سیمای جهان تاب : حکمت نامه امیرالمؤمنین علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : طیّب نیا ، محسن

عنوان و پدیدآور : سیمای جهان تاب : حکمت نامه امیرالمؤمنین علیه السلام / سید محسن طیّب نیا

مشخصات نشر : قم : رسالت ، 1393 .

مشخصات ظاهری : 720 ص .

شابک :ISBN : 978 - 964 - 6838 - 62 - 8

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه : ص 703 _ 720

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام ، امام اوّل ، 23 قبل از هجرت _ 40 ق .

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام ، امام اوّل ، 23 قبل از هجرت _ 40 ق _ _ احادیث .

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام ، امام اوّل ، 23 قبل از هجرت _ 40 ق _ _ نظر صحابه .

موضوع : احادیث شیعه _ _ احادیث اهل سنت .

رده بندی کنگره : 1393 9 س 92 ط / 35 / 37 Bp

رده بندی دیویی : 951 / 297

شماره کتابشناسی ملی : 3483349

ص: 1

اشاره

ص: 2

سیمای جهان تاب

سید محسن طیّب نیا

چاپ دوم ( با اضافات ) / 1393 / 1500 نسخه / 720 صفحه / چاپخانه گل وردی

شابک : 8 _ 62 _ 6838 _ 964 _ 978

قیمت : 25000 تومان

تلفن مرکز پخش قم : 37735256 _ 37832332 ( 025 )

کلیه حقوق این اثر برای مؤلّف محفوظ می باشد

صندوق الکترونیکی مؤلف : mohsentayyeb110@gmail.com

ص: 3

ص: 4

فهرست

ستایش نامه··· 9

مقدمه··· 19

ارادت نامه··· 25

حکمت اوّل : تولد علی علیه السلام در کعبه··· 29

حکمت نامه ی اوّل : خلقت نوری اهل بیت علیهم السلام قبل از ایجاد عالم··· 37

تتمه ی حکمت نامه··· 63

نکته فوق العاده مهم··· 68

حکمت دوم : علی علیه السلام سبقت گیرنده در دین خدا··· 71

حکمت نامه ی دوم : علی علیه السلام پیشگام در پذیرش اسلام در مصادر اهل سنّت··· 83

حکمت سوم : معرفی علی علیه السلام در ابتدای رسالت به عنوان خلیفه توسط پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ··· 95

حکمت نامه ی سوم : اعلام جانشینی علی علیه السلام در بدو رسالت از مصادر اهل سنّت··· 107

حکمت چهارم : خاندان علی علیه السلام حجج الهی بر مردمان··· 117

حکمت نامه ی چهارم : مناقب اهل بیت علیهم السلام ··· 135

حکمت پنجم : شیعیان علی علیه السلام رستگاران روز قیامت··· 167

حکمت نامه ی پنجم : مناقب امیرمؤمنان علیه السلام و شیعیان آن حضرت··· 175

ص: 5

حکمت ششم : فداکاری و جانبازی علی علیه السلام در « لیلة المبیت »··· 187

حکمت نامه ی ششم : علی علیه السلام در لیلة المبیت و مقایسه ی آن با همراهی ابوبکر در غار··· 193

تتمه ی حکمت نامه··· 197

حکمت هفتم : علی علیه السلام برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در دنیا و آخرت··· 201

حکمت نامه ی هفتم : حدیث « طیر » و حدیث « مؤاخاة » و حدیث « سدّ الابواب »··· 207

حکمت هشتم : علی علیه السلام ملازم دائم با حق··· 217

حکمت نامه ی هشتم : حدیث « علی مع الحق » و توضیح آن··· 225

حکمت نهم : عزت یافتن اسلام به برکت رشادت علی علیه السلام در جنگ بدر··· 231

حکمت نامه ی نهم : سلام فوج فوج ملائکه ی الهی قبل از جنگ بدر به امیرمؤمنان علیه السلام ··· 235

حکمت دهم : فرخنده ترین پیوند عالم ، پیوند علی علیه السلام با فاطمه علیهاالسلام ··· 239

حکمت نامه ی دهم : احادیثی در شأن امیرمؤمنان علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و مهدی علیه السلام ··· 243

حکمت یازدهم : جانفشانی علی علیه السلام در جنگ احد و حیرت جبرائیل علیه السلام ··· 247

حکمت نامه ی یازدهم : شجاعت علی علیه السلام در جنگ احد و فرار مدعیان خلافت··· 255

حکمت دوازدهم : اعتراف خورشید به مقامات علی علیه السلام ··· 259

حکمت نامه ی دوازدهم : حدیث « رد الشمس » در منابع اهل سنّت··· 263

حکمت سیزدهم : رشادت علی علیه السلام در جنگ احزاب و حفظ اسلام به برکت آن رشادت··· 269

حکمت نامه ی سیزدهم : ضربت علی علیه السلام برتر از عبادت انس و جن تا قیامت··· 277

حکمت چهاردهم : علی علیه السلام قسمت کننده بهشت و جهنم در قیامت··· 281

حکمت نامه ی چهاردهم : حدیث « علیٌّ قسیم الجنة والنار » در مصادر اهل سنّت··· 285

حکمت پانزدهم : علی علیه السلام شیر خدا و خیبرشکن··· 295

حکمت نامه ی پانزدهم : رشادت علی علیه السلام در فتح خیبر با استنادات اهل سنّت··· 301

حکمت شانزدهم : حدیث منزلت و مقامات علی علیه السلام ··· 307

حکمت نامه ی شانزدهم : حدیث « منزلت » و حدیث « ابلاغ سوره ی برائت »··· 213

حکمت هفدهم : غدیر خم و اکمال دین به برکت امارت علی علیه السلام بعد از نبی صلی الله علیه و آله وسلم ··· 323

حکمت نامه ی هفدهم : اسناد غدیر خم و پاسخ به شبهات مخالفان··· 337

ص: 6

حکمت هجدهم : علی علیه السلام امیر مؤمنین و صدیق اکبر و فاروق اعظم··· 349

حکمت نامه ی هجدهم : چند واقعه ی مهم در جریان غدیر خم··· 355

تتمه ی حکمت نامه··· 361

حکمت نوزدهم : جان سپردن پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلم در آغوش علی علیه السلام ··· 365

حکمت نامه ی نوزدهم : اهانت یکی از صحابه به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هنگام رحلت آن حضرت··· 375

حکمت بیستم : صبر الهی علی علیه السلام بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در برابر غاصبان خلافت··· 383

حکمت نامه ی بیستم : حمله ی دستگاه خلافت به بیت علی علیه السلام و شهادت بانوی دو عالم··· 403

تتمه ی حکمت نامه··· 419

حکمت بیست و یکم : علی علیه السلام همواره دلسوز و خیرخواه امت··· 427

حکمت نامه ی بیست و یکم : غصب فدک ، دلائل صبر امیرمؤمنان علیه السلام ··· 437

تتمه ی حکمت نامه : باده نوشی خلفا··· 447

حکمت بیست و دوم : علم اولین و آخرین در سینه علی علیه السلام ··· 451

اما آن یک دلیل··· 459

حکمت نامه ی بیست و دوم : احادیثی در رابطه با عظمت علم امیرمؤمنان و اهل بیت علیهم السلام ··· 463

تتمه ی حکمت نامه··· 471

حکمت بیست و سوم : لزوم اطاعت از علی علیه السلام در کلام خداوند··· 475

حکمت نامه ی بیست و سوم : آیه ی « الواالامر » و « انما ولیکم اللّه ... » در اثبات امامت··· 483

حکمت بیست و چهارم : اتمام حجت بر مردمان با پذیرش حکومت توسط علی علیه السلام بعد از قتل خلیفه سوم··· 497

حکمت نامه ی بیست و چهارم : استنادات··· 505

حکمت بیست و پنجم : نبرد علی علیه السلام با شورشیان پیمان شکن جهت اقامه عدالت··· 507

حکمت نامه ی بیست و پنجم : جنگ جمل و رفتار عایشه با امیرمؤمنان علیه السلام ··· 523

حکمت بیست و ششم : نبرد علی علیه السلام با معاویه برای احیای حق و ابطال باطل··· 527

حکمت نامه ی بیست و ششم : مباحثی در رابطه با جنگ صفین··· 549

ص: 7

حکمت بیست و هفتم : بشارت حضرت موسی علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام بر امامت علی علیه السلام ··· 553

حکمت نامه ی بیست و هفتم : نام گذاری امام حسن و امام حسین علیهماالسلام توسط خداوند··· 563

حکمت بیست و هشتم : نبرد علی علیه السلام با خوارج··· 565

حکمت نامه ی بیست و هشتم : نامه ی محمّد بن ابی بکر به معاویه و جواب معاویه··· 579

تتمه ی حکمت نامه··· 580

حکمت بیست و نهم : بیان برخی از معجزات و کرامات علی علیه السلام ··· 585

حکمت نامه ی بیست و نهم : ذکر برخی از معجزات امیرمؤمنان علیه السلام با اسناد آن··· 599

تتمه ی حکمت نامه··· 603

حکمت سی ام : معارف ناب توحیدی در چشمه های جوشان علم علی علیه السلام و خاندان مطهر وی··· 607

حکمت نامه ی سی ام : بیان معصومین علیهم السلام در تباین خداوند با مخلوقات و نقد صوفیه··· 625

حکمت سی و یکم : زهد و بی رغبتی علی علیه السلام به دنیا و مظاهر آن··· 631

حکمت نامه ی سی و یکم : استنادات··· 643

حکمت سی و دوم : پایداری علی علیه السلام تا آخرین لحظات زندگانی بر میثاق الهی··· 645

حکمت نامه ی سی و دوم : استنادات··· 661

حکمت سی و سوم : شهادت علی علیه السلام و تابش سیمای وی تا ابد··· 665

حکمت نامه ی سی و سوم : مرقد مطهر امیرمؤمنان علیه السلام و بروز کرامات··· 679

تتمه ی حکمت نامه : اجتهاد و عدالت صحابه ، جنایات خالد بن ولید در قتل عام قوم مالک بن نویره به بهانه ی ارتداد ایشان··· 685

منابع و مآخذ··· 703

ص: 8

ستایش نامه

ای خدای من، ای خدای جان، و ای خدای جهان! ستایش بی کران مخصوص تو می باشد.

