند؟ آنها اولیای خدا هستند: «أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ» (2).

حکایت مسلم بن عوسجه

اولیای الهی به جایی رسیده اند که هیچ عامل غصّه و ترسی برایشان وجود ندارد. به همین دلیل، شب عاشورا بیرون خیمه به مسلم بن عوسجه ندا رسید که وای هفتاد سال است که فقط ادب خالی از تو دیده ام، الان می بینم که حالت رقص به خودت گرفته ای، چه خبر است؟ مسلم گفت:

در رقص درآید فلک از زمزمۀ عشق چونان که شتر بشنود آواز هُدی را (3)

به او گفت: رفیق برای شتر زنگ می زند، به رقص درمی آید، صدای خدا را می شنوم، چگونه منِ انسان به رقص نیایم؟ تو می دانی ساقی(حسین)امشب چه به کام ما ریخت؟ آری، آن که نام حق را که معشوق حقیقی است می شنود و ناله می زند دیوانه نیست.

ص:97


1- (18)-غافر(40):15؛«بالابرندۀ درجات و صاحب عرش است،روح را[که فرشتۀ وحی است]به فرمانش به هرکس از بندگانش که بخواهد القا می کند تا مردم را از روز ملاقات[که روز رستاخیز است]بیم دهد.»
2- (19)-یونس(10):62؛«آگاه باشید!یقینا دوستان خدا نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می شوند.»
3- (20)-وحدت کرمانشاهی.

موسی علیه السلام در جلسه ای که همه نشسته بودند و حرف های عشق و محبّت می زند، به یک ژولیدۀ پا برهنه که شروع به داد کشیدن کرد، گفت: ساکت باش، مجلس به هم می خورد. جبرئیل آمد و گفت: خدا می فرماید که دل دار همین یکی است، چرا به او می گویی که ساکت باشد؟ این به جایی رسیده که باید داد بزند. ای موسی، او به تماشای جمال من رسیده، بر اثر وجدی که از من پیدا کرده نمی تواند صدایش درنیاید. موسی، چشمی را که دنیا پر کرده، آخرت ندارد، چشمی را هم که آخرت پر کرده، مرا ندارد؛ بنابراین سعی کن که چشمت را تنها مولا پر کند، نه دنیا، نه عقبیٰ، فقط مولا، می خواهد دنیا باشد یا نباشد. چرا داد نمی زنی؟ چه کسی به تو دیوانه گفت؟

در رقص درآید فلک از زمزمۀ عشق چونان که شتر بشنود آواز هُدی را

لبیک گفتن جوان در سفر حج

در سفر حجّ، در حال پوشیدن لباس احرام، جوانی را گوشۀ میقات دیدم که ایستاده (1)بود و اشک می ریخت. همه تلبیه می گفتند: «لبّیک اللهم لبّیک»، به او گفتم که چرا لبّیک نمی گویی؟ گفت: لبّیک گفتن خیلی راحت است ... چه کار کنم؟ می ترسم، می ترسم لبّیک بگویم، مگر لبّیک گفتن آسان است، کار ساده ای است، گفتن من که مهم نیست، من هزار بار هم امشب لبّیک می گویم، اما مهم این است که یک بار هم او جواب بدهد. مگر ما چه قیمتی داریم که لبّیک به او بگوییم، کدام لبّیک؟ هر چه تاکنون لبّیک بوده، از طرف او به ما بوده، کِی ما تاکنون در برابر او لبّیک گفتیم.

فردا شب عرفات او را دیدم، اما جلو نرفتم، گفتم به حال خودش باشد. دیدم در گوشه ای از عرفات می گوید: ای خدایی که طاعت بنده تو را خوشحال نمی کند، گناه بنده به تو آزاری نمی رساند، ای خدا، دستم را برای طاعت بگیر، رابطه ام را با

ص:98


1- (21)-اشاره به این روایت دارد: الأمالی للصدوق:169،حدیث 2؛بحار الأنوار:16/47،باب 4،حدیث 1؛«عن محمّد بن زیاد الأزدیّ قال سمعت مالک بن أنس فقیه المدینة یقول کنت أدخل إلی الصّادق جعفر بن محمّد علیه السّلام فیقدّم لی مخدّة و یعرف لی قدرا و یقول یا مالک إنّی أحبّک فکنت أسرّ بذلک و أحمد اللّه علیه قال و کان علیه السّلام رجلا لا یخلو من إحدی ثلاث خصال إمّا صائما و إمّا قائما و إمّا ذاکرا و کان من عظماء العباد و أکابر الزّهّاد الّذین یخشون اللّه عز و جلّ و کان کثیر الحدیث طیّب المجالسة کثیر الفوائد فإذا قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله اخضرّ مرّة و اصفرّ أخری حتّی ینکره من کان یعرفه و لقد حججت معه سنة فلمّا استوت به راحلته عند الإحرام کان کلّما همّ بالتّلبیة انقطع الصّوت فی حلقه و کاد أن یخرّ من راحلته فقلت قل یا ابن رسول اللّه و لا بدّ لک من أن تقول فقال یا ابن أبی عامر کیف أجسر أن أقول لبّیک اللّهمّ لبّیک و أخشی أن یقول عز و جلّ لی لا لبّیک و لا سعدیک». و هم چنین درباره صلوات بر پیامبر و آلش آمده: ثواب الأعمال:157؛جامع الأخبار:63؛«عن أبی عبد الله علیه السّلام قال رسول الله صلّی اللّه علیه و اله ذات یوم لأمیر المؤمنین علیه السّلام ألا أبشرک قال بلی بأبی أنت و أمی فإنک لم تزل مبشرا بکل خیر فقال أخبرنی جبرائیل آنفا بالعجب فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام و ما الذی أخبرک یا رسول الله صلّی اللّه علیه و اله قال أخبرنی أن الرجل من أمتی إذا صلی علی و أتبع بالصلاة علی أهل بیتی فتحت له أبواب السماء و صلت علیه الملائکة سبعین صلاة و أنه للذنب حطا ثم تحاتت عنه الذنوب کما تحاتت الورق من الشجر و یقول الله تبارک و تعالی لبیک عبدی و سعدیک یا ملائکتی أنتم تصلون علیه سبعین صلاة و أنا أصلی علیه سبعمائة صلاة فإذا صلی علی و لم یتبع بالصلاة علی أهل بیتی کان بینها و بین السماء سبعون حجابا و یقول الله جل جلاله لا لبیک و لا سعدیک یا ملائکتی لا تصعدوا دعاءه إلا أن یلحق بالنبی عترته فلا یزال محجوبا».

گناه قطع کن. گوش به زنگ بودم، تا مراسم وقوف در عرفات تمام شد. وقتی شب به مشعر آمدیم، مراقبش بودم. روز در منا همراهش بودم، رمی جمره اش را دیدم، اما چه رمی جمره ای؟ همۀ حاجی ها به دیوار جمرات سنگ می زدند، اما او به خودش سنگ می زد که بگذار اول من خودم را دور کنم که خودم مانع تجلّی خداوند هستم، اول بگذار خودم را دور کنم. اگر من کنار بروم، تو می آیی. من سر راه تو ایستاده ام، مانع آمدنت من هستم. از پشت سرش گفتم به قربانگاه بروم که در منا راه افتادم، حرف هایش فقط یک حرف شده بود، فقط می گفت: «اللهم اغفر لیٖ»، «اللهم اغفر لیٖ»، «اللهم اغفر لیٖ» به منا رسید، دیدم که کیسۀ پول هم ندارد، فقط احرام است، ای خدا، پس از کجا می خواهد گوسفند بخرد؟ گفت: منا که آمد، هنوز محرم بود، رو به قبله کرد و آهسته گفت: محبوب من! الان در منا همه گوسفند آورده اند تا برایت قربانی کنند، ولی گوسفند که شایستۀ تو نیست، من خودم را می خواهم قربانت کنم، یک یا اللّٰه گفت و روی زمین افتاد و از دنیا رفت. من خودم را می خواهم قربانت کنم، گوسفند به چه درد تو می خورد، بگذار خودم بیایم، خودم را راه بده، خودم را قربانت کن. آری این حقیقت عشق و اخلاص در عبودیت است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:99

ص:100

ص:101

ص:102

7 مبارزۀ با نفس اماره

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:103

ص:104

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

معنای رب

از کلماتی که در قرآن مجید و روایات، به ویژه در دعاها زیاد استعمال شده، کلمۀ شریفۀ «ربّ» است. «ربّ» دو معنا دارد، البته نسبت به وجود حضرت حق مفهوم «ربّ» مفهومی مطلق و بی ابتدا و بی انتهاست، اما همین مفهوم مطلق نسبت به حضرت دوست دو معنا دارد:

یک معنا عبارت است از مالک بودن و صاحب بودن

و معنای دیگر عبارت است از مربّی بودن و پرورش دهنده.

وقتی عبد می گوید: الحمد للّٰه ربّ العالمین، معنایش این است که ستایش مخصوص وجود مقدّسی است که مالک، مربّی و پرورش دهندۀ آدمی است. هیچ موجودی از دایرۀ مالکیّت، پرورش و تربیت و نظر و توجه و عنایت او خارج نیست.

در باب توسل به پروردگار از انبیای الهی قرآن نقل می کند که هر وقت متوسل به حضرت حق می شدند، با کلمۀ «ربّ» به حق توسل پیدا می کردند؛ مثلاً قرآن مجید از حضرت آدم علیه السلام نقل می کند که وقتی طلب آمرزش کرد و مشکل نزدیک شدن به درختی که از آن نهی شده و باعث شده بود که از بهشت حق بیرون بیاید و میل داشت دو مرتبه به رضوان خدا برگردد، از همین در وارد شد و با همین کلید قفل

ص:105

مشکل خود و همسرش را گشود و عرضه داشت:

«رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِینَ» (1)

ای مالک من! ای مربّی من، اگر من و همسرم را نبخشی و به من و به این زن که مملوک و در گردونۀ پرورش تو هستیم، رحم نکنی، تمام هستی خود را با عدم آمرزش و رحمت تو باختیم.

کلمۀ «خسران» در قرآن مجید، یعنی نابودی آن چه در اختیار انسان است که با کلمۀ «ضرر» فرق دارد. (2)

معنای ضرر

ضرر هم مانند خسران لغت عربی است. استعمال هر دو جای مخصوص دارد.

آن جا که باید ضرر استعمال شود، عرب ضرر را استعمال می کند و هیچ وقت ضرر را به جای خسارت نمی گذارد، خسارت را هم به جای ضرر استعمال نمی کند. اگر عرب به کسی بگوید، خسارت دیده؛ یعنی اصل سرمایه را باخته و از دست داده و نابود شده است: «إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ» از همین قبیل است، چون این آیه در مقابل «إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ» (3)قرار گرفته است آنها که این طرف سوره هستند، همه چیز دارند، آنها که آن طرف سوره هستند، هیچ چیزی ندارند، بلکه یک بدن دارند که همین بدن را هم قیامت خدا به آنها برمی گرداند، چون تمام شیرینی، کرامت، شرافت، عظمت و بزرگی و آبروی انسان به آن نفس زکیّه و مطمئنّۀ اوست و آن است که انسان را به بهشت می برد. اینها جایی در بهشت ندارند. همین بدن خشک و خالی را مثل هیزم خشک در تنور جهنّم می اندازند.

بسوزند چوب درختان بی بر سزا خود همین است مر بی بری را (4)

اینها بی خود به خودشان مغرور هستند. بر دنیایی که دارند و می گویند ما رئیس هستیم و مقام و قدرت از ماست، تمام این غرورشان بی خودی است.

حکایت شده است که باغبانی وارد باغ شد، تمام درخت ها سبز بود و میوه داشت، اما یک درخت خشک خشک بود، ارّه آورد، شروع کرد به بریدن درخت.

ارّه را که می کشید، صدای درخت بلند می شد، درخت می خواست به باغبان بگوید که من راست ایستاده ام چرا مرا می بری؟ باغبان گفت: این راست ایستادن تو چه سودی برای این باغ دارد، تو جز این که شاخ و برگ خشکت مزاحم رسیدن نور آفتاب به درختان دیگر شده است، فایده ای نداری. تو مزاحمی، مغرور به راست ایستادن خودت هم هستی؟ این قدرت، قدرت ایجاد مزاحمت است. این ریاستی که اهل مادّیت در دنیا دارند، برای مزاحمت است.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

این مالی که در دست اهل مادیّت است، مال نیست، مادۀ شهوات است. هم چنین می فرماید: این بدنِ زیبایی که اینها دارند، انسانیّت نیست، بلکه تابلوی جمع گناه است. این قیافه، لباس، انگشتر، موی سر، این طراوت چهره، همه عامل جنایت است. این انسانیّت و آدمیّت نیست.

وجود مقدّس حضرت سیّدالشهداء علیه السلام فرمودند:

این گونه افراد آن چنان عقل الهی خود را از دست داده اند که با تمام شئونشان در سرازیری رسیدن به عذاب خدا قرار گرفته اند و نمی فهمند و بیدار نیستند. تمام اعمال و رفتار و کردارشان باعث رنج، زجر و زحمت دیگران است، ولی فعلاً چون عقل الهی را تعطیل کرده اند، از این رنج هایی که ایجاد می کنند، خودشان دردی احساس نمی کنند. پیغمبر می فرماید: ولی تمام این حالات و اخلاقیّاتشان از برزخ تا قیامت و از قیامت تا ابدیّت تبدیل به مارها و عقرب های خطرناکی می شوند که هر کدامشان به تناسب رنجی که ایجاد کرده اند، به خودشان برمی گردد. این مار و

ص:106


1- (1)-اعراف(7):23؛«گفتند:پروردگارا!ما بر خود ستم ورزیدیم،و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی مسلما از زیانکاران خواهیم بود.»
2- (2)-در تفسیر نمونه:295/27 و 296،ذیل آیۀ 2 سورۀ عصر آمده: «خسر»(بر وزن عسر)و«خسران»چنان که راغب در مفردات می گوید:به معنی کم شدن سرمایه است، گاه به انسان نسبت داده می شود و می گویند فلان کس زیان کرد،و گاه به خود عمل نسبت داده می شود و می گویند: تجارتش زیان کرد،این واژه غالبا در سرمایه های برونی مانند مال و مقام به کار می رود،و گاه در سرمایه های درونی مانند صحت و سلامت و عقل و ایمان و ثواب و این همان است که خداوند متعال به عنوان«خسران مبین»(زیان آشکار)از آن یاد فرموده آنجا که می گوید: إِنَّ الْخٰاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ أَلاٰ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِینُ؛ زیانکاران واقعی کسانی هستند سرمایه وجود خود و خانواده خویش را در قیامت از دست می دهند،بدانید خسران مبین همین است.زمر:15. فخر رازی در تفسیر این آیه سخنی نقل می کند که حاصلش چنین است: یکی از بزرگان پیشین می گوید:معنی این سوره را من از مرد یخ فروشی آموختم،فریاد می زد و می گفت: ارحموا من یذوب رأس ماله ارحموا من یذوب رأس ماله!:رحم کنید به کسی که سرمایه اش ذوب می شود،رحم کنید به کسی که سرمایه اش ذوب می شود!پیش خود گفتم این است معنی إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ: عصر و زمان بر او می گذرد و عمرش پایان می گیرد،و ثوابی کسب نمی کند و در این حال زیانکار است. به هرحال از نظر جهان بینی اسلام دنیا یک بازار تجارت است همانگونه که در حدیثی از امام هادی علیه السّلام علی بن محمد النقی آمده است: تحف العقول:361؛«الدنیا سوق ربح فیها قوم و خسر آخرون»:دنیا بازاری است که جمعی در آن سود می برند و جمع دیگری زیان.
3- (3)-عصر(103):1-3.
4- (4)-دیوان اشعار ناصر خسرو.

ص:107

عقرب الان در دندان خودِ آنهاست، همین الان هم آنها را نیش می زند، ولی حس نمی کنند، دردش را نمی فهمد، اینها اهل خسران هستند، هیچ چیزی ندارند. مگر پروردگار بزرگ عالم در بازار قیامت چند کیلو استخوان و گوشت و پوست را می خواهد چه کند؟ اگر خریدار گوشت و پوست و استخوان باشند که تمام این حیوانات جنگل را در کل عالَم زنده می کنند و برای خودشان برمی دارند، در حالی که می بینید خودشان را مشتری چه برنامه هایی معرفی می کنند؟

خداوند، مشتری جان انسان

«إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفیٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّٰهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بٰایَعْتُمْ بِهِ وَ ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» (1)

یعنی من مشتری جان شما هستم، چرا که خودم جان عالم هستم، غیر از جان هیچ چیزی را نمی خرم.

خودِ او می گوید: «اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ ...». (2)

تو جان عالَمی، چون خودش جان عالَم است.

آن که با خودش تناسب دارد و هم رنگ خودش است، او را می خرد. او که جسم نیست، هم رنگ گوشت و پوست و استخوان نیست، بلکه خریدار جان و مال است، اما فی سبیل اللّٰه، یا می فرماید: من در بازار قیامت، خریدار قلب سلیم هستم.

قلب (3)، یعنی آن حقیقت و واقعیّت جان، آن جا که خانۀ خودم بوده، بیت اللّٰه، وجودت مال من است. این گوشت و پوست و استخوان هم مال خودت که به بهشت با این بدن ببری، چنان که در دنیا با این بدن لذت می بردی، حالا از

ص:108


1- (5)-توبه(9):111؛«یقینا خدا از مؤمنان جان ها و اموالشان را به بهای آنکه بهشت برای آنان باشد خریده؛ همان کسانی که در راه خدا پیکار می کنند،پس[دشمن را]می کشند و[خود در راه خدا]کشته می شوند[خدا آنان را]بر عهدۀ خود در تورات و انجیل و قرآن[وعده بهشت داده است]و عده ای حق؛ و چه کسی به عهد و پیمانش از خدا وفادارتر است؟پس[ای مؤمنان!]به این دادوستدی که انجام داده اید،خوشحال و شاد باشید؛و این است کامیابی بزرگ.»
2- (6)-بقره(2):255؛«خدای یکتا که جز او هیچ معبودی نیست،زنده و قائم به ذات[و مدّبر و برپا دارنده و نگه دارندۀ همۀ مخلوقات]است.»
3- (7)-شعراء(26):89؛ إِلاّٰ مَنْ أَتَی اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ امام معصوم علیه السّلام درباره قلب سلیم می فرماید: الکافی:16/2،حدیث 5؛وسائل الشیعة:60/1،باب 8،حدیث 127؛«...قال سألته عن قول اللّه عز و جلّ إلاّ من أتی اللّه بقلب سلیم قال القلب السّلیم الّذی یلقی ربّه و لیس فیه أحد سواه قال و کلّ قلب فیه شرک أو شکّ فهو ساقط و إنّما أرادوا الزّهد فی الدّنیا لتفرغ قلوبهم للآخر».

نعمت های بهشت لذت ببر، اما بالاتر از لذت بدنت در بهشت، لذت دریافت رضایت من است: «وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اللّٰهِ أَکْبَرُ». (1)آن حقیقت لذتت مال جان است که بویی از آن لذت در دنیا به مشام بعضی ها می خورد.

بعضی ها، یک شب می بینند که کنار حرم امام هشتم علیه السلام هستند، یک شب می بینید که کنار حرم حضرت سیّد الشهداء علیه السلام هستند، شب هایی هم می بیند که در عبادتند و گریه می کند، اشک می ریزد ناله می زند، ضجّه می کند، یا اللّٰه می گوید، و چنانچه روزی که همه دور هم نشسته اند و بنا می شود هر کسی بهترین لذت دورۀ عمرش را تعریف کند، نمی گوید که بالاترین لذت من شب عروسی ام بود، آن لذت لذت بدنی و حیوانی بود، نمی گوید بالاترین لذت من یک روز بسیار گرمی بود که با تعدادی جمع شدیم و به جای بسیار خنکی رفتیم و خوشمزه ترین غذا را خوردیم، بلکه می گوید من شبی را با خدا گذراندم که نمی توانم بگویم چه شبی بود، واقعاً قدرتش را ندارم.

می گوید یک شب عرفات تا صبح راز و نیاز کردم که نمی دانم چه شبی بود؟ گاهی هم پیش دوستانش می نشیند، نمی گوید چه شبی داشت، اما می گوید: که شبی بود که بیست سال است حسرت آن شب را می خوردم و می خواهد یک شب دیگر مثل آن شب بیاید، اما نیامده است. حالا در این بیست ساله چه قدر غذای خوشمزه خورده، چه قدر با رفقا نشست و برخاست کرده، چه سفرها رفته، اما همه را دور می ریزد، فقط می گوید آن شبی که محبوب مرا راه داده بود، عجب شبی بود، عجب ساعتی بود، عجب حالی بود.

نه با ازدواج از غصه درآمدم، نه با پول، نه با دنیا، هیچ چیز نتوانست مرا معالجه و آرام کند.

و حافظ چه زیبا گفته است:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند(2)

آن شب چه شبی بود. همان شب ها و همان لحظات است که یک مرتبه زندگی انسان را زیر و رو می کند، همان شب و لحظات است که یک مرتبه یک انقلاب همه جانبه در زندگی انسان ایجاد می کند، همان شب، همان خلوت، همان اتصال، همان اشک است که گاهی در همان خلوتی وارد می شود که خدا نمی گذارد هیچ کس این خلوت را ببیند، محرم آن خلوت فقط خودش است، حتی ملائکه هم نیستند.

در روایات آمده است:

ملائکه در قیامت گریبان یکی را می گیرند، و می کشند، خطاب می رسد او را کجا می برید؟ می گویند: قیافه و وضعش نشان می دهد باید به جهنّم برود. خطاب می رسد صبر کنید، یک چیزی پیش من دارد که او را اهل بهشت می کند. عرض می کنند چه دارد که ما نمی دانیم؟ رقیب و عتید هم نمی دانند، حافظان عمل هم نمی دانند؟ خطاب می رسد: آن چیزی که پیش من دارد، در خزانه ام پنهان کرده ام که بسیار قیمتی است و آن خلوت شب و اشک چشمش است. آن گاه این لذت در قیامت دائمی می شود و به صورت میوۀ رسیده به انسان برمی گردد، لذتی که غیر از لذت بدن است. خسارت از آنِ کسانی است که فقط با بدن سروکار داشته باشند و کاری به آن جانِ وجود نداشته باشند. (3)

دعای نوح علیه السلام

قرآن مجید از قول حضرت نوح علیه السلام نقل می کند (4)که بعد از 950 سال که می خواست زمین را از شرّ مردم بی تربیت نجات دهد، عرض کرد:

«رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً» (5)

ای مالک من! ای مربّی من، دیگر از این مردم ناپاک روی زمین کسی را باقی

ص:109


1- (8)-توبه(9):72؛«و هم چنین خشنودی و رضایتی از سوی خدا[که از همۀ آن نعمت ها]بزرگ تر است.»
2- (9)-دیوان اشعار حافظ شیرازی.
3- (10)-شبیه این در روایات آمده: أعلام الدین:256؛عدة الداعی:148؛«و روی أن الله تعالی إذا حاسب الخلق یبقی رجل قد فضلت سیئاته علی حسناته فتأخذه الملائکة إلی النار و هو یتلفت فیأمر الله برده فیقول له لم تتلفت و هو أعلم به فیقول یا رب ما کان هذا حسن ظنی بک فیقول الله تعالی ملائکتی و عزتی و جلالی ما أحسن هذا عبدی ظنه بی یوما و لکن انطلقوا به إلی الجنة لادعائه حسن الظن.
4- (11)-الکافی:280/8،حدیث 421؛مستدرک الوسائل:400/3،باب 35،حدیث 3876؛«کان نوح علیه السّلام رجلا نجّارا فجعله اللّه عز و جلّ نبیّا و انتجبه و نوح ع أوّل من عمل سفینة تجری علی ظهر الماء قال و لبث نوح ع فی قومه ألف سنة إلاّ خمسین عاما یدعوهم إلی اللّه عز و جلّ فیهزءون به و یسخرون منه فلمّا رأی ذلک منهم دعا علیهم فقال ربّ لا تذر علی الأرض من الکافرین دیّار إنّک إن تذرهم یضلّوا عبادک و لا یلدوا إلاّ فاجرا کفّارا». تفسیر القمی:325/1-326(قصه نوح).
5- (12)-نوح(71):26؛«و نوح گفت:پروردگارا!هیچ یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذار.»

ص:110

نگذار. خداوند هم زمین را با باریدن باران و جوشاندن آب پاک کرد. اگر جانِ آدم دعا کند که خدایا مرا پاک کن؛ یعنی نوح وجود او بگوید: ای خدا! در این زمین کافران زیادی هستند که حاضر نیستند مسلمان شوند، تو مالک من هستی، تو مربّی من هستی، من مملوک تو هستم، پس من چه کار کنم؟ نوح در آخر می گوید که دیگر قدرتم نمی رسد. همین آدم، نوحِ وجود او به پروردگار می گوید: ای خدا! ما دیگر قدرت نداریم. درست است که تو به ما گفتی خوب شو، ما هم دوست داریم خوب شویم، اما توانایی نداریم. تو گفتی هر کس یک قدم به طرف من بیاید، من ده قدم به طرف او می آیم، اما ما آن یک قدم را هم نمی توانیم بیاییم، بیا این ده قدم خودت را یازده قدم کن، آن یک قدم را هم خودت بیا.

این نوحِ وجود ما دعا کند که در این سرزمین وجود ما که کافر در آن زیاد است، آن هم چه کافرهایی، حسد، غرور، کبر، ریا، عجب، خودبینی اینها همه کفّاری هستند که ما هر کاری می کنیم که اینها ایمان بیاورند، نمی آورند. این تویی ای خدا، باران عنایتت را بفرست و این سرزمین وجود ما را پاک کن. پاک هم می کند، چون در احادیث قدسیّه می فرماید:

در بین این مردم مؤمن و متدیّن تنها کسی که از او خوشم نمی آید، کسی است که دعا نمی کند. اگر دعا کند، جوابش را می دهم، اما دعا نمی کند، مرا صدا نمی زند، باید صدایم کند تا بگویم چه می خواهی؟ اگر دهانش را ببندد و چیزی نگوید من هم چیزی به او نمی دهم. ای نوح وجود انسان باید دعا کند که: «لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ...» «مِنَ الْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً» بر زمینی وجود کفری باقی نگذار، از بیرون گناهم را ببخش، از درون نور در من ایجاد کن، همین کاری که در زمان نوح کردی و از آسمان باران فرستادی، از دل زمین هم جوشاندی، این کار را می توانی بکنی. آن گاه که حضرت ابراهیم خواست به پیشگاه مقدّس حق عرض ادب کند، به دیوار کعبه تکیه داد و گفت: «رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ* رَبَّنٰا وَ اجْعَلْنٰا مُسْلِمَیْنِ لَکَ

ص:111

وَ أَرِنٰا مَنٰاسِکَنٰا وَ تُبْ عَلَیْنٰا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ» (1)

یا آن گاه که دست هاجر و اسماعیل شیرخوار را گرفت و به بیابان بی آب و علف آورد، از آسمان آتش می بارید، هیچ چیزی هم پیدا نمی شد، جبرئیل آمد و گفت:

پروردگار می فرماید که این زن و بچّه را همین جا بگذار و برو. گفت: چشم، اما سرش را بلند کرد و گفت:

«رَبَّنَا» ؛ ای مالک ما، یعنی آیا این زن و بچّه با بودن تو تنها هستند؟

شخصی به نام ادهم می گوید، کنار دریا جوانی را دیدم که سرش را پایین اندخته بود، حالی داشت و حرکت می کرد، گفتم: ای غریب اهل کجایی؟ گفت غریب خودت هستی، من غریب نیستم. پرسیدم: چطور غریب نیستی، در حالی که تنهایی؟ گفت: خدا با من است، غریب کسی است که خدا با او نباشد، پس آیا با بودن خدا این زن و این بچّه تنها هستند؟

«إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوٰادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ ...» (2)

اسماعیل وجود ما کنار این بدن خاکی بی محصول مانده است، اگر خدا عنایت کند این اسماعیل وجود ما کارش در این سرزمین خشک بدن به جایی می رسد که در زمین بدن ما کعبه درست می شود، مسجد الحرام درست می شود، زمین وجود ما، حرم امن و محلّ عبادت می شود.

زمین وجود ما، دست ما، چشم ما، گوش ما، زبان ما، پوست ما، سلول های ما همه حاجی هایی می شوند که فقط دور قلبی که خانۀ خداست، می گردند، اما اگر اسماعیل نیاید، یا بمیرد، در همین خانه 360 بت کار می گذارند، بت نفس، بت شهوت، بت مال، بت میز، بت صندلی، همین بت هایی که الان در دنیا فراوانند. آن روز مکّه یک بتخانه داشت، اما امروز میلیاردها بتخانه روی این زمین، بتخانۀ متحرک هستند و دیگر بتخانه به آن صورت بسیار کم است.

ص:112


1- (13)-بقره(2):127-128؛«و[یاد کنید]زمانی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه کعبه را بالا می بردند[و به پیشگاه حق می گفتند:]پروردگارا![این عمل را]از ما بپذیر که تو شنوا و دانایی،*پروردگارا!ما را[با همۀ وجود]تسلیم خود قرار ده،و نیز از دودمان ما امتی که تسلیم تو باشند پدید آر،و راه و رسم عبادتمان را به ما نشان ده،و توبۀ ما را بپذیر،که تو بسیار توبه پذیر و مهربانی.»
2- (14)-ابراهیم(14):37؛«پروردگارا!من برخی از فرزندانم را در درّه ای بی کشت و زرع نزد خانۀ محترمت سکونت دادم...»

امروزه بتخانه ها به این صورت درست شده اند. خدایا این اسماعیلِ وجود ما را بیدار کن. ابراهیمِ وجود باید اسماعیلی را در این سرزمین بگذارد، «لِیُقِیمُوا الصَّلاٰةَ» تا ما را به تو متصل کند. اگر کلمۀ صلاة از «صِلِه» آمده باشد که به معنای اتصال است.

موسی بن عمران در آغوش پروردگار

امیرالمؤمنین می فرماید: موسی بن عمران آن گاه که می خواست به درِ خانۀ حقّ برود، در آن لحظه محتاج لقمه ای نان بود، اما نداشت، این قدر علف بیابان خورده بود که نزدیک بود پوست شکمش به رنگ سبز درآید، گفت: «رَبِّ إِنِّی لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» (1)ای مالک من! ای مربّی من، یک فقیر الان پیش تو آمده، با این فقیر چه می خواهی بکنی؟ مالک من تویی، کجا بروم، تو مالک من هستی، مربّی من هستی، بیداران عالَم واقعاً خوب حرف می زدند، می خواستند به خدا بگویند که بر فرض اگر ما تو که مالک و مربّی ما هستی، رها کنیم و به درِ خانۀ دیگری برویم، آیا خوشحال می شوی؟

دیگری که مالک من نیست، دیگران هم مثل من مملوک هستند. ای مالک من، ای مربّی من. در حال حرف زدن با پروردگار بود که خانمی آمد و گفت: ای جوان، پدرم با تو کار دارد؟ تعجب کرد که در این منطقۀ غربت که احدی او را نمی شناسد، مصر هم دنبالش می گردند که اعدامش کنند، دختری آمده و گفته که پدرم با تو کار دارد. وقتی بلند شد و حرکت کرد و به شهر مدین رسید، آن دختر خانم گفت: منزل ما این جاست، پدرم در این خانه منتظر شماست.

وقتی وارد خانه شد، به آقای بزرگواری که وجود مقدّس حضرت شعیب پیغمبر

ص:113


1- (15)-قصص(28):24؛«پروردگارا!به آنچه از خیر بر من نازل می کنی،نیازمندم.» قصة موسی و شعیب: تفسیر القمی:137/2-138؛بحار الأنوار:28/13،باب 2،حدیث 2؛«و مر نحو مدین و کان بینه و بین مدین مسیرة ثلاثة أیام فلما بلغ باب مدین رأی بئرا یستقی الناس منها لأغنامهم و دوابهم فقعد ناحیة و لم یکن أکل منذ ثلاثة أیام شیئا،فنظر إلی جاریتین فی ناحیة و معهما غنیمات لا تدنوان من البئر،فقال لهما ما لکما لا تستقیان قالتا کما حکی الله لا نسقی حتّی یصدر الرّعاء و أبونا شیخ کبیر فرحمهما موسی و دنا من البئر فقال لمن علی البئر أستقی لی دلوا و لکم دلوا و کان الدلو یمده عشرة رجال،فاستقی وحده دلوا لمن علی البئر و دلوا لبنتی شعیب و سقی أغنامهما ثمّ تولّی إلی الظّلّ فقال ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیر فقیر و کان شدید الجوع.و قال أمیر المؤمنین ع إن موسی کلیم الله حیث سقی لهما ثم تولی إلی الظل فقال رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر و الله ما سأل الله إلا خبزا یأکله لأنه کان یأکل بقلة الأرض و لقد رأوا خضرة البقل فی صفاق بطنه من هزاله...».

بود، برخورد. در خانۀ شعیب زندگی خوبی داشت، شعیب دخترش را به عقد او ة درآورد. هشت یا ده سال پیش شعیب بود، بعد هم وضع مالی خوبی پیدا کرد، از شعیب خداحافظی کرد و به مصر رفت. در راه آمدن به وادی سینا رسید. در آن جا نوری را دید، به زن و بچّه اش گفت: صبر کنید تا مبدأ این نور را پیدا کنم. وقتی وارد منطقۀ سینا شد، دید که از همۀ عالَم صدا می آید: «إِنَّنِی أَنَا اللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِی» (1)؛ یعنی موسی در آغوش من هستی. چه خوبست که ما هم این حرف را بزنیم که: «رَبِّ إِنِّی لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» ما گدای خیر هستیم، ما از تو چیز دیگری نمی خواهیم، ما را در این بیابان به شعیبی برسان. شعیب ما الان امام زمان علیه السلام است.

مبارزه حضرت یوسف علیه السلام با نفس خود

وجود مقدّس یوسف در اولین شب حکومتش، مدتی در چاه بوده، مدتی در کاخ عزیز با دیو خطرناک شهوت مبارزه کرد، و سپس حاکم بر نفس خودش شد، نُه سال در زندان بوده، بعد وزیر دارایی شده، و حالا رئیس مملکت مصر شده است.

امروز همه به او رأی دادند، کلّ مصر در اختیارش است. شب که همه خوابیدند برخاست و از کاخ عزیز مصر بیرون آمد، لباس پارۀ کهنه ای پوشید، بیرون شهر داخل گودالی در بیابان شد، صورتش را روی خاک گذاشت و گفت: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحٰادِیثِ فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ» . (2)جبرئیل آمد و گفت: در چاه افتادی، این کار را نکردی، در کاخ عزیز گرفتار آن زن شدی، این کار را نکردی، نه سال زندان بودی این کار را نکردی، امروز که رئیس مصر شده ای، چرا به این حالت درآمده ای؟ یوسف علیه السلام گفت: ای جبرئیل رئیس شده ام، ریاست خطرناک ترین شمشیر شیطان است. امشب در این چاله آمده ام تا

ص:114


1- (16)-طه(20):14؛«همانا!من خدایم که جز من معبودی نیست،پس مرا بپرست و نماز را برای یاد من برپا دار.»
2- (17)-یوسف(12):101؛«پروردگارا!تو بخشی از فرمانروایی را به من عطا کردی و برخی از تعبیر خواب ها را به من آموختی.ای پدیدآورندۀ آسمان ها و زمین!تو در دنیا و آخرت سرپرست و یار منی درحالی که تسلیم[فرمان های تو]باشم جانم را بگیر،و به شایستگان ملحقم کن.» در ذیل آیه آمده: تفسیر العیاشی:199/2،حدیث 89؛بحار الأنوار:320/12،باب 9،حدیث 148؛«عن عباس بن یزید قال سمعت أبا عبد الله ع یقول بینا رسول الله ص جالس فی أهل بیته إذ قال أحب یوسف أن یستوثق لنفسه، قال فقیل بماذا یا رسول الله قال لما عزل له عزیز مصر عن مصر لبس ثوبین جدیدین أو قال نظیفین،و خرج إلی فلاة من الأرض،فصلی رکعات فلما فرغ رفع یده إلی السماء فقال«ربّ قد آتیتنی من الملک و علّمتنی من تأویل الأحادیث فاطر السّماوات و الأرض أنت ولیّی فی الدّنیا و الآخرة»قال فهبط إلیه جبرئیل فقال له یا یوسف ما حاجتک فقال«رب توفّنی مسلما و ألحقنی بالصّالحین»فقال أبو عبد الله علیه السّلام خشی الفتن».

این شمشیر را از دست دشمن بگیرم، خلع سلاحش کنم، به پروردگارم بگویم که من رئیس نیستم، این ریاست از آنِ توست، من نمایندۀ تو هستم: «قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» ؛ من که خودم چیزی ندارم: «عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحٰادِیثِ» ؛ آن چیزی هم که تعلیم دیده ام، تو به من آموختی: «تَوَفَّنِی مُسْلِماً» ؛ اگر می بینی که در ریاست من خطری هست، امشب جان مرا بگیر که مسلمان بمیرم: «وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ» مرا جزء بندگان شایسته ات قرار ده.

این آیه چه می خواهد بگوید؟ می خواهد بگوید که اگر منزل به منزل که حرکت کردید، و خدا به شما توفیق داد، که اهل معرفت شدید، و اهل بینایی شدید، دستتان به دستگیرۀ عبادت های عالی متصل شد، توفیقات ربّانی پیدا کردید، بیداری شب نصیبتان کرد، هیچ کدامش شما را گول نزند، مغرورتان نکند، همه را بدانید که کار اوست. این صریح قرآن و معارف دین ماست: «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکیٰ» (1)؛ یعنی، بندۀ من وقتی گریه می کنی، من هستم که تو را به گریه می اندازم، وقتی می خندی، من هستم که تو را می خندانم، خنده ات مال من است، گریه ات هم مال من است، هر دوی آنها مال من هستند. نمازت هم مال من است، شکرت هم مال من است، خودت هیچ چیزی نداری. یوسف گفت: من هیچ چیزی ندارم، در حالی که ظاهر امر نشان می داد همه چیز دارد.

«رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» ؛ این سلطنت و حکومت معنوی را، این نورانیّت روشنایی را، و این عشق را تو به من دادی، خودم هیچ چیزی ندارم، نباید اینها باعث بدبختی من شود. روزی نشود به خودم نگاه کنم و بگویم: من آدم بسیار خوبی هستم. «قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» ؛ من چیزی ندارم، دو رکعت نماز هم که می خوانم به دلیل بدنی است که دارم. اگر تو اشاره کنی، بدن من فلج می شود، مثل یک گوشت مرده روی رختخواب می افتم، کاری نمی توانم بکنم، تمام هستی من تعلّق به تو دارد.

ص:115


1- (18)-نجم(53):43؛«و این اوست که می خنداند و می گریاند.»

درخواست زکریّا

یوسف می گفت: «ربّ»، تا این که نوبت به زکریّا رسید، اما او پیر شده بود، به پروردگار عرض کرد: «وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً» (1)دیگر حتی یک موی سیاه که نشان دهندۀ جوانی من باشد، ندارم. خدایا من دلم نمی خواهد بی اولاد بمانم:

«رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوٰارِثِینَ» (2)ربّ، ای مالک عالَم، ای مربّی عالَم، تو که کلید حلّ همۀ مشکلات در دست توست، به من و زنم که هر دو پیر شده ایم، فرزندی عنایت فرما.

قرآن مجید می فرماید: یحیی را در ایّام پیری به زکریّا عنایت کردیم. آنگاه او و همسرش دارای فرزندی نبودند و تو خیر الوارثین هستی.

ما هم همین را به پروردگار بگوییم. زین العابدین علیه السلام می فرماید: به خدا بگویید:

خدایا! این بچّه هایی که به ما دادی، اینها را دنیا و آخرت به گونه ای قرار نده که نتوانیم سر بلند کنیم. از بچّه هایی نباشند که به طور دائم غصه شان را بخوریم، عمری هم در ناراحتی و آتش بسوزیم که چرا بچّه مان دشمن تو شده است.

بنابراین، پدران و مادران شهید داده باید خدا را شکر کنند که بچّه هایشان در دفاع از دین خدا شهید شده اند. یک بچّه در دشمنی با خدا در زندان اعدام می شود، اما جوانی دیگر به دستور امام و رهبرش به جبهه می رود و جانش را با خدا معامله می کند و بچّه ای هم علیه ولایت فقیه اقدام مسلّحانه می کند و به جهنّم می رود.

خدایا! اولادهای ما را نور چشم ما قرار بده.

توسل پیامبر اسلام و ائمّه

وقتی هم که نوبت پیغمبر شد، او هم متوسّل به ربّ شد، اما این جا انسان متحیر می ماند. پیغمبر گفت:

« رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّٰاحِمِینَ » (3). (4)گفت: «رَّبِ ّ

ص:116


1- (19)-مریم(19):4؛«و[موی]سرم از پیری سپید گشته.»
2- (20)-انبیاء(21):89؛«پروردگارا!مرا تنها[و بی فرزند]مگذار؛و تو بهترین وارثانی.»
3- (21)-مستدرک الوسائل:280/5،باب 62،حدیث 5855. و زکریّا لمّا أراد من اللّه تعالی الولد دعا اللّه تعالی بهذا الاسم قال ربّ لا تذرنی فردا و أنت خیر الوارثین فأجابه اللّه تعالی و وهب له یحیی و سیّد ولد آدم محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله دعا اللّه تعالی بهذا الاسم قال ربّ اغفر و ارحم و أنت خیر الرّاحمین فأجابه اللّه تعالی و قال لیغفر لک اللّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر و الصّالحون من أمّته
4- (22)-مؤمنون(23):118؛«و بگو:پروردگارا![مرا]بیامرز و[بر من]رحم کن و تو بهترین رحم کنندگانی.»

زِدْنِی عِلْماً» «وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ». (1)

امیرمؤمنان علیه السلام در دعای کمیل چه قدر یا ربّ یا ربّ می گوید. نوبت سیّد الشهداء و امام مجتبی شد. 47 سال حضرت مجتبی و 57 سال ابی عبداللّٰه علیه السلام برای خاطر یا ربّ یا ربّ گفتن تا غروب تاسوعا زندگی کردند. وقتی که عمر سعد دستور حمله داد، به قمر بنی هاشم فرمود: برو از اینها مهلت بگیر، امشب را تا صبح با ما نجنگند، می خواهیم با قاضی الحاجات مناجات کنیم و یا ربّ یا ربّ بگوییم. همۀ ائمّه همین طور بودند.

آفرینش تمام قدرتش به صورت ربوبیّت حضرت الهی در حضرت ربّ متمرکز است. حق، ربّ، نسبت به کل آفرینش، جان آفرینش است، چون حیات آفرینش به حیّ بودن او وابسته است. تمام حرکات عالَم نتیجۀ حیّ بودن حق و جان عالَم است که خداست. تمام قدرت و مسئولیت و اراده و حکم و دستور و فتوا متمرکز در پیغمبر آن امّت سپس در وجود امام معصوم و سپس در فقیه جامع الشرائط متمرکز است، الان تمام قوای کشور ما متمرکز در وجود ولایت فقیه است. همه حرکت ها به او برمی گردد، حکم ها به او بر می گردد، فتواها به او برمی گردد و در کشور وجود ما تمام قوا و قدرت متمرکز در نفس ماست.

در فلسفه یک بحث مفصّل و مستدل همین بحث است:

«النَّفسُ فی وَحدَتِها کُلُّ القُویٰ»، (2)در همۀ آفرینش جانْ خداست، در امت جان پیغمبر است، در نبود او امام است، در نبود او فقیه جامع الشرائط است و در کشور ما هم اصل و حقیقت و جان و ریشه نفس است، پس نَفْس در وجود ما کار خدا را در آفرینش، کار نبی را در امّت و کار رهبر را در امّت انجام می دهد.

ما هستیم که همۀ قوا را باید متمرکز حفظ این نفس کنیم که این کارگردان اگر در وجود ما جانشین خدا شود، چنان که در کلّ عالَم نظم برقرار است، در اعمال و رفتار و اخلاق ما هم نظم برقرار می شود. اگر نفس ما رنگ خدایی بگیرد، در مملکت

ص:117


1- (23)-یوسف(12):101.
2- (24)-بحار الأنوار:68/58.

وجود ما دیگر خبری از رذایل نخواهد بود. هر چه ببینیم حَسَنات، خیر و درستی می بینیم. نَفْس ما در وجود ما کار خدا را می کند، کار پیغمبر و امام را انجام می دهد، فرقش با آنها این است که این محتاج تربیت است و تغذیۀ تربیتی اش هم باید از جانب آنها باشد تا همرنگ آنها شود؛ یعنی این نفس را باید با آنها ارتباط داد تا رنگ خدا و نبوت و امامت و مرجعیّت را به خودش بگیرد. وقتی همۀ وجود ما را به فعالیّت واداشت، همۀ فعالیّت ما خدایی می شود، آیا تاکنون چنین بوده یا نه؟ هر کسی خودش جواب خودش را بدهد؛ یعنی نفس در وجود ما نمایندۀ خدا بوده و کار می کرده یا نمایندۀ شیطان بوده است؟ آیا نمایندۀ فرشته بوده یا نمایندۀ دیو است؟ نمایندۀ پیغمبر بوده یا نمایندۀ ابوجهل می باشد؟ نمایندۀ امام بوده یا نمایندۀ معاویه است؟

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:118

ص:119

ص:120

ص:121

ص:122

8 اعراض نفس از خدا

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:123

ص:124

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

نَفْس گاهی به چنان شقاوت و ذلّتی گرفتار می شود که در صف اعراض کنندگان از حق قرار می گیرد. این اعراض از حق هم به دلیل جهل صاحب نَفْس به حق نیست.

حق برای صاحب نفس روشن و آشکار است، اما در عین روشن و آشکار بودن حق، نَفْس حالت اعراض و روی گردانی دارد. به حالتی دچار است که حق را قبول نمی کند.

قرآن مجید می فرماید:

اگر کار انسان به این جا برسد به آخرین نقطۀ بدبختی و شقاوت رسیده است. در آیۀ 46 سورۀ مبارکۀ یس خداوند تبارک و تعالی مسئلۀ اعراض را چنین بیان می کنند:

«وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ» (1)

اگر بنا شود به انسان آیۀ حق برسد و انسان آیه را نفهمد و به هیچ عنوان متوجه آیه نشود، داستان اعراض دیگر داستان درستی نیست. بله، اگر آیات حق به یک دیوانه و بی عقل برسد، به کسی برسد که فکر و اندیشه ندارد و قبول نکند، آن جا را قرآن اعراض نمی گوید، چراکه دیوانه و مجنون تکلیف ندارند، اعراض هم دربارۀ

ص:125


1- (1)-انعام(6):4؛«و هیچ نشانه ای از نشانه های پروردگارشان برای آنان نیامد مگر آنکه از آن روی گردانیدند.»

آنها صدق نمی کند، چون آیه واقعاً متوجّه آنها نیست، تکلیف متوجه عاقل، بالغ و صاحب قدرت است؛ یعنی کسی که بتواند تکلیف را ادا کند، آیات حق متوجه او خواهد بود. انسان هم آیه را می فهمد و هم از آن اعراض می کند. این آخرین نقطۀ بدبختی انسان است، و بعد از این منزلی در شقاوت و بدبختی وجود ندارد. آیات حق گاهی به صورت قوانین پروردگار است، به صورت حلال و حرام خدا، امر و نهی خدا، مواضع پروردگار، مصالح خداوند و این قوانین و امر و نهی و حلال و حرام پروردگار جدّاً از آفتاب برای انسان روشن تر است، چون آفتاب چیزی است که انسان نمی تواند نگاهش کند، اما قانون حق چیزی است که ذاتاً برای انسان قابل درک است.

اعراض بعد از فهم و درک

پروردگار عالم در آیۀ نود سورۀ مبارکۀ نحل (1)شش موضوع را نقل می کنند. این موضوعات هم فقط دربارۀ بعثت پیغمبر ما نبوده، بلکه از اول به انسان این شش موضوع توجه داده شده است. هیچ کس هم در تاریخ عالم نبوده که بگوید چون من این شش موضوع را نفهمیدم از آنها اعراض می کردم، اعراض مال کسی نیست که نفهمد اعراض در مورد کسی است که درک می کند امّا قبول نمی کند.

البته این آخرین نقطۀ بدبختی است که مولی الموالی و سیّد سادات و عبد مطلق، علم مطلق، کرم مطلق، عظمت مطلق و از روز روشن تر با انسان به نفع انسان حرف بزند و انسان هم خوب بفهمد، ولی اعراض کند. گاهی انسان روی از زن و بچّه برمی گرداند و می گوید که دیگر کاری با شما ندارم، گاهی روی از پدر و مادر، گاهی از دوستانش روی بر می گرداند تأسّف آن است که گاهی انسان از حضرت حق روی برمی گرداند.

ص:126


1- (2)- إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِیتٰاءِ ذِی الْقُرْبیٰ وَ یَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ؛ به راستی خدا به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می دهد،و از فحشا و منکر و ستم گری نهی می کند.شما را اندرز می دهد تا متذکّر[این حقیقت]شوید[که فرمان های الهی،ضامن سعادت دنیا و آخرت شماست.]؛نحل(16):90.

اعراض ابوجهل 3

(1)

یکی از کسانی که واقعاً اعراض از حق داشت، در حالی که حق را مثل بقیّه خوب می فهمید، و در این اعراضِ از حق، چهارده سال انواع بلاها را به سر پیغمبر آورد، ابوجهل بود.

در این چهارده سال هر وقت از او پرسیدند، چرا با پیغمبر این قدر مخالفت و دشمنی می کنی؟ جواب می داد: پیغمبر از قبیلۀ قریش است؛ مثلاً ما از قبیلۀ مُزِیل هستیم، خدا اگر راست می گوید، پیغمبری از قبیلۀ ما برای ما بفرستد، ما زیر بار پیغمبری که از قریش است، نمی رویم.

جوابش در این چهارده ساله همین بود، جوابی غیر منطقی و بی پایه و بی اساس می داد مثل این که مردم شهرها بگویند که خدا می گوید این مرجع تقلیدی که الان در بین شماست واجد شرایط برای رسیدن به من است، از او تقلید کنید، ولی مردم به خدا بگویند چون هم شهری ما نیست از او تقلید نمی کنیم.

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست (2)

باید بر اساس عقل رفاقت کرد، فعل اعتباری را باید نادیده گرفت. اصلاً کسی که اعتماد به شئون اعتباری کند از یک جهت کافر به پروردگار است. مسئله ای را که اسلام خیلی سخت با آن مخالفت کرده است، مسئلۀ تعصب است.

انسانی که سیر الی اللّٰه کرده و به عالی ترین مقامات انسانی، یعنی پیغمبری رسیده، حالا از قبیلۀ قریش است، چه اشکال دارد، هیچ، ولی ابوجهل زیر بار نرفت، گفت: نه، اگر خدا می خواهد ما بنده اش شویم، از قبیلۀ ما پیغمبری برای ما بفرستد، ما با پیغمبری که از قریش باشد، کاری نداریم.

ص:127


1- (3)-درباره خباثت ابو جهل در روایات فراوان آمده که به دو نمونه اشاره می کنیم: الکافی:649/2،حدیث 5؛وسائل الشیعة:79/12،باب 49،حدیث 15692؛«أبو علیّ الأشعریّ عن محمّد بن سالم عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر عن عمرو بن شمر عن جابر عن أبی جعفر علیه السّلام قال أقبل أبو جهل بن هشام و معه قوم من قریش فدخلوا علی أبی طالب فقالوا إنّ ابن أخیک قد آذانا و آذی آلهتنا فادعه و مره فلیکفّ عن آلهتنا و نکفّ عن إلهه قال فبعث أبو طالب إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فدعاه فلمّا دخل النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله لم یر فی البیت إلاّ مشرکا فقال السّلام علی من اتّبع الهدی ثمّ جلس فخبّره أبو طالب بما جاءوا له فقال أو هل لهم فی کلمة خیر لهم من هذا یسودون بها العرب و یطئون أعناقهم فقال أبو جهل نعم و ما هذه الکلمة فقال تقولون لا إله إلاّ اللّه قال فوضعوا أصابعهم فی آذانهم و خرجوا هرّابا و هم یقولون ما سمعنا بهذا فی الملّة الآخرة إن هذا إلاّ اختلاق فأنزل اللّه تعالی فی قولهم ص و القرآن ذی الذّکر إلی قوله إلاّ اختلاق. آری دشمنی تا آن جا رساندند که تصمیم بر قتل پیامبر گرفتند: الأمالی للطوسی:465،حدیث 1031،المجلس السادس عشر؛بحار الأنوار:59/19-61،حدیث 18؛«... فقال له أبو جهل لکن أری لکم أن تعمّدوا إلی قبائلکم العشرة فتنتدبوا من کلّ قبیلة منها رجلا نجدا ثمّ تسلّحوه حساما عضبا و تمهّد الفتیة حتّی إذا غسق اللّیل و غوّر بیّتوا بابن أبی کبشة بیاتا فیذهب دمه فی قبائل قریش جمیعا فلا یستطیع بنو هاشم و بنو المطّلب مناهضة قبائل قریش فی صاحبهم فیرضون حینئذ بالعقل منهم فقال صاحب رأیهم أصبت یا با الحکم ثمّ أقبل علیهم فقال هذا الرّأی فلا تعدلنّ به رأیا و أوکئوا فی ذلک أفواهکم حتّی یستتبّ أمرکم فخرج القوم عزین و سبقهم بالوحی بما کان من کیدهم جبرئیل علیه السّلام فتلا هذه الآیة علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و إذ یمکر بک الّذین کفروا لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک و یمکرون و یمکر اللّه و اللّه خیر الماکرین فلمّا أخبره جبرئیل بأمر اللّه فی ذلک و وحیه و ما عزم له من الهجرة دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علیّ بن أبی طالب لوقته فقال له یا علیّ إنّ الرّوح هبط علیّ بهذه الآیة آنفا یخبرنی أنّ قریشا اجتمعت علی المکربی و قتلی و إنّه أوحی إلیّ عن ربّی عز و جلّ أن أهجر دار قومی و أن أنطلق إلی غار ثور تحت لیلتی و أنّه أمرنی أن آمرک بالمبیت علی ضجاعی أو قال مضجعی لتخفی بمبیتک علیه أثری فما أنت قائل و صانع فقال علیّ علیه السّلام أو تسلمنّ بمبیتی هناک یا نبیّ اللّه قال نعم فتبسّم علیّ علیه السّلام ضاحکا و أهوی إلی الأرض ساجدا شکرا لما أنبأه به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من سلامته فکان علیّ علیه السّلام أوّل من سجد للّه شکرا و أوّل من وضع وجهه علی الأرض بعد سجدته من هذه الأمّة بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فلمّا رفع رأسه قال له امض لما أمرت فداک سمعی و بصری و سویداء قلبی و مرنی بما شئت أکن فیه کمسرّتک واقع منه بحیث مرادک و إن توفیقی إلاّ باللّه و قال و أن ألقی علیک شبه منّی أو قال شبهی قال إن یمنعنی نعم قال فارقد علی فراشی و اشتمل ببردی الحضرمیّ ثمّ إنّی أخبرک یا علیّ إنّ اللّه تعالی یمتحن أولیاءه علی قدر إیمانهم و منازلهم من دینه فأشدّ النّاس بلاء الأنبیاء ثمّ الأمثل فالأمثل و قد امتحنک یا ابن أمّ و امتحننی فیک بمثل ما امتحن به خلیله إبراهیم علیه السّلام.
2- (4)-دیوان اشعار حافظ شیرازی.

درخواست و سفارش خدا به سه چیز

اعراض کنندگان از حق علت منطقی و عقلی نداشتند. در آیۀ 90 سورۀ نحل می فرماید:

«إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِیتٰاءِ ذِی الْقُرْبیٰ وَ یَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ ...» (1)

خدا سه چیز را از شما انسان ها می خواهد که حتماً عمل کنید: یکی این که عدالت را در همۀ امور مراعات کنید، در خوردن، آشامیدن، حرف زدن، کسب، حتی در برخورد با بدترین دشمنانتان عدالت را مراعات کنید.

برخورد امیرالمؤمنین علیه السلام با ابن ملجم

امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندانش فرمودند:

با این ضربتی که پسر مرادی به من زده، اگر من کشته شدم و شما خواستید انتقام بگیرید، کلمۀ ابن ملجم برای شما دهان پر کن نباشد که ده پانزده نفری با خنجر و شمشیر به جانش بیفتید و تکه تکه اش کنید، یا قبل از این که او را بکشید، کتکش بزنید، یا این که زبانتان آزاد شود و به او ناسزا بگویید.

اولاً، تا زنده است همان صبحانه و ناهار و شامی که به من می دهید، برای زندانی تان هم ببرید. وقتی هم که روز نوزدهم از مسجد او را به منزل برگرداندند، بلافاصله برای حضرت ظرف شیر آوردند، چون ابن ملجم هم مسافر بود، از بیرون آمده بود تا امام را بکشد و فرار کند. حضرت به امام مجتبی علیه السلام فرمودند: زندانی را از یاد نبرید، و شیر خودشان را به ابن ملجم دادند، چون او از راه رسیده و گرسنه بوده فرمودند: به او هم تنها یک ضربت بزنید، بعد هم نگویید خون علیّ بن ابی

ص:128


1- (5)-نحل(16):90؛«به راستی خدا به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می دهد،و از فحشا و منکر و ستم گری نهی می کند.شما را اندرز می دهد تا متذکّر[این حقیقت]شوید[که فرمان های الهی، ضامن سعادت دنیا و آخرت شماست.]»

طالب ریخته شده، پس بگذار به جای علی دو هزار نفر از افراد جامعه را قتل عام بکنیم، مگر می خواهید به جهنّم بروید، درست است که من و او از نظر ارزش قابل مقایسه نیستیم، اما من یک نفر هستم، او هم یک نفر، او فقط مرا کشته و به کس دیگری شمشیر نزده است. (1)

عدالت در سخن گفتن

خداوند متعال در قرآن کریم چند سفارش می فرماید:

سفارش اوّل: «إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا» (2)؛ در حرف زدن عدالت در گفتار را مراعات بکنید، دربارۀ کسی حرف نزنید، بی خودی دربارۀ کسی قضاوت نکنید، بدی به کسی نچسبانید، در حالی که می دانید او بدی ندارد. حضرت می فرماید: در قیامت پروندۀ کسی را به دستش می دهند، می بیند که در پرونده اش قتل نوشته شده است.

عرض می کند: خدایا! خودت شاهدی که در تمام عمرم، حتی یک مرغ را، که حلال بوده، در خانه سر نبریده ام چطور در پروندۀ من کشتن آدم نوشته شده است؟

خطاب می رسد: حرفی از دهانت دربارۀ فلان شخصی که کشته شده درآمد، دهان به دهان و گوش به گوش و سرانجام باعث کدورت شدید و قتل او شد، مثل تبلیغاتی که بنی صدر خائن علیه یاران خدا کرد و باعث شد 72 نفر در روز هفتم تیر در آتش بسوزند. زبان قاتل اول بود، اما اسلحۀ آخر بمب بود. همه می دانند که قاتل مرحوم شهید مظلوم بهشتی زبان بود نه شمشیر، زبان کشنده است.

در زیارت حضرت رضا می خوانیم:

«قَتَلَ اللّٰهُ مَنْ قَتَلَکَ بِالأَیدِیٖ وَالأَلسُنِ» (3)ای علی بن موسی الرضا تو فقط با زهر دست مأمون کشته نشدی، اول زبان تو را کشت.

آمدند دور مأمون نشستند و گفتند: اگر این علی بن موسیٰ الرضا نفوذ پیدا کند، خطرناک است. اگر مردم دور او جمع شوند، از تو دور می شوند! اول زبان بود که امام هشتم را کشت. از این رو قرآن می فرماید: «إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا» به عدالت سخن

ص:129


1- (6)-نهج البلاغه:نامۀ 47(من وصیة له علیه السّلام للحسن و الحسین علیهم السّلام لما ضربه ابن ملجم لعنه الله) ثمّ قال یا بنی عبد المطّلب لا ألفینّکم تخوضون دماء المسلمین خوضا تقولون قتل أمیر المؤمنین ألا لا تقتلنّ بی إلاّ قاتلی انظروا إذا أنا متّ من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة و لا تمثّلوا بالرّجل فإنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول إیّاکم و المثلة و لو بالکلب العقور.
2- (7)-انعام(6):152؛«و هنگامی که سخن گویید،عدالت ورزید.»
3- (8)-کامل الزیارات:313،باب 102؛بحار الأنوار:45/99،باب 5،حدیث 1.

بگویید.

عدالت در خرید و فروش

زین العابدین می فرماید: کاسب حق ندارد در خریدن ارزش جنس را پایین بیاورد و در فروختن آن را بالا ببرد. باید به عدالت بخرید، اما ما به عدالت نمی خریم.

اگر جنسی را به قیمت زیاد خریده و الان ناچار است مثلاً برای درمان فرزندش بفروشد اگر کمتر از قیمت واقعی بخرند، آن خرید از ظالم و خائن است و این اعراض از خداست.

اعراض نفس از عدالت

خداوند می فرماید: آیه ای از من به مردم رسیده که در آن عدالت را به مردم حکم کرده ام، اما نفسْ از عدالت که حکمِ من است، اعراض می کند. کلمۀ عدل و ظلم هم که بحث می شود، بلافاصله ذهن مردم متوجه ستمگران تاریخ می شود و می گویند:

عادل نبوده، و ظالم بوده، اما خودش را که تاکنون به مدت سی سال جنس دست دوم را به قیمت یک سوم از مردم خریده، ظالم نمی داند.

فیلی را سر چشمه بردند تا به او آب بدهند، تا نگاهش به چشمه افتاد، چون آب بسیار صافی بود، به سرعت به عقب برگشت. صاحبش دوباره او را سر چشمه آورد، ولی باز دوباره تا نگاهش به آب افتاد، به عقب برگشت.

به یکی گفت: فیل من آب نمی خورد، پرسید: چرا، فیلت که خیلی تشنه بود، آیا می دانی چرا آب نمی خورد؟ دلیلش این است که خودش را در چشمه می بیند و از خودش سخت بدش می آید و می ترسد. یک چوب بردار و آب را گل آلود کن تا خودش را نبیند. اگر دست ما را بگیرند و در برابر پروردگار یا قرآن قرار دهند و خودمان را در آن چشمۀ صاف ببینیم، از دست خودمان فرار می کنیم و به وحشت

ص:130

می افتیم، اما فعلاً آب زندگی را گل آلود کردیم و نمی بینیم. دو هزار تومان را دویست تومان می خریم، دویست تومان را بیست تومان می خریم، پشت سر هر کسی هم که دلمان بخواهد، حرف می زنیم، به هر کس بخواهیم، تهمت می زنیم.

سفارش دوم حق در این آیه احسان است. احسان به معنای نیکوکاری است، یعنی عمل تو عمل خیر باشد.

سفارش سوم: «وَ إِیتٰاءِ ذِی الْقُرْبیٰ» قوم و خویش فقیرتان را رسیدگی کنید، به افراد نیازمندتان برسید.

خداوند از سه کار نهی می کند

قرآن کریم از سه کار نهی فرموده است:

«یَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ» ، فحشا به معنای همین معاصی مربوط به لذت های شهوانی است. احتیاج به توضیح ندارد، یک رشته اش زناست. رشته های دیگر «وَ الْمُنْکَرِ» یعنی در زندگی تان و در جامعه کار بد نکنید، و رشته های دیگر «وَ الْبَغْیِ» یعنی تجاوز از حق و قانون هم نداشته باشید. «یَعِظُکُمْ» این به عهدۀ خود شماست.

گاهی آیات خدا که معرِضین از آن اعراض می کنند، به صورت قوانین و مقررات حلال و حرام است. بسیار هم روشن و معلوم است: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ إِلاّٰ أَنْ تَکُونَ تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ». (1)اصل بعضی از تجارت ها «عن تراض» نیست، ربا تجارت «عن تراض» نیست، دزدی تجارت «عن تراض» نیست، دزدی، احتکار موادّ غذایی، به زور مال کسی را بردارند و ارزش جنس مردم را پایین بیاورند، تجارت «عن تراض» نیستند، راضی نیست که چهار هزار تومان را هزار تومان بفروشد، تجارت «عن تراض» نیست. این آیۀ روشن خداست: «وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ» آیاتی که من برای شما فرستادم، کاملاً واضح است و

ص:131


1- (9)-نساء(4):29؛«ای اهل ایمان!اموال یکدیگر را در میان خود به باطل[و از راه حرام و نامشروع] مخورید،مگر آنکه تجارتی از روی خشنودی و رضایت میان خودتان انجام گرفته باشد.و خودکشی نکنید؛زیرا خدا همواره به شما مهربان است.» تهذیب الأحکام:185/6،باب 18،حدیث 8؛«عن سلمة قال قلت لأبی عبد اللّه ع الرّجل منّا یکون عنده الشّیء یتبلّغ به و علیه دین أ یطعمه عیاله حتّی یأتی اللّه عز و جلّ بیسره فیقضی دینه أو یستقرض علی ظهره فی خبث الزّمان و شدّة المکاسب أو یقبل الصّدقة قال یقضی بما عنده دینه و لا یأکل أموال النّاس إلاّ و عنده ما یؤدّی إلیهم حقوقهم إنّ اللّه تعالی یقول لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل إلاّ أن تکون تجارة عن تراض منکم و لا یستقرض علی ظهره إلاّ و عنده وفاء و لو طاف علی أبواب النّاس فردّوه باللّقمة و اللّقمتین و التّمرة و التّمرتین إلاّ أن یکون له ولیّ یقضی من بعده و لیس منّا من میّت یموت إلاّ جعل اللّه عز و جلّ له ولیّا یقوم فی عدته و دینه فیقضی عدته و دینه».

ابهامی ندارند، حلال و حرام خدا هیچ ابهامی ندارند.

رعایت حق مردم 10

(1)

مردی که اداری بود و در تهران زندگی می کرد، چند سال پیش از دنیا رفت. شاید از مرحوم آیة اللّٰه بروجردی هم اجازه گرفته بود که وارد اداره شود. چون متدیّن های آن زمان برای کار کردن در ادارۀ دولت، از مرجع تقلید خود اجازه می گرفتند، چون حکومت در دست عده ای فاسق و ستمگر بود.

حداکثر حقوقی که آن زمان گرفته بود، حدود دو هزار تومان بود، اما اتفاق نیفتاد که این در چک حقوقی اش به هزار تومان برسد، هر وقت به بانک ملی می آمد، اول دفترچۀ بغلی اش را درمی آورد، یک ربع بیست دقیقه ای محاسبه می کرد، بعد در چک ورودی اش می نوشت: 1822 تومان و دو ریال. یک برج می آمد و می نوشت:

1911 تومان و یک ریال.

یک روز بانکی ها از او پرسیدند که این چه بازی است که تو درآورده ای؟ گفت: به خدا این بازی نیست، این عین حق است، اولاً، من از مرجع تقلید اجازه گرفتم و به ادارۀ شما آمدم، ثانیاً، قانون اداره است که من هشت ساعت کار کنم. من برای دولت هم کار نمی کنم، چون دولت را قبول ندارم، من برای مردم کار می کنم. این حقوقی هم که می گیرم، یک قسمتش مال نفت است، یک قسمتش هم مال مالیات، هم نفت مال مردم است هم مالیات، مردم از من هشت ساعت کار می خواهند، من هم در برج هر روز هشت ساعت کار نکرده ام، آن روزهایی که پنج یا شش یا هفت ساعت و یک ربع شده، یا هشت ساعت و ده دقیقه کم شده، همه را یادداشت می کنم و سر برج به مقداری که کار نکرده ام، از حقوقم کسر می کنم، چون طلب ندارم، این حق است،

اما چه قدر بوده و هستند که به رفیقشان سفارش می کنند که جای من کارت

ص:132


1- (10)-رعایت حقوق مردم آن قدر مهم است که امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید: غرر الحکم:480،حدیث 11039؛«جعل الله سبحانه حقوق عباده مقدمة لحقوقه[علی حقوقه]فمن قام بحقوق عباد الله کان ذلک مؤدیا إلی القیام بحقوق الله.

حضور و غیاب را وارد کن. هیجده روز سر کار نمی رفتند، بعد آخر کار اضافه کاری هم می گرفتند. این دزدی و تجاوز است. همۀ آیات حق روشن هستند، قرآن مجید برای همه روشن است: «شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدیٰ وَ الْفُرْقٰانِ». (1)

راه شناخت حق

گاهی سؤال می کنند که راه سیر و سلوک چیست؟

راه عارف شدن و عاشق شدن چیست؟ شما خیال می کنید راهی غیر از قرآن مجید دارد؟ فکر می کنید که عارف شدن استادی غیر از خدا و انبیا و امامان دارد؟ شما اگر سؤال بفرمایید که ما در مکتب کدام عارف تسلیم بشویم تا عارف شویم؟ من می گویم: خدا، انبیا و ائمّه، ما کس دیگری را نمی شناسیم.

ما در عصر تمام انبیا و دوازده امام جایی را برای تکامل به نام خانقاه نداشتیم، مرکز تکامل مسجد بود، معلّم عرفان خداست، کتاب عرفان قرآن است، توضیح عرفان دعای ابو حمزۀ ثمالی است، خطّ عرفان دعای عرفه سیّد الشهداست، مغز عرفان دعای کمیل است، پیر طریقت هم در اسلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است و موسی و ابراهیم و یوسف و عیسی و ائمه علیهم السلام مگر انسان می تواند به مقامات عالیۀ الهی بدون عمل کردن به قرآن برسد.

اگر کسی همین آیۀ 90 سورۀ نحل را عمل کند که می فرماید: «إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِیتٰاءِ ذِی الْقُرْبیٰ وَ یَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (2)، عارف می شود. گاهی آیات خدا همین عناصر و اجزای خلقت هستند: «سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (3)شما در این آیات آفرینش من و در آیۀ نفس وجود خودتان غرق در اندیشه شوید، پایان این اندیشه من هستم: «یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» ؛ من برای شما ظهور می کنم، آشکار

ص:133


1- (11)-بقره(2):185؛«[این است]ماه رمضان که قرآن در آن نازل شده،قرآنی که سراسرش هدایتگر مردم است و دارای دلایلی روشن و آشکار از هدایت می باشد،و مایۀ جدایی[حق از باطل]است.»
2- (12)-نحل(16):90؛«به راستی خدا به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می دهد،و از فحشا و منکر و ستم گری نهی می کند.شما را اندرز می دهد تا متذکّر[این حقیقت]شوید[که فرمان های الهی، ضامن سعادت دنیا و آخرت شماست.]»
3- (13)-فصلت(41):53؛«به زودی نشانه های خود را در کرانه ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که بی تردید او حق است.آیا کافی نیست که پروردگارت[با ظاهر کردن حقایق و دلایل]بر همه چیز گواه است[که تنها او آفریننده و بی نیاز است و غیر او مخلوق و از هر جهت نیازمند به اوست.]»

می شوم. به خدا قسم که یار بی پرده، بدون نقاب و حجاب، از در و دیوار در متجلّی است، یا اولی الابصار، اگر گوش باز شود، این صدا از همه جای عالم می آید:

که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الّا هو (1)

جایگاه خدا

صریح قرآن مجید است که به پیغمبر می گوید: اگر نزد تو آمدند و گفتند که خدا کجاست؟ بگو: بندگان من دنبال من نگردید، من جایی نیستم: «وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی» اگر آمدند و از تو پرسیدند که خدا را می خواهیم «فَإِنِّی قَرِیبٌ» ؛ بگو پیش شما هستم، با شما هستم: «أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ» (2)اگر می خواهید باورتان بیاید یک یا اللّٰه بگویید، خواهید دید که جوابتان را می دهم تا بفهمید که پیش شما هستم.

انسانی که همواره در خرید جنس به عنوان دست دوم کلاه سر مردم می گذارد، انسانی که با زبانش مردم را اذیت می کند، تهمت می زند، بعد هم شب هزار بار یا اللّٰه می گوید و انتظار شنیدن جواب از او دارد، و اگر جواب نشنود ناراحت است که چرا با این که بیست سال خدا را می خواند، جوابی نمی شنود،

باید گفت که تو بیست سال است جواب خدا را در قرآن ندادی، این همه تو را دعوت به عدالت، احسان، معاملات صحیح، نیکوکاری کرد، جواب ندادی، حال چگونه انتظار داری با یک یا اللّٰه، آن هم با این بدن و جان و نفس و روح و عقلی که پر از تاریکی است، جوابت را بدهد؟ بله، اگر می خواهی جوابت را بدهد، از هر کاری که در عمرت انجام داده ای، توبه کن، بعد یا اللّٰه بگو، آن گاه خواهی دید که چگونه جوابت را می دهد، اما کسی که پشت به خدا کرده و یا اللّٰه یا اللّٰه می گوید، اینها جوابی ندارد. باید رو جانب به خدا کرد و یا اللّٰه گفت. کسی که هر روز از خدا دور می شود یا اللّٰه گفتن او هیچ معنایی ندارد. اما آن یا اللّٰه را که امام حسین علیه السلام در گودال قتلگاه گفت، هنوز هم جوابش از همۀ عالم شنیده می شود.

ص:134


1- (14)-دیوان اشعار هاتف اصفهانی.
2- (15)-بقره(2):186؛«پس باید دعوتم را بپذیرند.» درباره حقوق خداوند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می فرماید: مکارم الأخلاق:460؛بحار الأنوار:78/74،باب 4،حدیث 3؛«یا أبا ذرّ إنّ حقوق اللّه جلّ ثناؤه أعظم من أن یقوم بها العباد و إنّ نعم اللّه أکثر من أن یحصیها العباد و لکن أمسوا و أصبحوا تائبین».

یا اللهِ حسین علیه السلام یا اللّٰه همۀ عالم

امام زین العابدین علیه السلام می فرماید:

تا چهل روز بعد از شهادت پدرم، هر سنگی را که از روی زمین بلند می کردیم، از زیر آن خون بیرون می آمد. (1)حسین علیه السلام همۀ عالم بود، وقتی یا اللّٰه می گفت انگار همۀ عالم یا اللّٰه می گویند، همۀ ملائکه یا اللّٰه می گویند، همۀ وجود یا اللّٰه می گوید. این یا اللّٰه جواب دارد. گاهی هم آیات حق، به صورت معجزات انبیا و کرامات اولیاست.

یک دسته از مردم به عللی نفسشان در برابر وجود مقدّس حضرت دوست حالت اعراض دارد و این حالت اعراضی هم که قرآن مجید می فرماید: سه علت دارد، هر سه علتش را قرآن به طور پراکنده در چند سوره بیان می کند. آن گاه که انسان مریض است، سه علت به او می رسد، دچار سه علت می شود، در این صورت، اگر آیات حق از روز مهم روشن تر به او برسد با تلخی رو برمی گرداند. این سه علت آیاتی دارد، توضیحاتی دارد که در جلسه بعدی به آن می پردازیم.

