معرفت (دینی) در اسلام: مجموعه سخنرانیهای استاد حسین انصاریان

مشخصات کتاب

سرشناسه:انصاریان، حسین، 1323 -

عنوان و نام پدیدآور:معرفت در اسلام: مجموعه سخنرانیهای استاد حسین انصاریان.

مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1388.

مشخصات ظاهری:399ص.

فروست:سیری در معارف اسلامی؛ 5. مجموعه آثار؛ 64.

شابک:40000 ریال: شومیز: 978-964-2939-17-6 ؛ 55000 ریال (گالینگور)

وضعیت فهرست نویسی:فاپا (برونسپاری)

یادداشت:نمایه.

یادداشت:کتابنامه: [377] - 378.

موضوع:انصاریان، حسین، 1323 -

موضوع:اخلاق اسلامی -- مقاله ها و خطابه ها

موضوع:شناخت (فلسفه اسلامی)

رده بندی کنگره:BP10/5/الف82م7 1388

رده بندی دیویی:297/08

شماره کتابشناسی ملی:1845581

ص :1

سخن ناشر

در جهان پرتلاطم امروز، آیات پرشور الهی و کلام روح بخش معصومین و زمزم لایزال معارف شیعه مرهم جان های خسته و سیراب کننده تشنگان هدایت و رهایی جویندگان از ظلمت های نفس است. عالمان دینی و عارفان حقیقی غواصان این اقیانوس بیکران معرفت اند که گوهرهای ناب علوم قرآن و اهل بیت، علیهم السلام، را به دست آورده و به مشتاقان حقیقت عرضه می نمایند.

در این میان، کرسی منبر و خطابه رسانه دیرپا و سازنده ای است که از دیرباز زمینه ارتباط و انتقال معارف دینی و مکارم اخلاقی را میان عالمان و متعلمان فراهم کرده است و عالمان آگاه و هادیان دلسوز، که عمر خویش را صرف تتبع و تحقیق در آثار علمی شیعه نموده اند، عباد الله را به مصداق کریم «ادع الی سبیل ربک بالحکمۀ والموعظۀ الحسنۀ»، با کلام نغز و لطیف خود به راه سعادت دعوت کرده اند.

مجموعه حاضر، که با عنوان «سیری در معارف اسلامی» در مجلدات مختلف و موضوعات متنوع در اختیار خوانندگان محترم قرار می گیرد، مجموعه مباحث عالمانه و ارزشمند محقق ارجمند حضرت استاد حسین انصاریان، مد ظله العالی، است که یکی از عالمان برجسته و میراث داران گوهر سخن در زمان خویش است که استواری کلام و لطافت بیان نافذشان بر اهل نظر پوشیده نیست.

این گنجینه ارزشمند حاصل نیم قرن مجاهدت علمی و تبلیغی حضرت استاد جهت نشر و ترویج فرهنگ غنی شیعه بر کرسی بحث و نظر می باشد که به منظور

پربارتر ساختن محتوای تبلیغ دینی در جامعه و استفاده بیشتر طلاب محترم علوم دینی به زیور طبع آراسته می شود.

در این مجموعه گرانقدر، تلاش شده است با تکیه بر ویرایشی روشمند و دقیق که شرح آن در یادداشت ویراستار آمده است- ساختار هنرمندانه مباحث و سبک استاد در ارائه سخن از بین نرود، تا ضمن نشر فرهنگ انسان ساز آل الله، علیهم السلام، شیوه منحصر به فرد استاد در تبیین معارف دینی نیز حفظ شده و به مشتاقان ارائه گردد.

مجلدی که اکنون تقدیم خوانندگان گرامی می شود پنجمین اثر از این مجموعه سترگ، و در بر دارنده 20 گفتار در باب معرفت است که مربوط به سخنرانی های استاد در دهه اول محرم 1383 در حسینیه همدانیهای تهران، دهه اول جمادی الاول 1384 در مسجد جامع سمنان، و دهه اول شعبان 1386 در حسینیه قائم اصفهان است. این مکتوب، علاوه بر در بر داشتن متن سخنرانی که لاجرم سبک و سیاق متن را نیز گفتاری می سازد، از فواید زیر خالی نیست:

عنوان بندی مناسب و تفکیک مطالب و موضوعات.

استخراج مصادر آیات و روایات و ارائه مطالب متنوع دیگر در پی نوشت.

ذکر نام مستقل برای هر بحث. (در انتخاب نام هر مجلد و نیز هر گفتار غلبه موضوع مد نظر بوده است، نه انطباق کامل موضوع و محتوا)

مجموعه متنوع فهرست ها و ...

در پایان، با امید به این که این اثر مورد رضایت حضرت حق و اهل بیت عصمت و طهارت، علیهم السلام، و مقبول نظر مبلغان دینی قرار گیرد، لازم است از استاد انصاریان، دامت برکاته، که این فرصت مغتنم را در اختیار قرار دادند سپاسگزاری نماییم. هم چنین، از هیئت مدیره محترم مرکز و پژوهشگران و ویراستاران موسسه نگارش و ویرایش، به ویژه جناب آقای محسن باغبانی، که تولید و آماده سازی این اثر را بر عهده داشتند، و دیگر عزیزانی که در نشر این اثر یاری رساندند، کمال تشکر را داریم. ولله الحمد.

مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان

صفحه مقدمه :1

پیش گفتار مولف

پایه گذار منبر و جلسات سخنرانی برای رشد و هدایت جامعه وجود مبارک پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، بود. ارزش تبلیغ دین از طریق منبر و جلسات تا جایی بود که خود رسول اکرم تا روز پایان عمرشان با کمال اخلاص به بیان معارف دین پرداختند و در این راه زحمات سنگینی را متحمل شدند. پس از پیامبر، وجود مقدس امیرمومنان، علیه السلام، ادای این تکلیف الهی را به عهده گرفتند که بخشی از سخنرانی های آن حضرت در کتاب بی نظیر نهج البلاغه موجود است.

امامان معصوم، به ویژه حضرت باقر و حضرت صادق، علیهما السلام، نیز تا جایی که فرصت در اختیارشان قرار گرفت و مزاحمتی از جانب حکمرانان بنی امیه و بنی عباس برایشان پیش نیامد این مهم را به صورت بیان معارف الهی و رشته های مختلف علوم به صورتی که حجت تا قیامت بر همگان تمام باشد به عهده گرفتند و دیگران را که مورد اعتمادشان در علم و عمل بودند به این مسأله تشویق کردند. عالمان مخلص و باعمل شیعه برای حفظ دین خدا و تبلیغ معارف الهیه بر اساس قرآن و فرهنگ اهل بیت قرن به قرن تا به امروز که سال 1387 هجری شمسی است این جایگاه عظیم را حفظ کردند؛ شخصیت هایی چون شیخ مفید، شیخ صدوق، شیخ طوسی، علامه محمد باقر مجلسی، و شیخ جعفر شوشتری و در قرن معاصر بزرگانی چون آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله سید علی نجف آبادی، آیت الله حاج میرزا علی شیرازی، آیت الله حاج میرزا علی حصه ای، آیت الله حاج میرزا علی فلسفی تنکابنی و... با داشتن مقام مرجعیت و مقام علمی بسیار بالا در ماه رمضان و

محرم و صفر به منبر می رفتند و از این طریق دِین خود را به قرآن و اهل بیت ادا می کردند.

این جانب حسین انصاریان که سالیانی از عمرم را در شهر مقدس قم، این آشیانه اهل بیت، نزد بزرگانی از مراجع و اساتید مشغول تحصیل بوده ام، براساس وظیفه ای که احساس می کردم رو به جانب تبلیغ و تالیف آوردم و، در این راه، فقط توفیق حق رفیق راهم بود. در زمینه تبلیغ بیش از شش هزار سخنرانی در نزدیک به پانصد موضوع مختلف بر پایه قرآن و روایات اهل بیت و تاریخ صحیح و نکاتی از حیات پاکان و اولیای الهی پرداخته ام و امیدوارم تا لحظات پایان عمر هم چنان توفیق ادای این وظیفه را از جانب حق داشته باشم.

موسسه دارالعرفان، که در شهر قم در جهت نشر معارف قرآنی و فرهنگ اهل بیت، علیهم السلام، کارهای مهمی را در سطح جهانی انجام می دهد، بنا گذاشت متن این سخنرانی ها به صورت مکتوب در آید تا در اختیار طلاب حوزه ها و دانشجویان و مردم علاقمند قرار گیرد و این مجموعه که احتمالا حدود دویست جلد خواهد شد در آینده منبعی برای مبلغان شیعه قرار گیرد. من پس از سپاس از حضرت حق لازم می دانم به خاطر تحقق این مهم از دو فرزندم و جناب آقای پیمان تشکر کنم و از خوانندگان، بخصوص مبلغان گرامی، درخواست دعا نمایم. حال، این شما و این اثر اسلامی که فقط لطف و رحمت حق سبب ظهورش شد.

فقیر: حسین انصاریان

صفحه مقدمه :2

1- دشمن شناسی : نخستین گام معرفت

اشاره

ص:2

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

بحث معرفت در اسلام از مباحث درازدامنی است که نیازمند به تحقیق و تحلیل و تبیین طولانی است. این بحث ابعاد و سطوح مختلفی دارد که پرداختن به همه آن ها در این مقال کوتاه ممکن نیست، اما بی شک یکی از مهم ترین بحث های آن - در ذیل بحث معرفت نفس- شناخت دشمنان انسان است که مانع رسیدن او به جایگاه والایش در آفرینش می شود. از این رو، در این گفتارها به بررسی دشمنان چندگانه انسان در مسیر رشد و تعالی او پرداخته می شود.

انسان دشمنانی دارد که دشمنی ها و کینه توزی هایشان با او پایان ناپذیر است. آن ها از زمانی که خداوند متعال انسان را آفرید به زندگی او پا گذاشتند و هدفشان این بود که بین او و پروردگارش مانع و حجابی ایجاد کنند تا از عنایات و فیوضات الهی محروم شود. این دشمنان را نمی توان با اسلحه های مادی و ظاهری از میدان زندگی دور کرد، بلکه تنها با بهره گیری از ارزش های درونی و لطف و عنایت خداوند می توان

ص:3

بر آن ها پیروز شد. قرآن مجید، از میان این دشمنان، بیش از همه به سه دشمن نظر دارد و مردم را متوجه ویژگی های آنان می کند و خطرات بسیار و زیان ها و خسارت هایی را که به همراه می آورند بیان می کند. هم چنین، قرآن راه مبارزه با آن ها را نشان می دهد و وعده می دهد که اگر کسی درگیر جنگ با آنان شد، خداوند در این میدان معنوی او را یاری خواهد کرد.

قوی ترین دشمنی که خداوند متعال در قرآن کریم از آن نام برده است «هوای نفس» است. در روایتی قدسی، خداوند به موسی بن عمران می فرماید: هیچ چیز همانند هوای نفس با الوهیت من سر جنگ ندارد. (1)

مفهوم و مصداق هوای نفس

هوای نفس به معنای مجموعه میل ها و خواسته های بی مهار است. مصداق عملی این مفهوم نیز در زمان ما تعریفی است که فرهنگ غرب از «آزادی» ارائه کرده است. آن ها، از دویست سال پیش تا کنون، ندای آزادی سر داده و آن را این طور معنا کرده اند: رها شدن از مجموع قیود اخلاقی، وجدانی و دینی!

آیا این معنای آزادی است؟ هوای نفس درست در پی همین است؛ یعنی می خواهد فرمانروایی تشریعی حق را از میدان حیات ساقط کند تا دیگر انسان مقیّد به هیچ قیدی از جانب پروردگار نباشد و حلال و حرام، احکام، و اخلاق و وجدان، هیچ یک، در زندگی او نقشی نداشته باشند.

یکی از مقامات ارتش آمریکا روزی گفته بود: ما وقتی در عراق یا افغانستان مردم را قطعه قطعه می کنیم، از تماشای این کار لذت می بریم! این ثمره هوای نفس است که انسان از قید وجدان رها شود و در برابر

ص:4


1- (1)) یی نوشت: . درباره دشمنی هوای نفس با انسان آیات و روایات فراوانی وجود دارد. از جمله: - یوسف، 53: «وما أبرئ نفسی إن النفس لأمارۀ بالسوء إلا ما رحم ربی إن ربی غفور رحیم». - نازعات، 41 40: «وأما من خاف مقام ربه ونهی النفس عن الهوی * فإن الجنۀ هی المأوی». - نساء، 135: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّٰامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ وَ لَوْ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللّٰهُ أَوْلیٰ بِهِمٰا فَلاٰ تَتَّبِعُوا الْهَویٰ أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّٰهَ کٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً». - ص، 26: «یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعِ الْهَویٰ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ بِمٰا نَسُوا یَوْمَ الْحِسٰابِ ». - نهج البلاغه، خطبه 28: «أیها الناس إن أخوف ما أخاف علیکم اثنتان: اتباع الهوی، وطول الأمل. فأما اتباع الهوی فیصد عن الحق. وأما طول الأمل فینسی الآخرۀ»، نیز خطبه 50: «إنما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع وأحکام تبتدع». - عوالی اللئالی، أحسائی، ج 4، ص 118: قال النبی صلی الله علیه وآله: «أعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک»، - امالی، شیخ صدوق، ص 553؛ روضۀ الواعظین، فتال نیشابوری، ص 420: «قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «أفضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه»،

کارهای غیر اخلاقی هیچ گونه نگرانی و دغدغه ای نداشته باشد و دلش برای کسی نسوزد و در برابر حلال و حرام بی تفاوت باشد و آزادی خود را در این بی تفاوتی ها ببیند.

واژه هوی در قرآن

واژه هوی بارها در قرآن مجید آمده است. از آن جا که هوی به فرمانروایی تکوینی دسترسی ندارد، می خواهد بر فرمانروایی تشریعی پروردگار حاکم شود.

یکی از نمونه های فرمانروایی تکوینی حق در وجود ما، ضربان قلب، گردش خون، رشد جسمانی و همه فعالیت های مثبت بدن است. هوای نفس به حریم فرمانروایی تکوینی الهی راهی ندارد تا مثلاً بخواهد قلب را از کار بیندازد، گردش خون را مختل کند یا جلوی رشد بدن و امور جسمانی را بگیرد. از این رو، دشمنی او متوجه فرمانروایی تشریعی حق است. به عبارت ساده تر، هدف هوای نفس تخلیه همه جوانب وجود انسان از دین، تعطیل فرمان های پروردگار، و بی تفاوتی او در برابر عمل صالح و اخلاق حسنه است. این چنین است که انسان از مدار انسانیت خارج می شود و در مدار حیوانیت (و پست تر از آن) قرار می گیرد. خداوند در این باره به پیامبر خویش می فرماید:

«أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ ». (1)

آیا دیدی آن کسی را که هوای خودش را معبود خود کرده است؟

کلمه «اله» به معنای معبود و موجودی است که عبادت می شود. حال اگر این اله الهِ باطل باشد، تمام عبادات انسان باطل می شود و اگر این معبود و اله معبودِ حق باشد، تمام عبادات او صحیح تلقی می گردد. کسی که فرمانروایی معبود حق را از میدان زندگی پاک کرده و فرمانروایی تشریعی پروردگار را تعطیل نموده است هوی را فرمانروای خویش کرده

ص:5


1- (1)) . جاثیه، 23: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ وَ أَضَلَّهُ اللّٰهُ عَلیٰ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلیٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلیٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّٰهِ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ » . نیز: فرقان، 43: «أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً».

و آن را می پرستد؛ چون این دستور هوای نفس است که قید و بندی نداشته باش و پایبند به حلال و حرام و اخلاق و مسائل انسانی نباش.

هم چنین، از این آیه شریفه به زیبایی استفاده می شود که هوای نفس کرسی حکومتش را علیه فرمانروایی تشریعی خدا در وجود انسان می گسترد و اگر انسان او را عبادت کند و تسلیمش شود، رفته رفته از پروردگار جدا می شود و به همه قیود مثبت بی تفاوت می گردد.

زندگی بدون قید معنا ندارد

کسانی که معتقدند نباید هیچ قیدی در زندگی انسان وجود داشته باشد اشتباه می اندیشند، زیرا تمام جهان مقید به قیود است: هر سال مقید به چهار فصل است؛ آبادانی زمین مقیّد به باریدن باران و برف است؛ پدید آمدن شب و روز مقید به گردش زمین به دور خویش است؛ سلامت انسان مقید به این است که مثلاً قلب در هر ثانیه تعداد معینی ضربان داشته باشد یا حرارت بدن 37 درجه باشد یا فشار خون در حدود 11-12 باقی بماند، زیرا اگر حرارت بدن از حدی بالاتر یا پایین تر برود، انسان از بین می رود.

حال که زندگی مادی و سلامت جسمانی انسان تا این حد وابسته به انواع قیدهاست، اگر او بخواهد انسانیت و زندگی معنوی اش محفوظ بماند، باید تابع قیود الهی باشد. اگر این قیدها در کار نباشد، هوای نفس بر انسان مسلط می شود و او را پست تر از حیوان و بدتر از درندگان می کند؛ چنان که خداوند در قرآن می فرماید:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ ». (1)

بدترین موجودات نزد خداوند کران و گنگانی هستند که نمی اندیشند.

پس، کسانی که مقیّد به قید عقل و در پی شنیدن سخن راست و راه راست نیستند، بدترین و شرورترین جنبدگان نزد خدای اند.

ص:6


1- (1)) . انفال، 22: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ » ؛ انفال، 55: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ » ؛ مائده، 60 59: «قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّٰا إِلاّٰ أَنْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فٰاسِقُونَ * قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّٰهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّٰهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنٰازِیرَ وَ عَبَدَ الطّٰاغُوتَ أُولٰئِکَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ ».

زیان های پیروی از هوای نفس

خداوند در این باره به پیامبر خویش می فرماید:

«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ ». (1)

اگر از هوای نفس آنان (مشرکان) پیروی کنی، آسمان و زمین به فساد کشیده می شود.

این آیه بسیار مهم است، زیرا خداوند در آن به پیامبر خویش می فرماید: هواپرستان مدینه و مکه می خواهند خواسته های بی پایانشان را به تو تحمیل کنند، لذا نزد تو می آیند و می گویند که ما چنین می خواهیم و چنان نمی خواهیم، و توقع دارند که تو خواسته های آنان را بپذیری و آن گونه که آن ها می خواهند عمل کنی. آگاه باش که اگر از هواپرستان پیروی کنی، زمین و آسمان غرق در فساد می شود!

هواپرستان این پیشنهادها را نه به پیامبر اسلام، که به تمام انبیا می دادند. وقتی اشراف مکه به پیامبر پیشنهاد دادند که از آنان اطاعت کند، سورۀ مبارکۀ کافرون نازل شد و خداوند در آن به پیامبر فرمود: به آنان بگو:

«لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ ». (2)

آیین شما برای خودتان و آیین من برای خودم.

چرا خداوند چنین پاسخی داد؟ برای این که هواپرستان اصرار داشتند که پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، از هوای آنان اطاعت کند و برده هوای نفس آن ها شود. (3)امروزه، بشر همه انواع گناه را تجربه کرده و حتی گروهی در پی آنند که اگر بشود گناهان جدیدی اختراع کنند، ولی گناه دیگری به فکرشان نمی رسد! آن ها این قدر به دنبال گناه رفته اند که انگار دیگر گناه جدیدی وجود ندارد که آن را یافته و به جامعه بشری عرضه کنند. در روزگار ما، جهان پر از ظلم و جور شده است ( ملئت ظلما وجورا ) (4) و جایی را

ص:7


1- (1)) . مؤمنون، 71: «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْنٰاهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ » .
2- (2)) . کافرون، 6.
3- (3)) . بحار الأنوار، ج 89، ص 340: عن ابن أبی عمیر قال: سأل أبو شاکر أبا جعفر الأحول عن قول الله: «قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ * لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ * وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ * وَ لاٰ أَنٰا عٰابِدٌ مٰا عَبَدْتُّمْ * وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ» فهل یتکلم الحکیم بمثل هذا القول ویکرره مرۀ بعد مرۀ؟ فلم یکن عند أبی جعفر الأحول فی ذلک جواب، فدخل إلی المدینۀ فسأل أبا عبد الله علیه السلام عن ذلک فقال: کان سبب نزولها وتکرارها أن قریشا قالت لرسول الله صلی الله علیه وآله: تعبد إلهنا سنۀ، ونعبد إلهک سنۀ وتعبد إلهنا سنۀ ونعبد إلهک سنۀ، فأجابهم الله بمثل ما قالوا، فقال فیما قالوا: تعبد إلهنا سنۀ «قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ * لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ » وفیما قالوا: ونعبد إلهک سنۀ: «وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ» وفیما قالوا: تعبد إلهنا سنۀ «وَ لاٰ أَنٰا عٰابِدٌ مٰا عَبَدْتُّمْ » وفیما قالوا: ونعبد إلهک سنۀ «وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ * لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ ».
4- (4)) . اشاره به روایاتی دارد که آخرالزمان را توصیف می کنند. مثل حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در الرسائل العشر، شیخ طوسی، ص 98: «قول النبی علیه السلام للحسین علیه السلام: «ابنی هذا إمام ابن إمام أخو إمام أبو أئمۀ تسعۀ تاسعهم قائمهم یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا».

نمی توان یافت که سراسر بر مدار عدل باشد! نه یک قاره و کشور، بلکه حتی یک شهر، روستا و بخش را هم نمی توان پیدا کرد که این چنین باشد؛ حتی یک زن و شوهر هم نمی توان یافت که حیاتشان به طور کامل در سیطره عدالت باشد و این نتیجه پیروی از هواست.

آری، هوای نفس زندگی را پر از تجاوز و ظلم می کند و انسان را در همه شئون زندگی، اقتصادی، فکری و... به فساد می کشاند.

نمونه هایی از هواپرستی

1. اولین برخورد حکومت یزید با امام حسین، علیه السلام، در مدینه روی داد. سبب این برخورد نامه یزید به فرماندار مدینه بود که در آن نوشته بود:

حسین بن علی را بخواه و به او بگو که [شاید این جملۀ یزید را کمتر شنیده باشید] باید مطیع و فرمانبردار ما باشی! اگر نپذیرفت، بی درنگ سر او را از بدن جدا کن و برای من بفرست. (1)دشمنی هوا این گونه است. هوای نفس تا آن جا پیش می رود که می گوید حسین بن علی، علیهماالسلام، باید در زندگی بردۀ یزید باشد و اگر نمی خواهد چنین باشد، یک لحظه هم نباید در دنیا زندگی کند! چهرۀ واقعی هوا این گونه است: اگر پیامبر مطیع ما شد، با او کاری نداریم، اما اگر مطیع ما نشد، یا او را می کشیم یا به هر شکل شده مانع کارش می شویم.

2. امام خمینی می فرمودند: روزی تاجری از تهران خدمت آیت الله العظمی بروجردی رسید و50 هزار تومان سهم امام آورد. در آن زمان، 50 هزار تومان مبلغ زیادی بود. او پول را به آیت الله العظمی بروجردی داد و به آن مرجع بزرگ گفت: ما به دنبال پول هایی که می آوریم و به شما می دهیم، نقشه ها و طرح هایی هم برای حوزه و طلبه ها و شما

ص:8


1- (1)) . اللهوف فی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، ص 16: «فلما توفی معاویۀ بن أبی سفیان و ذلک فی رجب سنۀ ستین من الهجرۀ کتب یزید إلی الولید بن عتبۀ وکان أمیر المدینۀ یأمره بأخذ البیعۀ علی أهلها عامۀ وخاصۀ علی الحسین علیه السلام ویقول له إن أبی علیک فاضرب عنقه وأبعث إلی برأسه».

مراجع داریم؛ لذا شما باید بعد از قبول این پول طرح های ما را نیز بپذیرید!

آدمی که درسی نخوانده و سواد چندانی ندارد و شغلش تجارت است، در ازای مقداری پول می خواهد عالمی روشن ضمیر، مرجعی اعلم، و نایب عام امام زمان را مطیع فرمان خود کند! در حالی که این خواسته یر خلاف تعالیم قرآن و سنت است. قرآن مجید و روایات به امت اسلامی دستور داده اند که تنها از خدا و پیامبر و عالمان ربانی پیروی کنند. (1) قرآن مجید می فرماید: آنان که نمی دانند (لایعلمون) و از مسائل الهی، قرآنی، شرعی، و نحوۀ مدیریت مجموعۀ بزرگی مثل حوزۀ علمیۀ امام صادق، علیه السلام، آگاه نیستند باید تابع دانایان باشند. (2)

حال، فرد جاهلی آمده و برخلاف قرآن می گوید دانا باید تابع جاهل باشد و فرمانروای علمی و فقهی شیعه باید فرمانبر من شود!؟ تنها عامل ایجاد این تفکر در آدمی هوای نفس است. ممکن است انسان نفهمد که عامل بسیاری از رفتارهایش هوای نفس است، ولی اگر خواسته هایش را نزد یک عالم ربانی طرح کند و بگوید که من از زن، بچه، عروس، داماد، و از هیئت و مسجد محله ام چنین توقعات و خواسته هایی دارم، او با تطبیق آن خواسته ها با آیات و روایات به او می گوید که این خواسته ها خدایی است و می توان به آن ها عمل کرد یا خدایی نیست و نباید به سوی آن ها رفت.

این موضوع را آیت الله العظمی بروجردی به خوبی می فهمید، لذا فرمود تا پول او را پس بدهند. در حالی که اگر ایشان آن 50 هزار تومان را قبول می کرد، می توانست حقوق سه - چهار ماه طلبه های حوزه علمیه قم را بپردازد، اما ایشان فرمودند: اگر ما بخواهیم این گونه گوش به حرف مردم باشیم، باید دین را نیز برابر با خواسته های آنان تغییر دهیم و

ص:9


1- (1)) . اشارتی است به آیه «أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ » .
2- (2)) . نحل، 43. نیز با اندک تفاوتی در انبیاء، 7: «وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ » . نیز در یس، 21 (از قول مؤمن آل یاسین): «اِتَّبِعُوا مَنْ لاٰ یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ » . و أعراف، 3: «اِتَّبِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ » ، و أعراف 158: «قُلْ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّٰهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ کَلِمٰاتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ».

قرآن را بر اساس خواسته های ایشان معنا کنیم و... . آن وقت چه فرقی با غربی ها و اروپایی ها داریم؟ وکلای غربی در مجلس نشسته اند و هر چه ملت می خواهند را قانونی اعلام می کنند، گرچه گناهی زشت باشد.

آن مرد گفت: آقا، این پول سهم امام است.

فرمودند: این سهم هواست! این پول مال امام زمان نیست، بلکه مال هوای نفس خودت است! و دیگر با او حرف نزدند. او نیز از محضر ایشان خارج شد و به اشتباه خودش پی برد.

امام فرمودند: این مرد بیرون اتاق آیت الله بروجردی نشسته بود تا بالاخره من واسطه شدم و آیت الله العظمی بروجردی به زحمت ایشان را دوباره به حضور پذیرفت.

3. یکی از اساتیدم، که انسان متدین و صاحبدلی بود، به من گفت: وقتی امام خمینی را تبعید کردند، با خودم گفتم: بعد از ایشان دیگر به درس هیچ استادی نمی روم!

چند روزی گذشت و دیدم منشأ این خواسته و تصمیمی که گرفته ام در حقیقت هوای نفس است، زیرا مفهومش این است که دیگر مراجع قم عالم نیستند تا بعد از امام برای ما قابل استفاده باشند. دیدم شیطان مرا اغفال کرده و وادارم کرده چهره های علمی را در درون خودم بکوبم و آن ها را کوچک کنم و خودم را در مقابل آن ها قرار دهم و بگویم: آن ها مگر چه می خواهند بگویند که من نمی دانم؟! بعد خودش گفت که خدا مرا بیدار کرد.

تنها به یاری خداست که انسان از درونش آگاه می شود و می فهمد منشأ برخی از خواسته هایش - گرچه رنگ و لعاب دینی و علمی و ظاهری موجّه دارد- هوای نفس است؛ انگیزه اش خدایی نیست، بلکه غیر خدایی و غیر دینی است.

ص:10

وقتی هواپرستی قانونی شود!

زمانی در آمریکا، آمار جرم و جنایت، تصادف، چاقوکشی، قتل و... بالا رفت و دانش آموزان و دانشجویان نیز دچار افت درسی شدند. پژوهشگران تحقیق کردند و دیدند علتش استفاده از مشروبات الکلی است، لذا آن را ممنوع کردند. دولت آمریکا دستور داد دیگر کارخانه ها مشروب تولید نکنند، مردم نخورند، فروشگاه ها نفروشند، و در قهوه خانه ها مشروب نگذارند، ولی ملت این قدر به دولت فشار آورد که دوباره آن را قانونی اعلام کردند و آن منع را برداشتند و اعلام کردند که خرید و فروش، ساخت، و واردات و صادرات مشروبات الکلی آزاد است. قانونگذاران گفتند: ما نماینده مردم هستیم و چون مردم می گویند ما سیگار، مشروب، حشیش، زنا و... می خواهیم، این چیزها آزاد است.

امروزه، در همه کشورهای اروپایی و بیشترِ کشورهای آسیایی، مثل ژاپن و تایلند و کره، زنا آزاد و بسیار علنی است. تابلو و مجوز و مکان خاصی هم دارد و هیچ کس جلوی زناکار و مشروب خوار را نمی گیرد. بسیاری از مردم از کشورهای مختلف به این کشورها مسافرت می کنند، فقط برای این که در آن کشورها هر گناهی، نه تنها آزاد، که قانونی است.

این جاست که خداوند به پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، می فرماید: حبیب من، اگر از خواسته های بی مهار هواپرستان اطاعت کنی، تمام آسمان ها و زمین به فساد کشیده می شوند.

امروزه، ما در دنیایی زندگی می کنیم که نمرودیان در همه جا آتش انواع فسادها را از دوزخ باطن و هوای نفس خویش روشن کرده اند. اگر ابراهیم نباشیم و ابراهیم نمانیم، ما هم در این آتش شعله ور خواهیم سوخت؛ چنان که بسیاری از هموطنانمان که دیندار بودند بی دین شدند و فاسد گشتند و دین و انسانیت خود را باختند.

ص:11

ارزش مبارزه با هوای نفس

پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، ایستادگی در مقابل هوای نفس را «جهاد اکبر» نامیده اند. آن حضرت پس از اتمام یکی از جنگ ها، وقتی همگی به شهر خویش باز می گشتند، به مسلمانان فرمودند:

«عن أبی عبد الله علیه السلام: أن النبی صلی الله علیه وآله بعث بسریۀ فلما رجعوا قال: مرحبا بقوم قضوا الجهاد الأصغر وبقی الجهاد الأکبر، قیل: یا رسول الله وما الجهاد الأکبر؟ قال: جهاد النفس». (1)

ما از جهاد کوچک تر باز می گردیم و هنوز جهاد بزرگ تر بر گردن ما مانده است. پرسیدند: ای رسول خدا، جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با هوای نفس.

درگیری با هوای نفس و خواسته های بی مهار آن، بسیار ارزشمندتر و برتر از جنگ با دشمنان ظاهری و بسیار مورد سفارش خداوند است. قرآن درباره ارزش این مبارزه می فرماید:

«وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَویٰ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْویٰ ». (2)

و اما آن که از جایگاه پروردگارش بترسد و نفسش را از هوی بازدارد، در بهشت خواهد بود.

پاداش جنگ با هوای نفس و پیروزی بر آن بهشت است. خداوند در این آیه نفرموده «خاف ربه»، بلکه فرموده است: «خاف مقام ربه»؛ یعنی کسی که از «مقام پروردگار» بترسد، نه از «خود پروردگار». مقام یعنی ایستگاه و محل ایستادن. پس، «مقام ربّ» ایستگاهی است که در آن، انسان را در مقابل پروردگار نگاه می دارند. (3)

امام صادق، علیه السلام، می فرماید: «مقام ربّه» در این آیه به این موضوع اشاره دارد که خداوند دارای دو مقام است: یک مقام در دادگاه های قیامت و در حضور پروردگار، و دیگری مقام دوزخ. (4)بر اساس روایات، خداوند پنجاه مقام و ایستگاه حساب رسی دارد (5) که

ص:12


1- (1)) . کافی، ج 5، ص 12؛ امالی شیخ صدوق، ص 553؛ روضۀ الواعظین، فتال نیشابوری، ص420.
2- (2)) . نازعات، 41 40.
3- (3)) . نقل به معنا از این روایت است: کافی، ج 2، ص80: عن أبی عبد الله علیه السلام فی قول الله عزوجل: «وَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ جَنَّتٰانِ » قال: من علم أن الله عزوجل یراه ویسمع ما یقوله ویفعله من خیر أو شر فیحجزه ذلک عن القبیح من الأعمال، فذلک الذی «خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَویٰ » .
4- (4)) . رک: تفسیر برهان یا نور الثقلین، ذیل أیه واما من خاف مقام ربه... . (مولف)
5- (5)) . کافی، ج 8، ص 143؛ و با اختلاف در أمالی شیخ مفید، ص 274: «إن للقیامۀ خمسین موقفا کل موقف مقداره ألف سنۀ ثم تلا: «فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ » .

بسیاری از مردم باید از آن ها عبور کنند تا اعمالشان قبول شود و اولین مقام مربوط به نماز است. (1) پس از گذر از این ایستگاه ها، ممکن است انسان به ایستگاه دوزخ گرفتار شود. یعنی جایی که خداوند همه دوزخیان را تا ابد سرپا نگاه می دارد.

سلاح جنگ با هوی

مبارزه با نفس تنها با یاری خدا و توجه به ارزش ها ممکن است. وقتی انسان نماز می خواند، با هوای نفس خویش می جنگد، زیرا هوای نفس از درون به نهیب می زند که بخواب و نماز صبح را رها کن! پس، وقتی او نمی خوابد و نماز می خواند، در واقع با هوای خود می جنگد. عبادت و اخلاق و عمل صالح اسلحه جنگ با هواست، البته، این اسلحه ها در صورتی کارایی دارند که خدا انسان را یاری کند:

«إِنْ تَنْصُرُوا اللّٰهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدٰامَکُمْ ». (2)

اگر خدا را یاری دهید، شما را یاری می دهد و قدم هایتان را پایدار می کند.

کربلا میدان جنگ با هوای نفس

آیا کسی هم وجود دارد که در قیامت در دادگاه خدا حاضر نشود؟ شهدای کربلا روشن ترین مصادیق این موضوع اند و امیر مومنان، علیه السلام، می فرماید که آنان در هیچ دادگاهی حاضر نمی شوند. (3)

از آن حضرت نقل شده است که بعد از ظهر یک روز، ایشان به سرزمین کربلا رسیدند و به یارانشان فرمودند: پیاده شوید! در حالی که بسیاری از آنان نمی دانستند آن جا کجاست. حضرت فرمودند: امشب در این جا می مانیم. آن ها هم ماندند و نماز صبح را به حضرت اقتدا کردند. وقتی آن حضرت سلام نماز را دادند، مشتی خاک از زمین برداشتند و آن را بو کردند و فرمودند:

ص:13


1- (1)) . فلاح السائل، سید بن طاووس، ص 127: «النبی صلی الله علیه وآله قال: «أول ما یحاسب العبد الصلاۀ فان قبلت قبل ما سواها وان ردت رد ما سواها»؛ تحریر الأحکام، علامه حلی، ج 1، ص 173: قال الصادق علیه السلام: «أول ما یحاسب به العبد [عن] الصلاۀ، فإذا قبلت قبل [منه] سائر عمله، وإذا ردت علیه رد علیه سائر عمله».
2- (2)) . محمد، 7.
3- (3)) . امالی شیخ صدوق، ص 199؛ نیز با اختلاف کلمات در الملاحم والفتن، سید بن طاووس، ص 335: عن جرداء بنت سمین، عن زوجها هرثمۀ بن أبی مسلم، قال: غزونا مع علی بن أبی طالب علیه السلام صفین، فلما انصرفنا نزل کربلاء فصلی بها الغداۀ، ثم رفع إلیه من تربتها فشمها، ثم قال: واها لک أیتها التربۀ، لیحشرن منک أقوام یدخلون الجنۀ بغیر حساب. فرجع هرثمۀ إلی زوجته، وکانت شیعۀ لعلی علیه السلام فقال: ألا أحدثک عن ولیک أبی الحسن؟ نزل بکربلا فصلی، ثم رفع إلیه من تربتها، وقال: واها لک أیتها التربۀ لیحشرن منک أقوام یدخلون الجنۀ بغیر حساب، قالت: أیها الرجل، فإن أمیر المؤمنین لم یقل إلا حقا».

«و اها ایتها التربة ! یخرجون منک یوم القیامة اقوام یدخلون الجنة بغیر الحساب ». (1)

خوشا به حال توای خاک! در روز قیامت کسانی از تو بیرون خواهند آمد که بی حساب به بهشت می روند.

کسانی را که بهترین نماز و عبادت را داشتند و بزرگ ترین پیروزی را در جنگ با هوی به دست آوردند چه به دادگاه؟ یزید به آن ها گفت که اگر حسین را رها کنید، مال و منال بسیاری به شما می دهم و شما را به مقام های بالای حکومتی می رسانم، اما آن ها گرچه دارای همان تمایلات شدیدی بودند که همه مردم به مادیات دارند، دعوتش را نپذیرفتند و او را به باد تمسخر گرفتند.

خاکی که می خواهد بدن های آن ها را در آینده در آغوش بگیرد، آن چنان نزد امیرالمومنین، علیه السلام، با ارزش است که می فرماید: خوشا به حال تو ای خاک که جایگاه چنین انسان هایی هستی!

آن حضرت به مشتی خاک که نه عقل دارد و نه تکلیف و نه قلب، چنین می گوید؛ پس به آنان که ارتباط قلبی با ابی عبدالله دارند چه می گوید؟ ما نیز اگر به راستی می خواهیم آن دادگاه ها را نبینیم، باید در مقابل هوای نفس خویش بایستیم. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

ص:14


1- (1)) . همان.

ص:15

ص:16

ص:17

ص:18

2- شیطان : بزرگ ترین دشمن انسان

اشاره

ص:19

ص:20

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

یکی از بزرگ ترین برنامه های قرآن مجید معرفی دشمنان انسان است. این دشمنان در پی آنند که ارتباط انسان با منبع رحمت بی نهایت و منبع فیوضات الهی قطع شود. آن ها انسان را آلوده به حالات و اعمال و رفتاری می کنند که نتیجه اش جدایی از رحمت بی نهایت حق است. در میان این دشمنان، آیات بیشتر متوجه سه دشمن است. یکی از این سه دشمن «هوای نفس» است که در مقال پیش، به تفصیل، نقشه ها و هدف های آن از منظر قرآن کریم بررسی شد. دشمن دیگر شیطان است؛ موجودی که در هر لباسی وجود دارد: چه انسان و چه جن ( مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ ). (1) معروف ترین شیاطین ابلیس است. او به آدم سجده نکرد و دستور خدا را اطاعت ننمود و به او گفت:

«فَبِمٰا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرٰاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ ». (2)

اکنون که مرا گمراه کردی، من بر سر راه مستقیم تو در برابر آن ها کمین می کنم.

او به خدا گفت: تو باعث گمراهی من شدی! در حالی که اگر آن

ص:21


1- (1)) پی نوشت . ناس، 6. آیات دیگری از قرآن که به صراحت به دشمنی شیطان با انسان پرداخته اند: بقره، 168و 208؛ انعام 142: «... وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ » ؛ اعراف، 22: «...أَ لَمْ أَنْهَکُمٰا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُمٰا إِنَّ الشَّیْطٰانَ لَکُمٰا عَدُوٌّ مُبِینٌ » ؛ یوسف، 5: «قٰالَ یٰا بُنَیَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ عَلیٰ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ » ؛ کهف، 50: «وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ کٰانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّٰالِمِینَ بَدَلاً» ؛ طه، 117: «فَقُلْنٰا یٰا آدَمُ إِنَّ هٰذٰا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاٰ یُخْرِجَنَّکُمٰا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقیٰ » ؛ قصص، 15: «وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلیٰ حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهٰا فَوَجَدَ فِیهٰا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاٰنِ هٰذٰا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هٰذٰا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغٰاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسیٰ فَقَضیٰ عَلَیْهِ قٰالَ هٰذٰا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ » ؛ فاطر، 6: «إِنَّ الشَّیْطٰانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمٰا یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحٰابِ السَّعِیرِ» ؛ یس، 60: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یٰا بَنِی آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّیْطٰانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ » ؛ زخرف، 62: «وَ لاٰ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطٰانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ » ؛ ص، 82: «قٰالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ » .
2- (2)) . اعراف، 16. نیز: حجر، 39: «قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ».

دستور خدا را نیز همانند دیگر دستورها اطاعت می کرد، رحمت بیشتری نصیبش می شد. او بر آدم سجده نکرد و از فرمان خدا سر پیچید و گناه سرپیچی و عدم اطاعت خود را به عهده حضرت حق گذاشت و با این کار شرّی را به پروردگار نسبت داد و گفت: تو چنین کرده ای! بعد هم گفت: چون این بلا را بر سرم آوردی، من بر سر راه تمام مردان و زنانی که خلق می کنی کمین می کنم و فریبشان می دهم تا کسی از رحمت و لطف و کرم تو و سعادتی که در آخرت برایش در نظر گرفته ای بهره مند نشود:

«لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ». (1)

همه آنان را فریب خواهم داد.

پس، ابلیس دشمن دیگری است که هم دروغ می گوید و تهمت می زند و هم لجباز است و با این که عاقبت یاغی گری خویش را می داند، باز به این کار ادامه می دهد.

خداوند نیز در پاسخ او فرمود: من دوزخ را از تو و هر کسی که تا قیامت از تو پیروی کند پر می کنم:

«لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ ». (2)

شیطان با این که می دانست وعده خدا قطعی است، پذیرفت که به دوزخ برود ولی از کار خویش دست نکشد. این دشمن دارای ویژگی های خاصی است: آگاه و عالم و موقعیت شناس است و انواع ابزارها را نیز برای اسیر کردن انسان در اختیار دارد.

علت آفرینش ابلیس

پروردگار عالم ابلیس را از ابتدا دشمن انسان نیافریده بود، زیرا او موجودی پاک آفریده شده بود، ولی به انتخاب و اختیار خویش راه سرکشی و یاغی گری را در پیش گرفت. سرشت او از دشمنی و عناد و

ص:22


1- (1)) . این آیات به این مطلب اشاره دارند: حجر، 39: «قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ » ؛ اعراف، 16- 17: «قٰالَ فَبِمٰا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرٰاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ * ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمٰانِهِمْ وَ عَنْ شَمٰائِلِهِمْ وَ لاٰ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شٰاکِرِینَ » ؛ إسراء، 62: «قٰالَ أَ رَأَیْتَکَ هٰذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاّٰ قَلِیلاً» .
2- (2)) . ص، 85. این آیات نیز به همین مطلب اشاره دارند: اعراف، 18: «قٰالَ اخْرُجْ مِنْهٰا مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ » ؛ حجر، 43 41: «قٰالَ هٰذٰا صِرٰاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ * إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ إِلاّٰ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغٰاوِینَ * وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ » ، إسراء، 63: «قٰالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزٰاؤُکُمْ جَزٰاءً مَوْفُوراً» .

شیطنت نبود و خداوند متعال نمی خواست از او یک شیطان بیافریند، ولی او خود چنین خواست. از این رو، خداوند در قرآن او را تا پیش از آن که از سجده بر آدم خودداری کند، موجودی پاک معرفی کرده است:

«أَبیٰ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ ». (1)

خودداری کرد و کبر ورزید و از کافران گردید.

آنان که با ادبیات عرب آشنایی دارند می دانند که واژه «کانَ» در این آیه به معنای «صارَ» است. (2) لذا، معنای آیه این است که او از اجرای امر من امتناع کرد و از کافران شد؛ یعنی پیش از آن بنده ای سپاسگزار بود.

امیرالمؤمنین، علیه السلام، در خطبه قاصعه نهج البلاغه از عبادت های چند هزار سالۀ ابلیس یاد می کند و به مخاطبانش می فرماید: شما نمی دانید که آیا این سال ها از سال های دنیای شماست یا از سال های دنیای دیگر؟ (3) خود حضرت هم به این سوال پاسخ نمی دهند، اما اگر این سال ها از سال های مربوط به کره زمین نباشد، از آن سال هایی است که خداوند در قرآن می فرماید: طول زمان یک روزش مساوی با 50 هزار سال شماست. (4) ابلیس این همه مدت خدا را عبادت کرد و بندۀ شاکر او بود، ولی سرانجام «کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ » شد.

پس، در پاسخ به این سوال که اگر ابلیس از دیدگاه قرآن دشمن انسان است، چرا خداوند او را خلق کرده و مگر خدا کار شر انجام می دهد؟ می گوییم: اگر خدا دشمنان ما را از همان ابتدا دشمن خلق کرده بود ظالم بود، ولی او خود می فرماید که خدای ستمکاری نیست و به اندازۀ نخ میان هستۀ خرمایی، که نه وزنی دارد و نه ضخامتی، به کسی ستم نمی کند؛ نه در دنیا و نه در آخرت. (5) پس، ابلیس به اختیار خود این راه را در پیش گرفت.

از طرفی، همه ظلم های موجود در دنیا حاصل اعمال انسان هاست:

ص:23


1- (1)) . بقره، 34.
2- (2)) . در معنای «کان» مفسرین اختلاف دارند که آیا کان در این جا به معنای «شد» است یا به معنای «بود». از جمله: - تفسیر المیزان، ج 1، ص 118: «قوله تعالی: (... کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ ) ، تقیید الکتمان بقوله: کنتم، مشعر بأن هناک امرا مکتوما فی خصوص آدم وجعل خلافته، ویمکن أن یستظهر ذلک من قوله تعالی فی الآیۀ التالیۀ: (فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ ) . فیظهر أن ابلیس کان کافرا قبل ذلک الحین، وأن إبائه عن السجدۀ کان مرتبطا بذلک فقد کان أضمره هذا». - تفسیر مجمع البیان، طبرسی، ج 1، ص 165: «قوله تعالی: (وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ ) قیل معناه: کان کافرا فی الأصل. وهذا القول یوافق مذهبنا فی الموافاۀ. وقیل: أراد کان فی علم الله تعالی من الکافرین. وقیل معناه: صار من الکافرین، کقوله تعالی: (فَکٰانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ ) ». - التبیان، شیخ طوسی، ج 1، ص 154: «قوله (وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ ) قال قوم: یدل علی أنه کان قبله قوم کفار من الجن وقال آخرون لا یدل، ویجری ذلک مجری قول القائل: کان آدم من الانس، ولم یکن قبله انسی وکان إبلیس من الجن ولم یکن قبله جنی، ومعناه: صار من الکافرین».
3- (3)) . نهج البلاغه، خطبه 192: «فاعتبروا بما کان من فعل الله بابلیس إذ احبط عمله الطویل، وجهده الجهید، وکان قد عبد الله ستۀ آلاف سنۀ، لا یدری أمن سنی الدنیا أم من سنی الاخرۀ، عن کبر ساعۀ واحدۀ».
4- (4)) . معارج، 4: «تَعْرُجُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ » .
5- (5)) . اشاره است به این آیات: نساء، 49: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّٰهُ یُزَکِّی مَنْ یَشٰاءُ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً» ؛ نساء، 77: «... قُلْ مَتٰاعُ الدُّنْیٰا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقیٰ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً» ؛ إسراء، 71: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولٰئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتٰابَهُمْ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً» ؛ نساء، 124: «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ نَقِیراً» . الفتیل: ما فی شق النواۀ والنقیر النقرۀ التی فی ظهرها ولم یرد ذلک بعینه بل نفی کل شئ.

«ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ». (1)

به سبب آن چه مردم انجام می دهند فساد در خشکی و دریا آشکار شده است.

سومین دشمن انسان: زن و فرزند

دسته سومی هم وجود دارند که خداوند در سوره مبارکه تغابن با کلمه «عدو» از آن ها یاد کرده است:

«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ وَ أَوْلاٰدِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ * إِنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ ». (2)

ای اهل ایمان! به راستی برخی از همسران و فرزندانتان به علت بازداشتن شما از اجرای فرمان های خدا و پیامبر دشمن شمایند؛ بنابراین از عمل به خواسته های بی جای آنان که مخالف احکام خداست بپرهیزید، و اگر از آزار و رنجی که به شما می دهند چشم پوشی کنید و سرزنش کردن آنان را ترک نمایید و از آنان بگذرید خدا هم شما را مورد الطاف بی کرانش قرار می دهد؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. اموال و فرزندانتان فقط وسیله آزمایش اند، و خداست که پاداش بزرگ نزد اوست.

خداوند در این آیه بعضی از همسران و فرزندان را دشمن مومنان خوانده است؛ چنان که از شیطان با همین کلمه یاد کرده است:

«إِنَّ الشَّیْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ ». (3)

شیطان دشمن آشکار انسان است.

شاید بعضی از شنیدن این آیه تعجب کنند، ولی این حقیقتی است که جای تعجب ندارد و این اتفاق بارها در طول تاریخ افتاده است. گاهی انسان برای آسایش افراد خانواده اش جان می کند و عرق می ریزد و نان و آب و اسباب رفاه آنان را فراهم می کند، ولی آن ها دسترنج او را می خورند و به دشمنی با او بر می خیزند!

ص:24


1- (1)) . روم، 41.
2- (2)) . تغابن، 14 و 15. نیز این آیات: - «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ » . انفال، 28. - «وَ مٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنٰا زُلْفیٰ إِلاّٰ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَأُولٰئِکَ لَهُمْ جَزٰاءُ الضِّعْفِ بِمٰا عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفٰاتِ آمِنُونَ » . سبإ، 37. - «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُلْهِکُمْ أَمْوٰالُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ * وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصّٰالِحِینَ * وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللّٰهُ نَفْساً إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهٰا وَ اللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ » . منافقون، 9- 11.
3- (3)) . یوسف، 5.

این دشمنیِ بی رحمانه و ناجوانمردانه ای است که در آن، یک نفر سی یا چهل سال زحمت می کشد و رنج می برد و صبح و ظهر و شب برای اهل خانه اش تلاش می کند و در مقابل، آن ها با او به دشمنی بر می خیزند. این ارزیابی پروردگار از این موضوع است، لذا قرآن با آوردن واژۀ «اِنّ» به ما می فهماند که در نزد خدا، تردیدی در دشمنی آنان وجود ندارد؛ گرچه شاید خود انسان در این باره دچار شک باشد.

ناگفته نماند که مراد خداوند همه زنان و فرزندان نیست، بلکه بعضی از آنان است. هم چنین، روی سخن این آیه با مسیحیان، یهودیان، زرتشتیان، لائیک ها و... نیست، زیرا می فرماید: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» ؛ یعنی ای مومنان، یقیناً و بی تردید، بعضی از زنان و اولاد شما دشمن شما هستند.

مقایسه دشمنان سه گانۀ انسان با یکدیگر

تا این جا معلوم شد که انسان دارای سه دشمن بزرگ است که به ترتیب قدرت و ضعف در دشمنی عبارتند از: هوای نفس، شیطان و خانواده. قوی ترین آن ها، یعنی هوای نفس، (1)مجموعه خواسته های بی مهار انسان است؛ خواسته های رها و آزادی که مقید به هیچ قیدی نیستند و انسان می خواهد به هر قیمتی شده به آن ها برسد؛ چه از راه حرام و چه از راه حلال. از این رو، برای او مهم نیست که مال خود را از راه غصب، رشوه یا خوردن مال یتیم به دست می آورد یا از راه کار و تلاش و زحمت. در حقیقت، او می خواهد تمام قیدها را کنار بزند و به آن چه دوست دارد و می خواهد برسد. برای همین، هوای نفس دشمن بسیار خطرناکی است که حق خدا و دیگران را زیر پا می گذارد و قوانین عالم طبیعت را نادیده می گیرد. سرّ مطلب در این است که اگر کسی همه چیز را حق خود

ص:25


1- (1)) . عوالی اللئالی، أحسائی، ج 4، ص 118: «قال النبی صلی الله علیه وآله: «أعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک».

بداند، دوست دارد همه چیز را تحت سیطره خود درآورد؛ گویی در این عالم غیر از او کسی نیست و هر چه هست برای ارضای میل و شهوت او آفریده شده است.

هوای نفس: دشمن حقوق دیگران

هوای نفس در پی پایمال کردن حقوق دیگران است، در حالی که دین جزء جزء حقوق دیگران را با ظرافت خاصی بیان کرده و رعایت آن ها را لازم شمرده است.

علامه بحرالعلوم، که در دویست سال گذشته چهره کم نظیری بوده است، روزی در نجف به یکی از علمای شیعه گفت: اگر از فتوای من آگاه بودید، دست تََر به شما نمی زدم؛ ولی چون آگاه نیستید، با شما معامله مسلمانی می کنم! آن عالم برجسته بسیار بهت زده شد و چون می دانست علامه بحرالعلوم سخن نابجا نمی گوید پرسید: مگر چه شده است؟ فرمود: دیشب همسایه دیوار به دیوار شما با زن و فرزندانش گرسنه سر بر بالین گذاشت و شما باخبر نبودید!؟ چون از ماجرا آگاه نبودید، شما را مسلمان می دانم، اما اگر می دانستید و کاری نمی کردید، کافر بودید. (1)در منطق دین، به حق همسایه و همنوع توجه ویژه ای شده است، حال آن که در جولانگاه نفس، هیچ چیز جز خود نفس ارزش ندارد؛ نه قوانین خدا، نه حقوق مردم، و نه حتی محیط زیست.

خواسته های بی پایان هوای نفس

کسی که گرفتار نفس خویش است دهانش از دهان همه حیوانات بازتر است. این دهان را هیچ چیز پر نمی کند و همیشه آماده بلعیدن است. (2) حکمای الهی می گویند: هوای نفس مانند جهنم است که هر چه می بلعد

ص:26


1- (1)) . اشاره به حدیث نبوی صلی الله علیه وآله: کافی، ج 2، ص 668: عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «ما آمن بی من بات شبعان وجاره جائع، قال: وما من أهل قریۀ یبیت [و] فیهم جائع ینظر الله إلیهم یوم القیامۀ»؛ رسائل، شهید ثانی، ص 329: عن أمیر المؤمنین علیه السلام انه سمع النبی یقول لاصحابه یوما: «ما امن بالله والیوم الاخر من بات شبعان وجاره جائع فقلنا هلکنا یا رسول الله فقال من فضل طعامکم ومن فضل تمرکم ورزقکم وخلقکم وخرقکم نطفؤن بها غضب الرب».
2- (2)) . نهج البلاغه، حکمت 457: «منهومان لا یشبعان: طالب علم وطالب دنیا».

پر نمی شود. با این که جهنم بسیار شلوغ است و هفت طبقه بسیار گسترده دارد (1) که تنها خدا می داند مساحت هر طبقه اش چند میلیون کیلومتر مربع است، ولی به فرموده قرآن مجید، در روز قیامت وقتی پروردگار از جهنم سوال می کند که:

«هَلِ امْتَلَأْتِ »؟

آیا پر شدی؟

جهنم به پروردگار می گوید:

«هَلْ مِنْ مَزِیدٍ». (2)

کس دیگری هم هست؟!

کسی که گرفتار هوای نفس است، گرسنگی اش مثل جهنم است. او برای رسیدن به خواسته هایش حاضر است میلیاردها نفر را بکشد.

هیتلر تا وقتی زنده بود موجب مرگ 12 میلیون انسان شد، ولی وقتی دید دستش از کشتار دیگران کوتاه شده خودش را نیز کشت. کسی که قاتل میلیون ها نفر بود، اگر امکان داشت، باز هم مردم را می کشت و هیچ گاه از این کار سیر نمی شد.

مگر جنایتکاران کربلا، پس از آن کشتار وحشیانه، از جنایت سیر شدند؟ چنان که نقل شده است آن ها بسیاری از سرها را بعد از شهادت یاران امام از بدن ایشان جدا کردند (3) و بسیاری دیگر از شهیدان را بعد از پایان جنگ سر بریدند! آن ها حتی به این هم بسنده نکردند و بدن ها را با نیزه و شمشیر قطعه قطعه و بعد سنگ باران کردند. عده ای باز هم سیر نشدند و به عمر سعد گفتند: دلمان می خواهد با اسب روی این بدن ها بتازیم! (4) آن ها بر بدن شهدا تاختند و بعد از آن، خیمه ها را به آتش کشیدند و زن ها و بچه ها را کتک زدند و گوشواره از گوش بچه ها کشیدند، اما باز سیر نشدند (5) و آنان را از آن جا تا شام به اسارت بردند. (6)

ص:27


1- (1)) : حجر، 44؛ «لَهٰا سَبْعَةُ أَبْوٰابٍ لِکُلِّ بٰابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ » . (بحار الأنوار ج 7، ص 148: «فَادْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ » أی طبقاتها ودرکاتها ).
2- (2)) . ق، 30: «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» .
3- (3)) . الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 113: «وسرح عمر بن سعد من یومه ذلک - وهو یوم عاشوراء - برأس الحسین علیه السلام مع خولی بن یزید الاصبحی وحمید بن مسلم الازدی إلی عبیدالله بن زیاد، وأمر برؤوس الباقین من أصحابه وأهل بیته فنظفت، وکانت اثنین وسبعین رأسا، وسرح بها مع شمر بن ذی الجوشن وقیس بن الاشعث وعمرو بن الحجاج، فأقبلوا حتی قدموا بها علی ابن زیاد»، نیز اللهوف فی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، ص 85: «روی: أن رؤوس أصحاب الحسین علیه السلام کانت ثمانیۀ وسبعین رأسا فأقتسمتها القبائل لتتقرب بذلک إلی عبیدالله بن زیاد وإلی یزید بن معاویۀ. فجاءت کندۀ بثلاثۀ عشر رأسا وصاحبهم قیس بن الاشعث. وجاءت هوازن بإثنی عشر رأسا وصاحبهم شمر بن ذی الجوشن. وجاءت تمیم بسبعۀ عشر رأسا. وجاءت بنو أسد بستۀ عشر رأسا. وجاءت مذحج بسبعۀ رؤوس. وجاء باقی الناس بثلاثۀ عشر رأسا».
4- (4)) . اللهوف، سید بن طاووس، ص 79: «ثم نادی عمر بن سعد فی أصحابه من ینتدب للحسین علیه السلام فیواطئ الخیل ظهره وصدره فانتدب منهم عشرۀ وهم: إسحاق بن حوبۀ الذی سلب الحسین علیه السلام قمیصه وأخنس بن مرثد، وحکیم بن طفیل السنبسی، وعمر بن صبیح الصیداوی، ورجاء بن منقذ العبدی وسالم بن خثیمۀ الجعفی وواحظ بن ناعم، وصالح بن وهب الجعفی، وهانی بن شبث الحضرمی، وأسید بن مالک. فداسوا الحسین علیه السلام بحوافر خیلهم حتی رضوا صدره وظهره. قال الراوی: وجاء هؤلاء العشرۀ حتی وفقوا علی ابن زیادۀ فقال: أسید بن مالک أحد العشرۀ علیهم لعائن الله. نحن رضضنا الصدر بعد الظهر * بکل یعبوب شدید الاسر فقال ابن زیاد: من أنتم؟ قالوا: نحن الذین وطئنا بخیولنا ظهر الحسین حتی طحنا حناجر صدره، قال: فأمر لهم بجائزۀ یسیرۀ. قال أبو عمر الزاهد: فنظرنا إلی هؤلاء العشرۀ فوجدنا هم جمیعا أولاد زناء».
5- (5)) . اللهوف، سید بن طاووس، ص 77: «وتسابق القوم علی نهب بیوت آل الرسول وقرۀ عین البتول حتی جعلوا ینتزعون ملحفۀ المرئۀ علی ظهرها وخرج بنات آل رسول الله صلی الله علیه واله وسلم وحریمۀ یتساعدن علی البکاء ویندبن لفراق الحماۀ والأحباء».
6- (6)) . اللهوف، سید بن طاووس، ص 84: «...ثم رحل بمن تخلف عن عیال الحسین علیه السلام وحمل نسائه صلوات الله علیه علی إجلاس أقتاب الجمال بغیر وطاء مکشفات الوجوه بین الاعداء وهن ودائع الانبیاء وساقوهن کما یساق سبی الترک والروم فی أشد المصائب والهموم ولله در قائله: یصلی علی المعبوث من آل هاشم * ویعزی بنوه إن ذا العجیب وقال آخر: أتر جوا أمۀ قتلت حسینا * شفاعۀ جده یوم الحساب».

مگر کسی که اسیر دشمنی همچون هوای نفس است، از جنایت و گناه سیر می شود؟ او به هیچ چیز قانع نیست. برای همین است که خداوند در قرآن می فرماید:

«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْنٰاهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ ». (1)

و اگر حق از هواهای نفس آنان پیروی می کرد، بی تردید آسمان ها و زمین و هر که در آن هاست از هم می پاشید و تباه می شد؛ چنین نیست که حق از هواهای نفس آنان پیروی کند بلکه کتابی را که مایه شرف و سربلندی آنان است به آنان داده ایم، ولی آنان از مایه شرف و سربلندی خود روی گردانند.

سلاح مبارزه با دشمنان سه گانه

اشاره

از دیدگاه قرآن، تنها با دو اسلحه می توان با این سه دشمن جنگید. این دو سلاح عبارتند از:

1. زیستن با ارزش ها

توجه به عبادت و بندگی و ارزش هایی مثل نماز، انسان را در برابر دشمنانش پیروز می کند. در قرآن می خوانیم:

«إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ». (2)

نماز انسان را از فحشا و منکر باز می دارد.

طبق این آیه، این خود نماز است که انسان را از فحشا و منکر باز می دارد نه اینکه خداوند چنین کاری را برای انسان نمازگزار انجام دهد. زیرا کلمه « تنهی » فعل مونثی است که فاعلش « صلوۀ » است، در حالی که اگر فاعل «الله» بود، باید می فرمود: «الله ینهی عن الفحشاء والمنکر». پس معنای آیه چنین می شود: وقتی بندگان من به نماز واقعی تمسک می جویند، این نماز آنان را از افتادن در دام فحشا و منکرات باز می دارد. سبب این است که آنان پیش از نماز باید به همه لوازم و احکام آن پایبند

ص:28


1- (1)) . مؤمنون، 71.
2- (2)) . عنکبوت، 45: «اُتْلُ مٰا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتٰابِ وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللّٰهِ أَکْبَرُ وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تَصْنَعُونَ » .

باشند؛ از جمله این که نمازگزار باید لباسش غصبی نباشد. پس ابتدا باید خود را از غصب، رشوه، ربا، ارث خواهر و مادر و برادران، و از هر چه پول حرام است پاک کند تا نمازی که می خواند درست باشد؛ نیز باید از فحشا و منکر دوری کند و بعد نماز بگزارد. کسی که از مشروب لب تر کرده و از حرام لقمه می گیرد، مگر می تواند با همان وضع، رو به قبله بایستد و بگوید: الله اکبر؟! چنین نمازی به هیچ وجه مقبول نخواهد بود و انسان را از فحشا و منکر باز نخواهد داشت.

خداوند در آیه ای دیگر می فرماید: هدف شیطان این است که شما را به شر و بدی بکشاند:

«أَیُّهَا النّٰاسُ کُلُوا مِمّٰا فِی الْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیِّباً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ إِنَّمٰا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشٰاءِ». (1)

ای مردم از غذاهای حلال و پاکیزه زمین بخورید و از خطوات شیطان پیروی نکنید که او دشمن آشکار شماست. او شما را به سوء و فحشا دستور می دهد.

این دشمنان سه گانه می خواهند انسان به بدی ها و فحشا و منکرات آلوده شود و از منبع رحمت جدا شود، اما وقتی او آراسته به نماز شد، در حقیقت با این سه دشمن به شدت می جنگد؛ جنگی که در آن، شکست با دشمن است و پیروزی با نمازگزار. از این روست که گفته اند:

«من ترک الصلاة متعمدا فقد کفر». (2)

کسی که عمداً نماز را ترک کند کافر است.

توجه به عبادت و بندگی و ارزش های اخلاقی غذای روح و روان است. امام حسین، علیه السلام، تعبیر جالبی درباره این باره دارند. روزی ایشان فرمودند: هیچ دوست ندارم سگی در خانه ام باشد! گفتند: شما که در خانه سگ ندارید! چون خدا به خانه ای که در آن سگ باشد، نظر

ص:29


1- (1)) . بقره، 168.
2- (2)) . منتهی المطلب (ط.ق)، علامه حلی، ج 1، ص 424: عن النبی صلی الله علیه وآله قال: «من ترک الصلاۀ فقد برئت منه الذمۀ»؛ الحدائق الناضرۀ، محقق بحرانی، ج 10، ص 51؛ مستند الشیعۀ، محقق نراقی، ج 18، ص 135: رسول الله صلی الله علیه وآله قال: «من ترک الصلاۀ متعمدا فقد برئ من ذمۀ الله وذمۀ رسوله صلی الله علیه وآله. ونقض العهد وقطیعۀ الرحم، لأن الله تعالی یقول: «أُولٰئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ» .

ندارد. (1)فرمود: یعنی دوست ندارم حسد و کبر و غرور و... در خانۀ باطنم باشد، زیرا این ها سگ هایی هستند که هر جا لانه کنند خدا از آن جا بیرون می رود. (2)شیطان می خواهد روح و روان ما را به فحشا، منکرات، گناهان ظاهری و باطنی و اخلاقی و درونی آلوده کند، اما اگر سرای دل را با نور نماز و عبادت پر کنیم، دیگر جایی برای دشمن نخواهد ماند و به زودی شکست خواهد خورد. او می خواهد همه جزو ارتش یزید باشند؛ البته نه یزید 1500 سال پیش، بلکه یزید اخلاقی و عملی که همیشه وجود دارد، اما وقتی می بیند مردم با لباس های مشکی و اشک چشم در مجالس ابی عبدالله، علیه السلام، حضور می بایند و به آن حضرت پناهنده می شوند، ضعیف می شود:

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود، فرشته درآید. (3)

پیامبر، صلی الله علیه وآله، می فرماید: وقتی بنده ای در نماز به سجده می رود، شیطان دست به کمرش می گیرد و از درد فریاد می کشد که ای وای! این موجود که من می خواستم او را از یاد خدا باز دارم، به سجده رفت و مرا از هدفم بازداشت. (4)بنابراین، می توان با اقامه نماز و با آراستن خود به ارزش ها به جنگ دشمنان سه گانه خویش رفت.

2. یاری پروردگار

«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی ». (5)

هوای نفس انسان را به بدی ها می کشاند، مگر آن که را خدا به او رحم کند.

هر گلّه ای معمولا یک یا چند سگ قوی دارد که از آن محافظت می کنند. روزی در حال عبور از بیابان به گله گوسفندی برخوردیم. دوستان گفتند برویم از چوپان گله احوالی بپرسیم. چند قدمی نرفته

ص:30


1- (1)) . المبسوط، شیخ طوسی، ج 4، ص 323: «أن النبی صلی الله علیه وآله قال: لا تدخل الملائکۀ بیتا فیه کلب أو صورۀ»؛ المعتبر، محقق حلی، ج2، ص 98: «عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «إن جبرئیل أتانی فقال: «إنا معاشر الملائکۀ لا ندخل بیتاً فیه کلب، ولا تمثال جسد».
2- (2)) . رک: تحف العقول یا بحار الانوار، ج 77 (مولف). تعبیر به کلب درباره غیبت نیز آمده است: الأمالی، شیخ صدوق ص 278 (ضمن وصیت أمیر المؤمنین علیه السلام به نوف ): «اجتنب الغیبۀ، فانها إدام کلاب النار»، نیز مشکاۀ الأنوار، طبرسی، ص 303: «قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «کذب من زعم أنه ولد من حلال وهو یأکل لحوم الناس بالغیبۀ، اجتنب الغیبۀ فإنها إدام کلاب النار».
3- (3)) . از حافظ است.
4- (4)) . ثواب الأعمال، شیخ صدوق، ص 34؛ الرسالۀ السعدیۀ، علامه حلی، ص 131؛ عوالی الئالی، إحسائی، ج 1، ص 352: قال الصادق علیه السلام: «إن العبد إذا أطال السجود، حیث لا یراه أحد، قال الشیطان: واویلاه، أطاعوا وعصیت، وسجدوا وأبیت»؛ امالی، شیخ طوسی، ص 543: عن أبی جعفر علیه السلام، عن أبی ذر (رحمه الله) قال: یا باغی العلم، قدم لمقامک بین یدی الله (عز وجل)، فإنک مرتهن بعملک کما تدین تدان. یا باغی العلم، صل قبل أن لا تقدر علی لیل ولا نهار تصلی فیه، إنما مثل الصلاۀ لصاحبها کمثل رجل دخل علی ذی سلطان فأنصت له حتی فرغ من حاجته، فکذلک المرء المسلم بإذن الله (عز وجل) ما دام فی الصلاۀ، لم یزل الله (عز وجل) ینظر إلیه حتی یفرغ من صلاته».
5- (5)) . یوسف، 53.

بودیم که سگ گله آماده حمله به ما شد. وقتی چوپان از راه رسید و به او گفتیم که برای احوال پرسی با شما می آییم، اشاره ای به سگ گله کرد؛ یعنی این ها آشنای من هستند. سگ نیز از پارس کردن دست برداشت، دُمی تکان داد و رفت.

شیطانو هوای نفس همچون سگانی هستند که اگر ما در سایه عنایت خدا زندگی کنیم و آن ها بخواهند به ما حمله کنند، حضرت دوست به آن ها اشاره می کند که این ها با من آشنایند. چقدر اتفاق افتاده که تا لب پرتگاه گناه رفته ایم و خودمان هم نفهمیده ایم که چگونه یک مرتبه با آن همه لذتی که گناه داشته از آن فرار کرده ایم؟ در آن لحظات، سگ درونمان می خواسته ما را بگیرد، اما پروردگار به او اشاره کرده که این دوست و آشنای من است،از او دور شو!

سگ نفس از نهیب پروردگار به وحشت می افتد و از انسان دور می شود، اما اگر روزی بتواند زخمش را وارد کند و از این پیروزی ختده سر دهد، پروردگار می فرماید: تو او را زدی، ولی من دری به نام توبه به رویش باز کرده ام:

«یا حلیم أنت الذی فتحت لعبادک بابا إلی عفوک، وسمیته التوبۀ، وجعلت علی ذلک الباب دلیلا من وحیک لئلا یضلوا عنه، فقلت - تبارک اسمک - توبوا إلی الله توبۀ نصوحا عسی ربکم أن یکفر عنکم سیئاتکم ویدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار، یوم لا یخزی الله النبی والذین آمنوا معه، نورهم یسعی بین أیدیهم وبأیمانهم یقولون: ربنا أتمم لنا نورنا، واغفر لنا، إنک علی کل شئ قدیر». (1)

ص:31


1- (1)) . الصحیفۀ السجادیۀ، مناجات البائبین از مناجات خمس عشر.

ص:32

ص:33

ص:34

ص:35

ص:36

3- شناخت راه های مبارزه با شیطان

اشاره

ص:37

ص:38

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

از برنامه های بسیار مهم قرآن مجید معرفی دشمنان انسان به اوست که پروردگار عالم آنان را دشمن خویش نیز می داند:

«عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ ». (1)

قرآن در معرفی این دشمنان اهداف آن ها را بیان کرده و راه مبارزه با آن ها را نیز تعلیم می دهد. هدف اصلی این دشمنان آن است که رابطه انسان با خدا قطع شود و انسان از همه قیدهای مثبت انسانی و ملکوتی بیرون بیاید و به جایی برسد که دیگر انسان نباشد و این عنوان بر او صدق نکند.

پروردگار عالم از آنان که در طول تاریخ تسلیم دشمنان خود شده و از مدار انسانیت خارج شده اند با تعبیرهای عجیبی یاد کرده است:

«أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ » ، (2)«شَرَّ الدَّوَابِّ » ، (3)« کَمَثَلِ الْحِمٰارِ» ، (4)« کَمَثَلِ الْکَلْبِ » (5)، «أُولٰئِکَ هُمُ الْغٰافِلُونَ » ، «فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ » (6) و... .

همه این تعابیر که در کتاب خدا آمده دیدگاه حق را درباره این گروه

ص:39


1- (1)) پی نوشت . اشاره است به: سوره ممتحنه، آیه 1: «یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی وعدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودۀ وقد کفروا بما جاءکم من الحق یخرجون الرسول وإیاکم أن تؤمنوا بالله ربکم إن کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی وابتغاء مرضاتی تسرون إلیهم بالمودۀ وأنا أعلم بما أخفیتم وما أعلنتم ومن یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل».
2- (2)) . اشاره است به: اعراف، 179: «ولقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن والانس لهم قلوب لا یفقهون بها ولهم أعین لا یبصرون بها ولهم آذان لا یسمعون بها أولئک کالانعام بل هم أضل أولئک هم الغافلون»؛ نیز فرقان، 44: «أم تحسب أن أکثرهم یسمعون أو یعقلون إن هم إلا کالانعام بل هم أضل سبیلا».
3- (3)) . اشاره است به: انفال، 22: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ » ، نیز انفال 55: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ » .
4- (4)) . اشاره است به: جمعه، 5: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرٰاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهٰا کَمَثَلِ الْحِمٰارِ یَحْمِلُ أَسْفٰاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ » .
5- (5)) . اشاره است به: اعراف، 176: «وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذٰلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ » .
6- (6)) . اشاره است به: آل عمران، 82 81: «وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِیثٰاقَ النَّبِیِّینَ لَمٰا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قٰالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ ذٰلِکُمْ إِصْرِی قٰالُوا أَقْرَرْنٰا قٰالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدِینَ * فَمَنْ تَوَلّٰی بَعْدَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ » ؛ نیز مائده، 47؛ توبه، 67؛ نور 4 و 55؛ حشر، 19.

از انسان ها نشان می دهد و حال آنان را چنان که هستند- بیان می کند، زیرا خداوند « عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ » است (1) و هیچ چیز از او مخفی نیست.

البته، باید توجه داشت که خداوند در این تعبیرات کاری به صورت و شکل ظاهری ندارد، چون افرادی که به اسارت این گروه از دشمنان در می آیند شکل و صورتشان عوض نمی شود، بلکه باطنشان تغییر هویت می دهد. امیرالمؤمنین در این باره می فرماید:

«الصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان ». (2)

یعنی ظاهر آنان بسان انسان است، اما باطن آنان شکل فطری و وجدانی و چهره ملکوتی خویش را از دست داده است.

خداوند آدمی را بر صورت خویش خلق کرد

در روایتی از پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، که بیش از سی کتاب شیعه و سنی آن را ثبت کرده اند آمده است:

«ان الله خلق آدم علی صورته ». (3)

خداوند متعال انسان را به شکل خویش آفرید.

از آنجا که پروردگار شکل کمّیتی ندارد، انسان را به شکل کیفیتی خودش آفریده و او را جایگاه ظهور همه ارزش ها قرار داده است. بدین ترتیب، تنها مقامی که انسان نمی تواند به آن برسد مقام الوهیت است، وگرنه او به مقام نبوت، اولوالعزمی، ولایت کلیه، و مقام جمع الجمعی می تواند برسد و می تواند قلب عالم باشد.

با این همه، موجودی که به شکل کیفی پروردگار آفریده شده ممکن است اسیر دشمنان خویش شود. البته، دشمنانی که هیچ اسلحه ای ندارند و این اسلحه را از خود آدمی می گیرند و علیه وی و اولاد او به کار می برند. برای مثال، انسان را برمی انگیزند از زیبایی و دلنشینی اش در راه های سوء بهره گیرد یا پول و ثروتش را دستمایه شهوترانی و

ص:40


1- (1)) . این تعبیر و مشابهات آن در آیات فراوانی آمده است. از جمله: رعد، 9: «عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ الْکَبِیرُ الْمُتَعٰالِ » ؛ مؤمنون، 92؛ «عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ فَتَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ » ؛ توبه، 105 و مشابه آن در 92 همین سوره: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ » ؛ انعام، 59: «وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّةٍ فِی ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ » ؛ نیز انعام 73: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ» ؛ نیز نمل، 65: «قُلْ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ مٰا یَشْعُرُونَ أَیّٰانَ یُبْعَثُونَ » ؛ نیز سجده، 6: «ذٰلِکَ عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ » ، نیز زمر، 46: «قُلِ اللّٰهُمَّ فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ عٰالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبٰادِکَ فِی مٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ » ؛ حشر، 22: «هُوَ اللّٰهُ الَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِیمُ » ؛ نیز جمعه، 8: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاٰقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ » ؛ نیز تغابن، 18: «عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ » ، نیز جن، 27 26: «عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً» .
2- (2)) . عیون الحکم والمواعظ، لیثی واسطی، ص359.
3- (3)) . عیون أخبار الرضا علیه السلام، شیخ صدوق، ج 2، ص 110؛ توحید، شیخ صدوق، ص 153: الحسین بن خالد قال: قلت للرضا علیه السلام: یا بن رسول الله صلی الله علیه وآله ان الناس یروون: ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: ان الله عز وجل خلق آدم صورته؟ فقال: قاتلهم الله لقد حذفوا اول الحدیث: ان رسول الله صلی الله علیه وآله مر برجلین یتسابان فسمع احدهما یقول لصاحبه: قبح الله وجهک ووجه من یشبهک! فقال صلی الله علیه وآله له: یا عبدالله، لا تقل هذا لاخیک فإن الله عز وجل خلق آدم علی صورته»؛ نیز کافی، ج 1، ص 134؛ توحید، شیخ صدوق، ص 103: عن محمد بن مسلم قال: سألت أبا جعفر علیه السلام عما یروون أن الله خلق آدم علی صورته، فقال هی: صورۀ محدثۀ مخلوقۀ واصطفاها الله واختارها علی سائر الصور المختلفۀ، فأضافها إلی نفسه، کما أضاف الکعبۀ إلی نفسه، والروح إلی نفسه، فقال: «بیتی»، «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی » .

خوش گذرانی قرار دهد. بدین طریق، آن ها آدمی را به اسارت در می آورند و از حقیقت الهی اش دور می سازند و روح الهی او را می کشند. در سوره مبارکه بقره در همین باره می خوانیم:

«بَلیٰ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ» . (1)

نه چنین است که می گویید، بلکه کسانی که مرتکب گناه شدند وآثار گناه سراسر وجودشان را فرا گرفت، آنان اهل آتشند و در آن جاودانه اند.

«بلی» به معنی آری، و «کسب» به معنای ارتکاب است. یعنی کسی که مرتکب کارهای زشت شود، زشتی ها تمام ظاهر و باطن او را احاطه می کنند و تمام درهای وجود او را به روی خدا می بندند و هیچ روزنه ای در آن باقی نمی گذارند.

مردگان سخن نمی شنوند

در توضیح این معنا، آیه ای در قرآن خطاب به پیغمبر آمده است که می فرماید:

«وَ مٰا یَسْتَوِی الْأَحْیٰاءُ وَ لاَ الْأَمْوٰاتُ إِنَّ اللّٰهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشٰاءُ وَ مٰا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ». (2)

و زندگان و مردگان یکسان نیستند. بی تردید خدا [دعوت حق را] به هر کس بخواهد می شنواند و تو نمی توانی [دعوت حق را] به کسانی که در قبرهایند بشنوانی.

ای پیامبر، تو نمی توانی صدای خدا را به مردگان بشنوانی. اگر می توانستی که ابوجهل و ابولهب کافر از دنیا نمی رفتند. آنان در حقیقت مرده بودند و انسان های مرده صدا و کلام حق را نمی شنوند، لذا وقتی در گوششان حرفی می زنی، هیچ عکس العملی نشان نمی دهند.

پروردگار در تعبیر دیگری نیز به پیامبر اسلام می فرماید که قرآن مرا به این مردمان نمی توانی بشنوانی؛ (3)همان گونه که اگر آیات کتابم را با زبان

ص:41


1- (1)) . بقره، 81.
2- (2)) . فاطر، 22؛ نیز زخرف، 40: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَنْ کٰانَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ » .
3- (3)) . اشاره است به: یونس، 42: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کٰانُوا لاٰ یَعْقِلُونَ » .

پاک و الهی خود در گوش حیوانات بخوانی، معنای آنچه می خوانی را نمی فهمند.

آیه دیگری که دل آدمی را به واقع می لرزاند این است:

«ثُمَّ کٰانَ عٰاقِبَةَ الَّذِینَ أَسٰاؤُا السُّوایٰ أَنْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ کٰانُوا بِهٰا یَسْتَهْزِؤُنَ ». (1)

آن گاه، بدترین سرانجام سرانجام کسانی بود که مرتکب زشتی شدند به سبب این که آیات خدا را تکذیب کردند و همواره آن ها را به مسخره می گرفتند.

نتیجه تکذیب برنامه های خداوند و دروغ پنداشتن قرآن و دیگر نشانه های الهی غوطه خوردن در زشتی ها و بدی ها و اسیر شدن به دست دشمنان است.