از عظمت ، قدرت و شوکت و زیبایی و مهربانی تو چه بگویم ؛ که هر چه بگویم و هر چه دیگر سخنوران بگویند تو برتر و والاتراز آنی که می گوییم .

ستایش بی منتها مخصوص تو می باشد که با لطف و کرمت ما را آفریدی و انواع و اقسام نعمت ها را بی منت در اختیارمان قرار دادی .

البته ما بندگان هرگز نمی توانیم شکر و سپاس تو را به جای آوریم ، که اگر تمام وجودمان دهان شود و دائم روز و شب به ستایش و سپاس تو مشغول گردیم ؛ هرگز نخواهیم توانست شکر یکی از الطافت را به جای آوریم !

پس ای خدای مهربان ! تو خود ما را ببخشای که بندگانی ناسپاس و درمانده ایم .

آری ، آری ، تو ما را از عدم به صحنه ی گیتی آوردی و فراوان نعمت بخشیدی ،در حالی که هیچ به ما نیازمند نبودی .

سپاس فراوان و بی کران تو راست که ذره ذره عالم امکان ، نشان از قدرت و عظمت و پاکی توست . تویی که غنی مطلقی و همه خلائق گدایان درگاه تواند .

ابتدای هرکاری به اذن تو و انتهای هر امری به سوی توست . تویی آن خدای یگانه بی مِثل و نظیر که هیچ شباهتی با مخلوقات خویش نداری .

ص: 9

کران تا کران عالم هستی ، ابداع توست ، و تمام اشیاء تجلی گاه قدرت توست .

تویی که حیات می بخشی و می میرانی و می خندانی و می گریانی ، و تویی که پرندگان را در هوا نگه می داری و دانه را می شکافی و بادها را به حرکت در می آوری ؛ و تویی که بعد از ناامیدی ، باران رحمتت را بر سرزمین های تشنه سرایز می سازی و زمین را با درختان پر ثمر و گل ها و گیاهان خوش بو زینت می دهی .

و تویی که مردگان را _ برای برپایی عدالت و مجازات بدکاران و پاداش نیکوکاران _ از درون قبرها در قیامت کبری زنده می گردانی .

سپاس و ستایش مخصوص توست که تنها قدرتمند عالم هستی و هیچ موجودی را توانای ایستادن در مقابل تو نیست و هر قدرتی در مقابل تو زبون است و هر عزتمندی در مقابل تو ذلیل !

سراسر عالم امکان در حمد و ستایش توست « وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُم » ؛(1) ... و هیچ موجودی نیست مگر اینکه خداوند را حمد وستایش می کند ؛ ولیکن شما آنان را درک نمی کنید . اگر انسان دل را از زنگار گناه پاک گرداند ، آنگاه صدای تسبیح موجودات را می شنود ، آنگاه می فهمد که صدای آواز پرندگان ، صدای ریزش آبشار ، صدای وزش بادها و همه و همه چیزی جز حمد و ستایش و ذکر تو نیست .

اگر پرندگان با بال زدن های ناز و زیبایشان در هوا پرواز می کنند ؛ و اگر رودها با خروش سرشارشان لحظه ای توقف ندارند ، و اگر مرغان سحرگاهان نغمه سرایی می کنند ، و اگر خورشید فروزان هر صبحگاه با سلامت رخسار زیبا و گرم گونش را هویدا می سازد ، و اگر زمین و سایر کرات آسمانی در مداری منظم در حرکتند ؛ جملگی به اذن و قدرت توست .

ای خدا ! ای خدای مهربان بی مثال ! تویی که با الطافت شب و روز را با لطافت برای ما تقدیر و منظم نمودی ، تا هم زندگی کنیم و از اوقات در شب و روز بهره مند

ص: 10


1- سوره ی اسراء ، آیه ی 44 .

گردیم ، و هم عظمت تو را در این دو پدیده ی شگرف مشاهده کنیم و متوجه ذات اقدس لا یزال تو گردیم .

وای بر غافلان ! وای بر غافلان ! همان غافلانی که با آن همه ادّله ی قدرت و عظمت تو ، از تو روی گردانند . از شگفتی های قدرت و عظمت تو در آسمان ها چه بگویم؟ ! که هر آنچه بشر تاکنون کشف نموده و یا با چشم های مسلح و تلسکوپ های بسیار قوی مشاهده نموده ، که آن میلیاردها ستاره و سیاره می باشند و برخی از آنها ملیون ها بار بزرگتر از زمین است ؛ فقط نقطه ای از عظمت آفرینش تو را در آسمان معلوم داشته و عقل ها و هوش ها را ربوده و به تحیّر کشانیده !

پس باید گفت « اللّه اکبر ، اللّه اکبر و للّه ِِ الحمد » و دیگر دهان را فرو بست و سر بر زمین افکند و های های گریست و العفو العفو را بر زبان جاری کرد !

آری ، سپاس مخصوص توست که رازق بشر و تمام موجوداتی ؛ چه بسیار ارزاق پاکیزه را برای بشر خلق نمودی تا بخورد و لذت ببرد و تو را سپاس گوید و بندگی تو کند ؛ اما غالب انسان ها می خورند و لذت می برند ؛ لیکن سپاسگزار تو نیستند که خود در کلام جاویدت فرمودی « وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکورُ » ؛ ... و کمی از بندگان من شکرگزارند.

تو ای خدای سبحان ! نیازمند سپاسگزاری و بندگی ما هیچ نیستی ؛ لیکن این وظیفه ی ما بندگان است در قبال آن همه نعمت های فراوان که به ما عطا فرمودی ، تو را سپاس گوییم و بندگی کنیم ؛ و اما باز هم تو بر ما لطف نمودی و پاداش بی کران ، برای عبودیّت و سپاسگزاری بندگانت مقرر فرمودی و آن پاداش بی کران ، بهشت جاوید و پرواز در ابدیت است .

از ارزاق و نعمت های سرشارت سخن گفتم ؛ آری ، هزاران نوع خوراکی ها و آشامیدنی ها را برای ما آفریدی تا با اشتها و میلمان _ بدون اسراف _ از پاکیزه ها تناول کنیم و لذت شهد و شیرینی و نیز ترشی ارزاقت را بر کام خود حس نماییم و بهره مند شویم .

چه خوش طعم و چه زیبا ! انواع میوه ها ، سیب ها ، با طعم و اندازه های مختلف ،

ص: 11

هم شیرین آن و هم ترش آن ، و حبوبات و سبزیجات و انواع لحم پرندگان و حیوانات حلال گوشت و آب شیرین گوارا و اقسام گوناگون نوشیدنی ها ، که سرد آن در فصل تابستانِ گرم ، بسیار فرح بخش و گوارا است و گرم آن نوشیدنی در زمستان سرد دلچسب و لذیذ !

و تو ای خدای مهربان ! با آن همه نعمت و زیبایی هایی را که در دنیا برای بشر خلق نمودی ؛ لیکن دنیا را محل بقای ما قرار ندادی و فرمودی : « وَالاْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَی » ؛(1) ... آخرت بسی بهتر و پا برجاتر است ، و دنیا را در برابر نعمت های بی منتهای آخرت بسیار ناچیز معرفی فرمودی .

بار الها ! سپاس سزاوار توست که با الطافت چهار فصل با عظمت و زیبا را برای بشر روی زمین تقدیر نمودی ، تا بشر هم از هر فصل بهره مند شود و هم قدرت تو را ببیند و متوجه تو گردد . کوه ها را با صلابت و استوار و با رنگ های گوناگون و زیبا ، بر زمین میخکوب کردی ؛ تا بشر از ذخائر و منافع فراوان آن بهره مند گردد . همان کوه های سر به فلک کشیده ای که چشم ها را با صلابتشان خیره می کند ؛ لیکن بشر را قدرت داده ای تا بر فراز آن صعود کند و بر بلندای آن تمام قد و استوار بایستد و با صدای بلند بگوید : ای کوه با صلابت ! زیر گام هایمی !

آری ، تو با لطف و کرمت زمین را مسخّر انسان نمودی تا بهره مند شود و چیزی جز عبودیت از او نخواستی که آن هم سودش فقط به خود انسان باز می گردد .

ستایش تو را که هیچ چیز در آسمان ها و زمین از تو پوشیده و مخفی نیست ، و علم بی کران تو بر ذره ذره موجودات عالم حاکم است .

آری ، تو از همه چیز آگاهی ، هم تعداد ستارگان آسمان ها را می دانی ، و هم تعداد ریگ های بیابان ها و ماسه های دریاها ، و هم تعداد آبزیان اقیانوس ها و هم می دانی در ذهن و قلب هفت میلیارد انسان روی زمین چه می گذرد و چه وسوسه هایی در آن خطور می کند که خود در کلام جاویدت فرمودی : « وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ

ص: 12


1- سوره ی اعلی ، آیه ی 17 .

نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ » ؛(1) ... ما آدمی را آفریده ایم و از وسوسه های نفس او آگاه هستیم ، زیرا از رگ گردنش به او نزدیک تریم .

بر روی این کره ی خاکی که هر لحظه میلیاردها میلیارد دانه می شکافد و سر از خاک بر می آورد و می روید ، تو می دانی ؛ زیرا خالق آن دانه و تمام موجودات عالم تو هستی و چگونه ممکن است از مخلوقاتی که خود به عرصه ی وجود آورده ای غافل باشی؟ !

حیات و مرگ به دست توست ،و تویی که دائم در حال حیات بخشیدن و میراندنی ؛ همان گونه که قدرت و عظمت و ربوبیت تو در حیات بخشیدن به موجودات هویداست ؛ در میراندن موجودات نیز قدرت و عظمت و ربوبیّتت هویداست .

آری ، آری ، تو همان زمانی که جان های انسان ها را می ستانی و جمجمه ها و بدن ها را درون قبرها متلاشی می کنی ، هزاران انسان دیگر را حیات می بخشی ؛ و همان زمان که چشم ها را در حفره تاریک قبرها با خاک پر می کنی و زبان های فصیح را در دهان مردگان خشک و بی حرکت می گردانی ؛ همان لحظه هزاران چشم را بینا و هزاران زبان را گویا می گردانی .

و نیز آن گاه که صورت های متکبّران را بر زمین می کوبی و آنان را به خاک ذلّت می کشانی ؛ همان دم هزاران زمین خورده را با دستان مهربانت ، دست می گیری و آنان را بلند می کنی و رفعت می دهی .

آری ، تویی پروردگار جهانیان و سپاس و ستایش مخصوص توست . تو مهربانی ، بزرگی ، بزرگواری ، صبور و حلیم و با گذشت و توبه پذیری ؛ اما عذاب و انتقام تو بر کافران و معاندان و دشمنانت نیز بسیار سخت است که خود در کلامت فرمودی : « إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ » ؛(2) ... حقیقتاً پروردگار تو در کمین گاه کافران و مجرمان است.

خدایا ! در اینجا می خواهم ذرّه ای از الطاف بی کرانت را نسبت به خود بازگو کنم !

ص: 13


1- سوره ی ق ، آیه ی 16 .
2- سوره ی فجر ، آیه ی 14 .

ای خدای بزرگوار ! ای خدای مهربان ! تو با الطافت مرا آفریدی و به من اعطای وجود نمودی ، در حالی که پیش از آن معدوم و هیچ بودم .از همان ابتدای کودکی سایه مهربانی و لطفت را بر سرم گسترانیدی و مرا از بلایا و حوادث و آفت ها حفظ نمودی و مرا با نعمت های بی شمارت به دوران بلوغ رساندی . من در زندگانی خود از تو جز حلم و بردباری و الطاف سرشار و مهربانی چیز دیگری ندیده ام .

لیکن هرگاه به خود نگاه می کنم شرمسار می شوم ؛ زیرا هرگز بنده ای شکرگزار نبوده ام و خود را نمک خورده ای می دانم که بارها نمکدان را شکسته است !

چه بسیار از خطاهای من درگذشتی و آبروی مرا حفظ نمودی و نعمت های فراوانت را از من دریغ نفرمودی !

آری ، همواره از تو وفا ، مهربانی ، حلم و بردباری و بخشش ، و از من بی وفائی و عهد شکنی ، بی صبری و امساک .

اما ای خدای مهربان ! ای خدای بردبار ! ای خدای آمرزنده ! از عمق جان می گویم :

اگر به خاطر گناهان و خطاهایم به گونه ای با صورت بر زمینم زنی که صورتم پایمال قدم های دیگران شود ، به عزّت و جلالت قسم ، بینشم درباره ی تو تغییر نیابد و همان دم با تمام وجود امید آن دارم که تو دستم را بگیری و از زمین بلندم کنی !

و اگر چنین نکنی و جان مرا در آن حال بستانی ؛ باز هم تو را یگانه آمرزنده و مهربان عالم می دانم و سراسر وجودم از امید به آمرزش تو لبریز است که در قیامت مرا بیامرزی و در دوزخ سرنگون نگردانی !

و اگر چنین نکنی و مرا در آتش خشمت در قعر دوزخ سرازیر سازی _ همان دوزخی که من توان تحمّل یک لحظه ی بسیار کوتاه آن را ندارم _ باز هم تو را با یا غفّار و یا ارحم الرّاحمین می ستایم و با همان حالت خواری و ذلت ، قلبم متوجّه مهربانی و بخشش تو است که مرا از آتش دوزخ آزاد سازی و رفعت دهی !

بار الها ! تو خود به لطف و کرم بی انتهایت از تقصیرات ما درگذر و ما را بیامرز و توفیق معرفت و بندگی را به ما عنایت بفرما .

ص: 14

و سلام و درود تو بر تمام انبیاء و رُسُل باد ، بالأخص سید و سالار ما ، محبوب قلوب ما ، شفیع ذنوب ما ، مولانا و سیّدنا ابوالقاسم المصطفی محمّد صلی الله علیه و آله ، همان محبوبی که در بین مخلوقاتت بالاترین رتبه را داراست ، و هیچ موجودی به مقام و منزلتش نمی رسد . و سلام و درود تو بر خاندان پاک وی _ بالأخص دروازه ی علم نبی صلی الله علیه و آله و اولین وصیّ او ، مولانا علی بن ابی طالب علیه السلام _ همان خاندان معصومی که شجره ی طیبه قرآنند و راه هدایت و رستگاری بعد از وجود مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله در وجود مبارکشان ساری و جاری گشته و ولایت آنان کشتی نجات بشریت است .

ص: 15

ص: 16

نُقِلَ فِی کِتَابِ لؤلؤ و مرجان در شرط پلّه ی اوّل و دوّم منبر روضه خوانان لِلْمُحَدِّثِ النُّورِیِّ رَحِمَهُ اللّه ُ ، عَنْ کِتَابِ عَیْنِ الْحَیَاةِ لِلْعَلاَّمَةِ الْمَجْلِسِیِّ رَحِمَهُ اللّه ُ ، قَالَ : رُوِیَ فِی بَعْضِ الْکُتُبِ الْمُعْتَبَرَةِ الاْءِمَامِیَّةِ ، عَنِ الاْءِمَامِ مُحَمّد التَّقِیِّ علیه السلام ، أَنَّهُ قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله وسلم : ذِکْرُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام عِبَادَةٌ ، وَ مِنْ عَلاَمَاتِ الْمُنَافِقِ أَنْ یَتَنَفَّرَ عَنْ ذِکْرِهِ ، وَ یَخْتَارَ اسْتِمَاعَ الْقِصَصِ الْکَاذِبَةِ ، وَ أَسَاطِیرِ الْمَجُوسِ ، عَلَی اسْتِمَاعِ فَضَائِلِهِ . ثُمَّ قَرَأَ علیه السلام : « وَ إِذا ذُکِرَ اللّه ُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالاْآخِرَةِ وَ إِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ » .(1) فَسُئِلَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ عَنْ تَفْسِیرِهَا ، قَالَ : أَمَا تَدْرُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّه ِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ یَقُولُ : « اذْکُرُوا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فِی مَجَالِسِکُمْ فَإِنَّ ذِکْرَهُ ذِکْرِی وَ ذِکْرِی ذِکْرُ اللّه ِ » ؟ فَالَّذِینَ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُهُمْ عَنْ ذِکْرِهِ ، وَ اسْتَبْشَرُوا مِنْ ذِکْرِ غَیْرِهِ ، أُولَئِکَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالاْآخِرَةِ ، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ .

علاّمه مجلسی رحمه الله می فرماید در بعض از کتب معتبره شیعه امامیّه نقل شده است از امام محمّد تقی علیه السلام که از جدّش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند : یاد کردن علی بن ابی طالب علیه السلام عبادت است . سپس حضرت باقر علیه السلام افزودند : از نشانه های منافق این است که از ذکر خدا بیزار بوده و شنیدن قصّه های دروغ و افسانه های مجوسیان را به جای شنیدن فضائل علی بن ابی طالب بر می گزیند .

ص: 17


1- سوره ی زمر ( 39 ) ، آیه ی 45 .

پس آن حضرت سخن خداوند متعال را بیان فرمود که می فرماید :

منافقان هرگاه یاد خدا را بشنوند قلوبشان مملوّ از نفرت می شود و آنگاه که یاد غیر از خدا ( بتها و طاغوتیان و ... ) شود دل شاد می گردند .

آنگاه از تفسیر این آیه از حضرت باقر علیه السلام سؤال شد و امام باقر علیه السلام فرمود : مگر غیر از این است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روایت شده است که در مجالستان از علی بن ابی طالب یاد کنید که یاد کردن او یاد کردن من است و یاد کردن من یاد کردن خداست ؟

پس کسانی که از یاد و ذکر علی بن ابی طالب علیه السلام متفّرند ، از یاد و ذکر غیر او شاد می شوند ، و هم آنانند که ایمان به آخرت ندارند و برای آنان [ در روز قیامت ] عذاب خوارکننده می باشد .

ص: 18

مقدّم_ه

الحمد للّه رب العالمین والصلاة والسلام علی محمّد وآله الطاهرین

واللعن علی اعدائهم اجمعین ...