اما کسانی که گرفتار این سه علت نیستند، در این فضای عالم معنا، در این فضای عالم عرفان و عالم ملکوت و الهی آزادند، آنها وقتی یا اللّٰه و یا ربّ می گویند، جدّاً جواب خدا را می شنوند، عملشان، اخلاقشان، رفتارشان، برخوردشان بالاترین جوابی است که می شنوند. آن اخلاق و عمل الهی شان همان جواب یا اللّٰه شان است، آن نماز، روزه، جهاد و شهادتشان، جواب های یا اللّٰه هایشان است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:135


1- (16)-اعلام الوری:220 عن معروف قال أول ما عرف الزهری تکلم فی مجلس الولید بن عبد الملک فقال الولید أیکم یعلم ما فعلت أحجار بیت المقدس یوم قتل الحسین بن علی فقال الزهری بلغنی أنه لم یقلب حجرا إلا و تحته دم عبیط.

ص:136

ص:137

ص:138

ص:139

ص:140

9 لطافت نفس

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:141

ص:142

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

دربارۀ ارزش، قیمت و موقعیت نفس در وجود مطالبی بیان شد و دانستیم که نفس در وجود انسان از موقعیّت مهمی برخوردار است. نفس دارای انواع استعدادهای بسیار مهم است که اگر انسان با راهنمایی های صاحب نفس که خداست، به آن استعدادها برسد و به تعبیر پیغمبر اسلام آن استعدادها را مؤدّب به آداب خدا کند، از انسان وجود باارزشی، حتی مافوق ملائکه و عرش خدا به وجود می آید.

بحث دیگری تحت عنوان «اعراض» که در آیات متعددی در قرآن مجید آمده است، مسأله اعراض نفس از حق و روگردانی آن از واقعیّت ها می باشد.

خداوند متعال می فرماید:

«وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ» (1)

آیه ای از آیات ما نیامد، مگر این که گروهی از آنها اعراض کردند و اعراض به معنای روگردانی است، به معنای پشت کردن به حق است، و این اعراض، در وجود انسان معمولاً کار نفس است و وقتی نفس اعراض کند، ارتش این نفس که عبارت است از اعضا و جوارح انسان، همۀ آنها هم اعراض خواهند کرد، چون وضع نفس

ص:143


1- (1)-یس(36):46؛«و هیچ آیه ای از آیات پروردگارشان برای آنان نمی آید مگر اینکه از آن روی می گردانند».

در وجود ما مانند یک فرماندۀ کل است؛ تمام نیروها و قدرت ها متمرکز در او هستند و اوست که اگر متخلّق به اخلاق الهی شود، مشکلات حل خواهد شد. دستور شدید هم به این معنا داده شده است که:

«تَخَلَّقُوا بِأخلاقِ اللّٰهِ» (1)«وَتَأدَّبُوا بآدابِ الصّٰالِحینَ» (2)نفس تان را متخلّق به اخلاق خدا و مؤدب به آداب اهل صالح کنید.

منظور از صالحین در این گفتار پیغمبر اکرم، بندگان شایستۀ خدا هستند، بندگان حقیقی خدا در هر لباسی که هستند، افرادی هستند که در حقشان می توان گفت آنها لطیف ترین و نورانی ترین موجود عالَم هستند، البته این نوری که آنها دارند، نور معنوی است.

لطافت نفس

قرآن مجید می فرماید:

این قدر این نور شدید است که در قیامت خودش را آشکار و ظاهر می کند. به مسئلۀ منزّه شدن نفس به نور الهی و آیات الهی در این زمینه و بسیاری از مسائل مهمی که نفس را لطیف ترین حقیقت عالَم می کند، پرداخته خواهد شد.

بیان این مسائل منوط به این است که: خدا به همۀ ما لطف کند، چون همۀ ما سخت محتاج هستیم. آن چه در این جا بیان می شود از کتاب هاست، اما اگر خودِ انسان به آن لطافت و به آن نورانیّت برسد، در صریح قرآن مجید است که به کشف بسیاری از حقایق عالی نایل خواهد شد. خیلی از مسائل است که فقط با لطیف شدن قابل درک است و خطابی نیست. حافظ می گوید:

بشوی اوراق اگر همدرس مایی که علم عشق در دفتر نباشد (3)

ص:144


1- (2)-در روایت آمده: بحار الأنوار:129/58؛«أنّه قال علیه السّلام تخلّقوا بأخلاق اللّه». الکافی:17/8،حدیث 2؛الأمالی للمفید:204؛«و تأدّبوا بآداب الصّالحین».
2- (3)-الکافی:17/8،حدیث 2؛الأمالی للمفید:204.
3- (4)-دیوان اشعار حافظ شیرازی.

چگونه لطیف شویم ؟

قرآن راهنمایی می کند که چگونه لطیف شویم؟ چون قدرت پرواز نفس بسیار زیاد است، اگر او برود، عقل را برای اتّصال به عقل مطلق با خودش می برد و اگر نرود، عقل را زندانی می کند و نمی گذارد اصلاً کار کند، چون بسیار قوی است، هم در طرف مثبت قدرت زیادی برای پرواز دارد و هم در طرف منفی قدرت زیادی برای بدبخت شدن دارد.

بنابراین، اگر او از زندان هایی که به سه تای آنها اشاره خواهد شد، آزاد شود ممکن است بگوییم که تمام تابعانش را با خود می برد. این بردن، بردن معنوی است نه این که خیالی باشد. اگر کسی به لطافت کامل برسد، در روی همین زمین به لطافت خواهید رسید مگر انبیا کجا بودند؟ انبیا که از آسمان ها با ما تماس نداشتند، مهم ترین عارف عالَم که سرحلقۀ همه عارفان بوده و هست، وجود مقدّس امیرالمؤمنین می باشد، مگر ایشان کجا بودند؟ همین جا، اما با این که او را در زمین می دیدند، وجود مقدّسشان فنای در حق بود؛ یعنی پیوستگی کاملی با نور حضرت حق پیدا کرده بود. انگار فکر می کردی که دیگر علی نیست، کسانی که چشم حقیقت بین داشتند، دیگر علی را نمی دیدند، بلکه خدا را در آیینۀ این انسان در تجلّی می دیدند. آنها با علیّ بن ابی طالب به عنوان یک انسان معمولی معامله نمی کردند.

سخنرانی سلمان در مدح علی 5

(1)

سلمان یک سخنرانی دارد که مرحوم طبرسی در کتاب بسیار مهم احتجاج آن را نقل کرده است. او این سخنرانی را در مدینه در مسجد برای مردم بیان کرد. در این سخنرانی به این مطلب اشاره می کند که: من حرفی دارم که مخالف ترین مخالفان

ص:145


1- (5)-شبیه این روایت از سلمان نقل شده که می فرماید: بحار الأنوار:339/54،باب 2،حدیث 31؛«عن سلمان قال کنّا مع أمیر المؤمنین علیه السّلام و نحن نذکر شیئا من معجزات الأنبیاء فقلت له یا سیّدی أحبّ أن ترینی ناقة ثمود و شیئا من معجزاتک قال أفعل ثمّ وثب فدخل منزله و خرج إلیّ و تحته فرس أدهم و علیه قباء أبیض و قلنسوة بیضاء و نادی یا قنبر أخرج إلیّ ذلک الفرس فأخرج فرسا أغرّ أدهم فقال لی ارکب یا أبا عبد اللّه قال سلمان فرکبته فإذا له جناحان ملتصقان إلی جنبه فصاح به الإمام فتحلّق فی الهواء و کنت أسمع خفیق أجنحة الملائکة تحت العرش ثمّ خطرنا علی ساحل بحر عجّاج مغطمط الأمواج فنظر إلیه الإمام شزرا فسکن البحر فقلت یا سیّدی سکن البحر من غلیانه من نظرک إلیه فقال یا سلمان حسبنی أنّی آمر فیه بأمر ثمّ قبض علی یدی و سار علی وجه الماء و الفرسان یتبعاننا لا یقودهما أحد فو اللّه ما ابتلّت أقدامنا و لا حوافر الخیل فعبرنا ذلک البحر و وقعنا إلی جزیرة کثیرة الأشجار و الأثمار و الأطیار و الأنهار و إذا شجرة عظیمة بلا ثمر بل ورد و زهر فهزّها بقضیب کان فی یده فانشقّت و خرج منها ناقة طولها ثمانون ذراعا و عرضها أربعون ذراعا خلفها فصیل فقال لی ادن منها و اشرب من لبنها فدنوت و شربت حتّی رویت و کان أعذب من الشّهد و ألین من الزّبد و قد اکتفیت قال هذا حسن قلت حسن یا سیّدی

شما هم نمی تواند منکر این حرف شود، چون همۀ شما حقیقت این حرف مرا با چشم و گوش و وجودتان در زمان پیغمبر لمس کرده اید.

اگر کسی بگوید این حرفی که تو می زنی، درست نیست، باید در دهانش زد، چون نمی تواند بگوید درست نیست و آن این است که: شما بعد از مرگ پیغمبر دست از علی علیه السلام برداشتید، در حالی که این حرف من مثل روز روشن است که اگر کسی با علی بن ابیطالب اتّحاد ارادی، اخلاقی و عملی پیدا کند، اگر کنار دریا برود، بخواهد از این طرف دریا به آن طرف برود و قایق و کشتی نباشد، معطّل کشتی نمی شود، بلکه یک «یا علی» می گوید و از روی آب مثل برق رد می شود.

گفت: کدامتان منکر این حرف هستید که با گفتن یک «یا علی» از روی آب دریا بدون این که آدم فرو برود، از کشتی سریع تر رد می شود؟ همه سرها را پایین انداختند. گفت: با گفتن یک «یا علی» انسان هر مرغ حلال گوشتی را اراده کند که در خانه اش بنشیند، خودِ آن مرغ اگر در هندوستان باشد، پر می کشد و به اتاق می آید، او را ذبح می کند می خورَد و بعد هم عبادت خدا را به جای می آورد. کدام یک از شما منکر این حرف هستید؟ اگر کسی «یا علی» بگوید و اراده کند به خدا برسد، به خدا می رسد، کسانی که چشم باز داشتند، علی را دور می دیدند، اگر کسی به این لطافت برسد، توفیق حق نصیب او شده است.

حالا اگر کسی بگوید که قواعد علمی نمی تواند این مسائل را قبول کند و این مسائل مافوق علم است، علم مجموعه ای از روابط بین عناصر است، علم کاری به عالَم معنا ندارد، بلکه روابط نبات را با ازت و اکسیژن و هیدروژن و خاک و املاحِ آبی را بیان می کند و این ارتباطی به حرکت انسان برای فنای فی اللّٰه ندارد، چه دلیلی اصلاً بین روابط نباتات و عالَم برای این موضوع هست؟ اصل این علم غریبۀ از این حرف هاست؟ باید گفت که آیا اصل علم را قبول نداری؟ آیا این علم غریبۀ از این حرف هاست؟ دنیا قبول ندارد، دنیا غریبۀ از آخرت است؟ دنیا غریبۀ از غیب و

ص:146

باطن است؟ علوم مادی مجموعه ای از روابط عناصر با همدیگر است.

ما هر چقدر هم معطّل بنشینیم تا قواعد مربوط به اکسیژن و هیدروژن حرف های ما را تأیید کند، تا قیامت هم دری برای تأیید باز نمی کند، چون اصلاً بیگانۀ از این حرف هاست: که علم عشق در دفتر نباشد، صاحب جای دیگر است. اگر بحث دربارۀ دنیا باشد، انسان علوم خودِ دنیا را دربارۀ دنیا بحث می کند. موسی بن عمران چوب خشکی را در بیابان طبق صریح قرآن به سنگی تبدیل کرد که به زمین نچسبیده اما بیست نفر می توانند سنگ را روی زمین حرکت دهند. گاهی سنگی در دل زمین است، می گوییم زیرش آب بود و ما نمی دانستیم، اما موسی چنان با عصا محکم به سنگ زد که شکافت و آب بیرون زد این هیچ چیز نیست؟ آب بوده و سنگ روی آن بوده و کسی نمی دانسته و چوبی به سنگ خورده، آب بیرون زد و این تیر به تاریکی زدن است؟ این اصل مهمی نیست؟ آیا یک ارمنی، یهودی، یا مشرک هم ممکن است در حال کشاورزی کلنگش به سنگ بخورد و یک مرتبه آب فوران کند، پس این لطف شده که این کار را کرده، این که نَفْسش مجسمۀ شیطان است، چه لطافتی دارد؟

رزمندگان در زمان جنگ هم گاهی در جبهۀ جنوب درگیر می شدند، آب به آنها نمی رسید، هوا هم خیلی گرم بود، در سنگرها دهانشان خشک شده بود، نزدیک به مرگ بودند، من هم در آن جا بودم. نه این که گراگرفته باشند و بدانند که حتماً در این جا نیرو هست، البته احتمال می دادند که نیرو باشد، اما با توپ های 45 و 60 کیلومتری آن جا را می زدند که ناگهان توپی آمد و در آن منطقه خورد و زمین به دلیل شدّت توپ دهان باز کرد و آب بسیار عالی شروع به جوشیدن کرد، آیا باید گفت که آن سرباز عراقی لطیف شده بود؟!

چوب خشک موسی و سنگ

خدا در قرآن می گوید که چوب خشکش را به سنگی که زیرش هم هیچ چیزی

ص:147

نبود، می زند: «فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصٰاکَ الْحَجَرَ» (1)پس گفتم چوب در دستت را به سنگ بزن، روح لطیف است، ارتباط هم دارد، ارتباطش هم از

«قُلْنَا اضْرِب» پیداست.

دست دیگر دست موسی نبود، دست خدا بود والّا از چوب خشک چه کاری برمی آید؟ قواعد نجاری باید این حرف را تأیید کند، چرا که بیگانۀ از این حرف است، قواعد فیزیکی باید این حرف را قبول کند.

این که بیگانۀ از این حرف است را عقل انسان باید بپذیرد، کسی با یک خرده مغز به اندازۀ مغز گوسفند در سر او گذاشته شده با همان مغز بی حرکت و بی ارتباط هر چه را در عالَم قبول دارد، می گویم درست است، هر چه را قبول ندارد، می گوید نادرست است.

اما باید گفت که تو اصلاً بیگانۀ از همه جا هستی، تو نباید بگویی، بلکه آشنا باید بگوید که چه چیزی درست است، آشناترین آشناها هم خداست که می گوید درست است. چه کسی آشناتر از همه در عالَم به موجودات است؟ چه کسی نزدیک تر است، چه کسی رفیق تر است؟ چوب را به سنگ زد: «فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً» از آن یک سنگ دوازده چشمۀ آب بیرون آمد. در باطن این عالَم خبرهاست، ولی این خبرها تنها در صورتی به او می رسد که مثل موسی شود. اگر چنین اسلحه ای را که دست موسی دادند، دست ما می دادند، آیا ما هم به باطن عالَم می رسیدیم؟ این خبرها را خبردارها می دانند، بی خبرها که نمی دانند چه خبر است. بی خردان چه می دانند چه خبر است؟

ابن سینا با همۀ عظمت علمی اش می گفت: جرأت انکار هیچ چیز را ندارم، هر چه به من می گویند می ترسم بگویم نه . یکی از پهلوان ترین پهلوانان علم در کرۀ زمین ابن سیناست.

صدر المتألهین با آن ید بیضای علمی اش ابن سینا را قبول دارد. صدر المتألهین بیست درصد دانشش را، پنجاه سال پیش استاد خوانده بود، هشتاد درصدش را هم

ص:148


1- (6)-بقره(2):60؛«پس گفتیم:عصایت را به این سنگ بزن.»

از طریق لطافت به دست آورده بود. وقتی انسان به کتاب های مهم او مراجعه می کند، در بیشتر صفحاتش می بینید که یک عنوان می زند: «حقیقةٌ عرشیّه».

چیزهایی می گوید که در هیچ کتابی نوشته نشده است، بعد در پایان هم می گوید: آن چه را برایتان نوشتم می دانید از کجا نقل می کنم؟ خداوند دستم را گرفت، نشانم داد و من در کتاب آوردم، یک جا می بینید می نویسد «برهانٌ نیّرٌ عرشی»، می گوید این حرف مال فرش نیست، تا آن جا رفته ام، آن جا دیده ام و در کتاب آورده ام. هیچ کدام از این قواعد علمی نه می تواند اینها را تأیید یا نفی کند، چون قواعد علمی بیگانۀ از این حرف ها هستند.

ممکن است دکتری در ایران از نظر جراحی نظیر نداشته باشد، فیزیک دانی در ایران در خاورمیانه بی نظیر باشد و بگوید که این حرف ها را علم من قبول نمی کند، برای این که تو غریبۀ غریبه ای، تو نسبت به این حرف ها جاهل محض هستی، قرآن هم می گوید جاهل هستی: «یَعْلَمُونَ ظٰاهِراً مِنَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا». (1)قرآن می گوید سواد دنیایی ات خیلی بالا است: «یَعْلَمُونَ ظٰاهِراً مِنَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا» ، بله، ظاهر در و دیوار را خوب می فهمد: «وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غٰافِلُونَ» اما یک هزارم میلی متر از پشت پرده اطلاع ندارد و آن را درک نمی کند، ولی باید این پرده را شکافت، باید این دیوار را خراب کرد، باید از این زندان بیرون آمد تا ببینی که بیرون از زندان چه مملکتی است؟ تا ببینی پشت این گنبد مینویی عالَم چه خبرهاست؟

مقام و منزلت سلمان

پیغمبر بعد از نماز صبح به یک نفر فرمود: حالت چطور است؟ گفت اجازه می دهید از این گنبدی که روی ماست به نام دنیا، سرم را بیرون کنم از آن پشت خبر بدهم که چه خبر است؟ اجازه می دهید که این قیافه هایی را که در مسجد نشسته اند، از تک تک آنها خبر دهم که در چه طبقه ای از جهنّم قرار دارند؟ کدام را

ص:149


1- (7)-روم(30):7؛«[تنها]ظاهری[محسوس]از زندگی دنیا را می شناسند و آنان از آخرت[که سرای ابدی و دارای نعمت های جاودانی و حیات سرمدی است]بی خبرند.»

در کجای بهشت می بینم؟ اجازه می دهید خطّهای داخل قلب این مردم را برایتان بخوانم که چیست؟ فرمود: نه، ولی حال خودت را بگو، به حال مردم کار نداشته باش، می دانم که می دانی، اما هر دانسته ای را که نباید گفت، اهل خبر کجا هستند، محرم ها کجا هستند، تو می خواهی پیش نامحرم ها چه بگویی؟ (1)پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به سلمان می گفت: چیزهای مربوط به خودت را برای ابوذر تعریف نکن؟ بعضی ها چه خبرهایی از عالَم گرفته بودند؟ اگر ابوذر نامحرم سلمان باشد، وای به حال ما، ما که به همه نامحرم هستیم و آن گاه صورت را باز کردیم و به همه می گوییم ما را تماشا کنید، یا رسول اللّٰه، ما را ببین، یا حسین، ما را ببین، یا علی، ما را ببین، از همه بدتر ای خدا، ما را ببین، خودش که گفته به نامحرم نگاه نکنید، خودش قانون خودش را بشکند، من باید محرم شوم تا مرا راه دهند، آن گاه بعد از آن که محرم شدی، کار بسیار سخت می شود، اگر محرم شدی، باید بیش از گذشته مراقب زبان و دهانت باشی:

چو محرم شدی واقف خویش باش که محرم به یک نقطه مجرم شود

همین که محرم شدی، یک لحظه به درخت خودبینی نزدیک شده ای، آن گاه فریادش بلند می شود که: «فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ» (2).

مردی که می خواست اسم اعظم را بیاموزد

مردی پیش استاد رفت تا اسم اعظم را بیاموزد:

«عَلِّمْنیٖ اسْمَ الأعظَمْ» (3). گفت: استاد این همه ما پیش تو درس خواندیم، اسم اعظم را به ما یاد بده، استاد هیچ چیزی نگفت. مدتی گذشت دو مرتبه به استاد التماس کرد، استاد اسم اعظم را یاد بده، استاد هیچ چیز نگفت.

روزی استاد جعبۀ دربسته ای را به شاگردش داد و گفت: بیست سال است پیش

ص:150


1- (8)-الکافی:53/2،حدیث 2؛بحار الأنوار:159/67،باب 52،حدیث 17؛«عن إسحاق بن عمّار قال سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله صلّی بالنّاس الصّبح فنظر إلی شابّ فی المسجد و هو یخفق و یهوی برأسه مصفرّا لونه قد نحف جسمه و غارت عیناه فی رأسه فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله کیف أصبحت یا فلان قال أصبحت یا رسول اللّه موقنا فعجب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله من قوله و قال إنّ لکلّ یقین حقیقة فما حقیقة یقینک فقال إنّ یقینی یا رسول اللّه هو الّذی أحزننی و أسهر لیلی و أظمأ هواجری فعزفت نفسی عن الدّنیا و ما فیها حتّی کأنّی أنظر إلی عرش ربّی و قد نصب للحساب و حشر الخلائق لذلک و أنا فیهم و کأنّی أنظر إلی أهل الجنّة یتنعّمون فی الجنّة و یتعارفون و علی الأرائک متّکئون و کأنّی أنظر إلی أهل النّار و هم فیها معذّبون مصطرخون و کأنّی الآن أسمع زفیر النّار یدور فی مسامعی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله لأصحابه هذا عبد نوّر اللّه قلبه بالإیمان ثمّ قال له الزم ما أنت علیه فقال الشّابّ ادع اللّه لی یا رسول اللّه أن أرزق الشّهادة معک فدعا له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فلم یلبث أن خرج فی بعض غزوات النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله فاستشهد بعد تسعة نفر و کان هو العاشر».
2- (9)-حجر(15):34؛«[خدا]گفت:از این[جایگاه والا که مقام مقربان است]بیرون رو که رانده شده ای.»
3- (10)-درباره اسم اعظم از رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و اله سئوال شد فرمودند: ...یا رسول اللّه علّمنی اسم اللّه الأعظم فقال صلّی اللّه علیه و اله توضّئی فتوضّأت ثمّ قال ادعی حتّی أسمع ففعلت فقالت اللّهمّ إنّی أسألک بأسمائک الحسنی کلّها ما علمت منها و ما لم أعلم و أسألک باسمک العظیم الأعظم الکبیر الأکبر فقال صلّی اللّه علیه و اله أصبته و الّذی بعثنی بالحقّ بحار الأنوار:225/90،باب 11؛مهج الدعوات:318.

من درس می خوانی، خیلی هم به تو علاقه دارم، بسیار هم آدم خوبی هستی، این یک کار را برای من انجام بده، من اسم اعظم را به تو می آموزم. گفت: جانم را می دهم.

گفت: این جعبه را می بری به فلان روستا، در آنجا مرد بزرگواری که قیافه ای نورانی دارد، مؤدّب و متخلّق است، اهل حال است به او تحویل بده و برگرد.

مسیر روستا از رودخانه می گذشت. لب رودخانه رسید، خسته شده بود، به خود گفت: بنشینم قدری رفع خستگی کنم، اما بعد وسوسه شد که درِ جعبه را باز کند تا ببیند چه چیزی داخل آن است؟ درِ جعبه را باز کرد، موشی داخل آن بود، پرید داخل رودخانه و آب او را برد. با خود گفت که دیگر برای چه به آن ده بروم، برگشت.

استاد پرسید: چه شد، رساندی؟

گفت: نه، لب رودخانه نشستم تا خستگی در کنم، در جعبه را باز کردم، موشی که داخل آن بود، فرار کرد.

استاد گفت: تو الان چهل ساله هستی، بیست سال هم هست که پیش من درس می خوانی، هنوز نَفْس تو قدرت حفظ سرّ یک جعبه را ندارد، چه طور انتظار داری اسم اعظم را به تو بگویم، بدان که هنوز نامحرم هستی.

برای من هم گفتن برخی مسائل سخت است، زیرا بدبختی اش سرِ خود من هم هست. از کلمه به کلمۀ این جملات خجالت می کشم، گاهی به پروردگار می گویم:

اگر این مقداری را که الان می فهمم، قبلاً می فهمیدم، سراغ پوشیدن این لباس انبیا نمی رفتم. گفت: چرا قاصر باید چنین کاری را انجام دهد؟ از چهرۀ یکایک شما هم خجالت می کشم.

پیغمبر فرمود: قیامت کسی را می آورند تا دهنه بند به دهانش بزنند، می گوید:

خدایا من چه کار کردم؟ می گویند: حرف های خوب را برای مردم زدی، آنها خوب

ص:151

شدند، اما خودت هیچ چیزی نشدی.

حالا به حرف های ابی عبداللّه گوش دهید پناه به خدا، ببنید او چه قدر محرم است و ما چه قدر نامحرم هستیم، اگر این تضادّ ادامه پیدا کند چه می شود؟ محرم اصلاً نیاید جلو، بین من و محرم عالَم یکی نشود، من نامحرم بمانم و او محرم، وقتی ببیند من نامحرم هستم، او هم قیافۀ نامحرمی بگیرد و بگوید حالا که تو را نمی توان دید، تو هم مرا نبین، آن گاه چه می شود؟ اوّل محرمیّت خدا را به ابی عبداللّه بگوئیم و بعد نامحرمی نامحرمان را بگوئیم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:152

ص:153

ص:154

10 راه های تغذیه نفس

اشاره

هران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:155

ص:156

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

از مباحث مهم کتاب خدا مسأله اعراض نَفْس از حق است. همان طور که نفس در طرف مثبت مسیرش به عالی ترین سرمایه ها دست پیدا می کند، در طرف منفی مسیرش نیز قرآن مجید می فرماید که به سخت ترین بدبختی ها و خسارت ها دچار می شود.

انسان بدون نفس نمی تواند موجود باشد و زندگی کند. معروف است که انسان در مدت چهار ماهی که در رحم مادر است، دارای روح و نفس نیست. خداوند متعال در آن مدت کوتاه چهار ماه، تمام ابزار لازم را برای زندگی، از عقل و مغز گرفته تا ناخن های دست و پا به انسان عنایت می کند، ولی مجموع این ابزارها در مدت آن چهار ماه قابل به کار گرفتن نیست. انسان شبیه به یک مرده است، تا وقتی که نفخۀ روح در او دمیده و این نفس که منشأ، منبع و مبدأ حیات و حرکت هاست، به او عنایت می شود.

با آمدن نفس، تمام ابزار، از عقل تا جزئی ترین عنصر وجود انسان به کار گرفته می شوند. در حقیقت، نفس کارفرمای اصلی و محرک واقعی همۀ اعضا و جوارح و ابزار و عناصر وجود انسان است. تمام حرکت ها از حرکت عقلی انسان گرفته تا حرکت های مادی معمولی به او برمی گردد.

ص:157

قرآن مجید هم تمام برنامه ها را به عنوان کسب و کار و کوشش و فعالیت یا بدی ها و خوبی ها به نفس نسبت داده است.

این نفس است که اگر انسان رویش را به جانب خدا کند و به او بفهماند که قبلۀ اصلی و هدف واقعی، وجود مقدّس حضرت حق است و او را از این قضیۀ بسیار مهم آگاه کند که معشوق و محبوب فقط خداست، نفس نیز با عوامل و عللی که در مسیر الهی به او کمک می کند، به سوی وجود مقدّس حق، حرکتی معنوی و روحانی و ملکوتی می کند، وقتی نفس حرکت می کند فکر می کنید که تمام اعضا و جوارح و ابزار و عناصری که در اختیار اوست، بی اراده و بی اختیار از روی اجبار دنبال او حرکت می کنند.

حق هم همین است که مختار، مرید و تصمیم گیرنده در وجود انسان نفس است.

عقل به منزلۀ چراغ راه برای او است، البته نورش کم است و برای این که همۀ جاده را روشن کند، تمام خطرات راه را نشان دهد و تمام منافع لازم را در اختیار بگذارد، خداوند بزرگ انبیای گرامی اش را به کمک عقل و قوّۀ دریافت انسان، مبعوث به رسالت می کند:

امام کاظم علیه السلام در این زمینه می فرماید:

إنّ لِلّٰهِ عَلَی النّاس حجَّتَینِ: حُجَةٌ ظاهِرَةٌ وَحُجَّةٌ باطِنَةٌ، أمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالأنبِیاءُ وَالأئِمَّةُ عَلَیهِمُ السَّلامُ، أمَّا الباطِنَةُ فَالعُقُولُ. (1)

خداوند دو حجت بر مردم دارد یکی حجت ظاهری به نام پیامبران و انبیا و ائمه علیهم السلام و یک حجّت باطنی به نام عقل.

اینها همه کمک کنندگان به نفس هستند، کمک کنندگان به برّ و تقوا هستند، و بِرّ و تقوا مربوط به نفس است. اگر در آیات قرآن مجید دقت کنید، همۀ این مسائل را خداوند متعال در کتابش روشن بیان کرده است.

ص:158


1- (1)-الکافی:16/1،حدیث 12؛بحار الأنوار:137/1،باب 4،ذیل حدیث 29. همچنین در روایات متعدد درباره اهمیت عقل آمده: وسائل الشیعة:208/15،باب 8،حدیث 20295 و حدیث 20294؛«عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یا علیّ لا فقر أشدّ من الجهل و لا مال أعود من العقل». و نیز می فرماید: وسائل الشیعة:209/15-210،باب 8،حدیث 20298؛علل الشرائع:4/1،باب 6،حدیث 1؛«عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال لمّا خلق اللّه العقل استنطقه ثمّ قال له أقبل فأقبل فقال له أدبر فأدبر فقال و عزّتی و جلالی ما خلقت خلقا هو أحبّ إلیّ منک بک آخذ و بک أعطی و علیک أثیب عن عبد اللّه بن سنان قال سألت أبا عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق علیه السّلام فقلت الملائکة أفضل أم بنو آدم فقال قال أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام إنّ اللّه رکّب فی الملائکة عقلا بلا شهوة و رکّب فی البهائم شهوة بلا عقل و رکّب فی بنی آدم کلتیهما فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو شرّ من البهائم».

این نفس در خانۀ وجود انسان، از اختیار و اراده برخوردار است، آن گاه ما تغذیه کنندۀ او هستیم. هر چه به او بدهند از آن چه به او داده شده، کسب قدرت می کند و بر مبنای همان قدرت هم حرکتش را تنظیم می نماید، اگر بار منفی به نفس خورانده شود، از قبیل رذایل اخلاقی، آلودگی ها، ناپاکی ها، همان ها قدرت حرکت نفس می شوند و وقتی از آن طریق قدرت می گیرد، در همان طریق هم شروع به حرکت کردن می کند. همۀ اعضا و جوارح را هم دنبال خودش می بَرَد.

راه های تغذیۀ نفس

اگر نفس تغذیه مثبت و سالم شود، قضیه فرق می کند. گوش و چشم راههای تغذیه نفس هستند؛ گوش برای این که حقایق الهی را به نفس برساند، چون رابط بین حقایق الهی و نفس گوش است، البته عقل قوّۀ دریافت است که می گیرد و بعد در صفحۀ نفس منعکس می کند.

چشم برای دیدن آثار الهی است، که قرآن می فرماید انسان از طریق آثار به عبرت ها، پندها و موعظه ها راه پیدا می کند. نفس از این دو طریق تغذیه می شود، قدرت می گیرد و همان قدرت را خرج پرواز و حرکتش می کند و وقتی شروع به حرکت کردن می کند، تمام اعضا و جوارح را هم با خود می برد. پایان این راه هم «اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً» است.

خطاب اصلی این آیه نفس است. در آخرین آیۀ سورۀ مبارکۀ فجر می خوانیم:

«یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً* فَادْخُلِی ...» ای نفس «فِی عِبٰادِی* وَ ادْخُلِی» ای نفس «جَنَّتِی» (1)بهشت خودم که غیر از بهشت هایی است که در قرآن مجید آمده است، این را انسان باید برسد تا بفهمد.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

این واقعیّات را الان از طریق گوش نمی فهمد گرچه اوصاف و آثارش را برایش

ص:159


1- (2)-فجر(89):27-30؛«ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته!*به سوی پروردگارت درحالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است،بازگرد.*پس در میان بندگانم درآی*و در بهشتم وارد شو.»

تعریف کنند؟ این نفس گاهی در برابر آیات حق، حالت اعراض می گیرد، همان طور در سورۀ یس خداوند بیان فرموده است که: «وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ». (1)

آیات خدا بر سه قسم است

آیات خدا بر سه قسم است:

یک قسمت آیات آفاقی حق است، قسمت دوّم آیات انفسی حق است، قسمت سوم هم آیات شرعی حق است.

آیات آفاقی عبارت اند از تمام موجودات جهان که هر موجودی یک آیه است:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار (2)

انسان اگر واقعاً اهل حرکت به سوی خدا باشد می تواند یک برگ را هم نردبان رسیدن به حق قرار دهد، چرا که آثار قدرت و علم و حکمت و عنایت و مرحمت و عشق و لطف او در همان یک برگ قابل خواندن و مطالعه و معرفت پیدا کردن است تا چه رسد به این که موفق شود به مطالعۀ وضع عالَم، آسمان ها، زمین، ستارگان، کهکشان ها، صحابی ها و آن چه به عنوان سماوات و ارض بیان شده است، که اگر با دید عارفانۀ عاشقان کل جهان دیده شود، کاملاً مثل آیینه می ماند، هر طرف این آیینه را که نگاه کنید، خدا در آن پیداست. عارفان چنین می گویند:

یار در این انجمن***یوسف سیمین بدن

آینه خان جهان***او به همه روبروست (3)

کل عالم آیینه است و یک عکس هم بیشتر در آن پیدا نیست، عکس روی یار است فقط

«لَیسَ فِی الدّارِ غَیرُهُ دَیَّارٌ» این واقعیّتی است که همۀ انبیا هم می گفتند.

از زمانی که مبعوث می شدند تا زمانی که از دنیا می رفتند تنها حرفشان به مردم این بود که:

«قُولُواْ لا إلهَ إلّااللّٰهُ»؛ (4)غیر از یار واقعاً در عالَم هیچ چیز دیگری نیست،

ص:160


1- (3)-یس(36):46؛«و هیچ آیه ای از آیات پروردگارشان برای آنان نمی آید مگر اینکه از آن روی می گردانند.»
2- (4)-دیوان اشعار سعدی شیرازی.
3- (5)-ملاهادی سبزواری.
4- (6)-الکافی:28/2،حدیث 1؛بحار الأنوار:85/66،باب 30،حدیث 30؛«...فبعث الأنبیاء إلی قومهم بشهادة أن لا إله إلاّ اللّه و الإقرار بما جاء[به]من عند اللّه فمن آمن مخلصا و مات علی ذلک أدخله اللّه الجنّة بذلک و ذلک أنّ اللّه لیس بظلاّم للعبید».

جهان هم آینه است، این آینه را هم قرار داده تا مردم بتوانند او را ببینند، چون خودش را که نمی توانند ببینند.

درخواست موسی برای دیدن خدا

موسی بن عمران علیه السلام هم روی آن عشق پاکش عرض کرد:

محبوب من! وجود تو را می توان دید؟ خطاب رسید: به کوه روبرویت نگاه کن - آیاتش در سورۀ «طه» است - تجلّی نوری به کوه شد، کوه با آن عظمت در منطقۀ سینا، کوهی که در زمین ریشه دارد و از این طرف سر به فلک کشیده است. موسی بن عمران علیه السلام در یک لحظه دید که کوه مثل پنبۀ کنار زه حلّاج، به فضا زده شد و خودِ موسی هم: «وَ خَرَّ مُوسیٰ صَعِقاً» (1)مانند (2)مرده روی زمین طور افتاد، مدت ها افتاده بود که بعد وجود اقدس حضرت حق به او عنایت کرد، او را بلند کرد، تازه این تجلّی ای که به این کوه شده، چه تجلّی ای بوده؟ تجلّی ذات که نبوده، اگر تجلّی ذات بود که کل عالَم را مثل پنبه زده و از بین برده بود.

این تجلّی مثل خودِ قرآن مجید، تجلّی نزول بود. قرآن مجید هم تجلّی نوری دارد که بعد از تجلّی علم اصلی است. از آن تجلّی نوری در لوح محفوظ تجلّی کرده، از لوح محفوظ به جبرئیل تجلّی کرده، از جبرئیل در قالب الفاظ تجلّی کرده، الفاظ به قلب پیغمبر آمده، از قلب به زبان پیغمبر آمده، از زبان پیغمبر به گوش ما رسیده، ما هم طاقت شنیدن و فهمیدنش را داریم، اما اگر بخواهیم به اصل آن نگاه کنیم طاقت نظر و طاقت فهمیدن نداریم، اما در آینۀ جهان که رخسار یار را می توان در آن دید، مثل این که آفتاب را در آینه می توان تماشا کرد، خودش را نمی توان دید یا جلال و جمال او را در قلب می توان تماشا کرد.

ذات را که نمی توان دید، معرفت به ذات هم که محال است. شخصی به یک نفر گفت که آیا فلان کس را می شناسی؟ در جواب گفت: پنجاه و پنج سال عمر کرده ام،

ص:161


1- (7)-اعراف(7):143؛«و موسی بی هوش شد.»
2- (8)-الاحتجاج:429/2؛از امام رضا علیه السّلام درباره آیۀ 143 اعراف پرسیدند فرمود: «یا ابن رسول الله فما معنی قول الله و لمّا جاء موسی لمیقاتنا و کلّمه ربّه قال ربّ أرنی أنظر إلیک قال لن ترانی الآیة کیف یکون کلیم الله موسی بن عمران لا یعلم أن الله تعالی ذکره لا یجوز علیه الرؤیة حتی یسأله هذا السؤال فقال الرضا علیه السّلام إن کلیم الله موسی بن عمران علم أن الله جل عن أن یری بالأبصار و لکنه لما کلمه الله تعالی و قربه نجیا رجع إلی قومه فأخبرهم أن الله عز و جلّ کلمه و قربه فقالوا لن نؤمن لک حتی نسمع کلامه کما سمعت و کان القوم سبعمائة ألف رجل فاختار منهم سبعین ألفا ثم اختار منهم سبعة آلاف ثم اختار منهم سبعمائة ثم اختار منهم سبعین رجلا لمیقات ربه فخرج بهم إلی طور سیناء فأقامهم فی سفح الجبل و صعد موسی إلی الطور و سأل الله عز و جلّ أن یکلمه و یسمعهم کلامه فکلمه الله تعالی و سمعوا کلامه من فوق و أسفل و یمین و شمال و وراء و أمام لأن الله عز و جلّ أحدثه فی الشجرة ثم جعله منبعثا منها حتی سمعوه من جمیع الوجوه فقالوا لن نؤمن لک بأن هذا الذی سمعناه کلام الله حتی نری الله جهرة فلما قالوا هذا القول العظیم و استکبروا و عتوا بعث الله علیهم صاعقة فأخذتهم بظلمهم فماتوا فقال موسی یا رب ما أقول لبنی إسرائیل إذا رجعت إلیهم و قالوا إنک ذهبت بهم فقتلتهم لأنک لم تکن صادقا فیما ادعیت من مناجاة الله إیاک فأحیاهم الله و بعثهم معه فقالوا إنک لو سألت الله أن یریک تنظر إلیه لأجابک و کنت تخبرنا کیف هو فنعرفه حق معرفته فقال موسی یا قوم إن الله لا یری بالأبصار و لا کیفیة له و إنما یعرف بآیاته و یعلم بعلاماته فقالوا لن نؤمن لک حتی تسأله فقال موسی رب إنک قد سمعت مقالة بنی إسرائیل و أنت أعلم بصلاحهم فأوحی الله جل جلاله إلیه یا موسی سلنی ما سألوک فلن أؤاخذک بجهلهم فعند ذلک قال موسی ربّ أرنی أنظر إلیک قال لن ترانی و لکن انظر إلی الجبل فإن استقرّ مکانه و هو یهوی فسوف ترانی فلمّا تجلّی ربّه للجبل بآیة من آیاته جعله دکّا و خرّ موسی صعقا فلمّا أفاق قال سبحانک تبت إلیک یقول رجعت إلی معرفتی بک عن جهل قومی و أنا أوّل المؤمنین منهم بأنک لا تری فقال المأمون لله درک».

هنوز خودم را نشناخته ام، حال تو می پرسی که غیر از خودم را می شناسم؟!

صفای وجه اللّٰه

سخن قرآن کریم نیز همین است، عارفان عاشق هم مسئلۀ آیینه بودن جهان و پیدا بودن عکس روی یار را از قرآن گرفته اند. قرآن به صراحت می فرماید: «فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ» (1)به هر طرفی که بگردید خدا همان جاست:

بس که هست از همه سو وز همه رو راه به تو به تو برگردد اگر راهروی برگردد

«فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ» البته این آیینه ها هم شدید و ضعیف دارند.

شدیدترین آیینه هایی که جلال و جمال را به طور کامل می توانند نشان دهند، وجود مقدّس پیغمبر و ائمّۀ طاهرین هستند که وقتی از امام باقر سؤال می شود که منظور از وجه خدا در آیه چیست؟ حضرت می فرماید:

وجه ربّ، ما هستیم. چون خودِ خدا که نیستند بلکه وجه خدا هستند. وجه اضافۀ به اللّٰه است، مثل نور که اضافۀ به لغت اللّٰه قرآن است، «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ» (2)نور اضافۀ به اللّٰه است، معلوم می شود نور غیر از خداست، وجه هم همین طور «وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ» (3)، لذا در جامعۀ کبیره می خوانیم:

«من عرفهم فقد

عرف الله» (4)یعنی هر کس بیاید پیش شما اهل بیت علیهم السلام خدا را خوب می تواند بشناسد، چون خدا را در شما می تواند ببیند، وقتی ببیند می شناسد، عاشق می شود، وقتی عاشق شود، حرکت می کند، وقتی حرکت کرد، همۀ موجودیّت او حرکت می کند: این یک آیینه، آفاق منعکس کنندۀ جمال، جلال، صفات و علم و حکمت هستند، اما قرآن مجید می فرماید: عده ای هستند که روی از خدا را برمی گردانند که در این آیینه او را ننگرند: «وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ» (5)مسئلۀ توبه هم بیش از روبرگرداندن نیست.

«قُلْ یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ ...» به بندگان من بگو: ای مردمی که روی نفس را از تماشای من برگرداندید و نفس شما اعراض از دیدن من کرده، برگردید مرا ببینید، چشمتان را از من نبندید، روی نفس را از من برنگردانید، این مدتی هم که رویتان را برگردانده بودید و مرا تماشا نمی کردید، «لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ ...» از این که برگردید ناامید نباشید، نگویید که اگر برگردیم دیگر او را نمی بینیم، بلکه می بینید: «إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً» (6)من همۀ تاریکی هایتان را وقتی برگردید در روشنایی کامل قرار می دهم.

در روشنایی کامل، جمال یار از آفاق پیداست.

آن گاه گنهکاران حرفه ای که توبه می کردند، به دلیل توبۀ واقعی شان حرف های بسیار عجیبی می زدند، مطالب بسیار بلندی و عالی می زدند.

مردی که سی سال بعد از توبه اش نخندید

کسی که توبه کرده بود، سی سال بعد از توبه اش کسی خنده به لب او ندیده بود، مگر روزی که گفتند پسرت مرده است، آن گاه خندید. پرسیدند: در این سی سال چرا نخندیدی؟ گفت در این سی سال هنوز در خجالت بودم، امروز که پسرم مرده معلوم می شود که نظر به من داشته، خوشحال شدم از این که او به من نظر داشته است، می دیدم و نمی خندیدم، خجالت می کشیدم که اگر بخندم بگوید برای چه می خندی؟ مگر خنده دارد؟ تو چهل سال در آلودگی بودی! اما الان می خندم، چون معلوم می شود که این آخرین سِرّ مسئله است، با مردن بچه ام آلودگی ام پاک شد، چرا نفس از این آیات آفاقی و انفسی اعراض می کند؟

به قول امیرالمؤمنین در وجود انسان عالَم کبیر قرار داده شده و با هشت آیه از آیات قرآن اثبات می کنند که انسان به هر کجا که بخواهد برسد، از درون خودش

ص:162


1- (9)-بقره(2):115؛«پس به هرکجا رو کنید آنجا روی خداست.»
2- (10)-صف(61):8؛«می خواهند نور خدا را با دهان هایشان خاموش کنند.»
3- (11)-رحمن(55):27؛«و تنها ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقی می ماند.»
4- (12)-تهذیب الأحکام:102/6،حدیث 2؛مصباح الکفعمی:505(زیارت جامعة).
5- (13)-یس(36):46.
6- (14)-زمر(39):53؛«یقینا خدا همۀ گناهان را می آمرزد.»

ص:163

می تواند برسد.

معلوم می شود درون انسان دارندۀ انواع قدرت های الهی است که قرآن مجید می گوید: حتی از این آیات در صفحۀ عالَم نفس هم اعراض می کنند، به گونه ای که در غفلتِ از خودشان قرار می گیرند، اما نمی دانند چه کسی هستند؟ از خودشان هم روی برمی گردانند و حتّی خودشان را نمی بینند: «فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» (1)خود را از یاد می برند، نمی دانند، غافل هستند، از این که نفس آنها مایۀ گرفتن علوم الهی و هدایت را دارد، قدرت پرواز به سوی حق را دارد، می تواند این قدر لطیف شود که در لطافتش به حقایقی برسد و از حجابها عبور کند.

شیخ هاشم قزوینی و معرفی قاتل

شخصی در یکی از دهات های قزوین بر سرِ اختلاف مِلکی با بیل طرفش را می کُشد، بیست سال دنبال قاتل می گشتند، اما او را پیدا نمی کردند. این استاد بزرگ مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی برای دیدن اقوامشان از مشهد به قزوین سفر می کند و یک روز هم به آن دهی که بیست سال قبل آن قتل واقع شده بود تشریف می برند همه برای دیدن و دست بوسی می آیند. بعد از این که همه خداحافظی کردند، ایشان می فرماید که این نفر آخر که از اتاق به بیرون می رود، او را دستگیر کنند. چون بیست سال قبل کسی را بر سرِ اختلاف مِلکی کشته است. او را که دستگیر می کنند بعد هم قاتل اقرار می کند که من کشته ام.

از ایشان سؤال می کنند که بیست سال است که در این منطقه دنبال قاتل بودند، پیدایش نمی کنند، شما از کجا فهمیدید که این قاتل است؟ فرمود: بیست سال پیش از حرم امام هشتم که خارج شدم، خودم را در این ده قرار دادم. در حال گردش، اوضاع را می دیدم. کنار دعوای این دو نفر رسیدم، دیدم که آن شخص با بیل آن مرد مظلوم را کشت و حالا که به این جا آمدم، دیدم که قاتل خودش به دیدن من آمده

ص:164


1- (15)-حشر(59):19؛«پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشی کرد.» در تفسیر آیه 19 سوره حشر از امام رضا علیه السّلام سؤال شد فرمودند: معانی الأخبار:14،حدیث 5؛التوحید:160،باب 16،حدیث 1؛«سألت الرضا علیه السّلام عن قول الله عز و جلّ نسوا اللّه فنسیهم فقال إن اللّه تبارک و تعالی لا ینسی و لا یسهو و إنما ینسی و یسهو المخلوق المحدث أ لا تسمعه عز و جلّ یقول و ما کان ربّک نسیّا و إنما یجازی من نسیه و نسی لقاء یومه بأن ینسیهم أنفسهم کما قال عز و جلّ و لا تکونوا کالّذین نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم أولئک هم الفاسقون».

است.

لطافت نفس

گاهی هم نفس این قدر لطیف بود که به بدن می گفت: همین جا باش که من می خواهم به سفر بروم آن گاه به مکّه، کربلا، مشهد و دیدن اولیا می رفت و باز می گشت و به بدن ملحق می شد، بدن را به لطافت الهی بلند می کرد، این قدر می تواند قدرت پیدا کند که راحت از مرکبش پیاده شود، کارش را انجام دهد و برگردد و همان رابطۀ تعلّقی را دو مرتبه برقرار کند. گاهی انسان از این آیات، اعراض می کند؛ یعنی از تمام قدرت های خودش غافل می شود که چه قدرتی دارد و چه موجود شایسته ای است.

خداوند متعال یکی از اسامی روز قیامت را «یوم الحسرة» نامیده است. آن جا پرده ها بالا می رود و ما می فهمیم که چه موجود والایی بودیم و چه قدر خودمان را پست نگه داشتیم. آن جا به حسرت و غصّه و رنج دچار خواهیم شد. موجودیت ما فقط این گوشت و پوست و استخوان نیست، اینها را حیوانات هم دارند، لکن ما موجودی الهی و نوری هستیم.

این بدن را تنها به علت تکامل نفس به ما داده اند و اگر بحث تکامل نفس در کار نبود، بدن را به ما نمی دادند. نفس در همان عالَم امری خودش بود، ما پیش حق بودیم، اما به صورت استعداد، حالا ما را به این جا آورده اند همه مسافریم و جای ما این جا نیست، ما در این دنیا غریبیم، صاحب ما منتظر ماست که ما خودمان را به او برسانیم، ما یک مسافریم، این قدر دشمنان نیایند پا روی این بدن ما بگذارند که ما را در این جا حبس کنند، صاحب ما منتظر ماست، به ملائکه هم گفته است: «إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» (1)کاری نکنیم که فرشته ها به خدا بگویند، پس چه شد، چرا نیامدند، باید خودمان را بشناسیم، گول هیچ چیز را نخوریم، جذب هیچ چیز

ص:165


1- (16)-بقره(2):30؛«به یقین جانشینی در زمین قرار می دهم.»

نشویم، در مقابل دیگران که قرار می گیریم، حالات آنان مانع حرکات ما نشود، فکر نکنیم که وقتی ما را داخل قبر گذاشتند و خدا از ملائکه اش پرسید که چه کسی را آورده اند؟ ملائکه جواب دهند یک ظرف آلودگی را آورده اند. خدا هم بگوید: من خریدار نیستم، دری از جهنّم به روی قبرش باز کنید، آن گاه در قبر از چه کسی نجات بخواهیم، چه کسی به فریاد ما می رسد.

آیات شرعی

آیات دیگر قرآن، آیات احکام شرعی است. آیات شرعی خدا عبارت اند از 114 سورۀ قرآن، در حدود 6666 آیه و سخنانی که در طول نزدیک به 260 سال از زمان پیغمبر تا امام حسن عسگری صادر شده، از سال اول بعثت که پیامبر عزیز اسلام شروع به سخن گفتن کردند، تا غیبت امام عصر علیه السلام این مجموعه و قرآن مجید آیات خداست.

قرآن می فرماید: عده ای وقتی آیۀ ما به ایشان می رسد، روی برمی گردانند، چرا روی برمی گردانند؟ مگر آیات من عیب دارد؟ مگر آیات من زیبایی ندارد؟ این جهان زیبا نیست: «إِنّٰا زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِزِینَةٍ الْکَوٰاکِبِ» (1)این زمین زیبا نیست؟! آیا آثار من در این عالَم زیبا نیست؟! این نفس خودتان که همرنگ من است و زیبایی او را هیچ چیز ندارد، زیبا نیست؟! این قرآن من زیبا نیست؟! چرا روی برمی گردانید؟ جهل هم که ندارید تا بگوییم علت روی گرداندن شما جهل است، آیا ما جاهل هستیم؟ ما در حدّ خودمان زیبایی عالَم را حس نمی کنیم؟ حس نمی کنیم که عالَم آیینۀ جمال دوست است؟ حسّ نمی کنیم که خود ما خلیفۀ یار هستیم؟ حس نمی کنیم که این قرآن سخنان معشوق و محبوب ماست؟ چرا روی برمی گردانیم؟!

ص:166


1- (17)-صافات(37):6؛«همانا ما آسمان دنیا را به زیور ستارگان آراستیم.»

علل اعراض نفس از نظر قرآن کریم

قرآن مجید سه علت برای اعراض نفس از آیات ذکر می کند: که این سه علت یک مقدار قابل بحث است:

گر بماندیم زنده بردوزیم(1)

این اعراض خیلی خطرناک است، به همان اندازه ای که حرکت نفس به طرف محبوب عظیم است، به همین اندازه اعراض خطرناک است، چون اعراض کاملاً در مقابل حرکت قرار گرفته است.

عده ای می خواهند به محبوب برسند، عده ای پشت به محبوب کرده اند، به هیچ کجا هم نمی رسند. هر کس از این طرف رفته، به جایی رسیده، اما هر کس از آن طرف رفته، به هیچ کجا نرسیده است. به آخر خط که رسیده، فریادش بلند شده که:

«خَسِرَ الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةَ» (2)یعنی دنیا از دستم رفت، آخرت هم که ندارم.

شهید مطهری و استادش

مرحوم شهید مطهری می فرمودند:

وارد جلسۀ درس در اصفهان شدیم، آن روز حکیم بزرگ، عارف عالی مقدار، آن الهی حقیقی، آن انسانی که وقتی برای ما نهج البلاغه درس می داد، ما حس می کردیم، فکر می کردیم که روح خودش این یک ساعته کنار رفته و به جایش روح علی علیه السلام آمده است، گویا خود امیرمؤمنان علیه السلام از گلوی او حرف می زند، نهج البلاغه را باز کردیم درس به جای بسیار شیرین و عالی رسیده بود، ولی ایشان نهج البلاغه را بست و گفت: امروز درس نمی دهم و شروع کرد زار زار گریه کردن. شاگردان گفتند:

ص:167


1- (18)-شیخ بهایی.
2- (19)-حجّ(22):11؛«دنیا و آخرت را از دست داده اند،و این است همان زیان آشکار.»

استاد! همه به انتظار کلمه به کلمۀ درس شما هستند؟ گفت: درس نمی دهم. او یکی از پاکان درجۀ اول این صد سال کرۀ زمین بوده است.

هر سال مرحوم آیة اللّٰه العظمی بروجردی خودشان به اصفهان نامه می نوشتند و دعوتش می کردند تا ده روز در قم منزل ایشان منبر برود. می گفتند: وقتی روی منبر می نشست و بسم اللّٰه می گفت تا آخر منبر که یک ساعت طول می کشید، مرحوم آیة اللّٰه بروجردی و هر مستمعی مثل ابر بهار اشک می ریختند. [خود آیة اللّٰه بروجردی به هنگام مرگ گریه می کرد صبح پنج شنبه دوم یا سوم شوال گفتند: آقا چه شده؟ گفت: چند لحظۀ دیگر با پیغمبر روبه رو می شوم، جواب پیغمبر را چه بگویم؟ من چه کار کرده ام؟ از این 82 سال عمرم آن طور که خدا می خواست بهره گرفته ام؟! من خجالت می کشم پیغمبر را ببینم.]

استاد ما فرمود: من امروز درس نمی گویم فقط یک خوابی دیشب دیده ام خوابم را برایتان تعریف می کنم. دیشب خواب دیدم از دنیا رفتم، زن و بچه ام دور جنازه ام نشسته و گریه می کنند. آن گاه که انسان می میرد، همۀ دنیا را از دست می دهد، اگر عمل صالحی هم انجام نداده باشد، آخرت هم ندارد، کسی هم که آخرت ندارد، به محبوب راه ندارد؛ یعنی دیگر محبوب نمی خواهد؟ مگر خود محبوب در قرآن نگفته است که: «وَ الطَّیِّبٰاتُ لِلطَّیِّبِینَ» (1)اول پاک شو و سپس دیده بر آن پاک انداز، اگر می خواهی پیش من بیایی باید لایق من باشی، باید بوی مرا بدهی که قبولت کنند، اگر نه، کجا انسان را قبول کنند.

آیا در دورۀ عمرتان مهمان دعوت کرده اید، شما را به خدا قسم، کدام وقت جلوی مهمانی که دعوت کردید و دوستش داشتید، میوۀ کال گذاشته اید؟ کدام یک از شما میوۀ کال جلوی مهمانتان گذاشته اید؟ قبولمان نمی کنند، میوۀ کال در بشقاب قبر نبر، خودت را ببر که این میوۀ کال را ملائکه پیش خدا نمی برند، آن جا بزم مهمانی کبریایی است، در آن جا میوه هایی مثل حضرت علی، فاطمه، حسن،

ص:168


1- (20)-نور(24):26؛«و زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک اند.»

حسین علیه السلام ، ابراهیم، موسی جلوی خدا می چینند. ما باید به حدّی برسیم که ما را کنار آن میوه ها پیش خدا بچینند که وقتی این میوه های رسیده را ببیند، به ملائکه بگوید:

«رَضِیتُ مِنْ عِبادِیٖ» (1)؛ خوشم می آید، نه این که تا آدم را به آن جا ببرند یک مرتبه خدا بگوید که: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ» (2)؛ زنجیرش کنید، از جلوی من دور کنید، او را به جهنّم ببرید تا او را نبینم. این خیلی خطرناک است.

استاد ما گفت در خواب دیدم که زن و بچه دور بدنم جمع شدند، گریه می کنند، مردم اصفهان باخبر شدند و تشییع جنازۀ باشکوهی برپا شد. با اینکه یک روز در دورۀ عمرش حاضر شد در این مسجد امام اصفهان بیاید و نماز بخواند، از راه که رسید، دید داخل خیابان جمعیت ایستاده اند، پرسید: چه خبر است؟ گفتند: برای نماز شما آمده اند. سابقه نداشت مسجد امام اصفهان این قدر جمعیّت بیایند.

ایشان از وسط راه برگشتند و فرمودند: هر چه مسجد در این اطراف است به خاطر این نماز خلوت شده و این ظلم است و من این نماز ظالمانه را نمی خوانم.

امّا ما همین که دو نفر به ما سلام می کنند، چنان مغرور می شویم که انگار خدا هستیم. گفت: این نماز ظالمانه است، این محراب نیست که من در آن نماز بخوانم، این سجده بر خویشتن است نه خدا. گفت: در خواب دیدم تشییع جنازه شلوغ بود و جنازۀ مرا به تخت فولاد آوردند، تابوت را کنار قبر گذاشتند، درِ تابوت را باز کردند، خودم می دیدم که بدنم را برداشتند و سرازیر میان قبر گذاشتند.

سگ سیاهی هم دنبال بدنم وارد قبر شد، هر چه فریاد زدم، برادران، شما که پای منبر من بودید، شما که به من علاقه داشتید، شما که مرا این جا دفن می کنید، نگذارید این سگ در این قبر بیاید، هیچ کس گوش نمی داد، درِ قبر را بستند و رفتند.

از سگ سیاه پرسیدم تو از کجا آمدی؟ گفت: من اعمال بد خودت هستم که در تمام مدت عمرت انجام داده ای، حالا به این صورت شده و پیش تو آمده ام. از قیافۀ آن سگ وحشت کردم، شروع به گریه کردن کردم، دیدم تمام قبر روشن شد. یک نفر

ص:169


1- (21)-اشاره به این حدیث دارد: الأمالی للصدوق:632،حدیث 4،المجلس الثانی و التسعون؛بحار الأنوار:128/23،باب 7،حدیث 58؛ «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله لمّا عرج بی إلی السّماء السّابعة و منها إلی سدرة المنتهی و من السّدرة إلی حجب النّور نادانی ربّی جلّ جلاله یا محمّد أنت عبدی و أنا ربّک فلی فاخضع و إیّای فاعبد و علیّ فتوکّل و بی فثق فإنّی قد رضیت بک عبدا و حبیبا و رسولا و نبیّا و بأخیک علیّ خلیفة و بابا فهو حجّتی علی عبادی و إمام لخلقی به یعرف أولیائی من أعدائی و به یمیّز حزب الشّیطان من حزبی و به یقام دینی و تحفظ حدودی و تنفذ أحکامی و بک و به و بالأئمّة من ولده أرحم عبادی و إمائی و بالقائم منکم أعمر أرضی بتسبیحی و تقدیسی و تهلیلی و تکبیری و تمجیدی و به أطهّر الأرض من أعدائی و أورثها أولیائی و به أجعل کلمة الّذین کفروا بی السّفلی و کلمتی العلیا و به أحیی عبادی و بلادی بعلمی و له أظهر الکنوز و الذّخائر بمشیّتی و إیّاه أظهر علی الأسرار و الضّمائر بإرادتی و أمدّه بملائکتی لتؤیّده علی إنفاذ أمری و إعلان دینی و ذلک ولیّی حقّا و مهدیّ عبادی صدقا.
2- (22)-حاقة(36):30؛«[فرمان آید]او را بگیرید و در غل و زنجیرش کشید.»

وارد قبرم شد تا چشم سگ به او افتاد، چنان قبر را شکافت و فرار کرد که حتی سایۀ او را هم ندیدم. اول حرفی که زدم، گفتم: آقا چه کسی هستی؟ گفت من امام حسین علیه السلام هستم، آمده ام تا قیامت خیال تو را راحت کنم. بیدار باشیم که چه کسانی را دوست داریم؟ سرمایه های ما بسیار بزرگ هستند.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:170

ص:171

ص:172

ص:173

ص:174

11 منازل ایمان

اشاره

اعراض نفس از آیات خدا

11

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:175

ص:176

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

بحث در مسئلۀ اعراض نَفْس از آیات خدا بود. براساس آیۀ 46 سورۀ مبارکۀ «یس» که می فرماید:

«وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ» (1)

آیه ای از آیات خدا نمی آید، مگر این که عده ای از آن اعراض می کنند، روی برمی گردانند و از قبول آیۀ حق خودداری می کنند. گاهی آیات خدا نشانه های حق در عالَم هستند. برای شناخت کلی توحید برای یک انسان باانصاف یک آیه هم کافی است.

البته برای کسانی که دارای مقامات عالی نفسی هستند، شناخت خدا احتیاج به آیه ندارد. آنها با یک حرکت نوری حتّی در اول عمرشان، خدا را کشف می کنند و به عبارت عارفان، به مقام شهود می رسند. انسانی که با چشم سر می بیند، اگر قطعه قطعه اش کنند، قلباً برایش قابل انکار نیست، برای آنها هم که از طریق قلب می بینند، آن گونه خدا مشاهده می شود و پرده ها کنار می رود:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتٰابُوا» (2)

این گونه افرادکه به مقام شهود و کشف رسیده اند، این قدر قیمت دارند که

ص:177


1- (1)-یس(36):46؛«و هیچ آیه ای از آیات پروردگارشان برای آنان نمی آید مگر اینکه از آن روی می گردانند.»
2- (2)-حجرات(49):15؛«مؤمنان فقط کسانی اند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده اند،آن گاه[در حقّانیّت آنچه به آن ایمان آورده اند]شک ننموده.»

خداوند متعال فرموده اند: اگر در تمام کرۀ زمین تمام انسان ها از روی قصد یا اشتباه به من کافر شوند و فقط یک نفر از این گونه افراد باقی بماند، همان یک نفر برای من کافی است. (1)در حدیث دیگری از احادیث قدسیّه آمده است که می فرماید:

اگر کل خلق عالَم به من کافر شوند و فقط یک نفر مؤمن به من ایمان داشته باشد، من روز قیامت را به یقین برپا می کنم و از این که همه را به جهنّم داخل کنم و فقط همان یک نفر را به بهشت بفرستم، هیچ باکی ندارم، چون همان یک نفر قیمت دارد، البته قیمت همان یک نفر هم به دلیل خودِ حضرت حق است که در او تجلّی دارد والّا اگر حق را از او بگیرند، او هم بی قیمت می شود، هیزم خشک می شود، فرق افراد جهنّمی با هیزم های دیگر این است که هیزم های دیگر پا ندارند، راه بروند، اما این هیزم پا دارد، راه می رود، دهان هم دارد و می خورَد.

حرکت قلبی و علمی

آنها حسابشان جداست. آنها برای یافتن وجود مقدّس او حرکت قلبی دارند نه حرکت علمی، البته بعد از حرکت علمی می توان حرکت قلبی کرد، اما اکثر خداپرستان خدا را از طریق حرکت علمی یافته اند نه حرکت قلبی. عشق برای یافتن خدا از طریق حرکت قلبی است. توحید علمی در درجۀ دوم قرار دارد، توحید کشفی در درجۀ اول و درجۀ ممتاز قرار دارد.

توحید دیگر هم توحید عوام مردم است که نه قدرت کشش مسائل علمی را دارند و نه قدرت کشش مسائل قلبی را، اگر علمی اش را نتواند، قلبی اش را اصلاً نمی تواند. خیلی ها هم هستند که حوصلۀ یافتن حقایق را از طریق علم ندارند، بلکه فقط به همین شنیدن از راه گوش قانع شده اند، از پدر و مادر و معلم مدرسه شان شنیده اند که، عالَم خدا دارد و یک دلیل بسیار ساده هم کنار این مسئله برایشان

ص:178


1- (3)-ابراهیم(14):8؛«و موسی[به بنی اسرائیل]گفت:اگر شما و همۀ مردم روی زمین کافر شوید[زیانی به خدا نمی رسد]؛زیرا خدا بی نیاز و ستوده است.»

گذاشته اند که هیچ بنایی بدون بنّا نمی شود، عالَم هم بنایی است که بدون بنّا نمی شود، تا آخر عمرشان هم با همین حالت به سر می برند.

عبادتی دارند، گناه و توبه ای هم دارند، در هر صورت، بعد از توبه اهل نجات هم می شوند، اما صاحب مقام نیستند. اینها مانند تابلوی بی جانی اند که نقّاشی های زیبایی به رویشان خورده است. عدّه ای هم که حوصلۀ علمی دارند، دنبال دلیل می روند، دنبال برهان و حجّت می روند، دنبال کلام و فلسفه می روند و از این طریق به خدا مؤمن می شوند. این ایمان، ایمان علمی است. ایمان اولی ایمان عوامی بود.

چهار منزل در ایمان قلبی

ایمان دیگر ایمان قلبی می باشد که تمام حرف قرآن روی همین ایمان قلبی است که از طریق تصفیه به مقام شهود می رسند که خودِ این مسئله، یعنی رسیدن به توحید شهودی چهار منزل دارد که عبارت اند از:

مرحلۀ تحلیه، تخلیه، تجلیه و مرحلۀ چهارم هم مرحلۀ فناست که بقای اصلی بعد از رسیدن به این مرحلۀ چهارم به دست می آید؛ یعنی در فناء فی اللّٰه انسان از بقای باللّٰه سر درمی آورد که آن جا خبرهای عجیبی است. با پیمودن این چهار مرحله(تحلیه، تخلیه، تجلیه و فناء)انسان نفس را از 999 منزل مثبت عبور می دهد که تمام این منازل هم در قرآن مجید پایه، ریشه و اساس دارند. هزار منزل بر مبنای مسائل خودِ حضرت حق است. این توحید، توحید کشفی است که با طیّ این منازل به دست می آید و زمانش هم بسیار طول نمی کشد. ممکن است یک نفر یک روزه این جاده را طی کند، یکی هم استعدادش آن قدر قوی باشد که در یک ساعت این جاده را طی کند و به مقام شهود برسد. (1)

توصیه انبیاء و ائمه

شما دربارۀ توحید انبیا و ائمّه چه می گویید؟ ابراهیم چند سالگی به مقام شهود

ص:179


1- (4)-در تکمیل این مطلب باید گفت: انسان کامل حقیقی کسی است که جامع تمام عوالم الهی و کونی-کلی و جزئی-باشد و کتابی است که جامع تمام کتابهای الهی و کونی است.پس از جهت روح و عقلش کتابی عقلی است که به نام ام الکتاب (اصل کتابها)نامیده شده،و از جهت قلبش کتاب لوح محفوظ است و از جهت نفسش کتاب محو و اثبات.پس او صحف و کتب ارجمند گرانبها و پاکی است که دست بدان نمی رسد و رازهای شگفت آن و شگفتیهایش را جز پاکان-یعنی رها شدگان از حجاب و پوششهای ظلمانی-ادراک نمی کنند.بنابراین، نسبت عقل اول به عالم کبیر و حقایق آن،بعینه نسبت روح انسانی است به بدن و قوای آن،و نفس کلی قلب عالم کبیر است،همان گونه که نفس ناطقه قلب انسان است.از این جهت است که عالم انسان،کبیر نامیده شده است(تعریفات). صدر المتألهین در کتاب اسفار-در بیان حقیقت انسان-گوید:انسان عالم صغیر است که مشتمل بر سه مرتبت است:مرتبه اشرف و اعلای آن نفس است و مرتبه پایین و أخس آن بدن است،و کلیه موجوداتی که در عالم کبیر متحققند در عالم صغیر که انسان باشد منطوی می باشند(و فیک انطوی العالم الأکبر)و انسان هرگاه در مرتبه علم و عمل به کمال ممکن خود برسد و در مقام علم نفس به مرتبه ای برسد که عقل مستفاد شود و به عقل فعال متصل گردد و در مرتبه عمل پس از تخلیه و تحلیه و تجلیه،مراتب اسفار چهارگانه به سوی خدا را در مقام سیر و سلوک طی کرده باشد،وی را انسان کامل و خلیفه الهی بر روی زمین گویند. ترجمه کتاب الفکوک:93(در پاورقی).

رسید؟ قرآن در این باره می فرماید: ابراهیم جوانی بود که بسیار هم در بین مردم معمولی بود و موسی بن عمران نیز اینگونه بود. یوسف بزرگوار هم جوانی بود که تازه به سنّ بلوغ رسیده بود، اما در مقام توحید شهودی بود. بنابراین، معلوم می شود که جوانی که خداوند متعال قلم زیبایی اش را در او صد درصد به کار گرفته، به چنین مقامی رسیده است، چون فرمود: زیبایی های عالَم را اگر با صد نسبت بگیرید، گل ها، درخت ها، ستارگان و شکل عالَم یک درصد زیبایی ها است و خدا در ساختن یوسف 99 درصد آنها را خرج کرد.

چنین آدمی در کاخ مصر هفت سال با زیباترین زن مصری روبه رو بود، بعد از هفت سال در زندان تیره و تنگ و تاریک افتاد. قرآن می گوید: در آن هفت سالی که در کاخ بود، نیّت گناه هم نکرد. این توحید شهودی است. وقتی هم در آن زندان سخت افتاد، همین که زندانبان در زندان را بست، زندانی با دیوارهای خراب، زمین نمناک، اتاق کوچک و محلّ تاریک، می گوید: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ...» (1)آه که بعد از هفت سال مصیبت چه راحت شدم. این توحید شهودی است.

چنین نیست که وقتی تمام دانه دانه های موی سر و صورتمان سفید شد، در پایان به توحید شهودی برسیم، بلکه تا آخر ماه رمضان نشده می توان به توحید شهودی رسید.

قدرت توحید قلبی و شهودی

برکاتی که پیغمبر برای ماه رمضان شمرده اند، این حرف های مهمی که در کُتُب از قول حضرت مجتبی علیه السلام دربارۀ ماه رمضان و مسائل نفسی، وارد شده، اگر کسی به کار گیرد، در حدّ استعداد خودش به توحید قلبی می رسد. توحید علمی خوب

ص:180


1- (5)-یوسف(12):33؛«یوسف گفت:پروردگارا!زندان نزد من محبوب تر است از عملی که مرا به آن می خوانند.» آری!تمام انبیاء و رسل و ائمه از ملائکه بهترند و آنها پاک و معصومند از هر پلیدی و گناهی هرگز اراده گناه صغیره و کبیره نخواهند کرد و مرتکب آنها نمی شوند و آنها امان برای مردم زمین هستند.چنانچه ستارگان امان برای اهل آسمانند.

است، ولی قدرت زیادی ندارد، آن توحیدی که انسان را به محبوبش می رساند، توحید شهودی است، در توحید شهودی خودِ خدا به طرف انسان حرکت می کند.

خداوند متعال در قرآن مجید می فرماید: شما یک قدم برای من کوشش می کنید ولی من قدم های متعدّدی به طرف شما باز می کنم: «لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا» (1)این آیه ای که خدا می گوید، نَفْس از او اعراض می کند، گاهی نشانۀ حق است، هر موجودی در عالَم آیۀ حق است: «و فی کُلِّ شَیْ ءٍ لَهُ آیةٌ تَدُلُّ عَلیٰ أنَّهُ واحِدُ» (2)قرآن مجید چه می گوید:

«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرٰاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (3)

معنای شب

اگر کسی بخواهد معنای شب را بفهمد، حداقل باید هزار صفحه کتاب علمی مطالعه کند که شب در عالَم چه موقعیّتی است؟ این هزار صفحه هم موقعیّت های مادی شب است. خود من در همین زمینه نزدیک به شصت کتاب را دیده ام که البته هر کدام از اینها هم اشاره ای به مسألۀ شب دارد.

شب از آیات و نشانه های خداست، آیینۀ رخسار اوست، تازه کتاب هایی هم که دربارۀ شب نوشته اند، آثار مادی شب را نوشته اند، اما برای آثار معنوی شب، باید قرآن مجید را ببینید. این قدر که خدا از شب حرف زده، از روز حرف نزده است:

«وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً...» نه «نهاراً» «وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ ...» (4)چهل شب او را دعوت کردم تا مهمان خصوصی ام شود، چون هر حرکتی از عبادِ من بوده، بیشتر در شب بوده، معراج در شب بوده است.

امام حسین علیه السلام نیز به عمر سعد فرمود: امشب را به ما مهلت بده، معلوم می شود که شب دارای رمز و رازی است.

ص:181


1- (6)-عنکبوت(29):69؛«بی تردید آنان را به راه های خود[راه رشد،سعادت،کمال،کرامت،بهشت و مقام قرب]راهنمایی می کنیم.»
2- (7)-عدّة الدّاعی:321؛مصباح الکفعمی:331.
3- (8)-نحل(16):12؛«و شب و روز و خورشید و ماه را نیز رام و مسخّر شما قرار داد،و ستارگان هم به فرمانش رام و مسخّر شده اند؛قطعا در این[حقایق]نشانه هایی است[بر توحید،ربوبیّت و قدرت خدا]برای گروهی که تعقّل می کنند.»
4- (9)-اعراف(7):142؛«و آن را با[افزودن]ده شب کامل کردیم...»

امام زین العابدین علیه السلام می فرماید: من سخت مریض بودم، اما از سر شب تا صبح مانندِ کنار کندوی عسل که از آن زمزمه می آید، از خیمه ها پدرم در محضر خدا اینگونه صدای زمزمه می آمد.

«إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» (1)

حتی قبل از خلقت عالَم، قبل از تنظیم شدن اوضاع، شب خیلی مهم است.

همین که آفتاب غروب می کرد، اولیای خدا بسیار خوشحال می شدند و می گفتند: وقت مهمانی است و باید آمادۀ رفتن شویم:

«وَ جَعَلْنَا النَّهٰارَ مَعٰاشاً» (2)

در روز سراغ کسب و کار بروید. بیشتر این پیرزوی هایی که در دفاع مقدس رزمندگان بزرگوار و با کرامت ما به دست آورده اند، از برکت شب به دست آورده اند، چون همۀ حمله ها در شب بوده، تمام گریه ها و مناجات ها در شب بوده است. هر کسی هم در جبهه هر چیزی دیده که نباید بگوید، شب دیده، گفتنی نیست، اسرار باید حفظ شود، چون ظرفیت های همه بالا نیامده، کم ظرفیت ها به انکار برمی خیزند، انکار، پایه های این مسائل را نسبت به دیگران سست می کند، خودش سر جای خودش اصل است.

