زندگانی سردار کابلی مشتمل بر حوادث افغانستان در قرن نوزدهم میلادی

مشخصات کتاب

سرشناسه : سمیعی کیوان، غلامرضا، - 1292

عنوان و نام پدیدآور : زندگانی سردار کابلی: مشتمل بر حوادث افغانستان در قرن نوزدهم میلادی و مباحث علمی، دینی، تاریخی، ادبی و اجتماعی، و تراجم جماعتی از علماآ و فضلاآ و شعراآ/ تالیف کیوان سمیعی

مشخصات نشر : تهران: زوار، 1363.

مشخصات ظاهری : 2، 363، ص 11

شابک : بها:750ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع : سردار کابلی، حیدرقلی، 1331 - 1255 -- سرگذشتنامه

رده بندی کنگره : BP55/5/س 4س 8

رده بندی دیویی : 297/998

شماره کتابشناسی ملی : م 63-3560

ص: 1

پیشگفتار

شاید کسی از صاحبان علم و تجربه درین معنی تردید نداشته باشد که زمان و مکان و محیط زندگی در پرورش استعدادهای افراد و بثمر رساندن آن تأثیری قوی دارد . چه بسیار روستازادگانی بوده اند که اگر در زادگاه خود باقی میماندند استعدادهای آنها فقط متناسب با همان محیط محدود پرورش مییافت ولی چون توانستند بشهرها رفته از وسائلی که در آنها برای تحصیل علم و صنعت موجود بوده بهره گیرند موفق شدند آنچه را از استعداد در ذات خود نهفته دارند آشکار سازند .

واضحست که همین عوامل در بروز و ظهور شخصیتها و درجه تأثیر آنها مدخلیت عمده دارند، بسی از صاحبان علم و صنعت و متفکرین اجتماع بوده اند که در زمان مناسب در شهری بزرگ یا کشوری برحسب اقتضاء محیط میتوانسته اند بعالیترین مقامات برسند و منشأ خدماتی ارزنده گردند ولی حوادث زمانه آنان را بجایی نامناسب افگنده که در نتیجه چهرهای شخصیت شخصیت بارزشان برای مدتی کوتاه یا همیشه درپس پرده های ضخیمی پوشیده مانده است .

یکی از این چهره ها تابناک در صحنه علم و فضیلت علامه گرانقدر سردار کابلی بود که بسبب اقامت در شهری کوچک و فاقد مجکع علمی شخصیت بارز او از دیده اکثر علمأ و فضلاء محقق محجوب و مستور ماند و بهمین جهت از وجود با ثمرش چنانکه باید و شاید بهره ای درخور گرفته نشد .

زمانی که پدر سردار کابلی (سردار نورمحمد خان ) از افغانستان به هندوستان

و از هندوستان به عراق و از عراق به ایران شهر بشهر پیوسته ناچار بمهاجرت میشد و معذالک طی این مهاجرتها نه خودش از تربیت فرزند و نه پسرش از تحصیل علم غفلت میورزید ، اگر وقتی به ایران آمد در مرکز مملکت که تا حدی جایگاه دانشمندان و فضلاء مشهور بود اقامت میکرد پسر مستعد و با فضلش ، هم دارای ذوق و اندیشه دیگر میگشتت و هم وسیله اشاعه معلوماتش فراهم میآمد اما حوادث زمان و تصاریف دوران او را ذر شهر کرمانشاه جای داد که در رشته تخصص و ذوق پسرش که ریاضیات بود کسی یافت نمیشد لااقل همدمش باشد . او از این امر سخت رنج میبرد و گاهگاه از بخت بد زبان بشکوه میگشود، درجه تأثرش از این معنی بحدی بود که در برخی از تصانیفش بآن اشاره میکرد چنانکه در آغاز کتاب (( مصباح القواعد )) بعربی در علم ریاضی چنین نوشته است : چون من در شهری زندگی میکنم که در آن راضیدانی وجود ندارد که با او انس گیرم و بحث کنم لهذا بمنظور اینکه آنچه را خوانده و دانسته ام فراموش ننمایم درین کتاب قواعدی را که خود در ریاضیات استخراج کرده ودر کتابهای دیگر نیافته ام بقید تحریر میآورم .

با این حال در چنین شهری آنهم در سالهای مقارن انقلاب مشروطیت و شیوع انواع فتنه ها و آشوبها و رواج اقسام هرج و مرجها که غرب ایران خاصه شهر کرمانشاه را بیش از جاهای دیگر در آتش اختلافات بیدادگریها میسوخت دانشمندی بی پیرایه و آلایش چون او چه بهره ای میتوانست از علم و فضل خود گیرد ؟...

مظلوم کرمانشاهی شاعر و عارف مشهور آن زمان در برابر آتش بیدادها و رواج جهل و خرافات در میان همشهریان خود تابمقاومت را ازدست داد و با تأثر و تأسف چنین گفت :

این چه شهرست ای خدا گر همدمی جویی نباشد ؟***دل گمگشته را دلدار میخواهی ندارد ؟

پس از آنهم ترک دیار خود کرد و تا پایان عمر در مشهد مقدس اقامت گزید .

سالیانی بعد از مظلوم دیگری از مردم آن شهر نیز چنین گفت و اوهم سر خود گرفت و بجای دیگر رفت .

ص: 2

کرمانشاهان نمیخرد از ما متاع فضل***برخیز تا هوای خراسان و ری کنیم

اینها مردمی سبکبار و خانه بدوش بودند که توانستند که همچون کبوتری از آشیان خود سبکبال برخیزند و در جای دیگری آشیان گزینند اما سردار کابلی اینگونه سبکبار نبود که بتواند به آسانی خیمه از آن خاک برکند و براحتی رحل اقامت در سرزمین دلخواهش افگند . او در کرمانشاه علایق سنگین و مسئولیتهای زیاد داشت و برایش مشکل بود آنها رابرهم زند و مانند ابوالفتح بستی خیلی آسان بگوید :

و ان بنت بک اوطان نشأت بها***فاز حل فکل بلاد الله اوطان

او با آن علایق و مسئولیتهای سنگین کجا میتوانست همچون طغرایی از سبکباری خود چنین سخنی گوید :

فیم الاقامه بالزوراء لاسکنی***بها ولا ناقتی فیها ولا جملی

مصالح خانوادگی و حفظ مسئولیتهایی که از بستگان بعهده داشت او را ناچار به اقامت در کرمانشاه ساخته بودند اما از اینکه نمیتوانست بتدریس و نشر علم و فضل خود توفیق یابد سخت رنج میبرد و همواره افسرده خاطر بود .

او برای جبران این محرومیت بتألیف و تصنیف کتاب مشغول گردید، قریب سی مجلد کتاب نفیس در علوم مختلفه مخصوصاً در اقسام ریاضیات بزبانهای عربی، فارسی و انگلیسی تصنیف فرمود که هریک یادگاری ارزنده و در آن محیط برای حفظ اندوخته های علمی خود میتوانست انجام دهد.

سردار کابلی براستی علامه ای بزرگوار و محققی علیمقدار بود اما من هرگز نخواسته ام و نمیخواهم دربارهء او گزافه گویی کنم ، من او را نه در علم و فضل بی شبه و نظیر میدانم و نه در خصال انسانی خالی از ضعفهای نفسانی میشناسم : هرگز او را بیش از مقامی که داشته نمیستایم و برایش خرق عادت جعل نمیکنم زیرا

ص: 3

از آغاز جوانی تصمیم گرفته ام که اگر با خرافات و جهل و دعاوی بیجای نامعقول نمیتوانم مبارزه نمایم لااقل آۀنها را تأئید و ترویج نکنم . نه باید منکر فضیلت کسی شد و نه باید او را بیش از آنچه که هست ستود . بنابراین عقیده ام اینست که وی با همه بزرگواری نه در علم و فضل بی مثل و بی دلیل بوده و نه در فضائل انسانی بمثابهء فرشتهء آسمانی؟ هرکس هم - با فرض داشتن صلاحیت - راجع بکسی چنین ادعاهایی کند دعوی او را گزافهَ محض میدانم

مگر کسی میتواند حتی در شهرهای محدود یک کشور کوچک همهَ ارباب علم و فضل را بشناسد و بعمق معلومات هریک پی ببرد، آنگاه بین آنان بیطرفانه مقایسع بعمل آورد تا بتواند یکی را والاتر و بالاتر از دیگران تشخیص داده بحق در محدودهَ همان کشور کوچک بیمانندش خواند ؟ دربارهَ خصال انسانی نیز چگونه میتوان کسی را از ضعفهای بشریت برکنار دانست ؟ درصورتی که نفس بهیمی برآدمی چیره است و با پنجه پولادین هم شخص کمتر میتواند با کوچکترین خواهش او بمبارزه برخیزد و بر او غالب آید ؟

بشر عادت دارد بهرکسی که علاقمند است، در ذهن خود چهره ای بی عیب و دوست داشتنی از او ترسیم کند و آنچه را کمال میداند به او نسبت دهد، اگر هم شخص مورد علاقه اش جنبهَ معنویت داشته باشد پیرامون او هاله ای از قدس و طهارت و علم و تقوی تصویر نماید ، بعد همین موجود ذهنی را با مبالغه و اصرار بوسیلهَ گفتن و نوشتن بدیگران و موجود خارجی و شخصیت واقعی معرفی کند . مصیبت اینجاست که در باره مردان تاریخ بهمین نحو توالی نسلهای آینده هم بنوبه های خودبرین گفته ها و نوشته ها میافزایند و در نتیجه بقدری دیوارهای قطور و هم و پنداربین شخصیت واقعی آن کس و عقلهای مردم فاصله و حائل ایجاد میکنند که بندرت عاقل توانایی میتواند در این دیوارهای پرعرض و طول و سفت و سخت روزنی بگشاید و گوشه ای از چهرهَ حقیقی او را مشاهده نماید من هرگز نخواسته ام از سردار کابلی در این کتاب چنین شخصیتی پدید آورم

ص:4

و گمان میکنم افرادی بساختن شخصیتی مصنوعی و خیالی برای اشخاص مبادرت میورزند که در آخر کار خود را وارث کمالات عالیه و ملکات فاضله ادعایی جهت آنان معرفی کنند و این هم یکی از موارد فریب نفس دغلکار آدمیست که بدینوسیله در صدد اغفال دیگران برمیآید اگر چه برنمآید ولی سردار کابلی جامع علوم معقول و منقول و ریاضیدان بزرگ بود و جز دوران کودکی تمام عمر طولانی او صرف اکتساب علم وتحقیق و تتبع گردید، او انسان شریف، نجیب، اصیل، وارسته و بتمام معنی دانشمند و علامه بود اما من همیشه افسوس میخوردم که او تحت تأثیر زندگی نمیتواند از معلومات ریاضی خود بهره ای شایسته گیرد و اندیشه اش را در حل مسائل مورد احتیاج جامعه امروز بکار اندازد تا به پیشبرد تمدن وین جهان کمکی کند. در سال گذشته خبرگزاریهای جهان اطلاع داددند که جایزه (نوبل) در رشته ریاضیات نصیب دانشمندی از اروپا گردیده است که از علم ریاضی برای پیشبرد اقتصاد جهان استفاده کرده و طرق علمی منابعی را ارائه داده است پیدایش چنین فکری نتیجه تأثیر محیط زندگی این داشمند بوده است .اگر استاد ما با اطلاعات وسیعی که در تمام شعب علوم ریاضی در سطح بسیار عالی آن داشت در محیطهای علمی و در میان جوامع پیشرفته جهان غرب زنگی میکرد . بلاشک تحقیقات دقیق و عمیق او هم صرف موضاعاتی میشد که دانشمندان ریاضی دان آن محیطها و جوامع بدانها توجه نشان داده و مثلاً از ریاضیات در برنامه های فضایی و پیشبرد تمدن جهان و مسائلی از این قبیل بهره گرفته اند . نهاینکه

ریاضیات را تنها در خدمت خود و جماعت معروفی میپسندند رابکار گیرد . او علاوه بر ریاضیات در علوم و معارف اسلامی از اکابر علماء و فضلاء بشمار میرفت . فقیه، متکلم، محدث، مفصر، رجالی، ادیب، لغوی و بالاخره جامعه علوم معقول و منقول بود . بااین همه دقیقه ای از رعایت ادب و تهذیب نفس غفلت نمیورزید . با آنکه سالها حق تعلیم و تربیت برگردن من داشت هرگز درصدد بر نمیآمد مسائلی را

ص:5

که او خود درست میدانست ولی آگاه بود من نمیپذیرم آنها را با جدل و بحث بر من تحمیل کند . نوبتی بر سر مسأله ای با ایشان عرض کردم من از هر استاد و معلمی میخواهم فقط علمش را بیاموزم نه آراء وعقایدش را زیرا تصمیم گرفته ام این قسمت ها را از فکر و عقل خود بیاموزم هر چند کوتاه و ناقص باشد . با آنکه این سخن اندکی جسورانه و خلاف روش تربیت و طرز تفکر خودش بود و با شنیدن آن که انتظارش را نداشت چند ثانیه سکوت معنی داری کرد معذالک چیزی نگفت و اظهار رنجشی نفرمود و برای گفتن آن هیچگاه نیز مرا ملامت ننمود، مسلمست که اینگونه تحملها و انصافها و ادبها از کمتر کسی میتوان مشاهده کرد.

درین کتاب کوشش بعمل نیامده است سردار کابلی را در مراحل معنوی یک قدّیس و در مراتب علمی معلم ثالث و عقل حادیعشر معرفی گردد . دریارۀ او همینقدر ادعاء شده که از لحاظ انسانیت مردی مؤدب، مهذب، پیراسته از رذائل و آراسته بفضائل و از نظر علمی علامه ای نادر الوجود و مجهولالقدر بوده است و گمان ندارم درین ادعا بهیچ وجه مبالغی بعمل آمده باشد .

برای احتراز از ادعاء بیجا درین کتاب، حتی دو قصیده ای را که در مدحش گفته بودم نقل نکردم زیرا مدایح در ادبیات ما میتنی بر اغراق و مبالغه است که جز گزافه گویی و غلو معنی دیگری ندارد . من خواسته ام ازایشان شرح حال بنویسم نه آنکه مدحی و ستایش بیمعنی کنم.

من او را در زمان حیاتش بیش از این میسوتودم و نه اکنون که روی در نقاب خاک کشیده است بیش از آن میستایم. او نه خود ادعائی داشت و نه من در حق چنان مرد بزرگوار وارسته ای ادعا میکنم که روان پاکش را بیازارم.

درباره ی شرح حالش باید عرض کنم که بخاطرم خطور نمیکرد که ان استاد جلیل القدر روزی از دنیا خواهد رفت و من خواهم ماند و پس از سالها بفکر نوشتن ترجمهَ حالش میافتم، اگر چنین فکری بخاطرم میگذشت جهت روشن شدن تمام یا بیشتر زوایای زندگانیش پرسشهایی از او مینمودم و یادداشتهایی میکردم اما اکنون

ص:6

که در روزگار پیری با وجود عارضهَ نسیان باین فکر افتاده ام چاره ای ندارم جز اینکه از محفوظات پراگندهَ ذهنی استعانت جسته و تصنیفات چاپ نشدهَ ایشان دسترسی ندارم و نمیتوانم هنگام ضرورت جهت روشن شدن برخی از مسائل و موضوعات بآنها مراجعه کنم.

تألیف این کتاب فقط بدوعلت انجام گرفته است: یکی آنکه سردار کابلی از لحاظ علمی بدون شبهه از علماء و فضلاء کم نظیر قرن چهاردهم هجری و مایهَ افتخار ایران و افغانستان بوده و جاداشته است چنین شخصیتی در جهان اسلام شناخته شود: دیگر اینکه از نظر تعلیم و تربیت بر گردن من حق بزرگ داشته و برذمه ام فرض بوده است تا آنجا که میتوانم حق اورا ادا کنم.

در اینجا از فرزندان ارجمند و گرامی آنجناب آقایان عبدالامیرخان: زین العابدین ودکتر عبدالنبی قزلباش که بحمدالله همگی اخلاف صدق پدر ووارث کمالات وفضائل اوهستند تقاضا میکنم تألیف وتصنیفات استاد بزرگوار را که جز پنج جلد از آنها بچاپ رسیده بقیه بصورت مخلوط و نسخه های منحصر بفرد نزد آنان باقی مانده است بکتابخانهَ آستان قدس رضوی یا کتابخانهَ مجلس یا کتابخانهَ دانشکدهَ ادبیات تهران یا هرمرکز علمی معتبری کهخود صلاح میدانند هرچه زودتر اهداء یا وقف فرمایند تا هم از انواع آفات مصون بمانند وهم برای مطالعه دردسترس دانشمندان و محققان قرار گیرند.با این اقدام چاپ آنها در آن مراکزعلمی نیز بیشترمیرود زیرا در حال حاضرتمام آن کتب برای اهلش ناشناخته میباشد و بعلاوه تصور نمیرود بعضی که درچند مجلد بزرگ نگارش یافته با سرمایهَ شخصی افراد بچاپ برسند: اگر چنین امکانی وجود داشت لااقل برخی از آنها تا بحال بچاپ رسیده بودند.

در پایان از دوست گرامی خود جناب آقای اکبر زوار بسبب چاپ این کتاب و تعهدی که برای چاپ آثار دیگر این ناچیز فرموده اند سپاسگزارم و توفیق ایشان

ص:7

را در راه کتب علمی و ادبی و نشر آثار فرهنگی مردم این سرزمین کهنسال و دیرپای از خداوند توانا و بخشنده خواستارم. ضمناً از دوست عزیزآقای محمد علی ضیائی تفرشی که قبول زحمت نموده و تنظیم فهرستهای سه گانهَ این کتاب را بعهده گرفته است از صمیم قلب تشکر میکنم و سلامت و سغادتش را از یزدان پاک درخواست مینمایم.

بیش از این خوانندگان محترم را بخواندن مقدمه مشغول نمیدارم آنان را دعوت بمطالعهَ متن کتاب میکنم.

بتاریخ هفتم مردا ماه یکهزار و سیصد و شصت و سه

طهران - کیوان سمیعی

ص: 8

بنام خداوند بخشنده مهربان

آدمی بهر درجه و مقام در تحصیل علم برسد

معلوماتش فقط دلالت بر عالم بودن او

میکند نه بر انسان بودنش، آنچه او را

به مقام والای انسانیت میرساند تهذیب

نفس و عمل بمبادی اخلاقی و رعایت

مصالح اجتماعست، با این حال چه

بسیارند دانشمندان و چه کمند انسانها .

1- صفات شخصی:

در آن هنگام که کودکی تقریباً ده ساله بودم گاهگاه در راه مدرسه یا در کوچه ها و بازارهای کرمانشاه مرد یاجاه و جلال متوسط القامه ای رادر حین عبور میدیدیم که قامتش اندکی مایل بکوتاهی بود و هئیت روحانیان داشت، محاسنش مدور و با چانه شاید یک قبضه میشد و سپیدی آن بر سیاهی غالب بود ، عینکی سفید برچشم و لباسی فاخر در برداشت و در حالی که فقط پیش پارامینگریست آهسته راه میرفت .

هر دفعه کهاو را میدیدم جمعیتی همراهش بود و چند نفر افغانی که سرداریهای ماهوت سرمه ای رنگ با تکمه های درشت شیر و خورشید پوشیده بودند دنبالش حرکت میکردند، این افغانیها عمامه هایی سفید بر سر داشتند که سرپارچه را از

ص: 9

وسط عمامه - اندکی طرف چپ - از زیر لاهای آن باندازه تقریباً بیست سانتیمتر بیرون آورده بودند و با چینهایی که داشت به شکل تاجی مینمود، این نوع عمامه را (( لنکوته )) میگفتند و نمونه های آنرا تا چندی پیش در مشهد و تهران برسر بعضی مسافرین افغانی و پاکستانی مشاهده میکردیم اما عمامه خودش که خاکستری رنگ و بهمان طرز افغانیها پیچیده شده بود تاج نداشت و کوچکتر و ساده تر بود .

بیشترکسانی که در کوچه از طرف مقابلش میآمدند در فاصله ده یا بیست قدمی کنار دیوار میاستادند و وقتی که او نزدیک میشد در حالی که اندکی خم می شدند سلامش میکردند او هم با ادب و مهربانی پاسخ میداد و از آنان احوالپرسی مینمود، در هنگام عبور از بازار نیز اغلب دکانداران بمحض اینکه اورا میدیدند از دکانها بیرون میآمدند و در برابر دکان خود میاستادند تا نزدیک شود و باو سلام و احترام کنند ، همینکه چند قدمی دور میشد میشنیدم بعضی به بعض دیگر میگویند ، شناختی .

گاهی هم درمجالس و محافلی که بمناسبت اعیاد مذهبی و سوگواریهای ماه محرم و ماه صفر برپا میشد اورا میدیدم که انظار متوجه او بود و وعاظ و روضه - خوانها در پایان سخنان خود با تعجیل و احترام نام او را میبرند و برای سلامت و بقایش دعا میکنند .

هروقت مه بدیدارش نائل میشدم علاقه پیدا میکردم در خانه راجع باو از پدر پرسشهایی کنم، اتفاقاً پدرم هم با او آشنایی نزدیک داشت و مانند اکثر مردم شهر باو ارادت میورزید بهمین جهت با آب وتاب از شخصیت او و پدرش حکایتها باز میگفت و بخصوص درباره اطلاعاتش از انواع علوم و فنون شرح و بسطی هرچه تمامتر میداد.

او در تمام شهر بعلم و فضیلت و اصالت خاوادگی و نجابت فطری معروف بود، خواص از جامعیت علمی و عوام از بزرگواری و کراماتش قصه ها میگفتند، بعضی عوام اعتقدات عامیانه عجیب و غریبی در حق او داشتند تا آنجا که مدعی بودند

ص: 10

اسب مخصوص سردار در شبها و روزهای عاشورا چیزی نمیخورد و از غروب روز تاسوعا تا غروب روز عاشورا متصل برحال شهداء کربلا گریه میکند . نظر - باینگونه اعتقادات پیش از ظهر روز دهم ماه محرم اسب مزبور را در حالی که سیاه پوش کرده و برگردنش شال کشمیری پیچیده بودند بنام (( ذوالجناح )) پیشاپیش گروه عزاداران محله (( فیض آباد )) بحرکت میآوردند و دمبدم برسر و صورتش کاه میپاشیدند اشخاص مستضعف هم با دست مالیدن بر چشم و گوش حیوان بیچاره و گرفتار تبرک میجستند .

گفتگو از نسخ خطی گرانبهای کتابخانه سردار و اسبهای اصیل اصطبل او و همچنین جواهر آلات قیمتی و کمیابش ورد زبان هر کس اظهار اطلاعی راجع بآنها مینمود .

بیشتر مردم کرمانشاه او را از شاهزادگان افغانستان میپنداشتند و میگفتند پدرش نائب السلطنه افغانستان بوده که از جانب انگلیسها با خانواده اش بایران تبعید شده است ، در حقیقت زندگانی او و پسرش هم مانند شاهزادگان با شکوه بود اما پدرش نهشاهزاده بوده نه نائب السلطنه زیرا اولاً زمامداران افغانستان را در آنزمان و مدتها بعد (( امیر )) میگفتند نه (( شاه )) ثانیاً او از خانواده امیران نبود و از سرداران افغانستان بود ثالثاً جز دوسه نوبت که برای مدت کوتاهی امیر شیرعلیخان زمامدار وقت سردار نور محمدخان ( پدر سردار کابلی) را جهت رتق و فتق امور و اداره کابل بجای خود تعیین کرد هیچگاه او را نائب خود در امارت و سلطنت نگردانید .

باری : این حرفها مربوط بحدود یکهزاروسیصد هجری شمسی است که در آن اوقات این چیزها را میدیدم و از همشهریان میشنیدم اما در سال 1322 هجری شمسی که بقصد اقامت همیشگی در تهران ، کرمانشاه را ترک کردم سردار - کابلی پیری شکسته و سپید موی شده بود و از آنهمه جاه و جلال و شکوه زندگانیش دیگر کمتر نشانی دیده میشد .

ص: 11

رأیت الدهر مختلفاًیدور***فلاهم یدوم ولا سرور

و کم بنت الملوک به قصوراً***فمابقی الملوک ولا القصور

دل بر این گنبد گردنده منه کاین دولاب***آسیابی است که بر خون عزیزان گردد

خود گرفتم که پس از سعی و تکاپوی دراز***کار از آنسان که دلت خواست بسامان گردد

بچه ای ایمن از این عالم ناپای برجای***که بیکدم زدنت کار دگر سان گردد

در زمانی که بسنین جوتنی رسیده و بسبب تلمذ اختصاص بحضورش یافته بودم روزی مناسبتی پیش آمد که توانستم سوال کنم علت تغییر وضع و از میان رفتن شکوه زندگانی شما چه بود؟ در جواب فرمود: یر مشیت خداوند، مخارج زیاد خیانت مباشر امور املاک سبب تغییر وضع ماشد، بعقیده بنده باید بر این دو چیز، اهل دنیا نبودن خود ایشان را هم اضافه کرد زیرا جز امور علمی بهیچ امر دیگری نمیپرداختند و توجه ایشان بعلم و عوالم معنوی بحدی بود که در بیان حالات چنان مرد بزرگواری از اوضاع مادی زندگانیش سخن بمیان آوردن شاید نامناسب و ناروا باشد.

سردار کابلی بدون شک یکی از فضلاء درجه اول اسلام و یکی از مفاخر علمی مذهب شیعه بود و اگر اینمرد در مراکز علمی اقامت میداشت و موجباتی برای اظهار معلوماتش نزد اهل فن فراهم میآمد بیقین معلوم میشد کم کسی بجامعیت علمی او در عصر ما بعرصه وجود آمده است.

نام این شخصیت ممتاز و عالیقدر(حیدر قلیخان) و نام خانوادگیش (قزلباش) بود ولی همه جا و نزد همه کس به (سردار کابلی)شهرت داشت، این لقب را ازص: 12

ص: 12

پدرش بارث برده بود و خود او هیچگاه نه امیر لشکر و نه امیر سپاه بوده اگر حقیقت را بخواهید این لقب بهیچوجه مناسبت با مقام او که مردی روحانی و عالمی ربانی بود نداشت و بهمین سبب اغلب اشخاص که نام او را از دور میشنیدند وقتی بدیدارش نائل میآمدند تعجب میکردند و معتقد میگشتند که اسم عین مسمی نیست.

پدرش نور محمد خان از سرداران افغانستان در زمان امیر شیرعلیخان و امیر یعقوب خان بوده و در مخاصمات بین امیر شیر علیخان و برادرانش بر سر زمامداری افغانستان همواره طرفداری از او میکرده است بهمین علت بمحض اینکه بکوشش انگلیسها امیر یعقوب خان فرزند و جانشین امیر شیر علیخان از فرمانروایی آنکشور برکنار و بهندوستان تبعید شد و دشن سر سخت او و پدرش امیرعبدالرحمان خان بزمامداری افغانستان برقرارگردید سردار نور محمد خان هم با چند تن دیگر از یاران صمیمی امیر-یعقوب خان با ائ بهند تبعید گردیدند و برای هیچیک از این گروه تا آخر عمر مجالی دست نداد که بتواند بکشور خود باز گردد.

چون حوادث آن ایام از وقایع مهمه مملکت دوست و همسایه ما بوده است و بعلاوه برای روشن شدن چگونگی خروج خانواده سردار کابلی از افغانستان لازمست بکشمکشهای آنعهد جهت کسب حکومت و قدرت و هرج و مرجهایی که در نتیجه مداخلات انگلیسها و در روسها در اوضاع پدید آمده بود اشاره کنیم لهذا راجع باین حوادث چند سطری از نظر مطالعه کنندگان علاقه مند میگذرانیم.

2- اوضاع افغانستان در اواخر قرن نوزدهم

هنگامی که امیر دوست محمد خان امیر افغانستان در سال 1863 میلادی مطابق با 1279 هجری قمری در شهر هرات وفات نمود و در جوار مرقد خواجه عبدالله انصاری بخاک سپرده شد پسران معتمدی از او بجای ماند: سمت ولایتعهدی او را امیر شیر علیخان داشت و این پسر هر چند بزرگترین فرزند پدر نبود اما چون در زمانی که امیر دوست- محمد خان بهرات حمله آورد علیل المزاج بود و شیر علیخان از جان و دل پرستاری

ص: 13

او را مینمود و همین امر سبب شد که محبت او بیشتر از فرزندان دیگر در دل پدر جایگزین گردد و ولیعهد شود: از همان زمان برادران مخصوصا برادر بزرگتر کینه او را بدل گرفتند و آنقدر دشمنی نمودند که پدر را مکدر ساختند ولی در حیات امیر دوست محمد خان نتوانستند صدمه ای باو وارد آورند: همینکه پدر را مرگ دریافت برادران فرصت را برای اظهار دشمنی بیشتر مغتنم شمردند.

امیر شیر علیخان پس از رحلت پدر بفاصله سه روز یعنی در روز جمعه 24 ماه ذیحجه 1279 در همان شهر هرات بر تخت امارت افغانستان جلوس نمود و محمد اعظم خان و محمد امین خان با آنکه برحسب ظاهر از مردم برای زمامداری او بیعت میگرفتند در خفیه ببرادر بزرگتر از همه که سرادر محمد افضل خان بود نوشتند ما جهت رسیانیدن تو بزمامداری افغانستان از هیچ نوع کمک دریغ نمیورزیم.

برادران یکی پس از دیگری از هرا فرار نموده با کسانی که در شهرهای دیگر اقامت داشتند همدست شدند و بر ضد حکومت قیام کردند: آنها که بقول اکثر مورخین 27 نفر بودند بچند دسته تقسیم شدند و هر دسته جداگانه بایجاد آشوب و فتنه برخاست هر یک از سر کردگان و سرداران نیز بطرف یکی از آنها رفت بعضی هم هر چند روز طرفدار یکی بودند ولی نور محمد خان از سردارانی بود که از آغاز تا انجام هوی خواهی از امیر شیر علیخان و پس از او هم طرفداری از پسرش امیر یعقوب خان مینمود.

امیر شیر علیخان برای خاموش ساختن آتش فتنه برادران تدبیری اندیشید باین معنی که خواست جهت راضی نگهداشتن آنان حکومت را برادرانه تقسیم کند بنابراین حکومت ترکستان را بمحمدافضل خان و حکومت قندهار را ببرادر اعیانی اش محمد امین خان داد و همچنین دیگران را بمشاغل مهمی منصوب ساخت و برای خود حکومت کابل و هرات را باقی گذارد اما با اینحال باز با هم در آویختند و از هر گوشه این مملکت کوچک آتش جنگ و فساد زبانه زد و در تاریخ کار نفاق و اختلاف فرزندان امیر دوست محمد خان شباهت بسیار بوضع پسران شاه شجاع از

ص: 14

پادشاهان آل مظفر دارد که بعد ار پدر در هم آویختند و فارس را خراب و مردم فارس را بیچاره ساختند ناگفته پیداست که نتیجه چنین اختلافات و نفاقها هرج و مرج است بهمین علت روسها و انگلیسها را جهت مداخلات خویش بیش از پیش مناسب یافتند.

3-انگلیس و روس در افغانستان

انگلیسها از زمان تسلط بر هندوستان رخنه در افغانستان بودند تا راه نفوذ و حمله روسها را بر هند بگیرند روسها نیز بقصد راه یافتن بهند میخواستند آنجا را زیر سلطه خود در آورند بنابراین دو رقیب قوی پنجه که مدتی بود در افغانستان جای پایی پیدا کرده بودند در اینموقع برای تسلط بیشتر بر آنجا براقبتهای جدیدی پرداختند. روسها که در سال 1856 دارد انل را بروی خود بسته دیده بودند در اینزمان بفکر تلافی مافات افتاده اند و در ترکستان شروع بتصرف نقاط مهمی کردند.

در سال 1865تاشکند و در سال 1868سمرقند و در سال 1873 خیوه را بتصرف در آوردند و خود را بسرحدات افغانستان رسانیدند: از آنزمان کار مداخله آنها در این کشور بجایی رسید که چند روز پس از قرارداد ژوئیه 1878 برلین هیأت سیاسی روس بریاست (استولیتوف) مسلحانه وارد کابل گردید و بمداخله در امور آنجا پرداخت.

انگلیسها نیز هر روز فتنه تازه ای در این کشور برمیانگیختند و چون امیر شیر علیخان در آغاز امارت خود بآنها کینه ورزیده بود آنها هم برای میخکوب کردن اوبیک رشته بازیهای سیاسی مشغول شدند.

در سال 1878 مطابق با سال 1295 قمری انگلیسها پس از اولتیماتومی از سه طرف بافغانستان حمله کردند و در نتیجه اختلافات داخلی مدافعات سر سختانه حکومت افغانستان ثمری نبخشید: بعد از زدوخوردهای متعددی که شرحش در کتب تاریخ افغانستان مسطور است قوای انگلیس بر شهرهای عمده مسلط گردیدند و امیر شیر علیخان هم که بمرض نقرس مبتلا و بر اثر کشمکشهای گوناگون از پا

ص: 15

در آمده بود در 29 ماه صفر سال 1296 در مزار شریف وفات نمود.

4-خانواده سردار در هندوستان

پس از پسرش امیر یعقوب خان در ماه ربیع الاخر سال 1296 بر مسند امارت افغانستان پا نهاد و برای اسکات و اقناع انگلیسها راضی شد قردادی با آنها منعقد سازد.

این قرداد در تاریخ بنام (معاهده گندمک) معروف گشته است: بموجب آن انگلیسها امارت امیر یعقوب خان را برسمیت شناختتند و حاضر شدند قشون خود را بهندوستان عودت دهند اما چون بفاصله کوتاهی (سرلیوی گیوناری) که نماینده انگلیس جهت عقد معاهده گندمک بود بر اثر شورش مردم در (بالاحصار) بهلاکت رسید انگلیسها در ذیحجه سال 1297 پس از قتل عده بسیاری بالاحصار را با خاک یکسان کردند و امیر یعقوب خان را هم از امارت خلع و با گروهی از طرفداران چا برجایش بهندوستان تبعید نمودند.

در کلیه این حوادث سردار نور محمد خان جانب امیر شیر علیخان و بعد از او جانب امیر یعقوب خان را رها نکرد و بهمین جهت یکی از چند تن از کسانی بود که با امیر یعقوب خان بهند تبعید شدند.

بعد از تبعید این اشخاص انگلیسها با امیر عبدالرحمان خان پسر محمد افضل خان که در آن هنگام در ترکستان اقامت داشت و رقیب سر سخت امیر شیر علیخان . امیر یعقوب خان بود وارد مذاکره شدند و او توانست با کمک آنها بافغانستان وارد شود و امارت آنجا را قبضه نماید.

امیر یعقوب خان پس از ورود بهندوستان و نومیدی کامل از بازگشت بکشور خویش جهت امرار معاش خود و همراهنش با مأمورین دولت انگلیس گفتگوهایی را آغاز کرد و چون بموجب مادۀ اول و دوم معاهدۀ گندمک انگلیسها تعهد کرده بودند عوض مالیات شالکوت و علاقه فوشنج تا کوه کوژک و علاقه کرم تا حدود جاجی و دره خیبر تا حدود شرقی هفت چاه و لندی کتل سالیانه هیجده لک روپیه بامیر یعقوب خان بپردازند لهذا امیر یعقوب خان سعی مینمود این مبلغ باو و همراهانش

ص: 16

پرداخت شود. بعلاوه میگفت من و همراهنم هریک املاک و اموال شخصی در افغانستان داریم حال که اجازه بازگشت بما نمیدهید املاک و مستغلات ما را در آنجا بفروش رسانید و پول آنها را بمادهید تا بتوانیم در دیار غربت بزندگانی خود ادامه دهیم.

نتیجه گفتگوها بالاخره آن شد که انگلیسها راضی شدند از این بابت مستمری ماهانه برای امیر یعقوب خان و یکایک همراهانش- اعم از زن و مرد: کوچک و بزرک: آقا و نوکر- برقرار سازند.

مستمری مزبور که نسبت به شئون آنان متفاوت بود شامل حال حیدر قلیخان هم که که در آن اوقات طفل چهار ساله ای بود گردید و قرار شد مادام الحیات بتمام اشخاص مذکور پرداخت شود و نیز آنان آزاد باشند که هر جا خواستند جز افغانستان بروند.

این مستمری را تا نزدیکهای آخر عمر مرحوم سردار کابلی میگرفت و من خود بارها میدیدم که یکی از نوکران افغانی او موسوم بتاج محمد خان در بانک شاهی نزد پدرم که عهده دار ریاست دائره صندوق آن بانک در کرمانشاه بود میآمد و حواله مستمری ماهانۀ سردار را میآورد و پدرم هم یا وجه حواله را باو میداد یا اینکه خودش بعد از تعطیل بانک بقصد اظهار ارادت خدمت آن مرحوم میبرد.

مستمری مزبور بروپیه تعیین گردیده بود و بپول رایج ایران تسعیر و پرداخت میشد بنابراین در بعضی ماهها قدری متفاوت میگردید و چنانکه بیاد دارم مبلغ آن در سالهای 18-1317 شمسی قریب سه هزار ریال میشد.

پس از تبعید امیر یعقوب خان بهند که چند روز بعد از خلعش از امارت افغانستان در اوائل سال 1297 هجری قمری انجام شد برادرش سردار ایوب خان مدتی با قوای انگلیس و امیر عبدالرحمان خان مشغول زدوخورد گردید و حتی در چند جا توانست شکستهای سختی بآنها وارد آورد اما آخر الامرخصم بر او غالب آمد و در هرات آخرین شکست را خورد و با کسانش بایران فرار کرد.

ص: 17

5- امیر عبدالرحمان خان

امیر عبدالرحمان خان که در ماه رمضان 1297 مطابق با 1881 میلادی برتخت امارت افغانستان جلوس نمود ، گویی زمانه این بیت طرفهً بن عبد را بگوشش فرو خواند :

یا لک من قنبرۀ بعمر*** خلا لک الجو فبیضی واصفری (1)

پیش از هر کار با نهایت شدت و قساوت شروع بزجر و حبس و قتل طرفداران امیر شیر علیخان و پسرانش کرد و در این کار بحدی سبعیت نشان داد که یادآوری بعض اقداماتش رامن توهینی بملت شریف و دیندار افغانستان میدانم و با آنکه مردانگی جزء خمیر مایه وجود مردان شجاع افغانیست و حتی بعضی مورخین غیر افغانی نوشته اند این صفت پسندیده در افغانستان عمومیت دارد که وقتی یکطرف جنگ شکست میخورد و سر کرده فرار میکند عده او جزء قوای طرف مقابل میشود او هم دبا آغوش باز آنهارا میپذیرد و سابقه را بکلی فراموش مینماید با اینحال امیر عبدالرحمان خان این سنت جاری را (که در نهج البلاغه نیز توصیف گردیده و امیرالموءمنین علی علیه السلام رعایت آنرا بلشکریان خود گوشزد کرده است) نادیده گرفت و هر کس را که زمانی با امیر شیرعلیخان و فرزندش همکاری میکرده یا دوستی داشته است بزشت ترین صورتی نابود ساخت . امیرالموء منین علی علیه السلام در برخورد لشکریان با مخالفین چنین دستور فرمود : فاذا کانت الهزیمۀ باذن الله فلا تقتلوا مدبراً ، ولا تصیبو معبوراً ، ولاتجهزوا علی جریح ، ولاتهیجوا النساء باذی ، وان شتمن اعراضکم و سببن امراءکم ( وقتی دشمن فرار کرد او را مکشید ، درمانده را کار نداشته باشید و زخمی مسازید، زخم خورده را از پای در میآورید، زنان را هر چند دشنام دهند و به پیشوایان و بزرگان شما ناسزا گویند برمینگیزید و

ص: 18


1- 1- طرفۀ بن العبد بکری از اصحاب معلقات سبعه بوده که بعضی از بزرگان ادب عرب معلقۀ او را بر معلقات دیگران ترجیح میداده اند و این بیت او همانست که پس از بیرون رفتن حضرت حسین از مکه و رهسپار کوفه شدن ، آنرا ابن عباس جهت عبدالله بن زبیر خواند و گفت : حسین رفت و حجاز برای تو ماند .

آزار مرسانید . (1)

با اینحال او حتی حرمت علماء و روحانیون اعم از شیعه و سنی را نگاه نداشت و گروهی از آنان مانند ملا محمد علی و ملاعلیجان قندهاری و ملاشهاب کابلی و دیگران را بازجر تمام کشت و آخوند ملاعبدالرحیم را که از بزرگان علماء حنفی بود و در خرقه شریف تحصن جسته بود بقوۀ قهریه بیرون کشید و بدست خود بقتل رسانید و بسردار عبدالقدوس خان که پسر سردار محمدخان برادر امیر دوست محمدخان و مردی سفاک بود مأموریت داد متهمین بمخلفتش را منکوب نماید او هم چندین هزار نفر از قزلباش و هزاره را با وضعی فجیع کشت و باین بهانه درصدد قلع و قمع جماعت شیعه برآمد ، عملیات این شخص چنان صفحه خونینی در تاریخ افغانستان باز نمود که بعدها مورخین منصف افغانی در کتب خود بزشتی زیاد از او نام بردند .

شکی نیست که امیر عبدالرحمان خان یکی از امراء نامدار و با تدبیر و با سیاست افغانستان بوده است اما سفاکیهای او را هرگز تاریخ فراموش نمیکند، چنانکه نوشته اند او برای تشفی نفس خشمگین خود دستور داد یکی از طرفداران سردار ایوب خان را در هرات در قفس آهنین گذارده از سر چنار عظیمی بیاویزند که رویش بطرف مغرب باشد تاچه وقت ایوب خان از ایران دررسد و آنقدر این قفس آویخته ماند که استخوانهای شخص مذکور در آن پوسید .

اینگونه وقایع باعث گردید که امیر یعقوب خان و همراهانش در هند و سردار ایوب خان و کسانش در ایران نتوانند بهیچ روی اندیشه بازگشت بافغانستان را در دماغ خود راه دهند بنابراین هر دو از دور با دلی آگنده از حسرت ناظر حوادثی بودند که در این کشور جریان داشت اما امیر عبدالرحمان تا چند سال همواره از آنها مخصوصاً سردار ایوب خان و طرفداران خانواده امیر شیرعلیخان بیم داشت و از قیام آنها میترسید و چنانکه خود در (( تاج التواریخ )) نوشته است ، حامیان و

ص: 19


1- 1- نهج البلاغه : شماره 14 نامه ها

بستگان امیر یعقوب خان و سردار ایوب خان از تمام رقبایش بیشتر بوده و او سعی میکرده هریک از طرفداران و حامیان آنها را با پول و وعده مقام بجانب خود متمایل سازد (1)

با اینکه راه بازگشت بافغانستان از هر طرف بر روی این دو نفر بسته شده بود معذالک امیر عبدالرحمان خان از رعایت حزم غافل نماند و بواسطۀ روابط دوستانه ای که با نائب السلطنه های هند و دربار ایران برقرار کرده بود یک سلسله اقدامات بعمل آورد تا امیر یعقوب خان در هند تحت مراقبت و فشار شدیدتری واقع شد و سردار ایوب خان هم در ایران تحویل انگلیسها گردید ، بدین ترتیب زمام امارت و حکومت افغانستان از دست پسران امیر شیر علیخان بیرون رفت و بدست امیر عبدالرحمان خان برادرزاده امیر شیرعلیخان افتاد و تلک الایام نداولها بین الناس هرکسی پنجروزه نوبت اوست .

کأن لم یکن بین الحجون الی الصفا***انیس ولم یسمر بمکۀ سامر

بلی تخن اهلها فابادنا***صروف الیالی و الجدودالعوائر

6- خانواده سردار در عراق

بر اثر فشار وارد شدید در هند بر امیر یعقوب خان همراهانش مانند بخت و شادی از پیرامونش متفرق گردیدند و گویی شاعر اینرباعی را از زبان حال او گفته است :

دیشب من و بخت و شادی و غم با هم***کردیم سفر بملک هستی زعدم

چون نوسفران بنیمه ره بخت بخفت***شادی ره خود گرفت ، من ماندم و غم

اما باید اعتراف کرد که همراهان باختیار از اطراف امیر یعقوب خان پراگنده

ص: 20


1- 1-تاج التواریخ : ج 1 ص244.

نشدند بلکه بزور آنها را جدا ساختند و بستم او را با غم تنها گذاردند وگرنه آنان در چنان حالی مخدوم خویش را رها نمیساختند و در دیار غربتش بدست بیکسی نمیسپردند، نمیدانم برسر دیگر کسان آنجمع چه آمد ولی سردار نور محمدخان بشهر (( لاهور )) افتاد، او مدت هفت سال در آنجا مجبور باقامت گردید چون آب و هوای لاهور برایش ناسازگار بود و امیدی هم نداشت که بتواند بوطن باز گردد در سال 1304 هجری قمری از نائب السلطنه هند اجازه خروج از هنرا خواست ، با این تقاضا موافقت شد اما بشرط اینکه بافغانستان نرود او هم که با اوضاع و احوال نامساعدی که در کشورش جریان داشت خود هیچگاه نمیخواست و نمیتوانست بافغانستان برود این شرط را پذیرفت و در همان سال رهسپار عراق گردید و مجاور عتبات عالیات شد .

در عراق سردار نور محمد خان بیشتر در نجف و و کاظمین اقامت داشت ببغداد نیز زیاد سفر میکرد و در هر کجا بود اوقاتش صرف عبادت و زیارت و دیدوبازدید علماء میشد، در تابستانها از سورت گرمای عراق روی برتافته بایران میآمد و در نواحی غربی کشور ما بسر میبرد در نتیجه این مسافرتها کم کم با سرشناسان و علماء کرمانشاه دوست گردید و آنان را تشویق کردند بایران آید و در شهر زیبا و خوش آب و هوای کرمانشاه اقامت گزیند او نیز نپذیرفت و در سال 1310 قمری پس از شش سال توقف در عراق بایران آمد و در شهر کرمانشاه متوطن گردید .

از دوستان بسیار نزدیکش در کرمانشاه مرحوم حاج سید حسن کزازی بوده که علما ء خوش مشرب و ادیب بشمار میرفته است او بسردار نور محمدخان پیشنهاد مینماید جهت اشتغال خاطر املاکی در کرمانشاه خریداری و اجاره نماید او هم اینکار را میکند و اداره امور املاک را بدست گماشتگان خویش میسپارد .

در اینجا بمناسبت یاد مرحوم حاج سید حسن کزازی میخواهم بعنوان تفنن در سخن برای خوانندگان عزیز حکایت کنم که اینمرد با وجود تبحری که در فقه و

ص: 21

اصول و

ادیب داشته سخت علاقمند بحساب زیر وبینه بوده و مدام فکر میکرده عدد زبر وبینه این کلمه یا جمله مطابق با عدد کدام اسم یا جمله است ؟ هزاران کلمه و جمله مطابق پیدا کرده بوده که دفاتر متعدد و بزرگی از آنها فراهم آمده است، قسمتی از آثار فکری او در اینموضوع بصورت کتابی سالها پیش در کرمانشاه بچاپ رسیده است و من نمیدانم جز بعض فرق مستحدثه آیا عاقلی هم یافت میشود که حق و باطل و خوب و بد چیزها را با حساب زبروبینه بخواهد ثابت و قبول نماید ؟

آیا چنین کسی نمیفهمد که مخالف او نیز همین حسابها را میتواند بنفع خود بکند چنانکه کرده اند ..؟

7- خانواده سردار در ایران

باری: در ایران اوقات سردار نور محمد خان بعبادت و سرکشی املاک متعددی که خریداری و اجاره کرده بوده است میگذشته و جز طبقه علماء با هیچکس دوستی و معاشرت نمیکرده است و چون از امور ملکداری و کشت و زرع اطلاع کافی داشته طولی نمیکشد یکی از ملاکین عمده شهر بشمار میرود.

سردار نور محمد خان هنگامیکه بعراق و ایران آمده علاوه بر افراد خانواده چندین مستخدم هندی و افغانی و تعدادی غلام و کنیز همراه داشته است و چون در این دو کشور مستقر میگردد جماعتی از کسان و خویشانش هم از افغانستان مهاجرت میکنند و نزد او میآیند. این گروه که رقیب هفتاد: هشتاد نفر بوده اند در کرمانشاه در خانه خای مجاور خانه سردار سکوتت میکنند و با آنکه مردان آنها هر یک به کاری مشغول بوده اند معذالک هر کجا که سردار میرفته ده: پانزده نفر از آنها همراهش حرکت میکرده اند و بعلت اینکه آنها لباس افغانی در برداشته اند با آن عمامه های تاجدار(لنکوته) در تمام شهر سرشناس بوده و همه آنها را میشناخته اند.

او باعمال مذهبی ست پای بند بوده و نماز را در مسجد میخوانده است در دینداری و تصلب در تشیع معروف بوده و هر ساله مجلس با شکوهی جهت عزاداری خامس آل عبا برپا میساخته است که اکثر اهالی شهر بعلت اینکه معتقد بوده اند مجلس

ص: 22

بیریائیست و در آن شرکت میجسته اند: او بحسن رفتار و سیرت نیک شهرت فراوان داشته و بهمین سبب تا زنده بوده مورد تجلیل و تکریم تمام طبقات بوده است.

سردار نور محمد خان مدت چهارده سال با خوشنامی و عزت و احترام در کرمانشاه اقامت داشته است: تا اینکه در شب دهم ماه ذیحجه سال 1324 در همان شهر بدرود زندگی میگوید و جنازه اش را طبق وصیت بنجف اشرف حمل میکنند: تاریخ وفات او را دوستش مرحوم حاج سید حسن کزازی سابق الذکر اینگونه منظوم ساخته است:

نور محمد چو دست شست زدنیا***با قدم صدق رفت جانب عقبی

سال وفاتش سوال چون زخرد شد***گفت: بحق جان سپرد لیله اضحی

پسران سردار نور محمد خان در حین فوت دو نفر بوده اند، بزرگتر حیدر-قلیخان و کوچکتر جعفر قلیخان نام داشته است: هر دو اهل علم و فضل بودند ولی برادر بزرگتر که شرح حال او باعث نوشتن این سطور گردیده است مقامی بس عالی داشت و عظمت مقامش بحدی بود که علم و فضل برادر کوچکتر تحت الشعاع آن واقع شده و کم کسی متوجه معیار آن میگردید.

برادر کوچکتر سالها پیش از برادر بزرگتر از دنیا رفت و من در آغاز جوانی خود او را دیده بودم گمان میکنم در حدود سال 1310 هجری شمسی فوت کرد: مانند برادر متوسط القامه اما لاغر بود: ریشی تنک و کوتاه و چهره ای گندمگون داشت: خط نسخ و نستعلیق را خوب مینوشت و از علوم ریاضی و ادبیات زبانهای انگلیسی و عربی بهره ای کافی داشت. در کتابخانه مرحوم سردار کابلی چندین کتاب در علوم مختلفه میدیدم که مرحوم جعفر قلیخان بر آنها حواشی و تعلیقات نوشته بود از آنجمله تفسیر «مجمع البیان» چاپ میرزا حسن را تماماً تصحیح کرده و بر آن حواشی فاضلانه نوشته بود، بارها در کتابخانه مرحوم سردار از این حواشی بر او میخواندم

ص: 23

و راجع بآنها توضیحاتی میخواستم.

زمانی که من او را میدیدم برلاف برادرش لباس متحدالشکل ایرانی در بر میکرد: مردی متواضع و کم حرف و وارسته بود و فرزندان و نوادگانی بجا گذارد که در سالهای 16 و 17 اغلب اوقات آنها را با فرزندان برادرش مشغول تحصیل میدیدم: رحمۀ الله علیه رحمۀ واسعۀ.

8-تاریخ تولد

اما برادر بزرگتر (حیدر قلیخان) که وارث لقب و عناوین پدر بود و مراد از « سردار کابلی» مطلق اوست فهو جامع شتات المفاخر، المفتخر بها علی الاوائل و الاواخر: الضارب فی کل فن بسهم: والقارع صفاۀ کل قریحۀ و فهم: علامۀ الزمان و نادرۀ الدوران: الذی تعجز عن احصاء فضائلۀ الاقلام و یضیق عن شرح محاسنه فم الکلام: قد جمع الله فیه من الخصال النفسانیۀ و العلوم الکثیرۀ المتنوعۀ ما لم یجتمع فی احد من اقرانه.و لما کان ارفع مقاماً من ان یصفه لسانی الکلیل او یخرج عن عهدۀ شییء من ثنائه قلمی الضئیل، فالحری ان اصفه بماوصف به ابن معصوم المدنی فی السلافۀ بعض اعلام عصره فقال: « امام المعانی و-البیان و المغنی فضله عن الایضاح و التبیان: و من علیه المعول فی بیان کل مختصر و مطول: اشرقت بالفضل اقماره و شموسه و زخر بالعلم عبابه و قاموسه: سمع فوعی و جمع فاوعی: جاء منقطع القرین ویکاثر بمحفوظاته رمال یبرین فدوخ صیته الاقطار و طار ذکره فی منابت الارض و استطار».

و بالجملۀ، کان قدس الله سره من اعیان اهل الفضل و الکمال و اکابر ارباب المعرفۀ و الافضال: کثیر الاطلاع فی فنون مختلفۀ و واسع الباع فی علوم متفرقۀ و هو کما قال الشاعر العربی:

کان وفوده من کل قطر***تسیر الیه خط مستقیم

هوالبحر المحیط وای بحر***سواه مرام ساحله عدیم

و کأنه فی حقه قال الشاعر الفارسی:

پدری را که این چنین خلف است***مادری را که این چنین پسر است

ص: 24

آفتابش بر آستین قباست***ماهتابش بر آستان در است

ولادت آنجناب در روز سه شنبه هیجدهم ماه محرم سال 1293 در شهر کابل محلۀ«چند اول» اتفاق افتده است و چنانکه وقتی خود فرمودند و بنده یادداشت کردم این تاریخ مطابق با بیست و پنجم بهمن ماه 1254 هجری شمسی و اول اسفند ماه 797 جلالی و پانزدهم فبروری سال 1876 میلادی گریگوری بوده است.

خاندان ایشان از خاندانهای معروف طائفه «قزلباش» افغانستان بوده است و بهمین سبب هنگامی که تبعیت دولت ایران را پذیرفتند و بموجب قانون سجل احوال مورخ چهاردهم خرداد ماه سال 1304مقرر گردید هر فرد ایرانی تا مدت یکسال نام خانوادگی برای خویش انتخاب کند ایشان نام قزلباش را برگزیدند.

9-قزلباشهای افغانستان

طائفه سردار کابلی یعنی قزلباشهای افغانستان گویا اعقاب کسانی باشند که از ایران کوچ کردند و همراه قشون نادر شاه بافغانستان رفتند و در آنجا مقیم شدند: پیش از آنزمان نیز بارها عده ای از قزلباشها با شاهزادگان و امراء صفوی بحکومت قسمتهایی از افغانستان که جزء ایران بود منصوب گردیدند بآن سرزمین رفتند و اقامت نمودند و این انتقالات از زمان شاه اسماعیل اول صفوی آغاز شد چه: هنگامی که ظهیر الدین محمد بابر گورکانی در ترکستان از شیبک خان شکست خورد و بافغانستان رفت چون شیبک خان دشمن با بروشاه اسماعیل بود این دو نفر برای دفع دشمن مشترک با هم متحد گردیدند و پادشاه صفوی چند بار گروهی از قزلباشها را بکمک بابر بافغانستان گسیل داشت و بعضی از آنها دیگر بایران بازنگشتند زیرا قسمتی از افغانستان هم متعلق بایران بود و چنانکه در کتب تاریخی دوره صفویه مسطور است پس از کشته شدن مرشد قلیخان جمعی از همین قزلباشهای مقیم افغانستان درصدد برآمدند که رستم میرزای صفوی نوه بهرام میرزا برادر شاه طهاسب اول را که حکومت قسمتهایی از آنجا با او بود بسلطنت نشانند و با ضمیمه ساختن شهرهای خراسان بقلمرو حکومت او دولت مستقلی جدا از ایران تشکیل دهند و البته میدانید که این

ص: 25

جماعت در انجام مقصود خود توفیق نیافتند.(1)

قزلباشهایی که همراه قشون نادر بودند جمعی در افغانستان و بعضی در هندوستان و قسمتی در ترکستان ساکن شدند و اعقاب همگی آنها مانند اسلافشان شیعه بودند و بقدری در مذهب تشیع تعصب داشتند که در امکنۀ مذکوره همواره کلمۀ قزلباش با کلمۀ شیعه مترادف گردید چنانکه در قرن سیزدهم هجری صاحب کتاب « بستان السیاحه » نوشته است که : « در ملک توران و هندوستان هرکس شیعی مذهب و از اهل ایران باشد او را قزلباش میگویند و در کشور و شام مطلق شیعه را باین نام میخوانند » .

در زمان ما نیز در افغانستان شیعه کم نیست و قسمتهایی از قبائل و طوائف : افریدی ، بنکش ، توری ، ملاخیل ، دایه ، هردی ، کیانی ، هزاره جغتوو همچنین عده ای از طوائف دیگر شیعه هستند معذالک مهمترین طائفه شیعه در افغانستان از لحاظ تمدن و تأثیر در اوضاع سیاسی و احوال اجتماعیی طائفه قزلباش بوده است چه : اغلب افراد آنها بر خلاف طوائف و قبائل دیگر شیعه شهر نشین بوده و بسیاری مشاغل دولتی داشته اند . از نظر جمعیت هم بنده سراغ ندارم که در کشورهای دیگر تعداد آنها بحدی باشد که مانند قزلباشهای افغانستان یک واحد مهم اجتماعی بشمار روند .

افراد این طائفه بیشتر در هرات وغزنین و کابل و پیشاور و قندهار مقیم بوده و در کابل در چند اول و محله چوب فروشی و محلۀ علیرضا خان و قلعۀ حیدرخان و قلعۀ مرادخانی و وزیر آباد و افشار و نانک چی سکونت داشته اند و چنانکه گفتیم

ص: 26


1- رستم میرزا پس از سلطانحسین میرزا پسر بهرام میرزا پسر شاه اسماعیل اول صفوی بوده، برای آگاهی از مخالفتهای رستم میرزا و قزلباشهای مقیم افغانستان با شاه عباس اول و فکر تأسیس حکومتی در افغانستان جدا از ایران به عالم آرای عباسی چاپ اول از صفحه 326 تا 333 و روضۀ الصفا چاپ دوم ج 8 صفحه 277 تا 279 رجوع فرمایید .

سردار کابلی در محله چند اول بدنیا آمده بوده است .

تیمور شاه درانی پس از قلع و قمع عبدالخالق خان سدوزایی عموی احمدشاه اکثر کارهای مالی و امور مهمه حکومتی را بدست سران قزلباش سپرد و مستحفظین خود را بیشتر از میان جنگجویان این طائفه انتخاب کرد و تا زمان سلطنت امیر عبدارحمان خان بزرگان قزلباش در امور حکومتی افغانستان دخالت مؤثر داشته و اغلب یا مستوفی یا محاسب یا سالار فوج بوده اند .

در دوره امیر شیر علیخان طائفه قزلباش در افغانستان بیست هزار باب خانه داشته اند ولی بعلت فشار شدیدی که امیر عبدالرحمان خان برآنها وارد آورد بسیاری از آنان بترکستان و هندوستان و ایران وسائر جایها فرار کردند و اکنون شاید چنانکه بعضی نوشته اند در سراسر افغانستان ده یا حداکثر دوازده هزار خانه داشته باشند و امیر حبیب الله خان و امیر امان الله خان هر دو در دوره زمامداری خویش کوشش کردند قزلباشهای فراری و تبعید شده زمان امیر عبدارحمان خان را مانند باقی فراریان و تبعید شدگان بافغانستان باز گردانند اما قزلباشهای فراری نتوانسند بآنجا مراجعت کنند زیرا بر اثر طول مدت اقامت در خارج افغانستان هر کجا که بودند قبول تابعیت کرده و پای بند علائقی شده بودند .

حتی امیر امان الله خان اوراقی را بنام « تذکرهتابعیت » بچاپ رسانیده بوسیله مأمورین افغانی در میان افغانیانی که در خارج افغانستان اقامت اختیار کرده بودند منتشر ساخت تا آنها بقید نام ونشان خود در تذکره تابعیت ذیل آنرا امضاء کنند و دولت افغانستان موجبات بازگشت آنها را فراهم سازد و من خود چند برگ از این اوراق را نزد مرحوم سردار کابلی دیدم که مأمورین افغانی برایش ارسال داشته بودند ولی او بعلت عدم تمایل یا عدم امکان جهت بازگشت بافغانستان اقدامی بعمل نیاورده بود و بطوری که نقل میفرمود پس از دوران امیر عبدالرحمان خان هم چند بار مأمورین افغانی از طرف امیر حبیب الله خان از پدرش سردار نور محمد خان و از جانب امیر امان الله خان خودش دعوت نموده بودند که بافغانستان باز گرداند

ص: 27

اما چون آنان نتوانستند بجهت علائقی که در ایران پیدا کرده بودند دعوت مزبور را بپذیرند هر بار ضمن ابراز تشکر از بذل توجهی که نسبت بآنها بعمل آمده مشکلات کار خویش را برای مراجعت اظهار داشته بودند و زمانی آنمرحوم نامه ای را ببنده ارائه فرمودند که یکی از علماء شیعه افغانستان جهت ایشان ارسال داشته بود .

مندرجات نامه بطور وضوح نشان میداد که بدستور امیر حبیب الله خان یا یکی از نزدیکانش نوشته شده است . در آن پس از استعلام از احوال سردار کابلی بعنوان حیدر قلیخان و شرح عدالتخواهی امیر حبیب الله خان شیخ حیدر قلیخان تشویق شده بود بافغانستان باز گردد ودر ظل رأفت و محبت پادشاه عادل و علم پرور بیاساید .

مخصوصاً نویسنده روی این مطلب تکیه کرده بود که بساط عدل و رفاه در افغانستان گسترده شده و مقام سلطنت در صدد ترضیۀ خاطر کسانی میباشد که در دورۀ پدرش بآنها آزاری رسیده است .

اینموضوع راهم نویسنده قید کرده بود که تا بحال جماعت بسیار بموطن خود بازگشته اند از جمله محمود خان طرزی پسر غلام محمدخان از شامات و اولاد سردار زکریا خان و اولاد سردار ایشک آقاسی از هندوستان بافغانستان مراجعت کرده اند بفرمودۀ امیر بهمگی مشاغل مهم وخوب داده شده است و استاد میفرمودند قید نام این اشخاص بعلت آن بوده که پدرانشان طرفدار امیر شیر علیخان بوده اند و پدر من هم طرفدار او بوده و باین وسیله میخواسته است از من رفع هراس و در مقابل امیدوار بعنایت و توجه امیر حبیب الله خان کند .

قزلباشهای افغانستان نه تنها در دورۀ امیر عبدالرحمان خان تحت فشار و آزار شدید قرار داشتند بلکه پیش از آن نیز دچار صدمات فراوان گردیدندو این امر بیشتر بسبب انقلابات سیاسی و هرج و مرجی بود که همواره بتحریک بیگانگان در این مملکت مسلمان مانند سائر ممالک اسلامی جریان داشت و همه در آتش ناامنی میسوختند و قزلباشها هم جزئی از آنها بودند.

در سال 1219 هجری قمری به بهانه ای بسیار جاهلانه بلکه بیشرمانه از طرف

ص: 28

میر واعظ نامی فتوای قتل عام قزلباشها صادر شد و کار بمقاتله و مدافعه بین گروهی همدین و هموطن کشید . آنگاه سیاستی که مقدمات صدور چنین فتوایی را فراهم ساخته بود چندان آتش کینه توزیرا دامن زد تا در نتیجۀ آن شاه محمود و وزیر فتح خان معزول گردیدند و شجاع الملک بسلطنت رسید . در سال 1243 بحدی فشار بر آنها وارد آمد که بناچار از دست پسران سردار پاینده خان تظلم بفتحعلی شاه قاجار نمودند و در اوائل امارت امیر شیرعلیخان سردار محمد اسماعیل خان پسر سردار محمد امین خان که در استحکام مبانی قدرت امیرشیر علیخان سهم عمده داشت و پایتخت افغانستان را او فتح کرده و از چنگ امیر محمد اعظم خان و امیر عبدالرحمان خان در آورده بود چون در ازاء خدمات خود پاداشی دریافت نکرد بر اثر نومیدی از شرکت در حکومت ، محله چند ائل کابل را سنگر ساخت و بسوی جایگاه امیر شیرعلیخان و اطرافیانش شروع بتیر اندازی نمود . امیرشیرعلیخان نیز کوه شیر دروازه را سنگر کرده از آنجا محله چند اول را مورد حمله قرار داد و باآنکه در حادثه مزبور قزلباشها همکاری با سردار اسماعیل خان نداشتند و آخرالامر هم آنها را گرفته تحویل امیر شیرعلیخان دادند معذالک خانه های زیاد از این محله خراب شد و جماعت بسیار از ساکنین آن که همه قزلباش بودند مقتول یا مجروح گردیدند .

در زمان امیر امان الله خان نیز هنگامی که جنگ استقلال جریان داشت و قوای افغانی در چند جبهه بر ضد انگلیسها نبرد مینمودند بااینکه تمام طوائف و قبائل افغانستان مردانه در این جنگ شرکت کرده بودند و طوائف قزلباش و هزاره دوشادوش برادران سنی خود میجنگیدند حریف بار دیگر حیله و تزویر را بمنظور ایجاد اختلاف و اخذ نتیجه از آن بکار انداخت ، بهانه ای ایجاد کرد که شیعه و سنی بجان هم افتادند و بجای مقابله با دشمن بمقاتله دوست مشغول شدند در نتیجه حریف حیله گر توانست با دست افغانی نیروی نظامی کشور را تحلیل برد و جماعت بسیار از مردان رشید قزلباش هزاره سوم را بخاک و خون کشد . وقتی کار باینجا رسید با ارسال چند هواپیما برفراز کابل و ریختن مقداری بمب بر روی شهر امین امان الله خان را

ص: 29

چنان مستأصل ساخت که درخواست متارکۀ جنگ کرد و باین ترتیب جنگ استقلال را بسود خویش و زیان افغانستان بپایان رسانید .

شما عقیده دارید اسلام از منازعات شیعه و سنی بیشتر لطمه خورده است یا از خصومتهای پیروان ادیان دیگر ؟ من نمیدانم شما با این پرسش چه پاسخ میدهید اما خود تردید ندارم که مخاصمات این دو فرقۀ بزرگ که هردو پیرو یک دین و نمازگزار بسوی یک قبله اند دهها بلکه صدها مرتبه بیشتر از خصومتهای پیروان ادیان دیگر بر پیکر اسلام لطمه زده و کشورهای اسلامی را ضعیف ساخته است .

حتی دشمن خارجی اکثر اوقات بوسیلۀ این دو فرقه که بمنزله دودست برای پیکر اسلام هستند توانسته است با هر دو دست چپ و راست برخسارۀ اسلام سیلی محکم زند و عقیده دارم روح شارع این دین مقدس ازجهل و تعصب پیروان خود بیشتر از دشمنی دیگران کوفته خاطر است و رنج میبرد ..

باری چون مقصود ما نوشتن تاریخ برای قزلباشهای افغانستان نیست بلکه خواستیم اجمالا طائفه و زادگاه سردار کابلی را معرفی کنیم لهذا گمان میرود آنچه گفته شد جهت بیان مقصود کافی باشد بخصوص که در دوره های بعد زمامداران با تدبیر و همچنین خردمندان و دانشمندان افغانستان کوشیده بودند تعصبات مذهبی و نزاعهای شیعه و سنی را از میان بردارند و بجای آن فرهنگ عمومی و تحصیل علم و هنر را رواج دهند و بحمدالله این کار تا حدی بی تأثیر نبوده است و چون شرح نزاعهای این دوفرقه مذهبی همیشه ملال آور و جهت مسلمانان واقعی موجب سرافکندگیست لهذا در ین باب دیگر چیزی نمینویسیم .

اکنون مناسب آنست که ببینیم سردار کابلی بعد از تولد در محله چند اول از میان طائفه قزلباش چه سرنوشتی پیدا کرد و گرفتار چه حوادثی شد ؟ متنبی میگویید :

الا لااری الاحداث حمدا و لا ذماً***فما بطشها جهلا ولا کفها حلما

ص: 30

الی مثل ما کان الفتی یرجع الفتی***یعود کما ابدی و یکری کما ارمی

10- چهار سال در کابل

چهار سال از آغاز عمر حیدر قلیخان در کابل پایتخت افغانستان در میان طائفه قزلباش گذشت، دو سال ازاین چهار سال یعنی از سال 1295 تا 1297 هجری قمری مصادف با تیره ترین و هولناکترین اوقاتی بود که مردم افغانستان میگذشت زیرا چنانکه قبلاً گفتیم از یکطرف جنگهای داخلی بین سران آنکشور و از طرف دیگر جنگهای خارجی بین حکومت کابل و انگلیسها اوضاع و احوال تمام شهرها و قبائل و طوائف افغانستان را دستخوش فتنه و آشوب و قتل و غارت و فساد و بیداد ساخته بود .

امیرشیر علیخان که فریب دولت روسیه و وعده های مکرر ودروغ ژنرال ون . کفمان حاکم کل تر ترکستان را خورده بود و تصور میکرد اگر جنگی بین او و انگلیسها درگیر شود قشون روسیه بکمکش خواهد آمد با انگلیسها با خشونت رفتار نمود و در نتیجه آنها در سال 1295 قوای قابل ملاحظه ای به فرماندهی سه تن از ژنرالهای معروف خود بنامهای : شامبورن ، سرفردریک و استوارت وارد افغانستان نمودند و درین هنگام هر چه امیر شیرعلیخان از روسها استمداد کرد باو پاسخ مساعد ندادند .

بااینکه قوای افغانی در برابر قوای انگلیس که دارای تجهیزات کامل جنگی و توپخانۀ سنگین بودند نمی توانست مقاومت کند معذالک روح سلحشوری و صفات مردانگی آنها نمیگذاشت که تسلیم شوند بهمین جهت دنبالۀ جنگ تا سال 1297کشیده شد و اگرچه در این مدت برقوای انگلیس هم تلفات زیاد وارد آمد و در چند جا شکست خوردند ولی این زد وخوردها عاقبت بنفع انگلیسها پایان یافت زیرا امیرشیرعلیخان در سال 1296 در اثناء آن جنگها وفات یافت و پسرانش امیریعقوب خان و سردار ایوب خان هم نتوانستند کاری از پیش ببرند و در نتیجه انگلیسها توانستند امارت افغانستان را وفق دلخواه خود تغییر دهند . برای اینکه خوانندگان محترم

ص: 31

این اوراق بدانند انگلیسها بودند که زمام قدرت را از دست امیر یعقوب خان فرمانروای افغانستان گرفتند و بدست امیر عبدالرحمان خان سپردند و هم بدانند حدود مداخلات آنان در افغانستان چه اندازه بوده سند معتبری را نقل میکنیم که واقعاًحیرت آورست چگونه آنرا خود عبدالرحمان خان ذکر کرده است .

چنانکه میدانید این امیر کتابی در شرح حال خود و افغانستان نوشته یا برای او نوشته اند که همه جا سعی کرده امیر شیر علیخان و امیر یعقوب خان را بی تدبیر و خائن بملک و ملت معرفی کند و خود را فوق مردم عادی و حتی مورد تأییدات خداوند بداند، با اینحال در فصل هفتم این کتاب در باب رسیدنش بتخت سلطنت افغانستان در سنه 1297 یعنی همان سال تبعید امیر یعقوب خان و سردار نور محمدخان و دیگر سرداران و امیرزادگان بهندوستان مینویسد : در ماه جمادی الاولی سنه 1297 کریفن صاحب ( سفیر انگلستان در کابل ) مجدداً کاغذی بمن نوشته سعی نموده مرا وادارد بکابل رفته عنان سلطنت افغانستان را بدست بگیرم ، در ماه جمادی الثانی سنه 1297 جواب مراسله او را بقرار ذیل نوشتم : دوست عزیز من : از دولت انگلیس امید زیاد داشته و دارم و دوستی بشما تصدیق صحت و و اندازه خیالات مرا مینماید ، شما از عادات اهالی افغانستان بخوبی مطلع میباشید که حرف یک شخص تا زمانی که باو مطمئن نیاشند که بجهت بهبودی آنها مذاکره مینماید ثمری ندارد ، مردم میخواهند قبل از اینکه بمن اجازه بدهند عازم کابل شوم جواب سؤالات ذیل را بدانند و سؤالات بقرار ذیلست :

1- حدود ممالک من تا کجا خواهد بود ؟

2- آیا قندهار هم داخل ممالک مذکور خواهد بود ؟

3- آیا یک نفر فرنگی یا انگلیسی در افغانستان خواهد ماند ؟

4- دولت انگلیس توقع دارند کدام دشمن ایشان را دفع نمایم ؟

5- دولت انگلیس چگونه منافعی را وعده میدهد که بمن و اهالی مملکت من عائد دارد ؟

ص: 32

6- در عوض چگونه خدماتی توقع دارند ؟

جواب این سؤالات را باید بملت خود بدهم و قبلاً از ملت خود معلوم نمایم که تا چه اندازه میتوانم در این کار اقدام کنم، آنوقت شرائط عهدنامه را اگر پذیرفتن و اجرای آن ممکن باشد به صوا بدید آنها قبول خواهم کرد و از خداوند امیدوارم که این ملت و من روزی متفق شده بشما خدمت نماییم اگرچه دولت انگلیس محتاج این خدمات نیست ولی بازهم احتمال دارد مواقع لازمه فراهم آید .

در ماه رجب سنه 1297 مجدداً کریفن صاحب جواب سؤالات مرا بقرار ذیل فرستاد : دبمن امر شده است از دولت هندوستان در باب سؤالاتی که نموده اید بشما جواب ابلاغ نمایم :اولا در باب اینکه حکمران کابل با دولتهای خارجه چه مناسبات خواهد داشت؟ چون دولت انگلیس اجازه نمیدهد دول خارجه در افغانستان حق مداخله داشته باشند و دولت روس و دولت ایران قول داده اند که بکلی از دخالت در امور پولتیکی احتراز داشته باشند واضحست که حکمران کابل غیر از دولت انگلیس با هیچ دولت خارجه نمیتواند روابط پولتیکی داشته باشد و اگر یکی از دولتهای خارجه بخواهد در افغانستان مداخله نماید و مداخله مذکور منجر بتعدیات بیموجب نسبت بحکمران کابل شود آنوقت دولت انگلیس حاضر خواهد بود از امیر افغانستان معاونت نماید و اگر لازم شود دولت مذکور را دفع نماید مشروط اینکه امیر مزبور در باب روابط خارجی خود بصلاحدید دولت انگلستان رفتار نماید.

ثانیاً در باب حدود مملکت افغانستان بمن امر شده است اظهار بدارم که تمام ولایت قندهار بحکمران مستقلی تفویض شده است غیر از محالات به شکو سیبی که بتصرف خود دولت انگلیس خواهد بود علیهذا دولت انگلیس در این مسائل و در باب قرارداد حدود مغربی و شمالی افغانستان که با امیر سابق (محمد یعقوب خان) داده است نمیتواند تجدید مذاکراتی با شما بنماید با این مستثنیات دولت انگلیس مایلست که شما اقتدار کامل و بسیط خود را بر افغانستان چنانچه قبلا امراء و خانواده شما داشته اند مستحکم نمایید و در تصرف هرات دولت نمیتواند بشما اطمینان

ص: 33

بدهد ولی از اقداماتی که خودتان خواسته باشید بجهت تصرف نموندن هرات بعمل آورید دولت مشارالیها ممانعتی ندارد، دولت انگلیس نمیخواهد در امورات داخلی این مملکت دخالت نماید(1)

وایتها را هم از شما نمیخواهند که سفیری که انگلیسی باشد در هیچ جای افغانستان اجازۀ اقامت دهید مگر بجهت سهولت مراودات متعارفی و دوستانه بین این دولت همجوار قرین مصلحت خواهد بود که برحسب قرداد یک نفر و کیل مسلمان از جانب دولت انگلیس در کابل اقامت نماید.ه(2)

این دو نامه بخوبی روشنگر حال و وضع افغانستان در پایان قرن سیزدهم هجری میباشد و تصور نمیرود بعد از نقل آنها احتیاج باشد بعنوان تفصیل و توضیح مطلبی پیرامون دخالت انگلیسها در بیرون راندن امیر یعقوب خان و طرفدارانش از افغانستان گفته شود اما با اینحال چون افغانستان زادگاه کسی است که ما میخواهیم این کتاب را در بیان زندگانی او تألیف کنیم مناسب میدانیم باز هم تجدید مطلع کرده مختصری از وضع این کشور خمسایه و همزبان و همکیش را بقلم آریم:

11-افغانستان از احمد شاه درانی تا امیر عبدالرحمان خان

با اینکه افغانستان دارای گذشته تاریخی چند هزار ساله بوده و بارها از میان مردم آن سرزمین مردان ناموری ظهور کرده که شرح دلاوریهای آنها در کتب تاریخی مولفین شرق و غرب ثبت گردیده است معذالک اهالی این سرزمین تا اواسط قرن هیجدهم نه استقلال داشته اند و نه وحدت سیاسی، بلی سلاطین غوراز سال 543 تا 612 هجری توانستند سلسله پادشاهی کوچکی بین هرات غزنه تشکیل دهند و امری آل کرت هم در ابتدای استیلای مغول بر ایران در هرات فرمانروایی داشتند ولی هیچیک از آنها دارای استقلال واقعی نبوده اند.

ص: 34


1- با وجود اینگونه اسناد که بوضوح نشان میدهند انگلستان در تمام امور کلی و جزئی افغانستان مداخله میکرده تازه سفیرش مینویسد: دولت انگلیس نمی خواهد در امرات داخلی این مملکت مداخله نماید- دیگر کجا و چه چیزی برای مداخله باقی مانده بود؟
2- تاج التواریخ: ج01 ص173 تا 175

در ادوار پیشین افغانستان غالباً ضمیمۀ یکی از ممالک معظمه محسوب میشد چنانکه ابتداء جزء دولت ایلخانان ایران و بعد از آن ضمیمه مملکت تیموری بود و پس از برقرار شدن فرزندان بابر در هند و تشکیل دولت مغول در آن سرزمین، افغانستان گاهی بهند و گاهی بایران تعلق داشت، اگرچه اکثر اوقات بین این دو دولت منقسم بود، کابل را هند و مغول در دست داشت و هرات و سیستان را ایران صفوی، ناحیه قندهار هم ناحیه سرحدی محسوب میشد که بهیچیک از طرفین تعلق نداشت و همیشه مورد نزاع بود.

دربارۀ نژاد افغانها گفتگوهایی بین نژادشناسان جریان داشته و حتی برخی آنها را از اقوام سامی دانسته اند و روحانیان انگلیسی پنداشته بودند از قبائل گمشدۀ انجیل هستند. آ. فوشه(1)

ببعضی از این گفتگوها اشاره کرده و میگوید، کلمه افغان از قرن ششم در متون سانسکریت بین ملل شمال غربی هندوستان تحت نام آواگانا (2)

ذکر شده و این کلمه را هیوان تسانگ (3)

بصورت چینی آپو کین(4)

نوشته است.(5)

با وجود تمام گفتگوها مسلمست که افغانها و پاتانها (6)

از نژاد خالص آریایی بوده و با مردم ایران از یک ریشه اند. نویسندگان عرب صفات جنگجویان افغانی را بدینگونه بیان کرده اند، افغانها در گردنه ها مانند مته در چوب فرو میروند، و کوهها مانند بز کوهی بالا میروند، و از دامنه ها چون سیل سرازیر میشوند.اروپاییان نیز آنها را چنین توصیف کرده اند، هر وقت همسایه های مقتدر افغانها خواسته اند سرزمین انها را ببلعند فقط دندانهای خود را از دست داده اند.

در دلاوری و تهور و پایداری افغانها در برابر دشمن و مقاومت در مقابله با انواع سختیها هیچ شکی نیست و اگر وقتی در مقابل دشمنی که از لحاظ سلاح بر او برترری داشته شکست خورده است این امر تردیدی در شجاعت قوم افغانی نباید ایجاد

ص: 35


1- A.Focher -
2- Avagana -
3- Hiuang-Tsang -
4- -A - Po -Kiene
5- ترجمه تمدن ایرانی . ص 442
6- Patanhas

کند زیرا هر اندازه کسی دلیر و جسور و مقاوم باشد نمیتواند با شمشیر در برابر تفنگ و یا با تفنگ در برابر تیرهای مسلسل و توپ و هواپیما بجنگد و کاری از پیش ببرد.شکیب ارسلان نویسنده نامدار عرب در کتاب «حاضر العالم الاسلامی»از وطنخواهی و شجاعت افغانها توصیفی بلیغ بعمل آورده و ضمناً نوشته است : کوهستانهای افغانستان کانون مردی، سرچشمه مردانگی، جایگاه جوانمردی و کان دلاوری بوده.نیز نوشته است: وفای بعهد افغانی تا جایی نیس که با بیگانه علیه کشور خود هم پیمان شود. باز اضافه کرده است: افغانی فریب نعمت ظاهری را نمیخورد که بعد بنشیند و بجای اشگ خون بگرید.(1)

با اینهمه نباید پنداشت که کشور افغانستان مدینه فاضله است و در آنجا طمع، خیانت، جاه طلبی، بندوبست با بیگانه، دزدی و سفاکی کمتر از جایهای دیگرست، اینها صفاتی هستند که کم یا بیش در جوامع بشری وجود دارند و در افغانستان هم یافت میشوند.

تاریخ استقلال این کشور را رنه دولو (2)

سال 1120 هجری بوسیله میرویس رئیس ایل غلزایی میداند که کابل را از دست ایرانیان خارج ساخت و جانشین او ملک محمود تا اصفهان تاخت و آنجا را بتصرف خود درآورد و مدت هشت سال بر تخت صفویه نشست (3)

اما واقعیت اینست که افغانستان در سال 1160 هجری بوسیله احمد عبدالله ابدالی پسر یکی از روساء قبائل ابدالی استقلال یافت.

احمد عبدالله که بعدها بنام احمد شاه درانی شهرت یافت از سرداران وفادار نادر شاه و مورد لطف او بود، اکثر مورخین بانی استقلال افغانستان را او دانسته و چنانکه نوشته اند: پس از قتل نادر شاه در شب یکشنبه یازدهم ماه جمادی الآخره سال 1160 هجری نخست بعنوان خونخواهی نادر مشغول زد و خورد با افواج افشا گردید ولی بعد که دید کار از کاز گذشته و بهرحال نادر کشته شده و شیرازه دولت پادشاهی

ص: 36


1- عالم نو اسلام . ج 2. ص 140
2- Rene Dollt
3- ترجمه تمدن ایرانی . ص 446

ایران از هم گسیخته است قسمتی از اموال و اثاث اردوی نادری را غارت کرد و بسرهت روانه طرف قندهار گردید و پس از تصرف آن شهر حکومتی بنیاد نهاد که موجب تشکیل دولت مستقل افغانستان شد.

او بعد از تصرف قندهار مرسوم به احمد شاه گردید(1)

و خیلی زود غزنین و کابل و پیشاور و سائر شهرها و مناطق افغانستان را فتح کرد و موجب شد اسم افغانستان باقی و بین هندوستان و ایران و روسیه فاصله باشد.

احمد شاه که سرداری جسور و دلیر بود پس از ایجاد تشکیلات لازم در کشور خود بخاک ایران و ترکستان و هندوستان تجاوز کرد، در ایران مشهد را تصرف نمود و به نیشابور هم رسید، ولی جلو پیشرویش را گرفتند از جانب ترکستان میمنه، اندخو، شبرغان، بلخ، بامیان و قسمتی از خاک بدخشان را تصرف کرد و با امیر بخارا حدود افغانستان را تعیین و رود جیحون را سرحد قرارداد، در هندوستان هفت بار به لاهور حمله برد و آنجا را بارها تصرف کرد. بردهلی نیز مدتی تسلط یافت، کشمیر

ص: 37


1- مورخین افغانی از جمله ملافیض محمد کاتب هزاره ای صاحب « سراج-التواریخ» نوشته اند: هنگامی که در قندهار و در مزار شیر سرخ احمد خان ابدالی در جمع روساء ابدالی نشسته و همگی مشغول مشاوره بودند که چه کسی را بریاست انتخاب نمایند، صابر شاه نام فقری وارد و گیاه سبزی را بعمامه احمد خان نصب کرد و گفت این جقه تست و تو پادشاه دورانی! نویسنده ایرانی تاریخ سیاسی افغانستان مرسوم به «نظری بمشرق» در جلد اول صفحه 40 پس از نقل این حکایت مینوسد : در موقع سلطنت امیر امان الله خان لباس رسمی اعضاء وزارت خارجه افغانستان با خوشه گندم ملیله دوزی شده بود، وقتی سوال نمودم که انتخاب خوشه گندم مبنی بر چه اصل است؟ پیرمردها و متعینین وزارت خارجه حکایت مزبور را بیان و اظهار نمودند چون درویش مذکور اول جقه ای که به احمد خان موسس سلطنت سدوزایی داده خوشه گندم بوده لهذا همان خوشه گندم را بواسطه این سابقه تاریخی در لباس رسمی ملیله دوزی نموده اند. ضمناً نویسنده مزبور در پاورقی افزوده است: کلمه «درانی» را بعضی مشتق از این کلمه میدانند که: صابر شاه درویش چون گفته است: تو پادشاه دورانی، کلمه دوران به دران تبدیل و ایل احمد خان موسوم به درانی گشته است.

و سند و قسمتی از پنجاب را بافغانستان ملحق ساخت و پس از آنکه در هر جانب متصرفاتی بدست آورد و افغانستان را دارای وحدت سیاسی و استقلال و عظمت ممکن ساخت در شب بیستم ماه رجب سال 1187در قندهار وفات کرد و در همان شهر بخاک سپرده شد.

بعد از وفات احمد شاه اولاد و اعقابش قریب یک قرن بر افغانستان حکمروایی کردند و در ایام امرای آخری آنها دولت ایران بادعای استرداد هرات که توسط احمد شاه تصرف شده بود برخاست و موضوع جنگهای ایران و افغانستان بر سر هرات یکی از پر جنجالترین وقایع بین دو کشور است و با درجه کمی تخفیف شباهت بجنگهای ایران و روسیه دارد. چون دولت انگلستان حمله ایران بهرات را بتحریک روسیه میدانست بکمک افغانها شتافت و تسخیر هرات را برای ایرانیها غیر ممکن ساخت، در سال 1232 فتح خان بار کزایی و در سال 1253 الدرپوتین جر(1)

حمله قشون ایران را دفع کردند.(2)

در آن زمان شهر هرات که کلید دروازه افغانستان محسوب میشود اغلب در دست آن عده از امراء افغانی بود که از حکومت مرکزی کابل درست اطاعت نمیکردند و چون پس از دفع حملات مکرر ایران، دولت انگلیس دید امیر دوست محمد خان فرمانروای افغانستان بجانب روسها گراییده و موقع هرات بعلت رفتار خصمانه امیر برای انگلستان در خطرست باو اعلان جنگ داد و جنگهای سنوات 1255 تا 1258 بین انگلیس و افغان برپا گردید. این جنگها برای هر دو طرف عواقب شومی داشت چنانکه در ماه شوال 1257 افاغنه سر ویلیام مکناگتین (3)

ص: 38


1- Eldred Pottinger
2- طبقات سلاطین اسلام . ص 300 - وقایع جنگهای هرات در اغلب کتب تاریخی عصر قاجاریه بخصوص در «ناسخ التواریخ» جلد قاجاریه و جلد دهم «روضۀ-الصفا» مسطور است ولی بقدری مداهنه و چاپلوسی در آنها بکار رفته که حقائق تاریخی مستور مانده است.
3- Sit William Macnaghten

نماینده انگلیس در کابل و بورنز(1)

را بقتل رسانیدند و از شانزده هزار قشون انگلیس و همراهان ایشان که امان یافته بودند جز یکنفر کسی را زنده نگذاشتند و آن یکنفر هم برای این زنده ماند که خبر فاجعه را بهند ببرد اما در سال بعد قشون پولک (2)

انتقام این قتل عام را چنان از افغانها گرفت که تا چهل سال دچار بدبختی و هرج و مرج داخلی شدند.(3)

امیر دوست محمد خان از خاندان بار کزایی بود که پس از خاندان درانی بر افغانستان فرمان راندند. او در سال 1242 بر کشور خود استیلاء یافت و در سال 1280مطابق با 1863 میلادی در گذشت. در تمام دوران رقابت شدید بین انگلیس و روس بر سر نفوذ بر افغانستان جریان داشت و چنانکه پیش از این گفتیم چون او در گذشت نزاع بر سر امارت و تصاحب تاج و تخت میان پسران و نوادگان او شروع شد ولی امیر شیر علیخان توانست دیگران را عقب زند و تاج و تخت را تصاحب کند. او باطناً از انگلیس نفرت داشت و آنقدر بروسها زدیک شد که نماینده سیاسی آنها را در کابل با گرمی پذیرفت و از قبول نماینده سیاسی انگلیسها سرباز زد.انگلیسها آرام ننشستند و علاوه بر اقداماتی که در داخل افغانستان کردند با روسها هم بر سر مسائل این کشور کنار آمدند. هر دو دولت بموجب قرارداد محرمانه در کنگره برلن و معاهده آخال موافقت کردند که امور افغانستان به انگلیس واگذار و در عوض شهر مرو و نواحی آن بروسها تفویض و پیشرفت آنان در سراسر ترکستان بلامانع گردد. هر چند این بند و بستها از دخالت دو دولت مزبور در سیاست یکدیگر چیز مهمی نکاست ولی بهانه بدست انگلیس در افغانستان و روسیه در ترکستان داد که با خشونت بیشتری با مردم این مناطق برخورد کنند.

استانلی لین پول(4)

مینویسد: دولت انگلیس در صدد فرستادن عاملی بپایتخت

ص: 39


1- Burnes
2- Pollock
3- طبقات سلاطین اسلام. ص 301 و تاریخ سیاسی افغانستان از صفحه 135 تا 140 دیده شود.
4- Stanley Lane pool

افغانستان بر آمد و این اقدام منجر بخلع شیر علی خان و قتل کاواگناری(1)

و لشکر کشیهای استوارت (2)

و رابرتس (3)

در فاصله سنوات 1296-1298 گردید و دولت انگلیس موفق شد امیر عبدالرحمان خان را بر تخت امارت نشاند و او را در مطیع ساختن رعایای سرکش خویش یاری دهد.(4)

البته آگاهان باوضاع و احوال ایران و افغانستان در قرن نوزدهم میدانند دخالت دولتهای روس و انگلیس در این دو کشور امری عادی بشمار میرفت و هرکس غیر از امیر عبدالرحمان خان هم بفرمانروایی افغانستان میرسید بدون اعمال نفوذ روس یا انگلیس نبود ولی امیر عبدالرحمان خان ویژگیهای خاصی داشت که او را از دیگران متمایز میساخت. او پس از شکستهایی که از عموی خود امیر شیر علیخان خورد در سال 1286 از راه ایران بترکستان رفت و بروسیه پناهنده شد، روسها سالانه مبلغ پنجاه هزار منات برای او حقوق معین و آشکارا نگاهداری و حمایتش کردند.مدت ده سال در سمرقند بسر برد ولی پنهانی با انگلیسها نیز روابطی برقرار ساخت. انگلیسها که مخالف با حکومت امیر شیر علیخان زمامدار وقت افغانستان بودند جنگ سختی با او آغاز و در سال 1296 از سه طرف بافغانستان حمله کردند و چون درین اثناء امیر شیر علیخان پس از هفده سال زمامداری درگذشت و پسرش یعقوب خان جانشین او گردید انگلیسها بزودی وسائل خلعش را فراهم و عبدالرحمان خان را از ترکستان فرا خواندند و او با وجود مخالفتها و جنگهای شدید برخی از قبائل افغانی بواسطه حمایت و کمک انگلیسها توانست خود را بکابل یرساند و بر تخت فرمانروایی افغانستان جلوس کند.

یکی از مردم بدخشان موسوم به میرزا سنگ محمد که در همان زمان میزیسته و «تاریخ بدخشان» رانوشته و چگونگی زندگانی امیرعبد الرحمان خان را در

ص: 40


1- Cavagnari
2- Stewart
3- Robets
4- طبقات سلاطین اسلام. ص 301

ترکستان و حرکت او را در سال 1297 بجانب افغانستان شرح داده است مینویسد: سردار عبدالرحمان خان در خان آباد استاده بود در این اثناء از والی کابل که انگلیس (انگلیسی) بود کاغذ درخواست بسردار عبدالرحمان خان رسید که باید بتعجیل بطرف کابل عازم باشید بعد از این درخواست والی انگلیس : سردار عبدالرحمان خان سردار عبدالله خان بخان آباد گذاشته خود بطرف کابل مراجعت نموده تخت موروثی آباء و اجداد خود را متصرف گردیده مستقلانه بحکومت افغانستان قرار یافت و این وقایع در سنه 1297 بود..(1)

چنانکه پیشتر گفتیم امیر عبدالرحمان خان پس از ورود بکابل و استقرار زمامداریش در سختگیری بر طرفداران خانواده عمویش امیر شیر علیخان و پسرانش امیر یعقوب خان و سردار ایوب خان بی انصافی کرد و از روزگار مردم افغانستان هم دمار برآورد.

بی انصافیها و بیدادهای امیر عبدالرحمان خان بقدری بود که بعضی او را با حجاج بن یوسف ثقفی مقایسه میکردند: چندی هم که از مرگش گذشت جماعتی گورش را بآتش کشیدند و جسدش در آتش قهر خدا سوخته است.

شکی نیست که اگر امیر عبدالرحمان خان بامیر یعقوب خان و سردار ایوب خان و سرداران و نزدیکان باوفایشان دست مییافت مانند دیگران پس از عقوبتهای سخت همگی را بقتل میرسانید ولی پیش از اینکه وی بر آنان دست یابد انگلیسها بنا برمآل اندیشی و تدابیر خاص خود با تبعید آن افراد بهند و ایران و سائر جایها موافقت کردند از جمله امیر یعقوب خان و چند تن از سرداران او و پدرش را که یکی از آنان سردار نور محمد خان بهند فرستاده در شهر لاهور اسکان دادند..(2)

ص : 41


1- تاریخ بدخشان: چاپ روسیه ص217 .
2- برخی نوشته اند: امیر یعقوب خان را در شهر دهرا دون Dehra Dun جای دادند و او مدت 45 سال در اسارت وزیر نظر مأمورین انگلیسی بسر برد و عاقبت در سال 1341ه.قمری در سن 76 سالگی در همان شهر بدرود زندگی گفت.

حرص شدید امیر عبدالرحمان خان بونریزی بحدی بوده که حتی از لابلای صفحات کتاب «تاج التواریخ» منسوب به خود او هم بروشنی میتوان آنرا درک نمود و در مدت 22 سال سلطنت خود بقدری از مردم افغانستان کشت که بارها میگفت: پس از من یک عجوزه هم میتواند برین کشور فرمان براند زیرا مدعی برای سلطنت نمانده است.

این بیرحمیها و خشونتها و قساوتهای او نه تنها مورد سرزنش و نفرت تاریخ نویسان ایرانی و اروپایی قرار گرفته بلکه مورخین افغانی نیز از بیدادهای او سخن بمیان آورده و او را ملامت کرده اند بنابراین تبعید شدگان بتدریج دریافتند که امیدی نباید ببازگشت بموطن خود داشته باشند و باید در خارج از افغانستان فکر زندگی کنند.

12-هفت سال در لاهور

هنگامی که سردار نور محمد حان بهند تبعید میشد زن و فرزندان او هم در این سفر اجباری همراهش بودند و از عمر فرزند بزرگتر او حیدر قلیخان در آن وقت چهار سال میگذشت. از این مدت چهار سال که افغانستان گرفتار جنگهای داخلی و خارجی و کشمکشهای سیاسی روس و انگلیس بود حیدر قلیخان هیچ چیز بخاطر نداشت و یادگار آن سالها فقط لهجه غلیظ افغانی بود که تا پایان عمر بهمان لهجه تکلم میکرد و بسیاری از اصطلاحات و عبارات مردم افغانستان بطور طبیعی بر زبانش جاری میشد پس از آن مدت هفت سال از سال 1297 تا 1304 هجری قمری- یعنی از چهار سالگی تا یازده سالگی همراه پدر در شهر «لاهور» مقیم شد و اینمدت خاطرات زیاد داشت که گاهگاه ضمن صحبت بآنها اشاره مینمود از جمله نقل میفرمود که:

ص: 42

زمانی بمردم هند خبر دادندلرد دفرین نائب السلطنه هند(1)قصد بازدید از شهرهای هندوستان را دارد و فلانروز بلاهور وارد میشود، مردم باید آذین کنند و باستقبال روند، روز موعود جماعت بسیار از طبقات مختلف در خیابانها و بیرون شهر از نائب السلطنه استقبال کردند و من هم همراه پدرم بتماشا رفتم ، هزاران شعار در دست مردم دیدم که روی پارچه های سفید بخط درشت بزبانهای انگلیسی و هندی نوشته بودند: « فرمانروایی محبوب هندوستان بشهر ما خوش آمدی!» هر یک از این شعارها بدوچوب بلندالصاق شده بود و دو نفر آنرا حمل میکردند، مردم با شعارهای مزبور در حال حرکت بودند مأمورین هم دقیقاً نظم عمومی را مراقبت مینمودند که موکب با شکوه نائب السلطنه در رسید اما بمحض رسیدن او ناگهان تمام شعارها پایین آمد و بجای آنها هزاران شعار بالا رفت که «فرمانروای منفور هندوستان بشهر ما خوش نیامدی!»

پس از ذکر این حکایت میفرمود براستی من متحیرم کخ مردم اینهمه شعار را چگونه توانسته بودند از انظار پلیس مخفی کنند، و چگونه توانستند بطرفۀالعینی آنها رابچویهای بلند نصب نمایند و برابر چشمان خیره نائب السلطنه و همراهانش قرار دهند؟

لاهور پایتخت حکومت «پنجاب» و یکی از مراکز قدرت نظامی انگلیس در هند بوده است، بواسطه وجود قلعه محکم میان شهر و دروازه های هشتگانه و دیوار قلعه بندی آن که از یادگارهای سلطان محمود غزنوی بوده استآنرا تشبیه به «سو استپول» میکرده اند.چون از این شهر تا افغانستان خط آهن وجود داشته و بعلاوه

ص: 43


1- Lord Dufferin از معروفترین نائب السلطنه های هند بوده و از سال 1884 تا 1888 م مطابق با 1301 تا 1305 هجری بر هندوستان حکمروایی میکرده: از کارهای شایان توجهش اصلاح بسیاری از مسائل مربوط بمالکیت، شرکت بیشتر هندیان در کارهای عمومی و حمایت از نهضت «کنگره» و تشویق هندیان در این راه بوده است.

بافغانستان نیز نزدیک بوده است لهذا انگلیسها جمعی از امیرزادگان افغانستان را تحت نظر در این شهر جای داده بودند تابگمان خویش در موقع ضرورن بسرعت از وجود آنان برای مداخله در امور افغانستان استفاده کنند و مرحوم سیدعلیخان حجازی ملقب بوقارالملک مؤلف سیاحتنامه موسوم به «جام جم هندوستان » که در سال 1316 قمری آنرا در هندوستان بچاپ رسانیده هنگامی که چندسال پیشتر از آن ، ملک پنجاب را سیاحت میکرده امیر یعقوب خان و سردار ایوب خان پسران امیرشیرعلیخان را در لودیانه ، وشهر مرط و دیگر امیر زادگان افغان را در شهر « لاهور » دیده بوده است و تصور میرود مقصود از امیر زادگانی که در لاهور مقیم بوده اند گروهی از همان تبعیدیان سال 1297 قمری باشد که ما قبلا بعلت و چگونگی تبعید آنان اشاره کرده ایم .

بهرحال چون چند سال از اوائل عمر سردار کابلی در لاهور سپری شد و وی در آنجا بسن رشد و تمیز رسید و بمقدمات علوم آشنا گردید بدینجهٌ ما مناسب میدانیم با کمال اختصار شهر مزبور را بخوانندگان این سطور معرفی کنیم زیرا تعلق مرحوم سردار کابلی بآنجا زیاد بود و بعلت وجود این تعلق حتی جمعی از منسوبین او در ایران نام خانوادگی خود را « لاهوری » و « لاهوریان » نهاده بودند .

لاهور از شهرهای همده شبه قاره هند و پاکستانست که در ملک پنجاب و در 31 درجه و 35 دقیقه عرض شمالی و 74 درجه و 20 دقیقه طول شرقی واقع میباشد .

این شهر در بخش شمالیشبه جزیره و در کنار رود راوی قرار دارد و رود راوی همانست که مورخین قدیم یونان آنرا « هندوزوتس »مینامیده اند ، لاهور را پادشاهی بنام « لاو » در اوائل قرن اول میلادی بنا نهاده و مدتها پایتخت سلاطین « سنگ » بوده است ، اکنون مانند بعض شهرهای دیگر پنجاب جزء قلمرو حکومت پاکستان میباشد و کماکان یکی از شهرهای مهم و با عظمت محسوب میشود .

پنجاب نامیست که بمناسبت رودهای پنجگانه ستلج ، چناب ، راوی ، چلم و بیاس بقسمتی از سرزمین شبه قاره هند و پاکستان داده شده و اکنون بین این دو

ص: 44

کشور تقسیم گردیده است .

در لاهور حوادث تاریخی بسیار اتفاق افتاده است از جمله ناصرالدین سبکتکین و سلطان محمود غزنوی با جیپال و پسرش آناندپال ( اننکاپال ) و پسر زاده اش جیپال دوم برسر تصرف و دفاع این شهر جنگها کردند تا اینکه آخر الامر در سال 1021 میلادی محود آنرا بتصرف آورد و دار الملک هند قرار داد . محمد غوری در سال 1186 میلادی (582 هجری ) در همین شهر بر آخرین پادشاه غزنوی دست یافت و او را زندانی ساخت . در زمان ظهرالدین محمد بابر گورکانی (936 - 889 هجری ) ناناک مؤسس فرقه سیخ ها (سیک ) که آیینی جدید مرکب از دین براهمانا و دین اسلام آورد و کتابی موسوم به « آدی گرانت » نوشت و پیروانی پیدا کرد در این شهر بدنیا آمد اشعار و مناجاتهایش هم بزبان جتیان بود که در روستاهای لاهور رواج داشت . همایون فرزند بابر وقتی پس از پانزده سال مهاجرت از لاهور و سرگردانی در شهرهای هند و ایران از ایران به خند بازگشت در 1555 میلادی مطابق با 962 هجری لاهور را تصرف کرد و این شهر میدان کشت و کشتار سپاه او و مخالفینش گردید . در دوره جهانگیر (1026 - 1014 هجری ) پسرش خسروباین شهر فرار کرد و کوشید بکمک سیخ های آنجا پدرش را از تخت سلطنت بزیر آورد بنابراین بار دیگر لاهور میدان کشت و کشتار شدید شد و چنان تخم کینه بین سیخ ها و مسلمانان پراکنده گردید که مدتهای مدید بین آنها آتش فتنه و جنگ برپا بود و تا امروز هم این آتش خاموش نگردیده است . در عهد شهاب الدین محمد شاهجهان (1067- 1036 هجری ) میر محمد معروف به « میانجیو » از بزرگان سلسه قادریه در همین شهر بساط ارشاد خود را گسترد و در همانجا داراشکوه بهمراه پدرش بدیدار او نائل آمد و تحولات شگرفی در روحش پدیدار گردید . بالاخره نادر شاه افشار مدافعین قلعه همین شهر را محاصره دچار قحط و غلا کرد تا آنرا بتصرف در آورد و توانست بسوی شهر های دیگر هند رود .

شهر لاهور قرنهاست بعظمت تاریخی و پرو.رش رجال علم و ادب موصوف

ص: 45

است در دورۀ استعمار هم پس از شورش معروف هند یکی از چند شهر بود که در آنها دانشگاه تأسیس گردید و دانشجویان گردید و دانشجویان همین دانشگاهها بودند که پیشقدمان نهضت اجتماعی شدند و توانستند به نیروی علم و تدبیر ملیون هند را بخود جلب و مقدمات استقلال هند و پاکستان را فراهم کنند .

لاهور در قدیم - مخصوصاً در شعر - بچند صورت آمده از جمله بصورتهای « لهور » و « لوهاور » و « لهاوور » دیده میشود چنانکه مسعود سعد در یکجا گفته است :

چو یاد شهر لهاوور و یار خویش کنم *** مباد کس که شد از شهرو یار خویش نفور

و در جای دیگر گفته است :

مخملی باید از خداوندم *** که از او بوی لوهور آید

که همی زآرزوی لوهاوور *** جان و دل بر تنم همی پاید

نظامی نیز دز « خسرو و شیرین » ضمن تعزیت نامه شیرین بخسرو در مرگ مریم از راه باد افراه آنجا را لهاوور خوانده و از زبان مردمش هم مثلی آورده است :

چه خوش گفتا لهاوور بطوسی *** که مرگ خر بود سگ را عروسی

از زمان سلطان محمود غزنوی تا بامروز همواره در این شهر زبان شیرین فارسی رائج است و در عصر صفویه یکی از مراکز تجمع شعراء ایرانی بوده است ، از میان مردم لاهور نیز چند تن شاعر نامدار برخاسته است که به فارسی فصیح شعر گفته اند و هم اکنون گروهی اهل شعر و ادب فارسی در آنجا وجود دارند که میتوان آنرا اخلاف اقبال لاهوری و پیروان مکتب او دانست .

مسعود سعد سلمان شاعر معروف عصر غزنوی در این شهر بدنیا امده و سالها در آن بسر برده است ، در حبس « قلعه نای » قصیده ای بیاد آنجا گفته که مانند اینست شاعری وطنخواه و ملی در عصر استعمار بحال تباه موطن خویش ندبه کرده و مویه سرداده است ، اینک ابیاتی از آن قصیده:

ص: 46

یا لاهوور و یحک بی من چگونه ای***بی آفتاب روشن ؛ روشن چگونه ای (1)

ای باغ نظم طبع من آراسته ترا***بی لاله و بنفشه و سوسن چگونه ای

نفرستیم پیان و نگویی بحسن عهد***کاندر حصار بسته چو بیژن چگونه ای

در هیچ حمله هرگز نفگنده ای سپر***با حمله زمانه توسن چگونه ای

باشد ترت زدوست یکیک تهی کنار***با دشمن نهفته بدامن چگونه ای

از زهر مار و تیزی آهن بود هلاک***با مار حلقه گشته زآهن چگونه ای

در باغ نوشگفته نرفتی همی بگشت***وزبیم رفته دمگه گلخن چگونه ای

آباد جای نعمت نامد ترا بچشم***محنت زده بویران معدن چگونه ای

ای بوده بام و روزن تو چشم آفتاب***در سمج تنگ بی درو روزن چگونه ای

ای شاهباز دشت گذار شکار دوست***بسته میان خاک نشیمن چگونه ای

برناز دوست هرگز طاقت نداشتی***امروز با شماتت دشمن چگونه ای

ص: 47


1- در بعض نسخ نام لاهور در این بیت « لاهوور » ضبط گردیده اما رضا قلیخان هدایت در انجمن آرای ناصری آنرا « لاوهور » آورده بهمین بیت استشهاد کرده است .

من مرغزار بودم و توشیر مرغزار***با من چگونه بودی و بی من چگونه ای

تحصیلات سردار کابلی در لاهور آغاز شد و وی از مردم همین شهر هم زبان هندی را فرا گرفت، او زمانی در لاهور بکمال عشره نخستین عمر میرسید که محمد اقبال شاعر مشهور لاهوری و مصلح اجتماعی تازه از آن مرحله گذشته بود چه فاصله بین عمر این دو مرد بزرگ بیش از سه سال و چمد ماه نبود و اقبال در سال 1289 هجری مطابق 1873 میلادی در « سیالکوت » از توابع لاهور زودتر قدم بدنیا نهاد و چون در آن هنگام هر دو در مراحل اولیه عمر و پیش از شهرت خویش بوده اند . لهذا سردار کابلی اقبال را در آنزمان نمیشناخت و بیاد نمی آورد او را در لاهور یا سیالکوت دیده باشد در صورتی که بسا ممکنست در یک دبستان هم درس می خوانده اند اما بعدها اشعارش را خوانده بود و افکارش را میستود .

سردار کابلی از سن پنجسالگی در لاهور بتحصیل اشتغال جست و علاوه بر آنچه در مدرسه میآموخت از معلمین سر خانه نیز استفاده میکرد .

رسم تحصیل نزد معلمین سرخانه قرنها در میان خانواده های طبقه ممتاز در اکثر کشور های اسلامی جاری بود و اخیراً این رسم بسبب مهیا بودن وسائل حصیل در مدارس عمومی بتدریج منسوخ شده است، سردار نور محمدخان هم بنابر جاری بودن همین رسم در میان خانواده اش معلمی را که مرحوم سردار کابلی او را سید سلامتعلی از اهل لاهور و مردی بسیار فاضل معرفی میکرد جهت تعلیم زبان انگلیسی و ریاضیات بفرزندش دعوت بخانه مینماید و نتیجه زحمات این معلم در تعلیم و اشتیاق شاگرد در تعلم آ میشود که حیدر قلیخان در مدت اقامت هفت ساله پدرش در لاهور علاوه بر طی دوره مقدماتی و تحصیل در مدارس عمومی یکدوره ریاضیات را طبق اصول و روش جدید با زبان انگلیسی بخوبی فرا میگیرد و نیز بعلت خلطه و معاشرت با هندوان آنجا قادر بتکلم و خواندن و نوشتن زبان هندی میشود .

ص: 48

13-شش سال در کاظمین

در سال 1304هجری قمری سردار کابلی در حالی که یازده سال از عمرش سپری شده بود، همراه پدر از هند بعراق (بین النهرین) میرود و بدرخواست سردار نور محمد خان سید سلامتعلی نیز همراه آنان هند را ترک میگوید و در عراق همچنان بتعلیم حیدر قلیخان میپردازد.

در عراق سردار کابلی بتحصیلات کلاسیک خویش ادامه میدهد ضمناً نزد سید سلامتعلی هم ادبیات انگلیسی و ریاضیات را تکمیل میکند علاوه بر اینها پدرش یکی از مدرسین علیمقام دینی را نیز جهت تعلیم او بخانه دعوت مینماید نام این شخص شیخ علی اصغر تبریزی بوده است و چنانکه استاد میفرمود وی ادیبی فقیه و متکلمی عارف بوده و مدت شش سال ادبیات عرب و فقه و اصول و علم کلام را بشاگردش تعلیم میداده است.

مرحوم سردار از این این استاد بارها بخوبی یاد مینمود و او را بزهد و تقوا و مهارت در آنچه تدریس میکرد میشود و هر وقت نامش برده میشد از خدا برایش طلب مغفرت مینمود و میگفت:

حق زیاد بر گردن ما داشت. علاقه مند بود چیزی یاد بگیریم و آدم شویم. از آنجا که سردار نور محمد خان در عراق با اکثر علماء معاشرت داشت و بین او و علماء مصادقت و احترامات متقابله برقرار بود فرزندش حیدر قلیخان نیز که اکثر اوقات همراه پدر بدیدار علماء مشرف میشد مورد عطوفت و تفقد آنان واقع میگردید بخصوص خاتم المحدثین حاج میرزا حسین نوری رحمۀ الله علیه صاحب «مستدرک الوسائل» و تألیفات متعدده دیگر از او زیاد تشویق بعمل میآورد و پدرش را ترغیب مینمود که جز تحصیل علم بکار دیگر او را مشغول نسازد.

مرحوم سردار نقل میفرمود که: در عراق ما بیشتر در نجف و کاظمین اقامت داشتیم ودر سالهایی که در عراق بودیم (از سال 1304 - 1310 قمری) محدث نوری از ملازمین مجتهد بزرگ حاج میرزا حسن شیرازی اعلی الله مقایسه بود و در سامراء اقامت داشت ایامی که پدرم بسامراء میرفت بیشتر روزها میهمان محدث نوری میشد

ص: 49

زمانی پدرم از وی دعوت کرد بکاظمین بیاید و مدتی میهمان ما باشد آنمرحوم این دعوت را پذیرفت روزی در کاظمین از خانه بیرون رفت و تنها من در خدمتش بودم در میان بازار زنی را دید که کتابی در دستش بود و میخواست بفروشد. محدث نوری کتاب را از دست زن گرفت و گوشه ای ایستاد چند دقیقه آنرا نگاه کرد آنگاه از فروشنده قیمت کتابرا پرسید زن مبلغ گزافی گفت که بنظر من خارج از میزان معمول بهای چنان کتاب کوچکی بود اما با کمال تعجب دیدم محدث نوری بدون اینکه تقاضای تخفیف قیمت کند از بغل خود کیسه بیرون آورد و شروع بشمردن پول برای او نمود و چون پولش کمتر بود بزن فرمود بابت بقیه قیمت کتاب لباده مرا قبول میکنی؟ زن نظری بلباده انداخت چون دید پارچه اش خوبست و تازه دوخته شده قبول کرد بلافاصله آنعالم جلیل عبایش را بدست من داد و لباده را از تن بیرون کرد و باو داد سپس عبارا گرفت و بدوش انداخت و با کتاب شتابان بخانه مراجعت نمود، در خانه چند ساعت متوالی مشغول مطالعه کتاب شد من پرسیدم چه کتابی است که بنظر شما این مبلغ ارزش داشت؟ در جواب فرمود قیمت این نسخه زیادتر از اینهاست اگر زن مبلغ بیشتری گفته یود من عبا و قبایم را هم میدادم و کتاب را میگرفتم پس از آن فرمود این کتاب اصل زیدزراد است که یکی از اصول مهمه اصحاب ما می باشد.