در یکی از روزها که مشغول مطالعه ی نهج البلاغه بودم ، به خطبه ی 182 آن رسیدم ؛ یکی از یاران امام علی علیه السلام نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام در سال 40 هجری در اواخر زندگی خود در شهر کوفه بر روی سنگی ایستاد ، در حالی که پیراهنی خشن از پشم بر تن ، و شمشیری با لیف خرما بر گردن ، و کفشی از لیف خرما در پای و بر پیشانی او پینه از کثرت سجود آشکار بود برای مردم خطبه خواند .

در این خطبه ی غم بار و سوزناک ، امیرمؤمنان علیه السلام بعد از ستایش خداوند و بیان معارف توحیدی و سفارش مردم به تقوا ، با دلی پر خون از نافرمانی و کوتاهی یاران بی وفا در شتافتن به سوی جهاد با معاویه ، از یاران با وفای خویش که در جنگ صفین شربت شهادت نوشیدند یاد می کند و می فرماید :

« ... آری ! آن دسته از برادرانی که در صفین خونشان ریخت ، هیچ زیانی نکرده اند ؛ گرچه امروز نیستند تا خوراکشان غم و غصه ، و نوشیدنی آنها خونابه دل باشد .

به خدا سوگند ! آنها خدا را ملاقات کردند ، که پاداش آنها را داد و پس از دوران ترس ، آنها را در سرای امن خود جایگزین فرمود .

ص: 19

کجا هستند برادران من که بر راه حق رفتند ، و با حق درگذشتند؟ کجاست عمّار؟ و کجاست پسر تیهان؟ و کجاست ذوالشّهادتین؟ و کجایند همانند آنان از برادرانشان که پیمان جانبازی و شهادت بستند ، و سرهایشان را برای ستمگران فرستادند؟ »

راوی سپس می گوید که آنگاه امیرمؤمنان علیه السلام دست به محاسن مبارک گرفت و زمانی طولانی گریست و فرمود :

« دریغا ! از برادرانم که قرآن را خواندند ، و بر اساس آن قضاوت کردند ، در واجبات الهی اندیشه کرده و آنها را برپا داشتند ، سنت های الهی را زنده و بدعت ها را نابود کردند ، دعوت جهاد را پذیرفته و به رهبر خود اطمینان داشته و از او پیروی کردند » .

سپس امیرمؤمنان علیه السلام با صدای بلند به مردم فرمود :

« جهاد ! جهاد ! بندگان خدا ! من امروز لشکر آماده می کنم ، کسی که می خواهد به سوی خدا رود همراه ما خارج شود » .

در ادامه ی خطبه مرحوم سید رضی ( مؤلّف نهج البلاغه ) می نویسد :

نوف بکّالی ( از یاران امام علیه السلام ) گفت : برای حسین علیه السلام ده هزار سپاه ، و برای قیس بن سعد ده هزار سپاه ، و برای ابو ایّوب خالد بن سعد ده هزار سپاه قرارداد ، و برای دیگر فرماندهان نیز سپاهی معیّن کرده و آماده بازگشت به صفیّن بود که قبل از جمعه ، ابن ملجم ملعون به امام ضربت زد ، و لشکریان به خانه ها بازگشتند و ما چون گوسفندانی بودیم که شبان خود را از دست داده ، گرگ ها از هر سو برای آنان دهان گشوده بودند .

این کلام حزن ناک _ که مظلومیت امیرمؤمنان علیه السلام را در اوج اقتدار خویش بیان می دارد _ در وجودم چنان تاثیر گذاشت که بی اختیار از چشمانم قطراتی اشک بر صفحه ی کاغذ فرو ریخت !

تصمیم گرفتم برای آرامش دل خود ، چند صفحه با مخاطب ساختن امیرمؤمنان علیه السلام ، مطلب بنویسم و مظلومیت آن حضرت را بازگو نمایم .

ص: 20

آری خواستم با امیرمؤمنان علیه السلام نجوا کنم و بگویم :

یا مولا ! اگر مردمان عصر تو ، تو را رها کردند و قدر تو را نشناختند ؛ لیکن اکنون در سراسر جهان عاشقانی داری که خاک پای تو را با شوق سرمه ی دیدگان خود می کنند ؛ و خواستم بگویم :

یا امیرمؤمنان ! تمام ما و دودمانمان فدای تو باد ! تو که اول مسلِم و پیشگام در جهاد و تمام ارزش های والای الهی بودی ، تو که برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و باب علم و حکمت او و خلیفه ی بر حق او بودی ؛ اما مردمان با تو بد رفتار نمودند ... .

چند روز این جملات فکرم را مشغول داشته بود و می اندیشیدم که این چند صفحه درد دل با امیرمؤمنان علیه السلام را چگونه بنویسم و از کجا شروع کنم !

در همین گیر و دار بارقه ای به ذهنم خطور کرد که زندگانی امیرمؤمنان علیه السلام را از ابتدای ولادت تا زمان شهادت ، به صورت مخاطب ساختن آن حضرت به رشته تحریر درآورم ؛ بنابراین تصمیم گرفتم که روی این موضوع بیشتر فکر کنم و بهتر جوانب گوناگون این کار را در نظر آورم .

روزهای متوالی سپری می گشت و من فکرم مدام مشغول طراحی این مجموعه بود . با وجود این که عزم راسخ جهت نوشتن مجموعه داشتم ؛ لیکن در چند مورد به شدت عزمم سست گردید واراده ام متزلزل گشت !! و علت این بود که به خود نهیب می زدم : تو کجا و بیان مناقب و فضائل مولا علی علیه السلام کجا !! تو شخص حقیر و کوچک مگر کیستی که می خواهی از مناقب امیرمؤمنان علیه السلام دم بزنی؟! این کار را رها کن و پا را از گلیم خود فراتر نگذار !!

به گونه ای این وساوس بر من هجوم آورده بود که در بعضی اوقات با قاطعیّت تصمیم می گرفتم که نوشتن مجموعه فوق را فراموش کنم ؛ اما به دنبال آن وساوس ، ندایی از درون دل به گوشم می رسید که مدام می گفت : ای فلانی ، بنویس ! بنویس ، هرچند حقیری ! بنویس ، هرچند کوچکی ! بنویس ، هرچند پُرخطایی !

بالأخره ندای دل بر وساوس غالب آمد و بعد از چندین هفته اندیشیدن روی

ص: 21

مجموعه ی فوق ، در شامگاهی بسم اللّه را گفتم و قلمم را به حرکت درآوردم .

در ابتدا کار به کُندی و سختی فراوانی پیش می رفت ؛ اما بعد از دو سه هفته ، فرجی حاصل شد و به لطف خدا کار کم کم سرعت گرفت ، تا آنجا که روزی چند صفحه به نگارش در می آوردم . کار را هر روز تا پاسی از شب ادامه می دادم و در برخی ایام تا پانزده ساعت پشت میز تحریر مشغول مطالعه و نوشتن بودم . آن مدت زمانی را که برای نوشتن مجموعه ی فوق در نظر گرفته بودم حدود یکسال بود ؛ اما به لطف خدا مجموعه را کمتر از چهار ماه _ که هرگز باور نمی کردم _ به پایان رساندم . در این مدت چهار ماه که تقریباً تمام کارهای دیگر را تعطیل نموده بودم به چند صد منابع تاریخی و روایی مراجعه نمودم و از آن کتب در به تحریر درآوردن کتاب فوق ، بهره ها گرفتم .

امیدوارم که خداوند متعال و حبیب او رسول خدا صلی الله علیه و آله ، این کار کوچک را از این حقیر سراپا تقصیر بپذیرند .

در اینجا برای آشنایی بهتر خوانندگان ارجمند به این کتاب ، برخی از ویژگی های آن را ذکر می کنم :

1 _ بیان یک دوره زندگانی امیرمؤمنان علیه السلام به صورت نیمه ادبی و در قالب مخاطب ساختن وجود مقدس آن حضرت .

2 _ به کارگیری گسترده از بیان ذوقی و احساسی و استفاده از صناعات ادبی به صورت نسبتاً محاوره ای .

3 _ بیان مناقب امیرمؤمنان علیه السلام با استفاده مکرر به منابع مشهور اهل تسنن و سپس تشیّع . ( شاید بتوان گفت که تقریباً کلیّات تمام مناقبی را که اهل تسنن و تشیع درباره ی امیرمؤمنان علیه السلام نقل نموده اند در مجموعه ی فوق آمده است ) .

4 _ استناد مکرر به تواریخ قدیمی و معتبر اسلامی و بیان نکات دقیق و جالب آن .

5 _ تبیین مقام والای امامت و پاسخ به برخی از شبهات مخالفان .

6 _ مطرح نمودن بسیاری از مطالب متنوّع و خواندنی در حکمت نامه ها .

7 _ استدلال بر آیات و روایات در اثبات حقّانیت خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام .

ص: 22

8 _ اشاراتی به مباحث توحید و خداشناسی از لسان مبارک امیرمؤمنان علیه السلام و بیان برخی از دیدگاه های انحرافی در عرصه ی خداشناسی .

9 _ آشنا شدن خوانندگان محترم _ با مطالعه ی مجموعه ی فوق _ به چند صد منبع تاریخی و حدیثی .

10 _ بیان گوشه هایی مهم از تاریخ زندگانی پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله در خلال مباحث .