خدا می فرماید: «اَللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» روز از آیات من است، خورشید آیۀ من است، ماه آیۀ من است: «وَ النُّجُومُ مُسَخَّرٰاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ ...» (3)همۀ اینها نشانۀ من هستند، یک آیه از آیات مرا که دیدی برای یافتن من کافی است.

حالا به جادۀ علمی و فکری اش بیا تا به جادۀ قلبی اش برسی، اول مسلّح به سلاح معرفت علمی شو، بعد آن گاه کسانی که اهل اسرار هستند، اسرار حرکات قلبی را در اختیارت می گذارند. تعداد زیادی از بزرگان دین ما بودند که شاگرد را

ص:182


1- (10)-قدر(97):1؛«ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.»
2- (11)-نبأ(78):11؛«و روز را وسیلۀ معاش مقرّر کردیم.»
3- (12)-نحل(16):12؛«و ستارگان هم به فرمانش رام و مسخّر شده اند؛قطعا در این[حقایق]نشانه هایی است [بر توحید،ربوبیّت و قدرت خدا]برای گروهی که تعقّل می کنند.»

امتحان و قبول می کردند و به همان کسانی هم که از آنها امتحان می گرفتند و سپس قبولشان می کردند، می فرمودند: درس می دهیم، اما در ضمن درس هر کسی تحمّل نداشت، شرکت او در درس حرام شرعی است.

امیرالمؤمنین علیه السلام گوش شنوا برای گفتن مطالبش نداشت

امیرالمؤمنین اشک می ریخت و می فرمود: در این دنیا کسی را ندارم تا مطالبی را که دارم به او بگویم. (1)اولیای خدا گاهی در بعضی از زمان ها فریادشان بلند بود و می گفتند: چرا مردم در این چهارچوب عالَم طبیعی حبس هستند؟ چرا بالا نمی آیند تا اولیای خدا حرفشان را به آن ها بزنند؟ گاهی هم که انسان با اولیای الهی تماس می گیرد، سؤال می کند، می گویند به کتاب ها مراجعه کنید، خودت حرفی بزن، می گویند: خودم چیزی ندارم؛ یعنی چیزی مطابق با ظرفیت تو ندارم. این نالایقی انسان چه قدر باید طول بکشد که آنان چیزی مطابق با ظرفیت ما نداشته باشند که به ما بدهند، تا چه زمانی ما را نامحرم می دانند؟

نَفْس، آیه ای که از آن اعراض می کنند

پروردگار می فرماید:

انسان با وجود نشانه های خداوند باز هم اعراض می کنند، عمری را در غفلت به سر می برند، پیش من و دائم با نشانه های من هستند، اما خوابند و در غفلت، مُعْرض هستند. یک آیه، آیۀ نفس است که عالَم کبیر است، عالَم الهی است، مرکز غوغای تمام حقایق عالَم است، مرکز همۀ لطافت هاست، مرکز عشق و محبت است، مرکز کشش ها و جاذبه ها و دافعه هاست، این عالَم چیزهایی از وجود انسان می سازد که مواردش را قرآن بیان می کند.

از نفس که آیه ای از مهم ترین آیات الهی است، اعراض دارند. خداوند دربارۀ این

ص:183


1- (13)-نهج البلاغه:208؛اشاره به این کلام امیر المؤمنین دارد که فرمود: «...لا مساعد إلاّ أهل بیتی فضننت بهم عن المنیّة فأغضیت علی القذی و جرعت ریقی علی الشّجا و صبرت من کظم الغیظ علی أمرّ من العلقم و الم للقلب من وخز الشّفار». و در مظلومیت آن حضرت همین بس که وقتی آن حضرت که فرمود:سلونی قبل ان تفقدونی... از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید،پس بخدا سوگند از هیچ گروهی که گمراه کننده صد تن،یا راهنمای صد تن باشند از من نپرسید جز اینکه شما را آگاه کنم از آوازدهنده و خواننده بایشان،و سردار آنان تا بروز قیامت پس مردی برخاست و گفت:مرا آگاه کن چند دانه مو در سر و ریش من است؟ امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:بخدا دوست مهربان من رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله این پرسش تو را بمن خبر داد و فرمود:در بن هر موئی از موهای سرت فرشته ایست که تو را لعنت میکند،و بر هر موئی از ریشت شیطانی است که تو را از جای جنبش دهد،و در خانه تو پسر بچه است که پسر پیغمبر را میکشد و نشانه راستگوئی من در لعنت فرشته(و موی سر و ریش تو)درستی آن چیزیست که تو را بدان آگاه کردم و اگر اثبات کردن آنچه پرسیدی دشوار نبود هرآینه بتو میگفتم ولی نشانه اش همان است که بتو خبر دادم از لعنت فرشتگان و از داستان پسر ملعونت(که همان عمر بن سعد معروف است و پرسش کننده پدرش سعد بوده است).و پسر او در آن زمان کودکی خردسال بود که با دست و پا راه می رفت،و چون داستان کربلای حسین علیه السّلام پیش آمد کشتن آن حضرت را گردن گرفت و همان طور شد که امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده بود. الإرشاد،شیخ مفید:330/1.

نفس می فرماید:

از طریق نفس خودتان، حتی می توانید به حقیقت آسمان ها و زمین ها برسید. از طریق نفس تان می توانید به شناخت بسیاری از واقعیّات دست پیدا کنید. اعراض به چه معناست؟ به این معنا که این قدر بدبخت می شوند که اعلام می کنند خودمان هم خودمان را نمی خواهیم.

از یک طرف، از آیاتی که نشان دهندۀ حق است در خلقت اعراض می کنند و می گویند نمی خواهیم خلقت را ببینیم، بگذار کور زندگی کنیم. از طرف دیگر، این قدر بیچاره می شوند که از نفس خودشان هم اعراض می کنند و خودشان را هم دیگر نمی بینند، کور هستند با این که هیچ کس نزدیک تر از خودِ انسان به انسان نیست، اما دیگر خودش را هم نمی خواهد.

خودکشی اینها بسیار بالاتر از آن کسی است که چاقو به خودش می زند و خودش را می کُشد، البته کسی که به خود چاقو می زند یا زهر می خورد، بلافاصله بعد از مرگش، گرفتار عذاب می شود و تا ابد هم معذّب است، اما عذاب کسی که با زهر خودش را می کُشد با عذاب کسی که اعراض از خود می کند و خودش را نمی خواهد، بسیار فرق می کند.

در یک تفسیر قرآنی - تفسیر هشت صد سال پیش - در ذیل آیۀ «إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ» (1)این قطعۀ کوتاه آموزنده را نقل کرده که: روزگاری بود که غلام و کنیز خرید و فروش می شد، گفت: به مغازه ای برای خرید غلام رفتم، هفت یا هشت غلام داشت، عین جنس را به مردم می فروختند. اسلام ریشۀ این مسئله را برچید.

غلام و کنیز فروشی فقط برای اصلاح و تربیت عباد خدا بود، هیچ هدف دیگری نداشت. غلام کافر را می آورد تبدیل به انسانی به تمام معنا الهی می کرد .

حکایت مرد ژولیده و ژنده پوش

زُهری از علمای اهل سنّت می گوید: در مدینه قحطی شده بود و باران نمی آمد.

ص:184


1- (14)-فاتحه(1):4؛«مالک و فرمانروای روز پاداش و کیفر است.»

مردم برای نماز باران رفتند. روز اول نماز خواندند، دعا کردند، ولی باران نیامد. روز دوم دعا کردند، نماز خواندند، باز هم باران نیامد. روز سوم دعا کردند و نماز خواندند، باران نیامد. همه در حال برگشتن بودند که کنار یک تپّۀ خاکی مرد ژولیده و ژنده پوشی را دیدم که صورتش روی خاک است و از حال خودش خارج است.

پشت تپّه گوش دادم، دیدم که می گوید: مولای من! من که آبرو ندارم، اما این صورتم را هم از خاک برنمی دارم تا باران بفرستی.

با خدا بسیار خودمانی شده بود. در عین ذلّت و تواضع، گریه می کرد و می گفت:

تا باران نیاید، تا آسمان گریه نکند، من گریه ام را قطع نمی کنم. ابر شد و باران گرفت، خدا را شکر کرد و بلند شد که برود، به آرامی دنبالش رفتم، تا خانه اش را پیدا کرده و نوکرش شوم.

این علمی که ما داریم چه فایده ای دارد؟ آن گاه که عالِم نبودیم باز تواضعی داشتیم، باز سلامی به مردم می کردیم، چند روزه که رفتیم علم آموختیم، این علم همه دردی برای ما آورد، درد ریا، تکبّر، دورویی، غرور، عُجب، این چه علمی بود؟

آن گاه که عالِم نبودیم، سالم تر بودیم، آن گاه که قم را ندیده بودیم، دبیرستان را ندیده بودیم، دانشگاه را ندیده بودیم، مدرسه را ندیده بودیم، صاف تر بودیم، پاک تر بودیم، آن گاه که لباس تن مان نبود و جوانی عادی بودیم بسیار خوب بودیم، این چه علمی بود؟ چه مقامی بود؟ ابتدا قصد داشتیم مقام بگیریم، از مقامم شمشیر تیزی برای بریدن طناب های اسارت انسان ها درست بکنیم، الان به جایی رسیدیدم که هم خود اسیر شدیدم و هم عده ای را اسیر کرده ایم، این چه مقامی بود؟ وای بر ما، اگر نفهمیم که دیروز سالم بودیم و امروز مریض شدیم.

زهری می گوید: دنبال او رفتم، متوجه شدم که به خانۀ زین العابدین رفته است، در زد و داخل شد. چند لحظه ای ایستادم، بعد در زدم، به حضرت عرض کردم آقا جان! ما غلام نداریم، یکی از این غلامانتان را به ما ببخشید، فرمود: عیبی ندارد.

ص:185

دستور داد همه آمدند، فرمود: کدام یک را می خواهی؟ گفتم: هیچ کدام را نمی خواهم آن کسی که من می خواهم در بین اینها نیست، آیا غلامی غیر از این چند نفرندارید؟ فرمود: یک غلام هم داریم که از اول خودش کار تیمار اسب ها و حیوانات را قبول کرده است، به یکی از غلامان فرمود: به او هم بگو بیاید. تا بیرون آمد.

زهری دید که همان کسی است که زمین را به آسمان دوخت، همان کسی است که به خدا گفت تا آسمانت به زمین گریه نکند، من گریه ام بند نمی آید. گفت: این را می خواهم. حضرت به آن غلام فرمود: می خواهم تو را به این آقا ببخشم. روی دست و پای زین العابدین افتاد و گفت: اگر مرا از این خانه بیرون کنید، می میرم، آخر من هر چه یافته ام این جا یافته ام، به هر جا رسیده ام، از این جا رسیده ام، هر چه کاسبی کرده ام، این جا کاسبی کرده ام. فرمود: زهری او را رها کن. زهری به او گفت:

غلام! واللّٰه باللّٰه می خواهم تو را ببرم آزادت کنم، بعد خودم بندۀ تو شوم، می خواهم تو را به خانه ام، ببرم، همه چیز را به تو بدهم، لباس های تو را بگیرم، خودم بپوشم.

گفت: برو آقا جان.

انسان باید با محبوبش چنین باشد، همۀ دنیا هم که به آدم بگویند تو را می خواهیم، ما باید گریه کنیم و بگوییم برو، بگذار ما پیش محبوبمان بمانیم، بگذار همان جایی که هستیم باشیم. ای لباس ها، ای مقام هایی که نشانه هایتان کنار آستین ها و روی شانه ها خورده، ما را از محبوبمان نگیرید، ای عنوان وکالت ها و وزارت ها به ما رحم کنید، ما را از محبوبمان نگیرید، ای عنوان فرماندهی، ای عنوان حجّت الاسلامی، ما را از محبوبمان نگیر.

گفت: آمدم بخرم چند غلام را به من نشان دادند یکی از آنها را پسندیدم آقا جان! من می خواهم تو را بخرم. بِخَر. - اسمت چیست؟ - اسمش را گفت، پرسیدم - در روز چه قدر کار می کنی؟ - ده ساعت. - چه می خوری؟ - فلان غذا. - چه می پوشی؟ -

ص:186

فلان پارچه. گفت: تو را نمی خواهم، به مغازۀ دیگری آمد، آقا غلام دارید؟ - بله . - یک غلام می خواهم.

- شش یا هفت غلام را در محل دید گذاشت، یکی از آنها را پسندیدم. - اسمت؟ - نامش را گفت - چه می خوری؟ - فلان غذا. - چه می پوشی؟ - فلان لباس. تو را نمی خواهم، به مغازۀ دیگری آمدم، آقا غلام دارید؟ - بله . - شش یا هفت غلام را در محل دید گذاشت. - چهره ای بین آنها بود که بسیار پسندیدم، پرسیدم: این فروشی است؟ گفت: بله. گفتم: اسم تو چیست؟ نگاهی کرد و به من گفت: هر چه مولا مرا صدا بزند. من اسم ندارم، رسم ندارم، تو دوست داری مرا چه صدا بزنی، اسم من همان است. مولای من دوست دارد مرا چه صدا بزند، فقط دوست دارد در قیامت به من بگوید عبدم! اگر نباشم دیگر صدایم نمی زند ومن در قیامت معطّل هستم، می بینم همه را صدا می کند، اما اسم مرا نمی برد، به همه می گوید: علی بیا، فاطمه بیا، حسن بیا، حسین بیا، ابراهیم بیا، موسی بیا، اما هر چه گوش می دهم، مرا صدا نمی کند؟!

آن گاه اگر ادامه پیدا کند و اصلاً صدایم نکند و در محشر تک و تنها بمانم و ملائکۀ عذاب بیایند و بگویند بفرمایید، می گویم: کجا مرا می برید؟ بگذارید مولای من مرا هم صدا کند. می گویند: او مولای تو نیست، در قرآن می گوید: من که مولای همه نیستم: «اَللّٰهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا» (1)دیگران

«مَولاهُمُ النَّارُ» آتش مولای آنهاست، مولایشان صدایشان می کند، آن گاه قرآن می گوید: فریاد از آتش جهنّم بلند می شود که: «تَصْلیٰ نٰاراً حٰامِیَةً» (2)شعله از جهنّم بیرون می زند یک سری به محشر می زند، تمام مشتری هایش را جمع می کند، آن گاه چه کسی می تواند فرار کند، در آن جا آن گاه انسان به این حقیقت می رسد که:

«ولا یُمْکِنُ الفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ» (3)اما اگر بخواهی در قیامت ما را صدا بزنی، دیر است، همین جا یک دفعه ما را صدا بزن که به قول خواجۀ هرات عبدالله انصاری:

ص:187


1- (15)-بقره(2):257؛«خدا سرپرست و یار کسانی است که ایمان آورده اند.»
2- (16)-غاشیه(88):14؛«و[در کنار چشمه هایش]قدح ها نهاده شده است.»
3- (17)-مصباح الکفعمی:555؛مصباح المتهجد:844(دعای کمیل).

اگر یک بار گویی بندۀ من تا عرش رود خندۀ من (1)

یک بار صدا بزن، عمری را خواب بودم و نفهمیدم، تو را نشناختم، با این که همه جا بودی، با این که تمام موجودات عالَم مظهر تجلی تو بودند، با اینکه رخسار زیبای تو در آینۀ عالَم برای همه پیدا بود، یک شب بلند شوید بروید در بیابان در این آب ها، در این چشمه ها، در این رودخانه ها چه صداهایی از این حیوانات بلند است، امام می فرماید: همۀ آنها در شب تسبیح خدا می گویند، یا ربّ یا ربّ می گویند، یا اللّٰه یا اللّٰه می گویند، شما در چه حالی هستید؟

گفت: آقا جان من اسم ندارم، رسم ندارم. عبد آن است که اسم نداشته باشد، عبد آن است که وقتی از او می پرسند، اسمت چیست، بگوید: عبد اللّٰه، من اسمی ندارم، من نوکر هستم، مطیع هستم، از خودم اسمی ندارم، اسمی هم که پدر و مادرم روی من گذاشته اند، برای این بود که در خانه بین بچه ها اشتباه نشود. وقتی متولد شدم، اسمی نداشتم، از دنیا هم که می روم، بعد از چند روز که سنگ قبرم پا می خورد، باز هم اسم ندارم، خیلی ها در قبرستان قبرم را نگاه می کنند که خراب و بی سنگ است، می گویند: این بیچاره کیست؟ می دانند که من اسمی ندارم، چه اسمی، این اسم هایی که ما روی خودمان گذاشته ایم، همه قلابی است، این تابلوهایی که درست کرده اید، گروه و حزب و دسته و هیئت، همه قلابی است. - اسمت چیست؟ - عبداللّٰه. - اسمت چیست؟ - هرچه مولا مرا صدا کند.

- گفتم: آقا جان اسم نداری، رسم نداری، لباس که می پوشی چه نوع لباسی است؟

- گفت: هر لباسی که مولا به من عنایت کند. من نه اهل رنگ هستم، نه اهل ریخت و نه اهل پارچه، تو چه عنایت می کنی؟

- پرسید: چه می خوری؟

- گفت: هر چه عنایت مولا باشد.

ص:188


1- (18)-خواجه عبد الله انصاری.

- گفت: این معنای عبد را فهمیده است. این را باید خرید و بُرد، لباس خودمان را به او بپوشانیم، لباس او را به خودمان، این آقا کیست که ناشناخته بین غلامان افتاده است؟ ... .

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:189

ص:190

ص:191

ص:192

12 قدرت نفس

اشاره

قدرت در وجود انسان

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:193

ص:194

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

خداوند تبارک و تعالی می فرماید:

«وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ» (1)

نَفْس، یکی از مهم ترین قدرت ها در وجود انسان است که تمام برنامه های وجود انسان در سیطرۀ او قرار دارد، حتی اوست که اگر از او مواظبت شود، میدان برای فعالیّت عقل هم باز خواهد ماند و اگر چهرۀ ظالمانه پیدا کند و به تعبیر قرآن کریم دچار هوا شود، عقل را هم از فعالیّت خواهد انداخت.

به تعبیر قرآن مسأله اعراض از حق یا غفلت از حق باز به این دلیل است که نفس سایۀ تاریک خطرناکی را به روی چهرۀ عقل می اندازد و عقل از تماشای عاقبت مسائل محروم می شود. نفس حالت اعراض و غفلت می گیرد، هر راهی را که انسان به روی نفس باز کند و نفس را در آن راه قرار دهد، نفس همۀ موجودیت انسان را دنبال خودش می برد.

اگر حرکت در این راه حرکت مثبتی باشد، راه هم صراط مستقیم باشد تنها کاری که عقل در این حرکت می کند، کار یک سالک است و این عمده کاری است که ما در چهرۀ نبوت و امامت و رهبری صحیح می توانیم ببینیم.

ص:195


1- (1)-یس(36):46؛«و هیچ آیه ای از آیات پروردگارشان برای آنان نمی آید مگر اینکه از آن روی می گردانند.»

اگر در راه غیر خدا قرار بگیرد که خدا از این راه به راه شیطان و راه ضلالت تعبیر می کند، نفس همه چیز وجود انسان را، با آن کشش پرقدرتی که دارد با خودش می برد. این طور نیست که وقتی در راه غلط بیفتد، عضوی را به نفع انسان جا بگذارد، چون اعضا و جوارح، برون و درون ما نسبت به نفس، نسبت سایه به شعاع خورشید است و نسبت سایه به صاحب سایه است، سایۀ کسی که روی زمین افتاده و حرکت می کند، هیچ گاه یک قطعه اش را نمی گذارد، بقیّه اش را ببرد، همۀ سایه دنبال صاحب سایه حرکت می کند. خورشید هم به هر طرف حرکت کند، شعاعش را دنبال خودش می برد، هیچ چیزی را باقی نمی گذارد.

این طور نیست که وقتی شب شود، خورشید دلش بسوزد و بگوید که یک ذرّه نورم را بگذارم بماند! بلکه همه را می برد، چون همۀ نور با وجود او متحد است.

اعضا و جوارح هم با نفس متّحد هستند، چون نفس، جان اعضا و جوارح است و به عنوان کارفرما و قوّۀ اصلی است، به منزله راننده ای است، این بدن، اعضا و جوارح سرنشینان نیروی او هستند.

قرآن بیشتر به نفس توجّه دارد تا عقل

قرآن مجید نسبت به مسئلۀ نفس بیش از مسئله عقل عنایت دارد. خیلی نمی گوید مردم به عقلشان برسند، مردم بالاخره در حدّ لازم در مسیر زندگی به معلوماتی دست پیدا می کنند، البته تنها غذای مناسب عقلِ انسان علم است، علم هم این گونه نیست که همۀ مردم عالَم نسبت به فرا گرفتن آن حوصلۀ وسیع داشته باشند، علمی هم هست که واجب عینی است. یک مقدار علم حلال و حرام و علم عقاید است. عقاید هم لازم نیست که تفصیلی باشد. هیچ فقیهی حکم نداده که علم عقاید باید تفصیلی باشد، بر من واجب باشد، از اول مردن تا تقسیم مردم به بهشت و جهنّم، تمام جزئیات و ریزه کاری هایش را بفهمم، بلکه کافی است که از طریق

ص:196

قرآن اعتقاد داشته باشم که بعد از این دنیا جهانی برپا می شود، بدکار عقاب دارد، نیکوکار اجر دارد. همین مقدار در مسئلۀ معاد کافی است. اکثریت فقیهان هم به این مسئله حکم داده اند.

یا اگر کسی بداند که عالَم خدا دارد، صاحب و مالک دارد و مالک عالَم هم کامل است و از انسان تکلیف می خواهد، تکلیف را هم در حدّ خودش بداند، کافی است.

اما در مسئلۀ نَفْس اگر کسی عقلش را به طور کامل تغذیه نکند، چهل سال درس نخواند، همۀ معلوماتش حتّی معلوماتی که واجب عینی است، ده روز کسب کند، این معلوم نیست که در روز قیامت مورد سؤال قرار بگیرد که چرا چهل سال در آن حدّی که برای تو توحید لازم است معلومات کسب نکردی، البته توحید عامیانه، در آن حدّی که باید به نبوت آگاهی پیدا کند که 124 هزار پیامبر الهی معلم ما هستند، بر ما واجب است از این معلم ها پیروی کنیم، روزی هم به نام روز قیامت حتماً برپا می شود اگر من تفصیلاً این مسائل را ندانم، عیبی ندارد.

اگر کسی برای رسیدن به حق بیست سال وقتش را صرف معلومات فلسفیِ عالَم نکند، در قیامت با او کار ندارند، اما با کافر کار دارند، با مشرک کار دارند، با منافق کار دارند، کسی که پی برده که عالَم صاحب دارد و از او تکلیف می خواهد، بس است.

تغذیۀ عقل به مقدار واجب عینی در علم دین کافی است، در علوم دیگر نیز، اگر کسی هر علم خوبی را انتخاب کرد، عیبی ندارد، یکی می خواهد پزشک شود، یکی می خواهد بنّا شود، یکی می خواهد جرّاح شود، یکی می خواهد استاد دانشگاه شود، فقدان هیچ کدام از اینها در انسان مسئولیت آخرتی ندارد.

کسی که شغلش دست فروشی است، بیشتر از این هم میل به دنیا ندارد و به تعبیر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فقط در حدّ حفظ آبرو درآمد دارد، (1)دستش پیش کسی دراز نیست، این طور نیست که قیامت گریبانش را بگیرند و بپرسند که شما چرا استاد نشدی که درآمد زیادتری داشته باشی، کاری در این زمینه با او ندارند.

ص:197


1- (2)-مجموعة ورام:153/1؛بحار الأنوار:27/70،ذیل حدیث 16،باب 122؛«و قال النّبیّ ص من طلب الدّنیا حلالا مکاثرا مفاخرا لقی اللّه و هو علیه غضبان و من طلبها استعفافا عن المسألة و صیانة لنفسه جاء یوم القیامة و وجهه کالقمر لیلة البدر». هرکس حلال دنیا را برای فزون طلبی و فخرفروشی بخواهد،خدا را ملاقات خواهد کرد درحالی که از او خشمناک است،و هرکس آن را-به منظور حفظ آبرو از دریوزگی و خویشتن داری-بطلبد،روز قیامت، درحالی که چهره اش چون ماه شب چهارده می درخشد. و امیر المومنین علیه السّلام این گونه زندگی می کرد: مجموعة ورام:153/1-154؛«و روی أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام کان أکله قرص الشّعیر و الملح الجریش». امیر المؤمنین علیه السّلام نان جوین و نمک ناساییده میل می کرد. و هم چنین بودند سلمان و ابو ذر رحمه اللّه: أنّ سلمان الفارسیّ لم یحضر بین یدیه طعام علیه إدامان قطّ-و أنّه ورد أنّ أبا ذرّ رحمه اللّه استضافه فقدّم له خبز شعیر و ملحا قال زدنا خلاّ و بقلا فرهن سلمان رکوته علی ذلک فلمّا فرغا من الأکل قال أبو ذر الحمد للّه علی القناعة فقال سلمان لو کنت قنعت لما کانت رکوتی مرهونة. آورده اند که سلمان-خدایش بیامرزد-ابوذر را به مهمانی خواند،و نان جوینی با مقداری نمک سر سفره آورد،او گفت:مقداری سرکه و سبزی هم اضافه کن!سلمان ظرف آبکشی خود را برای تهیه آنها به گرو گذاشت،بعد از غذا ابو ذر گفت:خدا را شکر که به ما قناعت داد،حضرت سلمان گفت:اگر قناعت داشتی،ظرف آب خوری من به گرو نرفته بود،حال نگاه کن به این دو شخصیت بزرگوار با عظمت چگونه سرکه و سبزی را زیادی می دانند.

اما قرآن مجید می فرماید:

نفس تان را ناقص به عالَم بعد منتقل نکنید که اگر آن را ناقص بیاورید، کار زیادی با شما خواهند داشت. هر کسی هم که می خواهی باش، مرد یا زن، سیاه یا سپید، شهری یا دهاتی، مرجع تقلید یا رئیس جمهور، وکیل یا وزیر، تمام اینها هنگام مردن از وجود آدم سلب می شود، اینها به باد رفتنی است، عناوین تا لبِ گور با انسان هستند، توانگری نه به مال است، نه به جاه، نه به مقام، نه به ریاست و نه به عنوان، نزد اهل کمال مال و همۀ عناوین دنیایی تا لبِ گور است .

به گورستان گذر کردم کم و بیش(1)

زندانی عناوین نشویم

الان در بهشت زهرا رئیس جمهور محبوب عالی قدر داریم، نخست وزیر دانشمند داریم، رئیس دیوان عالی کشور، مثل مرحوم بهشتی داریم، وزیر و وکیل داریم، 72 قدرتمند داریم که وقتی زنده بودند، در رأس اهرم های قدرتی مملکت بودند، فقیر گمنام هم داریم که وقتی در تهران مُرد یک نفر نبود که جنازه اش را بردارد، کارگران شهرداری آمدند، جنازه را برداشتند و دفن کردند.

از رئیس جمهوری که در بهشت زهرا خوابیده تا این کارگر گمنام، هر دو پیراهنی که از این جا بردند، یکسان بود، نه او در آن جا رئیس جمهور است و نه این کارگر عنوان کارگری دارد. هر دو با خدا که روبه رو شدند خدا به هر دو گفت: پروندۀ عملی تان چیست؟ چه آورده اید؟ کسی نمی پرسد که با چه پُست و مقامی آمدی؟ باید عناوین را دور بریزیم؛ یعنی حبس در عناوین نشویم، اسیر در عناوین نشویم، به بغل دستی ات نگو در سمت فرماندهی عالی هستم، این شرک است؛ یعنی یک موجودی در عالَم داریم به نام خدا، یکی هم من. تو که هستی؟ اگر تو هم مطرح

ص:198


1- (3)-باباطاهر.

بودی، دیگر کلمۀ طیّبۀ «لا إله الّا اللّٰه» غلط بود، ولی «لا إله الّا اللّٰه» درست است، چون «لا إله الّا اللّٰه» درست است، پس عنوان تو نادرست است، تو ادّعای بیخودی می کنی. تو نیستی تا عنوانت باشد، اصلاً خودت هم وجود نداری. قیام تو به قیّومیّت اوست، حیات تو به حیّ بودن اوست، علم تو وابستۀ به علم اوست، ایمان تو به بودن اوست. اصلاً خودت وجود نداری چه برسد به عناوینت، تا با آن قیافه بگیری. یعنی یکی خدا یکی هم من، پس هر چه «لا إله الّا اللّٰه» می گویی، دروغ است، کسی «لا إله الّا اللّٰه» را راست می گوید که هیچ شأنی جز خدا در عالَم قائل نباشد:

یکی هست و هیچ نیست جز او***وحده لا إله الّا هو (1)

خداوند همه جا حیّ و حاضر است

«کُلُّ شَیْ ءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ» (2)

«کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ» (3)

امیرالمؤمنین می فرماید:

مرگ را همین حال همۀ شما چشیده اید، منتظر نباشید که مرگ را بچشید، همین الان میّت هستید:

«مَولایَ یا مَولایَ، أنتَ الحَیُّ وَأنا المَیِّتُ» (4)؛ همین الآن مُردم، اظهار وجود در مقابل وجود مقدّس او، مگر او را در این عالَم غایب دیدیم، مگر عالَم را از او خلوت دیدیم، مگر جای خلوتی را پیدا کردیم که او نباشد تا شروع به عرض اندام کردن کنیم که بله، ما هم هستیم، چنین مقامی هم داریم. اگر تکان هم بخوری، به خاطر مقامی که دارم، زیر و رویت می کنم. آن گاه اول ظهر هم می روی، نماز می خوانی، تو قبل از نماز در مقابل قیام کرده ای، معاملۀ تو با بندگان خدا معاملۀ خوبی نبوده است.

ص:199


1- (4)-هاتف اصفهانی.
2- (5)-قصص(28):88؛«هر چیزی مگر ذات او هلاک شدنی است.»
3- (6)-آل عمران(3):185؛«هرکسی مرگ را می چشد.»
4- (7)-مفاتیح الجنان،مناجات حضرت امیر علیه السّلام در مسجد کوفه؛البلد الأمین:378.

کاسبی که در مغازه اش مظلوم محتاجی می آید که عرق جبینش را تبدیل به یک تومان پول کرده و جنسی را می خواهد، جنس را پنهان کرده تا چند برابر به دوستانش بفروشد، به این غریبه نمی دهد، وقتی می گوید، ندارم، حضرت سیّدالشهداء علیه السلام می فرماید: هر چند شیعۀ من باشد، خدا به ملائکه می فرماید:

دروغ گو است و از من نیست، چون حضرت در راه به یک نفر برخورد کرد، پرسید:

حالت چطور است؟ گفت: الحمد للّٰه خوبم. فرمود: اگر قلبت غلّ و غش و دغلی ندارد، همین الحمدللهی که گفتی، خداوند فرمود: دروغ گفت. اما می گوید الحمد للّٰه دارم. کسی که به سوی او حرکت می کند، کمی با بندگان خدا مدارا می کند، به بندگان خدا احترام می گذارد، مسلمان مظلوم را خوب تحویل می گیرد، چنان به زیر دستش می رسد که حساب ندارد، چون برای خودش خودیّتی قائل نیست، اما کسی که نسبت به مردم حالت دفاعی دارد، پنجاه سال بعد واقعیّتش نشان می دهد که می گوید: یکی خدا یکی هم من، پنجاه سال هم هست خیال می کند موحّد است، ولی غرق در شرک است. توحید مسئلۀ فوق العاده ای است.

توحید واقعی

چه کسی روی به توحید واقعی دارد؟ بیشتر نفس ها اعراض از توحید دارند. این توحید هم توحید خیالی است که پنجاه، شصت سال خیال می کردم با خدا هستم، حالا که مرگم می رسد می خواهم منتقل شوم، تازه آن جا می بینم از اصل تا حالا با خدا نبوده ام، بلکه با خودم بوده ام. حال که خودیّت خودم دارد به فنا می رود، خودیّتی هم که برای خودم فرض می کردم این بدن بود که چه قدر زحمت کشیدم جمعش کردم. حالا مرا در قبر می گذارند، حالت جمعم را تبدیل به تفریق می کنند.

کرم ها ابتدا گوشت هایم را می خورند، بعد چشمم را درمی آورند، بعد لاله های گوشم را می خورند، بعد موی سرم می ریزد، جمجمه ام از این اعضا و جوارح عاری

ص:200

می شود، زبانم می پوسد، شکمم باد می کند و باز می شود، چنان در قبر مرا تفریقم می کند تا معلوم شود که آن خودیّتی را هم که خیال می کردم قلّابی بوده، نبوده است.

وای به حال آن وقتی که انسان این چنین گرفتار خدعۀ نفس شود و نفس این گونه کلاه سر انسان بگذارد. هِی نهیب بزند هستی و بعد معلوم شود که نبودم، کلاه سرم بگذارد که تو اهل توحید هستی، راحت باش، بعد معلوم شود که اهل شرک هستم.

پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرمود: به قدری خطّ کثیف شرک گاهی در وجود انسان ناپیدا و ضعیف است که از ردّ پای مورچه روی سنگ سیاه در شب تاریک مخفی تر است. (1)انسان خیال می کند موحّدِ موحّد است، پاکِ پاک است امّا گاهی شرک خفی دارد.

راه خدا، معلم می خواهد

حضرت زین العابدین علیه السلام می فرماید:

خودتان مسیر را نروید، یک معلّم داشته باشید، دائم بپرسید، بگذارید آگاهان شما را بِبَرَند، خودتان نروید: (2)

طیّ این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی (3)

در این راه ظلمات و تاریکی است، از خطر گمراهی بترس. بنابراین، باید از سالک راه پرسید:

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیّار کجاست (4)

زندگی جدّاً شب تاریک است. لقمان به پسرش می گفت:

«بُنَیَّ، الدُّنیا بَحْرٌ عَمیقٌ قَدْ غَرَقَ فیها عالَمٌ کَثیرٌ» (5)عزیز دلم! میان یک دریا زندگی می کنی، عالم ها در این دریا غرق شده اند، کشتی لازم داری، بی کشتی حرکت نکن، دریای خطرناکی است:

ص:201


1- (8)-وسائل الشیعة:254/16،باب 36،حدیث 21501؛تفسیر القمی:213/1،ذیل آیۀ 108 سورۀ انعام. إنّ الشّرک أخفی من دبیب النّمل علی صفاة سوداء فی لیلة ظلماء
2- (9)-امام زین العابدین علیه السّلام درباره راهنمایان بشر می فرماید: الکافی:530/1،حدیث 6؛بحار الأنوار:202/54،حدیث 145؛«عن أبی حمزة قال سمعت علیّ بن الحسین علیه السّلام یقول إنّ اللّه خلق محمّدا و علیّا و أحد عشر من ولده من نور عظمته فأقامهم أشباحا فی ضیاء نوره یعبدونه قبل خلق الخلق یسبّحون اللّه و یقدّسونه و هم الأئمّة من ولد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله». خدای تعالی محمد و علی و یازده نفر پیشوایان(دین)را از نور عظمت خویش آفرید در وقتی که آنان، ارواحی بودند در روشنایی نور او که خدا را پیش از سایر خلق عبادت می کردند،و تسبیح و تقدیس او می نمودند،و اینان پیشوایان راهنما از آل محمد علیهم السّلام می باشند.
3- (10)-دیوان اشعار حافظ شیرازی.
4- (11)-همان.
5- (12)-الکافی:16/1،حدیث 12؛وسائل الشیعه:207/15،حدیث 20291.

«إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدیٰ وَسَفینَةُ النَّجاةِ» (1)با کشتی حرکت کن.

هدف که معلوم است، هدف خداست. قرآن مجید می گوید اگر ذات کافر را هم بشکافیم، خودش نمی داند، ولی اگر ذاتش را بشکافیم آن عمقِ وجودش فریاد می زند که خدا کجاست، ولی چون دست به دامن معلم نزده، راه را گم کرده و بیراهه می رود. امیرالمؤمنین می فرماید:

«رَحِمَ اللّٰهُ امْرَءاً سَمِعَ حُکْماً فَوَعیٰ، وأَخَذَ بِحُجْزَةِ هادٍ فَنَجیٰ» (2)؛ دست به دامن مردان خدا بزنید والّا هلاک می شوید.

نفس مکّار و کلاهبردار

نفس هم کلاهبردار عجیبی است، مکّارتر از نفس در عالَم نیست. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمود: دزدترین دزدها در عالَم نفس است، همۀ وجودت را می دزدد، نمی گذارد بفهمی، عصمت تو را با شهوت می دزدد. ما همه از مادر که متولد شدیم، مقام عصمت داشتیم، درست است که الان توبه کردیم، اما اگر پرده را بلند کند، خودمان را به خودمان نشان دهد، مانند یک ظرف چینی می مانیم که هزار دفعه شکسته و مُدام بند خورده است. فرق ما الان با انبیا و ائمّه همین است. اگر پرده را کنار بزنند، آنها را نشان دهند، مانند چینی تمام عیار سالم هستند، اما اگر ما را به خودمان نشان دهند، همه جای ما بند خورده است، لذا بیشتر از این نگذاریم بشکنیم و بند بخوریم، چراکه اگر این دفعه بشکنیم، همه جوره می شکند.

قرآن می فرماید: دیگر به جایی می رسد که قابل بند زدن نیست:

«بَلیٰ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ» (3)

نفس بسیار خطرناک است، کلاهبردار، مکّار و خدعه گر عجیبی است. بسیار باید مواظب نفس بود.

ص:202


1- (13)-مدینة المعاجز:52/4،حدیث 1080.
2- (14)-خصائص الأئمة:111؛بحار الأنوار:425/74،باب 15،حدیث 43.
3- (15)-بقره(2):81؛«[نه چنین است که می گویید]بلکه کسانی که مرتکب گناه شدند و آثار گناه،سراسر وجودشان را فراگرفت،آنان اهل آتشند و در آن جاودانه اند.»

بیان حالات نفس در قرآن

قرآن مجید می گوید:

یک حالت نفس حالت تسویل است که یکی از خطرناک ترین حالات نفس است. نفس حالاتی دارد، قرآن همۀ حالاتش را شمرده یک حالتی دارد به عنوان امّاره که قرآن در سورۀ «قیامت» از آن یاد می کند. حالت دیگر آن، حالت تسویل است که در سورۀ «یوسف» از آن یاد می کند. حالت دیگر، حالت اعراض است که در سورۀ مبارکۀ «یس» به آن می پردازد. حالت دیگر، حالت خدعه و مکر و شیطنت است که در بیشتر سوره های قرآن به آن پرداخته شده است. حالت بعد، حالت عناد است که در آیات متعدّدی از آن یاد می کند. حالت دیگر، حالت اعتداست که از خطرناک ترین حالات نفس است و در قرآن آمده است.

مراقبت و مواظبت از نفس

برادران و خواهران! ما با این جثّۀ کوچک خود در محاصرۀ انواع خطرها هستیم و تا آخر عمر هم همین طور است. ما چه قدر باید در زندگی مواظب خود باشیم تا این خطرها به نفس نچسبند، هر خطری هم که به نفس بخورد، زخمش به زودی خوب شدنی نیست. چه زمانی به ما گفتند که نگاه کردن به نامحرم حرام است، (1)زمانی که دستمان در دست مادرانمان بود، ما را به این مجالس می آوردند، یادتان می آید که بچّۀ کوچکی بودیم، آن واعظ روی منبر گریه می کرد و می گفت:

«قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» (2)

حبیب من! به مردم مؤمن بگو چشم از نامحرم بپوشید. یادتان است بچه بودیم در این مجالس شنیدیم که امیرالمؤمنین فرموده است:

«النَّظَرُ شُعْبَةٌ مِنَ الزِّنا» (3)؛

ص:203


1- (16)-مستدرک الوسائل:269/14،باب 81،حدیث 16683؛بحار الأنوار:41/101،باب 34،حدیث 52؛«قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله غضّوا أبصارکم ترون العجائب و قال اللّه عز و جلّ قل للمؤمنین یغضّوا من أبصارهم و یحفظوا فروجهم و قال عیسی ابن مریم للحواریّین إیّاکم و النّظر إلی المحذورات فإنّه بذر الشّهوات و نبات الفسق». رسول اکرم صلّی اللّه علیه و اله فرمود:چشم از محرمات بپوشانید تا امور عجیب مشاهده کنید.و خداوند متعال فرموده است:بگوی به مؤمنین که چشمهای خود را بپوشانند و فروج خود را حفظ کنند.و حضرت عیسی علیه السّلام به حواریان خود فرموده است:پرهیز کنید از نظر به سوی محذورات و آنچه ممنوع شده است،زیرا این چنین نظر تخم شهوات بوده و فرع و شاخه فسق و فجور است. در توضیح بیشتر باید گفت: فرمانده و حاکم چشم مانند قوای ظاهری دیگر بدن قلب است،و قلب نیز در تحت سیطره و حکومت و نفوذ پروردگار جهان که حکومت بر همه قوای مادی و معنوی و نیروهای جهانی دارد،کار می کند.پس قلب اگر در مقابل عظمت پروردگار متعال خاشع و فرمانبردار و مطیع گشت،حکومت و فرمان او نیز از محیط خواست و رضایت و دستور خداوند متعال خارج نخواهد شد و در صورتی که قلب انسان منزل شیطان و محل نفوذ و وحی و تصرف ابلیس قرار گرفت،قهرا چشم و گوش و زبان و دست و پای انسان نیز مقهور و مغلوب هوی و هوسهای شیطانی و تحت نفوذ و اراده و تصرف و حکومت جنود ابلیسی واقع خواهد شد. چشم گذشته از آنکه وسیله بروز صفات قلبی و آلت درک و احساس است،موجب شدت تیرگی و امتداد محجوبیت قلب بوده،و سبب مزید فسق و فجور و شهوترانی خواهد بود. و به عبارت دیگر:نظر اول چشم به اقتضای باطن و به دستور و اراده قلب صورت می گیرد،و در عین حال همین نظر مقام اقتضاء و قوه باطنی را به مرتبه فعلیت آورده،و تحریک و تشدید و تقویت و تمدید می کند.
2- (17)-نور(24):30؛«به مردان مؤمن بگو:چشمان خود را[از آنچه حرام است مانند دیدن زنان نامحرم و عورت دیگران]فرو بندند.»
3- (18)-مواردی دیگر قریب به مضمون حدیث در روایات متعدد آمده است: من لا یحضره الفقیه:436/3،حدیث 4505؛وسائل الشیعة:230/20،باب 127،حدیث 25503؛«قال علیّ علیه السّلام مباشرة المرأة ابنتها إذا بلغت ستّ سنین شعبة من الزّنا». مباشرت زن با دختر شش ساله اش شعبه ای از زنا است. و همچنین در روایت آمده: الکافی:559/5،حدیث 11؛«عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیه السّلام قالا: ما من أحد إلاّ و هو یصیب حظّا من الزّنی فزنی العینین النّظر و زنی الفم القبلة و زنی الیدین اللّمس صدّق الفرج ذلک أم کذّب». هیچ کس از زنا مصون نیست و هرکس از آن بهره ای دارد.زنای چشم نگاه کردن و زنای دهان بوسیدن و زنای دست لمس کردن است،در این جا دامن می خواهد راست بگوید و یا دروغ. و نیز نقل شده: الکافی:559/5،حدیث 12؛«...عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال سمعته یقول النّظر سهم من سهام إبلیس مسموم و کم من نظرة أورثت حسرة طویلة». نگاه،تیری از تیرهای زهرآلود ابلیس است،و چه بسا یک نگاه(کوتاه)،حسرت و اندوه طولانی را به همراه داشته باشد.

نگاه کردن رشته ای از زنا کردن است. چند سال است که به ما گفته اند نگاه به نامحرم حرام است؟ ببینیم هر کدام چند ساله هستیم.

بعضی ها چهل سال است که شنیده اند، مرتب هم شنیده اند، بعضی ها پنجاه سال است، بعضی ها هم شصت سال. هم چنین شنیده اند که گناه بسیار بدی است، اما چرا باز هم نگاه می کنیم؟ به این دلیل که زخمی که به نفس خورده، معالجه اش آسان نیست. بنابراین، از ابتدا نگذاریم که نفس زخم بخورد، این زخم، زخمِ بدن نیست که سی یا چهل روز خوب شود. نمی توان یک دفعه این همه زخم را خوب کرد. به خدا می توان با یک لحظه تصمیم این کار را انجام داد؛ یعنی اگر کسی الآن سر تا به پای نفسش زخم داشته باشد، همین الآن می تواند زخم ها را خوب کند.

حرّ بن یزید چه قدر طول کشید که توانست زخم هایش را خوب کند؟ از میدان تا خیمه، یک وجودی بود تمامِ اعراض را داشت، همین وجود کاری کرد که تمام توبه را ایجاد کرد، واقعاً همۀ موجودیّتش را از شیطان و خود برگرداند و چند قدم آمد و صدا زد:

«یا أبا عَبدِاللّٰهِ! هَل لی مِنْ توبة» (1)آیا اگر بیایم، توبه ام قبول است؟ امام فرمودند: وقتی که از میدان قصد کردی بیایی پیش ما همان جا همۀ زخم هایت را خوب کردم، یک چرخش 180 درجه، یک توبۀ واقعی، یک یا حسین راست، یک یا اللّٰه واقعی گفت و رستگار شد.

شب تاریک و ره وادی ایمن در پیش(2)

ص:204


1- (19)-اشاره به توبه حر است: بحار الأنوار:319/44،باب 37،حدیث 1؛امالی،شیخ صدوق:159؛«فضرب الحرّ بن یزید فرسه و جاز عسکر عمر بن سعد إلی عسکر الحسین ع واضعا یده علی رأسه و هو یقول اللّهمّ إلیک أنیب فتب علیّ فقد أرعبت قلوب أولیائک و أولاد نبیّک یا ابن رسول اللّه هل لی من توبة قال نعم تاب اللّه علیک قال یا ابن رسول اللّه ائذن لی فأقاتل عنک فأذن له فبرز و هو یقول أضرب فی أعناقکم بالسّیف عن خیر من حلّ بلاد الخیف فقتل منهم ثمانیة عشر رجلا ثمّ قتل فأتاه الحسین ع و دمه یشخب فقال بخ بخ یا حرّ أنت حرّ کما سمّیت فی الدّنیا و الآخرة».
2- (20)-دیوان اشعار حافظ شیرازی.

اصرار بر مواظبت از نفس در روایات

معصومان در راویات این قدر که اصرار دارند مواظب نفس باشیم، اصرار دارند که:

«فَحاسِبُوا أنفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبُوا» (1)اصرار دارند که:

«تَأدَّبُوا بِآدابِ

الصَّالِحین» ،

«تَخَلَّقوا بِأخلاقِ اللّٰهِ» اصرار دارند که:

«إنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ» (2)، نسبت به هیچ چیز اصرار ندارند. نفس را باید تصفیه کرد، باید پاک کرد، اما چگونه؟ فعلاً اولین قدمش را الان بحث می کنیم. این هم تازه قدم ظاهری است، نه عمقی، اما تا این قدم را برنداریم، به عمق برنامه نخواهیم رسید. نمی توان بدون این قدم به قدم دوم رسید، باید قدم به قدم طی مراحل کرد.

مراحل رسیدن به محبوب و معشوق

قدم اول که تمام انبیا، امامان و عرفای بزرگ قابل قبول راهنمایی می کنند این است که فقه را هر کسی برابر با تکلیفش به اجرا بگذارد، فقهی را که در دو قسمت است: یکی در قسمت عبادات و دیگر در قسمت معاملات.

در قسمت عبادات واجبات را بجا بیاور، محرّمات را ترک کن. در قسمت معاملات هم رابطۀ دنیایی ات فقط با مال حلال باشد، با مال حرام هم به کلّی قطع رابطه کن. این قدم اول است؛ یعنی این قدم را هر کسی بردارد تازه به او می گویند که آمادۀ قبول شدن یار شده است و حالا در را باز می کنند والّا منهای این حرف ها انسان بیرون است، در بیابان است، در باغ و گلزار و گلستان نیست، دور است، سرگردان و حیرت زده است، به هیچ نحوی هم آرام نمی شود.

می گوید: خانه می خرم راحت می شوم، می خرد، اما راحت نمی شود؛ ازدواج می کنم، راحت می شود اما راحت نمی شود؛ بچه دار می شوم، راحت می شوم، بچه دار می شود، اما راحت نمی شود؛ مغازه می خرم، راحت می شوم، مغازه

ص:205


1- (21)-الکافی:143/8،حدیث 108؛امالی،شیخ طوسی:36،حدیث 38.
2- (22)-بحار الأنوار:210/16،باب 9؛مکارم الاخلاق:8(مقدمه).

می گیرد، اما راحت نمی شود، یک زمان می بینی چشمش را باز می کند، خانه دارد، ماشین دارد، زن و بچه دارد، عروس و داماد دارد، محاسن سفید نزدیک مرگ است اما آرام نشده، این هنوز در بیابان زندگی می کند، راه را هنوز پیدا نکرده، باید محرّمات را ترک کنید، نگویید نمی توانیم، هر کسی بگوید نمی توانم دروغ است، چون هر چه را که انسان نتواند خدا به او تکلیف نمی کند، کسی نگوید که نمی توانم جلوی شهوت خودم را بگیرم، اگر نمی توانستی خدا نمی فرمود:

«وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً» (1)

جوانی که توانایی ازدواج ندارد، وقتی که پای شهوت حرام می آید، «وَ لْیَسْتَعْفِفِ» عفّت نفسش را حفظ کند، اگر نمی توانستی که مولایت دعوتت نمی کرد، می توانی که دعوتت کرده، شیشۀ عصمتت را نشکن، نفس را زخمی نکن، این امر «وَ لْیَسْتَعْفِفِ» به جوان ها دعوت محبوب و معشوق است. به کاسب هم همین طور، می تواند مال حرام نخورد، به این دلیل محبوب می گوید:

«وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ» (2)

هزار نکتۀ باریک تر ز مو این جاست. این اولین قدم است.

چهار برنامه را باید اجرا کرد:

ادای واجبات، ترک محرّمات، خوردن حلال، بریدن از حرام. کل این چهار برنامه تنها یک قدم است، آن هم قدمی ظاهری، تو این قدم را بردار، بعد ببین چه می بینی. از همین الآن به پروردگار بگو می خواهم این قدم را بردارم، هنوز برنداشته ای، صبح نشده همین امشب ببین چه می بینی، هیچ چیز نگفته می بینی اشکت می ریزد، چه شده، مولایت می خواهد با تو مصافحه کند، دستش را دراز کرده تا زیر بغل تو را بگیرد، حالت عوض می شود، چشمت عوض می شود، دیگر غذا که می خواهی بخوری پنج الی شش لقمه که خوردی، سیر می شوی، بشقاب

ص:206


1- (23)-نور(24):33؛«و کسانی که[وسیلۀ]ازدواجی نمی یابند باید پاکدامنی پیشه کنند.»
2- (24)-بقره(2):188؛«و اموالتان را در میان خود به باطل و ناحق مخورید.»

هم پر است، ولی دیگر میلت نمی کشد، چرا که میلت را به جای دیگر جهت داده اند. گم شده پیدا شد، دیگر نوبت اطمینان و آرامش رسید، دیگر راحتی شروع شد، دیگر مولا نقاب از چهره برداشت، چه حالی پیدا کردی، با این که هیچ چیزی نمی گویی، اما خودِ پروردگار خبر می دهد، می گوید: بندۀ من، تو هیچ چیزی نمی گویی، امشب که تصمیم تو عوض شده، من از درونت با تو مناجات می کنم، با تو خلوت کرده ام.

ما عاشقان غیر از خدا یاری نداریم

بر ما فقیران رحمی ای سلطان که در دل هیچ آرزو جز فیض دیداری نداریم (1)

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:207


1- (25)-الهی قمشه ای.

ص:208

ص:209

ص:210

ص:211

ص:212

13 حالات نفس

اشاره

نفس نوری

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:213

ص:214

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

نفس انسان دارای حالات گوناگونی است که این حالات در اثر یک سلسله روابط و مسائل گوناگونی که انسان با آنها سروکار پیدا می کند، برای نفس ساخته می شود. یک سلسله حالاتی برای نفس هست که باید از آنها به حالات الهی تعبیر کرد و آن زمانی است که نَفْس بر اثر فعالیّت خودِ انسان، چه فعالیّت های فکری و چه فعالیّت های عملی با عالَم قدس و عالَم ملکوت ارتباط برقرار می کند و بر اثر این رابطه از باطن و عمق عالَم، از حقیقت عالَم کسب فیض می کند و به تعبیر قرآن کریم، کسب نور می کند.

این نور وقتی به نفس می رسد، در خودِ نفس حبس نمی شود، چون نفس با همۀ اعضا و جوارح در رابطه است و رابطه اش هم رابطۀ فرماندهی است. تحرّک همۀ اعضا و جوارح بستۀ به حرکت نفس است. به ناچار این نوری را که از عالم قدس و ملکوت کسب می کند، با تمام رفقا، شرکا و دوستانش یک جا خرج می کند، چون در این حالت نفس که حالت نوری اوست، بخل وجود ندارد، مثل این که خودِ وجود مقدّس حضرت حق فیّاض است و از باب کرم، از باب لطف، از باب عنایت، از باب فضل، هر چه را که موجودات لازم داشته باشند می رساند. نفس هم در ارتباط با مبدأ فیض عالم نسبت به همۀ فرمانبرهایش مبدأ فیض و فیّاض می شود، چشمه ای

ص:215

می شود که آن چه را از باطن عالَم می گیرد، به اعضا و جوارحی که تحت فرمان او هستند، می رساند.

نفس نوری از دیدگاه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: (1)کسی که دارای نفس نوری می شود، چشم، گوش، دست، پوست و موی او همه غرق در نور می شوند و معنای آن هم معلوم است، یک دست منوّر به نور حق که از طریق نفس این نور را می گیرد، یا یک پای منوّر به نور حق، یک عقل منورّ به نور حق، یک چشم منوّر به نور الهی، یا یک قلب روشن به انوار حضرت باری تعالی.

عملش عمل الهی است، راهش راه الهی است، حرکاتش حرکات الهی است. چنین انسانی فقط خدا را مالک می بیند. نه خود را مالک خودش می داند، نه مالک مالش و نه عالِم علمش و نه خودش را محرّک خودش می داند.

در حقیقت، مانند سرنشینی است که همۀ اختیارش در اختیار آن مرکب است و خودش کاری ندارد. سرنشین ماشین و هواپیما فقط نشسته اند. اگر ما خودمان را به این حالت نوری برسانیم، دیگر نمی خواهد کاری کنیم، دیگر نمی خواهد نیّت و اراده کنیم، بلکه فقط بنشینیم و فیض بگیریم، فیض خودش خرج می شود. در آن زمان دیگر هیچ کاره ایم، آن وقت فقط خداست، خداست که می بیند، می شنود، می نویسد، حرکت می کند، نه این که ما خدا شده باشیم - نعوذ باللّٰه - بلکه ما از این استقلال های قلّابی که تحت عنوان کلمۀ «من» دم می زنیم، درمی آییم. دیگر «من» در هیچ چیزی نمی توانیم بگوییم، آن وقت فقط می گوییم خدا. قدرت «من» گفتن دیگر برای ما نمی ماند. و هیچ کاری را به خود نسبت نمی دهد.

انسان اگر خودش را به این حال نوری برساند، دیگر نیازی نیست که هیچ کاری بکند، همۀ کارها را آن مرکب نوری انجام می دهد:

ص:216


1- (1)-شبیه این روایت آمده: بحار الأنوار:315/14،باب 21،حدیث 16؛«مواعظ المسیح علیه السّلام فی الإنجیل و غیره...إنّ النّفس نور کلّ شیء و إنّ الحکمة نور کلّ قلب». هم چنین امام صادق علیه السّلام درباره مومن و کافر می فرماید: بحار الأنوار:117/6-118،باب 1،حدیث 4؛علل الشرائع:107/1-108،حدیث 5؛«عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال إنّما صار الإنسان یأکل و یشرب بالنّار و یبصر و یعمل بالنّور و یسمع و یشمّ بالرّیح و یجد الطّعام و الشّراب بالماء و یتحرّک بالرّوح و ساق الحدیث إلی أن قال فهکذا الإنسان خلق من شأن الدّنیا و شأن الآخرة فإذا جمع اللّه بینهما صارت حیاته فی الأرض لأنّه نزل من شأن السّماء إلی الدّنیا فإذا فرّق اللّه بینهما صارت تلک الفرقة الموت تردّ شأن الأخری إلی السّماء فالحیاة فی الأرض و الموت فی السّماء و ذلک أنّه یفرّق بین الأرواح و الجسد فردّت الرّوح و النّور إلی القدرة[القدس]الأولی و ترک الجسد لأنّه من شأن الدّنیا و إنّما فسد الجسد فی الدّنیا لأنّ الرّیح تنشّف الماء فییبس فیبقی الطّین فیصیر رفاتا و یبلی و یرجع کلّ إلی جوهره الأوّل و تحرّکت الرّوح بالنّفس حرکتها من الرّیح فما کان من نفس المؤمن فهو نور مؤیّد بالعقل و ما کان من نفس الکافر فهو نار مؤیّد بالنّکر فهذه صورة نار و هذه صورة نور و الموت رحمة من اللّه لعباده المؤمنین و نقمة علی الکافرین».

«مَنْ کٰانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلّٰهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً» (1)

بر مبنای ارزیابی صاحب عالَم، انسان به علم عزیز نمی شود؟! به مقام نیز عزیز نمی شود؟ پیغمبر می فرماید: در مقابل صاحبان مقام و مال که قرار گرفتی، حتی صاحب مقام های اسلامی، در مقابل یک وکیل، یک وزیر، یا هر مقام کشوری و لشگری اگر به او سلام بکنی به دلیل مالش، برای درجه اش، به خاطر مقامش حضرت می فرماید: با همان سلام ثلث دینت نابود شده است. «فَلِلّٰهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً» جمیع عزّت پیش اوست:

«إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» (2)

شما اگر بخواهید کسب عزّت کنید باید حرکت صعودی پیدا کنید «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» باید کَلِم طیّب شویم تا بتوانیم حرکت کنیم، آن گاه دیگر شما حرکت نمی کنی، بلکه شما سرنشین مرکب نور هستی، دیگر خیالت راحت می شود، بنشین تا مرکب نور شما را ببرد، نمی خواهد دست تکان دهید؛ یعنی دیگر نمی توانید دست تکان دهید، خودِ پروردگار دستش از آستین شما درمی آید، دست اوست که حرکت می کند، دیگر شما نمی خواهد راه بروی، بنشین و راحت باش، امنیّت هم داشته باش چون خدا همراه انسان است:

«فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ» (3)

از هیچ حادثه ای به خود وحشت راه نده. الان که ناراحت هستیم و غصّه می خوریم، رنج می بریم و کسل و شاد و بی حوصله و با حوصله می شویم، در نداری رنجیده می شویم و در دارایی خوشحال هستیم.

تمام این دردها مربوط به این است که خودمان می خواهیم کار کنیم، خودمان هم محدود، کوچک هستیم، کار ما را خسته می کند، نداری ما را ناراحت می کند، دارایی ما را خوشحال می کند، چهار نفر که دورمان را می گیرند، هوا ما را برمی دارد،

ص:217


1- (2)-فاطر(35):10؛«کسی که عزت می خواهد،پس[باید آن را از خدا بخواهد،زیرا]همۀ عزت ویژۀ خداست.»
2- (3)-فاطر(35):10؛«حقایق پاک[چون عقاید و اندیشه های صحیح]به سوی او بالا می رود.»
3- (4)-بقره(2):38؛«پس کسانی که از هدایتم پیروی کنند نه ترسی بر آنان است و نه اندوهگین شوند.»

از دور ما که دور می شوند ناراحت می شویم. اما اگر خود را به این حالت نور برسانیم، هر کاری را، خدا انجام می دهد، نماز هم که می خوانیم خدا می خواند، ما نمی خوانیم، شما دیگر خیالت راحت باشد.

آن وقت هر جا که می روی، اگر انسان به این حالت نوری برسید، دیگر همه چیز را خدا می بیند، دیگر جبهه را بیابان نمی بیند، چادر نمی بیند، صدای گلوله نمی شنود، درد گلوله را حس نمی کند. آن گاه حضرت می فرماید: (1)وقتی از مرکب روی زمین می افتد، ملک الموت حرکت می کند، خطاب می رسد کجا می روی؟ عرض می کند یک نفر تیر خورده، باید بمیرد، ملکیّت گرفتن جان را به من واگذار کردی، خودت گفتی ملک الموت، من مالک مرگ هستم، می خواهم روحش را بگیرم. خطاب می رسد: رختخوابی که نیست، می خواهد شهید شود.

عرض می کند: پس چه کار کنم؟ خطاب می رسد: حتی دست قدرت تو حق ندارد روح شهید را لمس کند، شهید را خودم باید جانش را بگیرم. «أُولٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» (2)آن جا دیگر خوف نیست، مقام شوق است، چون مقام خوف را گذرانده، آن جا مقام، مقام شوق است، البته آن جا گریۀ انسان هم بسیار زیاد می شود.

شعیب - پیغمبر خدا - این قدر گریه کرد که حضرت می فرماید: چشمش کور شد.

به پروردگار هم نگفت چشم مرا به من برگردان، چون دیگر راحت نشسته بود، اصلاً چشم مال او نبود که به خدا بگوید چشمم را بده:

«کُنْتُ لَهُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذی یُبْصِرُ بِهِ» (3)؛ چشم او من هستم:

ای رهنمای گمشده گان «اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ» ای چشم راهروان «اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ» (4)

خداوند چشم را به او بازگرداند، ولی باز هم گریه کرد. چند سال طول می کشد تا انسان بر اثر گریه نابینا شود. دوباره چشمش را بازگرداند، اما باز هم گریه کرد. این

ص:218


1- (5)-اشاره به تفسیر آیات 34 به بعد سوره فصلت دارد که در تفسیر قمی آمده: حضور المعصومین علیه السّلام عند الموت تفسیر القمی:265/2-266؛بحار الأنوار:180/6-181،حدیث 8؛«ثم ذکر المؤمنین من شیعة أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال إنّ الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا قال علی ولایة أمیر المؤمنین علیه السّلام قوله تتنزّل علیهم الملائکة قال عند الموت ألاّ تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون نحن أولیاؤکم فی الحیاة الدّنیا قال کنا نحرسکم من الشیاطین و فی الآخرة أی عند الموت و لکم فیها ما تشتهی أنفسکم و لکم فیها ما تدّعون یعنی فی الجنة نزلا من غفور رحیم». و نیز امام صادق علیه السّلام می فرماید: «ما یموت موال لنا مبغض لأعدائنا إلاّ و یحضره رسول اللّه ص و أمیر المؤمنین و الحسن و الحسین صلوات اللّه علیهم فیرونه و یبشّرونه و إن کان غیر موال لنا یراهم بحیث یسوؤه و الدّلیل علی ذلک قول أمیر المؤمنین علیه السّلام:لحارث الهمدانیّ یا حار همدان من یمت یرنی من مؤمن أو منافق قبلا».
2- (6)-انعام(6):82؛«و آنان راه یافتگانند.» آری!به فرموده پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و اله انسان بوسیله تقرب به نوافل در مسیر حبیب اللهی قرار می گیرد و اگر حبیب خدا شد همه رفتار،گفتار و کردارش خدائی می شود! الکافی:352/2،حدیث 7؛المحاسن:291/1،باب 47،حدیث 443؛«قال رسول اللّه ص قال اللّه عز و جلّ من أهان لی ولیّا فقد أرصد لمحاربتی و ما تقرّب إلیّ عبد بشیء أحبّ إلیّ ممّا افترضت علیه و إنّه لیتقرّب إلیّ بالنّافلة حتّی أحبّه فإذا أحببته کنت سمعه الّذی یسمع به و بصره الّذی یبصر به و لسانه الّذی ینطق به و یده الّتی یبطش بها إن دعانی أجبته و إن سألنی أعطیته و ما تردّدت عن شیء أنا فاعله کتردّدی عن موت المؤمن یکره الموت و أکره مساءته».
3- (7)-مفتاح الفلاح:367.
4- (8)-فیض کاشانی.

سومین بار است که کور شد، دوباره چشمش را بازگرداند، این بار که چشمش باز شد، خطاب رسید: شعیب! اگر بهشتم را می خواهی و گریه می کنی به آن جا برسی، عالی ترین مقام بهشتم را به تو عطا کردم اگر از جهنّم ناراحت هستی، اصلاً بوی تو به جهنّم نمی رسد تا چه رسد خودت، دیگر گریه نکن.

گفت: مولای من! من به بهشت و جهنّم کاری ندارم، می خواهی مرا بهشت ببری یا جهنّم، فرقی نمی کند، (1)من عبد هستم، قیامت هم مثل دنیا اگر مولای من بگوید: شعیب! برو جهنّم، می گویم چَشم، لذت هم می برم، فقط لذت مولویّت تو برای من کافی است، چون آقای من به من گفته که خوشم می آید تو را در عذاب ببینم، می روم تا مولایم راضی شود. این دیگر چه حالی است؟!

حال بگذارید این حرف های ملکوتی را از اولیای خدا بشنویم، حال خدا یک نردبان صد پلّه جلوی ما گذاشته است. اگر نتوانستیم پلّۀ صدم برویم، دست کم بگذارید روی پلّۀ اولش برویم، مقداری که بالا برویم، دیدمان باز می شود و چیزهای دیگری می بینیم، جور دیگر می بینیم، جور دیگر می شنویم، جور دیگر می خوریم، جور دیگر کاسبی می کنیم، زن ها جور دیگری شوهرداری می کنند، مردها جور دیگری زن داری می کنند، پدر و مادرها جور دیگری بچه داری می کنند، همه چیزشان با همان یک پلّه عوض می شود، اگر به پلّۀ صدم برسند که آن جا دیگر «عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهیٰ» (2)است، «إِلیٰ رَبِّکَ الْمُنْتَهیٰ» (3)است. آن جا دیگر دو نور نیست، یک نور است، فقط حق مطلق است، اما همۀ ما می توانیم به این مقامات برسیم، حالا اگر به دلیل سستی به این مقامات خودمان را نرسانیم، حدّاقلّ حرکتی در ما ایجاد شود، دست کم یک پلّه اش را برویم، بیایید اگر ذاتاً آن کسی که می خواهد نشدیم، نمایش آنها را دربیاوریم، ادای اولیای خدا را دربیاوریم، ادای عباد شایستۀ حق را دربیاوریم.

ص:219


1- (9)-قال رسول الله صلّی اللّه علیه و اله بکی شعیب علیه السّلام من حب الله عز و جلّ حتی عمی فرد الله عز و جلّ علیه بصره ثم بکی حتی عمی فرد الله علیه بصره ثم بکی حتی عمی فرد الله علیه بصره فلما کانت الرابعة أوحی الله إلیه یا شعیب إلی متی یکون هذا أبدا منک إن یکن هذا خوفا من النار فقد أجرتک و إن یکن شوقا إلی الجنة فقد أبحتک قال إلهی و سیدی أنت تعلم أنی ما بکیت خوفا من نارک و لا شوقا إلی جنتک و لکن عقد حبک علی قلبی فلست أصبر أو أراک فأوحی الله جل جلاله إلیه أما إذا کان هذا هکذا فمن أجل هذا سأخدمک کلیمی موسی بن عمران. علل الشرائع:57/1،باب 51،حدیث 1؛إرشاد القلوب،دیلمی:171/1.
2- (10)-نجم(53):14؛«نزد سدرة المنتهی.»
3- (11)-نجم(53):42؛«و اینکه پایان[همۀ امور]به سوی پروردگار توست.»

شخصی امام صادق علیه السلام گفت: آخر من گریه ام نمی گیرد، شما هم که می گویی هر کس برای امام حسین گریه کند، بهشت بر او واجب است، من هم طبیعتم به گونه ای است که گریه ام نمی گیرد، یابن رسول اللّٰه، چه کنم؟ حضرت فرمود: خودت را به شکل گریه کنان دربیاور، باز هم بهشت بر تو واجب می شود. (1)اگر گریه ات نمی گیرد، خودت را به شکل گریه کنان دربیاور اگر نمی توانیم به آنها تبدیل شویم، ادای آنها را دربیاوریم. حالا در ظاهر اگر گناه سراغ ما آمد؛ بدنی گناه نکنیم، اگر قلبی نتوانیم، اگر فکری نتوانیم، اگر عمقی نتوانیم، اما ظاهراً که می توانیم با بدن ادای آنها را دربیاوریم، آنها نیّت زنا نمی کردند، ما زنا نکنیم. حالا اگر نیّت زنا نمی توانیم نکنیم، می توان مرتکب زنا نشد تا هم رنگ اولیا شویم.

قلب ما در ذاتش نمی تواند دروغ نگوید، قلب دروغ می گوید، فعلاً هم اختیارش را نداریم، اختیارش دست نفس است، البته اختیار نفس هم دست ماست. نفس حاکم ما نیست، سلطان ما نیست، خودمان همه کاره هستیم، این بدن مجموعه ای است که نفس هم جزئی از این مجموعه است. ما هستیم که باید به او راه دهیم، او را تغذیه کنیم، تا دروغ نگوییم، حالا زن نمی تواند باطناً زهرا علیها السلام شود، در خانه داری و شوهرداری و رفتار و کردارش، ادای ظواهر وجود زهرا را دربیاورد.

حکایت زنبور و آتش نمرود

زنبور پروازکنان به سرعت در حال رفتن بود، جبرئیل از او پرسید: کجا می روی؟ گفت: خدا به همۀ دنیا خبر داده که یک عاشق دارم که می خواهند او(ابراهیم را)را در آتش بسوزانند ما هم می دانیم که آتش را آب خاموش می کند، دهانم را آب کرده ام و می خواهم روی آتش نمرود بریزم. پرسید: چه می گویی؟ تو با این جثّۀ کوچک، چه قدر می توانی آب در دهانت جا بدهی و آن را روی آتش بریزی؟ زنبور

ص:220


1- (12)-اللهوف:10؛بحار الأنوار:288/44،باب 34،ذیل حدیث 27. قال ابن طاوس روی عن آل الرّسول علیه السّلام أنّهم قالوا من بکی و أبکی فینا مائة فله الجنّة و من بکی و أبکی خمسین فله الجنّة و من بکی و أبکی ثلاثین فله الجنّة و من بکی و أبکی عشرین فله الجنّة و من بکی و أبکی عشرة فله الجنّة و من بکی و أبکی واحدا فله الجنّة و من تباکی فله الجنّة اکنون که سخن از فضیلت گریه کردن و گریاندن و خود را به گریه زدن برای ابا عبد الله الحسین علیه السّلام شد این روایت شنیدنی و جالب را نقل می کنیم: شخصی از بنی اسرائیل حضرت موسی را درحالی دید که عجله داشت،رنگش زرد شده بود،بدنش ضعیف بود،مفصلهایش میلرزید،جسم شریفش لرزان بود،چشمان مقدسش فرورفته و نحیف شده بود. این حالت موقعی از خوف خدا به موسی علیه السّلام دست میداد که خدا او را برای مناجات دعوت می کرد.آن شخص بنی اسرائیلی که بموسی ایمان آورده بود آن حضرت را به این علائم شناخت و به آن بزرگوار گفت: یا موسی!من یک گناه کرده ام،تو از خدا بخواه که مرا عفو فرماید و موسی این تقاضا را پذیرفت. موقعی که حضرت موسی با خدا مشغول مناجات شد گفت: پروردگارا!گرچه قبل از پرسش من از تقاضایم آگاهی ولی آیا اجازه میدهی که سؤالی بکنم؟خطاب آمد: هر سؤالی بکنی بتو عطا میکنم،چه حاجتی داری تا برایت روا کنم. گفت:بارخدایا!فلان بنده اسرائیلی تو گناه کرده و از تو انتظار عفو دارد. خطاب رسید:یا موسی!هرکسی که از من طلب مغفرت کند او را عفو مینمایم،غیر از قاتل حسین. حضرت موسی گفت:پروردگارا!این حسین کیست!؟ خطاب شد:حسین همان کسی است که در کوه طور برای تو شرح دادم. حضرت موسی گفت:پروردگارا!قاتل حسین کیست!خطاب شد:امت جدش که ظالم هستند او را در زمین کربلا شهید مینمایند.اسب حسین رم و همهمه میکند و فریاد میزند و میگوید:الظلیمة الظلیمة من امة قتلت ابن بنت نبیها یعنی فریاد از ظلم و ستم امتی که پسر دختر پیغمبر خود را شهید نمودند. سپس بدن حسین بدون غسل و کفن روی خاکها خواهد ماند،اموال او را به یغما میبرند،زنان وی را در شهرها اسیر مینمایند،یاوران او را شهید می کنند،سر آنان را با سر حسین بر فراز نیزه ها بلند خواهند کرد. یا موسی!صغیرهم یمیته العطش،و کبیرهم جلده منکمش،یستغیثون و لا ناصر،و یستجیرون و لا خافر. یعنی ای موسی!تشنگی افراد کوچک ایشان را میکشد،پوست بدن بزرگان آنان درهم کشیده می شود، استغاثه میکنند ولی فریادرسی نخواهد بود،پناهنده میشوند ولی پناه گاهی نخواهند داشت. سپس حضرت موسی گریان شد و گفت:پروردگارا!عذاب قاتل های حسین چگونه خواهد بود؟ خطاب آمد:ای موسی!عذاب آنان بقدری شدید است که اهل جهنم از آن به آتش جهنم پناهنده خواهند شد.رحمت من و شفاعت جد حسین نصیب ایشان نخواهد شد!اگر برای خاطر او نبود زمین قاتل های وی را فرومیبرد. حضرت موسی گفت:بارخدایا!من از ایشان و کسی که به جنایت ایشان راضی باشد بیزارم. خدای سبحان فرمود:یا موسی!من رحمت خود را برای پیروان حسین واجب نموده ام.بدان،کسی که برای حسین گریان شود،یا دیگران را بگریاند یا خود را شبیه به گریه کنندگان نماید جسدش را به آتش جهنم حرام می نمایم. بحار الأنوار:308/44،باب 36.

گفت: من به اندازۀ استعدادم مکلّف به خاموش کردن این آتش هستم، باید کمک کنم، اگر نکنم قیامت مسئول هستم. (1)می خواهم مرا هم جزء خاموش کنندگان به حساب آورند. نمایش که می توانم دربیاورم.