نمونه ای از سوء عاقبت

یکی از کسانی که در زمان ما از تکذیب کنندگان قرار گرفت مردی بود که حضوری پرشور در جلسه های دینی داشت. روزی یکی از دوستان او که مدیر یکی از جلسه ها نیز بود به من گفت: این مرد بی دین شده و دختران و همسرش بی حجاب شده اند! گفتم: رفتن من نزد او اثری دارد؟ گفت: نمی دانم اثر بکند یا نه، اما اگر احساس وظیفه می کنید به مغازه اش سری بزنید!

وقتی به مغازه او رفتم، دیدم محاسن را تراشیده و کراوات زیبایی به گردن بسته است. احوالپرسی کردم و گفتم: آن مسجد و آن شب های احیا و آن جلسه ها چه شد؟ گفت: تازه فهمیده ام پنجاه سال است که کلاه سرم رفته!

دیدم چراغ معرفتش طوری خاموش شده که بودن با خدا و شب احیا و یاد حضرت سیدالشهداء را به زیان خویش می داند! لذا، هر چه گفتم

ص:42


1- (1)) . روم، 10.

سخن و کلامم در او اثر نکرد. بعد از مدتی، شنیدم به سرطان مبتلا شده است. همان دوست آمد و گفت: احتمال دارد بمیرد، اگر سری به او بزنیم بد نیست. شاید توبه کند و از گذشته طلب بخشش نماید! با هم به بیمارستان رفتیم، ولی وقتی می خواستیم وارد اتاقش شویم، دیدیم خانم و دخترانش نیمه عریان اند. بی هیچ سخنی برگشتیم و با هم گفتیم اگر در میان این ها بمیرد، معلوم است به چه ظلمتی خواهد افتاد.

آری، دشمنان انسان را با اسلحه ای که از خود او می گیرند هدف قرار می دهند. پیغمبر اکرم، صلی الله علیه وآله، یازده اسلحه دشمنان را بر می شمرد که همه اش نزد آدمی است. البته، پروردگار راه مبارزه را هم نشان می دهد و می گوید شما بندگان با دو اسلحه می توانید در مقابل این دشمنان بایستید که یکی از آن ها زیستن با ارزش هاست.

اسلحه اول: ارزش ها

گفتیم که تا وقتی انسان متصل به ارزش هایی مثل نماز باشد، همین ارزش ها او را از فحشا و منکر دور نگه می دارند. خداوند درباره نماز می فرماید:

«إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ». (1)

حال، این آیه را با آیه زیر مقایسه کنید تا معلوم شود نماز چگونه می تواند با شیطان مبارزه کند.

به فرموده قرآن، شیطان آدمی را به فحشا و منکر می خواند:

«إِنَّمٰا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشٰاءِ». (2)

پس، وقتی آدمی نماز می گزارد، نقشه های شیطان نقش بر آب می شود. در غیر این صورت، او به همۀ فواحش و زشتی ها - از جمله پول حرام که آسان و راحت جمع می شود- بی توجه می شود. (3) کسی که به نماز واقعی وصل است، پول حرام را چگونه وارد زندگی اش می کند؟ او

ص:43


1- (1)) . عنکبوت، 45: «اُتْلُ مٰا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتٰابِ وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللّٰهِ أَکْبَرُ وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تَصْنَعُونَ » .
2- (2)) . بقره، 169: «إِنَّمٰا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشٰاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ » .
3- (3)) . نهج البلاغه، خطبه 176: «فإن رسول الله صلی الله علیه وآله کان یقول: «إن الجنۀ حفت بالمکاره وإن النار حفت بالشهوات»، نیز مسند، احمد بن حنبل، ج 2، ص 332، نیز با اختلاف اندک در کنز العمال، متقی هندی، ج 15، ص 545: «قال رسول الله صلی الله علیه وسلم لما خلق الله الجنۀ والنار أرسل جبریل قال انظر إلیها والی ما أعددت لاهلها فیها فجاء فنظر إلیها والی ما أعد الله لاهلها فیها فرجع إلیه قال وعزتک لا یسمع بها أحد الا دخلها فامر بها فحجبت بالمکاره. قال ارجع إلیها فانظر إلیها والی ما أعددت لاهلها فیها. قال فرجع إلیها وإذا هی قد حجبت بالمکاره فرجع إلیه قال: وعزتک قد خشیت أن لا یدخلها أحد. قال: اذهب إلی النار فانظر إلیها والی ما أعددت لاهلها فیها فإذا هی یرکب بعضها بعضا. فرجع و قال: وعزتک لقد خشیت أن لا یسمع بها أحد فیدخلها فامر بها فخفت بالشهوات. فقال وعزتک لقد خشیت أن لا ینجو منها أحد الا دخلها».

می داند اگر یک لقمه حرام بخورد، خداوند به نماز او نظر نخواهد کرد؛ اگر یک دکمه از لباسش غصبی باشد نمازش باطل است؛ اگر یک نخ از لباس احرامش حرام باشد، کل حجش باطل است. این است که وقتی کسی متصل به نماز واقعی باشد، دشمن در مقابلش لنگ می شود.

گفتنی است که دشمن هم چندان دشمن قوی ای نیست. خداوند در قرآن مجید این دشمن را تحقیر کرده و به او اعلام کرده که هیچ سلطه ای بر بندگانش ندارد. (1) یعنی چنین نیست که شیطان قدرت این را داشته باشد که بندگان خدا را به جهنم بکشاند، مگر این که خود بندگان دعوتش را اجابت کنند. (2)

مگر ابن زیاد یا رضا شاه چقدر قدرت داشتند؟

آن ها که به کربلا رفتند حدود 30 هزار نفر بودند. (3) آن ها می توانستند دعوت ابن زیاد را نپذیرند و اگر او می خواست علیه شان موضعی بگیرد، به راحتی بر او غلبه کنند و شیطان را بکشند، اما این کار را نکردند.

در سوره ابراهیم آمده است که شیطان در قیامت به تمام کسانی که جهنمی شده اند می گوید: من که شما را به زور وادار به کاری نکردم، فقط شما را به گناه دعوت کردم.

رضا شاه فردی بیسواد و درس نخوانده بود که از قزاقی به میرپنجی رسیده بود. اهل ده آلاشت در سوادکوه نیز بود. وقتی که او به ساطنت رسید، ایران 14 میلیون نفر جمعیت داشت که 7 میلیون آن ها زن بودند. کافی بود وقتی او به کشف حجاب دستور داد پنج هزار نفر به کاخ او حمله کنند. گیریم 200 نفر نیز از این میان شهید می شدند، ولی بقیه می توانستند بر او غلبه کنند. اما آن ها این کار را نکردند. این است که در روز قیامت شیطان به مریدانش می گوید:

ص:44


1- (1)) . حجر، 42: «إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ إِلاّٰ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغٰاوِینَ » ؛ نیز إسراء، 65: «إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ وَ کَفیٰ بِرَبِّکَ وَکِیلاً» .
2- (2)) . اعراف، 18: «قٰالَ اخْرُجْ مِنْهٰا مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ » ؛ نیز حجر، 42: «إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ إِلاّٰ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغٰاوِینَ » ؛ نیز إسراء، 63: «قٰالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزٰاؤُکُمْ جَزٰاءً مَوْفُوراً» .
3- (3)) . امالی، شیخ صدوق، ص 177؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 238: «عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جده علیهم السلام: أن الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السلام دخل یوما إلی الحسن علیه السلام، فلما نظر إلیه بکی، فقال له: ما یبکیک یا أبا عبدالله؟ قال: أبکی لما یصنع بک. فقال له الحسن علیه السلام: إن الذی یؤتی إلی سم یدس إلی فاقتل به، ولکن لا یوم کیومک یا أبا عبد الله، یزدلف إلیک ثلاثون ألف رجل، یدعون أنهم من أمۀ جدنا محمد صلی الله علیه وآله، وینتحلون دین الاسلام، فیجتمعون علی قتلک، وسفک دمک، وانتهاک حرمتک، وسبی ذراریک ونسائک، وانتهاب ثقلک، فعندها تحل ببنی أمیۀ اللعنۀ، وتمطر السماء رمادا ودما، ویبکی علیک کل شئ حتی الوحوش فی الفلوات، والحیتان فی البحار».

«وَ قٰالَ الشَّیْطٰانُ لَمّٰا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّٰهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ مٰا کٰانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاٰ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ مٰا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمٰا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظّٰالِمِینَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ ». (1)

شیطان [در قیامت] هنگامی که کار [محاسبه بندگان] پایان یافته [به پیروانش] می گوید: یقیناً خدا [نسبت به برپایی قیامت، حساب بندگان، پاداش و عذاب] به شما وعده حق داد، و من به شما وعده دادم [که آنچه خدا وعده داده دروغ است، ولی می بینید که وعده خدا تحقّق یافت] و [من] در وعده ام نسبت به شما وفا نکردم، مرا بر شما هیچ غلبه و تسلّطی نبود، فقط شما را دعوت کردم [به دعوتی دروغ و بی پایه] و شما هم [بدون اندیشه و دقت دعوتم را] پذیرفتید، پس سرزنشم نکنید، بلکه خود را سرزنش کنید، نه من فریادرس شمایم و نه شما فریادرس من. بی تردید من نسبت به شرک ورزی شما که در دنیا درباره من داشتید [که اطاعت از من را هم چون اطاعت خدا قرار دادید] بیزار و منکرم؛ یقیناً برای ستمکاران عذابی دردناک است.

مرا سرزنش نکنید خودتان را سرزنش کنید. خداوند می خواهد شما را به جهنم ببرد و من قدرت نجات شما را ندارم، چنان که شما نمی توانید مرا نجات دهید. هر دو ضعیف، محکوم، بیچاره، و بدبختیم و تمام درها به رویمان بسته است.

ارزش ها چونان سد و خندقی است که راه دشمن را می بندد و جلوی او را می گیرد و نمی گذارد به این طرف بیایند. ارزش ها حدود پروردگارند و دشمن از این محدوده نمی تواند رد شود.

بهترین زمانی که شیطان می توانست از این حریم عبور کند، روزهای اول محرم سال 61ق در کربلا بود. او وقتی یاران امام در محاصره اسلحه و دچار تشنگی و گرسنگی و در آستانه مرگ بودند می توانست وارد شود و بگوید: برای چه می خواهید خود را به کشتن بدهید؟ برای چه

ص:45


1- (1)) . ابراهیم، 22.

این قدر دارید زجر می کشید؟ برای چه ایستاده اید زنان و دختران و پسران شما یتیم شوند؟... اگر شیطان امکان این کار را داشت، لااقل یک نفر را باید فریب می داد، اما آن ها چنان در حریم خدا راه یافته بودند که دشمن نمی توانست وارد آن جا شود.

از این رو، حتی وقتی امام در شب عاشورا فرمود: من بیعتم را از شما برداشتم، راه باز است و بیابان آزاد، بلند شوید و بروید! حتی یک نفر هم اؤ جای خویش تکان نخورد. این نخستین بار بود که عاشقان حرف پیامبر یا امامی را گوش نمی دادند. امام رو به قمر بنی هاشم کردند. حضرت اباالفضل در آن زمان 33 سال بیشتر نداشت و در اوج جوانی و زیبایی بود. وضع مالی حضرت هم خوب بود و در مدینه زن و فرزندانش چشم به راهش بودند. به یقین، قمر بنی هاشم هم دلتنگ زن و فرزندانش بود، ولی با صدای بلند گریه کرد و عرض کرد: یابن رسول الله، آیا می پسندی که ما شما را در میان دشمن تنها بگذاریم؟ (1)دشمن چگونه می خواهد چنین مردانی را از پا دربیاورد؟ دشمن با کسانی که قلبشان از توحید و محبت و ارزش ها آکنده است، چه می تواند بکند؟ دشمن در برابر چنین انسان هایی حقیر است و به فرموده پیامبر اسلام، دست بر کمر نهاده و فریاد می کشد که این جنس دوپا کمر مرا شکست! (2)

اسلحه دوم: نصرت خداوند

اسلحه دیگر «نصرالله» است. به فرموده قرآن، انسان وقتی در سایه سار ولایت خدا قرار بگیرد، خداوند او را به سوی هدایت رهنمون می شود:

«اَللّٰهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ». (3)

خدا سرپرست و یار کسانی است که ایمان آورده اند؛ آنان را از تاریکی های جهل و شرک به سوی نورِ ایمان، اخلاق حسنه و تقوا بیرون می برد.

ص:46


1- (1)) . امالی، شیخ صدوق، ص 220: «فلما وصل الکتاب إلی عمر بن سعد (لعنه الله)، أمر منادیه فنادی: إنا قد أجلنا حسینا وأصحابه یومهم ولیلتهم، فشق ذلک علی الحسین علیه السلام وعلی أصحابه، فقام الحسین علیه السلام فی أصحابه خطیبا فقال: اللهم إنی لا أعرف أهل بیت أبر ولا أزکی ولا أطهر من أهل بیتی، ولا أصحابا هم خیر من أصحابی، وقد نزل بی ما قد ترون، وأنتم فی حل من بیعتی، لیست لی فی أعناقکم بیعۀ، ولا لی علیکم ذمۀ، وهذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا، وتفرقوا فی سواده، فإن القوم إنما یطلبوننی، ولو ظفروا بی لذهلوا عن طلب غیری»؛ نیز لهوف، سید بن طاووس، ص 55: «ثم جاء اللیل فجمع الحسین علیه السلام أصحابه فحمد الله وأثنی علیه ثم أقبل علیهم فقال: أما بعد. فإنی لا أعلم أصحابا أصلح منکم ولا أهل بیت أبر، ولا أفضل من أهل بیتی، فجزاکم الله جمیعا عنی خیرا وهذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا ولیأخذ کل رجل منکم بید رجل من أهل بیتی وتفرقوا فی سواد هذا اللیل وذرونی، وهؤلاء القوم فإنهم لا یریدون غیری. فقال له إخوته وأبناؤه، وأبناء عبد الله بن جعفر ولم نفعل ذلک؟ لنبقی بعدک لا أرانا الله ذلک أبدا وبدأ هم بذلک القول العباس بن علی علیه السلام ثم تابعوه».
2- (2)) . اشاره است به این روایات: بحار الأنوار، ج 81، ص 26: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «إذا دخل العبد المسجد فقال: أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، قال الشیطان: إنه کسر ظهری، وکتب الله له بها عبادۀ سنۀ، وإذا خرج من المسجد یقول مثل ذلک، کتب الله له بکل شعرۀ علی بدنه مائۀ حسنۀ، ورفع له مائۀ درجۀ»؛ نیز کافی، ج 3، ص 264: عن أبی عبد الله علیه السلام قال: سمعته یقول: «أحب الأعمال إلی الله عزوجل الصلاۀ وهی آخر وصایا الأنبیاء علیهم السلام، فما أحسن الرجل یغتسل أو یتوضأ فیسبغ الوضوء ثم یتنحی حیث لا یراه أنیس فیشرف علیه وهو راکع أو ساجد إن العبد إذا سجد فأطال السجود نادی إبلیس: یا ویلاه أطاع وعصیت وسجد وأبیت».
3- (3)) . بقره، 257 (آیۀ الکرسی).

هم چنین، خداوند یاری خود را به کمک او می فرستد:

«إِنْ تَنْصُرُوا اللّٰهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدٰامَکُمْ ». (1)

اگر خدا را یاری کنید، خدا هم شما را یاری می کند و گام هایتان را محکم و استوار می سازد.

خداوند در پناه خود، دین او را حفظ می کند و نمی گذارد گزندی از سوی مخلوقات به او برسد:

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّٰاسِ . مَلِکِ النّٰاسِ . إِلٰهِ النّٰاسِ . مِنْ شَرِّ الْوَسْوٰاسِ الْخَنّٰاسِ . اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّٰاسِ . مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ ». (2)

بگو: پناه می برم به پروردگار مردم. به پادشاه مردم. به معبود مردم. از زیان وسوسه گر کمین گرفته و پنهان. آنکه همواره در سینه های مردم وسوسه می کند. از جنّیان و آدمیان.

او با ربوبیت، الوهیت، سلطنت و پادشاهی اش به کمک بندگانش می آید. بدین ترتیب، شیاطین انس و جن نمی توانند در برابر قدرت ربوبیت، الوهیت و ملک و فرمانروایی خداوند کاری از پیش ببرند، زیرا بندگان در پناه حق هستند.

بازگشت به سبب توبه

اگر دشمن با حیله گری و نیرنگ وارد زندگی مردم مومن شود و زخمی بر پیکره حیات آنان وارد کند، پروردگار به فضل خود نمی گذارد این زخم به بیماری کشنده ای تبدیل شود. در دعای جوشن کبیر یکی از نام های خدا «طبیب» دانسته شده است. مگر زخم دشمن چقدر کاری است که چنین طبیبی نتواند مداوایش کند؟ بنده چنین خدایی چنان غرق ارزش و ایمان و عبادت و محبت است که این زخم ناچیز در برابر این همه ارزش گزشی بیش نخواهد بود. در وصف محبت به امیرالمومنین آمده است:

ص:47


1- (1)) . محمد، 7.
2- (2)) . ناس، 1- 6.

«حب علی حسنة لا یضر معها سیئة ». (1)

دوست داشتن علی نیکی ای است که هیچ بدی ای با آن همراه نشده و زیان نمی رساند.

حال، می توان آثار محبت به خدا را با این روایت درک کرد. خداوند متعال از سر محبت و لطف و احسان در برابر شیطنت دشمنان دری زیبا به نام توبه به روی بندگانش باز کرده است و بنا ندارد آن را تا قیامت بر ایشان ببندد. (2)

توبه بهلول نبّاش

داستان بهلول نبّاش را همه شنیده اند. وقتی او به امید توبه نزد پیغمبر آمد و گفت: گناه بزرگی انجام داده ام که از آسمان و زمین بزرگ تر است و...، پیغمبر اکرم به قدری ناراحت شدند که فرمودند: برخیز و از مسجد بیرون رو که اگر آتش غضب بیاید ما را هم می سوزاند! او هم با گردن کج از مسجد بیرون رفت و سر به بیابان گذاشت. در این هنگام، جبرئیل نازل شد و به پیامبر گفت: خداوند می گوید: چرا بیرونش کردی؟ او را به بازگشت بشارت ده که من خود طبیب او هستم. (3)

ص:48


1- (1)) . اوائل المقالات، شیخ مفید، ص 335؛ نیز عوالی اللئالی، احسائی، ج 4، ص 86؛ ینابیع المودۀ، قندوزی، ج 1، ص375.
2- (2)) . مناجات خمس عشر (مناجات التابئین)، صحیفه سجادیه کامله، امام زین العابدین علیه السلام، ص 222: «یا حلیم، أنت الذی فتحت لعبادک بابا إلی عفوک، وسمیته التوبۀ، وجعلت علی ذلک الباب دلیلا من وحیک لئلا یضلوا عنه، فقلت - تبارک اسمک - توبوا إلی الله توبۀ نصوحا عسی ربکم أن یکفر عنکم سیئاتکم ویدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار، یوم لا یخزی الله النبی والذین آمنوا معه، نورهم یسعی بین أیدیهم وبأیمانهم یقولون: ربنا أتمم لنا نورنا، واغفر لنا، إنک علی کل شئ قدیر».
3- (3)) . اقتباسی است از این روایت: امالی، شیخ صدوق، ص 97: ... دخل معاذ بن جبل علی رسول الله صلی الله علیه وآله باکیا، فسلم فرد علیه السلام، ثم قال: ما یبکیک یا معاذ؟ فقال: یا رسول الله، إن بالباب شابا طری الجسد، نقی اللون، حسن الصورۀ، یبکی علی شبابه بکاء الثکلی علی ولدها یرید الدخول علیک. فقال النبی صلی الله علیه وآله: أدخل علی الشاب یا معاذ. فأدخله علیه، فسلم فرد علیه السلام، ثم قال: ما یبکیک یا شاب؟ قال: کیف لا أبکی وقد رکبت ذنوبا إن أخذنی الله عزوجل ببعضها أدخلنی نار جهنم، ولا أرانی إلا سیأخذنی بها، ولا یغفر لی أبدا. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: هل أشرکت بالله شیئا؟ قال: أعوذ بالله أن أشرک بربی شیئا. قال: أقتلت النفس التی حرم الله؟ قال: لا، فقال: النبی صلی الله علیه وآله: یغفر الله لک ذنوبک وإن کانت مثل الجبال الرواسی، قال الشاب: فإنها أعظم من الجبال الرواسی. فقال النبی صلی الله علیه وآله: یغفر الله لک ذنوبک وإن کانت مثل الارضین السبع وبحارها ورمالها وأشجارها وما فیها من الخلق. قال: فإنها أعظم من الارضین السبع وبحارها ورمالها وأشجارها وما فیها من الخلق. فقال النبی صلی الله علیه وآله: یغفر الله لک ذنوبک وإن کانت مثل السماوات السبع ونجومها ومثل العرش والکرسی. قال: فإنها أعظم من ذلک. قال: فنظر النبی صلی الله علیه وآله إلیه کهیئۀ الغضبان ثم قال: ویحک یا شاب، ذنوبک أعظم أم ربک. فخر الشاب لوجهه وهو یقول: سبحان ربی! ما شئ أعظم من ربی، ربی أعظم یا نبی الله من کل عظیم. فقال النبی صلی الله علیه وآله: فهل یغفر الذنب العظیم إلا الرب العظیم! قال الشاب: لا والله، یا رسول الله، ثم سکت الشاب. فقال له النبی صلی الله علیه وآله: ویحک یا شاب ألا تخبرنی بذنب واحد من ذنوبک. قال: بلی، أخبرک أنی کنت أنبش القبور سبع سنین، أخرج الاموات وأنزع الاکفان، فماتت جاریۀ من بعض بنات الانصار، فلما حملت إلی قبرها ودفنت وانصرف عنها أهلها وجن علیها اللیل، أتیت قبرها فنبشتها، ثم استخرجتها ونزعت ما کان علیها من أکفانها، وترکتها متجردۀ علی شفیر قبرها، ومضیت منصرفا، فأتانی الشیطان، فأقبل یزینها لی ... ولم أملک نفسی حتی جامعتها وترکتها مکانها، فإذا أنا بصوت من ورائی یقول: یا شاب، ویل لک من دیان یوم الدین... فما أظن أنی أشم ریح الجنۀ أبدا، فما تری لی یا رسول الله؟ فقال النبی صلی الله علیه وآله: تنح عنی یا فاسق، إنی أخاف أن أحترق بنارک، فما أقربک من النار، فما أقربک من النار! ثم لم یزل صلی الله علیه وآله یقول ویشیر إلیه، حتی أمعن من بین یدیه. ... فأنزل الله تبارک وتعالی علی نبیه صلی الله علیه وآله: «وَ الَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً » یعنی الزنا «أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ » یعنی بارتکاب ذنب أعظم من الزنا ونبش القبور وأخذ الاکفان «ذَکَرُوا اللّٰهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ » یقول: خافوا الله فعجلوا التوبۀ «وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّٰهُ » یقول عزوجل: أتاک عبدی یا محمد تائبا فطردته، فأین یذهب، وإلی من یقصد، ومن یسأل أن یغفر له ذنبا غیری؟ ...».

ص:49

ص:50

ص:51

ص:52

ص:53

ص:54

4-نا امیدی نشانه خدا ناشناسی است

اشاره

ص:55

ص:56

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

یکی از زیباترین و پربارترین بخش های قرآن کریم و روایات و اخبار به معرفی دشمنان انسان اختصاص دارد که نمایانگر کمال محبت و لطف و رحمت پروردگار به انسان است. قرآن مجید در آیه 83 سوره مبارکه نساء در این باره می فرماید:

«وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطٰانَ إِلاّٰ قَلِیلاً». (1)

و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، یقیناً همه شما جز اندکی از شیطان پیروی می کردید.

این نص صریح قرآن است که اگر فضل و رحمت خدا بر انسان نبود، به وسیله شیطان نابود می شد و سعادت دنیا و آخرت خویش را از دست می داد. این آیه در بردارنده محبت و رحمت و لطف پروردگار عالم به انسان است و نشان می دهد که هیچ موجودی در عالم مانند انسان مورد توجه ویژه حق نیست. دلیل این سخن را نیز می توان از آیات قرآن دانست؛ زیرا دقت در آیات قرآن این حقیقت را نشان می دهد که خداوند متعال انسانی که از دشمنان خود زخم خورده یا در دست آنان اسیر بوده

ص:57


1- (1)) پی نوشت . نساء، 83.

و حتی از این اسارت راضی بوده و از آن لذت برده است را نیز به بازگشت به سوی خود دعوت می کند تا بر زخم هایش مرهم گذارد و از اسارت نجاتش دهد.

این درگه ما درگه نومیدی نیست

آیاتی از سوره مبارکه یوسف و سوره زمر مردم را به این حقیقت مهم توجه می دهند. در آیه 87 از سوره مبارکه یوسف می خوانیم:

«وَ لاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکٰافِرُونَ ». (1)

از رحمت خدا مأیوس نباشید، زیرا جز مردم کافر از رحمت خدا مأیوس نمی شوند.

معنای این آیه کلی است و با این که خطاب به برادران یوسف است موقعیت خاصی را بیان نمی کند؛ یعنی نمی گوید در کدام موقعیت یا وضعیت از خدا ناامید نشوید، بلکه دستور می دهد در هیچ موقعیتی از رحمت حق ناامید نشوید، حتی اگر خطای غیر قابل بخششی - مانند آنچه برادران یوسف انجام دادند- انجام داده باشید.

برادران یوسف برادر بیگناه و نه ساله خود را به صحرا بردند، آزار دادند، تحقیر کردند، و سرآخر در چاه انداختند و پدر خود را 40 سال تمام به این غم سنگین نشاندند. مگر چنین جرائمی قابل گذشت و چنین زخم هایی قابل معالجه است؟ با این حال، به آنان دستور داده شد که این جرم را از پرونده خود پاک کنند و به درگاه حق توبه نمایند. آنان نیز به پدر خود که پیامبر خدا بود مراجعه کردند و گفتند:

«قٰالُوا یٰا أَبٰانَا اسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا کُنّٰا خٰاطِئِینَ ». (2)

یعنی ای پدر، تو از خدا برای ما آمرزش بخواه.

پاسخ یعقوب پیامبر

حضرت یعقوب، علیه السلام، که شعاع محبت خدا بود، در پاسخ این ده

ص:58


1- (1)) . یوسف 87 «یٰا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ ...» ، نیز زمر 53 «قُلْ یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ » ، نیز حجر 56 «قٰالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّٰالُّونَ » .
2- (2)) . یوسف، 97.

نفر نگفت: شما فرزند من و برادر خود را 40 سال پیش در چاه انداختید و مرا به چنین فراقی مبتلا کردید؛ حال، چگونه از من می خواهید برای شما طلب آمرزش کنم؟ به عکس، تا فرزندانش گفتند: «یٰا أَبٰانَا اسْتَغْفِرْ لَنٰا» ، فرمود:

«قٰالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ». (1)

گفت: برای شما از پروردگارم درخواست آمرزش خواهم کرد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.

حضرت یعقوب یقین داشت که خداوند گناه فرزندانش را می آمرزد و می دانست این زخم قابل علاج و این بند قابل گشودن است، لذا گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ » ؛ به زودی برای شما طلب بخشش می کنم. حال آن که اگر به این معنا یقین نداشت و می دانست که خدا آنان را نمی بخشد، می گفت: من نمی توانم برای شما طلب آمرزش کنم.

توجه به زمان خاص برای طلب آمرزش

اما سوال این است که چرا او در همان لحظه دست به دعا برنداشت و گفت: به زودی برایتان طلب بخشش می کنم؟ (زیرا سوف در سر فعل مضارع دلالت بر انجام کار در آینده می کند). از امام باقر، علیه السلام، همین سوال را پرسیدند. امام فرمود:

یعقوب ساعت اجابت دعا را در نظر گرفت و آن سحر شب جمعه بود. (2)او در سحرگاه اولین جمعه به سوی خدا دعا کرد و خداوند فرزندان او را آمرزید.

ناامیدی از رحمت پروردگار کفر است

خداوند به همه زخم خوردگان و به همه اسیران دربند دستور می دهد که از او ناامید نباشند: «لاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ » ، بلکه دلگرم باشند که این زخم

ص:59


1- (1)) . یوسف، 98.
2- (2)) . علل الشرائع، شیخ صدوق، ج 1، ص 54: «اسماعیل بن الفضل الهاشمی قال: قلت جعفر ابن محمد، علیه السلام، أخبرنی عن یعقوب، علیه السلام، لما قال له بنوه: یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنا کنا خاطئین، قال سوف استغفر لکم ربی. فأخر الاستغفار لهم ویوسف، علیه السلام، لما قالوا له: تالله لقد آثرک الله علینا وان کنا لخاطئین. قال: لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم وهو أرحم الراحمین. قال: لان قلب الشاب أرق من قلب الشیخ، وکانت جنایۀ ولد یعقوب علی یوسف، وجنایتهم علی یعقوب إنما کانت بجنایتهم علی یوسف. فبادر یوسف إلی العفو عن حقه، وأخر یعقوب العفو لان عفوه إنما کان عن حق غیره، فأخّرهم إلی السحر لیلۀ الجمعۀ».

خوب شدنی و این بند باز شدنی است.

به راستی، تنها وجود مقدس پروردگار می داند که در این عالم چه خبر است و رحمت و لطف او بر بندگان چه اندازه است. مگر قلب و عقل ما انسان ها می تواند لطایف کار او را - آن چنان که هست- بفهمد و درک کند؟

ماجرای توبه کعب بن زهیر

کعب بن زهیر از کسانی بود که رسول خدا، صلی الله علیه و آله، را به انواع مختلف آزار داده بود و در دشمنی با ایشان سنگ تمام گذاشته بود. به طوری که حضرت بر فراز منبر به مردم متدین واجب کرد او را هر کجا که یافتند به قتل برسانند، حتی اگر در منطقه امن مکه و مسجدالحرام باشد.

می دانیم که شهر مکه منطقه ممنوعه است و کسی حق ندارد حتی گیاهی را در آن از زمین بیرون بکشد یا شاخه ای را بشکند یا حشره ای را از پا در آورد. در شعاع دو یا سه کیلومتری مکه که هنوز شهر شروع نشده و اراضی بیابانی است سنگی گذاشته و روی آن نوشته اند: «محدوده حرم». برای همین، اگر درختی بیرون محدوده حرم باشد، ولی سایه یکی از شاخه هاش در منطقه حرم باشد و مثلا 500 کبوتر روی آن نشسته باشند و مُحرم نهیبی بزند که این کبوترها بپرند، باید 500 گوسفند بکشد! زیرا آنجا حرم امن است و همه باید در آن امنیت داشته باشند. (1) با این حال، پیغمبر روی منبر فرمود: بر تک تک شما واجب است که کعب بن زهیر را گرچه در منطقه حرم و کعبه باشد بکشید!

وقتی خبر این حکم در مکه به کعب بن زهیر رسید، بر جان خود بیمناک شد و امنیت خویش را از دست رفته یافت و دید دیگر نمی تواند با خیال راحت در مکه راه برود، زیرا نمی دانست فردی که در کوچه کنار

ص:60


1- (1)) . آل عمران، 97: «فِیهِ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً وَ لِلّٰهِ عَلَی النّٰاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعٰالَمِینَ » .

او راه می رود از یاران پیامبر است و قصد انجام فرمان ایشان را دارد یا خیر.

بدین ترتیب، این مرد محدود شد و به قول فردوسی «جهان پیش چشم اندرش تیره گشت». سرانجام، به فکر چاره افتاد و شبی از شب ها از مکه بیرون آمد و فاصله نود فرسخی مکه تا مدینه را از میان کوه ها و سنگلاخ ها پیمود و به مدینه رسید.

در مدینه، سراغ خانه پیامبر را نگرفت، بلکه به در خانه امیرالمومنین رفت و در تاریک- روشنی سحرگاه در زد. امیرالمومنین پرسید: کیستی؟ گفت: پدرت ابوطالب با من رفاقت دیرینه داشت و با هم نان و نمک خورده ایم. من به اشتباه به پیامبر ظلم کردم. حال از تو می خواهم به حق آن دوستی که با پدرت داشتم مهلتی به من بدهی و مرا با خود نزد ایشان ببری و عذر تقصیر بخواهی. اگر عذر مرا پذیرفت که هیچ، ولی اگر نپذیرفت و دستور به قتل من داد، آن گاه مرا بکش!...

نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت...

مگر می شود کسی از علی که تربیت یافته مکتب پیامبر است چیزی بخواهد و او دست رد به سینه اش بزند؟ نقل است در وسط یکی از جنگ ها که حضرت داشت با دشمن می جنگید، یکی از دشمنان به او گفت:

«یابن أبی طالب ، هبنی سیفک ».

یا علی، شمشیرت را به من ببخش!

در همان وقت، حضرت شمشیرش را به او تعارف کرد. او هم شمشیر را گرفت و حضرت بی شمشیر ماند. آن مرد تعجب کرد و گفت: برای چه در بحبوحه جنگ شمشیرت را به من دادی؟ فرمود: محال است ما درخواست کسی را رد کنیم.

ص:61

آن مرد از این رفتار حضرت حیرت کرد. از اسب پایین آمد و رکاب مرکب حضرت را گرفت و گفت: عجب دین خوب و اخلاق نیکی داری! مرا مسلمان کن! من اصلا برای چه با تو می جنگم؟! (1)وقتی انسان این چیزها را بفهمد، دیگر با خدا و پیامبر و علی و امام حسین و قرآن و... سر ستیز بر نمی دارد. این فهم فهمی نورانی و الهی و ملکوتی است.

ادامه ماجرای کعب

حضرت به کعب فرمود: عیبی ندارد! سپس برای نماز جماعت صبح به مسجد رفتند. وقتی نماز جماعت برپا شد، حضرت به او گفت: صبر کن تا نماز پیامبر تمام شود تا با هم نزد ایشان برویم.

وقتی نماز تمام شد، با هم نزد پیامبر اسلام رفتند. کعب به پای پیامبر افتاد و گفت: من همان هستم که حکم قتل مرا داده ای. من خود به دیدار شما آمدم و علی را واسطه کردم که بگویم اشتباه کردم. حال، چه کار باید بکنم؟ آیا مرا می کشی؟ فرمود: نه، گذشت می کنم! (2)

پس، معلوم می شود که در این درگاه چه نسبت به خدا و چه نسبت به پیامبر و ائمه، علیهم السلام، هیچ جای دلسردی و ناامیدی وجود ندارد و ما حق ناامید شدن از رحمت حق و اولیای او را نداریم.

با خدایی این چنین، زان روز ترسیدن خطاست

مجلس پر از جمعیت بود. پیرمردی قد خمیده و محاسن سفید با عصا وارد جلسه شد و خواست در انتهای مجلس کنار کفش ها بنشیند، اما امام صادق، علیه السلام، نگذاشت و به مردم فرمود: اجازه بدهید تا او جلو بیاید. مردم راه را باز کردند. وقتی پیرمرد کنار حضرت صادق نشست زار زار گریست. امام فرمود: چرا گریه می کنی؟ گفت: عمرم سر

ص:62


1- (1)) . مناقب، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 358: «أبو السعادات فی فضایل العشرۀ روی ان علیا، علیه السلام، کان یحارب رجلا من المشرکین. فقال المشرک: یابن أبی طالب هبنی سیفک. فرماه إلیه. فقال المشرک: عجبا یابن أبی طالب فی مثل هذا الوقت تدفع إلی سیفک! فقال: یا هذا انک مددت ید المسألۀ إلی ولیس من الکرم أن یرد السائل. فرمی الکافر نفسه الی الارض وقال: هذه سیرۀ اهل الدین، فباس قدمه وأسلم».
2- (2)) . رک: الدرجات الرفیعه، سید علی ابن معصوم، ص 538 به بعد.

آمده و نزدیک مردنم است. برای آخرتم گریه می کنم! فرمود: برای چه چیز آخرتت گریه می کنی؟ گفت: نمی دانم وضعم چه می شود؟ می ترسم، نگرانم، و دغدغه و وحشت دارم!

امام صادق فرمودند: آیا شیعه هستی؟ گفت: من عاشق شما هستم و نود سال است که وجودم را وقف شما کرده ام. فرمود: اجازه نمی دهم گریه کنی و دغدغه داشته باشی. به تو اطمینان می دهم بعد از مردن نیز بمانند دنیا با ما خواهی بود. (1)ترس انسان باید از ناحیه خودش باشد نه از خدا. ترس از خدا معنی اش این است که خدا در قیامت درِ بهشت را به روی هیچ کس جز 124 هزار پیامبر و 12 امام و حضرت آسیه و خدیجه و حضرت زهرا و زینب و... باز نمی کند. این پندار درستی نیست و از خداناشناسی انسان سرچشمه می گیرد. از این روست که امام سجاد، علیه السلام، در دعای ابی حمزه ثمالی به پروردگار عرضه می دارد:

«إلهی و سیدی ! و عزتک و جلالک لئن طالبتنی بذنوبی لأطالبنک بعفوک و لئن طالبتنی بلؤمی لأطالبنک بکرمک ، و لئن أدخلتنی النار لا خبرن أهل النار بحبی لک ، إلهی و سیدی ! إن کنت لا تغفر إلا لا ولیائک و أهل طاعتک ، فإلی من یفزع المذنبون و إن کنت لا تکرم إلا أهل الوفاء بک فبمن یستغیث المسیئون . إلهی ! إن أدخلتنی النار ففی ذلک سرور عدوک و إن أدخلتنی الجنة ففی ذلک سرور نبیک ، و أنا و الله أعلم أن سرور نبیک أحب إلیک من سرور عدوک ». (2)

خدایا، ای آقای من، به عزت و جلالت قسم اگر مرا در قیامت به گناهانم پی جویی کنی، من تو را به عفوت پی می جویم. و اگر مرا به پستی ام تعقیب نمایی، من تو را به کرمت می خوانم. و اگر مرا به دوزخ اندازی، اهل دوزخ را به محبتم به تو آگاه می سازم. ای آقای و مولایم، اگر جز اهل طاعت و اولیائت کسی را نیامرزی، پس گناهکاران به چه کسی پناه

ص:63


1- (1)) . مشابه این روایت: الأمالی، شیخ صدوق، ص 156: «...وإن شیعتک علی منابر من نور، مبیضۀ وجوههم حولی، أشفع لهم، یکونون غدا فی الجنۀ جیرانی... »، نیز دعای ندبه، نیز مناقب أمیر المؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ج 2، ص 293: «قال علی بن أبی طالب: نجئ نحن ومن یحبنا یوم القیامۀ کهاتین حتی نرد علی نبینا الحوض. فأومی بإصبعیه السبابتین»، نیز الاختصاص، شیخ مفید، ص303: «عن عبد الرحمن بن کثیر قال: حججت مع أبی عبد الله علیه السلام فإنی معه فی بعض الطریق إذ صعد علی جبل فنظر إلی الناس فقال: ما أکثر الضجیج؟! فقال له داود بن کثیر الرقی: یا ابن رسول الله هل یستجیب الله دعاء الجمع الذی أری؟ فقال: ویحک یا أبا سلیمان، إن الله لا یغفر أن یشرک به إن الجاحد لولایۀ علی علیه السلام کعابد وثن. فقلت له: جعلت فداک! هل تعرفون محبیکم من مبغضیکم؟ فقال: ویحک یا أبا سلیمان، إنه لیس من عبد یولد إلا کتب بین عینیه مؤمن أو کافر وإن الرجل لیدخل إلینا یتولانا ویتبرء من عدونا فیری مکتوباً بین عینیه مؤمن، قال الله عز وجل: «إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ » . فنحن نعرف عدونا من ولینا».
2- (2)) . مصباح المتهجد، شیخ طوسی، ص 596.

برند؟ و اگر جز اهل وفای به خویش را اکرام ننمایی، پس بدکاران از چه کسی فریادرسی خواهند؟ خدایا، اگر مرا به دوزخ اندازی، این موجب خرسندی دشمن توست و اگر مرا وارد بهشت کنی، این سبب خوشحالی پیامبر توست. و من به خدا قسم می دانم که دلشادی پیامبرت در نزد تو از خشنودی دشمنت محبوب تر است.

بررسی مفهوم خلود ابدی در نار

شاید در ذهن بسیاری از مردم این معنا وجود داشته باشد که هر کس وارد جهنم شد دیگر از آن بیرون نمی آید؛ در حالی که این طور نیست. روایات زیبایی از صحابه و ائمه در این باره به ما رسیده که خبرهای مهمی از قیامت را در بر دارند. طبق تصریح قرآن و این دسته از روایات، همه کسانی که به جهنم می روند حضورشان در آن دائمی نیست و این که قرآن می فرماید: «خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً» متعلق به همه جهنمی ها نیست. قرآن در آیه 106 و 107 سوره هود می فرماید:

«فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النّٰارِ لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ * خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ». (1)

اما تیره بختان که خود سبب تیره بختی خود بوده اند در آتش اند. برای آنان در آن جا ناله های حسرت بار و عربده و فریاد است. در آن، تا آسمان ها و زمین پابرجاست جاودانه اند، مگر آنچه را که مشیّت پروردگارت اقتضا کرده است؛ بی تردید پروردگارت هر چه را اراده می کند انجام می دهد.

یعنی کسانی که وارد دوزخ می شوند به اراده پروردگار از آن نجات خواهند یافت. ضمن این که پروردگار در دنیا انواع ابتلائات را کفاره گناهان انسان قرار می دهد تا از گناه پاک شود و درباره او نیازی به عذاب آخرت نباشد. از این رو، ائمه، علیهم السلام، فرموده اند که اگر زخم های انسان در این دنیا قابل التیام باشد، در همین دنیا خداوند آن ها را التیام می بخشد. راه های گوناگونی نیز برای این پاک شدن در نظر

ص:64


1- (1)) . هود، 107 106.

گرفته شده است که توبه، بیماری، گم شدن پول با ورشکستگی، مصیبت و غصه و... از آن جمله اند. آری، داروهای خداوند برای التیام زخم هایی که از شیطان و دشمنان می خوریم چنین است. (1)

بیماری: کفاره گناه مومن

در حکمت های نهج البلاغه آمده است که امیرالمومنین به عیادت مریضی رفت. مرد بیمار به حضرت نگریست و گریه کرد. حضرت فرمودند: ناراحت نباش:

«فإن المرض لا أجر فیه و لکنه یحط السیئات ، و یحتها حت الأوراق ». (2)

نفس بیماری اجری ندارد، ولی سبب ریزش گناهان می شود؛ مانند ریزش برگ درختان در پاییز.

یعنی همان گونه که در پاییز برگ درختان سست می شوند و با یک تکان می ریزند، وقتی شیعه مومنی بیمار می شود گناهانش مثل برگ درخت می ریزند.

امام صادق، علیه السلام، می فرماید: بعضی از مردم وقتی مریض می شوند، بخصوص شب ها که شدت درد بیشتر است، گاهی از کوره در می روند و با خدا مشاجره می کنند که چرا این همه درد به من دادی؟ چه لذتی از درد کشیدن من می بری؟ و... .امام می فرماید: هر مریضی از شیعیان ما که به سبب شدت دردش با خدا درگیر شود، خداوند به کرام الکاتبین که پرونده اش را می نویسند خطاب می کند که در پرونده اش این درگیری ها را نیز در زمره ذکر و تسبیح بنویسند. (3)آری، عده ای را با چنین برنامه هایی در دنیا معالجه می کنند؛ حال اگر زخمی ماند که این ابتلائات دوایش نبود، با سختی جان کندن پاکشان می کنند. در غیر این صورت، در برزخ دردهایی می کشند تا پاک وارد قیامت شوند. اگر باز هم پاک نشدند و همان گونه وارد قیامت شدند،

ص:65


1- (1)) . کافی، ج 2، ص 444، نیز با کمی اختلاف در همان، ص 446 و مشکاۀ الانوار طبرسی، ص 504، و کتاب التمحیص اسکافی، ص 38: «عن أبی عبد الله، علیه السلام، قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: قال الله عزوجل: وعزتی وجلالی لا اخرج عبدا من الدنیا وأنا ارید أن ارحمه حتی أستوفی منه کل خطیئۀ عملها، إما بسقم فی جسده وإما بضیق فی رزقۀ وإما بخوف فی دنیاه. فإن بقیت علیه بقیۀ شددت علیه عند الموت. وعزتی وجلالی، لا اخرج عبدا من الدنیا وأنا ارید أن اعذبه حتی اوفیه کل حسنۀ عملها إما بسعۀ فی رزقه وإما بصحۀ فی جسمه وإما بأمن فی دنیاه. فإن بقیت علیه بقیۀ هونت علیه بها الموت»، نیز کافی، ج 2، ص 445: «عن عمرو بن جمیع قال: سمعت أبا عبد الله علیه السلام یقول: إن العبد المؤمن لیهتم فی الدنیا حتی یخرج منها ولا ذنب علیه»، نیز همان، ج 2، ص 445: «عن السری بن خالد، عن أبی عبد الله، علیه السلام، قال: «إذا أراد الله عز وجل بعبد خیرا عجل له عقوبته فی الدنیا وإذا أراد بعبد سوءا أمسک علیه ذنوبه حتی یوافی بها یوم القیامۀ»، نیز همان، ج 2، ص 444: «عن أبی جعفر، علیه السلام، قال: إن الله عز وجل إذا کان من أمره أن یکرم عبدا وله ذنب ابتلاه بالسقم، فإن لم یفعل ذلک له ابتلاه بالحاجۀ فإن لم یفعل به ذلک شدد علیه الموت لیکافیه بذلک الذنب».
2- (2)) . نهج البلاغه، حکمت 42: (وقال لبعض أصحابه فی علۀ اعتلها:) «جعل الله ما کان من شکواک حظا لسیئاتک، فإن المرض لا أجر فیه ولکنه یحط السیئات، ویحتها حت الاوراق. وإنما الاجر فی القول باللسان والعمل بالایدی والاقدام. وإن الله سبحانه یدخل بصدق النیۀ والسریرۀ الصالحۀ من یشاء من عباده الجنۀ».
3- (3)) . مشابه این روایت: الامالی، شیخ صدوق، ص 590؛ الدعوات، قطب الدین راوندی، ص 166: «قال النبی صلی الله علیه وآله: «عجبت للمؤمن وجزعه من السقم، ولو علم ما له فی السقم لاحب ألا یزال سقیما حتی یلقی ربه عزوجل»، نیز کافی، ج 2، ص 446: «عن أبی جعفر، علیه السلام، قال: «لا یزال الهم والغم بالمؤمن حتی ما یدع له من ذنب». نیز مناقب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 210: «زرارۀ بن أعین سمعت أبا عبد الله، علیه السلام، یحدث عن آبائه: ان مریضا شدید الحمی عاده الحسین فلما دخل من باب الدار طارت الحمی عن الرجل. فقال له: رضیت بما اوتیتم به حقا حقا والحمی تهرب عنکم. فقال له الحسین: والله ما خلق الله شیئا إلا وقد أمره بالطاعۀ لنا. قال: فإذا نسمع الصوت ولا نری الشخص یقول: لبیک، قال: ألیس أمیر المؤمنین أمرک أن لا تقربی إلا عدوا أو مذنبا لکی تکونی کفارۀ لذنوبه فما بال هذا؟ وکان المریض عبدالله بن شداد بن الهادی اللیثی». نیز الحدائق الناضرۀ، محقق بحرانی، ج 3، ص 345: «وعن ابی ابراهیم، علیه السلام، قال: «قال رسول الله صلی الله علیه وآله للمریض اربع خصال: یرفع عنه القلم ویأمر الله تعالی الملک فیکتب له کل فضل کان یعمله فی صحته ویتبع مرضه کل عضو فی جسده فیستخرج ذنوبه منه فان مات مات مغفورا له وان عاش عاش مغفورا له». نیز الحدائق الناضرۀ، محقق بحرانی، ج 3، ص 346: «جعفر بن محمد عن آبائه عن علی، علیهم السلام:«انه عاد سلمان الفارسی فقال له: یا سلمان ما من احد من شیعتنا یصیبه وجع إلا بذنب قد سبق منه وذلک الوجع تطهیر له. فقال له سلمان: فلیس لنا فی شئ من ذلک اجر خلا التطهیر؟ قال علی علیه السلام: یا سلمان لکم الاجر بالصبر علیه والتضرع الی الله تعالی والدعاء له بهما تکتب لکم الحسنات وترفع لکم الدرجات، فاما الوجع خاصۀ فهو تطهیر وکفارۀ».

پیغمبر و فاطمه زهرا و امیرالمومنین و امام مجتبی و امام حسین و سایر ائمه، علیهم السلام، از خدا نجات آنان را می خواهند. خدا هم به پیامبر خویش می فرماید: دست هر کس را می خواهید بگیرید و نجاتش دهید.

پس از این مرحله، باز عده ای می مانند که زخمشان سنگین است. این عده را پروردگار به دوزخ می فرستد تا جریمه اعمالشان را ببینند و از پلیدی ها پاک شوند. پس، حتی دوزخی شدن هم برای پاک شدن از پلیدی گناه و نوعی بازسازی وجودی است. با این حال، از دوزخ هم امکان نجات هست.

نجات از دوزخ با توسل به معصومین

در روایتی از امام صادق، علیه السلام، نقل شده است که فرمود: در دوزخ، کسانی هستند که از آتش در رنج اند، اما دستشان را به دعا بلند می کنند و می گویند: خدایا به حق پیامبر و اهل بیتش ما را نجات بده!

از جانب پروردگار به جبرئیل خطاب می رسد که از دوزخ کسی مرا به حق پیامبر و فاطمه و علی قسم داد؛ او را بیرون بیاور!

وقتی او را از آتش نجات می دهند، خطاب می رسد که بنده من، اگر هزار بار به خودم مراجعه می کردی، به سخنت گوش نمی دادم، اما بر خود واجب کرده ام که هر کس مرا به حق پیامبر و علی و فاطمه قسم دهد، خواسته اش را رد نکنم. (1)

ندامت وحشی، قاتل حمزه سیدالشهدا علیه السلام

وحشی، در تاریخ اسلام، از منفورترین شخصیت هاست که همواره نامش در کنار نام هنده، همسر ابوسفیان و مادر معاویه، آورده می شود. او کسی است که ناجوانمردانه حمزه سیدالشهداء را کشت و شکم ایشان را پاره کرد و جگرشان را درآورد و تکه تکه کرد و به نخ کشید و به گردن زن

ص:66


1- (1)) . الامالی، شیخ صدوق، ص 771؛ الامالی، شیخ مفید، ص 219؛ الحدائق الناضرۀ، محقق بحرانی، ج 8، ص 470: «عن أبی جعفر، علیه السلام، قال: «إن عبدا مکث فی النار سبعین خریفا والخریف سبعون سنۀ. ثم إنه سأل الله بحق محمد وأهل بیته صلی الله علیه وآله لما رحمتنی. فأوحی الله إلی جبرئیل أن اهبط إلی عبدی فأخرجه. قال: یا رب، وکیف لی بالهبوط فی النار؟ قال الله: إنی أمرتها أن تکون علیک بردا وسلاما. قال: یا رب فما علمی بموضعه؟ قال: إنه فی جب فی سجین. قال: فهبط جبرئیل علی النار علی وجهه. فأخرجه فقال الله عزوجل: یا عبدی کم لبثت فی النار؟ قال: ما أحصی یا رب. فقال وعزتی وجلالی لولا ما سألتنی به لأطلت هو أنک فی النار ولکنی حتمت علی نفسی أن لا یسألنی أحد بحق محمد وأهل بیته صلی الله علیه وآله إلا غفرت له ما کان بینی وبینه وقد غفرت لک الیوم».

ابوسفیان انداخت. او همچنین بینی حضرت را برید، چشم حمزه را درآورد، انگشت های دست و پای ایشان را قطع کرد، لب های او را برید و دندان هایش را بیرون کشید و به بیان مختصر پیکر آن حضرت را مثله کرد. (1) به قدری این کار در نظر پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله وسلم، ناگوار آمد که وقتی پیغمبر بدن عموی بزرگوارشان را دید چنان گریست که صدای ناله شان در میدان جنگ پیچید و از سر ناراحتی فرمود که به خونخواهی حمزه 70 تن از قریش را خواهد کشت.

در همان حال، جبرئیل نازل شد و گفت: قاتل عموی شما یک نفر بوده، 69 نفر دیگر را برای چه می کشید؟! (2)به راستی، آیا از این خدا می شود ناامید شد و به خانه ای جز خانه او پناه برد؟ خدایی که خشم پیامبر بر دشمنان خود را نیز بر نمی تابد و می فرماید اگر به اهل مکه دست پیدا کردی:

«وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّٰابِرِینَ * وَ اصْبِرْ وَ مٰا صَبْرُکَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمّٰا یَمْکُرُونَ * إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ ». (3)

و اگر ستمگر را مجازات کردید، پس فقط به مانند ستمی که به شما شده مجازات کنید، و اگر شکیبایی ورزید و از مجازات کردن بگذرید این کار برای شکیبایان بهتر است. و شکیبایی کن، و شکیبایی تو جز به توفیق خدا نیست، و بر گمراهی و ضلالت آنان و کارهایی که انجام می دهند اندوهگین مباش، و از نیرنگی که همواره به کار می گیرند، دلتنگ مشو. بی تردید، خدا با کسانی که پرهیزکاری پیشه کردند و کسانی که از هر جهت نیکوکارند می باشد.

این را هم اضافه کنیم که اولین ذکر مصیبت در اسلام برای حمزه روی داده است، زیرا پیغمبر به زنان مدینه اجازه داد که برای حمزه بلند بلند گریه کنند. (4) خود حضرت نیز در بیشتر منبرهایشان مصیبت حمزه را یاد

ص:67


1- (1)) . شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج 1، ص 268: (حمزۀ سید الشهداء) ومضی رسول الله صلوات الله علیه وآله حتی بلغ احدا، فعبا الناس علی مراتبهم، واستقبل المشرکین وتقدم علی وحمزۀ صلوات الله علیهما للقتال وکان منهما فی ذلک الیوم ما لم یر من أحد قبلهما، وأمعنا فی قتل المشرکین فانهزموا بهم فلما رأی الهزیمۀ من کان فی المراتب التی رتبها رسول الله صلوات الله علیه وآله بین یدیه انکشفوا عنه وذهبوا یطلبون الغنائم، ورمی حمزۀ علیه السلام وحشی الاسود عبد لجبیر بن مطعم بحربۀ من حیث لا یراه، فقتله. قال وحشی: رأیته فی عرض الناس مثل الحمل الاورق یهد الناس بسفیه هذا ما یقوم له أحد، فاستترت بشجرۀ أو قال: بحجر منه لیدنو الی فأرمیه بالحربۀ من حیث لا یرانی إذ لم أکن أقدر علی مواجهته. فانی علی ذلک إذ بسباع بن عبد العزی قد سبقنی إلیه یرید نزاله، فلما رآه حمزۀ مقبلا إلیه قال: هلم الی یا بن مقطعۀ البظور - وکانت امه تخفض الجواری - ثم حمل علیه حمزۀ حملۀ أسد، فضربه بالسیف فکأنما أخطی رأسه ووقف علیه وقد خر میتا وهولا یرانی، وأرسلت الحربۀ إلیه، فأصبته فی مقتل، فسقط میتا. یخبر وحشی بذلک رسول الله صلوات الله علیه وآله وقد جاء مسلما، وسأله عن ذلک، فقال له رسول الله صلوات الله علیه وآله: یا وحشی، غیب عنی وجهک فلا أراک. فلما قتل حمزۀ رضی الله عنه، ورأی المشرکون أن أصحاب رسول الله صلوات الله علیه وآله قد انکشفوا عنه وتفرقوا خالفوا إلیه، فقتلوا من کان بین یدیه وجرحوه وکسروا ثنیته الیمنی السفلی، وکلموا شفته وهشموا البیضۀ علی رأسه وضرب نیفا وستین ضربۀ. وکان رسول الله صلوات الله علیه وآله قد ظاهر یومئذ بین درعین ووقف علی صخرۀ وانکشف الناس عنه. - شرح الأخبار، ج 1، ص 275: (التمثیل بحمزۀ) ولما قتل حمزۀ رضی الله عنه أتت إلیه هند، فبقرت بطنه وأخذت قطعۀ من کبده، فرمت بها فی فیها ولاکتها لتأکلها، فلم تستطع أن تبتلع منها شیئا، فلفظتها، وذلک لانه قتل یوم بدر أباها. ومثلث به، فاخبر بذلک رسول الله صلوات الله علیه وآله. فقال: ما کانت لتأکلها، ولو أکلتها، لما أصابتها نار جهنم وقد خالط لحمها لحم حمزۀ علیه السلام. ولما وقف صلوات الله علیه وآله علی حمزۀ ورأی تمثیلهم به، قال: لئن أمکننی الله تعالی منهم لامثلن منهم بسبعین رجلا. فإنزل الله عزوجل: (وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّٰابِرِینَ ) . وقال رسول الله صلوات الله علیه وآله للمسلمین: إنهم لن یصیبوا منکم مثلها أبدا وإن کنتم من أنفسکم اوتیتم.
2- (2)) . مستدرک الوسائل، میرزای نوری، ج 2، ص 257؛ بحار الانوار، ج78، ص395: «قال ابی محمد الحسن علیه السلام: «أول من صلی علیه من المسلمین: عمنا حمزۀ بن عبد المطلب، أسد الله، وأسد الرسول، فإنه لما قتل قلق رسول الله صلی الله علیه وآله، وحزن، وعدم صبره وعزاؤه علی عمه حمزۀ فقال وکان قوله حقا: لأقتلن بکل شعرۀ من حمزۀ سبعین رجلا من مشرکی قریش، فأوحی الله إلیه: «إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّٰابِرِینَ وَ اصْبِرْ وَ مٰا صَبْرُکَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمّٰا یَمْکُرُونَ » . نیز تفسیر المیزان، ج12، ص377: «عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یوم قتل حمزۀ ومثل به لئن ظفرت بقریش لأمثلن بسبعین رجلا منهم فأنزل الله وإن عاقبتم الآیۀ. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: بل نصبر یا رب. فصبر ونهی عن المثلۀ».
3- (3)) . نحل، 126-128. نیز بقره، 194: «اَلشَّهْرُ الْحَرٰامُ بِالشَّهْرِ الْحَرٰامِ وَ الْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ فَمَنِ اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ » .
4- (4)) . إعلام الوری باعلام الهدی، شیخ طبرسی، ج 1، ص 183، نیز بحار الأنوار، ج 20، ص 98: «...انصرف رسول الله صلی الله علیه وآله إلی المدینۀ حین دفن القتلی فمر بدور بنی الأشهل وبنی ظفر، فسمع بکاء النوائح علی قتلاهن، فترقرقت عینا رسول الله صلی الله علیه وآله وبکی، ثم قال: لکن حمزۀ لا بواکی له الیوم، فلما سمعها سعد بن معاذ وأسید بن حضیر قالا: لا تبکین امرأۀ حمیمها حتی تأتی فاطمۀ، علیها السلام، فتسعدها. فلما سمع رسول الله، صلی الله علیه وآله، الواعیۀ علی حمزۀ وهو عند فاطمۀ، علیها السلام، علی باب المسجد قال: ارجعن رحمکن الله فقد آسیتن بأنفسکن». نیز شجره طوبی، محمد مهدی حائری، ج 2، ص 287: «فمر النبی صلی الله علیه وآله ببعض بیوتات الأنصار، فسمع بکاء النوائح علی قتلاهن فترقرقت عینا رسول الله، صلی الله علیه وآله، وبکی ثم قال: لکن حمزۀ لا بواکی له الیوم. فلما سمعها سعد بن معاذ قال: لا تبکین امرأۀ حمیمها حتی تأتی فاطمۀ فتسعدها فی البکاء علی حمزۀ. فاجتمعن النساء عند فاطمۀ وهن یسعدنها فی البکاء علی حمزۀ».

می کردند و می گریستند و مردم هم با ایشان گریه می کردند و بسیار می فرمودند که وحشی جگر مرا زخم زد.

اما سرنوشت همین وحشی بسیار عجیب و عبرت آموز است و معیار خوبی برای درک میزان لطف و رحمت حق نسبت به بندگانش است.

طبق نقل تواریخ، شش سال از شهادت حمزه سیدالشهدا گذشته بود که روزی نامه ای به دست پیامبر اسلام رسید. وحشی در نامه خود به پیامبر نوشته بود که درست است که من عموی شما را به آن وضع دلخراش کشتم، اما دلم می خواهد مسلمان شوم و توبه کنم. با این حال، آیه ای در قرآن هست که مانعم می شود و مرا می ترساند؛ آن جا که در سوره فرقان می گوید:

«وَ الَّذِینَ لاٰ یَدْعُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ وَ لاٰ یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ یَلْقَ أَثٰاماً». (1)

و آنان که معبود دیگری را با خدا نمی پرستند، و کسی را که خدا خونش را حرام کرده است جز به حق نمی کشند، و زنا نمی کنند (2)؛ و کسی که این اعمال را مرتکب شود به کیفر سختی برسد.

در حقیقت، او برای پیامبر نوشته بود که من هم بت پرستیده ام و هم آدم کشته ام که یکی از آن ها جناب حمزه است. به سبب وضع فرهنگی مکه هم تا توانسته ام زنا کرده ام. حال، می خواهم مسلمان شوم، اما با توجه به این آیه می دانم که اسلام مرا قبول نمی کنید. حال، چه باید بکنم؟

وقتی نامه تمام شد، جبرئیل نازل شد و به پیامبر عرض کرد: خداوند می فرماید در جواب وحشی بنویسید:

«إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدِ افْتَریٰ إِثْماً عَظِیماً». (3)

مسلماً، خدا این که به او شرک ورزیده شود را نمی آمرزد، و غیر آن را برای

ص:68


1- (1)) . فرقان، 68.
2- (2)) . دریغ است این نکته را برای کسانی که زنا را در ردیف گناهان عادی می دانند نگویم که خداوند زنا را بعد از شرک و آدم کشی قرار داده است؛ یعنی گناه زنا خیلی سنگین است و بعد از بت پرستی و آدم کشی قرار دارد. (مولف)
3- (3)) . نساء، 48. نیز نساء، 116 «إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً بَعِیداً» .

هر کس که بخواهد می آمرزد. و هر که به خدا شرک بیاورد، مسلماً گناه بزرگی را مرتکب شده است.

خداوند هر گناهی - از جمله بت پرستی و زنا و آدم کشی- را می بخشد، ولی شرک را اگر ادامه پیدا کند نمی بخشد.

وقتی نامه پیامبر به وحشی رسید در پاسخ ایشان نوشت: در این آیه هم عبارت «لمن یشاء» نمی گذارد من به سوی شما بیایم. چون خدا می گوید هر کس را بخواهم می بخشم. حال آن که شاید خدا نخواهد مرا ببخشد!

نامه وحشی که به پیامبر رسید، دوباره جبرئیل نازل شد و گفت: این بار این آیه را برایش بفرست:

«إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً فَأُوْلٰئِکَ یُبَدِّلُ اللّٰهُ سَیِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً». (1)

مگر آنان که توبه کنند و ایمان آورند و کار شایسته انجام دهند، که خدا بدی هایشان را به خوبی ها تبدیل می کند؛ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

وقتی نامه به وحشی رسید در پاسخ نوشت: شرایط این آیه نیز سنگین است، مخصوصا عبارت «عمل عملا صالحا». از کجا معلوم که من بتوانم آن عمل صالحی را که خداوند می خواهد به همان کیفیت انجام دهم؟

دوباره، جبرئیل نازل شد و گفت: این بار این آیه را برای وحشی بفرستید:

«قُلْ یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ». (2)

بگو: ای بندگان من که با ارتکاب گناه بر خود زیاده روی کردید! از رحمت خدا نومید نشوید، یقیناً خدا همه گناهان را می آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.

یعنی چرا این قدر اصرار داری که خداوند تو را نمی بخشد؟ برای چه

ص:69


1- (1)) . فرقان، 70.
2- (2)) . زمر، 53.

این قدر ناامید و دلسردی؟ چرا می گویی نمی شود؟ مگر دست خداوند برای آمرزیدن گناهان تو بسته است که به سوی او باز نمی گردی؟ (1)این حقیقت مهمی است که در سوره مبارکه زمر به آن اشاره شده و شناخت آن در رشد و اصلاح زندگی بشر بسیار راهگشاست.

ص:70


1- (1)) . نور البراهین، سید نعمت الله جزائری، ج 2، ص 428: « أنه لما قتل حمزۀ وکان قد جعل له علی قتله أن یعتق، فلم یوف له بذلک. فلما قدم مکۀ ندم علی صنیعه هو وأصحابه، فکتبوا إلی رسول الله صلی الله علیه وآله أنا قد ندمنا علی الذی علی ما صنعناه، ولیس یمنعنا عن الاسلام الا أنا سمعناک تقول وأنت بمکۀ «وَ الَّذِینَ لاٰ یَدْعُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ وَ لاٰ یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ یَزْنُونَ ، الآیتان » وقد دعونا مع الله إلها آخر وقتلنا النفس التی حرم الله وزنینا، فلولا هذه لاتبعناک، فنزلت الآیۀ « إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً الآیۀ»، فبعث بها رسول الله صلی الله علیه وآله إلی وحشی وأصحابه. فلما قرأوها کتبوا إلیه ان هذا شرط شدید نخاف أن لا نعمل صالحا، فلا نکون من أهل هذه الآیۀ. فنزل «إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ» . فبعث بها إلیهم فقرأوها، فبعثوا إلیه أنا نخاف أن لا نکون من أهل مشیئته. فنزل «یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً» فبعث بها إلیهم. فلما قرأوها دخل هو وأصحابه فی الاسلام، ورجعوا إلی رسول الله صلی الله علیه وآله، فقبل منهم. ثم قال لوحشی: أخبرنی کیف قتلت حمزۀ؟ فلما أخبره قال: ویحک! غیب وجهک عنی، فلحق وحشی بعد ذلک بالشام وکان بها إلی أن مات». وفی خبر آخر أنه صلی الله علیه وآله سأله أنک لما أخرجت قلب حمزۀ ما رأیت فیه؟ قال وحشی: رأیت فیه خرقا ورصعا، فقال: نعم، مات له ابن وبنت، فالابن خرق القلب، والابنۀ رصعته، ثم قال له: غیب وجهک عنی، فقال الوحشی: نبی وحقود، فقال: لست بحقود ولکنی إذا رأیتک تجدد علی حزنی بحمزۀ، فذهب إلی الشام»، نیز تفسیر نور الثقلین، حویزی، ج 4، ص 33: «فی کتاب سعد السعود لابن طاوس رحمه الله نقلا عن تفسیر الکلبی قال: لما جعل مطعم بن عیسی بن نوفل لغلامه وحشی ان هو قتل حمزۀ ان یعتقه، فلما قتله وقدموا مکۀ لم یعتقه. فبعث وحشی وجماعۀ إلی النبی علیه السلام: انه ما یمنعنا من دینک الا اننا سمعناک تقرأ فی کتابک ان من یدعو مع الله إلها آخر ویقتل النفس ویزنی یلق آثاما ویخلد فی العذاب، ونحن قد فعلنا هذا کله، فبعث إلیهم بقوله تعالی: (إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً) فقالوا: نخاف ألا نعمل صالحا، فبعث إلیهم (إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ) فقالوا: نخاف الا ندخل فی المشیۀ فبعث إلیهم: (یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً) فجاؤوا واسلموا فقال النبی صلی الله علیه وآله لوحشی قاتل حمزۀ رضوان الله علیه: غیب وجهک عنی. فإننی لا أستطیع النظر إلیک، قال: فلحق بالشام فمات. هکذا ذکر الکلبی».

ص:71

ص:72

ص:73

ص:74

ص:75

ص:76

ص:77

ص:78

5- انسان و شناخت برنامه های شیطان

اشاره

ص:79

ص:80

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

با عنایت به آیات قرآن، اهل بیت، علیهم السلام، فرموده اند که اگر انسان دچار چهار حجاب شود، تمام درهای رحمت حق به روی او بسته می شود، اما این بدان معنا نیست که او در این چهار حجاب تا ابد اسیر می ماند و راه نجاتی برایش نیست؛ زیرا وجود مبارک حضرت حق برای آنان که دچار این حجاب ها هستند راه نجاتی قرار داده که این راه به تعبیر قرآن کریم «انابه» است. (1)مراد از انابه این است که مردم از این که به خدا پشت کرده اند غمگین باشند و دوباره به خدا رو کنند. در این مقام است که همه درهای بسته به روی آن ها باز می شود و نجات پیدا می کنند.

این حجاب ها کدامند؟

این چهار حجاب بر اساس تعالیم قرآن کریم از این قرارند:

حجاب اول: شیطان

همچنان که در گفتارهای قبل بیان داشتیم، شیطان دشمنی است که میان

ص:81


1- (1)) پی نوشت . اشاره است به: غافر، 13: «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ رِزْقاً وَ مٰا یَتَذَکَّرُ إِلاّٰ مَنْ یُنِیبُ » . - شوری، 13: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مٰا وَصّٰی بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ وَ مٰا وَصَّیْنٰا بِهِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لاٰ تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مٰا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللّٰهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ » . - رعد، 27: «وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّٰهَ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنٰابَ » . - لقمان، 15: «وَ إِنْ جٰاهَدٰاکَ عَلیٰ أَنْ تُشْرِکَ بِی مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا وَ صٰاحِبْهُمٰا فِی الدُّنْیٰا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنٰابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ».

انسان و پروردگار فاصله می شود و نمی گذارد نور فیوضات حق به انسان برسد. از این رو، قرآن مجید بارها از این موجود به «عدوٌ مبین» یاد کرده است. (1) از جمله، در این آیه:

«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یٰا بَنِی آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّیْطٰانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ». (2)

ای فرزندان آدم! آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را مپرستید که او بی تردید دشمن آشکاری برای شماست؟

در قرآن، وقتی کلمه «عهد» کنار «الی» می آید دیگر به معنای پیمان و قرارداد نیست، بلکه به معنای سفارش و وصیت است. بدین ترتیب، معنی آیه این است که آیا به شما فرزندان آدم سفارش و وصیت نکردم که از شیطان فرمان نبرید و او را عبادت و بندگی نکنید که بی تردید او دشمن آشکار شماست؟

به راستی، چقدر به انسان سفارش شده که تابع شیطان نباشد!؟ مگر نه این است که شیطان همان موجود سرکشی است که هم ضد خداست و هم می خواهد ضد خدا بسازد؟ اگر او تنها خودش را در ضد بودن با خدا محدود می کرد و کاری به کار فرزندان آدم نداشت، مشکلی در کار نبود و سفارشی هم لازم نمی آمد، ولی مسئله این است که این موجود در هر لباسی که باشد به دشمنی با انسان بر می خیزد. برای مثال، شیطان در زمان حضرت سیدالشهداء، علیه السلام، به شکل یزید؛ در زمان حضرت ابراهیم، علیه السلام، به صورت نمرود؛ و در زمان وجود مبارک رسول خدا، صلی الله علیه وآله، به صورت رؤسای مکه ظاهر شده بود که قرآن از آن ها به شیاطین تعبیر کرده است (دقت شود! نه حزب شیطان یا مرید شیطان بلکه خود شیطان):

«وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیٰاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ مٰا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مٰا یَفْتَرُونَ ». (3)

و این گونه برای هر پیامبری دشمنانی از شیاطین انس و جن قرار دادیم، که

ص:82


1- (1)) . بقره، 168؛ نیز بقره، 208؛ انعام، 142: «... وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ » ؛ نیز اعراف، 22: «...أَ لَمْ أَنْهَکُمٰا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُمٰا إِنَّ الشَّیْطٰانَ لَکُمٰا عَدُوٌّ مُبِینٌ » ؛ یوسف، 5: «قٰالَ یٰا بُنَیَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ عَلیٰ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ » ؛ کهف، 50: «وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ کٰانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّٰالِمِینَ بَدَلاً» ؛ طه، 117: «فَقُلْنٰا یٰا آدَمُ إِنَّ هٰذٰا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاٰ یُخْرِجَنَّکُمٰا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقیٰ » ؛ قصص، 15: «وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلیٰ حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهٰا فَوَجَدَ فِیهٰا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاٰنِ هٰذٰا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هٰذٰا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغٰاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسیٰ فَقَضیٰ عَلَیْهِ قٰالَ هٰذٰا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ » ؛ فاطر، 6: «إِنَّ الشَّیْطٰانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمٰا یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحٰابِ السَّعِیرِ» ؛ یس، 60: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یٰا بَنِی آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّیْطٰانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ » ؛ زخرف، 62: «وَ لاٰ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطٰانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ » ؛ ص 82: «قٰالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ » .
2- (2)) . یس، 60.
3- (3)) . انعام، 112؛ نیز فرقان، 31: «وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ وَ کَفیٰ بِرَبِّکَ هٰادِیاً وَ نَصِیراً» .

برای فریب مردم همواره گفتاری باطل ولی به ظاهر آراسته و دلپسند به یکدیگر القاء می کنند، و اگر پروردگارت می خواست چنین نمی کردند. پس آنان و آنچه را به دروغ به هم می بافند واگذار.

خداوند در این آیه پیغمبر خویش را دلداری می دهد که شیاطین فقط مزاحم تو نشده اند، بلکه هر پیغمبری از پیغمبران الهی این مزاحمان را داشته است. البته، شیاطین مزاحم خود پیامبران نمی شدند، چون به آن ها دسترسی نداشتند، بلکه مزاحمت خطرناکی که آن ها داشتند این بود که به فرموده قرآن مجید راه مستقیم الهی را به مردم با وسوسه هاشان بیراهه نشان می دادند و می گفتند این جاده انحرافی است و به جایی نمی رسد. (1) در روزگار ما هم، تلقینات بعضی از مردم که گاهی به افراد متدیّن می گویند: این همه نماز خواندی به کجا رسیدی؟ این همه روزه گرفتی چه شد؟ این همه با اهل بیت در ارتباط بودی به چه رسیدی؟ و... از همین باب است. این وسوسه ها در آنان که نسبت به راه حق و نسبت به قرآن بینایی کافی ندارند اثر می کند، اما آن عده که بینایی و بصیرت دارند، به فرموده قرآن مجید، در پاسخ چنین سوالاتی می گویند:

«وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قٰالُوا خَیْراً لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هٰذِهِ الدُّنْیٰا حَسَنَةٌ وَ لَدٰارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ وَ لَنِعْمَ دٰارُ الْمُتَّقِینَ ». (2)

و هنگامی که به پرهیزکاران گویند: پروردگارتان چه چیزی نازل کرد؟ گویند: خیر را [که قرآن هدایت گر است و سراسر آیاتش وحی الهی است، نازل کرد]. برای کسانی که نیکی کردند [پاداش] نیکویی در این دنیاست، وهمانا سرای آخرت بهتر است، و سرای پرهیزکاران چه نیکوست!

شیاطین می پرسند: مگر خدا برای شما چه کرده و چه فرو فرستاده؟ آن ها می گویند: او همه خوبی ها را برای ما فرستاده است: بدن سالم، چشم سالم، عقل سالم، پوست سالم، چارچوب سالم، زبان گویا، پیغمبران، قرآن، زندگی در عالم هستی، و پس از مرگ لقاء و مقام قرب

ص:83


1- (1)) . آل عمران، 99: «قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ » ؛ نیز اعراف، 44؛ نیز هود، 19: « الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ کٰافِرُونَ » ؛ اعراف، 86: «وَ لاٰ تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِرٰاطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْ وَ انْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ » ؛ نیز ابراهیم، 3: «اَلَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا عَلَی الْآخِرَةِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ» .
2- (2)) . نحل، 30.

و بهشت و همنشینی با انبیاء...؛ کدام خیر را خداوند باید برای ما می فرستاده که نفرستاده است تا شما به یاوه بگویید: «مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ »؟

این پاسخ مردم بصیر است، اما همه مردم این بصیرت را ندارند و با وسوسه گری های شیاطین جن و انس راه حق را گم می کنند و دلسرد می شوند و در نهایت، از همه خیرات دور می شوند و از آن می برند و بدین ترتیب، شیطان بین آنان و خدا حجاب می شود و دیگر فیوضات حق، جز همین آب و نان و زندگی ظاهری، به آن ها نمی رسد.

برنامه های شیطان

برای شناخت راه حق از باطل و درک درست حجاب بودن شیطان شناخت برنامه های او در درجه اول اهمیت قرار دارد. شیطان که در هر روزگاری به صورتی است و خداوند متعال او را دشمن انسان معرفی کرده و سفارش فرموده که او را بندگی نکنید برنامه هایی دارد که همه انسان ها را به آن ها دعوت می کند. قرآن در این باره می گوید:

«اَلشَّیْطٰانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشٰاءِ وَ اللّٰهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ ». (1)

شیطان، شما را [به هنگام انفاق مال با ارزش] از تهیدستی و فقر می ترساند، و شما را به کار زشت [چون بخل وخودداری از زکات و صدقات] امر می کند، و خدا شما را از سوی خود وعده آمرزش و فزونی رزق می دهد؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست.

در این آیه، پروردگار دو برنامه خویش را به همراه دو برنامه شیطان برای انسان بیان می کند تا معلوم شود که شیطان کیست.

یکی از برنامه های شیطان «یعدکم الفقر» است؛ یعنی تا انسان برای کار خیری دست به مال خود می برد، او را از تنگدستی و تهیدستی می ترساند و می گوید: چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است! به تو چه

ص:84


1- (1)) . بقره، 268.

ربطی دارد که در کار خدا دخالت می کنی؟ اگر خدا نمی خواست که این فرد فقیر نمی شد! تو زحمت کشیده و عرق ریخته ای تا پول درآوری، برای چه می خواهی این جا آن را هزینه کنی؟ درمانگاه و مدرسه و بیمارستان را دولت باید بسازد و از یتیم ها و معلول ها هم او باید نگهداری کند. تو برای چه می خواهی پول بدهی؟ فردا، تو عروس و داماد و نوه داری، امروز باید برای فردا ذخیره کنی و اگر بخواهی این طور در راه خدا هزینه کنی، هم خودت گرفتار می شوی و هم خانواده ات. این دعوت و سخن شیطان است.

دعوت پروردگار

پروردگار عالم، در پاسخ وسوسه های شیاطین، ابتدا خزائن آسمان و زمین را از آن خود می خواند (1) و سپس می فرماید:

«مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاٰ یُجْزیٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ ». (2)

هر کس کار نیک بیاورد، پاداشش ده برابر آن است، و آنان که کار بد بیاورند، جز به مانند آن مجازات نیابند و ایشان مورد ستم قرار نمی گیرند.

یعنی اگر کسی تومانی در راه خدا هزینه کند، خداوند ده برابر آن را به او بر می گرداند. حتی در برخی روایات، پاداش بعضی اعمال خیر تا 70 برابر است. (3)

دعوت به فحشا

برنامه دوم شیطان دعوت مردم به فحشاست. او همواره انسان را وادار به ارتکاب فحشا می کند؛ یعنی به انجام کارهای زشت فرا می خواند، در حالی که خداوند انسان ها را به مغفرت و آمرزش خود دعوت می کند تا بر کار خیر آنان بیافزاید:

«وَ اللّٰهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ ».

ص:85


1- (1)) . حجر، 21: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلاّٰ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ » .
2- (2)) . انعام، 160.
3- (3)) . از جمله، در روایتی خداوند متعال چند هزار سال پیش از حادثه کربلا به حضرت موسی، علیه السلام، در کوه طور می فرماید که اگر برای مجالس امام حسین هزینه کنی، تا 70 برابرش را به تو عطا نکنم از دنیا نخواهی رفت. (مولف)

کرم بین و لطف خداوندگار

گاهی لطف و رحمت پروردگار بر بندگان خویش عجیب است. برای مثال، کسی در راه خدا ثروتش را می گذارد، ولی او احسان آن شخص را با پول و باغ و ویلا و ماشین جبران نمی کند، بلکه ارزشمندتر از آن را به او عطا می کند. (1)برای نمونه، وجود مبارک خدیجه کبری، سلام الله علیها، ثروتش را با نیت خالص برای خدا هزینه کرد، اما پروردگار در دنیا ثروت او را با پول و ثروت بیشتر جبران نکرد، زیرا نیّت والای آن حضرت با ثروت جبران نمی شد. در عوض، خداوند متعال فرزندی چون فاطمه زهرا، سلام الله علیها، به او عنایت کرد که برترین زنان عالم است. در آخرت نیز خداوند یازده امام و امّ الائمه، علیهم السلام، را به او ارائه می کند و می گوید این نتیجه دین و ایمان و اخلاق و انفاق توست.

بهره ای که ایشان در قیامت از دختر بزرگوار و یازده امامی که ایشان مادر آنان است می برد، چه بهره ای است و چه کسی می تواند آن را حساب کند؟

ثمره فرزند نیک

یک روز، وقتی پیغمبر اکرم، صلی الله علیه وآله، از قبرستانی عبور می کردند، به یاران خویش فرمودند: عجله کنید تا زودتر از قبرستان بیرون برویم! اما چند روز بعد که از همان راه بر می گشتند قدم های مبارک را کند کردند و فرمودند: آهسته برویم!

یکی از اصحاب گفت: یا رسول الله، چند روز پیش که از اینجا عبور کردیم فرمودید تندتر برویم و امروز گفتید آهسته! علت چیست؟

حضرت فرمود: آن روز میّتی را عذاب می کردند و من طاقتش را نداشتم، ولی امروز دیدم او در خوشی و رفاه است. از جبرئیل سبب را پرسیدم، گفت: فرزندی که از او به جا مانده در مدرسه از معلم خود

ص:86


1- (1)) . بقره، 161: «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ » .

بسم الله الرحمن الرحیم را یاد گرفته است. تا این فرزند این عبارت را خواند، خداوند فرمود: فرزند این مرد مرا رحمان و رحیم می خواند و من حیا می کنم با این وصف پدرش در عذاب باشد. برای همین او را می بخشم. (1)آنجا که مسلمانی معصیت کار با بسم الله فرزندش از آتش نجات پیدا می کند، بهره خدیجه کبری از فرزندانش چه خواهد بود؟ والله العالم!

معامله با خدا چنین است

یادم هست در یکی از روزهای سرد تهران، پیاده در یکی از خیابان های فرعی راه می رفتم که دیدم مرد موقری با ادب کنار در یکی از منازل کاخ مانند آن جا ایستاده است. به دو سه قدمی ایشان که رسیدم سلام کرد و مرا به منزل خویش دعوت کرد و گفت: می خواهم موضوعی را به شما بگویم!

آن روزها، امنیت هم اندکی کم بود و تردید داشتم که داخل بروم یا نه. بالاخره با توکل بر خدا داخل شدم.

منزل حیاط بسیار باصفایی داشت. ساختمان هم دو طبقه بود. وقتی رفتیم طبقه بالا و نشستیم، آن مرد خانمش را نیز صدا کرد و به ایشان گفت: کسی که گاهی حرفش را با هم می زدیم ایشان است! خانمش هم زن موقر و با حجابی بود. ایشان هم آمد و نشست.

پس از آن، مرد گفت: من زیاد پای منبر نمی روم، اما گاهی در جلسات شما شرکت کرده ام و طبق همان حرف ها چند معامله با خدا انجام داده ام.

البته ایشان نگفت چه معامله ای، ولی از ظاهر امر معلوم بود که معامله مالی در میان بوده است، زیرا ثروتمندان بهترین معامله ای که می توانند با خدا بکنند معامله مالی است؛ همان طور که یک عالم بهترین معامله ای

ص:87


1- (1)) . مشابه این روایت: عوالی اللئالی، أحسائی، ج3، ص284: «روی ان عیسی علیه السلام مر بقبر وهو یعذب، ثم مر به فی عام آخر فوجده لا یعذب! فقال الحواریون: یا روح الله مررنا بهذا القبر عام أول وهو یعذب ومررنا به الآن وهو لا یعذب؟ فقال علیه السلام: «انه کان له ولد صغیر فبلغ الغلام، فأصلح طریقا وآوی یتیما، فغفر الله لأبیه بما کان منه».

که می تواند با خدا بکند آموختن آن به دیگران است و معامله شخصی که در میان مردم آبرویی دارد مایه گذاشتن از آبرویش است. دلیل مطلب هم این است که خداوند در وصف متقین فرموده است:

«وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ ». (1)

از هر چه روزی آنان کرده ایم انفاق می کنند.

او گفت: من چند معامله با خدا کردم، اما هر چه صبر کردم ببینم خداوند چگونه آن را ده برابر می کند خبری نشد. مدتی گذشت. گذرنامه پسرم آماده بود تا با بالاترین نمره ها وارد یکی از دانشگاه های معتبر آمریکا شود. وضع ملی من هم آن قدر خوب بود که می توانستم در آن جا برایش خانه ای بخرم. رشته ای هم که قرار بود او در آن تحصیل کند از مهم ترین رشته های روز جهان بود و فارغ التحصیلان آن را بسیار گرامی می داشتند.

به هر حال، یک هفته به پرواز مانده، یک شب پسرم آمد و من و مادرش را صدا کرد و خیلی نرم از ما پرسید: چقدر به من علاقه دارید؟ گفتیم: خیلی. چطور؟ گفت: شما با این علاقه ای که به من دارید خیر مرا می خواهید یا نمی خواهید؟ گفتیم: خیر تو را می خواهیم. گفت: من تحقیق کردم و دیدم خیر من در این است که به جای آمریکا به قم بروم تا علوم اهل بیت را یاد بگیرم و این چند ساله عمر را به اهل بیت خدمت کنم. نظر شما چیست؟ گفتیم: باشد. فردا با هم می رویم قم خانه ای می گیریم و هر دختری را هم که بخواهی از همکاران و هم صنف ها برایت خواستگاری می کنیم. مادرش هم به او گفت: تو اگر در آمریکا دکترا بگیری، باعث روسفیدی من پیش فاطمه زهرا نیستی. اما اگر بخواهی به اهل بیت خدمت کنی، سبب روسفیدی منی.

او ادامه داد: پسرم الان در قم است، دروس سطح را خوانده و مشغول

ص:88


1- (1)) . بقره، 3.

به حکمت و فلسفه و عرفان است و انسان به درد بخوری برای دین خداست. این مزدی بود که خدا به من داد و اسباب شگفتی ام شد.

***

پنج سالی از این ماجرا گذشت و من این پدر را ندیدم. بعد از آن، وقتی ایشان را دیدم از پسرشان پرسیدم و گفتم: دلم می خواهد ایشان را ببینم.

او گفت: هم او به آنچه می خواست رسید و هم من. با برنامه ای که او داشت و راهی که در پیش گرفته بود رستگار شد و خدا از این بابت مزد ما را داد، ولی سرآخر برای اینکه نمره کامل به ما و به او بدهد، او را از ما گرفت. زیرا حدود یک ماه پس از ملاقاتمان او سرطان گرفت و نزد خدا رفت. از آن روز، ما جزو گروه صابران شدیم و کانالی هم به صلوات و رحمت خدا برایمان زده شد، زیرا خداوند می گوید:

«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوٰالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرٰاتِ وَ بَشِّرِ الصّٰابِرِینَ . اَلَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ . أُولٰئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ». (1)

و بی تردید شما را به چیزی اندک از ترس و گرسنگی و کاهش بخشی از اموال و کسان و محصولات [نباتی یا ثمرات باغ زندگی از زن و فرزند] آزمایش می کنیم. و صبرکنندگان را بشارت ده. همان کسانی که چون بلا و آسیبی به آنان رسد گویند: ما مملوک خداییم و یقیناً به سوی او باز می گردیم. آنانند که درودها و رحمتی از سوی پروردگارشان بر آنان است و آنانند که هدایت یافته اند.

چنین ایمانی را چه کسی می تواند با سال ها تحصیل کسب کند؟ و اصلا مگر رسیدن به چنین جایگاهی از چنین راه هایی ممکن است؟ آری، سنت پروردگار این نیست که همواره مقابله به مثل کند و در مقابل پول فقط پول بدهد، بلکه گاهی در برابر آن ایمان یا فرزند صالح و... به

ص:89


1- (1)) . بقره، 155 - 157.

انسان می بخشد. خدیجه کبری مصداق بارز این معناست که خداوند در برابر ثروتش آبروی دنیایی و اخروی، ایمان قوی، فرزند مبارک، و ذریه پاک و صالح به او عطا فرمود. مقامی که با هزینه کردن همه دارایی جهان هم نمی توان آن را برای لحظه ای خرید یا آن را از آن خود کرد.

«وَ اللّٰهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ ».

سفره پروردگار خیلی گسترده است و او بهتر می داند با بندگانش چگونه معامله کند یا به کجا دعوتشان کند و چه مزدی به آن ها بدهد. این میزان شناخت برای هر انسانی لازم است تا بتواند حجاب ها را کنار بزند و به هر چه خدا به آن دعوت کرده لبیک بگوید و از آنچه شیطان به آن دعوت می کند دور بماند.

آیه دیگری که پرده از برنامه شیاطین بر می دارد در سوره مبارکه بقره است:

«أُولٰئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّٰارِ». (1)

شیاطین شما را به آتش جهنم دعوت می کنند.

در حالی که دعوت خدا این است:

«سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ». (2)

و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [به وسعتِ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است.

وقتی انسان این آیات قرآن را می فهمد، اولاً لذت می برد؛ ثانیا مصونیت پیدا می کند؛ و ثالثا، با این فهم و شعور و معرفت شیطان را در مقابل خود به شدت ضعیف می بیند. اصولاً، با فهم قرآن است که انسان از بودن با خدا، از عبادت او، از دست گذاشتن در دست انبیاء، و از همراه شدن با امامان لذت می برد و حاضر نیست چیزی را با این لذت

ص:90


1- (1)) . بقره، 221: «وَ لاٰ تَنْکِحُوا الْمُشْرِکٰاتِ حَتّٰی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ لاٰ تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتّٰی یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ أُولٰئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّٰارِ وَ اللّٰهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ یُبَیِّنُ آیٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ » .
2- (2)) . آل عمران، 133.

شریک کند یا چیزی غیز از خدا بخواهد. زیرا:

خلاف مروت بود که اولیا تمنا کنند از خدا جز خدا.

ابراهیم، علیه السلام، در آتش

در روایات آمده است که وقتی می خواستند حضرت ابراهیم، علیه السلام، را با منجنیق به داخل آتش گداخته پرتاب کنند، جبرئیل به خداوند عرض کرد: خدایا، در همه عالم همین یک دوست را داریم و این را هم دشمنان دارند می سوزانند!؟

از پروردگار خطاب رسید که برو و اگر کمکی خواست برایش انجام بده! جبرئیل نزد حضرت آمد و گفت: من چه می توانم برایت بکنم؟ گفت: هیچ! گفت: دارند تو را در آتش می اندازند! گفت: مرا به عشق کسی دارند در آتش می اندازند که خالق من است. تو چه کار می خواهی برای من بکنی؟ گفت: آمده ام کاری برایت بکنم و مانع شوم. گفت:

«علمه حسبی ».

همین که او دارد مرا می بیند و به حالم آگاه است مرا کافی است. برو و میان من و محبوبم فاصله نشو! (1)چنین ایمانی بود که آتش را بر ابراهیم « برد و سلام » (2) کرد که اهل دل آن را به گلستان تعبیر می کنند. آری، اگر انسان دعوت حق را بفهمد و از شیاطین دور باشد و این حجاب میان او و خدا نباشد، از بودنش در این دنیا لذت می برد و از عبادت و خدمت و حتی مصائبش غرق سرور می گردد و در همه حال استدعا می کند که:

«فلا تخیب بوجهک الکریم عنی ». (3)

ص:91


1- (1)) . اقتباسی است از این روایت: الأمالی، شیخ صدوق، ص542: «علی بن موسی الرضا، علیه السلام، قال: إن إبراهیم علیه السلام لما وضع فی کفۀ المنجنیق غضب جبرئیل علیه السلام، فأوحی الله عز وجل إلیه: ما یغضبک یا جبرئیل؟ قال: یا رب خلیلک لیس من یعبدک علی وجه الأرض غیره، سلطت علیه عدوک وعدوه! فأوحی الله عز وجل إلیه: اسکت، إنما یعجل العبد الذی یخاف الفوت مثلک، فأما أنا فإنه عبدی آخذه إذا شئت. قال: فطابت نفس جبرئیل علیه السلام، فالتفت إلی إبراهیم علیه السلام فقال: هل لک من حاجۀ؟ فقال: أما إلیک فلا. فأهبط الله عز وجل عندها خاتما فیه ستۀ أحرف: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، لا حول ولا قوۀ إلا بالله، فوضت أمری إلی الله، أسندت ظهری إلی الله، حسبی الله».
2- (2)) . اشاره است به: انبیاء، 69: «قُلْنٰا یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ » .
3- (3)) . از دعای ابوحمزه ثمالی.

ص:92

ص:93

ص:94

6- جهل :دشمن انسان

اشاره

ص:95

ص:96

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

در برخی روایات اسلامی، حضرات معصومین، علیهم السلام، به معرفی دوستان و دشمنان انسان پرداخته اند. (1) از جمله، وجود مبارک حضرت رضا، علیه السلام، در روایتی زیبا می فرمایند:

«صدیق کل امرء عقله ، وعدوه جهله ».

دوست هر انسانی عقل او و دشمنش جهل اوست.

رسول گرامی اسلام، صلی الله علیه وآله، نیز عقل و جهل را معیار فقر و غنای آدمی می دانند و می فرمایند:

«لا فقر أشد من الجهل ، و لا مال أعود من العقل ». (2)

بدین ترتیب، می توان نتیجه گرفت که بهترین دوست انسان عقل و بدترین دشمن او جهل و نادانی است.

جهل چگونه دشمنی است ؟

جهل و نادانی پایه و اساس ناآگاهی و دوری از معارف و حقایقی است که سعادت دنیا و آخرت انسان را تامین می کنند. برای همین، اگر کسی

ص:97


1- (1)) پی نوشت . از جمله این روایات: میزان الحکمۀ، ج 3، ص 1847: - الإمام علی (علیه السلام): الهوی أعظم العدوین. - عنه (علیه السلام): أعدی عدو للمرء غضبه وشهوته، فمن ملکهما علت درجته وبلغ غایته. - عنه (علیه السلام): نفسک أقرب أعدائک إلیک. - الإمام الصادق (علیه السلام): احذروا أهواءکم کما تحذرون أعداءکم، فلیس شئ أعدی للرجال من اتباع أهوائهم وحصائد ألسنتهم. - رسول الله (صلی الله علیه وآله): أعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک. - عنه (صلی الله علیه وآله): والذی نفسی بیده ما من عدو أعدی علی الإنسان من الغضب والشهوۀ، فاقمعوهما واغلبوهما واکظموهما. - عنه (صلی الله علیه وآله): لیس عدوک الذی إن قتلته کان لک نورا، وإن قتلک دخلت الجنۀ، ولکن أعدی عدو لک ولدک الذی خرج من صلبک، ثم أعدی عدو لک مالک الذی ملکت یمینک.
2- (2)) . السرائر، ابن إدریس، حلی، ج 3، ص 622: «یا علی! لا فقر أشد من الجهل، ولا مال أعود من العقل،...»؛ نیز الکافی، ج 1، ص 11؛ نیز علل الشرائع، شیخ صدوق، ج 1، ص 101، نیز تحف العقول، حرانی، ص 443: «عن الحسن بن الجهم قال: سمعت الرضا علیه السلام یقول: «صدیق کل امرء عقله، وعدوه جهله».

با این دشمن زندگی کند و با آن هم نفس باشد، به فرموده قرآن کریم در سوره مبارکه هود، در دنیا و آخرت روی سعادت را نخواهد دید، (1) زیرا سعادت آخرت انسان با سعادت دنیای او تامین می شود. پس، کسی که در دنیا اهل ایمان به خدا و قیامت و اخلاق پاک و عمل صالح نباشد- که همگی از برکت معرفت به دست می آیند- در آخرت نیز بهره و نصیبی از آن ها نخواهد داشت.

تفاوت علم و ایمان

در این جا، ذکر این نکته لازم است که علم غیر از ایمان است. علم دانستن است و ایمان دلبستن. تنها در فضای معرفت است که انسان وجود مقدس حضرت حق را با چشم دل خویش زیبایِ بی نهایت می بیند و دل به تماشای آن می دهد و در نتیجه، او را به دلبری بر می گزیند و خود دلداده او می شود. هاتف اصفهانی در ترجیع بند معروف خود می گوید:

چشم دل باز کن که جان بینی

آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی

آنچه نشنیده گوشت آن شنوی

وآنچه نادیده چشمت آن بینی

دل هر ذره را که بشکافی

آفتابیش در میان بینی

تا بدانجا رساندت که یکی

از جهان و از جهانیان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان

تا به عین الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لا اله الاّ هو.

چنین کسی دیگر دل به صورت های زیبا نمی دهد تا آن زیبا نقش مستقلی در زندگی اش به عهده بگیرد. او همه زیبایی ها را جلوه ای از زیبایی خدا می بیند. از این رو، هیچ وقت دل به چیزی نمی دهد که با از دست رفتنش خرابی برای دل باقی می ماند.

ص:98


1- (1)) . اشاره است به این آیه: هود، 106 - 107: «فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النّٰارِ لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ * خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ» .

عاقبت مجنون عامری

مجنون عامری از افراد قبیله بنی عامر و معاصر با وجود مبارک حضرت مجتبی، علیه السلام، بود. حکایت او چنین بود که به دختری به نام لیلی دل بسته بود، اما پدر آن دختر حاضر نبود دخترش را به عقد مجنون در آورد و همین فراق و سنگینی بار هجران باعث شده بود که او به درون و روان و فکر و بدنش فشار بیاورد و کارهای عجیبی انجام دهد. از این رو، مردم او را مجنون می خواندند، در حالی که به معنای لغوی دیوانه نبود. او اسیر محبتی شده بود و همه چیز را از دریچه این محبت می دید. او در شعری درباره این حالت خود گفته است:

ی

ا ویح من أمسی تخلّس عقله

فاصبح مذهوباً به کلّ مذهب

خلیعاً من الاخوان الاّ معذراً

یضاحکنی من کان یهوی تجنّبی

اذا ذکرت لیلی عقلت وراجعت

روائع عقلی من هوی متشعّب

وقالوا صحیحٌ ما به طیف جنّۀ

ولا لمم الاّ افتراء التکذّب. (1)

یعنی او تنها زمانی که از لیلی سخن به میان می آمد عاقل می شد و پریشانی خاطرش به جمعیت بدل می گشت. البته، این حال مناسبی نیست، اما به هر حال برای مجنون پیش آمده بود. برای همین، سفارش شده است که انسان نباید مقدمات بروز چنین حالاتی را نیز فراهم کند؛ زیرا عشق مانند شعله نیست که ناگهان در چراغدان دل روشن شود، بلکه محصول سلسله مقدماتی است که شامل دیدن و حرف زدن و نامه گرفتن و نامه رد و بدل کردن و... می شود. در نتیجه، همه باید مواظب باشند تا این مقدمات برایشان فراهم نشده و گرفتار نشوند. اگر هم این مقدمات برای کسی فراهم شد، باید سعی کند زلف این مقدمات را به مسائل الهی گره بزند تا این عشق او را در چاه فساد و گناه و آلودگی و معصیت نیندازد.

ص:99


1- (1)) . دیوان قیس عامری.

به هر حال، مجنون یا لیلی این مقدمات را فراهم کرده بودند و به هم دل داده بودند؛ اما چون هر دو قبیله مسلمان بودند و پدر دختر حاضر به این ازدواج نبود، پدر مجنون به مدینه به محضر مبارک حضرت مجتبی، علیه السلام، رفت؛ زیرا می دانست که این گره به دست کسی جز حضرت مجتبی، علیه السلام، باز نمی شود؛ چرا که خداوند به این بزرگواران اجازه داده هر گرهی را که به مصلحت می دانند باز کنند، مگر اینکه باز شدن آن به مصلحت انسان نباشد. معنی به مصلحت نبودن این است که گاهی گرهی از زندگی انسان باز می شود، ولی در عوض، ده گره دیگر به زندگی او می افتد.

شرارت مرد بینوا

در روایات آمده است که روزی، حضرت موسی بن عمران، علیه السلام، برای مناجات با خدا به کوه طور می رفت. حضرت در راه مردی را دید که تا شکم در خاک فرو رفته است. پرسید: چرا با خود چنین کرده ای؟ گفت: آخرین لباسی که داشتم امروز پاره شد و از تنم فرو ریخت و دیگر چیزی برای پوشیدن ندارم. خوب است حال که به کوه طور می روی، از پروردگار گشایشی نیز برای کار من بخواهی!

وقتی حضرت موسی به دعا و مناجات و راز و نیاز مشغول شد، از حضرت حق گشایش کار آن مرد را نیز طلب کرد. از قضا، بعد از ظهر همان روز، کسی یک دست لباس به آن مرد داد و خواسته حضرت موسی بر آورده شد.

سه روز بعد، وقتی حضرت از کوه طور بر می گشت، مردم زیادی را دید که در جایی جمع شده اند و شهر شلوغ شده است. از ماجرا پرسید. گفتند: یک نفر شراب خورده و در حال مستی مردم را زده و یک نفر را

ص:100

هم کشته است. پرسید: این فرد بی تربیت بی ادب کیست که چنین کاری کرده است؟ راه را برای ایشان باز کردند. وقتی حضرت پیش آمد، دید همان شخص برهنه است که لباس برای پوشیدن نداشت!

سعدی شیرازی ضمن بیان این مطلب، در مواعظ خویش می گوید:

آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد

هر کسی را هر چه لایق بود داد

گر توانا بینی ار کوتاه دست

هر که را بینی چنان باید که هست

اینکه مسکین است اگر قادر شود

بس خیانت ها کزو صادر شود

گربه محروم اگر پر داشتی

تخم گنجشک از هوا برداشتی.

کسی که به گربه پر نداد مصلحت گربه و طبیعت را در نظر داشت؛ کسی که به حمار شاخ نداد مصلحت او و مردم را در این می دید و می دانست اگر این حیوان شاخ داشته باشد، یک کیلو بار هم برای بشر جا به جا نمی کند؛ در عین حال، او به گاو شاخ داد، برای این که می دانست بدن گاو به آن نیاز دارد (امروزه، در علم ثابت شده که شاخ گاو در زمستان و تابستان با حفره هایی که دارد کار رادیاتور ماشین را انجام می دهد. یعنی در تابستان از طریق شاخ حرارت بدن گاو را کم می کند و در زمستان حرارت بدن گاو را بالا می برد. اگر حرارت بدن گاو نامنظم باشد، شیر نمی دهد و به تبع، انسان پنیر و کره و ماست و دوغ و ... هم ندارد). این مصلحت است.

عمل معصومین نیز بر اساس مصلحت است

معصومان بزرگوار نیز، چه زمانی که در بین مردم بودند و چه در زمان ما که حضور فیزیکی ندارند، اجازه گره گشودن از مشکلات مردم را دارند؛ البته به شرطی که مصلحتی در آن باشد. بنابراین، اگر گره داران به درگاه پروردگار نالیدند و به ائمه طاهرین متوسل شدند و گره از کارشان باز نشد، بدانند که با باز شدن این گره ده گره دیگر به زندگی شان می افتاده

ص:101

است. پس، به همین گره قانع باشند و از خدا گله نکنند و شاکی نباشند. به قول خواجه شیراز:

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که خواجه خود روش بنده پروری داند.خداوند خود مصلحت امور را می داند و کارها را به حکمت بالغه خویش به انجام می رساند.

دوستی با غیر خدا روا نیست

مجنون دلداده لیلی و لیلی دلدار او شده بود. این در حالی است که باید این دلبری و دلدادگی فقط در رابطه با خدا باشد. غیر خدا را تنها باید در حدی دوست داشت که او اجازه می دهد. حد این دوست داشتن نیز در دین معین شده است و در سوره توبه از آن سخن به میان آمده است.

«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا آبٰاءَکُمْ وَ إِخْوٰانَکُمْ أَوْلِیٰاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الْإِیمٰانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ * قُلْ إِنْ کٰانَ آبٰاؤُکُمْ وَ أَبْنٰاؤُکُمْ وَ إِخْوٰانُکُمْ وَ أَزْوٰاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوٰالٌ اقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسٰادَهٰا وَ مَسٰاکِنُ تَرْضَوْنَهٰا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ ». (1)

ای اهل ایمان! اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهند، آنان را دوستان و سرپرستان خود مگیرید؛ و کسانی از شما که آنان را دوست و سرپرست خود گیرند، هم اینانند که ستمکارند. بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشانتان و اموالی که فراهم آورده اید و تجارتی که از بی رونقی و کسادی اش می ترسید و خانه هایی که به آن ها دل خوش کرده اید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب ترند، پس منتظر بمانید تا خدا فرمان عذابش را بیاورد؛ و خدا گروه فاسقان را هدایت نمی کند.

بر اساس این آیه، محبت به غیر خدا تا جایی صحیح است که این محبت انسان را از خدا و پیغمبر و کوشش در راه خدا باز ندارد. اگر

ص:102


1- (1)) . توبه، 23 - 24:

محبتی این عواقب را برای انسان نداشته باشد، حلال است، ولی اگر محبتی این خسارت را به بار آورد، بر انسان حرام است و او را سرانجام اهل عذاب خواهد کرد.

به راستی، چرا انسان باید با دل خود کاری کند که او را اهل دوزخ کند؟ او باید جلوی خویش را بگیرد و در بعضی مقدمات وارد نشود. مثلاً، تلفن ها و گفتگوهایش را طولانی نکند؛ به خواسته های دل خویش پاسخ ندهد و بداند که دل او دشمنان فراوانی دارد و اگر آن را به غارت و اسارت ببرند پس گرفتنش بسیار مشکل است. (1)وقتی دل بر قرار خویش است، آدمی راحت است: نه بی خواب می شود؛ نه ضعف اعصاب می گیرد؛ نه عصبانی می شود؛ نه بی جهت گریه سر می دهد؛ نه ناامید و دلسرد می شود؛ و نه حسرت می خورد. چه خوب است انسان چنین باشد و در برابر هر محبت غیر خدایی این شعر امیر خسرو را با خود زمزمه کند که:

با جز تو چه کار، تا تو هستی؟ در کعبه خطاست بت پرستی. (2)

انسان همواره باید مراقب باشد که «این لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوبِ» دنیایی دل او را چونان «ترکان یغمایی» به غارت نبرند و او را به «فغان و آه» مبتلا نکنند. (3) زیرا وقتی دل رفت و دلبران قلابی نتوانستند توقعات آدمی را برآورده کنند، ناراحتی های فکر و روح و قلب و روان شروع می شود. وقتی مرغ دل از قفس وجود آدمی به بام دشمن دوست نما نشست، کم کم پر و بال می ریزد و خراب می شود و وقتی دیگر به درد نخورد دورش می اندازند و می روند سراغ دل دیگری می گردند. از این رو، همه باید از خود بپرسند: کدام عشق ناباب و حرام تا آخر عمر داوم پیدا کرده است؟ آیا جز این است که محبت های بادوام محبت های درست بوده است؟

ص:103


1- (1)) . نهج البلاغه، حکمت 152: «لکل مقبل إدبار وما أدبر کأن لم یکن».
2- (2)) . از مجنون و لیلی امیر خسرو دهلوی است.
3- (3)) . اشاره است به این بیت حافظ: فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب/ چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.

محبت به بندگان خدا برای خدا

تا اینجا معلوم شد که محبت باید به خدا باشد و هر محبتی که انسان را از خدا دور کند خسارت بی پایان دارد، اما معنی این مطلب این نیست که انسان دیگر نباید به کسی محبت کند و هیچ کس را دوست نداشته باشد، بلکه مراد این است که این دوستی باید برای خدا باشد.

خداوند متعال محبت دیگران را نیز در کنار محبت به خویش قبول کرده و برای آن اجر قرار داده است. مثلا، انسان را به دوست داشتن همسر و فرزندان ترغیب کرده و برای این قسم از محبت های مثبت و زندگی ساز پاداش قرار داده است. دوست داشتن پدر و مادر و عشق ورزیدن به همسر تا حدی که خدا معین فرموده اجر دارد؛ در آغوش گرفتن فرزند و محبت کردن به او ثواب دارد و باعث ریزش گناهان می شود. چرا که پیغمبر اکرم، صلی الله علیه وآله، می فرماید: بوسیدن و خوشحال کردن فرزند و پدر و مادر در پرونده اعمال آدمی عبادت نوشته می شود. (1) در عین حال، خداوند محبتی که انسان را از او دور کند را روا نمی داند، زیرا این به واقع محبت نیست، دشمنی نفس و هوس آدمی با اوست و این دشمنان را خدا در قرآن و پیغمبر و ائمه، علیهم السلام، در روایات معرفی کرده اند.

ادامه ماجرای مجنون

به هر حال، مجنون و لیلی به هم دل سپرده بودند؛ خصوصا مجنون که همه چیز را از دید لیلی می دید و جز او نمی دید. پیش از این هم گفته شد که درست نیست انسان این قدر محدود باشد که از همه چیز ببرد و زندگی اش در حول محوری مادی شکل بگیرد. مگر عالم لیلی است؟ مگر عالم خدا و پیغمبر و قرآن و زمین و آسمان و انسان و نعمت و...

ص:104


1- (1)) . مکارم الأخلاق، شیخ طبرسی، ص220: «قال أمیر المؤمنین علیه السلام: قبلۀ الولد رحمۀ، وقبلۀ المرأۀ شهوۀ، وقبلۀ الوالدین عبادۀ، وقبلۀ الرجل أخاه دین». نیز در همین باره: فقه الرضا، بن بابویه، ص255: «واعلم أن نفقتک علی نفسک وعیالک صدقۀ، والکاد علی عیاله من حل کالمجاهد فی سبیل الله»؛ نیز صحیح مسلم، ج5، ص72؛ نیز کنز العمال، متقی هندی، ج،16، ص615؛ نیز الادب الفرد، بخاری، ص115: «وان نفقتک علی عیالک صدقۀ وان ما تأکل امرأتک من مالک صدقۀ»؛ نیز المقنع، شیخ صدوق، ص 298: «عن أبی عبد الله علیه السلام أنه قال: «من أدخل علی مؤمن سرورا فقد أدخله علی الله، ومن آذی مؤمنا فقد آذی الله عز وجل فی عرشه، والله ینتقم ممن ظلمه»؛ فقه الرضا، بن بابویه، ص 339: «إحرصوا علی قضاء حوائج المؤمنین، وإدخال السرور علیهم، ودفع المکروه عنهم، فإنه لیس شئ من الأعمال عند الله عز وجل بعد الفرائض، أفضل من إدخال السرور علی المؤمن».

ندارد؟ مگر همه چیز عالم در یک نفر خلاصه می شود؟ این خاصیت جهل و ناآگاهی و دل دادن به خواسته های فکر و جسم است که کار آدمی را به این جا می کشاند.

با این حال، مجنون سرانجام هشیار شد و دست به دعا برداشت که شاعری مناجات او را به نظم در آورده که دید عارفانه او را به خوبی نشان می دهد. از سخنان مجنون به دست می آید که او از لیلی گذشته و سرانجام خدا را یافته است؛ به طوری که جز خدا چیزی را در این عالم نمی دیده است. البته، این مقام کمی نیست، زیرا در عالم، نخست انبیاء جهان و هرچه در او هست را این گونه می بینند و بعد از آنان اهل بیت و اولیاء عالم را این طور می بینند.

ی

ک شبی مجنون به خلوتگاه راز

با خدای خویشتن می کرد راز

کای خدا نامم تو مجنون کرده ای

بهر یک لیلی دلم خون کرده ای

ای خدا من کم نیم از ذره ای

عاشقم بر روی آهو بره ای

ای خدا من کم نیم از بت پرست

روی امیدم به درگاه تو هست

ای خدا آخر طبیب من کجاست؟

مردم از حسرت، نصیب من کجاست؟

پس خطاب آمد که ای شوریده حال

هر چه می خواهی در این درگه بنال

(البته، باید توجه داشت که در اینجا خطاب به معنی الهام است نه این که پروردگار با مجنون حرف زده یا بر او وحی نازل کرده باشد).

کار لیلی نیست این کار من است

روی خوبان عکس رخسار من است. (1)یعنی جز وجه باقی پروردگار همه عکس ها و صورت های دیگر پژمرده می شوند و از بین می روند. پس، اگر قرار است انسان دلداده چیزی باشد، بهتر و شایسته تر است که به زیبای اصلی دل بدهد و او را به دلبری برگزیند، زیرا بقیه زیبایی های عالم ابزار زندگی هستند، نه معبود و محور زندگی. این که انسان همه چیز را کنار بریزد و بگوید هر چه هست و نیست

ص:105


1- (1)) . از دکتر احسانی است.

فقط لیلی است، یا فقط پسر من یا دختر من است، یا تومان و دلار است و لاغیر، ثمره غلط دیدن و غلط فهمیدن است. به طور طبیعی، کسی که غلط می بیند، غلط حرکت می کند و بعد از عمری، می فهمد که دست خالی است؛ زیرا همه چیز خود را با مرگ از دست داده و همه دارایی و دوست داشته هایش را از دست داده است؛ (1) چرا که هیچ چیز در هستی جز خدا ابدی نیست:

«کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ . وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِکْرٰامِ ». (2)

همه آنان که روی این زمین هستند، فانی می شوند. و تنها ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقی می ماند.

به هر ترتیب، وقتی مجنون دست به دعا برداشت و از خدا طبیب خویش را خواست، پدرش به این فکر افتاد که به مدینه برود و به حضرت مجتبی، علیه السلام، متوسل شود. وقتی او به خدمت حضرت رسید گفت که جوانم دارد از دستم می رود، زیرا کسی را دوست دارد و خانواده دختر تمایل به ازدواج او با دخترشان ندارند و بدین سان، گره سختی به کارمان افتاده است. امام مجتبی نیز در پاسخ فرمودند: نگران نباش! با تو می آیم و این گره را باز می کنم.

وقتی امام به محل سکونت قبیله بنی عامر رفتند، خانواده دختر را دعوت کردند و فرمودند: دلم می خواهد در این کار واسطه شوم تا این مسئله حل شود! پدر دختر نیز گفت: یابن رسول الله، من فدای قدم شما! هر طور شما صلاح بدانید من هم راضی هستم! سرآخر نیز قرار شد عقد این دختر و پسر را خود حضرت بخوانند. بعد از جاری شدن صیغه عقد نیز حضرت به مدینه بازگشتند. (3)

تعلق به غیر خدا از جهل است

جهل باعث می شود که انسان به غیر خدا تعلق خاطر پیدا کند و آن را در

ص:106


1- (1)) . الأمالی، شیخ صدوق، ص50: «قال قیس بن عاصم: وفدت مع جماعۀ من بنی تمیم إلی النبی صلی الله علیه وآله فدخلت وعنده الصلصال بن الدلهمس، فقلت: یا نبی الله، عظنا موعظۀ ننتفع بها، فإنا قوم نعمر فی البریۀ. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: «یا قیس، إن مع العز ذلا، وإن مع الحیاۀ موتا، وإن مع الدنیا آخرۀ، وإن لکل شئ حسیبا، وعلی کل شئ رقیبا، وإن لکل حسنۀ ثوابا، ولکل سیئۀ عقابا، ولکل أجل کتابا، وإنه لا بد لک - یا قیس - من قرین یدفن معک وهو حی، وتدفن معه وأنت میت، فإن کان کریما أکرمک، وإن کان لئیما أسلمک، ثم لا یحشر إلا معک، ولا تبعث إلا معه، ولا تسأل إلا عنه، فلا تجعله إلا صالحا، فإنه إن صلح أنست به، وإن فسد لا تستوحش إلا منه، وهو فعلک. فقال: یا نبی الله، أحب أن یکون هذا الکلام فی أبیات من الشعر، نفخر به علی من یلینا من العرب، وندخره. فأمر النبی صلی الله علیه وآله من یأتیه بحسان. قال: فأقبلت أفکر فیما أشبه هذه العظۀ من الشعر، فاستتب لی القول قبل مجئ حسان، فقلت: یا رسول الله، قد حضرتنی أبیات أحسبها توافق ما ترید. فقلت لقیس: تخیر خلیطا من فعالک إنما * قرین الفتی فی القبر ما کان یفعل / ولا بد بعد الموت من أن تعده * لیوم ینادی المرء فیه فیقبل / فإن کنت مشغولا بشئ فلا تکن * بغیر الذی یرضی به الله تشغل فلن یصحب الانسان من بعد موته * ومن قبله إلا الذی کان یعمل / ألا إنما الانسان ضیف لأهله * یقیم قلیلا بینهم ثم یرحل».
2- (2)) . الرحمن، 26-27.
3- (3)) . باری مطالعه متن کامل این داستان رک: مرد وفا، نوشته مرحوم آیت الله صدر. (مولف)

زندگی بخواهد و بجوید. از این روست که پیغمبر اکرم می فرمایند: در آخرالزمان گروهی در امت من (دقت شود! نه در امت یهود و نصاری) که خدایشان شکم، دینشان درهم و دینار، و قبله شان زنانشان است:

«یأتی علی الناس زمان بطونهم آلهتهم و نساؤهم قبلتهم ، و دنانیرهم دینهم ، و شرفهم متاعهم ، لا یبقی من الایمان إلا اسمه ، و لا من الاسلام إلا رسمه ، و لا من القرآن إلا درسه ...». (1)

جهل سبب می شود که انسان قبله واقعی را نشناسد و به قبله های فرعی و پوک رو کند و در دنیا و آخرت از سعادت محروم شود؛ در حالی که عقل سبب می شود انسان در دنیا جز خدا چیزی نبیند. امیرالمؤمنین می فرماید:

«ما رأیت شیئا الا و رأیت الله قبله و معه و بعده ». (2)

هیچ چیز را ندیدم مگر این که پیش از آن، با آن، و پس از آن خدا را دیدم.

جهل سبب می شود که انسان در برابر هر حقیقتی بایستد و با خدا و پیامبر و امامان او به ستیزه بپردازد. کسی که گرفتار چنین جهلی است از دوستان شیطان است، زیرا به شیطان دست دوستی و وفاداری داده و به او سرسپرده و دل سپرده است. برای همین، اگر برای او حق نیز روشن شود، دیگر از راه خود باز نمی گردد و پشیمان نمی شود، مگر در هنگام مرگ.

بی پروایی شمر

نقل است که وقتی ابی عبدالله الحسین، علیه السلام، بر خاک افتاد، شمر به سنان دستور داد تا سر از بدن حضرت جدا کند. سنان در پاسخ او گفت:

«فقال سنان : و الله لا أفعل ، فیکون جده محمد خصمی ».

به خدا قسم، من این کار را نمی کنم، چون جدش دشمن من خواهد بود!

ص:107


1- (1)) . بحار الأنوار، ج 22، ص 453؛ نیز مستدرک الوسائل، نوری، ج 11، ص 376.
2- (2)) . تفسیر المیزان، ج 8، ص 263؛ نیز شرح أصول الکافی، محمد صالح مازندرانی، ج 3، ص 83.

شمر از این سخن خشمگین شد و روی سینه مبارک حضرت نشست و محاسن ایشان را در دست گرفت و قصد کشتن امام را کرد:

«فغضب شمر لعنه الله و جلس علی صدر الحسین و قبض علی لحیته و هم بقتله ».

در این حال، امام لبخندی زد و به او فرمود: چگونه مرا می کشی؟ آیا نمی دانی من کیستم؟

«فضحک الحسین علیه السلام فقال له : أتقتلنی و لا تعلم من أنا؟»

پاسخ شمر در این جا خیلی عجیب و تکان دهنده است. او گفت:

«فقال : أعرفک حق المعرفة : أمک فاطمة الزهراء، و أبوک علی المرتضی ، وجدک محمد المصطفی ، و خصمک العلی الأعلی . أقتلک و لا أبالی ». (1)

تو را خیلی خوب می شناسم: مادرت فاطمه زهرا و پدرت علی مرتضی و جدت محمد مصطفی است. با این همه، پروردگار دشمن توست. از این رو، تو را می کشم و باکی از چیزی ندارم!

جهل انسان را به کجا که نمی کشاند! وقتی انسان جاهل باشد و جاهلانه به دنبال معلم و رهبر فطرتش بگردد، به جای پیغمبر اکرم به دام مارکس و هگل و انگلس می افتد و به راحتی دین پیامبر را به معاویه می سپارد و به امیرالمومنین پشت می کند و در خیال باطل خویش خدا را دوستدار یزید و دشمن امام حسین می بیند.

از این روست که پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، جهل را بزرگ ترین فقر و امام رضا، علیه السلام، آن را سخت ترین دشمن انسان می شمارند. چون اگر کسی با آن زندگی کند، ساختمان سعادت دنیا و آخرت خود را بر باد داده است.

ص:108


1- (1)) . بحار الأنوار، ج 45، ص 56:

ص:109

ص:110

ص:111

ص:112

7- منابع کسب معرفت

اشاره

ص:113

ص:114

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

جهل مبنا و اساس همه خسارت های مادی و معنوی انسان و دشمنی است که خطرش به مراتب از سایر دشمنان بیشتر است. اسلحه ای که این دشمن را از میدان حیات به در می کند نیز به فرمایش امام رضا، علیه السلام، معرفت و علم است. (1)معرفت و علمی که در این روایت مطرح است آن معرفت و علمی است که حصولش واجب عینی است؛ یعنی بر همه واجب است در صدد آموختن و فرا گرفتن آن باشند. البته، در حدی که خطرات جهل به وسیله آن از آدمی دور شود.

در این گفتار، قطعه ارزشمند و مهمی از امیرالمومنین، علیه السلام، را بررسی خواهیم کرد و به اندازه طاقت و وسعت وقت، دیدگاهی که حضرت در این مسئله دارند و نظری که بعد از تحقق این معرفت برای انسان پیدا می شود را نیز بیان خواهیم کرد.

امام، علیه السلام،معتقد است معرفت نگاهی به انسان می دهد که با آن

ص:115


1- (1)) پی نوشت . پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، از جهل به عنوان شدیدترین فقرها نام می برد. روایتی که جهل را به عنوان دشمن نام می برد روایت امام رضا، علیه السلام، است که می فرماید: «صدیق کل امرء عقله وعدوه جهله».

همه چیز را بر جای خویش می بیند و براساس آن زندگی اش را نظام می بخش؛. زندگی ای که خود حضرت آن را معنا کرده اند و در قرآن کریم از آن به «حیات طیبه» یاد شده است.

حضرت در جمله کوتاهی درباره ویژگی و کارکرد علم و معرفت می فرمایند:

«فالعلم یرفع الوضیع ، و ترکه یضع الرفیع ». (1)

یعنی معرفت انسان حقیر و پست و محدود را رفعت می دهد و ارجمند می سازد و او را از چارچوب هایی که میدان دید محدودی دارند در می آورد و در فضای با عظمت الهی قرار می دهد.

خداوند متعال در قرآن می فرماید:

«یَرْفَعِ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ ». (2)

خدا مؤمنان از شما را به درجه ای و دانشمندانتان را به درجاتی [ عظیم و باارزش ] بلند گرداند.

این سخن پروردگار نشان می دهد کسانی که اهل دانش و معرفت و علم اند، دارای مرتبه ها و منزلت ها و درجات ملکوتی نیز هستند.

مقام شهیدان کربلا از علم آنان است

چرا شهدا- به ویژه شهدای کربلا- برترین انسان های عالم و مرگ ایشان بهترین مرگ هاست؟ (3) پاسخ این است که شهدای کربلا سه ویژگی مهم دارند که در دیگران بدین شکل وجود ندارد: ویژگی اول ایشان این است که همه آن ها عالم بودند. ویژگی دومشان این بوده که بهترین مایه خلوص را داشتند. و ویژگی سومشان این است که در راه خدا ثابت قدم بودند و در مواجهه با سخت ترین طوفان ها سربلند بیرون آمدند. ویژگی دیگرشان نیز شهادت در راه خدا و در رکاب حجت خداست. پس، آنان را باید عالمان خالص و ثابت قدم و شهید دانست. از این روست که امام

ص:116


1- (1)) . عیون الحکم والمواعظ، لیثی واسطی، ص 39: «التواضع یرفع الوضیع»، نیز بحار الأنوار، ج 75، ص 6: «فالعلم یرفع الوضیع، وترکه یضع الرفیع». بحار الانوار، ج 75، ص 6؛ نیز با اختلاف در الفصول المهمۀ فی معرفۀ االأئمۀ، ابن صباغ، ج 1، ص 550؛ نیز ینابیع المودۀ، قندوزی، ج 2، ص 415.
2- (2)) . مجادله، 11: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجٰالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللّٰهُ لَکُمْ وَ إِذٰا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ» .
3- (3)) . الاختصاص،شیخ مفید، ص 342؛ نیز با اختلاف در الأمالی، شیخ صدوق، ص 576: «وأشرف القتل قتل الشهداء».

حسین، علیه السلام، می فرماید: در میان گذشتگان و آیندگان، نمونه این افراد وجود ندارد.

نکته مهمی که درباره این شهیدان باید دانست علم ایشان است، زیرا تا کسی علم نداشته باشد نه می تواند عمل خویش را برای خدا خالص کند، نه می تواند حجت خدا را بشناسد و وظیفه خود را در برابر او بداند، و نه می تواند ارزش شهادت را درک کند و به استقبال آن برود. آری، آگاهی و بینش و بصیرت انسان پست و فرومایه را بالا می برد و ارجمند می کند و جهل انسان های بزرگ را به زمین می زند و پست می سازد:

«العلم یرفع الوضیع وترکه یضع الرفیع».

حضرت در ادامه روایت دانش را در وجود انسان به انسانی تشبیه می کنند که تواضع سر آن، دوری از حسد چشم آن، راستگویی زبان آن، فهم گوش آن، نیت پاک قلب آن، و شناخت اسباب امور عقل آن است:

«ورأس العلم التواضع، وبصره البراءۀ من الحسد وسمعه الفهم، ولسانه الصدق، وقلبه حسن النیۀ، وعقله معرفۀ أسباب الأمور». (1)

انسان متکبر و حسود و دروغگو که نه نیت خالص و پاکی دارد و نه فهمی در وجودش موج می زند عالم نیست. این ویژگی های علم و معرفتی است که هر انسانی باید در صدد کسب آن باشد و دین اسلام آن را واجب می شمارد. در غیر این صورت، کسب دانش جز حجابی بزرگ تر و تیره تر نخواهد بود و از این روست که در روایات آمده است:

«العلم حجاب اکبر». (2)

امام خمینی، رحمه الله، در بیت زبیایی می گوید:

هر چه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم

چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب

از درس و بحث و مدرسه ام حاصلی نشد کی می توان رسید به دریا از این سراب؟

ص:117


1- (1)) . کافی، ج 1، ص 48؛ نیز در بحار الانوار، ج 75، ص 6: «عبید الله بن عبد الله الدهقان، عن درست بن أبی منصور، عن عروۀ بن أخی شعیب العقرقوفی عن شعیب، عن أبی بصیر قال: سمعت أبا عبد الله علیه السلام یقول: کان أمیر المؤمنین علیه السلام یقول: یا طالب العلم إن العلم ذو فضائل کثیرۀ: فرأسه التواضع، وعینه البراءۀ من الحسد، واذنه الفهم، ولسانه الصدق، وحفظه الفحص، وقلبه حسن النیۀ، وعقله معرفۀ الأشیاء والأمور، ویده الرحمۀ، ورجله زیارۀ العلماء، وهمته السلامۀ، وحکمته الورع، ومستقره النجاۀ، وقائده العافیۀ، ومرکبه الوفاء، و سلاحه لین الکلمۀ، وسیفه الرضا، وقوسه المداراۀ، وجیشه محاورۀ العلماء، و ماله الأدب، وذخیرته اجتناب الذنوب، وزاده المعروف، وماؤه الموادعۀ، ودلیله الهدی، ورفیقه محبۀ الأخیار».
2- (2)) . مرحوم آیت الله سید مصطفی خمینی در تفسیر خود (ج 1، ص 389) می نویسند: «یا أخا الحقیقۀ ویا عزیزی! لاتغتر بما فی هذه الصحائف من الدقائق والحقائق، ولا تقنع بدرک الکلیات والرقائق، فتصیر حمال معان ومرکب لطائف، ولا تکتف بالحجب والأستار من بین الأخبار والآثار، بل علیک أن تتدبر فی الرب الذی یربیک، ما أنعم علیک، وما یصرفه فی توجیه اللطف إلیک، والعلوم والفنون والفضائل والمسائل الفکریۀ ظلمات، فیما إذا لم تکن أثرت فی قلبک، ولا حصلت بها علی الأنوار والفضائل الأخلاقیۀ، وتصیر وبالا علیک فی جمیع النشآت الآتیۀ، فکن متعوذا بالله تعالی فیها من شر هذه التبعات، ومن آثار هذه المعلومات والصور، فإن العلم حجاب أکبر، ونور یقذفه الله تعالی فی قلب من یشاء. فعلی هذا النموذج والبرنامج القصیر تأمل فی أسباب تربیتک، وأنک کنت قطرۀ من النطفۀ الرذیلۀ النجسۀ من صلب الأب، فانتقلت إلی رحم الام، فانظر أنها کیف صارت علقۀ أولا، ثم مضغۀ ثانیا، ثم تولدت بعد ذلک منها الأعضاء المختلفۀ، والعظام المنتظمۀ، والغضاریف والرباطات والأوتار والأوردۀ والشرایین، علی نظام خاص متین لا ینحل، ثم حصلت فی کل واحد من تلک المکامن والأعضاء، أنواع القوی البصریۀ والسمعیۀ والشمیۀ والذوقیۀ واللمسیۀ، ثم حصل لک فی ثدی الام أحسن الأشیاء رقۀ وخاصۀ یناسب حالک، وهو اللبن اللطیف اللذیذ للشاربین، ثم أعطف - تعالی وتقدس - عواطف الامهات والآباء علیک، وجعلک فی خبایا قلوبهم وزوایا نفوسهم مورد الحب والشوق والعشق، حفظا لک عما یتوجه إلیک، ودافع عنک المضار والمضادات الوجودیۀ البالغۀ إلی ملایین عددا بل نوعا، وانظر إلی ما خلقه وهیأه لتربیتک البدنیۀ، من الأغذیۀ والأشربۀ المختلفۀ الأنواع المتشابهۀ وغیر المتشابهۀ، وأنه تعالی کیف لاحظ فی ذلک تسهیل الامور علیک، وکیف لطف بک وفی حقک، من بذل هذه الأنعم والآلاء غیر القابلۀ للإحصاء، فإذا تفکرت ساعۀ وتأملت دقیقۀ من هذه الناحیۀ - وهی النشأۀ المادیۀ - فاعطف وجهک ونظرک إلی المسائل الروحیۀ والآداب الأخلاقیۀ والاعتقادات الروحانیۀ. فإنه تعالی وتقدس عالم بالأسرار والعوالم، ویری حاجتک فی سائر الآفاق والظروف، فیهیئ الأسباب المورثۀ لخلاصک من الآفات والبلایا، التی فی جنبها تلک البلایا الدنیویۀ ضئیلۀ جدا ویسیرۀ واقعا. فأرسل الرسل وأنزل الکتب، وقد تحمل فی ذلک الرسل المعظمون والأنبیاء الشامخون، مصائب کثیرۀ مما لا یعد ولا یحصی، وقد امتلأت کتب التواریخ من تلک الرزایا المتوجهۀ إلیهم - علیهم الصلاۀ والسلام - حتی حکی عن رسولنا الأعظم أنه قال: "ما اوذی نبی مثل ما اوذیت"، وما کان ذلک کله إلا صیانۀ لک عن تبعات الأعمال الرذیلۀ فی البرازخ والقیامۀ، فهم أطباء النفوس، مبعوثون لهدایۀ البشر وتربیته وإخراجه من النقص إلی الکمال، فإذا کنت من أهل البصیرۀ والفکر، وتوجهت إلی هذه الجهات والنواحی والفواحی، فهل لا یحصل فی نفسک لهذا الوجود العظیم ولهذا الکریم الکریم، الرحمن الرحیم، حب وشوق وعشق؟! فإذا لم تکن کذلک فالموت لک خیر، ولنعم ما قال عز من قائل: (بل هم أضل سبیلا). وإذا وجدت فی قلبک له عشقا وشوقا فعلیک بازدیاده، حتی لا یبقی فی قلبک لغیره شئ، أفیحسن بالإنسان الملتفت المتوجه إلی أطراف القضایا أن تعلق نفسه بغیر الرب العزیز الذی قیل فی حقه: إنه تعالی یملک عبادا غیرک وأنت لیس لک رب سواه، ثم إنک تتساهل فی خدمته والقیام فی وظائف طاعته، کأن لک ربا بل أربابا غیره، وهو سبحانه یعتنی بتربیتک حتی کأنه لا عبد له سواک، فسبحانه ما أعظم رحمته وأتم تربیته. فعلی ما تقرر وتحرر، وإلی نصاب البرهان والشهود بلغ ووصل، فلا تماطل فی القیام بما أراد منک، ولا تکن من العاصین المتمردین علی أوامره ونواهیه، واجتهد فی أن یصیر وجودک مرهون مقاصده، ومن أهم طلباته تعالی، القیام والاهتمام بامور المسلمین، وهدایۀ البشر إلی الطریق المستقیم، فکن مظهر الاسم "الرب" فی توجیه الناس إلی الآخرۀ، وفی تصغیر الدنیا فی نفوسهم، وفی تعظیم الدیانۀ فی قلوبهم. والله هو المعین والمستعان».

منابع به دست آوردن معرفت

حال، سوال مهم این است که علم و معرفت موجود در این فرمایش امام را از کدام منبع باید به دست آورد؟ پاسخ این است که بی تردید، مهم ترین و ناب ترین منابع معرفت ابتدا قرآن و سپس فرمایشات اهل بیت، علیهم السلام، است. گاه، لطف این فرمایشات به حدی است که در طول تاریخ معجزاتی بدین کیفیت کم رخ داده است.

تذکر این مطلب لازم است که معجزه گاه تصرف در جریانی بیرونی است و گاه حاصل فعالیت عقل امام است. برای تبیین بهتر مطلب، نمونه هایی از هر دو نوع معجزه ذکر می شود که نخستین آن ها مربوط به تصرف در طبیعت و جریانی است که در خارج از وجود امام اتفاق افتاده است.

امام حسین، علیه السلام، و اعمال ولایت

روایت جالبی درباره مسأله ولایت و تصرف در کتب اهل سنت نقل شده که از قضا در کتاب های شیعیان نیست. آورده اند که جوان شهوتران و بی ادبی در هنگام طواف خانه خدا، زن جوان و زیبایی را دید که مشغول طواف بود و توجهی هم به او نداشت. جوان که اعضای بدنش را به جای آن که در راه طاعت حق قرار دهد در خدمت هوای نفس قرار داده بود، برای آن که در آن شلوغی لذتی برده باشد با دست خود دست این زن را لمس کرد و ناگهان، دستش به پشت دست آن زن چسبید و دیگر جدا نشد.

مردم با دیدن این واقعه آنان را پیش حاکم مکه بردند. علمای اهل سنت نیز جمع شدند تا حکم مساله را مشخص کنند، ولی هر کدام نظری داشتند. یکی می گفت دست زن نباید آسیب ببیند، ولی دست

ص:118

جوان اگر آسیب ببیند اشکالی ندارد. در حقیقت، نظرشان این بود که دست جوان را باید با خنجر تیزی از مچ قطع کنند تا دست زن را رها کند؛ ولی عده ای نظرشان این بود که چنین حکمی در فقه وجود ندارد و قطع انگشت مربوط به سرقت است و شامل این موضوع نمی شود.

در نهایت، علمای اهل سنت گفتند: جناب حاکم، اگر حسین بن علی در مکه است حکم مساله را از ایشان بپرسید، زیرا عقل ما به جایی نمی رسد! از قضا، وجود مبارک ابی عبدالله، علیه السلام، آن سال به حج مشرف شده بودند و به محکمه آمدند. وقتی از ایشان سوال کردند: در این باره چه کار باید کرد و آیا این دست را باید قطع کرد؟ فرمودند: خیر! گفتند: پس حکمتان چیست؟ حضرت فقط نگاهی به این دست ها کرد و آن ها را از هم جدا کرد. سپس فرمود: این حکم من است! بعد رو به جوان کردند و فرمودند: از کاری که کردی توبه کن! و درباره او حکم کردند که کسی کاری به او نداشته باشد. (1)

امام حسین، علیه السلام، و دعای عرفه

یکی دیگر از معجزات ابی عبدالله، علیه السلام، دعای عرفه است، زیرا اگر کسی دو صفحه اول دعای عرفه را که متعلق به 1500 سال پیش است به کسی بدهد که معنای آن را می فهمد و بگوید این اثر از کیست؟ می گوید نوشته یک استاد بزرگ دانشگاه علوم پزشکی است که بدن انسان را تشریح کرده و اجزای مختلف جمجمه و چشم و گوش و... را ثبت کرده است.

آری، منبع نخست کسب معرفت قرآن است. خاسه اگر انس با قرآن با وضو و با گریه همراه باشد و از تفسیرهای معتبر نیز برای فهم آن استفاده شود، بهتر و موثرتر است. قرآن نور است و همواره حرف نو و

ص:119


1- (1)) . این روایت در کتاب احقاق الحق، در روایات مربوط به امام حسین، علیه السلام، آمده است. (مولف) - مشابه روایت: المصنف، عبد الرزاق صنعانی، ج5، ص26: «عبد الرحمن بن سابط قال: برق ساعد امرأۀ وهی تطوف بالبیت فی الجاهلیۀ، فوضع [ رجل ] یده علی ساعدها، فألزقت یده بیدها، فأتی رجل، فقال: إیت المکان الذی... فعاهد رب هذا البیت أن لاتعود، قال: ففعل، فأطلق».

تازه دارد. از این رو، حتی متخصصین قرآن نیز وقتی به آیه ای می رسند که سی سال است با آن سر و کار دارند و آن را بارها تحلیل علمی کرده اند، باز احساس می کنند آن آیه تازه نازل شده و سخن تازه ای در خود دارد. (1)منبع دوم کسب معرفت روایات معصومین و ادعیه مأثوره است که تا کسی در آن ها دقت نکند ارزششان را نمی فهمد. بیهوده نیست که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی از اول طلبگی تا روزی که در نود سالگی از دنیا رفتند یک بار هم در جایی که یک کتاب روایی بود نخوابیدند و دراز نکشیدند، زیرا می فرمودند در این اتاق کتابی هست که در آن قال الصادق و قال الباقر نوشته شده و خوابیدن در این اتاق بی ادبی است!

تازه معلوم می شود که چرا بعضی فقها بی وضو دست روی جلد این کتاب ها نمی گذاشتند و چرا بعضی از بزرگان در بیماری های سخت کتاب اصول کافی را به بدن خود می مالیدند و خوب می شدند!

حکایتی از مرحوم شیخ عباس قمی

فرزند مرحوم شیخ عباس قمی برای خود من نقل کرد که در بغداد وقتی پدرم بیمار شد و دکترها نتوانستند ایشان را معالجه کنند، از مادرم خواستند تا مقداری آب و یک کاسه برایشان بیاورند. سپس، دست راستشان را روی کاسه گرفتند و مادرم روی دست ایشان آب ریختند. ایشان این آب را خوردند و شفا یافتند. وقتی سر مطلب را از ایشان پرسیدیم گفتند:

این انگشت ها 50 سال است قال الصادق و قال الباقر نوشته، اگر کاری نتوانند بکنند، باید به قصاب محل گفت با ساطور آن ها را قطع کند.

وقتی انگشتی که عمری قال الصادق نوشته چنین خاصیتی دارد، عمل به روایات و فرمایشات معصومین چه بیماری هایی را شفا می دهند و چه

ص:120


1- (1)) . روزی، مرا دعوت کردند کتاب تفسیر قرآنی را که هنوز خطی بود ببینم. ابعاد کتاب های قدیمی اغلب بزرگ و قطر آن ها هم زیاد است. این تفسیر فارسی بود و شامل همه قرآن از سوره حمد تا سوره ناس می شد و در هفتاد جلد قدیمی بزرگ گرد آمده بود. (در مقام قیاس، تفسیر المیزان علامه طباطبایی که بهترین تفسیر قرن ماست 20 جلد و در قطع وزیری است). به آن بزرگواران گفتم: چرا این تفسیر را چاپ نمی کنید؟ گفتند: سرمایه زیادی می خواهد و اگر بخواهیم مانند کتاب های امروزی به چاپش برسانیم حدود 500 جلد می شود! با این همه، شاید آنچه در این 500 جلد از معارف قرآن استنباط شده نیم درصد کل معارف قرآن نیز نباشد. زیرا قرآن همواره حرف نو دارد و همیشه معانی تازه ای از آن بر می آید. (مولف)

احترامی نزد پروردگار برای انسان ایجاد می کنند؟ در قرآن در این باره می خوانیم:

«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ *جَزٰاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ ...». (1)

مسلماً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، اینانند که بهترین مخلوقاتند. پاداششان نزد پروردگارشان بهشت های پاینده ای است که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آن ها جاودانه اند، خدا از آنان خشنود است... .

خداوند با ایمان و عمل صالح از بندگانش راضی می شود. در دعای کمیل خوانده ایم که خداوند «سریع الرضا»ست؛ یعنی زود می شود خدا را از خود راضی کرد. حر بن یزید ریاحی چند دقیقه هم بیشتر طول نکشید که خدا را از خود راضی کرد و شقاوت ابدی را به سعادت ابدی تبدیل کرد.

این دو منبع معرفت است که لازم است جویندگان معرفت با آن ها مانوس باشند؛ معرفتی که به فرموده امیرمومنان انسان پست و پوک را که خدا هیچ ارزشی برایش قائل نیست عزیز می کند و تبدیل به موجودی می کند که خدا برای او ارزش قائل است و این مقام و سرمایه کمی نیست که انسان در نزد پروردگار محترم و عزیز باشد.

احترام پیامبر به مومنین

از نکات عجیب دیگر قرآن این است که خداوند به پیامبر خود که عظیم ترین عظما و برتر از همه فرشتگان و صاحب مقام جمع الجمعی است چنین امر می کند:

«وَ اخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ». (2)

و پر و بال [فروتنی و تواضع] خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی می کنند بگستر!

ص:121


1- (1)) . بینه، 8 7.
2- (2)) . شعراء، 215.

یعنی هر مومنی نزد تو آمد نهایت تواضع و فروتنی را نسبت به او داشته باش. و این تنها مربوط به دنیا نیست؛ زیرا در روز قیامت نیز پیامبر به مومنین احترام می کند. این ارزش محصول کسب معرفت است که ویژگی «یرفع الوضیع» دارد. هم چنان که گذشت در قرآن آمده است که درجات اهل معرفت به مراتب از دیگران بالاتر است:

«یَرْفَعِ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ ».

خدا مؤمنان از شما را به درجه ای و دانشمندانتان را به درجاتی [عظیم و باارزش] بلند گرداند.

ارزش و احترام عالم و متعلم در نزد خدا به حدی است که اگر از کنار قبرستانی عبور کنند، عذاب از اهل آن قبرستان برداشته می شود.

«إن العالم والمتعلم إذا مرا علی قریۀ فإن الله تعالی یرفع العذاب عن مقبرۀ تلک القریۀ أربعین یوما». (1)

این ارزش ویژه اهل معرفت برای کسانی است که حتی در این دنیا زندگی نمی کنند. آری، معرفت انسان پست را ارزشمند می کند، به همین قیاس، به فرموده امیر مومنان، هر آبرومندی اگر بدون معرفت زندگی کند، سرآخر ذلیل و پست می شود. در قرآن می خوانیم:

«بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ . إِذٰا وَقَعَتِ الْوٰاقِعَةُ لَیْسَ لِوَقْعَتِهٰا کٰاذِبَةٌ . خٰافِضَةٌ رٰافِعَةٌ ». (2)

هنگامی که واقعه [بسیار عظیم قیامت] واقع شود که در واقع شدنش دروغی [در کار] نیست، پست کننده [کافران] و رفعت دهنده [مؤمنان] است.

«خفض» به معنی به زمین زدن و «رفع» به معنی بالا بردن است. یعنی هر کس بی معرفت زیست کند، اگرچه در دنیا برای خودش رفعت و منزلتی داشته باشد، در قیامت پست می شود؛ و هر بامعرفتی در قیامت منزلت می یابد و خداوند او را رفعت و بزرگی می بخشد.

ص:122


1- (1)) . کشف الخفاء، عجلونی، ج1، ص221.
2- (2)) . واقعه 3 1.

اهل معرفت شفیعان قیامت اند

مطابق قرآن و روایات، شفیعان قیامت چند گروه اند: توبه، قرآن، پیغمبران الهی، و امامان شفیعان آن روز هستند. در کنار آنان، اهل معرفت نیز از شفیعان قیامت اند. رسول گرامی اسلام در روایتی می فرمایند:

«إنی أشفع یوم القیمۀ فأشفع فیشفع علی علیه السلام فیشفع، وإن أدنی المؤمنین شفاعۀ یشفع فی أربعین من إخوانه». (1)

من و علی در قیامت مردم را شفاعت خواهیم کرد و شاعتمان پذیرفته خواهد شد. و به تحقیق، کمترین مقداری که مومنین می توانند دیگران را شفاعت کنند چهل نفر است.

ارزش اهل معرفت در قیامت به حدی است که مرحوم فیض کاشانی، این بزرگ انسانِ کم نظیر شیعه، نقل می کند که در قیامت، خداوند به ملائکه می گوید از کسی که اهل جهنم شده بپرسند که هیچ عمل دیگری برای ارائه ندارد که از دوزخ نجاتش دهد. می گوید: ندارم! خطاب می رسد به او بگویید: در دنیا با فرد بامعرفتی آشنا بوده یا خیر؟ زیرا اگر سلام و علیکی هم با فرد بامعرفتی کرده باشد نجاتش می دهم. می گوید: ندارم! در نهایت، خطاب می رسد که اگر اسمش با اسم عالمی یکسان باشد او را می بخشم. ملائک می گویند در دنیا با اهل معرفت سر و کاری نداشته و هم نام آنان نیز نیست، ولی یکبار برای مومنی که می خواسته وضو بگیرد آب برده است. خطاب می رسد برای این که مومنی را در عبادت کمک کرده نجاتش بدهید. (2)

معرفت پایه عمل است

مسئله مهمی که همه باید به آن توجه داشته باشند این است که قبل از هر عملی باید معرفت لازم برای آن عمل را پیدا کرد. برای مثال، مردم نباید «شعر محور» بار بیایند و وقتی در جلسات عزا شرکت می کنند غیر

ص:123


1- (1)) . أوائل المقالات، شیخ مفید، ص 80:؛ نیز مناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 14: «حمران بن أعین قال الصادق علیه السلام: «والله لنشفعن لشیعتنا والله لنشفعن لشیعتنا والله لنشفعن لشیعتنا حتی یقول الناس: فما لنا من شافعین ولا صدیق حمیم»؛ نیز الکافی، ج 2، ص 599؛ نیز عدۀ الداعی، ابن فهد حلی، ص 268: «رسول الله صلی الله علیه وآله: «فإذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن فإنه شافع مشفع»؛ فضائل الاشهر الثلاثۀ، شیخ صدوق، ص 109: « عن الصادق جعفر بن محمد علیه السلام عن آبائه علیهم السلام قال خطب أمیر المؤمنین علیه السلام فی أول یوم من شهر رمضان فی مسجد الکوفۀ «...فإن کتاب الله شافع مشفع یشفع یوم القیامۀ لأهل تلاوته فیعلون درجات الجنۀ بقراءۀ آیاته»؛ نیز تفسیر جوامع الجامع، طبرسی، ج 3، ص 524؛ نیز جامع الصغیر، سیوطی، ج 1، ص 434؛ نیز سنن ابن ماجۀ، محمد بن یزید قزوینی، ج 2، ص 1443: «قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «یشفع یوم القیامۀ ثلاثۀ: الأنبیاء ثم العلماء ثم الشهداء»، نیز الجامع الصغیر، جلال الدین سیوطی، ج 2، ص 761: «یشفع الشهید فی سبعین من أهل بیته»؛ نیز مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 249: «... فحرم الحرّ دابته حتی استأمن إلی الحسین وقال له: بأبی أنت وأمی ما ظننت ان الامر ینتهی بهؤلاء القوم إلی ما أری فأما الآن جئتک تائبا ومواسیا لک حتی أموت بین یدیک أتری إلی ذلک توبۀ؟ قال: نعم یتوب الله علیک ویغفر لک»؛ نیز کتاب الموطأ، إمام مالک، ج 2، ص 460: «أن رسول الله صلی الله علیه وسلم قال: «یضحک الله إلی رجلین: یقتل أحدهما الاخر. کلاهما یدخل الجنۀ. یقاتل هذا فی سبیل الله فیقتل. ثم یتوب الله علی القاتل، فیقاتل فیستشهد».
2- (2)) . رک: علم الیقین فیض کاشانی، ج 2 یا محجۀ البیضاء، ج 8. (مولف)

از سینه زدن و زنجیر زدن کار دیگری بلد نباشند. در حالی که نخست باید معرفت خود را نسبت به مسئله امامت و ولایت کامل کرد و در حد توان از قرآن و اهل بیت کسب معرفت نمود، زیرا پیغمبر و اهل بیت، علیهم السلام، از انسان های جاهل به شدت نفرت دارند.

عزاداری بدون معرفت سوگواری مقبول و توصیه شده از ناحیه معصومین نیست، زیرا کسی که کارگردان وجودش دشمن ترین دشمنانش یعنی جهل است، همه کارهایش از روی نفهمی و نادانی است و تولی و تبری و دوستی و دشمنی او ارزش واقعی ندارد.

ص:124

ص:125

ص:126

ص:127

ص:128

8- جهل علت دشمنی با دوستان خداست

اشاره

ص:129

ص:130

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین

سخن درباره دشمنان انسان بود. خداوند مهربان در قرآن کریم این دشمنان را معرفی نموده، اهدافشان را بیان کرده، پرده از دعوتشان برداشته و راه مبارزه با آن ها را نیز نشان داده است. البته، هم چنان که گذشت، آیات قرآن مجید بیشتر به سه دشمن نظر دارند: شیطان، هوای نفس، و زن و فرزند.

شیطان، که از ریشه «شطن» گرفته شده، در قرآن مفهوم عامی دارد. بدین معنا که خداوند متعال از هر موجودی که سرکش و طغیان گر و دور از حق باشد به شیطان تعبیر کرده است. چنین موجودی در هر زمینه ای از حق به دور بوده و در هیچ حالی آرام نیست؛ یعنی به شیطان بودن خویش قانع نیست و با کوشش فراوان در پی گمراهی و وسوسه دیگر بندگان خداست. هدف او این است که بندگان خدا را از او جدا کند و از سعادت دنیا و آخرت محرومشان سازد. او این کار را خوش می دارد و از آن لذت می برد، و این صفت عام همه شیاطین است.

ص:131

اسامی این شیاطین نیز مختلف است. اسم نخستین آن ها که نامرئی است «ابلیس» است. در مقابل، فرعون و نمرود و یزید و معاویه و... در زمره شیاطین مرئی هستند که نسبت به پروردگار سرکش و طاغی اند و هدفشان از این دشمنی اغوای آدمیان در هر زمان و مکانی است (1) تا در صراط مستقیم نمانند و گمراه شوند، چرا که خود را نیازمند نیرو و هوادار می بینند.

شیاطین بنی امیه

روزگاری، خاندان بنی امیه (2) شامل زنی به نام هنده، شوهرش ابوسفیان، و دو فرزند به نام معاویه و یزید بن معاویه بود. ریشه و اصل بنی امیه همین چهار نفر بودند که قدرت اغواگریشان زیاد بود. البته، از میان آنان معاویه قوی تر از بقیه بود.

پاسخ یک اشکال

عده ای که تاریخ اسلام را از دیدگاه مادی بررسی می کنند گاه به این نکته اشاره می کنند که معاویه از امیرمومنان یا امام حسن مجتبی، علیهما السلام، سیاستمدارتر و مدیرتر و موفق تر بوده است! برای این نتیجه گیری نیز میان سال های حکومت معاویه و این بزرگواران قیاس می کنند و معاویه را عاقل تر و زرنگ تر توصیف می کنند.

از ظاهر برخی روایات نیز پیداست که این سوال در میان مردمان همان دوران وجود داشته است، لذا امیر مومنان در یک جمله پاسخ این اشکال را داده و در نهج البلاغه فرموده اند: اگر به دین و قیامت و اخلاق اعتقاد نداشتم، در میان عرب مزوّرتر و مکّارتر و حیله گرتر از من پیدا نمی شد:

«لولا التقی لکنت أدهی العرب». (3)

در روایتی دیگر، امام صادق، علیه السلام، به صراحت رفتار معاویه را

ص:132


1- (1)) پی نوشت . اشاره است به این آیات: بقره، 168 و 208؛ انعام، 142؛ یس، 60؛ زخرف، 62؛ ص، 82.
2- (2)) . الخصال، شیخ صدوق، ص 227: حدثنا أبی رضی الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبد الله قال: حدثنی محمد بن عیسی بن عبید، عن سلیمان بن جعفر الجعفری، عن الرضا عن أبیه، عن جده، عن آبائه علیهم السلام: أن رسول الله صلی الله علیه وآله کان یحب أربع قبائل: کان یحب الانصار، و عبد القیس، وأسلم، وبنی تمیم؛ وکان یبغض بنی امیۀ، وبنی حنیف وبنی ثقیف و بنی هذیل. وکان علیه السلام یقول: لم تلدنی امی بکریۀ ولا ثقفیۀ، وکان علیه السلام یقول: فی کل حی نجیب إلا فی بنی امیۀ.
3- (3)) . الکافی، ج 8، ص 24؛ نیز تحف العقول حرانی، ص 99؛ نیز عیون الحکم والمواعظ، لیثی واسطی، ص 512.

حاصل شیطنت او می دانند و می فرمایند:

«قلت له : ما العقل ؟ قال : ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان . قال : قلت فالذی کان فی معاویة ؟ فقال : تلک النکراء (1) ! تلک الشیطنۀ .وهی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل ». (2)

یکی از اصحاب امام صادق می گوید: از ایشان پرسیدم: عقل چیست؟ فرمود: عقل چیزی است که با آن خداوند بندگی شود و بهشت به دست آید. پرسیدم: پس آنچه معاویه داشت چه بود؟ فرمود: آن فطنت و زرنگی در امور باطل و شیطنت بود که شبیه به عقل است، ولی عقل نیست.

همه اولیای خدا از جمله امیر مومنان نیز این زرنگی را داشتند، اما تقوا اجازه استفاده از آن را نمی داد. در حالی که معاویه، چون نه دین را قبول داشت و نه قیامت را، از آن سود می برد.

آری، آن زن و شوهر و پس از آنان فرزندانشان با وسوسه ها و اغواگری ها مردم را فریفتند و عده ای را پشتیبان خود ساختند، به طوری که روزی جغرافیای اسلام و همه کسانی که در این جغرافیا زیست می کردند مطیع معاویه شده بودند. کار بدان جا رسید که نیروهای مومن و الهی که در زمان معاویه جمعیتی اندک داشتند، اگر به دست معاویه و یارانش نمی افتادند، زندگی پرمشقت و بسیار سختی داشتند و اگر به چنگ آنان می افتادند، مرگشان حتمی بود؛ (3) زیرا معاویه بخشنامه ای به سراسر کشور اسلامی آن روز فرستاده بود و در آن به عمّالش تاکید کرده بود که اگر احتمال هم دادید مرد یا زنی به علی بن ابی طالب گرایش دارد، سرش را از بدن جدا کنید (دقت شود! صرف احتمال نه یقین). (4)سوالی که در این جا مطرح است این است که چه شد که این گروه تا این اندازه قوی شدند و چنین حکومتی برپا کردند که صد سال بر دنیای اسلام مسلط بود و بیت المال و ارتش اسلام را در دست داشت؟

پاسخ این است که این حاصل وسوسه ها و اغواهای آنان و ایجاد

ص:133


1- (1)) . النکراء: الدهاء والفطنۀ وهی جودۀ الرأی وحسن الفهم وإذا استعملت فی مشتهیات جنود الجهل یقال لها الشیطنۀ: ونبه (ع) علیه بقوله تلک الشیطنۀ بعد قوله تلک النکراء. (پانویس کتاب اصول کافی)
2- (2)) . اصول کافی، ج 1، ح 3.
3- (3)) . برای نمونه: شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج 11، ص 44: «کتب معاویۀ نسخۀ واحدۀ إلی عماله بعد عام الجماعۀ أن برئت الذمۀ ممن روی شیئا من فضل أبی تراب وأهل بیته فقامت الخطباء فی کل کورۀ وعلی کل منبر یلعنون علیا ویبرأون منه ویقعون فیه وفی أهل بیته وکان أشد الناس بلاء حینئذ أهل الکوفۀ لکثرۀ من بها من شیعۀ علی علیه السلام فاستعمل علیهم زیاد بن سمیۀ وضم إلیه البصرۀ فکان یتتبع الشیعۀ وهو بهم عارف لأنه کان منهم أیام علی علیه السلام فقتلهم تحت کل حجر ومدر وأخافهم وقطع الأیدی والأرجل وسمل العیون وصلبهم علی جذوع النخل وطرفهم وشردهم عن العراق فلم یبق بها معروف منهم وکتب معاویۀ إلی عماله فی جمیع الآفاق الا یجیزوا لأحد من شیعۀ علی وأهل بیته شهادۀ»، نیز شرح نهج البلاغۀ، ابن أبی الحدید، ج 2، ص 6: «دعا بسر بن ابی ارطاۀ، وکان قاسی القلب فظا سفاکا للدماء، لارافه عنده ولا رحمه، فأمره ان یاخذ طریق الحجاز والمدینۀ ومکه حتی ینتهی إلی الیمن، وقال له: لا تنزل علی بلد اهله علی طاعۀ علی الا بسطت علیهم لسانک، حتی یروا انهم لا نجاء لهم، وانک محیط بهم. ثم اکفف عنهم، وادعهم إلی البیعۀ لی، فمن ابی فاقتله، واقتل شیعۀ علی حیث کانوا»، نیز الصحیفۀ السجادیه الکاملۀ، امام زین العابدین علی السلام (مقدمه صحیفه): «ابی عبدالله علیه السلام عن علی علیه السلام: ان رسول الله صلی الله علیه وآله اخذته نعسۀ وهو علی منبره، فرای فی منامه رجالا ینزون علی منبره نزو القردۀ یردون الناس علی اعقابهم القهقری، فاستوی رسول الله صلی الله علیه وآله جالسا والحزن یعرف فی وجهه، فاتاه جبریل علیه السلام بهذه الایۀ «وَ مٰا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنٰاکَ إِلاّٰ فِتْنَةً لِلنّٰاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمٰا یَزِیدُهُمْ إِلاّٰ طُغْیٰاناً کَبِیراً» ؛ یعنی بنی امیۀ. قال: یا جبریل علی عهدی یکونون وفی زمنی؟ قال: لا ولکن تدور رحی الاسلام من مهاجرک فتلبث بذلک عشرا، ثم تدور رحی الاسلام علی رأس خمسۀ وثلثین من مهاجرک فتلبث بذلک خمسا ثم لابد من رحی ضلالۀ هی قائمۀ علی قطبها. ثم ملک الفراعنۀ قال: وانزل الله تعالی فی ذلک «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ الْقَدْرِ، لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» یملکها بنو امیۀ فیها لیلۀ القدر. قال: فاطلع الله عزوجل نبیه علیه السلام ان بنی امیۀ تملک سلطان هذه الامۀ وملکها طول هذه المدۀ، فلو طاولتهم الجبال لطالوا علیها حتی یاذن الله تعالی بزوال ملکهم، وهم فی ذلک یستشعرون عداوتنا اهل البیت بغضنا. اخبر الله نبیه بما یلقی اهل بیت محمد واهل مودتهم وشیعتهم منهم فی ایامهم وملکهم. قال: وانزل الله تعالی فیهم «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دٰارَ الْبَوٰارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهٰا وَ بِئْسَ الْقَرٰارُ» .
4- (4)) . رک: درسی که حسین به انسان ها آموخت، شهید عبدالکریم هاشمی نژاد، ص 120 (معاویه به مبارزه علی بر می خیزد) که اقتباسی است از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 16، چاپ مصر.

فضای گمراهی در میان مردم بود، وگرنه در فضای روشنایی و نور، هیچ انسان مومنی به استخدام دشمن در نمی آید و از پلیدی تبعیت نمی کند.

امام موسی کاظم، علیه السلام، در روایت زیبایی درباره بی حیایی این خاندان که مرادف یا بی دینی و بی عقلی است- می فرمایند:

«عن أبی الحسن الاول ، علیه السلام ، أنه قال : ما بقی من أمثال الانبیاء (علیهم السلام )، إلا کلمة : إذا لم تستح فاصنع ما شئت ، و أنها فی بنی أمیة ».

از تعالیم انبیای پیشین کلمه ای بیش باقی نمانده و آن این است که هرگاه از خدا حیا نکردی، هر چه خواستی بکن! و این خصلت در بنی امیه نهادینه شده است.

معاویه و تطمیع سرداران سپاه امام حسن

هنوز کفن امیرالمؤمنین خشک نشده بود که معاویه فرماندهان سپاه امام مجتبی و هر کسی را که احتمال می داد جانشین آنان گردد تطمیع کرد و به زر و سیم خرید. آن گاه، به امام مجتبی، علیه السلام، گستاخانه پیغام داد که جنگ را ادامه نده، زیرا توان رویارویی با من را نداری! برای اثبات مدعایش نیز، خورجینی پر از نامه برای حضرت فرستاد و گفت: این نامه های اطرافیان و دوستان و فرماندهان لشکر توست که به من نوشته اند: اگر تو بخواهی حسن بن علی را با دست بسته تحویل تو می دهیم! (1)

چگونه امام غریب می ماند؟

به راستی، چه می شود که امام معصوم در زمان خودش و در میان آنان که او را می شناسند غریب می شود و دین غریب می ماند؟ به طور حتم، سبب این است که مردم در پی شیطان می افتند و گمراه می شوند. اما آیا این گمراهی در نهایت به نفع مردم است؟

ص:134


1- (1)) . در روایتی در این باره می خوانیم: الاحتجاج، شیخ طبرسی، ج 2، ص 10: «عن زید بن وهب الجهنی قال: لما طعن الحسن بن علی علیه السلام بالمدائن أتیته وهو متوجع، فقلت: ما تری یا بن رسول الله فإن الناس متحیرون؟ فقال: أری والله أن معاویۀ خیر لی من هؤلاء، یزعمون أنهم لی شیعۀ، ابتغوا قتلی وانتهبوا ثقلی، وأخذوا مالی، والله لئن آخذ من معاویۀ عهدا أحقن به دمی وأومن به فی أهلی، خیر من أن یقتلونی فتضیع أهل بیتی وأهلی. والله لو قاتلت معاویۀ لأخذوا بعنقی حتی یدفعونی إلیه سلما، والله لئن أسالمه وأنا عزیز خیر من أن یقتلنی وأنا أسیر».