از خوانندگان محترم تقاضا می نمایم که این مجموعه را از ابتدا تا انتهای آن مطالعه نمایند تا إن شاء اللّه نافع گردد .

در پایان از جناب حجت الاسلام علی عزیزپوریان و جناب حجت الاسلام علی صالح که این حقیر را در سامان دهی منابع و مصادر یاری رساندند و نیز جناب آقای محمّد جواد اسلامی ، مدیر مسئول انتشارات رسالت ، که مجموعه ی فوق را با زحمات فراوان و به نحو احسن آماده نمودند ، کمال تشکر و امتنان را می نمایم .

ص: 23

ص: 24

ارادت نامه

سلام بی پایان خدا بر تو باد یا مولا ،یا امیرالمؤمنین ، یا ابالحسن !

سلام ملائکه و انبیاء و رُسُل و تمام نیکان و پاکان و صالحان عالم بر تو باد !

ای امیرالمؤمنین ، و ای برادر حبیب خدا ، و ای دروازه ی علم پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله ، و ای محبوب ترین خلق خدا !

سلام بر توباد !

سلام بر تو ای پرچم حقانیت انکار ناپذیر حق ! ای یکپارچه ترین مردان قرون دیرین ! ای دست خدا ، دست آسمان ، دست زمین ، سلام بر تو ای امیرالمؤمنین ! ای انسان فناناپذیر ، انسان جاودانی ، ای مرد تکرار ناپذیر تاریخ !

تو شمشیر برهنه در دست ، در وحشی ترین ادوار تاریخ ، به خاطر نجات بشر از چنگ ظلمت ، به خاطر رهایی بندگان گمنام بی گناه خدا از سیاه چال زندگی ، متین و مطمئن و سرافزار ، سینه ی بازت را پناهگاه ، قلب محبت پرورِ نغمه پردازت را تپش به تپش به پای حقیقت ریختی .

تو در تاریک ترین شبی که طولانی ترین سیاهی اعصار را با خود داشت و آدمی را به زیر خروارها ستم و انحراف به گور سرد خاموشی و فراموشی خوابانده بود ، در کنار برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله به پا خاستی و برای احیای کرامت بشر تمام وجود نازنینت

ص: 25

را در طبق اخلاص نهادی و برای اعتلای کلمه ی توحید فدا نمودی .

ای رفعت یافته ی خدا ! ای مجاهد خستگی ناپذیرِ بی بدیل بشریّت ! ای فاتح برتر تمام قله های ارزش های والای جاودان الهی ! سلام بر تو باد .

تویی آن انسان خدا گونه ی آسمانی که عشّاقت در آسمان ها بسیار بیشتر از عاشقانت در زمینند !

تویی آن خورشید جهان تاب آسمان ها ، و تویی آن سیمای عالم تاب گیتی افروز ! ملائکه ی آسمان ها همواره مشتاقند که بال های خویش را بگشایند و زیر قدم هایت قرار دهند تا فرش راه تو کنند !

ای آرام بخش قلب رسول خاتم صلی الله علیه و آله ، ای نَفْس رسول خدا صلی الله علیه و آله ؛ ای ویران کننده ی کاخ های کفر ، ای قِوام و ستونِ دین ، ای آیه آیه و کلمه کلمه و حرف حرف قرآن کریم ، سلام بر تو باد !

هر چند مردمان بی معرفت آن زمان ، تو را نشناختند و خنجرهای آتشین بر قلب مهربانت زدند ، و دشمنانت _ که کافرترین و ددمنش ترین خلایق عالم بودند _ با تمام ترفندها و نیرنگ ها خواستند نور تو را خاموش کنند ؛ اما وجودِ تو چون هزاران هزار خورشید در پهنای آسمان گیتی درخشید و سیمای جهان تاب تو با انواری به وسعت ابدیت عالم را منوّر ساخت .

آری ، آن کافرکیشان نابکار ناپاک زاد ، خود خاموش شدند و خداوند روز به روز بر رفعت و مقام تو افزود . یا امیرالمؤمنین ! آرزوی همه ی عاشقان عارف دلباخته ات این است : ای کاش در آن زمان بودند و صورت هایشان را ردیف ردیف کنار هم قرار می دادند تا آن را فرش گام های تو کنند !

ای امیرالمؤمنین ! ای شیرخدا ! ای افتخار دین ! ای طراوت بهشت جاوید خدا ! همه ی ما فدای خاک پای تو ، همان خاک پایی که سزاوار است تمام جهانیان بر آن بوسه زدنند و تبرّک گیرند ، که روزی برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو فرمود :

یا علی ! اگر بیم آن نداشتم که طوایفی از امّتم آنچه را که مسیحیان درباره ی

ص: 26

عیسی بن مریم گفته اند ( که او خداست ) درباره ی تو بگویند ، درباره ات سخنی می گفتم که هیچگاه بر گروهی نگذری مگر آنکه خاک زیر پای تو را برای تبرّک برگیرند .(1)

و سلمان فارسی صحابی والامقام رسول خدا صلی الله علیه و آله و یار وفادار تو نیز روزی به یکی از یارانت عرض کرد :

پیامبر صلی الله علیه و آله درباره ی علی به من چنین فرمود :

اگر نبود که امتم درباره ی برادرم علی افراط کنند ، مانند افراط مسیحیان درباره ی عیسی بن مریم ، سخنی درباره ی او می گفتم که مردم در پی آثار قدم های او بر خاک می افتادند و آن را می بوسیدند .(2)

هرگاه عاشقانِ عارف به مقام تو ، هر جای قرآن را ورق زنند ، عطر محمدی تو به مشامشان می رسد که تو روح قرآنی و قرآن با تو معنا می یابد .

ای امیرالمؤمنین ! ای قهرمان قهرمانان عالم ! عاشقان دلباخته ات ، آن کفش کهنه و پر وصله ات را به تمام عالم معاوضه نمی کنند ؛ همان کفش پر وصله ای که روزی به یکی از یارانت گفتی :

چقدر می ارزد ؛

و وی جواب داد :

یا امیرالمؤمنین ! آنقدر مندرس و پر وصله است که هیچ نمی ارزد و قیمتی ندارد !

اما ما با عشق می گوییم :

لب های ما بوسه زند بر کف آن کفش های پر وصله ات !

ای کاش تاریخ به عقب باز می گشت و در زمان تو می زیستیم و هزاران بار جان ناقابلمان را عاشقانه به پای تو می ریختیم ، تا با فدا کردن جان خود کمی از غم و غصه هایت را _ که

ص: 27


1- ارشاد شیخ مفید ، ص 88 ، بحارالأنوار ، ج 21 ، ص 66 .
2- کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ( اسرار آل محمّد صلی الله علیه و آله ، ص 592 )؛ بحارالأنوار ، ج 68 ، ص 137 .

صابرانه در وجود خود نگه می داشتی _ تسکین دهیم ، و یا مرحمی ناچیز بر آن دل پر زخمت گردیم ؛ اما هزار افسوس که لایق نبودیم ؛ و لیکن تمام افتخار ما این است که امام ما امیرالمؤمنین است ؛ البته ما شرمسار تو می باشیم که هرگز شیعه ی خوبی برای تو نبوده ایم ؛ و امید داریم که خداوند به لطف و کرم خویش و به حرمت و مقام تو ما را بیامرزد و در قیامت ما را در صفوف شیعیان مخلصت داخل گرداند .

ص: 28

حکمت اوّل : تولد علی علیه السلام در کعبه

اشاره

حکمت اوّل :گواهی می دهم تولّدت معجزه ای بزرگ بود .

از تو چه بگویم و چه بنویسم که حق سخن درباره ات ادا کنم ؟ ! اما مگر می شود درباره ات به گونه ای سخن گفت که حق مقامت ادا شود ؟ ! چه اگر تمام درختان قلم شوند و دریاها مرکب و انسان ها و دیگران حساب گر و نویسنده گردند ، نمی توانند مناقب و فضایلت را شمارش کنند !1 اما منِ کوچک چگونه سخن بگویم و بسرایم و بنویسم که بزرگان در این وادی عظیمِ بی پایان ، متحیر و کوچک اند .

چه حصر کردنِ فضل علی علیه السلام مُیَسَّر نیست سخن بس است ، دگر کُن به عجز خود اقرار

حدیث فضل علی علیه السلام را نتوان کرد بیان اگر مداد شود أبحر و قلم شود اشجار

گمان مکن که در این گفتگو بود اغراق چنین به ما خبر آمد ، ز احمد مختار صلی الله علیه و آله وسلم

آری! نه بشر توان توصیف مناقبت را دارد و نه فوق بشر، جز آن خدایی که تو را آفرید و رفعت داد .

از طلوعت در عالم نور هیچ نمی توان سخن گفت جز آنچه خود و برادرت و فرزندان

ص: 29

پاکت فرموده اید که : ما هزاران سال قبل از ایجاد آسمان و زمین و ملک موجود بودیم به صورت نور در عالم نور و عابد و ساجد خالق نور !2

اما از شکفتنت در زمین شاید قدری بتوان گفت که :

آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید

* * *

مولای من ! زیباترین طلوع و شکفتن در زمین از آن تو است ؛ زیرا در حرمی متولد شده ای که شریف ترین و پاک ترین مکان است و ساجدان با روی نمودن به آن از خاک ، سوی افلاک پر می کشند .

خداوند پاکِ هستی بخش ، اراده نمود که تولدت معجزه و نشانه ای بزرگ باشد تا جهانیان اگر اهل اندیشه اند در آن بیندیشند !