عده عشاق کتاب در میانه ملل متمدنه کم نبوده است و یکی از آنان مرحوم حاج میرزا حسین نوری صاحب این حکایت میباشد و وی در فائده ثانیه از خاتمه «مستدرک الوسائل» شرحی مشبع درباره زیدزراد و اصل او که جزء مدارک کتاب مستدرکش بوده، بیان داشته است.

(1)

ص: 50


1- زیدزراد یکی از اصحاب و روایان امام جعفر صادق علیه السلام بوده و کتابش عبارت از اخباریست که از آنحضرت روایت کرده است، چون برخی از محدثین و علماء رجال مانند ابو جعفر بن بابویه و ابن الغضائری این کتاب را ساختگی دانسته و گفته اند آنرا محمد بن موسی وضع کرده و بزید نسبت داده لهذا محدث نوری در خاتمه کتاب مستدرک الوسائل (از صفحه 297 تا 299) مشروحاً این گفته را رد کرده اند و اعتبار آن را ثابت نموده است و باز در همان کتاب ( از صفحه 400 تا 403 ) ضمن سخن از اصل زید نرسی که کتابی همانند اصل زیدزراد است تجدید بحث نموده و گفته است که اگر چه اصحاب رجال این دو زید را توثیق نکرده اند ولی اکابر محدثین بر هر دو کتاب اعتماد نشان داده و از آنها اخباری نقل کرده اند و باید دانست که زرداد بمعنی زره ساز و نرسی هم بفتح اول و سکون راء منسوب بنرسی از قراء کوفه بوده است.

در عراق سردار کابلی بواسطه پدر با عالم دیگری نیز آشنا شده بود که زیاد مورد عطوفت و مهرش قرار میگرفت، وی مرحوم سید حسن صدر بود که از اکابر علماء فاضل شیعه و صاحب کتاب معروف« الشیعۀ و فنون الاسلام» و تألیفات عدیده دیگر است، این عالم بزرگ در آن سالها که سردار کابلی همراه پدر در عراق بسر میبرد در شهر سامراء اقامت داشت و از فضلاء تلامذه حجۀ الاسلام حاج میرزا حسن شیرازی رحمۀ الله علیه بشمار میرفت.

مسقط الرأس و محل نشو و نمای سید صدر کاظمین بوده و خاندانش قرنهاست که از خاندانهای مشهور عراق است، سردار نور محمد خان از همان اوائل ورود بعراق در نخستین سفری بقصد زیارت عسکریین علیهما السلام بسامراء مشرف شد با او آشنا گردید و بین آن دو دوستی صادقانه انجام گرفت ، این دوستی موجب بذل توجه مرحوم صدر بفرزند دوستش گردید و همواره او را تشویق بتحصیل علوم دینی مینمود.

سردار کابلی حکایت میکرد که : علامه سید حسن صدر در ایامی که شاید چهاده یا پانزده سال از عمر من گذشته بود مرا امر کرد «الفیه» ابن مالک و متن «تجرید الکلام» خواجه نصیر الدین طوسی را از بر کنم و برای حفظ الفیه یک جلد«مصباح المنیر» فیومی و برای حفظ تجرید یک جلد شرح فارسی ملاصالح روغنی قزوینی بر «نهج البلاغه» بمن هدیه فرمود و نیز حکایت میکرد که هر زمان همراه پدر شرف اندوز مجلس این عالم بزرگ میشدم در موضوعات ادبی پرسشهایی

ص: 51

از من میفرمود و گاهگاه خود بمناسبت اشعاری میخواند که امر مینمود آنها را بنویسم و حفظ کنم.

بعدها که سردار کابلی بمقامات عالیه علمی نائل آمده بود در یکی از سفرهای خویش از ایران بعراق در کاظمین از این عالم جلیل القدر کسب اجازه کرد و او در اجازه خویش بسیاری از مراتب علمی سردار را ستود و نیل او را بدرجه عالیه اجتهاد گواهی داد.

14-حکایتی مربوط بکتاب اغانی

یاد دارم که وقتی من در سفری بشهر «سنندج» مرکز کردستان کردم و در آنجا کتبی از جمله یکدوره «اغانی» ابو الفرج اصفهانی خریدم وقتی که بکرمانشاه بازگشتم و مرحوم سردار بمنظور تفقد سرافرازم فرمود ضمن حکایت سفر، بایشان عرض کردم از زمانی که تجلیل صاحب ابن عباد از کتاب اغانی ابو الفرج را در تاریخ «ابن خلکان» خواندم(1)

بسیار مایل بودم این کتاب را مطالعه کنم بحمدالله در این سفر آنرا دیدم و ابتیاع کردم(2)

آنمرحوم فرمود عین این داستان برای من اتفاق افتاد ، زمانی در یکی از سفرهای عراق در بغداد این کتاب را دیدم و خریدم پس از آن در کاظمین بدیدار علامه سید حسن صدر شتافتم و خوشحالی خویش را از تملک آن اظهار داشتم آنجناب فرمود

ص: 52


1- ابن خلکان : چاپ ایران ج 1 ص 363.
2- حاج خلیفه در کشف الظنون (چاپ ترکیه ستون 129 ) نوشته است: اغانی کتابیست که باتفاق آگاهان مانند آن تألیف نشده است ، ابو محمد مهلبی میگوید از ابو الفرج پرسیدم چه مدتی صرف جمع این کتاب کرده ای؟ گفت ، پنجاه سال. وی کتاب خود را بسیف الدوله اهداء کرد و سیف الدوله هزار دینار برایش فرستاد ، وقتی صاحب ابن عباد آنرا شنید گفت : سیف الدوله درین باب قصور کرده و می بایست چندین برابر بمولف صله میداد زیرا کتاب او مشحونست باخبار منتخبه و مطالب اعجاب انگیز ، سپس صاحب از محاسن این کتاب شرحی ذکر کرد. عضد الدوله همواره در سفر و حضر کتاب اغانی را از خود دور نمیساخت و صاحب ابن عباد در سفرها سی بار شتر از کتب ادبی همراه میبرد وقتی این کتاب را دید جز آن ، کتاب دیگر را با حود بسفر نبرد.

کتاب اغانی کتاب ادبی بسیار خوبی است ولی چون از کتب مشئومه است و این مطلب بارها تجربه شده که مالکش را دچار بدبختی میسازد از اینجهت فوری آنرا بفروش و من هم فوری آنرا فروختم، اکنون هم پیش از آنکه شومی این کتاب گرفتارت سازد آنرا بفروش و خود را از نحوست آن بر کنار دار! من بایشان عرض کردم داستان سعد و نحس بودن بعض کتب از قدیم بین ارباب فضل و ادب معروف بوده است و ابن خلکان در شرح حال ابن العمید وزیر رکن الدوله کتاب « مثالب- الوزیرین» تألیف ابوحیان توحیدی را یکی از کتب محذوره معرفی کرده و گفته است هیچکس مالک این کتاب نشده مگر اینکه روزگار از او برگشته است ابن-خلکان حتی باین هم اکتفاء نکرده و نوشته است من شخصاً نحوست این کتاب را تجربه کرده ام و جز من کس دیگر هم که وثوق باو دارم نحوست آنرا تجربه نموده و اینمعنی را بمن خبر داده است.(1)

موضوع سعد بودن کتاب «شرایع» در میان شیعه و «تنبیه» شیخ ابو اسحاق شیرازی و « منهاج» نو وی در میان اهل سنت هم مشهور است اما با تمام این حرفها بنده بسعد و نحس بودن ایام وستاره ها نیز معتقد نمیباشم ولی بااینحال فردا کتاب اغانی را بهر کیفیت شده میفروشم اما فروش آن فقط بقصد امتثال از امر و احترام بعقیده حضرت عالی میباشد ، فرداهم آنرا که گران خریده بودم ارزان فروختم .

موضوع سعد و نحس بودن کتابها غالباً در زمان حیات مؤلفین آنها از طرف موافقین و مخالفین شهرت مییافته و غرض چند چیز بوده است و میخواسته اند یا کتابی را رواج دهند یا مهجور و متروک سازند بخصوص دربارۀ کتاب « اغانی » میتوان گفت علاوه بر جهات دیگر دو موضوع سبب شده بوده که آن کتاب را مخالفین و دشمنان ابوالفرج مشئوم معرفی کنند ؛ یکی حسد بردن بر مرلف که تا آن زمان هیچکس نتوانسته بوده درباره اغانی و تراجم حال و قصص خنیاگران چنین کتاب مفصل و

ص: 53


1- ابن خلکان : ج 2 ص 173.

جامعی تألیف کند که بعدها هم همانندی نیافته است، دیگر آنکه در کتاب مذکور گاه حکایاتی برخلاف عفت عمومی نقل شده است که نمیخواسته اند با خواندن آنها احیاناً عیاشی و هرزگی رواج یابد و همین موضوع هم باعث شده بود که برخی از ناشرین حکایاتی از این قبیل را از چاپهای اغانی حذف کنند همانگونه که از نسخه های عربی و فارسی «هزار و یک شب» حکایاتی را حذف کردند.

صاحب روضات (چاپ دوم ص457) نیز ناظر بهمین جهت بوده که نوشته است: جز هزل وضلال و قصه های ارباب ملاهی در این کتاب ندیدم.

در اینجا بیمناسبت نیست عرض کنم که مرحوم حاج شیخ عباس قمی نیز در حاشیه کتاب «هدیۀ الاحباب» ذیل ترجمه حال ابو الفرج اصفهانی نوشته است: «اغانی کتابی است شوم و معروف بنحوست و من بعضی چیزها از شومی آن شنیده ام.(1)

و چنین بخاطر دارم که در یکی از تألیفات دیگر خود نحوست این کتاب را او هم از مرحوم سید حسن صدر نقل کرده است اما پر واضحست که داستان شومی این کتاب و امثال آن از سرچشمه تعصب آب خورده است و کسانی میخواسته اند اوقاتی را که مردم میتوانند صرف عبادت و خواندن کتب مذهبی و فضائل اهل بیت علیهم-السلام کنند صرف خواندن اشعار عاشقانه و شرح حال مردان موسیقدان و زنان آواز خوان و داستان های عشقی نکنند.چنین مقصودی در تاریخ اسلام بارها بصورت گوناگون جلوه گری کرده است و یکی از صورتهای آن اینست که شیخ بهائی در صفحه 575 کتاب کشکول (چاپ نجم الدوله) از سید شریف جرجانی نقل کرده است که در حواشی تفسیر کشاف آخر تفسیر سوره فاتحه نوشته است: «بیشتر احادیثی که در فضائل سور قرآن از ابی بن کعب روایت شده موضوع و مجعول میباشد و صغانی گفته است که آنها را مردی از عبادان وضع کرد وقتی باو اعتراض نمودند گفت من دیدم مردم خواندن قرآن را ترک کرده مشغول خواندن اشعار وفقه ابو حنیفه و مانند اینها شده اند خواستم باین وسیله آنها را از این کار باز دارم و متوجه قرآن سازم» شیخ بهائی بعد از نقل این مطلب از میرسید شریف گفته است «در بعض

ص: 54


1- هدیۀ الاحباب ص 41.

کتب دیدم که باین شخص گفتند مگر تو حدیث پیغمبر را نشنیده ای که فرموده است: هرکس بعمد بر من دروغ بندد درونش از آتش پر گردد.گفت: «من دروغ بر پیغمبر نبسته ام بلکه برای پیغمبر دروغ ساخته ام» در هر صورت تملک و مطالعه کتاب اغانی در نظر متعصب مذهبی شوم است ولی آیا در نفس الامر و حقیقت واقع هم چنین کتابی شوم است؟

اگر حقیقت این باشد پس چرا شئامت آن دامنگیر عضد الدوله و مهلبی و صاحب ابن عباد نگردید که همیشه کتاب مزبور را مونس حضر و رفیق سفر خود ساخته بودند و حتی مهلبی و ابن عباد مانند اکثر وزراء از کار معزول و دچار سرنوشت معمولی وزراء از قبیل عزل ،مصادره اموال، حبس، شکنجه و قتل نشدند؟ بلکه بر جنازه آنان هم احترام نهادند؟

مجملا، سردار کابلی بر اثر تشویقات این دو عالم علیم یعنی حاج میرزا حسین نوری و سید حسن صدر بسوی علوم دینی گرایید و در راه تحصیل ادبیات عرب و فقه و اصول فقه و کلام مجدانه تر قدم گذارد تا آنکه در سال 1310 قمری همراه پدر بکشور ایران رهسپار شد و در شهر کرمانشاه رحل اقامت افگند.

15-اقامت در کرمانشاه

هنگام ورود بکرمانشاه اگرچه از عمر او بیش از هفده سال نمیگذشت ولی چون از تربیت کامل و تحصیلات مرتب برخوردار شده بود جوانی فاضل و آراسته بکمالات نفسانی شناخته میشد، در کرمانشاه تیز دنباله تحصیل علم را رها نکرد و شب و روز همچنان بآموختن انواع علوم و فنون مشغول گردید.

شهر کرمانشاه بعلت قرار داشتن بر سر راه کشور عراق و دیگر کشورهایی که در غرب واقع شده اند همواره محل آمد و رفت تمام کسانی است که از راه زمین از عراق بایران میآیند یا از ایران به عراق میروند و چون شهریست خوش آب و هوا و موصوف بزیبایی و وفور نعمت و دارای مردمی مهربان و غریب دوست لهذا اکثر واردین چند روز یا چند هفته و ماه در آنجا اقامت میکنند و این اقامتها در روزگاری

ص: 55

که وسائل نقلیه امروزین وجود نداشته طولانی تر بوده تا آنجا که گاه منجر باین میشده است که عزم رحیل مسافرین بدل باقامت همیشگی میگردیده و اهل این شهر میشده اند بدیهی است در میان مسافرین ارباب فضل و کمال و علماء عالیقدر نیز وجود داشته اند مرحوم سردار که تشنه کسب فضیلت و علم بوده است از این امر استفاده میکرده و چون وسائل رفاه و آسایش در اختیارش قرار داشته است از اینرو هر عالمی بزرگوار و حکیمی عالیمقدار و فاضلی خوش کردار و عارفی نامدار بکرمانشاه وارد میشده او را بمنزل دعوت میکرده و از خوان فضل و کمالش بهره میبرده است.

شهرت فضیلت دوستی سردار بجائی رسیده بوده است که گاه اشخاص دانشمند و فاضل از شهرهای دور و نزدیک فقط بقصد دیدار او بکرمانشاه وارد شده در منزلش مدتها اقامت میکرده اند او هم مصاحبت آنان را مغتنم میشمرده و از هر دانایی دانشی فرا می گرفته است. از اینها گذشته شهر کرمانشاه خود نیز علماء نامداری از احفاد و اعقاب آقا محمد علی و شیخ عبد الجلیل و ملا محسن فیض رحمۀ الله علیهم و دیگر علماء و ادباء داشته است که هر یک در فقه و اصول و حکمت و ادبیت و حدیث از اعلام بشمار میرفته و وجودشان برای طالب علم جوان و پرشوری مانند سردار کابلی موهبت خداوندی بوده است.

از جمله واردین بکرمانشاه در دورۀ جوانی سردار عالم جامع و محققی بنام شیخ عبد الرحمان از علماء مکه بوده است که در حین عبور از عراق با مرحوم سید حسن صدر دوست میشود و با راهنمایی او در کرمانشاه بمنزل سردار نزول میکند، سردار هم مقدم او را گرامی میشمرد و نزدش بتلمذ میپردازد. وی علاوه بر احاطه در فقه مذاهب اربعه مردی ادیب و عالم بعلوم غریبه بوده کمی هم بزبان فرانسه و طب آشنایی داشته است، سردار نزد این شخص علومی از قبیل اوفاق، اعداد، رمل، جفر و غیرها فرا میگیرد اما چیزی که بیش از همه بآن اهمیت میداده است تبحر او در ادبیات عرب و اطلاع شگرفش از دقائق نکات ادب بوده است. استاد نقل میفرمود که عالم مذکور بناء تعلیم و تعلم ادبیات را دیوان متنبی قرار داده باین

ص: 56

طریق که بیتی را میخواند آنگاه شوارد کلمات و نوادر لغات آنرا تفسیر میکرد پس از آن صنعت بدیع آنرا اگر داشت ( و اکثر هم داشت) میشناساند سپس از نظر معانی و بیان توضیحاتی میداد و در اثناء بیانات خود آنقدر قواعد ادبی و فوائد گوناگون بیان میکرد که من در اندیشه فرو میرفتم برای بیت بعد چه مطلبی باقی مانده است که او بتواند بگوید اما وقتی ببیت بعد میرسیدیم با نهایت تعجب مشاهده میکردم درباره آن بیش از بیت پیش درر معانی و غرر ادبی بر دامن اندیشه من فرو میریزد ، علاوه بر اینها شرح نفیسی در طب را نزد او بدقت خواندم.

سردار کابلی میگفت من در عمر خود، هیچ ادیبی را ندیدم که باندازه این شخص بر ادبیات عرب احاطه داشته باشد و چون از آن بزرگوار مکرر توصیف ادیب پیشاوری را شنیده بودم نوبتی که باز استعجاب خویش را از استاد عبدالرحمن اظهار فرموده پرسیدم در آسمان ادب آیا ستاره فضل ادیب پیشاوری هم بدرخشندگی ستاره فضل ادیب مکی نبود؟ فرمود: ادیب پیشاوری مردی حکیم و جامع بود و در شته ادبیات ، اشعار عربی و فارسی بیش از حد عادی در حفظ داشت، بفارسی و عربی هم خود شعر بسیار خوب میگفت، در لغت نیز بقدری محیط بود که برای توضیح معانی هر لغتی چندین بیت از اشعار فصحاء عرب و عجم باستشهاد میآورد اغلب اوقات هنگام بیان معانی لغات عرب- حتی لغات مجهور و وحشی- عین عبارت «صحاح» یا «قاموس» را از حفظ میخواند اما با تمام این احوال استاد ما بعلوم بلاغت و فنون مربوط بادبیات عرب آشناتر از او بود و چنانکه بنده خدمت مرحوم سردار عرض کردم و مورد تأیید ایشان قرار گرفت ممکن است این اندازه آشنایی استاد عبدالرحمن بادبیات عرب بعلت آن بوده است که وی از ابناء ناطقین بضاد و از اهل سرزمین انتشار قرآن و از متکلمین بلسان عربی مبین بود و در زبان عربی ملکه داشته است در حالی که ادیب پیشاوری هر چه بوده نشانی از عجمه داشته و مالک کلکه در زبان فارسی بوده است نه عربی و جاء فی الفرقان الحکیم: لسان الذی یلحدون الیه اعجمی و هذا لسان عربی مبین.

ص: 57

سردار کابلی پس از مقیم گردیدن در کرمانشاه چندین بار بکشور عراق و داخل ایران سفر نمود یکبار هم بهندوستان رفت ، در هریک از شهرهای نجف ، کربلا ، بغداد ، کاظمین ، تهران ، مشهد و بمبای مدتی اقامت کرد و از وجود دانشمندان افاضل این بلاد کسب علم و فضل نمود ، بسیاری از حوزه های مهم علمی و دینی را دید و بعمق افکار اکابر عصر و اعلام زمان رسید از هر خرمنی خوشه ای برد و از هر گلی دسته ای چید گویی نظامی درباره اوگفته بوده است ،

بدست آورد از راز نهانی***کلید گنجهای آسمانی

زپرگار اجل تا مرکز خاک***فروخواند آفرینشهای افلاک

باندک عمر شد دریا درونی***بهر فنی که بد شد ذوفنونی

چون سفر هندوستان او ارتباط بداستانی دارد که شنیدنی است از اینرو با اجازه خوانندگان عزیز داستان مزبور را در اینجا نقل میکنم تا ضمناً گوشه دیگری از زوایای زندگانی اینمرد عظیم القدر روشن شود.

16-پسری که دو مادر داشت

اگر بخاطر داشته باشید قبلا گفتیم که سردار نور محمد خان پدر سردار کابلی پس از تبعید از افغانستان مدت هفت سال ( از سال 1297 تا سال 1304 قمری ) در شهر لاهور مقیم گردیده بود و نیز اگر بیادتان باشد گفتیم که هنگام ورود سردار نور محمد خان بلاهور پسرش حیدر قلیخان (سردار کابلی) چهار ساله بوده است ، اکنون با استحضار این دو مطلب میگوییم که سردار نور محمد خان یکسال پس از ورود بلاهور با زنی بنام «پادشاه بیگم» معروف به «بی بی جان» ازدواج میکند ، این زن قبلا همسر نواب احمد علیخان از نوابان مشهور پنجاب بوده و بسبب عقیم بودن (سترون) صاحب فرزندی نمیشده است از نواب احمد علیخان اموال بسیار ارث باو رسیده بوده که با آنچه بعد از مرگ پدر دارا شده بوده جمعاً ثروت هنگفتی بقلم میآمده است ، از جمله این ثروت هنگفت صندوقچه ای بوده است مملو از جواهر قیمتی! در اینجا صندوقچه جواهر را بگذارید و بقیه داستان را بشنوید، زن مزبور وقتی با سردار

ص: 58

نور محمد خان ازدواج میکند با اصرار و التماس از او میخواهدحیدر قلی پنج ساله پسر خوانده اش شود، پدر و مادر حیدر قلی در برابر سوز و گداز و محرومیت این زن از داشتن فرزند تسلیم میشوند و در خواست او را میپذیرند باین ترتیب حیدر قلی جز مادر اصلی دارای یک مادر فرعی هم میشود. آری ، خداوندی که قادر است طفلی را بیمادر کند قدرت دارد طفلی را هم دو مادر بخشد.

انجام مراسم پسر خواندگی را مرحوم سردار کابلی بنابر آنچه دیده و شنیده بوده با لهجه افغانی خود بدینگونه حکایت میکرد که، روزی در اطاقی که عده زیادی زن هندی و افغانی گرد هم جمع شده بودند زن سیاه چرده لاغر اندامی را دیدم در حالی که پیراهنی سفید با دامنی بلند و یقه ای بسیار گشاد پوشیده بود در صدر اطاق فراز سجاده ای روی بقبله نشسته است ، در میان قال و قیل آنها زنی کلام الله مجید را که در سینی نقره ای گذارده بودند نزدش آورد ناگهان همه ساکت شدند و باحترام قرآن از جای برخاستند آن زنرا دیدم که اول کلام الله را با دو دست از میان سینی برداشت و بوسید و دوباره بجای خود گذارد پس از آن مرا که با اکراه نزدش بردند بسینه چسبانید و مدتی نوازش کرد آنگاه خواست مرا از یقه اش که برای امکان انجام همین امر بسیار گشاد دوخته بودند رد کند چون من پسر بزرگی بودم نتوانست لهذا زن دیگری مرا بغل گرفت او هم گریبان پیراهنش را با هر دو دست باز نمود و در حالی که من بیتابی میکردم مرا از یقه پیراهن رد کرد و با این کار میخواست چنین بنماید که این پسر از شکم من برآمده است ، بمحض آنکه این کار انجام شد همه کف زدند و برای اینکه صاحب فرزندی گردید باو مبارکباد گفتند اما من دویدم و خود را بدامن مادرم انداختم از آنروز ببعد آن زن را میدیدم که براستی مرا پسر خود میداند و بر سر جلب محبت من با مادرم رقابت میکند و سعی دارد همیشه من نزد او باشم مادرم نیز چون محبت خالصانه او را میدید و میدانست محروم از داشتن نعمت فرزند است مرا از رفتن نزد او منع نمیکرد بهمین جهت من زیاد با او انس گرفتم او هم ثروت هنگفت خود را بمن صلح کرد که تماماً در

ص: 59

اختیار پدرم قرار گرفت. این زن با ما بعراق آمد و در نجف فوت کرد و در وادی السلام بخاک سپرده شد، پدرم در تمام اموال او که بمن صلح شده بود دخل و تصرف مینمود جز جعبه جواهرش که بهیچ عنوان بآن دست نمیزد و آنرا همچنان سر بسته نگاهمیداشت تا آنکه نزدیک بمرگش بمن سپرد رحمۀ الله علیها.

17-سفر بعراق و هند

سردار کابلی دو سال بعد از مرگ پدر درصدد فروش این جعبه جواهر برآمد و باین منظور آنرا برچند تن از صرافان عمده کرمانشاه عرضه کرد اما آنها بعلت آشنا نبودن یا از روی طمع باین نوع جنس نفیس که هر قطعه آن بهای دیهی آباد داشت قیمت خر مهره نهادند.

آه آه از دست صرافان گوهر شناس***هر زمان خر مهره را با در برابر میکنند

وقتی از فروش قطعات جواهر در کرمانشاه نومید گشت بقصد پیدا کردن راه فروش با حاج ملاطاهر صراف که سرمایه داری معتبر و نیکنام بود و با صرافان متعددی در داخل و خارج ایران ارتباط صرافی داشت مشاوره نمود او پس از دیدن محتویات جعبه و اطلاع بر گرانبهایی آنها مصلحت دانست که سردار کابلی خود شخصاً جعبه را به بغداد یا بمبای برد زیرا در آن دو شهر جواهر فروشان متعدد و عمده وجود داشتند که فقط بخرید و فروش این جنس مشغول بودند و احتمال میرفت در آنجاها وی بتواند متاع خود را بقیمت مناسب بفروش رساند.بنابر صلاح اندیشی صراف مذکور سردار کابلی در سال 1328 قمری صندوقچه جواهر را برداشت و با محمد ابراهیم خان پسر عمویش و دو نفر نوکر افغانی مورد اعتماد عازم بغداد شد اما آنجا نیز خریداران قیمت مناسبی برای متاعش عرضه نکردند لاجرم با خواجه شیراز همنوا گشت و گفت :

معرفت نیست در این قوم خدایا مددی***تا برم گوهر خود را بخریدار دگر

پس از چند ماه از بغداد آهنگ هندوستان کرد و آخر الامر در بمبای موفق

ص: 60

شد خریدارانی برای گوهرهای خود بیابد.

سفر هندوستان او قریب بمدت یکسال طول کشید و در ضمن آن با بسیاری از صاحبان عقائد مختلفه و مرتاضین هند ملاقات کرد و یکی از لذتهای عمر من این بود که گاهی شرح این ملاقاتها و مشاهدات را از ایشان درخواست مینمودم و آن مرحوم هم بتفصیل عجائب و غرائبی را که در هد دیده و شنیده بود بیان میفرمود.

مرحوم سردار کابلی هنگامی که از سفر هند بکرمانشاه بازگشت با اینکه املاکی بارث از پدر یاو رسیده بود خود نیز املاکی در «هلیلان»، «زردلان»، «قلعه شاه خانی» و خلیفه رستم» خریداری کرد (1)

و علاوه بر آنها دهاتی در ناحیه «توللی» که خالصه دولت بود اجاره نمود و کار رسیدگی بتمام املاک شخصی و استیجاری را بمردی بنام سید شریف وا گذشت.

من این سید شریف را دیده بودم، مردی بلند قامت و قوی هیکل بود ریشی بسیار بلند طویل و سفید داشت عمامه ای بزرگ و سبز بطرز افغانها بر سر مینهاد ، چشمانی درشت و نافذ و ابروانی پیوسته داشت. از افغانهایی بود که از چنگ بیداد گری امیر عبد الرحمان خان بایران فرار کرده و در مشهد ساکن شده بود ، در زمان حیات سردار نور محمد خان بکرمانشاه آمده جزء ملتزمین رکاب و حاشیه نشینان بساط آنمرحوم گردیده بود پس از مرگ نور محمد خان توانسته بود جلب اعتماد

ص: 61


1- یکی از کدخدایان دهات متعلق بمرحوم سردار پیرمردی بنام باوه جعفر بود که در آنزمان که من او را میدیدم میگفتند قریب بنود سال از عمرش گذشته است ، پسری داشت که میگفت پانزده سال با من تفاوت سن دارد ، بنیه باوه جعفر قویتر از پسرش بود ، دندانهای ریز و سفیدی داشت که مرحوم سردار میفرمود من خود در پنج ، ششش سال پیش او را دیدم در حالی که چند سال بود هیچ دندان در دهان نداشت از نو دندانهایش تماماً رویید و صاحب دندان شد. از عجائب این بود که از قلعه شاه خواهی که ظاهراً در حدود سه فرسخ (دقیقاً نمیدانم) با کرمانشاه فاصله دارد.این پیرمرد نود ساله پیاده بکرمانشاه میآمد و روز بعد پیاده باز میگشت در حالی که پسرش میگفت نصف این راه را من نمیتوانم پیاده طی کنم ، گویا قریب بصد سالگی فوت کرد ، خدایش بیامرزاد ، چون داستان او در زمان ما عجیب بنظر میرسد نوشته شد.

پسرش حیدر قلیخان را نماید و پبشکار و نماینده تام الاختیار او شود اما با کمال تأسف باغوای پسرانش نسبت بچنان مرد بزرگوار و محترمی دست بخیانت زد و او را با وجود ثروت و مکنت گرفتار قروض فراوان و انواع گرفتاریها نمود، در نتیجه چند سالی طول نکشید که املاک مرحوم سردار همه بفروش رفت و در مقابل ، پسرا سید شریف با اموالی که پدرشان از راه خیانت بشخص نجیب و اصیل و دانشمند کم نظیری اندوخته بود بسوریه رفتند و در آنجا بتجارت مشغول شدند. بعلت انتساب سید شریف بخاندان رسالت هیچگونه شکایتی هم سردار کابلی از او ننمود و اجر این کار را از جدش خواست ، پایان عمر سید شریف را من بیاد ندارم و نمیدانم در کرمانشاه مرد یا در سوریه! و با همه نابکاری هروقت گفتگوئی از او نزد مرحوم سردار بمیان میآمد طلب مغفرت برایش میکرد و از خدا میخواست که از گناهانش در گذرد.

18-لقب سردار کابلی

سردار کابلی تا سی و یک سالگی فقط حیدر قلیخان نامیده شد ولی همینکه پدرش در سال 1324 قمری از دنیا رفت مردم طبق مرسومی که داشتند عنوان پدر را به پسر دادن و او را سردار کابلی خواندند.

نامیدن پسر بلقب پدر از قدیم متداول بوده و حتی گاهی عنوان پدر را که فقط حکایت از شغل و مقام شخص او داشته است به پسر میداده اند. بسیاری از اشخاص را وزیر و امیر نامیده اند باعتبار آنکه پدر یا جدشان مقام وزارت و امارت داشته است.

این رسم در تمام کشورهای اسلامی معمول بوده و ابن خلکان دربارۀ دانشمند مشهور «ابن ماکولا» صاحب کتاب «الاکمال» در اسماء متشابه اعلام که معتمد علیه محدثین و ارباب فن رجال است مینویسد که : نامش علی بن هبۀ الله عجلی است و نسبش منتهی به ابودلف عجلی میشود در زمان حیاتش معروف به «امیر سعد الملک» بوده و مردم او را امیر میخوانده اند اما من نمیدانم او خود امیر بوده اسا یا باعتبار اینکه

ص: 62

نسبش به ابودلف میرسیده است او را امیر میخوانده اند (1)

باز ابن خلکان در شرح حال ابوالفتیان محمد بن حیوس شاعر مشهور شام در قرن پنجم هجری مینویسد: ویرا امیر میخواندند بعلت اینکه پدرش از امیران مغرب بوده است (2)

و در ترجمه حال ابن العمید وزیر رکن الدوله دیلمی نوشته است: « عمید» لقب پدرش بود و مردم خراسان بنابر عادتی که داشتند از باب بزرگداشت، خود او را هم باین لقب خواندند (3)

صاحب «روضات» ضمن شرح حال مولی عصام الدین ابراهیم بن محمد بن عربشاه اسفراینی صاحب حاشیه معروف شرح جامی بر کافیه ابن حاجب مینویسد: وی ملقب بلقب جدش بوده است و این امر شایع میباشد (یعنی خواندن کسی را بلقب جدش) (4)

میر محمد باقر استر ابادی دانشمند معروف عصر صفویه و سید صالح عرب از فقهاء زمان قاجاریه را «داماد» مینامیده اند بلحاظ اینکه پدر اولی دامادمحقق ثانی (5)

و پدر دومی داماد صاحب ریاض بوده است (6)

حیدر قلیخان را هم سردار نامیدند باعتبار اینکه پدرش سردار بوده است.

سردار کابلی نه تنها پدرش سردار و خان بوده بلکه اجدادش همگی تا زمان صفویه نیز یا سردار فوج یا رئیس طائفه یا مستوفی یا محاسب بوده اند. اسامی اجدادش را آنمرحوم بمناسبتی در حاشیه کتاب «تاریخ افغانستان» تألیف مرحوم اعتضاد السلطنه ملکی خود با مختصر شرح حال هریک مرقوم فرموده بود و با اجازه ایشان من من آن اسامی را جهت اطلاع خود یادداشت کردم اکنون افسوس میخورم که چرا در زمان حیاتش که دسترسی باو و کتابخانه اش داشتم تنها اقتصار بر ضبط اسامی کردم و شرح حالها را هرچند در نهایت اختصار بود یادداشت نکردم گویا نمیدانستم دیری نخواهد پایید که اجل گریبانگیرش میشود و دست غدار روزگار

ص: 63


1- وفیات الاعیان : چاپ ایران ج 1 ص 362
2- همان کتاب : ج2 ص 114
3- همان کتاب: ج2 ص 169
4- روضات الجنات: چاپ دوم ص 50
5- همان کتاب: ص 115
6- المآثر و الآثار ص 148

کتابخانه اش را چنان تاراج میکند که هر کتابش در گوشه ای بدست کسی میافتد.

و لقد وقفت علی دیار هم***و طلولها بید البلی نهب

فبکیت حتی ضج من لقب***نضوی و لج بعذلی الرکب

و تلفتت عینی فمذ خفیت***عنی الدیار تلفت القلب (1)

باری: سلسله نسب و اسامی نیاگانش چنین است: حیدر قلی بن سردار نور محمد خان بن سردار عطا محمد خان بن سردار حاج قربانعلی خان بن محمد خان بن آقا بیگ خان بن اوزبگ خان بن ابدال خان و از سردار عطا محمد خان ضمن برخی از حوادث افغانستان در کتبی که افغانها نوشته اند از جمله تاج التواریخ نام برده شده است.

پدرش سالها حکومت بلخ را داشته و در همانجا دختر یکی از بزرگان را بحباله نکاح در میآورد.

نام پدر دختر میر علیمراد خان بوده که دو پسر بنامهای یزدان قل و عبدالصمد داشته است، امیر عبد الرحمان خان در سال 1296 یا 7 علیمراد خان و یزدان قل را بقتل رسانید و اما دختر نامش مریم و لقبش چوریشاه بوده و چوری بلغت اوزبک بمعنی کنیزست و مراد این بوده که او کنیز شاه یعنی امیر المونین علی است و چنانکه استاد بخط خویش مرقوم فرموده مادرش که مانند پدر و خانواده خود سنی حنفی بوده پس از ازدواج با سردار نور محمد خان شبی امیر المونین را بخواب میبیند و بوسیله آن حضرت شیعه میشود، فردای آن شب حکایت را برای شوهر نقل میکند در نتیجه همان روز گوسفندی را ذبح نموده ولیمه ای بدوستان شیعه میدهند.

ص: 64


1- این ابیات از شریف رضی میباشد و ابن خلکان حکایت کرده است که روزی پس از مرگ رضی کسی از برابر خانه او که روی بخرابی و ویرانی نهاده بود عبور کرد چون باقیمانده خانی نشانی از عظمت و شکوه و زیبایی آن در گذشته داشت این ابیات را از روی عبرت و بی اعتباری دنیا خواند ، مردی در این حال بر او بگذشت بخواننده ابیات گفت: آیا میدانی که این خانه از چه کسی بوده؟ پاسخ داد نه! پرسیذ آیا میدانی این ابیات که خواندی از چه کسی است؟ گفت نه! آن مرد گفت پس بدان که این خانه از شریف رضی بوده و این ابیات هم از خود اوست ، هر دو از این اتفاق و تصادف غریب تعجب کردند.

در اینجا ذکر این نکته بیمناسبت نیست که بگوییم علت شهرت سردار نور محمد خان به «نایب السلطنه افغانستان» حکومت او در بلخ و شهرهای دیگر افغانستان بوده زیرا در آن هنگام کسانی که بحکومت شهرها میرفتند چون از جانب امیر افغانستان منصوب میشدند در حقیقت نایب او بودند بدینجهۀ بهریک نائب السلطنه میگفتند ، اما این لقب دارای آن مفهوم در ایران داشته نبوده و فقط معنی نمایندگی امیر (پادشاه) افغانستان را داشته است.

عمویش سردار محمد رحیم خان نیز از سرداران افغانستان در زمان امیر شیر علی خان بوده است که پس از تبعید گردیدن برادر بزرگترش سردار نور محمد خان او هم پس از چندماه از افغانستان به هند رفت و با برادرش در لاهور بسر برد.

جز سردار کابلی، حیدر قلیخان، عده دیگری از علماء با وجود مراتب عالیه علمی بعنوان «خان» معروف بوده اند که از جمله آنان عالم محقق بزرگوار سید علیخان مدنی و حکیم عالیقدر جهانگیر خان قشقایی میباشند. علماء شیخیه حاج- کریمخانی را نیز از عصر او تا این زمان همگی خان نامیده و مینامند در شهر اراک مرحوم حاج محمد علیخان از علماء این اواخر را هم خان میخواندند و همچنانکه خان و امیر بودن از مقام شامخ علمی و زهد و تقوای عده ای از علماء ماضی که باینگونه عناوین شهرت داشته اند نمیکاسته سردار و خان بودن این علامه محقق هم از مراتب علمی و تقوایش ذره ای نمیکاست.

اسم جستی رو مسمی را بجو***مه ببالا دان نه اندر آب جو

اسم هر چیزی تو ز دانا شنو***رمز سر علم الاسما شنو

آسم مشتق است ز اوصاف قدیم***نی مثال علت اولی سقیم

سردار کابلی با وجود اصالت نسبت خویش شرافت علمی خاندان جلیل آل آقا را نیز دریافت یعنی با صبیه مرحوم آقا محمد صادق نوری آل آقا ملقب به صدر الشریعه که از معاریف اعقاب مرحوم آقا محمد علی کرمانشاهی مجتهد بزرگ و نافذ القول عصر آغا محمد خان و فتحعلی شاه قاجار بود ازدواج کرد و فرزندانش همه از این

ص: 65

زن محترمه که یگانه عیال او بود بوجود آمدند و اکنون که رشته سخن یاینجا کشیده شد و نامی از مرحوم آقا محمد علی کرمانشاهی وانتساب سردار کابلی بخاندان آل آقا بمیان آمد بیمناسبت نمیداند بمطلبی اشاره کند که شایان توجه ارباب فضل خواهد بود و آن اینست ک:

19-نسب آقا باقر بهبهانی

سردار کابلی نقل فرمودند زمانی عالم نسابه مرحوم سید- جعفر اعرجی کاظمینی ملقب به معین الاشراف که مولف کتب عدیده در انساب و متوفی به سال 1332 قمری بوده است به کرمانشاه آمد بعلت اطلاعاتی که از انساب داشت من جهت استفاده او را بخانه خود دعوت کرده کتابخانه ام را در اختیارش گذاردم ، این زمان مقارن با دوره ریاست روحانی مرحوم آقا اسد الله امام جمعه بزرگ فرزند آقا عبد الله بن آقا محمد جعفر بن آقا محمد علی بن آقا محمد باقر بهبهانی ملقب باستاد اکبر و استاد مجدد رحمۀ الله علیهم اجمعین در کرمانشاه بود که بسال 1324 قمری برحمت ایزدی پیوست.

آقا اسد الله علاوه بر مقام علمی مردی بسیار مقتدر و متنفذ و ثروتمند بود و از اینجهت شباهت بمرحوم آقا محمد علی داشت، معین الاشراف را در کتابخانه دیدم که اسامی بسیاری بر اوراق متعدد نوشته است و متصل آنها را پس و پیش میکند گاهی هم بکتب رجال و تراجم حالات علماء مراجعه مینماید علت این کار را پرسیدم گفت سلسله نسب آقای امام را می خواهم تهیه کنم گفتم سلسله نسب ایشان مجهول نیست و تا موسس بهبهانی و پدرش محمد اکمل همه از مشاهیر علماء هستند که ترجمه حالشان در کتب متأخرین مندرج است گفت از محمد اکمل تا شیخ مفید را می خواهم ! من که تا آن لحظه چنین نسبتی را نه در کتابی خوانده بودم و نه از کسی شنیده بودم با حیرت تمام گفتم مگر نسب آقا باقر بهبهانی بشیخ مفید منتهی می شود؟ پاسخ داد آری چنین است ولی تا بحال جز من کسی متوجه این نکته نشده است

ص: 66

پرسیدم بچه دلیل؟ مطالبی گفت که من قانع نگردیدم بالاخره در برابر اصرار من در کشف مطلب گفت بگوییم گرما نسب امام جمعه بشیخ مفید متصل میشود آیا حکمی از احکام دینی تغییر می کند؟ من که نمیخواهم او را سید معرفی کنم تا ملازمه با تغییر موضوع و و مورد حکم شرعی داشته باشد(1)مرحوم سردار میفرمودند من که از شنیدن این سخنان بکلی مبهوت گردیده بودم پرسیدم مقصود از این کار چیست؟ خندید و بشوخی گفت : ملک چشمه سفید(2)

من دیگر سخنی نگفتم و از او آزرده خاطر شدم اما در آنروز او نسبنامه ای بهم تلفیق نمود و با ذکر تعدادی اسامی نسب امام جمعه را بشیخ مفید رسانید و آنرا با خطی خوش نوشت و روز بعد در حضور جماعتی بآقای امام تسلیم کرد. هرچند شخص امام جمعه باهوش و فراستی که داشت این کار معین الاشراف را نوعی از تملق دانسته بود ولی دیگران بعلت شهرتی که وی بدانستن علم انساب پیدا کرده بود یقین بصحت این نسب نامه نمودند.

تا اینجا حاصل حکایتی بود که مرحوم سردار کابلی نقل فرمودند و اکنون لازم مینماید در تأیید تتمیم آن عرض کنم که گرچه مرحوم آقا اسد الله امام جمعه نسب نامه مزبور را با شک و تردید پذیرفته و حتی آنرا نوعی تملق علمی شناخته بوده است اما پس از او افراد این خانواده جلیل آنرا چنان معتبر و صحیح شناختند که هر یک نسخه ای جهت خود نویسانده و نگاه داشتند و در سال 1304 شمسی هم که بحکم دولت مقرر شد ایرانیان نام خانوادگی داشته باشند جماعتی از خانواده مذکور بهمین لحاظ برای خود عنوان «مفیدی» انتخاب کردند.

ص: 67


1- مقصودش تعلق خمس بسادات بوده است.
2- «چشمه سفید» نام یکی از دهات خوب و مرغوب نزدیک کرمانشاه است و مرحوم معین الاشراف زیاد کوشیده بوده است که مالک این دیه شود و نشده بوده است ، این دیه خالصه دولتی بوده و معیت الاشراف میخواسته است امام جمعه با قدرت و نفوذی که در دستگاه دولت و میان مردم داشته آنرا بملکیت او درآورد یا لااقل خود دیه «منظریه» را باو صلح کند.

20-تزییف قول متأخرین راجع به نسب محقق بهبهانی

صورت نسبنامه تلفیقی معین الاشراف بکثرت نزد افراد خانواده محترم آل آقا موجود بود و من که با گروهی از علماء و افراد عادی این خانواده دوستی و رفت آمد داشتم در اطاق پذیرایی هریک نسبنامه مزبور را با خط زیبا و قاب عالی میدیدم که در انظار واردین نهاده بآن افتخار میکنند و هنگامیکه در سال 1353 قمری مرحوم علامه سید محسن جبل عاملی بمنظور جمع آوری مواد تألیف کتاب «اعیان الشیعه» بایران تشریف آورد و در محرم همانسال بکرمانشاه آمد این نسب نامه در اختیارش قرار گرفت و او آنرا در اعیان الشیعه ضمن ترجمه حال موسس بهبهانی نقل کرد بعدها هم چون کتاب مزبور از مراجع مسلم نویسندگان رجال واقع شد هر کس که ترجمه حالی از آقا باقر بهبهانی و فرزندانش نوشت مستقیم یا غیر مستقیم ، با ذکر مأخذ یا بدون ذکر مأخذ آنرا از کتاب مذکور یا بتمامه نقل کرد یا اقتصار بر این کرد که نسب این فامیل بشیخ مفید منتهی میشود در صورتیکه اگر این مطلب صحیح بود بطور قطع و یقین آقا باقر بهبهانی و فرزندش آقا محمد علی آنرا نقل میکردند زیرا این دو عالم محقق گذشته از آنکه از علماء نامی شیعه در فقه و اصول و سائر علوم اسلامی بوده اند از محققین علماء رجال بشمار میروند و هر دو در کتب خود بارها نام شیخ مفید قدس الله تعالی سره را برده اند و در هیچ جا خود را بدو منسوب نکرده اند در حالی که بانتساب بعلماء تا آنجا علاقه مند بوده اند که آقا باقر در اکثر موارد که نام مجلسی اول و ملاصالح مازندرانی و مجلسی دوم را میبرد بمناسبت اینکه مادرش دختر آقا نورالدین پسر پسر ملاصالح و مادر آقا نورالدین هم دختر مجلسی اول آخوند ملا محمد تقی بوده است از دو نفر اول بعنوان جد و از مجلسی دوم آخوند ملا محمد باقر بعنوان خال تعبیر میکند و آقا محمد علی نیز بارها از مجلسی دوم بصورت خال مفضال مطلبی نقل میکند چنانکه تعلیقات رجال میرزا محمد استر آبادی و مقامع الفضل پر است از این تعبیرات.

علاوه بر آنکه این موضوع از زمان موسس بهبهانی که خود تتبعی بسیار

ص: 68

وسیع در رجال و تراجم حالات علماء داشته، تا تقریباً اواخر زمان مرحوم آقا اسدالله بهیچ وجه در میان این خانواده مطرح نبوده است هیچ دانشمند محققی از غیر این خانواده نیز تا آن وقت بآن اشاره نکرده و مثلا حاج میرزا حسین نوری که در تتبع حدیث و رجال از افراد بسیار کم نظیر بوده در «فیض القدسی» و خاتمه «مستدرک الوسائل» ، و حاج شیخ عباس قمی که اقوالش در این ابواب مورد استناد است در « فوائد الرضویه» و «الکنی والالقاب» و باقی کتب مربوط برجالش بچنین مطلبی اشاره ننموده اند با آنکه هر دو ضمن تعداد فضائل بسیار ، بسلاله علم و فضل بودن استاد اکبر تصریح کرده و منسوبین او را ذکر نموده اند و بالاتر از همه آنکه اگر چنین نسبتی صحت میداشت بدون هیچگونه تردیدی مرحوم آقا احمد پسر آقا محمد علی در کتاب «مرآۀ الاحوال» خود که در شرح حال افراد این خانواده و منسوبین بآنست با آب و تاب تمام آنرا نقل میکرد و حال اینکه کوچکترین اشاره ای در این باب ندارد.

این موضوع مورد شک و تردید چند تن از فضلاء معاصر نیز قرار گرفته است از جمله مرحوم معلم حبیب آبادی در مجلد اول کتاب «مکارم الآثار» ذیل سال 1305 قمری پس از نقل نسبنامه آقا باقر بهبهانی مینویسد : سلسله این نسب از شیخ مفید تا صاحل عنوان (موسس بهبهانی) در هیچ جا بنظر نرسیده الا « اعیان الشیعه» و در آن اشکال کمی واسطه موجود است و علی التحقیق چند نقر افتاده دارد و آقای علی دوانی هم در کتاب «وحید بهبهانی» مینویسد: تحقیقات زیاد نمودیم تا بر مدرک این شجره نامه دست یابیم نه از خود وحید در کتابهایی که نوشته و اجازاتی که بشاگردانش داده و نه از فرزندان او مدرکی بدست نیامد فقط عالم نسابه مرحوم سید جعفر اعرجی کاظمینی بغدادی مولف کتاب «الاساس فی انساب الناس» سلسله نسب مرحوم وحید را ضبط کرده و تمام شجره نامه هایی که در دست است از روی آن کتاب استنساخ شده.

این مطلب که آقای دوانی نوشته است کاملا صحیح است اما آنچه مرحوم سید جعفر اعرجی نوشته بصورتی بوده است که ما از مرحوم سردار کابلی

ص: 69

نقل کردیم و گفتۀ او حقیقت امر را معلوم و هرگونه شک و تردیدی را مرتفع میدارد. انتشار نسبنامه مذکور در زمان مرحوم آقا اسدالله امام جمعه و نبودن چنین گفتگوهایی پیش از زمان او خود بزرگترین دلیل بر ساختگی انتساب آقا باقر بهبهانی بشیخ مفید است.

بدیهی است که فقط یافت شدن سندی پیش از آن زمان میتواند صحت گفتار ما را نقض کند وگرنه هرچه درین باب گفته و و ادعا شود مکابرۀ محض است.

خلاصه ، از خوانندگان عزیز این کتاب مخصوصاً خانواده محترم آل آقا درخواست میکنم بدو موضوع توجه دقیق بفرمایند : یکی آنکه روی سخن ما با معین الاشراف است نه با خانواده آل آقا زیرا او بوده که نخستین بار چنین ادعائی کرده و حتی آنرا در تألیف خویش «الاساس فی انساب الناس» نقل نموده است.

دیگر آنکه این ادعاء بسه دلیل عمده و قوی مردود است و نمیتواند مورد قبول ارباب فضل و اطلاع قرار گیرد.

دلیل لول چنانکه قبلا هم گفتیم اینست که اگر چنین بود و نسب آقا باقر بهبهانی بشیخ مفید میپیوست موضوع تا زمان معین الاشراف مسکوت نمیماند در حالیکه پیش از او در بین در بین این سلسله علماء نامداری وجود داشته که برخی از آنان مانند خود آقا باقر و فرزندش آقا محمد علی و نواده اش آقا احمد دررجال و تاریخ صاحب اطلاعات وسیع بوده اند و آقا باقر شاگردان فاضلی هم مانند بحر العلوم ، میرزا حسن زنوزی مولف«ریاض الجنۀ» و ابو علی صاحب «منتهی المقال» و ده ها تن از افاضل داشته که اغلب کتبی در رجال نوشته اند و بعلاوه خاندانهای معروفی با ابن خانواده قرابت سببی داشته اند که میانه آنان نیز علمائی همچون حاج میرزا محمد حسین شهرستانی صاحب مجموعه «الموائد فی المتفرقات» و دیگر مشاهیر وجود داشته اند که همه رجالی و مورخ بوده اند ، و همگی شرح حال شیخ مفید و آقا باقر را بطور

ص: 70

مشروح نوشته اند اما در هیچ جا بچنین مطلبی اشاره نکرده اند، مولف «المآثر و الآثار» در باب دهم چندین نفر از اعقاب آقا باقر را نام برده و از مفاخر خانوادگی آنان سخن بمیان آورده و در هیچ جا نگفته که نسب این سلسله بشیخ مفید منتهی میگردد، چنانکه درباره آقا محمود فرزند آقا محمد علی نوشته است: سلسله اینان در میان علماء ایران بجلالت عظمی ممتاز است از عهد مجلسی اول که نیای اعلای امی ایشان میباشد الی زمان وحید بهبهانی که اباً جد بزرگوار این خاندان عظیم الشأن است و از آن وقت تا کنون همی فقاهت و فضل تام و ریاست و قبول عام در میان ایشان مستمر و مستدام بوده و هست(1)

درینجا بخوبی معلومست که اگر چنین انتسابی صحت داشت یا حتی مورد گفتگو بود مولف المآثر و الآثار بآن اشاره میکرد، خود آقا باقر در تعلیقات رجال استر ابادی شرح حال شیخ مفید را نوشته و بهیچ وجه چنین ادعایی نکرده که نسب من باو میپیوندد(2)

با اینحال چگونه میتوان قبول کرد که معین الاشراف بر مطلبی وقوف یافته باشد که بر اکابر و اعاظم این خانواده و جمیع علماء متأخر شیعه مجهول بوده است او درین باب حتی بسند مجهول یا معجولی هم دست نیافته بود که بآن اشاره کند.

دلیل دوم اینست که بطور متوسط در هر قرن چهار نسل منقرض میگردد و همین امر را علماء انساب بعنوان یک قاعده معمولی پذیرفته اند چنانکه در همین خانواده آل آقا از زمان محمدعلی که در تاریخ 1216وفات یافته تا زمان آقا اسدالله که در سال 1324در گذشته و فاصله یکصدو هشت سال بوده و چهار پدر جای خود را به پسر داده و از دنیا رفته اند ، با این قاعده از زمان شیخ مفید که تاریخ رحلتش سال 413 بوده تا زمان آقا باقر بهبهانی که در سال 1208 وفات یافته (3)

قاصله این دو تاریخ 795 سال یعنی مدت هشت قرن میشود که بطور متوسط و معمول باید

ص: 71


1- المآثر و الآثار : ص 152 ستون اول مراجعه فرمایید.
2- به منهج المقال : حاشیه صفحه 318
3- تاریخ وفات این دو بزرگوار از کتاب الکنی و الالقاب صفحات 100 ج 1 و 171ج 3 نقل گردیده است .

وسائط سی ودونفر باشند در حالی که در این نسبنامه وسائط چهارده نفر ذکر شده است که با قاعده متدوال بین علماء انساب بهیچ وجه تطبیق نمیکند .

دلیل سوم اینکه نام علی که در این نسبنامه فرزند شیخ مفید معرفی گردیده در هیچ کتاب از کتب معروفه رجال ذکر نشده و من به بیشتر از ده کتاب رجال و تاریخ که حاوی شرح حال شیخ مفید بوده مراجعه کردم و نام چنین کسی را نیافتم فقط در « روضات » دیدم که در پایان ترجمه شیخ مفید از ذیل صفدی بر تاریخ ابن خلکان نقل گردیده است که وی پسری بنام ابوالقاسم علی داشته که کان یلعب بالحمام (1) و از همین جا هم مرحوم معلم حبیب آبادی این پسر را شناخته اما گفته است : در هیچ جا ندیده ام که از این علی اعقابی باقی مانده باشد . (2)

بهرحال ؛ معین الاشراف بنابر تملق و چاپلوسی و امید بهره مندی مالی از آقا اسدالله امام جمعه چنین ادعائی کرد و چون انتساب بشیخ مفید مایۀ افتخار بود این خانواده آنرا با خرسندی پذیرفتند و دیگر در صدد تحقیق آن بر نیامدند زیرا بسبب افتخار بود و داعی نداشتند که آن را نپذیرند یا مایه شک و تردید قرار دهند .

اکنون باید عرض کنم که این خانواده چه قبل از آقا باقر و چه بعد از او دارای مفاخر دینی و علمی و ادبی بسیارست و اگر نسب آنها بشیخ مفید نمیرسد در عوض مجلسی اول و ملامحمد صالح مازندرانی که هر دو از اکابر علماء هستند جد مادری استاد مجدد بوده اند و علامه مجلسی صاحب « بحار الانوار » که شهرت و وصفش مستغنی از ذکر است خال او بوده و پدرش محمد اکمل از مشائخ اجازه است و نسب مادرش از طریق مجلسی به حافظ ابو نعیم اصفهانی مؤلف کتاب معروف « حیلۀ الاولیاء » و درویش محمدبن حسن نطنزی میرسد که درباره این شخص اخیر صاحب « روضات » نوشته است : بعضی گفته اند وی نخستین کسی میباشد که پس از ظهور دولت صفویه به نشر حدیث شیعه پرداخت و نسبتهایی هم که پس از استاد مؤسس بین افراد این خانواده و خانواده های مهم آل بحرالعلوم و کاشف الغطاء و شهرستانی

ص: 72


1- روضات الجنان : ص 543
2- مکارم الاثار : ج 1 ص 221

و صاحب ریاض و جلیلی و غیر اینها در عراق و ایران برقرار شده است خود معلوم و معروفست و نسبت سببی سردار کابلی را نیز باین دودمان بزرگ و محترم علمی و روحانی بطور اجمال دانستید و بهر صورت و بهر حال وجود آقا باقر بهبهانب خود به تنهایی مایه افتخار و مباهاتست و احتیاج به نسب تراشی معین الاشراف نداشته است .

21- بعضی نسبنامه های مجعول

البته در این ادعا افراد محترم خاندان آل آقا مسئول نیستند زیرا دیگری بر آنها القاء شبه کرده بوده و چون آن دیگری در علم انساب شهرت داشته است سخن او را بآسانی پذیرفته اند و چنین ادعاها در تاریخ نظائر فراوان داشته است چنانکه ملاحظه فرموده اید هرودت و گزنفون در تاریخهای خود راجع به نسب بزرگان ایران و رم و یونان مکرر ازین قبیل ادعاها اظهار یا نقل قول کرده و حتی نسب بعضی را بخدایان رسانیده اند .

در قرنهای سوم وچهارم هجری که جنبشهای ملی در ایران پدید آمد و دهقان زادگان و بزرگان این سرزمین در صدد بازگرداندن مجدد و عظمت دیرین خود برآمدند انتساب بپادشاهان و خانداهای کهن ایران کاری رائج و شایع گشت ابو منصوربن عبدالرزاقطوسی صاحب شاهنامه ای که فردوسی در آغاز شاهنامه خود بنام دفتر بدان اشاره فرموده و ظاهراً دقیقی و فردوسی شاهنامه منثور او را منظوم ساختند ، بنابقول ابوریحان بیرونی نسبش بپادشاهی داستانی ایران منوچهر رسانیده شد (1) و گویا نسبنامه او را در همان زمان خودش در مقدمه شاهنامه اش نوشتند .(2)

نسب سامانیان را به بهرام چوبینه و نسب آل بویه را به بهرام گور و نسب آل زیار را به قباد پدر انوشیروان رسانیدند و ابو اسحاق صابی در کتاب « التاج » با دوازده واسطه بویه بن فناخسرو را به بهرام گور منتسب ساخته و حال اینکه ابوریحان نسب اسماعیل سامانی را به شش واسطه به بهرام رسانیده است .

ص: 73


1- آثارالباقیه : چاپ اروپا ص 37
2- رجوع به جلد دوم بیست مقاله علامه قزوینی ص 78 فرمایید .

این قبیل نسب سازیها چه در قرنهای سوم و چهارم هجری که زمان اوج آن بوده است و چه در ازمنهَ بعد در ایران و کشورهای دیگر مشرق زمین شایع بوده است و ابو ریحان در « آثار الباقیه » پس از شمردن نامهای کسانی که در آن زمان شهرت داشته واسطه بین بویه و بهرام گور بوده اند . مینویسد : اقوام دیلم بحفظ انساب معرو ف نبودند و کسی هم چنین ادعائی نکرده و بسیار کم اتفاق میافتد باطول زمان توالی انساب محفوظ بماند و یگانه چیزی که برای انتساب بویه مسلمست اینست که وی فرزند ناخسرو بوده است .

باز ابوریحان مینویسد : گاه برای تصحیح چنین انتسابهایی بر شوره و جعاله متوسل میشده اند چنانکه عبیدالله بن میمون قداح وقتی در مغرب خروج کرد خود را بعلویان نسبت داد علویان نسب او را انکار کردند او مال بسیاری بآنان داد و همه را ساکت کرد .(1)

همانگونه که گفتیم در موقع پیدایش جنبشهای ملی در ایران سران ایرانی بیشتر خود را ببزرگان و پادشاهان قدیم این سرزمین منسوب میساختند و غرض آن بوده که خود را وارث صفات و شخصیت آنان معری کنند تا مردم بآسانی پیرامونشان گرد آیند و آنها با این نیرو بتوانند قیام نمایند اما گروه دیگری بوده اند که طالب انساب به پیغمبر اسلام و خاندان گرامی او بوده اند . اینان میخواسته اند هم از احترامات خاص خاندان پیغمبر بهره مند شوند و هم از وجوهی که بعنوان خمس و غیر آن بسادات تعلق میگرته است متمتع گردند.

ادعاء سیادت بدروغ در تمام دوران اسلام و در تمام کشورهای اسلامی شایع بوده و گاه علماء مشهور انساب ادعاء سیادت خاندانی را دروغ و باطل دانسته اند که قرنها برین ادعاء گذشته و کسی به ابطال آن از بیم عوام نپرداخته است و چون ما نمیخواهیم آتش اسرده ای را از زیر خاکستر بدرآوریم تا باد بآن بوزد و در لهیب

ص: 74


1- آثار الباقیه ض 40

آن خود زودتر از هرکس بسوزیم مثال این موضوع را از خانواده ای ذکر میکنیم که در ایران و جامعۀ تشیع درست یا نادرست بودن آن موجب تحریک احساسات نخواهد شد .

شیخ عبدالقادر شخصیت معروف اسلامی را که بنابه گفتۀ احمدبن محمد وتری شاعی راعی در « روضهٌ الناظرین » اهل گیلان واقع در شمال ایران بوده نه اهل جبل نزدیک بغداد (1) بسیاری از علماء متصوفه و نویسندگان کتب رجال سید حسنی دانسته اند و شعرانی در کتاب « طبقات » نسب او را باده واسطه از طرین حسن مثنی بامام حسن علیه السلام ذکر کرده و یکایک را نام برده است ؛ (2) با وجود شهرت فوق العاده ای که این شخص داشته و سلسه اش بنام قادریه در تمام کشورهای اسلامی پیروانی دارد و آوازۀ عظمت مقام و سیادتش بگوش فلک هم رسیده است ، معذالک در صحت نسب او جماعتی از علماء بزرگ انساب را تردید است و چون ما درصدد نیستیم که بتفضیل وارد این بحث شویم و میخواهیم باشاره ای اکتفاء کنیم فقط گتار دوتن از معروفترین عالمان نسب شناس و معتبر را بعرض خوانندگان عزیزاین اوراق میرسانیم :

سید فاضل متبحر نسابه احمدبن محمد حسینی صاحب کتاب « شجره الاولیاء » ضمن بیان نسب موسی بن اجون بن عبدالله المحض از شجرۀ حسن مثنی رزند امام حسن مجتبی میگوید : اعتقاد بعضی مردم اینست که عبدالقادر جیلانی ( گیلانی ) که در بغداد مدونست و عامه او را صاحب مقامات و کرامات بلکه از جمله واصلین بحق میپندارند و نزد آنان مشهور به علم « علم الشرق » میباشد از اولاد محمدبن داود بن موسی بن عبدالله بن موسی الجونست . دلیل آنها بیت شعریست که مردی نصرانی از او روایت کرده و در آن گفته است : انا من خیرو الدالحسنین . در حالی که جمهور علماء انساب منکر چنین نسبتی هستند و حتی بعضی از آنان گفته اند خود وی ادعاء سیادت

ص: 75


1- روضهٌ الناظرین : چاپ مصر ص 43
2- طبقات شعرانی ج 1 ص 126

نکرده بوده و در مدت حیاتش نیز هیچکس درباره اش چنین مطلبی عنوان ننموده است و نخستین کسی که این ادعا را کرد نصربن ابی بکر بن شیخ عبدالقادر مذکورست .

سید اجل افضل درین صناعت ، احمدبن علی بن الحسین الحسینی نیز در کتاب « عمدهَ الطالب فی انساب آل ابیطالب » طی ذکر عقب عبدالله المحض بن الحسن المثنی نوشته است : شیخ جلیل ، بازاشهب ، صاحب خطرات ، محیی الدین ، عبدالقادر گیلانی رحمهّ الله علیه را میگویند نسبش چنین بوده : محمدبن جنگی دوست بن عبدالله بن محمد ملقب به «وارد » خود شیخ و فرزندانش دعوی سیادت نکرده بوده اند ، اولین بار نوۀ او قاضی ابوصالح نصربن ابی بکر بن عبدالقادر چنین ادعائی کرد ولی شاهدی برصحت ادعاء خود اقامه ننمود کسی هم ندانست عبدالله که مردی از اهل حجاز بوده و از آنجا خارج نشده چگونه نام « جنگی دوست » عجمی را برای پسرش برگزیده است ؟ قاضی ابوصالح از اقامۀ بینه در اثبات ادعاء خود عاجز بود بخصوص که شیخ عبدالقادر و رزندانش هیچیک دعوی سیادت نکرده بودند . (1)

ما گتارهای این دو عالم نسابه را از کتاب « روضات » نقل کردیم و نظیر این مطلب در کتب مربوطۀ دربارۀ دیگران هم دیده میشود ولی چون مقصود ما ورود در اینگونه مباحث نیست پیش از این آنرا دنبال نمیکنیم و در خاتمه قط بذکر نکته ای میپردازیم :

شاید بهیچ وجه نیاز به گفتن نباشد که همیشه این قبیل ادعاها دربارۀ انتساب باشخاصی بعمل میآید که معروند بعلم زهد اصالت شرات قدرت نوذ، مال وسائر مشخصاتی که معمولاً مورد توجه عامه قرار دارند و هر گروهی بیک یا بچند یا بهمۀ آنها علاقمند هستند . این علاقه از آنجا ناشی میشود که بیشتر مردم میدانند صفات ذاتی آثار نسانی اغلب بطزیق وراثت از پدران ، و اجداد دور و نزدیک

ص: 76


1- بکتاب روضات الجنات : چاپ دوم ص 424 رجوع رمایید.

بفرزندان منتقل میگردد و حتی در قدیم که «ژن » و خصوصیات شگت انگیز آنرا نمیشناختند از روی تجربه و مشاهدات باین موضوع آگاه بودند و چون تأثیر عمده بیشتر از جانب پدرست لهذا گاه اتفاق میاقتد کسی که از طرف مادر بشخص ناموری پیوستگی دارد ، ادعاء پیوستگی پدر را باو میکند و بهمین جههَ هم بوده که خاندان صفویه انتساب باهل بیت طهارت از طریق مادر را تبدیل بانتساب از طریق پدر کردند و صرف نظر از بحثهایی که پیرامون این موضوع بخصوص در گرفته بوده است آنچه این بنده از مطالعۀ نسخ خطی و چاپی کتاب « صفوهه الصفا» تألی ابن بزاز واسناد و مدارک تاریخی دریافته است اینست که مادر یا یکی از جدات نزدیک و دور شیخ صفی الدین جد پادشاهان صفوی شرافت سیادت داشته و او خود بیش ازین ادعائی نمیکرده است اما هنگامی که اعقابش بقدرت و سلطنت رسیدند این شرافت مادری را دربارۀ پدر اذعا کردند و معلومست که دواعی برای چنین ادعائی بسیار بوده است .

غرض اصلی مردم در ادعاء انتساب ببزرگام و ناموران خوشنام در هر طبقه همین است که بعرض رسید اما باید دانست که همیشه چنان نیست که کسی در خصوصیات ذاتی و کیفیات نفسانی نمایندۀ پدرو جد دور و نزدیک خود باشد زیرا اغلب اوقات عامل محیط و طرز تربیت و عادات و تمایلات مکتسبه فطرت او را تحت الشعاع قرار میدهد بخصوص طی چند قرن با واسطه های زیاد که هر واسطه رنگ محیط خود را داشته و مولود زمان دیگری بوده با این حال مشکل است تصور کنیم خصوصیات ذاتی کسی دست نخورده و تغییر نیافته و همچنان به نسلهای آینده اش منتقل گردد . بفرض هم طریات نسلا بعد نسل از پدران بفرزندان منتقل گردد بعضی از آثار و خواص فطرت در پدری قوی و در رزندش ضعی یا بعبارت دیگر در یکی ظاهر و در دیگری مخفی است و بنابراین ممکنست آنچه در کسی ظاهرست تا چند نسل بعلت عوامل داخلی و خارجی مخفی بماند و کم کم نابود شود یا در نسلهای بعد ظهور کند ، شاید هم یکی از معانی عبارت معروف « الولدسرِّابیه » همین باشد که آنچه از خواص و آثار در « ژن » پدری موجود ولی

ص: 77

بعلت تأثیر محیط و عادات و تمایلات نسانی متسور گردیده است در فرزندش بسبب از میان رفتن مؤثرات ظاهر گردد، عکس این هم اتفاق میفتد و بهمین لحاظ فرزند - مخصوصاً پسر آشگار کنندۀ راز فطری پدر خواهد بود و در هر دو صورت با نیاگان خود تفاوت خواهد داشت و تاریخ جهان پر است از تفاوتهای فاحش بین رفتار و کردار پدران و پسران .

در جهانی که نوعیت موجودات - هر چند بار مرور دهور - تغییر میکند چگونه میتوان پنداشت آثار و خواص ژنهای آدمیان تغییر نکند و مثلاً نسل قرن بیستم مانند اجداد خود در قرن دهم باشد ؟ و در نتیجه از اینان بخواهیم که همچون آنان باشند ؟

آنچه باعث افتخار مردم بانساب عالیه میگردد اینست که میخواهند دیگران باور کنند نشانه هایی از آباء و اجداد نامداران در فرزندانشان که آنها باشند یافت میشود بدینجهه اگر کسی منکر نسب آنها گردد میپندارند منکر امتیازات و اتخارات طبیعی آنها گردیده است در صورتی که پس از هفت نسل تغییرات بدنی و روانی بحدیست که محس.س میباشد و اگر نسل هفتم و هشتم کسی را بتوان با او در یک زمان دید تغییر محسوس آنها بآسانی و بروشنی مشاهده خواهد گشت ، با این حال افتخار به عظام بالیۀ گذشتگان چه مفهوم عقلائی خواهد داشت ؟

بیش از این دربارۀ مسأله ای که برای ما فرعی و مانند جملۀ معترضه بود بحث نمیکنیم و به اصل مقصود میپردازیم :

22- آغاز آشنایی نویسنده با سردار کابلی

آغاز تشرف من بخدمت سردار کابلی بقصد استفاده نوروز سال 1310 شمسی بوده و در آن هنگام هیجده ساله بودم، در روز مزبور همراه پدرم بخانۀ او واقه در کوچۀ میدان کرمانشاه برای دیدار عید و عرض تبریک رفتیم در اطاق کتابخانه اش نشسته بود و مردم شهر دسته دسته بدیدنش میآمدند ، اشخاص زیاد توقف نمیکردند و هر دسته جا رابرای نشستن دستۀ دیگر خالی مینمود اما چون من از پدرم در خواست کرده بودم از سردار خواهش کند مرا بعنوان تلمبذ بپذیرد و در سی بمن بدهد تا نزدیک ظهر نشستیم و

ص: 78

همینکه مجلس اندکی خلوت شد پدرم در خواست مرا بخدمتش معروض داشت فرمودند چند روز دیگر جواب خواهم داد پدرم دیگر چیزی نگفت و پس از لحظه ای اجازه گرفت و از خدمتش مرخص شدیم .

چند روز بعد آنمرحوم بعنوان بازدید عید بخانۀ ما تشریف آورد، قضا رادر

ورودش آیهه الله آقای حاج آقا محمد میبدی نیز برای بازدید پدرم تشریف آورده بودند.

آقای میبدی نوادۀ مرحوم حاج سید علی صاحب کتاب معروف « کشکول میبدی » و « بدیع اللغهه » و تألیفات دیگر بود و خود نیز از بزرگان علماء کرمانشاه و از مدرسین کم نظیر در سطوح فقه و اصول بشمار میرفت من در آنزمان نزد این عالم جلیل « قوانین الاصول » میخواندم ، آنروز درس را در منزل ما شروع کرده بود وقتی مرحوم سردار وارد گردید ایشان بنابر احترام درس را ناتمام گذاردند من هم کتابرا برهم نهادم آن بزرگوار با اصرار و ابرام از آقای میبدی خواهش کردند درس را تمام کند آنجناب نیز پذیرفتند و بحثی را که دربارۀ اختلاف علماء اصول راجع بدلالت نهی بر فساد یا عدم ساد منهی عنه شروع کرده بودند بپایان رسانیدند ، در تمام مدتی که آقای میبدی بتقریر درس مشغول بودند سردار کابلی توجه کامل بایشان داشت و گوش میداد .

23- یک بحث اصولی

پس از اتمام درس مرحوم سردار از بنده پرسیدند نهی دلالت برفساد در عبادات دارد یا در معاملات یا در هردو ؟ عرض کردم بطوریکه صاحب « معالم » گفته است :

همچنانکه علماء اختلاف در چگونگی دلالت نهی دارند که آیا آن برحسب وضع لغت است یا برحسب شرع یا هردو ؟

در اینهم اختلا دارند که فساد شامل عباداتست یا معاملات یا هردو ؟ صاحب معالم نام بعضی از قائلین باین اقول را ذکر کرده و خود برآن رفته است که نهی بر حسب لغت و شرع دلالت برفساد در عبادات دارد و در معاملات ندارد .

ص: 79

دوباره ایشان پرسیدند صاحب معالم چه دلیلی برای این قول خود ذکر کرده است ؟ عرض کردم دلیلش بر عدم دلالت نهی بر ساد و در معاملات اینست که اگر دلالت در اینجا متحقق باشد لابد بیکی ازوجوه دلالات سه گانه خواهد بود در صورتی که هیچیک از آنها متحقق نیست اما انتفاء مطاقت و تضمن ظاهر است زیرا دلالت برفساد نه عین معنی نهی و نه جزو آنست اما دلالت التزام از آنجخهت منتفی است که در این دلالت شرط لزوم عقلی یا عرفی است ودر اینجا هر دو مفقودند و دلالت نهی برحسب غت و شرع در عبادات برفساد منهی عنه باین جهت است که در عبادات مأمور به هستند ولی در معاملات چون مأمور به نیستند نهی دلالت بر فساد ندارد و سبب اینکه دلالت

ت در عبادات وجود دارد و در معاملات وجود ندارد اینست که اگر منهی عنه مأمور به باشد اجتماع نقیضین یعنی جمع مسده و مصلحت در فعل واحد لازم میآید در صورتی که از منهی عنه بودن تنها چنین اشکالی پیش نمیآید.

پس از تقریر بنده شردار کابلی فرمودند اگر استدلال صاحب معالم بهمین کیفیت باشد که شما نقل کردید در آن نظری هست باین صورت که در عبادات نیز فقط برحسب اطلاع شرع نهی میتواند دلالت بر فساد نهی شده داشته باشد نه برحسب وضع لغت زیرا تنها شارع است که هم بر حقیقت فساد منهی عنه و مصلحت مأمور به واقف است و هم بعلت اینکه عهده دار اصلاح جامعه میباشد نهی را جز در مورد فساد و امر را در مورد مصلحت استعمال نمیکند ولی واضع لغت چون مقصود دیگر از وضع کلمات دارد در اصطلاح او ملاحظۀ فساد در نهی و کصلحت در امر معتبر نیست.

مطلبی که پس از گذشت سالهای متمادی مایلم امروز بر کلام آنروز مرحوم سردار بیفزایم اینست که صرف نظر از اینکه مقصود علماء اصول امر و نهی در قول شارعست نه دیگران ولی بیفائده نیست راجع بغیر این مورد گفته شود در لغت نه تنها مفسده در متعلق نهی و مصلحت در متعلق امر معتبر نیست بلکه چون مقصود واضع لغت از صیغ نهی ترک فعل و از صیغ امراتیان فعل است مطلقاً گاه اتفاق می افتد که متعلق

ص: 80

نهی مصلحت و متعلق امر مفسده باشد بعبارت دیگر مانند آنچه امروزه شایع است نهی از معرو و امر بمنکر شود چنانکه ابو نواس در مطلع قصیدۀ رائیۀ مشهور خود گفته است:

الا فاسقنی خمراً و قل لی هی الخمر***و لا تسقنی سراً اذا امکن الجهر

و بح باسم من تهوی و دعنی من الکنی***فلا خیر فی اللذات من دونها ستر

در اینجا صیغۀ امر تعلق بفساد و صیغۀ نهیتعلق بمصلحت دارد زیرا شاعر بساقی میگوید : بمن شراب ده و بگوآن شرابست و تا ممکن است آنرا آشکارا خورد آنرا پنهانی مده!

نام معشوق (یا معشوقه) را هم آشکارا برگو و از کنایه و اشاره در گذر زیرا در عیش و عشرتهای پنهانی خیر وجود ندارد (1)

آنچه خواسته است ساقی انجام دهد فسق فجور است و آنچه خواسته است انجام ندهد مصلحت است و البته میدانید که اینها زبان و اصطلاحات شعریست و شاعر اغلب با کنایه و استعاره مقصود دیگری دارد.

عبید زاکانی تیز رباعییی دارد که در آنهم امر بمنکر و نهی از معروف شده است:

تا بتوانی می مصفا میخور***با دوست بر غم دل اعدا میخور

مندیش که فردا رمضانست امروز***می میخور و فردا غم فردا میخور

ابن حجۀ حموی در شرح «بدیعیۀ» خود مینویسد: از یکی از اهل ادب پرسیدند با اینکه ابو نواس میدانسته است در برابر او خمر قرار دارد و خود هم از ساقی خمر میطلبد دیگر چه لازم که میخواهد ساقی بگوید این خمر است؟ در پاسخ گت.

ص: 81


1- این قول خلاف آن چیزیست که سعدی فرموده: گناه کردن پنهان به از عبادت فاش. و نیز خلاف فرمودۀ حافظست: ای عزی من گنه آن به که پنهانی بودو مگر آنکه بگوییم ابو نواس لذت را گته یا میخوارگی را گناه نمیدانسته است.

چون ابو نواس میخواسته است تمام اعضاء بدن خویش را بلذت مشغول سازد بدینجهت از ساقی میخواهد ضمن پیمودن شراب بر او نام شراب را نیز ببرد تا همانطور که ذائقه اش از خوردن آن لذت میبرد سامعه اش از شنیدن نام آن نیز لذت ببرد ( گویا این ادیب فراموش کرده است بگوید : باصره اش هم از طور و طرز سخن گتن ساقی که لابد گلعذاری غنچه دهان بوده است لذت ببرد).

24-تلمذ نزد آنجناب

از مقصود اصلی دور افتادیم -آنروز هنگامی که سردار کابلی میخواست از درب منزل ما خارج شود به من که همراه پدرم بعزم مشایعتش تا درب خانه آمده بودم رو کرد و فرمود فردا نزد من بیایید فردا رفتم و تا چند روزامتحانات عدیده از من کرد و بالاخره گفت: شما میتوانید در هر هفته بعد از ظهر روزهای یکشنبه و چهارشنبه بمنزل ما بیایید! در نخستین روزی که قبولی خویشرا برای تدریس اعلام نمود فرمودند میخواهی چه درسی بخوانی! عرض کردم در ادبیات و علم کلام هر کتابی را که جناب عالی مناسب استعداد و اطلاع بنده بدانید! فرمودند چون کتبی که در علوم قدیمه تألیف یافته است اغلب مانند هم هستند باین معنی که از حیث مطلب ، کتب هر علمی (از علوم قدیمه) شباهت بهم دارند و تففاوت در آنها راجع باجمال یا تفصیل یا طرز تحریر مطلب است و احیاناً مولفی در اطراف مسأله ای که بارها تکرار شده نظری اظهار داشته است باین علت من معتقدم اگر محصل هر علمی از آن علوم حتی یک کتاب را که حاوی اصول فروع و قواعد آنعلم است نزد استاد مبرزی درست بخواند و بفهمد قادر خواهد بود بقیۀ کتب آنعلم را خود مطالعه کند و بفهمد لهذا مصلحت میدانم شما تلمذ خود را نزد استادانی که دارید ترک نکنید ضمناً در ایام هفته بمطالعۀ کتب مفیدۀ هر علمی که در آنها تحصیلاتی دارید مشغول شوید و مواضعی را که دارای عبارت مشکل یا مطلب غامض است یادداشت کنید تا روزهای یکشنبه و چهارشنبه که بمنزل ما میآیید فقط همان مواضع را مباحثه کنیم.

با اینکه آنروز من شائق بودم قراری برای درس « دیوان متنبی » و شرح قوشچی

ص: 82

بر « تجری » بگذاریم معذالک عظمت مقام ایشان مانع شد بر خلاف آنچه مصلح دانستند سخنیبگویم بنابراین جز چهار پنج کتاب از جمله سی فصل در اسطرلاب و شرح قاضی زادۀ رومی بر ماحض چغمینی در هئیت که از اول تا آخر نزد ایشان خواندم بقیه را بمطالعۀ کتبی در ادبیات ، کلام ، فلسفه و احیاناً علوم دیگر مشغول گردیدم هفته ای دو روزهم برای حل مشکلاتی که بآنها بر میخورم بخدمت آن استاد گرامی میشتاتم ، باین طریق سالهای متمادی کتب بسیاری بر او قرائت و باندازۀ استعداد ضعیف خود از ایشان استفاده کردم ، بارها میفرمودند اینگونه درس خواندن ( که فقط مواضع مشکل کتاب را از استاد را گیرند ) بهترین طریق تعلیم و تعلم است زیرا شاگرد قبلاً فکر خود را بکار میگیرد تا موضوع دقیق و مشکل کتاب را بفهمد ( و چه بسا که آنرا حل میکند ) و اگر آنرا نفهمید استاد کمک میکند و چون خود بر سر آن تأمل کرده بهتر مرکوز ذهنش میشود و چنانکه میفرمودند این روش در تعلیم و تعلم پیش برخی اطز قدماء متداول بوده است و وقت را ضایع نمیکند اما در توضیح نظر ایشان باید بعرض برسانم که این روش در تحصیل علوم باصطلاح قدیمه از قبیل صرف ، نحو ، معانی ، بیان ، منطق ، حکمت ،ف کلام . قه و اصول و غیر اینها البته با همان کتب متداولۀ قدیم و همان روش ممکنست نافع باشد زیرا این علوم خاصه اگر تحصیل آنها بطرز قدیم باشد طبقه بندی نشده اند ولی علوم جدیده مانن طب ، فیزیک ، شیمی ، هندسه ، مکانیک ، انواع ریاضیات و هر علم و فن دیگر و حتی علوم قدیمه امروزه بوسیلۀ متخصصان و صاحبان فن تعلیم و تربیت طبقه بندی شده و مطالب هر علمی با توجه باستعداد شاگردان تقسیم گردیده است بنابراین در هر کلاس کتب هر علمی با توجه باستعداد شاگردان تقسیم گردیده است بنابراین در هرکلاس کتب هر علمی دارای موضوعاتیست که در کتب کلاس پایین تر و بالاتر یافت نمیشود مگر در کلاس بالاتر که بخواهند از آنچه شاگرد قبلاً آموخته است نتیجۀ علمی تری بگیرند باینحال نمیتوان با فراگیری مطالب یکی دو کتاب در هر علمی بوسیلۀ استاد ، مطالب دیگر آن علم را بوسیلۀ مطالعه فهمید و احیاناً در حل مشکلات و معضلات از استاد یاری خواست زیرا مطالب کتب دیگر همه اش برای او مشکلات و معضلاتست و تحصیل آن

ص: 83

بطریق مذکور صعوبت فراوان دارد .

اگرچه روزهای شرفیابی من گهگاه تغییر مییافت ولی مدتها بقصد استفاده هفته ای دو روز و احیاناً روزهای دیگر بخدمتش میرتم و هیچگاه نه من از درس خسته میشدم و نه ایشان از بحثهای طولانی و سؤالات پی در پی من اظهار ملال میکردند . پس از دوسه سال ارادت خالصانه من و محبت پدرانه ایشان سبب شد اغلب اوقات را در خدمت او بسر برم هر کس از علماء و ضلاء که به دیدنش میآمد اظهار علاقه میفرمود که من هم حاضر باشم هم در آنزمان از این سعادت بر خود میبالیدم هم دراین زمان از فقدان آن اندوهناکم .

سردار کابلی مجلس درس نداشت و جز عدۀ معدود کسی بعنوان درس از ایشان استفاده نکرد و علت این امر آن بود که تدریس کتب مقدماتی شأن ایشان نبود و هیچ کس از چنان دانشمند کم نظیری چنین درخواستی نمینمود . در کرمانشاه هم که فاقد حوزه علمی بود عدۀ متنابهی طالب علم وجود نداشت که بخواهند ازوجود ایشان استفاده علمی کنند .

چنین اشخاصی هم که گاهگاه در کرمانشاه یافت میشدند نزد علماء دیگر آنجا به تحصیل مشغول میگردیدند تا هم استفاده علمی برند و هم ازوجوه شرعیه ای که به آنان داده میشد متمتع گردند . سردار کابلی متصدی اخذ وجوه شرعیه نبود و اثاثاً جز عنوان عالم بودن در هیچ یک از عناوین دیگر اشتراکی با علماء دینی نداشت و اینکه حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی رحمه الله علیه در کتاب « نقباء البشر » ذیل ترجمه ایشان نوشته است سردار کابلی در کرمانشاه به وظایفف شرعیه از امامت و نشر احکام و غیر هما همت گماشت و پس از چند سطر باز نوشته است وی اقامتش را بین محراب و کتاب صرف کرده بود اشتباه محض است زیرا او. حتی یکبار در عمر خود امامت کرد و یکروز هم عهده دار نشر احکام ( اگر مراد محراب و منبر و گفتن تفسیر قران در مجالس و امثال این امور باشد ) نشد و گاه خود به عنوان مزاح به دوستانش میگت

ص: 84

تنها بهره ای که از قبا و عبا و امامه بردیم این بود که روزی در گوشه مسجد حاج شهباز خان ( کرمنشاه ) مشغول نماز بودم پس از نماز ظهر شخصی نزد من آمد و استخاره خواست، برایش استخاره کردم و بلافاصله به خواندن نماز عصر پرداختم در موقعی که مشغول اداء نماز بودم شخص مزبور دو تومان کنار مهر نماز من گذاردند و رفت ، پس از آن میفرمودند من آن شخص را پیدا نکردم که دوتومان رابه اومسترد دارم بنابراین آنرا به فقیری دادم اما درعوض این دوتومان چندین بار در مسجد گداها کفشهایم رادزدیدند .

25- حالات مرحوم سردار

سردار کابلی دارای هیچگونه شغل روحانی و غیر روحانی نبود و وضعی کاملاً اختصاصی داشت زیرا ازیک طر در خانواده ای بدنیا آمده و تربیت شده بود که پدر بر پدر همه یاسر دار قشون و سرکرده فوج یا محاسب و مستوفی یا رئیس طائفه و مشیر و مشار امیران افغانستان بودن و تنها وی در حالیکه صفات و اخلاق نیکان و آقا منشی خانواده خود را همراه داشت ازاین صف خارج شده بود و از طرف دیگر با تحصیلات دینی و مذهبی خود در نتیجۀ حوادث ایام وارد صفی گردیده بود که در میان افراد آن بعلت صفات و اخلاق موروثی خود و عدم هماهنگی با شیوۀ زندگانی و طرز رتار و کردار آنا غریب و بیگانه مینمود بنابراین در عین حالیکه جامع هر دو جهت بود در هیچیک از این دو صفف قرار نداشت و منفرد و یگانه ای بود که دیدنش این ابیات مولانا جلاالذین را که در حق شمس گفته است بخاطر میآورد :

خود غریبی در جهان چون شمس نیست***شمس جان باقیی کش امس نیست

شمس در خارج اگر چه هست فرد***مثل او هم میتوان تصویر کرد

ص:85

لیک آن شمسی که شد هستش اثیر***نبودش در ذهن و در خارج نظیر

در تصور ذات او را کنج کو***تا درآید در تصور مثل او

وی طالب جاه ومقام دنیوی نبود ، در اوائل زندگی از رفاه و آسایش فروان و جلال و شکوه برخوردار بود و در سالهای آخر از عوائد مختصر بقیایای املاک و مستغلات با قناعت روزگار میگذرانید و بلاشک اگر میخواست تمام وسائل رسیدن به مقامات عالیه در اختیارش قرار داشت . من هیچ فراموش نمیکنم که روزی مرحوم میرزا ضل الله خان آشتیانی که ریاست دادگستری کرمانشاه را دارا بود در همین امور با او صحبت میکرد و این دو بیت حافظ را برایش خواند :

از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش***کان در این دیر کهن حال سبکباران خوش است

حاففظا ترک جهان گفتن طریق خوش دلی است***تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است

او از لحاظ مذهبی و سیاسی دارای هیچگونه انحرافی نبود و اگر بخواهیم وضعش را در چند کلمه خلاصه کنیم باید بگوییم دانشمند جامع و کم نظیر ، دینداری عامل و تارک دنیا بود اما روی هریک ازاین کلمات باید زیادتکیه کنیم زیرا بصورت مدح یا مبالغه نباید گففت او چنین بود یا چنان چون براستی و به تمام معنای کلمه دانشمند و جامع و کم نظیر و دیندار بود .

هر یک از این کلمات در ذهن ما باید دارای چنین مفهومی باشد که مثلا کلمۀ « فاضل » در ذهن خواجه نصیر الدین داشته و مرد بزرگی همچون خر رازی را که صیت فضلش از کران تا کران را گرفته فاضل نامیده است یا مثلاً لقب « حجه الاسلام » در ذهن علماء قرن پنجم هجری که دانشمندی مانند ابو حامد غزالی را بدان ملقب ساخته بودند و الا اگر مفهوم کلمات مذبور آن باشد که در ذهن مردم امروزه است

ص: 86

و آنها را بهر کسی نثار میکنند حقاً مقام سردار بسی بالاتر و والاتر از آنها بود سردار کابلی با همۀ ضیلتی که داشت نسبت به آن عده از علماء و ضلاء معاصر که از روی واقع نشانی از علم وفضل در آنان مشاهده میشد تکریم و تجلیل مینمود چنانکه یاد دارم وقتی کتاب « پرتو اسلام » ترجمۀ « فجرالاسلام » تألیف احمد امین مصری منتشر گردید و مترجم آن مرحوم عباس خلیلی در آغاز آن قصیده ای عربی از گفته های خود به چاپ رسانیده بود ازاین بنده پرسیدند خلیلی کیست ؟

او را تا حدی که میشناختم معرفی کردم ، فرمودند این قصیده را خوب گفته آثار عجمه هیچ در آن دیده نمیشود و در ایامی که تازه کتاب « التفهیم لا وائل صناعه التنجیم » تألیف ابوریحان بیرونی با مقدمه و تعلیقات مرحوم جلال همایی به چاپ رسیده بود من دوجلد از آنرا در تهران خریدم و در کرمانشاه یکی را به نام رهاورد تقدیم استاد نمودم ، بعد از دوسه هفته فرمودند از شما بسیار متشکرم که این کتاب را برایم هدیه آوردید ! از وقتی که آنراداده ای مشغول مطالعه ای آن شده ام ، تعلیقات و حواشی آن هم دارای فوائدیست که دلالت میکند بر اقوال علماء قدیم هیئت آگاهی دارد و مردی ادیب و محقق میباشد .

ایشان همچنین از استاد الکل مرحوم عامۀ قزوینی و استاد محقق مرحوم عباس اقبال و چند تن دانشمند دیگر با اینکه هیچگونه آشنایی با آنان نداشت و فقط برخی از آثار قلمی آنرا مطالعه کرده بود تجلیل میکردند و در سالهایی که قبل از شهریور 20مرحوم عبدالحمید بدیع الزمانی کردستانی در کرمانشاه اقامت داشت به جهت مقام عالی ادبی که دارا بود ایشانرا زیاد مورد احترام قرار میدادند ضمناً بعلت احاطه ای که استاد مذکور بر ادبیات عرب داشت او را برای تعلیم ادبیات عرب به فرزندان گرامی خود انتخاب رموده بودند .

مرحوم بدیع الزمانی در حدود سال 1309 شمسی از سنندج همراه خانواده و پدر زن خود مرحوم مهی که فرهنگی بود با سمت دبیری بکرمانشاه آمد از همان آغاز ورودش دوستی بین من و او برقرار گردید در آنزمان بنام « مهی » که نام

ص: 87

خانوادگیش بود نامیده میشد، در ادبیات فارسی و عربی خاصه عربی مهارت فوق العده داشت، از فقه و اصول و کلام و حدیث بی بهره نبود مانند بیشتر فضلاء و علماء سنندج بتصوف گرایش زیاد داشت و پیرو سلسلۀ نقشبندیه بود .

بزودی بوسیلۀ من با مرحوم سردار آشنا شد ، مدتی من و او و عبدالعزیز جواهر کلام و مهدی فرهپور و میرزا حسنخان خطاط و حکمت آل آقا دوره ای هفتگی داشتیم که بمنازل یکدیگر میرفتیم از مرحوم سردار هم خواهش کرده بودیم گاهی در آن مجالس شرکت فرماید ، با اینکه بدیع الزمانی در مذهب شافعی متعصب بود و مرحوم سردار هم در تشیع تصلب داشت معذالک کمتر بحث مذهبی پیش میآوردند ، نوبتی بحثی بمیان آمد که هر دو طرف از باب رعایت همدیگر دامنۀ بحث را کوتاه کردند ولی مرحوم بدیع الزمانی با اینکه هفته ای دو روز جهت تعلیم صرف و نحو بفرزندان سردار بخانۀ او میرفت نامه ای بسردار نوشت و در آن استدلالهای خود را بیان کرد ، سردار باو پاسخ کتبی داد ، او نامۀ دیگری نوشت و پاسخهای سردار را رد کرد مجدداً سردار پاسخ داد و این مکاتبات چندین بار رد وبدل شد و مانند همیشه بحث میان شیعه و سنی بجای خود بر سر حرف اول باقی ماند اما بحمدالله درین نوبت موجبات تکدر خاطر طرفین فراهم نیامد و علت آن بود که سردار بسیار مؤدب بود و بدیع الزمانی هم شخصیت او را مورد توجه قرار میداد . وی در آن اوقات دچار سختی معیشت بود و هنگامی که مرحوم سرهنگ احمد اخگر بریاست ادارۀ نظام

وظیفۀ کرمانشاه منصوب شد پس از آگاهی از مراتب فضل بدیع الزمانی بمنظور اینکه او را از مشکلات زندگی برهاند با حقوق بیشتری از فرهنگ بنظام وظیفه منتقلش ساخت با اینکه در آنجا مورد احترام بود پس از سرهنگ اخگر نتوانست در ادارۀ نظام وظیفه که با روحیه اش سازگار نبود بکار ادامه دهد لهذا قصیده ای عربی در شکایت از وضع خود گفت و یوسیلۀ مرحوم غمام همدانی جهت سرلشگر ضرغامی که در آن اوقات ریاست کل نظام وظیفه را داشت فرستاد ، مر حوم سر لشگر ضرغامی نه تنها استعفاء او را پذیرفت بلکه موجبات انتقالش را بطهران و بوزارت فرهنگ فراهم آورد ، در

ص: 88

نتیجۀ بدیع الزمانی پس از شش هفت سال اقامت در کرمانشاه بطهران آمود و باسمت دبیری در دبیرستانهای مرکز مشغول بکار گردید، بعد از چند سال هم بدانشگاه انتقال یافت و بتدریج استاد دانشگه گردید، درین مقام بود تا اینکه در سال 1359 خورشیدی مرحوم شد .

وی از شاگردان مبرز مرحوم شیخ حبیب الله روحانی کاشغری از علماء معروف سنندج بود، فضل و ادب فراوان داشت، بفارسی و عربی شعر میگفت، در کرمانشاه کتابی بنام « خزانه الادب » از قصائد مشهورۀ عرب در دست تألیف داشت که همه را مشکول و معرب ساخته و لغات مشکل را معنی کرده بود بر « قاموس اللغه » نیز بزبان یا لهجۀ کردی حاشیه نوشته بود و من در منزلش هر دو کتابرا میدیدم و میخواندم .

بمطالعه رغبت زیاد داشت و در اواخر چشمانش دچار آب مروارید شد و در آن باب قطعه ای گفت که این بیت از آنست :

زشور چشمی گردون چرا نگریم زار***که ریخت از صدف چشمم آب مروارید

در اوائل جوانی بامید اینکه از فضلش بهره گیرد سفری از سنندج بطهران کرد اما نومید بازگشت قصیده ای در این سفر برشتۀ نظم کشید که آغازش چنین است .

کردم از موطن خود کردستان***بصد امید سفرزی طهران

بار بربستم از آن فضل که هست***در بر اهل زمان بس ارزان

این بیت نیز ضمن قصیده ای از اوست :

حفرۀ خاکی که جای سینۀ من گشت***گنجی گردد پر از لئالی و مرجان

وقتی برای یکی از دوستانش که قبلاً صد ریال از او قرض کرده بود و بار دیگر میخواست شصت ریال بگیرد قطعه ای گفت و فرستاد که چهار بیت آنرا نقل میکنیم :

هر کرا بی پولی اندر دهر دامنگیر شد *** از غم آن روز و شب بر حال زار خود گریست

ص: 89

شوق دیدار کتاب و خرج افزون دخل کم***هیچکس در عمر خود مانند این مسکین نزیست

کمترین وجهی که میخواهد مهی از آن بزرگ***اسگناس سرخ باشد کز ریال آید سه بیست (1)

گر بذست آید مرا این وجه مجموع حساب***شصت افزون گردد از صد یا چهل کم از دویس

فضل و ادب فراوان مرحوم بدیع الزمانی سنندجی و سوابق دیرین دوستی در کرمانشاه و طهران با آن دانشمند عالیقدر ما را بر آن داشت که درین کتاب از او یاد کنیم - با آنکه نه حق فضل و ادب او ادا شد نه حق دوستی دیرین - با این حال چون شرح حال او درین صفحات جنبۀ فرعی داشت بهمین مقدار اقتصاد کرده باصل موضوعی که ترجمۀ حال استاد علامه سردار کابلی باشد بر میگردیم .

بی تکلفی و وابستگی از حالات خوش استاد بود، در بعض ایام که عصرها خدمتش مشرف میشدم اتفاق میافتاد که میفرمود امروز دوست دارم قدری در اطراف شهر گردش کنیم شما کتابرا همراه بیاورید تا اگر فرصتی دست داد گوشه ای بنشینیم و بمباحثه مشغول شویم . آن ساعات خوش را من چگونه میتوانم فراموش کنم که در حضور آن مرد بزرگوار درباغی لب جویی یا در صحرائی کنار کشتزاری می نشستیم و ااویا بتقریر مطلبی علمی و ادبی میپرداخت یا از تاریخ و حوادث روزگار حکایتی باز میگفت . در چنان فرصتهایی گاه یکی از قصائد لطیف شعراء عرب را میخواند و با اندوه فراوان میفرمود این قصیده را در فلان سال حفظ کرده ام و تا امروز کسی را نیافته ام آنرا برایش بخوانم که لااقل فراموش نکنم ! در یکی از این قبیل روزها که در خدمتش بباغ سید اسماعیل واقع در صحرای مجاور محلۀ فیض آباد ( کرمانشاه ) رفته بودیم یکی از همراهان بمناسبت چاپ مقالات فارسی مرحوم سید جلال الدین نام او را بمیان آورد و حکایتی از او نقل کرد من عرض کردم :

ص:90


1- رنگ اسگناسهای بیست ریالی قرمز بود.

26- سید جلال الدین

بعضی سید جلال الدین را ایرانی دانسته اند در صورتی که مدتی در مصر مقیم بوده و با رجال روشنفکر و علماء مصر و لبنان و سوریه معاشرت داشته لابد او خود نسبت خویش را به افغانستان داده است که آنان عموماً او را اغانی دانسته اند و درین موضوع تصور نمیرود ملاحظه ای در کار بوده است زیرا برای مؤلفین عرب و اشخاصی مانند شیخ محمدعبده و ریاض پاشا و سعد زغلول تفاوت نداشته است که : سید جمال الدین ایرانی باشد یا افغانی اینها همه علاوه بر آنست که او خود نیز خویش را افغانی مینوشته است (1)

ص:91


1- من در سال 1323 مقالاتی در زوزنامۀ هفتگی « رستاخیز ایران » منتشر ساختم که چرا سید جمال الدین خود را افغانی معرفی میکرده است ؟ در آنجا علت را چنین نوشته بودم که چون بجهت مقاصد سیاسی میخواسته خود را اهل تسنن بشناساند تا در کشورهای اسلامی از لحاظ مذهبی مورد قبول واقع گردد و این امر با ایرانی بودن او که اکثر شیعه هستند مشکوک بنظر میرسیده لهذا خود را بافغانستان که مردم آن مانند خودش فارسی زبان ولی اکثر سنی هستند نسبت داد اما او تنها باین عنوان اکتفاء نکرد بلکه در هرجا خود را بگونه ای و عنوانی معرفی نمود و چنانکه اسماعیل رائین در جلد اول صفحات 5-363 کتاب « فراموشخانه و فراماسونری در ایران » نوشته است : سید جلال الدین در هر کشوری که وارد میشد نامی بخود میگذاشت و نام و نام خانوادگی حتی ملیت خود را تغییر میداد، از مجموع اسنادی که از او باقی مانده مسلم شده که او با خط خودش هفده نام و در سائر اسناد و نشریات چهار نام دیگر باین شرح داشته است : 1- جمال 2- جمال الدین 3- جمال الدین الاستنبولی 4- جمال الدین اسد آبادی 5- جمال الدین حسینی 6- جمال الدین حسینی عبدالله بن عبدالله 7- جمال الدین الحسینی الاستنبولی (عبدالله ) 8- جمال الدین الافغانی الکابلی 9- جمال الدین الحسینی طوسی 10- جمال الدین الحسینی رومی 11- جمال الدین الحسینی طوسی 12- جمال الدین الحسینی الکابلی 13- جمال الدین السعدآبادی 14- رومی _ تخلص ) 15- شیخ افغانی 16- جمال الدین افندی 17- الدین جمال 18- سید جمال افغانی 19- شیخ جمال الدین 20- شیخ جمال 21- السید الحسینی . سید در مدت پنجاه و نه سال عمر خویش با بیست و یک نام زندگی کرده و پروفسور گلدزیهر در « دائره المعارف اسلامی » معتقد است که جعل عنوان ونام سید برای رهایی از زور گویی و استبداد دولت ایران بوده ..... وی در ایران خود را متولد اسدآباد همدان و در عثمانی اهل قریۀ ترمذ کنار جیحون و در مقدمۀ تنها کتابی که بفارسی نوشته اهل اسعد آباد واقع در بوک کنار کابل معرفی کرده . در ایران وقتی از او میپرسیده ند چرا کلمۀ افغانی را بنام خود اضافه میکنی میگته است افغانی تخلص شعری منست .

پس از آن عرض کردم که جرجی زیدان مورخ و داستانسرای مسیحی مصر در مجلد دوم کتاب « مشاهیر الشرق » در شمار ارکان نهضت علمی مشرق در قرن نوزدهم شرح حال سید جمال الدین را نوشته و پس از آنکه مانند تمام نویسندگان عرب او را افغانی معرفی کرده گفته است که وی در قریۀ اسعد آباد از قراء کنر از اعمال کابل در سال 1254 هجری بدنیا آمده ودر سلکرجال حکومت امیر دوستمحمد خان انتظام داشته و همراه قشون او بجنگ هرات رفته و در اختلاف بین پسران امیردوستمحمدخان جانب محمد اعظم خان را گرفته و وقتی محمد اعظم خان بامارت رسید ( در سال 1284 هجری ) وزیر اول و محل وثوق عظیم او شد تا اینکه سه ماه بعد از هزیمت محمداعظم خان در سال 1258 با اجازۀ امیرشیرعلیخان از طریق هند عازم حج گردید . (1)

این امور همه در زمانی اتفاق افتاده است که مرحوم سردار نور محمدخان در افغانستان و در متن قضایا بوده و بواسطۀ شغلی که داشته بدون تردید رجال حکومتهای دورۀ خود را میشناخته و با آنان سروکار داشته با این اوضاع و احوال آیا سردار نور محمد خان چنین کسی را با این مشخصات در افغانستان دیده بوده است ؟

مرحوم سردار کابلی در پاسخ فرمودند : بعلت شهرتی که مرحوم سید جمال الدین داشته و منسوب بافغانستان بوده است زمانی که مانند شما شرح حال او را بقلم بعض نویسندگان مصر خواندم آنچه خوانده بودم برای پدرم نقل کردم و از او جویای حالات این شخص در افغانستان شدم او گفت تا وقتی که من در افغانستان بودم در هیچ وقت شخصی را بنام سید جمال الدین اسعدآبادی با این خصوصیات ندیدم و

ص:92


1- بمشاهیر الشرق : 2 ص 8-785 رجوع فرمایید .

دوستان سرشناس و وزراء و مشاورین امیر محمد اضل خان و امیر محمد اعظم خان را هم همه میشناختم در میانۀ آنان چنین کسی وجود نداشت . بنابراین اگر چه بعید نیست که سید جمال الدین اهل افغانستان باشد اما آنچه را که دربارۀ وزارتش نوشته اند نمیتوان معتبر دانست . پس از آن سردار کابلی فرمود پدرم در زمانی که ما در عراق بودیم سید جمال الدین را در بصره دیده بوده است و حکایت میکرده که من ( سردار نور محمد خان ) مایل بودم او را ملاقات کنم وقتی شنیدم باین شهر وارد شده است بدیدنش رفتم لبلس علماء ایران را در برداشت و جماعتی در خدمتش بودند هنگامی که وارد شدم خواستم دستش را ببوسم مانع شد و شانه های مرابوسید . مکانی را نزدیک خود نشان داد نشستم ، شخصی مرا بعنوان سردار نورمحمدخان معرفی کرد و نمیدانم پیش از ورود من چه شخصی حضور داشته یا چه گفتگویی در میان بوده است که شخص مزبور بعد از اینکه نام مرا گفت بلافاصله اظهار داشت : ایشان هم افغانی هستند سید رو بمن کرد و گفت چه کسی از مسلمانها میتواند شعور داشته باشد و اهل افغان نباشد . فعلاً که جز افغان از مسلمانها کاری ساخته نیست و همه افغانی اند . من از این سخنان هیچ نتوانستم بفهمم که او خود راهل افغانستان معرری کرد یا نه !

و با آنکه قیافه اش شباهت کامل بمردم افغانستان داشت لهجه اش افغانی نبود .

تا اینجا مزمون حکایتی بود که مرحوم سردار کابلی از پدرش نقل قول فرمود و باید این نکته یادآوری شود که در آن سالها که جرجی زیدان بدانها اشاره کرده است از سادات کنرکسی که در جریانهای سیاسی افغانستان دخالت داشته سید محمد کنری بوده است که سردار محمد رفیق خان در زمان امارت محمد افضل خان بوسیلۀ او مکتوبی بشاهزاده شاپور پسر شجاع الملک فرستاد و بسلطنت دعوتش نمود . با وجود آنچه از سردار کابلی و پدرش نقل کردیم باید بگوییم با توجه بحالات و مشخصات روحی سید جمال الدین هیچ استبعاد ندارد که او را در دوران جوانی خود سفری بافغانستان کرده و با برخی از پسران امیر دوستمحمدخان مانند محمد اعظم خان آشنا شده و چندی هم آنجا مانده بوده است و با استناد بهمین توقف کوتاه در افغانستان

ص: 93

خود را افغانی میخوانده باشد همچنان که خود را مصری، رومی، استنبولی و غیره و غیره مینامیده است . (1)

27- رنج تنهایی

برگردیم به شرح حال سردار کابلی - او از اینکه در کرمانشاه دوستانی فاضل نداشت یا کم داشت با همه عزلت دوستی و انزواطلبی رنج میبرد و این معنی را گاه بگاه در برخی از

ص: 94


1- مرحوم میرزا صادق بروجردی پدر آقایان مهران که در سال 1322 خورشیدی در کرمانشاه بسن قریب نود سالگی در گذشت حکایتی از مرحوم سید جمالالدین نقل میکرد که ذکر آن درینجا بیمناسبت نیست ولی قبلاً باید مرحوم بروجردی را اندکی معرفی کنیم ؛ وی مردی شاعر و نویسنده و آزادیخواه و از معمرین بود ، اواخر عمر را در کرمانشاه بسر میبرد ، در جوانی در اسلامبول بتجارت فرش اشتغال داشته و همانجا سید را دیده و باو گرویده بود، بطوریکه میگفت جمعاً سه سال با او بسر برده و هنگامی که سید جمال الدین از اروپا بایران میآمد او هم از اسلامبول عازم ایران میگردد و اوقات خود را همیشه در کنار سید میگذراند ، دز طهران با خواهرزادگان او میرزا لطف الله و میزا شریفف و باقی کسانش محشور بوده و همان کسیست که در مقدمۀ کتاب « مقالات جمالیه » بقلم میرزا صفات الله جمالی نامش ذکر شده و نویسنده چگونگی آشنایی سید را لسنۀ خارجه از او نقل کرده است . مرحوم بروجردی برای من و دیگران حکایتهای بسیار از آنچه دیده و شنیده بود نقل میکرد از جمله میگفت از بستگان سید شنیدم که میگفتند : زمانی که سید جمال الدین ده ، دوازده ساله بوده همراه پدرش سید صفدر بطهران سفر میکند روزی سید صفدر باتفاق فرزند بدیدن مرحوم آقا سید صادق سنگلجی مجتهد معروف آنزمان میرود ، پس از اندکی گفتگو سکوت فضای مجلس را میگیرد آقا سید صادق برای اینکه سکوت را بشکند بسید جمال الدین یعنی طفل ده ، دوازده ساله میگوید : آقا کوچولو چیزی بگو ! جمال الدین اظهار میدارد چیزی قابل عرض ندارم که بگویم ، آقا سید صادق میگوید : چیزی که قابل طول باشد بگو ! جمال الدین میگوید : چیزی که قابل طول باشد عمر شماست ، تمام اهل مجلس از حضور ذهن و هوش این کودک ده دوازده سالهتعجب میکنند و آقا سید صادق وری پارچۀ سیاهی میخواهد و بدست خود دور شبکلاه جمال الدین میپیچد و بدین نحو او را معمم میسازد ضمناً بپدرش توصیه میکند وسائل تحصیل علم او را از هر لحاظ فراهم کند و میگوید بهمین زودی میبینم این بچه بمقامات عالیه برسد و شهرتش از همه بیشتر میشود .

تألیف خود اظهار کرده و زبان بشکوه گشوده است از جمله در آغاز کتاب « مصباح القواعد » در علم ریاضی گفته است : چون من در شهری زندگی میکنم که در آن ریاضی دانی نیست که لا اونس گیرم و بحث کنم از اینرو بمنظور آنکه آنچه خوانده ام فراموش نکنم قواعدی را که در ریاضیات خود استخراج کرده ام در ین کتا قید تحریر میآورم و عین عبارت خودش در کتاب مزبور چنین است : فانی فی ایام عطلتی کنت فی بعض الاحیان اجول فی ریاض العلم الریاضی بانواعه علی طزقه المتأخرین و ان کنت لفی بلده لم یکن فیها من اهل هذا الشأن من یستأنس به الخاطر و یطمئن الیه القلب حتی کاد بعض محفوظاتی یشرف علی النسیان فاحببت ان اسرح خاطری فی هذا الفن لکیلا یذهب من القب و ی هذه الاحیان استخرجت بعض القواعد بقریحتی لم اجدها فی الکتب الموجوده عندی فقیدت ما وقفت علیه فی هذا الکتاب و لم اراع فیه الترتیب .ه .