ما باید در خاموش کردن گناهان ادای اولیا را که دربیاوریم. حال اگر خودمان جزء اولیای خدا نشویم، ادای اولیا را که می توانیم دربیاوریم. شبی را بیدار بمانیم، دستی برای گره گشایی بالا بزنیم، کاری کنیم، نمازی که ظاهرش مؤدّبانه باشد، بخوانیم، کمکی که ظاهرش به درد خور باشد، به دین داشته باشیم.

با همین ادا خدا از ما راضی می شود. اگر هم گفت که چرا بالاتر نیامدی؟ می گوییم: راه برای بالاتر بود، اما ما تنبلی کردیم، ما را ببخش، کار بدی کردیم، اما در صف دشمنان تو نرفتیم. بالاخره خدا زبان را برای حرف زدن به ما داده و ما حرف هایمان با خدا مانده. ما از وقت مرگ به بعد هم خیلی با او حرف داریم، او هم با ما حرف های زیادی دارد. حال شاید بعضی از حرف هایش را در روز قیامت به ما بزند.

شخصی به به پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: شما گفتید شهداء بی حساب به بهشت می روند؟ فرمود: بله، صابران بی حساب به بهشت می روند. تنها همین دو طایفه بی حساب به بهشت می روند؟ فرمود: نه، گناه کاری که توبه کرده و با حفظ توبه مرده باشد، (2)در روز قیامت فقط به دلیل این که خجالت زده نشود، خدا می گوید پرونده اش را به او ندهید. وارد قیامت شد، او را وارد بهشت کنید تا شرمنده نشود.

«إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ». (3)ابتدا باید به این خطّ نوری اتصال پیدا کرد که در اتصال به این نور، نفس در مملکت وجود کار خدا را در مملکت عالَم خواهد کرد:

«العُبودِیَّةُ جَوهَرَةٌ کُنهُها الرُّبوبِیَّةُ» (4). نه این که آدم خدا می شود، بلکه به مقامی می رسد که کار خدایی انجام می دهد. کار الهی انجام

ص:221


1- (13)-در این باره رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و اله فرموده: الخصال:327/1،حدیث 18؛مستدرک الوسائل:122/16،باب 28،حدیث 19345؛«قورباغه را کسی نکشد!!برای آنکه چون آتش برای سوزاندن ابراهیم برافروخته شد همه حشرات زمین به خداوند شکایت نمودند و اجازه خواستند که آب بر آن آتش بریزند و خدای عز و جلّ به هیچ یک از آنان اجازه نفرمود مگر به قورباغه که در راه انجام این وظیفه دو سوم از پیکر او سوخت و یک سوم اش باقی ماند. [أمّا الضّفدع فإنّه لمّا أضرمت النّار علی إبراهیم علیه السّلام شکت هوامّ الأرض إلی اللّه عز و جلّ و استأذنته أن تصبّ علیها الماء فلم یأذن اللّه عز و جلّ لشیء منها إلاّ للضّفدع فاحترق منه الثّلثان و بقی منه الثّلث.]».
2- (14)-قریب به این روایت درباره توبه کننده از رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و اله نقل شده که فرمودند: مستدرک الوسائل:117/12،باب 83،حدیث 13672؛مکارم الأخلاق:462؛«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:یا أبا ذرّ إنّ العبد لیذنب الذّنب فیدخل بذنبه ذلک الجنّة قلت و کیف ذلک یا رسول اللّه قال یکون ذلک الذّنب نصب(عینیه تائبا)منه فارّا[إلی اللّه]حتّی یدخل الجنّة».
3- (15)-فاطر(35):10؛«حقایق پاک[چون عقاید و اندیشه های صحیح]به سوی او بالا می رود و عمل شایستۀ آن را بالا می برد.»
4- (16)-تفسیر الأصفی:1121/2،ذیل آیه 53 فصلت. برای استفاده بیشتر عین مطلب کتاب را در ذیل می آوریم: «(أو لم یکف بربک أنه علی کل شیء شهید):أو لم یکفک شهادة ربک علی کل شیء دلیلا علیه،و هذا للخواص الذین یستشهدون بالله علی الله،و لهذا خصه به فی الخطاب.ورد:(العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة،فما فقد من العبودیة وجد فی الربوبیة،و ما خفی عن الربوبیة أصیب فی العبودیة،قال الله تعالی:) سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق أو لم یکف بربک أنه علی کل شیء شهید (أی:موجود فی غیبتک و حضرتک)».

می دهد، این حالات مثبت نفس است که داستانش مفصّل است.

حالات شیطانی نفس

نفس، دارای حالات شیطانی نیز هست. همان طور که در آن طرف حالات الهی داشت، رنگ خوردن نفس در هر دو طرف، چه رنگ الهی خوردنش، چه رنگ شیطانی خوردنش در اختیار خودِ ماست، همه چیز در دست انسان است، بعداً که به او رسیدیم، هیچ کاره می شویم و او همه کاره می شود. اگر از این همه کاره بودن دست برداریم، همه کارۀ ما او می شود. اگر ما خودمان تا آخر همه کاره باشیم، او دیگر در زندگی ما هیچ کاره است. تنها کاری که در دست او باقی می ماند این است که آب و غذای مرا بدهد، چون اراده کرده که من شصت سال زنده باشم و این زنده بودن من هم به این بستگی دارد که آب و غذا به من برسد، آن هم آب و غذا برایش قیمتی ندارد.

حال در روی زمین چند میلیون الاغ و گاو و شتر و قاطر دارد. در جنگل میلیاردها میلیارد حیوان وجود دارد. یکی از آنها هم من هستم. می گوید: به خر و گاو که علف می دهم، به این هم یک مقدار آب و نان می دهم. تنها همین کار فقط برای خدا می ماند. اگر من خودم همه کاره شوم و خودم را همه کاره بدانم، تنها کاری که برای خدا می ماند، این است که با آب و غذا دهانم را پر کند تا صدایم برای حرف های بد درنیاید.

در این صورت، چه قدر بدبخت هستم که از عالَم ملکوت هیچ چشمی مرا نگاه نمی کند و هیچ نوری به من نمی تابد. در این زمان در عالم شیطانی خواهم بود و موجودی هستم که امام و پیغمبر و خدا از من راضی نیستند، اولیا و مؤمنان راضی نیستند، واقعاً وجودی به تمام معنا مزاحم خواهم بود که امیرالمؤمنین علیه السلام

ص:222

می فرماید: این وجودهای مزاحم بالاترین چیزی که به آنها می رسد تا همه از دستشان راحت شوند، مرگ است. روی منبر کوفه هم چنین نفرینی به مردم زمان خودش کرد و گفت:

«قاتَلَکُمُ اللّٰهُ» (1)؛ خدا شما را بکشد که دلم از دست شما خون شد.

اما عالَم نور چه عالَمی است؟! از تمام عالَم صدای دعوت بلند است، قرآن مجید می گوید: در دایرۀ تسلیم نسبت به دوست هستند و همه ذاتاً انسان را دعوت به سوی خدا می کنند. یک لبّیک گفتن جواب به همۀ عالَم است و این جواب به اندازۀ گستردگی عالَم قیمت دارد.

ما نمی توانیم ادعا کنیم که نفس نوری داریم، اما راحت می توانیم ادعا کنیم که نفس ظلمانی داریم. اگر بگوییم که صدای نفس نوری داریم، صدای مولا درمی آید که اگر تو نور داری، پس این کِبْر و تکبر برای چیست؟ این غرورت چیست؟ این مال مردم خوردنت چیست؟ این غیبتت و تهمتت برای چیست؟ این زنا، این روی هم ریختن با نامحرمانت چیست؟ این نارضایتی پدر و مادرت چیست؟ چه کسی جرأت دارد بگوید که من نفس نوری دارم؟ ما جرأت نداریم چنین حرفی بزنیم.

ما بچه ها و پایین دست ها، یعنی بچه هایی که با اسباب بازی های دنیایی مشغول هستیم و سن ما هم مطرح نیست، چراکه سن های مختلف داریم، یکی بچّۀ بیست ساله است، یکی بیست و پنج ساله، یکی سی ساله، یکی پنجاه ساله، یکی شصت ساله و یکی هم هفتاد ساله است. ما که سرگرم اسباب بازی ها هستیم و قویّاً کشش های الهی موجودیّت ما را نمی کشند، راحت می توانیم ادعا کنیم که دارای نفس ظلمانی هستیم.

دو نوع عذاب برای نفس ظلمانی

برای علاج این ظلمت خطرناک هم که بدترین خطرش محجوب بودن از

ص:223


1- (17)-نهج البلاغه:خطبه 70.

مولاست، قرآن می گوید: قیامت دو جور عذاب دارم: یکی جهنم است و دیگری:

«إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ»، (1)

عذاب فراق که غیر از عذاب آتش است. آتش بدن را می سوزاند، اما فراق، جان را می سوزاند، ذات را می سوزاند، چه کنیم که با این ظلمت مبارزه کنیم؟ کاری که پیغمبر از آن به جهاد اکبر یاد می کند.

راه مبارزه با نفس ظلمانی

راوی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرسید:

و ما الجهاد الأکبر؟ (2)

جهاد اکبر کدام است؟

فرمود: جهاد النّفس(مبارزۀ با نفس). چه کنیم؟ چند منزل را باید طی کنیم؟ اینها همه حرف های خدا و انبیا است. اما به شرطی که کار خوبی هم خدا در حق ما بکند و آن این که زین العابدین می گوید: پرده پوشی ات را ادامه بده، به ویژه کلمۀ ادامه را حضرت در ابوحمزه دارد که پرده پوشی ات را ادامه بده، نشان نده والّا موجب شرمندگی می شود.

در کنار دجله سلطان بایزید

ص:224


1- (18)-مطففین(83):15؛«بلکه اینان در آن روز از پروردگارشان محجوب اند.»
2- (19)-الکافی:12/5،حدیث 3؛وسائل الشیعة:161/15،باب 1،حدیث 20208.

چونکه گفت این راز با حقّ بایزید

گفت: من آبروی تو را نمی برم، تو هم از کَرَم من زیاد برای مردم حرف نزن، چیزی نگو، ما چه می دانیم که تو چه هستی؟ می توانیم تو را بشناسیم؟ نه، تو خودت اگر خودت را به ما بشناسانی:

«اللّهُمَّ عَرِّفنیٖ نَفْسَکَ» (1)خدایا خود را به من بشناسان تا ما بیاییم. چه باید کرد که این تاریکی ها برطرف شود؟ ما منزلی را باید طی کنیم که اسمش را منزل تجلیه گذاشته اند، قدم اول است. بعد منزل دیگری را باید طی کنیم به نام تخلیه، این جاده را که تمام کردیم باید منزل سومی را طی کنیم به نام تحلیه، این را که طی کردیم به حالتی خواهیم رسید که اسمش را حالت فنا گذاشته اند که این فنا سه مرحله دارد: فنای در افعال، فنای در صفات و فنای در ذات که در جلسات بعدی به آن می پردازیم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:225


1- (20)-الکافی:337/1،حدیث 5؛الغیبة للنعمانی:166،حدیث 6. به تناسب جمله(اللّهمّ عرّفنی نفسک)اشاره ای به فرمایش و سفارش امام صادق علیه السّلام به صحابی گرامیش زراره درباره آخر الزمان و غیبة امام المنتظر(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)می نمائیم: عن زرارة قال سمعت أبا عبد اللّه ع یقول إنّ للغلام غیبة قبل أن یقوم قال قلت و لم قال یخاف و أومأ بیده إلی بطنه ثمّ قال یا زرارة و هو المنتظر و هو الّذی یشکّ فی ولادته منهم من یقول مات أبوه بلا خلف و منهم من یقول حمل و منهم من یقول إنّه ولد قبل موت أبیه بسنتین و هو المنتظر غیر أنّ اللّه عز و جلّ یحبّ أن یمتحن الشّیعة فعند ذلک یرتاب المبطلون یا زرارة قال قلت جعلت فداک إن أدرکت ذلک الزّمان أیّ شیء أعمل قال یا زرارة إذا أدرکت هذا الزّمان فادع بهذا الدّعاء اللّهمّ عرّفنی نفسک فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف نبیّک اللّهمّ عرّفنی رسولک فإنّک إن لم تعرّفنی رسولک لم أعرف حجّتک اللّهمّ عرّفنی حجّتک فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی ثمّ قال یا زرارة لا بدّ من قتل غلام بالمدینة قلت جعلت فداک أ لیس یقتله جیش السّفیانیّ قال لا و لکن یقتله جیش آل بنی فلان یجیء حتّی یدخل المدینة فیأخذ الغلام فیقتله فإذا قتله غیا و عدوانا و ظلما لا یمهلون فعند ذلک توقّع الفرج إن شاء اللّه.

ص:226

ص:227

ص:228

ص:229

ص:230

14 نفخه های الهی و آثار آن

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:231

ص:232

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

خداوند تبارک و تعالی می فرماید:

«وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذٰا هُمْ مِنَ الْأَجْدٰاثِ إِلیٰ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ» (1)

کلمۀ «نفخ» به معنای دمیدن است. کلمۀ «اجداث» جمع و مفرد آن «جدث» است و به معنای قبر می باشد. جملۀ آخر آیۀ شریفه «یَنْسِلُونَ» به معنای به سوی خدا به سرعت حرکت کردن است. البته ظاهر آیۀ شریفه یکی از نفخه های الهیّه را بیان می کند، نفخۀ مربوط به روز قیامت که وقتی از طرف وجود مقدّس حضرت حق دمیده شود، تمام قبرها می شکافد و هر چه در قبرهای عالَم بوده از زمان آدم تا آخرین قبر بیرون می آیند و به طرف حضرت حق به سرعت حرکت می کنند که در آیات بعد، عاقبت و نتایج این حرکت و منافع یا ضررهایی که در پسِ این حرکت متوجه انسان است، بیان می کند، اما خداوند بزرگ غیر از این نفخه، نفخه های دیگری هم دارد که تعداد این نفخه ها و این دم ها و دمیدن ها برای احدی از افراد بشر به جز خاصّان واقعی درگاه الهی روشن نیست، اما هر دَم و دمیدنی و هر نفخه ای از دم های الهیّه و نفخه های ربانیّه در این عالَم وجود و در این کارگاه با عظمت آفرینش برنامه هایی را به وجود می آورد. دم ها و دمیدن هایی که در ارتباط با

ص:233


1- (1)-یس(36):51؛«و در صور دمیده شود،ناگاه همۀ آنان از قبرها به سوی پروردگارشان می شتابند.»

انسان است، اگر انسان از قسمتی از آن دم ها قبلاً مطّلع و آگاه باشد که این دم به او زده می شود و این دم و دمیدن و نفخه حتماً متوجه او خواهد شد و هیچ انسانی از این نفخه ها استثنا نیست، این دم را با علم به دم و نفخه غنیمت خواهد شمرد و از فرصت دمیدن دم الهیّه و پدیدار شدن نفخۀ رحمانیّه سرمایه های هنگفت ابدی و جاوید کسب خواهد کرد.

آن چه سرمایه در اختیار انبیا بوده با خودشان به عالم برزخ بردند و از برزخ هم به قیامت می برند. آن چه سرمایه در اختیار اولیا و ائمّه بوده، در اختیار عاشقان و عارفان بوده و با خودشان به برزخ بردند، از برزخ هم به قیامت منتقل می کنند و انتقال این سرمایه ها به قیامت همان هشت بهشت پروردگار بزرگ عالَم است که محصول به غنیمت شمردن این نفخه هاست، البته قسمتی از نفخه ها نفخه هایی نیست که انسان آنها را غنیمت بشمارد، چون در چهارچوب مجبور بودن انسان به انسان می رسد و آن زمان زمانی نیست که انسان بتواند آن دم الهیّه و آن نفخۀ رحمانیّه را غنیمت بشمارد. (1)

نفخۀ خلقت

یک نفخه از نفخه های الهیّه ای که دمیده می شود عبارت است از نفخۀ ارادۀ او، فعل او، عنایت او، لطف او، توجه او و رحمانیّت او در دنیا، انسان از نیستی با آن دم الهیّه و با آن کُنِ تکوینی است که به وجود می آید:

«إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» (2)

«أَ وَ لاٰ یَذْکُرُ الْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» (3)

و این دم و نفخۀ اول او را تا صورت گرفتن بدرقه می کند، از هستی بهره مند می کند، زمانش هم از بیرون آمدن از نیستی شروع می شود تا وقتی که در رحم مادر

ص:234


1- (2)-در آیه 5 سوره حج این نفخه ها آمده: یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحٰامِ مٰا نَشٰاءُ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّٰی وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلیٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاٰ یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَی الْأَرْضَ هٰامِدَةً فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ ای مردم!اگر دربارۀ برانگیخته شدن[پس از مرگ]در تردید هستید،پس[به این واقعیت توجه کنید که]ما شما را از خاک آفریدیم،سپس از نطفه،سپس از علقه،سپس از پاره گوشتی با آفرینشی کامل یا غیر کامل آفریدیم تا برای شما روشن کنیم[که ما به برانگیختن مردگان تواناییم]؛و آنچه را می خواهیم تا مدتی معین در رحم ها مستقر می کنیم؛آن گاه شما را به صورت کودک[از رحم مادر]بیرون می آوریم تا آنکه به قدرت فکری و نیرومندی جسمی خود برسید.و برخی از شما[پیش از فرتوتی]قبض روح می شود،و برخی از شما را به پست ترین دورۀ عمر[که ایام پیری است]برمی گردانند تا در نتیجه از دانشی که داشتند چیزی ندانند.و[از نشانه های دیگر قدرت ما اینکه]زمین را[در زمستان]خشک و افسرده می بینی،پس چون آب[باران]را بر آن نازل می کنیم،می جنبد و برمی آید و از هر نوع گیاه تر و تازه و بهجت انگیزی می رویاند.
2- (3)-یس(36):82؛«شأن او این است که چون پدیدآمدن چیزی را اراده کند،فقط به آن می گوید:باش.پس بی درنگ موجود می شود.»
3- (4)-مریم(19):67؛«آیا انسان به یاد نمی آورد[و توجه ندارد]که ما او را پیش از این درحالی که چیزی نبود،آفریدیم.»

شکل انسانی انسان به خودش می گیرد. این یک دم است.

نفخۀ محرّکه

دم دیگر نفخه و دمی است که به انسان حرکت می دهد، حس می دهد، مشاعر می دهد، احساسات می دهد. در این نفخه یک مرتبه جنین در رحم مادر به حرکت درمی آید، چشمش قدرت دیدن، گوشش قدرت شنیدن، بدنش قدرت لمس کردن پیدا می کند. مادر هم حس می کند که بعد از چهار ماه آن چه در رحم دارد به حرکت درآمده است. (1)

نفخۀ عقلیه

دم سوم که دم رحمانیّه و نفخۀ ربانیّه است زمانی در انسان دمیده می شود که انسان قوۀ تمییز پیدا می کند، گرچه در حداقلّ ظهور باشد. انسان می تواند خوب و بد را تشخیص دهد اما در نفخۀ اول که انسان از نیستی خارج می شود تا صورت گرفتن آدمی شبیه یک انسان، در خواب سنگین است، آدمی هم که در خواب سنگین است، هیچ درکی از عالَم ندارد. نفخۀ دوم که انسان را از قبر بی جان و بی حرکت، از قبر خواب شدید و سنگین بیدار می کند، زمانی است که روح و نفس در انسان دمیده می شود. به فرمودۀ قرآن مجید: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی ...» (2)مثل یک آدم حیران و سرگردان می ماند که از خواب شدید بیدار شده است. در حالتی است که در اطراف خود هیچ چیزی را حس نمی کند، کودک است، نمی فهمد، تمییز نمی دهد، فقط حرکت می کند، در گهواره دست و پا می جنباند، گریه می کند، می خندد، می خورد، ولی معنای هیچ یک از این مسائل را درک نمی کند.

نفخۀ سوم نفخۀ عقلی است که وجود مقدّس حضرت دوست این موجود بیدار شدۀ از خواب را، با نفخۀ خودش لایق به درک مطلق عالم می بیند او را شایستۀ

ص:235


1- (5)-در آیات 12-14 سوره مبارکه مومنون چنین آمده: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِینٍ* ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا الْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ و یقینا ما انسان را از[عصاره و]چکیده ای از گل آفریدیم،*سپس آن را نطفه ای در قرارگاهی استوار [چون رحم مادر]قرار دادیم.*آن گاه آن نطفه را علقه گرداندیم،پس آن علقه را به صورت پاره گوشتی درآوردیم،پس آن پاره گوشت را استخوان هایی ساختیم و بر استخوان ها گوشت پوشاندیم،سپس او را با آفرینشی دیگر پدید آوردیم؛پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین آفرینندگان است.
2- (6)-حجر(15):29؛«و از روح خود در او بدمم.»

وصل و پیوند به عقل مطلق عالم می بیند. در این جاست که انسان عشق به علم و قدرت فکر پیدا می کند، قدرت ارزیابی پیدا می کند، خوبی ها و بدی ها را تشخیص می دهد.

فرصت را غنیمت دانستن از همین جا باید شروع شود؛ یعنی از نفخۀ سوم که نفخۀ نزدیک شدن به تکلیف و مسئولیت است. آن گاه که انسان نزدیک تکلیف می شود، در حقیقت، مهمانخانۀ خصوصی خدا دری را به روی او باز می کند و به آدم می گوید که دیگر جای تو بین حیوانات و بخور بخواب ها نیست، جای تو جایی نیست که فقط یک حرکت شکمی و شهوانی داشته باشی. تو باید پیش خودم بیایی، در کنار رحمانیّت من، رحیمیّت من، عنایت و لطف من، شرع و دین من، انبیاء و ائمّۀ و اولیای من، و در کنار عاشقان من باشی.

آثار نفخات الهی

هر کسی که فرصت دمیدن این نفخه را غنیمت بداند، در ابتدای کار دنبال دمندۀ نفخه حرکت می کند. چه کسی بود مرا به وجود آورد؟ چه کسی دم به این عالَم زد و مرا از نیستی به هستی کشاند؟ چه کسی به من عقل داد؟ به وجود مقدّس او می گوید: برای چه مرا آوردی؟ وجود مقدّس او می گوید: برای خودم تو را آوردم.

حال برای این که با تو معیّت پیدا کنم چه کنم؟ تکالیف و حلال و حرام برای انسان بیان می شود، دم های دیگر الهی به صورت الهامات قلبی و نفسی دمیده می شود، به صورت قرآن کریم، گفته های پیغمبر و امامان، به صورت دستورهای دینی که از ناحیه فقهای جامع الشرائط است دمیده می شود.

وقتی عبد بخواهد، به این نفخه ها علاقه داشته باشد از پس همدیگر مثل سیل و دریا به طرف او عنایت می شوند. این جاست که عبد از حالت جهل به حالت علم، از حالت سوء خُلق به حُسن خُلق، از دنیا به آخرت، از خویش به خدا شروع به

ص:236

حرکت کردن و مسافرت کردن می کند و تا لقای حق و قرب به پروردگار می تواند سفر کند. (1)

سرانجام بی توجهی به نفخات الهی

ولی اگر کسی این نفخه، یعنی نفخۀ عقل، نفخۀ قرآن، نفخۀ الهامات نفسی، دم الهیّه و دم رحمانیّه را کنار بزند، باید عمرش را در راه شکم و شهوت و در کنار ظلم، ستم، غارتگری، دزدی، جنایت، زنا، مشروب خواری، ربا، تقلّب، خدعه، حیله، مکر، دروغ، غیبت، تهمت به سر برد تا عمرش تمام شود.

سرانجام کسانی که نفخۀ سوم را غنیمت بدانند

آیات بعد از آیۀ 51 می گوید:

دربارۀ کسانی که نفخۀ سوم را غنیمت بدانند:

«هُمْ وَ أَزْوٰاجُهُمْ فِی ظِلاٰلٍ عَلَی الْأَرٰائِکِ مُتَّکِؤُنَ* لَهُمْ فِیهٰا فٰاکِهَةٌ وَ لَهُمْ مٰا یَدَّعُونَ* سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» (2)

و وقتی که به لقا می رسند، قرآن مجید می فرماید: به محض رسیدنْ اولین کسی که به آنها سلام می کند، خودِ پروردگار است:

«سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّٰارِ» (3)

یارانم! دوستانم! رفیقانم! سلامٌ علیکم.

عاقبت غافلان

اما کسانی که در این قبر طبیعت ماندند تا خفه شدند و گندیدند و بوی بد گرفتند، همین که قیامت می شود خودِ پروردگار هم نمی خواهد اینها در محشر

ص:237


1- (7)-تفسیر نمونه:17/14-18،ذیل آیه 5 سوره مومنون،هدف از بیان این آیات را چنین بیان می کند: در حقیقت قرآن می خواهد صحنه های معاد را که مردم در همین زندگی دنیا با آن سروکار دارند و پیوسته با چشم خود می بینند و از آن غافلند برای آنها تشریح کند تا بدانند زندگی بعد از مرگ نه تنها امر غیرممکنی نیست،بلکه دائما صحنه های مشابه آن را در زندگی روزمره با چشم خود مشاهده می کنند. نخست همه انسانها را مخاطب ساخته می گوید:ای مردم!اگر در رستاخیز تردید دارید به این نکته توجه کنید که ما شما را از خاک آفریدیم،سپس از نطفه،و بعد از خون بسته شد،و پس از آن از چیزی شبیه به گوشت جویده که بعضی دارای شکل و خلقت است و بعضی بدون شکل یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ). همه اینها به خاطر آن است که این حقیقت را برای شما آشکار سازیم که ما بر هر کار قادر و توانا هستیم (لِنُبَیِّنَ لَکُمْ). و جنینهایی را که بخواهیم تا مدت معینی در رحم مادران قرار می دهیم تا دوران تکاملی خود را طی کنند، و آنچه را بخواهیم ساقط می کنیم و از نیمه راه از مدار خارجش می سازیم (وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحٰامِ مٰا نَشٰاءُ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی). از آن پس یک دوران انقلابی جدید آغاز می شود و ما شما را به صورت طفل از شکم مادر بیرون می فرستیم (ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً). به این ترتیب دوران زندگی محدود و وابسته شما در شکم مادر پایان می پذیرد،و قدم به محیطی وسیعتر، مملو از نور و صفا و امکانات بسیار فزونتر می گذارید. باز چرخهای حرکت تکاملی شما متوقف نمی شود،و هم چنان سریع در این راه به پیشروی ادامه می دهید سپس هدف این است که به حد رشد و بلوغ و کمال جسم و عقل برسید (ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ). «مضغه»از ماده«مضغ»به معنی جویدن است و این واژه به معنی مقدار کمی گوشت است که انسان در یک لقمه می تواند آن را بجود و این تشبیه جالبی است برای جنین در دوران بعد از علقه بودن.
2- (8)-یس(36):56-58؛«آنان و همسرانشان در زیر سایه هایی[آرام بخش]بر تخت هایی[آراسته چون حجله عروس]تکیه می زنند.*برای آنان در آنجا میوه ها[ی عالی و مطبوع]و آنچه دلشان بخواهد فراهم است.*با سلام[ی پرارزش و سلامت بخش]که گفتاری از پروردگاری مهربان است.»
3- (9)-رعد(13):24؛«[و به آنان گویند:]سلام بر شما به پاس استقامت و صبرتان[در برابر عبادت،معصیت و مصیبت]پس نیکوست فرجام این سرای.»

بمانند، لذا خطاب می کند: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ» (1)به اینها زنجیر ببندید، «ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ» (2)به آتش جهنم اینها را بکشانید که در صحرای محشر نباشند:

«وَ امْتٰازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» (3)چه جرمی از این بالاتر که منِ خدا به تو روی کردم و تو رویت را برگرداندی، منِ خدا به واسطۀ انبیا و ائمّه به دنبال تو آمدم، گفتم به سوی من بیا و تو گفتی من تو را نمی خواهم.

وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام ضربت خوردند به امام مجتبی علیه السلام فرمود: مرادی را نزد من بیاور، ابن ملجم را کنار محراب آوردند، ابن ملجم دید که رنگ به صورت علی نمانده، زخم کار خودش را کرده است، علی در معرض شهادت قرار گرفته است، عرض کردند بابا قاتل را آورده ایم، چشمش را باز کرد و فرمود: ای پسر مرادی آیا من امام بدی برای تو بودم، چه جرمی داشتم که به من ضربت شمشیر زدی؟ خدا هم حرفش همین است که من با دم رحمانی به تو روی کردم، تو به چه عنوان رویت را از من برگرداندی؟ «وَ امْتٰازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» حالا هم برو که روی من از تو برگشته است: لَّابَارِدٍ وَلَا کَرِیمٍ منتظر کَرَم من نباش، من کَرَمم شامل حال تو نمی شود. آن جا دیگر عذاب خالص است. این جا مجرم می تواند داخل خانه اش زیر کولر برود، شب را راحت بخوابد، اما آن جا دیگر این خبرها نیست:

«لاٰ بٰارِدٍ وَ لاٰ کَرِیمٍ* إِنَّهُمْ کٰانُوا قَبْلَ ذٰلِکَ مُتْرَفِینَ» (4)یعنی آیا یادت هست چه جنایت ها کردی! چه رویی از من برگرداندی! تا آخر عمرت هم منتظرت بودم تا بیایی، اما نیامدی. به پیغمبر گفت: چه موقع با خدا آشتی کنم؟ فرمود: همه وقت وقتِ آشتی است، اما اینها هیچ وقت آشتی نکردند.

مولا را نخواستند، کسی که مولا را می خواهد، دلیل خواستنش عمل کردن به قرآن است، عمل کردن به حلال و حرام قرآن است. آیات قرآن، چه در بخش خانوادگی،

ص:238


1- (10)-حاقه(69):30؛«[فرمان آید]او را بگیرید و در غل و زنجیرش کشید.»
2- (11)-حاقه(69):31؛«آن گاه به دوزخش دراندازید.» این آیه اشاره به قبض روح کفار و طریق ورودشان به جهنم است که به گوشه ای از این حدیث طولانی اشاره می کنیم: الاختصاص:360-361؛بحار الأنوار:319/8،باب 24،حدیث 99؛«عن جابر الجعفیّ عن أبی جعفر علیه السّلام قال إذا أراد اللّه قبض الکافر قال یا ملک الموت انطلق أنت و أعوانک إلی عدوّی. فیقول اللّه دقّ عنقه و اکسر صلبه و شدّ ناصیته إلی قدمیه ثمّ یقول خذوه فغلّوه قال فیبتدره لتعظیم قول اللّه سبعون ألف ملک غلاظ شداد فمنهم من ینتف لحیته و منهم من یحطم عظامه قال فیقول أما ترحمونی قال فیقولون یا شقیّ کیف نرحمک و لا یرحمک أرحم الرّاحمین أفیؤذیک هذا قال فیقول نعم أشدّ الأذی قال فیقولون یا شقیّ و کیف لو قد طرحناک فی النّار قال فیدفعه الملک فی صدره دفعة فیهوی سبعین ألف عام قال فیقولون یا لیتنا أطعنا اللّه و أطعنا الرّسولا قال فیقرن معه حجر عن یمینه و شیطان عن یساره حجر کبریت من نار یشتعل فی وجهه و یخلق اللّه له سبعین جلدا غلظه أربعون ذراعا بذراع الملک الّذی یعذّبه بین الجلد إلی الجلد أربعون ذراعا بین الجلد إلی الجلد حیّات و عقارب من نار و دیدان من نار رأسه مثل الجبل العظیم و فخذاه مثل جبل ورقان و هو جبل بالمدینة مشفره أطول من مشفر الفیل فیسحبه سحبا و أذناه عضوضان بینهما سرادق من نار تشتعل قد أطلعت النّار من دبره علی فؤاده».
3- (12)-یس(36):59؛«و[ندا آید:]ای گناهکاران!امروز[از صف نیکان]جدا شوید.» اشاره به این روایت است: الإرشاد،شیخ مفید رحمه اللّه:13/1؛بحار الأنوار:308/42،باب 128،حدیث 8؛«...و ضرب أمیر المؤمنین علیه السّلام قبض علیه و قد خرج من المسجد فجیء به إلی أمیر المؤمنین ع فقال له و اللّه لقد کنت أصنع بک ما أصنع و أنا أعلم أنّک قاتلی و لکن کنت أفعل ذلک بک لأستظهر باللّه علیک».
4- (13)-واقعه(56):44-45؛«نه خنک است و نه آرام بخش،*اینان پیش از این از نازپروردگان خودکامه و سرکش بودند.»

چه در بخش اجتماعی، چه در بخش سیاسی، چه در بخش اخلاق، چه در بخش عقاید و چه در بخش اعمال، هر کسی مولایش را می خواهد، نشانۀ خواستنش، قرآنی بودن اوست، محمّدی بودن اوست، علوی و فاطمی بودنش است والّا اگر بخواهد بگوید که من محبوبم را می خواهم و هیچ در این مسیرها نکند، آن خواسته اش دروغ و قلّابی است.

حالات مادی و معنوی لقاء اللّٰه

پروردگار عزیز به پیامبرش داوود فرمود: داوود! بندگانم را با من آشتی بده. گفت:

مولا جان! چه کنم که با تو آشتی کنند؟ خطاب رسید: بلند شو برو درِ خانه هایشان را بزن، در کوچه ایشان را ببین، در مسجد ایشان را ببین، هر کجا می شود برو آنها را ببین، صدایشان بزن، به آنها نشان بده، محبت هایی را که تاکنون در حق شان کرده ام، به یادشان بیاور، بگو من عمری است به شما محبت و کَرَم کرده ام، آقایی کرده ام، چه شده است؟ دوری تا کجا، چه قدر باید دور شد؟!

حداقل به قدری از خدا دور شویم که وقتی صدایمان بزند، صدایش را بشنویم والّا اگر دوری زیاد شود، دیگر صدایی را نمی شنویم. دل را با خدا یکی کنید، به قرآن خدا عمل کنید، اگر انسان این دم سوم را غنیمت بداند، درباره اش باید گفت:

عالَم درخت است، انسان میوۀ آن درخت، آن نفخۀ عقلی الهیّه که آدم را وارد تکلیف و وارد رفاقت با خدا و عشق با خدا و آشتی با خدا و عمل به حلال و حرام خدا می کند، میوۀ درخت وجود انسان است که می گویند: عقل نظری، کلمۀ طیّبه است، «أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی السَّمٰاءِ» (1)میوۀ عقل نظری روح ملکوتی و روح قدسی است. با توجه به این عقل نظری، یعنی یاد گرفتن تکالیف و عمل کردن، انسان روح الهی و خدایی پیدا می کند و این روح تازه خودش درخت است و میوۀ این درخت لقاء اللّٰه است، لقاء اللّٰه هم در قیامت در دو قیافه آشکار می شود: یکی به

ص:239


1- (14)-ابراهیم(14):24؛«ریشه اش استوار و پابرجا و شاخه اش در آسمان است.»

صورت بهشت که مال بدن ماست، که در بهشت می خوریم و می آشامیم، ازدواج می کنیم، روی تخت می نشینیم، در کاخ می رویم، زیر درخت ها قرار می گیریم، کنار چشمه ها قدم می زنیم، نهرها از کنار تخت هایمان جاری است، این حالت مادی لقاء اللّٰه است. حالت معنوی آن هم «وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اللّٰهِ أَکْبَرُ» (1)است و آن زمانی که اهل بهشت روی تخت تکیه داده اند و صدای خدا را می شنوند، مثل موسی که در دنیا صدای حق را شنید که می فرمود: عباد من! از همۀ شما راضی هستم، و از این بالاتر عباد من! از همۀ شما تشکر می کنم که در دنیا زحمت کشیدید، بیدار ماندید، گریه کردید، نماز خواندید، جهاد کردید، از همۀ شما متشکرم. خدا شکر می کند.

مدتی ما شکر کردیم، بعد او شکر ما را می کند، مدتی ما سلام کردیم، بعد او به ما سلام می کند، مدتی حرکت کردیم تا رفیق او شویم، بعد او خودش کنار ما قرار می گیرد، با ما معیّت پیدا می کند، این نفخه ها را غنیمت بدانیم.

نفخۀ عیسی علیه السلام به گِل

خداوند متعال در سورۀ آل عمران می فرماید:

عیسی یک انسان بود، مقداری گِل جمع می کرد، گِل روی زمین و حواریّون و مردم را صدا می زد و می گفت:

«فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّٰهِ» (2)بیایید ببینید که من با دهانم به این گِل می دمم، نفخه می زنم، با نفخۀ دهانم این گِل پر درمی آورد، خون پیدا می کند، سر پیدا می کند، چشم پیدا می کند، گوش پیدا می کند: «فَیَکُونُ طَیْراً» و در هوا پرواز می کند و می رود.

سورۀ آل عمران شفاف می گوید: من با دهانم نفخه به گل می زنم، گل را زنده می کنم. با هم به خدا عرض کنیم خدایا، دمی به ما بزن، ما مُرده ها را از این قبر هوای

ص:240


1- (15)-توبه(9):72؛«و هم چنین خشنودی و رضایتی از سوی خدا[که از همۀ آن نعمت ها]بزرگ تر است.»
2- (16)-آل عمران(3):49؛«من از گل برای شما چیزی به شکل پرنده می سازم و در آن می دمم که به اراده و مشیّت خدا پرنده ای[زنده و قادر به پرواز]می شود.» الاحتجاج:225/1؛بحار الأنوار:296/17،باب 2،حدیث 7 در روایت آمده وقتی یهودی از امیر المؤمنین علی علیه السّلام درباره این آیه سخن به میان آورد که درباره معجزه عیسی علیه السّلام است فرمود:آری درست است،و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله هم شبیه این معجزات داشته است.برای استفاده بیشتر به قسمتی از آن روایت اشاره می کنیم: ...قال له الیهودیّ فإنّ عیسی یزعمون أنّه خلق من الطّین کهیئة الطّیر فینفخ فیه فیکون طیرا بإذن اللّه عز و جلّ فقال له علیّ علیه السّلام لقد کان کذلک و محمّد ص قد فعل ما هو شبیه بهذا أخذ یوم حنین حجرا فسمعنا للحجر تسبیحا و تقدیسا ثمّ قال ص للحجر انفلق فانفلق ثلاث فلق نسمع لکلّ فلقة منها تسبیحا لا یسمع للأخری و لقد بعث إلی شجرة یوم البطحاء فأجابته و لکلّ غصن منها تسبیح و تهلیل و تقدیس ثمّ قال لها انشقّی فانشقّت نصفین ثمّ قال لها التزقی فالتزقت ثمّ قال لها اشهدی لی بالنّبوّة فشهدت ثمّ قال لها ارجعی إلی مکانک بالتّسبیح و التّهلیل و التّقدیس ففعلت و کان موضعها بجنب الجزّارین بمکّة... حضرت محمد صلّی اللّه علیه و اله نیز شبیه این را انجام داده در جنگ حنین سنگی را بدست گرفت ما صدای تسبیح و تقدیس سنگ را شنیدیم سپس به سنگ فرمود شکافته شو،سنگ سه پاره گردید از هرکدام صدای تسبیحی غیر تسبیح دیگری می شنیدیم. از پی درختی فرستاد در جریان بطحاء درخت فرمان پذیر شد و هر شاخه او تسبیح و تهلیل و تقدیسی داشت بعد فرمود به دو پاره شو درخت از میان نصف گردید باز فرمود به هم بپیوند بهم پیوست بعد فرمود گواهی به نبوت من بده گواهی داد سپس فرمود برگرد به جایگاه خود با تسبیح و تهلیل و تقدیس همان کار را کرد جایگاه درخت در محل سلاّخ خانه بود در مکه.

نفس زنده کن، ما مُرده ها را از این قبر خودخواهی بیرون بیاور، ما مُرده ها را از این بدبختی ها و گرفتاری ها نجات بده، ای خدا، ما را ببخش که جسارت می کنیم، تو که از عیسی کمتر نیستی، عیسی به یک خرده گل نفخه می زد، گل زنده می شد، خودت مگر نگفتی: «تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ ...» (1)این روحی که در قرآن گفتی، آیا همین نفخه ات است؟ از اول سحر که می خواهی آن را بفرستی تا طلوع صبح به او بگو به عزّت و جلالت که به ما هم بِدَمَد، فقط دنبال خوبان و خاصّان نرود، این بنده های مسکین و این بیچاره ها را، هم نگاه کن: «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذٰا هُمْ مِنَ الْأَجْدٰاثِ إِلیٰ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ» (2)که این نفخه را اگر به ما بِدَمی، می بینی که از صبح فردا چنان به سرعت به طرف تو بدویم که گَرد هیچ سریعی به ما نرسد: «إِلیٰ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ» . این هم یک نفخه. نفخۀ عقل، نفخۀ فکر، نفخۀ تکلیف، دم رحمانی، دم مهمانی، دم محبّت، دم محبوبیّت، دم عشق و این دم همه جا هست، چشم باید باز باشد و آغوش بگیرد:

فلک جز عشق محرابی ندارد(3)

آیا می شود دمی به ما بِدَمید، و ما را از این محبّت های قلّابی دربیاوری. آن جمال زیبایت را به ما نشان بده که ما عاشق تو شویم، بیاییم، با تو حرف بزنیم، چون انبیا و ائمّه به ما گفته اند که دعا کنید، اما به ما گفته اند فرقی نمی کند که فارسی دعا کنید یا عربی، خدایا! ما از غصۀ تو اگر خودت را به ما نشان ندهی، به ما نرسانی، دقّ می کنیم و می میریم. ما در قبرهای زیادی گرفتاریم، احتیاج به زنده شدن داریم.

به مرده نمی گویند که خودت زنده شو، مرده که خودش زنده نمی شود، تو باید بدمی که زنده شود: «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذٰا هُمْ مِنَ الْأَجْدٰاثِ إِلیٰ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ» .

ص:241


1- (17)-قدر(97):4؛«فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای[تقدیر و تنظیم]هرکاری نازل می شوند.»
2- (18)-یس(36):51؛«و در صور دمیده شود،ناگاه همۀ آنان از قبرها به سوی پروردگارشان می شتابند.»
3- (19)-نظامی گنجوی.

نفخۀ توبه

نفخۀ الهی دیگری هم که نفخۀ بسیار مهمی است و قرآن کراراً از این نفخه اسم برده است، نفخۀ توبه است. از طرف او هم می دمد، بعد دَمش که به ما گرفت، یک مرتبه به حرکت می افتیم. امیرالمؤمنین می فرماید: آن حدّ نهایی این نفخه و آن قدرت آخرش در این آیه است. آن نفخۀ الهیّه ای که اسمش توبه است که انسان را از گورستان گناه به گلستان عبادت حرکت می دهد، از گورستان بغض و کینۀ حقایق به گلستان عشق و محبت حرکت می دهد، از لابه لای بَدان و دیوان و ددان انسان را حرکت می دهد و بین انسان ها می برد. قبل از این نفخه، انسان را در جاهایی می بیند که عجیب و غریب اند. بعد از این نفخه انسان به جایی می رسد که علی علیه السلام را می بیند، حسن، حسین علیهما السلام را می بیند، قمر بنی هاشم را می بیند، با اینها پرواز می کند، اما اصل نفخه باید از طرف او دمیده شود.

امیرالمؤمنین می فرماید:

تجلّی در این آیه دارد، چون از حضرت می پرسند: شما اگر بخواهید به خدا تکیه کنید، در توبه کردن به چه آیه ای در قرآن تکیه می کنید؟ به آیۀ «تُوبُوا إِلَی اللّٰهِ» به آیۀ:

«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» (1)

حضرت فرمود: نه، ما ائمّه در مسئلۀ توبه تکیه گاه مان به این آیه است: (2)«قُلْ یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ» (3)به بندگان من بگو هر چه گناه دارید بلند شوید، بیایید من شما را می خواهم: «لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ» چند تا گناه کردی؟ چند سال گناه کردی؟ به او بگو بیاید: «إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً» من همۀ گناهان تو را می بخشم، نه این که بعضی هایش را ببخشم،

ص:242


1- (20)-تحریم(66):8؛«ای مؤمنان!به پیشگاه خدا توبه کنید،توبه ای که شما را[از بازگشت به گناه]بازدارد.»
2- (21)-شبیه این روایت را محمد بن حنفیه از امیر المومنین علیه السّلام به این صورت بیان می نماید: شواهد التنزیل:446/2-447،حدیث 1112؛«محمد بن الحنفیة،عن أبیه علی بن أبی طالب قال قال رسول الله ص أشفع لأمتی حتی ینادی ربی رضیت یا محمد فأقول رب رضیت. ثم قال إنکم معشر أهل العراق تقولون إن أرجی آیة فی القرآن یا عبادی الّذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة اللّه قلت إنا لنقول ذلک.قال و لکنا أهل البیت،نقول إن أرجی آیة فی کتاب الله[قوله تعالی]و لسوف یعطیک ربّک فترضی و هی الشفاعة».
3- (22)-زمر(39):53؛«بگو:ای بندگان من که[با ارتکاب گناه]بر خود زیاده روی کردید!از رحمت خدا نومید نشوید،یقینا خدا همۀ گناهان را می آمرزد؛زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.»

بعضی هایش بماند، بلکه تو را پاک می کنم: «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» چه آمرزیدنی! گرچه برای انسان سخت است، عیبی ندارد. ترک گناه بسیار سخت است، اما بگذار ترکش کنیم، بگذار شسته شویم.

گناه جنین در شکم مادر

جنین هم که در رحم مادر است، واقعاً گناه می کند، اما گناه او گناه تکوینی است، گناه تکلیفی و اختیاری ندارد، گناه جهنّمی و بهشتی نیست. به او می گویند: بیرون بیا، می گوید: نمی خواهم، وقتی هم که بیرون می آید، زار زار گریه می کند که چرا مرا از این جا بیرون آوردید، اما وقتی که از رحم بیرون آمد، خدا گناهش را می بخشد، تنگی رحم را برایش تبدیل به فضای باز عالَم می کند، این بخشش خداست، چه قدر درخت، چه قدر دریا و آسمان و زمین و هوا و ستارگان، اینها را به بچه می بخشد که آفرین که از آن جای تنگ دست برداشتی، من همۀ اینها را به تو بخشیدم.

ای جنین! آن جا که بودی، غذایت چه بود؟ خون حیض که نجس ترین خون ها بود، از طریق بند ناف می خوردی، اما از آن خون نجس دست برداشتی، در دنیا آمدی، الان شیر پاک مادر را به تو می دهم؛ یعنی آن گناه تو را بخشیدم، آن گاه که در رحم در ظلمات ثلاث، در سه تاریکی بودی، با این که سختت بود، دست برداشتی، و قابله زحمت کشید تا تو متولد شدی، حالا که به دنیا آمدی، به دلیل دست برداشتن از آن سه تاریکی تو را می بخشم، بیا در روشنایی، ببین در این جا چه نورهایی پیدا می شود، نور فاطمه، نور حسین، نور علی علیهم السلام ، نور قرآن، بیا تا تو را ببخشم.

ای گنهکاران! بیایید از رحم تنگ و تاریک گناه با این که سخت است، خودمان را متولد کنیم و به فضای باز ربّانی و ملکوتی ببریم که اگر توبه کنیم، ما را از دامن

ص:243

سخت و تنگ شیطان به فضای بی نهایت ملکوت می برند، ما را از خوردن حرام به طرف خوردن حلال می برند، ما را از آلودگی ها به پاکی ها می کشند، این است معنای «یُبَدِّلُ اللّٰهُ سَیِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ». (1)

امیرمؤمنان علیه السلام با شهادتش متولد شد چون اگر می خواست بمیرد که ناراحت می شد بلکه متولد شد که گفت:

«فُزْتُ وَرَبِّ الکَعبَةِ» (2)، بیایید ما هم متولد شویم، دیگربس است، هر گناهی را تجربه کردیم، دیگر می خواهیم چه کار، مگر چه قدر می خواهیم لذت دروغ را بچشیم، لذّت غیبت را بچشیم، کسانی که هنوز شهوتران هستند، لذت شهوت را تا چه موقع می خواهند بچشند.

مولا جان آماده هستی ما را قبول کنی، ما آماده شده ایم که بیاییم، او هم الان با ما حرف می زند، مثل بچه ای که پدر بیرونش کرده، حالا آمده دمِ در می گوید: بابا در را باز کن، بابا می گوید: تصمیم هایت را گرفتی؟ می گوید: آری، مولا جان، چه به ما می گویی؟ الان چه می گویی؟ می گویی تصمیم هایتان را گرفته اید؟ آری گرفته ایم ما را راه بده، تا از بندگان شایسته ات باشم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:244


1- (23)-فرقان(25):70؛«و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.»
2- (24)-المناقب:119/2؛بحار الأنوار:147/4،باب 13،حدیث 4.

ص:245

ص:246

ص:247

ص:248

ص:249

ص:250

15 اعراض نفس از حق، علت همه بدبختی ها

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:251

ص:252

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

خداوند تعالی می فرماید:

«وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ» (1)

علّت تمام عقب ماندگی ها و بدبختی های ذاتی و عمقی انسان، اعراض نفس از حق است. نفس در وجود انسان واقعیّتی است که تمام موجودیّت آدمی را به دنبال خود می کشد که اگر چنان چه در مسیر الهی قرار بگیرد، انسان موجودیتش را به سوی خدا می برد، اما اگر در راه غیر خدا قرار گیرد، همۀ موجودیتش را خرج غیر خدا می کند، البته بر اساس بسیاری از آیات و روایات، آن جا که نفس با تمام ابزار و وسایلش در راه خدا صرف شود، انسان به تجارت سودمند و پر درآمدی دست زده که منافع این تجارت و سود این معامله برای آدمی ابدی خواهد بود:

«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ» (2)

جملاتی در قرآن مجید نظیر: «ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» ، (3)«ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ»، (4)«لَهُم أَجْرٌ عَظِیمٌ» (5)دلالت دارد بر موقعیّت نفسی که با پروردگار بزرگ عالَم معامله

ص:253


1- (1)-یس(36):46؛«و هیچ آیه ای از آیات پروردگارشان برای آنان نمی آید مگر اینکه از آن روی می گردانند.»
2- (2)-صف(61):10-11؛«ای اهل ایمان!آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذابی دردناک نجات می دهد؟*به خدا و پیامبرش ایمان آورید،و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید.»
3- (3)-نساء(4):13؛«و آن است کامیابی بزرگ.»
4- (4)-بروج(85):11؛«این است کامیابی بزرگ.»
5- (5)-مائده(5):3؛«برای آنان آمرزش و پاداشی بزرگ است.»

کرده، البته ممکن است شروع این معامله، در مذاق انسان تلخ و سخت بیاید، چراکه در این گونه معاملات انسان بر خلاف خواسته ها و مشتهیات و لذّات نفس، باید حرکت کند، حرکتی که خستگی دارد، رنج و مشقّت دارد، ناراحتی و دلزدگی دارد.

انسان تا نیمۀ راه حرکت می کند و بعد چنان برایش دشوار می نماید که می خواهد همین نیمۀ راهی را هم که رفته با آن همه رنج و زحمتی که کشیده، رها کند و مانند یک شناگر ماهر که مدت هاست از آب غایب بوده، به این دریای مادّیّت برسد و با تمام وجود شنا کند، اما باید گوش به این کسالت ها و سختی ها و محدودیت ها و رنج ها و ناراحتی ها ندهد. اگر یک مقدار دیگر حرکت کند، نفس در اختیار محبوبش قرار می گیرد و وقتی در اختیار محبوب قرار گرفت، تمام رنج ها و مشقّت ها تبدیل به لذت ها می شود، آن گاه انسان از گفتن «اللّٰه اکبر»، از خواندن نماز، از گرفتن روزه، از رفتن به جهاد، نشاط عجیبی به او دست می دهد و سیر او به سوی محبوب سیر مخصوصی خواهد شد. (1)

حکایت مرحوم آخوند کاشی

در احوالات مرحوم آخوند کاشی نقل می کنند که ایشان هر نماز واجبی را که به جا می آورد، قبل از شروع به نماز تا خروج از نماز غرق در مستی و شادی و گریه و زاری و اشک ریختن بود و تا آخر عمرشان این گونه نماز خواندن او ادامه داشت، ولی بعد از هر نمازی نماز دیگری می خواند. یک بار از ایشان پرسیدند که شما نماز اولتان را با آن کیفیت می خوانید و نماز دومتان را معمولی و عادی می خوانید، دلیل آن چیست؟ می فرمودند: من که متوجه نمی شوم، اما ممکن است نفس از آن نوع نماز با آن کیفیّت خودش لذتی ببرد و آن لذت نگذارد که مولای من آن نماز را روز قیامت قبول کند، من احتیاطاً یک نماز دیگر هم می خوانم که اگر آن نمازها را قبول

ص:254


1- (6)-آری اعراض نفس از حق سرچشمه تمام بدبختی ها است از آن جمله می توان تنها گذاشتن اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را نام برد که بخاطر هوای نفسشان دامن اهل بیت را رها کردند با این که بارها امیر المومنین علی علیه السّلام هشدار داده بودند که در روایات آمده: تأویل الآیات الظاهرة:664؛بحار الأنوار:330/24،باب 67،حدیث 52؛«عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال قال أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه أنا التّجارة المربحة المنجیة من العذاب الألیم الّتی دلّ علیها فی کتابه فقال یا أیّها الّذین آمنوا هل أدلّکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم». و همچنین زمانی که امیر المؤمنین علیه السّلام اسلام را در خطر دید و آماده جنگ با معاویه شد برای مردم خطبه خواند و خطر اعراض از حق را به آنان تذکر داده و با آنان اتمام حجت کرد که به گزیدهائی از آن اشاره می کنیم: الإرشاد:264/1-260؛بحار الأنوار:387/32-390،باب 11،حدیث 360؛«من کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام لمّا عمد المسیر إلی الشّام لقتال معاویة بن أبی سفیان قال بعد حمد اللّه و الثّناء علیه و الصّلاة علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله اتّقوا اللّه عباد اللّه و أطیعوه و أطیعوا إمامکم فإنّ الرّعیّة الصّالحة تنجو بالإمام العادل ألا و إنّ الرّعیّة الفاجرة تهلک بالإمام الفاجر و قد أصبح معاویة غاصبا لما فی یدیه من حقّی ناکثا لبیعتی طاعنا فی دین اللّه عز و جلّ». در فراز دیگر می فرماید: ...أما سمعتم قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله یوم الغدیر فی ولایتی و موالاتی فاتّقوا اللّه أیّها المسلمون و تحاثّوا علی جهاد معاویة النّاکث القاسط و أصحابه القاسطین و اسمعوا ما أتلو علیکم من کتاب اللّه المنزل علی نبیّه المرسل لتتّعظوا فإنّه عظة لکم فانتفعوا بمواعظ اللّه و ازدجروا عن معاصی اللّه فقد وعظکم اللّه بغیرکم فقال لنبیّه صلّی اللّه علیه و اله أ لم تر إلی الملإ من بنی إسرائیل من بعد موسی إذ قالوا لنبیّ لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل اللّه قال هل عسیتم إن کتب علیکم القتال ألاّ تقاتلوا قالوا و ما لنا ألاّ نقاتل فی سبیل اللّه و قد أخرجنا من دیارنا و أبنائنا فلمّا کتب علیهم القتال تولّوا إلاّ قلیلا منهم.

نکرد، این نمازها را قبول کند. این گونه ذخیره می کردند.

اکنون نفس ما در حالتی است که از عبادت ها رنج می برد، خیلی ها هستند که هر روز به تقویم نگاه می کنند تا ماه رمضان تمام شود؟ خیلی ها هم بودند که از اول ماه رجب تا پایان ماه رمضان، نود روز روزه می گرفتند، تازه پیغمبر اکرم روز عید فطر را که حرام بود روزه نبودند، ولی در کتاب های فقهی نوشته اند که شش روز بعد از ماه رمضان منهای روز عید فطر را هم روزه می گرفتند که به حضرت عرض می کردند:

این شش روزی که روزه می گیرید، برای چیست؟ می فرمودند: هنوز آمادۀ خروج از ماه رمضان نشده ام، هنوز چسبیدۀ به ماه رمضان هستم، هنوز قطع رابطه نکرده ام، با این که از ماه رمضان هم بیرون آمده بودند، ولی باز می فرمودند که هنوز رابطه ام قطع نشده است. هنوز در ماه رمضان هستم.

فراز و نشیب سیر و سلوک امتحان است

این رنج ها، مشقّت ها، کسالت ها و گاهی دلسردی ها در مسیر سلوک، یکی از پرهنگامه ترین امتحان های الهی از بنده اش است که گاهی در مسیر و در حال سلوک شدیداً تحت فشار قرار می گیرد، حتی ممکن است دچار وسوسه و حالات منفی نفسانی شود، ولی اینها منزل به منزل قابل رد شدن، از بین رفتن و تمام شدن است.

سالک اصلاً نباید گوشش به این حالات منفی باشد. وقتی این حالات منفی خودش را در وجود ظاهر می کند، باید انسان از آنها عبور کند، نباید برگردد، اگر برگردد به دست آورده ها را هم از دست می دهد، باید عبور کند، وقتی عبور کرد از این منزل بیرون می رود؛ یعنی دیگر کسالت و رنج و تلخی و مشقّت نمی ماند.

اول برنامه این طور است. حرکت الی اللّٰه خلاف طبیعت و خواسته های نفس است. دقیقاً مثل عمل کردن به نسخۀ دکتر است که انسان نه از شربتش، نه از آمپولش، نه از قرصش، از هیچ چیز دیگرش خوشش نمی آید، اما وقتی عمل کرد و

ص:255

سلامتش را به دست آورد، تمام وجودش از طبیب تشکر می کند و می بیند که از مصرف این داروهای تلخ که مطابق با میلش نبوده، چه لذّتی برایش پدید آمد که لذّت سلامتی و نشاط باشد. (1)نقطۀ حرکت نفس با تمام اعضا و جوارح به سوی وجود مقدّس دوست، شروع سعادت و خیر است، شروع به دست آوردن منفعت ابدی و همیشگی است، اما اگر انسان اعراض کند؛ یعنی دستورها را تحمّل نکند، چون رسیدن به مولا کار ساده ای نیست، چراکه ما در قرآن مجید می خوانیم مولای ما رفیع الدرجات است، فوق کلّ شیء است، ذوالعرش است، علی اعلاست، متعال است، کبیر و عظیم است:

«لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ» (2)است، لذا اگر انسان بخواهد به چنین مقامی که عظمت و بلندی آن بی نهایت در بی نهایت است، برسد کار ساده ای نیست.

پرواز فضایی سلیمان

مسئلۀ پرواز در هوا و سفر هوایی، ریشه در هزاران سال فکر دارد؛ یعنی شاید قبل از میلاد مسیح دانشمندان به این فکر بودند که ما علاوه بر راه دریا و زمین، راهی هم برای سفرها از جوّ باز کنیم. یکی از دانشمندان یونان آن طور که در کتاب ها نقل می کنند، دو بال درست کرده بود که شاید با آنها بتواند حرکت کند و از شهری به شهری دیگر برود، اما وسایلش فراهم نبود، البته پرواز فضایی را خدا به سلیمان یاد داده بود.

در آیۀ صریح قرآن مجید آمده است که سلیمان وسیله ای را درست کرده بود که با آن پرواز فضایی می کرد. قرآن مجید می فرماید: از صبح تا شب که راه می رفت به اندازۀ یک ماه که از مسیری به مسیری مسافرت کند، ایشان یک روزه می رفت، (3)ولی بشر برای به دست آوردن هواپیما چه قدر زحمت کشید؟ چند هزار سال فکر کرد؟ اکنون که موفق به پرواز شده، خیلی که اوج بگیرد نمی تواند بیش از 37 هزار پا

ص:256


1- (7)-درباره فلسفه آزمایش انسان آیات و روایات فراوان داریم که بعنوان نمونه به چند مورد اکتفا می شود. محمد(47):31 وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتّٰی نَعْلَمَ الْمُجٰاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصّٰابِرِینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبٰارَکُمْ؛ به یقین ما شما را امتحان می کنیم تا مجاهدان از شما و صابران را مشخص نماییم،و اخبار شما را نیز[که اعمال و اسرار شماست]می آزماییم[تا صدق و کذب شما را در همه امور معلوم بداریم.] روایات: امیر المومنین علی علیه السّلام می فرماید: نهج البلاغه:خطبۀ 144؛«ألا إنّ اللّه تعالی قد کشف الخلق کشفة لا أنّه جهل ما أخفوه من مصون أسرارهم و مکنون ضمائرهم و لکن لیبلوهم أیّهم أحسن عملا فیکون الثّواب جزاء و العقاب بواء». و هم چنین می فرماید: غرر الحکم:99،حدیث 1716؛«لا تفرح بالغناء و الرخاء و لا تغتم بالفقر و البلاء فإن الذهب یجرب بالنار و المؤمن یجرب بالبلاء». و نیز امام صادق علیه السّلام می فرماید: الکافی:152/1،حدیث 1؛المحاسن:279/1،باب 40،حدیث 403؛«ما من قبض و لا بسط إلاّ و للّه فیه مشیئة و قضاء و ابتلاء».
2- (8)-شوری(42):11؛«هیچ چیزی مانند.»
3- (9)- وَ لِسُلَیْمٰانَ الرِّیحَ غُدُوُّهٰا شَهْرٌ وَ رَوٰاحُهٰا شَهْرٌ؛ و باد را برای سلیمان[مسخّر و رام کردیم]،که رفتن صبح گاهش[به اندازۀ]یک ماه و رفتن شام گاهش[به اندازۀ]یک ماه بود.؛سبأ(34):12.

بالاتر رود، آن هم در هوایی که نزدیک ماست. 37 هزار پا چیزی نیست.

مشقت های رسیدن به مقام قرب الهی

اگر انسان بخواهد به مقام قرب مولا برسد، مولایی که رفیع الدرجات است، سخت ترین زحمت ها و گسترده ترین مشقّت ها را باید برای موجودیّتش تحمّل کند تا بتواند به چنین پرواز معنوی دست یازد و به مقام قدس و قرب برسد. یک تنه باید در میدانی به گستردگی آفرینش مبارزه کرد، در خوراک، پوشاک، نگاه، شنیدن، گفتن، فکر کردن، در استعمال موارد اخلاقی و عاطفی، این قدر هم جاده لطیف است که با برخورد به کمترین مانع متوقّف می شود. بیداری کامل می خواهد، مراقبه و محاسبه می خواهد، توبۀ دائم می خواهد، بینایی می خواهد، بصیرت می خواهد، گذشتی همه جانبه و مبارزه ای گسترده می خواهد.

این قدر هم وجود مقدّس او راحت در دسترس نیست. خدا کجاست؟ خودش آدرس می دهد: «لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ» (1)با کنار زدن غیر من، یعنی پشت کردن به ماسوای اللّٰه مرا می یابید، این طور می توان مرا پیدا کرد، اما با روی کردن به ماسوای اللّٰه نمی توان به وجود مقدّس او رسید (2):

هرگز نبری راه به سر منزل مقصود تا مرحله پیما نشوی وادی ما را (3)

باید انسان جادۀ «لا إله» را طی کند تا به اللّٰه برسد و این یک گذشت همه جانبه از خود و همۀ عالَم را می طلبد تا انسان بتواند جمال محبوب را زیارت کند. این گذشت چگونه است؟ چه طور باید گذشت کرد؟ آیا باید نخورد، نخوابید، نپوشید، کار نکرد، به گوشۀ بیابانی پناه برد؟ قطعاً اگر کسی این کارها را بکند، مرتکب حرام شده است:

«وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً لاٰ یَأْکُلُونَ الطَّعٰامَ ...» (4)

ص:257


1- (10)-صافات(37):35؛«معبودی جز خدا نیست،تکبّر می کردند.»
2- (11)-امام باقر علیه السّلام می فرماید: مستدرک الوسائل:438/2،باب 65،حدیث 2401؛«یبتلی المرء علی قدر حبّه». و نیز امام صادق علیه السّلام می فرماید: الکافی:259/2،حدیث 29؛وسائل الشیعة:262/3،باب 77،حدیث 3591؛«عن أبی عبد اللّه ع قال إنّ فی کتاب علیّ علیه السّلام أنّ أشدّ النّاس بلاء النّبیّون ثمّ الوصیّون ثمّ الأمثل فالأمثل و إنّما یبتلی المؤمن علی قدر أعماله الحسنة فمن صحّ دینه و حسن عمله اشتدّ بلاؤه و ذلک أنّ اللّه عز و جلّ لم یجعل الدّنیا ثوابا لمؤمن و لا عقوبة لکافر و من سخف دینه و ضعف عمله قلّ بلاؤه و أنّ البلاء أسرع إلی المؤمن التّقیّ من المطر إلی قرار الأرض». بلاکش ترین مردم پیغمبرانند،وانگه هرکه بدانها مانند و پس مانندتر است بترتیب،و همانا مؤمن باندازه کارهای خویش بلا کشد،و هرکه دینش درست و کردارش نیک است بلایش سخت باشد برای آنکه خدا عز و جلّ دنیا را نه پاداش مؤمن ساخته و نه کیفر کافر،و هرکه دینش سبک و عملش سست است بلایش کم است،و راستی بلا شتابانتر است بسوی مؤمن باتقوی از باران بقرارگاه زمین.
3- (12)-وحدت کرمانشاهی.
4- (13)-انبیاء(21):8؛«و آنان را جسدهایی که غذا نخورند قرار ندادیم،و جاویدان هم نبودند[که از دنیا نروند.]»

از خوردن نهی نمی کند، باید انسان بخورد، اما به دستور «کُلُوا مِنَ الطَّیِّبٰاتِ وَ اعْمَلُوا صٰالِحاً...»، (1)باید انسان بپوشد، اما در پوشیدن میانه رو باشد

«مَلْبَسُهُمُ

الاقْتِصاد» باید بین مردم باشد، اما

«مَشْیُهُمُ التَّواضُعُ» (2)نه با تکبّر و فخرفروشی، باید انسان حرف بزند، اما به لسان صدق، باید گوش بدهد، اما

«عَلَی العِلْمِ النّافِعِ لَّهُم» (3)، باید ازدواج کند، برای این که به حرام نیفتد و برای این که نسل تداوم پیدا کند، هیچ کدام از امور طبیعی را کسی حق ندارد به عنوان ریاضت ترک کند.

ما ریاضت شرعی به این شکل نداریم و اسلام ریاضت هیچ مکتبی را برای تصفیۀ نفس قبول ندارد، نه مکتب های قبل از خودش را و نه مکتب های بعد از خودش را. شخصی از پیغمبر پرسید: دلم می خواهد ریاضت بکشم. فرمود: به جبهه برو، کسی حق کناره گیری ندارد، اگر بخواهد بلند شود، گوشۀ خلوتی را پیدا کند و اسمش را بریدن از ماسوی اللّٰه بگذارد، آن می شود عبادت منفی که اسلام آن را قبول ندارد. آن جا دیگر مبارزه هم لازم ندارد، نه نامحرمی هست که انسان از دیدن او خودداری کند، نه مال حرامی هست که با آن مبارزه کند، نه مقامی هست که خود را در آن حفظ کند. در خلوت و تنهایی زمینۀ رشد و کمال اصلاً وجود ندارد، هیچ پیغمبر و امامی هم خلوت نشین نبود.

مولای عارفان جدای از اجتماع نبود

سرحلقۀ تمام عارفان عالَم امیرالمؤمنین است، رئیس همۀ عاشقان امیرالمؤمنین است، عالِم ترین عالِمان امیرالمؤمنین است، ولی ایشان در مدت عمرشان، هشتاد و پنج مرتبه یا مقداری بیشتر به جبهۀ جنگ رفتند، در بازار بودند، کشاورزی داشتند، تجارت داشتند، امام مسلمانان بودند تمام مقامات عالَم را داشتند، ولی برای یک بار هم نگذاشتند احساسی از آن مقام به ایشان دست بدهد. اگر از علی سؤال می کردند که مقام برای شما چیست؟ قسم جلاله می خورد: واللّٰه ریاست برای

ص:258


1- (14)-مؤمنون(23):51؛«ای پیامبران!از خوردنی های پاکیزه بخورید و کار شایسته انجام دهید؛مسلما من به آنچه انجام می دهید،دانایم.»
2- (15)-نهج البلاغه:خطبه 184(معروف به همام دربارۀ صفات متقین).
3- (16)-نهج البلاغه:خطبه 184(معروف به همام دربارۀ صفات متقین).

من وهم و خیال است، عینیّت و حقیقت ندارد.

در تمام مسائل اجتماعی هم امیرالمؤمنین وارد بود، در عین حال، جدای از ماسوی اللّٰه بود، مطلقاً حقِّ حق بود:

«عَلِیٌ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدورُ حَیثُ ما دارَ» (1). هیچ چیزی را هم غیر از خدا نمی دید،

«ما رأیتُ اللّٰهَ شَیْئاً» هیچ چیزی را نمی بینم،

«إلّا وَ رَأَیتَ اللّٰهَ قَبلَهُ ومَعَهُ وبَعدَهُ» (2)، اصلاً هیچ چیزی را نمی بینم. چون هیچ چیزی برای من جمال و جذبه ندارد، چیزی مرا قانع نمی کند، از چیزی لذّت نمی برم، چیزی مرا سیر نمی کند، مورد تماشایی هم وجود ندارد که من سرگرم تماشای او شوم، فقط خدا، یعنی از «لا اله» به طور کلّی گذشته بود و به «الّا اللّٰه» رسیده بود، او رفیع الدرجات است.

اگر انسان بخواهد از کسالت در عبادت دلزدگی پیدا کند و از یک مقدار بیداری، خسته و از یک مقدار عبادت رنجیده شود و نتواند با خواهش ها، مشتهیات و هواهای نفس مبارزه کند و اینها را پس زند که جزء «لا إله» است، چه موقع می تواند به حضرت دوست برسد؟

بدن در این جا حرکت دارد، اما روح ندارد، این جا جای حرکت روح نیست.

روح در فضای ربوبیّت در حرکت بود، بدن این جا بود، اما خودشان این جا نبودند، بلکه با دوست و محبوب و معشوق بودند. مقام عصمت، یعنی چه؟ یعنی مقامی که نگذاشت عاشقان خدا در هیچ برنامه ای به اندازۀ یک ارزن آلودۀ به غیر خدا شوند.

لذّت بخش ترین ساعت

از عارفی پرسیدند: در تمام دوره ای که زنده بودی تا الان چه ساعتی برای تو از همۀ ساعت ها لذت بخش تر بود. گفت: یک روز بالای پشت بام خانه مان نشسته بودم، زن و شوهر همسایه دعوایشان شد، البته صدای آنها به گوشم می رسید، چون

ص:259


1- (17)-بحار الأنوار:432/10،باب 26؛اعلام الوری:159.
2- (18)-بحار الأنوار:44/4،باب 5،حدیث 23-24؛مفتاح الفلاح:368.

مسلمان ها هندسه و مهندسی خانه هایشان تا قبل از آمدن سلسلۀ خبیثۀ طاغوت زمان، صد درصد اسلامی بودند، ساختمان ها به گونه ای بودند که به هیچ عنوان به هم مشرف نبودند، هیچ چشمی خانۀ همسایه را نمی دید، مقداری از صفات عالی انسانی باید از طریق خانه حفظ شود. مهمانی های مردم با مهمانی های زمان ما فرق می کرد.

در ایام سابق پدربزرگ های وقتی مهمان دعوت می کردند، قبل از این که مهمان ها وارد خانه شوند، ابتدا اگر لباس زنانه روی بند بود، جمع می کردند، اگر کفش زنانه در دالان و نزدیک اتاق ها بود، جمع می کردند و بعد مهمان می آوردند.

گذشتگان وقتی برای زن و دخترشان خرید می کردند، دختر و زن را به بازار نمی آوردند، حتی عروس را هم نمی آوردند، چهار یا پنج جفت گوشواره و کفش، هشت یا نه شکل لباس می آوردند، عروس هر کدام را می پسندید، همان را نگه می داشتند و پولش را می دادند. هیچ وقت بدن و هیکل و قامت ناموس اسلامی را در معرض دید فروشنده، حتی زیر چادر قرار نمی دادند.

راه رسیدن به مولا

با این زندگی کردن های بی قید و بند کسی به خدا نمی رسد. اینها همه فضای شیطان است، فضای الهی، فضای دیگری است. خانه ای را فرض کن، ده اتاق پشت سر هم دارد، خانم می خواهد نماز بخواند می رود داخل اتاق دهم، درِ حیاط را قفل می کند، درِ اتاق اولی، دومی و حتی نهمی را قفل می کند و داخل اتاق آخر نماز می خواند، آن هم روبه روی پروردگار، اتاق ها هم تاریک هستند، هیچ کس هم نیست، کنتور برق را هم زده، در همان تاریکی که می خواهد نماز بخواند، مولایش به او گفته روبه روی من هم که ایستادی، اگر یک تار مویت پیدا باشد، نمازت باطل است.

ص:260

عفّت تا آن جا باید در پیشگاه مولا حفظ شود، تو در پیشگاه خدای خودت می روی. زن نباید یک تار مویش پیدا شود، حال چطور می شود به این راحتی در اختیار نامحرم باشد و بخواهد به خدا برسد. تو به همان نامحرم رسیدی، دیگر کافی است، طرف دیگر نمی توانی بروی، باید همه جانبه گذشت کرد و ماسوی اللّٰه را کنار زد:

نفی من شد باعث اثبات من خواجه در لای من الّای من است (1)

باید بمیرم تا زنده شوم، باید کشته شوم تا زنده شوم، باید کور شوم تا بینا شوم، باید کر شوم تا گوش دار شوم، باید بی حس شوم تا حس پیدا کنم اوّل باید دروازۀ گناه را به روی چشم و گوش ببندیم: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیٰاةَ» (2)اول بمیرید تا زنده شوید، بدون مردن حیات معنا ندارد، همه را رها کنید تا مرا بیابید و اگر این همه رنج و زحمت و مشقّت برای یافتن او نبود، ارزش نداشت، تمام ارزش به دلیل زحمت و رنج است، تمام ارزش برای این حرکت ها و مبارزه ها و گذشت ها است. گذشت کار ساده ای نیست.

امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می فرماید: کسی که از مشتهیات نفس و خواهش ها و هوس های ضدّ خدایی نفس بگذرد، ارزش وثوابش در پیشگاه پروردگار از شهید در راه خدا بیشتر است.

این سفر سنگینی است، با هر لقمه ای که انسان می خورد نمی تواند به او برسد.

خداوند متعال به داوود پیغمبر گفت: اگر لقمه ای که در دهانت می گذاری، بسیار خوشمزه باشد و به دلیل خوشمزگی آن مرا از یاد ببری و آن لقمه را فرو دهی، به مقدار همان لقمه لذت مناجات و محبّتم را از تو کم می کنم. (3)آن جا داستان، داستان دیگری است. این که می گویند اگر سر سفره نشسته ای، حتی برای هر لقمه ای بسم اللّٰه بگو، برای این است که لقمه یک وقت نفس تو را از

ص:261


1- (19)-وحدت کرمانشاهی.
2- (20)-ملک(67):2؛«آنکه مرگ و زندگی را آفرید.»
3- (21)-شبیه این روایت از امام کاظم علیه السّلام خطاب به هشام نقل شده: مستدرک الوسائل:340/11،باب 42،ذیل حدیث 13210؛بحار الأنوار:154/1،باب 4،حدیث 29؛«یا هشام أوحی اللّه إلی داود[یا داود]حذّر و أنذر أصحابک عن حبّ الشّهوات فإنّ المعلّقة قلوبهم بشهوات الدّنیا قلوبهم محجوبة عنّی».