آنگاه که سلاله ای از پاکان زنان عالم که از مدت حملش بر تو نه ماه می گذشت ، به طرف کعبه آمد و مشغول طواف و یاد خدا شد که همان دم درد زایمان او را فرا گرفت و در کنار کعبه چنین دعا کرد :

« خدایا من به تو ایمان دارم و به آنچه که از سوی تو مانند رسولان و کتاب های آسمانی آمده اند ، باور دارم و سخن جدّم ابراهیم خلیل علیه السلام را تصدیق می کنم و او کعبه را بنا نهاد ، به حق آن کس که خانه ی کعبه را بنا کرد و به حق این مولودی که در رحم دارم ، وضع حمل را بر من آسان کن ! »

شاهدان می گویند : « ناگاه دیوار کعبه از جانب پشت شکافته شد و مادرت وارد کعبه گردید و از نظر پنهان شد و آن شکاف به هم پیوست ، خواستیم قفل در خانه ی کعبه را باز کنیم ولی هر چه کوشش کردیم باز نشد ، فهمیدیم که این جریان از جانب خداست » .

مادرت سه روز در میان کعبه بود و روز چهارم از خانه کعبه بیرون آمد در حالی که وجود آفتاب گسترت در دستان او بود ، چنین گفت :

« من بر زنان پیشین برتری یافتم ؛ زیرا آسیه بنت مزاحم ( همسر فرعون ) مخفیانه خدا را عبادت کرد ، در آن جایی که عبادت کردن خدا جز در هنگام

ص: 30

ضرورت جایز نیست ( چون کاخ فرعون غصبی بود ) و مریم دختر عمران هنگام زایمان به راه دوری رفت3 و سرانجام درخت خشکی از خرما دید با دستش درخت خرمای خشک را حرکت داد تا اینکه خرمای مرغوب و تازه برای او فرو ریخت و از آن خورد ؛4 ولی من وارد خانه خدا شدم و از میوه ها و غذاهای بهشتی که در آنجا بود ، خوردم و هنگامی که خواستم از داخل کعبه بیرون آیم هاتفی ندا داد : ای فاطمه ! نام کودکت را علی بگذار ، او علی ( یعنی دارای مقام عالی ) است و خداوند علیّ اعلی می فرماید : من نام او را از نام خودم اقتباس کردم و او را با آداب خودم تربیت نمودم و او را بر مسائل مشکل علمی خودم آگاه ساختم . او کسی است که بت ها را در خانه ام می شکند و بر بالای کعبه اذان می گوید و مرا تقدیس و تمجید می کند . خوشا به سعادت آن کس که او را دوست بدارد و از او اطاعت کند و وای بر کسی که با او دشمنی کند و از او نافرمانی نماید » .5

خداوند شکافنده است و دائما می شکافاند تا خدائیش و عظمتش را _ جهت عبرت _ به جهانیان بنمایاند . خدا هر روز ، صبح را از دل شب می شکافد تا مردمان بدانند جهان را خالق و مدبّری است .6 خدا لحظه به لحظه در این زمین دانه را می شکافد تا حیات را در زمین بقا دهد ؛7 زیرا اگر دانه به امر خدا نشکافد و نروید چهارپایان و حیوانات و انسان ها و حتی ماهیان و آبزیان ته اقیانوس ها همه می میرند . از این روست که در کلامت آمده است : « قسم به خدایی که دانه را شکافت » .

خدا سنگ ها را می شکافد و آب جاری می کند .8 و آن زمان که منکران ، نشانه ای را از پیامبرشان خواستند ، کوه را هم شکافت و ماده شتری از آن خارج نمود تا عظمتش را منکران ببینند و تسلیم او شوند ؛9 اما خدا خانه ی خود را شکافت تا عظمت تو را به جهانیان بنمایاند .

نمی دانم آن زمانی که نورت از کعبه طلوع کرد بر زمین و زمان و آسمان چه گذشت ؟ ! آیا جان آسمان از شوقت به نفس نفس افتاده بود ؟ ! و قلب زمین از اشتیاقت به تپش تپش ؟ ! نمی دانم ملائکه در آسمان ها اشک می ریختند یا مشتاقانه می خندیدند ؟ ! اما یقینا

ص: 31

تسبیح ملائکه آن زمان ذکر تو بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

ذکر علی عبادت است .10

تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک11

نمی دانم چه بگویم !

آیا با تولدت عشق رنگ و بویی دیگر گرفت ؟ ! آیا عشق تفسیر شد ؟ ! یا عشق و جنون یکی شد ؟ ! یا عشق از آن زمان تاریخ تولد یافت ؟ ! یا اصلاً باید بگویم واژه ها در آن زمان در مقابلت بی معنا شدند ! !

هرچه بود عطر این تولد پاک که بسی خوشبوتر از عطر تسنیم بهشت است ،12 زمین و آسمان و ملکوت را پر کرد و این عطر تا ابد مشام مشتاقان دلسوخته ات را پر نموده است ! به یمن این تولد چه اشک ها جاری گشت چون رود در زمان ها ، و چه قلب ها تپششان استوار و موزون گشت تا اوج تصرفشان !

تو خود می دانستی چه دلدادگان شیدایی که از جام ولای تو شراب ناب نوشیدند ، چگونه پا را از هستی خویش فراتر خواهند گذارد و مرزهای جنون را هم در خواهند نوردید ! !

به من بگو کدام عاقل یا عاشق است که دست بسته پای چوبه ی دار اشک شوق بریزد ؟!

کدام عاشق است که با میخ مصلوب نخل شود و دست و پا و زبان خود را بریده ببیند اما در آن حال بخندد ؟ !

کدام مجنون است که می داند دست بسته او را به سوی مسلخ می برند تا چون گوسفندان سر ببرند اما لبخند بر لب دارد ؟ !

آری ! چه پاکانی که به دست ناپاک دشمنان پاکی ها فقط به جرم دوست داشتنت هم سر دادند و هم بر بالای دارها چون پرچم به اهتزاز درآمدند !13 از این سخن در گذرم که اکنون ناله خامه ام به گوش رسیده و دیگر تحمل چنین حکایاتی را ندارد !

با تولدت چشم های بسیاری به جمال ات منوّر شد .

پدر بزرگوار و موحّدت14 شاد شد ، بزرگان بنی هاشم شاد شدند ؛ اما تو خود بهتر

ص: 32

می دانی شادترین قلب در آن موقع کدام قلب بود ؟ ! آری ! همان کس که زیباترین نام را در بین مخلوقات خدا دارد و وجودش را خدا سراسر رحمت برای عالمیان قرار داده است .15 اگر او را « سرور و آقایت » نام برم راست گفتاری است که خودت در جواب کسی که گفت : مقام تو بالاتر است یا رسول صلی الله علیه و آله وسلم ؟ با تندی به وی فرمودی : من غلامی از غلامان محمدام !16 و اگر بگویم « برادرت » باز سخنی درست است که محمّد صلی الله علیه و آله وسلم در مقابل چشمان هزاران نفر تو را در آغوش گرفت و فرمود : علی برادر من در دنیا و آخرت است .17 و اگر بگویم همان عزیزی که تو قسمتی از وجود او هستی ، باز سخنی به گزاف نگفته ام که آن عزیز خدا فرمود : من و علی از یک درختیم و سایر مردمان از درختان دیگر .18

آری ، آری ؛ شاید بتوان گفت زیباترین ملاقات بر روی این کره ی خاکی تا آن زمان ملاقات تو و رسول خدا بود ! رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با نخستین بار ملاقات تو در عالم خاکی ، تو را به آغوش گرفت و بوسید و بوئید وصورت بر صورت تو نهاد و زیباترین لبخند به وسعت تمام زمان ها در سیمای مبارکش نمایان شد .

یا علی !

قبل از تولدت در عالم خاک ، تو در عالم نور و افلاک چه معامله ها با خدا کردی که از بدو تولدت چنین رفعت و مقام و منزلتی را خدا مختصّ تو نمود ؟ ! و اما در این سرای دنیا زیباترین و عالی ترین معامله ها را با خدا نمودی ، و همیشه بعد از رسول خاتم صلی الله علیه و آله وسلم اول بودی و دیگر یاران رسول رحمت صلی الله علیه و آله وسلم با فاصله ای بیشتر از فاصله ی آسمان اول تا هفتم در پشت سر تو تا ابد خواهند بود .

یا علی ! سرّ این همه مواهب و مناقب و عظمت و مقام از جانب حضرت حق سبحانه برای تو چیست ؟ ! ما نمی دانیم و خدا می داند !

ولادت مبارک و سراسر نورت در کعبه برای غیر ستمگران بر نفس، خویش پیام ها دارد.

کعبه نخستین خانه ای است که برای عبادت خدا ساخته شد ، و هیچ مرکزی پیش از آن مرکز نیایش و پرستش پروردگار نبوده است .19 خداوند کعبه را مکانی امن

ص: 33

معرفی و آن را پربرکت و مایه ی هدایت جهانیان نامیده است .20 خداوند زیارت خانه ی خود را واجب کرده است و فرمان داده است که بندگانش در هر کجای این زمین هستند برای زیارت کعبه بشتابند .21

ولادتت در کعبه لااقل پنج پیام دارد : پیام توحید ، پیام هدایت ، پیام امنیت ، پیام برکت و پیام شتافتن و سبقت گرفتن .