بهمین سبب بود که هرگاه کسی از ارباب علم و فضل بکرمانشاده میآمد و میخواست با آن استاد عزیز الوجود مصاحبت داشته باشد صحبتش را مغتنم میشمرد و با و مأنوس میشد و در روزهایی که مرحوم میرزا فضل الله خان آشتیانی رئیس دادگستری و مرحوم ادیب حضور صادق وحدت رئیس نظام وظیفۀ کرمانشاه که اولی در ریاضیات ، فلسفه ، فقه و اصول از اساتید عالیمقام بود و دومی مهارت در ادبیات عربی و فارسی و فرانسه داشت پس از چند سال اقامت در کرمانشاه بعلت اتمام مأموریت خود میخواستند بتهران عزیمت کنند من خود استاد ارجمند را دیدم تا چه حد اندوهگین گردید و در هر دو روز پس از حرکت آنان شنیدم با حالی افسرده این ابیات جانسوز را که نمیدانم از کیست انشاد فرمود :

لما علمت بان القوم قد رحلوا***و راهب الدیر بالناقوس مشتغل

شبکت عشری علی رأسی و قلت له***یا راهب الدیر هل مرّت بک الابل

فحّن لی و بکی ، بل رقّ لی ورثی***وقال یافتی ضاقت بک الحیل

ص:95

انّ الخیام التی قد جئت تطلبهم***بالامس کانوا هناو الآن قدر حلوا (1)

میرزا فضل اللع خان آشتیانی از قضات عالیمقام دادگستری و از دانشمندان مشخص و محتشم کشور بود، در فقه و اصول شاگرد مرحوم حاج میرزا حسن آشتیانی و در حکمت شاگرد میرزای جلوه و در عرفان علمی شاگرد آقا میرزا رضا قمشه ای بود در ریاضیات قدیمه هم تخصص داشت ، با اینکه به کارهای قضائی اشتغال داشت و سالها عضو برجستۀ دیوان عالی کشور بود معذالک در مدت بیماری و مسافرت حاج میرزا مهدی آشتیانی فیلسوف معروف بموجب درخواست و اصرار او بجایش در مدرسۀ قدیم سپهسالار بتدریس علوم معقول مشغول میگردید ، دو نوبت بمأموریت کرمانشاه آمده بود بار دوم که من او را میدیدم و میشناختم در تمام مدت اقامت سه ساله اش در آنجا همیشه هفته ای یکروز با سردار در منزل او یا خودش دیدار میکرد و به بحثهای علمی میپرداختند .

ادیب حضور صادق وحدت هم از فضلاء معروف بود، بیش از دهسال در کرمانشاه سکونت داشت و عهده دار ریاست ادارۀ نظام وظیفۀ آن شهرستان بود در آغاز جوانی در تحصیل ادبیات عرب و آموختن زبان فرانسه شریک درس علامۀ قزوینی بوده، کتابخانۀ جامع و نفیسی داشت و در غیر اوقات اداری وقتش همه صرف مطالعۀ کتب تاریخی و ادبی میشد ، پس ازبازنشستگی بطهران آمد و در سالهای آخر عمر ازاعضاء مؤثر ادارۀ لغت نامۀ مرحوم دهخدا بود ، در ادبیات عربی و فارسی اطلاعاتی وسیع داشت و یکی از محققین و نقادان ادب بشمار میرفت ، در هنگام برگزاری جشن هزارۀ فردوسی که دائرۀ جغرافیایی ستاد ارتش با همکاری انجمن

ص: 96


1- این ابیات را که استاد هم نمیدانستند از کیست شهاب الدین ابشیهی در جلد دوم « المستطرف » صفحۀ 39 بدون نام گوینده نقل کرده و پیش از آنها ضمن حکایتی باز بدون نام گوینده پنج بیت وزن قافیه آورده است که معلوم نیست بقیۀ این ابیاتست یا نه؟ دو بیت از آنها اینست : یاحادی العیس عرج کی اودعهم***یا حادی العیس فی ترحالک الاجل انی علی العهد لم انقض مودتهم***یا لیت شعری لطول البعد ماعلوا

آثار ملی مجموعه ای بنام «راهنمای همدان» در سه بخش چاپ و منتشر کرد، تهیه کننده و نویسندۀ بخش سوم آن که شامل تراجم مختصری از بزرگان، شاعران، نویسندگان، عارفان و محدثان همدانست مرحوم ادیب حضور صادق وحدت بود و نیز در تهیه و تنظیم قسمتهایی از مطالب دورۀ جغرایایی رزم آرا سهمی بر عهده داشت .

این دو مرد دانشمند و شریف از دوستان وفادار استاد علامه بودند و استاد با آنان الفتی خاص داشت، تا زمان مرگ دوستی نخستین خود را از نزدیک و دور بنحو احسن حفظ کردند، خداوند هرسه تن را غریق آمرزش و رحمت بی منتهای خود کند . مرا بآن دو تن ارادت و آنان را بمن محبت بود در کرمانشاه و طهران زیاد ملاقاتشان میکردم و براستی از هردو بهره میبردم .

پس از سال 1322 شمس که من مقیم تهران شده بودم نظر باینکه دروی از حضور ایشان برایم سخت ناگوار بود و بعلاوه بررنج ایشان از تنهایی وقوف داشتم بوسیلۀ نامه ای درخواست کردم بتهران تشریف بیاورند و مقیم شوند در پاسخ چنین مرقوم فرمودند : « در این مراسلۀ اخیر اشاره فرمودید که شاید بطهران منقل شوم مدتهاست که فقیر هم باین معنی متمایل بوده و هستم ولی چون در این چند سال اخیر بواسطۀ شدت گرانی قدری آلودگی پیدا کرده ام و هم وسائل اقامت در آنجا و از آنطرف دیگر گرانی طهران خصوصاً امرخانه و وسائل اقامت در آنجا و از آنطرف حمل و نقل کتابخانه خیلی دشوار بلکه برای فقیر متعذر است اقدامی نکرده ام و الا خودتان میدانید که در کرمانشاه نه علاقۀ روحی و نه علاقۀ ملکی دارم که مایل باقامت در کرمانشاه باشم .»

سردار کابلی با اینکه بمرتبه ای از قبولیت عامه رسیده بود که اگر هرگونه دعائی میکرد بدون تردید عدۀ کثیری پیرویش را بجان و دل میپذیرفتند با اینحال بهیچ عنوان و نامی ادعائی در هیچ چیز نداشت و همواره از آنچه که بود کمتر مینمود .

آثار شرافت . نجات و اصالت از افغان و اقوالش لایج بود و من در طول چندین سال مصاحبت و معاشرت جز آنکه گاهگاه در عقائد مذهبی تعصبی از

ص: 97

میدیدم که آنرا شایستۀ مقام دانش و فضلش نمیدانستم براستی نقطۀ ضعفی در وجودش نمیدیدم و اگر نه اینست که میخواهم مترجم حالاتش باشم نه وصّاف و مداحش هرگز بتعصب مذهبی او هم اشاره نمیکردم و البته این عقیدۀ من دربارۀ ایشان بود که تربیت و افکار متفاوت داشتیم در عین حال این امر بهیچ وجه نمیتوانست در ارتباط ما مناط اعتبار باشد و باید این را نیز بگویم که اساساً مردم افغانستان خواه شیعه و خواه سنی متعصب تر از مردم ایران بوده و هستند و علت تعصب مذهبی سردار هم جز تأثیر محیط اجتماعی و خانوادگی چیز دیگر نبود که نمیتوانست تا پایان عمر از آآآآن رهایی یابد و بهر صورت برای من ناگوار بود چنان کسی با آنهمه علم و فضل متعصب مذهبی باشد .

از مزایای بارز اخلاقیش ادب و تواضع بسیار بود - اکثر اشخاصی که بویی از علم و ادب بمشام جانشان رسیده بود و بکرمانشاه وارد میشدند اشتیاق داشتند او را ملاقات کنند . هنگامی که چنین اشخاصی وقت ملاقات میخواستند جویا میشد اگر مزاحمتی دربین نبود بجهت اینکه وارد و میهمان بودند از باب رعایت احترام و ادب ابتداء خود بدیدن آنان میرفت تا آمدن بمنزلش جنبۀ بازدید داشته باشد .

او این احترام رانسبت بهر شخصی مرعی اشت بدون آنکه نظری بمقام و دین و مذهب یا مسلک و مرام او کند . بارها خود میدیدم که پیشوایان دینی یهود و نصاری بمنزل او میآیند و او همان احترام و ادب معمول خود نسبت بعلماء را دربارۀ آنان رعایت میکند و بعنوان بازدید بمحل اقامتشان میرود عدم توجهش بمذهب ودین اشخاص ، سبب شده بود که برخی از هنگامه طلبان پاره ای از دید و بازدیدهای عادی او را حمل بر حسن ظنش نسبت بعقیده یا مسلک بعض داعیه داران نمایند در حالی که او هرگز گرد این هوی یا هوا پرستیها نمیگردید و فقط دانشمندی شیعی و متشرع بود که اتفاقاً در تشیع و تشرع تعصب هم داشت ، جز این هرکس نسبتی بآن بزرگوار بدهد افترا و تهمت محض است و من روزی با ایشان در محلی حضور داشتم که یکی او را که خود مراد ارباب علم و قدوۀ اصحاب معرف بود معتقد مرد صوفی داعیه داری خواند در حالی که آنمرد کسی بود که اگر سردار کابلی او را بمریدی و شاگردی خویش میپذیرفت بایسته اش بود که از فخر فرق بفرقدان ساید او بلافاصله این بیت لسان الغیب را خواند : سرما فرو نیاید بکرمان ابروی کس *** که درون گوشه گیران زجهان راغ دارد

بسیار کم حرف و پر حوصله بود تا چیزی را نمیپرسیدند وارد گفتگو نمیشد، جوابها را هم کوتاه و در خور فهم سؤال کننده میداد، هرگز نمیخواست اظهار علم و فضل کند و برتری خود را برسؤال کننده نشان دهد .

28- آشنایی بزبانهای مختلف

سردار کابلی از زبانها : فارسی، عربی، انگلیسی، عبری، اردو و هندی را میدانست و به اندکی فرانسه و لاتین و سانسکریت هم آشنا بود . از میانۀ این زبانها بر ادبیات عربی و انگلیسی و قوفی عظیم داشت، و استاد مسلم ادبیات این دو زبان بشمار میرفت تا آنجا که بربرخی از کتب مشهورۀ لغت و فرهنگهای عربی و انگلیسی استدراکانی نوشت . انگلیسی را با لهجۀ انگلیسی تلفظ میکرد نه با لهجۀ امریکایی که اغلب کلمات را بگونۀ دیگر برزبان میآورند ، فارسی و عربی را با لهجۀ افغانی تکلم مینمود و در موقع خواندن کتب عربی کلمات را با تجوید میخواند و هر حرفی را از مخرج ادا میکرد . باغلب السنه ای که میدانست چیز مینوست . در هنگام قرائت کتب علمی عربی بحدی عبارات را مطابق قواعد نحوی درست میخواند که اکثر اوقات شنوندۀ آشنایآن زبان معانی جمله ها حتی جمله های معقّد را - از همان طرز قرائت او درک میکرد و بآسانی میفهمید و من بارها اتفاق میافتاد که عبارات کتبی مانند شرح قوشچی بر « تجرید الکلام » یا شرح جرجانی بر « مواقف » را چندین بار میخواندم و معنی را درک نمیکردم اما وقتی که خدمت ایشان شرفیاب می شدم و مطلب را در ارائه میدادم اغلب بمحض خواندن از وقفها و سکون عبارات و آهنگ صدا و طرز قرائت

ص:98

جمله ها و تیکه هایی که برروی بعضی کلمات میکرد بدون توضیح دیگر مقصود را بآسانی درک مینمودم .

او همچنین برزبان عبری مسلط بود و در ادبیات آنزبان تحقیقاتی داشت .

بعض نظریات « اب انستاس ماری کرملی » (1) دانشمند مسیحی مشهور عراق را راجع بفقه اللغۀ برخی کلمات عبری تخطئه میکرد و در باب لغت عربی نیز پاره ای آراء او را که در رساله ای در انتقاد قاموس عربی « البستان » تألی عبدالله بستانی ادیب لغوی لبنان اظهار داشته بود در حواشی نسخه ای از همان رساله رد نمود ، بربعضی کتب لغوی و ادبی زبان عبری حواشی تعلیقات و توجیهات و تنبیهاتی نوشت که ارزش فراوان دارد و چنانکه علامه حاج آقا بزرگ تهرانی در جزء اول از قسم ثانی کتاب « اعلام الشیعه » ذیل ترجمۀ آنجناب نوشته است یکی از همین قبیل کتابها که عبارت از قاموسی در لغت عبری بوده و تعلق بسردار داشته و او حواشی و تعلیقات زیاد برآن نوشته بوده است اکنون در تملک آقای دکتر حسینعلی محفوظ از فضلاء معروف عراق میباشد که مرحوم حاج آقا بزرگ آنرا دیده و معرفی کرده است . (2)

اغلب اوقات که با مرحوم نصیر الاطباء جد آقای دکتر محمد معاضد مجالست مینمود چون نصیرالاطباء که جدید الاسلام بود علاوه بر تبحر در طب قدیم در ادبیات زبان عبری و احاطه بر اخبار قوم یهود از اخبار بشمار میرفت پیرامون آیات « تورات » و قصص « تلومد » بحثهایی میکردند و اشعار عبری میخواندند . (3)

ص: 99


1- Le Pere Anasase Kromly
2- اعلام الشیعه - نقباء البشر فی القران الرابع عشر ص 693تا 699 .
3- نام مرحوم نصیر الاطباء و لقب دیگرش حافظ الصحه بود ، در طب قدیم شهرت داشت و مردم کرمانشاه بطبابت او معتقد بودند . بیش از صد سالزندگی کرد و تا اواخر عمر با سلامتی کامل بسر برد . من هنوز از عند کودکی بیاد دارم که آن مرحوم با عمامه و ریش سفید براسبی سوار میشد و همراه نوکرش برای عبادت و معالجۀ مریضان خانوادۀ ما که قادر نبودند بمطبش بروند بمنزل ما میآمد و با همه پدرانه در کمال مهربانی رفتار مینمود . از علوم اسلامی نیز آگاه بود ، خدایش بیامرزاد .

هنگامی که بترجمۀ انجیل برنابا از عربی و مطابقت آن با اصل ترجمۀ انگلیسی مشغول بود در موارد زیاد در حاشیۀ نسخۀ عربی ایرادتی بر ترجمۀ دکتر خلیل شعادت مترجم عربی انجیل مزبور میگرفت و مینوشت؛ چون کلمه یا جملۀ انگلیسی چنانست ترجمۀ آن چنین است . این نسخه نیز اکنون در تملک آقای دکتر محفوظ ودر عراق است و مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی در کتاب سابق الذکر مینویسد : من ایننسخه را نزد آقای دکتر محفوظ دیدم ، حواشی آن بعربی و انگلیسی پر از تعلیقات سردار بود در آنجا پیرامون بعض کلمات لغوی که مورد استعمال عرب بوده است تحقیقاتی دیدم و همچنین فوائد عدیده ای مشاهده کردم که دلالت بر اطلاع و احاطه و تضلع سردار بر هر دو زبان عربی و انگلیسی میکرد و بهمین جهت نسخۀ مزبور گرانبهاست ، مرحوم سردار خود نیز در اواخر ترجمۀ فارسی انجیل برنابا بر سهوها و اشتباهات دکتر خلیل سعادت در ترجمۀ عربی اشاره فرموده است ، زمانی که وی بترجمۀ این انجیل اشتغال داشت مصادف بود با نخستین سالهایی که من برای استفاده بخدمتش مشرف میشدم او اغلب اوقات بمنظور ارشاد و تعلیم بنده ایراداتی را که جهت ترجمه بر ترجمۀ دکتر خلیل سعادت میگرفت بیان میکرد و برای اثبات صحت ایرادات خویش دیگشنریهایی انگلیسی را میآورد و میفرمود : ببین ! این لت دارای چنین معانی است بنابراین ترجمه اش بعربی اینطور میشود .

بعلت تسلطی که وی بر زبانهای اردو ، انگلیسی ، عربی و هندی داشت در ایام جوانیش مرحوم مخبر السلطنۀ هدایت و مرحوم میرزا عبدالرزاق خان مهندس بغایری او را بعنوان مترجم رسمی بوزارت خارجۀ ایران و سفارتخانه های انگلیسی و امریکا و عراق معرفی کرده بودند ولی با وجود دعوتهای مکرر از طرف اولیاء وزارت خارجۀ ایران و متصدیان سفارتخانه های مزبور و ترغیب و تشویق دو شخص مذکور این کار را در هیچ جا نپذیرفت و بعدها که من در تهران این موضوع را از مرحوم میرزا عبدالرزاق خان شنیدم وقتی بکرمانشاه رفتم از خودش علت استنکاف

ص: 100

از قبول چنین کاری را جویا شدم او این ابیات را خواند :

چوبنایی دوسه و خوردنکی***ساخته مختصری از چربو

دز وثاقی دوسه گز در دوسه گز***با لباسی ز کهن یا ازنو

میتوان ساخت ، چه میباید بود***بستۀ بستگکی تو برتو

وی براستی مردی بود که جاه و مقام او را نمیفریفت یا کم میفریفت و لطف کار در این بود که هیچگاه افتخار بترک جاه و مقام هم نمیکرد و مانند شیخ آذری نمیگفت :

من ترک هند و جیفۀ چیپال گفته ام***بادبروت «جونه» بیک جونه میخرم

حوادث ایام و فترات لیالی را آنقدر دیده بود که طبعاً میل بگوشه گیری و عزلت داشت و بارها میدیدم با حالتی مخصوص این ابیات را میخواند :

انست بوحدتی و لزمت بیتی***فطاب الانس لی وصفا السرور

و ادبنی الزمان فلا ابالی***بانی لا ازار ولا ازور

ولست بسائل ما عشت یوماً***اسار الجند ام رکب الامیر (1)

با آنکه از دانشمندان ذوفنون و جامع بشمار میرفت و عالم با کثر علوم قدیمه و جدیده - حتی علوم غریبه بود تخصص بسیار در اقسام علوم ریاضی، ادبیت، فقه، کلام و حدیث داشت و در هریک از این علوم محقق و صاحب نظر بود، بیشتر اوقاتش را صرف مطالعه یا نوشتن کتاب میکرد و لااقل در شبانروز قریب بهشت ساعت از وقتش مصروف اینکار میشد ، از کتبی که همیشه در کنار خود مینهاد و دمبدک بدانها مراجعه مینمود « تاج العروس » و « دائره المعارف بریتانیا » بود و کمتر روز و شبی بر او میگذشت که کتابی در ریاضیات مطالعه نکند . اکثر کتب کتابخانه اش را از اول تا آخر خوانده بود ، هر کتابی را که میخرید ضمن مطالعه اغلاط آنرا از اول تا آخر خوانده بود ، هر کتابی زا که میخرید ضمن مطالعه اغلاط آنرا تصحیح میکرد برای بیشتر کتابهایش که مهم و چاپ قدیم و فاقد فهرست بودند

ص:101


1- این سه بیت را شیخ بهائی در کشکول ضفحۀ 8 بدون ذکر نام گوینده نقل کرده و گویا وی نیز آنها را مناسب حال خود دانسته که برای گوینده خیر کثیر خواسته است .

فهرست تهیه مینمود . یکی از این کتابها « اسار » ملاصدرا بود که آنرا با نسخۀ خطی که تعلق باستاد دانشمند مرحوم میرزا فضل الله خان آشتیانی داشت و آقا علی مدرس بوسیلۀ همان نسخه تدریس میکرده است اولا از آغاز تا انجام مقابله کرد ثانیاً غلطات و سقطات بسیاری که در نسخۀ چاپی راه یافته و موجب اشکال فهم مطالب شده بودند همه را تصحیح نمود ثالثاً فهرست دقیقی در 58 صفحه بقطع رحلی برای مطالب آن تألیف کرد که مرحوم آستیانی و من هر کدام آنرا رونویس . باول کتاب خود الصاق کردیم . نمونۀ این نوع کارها و دقت نظرش را میتوان ضمن مقدمۀ مرحوم محدث برکتاب شرح فارسی « شهاب الاخبار » که از انتشارات ، ادارۀ کل اوقافست ملاحظه نمود .

وی خط نسخ و نستعلیق شکسته را خوب مینوشت و در همان مقدمۀ مرحوم محدث میتوان نمونۀ این دو خط او را که از حواشی و تعلیقاتش بر کتاب شهاب تألیف قاضی ابوعیدالله محمدبن سلامۀ قضاعی نقل و گراور شده است مشاهده کرد ، کتاب « غایه التعدیل » هم بخط خودش میباشد که بطریق افست چاپ گردیده است .

29- مشائخ اجازه

سردار کابلی چون اسناد و اتصال روایت را از شرائط اجتهاد میدانست از اینرو باجازۀ اهمیت فراوان میداد و مشائخ اجازه اش این بزرگان بودند :

(1) سید حسن صدر (2) میرزا محمد علی رشتی نجفی (3) حاج سید عباس لاری (4) حاج شیخ عباس قمی (5) حاج سید یحیی خراسانی (6) سید محسن امین عاملی (17) حاج آقا بزرگتهرانی - رحمهم الله تعالی .

از میانۀ مشیائخ اجازه اش من بسعادت دیدار چهار تن از آنان نائل شده ام و آن چهار تن بترتیب تاریخ دیدار عبارتند از : حاج سید عباس لاری ، حاج شیخ عباس قمی ، حاج سید یحیی خراسانی و سید محسن امین عاملی .

1- مرحوم لاری از فقهاء و محدثین بزرگ بود که در شهر « کنگاور » اقامت داشت، گاهگاه بکرمانشاه میآمد و من او را در منزل پدرم از آنکه بسن بلوغ

ص:102

رسیده باشم میدیدم ، بعلت کم سالی جز سعادت دیدارش فیض دیگری از وجود او نصیبم نگردید .

2- حاج شیخ عباس قمی را در مشهد و قم آنگاه دینی اشتغال داشتم زیاد ملاقات میکردم ، در مشهد مقدس از او استدعا نمودم چند روزی مقدمات تفسیر «صافی » را بمن درس دهد تا سعادت اختصاص باستماع احادیثی که در ضمن آنها روایت شده است از زبان محدث مجازی نصیبم شود او با وجود اشتغال دائم بتألیف کتاب این درخواست را پذیرفت و در مدت دوازده گانۀ آن تفسیر را تدریس کرد و گاه سلسلۀ روات حدیثی را که در آنجا مرسلا نقل شده بود از حفظ برمیشمرد و براستی من از قدرت حافظه اش در سالهای پیری تعجب میکردم و چون مرحوم سردار بوسیلۀ نامه مرا بایشان معرفی فرموده بود با اینکه من ملبس بلباس روحانیون و با اصطلاح آخوند نبودم معذالک محبت بسیار بمن ابراز میفرمود و کتبی را که جهت مطالعه میخواستم حتی نسخه های نفیس خطی بمن امانت میداد اما از اینکه بدرس فلسفۀ حکیم مشائی مشهور آقا بزرگ شهیدی عسکری میرفتم و علاقه باو و درسش نشان میدادم و زیاد به فقه و اصول نمیپرداختم از من تاحدی آزرده خاطر بود حتی از راه صلاح اندیشی طبق عقیدۀ خودش شکایتم را بمرحوم سردار نوشته بود . اگرچه اکثر فوائد تألیفات او مأخوذ از استادش مرحوم حاج میرزا حسین نوری و کتب او بود معذالک در ترتیب و سلیقۀ تألیف ذوق بخصوصی داشت، تألیفاتش بسیار است و از همه مشهورتر مفاتیح الجنان، سفینه البحار، منتهی الآمان و الکنی و الالقاب میباشد . مرحوم سردار میفرمودند : من همواره آرزو میکردم که کاش از جانب محدث نوری مجاز بنقل حدیث میشدم و چون بعلت کم سالی این توفیق رانیافته بودم با اخذ اجازه از شاگردش محدث قمی عدم توفیق خود را درین باب جبران کردم . بهترین و معروفترین تألیفات او کتاب « سقینه البحار » است ، وی و استادش حاج میرزا حسین نوری بلاشک از محدثین بزرگ شیعه بودند و در دورانهای اخیر یادگاری از سلف صالح بشمار میرفتند ،

ص: 103

استادش زاباو محبتی وافر و اورا باستادش ارادتی متکاثر بوده، در اغلب تألیفات استادش وی از دستیاران بلکه تنها معون و مشاورش بوده و چنانکه در کتاب « علماء معاصرین » آمده وفات حاجی نوری در سال 1320 و وفات محدثقمی در سال 1359 هجری قمری بوده است .(1)

3- مرحوم حاج سید یحیی خراسانی از علماء مشهد بود ودر آن شهر مقدس به آقا سید یحیی نحوی شهرت داشت ، بکرمانشاه آمد و طبق درخواست شادروان حسن معاون الملک بانی حسینیۀ معروف و گروهی از تجار در کرمانشاه ساکن گردید ، خانواده و کتابخانه اش زا بآنجا انتقال داد ، بیشتر کتب کتابخانه اش خطی و از پدر باو ارث رسیده بود . در علوم ادبی مخصوصاً نحو و لغت و همچنین در حدیث و تفسیر احاطه و تتبع وسیعی داشت ، یادگاری از محدثین سلف بود ، چون در ادبیات عرب شهرت داشت من چند گاه نزد او شرح شریشی بر « مقامات » حریری را خواندم ، بیشتر بمسائل صرفی و نحوی کتاب میپرداخت و چون در حدیث یدی طولی داشت برای هر موضوع حدیث یا احدیثی میخواند و در نتیجه مجلس درسش بجای آنکه ادبی باشد مبدل بمجلس حدیث میشد ، ذوق اخباری داشت و بهمین سبب با علماء کرمانشاه معاشرت نمیکرد ، خدایش بیمرزاد بسیار تندخو بود و در آن شهر جز با مرحوم سردار و حاج میرزا یحیی یزدی غزالی و دو سه تن دیگر از بازرگانان با کسی دیگر خلطه و آمیزش نداشت ، در همان شهر بدرود حیات گفت و جنازه اش را بنجف بردند .

دوستی سردار کابلی با او نتیجۀ دوستی با پدرش حاج سید محمد حسینی هندی معروف به هروی بود، خاندان آنها مدتهای مدید ساکن هندوستان بوده و چنانکه مرحوم حاج سید یحیی خود نقل میفرمود جدش از هندوستان بهرات مهاجرت میکند و پدرش از هرات بمشهد میآمد و در آنجا بتدریس ادبیات و تفسیر و حدیث و نوشتن کتاب مشغول میگردد ، در تألیف دوست داشته است بشیوۀ شیخ بهایی کتب

ص: 104


1- علماء معاصرین : صفحات 182 و 184

صغیر الحجم موجز و مفید بنویسد، تألیفات بسیاری داشته که نسخه های خطی آنها را درکتابخانۀ فرزندش حاج سید یحیی میدیدم، کشکول، اربعین، جامع الکنوز، مفتاح الجنات، نهایه، وافی، رسالۀ عروض و قافیه و غیر اینها از تألیفاتش بود، برخی از آنها مانند وافی در علم قوافی و رسالۀ عروض و قافیه اش در مشهد با خط و کاغذ بد در زمان مؤلف چاپ سنگی شده بود که بسبب غیر خوانا بودن از آنها استفاده نمیشد ، از آثارش معلوم میشد مردی پر مطالعه بوده کمتر کتابی در کتابخانۀ فرزندش دیده میشد که تعلق باو داشته و دارای حواشی و تعلیقاتی از مرحوم سید محمد هروی نباشد ، بنابر آنچه استاد علامه سردار کابلی حکایت میکرد او نیز مانند پسرش مشرب اخباری داشته و در مشهد بتدریس کتب نحو و تفسیر و حدیث مشغول بوده اما بر خلاف پسرش اشعار عربی زیاد و تا حدی اشعار فارسی بخصوص از جامی در حفظ داشته که در مجالس علماء و ادباء قراأت میکرده است .

4- علامه سید محسن امین ذا در محرم سال 1353 در کرمانشاه ملاقات کردم و چنانکه پیش از این عرض شد او در آنسال بمنظور جمع آوری مواد تألیف مفصل خویش « اعیان الشیعه » بایران تشریف آورد تا کتابخانه هائی را که در شهر های مختل ایرانست ببیند و تراجمی بدست آورد بهمین جهت ایامی که در کرمانشاه اقامت داشت هر روز یکی از علماء و فضلاء از او دعوت میکرد که کتابخانه اش را بازدید کند روزی که بمنزل سردار کابلی تشریف آورد پس از ملاحظۀ نسخ خطی و نادر کتابخانۀ او تألیفات و تصنیفات خودش را خواست آنها را یکی پس از دیگری باشتاب از نظر گذراندم و نام هریک زا با عباراتی از اول و آخر آن را در دفتر بزرگ و سفیدی که همراه داشت قید نمود ولی هنگامی که کتاب « غایه التعدیل » او را که در باب خود تازگی دارد و موضوع آن بیان اوزان و مقاییس و ماییل است بدست گرفت که نگاه کند بیش از نیمساعت بمطالعۀ صفحات مختلف آن مشغول شد بالاخره بعد از آنکه نام این کتاب را هم با جمله های آغاز و انجام آن در دفتر خود یادداشت کرد در صفحۀ اول آن بنوشتن اشتغال جست ، وقتی تحریرش در صفحۀ سفید آن

ص: 105

آن کتاب بپایان رسید و آنرا به زمین نهاد و کتاب دیگری را برداشت من ب ا کسب اجازه از مرحوم سردار نسخۀ غایه التعدیل را برداشتم تا ببینم در آن چه چیز مرقوم فرموده است دیدم تقریظی بر کتاب نوشته است ، مرحوم امین در همان روز جداگانه اجازه ای بمرحوم سردار داد و پس از ستودن مراتب علمی او اجازۀ روایت کتب خود و کتب علماء شیعه بخصوص کتب اربعه را باو مرحمت کرد .

من آنچه را در پشت کتاب نوشته بود بسردار ارائه دادم و او بعد از خواندن آن از علامۀ مذکور سپاسگزاری نمود .

صورت آنچه مرحوم سید محسن امین مرقوم داشته بود اینست : بسم الله لقد اجاد و احسن مؤلف هذا الکتاب ، الفاضل العلامه الجامع ، الشیخ حیدر قلی الکابلی حفظه الله تعالی و اطال بقاه فیما جمعه و حققه فرأیته بعد ما تصفحت جمله من کتابه هذا ، قداتی فیه بمالم یسبق الیه و ان کانت الفرصه لم تمکننی من مراجعته تماماً و انعام النظر فیه لا ننی کنت فی طریق سفری الی خراسان و کنت مشتغلا بکتابه ما یرجع الی کتاب اعیان الشیعه ولکننی راجعته بحسب الوسع فوجدته من نفائس المصنفات کثر الله تعالی فی المسلمین امثاله و حفظه و وقفه لتألیف امثاله و حّرر ذالک ببلده کرمانشاه العبد الفقیر الی عفو ربه الغنی محسن العاملی غفرالله ذنوبه و ستر عیوبه فی 25 المحرم سنه 1353.

سید محسن امین از علماء بزرگ بوده و در خارج از حوزه های علمی شیعه مانند نجف، کربلا، قم، مشهد و اصفهان هم در عصرش کمتر عالم شیعی بشهرت او رسیده بود تألیفاتش بسیارست و معروفترین آنها « اعیان الشیعه » در چندین مجلد میباشد که مفصلترین کتاب در تراجم رجال شیعه است .

شرح حالش در اغلب کتبی که در معرفی علماء معاصر شیعه تألی گردیده است مذکور است و مطالب اصلی آنچه مؤلفین نوشته اند مأخوذ از آنچیزیست که وی خود در کراسه ای (1)

راجع بحالات خویش نوشته است ، کراسۀ مزبور با جزء

ص: 106


1- کراسه لضم اول تشدید راء بمعنی جزوه است و عبدالسلام هارون از ضلاء معاصر مصر در کتاب « تحقیق النصوص و نشرها » صفحۀ 32 مقدار کراسه راده ورق دانسته و آنچه از سخنان ارباب فن معلوم میشود هر ورق را بیست سطر روی کاغذ متوسط در طول و عرض بحساب میآورده اند .

اول تألیفش بنام « الرحیق المختوم » در سال 1333 قمری بچاپ رسیده و خلاصه ای از آنرا مؤلف « احسن الودیعه فی تراجم مشاهیر مجتهدی الشیعه » بدینگونه نقل کرده است : تولدش در قریۀ «شقرا» یکی از قراء جبل عامل در حدود سال 1282 قمری اتفاق افتاده ، قران و نوشتن و مبادی نحو و صرف را در همان قریه آموخته و برای تکمیل آنها و فراگرفتن منطق ، معانی ، بیان و بدیع در جبل عامل بخدمت علماء رسیده و نزد آنان «معالم الاصول » و قسمتی از « شرایع» را ضمن مراجعه بمتون و شروح و حواشی علوم مذکوره آموخته است ؛ تا سال 1319 که در آن شهر مقدس مقیم بوده نزد شیخ محمد باقر نجم آبادی ، شریعت اصفهانی ، محقق خراسانی صاحب «کایه الاصول» شیخ آقا رضا همدانی صاحب « مصباح الفقیه » و شیخ محمد طه نجف و امثال آنان سطح و خارحه فقه و اصول را فرا گرفته است وقتی از تکمیل این علوم فراغت حاصل کرده در سال 1319 بدمشق رفته و مشغول تدریس ، امامت ، افتاء ، تألیف ، مطالعه و مباحثه شده است .(1)

اغلب تألیفات او بچاپ رسیده و بعضی چندین بار تجدید طبع یافته است، چنانکه نوشته اند تاریخ وفات این عالم بزرگوار در شام سال 1371 هجری قمری بوده است .(2)

30- بازهم مشائخ اجازه

اینان بودند کسانی از مشائخ اجازۀ استاد که من بسعادت دیدارشان ائز گشته بودم و اما آنان را که ندیده بودم سه تن بودند :

ص: 107


1- احسن الودیعه : ص 280
2- اختران تابناک ص 497

اول - علامه سید حسن صدر که از مراجع مسلم شیعه بوده و بیش از هشتاد تألیف کوچک و بزرگ در علوم و فنون مختلفۀ دینی و مذهبی داشته ،وی یکی از سه چهار نفر عالم شیعی بزرگست که در نیمۀ اول قرن چهاردهم هجری خاور - شناسان اروپا و دانشمندان فرق دینی اسلام در کشورهای آسیا و افریقا بگفتار و تألیفاتشان توجه نشان داده و بآنچه راجع بمذهب امامیه گفته و نوشته اند استناد کرده اند .

خاندان او که معروف به «آل صدر » و از سادات موسوی هستند از مشهورترین خاندانهای کهن علوی میباشد و سالهای متمتدیست که درکشور غراق و در شهرکاظمین سکونت گزیده اند، اصل آنان از جبل عامل است و در زمان حکمروایی احمد پاشا جزّار ، جد اعلای این خاندان سید صالح از جبل عامل بعراق آمده و پسر او صدر الدین محمد از علماء نامدار بوده است که بنام او این خانواده معروف بآل صدر یا آل صدر الدین گردیده ، شرح حال سید صدر الدین در بسیاری از کتب تراجم متأخرین شیعه مذکور است (1)

و در میان اعقاب او که در عراق و سوریه و لبنان و ایران سکونت دارند رجال مذهبی و سیاسی و اجتماعی فراوان وجود داشته اند .

از معروفترین علماء منسوب باین خاندان سید حسن صدر بوده که بواسطۀ تألیف کتاب « الشیعه و فنون الاسلام » بین محققین شهرت زیاد یافته است .

ترجمۀ حال او در کتب متعدده مسطورست و ظاهراً مأخذ بیشتر مؤلفین همان شرح حال میباشد که مرحوم مرتضی آل یاسین نوشته و در مقدمۀ « الشیعه و فنون الاسلام » بچاپ رسیده است، بموجب نوشتۀ مزبور تاریخ تولد وی در شهر کاظمیه روز جمعۀ 29 ماه رمضان سال 1272 بوده و پس از تحصیل مقدمات درزلدگاه شیخ محم حسن صاحب « جواهر الکلام » در نجف و میرزا محمد حسن

ص: 108


1- از جمله بکتابهای «روضات الجنات» ص 332 و خاتمۀ «مستدرک الوسائل » ج 3ص 397 و « فوائد الرضویه » ص 214 و « منتهی الآمال» ج 2 ص 152 و « هدیه الاحباب» ص 206 رجوع فرمایید .

شیرازی در سامرا بوده است .(1) گویا در تاریخ وفاتش که سال 1354 هجری قمری اتفاق افتاده اختلافی نباشد.(2)

در میان مطلبی که درباۀ این مرد بزرگوار اشخاص مختلف نوشته اند و من خوانده م هیچ مطلبی را باندازۀ آنچه امین الریحانی دانشمند بلند آوازۀ مسیحی عرب نوشته است شایان ذکر نمیدانم .

امین الریحانی که اصلا اهل سوریه و ساکن امریکا بوده و کتب سودمندی بعربی و انگلیسی تألیف کرده کتابی هم بعربی بنام «ملوک العرب» نوشته که در سال 1914-125 میلادی در بیروت چاپ گردیده است ، این کتاب را که میتوان سیاحتنامۀ امین الریحانی دانست شادروان علامۀ قزوینی در مقاله ای معرفی و جسته گریخته چند مطلب بنحو اختصار از آن نقل کرده و این مقالۀ او در جلد اول «بیست مقالۀ قزوینی» مندرجست .(3)

امین الریحانی که در سال 1340 قمری بقصد دیدار ملوک و امراء عرب باکثر مناطق عرب نشین سفر و ضمناً بابسیاری از رجال علم و دین و سیاست ملاقات کرده در عراق مرحوم سید حسن صدر را میبیند و دربارۀ دیدارش با او مینویسد : بعزم ملاقات سید حسن صدر بکاظمین رفتم ، وی مردی تنومند چهار شانۀ بلند بالا و خوش اخلاق برخوردیست ، با پیشانی بلند و ریش انبوه سفید و بازوه های قوی ، عمامۀ سیاه بزرگی بر سر دارد و پیراهنی سینه گشاده دربر ، با آستین های فراخ که بازوهای او را در وقت صحبت از آن نمایان میشد ، در تمام سیاحتم در بلاد عرب هیچکس را بخاطر ندارم دیده باشم که صورت پیغمبران را آنطور که تاریخ و شعراء وصف و نقاشان برای ما مصور نموده اند در مقابل چشم من مجسم کند مثل این مرد شیعی بزرگ ، چقدر متحسن است سادگی اطوار و خشونت زندگی او ، وقتی که من داخل خانۀ او میشدم ابتداء خیال میکردم داخل خانۀ یکی از خدمۀ او میشوم که بمنزل او راه دارد وقتی که او را دیدم روی حصیری نشسته در یک اطاقی که جز آن حصیر و چند پشتی هیچ اثاثیۀ دیگری نداشت و چون قبلاً مسبوق بودم که او بیشتر از دو میلیون اتباع و مقلد دارد و میلیونها روپیه از هند و ایران برای صرف در وجوه بّر برای او فرستاده میشود و او باوجود همۀ اینها در کمال زهد و سادگی زندگی میکند و یک روپیه از آنها را هم در غیر وجوه معینه استعمال نمیکند ، این مرد فو العاده در چشمم بزرگ آمد و آرزو کردم که کاش ما بین رؤساء روحانی ما که با جامه های ارغوانی گردش میکنند و در اعمالشان جز کار خیر چیزی کمبود ندارند چند نفری نظیر این مرد پیدا میشد .(4)

ص: 109


1- اجمالی از این شرح حال را مرحوم خیاباتی در کتاب «علماء معاصرین» ترجمه ای عربی الاسلوب بفارسی کرده و قسمتهایی از آنرا هم مرحوم سیدعلی اکبر برقعی قمی در مقدمۀ ترجمۀ الشیعه و فنون الاسلام با اسلوب فارسی بفارسی ترجمه نموده است .
2- الذریعه ج 3 ص127 و ص 298 - مقدمۀترجمۀ فارسی الشیعه و فنون الاسلام - اختران تابناک ص 159
3- بیست مقاله : چاپ دوم ج 1 ص 162
4- ملوک العرب ص 273 و جلد اول بیست مقالۀ قزوینی ص 162 - یکی از تصادفات و اتفاقات عجیبه که در زندگی خود دیده ام این بوده ، سالها پیش در کرمانشاه نخستین بار چاپ اول بیست مقالۀ قزوینی که بهمت مرحوم پورد اوددر بمبئی بطبع رسیده بود بدستم افتاد ، پس از خواندن مقالۀ شادروان علامۀ قزوینی راجع بکتاب «ملک العرب» تألیف امین الریحانی سخت مشتاق مطالعۀ آن کتاب شدم ولی با وجود فحص شدید و مراجعه به دوستان و آقایان فضلاء کرمانشاه که اهل مطالعه بودند و کتابخانه داشتند آنرا نیافتم بیش از دوسه ماه از این ماجری نگذشت که ایام نوروز پیش امد روز دوم عید با دوسه تن از دوستان بمنزل مرحوم علی اعظم زنگنه (امیر کل) برای عرض تبریک رفتیم ، لحظه ای نگذشت که مشار الیه خطاب بمن فرمود : دوستی در عراق دارم بنام محمد عبدالرزاق که از رجال دولتی آنجاست و در حال حاضر فرماند ارلواء «سلیمانیه» است ، اغلب در تابستانها بکرمانشاه میآید ، امسال که آمد سه جلد کتاب برای من هدیه آورد چون من عربی نمیدانم و اگر هم میدانستم وقتو حوصلۀ مطالعه نداشتم آنها را بعنوان عیدی بشما میدهم ، این را گفت و دستور داد کتابها را بیاورند ، وقتی آوردند با نهایت تعجب دیدم یکی کتاب ملوک العرب ، دیگری تاریخ نجد احدیث و ملحقاته هر دو تألیف امین الریحانی و سومی مفصل جغرافیه العراقیه تألیف سید طه هاشمی میباشد ، فقط کسانی خوشحالی آنروز مرا درک خواهند کرد که فریفتۀ کتاب و مطالعه باشند ، امین الریحانی در تاریخ نجدالحدیث در آغاز از جغرافیای حجاز ، بعداز طریقۀ مذهبی وهابیها ، سپس بطور خیلی مشروح و مصل از شریف مکه (حسین) و خاندان آل سعود سخن بمیان آورده است و تصور میرود آنچه وی دربارۀ مذهب وهابیها نوشته باوجود اختصارش معتبرترین سند باشدزیرا مؤلف یکنفر دانشمند عیسویست و بهیچ وجه تعصب مخالف یا موافق این مذهب را نداشته است .

این بود اظهار نظر یکنفر دانشمند عیسوی بزرگ شدۀ امریکا دربارۀ یکی از علماء بزرگ اسلام و تصور میکنم با این بیان بهیچ وجه نیازی نیست سخن دیگری بشرح حال این مرد عالیمقام افزوده شود ، رحمه الله علیه رحمه واسعه . درینجا نمیتوانم تعجب خود را از مؤلف کتا «احسن الودیعه » پنهان دارم که با وجود اینکه مرحوم سید حسن صدر بی تردید از مشاهیر مجتهدین شیعه بوده و هر دو در یک شهر سکونت داشته اند ، کتاب خود را از ترجمۀ حال این شخصیت ممتاز خالی گذارده با اینکه تراجم کسانی را آورده است که بعضی از آنها هرگز بمرتبۀ او نمیرسیده اند .

دوم - میرزا محمد علی چهاردهی رشتی معروف بمدرس، وی سالیان دراز درنجف اشرف بتدریس سطوح فقه و اصول اشتغال داشته و گروه بسیاری از علماء و فضلاء دورۀ سطح را نزد او بپایان برده بوده اند، کسانی که زمان او را درک و نزدش تحصیل کرده اند معتقد بوده اند مقام علمیش اقتضاء داشته بتدریس خارج بپردازد اما بنابر نذری که کرده بوده متعهد شده کتب سطح را تدریس کند و چنانکه فاضل محترم آقای مرتضی مدرسی نوشته است علت نذر مذکور این بوده : بیشتر طلابی که بنجف اشرف میرفتند چون فقط میخواستند عنوانی بدست آورده در شهر خود مقامی پیدا کنند لهذا بدون استحقاق بدرس خارج اساتید عالیمقام میرفتند در حالی که غالب آن طلاب ازفهم چنین دروسی عاجز بودند و بهمین افتخار میکردند که نزد فلان مجتهد مسلم درس خوانده اند ،، مرحوم میرزا چون وضع را چنین میبیند نذر میکند کتب دورۀ سطح را تدریس نماید تا طلاب وقتی دیدند یک مجتهد بزرگ و معروف سطح ، کتب را درس میدهد بدرسش حاضر شوند و در نتیجه بیشواد بدیار خود مراجعت ننماید .(1)

از آنچه نقل شد و همچنین از اینکه طلاب علوم دینی پس از طی دورۀ سطح بدرس خارج میروند نباید تدریس و تحصیل سطوح کتب را نسبت بدرس خارج

ص: 110


1- رجوع بکتاب « سیمای بزرگان » ص 162 رمایید

بی اهمیت و کم اعتبار تلقی کنیم زیرا : اولا - بناء درس خارج بر کتب دورۀ سطح قرار داد و چگونه میتوان شالودۀ بنایی را که اساس بر آن مبتنی است کم اعتبار پنداشت یا باندازۀ بنابرای آن اهمیت قائل نشد ؟ ثانیاً - تصور میرود درس خارج در دوره های اخیر و شاید هم در دوران قاجاریه و زمان رواج کامل علم اصول فقه معمول شده باشد چه در ازمنۀ پیشین بنای تعلیم و تعلم در تمام مراحل بر خواندن کتاب قرار داشتع باین ترتیب که استاد عبارات کتابی را جمله بجمله و سطر به سطر جهت شاگرد یا شاگردان میخوانده و توضیح میداده است گاهی هم شاگرد خود عبارات کتاب را میخوانده و استاد گوش میداده و مطالب ر توضیح و مشکلات را تفسیر میکرده است ، بلی بیشتر استاداد در روزهای تعطیل یا روزهای خاصی مجلس املاء داشتند که بدون کتاب خود یا شاگردانشان موضوعات گوناگونی را مطرح میکردند ، انعقاد اینگونه مجالس در بین تمام طبقات علماء از نحویین ، لغویین ، حدثین ، فقهاء ادباء و غیر هم متداول بوده ود کلیۀ رشته های علوم کتب «امالی» بسیار نوشته شده که تعدادی از آنها مشهورست ،،، در مجلس املاء اغلب غیر از شاگردان ، مردم دیگپر هم حضور میافتند و گاه عدد شرکت کنندگان بچندین هزار نر هم میرسیده و چنانکه شهید ثانی در «شرح درایه » نوشته است : مهمترین مجلس املاء شیعه مجلس صاحب بن عباد بوده و بقدری مردم در آن حضور میافته اند که گاهی شش نفر در میانۀ جمعیت دوازدهم میایستاده اند تا کلمات او را ازیکدیگر بگیرند و بگوش حضار برسانند و نیز شهید ثانی نوشته است که : روزی بامر معتصم جمعیت مجلس املاء عاصم بن علی بن عاصم را در «رحبه النخل» واقع در جامع «رصافه» شمردند در حدود صد وبیست هزار نر بودند .(1)

ثالثاً - تدریس از روی کتاب در هیچ مرحله مرحله از مراحل تعلیم و تعلم از مقامات علمی عالمی چیزی نمیکاهد و چه بسیار علماء بزرگی بوده اند که با وجود مقام شامخ علمی کتبی را تدریس میکرده اند که امروزه جزء کتب مقدماتی محسوب میشوند

ص: 111


1- شرح درایه الحدیث : نسخۀ خطی متعلق بنگارند

و شیخ اجل بهاء الدین عاملی حتی «الفیۀ»ابن مالک و «صمدیۀ» خود و کتبیدر این ردیفها را هم درس میداده در حالی که خلاصه المجتهدین و افضل المحققین خوانده میشده است (1) و بعضی نوشته اند ؛ ملا میرزا شروانی از علماء اواخر عصر صفویه متخصص در درس «شرح جامی» بوده و آنرا بیست بار تدریس کرده است .

رابعاً - در مواردی درس سطح دشوارتر از درس خارجست زیرا در درس خارج، مدرس آنچه را خود میداند میگوید و در صورت اعتراض شاگردان، از چیزی هم دفاع میکند که خود آنرا قبول و بررسی کرده است و این آسانست ولی در درس سطح، مدرس آنچه را دیگری یعنی مؤلف کتاب فهمیده و نوشته است قبلاً باید خود بفهمد بعد بدیگران بفهماند و در صورت اعتراض شاگردان هم ، باید از الفاظ و معانی منظور صاحب کتاب یعنی از نظر دیگری دفاع کند و این مشکلست .

بهرحال تدریس کتب سطح از مقام علمی هیچ مجتهدی نمیکاهد و اگر کسی با وجود قدرت بر تدری درس خارج بتدریس کتب دورۀ سطح پرداخت کارش نیاز بتوجیه ندارد .

میرزا محمدعلی رشتی شیخ اجازۀ عده ای از علماء بزرگ بوده که از جملۀ آنان سردار کابل و آقا شیخ آقا بزرگ مؤلف«الذریعه» و سید شهاب الدین مرعشی نجفی هستند و چنانکه مرحوم خیابانی بنقل از کتاب «احسن الودیعه» نوشته است : وی حاشیه ای بر قوانین الاصول و رساله ای در شرح وقت و قبلۀ شرح لمعه و رساله ای در اصول دین تصنیف نموده که همۀ آنها در سال 1324 در طهران رسیده و رساۀ عملیه نیز دارد . (2)

ص: 112


1- روضات الجنات : چاپ دوم ص 605
2- علماء معاصرین ص 110

لاهیجی صاحب «شوارق الالهام » و «گوهر مراد» وکتب دیگری که همه معروف هستند میپیوندد، اواخر زمان شیخ انصاری را درک کرده و تلمذ عمده اش در خدمت سید حسین کوه کمری بوده و تقریرات درس استادش را درسه مجلد نوشته است ، از خارج ملاعلی خلیلی طهرانی نیز استفاده نموده ، تاریخ تولدش سال 1252 و تاریخ وفاتش سال 1334 قمری بوده است ، درین شرح حال یازده تألیف بعربیو هیجده تألیف بفارسی باو نسبت داده شده و نویسنده گفته است چند رسالۀ دیگر در مباحث فقه و اصول دین تألیف کرده که باستناد یک دو کتاب بقیه تماماً بخط مؤلف نزد نویسندۀ این سطور (مدرسی) در طهران محفوظست .(1)

سوم - محمد حسن طهرانی مشهور بشیخ آقا بزرگ، او یکی از پنج تن افرادیست که در دورۀ اخیر پس از تحصیلات عالیۀ دینی قسمت عمدۀ عمر و کوشش خود را فقط صرف بازشناسی و معرفی رجال و آثار و کتب شیعۀ امامیه کرده اند و در قرن چهاردهم هجری هیچکس از علماء مذهبی و غیر مذهبی درین امر بمرتبۀ آنان نرسیده است ، این پنج تن حاج میرزاحسین نوری ، سید حسن صدر ، و سید محسن امین ، شیخ محمد حسین کاشف الغطاء و همین شخص بوده اند . بی انکه از درجۀ مهارت و تتبع وسیع دیگران ذره ای بکاهیم باید بگوییم از زمان علامۀ مجلسی و میرزا عبدالله افندی تاکنون کسی را که کتاب نوشته باشد و ما بر آن وقوف یافته باشیم نمیشناسیم که مانند این افراد درین موضوعات احاطه داشته است .

شیخ آقا بزرگ علاوه بر کتب دیگر دو کتاب در دو موضوع مربوط بهمین امور دارد که هریک در باب خود ، متفرد و منفردست ؛ یکی کتاب بنام «وفیات الاعلام بعد غیبه امام الانام » که از قرن چهارم تا قرن چهاردهم هجری تراجم اعیان علماء شیعه را در آن گرد آورده است باین ترتیب که اهل هر قرنی را بنامی خاص جداگانه در یک یا چند مجلد تألیف فرموده چنانکه مثلاً آنچه را مربوط بقرن چهارم است « نوابغ الرواه فی رابعه المآت » فرموده چنانکه مثلا آنچه را مربوط بقرن چهاردهم است «نقباء البشر فی

ص: 113


1- سیمای بزرگان ص 157 تا 172

القرن الرابع عشر » نامیده است ولی نام مجموع این تألیف منیف و یات الاعلام میباشد که بنام «طبقات اعلام الشیعه » نیز معروفست .

دیگری کتابی بنام «الذریعه الی تصانیف الشیعه»که بترتیب حروف الفبا اسامی تألیفات شیعه را با کمال استقصاء در مجلدات عدیده جمع کرده، وی برای تألیف این کتاب گرانقدر کوشش فراوان بکار برده و بسیاری از کتابخانه های عمومی و خصوصی عراق و ایران و سائر جاها را با زحمت و دقت فراوان بررسی نموده است ، با اینکه هدفش درین تألیف مشهورۀ غیر اهل سنت و جماعت را هم بررسی نموده است ، با اینکه هدفش درین تألیف محدودتر از هدف صاحب «کشف الظنون » است زیرا صاحب کشف الظنون گاهی تألیفات مشهورۀ غیر اهل سنت و جماعت را هم معرفی کرده است و صاحب ذریعه فقط مؤلفات شیعه را معرفی نمده معذالک تعداد کتبی را که شیخ آقا بزرگ نام برده و شناسانده است بسی زیادتر میباشد و بهرتقدیر کشف الظنون و الذریعه تنها کتابهای معروف و مفصلی هستند که دانشمندان اسلامی در معرفت عمومی تألیفات مسلمانان (1) نوشته اند و این کار ربطی بفهرستهای کتابخانه های دولتی و غیر دولتی واقع در امریکا ، اروپا ، آسیا افریقا که خارجیان و مسلمانان نوشته اند ندارد و البته برخی از این فهرستها هم بحدی سودمند هستند که برای آنها نمیتوان شبیه و نظیری تصور نمود .

تاریخ تولد این عالم گرانقدر بسال 1293 قمری در طهران بوده و پس از تحصیل مقدمات در سال 1315 بقصد استفادۀ علمی از محضر علماء بزرگ شیعه در عتبات عالیات ، رهسپار کشور عراق گردیده . در خدمت عده ای که از آنجمله حاج میرزا حسین نوری، آخوند خراسانی ، سید محمد کاظم یزدی و میرزا محمد تقی شیرازی بوده اند در سامرا و کربلا و نجف بتحصیل معارف اسلامی پرداخته است ، از شاگردان خاص حاجی نوری بشمار میرفت ،، از او وعدۀ بسیاری از بزرگان علماء اجازه داشت و گروه بسیاری هم از خود او اجازه داشتند (2) تا آخر عمر در عراق و

ص: 114


1- در کشف الظنون گاه کتابی از غیر مسلمانان نیز معرفی شده است .
2- در میان مشایخ اجازه اش بنام شیخ موسی بن جعفر کرمانشاهی برمیخوریم که بر تفصیل حالاتش اطلاعی نیافتم .

بیشتر در نجف ساکن بود، دوباره بزیارت خانۀ خدا مشرف شد و چند بار هم بایران آمد ، قصدش از سفر بایران علاوه بر زیارت مشهد مقدس، بررسی کتابخانه های ایران بوده، در سفرهای ایران هر نوبت که بکرمانشاه وارد میشد مرحوم سردار کابلی در خانۀ خود از او و همراهانش پذیرایی میکرد ، استاد با او سابقۀ دیرین و صمیمی داشت و مودت فیمابین آنان زیادتر از حد عادی و معمولی بود .

شیخ آقا بزرگ ضمن فضائل نفسانی دیگر دارای حریت رأی هم بود چنانکه با وجود احترام تام یاستادش مرحوم حاج میرزا حسین نوری عقیدۀ او را دربارۀ تحریف قران شریف قبول نمیکرد و حتی کتابی بنام «النقد اللطیف فی نفی التحریف من القرآن الشریف » در نقد ورد کتاب «فصل الخطاب » محدث نوری تألیف کرد که مورد تحسین غلماء بزرگ و روشنفکر شیعه قرار گرفت .

گروهی از نویسندگان و علماء وفضلاء که بمناسبتهای گوناگون از او نام برده یا بشرح حالش پرداخته اند اظهار نظرهایشان همگی همراه با تکریم و تبجیل بوده است، علامۀ فقید شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء که خود یکی از مفاخر مذهب شیعه بوده در تفریظی که بر «الذریعه» نوشته و در آغاز آن کتاب بچاپ رسیده تألیف الذریعه را انجام آرزوی علماء شیعه در طول مدت چند قرن بقلم آورده و مؤلف آنرا از جانب خداوند مؤید و مسدّد دانسته که توانسته است چنین کتاب عظیم و سودمندی را به تنهایی تألیف کند ، دانشمند ارجمند آقا محمدرضا حکیمی نیز کتابی بنام «شیخ آقا بزرگ تهرانی» نوشته که صفحات اولیۀ آن حاوی شرح حال مفصل و معرفی مقام علمی و دینی این مرد بزرگست ، آقای حکیمی بحق و خالی از هرگونه مبالغه ای او را متتبّع ، کم مانند ، خادم دین و جامعه ، عاشق کتاب و فرهنگ ، ناشر علم و فضیلت ، عالم ربانی و تربیت یافتۀ مکتب جعفربن محمد «علیه السلام» معرفی کرده است (1)

این بود مختصری از تراجم هت تن از مشائخ استاد که همه از بزرگان علماء

ص: 115


1- شیخ آقا بزرگ تهرانی ص 65

القران الرابع عشر » نامیده است ولی نام مجموع این تألیف متیف و فیات الاعلام میباشد که بنام «طبقات اعلام الشیعه » نیز معروفست .

دیگری کتابی بنام «الذریعه الی تصانیف الشیعه» که بترتیب حروف الفبا اسامی تألیفات شیعه را با کمال استقصاء در مجلدات عدیده جمع کرده، وی برای تألیف این کتاب گرانقدر کوشش فراوان بکار برده و بسیاری از کتابخانه های عمومی و خصوصی عراق و ایران و سائر جاها را بازحمت فراوان بررسی نموده است ، با اینکه هدفش درین تألیف محدودتر از هدف صاحب «کشف الظنون» است زیرا صاحب کشف الظنون گاهی تألیفات مشهورۀ غیر اهل سنت و جماعت را هم معرفی کرده است و صاحب ذریعه فقط مؤلفات شیعه را معرفی نموده معذالک تعداد کتبی را که شیخ آقا بزرگ نام برده و شناسانده است بسی زیادتر میباشد و بهرتقدیر کشف الظنون و الذریعه تنها کتابهای معروف و مفصلی هستند که دانشمندان اسلامی در معرفت عمومی تألیفات مسلمانان (1)

نوشته اند و این کار ربطی بفهرستهای کتابخانه های دولتی و غیر دولتی واقع در امریکا ، اروپا ، آسیا و افریقا که خارجیان و مسلمانان نوشته اند ندارد و البته برخی از این فهرستها هم بحدی سودمند هستند که برای آنها نمیتوان شبیه و نظیری تصور نمود .

تاریخ تولد این عالم گرانقدر بسال 1293 قمری در طهران بوده و پس از تحصیل مقدمات در سال 1315 بقصد استفادۀ علمی از محضر علماء بزرگ شیعه در عتبات عالیات، رهسپار کشور عراق گردیده . در خدمت عده ای که از آنجمله حاج میرزا حسین نوری ، آخوند خراسانی ، سید محمد کاظم یزدی و میرزا محمد تقی شیرازی بوده اند در سامرا و کربلا و نجف بتحصیل معارف اسلامی پرداخته است ، از شاگردان خاص حاجی نوری بشمار میرفت ، از او وعدۀ بسیاری از بزرگان علماء اجازه داشت و گروه بسیاری هم از خود او اجازه داشتند (2) تا آخر عمر در عراق و

ص: 116


1- در کشف الظنون گاه کتابی از غیر مسلمانان نیز معرفی شده است
2- در میان مشائخ اجازه اش بنام شیخ موسی بن جعفر کرمانشاهی بر میخوریم که بر تفصیل حالاتش اطلاعی نیافتم .

بیشتر در نجف ساکن بود ، دوبار بزیارت خانۀ خدا مشرف شد و چندبارهم بایران آمد، قصدش از سفر بایران علاوه برزیارت مشهد مقدس، بررسی کتابخانه های ایران بود، در سفرهای ایران هر نوبت که بکرمانشاه وارد میشد مرحوم سردار کابلی در خانۀ خود از او و همراهانش پذیرایی میکرد ، استاد با او سابقۀ دیرین و صمیمی داشت و مودت فیمابین آنان زیادتر از حد عادی و معمولی بود .

شیخ آقا بزرگ ضمن فضائل نفسانی دیگر دارای حریت رأی هم بود چنانکه با وجود احترام تام باستادش مرحوم حاج میرزا حسین نوری عقیدۀ او را در بارۀ تحریف قرآن شریف قبول نمیکرد و حتی کتابی بنام «النقداللطیف فی نفی التحریف من القرآن الشریف» در نقد ورد کتاب «فصل الخطاب» محدث نوری تألیف کرد که مورد تحسین علماء بزرگ و روشنفکر شیعه قرار گرفت .

گروهی از نویسندگان و علماء و فضلاء که بمناسبتهای گوناگون از او نام برده یا بشرح حالش پرداخته اند اظهار نظرهایشان همگی همراه با تکریم و تبجیل بوده است، علامۀ فقید شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء که خود یکی از مفاخر مذهب شیعه بوده در تفریظی که بر «الذریعه»نوشته و در آغاز آن کتاب بچاپ رسیده تألیف الذریعه را انجام آرزوی علماء شیعه در طول مدت چند قرن بقلم آورده و مؤلف آنرا از جانب خداوند مؤید و مسدّد دانسته که توانسته است چنین کتاب عظیم و سودمندی را به تنهایی تألیف کند ، دانشمند ارجمند آقای محمدرضا حکیمی نیز کتابی بنام «شیخ آقا بزرگ تهرانی» نوشته که صفحات اولیۀ آن حاوی شرح حال مفصل و معرفی مقام علمی و دینی این مرد بزرگست ، آقای حکیمی بحق و خالی از هرگونه مبالغه ای او را متتبّع ، کم مانند ، خادم دین و جامعه ، عاشق کتاب و فرهنگ ، ناشر علم و فضیلت ، عالم ربانی و تربیت یافتۀ مکتب جعفربن محمد علیه السلام معرفی کرده است (1)

این بود مختصری از تراجم هفت تن از مشائخ استاد که همه از بزرگان علماء ص: 117


1- شیخ آقا بزرگ تهرانی ص 65

و محدثین شیعه بوده اند و چون محتملست در میان مطالعه کنندگان این اوراق کسانی باشند که وقتی باینجا رسیدند از خود یا دیگری بپرسند اجازه چیست و فائذۀ آن کدامست ؟ لهذا بیمناسبت بنظر نمیآید که در پایان این بحث چند سطری را جع بمعنی اجازه و فائدۀ آن نوشته شود :

31- اجازه چیست و فائدۀ آن کدامست ؟

اگر بخواهیم تعریفی ساده از کلمۀ «اجازه » در اصطلاح علماء و محدثین بکنیم باید بگویم تصدیقی است ازجانب استاد یا عالمی شناخته شده و صاحب اجازه، بر اهلیت عالمی دیگر و تفاوت آن با تصدیقهایی که امروزه بمحصلین علوم جدیده میدهند یکی آنست که این تصدیق از جانب یکنفر صادر میشود در صورتی که گواهینامه های امروزی از طرف مدرسه یامؤسسه یا آموزشگاه یا دانشگاه یعنی از جانب هیأتی بمحصلین داده میشود ، تفاوت دیگر اینست که در اجازات صادره از جانب علماء علاوه بر اهلیت علمی ، دینداری و جهات اخلاقی و راستگویی و راست کرداری و فهم اجازه گیرنده هم بطور ضمنی (اگرچه اغلب تصریح نمیشود) تصدیق میگردد در حالی که در گواهینامه های متداول فقط مقدار معلومات و اندازۀ تحصیل افراد گواهی میشود .

در اجازات معمول بین علماء دینی و مذهبی گاه اهلیت اجازه گیرنده برای استنباط احکام ازدلۀ اربعه و صدور فتوی مورد تصدیق قرار میگیرد و گاه اهلیت او برای نقل روایات، اگر اجازه جهت نقل روایات باشد اجازه دهنده اجمال مرویات و شیخ اجازه و طریق روایت خود را معرفی میکند و بسا میشود که اکتفاء بذکر شیخ اجازۀ خود بتنهایی نمینماید بلکه طبقه بطبقه مشائخ خود را معرفی میکند تا بمبدء روایت که امام و پیغمبرست میرسد بطوریکه ممکنست اجازه نامه بصورت رساله یا کتاب رجال درآید ، مثلا «لؤلؤتی البحرین» و «روضه البهیه» که هریک از لحاظ حجم کتاب متوسطی است در اصل اجازه نامه هایی هستند که در آنها طبقات مشائخ معرفی شده است .

ص: 118

اجازه در قدیم -

آنگاه که هنوز گوتمبرک وسیلۀ چاپ را اختراع نکرده و کتابها همه دستنویس بود - بیشتر به این جهت داده میشد که تألیفات علماء در نتیجۀ نسخه برداریهای متعدد دستخوش تحریفات و تصحیفات میگردید بخصوص که گاهی اشخاص بمنظورهای مختلف در آنها دست میبردند و بر طبق اغراض خاص خود در کتابها تصرفاتی میکردند و چون نسخه ها کم و دور از یکدیگر بودند کسی متوجه تحریفات و تصحیفات و تغییرات آنها نمیشد یا اگر میشد نمیدانست از جانب مؤلف بوده یا کاتب >

این امر موجب میگردید نسخه های مطمئن و بی دخل و تصرف کتابها نادر باشد و جز در نزد بعضی یافت نشود لهذا اتفاق میافتاد که طالب علمی در ایران میشنید مثلاً نسخۀ اصل کتاب «موطأ» مالک یا نسخه ای که از روی نسخۀ اصل نوشته شده در اندلس نزد فلان عالم یافت میشود ، او برای قراأت نسخه و نوشتن آن بارسفرمیبست و باندلس یعنی از مشرق بمغرب میرفت تا آن کتاب را نزد آنعالم بخواند و از روی آن نسخه بردارد ، هنگام مراجعت برای اینکه مردم ایران مطمئن شوند آن کتاب صحیح است عالم اندلسی غالباً پشت ورق اول یا در حاشیۀ یکی از صفحات آن اطمینان خویش را بر کتاب مذکور مینوشت و بطالب علم ایرانی اجازه میداد آنرا روایت کند ، چنین کوششها جهت بدست آوردن کتابهای هر علمی بعمل میآمد ولی نسبت بکتب احادیث اهتمام بیشتری مبذول میشد چون مندرجات آنها مبنای عقائد و اعمال مسلمانان بود بهمین علت بتدریج اجازه بنقل و روایت کتب احادیث اختصاصی یافت .

بدیهی است با چاپ کتابها بخصوص که اغلب بوسیلۀ مؤلفین انجام میگیرد نیاز باجازه جهتنقل کتب برطرف گردیده ولی قسمتی از فوائد اجازه در این زمان هم بجای خود محفوظست ، البته میدانید که مقصود ما در اینجا اجازۀ روایتی است نع اجازۀ اجتهاد که در هر زمان لازمست اهلیت اشخاص جهت استنباط احکام و فتوی از جانب مجتهدین مسلم تشخیص و تصدیق گردد و بدون آن هیچکس نباید جرأت

ص: 119

بخود دهد که درصدد استنباط و فتوای احکام برآید.فوائد اجازه کم نیست و از آن جمله اینهاست:

1-اتصال اسانید کتب و روایات که طبقه بطبقه در هر زمان سابقین بحلاقین میسپارند و باین صورت کتابها بمولفین و نقل روایتها و احادیث از حالت مقطوع و مرسل خارج میشوند و اعتبار مییابند.

2-موجب تیمن و تبرک است باین معنی که اجازه گیرنده داخل در سلسله محدثین و روایان حدیث میگردد و در سلک علماء در میآید.

3-چون در اجازات، اجازه دهنده شیخ یا شیوخ اجازه خود را ذکر میکند، اجازه گیرنده با تراجم علماء آشنا میشود و بطور دقیق اسامی و انساب و القاب و تألیفات ومشائخ آنان را میشناسد.

4-بوسیله اجازه اوصاف و احوال و طبقه علماء و همچنین نظر استادان بشاگردان، و شاگردان باستادان و شهادت هر یک در حق دیگری شناخته میشود.

5-در اجازات مفصله عصر و زمان و مکان و علت صدور اجازه و معاصرین هر طبقه و تمییز آنان معلوم میگردد و پیداست که اینها همه از لحاظ تاریخی و فن رجال مهم و با ارزش هستند.(1)

مطلبی که درینجا باید بآن توجه کرد اینست که با چاپ کتابها بوسیله مولفین البته موضوع اسناد کتاب بمولف منتفی گردیده اما در خصوص کتب احادیث برای مصون ماندن احادیث از تحریف و تصحبف و خطا و غلط ، باید کتاب را نزد عالم خواند- یا بوسیله قراأت شخص عالم یا بوسیله قراأت شاگرد که استاد بدان گوش دهد و خواندنش را تصحیح کند- بنابرین دیگر اجازه مانند قدیم ارتباط باسناد کتاب مولف ندارد بلکه مرتبط باتصال سلسله روایت به پیغمبر یا امام است که باید از هرگونه اشتباهی مصون باشد زیرا درین موضوع است که بسیار خطاها رخ داده و میر محمد باقر داماد در کتاب «رواشح السماویۀ» بمواردی از آنها اشاره فرموده

ص: 120


1- بکتاب بحار الانوار : چاپ مکتبۀ الاسلامیه جلد 105 ص 167 رجوع فرمایید.

است.(1)

و محدث نوری بنقل از صاحب «مفتاح الکرامه» نوشته است: اجازه گاه برای محافظت بریمن و برکت است که درین زمان فقط بدینجهۀ بآن اهمیت داده میشود و گاه برای ضبط و اعتماد و محفوظ ماندن از تحریف و تصنیف و دچار نشدن حدیث بسقط در متن و اسناد است و این قسم از اجازه میباشد که علماء پیشین بآن اهمیت خاص میداده اند..(2)

در غالب اجازاتی هم که علامه مجلسی نقل و در مجلد اجازات «بحار الانوار» گرد آورده است دیده میشود اجازه دهندگان بکسانی اجازه داده اند که مدتی کتاب با کتابهای حدیثی را نزد استاد با دقت کامل ضبط شدید و ایقان و اتقان و فحص بلیغ و درک صحیح از الفاظ و معانی احادیث بقراأت یا باسماع خوانده اند و بهر صورت همانطور که گفتیم اجازه تصدیقنامه اهلیت علمی و دینی کسی است که عالم معتبری کتاباً باو میدهد و باین وسیله فهم و درایت و امانت و ثقه بودنش مورد گواهی مرجعی عالیمقام قرار میگیرد.

اجازاتی که مرحوم سردار داشت بعضی مشعر بر تصدیق ببلوغ او بمرتبه رفیعه اجتهاد و بعضی دیگر حاکی از تصدیق به اهلیت او برای روایت حدیث بود و تمام مشایخ اجازه اش بهترین لفظ و عالیترین معنی را در وصف فضائلش بر زبان قلم جاری ساخته بودند.

32-تألیفات

اما آنچه مرحوم سردار در مدت عمر خویش از مطالب علمی و ادبی برشته تحریر درآورد برخی نامدون در حواشی کتب باقی ماند و بعض دیگر مدون بصورت کتاب درآمد ، مسطورات نامدونش بسیار است و اگر آنچه را بعنوان حاشیه و تعلق بر کتب مهمه نوشته است در یکجا جمع میکردند بدون مبالغه بیشا از بیست مجلد کتاب میشد مع الاسف کتب کتابخانه او پس از فوتش متفرق گردید و هرگز حواشی و تعلیقات او دیگر در یکجا

ص: 121


1- بکتاب رواشح السماویه ، راشحه 36 رجوع فرمایید..
2- خاتمه مستدرک الوسائل ص 378 .

جمع نخواهد شد اما تألیفات و تصتیفات مدونه اش که بعضی در چند جلد میباشد بدینقرار است: (1) الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین در چهار جلد (2) جمع اشعار ابیطالب بصورت دیوان شعر (3) غایۀ التعدیل فی معرفۀ الاوزان و المکاییل (4) تبصرۀ الحّرفی تحقیق الکر (5) شرح خطبه حضرت زینب در کوفه (6) العلم الشاخص فی اسرار ظل الشاخص در اعمل فلکی (7) شرح قصیده لامیه ابیطالب (8) تحفۀ الاجله فی معرفۀ القبله در علم هیئت (9) کشف القناع فی تحقیق المیل و الذراع (10) شرح تهذیب المنطق (11) تحفۀ الاحباب فی بیان آیات الکتاب (12) در النثیر در سه مجلد (13) رساله ای در نقد تفسیر طنطاوی (14) ترجمه کتاب التحصین فی صفات العارفین از عربی (15) ترجمه کتاب هندسه تا دنتر در مساحت ابتدائی از انگلیسی (16) ترجمه الکنز المبذول للغنی و الفقیر از عربی (17) ترجمه انجیل برنابا از انگلیسی و عربیز(18) ترجمه و شرح دعای ندبه (19) شرح حدیث امیرالمؤمنین در بیان قطر و محیط شمس و قمر و بیان اختلاف افقی شمس مطابق با اکتشافات عصر حاضر

(20) مناظرات در ترجمه المراجعات تألیف علامه شرف الدین العاملی (21) قبله شناسی (22) مصباح القواعد در ریاضیات جدید (23) مناهج العرفان فی علم الاوفاق (24) رساله ای در استخراج اوزان مرکب (25) رساله ای دز اسرار جفر جامع در 28 صفحه (26) رساله ای در معرفت چو (27) شرح دعای صباح (28) العلق النفیس فیما یطرب به الجلیس (29) نظم باب حادیشعر (30) رساله فارسی در معرفت تواریخ مشهوره.

از این کتب ترجمه انجیل برنابا،تحفۀ الاجله، قبله شناسی، مناظرات غایۀ- التعدیل بچاپ رسیده و من بر قبله شناسی و منظرات که در حیات مؤلف بچاپ رسیده اند مقدمه هایی نوشته ام امام افسوس که مناظرات بسیار مغلوط طبع شده. و جلدهای کتاب قبله شناسی هم بد است.

بیشتر این کتب بزبان عربی و تعدادی از آنها بزبان فارسی نگارش یافته است ، نه مجلد از آنها مربوط بعلوم ریاضی و بقیه در کلام و حکمت و موضوعات ادبی و

ص: 122

مذهبی و دیتی و مسائل مختلفه است.

33-کیمیا گری

استاد علت تألیف کتاب اربعین را چنین فرمودند : استاد ما شیخ عبدالرحمان مکی مانند بسیاری از علماء اسلامی اهل صنعت یعنی کیمیا گری بود، دو سه ماه پس از ورودش بمنزل ما علاقه خود را بانجام این کار ابراز داشت و چون ما مخالفتی نکردیم از میان اسباب و اثاث خود آلات و ادوات کار را بیرون آورد ، بوته ای ساخت و قرع و انبیق را بکار انداخت و نیمه شبها بآن پرداخت ، من و پسر عمویم محمد ابراهیم خان ه که هر دو جوان و تقریباً در یک سن و برخی از علوم شریک درس بودیم حضور داشتیم ، چندی که گذشت شیخ عبدالرحمان با دو سه تن که در این کار همذوق و همکارش بودند آشنت شد ، آنها هم گاه و بیگاه بمنزل ما میآمدند و گرد کوره و بوته جمع و مشغول کار میشدند ، در نتیجه ما نیز که میخواستیم از هر علم آگاه شویم جزء علاقه مندان بصنعت درآمدیم ، پس از مدتی بدون اینکه در تبدیل فلزات ناقصه بکامله و ساختن قمر و شمس هنری از او ببینیم ما را با دم و دستگاه کوره و بوته و قرع و انبیق گذارد و از کرمانشاه رفت ، اما با اینکه خود رفت آتش شوق اینکار را همچنان گرم دردل ما بجا نهاد، اتفاق عجیبی بود، ما نیمه شبها دور از چشمان مردم باین کار مشغول میشدیم ولی روزها گفتگوی ما بر سر بازارها دهان بدهان میگشت ، شهرت یافتیم که بکیمیا گری مشغولیم ، صحبت از ما آنقدر ورد زبانها شد که بگوش دور و نزدیک رسید، روزی در حین عبور از کوچه ای مصادف با مرحوم میرزا محمد علی مظلوم (1)

شدیم او پس از سلام و علیک این بیت را بگوش من آهسته خواند و تند رفت:

جوهر زرنیخ چو شد ته نشین***ناز کن آنگاه بخاقان چین

کم کم شهرت علاقه ما بصنعت پا از دروازه کرمانشاه بیرون نهاد و بگوش

ص: 123


1- میرزا محمد علی مظلوم از فضلاء و عرفاء و شعراء کرمانشاه بوده که بوعظ اشتغال داشته است. مرحوم سردار چنین میپنداشت که این بیت از خود مظلوم بوده ولی من آنرا در «بستان السیاحه» دیدم که بشاه نعمت الله نسبت داده شده است

اهالی دیگر شهرها رسید، در نتیجه برخی بطمع کیمیا و بعضی برای کدیه و اغفال بسروقت ما میآمدند وقتی مزاحم میشدند در حالی که ما هیچگونه نتیجه ای از صرف وقت و پول خود نگرفته بودیم ، اشخاص گوناگونی از هر طبقه سراغ ما میآمدند و اظهار مهارت و سابقه میکردند اما پس از چند روز یا چند هفته و ماه که در منزل ما رحل اقامت میافگندند بدون آنکه هنری از آنان به بینیم با گرفتن هزینه سفری و توشه راه روانه شهر خود میشدند ، شاید آنها راست میگفتند و کیمیا گر بودند اما کیمیا را در گدایی و اخّاذی یافته بودند.

بارها ؛در این اثنا که ما سرگرم این کار بودیم و اشخاصی از مدعیان کیمیا نزد ما میآمدند و میرفتند روزی مردی بر ما وارد شد که افغانی و فاضل بود ، ظاهری آراسته و اخلاقی پیراسته داشت ، معلوم شد با بعضی از افراد خانواده ما در افغانستان آشنایی و دوستی داشته ، پس از چند جلسه ملاقات و صحبت با او انس گرفتیم و چون شخصی دانشمند و جهاندیده بود کار حود را از او پوشیده نداشتیم ، او وقتی دانست که با این موضوع آشنا هستیم نهی بلیغ کرد و گفت : من میدانم که اگر دیگران را احتیاج و طمع مال دنیا بفکر یافتن اکسیر انداخته شما را رفاه و آسایش و تفنن باین کار مشغول ساخته است ، محالست کسی بتواند نقره خالص و طلای بیغش و مذاب بسازد ، عمر عزیز را بر سر این سودای خام بیهوده از دست مدهید و مال موجود خویش را باندیشه یافتن یافتن مال موهوم تلف نکنید! من خود زمانی پی این کار میرفتم ، اهل صنعت را زیاد دیدم و حتی نسخه هایی (فرمول) دارم که اگر بخواهید بشما میدهم اما بدانید که هیچ اعتقادی بصحت آنها ندارم.

نسخه های خود را بما داد و بعد از چند هفته هم از کرمانشاه رفت ، ما بدون اینکه نصیحتهایش را بپذیریم نسخه های او را یکی پس از دیگری در معرض آزمایش قرار دادیم ولی در همین اثناء با کمال اندوه و تأسف پسر عمویم محمد ابراهیم خان در بحبوحه جوانی برحمت حق پیوست و من که جز او دوست یکدل و همدمی نداشتم تنها ماندم ، مرگ نابهنگام آن جوان فاضل و آزاده چنان ضربه ای بر روح

ص: 124

من وارد آورد که دل از خوشیهای زندگی برگرفتم و موضوع صنعت را فراموش کردم و چون جایش را خالی نمیتوانستم دید قدم باطاقی که آنرا لابراتور خویش ساخته بودیم نمینهادم.

چند ماه که ا این مصیبت جانگداز گذشت عیال گفت ، اینک که دیگر بآن اطاق کاری نداری قفل آنرا باز کن و اسباب و اثاث اطاق را بیرون آور و آنچه بکار میآید بشوی و نگاه دار! او هم همین کار را کرد، از جمله بطریها و قرابه هایی که مایعاتی در آنها بود کنار حوض آورد و مشغول شستشو شد.

هنگامی که او باین کار اشتغال داشت من کنار درب اطاقی که مشرف بصحن خانه بود نشسته کارش را نظاره میکردم، او هر چیز را میشست و کنار دیوار مقابل آفتاب مینهاد که خشک شود، ضمن اینکه مایعات را از بطریها و قرابه ها میریخت و آنها را میشست متوجه شدم محتوای یکی از بطریها منجمد گردیده و او با چاقو میخواهد آنرا بیرون آورد و نمیتواند آخرالامر بطری شکست ، من نزدیک رفتم به بینم چیست؟ دیدم چیزی سفت و سخت کمی تیره رنگست؛ باو گفتم آنرا خوب بشوید و پاک کند بعد نزد من بیاورد ، او آنرا شست و با خاکستر و اشنان مشغول پاک کردنش شد ، در نتیجه رنگ آن بزردی گرایید ، وقتی آنرا نزد من آورد خودهم بپاک کردن آن پرداختم ، هرچه بیشتر پاک میکردم بیشتر زرد میشد و برنگ طلا در میآمد ، تعجب کردم گماشته خود را نزد آقا عبدالرحیم زرگر باشی فرستادم و درخواست نمودم با سنگ محکش بخانه ما بیاید، وقتی زرگر باشی آمد و آنرا دید محک زد و گفت طلای شانزده عیارست ، گفتم مطمئن هستید؟ آیا آنرا بقیمت طلای شانزده عیار میخرید؟ باکمال اطمینان گفت : بلی میخرم ؛ چون تأکید کردم با محکهای دیگر هم آنرا بسنجد و عیار بگیرد ، پیام داد دو زرگر دیگر با سنگ محکهایشان بخانه ما بیایند ، آنها هم آمدند و پس از امتحان گفتند : طلای شانزده عیار مغشوشست، من خوشحال شدم که آخر الامر زحمات ما نتیجه بخشید و وقت

ص: 125

را تلف نکردیم.

زرگرها با زرگر باشی رفتند و من باندیشه ترکیبات شیمیایی محلول بطری فرو رفتم ولی هرچه اندیشیدم چیزی بیاد نیاوردم ، هفته ها و ماهها پیرامون فرمولها فکر و محلولها را آزمایش میکردم چیزی نمی فهمیدم و نمیدانستم چه موادی بوده هرچه نسخه ها را در معرض آزمایش قرار میدادم و هرچه فکر و عمل میکردم بیحاصل بود ، کم کم کثرت فکر حواس مرا پریشان ساخت و باعث ناراحتی شدیدم شد ، نه فرمول بیادم میآمد و نه از این فکر منصرف میگردیدم ، آخرالامر برای رهایی از این حال ناراحت کننده تصمیم بمسافرت گرفتم و بقصد توسل بمشهد مقدس و زیارت امام هشتم رفتم، هر شب بحرم مطهر میرفتم و با خضوع و خشوع تمام در کنار آن مرقد پاک از خدا میخواستم مرا از این حال پریشان رهایی بخشد ، شبی پس از خواندن زیارتنامه دو رکعت نماز حاجت بجا آوردم و از خدا خواستم سببی سازد یا فرمول را بیاد آرم یا آنرا فراموش کنم ، در همان حال توسل نذر کردم اگر از این وضع نجات یابم کتابی بنام اربعین در فضائل امیرالمؤمنین تألیف کنم ، پس از آن بخانه رفتم برخلاف هر شب براحتی خوابیدم ، از فردا چنان این کارو فکر آنرا فراموش نمودم که احساس سبکروحی و راحتی میکردم، گویی باری سنگین بر دوشم بود که برداشته شد، از همان روز بکتابخانه آستان قدس رضوی رفتم و با یادداشت برداشتن از چند کتاب حدیث جزء از کتاب «اربعین» را در مشهد نوشتم و خدا را سپاس میگویم که آنرا بعدها بپایان رسانیدم.

این بود حکایتی که بارها تنها یا با حضور جمع بمناسبتهای مختلف از مرحوم سردار شنیده بودم و اینک میخواهم در دنبال آن چند موضوع را بعرض خوانندگان عزیز برسانم که موجب آگاهی بیشتر گردد:

34- سخنی درباره اکسیر و کیمیا

1-سردار کابلی بعلم اکسیر و کیمیا بآن معنی که بتوان فلزی را بفلز دیگر یعنی مثلاً مس را بنقره و طلا مبدل ساخت معتقد نبود و آنرا محال میدانست ولی باور داشت که با

ص: 126

ترکیبات شیمیایی میتوان نقره و طلای صتعتی ساخت و این امریست که هم اکنون در لابراتوارهای مخصوص اروپا و امریکا شایع و جاریست و حتی مروارید و لعل و سائر سنگهای گرانبها ولی مصنوعی میسازند که با طبیعی آنها اغلب مشتبه میشوند و اکثر آنچه از آلات زینت و زیور بر گردن و سینه و در انگشتان زنان دیده میشود از همین فلزات و سنگهای قیمتی و مصنوعی میباشد.(1)

2-در هر زمان گروهی از علماء ، عرفا ، شعراء و سائر طبقات از باب تفنن باین کار علاقه مند بوده اند و من خود در مدت عمرم بیش از ده نفر از علماء و فضلاء را که با آنان دوست و مأنوس و محرم راز بوده ام دیده ام که شبها دور از چشم نامحرمان و غوغای مردمان پای کوره و بوته نشسته و با آلات و ادوات قرع و انبیق سروکار داشته اند و چنانکه در کتب تاریخ و تراجم حالات بزرگان اهل علم مخصوصاً حکماء و اطباء و نحویین و ادباء قدیم خوانده اید گروه کثیری از آنها عقیده بصحت اکسیر و کیمیا داشته و هریک مدتی از عمر خود را صرف بدست آوردن آن کرده اند. ابن- جلجل در «طبقات الاطباء و الحکماء» نوشته است که محمد بن زکریای رازی در صنعت کیمیا تحقیقاتی کرد و چهاده مقاله در علم کیمیا تألیف نمود (2)

و در فهرست تألبفات رازی نام سه کتاب دیده میشود که در آنها عقیده یعقوب بن اسحاق کندی را مبنی بر بطلان صنعت رد کرده است (3)

بسیاری از بزرگان تصوف نیز به این کار اشتغال داشته اند ، نامهای جابر بن حیان معروف بصوفی ، ذوالنون مصری ، جنید بغدادی ، محیی الدین ابن عربی ، شمس تبریزی ، جلال الدین رومی ، سید نعمۀ الله و نور علیشاه درین باب زیاد برده میشود. حاجی شروانی در «بستان السیاحه» مقاله ای راجع بکیمیا و اکسیر نقل میکند (4)

و نور علیشاه ضمن حکایتی گفته است :

ص: 127


1- بیاد آورنده این بیت است که من در غزلی گفته ام : نبود در و گوهر زیب تن دلبر ما *** که بود زینت او لؤلؤ لالای دگر
2- طبقات ابن جلجل ص 153
3- شرح حال و مقام محمد زکریای رازی ص 283
4- بستان السیاحه ص 74

که یکی جوهر گرفت او از علم***با یکی کلس القمر بنمود ضم

پس دو جوهر یار کرده بر فرار***وز عقاب ثابتش افزود چار

بعد تدبیرات و تسحیق بلیغ***سیم وزر افشاند هر سو بیدریغ

3- مقصود عموم اهل صنعت از لفظ «اکسیر» آن بوده که بوسیله «حجر مکرم» و «حجر الفلسفی» میتوان مس را بنقره و طلا تبدیل کرد و چنین سنگی را میخواسته اند هم از ترکیب اجزاء حیوانی یعنی از : مو، خون، بول، تخم پرندگان، زهره حیوانات، مغز، استخوان کاسه سر، شاخ و چند چیز دیگر و هم از ترکیب اجزاء معدنی مانند طلا، نقره، سرب، قلعی، زرنیخ، گوگرد، نوشادرو چند چیز دیگر بدست آورند باین ترتیب که با عقاقیر و ادویه خاصی از هریک از این دو ترکیب را تقطیر، تصعید، تعقید، تشمیع، تکلیس، الغام و کارهای دیگر کنند تا متحجر شود(1)

مدعی بوده اند چنین سنگی را که اکسیر مینامیدند اگر باندازه معین مانند توتیا نرم و با روغن مو درهم کنند و بمس مذاب بزنند آن مس مذاب بتفاوت مصرف اکسیر ، نقره یا طلا میگردد.(2)

من هرچند براستی از این کار آگاهی ندارم و بّرانی محض هستم ولی بهیچ وجه نمیتوانم آنرا باور کنم زیرا تبدیل مزاج و طبیعت جوهری بجوهر دیگر یا تبدّل

ص : 128


1- برای دانستن معانی این کلمات و اصطلاحات به «مفاتیح العلوم» خوارزمی باب نهم از مقاله ثانیه رجوع فرمایید.
2- قرنها در کشورهای مختلف جها از هر گروه مردمی در گوشه آزمایشگاه خود در طلب اکسیر و کیمیا میکوشیدند و حتی پادشاهان نیز برای بدست آوردن آنها کیمیا گرانی داشتند که در دربار مشغول بکار خود بودند و چه بسیار میشد که پادشاهی بفرمانده لشکریان خود میگفت : بسربازان بگو کمی صبر کنید، چیزی نمانده است که کیمیاگران من کیمیا را کشف کنند ، بشرافتم سوگند میخورم که بهر سرباز و فرمانده قسمت دو برابر حقوقش از سکه های طلای خالص پرداخت میکنم. کیمیا گرانی که شیاد نبودند وبکار خود اعتقاد داشتند وقتی فهمیدند که اشتباه کرده اند و چیزی بنام کیمیا و اکسیر وجود ندارد چون در نتیجه کشفهای تصادفی پی برده بودند که با همه اشتباهات کارشان راهی بسوی حقیقت دارد وسائل قرع و انبیق را تبدیل بآلات و ابزار دیگری کردند و از این را بتدریج بعلم شیمی رهنمون گردیدند.

صورتهای مختلف نوعی در ماده واحده محالست و با وسائل و اسباب گوناگون هم امکان پذیر نیست و بهمین جهتست که مالها و عمرها بر سر این کار هدر رفته و کسی به نتیجه نرسیده است ، جان را داده اند و بجان نرسیده اند.

4-اما کیمیا ، هر چند این کار هم ضایع کننده وقت و مالست اما بیهودگی آن بپایه اکسیر سازی نمیرسد زیرا یک عمل شیمیاییست و با آن لااقل میتوان فلزات گرانبهای صنعتی ساخت و در نتیجه همین کار هم بوده است که در طول قرون و اعصار اختراعات و اکتشافاتی حاصل شده است. پیشرفت صنعت بمعنی اعم در قدیم هر چند بسیار کند بوده ولی شناسایی خاصیت داروها نتیجه عمل همین کیمیاگران بوده که کار شیمیستهای امروزه را میکرده اند، کشف مواد شیمیایی سنگ جهنم (نیترات دارژان)، سولفات دوفر، سوبلیمه اکال، پطاس، املاح آمونیاک، جوهر شوره، شوره، قلیا (کربنات دوسود) ، انتیمون) (1)

و دهها مواد دیگر بوسیله آنان و با همان قرع و انبیق ها و دمس و کلسها انجام گرفته و بر اثر موفقیت در کشف همین مواد بوده که ساختن نقره و طلا را امکان پذیر میدانسته اند ، محمد بن زکریای رازی کتابی نوشته است بنام «متاب فی ان صناعۀ الکیمیا الی الوجوب اقرب منها الی الامتناع» و مرحوم دکتر محمود نجم آبادی در کتابی که در شرح حال و مقام این طبیب نامی جهان تألیف کرده مینویسد : قدماء فلزات را قابل زندگانی ، تولیدمثل و مرگ میدانستند روی اصل همین فکر هم درصدد برآمدند فلزات را بیکدیگر بخصوص طلا تبدیل کنند و این نه تنها نزد مسلمین بوده بلکه از قدیم از زمان افلاطون بیادگار گذارده شده است ، نتیجه ای که ازین نظر گرفته شده آنکه محققین و الشمیستها در صراط تحقیق بر آمده و در پیرامون این تجسسات ، اختراعات و اکتشافات زیادی بعمل آوردند و درین علم بزرگانی مانند جابر بن حیان ، رازی ، ذوالنون ، و غیره بوجود

ص: 129


1- Nitrat d،Arent - Sulfate de Fer - Sublime Corrosif - Potasse -Sels d،Ammoniaque- Acide nitrique - Azotate de Potasse - Carbonate de soude - Antimoine.

آمدند. رازی «الکل» را از تقطیر مواد قندی و نشاسته ، و جوهر گوگرد را از تجزیه «زاج سبز» (سولفات دوفر) پیدا نمود که اولی فصل جدیدی در دواسازی و طب گشود و دومی ، مادر صنایع گردید و بنام زیت الزاج و «رام الصنایع» نامیده شد.(1)

مقصود ما نوشتن تاریخ شیمی نیست همینقدر خواستیم خوانندگان عزیز تفاوت اکسیر و کیمیا را بدانند تا دریابند که استبعادها همه مربوط به اکسیر بوده که سردار کابلی دنبال چنین چیزی نرفته وگرنه کیمیا همان شیمی خودماست که چندان استبعادی ندارد زیرا ساختن نقره و طلای صنعتی ممکن است و او پیرامون چنین چیزی آنهم در دوره جوانی و ناآزمودگی میگشته است که بعقیده من بدون وسائل علمی آنهم کار درستی نیست و بهرحال و بهرصورت مایه تضییع مال و وقت بوده و چه نیکو گفته است شیخ آذری :

معنّی حلّ طلق حلول قناعتست***این نکته یاد گیر که من کیمیا گرم

35-پرسش و پاسخ

یکروز که تنها در خدمتشان بودم و ایشان بمناسبتی بار دیگر موضوع کیمیاگری خود را در دوره جوانی بیان فرمودند و بر وقت تلف شده اگر چه کوتاه بود تأسف خوردند عرض کردم : با اینکه در آن زمان از مال و نعمت دنیا و رفاه و آسایش بخصوص از آگاهی برخوردار بودید چگونه شد که باین کار رغبت نشان دادید؟ فرمود: اگر بگویم تمتع مالی درین امر دخالت نداشته است دروغ گفته ام زیرا همچنانکه در قرآن شریف آمده است : زیّن للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرۀ من الذهب و الفضۀ و الخیل المسّومۀ و الانعام و الحرث ذالک متاع الحیوۀ الدنیا و الله عند حسن المآب (2)

درین آیه شریفه کسی استثناء نشده در دل هر فردی از افراد بشر و محبت زن و فرزند و مال و نعمت دنیا وجود دارد ، من هم یکی از همین افراد بوده ام

ص: 130


1- شرح حال و مقام محمد زکریای رازی پزشک نامی ایران ص 55 و 57 تألیف دکتر محمود نجم آبادی.
2- سورظ آل عمران آیه 14

که قانع نبوده ام بآنچه داشته ام، یقیناً زیاده میخواسته ام ولی باور کنید که جز این موضوع ، برایمن و پسر عمویم پرداختن باین کار یک نوع تفریح سالم و سرگرمی بود، چون ما بحمداالله بتفریحات دیگری که معمولا جوانان همسال ما بدانها سرگرم میشدند رغبت نداشتیم و اضافه بر اینها کلماتی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام در کتب خوانده و از علماء شنیده بودم که آنحضرت توجه باین مطلب مبذول داشته و حتی بعضی نقل کرده اند کنیز ایشان فضه را از آنجهت فضه میگفته اند که نقره میساخته و زمانی دسترنج خود را خدمت آنحضرت برد و چون نقائصی داشت امام برای رفع آن نقائص راهنماییهایی فرمودند ، بنابراین از نظر شرعی هم اشکالی نمیدیدم بکاری رغبت نشان دهم که امیرالمؤمنین و گروه کثیری از حکماء و علماء و عرفاء و اطباء و سائر طبقات بآن رغبت نشان داده اند.

آنچه من پرسیدم آن و آنچه ایشان پاسخ دادند این بود و چنانکه ملاحظه فرمودید درین جواب بهیچ وجه کوشش نشده است بر روی مخائل نفس پرده افگنده شود ، عین واقع گفته شده و جز این هم از او انتظاری نمیرفت اما با کمال ادب باید بگویم که این بنده را بر چند مورد از بیانات ایشان نظریست و چون گمان میکنم ذکر دو موضوع از آنها جهت آگاهی خوانندگان عزیز سودمند باشد، با اینکه سبب دوری ما از شرح حال نویسی میشود آنها را بعرض میرسانم ضمناً از روح پرفتوح آن استاد عالیمقام هم از این گستاخی پوزش میطلبم:موضوع اول - اینکه درستست در برخی از کتب سخنانی بامیرالمؤمنین علی علیه السلام درین باب نسبت داده شده و بعضی از علماء هم آنها را نقل کرده اند مانند این سخن که گروهی از مؤلفین از آنجمله مؤلف «بستان السیاحه» نوشته اند که جناب ولایت مآب فرموده (من حلّ الطلق فقد استغنی عن الخلق) (1)

و مؤلف «نفائس الفنون» نیز نوشته است : از جناب امیرالمؤمنین نقل کرده اند که فرمود (انّ فی الزجاج و الزاج و الزبیق و الرجراج و قشر بیض الدجاج و الزنجار الاخضر و الحدید المزعفر لکنوزاً )

ص: 131


1- بستان السیاحه ص 74

لایؤتی الااولی، فقیل زدنا یا امیرالمؤمنین فقال هو هواء راکد و ماء جامد و ارض سائلۀ و نار خامدۀ)(1)

و همچنین دیگران نظیراین سخنان را از آنحضرت نقل کرده اند ولی اهل تحقیق برای این قبیل منقولات اعتباری قائل نیستند زیرا موضوع تألیف اینگونه کتب، حدیث و تخریج حدیث و بیان صحت و سقم آن نیست و برای اینکه توضیحی درین باب داده شود معروض میدارد: احادیث مرویه معمولا دو قسم روایت میشوند : یکی آنکه ناقل نظر بصحت و سقم حدیث دارد و جهت این منظور راویان آنرا از لحاظ رجال و درایه جرح و تعدیل میکند. دیگر اینکه روایت کننده درین امور مسامحه مینماید و بطور مرسل مطلبی را نقل مینماید که بعنوان حدیث شهرت یافته و دارای مضمونیست که حدیث باشد یا کلام بزرگان منظورش را تأیید میکند و او همین تأیید را از آن میخواهد، این قسم روایت کردن حدیث در آنجا بناء حکم شرعی بر آن نهاده نمیشود بین علماء حتی بین محدثین معمولست و بسا مطلبی هست که بصورت حدیث مرسل و منقطع در کتب ادبی و ذوقی و عرفانی نقل میکنند در حالی که آنها را در کتب حدیث بنام حدیث روایت نمیکنند ، مثالهای این موضوع زیادست و در اینجا یک نمونه آنرا نقل میکنیم : ملا محسن فیض کاشانی از علماء جامع و معروف عصر صفویه است ، وی هم در مسائل عرفان و تصوف کتاب نوشته است هم در حدیث، و چند مطلب بنام حدیث در تألیفات عرفانی خود نقل کرده که در تألیفات حدیث او اثری از آنها دیده نمیشود مثلا در کتاب «کلمات مکنونه» از امیرالمؤمنین نقل کرده است: (انّ الله شراباً لاولیائه اذا شربوا سکروا و اذا سکرو اطربوا و اذا اطربوا طابوا و اذا طابوا ذابوا و اذا ذابوا خلصوا و اذا خلصوا طلبوا و اذا طلبوا وجدوا و اذا وجدوا وصلوا و اذا وصلوا اتصلوا و اذا اتصلوا لا فرق بینهم و بین حبیبهم) (2)

و در جای دیگر همین کتاب بیان معنی فناء فی الله و بقاء باالله از امام جعفر صادق نقل کرده است: (لنا حالات مع الله هوفیها نحن و نحن فیها و مع ذالک هو هو و نحن نحن)(3)

ص: 132


1- نفائس الفنون : چاپ اسلامیه ج 3 ص 160
2- کلمات مکنونه : چاپ فراهانی ص 79
3- همان کتاب و همان چاپ ص 114

این دومطلب بین متصوفه بسیار مشهورست و فیض با اینکه بروایت بودن هر دو تصریح کرده با اینحال در کتب حدیث خود مانند «وافی» و غیر آن بهیچ وجه (1)

آنها را روایت ننموده و چنین است حال روایات متعدد دیگر که در کتب عرفانی خود نقل کرده است.

سخنان منسوب بامیرالمؤمنین در باب کیمیا نیز همین حکم را دارد و هیچیک را نمیتوان بعنوان حدیث یا نقل معتبری پذیرفت و از آن پیروی کرد بخصوص که دواعی جهت چنین نسبتها بآنحضرت بمنظور اغفال مردم زیاد بوده است (2)

بنابراین بعقیده من پذیرش چنین سخنانی که در کتب معتبره حدیث اثری از آنها دیده نمیشود از جانب دانشمندی که قدرت تحقیق مسائل را دشته (3)

فقط بدانعلت است که در آن اوقات موافق با تمایلات درونی او بوده و بدیهی است که طبیعت آدمی هر چیز را که خواسته اورا تأیید میکند بآسانی میپذیرد و حتی اگر عقیده هم باشد بدون دلیل قبول مینماید.

نظر دوم - مربوط بداستان نقره ساختن فضه کنیز امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه است که عامیانه بنظر میرسد و چنین مطلبی در کتب معتبره نقل نگردیده و بلاشک بتناسب کلمه فضه ساخته و پرداخته شده است، این داستان در کتاب «بستان السیاحه» (4)

و کتبی مانند آن آمده است و با آنکه بستان السیاحه کتابی مفید و قابل خواندنست معذالک منقولات آن برای شخص دانشمند و محقق نمیتواند سند و مناط اعتبار باشد، درباره فضه هم باید بگوییم که هر چند نزد شیعه شهرت یافته که وی از صحابیات و جاریه حضرت فاطمه بوده و چنانکه نوشته اند در واقعه کربلا هم حضور داشته و پس از آن بیست سال جز با آیات قرآن تکلم نکرده و بعضی از مفسرین شیعه در تفسیر آیه یوفون بالنذر در سوره «هل اتی» از او نام برده اند مع الوصف ابن تیمیه در (5)

«منهاج السنه»مینویسد: نه تنها علی و فاطمه و حتی نزدیکان پیغمبر کنیزی بنام فضه نداشته اند بلکه اهل علم که کوشیده اند تمام وقایع مهم و غیر مهم آنان را جمع آوری کنند کنیزی

ص: 133


1-
2-
3- معلوم نیست قدرت تحقیق داشته است چون علم اختصاصی است
4- بستان السیاحه : چاپ دوم ص74
5-

باین نام را نشناخته اند و معلوم نیست در مدینه کنیزی باین نام وجود داشته است (1)

مقصود ماتحقیق در باب وجود یا عدم چنین خدمتکاری در خانه امیرالمؤمنین نیست بلکه میخواهیم بگوییم از چنان دانشمند علامه ای عجیب بوده چنین داستان مجعولی را از مؤیدات عمل خود ولو عمل مباح قرار دهد و علت این امر نیست مگر آنکه همانگونه که عرض کردم آدمی هر کس و بهر مرتبه از علم رسیده باشد چنین است که امور موافق با میل و عقیده خود را بآسانی میپذیرد و امور غیر موافق را اگر چه درست هم باشند بآسانی نمیپذیرد، علت پدید آمدن این خصیصه در وجود آدمیان آنست که عوامل پذیرش آن و عدم پذیرش این قبلا برایش فراهم آمده و بهمین جهت آنرا جذب و این را دفع میکند ، و اگر بخواهیم در اینجا مثلی بزنیم میتوانیم بگوییم غذاهایی را بسبب عوامل مزاج و مُعِدّات طبیعت که از پیش در بدن موجود گشته با اینکه چندان خوشمزه هم نیست شخص با کمال رغبت میخورد ولی قسمتی هست که با اینکه خوشمزه است و برای دیگران نهایت آرزوست طبعش نمیپذیرد و از آن نفرت دارد ، در برابر آراء و عقائد و تمایلات روحی و جسمی و غرائز نیز همه افراد آدمیان چنین اند و هر کس جز این بگوید مکابره کرده و منکر محسوسات و بدیهیات شده است ، استاد ما هم یکی از افراد آدمیان بوده و همینگونه تمایلات را داشته و هیچگاه ما درباره او و هر شخص دیگر ادعاء خرق عادات طبیعی حتی باین اندازه ها هم نداشته و نداریم.

36- معرفی ده تألیف سردار

1-سخن در علت تألیف کتاب اربعین ما را از وصف آن باز داشت، این کتاب در چهار جلد بزرگ حاوی چهل حدیث از طرق اهل سنت در فضائل امیرالمؤمنین است و مؤلف در هر جل ده حدیث را عنوان کرده و در شرح الفاظ هر حدیثی

ص: 134


1- منهاج السنۀ النبویه ج 4 ص 49 - درینجا بیماسبت نیست یادآور شود که فضه را علماء شیعه از اهل «نوبه» دانسته اند و ظاهراً کلمه نوبه در مدارک و مآخذ مؤلف «خیرات حسان» مغشوش و غیر خوانا بوده زیرا در مجلد سوم آن کتاب او را فضه نبویه نوشته است، میگویند وی چهار پسر و دختری بنام مسکه داشته و از همین مسکه که بنام «شهره» معروف بوده این شهر آشوب در «مناقب» حکایتی نقل کرده که بین فضلاء مشهور است.

از حیث لغت و ادبیت و ذکر مناسبات و شواهد آن از شعر و تاریخ و رجالو حدیث از طریقر شیعه و سنی راه طناب پیموده و بسیار فوائد ادبی در آن بیان نموده است، هر مجلد تقریباً ده هزار بیت کتابتی میشود انتخاب چهل حدیث مبتنی بر حدیث مشهوریست که از رسول اکرم نقل شده است : (من حفظ علی امتی اربعین حدیثاً بعثه الله تعالی یوم القیامۀ عالماً فقیهاً.) این حدیث را علماء شیعه و سنی با الفاظ و مضامین گوناگون روایت کرده اند و هریک در باب اینکه مراد از چهل حدیث چه موضوع و مطلبی میباشد عقیده ای ابراز نموده است و من در چند کتاب از کتب اهل سنت خوانده ام که از امام شافعی پرسیدند مقصود از این احادیث که پیغمبر فرموده کدامست؟ پاسخ داد احادیثی که در فضائل علی ابن ابیطالب است حدیث مذکور باین طریق هم روایت شده که بیشتر موجب اختلاف آراء و عقائد گردیده است : (من حفظ علی امتی اربعین حدیثاً دخل الجنۀ.) بر اساس توجیهات و تأویلات و تفسیرهایی که پیرامون این حدیث بعمل آمده بیش از هزار مجلد کتاب از جانب علماء شیعه و سنی بنام «اربعین» نألیف گردیده که برخی از آنها بسیار معروفست ، مرحوم سردار مقصود از این حدیث را فضائل امیرالمؤمنین دانسته و کتاب خود را بر آن اساس تألیف فرموده است.

2-تبصرۀ البحر رساله ایست در تحقیق کُرّوبیان انطباق حقیقی بین وزن و مساحت آن.

چنانکه میدانید این موضوع همواره مورد بحث علماء در فقه بوده است که «کر» از حیث مساحت چه مقدار و از جهت وزن چه اندازه است؟ البته روایاتی در تعیین هر یک از این دو مطلب وارد شده است ولی چون عده ای از صاحب نظران و اهل تحقیق خواسته اند این دو موضوع را با یکدیگر تطبیق کنند دیده اند اختلافی موجود است و آن مقدار آب در مساحتی با آن اندازه که تعیین کرده اند برابر نمیشود و چیزی که بر شدت اختلاف میافزوده تفاوتهایی بوده که در کوچکی و بزرگی دستها جهت مساحت با وجب ، و وسائل مختلفی که برای توزین درامکنه و

ص: 135

از منه مختلف حتی در شهرهای دور از هم در یک زمان وجود داشته است.

بنابرین قرنهاست علماء و فضلاء اسلامی باین مطلب توجه خاص نشان داده و بعضی از آنان تألیفاتی د باب آن نوشته اند، طبق اکثر روایاتی که معمولا در کتب فقهی نقل شده است کر از حیث وزن یکهزار و دویست رطل عراقی و از حیث مساحت سه وجب ونیم در طول سه وجب و نیم در عرض سه وجب و نیم د عمق میباشد، تعیین وزن واقعی رطل عراقی و تطبیق آن با رطل مکّی و اینکه کدامیک متصور بوده از همان قدیم مورد اختلاف فقهاء بوده و اقوال مختلف آنان در کتب نقل شده است و شیخ ابراهیم سلیمان عاملی بیاضی از علماء بزرگ معاصر شیعه در لبنان در کتابی که بنام «الاوزان و المقادیر» پس از کتاب «تبصرۀ الحر» مرحوم سردار تألیف کرده باختلاف اقوال علماء بزرگ شیعه در عصر حاضر نیز اشاره کرده و بهرحال تبصرۀ الحر رساله ایست که در آن اولاوزن شرعی کر و ثانیاً مساحت شرعی آن و ثالثاً عدم اختلاف بین آنها با تفصیل تمام بیان شده است و حاصل همه آن بحثها اینست که بموجب فتوای برخی از اعلام معاصر : کر از لحاظ مساحت مقدار سه وجب و نیم آب در درازا و پهنا و گودی و از لحاظ وزن 383/906 کیلو گرم است.

3-نظم باب حادیشعر - موضوع این منظومه آنست که شیخ طوسی علیه الرحمه کتابی بنام «مصباح المتهجد» در عبادات و ادعیه تألیف فرموده بوده است که از معروفترین کتب درین باب بشمار میرود، این کتاب را علامه حلی قدس الله تعالی سره مختصر و در ده باب مرتب ساخته و از جانب خود یکباب هم در علم کلام و اصول و عقائد مذهب شیعه نوشته و بر آن اضافه فرموده است ، چون این باب ، یازدهمین باب کتاب مختصر مصباح شده است بباب حادیشعر شهرت یافته ، بعدها بعلت آنکه این باب با همه اختصارش شامل اصول مهمه عقائد شیعه میباشد عده کثیری از علماء آنرا از «مختصر المصباح» جدا و شرح کرده اند ، مرحوم سردار متن باب حادیشعر را بعربی منظوم ساخته و آغازش چنین است:

ص: 136

و بعد حمد الله و الصلوۀ***علی النبی و آله الهداۀ

یقول راجی برّ ربّه العلی***المستضام المبتلی حیدر قلی

و باید دانست که منظومه علم کلام استاد همین مظومه است و چنان نیست که دو کتاب منظوم باشد چنانکه مؤلف «الذریعه» پنداشته و تحت دو عنوان آنرا معرفی کرده است (1)

4-شرح دعای صباح - چنانکه میدانید این دعا یکی از ادعیه مشهوره است که دارای الفاظ و مضامین عالیه میباشد و جماعتی از علماء و عرفاء و حکماء بر آن شروحی نوشته اند از جمله حکیم عارف مشهور حاج ملا هادی سبزواری شرحی مبتنی بر مسائلی از حکمت و عرفان نوشته که از کتب مشهوره اوست و استاد در شرح خود بیشتر بمسائل هیئت و نجوم و ادبیات پرداخته و آراء و عقائد علماء اروپا را در فلکیات نقل کرده است.

با اینکه عموماً دعاها متضمن مناجاتها و راز و نیازهاییست که بندگان در خلوت شبها و در غوغای روزها با آفریننده کائنات دارند و بنابراین اسناد آنها هرچه باشد چندان مورد توجه خواننده نیست اما با اینحال جماعتی که علاوه بر مضمون دعاها و فوائد آن باسناد نیز توجه دارند دنبال یافتن سند آن رفته اند زیرا این دعا از قول امیرالمؤمنین روایت شده و آنها میخواهند بدانند چه کسی آنرا از امام شنیده و بوسیله چه اشخاصی نقل گردیده، ظاهراً سند معتبری درین باب بدست نیامده زیرا کسی همچون علامه مجلسی که در احادیث و اخبار و درایه و رجال بسیار تتبع داشته، در کتاب دعا از مجلدات «بحار الانوار» همینقدر فرموده است : من آنرا بخط سید بن باقی دیدم و نقل کردم.

این سید بن باقی یا ابن الباقی ینابر آنچه صاحب روضات از مؤلف «ریاض العلماء» نقل کرده از علماء شیعه در قرن هفتم هجری بوده(2)

و جنانکه باز علامه

ص: 137


1- بکتاب الذریعه : ج 1 ص 493 و ج 3 ص 7 رجوع فرمایید.
2- روضات الجنات ، ص 385

مجلسی نقل فرموده شریف یحیی بن قاسم علوی گفته است : من سفینه ای طولانی ، از پوست دیدم که در آن امیرالمؤمنین بخط کوفی این دعا را نوشته و پایان آن این عبارت بود : کتبه علی بن ابیطالب فی آخر نهار الخمیس حادیشعر ذی الحجۀ سنۀ خمس و عشرین من الهجرۀ.