حرکت باز ندارد، این که می گویند در هنگام خواب بسم اللّٰه بگو، برای اینکه رختخواب انسان را از خدا جدا نکند، وقتی که می خواهی از خانه بیرون بروی، بسم اللّٰه بگو، برای این که شیطان بیرون در داخل اداره و بازار دو طرف تو صف کشیده، اعوذ باللّٰه بگو، چرا که اگر به بیابان بروی، به گلّه ای برسی، سگ گلّه بخواهد به تو حمله کند، چه کار می کنی؟ سریع به آغوش چوپان پناهنده می شوی، یک نهیب چوپان سگ را رد می کند و می گوید: این گلّۀ عالَم سگش شیطان ها هستند، همیشه در آغوش خدا باش که سگ به تو حمله نکند، یک نهیب به سگ بزند تا آرام شود و تو را رها کند و برود، والّا بدون او چگونه می خواهی از حملۀ سگ در امان بمانی؟ مگر بدون او تاکنون در امان هم مانده ایم؟! بدون او هرگز در امان نمی مانیم.

حکایت لیلی و مجنون

می گویند: بیچاره مجنون این قدر رنج کشید تا بالاخره یک بار به خانۀ لیلی رسید. وقتی به لیلی گفتند که مجنون آمده، لیلی هم داشت دیوانه می شد:

ز بوی زلف تو مفتونم ای گل

ولی او را راه نداد و گفت: نگذارید داخل اتاق بیاید، به کلفت ها گفت که او را به اتاق دیگر راهنمایی کنند. پرسیدند: شما دو نفر که برای همدیگر می میرید! مجنون بیچاره رنج زیادی کشیده تا به تو رسیده، بگذار بیاید یک نگاه تو را ببیند. گفت:

امکان ندارد. پرسیدند: چرا؟ گفت: چند روز باید در اتاق بماند، بعداً او را خواهم دید. پرسیدند: چرا؟ گفت: از آن محلّی که برای دیدن من راه افتاده می دانید چقدر در چشمش قیافۀ نامحرم رفته است باید تمام آن صورت ها و عکس هایی که در چشمش است کاملاً پاک و محو شود و در این چشم دیگر هیچ چیز نماند تا آمادۀ

ص:262

دیدن من شود، نمی خواهم چشمی که پر از غریبه است مرا ببیند، گوشی که پر از صدای غریبه است، صدای مرا بشنود، زبانی که پر از آلودگی است، اسم مرا تلفظ کند.

ادامۀ لذّت بخش ترین ساعت

گفت: زن و شوهر دعوا داشتند، بالاترین لذت زندگی من همان ساعتی بود که روی پشت بام بودم. زن به مردش گفت: پنجاه سال است که با تو ازدواج کرده ام، با داشتن تو ساختم، به نداشتن تو هم ساختم، به بودن و نبودنت در خانه ساختم، با سلامت و مریضی ات ساختم، خیلی وقت ها دیر آمدی، به انتظارت نشستم، فقط به این امید که بیایی و مرا ببینی، اما امروز شنیدم که ازدواج کرده ای و در زندگی من زن دیگری را آورده ای؟ از امروز به بعد دیگر این زندگی و تو را نمی خواهم. گفت: روی پشت بام یکّه خوردم و به یاد این آیه افتادم:

«إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ ...» (1)

همۀ گناهان تو را می بخشم، امّا اگر شریک برای من قائل شوی هرگز نمی بخشم، باید تنها خودم را بخواهی، فقط مرا ببینی، لحظه ای برای تماشای دیگری نظر از من برنداری، این حرف درست نیست که من می خواهم بنشینم امیرالمؤمنین را ببینم، چون پیغمبر فرمود: هر کس می خواهد خدا را ببیند، علی علیه السلام را ببیند. علی دیدن غیر خدا دیدن نیست که پیغمبر فرمود: هر کس می خواهد خدا را زیارت کند به کربلا برود حسین علیه السلام مرا زیارت کند.

اعراض از حق شروع همۀ بدبختی ها و بیچارگی هاست، اما روی آوردن به حق نقطۀ تمام خوشبختی ها و تجارتی است که سود آن ابدی است.

ص:263


1- (23)-نساء(4):48؛«مسلما خدا این را که به او شرک ورزیده شود نمی آمرزد،و غیر آن را برای هرکس که بخواهد می آمرزد.»

منازل شش گانه

بنا بود دربارۀ چند مسئله توضیح داده شود از جمله مسئلۀ تجلیه، تخلیه، تحلیه و سرانجام مقام فنا. فنا هم به فنای در افعال، فنای در صفات و فنای در ذات تقسیم می شود که روی هم رفته شش مسئله می شود، اما برای حرکت در این شش منزل نیاز به مقدمه ای بسیار عمیق و ریشه دار داریم که ابتدا باید خودمان را به این مقدمه برسانیم که این مقدمه عبارت است از: آشکار کردن، ظاهر کردن، ایجاد کردن، ظهور دادن و تجلّی دادن. نمی دانم اسمش را چه بگذاریم، در هر صورت، این مقدمه عبارت است از این که دل مرکز عشق به وجود مقدّس او شود.

البته برای تحصیل یا تجلّی دادن عشق باید منزل علم و به تعبیر عرفا، منزل معرفت را طی کرد. اگر به کسی که خدا را نمی شناسد بگوییم که به خدا محبّت پیدا کن، واقعاً نمی تواند، به کسی که خدا را نشناخته نمی توان گفت که عاشق خدا شو، زیرا نمی تواند، با زور هم که نمی توان کسی را عاشق مولا کرد. این عشق باید عشق اختیاری باشد و به دست آوردن این علم و معرفت هم مشکل نیست.

اگر به سلسله آیاتی که در قرآن مجید چهرۀ مقدّس او را معرّفی می کند، دقت نمایید به این نتیجه می رسید که همه کارۀ ما در عالَم اوست، او خالق ما، رازق ما، ناصر و یاور ما، پیروزکنندۀ ما، شوق ما، عشق ما، محبّت ما، محور ما، محبوب ما، معشوق ما، بارع ما، مصوّر ماست و ما هیچ کاره ایم.

همین درختان میوه ای که سفره های ما را رنگین می کنند، هیچ کاره اند و فقط به اشارۀ او میوه می دهند، خودشان کاره ای نیستند، همه کاره اوست. ما همین مقدار معرفت پیدا کنیم که او نور ما، کمال ما و همه چیز ماست، خود به خود به او عشق پیدا می کنیم. این عشق اگر از طریق معرفت بیاید، موتور حرکت نفس ما به طرف آن شش منزل می شود:

هر که کند روی طلب سوی او

عشق نه وسواس بود نِی غرض(1)

چه کسی می تواند برای رسیدن به او راحت باشد. (2)امیرالمؤمنین شصت و سه سال از نصف شب تا «اللّٰه اکبر» صبح ناله کرد. درباره اش نوشته اند که: در بیابان های مدینه و کوفه مثل آدم مار گزیده به خودش پیچید

«یَتَمَلْمَلُ کَتَمَلْمُلِ السَّلیمِ» (3)، اشک ریخت و فریاد زد:

«آه مِن قِلَّةِ الزّاد وبُعْدِ السَّفَر» (4)ای محبوب من! دیدی عمرم تمام شد و کاری برای تو نکردم، به سوی تو می آیم و چیزی برای تو نیاوردم. چه چیزی چشیده بود که مثل مار گزیده می پیچید، چه چیزی چشیده بود که خوابش نمی برد؟ چه چیزی چشیده بود که وقتی صبح روز نوزدهم رمضان بالای بام مسجد کوفه آمد، نگاهی به افق کرد و گفت: هر دوی ما شصت و سه سال است، بیدار می شویم، اما من هر وقت بیدار شدم، تو خواب بودی، چه چیزی

ص:264


1- (24)-هاشمی دهلوی.
2- (25)-در پایان مناسب است اشاره به این حدیث شریف و توضیح آن بنمائیم تا بیشتر بهره ببریم: راه روشن(ترجمه المحجة البیضاء)،سید محمد صادق عارف:58/8-59؛«پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و اله فرموده است:دشمنترین معبودی که در زمین پرستش می شود،هوای نفس است. و به همین سبب فرموده است:هرکس از روی اخلاص لا إله إلاّ الله بگوید وارد بهشت می شود،و معنای اخلاص خالص کردن دل برای خداست به طوری که غیر خدا در آن شرکت نداشته و خداوند محبوب و معبود و مقصود او باشد و بس.کسی که حالش بدین گونه باشد،دنیا زندان اوست،زیرا دنیا مانع آن است که محبوبش را مشاهده کند و مرگ برای او رهایی از این زندان و ورود بر محبوب است.در این صورت حال کسی که او را جز یک محبوب نیست و شوق او به دیدارش طولانی شده و ایام زندانی اش به درازا کشیده هرگاه از این زندان برهد و امکان دیدار محبوبش حاصل شود و بتواند ابد الاباد به انس با او آسودگی یابد چگونه خواهد بود. بنابراین یکی از اسباب ضعف محبّت خداوند در دلها قوّت محبّت دنیاست که از جمله آن محبّت زن و فرزند و نزدیکان و مال و اثاث و باغ و تفریحگاه است تا آن جا که اگر کسی به آواز خوش مرغان و نسیم روحبخش سحرگاهان تفرّج کند به نعیم دنیا توجّه کرده و از این راه موجبات نقصان محبّت خود را نسبت به خداوند فراهم ساخته و به اندازه ای که با دنیا انس گرفته از انس او با خدا کاسته شده است،زیرا هیچ چیزی در دنیا به آدمی داده نمی شود،جز این که به اندازه آن آخرت او نقصان می یابد،چنان که انسان به اندازه ای که به مشرق نزدیک می شود،ناگزیر به همان اندازه از مغرب دور می گردد و دل زن از شوهرش خشنود نمی شود،جز این که به همان اندازه دل هووی او غمگین می شود،چه دنیا و آخرت هووی یکدیگر و همچون مشرق و مغربند.این مطلب در نزد ارباب قلوب معلوم و از دیدن چیزی با چشم سر روشنتر است،امّا طریق برکندن محبّت دنیا از دل سلوک در راه زهد و پیشه کردن صبر و انقیاد از این دو در سایه خوف و رجاست.مقاماتی که ما پیش از این ذکر کردیم مانند توبه،صبر،زهد،خوف و رجا همگی مقدّماتی برای به دست آوردن یکی از دو رکن محبّت است که عبارت از تخلیه دل از غیر خدا است و سرآغاز آن ایمان به حق تعالی و روز جزا و بهشت و دوزخ است،سپس از آن خوف و رجا منشعب می شود و از این دو توبه و صبر بر اینها به وجود می آید.آنگاه کار به زهد در دنیا و بی میلی نسبت به جاه و مقام و همه لذّات و بهره های دنیوی می انجامد تا دل از همه آنها و از هرچه غیر خداست پاک شود و از آن پس وسعت و قابلیّت یابد که معرفت حق تعالی و محبّت او در آن فرود آید.اینها همه مقدّمات پاکیزه کردن دل است».
3- (26)-شجرة طوبی:111/1؛نهج البلاغه حکمت 77.
4- (27)-همان.

ص:265

چشیده بود؟ چه عشقی در او روشن بود و تجلّی داشت که از ماسوی اللّٰه از همان سن سیزده سالگی چشم پوشیده بود، غیر خدا نمی دید، غیر خدا نمی شنید و غیر خدا نمی خواست.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:266

ص:267

ص:268

ص:269

ص:270

ص:271

ص:272

16 نفس و معاملۀ با خداوند

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:273

ص:274

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم می فرماید:

«أُولٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ وَ الْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمٰا أَصْبَرَهُمْ عَلَی النّٰارِ» (1)

خداوند در این آیه از کسانی سخن می گوید که در دنیا در همۀ عمر دچار معاملۀ خطرناک و خسارت باری شدند و خود را به جایی رساندند که توان جبران خسارتی را که از این معامله کرده اند، ندارند.

قرآن مجید اینگونه مردم را بر دو دسته تقسیم کرده است:

گروه اوّل

دسته ای تمام عمر خود را با خدا معامله می کنند و خود را در مسیر هدایت قرار می دهند، از عقلشان، وجدانشان، طبیعتشان، فطرتشان و از نظام عالی جهان خلقت استفاده می کنند و خود را از طریق پیغمبران خدا، ائمّۀ طاهرین و عاشقان راه، تسلیم صاحب خلقت نمایند و در این مسیر هم می دانند که همۀ انبیا از زمان حضرت آدم دچار بلاها، رنج ها، مشقّت ها، سختی ها بودند و هر مؤمنی هم دچار

ص:275


1- (1)-بقره(2):175؛«اینانند که گمراهی را به جای هدایت،و عذاب را به عوض آمرزش خریده اند،شگفتا! چه شکیبایند بر آتش.»

آن مشکلات و سختی هاست، ولی به تعبیر پیغمبر عزیز اسلام و امیرالمؤمنین پروایی از برخورد به سختی ها و مشقّت ها در مسیر هدایت ندارند. (1)

جهاد

یکی از مشقّت های مهمی که در راه هدایت نصیب اهل هدایت بوده و روزی واجب و حتمی خدا برای آنها بوده، مسئلۀ جهاد است:

«وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکٰانُوا وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الصّٰابِرِینَ» (2)

عاشقان حق که اهل ایمان و هدایت اند، قسمت عمده ای از عمر گرانبهای خودشان را در جبهۀ جنگ با دشمنان اسلام به سر بردند. «فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ» دست و پا و چشم دادند، بدن دادند، خانه هایشان خراب شد، نزدیکانشان شهید شدند، اما سست نشدند، چون اهل معرفت بودند. برای اهل معرفت سستی معنا ندارد، برای کسانی که با هدایت معامله می کنند و تسلیم خداوند هستند، سستی معنا ندارد، برای چه در این معامله که عالی ترین سود قرار دارد، سست شوند؟

امیرالمؤمنین می فرمودند: اگر هزار بار در جبهه کشته شوم بهتر است که یک بار در رختخواب بمیرم، خدا نکند در رختخواب بمیرم، من از مردن در رختخواب متنفّرم.

امیرالمؤمنین می فرماید: هر کسی آدرس بهشت را از من بخواهد نزدیک ترین آدرس بهشت زیر سایۀ اسلحه هاست. اول خدا عاشقش می شود، بعد او را انتخاب می کند و جذب جبهه می کند و در آن جا هم شربت شیرین شهادت را به کامش می ریزد،

«إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّٰهُ لِخاصَّةِ أولیائِهِ» (3)به درستی که

ص:276


1- (2)-پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و اله در این زمینه می فرماید: أعلام الدین:277؛بحار الأنوار:195/78،باب 1؛«إنّ اللّه لیغذّی عبده المؤمن بالبلاء کما تغذّی الوالدة ولدها باللّبن و إنّ البلاء إلی المؤمن أسرع من السّیل إلی الوهاد و من رکض البراذین و إنّه إذا نزل بلاء من السّماء بدأ بالأنبیاء ثمّ بالأوصیاء ثمّ الأمثل فالأمثل و إنّه سبحانه یعطی الدّنیا لمن یحبّ و یبغض و لا یعطی الآخرة إلاّ أهل صفوته و محبّته و إنّه یقول سبحانه و تعالی لیحذر عبدی الّذی یستبطئ رزقی أن أغضب فأفتح علیه بابا من الدّنیا».
2- (3)-آل عمران(3):146؛«انبوهی دانشمندان الهی مسلک[و کاملان در دین]به همراه آنان جنگیدند،پس در برابر آسیب هایی که در راه خدا به آنان رسید،سستی نکردند و ناتوان نشدند و[در برابر دشمن]سر تسلیم و فروتنی فرود نیاوردند؛و خدا شکیبایان را دوست دارد.»
3- (4)-الکافی:4/5،حدیث 6؛نهج البلاغه:خطبه 27.

جهاد دری است درهای بهشت که خدا آن را به روی بندگان خاصّش می گشاید.

وقتی که خدا مشتری می خواهد انسان باید با سر به طرف محبوب بدود، اصلاً نباید معطّل هیچ چیزی شود، به خصوص اگر اسلام نیاز به دفاع داشته باشد. این مصائب در راه هدایت هم هست، البته اسمشان را مصیبت می گذارند، اما باطن آن مصیبت نیست، بلکه تجارتی است که سود ابدی و جاوید دارد. این دسته از مردم که هدایت را قبول می کنند، با علم به این که در مسیر هدایتْ، بلا، مانند باران بهار می بارد، اما زیر این باران بلا، خوش هستند. تعدادی از اینها هم نسبت به بلا دم درنمی آورند:

از درد منالید که مردان ره دوست با درد بسازند و نخواهند دوا را (1)

گروه دوّم

اما دستۀ دیگر خدا را رها می کنند، انبیا را رها می کنند، ائمّه را رها می کنند، نسخه های الهی را رها می کنند و به تعبیر قرآن مجید در آیۀ 175 سورۀ بقره دچار ضلالت می شوند، ضلالت را به جای هدایت می خرند: «وَ الْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ»، (2)جهنّم را می خرند و مغفرت و رحمت و عنایت خدا را کنار می زنند. خودِ پروردگار می فرماید: «فَمٰا أَصْبَرَهُمْ عَلَی النّٰارِ» (3)اینها چگونه در آتش من می خواهند صبر کنند و طاقت بیاورند؟

مقایسه خورشید با جهنم

دانشمندان بزرگ علم هیئت در کتاب هایشان نوشته اند:

خورشید یک کرۀ آتشین است. عکس هایی که از خورشید گرفته اند، بعضی از شعله های آن شانزده هزار کیلومتر بلندی دارد؛ یعنی شانزده هزار برابر مسافت تهران تا مشهد شعلۀ این آتش است. آتش خورشید چیست که شانزده هزار کیلومتر

ص:277


1- (5)-وحدت کرمانشاهی.
2- (6)-بقره(2):175؛«و عذاب را به عوض آمرزش خریده اند.»
3- (7)-همان.

شعلۀ آن است.

نوشته اند که: سطح خارجی خورشید بیست میلیون درجه حرارت دارد. بعد نوشته اند که: این خورشید ما که یک میلیون و سیصد هزار برابر زمین است، در مقابل بعضی از خورشیدها مانند یک ارزن در برابر یک هندوانۀ بزرگ است. آنها چه قدر شعله و حرارت دارند تا برسد به خورشیدهایی که در آسمان های دیگر هستند.

هفت آسمان و زمین که آسمان اول با این همه عظمت که میلیون ها کهکشان دارد، میلیون ها منظومه دارد، منظومۀ ما تنها یک منظومه اش در برابر آسمان دوم است.

امیرالمؤمنین می فرمایند: اگر آتش جهنم را رها کنی،

«ما لا تَقومُ لَهُ السماوات و الارض» (1)، یک مرتبه همۀ آسمان ها و زمین نابود می شوند، این بدن با این ضعف و ناتوانی اش، با چند کیلو گوشت و پوست و استخوان چگونه می خواهد در مقابل آتش جهنم مقاومت کند. خدا در قرآن می فرماید: «فَمٰا أَصْبَرَهُمْ عَلَی النّٰارِ» شما چرا گمراهی را به هدایت می خرید و عذاب را با مغفرت معامله می کنید؟

چهار برنامه الهی برای بنده

در این جا مسائلی در باب هدایت و ضلالت از قول اولیای خدا نقل شده که اهمیت بسیاری دارد.

پیامبر بزرگ می فرمایند:

«أربَعُ خِصالٍ جاریاتٌ عَلَیْکُم مِنَ الرَّحمانِ» الان که در دنیا هستید، خدا چهار برنامه در حق شما اجرا می کند:

«مَعَ ظُلْمِکُم انْفُسِکُم» با این که عده ای از شما اهل گناه و معصیت هستید، اما:

1 -

«وَ خَطٰایٰاکُم امّٰا رِزْقُهُ فدارُ عَلَیْکُم» ؛ روزی شما را می دهد. با این همه گناه صبحانه و نهار و شام شما را قطع نمی کند.

2 -

«وَ امّٰا رَحْمَتُهُ فَغَیرُ مَحْجوبَةٍ عَنْکُم» ، با این همه گناه درِ رحمت او باز است تا زنده هستید مرتّب می گوید بندۀ من: «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ

ص:278


1- (8)-إقبال الأعمال:334/3؛مصباح المتهجد:847(دعای کمیل).

اللّٰهِ...». (1)چه موقع می خواهی با من آشتی کنی؟! من هنوز درها را نبسته ام، هنوز منتظر برگشت تو هستم.

3 -

«وامّا سِتْرُهُ فَشایعٌ عَلَیْکُم» ، این همه گناه کردید، سابقه نداشت که خدا یک بار آبرویتان را ببرد. هیچ کس نمی داند چه کار کرده اید؟

امام زین العابدین علیه السلام در دعای ابوحمزه می فرماید:

خدایا! من در خانۀ پدر و مادرم بودم، بیست سال، سی سال، یک دفعه نگذاشتی پدر و مادرم بفهمند که من چه کاره هستم، هر کس از پدر و مادرم پرسید بچّۀ شما چطور است؟ گفتند: خیلی متدیّن است، خیلی خوب است، اما پدر و مادرم چه می دانند که من چه هستم، فقط تو می دانی، ولی آبروی مرا نبردی، والّا اگر پرده از کارم برداری و مردم شکل واقعی مرا ببینند، دل مرا ببینند، روح مرا ببینند که به شکل چند جور حیوان است، تحمّل نمی کنند. ما در کوچه یا جنگل به حیوانی برخورد می کنیم، از آن می ترسیم، فرار می کنیم، اما حضرت سجاد می فرماید: پوست رویت را بلند کن، ببین چند شکل حیوان در خودت مشغول تغذیه هستند، چرا یک دفعه از خودت فرار نمی کنی: «فَفِرُّوا إِلَی اللّٰهِ ...»، (2)

4 -

«وامّا عِقابُهُ فَلَم یَعْجَل عَلَیْکُم» ، خدا می تواند در کنار هر گناهی گریبانتان را بگیرد و نابودتان کند، ولی این کار را نمی کند.

در روایات آمده که: عبد سیصد هزار مرتبه گناه می کند، تا آن جا که ملائکه می گویند: خدایا چه موقع وقتش است؟ خطاب می رسد: دوست دارم باز هم به او مهلت بدهم، شاید آشتی کند. تعداد گناه به ششصد هزار می رسد، ملائکه می گویند: ای خدا! خیلی بد شده، خطاب می رسد: عجله نکنید، باز هم به او مهلت بدهید، بندۀ من ضعیف و ناتوان است، بدبخت است، شاید برگردد و با من آشتی کند. تعداد گناه به نهصد هزار، نزدیک یک میلیون می رسد، یک میلیون بار مخالفت خدا می کند، عرض می کنند: خدایا با این بنده ات چه کنیم؟ آن گاه خدا می گوید:

ص:279


1- (9)-حدید(57):16؛«آیا برای اهل ایمان وقت آن نرسیده که دل هایشان برای یاد خدا و قرآنی که نازل شده نرم و فروتن شود؟...»
2- (10)-ذاریات(51):50؛«پس به سوی خدا بگریزید...»

بندۀ من با تو چه کار کنم؟ تو که باز هم حاضر نشدی با من آشتی کنی، الان با تو چه کنم؟ امشب صدایت را شنیدیم که می گویی بیامرز ما را، ما بد کردیم.

امید به کرامت خدا در قیامت

خدا چهار برنامه را در حق شما اعمال می کند:

«وأنتُم مَعَ ذلِکَ تَجْتَرُونَ عَلیٰ إلٰهِکُم» ، اما شما باز هم جرأت گناه دارید:

«أنتُمُ الیَومَ تَتَکَلَّمُونَ» . پیغمبر می فرماید:

خوب همۀ شما الان بلبل زبانی می کنید:

«واللّٰهُ ساکِتٌ عَنْکُم» ، اما خدا هیچ چیزی به شما نمی گوید:

«فَیُوشَکُ أن یَتَکَلَّمَ وتَسْکُتُونَ» ، اما اگر نوبت حرف زدن خدا برسد، چنان درِ دهان شما را ببندد: «اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیٰ أَفْوٰاهِهِمْ»، (1)آن گاه انسان می خواهد زور بزند بگوید: خدایا بد کردم، دهنه بند به آدم زده اند، نمی تواند حرف بزند.

آن گاه خطاب می رسد که از پیش من دورش کنید، او را ببرید، او را به جهنّم می برند البته با خدا آشنا بوده، مسلمان بوده، اما او را می برند، کاری هم نمی تواند بکند. مدتی هم در عذاب می ماند، بعد دهنه بند را از دهانش برمی دارند، صدا می زند: مولای من، بس است، خطاب می رسد: جبرئیل صدای نالۀ بنده ام از ته جهنم می آید، او را بیاور. جبرئیل او را بیرون می آورد، پیغمبر می فرماید: خداوند خودش خطاب می کند: بندۀ من، چرا این کار را کردی که من تو را به جهنّم ببرم.

حالا هم پرونده ات بسیار بد است، و قابل قبول نیستی، دوباره او را به جهنّم برگردانید، پیغمبر می فرماید: وقتی او را برمی گردانند مدام برمی گردد پشت سرش را نگاه می کند و می رود. خطاب می رسد: چه شده چرا پشت سرت را نگاه می کنی؟ می گوید: در دنیا گفته بودند که تو کریمی، من گمان نمی کردم مرا بیرون بیاوری و دوباره برگردانی. خطاب می رسد: ای ملائکه، راست می گوید، او را به بهشت ببرید.

حرف پیغمبر این است که با این چهار کاری که خدا در حق شما می کند، با این

ص:280


1- (11)-یس(36):65؛«امروز بر دهان هایشان مهر خاموشی نهیم.»

همه گناه، شما هم خجالت بکشید:

«ثُمّ یَسورُ مِنْ أَعمالِکُم دُخانٌ تَسْوَدُّ مِنْهُ الوُجوهُ» ، کاری نکنید که در صحرای محشر، دودی از اعمال شما بلند شود که روی اهل محشر را سیاه کند:

«ثُمَّ تَلا» ، سپس پیغمبر با صدای بلند گریه کرد و این آیه را خواند:

«وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّٰهِ ثُمَّ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ» (1)(2)

گمراهی بد است، ضلالت بد است، عذاب بد است، خودِ پروردگار هم می فرماید: شما طاقت جهنم مرا ندارید، بدنتان ضعیف است.

معنای علم از دیدگاه علی علیه السلام

کسی پیش امیرالمؤمنین آمد و

«سُئِلَ أمیرُالمُؤمِنینَ عَنِ العِلْم» . گفت: علی جان! علم چیست؟ حضرت فرمودند: من خودم در همۀ دورۀ عمرم علم را در چهار کلمه دیدم:

«أنْ تَعْبُدَ اللّٰهَ بِقَدرِ حاجَتِکَ إلَیهِ» ؛ به اندازه ای که به خدا احتیاج داری، حرفش را گوش بده. تا چه زمانی به خدا احتیاج داری؟ همیشه، این جا محتاج هستیم، احتیاج ما هم هر روز بیشتر می شود، هر چه جلوتر می رویم، دمِ مردن محتاج تر هستیم، وقتی که بدن ما را بلند می کنند و داخل قبر می گذارند، محتاج تر خواهیم بود، وقتی روی قبر را می پوشانند و همه برمی گردند بسیار بیشتر محتاج هستیم.

«وأن تَعْصِیَهُ بِقَدرِ صَبْرِکَ عَلَی النّارِ» ؛ کلمۀ دوم: آن قدر که طاقت جهنم را داری، گناه کن. چه قدر ما طاقت عذاب را داریم؟ به اندازه ای که طاقت جهنم داری، گناه کن. امّا چقدر انسان حریص در گناه کردن است:

«وأنْ تَعْمَلَ لِدُنیاکَ بِقَدرِ عُمْرِکَ فیٖها» ؛ برای دنیای خود به اندازه ای که می خواهی در آن باشی، زحمت بکش. همۀ وجودت را به دنیا نفروش:

«وأنْ تَعْمَلَ لآخِرَتِک بِقَدر بَقائِکَ فیٖها» (3)؛ و برای آخرتت به اندازه ای که می خواهی بمانی، کار کن. آیا ادب و تربیت و عرفان از این بالاتر قابل

ص:281


1- (12)-بقره(2):281؛«و پروا کنید از روزی که در آن به سوی خدا بازگردانده می شوید،سپس به هرکس آنچه انجام داده به طور کامل داده می شود؛و آنان مورد ستم قرار نمی گیرند[زیرا هرچه را دریافت می کنند، تجسّم عینی اعمال خود آنان است].»
2- (13)-مجموعة ورّام:34/2.
3- (14)-مجموعة ورام:37/2.

تصور است. این روح و مغز عرفان است.

بالاترین انسان از نظر پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روزی بر منبر فرمود: بالاترین انسان ها در این دنیا کیانند؟ مردم گفتند: بگویید یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله . فرمود:

«مَنْ عَشَقَ العِبادَةَ» (1)، کسی که عاشق بندگی است. بعضی ها می گویند که لغت عشق را استعمال نکنید، کلمۀ عشق را در دهان نیاورید، حتی بعضی ها می گویند که روی منبر هم اسم عشق را نبرید، عشق اصطلاح شرعی نیست، می گویند: در روایات ما عشق نیامده، اما باید گفت که عشق در روایات ما بسیار آمده است. عشق تقصیر ندارد، آن کسی که عشق را ندیده و نچشیده، مقصر است.

خواب دیدن امیرالمؤمنین در جنگ صفین

امیرالمؤمنین آماده رفتن به جنگ صفّین بود، یک جا روی اسب خوابش بُرد، یک مرتبه از خواب بیدار شد و فرمود: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ» (2)کسی که در کنار حضرت بود، گفت: آقا جان این آیه در این جا تناسب داشت؟ فرمود: بله، این جا که رسیدم خوابم برد، خواب دیدم کنار دریای خونی هستم، صدایی از میان این دریای خون می آید که:

«هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی» (3). در خواب مأمور شدم که صاحب صدا را یاری کنم. در این موج خون اسب دواندم و به صاحب صدا رسیدم، دیدم فرزندم حسین علیه السلام است که در خون می غلتد و می گوید:

«هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی» سلمان نقل کرده آن گاه خودِ امیرالمؤمنین به همان جایی که ابی عبداللّٰه علیه السلام از اسب افتاد، با دستش اشاره کرد. اهل تسنّن و رجال شیعه نقل کرده اند که امیرالمؤمنین فرمود: نمی توانم بگویم این جا محلّ افتادن مسلمان هاست، نمی توان گفت محلّ افتادن متدیّن هاست، نمی توان گفت محلّ افتادن مؤمنان

ص:282


1- (15)-الکافی:83/2،حدیث 3؛وسائل الشیعة:83/1،باب 19،حدیث 192.
2- (16)-بقره(2):156؛«ما مملوک خداییم و یقینا به سوی او بازمی گردیم.»
3- (17)-کتاب الزهد:47.

است، باید بگویم:

«هذا مَصارِعُ عُشّاقٍ» (1)این جا جای کشته شدن عاشقان است:

ملت عشق از همه دینها جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست (2)

«أفضَلُ النّاسِ مَن عَشَقَ العِبادَةَ فَعانَقَها بِنَفْسِهِ» ؛ بهترین مردم کسی است که عاشق عبادت خداست و عبادت را بغل بگیرد؛ یعنی وقتی وارد نماز می شود، با خود بگوید: چه لذتی دارد. وقتی روزه می گیرد، با خود بگوید چه قدر خوشحال هستم. وقتی وارد میدان جهاد می شود، بگوید چه قدر خوشحال هستم:

«أفضَلُ النّاس مَن عَشَقَ العِبادةَ فَعانَقَها بِنَفْسِهِ وباشَرَها بِجَسَدِهِ» بدنش را در عبادت بیندازد، هر چه می خواهد بشود:

«تَفَرَّغَ لَها» قلبش را فقط برای عبادت قرار بدهد:

«فَهُوَ لا یُبالی عَلیٰ ما أصبَحَ مِنَ الدُّنیا عَلیٰ عُسْرٍ أو یُسْرٍ» (3)پیغمبر می فرماید: چنین انسانی برایش مهم نیست که زندگی اش چگونه می گذرد؟ دارد یا ندارد، فرقی نمی کند، این چند کلمه نشان دهندۀ خط کلی هدایت است.

بشارت به ناامیدان

این حدیث فقط برای کسانی است که از خودشان ناامید هستند و از رحمت الهی مأیوس شده اند و در خیال باطل و فاسد هستند و می گویند: هنوز هم با این بار سنگین معلوم نیست که خدا ما را راه بدهد. حضرت فرمود: شب قدر به درِ خانۀ خدا بروید که اگر گناه به اندازۀ ریگ های بیابان و کوه های روی زمین باشد، محال است خدا آن را نیامرزد. شخصی عرض کرد: آقا اگر کسی توفیق توبه پیدا نکند، چطور؟ حضرت فرمود: می داند خدا از گناه بدش می آید؟!

عرض کرد: بله .

فرمود: می داند خدا می تواند او را با گناهش بگیرد؟!

عرض کرد: بله، این را هم می داند.

ص:283


1- (18)-بحار الانوار:295/41،باب 114،حدیث 18.
2- (19)-مثنوی معنوی مولوی.
3- (20)-الکافی:83/2،حدیث 3؛وسائل الشیعه:83/1،باب 19،حدیث 192.

فرمود: به خاطر همین حالش او را هم می آمرزد. (1)

حکایت مرد عرب

«إنَّ أعرابیّاً قالَ یا رسولَ اللّٰهِ! مَن یَلی حِسابَ الخَلْقِ» پیغمبر صلی الله علیه و آله در مسجد بود، جمعیّت هم نشسته بودند، مرد عربی وارد شد، ایستاد، چون عجله داشت و می خواست زود برگرد قیامت حساب ما با چه کسی است؟ چه کسی می خواهد پروندۀ ما را بررسی کند؟ نگاهی به قیافۀ این عرب کرد و فرمود:

«اللّٰهُ تبارَکَ وتَعالیٰ» ؛ پرونده ها قیامت دست خدا است. عرض کرد:

«هُوَ بِنَفْسِه» ؛ فرمود خود خدا فقط می بیند.

«فَتَبَسَّمَ الأعرابیُّ» ، عرب گفت:

«فقالَ رَسولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و آله : مِمَّ ضَحِکْتَ یا أعرابیُّ»؟ پیامبر فرمود: برای چه می خندی؟ مگر حرف خنده دار شنیدی؟ عرب گفت:

«إنّ الکَریمَ إذا قَدَرَ عَفا» خنده ام گرفت از این که چون خدا کریم است، کریم وقت قدرتش گذشت می کند:

«وإذا حاسَبَ سامَحَ» ؛ پرونده را که به دستش بدهند، یک مقدار کمبودها و نقص ها را که می بیند، مسامحه و چشم پوشی می کند:

«فَقالَ النَّبیُّ: صَدَقَ الأعرابیُّ» ؛ بله، ای یاران من این عرب راست می گوید:

«أَلاٰ کریمَ أکرَمُ مِنَ اللّٰهِ» ؛ کریمی کریم تر از خدا نیست:

«هُوَ أکرَمُ الأکرِمینَ ثُمَّ قالَ: فَقَهَ الأعرابیُّ» (2)، فرمود: عرب خوب فهمید.

خوشحالی خداوند از توبه بنده

پیغمبر می فرماید: مردی

«نَزَلَ فی أرضٍ دَوِیَّةٍ مُهْلِکَة» ؛ در یک بیابان بی آب و علف، بی در و پیکر و بی جاده و بی نشانی گیر می کند، وارد می شود،

«مَعَهُ راحِلَتُهُ عَلَیها» ؛ خورجینش به پشتش بود:

«طَعامُهُ وشَرابُه» ، غذا و آب خوردنش هم در خورجینش بود:

«فَوَضَعَ رأسَهُ فَنامَ نَوْمَةً» ؛ سرش را روی زمین می گذارد و در آن بیابان می خوابد و خواب می رود:

«فَاسْتَیْقَظَ» ؛ بیدار می شود، حالا سخت گرسنه

ص:284


1- (21)-الکافی:83/2،حدیث 3؛وسائل الشیعه:83/1،باب 19،حدیث 192.
2- (22)-احیاء العلوم:185/12؛مجموعة ورّام:9/1.

است، آب هم می خواهد:

«وَ قَدْ ذَهَبَتْ راحِلَتُه» ؛ می بیند که خورجینش نیست:

«فَطَلِبَها» ؛ پیغمبر می گوید: این طرف و آن طرف بیابان می رود، دست راست می رود، خورجین را پیدا نمی کند:

«حتّیٰ ادرکه والعَطَشُ ثم قال» ؛ گرسنگی و تشنگی بر او شدید می شود؛ مرد برمی گردد و می گوید:

«أرجِع إلیٰ مَکانی الّذیٖ کُنْتُ فِیه فَأنامُ حَتّیٰ أمُوتَ» ؛ بروم همان جایی که پیاده شده بودم تا دراز بکشم و بمیرم، چون آب و نانم را که گم کرده ام:

«فَوَضَعَ رأسَهُ عَلیٰ ساعِدِهِ لِیَمُوتَ» ؛ می خوابد تا بمیرد؛

«فَاسْتَیْقَظَ» یک مرتبه از خوابش می پرد:

«وَ عِنَدهُ راحِلَتُهُ وعَلَیها زادُهُ و طَعامه وَ شَرابُهُ» ؛ چشمش به خورجین با آب و غذایش می افتد، به نظر شما چه قدر خوشحال می شود؟ هیچ کس نمی داند، آن گاه حضرت فرمود:

«فاللّٰهُ أشدُّ فَرَحاً بِتَوبَةِ العَبْدِ المُؤمِنِ مِنْ هذا بِراحِلَتِهِ عنده علیها زاده» (1)؛ پس خداوند خوشحال تر است به توبه بنده اش از آن کسی که راحله اش را یافته است.

خداوندا ما نمی توانیم با تو حرف بزنیم، خودت به ما یاد بده که چگونه با تو حرف بزنیم؟ این بخش از حرف پیامبر بسیار مهم است که وقتی عبد توبه می کند.

خطاب می رسد:

«أنا ربُّکَ وأنتَ عَبْدی» حالا من مال تو هستم، تو هم مالِ من هستی . براستی این کلام خدا با بنده اش که وارد ساحل توبه شده است به انسان حالت شوق و پرواز می دهد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:285


1- (23)-الطرائف:324؛مسند احمد بن حنبل:383/1.

ص:286

ص:287

ص:288

17 شب قدر و مهار نفس

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:289

ص:290

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ التَّوّٰابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ» (1).

گرچه اولیای ما از پیغمبر عزیز تا امام عصر و حتی صاحبان سرّ و اهل حال و کسانی که تا حدّی از باطن عالَم خبر داشته اند، به طور قوی و قاطع برای ما نفرموده اند که شب قدر کدام یک از این سه شب است، اما حالِ اهل حال و وضع پیغمبر و ائمّۀ طاهرین و گفته های آن بزرگواران نشان می دهد که به شب بیست و یکم و بیست و سوم نظر بیشتری داشته اند. (2)در این دو شب هم به شب بیست و سوم، بیش از شب بیست و یکم توجه می فرمودند. برای دختر گرامی پیغمبر مهم نبود که شب نوزدهم یا بیست و یکم، کدام یک از بچه ها یا زنانی که مهمان بودند، خوابشان می برد، اما شب بیست و سوّم برای فاطمۀ زهرا علیها السلام بسیار مهم بود. به این خاطر خانواده شان را، حتی بچه های کوچک را که تکلیف نشده بودند، بعد از ظهر می فرمودند بخوابند و استراحت کنند و افطار به آنها کم می دادند و تا اذان صبح اجازه نمی دادند هیچ کدامشان، حتی یک چرت مختصر بزند، چون معتقد بودند که رحمت خدا امشب نازل می شود. انسانی که خواب است، رحمت از کنار او رد می شود و ممکن است شامل او نشود. (3)پیغمبر بزرگ اسلام شب بیست و سوّم در مسجد ظرف آبی در اختیار داشتند، به

ص:291


1- (1)-بقره(2):222؛«یقینا خدا کسانی را که بسیار توبه می کنند،و کسانی را که خود را[با پذیرش انواع پاکی ها از همۀ آلودگی ها]پاکیزه می کنند،دوست دارد.»
2- (2)-درباره فضیلت شب های قدر در روایات آمده: المصنف،عبد الرزاق الصنعانی:251/4،حدیث 7696؛«أخبرنی جعفر بن محمد عن أبیه أن علیا کان یتحری لیلة القدر،لیلة تسع عشرة،و إحدی و عشرین،و ثلاث و عشرین». و هم چنین آمده: الکافی:159/4-158،حدیث 8؛وسائل الشیعة:357/10،باب 32،حدیث 13595؛«عن أبی عبد اللّه المؤمن عن إسحاق بن عمّار قال سمعته یقول و ناس یسألونه یقولون الأرزاق تقسّم لیلة النّصف من شعبان قال فقال لا و اللّه ما ذاک إلاّ فی لیلة تسع عشرة من شهر رمضان و إحدی و عشرین و ثلاث و عشرین فإنّ فی لیلة تسع عشرة یلتقی الجمعان و فی لیلة إحدی و عشرین یفرق کلّ أمر حکیم و فی لیلة ثلاث و عشرین یمضی ما أراد اللّه عز و جلّ من ذلک و هی لیلة القدر الّتی قال اللّه عز و جلّ خیر من ألف شهر قال قلت ما معنی قوله یلتقی الجمعان قال یجمع اللّه فیها ما أراد من تقدیمه و تأخیره و إرادته و قضائه قال قلت فما معنی یمضیه فی ثلاث و عشرین قال إنّه یفرقه فی لیلة إحدی و عشرین و یکون له فیه البداء فإذا کانت لیلة ثلاث و عشرین أمضاه فیکون من المحتوم الّذی لا یبدو له فیه تبارک و تعالی». و نیز نقل شده: الکافی:159/4،حدیث 9؛إقبال الأعمال:64؛«عن زرارة قال قال أبو عبد اللّه علیه السّلام التّقدیر فی لیلة تسع عشرة و الإبرام فی لیلة إحدی و عشرین و الإمضاء فی لیلة ثلاث و عشرین. فرمود:برآورد و آمار،در شب نوزدهم صورت می گیرد،و در شب بیست و یکم به ثبت می رسد و در شب بیست و سوم إمضاء می رسد».
3- (3)-مفاتیح الجنان(اعمال شب های قدر،شب بیست سوم).

محض این که می دیدند کسی چشمش سنگین می شود، بلند می شدند و خودشان با دست مبارکشان صورت آن شخص را می شستند و می فرمودند: برادر مواظب باش خوابت نگیرد. (1)امام صادق علیه السلام اتّفاقاً عصر روز بیست و دوم سخت مریض شدند، به گونه ای که خانوادۀ حضرت بسیار ناراحت شدند، اما امام بعد از افطار دستور دادند که ایشان را با رختخواب به مسجد ببرند و بعد از اذان صبح دنبال شان بیایند. ایشان با آن حال سختی که داشتند در رختخوابشان تا صبح در مسجد بودند و نخوابیدند و همۀ این برنامه ها مربوط به شب بیست و سوم بوده است. از برخوردهایی که با این شب داشتند، معلوم می شود که به شب بیست و سوّم توجه بیشتری داشته اند.

من خودم با شخصی ملاقات کردم که یک سال که در اول ماه هیچ اختلافی بین شیعه و سنّی نبود، حتی در عید فطر و عید قربان، یعنی قبلاً روی تقویم با دقت زیاد ملاحظه کرد که بین ما و بین آنها اختلاف زمانی نباشد، برای این که به طور قاطع به ما نگفته اند که شب قدر چه شبی است، غیر از عید قربان و عید فطر تمام روزهای سال را روزه گرفت، بعد از ظهرش را هم یک مقدار می خوابید و همۀ شب های سال را تا صبح بیدار می ماند که حداقل در دورۀ عمرش شب قدر را درک کرده باشد، چراکه عاشقان خدا برای شب قدر اهمیّت قائل بوده اند و از شب قدر می ترسیدند، چون شب اندازه گیری اوضاع کائنات است، خیلی ها بوده اند که تا اذان شب بیست و سوّم اسمشان در دفتر سعادتمندان عالَم بوده، به محض گفتن «اللّٰه اکبر» مؤذن، آنها اسم در دفتر شقاوتمندان می رود، خیلی ها هم بوده اند که اسمشان در دفتر شقاوتمندان بوده، به محض گفتن اذان، خدای متعال دستور می دهند که اسمشان را به دفتر سعادتمندان منتقل کنند، بنابراین، شب بسیار دقیقی است و باید قدرِ قدر و قدر شب بیست و سوّم را بدانیم. در این شب واقعاً خالی از هر برنامه ای با خدا تماس بگیریم، با خدا فقط به خاطر خدا رابطه برقرارکنیم، چون اگر فقط خدا را

ص:292


1- (4)-روایت چنین آمده: الطرائف:530/2؛«فی مسند عبد الله بن أنیس الجهنی أن رسول الله صلّی اللّه علیه و اله قال أریت لیلة القدر ثم أنسیتها و أرانی صبحها أسجد فی ماء و طین قال فمطرنا لیلة ثلاث و عشرین فصلی بنا رسول الله صلّی اللّه علیه و اله فانصرف و إن أثر الماء و الطین علی جبهته و أنفه قال و کان عبد الله بن أنیس یقول ثلاث و عشرین أکثر ظنه بلیلة القدر».

بیابیم، همه چیز را یافته ایم و اگر او را از دست بدهیم، همه چیز را از دست داده ایم.

او غنیّ مطلق است.

شب بیست و سوّم باید خانه تکانی سختی انجام داد، تا صبح نشده باید بیت اللّٰه وجود را که قلب است، پاک کنیم تا خدای بیرون رفتۀ از دل به دل برگردد، اگر خدا به دل برگردد، همه چیز برگشته و اگر خدا نداشته باشیم، هیچ چیزی نداریم.

شفاعت

از زمانی که می خواسته نطفۀ ما درست شود، قبل از این که در صُلب پدر ساخته شود، عناصرش در بیرون آماده شده، با شفاعت عناصر نطفۀ ما آماده شده، با شفاعت نور خورشید، با شفاعت هوا، با شفاعت درخت ها، با شفاعت گردش زمین به دور خودش، با شفاعت گردش زمین به دور خورشید وقتی نطفۀ ما عناصرش آماده شد. بعد با شفاعت ازدواج شرعی یک مرد و زن، نطفۀ ما به رحم مادر منتقل شد. با شفاعت جفت در رحم مادر ما صورت گرفتیم و با شفاعت درد شدیدی که به مادر روی کرد، ما از عالَم رحم به دنیا منتقل شدیم. الان هم در دنیا آمدیم فقط به شفاعت زنده ایم. یک دو سالی به شفاعت سینۀ مادر زنده بودیم که از آن جا شیر می خوردیم، مدتی هم هست که به شفاعت عوامل و علل طبیعی زنده ایم. ما جایی در این عالم، خالی از ردّ پای شفاعت نمی بینیم، بی شفاعت نه موجودی به وجود می آید، نه می تواند ادامۀ حیات دهد و نه حتی بی شفاعت به عالم بعد منتقل شود.

ما با شفاعت ملک الموت به عالم بعد منتقل می شویم، با شفاعت پیغمبر به هدایت رسیدیم، با شفاعت ائمّه علیهم السلام راه را پیدا کردیم و این خطّ شفاعت به عالم بعد هم گسترده شده، تا حدّی که در روایات ما آمده است: «منکر شفاعت کافر است». (1)روز قیامت هم هر کسی می خواهد نجات پیدا کند با شفاعت نجات پیدا

ص:293


1- (5)-از امام علی علیه السّلام درباره منکر شفاعت نقل شده: بحار الأنوار:40/8،باب 21،حدیث 25؛«عن الرّضا عن آبائه عن علیّ علیه السّلام قال من کذب بشفاعة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله لم تنله».

می کند، خوبان با شفاعتِ هدایتشان و کسانی که مقداری ضعیف هستند با شفاعت آبروی آبروداران نجات پیدا می کنند، ولی می خواهیم ببینیم در بین این شفاعت کنندگان برای نزدیک کردن انسان به وجود مقدّس حضرت دوست کدام شفیع قدرتش از همه بیشتر است؟ (1)

توبه، قوی ترین شفیع

امیرالمؤمنین علیه السلام در باب شفاعت مطالب زیادی دارند، اما قدرتمندترین شفیع را در این عالَم برای نجات از حادثه ها توبه می دانند:

«لا شفیعَ أنجَحُ مِنَ التَّوبَةِ» (2)هیچ شفاعت کننده ای نجات بخش تر از توبه نیست. توبه شفاعتی قوی و عملی بسیاری عظیم و ارزشمند است.

حکایت مرد گنهکار

وقتی گنهکاری نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت که می خواهم توبه کنم، امام فرمودند: واقعاً می خواهی توبه کنی یا مثل بقیّه حرف می زنی؟!

گفت: نه، می خواهم واقعاً توبه کنم.

فرمود: توبه ای که ما می گوییم حاضری انجام دهی؟!

عرض کرد: بله.

فرمود: اگر این توبه ای که من می گویم، انجام دهی، به خدا قسم بهشت خدا را برای ورود تو ضامن می شوم. اگر آن توبه ای که من می گویم انجام بدهی، معامله ای بالاتر از این با تو می کنم.

عرض کرد: آقا بگویید.

امام صادق فرمودند:

«اخرُج مِمّا أنتَ فِیهِ» هر چه که خدا نمی خواهد و الان هستی بیرون بیا، این توبه است. اگر حسودی! رابطه ات را با حسد قطع کن، اگر

ص:294


1- (6)-درباره شفاعت کردن اهل البیت از رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و اله نقل شده: مستدرک الوسائل:151/1،باب 27،حدیث 223؛الأمالی،شیخ طوسی:187،المجلس السابع،حدیث 314؛«عن الحسین بن علیّ علیه السّلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله الزموا مودّتنا أهل البیت فإنّه من لقی اللّه و هو یودّنا أهل البیت دخل الجنّة بشفاعتنا و الّذی نفسی بیده لا ینتفع عبد بعلمه إلاّ بمعرفة حقّنا. رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود:ای مردم!پیوسته محبّت ما خاندان را داشته باشید،زیرا هرکس با محبّت ما خدا را ملاقات کند به شفاعت ما وارد بهشت می شود.سوگند به آن کسی که جان محمّد به دست اوست عمل هیچ بنده ای جز با معرفت و ولایت ما برای او سودمند نیست».
2- (7)-من لا یحضره الفقیه:574/3،حدیث 4965؛وسائل الشیعه:334/15،باب 47.

متکبّری! پر تکبّرت را قیچی کن، اگر مغروری! پر غرورت را آتش بزن، ریاکاری! ریایت را بیرون بیاور و در آتش جهنّم بریز، منافقی! از دو رو بودن دست بردار، در اداره کم کاری می کنی؟! کم کاری نکن، اگر از عیش و نوش بیشتر لذّت می بری، از عیش و نوش بیرون بیا، شهوترانی! از شهوترانی بیرون بیا، چشم چرانی! از چشم چرانی بیرون بیا، هنوز هم مال حرام دوست داری، علاقه ات را از مال حرام قطع کن:

«اخرُج مِمّا أنتَ فِیهِ» ، از جلد گناه بیرون بیا. آن مرد فکری کرد و گفت:

«خَرَجتُ مِمّا أنا فیِهِ» بیرون آمدم، میلیونر هم بود، گوسفند داشت، شتر داشت، آسیاب داشت، مغازه داشت، ملک اجاره ای داشت، بیرون آمد .

ابوبصیر می گوید: روزی در کوفه او را دیدم که فقط یک پیراهن عربی پوشیده بود. به او گفتم کجایی؟!

گفت: دنبال یک پیراهن می گردم، این پیراهنی که تن من است، مال همان روزهایی است که در گناه بودم، از کوه به تنم سنگین تر است. گفت: یک پیراهن به او دادم، مرا دعا کرد. گفتم: خانه ها، آسیاب و غیره را چه کردی؟ گفت: هیچ کدام درست نبود، پرسیدم: گوسفندها را چه کردی؟ گفت: هیچ کدام درست نبود، زن و بچه را چه کردی؟ گفت: ازدواج من با زن طاغوتی بنی امیّه بود. او حاضر نشد راه مرا قبول کند. پرسیدم: الان بچه ها چه کاره هستند؟ گفت: بچه ها مرا دیوانه خواندند، آنها هم رفتند، ما ماندیم و این پیراهن. گریه ام گرفته که این پیراهن چرا تن من است؟ چطور زمانی که این همه مال داشتی، سنگین نبود، چون نور خدا در دل نبود کسی که نورانی و سبک شده، حتی یک پر کاه هم مثل کوه دماوند برای او سنگین است.

چند روز او را ندیدم، سراغش را گرفتم، گفتند یک قطعه ای هست خراب شده کسی هم در آن نیست، صاحبانش هم دست برداشته اند آنجا افتاده، بالای سرش رفتم، گفتم دکتر برایت بیاورم؟

ص:295

گفت: نه، دکتر مرا مریض کرده است:

در دست طبیب است علاج همه دردی دردی که طبیبم دهد آن را چه علاج است

سرش را به دامن گرفتم، از حال رفت، بعد از چند لحظه چشمش را باز کرد و گفت: ابو بصیر، مولایم امام صادق علیه السلام الان به ضمانتش عمل کرد، چون پارسال به من گفته بود که بیا بیرون، من ضامن می شوم تا به بهشت بروی، الان ملائکۀ خدا در خرابه هستند، آنها به من گفتند که امام صادق علیه السلام به ما گفته اند که تو اهل بهشت هستی. (1)

عمل به گفتار

ما گوینده ها باید مواظب گفتار خویش باشیم، اگر به مردم می گوییم بیرون بیایید، اول خودمان باید بیرون بیاییم. شما اگر بیرون نیامده بودید که در این مجالس نمی آمدید، ما باید بیرون بیاییم که چهار نفر مثل شما دور ما جمع شوند. هزار آلودگی به ما روی می کند، ریا، هوا، خودخواهی، کبر، غرور، منیّت و ... من در شب های احیا به خدا عرض می کنم که صدقۀ سر این مردم اگر می خواهی نظری هم به من بنما، چون ما زبان حرف زدن نداریم، وقتی ما را داخل قبر بگذارند از ما نمی پرسند خدا کیست؟ چراکه ما هفتاد سال، روی منبرها گفته ایم خدا، اولین سؤالی که از ما می کنند این است که: «لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ» (2)حرف هایی که برای مردم گفتید، چرا خودتان عمل نکردید؟

آلودگی به رذایل اخلاقی

گناه چه ارزشی دارد؟ گناه تاکنون چه ثمره ای برای ما داشته است؟ بله، بالاترین نتیجۀ گناه برای ما این بوده که ما را از خدا جدا کرد، این بالاترین دست آورد گناه

ص:296


1- (8)-متن حدیث: کشف الغمة:194/2؛بحار الأنوار:145/47-146،باب 5؛«قال أبو بصیر کان لی جار یتّبع السّلطان فأصاب مالا فاتّخذ قیانا و کان یجمع الجموع و یشرب المسکر و یؤذینی فشکوته إلی نفسه غیر مرّة فلم ینته فلمّا ألححت علیه قال یا هذا أنا رجل مبتلی و أنت رجل معافی فلو عرّفتنی لصاحبک رجوت أن یستنقذنی اللّه بک فوقع ذلک فی قلبی فلمّا صرت إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام ذکرت له حاله فقال لی إذا رجعت إلی الکوفة فإنّه سیأتیک فقل له یقول لک جعفر بن محمّد دع ما أنت علیه و أضمن لک علی اللّه الجنّة قال فلمّا رجعت إلی الکوفة أتانی فیمن أتی فاحتبسته حتّی خلا منزلی فقلت یا هذا إنّی ذکر. لأبی عبد اللّه ع فقال أقرئه السّلام و قل له یترک ما هو علیه و أضمن له علی اللّه الجنّة فبکی ثمّ قال اللّه قال لک جعفر علیه السّلام هذا قال فحلفت له أنّه قال لی ما قلت لک فقال لی حسبک و مضی فلمّا کان بعد أیّام بعث إلیّ و دعانی فإذا هو خلف باب داره عریان فقال یا أبا بصیر ما بقی فی منزلی شیء إلاّ و خرجت عنه و أنا کما تری فمشیت إلی إخوانی فجمعت له ما کسوته به ثمّ لم یأت علیه إلاّ أیّام یسیرة حتّی بعث إلیّ أنّی علیل فأتنی فجعلت أختلف إلیه و أعالجه حتّی نزل به الموت فکنت عنده جالسا و هو یجود بنفسه ثمّ غشی علیه غشیة ثمّ أفاق فقال یا أبا بصیر قد وفی صاحبک لنا ثمّ مات فحججت فأتیت أبا عبد اللّه علیه السّلام فاستأذنت علیه فلمّا دخلت قال مبتدئا من داخل البیت و إحدی رجلیّ فی الصّحن و الأخری فی دهلیز داره یا أبا بصیر قد وفینا لصاحبک».
2- (9)-صف(61):2؛«ای مؤمنان!چرا چیزی را می گویید که خود عمل نمی کنید؟»

است، حال خدایا اگر دوست داری ما به تو وصل شویم؟ ما را بیامرز، یعنی از گناهان ما بگذر، تا ما برای تو باشیم، اما تا پروندۀ ما سیاه است، تا دل ما پر از آلودگی رذایل اخلاقی است، تا نفس ما زخم خوردۀ شیطان است، ما برای خدا نیستیم.

زمانی که دکتر بالای سر منِ مریض می آید، دماغش را می بندد، دهانش را می بندد، دستکش دستش می کند، الکل دنبالش می گذارد، برای این که من آلوده هستم، به محض این که نبض مرا گرفت، با صابون دستش را می شوید، می گوید آلوده است، اما همین که خوب شدم و می خواهم حسابش را بدهم، مرا در مطبّ کنار خودش می نشاند، دست می دهد و در هنگام خداحافظی بغل می کند و دیگر دهان و دماغش را نمی بندد.

ما نیز دلمان می خواهد از آلودگی ها بیرون بیاییم، ولی از بس بار ما سنگین است نمی توانیم بیرون بیاییم، خدایا دست ما را بگیر، خودت ما را از این آلودگی ها بیرون بیاور.

این قلب ما بیت تو بود، ولی ما با آن از ابوجهل بدتر معامله کردیم، این جا را بتخانه کرده ایم، شمارۀ بت ها هم در این خانه معلوم نیست، هر چه بت بوده ما راه داده ایم، بت دنیا، بت مال، بت حبّ مقام، بت حبّ ریاست، بت منیّت ... نمی توان شمرد، از بس که زیاد هستند.

شب قدر، شب عاشقی

شب قدر چه شبی است، شب قدر شب عشق بازی حق با بندگانش می باشد. از کجا می گویم، از آن جا که پیغمبر فرمود:

«إنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الشّابَّ التّائِبَ» (1)خداوند عاشق جوان توبه کننده می شود، شب بیست و یکم شب شادی خداست، اما بالاتر بگویم که شب قدر شب عشق خداست، شب عاشقی خداست، چون ملائکه در

ص:297


1- (10)-الجامع الصغیر:285/1؛کنز العمال:209/4،حدیث 10185.

مقام اعتراض برگشتند و گفتند:

«أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ الدِّمٰاءَ ...» (1)

چه می خواهی خلق کنی، آیا مخلوقِ پستِ بی آبرویِ خون ریزِ مفسد. در این هنگام خداوند به ملائکه فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ» (2)چیزهایی من می دانم که شما نمی دانید، چه چیزی را نمی دانستند؟ شب های قدر را ملائکه نمی دانستند.

شب قدر خدا می خواهد به ملائکه بگوید که یادتان هست به من اعتراض کردید که اینها مفسد و خون ریز هستند، آیا صدای نالۀ بنده های مرا نمی شنوید، صدای گریۀ عاشقان مرا نمی شنوید،

«إنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الشابَّ التّائب» شب قدر شب عشق بازی دوست است.

این قدر هم عشقش قوی است، که گاهی عشقش را نشان داده، اینها عاشق هستند و عشقشان را همه جانبه به پروردگار نشان دادند، شب معراج خطاب رسید:

ای احمد! حساب امت تو را قیامت می خواهم به دست خودت بدهم، پروندۀ امّت تو را می خواهم فقط خودت ببینی، کس دیگری مطّلع نشود، صدا زد: مولای من! می توانم سؤالی بکنم؟ خطاب رسید: عزیزم احمد چه شده است؟ گفت: تو به بندگانت رحیم تر هستی یا من؟ خطاب رسید: من. گفت: خدایا پس پرونده هایشان را به من نده، بلکه خودت رسیدگی کن.

لحظات آخر هم که می خواست برگردد، خطاب رسید: حبیب من! چیزی می خواهی به من بگویی، مثل آدمی که خجالت می کشد حرف آخرش را با معشوق بزند، چه می خواهی بگویی، بگو؟ گفت: مولای من، می خواهم دربارۀ پرونده ها بپرسم که بعد می خواهی چه کار کنی؟ من که گفتم پرونده هایشان را به من نده، چون اگر به من بدهی، من انسان هستم و محدود، ممکن است عده ای را محکوم کنم، اما دست خودت که باشد، چنین نمی کنی؟ خطاب رسید: محشرم را نسبت به امّت تو

ص:298


1- (11)-بقره(2):30؛«آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد می کند و خون می ریزد؟!»
2- (12)-همان.

دو قسمت می کنم، خیلی ها امّت نیستند، منافق و فاسد و فاسق و فاجر و زندیق اند، اینها بیرون هستند. قیامت را دو قسمت می کنم. دستور می دهم یک قسمت قیامت را تو بایست و فریاد بزن: امّت من. من هم از گوشۀ دیگر قیامت فریاد می زنم:

رحمتی رحمتی .

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:299

ص:300

ص:301

ص:302

18 نفس نورانی و ظلمانی

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:303

ص:304

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

سخن در این مسئله بود که اگر نفس در سیر الی اللّٰه قرار بگیرد، تمام اعضا و جوارح را به دنبال خود در این سیر خواهد بُرد.

این حقیقتی است که هم در آیات قرآن بازگو شده و عملاً هم همین طور است.

اگر نفس در سیر ظلمانی و شیطانی قرار بگیرد، باز همۀ اعضا و جوارح را دنبال خودش خواهد بُرد.

نورانیّت نفس در تمام وجود انسان اثر می گذارد، ظلمت نفس هم بر همۀ وجود اثر می گذارد، نفس در سیر الی اللّٰه که مقصد نهایی است و کمال او هم فقط به این سیر تأمین می شود، منازلی را باید طی کند. این منازل به یکدیگر بستگی کامل دارند، حتماً باید انسان در سیر به سوی خدا، حال نفس را منزل به منزل رعایت کند و از منازلی که در آیات و روایات بیان شده، نفس را بگذراند.

گذراندن نفس هم راه دارد، که راه آن را آیات و روایات نشان داده اند. کسی را هم نداریم که در این دایرۀ نورانی تکلیف الهی بگوید که من نمی توانم در این سیر قرار بگیرم، یا این که به منزلی برسد و بگوید که طاقت رفتن به منزل بعد را ندارم، البته هر کسی قدرتی معیّن دارد که به اندازۀ قدرت و توان خودش باید این سیر را انجام دهد و این منازل را طی کند.

ص:305

برای طی این منازل معرفت لازم است. البته نمی توان گفت عشق لازم نیست، چون عشق محصول و میوۀ معرفت است، بلکه باید گفت: بعد از معرفت و حصول عشقْ از خود گذشتن هم لازم است.

انسان اگر بتواند از خودش بگذرد، از همه چیز غیر از خدا خواهد گذشت. عمدۀ مانع انسان بین انسان و خدا، خود خواستن است. این خود خواستن اگر تبدیل به خدا خواستن شود انسان در حرکت قرار گرفته است. وقتی که انسان از خود بگذرد و خودی دیگر وجود نداشته باشد، دیگر مانعی در راه انسان وجود نخواهد داشت، چون وقتی خود وجود دارد، برای تأمین این خودْ انسان دچار آمال ها می شود، آرزوها به او هجوم می آورند، خواسته های مختلفی پیدا می کند، کشش ها او را جذب می کنند، موانع می توانند قدرتشان را بر انسان تحمیل کنند، اما کسی که از خود گذشته باشد، دیگر به چیزی بند نیست، موجودی است که به تعبیر قرآن مجید، «کلمۀ طیّبه» (1) است در فضای ملکوتی و الهی، هر چه هم بخواهند مانع او شوند که حرکت نکند نمی شود، اگر بنا باشد کسی از خودش بگذرد، پس با زندگی دنیا چه کار باید بکند؟

باید توجه داشته باشید که یکی از منازل همین منزل دنیاست، از منزل دنیا باید بگذرد، اما در این گذشتن بالاخره سر و کارش با وسایل دنیا می افتد، چاره ای هم ندارد، اما باید سعی کند که سر و کارش با وسایل دنیا، سر و کاری خارجی باشد، نه عمقی و ذاتی، بیرونی با دنیا کار داشته باشد، نه درونی .

در روایات زیادی وارد شده که خداوند متعال فرموده است:

«به عزّت و جلالم قسم، اگر به اندازۀ ارزن حبّ دنیا در دل کسی باشد، او را از فیوضات خاصّ خودم محروم خواهم کرد.» (2)

ارتباط با دنیا از نظر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

از پیغمبر هم می پرسد ما ارتباطمان را با دنیا بر چه اساسی تنظیم کنیم؟ حضرت

ص:306


1- (1)- أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی السَّمٰاءِ؛ آیا ندانستی که خدا چگونه مثلی زده است؟کلمه پاک[که اعتقاد واقعی به توحید است]مانند درخت پاک است، ریشه اش استوار و پابرجا و شاخه اش در آسمان است.؛ابراهیم(14):24.
2- (2)-اشاره به این روایت دارد: مستدرک الوسائل:36/12،باب 61،حدیث 13446؛«عن أمیر المؤمنین علیه السّلام عن رسول اللّه ص فی خبر المعراج قال قال اللّه تبارک و تعالی یا أحمد لو صلّی العبد صلاة أهل السّماء و الأرض و یصوم صیام أهل السّماء و الأرض و یطوی عن الطّعام مثل الملائکة و لبس لباس العابدین ثمّ أری فی قلبه من حبّ الدّنیا ذرّة أو سمعتها أو رئاستها أو صیتها أو زینتها لا یجاورنی فی داری و لأنزعنّ من قلبه محبّتی(و لأظلمنّ قلبه حتّی ینسانی و لا أذیقه حلاوة محبّتی). یا أحمد صلّی اللّه علیه و آله:اگر نماز بخواند بنده ای باندازه نمازهای اهل آسمان و زمین و روزه بگیرد باندازه ایشان،و پرهیز کند از طعام مانند ملائکه ها،و لباسش باندازه لباس برهنگان باشد،و من به بینم در قلبش ذره ای از دوستی دنیا و یا شهرت بین مردم و یا حبّ ریاست و یا زینت آلات در آن را هر آینه او را داخل بهشت نخواهم نمود و محبّت خود را از او دور خواهم کرد».

چهار دستور می دهند، می فرماید: (1)یک رابطه ات با دنیا باید در مسئلۀ خوراک باشد. به اندازه ای که نیاز داری، بخور.

نه کمتر نه بیشتر، کسی هم حق ندارد خوراکش را از اندازۀ نیازش کمتر کند، چون به بدنش ضرر می زند، بدن هم که ضرر و ضربه بخورد، حاضر نیست در کارهای الهی شرکت کند، چون مریض می شود، علیل می شود، قدرتش کم می شود. اسلحۀ ما در این مسافرت قدرت و نیروی ماست. یک مقدار از این نیروی ما را باید بدن تأمین کند برای این کار به بدن نیاز داریم، باید جهاد برویم به بدن نیاز داریم. اینها دیگر با سیر روحی نمی شود. باید دیدن یتیم برویم، دیدن خانوادۀ شهید برویم، دیدن خانوادۀ گمشده برویم، دیدن مجروح برویم، سراغ کار خیر برویم، برای گره گشایی از کار مردم حرکت کنیم و وسیلۀ تمام این کارهای خیری که فوق العاده پیش خدا ارزش دارد، بدن است. کسی حق ندارد به نیاز مادی بدن ضربه بزند.

اسلام ریاضت خوراکی ندارد، البته اسلام ریاضت در خوراک را فقط در مال حرام قرار داده، اما در مال حلال دستور به ریاضت نداده است که نخورید و نیاشامید. بدن به غذا احتیاج دارد باید بخورند و بیاشامند، اما اسراف نکنند:

«وَ لاٰ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ» (2) اگر همه اسراف نکنند، خیلی از مشکلات حلّ می شود.

وظیفۀ رسانه های گروهی

رادیو و تلویزیون و روزنامه ها به عنوان یک امر الهی و یک فرمودۀ قرآنی دائم به گوش مردم بخوانند که اسراف نکنید، این همه تلویزیون و رادیو برنامه های اضافی دارد، قسمتی از وقت مردم را به شعر می گیرند، به شب شعر می گیرند، به روز شعر می گیرند، به فیلم سینمایی می گیرند، ساعت ها عمر این مردم را به فوتبال های خارجی می گیرند، یک مقدار قرآن و روایات را به مردم درس بدهید، آن هم در باب

ص:307


1- (3)-رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و اله به ابو درداء فرمود: الخصال:161/1،حدیث 211؛بحار الأنوار:313/67،باب 58،حدیث 15؛«یا ابن خثعم یکفیک منها ما سد جوعتک و واری عورتک فإن یکن بیت یکنک فذاک و إن تکن دابة ترکبها فبخ فلق الخبز و ماء الجر و ما بعد ذلک حساب علیک أو عذاب. ای پسر خثعم از خوراک مقداری که پاسخ گرسنگی را بدهد و از لباس آن اندازه که عورت و بدن را بپوشد کافی است و اگر خانه مسکونی که نیازت را برطرف کند داشته باشی چه بهتر و مرکبی که سوارش شوی خیلی بهتر و اگر اینها نشد ناراحت نباش نان و آب گودال کافی است و مازاد بر این یا حساب دارد یا عقاب».
2- (4)-انعام(6):141؛«که قطعا خدا اسراف کنندگان را دوست ندارد.»

مسائل اجتماعی. از گروه مؤمن هم شروع کنید.

مردم مؤمن زود گوش می دهند، به مردم مؤمن بگویید که برای وضو گرفتن، برای خواندن نماز واجب با یک استکان معمولی هم می توان وضو گرفت. این استکان را زیر شیر ببرند، پر هم نکنند. مقداری از آن را روی کف دست بریزند و صورتشان را بشویند، یک مقداری هم به اندازه ای که دستشان خیس شود دست راست و چپ، مسح سر و پا هم که آب نمی خواهد. بنابراین با یک استکان، شرعاً می توان وضو گرفت.

در وضو، در غسل، در خوردن، پوشیدن، در استعمال مواد زندگی مردم به آن روی بیاورند به آن حقیقت قناعت که حاکم بر انبیای خدا بود به حدّ نیاز قناعت کنند، حدّ وضو گرفتن چه قدر است، یک استکان، مردم به همین قناعت کنند، حدّ غسل کردن چه قدر است، یک کاسۀ آب، کافی است اگر بدن پاک باشد با یک کاسه آب در حمام می توان غسل کرد. یک مقدار آب روی سرش بریزد با دستش همه جای سر را بشوید، طرف راست و چپ را هم بشوید، کاری که پیغمبر می کرد.

مدینه که سدّ نداشت تا مردم مرتّب دوش را باز کنند.

ادامۀ کلام پیامبر در ارتباط با دنیا

پرسید: رابطۀ ما با دنیا چگونه باشد؟

اوّل: پیغمبر فرمود: خوراک به اندازۀ نیاز باید باشد. نیاز ما را هم در هر وعده یک غذای معمولی تأمین می کند. همه سعی کنند با سفره های رنگارنگ مبارزه کنند. از مهمان خجالت نکشند، مهمان هم مثل خودشان است، برای او هم به اندازۀ نیاز غذا بگذارند. مهمان خیلی هم که محترم باشد، یک نوع غذا به او بدهید. در اسلام کنار برنج از واجبات نیست، از مستحبات هم نیست، اگر سفره ای که خورش نداشته باشد خجالتی ندارد، گوشت نداشته باشد، خجالتی ندارد پیغمبر فرمود: معده تان

ص:308

را قبرستان حیوانات قرار ندهید.

حداکثر هفته ای یک وعده گوشت برای بدن کافی است، آیا باید هنگامی که مهمان می آید شش نوع میوه سر سفره باشد؟ آیا باید در خانه ها میزها و مبل های گران قیمت باشد؟ آیا باید زیر پای ما فرش های گران قیمت باشد؟ آیا باید پرده های کنار پنجره ها خارجی یا داخلیِ گران قیمت باشد؟ البته بعضی از مردها دلشان می خواهد عادی باشند، خانم هایشان نمی گذارند، خانم ها هم توجه داشته باشند و زندگی را به سبک دختر پیغمبر برگردانند.

دوّم: پیغمبر فرمود: رابطۀ دیگر لباس است. از دنیا، لباس در حدّ نیاز بپوش.

سوّم: پیغمبر فرمود: مرکب هم لازم داری، تهیّه کن، البته حضرت فرمود که به پول جیبت نگاه کن، اگر الاغ باید بخری(در زمان خودشان)الاغ بخر، اما اگر می خواهی اسب بخری و آن منوط به قرض کردن باشد، این کار را نکن. اگر می توانی اسب بخری، بخر، اما اگر نمی توانی بین اسب و الاغ، قاطر بخر.

کسی که مرکب لازم دارد، اگر نمی تواند ماشین بخرد، دوچرخه بخرد، به پول جیبش نگاه بکند موتور بخرد، بالاتر می تواند بخرد یک ماشین معمولی بخرد، کار زیادتری دارد، برنامه های فوق العاده تری دارد، امنیّت بیشتری باید داشته باشد یک ماشین بهتر بخرد.

بزرگان دین ما هم اگر در کشور سوار ماشین های گران قیمت می شوند، به خاطر مسائل امنیتی است. یکی از مسئولین به من می گفت که دلم برای اینکه یک شب در یک مجلسی بنشینم و فقط یک روضه گوش بدهم، گریه کنم و بروم تنگ شده است.