برای مثال، ژاندارمی که به دستور رضاخان چادر از سر زنان کشید و در عوض از رضاشاه عنوان و ثروت گرفت، سود کرد؟ آیا آن ثروت و شهرت در مقابل وعده خداوند به خلود ابدی شیاطین در دوزخ می ارزید؟ (1)مگر ثروت ابولهب برای او سودی داشت که ثروت این ژاندارم برایش سودی داشته باشد:

«تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ . مٰا أَغْنیٰ عَنْهُ مٰالُهُ وَ مٰا کَسَبَ ». (2)

نابود باد قدرت ابولهب و نابود باد خودش. ثروتش و آنچه از امکانات به دست آورد چیزی [از عذاب خدا را که در دنیا عذاب استیصال است] از او دفع نکرد.

مگر جز این است که روزی از راه می رسد که در آن ثروت نمی تواند به داد انسان برسد و چیزی از عذاب خدا را برطرف کند:

«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذٰابِ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ مٰا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ ». (3)

قطعاً، کسانی که کافر شدند اگر همه آنچه در زمین است و همانند آن را نیز همراه خود داشته باشند تا آن را برای نجاتشان از عذاب روز قیامت فدیه و عوض دهند، از آنان پذیرفته نخواهد شد؛ و برای آنان عذابی دردناک است.

پاداش قتل شهید مدرس

پیرمرد صدساله ای که شب شهادت مرحوم مدرس متصدی غسل ایشان بود برای من از وقایع آن شب تعریف می کرد. او می گفت: من در شهر کاشمر مرده می شستم. آن شب، کسی را از شهربانی دنبال من فرستادند که سید غریبی در کاشمر مرده و کسی را ندارد. بیا و غسلش بده! ساعت ده شبِ بیست و هفتم ماه رمضان بود.

وقتی به غسالخانه رفتم، دیدم پیرمرد سیدی از دنیا رفته است. من هم ایشان را نمی شناختم. پس، غسلش دادم و آن ها نیز دفنش کردند. بعد،

ص:135


1- (1)) . مجادله، 19: «اِسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطٰانُ فَأَنْسٰاهُمْ ذِکْرَ اللّٰهِ أُولٰئِکَ حِزْبُ الشَّیْطٰانِ أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطٰانِ هُمُ الْخٰاسِرُونَ » .
2- (2)) . مسد، 2 1.
3- (3)) . مائده، 36.

معلوم شد که آن سید غریب آیت الله مدرس بوده است.

همین پیرمرد زمانی که در کاشمر بودم جزئیات قتل مرحوم مدرس را برایم این طور تعریف کرد که یک ساعت مانده به افطار شب بیست و هفتم ماه رمضان، دو نفر از پاسبان ها به دیدار مرحوم مدرس رفتند. بعد، چای درست کردند و در آن زهر ریختند و به ایشان گفتند: این را بخور! ایشان گفت: هنوز افطار نشده. گفتند: باید بخوری! و به زور چای را به خورد ایشان دادند. اما پس از ده دقیقه وقتی دیدند سم بر ایشان اثر نکرد، عمامه شان را برداشتند و به گردن ایشان انداختند و آن قدر کشیدند تا ایشان از دنیا رفتند.

رضاشاه هم برای تقدیر از این دو پاسبان به پول آن روزگار 20 تومان برایشان فرستاد (حقوق آن ها در آن زمان ماهی سه تومان بود). به راستی، آیا می ارزید فقیه بزرگواری را که بیش ار هفتاد سال از عمرش گذشته بود و در تبعید می زیست، برای خاطر بیست تومان در ماه رمضان و در حال روزه به قتل برسانند؟

این ثمره تبعیت از شیطان و حاصل وسوسه شیطان است که دشمن نخست انسان است.

دشمن دوم انسان هوای نفس است که مراد از آن مجموعه خواسته های بی قید و شرط و آزاد آدمی است و سومین دشمن به فرموده خداوند در سوره تغابن بعضی از زن ها و فرزندان انسان هستند:

«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ وَ أَوْلاٰدِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ » (1)

ای اهل ایمان! به راستی برخی از همسران و فرزندانتان [به علت بازداشتن شما از اجرای فرمان های خدا و پیامبر] دشمن شمایند.

«انّ» موجود در آیه به معنی یقین کنید و شک نکنید است. یعنی شک نکنید که بعضی از زن ها و فرزندان شما دشمنان شما هستند.

ص:136


1- (1)) . تغابن، 14.

کدام زن ها و فرزندان دشمن انسان اند؟

پاسخ این است که زن ها و فرزندانی که چشم دیدن دینداری پدران یا شوهرانشان را ندارند دشمن آن ها هستند. دشمنی شان هم آن جا آشکار می شود که در مقابل عبادت مرد و خدمت او به بندگان خدا موضع می گیرند و برای مثال می گویند: چرا به پدرت پول می دهی؟ برادرت اگر ورشکست شده به تو چه ربطی دارد؟ ساخت مسجد به تو چه ربطی دارد؟ چرا می خواهی چهار میلیون خرج رفتن به مکه کنی؟ شنیده ایم از تو خواسته اند هزینه جهیزیه دو عروس فقیر را بدهی؟ چرا می خواهی حق ما را برداری و در حلق مشتی مفت خور بریزی؟ و.... و این تازه جزئی از دشمنی های آنان است. به قول نظامی:

این کار زنان راست باز است افسون زنان بد دراز است. (1)

وظیفه مومن در برابر دشمنی خانواده

با این حال، قرآن درباره وظیفه مومنین در قبال دشمنی های زنان و فرزندانشان به صراحت می فرماید:

«فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ». (2)

از [عمل به خواسته های بی جای] آنان [که مخالف احکام خداست] بپرهیزید، و اگر [از آزار و رنجی که به شما می دهند] چشم پوشی کنید و سرزنش کردن آنان را ترک نمایید و از آنان بگذرید [خدا هم شما را مورد الطاف بی کرانش قرار می دهد]؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

پس، وظیفه اول مومنین در قبال این دشمنان خانگی اطاعت نکردن از خواسته های آنان است. از سوی دیگر، خداوند انتظار دارد مومنین با نهایت اخلاق و خوبی با این گروه برخورد کنند. برای همین، قرآن دستور می دهد که مومنان در باطن از یاوه گویی های آن ها گذشت کنند، سر به سرشان نگذارند، و آنان را ببخشند. وعده خداوند این است که

ص:137


1- (1)) . از لیلی و مجنون نظامی گنجوی است.
2- (2)) . تغابن، 14.

اگر با این دشمنان خانگی خوش برخورد باشیم، گناهان ما را بیامرزد و رحمتش را نصیب ما کند.

در نتیجه، کسانی که در خانه خود به چنین آزمایشی مبتلایند باید تلاش کنند محیط خانه و اوقات زن و فرزندان خود را تلخ نکنند و در برابر این حرف ها صبور باشند و از عبادت خدا و خدمت به خلق ملول و خسته نشوند؛ زیرا:

«مردم زیادند و پر توقع؛ و خدا یکی است و سریع الرضا». (1)

همسر و فرزند صالح نعمت است

در مقابل این دسته از خانواده ها، گروه دیگری از زنان و فرزندان هستند که بهترین دوستان انسان اند. این عده انسان های والا و باکرامتی هستند که خیر دنیا و آخرت آدمی را تامین می کنند و تعدادشان در تاریخ بشر نیز اندک نبوده است.

بسیاری از مردان بزرگ همسران والامقامی داشته اند. از جمله، معروف است که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و مرحوم علامه طباطبایی می فرمودند که موفقیت خود را مدیون همسرانشان هستند.

اما بی شک، در تاریخ، هیچ زنی به والایی و کرامت فاطمه زهرا، علیها السلام، نیست.

حکایت فروش نخلستان و انفاق آن

در روایات آمده است که روزی امیرالمؤمنین، علیه السلام، پس از سه روز توقف در صحرا و اشتغال به کار کشاورزی به خانه بازگشتند و در منزل را زدند. وقتی فاطمه زهرا، علیها السلام، در را باز کرد، حضرت با دیدن چهره همسرشان از سبب پریدگی رنگشان جویا شدند. فاطمه زهرا لبخندی زدند و با شرم و حیای بسیار گفتند: علی جان، در این سه روز

ص:138


1- (1)) . از جملات معروف مرحوم شیخ علی صفایی حائری (ع- ص) است.

که شما نبودید، من و حسن و حسین گرسنه خوابیدیم.

با شنیدن این سخن، حضرت از درب منزل بازگشتند و فرمودند: می روم تا به امید خدا غذایی تهیه کنم.

در راه، حضرت به سلمان فارسی برخوردند و به او فرمودند: باغ آبادی دارم که می خواهم همین امروز آن را بفروشم. سلمان نیز گفت: کسی را پیدا می کنم! و رفت.

از قضا، سلمان کسی را دید که در پی باغی برای خرید بود و به او گفت: باغ آبادی دارم که تمام درخت هایش را علی کاشته است، آن را می خری؟ مرد گفت: درختی که علی کاشته است را نخرم؟ و درباره قیمتش پرسید. سلمان گفت: می دانی که انصاف در علی موج می زند. این باغ اگر دست کسی دیگر بود، مثلا چهل هزار دینار بر آن قیمت می گذاشت، ولی علی معتقد است این باغ در حال حاضر دوازده هزار دینار بیشتر نمی ارزد.

مرد گفت: خریدارم! بعد همراه با سلمان نزد امیرالمؤمنین رفت.

حضرت پس از پایان کار، با خود حساب کردند که خانواده من امروز و امشب برای ناهار و شامشان پول نیاز دارند، لذا بقیه این پول زیادی است. این بود که به مسجد رفتند و نماز را به پیامبر اقتدا کردند. بعد از نماز نیز، حضرت همه پول ها را جلو در مسجد روی خاک ریختند و اعلام کردند: هر کس پولی نیاز دارد بردارد!

مردم گروه گروه آمدند و به قدر نیازشان از آن پول برداشتند و رفتند و سر آخر، فقط خاک کوچه بر جا ماند.

بدین ترتیب، حضرت دوباره گرسنه و دست خالی به طرف خانه به راه افتادند. ایشان یقین داشت که همسرش برای مال دنیا با او دعوا نمی کند، لذا وقتی به منزل آمد، به همسر خویش گفت: باغ را فروختم و

ص:139

پولش را جلو مسجد انفاق کردم. انگار محتاج تر از ما در میان مردم زیاد بود، زیرا همه را بردند!

حضرت زهرا در مقابل این سخن حضرت با چشم اشکبار دست به دعا برداشت و گفت:

خدایا، این دست را از علی نگیر! (1)(افسوس بزرگ امت اسلام برای همیشه تاریخ آن است که بعد از وفات پیامبر، این معدن علم الهی که دانش های گوناگون سیل وار از جوانب وجودش سرازیر بود (ی نحدر عنی السیل ) (2)، بیل به دست و طناب به کمر، 25 سال خانه نشین شد و جز کشاورزی به کار دیگری نمی پرداخت. (3))

آری، چنین زنانی بهترین دوست شوهران خویش اند و چنین شوهرانی بهترین یاران همسرانشان. با این حال، اگر خانمی بر خلاف سیره آن بانوی باکرامت در مقابل دینداری شوهرش ایستاد و با انفاق و صدقه و اعمال خیر او مخالفت کرد و حتی فرزندان را نیز در این راه با خود همراه کرد، وظیفه مومن تنها عفو و چشم پوشی و آمرزش و گذشت از اوست تا پروردگار عالم غفران و رحمتش را نصیب او کند.

***

این اجمالی از معرفی دشمنان سه گانه انسان بود. با این حال، روایات اسلامی مشحون از نکاتی بس مهم درباره دشمنان انسان است که گروهی از آن ها به معرفی دشمن ترین دشمنان او می پردازند که صعب ترین آن ها چنان که در گفتار پیش به تفصیل بدان پرداخته شد- جهل است. امیرمومنان درباره جهل در روایتی ارزشمند می فرمایند:

«الجهل ادوء الداء». (4)

جهل بدترین بیماری هاست.

ص:140


1- (1)) . این روایت در بحارالانوار، در کتاب حیاۀ امیرالمومنین، باب جوده و کرمه و سخائه آمده است. (مولف). اما سه روایت در این باره: - مناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 351: «سمع أمیر المؤمنین علیه السلام أعرابیا یقول وهو آخذ بحلقۀ الباب: البیت بیتک والضیف ضیفک ولکل ضیف قری فاجعل قرای منک فی هذه اللیلۀ المغفرۀ. فقال: یا أعرابی هو والله أکرم من أن یرد ضیفه بلا قری، وسمعه اللیلۀ الثانیۀ قائلا: یا عزیزا فی عزک یعز من عز عزک أنت أنت لا یعلم أحد کیف أنت إلا أنت أتوجه إلیک بک وأتوسل بک إلیک وأسألک بحقک علیک وبحقک علی آل محمد اعطنی ما لا یملکه غیرک واصرف عنی ما لا یصرفه سواک یا ارحم الراحمین. فقال علیه السلام: هذا اسم الله الأعظم بالسریانیۀ وسمعه اللیلۀ الثالثۀ یقول: یا زین السماوات والأرض ارزقنی أربعۀ آلاف درهم! فضرب یده علی کتف الاعرابی، ثم قال: قد سمعت ما طلبت وما سألت ربک فما الذی تصنع بأربعۀ آلاف درهم؟ قال: الف صداق امرأتی والف أبنی به دارا والف اقضی به دینی والف ألتمس به المعاش، قال: أنصفت یا اعرابی، إذا قدمت المدینۀ فسل عن علی بن أبی طالب. قال: فلما أتی الاعرابی المدینۀ قال للحسین علیه السلام: قل لأبیک صاحب الضمان بمکۀ، فدخل فأخبره قال: ای والله یا حسین ایتینی بسلمان، فلما اتاه قال: یا سلمان اجمع لی التجار، فلما اجتمعوا قال لهم: اشتروا منی الحایط الذی غرسه لی رسول الله بیده، فباعه منهم باثنی عشر ألف درهم فدفع إلی الاعرابی أربعۀ آلاف فقال: یا اعرابی کم أنفقت فی طریقک؟ قال: ثلاثۀ عشر درهما، قال: ادفعوا له ستا وعشرین درهما حتی یصرف الأربعۀ آلاف حیث سأل، وصیر بین یدیه الباقی فلم یزل یعطی قبضۀ قبضۀ حتی لم یتق منها درهم. فلما أتی فاطمۀ ذکر بیع الحائط قالت: فأین الثمن؟ قال: دفعته والله إلی عیون استحییت منها ان أحوجها إلی ذل المسألۀ فأعطیتهم قبل ان یسألونی، فقالت لا أفارقک أو یحکم بینی وبینک أبی إذ أنا جایعۀ وابنای جایعان لم یکن لنا فی اثنی عشر ألف درهم درهم نأکل به الخبز، فقال: یا فاطمۀ لا تلاحینی وخلی سبیلی. فهبط جبرئیل علی النبی فقال: السلام یقرأ علیک السلام ویقول بکت ملائکۀ السماوات للزوم فاطمۀ علیا فاذهب إلیهما، فجاء إلیهما فقال: یا بنتی مالک تلزمین علیا؟ نقصت علیه القصۀ فقال: خل سبیله فلیس علی مثل علی تضرب ید. ثم خرجا من الدار فما لبث ان رجع النبی فقال: یا فاطمۀ رجع أخی؟ فقالت: لا، فأعطاها سبعه دراهم سودا هجریۀ وقال قولی له یبتاع لکم بها طعاما، فلما اتاها أعطته الدراهم فاخذها وقال:بسم الله والحمد لله کثیرا طیبا من فضل الله، فذهب إلی السوق... ». - مناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 350: «ان علیا أصبح ساغبا فسأل فاطمۀ طعاما فقالت: ما کانت إلا ما أطعمتک منذ یومین آثرت به علی نفسی وعلی الحسن و الحسین فقال: ألا أعلمتنی فأتیتکم بشئ، فقالت: یا أبا الحسین انی لأستحی من إلهی ان أکلفک ما لا تقدر علیه فخرج واستقرض من النبی دینارا فخرج یشتری به شیئا فاستقبله المقداد قائلا: ما شاء الله، فناوله علی الدینار ثم دخل المسجد فوضع رأسه فنام. فخرج النبی فإذا هو به فحرکه وقال: ما صنعت؟ فأخبره فقام وصلی معه فما قضی النبی صلاته قال: یا أبا الحسن هل عندک شئ نفطر علیه فنمیل معک؟ فأطرق لا یجیب جوابا حیاء منه وکان الله أوحی إلیه ان یتعشی تلک اللیلۀ عند علی، فانطلقا حتی دخلا علی فاطمۀ وهی فی مصلاها وخلفها جفنۀ تفور دخانا فأخرجت فاطمۀ الجفنۀ فوضعتها بین أیدیهما فسأل علی علیه السلام: «أنی لک هذا؟ قالت هو من فضل الله ورزقه ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب». قال: فوضع النبی کفه المبارک بین کتفی علی ثم قال: یا علی هذا بدل دینارک، ثم استعبر النبی باکیا وقال: الحمد لله الذی لم یمتنی حتی رأیت فی ابنتی ما رأی زکریا لمریم». - نیز مناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 347: «جاء رجل إلی رسول الله فشکا إلیه الجوع. فبعث رسول الله إلی أزواجه فقلن ما عندنا إلا الماء فقال صلی الله علیه وآله: من لهذا الرجل اللیلۀ؟ فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: أنا یا رسول الله، وأتی فاطمۀ وسألها: ما عندک یا بنت رسول الله؟ فقالت: ما عندنا إلا قوت الصبیۀ لکنا نؤثر به ضیفنا. فقال علی: یا بنت محمد، نومی الصبیۀ واطفی المصباح وجعلا یمضغان بألسنتهما. فلما فرغ من الاکل أتت فاطمۀ بسراج فوجدت الجفنۀ مملوۀ من فضل الله، فلما أصبح صلی مع النبی فلما سلم النبی من صلاته نظر إلی أمیر المؤمنین وبکی بکاء شدیدا وقال: یا أمیر المؤمنین، لقد عجب الرب من فعلکم البارحۀ اقرأ «وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ » أی مجاعۀ «ومن یوق شح نفسه» یعنی علیا وفاطمۀ والحسن والحسین فأولئک هم المفلحون».
2- (2)) . نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
3- (3)) . البته، این چیزی نیست که ما نقل کنیم تا بگویند شیعه این سخنان را به علی بسته است. این مطلب را در جلد اول نهج البلاغه شرح ابن ابی الحدید معتزلی سنی هم می توان دید. ابن ابی الحدید می گوید: من سراغ هر برنامه مثبتی می روم می بینم علی در آن برنامه در جهان حرف اول را می زند. یکی از این برنامه ها علم است. این منبعی که به گفته خودش معرفت و علم سیل وار از او می ریخت، بعد از مرگ پیامبر بلایی به سرش آوردند که تمام این سیل علم بلا استفاده ماند و سرآخر آن را با خود به خاک برد. عجب ضرری جهان بشریت کرد! 25 سال علی باغبانی معمولی بود. نه منبری دستش بود، نه کلاسی داشت، نه دفتری و نه شاگردی. اگر هم کسی سلامی به او می کرد بازخواستش می کردند و مردم می ترسیدند سراغ ایشان بروند. (مولف)
4- (4)) . العقل والجهل فی الکتاب والسنۀ، ری شهری، ص 180 (اقتباس از غرر الحکم: 820)؛ نیز حدیث قبلی آن: «أسوأ السقم الجهل».

به تحقیق نیز، بیماری ای در این عالم بدتر و کشنده تر از نفهمی و جهل نیست. سعدی در بیت زیبایی به همین معنا اشاره می کند و می گوید:

داروی معرفت از پیر طریقت بستان کآدمی را بَتَر از علّت نادانی نیست.

جهل سبب می شود انسان واقعیت ها را وارونه بفهمد و فرق میان خوب و بد را نشناسد. در نتیجه، با خدا و پیامبران الهی و بندگان صالح خدا دشمن باشد و به جنگ آنان برود؛ یعنی همان کاری که قریش با پیامبر اکرم کردند.

مقایسه عظمت پیامبر اکرم با حضرت موسی، علیهما السلام

(1)

بر اساس آیات قرآن، وقتی حضرت موسی به مرز وادی سینا رسید، شب شده بود و هوا سرد بود. حضرت نیز از شهر مدین عازم مصر بود و همسر و فرزندش با او بودند. در همین حال که حضرت در پی جایی برای ماندن بود یا کسی را می حست که از او راه را بپرسد، از دور نوری را دید. از این رو، به همراهان خود گفت:

«إِذْ رَأیٰ نٰاراً فَقٰالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نٰاراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهٰا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النّٰارِ هُدیً ». (2)

هنگامی که آتشی دید، پس به خانواده اش گفت: درنگ کنید؛ بی تردید من آتشی دیدم، [می روم] شاید شعله ای از آن را برایتان بیاورم یا نزد آتش [برای پیدا کردن راه] راهنمایی بیابم.

حضرت در پی آن نور به راه افتاد، ولی وقتی به نزدیک آن رسید، زیباترین صدای هستی را شنید که به او می فرمود:

«إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُویً ». (3)

ای موسی، به یقین این منم پروردگار تو، پس کفش خود را از پایت بیفکن؛ زیرا تو در وادی مقدس طوی هستی.

اما مقام پیامبر؛ وقتی در شب معراج جبرئیل در مقام چهارم متوقف شد

ص:141


1- (1)) . برای شناخت فضیلت پیامبر بر سایر انبیاء رک: الخرائج والجرائح، قطب الدین راوندی، ج 2، ص 911: «وإن کان موسی - علی نبینا وعلیه السلام - قلب الله تعالی له العصا حیۀ، فمحمد صلی الله علیه وآله دفع إلی عکاشۀ بن محصن یوم بدر، لما انقطع سیفه، قطعۀ جریدۀ ملقاۀ هناک فتحولت سیفا فی یده. ولما دعا محمد صلی الله علیه وآله أبا جهل لیؤدی ثمن بعیر الغریب، إذ لم یعطه شیئا، أتی إلیه ثعبان وقال: إن لم تخرج إلی محمد، وتقضی الغریب، لابتلعتک. حتی خرج هائما. وکذلک قد أظهر الله سبحانه ثعبانا، لاجل آل محمد - علیه وعلیهم السلام - حین هموا بقتل واحد منهم علیهم السلام. وإن محمدا صلی الله علیه وآله دعا الشجرۀ، فأقبلت نحوه تخد الارض، وکذلک أوصیاؤه علی ما قدمناه. وإن کان موسی - علی نبینا وعلیه السلام - ضرب الحجر بعصاه، فانفجرت منه اثنتا عشرۀ عینا، فمحمد صلی الله علیه وآله کان یتفجر الماء من بین أصابعه. وانفجار الماء من بین اللحم والدم أعجب من خروجه من الحجر، لان ذلک معتاد علی وجه. وقد أخرج أوصیاؤه - علیه وعلیهم السلام - الماء من الجب الذی لا ماء فیه إلی رأسه حتی شرب الناس منه. وإن النبی صلی الله علیه وآله قال: إن المهدی من ولدی یفعل مثل ما فعل موسی عند خروجه من مکۀ إلی الکوفۀ. وإن موسی ضرب البحر بعصاه فانفلق، فکان آیۀ، فمحمد صلی الله علیه وآله لما خرج إلی خیبر إذا هو بواد یشخب فقدروه أکثر من أربع عشرۀ قامۀ، والعدو من ورائهم فقال الناس: إنا لمدرکون. قال: کلا. فدعا، وعبرت الخیل والابل علی الماء لا تندی حوافرها وأخفافها. ولما عبر عمرو بن معدی کرب بعسکر الاسلام بالبحر بالمدائن کان کذلک. وإن کان موسی علیه السلام قد أتی فرعون بألوان العذاب من الجراد والقمل والضفادع والدم، فرسولنا صلی الله علیه وآله قد أتی بالدخان علی المشرکین، وهو الذی ذکره الله تعالی فی قوله: (یَوْمَ تَأْتِی السَّمٰاءُ بِدُخٰانٍ مُبِینٍ ) وما أنزل الله سبحانه وتعالی علی الفراعنۀ یوم بدر، وما أنزل علی المستهزئین بعقوبات شتی فی یوم واحد (وقد مضی تفصیل ذلک. فأما تکلیم الله تعالی لموسی علیه السلام فانه کان علی الطور ورسولنا صلی الله علیه وآله قد (دَنٰا فَتَدَلّٰی فَکٰانَ قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ ) وقد کلمه الله تعالی هناک فوق السماوات. وأما المن والسلوی والغمام واستضاءۀ الناس من موسی علیه السلام بنور سطع من یده فقد اوتی رسولنا صلی الله علیه وآله ما هو أفضل منه، وقد احلت له الغنائم، ولم تحل لاحد قبله وأصاب أصحابه مجاعۀ فی سریۀ بناحیۀ البحر، فقذف لهم البحر حوتا، فأکلوا منه نصف شهر، وقدموا بودکه وکانوا خلقا کثیرا. وکان صلی الله علیه وآله یطعم الانفس الکثیرۀ من طعام یسیر، ویسقی الجماعۀ الجمۀ من الشربۀ من اللبن حتی یرووا. روی حمزۀ بن عمرو الاسلمی قال: إنا نفرنا مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی لیلۀ ظلماء فأضاءت أصابعه لنا، فانکشفت الظلمۀ. وهذا أعجب مما کان لموسی علیه السلام. وأما الید البیضاء لموسی، فقد اعطی رسولنا صلی الله علیه وآله أفضل منه، وذلک أن نورا کان یضئ أبدا عن یمینه، وعن یساره، حیثما جلس وقام تراه الناس، وقد بقی ذلک النور إلی یوم القیامۀ یسطع من قبره، وکذا کان مع وصیه وأولاده المعصومین فی حیاتهم، والآن یکون یسطع من قبورهم، وکذا فی کل بقعۀ مر بها المهدی علیه السلام یری نورا ساطعا. وإن کان موسی علی نبینا وعلیه السلام ارسل إلی فرعون، فأراه الآیۀ الکبری، فنبینا صلی الله علیه وآله ارسل إلی فراعنۀ شتی کأبی لهب، وأبی جهل، وشیبۀ، وعتبۀ ابنی ربیعۀ، وابی ابن خلف، والولید بن المغیرۀ، والعاص بن وائل السهمی والنضر بن الحارث وغیرهم، وأراهم سبحانه الآیات فی الآفاق، وفی أنفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق ولم یؤمنوا. وإن کان الله تعالی انتقم لموسی علیه السلام من فرعون، فقد انتقم لمحمد صلی الله علیه وآله یوم بدر منهم، فقتلوا جمیعا، والقوا فی القلیب وانتقم له من المستهزئین، فأخذهم بأنواع البلاء، علی ما مضی ذکره. وإن کان موسی علیه السلام صارت عصاه ثعبانا، واستغاث فرعون منه رهبۀ، فقد اعطی محمدا مثله لما جاء إلی أبی جهل شفیعا لصاحب الدین، خاف أبو جهل، وقضی دین الغریب ثم إنه عوتب، فقال: رأیت عن یمین محمد ویساره ثعبانین تصطک أسنانهما وتلمع النیران من أبصارهما، لو امتنعت لم آمن أن یبتلعنی الثعبان. وإن کان الله سبحانه قال لموسی: (وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی ) فقال سبحانه فی وصی محمد علیه السلام وأولاده: (سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمٰنُ وُدًّا) .
2- (2)) . طه، 10؛ نیز نمل، 7: «إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نٰاراً سَآتِیکُمْ مِنْهٰا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهٰابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ » ؛ نیز قصص، 29: «فَلَمّٰا قَضیٰ مُوسَی الْأَجَلَ وَ سٰارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جٰانِبِ الطُّورِ نٰاراً قٰالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نٰاراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهٰا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النّٰارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ » .
3- (3)) . طه، 12.

و در پاسخ سوال پیامبر از علت عدم همراهی ایشان گفت که به اندازه بال مگسی نمی تواند نزدیک تر شود و اگر جلوتر برود می سوزد، پیامبر به احترام آن وادی خم شد تا نعلین خویش را از پای درآورد. در همین حال، خطاب رسید که به کفش خویش دست نزن و بگذار گرد و غبار کفشت در این حریم بماند! (1)این فاصله میان پیامبر اکرم و حضرت موسی بن عمران است و این احترامی است که خداوند برای آخرین فرستاده خویش قائل است؛ اما انسان جاهلی که قدرت تمییز خوب از بد و ارزش از ضد ارزش را ندارد، در شهر مدینه و در کنار کوه احد سنگ را در فلاخن می گذارد و به سوی پیامبر پرتاب می کند و دندان و پیشانی حضرت را می شکند و از این کار احساس سرور در خویش می کند.

به راستی، برای چه این مردم با پیامبر مخالفت می کردند و کمر همت به قتل ایشان بسته بودند؟ سبب این رفتار را رسول خدا خود در میدان احد و پس از این واقعه بیان داشته اند. ایشان در حق این مردم دعا کرده و فرموده اند:

«اللهم اغفر لقومی فإنهم لا یعلمون ». (2)

خداوندا، قوم مرا ببخش، زیرا آنان نمی دانند چه می کنند.

آری، جهل منشأ همه اشتباهات و بدترین بیماری هاست. بیماری ای که سبب می شود انسان کرامت الهی خویش را از دست بدهد و از اعلی علیین به اسفل السافلین سقوط کند.

ص:142


1- (1)) . مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 155؛بحار الأنوار، ج 18، ص 382: فلما بلغ الی سدرۀ المنتهی فانتهی الی الحجب فقال جبرئیل: تقدم یا رسول الله لیس لی أجوز هذا المکان ولو دنوت أنملۀ لاحترقت. أبو بصیر قال: سمعته یقول: ان جبرئیل احتمل رسول الله حتی انتهی به الی مکان من السماء ثم ترکه فقال له: ما وطأنبی قط مکانک».
2- (2)) . إقبال الأعمال، سید ابن طاووس، ج 1، ص 385: ««کلما آذاه قومه الکفار، وبالغوا فیما یفعلون، قال صلوات الله علیه وآله: «اللهم اغفر لقومی فإنهم لا یعلمون»؛ نیز مناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 166: «وکان النبی صلی الله علیه وآله یرمی ویقول: اللهم اهد قومی فإنهم لا یعلمون، فرماه ابن قمئۀ بقذافۀ فأصاب کفه، ورماه عبد الله بن شهاب بقلاعۀ فأصاب مرفقه وضربه عتبۀ بن أبی وقاص أخو سعد علی وجهه فشج رأسه فنزل من فرسه، ونهبه ابن قمئۀ وقد ضربه علی جنبه وصاح إبلیس من جبل أحد إلا أن محمدا قد قتل...»؛ نیز بحار الأنوار، ج 35، ص 177: «ان النبی صلی الله علیه وآله ضرب بحربۀ فی خده یوم حنین فسقط إلی الأرض، ثم قام وقد انکسرت رباعیته والدم یسیل علی حر وجهه، فمسح وجهه ثم قال: اللهم اهد قومی فإنهم لا یعلمون».

ص:143

ص:144

ص:145

ص:146

ص:147

ص:148

ص:149

ص:150

9- مفهوم واقعی معرفت و جهل

اشاره

ص:151

ص:152

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

سخن در گفتارهای پیش درباره دشمنان انسان بود. البته، نه دشمنانی که با سلاح مادی به انسان حمله می کنند، بلکه دشمنانی که حملات و خطراتشان متوجه قلب و عقل و ایمان و شخصیت انسان است.

کتاب خدا این گروه از دشمنان را به صراحت معرفی کرده، اهدافشان را بیان فرموده و راه مبارزه با آنان را نیز تعلیم داده است که در این باره سه دشمن معرفی و روش های دشمنی و راه مبارزه با آنان بیان گردید. هم چنین، از میان دشمنانی که در قرآن و روایات مطرح بود دشمن ترین دشمنان هم معرفی شد که این تعبیر به زیان و خطر سنگین تر این دشمنان نظر دارد.

یکی از دشمنانی که هم قرآن کریم، هم پیامبر عظیم الشأن اسلام، صلی الله علیه وآله وسلم، و هم ائمه طاهرین، علیهم السلام، با عنوان دشمن ترین دشمنان آن را به مردم معرفی کرده و خطرش را گوشزد کرده اند جهل و نادانی است.

ص:153

منظور از جهل چیست ؟

مراد از جهل در لسان قرآن و معصومین، علیهم السلام، جهل به امور مادی و قواعد طبیعت نیست. درست است که ناآگاهی از این امور نیز جهل محسوب می شود، اما مسئله این است که با عالم شدن در این امور هدفی که پروردگار از علم و معرفت دارد تأمین نمی شود.

خداوند علم به این امور را علم به ظواهر می داند و می فرماید:

«وَعْدَ اللّٰهِ لاٰ یُخْلِفُ اللّٰهُ وَعْدَهُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ . یَعْلَمُونَ ظٰاهِراً مِنَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غٰافِلُونَ ». (1)

خدا این وعده را داده است و خدا از وعده اش تخلف نمی کند، ولی بیشتر مردم معرفت و شناخت [نسبت به وفای قطعی خدا در مورد وعده اش] ندارند. [تنها] ظاهری [محسوس] از زندگی دنیا را می شناسند و آنان از آخرت [که سرای ابدی و دارای نعمت های جاودانی و حیات سرمدی است] بی خبرند.

آیه شریفه به صراحت بیان می دارد که در دنیا، عده ای امور و روابط مادی را خوب می شناسند، ولی از دیگر معارف غافل و بدان ها جاهل اند و راهشان به دوزخ ختم می شود.

دوزخ اختصاص به جاهلان ندارد

آیاتی چند از قرآن مجید تصریح دارند که دوزخ مخصوص جاهلان نیست، زیرا قرآن گروهی از عالمان و دانشمندان را به صورت فردی و جمعی نام می برد که آنان نیز در قیامت اهل دوزخ هستند. از جمله:

- «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنٰاهُ آیٰاتِنٰا فَانْسَلَخَ مِنْهٰا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطٰانُ فَکٰانَ مِنَ الْغٰاوِینَ * وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذٰلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ». (2)

ص:154


1- (1)) پی نوشت . روم، 6- 7.
2- (2)) . اعراف، 176 175.

و سرگذشت کسی که آیات خود را به او عطا کردیم و او عملاً از آنان جدا شد، برای آنان بخوان؛ پس شیطان او را دنبال کرد [تا به دامش انداخت] و در نتیجه از گمراهان شد. و اگر می خواستیم [درجات و مقاماتش را] به وسیله آن آیات بالا می بردیم، ولی او به امور ناچیز مادی و لذت هایِ زودگذرِ دنیایی تمایل پیدا کرد واز هوای نفسش پیروی نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است [که] اگر به او هجوم بری، زبان از کام بیرون می آورد، واگر به حال خودش واگذاری [باز هم] زبان از کام بیرون می آورد. این داستان گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند؛ پس این داستان را [برای مردم] حکایت کن، شاید [نسبت به امور خویش] بیندیشند.

- «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرٰاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهٰا کَمَثَلِ الْحِمٰارِ یَحْمِلُ أَسْفٰاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ ». (1)

وصف کسانی که عمل کردن به تورات به آنان تکلیف شده است، آن گاه به آن عمل نکردند، مانند درازگوشی است که کتاب هایی را [که هیچ آگاهی به محتویات آن ها ندارد] حمل می کند. چه بد است سرگذشت مردمی که آیات خدا را تکذیب کردند. و خدا مردم ستمکار را هدایت نمی کند.

منظور از آن علم و معرفتی که ضد جهل است معرفت به مسائل الهی، شناخت حلال و حرام خدا، معرفت به قرآن کریم، معرفت به انبیاء الهی و ائمه طاهرین، و معرفت به فرهنگ این بزرگواران است. چنین معرفتی اسلحه مقابله با دشمن ترین دشمنان یعنی جهل است. پس، اگر کسی بخواهد با جهل خویش بجنگد و در این جنگ پیروز شود، باید در حد وسع و توانش اهل معرفت به قرآن و مکتب اهل بیت باشد.

دانش هر کسی به قدر وسعت اوست

به نقل کتاب ینابیع المودۀ - که از کتب معتبر اهل سنت است و بسیار کتاب پرقیمتی است و من در میان کتب اهل سنت کمتر نمونه این کتاب

ص:155


1- (1)) . جمعه، 5. اکثر آیات سوره مائده نیز معذبین روز قیامت را بیان می کنند. به خصوص آیات مربوط به هابیل و قابیل (آیات 27 - 31).

را در ارزش دیده ام- روزی امیرالمومنین علی بن ابی طالب، علیه السلام، به شاگرد مکتب تفسیری اش ابن عباس فرمود:

«لو شئت لأوقرت من تفسیر الفاتحة سبعین بعیرا». (1)

یعنی اگر بخواهم آنچه در هفت آیه سوره حمد آمده است را برای شما بگویم، نوشته هایش را 70 شتر جوان باید حمل کنند.

چنین علم و معرفت وسیعی در وجود مبارک امیرمومنان می گنجد، اما از دیگران رسیدن به چنین علم و معرفتی خواسته نشده است. آن مقدار معرفتی که از همه خواسته شده این است که لااقل با مطالعه آیات آخر سوره بقره انسان بفهمند که ربا گناهی است که خدا و پیامبر به مرتکبانش اعلام جنگ داده اند. (دقت شود! نه این که رباخوار به خدا وپیغمبر اعلام جنگ داده باشد):

«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِیَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوٰالِکُمْ لاٰ تَظْلِمُونَ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ ». (2)

ای اهل ایمان! از خدا پروا کنید، و اگر مؤمن [واقعی] هستید آنچه را از ربا [بر عهده مردم] باقی مانده رها کنید. واگر چنین نکردید [و به رباخواری اصرار ورزیدید] به جنگی بزرگ از سوی خدا و رسولش [بر ضد خود] یقین کنید؛ و اگر توبه کردید، اصل سرمایه های شما برای خود شماست [و سودهای گرفته شده را به مردم بازگردانید] که در این صورت نه ستم می کنید و نه مورد ستم قرار می گیرید.

این آیات شریفه صراحت بر این معنا دارند که به رباخواران از جانب خدا و پیغمبر اعلان جنگ شده است. به عبارت دیگر، خدا و پیامبر در یک طرف و رباخواران در طرف دیگر قرار دارند.

معرفت در برخورد با همسر

حداقل این مقدار معرفت از ما خواسته شده که با مطالعه آیات آخر

ص:156


1- (1)) . ینابیع المودّۀ، قندوزی، ج 1، ص 205: «قال أمیر المؤمنین علیه السلام: لقد حزت علم الأولین وإننی * ظنین بعلم الآخرین کتوم / وکاشف أسرار الغیوب بأسرها * وعندی حدیث حادث وقدیم / وإنی لقیوم علی کل قیم * محیط بکل العالمین علیهم. ثم قال علیه السلام: لو شئت لأوقرت من تفسیر الفاتحۀ سبعین بعیرا»؛ نیز مناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 322: «قال علی علیه السلام: لو شئت لأوقرت سبعین بعیرا فی تفسیر فاتحۀ الکتاب»؛ نیز عوالی اللئالی، أحسائی، ج 4، ص 102؛ نیز إعانۀ الطالبین، بکری دمیاطی، ج،1، ص 9: «عن علی علیه السلام أنه قال: «لو شئت لأوقرت سبعین بعیرا من باء بسم الله الرحمان الرحیم».
2- (2)) . بقره، 278 -279.

سوره بقره و اول سوره نساء بفهمیم که با همسرانمان در طول زندگی مشترک و در زمان جدایی و طلاق چگونه باید رفتار کنیم. (1)قرآن اجازه می دهد زن و مردی که با هم سازگاری ندارند و هیچ راهی جز جدایی برای خود نمی بینند، با حضور دو شاهد عادل از هم جدا شوند، اما این زن را در ایام عده طلاق نمی توان از خانه بیرون کرد. این خلاف دستور قرآن است، (2) زیرا این زن باید در خانه شوهرش بماند و شوهر باید لباس و خوراکش را مانند سابق بامحبت و بی منت تامین کند و به او احترام بگذارد.

در نهایت هم، اگر چند روز گذشت و مرد و زن از این طلاق پشیمان شدند، بدون واسطه و تنها با ابراز پشیمانی از جدایی، آن طلاق باطل می شود و نیاز به عقد مجدد ندارد و دوباره این زن و مرد زن و شوهر هستند. (3)آری، این حداقل مقدار معرفت و عمل به قرآن است. متاسفانه، در موضوع طلاق در این کشور به فرمایش قرآن عمل نمی شود. لذا، اغلب وقتی دو نفر می خواهند از هم جدا شوند، دریایی از تهمت و غیبت و فحش و جار و جنجال و کشمکش بر سر مهریه و نفقه و اجرت المثل و تردید در پاکدامنی زن و وفاداری شوهر و... ایجاد می شود و دو خانواده زیر هوار انواع گناهان له می شوند تا دو نفر بتوانند از هم جدا شوند.

این رفتار مسلمانان در طلاق به سبب نبود معرفت و حضور بدترین دشمن ها - یعنی جهل- در آنان است.

حفظ دین از گزند دشمنان، شریک قرار ندادن برای خدا، کسب مال حلال، اقامه نماز، عمل به واجبات و ترک محرمات، احترام و نیکویی به پدر و مادر، و... نیز در زمره چیزهایی است که نیاز به معرفت دارد و داشتن این مقدار معرفت برای همه واجب است.

ص:157


1- (1)) . اشاره است به این آیه: نساء، 19 - 21 «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسٰاءَ کَرْهاً وَ لاٰ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مٰا آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاّٰ أَنْ یَأْتِینَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللّٰهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً * وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدٰالَ زَوْجٍ مَکٰانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلاٰ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِیناً * وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضیٰ بَعْضُکُمْ إِلیٰ بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثٰاقاً غَلِیظاً» .
2- (2)) . بقره، 229: «اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ وَ لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاّٰ أَنْ یَخٰافٰا أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اللّٰهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اللّٰهِ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ فَلاٰ تَعْتَدُوهٰا وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ » ، نیز بقره، 231 «وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لاٰ تُمْسِکُوهُنَّ ضِرٰاراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لاٰ تَتَّخِذُوا آیٰاتِ اللّٰهِ هُزُواً وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ مٰا أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتٰابِ وَ الْحِکْمَةِ یَعِظُکُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ » .
3- (3)) . البته، این حکم در طلاق رجعی و تنها در دو بار طلاق معتبر است. زیرا طلاق سوم شرایط خاص خود را دارد؛ چنانکه بر اهل علم پوشیده نیست. بقره، 228 - 229: «وَ الْمُطَلَّقٰاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاٰثَةَ قُرُوءٍ وَ لاٰ یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ فِی أَرْحٰامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذٰلِکَ إِنْ أَرٰادُوا إِصْلاٰحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجٰالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ * اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ وَ لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاّٰ أَنْ یَخٰافٰا أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اللّٰهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اللّٰهِ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ فَلاٰ تَعْتَدُوهٰا وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ » .

مواجهه موسی و فرعون، درسی برای برخورد با مخالفان

شخصیت فرعون در قرآن سمبل هر ستمی است. او ادعای خدایی کرد، زن ها را به بیگاری کشید، بچه ها را کشت، مردم را بر اثر تحمیل کارهای طاقت فرسا به کام مرگ فرستاد، وخلاصه، هر ستمی از دستش بر آمد انجام داد. قرآن درباره او می فرماید:

«نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسیٰ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ * إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِسٰاءَهُمْ إِنَّهُ کٰانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ ». (1)

بخشی از سرگذشت [مهم] موسی و فرعون را برای [عبرت گرفتن] مردمی که ایمان می آورند به حق و راستی بر تو می خوانیم. همانا فرعون [در سرزمین مصر] برتری جویی و سرکشی کرد و مردمش را گروه گروه ساخت، در حالی که گروهی از آنان را ناتوان و زبون گرفت، پسرانشان را سر می برید، و زنانشان را [برای بیگاری گرفتن] زنده می گذاشت؛ بی تردید او از مفسدان بود.

با همه این ها، وقتی خداوند به موسی و هارون دستور می دهد نزد فرعون بروند به آنان می فرماید:

«اِذْهَبٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ . فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ ». (2)

هر دو به سوی فرعون بروید؛ زیرا او [در برابر خدا] سرکشی کرده است. پس با گفتاری نرم به او بگویید. امید است که هوشیار شود و [آیین حق را بپذیرد] یا بترسد [و از سرکشی باز ایستد].

البته، «قول لیّن» در آیه تنها به معنی سخن نرم گفتن نیست، زیرا کسی که می خواهد با سخن نرم به میدان بیاید باید رفتار و اعمال و حالاتش نیز نرم باشد. چگونه می شود کسی قیافه عصبانی و تلخ به خود بگیرد و بخواهد نرم حرف بزند؟ این کار مثل این است که کسی سرکه را با عسل مخلوط کند. پس، «فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً» به این معناست که ای موسی،

ص:158


1- (1)) . قصص، 3-4.
2- (2)) . طه، 43 - .44

برای فرعون چهره در هم نکش و عصبانی و تلخ و زمخت مباش، بلکه با محبت و نرمی سخنت را روی موج عاطفه بریز و تحویل او بده. (1)

رمز موفقیت پیامبر اسلام

قرآن در آیه ای دیگر رمز موفقیت پیامبر در هدایت مردم را نیز همین نرمی و مهربان بودن ایشان می داند و می فرماید:

«فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ ». (2)

[ای پیامبر!] پس به مهر و رحمتی از سوی خدا با آنان نرمخوی شدی، و اگر درشتخوی و سخت دل بودی، از پیرامونت پراکنده می شدند؛ بنابراین از آنان گذشت کن، و برای آنان آمرزش بخواه، و در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛ زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.

خواسته قرآن این است که جامعه این چنین با هم پیوند داشته باشد، زیرا از نظر قرآن، دشمنی و خصومت و اختلاف ممنوع است. حال، اگر کسی با ما اختلاف پیدا کرد و دشمن ما شد، به فرموده قرآن مجید در سوره رعد وظیفه ما این است که تا می شود با او به نرمی رفتار کنیم و بدی های او را به خوبی پاسخ گوییم:

«وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدّٰارِ». (3)

کسانی که برای به دست آوردن خشنودی پروردگارشان [در برابر گناهان و انجام وظایف و حوادث] شکیبایی ورزیدند، و نماز را بر پا داشتند، و بخشی از آنچه را روزی آنان کردیم در نهان و آشکار انفاق نمودند، و همواره با نیکیِ زشتی و پلیدی را دفع می کنند، اینانند که فرجام نیک آن سرای ویژه آنان است.

ص:159


1- (1)) . البته، شاید بتوان این دستور خداوند را متاثر از این مطلب دانست که فرعون موسی را در کاخ خود پرورده بود و حق پدری به گردن او داشت. (مولف)
2- (2)) . آل عمران، 159.
3- (3)) . رعد، 22.

این بخشی از معارفی است که قرآن همه را به یادگیری و عمل به آن ها دعوت می کند و این مفهوم واقعی معرفتی است که در برابر جهل قرار دارد و از معرفت به قرآن و اهل بیت حاصل می شود که نور محض است. در زیارت جامعه کبیره درباره فرهنگ اهل بیت می خوانیم:

«کلامکم نور و امرکم رشد و فعلکم الخیر و وصیتکم التقوی و سجیتکم الکرم و عادتکم الاحسان ». (1)

کلام شما نور، فرمان شما رشد، عمل شما نیک، سفارشتان به تقوی، ویژگیتان جود و کرم، و عادتتان احسان است.

وظیفه همه انسان هاست که خود را از دام جهل نجات دهند و به نور معرفت زندگی خویش را روشن سازند و زنده به نور خدا و نور قرآن و اهل بیت باشند. کسانی که با این نور زندگی نمی کنند و در ظلمات گام بر می دارند مردگان متحرکی بیش نیستند، اگر چه از بهترین دانشگاه های دنیا مدرک فوق تخصص گرفته باشند و در علم به مقام مهمی رسیده باشند. امیرمومنان در این باره می فرمایند:

«الجهل موت». (2)

-«الجاهل میت وان کان حیا». (3)

جهل مرگ است و جاهل مرده متحرکی بیش نیست.

آری، انسانی که این سخنان را نیاموخته به واقع مرده است، گرچه راه برود و مغازه داشته باشد و نفس بکشد و زندگی کند. حافظ در بیت زیبایی این معنا را چنین به تصویر می کشد:

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنید.

به واقع، کسی که با محبت الهی نیامیخته و از این همه معرفت توشه ای نیندوخته مرده است و چنین مرداری در قیامت جز دفن شدن در چاله دوزخ و تبدیل شدن به هیزم جهنم فایده دیگری ندارد:

ص:160


1- (1)) . عیون أخبار الرضا (ع)، شیخ صدوق، ج 1، ص 309؛ نیز تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 100.
2- (2)) . عیون الحکم والمواعظ، لیثی واسطی، ص 36.
3- (3)) . عیون الحکم والمواعظ، لیثی واسطی، ص 65.

«فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ ». (1)

از آتشی که هیزمش مردم و سنگ هایند، بپرهیزید؛ آتشی که برای کافران آماده شده است

«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ عَلَیْهٰا مَلاٰئِکَةٌ غِلاٰظٌ شِدٰادٌ لاٰ یَعْصُونَ اللّٰهَ مٰا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مٰا یُؤْمَرُونَ * یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ». (2)

ای مؤمنان! خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن انسان ها و سنگ هااست حفظ کنید. بر آن فرشتگانی خشن و سخت گیر گمارده شده اند که از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپیچی نمی کنند، و آنچه را به آن مأمورند، همواره انجام می دهند. آن روز گویند:] ای کافران! امروز عذرخواهی مکنید، فقط آنچه را همواره انجام می دادید جزا داده می شوید.

درد بی عقلی دوایش آتش است

انسان جاهل جز جهنم جایگاه دیگری ندارد. قرآن در سوره مبارکه ملک به این معنا تصریح می کند که وقتی کارگردانان جهنم از جهنمیان علت ورودشان به دوزخ را می پرسند، در پاسخ می گویند:

«وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذٰابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ * إِذٰا أُلْقُوا فِیهٰا سَمِعُوا لَهٰا شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ * تَکٰادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّمٰا أُلْقِیَ فِیهٰا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ * قٰالُوا بَلیٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنٰا وَ قُلْنٰا مٰا نَزَّلَ اللّٰهُ مِنْ شَیْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ کَبِیرٍ * وَ قٰالُوا لَوْ کُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا کُنّٰا فِی أَصْحٰابِ السَّعِیرِ * فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ السَّعِیرِ». (3)

و برای کسانی که به پروردگارشان کافر شدند، عذاب دوزخ است و بد بازگشت گاهی است. هنگامی که در آن افکنده شوند، از آن در حالی که در جوش و فوران است، صدایی هولناک و دلخراش می شنوند. نزدیک است که از شدت خشم متلاشی و پاره پاره شود. هرگاه گروهی در آن افکنده شوند، نگهبانانش از آنان می پرسند: آیا شما را بیم دهنده ای نیامد؟ می گویند: چرا، بیم دهنده آمد، ولی او را انکار کردیم و گفتیم: خدا هیچ

ص:161


1- (1)) . بقره، 24.
2- (2)) . تحریم، 6- 7.
3- (3)) . ملک، 6-11.

چیز نازل نکرده است؛ شما بیم دهندگان جز در گمراهی بزرگی نیستید. و می گویند: اگر ما [دعوت سعادت بخش آنان را] شنیده بودیم، یا [در حقایقی که برای ما آوردند] تعقّل کرده بودیم، در میان [آتش] اهل آتش سوزان نبودیم. پس به گناه خود اعتراف می کنند. و مرگ و دوری از رحمت بر اهل آتش سوزان باد!

اگر کسی زندگی را براساس تعقل و اندیشه بنا کند، هرگز وارد آن آتش برافروخته نمی شود؛ زیرا چنین کسی اصرار بر نفهمی ندارد و از لحظه لحظه ایام حیاتش برای رسیدن به فهم بیشتر و بهتر استفاده می کند و از حق و راهبران آن ذره ای عدول نمی کند.

در انتظار کاروان حسینی

نقل است که روزی پدری به فرزندانش گفت: از زندگی در شهر خسته شده ام! سزاست بار زندگی را به صحرا بکشیم! گفتند: هر چه شما امر کنید!

بدین ترتیب، آن ها شهر را رها کردند و خیمه به صحرا زدند و از ثروت فراوانی که داشتند گله عظیمی فراهم کردند و مشغول به کار شدند. یک روز، پدر رو به پسرانش کرد و گفت: خیمه ای آن سوترها دیده ام که از آن جا تکان نمی خورد و صاحب آن جایی نمی رود. بروید ببینید صاحب خیمه کیست و از کدام قبیله است و چرا تنها در این صحرا زندگی می کند و آیا کاری یا مشکلی دارد که برایش انجام دهیم یا حلش کنیم؟

فرزندان به امر پدر به سمت آن خیمۀ تنها رفتند و دیدند صاحب آن مرد باادب و بامعرفتی است. از او پرسیدند: شما چند وقت است که اینجایید؟

گفت: ده سال بیشتر است.

ص:162

گفتند: زن و فرزند یا کاری ندارید؟

گفت: داشتم. کارهایم را کردم و اهل خانه را از خود راضی کردم و تنها به اینجا آمدم.

پرسیدند: شغلی ندارید؟

گفت: چرا. عبادت!

گفتند: کاری هست برایتان انجام دهیم؟

گفت: نه!

پرسیدند: چرا شما در این صحرا مسکن گزیده اید؟

گفت: در این بیایبان خبری هست که در جای دیگر نیست!

گفتند: چه خبری؟

گفت: هر چه در این عالم است در این بیابان است.

آن ها تعجب کردند. چون در آن بیابان جز کویر و خاک چیزی ندیده بودند. از ماجرا پرسیدند. مرد گفت: سال ها پیش، از راستگویی شنیدم که روزی فرزند فاطمه، سلام الله علیها، با یاران و برادران و اهل بیتش در این جا به شهادت می رسد. من نمی دانم آن روز چه روزی است، برای همین، این جا هستم تا آن روز را ببینم و در رکاب ایشان باشم. می ترسم این جا را ترک کنم و در روز موعود این جا نباشم و این افتخار را از دست بدهم!

این اوج معرفت است که انسان بداند چه کسی را به عنوان امام انتخاب کند و ده سال در بیابان چشم به راهش باشد.

وقتی کاروان ابی عبدالله، علیه السلام، به کربلا رسید، این مرد نزد حضرت آمد. امام، علیه السلام، او را در آغوش گرفت و صبح عاشورا نیز این مرد در حمله اول دشمن به شهادت رسید و امام وقتی بر بالین او نشست به سختی گریست. (1)

ص:163


1- (1)) . رک: عنصر شجاعت، اثر مرحوم کوه کمری و پیشوای شهیدان، اثر مرحوم آیت الله سید رضا صدر. (مولف)

ص:164

ص:165

ص:166

10- شرایط کسب و نگهداری معرفت

اشاره

ص:167

ص:168

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

وجود مبارک حضرت سیدالشهداء، در شب عاشورا، بعد از نماز مغرب و عشاء، اهل بیت و یاران خود را در خیمه ای جمع کردند و پروردگار مهربان را به نیکوترین ستایش ها ستودند و حمد حضرت حق را به جا آوردند. حضرت، در این سخنرانی، شش نعمت پروردگار را نیز برشمردند که مهم ترین آن ها نعمت معرفت به معارف الهیه از طریق قرآن و پیامبر اسلام بود. (1)ایشان، در آن شب، از مفاهیم و معارفی که در قرآن آمده است در یک کلمه نام بردند ( علمتنا القرآن ) و فرمودند که معرفت و آگاهی به قرآن را پروردگار عالم به ما 72 نفر مرحمت فرموده است.

البته، این معارف الهیه را خداوند به هر یک از این 72 نفر به تناسب سعه و ظرفیت وجودی شان عنایت کرده بود. از این جا، معلوم می شود که این 72 نفر فقیهان شهید، عالمان شهید، عارفان شهید، عابدان شهید، و زاهدان شهید بودند؛ یعنی شهیدانی بودند که هر یک به تناسب سعه

ص:169


1- (1)) پی نوشت . الإرشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 91؛ نیز روضۀ الواعظین، فتال نیشابوری، ص 183: فجمع الحسین علیه السلام أصحابه عند قرب المساء. قال علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام: «فدنوت منه لأسمع ما یقول لهم، وأنا إذ ذاک مریض، فسمعت أبی یقول لأصحابه: أثنی علی الله أحسن الثناء، وأحمده علی السراء والضراء، اللهم إنی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنبوۀ وعلمتنا القرآن وفقهتنا فی الدین، وجعلت لنا أسماعا وأبصارا وأفئدۀ، فاجعلنا من الشاکرین».

وجودی شان همه ارزش ها را براثر معرفت به قرآن فهمیده و کسب کرده و به آن ها آراسته شده بودند. به همین سبب است که متن زیارت حضرت امام حسین، علیه السلام، و زیارت اهل بیت آن حضرت که در کربلا شهید شدند، و زیارت اصحاب ایشان در بر دارنده بهترین و والاترین معارف الهیه است. در حقیقت، ائمه، علیهم السلام، می خواستند از طریق انشاء این زیارات به مردم بفهمانند که این 72 نفر جامع همه فضایل و مولد همه حقایق بوده اند.

بنیانگذاران مکتب آزادی و آزادگی

این شهدا توانستند زیباترین حقایق را در تاریخ بسازند و فضایی ایجاد کنند که در آن مردم بتوانند آزادی به معنای واقعی اش را درک و لمس کنند. این 72 نفر که از بند هر نوع بت جاندار و بی جان و از بند مال دنیا و همه قیود شیطانی آزاد بودند، از همه تشویق هایی که می خواست آن ها را از مدار حقیقت خارج کند، با واژه « لا والله » (1) استقبال کردند. دقت در این نکته زیباست که آن ها تنها نگفته اند ما فرهنگ شما را نمی پذیریم و حکومت شما را قبول نمی کنیم، بلکه بر سر هر« لا» یک «والله» - که قسم جلاله است- آورده اند؛ گویی به دشمنان خود پیام داده اند که خود را برای فریفتن ما معطل نکنید، زیرا ما از حق بر نمی گردیم.

اعلامیه از قتلگه کرببلا داد

با زینب و سجاد سوی شام فرستاد

این جمله ز خون بود در آن نشریه مستور

باید بشر از قید اسارت شود آزاد.

فرهنگی که این 72 نفر با خون خود بنا نهادند این بود که آزادی واقعی در عالم این است که انسان بنده کسی یا چیزی نباشد. این مفهوم آزادی واقعی است و اگر کسانی خارج از این محدوده هر گونه انحراف و اسارتی را آزادی نام گذارده اند اشتباه کرده اند.

ص:170


1- (1)) . الإرشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 98: « فقال له قیس بن الأشعث: ما ندری ما تقول، ولکن انزل علی حکم بنی عمک، فإنهم لن یروک إلا ما تحب فقال له الحسین: لا والله لا أعطیکم بیدی إعطاء الذلیل، ولا أفر فرار العبید».

آزادی ای که آن بزرگواران در عمل معرفی کردند و به فرهنگ آزادی و آزادگی بدل شد از نکات آموزنده و باارزش حماسه آنان است که با این جمله حضرت پیوند خورده است:

«انی لا اری الموت الا سعادۀ ولا الحیاۀ مع الظالمین الا برما». (1)

همانا من مرگ را جز سعادت و زندگی با ظالمین را جز بدبختی و نمی بینم.

مرگ خاموشی نیست

اکثر مردم مرگ را خاموشی ابدی می دانند و آن را پایان کار می بینند. مرگ در نظر آنان فرو افتادن در تاریکی گور و آغاز وحدت و تنهایی و وحشت است. در حالی که در فرهنگ حسینی، براساس آن اندیشه و فکر و فرهنگ و یقین به پروردگار، موت سعادت تلقی شده است. (2)تا آنجا که می دانیم بزرگان هیچ مکتبی مرگ را به سعادت معنا نکرده اند، آن هم در سیاق چنین جمله ای که به «الاّ» ختم می شود و معنی اش این است که مرگ هیچ معنایی جز خوشبختی و سعادت ندارد. (3)از سوی دیگر، در این فرهنگ، سازش با بردگان شیطان، به منظور تمتع بیشتر از متاع دنیا، چیزی جز بدبختی و شرارت و پستی دانسته نشده است. این بدان سبب است که آن بزرگواران از قیودی که فرهنگ های ضد الهی بر مردم حاکم کرده بودند آزاد بودند.

هر که پیمان با هوالموجود بست

این است که راست قامت ترین مردمان تاریخ را همین 72 نفر می توان دانست، زیرا عارف ترین مردم تاریخ در آن سرزمین گرد آمده بودند. (4)***

ص:171


1- (1)) . تحف العقول، حرانی، ص 245؛ نیز مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 224. وقال علیه السلام فی مسیره إلی کربلاء: «إن هذه الدنیا قد تغیرت وتنکرت وأدبر معروفها، فلم یبق منها إلا صبابۀ کصبابۀ الاناء وخسیس عیش کالمرعی الوبیل، ألا ترون أن الحق لا یعمل به وأن الباطل لا یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا، فإنی لا أری الموت إلا سعادۀ ولا الحیاۀ مع الظالمین إلا برما. إن الناس عبید الدنیا والدین لعق علی ألسنتهم یحوطونه ما درت معائشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الدیانون».
2- (2)) . در قرآن آمده است: «لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ حَتّٰی جٰاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّٰهِ وَ هُمْ کٰارِهُونَ * وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی وَ لاٰ تَفْتِنِّی أَلاٰ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکٰافِرِینَ * إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنٰا أَمْرَنٰا مِنْ قَبْلُ وَ یَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ * قُلْ لَنْ یُصِیبَنٰا إِلاّٰ مٰا کَتَبَ اللّٰهُ لَنٰا هُوَ مَوْلاٰنٰا وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ * قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنٰا إِلاّٰ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللّٰهُ بِعَذٰابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینٰا فَتَرَبَّصُوا إِنّٰا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ * قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْماً فٰاسِقِینَ * وَ مٰا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقٰاتُهُمْ إِلاّٰ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لاٰ یَأْتُونَ الصَّلاٰةَ إِلاّٰ وَ هُمْ کُسٰالیٰ وَ لاٰ یُنْفِقُونَ إِلاّٰ وَ هُمْ کٰارِهُونَ * فَلاٰ تُعْجِبْکَ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کٰافِرُونَ * وَ یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ وَ مٰا هُمْ مِنْکُمْ وَ لٰکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ * لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغٰارٰاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَیْهِ وَ هُمْ یَجْمَحُونَ * وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقٰاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهٰا رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهٰا إِذٰا هُمْ یَسْخَطُونَ * وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ سَیُؤْتِینَا اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّٰا إِلَی اللّٰهِ رٰاغِبُونَ » . توبه، 48- 59. در روایات نیز داریم: تفسیر نور الثقلین، شیخ حویزی، ج 5، ص 380: فی اعتقادات الامامیۀ للصدوق (ره) قیل لعلی بن الحسین علیهما السلام: ما الموت؟ قال:«الموت للمؤمن کنزع ثیاب وسخۀ قملۀ وفک قیود وأغلال ثقیلۀ، و الاستبدال بافخر الثیاب وأطیبها روایح. واوطأ المراکب وآنس المنازل، وللکافر کخلع ثیاب فاخرۀ والنقل عن منازل أنیسۀ والاستبدال بأوسخ الثیاب وأخشنها، وأوحش المنازل وأعظم العذاب» .
3- (3)) . در آخرین دعای حضرت جلوه های دیگری از این فرهنگ آمده است: مصباح المتهجد، شیخ طوسی، ص 827: «اللهم متعالی المکان عظیم الجبروت شدید المحال غنی عن الخلائق عریض الکبریاء قادر علی ما تشاء قریب الرحمۀ صادق الوعد سابغ النعمۀ حسن البلاء قریب إذا دعیت محیط بما خلقت قابل التوبۀ لمن تاب إلیک قادر علی ما أردت ومدرک ما طلبت وشکور إذا شکرت وذکور إذا ذکرت، أدعوک محتاجا وأرغب إلیک فقیرا وأفزع إلیک خائفا وأبکی إلیک مکروبا وأستعین بک ضعیفا وأتوکل علیک کافیا، أحکم بیننا وبین قومنا فإنهم غرونا وخدعونا وخذلونا وغدروا بنا وقتلونا، ونحن عترۀ نبیک وولد حبیبک محمد بن عبد الله الذی اصطفیته بالرسالۀ وائتمنته علی وحیک، فاجعل لنا من أمرنا فرجا ومخرجا برحمتک یا أرحم الراحمین!».
4- (4)) . اشاره به این فرمایش امام است: الأمالی، شیخ صدوق، ص 220: فقام الحسین علیه السلام فی أصحابه خطیبا، فقال: «اللهم إنی لا أعرف أهل بیت أبر ولا أزکی ولا أطهر من أهل بیتی، ولا أصحابا هم خیر من أصحابی، وقد نزل بی ما قد ترون، وأنتم فی حل من بیعتی، لیست لی فی أعناقکم بیعۀ، ولا لی علیکم ذمۀ، وهذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا، وتفرقوا فی سواده، فإن القوم إنما یطلبوننی، ولو ظفروا بی لذهلوا عن طلب غیری».

کربلا حاصل معرفت بود

امام حسین، علیه السلام، در آن شب به نقل امام زین العابدین فرمودند:

«أثنی علی الله أحسن الثناء، وأحمده علی السراء والضراء، اللهم إنی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنبوۀ وعلمتنا القرآن وفقهتنا فی الدین، وجعلت لنا أسماعا وأبصارا وأفئدۀ، فاجعلنا من الشاکرین».

هم چنان که پیداست حضرت هم خداوند را ثنا گفته، هم حمد او را به جا آورده، و هم برای شش نعمت خدا را سپاس گزارده که یکی از آن ها علم و معرفت به قرآن است. در فضای چنین معرفتی بود که او و یارانش همه چیز را در جای خود دیدند، بر همان اساس زندگی کردند، و با حق بینی و بصیرت و بینایی و بیداری آن جنگ نابرابر را عین حق شناختند و به شهادت تن دادند.

معنای معرفت

حال، به سراغ اهل معرفت برویم و پس از فهم معنای معرفت در نزد آنان، دیدگاهشان را نسبت به جهان و انسان به طور مختصر بررسی کنیم.

اهل معرفت کلمه معرفت را مانند حروف مقطعه قرآن مانند الر، الم، المص، کهیعص و...- مخفف و رمز چند چیز دانسته اند که هر حرفی از آن اشاره به حقیقتی دارد؛ مانند الم که در تاویل آن گفته اند: الف یعنی الله. لام یعنی جبرئیل، و میم یعنی وجود مبارک رسول خدا. (1)

مفهوم میم

میم اشاره به «مقت نفس» دارد. یعنی اگر کسی می خواهد از دنیا عبور گند و از این عالم بهره نیکو ببرد و لذت ارزش ها را بچشد، باید مانند مجاهدان فی سبیل الله در میدان مقت نفس شرکت کند و با نفس خود

ص:172


1- (1)) . البته، در مورد حروف مقطعه قرآن فقط معانی ای که معصومین علیهم السلام فرموده اند را باید پذیرفت و غیر آن حجیت ندارد. التفسیر الصافی، فیض کاشانی، ج 3، ص 272: «کهیعص فی الإکمال عن الحجۀ القائم علیه السلام فی حدیث أنه سئل من تأویلها فقال هذه الحروف من أنباء الغیب اطلع الله عبده زکریا علیها ثم قصها علی محمد صلی الله علیه وآله وذلک أن زکریا سأل ربه أن یعلمه أسماء الخمسۀ فاهبط الله علیه جبرئیل فعلمه إیاها فکان زکریا إذا ذکر محمدا وعلیا وفاطمۀ والحسن علیهم السلام سری عنه همه وانجلی کربه وإذا ذکر الحسین علیه السلام خنقته العبرۀ ووقعت علیه البهرۀ فقال ذات یوم إلهی ما بالی إذا ذکرت أربعا منهم تسلیت بأسمائهم من همومی وإذا ذکرت الحسین علیه السلام تدمع عینی وتثور زفرتی فأنبأه تبارک وتعالی عن قصته فقال کهیعص فالکاف اسم کربلا والهاء هلاک العترۀ والیاء یزید لعنه الله وهو ظالم الحسین علیه السلام والعین عطشه والصاد صبره فلما سمع بذلک زکریا علیه السلام لم یفارق مسجده ثلاثۀ أیام ومنع فیها الناس من الدخول علیه وأقبل علی البکاء والنحیب وکانت ندبته إلهی أتفجع خیر خلقک بولده أتنزل بلوی هذه الرزیۀ بفنائه إلهی أتلبس علیا وفاطمۀ علیهما السلام ثیاب هذه المصیبۀ إلهی أتحل کرب هذه الفجیعۀ بساحتهما ثم کان یقول إلهی ارزقنی ولدا تقر به عینی عند الکبر واجعله وارثا وصیا واجعل محله منی محل الحسین علیه السلام فإذا رزقتنیه فافتنی بحبه ثم افجعنی به کما تفجع محمدا صلی الله علیه وآله حبیبک بولده فرزقه الله یحیی علیه السلام وفجعه به وکان حمل یحیی علیه السلام ستۀ أشهر وحمل الحسین علیه السلام کذلک». نیز تفسیر نور الثقلین، شیخ حویزی، ج 3، ص320: أبی عبد الله علیه السلام قال: «هذه أسماء الله مقطعۀ، واما قوله: «کهیعص» قال: الله هو الکافی الهادی العالم الصادق ذو الأیادی العظام، وهو کما وصف نفسه تبارک وتعالی».

درگیر باشد؛ زیرا اگر کسی با نفس خود درگیر نباشد و در این راه تنبلی کند، کسل و سست می ماند و هرگز پیش نمی رود و سرانجام، نفس بر او مسلط می شود. پس، باید در مقابل آنچه که درون انسان بر خلاف ازش های الهی از او می طلبد ایستاد و این طلبکاری لجوجانه را سرکوب کرد.

مقت نفس رو در رویی با نفس حیوانی است که میل به هیچ عبادت و انجام هیچ کار خیر و خدمتی ندارد و از علم و معرفت گریزان است. قرآن مجید تصریح می کند که میل این نفس متمرکز در دو برنامه بوده و زلف خواسته هایش به دو کیسه گره خورده است: یکی معده و دیگری شهوت. (1)معرفت به انسان هم قدرت مبارزه با نفس را می دهد و هم راه را به او نشان می دهد. (2) معرفت ارزش ها را به انسان می نمایاند تا با دیدن زیبایی ارزش ها به جانب آن ها سوق پیدا کند. در مقابل این میل به ارزش ها، میل به شکم و شهوت قرار دارد که باید در برابر آن ها ایستاد و جهاد اکبر را آغاز کرد.

مفهوم عین

عین معرفت اشاره به «عرفان رب» دارد. طالب معرفت باید در پی این باشد که مالک و خالق و معبود خود را بشناسد و هر روز این شناخت را گسترش دهد. به فرموده پیغمبر اکرم، قدمی که برای به دست آوردن این شناخت و مبارزه با هواهای نفسانی برداشته می شود از همه هستی برتر است و همین قدم هاست که انسان را به سوی بهشت می برد. (3) پس، هر کس در آخرت به بهشت برود یا به منازل معنوی برسد راه را با همین قدم ها رفته و به مقصد رسیده است.

ص:173


1- (1)) . اشاره است به آیه 12 از سوره محمد: «إِنَّ اللّٰهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَمٰا تَأْکُلُ الْأَنْعٰامُ وَ النّٰارُ مَثْویً لَهُمْ » .
2- (2)) . در روایتی از امیرمومنان در سفارش به کمیل می خوانیم: تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص 171: «یا کمیل ما من حرکۀ إلا وأنت محتاج فیها إلی معرفۀ».
3- (3)) . اشاره است به: نازعات، 40 - 41: «وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَویٰ * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْویٰ » .

ادب از که آموختی ؟

روزی در یکی از شهرها فرد پاک و درس خوانده و قریب الاجتهادی را دیدم. به نظرم رسید ایشان با آراسته بودن به این همه ارزش حتما از خاندانی اهل علم و زهد و تقوا بوده است. این بود که از خانواده ایشان سوال کردم. ایشان با این که می توانست جواب مرا ندهد در پاسخ سوال من که پرسیدم: آیا از خانواده ای اهل علم هستید؟ گفت: نه. از خانواده ای قمارباز و مشروب خور و بی دین! گفتم: پس چه شد به این مقامات رسیدید؟ گفت: آن ها را نخواستم و این ها را خواستم و در نتیجه، دنبال این ها راه افتادم.

آن روز، یاد این فرمایش پیغمبر اکرم، صلی الله علیه وآله، افتادم که فرمود:

«من طلب و جدّ وجد». (1)

کسی که طالب چیزی باشد و برای رسیدن به آن بکوشد به آن می رسد. (2)

حکایت کشیش مسلمان

آری، کسی که در پی حقیقت باشد آن را پیدا می کند. جناب حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ صادق فجر الاسلام پیش از مسلمان شدن روحانی کلیسایی در ارومیه بود. ایشان می گوید: یک بار به ذهنم رسید که از استادم که حدود 100 سال سن داشت سوالی بپرسم. این بود که یک روز غروب به منزلش رفتم و گفتم: شما به گردن من حق زیادی دارید و باعث شدید من درس بخوانم و کشیش شوم، اما می خواهم یک سوال مرا صادقانه جواب بدهید! گفت: بپرس! گفتم: به نظر شما، واقعا حق با ماست و حق به ما خاتمه پیدا کرده و بعد از ما هر چه دین آمده باطل است؟ به هر حال، شما 100 سال عمر کرده اید و به یقین در این باره رسیده اید، اما من در تردید هستم و هنوز شک دارم.

ص:174


1- (1)) . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 19، ص 334؛نیز تفسیر ابن عربی، ج 1، ص 401؛ کشف الخفاء، عجلونی، ج 2، ص 243. (اما هیچ کدام به راوی آن اشاره نکرده اند).
2- (2)) . مشابه این روایت: نهج البلاغه، حکمت 386: «من طلب شیئا ناله أو بعضه».

توضیح این مطلب در این جا ضروری است که بعضی شک ها بسیار ارزشمند است. کسی که قیامت را قبول ندارد و بعد در عقیده خود شک می کند که بالاخره قیامت وجود دارد یا ندارد، سرانجام مجبور می شود نزد انسان آگاهی برود و از او بخواهد که با دلیل و استدلال پاسخش را بدهد. از این جهت، امید به آگاه شدن در او می رود.

پروردگار متعال هم علاقه دارد انسان ها نیست های اعتقادی شان را تبدیل به هست کنند و نمی دانم ها را به می دانم بدل سازند.

***

استاد جوابی نداد. گفتم: جوابی ندارید؟ گفت: دارم، ولی آن را شفاهی نمی گویم. بعد، کلیدی به من داد و گفت: چیزی که می خواهم نشانت بدهم را تا به حال به کسی نشان نداده ام، اما به قلبم افتاده که به تو نشان بدهم. در صندوق پستوی اتاقم کتابی هست متعلق به پیش از ظهور پیغمبر اسلام که روی پوست حیوان نوشته شده. آن را بیاور!

کتاب را آوردم. استاد صفحه ای از کتاب را باز کرد و گفت: بخوان! گفتم: این چیست؟ گفت: انجیل نزدیک به زمان خود مسیح است. خدا در این انجیل گفته کار دین به مسیح خاتمه پیدا نمی کند، بلکه پس از مسیح پیامبر دیگری می آید که نامش فارقلیطاست که ترجمه آن به عربی احمد است. در قرآن مسلمانان نیز خداوند از قول مسیح همین مطلب را نقل می کند و می فرماید:

«وَ إِذْ قٰالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللّٰهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرٰاةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ مُبِینٌ ». (1)

و [یاد کن] هنگامی را که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی اسرائیل! به یقین من فرستاده خدا به سوی شمایم، تورات را که پیش از من بوده تصدیق می کنم و به پیامبری که بعد از من می آید و نامش «احمد» است مژده

ص:175


1- (1)) . صف، 6.

می دهم. پس هنگامی که [احمد] دلایل روشن برای آنان آورد، گفتند : این جادویی است آشکار!!

نتیجه می گیریم که حق به ما تمام نشده، بلکه بعد از مسیح حق با پیغمبر اسلام است.

گفتم: پس چرا تا به حال این موضوع را اعلام نکردید؟ گفت: اول این که می ترسیدم، و دوم این که اگر این مطلب را می گفتم نانم را ازدست می دادم و دیگر رئیس نبودم. (1) با این همه، تو کار درست را انجام بده و دنبال این دین برو!

از خانه استاد بیرون آمدم و نیمه شب به خانه حاج میرزا حسن مجتهد ارومیه ای رفتم و در زدم. مجتهد پشت در آمد و پرسید: کسیت؟ گفتم: یک نفر مسیحی باسواد! ایشان در را باز کرد و مرا شناخت و مرا به داخل دعوت کرد. بعد پرسید: چه اتفاقی افتاده؟ گفتم: می خواهم لباس هایم را عوض کنم و از دین نصرانیت خارج شوم. مرا مسلمان کن! و بعد از آن شب مسلمان شدم. (2)این مرد، بعد از اسلام آوردن، به دنبال کسب معارف الهی رفت و درس خواند و از مجتهدان اسلامی شد. او نوشته است که من در معارف الهی به 15 مشکل علمی برخوردم که با هر مجتهدی آن ها را در میان می گذاشتم از پاسخشان قانع نمی شدم. سرانجام، روزی اسباب سفر را مهیا کردم و به خانواده ام گفتم: برای حل برخی مشکلات علمی به کربلا می روم! در کربلا به زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین، علیه السلام، رفتم و خطاب به ایشان عرض کردم: حسین جان! من میهمان تازه واردم. چهل سال عمرم را مسیحی و با شما غریبه بودم، اما حال آمده ام. همه ابواب معرفت هم نزد شما گشوده است. لطف کرده و مشکلات مرا حل کنید!

ص:176


1- (1)) . در الطبقات الکبری، محمد بن سعد، ج 1، ص 164 آمده است: أخبرنا علی بن محمد عن أبی معشر عن یزید بن رومان وعاصم بن عمر وغیرهما أن کعب بن أسد قال لبنی قریظۀ حین نزل النبی صلی الله علیه وسلم فی حصنهم: یا معشر یهود، تابعوا الرجل فوالله لنه النبی وقد تبین لکم أنه نبی مرسل وأنه الذی کنتم تجدونه فی الکتب وأنه الذی بشر به عیسی وأنکم لتعرفون صفته. قالوا: هو به ولکن لا نفارق حکم التوراۀ. - أخبرنا علی بن محمد عن علی بن مجاهد عن محمد بن إسحاق عن سالم مولی عبدالله بن مطیع عن أبی هریرۀ قال أتی رسول الله صلی الله علیه وسلم بیت المدراس فقال: أخرجوا الی أعلمکم. فقالوا: عبد الله بن صوریا. فخلا به رسول الله صلی الله علیه وسلم فناشده بدینه وبما أنعم الله به علیهم وأطعمهم من المن والسلوی وظللهم به من الغمام أتعلم أنی رسول الله؟ قال: اللهم نعم وان القوم لیعرفون ما أعرف وان صفتک ونعتک لمبین فی التوراۀ ولکنهم حسدوک. قال: فما یمنعک أنت؟ قال: أکره خلاف قومی وعسی أن یتبعوک ویسلموا. فأسلم.
2- (2)) . من این حکایت را از دو منبع نقل می کنم: اول، از کسی که می گفت 17 16 ساله بودم که این کشیش به خانه ما می آمد , او برای پدرم این داستان را تعریف کرد و من گوش دادم. فرد بزرگواری که برای من این داستان را گفت در خیابان خراسان منزل داشت و. آن وقتی که برای من تعریف کرد من اوائل طلبگی ام در قم بود و 20 سال داشتم و او 75 ساله بود. دوم، از روی نوشته های خود این شخص که یک مرد الهی آن نوشته ها را 35 سال پیش در خانه اش به من داد و گفت که این مال آن کشیش ارومیه ای است. (مولف)

آن روز، از حرم که بیرون آمدم خیلی گریه کردم. شب ابی عبدالله الحسین را در خواب دیدم که پاسخ هر 15 مشکل مرا دادند.

این مفهوم واقعی کسب معرفت و در پی حقیقت بودن است.

مفهوم راء

راء معرفت به معنای «راضی به رضای خدا بودن» است.