مرحوم سردار در آغاز شرح خویش همیم مطلب را از مجلسی نقل میکمد و پس از آن مینویسد: علاوه بر اسلوب غریب و مضامین عالیه این دعا که نشان میدهد کلام امامست شاهد تاریخی بر اساس حساب ریاضی وجود دارد که صحت این مدعا را ثابت میکند و معلوم میدارد تاریخ کتابت آن در آخر روز پنجشنبه یازدهم ذی الحجه سال 25 هجری درست است و توضیح این مسأله آنست که غره محرم سال 25 بنابر بعقیده ما مبدء هجرت روز جمعه بوده ، از روی حساب روز جمعه میشود بنابرین اول ذی الحجه آن سال روز دوشنبه بوده و معلومست یازدهم آن ماه روز پنجشنبه میشود.

مرحوم سردار درین شرح ذیل عبارت : (و اتقن صنع الفلک الدوار فی مقادیر تبرّجه.) بطریق تفصیل راجع بفلک و مقدار بحث و ضمن آن آراء و عقائد حکماء قدیم و علماء هیئت جدید اروپا را درباره فلکیات نقل کرده است ، از تصادفات عجیب اینست که ذیل عبارت فی اللیل الالیل نوشته است : وقتی باینجا رسیدم چشمانم تار شد و چنانکه من میدیدم سالها چشمان آنمرحوم تار بود و با کمک ذره بین مطالعه میکرد در اواخر عمر نیز چشمانش دچار آب مروارید گردید که عمل نکرده زندگی را بدرود گفت.

5- دّر النثیر - این کتاب از بهترین تألیفات سردار است در سه مجلد و هر مجلدی تقریباً ده هزار بیت میباشد ، در آن پیرامون تاریخ ، حدیث ، لغت ، نحو ، رچال ، کلام ، شعر ، ریاضیات و غیر اینها بتفصیل بحث کرده است .

6- العلق النفیس فیما یطرب به الجلیس = این کتاب در یک جلد و از حیث موضوع مانند دّر النثیر ست ، در آن هم شوارد عربیت و نوادر ادبیت و شرح بعضی

ص: 138

مشکلات علوم و معضلات فنون را مورد گفتگو قرار داده و بیشتر بموضوعات علم کلام پرداخته است .

در موضوع روئت باریتعالی بحثی مفصل کرده و سخنان غزالی را درین باب رد نموده و چنانکه خود مرقوم فرموده شروع در تألیف این کتاب روز پنجشنبه چهاردهم شهر ذی الحجه الحرام سنۀ 1326 بوده است .

7- رساله ای در معرفت چو - چنانکه در مقدمه نوشته است : چو مقداریست که از وزن مروارید استنباط میشود و در عرف جواهر فروشان بمبای بیست و چهار «رتّی» معادلست با سیصدوسی «چو» باین معنی که اکر یکدانه مروارید بوزن 24 رتّی باشد معادلست با سیصدو سی چو و این نسبت همیشه ملحوظست و اگر دو دانه مرواری 24 رتی باشد معادلست با 165 چو و اگر سه دانه مروارید 24 رتی فرض شده اند معادلست با 110 چو و علی هذا القیاس یعنی بر عدد دانه ها که 24 رتی فرض شده اند 330 چو را تقسیم کنند خارج قسمت ، چو آن دانه هاست . در این رساله راجع به مروارید و کیفیت تکوین آن بحث کرده و تألیف آن نیز در سال 1326 قمری بوده است .

8- ترجمۀ انجیل برنا بفارسی - در این انجیل اشارات و بشاراتی وجود دارد که مسلمانان آنها را مربوط بظهور اسلام و آمدن پیغمبری از قوم عرب میدانن ولیمسیحیان منکر چنین انجیلی هستند و برخی از دانشمندان غیر مذهبی اروپا هم گفته اند بر فرض اصالت چنین انجیلی در نسخۀ موجودۀ آن در دوره های اسلام دست برده شده و تغییراتی بدان راه یافته است .

نسخۀ انجیل مزبور در ایطالیاست و به بعضی از زبانهای اروپایی ترجمه شده است، دکتر خلیل سعادت آنرا از روی ترجمۀ انگلیسی بعربی ترجمه کرد و مرحوم سردار نخست ترجمۀ عربی را با ترجمۀ انگلیسی دقیقاً مقابله و سپس از روی هر دو ترجمه آنرا بفارسی ترجمه نمود .

وی مقدمه ای مبسوط در اثبات شخصیت تاریخی «برنابا» و چگونگی پیدایش

ص: 139

انجیلش در «بلاط فینا» و همچنین معرفی گروهی از دانشمندان اروپا حتی چند تن از کشیشان محقق که صحت و اصالت آنرا تصدیق کرده اند مرقوم فرموده و در پایان میگوید :

مخفی نماناد که از بعضی جهات ترجمۀ فارسی این انجیل نسبت بترجمۀ عربی آن امتیاز دارد چه این بنده حتب المقدور سعی در تطابق این ترجمه با ترجمۀ انگلیسی کرده ام، در بعضی از مواضع که در ترجمۀ عربی بعضی از جملات سهواً افتاده بود تکمیل و در بعضی از جاها که در آنجا سهواً در ترجمه اشتباهی شده بود توضیح نموده ام و در بعضی جاها در حاشیه برهان تنبیه ذکر شده است .

این ترجمه یکبار در سال 1350 قمری در کرمانشاه و بار دیگر در سال 1345 شمسی بوسیلۀ آقای سید محمدعلی صفیر در طهران بچاپ رسیده است .

9- غایه التعدیل فی معرفه الاوزان و المکاییل - این کتاب نیز از بهترین کتب استاد است و با اینکه دانشمندان و فضلاء بسیاری دربارۀ وزنها و کیلها کتاب نوشته اند بعلت تبحری که وی در ریاضیات داشته و در تمام موضوعات فورمولهای ریاضی و عملیات حساب و هندسه را بکار برده لهذا تصنیف او بر مؤلفات و مصنفات دیگران برتری چشمگیری دارد و باین سبب هر کس از علماء و فضلاء آنرادید از تعریف و تمجید خودداری نکرد .

علامه سید محسن امین بر آن تقریظی نوشت و مرحوم آیه الله بروجردی تصمیم بچاپ آن گرفت اما این تصمیم مصادف با زمانی شد که چشم استاد دچار آب مروارید شد و چاپ کتاب موکول ببعد از عمل و معالجۀ چشم ایشان گردید مع الاسف عمل ناکرده بفاصلۀ کوتاهی در گذشت و چاپ کتاب هم بدستور آیه الله بروجردی انجام نگرفت .

مؤلف در دوجا بمناسبتهای مختلف از ضرب سکه بر نقره در اسلام نخستین بار بفرمان امیر المؤمنین علی علیع السلام در سال چهلم هجرت موافق سنۀ 660 میلادی و پس از آن بر طلا (دینار)دو نقره (درهم ) و مس (فلس) بدستور عبدالملک خلیفۀ اموی در سال 76 هجری مطابق 695 میلادی و همچنین تبدیل طراز منسوجات

ص: 140

از صورت مسیحی آن بصورت اسلامی بدستور همان عبدالملک بعد از مشاوره با امام محمد باقر علیه السلام بتفضیل سخن بمیان آورده و بر طبق درخواست مرحوم حاج شیخ عباس قمی عبارات هر دومورد را استکتاب و برای ایشان ارسال داشته بوده است .(1)

آن مرحوم نیز در کتاب «هدیه الاحباب» در عنوان «بیهقی» خلاصه ای از آنرا نقل کرده و در پایان نوشته است : این مطلب را صدیقنا الاکرم الفاضل الوذعی الالمعی سردار خان کابلی در کتاب غایه التعدیل فی الوازین و المکاییل ذکر نموده و آنرا با خط خود برای من نوشته است (2)

از مزایای بارز کتاب همراه بودن مطالب با جدولهای حسابست و همه جا اگر موضوع مربوط بهندسه بوده اشکال هندسی نشان داده شده و اگر مربوط بعملیات ریاضی و حساب بوده صورت عملها ارائه گردیده است و استاد کتاب دیگر ی در برخی از همین ابواب دارد بنام «کشف القناع» که در آن بتحقیق مسألۀ میل وذراع پرداخته ، در کتاب مذکور نیز بهمین روش عمل کرده و همه جا مسائل بابراهین ریاضی ثابت گردیده است .

منصف در آخر کتاب چنین مرقوم داشته است : اتفق الفراغ من تبییضه بحمدالله سبحانه یوم الاثنین الثانی و العشرین من شبان المعظم سنه اثنتین و خمسین و ثلاثمأه و الف هجریه و ما بعلت اهمیت موضوع بعداً نیز دربارۀ این کتاب گفتگو خواهیم کرد .

این تصنیف لطیف که بخط زیبای مصنف بوده باهتمام فرزندش آقای دکتر عبدالنبی قزلباشان و مقدمۀ آقای احمد آرام در طهران بسال 1352 خورشیدی بطریق افست چاپ گردیده و با آنهمه صورت عملهای ریاضی و جداول و اشکال و بیدقتی چاپخانه ها گمان ندارم اگر بترتیب دیگری بچاپ میرسید بیغلط و حتی کم غلط از کار در میآمد و قابل استفادۀ اهلش میشد .

ص: 141


1- غایه التعدیل بصفحات 16و 181 تا 184 رجوع فرمایید .
2- هدیه الاحباب ص 127

10- قبله شناسی - این کتاب فارسی و از معروفترین تألیفات و تصنیفات آن جنابست، در اصل ترجمه ایست از کتاب دیگر ایشان بنام «تحفه الاجله فی معرفه القبله» ولی با افزودن مطالب مفید دیگری بر آن مصنف خود در مقدمه بآن اشاره فرموده و چنین نوشته است : پس از فراغت از تألیف رسالۀ تحفه الاجله فی معرفه القبله حسب الاشارۀ یکی از احباء روحانی و اخلاء ایمانی بر آن شدم که آنرا بتوفیق باری جل اسمه بزبان پارسی آورم تا پارسی زبانان نیز از آن بهره مند شوند و مطالبی که از آنها در رسالۀ عربیه بجحه اختصار صرف نظر شده در اینجا برای مزید فائده بیفزایم باشد که مقبول نظر دانش پژوهان افتد .

کسی را که باواشاره کرده و یکی از احباء روحانی و اخلاء ایمانی خوانده مرحوم میرزا فضل الله خان آشتیانی بوده که پیش از این مختصری از حالات او بعرض رسید . اصل عربی تحفه الاجله در سال 1319 و ترجمۀ فارسی آن بنام قبله شناسی در سال 1323 شمس در طهران بچاپ رسیده است و ما برای آتکه استقصاء مصنف در باب این مسألۀ شرعی و ریاضی بر خوانندگان عزیز تا حدی معلوم گردد مناسب میدانیم موضوعات بحث او را درین کتاب فهرست وار نقل کنیم :

کتاب مزبور مشتملست بریک مقدمه و بیست فصل و یک خاتمه و یک تذکره، مقدمه در بیان ارتباط مسألۀ قبله بجغرافیا و حساب مثلثات و هندسه است اما موضوعات فصول آن چنین است : فصل اول - دربیان جیب وظل . فصل دوم - در کیفیت استعلام جیب و مماس و قاطع زاویه و تمام آنها و غیر آنها . فصل سوم - براهین کرویت زمین قدیماً و حدیثاً . فصل چارم - در معرفت سمت قبله و سمت غیر آنها از بلاد . فصل پنجم - در معرفت استخراج جهت قبله بوسیلۀ عمل بدائرۀ هندیه ، نصب مقیاس در سیطح زمین و عمل باسطر لاب . فصل ششم - در اشکال عمل بدائرۀ هندیه در بلادی که مابین الولین آنها بقدر ربع دور نود درجه یا بیشترست . فصل هفتم - در بلادی که بر خط استوا واقعند و عدیمه العرض هستند . فصل هشتم - در تعیین قبلۀ بلدی که دارای عرض جنوبیست . فصل نهم - صور مختلفۀ عرض مکه نسبت ببلادی که

ص: 142

مابین الطولین آنها دور یعنی یکصد هشتاد درجه باشد. فصل دهم- مشکل بودن تعیین سمت قبله در عرض تسعین. فصل یازدهم- معلوم کردن سمت قبله بواسطه مثلثی قائم الزاویه که در دائره هندیه مرسومست بدو طریق : یکی بوسیله استعلام وتر مثلث قائم الزاویه از دو ضلع آن، دیگری بوسیله استعلام آن بحساب مثلثات. فصل دوازدهم- تشخیص قبله بطریق عرض اواسط که در کشتی رانی معمولست و از طریق سلک بسیط نزدیکتر بتحقیق میباشد. فصل سیزدهم- جهت قبله بطریق سلک مرکاتور. فصل چهاردهم- در استعلام جهت قبله بواسطه مثلثات کرویه و توضیح طرق آن کع ده طریق بنحو تفصیل با صورت عملهای ریاضی بیان شده است. فصل پانزدهم- عدم اجراء طریقه های دائره هندیه، سلک بسیط، سلک عرض اواط و سلک مرکاتور در تعیین قبله بلدی که عرض آن با عرض مکه متساوی باشد و توضیح اینکه در وضع مزبور جهت قبله فقط نقطه مشرق یا مغرب میتواند باشد. فصل شانزدهم- جداول تعیین قبله بلاد خصوصاً بلاد ایران و بلاد عرب. فصل هفدهم- در معرفت ارتفاع سمت قبله و وقت رسیدن آفتاب بر خط قبله در هر روز از روزهای سال. فصل هیجدهم- مبدء طول از جزیره فرّو و خطاهای بطلیموس و پیروان او و مبدء طول از گرینویچ و صحت محراب حضرت رسول (صلی الله علیه و آله والسلم)در مدینه. فصل نوزدهم- در معرفت حدبه زمین میان مکه و بلد مفرض و جدول نصف قطر الارض با مقیاسهای مختلف. فصل بیستم- در وجوب شناسایی قبله بر هر مکلفی یا باجتهاد یا بتقلید از کسی که عالم بآن باشد. خاتمه- تقریبی بودن امارات شرعیه. تذکره- اشتباهات حاج میرزا عبدالغفار نجم الدوله در تعیین قبله بعضی بلاد.

مسأله قبله همیشه مورد توجه مسلمانان و موضوع بحث مسلمانان اسلامی در جمیع ازمنه بوده و چون مصنف باین مطلب توجه خاص نشان داده و علاوه بر توضیح و تفصیل موضوع ضمن این کتاب چند نظر چند نظر ریاضی ابداع فرموده لهذا بسبب اهمیت موضوع در اینجا ما نخست مطلبی در باب قبله مینویسیم و پس از آن نظریات ریاضی

ص: 143

خاص استاد بزرگوار را با توضیحات مختصر نقل میکنیم:

37-قبله و محراب

مسلمانان معمولا با دو نظر بمسأله قبله توجه میکنند؛ یکی مربوط بکسانیست که تا حدی تسامح را در کار شناختن دقیق قبله روا میدارند.اینان میگویند عسر و حرج در شریعت سهله سمحه وجود ندارد و کسی مکلف نیست که با فورمولهای ریاضی نقطه قبله حقیقی را بیابد همین اندازه که نمازگزار جهت قبله را را شناخت و بآن سوی توجه کرد از او اسقاط تکلیف میشود. در میان این گروه کسانی هم هستند که با نظر عرفانی بموضوع مینگرند و میگویند جهان تجلیگاه حقست بهر طرف که روی کنی جلوه گاه خداوندست، اینما تولوا فثّم وجه الله (1) اما با اینحال از این امر نمیخواهند نتیجه بگیرند که بهر سوی میشود نماز گزارد زیرا در نماز روی بقبله ایستادن از واجباتست و علامت مسلمانیست ، آنان فقط میخواهند بگویند جهت قبله کافیست و عسر و حرجی در کار نیست.

نظر دیگر متعلق بعلماء و آشنایان بعلوم ریاضی میباشد، اینان میگویند آن سخن که جهان تجلیگاه حقست و بهر سوی و بهر کوی شخص آگاه میتواند خدایرا ببیند بجای خود درستست اما ما بحکم آیه شریفه : فوّل وجهک شطر المسجد الحرام.هنگام نماز در هر کجا هستیم باید روی بسوی مسجد الحرام و قبله دین خود کنیم ، ایمان بخدا در هر مسأله مقتضی جد و جهد مکلف است ، کسی که از عهده استنباط برآید بر او واجبست بقدر توانایی و علم خود در تحصیل حقیقت جد و جهد کند و بر غیر او واجبست رجوع باو کند و این جماعت حتی میگویند محرابهای مساجد

ص: 144


1- درین معنی شعراء زیاد سختن گفته اند چنانکه یکی از آنان میگوید: اینما تولوا را گر تو خوانده ای زاهد***چون در حرم بسته است روی بر کلیسا کن و من گفته ام : ز سوی کعبه گر کردم بکوی بت پرستی رو***ترا بینم بهر سویی ترا جویم بهر کویی و نیز گفته ام : کن بهر سویی نظر باشد که ناگه نور حق***بر تو تابد پرتوی از روزن بتخانه ای

مسلمانان اگرچه از امارات قبله است اما اگر عالمی بغلط آن برخورد کند واجبست بر او که آنرا معتبر نشمرده باجتهاد خود عمل نماید و لابد خوانندگان این اوراق اطلاع دارند که مکرر اتفاق افتاده عالمی بغلط بودن محراب مسجدی معتقد شده و منحرف ازآن نماز گزارده است چنانکه در اوائل سلطنت سلسله صفویه موضوع انحراف قبله برخی از مساجد مسأله روز شده و پیرامون آن بحثها در میان آمده بود و چون ما قصد نداریم بسرعت از کنار این موضوع بگذریم لهذا از باب آگاهی بیشتر خوانندگان میگوییم:

هنگامی که شیخ اجل ، محقق ثانی ، علی بن عبدالعالی کرکی در زمان شاه طهماسب اول بایران آمد و قدرت و نفوذی فوق العاده یافت چون برحسب اجتهاد خود معتقد بود بسیاری از محرابها در ایران و عراق و حتی مدینه منوره منحرف از قبله است فرمان داد اغلب محرابهای مساجد ایران را خراب و بر طبق اجتهاد او بنا کنند ، او معتقد بود که اهل خراسان و عراق در موقع نماز بایستی جدی را بین الکتفین قرار دهند بهمین علت دستور داد محرابها مایل بجنوب بنا شوند ولی عده ای از علماء بزرگ که اطلاعات بیشتری داشتند با این نظر او بمخالفت برخاستند و یکی از این علماء بزرگ غیاث الدین منصور دشتکی شیرازی حکیم و متکلم مشهور آن عصر بود که بارها در مجالس بحث و مناظره با محقق ثانی او را درین مسأله تخطئه میکرد و در آخر کار آنان بمشاجره سخت کشید ، (1)

شیخ بهایی هم بعدها بنوبه خویش نظر محقق را رد کرد و رساله ای درین باب بنام «تحفۀ اهل الایمان فی قبلۀ عراق العجم و خراسان» تألبف کرد (2)

اما با اینحال نباید پنداشت محقق در این نظر تنها بوده و کسی

ص: 145


1- در بسیاری از کتب رجال و تراجم حالات علماء بمناظره بین محقق کرکی و امیر غیاث الدین منصور اشاره شده است از جمله به «مجالس المؤمنین» مجلس پنجم و «روضات الجنات» ص 393 و «فارسنامه ناصری» گفتار اول ص 101 رجوع فرمایید.
2- از علماء بزرگی که با نظر محقق کرکی مخالف بوده اند یکی مقدس اردبیلی است که در «زبدۀ البیان» صفحه 8-67 فرموده است: قرار دادن قبله خراسان را مانند قبله عراق مثلا کوفه بعید است زیرا نسبت خراسان بکوفه از مکه شرقی است بخصوص که میگویند قبله کوفه یقینی است و یتواتر ثابت گردیده که با همین قبله معصوم در آنجا نماز خوانده است و عجب اینکه در کوفه ماجدی را پشت منکب میبینم نه پشت کتف چنانکه محقق ثانی پنداشته و قبله خراسان و اکثر شهرهای ایران را طوری قراره داده که جدی پشت کتف واقع شود و هرچه را جز این بوده دگرگون ساخته است در حالی که ظاهرخلاف آنست و آنچه کرده است مخصوصا درباره خراسان جداً بعید است و چنانکه باز مقدس در صفحه 64 چاپ دوم همین کتاب فرموده است : منکب مجموع شانه و بازوست نه تنها شانه چنانکه باز محقق ثانی پنداشته و آنچه بحسب لغت و شرع و دلیل بدست میآید معنی منکب در مفهومی که وی ادعا کرده آشکار نیست.

دیگر از علماء قول او را نپذیرفته، چنانکه علامه مجلسی هم همین اعتقاد را داشته و در «بحار الانوار» بسیار از محرابها را منحرف از قبله دانسته و حتی راجع بمحراب مسجد حضرت رسول چنین نوشته است: غریب تر از همه آنست که محراب مسجد رسول صلی الله علیه و آله وسلم بر خط نصف النهارست با اینکه انتساب آن محراب بمعصوم از همه محرابها ظاهر ترست و آن مخالفست با قواعد زیرا انحراف قبله مدینه از یسار نصف النهار یعنی از نقطه جنوب بمشرق سی و هفت درجه است و نیز مخالفست با آنچه مشهورست که حضرت پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم فرموده : محرابی علی المیزاب یعنی محراب من بر ناودانست و کسی که در مسجد الحرام در مقابل ناودان بایستد جدی پشت منکب چپ او واقع میشود بلکه نزدیک سر منکب ، و من (مجلسی) در آن متحیر بودم تا اینکه در ساختمان روضه حضرت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم که بدور قبر شریف آن حضرتست تأمل نمودم دیدم که بسیار بسمت چپ منحرفست اگر چه باین مقدار نبود و ظاهرست که خانه ها بعد از مسجد ب وفق آن ساخته شده اند ، پس معلوم شد که محراب مسجد نیز در زمان سلاطین جور منحرف شده است و مؤید مطلب آنست که محراب مسجد قبا و مسجد شجره و اکثر مساجد قدیمه که آنها را در مدینه و بین الحرمین دیده ام یا موافق با قواعد یا نزدیک بآن بود یا اینکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و امامان صلوات الله علیهم اجمعین دز آنها نماز خوانده اند. (1)

تا اینجا کلام علامه مجلسی بود و مرحوم سردار با اینکه خود بسیاری از

ص: 146


1- بحار الانوار : چاًپ کمپانی ج 22 آخر باب فضل کوفه.

محرابها را منحرف از قبله میدانست و منحرف از آنها نماز میگزارد عقیده داشت که محراب مسجد پیغمبر صدر صد درست و مطابق با قواعد ریاضی است و حتی آنرا یکی از معجزات اسلام میدانست و در رد سخن علامه مجلسی چنین مرقوم فرمود: اینکه مجلسی فرموده محراب مسجد حضرت رسول مخالف با قواعدست، مبنی است بر آنچه قدماء گمان کرده بودند که طول مکه مکرمه از جزائر خالدات عزی و عرض آن کام است و طول مدینه منوره عکّه و عرض آن و در طول این دو بلد غلط واقع شده زیرا طول مکه مکرمه از گرینویچ که مرصد لندنست سی و نه درجه و پنجاه دقیقه است و طول مدینه منوره هم سی و نه درجه و پنجاه دقیقه است تقریباً پس هر دو بر یک طول واقع شده اند و اما طول این دو بلد نسبت بجزائر هم یکی باشد تقریباً چه طول جزیره فرّو که نزد قدماء مبدءطول بوده هیجده درجه و هفت دقیقه و پنج ثانیه غربی گرینویچ است و عرض شمالی آن 27 درجه و چهل و پنج دقیقه و هشت ثانیه پس مکه مکرمه و مدینه منوره نسبت بجزیره فرّو بر یک طول واقع شوند تقریباً و بالضروره قبله مدینه منوره بر خط نصف النهار برنقطه جنوب خواهد بود تقریباً و فرق ده دقیقه چندان محسوس نباشد پس محراب حضرت رسول در کمال صحت باشد بلکه آن از معجزات بزرگ آنحضرتست که پس از گذشتن قرنهای بسیار تا امروز باقی مانده و حوادث روزگار آسیبی بدان نرسانیده است.

و نیز مرحوم سردار مرقوم فرموده است: انحراف قبله مدینه منوره بر فرض طول و عرض آن برأی قدماء نیز بسی و هفت درجه نمیرسد بلکه انحراف آن از نقطه جنوب بمشرق بیست و هفت درجه تقریباً بموجب حساب مثلثات کرویه و بیست و هشت درجه و چهل و نه دقیقه تقریباً بقاعده سلک بسیط و دائره هندیه میشود ، و پس از ارائه صورت عمل بقاعده سلک بسیط و دائره هندیه نوشته است باین قاعده انحراف قبله مدینه منوره بیست و هشت درجه و چهل و هشت دقیقه و سی و نه ثانیه تقریباً میشود و پس از ارائه صورت عمل بطریق مثلثات کرویه گفته است انحراف 27 درجه و ده دقیقه و 51{9 ثانیه میشود و بهر تقدیر انحراف قبله مدینه منوره بسی و

ص: 147

هفت درجه نمیرسد.

استاد علامه سخن مرحوم مجلسی را که فرموده تحریف محراب مدینه در زمان سلاطین جور بعمل آمده نیز نپذیرفته و مرقوم داشته است: همینکه صحت محراب آن مسجد مبارک با برهان ثابت شد دیگر مجالی برای گفتگو باقی نمیماند از اینها گذشته سلاطین جورداعی سیاسی بر تحریف آن مسجد مبارک ظاهراً نداشته اند بلکه برحسب ظاهر بر تقویت دین اسلام متظاهر بودند (1)

و این سخنی بسیار درستست.

38-دائره هندیه

در قدیم مدار تحقیق در شناسایی قبله واقعی بین علماء و فضلاء و ارباب ریاضی بیشتر بدائره هندیه بوده و هر چند استاد علامه در کتابهای «تحفۀ الاجلۀ» و «قبله شناسی» و سائر کتب ریاضی خود نتیجه آنرا تقریبی دانسته است ولی چون قرنها فقهاء و علماء هیئت در مسأله قبله باین وسیله متوسل میشده اند و هم اکنون نیز معمولست درینجا ما بشرح مختصری از آن میپردازیم و آنچه را مینویسیم مأخوذ از کتابهای «حبل المتین» تألیف شیخ بهائی و «جام جم» نوشته فرهاد میرزا و «فارسنامه ناصری» تألیف حاج میرزا حسن طبیب فسابی و «قبله شناسی» نگارش سردار کابلی و سائر کتب مربوطه میباشد و لفظ بیشتر از قبله شناسی است:

وضع دائره هندیه برین وجهست که زمینی را بهر اندازه خواهند هموار سازند بطوری که اگر چیزی روان مانند زنبیق و آب را در میان آن بریزند از جای خود بیک جانب نرود باین طریق که مسطره مصّححه ای بر آن بگردانند که در تمام دور خود آنرا مس نماید آنوقت آنرا بگونیا وزن کنند (2) باین صورت که قاعده گونیا را بر زمین مذکور بنهند و بچرخانند، ارتفاع و انخفاض زمین را بآن هموار کنند تا چنان

ص: 148


1- برای آگاهی از صورت عملهای ریاضی این مسأله بقبله شناسی ص 4-43 رجوع فرمایید.
2- گونیا مثلثی است متساوی الساقین که بر منتصف قاعده آن نشانی میکنند و از رأس آن شاقول میآویزند.

شود که اگر قاعده گونیا را چرخ دهند خط شاقول از عمود مثلث میل نکند، درین وقت باید روی آن زمین سطح موزون باشد، و میشود که چنین سطحی را بر سنگ یا غیر آن وضع کنند و باید چنان باشد که حرکت نکند و وضع و وزن آن تغییر ننماید.

آنگاه در وسط آن دائره ای رسم کنند بهر بعدی که باشد بشرط آنکه محیط آن باطراف سطح موزون نرسد بلکه باید میان آنها و محیط بیشتر از انگشتی فاصله داشته باشد، آنگاه بر وسط سطح موزون مقیاسی نصب کنند که معتدل در طول و غلظ و رأس آن باریکتر از قاعده آن باشد بر هیئت مخروط که قدری سنگینی داشته مثل آنچه از مس و غیر آن از اجسام ثقیله سازند ومیشود که از چوب هم بسازند لیکن باید مجوف باشد وارزیز و غیر آن در آن بریزند تا سنگین شود، و منصوب بودن مقیاس بر سطح موزون یا بشاقول شناخته میشود یا باندازه گرفتن میان رأس مقیاس و محیط از سه جا که بیک اندازه باشد ، آنوقت مقیاس در وسط سطح خواهد بود بزوایای قائمه و بهتر آنست که بر مرکز دائره هندیه دائره دیگری موازی آن رسم کنند که محیط این دائره مساوی محیط قاعده مقیاس باشد و این آسانترین و بهترین آنهاست ، پس قاعده مقیاس را برین دائره نهند به حیثی که بر آن منطبق گردد، آنگاه قبل از وصول شمس بغایت ارتفاع در نصف النهار ارتفاع شرقی بگیرند و از مرکز قاعده مقیاس که آن خود مرکز دائره هندیه هم هست بر سمت سایه آن خط مستقیمی اخراج کنند ، و همچنین بعد از زوال ارتفاع غربی بگیرند مساوی ارتفاع اول و خط مستقیمی مثل اول اخراج کنند، بعبارت دیگر وقتی که سایه بمحیط دائره قبل از زوال میرسد که بدائره داخل شود از جانب مغرب نشان کنند ، پس بر محیط دائره دو نشان پدید شود و قوسی که میان این دو نشانست تنصیف کنند و از منتصف این قوس خطی مستقیم بمرکز اخراج کنند ، پس این ، خط نصف النهار آن بلد است و آنرا «خط الزوال» و «خط شمال و جنوب» هم نامند پس بر مرکز دائره بر خط نصف النهار خطی دیگر عمود کنند و آن خط مشرق و مغربست و

ص: 149

خط «اول السموت» هم مینامند و آنرا از این جهۀ اول السموت نامند که سطح دائره نصف النهار و سطح دائره مشرق و مغرب همدیگر را بزوایای قائمه قطع کنند پس دائره هندیه بواسطه این دو خط بچهار قسم متساوی منقسم گردد و هر قسمی را بنود جزء متساوی قسمت کنند و باید دانست که طول مقیاس باید چنان باشد که سایه آن قبل از نصف النهار قدری کوتاه تر از نصف قطر دائره باشد و از اینست که ارباب این فن خوش دارند که طول مقیاس باندازه ربع قطر دائره یعنی نصف نصف قطر دائره باشد و این تحدید در بلاد ایران و بلادی که عرضشان از چهل درجه بیشتر نباشد صحیحست و در بلادی که عرضشان چهل درجه یا بیشتر باشد همیشه درست در نمیآید زیرا در آن بلاد در اول جدی (1)

اصلا سایه شاخص داخل دائره نمیشود مثلا طول شاخص را یکی فرض میکنیم و قطر دائره را چهار پس نصف قطر دائره دو خواهد بود و بلدی که عرض آن چهل درجه است در اول جدی میل جنوبی شمس بیست و سه درجه و بیست و هفت دقیقه است چون آنرا از تمام عرض بلد که پنجاه درجه است بکاهیم باقی میماند بیست و شش درجه و سی و سه دقیقه و آن غایت ارتفاع آفتابست در اول جدی در آن بلد و سایه شاخص بفرض مذکور مساویست با مماس تمام بیست و شش درجه و سی و سه دقیقه و چون بجدول مماسات طبیعیه در آییم مماس تمام 26 33=2/00131 خواهیم یافت و چون نصف قطر دائره ما =2 پس این سایه از نصف القطر بیشتر و چون طول سایه شاخص در غایت ارتفاع آفتاب از نصف القطر بیشتر شد اگر ارتفاع شرقی یا غربی که بلضروره کمتر از غایت

ص: 150


1- جدی بفتح جیم و سکون دال بایاء مخففه نام یکی از بروج دوازده گانه است چون با جدی بضم جیم و فتح دال و یاء مشدده در کتابت همانندست لهذا میگوییم : جدی بضم اول نام ستاره قطب است که در دنباله «دب اصغر» واقع شده ، این ستاره از قدر دوم یا میان قدر دوم و سومست و بطوریکه در «دائرۀ المعارف بریطانی» چاپ سیزدهم ج 8 ص 153مذکورست میان آن و قطب شمالی حقیقی اکنون یکدرجه چهارده دقیقه مسافت میباشد، ستاره مزبور گرد قطب حقیقی دوره کامل خودرا در بیست و چهار ساعت طی میکند و ازینجاست که فقهاء هر گاه بخواهند اجمالا تعیین قبله کنند میگویند در غایت ارتفاع یا غایت انخفاض میباشد.

ارتفاعست بگیریم البته طول سایه شاخص بیشتر از طول سایه غایت ارتفاع باشد پس باید درین بلد اگر بخواهند عمل بدائره هندیه نمایند آفتاب در بروج شمالی باشد و اگر در بروج جنوبی خواهند قبل از درجه بیست و هشتم قوس یا بعد از درجه دوم جدی باشد. در صورتی که طول شاخص ربع قطر یا نصف نصف قطر دائره باشد تا سایه شاخص داخل دائره شود و برین قیاس است بلادی که عرضشان از چهل درج بیشتر است و چون همیشه این تحدید متمشی نیست پس همان عبارت که اول گفتیم : باید طول مقیاس چنان باشد که سایه آن قبل از نصف النهار کوتاه تر از نصف قطر دائره باشد بهترین تحدیداتست. (1)

این بود کیفیت دائره هندیه و مرحوم سردار چنین اظهار نظر فرموده است: چون این عمل مبنی برآنست که آفتاب قبل از زوال و بعد از آن در وقتی سر سایه بمحیط دائره میرسد هر یک مدار از مدارات یومیه موازی با معدّل النهار باشد در حالی در حقیقت چنین نیست بنابراین زمانی نتیجه کامل گرفته میشود که اولا- عمل وقتی باشد که آفتاب در انقلاب صیفی یا نزدیک بآن باشد چه حرکت میل که مخلّ موازاتست در آن وقت بطییء است و سایه در تابستان آشگارترست بواسطه صفاء هوا و شدت شعاع و کمی عوارض جو که مانعند از گرفتن سایه. ثانیاً- آفتاب نزدیک افق نباشد چه اطراف سایه در آن وقت متحقق نشود بواسطه پراکندگی آن و نه نزدیک نصف النهار باشد چه تقلص سایه یعنی کم شدت آن بطییء است و هم در آن وقت سایه پهن میشود و وقت دخول و خروج آن متعین نمیگردد، اگر این شروط مراعات شود بقدر امکان موازات محفوظ میشود و سایه آشگار میگردد در نتیجه از تشتت و بطؤ حرکت سالم میماند.

اما چگونگی استخراج جهت قبله از دائره هندیه؛ پس از رسم دائره هندیه بصورتی که گفته شد و تقسیم آن و تقسیم هر ربع آن بنود جزء از نقطه جنوب یا شمال بقدر مابین الطولین بسمت مغرب میشماری اگر طول بلد برطول مکه

ص: 151


1- قبله شناسی ص 20تا 22

زیادت کند، و بسمت مشرق اگر ناقص باشد از آن، و از نقطه مشرق یا مغرب بقدر مابین العرضین بسمت شمال اگر عرض بلد از عرض مکه ناقص باشد و بسمت جنوب اگر زائد باشد، و از منتهای اجزای طولیه خطی موازی با خط زوال، و از منتهای اجزای عرضیه خطی موازی با خط اعتدال اخراج کنند پس این دو خط غالباً در داخل دائره با هم تقاطع کنند، پس میان مرکز دائره و نقطه تقاطع را وصل کن بخطی که منتهی بمحیط دائره شود، پس آن خط بر جهت قبله خواهد بود. (1)

با آنکه باین وسیله جهت قبله معین میشود باید دانست که این جهت تقریبی است و وجهش چنانکه شیخ بهائی فرموده اینست که: بواسطه موازی نبودن مدار آفتاب با معدّل و بواسطه نبودن این دو خط متقاطع، خط اعتدال و خط زوال مکه بلکه این دو خط قائم مقام دو فصل مشترکند مابین افق بلد و دائره صغیره ای که موازی نصف النهار بلد و اول سموت آنست که از آن شرقی یا غربی شمالی یا جنوبیست که ما بین آنها بقدر مابین الطولین یا مابین العرضین است. (2)

چون همانگونه که ملاحظه فرمودید و شیخ بهائی توضیح داده است عمل بدائره هندیه فقط مفید تعیین جهت قبله است بطور تقریبی، استاد علامه برای اینکه با تعدیل این طریقه آنرا بتحقیق نزدیک کند قواعدی را ذکر فرموده تا مابین الطولین و مابین العرضین تعدیل شود و بجای مابین الطولین حقیقی ومابین العرضین حقیقی معدل آنها بدست آید تا بتحقیق نزدیکتر باشد بعلاوه در صورتی که در دو طول و در هر دو عرض متفق باشند یعنی هر دو شرقی یا هر دو شمالی باشند، مابین الطولین و مابین العرضین را بطرح معلوم کرده و نیز اگر هر دو مختلف باشند یعنی طول بلد غربی و عرض آن جنوبی باشد مابین الطول و مابین العرضین را بجمع معلوم ساخته و گفته است این عمل بعینه در استعلام جهت میان هردو بلد جاری می شود، وی با رسم دو اثر و صورت عملها راه کار نشان داده و ضمناً تذکر داده است؛ تدقیق

ص: 152


1- قبله شناسی ص 24
2- حبل المتین : مقصد ششم فصل اول

در عمل مقتضی رسم دائره کبیره ایست که نصف قطر آن تقریباً پانزده سانتی متر یا بیشترست.(1)

39-نظریات ریاضی سردار کابلی

سردار کابلی در کتاب «قبله شناسی» میدان را برای اظهار نظرهای ریاضی خود فراخ دیده و لطف کار اینست که در اغلب موارد با قبول فرضیه های قدماء ایراداتی طبق همان اصول با کمال وادب برآنها وارد میآورد چنانکه نسبت بتعیین سمت قبله بوسیله نصب مقیاسی بر زمین در زمان معین که بر سطح افق واقع باشد و آنرا محقق طوسی در «تذکره» و فاضل خفری در شرح آن عنوان کرده اند، میفرماید: درین طریق احتیاج برسم دائره بر سطح زمین و تقسیم آن بچهار قسمت و تقسیم هر ربعی بنود درجه نیست مگر آنکه کسی بخواهد با این عمل درجات سمت یا انحراف را تعیین کند ولی تسویه زمین و وزن آن و بودن آفتاب بالای افق بلد شرطست، این طریق در بلدی که میان آن و مکه مکرمه آنقدر تفاوت طولین باشد که بالای افق بلد نتواند باشد جاری نیست و شرطست که آلت استعلام ساعات مستویه در نهایت صحت و دقت باشد و پس از استعلام سایه قبله برخلاف جهت سایه باشد و نیز میفرماید: در تحویل درجات مابین الطولین و دقائق آن بهترست آنرا در چهار ضرب و حاصل را بشصت رفع کنی وباقی دقائق بعد از رفع ثوانی، ساعات و باقی درجات بعد از رفع دقائق ساعات باشد و مرفوع درجات ساعت باشد.

درباره عمل به «اسطرلاب» که بوسیله آن تعیین ارتفاع سمت قبله مینمایند میفرماید: این طریق عمومیت ندارد چه بناء آن بر اختلاف طول است و راجع بتساوی عرضین در دائره هندیه از «مستند» محقق نراقی چنین نقل میکند: «اگر بلد مفروض و مکه مکرمه تنها در عرض متحد باشند از نقطه مغرب بشمال بقدر عرض بشمار اگر طول بلد بیشتر باشد، و از نقطه مشرق هم بشمال بشمار اگر طول بلد کمتر باشد، پس خطی که واصل باشد میان مرکز دائره و منتهای اجزاء عرضیه بر سمت قبله باشد»

ص: 153


1- قبله شناسی ص 25 تا 28

میفرماید: بدو جهۀ این سخن سهوست یکی آنکه ارذکر مابین الطولین غفلت ورزیده شده ، دیگر آنکه این عمل در غیر بلاد عدیمۀ العرض یعنی بلاد واقعه بر خط استوا جاری نیست و خود جدولی وضع کرده برای مواضعی که عرض آنها با عرض مکه مساوی باشد (1)

در موضوع تناقض میل کلّی شمس میفرماید: محقق طوسی در «تذکره» و فاضل خفری در شرح آن باین مسأله اشاره کرده اند و بعضی چون مولانا عبدالعلی بیرجندی در «شرح زیچ الغ بیگ» آنرا تکذیب نموده اند ولی در عصر حاضر جمهور علماء این فن از اهل اروپا برین عقیده اند که میل شمس همواره روبه تناقض است تا اینکه میل کلّی آن به بیست و دو درجه و پانزده دقیقه برسد و باز بهمان میزان رو بتزاید بنهد و آن بعد از سال نه هزار و دویست و چهل و یک شمسی از سنه هزار و نهصد خواهد بود یعنی در سنه 11141 میلادی میل کلی به بیست و دو درجه و پانزده دقیقه میرسد.

درین موضوع باز میفرماید: بواسطه اختلاف میل با رصاد مختلفه بعضی از قدماء گمان کرده اند منطقه البروج را حرکتی است در عرض که نزدیک بمعدل النهلر میشود و محقق طوسی در تذکره باین معنی اشاره فرموده و هشت احتمال داده که یکی از آنها اینست که منطقه البروج تا مدتی در عرض حرکت میکند و پس از آن بر میگردد و این معنی موافقست با آنچه منجمین اروپا امروز معتقدند که میل کلی 4/1 22 برسد آنگاه روبتزاید بگذارد .

در قاعدۀ دائرۀ هندیه و قاعدۀ سلک بسیط و دوقاعدۀ عرض اوسط و سلک مرکاتور مینویسد : انحراف از شمال یا جنوب گاه میشود که مخالف باشد با آنچه از روی قواعد مثلثات کرویه بدست میآید مثلا در قبلۀ خیرآباد هند که در عرض شمالی 27 درجه و سه دقیقه و طول شرقی 80درجه و 40 دقیقه واقعست بموجب قاعدۀ دلئره هندیه و سلک بسیط انحراف آن از جنوب بمغربست ولی بموجب قواعد

ص: 154


1- این جدول را میتوان در «قبله شناسی» صفحه 107 ملاحظه نمود.

مثلثات کرویه انحراف آن از شمال بمغرب باشد و چون قواعد مثلثات کرویه اصّح و ادقّ و تحقیقی است باید در قاعدۀ دائرۀ هندیه و سلک بسیط دستوری بدست آریم که درین خصوص یعنی در تعیین انحراف از نقطۀ شمال یا جنوب موافق با قواعد مثلثات کرویه باشد و این فقیر(سردار) هر چه در کتب ارباب این فن از قدماء و متأخرین تحص نمودم چیزی درین باب نیافتم تا اینکه بتوفیق الهی والهام ربانی دستوری بدست آوردم که غالباً موافق باشد خصوصاً هرگاه در دائرۀ هندیه و سلک بسیط با ما بین الطولین معدل و ما بین العرضیین معدل عمل شده باشد .

آنگاه مرحوم سردار بذکر دستور مزبور میپردازد باین شرح : مسافت و ارتفاع را معلوم می کنیم وقتی جیب ارتفاع را دانستیم ، جیب میل و عرض مکۀ مکرمه را برجیب عرض بلد قسمت میکنیم خارج قسمت را میزان نام میگذاریم، پس اگر جیب ارتفاع کمتر از میزان باشد انحراف ازنقطۀ شمال باشد و اگر بیشتر از میزانست انحراف از نقطۀ جنوبست ، اگر مساوی باشند قبله بر خط اعتدال یعنی خط مشرق و مغرب باشد ، اگر طول بلد بیشتر از طول مکه باشد انحراف روبمغربست . و اگر کمتر باشد یا طول بلد غربی باشد انحراف روبه مشرق خواهد بود .

وی پس از این دستور بموجب قاعدۀ سلک بسیط مسافت میان مکه و خیراباد را با میل بحری تعیین میکندو پس از آن طبق صورت عملی که ارائه داده جیب ارتفاع، عرض مکه، عرض خیراباد و میزان آنرا با حساب استخراج میکند و نتیجه میگیرد انحراف از نقطۀ شمال است و چون طول خیراباد بیشتر از طول مکه است بنابرین انحراف غربیست یعنی انحراف از نقطۀ شمال بمغربست که موافق با قواعد مثلثات کرویه میباشد (1)

جداولی را که برای تعیین قبلۀ بلاد اکثر کشورهای کنونی تنظیم فرموده استعلام جهت هر شهری را از ارتفاع برحسب قواعد حساب مثلثات کرویه بدست آورده و مبدء طول را در آنها «گرینویچ» گرفته است .

ص: 155


1- ا قبله شناسی صفحۀ 51

اظهار نظرهای استاد در اصول علم ریاضی و استنباطاتش زیادست و برخی از آنها را در تألیفات ریاضی خود بیان فرموده و راجع باهمیتی که جهت مسألۀ قبله قائل بوده چنین مرقوم داشته است .

40- اهمیت مسأله قبله

درین تردید نیست که معرفت قبله مثل سائر شرعیه بر هر مکلفی واجبست یاباجتهاد یا بتقلید کسی عالم بآن باشد و در آن بحسب وسع و طاقت تحّری و اجتهاد لازمست چه نماز که عمود دینست مبنی برآنست، تسامح و سهل انگاری در آن روا نباشد و اینکه شریعت مطهره سهله و سمحه است و مقتضی آن نیست که در مسائل شرعیه تسامح و تساهل شود ، عقل و نقل هردو مقتضی جدو جهدست از برای هر مکلف گاه عالم باشد گاه جاهل و عامی و مقتضی تسامح ، پس هرگاه کسی از عهدۀ استنباط آن برآید یعنی قادر برآن باشد براو واجبست که بقدر وسع خود در تحصیل آن جد و جهل نماید و واجبست بر غیر او رجوع باو و محاریب مساجد مسلمین اگرچه از امارات قبله است مگر اینکه عالمی بغلط آن برخورد بر او واجبست که آنرا معتبر نشمرده و باجتهاد خود رجوع نماید چه پرواضحست که این محرابها را معصوم علیه السلام وضع نفرموده و همین وضع در ضرائح ائمۀ معصومین علیهم السلام با وضع حاضر میرود چنانچه در نجف و کاظمیه علی ساکنیها آلاف السلام و التحیه مشاهده میشود بلکه اوضاع مستحدثه ایست که مردم آنها را برپا داشته اند و ما دیدیم چندین نفر از علماء بزرگ همینکه پی بردند که ضرئح مقدس نجف و کاظمیه از قبله منحرفاً نماز میخاندند و اما آنچه ببعض اذهان راه یافته که اعتماد بر قوتعد هیئت و ریاضیات بسی مستبعدست چه آن علمیست دقیق مقدمات زیادی دارد و تکلیف بآن از برای عامۀ مردم از قوانین شرع انور دور است و تقلید آن روا نباشد زیرا اسلام ایشان (علماء ریاضی ) گذشته از عدالت ایشان معلوم نیست پس تکلیف بان بالضروره منتفی خواهد بود ، دیگر اینکه مبنای آن قواعد بر کرویت زمین است و دلائلی که برای اثبات آن ذکر کردند گذشته از اینکه قطعی نیستند

ص: 156

مفید ظن هم نیستند .

در جواب عرض میکنم : اما اینکه علم هیئت و ریاضیات علمیست دقیق و کثیرالمقدمات ، میگوییم سائر مسائل شرعیه هم همین حال را دارد چه استنباط احکام شرعیه محتاج به علوم متعدده ایست و عهده دار آن فقط فقهاء کران و مجتهدین عظام باشند و عامۀ مردم باید بفتاوای ایشان عمل نمایند و اما اینکه اسلام اهل آن علم معلوم نیست و در غایت سخافت است زیرا جماعتی از علماء اعلام سابقاً و لاحقاً دارای این علم بوده اند مانند محقق طوسی ، علامۀ حلی ، و پسر ایشان فخرالمحققین و شیخ بهائی و اضراب ایشان قدس الله ارواحهم . گذشته ازین ، علوم ریاضیه اختصاصی باسلام و کفر ندارد و هرکه باین علوم پی برد میداند که شبه در صحت آن علوم راه ندارد و اما مسألۀ کرویت ارض بعد از احراز آن علوم چندان واضح میشود که کسی را هیچگونه شکی در آن باقی نخواهد بود و جماعتی از علماء اعلام تصریح فرموده اند که اکثر امارات شرعیه در قبله که در کتب فقهیه ذکر شده از علم هیئت اخذ گردیده است .

درینجا استاد علامه بنقل عبارات شیخ بهائی پرداخته و چون ما نمیخواهیم آنرا با تفصیلی که دارد ذکر کنیم همینقدر میگوییم که در سخنان شیخ بهائی دو مطلب عمده بچشم میآید :

1- زمین کرویست و هیچ آیۀ قرآن منکر آن نیست و فراموش بودن زمین در آیۀ : جعل لکم الارض فراشاً دلالت بر مسطح بودن آن نمیکند زیرا بزرگی حجم و وسعت جرم و تباعد اطراف زمین مانع فراش بودن آن نمیشود و علامه در کتاب صوم «تذکره» فرموده است که : زمین کره است و جائزست در بلدی هلال دیده شود و در بلد دیگری ظاهر نشود چه حدبۀ زمین از رؤیت آن مانعست و اهل معرفت آنرا رصد نموده اند ، خفاء بعض کواکب جانب غربی برای کسی که بسمت مشرق سیرکند و بالعکس عیانست و فخر المحققین نیز در کتاب «ایضاح» فرموده : اقرب آنست که زمین کرویست زیرا طلوع کواکب در مساکن شرقیه قبل از طلوع آنهاست در

ص: 157

مساکن غریبه و همچنین است غروب آنها (1)

2- عدم اعتماد برکلام علماء هیئت عادی از حلیۀ صوابست زیرا در مسائل علمی و فنی نباید رسیدگی بعدالت و فسق کسی کرد ، فقها در هر فنی اگر مخالفت با قانون شرع نداشته باشد محتاجند بمراجعه بعلماء آن فن چنانکه در مسائل طب بعلماء طب مراجعه میکنند ، در موضوعات مساحت و جبر و مقابله و خطأین و موضوع قبله هم بعلماء ریاضی و علم هیئت محتاجیم و باید بدانها رجوع کنیم و حتی محقق و شیخ شهید جائز دانسته اند که در باب قبله اعتماد بگفتۀ یکنفر کافر هرگاه خبر او افادۀ ظن نماید کنیم زیرا این خود یکنوع از تحّریو اجتهادست .

استاد پس از نقل مفصل سخنان شیخ بهائی فرموده است : اکنون که کلام بزرگان علماء را در اعتماد بقواعد علم هیئت دانستی خوبست درین باب قدری غور کنیم و ببینیم اگرادنی تسماحی در باب قبله شود چه مفسده ای بر آن مترتب میشود ، پس میگوییم میان موقف نمازگزار و محل سجدۀ او بر حسب اشخاص متوسط القامه چهار وجب است که چهل و هشت فرسخ یک فرسخ انحراف پدید آید و بهمین نسبت هر چند مسافت میان بلد و مکه بیشتر باشد انحراف از خط فبله بیشتر شود ، مثلا مسافت میان کرمانشاه و مکه چهارده درجه و بیست ویک دقیقه و پانزده ثانیه است که هشتصد وشصت ویک میل بحری و ربعمیشود و بمیل مشهور تقریباً نهصدو پنجاه و هفت میل مشهور عربی و بمیل شرعی تقریباً هشتصد و بیست میل شرعی و ربع میشود پس بموجب نسبت مذکوره هرگاه یک انگشت در کرمانشاه از قبله منحرف باشیم لازم آید که تقریباً بیست میل مشهور از فبله منحرف باشیم که شش فرسخ و دو میل میشود تقرباً و بمیل شرعی هفده میل میشود تقریباً که پنج فرسخ شرعی و دومیل شرعیست تقریباً و مشهور

ص: 158


1- ا من بخصوص گفتارهای این علماء را نقل کردم تا معلوم شود در زمانهایی که در اروپا کمتر کسی بکروی بودن زمین اعتقاد داشته علماء ما برای اثبات آن دلیل اقامه میکرده اند .

آنست که مسافت حد حرم چهار فرسخ است پس لازم آید که بواسطۀ انحراف یک انگشت از فیله در کرمانشاه یک فرسخ شرعی و دوثلث یا دو فرسخ و دوثلث مشهور از حد حرم خارج شده باشیم .

درینجا مرحوم سردار توجه بمطلبی فرموده که تا آنجا که من اطلاع دارم در طول مدت بیش از هفت قرن هیچیک از دانشمندان و ارباب علم و فضل بدان توجه نگردیده یا اگر گردیده سخنی نگفته است، توضیح مطلب اینست که :

41-بحث خواجۀ طوسی با محقق حلی

مقارن با آغاز فتنۀ مغول و هجوم آن قوم خونخوار بشهرها و سرزمینهای مسلمانان در شهر «حله» یکی از فقهاء بزرگ شیعه زندگی میکرده که از آن زمان تا بحال اقوالش در فقه جعفری تا آنجا مورد استنادست که بدون کمترین شک و تردیدی ازمیان هزاران فقیه عالیمقدار شیعه در هر عصر و زمانی ده نفر نظیر و شبیه ندارد ، وی صاحب کتب معروف «شرایع» و«نافع» و «معتبر» است کهدر حوزه های علمیۀ شیعه همواره مورد درس و بحث هستند و هیچ فقیه شیعی مستغنی از رجوع باین کتابها نیست .

این فقیه نامی و بزرگوار، محقق علی الاطلاق و مشهور آفاق، نجم الدین ابوالقاسم جعفربن حسن حلی معروف به «محقق حلی» میباشد که در همان شهر حله یعنی موطنش حوزۀ درس بزرگی در فقه داشته که ده ها تن فقیه نامدار مانند علامۀ حلی و ابن داود صاحب کتاب معروف «رجال» و سید ابن طاوس مؤلف «فرحه الغری» و صفی الدین حلی گویندۀ «بدیعیۀ» مشهور و شرحش و علماء و فضلاء معروف دیگر از جمله استفاده کنندگان آن حوزۀ علمی و همه شاگرد محقق بوده اند .

نظر بشهرت این عالم جلیل القدر و معروفیت حوزۀ درسش وقتی خواجه نصیرالدین طوسی همراه سپاهیان «هلاکو» ببغداد میرود پس از رتق و قتق امور جهت دیدار محقق و دیدن حوزۀ درسش بشهر حله عزیمت میکند و در حله عزیمت میکند و در حلقۀ درس این فقیه بزرگ شیعه حضور مییابد ، پیداست که بسبب هم مذهب بودن علاوه بر جهات دیگر، محقق احترامی خاص بخواجه نصیر طوسی که هم شهرت علمی

ص: 159

زیاد داشته هم صاحب مقام دنیایی بوده و هم عنوان میهمان داشته مینهد و از باب تکریم و تبجیل درس را تعطیل میکند، خواجه اصرار میورزد که درس ادامه یابد؛ محقق میپذیرد و ببحث در استحباب تیاسر برای شخص نمازگزار در قبلۀ عراق میپردازد، خواجه میفرماید : این استحباب وجهی ندارد زیرا تیاسر اگر از قبلۀ بغیر قبله است حرامست و اگر از غیر قبله بقبله است واجبست، محقق در جواب میگوید : هیچیک نیست، بلکه تیاسر از قبله بقبله است، خواجه سکوت میکند ولی محقق در اثبات نظر خود رساله ای مینویسد و برای خواجه میفرستد.

دربارۀ این بحث که مربوط بریاضیات و علم هیئت میشود و یکطرفآن فیلسوف و متکلم و ریاضیدان بسیار بزرگ و طرف دیگر آن فقیه اصولی عظیم الشأنیقرار داشته و در حقیقت خواجه اعتراض کرده و محقق آنرا رد کرده است کسانی که حق اظهار نظر و حکومت در بحث راداشته اند - یعنی ریاضیدانان که موضوع مسأله در حوزۀ تخصص آنان قرار داشته - سکوت اختیار کرده اند ولی این سکوت را هیچگاه نمیتوان موجب رضا دانست بلکه بیشتر محتملست که بسبب احترام گذاردن بشخصیت احترام محصص حلی از ورود در تحقیق مسأله خودداری نموده اند اما دیگران که موضوع از دائرۀ تخصص ایشان خارج بوده ، هنگامی که حکایت مزبور را نقل کرده اند جواب محقق را قانع کننده دانسته و حتی نوشته اند خواجه رساله ای را که محقق در باب مسألۀ قبله و بخصوص بحث مذکور تألیف فرمود پسندید و تحسین کرد ، از جمله ابن هد حلی که او هم یکی از علماء و فقهاء بزرگ شیعه است در شرحی که بر کتاب «نافع» محقق نوشته تمام رسالۀ محقق را نقل کرده و سکوت خواجه را موجب رضا دانسته و رساله را مورد تمجید قرار داده است (1) و پس از او قاضی نور الله شوشتری در «مجالس المؤمنین»یکبار ضمن حالات محقق نوشته است : شلطان محققین خواجه نصیر المله و الدین الطوسی طیّب الله مشهده بعزم زیارت جناب شیخ از بغداد بحله رفت و در مجلس درس او حاضر شد و سؤالی از

ص: 160


1- بکتاب «روضات الجنات» چاپ دوم صحۀ 148 مراجعه فرمایید .

دقائق مسألۀ قبله نمود و جواب بروجه صواب شنید و معتقد جناب شیخ گردید و اذعان اجتهاد او نمود (1) و باردیگر درترجمۀ حال خواجه نوشته است : شیخ جوابی مذکور ساختند که مستحسن طبع خواجه افتاد و بعد از مراجعت خواجه بجانب بغداد رساله ای در آن باب مشتمل براجوبۀ متعدده ترتیب داده بخدمت خواجه فرستاد و آن رساله در میان فضلاء این طایفه مشهور ودر ضمن حاشیۀ ارشاد صفوه الفقهاء المتأخرین شیخ ابراهیم بن سلیمان قطیفی رحمه الله تعالی مذکور ست .(2)

شیخ یوسف بحرینی نیز در کتاب «لؤلؤتی البحربن» پس از ذکر حکایت گفته است : رسالۀ قبلۀ محقق حلی را شیخ احمدبن فهد در «مهذب البارع» در شرح مختصر نافع شرایع بتمامها نقل کرده و ما در کتاب «الحدائق الناضره» راجع باستجاب تیاسر در مسالۀ مذکوره از بعض مشائخ خود وجه وجیهی نقل کرده ایم (3)

رسالۀ محقق را در موضوع قبله بغیر از ابن فهد و قطیفی چند تن دیگر از علماء و فقهاء در کتب خویش نقل کرده اند از جمله سید محمد صاحب کتاب «مدارک» میباشد که در همین کتاب آنرا مذکور ساخته است .

حکایت بحث محقق طوسی و محقق حلی را درطول مدت بیش از هفت قرن اغلب کسانی که بشرح حال محقق پرداخته اند در تألیفات خود نقل کرده اند و اظهار نظر همگی شباهت کامل دارد بآنچه ابن فهد نخستین بار نوشته بوده و گویا همه حکایت را با تصویب و تحسین نظر محقق از او اخذ کرده اند .

هیچکس از ناقلین حکایت (تا آنجا که این بنده اطلاع دارد ) در اصل موضوع بحث، تحقیق نکرده است و همگی پاسخ محقق را بخواجۀ طوسی قانع کنند دانسته اند اما استاد علامه بر خلاف اجماع آنان این سخن را موجه ندانسته است و میفرماید : مسافت میان مکۀ مکرمه و کوفه دویست و پنجاه و دو فرسخ و

ص: 161


1- مجالس المؤمنین : مجلس پنجم
2- همان کتاب : مجلس هفتم
3- لؤلؤتی البحرین : ضمن شرح حال محقق صاحب شرایع .

هفت ثمن فرسخ قدیم، و دویست و شانزده فرسخ و سه ربع فرسخ شرعی است تقریباً، چون هریک را برچهل و هشت قسمت کنیم انحراف از قبله در کوفه میشود پنج فرسخ و ربع فرسخ قدیم و چهار فرسخ و نیم فرسخ شرعی ، در صورتی که در کوفه بقدر یک انگشت تیاسر کنیم چون حد حرم بنابر مشهور چهار فرسخ است پس بواسطۀ انحراف یک انگشت تیاسر در کوفه یک فرسخ و ربع فرسخ در مکه مکرمه از حد حرم خارج میشود بنابر قرسخ مشهور و نیم فرسخ شرعی خواهد شد و باین تقریر معلوم میشود جواب محقق حلی علیه الرحمه موجه نخواهد بود و سکوت محقق طوسی با کمال مهارت در علم هیئت و ریاضیات البته بر حسب اقتضاء مقام و حال خواهد بود .(1)

آنچه در تتمیم سخن استاد درینجا میتوان گفت آنست که در برخی از حواشی کتا «شرابع» مذکورست : حد حرم نسبت باهل عراق از جانب یسار کعبه هشت میل و از جانب یمین چهار میلست و باین قرار تیاسر نمازگزار در عراق از علاماتی که برای محاذی بودن با کعبه وضع کرده اندسبب میشود صورت ، محاذی وسط حرم وقع گردد و اگر چنین باشد پاسخ محقق حلی بخواجۀ طوسی توجیه خواهد شد که فرموده بوده است تیاسر نمازگزاران عراقی ازقبله بقبله است، با اینحال تحقیق در مسأله همانست که بموجب حسابهای ریاضی استاد علامه رموده است .

اکنون که بمناسبت معرفی کتاب «قبله شناسی» تألیف استاد بزرگوار سخن در باب قبله بدرازا کشید برای آنکه بحث درین مسأله کامل شود عقیدۀ علماء شیعه را جهت آگاهی خوانندگان محترم بنحو اختصار نقل میکنیم :

42- طرق شناسایی قبله

محقق حلی میفرماید : برای هرکسی که در مسجد الحرامست قبله همان کعبه است ، برای کسی که در حرمست قبله مسجدالحرامست ، برای کسی که از حرم کعبه دور است قبله جهت کعبه است ، کسانی که دور از مکه زندگی میکنند اهل هر اقلیم باید متوجه

ص: 162


1- رجوع بقبله شناسی ص 7 -156 رمایید که در آنجا صورت عمل حسابها نیز دیده میشود .

سمتی شوند که رکنی در خانۀ کعبه در جهت آنها قرار گرفته است، اهل عراق بسوی رکن عراقی و آن محلی است که حجر الاسود در آنجاست، اهل شام بسوی رکن شامی، اهل مغرب بسوی رکن مغربی و اهل یمن بسوی رکن یمانی نماز میگزارند .(1)

شیخ بهایی نیز میفرماید . کسی که در اندرون خانۀ کعبه است بهرطرف نماز بگزارد نماز او صحیح است ( در درون کعبه رسم قبله نیست) و در نمازهای چهار رکعتی میتواند در هر رکعتی روبدیواری از دیوارهای خانۀ کعبه کند بشرط آنکه فعل کثیر لازم نیاید و شخصی که نزدیک خانۀ کعبه باشد بحیثیتی که کعبه را تواند دید مثل مردمی که در مکه اند بر او لازم نیست در وقت نماز خانۀ کعبه را ببیند اما بر او واجبست بطریقی نماز گزارد که اگر از میان دوقدم او تا بمیان پیشانی او در وقت سجود خطی بکشند آن خط راست بخانۀ کعبه بخورد اما شخصی که از شهر مکه دور است بحیثیتی که دیدن خانۀ کعبه او را ممکن نیست مثل اینکه در شهرهای دیگر قبلۀ او عین کعبه نیست بلکه جهت کعبه است یعنی جایی که خانۀ کعبه در اوست نه همۀ آن جانب بلکه آن مقدار از آن جانب که مصلی در هر جزئی از اجزاء آن تجویز کند که خانۀ کعبه در آن بوده باشد و جزم کند که از آن مقدار بیرون نیست و آنرا بقبلۀ مساجد و قبرهای مسلمانان معلوم میتوان کرد و بعلاماتی که در میانۀ فقهاء مشهورست نیز معلوم میشود مثلاً علامت قبلۀ بعضی از عراق عرب مثل بغدادآنست که جدی را بر پس دوش راست بگیرند و علامت بعضی دیگر از آن بلاد مثل شهر موصول آنست که مشرق را برجانب چپ و مغرب را برجانب راست بگیرند و علامت قبلۀ بعضی از بلاد شام آنست که جدی را بردوش چپ گیرند و علامت بعضی از آن بلاد آنست که سهیل را در وقتی که بغایت بلندی رسد در مابین دوشها گیرند و اکثر این علامات از علم هیئت معلوم شده و در دانستن قبله اعتماد بربن علم جایزست اما اگر شخصی در صحرا باشد و از علامات قبله چیزی ظاهر نباشد و شخصی یافت نشود که از قول او ظن قبله بهم رسد .

ص: 163


1- شرایع، چاپ عبدالرحیم ص 18

بر آن شخص واجبست که نماز را چهار نوبت بچهار جهت بگزارد اگر وقت وسیع باشد و اگر وقت تنگ باشد بهر قدر که وقت گنجد نماز گزارد اگرچه یکنوبت باشد بهرجهت که خواهد .(1)

آنچه نقل کردیم اساس گفتار فقهاء شیعه در باب معرفت قبله است و در کتب فقهی معمول چنین است که در آغاز کتاب الصلوه صلی را اختصاص بشناسایی قبله میدهند و بتفضیل یا با جمال همین سخنان را با تعابیر گوناگون مینویسند و چنانکه در عبارت شیخ بهائی ملاحظه فرمودید اکثر علامات قبله از علم هیئت مأخوذ گردیده است ولی چون اساس علم هیئت امروزه دگرگون شده و محاسبات قدماء بهم خورده است با اطلاعات جدیده اشتباهاتی در تعیین عرض و طول بعضی بلاد و بسیاری از محاسبات پدید آمده که دیگر اطمینانی بصحت گفتارهای علماء قدیم علم هیئت باقی نمانده است بهمین علت هم بوده است که مرحوم سردار کابلی پس از آگاهیهای دقیق از علم هیئت طبق اصول قدماء و متأخرین لروپا و تخصص در ریاضیات بهر دو شیوه دامن همت بکر زده و کوشیده است برای تشخیص جهت واقعی قبله و استخراج طرق عدیدۀ علمی و تعسسن عرض و طول بلاد از مبدء«گرینویچ» توضیحات دقیقی دهد و امثلۀ متعددی ذکر کند ، او درین باب پس از آنکه کیفیت عمل بدائرۀ هندیه و اسطرلاب و عرض اوسط و سلک مرکاتور و مثلثات کرویۀ و غیر اینها را توضیح داده ، طرق متعددۀ ریاضی را که استنباط خودش بوده و هر یک مهارتش را در ریاضیات کشف و استنباط کرده و نمونه های آنها در «تحفه الاجله» و «قبله شناسی» و سائر کتب ریاضیش دیده میشود مطمئن ترین طرق جهت وصول بمطلوبست ، او نخست طرق قدماء را با توضیح کافی بیان میکند پس از آن نقص هر طریقی را که سبب عمده اش نبودن وسائل کامل و پیشرفته و اکتشافات علمی جدید بوده نشان میدهد سپس آنچه را دانشمندان ریاضی اروپا و گاه خود او استنباط و کشف کرده اند و همه از کمال تبحر و تسلط او در ریاضیات حکایت میکند باذکر مثالهای متعدد و صورت عملهای

ص: 164


1- جامع عبسی ص 42

ریاضی توضیح میدهد .

او در مسألۀ قبله، اغلب شهر کرمانشاه را که محل اقامت دائمش بوده مثال قرارداده و در بیشتر موارد قید میکند که این شهر مسکن و موطن ماست، علاقۀ شدید او بعلوم ریاضی توأم با دینداری و تشرعش سبب شده بود بمبحث قبله که از میانۀ مباحث فقهی با ریاضیات بخصوص با علم هیئت ارتباط مستقیم دارد توجه زیاد نشان دهد ، در حوزه های علمی نجف ، اصفهان، قم، مشهد، طهران و سائر جاها نظریاتش در باب قبله مورد بحث فضلاء و علماء واقع شده بود و او را ب مرحوم آیه الله حاج آقا حسین قمی درین موضوع حکایتی است که ماضمن ترجمۀ مختصری از حالات آیه الله قمی بآن اشاره میکنیم :

43- آیه الله قمی و سردار کابلی

مرحوم آیه الله حاج آقا حسین قمی یکی از علماء طراز اول شیعه در قرون اخیره و چندی هم تنها مرجع فتوی بود در سال 1282 هجری قمری در شهر قم بدنیا قدم نهاده و پس از تحصیل مقدمات در آنجا بطهران آمده چند سالی نزد حاج میرزا حسن آشتیانی و حاج شیخ فضل الله نوری درس خوانده و سپس بعتبات عالیات رفته و در حوزۀ درس آخوند ملاکاظم خراسانی و آقا سید کاظم یزدی و میرزا محمد تقی شیرزازی حضور یافته تا اینکه بمقام منیع اجتهاد رسیده است . مرحوم بامداد بجای میرزا محمد تقی شیرزای، یکی از استادان او را حاج میرزا حسن شیرازی دانسته (1) و گویا سبب اشتباهشاین بوده که آن دو عالم بزرگوار هر دو بمیرزای شیرازی شهرت داشته اند و جهت امتیاز بمرحوم حاج میرزا حسن ، میرزای اول و میرزای بزرگ و بمرحوم میرزامحمدتقی ، میرزای دوم میگفته اند ، لابد مرحوم بامداد در جایی خوانده که آیه الهه قمی نزد میرزای شیرازی تلمذ کرده و پنداشته است مقصود حاج میرزا حسن شیرازی بزرگ بوده است .

مرحوم آیه قمی پس از تحصیلات خویش نزد علماء مذکور از عراق

ص: 165


1- رجال ایران ج 6ص 91

رهسپار ایران شده ساکن مقدس مشهد میشود و بتدریس فقه و اصول و اقامۀ نماز جماعت میپردازد . وی یکی از علماء مشهور ایران بود و در سال 1354قمری مطابق 1314 شمسی که در ایران رفع حجاب از زنان شد بمنظور اینکه شاه را از این اقدام منصرف سازد از مشهد با جماعتی از علماء به طهران آمد و در حضرت عبدالعظیم اقامت کرد ، بوسیلۀ چند تن از وزراء و نمایندگان مجلس از شاه درخواست ملاقات کرد ولی شاه موافقت ننمود و بطوریکه همان زمان از اشخاص مطلع میشنیدم از طرف دربار بوسیلۀ صدر الاشرف مبلغ پنجهزار تومان جهت او فرستاده میشود که بزیارت عتبات عالیات برود ، آیه الله پول را نمیپذیرد و رنجیده خاطر بزیارت عتبات عالیات میرود .

وی در عراق اقامت داشت تا سال 1321 شمسی که با تجلیل فراوان بایران آمد ، درین سفر بمناسبت رفع هرگونه مانعی در اکثر شهرهای ایران باستقبال بسیار گرم علماء و بازرگپانان روبرو گردید ، هنگامی که بملایر رسید مرحوم آیه الله بروجردی از بروجرد برای دیدارش بملایر آمد و وقتی باراک وارد شد از قم مرحوم آیه الله حجت با شاگردان خود و گروه بسیاری از طبقات مختلفۀ مردم تا قریۀ جهرود چهارده فرسنگی قم باستقبالش شتافت و چنانکه آقایان ذبیح الله محلاتی و محمد رازی نوشته اند : آیه الله حجت در قریۀ جهرود وسائل نهار را فراهم آورد و در آن قریۀ دور از شهر با نبودن وسائل پذیرایی، حدود پانصد نفر را بافتخار ایشان و با حضور ایشان ضیافت نمود ، متجاوز از چندین هزار تومان صرف این میهمانی و تجلیل شد خود هم در خدمت ایشان حرکت کرده بقم آمدند .(1)

مرحوم آیه الله قمی بهرشهری که وارد شد کم و بیش با همین گونه تجلیلها و استقبالها مواجه گردید تا بشهر مقدس مشهد رسید و پس از چندی بطهران بازگشت و دوباره در حضرت عبدالعظیم اقامت کرد، این باره از شاه و دولت انجام شش امر را درخواست کرد و پافشاری نمود ، رسل و رسائل بین او و دربار و دولت رفت و آمد

ص: 166


1- رجوع بکتابهای اختران تابناک ص 208 و آثار الحجه ، ج1 ص 124 فرمایید .

داشتند ، باو وعده هایی داده شد و چون نتوانست در ایران توقف بیشتر کند رهسپار عتبات گردید، در بازگشت نیز مانن هنگام ورود بایران بهرشهر که در مسیرش بود میرسید علماء و بازرگانان از او استقبال میکردند، در کرمانشاه بازرگانان خانۀ بزرگ و مجللی جهت پذیرایی از او آماده ساختند و هرروز گروها گروه مردم بدیدنش میرفتند ، در روز دوم ورودش بکرمانشاه مرحوم سردار کابلی در حالی که من هم در خدمتش بودم بدیدار آیه الله رفت، عصر بود علاوه بر مردم عادی چند تن از علماء کرمانشاه بدیدنش آمده بودند، ملاقات علماء و مردم تا هنگام نماز مغرب بطول انجامید، آیه الله بنماز ایستاد و در صف اول ، علماء از جمله مرحوم سردار باو اقتداء کردند ، استاد همیشه در کرمانشاه از قبله ای که مطمئن بود توسط اشخاص عالم و دقیق و آشنا بعلم هیئت و اصول ریاضی و تعیین و مشخص نشده طبق بررسیهای تحقیقی خود اندکی منحرف نماز میخواند ، آن شب هم با وجود اقتداء بآیه الهه قمی اندکی منحرف ایستاد ، پس از اتمام نماز و استقرار آیه الله در جای خویش کسانی که حضور داشتند دوروبرش نشستند و چنین اتفاق افتاد که یکی از پیشنمازان کرمانشاه کنار او نشست و بعد از آن پیشنماز - که اکنون وفات یافته و من نمیخواهم نامش را ببرم - مرحوم سردار قرار گرفت، آنگاه علماء و دیگران نشستند، پیشنماز مذکور آهسته موضوع منحرف ایستادن سردار را برای آیه الله نقل کرد و آیه الله از سردار این معنی را استفاده نمود، سردار بموجب قواعد علم هیئت و اصول ریاضی موضوع دقیق نبودن قبله را در محرابهای مساجد کرمانشاه بیان نمود و چون هم مطلب دقیق بود و هم آیه الله اظهار علاقه فرمود و توضیح بیشتری خواست مرحوم سردار کاغذ و مداد و تخته سیاه کوچک و گچی از صاحب خانه طلبید و بعد از آوردن آنها خانۀ کعبه و مسجدالحرام و حرم کعبه را ترسیم و طول و عرض جغرافیایی کرمانشاه را تعیین کرد و ضمن این کارگاه برروی تخته سیاه با گچ حسابهایی مینوشت و پس از اینکه نتیجۀ صورت عمل را بکاغذ نقل میکرد تخته سیاه را با دستمالی پاک مینمود ، در تمام مدتی که استاد مشغول این کار بود

ص: 167

آیه الله و اهل مجلس همه ساکت بودند و با علاقه و تعجب باو مینگریستند، سردار که از کار خود فراغت یافت و خواست توضیح بآیه الله بدهد، از آن شخص پیشنماز خواست که جایش را با جای سردار عوض کند تا سردار برای اداء توضیح کنارش بنشیند، وقتی این کار انجام شد سردار شروع بتوضیح مطلب نمود و آیه الله با کمال دقت بسخنان او گوش میداد ، در آخر آیه الله از استاد سپاسگزاری کرد و فرمود : اگر کتابهای «حبل المتین» شیخ بهائی و «مستند» نراقی درکرمانشاه موجودست بیاورید که میخواهم درموضوع بله رجوع بآنها کنم، استاد اظهار داشت هردو کتاب نزد من هست و بحضورتان میآورم، از آن پس استاد کسب اجازه کرد که بمنزلشمراجعت کند ، آیه الله ازجای خود برخواست و هنگامی که استاد خواست حرکتنماید باصمیمیت باو فرمود : خسته شدید !

فردا وقت عصر در حالی که هردو کتایب را حمل میکردم در خدمت استاد بمحضر آیه الله رفتیم، معظم له بسردار فرمود : مبحث قبله را از هردو کتاب پیدا کنید و بمن بدهید؛ استاد فصل اول از مقصد ششم کتاب « حبل المتین » را که در باب قبله است بآیه الله ارائه داد او پس از گرفتن کتاب با کمک ذره بین شروع بمطالعه کرد و چندین بار از استاد توضیحاتی خواست که هر مرتبه با کمال فروتنی مطالبی باطلاع او رسانید، آنروز نزدیک بدوساعت و نیم این وضع ادامه یافت و هرکس حتی علماء و رجال شهر بدیدنش میآمدند مختصر تعارفی میکرد و مشغول گفتگو با استاد میشد، باز وقت نماز مغرب فرارسید آیه الله بنماز ایستاد و حاضرین باو اقتداکردند اما چنان روبقبله ایستاد که استاد تعیین کرده بود ، مراسم نماز که تمام شد و استاد خواست خداحافظی کند آیه الله فرمود کتابها را بگذارید تا فردا بقیۀ مطالب آنها را مورد بحث قراردهیم ، بعدها شنیدم که پس از خروج سردار از مجلس مذکور آیه الله بعلمائی که در حضورشان بوده اند فرموده بود : در فقه موضوعاتی هست که خارج از دائرۀ تخصص فقیه است و در آنها باید باهلش رجوع کرد مانند همین مبحث قبله که باید اهل هیئت مراجعه نمود و مانند تقسیم ارث که باید از اهل حساب

ص: 168

استفاده کرد، برخی مسائل طب هم در فقه عنوان شده ولی در تمام موضوعات فقهاء از اطلاعات دانیان آن علوم بهره گرفته اند و آنچه در این یکی دوروزه فهمیده ام آنست که این شخص (اشاره باستاد) در هیئت و حساب بسیار مهارت دارد و میتوان بنظریاتش استناد کرد .

من وقتی این اظهار نظر آیه الله را شنیدم آنرا برای اسنادنقل کردم و اضافه نمودم که غزالی نیز در « احیاء » عین همین مطلب را بیان داشته ونوشته است : گاه در کلام فقیهان خارج از اصل فقه سخن از طب، حساب، نجوم و علم کلام بمیان میآید همچنان که گاه در نحو و شعر ، حکمت نیز وارد میشود و البته غزالی از این گفتار نتیجۀ دیگری میگیرد .(1)

روز سوم که جهت دیدار آیه الله رفتیم با اینکه تابستان بود و صحن حیاط را تماماً مفروش ساخته بودند تا در مکانی وسیع و هوایی آزاد آیه الله وملاقات کنندگانش بنشینند میزبانش ما را با طاقی در طبقۀ دوم ساختمان راهنمایی کرد، وقتی باطاق مزبور وارد شدیم فقط آیه الله و مرحوم حاج شیخ حسن علامی یکی از علماء بسیار فاضل کرمنشاه در آنجا بودند و معلوم شد آیه الله و خواسته است دور از انظار مردم با فراغت خاطر بمباحثه مشغول شود، پس از لحظه ای باز با ذره بین شروع بخواندن بقیۀ مطالب کتاب « حبل المتین» کرد و باز توضیحاتی از استاد خواست، این بار بعد از انقضاء مجلس آیه الله ازاستاد تقاضا نمود چند روز دیگر بمباحثۀ این کتاب و کتاب «مستند» مشغول شوند ولی وقت مباحثه پس از نماز صبح باشد که دیدار کنندگانش کمترست ، استاد این تقاضا را پذیرفت و با اقتداء بایشان نماز صبح را میگزارد (2)

و پس از آن

ص: 169


1- بکتاب احیاء علوم الدین ، ج 1ص 19 رجوع فرماییید .
2- بیشتر مردم معمولی کلمۀ «گزاردن » را بهر معنی باشد بصورت « گذاردن» با ذال معجمه مینویسند اما ارباب ادب آنرا بمعنی «نهادن» با ذال معجمه و بمعنی «اداکردن» چه ادای امانت و قرض و نماز باشد چه ادای سخن و خدمت و سپاس بازای اخت الراء مینویسد ، چون این دو کلمه دو ریشه دارند و تفاوت بین آنها از نظر دبی ت حدی دقیق است و گاه مشتقات دو مصدر دیگربا بعضی از مشتقات این دو کلمه بشباهت پیدا میکنند و مرحوم عباس اقبال هم شرحی فاضلانه درین باب نوشته که در شمارۀ دوم سال دوم مجلۀ یدگار بچاپ رسیده است لهذا جهت آگاهی خوانندگان عزیز و مزید فائده با استفاده از شرح مزبور و حذف شواهد بنحو اجمال بعرض میرساند که ، الف - گذاشتن با ذال معجمه بمعنی نهادن و اجازه دادنست و فعل امرش «بگذار» و اسم فاعلش «گذارنده» است که در صفات مرکبه صورت سادۀ «گذار» را پیدا میکند، در ترکیب «قانون گذار» که در آن گذار مخفف گذارنده است این کلمه از گذاشتن بمعنی نهادن مشتق گردیده و معنایش واضع قانونست . ب - گذشتن با ذال معجمه که بمعنی تجاوز و عبور کردن و طی شدن و بخشودن و صرف نظر نمودن آمده از مشتقات این مصدرست و گذار و گذر بمعنی معبر و عبور که در برخی لهجه ها بشکل «گدار» با دال مهمله تلفظ میشوند و در امثالست که «بیگدار بآب مزن» یعنی بدون یافتن محل عبور (معبر) از آب مگذر ، وهامون گذار ، دریا گذار ، راهگذار ، رهگذر ، گذران، گذرنامه بمعنی اجازۀ عبور و امثال اینها همه با ذال است و از گذشتن مشتق شده اند . ج - اما گزاردن بازاء اخت الراء بچند معنی آمده : 1- اداکردن امانت و قرض و نماز، و ادای سخن و خدمت و سپاس . 2- تعبیر خواب که کزارش بمعنی تعبیر خواب و گزارنده بمعنی معبر و گذرنامه بمعنی کتاب تعبیر خواب از آن گرفته شده است . 3- ترجمه کردن چنانکه فردوسی از مترجم کلیله و دمنه از عربی بفارسی تعبیر به «گزارنده » کرده است . 4- تفسیر و شرح دادن امر مشکل و مجمل و مبهم، و گزارش و گزاره بجای تفسیر و شرح از همین مصدرگرفته شده است . 5- بعضی اوقات گزاردن بمعنی نقش جامه هم آمده است، با این توضیح معلوم شد در کلمات مرکبه که جزء دوم آنها «گذار » یا « گذار» است، کدام مورد این جزء ثانی را باید با ذال معجمه نوشت و کدام مورد را بازاء اخت الراء بنابرین همانطور که نمازگزار، سپاسگزار ، خدمتگزار و شکرگزار بازاء هوزاست . قانون گذار با ذال ثخذ است .

مشغول مباحثه و مذاکره میگردیدند .

آیه الله میگفت جماعت بسیاری از علماء بریاضیات و علم هیئت آشنا بوده اند و چون شیخ بهائی و نراقی بسبب آگاهی از این مسائل، مبحث قبله را از بسیاری از فقهاء بهتر و جامعتر تحریر کرده اند من کتب این دو عالم را برای بحث و مذاکره انتخاب کردم . من که خود اکثر اوقات در آن چند روز حاضر و ناظر مباحثۀ آن دو مرد بزرگوار بودم برأی العین میدیدم که ازیکسو آیه الله قمی باهمه عظمت و مقامی که داشت باوجود مرجعیت تامّه در سن شیخونت و در پایان عمر بعنوان سؤال و

ص: 170

بصورت استهفام و استعلام درباۀ مطالب ریاضی و علم هیئت آن دو کتاب توضیحاتی از مرحوم سردار میخواست و از سویی دیگر سردار مانند تلمیذی که آنچه از استادش فرا گرفته بدو تحویل دهد، با کمال ادب و نهایت فروتنی در حالی که دو زانو نشسته و دستهایش را از آستینهای عبا در آورده و بر روی زانو نهاده بپرسشهای او پاسخ میدهد و علم الله که نه چنان مجتهد عظیم الشأنی آن استفهامات و استعلامات را دون مقام علمی خود میدانست و نه چنان دانشمند علامه ای از این امر برخود میبالید ، ایکاش از چنین بزرگانی درس ادب و اخلاق میآموختیم ، سقی الله ثراهما .

آیه الله قمی پس از چند روز با همان تجلیل و تشریفی که وارد شده بود از کرمانشاه خارج گردید و بکربلا و نجف رفت، ابتداء در کربلا اقامت گزید ولی پس از وفات آیه الله سید ابوالحسن اصفهانی رضوان الله علیه زعامت شیعه و مرجعیت تامه را یافت و بنجف رفت اما بعد از تقریباً سه ماه مریض سخت شد و او را جهت معالجه بکاظمین آوردند ، معالجات مفید واقع نشد و در شانزدهم ماه ربیع الاول سال 1366 قمری مطابق 1325 شمسی در 84 سالگی در گذشت ، جنازه اش را بنجف حمل و در مقبرۀ مرحوم شریعت اصفهانی دفن کردند، از او 22 فرزند ذکور و اناث بجای ماند و یکی از دخترانش زن مرحوم آیه الله صدر بود که در قم سکونت داشت و در زمان مرحوم آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائری در حوزه دومین شخص محسوب میگردد گاهی هم بعربی شعر میگفت .

44- علامۀ امینی و سردار کابلی

یکی دیگر از علماء مشهور که او هم دیداری قابل ذکر با استادش داشت مرحوم علامۀ امینی صاحب کتاب «الغدیر» بود اما این دیدار زمانی اتفاق افتاد که وی هنوز الغدیر را تألیف نکرده و بشهرت بعدی نرسیده بود .

مرحوم شیخ عبدالحسین امینی چند سال پیش از جنگ جهانگیر دوم بقصد زیارت مشهد و سفر بآذربایجان از عراق بایران آمد و چندی در کرمانشاه توقف کرد، اقامتگاهش منزل یکی از تجار تبریزی ساکن کرمانشاه بود، دوسه روز

ص: 171

پس از ورودش تاجر مذکور نزد استاد آمد و گفت : یکی از علماء آذربایجان بکرمانشاه تشریف آورده، مهمان منست درخواست میکنم از ایشان دیدن بفرمایید ! استاد وقتی را تعیین فرمود و در وقت مقرر در حالی که من مانند همیشه در خدمتشان بودم از مرحوم امینی دیدن کرد ، در آن مجلس وی علاقۀ خود را بتألیف کتابی مفصل در باب آنچه متعلق و مرتبط بواقعۀ «غدیر خم» میباشد اظهار نمود و بهمین مناسبت رشتۀ سخن بذکر کتاب «عبقات» سید حامد حسین کشیده شد، مرحوم امینی گفت : از نظر اهمیت و موقعیت کتاب عقبات و فوائد بسیاری که در حدیث ، تاریخ رجال و درایه دارد من آرزو دارم که زانو آنرا تحریر و فهرستهای مفصل و جامعی جهت آن تهیه کنم .

موضوع « از نو تحریر کردن کتاب» مورد استقبال استاد واقع نشد ولی در موضوع تهیۀ فهرستهای جامع و کامل جهت عبقات تأکید فرمودند و اگرچه من قابل نبودم که دربحث آنان دخالت کنم اما سخن مرحوم امینی را نابجا ندانستم زیرا : با اینکه هیچ شخص مطلع ومنصفی منکر تتبع وسیع مؤلف عبقات در کتب فریقین حتی کتب نادره نمیتواند باشد و از هر صفحۀ آن احاطۀ مؤلف برحدیث، تاریخ اسلام، رجال و درایه آشکارست و علامه امینی هم خود بارها از آن کتاب تمجید و تحسین کرده و از فوائدش بهره گرفته است معذالک مطالعه کننده زود در مییابد که بسبب هجوم مطالب زیاد در ذهن نویسنده، کتاب بگونه ای نوشته شده که موضوعات مختلف درهم آمیخته بطوری که یافتن مطلبی بآسانی دست نمیدهد و چنانکه ملاحظه فرموده اید اغلب برای نقل یک حدیث از کتابی ، اول توثیق مؤلف و توصیف کتابش از قول چند نفر از علماء نقل گردیده بعد ترجمۀ هر یک از علماء و توثیفش آورده شده و بهمین ترتیب غالباً بتفضیل ، وسائط معرفی گردیده اند تا آنگاهکه خود حدیث نقل شده است ، البته در ضمن این منقولات وائد بسیاری از تاریخ ، رجال و درایه دیده میشود ولی اینها همه موضوعاتیست که گاه سی چهل صفحه بین راوی و روایتش فاصله ایجادکرده و بی شباهت بمثنوی مولانا نشده که

ص: 172

از وفور مطلب و کثرت استطرد بین هر جزئی با سائر اجزاء یک حکایت چندین صفحه فاصله است .

اغلب تألیفات علماء قدیم ما بهمین وضع وصورتست و مخصوصا ً بعلت اینکه کتب چاپی قدیم - و حتی اکثر کتب چاپی جدید - فاقد فهرستهای تفضیلی اعلام و اسامی کتب و اماکن است، خوانندگان نمیتوانند از کتب مفصل و کثیر الحجم بآسانی مطلبی را بدست آورند و اگر مانند کتاب عبقات موضوعات بترتیب فنی هم نداشته باشد کار ازاین مشکلتر میشود و مقصود علامۀ امینی جز این نبوده که مشکلات را برطرف و کار استفاده از چنین کتاب سودمندی را جهت مطالعه کنندگان آسان کند اما مرحوم سردار بسبب تعصب شدید نسبت بمیرحامد حسین علیه الرحمه روانمیداشت بر ریختۀ قلم او بهرصورت و وضعی که هست کسی تصرف کند و حال آنکه باین کار نمیتوان نان تصرف در مطلب نهاد .

بهرحال من طرز اندیشۀ استاد را ناشی از یک ن.ع تعصب دانستم و نمیدانم علامۀ امینی هم بعدها موفق بانجام آرزوی خود شد یا نه؟

وی در همان مجلس یک جلد از کتاب «شهداء الفضیله» تألیف خود را که تازه چاپ شده بود باستاد اهداء کرد و استاد پس از مروری اجمالی آنرا بدست من داد و فرمود : میدانم عجله داری که زودتر آنرا ببینی و بخوانی! وقتی مرحوم امینی این سخن را شنید رفت و از اطاق مجاور جلد دیگری آورد و بمن اهداء کرد .

بعداز ظهر فردای همان روز او بمنزل سردار تشریف آورد و از تألیفاتش پرسش نمود، هنگامی که استاد نام «دیوان ابوطالب » را برد و امینی دانست که او تتبع کرده اشعارمنسوب بابوطالب را از کتب مختلفه بیرون کشیده و در یکجا گرد آورده و توضیحاتی هم راجع ببرخی از آنها نهاده است ، درخواست کرد آنرا ببیند ، وقتی که کتابرا دید کاغذ و قلم خواست و یادداشتهایی از آن برداشت، چند روز دیگر همان وقت بخانۀ سردار میآمد و از آن کتاب و برخی تألیفات دیگرش مطالبی در دفتر خود نقل میکرد . ضمناً باید دانست که تاکنون چند بار از جانب علماء

ص: 173

شیعه اشعار منسوب به «ابوطالب» گرداوری شده و بعضی هم بچاپ رسیده است .

ادبیات عربی مرحوم امینی قوی وشوق مطالعه اش شدید بود بطوری که گویی در آن چند روز میخواست بر آنچه در کتابخانۀ سردار از کتب کمیاب و نادر در زمینه های علوم اسلامی موجودست اطلاع پیدا کند و همه را بخواند .

امینی غیر از «شهداء الفضیله» و «الغدیر» چند تألیف دیگر دارد اما مهمترین تألیفش الغدیرست که حاوی فوائد بسیاری از علوم و فنون و معارف اسلامی میباشد، در این کتاب سعی کرده است که حتی المقدور از تعصب دوری جوید و با روح مسالمت با مسائل مورد اختلاف شیعه و سنی روبرو شود ؛ مؤلف در صدد برآمده آنچه بنحوی از انحاء رابطه با واقعه غدیر خم و موضوع امامت و وصایت داشته مورد بحث قرار دهد بهمین سبب کتاب بصورت دائره المعارف (موسوعه) در امده که در آن مطلب سودمندی از تاریخ، فقه و اصول، رجال، درایت، روایت، منطق، حکمت، کلام، جدل، شعر و ادب دیده میشود و اینها همه با الاضی عذب و مقاصدی روشن بیان گردیده و بدون هیچ گفتگو یکی از کتب مهمۀ مذهبی بشمار میرود ، بر این کتاب از جانب علماء و فضلاء مذهبی و غیر مذهبی شیعه و سنی تقریظات بسیاری نوشته شد که اکثر آنها در اوائل مجلدات الغدیر بچاپ رسیده و مرحوم سردارنیز تقریظی بر آن نوشت و مساعی مؤلف راستود .

امینی در سال 1320 هجری قمری در شهر تبریز بدنیا آمد، پدرش میرزا احمد و جدش نجفعلی ملقب بامین الشرع اهل علم بوده اند و چنانکه محمد خلیل الزین عاملی درمقدمۀ « شهداء الفضیله» نوشته است : وی بعد از تحصیل مبادی اولیه نزد سه تن از علماء تبریز که معروفترین آنان سید مرتضی خسروشاهی بوده تلمذ کرد ، پس از آن رهسپار عراق شد و در نجف بدرس گروهی از استادان از جمله سید ابوتراب خوانساری و سید محمد فیروز آبادی حضور یافت .

از کارهای مهم و مفید او تأسیس کتابخانۀ بزرگی در نجف بوده بنام «مکتبه الامام امیرالمؤمنین العامه» که میگویند نزدیک بچهل هزار کتاب چاپی و خطی

ص: 174

نفیس هم اکنون در آن گرد آمده است، تمام اوقات این عالم شهیر صرف علم و تمور مربوط بآن شده تا اینکه در روز جمعۀ 12 تیرماه 1349 شمسی برحمت خداوند پیوسته است .

چند تن از علماء و فضلاء بنوشتن شرح حالش پرداخته اند و مفصلتر و دقیقتر از همه آنست که دانشمند محترم آقای محمدرضا حکیمی در «یادنامۀ امینی » نوشته و پس از آنهم در کتاب « شیخ آقا بزرگ تهرانی» جابجا از وی سخن بمیان آورده است .(1)

45- آیه الله حجت و سردا کابلی

عالم دینی و مشهور دیگری که با استاد دوستی صمیمانه و روابط دیرین داشت آیه الله فقید سید محمد حجت بود که از اعلام علماء بشمار میرفت و از مراجع تقلید بود .

روحانی و اهل علم بوده ، بگفتۀ مرحوم محلاتی : پدرش سیدعلی از بزرگان علماء تبریز بشمار میرفته و از شاگردان حاج میرزا حبیب الله رشتی و فاضل ایروانی و فاضل شربیانی بوده است .(2)

تاریخ تولد محمد 29 شهر شعبان المعظم سال 1310 در تبریز بوده چنانکه مدرس خیابانی نوشته است : پس از تحصیل مقدمات نزد علماء و فضلاء تبریز فقه و اصول و ریاضیات و معقول و طب قدیم و جدید و مقداری از علوم جدیدۀ متنوعه فرا گرفته و اغلب تحصیلات او در فقه و اصول نزد والدش بوده است ، از آن پس بنجف اشرف مهاجرت میکند و در حوزۀ درس سید محمد کاظم یزدی و سید ابوتراب خوانساری و شریعت اصفهانی و شیخ علی قوچانی و شیخ علی گنابادی و میرزا محمد حسین نایینی و سید محمد فیروزآبادی و آقا ضیاء الدین عراقی حضور مییابد تا بمقامی عالی میرسد و محسود اقران میگردد ، بعد از چند سال اقامت در نجف مریض میشود و با اصرار پدر به تبریز مراجعت میکند اما بار دیگر بنجف باز

ص: 175


1- از جمله در صفحات 83 تا 89
2- اختران تابناک ص 476

میگردد و ضمن ادامۀ تحصیل بتدریس و تصنیف میپردازد، در مسجد شیخ مرتضی انصاری و مقبرۀ میرزای شیرازی با کمال استقلال بتدریس مشغول میشود ولی بلز مریض و این بار بورم کبد و یرقان دچار میگردد و بحکم ضرورت لاعلاج بازهم بایران مراجعت میکند ، تاریخ بازگشت دوام او بایران سال 1349 قمری بوده اما این بار در شهر قم اقامت مینماید و بتدریس فقه و اصول مشغول میشود ، حاج شیخ عبدالکریم حائری رضوان الله علیه از او تجلیل و در اواخر عمر او را بنماز خواندن در جای خود و بوصایت و نیابت تعیین میکند ، بعد از رحلت آیه الله حائری در اقامۀ حوزۀ علمۀ قم اهتمام تمام مبذول میدارد و راجع بوظائف محصلین و طلاب علوم دینیه متحمل زحمات بسیاری میگردد .

سپس مدرس خیابانی بمعرفی مشایخ اجازات روایتی و اجتهادی مرحوم حجت میپردازد و تألیف هشت کتاب و رساله را در فقه و اصول و حدیث و رجال باو نسبت میدهد، از کتابهای « جامع الاحادیث و الاصول » و « مستدرک المستدرک » ففی استدرک مافات عن صاحب المستدرک او تمجید فراوان میکند و دربارۀ اولی میگوید از سودمندترین کتب اثنی عشریه است و تا زمان حاضر مانند آن تألیف نشده ودربارۀ دومی مینویسد در رشتۀ خود بی نظیر و از هم وانفع کتب اسلامیه است .(1)

تاریخ وفات مرحوم حجت روز دوشنبۀ سوم ماه جمای الاولی سال 1372 بوده و از آثار خیریه اش مسجد و مدرسه و کتابخانه ایست در شهر قم که قبرش هم در کنار مسجدش میباشد .

در شرح حال او این موضوع جلب توجه میکند که علاوه برتحصیل علوم دینی بفراگیری علوم جدیده و ریاضیات هم شائق بوده و چنانکه در سخنان مدرس خیابانی صاحب «ریحانه الادب» ملاحظه فرمودید در تبریز ضمن اشتغال بتحصیل مقدمات

ص: 176


1- بکتاب ریحانه الادب : ج 1 رجوع فرمایید - موضوعی که درینجا باید تذکر داده شود اینست که مرحوم حائری همانگونه که سید محمد حجت را بوصایت و نیابت تعیین فرمود سید صدر الدین صدر را نیز بهمین مقام منصوب ساخت و انجام امور مربوط بحوزۀ علمیۀ قم را بهردو سپرد و پس از فوت آیه الله حائری این دوتن با مشارکت و معاضدت هم کارها را انجام میدادند .

وفقه و اصول، ریاضیات و علوم جدیده هم میآموخته است، چون وجود همین علاقه و شوق بفراگیری علوم ریاضی موجب ارتباط او با سردار کابلی بوده است لهذا دربارۀ ارتباط مزبور چند سطری از نظر مطالعه کنندگپان عزیز میگذرانیم :

سردار کابلی که زیاد بعتبات عالیات و مشهد رضوی سفر میکرده پیداست که طبعاً با طبقۀ علماء و فضلاء آن مکانهای مقدس خلطه و آمیزش داشته و آنان یا از دور شنیده یا از نزدیک میدیدند که وی مردی جامع و ذوفنونست و ازون بر علوم اسلامی بر علوم اوائل و ریاضیات و هیئت و نجوم هم احاطه دارد از اینرو کسانی که ذوق اینگونه علوم و فنون را داشته اند وجود او را در آن اماکن مقدسه مغتنم شمرده نزدش بفراگیری انواع ریاضیات مشغول میشده اند .

یکی از این قبیل اشخاص مرحوم سید محمد حجت بوده که در نجف با جمعی دیگر از طالبان علم ، درخواست تدریس کتابهای « سی فصل » خواجه نصیر الدین طوسی در اسطرلاب و شرح نظام الدین نیشابوری بر «تذکرۀ » طوسی در علم هیئت را از او کرده اند و استفادۀ مرحوم حجت در ریاضیات از او در تمام مسافرتهای سردار بعتبات و همچنین موقعی که آیه الله حجت بقم آمد و سردار بآن شهر میرفت ادامه داشت .

با اینکه در حضور سردار چندین بار صحبت از آیه الله حجت بمیان آمد هیچگاه وی از موضوع این تعلیم و تعلم مطلبی اظهار نکرد ومن خود در قم آنرا از آیه الله شنیدم که ضمن تعریف و تمجید فراوان از علم و فضائل نفسانی سردار فرمود :

نسبت بمن سمت استادی دارد و نزدش ریاضیات آموخته ام، باز بطوری که میفرمود چون سردار از علوم جدیده و نظریات علمی علماء هیئت اروپا برخوردار بود هنگام تدریس شرح تذکره هرجا که علماء اروپا اکتشافات و نظریات جدیدی داشتند آنها را بیان میکرد و من (حجت) این مطالب را در حواشی کتاب شرح تذکرۀ خود از قول او (سردار) نقل کرده ام که هم اکنئن آنرا دارم .

آیه الله حجت حتی در هنگام مرجعیت خود از اظهار این مطلب دریغ نداشت که نزد

ص: 177

سردار کابلی در ریاضیات تلمذ کرده است، آنرا بارها برزبان میآورد و شاگردانش را ترغیب بفراگیری این علوم مینمود، آقا ی محمد رازی از خواص شاگردان مرحوم حجت در کتاب « آثار الحجۀ » خود که جلد اول آن بشرح حال استادش اختصاص دارد بترجمۀ حال سردار پرداخته و نوشته است : مرحوم آیه الله العظمی حجت با اینکه اساتید بزرگ چندی مانند مرحوم علامۀ یزدی (سید محمد کاظم) و شریعت اصفهانی و میرزای نایینی و آقای آقا شیخ علی قوچانی و غیر هم داشته اند لیکن احوال هیچکدام را توضیح ندادیم اما استاد ریاضی و هندسی معظم له یعنی حجه الاسلام و المسلمین علامۀ عصر و ذوفنون دهر مرحوم سردار حیدر قلیخان کابلی را درین کتاب ترجمه میکنیم بچند لحاظ یکی آنکه این نابغۀ فنون مستظرفه و علوم متنوعه که در زاویۀ غرب ایران ، شهرستان کرمانشاه آرمیده بود تا سال آخر عمرش آنطور که باید شناختۀ جهان علم و فضیلت نشد و جز معدودی از خواص اهل علم نمیدانستند که شیخ بهاء الدین ثانی و من لیس له ثانی در گوشۀ شهر ساکت و آرام کرمانشاه قرار دارد و آنها هم میدانستند آنطور که باید از علم و تقوی و عظمت فضل او تقدیر نمیکردند تا وقتی که از دست رفت و مانند همیشه ناله و افسوس آه حسرت برای قدانش میکنند ، مرحوم سردار کابلی اعجوبۀ زمان و اغلوطۀ روزگار بود که از عالم علم و روحانیت گرفته شد، سردار کابلی گذشته از مقام استادی که بمرحوم آیه الله حجت داشت روابط معنوی بسیار با ایشان داشت و بی اندازه علاقه و ارادت و سر سپردۀ ایشان بود .(1)

آیه الله حجت در سالهای نخستین ورودش بقم دورۀ دوم کتب سطح را در خانۀ خود نزدیک گذرخان تدریس میکرد، من چندی که در قم بودم در آنزمان بدرس اصول او که «رسائل» بود حاضر میشدم، نزدیک بهفتاد هشتاد نفر در درسش حضور مییافتند که اغلب طلاب آذربایجانی بودند ، ازمجلس درس او خاطره ای دارم که گمان میکنم نوشتن آن درینجا بیمناسبت نباشد :

ص: 178


1- آثار الحجه : ج 1 ص 8-197

روزی بیکی از شاگردان بسیار جوانش که باکت و شلوار و ریش تراشیده در حالی که عبایی بدوش داشت بدرس میآمد و اتفاقاً یکی از سه چهار نفری بود که وی توجه بسخنانشان میکرد و بسؤالاتشان پاسخ مفصل میداد، هنگامی که درس بپایان رسید و همهبرخاستند که بروند ، اشاره کرد بماند ، وقتی همه رفتند و جز خودش و آن شاگرد کسی دیگر نماند او را نزد خود خواند و با عطوفت و ملاطفت بسیار فرمود : من بشما علاقمندم ولی با این لباس واین وضع ناراحتم مبادا آقایان طلاب بشما اعتراض کنند و البته اعتراضشان هم چندان بیمورد نخواهد بود، خوبست درین باب فکری بکنید ! شاگرد مذکور گفت : دربارۀ لباس اگر اعتراض داشته باشند مرا از درس حضرت عالی که زید بآن علاقه دارم محروم خواهند کرد چون بهیچ وجه نمیتوانم آنرا تغییر دهم اما درارۀ ریش اگر قبول بفرمایید و بفرمایند حاضرم آنرا با ماشین نمرۀ یک اصلاح کنم ، فرمود ماشین نمرۀ یک چیست ؟ عرض کرد : موسایه دارمیشود و تا حدی بشره را میپوشاند ، فرمود : اگر بشره پوشیده شود مانعی ندارد ، پس از این گفتگو اجازۀ مرخصی داد ، هنگامی که شاگرد خواست از درب اطاق بیرون رود از آقا پرسید : با وجود این حرفها آیا اجازه میفرمایید فردا سر درس حاضر شوم یا نه ؟ فرمود : پی ( تکیه کلامیست که ترکها در موقع تعجب میگویند ) چرا حاضرنشوی ؟ تو از شاگردان خوب و مورد علاقۀ من هستی ؛ حتماً باید بدرس بیایی !

مؤلف «آثار الحجه» که بعنوان معرفی استاد ریاضی مرحوم آیه الله حجت، شرح حالی ازمرحوم سردار کابلی ذکر نموده مینویسد : بطوریکه از بعض ثقات طهران شنیدم سردار کابلی با آیه الله حجت عهد و پیمان بستهبود که پس از ایشان اگر اجلش از اجل ایشان تأخیر افتاد دیگر در دنیا زیست نکند و اول لاحق بایشان باشد همینطور هم شد روز دوشنبۀ سوم جمادی الاولی ( سال 1372 قمری ) نزدیک زوال که آیه حجت در گذشت و ازین عالم فانی مسافرت بعالم جاوید نمود مرحوم سردار درکرمانشاه روز سه شنبۀ چهارم ماه مزبور بمجرد خبر شدن از

ص: 179

فوت همعدد شفیق و رفیق صدیق خود از دنیا رفت .(1)

من این موضوع را فقط بجهه آگاهی خوانندگان نقل کردم و گرنه وقت اجل طبیعی را هیچکس نمیتواند پیش بینی کند و هرگز دستگاه و چرخ طبیعت بر وفق میل و ارادۀ افراد بشر بحرکت در نمیآید و مسیرش را تغییر نمیدهد، اگر بگویی پس چگونه است که دانشمندان تصرف در امور طبیعت میکنند و آنرا تغییر میدهند ؟

در پاسخ عرض میکنم : اولاً دانشمندان در آثار طبیعت تصرف میکنند نه در خود طبیعت، ثانیاً تصرف آنان در نحوۀ سودجویی از آثار طبیعت است که با نیروی علم خود میتوانند آنها را تغییر داده هر زمان بهرۀ دیگر از خاصیات طبیعت بگیرند .

بنابرین هیچکس نمیتواند اصول کلی و سنتّهای جاری آنرا که از جملۀ آنها حیات و مرگست بر وفق دلخواه خود برهم بزند، ثالثاً - شخص عارف که در حالت یا مقام تسلیم و رضا بسر میبرد هیچگاه نمیگوید ؛ خدایا! چون دوستم یازن یا شوهرم یا فرزندم از دنیا رفت و من تنها بی او نمیتوانم زندگی کنم مرا بمیران و باورسان ، حالت عارفان در مقام تسلیم و رضا چنانست که محقق سبزواری در آخر منظومۀ حکمت بآن اشاره کرده و گفته است :

اعظم باب الله فی الرضا وعی *** وخازن الجنه رضواناً دعی

عن عارف عمّر سبعین سنه *** ان لم یقل رأساً لاشیا کائنه

و در شرح بیت دوم نوشته است : عارف مذکور درین مدت هفتاد سال هیچگاه نگفت خدایا! دلم میخواهد چنان شود یا چنین نشود (2) با این وصف آنچه از گفتار صاحب آثار الحجه برای من مورد پذیرش است وجود همان صمیمیت و دوستی میباشد که فیمابین آن دو بزرگوار برقرار بوده است :

من قصد ندارم در اینجا از تمام علمائی که با مرحوم سردار دوستی و ارتباط داشته اند نام ببرم، از این سه تن همه بدوجهه نام بردم و ترجمۀ حال نوشتم ؛ یکی بعلت شهرت و مقام شامخ علمی و دینی آنان، دیگر بسبب اینکه خود آن بزرگان را دیده و

ص: 180


1- آثار الحجه : ج 1 ص 198
2- شرح منظومه ص 353

بر چگونگی ارتباط و صحبت آنان با سردار واقف گردیده ام .

استاد نه بصرافت طبع خود نه بتقاضای من هیچگاه درصدد برنیامده بود . دوستان خود را یکایک معرفی کند فقط گاهی مناسبتی پیش میآمد ازکسی نام میبرد و حکایتی از او باز میگت و چه بسا کسانی را نام برده و از دوستی خود با آنان سخنی گفته بوده که اکنون من فراموش کرده ام .

وی همانگونه که با علماء دینی معاشرت و دوستی داشته با دانشمندان و محققین علوم جدیده هم دوست و معاشر بوده است ولی ارتباطش با اینگونه اشخاص بیشتر بدورۀ جوانی او باز میگشته که بطهران زیاد سفر میکرده و فرصت دیدار و صحبت آنان را مییافته است ، از این دانشمندان من سه تن را که سزاوار شناسایی هستند در اینجا معرفی میکنم :

46- سردار کابلی و مشیرالوزاره

مشیر الوزاره لقب میرزا محمود خان یکی از ریاضیدانان و منجمین معروف زمان ناصرالدین شاه است، با اینکه لقب دیگر او «مشاورالملک» بوده و باین لقب بیشتر شهرت داشته اما چون بارها استاد از او بعنوان میرزا محمودخان مشیرالوزاره نام میبرد ماهم در اینجا بهمین عنوان از او نام میبریم .

او همان کسی است که جزء چهل نفر محصل در سفارت امیر نظام گروسی بفرانسه رفت و در سوربن پاریس بتحصیل ریاضیات پرداخت و در رصدخانۀ آن شهر زیر نظر پروفسور «لودیه» دانشمند معروف نجوم و کاشف ستارۀ محمودی نامیدند و بلاتین «دانائه» گفتند استاد میفرمود : از توضیحاتی که خود دربارۀ ستارۀ کشف شده اش میداد معلوم میشد که نباید چنین پنداشت دوربینی خیلی قوی در دست داشته و توانسته ستاره ای نامرئی را ببیند بلکه با فورمولهای ریاضی و حسابهای دقیق حرکات ستارگان، اول پی برده بود در فلان نقطه باید ستاره ای باشد بعد بوسیلۀ دوربین آنرا یافته بوده است .

ص: 181

سردار کابلی نخستین بار او را در خانۀ نجم الملک میرزا عبدالغفار خان منجم باشی در طهران دیده و از آن پس مکرر او را ملاقات کرده بود، اطلاعات ریاضی و اخلاقش را زیاد میستود، حتی او را در نجوم و هیئت مطلع تر از نجم الملک میدانست، بطوریکه نقل میفرمود مشیر الوزاره تمایل زیاد بدرویشی و تصوف ابراز میداشت و مستلک در ارادت استاد غلامرضا شیشه گر مرشد معروف عصر ناصر الدین شاه بود بطوریکه کمتر مجلسی اتفاق میافتاد که در آن از حالات و کرامات و خصوصیات اخلاقی مرشد خود مطلبی نگوید . مؤلف کتاب «طرائق» نیز نوشته است او ازخواص مریدان جناب حاجی استاد (یعنی استاد غلامرضا شیشه گر) میباشد، با سیدعلی قطب مرشد امین السلطان و با میرزا ابوالحسن جلوه حکیم معروف نیز روابط دوستانۀ بسیار نزدیک داشته و چنانکه باز مؤلف طرائق نوشته است : هنگامی که مشیرالوزاره که چندی کارگزار ایران در عراق عرب بوده ازبغداد بایران میآمد میرزای جلوه در تهنیت قدومش ابیاتی میگوید ، ابیات مزبور در طرائق هشت بیت است ولی ما فقط دو بیت آنرا نقل میکنیم :

مشیرالوزاره زبغداد آمد *** مپنداردلتنگ بس شاد آمد

عروس امور عراق عرب را *** به از او مپندار داماد آمد (1)

مرحوم سردار نقل میفرمود که مشیرالوزاره از اروپا با خود دوریینها و آلات و اسباب خوب مربوط بستاره شناسی بایران آورده بود از که بآنها دلبستگی فراوان داشت و من هرگاه بمنزلش میرفتم و سؤالی در نجوم و هیئت از او میکردم برای توضیح و تشریح مسائل از دوربینها و آلات و ادوات مربوط بستاره شناسی و رصد کواکب کمک میگرفت و ببهترین طریق ممکن پاسخهایی میداد که چنان احاطه ای را در مسائل نجومی از هیچکس دیگر مشاهده نکرده بودم ، بارها استاد در موقع گفتگو از او میگفت : خوب درس خوانده بود، خیلی خوب تحصیل کرده بود .