می گفت: بیچارۀ یک روضه هستم، نمی توانم، امام هم فرموده حفظ جانتان واجب است. آنها را هم اگر رها کنند، به عادی ترین حال برمی گردند، در عادی ترین حال هم در خانه هایشان زندگی می کنند، فقط یک ماشین دارند که محافظتشان می کند.

آنها هم ناله و گریه دارند، والّا تا قبل از این بساطها همۀ آنها عادی رفت و آمد

ص:309

می کردند.

چهارم: پیغمبر فرمودند: تا زمانی که در دنیا می خواهی زندگی کنی، خانه ای شخصی از خودت داشته باشی.

پیغمبر و ائمّه مستأجری را نمی پسندیدند، علاقه نداشتند، گاهی هم خطرناک می دانستند، دلشان نمی خواست مسلم، مؤمن، متدیّن مستأجر باشد.

پیغمبر می فرمودند: من سعادت مرد را در داشتن خانه می دانم. از جمله سعادت مرد داشتن خانه است، آن هم خانه ای بزرگ، چرا که پیغمبر از خانه های کوچک بدش می آمد و می فرمود:

«مِنْ سَعادَةِ الرَّجُلِ سَعَةُ دارِهِ» (1) ؛ خانه باید به اندازۀ تأمین نیاز باشد، دو الی سه اتاق و یک حیاط که این بچه های کوچک اسیر نباشند، زندانی نباشند، در قفس نباشند، محدود بار نیایند، اعصابشان خُرد نشود، با این شکل خانه سازی ها و آپارتمان سازی ها مخالف بودند، با آپارتمان که پیغمبر مخالف بود، می فرمود: هر کس خانه بسازد، و در حدّی بالا برود که آفتاب دیگران را بگیرد خدا لعنتش کند. این مخالفتشان بود، ولی باید مردم هم گوش بدهند.

معنای ریاضت در دنیا

هیچ درویشی در دنیا مثل مردم دیگر ریاضت نمی کشند. درویش ها ریاضتی ندارند، راحت هستند. پیر طریقتشان به آنها می گوید حق دخالت در هیچ کاری را ندارید، شب جمعه و دوشنبه دور من بنشینید، زانوی مرا ببوسید، پای مرا ببوسید، چند تا یا علی می گویند، هزار تا یا اللّه می گویند، بعد هم غذای بسیار خوشمزه ای می خورند و سبیلی چرب می کنند و می روند. یک درویش تا کنون در جبهه کشته نشده، یک درویش تا کنون دستش از بدن برای اسلام جدا نشده، یک درویش در زمان طاغوت برای اسلام زندان نرفته است.

در تمام برنامه های شاه رؤسای مهم دراویش، به شاه و وزرای او تبریک هم

ص:310


1- (5)-المحاسن:610/2،باب 3،حدیث 21؛اما روایت از امام صادق علیه السّلام است و«منزله»بدل«داره»آمده است.

می گفتند، تبریکاتشان هم حیّ و حاضر هست. بسیاری از نوشته های پیران طریقت را خودِ من دارم که چه تملّقاتی از شاه گفته اند. بالاترین ریاضت را دین به ما داده بود که با شاه بجنگیم، عرفان این بود نه آن، آن مفت خوری بود نه عرفان، آن کمک به دشمنان دین بود.

مهم ترین پیر طریقت درویشان که ادعای بالاترین قطبیّت و حالات عرفانی را دارد، در استان خراسان عکسش را دارم که با شاه ملاقات داشت و برای خرابی مسجد الاقصی یک چهل هزار تومانی هم در آن زمان به شاه داد، چون امین تر از شاه پیدا نمی کرد. پول را به او داد تا خرج تخریب مسجد الاقصی کند. درویش در دنیا ریاضتی ندارد، درویش در دنیا از وقتی که درویش می شود، در لذّت است تا وقتی که بمیرد. کاری هم به هیچ کاری ندارد، نه جهاد می کند، نه امر به معروف می کند، نه نهی از منکر. من با برنامه های متعدّدی پیران طریقت این مملکت را محکوم کردم.

تنها یک پیر طریقت بود که به کمک الهی این مملکت را از دست اجانب نجات داد و آن امام راحل رحمه الله بود.

قطعاً بقیّۀ پیران طریقت باطل هستند، چون خودِ آنها هم می گویند که در هر دوره ای یک قطب فقط می تواند باشد و در کنار همان قطب هر قطبی ادّعادی محوریّت و قطبیّت کند، باطل است، پس روی حرف خودشان همۀ آنها باطل هستند. بالاترین ریاضت ها را ما داریم، درویش و خانقاهی ریاضت ندارد، چلّه نشینی ندارد، چلّه نشینی را ما داشتیم که قبل از انقلاب مرتّب اربعین داشتیم، هر روز و هر شب اربعین داشتیم، یا اربعین شهدای یزد بود، یا اربعین شهدای تبریز، یا اربعین شهدای قم و یا اربعین شهدای هفده شهریور. چلّۀ واقعی را ما داشتیم و ریاضت واقعی را به ما دستور داده اند.

دنیا اولین منزل

اولین منزل، منزل دنیاست؛ یعنی تأمین قدرت و نیرو، چون بدن اگر سالم باشد،

ص:311

روح و نَفْس و عقل هم سالم است:

«العَقلُ السَّلیمُ فِی الجِسمِ السَّلیمِ» (1)؛ عقل سالم در بدن سالم است. یک منزلِ ریاضت ما دنیاست، دنیا جلوه ها و زینت ها و طلاها دارد، نقره ها دارد، رختخواب ها دارد، زیبارویان و پری رویان دارد، دختران و زنان زیبا دارد، کشش ها دارد. این ریاضت عجب ریاضت سختی است که پیغمبر و قرآن و ائمّه می فرمایند که از دنیا به حلالش قناعت کنید و در حلالش به نیازتان قناعت کنید، کدام درویش هندی و درویش خانقاهی در دنیا چنین ریاضتی کشیده که پیغمبر به مؤمن دستور داده است که از دنیا به حلالش قناعت کن:

«الّلهُمَّ أغْنِنِی بِحلالِکَ عَنْ حَرامِکَ» (2)یک خطّ نورانی عرفان

«وبِطٰاعَتِکَ عَنْ مَعْصِیَتِکَ» (3)، آن وقت خدا و پیغمبر می فرمایند: (4)دنبال حلال رفتن از برداشتن شمشیر، و شمشیر زدن سخت تر است.

امیرالمؤمنین در نهج البلاغه (5)از تقوا حرف می زند، داد می زند، اشک می ریزد، به وجد می آید در آخر سخنرانی اش می گوید: وای که تقوا با این همه عظمتش ولی تعداد متقین در تاریخ بشر بسیار کم است. این ریاضت است که همه حاضر نیستند در آن شرکت کنند، آیا همه حاضرند از شهوت بگذرند؟! حاضرند از کشش های دنیایی بگذرند؟!

گربه با تربیت

شخصی از گربه اش خیلی تعریف می کرد و می گفت: با تربیت تر از گربۀ من در دنیا نیست، ثابت هم می کنم. گفت: امشب به خانۀ ما بیا تا ببینی. به خانۀ صاحب گربه رفت و دید که چرب ترین سفره را پهن کرده، عالی ترین گوشت های کبابی را هم در سفره گذاشته، گربه هم یک شمع دست گرفته و سر سفره نشسته که مهمان ها غذا بخورند. گفت: ببین گربه ای که بوی گوشت را از دو فرسخی بشنود، دنبالش می رود.

این همه دیس کباب برگ و کوبیده و... جلوی اوست، نگاه نمی کند، این مهمان هم

ص:312


1- (6)-در این باره نیز آمده: بحار الأنوار:372/90،باب 24،ذیل حدیث 16؛«قال ابن فهد رحمه الله دل الحدیث علی أن العقل السلیم یقتضی تخریب الدنیا و عدم الاعتناء بها فمن عنی بها أو عمرها دل ذلک علی أنه لا عقل له».
2- (7)-در روایت آمده: مستدرک الوسائل:287/13،باب 39؛الأمالی،شیخ صدوق:388،حدیث 10؛«عن جابر عن الباقر عن أبیه عن جدّه عن علیّ علیه السّلام قال شکوت إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله دینا کان علیّ فقال یا علیّ قل اللّهمّ أغننی بحلالک عن حرامک و بفضلک عمّن سواک فلو کان مثل صبیر دینا قضی اللّه عنک».
3- (8)-مصباح الکفعمی:170؛کنز العمال:672/2 حدیث 5032.
4- (9)-شبیه این روایت از امام صادق علیه السّلام نقل شده که می فرماید: تهذیب الأحکام:14/7،حدیث 58؛وسائل الشیعة:421/17،باب 26،حدیث 22897؛«...مجالدة السّیوف أهون من طلب الحلال».
5- (10)-امیر المومنین درباره تقوا می فرماید: نهج البلاغه:خطبۀ 233؛«عباد اللّه أوصیکم بتقوی اللّه فإنّها حقّ اللّه علیکم و الموجبة علی اللّه حقّکم و أن تستعینوا علیها باللّه و تستعینوا بها علی اللّه فإنّ التّقوی فی الیوم الحرز و الجنّة و فی غد الطّریق إلی الجنّة مسلکها واضح و سالکها رابح و مستودعها حافظ لم تبرح عارضة نفسها علی الأمم الماضین منکم و الغابرین لحاجتهم إلیها غدا إذا أعاد اللّه ما أبدی و أخذ ما أعطی و سأل عمّا أسدی فما أقلّ من قبلها و حملها حقّ حملها أولئک الأقلّون عددا و هم أهل صفة اللّه سبحانه إذ یقول و قلیل من عبادی الشّکور».

یک دانه موش را از داخل جیبش در آورد و سر سفره گذاشت، موش آمد بدود، گربه شمع را روی بشقاب ها انداخت و به دویدن تمام سفره را به هم ریخت تا موش را بگیرد، بشقاب ها به هم ریخت، کباب ها به هم ریخت، دوغ ها ریخت، برنج ها ریخت، گفت: این بود تربیت گربۀ تو، الان که هیچ چیزی نصیبم نمی شود. من که عارف بسیار قشنگی هستم، اما اگر موش دنیا را جلوی من بیندازند، چطور؟ باز هم عارف هستم، اما اگر زن زیبایی را جلوی من بیاورند، چطور؟ اما اگر برای زن عارفه مرد زیبای دنیا را بیاورند، چطور؟ بله، درویش واقعی فقط پیروان پیغمبر و ائمه هستند، بقیّه پیرو سیاست های خارجی اند:

درویش به صد افسر شاهان نفرشد یک موی از این کهنه کلاه نمدی را (1)

مسجد، بزرگ ترین مرکز مسلمانان

مهم ترین مرکز شما مسجد است. امام عسگری می فرماید: اگر کسی قدم در خانقاه بگذارد، مانند این است که بدن ما و پیغمبر را با قیچی قطعه قطعه کرده است. ما مرکزمان مسجد است. عرفانمان دعای کمیل و ابوحمزۀ ثمالی و مناجات خمس عشر، صحیفۀ سجادیه و زیارت هاست، مرکز ما حرم امام رضاست، مرکز ما حرم حسین علیه السلام است، مرکز ما خانۀ کعبه است و بالاترین خطوط ریاضت را ما داریم. از دنیا بگذرید، گذشتن از دنیا کم است؟! بله، ما داریم از دنیا رد می شویم، اما خطوط ما باید معلوم باشد. فقط از حلال دنیا آن هم از کنار حلال سطحی، نه عمقی، عاشق خانه، مغازه، جنس، مقام و میزمان باشیم؟ نه، با دنیا سطحی معامله کنید، بیرونی رابطه نداشته باشید، فقط برای این که غذایی بخوریم، لباسی بپوشیم، بدن را شب زیر یک طاق ببریم و مرکبی سوار شویم، اصلاً اجازه به دلتان ندهید که دنبال این حرف ها برود. دل جای خداست، جای حیوانات نیست، جای ماشین و موتور نیست، جیا خانه و لانه و مغازه و جنس و میز نیست.

ص:313


1- (11)-وحدت کرمانشاهی.

نصیحت عارفان

به شخصی عارف بزرگ گفت: مرا نصیحت کن.

گفت: زود است.

گفت: 56 ساله هستم چطور زود است؟

گفت: تو الآن نصیحت به دردت نمی خورد.

گفت: چرا؟

گفت: الان پیش من آمده ای، من به تو بگویم بفرمایید، بنشین، بتمرگ هر سه برای تو مساوی است؟!

گفت: اجازه بدهید فکر کنم.

فکر کرد و گفت: آقا مثل اینکه اگر به من بگویید بفرمایید بیشتر از بتمرگ خوشم می آید.

فرمود: هنوز پخته نیستی، نصیحت به دردت نمی خورد، آدم نشده ای، تو هنوز در بند این حرف ها هستی، درون را صاف کن، خالی کن، جا به تو بدهند، یا ندهند، و قبولت کنند، یا نکنند، جلوی پایت بلند شوند، شعار برایت بدهند، ندهند، بیایند، نیایند، هنوز آدم هستم.

لباس نو پوشیده بود، هیچ وقت هم نمی پوشید. آن مرد بزرگ به او گفت: چه شده لباس هایت را عوض کردی؟ گفت: خدایم مرده است، خوشحالِ خوشحال هستم، به خاطر مردنِ خدایم لباس هایم را عوض کرده ام. گفت: خدایت چه کسی بوده که مرده؟ گفت: هوای نفسم، تازه مرده، تا الان که پیرمرد هستم، بر من حاکم بود. من مرکب سواریِ هوای نفسم بودم و او هر کجا که دلش می خواست مرا می برد، اما حالا مرده، خوشحال هستم که هوایم مرده است. شما طاقت یک ماشینی که هوایش نامیزان شده، ندارید. در راه اصلاً درست کار نمی کند. به اولین

ص:314

تعمیرگاه که می رسید، می گویید که هوایش نامیزان است.

آن گاه هوای وجود خودمان از هزار موتور نامیزان، نامیزان تر است، چه موقع باید این موتور وجود را هواگیری کرد؟ اگر هواگیری نشود، درست حرکت نمی کند، خوب راه نمی رود.

از منزل دنیا گذشتیم. این منزل اول ماست. در هر منزلی که هستیم با یک سلسله مسائلی سر و کار خواهیم داشت. در این منزل اگر با لباس، خوراک، مرکب و خانه سر و کار داریم، سر و کارمان باید سطحی باشد نه عمقی، عمق مال عمق عالَم است، ظاهر هم مال ظاهر عالَم، هر چیزی را سر جای خودش قرار دهید. عمق مال عمق عالم، باطن ما مال باطن عالم است، ظاهر ما هم مال ظاهر عالم است.

چرا وقتی لباسی که مطابق با شهوت و هوایمان باشد در بازار پیدا نمی کنیم، این قدر متأثر و ناراحت می شویم؟ آن درد مال باطنم است، باطنم دردش می گیرد، چرا باطن را در چهارچوب دنیا حبس کردی؟ باطن مال باطن است، ظاهر هم مال ظاهر، آن گاه این ظاهر هم که تمام شدنی است.

روزی قیافه های همۀ ما قشنگ بود و همۀ ما موی سر زیبا داشتیم، عده ای از ما موی سرمان را از دست دادیم، ظاهرمان هم که دارد شکسته می شود، دو سه روز دیگر هم که بیشتر نمانده که جنازه های ما را از خانه ها ببرند، چه دردی است:

پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز شستشویی کن و وانگه به خرابات خرام

تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده (1)***

آتش عشقم بسوخت خرمن طاعات را

ص:315


1- (12)-حافظ شیرازی.

غیر خیالات نیست عالَم و ما کرده ایم از دم پیر مُغان رفع خیالات را

دوش تفرّج کنان خوش ز حرم تا به دیر

باطن که مال باطن عالَم است، ظاهر هم که مال ظاهر عالَم است، ظرفیت ها را بزرگ کنیم، درون را پاک کنیم. ما خیلی جا داریم. این دیوارهای تنگ گِلیِ دنیا و لباس ها، خوراک ها، ماشین ها، موتورها و خانه ها آن را پر کرده، جا را گرفته، ما باید خالی شویم.

ظرفیت بندگان

شاعری می شناسم که شعرهای خوب می سراید و برای خدا شعر می گوید.

گفت: یک شب یک غزل گفتم، بعد گفتم که من از حافظ که چیزی کمتر ندارم، من هم مثل او غزل می گویم، اگر حافظ بود با او مسابقه می دادم یا با او مساوی می شدم یا در بعضی از غزلیّات می بردم. نصف شب به بعد در خواب دیدم که از پلّه های مسجد امام پایین آمدم، دیدم که دور حیاط مسجد پر از خون است، به حیاط رسیدم، شخصی که چهره اش بسیار ملکوتی بود، یک ظرف کوچک از یکی از این خُم ها پر کرد و به من داد، گرفتم،بسم اللّٰه گفتم و خوردم، دیدم بسیار خوشمزه است، از آن «شَرٰاباً طَهُوراً» (1)که سورۀ الدهر می گوید، «عَیْناً یَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ یُفَجِّرُونَهٰا تَفْجِیراً»، (2)گفت: یک لیوان کوچک خوردم، سرگیجه گرفتم،

ص:316


1- (14)-انسان(76):21؛«و پروردگارشان بادۀ طهور به آنان می نوشاند.»
2- (15)-انسان(76):6؛«آن جام از چشمه ای است که همواره بندگان خدا از آن می نوشند و آن را به دلخواهشان هرگونه که بخواهند جاری می نمایند.»

نمی توانستم خودم را نگه دارم، زیر بغلم را گرفت، مرا نشاند، ساعت ها گذشت، از مستی درآمدم، گفت: این چه حرفهایی بود که دیشب می گفتی؟ حافظ همۀ این خُم ها را خورد، مست نشد، تو یک لیوان کوچکش را خوردی، طاقت نیاوردی؟!

همیشه می گویم: خدایا خودت را در من تجلّی بده، نمی دهد. می گوید: جای مرا باز کن، آخر تو که جای مرا پر کردی، بعد هم می گویی بیا. تو این خانه را خالی کن، بعد من بیایم، آخر کجا بیایم، مدام می گویی بیا، من کجا بیایم.

خداوند متعال در حدیث قدسی می فرماید:

«لا یَسَعُنی أرضی و لاٰسمائی وَ لکن یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدِیَ المُؤمِنِ» (1)؛ آسمان ها و زمین گنجایش مرا ندارند، تنها جایی که گنجایش مرا دارد، دل بندگان عاشق من است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:317


1- (16)-عوالی اللآلی:7/4،حدیث 7؛بحار الأنوار:39/55،باب 4،ذیل حدیث 61.

ص:318

ص:319

ص:320

19 نفس مطمئنه و نفس اماره

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:321

ص:322

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

خدای تبارک و تعالی می فرماید: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی...». (1)

خداوند متعال در این آیه از مرحلۀ اول برخورد نفس با مسائل خبر می دهند که نفس، شما را به شدّت به سوی بدی ها، شهوات، برنامه های خلاف که برای شما لذت مادی دارند، می کشاند و امر می کند و حرکت می دهد، اما اگر بخواهید از این خطر سنگین که از درون خودِ شما سرچشمه می گیرد در امان بمانید باید در سایۀ رحمت خدا قرار بگیرید. این رحمت خدا چیست؟

با یک نظر ابتدایی به آیۀ شریفه، انسان به این نتیجه می رسد که: رحمت خدا در این زمینه مجموعۀ برنامه های تشریعی پروردگار بزرگ عالَم است که در دو قسمت، از زمان حضرت آدم تاکنون به انسان ارائه شده است. این رحمت در یک بخش عبارت از اوامر پروردگار بزرگ عالَم است و در بخش دیگر هم عبارت از نواهی و محرّمات خداوند است، البته این اوامر و نواهی تنها نیستند، بلکه اراده، آزادی، قدرت و قوت انسان برای اجرای اوامر و کناره گیری از نواهی به انسان کمک می کنند. عقل انسان هم در دریافت این اوامر و نواهی یار و دوست و رفیق بسیار مهمی برای انسان است. روی هم رفته، یک انسان در دریایی از رحمت خداوند متعال در چهرۀ اوامر و نواهی و در جمع قدرت و اراده و عقل و فطرت خودش قرار

ص:323


1- (1)-یوسف(12):53؛«زیرا نفس طغیان گر،بسیار به بدی فرمان می دهد مگر زمانی که پروردگارم رحم کند...»

دارد و می تواند از این رحمت خداوندی که به تعبیر پیغمبر اسلام عامل خیر دنیا و آخرت اوست، استفاده کند، البته جلب این رحمت، سختی و مشقّت دارد، به پروردگار بزرگ عالَم به وسیلۀ همۀ انبیا، امامان، حکیمان و همۀ ناصحان مردم را دعوت به صبر و استقامت در این راه کرده اند.

خداوند در قرآن مجید می فرماید: صبر برای صابر در روز قیامت دو برابر اجر دارد. اگر هر عمل کننده ای یک اجر ببرد، صابر و بااستقامت دو اجر می برد، پس باید انسان جای حالت امّاره بودن نفس را با رحمت خدا عوض کند تا نفس ظرف رحمت الهی شود. این انسان، انسان مرحوم است. پیغمبر امّت خودش را به همین نام هم خوانده اند، امّت مرحومه، یعنی طایفه و ملتی که دارای رحمت خدا هستند.

اگر در آیات قرآن و روایات و دعاها هم دقّت شود می بینیم که خداوند متعال از قرآن مجید که مجموعۀ مقرّرات و دستورهای دینی است، تعبیر به رحمت کرده است. و از پیغمبر اسلام نیز در قرآن کریم تعبیر به رحمت کرده است.

خداوند در قرآن می فرماید: ما رحمت خود را بر شما نازل کردیم، یک معنای رحمت نازل شده، خودِ قرآن است که بالاترین کیفیّت رحمت پروردگار است.

دربارۀ پیغمبر هم خوانده اید که می فرماید: «وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِینَ» . (1)پیغمبر اسلام هم رحمت برای تمام مردم عالَم است، ائمّۀ طاهرین علیهم السلام هم که با پیغمبر اسلام از نظر حقیقت یکسان هستند، همان رحمت پروردگار هستند که به مردم نازل شده اند.

بنابراین، آیۀ شریفه را این طور باید معنا کرد: نفس در مرحلۀ اول برخورد با حیات و زندگی به دلیل سر و کار داشتن دائمی با محسوسات و ظواهر عالَم، انسان را سخت پای بند ظاهر عالَم می کند که این پای بند شدن علت پدید آمدن انواع رذایل اخلاقی و سیّئات عملی است. این نفس با این امری که می کند، علاجش تنها رحمت خداست. رحمت خدا نیز در این زمینه عبارت از قرآن، پیغمبر و امام است

ص:324


1- (2)-در این زمینه روایاتی داریم که به دو نمونه اکتفاء می کنیم: امیر المومنین علیه السّلام می فرماید: مستدرک الوسائل:139/11-138،باب 1،حدیث 12644؛«عن علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ علیه السّلام أنّهما ذکرا وصیّة أمیر المؤمنین علیه السّلام لولده و شیعته عند وفاته و هی طویلة و فیها و اللّه اللّه فی الجهاد للأنفس فهی أعدی العدوّ لکم إنّه تبارک و تعالی قال إنّ النّفس لأمّارة بالسّوء إلاّ ما رحم ربّی و إنّ أوّل المعاصی تصدیق النّفس و الرّکون إلی الهوی». و همچنین امام صادق علیه السّلام می فرماید: الکافی:335/2،حدیث 1؛وسائل الشیعة:57/16،باب 81،حدیث 20971؛«عن أبی محمّد الوابشیّ قال سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول احذروا أهواءکم کما تحذرون أعداءکم فلیس شیء أعدی للرّجال من اتّباع أهوائهم و حصائد ألسنتهم». انبیاء(21):107؛«و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.»

و برای جلب این رحمت انسان باید ابتدا در برابر حالت امّاره بودن نفس به اوامر و نواهی خدا که تجلّی در قرآن و وجود پیغمبر و امام دارد، معرفت پیدا کند و بعد هم بدان جامۀ عمل بپوشاند. اگر این کار را بکند، امّاره بودن نفس تبدیل به رحمت الهی می شود.

نفس مطمئنّه

نفس انسان منبع لطف، عنایت، کرامت، رحمت می شود که شکل امّاره بودنش را به ایمان، به طیّبه بودن و به تعبیر قرآن مجید، به مطمئنّه، راضیه و مرضیّه بودن تغییر می دهد (1) و دیگر آن حالت امّاره برای انسان نمی ماند، بلکه به جای آن کیفیّت رحمت خدا در نفس بروز و تجلّی می کند و آن جا که انسان منبع رحمت خدا شود، پیغمبر یا امام و یا مؤمن واقعی می شود، و غیز از آنها اهل خسارت، ضرر، شقاوت و بدبختی هستند.

این حالت امّاره بودن هم برای هر نفسی هست. در این جا علاوه بر معرفت به اوامر و نواهی خدا و پیغمبر و امام، اجرای برنامه های آنها هم لازم است که نتیجۀ آن تبدیل شدن نفس امّاره به نفس رحمانی است؛ وقتی حالت أمّاره نفس به حالت رحمانی یعنی تسلیم در برابر دستورهای الهی تبدیل شد انسان جانشین خدا در زمین می گردد وقتی نفس به حالت رحمانی تبدیل شد، انسان در روی زمین دست خدا، چشم خدا، گوش خدا، قدم خدا می شود، (2)البتّه نه این که خدا گوش و چشم داشته باشد.

این اصطلاح است که ما نمونه ای از دید خدا بشویم، همان هایی که دربارۀ امیرالمؤمنین از طریق روایات وارد شده است که علی عین اللّٰه است؛ یعنی دید امیرالمؤمنین چون اتصال به نفس رحمانی دارد، نفس رحمانی اتصال به خدا دارد.

خدا چه نظری به عالَم و آدم دارند؟ چه نظری به اوضاع و احوال دارند؟ تمام نظر،

ص:325


1- (3)- یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً* فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی* وَ ادْخُلِی جَنَّتِی)؛ ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته!*به سوی پروردگارت درحالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است،بازگرد.*پس در میان بندگانم درآی*و در بهشتم وارد شو.؛فجر(89):27-30.
2- (4)-اشاره به این حدیث قدسی دارد: بحار الأنوار:149/58،باب 43؛«فی الحدیث القدسیّ فإذا أحببته کنت سمعه و بصره و یده و رجله و لسانه:چونش دوست دارم منم گوشش و چشمش و دستش و پایش و زبانش».

نظر پاک، نظر علم، نظر عقل، نظر حکمت، نظر انسان هم همان نظر می شود، چون چشم ابزار نفس است، نفس وقتی رحمانی شود، چشم انسان چشم خدا می شود، گوش از ابزار نفس است، نفس وقتی رحمانی باشد، گوش انسان وقف شنیدن حق می شود و دیگر با غیر منطق حق سر و کاری ندارد، دست، پا، شکم انسان هم همین طور، چون همۀ اعضای بدن از ابزار نفس است.

پیغمبر می فرماید: نفس وقتی رحمانی شود، شکم نفیس می شود، بطن آدم عفّت پیدا می کند. عفّت بطن از وقتی که نفس حالت رحمانی به خودش می گیرد که باید افراد، بیدار می بودند و بیدار می بودیم. اگر از اول تکلیف حالت رحمانی به نفس بدهیم، مال حرام قبول نمی کند، تا آن جا که خودش علم دارد، اما آن جا که خودش علم ندارد، خدا وسایل را جوری فراهم می کند که انسان به مال حرامی هم که علم ندارد، دچار نشود.

مرد بزرگ الهی در بخارا

یکی از اولیای خدا وارد شهر بخارا شد البته حساب اولیای الهی یا حساب انبیا و ائمّه در این زمینه جدا بود، انبیا و ائمّه به مجهول دچار نمی شدند، اما اولیا احتمال داشت به مجهول دچار بشوند، ولی خداوند متعال نمی گذاشت آلودۀ به آن چه به نظرشان مجهول بود، بشوند.

گفته بودند که این مرد الهی از سر سوزنی لقمۀ حرام هم با تمام وجود فرار می کند. در آن منزلی که وارد شده بود، صاحب منزل در بخارا تقریباً آدم قدرتمندی بود، کارگرانش را فرستاد و گفت بروید از انسانی که مظلوم تر از او نباشد، بدون پول، موادّ غذایی بردارید و بیاورید تا سر سفره این آدم بگذاریم تا بخورد.

به آخر شهر رفتند یک خانۀ خشتی، گِلی را پیدا کردند که پیرزن ضعیف و فقیری در آن زندگی می کرد که دو اتاق خرابه و یک برّه داشت، برّه را گرفتند، پیرزن گریه

ص:326

کرد، فریاد زد، داد کشید، گفتند: فایده ندارد. سر برّه را بریدند، پوست کندند، پختند و سر سفره گذاشتند، با کمال اشتها خورد، غذا که تمام شد، به او گفتند: حرام ترین لقمۀ این شهر این بود که شما امروز خوردی. گفت: برای من که حلال ترین لقمه بود.

گفت: صاحبش را بیاورید. پیرزن را آوردند. پرسیدند: ای پیرزن! این گوسفند را برای چه گرفته بودی؟ گفت: حاجتی داشتم شنیدم که فلان مرد خدا می خواهد به بخارا بیاید، به پروردگار عرض کردم اگر برآورده شود یک برّه به نذر او بگیرم، او را یک وعده دعوت کنم، برّه را بکشم تا او بخورد. گفت: دیدید این غذا حلال ترین غذا برای من بوده است.

مواظبت نفس رحمانی

نفس وقتی رحمانی شود، اگر جایی هم بخواهد آلوده شود، خدا نمی گذارد. آن جا دیگر توفیق خاص خدا شامل حال انسان می شود، اما وقتی نفس رحمانی نباشد، به هر مهمانی ای می رود، سر هر سفره ای می نشیند، هر لقمه ای را هم می خورد.

تحمّل مشکلات دنیا

امام راحل رحمه الله استادی داشت که شاید حدود 45 یا پنجاه سال پیش از دنیا رفته باشد. این استاد بزرگ می فرمودند: در نجف درس می خواندم به مقاماتی از علم هم رسیده بودم. چهار الی پنج طلبه آمدند و گفتند که آقا برای ما درس بگویید.

گفتم: چه بگویم؟

گفتند: شرح لمعه

گفتم: خودتان جایی دارید که برایتان در آن جا درس بگویم؟

گفتند: بله، یک مقدار راهش دور است، در یکی از محلّه های قدیمی نجف در

ص:327

داخل کوچه یک مسجد کوچک است. و خالی است، اگر حاضر باشید به آن جا تشریف بیاورید، ما از محضرتان استفاده می کنیم.

فرمودند: قبول کردم، وضع اقتصادی من هم خوب نبود، یک اتاق اجاره کرده بودم و با همسرم در آن جا زندگی می کردیم. پرده ای هم وسط این اتاق زده بودیم که اگر مهمان برسد، مشکلی پیش نیاید. اتاق کوچک بود نمی توانست مهمان شب بماند و در آنجا بخوابد. همسرم مریض و معلول شد و در رختخواب افتاد. هشت الی ده سال هم زنده بود، همۀ کارهایش را خودم می کردم تا این که از دنیا رفت، مثل این که بیخودی انسان به مقامی نرسد تا حالا نشنیده اید یک دفعه خدا دست یک نفر را بگیرد از پلّۀ اول او را روی پلّه صدم بگذارد، هر کس به هر جا رسیده از طریق مبارزۀ با نفس به جایی رسیده است.

حرّ بن یزید ریاحی بالاترین جنگ را قبل از شهادت با لشکر عمر بن سعد کرد که جنگ با خودش بود، ما از بس شنیده ایم برای ما ساده شده است، اما انسان از یک پُست مهم مملکتی، از زن، بچه، پول، شهوت، مقام، خودش و از جانش یک مرتبه بگذرد، همۀ پلّه ها را ردّ شده است.

تحمّل شیخ جعفر کاشف الغطاء در برابر همسرش

مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء معروف به شیخ کبیر و از بزرگ ترین فقیهان عالَم تشیّع بوده است، در حدّی که علمای بزرگ شیعه از قول او نقل کرده اند که فرموده بود: اگر تمام کتاب های فقهی شیعه را در رودخانه بریزند و شیعه دیگر یک ورق فقه در دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه ام دارم، همه را بیرون می دهم تا دوباره بنویسند. مرجع هم شده بود. اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقی می کند، ولی خیلی هم خبر از داستان نداشتند. این قدر در مقام جست وجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد

ص:328

بزرگ الهی، این فقیه عالی قدر گاهی که به داخل خانه می رود، همسرش حسابی او را کتک می زند. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند گفتند: آقا ما داستانی شنیده ایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهی شما را می زند؟!

فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قدرت بدنی هم دارد گاهی که عصبانی می شود، حسابی مرا می زند. من هم زورم به او نمی رسد.

گفتند: او را طلاق بدهید.

گفت: نمی دهم.

گفتند: اجازه بدهید ما زن هایمان را بفرستیم، ادبش کنند.

گفت: این کار را هم اجازه نمی دهم.

گفتند: چرا؟

گفت: این زن در این خانه برای من از اعظم نعمت های خداست، چون وقتی بیرون می آیم و در صحن امیرالمؤمنین می ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز می خوانند، مردم در برابر من تعظیم می کنند، گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمی دارد، همان وقت می آیم در خانه کتک می خورم، هوایم بیرون می رود. این چوب الهی است، این باید باشد، خیال می کنید اولیای خدا ساده به مقام رسیده اند.

گاهی بعضی ها نامه می نویسند که حدود بیست شب از ماه رمضان را با قرآن و روایات زندگی می کنیم اما هنوز آثاری از مردان الهی در خودمان ندیده ایم. بعضی از برادران خیال کرده اند که تا آخر ماه رمضان نشده، ما از عرش هم رد می کنیم:

که ای نفس من در خور آتشم (1)مادر بت ها بت نفس شماست (2) حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز (3)

ص:329


1- (5)-بوستان سعدی شیرازی.
2- (6)-مثنوی معنوی مولوی.
3- (7)-دیوان اشعار حافظ شیرازی.

رضای خدا در کارها

وقتی انسان به جایی برسد که دیگر از غیر خدا لذتی نبرید، تازه به اول مقام رضا رسیده است، بعد از آن همه ما باید خیلی از جاده ها را طی کنیم، اول راه آن جایی است که ما از غیر خدا لذّت عمقی نبریم، نه این که از خوردن و پوشیدن و رفاقت لذت نبریم. این قطع نمی شود. بلکه منظور این است که تمام لذت ها باید فانی در لذّت حق شود. به رفیقم می خواهم یک لحظه نگاه کنم، اول باید رضای خدا را کسب کنم و بعد در خودم نگاه کنم، می خواهم لقمه را بردارم و بخورم، اول باید رضای خدا را کسب کرده باشم، بعد بخورم، آن لقمه شیرین یا شور یا ترش است، لذت دارد، اما لذتش دیگر فانی در لذت خداست. این که ما غافل باشیم و فقط گاهی به یاد خدا بیفتیم ما را به جایی نمی رساند. (1)

برخورد شیخ کاشف الغطاء با شخص فقیر

مرحوم کاشف الغطاء روز عید فطری سر سجّاده اش نشسته بود، یک فقیر مستحقّ شرعی آمد و گفت: آقا از فطریّه هایی که به شما داده اند، به من کمک کنید.

گفت: همۀ فطریّه ها را خرج کرده ام.

فقیرِ کارد به استخوان رسیده دهانش را پر از آب کرد و به صورت شیخ ریخت و گفت: تو که نمی توانی یک فقیر را بگردانی، چرا جای پیغمبر نشسته ای، بلند شو تا یک نفر دیگر در این مسند بنشیند.

شیخ کبیر هم بلند شد، عبایش را از دوشش برداشت و رو به جمعیّت فرمود: هر کس احترامی به محاسن سفید من دارد و مرا دوست دارد، هر چه قدر می تواند در این عبای من بریزد. خودش در صف جماعت گشت، عبایش را پر از پول کرد و به آن فقیر داد و از او هم عذرخواهی کرد و گفت: مرا ببخش، نمی دانستم اگر آبرویم را

ص:330


1- (8)-در این رابطه امام صادق علیه السّلام می فرماید: مستدرک الوسائل:253/11،باب 17،حدیث 12912؛مصباح الشریعة:170؛«...لو وجدت حلاوة عبادة اللّه و رأیت برکاتها و استضأت بنورها لم تصبر عنها ساعة واحدة و لو قطعت إربا إربا. «اگر بیابی تو لذّت عبادت را و فواید بندگی پروردگار را ادراک کنی و کیفیّت آن را مشاهده نمائی و به نور عبادت،نفس خود را جلا دهی و از کدورتها او را پاک گردانی،لمحه ای از عبادت او فارغ و لحظه ای از بندگی او عاطل نمی توانی بود،هرچند گوشت بدن تو را به مقراض بچینند». آری!هرکه از عبادت و بندگی خدا اعراض کند و رغبت به عبادت چندان نشان ندهد،پس به تحقیق و یقین که او،لذّت و کیفیّت عبادت نیافته است و به فواید و عواید آن راه نبرده است». درباره راه رسیدن به حق در مشارق الدراری آمده: نبی و ولی،خواص از تابعان خود را که دارای استعداد سلوک اند،به حق می رسانند و رسیدن و رجوع به حق بدون سیر إلی الله امکان ندارد،شخص متوقف در نشئات حس به حق نمی رسد.فرق است بین دانستن حق و رسیدن به او،رسیدن به حق بدون گذشتن از خود امکان ندارد و از این گذشتن تعبیر به «فناء»نموده اند،بیرون کردن غیر حق از قلب و روح،و قلع ریشه شرک،و نیل به مقام خلوص،و اتیان موجبات قرب،و ترک اسباب بعد که بالأخره به مشاهده حق به عین قلب و رؤیت مقام کبریایی بدون وساطت حجب از جمله حجاب وجود و انیّت خود سالک محب حق منجر می شود،مقصد اصلی دعات الی الله،یعنی رسل و اولیاست. هرچه شوق سالک و عشق او به لقای حق تمام تر و کامل تر باشد،سیر او تندتر و حظّ او از وصال محبوب و معشوق حقیقی بیشتر است،وجود حب و عشق در سالک محب،فطری و تکوینی است،و منشأ آن حب به کمال مطلق است،و لا کمال فی الحقیقة إلاّ اللّه،و این حب منبعث است از حب حق به ذات و عشق به معروفیت اسماء و صفات و حب به رقایق اسمائیه و سرایت آن در جمیع مظاهر خلقیه به حکم «کنت کنزا مخفیا،فأحببت أن أعرف،فخلقت الخلق لکی أعرف.» مشارق الدراری،مقدمه آشتیانی:31-30.

خرج کنم می توانم حقّ تو را بدهم.

آیا ما واقعاً نفسمان به این جا رسیده، کسی آب دهان به ما بیندازد، بعد از آب دهان، ما به او کمک کنیم! مخصوصاً اگر اهل پست و مقامی هم باشیم.

اگر کسی بدون توجّه ماشینش را درِ خانۀ ما گذاشته، کار واجبی داشته رفته پول بگیرد، زنش در حال مردن بوده، بچه اش در حال مردن بوده، خواسته پول را به بیمارستان برساند، اصلاً مغزش در اشغال این حادثه بوده، ماشینش را درِ خانۀ ما پارک کرده و رفته تا از پسر عمویش پول دستی بگیرد. بعد ما می آییم و با دیدن ماشین دمِ در گاراژ، چهار چرخ ماشین او را پنچر می کنیم و به داخل خانه می رویم.

او تا بیاید چهار چرخ ماشینش را درست کند زنش مرده یا بچه اش. و بعد انتظار داریم با یک نماز و روزه ماه رمضان به عرش برسیم در حالی که مقدمات آتش جهنّم را فراهم کرده ایم. این قدر حادثه اتفاق می افتد و مردم بی تفاوت می گذرند.

راه رسیدن به نفس رحمانی

در محلّی که شاید هفتاد درصد مردم آن محل وضعیّت مالی خوبی دارند. یک مرد و زنی زندگی می کنند که هر دو کورند، دو پسر داشتند که یکی هفت ساله و دیگری چهار ساله بود. این دو بچه با هم بازی می کردند، چاقو هم دستشان بوده، در حال چوب بازی بودند و می خواستند با چاقو چوب را بتراشند که چاقو از دست بچه بزرگ در رفت و در چشم بچه کوچک فرو رفت. بچه چشمش پاره شد.

او را بیمارستان برده اند دکترها گفته اند که اگر خارج برود بینایی اش برمی گردد، پرسیدند چه قدر خرج رفتن و برگشتن اوست؟ آن زمان حدود 150 هزار تومان بود.

دو ماه طول کشید، اینها نتوانستند پول را تأمین کنند. بینایی بچه به کلی از بین رفت، چطور این نفوس می توانند رحمانی شوند؟ پیغمبر ما که فرموده اگر یک خیابان، یک کوچه، یک محل، مردم شب بخوابند، ولی یک نفر گرسنه در آن محل سر به بالین

ص:331

بگذارد، خدا در آن شب به اهل آن محل نظر رحمت نمی کند، نفوس آن محل چگونه می توانند رحمانی شوند؟

کسی که صبح به اداره می رود، فلان نهاد می رود، مقام هم دارد، هشت ساعت هم با مراجعه کننده روبه رو است، یک بار روی خوش به مراجعه کننده نشان نمی دهد، این نفسش چطور می خواهد رحمانی شود؟ این نفس هنوز حالت امّاره را دارد، سی ساله شده، نفسش امّاره است، پنجاه ساله شده، نفسش امّاره است، هشتاد ساله شده، نفسش امّاره است، ما برای چه با یزدیان مخالف هستیم؟ فقط به دلیل این که نَفْسشان در همان حالت امّاره بودن مانده بوده، در جادّۀ «إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی » نیامده اند، نفس تبدیل به نفس رحمانی نشده، درّنده مانده است:

همانم که بودم به ده سالگی همان دیو با من به دلّالگی (1)

بدن رشد کرده، کلّه بزرگ شده، شکم با سه تا چلو کباب سیر نمی شود، ولی نفس به همان حالت حیوانی اولیّه اش مانده است:

گر قدمت هست چو مردان برو ور عملت نیست چو سعدی بنال (2)

مگر نفس به این راحتی رحمانی می شود: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی ...». (3)

ادامۀ موضوع تحمّل استاد امام در برابر مشکلات دنیا

گفت برای درس دادن می آیم. روز اولی بود که در آن مسجد خرابه در آن محلّ فقیر نجف می رفتم. چهار طلبه روبه روی من نشستند، هنوز بسم اللّٰه درس را نگفته بودم که حجره ای که روبه روی مسجد بود و بسیار قدیمی هم بود، پینه دوزی در حال دوختن پارگی یک کفش بود. چشمش داخل مسجد افتاد و دید کلاس درس تشکیل شده، پردۀ مغازه را کشید و به جلسۀ درس آمد. استاد امام می فرماید: من

ص:332


1- (9)-اقبالنامه نظامی گنجوی.
2- (10)-مواعظ سعدی شیرازی.
3- (11)-یوسف(12):53؛«من خود را از گناه تبرئه نمی کنم؛زیرا نفس طغیان گر،بسیار به بدی فرمان می دهد مگر زمانی که پروردگارم رحم کند...»

ناراحت شدم، با خودم گفتم که پینه دوز تو را چه به فقه؟ آن هم کتاب شرح لمعه یک کتاب مشکل، شما برو سوزنت را بزن، پارگی کفشت را بدوز، این جا آمده ای چه کار، اما از اول تا آخر درس را گوش داد، درس تمام شد، رفت. فردا هم آمد، پس فردا هم آمد، ده روز آمد، اما یک روز نیامد، دو روز نیامد، بعد از پنج روز دوباره آمد، درس که تمام شد، طلبه ها که رفتند، گفتم: آقا حالتان چطور است؟

گفت: حالم که خوب است، ولی از شما خوشم نمی آید.

گفتم: چرا؟

گفت: برای این که شما عامل به دین پیغمبر نیستید.

گفتم: من چه کار کرده ام؟

گفت: پیغمبر فرمود: همان روز اولی که دوستتان را ندیدید، سراغش بروید، حالش را بپرسید، مبادا مریض باشد، گرفتار باشد، مقروض باشد. من پنج روز است نیامده ام، چرا سراغی از من نگرفتید؟

گفتم: ببخشید.

گفت: تو را بخشیدم، ولی از این به بعد مثل آدم زندگی کن.

پس ما تا حالا این همه درس خوانده ایم عبا و عمّامه داریم، آدم نیستیم؟! به او گفتم که یک ناهار به خانۀ ما بیا.

گفت: بله، به یک شرط می آیم.

گفتم: شرطش چیست؟

گفت: همان غذایی که خودت و خانواده ات می خورید، برای من بیاورید؛ یعنی عنوان مهمان نداشته باشم که کمترین زحمتی برای خانواده ات ایجاد شود.

گفتم: چَشم.

یادم رفت که به همسرم بگویم فردا ظهر مهمان داریم. وقتی سر درس نشستم، یادم آمد، با خودم گفتم: عیبی ندارد. درس که تمام شد با هم نماز جماعت ظهر را

ص:333

خواندیم و به منزل رفتیم. خانمم گفت: مهمان آورده ای؟ گفتم: بله، گفت: غیر از یک مقدار نان خشک و ماست هیچ چیز دیگری نداریم.

گفتم: خانم من هم پول ندارم که الان چیزی بگیریم.

یک دستمال روی طاقچه بود، شش تومان و پنج ریال کسی امانت پیش من گذاشته بود که بعد از برگشتن از مکّه به او برگردانم، سفر حجّ هم تازه شروع شده بود، مقداری از داخل آن دستمال پول برداشتم، مقداری گوشت و تخم مرغ خریدم و به خانمم دادم تا بپزد و سر سفره بیاورد. لقمۀ اول ماست را خورد، لقمۀ دوم و سوم هم ماست خورد. گفتم: آقا تخم مرغ و گوشت یخ می کند. گفت: نه آن مال پول امانت است، به درد شکم خودت می خورد، من همین را می خورم.

نفس رحمانی! با خدا کار می کند، دیدش به عالَم، دید خدایی است عفّت بطن، عفت فَرْج، وقتی نفس رحمانی شود شهوت هم رحمانی می شود.

پیامبر صلی الله علیه و آله و جوان عارف

پیغمبر بیرون مدینه در بیابان سوزان خسته شده بودند، کنار درختی نشستند، یک مرتبه دیدند جوانی از دور آمد، پیراهنش را درآورد و روی ریگ های داغ صحرا خوابید و می غلطید. وقتی کارش تمام شد، پیراهنش را پوشید، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

این چه کاری است که می کنی؟ گفت: آقا جان ازدواج نکرده ام، شهوت وقتی به من فشار می آورد و می خواهد مرا به حرام مبتلا کند، فوراً به این جا می آیم، پیراهنم را درمی آورم، روی ریگ ها می غلطم، طاقت نمی آورم، خیلی داغ است، به نفسم می گویم تو که طاقت یک خرده ریگ داغ را نداری، چطور می خواهی خودت را آلوده کنی و بعد به جهنّم بروی، دست کم خودت را این جا امتحان کن، طاقت داری به جهنّم بروی، می بینم طاقت ندارم، آتش شهوتم خاموش می شود. پیغمبر فرمودند: لذت ایمان را چشیده، بعد به یارانشان فرمودند: همۀ ما به او بگوییم

ص:334

دعایمان کند، چون دعای او مستجاب است. (1)پیغمبر فرمود: جوان به همۀ ما دعا کن. جوان هم دستش را بلند کرد و گفت:

خدایا همۀ ما را در راهی که می خواهی و می پسندی قرارمان بده و در قیامت از عذاب جهنّمت حفظ کن.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:335


1- (12)-الأمالی للصدوق:340،حدیث 26؛بحار الأنوار:67/378،باب 59،حدیث 23. أبی عن الحمیریّ عن ابن أبی الخطّاب عن الحسن بن علیّ بن فضّال عن مثنّی عن لیث بن أبی سلیم قال سمعت رجلا من الانصار یقول بینما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله مستظلّ بظلّ شجرة فی یوم شدید الحرّ إذ جاء رجل فنزع ثیابه ثمّ جعل یتمرّغ فی الرّمضاء یکوی ظهره مرّة و بطنه مرّة و جبهته مرّة و یقول یا نفس ذوقی فما عند اللّه عز و جلّ أعظم ممّا صنعت بک و رسول اللّه ینظر إلی ما یصنع ثمّ إنّ الرّجل لبس ثیابه ثمّ أقبل فأومأ إلیه النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله بیده و دعاه فقال له یا عبد اللّه لقد رأیتک صنعت شیئا ما رأیت أحدا من النّاس صنعه فما حملک علی ما صنعت فقال الرّجل حملنی علی ذلک مخافة اللّه عز و جلّ و قلت لنفسی یا نفس ذوقی فما عند اللّه عز و جلّ أعظم ممّا صنعت بک فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله لقد خفت ربّک حقّ مخافته فإنّ ربّک لیباهی بک أهل السّماء ثمّ قال لأصحابه یا معاشر من حضر ادنوا من صاحبکم حتّی یدعو لکم فدنوا منه فدعا لهم و قال اللّهمّ اجمع أمرنا علی الهدی و اجعل التّقوی زادنا و الجنّة مآبنا.

ص:336

ص:337

ص:338

20 تبدیل روابط نفس از مادیات به معنویات

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:339

ص:340

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

خدای تبارک و تعالی در قرآن می فرماید: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی...». (1)

از زمانی که انسان از مادر متولد می شود تا به دوران شکوفایی عقل و قوۀ تمییز و تشخیص برسد، فقط با مسائل محسوس عالَم و با ظاهر زندگی مادی سر و کار دارد.

در این خطّ سیر، یعنی از هنگام ولادت تا رسیدن به قوۀ تشخیص و تمییز و شکوفایی عقل، نفس اتصال رابطۀ شدیدی با مسائل دنیایی پیدا می کند.

به عبارت واضح تر باید گفت که:

نفس با مسائلی که فقط در ارتباط با بدن است، سر و کار پیدا می کند. می دانیم بدن هم فقط از عوامل لذت خوشحال می شود، آن چه در طبع بدن هست، فقط لذت خواهی است، البته این لذت خواهی بدن ریشه در همان خواسته های نفسی انسان دارد، چون بدن با همۀ اعضایی که در اختیار دارد، فرمانبر نفس است.

بعد از این که انسان به قوّۀ تمییز رسید و خوب و بد را تشخیص داد و عقل در وجود انسان تا حدّی شکوفا شد، پای تکالیف الهی به میان می آید.

وجود مقدّس حضرت حق هم بنا نداشتند که انسان را از زمانی که متولد می شود تا از دنیا بیرون می رود، رهایش کنند، آزادش بگذارند و بنا هم نداشتند که زندگی

ص:341


1- (1)-یوسف(12):53؛«من خود را از گناه تبرئه نمی کنم؛زیرا نفس طغیان گر،بسیار به بدی فرمان می دهد مگر زمانی که پروردگارم رحم کند...»

انسان به بازی با ظواهر دنیا تمام شود.

«أَ یَحْسَبُ الْإِنْسٰانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً» (1)

انسان گمان می کند که او را به طور آزاد رهایش کرده اند و هیچ هدف و غایتی ندارد، این گمان، گمان درستی نیست، چراکه او انسان است. آری، اگر حیوان بود، عیبی نداشت، متولد می شد و می مُرد، بین ولادت و مرگ هم هر کاری می خواست می کرد، هر چه می خواست می خورد، هر جا می خواست می رفت، هر جا می خواست می خوابید، به هر شکلی که خودش میل داشت شهوترانی می کرد، حیوانات هم همین کارها را می کنند، یک وقت از کنار زمین زارع و دهقانی، حیوانات ردّ می شوند و دهانشان را هم باز می کنند، هر چه دلشان می خواهد می خورند تا زارع یک مرتبه چشمش بیفتد، نهیبی بزند و کنارشان بزند، اما حال این حیوانات مال مردم را خورده اند یا زمین مردم را خراب کرده اند، خداوند متعال از آنها حسابرسی نمی کند چون آنها نه خلیفۀ حق هستند، نه صاحب تمییز و نه صاحب عقل و نه صاحب وجدان و فطرت، بلکه بدنی متحرّک هستند:

هدف آفرینش انسان

«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاکُمْ عَبَثاً ...» (2)

یعنی گمان کردید که من شما را بیهوده و بی هدف و بی نتیجه آفریدم؟ بدون علت و بدون حکمت آفریدم؟ این طور نیست، در آفرینش شما، خاک مرده ای را زنده کردم و هدفم این است که این خاک مردۀ زنده شده به من برسد، این هدف بسیار بزرگی است.

وقتی که خاک بودیم که خاک بودیم، کسی با ما کاری نداشت، این قدر لگد به سر ما کوبیدند و رد شدند و ما هم متوجه نشدیم، اما حالا که انسان شده ایم، اصلاً حق

ص:342


1- (2)-قیامه(75):36؛«آیا انسان گمان می کند بیهوده و مهمل[و بدون تکلیف و مسئولیت]رها می شود؟!»
2- (3)-مؤمنون(23):115؛«آیا پنداشته اید که شما را بیهوده و عبث آفریدیم،و اینکه به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟»

نداریم بگذاریم کسی به سر ما لگد بزند، تنها باید دست خدا روی دست ما باشد.

حالا زنده شده ایم، خلقت ما هم که به اجازۀ خودِ ما نبود که بگوییم اگر از ما می پرسیدی می گفتیم که نه، ما را به دنیا نیاور، از ما که نپرسیدند، به ارادۀ حکیمانه و عاشقانه و عالمانۀ خودش خاک را به این صورت زنده کرد. در این ظرف خاک عالی ترین سرمایه های هستی را قرار داد و می گوید، با این عالی ترین سرمایه های هستی و به کار گرفتن عالی ترین سرمایه های هستی، خواسته و عشقم این است که خودت را به من برسانی. انسان باید این انتظار و امید الهی را جواب بدهد او را نادیده نگیرد. (1)

انسان، زیباترین موجود خلقت

آخرین حرف این است پروردگار عزیز که ما را برای خودش ساخته، ما زینتِ آفرینش حق هستیم، ما جمال حق هستیم، ما زیبایی خلقت هستیم و این زیبایی باید کمال و رشد پیدا بکند، این غنچه باید شکفته شود و شکفته شدن آن هم تنها در سایۀ مسائل الهی میسّر است. در ذهن ما باشد که ما انسان هستیم نه حیوان، چون انسان هستیم با ما کار دارند، ما رها شده نیستیم. زندگی ما هم باید بسیار دقیق باشد.

دیدن امام زمان علیه السلام

دو نفر با همدیگر نشستند صحبت کردند و گفتند: آیا دیدن امام عصر در زمان غیبت از محالات است یا از مسائل ممکن است؟ هیچ دلیل عقلی و شرعی نداریم که از محالات باشد. هر چیزی در عالَم ممکن است، مگر چیزی که قدرت به او تعلّق نگیرد. آن چه در آفرینش قدرت به آن تعلّق می گیرد، از ممکنات است. دیدن ایشان هم از ممکنات است، آیا می توان ایشان را دید؟ چه باید کرد که ایشان را

ص:343


1- (4)-مناسب است به هدف آفرینش انسان در کلام ائمه علیهم السّلام نیز اشاره کنیم: امام حسین علیه السّلام می فرماید: علل الشرائع:9/1،باب 9،حدیث 1؛کنز الفوائد:328/1؛«...ما خلق العباد إلاّ لیعرفوه فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه فقال له رجل یا ابن رسول اللّه بأبی أنت و أمّی ما معرفة اللّه قال معرفة أهل کلّ زمان إمامهم الّذی یجب علیهم طاعته. خداوند خلق ننموده است بندگان را مگر از برای آنکه او را بشناسند و چون او را شناختند عبادتش کنند، و چون او را عبادت نمودند بی نیاز شوند از عبادت غیر او مردی عرض کرد:یا ابن رسول اللّه پدر و مادرم فدای تو باد،معرفت خدا(یعنی حق و حقیقت خداشناسی و طریق موصله بسوی او که خطائی نشود و انسان را بدون گمراهی به آن مطلوب برساند)چگونه است؟ فرمود:شناختن اهل هر زمانست امام زمان خودشان را که واجب است بر آنها اطاعت فرمایشات و أوامر و نواهی او چنین گوید(صدوق ره)یعنی بدانند اهل هر زمانی که خداوند هیچ زمانی را خالی نمیگذارد از وجود امام معصوم،زیرا اگر امامی نباشد مردم مصون نمی مانند و ایمن نخواهند بود از عبادت غیر خدا». علل الشرائع:9/1،باب 9،حدیث 2؛بحار الأنوار:313/5،باب 15،حدیث 2. و همچنین از امام صادق علیه السّلام سئوال شد:لم خلق اللّه الخلق فقال إنّ اللّه تبارک و تعالی لم یخلق خلقه عبثا و لم یترکهم سدی بل خلقهم لإظهار قدرته و لیکلّفهم طاعته فیستوجبوا بذلک رضوانه و ما خلقهم لیجلب منهم منفعة و لا لیدفع بهم مضرّة بل خلقهم لینفعهم و یوصلهم إلی نعیم الأبد. چرا و برای چه جهتی خداوند بشر را خلق نمود،فرمود:خدای تعالی بشر را عبث و بیهوده نیافریده و آنها را مهمل وانگذارده بلکه(ایشان را تکلیف بانجام دادن عبادات فرموده و آنان را محاسبه خواهد نمود و)خلق فرمود آنها را برای اظهار قدرت خود،و ایشان را با طاعت و بندگی خود تکلیف فرموده تا مستوجب و مستحق بهشت شوند،و خلق نفرموده ایشان را که منفعت و سودی ببرد،و یا بسبب ایشان دفع سوء و ضرری از خود بنماید،بلکه آنان را آفریده که منفعت بایشان برساند و متنعم بنعمتهای همیشگی آخرت خود گرداند.

ببینیم؟ گفتند: باید در اوج معرفت و تقوا قرار بگیریم. بنابراین، بیاییم با همدیگر حرکت کنیم تا خود را به اوج معرفت و تقوا برسانیم.

علی بن مهزیار و دیدن یار 5

(1)

علی بن مهزیار می گوید: وقتی بالای عقبۀ طائف رسیدم تا نماینده ای که از طرف امام عصر دنبال من آمده بود، مرا خدمت ایشان ببرد، وقتی جای حضرت را نشان داد، گفت که این خیمه ای که وسط صحراست، مرکز زندگی ایشان است.

بعد رو به سوی من کرد و گفت: این جا جای پرهیزکاران است، هر چشمی را راه نمی دهند، هر نفسی را راه نمی دهند، خودشان هم که ظاهر می شوند، تمام نفوس خبیثه را از بین می برند، دنیا پر از عدل و داد می شود تا لایق دیدن ایشان باشد.

وقتی ایشان ظاهر می شود، با بودن ایشان دیگر ظلم و جوری نیست. الان چشم ایشان را دور دیده اند که ظلم به طور مارپیچی در دنیا حرکت می کند به گونه ای که من می توانم ظالم باشم یا می توانم ظلم کنم، ولی وقتی ایشان بیایند، خدا به دست ایشان و یارانشان تمام جهان را پاک می کند. (2) امام باقر علیه السلام می فرمایند: زمانی که ایشان بیاید، عرب با آن آتش شهوتش در زمان ایشان بسیار آرام می شود.

امام باقر علیه السلام می فرماید: اگر زیباترین دختر با روی باز از بازار بغداد شتری را بار کند، یک طرف طلا و یک طرف نقره و این دختر زیبا با پای پیاده تا شام پشت سر شتر برود، یک دور بین، بین این عرب ها بگردد نه چشمی پیدا می شود که او را نظر کند و نه دستی که به مالش دست بزند. این قدر دنیا پاک می شود.

به دست او و 313 تن از یاران اولیّۀ (3) او که یک عرب هم بین آنها نیست و تمام آنها ایرانی هستند، چون ایران همیشه سعی کرده بهترین بندگان را برای خدا داشته باشد، بهترین فقیه را داشته باشد، بهترین مفسّر قرآن را داشته باشد، بهترین عارف

ص:344


1- (5)-مناسب است در این جا اشاره ای به زندگانی علی بن مهزیار بشود: علی بن مهزیار،علی بن مهزیار دورقی اهوازی مکنّی به ابو الحسن،از فقها و دانشمندان شیعه و از روات و محدثان موثق احادیث ائمۀ اطهار علیهم السّلام بوده و در وثاقت او شک و تردیدی وجود ندارد.وی از پدری نصرانی به دنیا آمد و گویند که خود نیز در آغاز نصرانی بوده که بعد در کودکی همراه پدرش مسلمان شده است.گفته شده است:خدا برای شناسایی مذهب مقدس شیعه بر او منت نهاد و وی فقیه شد. مهزیار از حضرت رضا علیه السّلام حدیث نقل کرده و از جانب حضرت جواد علیه السّلام و حضرت هادی علیه السّلام وکالت و نیابت داشته و از اصحاب و یاران ایشان بوده است.نامه ها و توقیعاتی که از طرف حضرت جواد و حضرت هادی علیهما السّلام در امر شیعۀ اهواز به وی نوشته شده و بر جلالت قدر او دلالت دارند،در کتب رجال مسطور است.این توقیعات نشان می دهد که او در نقل روایاتش موثق بوده است،ضمن این که هیچ دانشمندی از وی نکوهش نکرده است. دربارۀ مقام تقوای او گفته اند:علی بن مهزیار پس از این که آفتاب طلوع می کرد سجده می نمود و سر خود را از سجده بلند نمی کرد تا این که برای هزار نفر از برادران دینی خود همان دعائی را می کرد که برای خود می نمود.اثری که از سجده در پیشانی وی بود نظیر زانوی شتر شده بود،موقعی که عبد الله بن جندب از دنیا رفت،علی بن مهزیار قائم مقام او شد.همچنین نقل شده که نوری مثل نور آفتاب از مسواکش خارج شد؛این نور در آن موقعی که وی در آخر شب برای وضو گرفتن داخل صحن خانه شد از مسواکش ظاهر گردید.این موضوع در ضمن خبری طولانی در کتاب شیخ کشی نقل شده است. آثار مهزیار،حدود 40 کتاب از وی نقل شده که از آن جمله می توان به:کتاب الانبیاء،الزهد،المکاسب، الملاحم،الرد علی الغلاة،التجمل و المروّة،النوادر،حروف القرآن،کتاب البشارات،الخصال،وفات ابو ذر رضی اللّه عنه،حدیث بدر،کتاب سلمان فارسی رضی اللّه عنه،الوضوء،الصلوة،الحج،المثالب، حدیث الاشعریه،کتاب زکات،صوم،طلاق،حدود،دیات،تفسیر،فضائل،عتق و تدبیر،تجارات و اجارات،دعاء مزار،وصایا،مواریث،خمس،شهادات،فضائل المؤمنین و برّهم،کتاب تقیّه،صید و ذبائح،کتاب القائم علیه السّلام،وسائل علی بن اسباط اشاره کرد. وفات علی بن مهزیار بعد از سال 254 ق بوده است.مدفن علی بن مهزیار طبق نقل محدث بزرگوار حاج شیخ عباس قمی در کتاب فارسی منتهی الآمال در اهواز است. دایرة المعارف تشیع:11،حرف ع واژۀ علی.
2- (6)-الغیبة،شیخ الطوسی:263-266؛بحار الأنوار:11/52،باب 18،حدیث 6.
3- (7)-امام باقر علیه السّلام می فرماید: کمال الدین:331/1،باب 32،حدیث 16؛بحار الأنوار:192/52،باب 25،حدیث 24؛«فإذا خرج أسند ظهره إلی الکعبة و اجتمع إلیه ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا و أوّل ما ینطق به هذه الآیة بقیّت اللّه خیر لکم إن کنتم مؤمنین ثمّ یقول أنا بقیّة اللّه فی أرضه فإذا اجتمع إلیه العقد و هو عشرة آلاف رجل خرج فلا یبقی فی الأرض معبود دون اللّه عز و جلّ من صنم و غیره إلاّ وقعت فیه نار فاحترق و ذلک بعد غیبة طویلة لیعلم اللّه من یطیعه بالغیب و یؤمن به. در هنگام قیام پشت خود را بکعبه میگذارد و سیصد و سیزده نفر یاران مخصوصش پیرامون او اجتماع میکنند،و اول آیه ای را که میخواند این است بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. پس از این خواهد گفت:من بقیه پروردگار و خلیفه و حجت او در میان شما هستم،در این هنگام مسلمین بر وی بعنوان«بقیّة اللّه»سلام خواهند کرد،چون ده هزار نفر گرد وی اجتماع کنند پرچم خود را بلند میکند و دعوت خود را علنی مینماید،در روی زمین هر معبود باطلی گرفتار آتش سوزی می شود،و این خروج بعد از غیبت طولانی خواهد بود،و خداوند به این وسیله بندگان خود را در ایمان به غیبت آزمایش می کند».

را داشته باشد، عالی ترین اولیای خدا را داشته باشد، شما به هر برنامۀ مثبتی که روی بیاورید، شاهکار انسانی آن برنامۀ مثبت ایرانی است. نباید دچار غرور شود، چون هر چه دارد از خدا دارد نه از خودش، کسی به خودش نبندد که چون ایرانی هستم، چنین هستم، این تعصّب ایرانیّت او، به قول خارجی ها، گرایش به ناسیونالیزمی و کفر است، بلکه فقط باید بگوید: «هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» (1) آن چه دارم مال مولایم است نه مال خودم.

حضرت سلیمان و تخت بلقیس

قرآن می گوید: هُدهُد وقتی از مملکت سبا پیش سلیمان برگشت و دربارۀ تخت بلقیس توضیح داد، سلیمان که در فلسطین حکومت می کرد - به کسانی که در بارگاه نشسته بودند، فرمود: چه کسی می تواند آن تخت را از مملکت سبا (2) به این جا بیاورد. قرآن مجید می گوید: یک نفر بلند شد و گفت: اگر اجازه بدهید من آن تخت را می آورم. پرسید: چه قدر طول می کشد؟ جواب داد: از جایتان بلند شوید، قبل از این که بنشینید برمی گردم.

این متن قرآن است؛ یعنی موجود اگر الهی شود، می تواند این چنین قدرت پیدا کند. دیگری گفت: من تخت را از سبا به این جا می آورم، قبل از این که پلک بالای شما به پلک پایین برسد و این تخت گوشۀ بارگاه حاضر شد. سلیمان وقتی چشمش به تخت افتاده نگفت دولت من، حکومت من، قدرت من، خواستۀ من، ارادۀ من، امر من، فرمان همایونی من، بلکه گفت: «هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» مولایم این کار را کرد.

ما غیر از خدا چیزی در عالَم نداریم و اگر سری تکان می دهیم، نمایشی از وجود هستیم، ما خودِ وجود نیستیم، بلکه سایه ای از وجود هستیم.(3)تمام این غرورهای ما دروغی است، تکبّرهای ما قلّابی است، همۀ منیّت های ما بی پایه است، در عالم فقط یک وجود هست که حقّ است، بقیّه همه نمایش وجود

ص:345


1- (8)-نمل(27):40؛«این از فضل و احسان پروردگار من است.»
2- (9)-الآن از فلسطین تا منطقۀ سبا اگر با هواپیما بروند،دو ساعت طول می کشد.
3- (10)-حکایت حضرت سلیمان و ملکه سبأ در سوره نمل آیات 20-42 آمده است.

هستند، چون ما می توانیم دربارۀ سه مسئله حرف بزنیم: وجود، عدم، نمود؛ یعنی آن چیزی که نمایش وجود را دارد، تمام عالَم یک نقشی، نمایشی و هوایی از وجود هستند که تازه همین هوا و نقش هم هیچ چیزشان مال خودشان نیست:

«وَ لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ» (1)

«وَ لِلّٰهِ مِیرٰاثُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ» (2)

«یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ إِلَی اللّٰهِ وَ اللّٰهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (3)

ابن خضیب و نماز نیکو

خداوند ابن خضیب را رحمت کند، به علت این که نماز را نیکو به جا می آورد و قرآن را نیکو تلاوت می کرد. نماز نیکو چیست؟ پیغمبر می گوید: نمازی نماز است که انسان وضویش کامل باشد، نه وضو از روی دل سیری، وضوی زوری نباشد، وضویی که فقط یک دستی خیس کند و برود، نباشد، بلکه وضوی کامل باشد. بعد که می خواهد وارد نماز شود، اول باید بگوید: «اللّٰه اکبر». حقیقت اکبریّت باید در نفس یک مرتبه روشن شود، عین کلیدی که انسان برای روشن کردن برق اتاق می زند، این حقیقت در اول نماز روشن شود. در این صورت، مجموعۀ آفرینش از یک ارزن پیش انسان کوچک تر می شود:

«عَظُمَ الخالِقُ فی أنفُسِهِم فصَغُرَ ما دونَهُ فی أعیُنِهِم» (4)؛ یعنی انسان حالی پیدا می کند که انگار عالَمی وجود ندارد و فقط خودش هست که مشغول نماز است و حق به نماز نگاه می کند. «اللّٰه اکبر».

حقیقت رحمان و رحیم در نماز

بسم اللّٰه الرحمن الرحیم، به نام تو، به یاد تو، برای تو، ای مستجمع جمیع صفات کمال، ای رحمان؛ یعنی من علاقه به رحمانیّت دارم؟ این دل تو باید تجلّی گاه رحمانیّت حق باشد. دل باید به تمام مؤمنین حالت رحمت داشته باشد،

ص:346


1- (11)-آل عمران(3):189؛«و مالکیّت و فرمانروایی آسمان ها و زمین فقط در سیطرۀ خداست.»
2- (12)-آل عمران(3):180؛«و میراث آسمان ها و زمین فقط در سیطرۀ مالکیّت خداست.»
3- (13)-فاطر(35):15؛«ای مردم!شمایید نیازمندان به خدا،و فقط خدا بی نیاز و ستوده است.»
4- (14)-نهج البلاغه:خطبۀ 184(خطبۀ متّقین)؛تحف العقول:159.

به هیچ مؤمنی بدبین نباشد، به قیافۀ ظاهر مؤمن نگاه نکنید که این خوش قیافه است و آن بد قیافه، این سیاه است و آن سپید، این شهری است، آن دهاتی، این دولتی و آن آزاد است. فقط مؤمن برای تو مطرح باشد و رحمانیّت وجود مقدّس او درون را روشن کند. رحیم، یعنی خدایی که در قیامت فقط به مؤمن نظر دارد، با غیر مؤمن کاری ندارد. الان که رحیم می گویی، یک مرتبه باید خودت را در دادگاه قیامت ببینی. ببینی آیا مولا تو را می خواهد یا نمی خواهد؟ می پسندد یا نمی پسندد؟ عشق به تو دارد یا خشم به تو؟ در رحیمیّت در بسم اللّٰه الرحمن الرحیم، باید دقّت کند.

معنای ستایش خدا

«اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ» یعنی به هر جا رسیدم، از نعمت تو رسیدم. پدر، مادر، دولت، ملت، مملکت، میز، پول، نان، قدرت و عبادت من، هیچ کدام استقلالی در رساندن من به این جایی که الان هستم، نداشته اند. خدایا فقط تو بودی، پس شکر مخصوص توست، بقیّه همه ابزار دست تو بودند، چه کاره بودند که من الان در مقابل کسی کمر خم کنم که مبادا مرا بیرون کنند یا نگه ندارند یا نانم قطع شود. آنها چه کسی هستند؟ عالَم چیست؟ دیگران که هستند؟ تنها تویی، فقط باید شکر تو را انجام دهم: «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ* اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ* مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» (1)ای همه کارۀ روز قیامت این جا حالا یک جزئی کار دست این و آن داده ای، اما قیامت که خودت فریاد می زنی: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ*لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ» (2)خودم، فقط خودم هستم.

معنای عبودیت

«إِیّٰاکَ نَعْبُدُ» یعنی مرگ بر کافر، مرگ بر منافق، مرگ بر زندیق، مرگ بر فاسق،

ص:347


1- (15)-فاتحه(1):2-4؛«همۀ ستایش ها،ویژۀ خدا،مالک و مربّی جهانیان است.*رحمتش بی اندازه و مهربانی اش همیشگی است.*مالک و فرمانروای روز پاداش و کیفر است.»
2- (16)-غافر(40):16.

مرگ بر هوای نفس، مرگ بر شهوات، مرگ بر شیطان، مرگ بر ابلیس، مرگ بر ضدّ تو، فقط خودت برای من باشی، من مطیع تو هستم. برای هیچ کس دیگر ارزش قائل نیستم که از او اطاعت کنم: «وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ» (1)ای خدا! فقیر هستم، شکسته ام، ندارم، ناقص هستم، چیزی ندارم، کمکم کن، چون همۀ کمک ها را تو باید برایم انجام بدهی.

معنای صراط مستقیم

«اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ» (2)یعنی ای خدا، مرا در آمدن به سوی خودت دوش به دوش علی علیه السلام قرار بده، به همان راه هدایت که راه امیرمؤمنان علیه السلام است.

«اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ» آخر پیش پیغمبر می آمدند و می گفتند که این «اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ» نماز، یعنی چه؟ فرمود: یعنی علی علیه السلام ، صراط خدا علی علیه السلام است، چون بعد از مرگ پیغمبر صلی الله علیه و آله هم به ادعای ارتباط با پیغمبر چند میلیون جاده تاکنون باز کرده اند، اما پیغمبر گفت: بعد از مرگ من همه جاده ها کفر است، فقط راهی که علی می رود، درست است: «صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» آن راهی که نعمت به راهروانش دادی، چه نعمتی؟ نعمت عشق خودت را، نعمت یاد خودت را، نعمت ذکر خودت را، منظور از این نعمت سیب و پرتقال نیست، اینها را کفّار بیش از ما دارند، آمریکا در و دیوارش پر از میوه است: «صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّینَ» (3)فقط صراط مستقیم. گفت: نماز را نیکو به جا می آورد. وقتی در نماز بود پیش خدا بود، برای خدا بود، واقعاً با معشوقش حرف می زد، خدا نماز را قسمت کرده است.

در روایات دیده اید که بنده یک تکّه می گوید: «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ» . تا انسان می آید نفس بکشد، خدا جواب می دهد که شکر تو را قبول کردم: «اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» خدا جواب می دهد: آری، بندۀ من همان را که می گویی من هستم، با تو

ص:348


1- (17)-فاتحه(1):4؛«مالک و فرمانروای روز پاداش و کیفر است.»
2- (18)-فاتحه(1):6؛«ما را به راه راست راهنمایی کن.»
3- (19)-فاتحه(1):6-7؛«ما را به راه راست راهنمایی کن.*راه کسانی[چون پیامبران،صدّیقان،شهیدان و صالحان که به خاطر لیاقتشان]به آنان نعمت[ایمان،عمل شایسته و اخلاق حسنه]عطا کردی،هم آنان که نه مورد خشم تواند و نه گمراه اند.»