مفهوم فاء

فاء معرفت به معنای «الفرّ الی الله» است. یعنی انسان از هر چه غیر خداست به سوی خدا فرار کند که قرآن نیز بدان سفارش می کند:

«فَفِرُّوا إِلَی اللّٰهِ ». (1)

پس به سوی خدا بگریزید.

مفهوم تاء

تاء معرفت به معنای «تفویض الامر الی الله» است. یعنی انسان به درجه ای از معرفت برسد که خود و همه چیزش را به خدا واگذار کند.

شرایط کسب و نگهداری معرفت

اشاره

کسی که در پی معرفت است باید بداند که کسب و نگهداری معرفت شرایطی و لوازمی دارد. اول شرط کسب معرفت این است که آن را باید با تلاش و کوشش فراوان به دست آورد و بدون تلاش و جد و جهد معرفتی حاصل نمی شود. قرآن کریم در مقام سرزنش مردم در عدم جستجوی معرفت می فرماید:

«وَ مٰا کٰانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ ». (2)

و مؤمنان را نسزد که همگی [به سوی جهاد] بیرون روند؛ چرا از هر

ص:177


1- (1)) . ذاریات، 50: (حضرت نوح به قومش می فرماید) «فَفِرُّوا إِلَی اللّٰهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ » .
2- (2)) . توبه، 122.

جمیعتی، گروهی [به سوی پیامبر] کوچ نمی کنند تا در دین آگاهی یابند و قوم خود را هنگامی که به سوی آنان بازگشتند، بیم دهند، باشد که [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهیزند.

یعنی برای چه دنبال معرفت نمی روید؟ مگر من شما را به این دنیا آورده ام تا مثل دیگر حیوانات بخورید و بخوابید و اندک لذتی ببرید و بمیرید؟ هدف از به دنیا آوردن شما این بود که معرفت کسب کنید. از این روست که عموم مفسرین درباره این آیه گفته اند:

«وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ ». (1)

و جن و انس را جز برای این که مرا بپرستند نیافریدیم.

«لیعبدون» به معنای «لیعرفون» است؛ (2)یعنی خلقت جن و انس به هدف کسب معرفت بوده است. رابطه میان عبادت و معرفت این است که عبادت پروردگار بدون کسب معرفت حاصل نمی شود. گو اینکه پیامبر اکرم نیز، با آن که در کمال معرفت بودند، خاضعانه می فرمودند:

«ما عبدناک حق عبادتک و ما عرفناک حق معرفتک ». (3)

ما آن چنان که شایسته تو بود عبادتت نکردیم و چنان که سزاوار تو بود تو را نشناختیم.

پس، باید در پی معرفت بود تا این ظرفیت در انسان پدید آید و علم و بینایی و فهم و دانایی در انسان قرار بگیرد. (4)

شرط دوم: عمل

انسان باید معرفت را با اعضا و جوارح و باطن خود عملی سازد؛ یعنی نباید معرفت علمِ تنها باشد، بلکه باید دانسته ها را به اجرا گذاشت. (5)

شرط سوم: اخلاص در عمل

اشاره

نکته مهم دیگر این است که باید به دقت مواظبت کرد تا عمل همواره با اخلاص همراه باشد. (6) عبادت و خدمت به بندگان خدا باید بر مرکب

ص:178


1- (1)) . ذاریات، 56.
2- (2)) . تفسیر صافی، فیض کاشانی، ج 5، ص 75: «وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ » . فی العلل عن الصادق (علیه السلام) قال: خرج الحسین بن علی (علیهما السلام) علی أصحابه فقال: أیها الناس، إن الله - جل ذکره- ما خلق العباد إلا لیعرفوه. فإذا عرفوه عبدوه وإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادۀ من سواه. فقال له رجل: یابن رسول الله، بأبی أنت وامی، فما معرفۀ الله؟ قال: معرفۀ أهل کل زمان إمامهم الذی تجب علیهم طاعته. نیز: شرح الأسماء الحسنی، ملا هادی سبزواری، ج 1، ص 189: «وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ » . أی لیعرفون. وفی الحدیث القدسی: فخلقت الخلق لاعرف....
3- (3)) . در روایات به دو شکل این معنا آمده است که به ظاهر با هم در تضادند. برای رفع این تعارض باید به این نکته توجه داشت که معرفت حق مراتبی دارد. یعنی نسبت به مردم پیامبر تنها کسی است که حق معرفت و عبادت پروردگار را به جا آورده است، ولی در مقایسه با پروردگار معرفت ایشان نیز کامل نیست. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 60؛ بحار الأنوار، ج 39، ص 84: قال النبی (ص): «یا علی، ما عرف الله حق معرفته غیری وغیرک، وما عرفک حق معرفتک غیر الله وغیری». - بحار الأنوار، ج 68، ص 23: وقال (صلی الله علیه وآله): «ما عبدناک حق عبادتک، وما عرفناک حق معرفتک». بحار الأنوار، ج 110، ص 34: عن رسول الله صلی الله علیه واله وسلم: «من عرف الله وعظمه منع فاه من الکلام، وبطنه من الطعام، وعفی نفسه بالصیام، والقیام و...». وفیه بیان وتحقیق رشیق دقیق من الشیخ بهاء الدین العاملی - قدس سره- وبعض المحققین، واستدلوا بقول السید البشر صلی الله علیه واله: «ما عرفناک حق معرفتک»، وقول أبی جعفر علیه السلام: «کلما میزتموه بأوهامکم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم...».
4- (4)) . نهج البلاغه، حکمت 169: «قد أضاء الصبح لذی عینین». امام خمینی، رحمه الله، در بیت زیبایی می گویند: این عبادت ها که ما کردیم، خوبش کاسبی است/ دعوی اخلاص با این خودپرستی ها چه شد؟
5- (5)) . کافی، ج 1، ص 44: «عن سلیم بن قیس الهلالی قال: سمعت أمیر المؤمنین علیه السلام یحدث عن النبی صلی الله علیه وآله أنه قال فی کلام له: «العلماء رجلان: رجل عالم آخذ بعلمه فهذا ناج وعالم تارک لعلمه فهذا هالک، وإن أهل النار لیتأذون من ریح العالم التارک لعلمه، وإن أشد أهل النار ندامۀ وحسرۀ رجل دعا عبدا إلی الله فاستجاب له وقبل منه فأطاع الله فأدخله الله الجنۀ وأدخل الداعی النار بترکه علمه»؛ نیز همان، ص 45: «أحمد بن محمد بن خالد، عن أبیه، رفعه قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام فی کلام له خطب به علی المنبر: «أیها الناس! إذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلکم تهتدون. إن العالم العامل بغیره کالجاهل الحائر الذی لا یستفیق عن جهله، بل قد رأیت أن الحجۀ علیه أعظم، والحسرۀ أدوم علی هذا العالم المنسلخ من علمه»؛ نیز همین صفحه: «محمد بن عبد الرحمن بن أبی لیلی، عن أبیه قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: إذا سمعتم العلم فاستعملوه، ولتتسع قلوبکم، فإن العلم إذا کثر فی قلب رجل لا یحتمله، قدر الشیطان علیه، فإذا خاصمکم الشیطان فأقبلوا علیه بما تعرفون، فإن کید الشیطان کان ضعیفا، فقلت: وما الذی نعرفه؟ قال خاصموه بما ظهر لکم من قدرۀ الله عز وجل».
6- (6)) . تفسیر، آلوسی، ج 1، ص 310 وبا کمی اختلاف در جامع السعادات، ملا مهدی نراقی، ج 1، ص 220: «قد خرج غیر واحد قوله صلی الله علیه وسلم: فیما صح علی الصحیح: العالمون هلکی إلا العالمون، والعالمون هلکی إلا العاملون، والعاملون هلکی إلا المخلصون، والمخلصون علی خطر».

اخلاص قرار گیرد تا مقبول حضرت حق باشد، زیرا اگر در پرونده 70 ساله زندگی کسی تنها یک عمل مهر قبول خورده باشد، روزنه رحمت خدا به روی او باز شده و با همان عمل مقبول از جهنم نجات یافته است. حال، باید قیاس کرد اگر اعمال همه عمر کسی را قبول کنند، چه سعادتی نصیب او شده است.

تنها عمل مقبول حرّ

مگر کسانی که در کربلا توبه کردند و به امام پیوستند (آن ها سه نفر بودند: حر بن یزید ریاحی، ابوالعطوف بن سعد انصاری، و سعد بن حرث انصاری) همه نمازهای قبل از توبه شان نماز بود؟ یا روزه هایی که گرفتند روزه مقبول بود؟ مگر دو نفر از آن ها در افطار ماه رمضان خود را تقویت نمی کردند که در جنگ صفین علیه علی، علیه السلام، بجنگند؟! پس چه شد که به چنین مرتبه و مقامی رسیدند؟

پاسخ این است که تنها عملی که توانست این سه نفر را به خدا برساند توبه آنان و حمایتشان از حضرت سیدالشهدا، علیه السلام، بود. این سه نفر در روز عاشورا با همین یک عمل از همه انسان های تاریخ پیشی گرفتند. و این نشانه لطف و کرم خداست که به کمتر بهانه ای گناهان آدمی را می بخشد یا آن ها را تبدیل به حسنه می کند. (1)

شرط چهارم: اصرار و پافشاری

کسی که معرفت را به عمل مخلصانه تبدیل کرده باید پای خود را در اعتقادات و اعمالش محکم کند و آن را به هیچ وجه از دست ندهد و با سستی یا فریفتگی به هوای نفس از راه باز نماند. (2)

شرط پنجم: ابلاغ

ابلاغ به معنای رساندن پیام به دیگران است. (3)جویای معرفت باید به

ص:179


1- (1)) . اشاره است به این آیات: - «قُلْ یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ * وَ أَنِیبُوا إِلیٰ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذٰابُ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ » . زمر، 53-54. - «وَ الَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّٰهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلیٰ مٰا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ * أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِینَ » . آل عمران، 135- 136. - «وَ الَّذِینَ لاٰ یَدْعُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ وَ لاٰ یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ یَلْقَ أَثٰاماً * یُضٰاعَفْ لَهُ الْعَذٰابُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهٰاناً * إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً فَأُوْلٰئِکَ یُبَدِّلُ اللّٰهُ سَیِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً * وَ مَنْ تٰابَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَی اللّٰهِ مَتٰاباً * وَ الَّذِینَ لاٰ یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرٰاماً * وَ الَّذِینَ إِذٰا ذُکِّرُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهٰا صُمًّا وَ عُمْیٰاناً * وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّیّٰاتِنٰا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِینَ إِمٰاماً * أُوْلٰئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمٰا صَبَرُوا وَ یُلَقَّوْنَ فِیهٰا تَحِیَّةً وَ سَلاٰماً * خٰالِدِینَ فِیهٰا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً * قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاٰ دُعٰاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزٰاماً» . فرقان، 68- 77.
2- (2)) . در دعای ابوحمزه ثمالی آمده است: «اللهم! إنی کلما قلت قد تهیأت وتعبأت وقمت للصلوۀ بین یدیک وناجیتک، ألقیت علی نعاسا إذا أنا صلیت وسلبتنی مناجاتک إذا أنا ناجیت، وما لی کلما قلت قد صلحت سریرتی وقرب من مجالس التوابین مجلسی عرضت لی بلیۀ أزالت قدمی وحالت بینی وبین خدمتک...». مصباح المتهجد، شیخ طوسی، ص 588.
3- (3)) . کافی، ج 1، ص 41: «عن أبی جعفر علیه السلام، قال: «زکاۀ العلم أن تعلمه عباد الله» . نیز عیون الحکم والمواعظ، لیثی واسطی، ص222: «جمال العلم نشره، وثمرته العمل به، وصیانته وضعه فی أهله».

دیگران هم پیام خدا و پیامبران را برساند. در مرحله اول، به خانواده خود، (1) بعد به دوستان و آشنایان، (2) و بعد به دیگر مردم. (3) او تا زنده است باید برای خدا داد بزند و برای تثبیت پیام خدا قیام نماید. (4) مگر اهل گناه، در خیابان ها و خانه ها و در روابطشان، با موی و روی آرایش کرده و رفتار غیرخدایی مرامشان را داد نمی زنند و تبلیغ نمی کنند؟ آن جا که هر مفسدی فسادش را شجاعانه و آشکارا نشان می دهد، چرا اهل معرفت نباید برای خدا و پیامبر و ابی عبدالله و قرآن داد بزنند؟

دیدگاه اهل معرفت نسبت به هستی و انسان

آنچه گفتیم مختصری از معنای وسیع معرفت و شرایط آن بود. حال، بدین نکته می پردازیم که وقتی کسی اهل معرفت شد، دیدگاهش نسبت به هستی دگرگون می شود. از این رو، نگاه عارفان واقعی - یعنی آنان که معرفت خود را از قران و اهل بیت گرفته اند- به مجموعه هستی بسیار ارزشمند است. از آن جا که پرداختن به این موضوع وقت و فرصت کافی می طلبد و این مقال را مجال آن نیست، در پایان این گفتار، تنها به سه آیه از قرآن کریم در این باره اشاره می کنیم.

آیه نخست مربوط به کل نظام هستی است. اهل معرفت هستی را، با توجه به این آیه شریفه، این گونه می بینند.

«اَلَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ ». (5)

همان کسی که آنچه را آفرید نیکو ساخت.

«الذی» در این جا به خداوند باز می گردد؛ یعنی خداوند همه نظام هستی را به بهترین و نیکوترین شکل ممکن آفریده است و هر چه در عالم است دلالت بر پروردگار خویش می کند.

اهل معرفت با چنین نگاهی عمری بدون اضطراب و دغدغه و ترس و هیاهو و غوغا زندگی می کنند. با خدا زیست می کنند و با خدا می میرند.

ص:180


1- (1)) . اشاره به آیه 214، سوره شعراء: «أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ » . نیز سوره طه، آیه 132: «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاٰةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْهٰا لاٰ نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَ الْعٰاقِبَةُ لِلتَّقْویٰ » .
2- (2)) . اشاره به آیه 7، سوره شوری: «وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ» .
3- (3)) . اشاره به آیه 1، سوره فرقان: «تَبٰارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلیٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً» .
4- (4)) . اشاره است به «إِنَّمٰا أَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ مَثْنیٰ وَ فُرٰادیٰ ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذٰابٍ شَدِیدٍ» . سبإ، 46.
5- (5)) . سجده، 7.

آن ها بر اساس آیه دیگری از قرآن مجید خدا را غنی مطلق و خود را فقیر محض می بینند:

«أَیُّهَا النّٰاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ إِلَی اللّٰهِ وَ اللّٰهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ». (1)

ای مردم! شمایید نیازمندان به خدا، و فقط خدا بی نیاز و ستوده است.

با چنین نگاهی، آن ها همه را گدای خدا می بینند و حاضر نیستند با هیچ گدایی معامله غیر خدایی کنند، زیرا می دانند معامله غیرخدایی با گدایان ضرر محض است.

آن ها هم چنین با توجه به آیه:

«إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ». (2)

و خدا بر هر چیز تواناست.

قدرت را فقط در دست خدا می بینند و همه را ناتوان و ضعیف و ذلیل و حقیر و مسکین و مستکین می دانند. از این رو، ژست های قلابی هیچ متکبری را نمی خرند و به هیچ صاحب منصب یا صاحب قدرتی سر تسلیم فرو نمی آورند.

ص:181


1- (1)) . فاطر، 15.
2- (2)) .این عبارت در قرآن کریم فراوان وارد شده است. اما در اینجا ظاهراً اشاره است به این آیه: «اَللّٰهُمَّ مٰالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشٰاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ * تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ وَ تُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ * لاٰ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّٰهِ فِی شَیْ ءٍ إِلاّٰ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ وَ إِلَی اللّٰهِ الْمَصِیرُ * قُلْ إِنْ تُخْفُوا مٰا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللّٰهُ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ» . آل عمران، 26-29.

ص:182

ص:183

ص:184

ص:185

ص:186

ص:187

ص:188

11- سخن اهل معرفت درباره خلقت انسان

اشاره

ص:189

ص:190

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

سخن درباره بعد معنوی و ملکوتی انسان است. بعدی که اگر انسان در این باره نسبت به خود شناخت کافی پیدا کند، سود فوق العاده ای در دنیا و آخرت نصیبش خواهد شد؛ زیرا تمام مردان و زنانی که در طول تاریخ سود دنیایی و سود ابدی آخرتی به آن ها رسیده از راه شناخت بعد معنوی شان بوده است.

در این باره، متخصصان بزرگ مسلمان - مانند ابن سینا (در نمط نهم کتاب مهم اشارات)، جناب صدرالمتالهین (در کتاب پرقیمت اسفار اربعه)، فیلسوف و حکیم و عارف بزرگ قرن سیزدهم حاج ملاهادی سبزواری (در کتاب مهم شرح الاسماء، شرح مثنوی، و رساله هایی که در جواب سوالات شاگردان و دانشمندان زمانشان نوشته اند)، شخصیت عارفی مانند مرحوم حاج شیخ محمد بهاری همدانی (در نامه هایی که به اهل دل نوشته اند)، و مرحوم شیخ ابراهیم امامزاده زیدی فقیه و فیلسوف و حکیم و عارف معتبر (در کتاب سیر و سلوک) - براساس آیات قرآن

ص:191

مجید و روایات و اخبار و معارف الهیه، قطعه نابی را تنظیم کرده اند که در آن ما را از هدف خلقت و از جنبه بسیار باعظمت و پر ارزش بعد معنوی و ملکوتی و الهی و عرشی مان آگاه کردهاند.

پیش از آغاز بحث، که محصول نوشته های این بزرگواران بر پایه آیات و روایات و معارف الهیه است، سزاوار است از زندگی و حیات هر یک از ایشان نکاتی نیز طرح گردد که بسیار قابل توجه است.

ی

اری جستن ابن سینا از نماز

یکی از نکات برجسته زندگی این مرد حکیم و دانشمند، چنان که مرحوم سید محمد باقر خوانساری در کتاب روضات الجنات نقل کرده، این است که خود می گوید: هرگاه در مسئله ای دچار مشکل می شدم و آن مطلب را آن گونه که باید نمی فهمیدم، به مسجد می رفتم و میهمان خدا می شدم. در آن جا، دو رکعت نماز می خواندم و برای حل مشکل فکری و علمی و عقیدتی ام از خدا کمک می خواستم. وقتی نمازم تمام می شد، مسئله نیز برای من حل می شد.

آری، مسجد بیت الله (خانه خدا) است و وجود مقدس پروردگار هم به آن مکان و هم به اهل آن نظر رحمت دارد. تعبیر روایات از کسی که وارد مسجد می شود «ضیف الله» یعنی میهمان خداست. (1). وجود مقدس حضرت حق نیز کریم بوده و کرم او بی نهایت است. لذا، محال است کسی که در خانه او به عنوان میهمان وارد می شود دست خالی باز گردد. (2)

از نماز کمک بگیرید!

این دستور قرآن مجید به همه مومنین در آیه 153 سوره بقره است:

«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الصّٰابِرِینَ ». (3)

ص:192


1- (1)) پی نوشت: . المصنف، عبد الرزاق صنعانی، ج 11، ص 296: «عمرو بن میمون الأودی قال: أخبرنا رسول الله صلی الله علیه وسلم أن المساجد بیوت الله فی الأرض، وأنه لحق علی الله أن یکرم من زاره فیها»؛ الکافی، ج 3، ص 341؛ نیزالمحاسن، برقی، ج 1، ص 48؛ نیز با اختلاف در تحف العقول، حرانی، ص 7: «أبی عبد الله علیه السلام قال: «من أقام فی مسجد بعد صلاته انتظارا للصلاۀ فهو ضیف الله، وحق علی الله أن یکرم ضیفه». الخصال، شیخ صدوق، ص 127: «عباد بن صهیب قال: سمعت جعفر بن محمد علیهما السلام یحدث قال: إن ضیف الله عزوجل رجل حج واعتمر فهو ضیف الله حتی یرجع إلی منزله، ورجل کان فی صلاته فهو فی کنف الله حتی ینصرف». مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 180: «کان (الحسن بن علی علیه السلام) إذا بلغ باب المسجد رفع رأسه ویقول: إلهی ضیفک ببابک. یا محسن قد اتاک المسئ فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک، یا کریم».
2- (2)) . الکافی، ج 3، ص 341؛ نیز المحاسن، برقی؛ ج 1، ص 48؛ نیز با اختلاف در تحف العقول، حرانی، ص 7: «أبی عبد الله علیه السلام قال: «... وحق علی الله أن یکرم ضیفه».
3- (3)) . بقره، 153. نیز: بقره، 45: «وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ » .

از نماز و از استقامت و صبر و حوصله و بردباری کمک بخواهید.

نکته مهم موجود در آیه این است که خداوند نمی فرماید: در نماز از من کمک بخواهید، بلکه می گوید از خود نماز کمک بخواهید. به عبارت دیگر، خداوند در آیه شریفه نفرموده است: « فی الصلاۀ استعینوا بالله »؛ در نمازتان از من کمک بخواهید. بلکه می فرماید: « استعینوا بالصلاة »؛ از خود نماز کمک بخواهید. از این عبارت، معلوم می شود پروردگار عالم، در عالم معنویت، در نماز نیرو و قدرت و انرژی ای قرار داده که انسان می تواند در مشکلاتش از این نیرو و قدرت و انرژی بهره بگیرد. ابن سینا هم به مسجد می رفت و نماز می خواند و مشکل فکری خود را بدین وسیله حل می کرد.

آری، امور معنوی این قدرت را دارند که بخش مهمی از مشکلات انسان را حل کنند. معلوم نیست چرا بیشتر مردم فکر می کنند پول کلید حل همه مشکلاتشان در این دنیاست؟ پول و مادیات یکی از عناصر جهان و یکی از کلیدهای حل مشکل است که به اندازه خودش کارگشاست، اما جهان عناصر دیگر و کلیدهای دیگری هم دارد. بدن یکی از این کلیدهاست؛ دوستان و خانواده خوب کلیدهای دیگرند و به طور کلی عناصر مادی هر یک کلید حل مشکلی هستند. در کنار این کلیدها، کلیدهای معنوی ای نیز وجود دارند که یکی از آن ها نماز است.

رابطه ایمان با بهبود بیماری

روزی، در یکی از سایت های معروف جهان مقاله ای درج شده بود که در آن یک پزشک نتیجه مشاهدات خود را آورده بود. او نوشته بود: من روند بهبودی سی بیمار را که زیر نظر خودم در بیمارستانی بستری بودند دنبال می کردم. نتیجه به دست آمده این بود که پانزده نفر از آنان زودتر خوب شدند، در حالی که همه به یک بیماری مبتلا بودند و دارویشان

ص:193

هم یکسان بود. وقتی با آن ها مصاحبه کردم، متوجه شدم که آن عده که زودتر خوب شده اند همگی اهل ایمان و عبادت و نیایش بوده اند و آن پانزده نفر دیگر بی دین.

نتیجه آن که امور معنوی حتی در علاج بیماری ها نیز یاری رسان اند.

رمز عمر طولانی

روزی، از یکی از پزشکان متخصص تهران پرسیدم: چطور می شود عده ای 110 یا 115 سال عمر می کنند. آیا بدن ویژه ای دارند؟ گفت: نه، بدن ویژه ای ندارند. گفتم: پس علت طول عمرشان چیست؟ گفت: دین.

راست هم می گفت. زیرا من دوستی داشتم که 116 سال عمر کرد و شغلش هم باربری و حمالی بود. او حدود شش ساعت در روز کار می کرد و وقتی به اندازه مخارج زندگی اش به دست می آورد کار را ترک می کرد و شروع به خواندن قرآن می کرد. او هر سه شبانه روز یک بار ختم قرآن می کرد و قرائتش در اکثر اوقات با گریه همراه بود. سر هفته هم هر چه از مخارج زندگی اش اضافه می آورد به خانواده های مستحق می داد.

این قبیل انسان ها افراد ویژه ای نیستند، بلکه بار معنویت و انرژی معنوی حاصل از نماز و قرائت قرآن و ذکر یا الله و یا رب و... است که به طول عمر آن ها یا رشد عقل و علمشان کمک می کند.

این نکته نخست از زندگی ابن سینا بود. نکته دوم این که او در هفت سالگی حافظ کل قرآن مجید بود. کسی که تمام قرآن را در کودکی به خود انتقال داده و همواره در حال کمک گرفتن از قرآن مجید بوده تعجبی ندارد که ابن سینا شده باشد. او باید هم کتاب هایی بنویسد که تا به حال کهنه نشده و هنوز مورد استفاده دانشمندان شرق و غرب است.

ص:194

ماجرای تحصیل صدرالمتألهین

نکته عجیبی در زندگی این مرد الهی وجود دارد که نشان از دوربینی، اندیشمندی، و نگاه زیبای او به زندگی دارد. ایشان متولد شیراز بود و پدر بسیار ثروتمندی داشت. پدر ایشان تجارت اشیاء پرقیمت و جواهرات و طلا و نقره می کرد و در بازار شیراز و بوشهر و بصره حجره داشت و داد و ستد می کرد.

ملاصدرا در کودکی در شیراز به مکتب رفت و سواد آموخت، ولی به زودی برای ادامه شغل پدر به بوشهر و پس از آن به بصره رفت، ولی پس از مدتی، وقتی به شیراز بازگشت، با اینکه صاحب ثروت بسیار بود و انواع لوازم رفاهی برایش مهیا بود، یک روز نزد پدر آمد و پس از اندکی گفتگو از او پرسید: پدر جان، شما و مادر خیر مرا می خواهید یا شر مرا؟ گفت: خیر تو را.

البته، این سوال به نظر درست نمی آید، زیرا هیچ پدر و مادری شر اولادشان را نمی خواهند حتی اگر بدترین مردم باشند. چیزی که این عده برای فرزندانشان می خواهند به نظر خودشان خوب است، در حالی که در واقع شر است. نتیجه آن که پدر و مادران گمراه و منحرف، چه بخواهند و چه نخواهند، چون قدرت تشخیص خیر از شر را ندارند و بر اثر جهل مرکب شر را خیر می بینند، شر اولاد خویش را می خواهند و آنان را از خدا دور می کنند.

پیغمبر اکرم، صلی الله علیه وآله وسلم، از حضور وسیع چنین پدر و مادرانی در آخرالزمان خبر داده و بعضی از پدر و مادران آخرالزمان را عامل جدایی صد در صد فرزندان از پروردگار خوانده است. (1)***

به هر حال، ملاصدرا از پدرش پرسید که آیا خیر مرا می خواهید؟

ص:195


1- (1)) . کنز العمال، متقی هندی، ج 11، ص 154 و با اختلاف اندک در تفسیر قرطبی، ج 10، ص 361: «یأتی علی الناس زمان لا یسلم الذی دین دینه إلا من فر من شاهق إلی شاهق أو من جحر إلی جحر کالثعلب بأشباله. وذلک فی آخر الزمان إذا لم تنل المعیشۀ إلا بمعصیۀ الله. فإذا کان کذلک حلت العزوبۀ. یکون فی ذلک الزمان هلاک الرجل علی یدی أبویه إن کان له أبوان، فإن لم یکن له أبوان فعلی یدی زوجته وولده، فإن لم تکن له زوجۀ ولا ولد، فعلی ید الأقارب والجیران، یعیرونه بضیق المعیشۀ ویکلفونه مالا یطیق حتی یورد نفسه الموارد التی یهلک فیها».

گفت: بله، چطور؟ گفت: من به این نتیجه رسیده ام که خیر من در خرید و فروش طلا و نقره و مروارید و گوهر و اشیاء عتیقه و انباشته کردن ثروت نیست. گفت: عزیز دلم! پس خیر تو در چیست؟ گفت: در تحصیل علم و معرفت. من این همه وقت با شما مشغول تجارت بودم و هیچ علاقه ای به طلا و نقره و... پیدا نکردم و می دانم آدم موفقی هم در این زمینه نخواهم شد!

گفت: حال می گویی چه کنیم؟

گفت: اجازه بدهید به مدرسه بروم و درس بخوانم!

پدر موافقت کرد و ملاصدرا از آن خانه اشرافی در شیراز و آن همه مال و نعمت به کنار طلبه ها با آن حجره های کوچک و تاریک و زندگی ساده رفت و گفت: جایی که معرفت پیدا شود بهشت است. این جا دیگر طول و عرض و حجم مطرح نیست. نگاه من به این در شکسته و این حجره گنبدی شکل و گلیم پاره نیست. این جا برای من بهشت است.

آنجاست دلم که یارم آنجاست

نقل است که روزی کسی از مجنون پرسید: بهترین جای دنیا برای تو کجاست؟ گفت: هر جا که یارم آن جا باشد.

در روایات نیز درباره یاران ابی عبدالله الحسین، علیه السلام، آمده است که در قیامت این عده با این که بی حساب و بدون معطلی در دادگاه های قیامت وارد بهشت می شوند، (1) اما هر چه ملائکه به آنان می گویند که بهشت در اختیار شماست، داخل آن شوید! آن ها قدم از قدم بر نمی دارند. خطاب می رسد: چرا داخل بهشت نمی شوید؟ می گویند: خدایا، تا حسین همراه ما نباشد ما وارد بهشت نمی شویم، زیرا بهشت بی حسین برای ما بهشت نیست.

ص:196


1- (1)) . روایت از وجود مبارک امیرالمومنین است. الأمالی، شیخ صدوق، ص 199: «عن جرداء بنت سمین، عن زوجها هرثمۀ بن أبی مسلم، قال: غزونا مع علی بن أبی طالب علیه السلام صفین، فلما انصرفنا نزل کربلاء فصلی بها الغداۀ، ثم رفع إلیه من تربتها فشمها، ثم قال: واها لک أیتها التربۀ، لیحشرن منک أقوام یدخلون الجنۀ بغیر حساب. فرجع هرثمۀ إلی زوجته، وکانت شیعۀ لعلی علیه السلام فقال: ألا أحدثک عن ولیک أبی الحسن؟ نزل بکربلا فصلی، ثم رفع إلیه من تربتها، وقال: واها لک أیتها التربۀ لیحشرن منک أقوام یدخلون الجنۀ بغیر حساب، قالت: أیها الرجل، فإن أمیر المؤمنین لم یقل إلا حقا».

ملاصدرا هم آن حجره تنگ و تاریک را که به او معرفت می داد برای خود بهشت می دید. او شروع به درس خواندن کرد تا این که روزی دوباره نزد پدر رفت و گفت: من دیگر در شیراز استادی ندارم تا به علم من اضافه کند. به من اجازه بدهید به اصفهان بروم!

پس از کسب اجازه از پدر، ملاصدرا به اصفهان رفت و این در زمانی بود که سه استاد کم نظیر در اصفهان حضور داشتند: شیخ بهایی، میرابوالقاسم فندرسکی، و میر داماد. شیخ بهایی انسان صاحب نفَس و باکرامتی بود؛ میر فندرسکی نیز کسی بود که یک بتخانه را در هند با یک اذان ویران کرد؛ (1)و میر داماد هم صاحب کتاب معروف قبسات است که مردی سراسر علم و عمل بود.

ملاصدرا در کلاس درس این سه استاد «صدرالمتالهین» شد. کسی که 400 سال است نمونه اش در دنیای اسلام نیامده و به گفته خودش بخشی از معارف و افکارش را از راه ریاضت و سلوک و عبادت به دست آورده است. (2)نکته ای که در این جا دریغ است متذکر نشوم درسی است که از رابطه این پدر و پسر می توان گرفت که چقدر با منطق و دوستی با هم سخن می گفتند و به خواسته هم احترام می گذاردند. اسلام نیز فضایی را بین پدر و مادر و فرزندان توصیه می کند که در آن فرزندان بتوانند به راحتی با پدر و مادر خود حرف بزنند و پدر و مادر با دوربینی و فکر و اندیشه خود آنان را راهنمایی کنند. اسلام تلخی روابط میان پدر و مادر و فرزندان را نمی پسندد و اعتقاد دارد که تلخی ها و برخوردهای ناروا و عصبانیت مشکلی را در تربیت و هدایت فرزندان حل نمی کند.

اسلام از پدر و مادران می خواهد که همیشه رفتارشان با فرزندان خوب باشد، زیرا اگر راه دیگری را بخواهند در پیش بگیرند، چه بسا به

ص:197


1- (1)) . تذکرۀ القبور (فارسی)، شیخ عبد الکریم گزی، ص59 - 60: «مرحوم حاجی ملا احمد نراقی در کتاب «طاقدیس»، که مثنوی اوست، کرامت بزرگی از او به نظم آورده و ذکر کرده که مرحوم «میر» به ولایت کفر رفته و عمارت عبادتخانه آن ها خیلی قدیمی و محکم بوده و حضرات کفار بر «میر» حجت گرفته که دلیل حقیت دین ما و محکمی آن و سستی دین شما آنکه مساجد شما به زودی خراب می شود و این بناها و عبادتخانه های ما چندین سال است بدین محکمی باقی است. «میر» در جواب گفته آن ذکرها که در مساجد خودمان می گوییم و گفته می شود، اگر این جا گفته شود هر آینه خراب خواهد شد. آن ها گفته اند: تو اهل اسلام حاضری و این جا حاضر. بگو آن ذکرها را! مرحوم «میر» مهلتی خواسته و رفته پیش خود با خداوند در این باب در مقام تضرع و زاری برآمده، بعد آمده مشغول به گفتن ذکر در عبادتخانه آنها شده، ناگاه در آنجا شکاف به هم رسیده خراب شده. و همین مطلب را نیز در «خزائن» نقل می کند و می گوید طاق آنجا خراب شد و دیوارها نزدیک بود روی هم بریزد که میر بیرون آمده و جمع کثیری از آن ها مسلمان شده...».
2- (2)) . آن ها که می خواهند درباره این شخصیت اطلاع بیشتری داشته باشند به کتاب های زندگی ملاصدرا، ترجمه ذبیح الله منصوری و کتاب دو فیلسوف شرق و غرب: صدرالمتالهین و انیشتین مراجعه کنند. در این رساله، در حدود سی فصل، بین یافته های صدرالمتالهین از جهان و یافته های انیشتین مقایسه شده و ثابت شده است که بسیاری از یافته های انیشتین را 400 سال قبل از او صدرالمتالهین یافته است. (مولف)

انحراف بیشتر آنان منتهی شود. پس، فضای خانه و نوع ارتباط والدین و فرزندان باید طوری باشد که فرزندان بتوانند به راحتی با پدر و مادر خود حرف بزنند و از تجربه پدر و مادر و هدایت آنان استفاده کنند.

مفهوم واقعی بشارت و انذار

این نگاه حتی در ارسال رسل نیز وجود داشته است. از این رو، آیات قرآن مجید همه انبیاء - از جمله پیغمبر اسلام- را «مبشر و منذر» معرفی می کند. (1) بشارت به معنی با حلم و آرامش و بردباری مردم را تشویق کردن و به آنان مژده دادن است. در مقابل، انذار قرار دارد که به معنی هشدار دادن است.

در ایام جنگ، آژیر قرمز به معنای هشدار و اعلام خطر بود. به همین ترتیب، انذار نوعی هشدار است و در آن خوف و ترساندن مردم مطرح نیست. برای مردم هیولا درست کردن و دل آنان را خالی کردن انذار نیست. معنای جملاتی از قبیل:

«یٰا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. قُمْ فَأَنْذِرْ». (2)

ای جامه برخود پوشیده! برخیز و بیم ده.

«وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ ». (3)

و خویشان نزدیکت را [از عاقبت اعمال زشت] هشدار ده.

این است که ای پیامبر به مردم یا به خویشاوندان خویش بگو مسیری که در آن قرار دارید به حکم عقل و منطق به بدبختی و خسارت و ضرر منتهی می شود!

در انذار، عصبانیت و تلخی و فریاد زدن وجود ندارد. هشدار تنها اثبات غلط بودن یک راه با دلیل و برهان است.

حکایتی از مرحوم حاج ملا هادی سبزواری

حکایتی که درباره ایشان در این جا مطرح است مربوط به نفس و

ص:198


1- (1)) . از جمله در این آیات: - بقره، 213: «کٰانَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّٰاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ ...» . - نساء، 165: «رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَی اللّٰهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً» . - انعام، 48: «وَ مٰا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ » . - کهف، 56: «وَ مٰا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ یُجٰادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبٰاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیٰاتِی وَ مٰا أُنْذِرُوا هُزُواً» . - بقره، 119و با اختلاف در سوره اسراء، 105؛ فرقان، 56؛ احزاب، 45؛ سبأ، 28 و فاطر،:24 «إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لاٰ تُسْئَلُ عَنْ أَصْحٰابِ الْجَحِیمِ »
2- (2)) . مدثر، 2.
3- (3)) . شعرا، 214.

معنویت اوست که متکی به این حقیقت است که امام صادق، علیه السلام، می فرماید: داشتن تقوی و معرفت انسان را به مقامی می رساند که می تواند در امور دنیا (البته، در حد آن مقام) تصرف کند. (1)نقل است که حاجی مقداری مانده به غروب آفتاب به سمت منزل خویش می رفت که یکی از ماموران حکومتی که ایشان را نمی شناخت جلویشان را گرفت. با این که ایشان در تمام سبزوار شناخته شده بود، اما خیلی از ماموران دولت که با مساجد و حوزه ها و مجالس محرم و صفر و ماه رمضان کاری نداشتند این چهره علمی و دینی را نمی شناختند. از طرفی، لباس های حاجی هم در عین این که مهم ترین چهره قرن سیزدهم در حکمت و فلسفه بود مانند لباس دهاتی های سبزوار بود. این بود که مامور دولت ایشان را نشناخت.

آن چنان که نقل شده است آن روز مامور از ایشان می پرسد: خانه فلان کس کجاست؟ حاجی می گوید: کاری با او داری؟ مامور کاغذی را نشان می دهد که نشان می دهد حاکم دستور داده ده گونی جو برای اسب های حکومتی از این مرد بگیرند. ( پولی هم بابت این نوع حواله ها پرداخت نمی شد و در حقیقت مال مردم را به زور از آنان می گرفتند).

حاجی می بیند فردی که باید ده گونی جو را بدهد فرد متوسط الحالی است و ثروت و مال خاصی ندارد. این است که به مامور می گوید: با من بیا! ایشان مامور را به خانه خود می برد و از دسترنج کشاورزی خود ده گونی جو به این مامور می دهد.

مامور جو را می برد و در آخور برای مصرف اسب های حکومتی می ریزد، ولی وقتی مامورها صبح به سراغ اسب ها می روند می بینند آن ها گرسنه هستند و جوها در آخور دست نخورده مانده. هر چه اسب ها را وادار می کنند هیچ کدام از آن جو نمی خورند. ناچار، ماموری که جو را

ص:199


1- (1)) . روایاتی که تلویحا بدین معنا دلالت دارند: الکافی، ج 2، ص 352؛ نیز محاسن، برقی، ج 1، ص 291: «عن حماد بن بشیر قال: سمعت أبا عبد الله علیه السلام یقول: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: قال الله عز وجل: «من أهان لی ولیا فقد أرصد لمحاربتی وما تقرب إلی عبد بشئ أحب إلی مما افترضت علیه وإنه لیتقرب إلی بالنافلۀ حتی أحبه، فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به وبصره الذی یبصر به ولسانه الذی ینطق به ویده التی یبطش بها، إن دعانی أجبته وإن سألنی أعطیته»؛ نیز مسکن الفؤاد، شهید ثانی، ص 28؛ نیز بحار الانوار، ج 67، ص 26: «أوحی الله تعالی إلی بعض الصدیقین: «إن لی عبادا من عبادی، یحبونی وأحبهم، ویشتاقون إلی أشتاق إلیهم، ویذکرونی وأذکرهم، فإن أخذت طریقتهم أحببتک، وإن عدلت عنهم مقتک. فقال: یا رب وما علامتهم؟ قال: یراعون الظلال بالنهار، کما یراعی [ الراعی ] الشفیق غنمه، ویحنون إلی غروب الشمس، کما تحن الطیر إلی أو کارها عند الغروب، فإذا جنهم اللیل، واختلط الظلام، وفرشت الفرش، ونصبت الأسرۀ، وخلا کل حبیب بحبیبه، نصبوا إلی أقدامهم، وافترشوا لی وجوههم، ونا جونی بکلامی، وتملقونی بانعامی، ما بین صارخ وباک، وما بین متأوه وشاک، وبین قائم وقاعد، وبین راکع وساجد، بعینی ما یتحملون من أجلی، وبسمعی ما یشکون من حبی، أقل ما أعطیهم ثلاثا: الأول: أقذف من نوری فی قلوبهم، فیخبرون عنی، کما أخبر عنهم. والثانی: لو کانت السماوات والارض وما فیهما فی موازینهم، لاستقللتها لهم. والثالث: أقبل بوجهی علیهم، أفتری من أقبلت بوجهی علیه، یعلم أحد ما أرید أن أعطیه؟».

آورده می خواهند و می گویند: این جو را از چه کسی گرفتی؟ می گوید: از صاحب فلان حانه در فلان کوچه.

کسی را برای تحقیق می فرستند و می بینند آن جوها متعلق به حاجی سبزواری بوده است. از ایشان می پرسند: چرا اسب ها از جویی که شما فرستادید نمی خورند؟ می گوید: من به آن جوها گفتم که چون این اسب ها متعلق به ظالمان است حق ندارید در دهان آن ها بروید! (1)

حکایتی از مرحوم شیخ ابراهیم امامزاده زیدی

(2)

درباره این مرد الهی گفته اند: زمانی که خانه های تهران قدیمی بود، گاهی منزل پر از ساس می شد و دوای ضد ساس و ضد حیوانات موذی نیز در دسترس نبود. یکی از ارادتمندان شیخ، یک شب بعد از نماز مغرب، از این وضع گلایه می کند و به ایشان می گوید: آقا، زن و بچه من از این ساس ها که از در و دیوار خانه و رختخواب ها بالا می روند امان ندارند. چه کنم؟ ایشان می فرماید: امشب، در خانه بایست و به ساس ها بگو: ابراهیم گفت از این خانه بروید!

آن مرد می گفت: از آن روز تا حالا که سال ها از مرگ شیخ می گذرد، ما یک ساس هم در منزل ندیده ایم.

حکایتی از مرحوم شیخ محمد بهاری

یک شب مانده به عید نوروز، مردی که چند دختر قد و نیم قد داشته به خانه می رود. دخترانش به او می گویند: همه بچه ها برای عید لباس نو خریده اند، شما برای ما لباس نمی خری؟ او هم می گوید: إن شاء الله می خرم! در حالی که پولی برای این که پارچه ای بخرد نداشته است.

خود این مرد نقل می کرد که بعد از نماز صبح، در خانه ما را زدند. در را که باز کردم دیدم شیخ محمد بهاری است که چهار نوع پارچه نو با

ص:200


1- (1)) . این داستان را نواده مرحوم حاج ملاهادی سبزواری، مرحوم اسراری، نقل کرده اند. (مولف)
2- (2)) . من یکی دو تن از شاگردان ایشان را دیده بودم و خودم هم به یک واسطه شاگرد ایشان محسوب می شوم. استاد من در سال 37ش از دنیا رفت. (مولف)

خود آورده است. ایشان در تاریک- روشنی صبح آن ها را به من داد و گفت: با این پارچه ها برای فرزندانت لباس تهیه کن!

چنین انسان های والامقامی در رابطه با بعد معنوی انسان (با تکیه به آیات و روایات) مطالب مهمی را طرح کرده اند که بسیار ارزشمند است. البته این سخنان تنها محصول زحمات این چند نفر نیست، بلکه شخصیت های بسیار مهمی مانند ملا عبدالرزاق گیلانی (معروف به عبدالرزاق لاهیجی)، مرحوم حاج ملا مهدی و حاج ملا احمد نراقی (این پدر و پسر کم نظیر)، مرحوم قیصری صاحب شرح فصوص الحکم، ملا علی نوری که در اصفهان زندگی می کرده است و ... در کتاب هایشان مسائل بسیار مهم و مفصلی را در رابطه با بعد معنوی انسان مطرح کرده اند که انسان قیمت و ارزش خویش را با فهم تحقیقات ایشان و موشکافی ها و زحمات علمی آنان در پرتو قرآن و روایات بهتر درک می کند و وقتی کسی قیمت خویش را به دست آورد، دیگر حاضر نخواهد شد خود را با غیر پروردگار عالم معامله کند یا به هیچ قیمتی خود را برای غیر خدا هزینه کند. (1) در سایه چنین فهمی است که هر کاری که انسان انجام می دهد حتی قدمی که بر می دارد یا لقمه ای که می خورد یا لباسی که می پوشد یا نگاهی که می کند یا رفتاری که با زن و فرزند خود دارد- برای خدا انجام می دهد و همه چیز را برای خدا هزینه می کند. بدین ترتیب، هم سود واقعی دنیا نصیب او می شود و هم سود ابدی آخرت نصیب او می گردد.

بر اساس آیات قرآن کریم و متن روایات، به قدری این هزینه شدن برای خدا مهم است که مرحوم حاجی سبزواری در روایتی نقل می کند که خداوند متعال به حضرت داود فرمود: در روز قیامت، حتی ثواب لقمه های غذایی که این بندگان خوردند را به آن ها عنایت می کنم. (2)

ص:201


1- (1)) . تفسیر مجمع البیان، شیخ طبرسی، ج 5، ص 129: «ویروی أن الله سبحانه تاجر المؤمنین، فأغلی لهم الثمن، فجعل ثمنهم الجنۀ. وکان الصادق علیه السلام یقول: أیا من لیست له همۀ! إنه لیس لأبدانکم ثمن إلا الجنۀ، فلا تبیعوها إلا بها، وأنشد الأصمعی للصادق علیه السلام: أثامن بالنفس النفیسۀ ربها * فلیس لها فی الخلق کلهم ثمن/ بها نشتری الجنات إن أنا بعتها *بشئ سواها إن ذلکم غبن/ إذا ذهبت نفسی بدنیا أصبتها * فقد ذهب الدنیا، وقد ذهب الثمن».
2- (2)) . این روایت در پایان حاشیه منظومه حکمت آمده است. (مولف) نیز: کنز العمال، متقی هندی، ج3، ص101؛ و فیض القدیر، مناوی، ج 6، ص 67: «أوحی الله إلی داود: ما من عبد یعتصم بی دون خلقی أعرف ذلک من نیته فتکیده السماوات بمن فیها إلا جعلت له من بین ذلک مخرجا».

آری، تنها در این بعد است که انسان به چنین سودهای عظیمی دست پیدا می کند؛ چنان ارزشی که وجود مبارک امام عسگری، علیه السلام، درباره آن می فرماید:

اگر همه دنیا را در لقمه ای جای دهند و من این لقمه را با دست خود در دهان یکی از این افراد بگذارم، می ترسم حق او را ادا نکرده باشم. (1)

حکمت خلقت انسان

آن قطعه ناب، که محصول آیات کتاب خدا و روایات است و به وسیله اهل دل و اهل خدا تنظیم شده، این است:

«الغرض من خلقۀ الانسان معرفۀ الله»

هدف خداوند از آفرینش انسان این بود که این ظرف از عرفان به خداوند پر شود.

«والوصول الی محبته والانس به»

رسیدن به عشق خدا و برقرار کردن انس با خداوند هدف دیگر خلقت بوده است. یعنی اراده خداوند بر این تعلق گرفت که خاکی را به شکل انسان بیافریند و معرفت خویش را در آن جای دهد و قلب او را افق ظهور عشق خویش قرار دهد و انیسی در این عالم برای خود آماده کند که با حق انس بگیرد. اما:

«لا یمکن هذین الامرین الا بتصفیۀ القلب».

یعنی چنین چیزی تحقق پیدا نمی کند مگر این که انسان دل را از هر نوع چرک و آلودگی پاک کند و قلبی عالی از حرص و بخل و کینه و ریا و غرور و طمع و نفاق داشته باشد. چنین قلبی است که در قیامت منفعتی برای انسان خواهد داشت. در سوره صافات آمده است:

«یَوْمَ لاٰ یَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ . إِلاّٰ مَنْ أَتَی اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ». (2)

روزی که هیچ مال و اولادی سود نمی دهد، مگر کسی که دلی سالم [از

ص:202


1- (1)) . این روایت در کتاب مخلاۀ شیخ بهایی آمده است. (مولف)
2- (2)) . شعراء 88 - 89 .

رذایل وخبایث] به پیشگاه خدا بیاورد.

هرکس در قیامت قلب سلیم داشته باشد با رضایت خدا و بهشت او روبه رو می شود. اگر این ظرف آلودگی اندکی نیز داشته باشد خداوند به فضل خود آن را پاک می کند و گرنه، صاحبش نمی تواند وارد بهشت شود. آلودگی های قلبی این اندازه خطرناک اند و همه مشکلات جهان نیز از این آلودگی های قلبی است.

مستکبرانی که در طول تاریخ سبب ایجاد این همه بلا در عالم شده اند دو خصلت مهم در نهاد خویش داشته اند: بی رحمی و طمع. در حقیقت، قلب آنان از این دو خصلت نجس شده بود و قلب نجس صاحبش را تبدیل به موجودی ظالم و ستمگر و غارتگر می کند. حال، میزان تعدی این قلب نجس به حقوق دیگران و خروج از حق بسته به میزان توانایی و قدرت صاحب آن دارد. زمانی قدرت او این قدر زیاد است که از آن سوی دنیا در امور عراق و افغانستان دخالت می کند و آن ها را اشغال می کند، و گاهی قدرتش در حد یک کشور یا منطقه است و گاهی در حد یک محله یا یک خانه. به هر حال، وقتی قلب شخص آلوده باشد، بی تردید ظلم از او صادر می شود، اما صاحب قلب پاک و رحیم و وابسته به پروردگار جز خیر و خوبی چیزی از آن صادر نمی شود.

نمونه ای از رفتارهای اهل معرفت

یادم هست یکبار در سفر حج محل اقامت ما از مسجد الحرام دور بود و پیاده حدود 45 دقیقه طول می کشید به مسجدالحرام برویم. در همین سفر، شخص دیگری نیز با ما بود که راهش دورتر از ما بود و عمد هم داشت هر شب پیاده به مسجد الحرام برود. برای همین، ساعت نه شب راه می افتاد و حدود ده و ربع به مسجد الحرام می رسید و دوباره همین راه را باز می گشت.

ص:203

من خیلی از معرفت این شخص استفاده کردم و واقعا خدا لطف خاصی به او داشت. او از آن دسته انسان هایی بود که واردات عالم ملکوت بر قلبشان فراوان است. در حقیقت، از آن ها بود که پیامبر، صلی الله علیه وآله، درباره شان فرموده است:

«من أخلص لله أربعین یوما ظهرت ینابیع الحکمۀ من قلبه علی لسانه». (1)

هر کس چهل روز خود را برای خدا خالص کند، چشمه های حکمت از قلب بر زبانش جاری خواهد شد.

همراهان برایم تعریف کردند که یک شب که ایشان از مسجدالحرام بازگشته بود و لباسش را درآورده بود تا روی جالباسی بگذارد، دیده بود مورچه ای روی لباسش راه می رود. او نگاهی به مورچه کرده و دوباره لباسش را پوشیده بود و مورچه را در جایی نگاه داشته و به راه افتاده بود. هم اتاقانش پرسیده بودند: کجا می روی؟ گفته بود: در مسجد الحرام، آن جا که قرآن و نماز می خواندم این نوع مورچه ها رفت و آمد داشتند. این مورچه لانه اش آن جاست و اگر این جا رهایش کنم خانه اش را پیدا نمی کند. من می روم او را به لانه اش برسانم!

این است که می گوییم قلب رحیم و وابسته به حق قلبی مهربان و ملکوتی است.

حکایتی از مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی

مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی، رضوان الله تعالی علیه، از علمای رده اول مشهد و از شاگردان مرحوم میرزا مهدی اصفهانی بود. از آیت الله زنجانی که در مشهد زندگی می کنند و صاحب رساله هستند شنیدم که می فرمودند: آقا میرزا جواد آقا به مقام خلع رسیده بود؛ یعنی بدنش را در مشهد می گذاشت و خودش به مکه و کربلا و این طرف و آن طرف می رفت و دوباره به بدن ملحق می شد.

ص:204


1- (1)) . عیون أخبار الرضا (ع)، شیخ صدوق، ج1، ص74: «قال رسول الله صلی الله علیه وآله: ما أخلص عبد لله عز وجل أربعین صباحا إلا جرت ینابیع الحکمۀ من قلبه علی لسانه»؛ نیز کنز العمال، متقی هندی، ج3، ص24؛ نیز الموضوعات، ابن جوزی، ج3، ص144؛ نیز الجامع الصغیر، جلال الدین سیوطی، ج2، ص560: «من أخلص لله أربعین یوما ظهرت ینابیع الحکمۀ من قلبه علی لسانه».

نقل است که ایشان یک شب در مشهد جایی میهمان بودند و برای بازگشت نیم ساعتی دیر کردند. کلید منزل هم پیش ایشان نبود تا داخل منزل شوند. این بود که عمامه شان را درآوردند و کنار دیوار روی خاک خوابیدند و عبایشان را روی خود انداختند. آنان که ایشان را می شناختند و از کوچه رد می شدند می دیدند ایشان خواب است و بیدارش نمی کردند. بالاخره، یکی از آن ها که اهل سحر بودند و به حرم می رفتند یک ساعت مانده به اذان صبح ایشان را دید که خاک مالی شده است. پرسید: آقا، چرا این طور شده اید؟ فرمود: این جا خوابیده بودم. گفت: مگر در خانه کسی نیست؟ فرمود: چرا، ولی همسر من ده شب می خوابد و یک ساعت و نیم به صبح بیدار می شود. من اگر در می زدم، ایشان از خواب بیدار می شد و این ظلم بود. به من هم نگفته بود اگر دیر آمدی بیدارم کن. افزون بر این، همسر من سیده است و من در آزار ایشان تحمل جواب قیامت را ندارم.

هم چنین، گفته اند ایشان در تشییع جنازه همسرشان که زودتر از ایشان از دنیا رفت جلو جنازه نیامدند، بلکه در پس آن ایستادند، در حالی که علما همیشه جلوی جنازه حرکت می کنند. هر چه به ایشان اصرار کردند که جلو برود نپذیرفت و گفت: این بی احترامی است. من در ایام حیاتشان از بالای سر ایشان هم رد نشدم!

این نمونه ای از ارزش حضور قلب سلیم در انسان و آراستگی او به معرفت است. حیف از چنین مردمی که در زمانه ما کمیاب اند اگر بمیرند، و صد حیف بر زندگی کسانی که می توانند اهل معرفت و صاحبدل باشند، اما به نادانی و غفلت روزگار می گذرانند:

یک دو بیتی وقت مردن گفت افلاطون و مرد

حیف دانا مردن و صد حیف نادان زیستن.

ص:205

ص:206

ص:207

ص:208

ص:209

ص:210

12- ارکان حیات معنوی انسان

اشاره

ص:211

ص:212

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین

زمانی که آدم، علیه السلام، آفریده شد، این حقیقت برای او بیان گردید که او و فرزندانش از دو حیات برخوردارند: اول، حیات مادی که در ارتباط با عناصر دنیای خاک است؛ و دوم حیات معنوی که در ارتباط با ارزش های الهی و ملکوتی است.

نکته مهم در این میانه آن است که حیات مادی برای انسان هیچ گونه امتیازی نسبت به جانداران دیگر ایجاد نمی کند، زیرا در حیات مادی تنها بدن و تامین نیازهای آن مطرح است (یعنی همان کاری که همه حیوانات عالم نیز انجام می دهند). از این روست که قرآن مجید وقتی نعمت های مادی پروردگار را نام می برد، با ظرافت تمام در این باره می فرماید:

«وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِکَ دَحٰاهٰا * أَخْرَجَ مِنْهٰا مٰاءَهٰا وَ مَرْعٰاهٰا * وَ الْجِبٰالَ أَرْسٰاهٰا * مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ ». (1)

و زمین را پس از آن گسترانید. و از آن آب و چراگاهش را بیرون آورد. و کوه ها را محکم و استوار نمود. تا مایه بهره وری شما و دام هایتان باشد.

یعنی سفره مادی جهان برای بهره گیری شما و چارپایان شما گسترده

ص:213


1- (1)) . نازعات، 30- 33. نیز: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِهِ * أَنّٰا صَبَبْنَا الْمٰاءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا * فَأَنْبَتْنٰا فِیهٰا حَبًّا * وَ عِنَباً وَ قَضْباً * وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً * وَ حَدٰائِقَ غُلْباً * وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا * مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ ». عبس، 24- 32.

شده است. به عبارت دیگر، در امور مادی و بدنی، و کوشش ها و فعالیت های خوراکی و آشامیدنی و شهوانی هیچ فرقی میان انسان و موجودات دیگر روی زمین نیست.

ارکان حیات معنوی انسان

مایه امتیاز انسان بر موجودات دیگر حیات معنوی اوست. دقت در آیات قرآن کریم این حقیقت را نشان می دهد که در آغاز آفرینش انسان چهار مسئله مهم طرح شده است که ارکان حیات معنوی او محسوب می شوند:

- مسئله نخست موضوع خلافت است:

«إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ». (1)

- دوم، مسئله معرفت است:

«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا». (2)

- سوم، مسئله هدایت است:

«فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ ». (3)

- و چهارم، مسئله کرامت است:

«وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلیٰ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِیلاً». (4)

این چهار حقیقت نشان دهنده حیات معنوی انسان و مایه امتیاز او از سایر موجودات عالم است؛ خاصه آن که خداوند در پایان آیه می فرماید:

«فَضَّلْنٰاهُمْ عَلیٰ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا».

انسان معمار حیات معنوی خویش است

موضوع بسیار مهم دیگری که در این جا مطرح است این است که قوانین حیات معنوی را پروردگار وضع کرده، اما معماری آن به خود انسان سپرده شده است. به عبارت دیگر، پروردگار عالم مصالح ساخت

ص:214


1- (1)) . بقره، 30.
2- (2)) . بقره، 31.
3- (3)) . بقره، 38.
4- (4)) . اسراء، 70.

این حیات معنوی را در کتاب های آسمانی و به وسیله انبیاء و امامان بزرگوار ارائه کرده است، اما ساخت ساختمان حیات معنوی را - به سبب اختیار و آزادی ای که به انسان داده و عقلی که به او عنایت کرده- در اختیار خود او گذاشته است:

«إِنّٰا هَدَیْنٰاهُ السَّبِیلَ إِمّٰا شٰاکِراً وَ إِمّٰا کَفُوراً». (1)

این آیه صراحت در این معنا دارد که خداوند راه ساخت حیات معنوی را برای انسان بیان کرده و او در مقابل این راهنمایی دو انتخاب بیشتر ندارد: یا از اختیار و عقل و اندیشه و وجدان و فطرت و انصاف و سمیع و بصیر بودن خود استفاده می کند و ساختمان حیات معنوی خود را می سازد، یا این که بر اثر غفلت و جهالت بدان پشت می کند و در ساختن آن گامی بر نمی دارد.

آن ها که ساختمان حیات معنوی خود را می سازند، در حقیقت، به قول اهل دل و اهل سلوک افقی در خود ایجاد می کنند و «مطلع الفجری» در زندگی خویش می آفرینند که از این افق و مطلع الفجر معانی و مفاهیم اسماء و صفات پروردگار طلوع می کند و به واسطه آن انسان «خداگونه» می شود. خداگونه شدن نیز تعبیری است که از این روایت قدسی برداشت شده است:

«عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی». (2)

یعنی اگر کسی وارد فضای حیات معنوی شود، نمونه ای از اسماء و صفات پروردگار خواهد شد.

پیامبر اسلام مظهر اسماء و صفات الهی بود

در آخرین آیات سوره مبارکه توبه، پروردگار عالم در وصف پیامبر خویش می فرماید:

«حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ ». (3)

ص:215


1- (1)) . انسان، 3.
2- (2)) . جواهر السنیۀ، حر عاملی، ص361.
3- (3)) . توبه، 128.

خداوند در این آیه پیامبر را با وصف رئوف و رحیم معرفی می کند. در حالی که رئوف و رحیمِ نخست خود اوست. نتیجه آن که پیغمبر عظیم الشان اسلام، صلی الله علیه وآله، دارای حیاتی معنوی است که از این حیات مفاهیم اسماء و صفات خداوند طلوع کرده است.

هم چنین، خداوند در آیه ای دیگر از قرآن مجید وجود مبارک پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، را رحمت خود در میان مردم می خواند:

«وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِینَ ». (1)

بی شک، این رحمت نیز جلوه ای از رحمت و رأفت و رحیمیت خداوند است.

هم چنین است عفو و گذشتی که در آیات قرآن مجید از پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، بیان شده است. (2) این گذشت و عفو و نرمی که پیامبر با مردم داشته نیز جلوه همان نرمی و گذشت پروردگار مهربان عالم است. (3)

ارزش انسان به حیات معنوی اوست

آدمی به حیات معنوی خویش ارزش پیدا می کند، اما اگر او به سراغ این حیات و جنبه معنوی و ملکوتی خود نرود و افق طلوع اسماء و صفات حق نشود، ارزشی ندارد.

مسئله مهم دیگر در این است که همه می توانند طلیعه گاه چنین آفتابی باشند. البته، به اندازه وسع و ظرفیت خود. پیامبر عظیم الشأن اسلام، صلی الله علیه وآله، به اندازه سعه وجودی خود افق اسماء و صفات حق بودند و سایر انسان ها نیز به اندازه سعه وجودی خود می توانند خداگونه شوند؛ زیرا اگر نمی توانستند، پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، هرگز از آنان دعوت نمی کرد تا به اخلاق الهی آراسته شوند:

«تخلقوا باخلاق الله». (4)

ص:216


1- (1)) . انبیاء، 107.
2- (2)) . در قرآن معمولا دستور به عفو داده شده است و مصادیق عفوهای پیامبر در تاریخ موجود است که نمونه بارز آن عفو مردم مکه به هنگام فتح آن جا بود. آل عمران، 159: «فبما رحمۀ من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فی الأمر فإذا عزمت فتوکل علی الله إن الله یحب المتوکلین»؛ نیز اعراف، 199: «خذ العفو وأمر بالعرف وأعرض عن الجاهلین».
3- (3)) . پی نوشت پیشین.
4- (4)) . تفسیر رازی، ج 11، ص 58؛ بحار الانوار، ج 58، ص 129.

این دعوتی عمومی است و بدین معناست که همه باید به اخلاق خداوندی آراسته شوند و اهل مهر و محبت و رحمت و رافت و گذشت باشند.

سخنی از امیرمومنان، علیه السلام

حال، باید دید اگر کسی در پی ساختن حیات معنوی خویش نباشد در این عالم چه موقعیتی دارد. امیر مومنان در این باره در خطبه 86 نهج البلاغه مطلب عمیقی را مطرح کرده اند که جای بسی تامل دارد، اما پیش از پرداختن به آن لازم است درباره بعد ملکوتی و معنوی این امام همام بر اساس آیات قرآن سخن بگوییم تا مقام معنوی حضرت و میزان علم ایشان تا حدودی معلوم شود.

علی، علیه السلام «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتٰابِ » است

مقایسه آیاتی از سوره های مبارکه نمل و رعد میزان دانش و بصیرت و بینش وجود مبارک امیرالمومنین، علیه السلام، را نشان می دهد. قرآن مجید می فرماید: هنگامی که هدهد بعد از چند روز غیبت از بارگاه حضرت سلیمان، علیه السلام، به محل خود باز آمد به سلیمان گفت: از کشوری عبور کردم که مردم آن خورشیدپرست بودند و زنی بر آن ها حکومت می کرد که تخت سلطنتش از نظر ساخت و زینت وعناصری که در آن به کار برده بودند قابل توجه بود. برای همین، سلیمان نامه ای به این پادشاه نوشت و او را به بارگاه خویش دعوت کرد و برای این که قدرت خود را نیز به او نشان دهد به بارگاه نشینان خود فرمود: کدام یک از شما می توانید تخت این پادشاه را به محل حکومت من منتقل کنید؟

«أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهٰا».

قرآن مجید می فرماید عفریتی از طایفه جن به سلیمان، علیه السلام،

ص:217

گفت: من این کار را انجام می دهم، قبل از این که شما از جایتان بلند شوید:

«قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقٰامِکَ ».

اما مرد دیگری که در بارگاه بود و روایات او را آصف بن برخیا، وصی سلیمان، دانسته اند گفت: در چشم به هم زدنی این کار را انجام می دهم. بعد هم تخت را حاضر کرد.

مطلبی که در این جا خیلی مهم است این است که پروردگار درباره این مرد می فرماید:

«قٰالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتٰابِ ».

یعنی قدرتی که این بزرگوار داشت ناشی از علم او به مقداری از کتاب بود. البته، تا کنون به روشنی معلوم نشده است که منظور از این کتاب چیست، ولی واضح است که این شخص به نص قرآن کریم قسمتی از این کتاب را می دانسته است.

تواضع حضرت سلیمان، علیه السلام

حال، باید روحیه حضرت سلیمان، علیه السلام، را نظاره کرد که با داشتن چنین نیروهایی که کمتر از یک چشم بر هم زدن تختی را از آن فاصله بعید جا به جا می کردند، باد در دماغ نمی اندازد، سینه سپر نمی کند و از کلمه «من» استفاده نمی کند. من گفتن دلالت بر ضعف و جهل و بی خبری انسان دارد. یک نفر فقط حق دارد به حقیقت بگوید «من» و آن وجود مقدس حضرت حق است که چرخ های هستی به اراده او به وجود آمده و به اراده او می گردد.

از این رو، رسول خدا، صلی الله علیه وآله، هر وقت می خواستند نامه ای بنویسند در ابتدای نامه به کاتب می فرمودند: بنویس:

«بسم الله الرحمن الرحیم من محمد بن عبدالله الأمی رسول الله...».

ص:218

بسم الله الرحمن الرحیم من محمد بن عبد الله ورسوله». (1)

امیرالمومنین، علیه السلام، نیز در ابتدای اغلب نامه هاشان عبارت « من عبدالله علی بن ابی طالب » دیده می شود و این حالت در میان همه انبیا و ائمه، علیهم السلام، وجود داشته است. حق هم همین است، زیرا برای اولین تا آخرین انسان هیچ زمینه ای برای منیت و تکبر و غرور وجود ندارد. هر کس متکبر است کبرش دروغ است، زیرا کبریا تنها کسی است که همه قدرت ها پیش اوست. (2)

به واقع، چه قدرتی نزد ماست؟ همه رابطه ما با آفرینش در بادی است که فرو می رود و بر می آید و اگر کسی نتواند این رابطه را حفظ کند، می میرد.

پیش صاحب نظران ملک سلیمان باد است بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است.

از طرفی، سایر شئون زندگی ما نیز بر باد است. وقتی سوار قطار می شویم، ترمزهای قطار بر اساس باد و فشار آن تنظیم شده است؛ دوچرخه و ماشین و موتورهامان سوار بر باد است؛ هواپیماهامان سوار بر باد است. همه زندگی بر باد است. این که دیگر غرور و کبر و منیّت ندارد.

حکایت کرده اند که یکی از پادشاهان آن قدر من در سخنانش داشت که ملائکه ناراحت شدند و به خداوند عرضه داشتند: خدایا، چیزی که دست این مخلوق نیست. چرا به ناصواب خود را من می داند!؟

خداوند به شکم پادشاه امر کرد که از اسهال متوقف نشود و از آن طرف یکی از فرشتگان را مامور تنبیه او کرد. او نیز خود را به شکل طبیبی در آورد و سوی قصر پادشاه به راه افتاد.

پادشاه از ناراحتی بسیاری رنج می برد و هر چه پزشکان در بهبود او

ص:219


1- (1)) . الاختصاص، شیخ مفید، ص 42: «بسم الله الرحمن الرحیم من محمد بن عبد الله الأمی رسول الله إلی یهود خیبر...»؛ نیز خلق أفعال العباد، بخاری، ص 97: «عن عبید الله عن عبد الله بن عباس رضی الله تعالی عنهما أخبره أن أبا سفیان بن حرب بن أمیۀ أخبره بهذا فإذا فیه بسم الله الرحمن الرحیم من محمد بن عبد الله ورسوله»؛ نیز السنن الکبری، نسائی، ج 6، ص 311: «...قال أبو سفیان ثم دعا بکتاب رسول الله صلی الله علیه وسلم فأمر به فقرئ فإذا فیه بسم الله الرحمن الرحیم من محمد بن عبد الله ورسوله إلی هرقل عظیم الروم سلام علی من اتبع الهدی...»؛ نیز المبسوط، شیخ طوسی، ج 8، ص 123: «کتب إلی ملک الفرس کتابا " بسم الله الرحمن الرحیم من محمد بن عبد الله إلی کسری بن هرمز أن أسلموا تسلموا...»؛ نیز تاریخ الطبری، طبری، ج 2، ص 294؛ نیز تاریخ ابن خلدون، ج 2، ق 2، ص 36: «ابن إسحاق قال بعث رسول الله صلی الله علیه وسلم عمرو بن أمیۀ الضمری إلی النجاشی فی شأن جعفر بن أبی طالب وأصحابه وکتب معه کتابا بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله إلی النجاشی الاصحم ملک الحبشۀ سلم أنت فانی أحمد إلیک الله الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن...».
2- (2)) . نهج البلاغه، خطبه 192: «الحمد لله الذی لبس العز والکبریاء واختارهما لنفسه دون خلقه، وجعلهما حمی وحرما علی غیره، واصطفاهما لجلاله، وجعل اللعنۀ علی من نازعه فیهما من عباده».

تلاش می کردند بدتر می شد. این بود تا روزی فرشته الهی که به لباس اطبا در آمده بود از کنار دربار رد شد. در این اثنا، مامور قصر از او پرسید: چه کاره ای؟ گفت: طبیب. گفت: اعلی حضرت مریض است، می شود او را معاینه کنی؟

طبیب موافقت کرد و او را بر بالین پادشاه بردند. طبیب پس از معاینه شاه رو به او کرد و گفت: نیمی از مملکت خویش را به نام من بنویس تا مداوایت کنم! پادشاه گفت: طبیب، چرا این قدر ویزیتت گران است؟ برای مداوای اسهال که نصف یک مملکت نمی گیرند!

گفت: اختیار با خود توست: می خواهی بده و می خواهی نده!

پادشاه که داشت از فرط بیماری می مرد، پیش خود فکر کرد که ما سند را می نویسیم و بعد از خوب شدن آن را نمی دهیم!

طبیب دارویی داد و پادشاه خوب شد و خود پس از معالجه پادشاه در جایی اقامت کرد که در دسترس باشد. از قضا، بعد از سه روز، شاه به دل درد سختی مبتلا شد و دچار یبوست سختی گشت. دوباره اطبا از درمان او عاجز شدند تا این که شاه دستور داد همان طبیب را بیاورند. ماموران طبیب را پیدا کردند و نزد شاه بردند. او نیز پس از معاینه گفت: تو را درمان می کنم، ولی نصف دیگر کشورت را می گیرم!

شاه گفت تا سند بنویسند و طبیب دارویی به او داد که در دم شکمش باز شد. پس از آن، رو به شاه کرد و گفت: من دیناری از تو نمی خواهم. اما می خواهم بدانی مملکتی که به یک اسهال و یبوست از دست می رود، این همه منیّت ندارد.

علم من، صندلی من، وکالت من، دانش من، مرجعیت من، نوشته من، مقام من، مرتبه من، حکومت من، ... چه خبر است و ما را چه می شود؟ عادت کنیم تا به حقیقت در کنار هر برنامه ای که داریم خدا را قرار دهیم

ص:220

و این روش سلیمان، علیه السلام، است که وقتی تخت بلقیس را در بارگاه خود می بیند، اشک در چشمانش جمع می شود و می گوید:

«هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ». (1)

این کاری بود که خدای من انجام داد تا مرا آزمایش کند که پیشانی شکر برایش به خاک می گذارم یا در برابر او سینه سپر می کنم.

این آیات سوره نمل بود که در آن عبارت «قٰالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتٰابِ » آمده بود. اما آیه شریفه سوره مبارکه رعد:

«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتٰابِ ». (2)

در ابتدا، باید گفت که کافر به معنای پرده پوش و پنهان کننده حق است. بدین ترتیب، معنی آیه این خواهد بود که ای پیامبر، کفار - یعنی کسانی که حق را پنهان می کنند- می گویند تو فرستاده خدا نیستی. در پاسخ آنان بگو: من دو شاهد بر رسالت خود دارم: اولین شاهد من خداست که با قرآن و معجزات دیگر نبوت مرا تصدیق کرده است؛ و دوم شهاد رسالت من کسی است که علم کتاب در نزد اوست.

بر اساس روایات، کسی که علم همه کتاب در نزد اوست وجود مبارک علی بن ابی طالب، علیه السلام، است (3) که در زمان نزول این آیه هجده سال بیشتر نداشتند. (4)حال، می توان از مقایسه دو آیه مقام امیرالمومنین، علیه السلام، را تا حدودی دانست. نیز، از مضمون آیه می توان فهمید که خداوند در مسئله شهادت بر نبوت پیامبر اسلام، شهادت امیرالمومنین، علیه السلام، را در کنار شهادت خویش قرار داده است.

از این رو، علی کسی است که خطا و اشتباهی در دیدگاه و بینش خود ندارد و درباره هیچ موضوعی اشتباه نمی اندیشد؛ او کسی است که

ص:221


1- (1)) . «وتفقد الطیر فقال ما لی لا أری الهدهد أم کان من الغائبین * لاعذبنه عذابا شدیدا أو لاذبحنه أو لیأتینی بسلطان مبین * فمکث غیر بعید فقال أحطت بما لم تحط به وجئتک من سبأ بنبأ یقین * إنی وجدت امرأۀ تملکهم وأوتیت من کل شئ ولها عرش عظیم * وجدتها وقومها یسجدون للشمس من دون الله وزین لهم الشیطان أعمالهم فصدهم عن السبیل فهم لا یهتدون * ألا یسجدوا لله الذی یخرج الخب ء فی السماوات والارض ویعلم ما تخفون وما تعلنون * الله لا إله إلا هو رب العرش العظیم * قال سننظر أصدقت أم کنت من الکاذبین * اذهب بکتابی هذا فألقه إلیهم ثم تول عنهم فانظر ماذا یرجعون * قالت یا أیها الملا إنی ألقی إلی کتاب کریم * إنه من سلیمان وإنه بسم الله الرحمن الرحیم * ألا تعلوا علی وأتونی مسلمین * قالت یا أیها الملا أفتونی فی أمری ما کنت قاطعۀ أمرا حتی تشهدون * قالوا نحن أولو قوۀ وأولو بأس شدید والامر إلیک فانظری ماذا تأمرین * قالت إن الملوک إذا دخلوا قریۀ أفسدوها وجعلوا أعزۀ أهلها أذلۀ وکذلک یفعلون * وإنی مرسلۀ إلیهم بهدیۀ فناظرۀ بم یرجع المرسلون * فلما جاء سلیمان قال أتمدونن بمال فما آتانی الله خیر مما آتاکم بل أنتم بهدیتکم تفرحون * ارجع إلیهم فلنأتینهم بجنود لاقبل لهم بها ولنخرجنهم منها أذلۀ وهم صاغرون * قال یا أیها الملا أیکم یأتینی بعرشها قبل أن یأتونی مسلمین * قال عفریت من الجن أنا آتیک به قبل أن تقوم من مقامک وإنی علیه لقوی أمین * قال الذی عنده علم من الکتاب أنا آتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربی لیبلونی أأشکر أم أکفر ومن شکر فإنما یشکر لنفسه ومن کفر فإن ربی غنی کریم». نمل، 20- 40.
2- (2)) . رعد، 43.
3- (3)) . الأمالی، شیخ صدوق، ص 659: «أبی سعید الخدری، قال: سألت رسول الله صلی الله علیه وآله عن قول الله جل ثناؤه: «قٰالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتٰابِ » قال: ذاک وصی أخی سلیمان بن داود. فقلت له: یا رسول الله، فقول الله عز وجل: «قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتٰابِ » ، قال : ذلک أخی علی بن أبی طالب ».
4- (4)) . سوره مبارکه رعد در مکه نازل شده است. با اثبات نزول سوره رعد در مکه تمام یاوه گویی ها و یاوه نوشته های بیگانگان درباره امیرمومنان پاسخ داده می شود و فضل ایشان بر دیگران رخ می نماید. از این رو، این آیه آیه عجیب و شگفت آوری است و هضمش برای عقول مشکل است. (مولف)

پروردگار عالم از او به «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتٰابِ » تعبیر کرده است. او چنین عینکی به چشم قلب خویش داشته و هر چه را می دیده درست می دیده است. لذا، با چنین نگاه و بینش درستی، در خطبه 87 نهج البلاغه، که به نظر می آید از خطبه های کمرشکن و حزن آور حضرت باشد، نظر خویش را درباره کسانی که زندگی را فقط در بدن خود خلاصه کرده و بعد حقیقی و اصیل خود را فراموش کرده و با حیوانات عالم زلف خویش را گره زده اند بیان کرده و گفته است:

«الصورۀ صورۀ انسان والقلب قلب حیوان».

یعنی اینان در ظاهر به شکل انسان اند، ولی قلبشان قلب حیوانات است. تکیه حضرت بر کلمه قلب نیز از آن روست که قرآن مجید مرکز فهم را در انسان قلب او می داند؛ بر اساس این آیه:

«لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا». (1)

این عده به ظاهر انسان و در باطن حیوان اند؛ یعنی همان طور که حیوان هیچ حقیقتی از حقایق عالم را نمی فهمد، این عده نیز از حقایق چیزی نمی فهمند. برای مثال، اگر کسی برای شتری کتاب های ابن سینا را بخواند یا از آراء صدر المتالهین سخن بگوید یا آیات قرآن مجید را بخواند، او هیچ از آن ها نمی فهمد. انسانی که نخواسته حقیقت را بفهمد نیز مانند این چارپایان است. با این تفاوت که او مایه فهم و درک را در خویش داشته و نخواسته از آن بهره بگیرد و حیوان چنین مایه ای ندارد.

حضرت در ادامه سخن خود می فرمایند:

«لا یعرف باب الهدی فیتبعه و لا باب العمی فیصد عنه . فذلک میت الاحیاء فأین تذهبون . و أنی تؤفکون . و الاعلام قائمة ، و الآیات و اضحة ، و المنار منصوبة فأین یتاه بکم . بل کیف تعمهون و بینکم عترة نبیکم و هم أزمة الحق و أعلام الدین و ألسنة الصدق . فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن ». (2)

ص:222


1- (1)) . اعراف، 179: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاٰ یُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یَسْمَعُونَ بِهٰا أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولٰئِکَ هُمُ الْغٰافِلُونَ » ، نیز فرقان 44 «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً».
2- (2)) . نهج البلاغۀ، خطبه 87.

لا یعرف باب الهدی فیتبعه

باب هدی همان بابی است که آدم خاکی را تبدیل به خلیفه خدا کرده و شایسته گرفتن علم اسماء ساخته است. باب هدایت بابی است که ظرف گلین وجود آدمی را تبدیل به ظرف دین و آیین و کرامت الله کرده است. این باب هدایت است که عده ای آن را نمی جویند و تا آخر عمر نمی فهمند که غیر از راه جسم و شکم و شهوت راه دیگری به نام صراط مستقیم و راه خدا نیز وجود داشته است که اگر آن را دنبال می کردند، از کرم میان لجن بودن در می آمدند و به سوی مقام قرب و لقاء حق حرکت می کردند.

ولا باب العمی فیصد عنه

«عنه» در کنار «یصدّ» بدین معناست که آنان کوردلی را نفهمیده اند تا از آن رویگردان شوند و این همه ضرر نکنند. آنان نیندیشیده اند که آیا پروردگار عالم آفرینش خویش را معطل داشته تا این جنس دو پا بیاید و مانند سایر حیوانات بخورد و بمیرد و لذت ببرد. آیا جهان معطل همین کار بود؟ اگر به واقع چنین بود، چه نیازی به خلق انسان وجود داشت؟ در این زمین، 20 میلیون سال است که مورچه و موریانه و مار و عقرب و ... زندگی می کنند و دایناسورها سال هاست که از خلقت و نابودی شان گذشته است. در این زمینه، جهان خدا کم نداشت تا پروردگار احساس کند زمین موجوداتی از این دست کم داشته تا نیاز به خلق آدمیزاد باشد.

این عده نه راه هدایت را فهمیدند تا در آن حرکت کنند و نه راه ضلالت را تا از آن پرهیز کنند. این است که کوردل ماندند و با حیوانات همپایه شدند. قلب اینان از فهم حقیقت کور است و به فرموده پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، بدترین شرها نیز همین است:

«شرّ العمی عمی القلب». (1)

ص:223


1- (1)) . الامالی، شیخ صدوق، ص577؛ نیز با اختلاف کلمه در کافی، ج8، ص81. (اعمی به جای شر).