مرحوم مهدی بامداد دربارۀ او مینویسد : میرزا محمود خان قمی ملب

ص: 182


1- طرائق الحائق : چاپ اول ج 3ص 213

بمشیرالوزاره و بعد ملقب بمشاور الملک : متولد 1250هجری قمری (1213خورشیدی ) در کاشان پسر میرزا محمد علی است (1)

در جزؤ آن دسته از شاگردان بوده که در سال 1275 ه.ق پس از عزل میرزا آقا خان نوری از صدرات بریاست عبدالرسول خان نوادۀ حاج محمد حسین خان صدر اعظم اصفهانی و سپرده به حسینعلیخان گروسی (امیرنظام) وزیر مختار ایران در انگلستان و فرانسه در زمان سلطنت ناصرالدین شاه برای فراگرفتن معلومات جدیده باوروپا فرستاده شدند ، میرزا محمود خان برای تحصیل علم نجوم تعیین شد و درین رشته خوب تحصیل کرد و در ضمن ستاره ای نیز کشف نمود که بنام ستارۀ محمودی معروف شده است و محمودی را هم بعداً اعقابش برای خود نام خانوادگی انتخاب کردند.

پس از تکمیل تحصیلات در پاریس و بازگشت از اروپا در سال 1282 قمری، بجای اینکه دولت رصدخانه ای بسازد و او را متصدی آن نموده و از معلوماتش استفاده شود او را بتلگرافخانه معرفی و بمخبرالدوله (علیقلی خان ) سپرده شد و مدتهای مدید در آنجا مشغول و ریاست مرکزی تلگرامخانه را داشت بعد بواسطۀ پیش آمدی برحسب امر ناصرالدین شاه از کار برکنار گردید .... در سال 1290 قمری که حاج میرزا حسینخان مشیرالدوله دوباره روی کار آمد و بوزارت امور خارجه و جنگ منصوب شد و تا سال 1298 قمری در این دو سمت برقرار بود در ازاء خدماتی که میرزا محمود خان نسبت باو کرده بود مشیرالدوله او رابسمت بالیوزی یا کارپردازی اول (ژنرال قنسول) بغداد تعیین و اعزام داشت و سالهای متمادی قریب به 18 سال (از سال 1290 تا 1307 ق) در این مأموریت انجام وظیفه مینمود و بعد در سال 1307 قمری معزول وثقه الملک بجای او تعیین گردید .

میرزا محمود خان بمیرزا سیدعلی قطب مرشد امین السلطان که در عتبات مقیم بود متشبث و متوسل شد و بمحض اینکه مرشد تلگرامی دائر بوساطت از میرزا

ص: 183


1- در طرائق او را مازندرانی الاصل و القمی الولد و الطهرانی المسکن نوشته است .

محمود خان بامین السلطان مرید خود نمود دوباره میرزا محمود خان بکار خود برقرار و مستقر گردید و بالاخره در اواخر سال 1307ق از سمتی که داشت معزول و بطهران آمد و بجایش حاج میرزا نجفعلی خان بسمت ژنرال قنسولی بغداد منصوب و فرستاده شد .... پس از عزل از سر کنسولی مدتی بیکار بود تا اینکه در سال 1309 قمری پس از فوت یحیی خان مشیرالدوله وزیر عدلیه و وزیر تجارت که لقب و مشاغل وی بحاج شیخ محسن خان معین الملک واگذار گردید وی مشیرالوزاره را دعوت بکار کرد و او را رئیس یکی از محاکم وزارت دادگستری نمود و تا سال 1312 ق در سمتی که داشت باقی بود . در زمان مشروطیت در دورۀ اول (1324ه.ق) نماینده مجلس شورای ملی شد و پس از تعطیل مجلس کارمند وزارت دادگستری و سرانجام جزو اعضای دیوان عالی کشور گردید و در سال 1338 ق . در سن 89 سالگی در تهران در گذشت . نامبرده رساله ای در علم هیأت نوشته است . (1)

شادروان اسماعیل رائین نیز نوشته است : محمود محمودی مشاور الملک فرزند میرزا محمدعلی است، جدش میرزا محمدباقر مجتهد از اهالی مازندران بوده که دربار فتحعلی شاه صاحب مقام و اهل علم بوده، پس از فوت محمدباقر مجتهد فتحعلی شاه فرزند او محمد علی زا بکارهای دولتی گماشت و اولین شغل وی ترمیم وسائل وزارت جنگ بود چون درین کار لیاقت و کاردانی از خود نشان داد بحکرمت کاشان منصوب شد . هنگامی که میرزا محمود دوازده ساله بود پدرش در قم وفات یافت چون از بدو طفولیت علاقۀ زیادی بتحصیل علوم داشت و چندین سال در قم نزد علماء آن عصر بتحصیل مقدمات و علوم ریاضی پرداخته بود، در سن هفده سالگی باتفاق مادرش بمشهد رفت و دو سال بتحصیل علوم تحریر اقلیدس و علم هیئت پرداخت . در 1271ه - 1855 م که بیست ساله بود بتهران آمد و معلم دارالفنون شد ، مدتی تحت تعلیمات مسیو «بهلر» فرانسوی که معلم ریاضیات و مهندس عالیمقامی بود تحصیلات خود را تکمیل کرد چون جوان باهوشی بود مراتب علمی او بگوش

ص: 184


1- رجال ایران : 4 ص 45 تا 47

ناصرالدین شاه رسید و بامر شاه مقرر شدهمراه چهل محصل دیگر که در سفارت انیر نظام گروسی بفرانسه میرفتند برای ادامۀ تحصیلات بپاریس برود ...

مرحوم محمودی پس از اینکه بایران باز میگردد بملاقات اعتضاد السلطنه رفته و بعداً بحضور ناصرالدین شاه بازیافته مورد تمجید فوق العاده واقع میگردد و شاه بنظامت تلگرافخانه منصوبش مینماید، میرزا محمود خان طبق فرمان بتلگرافخانه رفته سالها درین سمت مشغول کار میشودتا اینکه بمعاونت وزارت تلگراف ارتقاء پیدا میکند بعداً نیز بسمتهایی از قبیل ژنرال قنسولگری طرابوازن و سفارت ایران در بغداد و نمایندگی دورۀ اول مجلس شوررایملی هنگام ریاست مرحوم صنیع الدوله و کفالت وزارت عدلیه در زمان مستشاری مسیو پرنی منصوب میشود .

مرحوم مشاور الملک در زمان تصدی در تلگرافخانه بامر ناصرالدین شاه اغلب شبها در شمس العماره حضور شاه میرفت و با دوربینهای فلکی که از اروپا وارد کرده بود کواکب را بشاه نشان داده و حرکات و گردش آنها راتوضیح میداد .

مرحوم محمودی اصرار داشت که با تقویت دربار بایجادر صدخانه بپردازد ولی اصرار وی بجایی نرسید و قراری که معتصم السلطنۀ فرخ حکایت میکند ناصر الدین شاه میگوید : «نباید پول را روی هوا خرج کرد» بنابراین بجای تأسیس رصدخانه تنها استفاده ای که از وجود او بعمل آمد این بود که اجمالا ذهن شاه را بطرز گردش و حرکات و فواصل سیارات سماوی آشنا میکرد .

تألیفاتی که بزبان فارسی از آن مرحوم باقی مانده سه کتاب یکی در علم جغرافیاست که آنرا بخواهش مرحوم علیقلیخان هدایت (مخبرالدوله وزیر تلگراف) تألیف کرده است، دیگری کتابیست در هیئت و نجوم که هنگام اقمت در طرابوزان و مأموریت دولتی تألیف نموده ، یکی هم تقویمی است در خصوص تعیین فصول و بروج سیارات هفتگانه که از این جهت که مربوط به هفت سیاره است اهمیت دارد.

ص: 185

مرحوم مشاور الملک نه پسر و یکدختر از دوزن داشته که فعلا (سال 1357 شمسی) دو پسر ویکدختر از او بجامانده اند، دانشمند مزبور در سال 1338 قمری در سن 89 سالگی چشم از دیدار این عالم فروبست و مدفن او در مسجد بالا سر قم میباشد . (1)

شادروان اسماعیل رائین در کتاب خود سه عکس از مشاور الملک یا مشیرالوزاره بچاپ رسانیده که یکی او را پس از کشف ستارۀ محمودی در پاریس، دیگری او را در لباس وزارت و سومی او و نصیر الدوله بدر را در طرفین میرزای جلوه نشان میدهد .

مرحوم رائین او را مانند بسیاری از رجال این بعضویت در سازمان فراماسونری منتسب ساخته ونوشته است امیر نظام گروسی در پاریس محمودی را وارد لژماسونی کرد . (2)

در اینجا بیمناسبت نیست عرض کنم که من سه جلد کتاب مرحوم رائین را دربارۀ فراماسونری در ایران بدقت مطالعه کردم و حاصل مطالعه ام اینست که : اولاً - کتاب بخوبی نشان میدهد آنچه مؤلف ادعا کرده که مطالب کتابش در مدت هفده (یا قریب بیست ) سال با پیگیری مداوم و کوشش و زحمت فراوان تهیه شده مقرون بحقیقت است و براستی مؤلف در تألیف کتابش متحمل صرف وقت و رنج زیاد گردیده است . ثانیاً - باید گفت او از فراماسونری غولی بی شاخ و دم ، بلکه با شاخ و دم تصویر کرده است که تصور نمیرود غول مزبور شاخش باین تیزی و دمش باین درازی بوده و نیز نمیتوان باور کرد همیشه دولتهای بزرگ وقوی اروپا از آن بهرۀ سیاسی میگرفته اند و حتی خودش از بنیاد یک نهاد سیاسی بوده است ؛ ثالثاً - قابل پذیرش نیست که تقریباً تمام یا اکثریت قریب باتفاق رجال ایران از هر طبقه و دسته و گروهی داخل یکی از لژهای این سازمان باشند و حتی ایرانیانی که در زمان جنگ جهانی اول در

ص: 186


1- فراموشخانه و فراماسو نری در ایران : ج 1 ص 482 تا 486
2- همان کتاب و همان جلد صفحۀ 484

آلمان بعلت قطع راههای ایران و فشار زندگی در کشور بیگانه جمع شدند تادسته جمعی از دولت آلمان تقاضای کمک و چاره جویی کنند جمعیت آنها یک جمعیت فراماسونری بوده یا گروهی که تخت عنوان «تسلیحات اخلاقی» پس از پایان جنگ جهانی دوم در بیشتر کشورها از جمله در ایران تشکیل شد و برنامه اش کمکهای اخلاقی و اجتماعی بمردم بود با فراماسونها سر و سّری داشتند ، رابعاً - نمیتوان پذیرفت که هرکس با یکنفر فراماسون بجهتی ارتباط داشته است این ارتباط دلیل یا نشانۀ ماسون بودن آن شخص است .

مؤلف حتی بیشتر انجمنهای علمی و ادبی و جمعیتهای دورۀ نهضت مشروطیت رباین سازمان نسبت داده و تصور نمیرود که دائرۀ این دستگاه بحدی وسیع بوده که اینگونه همه جا و همه کس را در ایران فرا میگرفته است .

بنابراین گمان میرود مرحوم رائین در نتیجۀ توجه شدید باین موضوع هرکس از رجال و هر گروه و دسته را در وهلۀ اول با همین نظر مینگریسته و این یک امر روانی میباشد که آدمی بهرموضوع توجه شدید پیدا کند بتدریج آنرایک اصل قرار میدهد و موضوعات دیگر را مترع برآن میسازد و مانند کسی میشود که عینکی آبی برچشم نهد و هر کس و هر چیز را برنگ آبی بیند با اینحال برای ما مشکلست اکثریت قریب باتفاق رجال طراز اول عصر قاجاریه را بهمان رنگ ببینیم که مرحوم رائین دیده است، اگر او یا هر شخص دیگر چنین ادعائی را با همین گستردگی راجع بدرویشی و درویش مسلکی آن رجال میکرد ادعایش بآسانی مورد قبول بود زیرا کمترکسی از آنان در آن زمان وجود داشت که داخل سلسله ای از سلاسل گوناگون و متعدد تصوف نشده و برای خود مراد و مرشدی پیدا نکرده باشد علت ان امر هم بیشتر آن بود که اغلب آنها وقتی فسق و فجورها و خیانتها و جنایتهای دورۀ جوانی را پشت سر میگذاشتند و دیگر توانایی ارتکاب گناه را در (1)

ص: 187


1- شرح تشکیل این جمعیت را که بنام کمیتۀ ایرانی خوانده شده بود شادروان علامۀ قزوینی نوشته است بکتاب «بیست مقاله» ج 1 ص 18 رجوع فرمایید .

خود نمیدیدند بفکر توبه و استغفار میافتادند (1) ا

و چون درویشی کار رابسیار آسان کرده و محبت مولی را بحکم : (حب علی حسنه لا تضر معها سئه ) سرمایه و وسیلۀ آمرزش هر گناه قرار داه بود از اینرو ازمر شد دستور ذکری میگرفتند و با سردادن فریاد دسته جمعی «هو حق مولی مددی» آسوده خاطر میشدند که مولی وسیله شده و خداوند هر گونه گناهشان را آمرزیده است ، من خود بارها افرادی را ازهمین رجال میدیدم که چون در محافل انس بهم میرسیدند هر یک از مقامات و کرامات مرشد و پیر خود سخنهای باور نکردنی میگفت و اگر عاقلی حضور داشت در دل بر آن سخنان نا معقول میخندید .

47- سردار کابلی و نجم الدوله

دانشمند مشهور دیگری که سردار کابلی با او روابط دوستانه و مفاوضۀ علمی داشته مرحوم نجم الدین بوده است، نام وی میرزا عبدالغفار خان است و بلقبهای نجم الملک و منجم باشی نیز شهرت داشته است . سالها تقویم رسمی کشور ایران همان بود که نجم الدوله مینوشت و بعلت حساب ماههای سکزیلدوز و شاید و نشاید کارها در ایام هفته اکثر مردم فارسی زبان نسخه ای از آنرا تهیه و دمبدم بآن رجوع میکردند . وی چند کتاب خوب هم که از جمله «کشکول» شیخ بهائی و «مرصادالعباد» نجم الدین دایۀ رازی بود چاپ و منتشر ساخت ، برای تصحسح و چاپ کتاب کشکول که برادر مهترش میرزا عبدالوهاب منجم باشی مهد علیا شروع بآن نموده بود زحمت زیاد متحمل شد و در چند مورد هم حاشیه نوشت .

پدر سردار کابلی با نجم الدوله آشنایی داشته و بنابرهمان سابقه و نیز اطلاعات و ذوق ریاضی که هر دو دارا بوده اند سردار کابلی هر زمان بطهران میآمده وظیفۀ خود میدانسته بدیدار نجم الدوله بشتابد، یک جلد کتاب کشکول چاپ خود را بسردار اهداء کرده بود که بعدها سردار آنرا بمن بخشید .

وی بدرویشی و عوالم فقر و تصوف مانند اکثر رجال آن زمان علاقۀ شدید

ص: 188


1- حسن دهلوی چه نیکو گفته است : ی حسن توبه آن زمان کردی *** که ترا قوت گناه نماند

داشته و چنانکه نائب الصدر در «طرائق» مینویسد : از خواص مریدان فقیر محمدعلی خبوشانی بوده است . (1)

مرحوم مهدی بامداد دربارۀ او چنین میگوید : پسر آخوند ملاعلی محمد اصفهانی منجم و ریاضی دان مشهور است، از تحصیل کرده های دورۀ اول دارالفنون بوده که بعد معلم ریاضیات عالیۀ آن مدرسه گردید، حاج میرزا عبدالغفار خان در ذی الحجۀ 1290 قمری پس از فوت میرزا رضا نجم الملک منجم باشی عبا میرزا نائب السلطنه بسمت منجم باشیگری و لقب نجم الملکی و چندی بعد به نجم الدوله ملقب گردید . یکی از کارهای حاج نجم الدوله منجم باشی این بود که در زمان سلطنت ناصرالین شاه در موقع ساعت تحویل شمس به برج حمل در سلام خاص که در تالار موزه در حضور شاه و رجال منعقد میگشت او رسیدن ساعت ودقیقۀ تحویل را اعلام میکرد .

بامداد پس از نوشتن این مطالب بنقل از یادداشتهای روزانۀ خطی اعتماد السلطنه که باید بینی و نیش قلم همراهست از مأموریت نجم الدوله برای بستن سّد اهواز سخن بمیان اورده و در پایان نوشته است : حاج نجم الدوله در سال 1255 ه.ق (1218 خورشیدی) در اصفهان متولد و در سال 1326 ه.ق .(1287خ.) در سن 71 سالکی در تهران در گذشت و در صفایئه (شهر ری) بخاک سپرده شد. (2)

میرزا عبدالوهاب خان برادر بزرگتر نجم الدوله که باو اشاره کردیم همان کسی است که نخستین بار «کشف الآیات» قرآن مجید تألیف خاورشناس نامی آلمان فلوگل (3) را از روی ترجمۀ فرانسۀ آن بفارسی ترجمه کرد و با قرآنی در کمال

ص: 189


1- طرائق الحقائق : چاپ اول ج 3 ص313
2- رجال ایران: ج 2 ص273-4
3- نام کامل این دانشمند مشهور و محقق Gusave Le Berche Fluguel ونام صحیح کشف الابیاتش « نجوم الففرقان فی فهرست القرآن» میباشد ، تاریخ تألیف این کتاب سودمند سال 1842 و تاریخ فوت مؤلف گرانقدرش سال 1870میلادیست ، جزاء الله عن العلم و اهله خیر الجزاء .

نفاست و صحت بخط عبدالرحیم شیرازی در سال 6-1285 هجری قمری بچاپ رسانید، من افتخار داشتن یک جلد از این چاپ دارم ولی عجیب است که در آغاز ترجمۀ کشف الآیات نوشته است : جمعی از علماء افرقا آنرا فراهم آورده اند و بعد میگوید : اصل این نسخه بزبان لاتین و خط فرانسه بود و بفرمان امین الدوله این ذرۀ بیمقدار میرزا عبدالوهاب منجم باشی سرکار مهد علیا آنرا بفارسی ترجمه نموده و بحلیه طبع درآوردم . تألیف و تنظیم کشف الآیات از کارهای نمایان و شایان تقدیر فلو گل است و ربطی بعلماء افریقا ندارد . افسوس که این کشف الآیات بعدها بدون دقت با بسیاری از قرآنها چاپ و دارای سقطها و اشتباهات متعددی شده است .

بطوریکه برادرش حاج نجم الدوله در پشت صفحۀ اول چاپ نخستین کشکول شیخ بهائی نوشته فوت میرزا عبدالوهاب خان در سال 1289 قمری در حیات والدش میرزا علی محمد اصفهانی بوده است .

48- سردار کابلی و مهندس بغایری

سومین شخصی را که از دوستان دانشمند سردار کابلی در دوران جوانیش میخواهیم معرفی کنیم میرزا عبدالرزاق خان مهندس بغایری میباشد، این مرد دانشمند نمونۀ اصیل یک ایرانی شرافتمند، نجیب، شریف، دیندار، راستگو، راست کردار و بتمام معنی محترم بود، من افتخار آشنایی او را داشتم ، در سالهای پس از شهریور ماه سال 1320 در طهران خیابان فرهنگ خانه داشت ، من هم در سالهای 23 و 24 در همان خیابان ساکن بودم ، بعلت قریب جوار و محبتی که ابراز میداشت اکثر اوقات لااقل هفته ای یکبار بخانه اش میرفتم . دربیشتر روزها مرحوم پروفسور ابوالحسن خان فروغی برادر شادروان ذکاء الملک محمدعلی فروغی که برادرزنش بود نیز در آنجا بود، وقتی این دو پیرمرد شریف و دانشمند از دوران کودکی و جوانی خود صحبت میکردند من حالتی شبیه به رؤیا و جذبه پیدا مینمودم و بنابر نصیحت خواجۀ شیراز که فرموده است :

ص: 190

در حریم عشق نتوان زد دم ازگفت و شنید *** زانکه آنجا جمله اعضاچشم باید بو دو گوش

سر تا پا چشم و گوش بودم و با لذت فراوان چهره های آن مردان بی آلایش را میدیدم و سخنان بی پیرایه شان را میشنیدم . نقشه های هفتگانه ای که مهندس بغایری برای هفت قطعۀ زمین ترسیم کرده بود از بهترین نقشه های جغرافیایی محسوب میشد و نقشۀ سیاسی و طبیعی ایران شاید مفصلترین و دقیقترین نقشه ها باشد .

مهندس بغایری از قدیمترین درویشان گنابادی بود و در آن زمان یکی از افراد معدودی بشمار میرفت که مرحوم سلطانعلی شاه را دیده و نزد او آداب سیر وسلوک را آموخته بود پس ازاو هم همواره از مریدان صادق آقایان نور علیشاه و صالح علیشاه محسوب میگردد .

او ضمن دیدارها مکرر از بزرگواری و جامعیت علمی و اطلاعات ریاضی سردار کابلی سخن بمیان میآورد و راجع بآغاز آشنایی و دوستی با استاد میگفت : من سالها پیش از دیدن سردار کابلی وصف او را از مرحوم حاج نجم الدوله و دیگران شنیده بودم ، نخستین بار در مسجد گوهرشاد در مشهد مقدس جوانی را بالباس و عمامۀ نیمه افغانی دیدم که بنماز ایستاده ولی اندکی منحرف از قبله است ، ایستادم تا نمازش بپایان رسید نزدش رفتم و پس از سلام از او پرسیدم چگونه است که شما در نماز اندکی از قبله منحرف بودید ؟ همینکه برای جواب چند کلمه ادا کرد چون دیدم لهجۀ افغانی دازد پرسیدم اهل کجا هستید ؟ جواب داد اهل کابل ولی اکنون مقیم کرمانشاه میباشم ، حدس زدم که سردار کابلی است، گفتم آیا شما سردار کابلی هستید ؟ پاسخ داد بلی : گفتم نمیخواهد جواب مرا راجع بقبله بدهید چون میدانم بدون دلیل علمی از قبله منحرف نه ایستادید ، من هم خود را باو معری کردم و او را بمحل اقامت خود دعوت نمودم ، آمد و بصحبت نشستیم فهمیدم بسیار فاضل و بعلوم ریاضی وارد است ، از او سؤال کردم چگونه بایران آمدید و در کرمانشاه ساکن شدید ؟ در جواب علت خروج خود و پدرش از کابل و مهاجرت بهندوستان و کشور

ص: 191

عرق و بعد آمدن بایران را حکایت کرد ، صمیمیتی بین ما ایجاد شد بطوری که از آنروز ببعد تا مدتی که در مشهد بودیم هر روز یکدیگر را ملاقات میکردیم، چون هر دو برای زیارت آمده بودیم روزهای دیدار ما زیاد بطول نینجامید، بعد از قریب یکماه من زودتر از او عازم حرکت بطهران شدم ، از او تقاضا کردم هنگام بازگشت بکرمانشاه در طهران توقف کند و بمنزل من بیاید ، او هم این تقاضا را پذیرفت وتقریباً پس از دو ماه بطهران آمد و در منزل من اقامت نمود ، نزدیک بدو ماه با اصراراو را در طهران نگاه داشتم و در این مدت بسیاری از وجوه پایتخت بخصوص دانشمندان و فضلاء بدیدنش آمدند، هر روز اوقات ما بدید و بازدید صرف میشد، چند تن از جمله حاج مخبر السلطنه باو پیشنهاد کردند در طهران اقامت کند و بتدریس مشغول شود ، چون انگلیسی را خوب میدانست بعضی هم صلاح اندیشی میکردند در یکی از سفارتخانه های مهم مترجم رسمی شود ولی او معتذر میشه که در کرمانشاه گرفتاریها و علائقی دارم که نمیتوانم آنجا را ترک گویم . رویهمرفته در طهران رفتار و معلوماتش مورد توجه بیشتر علماء و فضلاء واقع شد و موقعی که خواست بکرمانشاه برود از من دعوت کرد چند هفته ای بآنجا روم من هم هر وقت برای تحدید حدود مرزهای غربی ایران از کرمانشاه میگذشتم نزد او میرفتم و از او دیدار و مصاحبتش لذت میبردم، گاه بگاه نامه هایی هم بین ما ردوبدل میشد گاهی هم بطهران میآمد او را میدیدم، سردار از ریاضیدانهای بزرگ بود و اجمالاً میتوانم بگویم که در شعب علم ریاضی صاحل نظر و مخصوصاً در مثلثات وجبر و مقابله از اشخاص کم نظیر بود ، اینست نظر مهندس بغایری که خود از اساتید ریاضی بود دربارۀ سردار کابلی .

مرحوم مهدی بامداد در شرح حال میرزا عبدالرزاق خان مینوسد : مهندس عبدالرزاق بغایری فرزند ملامحمد محسن در سال 1286 هجری قمری = 1248 خورشیدی در سبزوار زاده شد بعد پدرو مادرش باصفهان رفتند و در سن ده سالگی بهمراه پدرومادرش خود بتهران آمد . تا سن سیزده سالگی سواد فارسی را تحصیل

ص: 192

کرد و بعد در نزد پدر خویش بآموختن قواعد عربی پرداخت .

در سال 1304 قمری برای تحصیل وارد مدرسۀ دارالفنونشد و مدت شش سال تمام در رشتۀ مهندسی مشغغول بتحصیل گردید . پس از اتمام و فراغ از تحصیل بتدریس ریاضیات و جغرافیا در مدارس اشتغال ورزید و در سال 1316 قمری مدرسۀ خرد را در تهران تأسیس نمود و خودش مدیر آن مدرسه بود (1)

مدرسۀ مزبور تا سال 1328قمری =1298 خورشیدی دائر بود ، در سال 1317 قمری که مدرسۀ علوم سیاسی تأسیس شد در آنجا مشغول بتدریس گردید .

از سال 1332 تا 1350 قمری به تناوب در تحدید حدود و نقشه برداری در مرزهای ایران و عثمانی - مرزهای ایران و روسیه - مرز بلوچستان ایران - مرزهای افغانستان و ایران و مرز ایران و عراق از طرف دولت مأموریت داشت .

در سال 1322 قمری در سن سی وشش سالگی با خانوادۀ فروغی مواصلت کرد و دختر میرزا محمد حسین فروغی ذکاء الملک را بعقد ازدواج خویش در آوود .

نامبرده مردی متدین - مذهبی و از مهندسین طراز اول ایران بود ودر شیعیان سال 1372 قمری = اردیبهشت 1332 خورشیدی در سن 86 سالگی در تهران در گذشت .(2)

49- سردار کابلی و سالار الدوله

چون سردار کابلی در طول مدت عمر خود جز بمطالعۀ کتاب و تألیف و تصنیف و عبادت پروردگار و امور معنوی بکار دیگر نمیپرداخت و بطوری که میفرمود جز امیر نظام گروسی - آنهم بسبب علم وفضلش - بدیدن هیچیک از حاکمان و والیان شهر نرفته بود از اینرو کمتر کسی از آنها هم باوی کار داشتند ولی

ص: 193


1- مرحوم بامداد در اینجا در پاورقی نوشته است : اشخاصی که سابقاً مدرسه تأسیس و دائر میکردند نظرشان باستفادۀ مادی نبود بلکه بیشتر معنویات را در نظر میگرفتند .
2- رجال ایران : ج 6 ص 1-140

بااینحال دو تن از این قبیل افراد بچنین مرد بزرگوار و محترمی هم دست تعدی دراز کردند ، یکی از آنها سالار الدوله بوده که روزگاری در غرب ایران آتش ناامنی بیداد و برافروخت و بسیاری از مردم بیچارۀ آن سامان را در شرار زورگویی و خودخواهی خویش بسوخت .

چنانکه میدانید ابوالفتح میرزا سالارالدوله برادر صلبی محمد علی شاه در گیرودار مشروطه طلبی مردم ایران و تزلزل مقام محمد علی شاه بدعوی تاج و تخت سلطنت ایران برآمد و جهت رسیدن بآرزوی خود اقداماتی کرد . بطوری که سید احمد کسروی در «تاریخ مشروطیت» خود نوشته است در سالهای باز پسین زندگانی مظفرالدین شاه که عین الدوله میخواست محمد علی میرزا را از ولیعهدی بردارد .

یکی از پسران شاه که آرزوی جایگاه او را میکرد و کوششهایی بکار میبرد همین ابوالفتح میرزا سالارالدوله میبود که حکمرانی کردستان میداشت و در آنجا میزیست .... سالارالدوله همچنان در آرزوی پادشاهی میبود و چون کشاکشهای توده را با محمد علی میرزا میدید آتش امید و آرزو در دلش فروزانتر میگردید ، این بود که کم کم پرده از روی کار برداشت و نافرمانی آشکار ساخت و با دسته هایی که از کردان و لران تاراجگر گرد آورده بود ببروجرد و آن پیرامونها تاخته بتاراج و آزار پرداخت .(1)

سالارالدوله بار اول در سال 1315قمری از طرف مظفرالدین شاه بحکومت کرمانشاه منصوب شد و هر چند زین العابدین خان حسام الملک بوزارت و پیشکاری او تعیین گردیده بود و حسام الملک مرد با تدبیر و آرامی بوده معذالک سالارالدوله دست تعدی باموال مردم دراز کرد و تا آنجا باذیت و آزار پرداخت که مظفرالدین شاه اورا از حکومت کرمانشاه معزول کرد و اقبال الدولۀ کاشی را بجایش گسیل داشت ، در اثناء همین تعدیات و تجاوزات بود که چند رأس اسب اصیل عربی پدر سردار کابلی را بزور تصاحب کرد و چون در میانۀآنها اسب معروف به «ذوالجناح»

ص: 194


1- تاریخ مشروطیت ص 367

نیز وجود داشت و این اسب را روزهای عاشورا بیرون میآوردند و در حالی که آنرا سیاه پوش کرده بگردنش شال کشمیری انداخته پیشاپیش زنجیر زنان و سینه زنان محلۀ فیض آباد بحرکت میآوردند مأمورین سالارالدوله آنرا مسترد میدارند اما اسبان دیگر را میبرند .

سردار کابلی برای استراداسبها پیغام بسالارالدوله میفرستد جواب میشنود دیگران در راه ما از جان میگذرند شما نمیخواهید از چند یابو بگذرید !؟

در این اثنا وکیل الدوله (حاج آقارحیم )از ماجری آگاه میشود، نزد سالار الدوله رفته خواهش استرداد اسبان سردار را میکند، معلوم نیست وکیل الدوله باو چه گفته بوده است که نتیجه اش این میشود بدستور او اسبها را تحویل گماشتگان سردار میدهند و کسی که آن جواب را بسردار داده بوده اکنون پیام میفرستد : ببخشید نوکرها خود سرانه و از روی اشتباه متعرض شما شده اند ! سالار الدوله بار دیگر که کردان و لران را گرد خود جمع کرده و شهرهای غرب ایران را مورد تاخت و تاز قرار داده بود و بکرمانشاه رفت و در آن شهر سکه بنام خود زد و در همانجا تاراجگران زیادتری گرد آورد و بقصد فتح طهران حرکت کرد .

برای اینکه بدانید او تا بچه حد نادان بوده بد نیست این حکایت را که از اوضاع آنزمان پدرم نقل میکرد بجهت شما بازگو کنم، پدرم که به آقا محمدصادق بانک شهرت داشت میگفت : چون سالار الدوله شنیده بود من رئیس دائرۀ صندوق بانک شاهنشاهی ایران هستم پنداشته بود قدرت تحویل خزانۀ بانک را هم باو دارم ، بدینجهه روزی مأمورین او مرا بحضورش بردند پس از ملاطفت بمن گفت : میخواهم آنچه سکۀ تازۀ طلا و نقره در بانک دارید تحویل ضرابخانۀ ما بدهید که آنها را آب کرده سکۀ جدید بزنند، مقصودش آن بود که سکه ها را بنام او مضروب سازند .

گفتم : من کارمند سادۀ بی اختیاری هستم، خزانۀ بانک هم دارای چنان قفلهای مرموز و محکمی میباشد که هیچکس رمز گشودن آنها را جز رئیس و نایب رئیس

ص: 195

بانک که هردو انگلیسی هستند نمیداند و کلیدها نیز همیشه نزدیکی از آنهاست، بنابر این هیچکاری من نمیتوانم انجام دهم و حقیقت هم همین بود وقتی این جواب مرا شنید با خشونت و تندی گفت : خیلی خوب برو من راجع باین کار با رئیس بانک صحبت میکنم .

بمنظور اینکه از عاقبت کار این جوان پر آزو و بیخرد آگاه شوید این چند سطر را هم از کتاب «رجال ایران» تألیف مهدی بامداد بخوانید : سالارالدوله در صفحات غرب ایران سکه زد بدین شرح :

سکه بر زر میزند سالار دین *** یاورش باشد امیرالمؤمنین

و در طرف دیگر سکه (السلطان ابوالفتح شاه قاجار) (1) کرمانشاه و کردستان را گرفت و از آنجا تلگرافهایی بدولت و مجلس شورای ملی نمود و خود را شاه خواند سپس از همدان برای گرفتن تهران عزیمت نمود لکن در حدود 24 فرسخی (144 کیلومتری) جنوب شرقی تهران با دادن تلفات زیاد سخت شکست خورده بعراق (بین النهرین) فرار کرد دولت هم املاک او و برادرش شعاع السلطنه را مصادره نمود اما سفارت روس درین کار جداً دخالت کرد و اظهار داشت که این دو برادر تبعۀ روس میباشند .

سالار الدوله پس از فرار از زندان از ایران مدتی در سویس میزیست تا اینکه در پاییز 1303 خورشیدی در پیشامد قضایای شیخ خزعل او هم به اهواز وارد شد و چون شیخ عزل تسلیم و به طهران اعزام گردید سالار الدوله باروپا بازگشت و بعد به مصر رفته در آنجا میزیست تا اینکه در سال 1338 خورشیدی در شهر اسکندریه در سن 80 سالگی بدرود جهان گفت .

سالارالدوله رویهم رفته از شاهزادگان بی بندوبار و دیوانۀ قاجاریه بوده صفات

ص: 196


1- یکی از این سکه ها را مننزد مرحوم محمد حسین خانی مدنی که علاقۀ زیادی بجمع آورس مسکوکات و تمبرها و سائر آثار عتیقه داشت در کرمانشاه دیدم که پنج قرانی و باندازه یک سکۀ پنج قرانی ناصرالدین شاهی بود .

و مزایای برجسته ای نداشته و مدتها آلت دست بیگانگان بوده و حتی گذرنامۀ انگلیسی هم داشته است میگویند هر وقت که اوضاع را مساعد بحال خود میدید شبها در مجالس خصوصی لباس سلطنت که قبلاً برای خود تهیه کرده بود میپوشید و تاج بسر میگذاشت و خود را شاهنشاه میخواند، با اینکه تعدی و تجاوز بحقوق مردم رویۀ بیشتر حکام ومأمورین دولت است سالار الدوله هم در مأموریتهای خود شاهزادۀ متعدی و متجاوز بحقوق مردم بوده است .(1)

اکنون که شرح حال مختصری از سالارالدوله خواندید بنکته ای اشاره میکنم که چندین بار بین مرحوم سردار و من مورد بحث قرار گرفت :

سردار کابلی گاه حکایاتی از اشخاص نقل میفرمود که با وجود ارتکاب فسق و فجور و روا داشتن ستم بر مردم در موارد خاصی از تجاوز و ستم با آنکه میتوانسته اند خودداری کرده اند، وی اینگونه کّف نفسها را نتیجۀ قدرت دین و اعتقادات مذهبی آنها میدانست و من عرض میکردم : اگر اعتقاد دینی عبارت از رابطۀ معنوی بین بنده و خدای اوست ، خودداریهای چنین اشخاص از تعدی و ستم در موارد خاص نتیجۀ اعتقاد دینی آنها نمیتواند باشد بلکه نتیجۀ توهّم آنهاست که میپندارند بر اثر ارتکاب آن ظلم و تجاوز گرفتار عقوبتی میشوند که شدیدست و برای فرار از آن، عنان تعدی را واپس میکشند . با سابقۀ این بحث زمانی که استاد نقل فرمود مأمورین سالارالدوله اسبهای ما را بردند ولی وقتی خود او شنید یکی از آنها همان اسب معروف به «ذوالجناح» است آنرا بازپس فرستاد (2)

من خدمت ایشان عرض میکردم :

ص: 197


1- رجال ایران :ج1 ص 50
2- برای اینکه خوانندگان نپندارند چنان بزرگوار و اراسته ای اسب بچه کارش میآمده باید عرض کنم اولا- در دورۀ سالارالدوله و فتنه ها و آشوبهایش هنوز سردار نور محمدخان پدرسردار کابلی در قید حیات بوده و اسبها تعلق باو داشته که جنبۀ علمی و روحانی نداشته است . ثانیاً - در آن زمان جهت رفت و آمد در محلات دور اعیان و اشراف سوار درشگه و علماء و روحانیون سوار خر و قاطر میشده اند و مرحوم سردار میفرمود : من که نه جزء اعیان و اشراف بودم نه جزء علماء و روحانیان در شهر پیاده میرفتم و برای رفتن بسر املاک شخصی و استیجاریسوار بر اسب میشدم و من چنانکه بیاد دارم تا قبل از پیدایش اتو مبیل در بیشتر خانه های اعیان و علماء و تجار حتی بعضی افراد متوسط الحال اصطبل و طویله وجود داشت و در آنها اسب یا قاطر یا الاغ برای ایاب و ذهاب صاحب خانه نگاهداری میشد و البته از اسب بیشتر برای راههای دور استفاده میکردند.

مسترد داشتن آن اسب آیا نتیجۀ اعتقاد مذهبی سالار الدوله و مأمورینش بوده یا ترس از اینکه اگر آنرادر جنگ بکار برند (تصادفاً برای همین کار هم میخواسته اند) موجب شکست آنها میشود چون انتساب بحضرت امام حسین داشته و با اینحال او بزور و تعدی آنرا تصاحب کرده است ؟ نمیدانم استاد عرض مرا پذیرفتند یا نه ؟ ولی من هنوز بگفتۀ خود اعتقاد دارم ، بلی ؛ افرادی امثال ما که دارای تربیت اخلاقی و تهذیب نفس نیستیم اگر در ارتکاب شرّی احتمال نفع کثیر بدهیم هیچ باک نداریم و شمرهم نمیتواند جلوگیر ما شود، اما اگر احتمال زیان زیاد یا احتمال نفع ناچیزی بدهیم ممکنست درین صورت از آن خودداری کنیم و مثلا در این حال عقلاء ما برای دستمالی قیصریه را آتش نزنند .

50- وکیل الولۀ کرمانشاه

چنانکه ضمن حکایت تعدی سالارالدوله بخانوادۀ سردار کابلی مطالعه فرمودید حاج آقا رحیم وکیل الدوله رفع تعرض او را از استاد و پدرش نمود چون این شخص و پدرش در کرمانشاه از کسانی بوده اند که قدرت و نفوذی داشته و اغلب اوقات در صدد دفع ستم از مظلو مین و دستگیری از افتادگان بر میآمده اند بپاس نیکمردی آنان و همچنین حمایتی که در این مورد و موارد دیگر از دانشمند بزرگوار و شرافتمندی همچون استاد ماا سردار کابلی کردند برای اداء حق آنان بنوشتن این سطور میپردازم :

قبلا باید یدانید که در قرن نوزدهم کسانی بودند که با وجود تابعیتایران از طرف کشورهایی که با ایران روابط تجاری و سیاسی داشتند بنمایندگی انتخاب میشدند ، آنها تقریباً وظائف کنسولی را انجام میدادند و بنامهای «وکیل»

ص: 198

«وکیل الدوله» ،«وکیل شهبندر» و بعدها «وکیل السفاره» معروف بودند . با اینکه نمایندۀ دولتهای بیگانه ازقبیل آلمان، فرانسه، انگلیس، عثمانی، اطریش و دیگر کشورها بودند و از آنها حقوق دریافت میداشتند اغلب بمنافع کشور خویش پابند بوده و در درجۀ اول خود را ایرانی میدانستند ، در آن زمان چنین مشاغلی خیانت شمرده نمیشد وکیل الدوله ها بدنام نبودند . بیشتر افراد مذکور فقط نمایندۀ بازرگانی و اقتصادی کشورها بودند ولی البته در میانۀ آنها کسانی هم یافت میشدند که ترک تابعیت ایران میکردند و حتی گاه بجاسوسی میپرداختند .

وکیل الدوله ها معمولا در شهرهای مهم تجارتی اقامت داشتند و معروفترین آنها وکیل الدوله های شیراز و کرمانشاه بودند که نمایندگی تجارت انگلیس در ایران رابعهده داشتند، این کار منحصر بایران نبود در کشورهای دیگر نیزاز طرف دولتها اینگونه نمایندگان وجود داشتند چنانکه درشهر «بصره» در عراق میرزا محمد معروف به «خان بهادر» که از فضلاء و نویسندگان بود همین سمت را داشت .

وکیل الدوله های کرمانشاه دو نفر یکی پس از دیگری پدر و پسر بودند که عبارتند از : 1- حاج آقا حسن 2- حاج عبدالرحیم و اگرچه در زمان ما پسر بزگتر حاج عبدالرحیم را هم وکیل الدوله میگفتند اما سمت رسمی نمایندگی تجارتی را نداشت و تنها بنابررسم جاری بین مردم لقب پدر را به پسر داده بودند .

حاج آقا حسن علاوه بر «وکیل الدوله» لقب «خان بهادر» را نیز داشت از طرف ناصرالدین شاه لقب «معتمد السلطان» هم باو داده شده بود و در کرمانشاه پس از فوتش از او بعنوان «وکیل الدولۀ بزرگ» و «وکیل الدولۀ اول» نام میبردند .

وی در زمان خود شهرت فراوان پیدا کرد، با شاه و درباریان و رجال ایران مربوط بود ، مسافرین خارجی مخصوصاً انگلیسها که بایران میآمدند او را میدیدند و کسانی که سفرنامه مینوشتند در کتابهای خود از او نام میبردند ، در تواریخ آخر عهد ناصرالدین شاه و کتب خاطرات شخصی رجال آن عهد نیز از او مکرر یاد شده و نامش را به نیکی برده اند.

ص: 199

لرد کرزن انگلیسی در کتاب خود مینویسد : نمایندۀ ما در شهر کرمانشاه حاج محمد حسن وکیل الدوله بود ، این شخص را «سررالینسن» از بغداد بایران آورد و بنمایندگی انگلیس در کرمانشاه برگپزید . حاجی بواسطۀ کاردانی و مهارت در امور بازرگانی بزودی ثروت زیادی پیدا کرد بقسمی که صد قریه برای خود خرید و شش کاروانسرا ساخت ، باغ و عمارت دلگشا متعلق به محمد علی میرزا (دولتشاه) ر خریداری نمود.(1)

مهدی بامداد میگوید : حاج آقا حسن وکیل الدوله در مدت حیات خود ازمتمولین و ملاکین طراز اول ایران شد ، شخصی بوده بسیار زرنگ - باهوش - پشتکار دار - مردم دار - مدیر و مردم شناس و از قول اعتماد السلطنه نقل میکند که: بهتر از این مرد در دنیا نمیشود .(2)

اسماعیل رائین هم نقل میکند : حاج آقا حسن نسبت بناصر الدین شاه و خاندان سلطنتی ایران همیشه اظهار وفاداری میکرد و در وقایع (رژی) و مبارزاتی که در پایتخت و شهرهای ایران علیه این شرکت انگلیسی رویداد علیه کمپانی رژی انگلیسی بود بحاج محمد حسن وکیل الدوله مقیم کرمانشاه مخابره میکردند ، حاج محمد حسن نیز مطالب این تلگرافها را عیناً بحاج عبدالرحیم پسرش که در بغداد اقامت داشت مخابره مینمود و او شخصاً آنها را به «سامره» نزد میرزای شیرازی میبرد و جواب میگرفت . (3)

صورت اغلب تلگرافهای علماء ایران بمیرزای شیرازی را که مرحوم رائین بر آنها اشاره کرده میتوان در کتابهای « تاریخ بیداری ایرانیان» تألیف ناظم الاسلام کرمانی و «تحریم تنباکو» تءلیف حجه الاسلام زنجانی ملاحظه نمود ، در هر دو

ص: 200


1- ایران و مسألۀ ایران : ترجمۀ علی جواهر کلام ص 189
2- رجال ایران : ج 1 ص 353
3- حقوق بگیران انگلیس در ایران ص 325

کتاب مزبور تلگرافی هم از خود حاج آقا حسن وکیل الدوله بمیرزای شیرازی توسط فرزندش حاج عبدالرحیم دیده میشود که باین شرحست : حضور مبارک بندگان حجه الاسلام آقای میرزا روحی فداه، جسارت عرض مینماید علماء دارالخلافه سه طغرا تلگراف بحضور مبارک عرض کرده و بتوسط جناب آقای ملک التجار دارالخلافه که از اجلاء اشخاص و دوستان فدویست استدعا بذل مرحمت و عنایت در صدور جواب کرده اند مستدعی آنکه از مرحمت جواب معزی الیه و فدوی را قرین سرافرازی و افتخار فرمایند، فدوی حسن ..(1)

در تمام طول مبارزات مردم ایران با کمپانی رژی همواره حاج آقا حسن وکیل ابدوله در کرمانشاه و پسرش حاج عبدالرحیم در بغداد واسطه بین علماء و تجار مردم ایران با حجه الاسلام حاج میرزا حسن شیرازی رضوان الله علیه بوده اند .

این پدر و پسر به نیکی و حسن رفتار معروف بوده اند و نقطۀ ضعف زندگی آنها فقط نمایندگی یک دولت بیگانه بوده که البته این امر راهم باید با اوضاع و احوال سیاست زمان خودشان مورد بحث قرارداد نه با اوضاع انگلیس و ایران در تقریباً یک قرن بعد ، مکنت و ثروت سرشار حاج آقا حسن را نیز مولود دو امر مهم باید دانست : یکی کاردانی و پشتکار فوق العادۀ او در تجارت و کشاورزی ، دیگر موسون بودن او از تعدای مأمورین دولت که به جهت مقام و شغلی که دارا بوده جرأت تعرض باورا نداشته اند .

در دوران کودکی و آغاز جوانی من حکایات بسیاری از اعمال این پدر و پسر مخصوصاً از پدر در السنه و افواه مردم کرمانشاه شایع و جاری بود، سخاوت و بذل و بخشش وکیل الدولۀ بزرگ منکر نداشته و حتی شامل شاه وقت هم میشده است چنانکه در سفر ناصرالدین شاه بعتبات ، وکیل الدوله بوسیلۀ فرزندش در بغداد یک کیسۀ اشرفی بشاه پیشکش کرد و استدعا نمود بمستحقین ببخشد ، می گویند شاه از این پیشکش بموقع خوشحال شد و از وکیل الدوله به نیکی یاد کرد ، موضوع

ص: 201


1- تاریخ بیداری ایرانیان : ج 1ص 45 و کتاب تحریم تنباکو ص 114 ..

کمکهای او باردوی دولت و مردم کرمانشاه در قحطعلی سال1288 قمری که بسیار وحشت انگیز بوده مدتها ورد زبانها بود و معمّرین از آن سخن می گفتند :

مرحوم رائین در کتاب خود از دونفر ازمحترمین و مطلعین کرمانشاه مطالبی دربارۀ صفات عجیب حاج آقا حسن وکیل الدوله نقل کرده که من هم برای شما خوانندگان عزیر آنها را نقل میکنم ؛ این مطالب را من نیز در آغاز جوانی از پیرمردان و معمّرین کرمانشاهبا بسیار حکایات دیگر بارها شنیده بودم و حتی اشخاص مذکور موضوعاتی را بیان میکردند که شنیدن آنها عجیب مینمود .

وی همه ساله در بهمن ماه بنماینده اش در اصفهان تلگراف میکرد و چند صندوق گز و نان شیرمال سفارش میداد. یکروز قبل از عید خانۀ وکیل الدوله سینی هایی که روپوش های قیمتی روی آنها انداخته بودند و محتوی گزو نان شیرمال بود بخانه های عمّال دولت و بزرگان شهر و معاریف و آشنایان میفرستاد ، تعداد سینی های ارسالی آنقدر بود که از انعام هر سینی 2 تا 10 ریال که نصیب نوکران وکیل الدوله میشد حقوق سالانۀ آنان تأمین می گردید . همچنین در هریک از خانواده های سرشناس شهر کرمانشاه و یا حتی در ایلات و عشائر هر ازدواجی صورت میگرفتد وکیل الدوله یک طاقه شال و شاخ نبات و شیرینی برای عروس و داماد میفرستاد .

در حالی که در اواخر عمر دارایی هنگفتی داشت با اینحال خیلی ساده زندگی مینمود و لباس ارزان قیمت میپوشید، در یکی از روزها که «امیر نظام گروسی» والی شهر شد و در عمارت «بیدستان» که شبیه کاخ گلستان بود بار عام داد وکیل الدوله بدیدن والی رفت ، رسم برین بود که هرگاه حاکمی وارد کرمانشاه میشد وکیل الدوله مبلغی پول نقد و یا اجناس نقدی پیشکش میداد اما برای حاکم جدید تا آن تاریخ چیزی نفرستاده بود .

امیرنظام در آنروز در طارمی عمارت نشسته ، دست راست او شاهزادگان قاجار، در طرف چپ خوانین زنگنه جای داشتند ، وقتی وکیل الدوله وارد محل ضیافت شد امیر نظام جایی در جلو خودش باو نشان داد و نشست . آنروز ماه دوم

ص: 202

بهار بود و معمولا اعیان شهر عبای بوشهری میپوشیدند، عبایی که وکیل الدوله پوشیده بود چند رفو داشت و آثار کهنگی در آن پیدا بود . امیر نظام که متوجه عبای کهنۀ او شد بیاد نفرستادن پیشکشد وکیل الدوله افتاد و تصمیم گرفت او را خفّت دهد، صندوقدار حکومتی میرزا علی اکبر خان نامی بود دست بسینه جاو امیر ایستاده و منتظر فرمان بود ، امیر نظام چند کلمه در گوش او گفت و پس از نیمساعت میرزا علی اکبرخان با دوفراش حکومتی و یک سینی نقره که روی آن پارچۀ قلمکار بسیار زیبایی انداخته بود وارد طالار پذیرایی شد، بامیر تعظیم کرد . امیرنظام دستور داد سینی را جلو وکیل الدوله بگذارند، وکیل الدوله با برداشتن سفرۀ قلمکار روی سینی عبای بوشهری را درون سینی دید، او بدون اینکه از چوبکاری امیر متأثر باشد عبا را بوسید و روی سر گذاشت و فی المجلس 25 تومان بمیرزا علی اکبر خان انعام داد.

پرداخت این انعام در حضور شاهزادگان قاجار و رؤسا ایلات و بزرگان شهر، سبب شد که همه باو احترام بیشتری بگذارند .

وکیل الدولهد پس از مراجعت از دارالحکومه مستقیماً بطرف زیرزمین خانه اش رفت و ده طاقه عبای بوشهری که لای آنها گرد تنباکو ریخته بودند از صندوق بیرون آورد و با نامۀ زیر برای والی فرستاد :

حضرت اشرف جناب آقای امیر نظام گروسی والی کرمانشاهان - از آنجایی که راضی نیستم یک عبا از صندوق حضرت اشرف کم بشود و برای اینکه دیگران هم مانند چاکر مفتخر بدریافت خلعت بشوند ده طاقه عبای بوشهری تقدیم حضور گردید . علت پوشیدن عبای رفودار اینست که میخواهم دیگران از دیدن عبا و لباس نو بتن چاکر ناراحت نشوند .الاحقر محمد حسن . ..(1)

حاج آقا حسن بیش از دوازده سال نمایندۀ سیاسی و تجاری انگلستان بود و در سال 1309یا 1310 وفات یافت ، پس از او پسرش حاج عبدالرحیم وکیل الدوله گردید او هم در سال 1321 هجری قمری وفات یافت . او نیز در انجام کارهای

ص: 203


1- حقوق بگیران انگلیس در ایران ص 7-326 ..

خیر و دستگیری از بیچارگان دریغ نمیورزید و هم او بود که در قضیۀ سالار الدوله بیاری سردار کابلی شتافت و رفع ستم از آن شخصیت عالیقدر نمود، فرزاندان حاج عبدالرحیم با نامهایخانوادگی پالیزی و دهبان شهرت داشتند و چندین دوره بعنوان نمایندۀ مردم کرمانشاه در مجلس شورای ملی و سنا بودند.

51-سردار کابلی و فرمانفرما

دومین نفر از حکام و والیان کرمانشاه که قصد ایذاء سردار کابلی و تعرض باموال او را کرد عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود، تمام کسانی که معاصر فرمانفرما بوده و کتاب نوشته و از او نام برده اند و این بنده خوانده است همگی از حرص و طمع مفرط این شخص سخن بمیان آورده اند .

امین الدوله نوشته است : در هر امر دست و دماغ خود را فرو میبرد و در عزل و نصب حکام و صدور هر نوع احکام - مسائل مالیه - امور خارجه - محاکمات عدلیه و غیره و غیره مداخله داشت و مداخل میبرد ...(1)

مخبر السلطنۀ هدایت گفته است : 24 صندلی طلاکش که ناصرالدین شاه برای مجالس تعزیه در تکیه دولت ساخته بود فرمانفرما در اوائل دورۀ مظفری فروخت و مقداری ظروف مینا دار را در بانک گرو گذارد ...(2)

مهدی بامداد که این دو فقره را او هم در کتاب خود نقل کرده بر گفتۀ آنان چنین میافزاید : بعبد الحسین میرزا فرمانفرما از ارث پدر دارایی جزئی رسید لکن بعد خودش بواسطۀ مشاغل پردخلی که برای خویش دست و پا کرد یکی از متمولین طرازاول ایران گردید . فرمانفرما تمول کذایی خود را از این راهها بدست آورد : چند سال قراسورانی آذربایجان - در یک زمان ریاست بر چندین فوج - داماد و برادرزن ولیعهد شاه بودن - صندوقداری ولیعهد - چندسال حکومت کرمان و فارس - وزیر جنگ و فرماندۀ قوی - در زمان ولیعهدی و سلطنت مظفرالدین شاه چندین سال راتق و فاتق امور بودن - بهترین و مرغوبترین خالصجات اطراف تهران

ص: 204


1- خاطرات سیاسی امین الدوله ص 240..
2- خاطرات و خطرات ص 187 ..

و ولایات را بموجب فرامین شاه بخود انتقال دادن و مالک شدن .

عبدالحسین میرزا فرمانفرما برای استفاده و حفظ حیثیت و مقام خود مردی بوده است بسیار زرنگ - سائس - پشت هم انداز - پرکار - مآل بین - مطلع ، ابن الوقت (بوجار لنجان) - عاقل - مدّبر - باعقل معاش - مجرب - مدیر- منظم و مرتب ...(1)

بنابر همین حالات و صفاتی که مرحوم بامداد برای او ذکر کرده است در مأموریت کرمانشاه بتصرف اراضی خالصه ..(2)

ص: 205


1- رجال ایران : ج2 ص251 ..
2- املاک و اراضی خالصه عبارت از آن املاک و اراضی بود که بدولت یعنی بشاه تعلق داشت و در عهد مغول آنها را «اینجوی خاص» میگفتند و چنانکه مینورسکی در صفحۀ 254 « سازمان اداری حکومت صفویه » نوشته است : بعضی ازاین اراضی برای تأمین مخارج معینی تخصیص داده شده بود و بعضی دیگر تیول خاصۀ شریفه و افراد لشکری که شاه نگاه میداشت بود . از زمان صفویه و شاید هم پیشتر تاکنون کلمۀ عربی «خالصه» رامانند کلمات فارسی مختوم به «ها» ی غیر ملفوظ که در موقع جمع با «ات» های آنها به جیم بدل میشود بصورت «خالصجات» جمع بسته اند و تردیدی نیست که غلطست زیرا حرف آخر کلمۀ خالصه «ها» نیست بلکه تاء است و کلمه هم عربیست ...

وقتی را برای ملاقات تعیین کردم، همانگونه که حدس زده بودم نیت خیری در کار نبود، حضرت والا پس از سلام و بذل تفقد درخواست کرده بود چون در مجاورت ملک مزروعی من املاکی خریداری کرده است ملک خود را بایشان بفروشم و در عوض ایشان ملک مرغوبتر و با خیر و برکت تری در محل دیگر برایم خریداری کند من که میدانستم نقشه ای برای بردن ملک من کشیده و بقیۀ حرفها فقط فریب و اغفالست ، پیغام دادم چون این ملک موروثی پدر منست و بآن علاقه دارم و سالهاست بین زارعین آنجا و من انس و صدق و صفا برقرارست حواهشمندم از این خیال در گذرند ولی فرمانفرما ازاین خیال در نگذشت و به تطمیع و تهدید پرداخت، نوبتی هم پیام داد برای ایجاد امنیت در کرمانشاه باید بدولت کمک کنی، چون فشارش بر من زیاد شد بناچار جهت رفع مزاحمتش بحاج مخبر السلطنه که اظهار محبت بمن میکرد و بین ما رشتۀ مودت از قدیم برقرار بود نامه ای نوشتم و تقاضا کردم دفع شر از من بکند ، در باطن هم بحضرت زینب سلام الله علیها متوسل شدم.

استاد در توسل باین بانوی طاهره قصیده ای بنام «زینبیه» دارد که در آغاز آن گفته است :

یا لدهر قد عم فیه البلاء***و اخلاء ما لدیهم وفاء

لاتری فیهم انیساً یداوی***داء همّ بل الدواء الدواء

فالی الله اشتکی حزن قلب***ذاب وجداً و لیس یجدی دواء

و در مقدمۀ این قصیده نوشته است: جعفر قلیخان برادرم که قصیدۀ شیخ عبدالرحمن جهوری را در کتاب «خیرات حسان» دیده بود گفت بروزن آن بساز!

من ذر شب جمعۀ 27 محرم سال 1332 موقعی که فرمانفرما والی کرمانشاه بر ما سخت گرفته بود گفتم و خداوند ببرکت آن فرجی بما داد.

قصیده ای را که استاد بآن اشاره فرموده بهمین وزن و قافیه است و تمام آن در کتاب خیرات حسان منسوب باعتماد السلطنه نقل گردیده و مؤلف قبل از قصیده چنین نوشته است : از شیخ عبدالرحمن جمهوری مقری منقولست که گفته : در سال یکهزارو بکصدو هفتاد کربی شدید برای من بمصر پدید گردید متوجه مقام حضرت

ص: 206

سیده زینب بنت امیر المؤمنین سلام الله علیها شدم ...(1)

و این قصیده را توسلا انشاد کردم حق تعالی مرا ببرکت آن بزرگوار از آن بلیۀ سخت مستخلص ساخت .

قصیدۀ جهوری اینگونه شروع میشود :

آل طه لکم علینا الولاء***لا سواکم بما لکم آلاء

مدحکم فی الکتاب جاء مبیناً***انبأت عنه مله سمحاء

حبکم واجب علی کل شخص***حدثتنا بضمنه الانباء ..(2)

فرمانفرما در دوران حکومتش در کرمانشاه علاوه بر آنکه دست تعدی باموال مردم دراز کرد عشائر ناحیۀ غرب ایران را هم دچار چند دستگی ساخت و بجان هم انداخت ، اجمالا رفتار او در کرمانشاه بحدی بزیان دولت و مردم بود که بطهران احضار و مورد اعتراض گروهی از وکلاء گردید و چنانکه شادروان دکتر رضا زادۀ شفق در ذیل «تاریخ مختصر ایران بعد از اسلام» تألیف «پاول هرن» نوشته است :

بواسطۀ سوءظنی که وکلاء دمکرات و قسمتی از وکلاء بیطرف نسبت بشاهزاده فرمانفرما در اثر وقایع کرمانشاه پیدا کردند در تاریخ 13 شعبان 1333 در مجلس از او ( که بسمت وزیر داخله در کابینۀ عین الدوله معرفی شده بود) استیضاح کردند و عزل او را خواستار شدند ، رئیس الوزراء (عین الدوله) بطرفداری فرمانفرما حاضر بانجام این عمل نشد و حالت بحران ظاهر شد و هیأت وزراء بلاتکلیف ماند و تا اواسط ماه رمضان 1333 ادامه داشت که در 22 رمضان 1333 مستوفی الممالک مأمور تشکیل کابینه شد...(3)

ص: 207


1- در کتب مربوطه محل دفن حضرت زینب را در دوجا نشان میدهند ؛ یکی در شهر قاهرۀ مصر در مکانی که معروف بوده به «قناطر السباع» و هم اکنون قبه و بارگاهیی دارد . این قول را چند تن ازجمله شیخ محمد صبان در صفحۀ 199 کتاب «اسعاف الراغبین» مطبوع در هامش «نور الابصار» نقل کرده اند - دیگر در شام که بسیاری ازمؤلفین تصریح بآن کرده اند و این قول معتبر بنظر میرسد ...
2- خیرات حسان : ج 2 ص35ذ..
3- ترجمۀ تاریخ مختصر ایران بعد از اسلام ص 190 ..

فرمانفرما بعد از کودتای 1299 شمسی از کارهای دولتی تقریباً برکنار شد و در طهران بسر میبرد تا اینکه در سال 1318 شمسی دو سال پس از زندانی و محاکمه گردیدن و از بین رفتن پسرش نصره الدوله درگذشت .

بیش از این نه از فرمانفرما صحبت میکنیم و نه از ستمها و آزارهای او که بجهت جمع حطام دنیوی بر مردم روا میداشته، فقط بمنظور پند آموزی مناسب میدانیم این رباعی شیخ اجل سعدی علیه الرحمه را نقل نماییم :

دوران بقا چو باد صحرا بگذشت***تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد***در گردن او بماند و بر ما بگذشت (1)

اکنون بجنبۀ دیگر از حالات سردار کابلی و محیط زندگانی او پرداخته بمعرفی چند تن از علماء کرمانشاه که معاصرش بوده و کم وبیش با یکدیگر معاشرت داشته اند مشغول میشویم و قبلا خوانندگان عزیز باید توجه داشته باشند که قصد ما نوشتن تراجم علماء کرمانشاه نیست که بخواهیم همه را ذکر کنیم بلکه بترجمۀ حال کسانی که با مرحوم سردار روابط دوستانه داشته اند و این بنده بر آنها آگاه بوده ام اکتفاء میکنم وگرنه در کرمانشاه در همان زمان علماء بزرگوار دیگری وجود داشتند که یا با استاد معاشرت نداشته اند یا من بر روابط و معاشرتشان واقف نبوده ام .

52- علماء معاصر

در کرمانشاه سه خانوادۀ معروف روحانی کرمانشاهی وجود دارد که در قرنهای سیزدهم و چهاردهم هجری اغلب اوقات ریاست روحانی شهر بدست افرادی از این خانواده بوده است، البته خانواده های روحانی دیگری هم وجود داشته اند ولی آنهایا کرمانشاهی نبوده اند یا رئیس روحانی در شهر نداشته اند ، علماء این سه خانواده چون از لحاظ خانوادگی ریشه دار و ضمناً مالک دهاتی بودند اغلب مردم شهر بعنوان علماء اعیان آنان را میشناختند .

سه خانوادۀ مزبور از این قرارند ؛ اول - خانوادۀ آل آقا که اولاد و اعقاب آقا محمد علی مجتهد مشهور اوائل عصر قاجاریه هستند . دوم - خانوادۀ جلیلی

ص : 208


1- گلستان چاپ گرکانی ص52

منسوب بشیخ عبدالجلیل که او نیزدر همان زمان آقا محمد علی زندگی میکرده و از شاگردان آقا باقربهبهانی پدر آقا محمد علی بوده . سوم - خانوادۀ فیض مهدوی که نسبت بملامحسن فیض کاشانی میرسانند و در عصر قاجاریه ملا محسن بن سمیع یکی از اعقاب فیض از کاشان بکرمانشاه میآید و این خانواده از اولاد و اعقاب او هستند .

علماء متعددی از میان این خانواده ها بیرون آمده که برخی از آنان صاحبان تألیف و تصنیف هم بوده اند ، از این علماء کسانی که معاصر و احیاناًمعاشر سردار کابلی بوده اند آقا اسدالله و ابوعلی امام جمعه های کرمانشاه از خاندان آل آقا، حاج شیخ هادی از خاندان جلیلی و حاج آقا محمد مهدی از خاندان فیض بوده اند ، از غیر این سه خانواده حاج سیدعلی میبدی و حاج آقا محمد میبدی و حاج سید حسین حائری طباطبائی و حاج شیخ حسن علامی بودند که از علماء دیگر شهر شهرت بیشتری داشتند و ما اینک بنحو اختصار بمعرفی این اشخاص میپردازیم :

1- آقا اسدالله امام جمعه - وی فرزند آقا عبدالله بن آقا محمد جعفربن آقا محمدعلی بوده که ریاستی متعدّبها داشته ، گویا هیچیک از علماء خاندان محترم آل آقا پس از آقا محمد علی نفاذ کلمه و وسعت دستگاه ریاستشش بپایۀ آقا اسدالله نمیرسیده ، اهالی کرمانشاه از او بعنوان امام جمعۀ بزرگ نام میبردند ، مانند اسلافش مورد توجه شاه و وزراء و امراء و رجال مملکت بوده و همواره حکام کرمانشاه اوامر و نواهیش را میپذیرفته اند و چون دستگاه ریاستش وسیع بوده قیام بلوازم چنین امری فرصت یاو نمیداده که مانند نیاگان نامدار خود بتألیف و تصنیف مشغول گردد. زمانی من از فرزند او مرحوم ابوعلی از تألیفات پدرشجویا شدم فرمود :

فرصت تألیف نمییات و حتی وقتی بمناسبتی نذر شرعی کرده بود کتابی در مواعظ و نصایح درصد مجلس بفارسی تألیف کند که قابل فهم عموم باشد و شروع بکار هم کرد ، سه مجلس آنرا نوشت و نامش را «بدیع الاخبار» نهاد اما وقت پیدا نکرد آنرا باتمام برساند ، در هنگامی هم که نزد پدرش آقا عبدالله اصول فقه میخوانده جزوه ای در مباحث الفاظ نوشته بود که من آنرا دیدم آنقدر قلم خوردگی داشت که

ص: 209

نمیشد از آن درست استفاده کرد و او فرصت نیافته بود آنرا پاکنویس کند .

تاریخ وفات او سال 1324 قمری بوده و آرامگاهش در کرمانشاه کنار آرامگاه نیاگانش میباشد، رحمه الله علیه .

2- ابو علی امام جمعه - او فرزند ارشد آقا اسدالله و امام جمعۀ بعد از او و یکی از علماء اعیان بود ، من بارها همراه مرحوم آقا شیخ علی علماء خدمتش رسیده بودم، مردی شریف، متواضع، و خلیق بود، آثار نجابت و اصالت در رفتار و گفتارش بوضوح دیده میشد، کتابخانۀ نیاگانش که بارث باو رسید از کتابخانه های معروف عراق و ایران و هند بود حوی چند هزار جلد کتاب نفیس که نسخه های کمیاب ومنحصرش کم نبود از مزایای کتابخانۀ مزبور یکی این بود که غالباً نسخه های اصلی تألیفات علماء دورۀ صفویه و آقا باقر و آقا محمدعلی و فرزندانش در آنجا وجود داشت، افسوس که آن کتابخانه در زمستان سال 1352 قمری دچار حریق شد .

علت آتش سوزی کتابخانه را هرکس چیزی میگفت ، بعضی آنرا عمدی دانسته میگفتند در آن اوقات چند دعوای ملکی در دادگستری کرمانشاه مطرح بوده و نزد امام جمعه اسنادی وجود داشتهکه بضرر یکی از طرفین دعوی بوده چون معمولا امام جمعه این قبیل اسناد را در کتابخانه نگاهداری میکرده شخصی که بعنوان وکیل دخالت در این موضوع داشته بقصد نابودی اسناد با دادن پول هنگفتی یکی از مستخدمین امام جمعه را میفریبد و او مرتکب اینجنایتمیشود اما بعضی دیگر میگفتند سه نفر از علماء ایران از زیارت عتبات باز میگشته اند هنگام ورود بکرمانشاه شبی میهمان امام جمعه میشوند و وی در کتابخانه از آنان پذیرایی میکند چون زمستان بوده بخاری دیواری را با هیزم شعله ور میسازند و نیمه شب جهت خواب بساختمان دیگری میروند با اینکه مستخدمین آتش بخاری را بمنقل میریزند و منقل را هم از اطاق کتابخانه خارج میسازند معذالک از همان اوائل شب شراره های آتش بخاری به تیرها و چوبهای سقف سرایت کرده بوده در نتیجه اواخر شب ساختمان کتابخانه دچار حریق میشود ، مرحوم امام جمعه با اینکه موضوع مهمانی را در اطاق کتابخانه

ص: 210

تأیید میکرد مستبعد نمیدانست کسی هم بمنظوری که گفته شد با تطمیع یکی از نوکرهای او مرتکب چنان جنایتی شده باشد.

پیش از آتش سوزی کتابخانه من چند بار از مرحوم آقا شیخ علی علماء که نسبتبمن محبت پدرانه ابراز میداشت درخواست کردم ازامام جمعه تقاضا کند اجازه دهد کتابخانه را مشاهده و برخی کتب آنرا مطالعه کنم، امام جمعه لطف کرد و دوبار این تقاضا را از آقا شیخ علی علماء پذیرفت ، در هر دو نوبت که خود او حضور داشت باتفاق مرحوم علماء از کتابخانه بازدید کردیم ، کتابخانۀ معتبری بود شامل چندهزار نسخۀ خطی و مقداری هم کتابهای چاپی ولی افسوس که گرد و غبار نسیان بر آنها نشسته بود، نه کتابها بترتیب موضوعات چیده شده ونه فهرستی برای آنها تهیه گردیده بود که بتوان بآسانی از آنها استفاده کرد، کتابها بیشتر در زمان آقا محمدعلی و آقا محمد جعفر فراهم آمده بود وخطوط آنها در حواشی بسیاری از کتب دیده میشد که معلوم بود آنها را بادقت خوانده و تصحیح کرده اند . نخستین بار که در درون آن کتابخانه پا نهادم در عالم خیال آقا محمدعلی ، آقا محمد جعفر ، آقا احمد ، آقا محمد اسماعیل ، آقا عبدالله و آقا اسدالله را دیدم که هریک در کنجی بمطالعه یا بتحریر مشغولست ولی ایندیدار خیالی چند ثانیه بیش نپایید و چون بخود آمدم جای آنرا خالی یلتم و فقط ابوعلی را دیدم که بسؤالات آقای علماء و من راجع بکتابخانه جواب میداد ، رحمه الله علیهم .

کتب این کتابخانه چندین بار بین ورثه تقسیم گردیده بوده و من خود نزد مرحومین علم الهدی و حاج آقا محمد حاج آقا نبی که هردو از علماء خاندان آل آقا بودند کتبی میدیدم که خط و مهر آقا محمدعلی و آقا محمد جعفر بر صفحۀ اول آنها مرجود بود . کتابهای «انیس الطلاب» تألیف آقا محمد جعفر در دو جلد و «تحفه الجعفریه » تألیف آقا عبدالله نزد مرحوم علم الهدی بود و من مدتی جهت مطالعه آنها را بامانت از او گرفتم و پس از چند ماه مستر داشتم .

هنگامی که کتابخانۀ امام جمعه دجار حریق شد مقداری از کتابها نیمه سوخته

ص: 211

باقی ماند و من مکرر از آن مرحوم استدعا کردم اجازه دهد کتابهایی را که اوراقی قابل استفاده از آنها باقی مانده در اختیارم بگذارند تا اوراق مزبور را جدا کنم آنگاه پس از تجلید جداگانۀ هر کتابی، آنها را یا خود نگاه دارند یا بادارۀ فرهنگ (که آنزمان معارف میگفتند )یا شهرداری در کرمانشاه بسپارند که کتابخانهای تأسیس و آنها را در آنجا نگاهداری کنند ، با اینکه از این پیشنهاد هر بار حسن استقبال میفرمود ولی هرگز چنین کاری را نکرد و بعدها نمیدانم برسر آن کتابهای نیمه سوخته چه آمد ؟!

وفات ان مرحوم در سال 1317 خورشیدی مطابق 1357 قمری در کرمانشاه شد و اینک برحمت ایزدی پیوسته است .

3- حاج شیخ هادی جلیلی - وی فرزند شیخ عبدالرحیم بن ملا عبدالرحمان بن ملا عبدالاحدبن ملاعبدالجلیل بوده و این اشخاص همگی از علماء و فقهاء معروف کرمانشاه بشمار میرفته اند ، حاج شیخ هادی در سال 1288 قمری در کرمانشاه بدنیا آمد و در همان شهرمقدمات علوم عربیه و مبادی فقه و اصول را فراگرفت سپس برای تکمیل تحصیلات خود بنجف اشرف رفت و در سلک شاگردان آخوند ملاکاظم خراسانی و شریعت اصفهانی در آمد . او در سال 1316 قمری بکرمانشاه بازگشت و همواره یکی از رؤسای روحانی شهر بود، با اینکه در دورۀ ریاستش حوادث گوناگونی در غرب ایران بخصوص در کرمانشاه رخ داد بسبب پرهیز از دخالت در اموری که ارتباط بعالم روحانیت نداشت همیشه مورد احترام همگان بود ؛ سیمایی گیرا و رفتاری بزرگ منشانه داشت ، دارای اندامی درشت و متناسب و با سطوت بود و با وجود شخصیت بارزبهیچ وجه تکبر و خود بستگی نداشت . لباسهای پاکیزه و اطو کشیده میپوشید و عمامۀ بسیار تمیز برسر مینهاد ، من هیچگاه ندیدم که مانند سائر روحتنیون نعلین بپا کند همیشه کفشهایش از آنها بود که غیر روحانیون بپا میکردند ، تا سالهای آخر عمر از علاقه اش بپوشیدن لباسهای تمیز و اطو کشیده چیزی کم نشده بود ، نسبت

ص: 212

باستادش آخوند خراسانی زیاد اظهار ارادت میکرد و میفرمود آنمرحوم بقدری در فقه و اصول مهارت داشت که اغلباوقات هنگام درس وقتی برای صحت مطلب خو دلیلی اقامه مینمود میفرمود اگر کسی بر این دلیل چنین اعتراضی کند جوابش اینست و باز میفرمود اگر بر این جواب چنین اعتراضی کند باین دلیل سخنش مردودست و اگر باز این دلیل را اینگونه نقض کند پاسخش اینست ، همینگونه شاید شش هفت بار پاسخ بسؤالات و اعتراضات و نقضهای مقدری میداد که ممکن بود پس از تأمل بسیار بر خاطر فضلاء حوزۀ درسش خطور کند . انصافاً این نهایت قدرت و مهارت یکنفر مدرس است و تا کسی در علمی ملکه حاصل نکرده و در تمام مسائلو موضوعات و اصول و فروع آن استحضار نداشته باشد نمیتواند چنین احاطه ای پیدا کرده و با این تسلط تدریس کند .

مرحوم حاج شیخ هادی جلیلی بمسألۀ خوابدیدن (رؤیاء) زیاد اهمیت میداد و چون چند خواب دیده بود که در بیداری عین آن یا قریب بآن برایش اتفاق افتاده بود میگفت که رؤیای صالحه نتیجۀ ارتباط روح با عالم ارواح و جهان غیب است و استدلال باین حدیث میکرد : الرؤیا الصالح جزء من سته و اربعین جزء من انبوه (1)

مرحوم سردار نیز باین مسأله زیاد اهمیت میداد و خوابهایی که بنظرش مهم بوده اند آنها را یاد داشت میکرد، او هم عقیده اش دربارۀ خوابدیدن مخصوصاٌ آنچه را رؤیای صالحه مینا میده اند همان بود که حاج شیخ هادی اعتقاد داشت و اساساً عقیدۀ عمومی علماء و حکماء اسلامی نیزهمین بوده چنانکه حکیم سبزواری در منظومۀ حکمت فرموده است :

و انما الشواغل الحسیّه *** قد حجزت نفوسنا النوریه

و موجب ارتفاع حجبها کثر *** من ذالک النوم و منه قد ظهر (2)

ص: 213


1- این حدیث را نجم الدین رازی هم در کتاب «مرصاد العباد» (صفحۀ 144، چاپ نجم الدوله) نقل کرده و راجع بآن شرحی نوشته است .
2- شرح منظومه ص 319

روحی مرحوم جلیلی یکی از رؤیاهای صالحۀ خود را مربوط بگم شدن صلحنامۀ حاج محمدتقی کوتی و خوانین خزل و خوابدیدنش شیخ عبدالرحیم را پس از وفات او و اینکه صلحنامه در کجاست و همانجا هم آنرا مییابد بتفضیلی که خود در مقدمۀ چاپ کتاب «سرالاسرار» تألیف شیخ عبدالرحیم پدرش مرقوم فرموده نقل کرد و پس از آن دربارۀ رؤیای خود پیغمبر میتواند صحیح باشد زیرا پیغمبر صلوات الله علیه بوده که مدت نبوتش بیستو سه ساله بوده و آنچه از وحی درخواب باو القاء میشده شش ماه بوده که جزو از چهل وشش جزو آن مدت میشود ، رؤیاهای دیگران بهیچ دلیلی نمیتواند محدود بشش ماه باشد تا بتوان برای صحت آن باین حدیث استناد کرد .

البته در حضور ایشان که مردی متعین و اصولی و فقیه بود او در سن شیخوخت و من جوانی نوخاسته بودم گستاخی محسوب میشد که بخواهم زیادتر از این عرضی کنم و بگویم با وجود تمام رؤیاهای باصطلاح صادقانه خواب هرگز حجت و دلیل نمیتواند باشد زیرا در خواب حواس و مشاعر از کارهای زمان بیداری باز میایستند و وقتی چنین شد چگونه آنچه خیال بصورت پراکنده و مبهم میبیند حجت و دلیل میتواند باشد ؟

ما منکر نیستیم که ممکنست گاهی آنچه در خواب دیده میشود در بیداری همان دیده شود ولی سبب این امر اتصال روح بعالم ارواح و غیب نیست ، مسأله رؤیا حتی یک مألۀ روانی هم نمیباشد بلکه موضوع آن صرفاً پزشگی و ناشی از تحریکات جسمانی و حسی است که هم از خارج بدن و هم از جهازات درونی برشخص خوابیده وارد میآید و گاه وقتی بیدار میشود همانرا میبیند که در خواب دیده است ، تفضیل این موضوع را «فروید» در کتابی که متکی بمبانی علمی میباشد بنام «خواب و تعبیر آن » با دقت و موشکافی بیان کرده است و برای درک صحیح مسألۀ خواب باید باین گونه کتب و اقوال این قبیل دانشمندان مراجعه نمود .

ص: 214

باری؛ مرحوم حاج شیخ هادی جلیلی یکی از بزرگان علماء معاصر سردار کابلی بود که مقبولیت عامه داشت، وی در فقه و اصول هم تألیفاتی بیادگار گذاشت و دو تألیف او در فهرست کتابخانۀ آستان قدس رضوی بدین شرح معرفی شده است :

1- کتاب تقریر درس صاحب «کفایه الاصول» در مباحث قطع و ظن و استصحاب و تعادل و ترجیح که بطور تعلیق بر «فرائد الاصول» نگاشته شده است .

2- رساله درمشتق که تحقیقی و حاوی اقوال وادله است چنانکه آقای مهدی ولائی مؤلف جلد ششم فهرست مذکور قید نموده این دو تألیف را آقای حاج شیخ عبدالجلیل جلیلی فرزند حاج شیخ هادی در سال 1338 وقف بر کتابخانۀ آستان قدس کرده است . (1)

از امور قابل نوشتن در شرح حال مرحوم جلیلی مصادقت و مصاحبت دیرین صمیمانۀ او و آقا شیخ علی علماء بودد که سالیان دراز با وجود دوری راه منزل در تمام فصول سال جز بندرت هر روز پیش از ظهر مرحوم علماء بدیدار مرحوم جلیلی در حالی که منتظر او بود میرفت و ساعتی را در صحبت هم میگذرانیدند ، زمانی من از آقای علماء پرسیدم که این برنامه را از چه وقت اجرا کرده اید؟ فرمود از سال 1316 قمری که حاج شیخ هادی از نجف بکرمانشاه آمد و زمانی که من این سؤال را کردم قریب 38 سال از آن تاریخ میگذشت .

حاج شیخ هادی در سال 1327 خورشیدی در نجف اشرف وفات یافت، وی از همسر اول خود پسری بنام بحرالعلوم و از همسر دوم خود دختر عمده السلطنه سه پسر بنامهای محمد حسین، آقا عبدالجلیل، و آقا عبدالحمید داشت . محمد حسین فرهنگی و از فضلاء و شعراء بود ، از آغاز جوانی همواره بامن مصاحبت و معاشرت داشت و در سال 1359 خورشیدی در طهران در گذشت ، حاج آقا عبدالجلیل جانشین پدر در امنت و وظایف شرعیه میباشد و از علماء معروف کرمانشاه است و آقا عبدالحمید دارای ملکات فاضله و از قضات عالیرتبۀ دادگستری است .

ص: 215


1- جلد ششم از فهرست کتابخانۀ آستان قدس رضوی صفحات 16 و 49

4- حاج آقا محمد مهدی فیض مهدوی - وی فرزند شیخ محمد تقی بن محمد مهدی بن ملامحسن بن ملاسمیع بن ملاحسین بن ملا محسن مشهور به فیض کاشانی بود، بسال 1287 قمری در کرمانشاه بدنیا آمد ، مقدمات علوم عربیه و کتب سطح را در همان شهر خواند، در سال 1311 جهت تکمیل معلومات خود رهسپار نجف اشرف گردید و در حوزۀ درس حاج میرزا حسین طهرانی و آخوند ملاکاظم خراسانی حضور یافت ، در سال 1319 بکرمانشاه بازگشت و چون حاج میرزا حسین طهرانی مردم آنجا را توصیه کرد که در مسائل شرعی و احکام دینی باو مراجعه کنند اهالی کرمانشاه مقدمش را گرامی داشتند و باو رجوع کردند .

در سال 1341 بزیارت حج رفت و دو پسر خود حاج آقا نور الدین و حاج آقا ضیاء الدین را همراه برد، وفاتش در روز یکشنبۀ سوم ماه جمادی الآخرۀ 1346 اتفاق افتاد ، جنازه اش را پیش ازدفن به قم بردند و در مقبرۀ شیخان بخاک سپردند . (1)

اینها خلاصه ای بود از آنچه مؤلف کتاب «احسن الودیعه» دربارۀ حاج آقا محمد مهدی نقل کرده و عین آنرا خیابانی تبریزی در کتاب «علماء معاصرین» ترجمه بفارسی نموده است، اما از امور قابل نوشتن در شرح حال او که من از آنها اطلاع و بیاد دارم اینست که بارها از معمرین و مطلعین کرمانشاه میشنیدم که پس از بازگشت آنمرحوم از نجف مردم کرمانشاه باو اقبالی عظیم کردند بطوریکه نماز جماعتش از لحاظ کثرت جمعیت مورد اعجاب و زبانزد اهالی بود ، میگفتند ا. از هنگام ورودش بآن شهر همواره رئیسی متنفذ و محل مراجعۀ طبقات مردم بوده است .

من باز گشت او را از سفر حج وورودش را بکرمانشاه بیاد دارم، مردم از او استقبالی شایان کردند، جمعیت از تمام طبقات زیاد بود و با همه دشواری که مسافرت در آن زمان داشت گروه هایی تا قصر شیرین باستقبالش رفته بودند، من که در آن تاریخ ده یازده ساله بودم همراه پدرم تا محل اسب دوانی که آنزمان تقریباً دو کیلو متر با شهر فاصله داشت رفته بودیم ، پس از انتظار زیاد بالاخره آقا و همراهانش بآن

ص: 216


1- احسن الودیعه ج2ص257 و علماء معاصرین ص4-143

محل رسیدند ، در آنجا او و پسرانش حاج آقا نور الدین و حاج آقا ضیاءالدین که آنها هم همراه پدر بحج رفته بودند هریک سوار بر خری شدند و در حالی که یکدسته سینه زن پیشاپیش آنها حرکت میکرد و اشعاری حاکی از خیر مقدم او میخواند بسوی شهر رهسپار شدند ، او پشت سر سینه زنها بود و پسرانش پشت سر او و جمعیت هم دنبال آنها بودند ، همینکه باول شهر رسیدیم چون من خسته شده بودم و بیتابی میکردم پدرم ازجمعیت جدا شد و مرا زودتر بخانه رسانید ولی فردای آنروز بدیدن او که در حسینیۀ آقا محمود نشسته بود برد .

حسینیۀ آقا محمود را یکبار دیگر در سالهای پیش از بلوغ دیدم و آن زمانی بود که علماء بزرگ شیعه را ازعراق بایران تبعید کرده بودند، آنان چند روز در کرمانشاه توقف کردند چون تعدادشان زیاد بود از بعضی امام جمعه و از برخی حاج شیخ هادی و از گروهی حاج آقا محمد مهدی پذیرایی کردند ، پدرم مرا با خود بدیدن همگی برد ، مهمانان حاج آقا محمد مهدی نزدیک به بیست نفر بودند که از جمله آیه الله سیدابوالحسن اصفهانی و آیه الله میرزای نایینی را بیاد دارم .

مرحوم حاج آقا محمد مهدی در هنگام قیام مشروطیت در کرمانشاه از ارکان مهم آن نهضت بشمار میرفته و در این کار گرفتاریها و سختیهای بسیاری را تحمل کرده و ضمناً خدماتی بمردم گرفتار ستم و طبقۀ محروم انجام داده بوده است .

وی در روزهای ماه رمضان پس از نماز جماعت درمسجد خودش بمنبر میرفت، صدایی گیرا و بیاناتی دلنشین داشت قدرتش در بیان مطالب قوی و موضوعاتی را که تقریر میکرد بلند بود، در تمثیل یدطولایی داشت و از هر کار و هر چیز در تمثیل کمک میگرفت، گاه در منبر حالت تأثری پیدا میکرد و مستمعین را نیز متأثر میساخت چنانکه روزی چگونگی مردن و تشیع جنازه و غسل و کفن و دفن آدمی را ممثّل و مجّسم مینمود و میگفت چگونه زیر خروارها خشت و سنگ و گل میخوابد و بدن ناز پرورده اش خوراک ماران و موران میشود و پس ازچندی نه از او اثری و نه از نامش خبری میماند وقتی که این مطالب را بتفضیل بیان کرد حالتی یافت و مدتی خاموش

ص: 217

ماند و بعد چنان گریست که شنوندگان را دگرگون ساخت و آنها هم با او میگریستند و ناله میکردند، او آننروز از مرگ دیگری سخن گفت و امروز از مرگ او سخن میگوییم و فرداست که دیگران از مرگ ما سخن میگویند و چنین است کار آدمیان در این جهان،

روانست پیوسته از شهر هستی *** بملک عدم از پی هم قوافل

در لیالی ماههای محرم و صر بازرگانان کاشی در مسجدش مراسم عزاداری اقامه مینمودند، در آن اوقات نیز منبر میرفت و بسیاری از مردم شهر جهت شنیدن بیاناتش حضور مییافتند، برخی فکر عمیق و قدرت ذاتی تحقیق دارند و او از همان افراد بود .

کتابخانه اش شهرت داشت و میگفتند ضمن سفر حج مقدار زیادی کتب مطبوعه در کشورهای عربی را خریداری کرده و با خود آورده است چنانکه شنیده ام فرزند عالیقدرش حاج آقا جعفر که بجای پدر شمع شبستان فضل و علمست با افزودن کتب علمی و ادبی دیگر ، آن کتابخانه را بیش از پیش غنی ساخته است .پ

حاج آقا محمد مهدی از دو زن یتساوی چهار پسر داشت بنامهای حاج آقا نور الدین که در زمان جوانی در گذشت، حاج آقا ضیاء الدین که در سلک علماء بود و او هم چند سال پیش در طهران وفات یافت ، حاج آقا جعفر که بحمدالله زنده و صاحب محراب و منبر پدرست و آقا رضا فیض مهدوی که از قضات عالیرتبه و دانشمند میباشد . حاج آقا ضیاء الدین و حاج آقا جعفر که ملبس بلباس روحانیت بودند بحدی شیاهت بپدر داشتنند که من در مدت عمرم چنان شباهتی کمتر بین پدر و پسری دیده بودم، خداوند اولی را غریق رحمت کناد و دومی را سالیان دراز زنده و مؤید بداراد .

5- حاج سید علی میبدی - او از علماء معروف و از شاگردان مبرز فاضل اردکانی و شیخ عبدالحسین طهرانی ملقب بشیخ العراقین بوده، پس از اکمال تحصیلات دینی از نجف و کربلا بایران میآید چون مشاهده میکند در کرمانشاه پیروان طریقۀ علی اللهی بسیارند، تکلیف شرعی خود را در آن میبیند که همانجا اقامت کند .

ص: 218

وبار شاد و هدایت آنها مشغول گردد ، لهذا بوسیلۀ موعظه و نوشتن کتاب برد عقائد این فرقه میپردازد، از جمله تألیفات او درین باب کتابی بنام «هدایه النصیریه» است .

من این کتاب را خوانده ام و بمناسبت ذکر نام آن باید عرض کنم : اغلب علماء ما حتی آنان که در ملل و نحل کتاب نوشته اند گمان کرده اند گروههایی که امروزه در گوشه و کنار کشورهای اسلامی یافت میشوند و دارای اعتقادات غیر معقول ومبهمی میباشند بقایای فرقه هایی هستند که در قرون اولیۀ اسلام پدید آمده اند و لهذا در رد آنها اگر باهل تسنن شباهت دارند بوسیلۀ احادیث صحاح ستّه و اگر بشیعه شباهت دارند بوسیلۀ قرآن واحادیث امامان شیعه تمسک میجویند و عقائدشان را با این معیار و محک میسنجند ، در صورتی که چنین نیست و اکثر این گروه ها بازماندۀ طوائف قدیمی و قبل از اسلام هستند و عقائدشان از سرچشمۀ ادیان و مذاهب ازمنۀ دیرین و حتی از آراء و افکار مردم چند هزار سال پیش سیراب گردیده است .

بنابراین وقتی علماء مذهبی ما بر اینگونه فرق رد مینویسند نه از آراء و عقائد واقعی آنها آگاهند و نه آنها چنین مطالبی را که موجب رد و انکار قرار گرفته مربوط بخود میدانند، مثلا پنداشته است که علی اللهیان همان نصیریانند که منسوب به محمدبن نصیر نمیری میباشد که استرابادی در فائدۀ ششم کتاب رجال خود او را از اصحاب امام حسن عسکری دانسته و نوشته مدعی بابیت آنحضرت بوده است (1) و ابن تیمیه اظهار نظر کرده که عقائد نصیریه که در زمان ما (قرن هفتم و هشتم ) موجود هستند بسیار شبیه بعقلئد منصوریه پیروان ابومنصور (عجلی) میباشد که او را در عصر بنی امیه یوسف بن عمر (والی عراق) کشت (2) و اینها هیچیک درست نیست بلکه عقائد آنها ریشه های کهنتری دارد و باید آنها را در میان ادیان و مذاهبی که پیش از اسلام در دامنه های جبال زاگروس و دشتهای بین النهرین وجود داشته جستجو کرد همچنانکه عقائد یزیدیان عراق صورت مسخ شدۀ عقائد زروانیان

ص: 219


1- منهج المقال ص 406
2- منهاج السنه النبویه : ج 1 ص 239

و مانویان عصر ساسانی میباشد و چنین است حالت اکثر ردود و انکارهایی که بر ادیان و مذاهب و آراء و عقائد دیگران نوشته است .

چیزی که موجب اشتباه ملل و نحل نویسان ما شده و میشود اینست که مشاهده میکنند برخی اسماء پیشوایان و بعضی آداب و رسوم اسلامی در بین آنها رواج دارد در صورتی که رواج این امور مربوط بمعاشرت و پیوستگی آنها با فرق مسلمانان میباشد که در طول چندین قرن در یک سرزمین و در کنار هم بسر برده اند و با یکدیگر ارتباط اجتماعی داشته و دارند .

شگفت تر از همه اینست که اخیراً مرحوم نورعلی الهی عقائد و آداب و رسوم اهل حق را که همان علی اللهیان میباشند در کتابی بنام «برهان الحق» با قرآن و حدیث منطبق ساخته (1)

حال اینکه آنها قرآن را نمیشناسند و حدیث را نمیدانند . مرحوم رشید یاسمی در کتاب «کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او » مینویسد : در او رامان پیری روحانی از مغان زردشتی بوده موسوم به پیر شهریار از او کتابی باقیست بنام «مارفتو پیر شالیار» (معرفت پیرشهریار) این کتاب نزد مردم اورامان که اکثر اهل حق (علی اللهی) هستند بسیار محترمست و بدست خارجی نمیسپارند ، گویند در 842 هجری شخصی بنام «مولاناگشایش» باورامان سفر کرد تا مردم آنجا را قرآن تعلیم دهد ، این ملا چشمانی شکسته و ضعیف داشت مردم اورامان فراهم آمده ازریش سفیدان و آگاهان خود پرسیدند : «قرونی قدیما یام مارفتو پیر شالیاری باد» یعنی قرآن کهن تر است یا کتاب معرفت پیر شالیار ؟ دانایان در پاسخ گفتند : «مارفتو پیر شالیاری قدیما قرونی هیزیکه گشایشه کوری آوردنش» یعنی معرفت پیر شهریار

ص: 220


1- مرحوم نورعلی الهی از قضات درستکار داگستری و خود از طائفۀ اهل حق بود ، پیش از جنگ دوم جهانی مدتی مأموریت در کرمانشاه داشت ، در آنجا آشنا و دوست شدیم . در طهران پس از چاپ کتاب «برهان الحق» باو گفتم اینها چیست که نوشته ای ؟ آیات قرآن و احادیث امامان چه ارتباطی با عقائد و آداب اهل حق می تواند داشته باشد ؟ پاسخ داد : من میخواهم بین آنها و سائر هموطنانشان تفاهم برقرار سازم و کم کم باین حرفها آشنا شوند .

قدیمست، قرآن را دیروز گشایش کور آورده است .(1) پ

مقصود از بیان این مطلب آنست که اگر دیده میشود با وجود کوششها و سختگیریهای آقا محمد علی و فرزندانش و موعظه و تألیف حاج سید علی میبدی و دیگران باز علی اللهیان کرمانشاه یا بقول میبدی نصیریه یا بگفتۀ الهی اهل حق یا چنانکه در عراق بآن اسم معروف هستند کاکه ای بعقلئد آباء و اجداد خود دلبستگی نشان داده و طریقۀ خود را تغییر نداده اند ، دو علت عمده داشت ؛ یکی آنکه گسستن از عقائد قومی و فرهنگ و سنین دیرین و کهن که سابقۀ خیلی دور دارد آسان نیست که بتوان با سختگیری و موعظه از آنها جداشد و دیگر آنکه این قبیل طوائف را با استناد بآیات قرآن و احادیث نمیتوان قانع ساخت زیرا هرچند نشانه هایی از اسلام در عقائد و آداب و رسوم آنها مشاهده میشود اما تعلق بتمدن و دین و عقائد موجود در ایران قبل از اسلام دارند بنابراین سخن گفتن با آنها از خیاطی مذمت کنید !

بدیهی است که او خود را و پیشه اش را مشمول مذمت شما نخواهد دانست اگرچه حجت شما در مذمت خیاطی قوی باشد . فرقه ای که کتاب دینی او «سرانجام» و قبله گاهش قبر «سلطان سهاک» در پردی ورهه واقع در اورامان کنار رود سیروانست چه ارتباطی میتواند با قرآن و حدیث داشته باشد ؟

مرحوم حاج سیدعلی میبدی جز «هدایه النصیریه» تألیف دیگر هم در فقه

ص: 221


1- کار مرحوم الهی مشابهت بکار وکلاء دادگستری داشت که بمنظور رفع اتهام و ترئۀ موکلین خود در محاکم، استناد بماده های مختلف قوانین میکردند که یکی از آنها را هم متهمین نخوانده بودند و نمیدانستند و هیچیک هم با وضع و حال آنها تطبیق نمیکرد ما ایرانیان بلکه ما مسلمانان بحدی با تأویل و توجیه آشنا هستیم که حتی برخی از دانشمندان ما آراء و افکار فلاسفۀ قدیم یونان را که صدها سال پیش از ظهور اسلام میزیسته اند با احادیث اسلامی و آیات قرآنی منطبق میساختند و در دوره های متأخر نیز آیات قرآن شریف را با اختراعات و اکتشافات اروپاییان در علوم طبیعی تطبیق کرده اند و میکنند ، اگر کار برین منوال باشد میتوان پلاسی را هم بمخمل وصله کرد و تکه سفالی را بظرف چینی بست زد .

و نحو لغت غیرها داشته است، مجوع تألیفات او را من در خدمت مرحوم حاج آقا محمد میبدی دیده ام، مهمترین آنها یکی کتاب «کشکول» و دیگری «بدیع اللغه» است که هردو بچاپ رسیده، بدیع اللغه در بیان کلماتیست که تعریب گردیده اند و درین کتاب ذیل کلمۀ «میبد» که جزء شهرستان یزد است بزادگاه خود اشاره کرده میگوید آنجا شهر ماست، وفات او را حاج ملاعلی خیابانی بنقل از حاج آقا محمد میبدی سلخ محرم الحرام سال 1313 نوشته (1) و بنابراین مرحوم سردار کابلی مدت سه سال با او دریک شهر میزیسته است .(2)

6- حاج آقا محمد میبدی - وی نجل زکی و جلیل حاج سید علی میبدی سابق الذکر و از علماء موجه و مورد وثوق اهالی کرمانشاه بود ، مقدمات علوم عربیه و کتبسطح را در کرمانشاه نزد شیخ محمد مدرس و بعض علماء خاندان آل آقا و دیگران فرا گرفت و پس از آن طبق سنت جاری بعتبات عالیات رفت و در نجف نزد علماء امام بخصوص آیه الله حاج میرزا حسین نایینی و آیه الله آقاسید ابوالحسن اصفهانی تلمذ کرد، سالی چند در آنجا بسر برد سپس با اخذ اجازات بکرمانشاه بازگشت و در مسجدی که مجاور خانه اش بود بامامت پرداخت ، از مدرسین خوب مقدمات و کتب سطح بود ، برذمۀ من حق تعلیم بسیار داشت، مدت چند سال مقارن با تحصیل در دورۀ

ص: 222


1- علماء معاصرین ص 58
2- کشکول حاج سیدعلی معروف به کشکول میبدست و بعضی از کلمۀ میبدی باشتباه افتاده و چون آنرا ندیده یا نخوانده اند پنداشته اند تألیف قاضی میر حسین میبدی شارح دیوان منسوب بامیرالمؤمنین است و عجب اینکه حاج شیخ احمد بیان اصفهانی در کتاب «خاد برین» که در تاریخ خطباء و وعاظ اسلامست این کتاب را در عداد مدارک و منابع خود معرفی کرده ولی آنرا در صفحۀ 56 تألیف حسین بن معین الدین میبدی یعنی همان قاضی میر حسین شارح دیوانمرتضوی دانسته است در صورتی که وی از اصل کتابی بنام «کشکول» تألیف نکرده بود بعلاوه حاج سید علی در چندین جای کتاب ضمن نوشتن مطالبی خود را معرفی نموده است و باید دانست که تعداد قابل توجهی از علماء چه پیش از شیخ بهائی که کتاب کشکولش معروفتراز همه است و چه بعد از او کتبی بهمین نام تألیف کرده بودند که برخی از آنها مشهور و قابل مطالعه هستند .

دبیرستان هرروز عصر خدمتش میرسیدم، شرح سیوطی بر الفیۀ ابن مالک و شرح جامی بر کافیۀ ابن حاجب در نحو و شرح لمعه را در فقه و معالم الاصول بنصف جلد اول قوانین الاصول در علم اصول را نزد او خواندم، چون صرف و نحو را خوب خوانده بود و در تدریس هم بحاشیه نمیپرداخت درسش نافع و زودفهم بود، نسبت بمن محبت زیاد مبذول میداشت و گاه برخی کتب را او جهت مطالعه بعاریت میگرفتم ، او از امانت دادن هیچ کتابی بمن مضایقه نمیفرمود حتی مدت چند ماه نسخه های خطی تألیفات مرحوم حاج سیدعلی نزد من بود و تا خود آنها را مسترد نداشتم مطالبه نکرد .

وی باهمه فضیلت و وارستگی و تقوایی که داشت از تدلیس و ریا بدور بود و حتی گاه مزاحهایی میکرد و لطائفی میگفت که بی پیرایگی او را نشان میداد چنانکه وقتی یکی از بازرگانان معتبر که از معتقدینش بود و رفت و آمد خانوادگی داشتند دختر خود را بشوهر داد و بمنظور اظهاربزرگی خود و تجلیل از دختر در شب زفاف از آن عالم جلیل القدر استدعاء کرد با مشایعین دیگر قدم رنجه کند و دختر را تا خانۀ داماد همراهی نماید ، آن سید نجیب و شریف از قبول این استدعاء استنکاف نفرمود ، یاد دارم پس از اتمام درس هنگامی که عازم حرکت برای رفتن بخانۀ آن بزرگان بود مرحوم حاج سید مرتضی یزدی واعظ وارد شد چون او را عازم حرکت دید پرسید کجا تشریف میبرید ؟ گفت : برای لحاف کشی شرعی میروم ، حاج سید مرتضی وقتی از ماجری باخبر شد خندید و گفت چون شغل مقدسی است من هم با شما شرکت میکنم و هردو باهم پی این کارمیرویم .

باری ؛ وی عالمی بزرگوار و متقی و وارسته بود و اکنون که ماه فروردین سال 1362 میباشد شنیدم سه چهار ماه پیش در کرمانشاه پس از بیماری ممتدی برحمت ایزدی پیوسته است، جزاه الله عنی خیر الجزاء . از او پسرانی باقی مانده است که درینجا توفیق و سعادتشان را از خداوند طلب میکنم .

7-حاج سید حسین حائری طباطبائی -

خانوادۀ او روحانی و ساکن

ص: 223

بین النهرین بوده اند، وی در کربلا بدنیا آمده و همانجا بتحصیل پرداخته بود، دروس اجتهادی را خدمت فاضل اردکانی خوانده و از خواص شاگردان او محسوب میشده است، پس از رسیدن بمرتبۀ اجتهاد در دورۀ جوانی همراه برادر خود بایران میآیند، حاج سید حسین در کرمانشاه اقامت میگزیند و میر سید علی بطهران میآید .

حاج سید حسین در کرمانشاه بتدریج نفوذ و اقتداری بهم میرساند و یکی از علماء متنفذ میگردد و برادرش در طهران وارد دستگاه قضایی کشور میشود و در وزارت دادگستری عاللیترین مقام را پیدا میکند .

با اینکه مرحوم حائری طباطبائی کرمانشاهی نبود و درآن شهر علماء با نوذی از خاندانهای آل آقا، جلیلی و فیض مهدوی وجود داشتند که سالیان دراز پدر در پدر پیشوایی مذهبی مردم کرمانشاه بآنان اختصاص داشت معذالک نفوذ و اقتدار حاج سید حسین بهیچ وجه کمتراز آنان نبود .

هنگامی که من تقریباً ده ساله بودم او در کوچۀ ما که معروف بکوچۀ «معین الکّتاب » بود خانه ای ساخت که بیش از چند خانه با ما فاصله نداشت، وقتی ساختن خانه به اتمام رسید و بآنجا نقل مکان کرد اهل محل با هدایایی دیدنش رفتند بعد هم هرشب یکی از آنها از وی دعوت کرد که همسایگان هم حضور داشتند، چون از سن پنج شش سالگی پدرم هرجا که میرفت مرا با خود همراه میبرد، در آن میهمانیها من هم حاضر و ناظر بودم ، در آن اوقات تازه مرحوم سید حسین کزازی رئیس معارف و فوائد عامه را کشته بودند چون قتل خدمتگزار حاج سید حسین بود و طبعاً در آن میهمانیهااین موضوع مورد بحث قرار میگرفت او عمل قتل کزازی را که میگتند علتش باز کردن مدارس دخترانه بوده اول تقبیح میکرد ولی بعد که آبها از آسیابها افتاد و موضوع اینکه او محرک قاتل بوده یا نبوده مسکوت گذارده شد اظهار میداشت که قتل کزازی بعلت انکار ضروریات شرع انور بدستور او

ص: 224

انجام گرفته است .(1)

چون خانه ای که او در کوچۀما ساخت مسبوق بسابقه ایست که گمان میرود

ص: 225


1- سید حسین کزازی فرزند حاج سید حسن کزازی بود که از علماء معروف و صاحب ذوق کرمانشاه بشمار میرفته . در میان خانوادۀ آنها اهل علم و خدمتگزار بفرهنگ و اجتماع کم نبوده و از خاندانهای کهن و خوشنام کرمانشاه بشمار میروند، از حاج سید حسن قبلا در همین کتاب نام برده ایم . فرزندش حاج سید حسین از تحصیل کرده های اروپا از آزادیخواهان و معارف پروران ایران بوده، زمانی که رئیس معارف کرمانشاه بود من در دبستان نصرت آن شهر تحصیلمیکردم چند بار او را دیدم که ضمن ببازدیدهایی که از مدارس بعمل میآورد بمدرسۀ ماهم آمد ، در یک نوبت که شاگردان را بصحن مدرسه جمع کرده بودند و بصف ایستاده بودیم از اطاق رئیس مدرسه که مرحوم میرزا حاجی آقا مهدوی بود همراه او و معلمین بیرون آمد و در برابر صف شاگردان ایستاد و بمدت سه چهار دقیقه سخن گفت و ما را بدرس خواندن و رعایت اخلاق و نظافت نصیحتکرد . تحصیلات جدیده اش در آلمان بود، در دورۀ دوم و سوم مجلس بنمایندگی مردم کرمانشاه انتخاب گردیدو در سال یکهزارو سیصد شمسی بریاست فرهنگ و فوائد عامۀ کرمانشاه منصوب شد . ساختمان دبیرستان شاهپوررا او بنیان نهاد، دببستانهای دخترانۀ «عضدیه» و «عصمتیه» را تأسیس کرد و چون در پیشرفت فرهنگ عمومی زیاد اهتمام می ورزید کسانی که نفع خود را در اشلعۀ خرافات و جهل مردم میدانستند بمخالفتش برخاستند و در نتیجۀ همان مخالفتها مرد نادان و متعصبی بنام قهرمان که از پیروان حاج سید حسین حائری طباطبائی بود در شب دوشنبۀ چهاردهم خرداد 1302 بضرب گلولۀ تپانچخ او را از پای در آورد و پس ازچند روز قاتل هم بدارمجازات آویخته شد . روز تشییع جنازۀمرحوم کزازی را من بخوبی بخاطر دارم ، شهر کرمانشاه بهم بر آمده بود ، جمعیتی غیر عادی جنازه را تشیییع میکردند ، پشت سر جنازه شاگردان مدارس - هر مدرسه جداگانه با ناظم و معلمهای خود - پس از آنها وجوه اهالی و طبقات مختلفۀمردم از هر صنف و دسته حرکت میکردند مرحوم حسن حریقی مرد صداقت پیشه و آزادیخواه معرو را میدیدم که پیراهن خون آلود کزازی را در دست داشت و گاه آنرا بجلو جنازه گاه بمیان شاگردان مدارس و گاه بین جمعیت میبرد و در حالی که پیراهن را تکان میداد با سخنان هیجان انگیزو شهارهای آزادیخواهی و فرهنگ طلبی شور و غوغایی بر پا میساخت و احساسات مردم را با این کار برضدمخلفین آزادی و دشمنان فرهنگ نوین برمیانگیخت . در کرمانشاه بنیانگزار فرهنگ جدید را در آن شهر عموماً مرحوم کزازی میدانند و حقاً هم در این راه بسیار کوشید، او ذوق ادبی هم داشته است و مرحوم باقر شاکری در «تذکرۀ مختصر عراء کرمانشاه» خلاصه ای از یک قصیدۀ او را که در رثاء برادرش سید احمد کزازی در آلمان گفته بوده با این مطلع نقل کرده است : بس که در برلین پریشان خاطر و افسرده حالم***برجنون ترسم رسد زین فکرها آخر مآلم

اطلاع بر آن عیرت انگیز باشد بی فائده نمیدانم در اینجا بآن اشاره کنم :

چنانکه افراد مسن و پیر کرمانشاهی بیاد دارند در سالهای نزدیک بیکهزار و سیصد شمسی قریب بمیدان علافخانۀ کرمانشاه سه کاروانسرای بزرگ و تودرتو وجود داشت که بسبب پیدایش اتومبیل و از بین رفتن قافله ها مترو که مخروبه شده بودند، این کاروانسراها از طرف جنوب پشت یک ردیف از خانه های کوچۀ معین الکتاب قرار داشتند که ماهم در آن کوچه منزل داشتیم، بطوریکه بارها از بعضی صاحبان این خانه ها از جمله پدرم میشنیدم آنها آرزو داشتند معامله و خرید و فروش کاروانسراهای مزبور بی مانع بود تا میتوانستند هر یک مقداری از اراضی آنها را خریداری و جزء خانه خود کنند تا خانه هایشان وسیعتر گردد یا ساختمانی نو بنیان نهند اما چون کاروانسراها موقوفه بودند هیچیک جأت خرید یک متر آنها راهم نداشت، سالها وضع بدین منوال بود تا اینکه حاج سید حسین قسمت مهمی از اراضی آنجا را خرید و مشغول ساختمان شد، از آنجا که وی از علماء معروف بود و عملش برای دیگران حجت و سند بشمار میرفت صاحبخانه ها جرأت یافتند و هر یک قطعه ای خریدند و ساختمان کردند، تعداد این اشخاص با حاج سید حسین سیزده یا چهرده نفر بودند، زود زمینها را خریدند و زود شروع بساختمان کردند .

تا اینجا بد نبود خانه های تازه ساخته شد و صاحبان آنها خوشحال گردیدند اما بعد از آنرا بشنوید، هنوز شاید دهسال از بناء خانه ها نگذشته بود که صاحبخانه ها یا مردند یا بر اثر قرض خانه ها را فروختند یا آوارۀ شهر و دیار دیگری شدند ، بنحو قطع و یقین میتوانم بگویم که پس از هفت هشت سال هیچیک در خانه ای که با امید و آرزوی بسیار ساخته بود زندگی نمیکرد و این امر از عجائب اموریست که من در عمر خود دیده ام .

از جمله پدر من در نتیجۀ زیاد شدن هزینۀ ساختمان مقروض شد هم خانۀ قدیم و هم خانۀ جدید رابثمن بخس فروخت (1)

و حاج سید حسین که بر اثر کمکهای خوانین کلهر و

ص: 226


1- در ینجا بیمناسبت نیست عرض کنم که پدرم سه نصیحت بمن کرده بود که بارها آنرا تکرار و تأکید میکرد :اول اینکه اگر خوااستی خانه ای بنا کنی شروع بساختن مکن مگر وقتی که حداقل سه برابر آنچه معمار و بنا هزینه برآورد میکند پول داشته باشی ! دوم - هیچگاه در حالی که متصدی شغل مالی مشو زیرا هر اندازه درستکار باشی هدف تهمت و افتراء قرار میگیری ! سوم - هرگز بوعدۀ کمک کسی هر مقدار با تو صمیمی و بتو نزدیک باشد امیدوار مباش ، بکوشش خود امیدوار باش ! اگر ضمن کوشش کمکی بتوشد چه بهتر و اگر نشد فریب نخورده و فرصتی را از دست نداده ای ! چون پدرم - که روانش شاد باد - اهل علم نبود و فقط سواد معمولی داشت از اینرو در جوانی اهمیتی شایسته برای این نصایح او قائل نبودم اما بعدها متوجه شدم که هرسه نصیحت را بر اثر تجربیات مکرر میگفته است .

تعهد هریک بتهیۀ قسمتی از لوازم ساختمان، بیرونی و اندرونی مجللی ساخت پس از اندک مدتی در نتیجۀ اختلافات خانوادگی خانه را گذارد و تنها ابتداء بقم بعد بمشهد رفت و تا زمان مرگ بکرمانشاه و بسر خانه و زندگی خود بازنگشت و هذه عبره للناظرین .