هم همان طور هستم، رحمانم، رحیمم:

«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ» (1)

اهمیت وضو

امام صادق می فرماید: وضو که می گیری یادت باشد آب که روی صورتت می ریزی فقط پوستش را نشوی، پوست شستن که بی وضو هم می توان پوست را شست. حضرت می فرماید: چشمت را بشوی، بگو ای خدا دیگر این چشمم مال توست، جای دیگر نمی رود. احتیاط این است که کناره های صورتت را هم بشویی؛ یعنی امام می فرماید: گوشَت را هم از شنیدن آن چه خدا نمی خواهد، شستشو کن.

بعد که دستت را می خواهی بشویی، بگو: دستم را از خیانت، از غصب، از سرقت، از حرام، از زدن در گوش مظلوم، از این که عصبانی شوم سر صاحب مقامم قدمم را کج بگذارم، حقی را ناحق کنم شسته و پاک می کنم. وای بر وضوهایی که تاکنون گرفته ام، این وضو با غسلی که مرده شوی به من می دهد، چه فرقی می کند؟ آن گاه که مرا غسل می دهند، در هیچ چیز غسل نیستم، یا این طرف می اندازند یا آن طرف، نه نیّت می کنم و نه توجه به حقیقتش دارم. کس دیگری مرا می شوید و داخل چاله می اندازد. این وضو، وضوی مرده هاست که من می گیرم نه وضوی زنده ها. (2)

وضوی امیرالمؤمنین علیه السلام

امام حسن علیه السلام می گفت: پدرم هر وقت می خواست وضو بگیرد، رنگش می پرید که گاهی من لب حوض می دویدم، می پرسیدم که بابا چه شده است؟! می گفت:

حسن جان می دانی کجا می خواهم بروم؟ این چه وضویی است؟ خدایا ما وقتی توبه می کنیم، از عباداتمان هم باید توبه کنیم، ما را ببخش، محدود بودیم، کوچک

ص:349


1- (20)-مؤمنون(23):1-2؛«بی تردید مؤمنان رستگار شدند.*آنان که در نمازشان[به ظاهر]فروتن[و به باطن با حضور قلب]اند.»
2- (21)-اشاره به این فرمایش است که از امیر المومنین علیه السّلام نقل می کنند: الکافی:70/3-71،حدیث 6؛تهذیب الأحکام:53/1،باب 4،حدیث 2. روزی امیر المؤمنین علیه السّلام با(محمد)ابن حنفیه نشسته بود.از او خواست تا ظرف آبی جهت وضو برایش بیاورد.محمد نیز چنین کرد.پس از آماده شدن آب،آن حضرت علیه السّلام با دست راست آب را بر روی دست چپ ریخت.سپس فرمود: «بسم اللّه و الحمد للّه الّذی جعل الماء طهورا و لم یجعله نجسا» پس از آن محل مدفوع را شست.آنگاه گفت: «اللّهمّ حصّن فرجی و اعفه و استر عورتی و حرّمنی علی النّار» سپس آب در دهان گردانید.آنگاه گفت: «اللّهمّ لقّنی حجّتی یوم القاک و اطلق لسانی بذکرک» سپس آب را در بینی بالا برد.آنگاه گفت: «اللّهمّ لا تحرّم علیّ ریح الجنّة و اجعلنی ممّن یشمّ ریحها و روحها و ریحانها و طیبها» راوی می گوید:سپس صورتش را شسته و گفت: «اللّهمّ بیّض وجهی یوم تسودّ فیه الوجوه و لا تسوّد وجهی یوم تبیضّ فیه الوجوه» سپس دست راستش را شسته و گفت: «اللّهمّ اعطنی کتابی بیمینی و الخلد فی الجنان بیساری و حاسبنی حسابا یسیرا» آنگاه دست چپش را شسته و گفت: «اللّهمّ لا تعطنی کتابی بشمالی و لا من وراء ظهری و لا تجعلها مغلولة الی عنقی و اعوذ بک من مقطّعات النّیران» آنگاه سر خود را مسح کرده و گفت: «اللّهمّ غشّنی برحمتک و برکاتک و عفوک» آنگاه پاهایش را مسح کرده و گفت: «اللّهمّ ثبّتنی علی الصّراط یوم تزل فیه الاقدام و اجعل سعیی فی ما یرضیک عنّی یا ارحم الرّاحمین» آنگاه رو به محمد حنفیه کرده و فرمود:ای محمد!کسی که مانند من وضو گرفته و این سخنان را بگوید، خدای عز و جلّ از هر قطره ای فرشته ای می آفریند که خداوند را تا روز قیامت تقدیس و تسبیح و تکبیر می گوید و خدای متعال ثواب آن را برای او می نویسد.

بودیم، متوجه نبودیم که چه کار می کنیم؟ تو لطفی به ما بکن، قدرتی به ما بده تا بندۀ خوبی باشیم، امیرالمؤمنین در دعای کمیل چه التماسی می کند:

«وَاجْعَلْنی مِنْ أحسَنِ عِبادِکَ نَصیباً عِنْدَک» (1)؛ مرا از بهترین بندگانت قرار بده تا نصیبی در نزد تو داشته باشم.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: وضو نور می آورد، نور هم وضو می آورد، وضوی نورانی ایجاد خشوع می کند: «فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ». (2)

دنبالۀ موضوع ابن خضیب و نماز نیکو

گفت: نماز را نیکو به جای می آورد، قرآن را نیکو تلاوت می کرد. نه اینکه خوب قرائت می کرد، تلاوت یعنی چه؟ یعنی خواندن و فهمیدن و عمل کردن هر سه را روی همدیگر تلاوت می گویند، بخوانم، بفهمم، و عمل کنم.

گفت: حالا دیدن امام زمان محال است؟ نه، چگونه می توان او را دید؟ باید از ماورای همۀ این حرف ها او را دید، باید از حجاب ها ردّ شد، حجاب نَفْس، حجاب هوا، حجاب حرام، حجاب تاریکی، حجاب اخلاق بد، حجاب رذایل، حجاب مفاسد، حجاب گناهان و ... بعضی از ما چه حجاب هایی برای خود ساخته ایم؟ چه موقع می خواهیم این پرده ها را کنار بزنیم؟ یکایک آنها را باید کنار بزنیم، چون خدا، نور، واقعیّات و ... پشت این پرده ها هستند، می گویند: امام غایب است. مردم می گویند که پشت پردۀ غیب است؟ پردۀ غیبش چیست؟ همین هاست، اینها پردۀ غیب هستند. خدا غایب است، از ما غایب است، از خودش که غایب نیست.

خودش که ظاهرترین ظاهرهاست:

«یا مَنْ هُوَ اخْتَفیٰ لِفَرْطِ نُورِه، الظاهِرُ الباطِنُ فی ظُهُورِهِ» (3)آشکارترین آشکارهاست، روشن ترین نورهاست.

ص:350


1- (22)-إقبال الأعمال:337/3.
2- (23)-مؤمنون(23):2؛«آنان که در نمازشان[به ظاهر]فروتن[و به باطن با حضور قلب]اند.»
3- (24)-مکیال المکارم:227/1.

پدر و پسر و خانۀ خدا

پسری به پدرش می گفت: داری بقچه درست می کنی، زمینه سازی می کنی، کجا می خواهی بروی؟

گفت: خانۀ خدا.

گفت: مرا هم ببر.

گفت: تو سیزده چهارده ساله هستی، نمی توانی بیایی.

گفت: اگر مرا نبری، من می میرم، باید مرا ببری.

نمی دانست که مکّه چیست، بیت چیست، همین که پدرش گفت: خانۀ خدا، خیال کرد هر کس برود خانۀ خدا خودِ خدا را هم می بیند. این به عشق دیدن صاحبخانه سخت به سرش زده بود که مرا هم باید ببری.

پسر جان آخر الان وقت سفر تو نیست. گفت: نه، مرا هم باید ببری. به هر زحمتی بود پدر را راضی کرد. مادر گفت: این بچّه را هم ببر، زیاد گریه می کند.

به مسجد شجره آمدند و مُحرِم شدند. هر دو با احرام به مکّه آمدند، هر دو به در مسجد الحرام رسیدند، آن جا دعایی دارد. پدر صورتش را به دیوار گذاشت، بچه هم به دنبال پدر این کار را کرد:

«الّلهُمَّ انَّ الْعَبْدَ عَبْدُکَ وَ الْبَلَدَ بَلَدُکَ وَ الْبَیْتُ بَیْتُکَ...» (1). از در مسجد الحرام که وارد شدند تا چشم پسر به بیت و به آن فضای مسجد افتاد، نعره ای زد و روی زمین افتاد، پدر بالای سرش نشست و دید که بچه مُرده است. بر سرش زد فریادزنان گفت: من و این بچه که مهمان تو بودیم، بچه ام کجا رفت؟ صدایی شنید که بچه ات به عشق دیدن من آمد، تو به عشق دیدن خانه، هر دو نفر شما هم به هدفتان رسیدید، تو به عشق دیدن بیت آمدی، این هم بیت، او هم به عشق دیدن من آمد و به من رسید، دیگر چه می خواهی؟

ص:351


1- (25)-تهذیب الاحکام:100/5،باب 8،حدیث 11.

خوشا آنان که اللّٰه یارشان بی(1)

دو دوست در مسجد الحرام

واقعاً هم هر دو خودشان را به اوج تقوا و معرفت رساندند و حرکت کردند و به مسجد الحرام آمدند. شبی در حال طواف مستحبی یک نفرشان دید که شخصی به کنارش آمد و دستش را گرفت، عجب دست گرمی دارد، آقا کجا شما را زیارت کرده ام؟

فرمود: اولین بار است که مرا زیارت می کنی. من همان کسی هستم که هر دو نفر شما دنبال من می گشتید.

گفت: فدای تو، تو حجّة بن الحسن هستی؟

فرمود: آری .

گفت: آقا رفیقم هم شما را می بیند؟

فرمود: نه، او با ما می آید، ولی مرا نمی بیند.

گفتم: من شما را معرفی بکنم؟

فرمود: مرا نمی بیند.

گفت: مگر آدم بدی است؟

فرمود: نه آدم خوبی است، ولی او لیاقت دیدن مرا ندارد.

گفت: آقا جان چرا؟

فرمود: در راه که دو نفرتان می آمدید، کنار یک زمین زراعت هر دو روی اسب سوار بودید. او خم شد یک دانه گندم را از خوشه چید تا ببیند رسیده است یا نه، بعد هم همان دانه را در همان زمین انداخت. دستی که به مال مردم دراز شده، چشمش دیگر لیاقت دیدن مرا ندارد. نباید مرا معرفی کنی.

ص:352


1- (26)-دیوان اشعار باباطاهر.

کسی که به دلیل دست درازی به یک دانه گندم نتواند جمال بندۀ صالح را ببیند، آیا با این همه اعمال می تواند جمال خود او را ببیند و به او برسد؟

مبارزۀ با نفس و کمک خداوند

با نفس باید کار کرد، نفس تا وقت شکوفایی عقل با ظواهر دنیا سر و کار دارد و به دنیا چسبیده است. پای تکلیف که به میان می آید، می خواهند او را بِبُرند، نمی بُرد، این جا نقطۀ «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ» است. خدا می گوید، بیا، دنیا می گوید، نرو، شهوت می گوید، نرو، مال می گوید، نرو، زن می گوید، نرو، مرد می گوید، نرو، مقام می گوید، نرو، چه زمانی می توان رفت؟ «إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی» ، وقتی دست خودش دراز شود و دست ما را بگیرد. دست خودش چه زمانی دراز می شود؟ قرآن دست خدا است، انبیا و ائمّه دست حق هستند، ماه رمضان و محرّم و عاشورا دست حق است، جهاد دست حق است، حلال دست حق است، عبادت دست حق است، ما بیاییم دستمان را به دست خدا بدهیم، خدایی که دستش دراز است:

«یا باسِطَ الیَدَینِ بالعَطِیَّةِ» (1). او که دائم می گوید: بندۀ من بیا عطای خودم را به تو بدهم. بنابراین، من باید دستم را دراز کنم تا به من بدهد، این رَحْم خداست، قرآن رَحْم خداست، انبیاء و ائمّه رَحْم خدا هستند: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی...».

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:353


1- (27)-مصباح الکفعمی:647.

ص:354

ص:355

ص:356

ص:357

ص:358

21 راه مبارزه با نفس امّاره

اشاره

نفس امّاره و برخورد آن با تکلیف

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:359

ص:360

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

خدای تبارک و تعالی می فرماید: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی...» (1)

چرا نَفْس انسان به شدّت امر به بدی می کند و بدترین بدیِ محصول نفس امّاره جدایی انسان از وجود مقدّس حضرت حق و غفلت از او در همۀ زمینه هاست که در مباحث گذشته بیان شد.

خلاصۀ بحث های گذشته این شد که نفس که کارگردان وجود انسان است و تمام اعضا و جوارح در اختیار خواسته ها، غرایض، شهوات و فعالیّت های او هستند، از بدو ولادت تا هنگام تکلیفْ دائماً با ظواهر دنیا و مسائل مادی سروکار و برخورد دارد و برخورد نیز به قدری قوی است که گویا نفس با تمام مظاهر زندگی مادی وحدت پیدا کرده است، اما تکلیف می خواهد نفس را از این وابستگی شدید به مسائل مادی که اکثر آنها هم برای بدن لذت آفرین هستند، جدا کند، و او را وادار کند تا در یک سفر بسیار مهم که مبدأ آن تکلیف و منتهایش وجود مقدّس حق است، حرکت کند.

در این جاست که وقتی پای مسائل الهی در کار می آید، قبول مسائل الهی و عمل کردن به آنها برای انسان سنگین و تلخ، رنج آور، با مشقّت و سخت است. انسان که به خودش مراجعه می کند، می بیند که گویا نمی خواهد و دوست ندارد این مسائل

ص:361


1- (1)-یوسف(12):53؛«من خود را از گناه تبرئه نمی کنم؛زیرا نفس طغیان گر،بسیار به بدی فرمان می دهد مگر زمانی که پروردگارم رحم کند...»

را بپذیرد.

اما از طرف دیگر، نَفْس انسان را شدید دعوت می کند که در همان چهارچوبی که بوده بماند و از لذت ها، مادیات و دنیا دست برندارد و در این سفر حرکت نکند و این همان حالت امّاره بودن نفس و اتصال نفس به تمام بدبختی ها است.

تکلیف و تأثیرات آن

اما تکلیف، مسئولیت و وظیفه کارش این است که نَفْس و تمام حالاتش را از آن چه در آن هست، درآورد و تبدیل کند. البته ایّام تبدیل، ایّام بسیار سختی است، ایّام پر رنج و مشقّتی است، ولی خدا و همۀ انبیا، امامان، اولیا و عاشقان خدا به انسان ها فرموده اند که این رنج، مشقّت و دردِ تبدیل شدن تمام روابط مادی به روابط الهی را چند روز تحمّل کنند و با این درد و رنج بسازند، این مشقّت را به جان بخرند و قبول کنند، و خود را وادار کنند که این روابط، تبدیل به روابط الهی شود، چرا که انسان بعد این مشقّت و تحمّل رنج چند روزه منافع ابدی و دائمی خواهد بُرد، اما اگر بخواهد در همین روابط مادی محض بماند و این روابط مادی را به روابط الهی تبدیل نکند، درست است که تا وقتی که بدنش سر پا باشد، لذت می بَرَد، ولی بعد از مدتی به تدریج، ساختمان بدن او رو به ویرانی و خرابی آورده، در بدن او فعل و انفعالاتی ایجاد می شود که نه تنها همان لذت را هم نمی برد، بلکه از لذت ها درد هم می کشد.

علّت رنج بردن از لذت ها

تعطیل شدن بسیاری از لذت ها به این دلیل است که دستگاه های مربوط به لذت خواهی بدن کهنه می شوند و از کار می افتند. در این صورت، بسیاری از چیزهایی که قبلاً لذت داشت و انسان مجبور است با آنها سروکار داشته باشد، دیگر

ص:362

لذت ندارند. هر چیزی که می خورد، آن را تلخ می یابد، زیرا ذائقه خراب شده، مزاج منحرف شده، معده دیگر غذا را قبول نمی کند، بنیادهای بدن به هم ریخته، انسان کم کم تمام آرزوهایش به آرزوی مُردن تبدیل می شود.

نَفَس به نَفَس می گوید که مرگ برای من نعمت بزرگی است، البته اگر دین دار باشد، چراکه بی دین دست به خودکشی (1)می زند و خودش را به اصطلاح راحت می کند، حال یا با آتش، یا پرتاب از بالای پشت بام، یا با زیر قطار انداختن خود، یا وصل کردن به سیم برق و یا خوردن زهر خودش را می کُشد، چراکه هر چیزی را که می خواسته دوره اش تمام شده، هر چیزی را می خواسته مال بدن بوده، بدن هم وقتش تمام شده، بنیادهایش به هم ریخته و دیگر فایده ای ندارد، از این رو، به خود می گوید که برای چه زنده بمانم، چون تمام زندگی اش برای بدن بود و الان که دیگر بدن وجود ندارد، می گوید، برای چه بمانم، یا خودکشی می کند و یا اگر مؤمن باشد، مرگ را برای خود عروسی می داند.

اما بعد از این مرگ، انسان به رنج دائم دچار خواهد شد، چراکه بسیاری از نواحی وجود که مربوط به حضرت حق بوده، تعطیل مانده و در قبر بدن حبس و نابود شده است و حالا که انسان وارد بر پروردگار عزیز عالَم می شود، اولین سؤال حق این است که در این مدّت عمری که در دنیا بودی، چه کردی؟ در آن هنگام انسان جوابی ندارد که به حق بدهد، تنها جوابی که دارد این است که تمام کارهایم برای بدنم بود، آن هم که در دنیا تمام شد: «وَ مٰا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ» (2)آن جا دیگر هیچ بهره ای و نصیبی ندارد.

تبدیل روابط مادی به روابط الهی

در هر صورت، تبدیل روابط و اهمیّت مسئله هم در همین رنج است، در همین کار و فعالیّت و حرکات است، البته اگر انسان حرکتش را در این مسیر ادامه دهد،

ص:363


1- (2)-روایات فراوانی در مورد مذمت و حرام بودن خودکشی یا به تعبیر روایات قتل نفس داریم که به دو نمونه از آن اکتفاء می کنیم،در بعضی از روایات قتل نفس را از گناهانی شمرده که مرتکب آن تا ابد در آتش جهنم خواهد بود: امام باقر علیه السّلام می فرماید: الکافی:112/3،حدیث 8؛وسائل الشیعة:24/29،باب 5،حدیث 35061؛«...إنّ المؤمن یبتلی بکلّ بلیّة و یموت بکلّ میتة إلاّ أنّه لا یقتل نفسه». امام صادق علیه السّلام می فرماید: الکافی:45/7،حدیث 1؛من لا یحضره الفقیه:571/3،حدیث 4953؛«...من قتل نفسه متعمّدا فهو فی نار جهنّم خالدا فیها».
2- (3)-شوری(42):20؛«کسی که زراعت آخرت را بخواهد،بر زراعتش می افزاییم.»

همۀ رنج های ظاهر، شدّت ها، الم ها، دردها و ناراحتی ها یک مرتبه تبدیل به عشق می شود، چون تجلّیات، تجلّیات نوری به انسان می شود، کم کم انسان می تواند عمق نماز را ببیند، عمق عالَم را کشف کند، الهاماتی را حس کند، آهسته آهسته سبک می شود، به تدریج با اولیای خدا حال دیگری پیدا می کند، از دیدن بدان متنفّر می شود، ظواهر دنیا عمقش را نشان می دهند که پوچ و هیچ هستند و «أَنَّمَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفٰاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکٰاثُرٌ ...» (1)می بیند: «زُیِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ الشَّهَوٰاتِ مِنَ النِّسٰاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنٰاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعٰامِ وَ الْحَرْثِ ذٰلِکَ مَتٰاعُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ». (2)

غرق در عشق به واقعیّات می شود، عشق هم بر تمام رنج ها و خستگی ها حاکم است، چون آتشی است که می سوزاند و جلو می رود. آن جاست که انسان به مقام مع اللهی می رسد، نفرت ها و محبّت ها و اخلاقیّات سر جای خودش می آیند و انسان در مقابل گناه موضع بسیار سختی خواهد گرفت. در مقابل عبادت هم سر از پا نخواهد شناخت. (3)

منزوی شدن مادیات

آنچه تا کنون بیان شد عبارت بود از تبدیل روابط نفس از مادیات محض به معنویات، با توجه به این که در تبدیل روابط به معنویات پای مادیات به کلی از میدان زندگی قطع نمی شود، نباید هم قطع شود، چون انسان تا در دنیا هست باید با مادیات، با مردم و کسب و کار سروکار داشته باشد، امّا کل روابط مادی که قبلاً حاکم بود و نمی گذاشت انسان رابطه ای داشته باشد، محکوم، دنباله رو و تابع می شود، انسان در همان زمان با پول سر و کار دارد، اما اول وجود مقدّس مولایش را نظر می کند که خداوند راجع به مال چه دستوری دارد؟ مولا هم به او می گوید: «أَحَلَّ اللّٰهُ الْبَیْعَ» (4)داد و ستد حلال است. مولا به او می گوید: جنس می خواهی بخری

ص:364


1- (4)-حدید(57):20؛«بدانید که زندگی دنیا[یی که دارنده اش از ایمان و عمل تهی است،]فقط بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشیتان به یکدیگر،و افزون خواهی در اموال و اولاد است...»
2- (5)-آل عمران(3):14؛«محبت و عشق به خواستنی ها[که عبارت است]از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چهارپایان و کشت و زراعت،برای مردم آراسته شده است؛اینها کالای زندگی[زودگذر]دنیاست؛و خداست که بازگشت نیکو نزد اوست.»
3- (6)-مناسب است برای بیداری از غفلت ها و بی اعتنایی به دنیا به چند روایت اشاره کنیم: إرشاد القلوب:18/1؛«أکثروا من ذکر هادم اللّذّات فإنّکم إن کنتم فی ضیق وسّعه علیکم فرضیتم به فأثبتّم و إن کنتم فی غنی نغصّه إلیکم فجدتم به فأجرتم فإنّ أحدکم إذا مات فقد قامت قیامته یری ما له من خیر أو شرّ إنّ اللّیالی قاطعات الآجال و الأیّام مدنیة الآجال و إنّ المرأ عند خروج نفسه و حلول رمسه یری جزاء ما أسلف و قلّة غناء ما خلّف و لعلّه من باطل جمعه أو من حقّ منعه. بسیار از شکننده لذّتها(و مرگ)یاد کنید،(چیزی که خوشیها را نابود و زندگیها را برهم می زند).زیرا اگر در تنگی(و سختی زندگی)باشید،آن را بر شما وسیع می سازد و به آن راضی می شوید و ثبات و آرامش پیدا می کنید و اگر دارای ثروت باشید،آن را در نظرتان،مبغوض می سازد و به بخشش می پردازید و پاداش می گیرید،چراکه هرکدام از شما،که بمیرید،قیامتش برپا می شود و پاداش خوبی و بدی را می بیند،و بدانید که(گذشت)شبها آرزوهایتان را از میان می برد و روزها نزدیک کننده مرگ شما هستند و هرگاه انسان از دنیا برود،و وارد گور شود،پاداش و کیفر آنچه را از پیش فرستاده می بیند و درمی یابد که آنچه را به جا گذاشته،برایش فائده ای ندارد و چه بسا(مال را)از حرام جمع کرده و یا حقوق(الهی)آن را نداده باشد». و نیز نقل شده از سعد(یکی از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)که گفت:در حال بیماری،به سلمان گفتم: کیف تجد نفسک فبکی فقال ما یبکیک فقال و اللّه ما أبکی حزنا علی الدّنیا و لکنّ بکائی لأنّ رسول اللّه ص قال لیکن بلاغ أحدکم من الدّنیا کزاد الرّاکب فأخاف أن أکون قد تجاوزت ذلک و لیس حوله فی بیته غیر مطهرة و إجّانة. خود را چگونه می بینی؟سلمان گریه کرد،سعد پرسید:چرا می گریی؟ پاسخ داد،به خدا سوگند برای دنیا(و از دست رفتن آن)گریه نمی کنم،بلکه برای این می گریم که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود:مال و دارایی شما در دنیا باید به اندازه توشه(و خرج سفر)مسافر باشد و من می ترسم که بیشتر از آن داشته باشم و در قیامت حساب آن را از من بخواهند؟!. (سعد گوید:)به اطراف خود نگاه کردم،جز آفتابه و کاسه سفالین و تشتی،چیزی ندیدم.
4- (7)-بقره(2):275؛«درحالی که خدا خریدوفروش را حلال کرده است.»

به قیمت عادلانه بخر، می خواهی بفروشی عادلانه بفروش، از فروش جنس آن چه به دست آورده ای، نیاز خود و زن و بچه ات را برطرف کن، مازاد آن را هم با من معامله کن. من قانون صدقات دارم، قانون انفاق دارم، قانون خمس دارم، قانون زکات دارم، قانون «تَعٰاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْویٰ» (1) دارم.

موضع انسان در مقابل مال، جان، مردم، ستمگران و تمام وجود موضع الهی می شود، با همۀ ظواهر هم سر و کار دارد، اما دیگر ظاهر را نمی بیند، بلکه باطن نگری است که در حرکت ظاهری تابع اوست، نه ظاهرنگری که باطنش خاموش باشد.

منزل تجلیه

نَفْس اگر با همۀ اعضا و جوارحی که در اختیار اوست وادار شود که در برابر اوامر وجود مقدّس حضرت دوست تسلیم شود، خواسته های حضرت مولا را اجرا کند.

به این مسئله «تجلیه» گویند هیچ کس هم نمی تواند بگوید نمی توانم. خواستۀ خدا بعد از دادن قدرت است. اول به انسان قدرت می دهد و بعد از او طلب برنامه می کند. جان می دهد، بعد می گوید که: جانت را با من معامله کن، مال می دهد، بعد می گوید: مالت را با من معامله کن، چشم می دهد، بعد می گوید: به آن چه راضی هستم، نگاه کن و به آن چه راضی نیستم، نگاه نکن، گوش می دهد و می گوید: حلال را بشنو و به حرام گوش نده، زبان می دهد و می گوید: آن چه را راضی ایم، بگو و آن چه راضی نیستیم، نگو. بنابراین، اول قدرت، نیرو و سرمایه می دهد و بعد تکلیف می خواهد.

خواستۀ وجود مقدّسش قبل از عنایت قدرت نیست. کسی که تکالیف را انجام نمی دهد نگوید نمی توانم، بلکه بگوید نمی خواهم انجام دهم، نگوید نمی توانم، بلکه بگوید آخرتم را نمی خواهم، بهشت را دوست ندارم، کمال و نجات را

ص:365


1- (8)-مائده(5):آیۀ 2؛«و یکدیگر را بر انجام کارهای خیر و پرهیزکاری یاری نمایید.»

نمی خواهم، در آینده هم نشینی با انبیا و ائمّه و اولیا و عاشقان را نمی خواهم. در واقع، همین ظواهر و لذایذ را می خواهد. نگوید نمی توانم پول و جان بدهم، نمی توانم گناه نکنم.

به هر حال تجلیه، تلخی و رنج و مشقّت دارد، چراکه خواسته های وجود مقدّس مولا با نفس امّاره روبه رو می شود و به دلیل این که انسان می خواهد برعکس تمام خواسته های نفس حرکت کند، برای او سخت و تلخ است، اما این سختی و تلخی را که به منزلۀ دارو است باید چشید و خورد.

رحمت خداوند در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام

در این جا مطالب بسیار مهمی از وجود مقدّس امیرالمؤمنین علیه السلام رسیده است.

ایشان در قسمتی از خطبۀ 234 معروف به قاصعه می فرماید:

«وَلَوَضَعَ مُجاهَدَةَ ابلیسَ عَنِ القُلوبِ» ؛ اگر می خواست درِ دل همۀ ما را از ابتدا به روی ابلیس می بست که دچار وسوسه و تردید و شک نشوید، دچار مرض قلبی نشوید. اگر می خواست همان گونه که شیاطین به آسمان ها راه ندارند، کاری می کرد که شما هم راه نداشته باشید

«وَلَنَفَی مُعْتَلَجَ الرَّیْبِ مِنَ النّاس» ؛ همۀ شما را یک پارچه ملکوتی صرف قرار می داد. اگر می خواست این کار را می کرد، اما نکرد، شما را مسلّح به یک سلسله ابزار روحی و بدنی و یک سلسله ابزار علمی و قانونی کرده که این مجموعه را «رَحِمَ رَبِّی» می گوید که این رحمت خداست، قدرت ما رحمت خداست، قرآن رحمت خداست، انبیا و ائمّه رحمت خدا هستند، قوانین رحمت خدا هستند، ماه رمضان رحمت خداست: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ ...» نَفْس من می گوید بیا برو جهنم: «إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی ...» ، مگر این که رحمت خدا مرا محاصره کند، و رحمت خدا اینهاست.

«ولکِنَّ اللّٰهَ یَخْتَبِرُ عِبادَهُ بِأنْواعِ الشَّدائد» ؛ عشق مولا بر این قرار گرفته که همۀ شما

ص:366

را دچار کارهای سخت و رنج ها و شدّت ها کند.

«ویَتَعَبَّدُهُم بِألوانِ المَجاهِدِ» ؛ رشته های رنگارنگی از عبادت برای شما قرار داده است.

«وَیَبْتَلیٖهِمْ بِضُروبِ المَکارِهِ» ؛ این قدر دردسرها، رنج ها، غصّه ها، مکاره برایتان قرار داده که حساب ندارد. ببینید ما از لابه لای چه چیزهایی باید رد شویم تا به او برسیم، آسان نمی توان به او رسید، چراکه او خودش را در قرآن «رَفِیعُ الدَّرَجٰاتِ» (1) می خواند؛ یعنی از همه بالاتر هستم و تو از این زمین تاریک باید حرکت کنی تا به من برسی. چه قدر انسان باید بکوشد تا این روابطی که شما را به زمین چسبانده، کنده نمی شوید، این همه رنج های عبادت و زحمت ها و مرارت های بندگی را باید چشید که روابط از این زمین کنده شود، از مادیات کنده شود، از شهوات کنده شود، انسان الهی شود.

«إخْراجاً لِلتَّکبُّرَ مِنْ قُلُوبِهِم» ؛ شما در پسِ این رنج ها نسبت به خدا یک دل متواضعی پیدا می کنید.

«وإسکاناً لِلتَّذَلُّلِ فی نُفُوسِهِم» ؛ در نَفْسِتان حالت ذلّت عالی نسبت به خدا از پسِ این رنج ها پیدا می شود.

«وَلِیَجْعَل ذلک أبْواباً فُتُحاً إلی فَضْلِهِ» ؛ یک مقدار که این جاده ها و کوره راه ها و عقبه ها و سختی های عبادت ها را رد کردید، درهایی که شماره ندارد از جانب او به روی شما باز می شود.

«وأسباباً ذُلُلاً لِعَفْوِهِ» ؛ وسایلی در اختیار شما قرار می گیرد که خدا می گوید نمی توانم این بنده ام را نبخشم، چون چیزهایی دارد که قابل عفو من است .

حکمت مشقت برخی از عبادات

«وَعَن ذلِکَ ما حَرَسَ اللّٰهُ عِبادَهُ المؤمِنین بِالصَّلَوات والزَّکَوات و مُجاهَدَةِ الصِّیامِ فِی

ص:367


1- (9)-غافر(40):15؛«بالابرندۀ درجات.»

الأیّامِ المَفْرُوضاتِ» ؛ به این دلیل است که خدا نماز را آورد، زکات را آورد، سختی روزه را در ایّام رمضان آورد.

«تَسْکیناً لِأطْرافِهِم» ؛ تا اعضا و جوارح شما از سیطرۀ شیطان آزاد شود.

«وتَخْشیٖعاً لِأبْصارِهِم» ؛ تا چشم شما از چشم چرانی های به مظاهر فریبندۀ دنیا بسته شود.

«وتَذْلیلاً لِنُفُوسِهِم» ؛ تا فروتن شوید .

«وتَخْفیضاً لِقُلُوبِهِم» ؛ تا دلتان برای او آب شود.

«وإذْهاباً للخُیَلاءِ عَنْهُم» (1) ؛ تا کبر و خودپسندی و خودیّت شما از جا برداشته شود.

نامۀ 45 امیرالمؤمنین علیه السلام

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نامۀ 45 نهج البلاغه می نویسد:

خودم با خودم چه کردم که علی شدم.

«إنَّمَا هِیَ نَفْسیٖ أروضُها بِ التَّقْویٰ» ؛ نفس را از افتادن در انواع لذت هایی که محبوبم نمی پسندید، نگه داشتم.

«لِتأتِیَ آمِنَةً یَومَ الخَوفِ الأکبَرِ» ؛ تا روز قیامت که از قبرم بیرون می آیم، دیگر وحشت زده نباشم، نگاهم به شعلۀ جهنّم نیفتد تا ببینم صدا از جهنّم درمی آید که:

علی مشتری من هستی از این رو نفس خود را نگه داشته و حفظش کردم.

«وَتَثْبُتَ عَلیٰ جوانِبِ المَزلَقِ» ؛ لغزشگاه زیاد کنار من بود، ولی سالم رد شدم.

«وَلَو شِئْتُ لاهْتَدیَتُ الطَّریقَ إلیٰ مُصَفّیٰ هَذا العَسَلِ» ؛ اگر علی می خواست از صاف ترین عسلْ برای خود غذا قرار دهد، قرار می داد.

«ولُبابِ هٰذا القَمْحِ» ؛ اگر می خواستم بگویم که مغز گندم ها را دربیاورید و برای من نان درست کنید، می کردند .

ص:368


1- (10)-بحار الأنوار:114/6؛نهج البلاغه:خطبۀ 234(خطبۀ قاصعه).

«ونَسائِجَ هذا القَزِّ» ؛ اگر می خواستم بگویم که پیلۀ ابریشم را بردارید نخ کنید و برای من پیراهن درست کنید، می کردند.

«ولکِنْ هَیْهاتَ أنْ یَغْلِبَنی هَوای» ؛ اما هرگز هوای نفس به علی علیه السلام مسلّط نمی شود، مگر هر چه دلم خواست، به آن گوش می دهم؟ مگر هر چه نَفْسم از من خواست، به او می دهم؟

«وَیَقُودَنی جَشَعی إلیٰ تَخَیُّرِ الأطْعِمَةِ» (1) ؛ مگر ممکن است حرص به علی دست پیدا کند و علی را به هر لذّتی که دلش خواست بکشاند؟

«وَکَلَهُ اللّٰهُ إلیٰ نَفْسِهِ فهُوَ جائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبیلِ» ؛ بیچاره با دچار شدن به نفسش از راه خدا منحرف شد.

«مشغوفٌ بِکَلامِ بِدْعَةٍ ودُعاءِ الضَلالَةٍ» (2)؛ دل به سخن غیر خدا بست و مردم را هم به گمراهی کشید.

محبوب ترین بندۀ نزد خدا در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام

در خطبۀ 86 می گوید:

«عِبادَ اللّٰهِ! إنّ مِنْ أحَبّ عِبادِاللّٰهِ إلَیْهِ، عَبْداً أعانَهُ اللّٰهُ عَلیٰ نَفْسِهِ»؛

می دانید محبوب ترین بنده نزد خدا چه کسی است؟ بنده ای که خدا او را برای تسلّط بر نَفْسش کمک کرده باشد، مگر بدون قدرت خدا می توان به نفس مسلّط شد، مگر بدون عنایت خدا می توان به خواسته های نفس مسلّط شد، کسی که به نفسش مسلّط است، محبوب خداست.

«فَاسْتَشْعَرَ الحُزْنَ» (3)؛ کسی که به نفسش مسلّط است، هر وقت نگاهش می کنی، می بینی شعارش غصّه و اندوه است. همیشه برای رسیدن به خدا اندوه و غصّه می خورد. برای رسیدن به مولا دائم می گوید: کِی می رسد؟ هنوز نرسیده است؟ ناراحت و غصّه دار است، من چه زمانی به محبوبم می رسم؟ از کجا باید

ص:369


1- (11)-نهج البلاغه:نامۀ 45.
2- (12)-نهج البلاغه:خطبۀ 17.
3- (13)-نهج البلاغه:خطبۀ 86؛بحار الأنوار:56/2،باب 11.

بفهمد که به محبوبش رسیده است؟ از درون خودش باید بفهمد.

علامت رضایت خداوند

از پیغمبر پرسید: از کجا بفهمم خدا از من راضی است؟ فرمود: از دل خودت، ببین تو از خدا راضی هستی، از درون خودت باید به او برسی. شعار او اندوه است، رویّۀ زندگی او ترس از عذاب خداست.

«فَظَهَرَ مِصْباحُ الهُدیٰ فی قَلْبِهِ» (1)؛ چراغی در دل او روشن شده که همان تجلّی عشق الهی است. دلی دیگر دارد، هر چه برایش فراهم می شود باز هم می بینم در قیافه اش اندوه پیداست. می گویم، چه شده است؟ می گوید: نمی دانم دلم به هیچ چیزی خوش نمی شود.

غلامان امام زین العابدین علیه السلام می دیدند که از شبهای قدر به بعد امام ناله و گریه سر می دهد، دیگر نمی خوابد، مقداری که زمان می گذرد با یک حالی برمی گردد و می گوید: رمضان رفتی؟! دیگر دلم خوش نیست، نه به غذا دلم خوش است، نه به لباس و نه به جوانی، فقط دلم به او خوش است، دل خوشی دیگری ندارم. انسان به چه چیزی دل خوش باشد؟! اینها که دل خوشی نمی آورد، اینها همه تا دمِ قبر هستند، خیلی هایشان هم وسط راه انسان را رها می کنند.

«فَظَهَرَ مِصْباحُ الهُدیٰ فی قَلْبِهِ» ؛ چراغ روشن شده، چراغ که روشن شود، دیگر نماز خستگی ندارد، بلکه فقط عشق دارد:

«رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ ...» (2)

نماز ظهر عاشورا

در آن هنگام که تیر و نیزه مانند باران می بارید، ابوثُمامه در ظهر عاشورا می گوید:

حسین جان! می خواهم نماز بخوانم، آن هم پشت سر شما. امام هم به او نمی گوید

ص:370


1- (14)-نهج البلاغه:خطبۀ 86.
2- (15)-نور(24):36؛«[این نور]در خانه هایی است که خدا اذن داده[شأن و منزلت و قدر و عظمت آنها] رفعت یابند و نامش در آنها ذکر شود،همواره در آن خانه ها صبح و شام او را تسبیح می گویند.»

چه وقت نماز است، اسلحه و آتش می بارد! امام هم به این چیزها نگاه نمی کند، او هم از امامش یاد گرفته است. امام، علی اکبر را صدا می زند و می فرماید: علی جان اذان بگو. هیجده نفر بیشتر نبودند:

«الصَّلاةُ مِعْراجُ المُؤمِنِ» (1)؛ نماز معراج مؤمن است،

«الصَّلاةُ قُربانُ کُلِّ تَقِیٍّ» (2)؛ نماز مایۀ تقرّب هر پرهیزگار به خداست. این «اللّٰه اکبر» از تمام عسل هایی که مردم عالَم می خورند، در دهان او شیرین تر است.

حبیب من به من اجازه داده تا اسمش را ببرم، مولایم اجازه داده هر 24 ساعت پنج دفعه با او گفتگو کنم. خیلی ها هستند تا آخر عمرشان اصلاً یاد خدا هم نمی کنند، اما خدا دائم یاد من است، من دائم یاد او هستم.

صاحب خانه دیدن هنر است نه خانه دیدن

به مردی گفتند: تو سی سال است که در مشهد هستی، چرا حرم نمی آیی؟ گفت:

من پیش خودِ حضرت رضا هستم، دور نیستم، حرم برای چه بیایم؟ اصرار کردند یک دفعه بیا، یک دفعه بلند شد و آمد. دمِ در گفت که چه کار باید بکنم؟ گفتند: اذن دخول بخواه:

«أتاذنُ لی یَابنَ رَسولِ اللّٰهِ أن أدخُلَ حَرَمَکَ» (3)، گفت: اجازه باید گرفت؟ گفتند: بله، این جور دستور داده اند، برای اولین بار تابلوی اذن دخول را نگاه کرد، گفت:

«أتأذَنُ لی یَابنَ رَسول اللّٰه» . کسانی که اطراف او بودند و او را آورده بودند، همه شنیدند که با گوش خودشان از حرم صدا آمد، بله، اجازه می دهیم. این چراغ اگر نورش قوی شود، انسان پشت پرده و عمق را می بیند.

امیرالمؤمنین می فرمایند:

«وَهُمْ وَالنّارَ کَمَنْ قدرآها» (4)؛ می دانی چرا قیافه اش اندوهناک است؟ با این که در دنیاست، ولی از همین جا جهنّم را می بیند، همه چیز را می بیند، راحت خوابش نمی برد، خوش نیست، خوشی او چه زمانی شروع می شود؟

ص:371


1- (16)-مستدرک سفینة البحار:343/6.
2- (17)-دعائم الإسلام:133/1؛الکافی:265/3،حدیث 6.
3- (18)-مفاتیح الجنان:زیارة امام رضا علیه السّلام.
4- (19)-نهج البلاغه:خطبۀ همّام 184؛بحار الأنوار:315/64،باب 15.

سخنی از امام موسی بن جعفر علیهما السلام

حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام می فرماید:

زمانی که چشمش به ملک الموت می افتد، می گوید: آمده ای مرا پیش حبیبم ببری، زود باش، دیگر معطّلم نکن، قبض روحم کن.

«فَزَهَرَ مِصْباحُ الهُدیٰ فی قَلْبِهِ».

«وأَعَدَّ القِریٰ لِیَومِهِ النّازِلِ بِهِ» از همین جا سفره اش را برای روزی که به مهمانی خدا می خواهد برود آماده کرده است.

«فَقَرَّبَ عَلیٰ نَفْسِهِ البَعیدَ» ؛ هیچ با مردن بین خودش و مرگ فاصله نمی بیند.

همین الان خودش را در حال مرگ می بیند.

«وَهَوَّنَ الشَّدیدَ» ؛ با عبادت، سختی های قیامت را آسان کرده است.

«نَظَرَ فَأَبْصَرَ» ؛ چشمش را باز کرد و آن چه نادیدنی بود، دید:

چشم دل باز کن که جان بینی آن چه نادیدنی است آن بینی (1)

«وَ ذَکَرَ فَاسْتَکْثَرَ» ؛ یک بار که گفت: «یا اللّٰه»، قانع نشد، دوباره و دوباره و دوباره گفت:

«فَاسْتَکْثَر» . امیرالمؤمنین می فرماید: کارش به جایی رسیده که کنار دست او می نشینی و می توانی گوش های خود را باز کنی. تمام سلول ها و خون و گوشت و پوستش می گوید: «یا اللّٰه، یا اللّٰه»، همیشه می گوید، «اللّٰه».

«ذَکَرَ فَاسْتَکْثَر» هر چه را هم به او نشان می دهند، عادی است، نه تابلوها برای او غیر عادی است، نه طبیعت و نه گلستان. هر جا او را می بری می بینی که غیر از دیگران است، به همه چیز با عشق محبوب نگاه می کند چون آثار او را می بیند.

به دریا بنگرم دریا ته وینم(2)

***

ص:372


1- (20)-دیوان اشعار هاتف اصفهانی.
2- (21)-بابا طاهر.

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم (1)

«وَ ذَکَرَ فَاسْتَکْثَرَ وَ ارْتَوَیٰ مِنْ عَذْبٍ فُراتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلاً وَ سَلَکَ سَبیلاً جَدَدَاً قَدْ خَلَعَ سَرابیلَ الشَّهَواتِ» ؛ تمام لباس شهوات را از وجودش بیرون آورده، از هیچ چیزی لذت نمی برد.

«وتَخَلّیٰ مِنَ الهُمُومِ» ؛ تمام غصّه ها را دور ریخته است.

«إلّا هَمّاً واحِداً انْفَرَدَ بِهِ» ؛ فقط یک غصّه دارد، به هر کس می رسد، می گوید: من چه زمانی به مولایم می رسم؟ چه زمانی محبوبم از من راضی می شود؟

«فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ العَمیٰ» ؛ از کوری خارج شده و می بیند.

«ومُشارَکَةِ أهْلِ الهَویٰ» ؛ دیگر نمی تواند با هواپرستان بنشیند.

«وَ صٰارَ مِنْ مَفاتیحِ أبوابِ الهُدیٰ» ؛ وجودش تبدیل به کلید شده، به هر کس می رسد، او را هم می سوزاند، به هر کس می رسد که خدا را قبول ندارد با دیدن این ها اخلاق و رفتارش عوض می شود و منقلب می گردد و می گوید: آقا چه شده است؟ چه کسی در تو اثر گذاشته، اسم او را به من بگو، مرا نیز با او آشنا کن.

«وَ صٰارَ مِنْ مَفاتیحِ أبوابِ الهُدیٰ، و مَغالیقِ أبْوابِ الرَّدیٰ» (2)؛ تمام درهای گمراهی را می بندد. این تجلیه است. ابتدای کار هم سخت است، چون انسان می خواهد همۀ روابط غیر خدایی را تبدیل به روابط خدایی کند. خودمان را بسنجیم.

در روایات به گریه از خوف خدا توصیه شده است:

«وَعَبْرَةَ مَنْ بَکیٰ مِنْ خوفِکَ مَرحومَةً» (3)؛ یعنی هر وقت برای من گریه کنید، گناهانتان را می بخشم، دل شما را روشن می کنم، جانتان را صفا می دهم:

تا نگرید ابر کِی روید چمن***تا نگرید طفل کِی نوشد لبن (4)

از اول این گریه را قرار داده تا از مادر متولد شدیم برای شیر گریه کردیم، مادر

ص:373


1- (22)-دیوان اشعار حافظ شیرازی.
2- (23)-نهج البلاغه:خطبۀ 87؛بحار الأنوار:56/2،باب 11،حدیث 36.
3- (24)-مصباح المتهجد:738؛مصباح الکفعمی:480،زیارت امین اللّه.
4- (25)-مثنوی معنوی مولوی.

دوید و به ما شیر داد، حالا هم که بزرگ شدیم پیش خودش باید گریه کنیم، تا گریۀ ما درمی آید، می گوید، هان! چه شده است بندۀ من؟ ما را آرام می کند، اگر گریه کنیم آرام می شویم و اگر گریه نکنیم، آرام نمی شویم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:374

ص:375

ص:376

ص:377

ص:378

پی نوشت ها

22 منازل و مراحل عرفان و شناخت نفس

اشاره

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:379

ص:380

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

مسأله ای که در جنب نفس، با توجه به آیات کتاب خدا و روایات و اخبار مطرح است، مسئلۀ تجلیه یا طهارت ظاهر وجود است.

اگر انسان طالب خیر دنیا و آخرت باشد، برای تحقّق آن باید این منزل را طی کند. قواعد این منزل در اختیار علم فقه و علم حلال و حرام است.

در علم فقه اکثر مسائل بر محور وظایف و مسئولیت های عبادی آنان دور می زند. در علم حلال و حرام هم اکثر مسائل بر امور اقتصادی و مخصوصاً مسئلۀ خوراک، پوشاک و مسکن انسان دور می زند.

نفس که کارگردان تمام اعضا و جوارح و فرماندۀ تمام عناصر وجودی انسان است باید با علم فقه و علم حلال و حرام حالت انقیاد پیدا کند، به این معنا که تمام خواسته ها، شهوات، غرایض و امیالی که بر این تابلو نقش بسته باید مقیّد به حدود خدا شود، نفس وقتی حالت انقیاد و تسلیم در برابر امر خدا پیدا کرد، وارد منطقۀ نورانی نماز می شود، وارد محیط پربرکت روزه می شود، وارد دنیای باعظمت جهاد و شهادت می شود، وارد دنیای انفاق و صدقات و حجّ و امر به معروف و نهی از منکر و سایر مسائل عبادی حق می شود.

وقتی وارد این میدان ها شد، تمام تبعاتش را با خودش می برد، چون همۀ اعضا و

ص:381

جوارح انسان برای نفس به منزلۀ ابزار هستند. وقتی کارفرما برای کاری می رود، تمام ابزارش را هم دنبال خودش می برد. اگر نفس شیطانی باشد و بخواهد در مجلس گناه شرکت کند، ابزارش را هم با خودش می برد، چشم، گوش، زبان، دست، پا و شکم را می برد و اگر نخواهد برود هیچ کدامشان نمی روند.

نفس که نرود تبعاتش هم نمی روند، البته تبعات نفس از خود اختیاری ندارند، بلکه همه تسلیم نفس هستند. باید دید نفس تسلیم چه ناحیه ای است، اگر تسلیم ناحیۀ الهی است، وقتی به طرف وجود مقدّس دوست حرکت می کند، همۀ اعضا و جوارح را هم با خودش می برد، وقتی در حالت انقیاد و تسلیم نسبت به مولا به سر می برد، اعضا و جوارح هم به تبع او در حال انقیاد و تسلیم عملی نسبت به حق برمی آیند. البته تسلیم او تسلیم حالی است و تسلیم سایر اعضا و جوارح تسلیم عملی، حرکتی و فعلی است.

مراحل لقای انسان

عمده و ریشۀ مسئله توجّه و حال است، اگر انسان حال داشته باشد، عبادت دارد، اگر حال نداشته باشد، عبادت ندارد. در اکثر معارف وارد شده که عبادت بی عشق، عبادت بی حال، عبادت بی شناخت، عبادت بی معرفت، عبادت بدون حالت تسلیم عبادت نیست. یک سلسله حرکاتی است که این حرکات ارزش فوق العاده ندارند. پایۀ همۀ این واقعیّات هم معرفت است، این قدر که انسان بفهمد جز وجود مقدّس، یار دیّاری در این آفرینش وجود ندارد.

تمام روی وجود را به طرف او برمی گرداند، چون تنها او وجود اصیل است، بقیّه وجود تَبَعی هستند. آنها هم اکثر وجودات را وجود تبعی می بینند، انبیا، ائمّه، اولیا و عاشقان که وجودهای تَبَعی را هم نمی دیدند، یک وجود بیشتر نمی دیدند و آن وجود مقدّس حق بود، پس بقیّه را به چه صورت نگاه می کردند؟ به صورت تجلّی،

ص:382

تجلّی که استقلال ندارد، تجلّی منبع می خواهد و وقتی که انسان محو در منبع شد، اصلاً نوبت به تماشای تجلّی دیگر نمی رسد. نفس اگر به چنین حالت علمی و عملی برسد، حال پیدا می کند.

این حال است که منشأ تمام رشته های بندگی است، منشأ گریه، شادی، انبساط، حرکت، فعالیّت، بیداری، عبادت و نماز با خشوع است، ولی آیا بزرگان و رهروان این راه و سالکان این مسیر به همین حدود قانع شدند؟ مگر به حدّ این عبادات، به حدّ علم فقه و علم حلال و حرام قانع شدند؟ آنان تمام این مراحل را پلّه و قدم اول می دانند، چون یار بسیار باعظمتی است و به این راحتی ها کسی نمی تواند به او و به لقای او برسد.

حجاب های ظلمانی و نوری در این مسیر بسیار زیاد است که انسان حجاب به حجاب، منزل به منزل، مرحله به مرحله باید بگذرد، به صورت دفعی و لحظه ای هم نمی شود، بلکه انسان باید به تدریج حرکت کند، پلّه به پلّه منزل ها و حجاب ها را پشت سر بگذارد تا به آن واقعیّتی که قرآن اسمش را لقای انسان گذاشته برسد؛ یعنی به جایی برسد که خداوند با تمام هویّت خدایی اش از انسان راضی شود، انسان هم با تمام هویّت انسانی اش از خدا راضی شود. می دانید که رسیدن به این منزل کار ساده ای نیست. (1)

لقای انسانیت

نمونۀ افرادی هم که به این منزل و لقای انسانیت رسیده اند تعدادشان خیلی کم است. تنها یک نفر به این منزل رسید. کسی که از رستنگاه مو تا نوک پایش یک جای سالم در پشت و روی بدنش نبود، روبه روی او 72 بدن بی سر و قطعه قطعه روی خاک افتاده، این طرفش هم صدای 84 زن و بچه به گوش او برسد.

کشته های او هم کشته های عادی نیست، بلکه تمام شان غیر عادی اند، عالِم،

ص:383


1- (1)-امیر المؤمنین علیه السّلام درباره عبادت خداوند می فرماید: نهج البلاغه:حکمت 237؛«و قال علیه السّلام إنّ قوما عبدوا اللّه رغبة فتلک عبادة التّجّار و إنّ قوما عبدوا اللّه رهبة فتلک عبادة العبید و إنّ قوما عبدوا اللّه شکرا فتلک عبادة الأحرار. گروهی عبادت کرده اند خدای عز و جلّ را از راه ترس پس این عبادت بندگان است که از ترس آقا خدمت میکنند.و گروهی عبادت کرده اند خدای تبارک و تعالی را از برای طلب ثواب،پس این عبادت مزدوران است که کاری میکنند که مزدی ستانند،و گروهی عبادت کرده اند خدای عز و جلّ را بسبب محض دوستی او، پس این عبادت آزادگان است». و نیز می فرماید: الألفین:128؛«إلهی ما عبدتک شوقا إلی جنتک و لا خوفا من نارک بل وجدتک أهلا للعبادة فعبدتک. خدایا ترا عبادت نکرده ام برای اشتیاق به بهشت و نه از ترس از آتشت بلکه برای اینکه ترا برای عبادت شایسته یافتم پس ترا عبادت کردم».

عادل و موثّق هستند. آن گونه که در زیارتشان می خوانیم از اولیای حق و در رأس عارفان تاریخ هستند. زن و بچه اش هم زن و بچۀ عادی نیستند، نه خواهرش عادی است و نه دخترش سکینه و نه این اهل بیت، هیچکدام عادی نیستند. بلکه همه از اولیا و فرازنگان و برترین های روزگارند.

کسی که در امواج انواع بلاها دچار است و در اوج این بلاها بگوید:

«إلهی، رِضَیً بِقَضٰائِکَ» (1)به این وضعی که الان در آن هستم و تو می بینی که به خاطر تو هم به این وضع دچار شده ام، راضیِ راضی هستم و این رضایت کاشف از رضایت حق است فردی عادی است؟ از این رو، وقتی آیۀ آخر سورۀ فجر آمد که: «یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً»، (2)شخصی از پیامبر پرسید: این سوره چیست؟ پیامبر فرمود: این سوره، «سورة الحسین» است. اصلاً حرف خدا در این آیه فقط با حسینِ من است.

منزل تجلیه

منزل تجلیه، منزل ساده ای نیست، منزل تجلیه است عبارت است از: علم فقه و علم به حلال و حرام و وادار کردن نفس که حالت انقیاد و تسلیم در مقابل وجود مقدّس دوست پیدا کند و بعد هم همۀ اعضا و جوارح مقیّد به قیود رسالۀ مرجع تقلید شوند و همۀ اعضا و جوارح مقیّد به قیود کتاب حلال و حرام شوند و حتی این قدر قید قوی باشد که اگر انسان سر سفره ای قرار گرفت که خوشمزه تر از آن دیگر نبود، ولی شبهه داشت که حلال است یا حرام، واقعاً نخورد، حتی بو هم نکشد.

این قید چنین قدرتی دارد، قدرتی که انسان سر سال وقتی حساب می کند، می بیند دویست هزار تومان منفعت کرده، که چهل هزار تومانش خمس و سهم امام است، در این هنگام هیچ معطّل نشود و آن را از مالش دور می کند، چراکه حق

ص:384


1- (2)-موسوعة الامام علی بن ابی طالب فی الکتاب و السنة:248/7.
2- (3)-فجر(89):27-28؛«ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته!*به سوی پروردگارت درحالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است،بازگرد.»

دیگران است، حق خداست، خدا گفته راضی نیستم این پول بین پول هایت باشد.

این قدر مقیّد به حلال و حرام است، این قدر مقیّد به فقه، نماز اول وقت، وضوی درست، نماز درست، روزه و حج و جهاد با شرایط است.

مجموع این علم و عمل و حال را که با همدیگر در این منزل ایجاد کرد تازه وارد پلّه و قدم اول شده است.

بعضی ها بیخود از خودشان گلایه نمی کردند و راست می گفتند که:

هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم (1)

آنها تمام آرامی روحشان به این جهت بود که پایین نبودند، از اوج قلّۀ عرفان الهی و انسانی همه چیز را تماشا می کردند. خود به خود عمق بین و تیزبین بودند و به همین دلیل همیشه در حال رضایت بوده و هیچ گاه شکوه و اعتراضی نداشتند.

اگر حرف می زدند، حرف زدنشان مطابق با قرآن بود، اگر درِ مغازۀ نانوایی هم می رفتند، فقط یک بار می گفتند: آقا یک نان به ما بده و بار دوم حرف نمی زدند و می گفتند که بیشتر از این اجازه نداریم زبان را خرج شکم کنیم.

مقیّد و مراقب بودند، مُحاسب بودند، چشمشان را یک لحظه بیخودی صرف نگاه کردن نمی کردند، چشم کار می کرد، اما درست کار می کرد. اجازه نمی دادند که قلبشان برای کسی بتپد، اما فقط برای یک نفر قلبشان می زد، آن هم فقط حضرت حق بود. می فهمیدند که تمام وجود و بدن ما پر از خون است، این خون های ما که از گلبول های قرمز تشکیل شده و بسیار زیاد هم هست، تا آن جا که می گویند اگر گلبول ها را دربیاورند و روی هم بچینند، ستونی به طول 357 هزار کیلومتر می شود، هر یک دانه گلبول خون را که در بیاورند و زیر قوی ترین میکرسکوپ بگذارند، می بینید که تمام گلبول های خون بدن انسان ها یک جور است، - برخلاف حیوانات که یک جور نیست - تمام به شکل «اللّٰه» است.

ص:385


1- (4)-مولوی.

غیر از خدا چه کسی در وجود ما هست، در عالَم چه کسی هست، بقیّه که هستند، بقیّه چه هستند؟ دل برای چه کسی بتپد؟ آنها با محاسبه زندگی می کردند.

اگر وقت ازدواج می شد، بر فرض اگر دنبال زیباترین دختر شهرشان می رفتند و پدر و مادر دختر جواب رد می داد، به خدا همان جا می گفتند، الحمد للّٰه رب العالمین و بیرون می آمدند و عفت خود را حفظ می کردند.

قرآن می گوید:

«وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً ...» (1)

به نفسشان می گفتند: حالا که کسی حاضر نشد به تو دختر بدهد تا جواب شهوتت را بدهی، این شهوت را برای خدا حبس کن و حبس می کردند تا بمیرند.

این قدم، پرده و منزل اول است. هر کسی با خودش فکر کند که آیا به همین منزل اول رسیده؛ یعنی علم فقه را پیدا کرده، علم رساله را که یاد گرفتن یک مسئلۀ واجب شرعی مساوی با دوازده هزار ختم قرآن است، یاد گرفته و بعد هم به آن عمل کرده یا نه؟ در مسئلۀ حلال و حرام چه می کند؟ در مسئلۀ لقمۀ حرام چه می کند؟ اولیای الهی اگر حلالِ حلال هم به دست می آوردند، همان را به اندازۀ ضرورت و اکتفا استفاده می کردند. خیال نکنید که اگر به حلال می رسیدند، مست می کردند، خوشحال می شدند، حال و زندگی شان عوض می شد؟!

فقه، زیربنای سلامت عبادات

این منزل تجلیه است که عهده دار این منزل علم فقه و علم حلال و حرام است.

فقه زیربنای سلامت عبادات است. اگر جایی از وضوی انسان اشکال داشته باشد، تا آخر عمرش هم دنبالش را نگیرد، همۀ نمازهایش باطل است و وقتی هم که وضویش درست باشد، نمازش درست باشد. یک لقمۀ حرام که بخورد، خدا

ص:386


1- (5)-نور(24):33؛«و کسانی که[وسیلۀ]ازدواجی نمی یابند باید پاکدامنی پیشه کنند.»

می فرماید نمازت را بخوان، اما تا آثار این لقمه در بدن تو هست، نگاه به تو نمی کنم، هیچ معشوقی هم به اندازۀ حق باریک بین و دقیق نیست. می گوید: با لقمۀ حرام، با چشم نجس، با زبان نجس، با لباس غصبی، با ریش تراشیده، با قلب مغرور، با ریا، با عُجب، با کبر پیش من نیا. امیرالمؤمنین هم اعلام می کند:

«اللهُمَّ إنّی أسألُکَ سُؤالَ خاضعٍ مُتَذَلّلٍ خاشِعٍ» (1)؛ مولای من! حبیب من! آن طور که خودت خواستی آمدم.

ناز و غمزۀ محبوب

تمام غزلیّاتی که عرفا در کتاب هایشان دارند، صحبت ناز و ابرو و مو و غمزه و این حرف هاست. معانی اش را ببینید که چیست. این غمزۀ الهی است. چه غمزه ای دارد؟ او خیلی ناز می کند و هر کس می خواهد به او برسد باید نازش را بخرد، بدون معاملۀ با ناز محبوب به محبوب نمی توان رسید، باید نازش را خرید، از این رو، وقتی می گوید بیا، به گنهکار عادی و معمولی نمی گوید، بلکه به پیغمبر می گوید: به او بگو توبه کن و بیا؛ یعنی خودت را پاک کن، چراکه من در قرآن هم گفته ام:

«وَ الطَّیِّبٰاتُ لِلطَّیِّبِینَ» (2)چون خدا طیّب و پاکیزه است باید برای رسیدن به او پاکیزه شد. «اَلْخَبِیثٰاتُ لِلْخَبِیثِینَ» (3) بدگِل ها مال بدگِل. ابلیس زشت است. بدگِل ها هم مال ابلیس، اما زیباها برای خدا هستند. گاهی که جبرئیل می خواست پیش پیغمبر بیاید، خدا می فرمود: به حبیب من بگو که سلام مرا به بلال برساند. به او بگو که بهشت زیبای من مشتاق جمال زیبای توست: (4) «وَ الطَّیِّبٰاتُ لِلطَّیِّبِینَ» .

این منزل که ملاحظه کردید ریشۀ قرآنی دارد، ریشۀ فقهی دارد، ریشۀ حلال و حرامی دارد، حرف غیر نیست، حرف خارج هم نیست، مسائل هم مسائل التقاطی نیست.

منزل تخلیه

منزل دوم منزل تخلیه است. تخلیه منزل بسیار مهمی است. انسان وارد منزل

ص:387


1- (6)-نهج السعادة:152/6؛مصباح المتهجد 844(دعای کمیل).
2- (7)-نور(24):26؛«و زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک اند.»
3- (8)-همان.
4- (9)-بحار الأنوار:202/31؛شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید:104/10؛«قال رسول الله صلّی اللّه علیه و آله:اشتاقت الجنة إلی علی و عمار و سلمان و بلال.» بحار الأنوار:341/22،باب 10،حدیث 52؛روضة الواعظین:282/2؛«یا علی!إنّ الجنّة تشتاق الیک و إلی عمار و سلمان و ابی ذر و المقداد.» و در ذیل همین حدیث آمده است که: «إنّ الجنة لأشوق إلی سلمان من سلمان إلی الجنّة و إنّ الجنة لأعشق لسلمان من سلمان للجنّة.»

اول که شد، حلال و حرام را که یاد گرفت، فقه را که یاد گرفت، تمام اعضا و جوارحش وارد عبادت که شد، تمام بزرگان دین ما گفته اند که: این طهارت ظاهری است، این ظاهر است، هنوز به باطن دست نخورده، باطن را باید در منزل دوم جویا شد. حالا باید بنشینم در خودم جستجو کنم، ببینم کانال هایی که باید رحمت حق را بگیرد، آیا باز است یا بسته. اگر باز است که تخلیه خود به خود صورت گرفته و اگر بسته است، آن آب رحمت الهی، آن عنایات الهی می خواهد وارد وجود شود، باید یک لایروبی حسابی شود. از قلب و نفس و جان و درون، باید این لایروبی را انجام داد:

ای خدا این نهر جان را از هوس

بیشتر قنات های ایران را مرتب لایروبی می کنند، چراکه گل و ماسه و لای می گیرد. از مبدأ آب به منتها نمی آید. دیگر کشاورزی زمین های بعد از قنات از بین می رود، اما لایروبی می کنند. یک لایروبی کامل می خواهد، یک تخلیۀ کامل که سراسر وجود از رذایل اخلاقی پاک شود، سراسر وجود از رسوب و لجن بدبوی متعفّنِ ریا، از لجن متعفّن تکبّر، از لجن متعفّن غرور، از لجن متعفّن بخل، حسد، منیّت و کبر پاک شود که دائم واقعاً خودم را چنین ببینم:

«وأنا عَبْدُکَ الضَّعیفُ الذَّلیلُ الحَقیرُ المِسْکینُ المُسْتَکینُ». (1)

یک لایروبی کامل، چون کسی که حالت استغنا دارد، چیزی به او نمی دهند.

انسان در محضر الهی باید اظهار فقر کند تا به او عنایت شود، اما اگر لجن توانگری و عجب و منیّت و خودنمایی در تمام شریانات وجود پر باشد، عنایت به او نمی رسد، رحمت نمی رسد. این منزل دوم است.

ص:388


1- (10)-مصباح المتهجد:847؛مصباح الکفعمی:557(دعای کمیل).

منزل تحلیه

اما منزل سوم منزل تحلیه است که وقتی آیینه پاک شد و از این زنگ ها و کدورت ها لایروبی انجام گرفت، حالا باید در مقام شکوفا کردن و انعکاس صفات الهی برخاست. رحم، عاطفه، مروّت، صفا، وفا، جوانمردی، عشق، کرامت، فضیلت، درستی، پاکی، تواضع، جود و سخا همه باید در وجود انسان قرار بگیرد.

علم اخلاق عهده دار این دو منزل است. رئوس علم اخلاق در قرآن مجید بیان شده است. به دلیل این واقعیّت اخلاقی بود که خدا در قرآن به پیامبرش گفت:

«وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ» (1)حبیب من! از اخلاق تو چه بگویم، از عالَم اخلاق تو بزرگ تر است. این قدر این مرد آراسته و پاک بود.

این منزل دوم و سوم با معرفت به اصول اخلاقی امکان پذیر است.

حالت جذب و انجذاب

اکنون که انسان با طی کردن این سه منزل حالتی بین او و محبوبش به نام حالت «جذب و انجذاب» شروع به آشکار شدن می کند، حالا همۀ دنیا جمع می شوند تا انسان را به سمت خود بکشند. انسان پی می برد که گویی خود به خود به طرف کس دیگری کشیده می شود. حالا همۀ عالم می خواهند با رساندن خودشان به او، انسان را قانع کنند. انسان می بیند که یک حالت فرار از این عالم ماده و ظاهر دارد و آهسته آهسته آن محبت های قوی به این ظواهر مادی و پول و طلا و نقره و مرکب و ریاست و مقام سرد شده و یک شعلۀ دیگری از درون برافروخته شده است. حرارت دیگری دارد، حال دیگری دارد، آهسته آهسته با عنایت خدا این حال جذبه قوی می شود،

ص:389


1- (11)-قلم(68):4؛«و یقینا تو بر ملکات و سجایای اخلاقی عظیمی قرار داری.» اخلاق این قدر مهم و باارزش است که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله هدف از بعثت را این گونه بیان می فرماید: مستدرک الوسائل:187/11،باب 6،حدیث 12701؛مجموعة ورّام:89/1؛«إنّما بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق».

این انجذاب قدرت پیدا می کند، گرم گرم می شود، می سوزاند، آن قدر می سوزاند تا انسان به مقام بی خودی برسد؛ یعنی به مقامی برسد که دیگر خودش هم نسبت به خودش حسّی نداشته باشد و فقط خدا ببیند، هیچ کس دیگر غیر او نمانده است:

«لَیْسَ فِی الدَّارِ غَیْرُهُ دَیَّارٌ» (1).

این جا ابتدای منزل فناست. فنای آن آتش و حرارت و آن عشق به مولا همه چیز را سوزانده، تمام محبت های قلّابی را سرد کرده و فقط یک گرمی برای انسان مانده، گرمی عشق و این گرمی خودِ انسان را هم کم کم می سوزاند، یک حالت فنا پیدا می کند.

منزل فنا و مراحل فنای آن

اشاره

این فنا در سه مرحله ظهور می کند:

فنای در افعال، فنای در صفات، فنای در ذات.

فنای در افعال

اشاره

اما در فنای در افعال، حال انسان به جایی می رسد که تمام حرکات عالم را فقط یک حرکت می بیند و آن «حرکت اللّٰه» است. در دیدن این حرکت اللّٰه است که آن حقیقت

«لَا مؤثِّرَ فِی الوُجودِ إلَّااللّٰهُ، لٰاحَوْلَ و لٰاقُوَّةَ إلّابِاللّٰهِ» (2)آشکار می شود.

مقام محو

وقتی تو غیر خدا را باقدرت ببینی، می ترسی، وقتی قدرتی غیر قدرت خدا نبینی، سایر خلایق دیگر قدرتی ندارند.

فعلی غیر از فعل خدا وجود ندارد، بقیّه مگس وار خودشان را نمایش می دهند که این مگس ها را یک «اللّٰه اکبر» فنا و نابود می کند. این مقام را مقام محو می گویند،

ص:390


1- (12)-تفسیر آلوسی:93/24 ذیل آیۀ 16 سورۀ غافر.
2- (13)-بحار الأنوار:306/54(تکمله)(بغیر از لا حول و لا قوّة الاّ باللّه).

فقط محو در ارادة اللّٰه و فعل اللّٰه است.

فعلی غیر از فعل خدا وجود ندارد، دستی غیر از دست خدا وجود ندارد، قدرتی غیر از قدرت خدا وجود ندارد. دیگر هیچ قدرت باطلی نمی تواند ادّعای قدرت کند. اگر هم ادعا کند فانی در افعال وجود حضرت حق، پوشالی بودن این قدرت را ثابت می کند و می خواباند؛ یعنی قدرت نیست، دروغ می گوید.

فنای در صفات

اشاره

اما مرحلۀ بعد فنای در صفات است. دیگران رنگ ها و شکل ها و قیافه ها را می بینند، اما عارف از ذات فرش تا فوق عرش همه را به صورت یک تابلو و یک آیینه می بیند که عکس صفات الهی در آن تجلّی کرده است. این ها هیچ کدام صفت ندارند، تمام عکس صفات یارند. هر کس هر زیبایی ای که دارد، دورنمایی از زیبایی وجود مقدّس اوست که عالم را به صورت آیینه می بیند:

گیتی و خوبان آن، در نظر آیینه ای است دیده ندید اندر آن جز رخ زیبای یار (1)

مقام طمس

تمام نقش ها فقط نقش اوست، اینها هیچ کدام نقش مستقل نیستند:

یک شبی مجنون به خلوتگاه ناز

ای خدا آخر طبیب من کجاست

از این قیافه ها بیرون بیا، که این زیباست یا این درخت قشنگی است، این دریای باصفایی است، این کنار دریای خوبی است. از همۀ اینها بیرون بیا و سراغ آن چیزی برو که عکس آن در عالَم افتاده. عالَم آیینه است، خودت را معطّل آیینه نکن، از آیینه چیزی گیرت نمی آید، برو آن جمالی را پیدا کن که عکسش در این آیینه افتاده است. در گودال قتلگاه هم می گفت که خودِ من هم آیینه بودم:

آینه بشکست و رخ یار ماند

این را مقام طمس و پاک شدن می گویند؛ یعنی مقامی که فقط یک زیبایی را می توان دید، منبع زیبایی ها را می توان دید، منبع صفات را دیدن، منبع رنگ ها را دیدن که این رنگ ها همه پاک می شود.

مقام حبیب ابن مظاهر و مسلم بن عوسجه

اشاره

حبیب بن مظاهر این مقام را به مسلم بن عوسجه در بازار کوفه متذکر شد.

پرسید: کجا می روی؟ گفت: می خواهم رنگ بخرم و به محاسنم بگذارم. گفت: چند مرتبه که شستی پاک می شود، رنگی به بازار آمده که رنگ جاودانگی دارد، می خواهی برای تو بخرم تا به محاسنت بزنی، رنگی که دیگر پاک نشود. گفت: بازارِ کجا؟ گفت: کربلا، آن جا یک رنگی هست، به خودت بزن، رنگی که دیگر پاک نمی شود:

«صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً» (2)

یعنی ای عباد من! این همه دنبال این رنگ و آن رنگ نروید، چه رنگی بهتر از رنگ من است؟ اسیر رنگ نباشید.

شخصی سه درهم به خدمتکار خانه داد و گفت که یک گلیم بخر تا زیر پایمان

ص:391


1- (14)-الهی قمشه ای.
2- (17)-بقره(2):138؛«[به یهود و نصاری بگویید:]رنگ خدا را[که اسلام است،انتخاب کنید]و چه کسی رنگش نیکوتر از رنگ خداست؟»

ص:392

بیندازیم، از در حیاط بیرون رفت و برگشت، پرسید: چه رنگی بخرم؟

گفت: پول را به من بده. پول را گرفت.

پرسید: پس چه کار می کنی؟

گفت: هیچی، حالا که پای رنگ آمده، گلیم هم نمی خواهم.

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است (1)

اما دلم می سوزد که این مطالب همه خبر از حال دیگران است. ای کاش خود ما هم این چنین بودیم، دائم به خانه برویم و کتاب ورق بزنیم و حرف ها، حالات و اخلاقیّات دیگران را باز کنیم و بیاوریم و در این مجالس خالی کنیم و روز مرگ ما هم به ما بگویند که پس رنگت کجاست؟ حالت کجاست؟ قیافه ات کجاست؟ تو که با بدن پیش ما آمده ای، ما که از تو بدن نخواستیم، بدنت که مال گور است، در دنیا که بودی، غرق در شهوت بودی، این جا هم تا قیامت در این قبر خاکی باش تا ببینم در قیامت چه می شود؟

فنای در ذات

اما مرحلۀ سوم فنا، فنای در ذات است. فنای در ذات چیست؟ آن جا مقامی است که چشم دل و جان و سر همه از تماشای غیر بسته می شود. هیچ غیری نمی ماند، یک مرتبه تمام وجود انسان فریادش بلند می شود که:

«یٰا مَنْ هُوَ یٰا مَنْ لَیْسَ إلّاهُو» (2)؛ ای تو و ای کسی که غیر از تو دیگر وجود ندارد، این مقام، مقام محق است، محاق که شنیده اید ماه وقتی به کلی پنهان می شود، دیگر شب های آخر ماه دیده نمی شود، دیگر کار انسان به جایی برسد که دیده نشود، دیگر دیده نشویم تا توقّع داشته باشیم که دیگران به ما سلام کنند، اصلاً دیده نشویم تا توقّع داشته

ص:393


1- (18)-دیوان اشعار حافظ شیرازی.
2- (19)-البلد الأمین:361،دعاء عظیم مروی عن أمیر المؤمنین علیه السّلام؛الأمان:82.