به سبب همین کوردلی است که آن ها دور بدن خویش می چرخند. طواف آنان به دور خدا نیست، به گرد شکم و شهوت است؛ در حالی که اگر به دور خدا طواف می کردند هم شکمشان از روزی حلال آباد می شد و هم شهوت حلال نصیبشان می گشت و هم در قیامت بهشت ابد را به ارث می بردند. آیات بسیاری از قرآن بدین معنا دلالت دارند. از جمله:

«رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ ». (1)

«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّٰاهُ تَعْبُدُونَ ». (2)

«وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ أَ فَبِالْبٰاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللّٰهِ هُمْ یَکْفُرُونَ ». (3)

«اَللّٰهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَرٰاراً وَ السَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمْ فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ ». (4)

فذلک میت الاحیاء

تعبیر امیرالمومنین، علیه السلام، درباره چنین انسان هایی مردگان به ظاهر زنده است. در حقیقت، اینان همان مرده هایی هستند که خدا در سوره فاطر درباره آنان به پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، می فرماید:

«وَ مٰا یَسْتَوِی الْأَحْیٰاءُ وَ لاَ الْأَمْوٰاتُ إِنَّ اللّٰهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشٰاءُ وَ مٰا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ». (5)

یعنی ای پیامبر، کسی مانند عموی تو مرده ای در قالب یک قبر متحرک است. بدن عموی تو قبر اوست و خودش نیز مرده بدبویی در این قبر بیش نیست. این مرده کسی است که غفلت و جهالت گوش و قلبش را میرانده است، به طوری که حتی تو نیز با این قدرت معنوی نمی توانی پیام مرا به او برسانی. آری، باید روزنه امیدی وجود داشته باشد تا دم مسیحایی بتواند نجات بخش باشد، ولی کسی که به دست خویش خود

ص:224


1- (1)) . می تواند اشاره به آیات زیر باشد: بقره، 172: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّٰاهُ تَعْبُدُونَ » ؛ نیز نحل، 72: «وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ أَ فَبِالْبٰاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللّٰهِ هُمْ یَکْفُرُونَ » ؛ نیز غافر، 64: «اَللّٰهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَرٰاراً وَ السَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمْ فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ »؛ نیز مؤمنون، 51: «یٰا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبٰاتِ وَ اعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ » ؛ نیز اسراء، 70: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلیٰ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِیلاً» .
2- (2)) . بقره، 172.
3- (3)) . نحل، 72.
4- (4)) . غافر، 64.
5- (5)) . فاطر، 22.

را کشته و هلاک کرده این دم نیز در او اثری ندارد. از این روست که مولی الموحدین اعلام کرده اند کسانی که خالی از معرفت هستند میت اند. حال، این میت چقدر می ارزد؟ هیچ.

فرض کنید گوسفند زنده قیمتش نود هزار تومان است. اگر مطابق قواعد شرعی این گوسفند ذبح شود، گوشتش کیلویی 4 یا 5 هزار تومان قیمت دارد، ولی اگر از بلندی بیفتد یا گیاه سمی بخورد و بمیرد هیچ نمی ارزد. اما انسان مرده نجس است و قیمتی ندارد و چاره ای جز دفن کردنش نیست، زیرا اگر بماند، اهل شهر از بوی تعفنش ناراحت می شوند. این چنین است که وقتی این انسان مرده را - که از دیدگاه امیرالمومنین، که نظر قرآن است، تنها بدن متحرکی دارد- در قیامت به خدا عرضه کنند، آن را به هیچ هم نمی خرد.

مردگان در قیامت قبری دارند به نام دوزخ و زندگان در قیامت باغی دارند به نام بهشت. این آخرین حرف قرآن است و عجیب این است که پروردگار در قرآن می فرماید:

«لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ ». (1)

آن ها در جهنم هم حیاتی ندارند، بلکه بدن هایی متحرک اند که درد را احساس می کنند، اما حیاتی که لذت های بهشت را درک کنند ندارند.

آری، انسان بی معرفت مرده است و انسان بامعرفت زنده. او زنده به حیاتی الهی، حیاتی ملکوتی، و حیاتی عرشی است.

نکته عجیب دیگر موجود در این خطبه در فراز بعدی است که حضرت به مردم کوفه می فرماید: فاین تذهبون؟ از این جا می توان فهمید که امیرالمومنین، علیه السلام، بیشتر مردم نشسته بر پای منبر خویش را مرده می دیده است، زیرا وسوسه های شیاطین و فرهنگ بنی امیه مردم را از انسانیت جدا کرده و آنان را در آستانه مرگ معنوی قرار داده بود.

ص:225


1- (1)) . اعلی، 13، نیز در سوره طه، آیه 74 آمده: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ » .

فاین تذهبون

(1)

سوال حضرت از مردم این است که کجا می روید؟ عاقبت این رفتن چیست؟ و پایان این جاده به کجا منتهی می شود؟

اگر مردم بیدار باشند می فهمند که قرآن مجید آخر جاده جسم را نیز بیان کرده است: مشتی اسکلت خشک و پوست جمع شده که در بازار قیامت به هیچ کاری نمی آید، زیرا اگر بخواهند این مرده را به بهشت ببرند، نه دهان خوردن نعمت های بهشت را دارد، نه گوش شنیدن آن صداها را، و نه چشم دیدن آن مناظر را:

- «لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یَسْمَعُونَ بِهٰا». (2)

-«قلوبهم کالحجارة ». (3)

- «فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً». (4)

این ها در بهشت چه می توانند بکنند؟

«فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ ». (5)

کجا می روید و روی شما را چگونه از خدا برگرداندند؟ قبله و معبود شما کیست و کجاست؟

والاعلام قائمۀ والآیات واضحۀ والمنار منصوبۀ

ای مردم، نشانه های پروردگار برای تامین خیر دنیا و آخرت شما برپاست و دشمن آن ها را از میان نبرده است، زیرا این نشانه ها از بین بردنی نیست:

«إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ ». (6)

سخنان خدا در قرآن روشن است و در زمره فلسفه های پیچیده بشری نیست که کسی آن ها را نفهمد:

«إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِیتٰاءِ ذِی الْقُرْبیٰ وَ یَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ » (7)، «قَضیٰ رَبُّکَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً» (8)«قُولُوا

ص:226


1- (1)) . نهج البلاغۀ، خطبه 87.( اقتباس از آیه 26 سوره تکویر )
2- (2)) . اعراف، 179.
3- (3)) . اشاره به آیه 74، سوره بقره: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجٰارَةِ لَمٰا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمٰاءُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ ».
4- (4)) . جن، 15: «وَ أَمَّا الْقٰاسِطُونَ فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً».
5- (5)) . انعام، 95؛ یونس، 34؛ فاطر، 3؛ غافر، 62.
6- (6)) . حجر، 9.
7- (7)) . نحل، 90.
8- (8)) . اسراء، 23.

لِلنّٰاسِ حُسْناً» (1) «لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ » (2) «لاٰ تَأْکُلُوا الرِّبَوا» (3) «یَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا وَ یُرْبِی الصَّدَقٰاتِ ». (4)

علائم و نشانه های لازم برای رسیدن به بهشت و رضایت خدا در همه جا نصب شده و راه را به همه نشان می دهد. پس، کسی نمی تواند بگوید جاده را گم کردم؛ چون این جاده گم شدنی نیست.

با این بیان، معلوم می شود که هیچ انسانی به اجبار وارد دوزخ نمی شود. اهل دوزخ شدن حاصل انتخاب و اختیار آدمی است. آن ها که سخن خدا را می شنوند و قانع می شوند اهل نجات هستند و آنان که سخن حق را نمی پذیرند اهل دوزخ می شوند. از این رو، یک نفر هم در قیامت وجود ندارد که خداوند او را اهل جهنم کرده باشد. (5) خداوند مظهر رحمت و هدایت است. از این رو، در قرآن آیه ای بدین مضمون وجود ندارد که در آن جهنمی ها لب به اعتراض بگشایند و بگویند: خدایا چرا ما را اهل دوزخ کردی؟ یا جهنم رفتنشان را به خدا نسبت دهند. در همین باره، در بخشی از دعای کمیل می خوانیم:

«فبالیقین اقطع لولا ما حکمت به من تعذیب جاهدیک و قضیت به من اخلاد معاندیک لجعلت النار کلها بردا و سلاما».

امیرالمومنین، علیه السلام، در این فراز به روشنی بیان می کند که اگر بدکرداری های مردم نبود، خداوند همه طبقات دوزخ را فضایی خنک و باامنیت بمانند بهشت قرار می داد. خود مردم این قطعه را از بهشت جدا کردند و تنور آتش ساختند وگرنه جهنم، در اصل، باید بهشت می بود.

فأین یتاه بکم ؟

حضرت می فرماید: چطور شما را سرگردان کردند تا حق را گم کردید؟ حال آن که قرآن و نشانه های خدا در میان شماست؟ چه کسی شما را به چنین حیرت و سرگردانی ای مبتلا کرده است؟

ص:227


1- (1)) . بقره، 83.
2- (2)) . نساء، 29.
3- (3)) . آل عمران، 130.
4- (4)) . بقره، 276.
5- (5)) . همان طور که جهنم را مردم با اعمالشان درست می کنند، بهشت را هم مردم درست می کنند، زیرا طبق بعضی روایات - مانند قسمتی از حدیث معراج که فرمود عده ای را در بهشت دیدم که گاه مشغول کار بودند و گاه از کار دست می کشیدند؛ پرسیدم چرا... - با عمل مردم و با کارهای نیک مردم در بهشت خشت روی خشت گذاشته می شود ونهال های بهشتی کاشته می شود ... .

بل کیف تعمهون ؟

در این جا علی، علیه السلام، تعجب می کند و می گوید: چطور شما کوردل شدید؟ و چگونه این اتفاق برای شما رخ داد؟

وبینکم عترۀ نبیکم وهم عظمّۀ الحق واعلام الدین والسنۀ الصدق

حال آن که اهل بیت پیغمبر، علیهم السلام، در میان شما هستند که رشته حق هستند؛ کسانی که نشانه های حقیقی دین هستند و وجودشان زبان راستی است و اگر شما به این رشته تمسک پیدا کنید به خدا می رسید.

علم علی و مظلومیت دیگر آن حضرت

ایامی که در لندن منبر می رفتم دعوتم کردند از آسمان نمای لندن نیز دیدن کنم. آسمان نمای لندن مرکز علمی مهمی است که در منطقه ای وسیع ساخته شده است. تماشای این آسمان نما قریب به دو ساعت طول می کشد و برای این کار چراغ ها را خاموش می کنند و تاریکی چنان است که کسی نفر کناری اش را تشخیص نمی دهد.

در این آسمان نما خلقت زمین به طور کامل تشریح می شود که خلقت ابتدا به صورت گازی در هم پیچیده بود و پس از طی دوره هایی خلقت کهکشان ها و سحابی ها و خورشیدها و ستاره ها و منظومه ها. و... اتفاق افتاد.

وقتی چراغ ها روشن شد به همراهم گفتم: انگلیسی ها و همنوعانشان در هر جای دنیا - چه در شرق و چه در غرب- مردم بسیار ستمگری هستند! گفت: از چه نظر؟ گفتم: از نظر علمی. علت را پرسید، گفتم: چند روز پیش که به کتابخانه بریتیش رفته بودم دیدم حدود هفتاد درصد کتاب ها متعلق به مردم مشرق و دانشمندان مشرق است. آنچه من امروز در این آسمان نما مشاهده کردم در خطبه اول نهج البلاغه امیرالمومنین،

ص:228

علیه السلام، آمده است که نسخه خطی متعلق به قرن سوم آن در همین کتابخانه موجود است. امیرالمومنین، علیه السلام، میلیاردها سال بعد از خلقت آفرینش در مسجد کوفه روی منبر این خطبه را خوانده که راز آفرینش - آن چنان که امروزه علم می گوید- در آن آمده است.

به راستی، وقتی انسان در این خطبه تفکر می کند، گمان می کند مستمعین آن روز امیرالمومنین، علیه السلام، افلاطون و ارشمیدس و سقراط و کندی و ابونصر فارابی و شیخ الرئیس و صدر المتالهین بوده اند. از این رو، باور نمی کنم آن روز کسی به درستی فهمیده باشد که امیرالمومنین، علیه السلام، درباره خدا و خلقت چه می فرماید.

فانزلوهم باحسن منازل القرآن

ادامه سخن حضرت چنین است: قلب خویش را جایگاه اهل بیت، علیهم السلام، قرار دهید و با این رابطه قلبی به ایشان اقتدا کنید تا به خدا و خشنودی خدا و دنیا و آخرتی آباد برسید و همه این ها به کسب معرفت از منابع اصیل آن باز می گردد.

ص:229

ص:230

ص:231

ص:232

ص:233

ص:234

13- رابطه معرفت با امید و انتظار فرج

اشاره

ص:235

ص:236

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

بر اساس آیات قرآن و روایات معصومان، تمام حالات و حرکاتی که در باطن انسان پدید می آیند، در پیشگاه مقدس حضرت حق، عمل به حساب می آیند و در پرونده او درج می گردند و به این پرونده (چه مثبت و چه منفی) در قیامت رسیدگی خواهد شد. (1)ابو عمر زهیری از امام صادق، علیه السلام، پرسید:

یابن رسول الله، حرف هایی که می زنیم نیز جزو اعمال ما به حساب می آیند؟

امام ششم، علیه السلام، فرمودند:

جزو عمل به حساب نمی آیند، بلکه خود عمل هستند. (2)در قرآن مجید، آنچه بر قلب آدمی می گذرد و خطور آن بر قلب به اختیار خود اوست کسب قلب حساب شده است. حال، اگر این عمل عمل مثبتی باشد، در پیشگاه پروردگار پاداش دارد، وگرنه عقاب دارد.

حال، با بیان این مقدمات به سراغ این روایت از وجود مبارک رسول خدا، صلی الله علیه وآله، می رویم که در آن فرموده اند:

ص:237


1- (1)) پی نوشت . اشاره است به این آیات: - کهف، 49: «وَ وُضِعَ الْکِتٰابُ فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمّٰا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یٰا وَیْلَتَنٰا مٰا لِهٰذَا الْکِتٰابِ لاٰ یُغٰادِرُ صَغِیرَةً وَ لاٰ کَبِیرَةً إِلاّٰ أَحْصٰاهٰا وَ وَجَدُوا مٰا عَمِلُوا حٰاضِراً وَ لاٰ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً». - زلزال، 7 - 8: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ »؛ - لقمان، 16: « یٰا بُنَیَّ إِنَّهٰا إِنْ تَکُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمٰاوٰاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّٰهُ إِنَّ اللّٰهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ»، - آل عمران، 30: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ مٰا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهٰا وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ».
2- (2)) . روایات فراوانی در این باره وارد شده است. از جمله: - بحار الأنوار، ج 68، ص 289: محمد بن سنان، عن جعفر بن إبراهیم قال: سمعت أبا عبد الله علیه السلام یقول: من علم موضع کلامه من عمله قل کلامه فیما لا یعنیه. - همان، ص 293: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: من علم أن کلامه من عمله قل کلامه [إلا] فیما یعنیه. من کثر کلامه کثر خطاؤه، ومن کثر خطاؤه قل حیاؤه ومن قل حیاؤه قل ورعه، ومن قل ورعه مات قلبه، ومن مات قلبه دخل النار». - همان، ص 304: «عن أبی علی الاشعری، عن محمد بن عبد الجبار، عن ابن فضال عمن رواه، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من لم یحسب کلامه من عمله کثرت خطایاه وحضر عذابه». بیان: (من لم یحسب) من باب نصر من الحساب أو کنعم من الحسبان بمعنی الظن والاول أظهر وهذا رد علی ما یسبق إلی أوهام أکثر الخلق من الخواص والعوام أن الکلام لیس مما یترتب علیه عقاب، فیجترؤن علی أنواع الکلام بلا تأمل وتفکر، مع أن أکثر أنواع الکفر والمعاصی من جهۀ اللسان، لان اللسان له تصرف فی کل موجود وموهوم ومعدوم، وله ید فی العقلیات والخیالیات والمسموعات والمشمومات والمبصرات والمذوقات والملموسات، فصاحب هذا الحسبان الباطل لا یبالی بالکلام فی أباطیل هذه الامور وأکاذیبها فیجتمع علیه من کل وجه خطیئۀ، فتکثر خطایاه وأما غیر اللسان فخطایاه قلیلۀ بالنسبۀ إلیه. فان خطیئۀ السمع لیست إلا المسموعات، وخطیئۀ البصر لیست إلا المبصرات، وقس علیهما سائر الجوارح والمراد بحضور عذابه حضور أسبابه، وقیل: إنما حضر عذابه لانه أکثر ما یکون یندم علی بعض ماقاله، ولا ینفعه الندم، ولانه قلما یکون کلام لا یکون موردا للاعتراض ولاسیما إذا کثر. - همان، ص 304: «عن علی، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: یعذب الله اللسان بعذاب لا یعذب به شیئا من الجوارح، فیقول: یا رب عذبتنی بعذاب لم تعذب به شیئا؟ فیقول له: خرجت منک کلمۀ فبلغت مشارق الارض ومغاربها، فسفک بها الدم الحرام، وانتهب بها المال الحرام، وانتهک بها الفرج الحرام، وعزتی وجلالی لاعذبنک بعذاب لااعذب به شیئا من جوارحک».

«افضل اعمال امتی انتظار الفرج». (1)

بهترین اعمال امت من انتظار فرج است.

پایان شب سیه سپید است

نخستین موضوعی که از این روایت می توان فهمید این است که برای هیچ برنامه مثبتی بن بست وجود ندارد. از این رو، دلسردی وناامیدی معنایی ندارد. البته، ممکن است ظهور و تحقق یک برنامه مثبت به زلف زمانی طولانی گره خورده باشد، اما این معنا که یک برنامه مثبت اصلا تحقق پیدا نکند و امکان تحقق نداشته باشد و به بن بست برسد ممکن نیست. از قدیم نیز گفته اند:

«الامور مرهونۀ لاوقاتها». (2)

انجام کارها در گرو زمان است.

در عالم واقع، بسیاری از امور چنین است. برای مثال، وقتی دانه سیبی کاشته می شود، مدت زمانی بین 5 تا 10 سال طول می کشد تا درخت سیب به بار بنشیند و میوه بدهد. هیچ باغبانی نمی تواند توقع داشته باشد که در زمان کاشت بذر درخت سیب به دست آورد، زیرا همه می دانند که دانه برای تبدیل شدن به درخت باید مراحلی را طی کند، یعنی اول باید دانه بشکافد و ریشه بزند و سپس ساقه اش با آب و املاح و هوا و آفتاب و...پیوند داشته باشد تا مراحل رشد را طی کند و به کمال برسد. همه کشاورزان جهان با فراهم بودن این امکانات امید به رشد درخت دارند. از این رو، از هر کدام بپرسند که آیا این دانه بالاخره سبز می شود و رشد می کند و به محصول می رسد؟ پاسخ می دهند: بله. این پاسخ در حالی است که دانه ها هنوز زیر خاک پنهان است. سبب آن نیز مایه مثبتی است که کشاورزان در قلب خویش دارند که از این مایه مثبت به امید و انتظار تعبیر می شود.

ص:238


1- (1)) . علل الشرائع، شیخ صدوق، ج 1، ص 4 (از مقدمه)؛ نیز با کمی اختلاف در عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج 1، ص 39 و کمال الدین وتمام النعمه، شیخ صدوق، ص 644.
2- (2)) . عوالی اللئالی، احسائی، ج1، ص293 (از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ).

معروف است که امیرمومنان، علیه السلام، روزی پشت شتری راه می رفتند و مواظب بار آن بودند. در همین اثنا، کسی به حضرت رسید و پرسید: بار این شتر چیست؟ امام، علیه السلام، فرمودند: اگر خدا بخواهد، صد هزار درخت خرماست. یعنی حضرت به هسته خرما نگاه نکردند، بلکه به آینده این هسته ها نظر کردند. این آینده نگری و عاقبت بینی حاصل امید است.

چنین امیدی در دل همه انبیاء خدا، ائمه، اولیای خدا، و بیداران عالم نسبت به همه امور مثبت - چه امور مثبت ظاهری و چه امور مثبت باطنی وجود داشته است. بدین معنا که آنان وقتی وارد جریان مثبتی می شدند، امید به تحقق و ظهور آن داشتند.

امید یعقوب به زنده بودن یوسف

یوسف پیامبر هفت یا هشت سال داشت که برادرانش که در آن زمان انسان های شیطان صفتی بودند او را از دامن پدر جدا کردند و حدود 40 سال بین این دو جدایی انداختند. پروردگار عالم نیز از اوضاع و احوال این فرزند پدر را بی خبر نگهداشته بود، زیرا اگر یعقوب، علیه السلام، خبر داشت که فرزندش کجاست، با چند نفر دیگر از افراد خانواده اش به سر چاه می رفت و او را بیرون می آورد.

خداوند متعال به سبب آن محصولات باارزشی که باید از وجود یوسف، علیه السلام، در مصر ظهور می کرد، خبر این فرزند را به پدر نداد. با این همه، با توجه به آیات قرآن، وقتی پسران یعقوب برای او خبر آوردند که یوسف را گرگ دریده است او آن را نپذیرفت و سخنشان را دروغ پنداشت و فرمود:

«بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ ». (1)

شما فریب نفس خود را خورده اید.

ص:239


1- (1)) . یوسف، 18: «وَ جٰاؤُ عَلیٰ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ »؛ نیز همین سوره، آیه 83: «قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ ». (مراد آیه قبلی است)

او از سرنوشت یوسف خبر نداشت، اما یقین داشت که یوسف را گرگ نخورده است، زیرا وقتی یوسف خوابش را برای او تعریف کرد به او گفت:

«کَذٰلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ ». (1)

در آینده پروردگار عالم تو را انتخاب می کند.

چه نوع انتخابی در آن زمان مد نظر یعقوب بوده است؟ به یقین، او می دانست که این مقام مقام نبوت است. از این رو، او یقین داشت که یوسف را گرگ نخورده و او هنوز زنده است.

برای همین، پس از چهل سال، وقتی پسرانش عازم سفر به مصر بودند، به آنان فرمود:

«اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ ». (2)

واکنش فرزندان یعقوب نسبت به این جمله پدرشان این بود که به هم نگاه کردند و گفتند: پیرمرد بر اثر سن زیاد و اندوه فراوان عقلش را از دست داده است! زیرا ما حدود 40 سال پیش یوسف را در چاه انداختیم و بعد به بردگی فروختیم و تا به حال باید هفت کفن پوسانده باشد!

تحسس به جای تجسس

نکته جالب توجه موجود در آیه امر به تحسس به جای تجسس است. قرآن مجید وقتی به کلمه تجسس می رسد یک لای نهی به آن اضافه می کند و می گوید «لاتجسسوا». (3) یعنی در اعمال و رفتار پنهان مردم جستجو نکنید، زیرا جستجو در زندگی مردم حرام است و این حق را خداوند به کسی نداده که در زندگی مردم وارد مسیری شود که نتیجه آن شکسته شدن شخصیت و ریخته شدن آبروی مردم است.

به نقل قرآن مجید، حضرت یعقوب، علیه السلام، به فرزندانش امر به «تحسس» کرد؛ یعنی در این امر و کار مثبت جستجو کنید.

ص:240


1- (1)) . یوسف، 6: «وَ کَذٰلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحٰادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ آلِ یَعْقُوبَ کَمٰا أَتَمَّهٰا عَلیٰ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ».
2- (2)) . «قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ * وَ تَوَلّٰی عَنْهُمْ وَ قٰالَ یٰا أَسَفیٰ عَلیٰ یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْنٰاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ * قٰالُوا تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتّٰی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهٰالِکِینَ * قٰالَ إِنَّمٰا أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللّٰهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ * یٰا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکٰافِرُونَ ». یوسف، 83- 87.
3- (3)) . حجرات، 12: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاٰ تَجَسَّسُوا وَ لاٰ یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ تَوّٰابٌ رَحِیمٌ ».

در پی گمشده خویش گشتن، در صدد یافتن ایمان بودن، دنبال علم و حقیقت بودن و... تجسس در امور مثبت است، اما این که افراد را وادار کنیم بدی های دیگران را افشا کنند، حرام و معصیت است. روایات به وضوح بر این معنا دلالت دارند که هر کس در پی کشف عیب مردم باشد، خداوند متعال در قیامت در منظر اهل محشر عیب های او را بر ملا می کند. پس، اگر کسی آبروی دیگری را نزد صد نفر ببرد، خداوند در قیامت آبروی او را نزد اولین و آخرین انسان می برد.

سخن یعقوب، علیه السلام، نشانه امید او بود

بعد از این سخن، یعقوب، علیه السلام، به این موضوع اشاره کرد که این سخن بر اساس امید مثبتی است که در دل دارم:

«إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکٰافِرُونَ ».

یعنی از رحمت خداوند که هر امر مثبتی را اراده می کند ظهور می دهد ناامید نباشید. انسان های ناامید و دلسرد افراد ناسپاسی هستند و در اعتقاداتشان خللی وجود دارد. کسی که دلسرد وناامید است، در حقیقت، گمان می کند خداوند بر انجام امور قادر نیست و نمی تواند این برنامه را ظهور دهد. چنین پنداری نزدیک به کفر بلکه خود کفر است. در مقام قیاس، چنین پنداری بدین مانند است که کسی دانه ای بکارد و امید نداشته باشد که خدا آن را سبز کند و تبدیل به درخت و در نهایت محصول شود. چنین پنداری بدین معناست که خداوند در کارگردانی اش ناقص است و توانایی کامل بر انجام کارها ندارد.

به هر حال، فرزندان یعقوب در سفر مصر برادرشان را یافتند و فهمیدند که خودشان به حقیقت جهل داشتند و پدرشان انسان بسیار عاقلی بوده است.

ص:241

همه انبیاء خدا به همین ترتیب قلبی پر از امید داشتند و هرگز از پیمودن مسیر حق ناامید نمی شدند.

امیدواری پیامبر اسلام در تبلیغ دین

روزی که وجود مبارک رسول خدا، صلی الله علیه وآله، تبلیغ دین اسلام را در مکه آغاز کردند، تنها دو نفر به ایشان ایمان آوردند. نخست، همسر ایشان حضرت خدیجه کبری، علیهاالسلام، بود و سپس امیرالمومنین، علیه السلام. با این حال، پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، مسیر خویش را با امید کامل ادامه دادند و محصول نبوت ایشان در روزگار ما بیش از یک میلیارد و چند صد میلیون مسلمان است که در جای جای جهان پراکنده اند.

از طرفی، هم مسلمانان دارند به تدریج به بیداری کامل می رسند و هم فرهنگ صحیح اسلام دارد به مردم دنیا می رسد. با بیداری ای که امروز در امت پیامبر پیدا شده، قدرت کفر در حال ضعیف شدن است و همه وحشت کفر نیز از همین است. در حقیقت، جهان کم کم آماده پذیرش میوه و محصول نهایی نبوت و امامت می شود که وجود مبارک امام دوازدهم، عجل الله تعالی فرجه الشریف، است.

این امید به ظهور میوه درخت نبوت و امامت عمل قلب انسان است که پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، آن را افضل اعمال امت خویش خوانده است. مسلمانان و همه مردم دنیا باید امیدوار باشند که روزی همه گره ها باز می شود، تمام مشکلات حل می شود، تمام دردها درمان می شود، و سرانجام عدالت بر جهان حکم فرما می گردد. (1) این امید در همه ادیان عالم نیز به نوعی وجود دارد. در هندوئیسم با ظهور تجلی یازدهم خدای ویشنو که «کالکی» نام دارد؛ در بودیسم با ظهور بودای چهارم؛ در

ص:242


1- (1)) . نهج البلاغۀ، خطبه 138: «عطف الهوی علی الهدی إذا عطفوا الهدی علی الهوی، ویعطف الرأی علی القرآن إذا عطفوا القرآن علی الرأی... ألا وفی غد - وسیأتی غد بما لا تعرفون - یأخذ الوالی من غیرها عمالها علی مساوی أعمالها وتخرج له الأرض أفالیذ کبدها، وتلقی إلیه سلما مقالیدها. فیریکم کیف عدل السیرۀ. ویحیی میت الکتاب والسنۀ».

مسیحیت و یهودیت با بازگشت دوباره موسی از کوه طور و حضرت عیسی و... .

پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، به همه مسلمانان این پیام را داده اند که امید داشته باشید، گرم و بانشاط زندگی کنید، از مواضع حق خود عقب نشینی نکنید و راهتان را با این امید ادامه دهید، زیرا با تکیه بر این امید نیروی انسان زیادتر می شود و در نهایت، جهان آماده پذیرش حکومت عدل همگانی می شود.

سرّ این که قرآن سستی و ناامیدی را کفر می داند این است که اگر انسان ها ناامید شوند، نسبت به اعمال مثبت بی تفاوت می شوند و در هر کاری با خویش می گویند: این کار که انجام شدنی نیست، پس ما برای چه دنبال خدا و کارهای خیر برویم؟

آری، وقتی انسان ناامید شود، از همه امور مثبت کناره گیری می کند، اما اگر امیدوار باشد، حرکت خود را ادامه می دهد و دیگران هم که حرکت مثبت او را می بینند تشویق به انجام آن ها می شوند و بدین ترتیب بر نیروها اضافه می شود.

نمونه بارز این امید در زمان ما پیدایش «حزب الله لبنان» است. تا چند دهه قبل، حزب الله وجود نداشت و مسلمانان لبنان وضع نامناسبی داشتند. وقتی حرکت اسلامی به امید برچیدن خیمه طاغوت در ایران آغاز شد، در لبنان و سایر کشورها هم حرکت های مشابهی صورت گرفت و موضوع نهضت اسلامی وارد عرصه جدیدی شد و نهضت ایران نقطه عطفی در تاریخ اسلام گشت. البته، ناگفته نباید گذاشت که این خیمه هنوز کامل نشده است و برای کامل کردن آن نیروهای صالح فراوانی لازم است که متاسفانه در حال حاضر کم اند، ولی باید با امیدواری به سوی کامل کردن این خیمه گام برداریم.

ص:243

رشد حرکت اسلامی در آمریکا

روزی، با یک سیاهپوست آمریکایی ملاقاتی یک ساعته داشتم که خیلی برایم جالب بود. در ابتدای جلسه از ایشان پرسیدم: در آمریکا مهم ترین کاری که در نظر دارید برای خودتان انجام دهید چیست؟ گفت: ابتدا از من بپرس متدین به چه دینی هستم؟ گفتم: چه دینی دارید؟ گفت: من پیش از این مسیحی بودم، ولی بعد گرایش به اسلام تسنن پیدا کردم. بعد از انقلاب ملت ایران، درباره مکتب شیعه مطالعه کردم و شیعه شدم و خیلی از دوستانم هم بعد از من شیعه شدند. بعد از آن، در تمام ایالات متحده آمریکا تعداد زیادی از سیاهپوست ها را شیعه کردیم و این زمینه را ایجاد کردیم که فرهنگ اهل بیت، علیهم السلام، تبلیغ و تبیین شود. حال، امیدواریم بعد از 20 سال که نسل شیعیان در آمریکا زیاد شد، نیروی کافی برای نشر فرهنگ اهل بیت، علیهم السلام، در همه ایالات داشته باشیم. ما این زمینه را آماده دیده ایم، از این رو، قصد داریم در سراسر امریکا انقلاب فرهنگی انجام دهیم.

آری، فرهنگ پیامبر، صلی الله علیه وآله، با امیدی که خود پیامبر عظیم الشأن اسلام داشتند در همه جهان پر و بال خویش را گشوده است و این وعده خداوند در قرآن در حال ظهور و تحقق است که:

«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ ». (1)

اوست که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند.

این سخن خدا با پیامبر خویش است که با کمک من و مردم مومن فرهنگ تو بر تمام فرهنگ های عالم چیره می شود. البته، این واقعه هنوز به طور کامل اتفاق نیفتاده، زیرا در عالم هنوز پیروان ادیان دیگر یا

ص:244


1- (1)) . توبه، 33.

بی دینان فراوان اند، اما به وضوح می توان زمینه ظهور « لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ » را دید و امید داشت که این وعده خداوند به زودی تحقق پیدا می کند.

سخنی از اسقف کلیسای سن پل لندن

ایامی که در لندن بودم، روزی با یکی از دوستان برای دیدار از کلیسای سن پل رفتیم. این کلیسا به واقع تماشایی و مکان فوق العاده ای است و بازدید از آن لااقل سه ساعتی به طول می انجامد. وقتی در حال بازگشت از کلیسا بودیم، از قضا من کشیش این کلیسا را دیدم و به همراهم گفتم: از ایشان بپرس فرصت دارد چند دقیقه ای با هم صحبت کنیم؟ و جناب کشیش که انسان باسواد و اهل مطالعه ای بود و دکترای فلسفه و الهیات داشت موافقت کرد.

مطالبی که آن روز بین ما رد و بدل شد درباره فساد حاکم بر جوامع غربی بود (فساد در فکر، در اقتصاد، در خانواده، در جامعه، در نسل و...). پس از این سخنان، از ایشان پرسیدم: شما که لباس مسیح را به تن دارید چرا به داد این مردم نمی رسید؟ پاسخ داد: ما توان معنوی و توان مکتبی کافی برای نجات اروپا و مردم غرب را نداریم. از این رو، بر شما مسلمانان که هم توان معنوی و هم توان مکتبی بالایی دارید واجب است ما را هم نجات دهید!

سخن این کشیش مرا وادار کرد پس از بازگشت به ایران ده کار مختلف را بنیان بگذارم، در حالی که هیچ گونه امکان مالی برای انجام آن ها نداشتم.

یکی از آن کارها این است که اکنون با ده زبان مختلف از طریق وب سایت با کل جهان در تماس هستیم و محققان و صاحبنظران ا نامه ها و

ص:245

ی

میل های رسیده را در موضوعات مختلف پاسخ می دهند.

تنها در دهه عاشورا، طبق آمار، 276 هزار نفر از آمریکا سخنرانی های صبح و شب مرا ملاحظه کرده بودند. هم چنین، هشتصد و شصت نفر از اسرائیل به منبرهای این ده روز گوش داده بودند و... .

باید امید قطعی به این معنا داشت که اسلام به سوی پیروزی جهانی پیش می رود و کفر به سوی نابودی. اگر هر کس به اندازه وسع و ظرفیتش امید حاصل از این گفته پیامبر (افضل اعمال امتی انتظار الفرج) را در خود پرورش دهد و به واقع علاقمند باشد که برای همه انسان ها (شش میلیارد و اندی جمعیت جهان) گشایشی پیدا شود و مشکلات همه انسان ها حل شود و در سایه حکومت امام دوازدهم، عجل الله تعالی فرجه الشریف، گره امور گشوده شود و دردها درمان گردد، اتفاق بسیار مهمی روی داده است.

چنین شخصی در پی آن است که در حد خود فرج و گشایشی برای مردم ایجاد کند. برای مثال، اگر با آبرویش بتواند مشکلی را حل کند، از آبرویش مایه می گذارد؛ همچنین، اگر بتواند با پول، زبان، علم یا موقعیتش گرهی را از کار کسی باز کند چنین می کند. این حاصل آن امید و انتظار است که به چنینن عملی منتهی می شود. پس، امید فرج را نباید تنها در قلب خویش داشت، بلکه باید برای پیاده کردن آن در حد وسع کوشید.

حال، باید دید اگر این اندیشه عمومی شود چه حرکت مهمی در جهان روی داده است.

حدود سی سال قبل در تهران، چنین حرکتی در گروه های ده نفره آغاز شد. ابتدا، این گروه ها عصرهای جمعه به بیمارستان ها می رفتند و از بیماران بی بضاعت سراغ می گرفتند. بدین ترتیب، هفته ای ده مریض از

ص:246

نظر بدهی به بیمارستان، خرج منزل، هزینه دارو و... پشتیبانی می شدند و خانواده بعضی از آن ها تحت مراقبت قرار می گرفتند تا بیمارشان صحت پیدا کند و قادر به انجام کار شود.

طرح دیگر این بود که در شب های عید و ماه مبارک رمضان تا جایی که امکان داشت زندانیان محترمی که به سبب مشکل اقتصادی در زندان بودند به وسیله مدیران زندان ها شناسایی می شدند و با پرداخت بدهی آنان یا جلب رضایت طلبکارانشان از زندان آزاد می شدند.

کم کم، کار این گروه ها گسترده شد و به مرزهای کشور رسید. اکنون آمار دقیقی از فعالیت آنان ندارم تا بگویم چند غسالخانه و درمانگاه و مسجد در مناطق مختلف ساخته شده است یا چقدر به بیماران کمک رسانده شده است، ولی یاد دارم روزی عده ای را در مرزهای دور خراسان یافته بودند که همه کور بودند و سال های سال نمی دیدند، ولی پزشکان مشهد تشخیص داده بودند که آن ها کور نیستند، بلکه پرده ای بر دیدگانشان هست که با عمل برداشته می شود و می توانند به راحتی ببینند. بعد از آن، همه آنان بینایی خود را باز یافتند و به زندگی مشغول شدند.

این نمونه ای از گشایش در امر مسلمانان است. درست است که ما نمی توانیم مشکل شش میلیارد نفر جمعیت کره زمین را حل کنیم، اما باید این امید را داشته باشیم و به خداوند اعلام کنیم که عاشق حل مشکل این شش میلیارد نفر هستیم. اگر امام زمان، عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زمان ما ظهور کرد و دولت ایشان را دیدیم که چه بهتر، اما اگر ندیدیم به سبب امیدی که در دل داشتیم در قیامت ثواب حل مشکل شش میلیارد نفر را در پرونده اعمالمان می نویسند. این گونه است که خواطر قلبی ما تبدیل به عمل می شود و

ص:247

نیت ها به ثواب می رسند. و از این روست که پیامبر، صلی الله علیه وآله، فرموده است:

«لکل امرء ما نوی». (1)

یعنی هر چیزی که نیت انجام را داشته باشیم، ولی موفق به انجام آن نشده باشیم، در قیامت پاداش عمل به آن را به ما می دهند.

***

در بحث معرفت، یکی از مهم ترین مسائلی که هر کس باید بداند و بدان خو بگیرد داشتن امید به حاکم شدن حق و حقیقت است. از این رو، داشتن معرفت بدون داشتن امید به فراگیر شدن حقیقت معنای مُحصّلی ندارد.

ص:248


1- (1)) . الخلاف، شیخ طوسی، ج 4، ص 458؛ نیز فتح الباری، ابن حجر، ج 5، ص 115.

ص:249

ص:250

ص:251

ص:252

14- دین و معرفت

اشاره

ص:253

ص:254

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

قرآن کریم هدف زندگی پاک و الهی همه پیامبران، از جمله پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، را انتقال علم و معرفت و دانایی به مردم می داند و آیاتی که در سوره های مبارکه آل عمران (164)، و جمعه (2) آمده است به روشنی بر این مطلب صحه می گذارد:

- «لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ ».

یقیناً، خدا بر مؤمنان منّت نهاد که در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان می خواند و [از آلودگی های فکری و روحی] پاکشان می کند، و کتاب و حکمت به آنان می آموزد، و به راستی که آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.

- «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ ».

اوست که در میان مردم بی سواد، پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیات او

ص:255

را بر آنان بخواند و آنان را [از آلودگی های فکری و روحی] پاکشان کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد، و آنان به یقین پیش از این در گمراهی آشکاری بودند.

منظور از جمله «ی یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ » این نیست که پیامبر آمده تا انسان را نسبت به خدا، جهان، و خودش عارف و بینا کند، بلکه مراد قرآن مجید این است که پیامبر عظیم الشأن اسلام، صلی الله علیه وآله، روش زندگی صحیح را به مردم تعلیم می دهد تا مردم در زندگی هم فقیه شوند و هم حکیم گردند؛ یعنی از نظر عملی دارای زندگی صحیح و روش استواری باشند تا در حیات دنیایی و اخروی شان زیان نبینند و ضرر نکنند.

مفهوم خسارت در قرآن

«خسارت» در اصطلاح قرآن به معنای نابودی موجودیت انسانی است. از این رو، در آیات قرآن مجید کلمه خسارت در کنار انسان یا لفظی که مرتبط به انسان است ذکر شده است:

«إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ». (1)

«قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ ...». (2)

این تعابیر مربوط به کسانی است که موجودیت خود را تباه کرده و از بین برده اند و از وجود خود سودی برای خویش ایجاد نکرده اند. در نتیجه، به تعبیر قرآن مجید، تبدیل به زمین آلوده و ناپاکی شده اند که در آن جز مقداری گیاه بی حاصل و بی ریشه چیز دیگری سبز نمی شود:

«لاٰ یَخْرُجُ إِلاّٰ نَکِداً». (3)

هم چنان که پیش از این گذشت، خداوند متعال حیات واقعی انسان را به معرفت انسان و به عمل او بر اساس معرفتش می داند. معیار ارزیابی پروردگار هرگز فزونی مال و دارایی نبوده است تا به واسطه آن مردمان

ص:256


1- (1)) پی نوشت . عصر، 2.
2- (2)) . «قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اللّٰهِ حَتّٰی إِذٰا جٰاءَتْهُمُ السّٰاعَةُ بَغْتَةً قٰالُوا یٰا حَسْرَتَنٰا عَلیٰ مٰا فَرَّطْنٰا فِیهٰا وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلیٰ ظُهُورِهِمْ أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَزِرُونَ » . انعام، 31. «قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاٰدَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا مٰا رَزَقَهُمُ اللّٰهُ افْتِرٰاءً عَلَی اللّٰهِ قَدْ ضَلُّوا وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ ». انعام، 140. « وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَةً مِنَ النَّهٰارِ یَتَعٰارَفُونَ بَیْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اللّٰهِ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ ». یونس، 45.
3- (3)) . اعراف، 58: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لاٰ یَخْرُجُ إِلاّٰ نَکِداً کَذٰلِکَ نُصَرِّفُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ ».

ثروتمند را علیهم السلام و تهی دستان را علیهم العنه بداند. به عکس، خداوند در میان بندگانش افراد تهی دستی دارد که انان را عباد مقرب خویش معرفی کرده است و ثروتمندان و قدرتمندانی که آنان را طاغی و باغی خوانده است. (1)

ارزیابی قرآن از حضرت عیسی، علیه السلام

زندگی مادی حضرت مسیح، علیه السلام، به فرموده رسول خدا در چند چیز خلاصه می شود: ایشان از همه پارچه های جهان به یک لباس، از کفش به پوست کف پا، از غذا به علف سبز و شیرین بیابان، و از چراغ به ماه آسمان اکتفا کرده بود و بهترین اتاق ایشان نیز وقتی برف و باران می آمد غاری در دل کوه های شهر ناصریه و سایه بانش در روزهای آفتابی سایه درختان و صخره ها بود. (2)با این همه، ارزیابی قرآن مجید در حق این بنده صالح پروردگار از این آیه به دست می آید:

«إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اللّٰهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ». (3)

یعنی قرآن آن حضرت را فردی آبرودار و باارزش در دنیا و آخرت می داند.

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

اسرار زندگی باطنی انسان ها بر کسی معلوم نیست. همین قدر معلوم است که در امور مادی خداوند فرموده است:

«اَللّٰهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا فِی الْآخِرَةِ إِلاّٰ مَتٰاعٌ ». (4)

خدا روزی را برای هر کس که بخواهد، وسعت می دهد و برای هر کس

ص:257


1- (1)) . نهج البلاغه، خطبه 160: امیرمومنان در وصف رسول خدا می فرماید: «لقد کان فی رسول الله صلی الله علیه وآله کاف لک فی الأسوۀ. ودلیل لک علی ذم الدنیا وعیبها، وکثرۀ مخازیها ومساویها، إذ قبضت عنه أطرافها، ووطئت لغیره أکنافها، وفطم عن رضاعها، وزوی عن زخارفها. وإن شئت ثنیت بموسی کلیم الله صلی الله علیه وسلم إذ یقول: «رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر» والله ما سأله إلا خبزا یأکله لأنه کان یأکل بقلۀ الأرض. ولقد کانت خضرۀ البقل تری من شفیف صفاق بطنه، لهزاله وتشذب لحمه. وإن شئت ثلثت بداود صلی الله علیه صاحب المزامیر وقارئ أهل الجنۀ، فلقد کان یعمل سفائف الخوص بیده، ویقول لجلسائه أیکم یکفینی بیعها. ویأکل قرص الشعیر من ثمنها».
2- (2)) . مکارم الأخلاق، شیخ طبرسی، ص 447: قال رسول الله:... یا ابن مسعود: إن الله اصطفی موسی بالکلام والمناجاۀ حتی کان یری خضرۀ البقل فی بطنه من هزاله وما سأل موسی علیه السلام حین تولی إلی الظل إلا طعاما یأکله من الجوع. یا ابن مسعود: إن شئت نبأتک بأمر نوح [ نبی الله ] علیه السلام إنه عاش ألف سنۀ إلا خمسین عاما یدعو إلی الله، فکان إذا أصبح قال: لا امسی. وإذا أمسی قال: لا اصبح، وکان لباسه الشعر وطعامه الشعیر. وإن شئت نبأتک بأمر داود علیه السلام خلیفۀ الله فی الارض، کان لباسه الشعر وطعامه الشعیر. وإن شئت نبأتک بأمر سلیمان علیه السلام مع ما کان فیه من الملک، کان یأکل الشعیر ویطعم الناس الحواری، وکان لباسه الشعر، وکان إذا جنه اللیل شد یده إلی عنقه فلا یزال قائما یصلی حتی یصبح. وإن شئت نبأتک بأمر إبراهیم خلیل الرحمن علیه السلام، کان لباسه الصوف وطعامه الشعیر. وإن شئت نبأتک بأمر یحیی علیه السلام، کان لباسه اللیف وکان یأکل ورق الشجر. وإن شئت نبأتک بأمر عیسی بن مریم علیه السلام فهو العجب، کان یقول: إدامی الجوع وشعاری الخوف ولباسی الصوف ودابتی رجلای وسراجی باللیل القمر واصطلائی فی الشتاء مشارق الشمس وفاکهتی وریحانتی بقول الارض مما یأکل الوحوش والانعام، أبیت ولیس لی شئ وأصبح ولیس لی شئ ولیس علی وجه الارض أحد أغنی منی. یا ابن مسعود: کل هذا منهم یبغضون ما أبغض الله ویصغرون ما صغر الله ویزهدون ما أزهد الله وقد أثنی الله علیهم فی محکم کتابه، فقال لنوح علیه السلام: إنه کان عبدا شکورا. وقال لابراهیم علیه السلام: واتخذ الله إبراهیم خلیلا. وقال لداود علیه السلام: إنا جعلناک خلیفۀ فی الارضز وقال لموسی علیه السلام: وکلم الله موسی تکلیما. وقال أیضا لموسی علیه السلام: وقربناه نجیا. وقال لیحیی علیه السلام: وآتیناه الحکم صبیا. وقال لعیسی علیه السلام: یا عیسی بن مریم اذکر نعمتی علیک وعلی والدتک إذ أیدتک بروح القدس تکلم الناس فی المهد وکهلا (إلی قوله) وإذا تخلق من الطین کهیئۀ الطیر بإذنی. وقال: انهم کانوا یسارعون فی الخیرات ویدعوننا رغبا ورهبا وکانوا لنا خاشعین. یا ابن مسعود: کل ذلک لما خوفهم الله فی کتابه من قوله: وإن جهنم لموعدهم أجمعین، لها سبعۀ أبواب لکل باب منهم جزء مقسوم. وقال تعالی: وجیئ بالنبیین والشهداء وقضی بینهم بالحق وهم لا یظلمون. یا ابن مسعود: النار لمن رکب محرما والجنۀ لمن ترک الحلال، فعلیک بالزهد فإن ذلک مما یباهی الله به الملائکۀ وبه یقبل الله علیک بوجهه ویصلی علیک الجبار. یا ابن مسعود: سیأتی من بعدی أقوام یأکلون طیبات الطعام وألوانها ویرکبون الدواب ویتزینون بزینۀ المرأۀ لزوجها ویتبرجون تبرج النساء، وزیهم مثل زی الملوک الجبابرۀ، هم منافقو هذه الامۀ فی آخر الزمان، شاربوا القهوات، لاعبون بالکعاب، راکبون الشهوات، تارکون الجماعات، راقدون عن العتمات، مفرطون فی الغدوات، یقول الله تعالی: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا الصَّلاٰةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا».
3- (3)) . آل عمران، 45.
4- (4)) . رعد، 26.

که بخواهد، تنگ می گیرد. و [آنان که از حیات جاوید و پرنعمت آخرت بی خبرند] به زندگی زودگذر دنیا شادمان شدند، در حالی که زندگی دنیا در برابر آخرت جز متاعی اندک و ناچیز نیست.

یعنی پخش مال و ثروت در جهان بر دو گونه تنظیم شده است: برای عده ای در نعمت باز است و ثروت سیل وار بر ایشان جاری است و برای عده ای دیگر، نعمت به قدر روزنه ای باز است. به قول شاعر:

ی

کی را می دهی خروار خروار یکی را می دهی سوزن به سوزن. (1)

آگاهی و معرفتی که در ابتدای ورود به امور مادی در زندگی لازم است این است که قرآن مجید ثروت را آزمایش الهی برای ثروتمندان می داند. (2)از این رو، ممکن است ثروتمندی بر اثر کسب دانایی و معرفت ثروتش را تبدیل به مرکبی کند که او را به بهشت می رساند یا بر اثر جهل و غفلت آن را مرکبی برای دخول در جهنم قرار دهد. اما بی تردید، اگر ثروتمندی دانا باشد، ثروتش بهترین وسیله برای رسیدن او به خداست.

امیرالمومنین، علیه السلام، بر خلاف آنچه عده زیادی می اندیشند انسانی فقیر و تهیدست نبود. ایشان زمین و باغ و چاه های آب فراوانی داشت که همه را با زحمت و کار بی وقفه به دست آورده بود، به طوری که می گویند ثروتی که امیرالمومنین، علیه السلام، به دست آوردف بود نزدیک به چهار میلیارد تومان (به حساب زمان ما) بوده است. با این همه، آن حضرت همه دارایی خویش را صرف نیازمندان و فقرا کرد یا در راه خدا وقف نمود. از این روست که در وصیت نامه ایشان که در شب بیست و یکم ماه رمضان بیان فرموده راجع به پول و ثروت کلمه ای دیده نمی شود.

دانایی و معرفت تا این حد در رفتار انسان تاثیر دارد. به طوری که

ص:258


1- (1)) . از ایرج میرزاست.
2- (2)) . انفال، 28 و مشابه آن در سوره تغابن، 15: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ »؛ نیز انبیاء، 35: «کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنٰا تُرْجَعُونَ »،

حتی بر نماز و عبادات نیز برتری دارد. در روایات آمده است که بعد از معرفت هیچ چیز با فضیلت تر از نمازهای پنجگانه نیست. (1)

عقل معیار عبادت است

نقل است که نزد حضرت صادق، علیه السلام، از عبادات کسی تعریف کردند. امام به این تعریف ها عکس العملی نشان ندادند و تنها نگاه کردند. وقتی همه حرف ها تمام شد، از امام پرسیدند: یابن رسول الله، نظری ندارید؟ فرمودند: این شخص چقدر می فهمد و عقل دارد؟ (2)روزی دویست رکعت نماز خواندن و هفته ای پنج روز روزه گرفتن ملاک نیست. پیغمبر اکرم، صلی الله علیه وآله، نیز هفته ای پنج روز روزه نمی گرفتند. ملاک عقلی است که موجب این عبادت شده است.

وقتی در محضر امام صادق، علیه السلام، از ابوذر سخن به میان آمد، حضرت فرمودند:

«کان اکثر عبادة ابی ذر التفکر و الاعتبار». (3)

بیشترین عبادت ابوذر اندیشه کردن در حقایق عالم به منظور افزودن به عقل و فهم خویش و پند گرفتن و عبرت گرفتن از حقایق بود.

تو را دوگوش دادند و یک زبان...

موضوع مهمی که در این روایت وجود دارد این است که حضرت نمی فرماید بیشترین عبادت ابوذر پند دادن و نصیحت کردن بود. اصولا، یکی از ارزش های مهم در اسلام کمتر سخن گفتن و بیشتر گوش دادن است. به قول سعدی:

تو را دو گوش دادند و یک زبان، یعنی دوچندانکه می گویی بشنو.

در آخرین آیه از سوره بقره نیز پروردگار مومنین واقعی را با لفظ سمعنا و اطعنا معرفی می کند: « وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا ». (4)

ص:259


1- (1)) . الأمالی، شیخ طوسی، ص 694: «عن علی بن عقبۀ، عن أبی کهمس، قال: وبالاسناد الاول عن زرعۀ، عن أبی عبد الله علیه السلام، قال: قلت له: أی الاعمال هو أفضل بعد المعرفۀ؟ قال: ما من شئ بعد المعرفۀ یعدل هذه الصلاۀ، ولا بعد المعرفۀ والصلاۀ شئ یعدل الزکاۀ، ولا بعد ذلک شئ یعدل الصوم، ولا بعد ذلک شئ یعدل الحج، وفاتحۀ ذلک کله معرفتنا، وخاتمته معرفتنا، ولا شئ بعد ذلک کبر الاخوان والمواساۀ ببذل الدینار والدرهم، فإنهما حجران ممسوخان، بهما امتحن الله خلقه بعد الذی عددت لک، وما رأیت شیئا أسرع غنی ولا أنفی للفقر من إدمان حج هذا البیت، وصلاۀ فریضۀ تعدل عند الله ألف حجۀ وألف عمرۀ مبرورات متقبلات، والحجۀ عنده خیر من بیت مملوء ذهبا، لا بل خیر من ملء الدنیا ذهبا وفضۀ تنفقه فی سبیل الله عزوجل، والذی بعث محمدا بالحق بشیرا ونذیرا لقضاء حاجۀ امرئ مسلم وتنفیس کربته، أفضل من حجۀ وطواف وحجۀ وطواف - حتی عقد عشرا - ثم خلا یده، وقال: اتقوا الله، ولا تملوا من الخیر، ولا تکسلوا، فإن الله عزوجل ورسوله صلی الله علیه وآله لغنیان عنکم وعن أعمالکم، وأنتم الفقراء إلی الله عزوجل، وإنما أراد الله عزوجل بلطفه سببا یدخلکم به الجنۀ». - الأربعون حدیثا، شهید اول، ص 80: «أخبرنا الشیخ أبو عبد الله المفید، أخبرنا ابن قولویه، أخبرنا ابن یعقوب، عن محمد یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی عن الحسن بن محبوب، عن معاویۀ بن وهب، قال: سألت أبا عبد الله علیه السلام عن أفضل ما یتقرب به العباد إلی ربهم وأحب ذلک إلی الله عزوجل ما هو؟ فقال: لا أعلم شیئا بعد المعرفۀ أفضل من [ هذه ] الصلاۀ، ألا تری إلی العبد الصالح عیسی بن مریم علیه السلام قال (وأوصانی بالصلوۀ والزکوۀ مادمت حیا).
2- (2)) . کافی، ج 1، ص 24: «إسحاق بن عمار، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قلت له: جعلت فداک إن لی جارا کثیر الصلاۀ، کثیر الصدقۀ، کثیر الحج لا بأس به قال: فقال: یا إسحاق کیف عقله؟ قال: قلت له: جعلت فداک لیس له عقل، قال: فقال: لا یرتفع بذلک منه»؛ نیز همین جلد، ص 12 11: «محمد بن سلیمان الدیلمی، عن أبیه قال: قلت لأبی عبد الله علیه السلام: فلان من عبادته ودینه وفضله؟ فقال: کیف عقله؟ قلت: لا أدری، فقال: «إن الثواب علی قدر العقل»؛ نیز در صفحه 26: «عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إذا رأیتم الرجل کثیر الصلاۀ کثیر الصیام فلا تباهوا به حتی تنظروا کیف عقله».
3- (3)) . بحار الانوار، ج 22، ص 431.
4- (4)) . بقره، 285.

یعنی مومنان واقعی همه وجودشان گوش سپردن و عمل کردن است.

به واقع، انسان از چنین دین و چنین فرهنگی لذت می برد. بر اساس پندار رایجی که از لفظ مومن در میان مردم وجود دارد، پیش از شنیدن کلام امام صادق درباره ابوذر، انسان گمان می کند ابوذر سالی یک بار به حج می رفته و صبح و ظهر و شب در مسجد بوده و چنان سجده ای به جای می آورده که نمی توانستند از جا بلندش کنند، اما بزرگی ابوذر در عمل به هیچ یک از این ظواهر دین نبوده است، بلکه در علم و معرفت و آگاهی و بینش او بوده است.

دین با علم و معرفت آغاز شد

نبوت پیامبر اسلام با ترغیب به علم و عقل و فهم آغاز شد. شروع نبوت با دستور به خواندن بود. آیا خواندن خدایی که انسان را خلق کرده است بدون معرفت به او امکان دارد؟

«بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ . اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ». (1)

فهم درست از خدا برترین فهم هاست.گستره دانش آدمی از خدا شروع می شود و به وجود خود او می رسد.

«خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ ». (2)

در این آیات، از خدا به انسان و از انسان به خدا باز می گردیم که کریم ترین وجود عالم است.

«اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ . اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ . عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ ». (3)

به راستی، چه ارزشی قرآن مجید برای قلم در این آیه قائل شده و چه مقدار بر ارزش علم تاکید کرده است؟

این نخستین آیات قرآن در لحظات اول بعثت پیامبر اسلام است که شامل موضوعات قرائت، مطالعه، شناخت خدا، شناخت انسان، ارزش قلم، و ارزش علم می شود.

ص:260


1- (1)) . علق، 1.
2- (2)) . علق، 4.
3- (3)) . علق، 3-6.

فوق کل ذی علم علیم

(1)

بر این اساس، دانش آموختن و معرفت جستن در هیچ زمان و مکانی پایان نمی پذیرد و انسان در هر رتبه و مقامی که باشد نیازمند آموختن است. خود را دانای دهر دانستن خطای پندار آدمی است و همواره کسی هست که بیشتر و بهتر از ما بداند. به قول شاعر:

چو گویی که وام خرد توختم

همه هر چه بایستم آموختم

یکی نغزبازی کند روزگار

که بنشاندت پیش آموزگار. (2)

حضرت موسی بن عمران، علیه السلام، که ملقب به کلیم الله است و از زمان آدم تا قیام قیامت تنها کسی است که این صفت را داراست، (3) روزی در اوج نبوت و عظمت، به پروردگار عالم عرض کرد: خدایا، عالم تر از من نیز در این دنیا وجود دارد؟ پروردگار عالم فرمود: بله. و آن حکایت عجیب که در سوره مبارکه کهف آمده است میان او و آن عالم ربانی که روایات او را خضر نبی خوانده اند روی داد. (4)برای انبیاء داشتن فهم و عقل و علم متعالی آن قدر ارزش داشت که همواره در پی آن بودند.

آن که ادب را از دست داد چه به دست آورد؟

این جمله معروف از بزرگمهر، وزیر انوشیروان، است که می گوید: آن که ادب را ازدست داد چه به دست آورد و آن که ادب را به دست آورد چه از دست داد؟ به راستی، اگر کسی به واقع بفهمد و آگاه شود، چه از دست می دهد؟ مگر جز این است که او دربند هیچ شیطان کوچک و بزرگی نمی افتد و دیگر کسی نمی تواند از او سوء استفاده کند؟ در مقیاس وسیع تر، آیا محرومیت و استضعاف توده ها و ملت ها و کشورها و به یغما رفتن سرمایه های آن ها جز بر اثر ناآگاهی و نادانی بوده است؟

اگر کسی اسناد آرشیو وزارت خارجه انگلیس در لندن را مطالعه کند

ص:261


1- (1)) . یوسف، 76.
2- (2)) . این ابیات را هم از رودکی دانسته اند و هم از کسایی مروزی.
3- (3)) . خداوند متعال با پیغمبر اسلام، صلی الله علیه وآله، هم با واسطه سخن می گفت، اما با موسی، علیه السلام، بی واسطه سخن گفت: «وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنٰاهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللّٰهُ مُوسیٰ تَکْلِیماً». نساء، 164. (مولف)
4- (4)) . سوره کهف، آیات 60 به بعد مربوط به این داستان است.

به نامه ای از وزیر امور خارجه انگلستان به سفیر انگلستان در تهران در زمان ناصرالدین شاه قاجار بر می خورد که در آن آمده است:

جناب سفیر! به کمپانی هند شرقی در هندوستان دستور داده شده که سالی یک لک روپیه برای جناب عالی به تهران بفرستند. شما وظیفه دارید این مبلغ را صرف بی سواد نگهداشتن مردم ایران کنید!

حقیقت این است که تا به حال هر بلایی بر سر این مملکت و مردم آن آمده و می آید همه از سر نادانی و نفهمی و ناآگاهی بوده است و مسببین آن مردم نادان به همراهی عالمان بی عمل بوده اند. در بسیاری از امور، کارها به دست افراد کاردان نیست. در نتیجه، به فرموده پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، وقتی کارها به دست غیرکاردان باشد فسادی که ایجاد می شود از صلاحش به مراتب بیشتر است. (1) اصولاً، علم و دانایی و تعهد است که چرخ های رشد و توسعه را به حرکت در می آورد و نیروها را در مسیر صحیح قرار می دهد و اداره می کند. حال، اگر جایی که همه چرخ هایش در مسیر درست می گردد را به دست فرد نالایق و ناکاردانی بدهند، او همه چرخ ها را به تنهایی از کار می اندازد و بدتر از آن این که به فرموده قرآن گمان می کند کار درستی نیز دارد انجام می دهد. (2)

حکایت حاکم مصر

معروف است که هارون الرشید از مصر بدش می آمد، زیرا آن را مولد فراعنه می دانست (گویی خودشر خودش فرعون نبود!). این بود که در زمان حکومتش گفت: دوست دارم فرد احمقی را به من معرفی کنید تا او را به استانداری مصر بفرستم!

درباریان کسی را برای این منظور پیدا کردند و هارون حکم حکمرانی او را بر مصر صادر کرد.

ص:262


1- (1)) . کافی، ج 1، ص 44: «أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عمن رواه، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من عمل علی غیر علم کان ما یفسد أکثر مما یصلح».
2- (2)) . کهف، 103-104: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمٰالاً * اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» .

وقتی این شخص وارد مصر شد، مدتی بود که باران نیامده بود و کشت پنبه، که تجارت شش هزار ساله مصر است و بهترین پنبه دنیا در آن تولید می شود، با مشکل جدی رو به رو شده بود.

نمایندگان پنبه کاران که از این وضع ملول شده بودند، با اشک چشم و دل زار نزد استاندار جدید آمدند و شرح ماجرا گفتند و از او خواستند که فکری به حالشان بکند.

او زمانی به تفکر در حل مساله پرداخت و سرانجام گفت: این که مشکل مهمی نیست. بروید از این به بعد به جای پنبه پشم بکارید!

حکایت مرحوم جهانگیرخان قشقایی

بر خلاف حکایت بالا، داستان زندگی مرحوم جهانگیرخان قشقایی ارزش های آگاهی و لحظه ای دل سپردن به معرفت را به خوبی نشان می دهد. من اولین بار این داستان را در کتاب ریحانۀ الادب مرحوم مدرس خیابانی دیدم و بعد از این که قبر قهرمان این داستان را در اصفهان پیدا کردم که در حال نابودی بود، به شهردار اصفهان ماجرای زندگی ایشان را بازگو کردم و گفتم: حیف است مقبره انسان باارزشِ فهیمِ فقیهِ حکیم عالمی چون او از بین برود! ایشان هم مقبره و بارگاهی برای این مرد بزرگ بنا کرد تا یاد و خاطره این بزرگمرد فراموش نشود.

جهانگیر خان فرزند رئیس ایل قشقایی در منطقه سمیرم استان فارس بود. برای همین، او را «خان» صدا می کردند. او، در ایام جوانی، زمانی که برای فروش کشک و پنیر و روغن و سایر محصولات ایل خود به اصفهان رفته بود، علاقمند به یادگیری تار شد. از آن پس، او شب ها در چادر خود می نشست و تار می زد.

وقتی سن او به 35 یا 36 رسید، جوان تنومندی بود که مانند پدرش سبیل هایش از بناگوش در رفته بود و لباس خانی به تن داشت و کلاه

ص:263

قشقایی بر سر می گذاشت.

در همین ایام، روزی که برای داد و ستد به اصفهان رفته بود، نشانی تارزنی را خواست تا تار شکسته اش را تعمیر کند. مردی که خان نشانی را از او پرسیده بود از او پرسید: خان! چند سال تار می زنی؟ گفت: از 14 - 15 سالگی. پرسید: چند سال داری؟ گفت: نزدیک 40 سال. گفت: خان! یک بار هم بنشین و تار وجود خود را بزن و ببین چه صداهایی از آن در می آید!

جهانگیر خان با شنیدن این سخن به فکر فرو رفت و پرسید: کجا باید بروم تا تار وجود خودم را بزنم؟ آن مرد هم مدرسه صدر را در بازار اصفهان نشان داده و گفته بود: این جا.

پس از آن، جهانگیرخان کاروانش را به یکی از همراهانش سپرد و گفت: به ایل برگرد و به خانواده من بگو منتظر من نباشند. و به سمت مدرسه به راه افتاد.

از آن طرف، طلبه های مدرسه دیدند جوان تنومندی از ایل قشقایی داخل مدرسه شد. یکی از او پرسید: خان! این جا چه کار داری؟ گفت: آمده ام نواختن تار وجودم را یاد بگیرم.

معلوم نیست آن طلبه چه کسی بوده که از خان با محبت بسیار استقبال کرده و تشویق به ماندنش در مدرسه کرده است، ولی می دانیم که او را به حجره خود برده و به او در آموختن علم کمک فراوان کرده است.

خان از آن روز به تحصیل علم مشغول شد و به زودی فقیه و ادیب و اصولی و حکیم و عارف و فیلسوف بزرگی شد. ایشان هرگز عمامه بر سر نگذاشت و ازدواج نکرد و همواره همان لباس ایلیاتی خویش را به تن داشت، با این تفاوت که کلاه لبه دارش را کنار گذاشته و کلاه پوستی بر سر گذاشته بود.

ص:264

در مکتب درس جهانگیر خان، حدود 50 نفر از علمای بزرگ پرورش یافتند که یکی از یکی بهتر و بی نظیرتر بودند. یکی از شاگردان ایشان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی است. شاگرد دیگرشان مرحوم آیت الله العظمی آسید جمال الدین گلپایگانی است که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی سالی یک بار از قم برای ایشان نامه می نوشت و به نجف می فرستاد که «حضرت آیت الله آسید جمال الدین گلپایگانی! حسین بروجردی را نصیحت کن!»

از شاگردان دیگر ایشان مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ مرتضی طالقانی و مرحوم آیت الله العظمی حاج آقا رحیم ارباب است که من در 90 سالگی ایشان را در اصفهان دیدم و از زبان ایشان راجع به جهانگیر خان مطالب عجیبی شنیدم. شاگرد دیگرشان نیز شهید کم نظیر مرحوم آیت الله سید حسن مدرس است.

این است ثمره یک لحظه آگاهی یافتن و با بصیرت به زندگی نگریستن. از این روست که به حق می گوییم آگاهی و بینش و معرفت رمز سلامت و سعادت انسان در دنیا و آخرت است و بدون آن رستگاری ممکن نیست.

خوشا آنان که در این صحنه خاک

چو خورشیدی درخشیدند و رفتند

خوشا آنان که بذر آدمی را

به جسم خاک پاشیدند و رفتند

خوشا آنان که در میزان وجدان

حساب خویش سنجیدند و رفتند

خوشا آنان که بار دوستی را

کشیدند و نرنجیدند و رفتند

خوشا آنان که پا در وادی حق

نهادند و نلغزیدند و رفتند.

ص:265

ص:266

ص:267

ص:268

ص:269

ص:270

15- معرفت : هدیه ای الهی

اشاره

ص:271

ص:272

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

سخن در معرفت و آگاهی و رشد بود. وجود مبارک حضرت حق استعداد به دست آوردن هر برنامه مثبتی، به ویژه قدرت تحصیل علم و معرفت، را به انسان عنایت فرموده است. از این رو، تهیدستی و فقر انسان در این ارزش ها تقصیر خود او و محصول تلخ تنبلی و کاهلی و کسالت اوست.

پرهیز از کسالت و تنبلی

یکی از فصل های بسیار مهم روایات اسلامی آن دسته از روایات است که آدمی را از تن دادن به کسالت و سستی و تنبلی و تن پروری برحذر می دارند. قرآن مجید نیز در آیات متعدد انسان را به فعالیت و کوشش در امور مثبت سفارش کرده و بهره و نصیب او در دنیا و آخرت را نتیجه سعی و تلاش او معرفی کرده است:

«وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ * وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُریٰ * ثُمَّ یُجْزٰاهُ الْجَزٰاءَ الْأَوْفیٰ ». (1)

ص:273


1- (1)) پی نوشت . نجم، 39-41.

و این که برای انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهره ای] نیست. و این که تلاش او به زودی دیده خواهد شد. سپس، به تلاشش پاداش کامل خواهند داد.

حاصل و ثمر و محصول زندگی انسان جز در سایه کوشش و فعالیت نیست. از این رو، قرآن مجید انسان را از سستی و تنبلی و از این که بنشیند و غصه بخورد نهی می کند؛ آن جا که می فرماید:

(1)در انجام فرمان هایِ حق و در جهاد با دشمن [ سستی نکنید و ] از پیش آمدها و حوادث و سختی هایی که به شما می رسد[ اندوهگین مشوید که شما اگر مؤمن باشید ، برترید

قرآن به صراحت می فرماید: « وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا »؛ سست نباشید و زانوی غم بغل نگیرید، زیرا همه امکانات باطنی و ظاهری برای به دست آوردن هر محصول مثبتی برای شما فراهم است. « وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ »؛ انسان مومن نباید در گوشه ای بنشیند و زانوی غم بغل بگیرد و از تهیدستی غصه بخورد. توجیهی ندارد که انسان در انجام کارهایش سستی کند و غصه دار باشد، بلکه او باید در هر سنّ و موقعیتی که هست با نشاط و شاد و سرحال به زندگی خویش ادامه دهد.

عمار یاسر در جنگ صفین

عمار یاسر، که الگویی واقعی برای اهل ایمان است، در جنگ صفین بیش از نود سال داشت. با این حال، با دشمنان خدا در کمال نشاط و رغبت و شوق و در نهایت فعالیت جنگید تا به شهادت رسید. (2)

سزاست مومنان نیز به این صحابه بزرگ پیامبر و یار باوفای امیرمومنان، علیهما السلام، اقتدا کنند و در هر حال و مقام به انجام امور مثبت مشغول باشند.

ص:274


1- (1)) . آل عمران، 139؛ نیز با اختلاف در محمد، 35.
2- (2)) . أسد الغابۀ، ابن أثیر، ج 4، ص 46-47: «قال أبو البحتری قال عمار بن یاسر یوم صفین ائتونی بشربۀ، فأتی بشربۀ لبن. فقال: إن رسول الله صلی الله علیه وسلم قال: آخر شربۀ تشربها من الدنیا شربۀ لبن! وشربها. ثم قاتل حتی قتل وکان عمره یومئذ أربعا وتسعین سنۀ وقیل ثلاث وتسعون وقیل إحدی وتسعون».

حافظ شصت هزار بیت شعر

من در طول دوره زندگی ام انسان های عجیبی را دیده ام. یادم هست در ایام جوانی که در قم طلبه بودم، شب های جمعه برای دیدن پدر و مادرم به تهران می رفتم. در این ایام، گاه می شد که دوستان مرا به جلسه ای خصوصی دعوت می کردند (البته به عنوان مستمع)؛ و گاه نیز به دوستانی که به آن ها علاقه داشتم و انسان های بافضیلتی بودند سر می زدم و با آنان نشست و برخاست می کردم. این رفت و آمدها برایم در آن دوران بسیار سودمند بود. با این که برخی از آن ها کاسب و مغازه دار بودند و بعضی هاشان در میدان تره بار میوه فروشی داشتند، ولی حقیقت این بود که به اندازه یک عالم از راه گوش و مطالعه علم کسب کرده بودند.

یادم هست یک روز بعد از ظهر که به منزل یکی از همین دوستان رفته بودم، ایشان دایی خود را، که پیرمردی 80 ساله بود و مغازه سبزی فروشی داشت، به من معرفی کرد و گفت: ایشان در مغازه تا فرصتی پیدا می کند سراغ کتاب می رود و مطالعه می کند و با استفاده از همین فرصت های کم توانسته 60 هزار بیت شعر سودمند حفظ کند.

من بعد از آن که آن پیرمرد را دیدم، به مطالعه بیشتر و حفظ کردن شعر روی آوردم و در همان سال، با وجود اشتغال به تحصیل در دروس حوزوی، توانستم چهار هزار بیت شعر مفید را حفظ کنم.

ی

ادگیری تا دم مرگ

استفاده از فرصت برای یادگیری علم و اندوختن معرفت برای برخی به قدری مهم است که تا زمان مرگ نیز آن را رها نمی کنند. در احوالات ابوریحان بیرونی نوشته اند که مرد عالمی به نام سید مرتضی- البته، این فرد غیر از سید مرتضی علم الهدی برادر سید رضی است (1)- در لحظات آخر عمر ابوریحان بیرونی (2) به ملاقات او آمد. وقتی او کنار بستر

ص:275


1- (1)) . در فضیلت این دو برادر همین بس که در قوانین الأصول، میرزای قمی، ص 496 آمده: «فی حکایۀ رؤیا المفید رحمه الله حیث رأی فی المنام فاطمۀ الزهراء صلوات الله وسلامه علیها والحسنین علیهما الصلاۀ والسلام معها قالت له فی المنام: یا شیخ علمهما الفقه؛ فجائت فی یومه والدۀ السیدین المرتضی والرضی رحمهما الله بهما وقالت یا شیخ علمهما الفقه».
2- (2)) . بحار الأنوار، ج 54، پاورقی ص 229: «أبوریحان محمد بن أحمد البیرونی الخوارزمی الحکیم، الریاضی، الطبیب، المنجم المعروف، کان فیلسوفا عالما بالفلسفۀ الیونانیۀ وفروعها وفلسفۀ الهنود، وبرع فی علم الریاضیات والفلک، بل قیل إنه أشهر علماء النجوم والریاضیات من المسلمین، کان معاصرا لابن سینا وکان بینهما مراسلات وأبحاث، کان أصله من (بیرون) بلد فی السند وسافر إلی بلاد الهند أربعین سنۀ اطلع فیها علی علوم الهنود وأقام مدۀ فی (خوارزم) وکان أکثر اشتغاله فی النجوم والریاضیات والتاریخ، وخلف مؤلفات نفیسۀ منها (الآثار الباقیۀ عن القرون الخالیۀ) فی التاریخ الفه لشمس المعالی قابوس حکی انه کان مکبا علی تحصیل العلوم متفننا فی التصنیف لا یکاد یفارق یده القلم وعینه النظر وقلبه الفکر، وکان مشتغلا فی جمیع أیام السنۀ الا یوم النیروز والمهرجان. وحکی عن الشیخ صلاح الدین الصفدی أنه قال: کان أبو ریحان البیرونی حسن المعاشرۀ، لطیف المحاضرۀ، خلیعا فی ألفاظه، عفیفا فی أحواله لم یأت الزمان بمثله علما وفهما. توفی سنۀ 430 تقریبا».

ابوریحان نشست، این دانشمند بزرگ چشم باز کرد و درباره مسئله مشکلی از ایشان سوال کرد. یکی دیگر از دوستان که کنار بستر ابوریحان نشسته بود با تعجب گفت: چه فایده ای دارد در چنین موقعیتی پاسخ این سوال را بدانی؟! ابوریحان در جواب گفت: پاسخ این مسئله را بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟ بعد، رو به سید کرد و گفت: اگر جواب را می دانید، به من هم بگویید! و سید پاسخ سوال او را داد.

پس از آن، سید از ابوریحان خداحافظی کرد و از اتاق بیرون رفت و لحظاتی بعد صدای شیون و زاری از اتاق او به گوش رسید و سید دانست که ابوریحان درگذشته است.

به راستی، چه خوب است انسان تا لحظه مرگ عمر خود را صرف تحصیل یا نشر علم کند! و این موضوعی است که در سیره پیشوایان ما به چشم می خورد.

وصیت حضرت امیرمومنان، علیه السلام، در شب شهادتشان دریایی از علم و معرفت است؛ (1) هم چنین است سخنان حضرت امام حسن مجتبی، علیه السلام، که در نفس های آخر عمر شریفشان نیز به نشر معارف الهی مشغول بوده اند. (2) لحظات آخر عمر حضرت ابی عبدالله الحسین، علیه السلام، نیز بدین گونه است. (3) از این رو، بی تردید می توان گفت که همه اولیاء و انبیاء خدا و بندگان شایسته حق این سیره را داشته اند و اغلب یا درحال تحصیل از دنیا رفته اند یا در حال تبلیغ معارف و نشر علم.

بسیاری از بزرگان دین قلم یا کتاب در دست داشتند و از دنیا رفتند؛ عده ای بر فراز منبر و در حال نشر معارف الهی از دنیا رفتند و... . با توجه به این نکته، هیچ کس حق تنبلی و ناامیدی ندارد و باید برای رسیدن به مقصود تلاش کند و رنج و زحمت را به جان بخرد. حافظ در بیت نغزی می گوید:

ص:276


1- (1)) . نهج البلاغه، نامه 47: «من وصیۀ له علیه السلام للحسن والحسین علیهما السلام لما ضربه ابن ملجم لعنه الله: أوصیکما بتقوی الله وأن لا تبغیا الدنیا وإن بغتکما، ولا تأسفا علی شئ منها زوی عنکما. وقولا بالحق. واعملا للأجر. وکونا للظالم خصما وللمظلوم عونا أوصیکما وجمیع ولدی وأهلی ومن بلغه کتابی بتقوی الله ونظم أمرکم، وصلاح ذات بینکم، فإنی سمعت جدکما صلی الله علیه وآله یقول: «صلاح ذات البین أفضل من عامۀ الصلاۀ والصیام» والله الله فی الأیتام فلا تغبوا أفواههم ولا یضیعوا بحضرتکم. والله الله فی جیرانکم فإنهم وصیۀ نبیکم ما زال یوصی بهم حتی ظننا أنه سیورثهم. والله الله فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم. والله الله فی الصلاۀ فإنها عمود دینکم. والله الله فی بیت ربکم لا تخلوه ما بقیتم فإنه إن ترک لم تناظروا. والله الله فی الجهاد بأموالکم وأنفسکم وألسنتکم فی سبیل الله. وعلیکم بالتواصل والتباذل. وإیاکم والتدابر والتقاطع. لا تترکوا الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم. یا بنی عبد المطلب لا ألفینکم تخوضون دماء المسلمین خوضا تقولون قتل أمیر المؤمنین، ألا لا تقتلن بی إلا قاتلی انظروا إذا أنا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربۀ بضربۀ، ولا یمثل بالرجل فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: إیاکم والمثلۀ ولو بالکلب العقور».
2- (2)) . بحار الأنوار، ج 44، ص 138-140: «طلحۀ بن زید الرقی، عن الزبیر بن عطاء، عن عمیر بن مانی العبسی، عن جنادۀ بن أبی أمیۀ قال: دخلت علی الحسن بن علی ابن أبی طالب علیه السلام فی مرضه الذی توفی فیه وبین یدیه طست یقذف علیه الدم ویخرج کبده قطعۀ قطعۀ من السم الذی أسقاه معاویۀ لعنه الله فقلت: یا مولای مالک لا تعالج نفسک؟ فقال: یا عبد الله بماذا أعالج الموت؟ قلت: إنا لله وإنا إلیه راجعون. ثم التفت إلی فقال: والله لقد عهد إلینا رسول الله صلی الله علیه وآله أن هذا الأمر یملکه اثنا عشر إماما من ولد علی وفاطمۀ، ما منا إلا مسموم أو مقتول، ثم رفعت الطست وبکی صلوات الله علیه وآله. قال: فقلت له: عظنی یا ابن رسول الله، قال: نعم استعد لسفرک، وحصل زادک قبل حلول أجلک، واعلم أنک تطلب الدنیا والموت یطلبک، ولا تحمل هم یومک الذی لم یأت علی یومک الذی أنت فیه، واعلم أنک لا تکسب من المال شیئا فوق قوتک إلا کنت فیه خازنا لغیرک. واعلم أن فی حلالها حساب، وفی حرامها عقاب، وفی الشبهات عتاب، فأنزل الدنیا بمنزلۀ المیتۀ، خذ منها ما یکفیک، فإن کان ذلک حلالا کنت قد زهدت فیها، وإن کان حراما لم یکن فیه وزر، فأخذت کما أخذت من المیتۀ، وإن کان العتاب فان العتاب یسیر. واعمل لدنیاک کأنک تعیش أبدا، واعمل لآخرتک کأنک تموت غدا، وإذا أردت عزا بلا عشیرۀ، وهیبۀ بلا سلطان، فاخرج من ذل معصیۀ الله إلی عز طاعۀ الله عز وجل، وإذا نازعتک إلی صحبۀ الرجال حاجۀ فاصحب من إذا صحبته زانک، وإذا خدمته صانک، وإذا أردت منه معونۀ أعانک، وإن قلت صدق قولک وإن صلت شد صولک وإن مددت یدک بفضل مدها، وإن بدت عنک ثلمۀ سدها، وإن رأی منک حسنۀ عدها، وإن سألته أعطاک، وإن سکت عنه ابتداک وإن نزلت إحدی الملمات به ساءک. من لا تأتیک منه البوائق، ولا یختلف علیک منه الطرائق، ولا یخذلک عند الحقائق، وإن تنازعتما منقسما آثرک. قال: ثم انقطع نفسه واصفر لونه، حتی خشیت علیه، ودخل الحسین علیه السلام والأسود بن أبی الأسود فانکب علیه حتی قبل رأسه وبین عینیه، ثم قعد عنده فتسارا جمیعا، فقال أبو الأسود: إنا لله إن الحسن قد نعیت إلیه نفسه».
3- (3)) . ینابیع المودۀ، قندوزی، ج 3، ص 82: «أبو مخنف: وبقی الحسین علیه السلام ثلاث ساعات من النهار ملطخا بدمه رامقا بطرفه إلی السماء وینادی: یا إلهی صبرا علی قضائک ولا معبود سواک یا غیاث المستغیثین».