از بعضی علماء در قم شنیدم هنگامی که حاج سید حسین حائری بقم آمد و مرحوم آیه الله حاج شیخ عبدالکریم بمراتب علمی او آگاه شد از او خواست در قم بماند و بتدریس پردازد ولی اوپس از چند ماه اظهار علاقه کرد بمشهد برود و آنجا اقامت گزیند . در مشهد مرحوم حاج شیخ مرتضی آشتیانی از او پذیرایی شایان کرد و حتی خانه ای را بجهت او اجاره و دو خدمتگار مرد و زن برای خدمتش معین کرد و تا مدتی کرایۀ خانه و حقوق ماهانۀ خدمتگاران را پرداخت مینمود . او در شمهد امام جماعت مسجدی در انتهای بازار سرشور بود و در دانشگاه استادفقه و اصول شد ، ضمناً در خانۀ خود نیز بتدریس همان علوم مشغول گردید و جماعتی از طلاب همه روزه و حوزۀ درسش حضور مییافتند . او یک پسر بنام علم الهدی و یک دختر بنام فخر الحاجیه داشت که پس از مهجرتش بمشهد در کرمانشاه ماندند، پسرش لیسانسۀ حقوق و از قضات عالیرتبۀ وزارت دادگستری بود، بعلت همسایگی با خانوادۀ آنها آشنایی نزدیک و معاشرت خانوادگی داشتیم .

مرحوم حائری در کرمانشاه با تعّین تمام زندگی میکرد و حتیبعضی او را

ص: 227

دنیا طلب میشناختند اما وقتی بمشهد رفت وضع روحیش دگرگون گردید، چند سال پس از مهاجرتش بمشهد، هنگامی که من بقصد تحصیل فلسفه از خدمت مرحوم آقا بزرگ شهیدی در آن شهر اقامت داشتم بنابر سابقۀ آشنایی که آقا و پیشوای دینی محلۀ ما در کرمانشاه بود گاه بگاه خدمتش میرسیدم و حتی در مجلس درسش حاضر میشدم . بسیار بافر است و باهوش، سریع النتقال و ماهر در فقه و اصول بود، خود گاه میگفت من خلاق اصولم ، در درس مسلط و خوش تقریر بود و چون فارسی را با لهجۀ عربی تکلم میکرد سخن گفتن شیرینی داشت .

روزی در مسجد گوهر شاد خدمتش رسیدم چون بخانه اش میرفت خواستم تا در خانه مشایعت کنم، وقتی از بازار سرشور گذشت از چند دکان مقداری مایحتاج زندگی خرید و همه را بگوشۀ عباریخت، هنگامی که خواست حرکت کند تقاضا کردم اجازه دهد آنها را من حمل کنم چون نپذیرفت اصرار کردم باز هم نپذیرفت، عرض کردم بینندگان چه خواهند گفت وقتی ببینند من که جوانم همراه عالمی بزرگوار از اولاد پیغمبر و پیرمرد ، دست خالی راه میروم و او باری را با سختی حمل میکند ؟ فرمود : این حدیث در کتاب «کافی» از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است خداوند دوست دارد مردی راکه مایحتاج زندگانی خانواده اش را خود حمل کند و بخانه ببرد . گفتم با تمام این احوال اگر با تقاضای من موافقت نفرمایید ناچارم از جناب عالی خداحافظی کنم و همین کار را کردم، برای کسی که تعّین و تشخّص او را در کرمانشاه دیده بود براستی دیدن چنین حالی عجیب مینمود ، عجبا که آدمی دستخوش چه تغییرات روحی میگردد ؟!

8- حاج شیخ حسن علامی

وی بر خلاف کسانی که تحت عنوان علماء معاصر کرمانشاهی نام برده شدند از خانوادۀ روحانی و اهل علم نبود، پدرش بازرگان متوسط الحالی از مردم اصفهان بود که بکرمانشاه آمده و در آنجا بکار و کسب مشغول

ص: 228

شده بود ، چهار پسر داشت که اهل علم آنها همین شخص بود ، او طالب تحصیل علوم دینی شد و برادرانش همان کار پدر را انتخاب کردند .

با اینکه او ریاست و دستگاه و حتی زندگی مرفهی نداشت ولی بلشک یکی از فحول علماء و اکابر محققین در علوم دینی بود نه تنها در کرمانشاه بلکه تا آنجا که من آگاهی دارم در سراسرایران شاید پنج نفر بپایۀ علمی او نمیرسید، مردی محقق، مدقق، فاضل، جامع معقول و منقول و خوش ادراک بود .

مقدمات و مقداری از فقه و اصول را در کرمانشاه فرا گرفت پس از آن بعتبات رفت و در نجف جزء شاگردان آیه الله آقا ضیاء الدین عراقی قرار گرفت ، طولی نکشید که بسبب استعداد ذاتی و کوشش زیاد در راه تحصیل علم مورد توجه استاد واقع شد . او با آقا میر سید علی یثربی کاشانی و آقا سید کاظم عصار هم مباحثه بوده و هر سه ازبهترین شاگردان آقا ضیاء الدین بشمار میرفته اند و من خود از مرحوم عصار شنیدم که میکفت: ما هم مباحثه و شریک درس بودیم اما آقا ضیاء الدین احترام بیشتری برای آقا شیخ حسن قائل بود و بحرفها و سؤالاتش زیادتر توجه نشان میداد ، مرحوم یثربی نیز میگت . آقا شیخ حسن با سکونت در کرمانشاه علم خود را ضایع ساخت ، اگر در نجف میماند لایقترین کسی که میتوانست بجای آقا ضیاء الدین قرار گیرد او بود، هنگامی که مرحوم یثربی این مطلب را بیان کرد من بایشان عرض کردم اتفاقاً دیگران هم درباۀ خود شما که در کاشان مانده اید همین نظر را دارند .

اینها اظهار نظرهای دو نفر از شرکاء درس او بود که هر دو در زمان خود از مشاهیر علماء بشمار میرفتند، وقتی من از مرحوم علامی سؤال کردم که چرا شما بیکی از مراکز علمی مهاجرت نمیفرمایید ؟ فرمود : شرعاً اینکار اشکال دارد، شخص بمنظور تحصیلعلم بهرجا میتواند برود و باید برود اما پس از تحصیل علم جهت رفع نیازمندیهای اهالی باید بهمان محل خود بر گردد، وقتی دلیل این مطلب را خواستم آیۀ 122 سورۀ توبه را خواند : فلولا من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا ارجعوا الیهم یحذرون و این آیه صریحست که

ص: 229

طالبان علم دین باید بهمان جا باز گردند که در پی کسب علم از آنجا بیرون رفته اند .

با وجود شخصیت علمی فرد . ممتازی که داشت چون ملازاده نبود که محراب و منبر ارثی باو برسد با آنهمه مساجد بی نماز گزار که در کرمانشاه موجود بود اوائل کار حریفان بی انصاف باو میدانن نمیدادند در یکی از آن مساجد به امامت و موعظۀ مردم پردازد، سالها هریک از ارادتمندانش که مجلس روضه خوانی در خانۀ خود برپا میکرد از او دعوت مینمود در آنجا نماز جماعت بخواند و در آخر مجلس اصول عقائد بگوید ، مدتها وضع چنین بود تا اینکه مرحوم حاج دلال باشی کریمی مسجد کوچکی بنا کرد و از او دعوت بعمل آورد در آنجا امام جماعت گردد ، در سالهای آخر عمر هم در مسجد ترکها پیشنماز گردید .

اصول عقائد را بادقتو موشکافی و تفصیل بیان میکرد و من اکنون که آن مجالس و آن مستمعین را بخاطر میآورم یقین دارم که هیچ کدام سخنان او را درک نمیکرد و بقول دوست فاضل فقید ما مرحوم محمد حسین جلیلی، آقای علامی فقط میخواست آنچه را خوانده است یادش نرود و تذکره کند والا میدانست آنها حرفهایش را نمیفهمند . براستی اینگونه افراد از لحاظ فکری در میان کسان و همشهریان خود غریب هستند، و از همان علمائی بود که پیغمبر فرمود برغربت آنان رحم کنید (1)

آخر کار هم در همان محیط در بستۀ کرمانشاه پس از قریب هشتاد سال زندگی وفات یافت و در گوشۀ مسجد ترکها بخاک سپرده شد، رحمه الله علیه و جزاه الله عنی خیر الجزاء.

مرحوم علامی از علمائی بود که بر گردن من حق استادی زیاد داشت، قریب بنصف کتاب گوهر مراد لاهیجی و تمام شرح منظومۀ سبزواری و تهدای کتب اصول

ص: 230


1- اشاره به حدیث نبویست که فرمود : «ارحموا ثلاثاً عزیز قوم ذل ، و غنی قوم افتقر ، و عاماً یلعب به الجهال » و مولانا در اوائل جلد پنجم «مثنوی» حدیث مذکور را چنین ترجمه کرده است : گفت پیغمبر براین سه گروه***رحم آرید ار ز سنگید ارز کوه آنکه او بعد از عزیزی خوار شد***وانکه بعد با مال و بی دینار شد وان سوم عالمی کاندر جهان***مبتلا گردد میان ابلهان

رانزد او خواندم در تدریس سلیقۀ خاصی داشت بسیار بحاشیه میرفت و چون آرام و شمرده حرف میزد و فواصل بین کلماتش زیاد بود این امر موجب میشد که مدت تعلم و تعلیم کتابی بطول انجامد و شاگردش خسته شود بی سبب نبود که مدرسین پیش میگفتند :علیک بالمتون لا بالحواشی .

شاگرد مبرزش مرحوم آقا سید جواد نجومی بود و تا زمانی که یاد دارم مرحوم نجومی نزد آقای علامی درس میخواند ، نوبتی بایشان عرض کردم : این درس خواندن شما تمام نمیشود ؟ فرمود : اگر من و آقای علامی صد سال عمرکنیم و هر روز او درس بدهد و من درس بخوانم باز آقای علامی حرف برای گفتن دارد و من هم گوش برای شنیدن دارم .

این بیان مرحوم نجومی که خود از اعلام علماء بود از طرفی حکایت از وفور معلومات علامی میکرد و از طرف دیگر عطش شدید خود او را در فراگیری علم نشان میداد، اطلبو العلم من المهد الی اللحد .

اگر میخواهید نظر مرحوم علامی هم دربارۀ آقای نجومی آگاه شوید باید بگویم که وی بارها میگفت اگر کسانی که من میشناسم مجتهدند آقا سید جواد سیدالمجتهدین است، فرزند برومند آن سیدجلیل آقای حاج سید مرتضی نجومی و در علم وضیلت و تقوی یادگار پدر میباشد .

مرحوم علامی از استادش آقاضیاءالدین عراقی زیاد یاد و تمجید مینمود و میگفت هیچکدام از علماء شیعه که در عراق گرد آمده بودند در قدرت تحقیق وجودت تقریر بپایۀ او نمیرسد و چون با وجود مرجعیت، تمام اوقاتش صرف تدریس و تحقیق و تصنیف میگردد و بکار دیگری مشغول نمیشد از اینرو در اصول فقه بمسائلی دست یافت که پیش از او کسی متوجه آنها نشده بود با اینهمه وی مرد پرهیزگار و منقطع از غیر اهل علم بود و از جمله پیشوایان نادری بشمار میرفت که از وجوه موقوفۀ هند جداً اجتناب میکرد

ص: 231

مرحوم علامی، آقاضیاء الدین را بر تمام مراجع همعصرش ترجیح میداد و مدعی بود که علت عمدۀ کم بودن تعداد شاگردانش که هرچند همه از فحول علماء بودند ولی هیچگاه از صد تا صدوپنجاه نفر تجاوز نمیکرد و همچنین علت عمدۀ کم بودن تعداد مقلدینش این بود که از گرفتن وجوهات موقوفۀ هند خودداری مینمود و بنابراین ریخت و پاش نداشتکه گردش ازدحام کنند از اینجا میتوان تا حدی بصحت آنچه مهدی بامداد نوشته است پی برد ، او در شرح حالآقا ضیاءالدین مینویسد :

او غافل از این بود که بدبختانه سیاست در مرجعیت هم داخل بوده و بطوریکه معلومست او وارد بعضی مسائل نبوده است حتی بامداد اضافه کرده که خود آقاضیاءالدین میگفته: هر مرجع تقلیدی که فوت میکند من بجای اینکه یک قدم جلو بروم چهار قدم عقب تر میروم .(1)

من نمیدانم آقاضیاءالدین آیا چنین سخنی را میگفته است یا نه؟ ولی میدانم سیاست در توزیع عوائد موقوفۀ هند، و موقوفۀ هند در پیشبرد بسیاری از مقاصد دخالت داشته است و چون داستان این موقوفه شنیدنی و جالب توجه میباشد اکنون که معروفی که کرمانشاهی و معاصر سردار کابلی بوده اند بپایان رسید جهت آگاهی خوانندگان و تغییر موضوع گفتگو ، شمه ای درین باب مینویسیم .

53- موقوفۀ هند

چنانکه خاط مطالعه کنندگان محترم مسبو قسمت در سرزمین باستانی هند چندین میلیون مسلمان زندگی میکنند که قسمتی از آنان شیعه هستند و مرکز عمدۀ آنها ایالت «اوده» Aoudh است که در شمال هند واقع گردیده و شعر معروف «لکهنو» Lucknow پایتخت آنست .

پادشاهان محلی آنجا شیعه و دودمانشان در اصل از سادات نیشابوری بوده که در عهد سلاطین صفویه بآن سرزمین رفته و تقریباً مدت یکصدو ده سال سلطنت کرده اند . تاریخ نگاران هند نوشته اند نخستین آنان آصف الدوله و آخرین واجد

ص: 232


1- رجال ایران : ج6ص 125

علی بووده که بدست انگلیسها سلطنت او منقرض گردید .

درباۀ ثروت تجملات دربار این پادشاهان محلی مطالبی نوشته اند که بتورش مشکل است مثلا میرزا سید علیخان حجازی و قارالملک مؤلف کتاب «جام جمهندوستان» ضمن شرح حال واجد علی آخرین زمامدار اوده گفته است : در لکنهور مدتها کسب اطلاع کردم گفتند میراث خزانۀ پنج پادشاه باین یکنفر پادشاه رسیده، صد کرور اشرفی و یکصدوپنجاه کرور روپیه در خزانۀ این پادشاه موجود بوده، قریب دو هزار نفر از نوابها و راجگان قم هنود که هر یک خود را پادشاه تاجدار میدانستند در دربار این پادشاه بسمت نوکری خدمت میکردند و در وقت سلام عید تمام نوابها و راجگام لباس سلطنتی پوشیده و تاج شاهی بسر خود گذاشته در دربار این پادشاه صف زده ایستاده بودند .

هر یک از علماء و فضلاء و شعراء ایران ، فقراء و مسافرین که به لکنهور میرفتند از طرف پادشاه برای آنها مهماندار مشخص میشد تا هر وقت که درین شهر بودند شام ونهار مهمان خوان نعمت و مکرمت آن پادشاه ذیجاه بودند و در وقت مرخصی مبلغهای کلی مخارج راه و مصارف سوقات میدادند . (1)

همین مؤلف راجع بپدر این پادشاه که موسوم به امجد علی بوده نوشته است : بذل و بخشش او کمتر ازپنجاه هزار روپیه نبود و باز نوشته است : لکنهور شیعه خانۀ ممالک هندوستانست هرساله از طرف پادشاه اوده یک کرور نقد از برای طلاب و فقراء و مساکین کربلای معلی و نجف اشرف و کاظمین پول فرستاده میشد .

دربارۀ علاقۀ مذهبی و تعصب پادشاهان اوده در تشیع مینویسد : بواسطۀ مذهب شیعه و خلوص نیت که بخاندان حضرت ولایت مآب امیرالمؤمنین علیه السلام دارند شبیه روضه و مقبرۀ جمیع شهداء علیهم السلام را در شهر لکنهور ساخته اند که بقریکسر مو کم و زیاد ندارد و بجهت هر یک موقوفات کلی قرار داده اند مثلا برای کربلای معلی روضۀ منورۀ حضرت سیدالشهداء با همان تفصیل و نیز روضۀ

ص: 233


1- جام جم هندوستان ص 130

مبارکۀ حضرت عباس علیه السلام و کاظمین علیه السلام و نجف اشرف، از برای شبیه روضۀ مبارکۀ نجف اشرف همه ساله یک لک روپیه که عبارت از بیستو پنج هزار تومان ایران باشد موقوفه قرار داده اند.

در ایام محرم شبها قریب ده هزار چراغ روشن میکنند و در میان روضۀ مبارکه عطریات عوض شمع میسوزانند و شمعها را از موم میریزند .(1)

وقارالملک ضمن شرح بسیارطولانی که حاکی از علاقۀ هندوان و مسلمانان صوبۀ «اوده» باین پادشاهان محلی بوده آغاز انقلاب معروف هند را هم که منجر بکشته شدن صد هزار هندی و انگلیسی شد از همین شهر لکنهور دارالملک اوده دانسته است و مقصود ما نقل این موضوعات نیست بلکه علاقۀ شدید زمامداران و مردم آنجا را بمذهب تشیع میخواهیم بیان کنیم که موجب گردیده بود پادشاهان

ص: 234


1- شمعهای مومی خود در موقع سوختن معطر بوده بخصوص که با مواد معطر دیگر هم میآغشته اند، اغلب با کافور که معطرست شمع کافوری میساخته اند، سعدی در گلستان ضمن اشاره بداستان منسوب به انوری فرموده است : ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد *** زود بینی کش بشب روغن نباشد در چراغ عوفی در «جوامع الحکایات» در داستان انوری مینویسد : اسراف و تبذیر را بجایی رسانید که روزها در مجلس عیش ونوش شمع مومی برافروختی و خرمن دارایی خود بشومی تلفکاری بسوختی .

اوده علاوه بر ارسال یک کرور پول نقد هر سال جهت طلاب و فقراء و مساکین شهرهای کربلا و نجف و کاظمین، موقوفاتی هم معین کنند که هر سال عوائد آنها بعتبات عالیات فرستاده شود تا بمصرف اهل علم در آن اماکن مقدسه برسد .

این پولهای هنگفت در قرن نوزدهم تا وقتی پادشاهان اوده وجود داشتند بدون هیچ منظور دنیوی براحتی و آسانی بعراق فرستاد میشدولی بعدها شرکت هند شرقی ارسال عوائد موقوفات را بعهده گرفت و زمانی هم که انگلیسها خود را وارث مسئولیتهای شرکت هند شرقی و ناظر بر این موقوفات دانستند پرداخت عوائد مذکور صورت و حالت دیگری پیدا کرد.

اسماعیل رائین بنقل از«جون هولیستر» مؤلف کتاب «شیعه در هند » نوشته است : کشوری بنام اوده درشمال هند وجود داشته که از سال 1722 تا 1856(1134 تا1272 ه) حلقۀ ارتباط بین امپراطوری مغول و شیعۀ هند و استانهایی که اکنون جزء دولت پاکستان میباشد بشمارمیرفته است، این دولت موقوفاتی داشته که درآمد آنها بین مستحقان در نجف و کربلا توزیع میشده است، سلاطین اوده مبلغ سه میلیون و نیم لیرۀ استر لینگ بعنوان ذخیره برای افراد خانوادۀ خود نگاه داشته بودند و همه ساله مبالغ هنگفتی بمکه ، مدینه ، کربلا و نجف اشرف میفرستادند و چون بعضی از آنان ورثای نداشتند همه وجوهات را باین اماکن اختصاص میدادند .(1)

میس بیل دیپلمات انگلیسی مینویسد : غازی الدین حیدر پادشاه اوده مبلغ 121/000 روپیه در سال بکربلا و نجف میفرستاد دولت هند که وارث مسئولیتهای شرکت هند شرقی بود خود را ناظر براین وقف میدانست معهذا پول مزبور همه ساله مشکلاتی ایجاد میکرد بحدی که سرانجام در سال 1910 (1237 ه) ترتیبات خاصی برای پرداخت آن داده شده و دوکمیتۀخیریه در نجف و کربلا بوجود آمد که در هر یک از آنها عده ای مجتهد و ریش سفیدعضویت داشتند و وجوهات زیر

ص: 235


1- موسوعۀ اعتاب مقدسه - 216

نظر آنها تقسیم میگردد و اصل وجوه موقوفه بوسیلۀ نمایندۀ سیاسی بریتانیا در بغداد برای آنها حواله میشد .

سردار نولدویلسون در کتاب بین النحرین (1917-1920) مینویسد : هنگامی که انگلیسها وارد بغداد شدند سرپرسی کاکس متوجه شد که موقوفات اوده پس از آغاز جنگ بین المملی بکربلا و نجف فرستاده نشده است علت عدم ارسال وجوه مذکور آن بود که لرد « اورست» فرماندار هند بعلت بحران مالی که بر اثر بروز جنگ «برمه» در سال 1825 برایش پیش آمده بود مبلغ قابل توجهی از پادشاه اوده بمنظور ادامۀ جنگ وام گرفته بود ، این وام تقریباً بدومیلیون روپیه بالغ میشد و سلطان اوده هنگام پرداخت وام شرط کرد که ربع آن پنج درصد بکربلا و نجف فرستاده شده و تحت نظر نمایندۀ انگلیس توزیع گردد و طبق همین شرط همه ساله وجوهات بکربلا و نجف ارسال گردید لیکن بعدها مشکلات زیادی بعلت دخالت ترکها بوجود آمد که مدتها ادمه یافت . حقیقت آن بودکه ترکها میترسیدند مبادا وجوهات مزبور صرف کارهای تخریبی و سیاسی گردد و بمنظور زوال حکومت ترکها در بین النهرین بکار افتد از اینروانواع مشکلات را در راه رسیدن و توزی آن میتراشیدند .(1)

غرض از نقل این اقوال آنست دانسته شود موضوع موقوفات هند در ابتداء عمل خیری بوده که با حسن نیت و خلوص عقیدت از جانب برخی سلاطین محلی هند که ثروت مکتبی سرشار داشته اند بقصد درک ثواب اخروی و با نهایت ساده دلی انجام گرفته ولی بعدها که سیاستمداران انگلیسی وسیلۀ توزیع عوائد آن گردیدند موضوع مزبور حالت دیگری یافت و از همین جا میتوان پی برد که چرا در آغاز امر یا تا آنزمان که پرده از روی کار برداشته نشده بود بعضی از علماء اعتاب مقدسۀ عراق از قبول وجوهات آن موقوفات امتناهی نداشتند اما بعدها علماء پرهیزگار از اخذ آن خودداری کردند .

ص: 236


1- حقوق بگیران انگلیس در ایران ص 9-369

نظر به اینکه عوائد موقوفات هند میبایستی بمصرف مخارج طلاب و علماء شیعه برسد و ایران و عراق مرکز این اشخاص بود لهذا کنسولگری انگلستان در بغداد مؤسسه اوقاف هندوستان راتأسیس کردند و تردیدی نیست که انگلیسها درصدد بودند همه گونه استفادۀ سیاسی از این کار بنمایند و همانگونه که در سخنان ارنولد ویلسون ملاحظه فرمودید ترکهای عثمانی متوجه شده بودند که انگلیسها از این پولها در را کار شکنی حکومت ترکان در عراق استفاده میکنند ، دولت ایران نیز پی برده بود که سفارت انگلیس در طهران تقسیم این پولها را وسیلۀ اجراء مقاصد سیاسی خویش قرار داده است .

بدیهیست در چنین اوضاع و احوال بجهت خنثی کردن دسائس انگلیسها دولتهای ایران و عثمانی شروع به تبلیغاتی کردند تا آنها نتوانند هر کس را میخواهند بطمع این پولها بفریبند، مهمترین تبلیغات این دو دولت آن بود که شهرت دادند موضوع موقوفات هند اینست که رقاصۀ زیبای عشوه گری در هند از طریق خود فروشی ثروتی هنگفت گرد آورد و چون پیر شد و از کار افتاد توبه کرد و از آنروز که بلاعقب بود اموال خود را وقف مخارج طلاب و علماء و مساکین و فقراء اعتاب مقدسه نمود .

این تبلیغات علماء را بدو گروه تقسیم کرد یک هده که از اصل موضوع خبر داشتند و میدانستند موقوفات هند متعلق بسلاطین صوبۀ اوده بوده و میبایستی عوائد آن صرف مخارج طلاب و علماء و بینوایان شیعه در نجف و کربلا و کاظمین شود از گرفتن آن امتناع نداشتند و حتی بعضی قضیه را بقدری ساده تلقی میکردند که رسید آنرا هم میدادند ، گروهی دیگر اخذ این وجوه سخت پرهیز مینمودند، جماعتی از این گروه موضوع زن رقاصه را باور کرده بودند و روا نمیداشتند از چنین وجوهی استفاده کنند چنانکه میگویند : مرحوم آقا حسین نجم آبادی که یکی از علماء عالیمقام ایران در عتبات عالیات بوده شب در خواب میبیند فاحشه ای از

ص: 237

آسمان برسرش ادرار میکند ، ردا صبح که از طرف کنسولگری انگلیس در بغداد مبلغی از وجه اوقاف هند برایش میآورند او میخندد و ضمن نقل خواب خود از گرفتن آن امتناع میکند .(1)

جماعت دیگر از این گروه معتقد بودند که هر چند گرفتن وجوه مذکور در اصل اشکال ندارد ولی چون تقسیم آن بدست عمال انگلیس انجام میگیرد و آنها مقاصدی از پرداخت آن دارند لهذا مصلحت آنست که از اخذ چنین وجوهی خودداری شود، کسانی که جداً از گرفتن پول مذکور امتناع داشتند یکی مرحوم آقا سیدکاظم یزدی و دیگری چنانکه قبلا خواندید مرحوم آثا ضیاء الدین عراقی بوده که سلامت را در پرهیز از آن میدانستند .

پیش از این دربارۀ موقوفات هند بحث نمیکنیم و بنوشتن موضوع دیگری که میتوانسته است ارتباطی با زندگانی سردار کابلی داشته باشد میپردازیم ، این موضوع عبارتست از معرفی سه تن از صوفیان یا درویشان کرمانشاهی است که معاصر سردار بوده و قابل ذکر هستند .

54- صوفیان معاصر

خوانندگان محترم این اوراق البته مستحضرند که با وجود مبارزۀ شدید مرحوم آقامحمدعلی در کرمانشاه با فرقۀ صوفیه که اتفاقاً همه از سلسلۀ نعمه اللهیه بوده اند و غرقه ساختن در رود قرهسو و مسموم کردن و بانواع دیگر نابود ساختن بزرگان آنها پس از اودیری نپایید که در آن شهر درویشی بحدی رواج یافت که یکی از اوصاف و خصوصیات روحی و اخلاقی اکثر مردم آنجا این شد که درویش دوست هستند .

شاید خشونتها و شدت عملهای مرحوم آقا محمدعلی باعث چنین عکس العملی شده است و در همه جا قانون طبیعت بوده و هست و خواهد بود، هر عملی خوب یابد، درست یا نادرست عکس العملی دارد (Reaction) که دیر

ص: 238


1- این حکایت را اسماعیل رائین از صفحۀ 103 کتاب : «دست پنهان سیاست انگلیس در ایران » تألیف خان ملک ساسانی نقل کرده است .

یا زود ظاهر میشود و نباید از آن غافل باشیم .

این عکس العمل باندازۀ خود عمل شدید و خشن بود بحدی که برخی از اعقاب آن مجتهد بزرگ هم بدرویشی روی آوردند بطوریکه بعضی نوشته اند فرزندش آقا محمود (البته در زمانی که پدرش وفات یافته بود و خودش مقیم طهران شده بوده ) میگفته است : من خشونتهای پدرم را در حق درویشان میخواهم جبران کنم و مؤلف کتاب «المآثر و الآثار» نوشته است که : آقا محمود در طهران رئیسی بزرگ بود و بتصرف و عالم درویشان و سواد و سر ایشان اقبالی عظیم داشت بر خلاف سیرۀ پدر بزرگوارش که دورۀ صوفیان برانداخت و بعضی را در آب غرقه ساخت (1)

فاضل محترم آقای علی دوانی در کتاب «وحید بهبهانی» کوشیده است که این نسبت را از مرحوم آقا محمود دفع کند و استدلال کرده است بآنکه وی کتابی نوشته و اشعاری گفته که در آنها از صوفیان مذمت نموده است .(2)

حال اینکه انتقاد از صوفیان شکم پاره و بیکاره همواره از جانب اکابر صوفیه و اعاظم عرفا هم رواج داشته و بهیچ وجه اینگونه انتقادها دلالت برآن نمیکند که شخص منتقد یا اساس تصرف و تمام صوفیه مخالست . عامربن عامر بصری از صویان مشهور که قاضی نورالله در مجلس ششم «مجالس المؤمنین» در عداد بزرگان صوفیه بترجمۀ حالش پرداخته در قصیده ای که در تتبع تائیۀ ابن فارض برشتۀ نظم کشیده گفته است :

و منهم اخوالطامات جلف تصوف***ینمّس تلبیساً بصمت و خلوه

یقول لقد نلنا بکشف سرائر***بحالاتنا لاقال فیها بلفظه

ارازل خدّاعون زرقاً بخرقه***وسجاه مرقوعه و بسبحه (3)

ص: 239


1- المآثر و الآثار : صفحۀ 152 ستون 2
2- بکتاب وحید بهبهانی صفحۀ 469 رجوع فرمایید .
3- قصیدۀ عامر بصری مفصل و مشتمل بر دوازده غررست موسوم به «ذاتالانوار» با اینکه قاضی نور الله در «مجالس» نوشته است : چون آن قصیدۀ غرا مانند در یتیم بغایت قلیل الوجودست مناسب دید آنرا با چند سطری که ناظم در بیان نظم آن تقریر نموده در سلک این تألیف منظم سازد، معذالک در نسخه های چاپی کتاب او قسمت کمی از قصیدۀ مزبور بچاپ رسیده و در نسخۀ خطی مجالس المؤمنین موجود در کتابخانۀ مدرسۀسلطانی کاشان دیدم تمام قصیده نوشته شده است ، سه بیت بالا را که جزء قصیدۀ مزبورست ما از نسخۀ خطی مجالس و اوائل کتاب «احقاق الحق» قاضی نقل کرده ایم و هیچیک در نسخه های چاپی مجالس المؤمنین موجود نیست . قاضی نورالله پس از این ابیات دو بیت فارسی هم در همین معنی از صائن الدین ترکه از صوفیان و عارفان مشهور نقل کرده است : اگر چه طاعت این شیخکان سالوس است***که شورو ولوله در جان انس و جان انداخت ولی بکعبه که گر جبرئیل طاعتشان***به منجنبق تواند بر آسمان انداخت

مولانا جلال الدین مولوی نیز در مثنوی پس از آنکه مبطلین صوفیه را شدیداً مورد مذمت قرار داده فرموده است :

صویی گشته به پیش این لثام***الخیاطه ، اللواطه ،والسلام

لسان الغیب شیراز هم فرموده است :

نقد صوفی همه صافی وبیغش باشد***ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

چنین مذمتها و انتقادها را بنظم و نثر در کتب ارباب معرفت و تصوف زیاد میتوان دید، همه کس زاهدان باریا و صوفیان بی صفا را نکوهیده است و مرحوم آقا محمود هم همین کار را کرده است و اگرچه من باور نمیکنم که او در تصرف وارد سلسله ای و بفکر میدی و مرادی بوده ولی از شهادت معاصرینش و قرائن و امارات معلومست بمسائل عرفان و تصوف و معاشرت با صوفیان علاقۀ شدید داشته است و بهرحال هرچه بوده نفی و اثبات این نسبت مورد توجه ما نیست زیرا آنچه در صدد بیان آن هستیم اینست که حتی در میان اعقاب مرحوم آقا محمدعلی هم علاقمندان بدرویشی یافت شدند و این موضوعی است که قابل انکار نیست و من خود چند تن از افراد خانوادۀ محترم آل آقا را میشناختم که سخت معتقد باین ملک بودند و حتی آقا جلال الدین بهشتی سالهای دراز شیخ ذوالریاستین در کرمانشاه بود و پدرش نیز ارادت بمنور علیشاه داشت . آنچه ما میخواهیم بگوییم اینست که پس از مرحوم آقا محمدعلی درویشی و تصوف در کرمانشاه رونق یافت ،

ص: 240

حاج سید آقا بزرگ و آقا محمد حسن نقاش زرگر که شرح حال هر دو در کتاب «طرائق» مسطورست (1)

و همچنین میرزای سالک و ابوالفقراء و حاج مستشار از صوفیان معروف کرمانشاهی بوده اند. شماره این قبیل اشخاص کم نمیباشد و غرض ما تعداد آنها نیست بلکه میخواهیم از این طائفه معاصرین سردار کابلی آنهم اشخاصی را که شهرت داشته و قابل ذکر هستند معرفی کنیم، از این افراد سه نفر انتخاب نموده ایم که وجود و شهرتشان نشان دهنده علاقه جماعتی از مردم کرمانشاه بدرویشی و تصوف بوده است:

1-سید اسماعیل اجاق، کلمه اجاق هر چند بقول مرحوم دکتر معین در اصل ترکی جغتایی و بمعنی: کانون مطبخ، منقل آتش، خانواده، قبیله بزرگ گردن بند آهنین میباشد که بر گردن مجرمان آویزند (2)

ولی در کردی مخصوصاً در میان اهل حق بمعنی خانواده همراه با یک نوع تقدیس و احترامست، نذرها و نیازها را برئیس خانواده اجاق تقدیم میکنند و از او دعا و خیر و برکت میطلبند.

خاندان سید اسماعیل در غرب ایران از خاندانهای اجاق یعنی روحانی و مورد تکریم و تجلیل کردان بوده، او افزون بر این معنی بدوعلت بین اهالی کرمانشاه شهرت داشته است؛ یکی بعلت فرزندش سید حسن اجاق که از رجال با نفوذ و خیرخواه و نیکنام و مهماندوست کرمانشاه بود و در حوادث پر آشوب غرب ایران هنگام جنبش مشروطه خواهی و فتنه سالارالدوله و حوادث ناشی از جنگ جهانی اول خدمات گرانبهایی بمردم شهر خود کرد و چند دوره هم نمایندگی آنها را در مجلس شورای ملی داشت، دیگر اینکه در یکی از اشعابات متعدد سلسله نعمۀ اللهیه نامش بعنوان قطب برده میشد و لقب طریقتی «صادقعلیشاه» یافته بود.

توضیح آنکه وی مرید حاج آقا منور علیشاه و پسرش حاج آقا علی وفا علیشاه بوده که فرصۀ الدوله شیرازی آنان را در ذکر مسجد نو شیراز نام برده

ص: 241


1- طرائق الحقائق: چاپ اول جلد 3 صفحه 202
2- ذیل صفحه 89 جلد اول برهان قاطع

است (1)

وفاعلیشاه پس از خود سید اسماعیل اجاق را بجانشینی منصوب ساخت او هم پس از چندی ردّ امانت کرد و میرزا عبدالحسین مونسعلیشاه پسر وفا علیشاه را خلیفه و قطب بعد از خود معرفی نمود.

شادروان آقا شیخ علی علماء میگفت: با اینکه میرزا محمد علی مظلوم مرید هیچکس نبود معذالک با مرحوم آقا سید اسماعیل اجاق دوستی صادقانه داشت، اجاق مایل بود همیشه میرزای مظلوم در مجلسش حضور یابد، هر گاه در مسائل مربوط بدرویشی و تصوف پرسش شفاهی از او میکردند جواب را بمیرزای مظلوم حواله میداد و اگر پرسش کتبی بود، از مظلوم میخواست جواب سائل را بنویسد.

2-سید صالح ماهیدشتی ملقب به حیرانعلیشاه، ماهیدشت قریه بزرگ و ناحیه وسیعی است نزدیک کرمانشاه و از آنجا بوده است سید یعقوب ماهیدشتی که اشعاری خوب و غزلیاتی مرغوب بلهجه کردی کرمانشاهی از او بیادگار مانده، سید صالح نیز از همانجا بوده و از او نیز بهمان لهجه دیوان باقی مانده و پاره ای اشعار فارسی هم باو نسبت داده شده که همه دارای مضامین صوفیانه است.

شهرت سید صالح بیشتر بسبب درویشی اوست، وی در آغاز جوانی سفری بشیراز کرده و دست ارادت بمنور علیشاه داده است، در آنجا با حاج محمد حسن عبدالعلیشاه مرید سابقه دار و شیخ منصوب رحمتعلیشاه و منور علیشاه آشنا میشود، منور علیشاه تربیت و تکمیل او را واگذار به عبدالعلیشاه میکند.

از اینرو پس از آنکه عبدالعلیشاه بشهر خود کاشان باز میگردد سید صالح بدنبالش روان میشود و مدتی در آنجا بسر میبرد، وی جهت دیدار عبدالعلیشاه مکرر بکاشان رفته بوده و در آخرین سفر موفق باخذ اجازه دستگیری از او میگردد.

حاج محمد حسن عبدالعلیشاه فرزند حاج ملا احمد نطنزی کاشانی بوده که نزد حاج ملا احمد نراقی درس خوانده و دختر نراقی را بزنی داشته است، مؤلف کتاب «طرائق» ضمن برشمردن تعدادی از اعیان مشرفین خدمت رحمتعلیشاه ترجمه حال عبدالعلیشاه را نوشته و گفته است، محمد حسن و برادرش محمد حسین از دو

ص: 242


1- آثار عجم ص 442 متن و حاشیه.

احمد بظهور رسیدند، در مدرسه شاه کاشان نزد پدر بزرگوار و سائر فضلاء تلامیذ جد اشتغال بتحصیل علوم نمودند و گوی سبقت از همگنان ربودند و چون بپایه اجتهاد رسیدند اخوی کوچک حاج ملا محمد حسین شریعتمدار ظواهر را کافی و مستند و جواهر را وافی دانست و حاج ملا محمد حسن حصول ظن از الفاظ را کافی در وصول بحقائق معانی ندانست در طلب ارباب یقین کوشید و در وادی صاحبان معرفت پویید. (1)

پسران این دو برادر فقیه و صوفی را من در سال 1328 خورشیدی زمان مأموریت اداریم در کاشان دیدم، پسر حاج ملا محمد حسن از کارمندان بازنشسته و قدیم وزارت دارایی و پسر حاج ملا محمد حسین از علماء با ذوق و مورد وثوق اهالی بود، نام شخص اخیر حاج شیخ محمد و به حجت زاده غروی شهرت داشت با اینکه فقیه و اصولی بود اشعار فارسی بسیاری بگنجینه خاطر سپرده بود که ضمن صحبت بمناسبت میخواند، بین ما بزودی علاقه انس و محبت ایجاد شد، تا در کاشان بودم اغلب اوقات در هفته یکروز عصر خدمتش میرفتم و چند ساعت با انواع گفتگوها بسر میبردیم. یکروز که بدیدارش رفته بودم زمان مراجعت باران تندی باریدن گرفت چون شب شد و باران همچنان ادامه یافت بعلت دوری منزل و تاریکی راه اصرار کرد شب را همانجا بسر برم من هم پذیرفتم در همان شب سخن از عمویش عبدالعلیشاه بمیان آمد فرمود، میخواهی پسرش را به بینی و از اشعار پدرش بخوانی؟ استقبال کردم، پسر عمویش در همسایگی او منزل دشت و هر دو در خانه های پدری زندگی میکردند، کسی را فرستاد و از آقای قطب تقاضا کرد بمنزل او بیاید و دیوان اشعار پدرش را هم که خطی و منحصر بفرد بود همراه بیاورد، طولی نکشید آقای قطب که پیرمردی تقریباً هشتاد ساله و قریب السن آقای غروی بود وارد شد ، پس از آشنایی و تعارفات معمولی گفت، من از بعضی افراد خانواده که زمان اقامت سید صالح کرمانشاهی را در کاشان و در خانه ما بیاد داشتند شنیدم که پدرم اتاقی را که اکنون بهمان گونه هست در اختیار او گذارد و او در آن اطاق چند اربعین بسر برد.

ص: 243


1- طرائق الحقائق: جلد 3 صفحه 185

چنانکه میگفتند بگورستان فیض و مقبره قاضی اسد زیاد میرفت و مدتها کنار مزار فیض یا قاضی اسد می نشست و بمراقبه میپرداخت، پدرم باو زیاد علاقه نشان میداده و هنگامی که خواسته است بکرمانشاه برود باو اجازه دستگیری طالبین فقر آن حدود و تعلیم اوراد و اذکار را داده بوده است.

عبدالعلیشاه در زمان منور علیشاه شیخ المشائخ بوده و همان کسی است که با صفی علیشاه زمان اقامت و شروع شهرتش در طهران بمناقشه پرداخت و در نتیجه صفی علیشاه از او منور علیشاه روی برتافت و انشعابی دیگر در سلسله نعمۀ اللهی پدید آمد.

مؤلف «طرائق» ذیل حالات او نوشته است: فقراء خوب از حجر تربیتش بکمال رسیدند، همین مؤلف تاریخ فوت را سال هزار و سیصد و دو قمری نوشته و دیوانش را شامل قریب ده هزار بیت دانسته (1)

اما آنچه من دیدم بیش از حدود دو هزار بیت متوسط شبیه باشعار شاه نعمۀ الله نبود که تخلصهای عبد علی، عبد العلی، عبد و عبدی داشت.

حاج سید آقا بزرگ کرمانشاهی نز بقول صاحب طرائق از تربیت شدگان عبد العلیشاه بوده و چنانکه وی نوشته است؛ بصحبت آقا محمد حسن صامتعلی (نقاش زرگر) هم رسیده و اوقاتی که منور علیشاه در طهران بوده بطهران آمد و توسط حاج محمد حسن عبد العلیشاه اجازه مختصری حاصل نمود و در کرمانشاهان طالبین فقر را دستگیری نیکو مینمود تا در دهم رجب سیصد و یازده وفات یافت بسیار با صدق بود.(2)

مرحوم سید صالح در کرمانشاه مورد توجه جمعی از علاقه مندان درویشی قرار گرفت و همان جمع در محلی که مظفر علیشاه کرمانی مدفون بود برایش خانقاهی ساختند که همیشه عده ای از فقراء در آنجا گرد میآمدند بعد از او هم در خانقاهی ساختند که همیشه عده ای از فقراء در آنجا گرد میآمدند بعد از او هم در

ص: 244


1- طرائق الحقائق: چاپ اول جلد 3 صفحه 186
2- همان کتاب: جلد 3 صفحه 202

لیالی متبرکه و شبهای جمعه باصطلاح چراغ فقر را روشن و بخواندن اشعار کردی سید میپرداختند، وفات سید صالح بسال 1323 قمری اتفاق افتاد و در همان خانقاه بخاک سپرده شد.

3-حاج عبدالله مستشار علی نعمتی معروف به « حاج داداش»- او تاجرزاده ای بود که در آغاز جوانی علاقه مند بدرویشی شد و چون در همان اوقات علیخان ظهیر الدوله در سال 1325 قمری حاکم کرمانشاه گردید و او با وجود چندین مقام برجسته دنیایی صفاتی درویشانه داشت و ادب و بخشش و تواضع و مهربانیهای او که بعضی از آنها جبلی و فطریش بود بسیاری را فریفته خود ساخته بود حاج داداش نیز در عداد فریفتگان او درآمد، بحلقه درویشی و جمع اخوان صفا وارد گردید و از مریدان علیخان ظهیرالدوله جانشین حاج میرزا حسن صفی علیشاه گشت. نظر باینکه هم پدرش (حاج علی اکبر اصفهانی) از بازرگانان خوشنام و معتبر و متدین بود و هم خودش مردی اجتماعی، مشروطه خواه، کارگشا، خوش برخورد و خیرخواه مردم بود بعلاوه در زمان او- بخصوص در اوائل کارش- درویشی هنوز رونق و طرفدارانی داشت باین جهات زود در کرمانشاه و طهران و چند شهر دیگر ایران حتی در عراق عرب و عتبات عالیات شهرت یافت و و چون از طرف ظهیرالدوله اجازه دستگیری و تلقین اوراد و اذکار بطالبین فقر داشت از اینرو در کرمانشاه و شهرهای دیگر مریدانی پیدا کرد ولی مانند علاقه مندان غمام همدانی مریدانش بیشتر جنبه اخوان صفا داشتند ، خودش هم مایل نبود بین او و پیروانش حالت مرادی و مریدی برقرار باشد بهمین سبب هنگام نامگذاری خانقاه و مجله و برخی تأسیساتش از کلمات صفا، اخوت، اخوان و اخوان صفا استفاده میکرد. اساساً مرحوم ظهیرالدوله درویشی را از صورت خشگ تعبدی مرید و مرادی خارج ساخت و بعلت آشنایی با سازمانهای اخلاقی و اجتماعی اروپا آنرا بهمان صورتها درآورد و تشکیلاتی برقرار نمود که با حفظ اصول تصوف بیشتر جنبه اخوت و فتوت داشت و حاج داداش هم بترویج و تعمیم همین مقصود میکوشید.

ص: 245

حاج داداش علاوه بر آنکه بدرویشی و تصوف تعلق خاطر فروان داشت برای استقرار و پیشرفت مشروطیت نیز اقدامات مؤثر میکرد و از اعضاء سرشناس و فعال حذب دموکرات در کرمانشاه بود، بکارهای فرهنگی نیز میپرداخت و از جمله مجله «اخوت» در مباحث علمی، اخلاقی، عرفانی، ادبی و اقتصادی و روزنامه «کوکب غرب» در مسائل ادبی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و فکاهی را تأسیس کرد و هریک را مدتی ولو کوتاه منتشر ساخت ، از اقدمات اجتماعی او بنیان نوانخانه کرمانشاه بود که در آن فقراء و ایتام را نگاهداری میکرد.

خانقاهش محل تجمع رجال، اعیان، ارباب ذوق و گروههای دیگر بود که بتصوف و درویشی علاقه داشتند، اکثر شاهزادگان دولتشاهی سر سپرده آن خانقاه بودند و حقاً مرحوم حاج داداش در تعدیل اخلاق کسانی که با خانقاهش ارتباط داشتند مؤثر بود.

گاهگاه نیز بکار تجارت میپرداخت و در سالهای 25 و 26 در بازار سلطانی طهران حجره تجارت داشت و مشغول همین کار بود که بمعاونت امیرالحاج مرحوم صدر الاشراف منصوب شد و پس از اداء مناسک حج در روز هجدهم ماه ذیحجه هزار و سیصد و شصت و هفت مطابق سال 1327 خورشیدی در مکه معظمه وفات یافت و در مزار شهداء بدر مدفون شد.

کثیر السفر بود و من خود از او شنیدم که گفت: از آغاز جوانی کمتر سالی بر من گذشته است که در آن چند بار سفر بداخل یا خارج ایران نکرده باشم، در کرمانشاه بیشتر اوقات را در خانقاهش بسر میبرد و در طهران همیشه در خانقاه صفی- علیشاه سکونت میگزید، در همین خانقاه روزی بدیدنش رفتم ضمن صحبت این بیت را خوانده و آنرا بظهیرالدوله نسبت داد:

اندرین غمکده دهر دلی خرم نیست***جز دل بیغم این بنده و آنهم کم نیست

بهر حال مرد راست گفتار و درست کردار و با ارزشی بود مرحوم سید عبد الکریم غیرت قطعه ای در رثاء او گفت که ماده تاریخش را چنین آورد، «حاج داداش رفته در معبد» 1327.

ص: 246

55-واعظان معاصر

در بین معاصرین استاد دو نفر هم بودند که با وجود علاقه شدید بموضوع تصوف و آگاهی از مسائل علم عرفان و ارتباط با صوفیان و درویشان هیچیک وارد سلسله ای نبوده و ارادت بمرشدی نداشته اند، این دو نفر مرحومان میرزا محمد علی مظلوم و آقا شیخ علی علماء بودند و چون ممکنست این معنی باعث تعجب برخی از خوانندگان این سطور شود که پنداشته باشند شخص علاقه مند بتصوف لابد بقطب و پیرو مرشدی هم دست ارادت میدهد لهذا پیش از معرفی آنان خاطر نشان میسازیم که: در مقابل کسانی که در پی مریدی و مرادی و دست دادن و دست گرفتن و پیوستگی بسلسله ای از سلاسل تصوف بوده اند، همیشه گروهی هم وجود داشته اند که بدون این کارها بتحقیق مسائل تصوف و عرفان و آگاهی از حالات صوفیه و شناختن سلاسل شیعی و سنی علاقه مند بوده و حتی درین موضوعات بیشتر از اغلب صوفیان سلسله پرداز آگاهی داشته اند.

سید حیدر آملی، ابن ابی جمهور احسائی، قاضی نورالله شوشتری، میر فندرسکی، شیخ بهائی، ملاصدرا، ملا عبد الرزاق لاهیجی، ملا محسن فیض، آقا محمد بید آبادی، حاج ملا هادی سبزواری و دهها تن از این نامداران علم و حکمت و عرفان که در مسائل تصوف گفتارهایشان حتی مورد استناد اقطاب و مشائخ صوفیه شیعه است هیچیک صوفی و وارد سلسله ای نبوده است و آنچه حاج زین العابدین شروانی و حاج نائب الصدر و پیروان سلسله ذهبیه نیبت بشیخ بهائی و ملامحسن فیض نوشته اند که از سلسله «نوربخشیه»بوده اند بسیار بیوجهست و هیچ دلیل بلکه هیچ نشانه و قرینه ای آنرا تأیید نمیکند.(1)

ص: 247


1- چنانکه ملاحظه فرموده اید در کتاب «ریاض السیاحه» تألیف شروانی کرسی نامه ای نقل شده است که از نظر تاریخی چند جای آن مغشوش بنظر میرسد و ظاهراً بدست پیروان چند سلسله از سلاسل صوفیه شیعه در چند زمان دستکاریهایی در آن بعمل آمده است. درین کرسی نامه نام شخصی بعنوان «شیخ محمد مؤمن مدیری» که نسبت او در طرائق «سدیری» و در کتب ذهبیه «مشهدی» نوشته شده آمده است که شیخ بهائی و ملامحسن فیض و میر محمد تقی شاهی- خلفاء او بوده اند در صورتی که بین وفات شیخ بهائی و وفات فیض شصت سال فاصله بوده است اما باستناد همین کرسی نامه مغشوش و فاقد اعتبار، نائب الصدر در صفحه 144 جلد دوم «طرائق الحقائق» چاپ اول سه نفر مذکور را از سلسله نوربخشیه و مرید شیخ محمد مؤمن-معرفی کرده و ذهبیه هم نفر اول و دوم را از سلسله ذهبیه دانسته اند.شاید رد چنین نسبتهایی باین دو عالم بزرگ شیعه محتاج هیچگونه دلیلی نباشد. بلی هر دو دارای مذاق تصوف بوده اند ولی بی تردید صوفی و وارد سلسله ای نبوده اند و آنچه را فاضل گرامی و صوفی پر جوش و خروش صادق العقیده آقای دکتر احسان الله استخری در صفحات 22 و 32 و 30 و 36 و صفحات دیگر کتاب «اصول تصوف» درباره شیخ بهائی و ملا محسن فیض و ارادت آنان بشیخ مؤمن مشهدی نوشته یا با تأیید نقل کرده است مبتنی بر حسن ظن شدید او بسلسله ذهبیه میباشد زیرا با همه علاقه ای که آن دو بزرگوار بمسائل تصوف و علم عرفان ابراز داشته اند نمیتوان پذیرفت که مرید شیخ محمد مؤمن مشهدی بوده اند اگر چه این نسبت را سید- قطب الدین نیریزی قطب سلسله ذهبیه و حاج زین العابدین شروانی قطب سلسله نعمۀ اللهیه هم پذیرفته و نوشته باشند زیرا غرض آنان از اشاعه چنین نسبتی ترویج طریقه تصوف بوده است که خود بدان اعتقاد داشته اند.

در عصر ما الفت اصفهانی، جلال همایی، فروزانفر، دکتر قاسم غنی، محمد علی بامداد و چند تن دیگر که تخصص در تاریخ و مسائل تصوف داشتند صوفی و داخل طریقت نبودند و حتی کسانی وجود داشته و دارند که با کمال تخصص در موضوعات تصوف و علم عرفان اصلا مسلمان نبوده اند مانند تنی چند از خاورشناسان که در قرن نوزدهم و بیستم با کوششهای فراوان و تحقیقات عالمانه خود شالده تصوف شناسی درست را برای محققان آینده پی ریزی کرده اند.

صوفیه عموماً بموضوع سر سپردگی و مریدی و مرادی و تلقین ذکر اهمیت فراوان میدهند بلکه آنرا اساس تصوف میدادند اما حقیقت اینست که اگر مقصود از تصوف تهذیب نفس و ترک- یا لااقل تعدیل- مشتهیات غریزی و طبیعی باشد، تشرف بفقر باین صورت که طالب پنچ چیز تهیه کند و همراه پیر دلیل با آداب و رسوم خاصی خدمت قطب برسد و او پس از گرفتن آن پنج چیز مقداری نصیحت کند و ذکری را که یکی از اسماء الله است بطالب که از آن ببعد مرید نامیده میشود تلقین نماید پس از آن صفا کنند و مرید و مراد هریک پی کار خود روند و فقط در مجالس فقری یکدیگر را ببینند، چنین کارهایی تهذیب نفس برای کسی بوجود نمیآورد و بهمین جهتست در ادوار اخیره رهبران و پیشوایان سلاسل تصوف از طی مراحل سلوک و مراقبت از حالات روحی و اطوار نفسانی مریدان گفتگو نمیکنند و بیشتر

ص: 248

بگفتن فوائد ذکر و خاصیت اتصال مریدان بسلسله صحبت میکنند و مدعی هستند نفس ارادت بدرویشان و پیوستگی بسلسله مثمر ثمرات بسیارست و البته هریک سلسله خود را مثمر ثمرات میداند، و چون اینگونه سخنان را هرکسی نمیپذیرد بنابراین گروه بسیاری هستند که با وجود علاقه شدید بتصوف دنبال دست دادن و دست گرفتن و مریدی و مرادی نرفته و نمیروند.

میرزا محمد علی مظلوم و آقا شیخ علی علماء نیز از کسانی بودند که با وجود علاقه بتصوف و اطلاعات وسیع از مسائل تصوف و علم عرفان و حتی محشور بودن با صوفیان و درویشان ، صوفی و درویش بمعنی بمعنی اصطلاحی نبودند، این دو تن از دوران شباب رفیق حجره و گرمابه و گلستان بوده و هردو بکار وعظ اشتغال داشته اند.

1-مظلوم در شهر کرمانشاه در سال 1278 هجری قمری بدنیا آمده و در همان شهر بتحصیل مقدمات عربیت و فقه و اصول و حکمت و اکتساب معارف ذوقی پرداخته و از جوانی بکار وعظ و خطابه مشغول شده است، بمطالعه کتب ادبی و تصوف و عرفان سخت مشغوف بوده و چنانکه دوست و همکارش مرحوم آقا شیخ علی علماء نقل میفرمود علاوه بر محفوظات بسیار از شعر، حدیث، تاریخ و عبارات حکماء و عرفاء ، علی التحقیق ثلث مثنوی مولانا حتی حکایات طولانی را از برداشت و باز مرحوم علماء نقل میفرمود که بیاد ندارم مجلس وعظ و خطابه مظلوم را شنیده باشم که آنرا بدون استشهاد با بیات مثنوی بپایان برده باشد.

وی در سال 1294 شمسی بمشهد مقدس رفت و مجاور آستان قدس رضوی گردید و در همانجا بسال 1307 بدرود حیات گفت، سه چهار سال پس از درگذشت او هنگامی که بقصد تحصیل من بمشهد رفتم از ارباب فضل و ادب آنجا نظیر اوصافی را که مرحوم علماء درباره اش میگفت زیاد میشنیدم. همگی او را بر عالم و واعظ دیگر کرمانشاهی بنام حاج محمد نجف که پیش ازاو بمشهد رفته و شهرت فراوانی یافته بود ترجیح میداده اند.(1)

ص: 249


1- حاج محمد نجف کرمانشاهی از علماء و فضلاء بوده که بکار وعظ و منبر اشتغال داشته سالها پبش از مظلوم بمشهد رفته و در همانجا فوت کرده بوده است، من از علماء معمر و فضلاء و صاحبان ذوق مشهد که او را دیده بودند وصفش را شنیده بودم و چون در آغاز جوانی از کرمانشاه بیرون رفته و دیگر بازنگشته بوده در کرمانشاه شناخته نبود ولی در اصفهان و مشهد شهرت داشت. مرحوم میرزا عبدالرحمان مدرس در «تاریخ علماء خراسان» صفحه 112 تا 114 بدینگونه او را معرفی کرده است: العالم الاجل الاشرف الذی هو فی بحار الفضائل درۀ الصدف، مولانا الحاج محمد نجف، ثواه الله من الجنۀ غرفاً یا لها من غرف، محدثی فاضل و فقیهی کامل، مولد شریفش بلده کرمانشاهان. گوید: در اوائل حال مشغول کسب بوده در سن جوانی بزیارت مشهد مقدس تشریف جسته و از برکت مجاورت آستان قدس بشوق تحصیل افتاده در اندک زمانی ترقیبهای بی پایان حاصل نموده، فقه و اصول و درایت و اخبار و تفسیر و رجال را تکمیل نمود، از ریاضیات و الهیات بهره وافر برداشت، مدتی لباس کسوت پوشید قدم در طریقت گذاشت، مشغول سیاحت بلاد و سیر حالات عباد شد چندین مرتبه حج بیت الله الحرام گزارد و بادراک زیارت حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه اطهار فائز آمد.چندی در اصفهان توقف ساخت در در مساجد و منابر بموعظه و نصیحت مردم میپرداخت بالاخره با علماء آن بلد نقاری بهم رسانید عازم تهران و پس از زمانی قاصد خراسان گردید و تا آخر عمر مجاورت گزید، در ضبط اخبار و حفظ احوال رجال همی کوشید، مشربش بطریقه اخباریین نزدیک بود و سن شریفش از نود سال تجاوز نمود ، در سال هزار و دویست و نود و دو (قمری) برحمت ایزدی پیوست و در یکی از رواق اطراف حرم مطهر مدفون گشت. کتبی که آنجناب تصنیف فرموده از این قرار است: (تنقیح المرام فی علم الکلام) کتاب (خلاصۀ الانساب) کتاب (غناء الادیب عن فهم مغنی اللبیب) کتاب (خلاصۀ العروض) کتاب (الحدیقه فی علم قیافه) (کشف الغوامض فی علم الفرائض) (شرح خطبۀ الزهرا) سلام الله علیها (شرح دعای کمیل) (شرح جوشن) (شرح دعای صباح) (شرح شرایع الاسلام) کتاب (جامع الاحادیث) و مسودات دیگر نیز هست و بیشتر تصانیف او رسائل و مختصراتست رحمه الله تعالی. انتهی بعبارته.

آقای ساعدی خراسانی در ذیل تاریخ «علماء خراسان» نوشته است که: میرزا محمد علی مظلوم از وعاظ معروف و عالیمقام عصر حاضر کرمانشاه مدتی در مشهد مقدس سکونت داشته و منبر عرفانی و ذوقی او هم اکنون زبانزد محافل و مجالس اهل ذوقست، اشعار و غزلیات فراوان دارد تخلص «مظلوم» میکرده. آقای

ص: 250

ساعدی پس از نقل ابیاتی از او مینویسد: مشارالیه صبح روز دوم جمادی الثانیه سال 1347 در مشهد وفات یافت و در حجرۀ اول صحنۀ کهنه طرف راست متصل ببازار مدفون شد. (1)

در هنگام اقامت در مشهد بارها من بهمین حجره رفته و بر مزارش فاتحه خوانده ام، عکس بزرگ او بر دیوار مقبره اش نصب گردیده و مزارش بعنوان یک مرد عارف و وارسته مورد توجه اهل دل و ارباب حال مشهد میباشد اما باید دانست که وی با وجود علاقه ای که بتصوف داشته برخلاف آنچه که بعضی نوشته اند طبق گفتۀ دوستش مرحوم علماء و سائر دوستانش در کرمانشاه و مشهد وارد سلسله ای نبوده است.

بکار شعر و شاعری عنایت زیاد مبذول میداشته و با اینکه در بیانات منبریش بموضوعات تصوف و عرفان بسیار میپرداخته معذالک اشعارش رنگ و بوی ادبی و حال و وجد بیشتر از تصوف و قلندرمآبی دارد، تعدا ابیاتش کم نیست زیرا من در آغاز جوانی در کرمانشاه نزد میرزا علیمحمد شاکر دیوانی دیدم که حاوی اشعاری بود که مظلوم در مدت اقامتش در کرمانشاه گفته بوده قریب سه هزار بیت، اشعار دیوان مزبور که همه غزل بود بر روی اوراقی بقطع خشتی نوشته شده و گمان دارم بخط همان میرزا شاکر بود، پس از او هم دیوان مزبور را بارها نزد پسرش مرحوم باقر شاکری که از دوستان من بود میدیدم و مسلماً مظلوم بعد از مهاجرت بمشهد در آنجا که زمینۀ شاعری برابش بیشتر فراهم بوده زیادتر از آن مقدار شعر گفته است.

خود او را من ملاقات نکرده اما دو پس او را دیده بودم؛ یکی از آنها که بزرگتر بود شیخ حسن نام داشت مانند پدر بکار وعظ و خطابه مشغول بود، در مشهد سکونت داشت و گاهی بکرمانشاه میآمد و در همانجا مکرر او را بر فراز منابر میدیدم، برادر کوچکتر علی نام داشت در کرمانشاه مقیم و از استادان موسیقی بود، تار را بسیار خوب مینواخت و آواز را با شور و حال میخواند، اشعار خوب زیاد در حفظ داشت

ص: 251


1- ضمیمۀ تاریخ علماء خراسان صفحۀ 314 و 315

و گاه در حین نواختن تار و خواندن آواز میگریست و دیگران را نیز بگریه میانداخت مردی آداب دان بود و در جمع دوستان ما جای داشت، چون برخلاف سیرۀ پدر و برادر شغلی انتخاب کرده بود یاران در محافل انس از راه بذله گویی باو «علی ظالم» میگفتند نه «مظلوم» که نام خانوادگیش بود و من در غزل «بیاد جوانی» از جمله او را در نظر داشته ام که گفته ام:

آوای تار و نغمۀ عشاق خوش نوا***از هر طرف بمحفل ما شور میفزود

یاران نکته سنج و حریفان بذله گوی***هر یک لطیفه ای سره میگفت و میشنود

میرزا محمد علی مظلوم از مفسرین مثنوی مولانا بشیوۀ معمول بین شارحین قدیمی آن کتاب گرانقدر بوده و مراد ما از آن شیئه اینست که: هر یک از شارحین قدیم کوشیده است مقاصد گوینده را بر وفق دانسته ها و اندیشه های خود شرح کند، یکی اصطلاحات و سخنان محیی الدین را اساس فهم و توضیح مطالب مثنوی قرار داده، دومی اصطلاحات متصوفه، سومی آراء و نظریات حکماء و حتی شخص حکیم و عارفی مانند حاج ملا هادی سبزواری بر پایۀ عقائد ملاصدرا در مسائل فلسفه و حکمت آنرا شرح کرده است و هیچیک درصدد برنیامده نخست کتب و مدارک و مآخذ مورد مطالعه و منابع فکری مولانا را باز شناسد و بعد مقصود خود مولانا را دریابد، این کاریست که تا کنون فقط رینولد الن نیکلسون (1) و بدیع الزمان فروزانفر

ص: 252


1- Reynold. A. Nicholson یکی از معروفترین خاورشناسان انگلیسی بلکه جهان غربست که دربارۀ تصوف و بزرگان تصوف تحقیقات عالمانه دارد و علاوه بر کتبی که تصنیف نموده کتابهای مهمی از متصوفه را بزبانهای عربی و فارسی تصحیح و چاپ انتقادی کرده، تحقیقات و مطالعاتش دربارۀ مولوی و کتاب مثنوی بین دانشمندان و محققان شرق و غرب شهرت فراوان دارد. صحیحترین نسخۀ مثنوی تا کنون همانست که او چاپ کرده است، وی پس از انتشار کثنوی آنرا بانگلیسی ترجمه و شرح نموده از تألیفات گرانقدرش «Translation of Easterns Poetry Prose» در سیر شعر و شاعری و «Studies in Iskamic Poetry» مطالعاتی در شعر اسلامی میباشد، کتابهای«اللمع» نگارش ابونصر سراج طوسی و «کشف المحجوب» هجویری و «تذکره الاولیاء» شیخ عطار و «ترجمان الاشواق» را او بچاپ رسانیده و جا دارد هرچه را این استاد محقق برشتۀ قلم آورده است بوسیلۀ فضلاء تصوف شتاس ایرانی بزبان فارسی نقل گردد. از حق هم نمیتوان گذشت از میان دانشمندان ایرانی تحقیقات مرحوم بدیع الزمان فروزانفر راجع بمولانا و آثارش درخور کمال تقدیرست و تا آنجا که من آگاهی دارم تا کنون هیچ شرحی در فارسی و عربی مانند شرح او بر مثنوی نوشته نشده و افسوس میخوریم که زود درگذشت یا دیر شروع کرد و این شرح مفید ناتمام ماند و کمتر از یک ششم آن منتشر گشت.

بدان پرداخته بودند و کار درست و علمی هم همین بوده است.

میرزای مظلوم نیر از قرار مسموع مثنوی را با احادیث و اخبار و ذوق شخصی تفسیر میکرده که البته آنچه درین باب میگفته ارتباط بعقیدۀ خودش داشته نه بمقصود مولانا ولی ظاهراً بیانی گیرا و شیوا داشته و بآنچه میگفته معتقد بوده است.

مرحوم مظلوم جز غزل، گاه بگاه قصیده هم میگفته است و از قصائد مشهورۀ او «وافوریه» میباشد که مخمسی دارای نکات ادبی و تشبیهات خوب ابتکاریست، دیوان اشعارش لایق چاپ و قابل مطالعۀ ارباب ذوق و حال میباشد امیدست که بطبع برسد. اینک غزلی را از او که هر چند مشهورست ولی چون بارها فرزندش با نواختن تار و آهنگ پرسوز برای ما خوانده بود همانرا بیاد ایام جوانی نقل میکنیم:

دل بار فراق تو کشیدن نتواند***در دست کسان دست تو دیدن نتواند

گر خواهمش آگه کنم از سختی هجران***از نازکی طبع شنیدن نتواند

دل گر دل شیرست و گر رستم دستان***شک نیست کمان تو کشیدن نتواند

بال و پر این مرغ وفا کیش مکن کاو***جز بر سر بام تو پریدن نتواند

مجروح چنان پای خرد گشت که دیگر***در بادیۀ عشق دویدن نتواند

آمیز ببوسی و بده جام بلا را***بی نقل کس این باده چشیدن نتواند

منگر بگدایی من ای خواجه که جز من***کس گوهر عشق تو خریدن نتواند

آهوی دلم کز دو جهان کوی تو بگزید***جز بر خط سبز تو چریدن نتواند

دهقان تو میندیش که کس از شرر خار***هرگز گلی از شاخ تو چیدن نتواند

انصاف نباشد ره امید بریدن***یاری چو تو امید بریدن نتواند

بس درد بود بر دل مظلوم وز شرمت***بر درد دوائی طلبیدن نتواند

ص: 253

2-آقا شیخ علی علماء از فضلاء و علماء و عرفاء معروف کرمانشاه بود، پدرش حاج ملا باقر دامغانی پس از تحصیل مقدمات در مسقط الرأس خود شهر دامغان بنجف اشرف میرود، و تأهل اختیار میکند، چون طائفۀ حاجی زادگان یعنی اعقاب حاج حاج شهباز خان رئیس ایل کلهر در زمان محمد شاه قاجار و بانی مسجد و حمام معروف باو ارادت پیدا میکنند در مسجد حاج شهباز خان که از مساجد با روح و پر رونق کرمانشاه بوده او را بامامت برقرار میسازند، بتدریج شهرتی مییابد و از علماء موجّه شهر میشود.

فرزندش آقا شیخ علیدر کرمانشاه بدنیا میآید و پس از طی دورۀ کودکی بتحصیل مشغول میگردد، مقدمات عربیت و ادبیت و فقه و اصول را نزد پدرش و سائر علماء شهر میآموزد و سپس بطهران میآید، درین شهر در درس اصول و فقه حاج میرزا حسن آشتیانی و حوزۀ درس فلسفۀ میرزای جلوه حاضر میگردد، از مدرسین دیگر علوم منقول و معقول نیز بهره میگیرد و پس از سالی چند بکرمانشاه باز میگردد، در آن شهر ابتداء در سلک علماء اعلام انتظام مییابد و بتدریس فقه و اصول و فلسفه میپردازد، هنگامی که پدرش بجوار رحمت حق میشتابد طائفه حاجی زادگان و مریدان پدرش با تشریفات لایق و حضورچند تن ار علماء او را جهت امامت بمسجد حاج شهبازخان میبرند ولی بعد از چند روز هنگامی که در محراب آمادۀ شروع نماز مغرب بوده و مأمومین هم صفهای نماز را آراسته اند بدون مقدمه محراب را ترک میکند و بمنبر میرود و خطاب بحاضرین میگوید: «ای مردم در مذهب ما عدالت از شرائط امامت در نماز جماعت است، شما از حالات و اعمال من آگاهی ندارید مرا عادل میدانید و بمن اقتداء میکنید بنابراین شما مأجورید اما من که خود را میشناسم و میدانم عادل نیستم نمیخواهم با ادعاء عدالت بار سنگین گناهی را بر بارهای دیگر گناهانم بیفزایم، از امشب من از پیشنمازی کنار میروم شما هم نمازهایی را که بامامت من خوانده اید قضاء کنید».

این را میگوید و از منبر پایین میآید، حاضرین هرچه اصرار میکنند با او سخن

ص: 254

بگویند پاسخ هیچکس را نمیدهد و بخانه میرود و دیگر راضی بامامت نمیشود در صورتی که مسجد حاج شهبازخان معروفترین مساجد کرمانشاه و امامت در آن عنوانی محسوب میشده است. (1)

ص: 255


1- حاج شهباز خان در زمان محمد شاه قاجار علاوه بر اینکه رئیس ایل خود بوده سمت سرکردگی فوج کلهر را هم داشته و با فوج خود در جنگ هرات شرکت کرده بوده است، پس از بازگشت از آن جنگ در قسمت دودانگ کرمانشاه که وقفی نبوده حمام و مسجدی بنا میکند که بعلت واقع شدن درین قسمت از شهر هردو بنای او مورد توجه دینداران و مؤمنان محتاط میگردد. چون موضوع وقفی که بدان اشاره کردیم نیازمند توضیح مختصریست لهذا میگوییم: شهر کرمانشاه که از بلاد قدیمۀ کردستان و بنایش در زمان ساسانیان بوده بارها در دورۀ اسلامی بر اثر حوادث گوناگون آباد و ویران گردیده بطوریکه گاه شهری متوسط و درجۀ دو و گاه قصبه و قریه ای شده است، در عصر صفویه بتصریح مجدی در فصل دوم از جزؤ نهم «زینه المجالس» خراب و مزرعه مانند بوده و این حالت تا زمان زندیه دوام داشته است و در دورۀ قاجاریه بوده که بر اثر مساعی محمد علی میرزای دولتشاه بتدریج رونق دیرین را یافته و مبدل بشهر گردیده است. در هنگامی که کرمانشاه قصبه یا مزرعه بوده مالک آن چهار دانگ از شش دانگ آنرا وقف مصادف خیریه کرده و همین امر بعدها که کرمانشاه مبدل بشهر میشود مشکلاتی برای مردم ایجاد میکند زیرا قسمتی از اراضی آن موقوفه بوده و نمیتوانستند آنجایها را بخرند و بفروشند، نمونۀ این مشکلات را میتوان در صفحات 71 و 91 کتاب «مقامع الفضل» آقا محمد علی بهبهانی کرمانشاهی ذیل سؤالات «رح» یعنی سؤال 208 و «رکح» یعنی سؤال 228 ملاحظه نمود. صورت سؤال دوم اینست: در اول آبادی کرمانشهان زید خانه ای در آن قصبه داشته و در ایام انقلاب فوت شده و وارثش منحصر در یک زوجه و آن نیز فوت شده پسری دارد حال خانه بآن پسر میرسد یا نه؟ و خانه در چهار دانگ وقفی کرمانشهانست و اعیانی مثل سنگ ودیوار داشته و شخصی آنرا تصرف نموده و عمارت کرده بنحوی که واقف فرموده عمل نمیکند آیا آن پسر میتواند که خانه را از او بگیرد و قیمت اعیانی را باو بدهد یا نه؟ آقا محمد علی در پاسخ میگوید: در صورت مفروضه همین ربع بزوجه میرسد هر گاه قرابتی بزید نداشته باشد و سه ربع دیگر مال امام است و ربع مذکور بورثۀ زوجۀ مذکوره میرسد و همچنین هرگاه محل خانه را که در وقف واقعست اجاره نموده و وجه اجاره را داده یا میدهد دیگری بدون اذن او تصرف نمیتواند کرد هر چند که اعیانی نداشته باشد و اگر اجاره ننموده واجره المثل نیز ندهد حبس آن جائز نیست و هرکس که خواسته باشد میتواند که ازالۀ اعیانی او کند و تصرف نموده اجرت آنرا بمصرف وقف رساند.ه. مقصود ما از نقل این سؤال و جواب فقط اتخاذ سندست که معلوم میدارد قسمت عمدۀ کرمانشاه (دو ثلث آن) موقوفه بوده است. بنابر همین موقوفه بودن چهار دانگ کرمانشاه بود که من از کودکی بیاد دارم وقتی کسی از حلال و حرام شناسان میخواست خانه ای در کرمانشاه بخرد تحقیق میکرد مبادا در قسمت وقفی واقع شده باشد و در همان زمان میشنیدم که حاج شهبازخان حمام و مسجد خود را در اراضی آزاد کرمانشاه بنا نهاده بوده از اینرو عوام میگفتند نماز در مسجد و غسل در حمام حاج شهبازخان بلا اشکالست و علت اقبال عمومی اهالی باین دو بنای خیر هم همین امر بود. چون حدود دو دانگ و چهار دانگ در زمان ما مشخص نبود و مردم زیاد از آن صحبت میکردند لهذا نخستین بار که من کتاب «مقامع الفضل» و این سؤال و جواب را خواندم همراه آقا شیخ علی علماء خدمت مرحوم ابوعلی امام جمعۀ کرمانشاه رفتم و با ارائۀ سؤال و جواب مذکور بایشان عرض کردم اگر صورتی از وقفنامۀ مزرعۀ کرمانشاه در در کتابخانۀ شما وجود دارد تقاضا میکنم با مراجعه بآن حدود دو دانگ و چهار دانگ را تعیین فرمایید مع الاسف ایشان نتوانستند درین باب چیزی بیابند ولی فرمودند مکرر از خود از خود من هم مردم از موضوع دو دانگ و چهار دانگ کرمانشاه سؤال میکردند. ضمناً بد نیست بدانید جملۀ (مزگت خومه خرله تی بسم) که در کرمانشاه ضرب المثل شده مربوط باختلاف سران حاجی زادگان راجع بتعیین پیشنماز برای مسجد حاج شهبازخان بوده است.

من این حکایت را درکودکی شنیده بودم و هنگامی که بسنین جوانی رسیده و یا آقای علماء معاشرت و مصاحب شده بودم و چگونگی آنرا از خودش سؤال کردم جواب داد حقیقت و واقعیتی را گفتم، حال ریاکاری و زهد فروشی نداشتم و نمیخواستم برای اینکه مرید جمع کنم ودستم را ببوسند خود را محدود و مقیم سازم،،فف آری براستی مردی براستی آزاده و وارسته بود و ذاتاً حالت تدلیس و ریا نداشت و همین کار نشانی از وارستگی و بیداری وجدانش بوده است و بعداز علماء مرحوم حاج آخوند و پس از او پسرش مرحوم حاج شیخ حسن امام جماعت مسجد مزبور شدند .

ص: 256

مرحوم علماء پس از کناره گیری از کار امامت مسجد راه منبر را پیش گرفت و از همان آغاز همطراز و همردیف میرزا محمد مظلوم که در آن اوقات در کرمانشاه اقا مت داشت گردید اما منبر مانع شهرت علمی او شد .

عموماً ذوق و فضل و ادب کرمانشاه میرزای مظلوم را خوش بیان تر و آقای علماء را ملاتر و عالمتر میدانستند، استاد علامه سردار کابلی میفرمود : میرزا محمد علی بگفتن وقایع تاریخی و خواندن اشعار مناسب و توجیه و تأویل ابیات مثنوی علاقعه زیاد نشان میداد و آقا شیخ علی بطرح موضوعات علمی و مسائل فلسفی بیشتر میپرداخت .

این دو واعظ شهیر در کرمانشاه عدیل و نظیر نداشته و در دو دوست صمیمی و معاشر مصاحب یکدیگر بوده اند، مرحوم علماء زیاد از دوران مصاحبت خود با میرزای مظلوم با حسرت تمام یاد میکرد و از فقدان همدمی چون او تأسف میخورد، میشنیدم هر وقت کسی از کرمانشاه بمشهد میرفته و میرزا را میدیده او هم نخستین بار اوال علماء را میپرسیده و تأسف و تحسر خود را از دوری چنین دوستی ابراز میداشته شاعری فراق را چنین نفرین کرده است :

بر افتی ای فراق از روزگاران***جدا کردی تو یاران رازیاران

پیش از آنکه درسال 1304 خورشیدی داشتن نام خانوادگی برای ایرنیان بحکم قانون ضروری شود آقا شیخ علی معروف بهمین نام «علما» بوده، در آن سال کلمۀ مزبور نام خانوادگیش گردید و در قرنهای ششم و هفتم هجری افرادی وجود داشته اند که اسم جمع لقب آنان بوده چنانکه «علماء الدین» لقب یکی از علماء آسیای صغیر در زمان جلال الدین مولوی «مفاخرالدین» لقب دیگری بوده و البته چنینالقابی کم وجود داشته و اکثر کلمۀ مفرد را در القاب بر کلمۀ «دین» اضافه میکردند و در عصر قاجاریه مفاخر الملک (بفتح اول جمع مفخر) نیز لقب یکی از رجال بوده است.

مرحوم علماء در فلسفه و حکمت متبحر بود و بخصوص از شرح منظومۀ محقق سبزواری و کتب ملاصدرا استحضاری تمام داشت و هر دو منظومۀ منطق و حکمت

ص: 257

سبزواری را بنامهای «لآلی المنتظمه» و «غررالفرائد» از اول تا آخر در حفظ داشت و اغلب درمنبرهای علمی خود از آنها جهت توضیح و اثبات مطالب عرفانی و فلسفی شاهد میآورد، بسیار سزاوار بود که بجای منبرتدریس شرح منظومه و اسفار را پیشۀ خود میساخت ولی گویا در کرمانشاه شاگردانی در این علوم نمییافته است .

در عرفان و تصوف نیز مهارت داشت و تا اواخر عمر «فتوحات مکیه» و کتب صدرالدین قونیوی را مطالعه میکرد، اساساً شوق مطالعه اش شدید بود و هر کتابی که مربوط بعلوم بود و تازه بدستش میرسید سعی میکرد هر چه زودتر آنرا بخواند و تا پایان عمر چنین بود .

از کودکی من او را میشناختم و اکثر شبها بدیدار و شنیدن سخانش نائل میشدم زیرا در بیشتر شبهای هفته مردان فامیل ما هریک در خانه های خود مجلس روضه خوانی برپا میکردند و بدون استثناء در کلیۀ آن مجالس آقای علماء منبر میرفت من هم اکثر اوقات همراه پدرم حضور داشتم و بیاناتش را میشنیدم اگرچه چیزی نمیفهمیدم .

هنگامی که بسنین نزدیک ببلوغ رسیده بودم گاهی مطالبی را که در کتب عرفان و تصرف میخواندم و درک نمیکردم در همان مجالس از او قبلیابعد از منبر رفتنش میپرسیدم که با محبت پاسخ میداد. شبی از او معنی «تجرد» را درین دو تعریف که حکماء از نفس و عقل کرده اند پرسیدم : (النفس جوهر مجرد من الماده ذاتاً لافعلاً ) و : (العقل جوهر مجرد من الماده ذاتاً و فعلاً) سؤال کردم که اگر نفس در احساس و عقل در ادراک خود مجرد از ماده هستند چگونه است که هر چه رشد و صحت بدن زیادتر میشود احساس و ادراک آنها هم بیشتر میشود؟ ضمن اینکه پاسخی بمن داد بپدرم که در کنارش نشسته بود توصیه کرد تا هروقت بخواهم بگذارد درس بخوانم، من اضافه کردم هر کتابی هم میخواهم برایم بخرد، این سخن مایۀ خندۀ هر دو شد و پدرم گفت :

اگر تو پولی برای من بگذاری !

وی بر خلاف دوستش میرزای مظلوم بشاعری رغبت نداشت اما محفوظات شعریش از فارسی و عربی زیاد بود : بمطالعۀ تفسیر طنطاوی و سائر تألیفات او که کوشیده است

ص: 258

مسائل علوم جدیدۀ طبیعی را با آیات قرآن و احادیث نبوی منطبق سازد سخت علاقه مند بود و از مطالعات خود درین باب ضمن منابر مفصلش بهره میگرفت .

وی با یگانه پسرش صدر الدین (معرو بآقای صدری) که بکاار بازرگانی مشغول بود بتمام معنی ارتباط دوستانه داشت و من تقریباً از سن هجده سالگی با این پدر و پسر مصاحب و معاشرو همواره از حاضران محفل انس آنان و دوستانشان بودم . در هر ماه دوسه بار مجالس انس آنان در منزل خودشان و دوستانشان بنوبت تشکیل میشد و مصاحبت و معاشرت من بآن جمع تا زمان مهاجرتم بطهران ادامه داشت، همیشه مورد مهر و علاقۀ او بودم و هر چند کتابی رابعنوان درس نزد او نخواندم ولی از مصاحبت و معاشرتش زیاد بهره میگرفتم زیرا کمتر مجلسی منعقد میشد که بین ما صحبت از مسائل فلسفه و عرفان بمیان نیاید . روزیغزلی را که تازه گفته بودم برایشخواندم با اینکه بگفتن شعر علاقه نداشت و معتقد بود هر چه باید گفت پیش از ما گفته اند معذالک آنروز قریحه اش بجوش آمد و بهمان وزن و قافیه این بیت را گفت:

من که از مسجد و از دیر بکلی سیرم***شهره در شهر و دیارم با انامل کرده اند

نوبتی دیگر که باز غزلی گفته بودم و برایش خواندم باز بهمان وزن و قافیه این بیت را گفت :

تا بدیدم آن هلال ابروی پیوسته را***شهره در شهرو دیارم با انامل کرده اند

در طول سالهای معاشرت جز این دو بیت از اشعار خودش چیز دیگر نشنیدم .

خلاصه؛ مرحوم علماء مردی حکیم و عارف و خوش ذوق بود و بی تکلفی و بیریائی، تواضع، صداقت، وفاداری و صمیمیت جزء ملکات فاضله اش بود و من حکایتها از پایداری او در دوستی و حفظ لغیب دوستانش دارم . در سال 1323 خورشیدی در کرمانشاه وفات یافت و از آثار قلمی او کتابی باقی ماند که مطالب گوناگونی را در آغاز کار بصورتیادداشتجهت منابرش نوشته بود، حاشیه ای هم بر شرح منظومۀ حکمت سبزواری داشت که اغلب عبارات کتبملاصدرا مخصوصاً اسفارا

ص: 259

در توضیح مطالبآن کتاب نقل کرده بود .روانش شاد و یادش گرامی باد .

در پایان این بحث مناسب چنانست بموضوعی اشاره شود که ارتباط بمسألۀ تصرف دارد زیرا پس از رحلت استاد بزرگوار مطالبی درین باب بوسیلۀ بعضی عنوان و بایشان نسبت داده شد توضیح مطلب اینست :

56-ذوالریاستین و سردار کابلی

اگر بخاطر داشته باشید ضمن بحث شمارۀ 25 عرض کردم یکی از مزایای بارز اخلاقی و عادات سردار کابلی این بود صاحبان شخصیت که بکرمانشاه میآمدند و نخستین بار برای دیدارش وقت میخواستند میپرسیدند اگر مزاحمتی در بین نبود بجهه اینکه وارد و مهمان بودند از باب رعایت احترام و ملاحظۀ ادب ابتداء خود بدیدن آنها میرفت تا آمدنشان بمنزلش جنبۀ بازدید داشته باشد (1) او این احترام را نسبت بهرصاحب شخصیتی بدون آنکه نظری بشغل، مقام، دین، مذهب، مسلک و مرامش داشته باشد رعایت میکرد . با همه یکسان با ادب رفتار مینمود بارها خود میدیدم پیشوایان دینی یهود و نصاری و سائر ادیان و مذاهب بمنزلش میآیند و او همان احترام و ادب معمول خود نسبت بعلماء را دربارۀ آنان هم معمول میدارد و ببازدیدشان میرود .

یکی از کسانی که زیاد بکرمانشاه میآمد و هربار با استاد دید و بازدید داشت

ص: 260


1- در کتب حدیث و اخلاق زیارت شخصی که بخانۀ تازه وارد گردیده یا از سفرباز آمده یا بشهری غریب داخل شده از سنتهای مؤکد بشمار میرود و درین باب حکایتی در شرح حال شاه طاهر انجدانی خوانده ام که آنر مؤلف کتاب «طرائق الحقائق» در صفحۀ 64 جلد سوم از تاریخ فرشته باین عبارت نقل کرده است : گویند وقتی که شاه طاهر بطریق رسالت به «احمد آباد بیدر » رفت همگی طالب عللمان بزیارت وی رفته بسعادت ملاقات مشرف گشتند مگر یکی از علماء دکن که خود را اعلم علماء عصر میدانست از کمال غرور بمنزل او نرفت بعد از چند گاه طرح ضیافت افگنده خواست که شاه طاهر را بمنزل خویش آورد پس یکی را در طلب وی فرستاده این سطر نوشت : قال انبی صلی الله علیه و آله الاجابه سنه مؤکده . شاه طاهر تحت آن نوشت : کزیاره القادم فاذا تعارضاتساقطا . آن فاضل هندی ازین جواب قیاس دانشمندی وی کردهبدیدن وی رفت و خود را قطره ای دید در جنب بحرزخار خجل گشته دستش ببوسیدو معذرت خواست .ه .

مرحوم حاج میرزا عبدالحسین ذوالر یاستین شیرازی ملقب بمونسعلی شاه بود که چنانکه میدانید یکی از رهبران واقطاب سلسلۀ نعمه اللهی بشمار میرفت .

وی دارای طبیعت ملائم و آرامی بود، بشعر وشاعری و مصاحبت شعراء و دانشمندان و اهل فضل علاقه داشت، بهر شهر که وارد میشد پیردانش مقدمات دیدار او را با اهل فضل و ذوق و ادب آن شهر فراهم میآوردند و اگر در آنجا انجمن ادبی تشکیل میگردید شرکت میجست و باشعار اهل انجمن گوش میداد و در مقابل تقاضای آنان از گفته های خود ابیاتی میخواند بنابراین آشکارست چنین کسی در کرمانشاه بدیدار و مصاحبت سردار کابلی علاقه نشان میداد، این دیدارها و گفتگوها بهیچ روی مفهوم خاصی نداشت و حکایت از تأیید ورود و قبول معتقدات طرف مقابل نمیکرد اما پس از درگذشت آنان آقای دکتر جواد نوربخش باستناد همان دیدارها در برخی از نوشته هایخود سردار کابلی را یکی از مشائخ تصوف معرفی کرد و مرحوم حجت بلاغی هم در بعضی از کتب خود اقوالی در موضوع قطبیت و یقین اگر در زمان حیاتش این مطلب از او نقل میشد و بر آنها آگاهی مییافت آزرده خاطر میگردید و از خداوند میخواست ناقل را هدایت کند.

مرحوم بلاغی نه تنها باستناد ما چنین مطالب غیر واقعی نسبت داده بلکه دربارۀ بعضی دیگر مطالبی نوشته است که موجب کدورت خاطر آشنایان و علاقمندان آنان را فراهم کرده است از جمله راجع بعالم زاهد و عابد مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی در «مقالات الحناء» عباراتی نوشته است که بنابر گفتۀ آقای ساعدی خراسانی : آقای حاج شیخ علی فرزند حاج شیخ حسنعلی جداً از نگارشهای او ناراحت بوده و تکذیب میکرده است .(1)

مرحوم ذوالریاستین در میان رهبران و پیشوایان تصوف در ایران عصر ما کم ادعاتر و کم پیرایه تر و از سلامت نفس لبشتری برخوردار بود و من از او حکایتی

ص: 261


1- بتاریخ علماء خراسان و ضمیمۀ آن ص253 رجوع فرمایید .

شنیدم که نقل آن از طرف خود او سلامت نفس و درویش صفتی اش را آشکار میساخت، نقل میکرد که زمانی مرحوم صالح علیشاه(رقیب او در دعوی قطبیت) بشیراز آمد من بعنوان اینکه بشهرماوارد شده و میهمانستو بهر صورت از سلسلۀ نعمه اللهیه محسوب میشود گوسفندی را بمحل اقامت او فرستادم و بعد خودم باتفاق چندتن بدیدنش رفتم، وقتی وارد اتاق گردیدم با کمال بشاشت و محبت پیش رفتم و آغوش گشودم که او را ببوسم و با او صفا کنم او خود را کنار کشید و از صفا هم خودداری کرد، من با ناراحتی نشستم و بدون اینکه سخنی و حتی تعارفی بین ما ردوبدل شود پس از اینکه چایی آوردند خوردم و از اطاق بیرون آمدم، هنگامی که بخانه بازگشتم مشاهده کردم گوسفند اهدایی را نیز پس فرستاده است .

این طرز رفتار بروشنی کیفیت روحی آن دو تن را نشان میدهد و نمیدانم چگونه بوده است که در عصر سعدی ده درویش در گلیمی میخسبیده اند و در زمان ما دو درویش در کشوری نمیگنجند .

من نخستین بار مرحوم ذوالریاستین را در کرمانشاه ملاقات کردم و در طهرانهم بارها او را میدیدم و گاهگاه بخانقاهش میرفتم، روابط ما بگونه ای بود که وقتی خانۀواقع در چهار سوچوبی را تازه خریداری کرده و آنرا خانقاه ساخته بود من سفری از کرمانشاه بطهران آمدم بدیدنش رفتم بنابر سوابق قبلی تقاضا نمود نزد او در خانقاه اقامت کنم پذیرفتم، قریب بیست روز در همانجا بسر بردم و آن ایام معدودات که بخواندن اشعار عرفانی و بحثهای تصوف میگذشت روزهای خوشی بودند.

در سال 1323 خورشیدی که تازه بطهران مهاجرت کرده و بواسطۀ پیش آمدهایی از لحاظ مالی در مضیقه قرار گرفته بودم و او خبر نداشت روزی بدیدنش رفتم، هنگام بازگشتن چنانکه معهود ما در کرمانشاه بود اظهار تمایل کرد ببازدیدم آید، من استقبال نموده روزی را برای تشریف فرمایی ایشان تعیین کردم، یکی از همشهریانکه دوستی و خصوصیت با او و من داشت و در آنجا حاضر بود گفت غذایی درویشی تهیه کن تا آقا را از ظهر بمنزل شما بیاوریم که بیشتر با هم باشیم من بناچار پذیرفتم ولی نمیتوانستم غذای درویشی تهیهکنم و چونهمانگونه که

ص: 262

عرض کردم آن اوقات مصاد با زمانی بود که دچار مضیقۀ مالی بودم و از طرفی هم میدانستم که آن قبیل اشخاص حتماً با جماعتی بهرجا میروند و عدشان کمتر از هفت هشت نفر نخواهد بود بفکر قرض کردن پولی از دوستان بر آمدم اما هنوز بکسی اظهار نظر نکرده بودم که کتابی را بمنظور مطالعه از لابلای کتابهایم که بواسطۀ انتقال ازکرمانشاه بطهران درون کارتن هایی جا داشتند بیرون آوردم و ضمن باز کردن صفحات آن مبلغ بیست وپنج تومان اسکناس دیدم که یاد نیاوردم چه وقت آنها را در لای کتاب نهاده ام .

من عادت کرده بودم گاهی نوشته ها و قطعات اسکناس را در بین صفحات کتابی مینهادم و البته این عادت کار عاقلانه ای نبود ولی آنروز بسیار بموقع بکار آمد و چنانکه میدانید در آن سالها ازین مبلغ کارگشاییهایی بعمل میآمد .

خلاصه با آن پول در روز موعود نهاری تهیه شد که اگر اعیانی نبود درویشی هم نبود، مرحوم ذوالیاستین همانطور که پیش بینی میکردم با هشت نه نفر دیگر آمدند و تا پاسی از شب در خدمتشان بودم . چندی بعد که دوباره ایشان را ملاقات کردم سخن از کرامات اولیاء بمیان آمد و آنمرحوم قصه هایی ازین مقوله بیان داشت، من گفتم گاه سادگی مرید و تیز هوشی مراد سبب میشود مراد خبر از کاری دهد که رید آنرا حمل بر کرامت مرشد خود کند و گاه تصادفی روی میدهد که شخص زودباور آنرا کرامتی میپندارد، پس ازین گفتار حکایت حال خود را از مضیقۀ مالی و فکر استقراض برای تهیۀ وسائل نهار در روز مهمانی و یافتن بیست و پنج هزار تومان در لای کتاب که نمیدانستم آنرا چه وقت در آنجا نهاده بودم بتفصیل بیان کردم، آنگاه گفتم اگر من ساده و خوش باور بودم این تصادف را حمل بر کرامت میکردم و هرجا هم میرفتم آنرا با آب و تاب تمام تعریف میکردم .

ذوالریاستین خندید و ضمن لطیفه و طریفه گفت با وجود چنین رویدادی باز فلانی منکر کرامات ماست و آنرا تصادف میداند، ابوجهل هم هرچه معجزه از پیغمبر میدیدآنرا بر سحر حمل میکرد . با آنکه آن مرحوم این سخنان را بصورت مزاح و شوخی بیان میداشت ولی واضحست کسی که دعوی قطبیت دارد در باطن

ص: 263

مایلست اینگونه حوادث بر کراماتاو حمل شوند .

اسکناسهایی را که من لای کتابی که کم بآن مراجعه میکرده ام نهاده و آنرا فراموش نموده ام بعد ضمن مراجعۀ مجدد اسکناسها را دیده و برداشته در راه نیازمندی خود خرج کرده ام دارای چه امر غیرعادی بوده که آنرا بتوان حمل بر کرامت کرد؟ آنچه درین واقعه وسوسه انگیزست مقارن بودن یافتن پولبازماندن تنگدستی من و میهمانی از ذوالریاستین بوده که امریست تصادفی، اگر کسی دیگر جز او - ولویکنفر فاسق و کافر - میهمان من بود آیا آنروز من بآآن کتاب مراجعه نمیکردم؟

ویا اسکناسها غیب میزد؟ و یا میسر نمیشد آنها را در راه پذیرایی از مهمان فاسق و کافر خرج کنم ؟ چرا ما از حوادثعادی و طبیعی نتیجۀ غیر عادی و غیر طبیعی بگیریم و از وقوع چنین اموری کرامت برای خود و این یکی و آن یکی درست کنیم ؟

مگر علم وعقل ضرری دارند که ما آنها را وانهیم و دنبال جهلو خرافات برویم ؟

نخستین کسی که از خانوادۀ ذوالریاستین باین لقب اشتهار یافت حاج آقا محمد منرعلیشاه بود که که پدرو جدش از علماء شیراز بودند، او نیز از علماء بشمار میرفت و بهمین سبب وقتی بتصوف گرایید و جانشین برادرزادۀ خور رحمتعلی شاه گردید ملقب ذوالریاستین شد زیرا هم مجتهد و پیشوای شریعت بود و هم قطب و رهبر طریقت، پس از او پسرش حاج میرزا علی آقا وفاعلیشاه نیز بهمین لقب شهرت یافت چون او نیز مانند پدرش هم امام جماعت مسجد نو شیراز بود هم قطب سلسلهو در رثاء وفاعلیشاهست که شاعر ادیب شهر ما محمد باقر میرزای خسروی ضمن قصیده ای بااین مطلع گفته است :

ای دل ببار هر دم باران دم زعین *** در ماتم ولیّ زمان ذوالریاستین (1)

پس از او لقب مذکور بحاج میرزا عبدالحسین مونسعلی شاه داده شد ولی او دیگر رهبر شریعت و امام جماعت نبود و فقط قطب بود و پیشوایی طریقت را داشت

ص: 264


1- برای دیدن تمام قصیده بدیوان خسروی صفحۀ 109و 110 رجوع فرمایید .

بعدها نیز این لقب نام خانوادگی او و فامیلش گردید.

مرحوم ذوالریاستین در سال 1290 هجری قمری در شیراز بدنیا آمد و پس از تحصیل مقدمات در همان شهر نزد پدر و مدرسین معروف فقه و اصول و حکمت و علم عرفان را آموخت، هنگام جنبش مشروطیت با مشروحه خواهان همکاری کرد و بمنظور خدمت بخلق و بیداری جامعه انجمن اسلامی انصار و مدرسۀ مسعودیه و چاپخانۀ پارس را تأسیس نمود، جریده ای هم بنام روزنامۀ احیاء منتشر ساخت .

در سال 1340 قمری پیشوای یکی از رشته های سلسلۀنعمه اللهی گردید و تا پایان عمربمطالعه و تألیف کتاب و چاپ و انتشار کتب تصوف و عرفان و گفتن شعر و ارشاد مریدان پرداخت .

دیوان اشعار او را در سال 1345 خورشیدی آقای دکترجواد نوربخش با خط خوش نستعلیق مرحوم بوذری بچاپ رسانید، دیوان مزبور متضمن شرح حال آن مرحوم و تعدای غزل و مقداری تضمین و تخمیس میباشد، گویا در جمع آوری اشعارش کوشش زیاد بعمل نیامده است زیرا چند غزلاو که در برخی از مجلات و جرائد بچاپ رسیده بود درین دیوان دیده نمیشود و حتی غزلی که فرصه الوله از او نقل کرده و نزدیک به بیست سالگی آنرا گفته بوده آورده نشده است و آن غزل اینست :

بر عارض خود ریخته ای مشگ تر از مو***ترسم که کنی روز مرا تیره تر از مو

خطست که بر گرد خدت سرزده ای شوخ***یا هاله کشیده است بگرد قمر از مو

تا خط تو سر زد دل من خورد دو صدنیش***کی ساخته غیر از تو کسی نیشتر ازمو

دلها که گرفتار خم زلف تو گشتند***عمریست که یک لحظه نه پیچند سر از مو

ص: 265

مونس اگر دست تد در خم زلفش***پیوسته زدلها شنوی الحذر از مو (1)

ذوالریاستین در خرداد ماه سال 1332 در طهران رحلت نمود و طبق وصیتی که کرده بود جنازه اشرا بکرمانشاه - شهری که زیاد بآنجا علاقه داشت - منتقل و در خانقاه نعمه اللهی دفن نمودند رحمه الله علیه .

57- شاعران معاصر

طبقۀ دیگر ازمعاصران کرمانشاهی استاد را که مناسب است یادآور شعراء و اهل ذوق میباشند ولی پیش از شروع در مقصود بعنوان مقدمه بعرض خوانندگان عزیز میرساند که بعلت خرابیهای پی در پی و فتراتی که همواره کرمانشاه بآنها دچار بوده و اغلب اوقات بفاصلۀ کوتاهی آن شهر یا آباد میشده یا تبدیل به ده و مزرعه ای میگردیده است ما بهیچ روی ازگویندگان و شعرایش درازمنۀ پیشین مانند باقی طبقاتش آگاهی نداریم اما میدانیم از زمان محمد علی میرزایی دولتشاه که این شهر روبآبادانی نهاده همیشه گروهی از سخن سنجان در آن بوجود آمده اند .

در دورۀ قاجاریه چند تن از شعراء کرمانشاه شهرت داشته اند و اواخر آن دوره بیدل و سلطانی ازگویندگان چیره دست بوده اند .

سلطانی در سالهای آخر عمر خود انجمنی بنام «انجمن فصاحت» در یکی ازحجرات صحن مسجد حاج شهبازخان تأسیس میکند که در هفته یکروزتشکیل میگردیده و عده ای از شعراء سروده های خود را جهت اصلاح بنظر او میرسانیده اند محمدجواد شباب یکی ازهمان عده بوده که پس از سلطانی آن انجمن را با همان نام در حجرۀ صحن مسجد مرحوم حاج شیخ هادیدائرمیکند و روزنامه ای هم بمنظور انتشار اشعار اعضاء انجمن بچاپ میرساند .

در دورۀ استاد شعرائی که در کرمانشاه وجود داشتند بیشتراعضاء انجمنهای سلطانی و شباب بودند، البته کسانی هم از غیر آنها بودند که ذوق شاعری داشتند

ص: 266


1- آثار عجم ص 569

و شعر میگفتند ولی چون من درصدد نیستم تذکرۀ شعراء کرمانشاه را بنویسم از اینرو بدون آنکه استقصائی بعمل اورم فقط نام چند تن از معاریف (1) آنان را که در فاصلۀ بین 1310 تا 1372 قمری یعنی از زمان اقامت استاد در کرمانشاه تا هنگام وفاتش میزیسته اند و میتوان نام معاصر بر آنان اطلاق نمود درینجا فهرست وار بترتیب تاریخ وفات مذکورمیدارم :

1- میرزا احمد الهامی، نیاگانش روحانی و مروج شریعت بوده اند، پدرش آقا رستم قبلا ساکن تویسر کان بوده بعد مقیم کرمانشاه گردیده و میرزا احمد درهمانجادورۀ عمر خود را بسر برده است . گویاتحصیلات علمی نداشته اما فنون شاعری را از حسین قلیخانسلطانی که از بزرگان علم و ادب بوده بخوبی آموخته است و سید صالح حیرانعلیشاه صوفی و مرشد معروف کرمانشاهی در دیوان خود بلهجۀ کردی، بعامی بودن او اشاره کرده و گفته است:

خدا خلق نکردیی نفر عامی***سخن سنج له طرز میرزای الهامی

ناو کتاوی باغ فردوسن***صله ی اشعاری باغ فردوسن

با این حالیکی از شعراء معروف کرمانشاه گردیده و اغلب در اعیاد و مراسم

ص: 267


1- درین مورد و موارد مشابه آن، کلمۀ «معارف» صحیحست، معاریف در لغت عربی استعمال نشده و در زبان فارسی آنهم از دورۀ مشروطیت ببعد دیده میشود . گمان میرود هنگامی که در ایران وزارتخانه ای بنام «وزارت معارف» تشکیل شد و اغلب هم بجهت اختصار در موقع نام بردن از این وزارتخانه، کلمۀ وزارت را از قلم وزبان حذف میکردند بمنظور تمییز از یکدیگر وزارتخانه را «معارف» و اشخاص معروف را «معاریف» خواندند اما باید دانست که کلمۀ «معروف » جمع سالمش مورد استعمال دارد و معارف جمع معرف (بفتح میم و سکون عین و کسر و فتح راء ) است که هم بمعنای علومست و هم بمعنای اشخاص شناخته شده و اهل علم و فضل، و اینکه شخص مشهو را «سرشناس» میگویند بسبب اینست که معرف (بکسراء)و معرف (بفتح راء) بمعنای صورت انسانست چون انسان بصورت شناخته میشود در عبی میگویند: «هم غر المعارف، شم المراعف» اصطلاح «سرشناس» هم از معنای لغوی همین کلمۀ عربی گرفته شده است . بهرحال معاریف بجای معارف در زبان فارسی مستحدثست و برای اینکه با معارف بمعنای علوم اشتباه نشود نویسندگاندوره های اخیر آنرا بکار برده اند.

ملی در دارالحکومهحضور یافته حکام وقت را مدح میکرده است . وی پدر دکتر عبدالحسینالهامی و ابوالحسن خان سبحانی و ابئالقاسم لاهوتی بوده و هر سه فرزندش نیز از طبع شاعری بهره مند بوده اند . الهامی علاوه بر قصائد و غزلیات بسیار، کتابی بنام «باغ فردوس» بوزن شاهنامۀ استادالکلام فردوسی طوسی سروده که بیشتر شعراء کرمانشاه در وصف آن اشعاری گفته بودند و این کتاب در سال 1327 قمری در کرمانشاه بچاپ رسیده است . وی در سال 1325 قمری وفات یافته و این غزل از اوست :

خونم بریز و تیغ بزن تازیانه چیست***داری چو قصد کشتن من این بهانه چیست

گر قصد صید خلق نداری بعارضت***از خال زلف خم بخم این دام ودانه چیست

گفتی که بی رقیب همآغوش آیمت***این پیرهن که هست بگو در میانه چیست

تیز غم تو گر بدلم جا نکره است***بر روی من زلخت جگر این نشانه چیست

صدره گذشتی از من ونامد بخاطرت***کاین سر که خاک گشتهدرین آستانه چیست

بر خاطرت نمیگذرد گر خیال من***جور حضور و مرحمت غائبانه چیست

بر من زناله های شب و آه صبحدم***دل کرد آنچه کرد گناه زمانه چیست

ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم***واعظ حدیث عشق بگو این فسانه چیست

الهامی ار نه بلبل باغ محبت است***بر شاخسار عشق توأش این ترانه چیست (1)

2- سالک، نامش الله دوست پسر شیخ مراد بوده در سال 1258 هجری قمری در کرمانشاه بدنیا آمده، خانوادۀ او گویا از طائفۀ «اهل حق» بوده اند که در اطراف کرمانشاه بسیارند،او خود درویشی پاکنهاد و وارسته بوده و بمقدمات علوم عربی و ادبیات فارسی آشنایی داشته است . چون با کمال درویشی شعهر هم میگفته است لهذا

ص: 268


1- میرزا سلمان از وزراء عصر صفویه غزلی بهمین وزن و قافیه و ردیف گفته که در آن عصر بین ارباب ذوق شهرت یافته بوده است، مطلع و مقطع غزل او اینست : بلبلی اگر نهمست گلست این ترانه چیست***ورنیست عشق زمزمۀ عاشقانه چیست سلمان اگر نه مهر مهی هست در دلت***برسینه ات زداغ محبت نشانه چیست

کسانی که بذوقیات علاقه داشتند بمصاحبتش ابراز علاقه میکردند، ظهیرالدوله زمانی که حاکم کرمانشاه بود گاهگاه سالک را بمنزل خود میطلبید گاهی هم خود بکلبه اش میرفت و ساعتی را دور از هیاهوی زندگی با او بسر میبرد . هنگامی که مرحوم ادیب السلطنه حسین سمیعی در آغاز جوانی همراه پدرش میرزا حسن خان که پیشکار حسام الملک حاکم کرمانشاه بوده بآن شهر میرود از میان شعرا و ارباب ذوق آنجا بسالک اختصاص پیدا میکند و من بارها وصف میرزای سالک را از مرحوم ادیب السلطنه میشنیدم . او میگفت درویشی بی طمع و بیغرض بود با اینکه بشاعری شهرت داشت برخلاف شعراء دیگر کرمانشاه که مانند شهرهای دیگر در مراسم رسمی و اعیاد مذهبی و ملی در دارالحکومه حضور مییافتند و قصائدی در مدح حکام میخواندند و برای این کار کوشش بسیار هم بعمل میآوردند تا عنوانی پیدا کنند میرزای سالک درین مراسم حضور نمییافت و علاقه ای بآن نشان نمیداد از اینرو پدرم باو ابراز محبت میکرد و چون در آن اوقات که سیزده چهارده ساله بودم گاه بگاه شعری میگفتم از میان شعراء آن شهر که مقام بعضی هم بالاتر از میرزا بود پدرم جهت اصلاح اشعارم مرا نزد او میفرستاد .

نوبتی من بمرحوم ادیب السلطنه عرضکردم در کرمانشاه میشنیدم دیوان او نزد شماست چگونه شده استبا علاقه ای که باو داشته اید آنرا تا کنون بچاپ نرسانده اید ؟ اظهار داشت دیوانی از او نزد من وجود ندارد فقط چهار پنج قطعه و غزل او بخط خودش نزد من موجودستکه برای یادگار آنها را نگاه داشته ام، من اظهار علاقه بدیدن آنها کردم پس از گذشت ماهها فرمود دو غزل او را پیدا کردم آنها را ارائه داد در زیر هر دوغزل نوشته بود بجهت مخدوم زادۀ مکرم میرزا حسن خان رشتی نوشته شد . باری میرزای سالک در سال 1330 قمری وفات یافت و این قطعه ازاوست :

بعد هفتاد و اند سال که عمر***سپری شد بحق و یا باطل

با بسی خلق عالم ازره صدق***ره سپردم زعالم و جاهل

زانهمه خلق کت بعرض رسید***بجز از چند مرد صاحبدل

ص: 269

من ندیدم حقیقتی در کس***گرچه بودند بخرد و فاضل

جمله غرق بحارکبر و غرور***هوشیار خود از خدا غافل

ای پسر این سخن زمن بشنو***که بود مغز و نغزو بیغش و غل

راستی پیشه کن مگو ی دروغ***یار نیکان شو از بدان بگسل

هر چه خواهی زصحبت نیکان***میشود از برای تو حاصل

وه چه خوش گفت سید سرمد***کس نبندد بمال دنیا دل

جیفه یاشد مزخرف دنیا***غیر سگ نیست جیفه را مایل

سالک از جیفه و طمع بگریز***تا که لطف حقت شود شامل

گوشهگیر و در قناعت زن***کار آسان بخود مکن مشکل

کنج عزلت نشین و دل خوش باش***در وثاق کسان مکن منزل

3- محمد باقر میرزای خسروی، فرزند محمد رحیم میرزا کوچکترین اولاد محمدعلی میرزا دولتشاه بوده است . برخلاف پدرش که حتی خواندن و نوشتن فارسی هم نمیدانسته او تحصیلات عربی و ادبی مرتب داشته و فنون سخندانی را از سلطانی فراگرفته و مردی ادیب، فاضل و با ذوق بوده است . زمانی که علاء الدوله حکمران کرمانشاه گردید او را رئیس دارالانشاء ایالتی ساخت، هنگامی هم که به ایالت فارس منسوب گردید خسروی را با همان سمت با خود بفارس برد، او در شیراز بمحوم حاج میرزا علی آقا وفاعلیشاه دست ارادت داد و اوقات فراغت را با درویشان بسر برد . از فضل و ادب بهرۀ وافی داشت و در آگاهی از ادبیات فارسی و عربی و ثانی و تالی حسین قلیخان سلطانی محسوب میگردید . دیوانش را محمد صادق میرزا دولتداد با مقدمۀ مرحوم رشید یاسمی در سال 1304 خورشیدی در طهران بچاپ رسانید . اشعارش دلالت برمهارت او در فنون سخندانی میکند و جز دیوان شعر چند کتاب هم تألیف کرده که معروفترین آنها رمان «شمس و طغرا» میباشد و این کتاب در سال 1326 قمری بچاپ رسیده است .(1)

ص: 270


1- از خاطرات دورۀ کودکیم اینست که در شبهای زمستان گروهی از مردان همسایۀ کوچۀ ما پس از صرف غذای شام هر شب خانۀ یکی میرفتندد وگرد کرسی یا کنار بخاری مینشستند و اغلب جوانی بنام آقا تقی که گویا سوادش بیش ازدیگران بود کتاب «شمس و طغرا» را میخواند و بقیه سراپا گوش بودند، تنقلا آنها بیشتر توت و انجیر خشگیده و بادام ونخود بو داده با کشمش سبز وانار دانه کرده و گاهی گلوچۀ کرمانشاه بود . قریب دوساعت و نیم یا سه ساعت این محفل گرم و دوستانه ادامه مییافت و در شبهایی که فردای آنها تعطیل بود تا سحر و گاه تا نزدیکهای طلوع آفتاب مینشستند و هر وقت هم از خواندن و شنیدن کتاب خسته میشدند «فنجان بازی» میکردند . خداوند آنجمع را غریق رحمت بی منتهای خود کناد که همه اکنون زیر خاک خفته اند و استخوانهایشان هم پوسیده است.

مرحوم خسروی مردی محترم، آزاد اندیش، خیرخواه و علاقه مند به نشر فرهنگ و ترویج علم و معرفت بوده و در حوادث مشروطه با آزادی خواهان همکاری صمیمانه داشته بهمین سبب هم دچار مصائب و بلایایی شده است . بسال 1338 قمری در هفتادو یک سالگی درطهران وفات یافت و این غزل از دیوان او نقل میشود:

هفته ای رفت که رفت از بر من دلبر من***کاشگی چرخ نمیگشت بگردسر من

بی جمالش دمی اربدۀ گلگون نوشم***خون شود باده و از دیده رود در بر من

تا ابد دور کند از سر من رنج خمار***گرفتد پرتوی از روی تو در ساغر من

اولم نقد خرد دستخوش یغما کرد***لشکر عشق تو زد خیمه چو در کشورمن

یاد باد آنکه کنارم زبرت پرگل بود***وز سر زلف تو چون نافۀ چین بستر من

حال با یاد سرکوی تو گویم همه شب***کای نثاری قدمت جان و سر افسر من

ص: 271

چه شود گربمن سوخته خرمن بوزی***مگر آنجا فتد از لطف تو خاکستر من

خسروی وصل من و دوست خیالیست محال***این سعادت نتوان داشت نظر زاختر من

4- میرزا اسدالله محرم - کرمانشاهی اصیل بوده و در خانوادۀ پیشه وری بدنیا آمده، پدرش بکار کفشدوزی اشتغال داشته و خود هم سالیانی بهمان شغل مشغول بوده است اما در همان حال ذوق ادبی و شاعری داشته و بمطالعۀ کتب و دو اوین شعراء میپرداخته است، آنقدر باین کار ادامه میدهد تا اینکه توانایی نظم سخن در او پیدا میشود .