باشیم که دیگران تعظیم کنند یا بارک اللّٰه بگویند. وقتی انسان به منزل فنا رسید، آن گاه از مقام بقا سر درمی آورد، از مقام بقا که مقام

«مع اللهی» است.

بازگشت فضیل از ظلمت به نور

آن نیمۀ شب تاریک وقتی فضیل از روی بام خانه های بغداد برای دزدیدن می رفت، در آن فضای ساکت و هوای آرام صدای ناله شنید، نشست، دید کسی نصف شب برای عبادت بلندشده، نمی دانم کیست؟ (1)چه باحال هم می خواند:

«أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّٰهِ» (2)

بندگان من هنوز وقت آشتی شما نشده؟! وقتش چه موقع است، چرا مرا این قدر به انتظارتان می نشانید؟! چه موقع می آیید؟! «أَ لَمْ یَأْنِ» آیا نمی آیید؟! برگشت و گفت: مولای من، با من هستی؟! آمدم، مرا صدا می زنی؟! آمدم، برگشت و به خود گفت: از شهر بیرون بروم، نزدیک دروازه رسید، هنوز هوا تاریک بود، دید صدا از داخل خرابه می آید، خوب گوش داد، دید قافله سالارِ قافلۀ تجارتی است که می گوید: تا هوا تاریک است سریع بلند شوید، نمازهایتان را بخوانید، بارها را ببندید، بار کنید برویم، تا این حیوان خطرناک، این دزد بیرون بغداد ممکن است بیاید. فضیل بر سر خود زد.

نزدیک خرابه گفت: قافله سالار! مردم را نترسان، کاروانیان را ناراحت نکن، آن حیوان درنده ای را که از آن می ترسیدید، امشب افسار کرده ام. خدایا! نفس ما افسار می خواهد، چون چموش شده است باید آن را ببندی ما دیگر نمی توانیم آن را ببندیم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:394


1- (20)-تذکرة الاولیاء:79،(داستان فضیل بن عیاض).
2- (21)-حدید(57):16؛«آیا برای اهل ایمان وقت آن نرسیده که دل هایشان برای یاد خدا و قرآنی که نازل شده نرم و فروتن شود؟»

ص:395

ص:396

23 لذت عبادت در دوری از نفس

اشاره

نفس و سختی دل کندن از ظواهر مادی

تهران، حسینیۀ هدایت

رمضان 1362

ص:397

ص:398

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین

و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.

انسان پیش از این که با معارف الهی آشنا شود و به مدرسۀ پربرکت انبیای خدا، ائمّه و اولیا راه پیدا کند، با تمام وجود با ظواهر عالم سر و کار دارد. معمولاً لذت هایی که از ظواهر زندگی دنیا برای انسان پدید می آید، قابل لمس است.

انسان با حواس پنجگانه، چشائی، بینایی، شامّه، گوش و لامسه که پوست است، با ظواهر دنیا رابطه برقرار می کند و در این رابطه هایی که با ظواهر دنیا دارد، لذت هایی هم کسب می کند. در نتیجه، وابستگی انسان تا پیش از ارتباط با حقایق، با ظواهر دنیا و به ویژه ظواهر لذت آور بسیار نزدیک و سخت است.

حالا می خواهد این وابستگی را تبدیل کند. وقتی پای معارف به میان آمد، پای ارتباط با حقیقت عالَم که خداست به میان آمد، از طریق پیامبران و دستورهای انبیا، ائمّه و فرهنگ ائمّه و قرآن مجید، تبدیل این روابط به آن روابط و تحت الشعاع قرار دادن روابط حسی در سایۀ روابط معنوی کار بسیار سختی است.

در بدو امر برای تبدیل این روابط به روابط عالی تر و تحت الشعاع قرار دادن روابط حسی در سایۀ حکومت روابط معنوی، جان کندن لازم دارد. در بدو امر هم آن روابط هیچ لذتی ندارند، فقط به تعبیر پیغمبر اسلام و امیرالمؤمنین الم دارد، درد دارد. بدن با خواب رابطه اش بسیار قوی است، لذت هم می برد. در این صورت اگر

ص:399

بخواهد این رابطه را در قطعه ای از زمان رها کند، ابتدا باید با «اللّٰه اکبر» فجر صادق، بلند شود، یخ حیاط را بشکند، با آب داغ یخ شیر را باز کند، وضو بگیرد و به نماز بایستد. تبدیل این رابطه کار مشکلی است، هیچ لذتی هم ندارد، بسیار هم سختی دارد. رها کردن رختخواب گرم و شکستن یخ در هوای بیست درجه زیر صفر و وضو گرفتن و نماز خواندن چه عشق و لذتی دارد! جنگ بین نفس و خدا از همین جا شروع می شود: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ ...» (1)انسان حس می کند که وجودش به او می گوید، بخواب، در هوای سرد کجا می خواهی بروی؟!

این یک کار کوچک است، اگر پای نخوردن در کار بیاید، سخت تر است. عمق عالم به انسان بگوید که رابطه را از خوردن به نخوردن تبدیل کن، نخور و نیاشام، ده دقیقه به ساعت سه بلند شو و بگو نمی خورم، تا ده دقیقه به هشت شب، سر کار هم برو، آفتاب هم بخور، عرق هم بریز، رنج هم ببر، تشنگی را هم بکش . گرسنگی تو را از پا درمی آورد، نخور، یخچال پر از میوه است، جلوی چشمت است، هیچ کس هم در خانه نیست، نخور، این چه لذتی دارد؟ بسیار هم سخت و دردناک است، واقعاً هم درد دارد.

لذت بخش شدن عبادات و دوری از ظواهر مادی

وقتی که روابط ما با ظواهر مادی و لذت آور کم شد و روابط معنوی قوی گردید، لذت های ظاهری است، اما شدّت رابطۀ معنوی انگار جسم ما را سست کرده است. آب می خوریم، عادی است، غذا را می خوریم، عادی است، به سفرۀ رنگین که چشم ما می افتد، برایمان اهمیتی ندارد لباس که می خواهیم بخریم، هیچ جوری وادار نمی شویم، بهترین پارچه را بخریم، می گوییم بدن ما مگر چه قدر می ارزد؟ می خواهم چه کار؟ چه قدر مگر باید به صورتم، به سرم، به مویم، به لباسم، به کفشم، به کلاهم اهمیّت بدهم، می خواهم چه کار کنم؟ وقتی روابط معنوی با تکرار

ص:400


1- (1)-یوسف(12):53؛«من خود را از گناه تبرئه نمی کنم...»

عمل تنیده شد، از آن طرف هم با تنیده شدن روابط و تکرار عمل، قرآن می فرماید:

«لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا» (1) دائم از عالم معنا در به روی تو باز می کنم. دائم احساس تو جور دیگری می شود، حال دیگری پیدا می کنی، شوق دیگر پیدا می کنی، آن گاه به جایی می رسی که نه از ترس من، بلکه قرآن می گوید: فقط از عشق من تا آخر عمرت اشک می ریزی:

«أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ» (2)

از شدّت شوق و عشق این دو چشمش را مانند دو چشمۀ آب اشک می جوشاند، خیلی لذت دارد. گریه می کند و لذت می برد. آن جا دیگر بحث عذاب خدا مطرح نیست، اگر کسی عذاب خدا را بگوید، داد مستمعش درمی آید، فریاد می کشد که چه می گویی؟ من به نهایتی رسیده ام که در آن جا غیر از رحمت و عشق و محبّت و عاطفه هیچ چیز دیگری نمی بینم. می بینم که آغوش مولایم دائم باز است، اصلاً عذابی در آن جا وجود ندارد، پس تو چرا این قدر گریه می کنی؟ می گوید: از شدّت وصل و شوق است. (3)

عاشقی که به مقام وصل رسیده بود

در کتاب ها نوشته اند که: عاشقی به مقام اتصال رسیده بود و گریه اش قطع نمی شد، مگر این که سرش را گرم می کردند والّا تا از سرگرمی درمی آمد، گریه می کرد، به او گفتند: ناشکری نکن تو که به مقام وصل رسیده ای. گفت: آخر چه برایتان بگویم، آتش وصل داغ تر از آتش هجران است. شدّت وصل با درد هجر قابل مقایسه نیست، اما تکرار لازم دارد، تکرار بامعرفت هم لازم دارد، تکرار با بینایی هم لازم دارد. با این نوع عباداتی که بعضی ها داریم، رشته تنیده نمی شود، بلکه همان نخ نازک است. البته جهنّم نمی رویم، ولی به آن مقامات عالی هم که می توانیم

ص:401


1- (2)-عنکبوت(29):69؛«بی تردید آنان را به راه های خود راه رشد،سعادت،کمال،کرامت،بهشت و مقام قرب]راهنمایی می کنیم.»
2- (3)-توبه(9):92؛«به خاطر غصه و اندوه از دیدگانشان اشک می ریخت.»
3- (4)-آری!اگر عبادت همراه ذوق و شوق شد به آنچنان یقینی می رسد که به فرموده رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله خداوند قلبش را به وسیله ایمان نورانی می کند که برای استفاده بیشتر عین عبارت را می آوریم امام صادق علیه السّلام می فرماید: الکافی:53/2،حدیث 2؛بحار الأنوار:159/67،باب 52،حدیث 17؛«إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله صلّی بالنّاس الصّبح فنظر إلی شابّ فی المسجد و هو یخفق و یهوی برأسه مصفرّا لونه قد نحف جسمه و غارت عیناه فی رأسه فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله کیف أصبحت یا فلان قال أصبحت یا رسول اللّه موقنا فعجب رسول اللّه ص من قوله و قال إنّ لکلّ یقین حقیقة فما حقیقة یقینک فقال إنّ یقینی یا رسول اللّه هو الّذی أحزننی و أسهر لیلی و أظمأ هو اجری فعزفت نفسی عن الدّنیا و ما فیها حتّی کأنّی أنظر إلی عرش ربّی و قد نصب للحساب و حشر الخلائق لذلک و أنا فیهم و کأنّی أنظر إلی أهل الجنّة یتنعّمون فی الجنّة و یتعارفون و علی الأرائک متّکئون و کأنّی أنظر إلی أهل النّار و هم فیها معذّبون مصطرخون و کأنّی الآن أسمع زفیر النّار یدور فی مسامعی فقال رسول اللّه ص لأصحابه هذا عبد نوّر اللّه قلبه بالإیمان ثمّ قال له الزم ما أنت علیه فقال الشّابّ ادع اللّه لی یا رسول اللّه أن أرزق الشّهادة معک فدعا له رسول اللّه ص فلم یلبث أن خرج فی بعض غزوات النّبیّ ص فاستشهد بعد تسعة نفر و کان هو العاشر. امام صادق علیه السّلام فرمود:روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله نماز صبح را با مردم گزارد،سپس در مسجد نگاهش بجوانی افتاد که چرت میزد و سرش پائین می افتاد،رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش بگودی فرو رفته،رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله باو فرمود:حالت چگونه است؟عرض کرد:من با یقین گشته ام،رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از گفته او در شگفت شد[خوشش آمد]و فرمود:همانا هر یقینی را حقیقتی است.حقیقت یقین تو چیست؟. عرض کرد:یا رسول اللّه همین یقین من است که مرا اندوهگین ساخته و بیداری شب و تشنگی روزهای گرمم بخشیده و از دنیا و آنچه در دنیا هست بی رغبت گشته ام تا آنجا که گویا عرش پروردگارم را میبینم که برای رسیدگی بحساب خلق برپا شده و مردم برای حساب گرد آمده اند و گویا اهل بهشت را مینگرم که در نعمت میخرامند و بر کرسیها تکیه زده،یک دیگر را معرفی میکنند و گویا اهل دوزخ را می بینم که در آنجا معذبند و بفریادرسی ناله میکنند و گویا اکنون آهنگ زبانه کشیدن آتش دوزخ در گوشم طنین انداز است. رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله باصحاب فرمود:این جوان بنده ایست که خدا دلش را بنور ایمان روشن ساخته،سپس بخود او فرمود:بر این حال که داری ثابت باش.جوان گفت:یا رسول اللّه از خدا بخواه شهادت در رکابت را روزیم کند.رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله برای او دعا فرمود.مدتی نگذشت که در جنگی همراه پیغمبر بیرون رفت و بعد از 9 نفر شهید گشت و او دهمین(شهیدان آن جنگ)بود».

برسیم، نمی رسیم. ما هستیم و همین طبقۀ اول بهشت یک باغی به ما بدهند و بگویند: برو، در دنیا هم با محسوسات دلت خوش بوده، همین جا هم با چهار درخت سیب و گلابی و دو چشمه خوش باش.

امیرالمؤمنین علیه السلام و حالت انتظار [5]

(1)

انسان در همان جا هم خوش است، اما اگر همۀ بهشت را به امیرالمؤمنین بدهند، باز حالت انتظار دارد. ما هشت بهشت بیشتر نداریم. در دنیا هم گفته بودیم همه را به تو دادیم، دیگر منتظر چه هستی؟ آن جا می گوید که من منتظر خودت هستم. در دنیا هم همین است، چون اینها در دنیا هم همین طور بوده اند، در دنیا لذّتشان اتصال به لباس و خوراک و سفره و خوابیدن و زیر سایه نشستن نبود، آن جا هم لذتشان به درخت و سیب و گلابی و چشمه و نهر آب زیر پا نیست. قرآن هم می گوید:

«وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اللّٰهِ أَکْبَرُ» (2)

تا ببینی که ما این جا از چه چیزی لذت می بردیم که در کنار آن لذت های حسی رابطۀ عبادتی هم با خدا داشته ایم. آخرش معلوم می شود که این رابطه هم به دلیل ترس از عذاب بوده، برای او نماز می خواندیم، روزه می گرفتیم، جهاد می رفتیم به شوق رسیدن به بهشت. روز قیامت می گویند که: تو را جهنّم نمی بریم، چون ما را عبادت کردی، خوشم می آید مرا به بهشت ببرند سیب و گلابی بخورم، لذّت می برم. تمام نمازها و روزه ها را در قیامت محاسبه می کنند. همه را به بدن برمی گردانند، می گویند: تو را نمی سوزانیم، این جا تا خدا هست، آبی و درختی هست، بفرمایید:

«جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ» (3)

ص:402


1- (5)-به این مضمون امیر المومنین علیه السّلام می فرماید: الألفین:128؛«إلهی ما عبدتک شوقا إلی جنتک و لا خوفا من نارک بل وجدتک أهلا للعبادة فعبدتک. خدایا ترا عبادت نکرده ام برای اشتیاق به بهشت و نه از ترس از آتشت بلکه برای اینکه ترا برای عبادت شایسته یافتم پس ترا عبادت کردم».
2- (6)-توبه(9):72؛«و هم چنین خشنودی و رضایتی از سوی خدا[که از همۀ آن نعمت ها]بزرگ تر است.»
3- (7)-بقره(2):25؛«بهشت هایی است که از زیر[درختان]آن نهرها جاری است.»

این قدر رابطۀ بدن با لذایذ و محسوسات قوی است و کندن این بدن از این لذایذ کار زیادی دارد. گاهی رابطه هم قطع نمی شود و روز قیامت هم همین رابطه به صورت درختان بهشت و نهرهای آب تجلّی می کند. اما واقعاً عده ای در تاریخ بودند که می گفتند نه دنیا، نه عقبیٰ، فقط مولا، آنها در در اوج لذت خواهی مثبت قرار داشتند، واقعاً تن را رها کرده بودند تا پیراهن نخواهند، نه این که پیراهن نمی پوشیدند، بلکه تمام روابط حسی تحت الشعاع روابط معنوی بود.

امیرالمؤمنین و اتصال به باری تعالی

امیرالمؤمنین می فرماید:

خودِ خدا جلوی جان ما را گرفته که از این بدن بیرون نیاید. امضا کرده که من 63 سال بمانم. امضای او نمی گذارد بمیرم والّا اگر امضایش را بردارد، همین الآن روحم پرواز می کند. این قدر رابطه قوی است که روح می خواهد برود، ولی چرا نمی رود، برای این که خدا امضا کرده که علی 63 سال بماند. همین امضا باعث شده که روح در بدن بماند. اصلاً اتصالی به بدن ندارد فقط دست خدا روی روح است که همین جا باش تا به وقتش تو را ببرم:

«لَوْ لا الأَجَلُ الّذی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِم» اگر آن وقت معیّنی که بر علم خدا گذشته که چند سال باید این جا بمانیم، نبود:

«لَمْ تَسْتَقِرَّ أرْواحُهُمْ فیٖ أجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ أبَداً» (1)؛ یک چشم به هم زدن مرغ جان ما در این قفس خاکی نمی ماند.

اوصاف عاشقان از دیدگاه امام علی علیه السلام و حکایت یک عاشق

شخصی به نام همّام نزد امیرالمؤمنین آمد و گفت: آقا جان عاشقان خدا چه کسانی هستند؟ امام این آیۀ کوتاه قرآن را خواند:

«إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» (2)

ص:403


1- (8)-نهج البلاغه:خطبۀ 184(همام)؛بحار الأنوار:315/64،باب 14،حدیث 50.
2- (9)-نحل(16):128؛«بی تردید خدا با کسانی است که پرهیزکاری پیشه کرده اند و آنان که[واقعا] نیکوکارند.»

و سپس فرمود:

«فَلَمْ یَقْنَعْ همَّامُ بِهَذا القَولِ حتّیٰ عَزَمَ عَلَیْهِ» (1)پرسید: علی جان من نمی توانم قانع شوم، دربارۀ عاشقان حق آن چه را در دل داری، برایم بگو:

«فَتَثاقَلَ علیه السلام عَنْ جَوابِهِ» ؛ فرمود: سؤال کننده، بیشتر از این از من نخواه برای تو حرف بزنم، همین یک آیه را بخوان، ببین و بفهم.

گفت: من نمی روم، بگو.

امیرالمؤمنین هم فرمود: عاشقان خدا حدود نود علامت دارند، سپس شروع کرد به شمردن، به علامت نود که رسید - شاید هم بیشتر بوده - خدا امضایش را از روی روح این عاشق سؤال کننده برداشت، نعره ای زد و جان داد.

شخصی گفت: علی جان به گونه ای حرف می زدی که نمیرد، تو او را کُشتی.

فرمود: نه، من او را نکشتم، امضای خدا روی روح او تا این دقیقه بود، این امضا به واسطۀ زبان من برداشته شد، دیگر روح در این قفس نمی توانست بماند، شکست و رفت.

خودش می گفت:

«و اللّٰهُ لَأبْنُ أبی طالِبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ» (2)؛ واللّٰه قسم برای در آغوش گرفتن مرگ، پسر ابی طالب از طفلی که گرسنه است و سینۀ مادر را به دهان می گذارد، عاشق تر است و برای او لذیذتر است.

«الدُّنیا سِجْنُ المؤمِنِ» (3)، ما در این جا زندانی هستیم، خودِ دنیا یک زندان است، بدن یک زندان است، خوراکی ها یک زندان است، پوشاکی ها یک زندان است.

تقسیم دو پیراهن توسط امیرالمؤمنین علیه السلام بین خود و قنبر

امیرمؤمنان علیه السلام در بازار دو پیراهن خرید، یکی پنج هزار و دیگری سه هزار دو نفرشان هم پیراهن نداشتند، نه خودش و نه قنبرش. آمدند پشت بازار، خرابه ای بود، پیراهن پنج هزاری را به قنبر داد، سه هزاری را خودش برداشت، قنبر گفت: آقا

ص:404


1- (10)-نهج البلاغه:خطبۀ 184(همام)؛بحار الأنوار:315/64.
2- (11)-بحار الأنوار:234/28،باب 4،حدیث 20.
3- (12)-الکافی:250/2،حدیث 7؛وسائل الشیعة:17/16،باب 63،حدیث 20846؛الدعوات:280. و در جای دیگر پیامبر ص درباره مومن می فرماید: الخصال:39/1،حدیث 21؛معانی الأخبار:143،حدیث 1؛«عن أبی جعفر علیه السّلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله النّاس اثنان واحد أراح و آخر استراح فأمّا الّذی استراح فالمؤمن إذا مات استراح من الدّنیا و بلائها و أمّا الّذی أراح فالکافر إذا مات أراح الشّجر و الدّوابّ و کثیرا من النّاس. مردم دو قسمند یکی راحتی می بخشد و دیگری راحت می شود اما آنکه راحت می شود او مؤمن است که وقتی مرد،از دنیا و بلاهایش راحت می شود و آنکه راحتی می بخشد او کافر است که وقتی مرد،درخت و حیوانات و بسیاری از مردم را از شر خود راحت میکند».

جان آخر شما رئیس مملکت هستید، این پیراهن پنج هزاری را شما بپوشید. گفت:

قنبر از بدن لذتی نمی برم، برای چه آن را بپوشم تو حالا جوان هستی، غیر از من هستی، تو از پارچه خوشت می آید، بپوش: (1)

تو ذوق لعل خوبان را چه دانی(2)

مؤمنان خواب ندارند

شب است، چهار میلیارد جمعیّت روی این کرۀ زمین است، همه از ده یا یازده شب تا هشت صبح می خوابند لذت هم می برند، اما عده ای هستند که چهار دفعه تا ساعت دوازده از خواب بیدار می شوند تا ببینند که مهمانی چه موقع است؟ آقا چه موقع منتظر ماست؟ جانمازش حاضر است، آب هم حاضر است. خودِ خدا هم می گوید نمی خوابد.

عذاب فراق بدتر از عذاب آتش

از این دنیا بیرون می آید و نگاهی به این عالَم می کند:

«اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ» (3)

عذاب نار، یعنی جهنّم، جهنّم که مال بدنی هاست، مال ماست، ما از عذاب جهنّم می ترسیم، دردمان می آید، آن عذاب ناری که می گوید، عذاب نار فراق است، نه عذاب نار عذاب.

ص:405


1- (13)-المناقب،ابن شهر آشوب:97/2؛مستدرک الوسائل:256/3،باب 16،حدیث 3525.
2- (14)-دیوان اشعار صائب تبریزی.
3- (15)-آل عمران(3):191؛«آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد می کنند،و پیوسته در آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند،[و از عمق قلب همراه با زبان می گویند:]پروردگارا!این[جهان با عظمت]را بیهوده نیافریدی،تو از هر عیب و نقصی منزّه و پاکی؛پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.»

امام علی علیه السلام و وعدۀ خداوند

واقعاً علی نمی دانست قیامتش در چه حال است که از همین جهنّم ظاهر می ترسید و گریه می کرد؟! امیرالمؤمنین 24 یا 25 ساله بود که این آیه نازل شد، برای علی و زهرا هم نازل شد. این آیه در سورۀ دهر است، شیعه و سنّی نوشته اند.

چه شده است؟ گفتند: ما از برپا شدن روز قیامت و عذاب می ترسیم. بلافاصله هم خدا به پیامبرش آیه فرستاد و گفت: همین حالا بلند شو برو خانۀ علی و زهرا به هر دو بگو، به حسن و حسینشان هم بگو که:

«فَوَقٰاهُمُ اللّٰهُ شَرَّ ذٰلِکَ الْیَوْمِ» (1)

من از الان به شما امضا می دهم که قیامت هر شرّ و رنج و عذابی داشته باشد، اصلاً متوجه شما نباشد؛ آیا علی به خدا اطمینان نداشت؟! به حرف خدا هم اطمینان نداشت که 63 سال اشک ریخت و گفت که از ترس عذاب آتش اشک می ریزم، خدا که در23 یا 24 سالگی گفت: «فَوَقٰاهُمُ اللّٰهُ شَرَّ ذٰلِکَ الْیَوْمِ» ، عذابت نمی کنم، این عذاب چه عذابی است؟ عذاب فراق است، اما ما تا آخر عمر باید از ترس آن آتش ها، مارها، عقرب ها، اگر فراهم کرده باشیم، بترسیم، گریۀ ما آن ها را خاموش می کند، چون در روایات هم هست که اشک چشم گنهکار:

«یُطْفِئُ النّارَ» ؛ آتش جهنّم را خاموش می کند، اما آنها دلشان گریه می کرد، آنها آتش فراق را خاموش می کردند، حجاب ها کنار می رفت، دوری ها تا به مقام وصل می رسیدند.

آتش وصل شدیدتر از آتش فراق

معلوم است که آتش وصل از آتش فراغ شدیدتر است. پدر و مادر سه یا چهار ماه است در خانه نشسته اند، نامه می آید، قانع نمی شوند، عکسش را می فرستد،

ص:406


1- (16)-انسان(76):11؛«پس خدا نگه دار آنان از آسیب و گزند آن روز است.»

قانع نمی شوند. بعد از چهار ماه که می آید، باید خوشحال باشند، اما تا در را باز می کنند و بچه را می بینند، چنان دو نفری گریه می کنند که حیرت آور است. این گریه چه گریه ای است؟ بیش از آن وقتی که بچه نبود، گریه می کنند. این آتش وصل است. آتش وصل دردش از آتش فراق بیشتر است، اما اینها که می گوییم، اگر برسیم و بچشیم چه می شود، حرفش که چیزی نیست، اگر برسیم و بچشیم که می شود:

اگر لذتِ ترک لذت بدانی***دگر لذت نفس لذت نخوانی (1)

لذت بردن مؤمن در دنیا

شخصی بود که سر سفرۀ غذا، وقتی غذای گرم پیش او می گذاشتند، بدون این که کسی ببیند، یک نصف استکان آب سرد، در حدّی که غذا را از مزه بیندازد، داخل غذا می ریخت. ظاهراً یکی از افراد از او می پرسد که چرا این کار را می کنی خیلی مختصر جواب داد: محاسنم را نمی بینی که سفید شده است؟ گفت: چرا.

گفت از خدا خجالت می کشم که از دنیا لذت ببرم.

آری عمر به آخر رسید، ما هنوز اندر پی وصف تو مانده ایم، تو مطلق هستی، بی نهایت هستی، یک زبانی به پهنای همۀ عالم می خواهد که حرف تو را بزند.

امام صادق علیه السلام می فرمود: خیلی با دقت حرف بزنید، گاهی حرف های ما را هم نزنید، چون مردم تحمّلش را ندارند، گاهی پیش از گفتن بعضی از مسائل، کلاس لازم است.

ما زیارت جامعۀ کبیره را می خوانیم که فقط خوانده باشیم، اما امام هادی علیه السلام با آن همه عظمتش ترسیده که به ما بگوید برو جامعه را بخوان. اول گفته صد بار «اللّٰه اکبر» بگو تا عظمت خدا در تو تجلّی کند تا اگر زیارت را خواندی، باورت شود، اگر از کم ظرفیتی ما نمی ترسیدند که صد بار تکبیر نمی خواست، همین جوری امام می گفت که برو بخوان، اما صد مرتبه «اللّٰه اکبر» بگو تا خدا در تو تجلّی کند تا خدا را

ص:407


1- (17)-سعدی شیرازی.

که فهمیدی، آن وقت بفهمی که این علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام ، آفریدۀ این خدای بزرگ تر از هر چیزی است. گاهی هم ممکن است مطلبی گفته شود که عین قرآن است، اما ذهن مستمع نتواند بگیرد، ممکن است تحمّل هم نکند و تهمت هم بزند، حالا یک رشته اش را بگوییم عیبی ندارد، روی همین خط می خواهیم بگوییم:

اگر لذتِ ترک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت نخوانی

خدا نمی گوید نخورید، نپوشید و کار نکنید. چون خوردن واجب است، پوشیدن واجب است، کار کردن واجب است. پیغمبر دست کارگر را بوسید، انسان باید تلاش کند اما امیرالمؤمنین می فرماید:

«قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةُ» (1)؛ کار و خانه و دار و درخت دنیا و اینها هیچ باعث نشاط او نمی شود، چون دیگر مال این جا نیست، خود را برای سرای دیگر آماده کرده است این جا دائم احساس غربت می کند، می خواهند او را ببرند، این طرف و آن طرف می رود، در خودش نیست، و بالاترین خطّی که می تواند به ما کمک بدهد و ما را در خطّ اتصال بیندازد، اول نماز نیست، روزه نیست، حجّ و جهاد نیست، اولین عاملی که می تواند ما را یک پارچه از نظر روانی تبدیل به روابط الهی کند، فقط و فقط ترک گناه است، تا گناه نرود، رابطه ها تبدیل نمی شود، تا میل به گناه هست و نفس حالت امّاره دارد، «مٰا رَحِمَ رَبِّی» نمی تواند جلو بیاید، این «رَحِمَ رَبِّی» می خواهد جلو بیاید، اما باید جایش را باز کنیم، جایش هم با ترک گناه باز می شود.

حکایت مرد عالم و پسرش

مرد بزرگ و عالِم در یکی از بخش های پر جمعیّت شاهرود از دنیا رفت. آدم بسیار خوبی هم بود. ازدواج مردم، قباله های مردم، مشکلات مردم، سختی های مردم همه به دست او حل می شد. پول خوبی هم پیش او بود، سهم امام، ردّ مظالم،

ص:408


1- (18)-نهج البلاغه:خطبۀ 184(معروف به همّام).

زکات، خیلی هم دقیق خرج می کرد. خودش هم از این پول نمی خورد. یک تکّه زمین داشت، آن را می کاشت و می فروخت و می خورد. از دنیا رفت.

یک پسری دارد، 25 یا 26 ساله که یک کلمه درس نخوانده فقط خورده و خوابیده و باغ رفته و کنار چشمه رفته و ... اصلاً درس نخوانده، حالا که پدر مریض شده، برگشته است.

پدرش مُرد، عبا و عمّامه هم روی سرش است. بعد از دفن پدر، تمام جمعیّت او را جلو انداختند تا در محراب پدر نماز بخواند، وقتی که نماز می خواند، گفت: من هستم که این همه جمعیّت پشت سر من نماز می خوانند! من که سواد ندارم، درس هم که نخوانده ام، اما چه مقام جالبی پیدا کرده ام. دو سه سال پیش نماز بود، پول خوبی هم گیرش آمد، از سهم امام و زکات و خمس، خوب هم خورد، پول ها را می گرفت، می آورد بهترین گوشت ها و عسل ها و کباب ها را درست می کرد و می خورد. خوب خورده بود، لباس های خوبی هم پوشیده بود، خوب هم به زن و بچه اش خورانیده بود.

یک روز جمعه دید تا بیرون مسجد پشت سر او اقتدا کرده اند، در نماز دوم، سلام نماز را که داد، برگشت به خودش گفت: شیخ! تا چه موقع زنده هستی؟ بعد که مُردی نمی توانی بگویی خدا و انبیا و ائمّه دروغ گفته اند که قیامت برپا می شود.

دروغ گو خودت هستی، آنها راست گفته اند. قیامت هست هر کس بگوید قیامت نیست، دروغ می گوید. بعد از این که قیامت شد و دادگاه برای تو تشکیل دادند، جواب خدا را چه می خواهی بدهی؟

این جا نقطۀ مبارزه است و نقطۀ تبدیل رابطه های محسوس نفسی با رابطه های معنوی است. بلند شد و گفت: به حقیقت حق یک نفر از شما از مسجد نرود بمانید می خواهم منبر بروم. به منبر رفت و گفت: سواد ندارم، تربیت هم ندارم، ادب هم ندارم، ایمان هم ندارم، در این مدت سه سال هم به شما دروغ گفته ام، هر چه هم

ص:409

مسئله از من پرسیده اید عوضی جوابتان را داده ام، پول های سهم امام و زکاتی هم که داده اید، همه را خورده ام، یک فکری به حال خودتان بکنید. به قدری متدیّن های آن بخش عصبانی شدند که او را از منبر پایین کشیدند و خوب زدند. در صورتش آب دهان انداختند. دیگر حال خانه رفتن نداشت، لباس ها پاره شده بود، کتک خورده بود، آب دهان زیادی به روی او پاشیده بودند. پول هم ندارد، مردم که رفتند، از مسجد بیرون آمد با پای پیاده از شاهرود هشتاد فرسخ، شبانه روز با خوردن علف بیابان به تهران آمد.

وقتی وارد تهران شد، گفت: مولای من، من به خاطر تو کتک که خوردم، آبرویم که رفت، از زن و بچه ام هم که دست کشیدم، هیچی هم که ندارم، الان تهران کجا بروم، به چه کسی دردم را بگویم؟ اگر هم برگشته ام، به تو برگشته ام، به کس دیگری که برنگشته ام.

همین طور که سرگردان بود، طرف های خیابان ری یک آقایی به او رسید و گفت:

چه زمانی از شاهرود آمدی؟ گفت: الان. جایت کجاست؟ گفت: جا ندارم. گفت:

روبه روی امامزاده سید نصرالدین مدرسه ای هست، همین الان داخل مدرسه برو، آقایی عالِم در آن جا هست که درس خوانده، اسمش آقا میرزا حسن کرمانشاهی است، به میرزا حسن بگو که حجرۀ شمارۀ شانزده خالی است، آن را به تو بدهد و به او هم بگو که کتاب المنطق را به تو درس بدهد.

گفت: چَشم، وارد مدرسه شد، پرسید: آقا میرزا حسن کرمانشاهی کیست؟

این عالِم بزرگ الهی، عرفانی و اسلامی که نامش هم در کتاب ها زیاد است، فیلسوف و عارف بزرگی بود، حکیم هم بود، گفت: آقا جان من هستم.

گفت: حجرۀ شمارۀ شانزده را به من بده و المنطق را هم به من درس بده. المنطق کتاب کلاس اول طلبه هاست.

میرزا حسن فلسفه و فقه می گوید، سابقه نداشته المنطق بگوید. مثل این است

ص:410

که بیایند به استاد دانشگاه بگویند کلاس اول ابتدایی تدریس کن، تا به او گفت که به من المنطق درس بده، میرزا حسن گفت: چَشم، فردا صبح بیا هر روز یک ساعت برای تو منطق بگویم. گفت: چنان تسلیم این طلبه شدم که چند روز المنطق را درس دادم.

یک روز این طلبه به میرزا حسن گفت: آقا چرا دو روز است، مطالعه نکرده به سر درس می آیی؟ گفت: چه می گویی آقا جان؟

گفت: چرا درس را مطالعه نمی کنید؟

گفت: آقا جان ببخشید، کتابم گم شده است.

گفت: کتابت که گم نشده بلکه در دولای رختخوابت، زیر رختخواب دوم است.

برو بردار مطالعه کن تا عمر مردم را حرام نکنی، با مطالعه درس بده.

میرزا حسن کرمانشاهی گفت: همان لحظه به خانه رفتم، کتاب را از دولای رختخواب زیر رختخواب دوم بیرون کشیدم، به خانمم گفتم: این کتاب چرا این جاست؟

گفت: برای این که من از دست تو خسته شده ام، هر شب تا دوازده شب مطالعه می کنی، من هم این کتاب را برداشتم مخفی کنم که تو دیگر مطالعه نکنی تا شاید مقداری هم به ما برسی.

کتاب را زیر بغلم گذاشتم و به مدرسه آمدم، به حجرۀ شانزده رفتم، پرسیدم: آقا شما چه کسی هستید؟ از کجا آمده ای، چه کاره هستی؟

گفت: من یک طلبۀ دهاتی هستم.

پرسید: حجرۀ شمارۀ شانزده را چه کسی به شما نشان داد و گفت که خالی است. چه کسی گفت پیش من بیایی، چه کسی به تو گفت که کتاب زیر رختخواب است؟

گفت: واللّٰه، راستش من وضعم در شاهرود این بود، هفت هشت روز پیش که به

ص:411

تهران آمدم، آقایی مرا دید بیشتر روزها هم او را می بینم، پول هم به من می دهد، این حرف ها را او به من زد و آدرس کتاب را هم او داد.

پرسید: باز هم او را می بینی؟

گفت: بله، همین فردا او را می بینم.

گفت: اگر فردا او را دیدی، می توانی خواهشی از او بکنی؟

گفت: چه خواهشی؟

گفت: به او بگو که میرزا حسن می خواهد شما را یک دفعه ببیند.

گفت: میرزا حسن این که ناراحتی ندارد، خود من فردا او را به مدرسه می آورم، خیلی با من رفیق است. اصلاً به طور معمولی با هم زندگی می کنیم.

اگر لذتِ ترک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت نخوانی

«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی ...» (1)گفت: من او را به مدرسه می آورم. رابطۀ بسیار خوبی با من دارد.

گفت: نه، به او پیشنهاد نکن که به مدرسه بیاید، فقط وقت بگیر تا یک بار او را ببینم.

گفت: چَشم.

فردا که محبوبش را دید به او گفت که آقا جان این استاد من، میرزا حسن می خواهد یک بار شما را ببیند، بیا به مدرسه برویم.

گفت: نه، من مدرسه نمی آیم، سلام مرا هم به او برسان و بگو شما فقط خوب درس بده، نمی توانی مرا ببینی.

گفت: آقا جان خیلی التماس کرده است.

گفت: نه نمی شود.

گفت: آخر تو با من رفیق هستی، بیا یک روز به مدرسه برویم.

ص:412


1- (19)-یوسف(12):53؛«من خود را از گناه تبرئه نمی کنم؛زیرا نفس طغیان گر،بسیار به بدی فرمان می دهد مگر زمانی که پروردگارم رحم کند.»

گفت: نه نمی شود.

فردا که برای درس آمد، پرسید: رفیقت را دیدی؟

گفت: بله، به او گفتم، سلام هم رساند و گفت نمی شود، تو فقط خوب درس بده.

به همۀ ما سلام رسانده و گفته که خوب کار کنید، گفته گناه نکنید، رابطه تان را با خدا محکم تر کنید. گفت: میرزا به او خوب درس بده.

پرسید: فردا هم او را می بینی؟

گفت: بله، دیدن او کار مهمی نیست، هر روز همدیگر را می بینیم، برای این که بیشتر وقت ها ناهار و شام هم با هم هستیم.

گفت: یک بار دیگر به او التماس کن، به او بگو که حرف با تو نمی زنم فقط از دور تو را نگاه می کنم و می روم.

طلبه رفت فردا صبح نیامد، پس فردا نیامد، پنج روز گذشت، نیامد تا حالا هم دیگر نیامده است.

وصل چه مقام خوبی است، چه لذتی دارد. تمام این برنامه ها را به پای خودش تمام کنیم، چشممان، گوشمان، دست و پای مان، وجود و عمرمان را به پای خودش تمام کنیم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:413

ص:414

ص:415

ص:416

فهرست ها

فهرست آیات

آیه

شماره آیه

صفحه

. فاتحه(1)

« الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ ّ الْعَٰلَمِینَ*الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ»

2 - 3

347، 348

« مَٰلِکِ یَوْمِ الدِّینِ»

4

347

« إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»

5

184، 347، 348

« اهْدِنَا الصِّرَ ٰطَ الْمُسْتَقِیمَ»

6

348

« صِرَ ٰطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ...»

7

348

. بقره(2)

« جَنَّٰتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَٰرُ»

25

402

« إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»

30

22، 165

« أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَآءَ...»

30

298

« إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ»

30

298

« وَوَ ٰعَدْنَا مُوسَیٰ ثَلَٰثِینَ لَیْلَةً...»

51

181

« فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاکَ الْحَجَرَ»

60

148

« فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا»

60

148

« بَلَیٰ مَن کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحَٰطَتْ بِهِ ی خَطِیَتُهُ ...»

81

202

« فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»

115

162

« إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»

28

124

ص:417

ص:418

« رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّآ إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»

127

111

رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُبْ عَلَیْنآ...»

128

111

« صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»

138

12، 392

« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ ٰجِعُونَ»

156

29، 30، 282

« أُوْلَٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَٰلَةَ بِالْهُدَیٰ...»

175

275، 277، 278

« شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْءَانُ هُدًی لِّلنَّاسِ...»

185

133

« وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی»

186

31، 134

« فَإِنِّی قَرِیبٌ»

186

134

« أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ»

186

134

« وَلَا تَأْکُلُواْ أَمْوَ ٰلَکُم بَیْنَکُم بِالْبَٰطِلِ»

188

206

« إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّ ٰبِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ»

222

291

« اللَّهُ لَآإِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ...»

255

108

« فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَیٰ لَاانفِصَامَ لَهَا»

256

96

« اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَٰتِ إِلَی...»

257

26

« أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ»

275

364

« وَاتَّقُواْ یَوْمًا تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّیٰ کُلُّ نَفْسٍ...»

281

281

« لَایُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا...»

286

75

. آل عمران(3)

« فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرَا بِإِذْنِ اللَّهِ»

49

240

« وَلِلَّهِ مِیرَ ٰثُ السَّمَٰوَ ٰتِ وَالْأَرْضِ»

180

346

« کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ»

185

55، 199

« وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَٰوَ ٰتِ وَالْأَرْضِ»

189

346

« الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَٰمًا وَقُعُودًا وَعَلَیٰ جُنُوبِهِمْ...»

191

405

« وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیٍ ّ قَٰتَلَ مَعَهُ و رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ...»

146

276

« زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَ ٰتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِینَ...» 14

364

ص:419

. نساء(4)

« ذَ ٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»

13

253

« یَٰأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَاتَأْکُلُواْ أَمْوَ ٰلَکُم بَیْنَکُم بِالْبَٰطِلِ...»

29

131

« إِنَّ اللَّهَ لَایَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ ی وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَ ٰلِکَ...»

48

263

. مائده(5)

« تَعَاوَنُواْ عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَیٰ»

2

365

« لَهُم أَجْرٌ عَظِیمٌ»

3

253

« یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ»

54

31

« عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ»

105

95

. انعام(6)

« وَ مَا تَأْتِیهِم مِّنْ ءَایَةٍ مِّنْ ءَایَٰتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کَانُواْ...»

4

125

« أُوْلَِٰکَ لَهُمُ الْأَمْنُ»

82

218

« وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَ ٰدَیٰ کَما خَلَقَکُمْ اوَّلَ مَرَّة»

94

74

« وَلاٰتُسْرِفُوا انَّهُ لَایُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ»

141

307

« إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ»

152

129

. اعراف(7)

« وَلَنَسَْلَنَّ الْمُرْسَلِینَ»

6

88

« رَبَّنَا ظَلَمْنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ...»

23

106

« وَأَتْمَمْنَٰهَا بِعَشْرٍ ...»

142

181

« وَ خَرَّ مُوسَیٰ صَعِقًا»

143

161

. انفال(8)

« إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ...»

2

59

ص:420

. توبه(9)

« وَرِضْوَ ٰنٌ مِّنَ اللَّهِ أَکْبَرُ»

72

109، 240، 402

« أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ»

92

401

« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَیٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَ ٰلَهُم بِأَنَّ...»

111

108

. یونس(10)

« أَلَآ إِنَّ أَوْلِیَآءَ اللَّهِ لَاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَاهُمْ یَحْزَنُونَ»

62

97، 217

. هود(11)

« إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِّمَا یُرِیدُ»

107

22، 24

. یوسف(12)

« رَبِ ّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ...»

33

180

« إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی...»

53

332، 332، 342، 353، 361، 366، 400، 408، 412

« رَبِ ّ قَدْ ءَاتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ...»

101

114، 115

« وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّٰلِحِینَ»

101

116

. رعد(13)

« سَلَٰمٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ»

24

237

. ابراهیم(14)

« أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَآءِ»

24

239

« یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ...»

27

96

« فِی الْحَیَوٰةِ الدُّنْیَا وَ فِی الْأَخِرَةِ...»

27

96

« إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِندَ بَیْتِکَ...»

37

112

ص:421

« لِیُقِیمُواْ الصَّلَوٰةَ»

37

113

. حجر(15)

« وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی...»

29

235

« فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ»

34

150

« فَوَرَبِّکَ لَنَسَْلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ*عَمَّا کَانُواْ یَعْمَلُونَ»

92 - 93

87، 88

. نحل(16)

« وَسَخَّرَ لَکُمُ الَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ...»

12

181، 182

« إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَٰنِ وَ إِیتَآیِ ذِی الْقُرْبَیٰ...»

90

128، 131، 133

« إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِینَ هُم مُّحْسِنُونَ»

128

403

. اسراء(17)

« وَ إِن مِّن شَیْ ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ...»

44

58

. کهف(18)

« قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَیٰ إِلَیَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُکُمْ إِلَٰهٌ...»

110

46، 56

. مریم(19)

« وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا»

4

116

« کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا»

29

5

« إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَلٰنِیَ الْکِتَٰبَ»

30

5، 8

« وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»

30

8

« أَوَ لَایَذْکُرُ الْإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقْنَٰهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیًْا»

67

234

. طه(20)

« طه*مَآ أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَیٰ»

1 - 2

93

ص:422

« فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی»

12

93

« إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَآإِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا فَاعْبُدْنِی»

14

114

« رَّبِ ّ زِدْنِی عِلْمًا»

114

116

. انبیاء(21)

« وَ مَا جَعَلْنَٰهُمْ جَسَدًا لَّایَأْکُلُونَ الطَّعَامَ...»

8

257

« وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبًا»

87

69

« رَبِ ّ لَاتَذَرْنِی فَرْدًا وَ أَنتَ خَیْرُ الْوَ ٰرِثِینَ»

89

116

« وَ مَآ أَرْسَلْنَٰکَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَٰلَمِینَ»

107

324

. حج(22)

« خَسِرَ الدُّنْیَا وَ الْأَخِرَةَ»

11

167

. مؤمنون(23)

« کُلُواْ مِنَ الطَّیِّبَٰتِ وَ اعْمَلُواْ صَٰلِحًا...»

51

258

« أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَٰکُمْ عَبَثًا...»

115

342

« قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ*الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَٰشِعُونَ»

1 - 2

349، 350

. نور(24)

« وَ الطَّیِّبَٰتُ لِلطَّیِّبِینَ»

26

168، 387

«الْخَبِیثَٰتُ لِلْخَبِیثِینَ»

26

387

« قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَٰرِهِمْ»

30

203

« وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَایَجِدُونَ نِکَاحًا...»

33

206، 386

« اللّه نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْاَرْض»

35

28

« رِجَالٌ لَّاتُلْهِیهِمْ تِجَٰرَةٌ وَ لَابَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ...»

36

370

ص:423

. فرقان(25)

« یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیَِّاتِهِمْ حَسَنَٰتٍ»

70

244

. نمل(27)

« هَٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّی»

40

345

. قصص(28)

« رَبِ ّ إِنِّی لِمَآ أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ»

24

113، 114

« کُلُّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ و»

88

199

. عنکبوت(29)

« لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»

69

181، 401

. روم(30)

« یَعْلَمُونَ ظَٰهِرًا مِّنَ الْحَیَوٰةِ الدُّنْیَا»

7

149

« وَ هُمْ عَنِ الْأَخِرَةِ هُمْ غَٰفِلُونَ»

7

149

« أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُواْ فِی أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَٰوَ ٰتِ...»

8

39، 40، 45، 46

. فاطر(35)

« مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا»

10

217

« إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّٰلِحُ یَرْفَعُهُ»

10

217، 221

« یَٰأَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»

15

346

. یس(36)

« سُبْحَٰنَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَ ٰجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ...»

36

3، 21، 24، 26، 27، 28، 29، 30، 37، 61

ص:424

« وَ مَا تَأْتِیهِم مِّنْ ءَایَةٍ مِّنْ ءَایَٰتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کَانُواْ عَنْهَا...»

46

131، 143، 160، 163، 177، 195، 253

« وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَیٰ رَبِّهِمْ...»

51

233، 241

« هُمْ وَ أَزْوَ ٰجُهُمْ فِی ظِلَٰلٍ عَلَی الْأَرَآئِکِ مُتَّکُِونَ»

56

237

« لَهُمْ فِیهَا فَٰکِهَةٌ وَ لَهُم مَّا یَدَّعُونَ»

57

237

« سَلَٰمٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍ ّ رَّحِیمٍ»

58

237

« وَ امْتَٰزُواْ الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ»

59

238

« الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَیٰ أَفْوَ ٰهِهِمْ»

65

280

« إِنَّمَآ أَمْرُهُ و إِذَآ أَرَادَ شَیًْا أَن یَقُولَ لَهُ و کُن فَیَکُونُ»

82

22، 234

. صافات(37)

« إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ»

6

166

« لَآإِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ»

35

257

. زمر(39)

« قُلْ یَٰعِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُواْ عَلَیٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُواْ مِن...»

53

163، 242

« إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»

53

242 - 243

. غافر(40)

« رَفِیعُ الدَّرَجَٰتِ»

15

97، 367

« ذُو الْعَرْشِ»

15

97

« یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ ی عَلَیٰ مَن یَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ...»

15

97

« لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ*لِلَّهِ الْوَ ٰحِدِ الْقَهَّارِ»

16

347

« یَعْلَمُ خَآئِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ مَا تُخْفِی الصُّدُورُ»

19

88

ص:425

. فصلت(41)

« سَنُرِیهِمْ ءَایَٰتِنَا فِی الْأَفَاقِ وَ فِی أَنفُسِهِمْ حَتَّیٰ یَتَبَیَّنَ...»

53

133

. شوری(42)

« لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ»

11

256

« وَ مَا لَهُ و فِی الْأَخِرَةِ مِن نَّصِیبٍ»

20

363

. حجرات(49)

« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُواْ»

15

177

. ذاریات(51)

« فَفِرُّواْ إِلَی اللَّهِ ...»

50

279

. نجم(53)

« عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَیٰ»

14

219

« إِلَیٰ رَبِّکَ الْمُنتَهَیٰ»

42

219

« وَ أَنَّهُ و هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکَیٰ»

43

115

. الرحمن(55)

« وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ»

6

7

« وَ یَبْقَیٰ وَجْهُ رَبِّکَ»

27

162

. واقعه(56)

« السّابقون السّابقون»

10

68

« لَّابَارِدٍ وَلَا کَرِیمٍ*إِنَّهُمْ کَانُواْ قَبْلَ ذَ ٰلِکَ مُتْرَفِینَ»

44 - 45

238

ص:426

. حدید(57)

« أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ...»

16

278، 394

« أَنَّمَا الْحَیَوٰةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَیْنَکُمْ...»

20

364

. حشر(59)

« فَأَنسَٰهُمْ أَنفُسَهُمْ»

19

164

. صف(61)

« لِمَ تَقُولُونَ مَا لَاتَفْعَلُونَ»

2

296

« یُرِیدُونَ لِیُطْفُِواْ نُورَ اللَّهِ»

8

162

« یَٰأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَیٰ تِجَٰرَةٍ تُنجِیکُم...»

10

253

« تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَتُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ...»

11

253

. جمعه(62)

« یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَٰوَ ٰتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ...»

1

24، 58

. تحریم(66)

« یَٰأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ تُوبُواْ إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا»

8

242

. ملک(67)

« خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَوٰةَ»

2

261

. قلم(68)

« وَ إِنَّکَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ»

4

389

. حاقه(69)

« خُذُوهُ فَغُلُّوهُ»

30

169، 238

ص:427

« ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ»

31

238

. نوح(71)

« رَّبِ ّ لَاتَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکَٰفِرِینَ دَیَّارًا»

26

110، 111

. مدثر(74)

« هُوَ أَهْلُ التَّقْوَیٰ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ»

56

12

. قیامت(75)

« أَیَحْسَبُ الْإِنسَٰنُ أَن یُتْرَکَ سُدًی»

36

342

. انسان(76)

« عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیرًا»

6

316

« فَوَقَٰهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَ ٰلِکَ الْیَوْمِ»

11

406

« شَرَابًا طَهُورًا»

21

316

« وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ اللَّهُ ...»

30

71

. نبأ(78)

« وَ جَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا»

11

182

« وَ جَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتًا»

90

9

. مطفّفین(83)

« إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ»

15

224

. بروج(85)

«ذَ ٰلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ»

11

253

ص:428

. غاشیه(88)

« تَصْلَیٰ نَارًا حَامِیَةً»

14

187

. فجر(89)

« یَٰأَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»

27

42، 159، 384

ارْجِعِی إِلَیٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً»

28

42، 68، 159، 384

« فَادْخُلِی فِی عِبَٰدِی»

29

68، 159

« وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»

30

68، 159

. شمس(91)

« وَ نَفْس وَ مَا سَوَّلٰهَا»

7

6، 53

« فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَلٰهَا»

8

6، 53

« قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّلٰهَا»

9

53

« وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّٰهَا»

10

53

. قدر(97)

« إِنّا انْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»

1

182

« تَنَزَّلُ الْمَلَٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ...»

4

241

. عصر(103)

« إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّٰلِحَٰتِ وَ تَوَاصَوْاْ...»

1 - 3

106

ص:429

فهرست روایات

روایت

معصوم

صفحه

أبیتُ عِنْدَ ربّیٖ یُطْعِمُنیٖ ویُسْقینیٖ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

93

أتاذنُ لی یَابنَ رَسولِ اللّٰهِ أن أدخُلَ حَرَمَکَ

زیارت امام رضا علیه السلام

371

اخرُج مِمّا أنتَ فِیهِ

امام صادق علیه السلام

294، 295

أربَعُ خِصالٍ جاریاتٌ عَلَیْکُم مِنَ الرَّحمانِ...

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

278 - 281

أعْدَدْتُ لِعِبادِیَ الصّالِحینَ ما لا عَینٌ رَأَت وَ لا اذُنٌ سَمِعَتْ...

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

61

أفضَلُ النّاس مَن عَشَقَ العِبادةَ فَعانَقَها بِنَفْسِهِ...

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

283

الّلهُمَّ أغْنِنِی بِحلالِکَ عَنْ حَرامِکَ

امیرالمؤمنین علیه السلام

312

الّلهُمَّ انَّ الْعَبْدَ عَبْدُکَ وَ الْبَلَدَ بَلَدُکَ وَ الْبَیْتُ بَیْتُکَ...

امام صادق علیه السلام

351

اللهُمَّ إنّی أسألُکَ سُؤالَ خاضعٍ مُتَذَلّلٍ خاشِعٍ

دعای کمیل

387

اللّهُمَّ عَرِّفنیٖ نَفْسَکَ

امام صادق علیه السلام

225

إلهی، رِضَیً بِقَضٰائِکَ

امام حسین علیه السلام

384

أنا ربُّکَ وأنتَ عَبْدی

حدیث قدسی

285

إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّٰهُ لِخاصَّةِ أولیائِهِ

امیرالمؤمنین علیه السلام

276

إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدیٰ وَسَفینَةُ النَّجاةِ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

202

إنّ لِلّٰهِ عَلَی النّاس حجَّتَینِ: حُجَةٌ ظاهِرَةٌ وَحُجَّةٌ...

امام کاظم علیه السلام

158

إنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الشّابَّ التّائِبَ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

297، 298

إنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

205

إنَّمَا هِیَ نَفْسیٖ أروضُها بِ التَّقْویٰ .. جَشَعی إلیٰ تَخَیُّرِ...

امیرالمؤمنین علیه السلام

368 - 369

آه مِن قِلَّةِ الزّاد وبُعْدِ السَّفَر

امیرالمؤمنین علیه السلام

265

بُنَیَّ، الدُّنیا بَحْرٌ عَمیقٌ قَدْ غَرَقَ فیها عالَمٌ کَثیرٌ

لقمان

201

ص:430

ص:431

تَأدَّبُوا بآدابِ الصّٰالِحینَ

امام سجاد علیه السلام

144، 205

تَخَلَّقُوا بِأخلاقِ اللّٰهِ

؟

144، 205

الدُّنیا جیفَةٌ وطالِبُها کِلابٌ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

61

الدُّنیا سِجْنُ المؤمِنِ

امیرالمؤمنین علیه السلام

404

ربِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وأنتَ خَیْرُ الرّاحمین

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

116

رَحِمَ اللّٰهُ امْرَءاً سَمِعَ حُکْماً فَوَعیٰ، وأَخَذَ بِحُجْزَةِ هادٍ فَنَجیٰ

امیرالمؤمنین علیه السلام

202

رَضِیتُ مِنْ عِبادِیٖ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

169

سُئِلَ أمیرُالمُؤمِنینَ عَنِ العِلْم...

امیرالمؤمنین علیه السلام

281

سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ المَلائِکَةِ وَالرّوحِ

امام صادق علیه السلام

59

سَلْمانُ منّا اهل البیت

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

28

الصَّلاةُ قُربانُ کُلِّ تَقِیٍّ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

371

الصَّلاةُ مِعْراجُ المُؤمِنِ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

371

ضَربَةُ عِلیٍّ یَومَ الخَندَقِ أفضَلُ مِن عِبادَةِ ثِقْلَینِ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

29

عِبادَ اللّٰهِ! إنّ مِنْ أحَبّ عِبادِاللّٰهِ إلَیْهِ، .. فَظَهَرَ مِصْباحُ الهُدیٰ

فی قَلْبِهِ

امیرالمؤمنین علیه السلام

369 - 370

العُبودِیَّةُ جَوهَرَةٌ کُنهُها الرُّبوبِیَّةُ

؟

221

عَظُمَ الخالِقُ فی أنفُسِهِم فصَغُرَ ما دونَهُ فی أعیُنِهِم

امیرالمؤمنین علیه السلام

346

عَلِیٌ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدورُ حَیثُ ما دارَ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

259

فَحاسِبُوا أنفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبُوا

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

205

فُزْتُ وَرَبِّ الکَعبَةِ

امیرالمؤمنین علیه السلام

244

فَزَهَرَ مِصْباحُ الهُدیٰ فی قَلْبِهِ .. وَ صٰارَ مِنْ مَفاتیحِ ...

امیرالمؤمنین علیه السلام

372 - 373

قاتَلَکُمُ اللّٰهُ

امیرالمؤمنین علیه السلام

223

قَتَلَ اللّٰهُ مَنْ قَتَلَکَ بِالأَیدِیٖ وَالأَلسُنِ

زیارت امام رضا علیه السلام

129

قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةُ

امیرالمؤمنین علیه السلام

408

قُولُواْ لا إلهَ إلّااللّٰهُ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

160

کُنْتُ لَهُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذی یُبْصِرُ بِهِ

حدیث قدسی

218

لا شفیعَ أنجَحُ مِنَ التَّوبَةِ

امیرالمؤمنین علیه السلام

294

ص:432

لا یَسَعُنی أرضی و لاٰسمائی وَ لکن یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدِیَ...

حدیث قدسی

317

لَوْ لا الأَجَلُ الّذی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِم .. لَمْ تَسْتَقِرَّ أرْواحُهُمْ

فیٖ أجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ أبَداً

امیرالمؤمنین علیه السلام

403 - 404

ما رأیتُ اللّٰهَ شَیْئاً إلّاوَ رَأَیتَ اللّٰهَ قَبلَهُ ومَعَهُ وبَعدَهُ

امیرالمؤمنین علیه السلام

259

ما لا تَقومُ لَهُ السموات والارض

امیرالمؤمنین علیه السلام

278

مُسْتَنَةً بِسُنَنِ أولِیائِکَ مُفارِقَةً لِأَخلاقِ أعْدائِکَ

زیارت امین اللّه

95

مَلْبَسُهُمُ الاقْتِصاد وَ مَشْیُهُمُ التَّواضُعُ .. عَلَی العِلْمِ النّافِعِ لَّهُم

امیرالمؤمنین علیه السلام

258

مَن أصبَحَ وَلَمْ یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِمٍ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

9، 42

مَنْ تَقَرَّبَ إلَیَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إلَیْه ذِراعاً

حدیث قدسی

78

مِنْ سَعادَةِ الرَّجُلِ سَعَةُ دارِهِ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

310

من عرفهم فقد عرف الله

امام رضا علیه السلام

162

مَنْ عَشَقَ العِبادَةَ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

282

[إنَّ أعرابیّاً قالَ یا رسولَ اللّٰهِ!] مَن یَلی حِسابَ الخَلْقِ .. ثُمَّ

قالَ: فَقَهَ الأعرابیُّ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

284

مَولایَ یا مَولایَ، أنتَ الحَیُّ وَأنا المَیِّتُ

مناجات حضرت علی علیه السلام

199

نَزَلَ فی أرضٍ دَوِیَّةٍ مُهْلِکَة .. فَاللّهُ أشدُّ فَرَحاً بِتَوبَةِ

العَبْدِ المُؤمِنِ

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

284 - 285

النَّظَرُ شُعْبَةٌ مِنَ الزِّنا

امیرالمؤمنین علیه السلام

203

وَاجْعَلْنی مِنْ أحسَنِ عِبادِکَ نَصیباً عِنْدَک

دعای کمیل

350

وَ أنا عَبْدُکَ الضَّعیفُ الذَّلیلُ الحَقیرُ المِسْکینُ المُسْتَکینُ

دعای کمیل

388

وَ أنْ تَعْمَلَ لآخِرَتِک بِقَدر بَقائِکَ فیٖها

امیرالمؤمنین علیه السلام

281

وَ أنْ تَعْمَلَ لِدُنیاکَ بِقَدرِ عُمْرِکَ فیٖها

امام صادق علیه السلام

281

وبِطٰاعَتِکَ عَنْ مَعْصِیَتِکَ

امیرالمؤمنین علیه السلام

312

وَعَبْرَةَ مَنْ بَکیٰ مِنْ خوفِکَ مَرحومَةً

زیارت امین اللّه علیه السلام

373

وَکَلَهُ اللّٰهُ إلیٰ نَفْسِهِ فهُوَ جائِرٌ .. مشغوفٌ بِکَلامِ بِدْعَةٍ

ودُعاءِ الضَلالَةٍ

امیرالمؤمنین علیه السلام

369 - 370

ولا یُمْکِنُ الفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ

دعای کمیل

187

وَلَوَضَعَ مُجاهَدَةَ ابلیسَ عَنِ القُلوبِ .. وإذْهاباً للخُیَلاءِ عَنْهُم

ص:433

امیرالمؤمنین علیه السلام

366 - 368

و اللّٰهُ لَأبْنُ أبی طالِبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ

امیرالمؤمنین علیه السلام

404

و ما الجهاد الأکبر؟

رسول اللّه صلی الله علیه و آله

224

وَهُمْ وَالنّارَ کَمَنْ قدرآها

امیرالمؤمنین علیه السلام

371

هذا مَصارِعُ عُشّاقٍ

امیرالمؤمنین علیه السلام

283

هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی

امام حسین علیه السلام

282

یا باسِطَ الیَدَینِ بالعَطِیَّةِ

امام سجاد علیه السلام

353

یا مَنْ هُوَ اخْتَفیٰ لِفَرْطِ نُورِه، الظاهِرُ الباطِنُ فی ظُهُورِهِ

؟

350

یٰا مَنْ هُوَ یٰا مَنْ لَیْسَ إلّاهُو

امیرالمؤمنین علیه السلام

393

یَتَمَلْمَلُ کَتَمَلْمُلِ السَّلیمِ

امیرالمؤمنین علیه السلام

265

ص:434

فهرست اشعار

مصرع اول

سراینده

صفحه

آتش عشقم بسوخت خرمن طاعات را

وحدت کرمانشاهی

315

آینه بشکست و رخ یار ماند

الهی قمشه ای

392

از درد منالید که مردان ره دوست

وحدت کرمانشاهی

277

از علی آموز اخلاص عمل

؟

71

اگر لذتِ ترک لذت بدانی

سعدی شیرازی

407، 408، 412

اگر یک بار گویی بندۀ من

خواجه عبدالله انصاری

188

ای خدا این نهر جان را از هوس

؟

388

ای رهنمای گمشده گان «اهْدِنَا الصِّرَ ٰطَ»

فیض کاشانی

218

ای کریمی که از خزانۀ غیب

سعدی شیرازی

61

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

حافظ شیرازی

201

این وطن مصر و عراق و شام نیست

شیخ بهایی

93

برخیز شتربانا بربند کجاوه

ادیب الممالک فرهانی

72

بر در کعبه سائلی دیدم

سعدی شیرازی

13

برگ درختان سبز در نظر هوشیار

سعدی شیرازی

160

بس که هست از همه سو وز همه رو راه به تو

؟

162

بسوزند چوب درختان بی بر

ناصرخسرو

106

بشوی اوراق اگر همدرس مایی

حافظ شیرازی

144

به دریا بنگرم دریا ته وینم

باباطاهر

372

به گورستان گذر کردم کم و بیش

باباطاهر

198

پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز

حافظ شیرازی

315

ص:435

تا نگرید ابر کِی روید چمن

مولوی

373

تو ذوق لعل خوبان را چه دانی

صائب تبریزی

405

چشم دل باز کن که جان بینی

هاتف اصفهانی

372

چو محرم شدی واقف خویش باش

؟

150

خوشا آنان که اللّٰه یارشان بی

باباطاهر

352

در دست طبیب است علاج همه دردی

؟

296

در رقص درآید فلک از زمزمۀ عشق

وحدت کرمانشاهی

97، 97

در کنار دجله سلطان بایزید

؟

224

درویش به صد افسر شاهان نفرشد

وحدت کرمانشاهی

313

دوست نزدیک تر از من به من است

سعدی شیرازی

88

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

حافظ شیرازی

109

ز بوی زلف تو مفتونم ای گل

باباطاهر

262

شب تاریک و ره وادی ایمن در پیش

حافظ شیرازی

204

طیّ این مرحله بی همرهی خضر مکن

حافظ شیرازی

201

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود

حافظ شیرازی

393

فلک جز عشق محرابی ندارد

نظامی گنجوی

241

که یکی هست و هیچ نیست جز او

هاتف اصفهانی

134

گر بماندیم زنده بردوزیم

شیخ بهایی

167

گر حکم شود که مست گیرند

دهخدا

77

گر قدمت هست چو مردان برو

سعدی شیرازی

332

گیتی و خوبان آن، در نظر آیینه ای است

الهی قمشه ای

391

ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم

مولوی

58، 60

ما عاشقان غیر از خدا یاری نداریم

الهی قمشه ای

207

ملت عشق از همه دینها جداست

مولوی

283

من تیغ از پی حقّ می زنم

مولوی

71

کجا رفتی که رفت از دیده ام دل

عماد خراسانی

92

نفی من شد باعث اثبات من

وحدت کرمانشاهی

261

ص:436

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

حافظ شیرازی

373

وَ تَحْسب أنّکَ جِرْمٌ صَغیرٌ

امام علی علیه السلام

94

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

حافظ شیرازی

127

هر که کند روی طلب سوی او

هاشمی دهلوی

265

هرگز نبری راه به سر منزل مقصود

وحدت کرمانشاهی

257

هفت شهر عشق را عطار گشت

مولوی

385

همانم که بودم به ده سالگی

نظامی گنجوی

332

یار در این انجمن یوسف سیمین بدن

ملاهادی سبزواری

160

یک شبی مجنون به خلوتگاه ناز

محمدعلی احسانی

391

یکی هست و هیچ نیست جز او

هاتف اصفهانی

199

ص:437

فهرست اعلام

آخوند کاشی 58، 59، 254

آدم علیه السلام 105، 275، 323

آل محمد علیهم السلام 3، 21، 37، 53، 67، 87، 105، 125، 143، 157، 177، 195، 215، 233، 253، 275، 291، 305، 323، 341، 361، 381، 399

ائمه معصومین، اهل بیت، دوازده امام علیهم السلام 6، 25، 27، 31، 46، 75، 77، 95، 97، 116، 133، 158، 162، 179، 202، 205، 238، 242، 275، 277، 291، 293، 310، 324، 325، 326، 362، 366، 384، 399، 409

ابراهیم علیه السلام 111، 113، 133، 169، 179، 180، 187، 220

ابن خضیب 346، 350

ابن ملجم 128، 238

ابوبصیر 295، 296

ابوثمامه 370

ابوجهل 118، 127، 297

ابوحمزه ثمالی 133، 224، 279، 313

ابوذر 28، 150

ابوطالب علیه السلام 404

ادهم 112

ادیب الممالک فراهانی 72، 73

اراکی، سید علی اصغر 72، 73

ارباب، آیت اللّه حاج آقارحیم 59

اسماعیل علیه السلام 112، 113

امام حسن عسکری علیه السلام 166، 313

امام حسین، سیدالشهداء، اباعبداللهّ علیه السلام 28، 44، 45، 57، 60، 74، 97، 107، 109، 117، 133، 134، 135، 150، 152، 169، 170، 181، 187، 200، 204، 220، 242، 243، 263، 282، 313، 370، 384، 406، 408

امام حسن مجتبی علیه السلام 12، 13، 44، 45، 57، 117، 128، 168، 180، 187، 234، 242، 349، 406، 408

امام سجاد، زین العابدین علیه السلام 9، 91، 116، 130، 135، 182، 185، 186، 201، 224، 279، 370

امام رضا علیه السلام 109، 129، 164، 313، 371

امام صادق علیه السلام 220، 292، 294، 296، 349، 407

امام علی، امیرالمؤمنین علیه السلام 4، 6، 8، 10، 11، 12، 13، 28، 29، 43، 44، 45، 54، 56، 57، 60، 70، 71، 77، 92، 107، 113، 117،

ص:438

ص:439

118، 128، 145، 146، 163، 167، 168، 183، 187، 199، 202، 203، 222، 234، 242، 243، 244، 258، 259، 261، 263، 265، 276، 278، 281، 282، 294، 310، 312، 325، 329، 348، 349، 350، 366، 368، 369، 371، 372، 387، 399، 402، 403، 404، 406، 408

امام کاظم، موسی بن جعفر علیه السلام 158، 372

امام محمدباقر علیه السلام 28، 344

امام مهدی، امام زمان، امام عصر، حجة بن الحسن علیه السلام 114، 166، 291، 343، 344، 350، 352

امام هادی علیه السلام 407

انبیاء، پیامبران علیهم السلام 19، 25، 31، 46، 75، 76، 89، 95، 97، 105، 133، 135، 145، 158، 160، 179، 197، 202، 234، 238، 275، 277، 308، 326، 362، 366، 399، 409

انصاری، خواجه عبداللّه 187

بروجردی، آیت اللّه 59، 132، 168

بلال 11، 45، 387

بلقیس 345

بنی اسرائیل 23

بنی امیه 295

بنی صدر 129

بهشتی، شهید 129، 198

پیامبر اسلام، محمد بن عبداللّه، رسول اللّه صلی الله علیه و آله 3، 5، 8، 9، 21، 24، 25، 26، 28، 29، 37، 42، 44، 45، 53، 55، 60، 67، 69، 70، 72، 73، 74، 87، 88، 92، 105، 116، 118، 125، 127، 133، 134، 143، 144، 146، 150، 151، 157، 159، 162، 166، 168، 177، 195، 197، 201، 202، 215، 216، 217، 218، 221، 224، 233، 238، 253، 255، 258، 261، 263، 275، 276، 280، 282، 283، 284، 285، 291، 293، 298، 305، 306، 308، 309، 310، 312، 323، 324، 325، 326، 330، 331، 333، 334، 335، 341، 346، 348، 350، 361، 370، 371، 381، 384، 387، 389، 399

جالینوس حکیم 90

حائری یزدی، آیت اللّه شیخ عبدالکریم 72، 73، 74

حافظ 109، 204، 316، 317

حبیب بن مظاهر 392

حجر بن عدی 57

حر بن یزید ریاحی 204، 328

حکیم، آیت اللّه 57

خمینی، امام 47، 57، 72، 311، 327، 332

داود علیه السلام 239، 261

رؤسای دراویش 310، 311

زکریا علیه السلام 116

زهری 184، 185، 186

سبیعی، ابوعبداللّه 9

سعدی 332

سکینه علیها السلام 384

سلطان بایزید 224

ص:440

سلمان 28، 145، 149، 150، 282

سلیمان علیه السلام 256، 345

شاه 310، 311

شعیب علیه السلام 113، 114، 219

صالح علیه السلام 23

صدرالمتألهین 148

صدوقی، شهید 72

طبرسی 145

عبدالملک مروان 74

عزیز مصر 114

عطار 385

علی بن مهزیار 344

علی اکبر علیه السلام 371

عمر سعد 117، 181، 328

عیسی مسیح علیه السلام 5، 23، 76، 78، 79، 133، 240، 241، 256

[حضرت] فاطمه زهرا علیها السلام 28، 44، 45، 168، 187، 220، 243، 292، 309، 406، 408

فرعون 23

فضیل 394

قبیله قریش 127

قبیله مزیل 127

قزوینی، شیخ هاشم 164

قمر بنی هاشم علیه السلام 28، 117

قنبر 404، 405

کاشف الغطاء، شیخ جعفر 328، 330

کرمانشاهی، میرزاحسن 410، 411، 412، 413

لیلی 262، 391

مادر موسی علیه السلام 23

مجلسی، علامه 94

مجنون 262، 391

[حضرت] مریم علیها السلام 5، 28

مسلم بن عوسجه 97، 392

مطهری، شهید 167

معاویه 57، 118

مقداد 45

موسی علیه السلام 23، 30، 55، 61، 78، 98، 113، 114، 147، 148، 161، 169، 180، 181، 187

نمرود 220

نوح علیه السلام 110، 111

هاجر علیها السلام 112

همّام 403، 404

یحیی علیه السلام 78، 79

یزید 57

یوسف علیه السلام 114، 116، 133، 180

ص:441

فهرست جاها

اراک 73

اصفهان 58، 167، 168، 169

امامزاده سید نصرالدین 410

ایران 57، 149، 388

بخارا 326

بغداد 344، 394

بهشت زهرا - تهران 198

تبریز 311

توران 9

حسینیه هدایت - تهران 1، 19، 35، 51، 65، 85، 103، 123، 141، 155، 175، 193، 213، 231، 251، 273، 289، 303، 321، 339، 359، 379، 397

خراسان 311

خیابان ری 410

تهران 1، 10، 19، 35، 51، 65، 73، 85، 103، 123، 132، 141، 155، 175، 193، 198، 213، 231، 251، 273، 277، 289، 303، 321، 339، 359، 379، 397، 410، 412

دریاچه ساوه 72

رود سماوه 72

ساوه 72

سبأ 345

شام 93

شاهرود 408، 410

صفین 282

طائف 344

عراق 57، 93

عرفات 98، 99، 109

فلسطین 345

قزوین 164

قم 47، 72، 73، 168، 185، 311

کربلا، حرم امام حسین علیه السلام 60، 165، 263، 313، 392

کعبه 13، 111، 112، 313

کوفه 265، 295، 392

کوه دماوند 295

کوه طور 55، 161

مدرسه آخوند کاشی 59

مدرسه صدر اصفهان 58

مدرسه فیضیه 47

مدین 113

مدینه 44، 70، 145، 184، 265، 334

مسجد الاقصی 311

ص:442

ص:443

مسجد امام - اصفهان 169، 316

مسجد الحرام 112، 351، 352

مسجد شجره 351

مسجد کوفه 265

مشهد، حرم امام رضا علیه السلام 164، 165، 277، 313، 371

مصر 93، 113، 114، 180

مکه 3، 165، 334، 351

منیٰ 99

نجد 72

نجف 327، 332

هرات 187

هندوستان 146

یزد 311

یمامه 72

یونان 90، 256

ص:444

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109