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.

خداوند در تایید همین معنا در سوره مبارکه آل عمران می فرماید:

«وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکٰانُوا وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الصّٰابِرِینَ ». (1)

چه بسا پیامبرانی که انبوهی دانشمندانِ الهی مسلک [و کاملان در دینِ] به همراه او با دشمنان جنگیدند، پس در برابر آسیب هایی که در راه خدا به آنان رسید، سستی نکردند و ناتوان نشدند و [در برابر دشمن] سر تسلیم و فروتنی فرود نیاوردند؛ و خدا شکیبایان را دوست دارد.

چه بسیار کسانی که وارد میدان کارزار و مبارزه شدند و از خود سستی و ضعف نشان ندادند و از میدان مبارزه فرار نکردند و راه خدا را ادامه دادند تا آن جا که یا پیروز شدند و یا به شهادت رسیدند.

نکته مهم موجود در آیه نیز تاکید بر سستی نکردن و صبر کردن بر ناملایمات و بشارت انتهای آیه درباره پیشه کنندگان صبر است.

صبر و پشتکار روحانی هنرمند

خاطره دیگری که از دوران اوایل طلبگی در ذهن دارم مربوط به آشنایی با روحانی هنرمندی است که ایشان را در جلسه ای که برای توسعه یک درمانگاه برگزار شده بود دیدم. ایشان در آن زمان که من 21 یا 22 سال داشتم 41 یا 42 سالشان بود و بسیار برخورد شیرینی داشتند و معلوم بود که انسانی متخلق به اخلاق اند.

آن روز، حس کردم آشنایی با ایشان برایم سودمند است، لذا از ایشان پرسیدم: شما در تهران زندگی می کنید؟ گفت: بله. گفتم آدرس می دهید من گاهی خدمتتان برسم! گفت: مانعی ندارد.

اولین جلسه ای که به منزل ایشان رفتم، ایشان برای این که مرا راه بیندازد همین بحث را پیش آورد و گفت: من خیلی بدخط بودم، ولی

ص:277


1- (1)) . آل عمران، 146.

یک روز تصمیم گرفتم خوش خط شوم. وقتی این تصمیم را گرفتم، قلمی برداشتم و به دفترچه ای که از سرمشق اساتید خط در خانه داشتم نگاه کردم و به تمرین خط پرداختم.

سپس، او مرا به طبقه دوم منزل برد و 32 نوع خط در بهترین شکل به من نشان داد و گفت: همه این ها نوشته های من است. یک قرآن و یک مفاتیح نیز به خط خود به من نشان داد و هم اکنون نیز کتیبه چندین مسجد یادگار خط ایشان است.

ایشان ادامه داد: وقتی دوران هنرمندی ام در خط گذشت، به نقاشی علاقه پیدا کردم و به تمرین نقاشی مشغول شدم. کم کم، کار به جایی رسید که یک روز پدرم را دعوت کردم و در همین حیاط برای ایشان صندلی گذاشتم و چهره ایشان را کشیدم. از قضا، ایشان این تصویر را نیز با عکس پدرشان به من نشان دادند و عجیب این بود که این دو با هم تفاوتی نداشتند.

ایشان در ادامه گفت: بعد، به شعر علاقمند شدم، اما نمی توانستم شعر بگویم و چیزهایی که به عنوان شعر می گفتم به همه چیز شبیه بود مگر شعر. با این حال، ناامید نشدم و آن قدر نوشتم و پاره کردم و از نو نوشتم که وارد دنیای شعر شدم. (1)به خوبی یادم هست که در آغاز قرن پانزدهم بعثت رسول خدا، یکی از نهادهای فرهنگی کشور از شاعران خواست تا آثارشان را درباره پیامبر برای شرکت در مسابقه ارسال کنند. از میان شعرا، تنها اثر دو نفر مقبول طبع داوران واقع شد که یکی مرحوم امیری فیروزکوهی بود و دیگری ایشان.

این ویژگی خواستن و تلاش کردن است که لاجرم انسان را به مقصد می رساند. خداوند عالم انسان را برای «شدن» و «حرکت کردن» ساخته

ص:278


1- (1)) . روزی که به منزل این روحانی هنرمند رفته بودم، برای من غزلی خواندند که همان روز آن را حفظ کردم و به یادگار از ایشان در اینجا ذکر می کنم: آه شب گیر کند فاش چو روزی رازم/ همچو منصور سر دار فنا سر بازم/ شده ام غنچه صفت تنگدل و غرقه خون/ بس که با خار غم هجر تو من دمسازم/ مرغکی خسته دلم در قفس عشق اسیر/ سوی کوی تو به ناچار بود پروازم/ من و شمع شب و پروانه سه عاشق بودیم/ سوختند آن دو شبی من به غمت می سازم/ می دهم جان به هوای رخت ای طلعت عشق/ به امیدی که بیایی و ببینی بازم/ از ازل عبد تو مصباحم و دارای جهان/ تا ابد من به چنین سلطنتی می نازم. (مولف)

است نه «نشدن» و «متوقف شدن». همه انسان ها برای عالم شدن، حکیم شدن، ادیب شدن، هنرمند شدن، مخترع شدن، سلمان و مقداد و بلال شدن، زینب و خدیجه شدن، و... استعداد و نیروی کافی دارند، فقط باید بخواهند و در مسیر صحیح حرکت کنند و در این راه صبر و تحمل داشته باشند و از مشکلات و دوری راه و خطرات نهراسند.

آموختن علم واجب است، حتی اگر در چین باشد

طی کردن فاصله مدینه تا کشور چین در روزگار پیامبر، صلی الله علیه وآله، برای مسافران آن روزگار تقریبا ناممکن بود و اگر کسی می خواست از مدینه به چین برود و برگردد، باید عمری را در این راه هزینه می کرد و چه بسا امکان بازگشت نیز نداشت. در روزگار ما هم، با وجود این همه امکانات، از عربستان تا چین با هواپیما بیش از 12 ساعت طول می کشد. با این حال، آن قدر جستجوی معرفت و آموختن علم به نظر پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، باارزش بوده که اعلام کرده اند:

«اطلبوا العلم و لو بالصین . فان طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة ». (1)

روایت «طلب العلم...» روایت جدایی نیست و دنباله همین روایت «اطلبوا العلم...» است. پیامبر اکرم به صراحت به مسلمانان دستور می دهند که دنبال علم و معرفت بگردند اگرچه در چین باشد. ایشان طلب دانش را بر هر مرد و زن مسلمانی فریضه می دانند.

فرق فریضه با واجب

فریضه چیزی است که خدا از انسان می خواهد، و واجب حقیقتی است که پیامبران یا ائمه، علیهم السلام، آن را بر انسان لازم شمرده اند. بنابراین، فریضه بالاتر و برتر از واجب است. فرق دوم این است که گاهی از واجب می توان گذشت، ولی از فریضه نمی توان گذشت.

ص:279


1- (1)) . مشکاۀ الانوار، علی طبرسی، ص 239.

پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، در مدت حضور ده ساله شان در مکه، بنا به روایات شیعه و سنی، نمازهای یومیه را دو رکعتی می خواندند. بیش از یک سال نیز بعد از هجرت به مدینه، نمازها را دو رکعتی می خواندند، ولی از سال دوم هجری که حضرت مجتبی، علیه السلام، متولد شد، رسول خدا، صلی الله علیه وآله، دو رکعت به نماز ظهر و دو رکعت به نماز عصر - به شکرانه نعمت وجود حضرت مجتبی، علیه السلام- اضافه کردند. آن دو رکعت اصلی فریضه و دو رکعت فرعی واجب النبی است. از این رو، در سفر دو رکعتی را که پیامبر واجب کرده اند حذف می شود و تنها دو رکعت فریضه خوانده می شود.

در سال سوم هجرت نیز که حضرت ابی عبدالله الحسین، علیه السلام، به دنیا آمد، رسول خدا یک رکعت به نماز مغرب و دو رکعت به نماز عشاء اضافه کرد که پروردگار آن دو رکعت عشاء را مانند دو رکعت ظهر و عصر قرار داد، ولی یک رکعت نماز مغرب به خاطر حضرت امام حسین، علیه السلام، باقی ماند. (1)با این بیان، وقتی پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، می فرماید: « طلب العلم فریضۀ »؛ یعنی طلب علم را من بر شما لازم نکردم، بلکه طلب معرفت الزام پروردگار است و او دوست دارد که شما ظرف معرفت و شناخت باشید.

امیرالمؤمنین، علیه السلام، در اهمیت معرفت در جمله بسیار باارزشی خطاب به کمیل بن زیاد نخعی می فرمایند:

«یا کمیل، ما من حرکۀ الاّ وانت محتاج فیها الی المعرفۀ». (2)

ای کمیل، هیچ عملی و حرکتی برای انسان متصور نیست، مگر این که در آن نیازمند به معرفت است.

یعنی انسان قبل از این که بخواهد قدمی بردارد و کاری انجام دهد باید

ص:280


1- (1)) . الکافی، ج3، ص272: «عن أبی جعفر علیه السلام قال: کان الذی فرض الله علی العباد من الصلاۀ عشر رکعات وفیهن القراءۀ ولیس فیهن وهم یعنی سهوا فزاد رسول الله صلی الله علیه وآله سبعا وفیهن الوهم ولیس فیهن قراءۀ».
2- (2)) . بحار الانوار، ج 74، ص 267.

حق و باطل بودن آن را بشناسد تا مبادا عمری در باطل قدم بردارد و نفهمد. به همین سبب بود که گذشتگان متدین ما با عالمان ربانی شهر یا منطقه خود در ارتباط بودند و تا مسئله ای پیش می آمد که نمی فهمیدند حق است یا باطل، به در خانه آن عالمان می رفتند و از حق یا باطل بودن آن استفسار می کردند، زیرا آن چه برای گذشتگان ما مهم بود خود عمل نبود، بلکه درک این معنا بود که عمل حق است یا باطل.

این قدر این مسئله در دین اسلام اهمیت دارد که امیرالمومنین، علیه السلام، در بازار کوفه راه می رفتند و با صدای بلند همه کاسبان و مغازه داران را خطاب قرار می دادند که:

«یا معشر التجار الفقه ثم المتجر، الفقه ثم المتجر، والله للربا فی هذه الامۀ دبیب أخفی من دبیب النمل علی الصفا، صونوا أموالکم بالصدقۀ، التاجر فاجر، والفاجر فی النار إلا من أخذ الحق وأعطی الحق». (1)

یعنی ای جماعت بازاریان، پیش از آن که در مغازه خود را باز کنید و به تجارت مشغول شوید، حرام و حلال خدا را یاد بگیرید.

جمله دوم حضرت که در واقع استدلال ایشان برای این سخن است با قسم به خدا آغاز می شود تا اهمیت موضوع را بهتر نشان دهد. حضرت می فرمایند: زیرا اگر در پی شناخت حرام و حلال نباشید، در بسیاری از مواقع دچار گناه می شوید و گمان می کنید خطایی نکرده اید، چرا که ربا در معاملات از لغزیدن مورچه ای بر روی یک قطعه سنگ مخفی تر و نهان تر است.

آری، آگاه نبودن به حلال و حرام خدا سبب می شود انسان عمری دچار ربا باشد و نفهمد و تازه در روز قیامت که پرونده اعمالش را می بیند متوجه شود که همه نمازها، صدقات، حج و غیره اش باطل بوده است؛ زیرا لباس نماز و مکان نمازش از پول حرام تهیه شده بوده و

ص:281


1- (1)) . من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج 3، ص 194: «عن الاصبغ بن نباتۀ قال: «سمعت علیا علیه السلام یقول علی المنبر: «یا معشر التجار ...».

لباس احرامش را با مال حرام تهیه کرده بوده است. این است که حضرت در ادامه سخن خویش می فرمایند:

«التاجر فاجر والفاجر فی النار الا من اخذ الحق واعطی الحق».

یعنی تاجر بدکار است و جایگاه انسان بدکار در دوزخ است؛ مگر کسی که مال حلال به دست آورد و از مال حلال خویش در انجام کارها استفاده کند.

معرفت هدیه ای الهی است

امام باقر، علیه السلام، در حدیثی از پدرانشان به نقل از رسول خدا، صلی الله علیه و آله، آورده اند که خداوند فرموده است:

«المعروف هدیۀ منی إلی عبدی المؤمن، فإن قبلها منی فبرحمتی ومنی، وان ردها فبذنبه حرمها ومنه لا منی، وأیما عبد خلقته فهدیته إلی الایمان وحسنت خلقه، ولم ابتله بالبخل، فإنی أرید به خیرا». (1)

یعنی همه خیرها و خوبی ها - چه مادی باشد و چه معنوی- هدیه من به بندگان مومن است. اگر کسی آن را پذیرفت و قبول کرد، به سبب رحمت من بوده است که آن را قبول کرده و اگر قبول نکرد، اشکال از خود او و سبب این محرومیت خود اوست.

قرآن کریم نیز به صراحت بر این معنا تاکید می کند و می فرماید:

«إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ وَ لاٰ یَرْضیٰ لِعِبٰادِهِ الْکُفْرَ». (2)

خدا ناسپاسی و کفر را برای هیچ کس نمی پسندد و دوست ندارد کسی به سبب این کفر به دوزخ برود، بلکه خوبی و سلامت بندگان خویش را می پسندد.

ادامه روایت همین معنا را باز می نماید، زیرا خداوند می فرماید: در هر بنده ای که می آفرینم، زمینه اخلاق نیک را نیز به سبب محبتی که به او دارم فراهم می کنم و او را به سوی ایمان رهنمون می شوم، زیرا بهترین

ص:282


1- (1)) . الأمالی، شیخ طوسی، ص24: «عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام، عن آبائه، قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: یقول الله تعالی: المعروف هدیۀ...».
2- (2)) . زمر، 7.

چیزها را برای او می خواهم. نتیجه آن که خداوند برای بندگان خود جز خیر چیزی نمی خواهد، اما بندگان بر اثر جهل و غفلت راه خویش از خدا جدا می کنند و به بیراهه می روند و سبب تیره روزی خویش می شوند.

موضوع مهم در این جا این است که تنها با کسب معرفت می توان از این دام رست و بر بام سعادت نشست و از این روست که مسئله معرفت این اندازه برای انسان اهمیت و ضرورت دارد و نباید در به دست آوردن آن سستی و کاهلی کند.

ص:283

ص:284

ص:285

ص:286

16- محور های کسب معرفت در قرآن

اشاره

ص:287

ص:288

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

مسئله معرفت، در لسان رسول خدا و ائمه طاهرین، علیهم السلام، با فضیلت ترین حقیقتی است که انسان در طول عمر خویش با آن مواجه است. (1) جستجوی معرفت و به دست آوردن آن به قدری مهم است که با آن که همه انبیاء خدا اهل معرفت بودند، از پروردگار عالم درخواست معرفت بیشتر می کردند. خداوند در قرآن مجید به پیامبر اسلام که معرفت اولین و آخرین را با خود داشت این چنین سفارش می کند:

«وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً». (2)

بگو: پروردگارا! بر دانش من بیفزای.

نتیجه ای که از این آیه شریفه می توان گرفت در حقیقت پاسخ این سوال نیز هست که آیا ظرف وجود انسان برای پذیرش معرفت محدود است و به ظرف آبی مانند است که وقتی پر شد دیگر گنجایش پذیرش آب بیشتر را ندارد؟ یا این که ظرف وجود آدمی برای پذیرش علم و آگاهی و معرفت همواره گنجایش دارد؟

ص:289


1- (1)) پی نوشت . رجوع شود به: اول کتاب کافی، ج 1 (کتاب عقل و جهل؛ همچنین کتاب فضل العلم)؛ نیز نهج البلاغه، حکمت 147: «قال کمیل بن زیاد: أخذ بیدی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام فأخرجنی إلی الجبان، فلما أصحر تنفس الصعداء ثم قال:) یا کمیل إن هذه القلوب أوعیۀ فخیرها أوعاها. فاحفظ عنی ما أقول لک الناس ثلاثۀ: فعالم ربانی ومتعلم علی سبیل نجاۀ، وهمج رعاع أتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنور العلم، ولم یلجأوا إلی رکن وثیق یا کمیل العلم خیر من المال. والعلم یحرسک وأنت تحرس المال. المال تنقصه النفقۀ والعلم یزکوا علی الانفاق، وصنیع المال یزول بزواله. یا کمیل العلم دین یدان به. به یکسب الإنسان الطاعۀ فی حیاته، وجمیل الأحدوثۀ بعد وفاته. والعلم حاکم والمال محکوم علیه یا کمیل هلک خزان الأموال وهم أحیاء، والعلماء باقون ما بقی الدهر. أعیانهم مفقودۀ، وأمثالهم فی القلوب موجودۀ. ها، إن ههنا لعلما جما (وأشار إلی صدره) لو أصبت له حملۀ، بلی أصبت لقنا غیر مأمون علیه، مستعملا آلۀ الدین للدنیا، ومستظهرا بنعم الله علی عباده، وبحججه علی أولیائه، أو منقادا لحملۀ الحق لا بصیرۀ له فی أحنائه، ینقدح الشک فی قلبه لأول عارض من شبهۀ. ألا لا ذا ولا ذاک، أو منهوما باللذۀ سلس القیاد للشهوۀ، أو مغرما بالجمع والادخار لیسا من رعاۀ الدین فی شئ. أقرب شئ شبها بهما الأنعام السائمۀ، کذلک یموت العلم بموت حاملیه اللهم بلی، لا تخلو الأرض من قائم لله بحجۀ. إما ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله وبیناته. وکم ذا؟ وأین أولئک؟ أولئک والله الأقلون عددا والأعظمون قدرا. یحفظ الله بهم حججه وبیناته حتی یودعوها نظراءهم ویزرعوها فی قلوب أشباههم هجم بهم العلم علی حقیقۀ البصیرۀ، وباشروا روح الیقین، واستلانوا ما استوعره المترفون، وأنسوا بما استوحش منه الجاهلون، وصحبوا الدنیا بأبدان أرواحها معلقۀ بالمحل الأعلی. أولئک خلفاء الله فی أرضه والدعاۀ إلی دینه. آه آه شوقا إلی رؤیتهم. انصرف إذا شئت».
2- (2)) . طه، 114: «فتعالی الله الملک الحق ولا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضی إلیک وحیه وقل رب زدنی علما».

حقیقت این است که وجود انسان هرگز از معرفت پر نمی شود و اگر عمری صدها برابر حضرت نوح، علیه السلام، هم داشته باشد و همه روزهای حیاتش را بیدار بماند و جز کسب معرفت به کار دیگری مشغول نباشد باز برای کسب معرفت آماده است. به عبارت دیگر، ظرفیتی که پروردگار عالم برای کسب معرفت به انسان عطا کرده نامحدود است و گستره آن قابل درک نیست.

محورهای کسب معرفت در قرآن

آیات قرآن مجید انسان را به کسب معرفت در سه محور فرا خوانده اند: معرفت به خدا، معرفت به وجود خویشتن، و معرفت به هستی. کمترین صفاتی که از وجود پروردگار عالم در اختیار انسان قرار داده شده شامل هزار صفت است که مجموع آن ها در دعای جوشن کبیر گرد آمده است. (1) فهم همین صفات هزارگانه دریایی از معارف الهی را پیش چشم می نهد که کسی به کنه آن نمی رسد.

مطلب دیگر این که پروردگار در حدود هفتصد آیه قرآن از حقایق موجود در عالم هستی سخن به میان آورده است که آدمی می تواند از طریق آن ها به هستی و عناصر آن معرفت پیدا کند.

سومین دعوت قرآن معرفت به وجود خویشتن است. (2) در این باره نیز کافی است بدانیم که تا چند سال پیش طبق آمار- در رابطه با انسان هفت میلیون مسئله در علم مطرح شده است که خود رشته معرفتی جداگانه است.

از دیگر دعوت های پروردگار در قرآن، معرفت به عالم ملکوت و ملکوتیان یعنی معرفت به اسرار پشت پرده عالم است. (3) حقیقت این است که اگر انسان بخواهد، می تواند حقایق ماوراء عالم را نیز بفهمد. البته، باید نگاه عقل خویش را در این راه به کار گیرد؛ یعنی همان نگاهی

ص:290


1- (1)) . دعای جوشن کبیر صد قسمت است و در هر قسمت ده صفت از صفات خداوند بیان شده است که جمعا هزار صفت می شود.
2- (2)) . فصلت، 53: «سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ» ؛ نیز ذاریات، 20-21: «وَ فِی الْأَرْضِ آیٰاتٌ لِلْمُوقِنِینَ * وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ ».
3- (3)) . فصلت، 53: «سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ» ؛ آل عمران، 190-191؛ نیز با اختلاف در بقره، 164: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ لَآیٰاتٍ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ * اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ».

که ابراهیم از دریچه آن به ملکوت آسمان ها و زمین می نگریست:

«وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ ». (1)

و این گونه فرمانروایی و مالکیّت و ربوبیّت خود را بر آسمان ها و زمین به ابراهیم نشان می دهیم تا از یقین کنندگان شود.

گستردگی وجود انسان برای کسب معرفت از توجه به گستردگی معارفی که او می تواند کسب کند به دست می آید، زیرا او می تواند عارف بالله، عارف به طبیعت، عارف به خود، و عارف به ماوراء آسمان ها و زمین شود و می تواند از فهم ارتباطات عناصر عالم رشته های بسیار عظیم علمی به وجود آورد که تاکنون نیز به وجود آورده است. مگر جز این است که این همه کتاب و رساله و اختراع و اکتشاف را در دنیا، از هزاران سال پیش تاکنون، جنس بشر به وجود آورده است؟

این همه در حالی است که آگاهی های ما از هستی و خودمان به قدر سر سوزنی است و در پس پرده های ضخیمی از جهل و نادانی و بدفهمی و خطا و اشتباه زندگی می کنیم، زیرا قرآن مجید تصریح می کند که در لحظه مرگ پرده های واقعیت کنار می رود و نگاه بشر به حقایق نگاهی دقیق می شود. قرآن می گوید:

«لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَکَشَفْنٰا عَنْکَ غِطٰاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ (2)». (3)

[به او می گویند:] تو از این روز بزرگ در بی خبری و غفلت بودی، پس ما پرده بی خبری را از دیده [بصیرت]ات کنار زدیم. در نتیجه، دیده ات امروز بسیار تیزبین است.

لحظه مرگ لحظه ای است که پروردگار عالم می خواهد حقایق را تا حدود زیادی در آن برای انسان روشن کند. در عالم برزخ، درک این حقایق در سطحی گسترده تر روی می دهد و در عالم قیامت پرده از همه حقایق برداشته می شود؛ یعنی کسی در قیامت جاهل نمی ماند، لیکن این علم تنها برای مومنان مفید است، زیرا برای غیرمومنان تنها مایه حسرت

ص:291


1- (1)) . انعام، 75.
2- (2)) . حدید یعنی تیز و دقیق. مفردات راغب، ص 110: «قال عز وجل: «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» ویقال لسان حدید نحو لسان صارم وماض وذلک إذا کان یؤثر تأثیر الحدید. قال تعالی: سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدٰادٍ» .
3- (3)) . ق، 19-22: «وَ جٰاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذٰلِکَ مٰا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ * وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ ذٰلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ * وَ جٰاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَهٰا سٰائِقٌ وَ شَهِیدٌ * لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَکَشَفْنٰا عَنْکَ غِطٰاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» .

بیشتر است (1) و در آن روز فهم حقایق دیگر به دادشان نمی رسد.

بدین ترتیب، معلوم می شود که در قیامت هیچ کس جاهل نیست و همه انسان ها از حقایق آگاه می شوند. از این میان، عالمان مومن اهل بهشت و عالمان غیرمومن اهل دوزخ اند.

خداوند بنا ندارد هیچ جاهلی را در جهنم جای دهد. اگر کسی در دنیا جاهل ماند، بدین معنا نیست که در قیامت هم جاهل می ماند و می تواند جهنم را با جهل خویش نجس کند. بر عکس، جاهلان دنیا عالم وارد قیامت و دوزخ می شوند. از این رو، در قرآن کریم سخنان دوزخیان را با پروردگار و با خود بسیار عالمانه می یابیم. (2) کسی که در دنیا جاهل بوده باید در قیامت دانا شود تا بیشتر عذاب بکشد و کسی که اهل بهشت بوده باید داناتر باشد تا بیشتر از آن لذت ببرد.

راستی، کسی که در دنیا قدر و منزلت خویش را نمی شناسد و به دست خویش بر خود ستم می کند و نعمت فهم و ادراک را معطل می گذارد و هیچ تلاشی برای بیرون کردن سر خویش از لاک حیوانیت نمی کند، چه کسی را می تواند بر محرومیت خویش از نعمت های اخروی ملامت کند؟ به قول حافظ:

شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟

دعوت به علم آموختن در قرآن

خداوند در آیه 12 از سوره مبارکه طلاق می فرماید:

«اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عِلْماً». (3)

خداست که هفت آسمان و نیز مثل آن ها هفت زمین را آفرید. همواره فرمان او در میان آنها نازل می شود تا بدانید که خدا بر هر کاری تواناست و این که یقیناً علم خدا به همه چیز احاطه دارد.

ص:292


1- (1)) . به عنوان نمونه سوره اعراف، آیات 44-51.
2- (2)) . ملک، 8-10: «تَکٰادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّمٰا أُلْقِیَ فِیهٰا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ * قٰالُوا بَلیٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنٰا وَ قُلْنٰا مٰا نَزَّلَ اللّٰهُ مِنْ شَیْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ کَبِیرٍ * وَ قٰالُوا لَوْ کُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا کُنّٰا فِی أَصْحٰابِ السَّعِیرِ» ؛ نیز مدثر، 38-47: «کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ * إِلاّٰ أَصْحٰابَ الْیَمِینِ * فِی جَنّٰاتٍ یَتَسٰاءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِینَ * مٰا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ * قٰالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ * وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ * وَ کُنّٰا نَخُوضُ مَعَ الْخٰائِضِینَ * وَ کُنّٰا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ * حَتّٰی أَتٰانَا الْیَقِینُ ».
3- (3)) . طلاق، 12.

«الله» وجود مقدسی است که مستجمع جمیع صفات کمال است و حضرت او کمترین نقصی در هیچ ناحیه ای ندارد، اما به تعبیر قرآن در این آیه، او کسی است که هفت آسمان و هفت زمین را آفریده است (1) و میان این هفت آسمان و هفت زمین فرمان او به طور دائم در جریان است.

نمونه ای از شگفتی و عظمت آسمان

شب های تاریک در آسمان دو خط موازی شیری رنگ به چشم می آید که دانشمندان بزرگ از قدیم نام آن را کهکشان راه شیری گذاشته اند. در این کهکشان حدود سیصد میلیون ستاره رصد شده است که منظومه شمسی در آن قرار گرفته و جزء بسیار کوچکی از آن است. نکته جالب توجه این است که دانشمندان نجوم در آسمان 30 میلیون کهکشان دیگر مانند را ه شیری کشف کرده اند که فاصله هر کهکشان با کهکشان دیگر دو میلیون سال نوری است و تازه همه این ها در آسمان اول قرار دارد. حال، این سبع سماوات چه مقدار کهکشان دارند و چه اندازه بزرگ اند را تنها خدا می داند که فرمانش در آن ها در جریان است.

انسان محصول و ثمره همه کائنات است

مجموعه بزرگ هستی با میلیاردها جریانی که در طی سالیان دور در آن روی داده سبب پیدایش زمین شده است. پس از آن، خاک بدل به نطفه شده و آن نطفه به انسان بدل گشته است. (2) بدین ترتیب، عجیب نیست اگر بگوییم انسان محصول همه عالم (3) و حاصل همه جریان های خلقت است. قرآن کریم خلقت انسان را در « أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ » (4) می داند؛ یعنی انسان گران ترین جنس عالم است، (5) اما بدبختانه او خود را به ارزان ترین قیمت ممکن به دشمن خدا می فروشد که قرآن مجید از این فروخته شدگان تعبیر به « حزب شیطان » می کند. (6)

ص:293


1- (1)) . هنوز، بعد از هزار و پانصد سال از نزول قرآن، معنای هفت آسمان و هفت زمین برای بشر معلوم نشده است. تفسیر المیزان، علامه طباطبائی، ج 19، ص 326: «قوله: ومن الأرض مثلهن ظاهره المثلیۀ فی العدد، وعلیه فالمعنی: وخلق من الأرض سبعا کما خلق من السماء سبعا فهل الأرضون السبع سبع کرات من نوع الأرض التی نحن علیها والتی نحن علیها إحداها؟ أو الأرض التی نحن علیها سبع طبقات محیطۀ بعضها ببعض والطبقۀ العلیا بسیطها الذی نحن علیه؟ أو المراد الأقالیم السبعۀ التی قسموا إلیها المعمور من سطح الکرۀ؟ وجوه ذهب إلی کل منها جمع وربما لاح بالرجوع إلی ما تقدم فی تفسیر سورۀ حم السجدۀ محتمل آخر غیرها. وربما قیل: إن المراد بقوله: ومن الأرض مثلهن أنه خلق من الأرض شیئا هو مثل السماوات السبع وهو الانسان المرکب من المادۀ الأرضیۀ والروح السماویۀ التی فیها نماذج سماویۀ ملکوتیۀ».
2- (2)) . مؤمنون، 12-14: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا الْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ ».
3- (3)) . رسائل الکرکی، محقق کرکی ج 3 ص 162: «یا انسان خلقت الأشیاء لأجلک وخلقتک لأجلی».
4- (4)) . تین، 4: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ».
5- (5)) . نهج البلاغۀ، حکمت 456: «ألا حر یدع هذه اللماظۀ لأهلها؟ إنه لیس لأنفسکم ثمن إلا الجنۀ فلا تبیعوها إلا بها»؛ نیز در کافی، ج 1، ص 10: «أحمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب، عن العلاء بن رزین، عن محمد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السلام قال: لما خلق الله العقل استنطقه ثم قال له: أقبل فأقبل ثم قال له: أدبر فأدبر ثم قال: وعزتی وجلالی ما خلقت خلقاً هو أحب إلی منک ولا أکملتک إلا فیمن أحب».
6- (6)) . مجادله، 14-19: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مٰا هُمْ مِنْکُمْ وَ لاٰ مِنْهُمْ وَ یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ * أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ * اِتَّخَذُوا أَیْمٰانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ فَلَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ * لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ * یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللّٰهُ جَمِیعاً فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَمٰا یَحْلِفُونَ لَکُمْ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلیٰ شَیْ ءٍ أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ الْکٰاذِبُونَ * اِسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطٰانُ فَأَنْسٰاهُمْ ذِکْرَ اللّٰهِ أُولٰئِکَ حِزْبُ الشَّیْطٰانِ أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطٰانِ هُمُ الْخٰاسِرُونَ ».

هدف از خلقت انسان

یکی از اهداف آفرینش انسان، بر اساس آیه شریفه پیش، دانستن و فهمیدن یا به تعبیر آیه « لتعملوا » است. لامی که بر سر فعل تعلموا آمده لام سبب و علت است؛ یعنی خداوند انسان را بعد از خلقت هفت آسمان و هفت زمین آفرید تا بداند که: « أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عِلْماً »؛ برای این که او ظرف معرفت باشد و خدا را با قدرت بی نهایت و با احاطه علمی اش بر تمام هستی بشناسد.

اگر ظرف وجود انسان از معرفت به خدا نور بگیرد، ارزش پیدا می کند، ولی اگر جاهل بماند، وزنش با حیوانات یکی است؛ (1) زیرا مطالبی که در قرآن آمده یا حقایقی که در کتب علمی موجود است حقایقی است که هیچ حیوانی از آن ها آگاه نیست.

آری، انسان بی خبر با حیوان بی خبر هم وزن و هم قیمت و هم ارزش است و حتی ارزشش از آن نیز کمتر است.

علم در چهار موضوع خلاصه شده است

در روایتی از امام صادق، علیه السلام، آمده است:

«وجدت علم الناس کله فی أربع : أولها أن تعرف ربک و الثانی أن تعرف ما صنع بک و الثالث أن تعرف ما أراد منک و الرابع أن تعرف ما یخرجک من دینک ». (2)

جمیع علم آدمی در چهار چیز خلاصه شده است:

- اول این که انسان باید به پروردگار خود معرفت پیدا کند و او را بشناسد؛ زیرا کسی که از معرفت خدا پر است امواج و جریانات مخالف زندگی او را نمی شکنند و غرق نمی کنند.

- دوم این که انسان باید خودش را بشناسد و بداند که او موجودی است که به آسمان و زمین پیوند خورده است.

ص:294


1- (1)) . اشاره است به: اعراف، 179: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاٰ یُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یَسْمَعُونَ بِهٰا أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولٰئِکَ هُمُ الْغٰافِلُونَ »؛ نیز فرقان، 43-44: «أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً * أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً».
2- (2)) . کافی، ج 1، ص 50؛ نیز با اختلاف خیلی اندک در محاسن، برقی، ج 1، ص 233؛ نیز الإرشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 203؛ نیز خصال، شیخ صدوق، ص 1-239؛ نیز الأمالی،شیخ طوسی، ص 581 (در بحار، ج 75، ص 328؛ نیز نزهۀ الناظر و تنبیه الخاطر، حلوانی، ص 121 همین روایت از موسی بن جعفر علیه السلام روایت شده است): «عن القاسم بن محمد عن المنقری عن سفیان بن عیینۀ قال سمعت أبا عبد الله علیه السلام یقول وجدت علم الناس کله فی أربع أولها أن تعرف ربک والثانی أن تعرف ما صنع بک والثالث أن تعرف ما أراد منک والرابع أن تعرف ما یخرجک من دینک».

- سوم این که انسان باید بداند خداوند برای چه او را خلق کرده است.

- وچهارم این که او باید خطرهای مربوط به دین خویش را بشناسد.

در حقیقت، با توجه به این روایت، علم آدمی در چهار موضوع خداشناسی، خودشناسی، مسئولیت شناسی، و خطرشناسی خلاصه شده است.

ص:295

ص:296

ص:297

ص:298

ص:299

ص:300

17- ابزار کسب معرفت در قرآن

اشاره

ص:301

ص:302

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

وجود مبارک حضرت حق برای آفرینش انسان در قرآن کریم چهار هدف حکیمانه را بیان می کند که هر کس این چهار هدف را درک کند، از آفرینش خویش احساس رضایت و افتخار می کند و در نتیجه، با تحقق بخشیدن به این اهداف، با نشاط و شوق مسیر زندگی را طی می کند و با آبرومندی و ارزش از دنیا به عالم آخرت سفر می کند. چنین کسی در آن دنیا با چهره ای نورانی بر حضرت حق وارد می شود و در قیامت، به فرموده قرآن کریم، در « عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ » (1) قرار می گیرد.

نخستین هدفی که در قرآن برای آفرینش انسان بیان شده کسب معرفت است که به فرموده ائمه طاهرین، علیهم السلام، در رأس همه ارزش ها قرار دارد. بی تردید، انسان بدین منظور خلق شده است که این گوهر تابناک در ظرف وجود او قرار گیرد و به اندازه توان و استعدادش همرنگ خدا شود و خداگونه گردد.

هم چنان که در مقال پیش بیان شد، در آیه 12 سوره طلاق آمده است:

ص:303


1- (1)) پی نوشت . حاقه، 19-21: «فَأَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَیَقُولُ هٰاؤُمُ اقْرَؤُا کِتٰابِیَهْ * إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاٰقٍ حِسٰابِیَهْ * فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ »؛ نیز قارعه، 7: «فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ * فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ ».

«اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عِلْماً». (1)

خداست که هفت آسمان و نیز مثل آن ها هفت زمین را آفرید. همواره فرمان او در میان آن ها نازل می شود تا بدانید که خدا بر هر کاری تواناست و این که یقیناً علم خدا به همه چیز احاطه دارد.

واژه «لتعلموا» در این آیه حاوی نکته بسیار مهمی است و آن این که انسان باید بداند که تنها خداست که بر همه چیز احاطه و علم دارد. درست است که انسان با کسب معرفت همرنگ حق می شود، ولی میان دانایی انسان و علم پروردگار فرق بسیار است که ریشه آن به بی نهایت بودن ذات حق و محدود بودن انسان باز می گردد. علم بی نهایت ذات بی نهایت می خواهد، در حالی که وجود انسان محدود است و حتی اگر میلیون ها سال زنده باشد و تحصیل علم کند، باز دانشش نسبت به علم پروردگار هیچ است. (2)

همین نکته که انسان متوجه باشد که محدود است و به تبع علم محدودی نیز دارد، سبب می شود که او دچار کبر و غرور نشود. در حقیقت، خود این دانایی سبب پاکسازی و طهارت است.

معرفت سبب فروتنی است

وقتی کسی این حقیقت را یافت که در احاطه ذات بی نهایت پروردگار قرار دارد که دارای علم بی نهایت است و علم او به نسبت علم الهی نقطه هم محسوب نمی شود، همیشه حالت خاکساری و فروتنی دارد. از این روست که حضرت سیدالشهداء، علیه السلام، در دعای عرفه عرضه می دارد:

«الهی انا الجاهل فی علمی فکیف لا أکون جهولا فی جهلی».

یعنی من در عالم بودن خود جاهلم. وای به حال این که جاهل باشم!

ص:304


1- (1)) . طلاق، 12.
2- (2)) . إسراء، 85: «... وَ مٰا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِیلاً».

ابزار به دست آوردن معرفت

حال که موضوع معرفت این اندازه اهمیت دارد این پرسش به ذهن می رسد که راه دست یافتن به معرفت چیست و ابزار رسیدن بدان کدام است؟ قرآن کریم در این باره آیات قابل توجهی دارد که سه آیه از آن در سوره مبارکه مائده و آیه دیگر در سوره مبارکه نحل است.

در سوره نحل، پروردگار عالم ابزار به دست آوردن معرفت را نشان می دهد؛ یعنی معلوم می سازد که ما برای این که ظرف وجود خویش را با معرفت نورانی کنیم به چه ابزاری نیاز داریم. آیه شریفه چنین است:

«وَ اللّٰهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ». (1)

و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی دانستید، و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا سپاس گزاری کنید.

گوش و چشم و قلب: ابزار کسب معرفت

به تصریح آیه شریفه، وقتی خداوند انسان را از رحم مادر وارد دنیا کرد، موجودی کاملاً نادان بود و هیچ نمی دانست: « لاٰ تَعْلَمُونَ شَیْئاً ». اما ابزاری را در او برای کسب معرفت و دانایی قرار داد: « جعل ».

انسان وقتی متوجه این نکته می شود که فاعل فعل «جعل» خداوند است، ارزش ابزارهایی را که خداوند به او داده بهتر درک می کند. ساخت این ابزارها کار هیچ آهنگر یا صنعتگری - چه از جنس انس، چه از جنس جن، و چه از ملائکه- نبوده است، زیرا خداوند در قرآن تصریح می کند که اگر همه عالمیان جمع شوند، نمی توانند حتی پشه ای بیافرینند. (2)

ص:305


1- (1)) . نحل، 78.
2- (2)) . حج، 73: «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبٰاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبٰابُ شَیْئاً لاٰ یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّٰالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ » .

اصولاً، خلقت پروردگار از نوع ابداع است؛ یعنی به وجود آوردن هستی از نیستی؛ در حالی که کار بشر ابداع نیست، بلکه با حساب منظمی آفریده های پروردگار را در کنار هم چیدن است. روزی که خداوند می خواست جهان را به وجود بیاورد نه مصالحی وجود داشت، نه طرح و نقشه ای تهیه شده و نه ابزاری خلق شده بود. فقط خدا بود و جز او هیچ نبود:

«کان الله و لم یکن معه شیء». (1)

آری، او این نظام شگفت انگیز را بدون این که مایه قبلی در اختیارش باشد یا ابزاری در دستش باشد و بدون نقشه و طرح قبلی و بدون این که به خودش حرکتی بدهد به وجود آورد. به قول امیرمومنان:

«أنشأ الخلق إنشاء و ابتدأه ابتداء بلا رویة أجالها و لا تجربة استفادها و لا حرکة أحدثها و لا همامة نفس اضطرب فیها». (2)

فهم این نکته برای کسانی که می خواهند اهل معرفت باشند بسیار مهم است. به راستی، کاری که خداوند در آفرینش خویش انجام داده و صنعت و هنری که در آن به کار برده چه اندازه ارزش دارد؟ این مسئله ای است که باید به دقت ارزیابی شود تا ارزش حقیقی خلقت برای انسان معلوم شود تا او قدر نعمت های الهی را بهتر بداند.

جعل لکم السمع والابصار والافئده

یکی از ابزارهای کسب معرفت گوش است، زیرا انسان علم را به وسیله گوش از عالمان می شنود و نادانی اش برطرف می گردد. دومین ابزار کسب علم و معرفت چشم است و سومین ابزار قلب است که منظور از آن نیروی درک و فهم است. حال، باید دید کسی که عمری در دنیا زندگی کرده و این سه نعمت پروردگار را معطل گذارده است و به جای گوش سپردن به علوم پر منفعت آن را وسیله شنیدن انواع لغویات و

ص:306


1- (1)) . ظاهرا این جمله بین عرفا معروف هست.فقط مرحوم حر عاملی در کتاب الفصول المهمۀ، ج 1، ص 154 از امام صادق روایت کرده است. ولی احادیثی هست که مضمون این جمله را در بر دارند: کافی، ج 1، ص 120؛ نیز التوحید، شیخ صدوق، ص 186: «علی بن محمد مرسلا عن أبی الحسن الرضا علیه السلام قال: قال: اعلم علمک الله الخیر أن الله تبارک وتعالی قدیم والقدم صفته التی دلت العاقل علی أنه لا شئ قبله ولا شئ معه فی دیمومیته، فقد بان لنا بإقرار العامۀ معجزۀ الصفۀ أنه لا شئ قبل الله ولا شئ مع الله فی بقائه»؛ نیز کافی، ج 1، ص 90: «علی بن محمد رفعه، عن زرارۀ قال: قلت لأبی جعفر علیه السلام: أکان الله ولا شئ قال: نعم کان ولا شئ قلت: فأین کان یکون؟ قال: وکان متکئا فاستوی جالسا وقال: أحلت یا زرارۀ وسألت عن المکان إذ لامکان».؛ نیز از دعاهای حضرت علی علیه السلام: «أنت الله لا اله الا أنت کنت أذل لم تکن سماء مبنیۀ ولا ارض مدحیۀ ولا شمس مضیئۀ ولا لیل مظلم ولا نهار مضئ ولا بحر لجی ولا جبل رأس ولا نجم ستار ولا قمر منیر ولا ریح تهب ولا سحاب یسکب ولا برق یلمع ولا رعد یسبح ولا روح تتنفس ولا طائر یطیر ولا نار تتوقد ولا ماء یطر کنت قبل کل شئ وکونت کل شئ وقدرت علی کل شئ وابتدعت کل شئ...».
2- (2)) . نهج البلاغه، خطبه 1.

سخنان بیهوده و حرام و علوم غیر سودمند (1) قرار داده و چشم وقلب خویش را جایگاه انواع جلوه های نامشروع و حرام کرده است، چه بر سر سعادت خویش آورده و چه اندازه از دایره رستگاری فاصله گرفته است. مگر نه این است که ابن سینا و زکریای رازی (2) و ... در روز تولدشان نادان محض بودند، ولی به قول امیرالمومنین مدتی گوش خود را وقف شنیدن دانش های مفید کردند ( وقفوا أسماعهم علی العلم النافع لهم ) (3) و چنین شخصیت های بزرگی شدند؟

به همین قیاس، باید گفت اگر نعمت گوش و چشم و قلب در راهی که خداوند برای آن مقرر کرده قرار نگیرند، صاحبان آن ها در قیامت پاسخی برای کوتاهی شان در کسب معرفت نخواهند داشت. برای همین است که وقتی کارگردانان دوزخ از دوزخیان می پرسند: چرا اهل دوزخ شدید؟ پاسخ می دهند: به سبب این که از گوش و عقلمان درست استفاده نکردیم:

«لَوْ کُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا کُنّٰا فِی أَصْحٰابِ السَّعِیرِ». (4)

اگر ما [دعوت سعادت بخش آنان را] شنیده بودیم، یا [در حقایقی که برای ما آوردند] تعقّل کرده بودیم، در میان [آتش] اهل آتش سوزان نبودیم.

مسئله تاسف آور این جاست که مردم بسیاری به دوزخ می روند، در حالی که خداوند چنین سرنوشتی را برای هیچ یک از بندگانش نخواسته و هیچ کس را برای رفتن به جهنم نیافریده است. مگر نخستین سخنان خداوند با آدم و حوا این نیست:

«وَ قُلْنٰا یٰا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمٰا ...». (5)

و گفتیم: ای آدم! تو و همسرت در این بهشت سکونت گیرید و از هر جای آن که خواستید فراوان و گوارا بخورید.

افسوس! که عمری گوش و چشم و عقل خویش را معطل کردیم و به اسارت هوای نفس دادیم و ندانستیم که چه نعمت عظیمی را بر باد

ص:307


1- (1)) . کافی، ج 1، ص 32؛ نیز عوالی اللئالی، احسائی، ج 4، ص 79؛ نیز منیۀ المرید، شهید ثانی، ص 113؛ نیز با اختلاف در الأمالی، شیخ صدوق، ص 340؛ نیز کنز العمال؛ متقی هندی، ج 10، ص 280: «محمد بن عیسی، عن عبید الله بن عبد الله الدهقان، عن درست الواسطی، عن إبراهیم بن عبد الحمید، عن أبی الحسن موسی علیه السلام قال: دخل رسول الله صلی الله علیه وآله المسجد فإذا جماعۀ قد أطافوا برجل فقال: ما هذا؟ فقیل: علامۀ فقال: وما العلامۀ؟ فقالوا له: أعلم الناس بأنساب العرب ووقائعها، وأیام الجاهلیۀ، والأشعار العربیۀ، قال: فقال النبی صلی الله علیه وآله: ذاک علم لا یضر من جهله، ولا ینفع من علمه، ثم قال النبی صلی الله علیه وآله: إنما العلم ثلاثۀ: آیۀ محکمۀ، أو فریضۀ عادلۀ، أو سنۀ قائمۀ، وما خلاهن فهو فضل».
2- (2)) . فهرست ابن الندیم، ابن ندیم بغدادی، ص 356-358: «أبو بکر محمد بن زکریا الرازی. من أهل الری، أوحد دهره وفرید عصره، قد جمع المعرفۀ بعلوم القدماء، وسیما الطب. وکان ینتقل فی البلدان، وبینه وبین منصور بن إسماعیل صداقۀ، وله الف کتاب المنصوری. قال لی محمد بن الحسن الوراق: قال لی رجل من أهل الری شیخ کبیر سألته عن الرازی فقال: کان شیخا کبیر الرأس مسفطه، وکان یجلس فی مجلسه ودونه التلامیذ، ودونهم تلامیذهم، ودونهم تلامیذ اخر. وکان یجئ الرجل فیصف ما یجد لأول من یلقاه، فان کان عندهم علم، والا تعداهم إلی غیرهم فان أصابوا، والا تکلم الرازی فی ذلک. وکان کریما متفضلا بارا بالناس، حسن الرأفۀ بالفقراء والأعلاء، حتی کان یجری علیهم الجرایات الواسعۀ، ویمرضهم. قال: ولم یکن یفارق المدارج والنسخ. ما دخلت علیه قط الا رأیته ینسخ، اما یسود أو یبیض. وکان فی بصره رطوبۀ لکثرۀ اکله للباقلی، وعمی فی آخر عمره. وکان یقول إنه قرأ الفلسفۀ علی البلخی. خبر فلسفۀ هذا هذا کان من أهل بلخ، یطوف البلاد ویجول الأرض، حسن المعرفۀ بالفلسفۀ والعلوم القدیمۀ. وقد یقال ان الرازی ادعی کتبه فی ذلک. ورأیت بخطه شیئا کثیرا فی علوم کثیرۀ، مسودات ودساتیر لم یخرج منها إلی الناس کتاب تام. وقیل إن بخراسان کتبه موجودۀ، وکان فی زمان الرازی. رجل یعرف بشهید بن الحسین ویکنی أبا الحسن، یجری مجری فلسفته فی العلم. ولکن لهذا الرجل کتب مصنفۀ، وبینه وبین الرازی مناظرات، ولکل واحد منهما نقوض علی صاحبه. ما صنفه الرازی من الکتب منقول من فهرسته کتاب البرهان، مقالتان. الأولۀ سبعۀ عشر فصلا. والثانیۀ اثنا عشر فصلا. کتاب الطب الروحانی، عشرون فصلا. کتاب ان للانسان خالقا حکیما، مقالۀ. کتاب سمع الکیان، مقالۀ. کتاب المدخل إلی المنطق وهو إیساغوجی. کتاب جمل معانی قاطیقوریاس. کتاب جمل معانی انالوطیقا الأولی إلی تمام القیاسات الحملیۀ. کتاب هیئۀ العالم. کتاب الرد علی من استقل بفصول الهندسۀ. کتاب اللذۀ، مقالۀ. کتاب فی السبب فی قتل ریح السموم أکثر الحیوان، مقالۀ. کتاب فیما جری بینه وبین سیس المنانی. کتاب فی الخریف والربیع. کتاب فی الفرق بین الرؤیا المنذرۀ وبین سائر ضروب الرؤیا. کتاب الشکوک علی جالینوس. کتاب کیفیات الابصار. کتاب الرد علی الناشئ فی نقضه الطب. کتاب فی أن صناعۀ الکیمیاء إلی الوجوب أقرب منها إلی الامتناع. قال محمد بن إسحاق: هذا من الاثنی عشر کتابا وقد ذکرنا جمیعها فی موضعه من الکتاب، وکذلک سائر کتبه فی الصناعۀ، فمن یرید معرفۀ ذلک فلینظر فی المقالۀ العاشرۀ انشاء الله تعالی. کتاب الباه، مقالۀ. کتاب المنصوری فی الطب، إلی منصور بن إسماعیل (بن نوح بن نصر من ملوک آل سامان) ویحتوی علی عشر مقالات. کتاب الحاوی ویسمی الجامع الحاصر لصناعۀ الطب، وینقسم هذا الکتاب إلی اثنی عشر قسما. القسم الأول منه، فی علاج المرضی والأمراض. القسم الثانی فی حفظ الصحۀ. القسم الثالث فی الرئۀ والجبر والجراحات. القسم الرابع فی قوی الأدویۀ والأغذیۀ وجمیع ما یحتاج إلیه من المواد فی الطب. القسم الخامس فی الأدویۀ المرکبۀ. القسم السادس فی صنعۀ الطب. القسم السابع فی صیدنۀ الطب، الأدویۀ وألوانها وطعومها وروائحها. القسم الثامن فی الأبدان. القسم التاسع فی الأوزان والمکاییل. القسم العاشر فی التشریح ومنافع الأعضاء القسم الحادی عشر فی الأسباب الطبیعیۀ من صناعۀ الطب. القسم الثانی عشر فی المدخل إلی صناعۀ الطب، مقالتان فی الأولۀ الأسماء الطبیۀ. وفی الثانیۀ أوائل الطب. کتاب فی استدراک ما بقی من کتب جالینوس مما لم یذکره حنین ولا جالینوس فی فهرسته، مقالۀ. کتاب فی أن الطین المنتقل به فیه منافع، مقالۀ. کتاب فی أن الحمیۀ المفرطۀ. تضر بالأبدان، مقالۀ. کتاب فی الأسباب الممیلۀ لقلوب الناس عن أفاضل الأطباء إلی أخسائهم. کتاب ما یقدم من الفواکه والأغذیۀ وما یؤخر. کتاب علی أحمد بن الطیب فیما رد به علی جالینوس فی أمر الطعم المر. کتاب الرد علی المسمعی المتکلم فی رده علی أصحاب الهیولی. کتاب الرد علی جریر الطبیب فیما خالف فیه من أمر التوث الشامی بعقب البطیخ. کتاب فی نقض کتاب أنابوا إلی فرفوریوس فی شرح مذاهب أرسطالیس فی العلم الإلهی. کتاب فی الخلاء والملاء وهما الزمان والمکان. کتاب الصغیر فی العلم الإلهی. کتاب الهیولی المطلقۀ والجزویۀ. کتاب إلی أبی القاسم البلخی فی الزیادۀ علی جوابه وعلی جواب هذا الجواب. کتاب الرد علی أبی القاسم البلخی فی نقضه المقالۀ الثانیۀ فی العلم الإلهی. کتاب الجدری والحصبۀ. کتاب الحصی فی الکلی والمثانۀ. کتاب إلی من لا یحضره طبیب. کتاب الأدویۀ الموجودۀ بکل مکان. کتاب الطب الملوکی....».
3- (3)) . نهج البلاغه، خطبه 193.
4- (4)) . ملک، 8-10: «تکاد تمیز من الغیظ کلما ألقی فیها فوج سألهم خزنتها ألم یأتکم نذیر * قالوا بلی قد جاءنا نذیر فکذبنا وقلنا ما نزل الله من شیء إن أنتم إلا فی ضلال کبیر * وقالوا لو کنا نسمع أو نعقل ما کنا فی أصحاب السعیر».
5- (5)) . بقره، 35؛ نیز با اختلاف در اعراف، 19: «وَ قُلْنٰا یٰا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونٰا مِنَ الظّٰالِمِینَ ».

داده ایم؛ حال آن که هشیاران با استفاده از همین نعمت ها خود را به مقام قرب رساندند و رضایت و جنت پروردگار را به دست آوردند!

سه آیه از سوره مبارکه مائده

اشاره

این سه آیه درباره کسانی است که نعمت گوش را به درستی به کار گرفتند و با شناخت ارزش آن، این نعمت را در جای خویش هزینه کردند. آیه نخست این است:

«وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَریٰ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاکْتُبْنٰا مَعَ الشّٰاهِدِینَ ». (1)

و چون آنچه را که بر پیامبر اسلام نازل شده بشنوند، دیدگانشان را می بینی به سبب آنچه از حق شناخته اند، لبریز از اشک می شود، می گویند: پروردگارا! ایمان آوردیم، پس ما را در زمره گواهان [به حقّانیّت پیامبر و قرآن] بنویس.

قرآن می فرماید کسانی که به قرآن نازل شده بر پیامبر گوش می دهند، چشمانشان بعد از شنیدن قرآن لبریز از اشک می شود: «تَریٰ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ » . چرا و به چه دلیل ایشان تحت تاثیر قرآن قرار می گیرند؟ زیرا بعد از شنیدن قرآن اهل معرفت می شوند و حق را می فهمند و حق شناس می شوند: «مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ ». برای همین است که بعد از شنیدن و معرفت پیدا کردن می گویند خدایا، برنامه های تو را باور کردیم و به تو ایمان آوردیم: «یَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا». پس، ما را در زمره کسانی محسوب کن که در دنیا و آخرت با همه وجود به وحدانیت تو و به آیات تو گواهی می دهند: « فَاکْتُبْنٰا مَعَ الشّٰاهِدِینَ ».

فرشتگان نیز شاهدند

همان گونه که قرآن بیان می دارد گروهی از این گواهی دهندگان فرشتگان هستند:

ص:308


1- (1)) . مائده، 83.

«شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ». (1)

خدا در حالی که برپا دارنده عدل است [با منطق وحی، با نظام مُتقن آفرینش و با زبان همه موجودات] گواهی می دهد که هیچ معبودی جز او نیست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش نیز گواهی می دهند که هیچ معبودی جز او نیست؛ معبودی که توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

در حقیقت، این عده با شنیدن و یافتن معرفت، از نظر ارزش، همپایه فرشتگان الهی می شوند. یعنی موجودی زمینی با هزینه کردن درست گوش خویش و کسب معرفت هم شأن آسمانیان می شود و با بال معرفت با ملائک همراه می شود.

آیه دوم:

«وَ مٰا لَنٰا لاٰ نُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنٰا رَبُّنٰا مَعَ الْقَوْمِ الصّٰالِحِینَ ». (2)

و با چه عذر و بهانه ای به خدا و آنچه از حق برای ما آمده ایمان نیاوریم و حال آن که امید داریم که پروردگارمان ما را در زمره شایستگان درآورد؟

این گروه از معرفت پیشگان به بی خبران و ایرادکنندگان می گویند: چرا به خدا دل نبندیم و قرآن مجید را باور نکنیم؟ برای چه به پروردگار امید نداشته باشیم تا ما را جزو صالحان عالم قرار دهد؟ به چه دلیل دنبال خدا نرویم و به جای خدا دنبال چه کسی برویم؟ اگر خدا را کنار بگذاریم، چه کس را در زندگی جایگزین او کنیم؟ « وَ مٰا لَنٰا لاٰ نُؤْمِنُ بِاللّٰهِ ». برای چه ما دل به کسی که کلیدهای آفرینش در دست اوست ندهیم و قرآن مجید را باور نکنیم؟ « وَ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ الْحَقِّ ». چرا به پروردگار امید نبندیم و به وعده او دلخوش نباشیم تا ما را در زمره صالحین قرار دهد؟ « أَنْ یُدْخِلَنٰا رَبُّنٰا مَعَ الْقَوْمِ الصّٰالِحِینَ ».

ص:309


1- (1)) . آل عمران، 18.
2- (2)) . مائده، 84.

آیه سوم:

«فَأَثٰابَهُمُ اللّٰهُ بِمٰا قٰالُوا جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ الْمُحْسِنِینَ ». (1)

پس خدا به پاس این سخنان [و عقاید صادقانه] به آنان بهشت هایی پاداش داد که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آن جاودانه اند؛ و این است پاداش نیکوکاران.

پروردگار پاداش این گوش دادن و معرفت پیدا کردن و دل سپردن به حق را در آیه سوم بیان می کند که همانا ورود به بهشت است. بر اساس آیات قرآن، خداوند هشت بهشت برای بندگان خویش آفریده است که عرض آن ها به اندازه تمام آسمان هاست. نکته جالب توجه این آیه این است که صاحبان معرفت صاحبان هر هشت بهشت اند (جنات)، نه فقط یک بهشت (جنت). در حقیقت، خداوند در این آیه می فرماید همه بهشت ها را در اختیار ایشان می گذارم نه فقط یک بهشت را، زیرا جنات جمع است و دلالت بر هر هشت بهشت می کند.

این ارزش گوش و حاصل تجارت گوش است، زیرا خداوند می فرماید: « وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ الْمُحْسِنِینَ »؛ یعنی این پاداش نیکوکاران است. نیکی این انسان ها چه بوده جز این که گوش خود را در راه درست هزینه کردند؟

وقتی انسان به این آیات قرآن توجه می کند و اهمیت گوش را در کسب معرفت درک می کند، تازه به این نکته پی می برد که چرا امام زین العابدین، علیه السلام، زمانی که از کربلا بازگشت به خود سستی راه نداد و داغ 72 شهید کربلا را مستمسکی برای دوری و بی علاقگی به مردم قرار نداد، بلکه در عرض 40 سال که بعد از حادثه کربلا زیست برای گوش مردم و باقی گذاردن معارف الهیه برای جویندگانش به ادعیه روی

ص:310


1- (1)) . مائده، 85

آورد و سفره ای مملو از معنویت برای دل ها و گوش های مردم گسترد. حاصل این حرکت امام ادعیه صحیفه سجادیه است که شامل 54 دعاست و ناب ترین گوهرهای معرفت را در خود جای داده است. این دعاها سفره ای است که امام زین العابدین، علیه السلام، برای تغذیه گوش ها و دل های مومنان پهن کرده است.

ص:311

ص:312

ص:313

ص:314

ص:315

ص:316

18- وظایف و مسئولیت های گوش آدمی

اشاره

ص:317

ص:318

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

در گفتار پیش گذشت که گوش و چشم و قلب ابزارهای کسب معرفت اند. قرآن کریم در رابطه با این سه نعمت انسان را مسئول دانسته است. بدین معنا که در قیامت از انسان درباره نحوه استفاده از این سه عضو سوال می شود. البته، ناگفته نباید گذاشت که سوال پروردگار در قیامت برای معلوم کردن مجهول برای خودش نیست، (1) بلکه نوعی توبیخ و اعتراض نسبت به نحوه استفاده از نعمتی است که در اختیار انسان گذارده شده است.

قرآن مجید به صراحت بیان می دارد که هیچ کس در برابر اعتراضات پروردگار جواب قابل قبولی ندارد (2) و اگر با همه وجود در برابر پروردگار در مقام عذرخواهی نیز بربیاید، عذر او پذیرفته نخواهد شد. کسی که نعمت های خدا را در راه ناصحیح هزینه کرده، نه پاسخ مقبولی برای کار خویش دارد و نه عذرخواهی او مفید فایده ای است. در نتیجه، برای او راه نجات بسته است و این پایان کار بدکاران است.

ص:319


1- (1)) پی نوشت . زیرا پرونده همه موجودات پیش پروردگار حاضر است و او جهل به چیزی ندارد. شاهد مطلب این دو آیه از قرآن است. «لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عِلْماً» . و «وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا». الخصال، شیخ صدوق، ص 305، مفضل از امام صادق علیه السلام: «الابتلاء علی ضربین أحدهما یستحیل علی الله تعالی ذکره، والآخر جائز، فأما ما یستحیل فهو أن یختبره لیعلم ما تکشف الأیام عنه، وهذا ما لا یصح له لأنه عز وجل علام الغیوب، والضرب الآخر من الابتلاء أن یبتلیه حتی یصبر فیما یبتلیه به فیکون ما یعطیه من العطاء علی سبیل الاستحقاق، ولینظر إلیه الناظر فیقتدی به، فیعلم من حکمۀ الله عز وجل أنه لم یکل أسباب الإمامۀ إلا إلی الکافی المستقل، الذی کشفت الأیام عنه بخبره».
2- (2)) .انعام، 149: «قُلْ فَلِلّٰهِ الْحُجَّةُ الْبٰالِغَةُ فَلَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ »؛ نیز در نیز الأمالی، شیخ مفید ص 227-228؛ نیز الأمالی، شیخ طوسی، ص 9-10: «محمد بن عبد الله ابن جعفر الحمیری عن أبیه، عن هارون بن مسلم، عن مسعدۀ بن زیاد قال: سمعت جعفر بن محمد علیهما السلام وقد سئل عن قوله تعالی: فلله الحجۀ البالغۀ فقال: إن الله تعالی یقول للعبد یوم القیامۀ: عبدی أکنت عالما؟ فإن قال: نعم، قال له: أفلا عملت بما علمت؟ وإن قال: کنت جاهلا، قال له: أفلا تعلمت حتی تعمل؟ فیخصمه، وذلک الحجۀ البالغۀ».

در مقابل، کسی که با پرونده صحیح وارد قیامت می شود، راه هر گونه اعتراض را بر خویش بسته است. در نتیجه، دادگاهی در انتظار او نیست و اعتراضی نیز به او نمی شود:

«کَلاّٰ إِنَّ کِتٰابَ الْأَبْرٰارِ لَفِی عِلِّیِّینَ * وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا عِلِّیُّونَ * کِتٰابٌ مَرْقُومٌ * یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ». (1)

این چنین نیست [که این سبک مغزان درباره نیکان می پندارند] بلکه پرونده نیکان در علیّین است. تو چه می دانی علیّین چیست؟ قضا و سرنوشتی حتمی [برای نیکان] است. مقربان آن را مشاهده می کنند.

این آیه شریفه در بردارنده این بشارت است که پرونده نیکان عالم در اوج رفعت و علوّ و عظمت است و اعتراضی بر آنان وارد نیست. از این رو، باید بر اساس آیات قرآن کریم، مسائل مربوط به قیامت را از هم تفکیک کرد تا این خطا در ذهن ایجاد نشود که در قیامت خداوند همه انسان ها را در دادگاه حاضر می سازد یا به همه اعتراض می کند. زیرا ممکن نیست خداوند درباره پرونده نیکان چنین بفرماید و سپس به آنان اعتراض کند.

برای مثال، فرض کنید کسی در دنیا نه به دیگران بدهکار است و نه در حق کسی ظلم کرده، نه به کسی ستمی روا داشته است، و همه مردم محل نیز او را به نیکی و خوبی می شناسند و به او اعتماد دارند. آیا رواست برای چنین کسی کلانتری یا دادگاه احضاریه بفرستد؟ آیا برای بدهکار و ظالم نبودن یا جرم و جنایت و خیانتی مرتکب نشدن می توان کسی را بازخواست کرد؟

برای همین، وقتی از وجود مبارک رسول خدا درباره میزان توقف انسانی که به حقیقت مومن بوده و به قدر توانایی و ظرفیت دِینش را به پروردگار ادا کرده و برای مردم سودمند بوده سوال می کنند، حضرت می فرماید: ورود مومن به صحرای قیامت و داخل شدنش در بهشت

ص:320


1- (1)) . مطففین، 18-21.

کمتر از زمان آمدن رعد و برق و خاموش شدن آن طول می کشد. (1)

به واقع، خداوند در قیامت به اولیاء خود چه بگوید؟ بپرسد: چرا در راه من کوشش کردید و زحمت کشیدید؟ چرا در مجالس علم نشستید و در پی کسب معرفت بودید؟ چرا حق زن و فرزند را رعایت کردید؟ به اولیاء خدا و عباد صالح پروردگار اعتراض وارد نیست، زیرا اعتراض متعلق به کمبودهایی است که مردم در بعد ایمان و عمل خود دارند. برای مثال، از خطاکاران می پرسند: چرا گوش خود را در راه مناسب به کار نگرفتی و به اندازه کافی از حقایق آگاه نشدی تا خطا نکنی و به اشتباه نیفتی؟ این گونه چراها بی جواب است. قرآن مجید می فرماید که بی جواب ها به جای پاسخ شروع به عذرخواهی می کنند، ولی عذرشان پذیرفته نمی شود. (2)پس، از یک طرف اعتراض الهی بی جواب است و از طرف دیگر، عذرخواهی مقبول نیست. دوزخ جزای طبیعی چنین انسان هایی است و اگر خود این انسان ها به جای خدا بودند همین رفتار را می کردند. به راستی، اگر ما به جای خدا بودیم و این همه برای بنده خود هزینه کرده بودیم و او همه را در زباله دانی گناه ریخته بود، او را به بهشت می بردیم یا در دوزخش می انداختیم؟ اگر کسی سرمایه عمر ما را غارت کند، به او آفرین می گوییم و از زحماتش تشکر می کنیم یا این که به او اعتراض می کنیم و چون دلیل موجهی برای انجام کار خود ندارد عذرخواهی اش را نیز مصداق عذر بدتر از گناه قلمداد می کنیم و آن را نمی پذیریم؟

در قرآن کریم می خوانیم:

«وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمٰا کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَظْلِمُونَ ». (3)

و کسانی که اعمال وزن شده آنان سبک و بی ارزش باشد، به سبب اینکه

ص:321


1- (1)) . ثواب الأعمال، شیخ صدوق، ص 291؛ نیز با اختلاف در مجمع الزوائد، هیثمی، ج 2، ص 39؛ نیز میزان الاعتدال، ذهبی، ج 4، ص 488 از رسول اکرم صلی الله علیه وآله: «من حافظ علی الجماعۀ حیث ما کان مر علی الصراط کالبرق اللامع فی أول زمرۀ مع السابقین»؛ نیز الأمالی، شیخ صدوق، ص 629؛ نیز روضۀ الواعظین، فتال نیشابوری، ص 398 از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: «من صام من رجب عشرۀ أیام جعل الله عز وجل له جناحین أخضرین منظومین بالدر والیاقوت یطیر بهما علی الصراط کالبرق الخاطف إلی الجنان»؛ نیز ثواب الأعمال، شیخ صدوق، ص 289 از رسول اکرم صلی الله علیه وآله: «من أقرض أخاه المسلم کان له بکل درهم أقرضه وزن جبل أحد وجبال رضوی وطور سیناء حسنات فان رفق به فی طلبه یعبر به علی الصراط کالبرق الخاطف اللامع بغیر حساب ولا عذاب»؛ نیز فضائل الشیعۀ، شیخ صدوق، ص 4 از رسول اکرم صلی الله علیه وآله: «الا ومن أحب علیا وضع علی رأسه تاج الملک والبس حلۀ الکرامۀ الا ومن أحب علیا جاز علی الصراط کالبرق الخاطف»؛ نیز ثواب الاعمال، شیخ صدوق، ص 289: «عن النبی صلی الله علیه وآله من قام علی مریض یوما ولیلۀ بعثه الله تعالی مع إبراهیم الخلیل علی نبینا وعلیه السلام وجاز علی الصراط کالبرق اللامع»؛ نیز من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج 4، ص 16: «ومن مرض یوما ولیلۀ فلم یشک إلی عواده بعثه الله عز وجل یوم القیامۀ مع خلیله إبراهیم علیه السلام حتی یجوز الصراط کالبرق اللامع».
2- (2)) . توبه، 65 در مورد منافقین: «لاٰ تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طٰائِفَةٍ مِنْکُمْ نُعَذِّبْ طٰائِفَةً بِأَنَّهُمْ کٰانُوا مُجْرِمِینَ » ؛ نیز توبه، 94: «یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذٰا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُلْ لاٰ تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّٰهُ مِنْ أَخْبٰارِکُمْ وَ سَیَرَی اللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ »؛ نیز توبه، 96: «یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَرْضیٰ عَنِ الْقَوْمِ الْفٰاسِقِینَ » ؛ نیز تحریم، 7: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ » .
3- (3)) . اعراف، 9؛ نیز با اختلاف در مؤمنون، 103؛ و در سوره کهف، 103-104: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمٰالاً * اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»؛ نیز زمر، 15: «فَاعْبُدُوا مٰا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخٰاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ أَلاٰ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِینُ ».

همواره به آیات ما ستم می ورزیدند، به خود زیان زده [و سرمایه وجودشان راتباه کرده]اند.

عبارت «خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ » بدین معناست که آنان همه سرمایه های وجودی خود را که پروردگار به آن ها عنایت کرده بود به باد دادند. آیا از چنین انسان هایی باید تشکر کرد و به آنان پاداش داد؟ کسی که می توانسته سلمان باشد، اما به اختیار خود شمر شده را چه کسی محترم می شمارد تا خداوند او را محترم بشمارد؟

بر اساس تعالیم قرآن، خداوند نه سلمان را سلمان آفریده و نه شمر را شمر خلق کرده است. برای همین، وقتی قرآن درباره خلقت نیکوکاران و بدکاران سخن می گوید می فرماید:

«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ ». (1)

پس [با توجه به بی پایه بودن شرک] حق گرایانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوی این دین [توحیدی] روی آور، [پای بند و استوار بر] سرشت خدا که مردم را بر آن سرشته است باش برای آفرینش خدا هیچ گونه تغییر و تبدیلی نیست؛ این است دین درست و استوار.

هر انسانی همه مایه های رسیدن به کمال واقعی را چه در دنیا و چه در آخرت داراست. کسی که این مایه را در راه درست هزینه کند سلمان می شود و کسی که آن را در راه باطل هزینه کند شمر می شود. پس، طبیعی است که در قیامت به شمر اعتراض کنند که گوش و چشم خویش را کجا بردی و دست خود را در چه کاری حرکت دادی؟ آیا خداوند دست را به شمر داده بود تا سر عزیزترین انسان های عالم را از تن جدا کند؟ این دست را حر هم داشت، ولی او آن را در دفاع از ابی عبدالله، علیه السلام، هزینه کرد. برای همین، هزار و اندی سال است که شیعیان اشک می ریزند و خطاب به حر بن یزید می گویند:

ص:322


1- (1)) . روم، 30: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ ».

«السلام علیکم یا أولیاء الله وأحبائه». (1)

و در مقابل، درباره شمر و هم مسلکان او می گویند:

«ولعن الله شمرا... اللهم العن أبا سفیان ومعاویۀ ویزید بن معاویۀ». (2)

زیرا آنان سرمایه های الهی خویش را در جای خود هزینه نکردند و آن را به انحراف کشیدند. آهن را در این باره نمونه می آوریم تا موضوع روشن تر شود. سنگ آهن را مهندسان معدن کشف کرده و کارگران آن ر ااستخراج می کنند. عده ای دیگر سنگ را در کوره های بزرگ حرارت می دهند تا آهن آن را از مواد دیگر جدا کنند. سپس، آهنگر از این آهن شمشیر می سازد. یکی از این شمشیرها در دست علی ابن ابی طالب، علیه السلام، قرار می گیرد و در جنگ خندق علیه کفر به کار می رود تا جایی که پیامبر اسلام می فرماید:

«ضربۀ علی یوم الخندق أفضل من عبادۀ الثقلین». (3)

و دیگری در دست ابن ملجم قرار می گیرد تا در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان فرق امیرمومنان را بشکافد و ایشان را به شهادت برساند.

خداوند دست را برای کشتن مردم مظلوم به کسی نداده است؛ دست را برای لمس بدن نامحرم و در آغوش کشیدن او به انسان نداده است؛ خداوند دست را برای جابه جا کردن پرونده مردم عنایت نکرده تا به وسیله آن ظالم را مظلوم و مظلوم را ظالم نشان دهد. به همین ترتیب، چشم و گوش و قلب را برای هزینه کردن در راه باطل به انسان نداده است. پس، حق است اگر به نحوه مصرف آن اعتراض کند که چرا آن ها را در باطل هزینه کردید؟ از این روست که انسان در برابر گوش و چشم و قلب خویش مسئول است:

«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً». (4)

گوش و چشم و دل [که ابزار علم و شناخت واقعی اند] موردِ بازخواستند.

ص:323


1- (1)) . زیارت نامه امام حسین علیه السلام.
2- (2)) . زیارت عاشورا.
3- (3)) . شرح اصول کافی، مولا محمد صالح مازندرانی، ج 12، ص 413؛ نیز الفصول المهمۀ فی معرفۀ الأئمۀ، ابن صباغ، ج 2، ص 1169؛ نیز با اختلاف در ینابیع المودۀ، قندوزی، ج 1، ص 412.
4- (4)) . اسراء، 36: «وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً».

وظایف و مسئولیت های گوش

گوش انسان دو وظیفه دارد: اول شنیدن است و دوم نشنیدن. یکی از مسئولیت های بسیار مهم گوش این است که معرفت و علم و مواد شناخت خدا و قیامت و حلال و حرام و مسائل اخلاقی را بشنود، اما وظیفه گوش تنها شنیدن نیست، بلکه یکی از وظایف مهمش نشنیدن سخنانی است که عاری از مسائل فوق و ضد آن هاست.

چرا قرآن مجید بر این موضوع تاکید دارد که اگر فرد عادلی درباره موضوعی سخن گفت سخن او را بپذیرید، ولی رای و نظر و سخن فاسق را دور بریزید مگر این که صحت آن بر شما ثابت شود؟ (1)آری، انسان حق ندارد گوش خود را هزینه هر زبان نجسی خواه در داخل خانه یا بیرون از آن- کند. گوش سطل زباله نیست که هر زباله ای را بتوان در آن ریخت. از این رو، در شنیدن باید دقت فراوان کرد.

یکی از سرزنش های سخت قرآن در سوره مائده ناظر به عملکرد گوش است، آن جا که می فرماید:

«سَمّٰاعُونَ لِلْکَذِبِ ». (2)

آنان فوق العاده شِنوای دروغ اند.

متاسفانه، بسیاری از مردم قبول کنندگان دروغ اند! یعنی هر دروغی را راست می پندارند و بر اساس آن تصمیم می گیرند و این در حالی است که تعداد راستگویان نسبت به دروغگویان بسیار کم است. انسان های عادل دروغ نمی گویند و فاسقان تا بتوانند دروغ می بافند. راستی، از هر هزار نفر چند نفر عادل هستند؟

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

گفتند یافت می نشود جسته ایم ما

گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست. (3)

ص:324


1- (1)) . حجرات، 6: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ ».
2- (2)) . مائده،41 و 42.
3- (3)) . از مولوی است.

دروغی که سبب ترک جماعت شد

در یکی از شب های ماه مبارک رمضان، جوانی نزد من آمد و گفت: می خواهم پدر همسرم را با خود به این مجلس بیاورم، ولی راهش دور است و نمی شود. از طرفی، او که همواره اهل مسجد و نماز جماعت بوده مدتی است مسجد را ترک کرده و وقتی به او می گویم: چرا به مسجد نمی روی؟ می گوید: دیگر نمی شود به این پیش نماز اقتدا کرد.

در این مدت، هر چه دلیلش را پرسیدم چیزی نگفت تا این که دیشب گفت: مردم می گویند پسر امام جماعت معاون یکی از وزرا شده و هنوز مرکّب حکمش خشک نشده، شش میلیون تومان از بیت المال برداشته و و یک میلیون آن را هم به پدرش داده است. برای همین، پشت سر این روحانی دیگر نمی شود نماز خواند.

او ادامه داد: من به پدرزنم چیزی نگفتم، ولی به منزل آن پیش نماز رفتم و گفتم: می خواهم ده دقیقه با شما صحبت کنم. بعد، برای ایشان آنچه را شنیده بودم نقل کردم که مردم می گویند فرزند شما در روز روشن از بیت المال دزدیده و به شما هم مبلغی از آن را داده است. (1)

پیش نماز لبخندی زد و گفت: مساله مهمی نیست، نگران نباشید! بعد، مرا به چای و میوه دعوت کرد و مقداری شیرینی نیز به همراه سه شناسنامه از داخل منزل با خود آورد. سپس گفت: خداوند به من سه فرزند داده: دو دختر و یک پسر، که شناسنامه آن ها را برایتان آورده ام. شما این شناسنامه ها را نگاه کنید تا من به پسرم بگویم بیاید و خودش درباره این شش میلیون توضیح دهد.

سپس، بیرون رفت و با کودکی در آغوش بازگشت که هنوز زبان باز نکرده بود و گفت: من همین یک پسر را دارم که این شناسنامه اش است. حال، شما از خودش بپرسید این پول را برای چه منظوری دزدیده است؟

ص:325


1- (1)) . دزدی های قدیم در شب روی می داد، یعنی وقتی که همه خواب بودند. در روزگار ما، دزدی ها در روز روشن واقع می شود و کلان هم هست: دین را می دزدند، شرف را می دزدند، حجاب را می دزدند، بیت المال را می دزدند، حق را می دزدند، ناموس را می دزدند و همه در روز روشن واقع می شود. قدیم ها این طور نبود و ناموس کسی را نمی دزدیدند. در تهران در هر محلی یک مشت لات گردن کلفت زندگی می کردند که افراد محل گاهی که می خواستند به سفر بروند به این لات ها می گفتند در مدتی که ما نیستیم، مواظب زن و بچه ما باشید! آن ها هم می گفتند: خیالتان راحت باشد چون اگر کسی چپ به ناموستان نگاه کند چشمانش را در می آوریم! لات های آن زمان با همه بدی هاشان دزد ناموس و شرف و دین مردم نبودند، اما امروزه جناب جنتلمن در دانشگاه و دبیرستان و خیابان با نامه یا تلفن به زور یا به اختیار ناموس مردم را می دزدد و شرف و دین و عقل مردم را غارت می کند. معلوم نیست بچه های ما در آینده می خواهند چه بکنند؟ چون روز به روز تعداد این گرگ ها دارد زیاد می شود... . (بخشی از سخنرانی استاد)

این دست تصمیمات و سوء ظن ها بر اثر گوش سپردن به لغویات و سخنان بیهوده به وجود می آیند، در حالی که خداوند وظیفه انسان را در این باره معین کرده و فرموده است:

«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ». (1)

مومنین کسانی هستند که از شنیدن سخنان لغو پرهیز می کنند.

نعمت گوش به قدری مهم است که در قرآن مجید نزدیک به 100 آیه درباره آن وارد شده است. در ابتدای آیاتی که اعضاء و جوارح انسان را شرح می دهند، سخن از گوش به میان آمده و بعد از گوش، نوبت به چشم و قلب رسیده است. به عبارت دیگر، آن اندازه که قرآن بر موضوع گوش تاکید کرده، درباره هیچ عضو دیگری تاکید نکرده است. از این روست که وقتی خداوند اهل ایمان را وصف می کند، در آخرین آیه سوره بقره می فرماید:

«قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا». (2)

شنیدیم و اطاعت کردیم.

حضرت ابراهیم، علیه السلام، از آن جهت بدان مقامات والا رسید که به فرمان پروردگار گوش سپرده و از آن اطاعت کرده بود. قرآن در این باره می فرماید:

«إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قٰالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعٰالَمِینَ ». (3)

[و یاد کنید] هنگامی که پروردگارش به او فرمود: تسلیم باش. گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.