من سالهای آخر عمر محرم را دریافته بودم، او در آن زمان بشغل آموزگاری در مدارس اشتغال داشت، در دبستان نصرت معلم بود و در کلاسهای سوم و چهارم جغرافیا و حسابدرس میداد و من در همان مدرسه و در همان کلاسها او را میدیدم و از جمله شاگردانش بودم و اینکه مرحوم باقر شاکری در «تذکرۀ مختصر شعرای کرمانشاه» نوشته است از سال 1297 ببعد از درس و بحث بیزار گردید و درین هنگام تخلص خود را از محرم به «جاویدانی»تغییر داد، هر دو قسمت نوشته اش اشتباهست زیرا من در همان سال که پنج ساله بودم بدبستان نصرت رفتم و در کلاسهای سوم و چهارم شاگردش شدم و آن اوقات مصادف با سالهای 1300 و 1301 میشود و بتصریح رثائی که مرحوم شباب برای او گفته بوده و در همان کتاب بچاپ رسیده «جاودانی» همنام خانوادگی او بوده است نه تخلص شعریش .

محرم از فرهنگیان کرمانشاه بود و بر اثر شدت علاقه ای که به پیشرفت فرهنگ داشت در سال 1258 خورشیدی با همکاری سید احمد آقای میر عبدالباقی و میرزا حسین خان ناظمی مدرسه ای بنام «رشدیه» در کرمانشاه تأسیس کرد که بسبب فقدان وسائل و کمی عائدات و کمک نکردن دولت بیش از ششماه دوام نکرد و مدرسه اش تعطیل شد .

وی مردی کوچک اندام بود و در سالهای آخر عمر شهرت داشت که اختلال مشاعر

ص: 272

یافته است و گمان میکنم سبب این اشتهار آن بود که میخواست بفارسی سره تکلم کند و چون این تقیّد باعث میشد که اغلب مخاطبین او مخصوصاً مردم کوچه و بازار معنی بعضی کلمات و جمله هایش را در نیابند و در صورت توضیح باز از همان قبیل کلمات و جمله ها ادا کند از اینرو مردم او را مختل المشاعر میپنداشتند.

محرم به غزلسرایی شهرت داشت ولی من در میان اوراق و نوشته های مرحوم «مرآه السلطان جهانسوز» که نزد برادرش شادروان «اسعد السلطنۀ جهانسوز» پدر مرحوم محسن جهانسوز در کرمانشاه باقی مانده بود دو قصیده در مدح «حسام الملک» حاکم کرمانشاه دیدم که تشبیب آنها وصف نوروز بود و هر دو را خوب ساخته بود.(1)

ص: 273


1- محمد مهدی جهانسوز ملقب به «مرآه السلطان» یکی از فضلاء کرمانشاه بود، در دورۀ جوانی در دستگاه حکام آن شهر بخدمت اشتغال داشت، در دورۀ چهارم بنمایندگی مجلسبرگزیده شد و بطهران آمد، از همان وقت بکرمانشاه بازنگشت و در مرکز ساکن شد.مقداری از اوراق و اثاث او نزد برادرش اسعد السلطنه مانده بود، اسعد السلطنه از دوستان نزدیک من و مرحوم علماء بود و پسرش محسن جهانسوز که در دانشکدۀ حقوق تحصیل میکرد هر زمان بکرمانشاه میآید اگر من در کرمانشاه بودم نزدم برخی دروس دانشگاهی را میخواند از اینرو با خانوادۀ آنها رفت و آمد و خصوصیت بسیار داشتم روزی اسعد السلطنه گفت در میان اوراق و نوشته های مرآه السلطان مقداری شعر هست خواهش کردم آنها را آورد شعرها عبارت بود از مدایحی که شعراء کرمانشاه به مناسبتهای مختلف مخصوصاً در مراسم عید نوروز برای حکام و فرمانروانیان کرمانشاه سروده بودند نظر باینکه مرآه السلطان در دستگاه حکومتی خدمت میکرده و بشعر و ادبیت آشنا بوده گویا حکام بعد از بعد از اینکه شعراء قصائد خود را میخوانده و نسخه های آنها را تقدیم مینموده اند آنها را تحویل مرآه السلطان میداده اند شاید هم خود مدیحه سرایان هریک نسخه ای از قصیدۀ خود را باو میسپرده اند یا او خود میگرفته است مطلب قابل توجه اینست که بیشتر اوقات قصائد آنان بیک وزن و قافیه و ردیف بود و معلوم میشد قبلا گویندگان با یکدیگر ارتباط داشته و قرار گذارده اند همگی که چهار پنج تن بوده اند یا قصیدۀ یکی از مدیحه سرایان معروف را استقبال کنند یا در وزن و قافیه و ردیفی که انتخاب میکرده اند قصائد خود را بسرایند. هنگامی که من در کرمانشاه بودم و مرآه السلطان گاه گاه بکرمانشاه میآمد بخانۀ هر یک از منسوبین که وارد میشد بدیدنش میرفتم، مردی فاضل و متین بود بمسائل حکمت و عرفان آشنایی داشت، در سال 1327 خورشیدی در طهران وفات یافت. یکی از آثار او تقریظ منظومیست بر کتاب «عود ارواح» تألیف گابریل دلان ترجمۀ رفیع الملک صمصامی که دارای برخی اشارات عرفانی و نکات ادبی میباشد. این تقریظ در آخر آن کتاب که بسال 1309 خورشیدی بچاپ رسیده نقل شده است.

باری؛ وی در سال 1346 قمری از دنیا رفت و این غزل از اوست:

خون در دلم زلعل لب می پرست تست***مخموریم ز میکشی چشم مست تست

زین بیشتر شکست دل من روا مدار***ای بیوفا شکست من آخر شکست تست

بر دست تو عنان دل من نه تازگیست***عمری بود عنان دل من دست تست

ننشسته غیر تو بدلم کس که از ازل***این منظر شریف مقام نشست تست

خواهم نشانمت به نگاه بلند بین***ای آنکه آشیان فلک جای پست تست

آزاد خاطرش بود از قید هر دو کون***آنکو اسیر دام تو و پای بست تست

مستی زسر برون نرود تا به محشرش***محرم که مست نشأۀ جام الست تست

5- میرزا باقر فانی- از وطنخواهان و مشروطه طلبان و فرهنگیان بود، از بدو تأسیس مدارس جدید بکار آموزش و پرورش نو نهالان کشور اشتغال داشت و چون بکار خود اظهار علاقۀ وافر میکرد از طرف ادارۀ معارف کرمانشاهان افتتاح چند دبستان در اطراف آن استان باو واگذار گردید و این مأموریتها را بخوبی انجام داد. در قصر شیرین و هرسین مدت چند سال اقامت داشت و رئیس دبستان بود، چون مانند جایهای

ص: 274

دیگر کشور برای تأسیس مدارس جدید با مخالفتهایی از جانب کهنه پرستان روبرو میشد انتظار داشت اولیاء امور او را تقویت کنند یا لااقل قدر زحماتش را بدانند ولی باین امر توجهی نمیشد.

در زمان ریاست آقای سید عبدالحسین سلطانی که از سال 1304 تا 1307 خورشیدی رئیس معارف کرمانشاهان بوده و برخلاف سلف خود (سید کاظم خان) با مرحوم فانی ابراز همدردی میکرده و بتقویتش میکوشیده است فانی درصدد برمیآید بوسیلۀ او زحمات گذشته اش تقدیر و محرومیتهایش جبران شود از اینرو با سلطانی باب مکاتبه را میگشاید و مرتب برایش شکایت نامه میفرستد، مقداری از این نامه ها را که: غیر اداری و خصوصی بود من نزد آقای سلطانی دیدم هر نوبت که نامه ای ارسال میداشته چند غزل خود را هم میفرستاده است، سه چهار قصیده نیز در مدح سلطانی رئیس معارف گفته (1) که در یکی از آنها از لحاظ جمع آوری قوافی کمیاب بمناسبت کلمۀ «معارف» زحمتی متحمل شده است، مطلع قصیدۀ مزبود که بیش از بیست بیت

ص: 275


1- سید عبدالحسین خان سلطانی یکی از رجال قدیمی میباشد که بحمدالله اکنون زنده است و نود و سه سال عمر دارد وی اصلاً اهل ساوه و از خاندانهای کهن آنجاست، در حدود بیست سالگی بخدمت دولت درآمد و در وزارتخانه های معارف و داخله قریب پنجاه سال انجام وظیفه کرد. جز چند سال آغاز خدمت بقیه را همیشه یا رئیس معارف یا حاکم شهرها و استانهای مختلف بوده است. با اینکه سن زیاد دارد هنوز علاقه مند بمعاشرت دوستان و دید و بازدید آنهاست، جز ثقل سامعه که از سمعک استفاده میکند و با کمک عصا راه میرود عیب عمده ای ندارد و حتی ا ز عینک هم جز برای خواندن استفاده نمیکند رویهم رفته بغیر از ضعف عمومی بدن که لازمۀ سن بالاست دارای عارضۀ عمدۀ دیگری نیست. هنگامی که او رئیس معارف کرمانشاهان بوده من در دبیرستان «احمدیه» بتحصیل اشتغال داشته ام و بعدها وقتی بطهران مهجرت کردم با او آشنا شدم و اکنون بیش از سی سالست با یکدیگر دوست هستیم، قریب دوازده سال هم هست که همسایه و معاشر میاشیم. وی از رؤساء خوب معارف کرمانشاه بوده و از لحاظ امور فرهنگی خدمتی بآن شهر کرده است که هنوز آثار بعضی از آنها باقیست و در جامعۀ فرهنگیان قدیم آن شهر نامش با نیکی یاد میشود، در زمان ریاستش در معارف کرمانشاه انتشار سالنامۀ معارف آنشهر را پایه گذاری کرد اما جز یکبار در سال 1305 سالنامۀ مزبور انتشار نیافت و مرحوم غیرت در ماده تاریخ انتشار آن قطعۀ مفصلی گفته که در صفحۀ 265 دیوانش مندرجست و پایان آن این بیت است: بهر تاریخ ختامش شد چو از غیرت سؤال***گفت شد ز اقدام سلطانی معارف نامور 1305 بسبب خدماتش بفرهنگ کرمانشاه فانی، شباب، غیرت و یکی دو تن دیگر از شعراء آن شهر با قصائد خود او را مدح گفته بودند و نسخه هایی از مدایح آنان را بخط خودشان من بارها نزد آقای سلطانی دیده و خوانده ام، امیدست از آفات و عاهات محفوظ بماناد.

میباشد اینست:

فغان که نیست کس از حال زار غمزده واقف***که تا چه حد بود این روزگار سفله مخالف

در نامه ای کهبا این قصیده از هرسین فرستاده است مینویسد: حضرت رئیس مجملاً عرض کنم مدت یکسالست در مدرسۀ امیریۀ هرسین کارهای شخصی خود را متروک و فقط در تدریس و از خارج بتحریص و ترغیب قیام و اقدام نموده در مقابل این خدمت حقوق ششماهه تأدیه نشد. در صورتی که آقا آسید کاظم خاندر هرسین حضوراً قول دادند که هرگاه مدرسه محل رغبت واقع شود حقوق احقر را پانزده تومان مقرر دارند. الخ، فانی منظومه ای بنام «هفت پردۀ گل و بلبل» بوزن فرهاد و شیرین وحشی گفته که دو سال پیش از مرگش در کرمانشاه بچاپ رسیده است.

در میان نامه های ارسالی برای آقای سلطانی سرگذشت تیمور گوران و چند بند از پیشگوییهایش را با ترجمۀ فارسی بخط مرحوم فانی که خوب هم مینوشته است دیدم وفاتش در سال 1349 قمری مطابق سال 1309 خورشیدی بوده و این غزل از همان غزلهاستکه بخط او نزد آقای سلطانی دیده ام:

خجل ز خویشتن و شرمسار از وطنم***کسی که هیچ بدرد وطن نخورده منم

چو غنچه تنگدلم آنچنان ز اهل وطن***که نیست یکسر مو بی ملال در بدنم

گرفته هر کسی از بهر خود سر زلفی***همین منم که نباشد بجز وطن سخنم

زرشگ غیر که شد محرم اندرین خانه***روا بود که بقامت قبا شود کفنم

چرا ز صاحب این خانه کس نمیپرسد***مگر نه مالک و مختار ملک خویشتنم؟

مبند در برخم باغبان بی انصاف***که من هم آخر از بلبلان این چمنم

ص: 276

چو شمعم آتش غیرت بجان فتادای شوخ***تو نیز بهر تماشا بیا بسوختنم

شدم ز فطرت دجال این زمان دلتنگ***کجاست پرتو انوار مهدی ز منم

ز شر فتنۀ آخر زمان خلاصی نیست***جز اینکه رخت از این دامگه برون فگنم

بگو بحضرت عارف بقصر شیرین آی***ببین علامت پرویز و رنج کوهکنم

دلم ز صحبت دونان گرفته شد فانی***خود شامی که برون خیمه زینجهان بزنم

6-محمد جواد شباب- از خاندان روحانی کرمانشاه فرزند حاج محمد صالح ملقب به نظام العلماء ابن شیخ عبدالرحمن بن شیخ الاحد بن شیخ عبدالجلیل بوده و شیخ عبدالجلیل سز سلسلۀ خاندان محترم جلیلی است که در کرمانشاه اقامت گزیده و از میان اولاد و اعقابش علماء معروفی بوجود آمده اند ولی شباب بشعر و شاعری گراییده و از شعراء مشهور کرمانشاه شده است.

طبعی روان داشته و شاید هیچیک از شعراء کرمانشاه باندازۀ او شعر نکفته بوده است، هیجده جلد کتاب بزرگ و کوچک پر از انواع شعر دارد که از آنها فقط «شکرستان» و «مخزن لئالی» بچاپ رسیده است.

علت مکثار بودن او در شاعری یکی آن بوده که عمری طولانی بیش از هشتاد سال داشته و دیگری این بوده که در طول عمر خود هیچ کار جز شاعری نداشته است.

او در دورۀ جوانی به اصفهان رفتو مدتی جزء ندیمان ظل السلطان گردید، در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه هم بطهران سفر کرد و شاه قاجار را مدح گفت، در همین سفر کتاب «لسان العاشقین» خود را بنام اتابک میرزا علی اصغر خان برشتۀ نظم کشید. شباب در اوائل عمر و دورۀ جوانی به تیراندازی ئ شکار علاقۀ زیاد داشته، در سالهای پایان عمرش که من او را میدیدم چشمانش مئوف و بسیار کم نور بود بحدی که با زحمت میتوانست خطی بنویسد یا نوشته ای را بخواند اشخاص را هم بیشتر بواسطۀ صدا میشناخت، بدنش نیز رعشه داشت و با دست لرزان و ضعف باصره و نزدیک بینی برایش نوشتن بسیار دشوار بود.

ص: 277

مدتی روزنامۀ «فصاحت» را منتشز میساخت و این روزنامه ادبی و ناشر آثار انجمن فصاحت بود که چند تن از شعراء جوان کرمانشاه اعضاء آن بودند، زمانی که مرحوم شباب در روزنامۀ مزبور برخلاف روش معمول خود از مؤیدالاسلام مدیر روزنامۀ «حبل المتین» چاپ کلکته انتقاد نمود عده ای از نویسندگان و شعراء کرمانشاه کار او را نابجا دانستند و مقالات و اشعاری در رد او در روزنامه های دیگر محلی منتشر ساختند، این مناقشه بین آنان مدتی جریان داشت و مرحوم شباب با اشعار خود بعضی را هجو کرد. وی زن و فرزندی نداشت و با آنکه خود ضمن ابیاتی چند سال پیش از مرگش پیش بینی کرده بود در سال 1350قمری بسن هشتاد سالگی وفات خواهد یافت و ماده تاریخی هم درین باب گفته بود(1)

پیش بینی او درست از آب در نیامدو در سال 1353 مطابق با 1314 خورشیدی وفات یافت و جنازه اش را کسانش بنجف اشرف انتقال دادند.(2)

ص: 278


1- این ابیات و ماده تاریخ را مرحوم محمد حسین جلیلی برای آقای علی دوانی مؤلف کتاب «وحید بهبهانی» نوشته و آقای دوانی آنها را در صفحۀ 333 کتاب مزبور نقل کرده است و عجب اینست که مرحوم جلیلی با اینکه از منسوبین بسیار نزدیک شادروان شباب بوده تاریخ فوا او را سال 1350 قمری نوشته است و آقای سید محمد سعید غیرت جامع دیوان پدرش مرحوم سید عبدالکریم غیرت هم باستناد حکایتی که پدرش از خاطرات خود در صفحۀ 551 نقل کرده و هیچ دلالتی بر مرگ شباب در آن سال ندارد در صفحۀ 84 وفات شباب را بسال 1312 (خورشیدی) در سنین قریب بنود سالگی نوشته است در حالی که محقق است وی در سال 1314 شمسی مطابق با سال 1353 قمری وفات یافته و چون تاریخ تولدش شعبان سال 1271 بوده بنابرین مدت عمرش هم 82 سال قمری میشود.
2- در حین تحریر پیش بینی مرگ شباب سه موضوع درین رابطه بخاطر آمد که بیمناسبت نیست درینجا بآنها اشاره کنم: (1) صاحب کتاب «روضات الجنات» در صفحۀ 263 چاپ دوم نوشته است: مولانا محمد جعفر طاهر خراسانی کتابی بنام «اکلیل المنهج» تألیف کرده که بمنزلۀ تعلیق بر کتاب رجال استرابادیست، من (صاحب روضات) در صفحۀ پشت این کتاب بخط مؤلف و همچنین در متن کتاب دیدم در شرح حال خود هم تاریخ تولدش هم تاریخ وفاش را نوشته و گفته است در کتاب «طبا شیر» همین تاریخها را ذکر کرده ام- البته من نمیدانم و صاحب روضات هم چیزی ننوشته است که آیا وی در آن تاریخ وفات یافته یا نیافته است؟! (2) فرصه الدوله شیرازی در متن و حاشیۀ صفحۀ 564 کتاب «آثار عجم» از یکنفر شاعر شیرازی بنام سید اسد الله متخلص به «غرا» نام برده و نوشته است: فقیر سه ساعت قبل از فوتش حاضر بود خامه و مداد خواست بدیههً تاریخ فوت خود را گفت و وصیت کرد بر لوح مزارش نقش نمایند پس شهادتین بر زبان راند و جان بجان آفرین تسلیم کرد، پس از آن فرصت ابیات او را درین باب نقل نموده است. (3) قریب بیست و پنج سال پیش روزی دوست فقیدم محمد حسین جلیلی نزد من آمد، مدتی دیوان وثوق الدوله را که تازه چاپ شده و یک جلد از آنرا مرحوم خسرو ایرج برایم هدیه آورده بودم خواندیم و از قدرت طبع این مرد سیاستمدار تعجب کردیم چون من دچار عارضۀ قلبی و فشار خون بودم پس از ساعتی اظهار ناراحتی کردم و اجازه خواستم استراحت کنم مرحوم جلیلی به غمخواری و دلداریم پرداخت در آن اثنا من باو خطاب کردم و گفتم: پیش بینی کنم ای دوست که تا سال دگر***میشوی با غم و افسوس دریغا گویم و هیچ نمیدانستم گرگ اجل او را زودتر از من میرباید و مرا برای بیشتر دیدن ناملایمات زندگی و خوردن غم روزگار سالها پس از او باقی میگذارد.

مرحوم شاکری در « تذکرۀ مختصر شعراء کرمانشاه» غزلی از شباب نقل کرده است که میگوید آخرین غزل اوست که در بستر مرگ سروده است در دیوان مرحوم غیرت هم از خاطراتش نقل گردیده که در روز شنبۀ دهم تیرماه 1312 بعبادت رفیق معمرم شباب رفتم در سنین نود سالگی در بستر بیماری افتاده........

دلتنگ است گفتم خاطرات را با گفتن شعر مشغول بدار در آن حال سستی و بیحالی این چند شعر را فی البدیهه گفت، قادر به نشستن و نوشتن نبود خودم نوشتم. پس از آن غیرت هشت بیت از او نقل کرده است که بعلت پیری و بیماری و تنهایی و مبدل شدن شبابش به شیب آثار نومیدی از زندگانی از آنها نمایانست با این حال ما مناسب میدانیم همان غزل را که مرحوم شاکری نقل کرده است درینجا بیاوریم.

نه اجل دهد مرادم نه بزندگی امیدم***نه درین جهان ثباتم نه بآن جهان رسیدم

ص: 279

ببلا و غم کس الفت نگرفت و من گرفتم***کسی از خسان ملامت نشنید و من شنیدم

نه ز دهر دون مرا شد بجز از ستم نصیبی***نه ز گلستان عمرم گل انبساط چیدم

نه ز دور چرخ یاری نه ز روزگار شادی***نه ز بخت سازگاری نه ز دهر کام دیدم

نه بسر کلاه تقوی چو گذشتگان نهادم***نه بتن قبای دانش چو سخنوران بریدم

نه شه کلاه دارم نه گدای خاکسارم***نه امیر کامگارم نه سیاه و نه سپیدم

چه فضای غمفزایی بود این جهان که در وی***نفسی بشاد کامی نگذشت اگر کشیدم

نه شباب درد خود را بکسی سرود بتوان***نه کسی کشید خاری که بپای دل خلیدم

7- حسن مدنی ملقب بلقبهای معین الکتّاب، دبیر اعظم و عماد السلطنه و متخلص به «معین» از فضلاء معروف کرمانشاه بود زبانهای عربی و فرانسه را میدانست، در ادبیات فارسی و عربی مهارت داشت. لقب «معین الکتاب» را امیر نظام گروسی باو داد لقب «عماد السلطنه» را در سال 1291 ولقب «دبیر اعظم» را در سال 1294 خورشیدی بموجب فرمان خاص، مظفر الدین شاه باو اعطا کرد. در سال 1283 شمسی وارد خدمات دولتی گردید و در زمان حکومت زین العابدین خان حسام الملک منشی مخصوص و رئیس دفتر خانۀ او بود، در دورۀ سلطنت پهلوی هم موقعی که داور تشکیلات عدلیۀ نوین را بنا نهاد بخدمت وزارت عدلیه درآمد و مدتی کفالت عدلیۀ کرمانشاه را بعهده داشت.

او از ملاکین عمدۀ کرمانشاه بشمار میرفت و املاک «کهریز» و «سیمینه» که

ص: 280

از ردهات بزرگ و مرغوب آن شهر است باو تعلق داشت و چون از اعیان شهر محسوب میشد و از نظر فضل و ادب و متانت و فطانت بر دیگران مقدم بود غالباً در انجمنهایی که بمناسبتهای مختلف تشکیل میگردد بعنوان رئیس انتخاب میشد، در انجمنهای ادبی نیز اغلب او را بسمت ریاست انتخاب میکردند و شعراء انتقادات و نکته گیریهایش را میپذیرفتند .

خانۀ پدریم در اوائل عمر من در کوچۀ «معین الکتاب» بود (1) و با خانۀ دبیر اعظم فقط چهار خانه فاصله داشت، بیشتر روزها او را میدیدم در حال ایاب و ذهاب که عصایی بدست داشت و خمیدگی سر عصا را بر شانۀ راست نهاده و با دست راست وسط آنرا گرفته است. با خانواده های یکدیگر رفت و آمد داشتیم، پسرش محمد حسین خان با من قریب السن بود هر دو باهم بدبیرستان احمدیه که تازه بهمت مرحوم کزازی تأسیس شده بود رفتیم، کلاسهای آن دبیرستان را با هم طی کردیم، چون من در درس کوشا بودم و بعلاوه عصرها در خارج از مدرسه درس عربی میخواندم مرحوم دبیر اعظم مایل بود من و پسرش با هم معاشر باشیم و تکالیف مدرسه را بکمک یکدیگر انجام دهیم از اینرو بیشتر اوقات یا محمد حسین خان منزل ما بود یا من در منزل آنها بودم. هر دو در همان اطاقهایی که پدر و مادرمان زندگی میکردند مینشستیم و مشغول انجام تکالیف میشدیم، من گاهی مشکلات درس عربی خود را از مرحوم دبیر اعظم سؤال میکردم و او با علاقه توضیح میداد، خدایش رحمت کناد.

دو بار بسفر اروپا رفته انگلستان و فرانسه و برخی کشورهای دیگر آنجا را دیده بود. با اینکه از رجال و اعیان و ملاکین شهر بود از کسی نمیشنیدم از تعدی و ستم او سخنی بگوید. در آبان ماه سال 1323مطابق 1363 قمری در حالی که بسن

ص: 281


1- این کوچه که راهی ببازار علافخانه داشت سالهای زیاد بنام «معین الکتاب» خوانده میشد ولی پس از اینکه مرحوم حاج سید حسین طباطبائی حائری در آن کوچه خانه ای ساخت و در آن سکونت اختیار کرد و دبیر اعظم هم به محلۀ دیگر رفت «کوچۀ حاج سید حسین طباطبایی» نامیده شد.

77 سالگی رسیده بود در کرمانشاه وفات یافت و در همان جا مدفون شد، شعر کم میگفت ولی گزیده میگفت، این غزل از اوست:

کرده بباغ پاسبان ترک کمان کشیده را***تا نکند کسی طمع میوۀ نو رسیده را

دم ز وفا نمیزند، بیخ ستم نمیکند***کام روا نمیکند حرف جفا شنیده را

با غم عشق خو کنم، ز اشگ بصر وضو کنم***تا که بیاد او کنم، رام دل رمیده را

قامتم از غمت کمان، گشته و محنتم گران***دست بگیر ای جوان پیر کمر خمیده را

کشتی دیده ام بخون گشت غریق و واژگون***مرحمتی سزد کنون آفت سیل دیده را

ایکه بساحل اما خفته بناز و کامران***خیز و اعانتی رسان محنت غم رسیده را

نوع تو گشته بینوا ز آفت سیل جانگزا***مهر بود کنون روا بار ستم کشیده را

ای صنم فرشته خو، وی مه آفتاب رو***از من خسته دل بگو بر سر یخ دویده را

از کم و بیش دم مزن، زخمه بساز غم مزن***بی سببی بهم مزن کشور آرمیده را

پند معین بجان شنو چشم گشای و ره برو***مسخرۀ خسان مشو هرزه مساز دیده را

8- حاج میرزا یحیی یزدی متخلص به «غزالی» پدر و مادرش همراه چند تن از خویشاوندان از یزد بکرمانشاه آمده و در آنجا ساکن بکسب و کار مشغول شدند،

ص: 282

غزالی در کرمانشاه متولد گردید و اندکی لهجۀ یزدی داشت مثلا کلمات «مینو» بمعنای بهشت و «میوه» بمعنای ثمر درخت را که در کرمانشاه و اغلب شهرهای ایران با کسرۀ میم تلفظ میکنند او تا اواخر عمر با «فتحۀ میم» تلفظ میکرد.

در اوائل جوانی پس از تحصیل در مکتب خانه های معمول قدیم بشغل کتابفروشی پرداخت و بمطالعۀ کتب مذهبی و دواوین شعراء مشغول شد بتدریج بگفتن مرثیه پرداخت و بعد از مدتی که در شاعری صاحب ذوق گردید بگفتن غزل رغبت پیدا نمود.

سالی چند از کتابفروشی او نگذشت که از آن شغل روی برتافت و بتحصیل فن حسابداری مشغول و در تجارتخانۀ حاج سید حسن میر عبدالباقی و برادرش سید علی حسابدار شد. مرحوم میر عبدالباقی که بیشتر با تجار کلیمی بغداد روابط تجارتی داشت چون امانت و علاقۀ حسابدار خود را مشاهده کرد او را برای انجام برخی کارهای مربوط بتجارتش ببغداد فرستاد، مدت اقامت غزالی در بغداد طولانی شد و در آنجا او توانست معلومات حسابداری خود را بیشتر کند و زبانهای عربی و عبری را بیاموزد، هنگامی که پس از گذشت چند سال اقامت در بغداد بکرمانشاه بازگشت در محافل بازرگانی به تخصص در فن حسابداری و نوشتن نامه بزبانهای عربی و عبری شهرت یافت و برای ترجمه و نوشتن نامه های عبری و عربی همواره محل مراجعۀ بازرگانان یهودی و مسلمان کرمانشاه بود که با بغداد روابط تجارتی داشتند.

غزالی تا هنگامی که تجارتخانۀ مرحوم میر عبدالباقی در کرمانشاه بکار ادامه میداد منشی و حسابدار آنجا بود و ضمناً گاهگاه شعر میگفت و در محافل ادبی شرکت میجست، پس از تعطیل آن مؤسسۀ تجاری خود بکار تجارت پرداخت و اغلب حق العمل کاری میکرد.

در اوائل جوانی پدرم مرا باو معرفی کرد که بمن حسابداری بیاموزد، مدت چند ماه هر روز قریب دو ساعت در اوقات مختلف بتجارتخانه اش میرفتم و تعلیم

ص: 283

میدیدم چون ذوق شاعری داشت بیشتر روزها چند تن از ارباب ذوق مانند سید محمد معاون و سید عبدالکریم غیرت و حسین ناظمی و فخرالتجار و گاهی هم دیگران به حجرۀ او میآمدند و بخواندن شعر و گفتگوهای ادبی مشغول میشدند.

مردی امین- دیندار- وفادار و نکته سنج بود، در مهرماه سال 1327 مطابق سال 1368 قمری در سن 75 سالگی وفات یافت، غزل را خوب میگفت و این غزل از اوست:

زابرو بکف خنجر مده ترکان خون آشام را***راضی مشو کاین کافران برهم زنند اسلام را

غافل ز خال پشت لب زانطرۀ پرچین مشو***تو دانه میبینّی و من چندین هزاران دام را

ای دل بکوی دلستان گر دل نداری پا منه***کآهوی چشم آن صنم رم میدهد ضرغام را

زاهد هوای نفس را با عشق میداند یکی***کی پخته باور میکند این اعتقاد خام را

هر کس که خواهد بنگرد جاه و جلال عشق را***باید که آنسوتر نهد از بام گردون گام را

مجنون یکی نبود ولی مجنون دلیلی جویکیست***جمشید میباید شدن تا قدردانی جام را

روح مجسم را اگر نشنیده ای اکنون ببین***بر اوج چرخ دلبری آن سرو سیم اندام را

ما بین ما و دلستان حاجت به پیک و نامه نیست***گر واجب افتد مطلبی دل میدهد پیغام را

ساقی جوان و می کهن دلدار شمع انجمن***اینجا هوس رسوا کند پیران درد آشام را

ص: 284

باغ جنان را در جهان من ای غزالی دیده ام***باور نداری رو ببین آن طلعت گلفام را

9- میرزا حسین خان ناظمی متخلص به «اقبال» فرزند میرزا حسن ناظم الشریعه از خاندان روحانی بوده پس از آموختن خواندن و نوشتن نزد پدرش صرف و نحو عربی را میآموزد و بعد از رحلت پدر نزد برادر بزرگترش میرزا محمدعلی ناظم الشریعه بتحصیل ادامه میدهد، پدر و برادرش هم محکمۀ شرع داشته اند که اختلافات و دعاوی مردم را حل و فصل میکرده اند هم نویسندۀ قباله های ملکی و اسناد معاملاتی بوده اند، ناظمی هم نزد برادر بهمین کارها اشتغال داشت ولی زمانی که ادرارۀ ثبت اسناد تأسیس گردید و عدلیۀ جدید پایه گذاری شد ناظمی پس از اطلاعاتی که در همان زمینه ها پیدا کرده بود شغل وکالت را برای خود برگزید، او از آغاز عمر خود همواره دارای علاقۀ فرهنگی بوده و چنانکه در سالنامۀ معارف کرمانشاه در سال 1305 خورشیدی قید گردیده با همکاری دوتن ازدوستان خود در سال 1285 شمسی مدرسه ای هم بنام «رشدیه» دائر کرده بوده است .

او ذوق ادبی داشت و شعر میگفت، هر وقت در کرمانشاه انجمن ادبی تشکیل میشد او یکی از مدعوین و اعضاء سرشناس بود، بعلت داشتن ذوق ادبی و افکار شاعرانه پشت هم اندازی اکثر وکلاء دادگستری را نداشت و مردی درستکار بود . وی در سال 1330خورشیدی مطابق سال 1370 قمری در کرمانشاه وفات یافت و این غزل از اوست :

رخت ای شیخ ریائی بخرابات ببر***می خور و بهره ای از حاصل اوقات ببر

خویش ر پاک زآلایش کثرت گردان***رخت تجرید پس آنگه بسماوات ببر

ایکه گفتی که نباشد اثری طاعت را***از ریا دور شو و لذت طاعات ببر

زاهدا میل بمی داری و نتوانی خورد***بس گنه کرده ایی، امروز مکافات ببر

ص: 285

بسوی پیر مغان با قدم صدق بپوی***حاجت خود به بر قبلۀ حاجات ببر

کوی مردان خدا قبلۀ حاجات بود***حرز ازین کوی پی دفع مهمات ببر

در وجود تو اثر کرده خرافات بسی***ساغر می کش و تأثیر خرافات ببر

هست مرآت رخ یار دل، ای طالب یار***یار اگر میطلبی زنگ زمر آت ببر

تو به از ذره ای و یار به از مهر فلک***بهره از مهر لک بیش ز ذرات ببر

سخن عشق چه گویی به بر مدعیان***نام خیرات بر طالب خیرات ببر

وصل خواهی اگر اقبال بکش بار فراق***آب حیوان طلبی زحمت ظلمات ببر

10- رشید یاسمی نامش غلامرضا فرزند محمد ولیخان میر پنج از ایل گوران بوده که در اطراف کرمانشاه سکونت دارند . وی خواهرزادۀ محمد باقر میرزای خسرویست و ذوق ادبی و طبع شاعری را از او به ارث برده، پدرش نیز ادب دوست و خوش خط بوده است .

رشید یاسمی در سال 1314 قمری مطابق 1274 خورشیدی در کرمانشاه بدنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در همان شهر فراگرفت و خیلی زود وارد خدمات فرهنگی شد و راه ترقی پیمود بطوریکه در آغاز جوانی عضو شورای معارف کرمانشاه و رئیس مدرسۀ نمرۀ 1 کههمان دبیرستان احمدیه باشد گردید. در سال 1333 قمری برای ادمۀ تحصیل بطهران آمد و دورۀ مدرسۀ سنلوئی رابپایان رسانید، عضو انجمن دانشکده گردید که مرحوم ملک الشعراء بهار تأسیس کرده بود پس از آن از اعضاء مؤثر انجمن ادبی ایران شد و در همان اوقات در روزنامۀ «شفق سرخ» بانتشار مقالات ادبی پرداخت و در محافل ادبی شهرت یافت .

ص: 286

ادب فارسی و زبان فرانسه را زودتر از همه آموخت و پس از آنها بزبانهای عربی و انگلیسی و پهلوی آشنا شد، مطالعاتش بیشتر در ادبیات، حکمت، کلام و تاریخ بود و در سال 1312 شمسی استاد دانشگاه طهران گردید و در دانشکدۀ ادبیات بتدریس رشتۀ تاریخ مشغول شد .

او از استادان خوب و مفید دانشگاه بود و در شمار ضلاء طبقۀ اول ایران مجسوب میگردید، شاعری چیره دست و مترجمی عالیقدر بود. پیش از دورۀ استادیش در دانشگاه مدتی در وزارت دارایی و فرهنگ بکار اشتغال داشت و در همان اوقات هم در جرائد و مجلات به انتشار مقالات ادبی میپرداخت .

رشید یاسمی کتبی چند مانند: کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او _ احوال ابن یمین _ احوال سلمان ساوجی _ ادبیات معاصر _ و غیر اینها تألیف کرده که مورد توجه و رجوع فضلاء واقع گردیدند چنامکه عزاوی مورخ مشهور عراق در جلد اول «تاریخ العراق» خود مکرر از کتاب «احوال سلمان ساوجی» او نقل نموده و تاریخ کرداو از مراجع کسانیست که دربارۀ این قوم اصیل ایرانی تحقیقاتی کرده اند یامیکنند.

دیوان مسعود سعد سلمان برگزیدۀ اشعار آنرا بچاپ رسانید، کتب از زبانهای انگلیسی و پهلوی ترجمه کرد که همه مفید و پر ارزش هستند، ترجمه ای که از کتاب «تاریخ ایران در زمان ساسانیان» نوشتۀ دانشمند محقق پروفسور آرتور کریستین سن بعمل آورد مانند اصل کتاب که از کثرت تحقیق بیمانندست از لحاظ دقت و امانت و استادی در ترجمه میتواند سرمشقی برای مترجمین باشد .

تألیفات و ترجمه هایش همه فاضلانه است و بالغ بر 23 جلد میشوند و علاوه بر آنها شاعری بوده که در اشعار خود بطور دقیق رعایت قواعد فصاحت و بلاغت را میکرده و گاه گاه گفتارش از افکار فلسفی و مباحث عقلی برخوردار است .

شرح حال و نمونه های اشعارش در بیشتر تذکره های عمومی مندرجست، من در محافل ادبی طهران زیاد او را میدیدم و بارها نزد مرحوم حاج شیخ عباسعلی کیوان قزوینی برای حل بعضی عبارات حکماء و عرفاء و توضیح معانی آنها میآمد و ساعتها

ص: 287

به بحث مینشست .

در اواخر عمر به بیماری فشارخون دچار شد و بهمین سبب در روز یازدهم اسفند ماه 1327 در تالار دانشکدۀ ادبیات هنگام سخنرانی سکتهکرد و نیمی از بدنش فلج شد، برای معالجه بفرانسه رفت و پس از قریب دوسال بوطن بازگشت و بالاخره در روز هیجدهم اردیبهشت سال 1330وفات یافت . منتخبی از اشعارش در سال 1313 و دیوانش در سال 1336 بچاپ رسیده است . این مستزاد را که استقبال از وثوق الدوله کرده (1) و مقطع آن خطاب باوست از اشعارش درینجا نقل میکنیم :

باد گر از جانب مشکوی تست***مشگساست

خاک گر از راه سر کوی تست***کیمیاست

رنگ گل سرخ و شمیم نسیم***ای ندیم

گرنه زرخسار تو و روی توست***از کجاست

خار که در دست تو افتد گل است***مقبل است

سرخ گل ار زانکه بپهلوی تست***بد نماست

درّ سخن گرچه لطیف است و پاک***تابناک

آنچه نه زان رشتۀ لولوی تست***بی بهارست

دل سوی درگاه تو آرد نیاز***در نماز

روی روان وقت دعا سوی تست***این دعاست

آنچه بود تنگتر از آن دهن***فلب من

وانچه سیه فام چو گیسوی تست***روز ماست

ص: 288


1- حسن وثوق الدوله بر خلاف سیاستمداریش از نظر ادبی شهرت نک دارد، در انواع شعر قوی و نکته سنج بوده وایکاش همه عمر بکارهای ادبی و گفتن شعر میپرداخت، اگر چنین میکرد ذخیره ای گرانبها بر ذخائر ادبی زبان فارسی میافزود، مطلع مستزاد وثوق الدوله اینست : گر گذری هست و نه در کوی تست***بر خطاست ور نظری هستو نه بر روی تست***تابجاست

این دل رنجور که سوز زتب***روز و شب

گرنه نصیبیش ز داروی تست***بی دواست

گر به جهان ای صنم خلّخی***پاسخی

در خور گفتار بی آهوی تست***مرحباست

چون بر تو شعر فرستد همی***یاسمی

قوتش از طبع سخنگوی تست***وین بجاست

11- سید عبدالکریم غیرت از سلسلۀ سادات حسنی بوده که بعضی بعراق آمده و مشغول تجارت شده اند، از میانۀ آنها سید اسماعیل جداعلای غیرت با فرزندان خود بکرمانشاه میآید و بساط تجارت میگسترد، اولاد و اعقابش نیز بهمین کار میپردازند، سید عباس پدر غیرت جهت انجام امور تجارتی چند سالی با اهل و عیال بهمدان میرود و غیرت در سال 1295 قمری در آن شهر بدنیا میآید، در سال 1304 همراه پدر بکرمانشاه آمده و بتحصیل مشغول میشود، در سنین بلوغ بحسن خط و گفتن شعر رغبت پیدا میکند و در هر دو هنر بتدریج پیش میرود تا به کمال و شهرت میرسد، در جوانی بورزش و موسیقی هم علاقه مند بوده و آوازی خوش داشته است .

او خطوط نسخ، نستعلیق و شکسته را با استادی و مهارت مینوشت و شعر را هم خوب میگفت، اشعارش دارای چاشنی عرفانست و منظومه های دلنامه و مجنون نامه اش علاوه بر چاشنی عرفان به نکات و لطائف ذوقی و ادبی آمیخته است .

هنگامی که رابیندرانات تاگور فیلسوف و شاعر مشهور هند در سال 1311 بمناسبت جشن هزارۀ فردوسی همراه دینشاه جی جی بابایی بایران دعوت شدند و برای دیدن آثار تاریخی بکرمانشاه آمدند مرحوم غیرت دلنامه و مجنون نامه و مقداری از آثار شعری خود را که با خط زیبای خود نوشته بود بآنان اهداء کرد، دینشاه مجنون نامۀ او را در هند چاپ کرد و چند جاد برای غیرت فرستاد.

غیرت بمرحوم سیدصالح (حیرانعلیشاه) اظهار ارادت میکرد با اخوان صفا هم مربوط بود و با شادروان حاج داداش دوستی قدیم و الفت دیرین داشت بمرحوم

ص: 289

ذوالریااستین نیز ابراز ارادت و علاقه مینمود .

در جوانی بتجارت مشغول بود و در دوران کهولت و پیری وسیلۀ امرار معاشش عوائد ملکی بود که در ناحیۀ بیلوار کرمانشاه داشت . اواخر عمر بطهران آمد و گاهگاه به انجمن های ادبی میرفت، در همین شهر بود که دوران حیاتش بسر آمد و در خرداد ماه سال 1335 برحمت ایزدی پیوست . کلیات اشعارش را فرزند سعیدش سید محمد سعید غیرت در سال 1338 بچاپ رسانید و از مزایای آن دیوان، خاطرات مرحوم غیرت و کلیشۀ انواع خطوط زیبای اوست، اینک قطعه ای فکاهی در مذمت از خط بد از او نقل میکنیم :

پاکتی دی رسید بر دستم***از جانب اجل و فخر کبار

مهر برداشتم چو بگشودم***سرآن پاکت نکو مقدار

کاغذی در درون پاکت بود***باز کردم که خوانمش اسرار

رقعه را برگشودم و دیدم***اندر آنجا عجائبی بسیار

عنکبوتی تنیده بر کاغذ***جمله آن صفحه را کشیده بتار

واند آن تارهای پیوسته***صد هزاران مگس نموده شکار

دقتی بیشتر چو کردم باز***کردم از قول خویش استغفار

مگسش جمله خط بدو کلمات***تارتن نقش نام نامه نگار

12- ابوالقاسم لاهوتی کوچکترین پسرهای میرزا احمد الهامی اما معروفترین آنان بود، همانگونه که ضمن شرح حال الهامی گفتیم وی سه پسر بنامهای عبدالحسین متولد سال 1260 و ابوالحسن متولد سال 1274 و ابوالقاسم لاهوتی متولد سال 1276 خورسیدی داشت که همگی از طبع شاعری برخوردار بودند .

عیدالحسین طبیب بود و بنام دکتر الهامی شهرت داشت علاوه بر طبابت بشاعری هم معروف بود مردی آرام واز دوستان نزدیک من بود، مادر پدر الهامی تخلص میکرد و نام خانوادگیش هم همین بود.

ابوالحسن خن افسر ژاندارم بود و او را ماژور ابوالحسن خان میگفتند ذوق

ص: 290

شاعری داشت و سبحانی تخلص میکرد، در سال 1301 در حین جنگ با اسماعیل آقا سیمتقوی معروف نزدیک «بوکان» کشته شد و جنازه اش را امواج خروشان آب رودخانه برد.

لاهوتی آزادیخواه و فرهنگ دوست و روزنامه نویس بود،مدتی روزنامۀ «بیستون»را که بهترین روزنامه های کرمانشاه بود منتشر میکرد، در جزر و مدهای سیاسی و اوضاع اجتماعی دخالت مؤثر داشت بهمین علت دارای دوستان و دشمنان زیاد بود. عالیت او ابتدا بحدود کرمانشاه و غرب ایران محدود میشد ئلی بتدریج در سیاستهای مربوط بمرکز و قسمتهای دیگر ایران مداخله میکرد، زمانی نامش زبانزد سیاست بازان و کمیته سازان بود و در جرائد منتشره در مرکز و شهرستانها از او و کارهایش زیاد نام برده میشد. بیشتر کتابهایی که در شرح حوادث کودتای 1299 نوشته شده از ذکر نام لاهوتی خان و فعالیتهای او خالی نیست، در نتیجۀ همین امور آخر الامر بروسیه فرار کرد و در آنجااز اعضاء فعال حزب کمونیست شد و چون مردی شاعر و نویسنده و اهل مطالعه بود فعالیت حزبی او در روسیه بیشتر مربوط بامور فرهنگی گردید، در مسکو با دختری اهل تاجیکستان که فارغ التحصیل رشتۀ ادبیات بود و فارسی رامیدانست ازدواج کرد، از طرف دولت بوزارت فرهنگ تاجیکستان منصوب شد او با همسر تاجیکی خود بتاجیکستان رفت چون زنش تخصص در ادبیات داشت و فارسی را هم میدانست و خودش نیز شاعر و نویسنده بود با همکاری یکدیگر در صدد ترجمۀ «شاهنامه» فردوسی بزبان روسی برآمدند، من از نتیجۀ کار آنها درین موضوع آگاهی ندارم اما گاهی که با اطلاع دولت بندرت نامه هایی بین دکتر الهامی و برادرش مبادله میشد از پیشرفتهایی که در امر ترجمۀ شاهنامه پیدا کرده اند مطالبی برای برادرش مینوشت و مرحوم دکتر الهامی نامههای لاهوتی را بدوستانش ارائه میداد و ما از این کار باخبر میشدیم .

لاهوتی در کرمانشاه بدرویشی نیز معروف بوده و بیشتر اشعارش در آنزمان رنگ و بوی تصوف و عرفان داشته است، مانند پدرش بمرحوم سید صالح

ص: 291

حیرانعلیشاه اظهار ارادت میکرده و نظر باینکه با شادروان فرج الله کاویانی مدیر روزنامۀ ملی کرمانشاه همکار و در امور سیاسی و اجتماعی همفکر و معاشر بود کاویانی بیاری از غزلیات عرفانی او را از برداشت و برای ما در مجالس انس میخواند، کاویانی بارها غزلی را با حال و آهنگ مخصوص میخواند که میگفت آنرا لاهوتی هنگامی که از بیم هرج ومرج طلبان و مخالفین آزادی و فرهنگ بکوه «دالاهو» قرار کرده بودیم ساخت، مقطع آن غزل این بیت است:

بخدا در بر مردان صفتی لاهوتی *** بدتر از خویش پرستی و غر ضرانی نیست

لاهوتی در اسفندماه 1335 مطابق سال 1376 قمری در مسکو در گذشت، مکرر مجموعه هایی از اشعارش در شوروی و ایران بچاپ رسیده ولی در هیچیک از آنها من غزلهایی را که کاویانی از او در حفظ داشت و میخواند ندیده ام، این غزل را مرحوم شاکری از او نقل کرده است :

نشستم دوش من با بلبل و پروانه در یکجا***سخن گفتیم از بی مهری جانانه در یکجا

من اندر گریه بلبل در فغان پروانه در سوزش***تماشا داشت حال ما سه تن دیوانه در یکجا

بصدق وسوزش و شوریدگی در عشق یار خود***من و پروانه و بلبل شدیم افسانه در یکجا

دلم خودرای و یک پهلو بود بیخود مرنجانش***نمیگیرد بجز یاد تو با کس لانه در یکجا

زبیم غیر، پی گم میکنم از من مشو بددل***اگر بینیمرا با دلبری بیگانه در یکجا

برای آنکه گویم هرچه دردل دارم ازعشقت***چهمیشد میشدم گر باتو آزادانه در یکجا

ص: 292

بهارست آرزو دارم که در طرف گلستانها***من و جانانه باشیم و می و پیمانه در یکجا

به عشقت صادقم باور نداری امتحانم کن***ببین بخشم براهت جان وسررا یا نه در یکجا

همه اسرار من را پیش جانان برده لاهوتی***نمی مانم دگر با این دل دیوانه در یکجا

با معرفی این دوازده تن از شعراء مشهور کرمانشاه که در محدودۀ زمانی سال 1310 تا 1372 قمری یعنی مدت اقامت و سکونت سردار کابلی در کرمانشاه میزیسته و باصطلاح تذکره نویسان عصر صفوی از شعراء مقرر بوده اند به بحث «شاعران معاصر» خاتمه میدهیم و بار دیگر به آگاهی خوانندگان محترم این اوراق میرساند که هرگز شعراء خوب کرمانشاه در آن زمان منحصر باین اشخاص نبوده اما چون قصد ما تذکره نویسی نیست که بخواهیم از همه یاد کنیم لهذا بهمین مقدار و تعداد برای نمونه اکتفاء نمودیم و باید باین نکته نیز اشاره کرد که عده ای ازشعراء هستند یا بوده اند که در ظرف چند سال پایان عمر استاد شروع بشاعری کرده و حتی در آنوقت بشهرت نیز رسیده بوده اند ولی چون با اینحال بر آنان نام معاصر نمیتوانستیم اطلاق کرد لهذا از این گویندگان هم نام نبدیم اگر چه برخی بحق از شعراء خوب و از دوستان نزدیک من بوده و هستند .

اکنون بجنبۀ دیگر از حالات و خصوصیات استاد اجل میپردازیم و آن توجه گاه بگاه خود او بشعر و شاعری بوده است و از آنجا که این توجه بیشتر بشعر عربی معطوف میگردیده و بآن زبان اشعاری گفته است لازم میداند پیش از آنکه نمونه ای از آنها نقل کنیم بمطلبی اشاره شود که اگر بنظر بعضی خوانندگان مهم بشمار نمیرود لااقل بنظر نویسنده قابلبحث میباشد .

58-شعر عربی درایران

بطوری که خوانندگان محترم این اوراق را میدانند از چند قرن پیش تاکنون در ایران گفتن شعر عربی برای ایرانیان که زبانشان فارسی است اغلب جنبۀ فضل فروشی داشته است

ص: 293

زیرا دانستن زبان عربی را فضیلت بزرگی میدانستند و بمنظور نشان دادن مهارت خویش در آن زبان بگفتن شعر عربی میپرداختند و اگر جز این بود در میان مردمی که انها را نمیفهمیدند و اگر هم میفهمیدند دقئق و لطائف و اشارات آنرا درک نمیکردند شعر گفتن بزبان عربی یا هرزبان غیر بومی نمیتوانست مفهوم روشنی داشته باشد. وقتی شعراءیعقوب بن لیث صفاری را بزبان عربی مدح گفتند وی بآنان گفت : چیزی که من اندر نیابم چا گفت (1) و درست هم گفت .

در آغاز کار شاید گویندگان ایرانی در گفتن شعر عربی تا حدی معذور بودند چون مدتی قوم عرب بر سرزمین ما چیره شدند و فرمانفرمایی شهرهای ایران بدست آنها افتاد و ایرانیانی که با خلفاء و امراء و حکام عرب ارتباط داشتند ناچار بودند بزبان خود آنها سخن گویند تا هم آنچه را میگویند بفهمند و هم بر استعداد ذاتی و فضل و ادب گویندگان ایرانی پی برند ولی وقتی حکومت ایران بدست ایرانی افتاد کار درستی نبود که گوینده و شنونده هر دو ایرانی و پارسی زبان باشند و بااین حال بزبان عربی گفتگو کنند و برای هم شعر بگویند، اینکار سزاوار نبئده اگرچه مرتکب آن شخص گرانقدری مانند صاحب ابن عبّاد و اکابر و اعاظم دیگری باشند چ: این امر ناشی از تعصب بیمورد دینی یا فضل فروشی یا هردو بوده است .پ

صاحب ابن عباد با انکه ایرانی ووزی پادشاهان ایرانی بوده و همگی بزبان فارسی مکالمه میکرده اند در دستگاهش نزدیک بپانصد شاعر بوده که بنابر عرب مآبی صاحب همه او را بعربی مدح میگفته اند و با وجود کثرت شاعران فارسی زبان در ان عصر بندرت شاعری ایرانی فارسیگوی بدرباش راه داشته است . تعصبش دربارۀ عرب و زبان عربی بحدی بوده که مایۀ تعجب شیخ حرعاملی گردیده که خود عرب و اهل جبل عامل بوده، وی درباره اش نوشته است: صاحب با اینکه ایرانی بود عرب را از عجم برتر میدانست (2)او درهمان اوقات که امیران سامانی در مشرق ایران

ص: 294


1- تاریخ سیستان ص210
2- امل الآمل : ضمیمۀ منهج المقال ص 463

(خراسان) بترویج زبان و ادبیات منثور و منظوم فارسی مشغول بودند در مرکز ایران (ری و اصفهان) و در شهرهایی که تحت حکومت دیلمیان بود برای رواج زبان و ادبیات عرب تعصب شدید بخرج میداد و زبان فارسی را زبان مجوس میخواند .

اگرچه در ادوار بعد شخصیت صاحب نفوذی مانند صاحب ابن عباد وجود نداشته که از یکطرف در مراتب دنیوی حتی محترمتر از مخدو مانش یعنی پادشان دیلمی و از طرف دیگر در جانبداری از عرب و زبان عربی متعصب باشد تا شعراء دستگاهش ملاحظۀ تمایلات عرب مآبی او را کرده از ناچاری بزبان عربی مدحش گویند معذالک در هر عصر جماعتی بوده اند که بدون اینکه صاحب نوذی آنها را مجبور سازد دست از عرب مآبی بر نمیداشته و باآنکه در بین فارسی زبانان بسر میبرده اند شعر عربی میگفته اند:

این جماعت بچند گروه تقسیم میشده اند . یک گروه از آنها علمائی بودند که بر ادبیات عرب وقوف داشتند و بزبان تحصیلی خود شعر میگفتند . آنچه این اشخاص میگفتند ممکن بود از لحاظ قاعده و دستور درست باشد اما بیشتر جنبۀ ادبی داشت نه جنبۀ عاطفی و احساس زیرا غالباً کسانی که با غیر زبان مادری شعر میگویند اول بزبان مادری فکر میکنند بعد محصول فکر خود را در قالب زبان دیگری میریزند و خواه ناخواه این کار مشقت و کلفتی ایجاد میکند که ذوق و عاطفه را تحت الشعاع قرار میدهد - چنین کسان بیش از آنچه در اندیشۀ ذوق و حال باشند بفکر درست ادا کردن سخن خود هستند و اتفاقاً هر اندازه هم در ادبیات آن زبان مهارت داشته باشند چون بالاخره زبان مادری و طبیعی آنها نیست با همه درستی گفتارشان نمیتواند در طبقۀ علیای سخن قرار گیرد و علت این امر را ابن خلدون این میداند که؛ هر کسی در زبان مادری میتواند صاحب کملکه باشد و الفاظ و معانی آنها با هم بخاطرش خطور کند و اشخاص دیگر چون آن زبان را از راه تعلیم و تعلم فرا میگیرند از راه دلالتهای لغوی بر معانی آنها پی میبرند یعنی زبان مادری برای شخص، ملکۀ راسخه است و زبان دیگران صناعت! اتفاقاً هم مردم جز در یک صنعت ملکه پیدا نمیکنند ودر همان نیز در یک رشته

ص: 295

ملکه اش راسخ میگردد چنانکه در ادبیات یک زبان حتی بندرت کسی نظم ونثرش هر دو یکسان خوب بوده است .

معانی و مفاهیم الفاظ زبان دیگر زمانی میتوانند بآسانی بدیهه وار و مانند امور جبلی بیدرنگ در ذهن سبقت جویند که شخص پیش از استوار شدن ملکۀ زبان مادری با آن زبان تربیت شود و این امر فقط در خردسالی امکان پذیر خواهد بود، در ذهن غیر صاحب ملکه هر مقدار هم ممارست و تمرین داشته باشد چنین پرده ای وجود دارد و لفظ و معنی همعنان در آن واحد بخاطرش نمیگذرند .(1)

کسانی که در غیر زبان مادری شعر میگویند اغلب تحت تأثیر زبان خود هستند و کتر میتوانند گریبان خود را از قید این تأثیر رها سازند، با آنکه سعدی در ادبیات عرب ماهر بوده و چندین سال در نظامیۀ بغداد و مناطق عرب زبان بوسیلۀ این لغت تکلم میکرده معذالک اهل فن زود در میابند که گوینده اشعار عربی او یک فارسی زبان بوده است . در ایامی که بتحصیل علوم عربیه اشتغال داشتم یکی از ادباء و شعراء عراق بنام شیخ عمران الدین حلاوی چند ماهی بکرمانشاه آمد و من جهت استفاده بخدمتش میرفتم روزی قصیدۀ رائیۀ سعدی را که بعربی در افسوس بر خرابی بغداد و قتل مستعصم بدست خونخواران مغول سروده و از لحاظ احساس و عاطفه بسیار مؤثر است برای او خواندم چون در شعر عربی طبعی روان داشت در حین استماع بیشتر ابیات، جای کلمات و جمله های آنها را تغییر میداد و میگفت شیوۀ شعر عرب چنین است و اضافه میکرد که سعدی پیکر زن زیبای ایرانی را با لباس عرب پوشانده است و گاه شوخی میکرد و میگفت: بی انصاف با لباس مردانه هم پوشانده است .

واضحست که در قرون اولیۀ هجری سلطۀ زبان عربی که همراه با نفوذ دینی اسلام بود نویسندگان و شعراء ایران مانند سائر کشورهایی که تحت سیطرۀ

ص: 296


1- (برای شرحج این مبحث بمقدمۀ ابن خلدون چاپ مطبعه البهیۀ مصر ص 415 و ترجمۀ فارسی آن ج 2 ص1157 و صفحات بعد رجوع فرمایید .

حکومت عرب در آمدند واداشت که زبان عربی را فراگیرند و بآن زبان کتاب بنویسد و شعر بگویند و این کار سبب شد که سهم عمده و زیاد ایرانیان در ایجاد تمدن و فرهنگ اسلامی نادیده یا ناچیز بحساب آید و حتی نزد اروپاییان بنامئ «تمدن غرب» اشتهار یابد در صورتی که اگر محصولات فکری ایرانیان را از تمدن و فرهنگ مزبور جدا کنیم از آن خرمن انباشته جز مقدار اندکی باقی نخواهد ماند .

این موضوع بقدری آشکارست که حتی دانشمندان عرب نیز از قدیم و جدید آنرا انکار نکرده اند معذالک همانگونه که مرحوم دکتر عیسی صدیق نوشته است :از اوائل قرن سیزدهم هجری قمری (اواخر قرن هیجدهم میلادی) که مغرب زمین بواسطۀ کشف نیروی بخار و اختراعات گوناگون بر سائر قطعات عالم تفوق حاصل کرد و خاور شناسی اهمیت پیدا نمود و نقل آثار ملل شرق بالسنۀ اروپایی شروع شد و عقیده و نظر اروپاییان ملاک قضاوت قرار گرفت عموماً آنچه را بزبان عربی بود در اروپا از اعراب دانستند و دانشمندانی را چون خوارزمی و ابومعشر بلخی و طبری و محد زکریای رازی و ابن سینا و بیرونی و غزالی عرب پنداشتند .

قریب سی سال از قرن سیزدهم هجری گذشته در کنگرۀ وینه در 1815 میلادی مسألۀ ملیت بمفهوم جدید مطرح شد و در محافل سیاسی و بین المللی دیگر مورد بحث قرار گرفت و ملل اروپایی برای یونان که جزو ممالک عثمانی بود استقلال خواستند و علت آنرا موهون بودن مغرب زمین بفرهنگ یونان قلمداد کردند و درین راه بعضی از نویسندگان درجۀ اول چون بایرون .(1) شاعر شهیر انگلیسی جان خود را نثار کردند و چندان پافشاری نشان دادند که بالاخره یونان بسال 1246 هجری (1830 میلادی ) مستقل گردید، از این زمان ظاهراً بین طبقات فاضلۀ اروپا احترامی که برای ملل کوچک وضعیت قائل شدند متناسب با فرهنگی بود که آن ملل بوجود آورده بودند اما فرهنگ ایران ذا منحصر بآثاری میدانستند که بفارسی تدوین شده بود در صورتی

ص: 297


1- Byron (1788 - 1824 )

که عدۀ زیادی از کسانی که در قرن اولیۀ اسلام بعربی تألیف کرده اند ایرانی هستند (1)

شکی نیست که بزرگترین و عالی ترین مظاهر تمدن و فرهنگ هر قومی زبان اوست و پیداست که اگر ما بجای زبان خود بزبان دیگری آثار فکری خود را منتشر سازیم بتمدن و فرهنگ خویش نه تنها خدمت نکرده و زبان دیگری را رواج داده ایم بلکه با این عمل بزبان خویش توهین روا داشته ایم زیرا لابد آنرا برای بیان مقاصدمان ناقص و نارسا دانسته ایم که بزبان دیگری متوسل شده ایم .

علماء دینی و مذهبی ما بیشتر از دیگران زبان فارسی را مورد بیمهری قرار داده اند و ممکنست بکویند ما بدانجهه بزبان عربی کتاب مینویسیم که دعربی زبان دینی مسلمانان جهانست و علماء کشورهای مسلمان دیگر هم میتواننددکتب ما را بخوانند و بفهمند و حال آنکه اگر بفارسی بنویسیم فقط ایرانیان از آن استفاده کنند .

در پاسخ میگوییم اگر کثرت آشنایان یک زبان ملاک عمل باشد امروزه در جهان زبانهایی مانند : انگلیسی، فرانسه، روسی، چینی، هندی، آلمانی وجود دارند که هرکدام میلیونها بیشتر از زبان عربی مردم بآن تکلم میکنند و مینویسند و میخوانند پس چرا بآن زبانها ننویسیم که آشنایان زیادتری دارند؟ اگر گفته شود زبان عربی زبان دینی و مقدس است میگوییم هرگز دیم مقدس اسلام مظاهر تمدن و فرهنگ اقوام و ملل را مانند مظاهر شرک و بت پرستی محسوب نداشته و مخالفت با زبان فارسی و هیچ زبان دیگر نکرده است .

ما ایرانی هستیم و زبان ما فارسی است که از غنی ترین و زیباترین و ادبی ترین زبانهای زندۀ دنیاست و این را تنها ما نمی گوییم بلکه دانشمندان و زبان شناسان محقق کشورهای دیگر هم گفته اند و میگویند، اگر کتب ما حاوی افکار ارزنده باشد بسرعت بزبانهای دیگر نقل میشود و حاجت نیست که ما برای اشاعۀ افکار خود بزبان دیگری

ص: 298


1- تاریخ فرهنگ ایران ص414

که در میان جمعیت بیشتری رواج دارد کتاب بنویسیم، امروزه حتی کتب و آثار ادبی دانشمندان قرون پیشین ما را که ارزنده اند باکثر زبانهای دنیا ترجمه کرده و از نقل اشعار شعراء بزرگ گذشتۀ ماهم نگذشته اند .

بنابرین اگر از کسانی گله کنیم و بگوییم با وجود آنکه بفارسی سخن میگویند و در میان زبانان بسر میبرند و زبان رسمی کشورشان فارسی است که برای بیان موضوعات علمی و ادبی سابقۀ دیرین دارد معذالک چرا بعربی کتاب مینویسد و بعربی شعر میگویند ؟ گمان میکنم گلۀ بیجا نباشد و باید گفت کسانی که ایرانی و فارسی زبان هستند و بااینحال بعربی شعر میگویند بیشتر از آنان که مطالب دینی و علمی را بعربی مینویسند بزبان مادری خود جفا روا میدارند زیرا شعر بیان احساس و عاطفه و ذوق است که الهام دهندۀ آنها مادران بوده اند و باید بزبان مادری احساسات و عواطف خود را بیان کنیم .

باری؛ عربی مآبی قرنهاست در میان ما ایرانیان بهر علت که بوده رواج یافته است و در هرزمان اکثر علماء و ادباء ما بنوشتن کتاب و گفتن شعر بزبان عربی علاقه نشان داده اند و یکی از این علاقه مندان استاد ما بوده که هر چند فن او شاعری نبوده اما بحکم صناعت ادبی و مهارتی که در ادبیات عرب داشته اشعاری بآن زبان گفته است .

وی بخواندن اشعار عربی شائق بوده و در کتاب «درّالنثیر» خود منتخباتی از آنها ذکر نموده و خود درین قسمت آثاری دارد که یکی نظم باب حادیعشر در علم کلامست، دیگری چند قصیدۀ مذهبی است که مفصلترین آنها قصیدۀ نونیه در مدح امیرالمؤمنین علی علیه السلام در 37 بیت است . وی این قصیده را در 1322 قمری که سال بروز با در ایران بوده سروده و در پایان برای رفع آن بلاء که تلفات زیاد داشته ملتجی بآنحضرت گردیده است، اینک ما قسمتهایی از آنرا از نظر مطالعۀ شما خوانندگان عزیز میگذرانیم :

ص: 299

59- نمونه ای از اشعار عربی

فیم الوقوف علی الاطلال و الدمن***عفا المعالم منها سالف الزمن

فهل اجنبک اذ نادیتهن وهل***حیاک الاالصدی فی صوت ذی شجن

وهل یحیر جوابا مربع طمست***اعلامه و غدا خلواً من السکن

فانهض الی کأس و استجل المدام بها***واعقل بها العقل و احلل عقله الفطن

من کف ساق صبیح فالصبوح بها***من کفه دافع للشجو و الحزن

من ان شذا انشط الارواح من فرح***بحسن انشاده فی احسن اللحن

فی فتیه من بنی الآداب قد جمعوا***بین اعفاف و بین اللهو و المجن

و عبه من اولی الالباب قد جنحوا***الی المعالی بلا ضعف ولا و هن

من کل ذی قدم فی الفخر راسخه***عنّت لدیه المعالی غیر ممتهن

و کل من عجمت اجواده کرماً***مکل شهم باسر العز مرتهن

وکل من هو صلب المعجم انتدبت***لهم نفوس الی العلیاء لم تهن

و کل متّشح بالجود مجتنباً***فیما یجود للاستکثار للمنن

وکل متصف بالصدق محتزن فی ساحه الصدق لا فی ساحه الدمن

شادوا و اکرم بهم قصراً لمجدهم***من المکارم فوق الفرقدین بنی

فهاتها قهوه عذراء بکره***ارغم بها انف من ینهی و یمنعی

صهباء صافیه قذانها حبب***کأنها ادمع فی اوجه الحسن

او کالسماء بدت فیها کواکبها***ما بین منفصل منها و مقترن

تخالها بحر یاقوت بها سفن***من اللئالی فیا للبحر و السفن

کأنها اعتصرت من خد غانیه***حسناء طیبه الاعراق و الدهن

تحیی ادا قتلت بالماء هل رجعت***من بعد ما خرجت روح الی بدن

حمراء ساطعه صفراء فاقعه***کخد غانیه او عاشق ضمن

ص: 300

یدیرها ذو دلال دل عاشقه***علی الهوی فهوی فی هوّه المحن

فی وجهه قمر فی طرفه حور***فی خده شرر بالوجد احرقنی

فی صدره حجر فی ثغره درر***فی فیه مزدجر للعذل الرعن

فی ریقه ضرب فی رشفه طرب***فی جفنه وصب داواه بالوسن

علقته عرضاً اذماس معترضاً***فیه اری مرضاً نفسی من الحزن

ویا لزنحیه فی خده اتخذت***بیتا من الورد مبنیاً علی الحسن

قم و اغتنم فرص اللذات مقبله***و علل النفس بالکأسات و الطبن

قم فاسقنیها رعاک الله صافیه***شیبت بشوب رضاب من جناک جنی

و امزج بها مزج ریق کالر حیق علی***ثغر تألق مثل الدر فی الثکن

علاق بالعود یا علفی و غن لنا***و اجعل غناءک مثل القرط فی الاذن

حیّ استفق وافق احی انتعش واذق***وجد و اکرم و احسن و امتلن و لن

و غنّ لی یا ندیمی غیر محتشم***مدیح محتشم اعنی اباحسن

ابی تراب امیرالمؤمنین علی بن***ابیطالب المستمجد الاسن

عین الاله و ینبوع الکمال و من***فی طاعه الله لم یفتر و لم یهن

هو العلیم الذی من عنده نفحت***روائح العلم فی الامصار و المدن

هو الحکیم الذی آیات حکمته***تلآلأت کعمود الصبح فی الجهن

شمس الهدایه من لالاء غرته***قد اشرقت و ازاحت غیهب الفتن

صهر النبی ابو شبلیه لابنته***اکرم بذینک من صهر و من ختن

هو الجواد الذی ما قال قط لمن***قد رام منه عطاء لا ولم ولن

اوصافه تترک الالباب حائره***وتجعل المصقع المنطبق ذا لکن

فمن یساویه الا المصطفی فلقد***تحاتنا المصق المنطبق ذا لکن

ترا ضعا من لبان المجد و انفطما***اکرم بمنفطم منه و ملتبن

یمسی فیحیی ظلام اللیل مجتهداً***یضحی و یفنی کماه الجیش فی الثکن

کأنه مکمن الآجال تقصده***من کل وجه کطیر ملن للوکن

ص: 301

اطال فی المدح و اجاد حتی قال :

یا سیدی مسنّا ضرالوباء فهل***من نظره منک تنجینا من الفتن

عم البلاء واضحی الناس فی قلق***من مسه نکس الابصار و العکن

لاتویسنّ الثری بینی و بینکم***اذا بعثت لیوم الحشر من خبنی

سموت باسمی باسمی الفخر فهواتی***مطابقاً لاسمه المقرون بالیمن

باسم به مرحب ضاق الفضاء به***فی خیبر کابن ودّ الفارس الفطن

سمعاً ابا حسن نظماً نظمت به***لئآلاًقصرت عنها یدالفطن

بنثر در المعانی الغر یتبعه***نظم الکلام بحلو المنطق الحسن

کأنها و هی تتلی غاده سفرت***عن وجها و بدت فی احسن الزین

قامت علی بابها خطابها لبدا***لم ترض کفواً لها الا ابا حسن

والشعر اعذبه فی ذوق اکذبه***الا لمدحک ان بالغت لم امن

لا یلحق الغی شعری فی مدیحتکم***والله فی محکم الآیات اعذرنی

مدحی لکم صالح الاعمال یرفعه***و یوم لا تنفع الاعمال ینفعنی

کفی بربی شهیدا حیم اشهده***انی احبکم فی السر و العلن

صلی علیک اله العرش ما طلعت***شمس الضحی و اماطت غیهب الدجن

در پایان قصیدۀ دیگر که در 53 بیت باز در مدح امیرالمؤمنین علی علیه السلامست و در آن از ستمها و جفاهایی که بر فرزندان آنحضرت رفته یاد کرده چنین گفته است :

اهدیتها لامیرالمؤمنین فان***یقبل والا فیاخسری و یا غبنی

اهدیتها لا لاجر منه اطلبه***الا تقبلها من بائس ضمن

هدیه ما لها قدر لقائلها***لکن لممدوحها المولی ابی الحسن

انی و ان کنت صفر الکف ملتجئاً***ببابه موقن ان لایخیبنی

ولا اظن کریما مثله رجعت***عفّاه الا باوقار من المنن

صلی علیه اله العرش ما ضحکت***ثغر الربی اذ بکتها اعین المزن

و در پایان قصیده ای که در 80ر بیت استقبال از قصیدۀ عبدالرحمان جهوری

ص: 302

کرده و مانند او زینب علیها السلام را مدح گفته بدینگونه اظهار اخلاص بدختر امیرالمؤمنین نموده است :

یا ابنه الطاهرین هاک مدیحاً***من مسییء اصابه الاواء

یرتجی منک کشفها فاکشفیها***انکم عند ربکم و جهاء

وصلی حیدراً عبد کم الملتجئی***البائس الکثیر الخطاء

من یقل فی مدیحکم بیت شعر***فله فی الجنان یبنی بناء

بک زینّت مدحتی حین تتلی***فهی فی الحسن روضه غناء

غرستها یداالبلاغه فی ار***ض معان تثنی علیها ذکاء

فعلیک السلام مالاح نجم***جنح لیل و ما تور السماء

انّ عبدالرحمان انشأ قبلی***آل طه لکم علینا الولاء

60- نمونه ای از اشعار فارسی

مرحوم سردار بشعر فارسی نیز علاقه نشان داده و حتی برای خو تخلصی بعنوان «جاوید» برگزیده بوده است از نظم او در فارسی تخمیسی است از غزل شیخ بهائی و من نخست غزل شیخ بهائی و بعد بدون هیچگونه تصرفی تخمیس او را نقل میکنیم :

تا سرو قباپوش ترا دیده ام امروز***در پیرهن از ذوق نگنجیده ام امروز

هشیاریم افتاد بفردای قیامت***زان باده که از دست تو نوشیده ام امروز

صد خنده زند برحلل قیصر وادار***این جندۀ پر بخیه که پوشیده ام امروز

افسوس که بر هم زده خواهد شد از آنروی***شیخانه بساطی که فرو چیده ام امروز

بر باد دهد توبۀ صد همچو بهائی***آن طرۀ طرار که من دیده ام امروز

ص: 303

و اما تخمیس آن :

تا سرو قباپوش ترا دیده ام امروز***تالعل شکر خای تو بوسیده ام امروز

تا سبب زنخدان تو بوییده ام***درپیرهن از ذوق نگنجیده ام امروز

زان طرۀ طرار که من دیده ام امروز

ای زهره جبینی که بود ماه غلامت***سروی بچمن نیست بسان تو بقامت

مست توأم و نیست مرا هیچ ندامت***هشیاریم افتاد بفردای قیامت

زان باده که از دست تو نوشیده ام امروز

هان شانه مزن بر سر آن زلف سمن بو***ترسم که رود بوش بهرسمت و بهرسو

جانا تو اگر چین زنی از ناز بر ابرو***افسوس که بر همزده خواهد شد از آن رو

شیخانه بساطی که فرو چیده ام امروز

تا در حرم عشق تو گردیده مرا جا***از عالم لاروی نمودم سوی الا

شد خلعت فقرم ببر از عالم بالا***صد طعنه زند بر حلل قیصرو دارا

این ژندۀ پر بخیه که پوشیده ام امروز

گردیدۀ حق بین بجمالش بگشائی***مجنون صفت از پردۀ ناموس درآئی

جاوید بیا بگذر ازین زهد ریائی***بر باددهد توبۀ صد همچو بهائی

آن طرۀ طرار که من دیده ام امروز

این قطعه را هم در شعبان 1344 قمری خطاب بمرحوم ربیع انصاری نویسندۀ کتاب داستان «جنایات بشر یا آدم فروشان قرن بیستم» گفته بوده است :

دی روی بکوی تو نمودیم و ندیدیم***از بخت زبون روی تو ای مفخر انصار (1)

ص: 304


1- این غزل را شیخ بهائی در صفحۀ 32 کتاب «کشکول» چاپ نجم الدوله نقل کرده و مینویسد : لکاتبه فی جواب قول صدارت پناه

شد گوشزدم اینکه تو رنجیده ای از من***این نیست جز از کوکب وارون من زار

از همچو من افتادۀ شوریده چه رنجی***کسی را نبود کار بمحروم گرفتار

این رنجش بی موقع اگر نیک بسنجی***نسبت بمن از همچو تویی نیست سزاوار

از مثل تو دانای سخن سنج شگفت است***کش خوی نکو ضرب مثل گشته در اقطار

این گونه ز بیمهریت ای یار وفادار***گردد دل رنجور من از غصه شرر بار

امروز که افتاده ام از دست نگیری***ترسم که ترا گردش گردون کند آزار

کج بوده و پیوسته بود گردش گردون***کج راست هگرزش نبود گردش و رفتار

گر نیک تأمل کنی از روی بصیرت***اندر چم گفتار من خستۀ افگار

دانی که بجز مهر و وفا هیچ مرا نیست***کاری بجهان چونکه ورا نیست بمن کار

گردانی اگر راز نهانی بتو گویم***یکباره رخ بارۀ پیکار ز پیکار

مپسند که اخلاص من اندر گله باشد***از لطف تو کاغماض بود شیوۀ احرار

میخواستمت نامه نگارم که بناگاه***از خامه پدیدار شدم جلوۀ اشعار

ص: 305

هر چند که افسرده روان بوده ام اما***لبریز شد این قطعه ام از خامه بناچار

این بیت را هم موقعی که چشمانش دچار آب مروارید شد بارها میخواند:

جاوید امیدست که انوار ولایت***روشن کندت دیده و از نو دهدت جان

استاد در نظم گاهی تفنن هم کرده است چنانکه در جوانی قصیده ای بچهار زبان عربی، انگلیسی، هندی و فارسی گفته بوده که چند بار آنرا برای من قراأت فرمود ولی من آنرا فقط نتیجۀ جوانی و یک کار تفننی تشخیص دادم نه یک کار ذوقی و ادبی یا هنری:

61-باز هم گفتگو از ریاضیات

چنانکه پیش از این گفته بودیم با اینکه سردار کابلی مردی جامع و ذوفنون بشمار میرفت و در بیشتر علوم قدیمه اطلاعات وسیع داشت تخصصش در ریاضیات بود، با این حال بعلت مذهبی بودن، تخصص خود را در راه تحقق و بررسی آن قسمت از مسائل فقهی که با ریاضیات ارتباط داشتند صرف میکرد. در باب مسألۀ قبله با ملاحظۀ فهرست مطالب کتاب «قبله شناسی» که ضمن بحث شمارۀ 34 نقل گردید تا حدی پی بدقت نظر و استقصاء همه جانبۀ علمی او بردید اکنون بهمان طریق جهت آگاهی از قدرت تحقیق و کثرت اطلاع او در مسائل دیگر فقهی که با ریاضیات ارتباط دارند و استاد بزرگوار دربارۀ آنها تا آخرین حد ممکن مو شکافی کرده است فهرست موضوعات کتاب «غایه التعدیل» را که مشحون از قواعد ریاضی است و در سطح بسیار عالی از هندسه و جبر و مقابله در تحقیق موضوعات فقهی کمک گرفته است طبق آنچه دانشمند کثیر البرکات آقای احمد آرام برای آن کتاب تنظیم نموده است درینجا نقل میکنیم.

این کتاب مشتمل بر یک مقدمه و سه بابست:

در فصل اول مقدمه از تفاوت میان موزون، یعنی آنچه با وزن سنجیده میشود، بامکیل، یعنی آنچه با حجم سنجیده میشود سخن رفته است.

در فصل دوم مؤلف یادآور میشود که آنچه درین کتاب مورد بحث قرار

ص: 306

میگیرد اوزان و مکاییل شرعی است و در طهارت و نماز وز کوه و کفارات بکار میرود همچون مثقال و درهم و رطل در اوزان و مد و صاع و جز آن در میکاییل و ذراع و میل و جز آن در مقادیر.

این واحدهای اندازه گیری در آغاز اسلام و در زمان دو امام بزرگوار حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام در دولت امویان و تا اواسط عباسیان بالخاصه در عصر رشید و مأمون که اسلام از لحاظ تمدن و صنایع و علوم در نهایت پیشرفت بود بسیار مضبوط و دقیق بود، بعدها که مسلمانان بر اثر پیروی از شهوات ضعیف شدند و خارجیان استیلاء یافتند اوضاع دگرگون شد و مکیالها و میزانها بهم ریخت و ناچار شدند اندازه های آنها را با شعیرات (دانه های جو) تعیین کنند. چنانکه معلومست این گونه اندازه گیری دقیق نیست و من (مؤلف) اوزان و مکاییل و مقادیر شرعی را با اوزان و مقیاسهای رایج کنونی اندازه گرفتم که کاملا مضبوطست.

در فصلهای سوم و چهارم مقدمه، سخن از اوزان ایرانی و از مثقال معمولی یا مثقال صیرفی بیست و چهار نخودی و اینکه نخود چهار گندم است و اینکه سیر و من و غیره چیست. درضمن اندازۀ این مقادیر ایرانی بر حسب واحدهای فرانسوی و انگلیسی معین شده است.

خلاصه این مطالب در دو جدول مفصل آمده که بسیار سودمندست و بسیار چیزها از آن بدست میآید. برای کسانی که با تعبیرات فرنگی عربی شدۀ کتاب آشنایی ندارند توجه بمعادلهای فرنگی آن کلمات که ذیلا میآوریم بیفائده نیست.

اصبع = انگشت سکروپل = scruple

عقده = گره هندر دویت = hunderdweiyht

شعیره =دانۀ جو انج (اینچ)= inch

ص: 307

حمصه = نخود قدم (فوت) = Food

جرین =grain انجلیزی = انگلیسی

اونس = Ounce ذراع انجلیزی = یارد

فوند = (پوند) = Pound میل (مایل) = mile

غرام = گرم فرلاغ = Furlong

کوارتر = quarter جین (چین) = chain

کنطل (کنتال) = quintal فرسخ انجلیزی = (land ) league

باب اول در اوزان شرعی

فصل اول- اوزانی که مبنای احکام شرعی است آنست که در عصر پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) رائج بوده است نه آنکه بعد پیدا شده و بهمین جهت شناختن آن دقت لازم دارد.

درینجا اقوال مورخان و محدثان آمده و مؤلف خبری از سلیمان بن حفص مروزی را که بنابر آن دانق وزن شش حبه است و هر حبه وزن دو دانۀ جو متوسط تر نقل کرده و در جاهای دیگر کتاب مکرر باین خبر و مطابقت آن با نتائج اندازه گیریهای شخصی مؤلف اشاره شده است.

تجربۀ شخصی خود را چنین شرح میدهد: دانۀ جو متوسط انتخاب کردم که وزن یم درهم است (بنابر روایت سلیمان بن حفص) آنرا وزن کردم و تقریباً برابر با 15/5 نخود صیرفی یافتم و چون ده درهم هفت مثقال شرعی است معلوم شد که مثقال شرعی برابر است با: 102 جو و 6/7 جو یا 22 نخود و 1/7 صیرفی تقریباً ؛ پس درهم تقریباً 3 گرم است، مثال تقریباً 4 گرم و 2/7 گرم .؟؟؟

سپس میگوید : و آنچه در نزد علماء رضوان الله علیهم مشهورست بسیار

ص: 308

کمتر از اینست و من در حیرت بودم تا اینکه دیناری طلا، که ضرب متوکل و تاریخ 247(سال قتل متوکل مصادف با زمان حضرت امام هادی علیه السلام ) داشت بدستم افتاد و چون آنرا وزن کردم 22 نخود صیرفی و اندکی بود؛ و چون آنرا با جوهای متوسط سنجیدم 103 جو جز اندکی شد. سپس درهمی نقره بخط کوفی ضرب سال 187 (زمان امام موسی کاظم علیه السلام ) یافتم و آنرا وزن کردم که 15 نخود و کسری و به جو متوسط درست 72 جو شد که عیناً منطبق باخبر سلیمان بن حفص است . مؤلف آنگاه شادی خود را از این کشفی که نصیب او شده بود بیان میکند . سپس بنقلهایی از کتاب «السامی فی الاسامی» و «دائره المعارف انگلیسی» و «تاریخ بزرگ انگلیسی» تألیف هنری سمیث ویلیمز و رسالۀ «اوزان» مجلسی و رسالۀ «اوزان» شیخ صدوق پرداخته و نتیجۀ مقایسۀ وزنهای بدست آمده را با گرم فرانسوی و گرین انگلیسی نقل کرده و چنین نتیجه گرفته است :

1- چون شمارۀ درهمها در هفت ضر و حاصل را برده قسمت کنیم شمارۀ مثقال شرعی ( = وزن دینار) بدست میآید؛ مثلا مثقال شرعی 15/4 = مثقال شرعی 7*22 تقسیم بر 10 = درهم 22 ؟؟؟

2- بنابر آنچه پیشتر در جدولهای گذشته گفته شد چون بخواهیم درهم رابمثقال صیرفی (یعنی معمولی) بدل کنیم باید شمارۀ آنرا در عدد 45/78 ضرب و بر 71 قسمت کنیم مثلا 525 در هم چنین میشود :

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

3- بنابر همان جدول چون مثقال شرعی را در 65/4 ضرب و حاصل را بر 71 تقسیم کنیم مثال صیرفی بدست میآید مثلا صیرفی 483/5915= مثقال صیرفی ؟؟؟؟ = مثقال شرعی 525 و نیز نامهای دیگری از تبدیل درهم و مثقال شرعی به گرم فرانسوی و گرین انگلیسی .

فصل چهارم از باب اول -

رطل عراقی (یابغدادی) بنابر روایات 130درهم

ص: 309

است و رطل مدنی بنابر روایتی 195 درهم .

رطل مکی دو برابر رطل عراقی یعنی 260 درهم است؛ نتائج دیگر:

گرم 385/644= مثقال کنونی 83/82 = مثقال شرعی 91= رطل عراقی مثقال صیرفی 25/79 = درهم 40= اوقیه .

باب دوم در مکاییل شرعی

در چهار فصل اول این باب مؤلف پس از بحث لغوی دربارۀ مکیال و مد و صاع و بیان احادیثی که درین باره آمد، مد وصاع (مساوی با 5مد) و وسق (مساوی با 6 صاع یا 30مد) و اندازه های آنها را در جدولی بر حسب درهم شرعی و مثقال صیرفی و گرم آورده است و چون این مد وصاع و وسق واحد حجم است وزن هریک از این مکیالها را - بنابر تجربۀ شخصی - بر حسب آنکه از آب یا گندم یا جو پر شده باشد بدست داده است .

در فصل پنجم از کسر بحث شده است و پس از بیان اندازۀ آن با رطل عراقی یا مدنی و اختلافی که درین باره هست باین نتیجه رسیده است که مقصود از آنچهد در روایت راجع بکسر آمده رطل عراقی است و این اندازه باآنچه از محاسبۀ کسر از طریق حجم آن (سه وجب و نیم مکعب ) بدست میآید مطابق است و اندازۀ آن با مثقال صیرفی چنین است:

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و نیز در این فصل اقسام ذراع مورد بحث قرار گرفته و در خاتمۀ آن بمناسبت تعیین حجم کر مؤلف نزدیک صد صفحه را به بحث دربارۀ هندسه و تعیین سطح و حجم اشکال مختلف هندسی اختصاص داده است .

ص: 310

باب سوم

این باب بحث در مقادیر طولی است از ذراع واصبع (انگشت) و میل و فرسخ و برید و تحقیق در آنها از روی روایات .

در فصل اول اشاره شده است به توافق جمهور علماء در اینکه میل 4000 ذراع است و هر ذراع 24 اصبح ؛ و اینکه فرسخ شرعی سه میل است و میل 3000 ذراع . آنچه مایۀ اختلاف میشود اینست که در تعیین اصبع اتفاق کلمه وجود ندارد و اهل هئیت آنرا برابر شش جو میانه معرفی کرده اند که پشت هریک بشکم دیگری چسبیده باشد و فقهاء هفت جو دانسته اند و دیگر اینکه متأخریناز اهل هئیت شعیره را برابر با ضخامت شش موی یال اسب دانسته اند و فقهاء هفت موی یال اسب .

مؤلف درینجا نیز بتجربۀ شخصی پرداخته و آنچه را خود یافته یعنی :

ذراع =41/76 سانتیمتر اصبح =17/40 میلیمتر

با تعاریف حکماء و فقهاء مخالف یافته است و بگفتۀ خود دچار حیرت شده و بالاخره خدای متعال راه را باو نشان داده و بحقیقت دست یافته است .

برای این منظور در ضمن بحثی بسیار مفصل و عالمانه از مقایسۀ آنچه قدماء دربارۀ طول محیط رمین بر حسب میل گفته اند با آنچه اکنون شناخته شده ثابت کرده است که اندازۀذراع واصبع که وی در جدولی آورده صحیح است و هر اختلافی که پیش آمده از آنجا بوده است که دیگران در اندازه گیری شعیره با یال اسب دقت کافی بخرج نداده اند .

یکی دیگر از نتایج محاسبات مؤلف اینست :

مایل انگلیسی 1/21053= کیلومتر 1/94815 = میل شرعی، ضمناً دربارۀ حد ترخص برای شکستن روزه و کوتاه کردن نماز نیز بحث عالمانه ای شده است .

(فصل هشتم ) .

باز ماندۀ کتاب مطالبی اضافی است دربارۀ اقسام وزنه های دیگر جدید عراقی

ص: 311

و استانبولی وئ هندی که البته خوانندگان میتوانند با مراجعه بجولی که مؤلف تنظیم نموده از آن بهره مند شوند .

استاد علامه بمناسبت تحقیق در آن سلسله از موضوعات فقهی که با ریاضیات سرو کار دارند رشتۀ سخن را در هر موضوع بتوضیح و بیان مسائلی از ریاضیات کشانده که در کمتر کتابی دربارۀ آنها این گونه تحقیق بعمل آمده است چنانکه در کتاب «غایه التعدیل» بازهم راجع بهریک از مسائل زیر بحث مستوفی و تحقیقات عمیقه کرده است .

اوزان و مقیاسهای فرانسوی، انگلیسی و ایرانی با جداول مقایسۀ آنها با یکدیگر - تفات وزن واحد حجم بر حسب ماده ای که در آن ریخته شده است - مساحت مثلثات - مثلث قائم الزاویه و شکل عروس - مساحت اشکال چهار ضلعی - مساحت کثیر الاضلاع - نسبت محیط به قطر دائره - مساحت سطح دائره - مساحتهای قطعۀ دائره - هلالی و نعلی - منطفۀ دائره - شکل اهلیلی - قطعۀ اهلیلی - مساحت شکل منحنی الخط - مساحت مکعب و منشور و استوانه - مساحت مخروط و هرم - مساحت کره - اجسام افلاطونی - کثیرالوجهای غیر منتظم - اختلاف قدماء و متأخران دربارۀ اندازۀ محیط زمین - عدم اشتباه پشتیبان دربارۀ محیط زمین - عدم اشتباه پشتیبان دربارۀ محیط زمین -

گفته های خفری و محقق طوسی در بیان اندازه گیری طول قوس یکدرجۀ نصف النهار در زمان مأمون - فرورفتگی قطبین زمین - اقسام چهارگانۀ ذراع و جدول آنها - تفسیر میل با مد بصر - تعیین اوزان عراق و هند - تعیین ضلع مکعب برابر با مد یا صاع یا وسق.

62- تخریج حدیث

استاد تتیع را با تحقیق و تدفیع جمع داشت و گاه دقت نظر او در تحقیق و تدفین مسائل او را دچار وسواس علمی میساخت و هر کس از اهل فن بر کتب او وقوف یابد بزودی متوجه میگردد برای اخذ نتیجۀ درست در هر مسأله و در هر علمی تا چه حد موشکافی کرده است .

یاد دارم هنگامی که استاد مشغول ترجمۀ کتاب «المراجعات» تألیف سید

ص: 312

شرف الدین عالمی عالم مشهور لبنانی بود روزی فرمود : شما اگر بخواهید این جمله را «اخرج الطبرانی فی معجمه الاوسط من البخاری» بفارسی بیان کنید آنرا چگونه ترجمه میکنید؟ عرض کردم باین نحو «طبرانی در معجم اوسط خود از بخاری روایت کرده است» فرمود: من هم همین گونه ترجمه کرده ام اما کلمۀ «روایت» آن مفهومی را که در کلمۀ «اخراج» در اصطلاح محدثین و صاحبان فن درایه وجود دارد و بحدیث یا خبر اعتبار میبخشد نمیرساند . عرض کردم درین صورت میتوان آنرا چنین ترجمه کرد : «طبرانی در معجم اوسط خود حدیث بخاری را بررسی و نقل کرده است» فرمود: این شر حست نه ترجمه ! پس از آن اظهار داشت : من امروز تمام وقتم صرف این موضوع شد که در کتب مربوطه کلمه ی بیابیم که در فارسی مستعمل باشد و مفهوم اصطلاحی کلمۀ «اخرج» را در بر داشته باشد و نیافتم، این بنده نیز به تتبع پرداختم و به نتیجه نرسیدم بنابراین استادجمله را بهمین طریق «طیرانی در معجم اوسط خود از بخاری روایت کرده است» ترجمه فرمود .

برای آنکه این کتاب خالی از فوائد متفرقه نباشد و ضمناً توضیحی درین باب داده شود بعرض خوانندگان عزیز میرساند که : اخراج و تخریج و استخراج در عرف محدثین عبارت از آن بود که یکی از آنان کتاب حدیثی را مورد توجه قرار میداد و یکیک احادیث آنرا با اسنادی که خود داشت و از مشائخش شنیده وضبط کرده بود و مطابقه و موارد اختلاف را بیان میکرد و مقصود عمده آن بود که این حدیث را دیگران هم با اسناد دیگر نقل کرده اند . برخی اوقات قصد شخص مستخرج فقط علوّ سند بود نه بررسی صحت و سقم حدیث ولی با اینحال بیشتر، کسانی بودند که باین موضوع هم توجه داشتند چنانکه زین الدین عراقی از علماء مشهور حدیث در اواخر قرن هفتم و اوئل قرن هشتم هجری در تخریج احادیث کتاب «احیاء علوم الدین» امام غزّالی مینویسد : من درین کتاب قسمتی از حدیث و نام صحابی (راوی حدیث) و حال اخراج کنندۀ آنرا باغایت اختصار بیان کرده ام، اگر حدیث در صحیح بخاری و صحیح مسلم هر دو یا در یکی از آنها وجود داشته بآن اشاره نموده ام و اگر در آن

ص: 313

دو کتاب نبوده گفته ام که کدامیک از بقیۀ صاحبان صحاح ششگانه آنرا اخراج کرده است (1)

اینکه گفتیم برخی اوقات قصد مستخرج فقط علوّ سند بود بررسی صحت و سقم حدیث، بنابر قول حاج خلیفه بود که نوشته است : «المستخرج لم یلتزم الصحه و انما جلّ قصده العلو» (2) اما بزرگان علماء، بیان صحت و ضعف حدیث را اساس کار مستخرج دانسته اند چنانکه شهاب الدین خفاجی در شرح «شفاء» قاضی عیاض در دوجا تصریح کرده است که : نزد محدثین تخریج عبارت از اینست که محدث حدیثی را در کتابی ببیند و از روی اسناد معتمده و مسانیدائمۀ حدیث، چگونگی حال آنرا از لحاظ صحت و سقم و مسند و غیر مسند بودن بیان کند.(3)

محمود ابورّه یکی از علماء یکی از علماء فاضل مصر در کتاب مفیدی که بنام «اضواء علی - السنه المحمدیه» پیرامون نقد حدیث و سنت نوشته است میگوید: استخراج اینست که یکی از حافظان حدیث کتابی را ملاک کار خود قرار دهد و هر حدیثی را با اسانید خود بدون اینکه ملتزم به ثقه بودن راویان باشد از غیر طرقی که صاحب کتاب روایت کرده نقل کند تا وقتی که سلسلۀ سند او بشیخ صاحب کتاب برسد، ممکن هم هست که وی حدیث را از طریق صاحب کتاب نقل کند . بیشتر مستخرجان صحیح بخاری و صحیح مسلم را که دو کتاب عمدۀ حدیث هستند ملاک کار خود قرار داده اند و یکی

ص: 314


1- مقدمۀ کتاب «تخریج ما فی الاحیا ء من الاخبار» که با خود کتاب «احیاءعلوم الدین» بارها در مصر چاپ شده است .
2- کشف الظنون : چاپ ترکیه ستون 1671
3- شرح شفاء : چاپ اسلامبول جلد اول صفحۀ 442 و جلد سوم صفحۀ 10- قاضی عیاض در جلد اول همین کتاب در صفحۀ یاد شده تخریج در اصطلاح فقهاء را نیز بیان کرده و میگوید مقصود از آن اینست که بر دو حکم مختلف که در صورت متشابه هستند نصی وارد شده باشد ولی تفاوت آنها آشگار نباشد درین حال از هریک ازآن دو حکم نص را بدیگری منتقل میکنند تا هر دو منصوص گردند، این عمل را که تغییر اجتهادست «تخریج» و عامل آنرا «مخرّج» مینماید .

از فوائد استخراج اینست که حدیثی را که صاحب کتاب قسمتی از آنرا نقل کرده شخص مستخرج تمام نقل میکند اگر هم در حدیث خلاف قواعد زبان عربی وجود داشته باشد کوشش مینماید صحیح آنرا بیابد و اگر نیافت توجیه میکند، دربارۀ سلسلۀ روایت نیز اگر مصنف صحیح از کسی روایت کرده که دچار اختلاط بوده و توضیح نداده که این حدیث پیش یا پس از اختلاط از او شنیده شده است، شخص مستخرج درین باب تحقیق میکند و اگر بتواند آنرا از طریقی روایت میکند که بکسی منته میشود که پیش از اختلاط حدیث را از آن راوی شنیده است .

ابورّیه سپس از ابن الصلاح نقل میکند که: مصنفان کتبی که احادیث بخاری و مسلم را استخراج کرده اند ملتزم نشده اند در الفاظ حدیث بدون کم وزیاد با بخاری و مسلم موافق باشند زیرا بمنظور علو اسناد مستخرجین احادیث را از طریق دیگر روایت میکنند از اینرو تفاوتهایی در الفاظ حدیث یافت میشود و گاهی تفاوت بحدیست که معنی عم متفاوت میگردد .(1)

حاج خلیفه بمناسبت معرفی«مستخرج ابی عوانه» مینویسد: ابن حجر فوائد استخراج را به ده فائده رسانده است از جمله اینکه اگر صاحب اصل از شخص مبهم یا مهملی روایت کرده باشد مانند اینکه گفته باشد حدثنا فلان او رجل او غیر واحد یا حدثنا محمد بدون معرفی محمد که از سائر همنامان متمایز شود، شخص مستخرج در شناسایی این اشخاص میکوشد و آنها را معین و مشخص میسازد و بهرحال هر حدیثی که جای حرف داشته باشد مستخرج در صدد بر میآید آنرا سالم از هر علتی نماید .(2)

از آنچه گفته شد لابد خوانندگان متوجه گردیدند سبب تردید و وسواس علامۀ استاد در فارسی ساختن کلمۀ «اخرج» چه بوده است؟ زیرا میخواسته است مفهوم این اصطلاح را در کلمۀ دیگری که برای فارسی زبانان آشناست بگنجاند اما باید

ص: 315


1- اضواء علی السنه المحمدیه ص 322
2- کشف الظنون : ستون 1671

بگوییم که علماء بزرگ حدیث گاه کلمۀ «اخرج» را با کلمۀ «روی» تبدیل کرده اند چنانکه شاه ولی الله محدث مشهور شبه قارۀ هند در قرن دوازدهم هجری مؤلف کتب عدیده در کتاب «ازاله الخفاء عن خلافه الخلفاء» بارها حدیثی را از ابن ماجه یا ترمذی در جایی باین عنوان نقل کرده : «اخرج ابن ماجه» یا «اخرج الترمذی» و در جای دیگر همان حدیث باین صورت آورده است : «روی ابن ماجه» یا «روی الترمذی» و در کتب فارسی نیز معمول و متداول اینست که «اخرج» را بصورت «روایت کرده است» در میآورند، علت آنهم واضحست چه در هر حال حدیث روایت شده است و «روایت» عامست و شامل انواع نقلها میشود .

نوشتن مستخرجات در قرون سو و چهارم رواج بیشتری داشت و شمار معتنا بهی از محدثین باین کار میپرداختند، اکثر اوقات کتبی که تخریج احادیث مندرجه در آنها مورد توجه قرار داشتند صحاح سته بود و من ندیده ام این عمل در بین محدثین شیعه رواج داشته باشد و نسبت بکتب اربعۀ حدیث خود همان کار را بکنند که محدثین اهل سنت راجع بصحاح سته میکرده اند، ضمناً شاید تذکر این نکته برای بعضی مفید باشد که معمول چنین است ؛ وقتی حدیثی را از یکی از مستخرجات نقل میکنند فعل «اخرج» را با حرف«من» متعدی میسازند و مثلاً میگویند اخرج العراقی من البخاری (1)

اما وقتی حدیث را از صاحب اصل نقل میکنند وسیلۀ تعدیه را حرف «عن» قرار میدهند و مثلا میگویند اخرج البخاری عن ابی هریره اگر چه بخاری آنرا از مسند ابوهریره اخذ کرده باشد .

63- اندازۀ محیط زمین

از مواردی که دقت نظر استاد را در مسائل علمی آشگار میسازد نقدیست که بر شمس الدین محمد خفری دانشمند مشهور و ریاضیدان بزرگ قرن دهم هجری هنگام نقل چگونگی

ص: 316


1- محمدبن اسماعیل بخاری مشهورترین علماء حدیث است، بتصریح ابن خلکان (ج 2 ص29 چاپ ایران) وفاتش در سال 256 روی داده و در قریۀ «خرتنگ» از قراء سمرقند مدفون شده است . من با ذکر نامش بیاد این بیت خود که سالها پیش بمناسبتی ضمن غزلی گفته بودم افتادم : زینت شهر آدمی شد ورنه باشد فخرها *** برسمرقند از بخاری قریۀ خرتنگ را

رصد مأمون در دشت «سنجار» نوشته است .

چون رصد مزبور یکی از کارهای گرانقدر مسلمانان را در علوم ریاضی بشمار میرود علاقمند هستم پیش از آنکه نقد استاد را بر علاوۀ خفری بآگاهی خوانندگان عزیز این اوراق برسانم شرح آن رصد را بنحو اختصار جهت مزید فائده ذکر کنم و قبلاً باید دانست که: از ازمنۀ قدیمه همواره دانشمندان کشورهای متمدن جهان آرزو داشته اند بدانند محیط عظیمۀ زمین دارایذ چه اندازه است ؟ بدون شک درین باب پیشینیان فرضیه هایی داشته و سخنانی گفته اند که البته نه دارای ارزش علمی بوده و سخنان یاوه بشمار نمیرفته برطبق تحقیق ریاضیدان و دانشمند کم نظیر ایتالیایی کرلو الفو نسو نلّینو (1) از سه کس از پیشینیان خبرهایی بما رسیده است که هرچند گفتار آنان درست نبوده اما بنابرحسابهای ریاضی و اصول علمی مطلبی را اظهار داشته بوده اند .

شخص اول که بعضی او را دیکا یارخوس(2) یونانی دانسته اند و در حدود سال 300 قبل از میلاد میزیسته چنان تصور کرد که شهر لوسیماخیا (3) واقع در مغرب تراکیا، مغرب قسطنطینیۀ کنونی با شهر سوئینه (4) تقریباً بر روی یک خط نصف النهار واقعند و فاصلۀ میان آن دو، یک پانزدهم محیط زمین و اندازۀ آن 20/000 اسطادیون (5) است از اینرو و طول یکدرجه را 833 اسطادیون (یعنی 105، 154 کیلومتر) و محیط

ص: 317


1- Carlo Alfonso Nallino این دانشمند بزرگ کتابی بنام «تاریخ نجوم اسلمی» نوشته است که خلاصۀ دروسی است (محاضرات) که در دانشگاه قاهره ایراد کرده و در سال 1911 میلادی آنرا در شهر رم بچاپ رسانیده است . کتاب مزبور را فاضل ارجمند آقای احمد آرام بفارسی ترجمه کرده و در سال 1349 خورشیدی زینت طبع یافته است .
2- Dikaiarchos
3- Lysimachia واقع در پایان خلیج ساروس
4- Syene، که در قرون وسطی «اسوان» نامیده میشده و اکنون «اصوان» است
5- اسطادیون stsdion مقیاس طول یونانیست و اندازۀ آن در مکانها و زمانهای مختلف متفاوت بوده است .

زمین را 300/000 اسطادیون (یعنی 55/500 کیلومتر بدست آورد .) (1)

شخص دوم اراتوستنس (2) بوده که بسال 276 یا 275 قبل از میلاد در شهر کورنه (3) بدنیا آمده و کارش مبتنی بر رصدهای متقن و حساب دقیق بوده است . او چون شنیده بود که هنگام ظهر در بزرگترین روز سال یعنی روز انقلاب صیفی، خورشید ته چاه عمیقی را در شهر سوئینه یعنی اصوان روشن میکند چنین نتیجه گرفت که این شهر بر مدار انقلاب واقعست، چه اگر کسانی هنگام ظهر در مکانی ایستاده و سایه نداشته باشند، این نبودن سایه خود دلیل آنست که خورشید از سمت الرأس آنان میگذرد و این کیفیت در نیمکرۀ شمالی تنها برای نقاطی صورت وقوع پیدا میکند که عرض جغرافیایی آنها از عر ضمدار انقلاب صیفی بیشتر نباشد؛ برای هریک از این نقاط سایه نداشتن دو روز از سال اتفاق میافتد، یکی پیش از رسیدن خورشید به نقطۀ انقلاب و دیگری پس از رجوع آن ازین نقطه، و آشکارست که اگر در نقطه ای دو روز یکی شود این روز همان روز انقلاب صیفی خواهد بود و آن نقطه برخود مدار انقلاب صیفی واقعست .

نلیّنو متذکر میشود که اراتوستنس در فرار دادن شهر اصوان بر مدار انقلاب اندکی خطا کرده بود چه عرض این شهر در حقیقت 32ًو 5َ و 24 است که از روی رصد منجم فرانسوی نوئه (4) هنگام اشغال مصر بدست فرانسویان در سال 1799م معین شده است، در صورتی که مدار رأس الشرطان، یعنی مدار انقلاب صیفی، از خط استوا در زمان اراتوسنتسن (بموجب قانون Bessel) مساوی 44َو 23 بوده است .

اراتوستنس برای رصد خود آلتی بکار برد که نام یونانی آن سکافیه (Sksphe) یعنی زورق بود و آن نیمکرۀ مجوفی است که داخل آن مدرّج شده و

ص: 318


1- تاریخ نجوم اسلامی ص 335
2- Eratosthenes
3- Kyrene اکنون روستای کوچکی است بنام قرینه در ولایت بنغازی از سر زمین برقه (طرابلس غرب - لیبی کنونی)
4- Nouet

در وسط آن شخص یعنی میلۀ فلزی قائمی نصب کرده اند که نوک آن در مرکز نیمکره واقع میشود . نیمکره را طوری بر روی زمین قرار میداد که تحدب آن مماس با زمین باشد، آشکارست که همان شعاع کرۀ فلزی است و امتداد وهمی آن در زیر زمین بر مرکز زمین میگذرد و نوک آن متوجه سمت الرأس مکان رصد است .

وی فاصلۀ میان اصوان و اسکندریه را اندازه گرفت و آنرا5،000 اسطادیون بدست آورد و از اینجا نتیجه گرفت که اندازۀ محیط زمین در حدود 250/000 اسطادیون و طول قوس یکدرجه برابر با 694،44 اسطادیون است و چون بدقت کامل اندازه گیری خود یقین نداشت، برای آسان شدن محاسبه 2،000 اسطادیون بر محیط زمین افزود و آنرا 252،000 اسطادیون گرفت و به این ترتیب طول قوس یکدرجه مساوی 700 اسطادیون در آمد.

نلینو درینجا متذکر میگردد که این استنباط درست است که دو شهر واقعاً بر روی یک نصف النهار واقع بوده باشند ولی در حقیقت طول جغرافیایی اصوان باندازۀ 2و 58؟ از طول اسکندیه بیشترست و اگرچنانکه هولج (1) دانشمند آلمانی گفته است؛ اسطادیون مورد استعمال در مصر آن زمان اسطادیون اسکندرانی به طول 157،5 متر بوده است باین نتیجه میرسیم که با واحدهای اندازه گیری جدید 252،000 اسطادیون برابر با 39،590 کیلومترست یعنی محیط زمین بنابر رءی اراتوستنس فقط باندازۀ 480کیلومتر از اندازۀ واقعی ان کوچکترست و طول قوس یکدرجه با حساب او 110،250 متر است و نتیجه ای با این اندازه صحت برای آن عصر باستانی بسیار شگفت انگیزست (2)

شخص سوم هرمس بوده که گفته است : طول قوس یکدرجه از خط استوا 100 میل است و بنابر آن اندازۀ محیط زمین 36/000 میل میشود .

چنانکه نلینو نوشته است آنچه به هرمس نسبت داده شده و در تألیفات اسلامی نقل گردیده همان گفتار اراتوستنس میباشد که در نتیجۀ اشتباهاتی در محاسبه باین

ص: 319


1- Fr .Hulsch
2- بتاریخ نجوم اسلامی از ص335 تا ص 342 رجوع فمایید

صورت در آمده است نلینو هم درباۀ شخصیت هرمس و هم دربارۀ آنچه باو نسبت داده شده سخنی دارد که ما خلاصۀ آنرا نقل میکنیم:

راجع به شخصیت او میگوید : هرمس حکیم داستانی مصری است که هرگز وجود نداشته است . دربارۀ او در دورۀ اسلامی افسانه ای فراوان پیدا شده، بعضی گفته اند که او اخنوخ است که نامش در تورات آمده و بعضی او را لدریس پیغمبر دانسته اند و بعضی قائل به سه هرمس اول و دوم وسوم شده و به هرمس سوم کتابهای گوناگونی در احکام نجوم و کیمیا و جادوگری و نظائر آنها نسبت داده اند، هرمس لفظی است یونانی (1) نمایندۀ یکی از خدایان یونان که مصریان از زمان اسکندر چنان میپنداشتند که آن همان خدای مصری بنام تحوت (2) است که مصریان قدیم اختراع هر علم را به او نسبت میدادند (3)

نلینو راجع بآنچه باو نسبت داده شدهکه اندازۀ محیط زمین 36/000میل است مینویسد: شکی ندارم که این اندازه که بناحق به هرمس نسبت داده شده برخاسته از خطائی است که یکی از یونانیان متأخر یاسزیانیانی که در صدد تبدیل مقیاسهای اراتوستنس به میل رومی بوده گرفتار آن شده است . این کس پنداشته است که اسطادیون مورد نظر، اسطادیون فیلیتیری (4) بوده است که در ولایات شرقی دولت

ص: 320


1- Hermes
2- Thot
3- کتبی که مسلمانان در اخبار تذکرۀ احوال حکماء پیش از اسلام نوشته اند کمتر از ذکر هرمس خالیست . اشکوری در کتاب محبوب القلوب (ص 39) از قول ابو معشر نقل کرده که هرمس ها فراوان بوده اند ولی افضل و اعلم آنها سه نفر هستند؛ نخستین که پیش از واقعۀ طوفان بوده همانست که نزد عبرانیها اخنوخ و نزد عرب ادریس نامیده شده و نخستین کسی است که در اشیاء آسمانی و حرکات ستارگان سخن گفته و جایگاه او شهر صعید در مصر بوده است . هرمس دوم بابلی است و پس از طوفان بوده و در طب و فلسفه و شناختن طبایع اعداد دانایی داشته و فیثاغورس شاگردش بوده است . هرمس سوم که او هم مصری بوده پس از طوفان زندگی میکرده و او صاحب کتاب حیوانات سمی است و بعضی گفته اند اسقلینوس شاگرد این هرمس بوده است.
4- به یونانی، phileaireios

روم پس از آغاز مسیحیت رواج داشته و اندازۀ آن 213 متر یعنی تقریباً هفت یک میل رومی بوده است. که در این صورت از تبدیل مقیاس، 700 اسطادیون مساوی با 100 میل رومی بدست میآید .(1)

پس از اراتوستنس دانشمند دیگری بنام پوسیدونیوس (2) در صدد اندازه گیری زمین برآمد . اراتوستنس از اندازۀ سایۀ اشخاص (شاخصها) در نیمروز انقلاب صیفی استفاده کرد ولی پوسیدونیوس بهتر آن دانست که ارتفاع ستارۀ معین را در هنگام رسیدن به وسط آسمان در آن دو نقطه ادازه بگیرد و از این راه تفاوت عرضها را بدست آورد، وی چنان گمان میکرد که شهرهای رودرس و اسکندریه طولهای جغرافیایی مساوی دارند و ستارل سهیل که در شمال رودرس ناپیداست درین شهر درست بر افق دیده میشود و در اسکندریه هنگام رسیدن به وسط آسمان (یعنی هنگام عبور آن از خط نصف النهار) به اندازۀ ربع برج یعنی 7درجه و 30 از افق بالاترست، از اینرو چنان نتیجه گرفت که عرض زودرس از عرض اسکندریه به اندازۀ 5 درجه و 7 یعنی 1/48 دائرۀ نصف النهار بیشترست، سپس پوسیدونیوس گفت که اگر گفتۀ بیشتر دریانوردان که مسافت میان دو شهر را 5/000 اسطادیون دانسته اند درست باشد محیط کرۀ زمین 240/000 اسطادیون میشود.