1 _ « لا إله ألاّ اللّه » شعار توحید است ؛ که خدا فرمود : « کلمه لا اله الاّ اللّه قلعه من است ، پس هرکس وارد قلعه ام شود ، از عذاب من ایمن خواهد شد » .22

و خداوند در سخنی دیگر پذیرش ولایت تو را راه ورود به قلعه ی خود بیان داشت و در حدیث قدسی فرمود : « ولایت علی بن ابی طالب قلعه من است و هرکس وارد آن شد ، از عذاب من در امان است »23 و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : « علی ستون دین است »24 و نیز فرمود : « ای علی ! تو ، به « قل هواللّه احد » می مانی »25 و خود در توصیف مقام الهی ات نیز فرمودی : « من حجت خدایم ، خلیفه خدایم ، دروازه خدایم و خزانه دار علم خدایم ، من امین راز خدایم ، من بعد از بهترین آفریدگان ، محمد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر رحمت ، پیشوای مردمان هستم » و فرمودی : « من همان یادی هستم که به فراموشی سپرده شد و همان راهی هستم که از آن منحرف شده اند و همان ایمانی هستم که به آن کفر ورزیده شده و همان قرآنی هستم که مهجور مانده است و همان دینی هستم که تکذیبش کرده اند و همان صراطی هستم که از آن روی گرداندهاند » .26

2 _ هدایت دست خداست ؛ که فرمود : « و خداوند هر که را بخواهد به راه راست هدایت می کند » .27

هدایت سنت خداوند است ؛ اما خداوند ظالمان را هدایت نمی کند که فرمود : « بگو چه تصور می کنید اگر قرآن از جانب خدا باشد و شما به آن کافر شوید در صورتی که از بنی اسرائیل شاهدی بر مثل قرآن گواهی دهد و ایمان آورد و شما تکبر ورزید و ایمان نیاورید که خدا البته مردم ظالم و ستمکار را هدایت نخواهد کرد » .28 و فرمود : « چه کسی ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ بسته در حالی که

ص: 34

دعوت به اسلام می شود ؟ ! خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمی کند » .29

و فرمود : « وصف حال آنان که تحمل تورات کرده و خلاف آن عمل نمودند در مَثَل به حماری ماند که بار کتاب ها برپشت کشد و از آن هیچ نفهمد ؛ آری ! قومی که مثل حالشان این است که آیات خدا را تکذیب کردند ، بسیار مردم بدی هستند و خداوند هرگز ظالمان را هدایت نخواهد کرد » .30

ای مولا !

تویی قرآن ناطق و ستون دین و راه استوار خدا که هرکس به آن تمسک جوید هدایت یابد ، و منکران مقامت و استواری راهت ، بی شک همان ظالمان اند و گمراهان ، هر چند قرآن را از بر بخوانند ! برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ات فرمود : « اگر علی را به ولایت و سرپرستی گیرید خواهید دید که رهنما و رهیافته است و شما را به راه راست می برد »31 و فرمود : « آیا شما را به چیزی راهنمایی کنم که هرگاه بر آن توافق کنید ، هدایت یابید و به هلاکت در نیفتید ؟ ! همانا ولی شما خدا و امامتان علی بن ابی طالب است ؛ پس خیرخواه و مخلص او باشید و تصدیقش کنید همانا این مطلب را جبرئیل به من خبر داد » .32

3 _ اجتماع مردم در تمسک به حبل ولای تو سعادت است و امنیت ؛ که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : « اگر مردم بر محبت علی یکدل می شدند خداوند جهنم را خلق نمی کرد »33 و نور چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و پاره ی تن او34 صدیقه کبری علیهاالسلام نیز فرمود : « پدران این امت محمد و علی هستند ؛ اگر از آن دو اطاعت کنند ، کژی های آنان را اصلاح می کنند و از عذاب دردناکشان نجات می بخشند و همراهی با آن دو ، نعمت جاودان _ بهشت ابد _ را ارزانیشان می دارد » .35

و تو و خاندان پاکت امان و امنیت ساکنان زمین هستید که خود فرمودی : « من و خاندانم مایه ی امنیت مردم روی زمین هستیم ، همچنان که ستارگان مایه امان اهل آسمان هستند » .36

4 _ اگر همه ی مردمان ، اهل ایمان و مطیع بی چون و چرایِ خدا بودند ، خداوند برکات گسترده اش را از آسمان و زمین بر مردم نازل می نمود ؛ اما مردمان چنین نیستند ! !

ص: 35

خداوند در کلام نورانی اش فرمود : « و چنانچه مردم شهر و دیار همه ایمان آورده و پرهیزکار می شدند ، همانا ما درهای برکات آسمان و زمین را بر روی آنان می گشودیم و لیکن تکذیب کردند و ما هم آنان را به کیفر کردار زشتشان رسانیدیم » .37

و کدام ایمان و تقوایی بالاتر از اقرار به مقامت و اطاعت از اوامرت که خدا فرمود : « ای اهل ایمان ، فرمان خدا و رسول و أولوالأمرتان ( صاحبانتان ) را اطاعت کنید » .38 و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بارها در جمع یارانش تو و فرزندانت را مصداق کامل « أولوالأمر » معرفی نمود و نیز فرزندت باقر علیه السلام پنجمین ستاره ی هدایت بشر فرمود : « اسلام بر پنج پایه استوار است نماز ، زکات ، روزه ، حج و ولایت و برای هیچ چیز به اندازه ی ولایت نداء داده نشده است » .39

5 _ خداوند همگان را تشویق نموده که بشتابند به سوی آمرزش و مغفرت وی و بهشت ابدی که وعده ی انسان های صالح نموده است : « و بشتابید به سوی مغفرت پروردگار خود و به سوی بهشتی که پهنای آن همه ی آسمان ها و زمین را فرا گرفته و مهیّا برای پرهیزکاران است » .40

و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم محبت به تو را سبب آمرزش گناهان بیان فرموده است .41 و در روز غدیر خم ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بعد از بیان مقام و منزلتت و اعلام خلافت و امامتت فرمود : « هر که با علی بیعت نماید با خداوند عزّ و جلّ بیعت نموده است و دست قدرت خداوند بالاترین دست هاست ... ای مردم ! آن هایی که برای بیعت با علی سبقت گیرند و او را دوست بدارند و او را « امیرالمؤمنین » بخوانند به نعم الهی در بهشت سرافراز خواهند شد » .42

آری ! ای امیرمؤمنان !

هرگز میسر نمی شود شتافتن سوی مغفرت و بهشت ابد خدا ؛ مگر اینکه انسان ها ابتدا به سوی تو مشتاقانه بشتابند .

ای بزرگی که خدای لم یزلی لباس عظمت را بر تن تو پوشاند و برای نشان دادن بی نظیریت نام تو را از نام خود اقتباس نمود ، عاشقانه با فخر بر جهانیان می گوئیم : امام ما امیرالمؤمنین علیه السلام است .

ص: 36

حکمت نامه ی اوّل : خلقت نوری اهل بیت علیهم السلام قبل از ایجاد عالم

حکمت نامه ی اوّل :خلقت نوری علی علیه السلام و اهل بیت نبی علیهم السلام قبل از خلقت عالَم ، با استناد به منابع اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ ناصر بن ابی المکارم الخوارزمی از ابن عباس نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« لو أن الغیاض أقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الإنس کتّاب ، ما أحصوا فضائل علیّ بن أبی طالب » .

اگر تمام درختان قلم شوند و دریاها مرکب و جنّی ها حساب گر و انسان ها نویسنده ؛ هرگز نمی توانند فضائل علی بن ابی طالب را جمع نمایند .

( میزان الاعتدال ، ذهبی ، ج 3 ، ص 466 ؛ مناقب خوارزمی ، ص 32 )

2 _ در احادیث فراوانی _ از محدثان شیعه و سنی _ نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت ایشان علیهم السلام قبل از اینکه خداوند عالم را خلق کند ،ایشان علیهم السلام را به صورت نور خلق نموده بود . اینک به چند روایت از منابع شیعه و سنی در این زمینه توجه فرمائید :

احمد حنبل از پیشوایان عامّه در کتاب مسند خود از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که فرمود :

« من و علی از نور واحد خلق شده ایم و خداوند روح من و علی را قبل از خلقت عالم خلق نموده بود » .

ابن مغازلی شافعی در کتاب « مناقب » از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می نویسد :

« من و علی نوری بودیم در خدمت حضرت حق ، و این نور ، حضرت حق را تسبیح می گفت و تقدیس می کرد ، قبل از آنکه آدم خلق شده باشد » .

شیخ سلیمان حنفی قُندوزی در کتاب «ینابیع المودة»، ج 2 ، ص 307 از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند:

« خلقت أنا و علی من نور واحد قبل أن یخلق اللّه آدم بأربعة آلاف عام فلمّا خلق

ص: 37

اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل شیئا واحدا حتّی افترقنا فی صلب عبدالمطلب فَفِیَّ النبوّة و فی علی الوصیّة » .

من و علی از نور واحدی آفریده شده ایم قبل از چهار هزار سال که خداوند آدم را بیافریند ؛ چون خداوند آدم را آفرید آن نور را در صلب او قرار داد و پیوسته همین طور آن نور در اصلاب آباء و اجداد بود تا در صلب عبدالمطلب به دو نیمه گشت . پس نبوت در من قرار گرفت و وصایت در علی واقع شد .

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 250 از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

« کنت أنا و علی نورا بین یدی اللّه عزّوجلّ قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام ، فلمّا خلق آدم قسم ذلک فیه و جعله جزئین فجزء أنا و جزء علی » .