شکرگزاران اندک اند

متاسفانه، آدمی در طول تاریخ حیات خویش کمتر راه صلاح و صواب را پیموده و به رستگاری چشم دوخته است. او در اغلب دوران حیات به طغیان و عصیان و نافرمانی گذرانده و نعمت های الهی را در راه باطل

ص:326


1- (1)) . مؤمنون، 3؛ در سوره فرقان، 72 هم در مورد عباد الرحمان آمده: «وَ الَّذِینَ لاٰ یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرٰاماً».
2- (2)) . بقره، 285: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا غُفْرٰانَکَ رَبَّنٰا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ» .
3- (3)) . بقره، 131.

صرف کرده و از توانایی خویش برای یافتن مینوی سعادت کمتر بهره جسته است. قرآن کریم با لحن گلایه آمیزی درباره نعمت گوش و چشم و قلب می فرماید:

«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ ». (1)

و اوست که برای شما گوش و دیده و دل پدید آورد، ولی اندکی سپاس گزاری می کنید.

خداوند گوش و چشم و قلب را خلق کرد (2) و آن ها را ابزار تحصیل معرفت و دانایی قرار داد تا بشر با استفاده از آن ها به رشد و تعالی برسد، اما او به جای بهره برداری درست، آن ها را در راه سقوط و انحراف به کار برد و نعمت های الهی را تباه کرد. بدین ترتیب، عبارت انتهایی آیه، در حقیقت، شکایت و گله ای است که قرآن از نوع بشر دارد، زیرا می فرماید تنها عده اندکی از انسان ها قدر این نعمت ها را می دانند و آن را در راه درست هزینه می کنند: « قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ ».

ص:327


1- (1)) . مؤمنون،78؛ نیز با اختلاف در سجده، 9؛ نیز ملک، 23؛ نیز نحل، 78.
2- (2)) . داستان آفرینش گوش نیز حکایت عجیبی است که می توانید آن را در کتاب فیزیولوژی انسان بخوانید و ببینید خدا در ساختن گوش چه هنری به کار برده است. به طوری که امیرالمومنین می فرماید من از خلقت گوش غرق در شگفتی هستم. گوش انسان ترکیبی از سه بخش است که لاله گوش بخش بیرونی آن است و ماده ای غضروفی است. اگر این بخش از استخوان ساخته شده بود، یکی دو بار که انسان در کودکی به زمین می خورد می شکست و از بین می رفت. از طرفی، گوش در ندارد و شب ها که می خوابیم انواع حشرات می توانند داخل آن شوند و بلایی به سرمان بیاورند که تا آخر عمر بهبودی نیابد و خوب نشود، اما خداوند آب بسیار تلخی را در آن جاری کرده که انواع حشرات از بوی آن متواری می شوند. با این حال، ما یک عمر بوی آن را با وجودی که گوش همسایه بینی است درک نمی کنیم. از طرفی، مقداری بالاتر از این منبع آب تلخ، یک عمر آب شور در چشم می جوشد و مقداری پایین تر از آن سه چشمه آب شیرین در زیر زبان قرار دارد. اگر این آب ها به هم راه پیدا می کردند و مثلا آب تلخ در چشم جاری می شد یا در دهان می ریخت چه می خواستیم بکنیم؟ ... ای بی انصاف جنس دوپا! (بخشی از سخنرانی استاد).

ص:328

ص:329

ص:330

ص:331

ص:332

19- بهره برداری صحیح از نعمت گوش

اشاره

ص:333

ص:334

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

موضوع بحث درباره معرفت و دانایی و آگاهی بود. وجود مبارک حضرت ابی عبدالله الحسین، علیه السلام، به مرد حاجتمندی که به ایشان مراجعه کرده بود، از قول پیغمبر اسلام، صلی الله علیه و آله، فرمودند:

«المعروف بقدر المعرفۀ». (1)

یعنی خوبی هایی که از انسان صادر می شود یا به او می رسد به تناسب معرفت و آگاهی و دانایی اوست. درصد بالایی از این خوبی ها در زمره ارزش های الهی و انسانی است که خداوند متعال طلوع آن را در آگاهان و دانایان قرار داده است. از این رو، عبادات دانایان قابل مقایسه با عبادت افرادی که از معرفت تهی هستند نیست. (2)

کسب معرفت واجب عینی است

این همه تاکید برکسب معرفت ممکن است سبب ایجاد این توهم در ذهن شود که آیا همه باید برای کسب معرفت بیست سال از عمر خود را در محضر اهل معرفت بگذرانند تا خود نیز در زمره اهل معرفت قرار

ص:335


1- (1)) پی نوشت . تفسیر رازی، ج 2، ص 198؛ نیز با اختلاف اندک در بحار الانوار، ج 44، ص 196: «أعرابی قصد الحسین بن علی رضی الله عنهما، فسلم علیه وسأله حاجۀ وقال: سمعت جدک یقول: إذا سألتم حاجۀ فاسألوها من أحد أربعۀ: إما عربی شریف، أو مولی کریم، أو حامل القرآن، أو صاحب وجه صبیح. فأما العرب فشرفت بجدک، وأما الکرم فدأبکم وسیرتکم، وأما القرآن ففی بیوتکم نزل، وأما الوجه الصبیح فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول: إذا أردتم أن تنظروا إلی فانظروا إلی الحسن والحسین، فقال الحسین: ما حاجتک؟ فکتبها علی الأرض. فقال الحسین سمعت أبی علیا یقول: قیمۀ کل امرئ ما یحسنه. وسمعت جدی یقول: المعروف بقدر المعرفۀ. فأسألک عن ثلاث مسائل إن أحسنت فی جواب واحدۀ فلک ثلث ما عندی وإن أجبت عن اثنتین فلک ثلثا ما عندی وإن أجبت عن الثلاث فلک کل ما عندی وقد حمل إلی صرۀ مختومۀ من العراق فقال: سل ولا حول ولا قوۀ إلا بالله فقال: أی الأعمال أفضل قال الأعرابی: الإیمان بالله. قال: فما نجاۀ العبد من الهلکۀ قال: الثقۀ بالله، قال: فما یزین المرء قال: علم معه حلم قال: فإن أخطأه ذلک قال: فمال معه کرم قال: فإن أخطأه ذلک قال: ففقر معه صبر قال: فإن أخطأه ذلک قال: فصاعقۀ تنزل من السماء فتحرقه فضحک الحسین ورمی بالصرۀ إلیه».
2- (2)) . به عنوان نمونه:من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج 4، ص 367: «یا علی نوم العالم أفضل من عبادۀ العابد. یا علی! رکعتین یصلیهما العالم أفضل من ألف رکعۀ یصلیه العابد»؛ نیز کافی، ج 4، ص 41: «سهل بن زیاد، عن عمرو بن عثمان، عن محمد بن شعیب، عن أبی جعفر المدائنی، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: شاب سخی مرهق فی الذنوب أحب إلی الله من شیخ عابد بخیل». و احادیثی که در جلد اول کافی کتاب عقل و جهل در مورد معرفت آمده است.

بگیرند؟ پاسخ این است که قرآن مجید چنین کاری را لازم نمی داند، چرا که اگر بنا بود همه مردم برای کسب معرفت به مراکز علمی روی بیاورند و نیمی از عمر خود را در این راه بگذرانند، نظام زندگی در عالم مختل می شد. در عوض، قرآن مجید لازم می داند از هر قبیله یا منطقه ای عده ای در صدد این کار برآیند و به تفقّه در دین بپردازند:

«وَ مٰا کٰانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ ». (1)

در قرآن، از میان همه انبیاء الهی، تنها نام 26 نفر آمده (2) و از بقیه ایشان به صورت کلی سخن رفته است که تعداد ایشان را 124 هزار پیامبر دانسته اند. این مجموعه از اهل معرفت را، پروردگار عالم در قرآن یاد کرده و معارفی از آنان را در قرآن کریم نقل کرده است تا ما با استفاده از آن ها بتوانیم راه صحیح زندگی را پیدا کنیم و در آن مسیر حرکت نماییم. بخشی دیگر را نیز در عنوان کلی اهل بیت معرفی کرده و مقدار بسیار زیادی از معارف را نیز به طور مستقیم در خود قرآن آورده است.

حال، آنان که ذوق و شوق کافی برای فهم معرفت دارند باید عمر خویش را صرف تحصیل این معارف کنند و آموخته های خود را در اختیار مردم قرار دهند تا آنان نیز در مسیر رشد و رسیدن به سلامت دنیا و آخرت قرار گیرند.

این عده وظیفه دارند پس از کسب معرفت در میان مردم و در بطن جامعه قرار گیرند و به تبلیغ و نشر حقایق بپردازند، نه این که گوشه خلوت اختیار کنند و خود را از مردم پنهان کنند. از این رو، عالمانی که خود را از مردم پنهان می کنند و در نشر معارف الهی نمی کوشند و با زبان و قلم دانش خویش را به مردم نمی رسانند، در گمراهی و شیوع فرهنگ های فاسد در میان مردم سهیم اند و از آن جا که به علم خویش

ص:336


1- (1)) . توبه، 122.
2- (2)) . پیامبرانی که اسامی آن ها در قرآن آمده: پیامبر اکرم، آدم، هابیل، نوح، ابراهیم،موسی، عیسی،اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف، لوط، زکریا،عزیر، یحیی، الیاس، ادریس، ایوب، یونس،هارون،سلیمان، داوود، هود، صالح، شعیب، ذی الکفل، اسباط، و... . اسامی بعضی نیز مثل شیث، اشموئیل و خضر و یوشع بن نون، تارخ، إرمیا، حیقوق، دانیال، شمعون وجرجیس، اخنوخ، قیدار، و ... از احادیث استفاده می شود.

عمل نمی کنند به فرموده پیامبر اکرم در قیامت اهل دوزخ اند و دوزخیان از بوی بدن آن ها به خدا شکایت می کنند. (1)

اما اگر چنین عالمی در جامعه حضور داشت و مردم او را غریب و تنها گذاشتند و به سراغش نیامدند تا از علمش استفاده کنند، گناه نادانی شان بر دوش خودشان است و در دادگاه قیامت محکوم به عذاب اند. این گروه از مردم از آنجا که گوش خود را معطل گذاشته اند و در نتیجه وظایف خود را ندانسته و به آن عمل نکرده اند اهل دوزخ هستند؛ زیرا در جایی که عالم آماده است علم خویش را در اختیار دیگران قرار دهد، (2) مردم موظف اند از نعمت گوش بهره ببرند و به کسب معرفت بپردازند.

از آنچه گفتیم معلوم می شود که همه مردم لازم نیست خود به تحصیل علم بپردازند، بلکه کافی است عده ای به این مهم اقدام کنند و مردم از علم ایشان استفاده کنند. خداوند در این باره به مردم دستور می دهد:

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ». (3)

اگر [حقیقت را] نمی دانید، از اهل دانش و اطلاع بپرسید.

مردم باید آنچه را که نمی دانند از دانایان بپرسند تا در حد خود دانا شوند. در روز قیامت نیز، معیار پاداش دادن به بندگان علم و عمل آن هاست. (4) در این میان، عالمان با عمل بیشترین پاداش را دارند و متعلمین با عمل در مرحله بعد از ایشان اند. در حقیقت، متعلمین بعد از انبیاء و ائمه و عالمان در رتبه چهارم قرار دارند و غیر از این چهار دسته، بقیه مردم بی تردید اهل دوزخ اند. (5)

گوش منفی کدام است ؟

گوش منفی گوشی است که صاحبش در استفاده از آن در راه مثبت و تحصیل حقایق بخل می ورزد. بخل بر خلاف پندار عموم مردم تنها در مسائل مالی نیست، بلکه اقسامی دارد که یکی از آن ها بخل در استفاده از

ص:337


1- (1)) . کافی، ج 1، ص 44: «محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن حماد بن عیسی، عن عمر بن أذینۀ، عن أبان بن أبی عیاش، عن سلیم بن قیس الهلالی قال: سمعت أمیر المؤمنین علیه السلام یحدث عن النبی صلی الله علیه وآله أنه قال فی کلام له: العلماء رجلان: رجل عالم آخذ بعلمه فهذا ناج وعالم تارک لعلمه فهذا هالک، وإن أهل النار لیتأذون من ریح العالم التارک لعلمه، وإن أشد أهل النار ندامۀ وحسرۀ رجل دعا عبدا إلی الله فاستجاب له وقبل منه فأطاع الله فأدخله الله الجنۀ وأدخل الداعی النار بترکه علمه»؛ نیز در کافی، ج 1 ص 41: «أحمد بن محمد بن عیسی، عن محمد بن إسماعیل بن بزیع، عن منصور بن حازم، عن طلحۀ بن زید، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قرأت فی کتاب علی علیه السلام إن الله لم یأخذ علی الجهال عهدا بطلب العلم حتی أخذ علی العلماء عهدا ببذل العلم للجهال، لأن العلم کان قبل الجهل»؛ نیز در کافی، ج 1 ص 44-45: «علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن القاسم بن محمد، عن المنقری، عن علی بن هاشم بن البرید، عن أبیه قال: جاء رجل إلی علی بن الحسین علیه السلام فسأله عن مسائل فأجاب ثم عاد لیسأل عن مثلها فقال علی بن الحسین علیه السلام: مکتوب فی الإنجیل لا تطلبوا علم ما لا تعلمون ولما تعملوا بما علمتم، فإن العلم إذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه إلا کفرا ولم یزدد من الله إلا بعدا»؛ نیز کافی، ج 1 ص 48: «علی بن محمد، عن سهل بن زیاد، عن جعفر بن محمد الأشعری، عن عبد الله بن میمون القداح، عن أبی عبد الله علیه السلام عن آبائه علیهم السلام قال: جاء رجل إلی رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: یا رسول الله ما العلم؟ قال: الانصات، قال: ثم مه؟ قال: الاستماع، قال: ثم مه؟ قال: الحفظ، قال: ثم مه؟ قال: العمل به، قال: ثم مه یا رسول الله؟ قال: نشره».
2- (2)) . کافی، ج 1، ص 40: «علی بن إبراهیم، عن محمد بن عیسی بن عبید، عن یونس بن عبد الرحمن عن أبی جعفر الأحول، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: لا یسع الناس حتی یسألوا ویتفقهوا ویعرفوا إمامهم. ویسعهم أن یأخذوا بما یقول وإن کان تقیۀ»؛ - «محمد بن عیسی، عن یونس، عمن ذکره، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: أف لرجل لا یفرغ نفسه فی کل جمعۀ لأمر دینه فیتعاهده ویسأل عن دینه»؛ - «علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عبد الله بن سنان، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إن الله عز وجل یقول: تذاکر العلم بین عبادی مما تحیی علیه القلوب المیتۀ إذا هم انتهوا فیه إلی أمری»؛ - «محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن حماد بن عیسی، عن حریز عن زرارۀ ومحمد بن مسلم وبرید العجلی قالوا: قال أبو عبد الله علیه السلام لحمران بن أعین فی شئ سأله: إنما یهلک الناس لأنهم لا یسألون»؛ - «سهل بن زیاد، عن جعفر بن محمد الأشعری، عن عبد الله بن میمون القداح، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال: إن هذا العلم علیه قفل ومفتاحه المسألۀ».
3- (3)) . نحل، 43؛ و با اختلاف اندک در انبیاء، 7: «وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ » .
4- (4)) . به عنوان نمونه به این احادیث اشاره می شود: - کافی، ج 1، ص 44-45: «علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن القاسم بن محمد، عن المنقری، عن علی بن هاشم بن البرید، عن أبیه قال: جاء رجل إلی علی بن الحسین علیه السلام فسأله عن مسائل فأجاب ثم عاد لیسأل عن مثلها فقال علی بن الحسین علیه السلام: مکتوب فی الإنجیل لا تطلبوا علم ما لا تعلمون ولما تعملوا بما علمتم، فإن العلم إذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه إلا کفرا ولم یزدد من الله إلا بعدا» - «محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن محمد بن سنان، عن المفضل بن عمر، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قلت له: بم یعرف الناجی؟ قال: من کان فعله لقوله موافقا فأثبت له الشهادۀ ومن لم یکن فعله لقوله موافقا فإنما ذلک مستودع». - «أحمد بن محمد بن خالد، عن أبیه، رفعه قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام فی کلام له خطب به علی المنبر: أیها الناس! إذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلکم تهتدون، إن العالم العامل بغیره کالجاهل الحائر الذی لا یستفیق عن جهله، بل قد رأیت أن الحجۀ علیه أعظم، والحسرۀ أدوم علی هذا العالم المنسلخ من علمه، منها علی هذا الجاهل المتحیر فی جهله، وکلاهما حائر بائر».
5- (5)) . نهج البلاغه، حکمت 147: «الناس ثلاثۀ: فعالم ربانی ومتعلم علی سبیل نجاۀ، وهمج رعاع أتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنور العلم، ولم یلجأوا إلی رکن وثیق»؛ نیز کافی، ج 1، ص 34: «محمد بن یحیی، عن عبد الله بن محمد، عن علی بن الحکم، عن العلاء بن رزین، عن محمد بن مسلم، عن أبی حمزۀ الثمالی قال: قال لی أبو عبد الله علیه السلام: اغد عالما أو متعلما أو أحب أهل العلم، ولا تکن رابعا فتهلک ببغضهم»؛ نیز کافی، ج 1، ص 34: «علی بن إبراهیم، عن محمد بن عیسی، عن یونس، عن جمیل، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: سمعته یقول یغدوا الناس علی ثلاثۀ أصناف: عالم ومتعلم وغثاء، فنحن العلماء وشیعتنا المتعلمون وسائر الناس غثاء».

گوش است. در همین باره در سوره مبارکه احقاف می خوانیم:

«وَ لَقَدْ مَکَّنّٰاهُمْ فِیمٰا إِنْ مَکَّنّٰاکُمْ فِیهِ وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصٰاراً وَ أَفْئِدَةً فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُهُمْ وَ لاٰ أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ ءٍ إِذْ کٰانُوا یَجْحَدُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ». (1)

همانا ما به آنان در اموری قدرت و تمکن داده بودیم که شما را در آن امور چنان قدرت و نیرویی نداده ایم، و برای آنان گوش و چشم و دل قرار داده بودیم، ولی گوش و چشم و دلشان چیزی از عذاب را از آنان برطرف نکرد؛ زیرا همواره [با داشتن آن ابزار تشخیص] آیات ما را انکار می کردند، و سرانجام عذابی که همواره آن را مسخره می کردند، آنان را احاطه کرد.

برداشت هایی از این آیه شریفه

چنان که از آیه شریفه به دست می آید کسانی که پیش از ما بر روی زمین زندگی می کردند صاحب تمدن بزرگ و ابزارها و امکانات شگفتی بوده اند که آن توان و نیرو به ما منتقل نشده است. به عبارت دیگر، چنین نیست که گمان کنیم هر چه در تاریخ بشر به عقب برویم با انسان هایی وحشی و بی تمدن مواجه می شویم. در برخی مقالات علمی خواندم که باستان شناسان تمدن هایی را در زمین کشف کرده اند که حتی دارای سکّوی پرتاب ابزارهایی به آسمان بوده اند.

اما از همه این مشاهدات و کشفیات مهم تر، شهادت پروردگار بر این مطلب است که به صراحت می فرماید امکانات و توانایی های اقوام گذشته به ما نرسیده است.

با این حال، نکته ای که میان ما و آنان مشترک است بهره مندی از نعمت گوش و چشم و قلب است:

«وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصٰاراً وَ أَفْئِدَةً فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُهُمْ وَ لاٰ أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ ءٍ».

خداوند می فرماید: به همه گذشتگان گوش دادم تا بفهمند و چشم دادم

ص:338


1- (1)) . احقاف، 26.

تا عالم شوند، اما آن ها با گوش و چشم و نیروی درک خود از عذاب دنیا و آخرت فاصله نگرفتند و تا توانستند در این دنیا درب بدبختی و در آن دنیا درب دوزخ را به روی خود گشودند و ترجیح دادند مانند حیوانات زندگی کنند:

«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَمٰا تَأْکُلُ الْأَنْعٰامُ وَ النّٰارُ مَثْویً لَهُمْ ». (1)

و در حالی که کافران همواره سرگرم بهره گیری از [کالا و لذت های زودگذر] دنیایند و می خورند، همان گونه که چارپایان می خورند و جایگاهشان آتش است.

خداوند در ادامه آیه می فرماید: آنان سخنان پیامبران خویش را نمی پذیرفتند و آنان را دروغگو می خواندند:

«إِذْ کٰانُوا یَجْحَدُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ».

و وقتی پیامبران آنان را از این معنا می ترساندند که با این روش زندگی به عذاب الهی دچارمی شوید، می خندیدند و پیامبران را به سخره می گرفتند، ولی عاقبت عذابی فراگیر آنان را فرا گرفت و تمدن عظیمشان را از میان برد.

با این بیان، معلوم است که امت های پیشین نیز در استفاده از نعمت گوش و چشم و فلب به خطا رفته اند و جهلشان سبب نابودی شان شده است، در حالی که می توانستند عالم و اهل معرفت شوند و به رستگاری برسند. این است که معطل نگذاردن نعمت گوش این انداه مهم است. از گوش برای دانا شدن باید استفاده کرد نه این که آن را بر هر سخنی و حرفی گشود و معطلش گذاشت. (2)

شکایت گوش و چشم از انسان در قیامت

در سوره فصلت آمده است:

«حَتّٰی إِذٰا مٰا جٰاؤُهٰا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصٰارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

ص:339


1- (1)) . محمد، 12: «إن الله یدخل الذین آمنوا وعملوا الصالحات جنات تجری من تحتها الأنهار والذین کفروا یتمتعون ویأکلون کما تأکل الأنعام والنار مثوی لهم».
2- (2)) . در روایتی آمده است که پیامبر فرمود: «اغتنموا برد الربیع فإنه یفعل بأبدانکم ما یفعل بأشجارکم»؛ یعنی خود را از باد بهار نپوشانید، زیرا باد بهار با شما کاری را می کند که با زمین و درختان می کند و شما را هم زنده می کند. اما «واجتنبوا برد الخریف فإنه یفعل بأبدانکم ما یفعل بأشجارکم»؛ از باد خزان دوری کنید که تمام برگ و بارتان را می ریزد. محققین وقتی این روایت را معنی می کنند می گویند منظور پیامبر از باد بهار نسیم حقایقی است که از زبان انبیاء و ائمه و عالمان واجد شرایط به گوش می وزد که تمام استعدادهای خفته انسان را بیدار می کند. (بخشی از سخنرانی استاد) این روایت در بحار الأنوار، ج 59، ص 271 موجود است؛ نیز روایتی دیگر با همین مضمون در نهج البلاغه، حکمت 128 از علی علیه السلام آمده: «توقوا البرد فی أوله، وتلقوه فی آخره فإنه یفعل فی الأبدان کفعله فی الأشجار. أوله یحرق وآخره یورق».

* وقالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا أنطقنا الله الذی أنطق کل شیء وهو خلقکم أول مرۀ وإلیه ترجعون». (1)وقتی آنان به آتش می رسند، گوش و چشم و پوستشان به اعمالی که همواره انجام می دادند، گواهی می دهند. و آنان به پوستشان می گویند: چرا بر ضد ما گواهی دادید؟ می گویند: همان خدایی که هر موجودی را به سخن آورد، ما را گویا ساخت، و او شما را نخستین بار آفرید و به سوی او بازگردانده می شوید.

به تصریح این آیه شریفه، وقتی گناهکاران را وارد قیامت می کنند، گوش و چشم و پوست آنان علیه آن ها شهادت می دهند که خدایا این فرد در دوران عمر خویش به جای این که ما را در راه رشد و کمال هزینه کند، ما را در مسیرهای انحرافی خرج کرد.

حال، سوالی که در انتهای این مقال به ذهن می رسد این است که چرا باید انسان آن گونه زندگی کند که گوش و چشم و قلبش در قیامت او را رسوا کنند و سرآخر به دوزخ بکشانند؟

ص:340


1- (1)) . فصلت، 19-21: «وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدٰاءُ اللّٰهِ إِلَی النّٰارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ * حَتّٰی إِذٰا مٰا جٰاؤُهٰا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصٰارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ * وَ قٰالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنٰا قٰالُوا أَنْطَقَنَا اللّٰهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ » .

ص:341

ص:342

ص:343

ص:344

20- درباره عبادت و معرفت،و منابع و آثار خداشناسی

اشاره

ص:345

ص:346

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.

در گفتارهای پیش گذشت که کسب معرفت و تحصیل حقیقت از موضوعات بسیار مهمی است که دست یافتن به آن زندگی آدمی را منظم کرده و همه حرکات ظاهر و باطن او را در راه خیر و نیکی جهت می دهد. رسول گرامی اسلام، صلی الله علیه وآله، در روایتی می فرمایند:

«منهومان لا یشبعان: طالب علم، وطالب دنیا. فأما طالب العلم فیزداد رضی الرحمن، وأما طالب الدنیا فیتمادی فی الطغیان». (1)

یعنی دو گرسنه هستند که هرگز سیر نمی شوند: طالب علم وطالب دنیا. کسی که لذت معرفت را چشیده از کسب آن سیر نمی شود و تا آخر عمر در پی آن است و کسی که لذت دنیا را چشیده در تمتع از آن کوتاهی نمی کند. با این تفاوت که طالب علم همواره بر خشنودی خدا از خویش می افزاید (2) و طالب دنیا در طغیان خویش غوطه می خورد.

کدام ثروت پسندیده نیست

وقتی میان علم و ثروت چنین فرق مهمی گذارده می شود عده ای

ص:347


1- (1)) پی نوشت . الأمالی، شیخ مفید، ص 29: «أخبرنی أبو بکر محمد بن عمر الجعابی قال: حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید الهمدانی قال: حدثنا أبو موسی هارون بن عمرو المجاشعی قال: حدثنا محمد بن جعفر بن محمد، عن أبیه، عن [آبائه علیهم السلام، عن] جده قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: العالم بین الجهال کالحی بین الاموات، وإن طالب العلم لیستغفر له کل شئ حتی حیتان البحر وهوام الارض وسباع البر وأنعامه، فاطلبوا العلم فإنه السبب بینکم وبین الله عزوجل، وإن طلب العلم فریضۀ علی کل مسلم». - میزان الحکمۀ، ج 3، ص 2071: رسول الله (صلی الله علیه وآله): منهومان لا یشبع طالبهما: طالب العلم وطالب الدنیا. - الإمام الصادق (علیه السلام): منهومان لا یشبعان منهوم علم ومنهوم مال. - الإمام علی (علیه السلام): منهومان لا یشبعان: طالب علم، وطالب دنیا. - عنه (صلی الله علیه وآله): أجوع الناس طالب العلم، وأشبعهم الذی لا یبتغیه. - الإمام علی (علیه السلام): العالم من لا یشبع من العلم ولا یتشبع به.
2- (2)) . رسول خدا، صلی الله علیه وآله، می فرماید: «اذا جاء الموت لطالب العلم وهو فی هذا الحال مات شهیدا».

می پندارند که از نظر دین ثروت همواره ناپسند است. در حالی که این پندار صحیح نیست، زیرا گاهی انسان در صدد کسب مال برای تامین نیازهای خود و خانواده خویش است یا قصد انجام کار خیری را دارد، و گاه برای رسیدن به دنیا تلاش می کند. گروه نخست، به قناعت روزگار می گذرانند و به بهره خویش از دنیا راضی اند، و گروه دوم اگر همه دنیا را هم داشته باشند سیر نمی شوند و به بخل و زراندوزی روزگار می گذرانند و چون خود را مستغنی می پندارند سر به طغیان بر می دارند؛ چرا که به فرموده قرآن کریم:

«إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ . أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ » . (1)

مسلماً انسان سرکشی می کند. برای این که خود را بی نیاز می پندارد.

گروه اول از آنان اند که به قول شاعر «بی گمان پای چپرهاشان چا پای خداست»، و گروه دوم از آنان که «چشم تنگ دنیا دوستشان» را تنها «خاک گور» باید پر کند. (2)

بدین ترتیب، معلوم می شود دنیایی که در تعالیم دین ما نکوهش شده آن است که سبب فراموشی خدا و خداناترسی شود که منشأ آن غلبه جهل و غفلت است. و این در حالی است که در قرآن می خوانیم:

«إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ» . (3)

از بندگان خدا فقط دانشمندان از او می ترسندز

سخنی از مرحوم فیض کاشانی

وجود مبارک مرحوم فیض کاشانی در مجلد نخست از کتاب پرارزش علم الیقین درباره معرفت با توجه به این آیه به تفصیل سخن گفته اند که بسیار خواندنی و قابل تامل است و نشان از معرفت والای ایشان دارد.

درباره زندگانی این مرد بزرگ باید گفت که مرحوم فیض بخشی از تحصیلات خود را در شیراز و بخش مهم دیگر را در اصفهان به پایان

ص:348


1- (1)) . علق، 6 و 7.
2- (2)) . قطعه نخست از سهراب سپهری در کتاب صدای پای آب است و قطعه دوم اقتباس از این بیت سعدی است: آن شنیدستی که در اقصای غور/ بارسالاری بیفتاد از ستور/ گفت چشم تنگ دنیادوست را/ یا قناعت پر کند یا خاک گور.
3- (3)) . فاطر، 28.

بردند و پس از این که به توفیق حضرت حق از نظر معرفت و تعقل و خردورزی و اندیشه به مقام والایی رسیدند، بر اساس توصیه قرآن کریم به بازگشت علما به دیار خودشان به مولد خویش (کاشان) بازگشتند.

بر اساس تعالیم قرآن و روایات، تدریس و انتقال علم و معرفت به دیگران از اعظم عبادات الهی است که کسی پاداش آن را نمی تواند محاسبه کند، زیرا به فرموده قرآن مجید این کار ایجاد حیات معنوی در انسان هاست:

«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُمْ » . (1)

ای اهل ایمان! هنگامی که خدا و پیامبرش شما را به حقایقی که به شما [حیات معنوی و] زندگی [واقعی] می بخشد، دعوت می کنند اجابت کنید .

ارزش دعوت و هدایت مردم به قدری است که پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، زمانی که امیرمومنان، علیه السلام، را به یمن می فرستادند به ایشان فرمودند: اگر یک نفر به دست تو هدایت شود در پیشگاه خدا بهتر از آن چیزی است که خورشید بر آن طلوع و غروب می کند:

«یا علی لا تقاتلن أحدا حتی تدعوه، وأیم الله لان یهدی الله علی یدیک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس وغربت، ولک ولاؤه یا علی». (2)

با این بیان، چه کسی می تواند پاداش قدم برداشتن در راه کسب معرفت و انتقال آن به دیگران را به منظور هدایت مردم محاسبه کند؟ این نخستین حرکتی بود که مرحوم فیض در کاشان بدان دست یازید.

کار دوم ایشان مشارکت در حل مشکلات مادی و معنوی مردم بود. اصولاً، در اسلام شانه از زیر بار مشکلات مردم خالی کردن مفهومی ندارد و آنچه در اسلام وجود دارد مسئولیت و تکلیف است. پس، این که آدم چهره غمناکی را ببیند و بی تفاوت از کنار آن عبور کند در اسلام جایی ندارد. (3)

ص:349


1- (1)) . انفال، 24.
2- (2)) . بحار الأنوار، ج 21، ص 361: « علی، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: بعثنی رسول الله صلی الله علیه واله إلی الیمن وقال لی:...».
3- (3)) . شاید از این روست که امیرمومنان، علیه السلام، می فرماید: «کلکم راع وکلکم مسئول عن رعیته».

در اسلام، «به من مربوط نیست» و «نمی توانم» و «نمی دانستم» و «امکانش برایم فراهم نبود» و «زمانه ام پر از فساد بود» و توجیهاتی از این دست چه در راه کسب معرفت، چه انتقال آن، و چه رفع مشکلات مردم- مسموع نیست و همه در برابر خود و دیگران مسئولیت دارند.

عده ای از مردم فساد اجتماعی و مخلوط شدن حق با باطل و خطاهای مسئولان و دست اندرکاران و... را بهانه دوری از معرفت قرار داده اند. در پاسخ به این گروه باید گفت: مگر در زمان شهدای کربلا فساد نبود؟ مگر این 72 نفر در جامعه ای زندگی نمی کردند که والی کوفه از فرط مستی نماز صبح را چهار رکعت خواند و بعد رو به مردم کرد و گفت: من هنوز حال دارم. اگر دوست دارید، باز هم می توانم برایتان نماز بخوانم! و بعد در محراب مسجد قی کرد؟ (1)این 72 نفر در چنین طوفان فسادی زندگی می کردند، با این حال، حبیب بن مظاهر و بریر و زهیر و حر بن یزید و... شدند. آیا این 72 نفر در جامعه ای زندگی می کردند که تک تک مردم آن نماز شب می خواندند یا این که بر اثر فساد بنی امیه اغلب مردم فاسد شده بودند؟ پس، نمی توان گفت: من در زمانی زندگی می کردم که کسب آگاهی و معرفت ممکن نبود و فیلم ها و سینماها و مجلات و ماهواره ها و اختلافات داخلی و جنگ ها و نزاع های خارجی و بین المللی و زنان نیمه عریان اجازه نمی دادند در راه حبیب بن مظاهر گام بردارم و کسی چون او باشم.

خداوند این قبیل توجیهات را نمی پذیرد و آن را دروغ می شمارد، زیرا اگر این کار شدنی نبود، شهدای کربلا هم از انجام آن عاجز بودند.

آری، کار مهم دیگر مرحوم فیض همین بود که در آن روزگاران سخت به مشکلات فکری و روحی و جسمی مردم می رسید و در هدایت آنان بی وقفه تلاش می کرد.

ص:350


1- (1)) . شرح أصول الکافی، محمد صالح مازندرانی، ج 11، ص 332: «ولید بن عقبۀ بن أبی معیط أخو عثمان من أمه [و استاندار کوفه از طرف عثمان] حین کان والیا من قبله علی أهل الکوفۀ صلی الصبح بالناس وهو سکران أربع رکعات فلما فرغ قال أیها الناس إن لی نشاطا إن شئتم أزید لکم رکعات أخر»؛ نیز الغدیر، أمینی، ج 8، ص 123: «حکی أبو الفرج فی الأغانی عن عبید والکلبی والأصمعی:«إن ولید بن عقبۀ کان زانیا شریب الخمر فشرب الخمر بالکوفۀ وقام لیصلی بهم الصبح فی المسجد الجامع فصلی بهم أربع رکعات ثم التفت إلیهم وقال لهم:أزیدکم؟ وتقیأ فی المحراب وقرأ بهم فی الصلاۀ وهو رافع صوته:علق القلب الربابا * بعد ما شابت وشابا».

کار دیگر مرحوم فیض این بود که مسجد را آباد نگاه می داشت و با حضور همیشگی در آن در پویایی و رونق آن می کوشید. مردم نیز در این راه به ایشان یاری می دادند و جمعیت قابل توجهی در نماز ایشان شرکت می کردند.

اما کار مهم و زیربنایی ایشان این بود که فرهنگ قرآن و اهل بیت، علیهم السلام، را با تفسیر و توضیح نوشت و برای نسل های آینده به یادگار گذاشت، زیرا این مرد بزرگ هشتاد سال در این دنیا زیست و حدود سیصد جلد کتاب از خود به یادگار گذاشت.

ارزیابی حرکت علمی مرحوم فیض

به نظر من، کار ایشان در آن دوران چیزی شبیه به معجزه بوده است، زیرا بعضی از کتبی که ایشان تالیف کرده به تنهایی به اندازه عمر یک انسان کار می برد و وقت لازم دارد. نمونه آن کتاب شریف وافی است که در حقیقت چهار کتاب اصلی شیعه را در خود جمع کرده است و خوشبختانه در شهر اصفهان به وسیله کتابخانه امیرالمومنین، علیه السلام، چاپ شده و نزدیک به 30 هزار صفحه دارد.

کتاب دیگر ایشان تفسیر صافی است که حدود سه هزار صفحه است و کتاب بسیار ارزشمندی است. دیگر از آثار ایشان نیز، کتاب علم الیقین است که پاسخ این سوال که «معرفت مقدم است یا عبادت؟» را از قول ایشان در این کتاب نقل خواهیم کرد. (1)اما نکته جالب این است که مرحوم فیض این خدمات را در زمانی به انجام رسانده که کولر و برق و ماشین و وسایل الکترونیکی و رفاهی امروزی وجود نداشته و مردم در گرمای 50 درجه کاشان خود را با بادبزن دستی خنک می کردند و شبانگاه خانه های خویش را با چراغ

ص:351


1- (1)) . از دیگر کتب ایشان دیوان شعرشان است که حدود 2000 صفحه است و کتاب شریف شافی که همین مقدار صفحه دارد. کتاب دیگرشان محجۀ البیضاء است که خود در آغاز آن نوشته اند که من این کتاب را برای کسانی نوشتم که دنبال اخلاق حسنه هستند. برای این که بدانید این کتاب چه ارزشی دارد به یقین به شما می گویم که مرحوم حسینعلی راشد که 25 سال تمام شب های جمعه در رادیوی تهران سخنرانی می کرد، مدرک 70 درصد از سخنانش همیین کتاب محجۀ البیضاء بود. (بخشی از سخنرانی استاد).

موشی روشن می ساختند! عظمت حرکت علمی مرحوم فیض با درک شرایط روزگار ایشان بیشتر و بهتر درک می شود. حال، پاسخ این سوال:

معرفت بالاتر است یا عبادت ؟

مرحوم فیض در کتاب علم الیقین در پاسخ این سوال می نویسد: به طور قطع، معرفت بر عبادت مقدم است، زیرا اگر کسی معبود خویش را نشناسد، از کیفیت عبادت اطلاع پیدا نکند، و به اهداف و نتایج عبادت در دنیا و آخرت آگاه نباشد، اصلا عبادت برای او تحقق پیدا نمی کند.

راستی، کسی که خدا برایش مجهول است و او را درست نمی شناسد و تنها شنیده است که خدایی هست؛ کسی که کیفیت عبادت برایش معلوم نیست و حقیقت وضو را نمی شناسد و از شرایط ظاهری و باطنی نماز و آثار و منافع آن آگاه نیست، چه نمازی می خواند؟ آیا این نماز به ورزش شباهت بیشتری ندارد؟

نمازی که از زمین به سوی آسمان بالا می رود و فرشتگان برای بدرقه آن به عالم بالا نازل می شوند و به تصریح قرآن مجید «

تَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ » (1)است نماز با معرفت و از سر آگاهی است. برای همین، کسی که نماز می خواند، اما گرفتار فحشا و منکر است، در حقیقت نماز نمی خواند؛ زیرا اگر نماز می خواند در خیمه زندگی اش فحشا و منکر راه نداشت. در حقیقت، چنین کسی مصداق کسی است که نماز را ضایع کرده است. (2)مرحوم فیض در ادامه سخن خویش به آیه «

إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ » استناد می کند و می فرماید: خشیت از خدا ویژه آگاهان است و وقتی خشیت از خدا در کسی وجود داشته باشد، در دوره عمر خویش عاشقانه و آگاهانه با خدا و با خلق خدا و با نعمت ها برخورد می کند.

ص:352


1- (1)) . عنکبوت، 45.
2- (2)) . در باب ضلیع کردن نماز روایات مختلفی وجود دارد. از جمله: بحار الأنوار، ج 80، ص 9: «کتاب حسین بن عثمان: عن رجل، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: إن العبد إذا صلی الصلاۀ لوقتها وحافظ علیها ارتفعت بیضاء نقیۀ تقول حفظتنی حفظک الله، وإذا لم یصلها لوقتها ولم یحافظ علیها رجعت سوداء مظلمۀ تقول: ضیعتنی ضیعک الله». نیز: همان، ص 10: «ومنه: عن الحسین بن إبراهیم بن ناتانه، عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن عمار الساباطی، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: من صلی الصلوات المفروضات فی أول وقتها فأقام حدودها، رفعها الملک إلی السماء بیضاء نقیۀ وهی تهتف به: حفظک الله کما حفظتنی، و استودعک الله کما استودعتنی ملکا کریما. ومن صلاها بعد وقتها من غیر علۀ فلم یقم حدودها رفعها الملک سوداء مظلمۀ، وهی تهتف به ضیعتنی ضیعک الله کما ضیعتنی، ولا رعاک الله کما لم ترعنی».

عبادت مرحوم آخوند کاشی

مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب می فرمودند: آخوند کاشی (1) کسی بود که در مدرسه صدر وقتی شب ها برای نماز شب بیدار می شد، هر چه در مدرسه بود با ناله او هماهنگ می شد.

در همین باره ایشان نقل می کرد که یک شب طلبه آگاه و با معرفتی که تازه به مدرسه صدر آمده بود، متوجه شد از در و دیوار و درخت و آجر و سنگریزه حیاط مدرسه صدای «

سبوح قدوس رب الملائکۀ والروح » بلند است. او از سر تعجب، صبح فردا، نزد آخوند کاشی رفت و گفت: آقا، دیشب تمام در و دیوار مدرسه «

سبوح قدوس » می گفتند!؟

آخوند کاشی با شنیدن این سخن گریه کرده و گفته بودند: این که در و دیوار سبوح و قدوس بگویند عجیب نیست. (2)سپس، آن طلبه نزد یکی دیگر از ساکنین مدرسه رفته و از او پرسیده بود: دیشب این جا چه خبر بود؟ او نیز پاسخ داده بود: این جا هر شب این اتفاق می افتد، زیرا وقتی جناب آخوند به سجده می رود و سبوح قدوس می گوید، همه مدرسه با او هماهنگی می کنند.

مرحوم آیت الله ارباب هم چنین می فرمودند: غذای مرحوم آخوند اغلب یا نان و سبزی یا نان خشک یا نان و ماست و یا نان و پنیر بود. سبزی را هم خود ایشان از بازار تهیه می کردند و چنان با دقت و حوصله آن را پاک می کردند که تنها ساقه های غیر قابل خوردن آن باقی می ماند. یک بار از ایشان پرسیدم: چرا این قدر با دقت سبزی را پاک می کنید؟ ایشان برگ ریحانی را به من نشان داد و گفت: میلیاردها چرخ در عالم هستی به امر خدا گشته تا این برگ ریحان به وجود بیاید. در حقیقت، خداوند این برگ ریحان را از گردش میلیاردها چرخ خلق کرده تا خوراک انسان شود و از طریق او با نردبان عبادت به خدا برسد. حال،

ص:353


1- (1)) . مرحوم آخوند ملا محمد کاشانی در اصفهان می زیست و در همان شهر وفات یافت. او تا آخر عمر در مدرسه زندگی کرد و امکنات مادی اجازه تشکیل خانواده به او نداد. ایشان از چهره های برجسته و کم نظیر شیعه است. (مولف)
2- (2)) . اشاره به این آیات است: اسراء، 44: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمٰاوٰاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ...» و جمعه، 1:«یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم».

اگر من این برگ ریحان را دور بیندازم، باید در قیامت جواب آن را بدهم که من تا پیش تو آمدم تا جزء بدن تو شوم و با عبادت تو به خدای خود برسم. چرا مرا محروم کردی؟ و من توان پاسخ به آن را ندارم!

این نگاه اهل معرفت و اهل خشیت به دنیاست. حال، این دیدگاه را با عروسی ها و مهمانی ها و حتی زندگی عادی برخی مردم قیاس کنید که چه اندازه اسراف و تبذیر در آن ها وجود دارد.

اهل معرفت در سخنان امیر مومنان، علیه السلام

وجود مبارک حضرت باقر العلوم، علیه السلام، از جد بزرگوارشان چنین نقل کرده اند که روزی امیرالمومنین در مسجد کوفه نماز صبح را با مردم خواند و هنگامی که از نماز فارغ شد، رو به مردم کرد و آنان را موعظه نمود و خود در میان سخنانش گریست و مردم را نیز از خوف خدا به گریه انداخت:

«صلی أمیر المؤمنین (علیه السلام) بالناس الصبح بالعراق، فلما انصرف وعظهم، فبکی وأبکاهم من خوف الله».

سپس فرمود: ای مردم کوفه، به خدا قسم! کسانی را در زمان پیامبر، صلی الله علیه وآله، دیدم و شناختم که شبانه روز مویشان ژولیده و رویشان غبارآلود و شکمشان از حرام و پرخوری خالی بود:

«ثم قال: أما والله لقد عهدت أقواما علی عهد خلیلی رسول الله (صلی الله علیه وآله)، وإنهم لیصبحون ویمشون شعثاء غبراء خمصاء».

(صفات ژولیده مو و گردآلود بدین معناست که آنان به قدری از قید ظواهر عالم آزاد بودند که به همه دنیا می خندیدند).

«بین أعینهم کرکب المعزی، یبیتون لربهم سجد ا وقیاما، یراوحون بین أقدامهم وجباههم، یناجون ربهم ویسألونه فکاک رقابهم من النار. والله لقد

ص:354

رأیتهم مع ذلک وهم جمیع مشفقون منه خائفون». (1)

ای مردم، پیشانی این افراد از کثرت سجود و عبادت مانند زانوی بز پینه بسته و خشن شده بود و تمام شب های زندگی شان را به قیام و عبادت و سجده گذرانده بودند. استراحت آنان در این دنیا این بود که در برابر خدا بر پا بایستند و پیشانی بر خاک بگذارند. آن ها هر شب در دل تاریکی و در خلوت خویش با خدا مناجات و راز و نیاز می کردند و از او می خواستند که آنان را از آتش دوزخ نجات دهد.

ای مردم کوفه، به خدا قسم من ایشان را در زندگی چنین یافتم، با این حال، همواره می ترسیدند خواسته شان مورد پذیرش خداوند واقع نشود و به عذاب الهی دچار گردند!

چنین خشیتی ثمره معرفت و آگاهی ناب است. حال، باید دید آیا می شود آدمی خدا را نشناسد و بتواند رکعتی نماز حقیقی به جای آورد یا عمل درستی در راه خدا انجام دهد؟

این روایات تنها گوشه ای از روایات باب معرفت و قطره ای از دریای معارف الهی و اسلامی شیعه در این باره است. از این جا معلوم می شود که چرا این اندازه بر تحصیل معرفت، به ویژه شناخت وجود مقدس حضرت حق که در صدر همه شناخت ها قرار دارد و در همه کتاب های آسمانی به ویژه قرآن- دعوت به آن دیده می شود توصیه شده است. زیرا زیباترین و باارزش ترین و بهترین و کامل ترین و جامع ترین موضوع معرفت شناخت خداست که، در حقیقت، شناخت زیبای مطلق، رحمت بی نهایت، غفران بی انتها، کرم نامحدود، مالک مطلق، ارحم الراحمین و اکرم الاکرمین است. شناخت وجود مقدسی است که بخشی از وجودش در حدود دو هزار آیه از قرآن، و بخش دیگرش در دعای جوشن کبیر، دعای عرفه حضرت ابی عبدالله، دعای کمیل امیرالمومنین، دعای

ص:355


1- (1)) . الارشاد، شیخ مفید، ج 1، ص 236: ومن کلامه علیه السلام فی ذکر خیار الصحابۀ وزهادهم ما رواه صعصعۀ بن صوحان العبدی، قال: صلی بنا أمیر المؤمنین علیه السلام ذات یوم صلاۀ الصبح، فلما سلم أقبل علی القبلۀ بوجهه یذکر الله تعالی، لا یلتفت یمینا ولا شمالا حتی صارت الشمس علی حائط مسجدکم هذا - یعنی جامع الکوفۀ - قیس رمح، ثم أقبل علینا بوجهه علیه السلام فقال: (لقد عهدت اقواما علی عهد خلیلی رسول الله صلی الله علیه وآله، وإنهم لیراوحون فی هذا اللیل بین جباههم ورکبهم، فإذا أصبحوا أصبحوا شعثا غبرا بین اعینهم شبه رکب المعزی، فإذا ذکروا مادوا کما تمید الشجر فی الریح، ثم انهملت عیونهم حتی تبل ثیابهم) ثم نهض علیه السلام وهو یقول: (کأنما القوم باتوا غافلین). - الأمالی، شیخ طوسی، ص 102: «أخبرنا محمد بن محمد، قال: أخبرنا أبو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه القمی (رحمه الله) قال: حدثنی أبی، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن عبد الله بن سنان، عن معروف بن خربوذ، عن أبی جعغر محمد بن علی الباقر (علیه السلام)، قال: صلی أمیر المؤمنین (علیه السلام) بالناس الصبح بالعراق، فلما انصرف وعظهم، فبکی وأبکاهم من خوف الله (تعالی)، ثم قال: أما والله لقد عهدت أقواما علی عهد خلیلی رسول الله (صلی الله علیه وآله)، وإنهم لیصبحون ویمشون شعثاء غبراء خمصاء بین أعینهم کرکب المعزی، یبیتون لربهم سجدا وقیاما، یراوحون بین أقدامهم وجباههم، یناجون ربهم ویسألونه فکاک رقابهم من النار، والله لقد رأیتهم مع ذلک وهم جمیع مشفقون منه خائفون».

ابوحمزه امام سجاد، دعای سحر امام کاظم، علیهم السلام، و... تبلور یافته است.

سه منبع مهم شناخت خدا

اشاره

قرآن کریم مهم ترین منابع شناخت وجود مقدس پروردگار را سه کتاب دانسته است که دقت و تامل در آن ها هر گونه شک و تردید و وسوسه ای را درباره وجود پروردگار از دل بیرون می کند.

منبع اول: کتاب آفاق

اشاره

نام قرآنی نخستین کتابی که قرآن برای شناخت پروردگار بر آن تاکید دارد «کتاب آفاق» است (1) که همان کتاب خلقت، کتاب آفرینش، کتاب طبیعت، و در لسان حکما کتاب تکوین است.

تعداد فصل ها و بخش های این کتاب به تعداد مخلوقات خداوند است که خورشید و ماه و شب و روز و زمین و آسمان و دشت و دریا و حیوان و جماد و... (2) از آن جمله اند.

دانشمندان گاه برای بعضی از این مخلوقات الهی کتاب های مستقلی نوشته اند که کتاب های پیدایش و مرگ خورشید، پیدایش زمین، از جهان های دور، افق دانش، هیئت در اسلام، آسمان و جهان، و... تنها بخش ناچیزی از آن هاست و انسان با مطالعه و دقت در آن ها خدا را در آینه آیات و نشانه هایش به وضوح می بیند.

آفتاب آمد دلیل آفتاب

مطالعه کشفیات دانشمندان درباره خورشید راهی است که خالق آن را به انسان می نمایاند. امروزه، بر اثر تحقیقات دانشمندان می دانیم که خورشید یک میلیون و سیصد هزار برابر زمین است و میلیاردها سال از عمر آن گذشته. بنابراین، به طور طبیعی باید تا به حال خاموش شده یا از انرژی

ص:356


1- (1)) . فصلت، 53: «سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ» .
2- (2)) . انعام، 95 - 99: «إِنَّ اللّٰهَ فٰالِقُ الْحَبِّ وَ النَّویٰ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذٰلِکُمُ اللّٰهُ فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ * فٰالِقُ الْإِصْبٰاحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبٰاناً ذٰلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ * وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهٰا فِی ظُلُمٰاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ * وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ * وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ نَبٰاتَ کُلِّ شَیْ ءٍ فَأَخْرَجْنٰا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرٰاکِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِهٰا قِنْوٰانٌ دٰانِیَةٌ وَ جَنّٰاتٍ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمّٰانَ مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشٰابِهٍ انْظُرُوا إِلیٰ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ إِنَّ فِی ذٰلِکُمْ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ »؛ نیز بقره، 164: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمٰا یَنْفَعُ النّٰاسَ وَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ السَّمٰاءِ مِنْ مٰاءٍ فَأَحْیٰا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ بَثَّ فِیهٰا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیٰاحِ وَ السَّحٰابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ »؛ نیز رعد، 4 2: «اَللّٰهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمٰاوٰاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ * وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیهٰا رَوٰاسِیَ وَ أَنْهٰاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ جَعَلَ فِیهٰا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهٰارَ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ * وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجٰاوِرٰاتٌ وَ جَنّٰاتٌ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوٰانٌ وَ غَیْرُ صِنْوٰانٍ یُسْقیٰ بِمٰاءٍ وٰاحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهٰا عَلیٰ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ ».

آن کاسته گشته بود. (1) به راستی، منبع این انرژی خورشید که مانند کوره ای سوزان است چیست و چرا تا به حال خاموش نشده است؟

تعبیر قرآن از خورشید «

سِرٰاجاً وَهّٰاجاً » (2) است که در آن سراج به معنای چراغ و وهّاج به معنای شدید الحراره و آتش بسیار سوزان و گرم است. دانشمندان درباره حرارت خورشید گفته اند که سبب این حرارت و نور گاز هلیوم است که هر چه می سوزد، دوباره با فعل و انفعال خاصی در خورشید تولید می شود و جای گازهای سوخته را می گیرد.

روی سخن قرآن با انسان ها در مطالعه کتاب آفرینش این است که برای مثال از خود بپرسند چه کسی خورشید را به وجود آورده و آن را که یک میلیون و سیصد هزار برابر زمین است در فضا نگاه داشته است؟ چه کسی نگذاشته آتش آن خاموش شود و همواره فعل و انفعالات درون آن را سامان داده است؟ چه کسی فاصله آن را تا زمین 150 میلیون کیلومتر قرار داده (3) تا سبب حیات باشد و آن را دورتر یا نزدیک تر قرار نداده تا بر اثر آن زمین آتش بگیرد یا یخ ببندد؟ این نظم را در این آیه از کتاب تکوین چه کسی برقرار کرده است؟ و اگر خالق خورشید خدا نیست، پس کیست؟

عارف بزرگوار، مرحوم الهی قمشه ای، آن انسان کریم و آگاه که در سن 75 سالگی نیز حاضر به کم کردن عبادت خویش نبود و همواره دو ساعت پیش از نماز صبح بیدار بود و تنها نماز وترش حدود یک ساعت به طول می انجامید، آن هم در حالی که دو دستش بر آستان حق بلند بود و اشک می ریخت، در بیت زیبایی می گوید:

گیتی وخوبان آن در نظر آیینه ای است دیده نبیند در آن جز رخ زیبای دوست.

قرآن کریم نیز می گوید:

«فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ » . (4)

پس به هر کجا رو کنید آنجا روی خداست.

ص:357


1- (1)) . لغت نامه دهخدا: فعالیت خورشید و تشعشعات آن: جرم و شعاع و تابناکی خورشید احتمالاً در طی چندین بیلیون (میلیارد) سال اخیر تغییر معتنابهی نکرده است ولی بر سطح آن پدیده های موقت چندی ظاهر میشود که از آنها به فعالیت خورشید تعبیر میکنند و نواحی ای از خورشید را که فعالیت در آن ها نسبتاً شدید است نواحی فعال آن خوانند.
2- (2)) . نبأ، 13.
3- (3)) . لغت نامه دهخدا: فاصلهء متوسط خورشید از زمین 149490000 کیلومتر است.
4- (4)) . بقره، 115.

آری:

بس که هست از همه سو وز همه رو راه به تو به تو برگردد اگر راهروی برگردد.

زیرا به فرموده امیرمومنان، علیه السلام:

«لا یمکن الفرار من حکومتک». (1)

منبع دوم: کتاب نفس

قرآن کتاب نفس را منبع دوم معرفت به خدا معرفی می کند و به انسان ها سفارش می کند که خدا را در خود پیدا کنید، زیرا او را از رگ گردن به انسان ها نزدیک تر می داند:

«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» . (2)

به قول سعدی:

دوست نزدیک تر از من به من است وین عجب تر که من از وی دورم.

دقت در آفرینش انسان و توانایی های عجیبی که در او به ودیعت نهاده شده اهل اندیشه را به حقیقت رهنمون می شود. کافی است از خود بپرسیم چرا استخوان های جمجمه با استخوان های سایر نقاط بدن فرق دارد؟ وجود مژه و ابرو چه تاثیری بر چشم و قوه بینایی دارند؟ چرا موی سر با موی مژه فرق می کند و هر دو با ابرو تفاوت دارند؟ چرا موی انسان توخالی است و چه کسی سوراخ به این نازکی را در آن به وجود آورده؟ چگونه با کمک استخوانی کوچک و پرده ای لطیف قادر به شنیدن انواع صداها هستیم یا با اندکی پیه مناظر جهان را می بینیم و با اندکی گوشت به هر زبانی حرف می زنیم و مزه ها را احساس می کنیم و...؟ زمانی که پاسخ این سوالات را یافتیم، خداوند را به نور عقل می بینیم و وجودش را در خود احساس می کنیم.

منبع سوم: کتاب خدا (قرآن)

منبع سوم برای شناخت خدا قرآن مجید است که متاسفانه از زندگی

ص:358


1- (1)) . فرازی از دعای کمیل است.
2- (2)) . ق، 16: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» .

اغلب مسلمانان رخت بسته و مطالعه آن (نه تدبر و تعقل در آن) به ایام خاصی واگذار شده است. مگر با صرف چند ساعت در سال یا چند ماه رمضان می شود با آیات این کتاب مانوس شد و آن را فهمید؟ مگر نه این است که طلب علم فریضه است و باید هر مسلمانی آن را مانند نماز - و با توجه به آنچه گفته آمد، حتی بیشتر از نماز و عبادات- در زندگی خویش جای دهد و در پی کسب آن باشد؟

هر مسلمانی در هر روز لااقل باید دو ساعت از وقت خود را صرف مطالعه و تفکر کند. معلوم نیست چرا نسل جدید ما با وجود این همه امکانات یا از مطالعه و تفکر دور افتاده و یا مصرف علم را تنها در کسب درآمد یا عنوان و شهرت و مقام می بیند و با علم و معرفت هم معامله امور دنیایی را می کند؟ این در حالی است که کاسب های قدیم تهران در مغازه هایشان انواع کتاب و از همه مهم تر قرآن و تفسیر و دعا داشتند و وقتی مشتری نداشتند و سرشان خلوت بود وقتشان را به مطالعه می گذراندند. چرا بازارهای ما در گذشته مرکب از حوزه علمیه و مسجد و مغازه بود و امروز همه کسب و کار ما در پاساژهای لوکس چند طبقه خلاصه شده است؟ زیرا مردم وقتشان را تنها برای به دست آوردن دنیا اختصاص نداده بودند و حاضر نبودند از هر راهی ولو حرام- مال خود را افزایش دهند. برای همین، صبح ها قبل از این که حجره خود را باز کنند نزد علما حلال و حرام و احکام کسب و کار و زندگی را می آموختند و ظهر و غروب غبار مادیات را در مسجد از تن و جان خود پاک می کردند. دریغ که آن روزگاران و آن مردمان رفته اند و با این خواب سنگین که همه عرصه های فکر و اندیشه و اقتصاد و فرهنگ ما را فرا گرفته بعید است دیگر چنان مردمانی بازگردند!

به واقع بیاندیشیم که بدون خدا مگر ما و زندگی ما چقدر می ارزد و

ص:359

جز مقداری گل که به صورت پوست واستخوان در آمده چه چیز دیگری داریم؟ چرا دوستی و رفاقت با خدا و لذت مناجات با او را به لذت های محدود و زودگذر دنیا فروخته ایم و زندگی جانوری را در پیش گرفته ایم؟ چرا از خدا بریده ایم و در توهم خود به این باور رسیده ایم که او ما را ترک کرده و «از خدا صدا نمی رسد»؟

حافظ فرمود:

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست.

چرا اندکی اهل درد نمی شویم و باور نمی کنیم که به قول حافظ:

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست؟

تا فرصتی و عمری هست باید به جبران مافات همت گماشت و اهل معرفت و بصیرت شد، زیرا پس از آن خواهش «

رب ارجعون » ما را جز به «

کلاّ » (1) پاسخ دیگری نخواهند داد. بگذریم!

شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر. (2)

آثار معرفت به خدا

کسی که از طریق این سه منبع در حد ظرفیت وجودی خویش به خدا معرفت پیدا می کند، در روشنایی معرفت زیبایی بی نهایت را می بیند و بر اساس تماشای زیبایی بی نهایت عشق و محبت عمیقی به آن پیدا می کند و به فرموده امام صادق، علیه السلام، خانه دلش عرش پروردگار و حرم او می گردد. (3)مهم ترین اثری که این معرفت و عشق بر انسان می گذارد این است که خود را چه در باطن و چه در ظاهر به صورتی آراسته می کند که محبوب آن را می پسندد، زیرا این معرفت گوشت و پوست و استخوان و رگ و

ص:360


1- (1)) . اشاره است به مومنون، 99 و 100: «حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکْتُ کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ » .
2- (2)) . از مثنوی معنوی است.
3- (3)) . بحار الأنوار، ج 55، ص 39: إطلاق العرش علی قلب الانبیاء والاوصیاء علیهم السلام وکمل المؤمنین فإن قلوبهم مستقر محبته ومعرفته سبحانه، کما روی أن قلب المؤمن عرش الرحمن وروی أیضا فی الحدیث القدسی (لم یسعنی سمائی ولا أرضی ووسعنی قلب عبدی المؤمن). - بحار الأنوار، ج 67، ص 25: قال الصادق علیه السلام: القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله.

پی آدمی را تصرف کرده و تسخیر می کند؛ به طوری که اراده عاشق در اراده معشوق محو می شود و او بدان حال و شکل در می آید که معشوق می خواهد و می پسندد.

عاشق در خیمه این معرفت تنها در پی جلب رضایت معشوق و خشنودی اوست. از این رو، دیگر در او نشانی از هیچ رذیلتی نمی توان یافت، زیرا با پر بودن قلب از محبت و معرفت معشوق جایی برای کس یا چیز دیگری باقی نمی ماند. (1)در همین باره، امام ششم، علیه السلام، به نقل مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی می فرماید: ایمان و معرفت و محبت به وسیله دل به اعضاء و جوارح بدن می رسد، زیرا اعضاء و جوارح همه کارگران قلب اند. (2)از همیین روست که مردم اعمال خود را به دل نسبت می دهند و مثلا در پاسخ این سوال که چرا فلان کار را کردی؟ می گویند: «دلم خواست». امام صادق، علیه السلام، قلب را سلطان مملکت وجود انسان می دانند که چشم و گوش و زبان و دست و شهوت فرمانبر آن و مصرف کننده نیرو و انرژی آن هستند. در روایتی می خوانیم:

«ان فی البدن مضغۀ اذا صلحت صلح البدن واذا فسدت فسد البدن. ألا وهی القلب». (3)

در وجود انسان پاره ای گوشت قرار دارد که اگر آن صالح و شایسته و درست و سالم باشد، سایر اعضاء و جوارح نیز سالم خواهند بود و اگر بیمار باشد، اعضاء و جوارح دیگر نیز بیمار خواهند بود و این پاره گوشت قلب است.

برای همین، توجه قرآن مجید به قلب بیش از توجه به اعضاء و جوارح دیگر است. قرآن تنها کالای قابل خرید در بازار قیامت را «قلب سلیم» می داند، زیرا چشم و گوش و دست و پا و... همه شاخه های این ریشه اند و همواره اصل بر فرع تقدم دارد.

ص:361


1- (1)) . إرشاد الأذهان،علامه حلی، ج 1، ص 19: تعصی الاله وأنت تظهر حبه * هذا محال فی القیاس بدیع لو کان حبک صادقا لأطعته * إن المحب لمن یحب مطیع.
2- (2)) . بحار الأنوار، ج 23، ص 6: أبی عن سعد عن ابن هاشم عن ابن مرار عن یونس عن یونس بن یعقوب قال: کان عند أبی عبد الله الصادق علیه السلام جماعۀ من أصحابه فیهم هشام بن الحکم، حمران بن أعین، ومؤمن الطاق، وهشام بن سالم، والطیار وجماعۀ من أصحابه فیهم هشام بن الحکم، وهو شاب، فقال أبو عبد الله علیه السلام: یا هشام، قال: لبیک یا بن رسول الله، قال: ألا تحدثنی کیف صنعت بعمرو بن عبید؟ وکیف سألته؟ قال هشام: جعلت فداک یا بن رسول الله إنی اجلک وأستحییک ولا یعمل لسانی بین یدیک. فقال أبو عبد الله الصادق علیه السلام: یا هشام إذا أمرتکم بشئ فافعلوه، قال هشام: بلغنی ما کان فیه عمرو بن عبید وجلوسه فی مسجد البصرۀ عظم ذلک علی، فخرجت إلیه ودخلت البصرۀ فی یوم الجمعۀ فأتیت مسجد البصرۀ فإذا أنا بحلقۀ کبیرۀ وإذا أنا بعمرو بن عبید علیه شملۀ سوداء متزر بها من صوف وشملۀ مرتد بها، والناس یسألونه، فاستفرجت الناس فافرجوا لی، ثم قعدت فی آخر القوم علی رکبتی ثم قلت: أیها العالم أنا رجل غریب تأذن لی فأسألک عن مسألۀ؟ قال: فقال: نعم، قال: قلت له: ألک عین؟ قال: یا بنی أی شئ هذا من السؤال؟ فقلت: هکذا مسألتی، فقال: یا بنی سل وإن کانت مسألتک حمقا. قال: فقلت: أجبنی فیها، قال: فقال لی: سل، فقلت: ألک عین؟ قال: نعم، قال: قلت: فما تری بها؟ قال: الالوان والاشخاص، قال: فقلت: ألک أنف؟ قال: نعم، قال: قلت: فما تصنع بها؟ قال: أتشمم بها الرائحۀ، قال: قلت: ألک فم؟ قال: نعم، قلت: وما تصنع به؟ قال: أعرف به طعم الاشیاء. قال: قلت: ألک لسان؟ قال: نعم، قلت: وما تصنع به؟ قال: أتکلم به، قال: قلت: ألک اذن؟ قال: نعم، قلت: وما تصنع بها؟ قال: أسمع بها الاصوات، قال: قلت: ألک ید؟ قال: نعم، قلت: وما تصنع بها؟ قال: أبطش بها، وأعرف بها اللین من الخشن، قال: قلت: ألک رجلان؟ قال: نعم، قلت: ما تصنع بهما؟ قال: أنتقل بهما من مکان إلی مکان، قال: قلت: ألک قلب؟ قال: نعم، قلت: وما تصنع به؟ قال: امیز به کل ما ورد علی هذه الجوارح، قال: قلت: أفلیس فی هذه الجوارح غنی عن القلب؟ قال: لا، قلت: وکیف ذلک وهی صحیحۀ سلیمۀ قال: یا بنی إن الجوارح إذا شکت فی شئ شمته أو رأته أو ذاقته أو سمعته أو لمسته ردته إلی القلب فتقن الیقین ویبطل الشک، قال: فقلت: إنما أقام الله القلب لشک الجوارح؟ قال: نعم، قال: قلت: فلابد من القلب وإلا لم یستقم الجوارح؟ قال: نعم، قال: فقلت: یا أبا مروان إن الله تعالی ذکره لم یترک جوارحک حتی جعل لها إماما یصحح لها الصحیح، ویتقن ما شک فیه ویترک هذا الخلق کلهم فی حیرتهم وشکهم واختلافهم لا یقیم لهم اماما یردون إلیهم شکهم وحیرتهم ویقیم لک إماما لجوارحک ترد إلیه حیرتک وشکک؟ قال: فسکت ولم یقل شیئا قال: ثم التفت إلی فقال: أنت هشام؟ فقلت: لا، فقال لی: أجالسته؟ فقلت: لا، فقال: فمن أین أنت؟ قلت: من أهل الکوفۀ، قال: فأنت إذا هو، قال: ثم ضمنی إلیه وأقعدنی فی مجلسه، وما نطق حتی قمت، فضحک أبو عبد الله علیه السلام ثم قال: یا هشام من علمک هذا؟ قال: فقلت: یا بن رسول الله جری علی لسانی، قال: یا هشام هذا والله مکتوب فی صحف إبراهیم وموسی..
3- (3)) . الفصول فی الاصول، جصاص، ج3، ص150؛ نیز شرح کلمات أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (ع)، عبد الوهاب، ص66. (از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم )

قلب انسان می تواند از راه مطالعه و دقت در منابع شناخت خدا معرفت به حقایق پیدا کند و این کار برای هر کسی که اندک تحصیلی کرده باشد آسان است. حتی اگر کسی نتواند خود به مطالعه دست بزند، کافی است به قول قرآن مجید از اهل اندیشه و مطالعه حقایق را بشنود، زیرا بسیاری از انسان ها از راه گوش اهل معرفت شده اند:

«إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ». (1)

بی تردید در سرگذشت پیشینیان مایه پند و عبرتی است برای کسی که نیروی تعقّل دارد، یا با تأمل و دقت [به سرگذشت ها] گوش فرا می دهد در حالی که حاضر به شنیدن و فراگیری شنیده های خود باشد.

حکایتی درباره بهره گیری صحیح از گوش

نقل است که روزی عربی وارد مسجد شد و از مردم پرسید: پیامبر کدام یک از شماست؟ رسول خدا، صلی الله علیه وآله، خود را معرفی کرد و از خواسته اش پرسید. گفت: آمده ام سخنت را بشنوم و بدانم چه می گویی؟

پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، در پاسخ او چند جمله فرمودند. اول این که:

«اشهد أن لا إله إلا الله».

غیر از الله همه معبودهای دیگر باطل اند و در دست هیچ بت زنده و مرده ای کلیدی برای حل مشکلات نیست. معبودی جز وجود مقدس او وجود ندارد و هر کس ادعای معبود بودن کند باطل است، چون سر رشته هیچ کاری به دست او نیست. بت های بی جان را که خود مردم ساخته اند و بت های جاندار هم به زور خود را وارد زندگی مردم کرده اند تا آنان را اسیر کنند. مردم هم باید در مقابل آنان ایستادگی کنند و مانند حضرت ابراهیم، علیه السلام، که با تبر خویش بت بزرگ بابل را قطعه قطعه کرد او را قطعه قطعه کنند و دور بیاندازند.

ص:362


1- (1)) . ق، 37.

جمعیت خصم از پریشانی ماست

این مصرع از مرحوم اقبال لاهوری به حقیقت تلخی اشاره می کند و آن این است که بت های زنده بر اثر سکوت مردم و حرکت نداشتن آنان است که قدرت خودنمایی پیدا می کنند، وگرنه قدرتی ندارند. در حقیقت، اگر مردم اخلاق ابراهیمی داشته باشند، هیچ بت زنده ای نمی تواند آنان را به بندگی خویش در آورد و به خود دعوتشان کند.

پیامبر معلم دلسوز بشر است

حضرت در ادامه پاسخ به مرد عرب خود را معرفی کرد و فرمود:

«وانی رسول الله».

یعنی من پیام آور خدا و معلمی دلسوز و حکیمم که برای علاج دردها و شفای بیماری ها مبعوث شده ام. (این بخش مربوط به قلب است)

«وتقیم الصلاۀ، وتؤتی الزکاۀ، وتصوم شهر رمضان، وتحج البیت»

(این بخش مربوط به بدن است).

سپس، حضرت فرمود:

«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ». (1)

پس هرکس هم وزن ذره ای نیکی کند، آن نیکی را ببیند. و هرکس هم وزن ذره ای بدی کند، آن بدی را ببیند.

برادر عرب! اگر کار نیک تو به وزن دانه ارزنی باشد، در قیامت در پیش چشمانت حاضر است و اگر عمل زشتت به اندازه وزن ارزنی باشد، آن را خواهی دید و به حساب هر دو در آن روز خواهند رسید:

«وَ إِنْ کٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنٰا بِهٰا وَ کَفیٰ بِنٰا حٰاسِبِینَ ». (2)

و ترازوهای عدالت را در روز قیامت می نهیم و به هیچ کس هیچ ستمی نمی شود؛ و اگر [عمل خوب یا بد] هم وزن دانه خردلی باشد آن را [برای وزن کردن] می آوریم، و کافی است که ما حسابگر باشیم.

ص:363


1- (1)) . زلزال، 7 و 8. نیز سوره لقمان، 16: «یٰا بُنَیَّ إِنَّهٰا إِنْ تَکُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمٰاوٰاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّٰهُ إِنَّ اللّٰهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» .
2- (2)) . انبیا، 47.

دو روایت از میزان سختی محاسبه اعمال در قیامت

1. وجود مبارک مرحوم فیض کاشانی در کتاب محجۀ البیضاءاز پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، نقل می کنند که فرمود: اگر کسی در دنیا به مغازه قصابی رفته و انگشت خویش روی گوشت گذاشته باشد و گفته باشد که از این جای گوسفند برای من ببر، در روز قیامت، برای آن مقدار چربی ای که بر سرانگشتت او به سبب تماس با آن گوشت نشسته محاکمه اش خواهند کرد، مگر این که قصاب از کار او راضی بوده باشد.

2. پس از پایان یکی از جنگ ها، پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، فرمود تا مسلمانان غنائم به دست آمده را بیاورند تا عادلانه میان همه تقسیم شود. هم چنین، دستور دادند که چیزی از غنائم نزد کسی نماند.

در این حال، یکی از مسلمانان به حضرت عرض کرد: یا رسول الله، من یک جفت بند از کفش یکی از دشمنان برداشته ام، آیا آن را هم باید روی این غنائم بریزم؟ حضرت فرمودند: آری. پرسید: اگر آن را نزد خود نگهدارم چه می شود؟ حضرت فرمود: در قیامت، در ازای آن دو بند از آتش جهنم به پایت می بندند!

***

آری، پیامبر در طی این جملات این دو آیه از قرآن را به آن مرد عرب القاء کردند؛ یعنی به او آموختند که در زندگی منظم باشد و بدون چشم داشت به مال و حقوق مردم زندگی کند و به حق خود در زندگی قانع باشد و با توجه به روزی که در پیش دارد قدم بردارد و در همه لحظات به یاد قیامت و حساب آن باشد.

تاکید بر این توجه و هشیاری هم در آیات قرآن و هم در روایات فراوان دیده می شود. سرّ این که خداوند در ابتدای سوره بقره و در وصف متقین فرموده است: « وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ » ، (1)(و نه «

وبالاخرۀ هم

ص:364


1- (1)) . بقره، 4.

ی

ومنون ) نیز همین است؛ زیرا یقین حالتی است که غفلت با آن همراه نمی شود و فراموشی در آن راه ندارد.

درسی از مرحوم آیت الله حائری، موسس حوزه علمیه قم

البته، این مسائل در جامعه ما دیگر افسانه شده و تنها صفحه ای و کاغذی و خطی و نقل قولی بر آن ها شهادت می دهد، اما سیره عملی بسیاری از گذشتگان چنین بوده است.

توجه مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری به آخرت و توسل به معصومین به حدی بود که هر روز پیش از آن که شروع به تدریس کنند، یک نفر مامور بود روضه حضرت سیدالشهداء، علیه السلام، را بخواند. حاج شیخ عبدالکریم نیز روی منبر بر مظلومیت ابی عبدالله، علیه السلام، می گریست و بعد به درس آغاز می کرد و این برنامه هر روز ایشان بود.

نکته جالب دیگر این که روی تمام صفحات دو کتابی که ایشان به خط خویش نوشته بود (یکی در اصول به نام درر و یکی در نماز به نام صلاۀ) و من هر دو را نزد فرزند ایشان مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری دیدم، از ابتدا تا انتها عبارت «یا حسین» نوشته شده بود.

چشمی که نتواند گریه کند کور باشد بهتر است

همان کسی که برای مرحوم حاج شیخ عبدالکریم روضه می خواند، بعدها به تهران آمد و در دو مسجد معتبر پیش نماز شد. من نزدیک 20 سال با این عالم ارتباط داشتم؛ هم قبل از این که طلبه شوم و هم بعد از آن و تا کنون کسی را در روضه خواندن برای ابی عبدالله، علیه السلام، مثل او ندیده ام و تنها کسی بود که در مجلسش کسی بیش از خودش گریه نمی کرد. سرانجام، چنان شد که از فرط گریه، دو پلک چشم و

ص:365

مژه های ایشان از بین رفت.

وقتی ایشان در بیمارستان بستری شد و چشم او را عمل کردند، پزشک معالج به ایشان گفت: شما دیگر نباید روضه بخوانید، یا اگر می خوانید نباید گریه کنید! او نز در پاسخ گفت: چشمی که برای ابی عبدالله، علیه السلام، گریه نکند، کور باشد بهتر است! (1)

حکایتی از مرحوم آیت الله سید محمد فشارکی

همین بزرگوار روزی برایم تعریف کرد که مرحوم آیت الله العظمی حائری فرمود: من و حاج میرزا حسین نائینی علما به ایشان پیغمبر اصول می گویند- هم درس و هر دو مجتهد مسلم بودیم. وقتی مرجع تقلید زمانه از دنیا رفت، ما که مرحوم آیت الله العظمی سید محمد فشارکی را اعلم علمای شیعه در نجف می دانستیم به در منزل ایشان رفتیم و در زدیم.

وقتی ایشان از خانه بیرون آمد، ابتدا از ایشان پرسیدیم که آیا ما را مجتهد می دانند یا خیر؟ و وقتی ایشان جواب مثبت دادند گفتیم: نظر ما این است که شما اعلم علمای شیعه در زمان ما هستید و باید علمداری شیعه و مرجعیت را قبول کنید!

آیت الله حائری می فرمود: وقتی مرحوم سید این سخن را شنید، دست خویش را به چارچوب در تکیه داد و گریست و فرمود:

«تِلْکَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ». (2)

هر کس کار نیکی [به پیشگاه خدا] بیاورد، پاداشی بهتر از آن برای اوست، و هر کس کار بدی بیاورد [پس بداند آنان که کارهای ناشایسته انجام داده اند] جزا داده نمی شوند مگر آنچه را همواره انجام می داده اند.

و افزود: قدرت مدیریت شیعه در من نیست. درست است که علمش را

ص:366


1- (1)) . سالها پیش، دوستی داشتم که برای عمل قلب به آمریکا رفت. وقتی پس از شش ماه به ایران بازگشت، به دیدنش رفتم و از وضعیت فلبش پرسیدم. گفت: دکترهای آمریکایی گفتند این قلب قابل عمل نیست و باید عوض شود. برای همین، مرا در نوبت گذاشتند تا کسی دچار مرگ مغزی شود و قلب او را به من پیوند بزنند، اما من قبول نکردم و آمدم. گفتم: چرا؟ هزینه زیادی داشت؟ گفت: مشکل هزینه نبود. من هر چه فکر کردم دیدم 37 سال است این قلب محل محبت خدا و اهل بیت، علیهم السلام، بوده و عشق ابی عبدالله، علیه السلام، در آن جای گرفته است و درست نیست آن را با قلب یک مسیحی یا یهودی عوض کنم و باید با همین قلب به ملاقات خدا بروم! یک ماه بعد از این گفتگو نیز درگذشت. رحمۀ الله علیه. (از سخنرانی استاد)
2- (2)) . قصص، 83.

دارم، ولی روش اداره اش را بلد نیستم و اگر این منصب را قبول کنم، خود را اهل دوزخ کرده ام و و من طاقت عذاب خدا را ندارم!

سپس، در را بست و رفت.

آری، کسی که با نگاه به قیامت زندگی کند و همواره آیه «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ » را در نظر داشته باشد، هرگز سخن یا عمل نا به جایی از او صادر نمی شود.

همین سخنان پیامبر برای آن مرد عرب کافی بود، چرا که او سرش را به زیر افکند و از مسجد بیرون رفت. پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، نیز با دیدن حال او رو به مردم کردند و فرمودند:

این مرد بی معرفت و بی علم وارد مسجد شد، ولی عارف و آگاه از مسجد بیرون رفت. (1)این روش بهره برداری صحیح از نعمت گوش برای کسب معرفت و آگاهی است.

هر که آیین حقیقت نشناسد ز مجاز

خواجه در حلقه رندان نشود محرم راز

آن قدر حلقه بزن بر در درگاه خدا

تا کند صاحب این خانه به رویت در باز

یا به بیهوده نبر نام محبت به زبان

یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز

مگذارید قدم بیهده در وادی عشق

کاندرین مرحله بسیار نشیب است و فراز.

ص:367


1- (1)) . ظاهرا دو روایت در این قطعه به هم آمیخته شده اند: - بحار الأنوار، ج 89، ص 107: أسرار الصلاۀ: روی أن رجلا جاء إلی النبی صلی الله علیه وآله لیعلمه القرآن فانتهی إلی قوله تعالی: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ . فقال: یکفینی هذا، وانصرف فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: انصرف الرجل وهو فقیه. - الأمالی، سید مرتضی، ج 4، ص 192: إن صعصعۀ لما وفد علی النبی صلی الله علیه وسلم فسمع قوله تعالی (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ) قال: حسبی ما أبالی أن لا أسمع من القرآن غیر هذا. - الأمالی، شیخ مفید، ص 151: عن عبد الله بن مسعود قال: کنا مع النبی صلی الله علیه وآله وسلم فی بعض أسفاره إذ هتف بنا أعرابی بصوت جهوری فقال: یا محمد! فقال له النبی صلی الله علیه وآله: ما تشاء؟ فقال: المرء یحب القوم ولا یعمل بأعمالهم؟ فقال النبی صلی الله علیه وآله وسلم: المرء مع من أحب. فقال: یا محمد اعرض علی الاسلام، فقال: اشهد أن لا إله إلا الله، وأنی رسول الله، وتقیم الصلاۀ، وتؤتی الزکاۀ، وتصوم شهر رمضان، وتحج البیت، فقال: یا محمد تأخذ علی هذا أجرا؟ فقال: لا إلا المودۀ فی القربی، قال: قربای أو قرباک؟ قال: بل قربای، قال: هلم یدک حتی ابایعک، لا خیر فیمن لا یودک، ولا یود قرباک.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109