بازنلینو درینجا تذکر داده است که وی در تعیین اختلاف دو عرض خطا کرده بود چه این اختلاف در واقع تقریباً 5 درجه و 15 است و در تخمین مسافت نیز دچار اشتباه شده بود چه فاصلۀ این دو شهر از آنچه وی پنداشته بسیار کمترست، با حساب او اگر فرض کنیم که اسطادیون اولومپی را بکار برده بوده است محیط زمین برابر 37/400 کیلومتر در میآید و با اسطادیون اسکندرانی 37/800 کیلومتر .

پوسیدونیوس بعدها اندازه گیری دیگری کرد و آنرا بر ادازه گیری اول خود ترجیح داد که مطابق آن محیط زمین 180/000 اسطادیون و طول قوس یکدرجه

ص: 321


1- تاریخ نجوم اسلامی ص 343
2- poseidonios

500 اسطادیون بدست آمد . بطلیموس در کتاب جغرافیای خود اندازۀ دوم پوسیدونیوس را پذیرفت و معروفست که مقصود او اسطادیون فیلتیری وده است .

قول بطلیموس در تألیفات عربی متعدد نقل شد و هنگامی که کتابهای یونانی و سریانی بعربی ترجمه شد این عدد پذیرفته گردید که محیط زمین 180،000/7،5 اسطادیون یعنی 24/000 میل و طول یکدرجه 5000/7،5 اسطادیون یعنی 66 میل و 2/3 میل است و غافل بودند که میل رومانی و سریانی از میل عربی کوچکتراست و نتیجۀ این غفلت آن شد که به بطلیموس مقداری را نسبت دادند که از مقدار مورد قبول او بسیار زیادتر بود (1)

64- اندازه گیری زمین در دورۀ اسلمی

اینها کسانی بودند که پیش از دورۀ اسلام در صدد دانستن اندازۀ محیط زمین برآمدند و کارشان هرچند اشتباه بود بر اساس قواعد علمی قرار داشته است . در دورۀ اسلام نیز مأمون خلیفۀ دانشمند عباسی در تحقیق این مسأله کوشید و شرح اقدام او بگفتۀ ابن خلکان چنین بود: مأمون شیفتۀ علوم اوائل و پژوهش در آنها بود، در آن علوم خوانده بود که محیط کرۀ زمین بیست و چهار هزار میل است که هر سه میل یک فرسخ است یعنی مجموع هشت هزار فرسخ میباشد . او خوانده بود که اگر از هر نقطۀ روی زمین ریسمانی را بر کرۀ زمین بچرخانیم بطوریکه از طرف دیگر بهمین نقطه برسد و دو سر ریسمان بهم به پیوندد آنگاه ریسمان را اندازه بگیریم طولش بیست و چهر هزار میل خواهد بود .

مأمون خواست بر حقیقت این امر واقف گردد از پسران موسی (محمد، احمد و حسن) پرسش کرد، آنان درستی و قطعی بودن آنرا تصدیق نمودند مأمون گفت بهمین روش عمل کنید تا درستی مسأله بر من معلوم شود، پسران موسی از زمینهای هموار جستجو کردند معلوم شد دشت سنجار در نهایت همواریست و نیز زمینهای پست کوفه چنین است .

ص: 322


1- تفصیل را بتاریخ نجوم اسلامی از ص 345 تا ص 350 رجوع فرمایید

انان با خود گروهی را از کسانی که مأمون بگفتۀ ایشان اعتماد داشت همراه گرفتند و بدشت سنجار رفتند . در نقطه ای از آن ارتفاع قط ب شمال را با وسائلی که داشتند گرفتند؛ در این نقطه میخی کوفتند و ریسمانی بآن بستند و چندان بر سطح زمین هموار در جهت شمال بدون منحرف شدن به چپ و راست پیش رفتند تا ریسمان تمام شد، بار دیگر در محل تمام شدم ریسمان، میخی کوفتند و باز در جهت شمال پیش رفتند و اینکار را چندان مکرر کردند تا به موضعی رسیدن که چون ارتفاع قطب را اندازه گرفتند و باندازۀ یکدرجه بیشتر از نفطه شروع کاردر آمد . فاصلۀ این دو نقطه که با ریسمانها اندازه گرفته بودند شصت وشش میل و دو ثلث میل شد و ازاینجا دانستند که در مقابل هر درجه از سطح فلک بر سطح زمین شصت وشش میل و دوثلث میل است . سپس به محلی که میخ نخستین را درآن کوفته بودند بازگشتند و ریسمان بستند و مانند دفعۀ پیش این دفعه بر استقامت نصف النهار در جهت جنوب به اندازۀ شصت وشش ممیل و دوثلث میل پیش رفتند و به نقطهای رسیدند که چون درآن ارتفاع قطب را اندازه گرفتند به اندازۀ یکدرجه کمتر شده بود ازاینجا معلوم شد که محاسبۀ ایشان درست بوده و به مقصود خود رسده اند و هرکس از علم

هئیت آگاه باشد حقیقت امر بر او آشکار است چه معلوم است عدد درجات فلک 36درجه است پس وقتی عدد درجات فلک را در 66 میل و 2/3 میل که هستۀ هر درجه است ضرب کنند همۀ آن 24/000 میل یعنی هشت هزار فرسخ میشود .

چون پسران موسی نزد مأمون بازگشتند و او را از کار خود آگاه ساختند و مأمون دریافت که نتیجه با آنچه در کتب قدیمی و استخراج پیشینیان آمده موافقت دارد برآن شد در محل دیگری این امر را آزمایش کند پس آنان را بجانب کوفه روانه کرد و درآنجا مانند سنجار عمل کردند و دوحساب با یکدیگر مطابق در آمد و باین ترتیب مأمون از درستی آنچه پیشینیان نوشته بودند آگاه شد (1)

ص: 323


1- تاریخ ابن خلکان : چاپ ایران ج 2 ص 195 و تاریخ نجوم اسلامی از ص 355 تا 357

نالینو با حذف دو مطلب که چندان مهم نبوده اند این شرح را از کتاب ابن خلکان نقل کرده و ما ضمن مقابلۀ آنچه وی نقل نموده با اصل عبارات ابن خلکان آنرا از ترجمۀ فارسی کتاب نلینو درینجا آوزدیم و باید متذکر شویم که نلینو پس از اینکه یادآور شده است که این کار را بفرمان مأمون اصحاب زیج ممتحن انجام دادند و پسران موسی از جملۀ آنان نبوده اند نوشته است اینکه ابن خلکان گفته است: نتیجۀ اندازه گیری 66 میل و 2/3 میل مطابق با اندازه گیری پیشینیان بوده و مبتنی بر اشتباه است زیرا نویسندگان عربی زبان براثر اینکه میل رومی را عربی پنداشته بودند مرتکب غلط فاحشی شدند و بر هرکس که بعمل رصد کردن واقف باشد آشکارست چنان تطابقی محالست و از اینها گذشته نتیجۀ اندازه گیری مأمون جز آنچیزیست که ابن خلکان آورده است.

ابوریحان در کتاب « التفهیم» مینویسد : چون کتابها بتازی همی گردانیده اند و اندازه ها به حقیقت دانسته نیامد مأمون خلیفه پسر هارون الرشید فرمود تا اندازۀ زمین از سر آزموده آید، گروهی از دانیان زمانه چون خالد مروروذی و بوالبختری مساح و علی ابن عیسی اسطور لابی و گروهی مانند ایشان بفرستاده است سوی دشت سنار تا طریق آن بکار داشتند و حصۀ یکی درجه بیفتند ازدائرۀ بزرگ برزمین، پنجاه وشش میل و چهاردانگ میل و آنرا بسیصدوشصت زدند تا میلهای دور زمین گردآمده، بیست هزار و چهارصد(1)

علماء دیگر هئیت هم با کمی اختلاف مانند ابوریحان طول قوس یکدرجۀ دائرۀ زمین را پنجاه وشش میل و چهار دانگ میل نوشتند که نتیجۀ کار زمان مأمون بوده و ازاینجا معلوم میشود که اعتراض نلینو لر ابن خلکان درست وارد است .

فاضل خفری در کتاب « تکمله» شرح «تذکرۀ » محقق طوسی نوشته است: کسانی که بفرمان مأمون بجانب قطب شمالی و جنوبی برای یافتن اندازۀ یکدرجه قوس نصف النها زمین رفتند مقدار یک جزء دائره را هجده فرسخ و هشت نهم فرسخ

ص: 324


1- التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ص4 - 160.

یافتند درصورتی که پیشینیان اندازۀ اورا بیست و دو فرسخ و دو نهم فرسخ یافته بودند (1)

اندازۀ فرسخ هم نزد هر دوسته سه میل بوده که هر میل نزد متاخرین ( علماء زمان مأمون) چهار هزار ذراع و نزد پیشینیان سه هزار ذراع بوده و هر ذراع نزد متأخرین 24 انگشت و نزد پیشینیان 32 انگشت بوده اما دربارۀ اندازۀ انگشت اخلاقی نداشته اند و همه اندازۀ آنرا مقدار شش جفت که شکمهایشان بهم چسبیده باشد میدانسته اند و با اینحال تفاوت گفتار آنان مربوط باین حرفها نبوده بلکه بسبب خللی بوده که در رصدهای آنها روی داده اما رصد مأمون درست و امتحان شده است. (2)

سردار کابلی باین سخن فاضل خفری که رصد پیشینیان را بخطا منسوب داشته ایراد فرموده و میگوید: خللی در هیچیک از رصدها وجود نداشته بلکه تفاوت بین آنها هم مربوط بمساحت میل نزد دو گروه و هم مربوط باختلاف دو محیط بوده است، توضیح اینکه وقتی ما رصد قدماء را مربوط بمحیط استوایی بدانیم و میل را هم نود و شش هزار انگشت بحساب آریم رصد قدماء درست خواهد بود اما رصد مأمون را وقتی مربوط بمحیط قطبی بدانیم و میل را نیز سه هزار و پانصد ذراع بذراع قدماء که هر ذراعی سی و دو انگشت بوده بحساب آوریم مساحت میلی که مأمورین مأمون بکار برده اند عبارت از صدو دوازده هزار انگشت خواهد شد.

سردار کابلی درین مقام توضیح بیشتری داده و نوشته است: ذراع قدماء که 32 انگشت بوده و 21/914 گروه انگلیسی میباشد و مقدار یکدرجه از 360 درجۀ محیط زمین بنابر رصد مأمون (همانگونه که فاضل خفری گفته) هیجده فرسخ و هشت نهم فرسخ بوده و بنابراین تمام محیط از ضرب مقدار جزء واحد در 360 که سیصد و شصت هزار و هشتصد فرسخ است بدست میآید و وقتی این عدد را در 3 ضرب کنیم

ص : 325


1- بدون شک ابن خلکان در جایی اندازۀ طول قوس یکدرجه را بعقیدۀ پیشینیان خوانده بوده و در هنگام نوشتن شرح حال محمد بن موسی بن شاکر در ذهنش خلطی رو داده و آنرا عقیدۀ منجمان عصر مأمون نوشته است.
2- خفری چگونگی رصد مأمون را بتفصیل بیان کرده خوانندگان میتواند به فصل اول از باب چهارم تکمله و صفحات 6-165 غابه التعدیل رجوع فرمایند.

حساب فرسخ بمیل تبدیل میشود بنابراین محیط زمین قطبی بیست هزار و چهارصد میل است.

فرسخ 6800= 18/8*360 محیط زمین طیق رصد مأمون

میل 20400= 3*6800 « « «

میل 3500 ذراع بذراع پیشینیان است و هر ذراع 32 انگشت مقدار 21/914 گرده انگلیسی است وقتی ما 20400 میل را به گره های انگلیسی برگردانیم و گره های انگلیسی را بمیل انگلیسی تبدیل کنیم بقسمت آنها بر 63360 حساب میلها به میلهای انگلیسی تبدیل خواهد شد.

؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟

قدماء اهل هیئت زمین را کرۀ تامه میپنداشتند و علماء هیئت اروپا امروزه آنرا شبیه بکرۀ مسطحه القطبین میدانند که قطر استوائی آن زیادتر از قطر قطبی آن میباشد. بر طبق نتائجی که از مساحت بوسیلۀ مثلثات بدست آمده شکل زمین مانند نارنجی است که کمی فشرده شده باشد زیرا محیط استوائی آن دائرۀ کامله نیست و چنانکه هیفورد گفته است و دیگران پذیرفته اند قطر قطبی زمین هفت هزار و نهصد و قطر استوائی آن هفت هزار و نهصد و بیست و شش میل انگلیسی میباشد و محیط آن طبق رأی هیفورد 24818/5819634 میل انگلیسی است و رصد مآمون 123 میل و چهار پنجم میل انگلیسی از این مقدار کمتر است و اما بنابر آنچه جیمس فرید در جدولهای ریاضی خود گفته است که قطر قطبی زمین 24815/7938 میل انگلیسی است تفاوتش با رصد مأمون که 24694/7538 میل انگلیسی بوده بمقدار تقریباً 121

ص : 326

میل انگلیسی میشود.

استاد میگوید چون محیط استوائی بیشتر از محیط قطبی است بناچار اندازه های خطوط طولیه از خط استوا اختلاف پیدا میکند و همچنین مقدار یکدرجه در عرضهای متفاوت مختلف میشود زیرا هرچه عرض زیادتر شود مقدار درجه هم زیاد میشود چنانکه در نزدیک خط استوا مقدار یکدرجه قریب 362800 گام انگلیسی و در عرض 66 درجۀ شمالی قریب 365800 گام انگلیسی میباشد از اینرو کسی که بخواهد یرای قطع یکدرجه از این عرض حرکت کند سه هزار گام بیشتر از کسی برمیدارد که مثلا از هند که نزدیک خط استواست بخواهد بسوی قطب شمال یا جنوب برود.

استاد میگوید مسأله تسطیح زمین در قطب شمالی و جنوبی در همان زمان مأمون معلوم شده بود ولی دانشمندان آن عصر متوجه نگردیدند، آنان اختلاف بین آنچه را یافته بودند با آنچه پیشینیان گفته بودند حمل بر تسامح کردند که با نداشتن وسائل دقیق فنی معمولا در اینگونه اعمال سخت و پر زحمت پیش میآید و ندانستند آنچه را پیشینیان گفته اند مربوط به محیط استوائی بوده و آنچه را اعمال مأمون بدست آورده اند مربوط به محیط قطبی استبنابراین حقیقت در پس پرده پنهان ماند تا در قرون اخیره از پردۀ خفاء بدر آمد.(1)

اختلافاتی که در نتیجۀ نشناختن اندازۀ میل یونانی و سریانی برای ریاضیدانان اسلامی و اروپاییان در قرنهای چهاردهم و پانزدهم مسیحی درین مسأله پیش آمده بود بتفصیل با تحقیق و تدقیق بسیار مورد توجه سردار کابلی قرار گرفته و با استقصاء تمام اندازه های انواع میلها و ذراعها و بریدها و همچنین اقسام ذراعها را در دورانهای مختلف و در شهرها و مناطق گوناگون تعیین فرموده و تا آنجا که توانسته حقیقت امر را آشکار ساخته، بخصوص دربارۀ اندازۀ میل هاشمی که منجمان مأمون در رصد دشت سنجار آنرا بکار برده بوده اند با دقت زائد الوصف بحث کرده است و با آنکه

ص : 327


1- برای آگاهی از نظریات استاد در این موضوع مهم باید باب سوم از کتاب (غایه التعدیل) او مخصوصاً بفصلهای سوم و پنجم و هفتم مراجعه نمود.

جای گفتگو از این مطالب کتب ریاضی است و بدو سببب پیرامون اندازه گیری محیط زمین در این کتاب سخن بمیان آوردم؛ یکی آنکه استاد ما موضوع مذکور را مورد بحث قرار داده بوده و برای معرفی او و نشان دادن دقت نظرش در مسائل عالیۀ ریاضیات لازم مینمود خوانندگان عزیز تا حدی در اطلاعات بسیار و وفور فضائلش آگاهی یابند، دیگر آنکه کار مأمون از بزرگترین کارهای مسلمانان در زمینۀ مسائل نجومی بوده و توجه زیاد آنرا به پیشرفت علم و تمدن بشری نشان میدهد و جا دارد که هر دانش پژوهی از چگونگی آن واقف گردد.

فلیپ.ک.حتی(1) در کتاب (تاریخ عرب) مینویسد: فلک شناسان مأمون طول درجات زمین را اندازه گرفتند و منظورشان آن بود که حجم و محیط زمین را بعنوان یک کره معلوم دارند، نتیجه ای که بدست آمد طول درجۀ نصف النهار را ؟ ؟ ؟ میل نشان میداد که نتیجه ای نسبتهً دقیق است و با طول حقیق بیش از 2877 پا تفاوت نداردو از اینجا استنتاج کردند که محیط زمین 20/400 و نصف قطر آن 6500 میل است.(2)

65-پایان عمر

سردار کابلی- همانگونه که در اوائل این کتاب نوشتیم - بدون شک یکی از دانشمندان طراز اول اسلام بود و اگر بخواست خدا روزی تألیفات و تصنیفات او همه بچاپ برسند ارباب علم و فضل در خواهند یافت که در قرون اخیره براستی دانشمندی نادرالوجود بوده است.

یکی از امتیازاتش این بود که نه تنها در رفتار و گفتار با تدلیس و ریا فرسنگها فاصله داشت در امور علمی هم از تدلیس بدور بود و لابد میدانید که تدلیس علمی اینست که شخص تحقیق و نتیجۀ تتبع و زحمت فکری کسی را بخود نسبت دهد و

ص : 328


1- Philip.K.Hitti
2- تاریخ عرب: جلد 1 صفحۀ 478.

این امریست که بندرت میتوان مؤلفی را- حتی مشاهیر مؤلفین را- از آن برکنار دانست. همانگونه که در شعر و شاعری سرقت مضامین زیاد یافت میشود و حتی انوری گفته بوده است:

کسی دانم از اکابر گردن کشان نظم *** کاورا صریح خون دو دیوان بگردنست

در میائل علمی نیز مخصوصاً در قدیم انتهای تحقیقات دیگران- گاهی با عین عبارت گاهی با تغییر عبارت- بحد وفور دیده میشود و اگر کسی یک موضوع علمی را در چندین کتاب مطالعه و مقایسه کند آشگارا باین مطلب پی خواهد برد و اگر نه آنست که من نمیخواهم بر مشاهیر توهین وارد آید نمونه هایی از آنها را درینجا نقل میکردم و شما میتوانید سخن در باب این قبیل انتحالات در خاتمۀ «مستدرک- الوسائل» که مرتکب آنها یکی از معروفترین اشخاص در قرون اخیره بوده(1) و دیگری را که سید علیخان مدنی در آخر «شرح صحیفۀ» خود نشان داده است ملاحظه فرمایید با اینحال براستی میگویم تا آنجا که من آگاهی دارم در هیچیک از مؤلفات و مصنفات استاد در هیچ علمی ندیده ام و نیز در طول چندین سال مصاحبت نشنیده ام تحقیق کسی را بخود نسبت دهد و مرتکب تدلیس علمی شود. همیشه اگر تحقیق دانشمندی را بر زبان یا قلم میآورد آنرا از صاحبش نقل میکرد و بالاخره دارای تقوای علمی و ادبی بود و چنین هستند دانشمندان و محققان واقعی، علت هم آنست که خود قدرت تحقیق دارند و نیاز بسرقت و انتحال تحقیقات دیگران را ندارند و فرضاً اگر چنین قدرتی هم داشتند تقوای علمی و شرف نفسانی آنان مانع ازین بود که با قصد خود بزرگ کردن مرتکب چنین حق کشیها و گناهانی شوند.

گرامی ترین اشیاء نزد سردار کابلی کتابخانه اش بود که هر یک از کتابها برایش همدمی محسوب میشد، من هر زمان شدت علاقۀ او را بکتابهای کتابخانه اش میدیدم یاد از ابوبکر فالی میآوردم که ابن خلکان حکایتش را از خطیب تبریزی نقل کرده است و با اینکه داستان این شخص ادیب ئ عالم خارج از موضوع بحث ماست مایلم

ص: 329


1- مستدرک الوسائل: جلد 3 صفحۀ 424

برای دوستداران کتاب آنرا نقل کنم تا کتاب ما از فرائد و فوائد ادبی خالی نباشد. علی بن احمد فالی که مردی ادیب و شاعر و متوطن بغداد بود بر اثر احتیاج ناچار شد نسخۀ نفیسی از کتاب «جمهرۀ» ابن درید را که داشت بفروشد آنرا شریف مرتضی علم الهدی بشصت دینار خرید وقتی شریف مذکور خواست کتاب را مطالعه کند در میان صفحات آن ابیاتی بخط فروشنده دید که او را متأثر ساخت، کتاب را به فالی برگرداند و شصت دینار را هم باو بخشید، ابیات وی اینهاست:

آنست بهار عشرین حولا و بعتها***فقد طال و جدی بعدها و حنینی

و ما کان ظنی اننی سابیعها***و لو خلدتنی فل السجون دیونی

و لکن لضعف و افتقار و صیبه***صقار علیهم تستهل شعونی

فقلت ولم املک سوابق عبرتی***مقاله مکویّ الفؤاد حزین

و قد تخرج الحاجات یا ام مالک***کرائم من رب بهن ضنین(1)

مفهوم ابیات اینکه مدت بیست سال با آن کتاب مأنوس بودند، ناچار شدند آنرا فروختند و بعد از آن گرفتار آه و افغان گردیدم- اما ناتوانی و فقر و مشاهدۀ حالت کودکان خردسالم اشگ مرا جاری ساخت- بنابراین درحالیکه از گریه نمیتوانم باز ایستم این گفتر را از جگر سوخته و دل پر درد بر زبان- میآورم آری تهی دستی و اچاری نفائسی را که آدمی بآنها سخت علاقه مند است از چنگش بیرون میآورند. سردار کابلی با وجود علاقۀ شدید بکتابهای کتابخانه اش برخی از آنها را بکتابخانۀ آستان قدس رضوی اهداء یا وقف کرد که نسخه های خطی نفیس نیز در آن میان بود مثلا نسخۀ «صحیفۀ کامله» را که مورخ جمعۀ 19 ربیع الثانی 1097

ص: 330


1- وفیات الاعیان: جلد 1 صفحۀ 366، ابن خلکان مینویسد: ابوالحسن علی بن احمد بن علی بن سلک فالی منسوب به «فاله» نزدیک ایذج در خوزستان بوده، مدتی در ازدر بصره اقامت داشته و شیوخ وقت استفاده کرده است از آنجا به بغدادرفته و در آن شهر بگفتن حدیث پرداخته است. در سال 448 در بغداد وفات یافت و در گورستان «جامع منصور» مدفون شد، مردی ادیب و شاعر بوده و خطیب ابوبکر صاحب «تاریخ بغداد» و ابوالحسن طیوری و دیگران از او روایت کرده اند.

بوده و با نسخۀ مجلسی اول و نسخۀ مصحح دیگر مقابله شده و از لحاظ تزیین اوراق و جلد از نفائس مخطوطاست در آبانماه سال 1313 بآن کتابخانه وقف کرد(1) و در میان کتب اهدائی یا وقفی او از این قبیل کتب کمابیش وجود داشت.

او گاه بگاه کتبی را از کتابخانۀ خود با کتب دیگر معاوضه مینمود، نسخ نفیسه و کتب نادرۀ کتابخانه اش کم نبودو آنچه در حین مرگش وجود داشت قریب دو هزار مجلد میشد که اکثر چاپی بزبانهای عربی، انگلیسی، فارسی و چند زبان دیگر بود و بیشتر هم حواشی و تعلیقات او را داشتند.

در سالهای پایان عمرش مرحوم آیه الله بروجردی اصرار و تأکید مکرر میفرمود وی بقم مهاجرت کند و حوزۀ درس ریاضیات تشکیل دهد و حتی قبول این کار را تکلیف شرعی او و برایش واجب کفائی دانست و آخراالامر او این پیشنهاد را پذیرفت و ضمن نامه ای بمن مرقوم فرمود: کاش در زمان جوانی چنین وسیله ای برای من فراهم میشد ولی با کمال تأسف مقارن همان احوال که آمادۀ مهاجرت بقم میشد چشمانش دچار آب مروارید گردید و این سفر را موکول ببعد از عمل چشمان خود نمود اما وقت عمل نرسید و مرگ فرا رسید.

ظاهراً جز پیری و تمام شدن نیروی بدنی چیز دیگر سبب مرگش نبود و در حالی که کسی احتمال فوتش را نمیداد در روز سه شنبۀ چهارم ماه جمادی الاولی 1372 مطابق سی ام دیماه 1331 بر روی سجادۀ نماز جان بجان آفرین تسلیم کرد قدس الله تعالی سره العزیز.

صاحبدلان که پیشتر از مرگ مرده اند***آب حیاط از قدح مرگ خورده اند

اول کشیده رخت بسر منزل فنا***آنگه بدار ملک بقا راه برده اند

جانها فدایشان که براه طلب هنوز***نسپرده یکدو گام دل و جان سپرده اند(2)

ص: 331


1- وصف این نسخۀ نفیس را در صفحۀ 262 جلد ششم فهرست کتابخانۀ آستان قدس رضوی میتوان مطالعه نمود.
2- ابیات از مولانا عبدالرحمان جامیست.

وی در مدت عمر بیش از یک زن اختیار نکرد و مدت پنجاه و پنج سال با هم زندگی کردند، پیش از همسر خود وفات یافت و یکدختر و سه پسر بیادگار نهاد.پسرانش بترتیب آقایان عبدالامیر، زین العابدین و عبدالنبی میباشند که همه دارای تحصیلات عالیه و نعم الخلف پدر هستند، هر سه تن از فضل و ادب برخوردارند و آقای عبدالنبی دکتر در طب میباشد. برادران همه کارمندان عالیرتبۀ شرکت ملی نفت بودند و بیشتر سالهای خدمت را در خوزستان گذراندند، اینک هر سه بازنشسته ودر طهران مقیم گشته اند.

بموجب وصیت استاد جنازه اش را بنجف اشرف حمل کردند و پیش از ظهرروز دوشنبۀ دهم جمادی الاولی سال مذکور در حالیکه جماعتی از علماء و فضلاء و کسبۀ نجف جنازه را تشییع میکردند در وادی السلام نزد قبر پدرش او را بخاک سپردند.

روزی دگر چو گنج بخاک اندر***جا کرد و کرد راضی رضوان را

در فضل و علم گنج فراوان بود***خاکست جای گنج فراوان را (1)

سردار کابلی در آسمان علم و فضل اختری فروزنده بود که پس از هفتاد و نه سال درخشندگی روی در تراجع و افول نهاد و من بجای هرگونه دریغا گویی و ابراز افسوس بر فقدان این دانشمند بزرگ مناسب میدانم قصیدۀ ورقائیۀ این سینا را در اینجا نقل کنم تا معلوم شود چنان فیلسوف عالیمقامی هم نتوانسته است پاسخ قانع کننده ای باین پرسش دهد که آدمی چرا بدنیا میآید و چرا از دنیا میرود؟ اینک ما و گفتار ابن سینا اما نمیدانم اگر او میتوانست رازهای دل خود را بدون بیم و هراس فاش کند باز چنین میگفت یا مانند شرکاء خود ابوالعلاء معری و خیام آشکاراتر دم از حیرت و نامرادی میزد؟

ص: 332


1- این دو بیت از رضا قلیخان هدایت است در مرثیۀ میرزا ابوالقاسم قائم مقام رحمت الله علیه، چون مناسب مقام بودند آنها را در اینجا نقل کردند.

وصلت علی کره الیک و ربما***کرهت فراقک فهی ذات توجع

انفت و ما سکنت فلما اسنأنست***الفت مجاوره الخراب البلقع

و اظنها نسیت عهوداً بالحمی***و منازلاً بفراقها لم تقنع

حتی اذا اتصلت بهاء هبوطها***من میم مرکزها بدار الاجرع

علقت بها ثاء الثقیل فاصبحت***بین المعالم و الطلول الخضع

تبکی و قد ذکرت عهوداً بالحمی***بمدامع تهمی و لما تقلع

و تظل ساجعه علی الدمن التی***درست بتکرار الریاح الاربع

اذعاقها شرک الکثیف و صدها***قفص عن الاوج الفسیح الاربع

حتی اذا قرب المسیر الی الحمی***و دنا الرحیل الی الفضاء الاوسع

و غدت مفارقه لکل مختلف***فیها حلیف الترب غیر مشیع

هجعت و قد کشف العظاء فابصرت***مالیس یدرک بالعیون الهجع

و بدت تغرد فوق ذروه شاهق***و العلم یرفع کل من لم یرفع

فلای شیئی اهبطت من شامخ***سام الی قعر الحضیض الاوضع

ان کان اهبطها الا لحکمه***طویت عن الفذ اللبیب الاروع

فهبوطها ان کان ضربه لازب***لتکون سامعه لمل لم یسمع

وتکون عالمهبکل حقیقه***فی العالمین و خرقها لم یرقع

و هی التی قطع الزمان طریقها***حتی لقد غربت بغیر المطلع

فکأنها یرق تألق بالحمی***ثم انطوری فکأنه لم یلمع (1)

ص: 333


1- عدد ابیات این قصیده که به ورقائیه و عینیه معروف میباشد درتاریخ ابن خلکان (چاپ ایران ج1 ص 169) شانزده بیت و در «نامۀ دانشوران » و «معجم ادباء الاطباء» و کتب دیگر بیست بیت است و با آنکه در « اسرار الحکم » محقق سبزواری نیز بیست بیت است یک بیت از نسخه هایی که من دیده ام زیلدتر دارد و در عوض فاقد بیت 12 میباشد و آن بیت زائد اینست : انعم برد جواب ما اتافا حص***عنه فنارا لعلم ذات تشعشع و از هر لحاظ پیداست که این بیت جزء قصیدۀ این سینا نبوده است گمان دارم یکی از ارباب ذوق و ادب که زبان عربی میدانسته و شاعر بوده صیدۀ ابن سینا را برای توضیح و شرح نزد حکیم سبزواری یا دیگری فرستاده و بعد از اتمام قصیده بهمان وزن و قافیه بمنظور تأکید در طلب پاسخ این بیت را گفته و نوشته است حکیم سبزواری هم بدون توجه باینکه قصیدۀ ابن سینا بطریق پرسش گفته نشده و گوینده از کسی جواب نخواسته است بیت مزبور را جزء قصیده پنداشته و بطریق معمول خود با آنچه از مسائل حکمت و مطالب عرفانی میدانسته آنرا شرح کرده است . ضمناً بیمناسبت نیست دانسته شود بسیاری از حکماء و ادباء از این قصیده استقبال و بعضی آنرا تخمیس کرده اند، از جمله کسانی که به مجاورت کسانی که به مجاورت آن شتافته امیر الشعراء احمد شوقی مصری متوفی بسال 1351ه. قمری است که قصیده ای غرا و طولانی دربارۀ بعضی از موضوعات اجتماعی با این مطلع سروده است : ضمی قناعت یاسعاد او ارفعی***هذی المحاسن ما خلقن لبرقع درین قصیده به ابن سینا و گفتارش چنین اشاره کرده است : ذهب ابن سینا لم یفز بک ساعه***و تولت الحکاء لم تتمتع شاعر بلند آوازۀ عرب ایلیا ابو ماضی نیز زیر عنوان «عنقا» قصیده ای دارد که مطلعش اینست : انا لست بالحسناء اول مولع***هی مطمع الدنیا کما هی مطمعی موضوع قابل توجه اینست که نسخه بدل کلمات قصیدۀ ابن سینا در کتب مختلفه متعدد است و ما سعی کردیم نسخه بدلهای مشهور و درست را نقل کنیم .

پیش از بیان مفهوم این ابیات باید دانست که برخلاف فلاسفۀ قرون اخیرۀ اروپا که بهیچ وجه عقیده بوجود ارواح از عالم ماده ندارند علاوه بر آنچه در دین مقدس اسلام و سائر ادیان آمده در روزگار ابن سینا این اعتقاد حکماء اسکندرانی نیز بین فیلسوفان زمان رواج داشته که ارواح آدمیان قبل از خلقت ابدان در آسمانها وجود دارند و بعد از آفرینش هر بدنی روحی بآن تعلق میگیرد و پس از نابودی بدن بهمان جا باز میگردد که از آنجا آمده است، بنابر تأثیر این عقیده ابن سینا در این ایات میگوید: کبوتری بس عزیز و گرانقدر(روح) از جایگاه بلند و آشیانی مرتفع پرواز کرد و بسوی تو فرود آمد، با آنکه در پرده ای نبود و برقعی بر روی نداشت حتی خداوندان بینش آن را نتوانستند دید.

ص: 334

نخست با کراهت فرود آمد و از دیدن فضای تیره و تار جدید وحشت کرد اما کم کم با محیط تازه و این بیابان بی آب و گیاه چنان انس گرفت که آشیان قدیم خود را اغلب اوقات از یاد برد.

گاهی هم از آشیان خود و جایگاه دیرین یاد میکند و افسرده میشود و ناله های زار سر میدهد، چنین است حالت او تا نگاه که وقت بازگشتش فرا میرسد و از فرط شادی بطرب میآید و به نغمه سرایی میپردازد.

نمیدانم سبب این هبوط و عروج چیست؟ اگر این کار مبتنی بر حکمتی بوده و خداوند راز لطیفی در آن نهفته است باید اعتراف کرد که حکمت بالغه و راز لطیفه این آمدو رفت از دیدۀ خردمندان و دانشوران پوشیده است.

اگر گویی سرّ این هبوط و حکت این نزول آنست که درین نشاۀ فانی و جهان خراب بدستیاری قوی و حواس، کمالات جاودانی بیندوزدو استعدادهایش بظهور رسد، چرا پیش از نیل مقصود، آلات تکمیل و ادوات تحصیل را رها میسازد و از شاخصار تن پرواز میکند؟ در صورتی که صیاد زمانه راه پرواز را برآن بسته و در جای دیگر غیر از آشیان اصلی فرود میآید، تو گویی این آمد و شد در فضای مرغزار دیرین برقی بود که درخشید و در دم چنان در پیچید که گویا هیچ نبود.

این بود خلاصۀ گفتار فیلسوف بزرگ شرق دربارۀ زندگی و مرگ آدمی و فیلسوف روشن ضمیر عرب ابوالعلاء معری گفته است:

نزول کما زال آباؤنا***و یبقی الزمان علی ما تری

نهار یضیئی و لیل یجیئی***و نجم یغور و نجم یری

ما هم میمیریم همانگونه که پدران ما مردند اما روزگار بهمین حال خود که میبینی باقی خواهد ماند، روز و شب در پی هم روشن و تاریک میشوند و ستاره ای فرو میرود و ستاره ای بر میآید.

حکیم بزرگوار خیام نیشابوری نیز فرموده است:

دوری که در او آمدن و رفتن ماست***آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست

ص: 335

کس میزند دمی درین عالم راست***کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست

اکنون که فلم از حوادث زندگانی و شرح فضائل استاد علامه سردار کابلی بنوشتن واقعۀ مرگش پرداخت و خاموشی نیز از لوازم مرگست ما هم دراینجا لب از گفتار فرو میبندیم و در پایان امید صادق و رجاء واثق دارم با تحریر این صحائف و اوراق توانسته باشم لااقل اندکی از حقوق بسیار او را که بر ذمۀ این ناچیز ثابت داشته است اداء کرده و با نقل این ابیات ابن هانی اندلسی مراتب قدر دانی خود را از آن مرد بزرگ اظهار سازم :

وهب الدهر نفیساً فاسترد***ربما جاد بخیل فحسد

مات من لوعاش فی سرباله***غلبون نور علیه فاتقد

انما کان شهاباً ثاقباً***صعق اللیل له ثم خمد

طهران - بتاریخ بیست و نهم خردادماه 1363

کیوان سمیعی

ص: 336

فهرست نامهای اشخاص

ص :337

(آ)

آذری (شیخ 130،102

آرام (احمد) 317،301،141آرتور کریستن سن 287

آشتیانی ( حاج میرزا حشن )254،165،96

آشتیانی (مرتضی)227

آشتیانی (میرزا فضل الله خان )96،95،86142103

آشتیانی (میرزا مهدی) 96

آصف الدوله 242

آقا اسدالله (آل آق امام جمعه) 66،67،69،70،71،72،209210

آقا باقر (بهبهانی) 66،68،69،70،71،73،209،210

آقابزرگ شهید عسکری 104،228

آقا رستم (پدر احمد الهامی) 267

آقا سید یحیی خراسانی 105

آقاعبدالله (آل آقا) 209

آقا علی مدرس 103

آقا قاسم (آل آقا) 212

آقا محمد جعفر (آل آقا) 211

آقا محمود (آل آقا) 71، 239

آقامحمدخان 65

آقامحمد صادق بانک 195

آقا محمد علی (مجتهد) 56،65،66،68،69،70،71،208،209،210،211،2210،238240،255

آقا نور الدین (پسر ملا صالح مازندرانی 68

آل بویه 73،74

آل زیار 73

آل صدر 109

آل کرت 34

آل مظفر 15

آل یاسین (مرتضی) 109

آملی (سیدحیدر) 247

آناندپال (اننکاپال ) 45

آواگانا(افغانستان) 35

(الف)

ابدالی (احمد عبدالله ) 36

ابراهیم سلیمان عاملی بیاضی 136

ابشیهی (شهاب الدین ) 96

ابن الصلاح 315

ابن العمید 53، 63

ابن بزاز 77

ابن تیمیه 133، 219

ابن جلجل 127

ابن حجۀ حموی 81

ابن خلدون 295

ص: 338

ابن خلکان 62،63،31،32،324،325330

ابن داود (صاحب رجال) 159

ابن سینا 297،332334

ابن شهر آشوب 134

ابن عباس 18

ابن عربی (محیی الدین ) 76،127252

ابن فارض 239

ابن ماجه 316

ابن ماکولا 62

ابن مالک 51،114

ابن هانی اندلسی 336

ابوالبختری مساح 324

ابوالعلاء معری 332،335

ابوالفرج اصفهانی 52، 53،54

ابوالفقراء 241

ابوجهل 263

ابوحنیفه 54 ابوریه (محمود)314، 315

ابوعلی (امام جمعه) 209،210،256

ابوعلی (صاحب رجال) 70

ابو منصوربن عبدالرزاق طوسی 73

ابونواس 82،81

ابو هریره 316 ابی بن کعب 54

اتابک (میرزا علی اصغر خان) 277

اجاق (سید اسماعیل )241،242

اجاق (سید حسن )241

احائی (ابن ابی جهور) 247

احمد اخگر 88

احمد امین 87

احمدبن فهد حلی 160،161

احمد شاه درانی 27،34،36،37،38،39

احمد شوقی 334

احمد علیخان 58

اخنوخ 320

اخوان الصفا 245

ادریس (پیغمبر) 320

ادیب السلطنه (سمیعی)269

ادیب پیشاوری 57

اراتوستنس 318،319،320،321

اردبیلی (مقدس) 145

ارنولد ویلسون 236،237

استانلی لین پول 39

استخری (احسان الله) 248

استر ابادی (صاحب رجال) 219

استوارت 31،40

استولیتوف 15

اسطرلابی (علی بن عیسی) 324

اسفراینی (مولی عصام) 63

اسکندر 320

اسماعیل آقا سمینتقو 291

اسماعیل سامانی 73

اشکوری 320

اصفهانی (آیه الله سید ابوالحسن) 171،217،222

اصفهانی (حاج علی اکبر) 245

اصفهانی (حافظ ابو نعیم)72

اصفهانی (شیخ حسنعلی نخودکی )261

اصفهانی (شیخ علی) 261

اصفهانی (محمد حسین خان صدر اعظم ) 183

اصفهانی (ملا علی محمد) 189

ص: 339

اصفهانی (میرزا محمد علی )190

اعتضاد السلطنه 185

اعتمادالسلطنه 189،200،206

اعرجی کاظمینی (سید جعفر)66،69

افندی (میرزا عبدالله )115

اقبال (عباس) 87،170

اقبال الدوله کاشی 194

اقبال لاهوری 46،48

اقلیدس 184

الهی (نورعلی) 220

الدرد پوتین جر 38

الفت اصفهانی 248

الهامی (ابوالحسن) 290

الهامی (عبدالحسین )268،290

الهامی (میرزا احمد) 267،290

امام جعفر صادق 117،132،228

امام حسن 75،219

امام حسین 18،198،233،234

امام شافعی 135

امام محمد باقر 141،307

امام موسی کاظم 309

امان الله خان (امیر افغانستان ) 27،29

امجد علی 233

امویان 307

امیر محمد اعظم خان 14،29،92،93

امیر نظام گروسی 181،183،185،186،193،202،203،280

امین الریحانی 110 ،111

امین السلطان 182،183،184

امین الشرع (نجفعلی) 174

امین الدوله 190،204

امین (سید محسن) 103،106،107،115،140

امینی (صاحب الغدیر) 171، 172،173،174

انجدانی (شاه طاهر )260

انستاس ماری کرملی 100

انصاری (ربیع) 304

انصاری (شیخ مرتضی) 115،176

انوری 234،329

انوشیروان 73

اوزبک 64

ایلخانان 35

ایلیا ابو ماضی 334

ایوب خان (سردار) 44

(ب)

بابر 35

بایرون 297

بحررالعلوم (سید مهدی) 70،71

بحرینی (شیخ یوسف) 161

بخاری (صاحب صحیح )314،316

بدیع الزمانی کردستانی (عبدالحمید مهی )87،88،90

برقعی قمی (سید علی اکبر) 110

بروجردی (آیهالله) 140،166،331

بروجردی (میرزا صادق) 94

بستانی (عبدالله) 100

بطلیموس 143،322

ص: 340

بغایری (مهندس عبدالرزاق خان )101،189،190،191،192

بلاغی (حجت) 261

بلخی (ابومعشر) 297،320

بوذری (خطاط) 265

بویه بن فناخسرو 73

بهار (ملک اشعراء ) 286

بهرام گور 73،74

بهرام میرزا (صفوی) 25

بهشتی (آقا جلال ) 240

بهلر 184

بیان (شیخ احمد اصفهانی ) 222

بیدآبادی (آقا محمد) 247

بیدل(شاعر) 266

بیرجندی (عبدالعلی )154

بیرونی (ابوریحان )73،74،87،297،324

بیهقی 141

بی بی جان (پادشاه بیگم) 58

(پ)

پاتانها 35

پالیزی (پسر وکیل الدوله دوم)204

پاول هورن 207

پاینده خان 29

پرتی (مستشار وزارت عدلیه) 185

پسران موسی بن شاکر (محمد - احمد - حسن ) 322،323،324

پور داود 111

پوسیدونیوس 320،322

پولک (سردار انگلیسی) 39

پیر شهریار 220

پیغمبر (رسول اکرم ص) 308

(ت)

تاج محمد خان 17تاگور (رابیندرانات ) 289

تبریزی (شیخ علی اصغر) 49

ترکه( صائن الدین ) 240

ترمذی 316

توحیدی (ابوحیان) 53

تهرانی (حاج میرزا حسین)216

تهرانی (شیخ آقا بزرگ )84،100،101،103114،115،116،117،175

تیمور شاه درانی 27

تیمور گوران 276

(ث) ثقهالملک 183

(ج)

جابربن حیان 127،129

جامی (عبدالرحمان) 106،331

جاوید (سردار کابلی) 300

جاویدانی (به محرم رجوع رمایید)

جرجانی (میر سید شریف) 54،61،62

جرحی زیدان 92،93

جزار (احمد پاشا) 109

جعفر قلیخان (قزلباش) 23-206

جلیلی (حاج شیخ هادی) 73،208،209،212،213214،215217،224

ص: 341

جلیلی (بحرالعلوم) 215

جلیلی (عبدالجلیل ) 215

جلیلی (عبدالحمید) 215

جلیلی (شیخ عبدالرحیم) 214

جلیلی (محمد حسین) 215،230،278،279

جلوه (حکیم معروف) 96،182186،254

جمالی (صفات الله - میرزا شریف - میرزا لطف الله) 92

جنید بغدادی 127

جواهر کلام (عبدالعزیز) 88

جون هولیستر 235

جهانسوز _اسعد السلطنه) 276

جهانسوز (محسن) 273

جهانسوز (مرآه السلطان) 273

جهانگیر (پادشاه هند) 45

جهوری (عبدالرحمان)206،299

جیپال 45

جیلانی (عبدالقادر) 75

(چ)

چوبینه(بهرام) 73

چوریشاه 64

چهاردهی رشتی (میرزا محمد علی) 112،114

(ح)

حاج آخوند 256

حاج آقا محمد (آل آقا) 211

حاج خلیفه(چلبی) 314،315

حاج داداش 241،245246،289

حاج سید آقا بزرگ 241،244

حاج شهباز خان 85،254،255،256

حاج شیخ حسن (حاج آخوند) 256

حاج کریم خان 65

حاج محمد علیخان (اراکی) 65

حاج محمد نجف کرمانشاهی 249

حائری (آیه الله حاج شیخ عبدالکریم ) 171،176،227

حائری (حاج سید حسین طباطبائی ) 209،223،224،225،226،227،281

حائری (میرسید علی) 224

حافظ (شیرازی) 60،8/6،240

حامد حسین (سید) 173

حبیب آبادی (معلم) 69،70

حبیب الله خان (امیر) 27،28

حجاج بن یوسف ثقفی 41

حجازی (سیدعلی) 44،233

حجت (آیهالله) 166،175،176،177،178،179

حر عاملی (شیخ) 294

حریقی (حسن ) 225

حسام الملک (زین العابدین خان) 194،269،273،280

حسن مثنی 75،76

حسینی (احمد مؤلف شجره الاولیاء ) 75

حسینی (حسین مؤلف عمده الطالب )76

حسینی هندی (سید محمد ) 105

حکمت (آل آقا) 88

حکیمی (محمدرضا) 117،175

حلاوی (عمران الدین ) 296

ص: 342

حلی (صفی الدین ) 159

حلی (علامه) 136،157،159،160،161،162

حیرانعلیشاه (سید صالح) 242،243،244،267،289،292

(خ)

خان بهادر (محمد) 199

خالد مرورودی 324

خان ملک ساسانی 238

خبوشانی (محمد علی) 189

خراسانی (آخوند ملا کاظم ) 108،116،165212،213،216

خراسانی (حاج سید یحیی ) 103،105،106

خزعل (شیخ) 196

خسرو (پسر ایرج میرزا) 279

خسرو (پسر جهانگیر پادشاه هند) 45

خسروشاهی (سید مرتضی) 174

خسروی (محمد اقر میرزا ) 264،270،271،286

خطاط (میرزا حسنخان) 88

خطیب بغدادی 329

خطیب تبریزی 330

خفاجی (شهاب الدین) 314

خفری (شمس الدین) 153،154،312،316،317،324،325

خلیلی طهرانی (حاج ملاعلی) 115

خواجه نصیرالدین طوسی 153،154،157،159،160،161،162،177،312،324،325

خوانساری (سید ابوتراب) 174،175

خیام 332، 335

خیابانی(ملاعلی) 110،114،216،222

(د)

داراشکوه 45

داماد(میر محمد باقر) 63،68،120

دامغانی (آخوند ملاباقر) 254

داور (علی اکبر) 280

درویش محمد حسن نطنزی 72

دشتکی شیرازی (غیاث الدین منصور) 145

دقیقی شاعر 73

دوانی (علی) 69،239،278

دوستمحمد خان (امیر) 13،14،19،3839،92،93

دولتداد (محمد صادق میرزا ) 270

دولتشاه (محمد علی میرزا) 200،266،،270

دهلوی (حسن) 188

دینشاه جی جی بابایی 289

دیکا یارخوس 317

(ذ)

ذوالریاستین (مونسعلی شاه) 242،260،261،262،263،290

ذوالنون 127،129

ذهبیه (سلسله) 247

(ر)

رابرتس 40

رازی (محمدبن زکریا) 127،129،130،166،178،297

ص: 343

رحمتعلی شاه 242،264

رستم میرزا صفوی 25

رشتی (حاج میرزا حبیب الله) 175

رشید یاسمی 220،270،286،287

رفیع الملک صمصامی 274

روحانی ( شیخ حبیب الله کاشغری سنندجی) 89

روغنی قزوینی (ملا صالح) 51

رومی (جلال الدین مولوی) 127

ریاض پاشا 91

(ز)

زروانیان 219

زنگنه (علی اعظم ) 111

زنوزی (میرزا حسن ) 70

زیدزراد 50

زید نرسی 51

زینب (ع) 206،207،300

(س)

سالار الدله 193،194،195،196،197،198،204،241

سالک (الله دوست)241،268،269

سبحانی (ماژور ابوالحسن خان) 268

سبزواری (حاج ملا هادی) 137،180،230،213،247،252،257،334

سبکتکین (ناصرالدین) 45

سپهسالار 96

سدوزایی (عیدالخالق خان )27

سراج طوسی 252

سرپرسی کاکس 236

سردار ایشک آقاسی 28

سردار ایوب خان 17،19،20،31،41

سردار زکریا خان 28

سردار عبدالله خان 41

سردار عبدالقدوس خان 19

سردار کابلی (در اکثر صفحات)

سردار محمد افضل خان 14

سردار محمد رحیم خان 65

سردار محمد رفیق خان 96

سردار نور محمدخان 11،13،14،16،21،22،23،27،32،41،42،48،49،51،58،61،63،65،92،93،197

سرر الینسن 200

سرفردریک 30،31

سرلیوی گیوناری 16،19

سر ویلیام مکنا گتین 38

سعادت (دکترخلیل)101،139

سعدالملک (امیر)62

سعد زغلول 91

سعدی 208،262،296

سلطان سهاک 221

سلطانعلیشاه 191

سلطانی (حسین قلیخان) 266،267،270

سلطانی (سید عبدالحسین خان) 275

سلیمان بن حفض مروزی 308،309

سنگاجی (سید صادق) 94

سید ابن طاوس 159

سیدبن باقی 137

سیدجمال الدین 91،92،93

ص: 344

سید صالح (جبل عاملی) 109

سید صالح عرب 63

سیدصدر الدین 109

سیدصفدر 93

سید علی (پدرایه الله حجت) 175

سید علی قطب 182

سید کاظم خان (رئیس معارف کرمانشاه ) 275،276

سید محمد (صاحب مدارک) 161

سید محمد کاظم یزدی 178

سید مرتضی یزدی 223

سید یعقئب ماهیدشتی 242

(ش)

شاپور(پسر شجاع الملک افغانی)93

شاکر (علیمحمد) 251

شاکری(باقر)225.251.272.279

شامبورن 31

شاه اسماعیل 25

شاهجهان 45

شاه شجاع 14

شاه طهماسب 25.145

شاه محمود 29

شاه نعمت الله ولی 123.127.244

شاه ولی الله محدث 316

شباب(محمدجواد) 266.276.277.278.279

شجاع الملک 29.93

شرف الدین عاملی (سید) 122.213

شروانی (زین العابدین ) 114.127.247.248

شریعت اصفهانی 108.171.175.178.212

شریعتمدار (ملامحمد حسین) 242.243

شریف یحیی بن قاسم 138

شعاع السلطنه 196

شعرانی (عبدالوهاب) 75

شکیب ارسلان 36

شمس تبریزی 85.127

شوشتری (قاضی نورالله) 160.239.247

شهرستانی (حاج محمد حسین) 70.72

شهید ثانی 113

شیخ ابواسحاق شیرازی 53

شیخ العراقین 218

شیبک خان 25

شیخ بهائی 54.102.105.114.145.148.152.157.158.163.164.168.170.188.222.247.248.300.304

شیخ صفی الدین 77

شیخ طوسی 136.177

شیخ عبدالقادر 74.76

شیخ مفید 66 تا 72

شیر علیخان (امیر) 11.12.13.14.15.16.18.19.20.27.28.29.31.32.39.40.44.41.65.923

شیشه گر(استادغلامرضا) 182

(ص)

صابی (ابواسحاق) 73

ص: 345

صاحب ابن عباد 52.55.113.294.295

صادق علیشاه 241

صالح علیشاه 191.262

صامتعلی 244

صبان(شیخ محمد) 207

صدر (آیه الله) 171

صدرالاشرف 166.246

صدرالدین (محمد) 109

صدر السریعه (محمدصادق نوری آل آقا)65

صدر الدین (سیدحسن) 51.52.54.55.56.103.109.110.112.115

صدر (سید صدر الدین) 176

صدری (پسر شیخ علی علماء) 259

صدوق (شیخ) 309

صدیق (دکتر عیسی) 297

صراف (حاج ملاطاهر) 60

صغانی 54

صغیر (سید محمد علی) 140

صفی علیشاه 244.245.246

(ض)

ضر غامی (سرلشکر) 88

(ط)

طبرانی 313

طبری (مورخ)297

طرزی (محمودخان) 28

طرفهبن العبد 18

طیوری (ابوالحسن) 329

(ظ)

ظل السلطان (مسعود) 277

ظهیرالدوله (علیخان) 245.246.269

ظهیرالدین محمد بابر گورکانی 25.45

(ع) عاصم بن علی بن عاصم 113

عاملی(محمد خلیل الزین) 174

عباس میرزا 189

عبدالجلیل (شیخ) 56.277

عبدالرحمان خان (امیر) 13.16.17.18.19.20.27.28.29.32.34.40.41.61.64

عبدارحیم شیرازی (خوشنویس) 190

عبدالرسول خان (نوادۀ صدر اعظم اصفهانی) 183

عبدالسلام هارون 107

عبدالصمد (پسر میر علیمرادخان) 64

عبدالعظیم حسنی 166

عبدالعلی شاه (عبد علی شاه) 242.243.244

عبدالقادر گیلانی 76

عبدالله زبیر 18

عبدالله محض 75

عبدالملک (خلیفۀ اموی )140.141

عبده (شیخ محمد) 91

عجلی (ابودلف) 62.63

عجلی (ابومنصور) 219

عراقی (آقاضیاء الدین) 175.229.231.232.238

عراقی (زین الدین ) 313

عزاوی (مورخ عراقی )287

عصار (سیدکاظم) 229

عضدالدوله 55

علاء الدوله 55

علاء الدوله (حکمران کرمانشاه) 270

ص: 346

علامۀ قزوینی 87.96.110.11.187

علامی (حاج شیخ حسن) 169.209.228.229.230.231.233

علماء (شیخ علی) 215.219.242.247.249.254.256.257

علم الهدی (آل آقا) 211

علم الهدی (حائری) 227

علم الهدی (مرتضی) 330

علی (ابوالقاسم) 72

علی (ع) (امیرالمؤمنین) 18.64.72.126.131.132.133.134.135.137.138.140.156.299.233

عمده السلطنه 215

عین الدوله 194.207

(غ) غازی الدین حیدر 235

غرا (اسدالله) 279

غروی (حجت زادۀ کاشانی ) 243

غزالی (ابوحامد) 96.139.169.297.313

غزالی (حاج میرزا یحیی سزدی ) 105.282.283

غزنوی (سلطان محمود) 43.45.46

غلام محمدخان 28

غمام همدانی 88.245

غنی (دکتر قلسم) 248

غوری (محمد) 45

غیرت (سید عبدالکریم ) 246.275.2763.278.284.289

غیرت ( سید محمد سعید ) 278.290

(ف) اضل اردکانی 218.224

فاضل ایروانی 175

فاضل شربیانی 175

فاطمه ع 133

فالی (ابوالحسن علی) 329.330

فانی (میرزا باقر) 274.275.276

فانی (حاج میرزا حسن) 148

فتح خان بارکزایی 29.38

فتحعلی شاه 29.65.184

فخرالتجار (حاج علی آقا) 284

فخر الحاجیه (حائری) 227

فرخ (سید مهدی معتصم السلطنه) 185

فخر رازی 86

فخر المحققین 157

فردوسی 73.170.268.289

فرصت الدولۀ شیرازی 241.265.279

فرمانفرما (عیدالحسین میرزا ) 204.205.207.208

فروزانفر (بدیع الزمان) 248.252.253

فروغی (ابوالحسن) 190

فروغی (محمد حسین) 193

فروغی (محمدعلی) 190.193

فروید 214

فرهاد میرزا 148

فرهپور (مهدی) 88

فضه 131.133

فلوگل 189

فوشه 35

فیثاغورس 320

ص: 347

فیروز آبادی(سید محمد) 174.175

فیض( ملا محسن)56.132.209.216.247.248

فیض مهدوی (حاج آقا جعفر )5218

فیض مهدوی(حاج آقا رضا) 218

فیض مهدوی (حاج آقا ضیاء الدین) 217.218

فیض مهدوی (حاج آقا محمد مهدی) 209.216.224

فیض مهدوی (حاج آقا نورالدین) 217.218

(ق) قاضی ابوصالح 76

قاضی زادۀ رومی 83

قاضی عیاض 314

قباد 73

قزلباشان (دکتر عبدالنبی ) 141.332

قزلباشان (عبدالامیر) 332

قزلباشان (زین العابدین) 332

قشقایی (جهانگیرخان ) 65

قضاعی (قاضی ابو عبدالله محمدبن سلامه )103

قطیفی 161

قمشه ای (میرزا رضا) 96

قمی( آیه الله حاج آقا حسین) 165.166.167.170.171

قمی (حاج شیخ عباس) 54.69.103.104.105.141

قندهاری (ملاعلیجان) 19

قوچانی (آقا شیخ علی) 175.178

قونیوی (صدرالدین) 258

(ک) کابلی (ملا شهاب) 19

کاشف الغطاء (شیخ محمد حسین) 72.115.117

کاویانی (فرج الله ) 292

کرکی (علی بن عبدالعال )145

کریفن 32.33

کریمی (حاج دلال باشی ) 240

کزازی (سید احمد) 225

کزازی (سید حسن) کزازی (سید حسین )224.225.281

کندی (یعقوب بن اسحاق) 127

کنری (سید محمد) 93

کوتی (حاج محمد تقی) 214

کوه کمری (سید حسین) 115

کیوان قزوینی (شیخ عیاسعلی) 287

(گ) گابریل دلان 274

گاواگناری 40

گزنفون 73

گادزیهر 92

گنابادی (شیخ علی) 175

گونمبرگ 119

(ل)

لاو (پادشاه قدیم هند) 44

لاهوتی (ابوالقاسم) 268.290.291.292

ص: 348

لاهیجی (عبدالرزاق ) 114.230.247

لرداورست 236

لرد دفرین 43

لرد کرزن 200

لودیه (منجم فرانسوی) 181

(م) مازندرانی (لاصالح ) 68.72

مءمون (خلیفۀ عباسی 307.312.322.323.324.325.327.328

متنبی (ابوالطیب احمد) 56

متوکل (خلیفه) 309

مجلسی اول .331

مجلسی دوم 68.72.115.121.137.146.147.148

محدث( سید جلال الدین ارموی) 103

محرم (میرزا اسدالله) 272

محسن بن سمیع 209

محفوظ (دکتر حسینعلی) 100

محقق ثانی 63.145.146

محلاتی (ذبیح الله) 166.175

محمد ابراهیم خان 60.123.124

محمد اسماعیل خان (سردار) 29

محمد افضل خان 14.16.93

محمد اکمل 66.72

محمد امین خان 14.29

محمد جعفر خراسانی 278

محمد حسن (صاحب جواهر) 109

محمد شاه قاجار 254.255

محمد طه نجف 108

محمد عبدالرزاق 111

محمد علی شاه 194

محمد مؤمن سدیری یا مشهدی 247

محمد ولیخان (میر پنج) 286

مخبرالدوله .185183

مدرس(شیخ محمد) 222

مدرس (عبدالرحمان ) 250

مدرسی (مرتضی) 112.114.115

مدنی (حسن دبیر اعظم ) 280.281

مدنی (سید علیخان) 65.329

مدنی (محمد حسین خان ) 196.281

مرش قلیخان 25

مرعشی نجفی (سیدشهاب الدین ) 114

مریم (چوریشاه) 64

مستعصم (خلیفه) 296

مستوفی الممالک 207

مسعود سعد سلمان 46

مشاور الملک (بمشیرالوزاره رجوع فرمایید)

مشیرالوله (حاج میرزا حسین خان ) 183

مشیرالدوله (یحیی خان) 184

مشیرالوزاره (میرزا محمود خان ) 181.182.183.184.185

مظفرالدین شاه 194.204.280

مظفر علیشاه کرمانی 244

مظلوم (شیخ حسن) 251

مظلوم (علی) 251

مظلوم ( محمد علی) 123.242.247.249.250.251.252.253.257.258

معاضد (دکتر حمد) 100

معاون (سیدمحمد) 284

ص: 349

معاون الملک (حسن) 105معتضدالممالک 2085

معتمدالسلطان 199

معین الاشراف 66.67.68.70.71.72.73.

معین الملک (حاج شیخ محسن خان) 184

معین (دکتر محمد) 241

ملاصدرا 103.247.252.257

ملاعبدالرحیم (از علماء افغانستان) 19

ملا محمد علی (از علماء افغانستان) 19

ملک محمود (سیستانی) 36

منجم باشی (میرزا عبداغفار خان) 188.189.190

منوچهر (پادشاه داستانی ایران) 73

منور علیشاه _حاج آقا محمد شیرازی) 240.241.242.244.264

موسی الجون 75

موسی بن جعفر کرمانشاهی 116

مولانا گشایش 220

مولوی (جلال الدین ) 85.240.257

مؤیدالسلام 278

مهدوی (میرزا حاجی آقا) 225

مهلبی 55

میانجیو (میر محمد )45

میبدی (حاجآقا محمد) 79.209.222

میبدی (حاج سید علی) 209.218.221.222

میبدی ( قاضی میر حسین ) 222

میرزا حسن خان (پدرذ ادیب السلطنه سمیعی) 269

میرزا سلمان (ازوزراء عصر صفوی ) 268

میرزا سنگ محمد 40

میرزای شیرازی (حاج میرزا حسن) 49.51.109.165.176.200.201

میرزای شیرازی (میرزا محمد تقی ) 116.165

میرزا محمد باقر مازندرانی 184

میر عبدالباقی (حاج سید علی) 283

میر عبدالباقی (سید احمدآقا) 272

میر عبدالباقی (حاج سید حسن) 283

میر علیمرادخان 64

میر فندرسکی 247

میر واعظ (اهل افغانستان ) 29

میرئیس (سیستانی) 36

میر محمد تقی شاهی 247

میس بل 235

مینورسکی 235

(ن)

نادرشاه 25.26.45

ناصرالدین شاه 181.182.183.185.189.199.200.201.204.277

ناظم الاسلام کرمانی 200

ناظم الشریعه (حسن) 285

ناظم الشریعه (محمدعلی) 285

ناظمی (حسین)284.272.285

ناناک (مؤسس رقۀ سیگها ) 45

نائب الصدر (مؤلف طرائق ) 189.274

نایینی (آیه الله ) 175.178.217.222

ص: 350

نجم آبادی (دکتر محمود) 129

نجم آبادی (آقا حسین) 237

نجم آبادی (شیخ محمد باقر) 108

نجم الدوله (بخ منجم باشی عبدالغفار خان رجوع فرمایید)

نجم الملک (میرزا رضا) 189

نجومی (آقا سیدجواد - آقا سید مرتضی) 231

نراقی (حاج ملا احمد) 153.168.170.242

نصره الدوله 208

نصیرالاطباء (حکیم نصیر) 100

نطنزی (حاج ملا احمد) 242

نظام الدین نیشابوری 177

نظامی 46.58

بلینو 317.318.319.320.321.324

نمیری (محمدبن نصر) 219

نوربخش (دکترجواد) 261.263

نور علیشاه 127.191

نوری(حاچج شیخ فضل الله ) 165

نوری(حاج میرزا حسین) 49.50.55.69.104.105.115.116.117.121

نوری (میرزا آا خان) 183

نوئه (منجم فرانسوی )318

نیریزی (سید قطب الدین ) 248

نیکلسون 252

(و)

واجد علی (زمامدار اوده ) 233

وئوق لدله (حسن) 288

وحدت (صادق - ادیب حضور) 95.96.97

وحشی (شاعر عصر صفوی) 276

وفاعلیشاه 241.242.264.270

وقار الملک (سیدعلیخان حجازی) 44.234

وکیل الدولۀ کرمانشاه (حاج آقا حسن ) 195.198.199.201.202.203

وکیل الدولۀ کرمانشاه (حاج غبدالرحیم) 199.200.201.203.204

ولائی(مهدی) 215

ون . کفمان 31

(ه)

هارون الرشید 307.324

هاشمی (سید طه) 111

هدایت (رضا قلیخان) 332

هدایت (علیقلی خان) 183.185

هدایت (مخبرالسلطنه) 101.192.204.206

هرمس 319.320

هرودت 73

هروی (سید محمد) 105.106

هلاکو 159

همایی (جلال) 87.248

همایون (پادشاه هند) 45

همدانی (شیخ آقا رضا) 108

هنری یمیث ویلیمز 309

هولچ (دانشمند آلمانی) 319

هیفورد 326

هیوان تسانگ 35

(ی)

یثربی (میر سید علی کاشانی) 229

یزدان قل 64

ص: 351

یزدی (سید محمد کاظم ) 116.165.175.178.238

یعقوب خان (امیر) 13.14.16.14.19.20

31.32.34.40.41.44

یعقوب لیث 294

یوسف بن عمر (والی عراق) 219

نامهای کتب

(آ)

آثار الباقیه 73.74

آثار الحجه 166.178.179.180

آثار عجم 242.266.279

آدی گرانت 45

(الف) ابن خلکان (به وفیات الاعیان رجوع فرمایید) احسن اودیعه 108.112.114.216

احقاق الحق 240

احوال ابن یمین 287

احوال سلمان ساوجی 287

احیاء علوم الدین 169.313

اختران تابناک 108.166.175

ادبیات معاصر

287

اربعین (تألیف سردار کابلی ) 122.123.126.134

اربعین (تألیف سید محمد هروی) 106

ازاله الخفاء 316

الاساس فی لنساب الناس 69.70

اسرار الحکم 333

اسعاف الراغبین 207

اسفار 103.258

اشعار ابیطالب 122

اصول تصوف 248

اضواء علی السنه المحمدیه 314.315

اعلام الشیعه 100.106.107

اعیان الشیعه 68.69.106.107

اغانی 52.54.55

اکلیل المنهج 278

الکمال 62

الفیۀ ابن مالک 51.114.223

امل الآمل 294

انجمن آرای ناصری 47

انجیل 35

انجیل برنابا 101.139

انیس الطلاب 211

الاوزان و المقادیر (تألیف ابراهیم سلیمان) 136

اوزان (رسالۀ شیخ صدق) 309

اوزان (رسالۀ مجلسی دوم) 309

ایران و مسألۀ ایران 200

ایضاح 157

(ب) باغ فردوس 268

بحارالانوار 72.120.121.137.146

بدیع الاخبار 209

بدیع اللغه 793.222

برهان الحق 220

ص: 352

برهان قاطع 241

البستان 100

بستان الساحه 26.123.127.131.133

بیست مقالۀ قزوینی 73.110.111.187

بین النهرین 236

(پ)

پرتو اسلام 87

(ت) التاج (ازصابی) 73 تاج العروس 102

تاج التواریخ 19.34.41.63

تاریخ افغانستان 13

تاریخ ایران در زمان ساسانیان 287

تاریخ بدخشان 40.41

تاریخ بزرگ انگلیسی 309

تاریخ بیداری ایرانیان 200.201

تاریخ سیاسی افغانستان 135

تاریخ سیستان 294

تاریخ عرب (از فلیپ حتی) 328

تاریخ العراق 287

تاریخ علماء خراسان 250.261

تاریخ فرشته 260

تاریخ فرهنگ ایران 298

تاریخ مختصر ایران بعد از اسلام 207

تاریخ مشروطیت 194

تاریخ نجوم اسلامی 317.319.322.323.

تأئیۀ عامری بصری 239

تبصره الحرفی تحقیق الکر 122.135.136

تجرید الکلام 51

تحریر اقلیدس 184

تحریم تنباکو 200.201

تحفه الجعفریه 211

تحفه الاجله ی معره القبله 122.142.148.164

تحفه الاحباب 122

تحفه اهل الایمان 145

تحقیق النصوص و نشرها 108

تخریج ما فی الاحیاء من الاخبار 314.316

تذکره الاولیاء 252

تذکرۀ (طوسی در هئیت ) 153.154.157.177

تذکرۀ مختصر شعراء کرمانشاه 225.272.279

ترجمان الاشواق 252

ترجمۀ تمدن ایرانی 36.35

ترجمۀ کتاب التحصین 122

ترجمۀ کتاب هندسۀ تادنتر در مساحت 122

ترجمۀ الکز المبذول للغنی و الفقیر 122

ترجمۀ انجیل برنابا 122.139

ترجمه و شرح دعاء ندبه 122

تعلیقات رجال استرابادی 71

تفسیر صافی 104

تفسیر طنطاوی 258

التفهیم 87.324

تکمله در شرح تذکره 324.325

التنبیه (از شیخ ابو اسحاق شیرازی) 53

تورات 320

(ج)

جام جم هندوستان 44.233.234

جام جم 148

ص: 353

جامع عباسی 164

جامع الاحادیث 176.250

جامع الکنوز 106

جمهرۀ ابن درید 330

جنایات بشر 304

جوامع احکایات 234

جواهر الکلام 109

(ح)

حاشیۀ شرح جامی بر کافیه (از مولی عصام) 63

حاضر العالم الاسلامی 26

حل المتین 168.169

حقوق بگیران انگلیس در ایران 200.203.236

حلیه الاولیاء 72

(خ) خاطرات سیاسی امین الدوله 204

خاطرات و خطرات 204

خزانه الادب 89

خسرو و شیرین 46

خلدبرین 222

خلاصه الانساب 250

خلاصه العروض 250

خواب و تفسیر آن 214

خیرات حسان 134.206.207

(د)

دائره المعارف اسلامی 92

دائره المعارف بریتانیا 102.150.309

در الشیر 122.138.298

دست پنهان انگلیس در ایران 238

دلنامه 289

دورۀ جغرافیای رزم آرا 97

دیوان ابوطالب 173

دیوان خسروی 264

دیوان متنبی 56.82

دیوان مسعود سعد سلمان 287

دیوان وثوق الدوله 279

(ذ) الذریعه 110.114.116.117.137

(ر)

رجال ایران 165.182.184.189.192.196.197.200.205

الرحیق المختوم 108

رسالۀ اوزان 309

رساله در استخراج اوزان مرکب 122

رساله در اسرار جفر جامع 122

رساله در معرفت جفر جامع 122

رساله در معرفت چو 139

رساله در نقد تفسیر طنطاوی 122

رسالۀ عروض و قافیه 106

رسالۀ فارسی در معرفت تواریخ مشهوره 122

رواشح السماویه 120.121

روضات الجنات 54.63.72.76.109.114.137.145.160.278

روضه البهیه 118

روضه الصفا 38

روضه الناظرین 75

ص: 354

رپاش الجنه 70

ریاض السیاحه 247

ریاض العلماء 137

ریحانه الادب 176

(ز) زبده البیان 145

زیج الغ بیک 154

زینبیه (قصیده) 206

زینه المجالس 255

(س)

سازمان اداری حکومت صفویه 205

السامی فی الاسامی 309

سراج التواریخ 37

سرالاسرار 214

سرانجام 221

سفینه البحار 104

سی فصل 83.177

سیمای بزرگان 112.114.115

(ش)

شاهنامه 73.291

شجره الاولیا 75

شرایع 53.159.162.108.163

شرح بدیعیۀ ابن حجه 81

شرح بدیعیۀ صفی الدین حلی 159

شرح تهذیب المنطق 122

شرح جامی 114

شرح جامی بر کافیه 223

شرح جرجانی بر مواقف 99

شرح حال و مقام محمد زکریای رازی 127.130

شرح حدیث امیرالمؤمنین دربیان قطر و محیط شمس 122

شرح خطبۀ حضرت زیبنب در کوفه 122

شرح خطبه الزهرا 250

شرح درایه الحیث 113

شرح دعای جوشن 250

شرح دعای صباح 122.137.250

شرح دعای کمیل 250

شرح سیوطی بر الفیه 223

شرح شرایع الاسلام 250

شرح شریشی بر مقامات 105

شرح شفاء قاضی عیاض 314

شرح صحیفه 329

شرح قصیدۀ لامیۀ ابیطالب 122

شرح قوشچی بر تجرید 83.90

شرح لمعه 223

شرح منظومه 180.213.230.258

شکرستان 277

شمس و طغرا 270

شوارق الالهام 115

شهاب الاخبار 103

شهداء الفضیله 173.174

شیخ آقا بزرگ تهرانی 117

شیعه در هند 235

الشیعه و فنون الاسلام 51.109

(ص)

صحاح سته 57.316

صحیح بخاری 313.314

صحیح مسلم 313.314

ص: 355

صحیفۀ کامله 330

صفوه الصفا 77

صمدیه 114

(ط)

طبقات الشعرانی 75

طبقات الاطباءو الحکماء 127

طبقات اعلام الشیعه 116

طباشیر 278

طبقات سلاطین اسلام 39.40

طرائق الحقایق 182.189.241.243.244.247.260

(ع)

عالم نو اسلام 36

عبقات 172

العلم الشاخص 122

العلق النفیس 122.138

علماء معاصرین 105.110.114.216.222

عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب 76

عود ارواح 274

(غ)

غایه التعدیل فی معرفه الاوزان و المکاییل 103.106.107.122.140.141.306.312.325.327

(ف)

فارسنامه ناصری 145.148

فتوحات مکیه 258

فراموشخانه و فراماسونری در ایزان 186.191

فرائد الاصول 215

فرحه الغری 159

فرهادو شیرین 276

فصل الخطاب 117

فوائد الرضویه 69.109

فیض القدسی 69

(ق)

قاموس اللغه 57.89

قبله شناسی 122.143.148.151.152.153.162.164.306

قوانین الاصول 79.223

(ک)

کافی 228

کافیه 63

کتاب فی ان صناعه الکیمیا الی الوجب اقرب منها الی الامتناع 129

کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او 220.287

کشاف الغوامض فی علم الفرائض 250

کشف الظنون 116.314.315

کشف القناع فی تحقیق المیل و الذارع 122.121

کشف المحجوب 252

کشکول (شیخ بهائی ) 54.102.106.188.304

کشکول میبدی 79.222

کفایه الاصول 108.215

ص: 356

کلمات مکنونه 132

الکنی و الالقاب 69

کلیله و دمنه 170

(گ)

گلستان 208.234

گوهر مراد 115.230

(ل)

لسان العاشقین 276

اللمع 252

لؤلؤتی البحرین 118.161

(م)

المآثر و آلاثار 63.71.239

مارفتو پیر شالیار 220

مثالب الوزیرین 53

مثنوی 230.249

مجالس المؤمنین 24.145.160.161.230

مجمع البیان 23

مجنون نامه 289

محبوب القلوب 320

مختصر المصباح 136

مخزن اللثانی 277

مدارک 161

المراجعات 122.312

مرآه الاخوال 69

مرصاد العباد 188.213

مستدرک المستدرک 176

مستدرک الوسائل 19.49.109.121.329

المستطرف 96

مستند 153.168.169

مشاهیر الشرق 92

مصباح الفقیه 108

مصباح القواعد 95.122

مصباح المتهجد 136

مصباح المنیر 51

معالم الاصول 79.108.223

معتبر 159

مهجم ادباء الاطباء 333

معجم الاوسط 313

مفاتیح الجنان 104

مفاتیح العلوم 128

مفتاح الجنات 106

مفتاح الکرامه 121

مفصل جعرافیه العراقیه 111

مقالات جمالیه 94

مقالات الحناء 261

مقامات حریری 105

مقامع الفضل 68.255.256

مقدمۀ ابن خلدون 296

مکارم الاثار 69.73

ملخص چغمینی 83

ملوک العرب 110.111

مناظرات 122

مناقب ابن شهر آشوب 134

مناهج العرفان فی علم الاوفاق 53.122

منتهی الامال 104.109

منتهی المقال 70

منهاج السنه النبویه 133.134.219

منهج المقال 71.159.219

موسوعۀ اعتاب مقدسه 235

موطأما لک 119

ص: 357

الموائد 70

مهذب البارع 161

(ن)

ناسخ التواریخ 38

النافع 159.160.161

نامۀ دانشوران 323

نجدالحدیث و ملحقاته 111

نجوم الفرقان فی فهرست القرآن 189

نظم باب حادیعشر 122.136

نفائس الفنون 131.132

نقباء البشر 84

النقد اللطیف 117

نور الابصار 207

نهایه 106

نهج البلاغه 18.19.51

(و)

وافی 106.133

وحید بهبهانی 69.239.278

ورقائیه (قصیده) 332.333.334

وفیات الاعلام بعد غیبه امام الانام 115

وفیات الاعیان 52.53.63.323.324.329.333

(ه)

هدایه الاحباب 109.141

هدایه النصریه 219.221

هفت پردۀ گل و بلبل 276

(ی) یادنامۀ امینی 175

اسامی جایها

(آ) آپوکین (افغانستان) 35

آذربایجان 171.172.204

آسیا 109.116

آلمان 187.199.225

آمریکا 101.110.112.116

(الف)

احمدآباد حیدر 260

اراک 65.166

اروپا 116

اسدآباد 92

اسعدآباد 92

اسلامبول 94

اسکندریه 196.319.321

اسوان 317.318

اصفهان 36.107.165.192.189.202.227.228.250.295

اصوان 319

اطریش 199

افشار 26

افریقا 109.116.190

افغانستان (در صفحات بسیار)

افریدی 26

افغان 35.36

اندخو 37

ص: 358

اندلس 119

انجمن فصاحت 266

انگلیس 11.13.15.16.17.31.33.34.39.40.41.42.43.199.200.201.236.238

انگلستان 32.38.183.203.237.281

اورامان 220.221

اوده 232.234.235.236.237

اهواز 189.196

ایران (در بیشتر صفحات)

(ب)

باغ سید اسماعیل (کرمانشاه) 90

بالاحصار 16

بامیان 37

بانک شاهنشاهی ایران 17.195

بازار سلطانی (تهران) 246

بازار علافخانۀ کرمانشاه 281

بخارا 37

بدخشان 37.40

برلین 15.39

بروجرد 166.194

برمه 236

بشک 33

بصره 93.199.329

بغداد 21.52.58.60.75.159.160.161

163.182.183.184.185.200.201.236.237.238.283.329.296

بلخ 37.64

بلوچستان 193

بمبای 58.60.139

بوکان 291

بیاس 44

بین الحرمین 146

بیدستام 202

بیلور (کرمانشاه) 290

بین النهرین 49.219.424

(پ)

پاکستان 26.44.46.235

پاریس 181.183.185.186

پنجاب 37.43.44

پیشاور 26.37

(ت)

تاشکند 15

تاجیکستان 291

تبریز 174.175.176

تدمر 328

ترکستان 14.15.16.25.26.31.37.39.41.40

ترکستان روس 27

تراکیا 317

توران 36

توری (طائفه) 26

توللی 61

تویسرکان 267.270.271

تهران (در بیشتر صفحات)

(ج)

جاجی 16

جامع منصور 329

ص: 359

جبل عامل 108.109.294

جزیرۀ فرو 143.147

جزائر خالدات 147

جهرود 166

جیحون 37

جیل 75

(چ)

چشمه سفید 67

چلم 44

چند اول 25.26.27.29.30

چناب 44

(ح)

حجاز 18.111

حسینیۀ آقا محمود 217

حله 159.160

(خ)

خان آباد 41

خراسان 25.63.145.146.250.295

خرتنگ 316

خلیفه رستم 61

خلیج ساروس 317

خوزستان 332

خیوه 15

خیرآباد 155

(د)

داردانل 15

دارالفنون 84.189.193

دامغان 254

دانشگاه تهران 287

دالاهو 292

داشگاه قاهره 317

دبستان نصرت 272

دبیرستان احمدیه 275

درۀ خیبر 16

دکن 260

دمشق 108

دهلی 37

(ر)

راوی 44

رحبهالنخل 113

رشدیه (مدرسه) 272

رصافه 113

رم 26.73.317

روسیه 15.31.33.37.38.39.40.42.193.291

رودس 321

ری 189.295

(ز)

زاگرس 219

زردلان 61

(س)

ساوه 275

سامراء 49.109.110.115.200

سبزوار 192

ص: 360

ستلج 44

سلیمانیه 111

سمرقند 15.40.316

سند 37

سنندج 52.87.88.89

سنجار 317.322.323.324.327.328

سراستپول 43

سوریه 63.91.109.110

سوربن 181

سوئیس 196

سوئینه 317.318

سیبی 33

سیستان 35

سیالکوت 48

سیمینه 280

(ش)

شالکوت 16

شام 26.63.108.163.207

شیرغان 37

شقرا 108

شمس العماره 185

شیراز 199.241.242.262.264.265.270

شیردروازۀ 29

(ص)

صعید 320

صفائیه 189

(ط)

طرابوزان 185

(ع)

عراق 20.21.22.49.51.52.55.58.60.73.93.100.101.109.111.116.145

160.162.163.165.166.171.174.182.192.193.196..210.217.219

221.231.235.236.237.245.289.312

(غ)

غزنه 34

غزنین 26.37

(ف)

فارس 15.204

ففاله (از شهرهای قدیم خوزستان) 329

فرات 328

فرانسه 181.183.185.189.190.199.281.288

فوشنج 16

فیض آباد 11.90.195

(ق)

قاهره 207

قره سو 238

قسطنطنیه 317

قصر شیرین 216.274

قطب شمال 323.327

قطب جنوب 327

قلعۀ حیدرخان 26

قلعۀ شاه خانی 61

قلعۀ مراد خانی 26

قلعۀ نای 46

ص: 361

قم 217.104.107.216.165.166.171.176.177.178.183.186.331

قنهار14.26.32.33.35.37.38

قناطر السباع 207

(ک)

کاظمیه 156.109

کابل 14.15.11.25.26.31.32.33.34.35.36.37.38.39.40.41..92.191

کاظمین 21.49.50.51.52.58.109.110.171.233.234.235.237

کاشان 183.184.209.229.240.242.243

کتابخانه (آستان قدس رضوی) 331.330

کرمانشاه(در صفحات بسیار)

کربلا 11.58.107.116.133.218.224.233.235.236.237.171

کردستان 52.194.196.255

کرمانشاهان 203.274.275

کرمان 204

کشمیر 37

کلکته 278

کنر 92.93

کنگاور 103

کورته 318

کوژک 16

کوفه 18.145.146.161.162.164.322.323

کوه کمر 175

کهریز 280

(گ)

گذرخان 178

گرینویچ 147.155.164

گورستان فیض 244

گیلان 75

(ل)

لاهور 44.45.46.48.58.65.21.37.41.42.43

لبنان 91.100.109.136

لکنهور 232.233.234

لندی کنل 16

لندن 147

لودیانه 44

لوسیماخیا 317

(م)

ماهیدشت 242

مازندران 184

محلۀ چوب فروشی 26

محلۀ علیرضاخان 26

مدینه 134.143.145.146.147.148.235

مدرسۀ امیریه 276

مدرسۀ خرد 193

مدرسۀ sgxhkd 240

مدرسۀ skg,dd 286

مدرسۀ شاه 243

مرقد خواجه عبدالله انصاری 13

مرط 44

مرو 36

مسجد ترکها 230

مسجد جامع شهباز خان 254.255.256

مسجد شجره 146

ص: 362

مسجد قبا 146

مسجد گوهرشاد 191.228

مسجد نو شیراز 264

مسکو 291.292

مشهد 10.27.58.61.104.105.4106.107.165.166.171.177.184.191.192.227.228.249.250.251.257.

مصر 91.92.196.206.314.318.320

مقبرۀ شیخان 216

مکه 118.11.117.126.142.143.145.147.151.152.153.155.158.161.162.235.246

ملایر 166

موصل 163

میمنه 37

میان دربند 205

میدان علافخانه 226

(ن)

نانک چی 26

نظامیۀ بغداد 296

نجف 21.23.49.58.60.105.107.109.112.116.117.156.165.171.

174.175.177.212.215.216.218.222.229.233.234.235.236.237.254.278.108.332

نیشابور 37.232

(و)

وادی السلام 60

وزیر آباد 26

(ه)

هرات 13.14.17.19.26.33.34.35.38.92.105.255

هرسبن 276

هفت چاه 16

هلیلان 61

همدان 96.196.289

هندوستان 13.15.16.26.27.28.32.33.37.44.58.60.61.105.191

هند 19.20.21.17.35.39.41.43.44.45.46.49.65.111.210.232

234.235.236.237.238.289.312.316

هندوزوتس 44

(ی)

یبرین 24

یزد 222

یمن 163

یونان 73.297

ص: 363

اکنون که بیاری خدا کتاب پایان میابد ضمن قدران اززحمات کارکنان عزیزچاپخانه گیلان بخصوص آقایان نصرت الله توپچیان و حبیب محجوب از خوانندگان محترم درخواست مینماید. پیش از قرائت کتاب اغلاط زیر را که بآنها برخورده ایم اصلاح فرمایند.

غلطنامه

صفحه سطر خطا صواب

17 21 ایوب خان ایوب خان

20 15 خوانواده خانواده

21و23 سر صفحه خوانواده خانواده

23 18 سال 1310 سال 1315

24 1 نهابآ بآنها

34 3 ایتها اینها

43 13 چکونه چگونه

47 4 توانتند توانستند

64 13 دخنر دختر

65 20 آسم اسم

67 2 ابگوییم گرما اگر ما بگوییم

70 6 نفض نقض

75 7 طرین طریق

87 سطر قبل از آخر امامت کرد امامت نکرد

90 4 و پاورقی اسگناس اسکناس

97 10 دروی دوری

101 20 انگلیسی انگلیس

102 5 میرفت میفریفت

111 سطر 4 ورقی ملک العرب ملوک العرب

123 سطر 2 ورقی میپنداست میپنداشت

136 6 متصور مقصود

ص: 364

165 2 موطن موطن

172 21 توثیفش توثبقش

177 20 نطریات نظریات

197 1 برحسته ای برجسته ای

219 21 زاگروس زاگرس

226 1 عبرت انگیز عبرت انگیز

236 3 سردر نولدویلسون سرار نولدویلسون

258 3 منطومه منظومه

261 14 این مطلب این مطالب

261 17 موجب کدورت موجبات کدورت

263 4 اظهار نظر اظهار

269 2 بمنرل بمنزل

271 سطر 4 ورقی گلوچه کلوچه

278 9 نارنجی تاریخی

278 سطر 3 ورقی شاروان شادروان

279 3 خاطرنش خاطراتش

285 17 کرمالشاه کرمانشاه

295 سر صفحه سردار کابلی و فرمانفرما شعر عربی در ایران

314 12 حافطان حافظان

319 23 مجاسبه محاسبه

333 سطر 2 ورقی شانزره شانزده

ص: 365

مقصود

خلاصۀ مقدمه ایست از نویسنده بر کتاب «مناظرات»

یکی از مهمترین تأثیرات عالیۀ دین مقدس اسلام در جهان که هیچ دینی نمیتواند درین نوع بخصوص از تأثیر با آن دعوی برابری کند، تأثیر علمی و ادبیست که براثر فرض بودن طلب علم بر هر فردمسلمان، پیروان اسلام از هر قوم و کشوری که بوده اند علم را گمشدۀ خود دانسته و برای بدست آوردن آن- اگرچه به چین رفتن هم بوده- از پای طلب ننشسته اند تا گوهر مقصود خویش را به چنگ آورده اند. روی همین اصل وقتی بتاریخ اقوام و ملل گیتی مراجعه میکنیم میبینیم در هر عصری نسبت عدد رجال علم و معرفت هر دینی با عدد رجال علم و معرفتی که در سایۀ اسلام قد برافراشته اند مانند نسبت عدد یک است به ده.

با اینحال علومی را هم که مسلمانان دارا بوده اند از حیث کیفیت چندان بر علوم دیگران مزیت داشته که قرنهای متمادی بر راهنمائی آن علوم پیروان اسلام قافله سالار کاروان تمدن جهان گشته و حتی تمدن مشعشع قرون اخیره اروپا را هم بوجود آوردند.(1)

و شکی در صحت این مطلب نیست تا هنگامی که از نفوذ دینی اسلام کاسته نشده بود و دین مزبور این تأثیر علمی و ادبی را بحد کال داشت و همیشه در هر قرنی مجددی (2) را بظهور میآورد که عدۀ بسیاری از دانشمندان و پیشوایان مذاهب

ص: 366


1- اشاره بترجمه هایی که در قرون وسطی از کتب مسلمین بزبان لاتین بعمل آمد و همانها منشأ پیشرفت علم در اروپا و پیدایش تمدن جدید گردید و البته از این امر نباید چنین نتیجۀ کودکانه ای گرفت که تمدن اروپا از تمدن عرب گرفته شده است زیرا آنان فقط درسی آموخته اند و اینان خود بتحقیق و پیشرفت پرداختند.
2- اشاره است به حدیث مشهور: ان الله سیبعث لهذا الامه علی رأس کل مأه سه من یجدد لها دینها. بعضی این حدیث را مختص فقها دانسته و بعضی آنرا حمل بر عموم کرده و گفته اند حدیث شامل تمام کسانی میشود که حفظ دین و قوانین سیاست و اقامۀ عدل و همچنین علوم و فنون غیر شرعی بوجود آنان پیوستگی دارد- برای توضیح به صفحۀ 220 کشکول شیخ بهائی چاپ اول نجم الدوله رجوع شود.

را در حجر تربیت میگرفت ولی از زمانی که نفوذ دینی اسلام را بضعف نهاد و مسلمانان بعلت لزوم منطبق ساختن زندگانی خود با اوضاع محیط (Accomodation) که بر اثر نفوذ تمدن اروپایی در آسیا ایجاد شد و همچنین بسبب وجود عوامل داخلی و خارجی از زیر بار احکام اسلام شانه خالی کردند بر اساس دین پیرایه ها بستند بنحوی که از بساطت اولیه بیرون آمد و ملعبۀ دست مدعیان پیشوایی مذهب قرار گرفت، تأثیر مذکور چنان رو به انحطاط نهاد که کمتر در سایۀ خود دانشمندانی را پرورش داد که بتوان آنان را از حیث قوۀ تحقیق و قدرت تأسیس مطلب با علماء دورۀ اعتلاء اسلام همرتبه دانست.

اگر چه انکار نمیکنیم که در همین ازمنه هم باز در میان مسلمانان دانشمندانی یافت شده اند که برعلماء مذهبی ادیان دیگر برتری دارند ولی تردیدی نداریم که اکثر آنان را نمیتوان با علماء سابق این دین قابل مقایسه دانست حتی علماء بعد از دوران مغول را تا امروز جز چند تن که هرگز شمار آنان بشمار انگشتان دست نمیرسد بهیچ وجه نمیتوان همانند علماء قبل از آن دوران بحساب آورد، ولی چند نفر را شاید بتوان یافت که در ادوار اخیره مشابهتهایی با علماء قرون سالفه داشته باشند ولی اینان نیز از لحاظ قدرت در تأسیس مکتب و ایجاد اصول کمتر همانند گذشتگان هستند.

از کسانی که قابلیت مشابهت با علماء سلف را ندارند منصف کتاب حاضر یعن«المراجعات» و مترجم فارسی آن هستند چه؛ میتوان اولی را از حیث تحقیق در مسائل کلامی همانند علم الهدی شریف مرتضی و دومی را از لحاظ جامعیت علمی ثانی شیخ بهائی شناخت و بیشتر از نظر شهرت و شخصیت مصنف- سید شریف الدین جبل عاملی- و مترجم- سردار کابلی- بوده است که کتاب مراجعات و ترجمۀ فارسی آن بنام مناظرات موردتوجه استاد معظم جناب آقای میرزا فضل الله خان آشتیانی مستشار عالیمقام دیوان کشور دام فضله و جماعتی از دوستان قرار گرفته است و استاد مذکور این بنده را مأمور نوشتن شرح حال مصنف و مترجم فرمودند. این

ص: 367

ضعیف نیز جهت امتثال امر اکنون قلم نحیف خود را بدست گرفته ام تا از اطلاعاتی که دربارۀ حیات علمی و و اجتماعی این دو عالم بزرگوار دارم سطوری چند بعنوان مقدمۀ کتاب برنگارم و نظر باینکه تصنیف کتاب بر ترجمۀ آن تقدم زمانی دارد نخست بنوشتن شرح حال مصنف پرداخته میگوییم:

ترجمۀ حال سید شریف الدین

نام شریفش عبدالحسین ملقب به شریف الدین میباشد، پدرش سید یوسف و مادرش زهرا با یکدیگر رابطۀ خویشاوندی داشته اند و سلسلۀ نسب آنها در محمد بن ابراهیم شریف الدین جد اعلای مصنف بهم میپیوندد. (1)

تولدش بسال 1290 قمری در شهر کاظمیه (عراق) اتفاق افتاده، خاندان او در اصالت و فقاهت و امور روحانی معروف بوده و خود بسیرۀ آباء و اجداد پس از طی مراحل کودکی نزد پدر و دیگران بتحصیل مشغول میشود، بعد از فراگیری مقدمات بقصد آموختن فقه و اصول و دیگر علوم اسلامی به «نجف» و بعد به «سامرا» رهسپار گشته در خدمت آقایان سید کاظم یزدی، آخوند ملا کاظم خراسانی، شیخ محمود طه نجفی، شیخ فتح الله شریعت اصفهانی، شیخ حسن کربلائی و سائر علماء و فقهاء بتلمذ میپردازد تا اینکه بمقام اجتهاد نائل و از طرف استادان خویش بکسب اجازه مفتخر میگردد.

وی در سن سی سالگی به «جبل عامل» میرود و تقریباً مدت ده سال در آنجا رحل اقامت میافگند و در اواخر سال 1329 و اوائل سال 1330 شوق دیدار مصر و استفاده از محضر دانشمندان بزرگ اسلامی او را بآن کشور باستانی مسکشاند. در قاهره خدمت شیخ سلیم بشری رئیس جامع الازهر و شیخ محمد بن عبد الحی کتانی ادریسی و دیگر اکابر و اعاظم علماء آنجا به استفاده مشغول میگردد و پس از دو سال از مصر بقصد زیارت قبر پیغمبر اکرم بمدینه میرود. در اوائل سال 1333 به عتبه بوسی رسول خدا مشرف میشود و بعد از درک این سعادت به جبل عامل باز میگردد.

ص: 368


1- سید شریف الدین از سادات موسوی میباشد و خود سلسلۀ نسب خویش را تا امام موسی بن جعفر در آخر کتاب «الکلمه الغراء» چاپ نجف ذکر کرده است.

و وارد مرحلۀ دوم زندگانی خود یعنی زندگانی اجتماعی میشود.

در عالیترین ارتفاعات جبل عامل خانۀ مصنف محطّ رحال ومخیمّ رجال ومقرّ اضیاف ومأمن بینوایان میگردد، مجالسش مرکز ارشاد وهدایت ومنابرش محل وعظ وخطابه، فکرش فکر اصلاح طلبی وعملش عمل زعماء قوم میشود.چون مهمترین کاری که آنزمان در جبل عامل مورد اختلاف و بحث و نزاع مردم واقع شده قضیۀ تیول اراضی و اقطاعات محلی بوده شریف الدین برای ریشه کن کردن مادۀ این فساد بدستۀ ملیون جد عامل ملحق شده باتفاق آنها عزم جزم مینماد آنجارا از تحت تسلط حکومت دولت عثمانی خارج و مستقل سازد بنابراین گروه هم فکر او با دولت عثمانی مشغول گفتگو و یافتن راه حلی جهت مسألۀ اقطعات محلی میشود اما هنوز مشکل مذکور حل نشده بود که آتش جنگ جهانگیر 1914 شعله ور میگردد و بزودی شراره اش با کال شدت و سرعت به شش جهت جهان سرایت میکند و خاورمیانه هم از آن برکنار نمیماند.

پس از خاتمۀ جنگ بموجب معاهدۀ ورثای (1)

جبل عامل تابع لبنان و تحت قیمومت قرار گرفته ولی وطنخواهان لبنان و جبل عامل بحکومت دولت فرانسه راضی نبوده عدم رضایت خود را بنام استقلال طلبی آشکار مینمودند.

در این میانه سید شریف الدین برای تساوی حقوق شیعیان با اهل تسنن، مشغول فعالیت و مذاکره با رجال سیاسی دولت فرانسه در جبل عامل گردید، در نتیجه موفق شد شیعه را در امور حقوقی با اهل تسنن همدوش سازد اما با وجود کسب این موفقت وی صلاح را در آن میدانست که از ملیون و وطنخواهان جدا نشود و مانند آنان برای استقلال جبل عامل و التحاق آنجا به شامات مبارزه کند.

در سال 1920 ملیون و علماء و رؤساء و نمایندگان طبقات مختلفه جهت قیام بر ضد حکومت فرانسه بمشاوره هایی پرداختند و در نتیجه روزی در «وادی الحجیر»

ص: 369


1- مقصود معاهدۀ سال 1919 میباشد که بنام: Traite de Versailles معروف میباشد.

گرد آمده بیانیه ای صادر فرمودند که متضمن خبر تجزیۀ جبل عامل از لبنان و التحاق به شامات بود که ملک فیصل در آنجا حکومت میکرد. وقتی این بیانیه انتشار یافت و دولت فرانسه متوجه شد طرفداران ملک فیصل موجب قیام و شورش مردم جبل عامل بودند ملک فیصل و سران ملیون را بفلسطین تبعید کرد اما اقامت آنان در فلسطین چندان بطول نیانجامید و با توافق دولتین انگلستان و فرانسه ملک فیصل بپادشاهی عراق رسید و با پاشیدگی جمعیت وطنخواهان و استقلال طلبان جبل عامل سید شریف الدین هم در اوائل سال 1338 هجری رهسپار مصر گردید. در آنجا وی به ایراد خطابه های دینی و وطنی و مصاحبت علماء و فضلاء سرگرم بود تا اینکه بعد از چند ماه شوق دیدار جبل عامل او را واداشت به فلسطین برود و از آنجا بامسیو گورد کمیسر عالی فرانسه در شامات برای بازگشت بوطن مألوف مکاتبه و مذاکره کند.

در فلسطین باز با ملیون رابطه برقرار ساخته در قریۀ «العلم» اقامتگاه کامل بک الاسعد از رؤساء ملیون سکونت اختیار میکند و باتفاق او بوسیلۀ مکاتبه و مذاکره از دولت فرانسه طلب عفو عمومی قیام کنندگان و اجازۀ بازگشت به جبل عامل را مینماید دولت فرانسه با پذیرش این درخواست، رقم عفو عمومی را صادر و با کامل بک و سید شریف الدین و سائر رؤساء نهضت کننده موافقت میکند به جبل عامل بازگردند.

بر اثر صدور اعلامیۀ دولت فرانسه آنان همراه دوستان و قوم و عشیرۀ خود بسوی لبنان حرکت میکنند، در روز و رود ز علماء ملیون به جبل عامل شعراء و ادباء چکامه های غرا و خطابه های شیوا در تهنیت قدوم آنان ایراد مینمایند. این قصائد در کتابی بنام «صدی التهانی فی بلوغ الامانی» در یکجا گرد آمده و گوندگان از علاقۀ شدید خویش بوطن و مسرت و سلامتی و ورود پیشوایان نهضت سخن بمیان آورده اند.

سید شریف الدین پس از ورود به جبل عامل به امر قضاء و تدریس و تألیف مشغول میگردد و در سال 1340 به مکۀ معظمه میرود، در مکه با ملک حسین که آن

ص: 370

زمان پادشاه حجاز بود دیدار کرده همراه او حجر الاسود را روفته و شستشوی میدهد، سپس بوطن باز میگردد و کارهای قضائی و تدریس و تألیف را دنبال میکند. در سال 1356 راهی عراق و ایران میشود و بعد از مدتی اقامت در نجف، کربلا، بغداد، تهران و مشهد و ملاقات با علماء و رجال ایران و عراق به جبل عامل مراجعت میکند (1)

وی در سال 1357 مدرسۀ «جعفریه» و در سال 1361 آموزشگاههای «نادی» و «نادی البنات» را تأسیس مینماید که در آنها بیشتر شرعیات آموزشداده میشود.

اکنون از عمر سید شریف الدین هفتاد و چهار سال میگذرد (2) و در اقطار عالم عربی صیت شهرتش در فقه، حدیث، کلام، ادبیت و شعر پیچیده و بسبب تلمذ که نزد علماء شیعه و سنی داشته دارای یک نوع روشن بینی نذهبی است و میخواهد وحدت اسلامی ایجاد کند. بیشتر تألیفاتش هم بهمین نیت نوشته شده و یکی از آنها کتاب «مراجعات» است که آنرا استاد علامه آقای سردار کابلی بنام «مناظرات» ترجمه بفارسی نموده است.

ترجمۀ مزبور همین کتاب است و چون از من خواسته شده است بعنوان مقدمه شرح حال مترجم را پس از شرح حال مصنف بر آن بیافزاییم لهذا دربارۀ مترجم معظم نیز سطوری چند بعرض میرساند:

ترجمۀ حال سردار کابلی

نام مترجم حیدر قلی و اسم خانوادگی اش «قزلباش» ملقب و مشهور به «سردار کابلی» میباشد. پدرش مرحوم نور- محمد خان از سرداران معروف افغانستان بوده، در جنگهای

ص: 371


1- وی در سال 1353 نیز سفری به ایران کرده بود ولی زیاد توقف نکرد و پس از زیارت مشهد و قوم و شهر ری زود به لبنان بازگشت.
2- خواننده توجه دارد که این شرح حال در سال 1323 خورشیدی نوشته شده که مصنف در آن اوقات حیات داشت. تاریخ وفات این عالم جلیل روز دوشنبۀ هشتم ماه جمادی الآخرۀ سال 1377 در سن 87 سالگی در بیروت رخ داد، جنازه اش را با هواپیما ببغداد آوردند و از آنجا او را به نجف اشرف برده در یکی از غرفه های صحن علوی در روز دهم همان ماه بخاک سپردند، رحمه الله علیه.

داخلی و خارجی آن کشور بسیار ابراز داشته و سالیان متمادی به حکومت بلخ و شهرهای آن نواحی منصوب شده بوده است. در زمان امارت و فرمانروایی امیر شیر علیخان از مشاورین او بشمار میرفته و چون بین امیر شیر علیخان و امیر عبدالرحمان خان بر سر زمامداری افغانستان همیشه کشمکش بوده و سردار نور محمد خان هم از آغاز جوانی طرفدار شیر علیخان بوده لهذا هنگامی که شیر علیخان وفات یافت و پسرش امیر یعقوب خان فرمانروای افغانستان شد در سال 1297 قمری با دستیاری انگلیسها امیر عبدالرحمان بزمامداری افغانستان برگزیده گردید و امیر یعقوب خان و سرداران طرفدارانش به هندوستان تبعید شدند.درین هنگام یکی از طرفداران شیر علیخان و یعقوب خان موسوم یه شیر خان بمنظور جلب توجه مردم خود را امیر شیر علیخان معرفی نمود و بناء مخالفت با امیر عبدالرحمان را نهاد حتی در سال 1299 هجری از طائفۀ غلیجایی که خود از همان قبیله بود قشونی فراهم آورد اما پیش از آنکه بتواند کاری انجام دهد دستگیر و پس از چندی در زندان کابل کشته شد(1)

در این مدت امیر یعقوب خان و طرفدارانش که تا حدی متکی به اقدامات شیر خان قبلی و امیر شیر علیخان بعدی بودند امید بازگشت بوطن خویش را از دست دادند و دل بدیار قربت سپردند. سردار نور محمد خان هفت سال در «لاهور» اقامت گزید و چون نتوانست در برابر گرمای هندوستان تاب مقاومت بیاورد در سال 1304 بعراق مهاجرت کرد و بیشتر در شهر کاظمین اقامت نمود. در سال 1310 به ایران آمد و در شهر کرمانشاه توقف کرد و پس از چهارده سال سکونت در آن شهر زیبا و پرنعمت در شب دهم ماه ذی الحجۀ 1324 بکشور نیستی سفر نمود و جنازه اش را بنجف برده و در وادی السلام بخاک سپردند.

ص: 372


1- در هنگام چاپ مقدمۀ «مناظرات» بسبب اشتباه حروفچین و غفلت مصحح در اینجا سه سطر بچاپ نرسیده بود و در نتیجه خواننده متوجه نمیگردید که این امیر شیر علیخان که در سال 1299 در زندان کابل کشته گردید چه کسی بوده است؟ زیرا امیر شیر علیخان واقعی در سال 1296 در مزار شریف وفات یافت.

اما حیدر قلیخان در روز سه شنبۀ هیجدهم محرم سال 1293 مطابق با بیست و پنجم بهمن ماه 1254 شمسی در شهر کابل بدنیا آمد، در چهار سالگی همراه پدر بهندوستان رفت، تا سن یازده در لاهور بتحصیل مقدمات اشتغال داشت، در آنجا زبان هندی و انگلیسی را آموخت، از همان زمان به ریاضیات علاقه نشان میداد. در سال 1304 همراه پدر و خانواده بکشور عراق مهاجرت کرد، در آنجا علاوه بر علوم جدیده بتحصیل ادبیات عرب، فقه، اصول، کلام و حکمت مشغول گشت و تحصیل عمدۀ مقدماتش نزدیکی از علماء آذربایجات بنام شیخ علی اصغر تبریزی بود که در ادبیات عرب مهارت داشت. بین این استاد و شاگرد بقدری الفت ایجاد گردید که در موقع مهاجرت سردار نور محمد خان به ایران او هم بکرمانشاه آمد و تا آخر عمر با خانوادۀ سردار کابلی زندگی کرد.

حیدر قلیخان در عراق بحوزۀ درس اساتید فقه و اصول حاضر گشت و بکسب اجازات اجتهاد نائل آمد. وی در سال 1310 قمری همراه پدر و خانواده به ایران آمد و در شهر کرمانشاه اقامت گزید با وجود تحصیلات جدیده و قدیمه بواسطۀ شوق وافری که در کسب علوم و فنون داشت مدتی نزد شیخ محقق و فاضل، مرحوم شیخ عبدالرحمان مکی که از فحول علماء عرب و سالی چند متوقف در کرمانشاه بود بتحصیل علوم عربیه و فنون قریبه مانند اوفاق، اعداد، احکام نجوم، رمل و غیرها پرداخت، زمانی هم زبان عربی را آموخت. پس از رحلت پدر بعنوان سردار کابلی اشتهار یافت و با اینکه سرداری شغل پدرش بوده و او هیچگاه چنین شغلی را نداشته معذالک طبق آنچه که در آن زمان در ایران مرسوم و شایع بوده که لقب و عنوان پدر را به پسر میداده اند شغل مزبور را بمنزلۀ لقب فرض نموده حیدر قلیخان را سردار کابلی نامیدند.

در سایۀ تحصیلات و جمع علوم و فنون مختلفع السنۀ متنوعه امروز شخصیت مهمی در ایران بوجود آمده است که میتوانیم او را در قرن حاضر همانگونه بشناسیم که در قرن یازدهم هجری شیخ بهائی شناخته شده بود، با این تفاوت که در

ص: 373

شخصیت شیخ بهائی بیشتر از هر چیز فقاهت جلوه گر بوده و در شخصیت سردار کابلی اطلاعات ریاضی جلوۀ خاص دارد با اینحال وراء طور ظاهر طور باطنی دارد که در کمتر کسی از پرهیزکاران و صاحبان طریقه های روجانی و عقلی دیده شده است و این نیست مگر بواسطۀ آنکه واجد صفات عالیۀ انسانیت گردیده و بغایه القصوای شرافت ذاتی، نجابت، علم، تقوا، زهد و فضیلت رسیده است. علاوه بر علقۀ معلومات و نجابت و تهذیب اخلاق ایشان را به یاد میآورم و انصاف میدهم روحم به تعظیم برمیخیزد و قلبم گواهی میدهد که:

فی قمه الفصل له منزل *** مامرّ فی وهم و لا فی خیال

دربارۀ کتاب «مراجعات» از همین جا میتوان پی به اهمیت آن برد که چنین دانشمند یگانه ای به ترجمۀ آن اقدام نموده است. اصل کتاب پس از چاپ بزودی مورد توجه ارباب فضل قرار گرفت بطوری که در مدت چهار، پنج سال نسخۀ اصل سه برابر در صیدا تجدید طبع یافت و دکتر سید زید از فضلاء هندوستان آنرا به انگلیسی ترجمه کرد و اینک ترجمۀ فارسی آن انتشار میباید، گویا یزبان اردو نیز ترجمه شده است.

ترجمۀ فارسی دیگری هم توسط دوست دانشمند من آقای شاهزاده علیرضا خسروانی شروع گردیده که امید است توفیق اتمام آنرا بیابد (1)

درین ترجمه بحدی امانت در نقل مطالب رعایت گردیده که گاه از سلاست عبارت بهمین منظور صرف نظر شده است برای اثبات این مدعی شاید بیفائده نباشد عرض کنم: در هنگامی که استاد بزرگوار مشغول بترجمۀ کتاب بودند در یکی از روزها فرمودند برای دریافت معنی «اخراج» در امثال جملۀ «اخرج الطبرانی فی- معجمه الاوسط من البخاری» تمام وقت را صرف کردم که بدانم در ترجمه میتوان آنرا

ص: 374


1- مرحوم خسروانی پس از اینکه اطلاع یافت سردار کابلی کتاب مزبور زا بفارسی ترجمه نموده است از اتمام ترجمۀ خود صرف نظر فرمود.

با کلمۀ «روایت» که در فارسی مصطلح تبدیل نمود؟ و آیا روایت همان مفهوم اخراج را نزد محدثین دارد؟ چیزی نیافتم این بنده نیز در کتب مربوطه به تفحص و تتبع پرداخت و چیزی نیافت. بالاخره چون کلمۀ روایت شامل هر گونه نقل میشود و لفظ عامست جمله را طبق معمول اینگونه ترجمه فرمود: طبرانی در معجم اوسط خود از بخاری روایت کرده است.(1)

چنین دقت نظرهایی دلالت بر روح امانت نویسنده میکند که مع الاسف امروزه کم یافت میشود.

سبب اصلی ترجمۀ کتاب «مراجعات» این بود که روزی آقای سید علی اکبر علیزادۀ خراسانی از بازرگانان محترم ایران مقیم بیروت باتفاق جناب آقای حاج عبدالحسین صاحب بازرگان معتبر و نیکونام کرمانشاه که هردو به آیت الله سید شرف- الدین ارادت میورزند و نسبت بحضرت آقای سردار نیز اخلاص دارند بدیدار استاد آمدند و آقای علیزاده یک جلد از چاپ سوم کتاب را بایشان اهداء کرد و هر دو تقاضای ترجمۀ آنرا نمودند و چون من هم حضور داشتم جناب آقای صاحب از من خواست که در موقع چاپ ترجمه (که بانی آن آقای علیزاده هستند) بصورت مقدمه شرح حال مصنف و مترجم آنرا بنویسم تا با کتاب چلپ شود این بنده نیز پذیرفت ولی بعلت پیشامد جنگ جهانگیر دوم چاپ ترجمه چند سال بعهدۀ تعویق افتاد و در این مدت من هم بطهران مهاجرت کردم. از موضوع چاپ کتاب بکلی بیخبر بودم تا اینکه در روز اول فروردین 1324 بدیدار استاد معظم جناب آقای آشتیانی رفتم و ایشان مژدۀ چاپ ترجمه را دادند و فرمودند آقای علیزاده از بیروت بمن ضمن نامه ای نوشته است طبق قول و قراری که گزارده شده بناست فلانی شرح حال آقایان

ص: 375


1- اخراج و تخریج در اصطلاح محدثین عبارت از آنست که یکی از علماء اهل فن احادیث کتابی را از لحاظ متن و سند مورد بررسی قرار دهد و آنها را با اسناد دیگر مخصوصاً از نظر علو سند نقل کند و البته این معنی استاد ارجمند میدانست ولی میخواست در ترجمه کلمه ای بیابد که مفهوم اصطلاحی «اخراج» یا «تخریج» را هم در بر داشته باشد.

سید شریف الدین و سردار کالی را بنویسد تا در اول کتاب چاپ شود، از او بخواهید این کار را انجام دهد این بنده نیز با کمال افتخار امر ایشان را اطاعت نمود و بتحریر این سطور پرداخت نمود.

امیدست خداوند بتمام این سروران عظام طول عمر و اجر جزیل عنایت فرماید بمنّه و کرمه.

طهران- 22 اردیبهشت ماه 1324

کیوان سمیعی

ص: 376

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109