من و علی نور واحدی بودیم در نزد خدای عزّوجلّ قبل از چهار ده هزار سال که خداوند آدم را بیافریند و چون آدم را آفرید آن نو را قسمت کرد و آن نور را دو جزء نمود : جزئی را من و جزئی را علی قرار داد .

و سپس ابن ابی الحدید در ادامه می افزاید : این حدیث را احمد بن حنبل در مسند خود روایت نموده است .

همچنین احادیثی در این زمینه در کتاب « شواهد التنزیل لقواعد التفضیل » ، ج 1 و 2 ، اثر محدث بزرگ اهل سنت حاکم نیشابوری نیز ا ز رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل نموده است .

علامه مجلسی در « بحارالانوار » ، ج 35 ، ص 34 از رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

« خُلِقْتُ أنا وَ علی من نورٍ واحدٍ » .

من و علی از یک نور آفریده شده ایم .

علامه مجلسی از امام محمد باقر علیه السلام نقل می کند که ایشان فرمود :

« خداوند متعال چهارده هزار سال قبل از خلقت آدم ، چهارده نور از نور عظمتش را خلق نمود ؛ پس آن چهارده نور ارواح ما بود » . جابر می گوید از امام علیه السلام درباره ی اسماء آن چهارده نور سؤال کردم ؛ ایشان فرمودند : « محمد ، علی ، فاطمه ، حسن ، حسین علیهم السلام و نه تن از فرزندان حسین علیهم السلام که نهمین آنان قائم ایشان است » .

( بحارالانوار ، ج 25 ، ص 4 )

امام باقر علیه السلام در حدیثی دیگر می فرماید :

« ای جابر ! اول مخلوقی که خداوند خلق فرمود ، محمد صلی الله علیه و آله وسلم و عترت هدایت شده ی آن حضرت بودند ؛ پس آنان اشباح نور در برابر خداوند بودند » .

ص: 38

جابر می گوید : به حضرت عرض کردم اشباح چیست ؟ فرمود :

« سایه ی نور ، بدن های نوری بدون روح که مؤید به یک روح یگانه و واحد بودند و آن روح القدس بود » .

( کافی ، ج 1 ، ص 442)

حدیث معروفی با عنوان « معرفتی بالنورانیّة » از امام علی علیه السلام نقل شده است که به ذکر بخشی از آن اکتفا می نمائیم :

« ابوذر غفاری از سلمان فارسی پرسید : ای ابا عبداللّه [ کُنیه ی سلمان ] معرفت امیرمؤمنان علیه السلام به نورانیت چیست ؟ سلمان گفت : ای جندب [ نام ابوذر ] بیا تا برویم و آن را از خود حضرت علیه السلام بپرسیم . به محل آن حضرت علیه السلام رفتیم و او را نیافتیم ، ابوذر گفت : پس به انتظار ایشان ماندیم تا آن حضرت علیه السلام تشریف آوردند ؛ حضرت فرمود : چه امری شما را به اینجا کشانیده است ؟ ابوذر و سلمان گفتند : ای امیرمؤمنان ! به نزد شما آمدیم تا در مورد معرفتتان به نورانیت سؤال کنیم . حضرت فرمود : آفرین بر شما دو دوست وفادار به خویش ، که کوتاهی نمی کنید !

معرفت من به نورانیت ، معرفت خداوند عزّوجلّ است و آن همان دین خالص است که خداوند می فرماید :

« وَ مَا اُمِروُا اِلاّ لِیَعبُدُوا اللّه مُخلِصینَ لَهُ الدّینَ »

( سوره بینه ، آیه 5 )

ما را به مثابه ی خدایان قرار ندهید [ یعنی به ما مقام خدایی ندهید ] و دیگر هر چه می خواهید در فضیلت ما بگویید به کنه و حقیقت و منتهای آنچه در ما وجود دارد نمی رسید ... من و پیامبر یک نور بودیم او محمد مصطفی گردید و من وصی او علی مرتضی شدم ؛ منم صراط مستقیم و نبأ عظیم . . » .

( بحارالانوار ، ج 26 ، ص 2 )

از مجموع روایات فهمیده می شود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت ایشان علیهم السلام دارای وجود نورانی قبل از خلقت هر چیز دیگری بوده اند ؛ لیکن این خلقت نورانی ، منافاتی با خلقت جسمانی آن ها در دنیا و در زمان و مکان خاص ندارد . در مرحله ی جسمانی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت علیهم السلام همچون دیگر انسان ها متولد می شوند و در کوران زندگی و طی فراز و نشیب های آن مانند دیگران زندگی می کنند و با طی مراحل زندگی و شرکت در صحنه های صبر و جهاد و عبادت است که قابلیت را با اختیار خود به ظهور و فعلیت می رسانند و از این

ص: 39

جهت الگوی انسان ها می باشند ؛ بنابراین حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت علیهم السلام دارای دو حقیقت می باشند : اول حقیقت نورانی ایشان که نور بوده است و در مرتبه ی دوم ، وجود جسمانی شان ، که مانند دیگر مردمان عالم است .

3 _ حضرت مریم علیهاالسلام آنگاه که در بیت المقدس بود و وضع حملش فرا رسید ، ندایی شنید که به وی گفت : « أُخرجی عن البیت فإنّ هذه ، بیت العبادة لا بیت الولادة » .

( ریاض الأبرار ، ج 2 ، ص 136 )

4 _ « فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَکَانًا قَصِیًّا * فَأَجَاءهَا الْمَخَاضُ إِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا * فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا * وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا *فَکُلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عَیْنًا فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَوْمًا فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنسِیًّا »

ترجمه : پس مریم به آن پسر بار برداشت و با او به مکانی دور خلوت گزید ؛ آنگاه درد زایمان او را به کنار درخت خرمایی کشانید و گفت : ای کاش من پیش از این مرده بودم و از صفحه ی عالم به کلی نامم فراموش شده بود . پس از زیر آن درخت روح القدس او را ندا کرد که غمگین مباش که خدای تو از زیر قدم تو چشمه ی آبی جاری کرد ؛ شاخ درخت را به سوی خود حرکت ده تا از آن بر تو رطب تازه فرو ریزد ، پس تناول کن و بیاشام و چشم خود روشن دار ، و هرکس از جنس بشر که ببینی با او بگو : برای خدای رحمان نذر روزه کرده ام و امروز با هیچ انسانی سخن نخواهم گفت . ( سوره مریم ، آیات 22 _ 26)

5 _ مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب « منتهی الآمال » ، ج 1 ، ص 171 از شیخ صدوق و ایشان از یزید بن قعنب و عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند .

سخن فاطمه بنت اسد : رَبِّ إِنّی مؤمنة بک وبما جاء من عندک من رُسُلٍ وکتب وإنّی مُصَدّقة بکلام جدّی إبراهیم الخلیل وانّه بنی البیت العتیق فبحقّ الذی بنی هذا البیت وبحق المولود الذی فی بطنی لما یَسَّرتَ عَلَیَّ ولادَتی .

( علل الشرایع ، ج 1 ص 135 _ 136 ، باب 116 ، ح 3 ؛ معانی الأخبار ، ص 62 ، باب 28 ، ح 10 ؛ أمالی صدوق ، مجلس 27 ، ح 9 ؛ روضة الواعظین ، ج 1 ، ص 76 ؛ بحارالأنوار ، ج 35 ، ص 8 ، باب ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام ، حدیث 11 )

ولادت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیهماالسلام از جمله موضوعاتی است که هر دو طایفه ی شیعه وسنی بر آن اتفاق نظر دارند .احادیث فراوان دانشمندان بزرگ اهل سنت این موضوع را نقل کرده اند که به برخی از آن ها اشاره می شود :

حافظ ابو عبداللّه محمد بن عبداللّه مشهور به حاکم نیشابوری ( متوفای 405 ه . ق ) در کتاب

ص: 40

معروفش « مستدرک صحیحین » می نویسد : « روایات متواتر است که فاطمه بنت اسد ، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب ( کرم اللّه وجه ) را در خانه ی کعبه به دنیا آورد » .

حافظ ابوعبداللّه محمد بن یوسف قرشی ، معروف به گنجی شافعی ( متوفای 658 ه . ق . ) در کتاب « کفایة الطالب » می نویسد : « امیر مؤمنان علی بن ابی طالب در مکه ی معظمه در درون بیت اللّه الحرام ، به شب سیزده رجب سی سال گذشته از عام الفیل دیده به جهان گشود و هرگز مولود دیگری پس از او یا بعد از او در خانه ی کعبه زاده نشده است ، و این ولادت مسعود کرامت و فضیلتی برای او و فضیلت و شکوهی برای خانه ی خداست » .

حافظ شمس الدین ، ابو عبداللّه محمد بن احمد ذهبی ( متوفای 848 ه . ق ) در کتاب « تلخیص مستدرک » متن گفته ی حاکم نیشابوری را آورده است و می گوید : « اخبار به حد تواتر رسیده است که علی بن ابی طالب در درون کعبه دیده به جهان گشود » .

شاه ولی اللّه احمد بن عبدالرحیم دهلوی ( متوفای 1174 ه . ق ) در کتاب « إزالة الخلفاء » می نویسد : « بی گمان روایات متواتر است که فاطمه بنت اسد ، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب [ سلام اللّه علیه ] را در درون کعبه به دنیا آورد ، بدون تردید او در روز جمعه سیزدهم رجب سی سال گذشته از عام الفیل در خانه ی کعبه به دنیا آمده است و هرگز پیش از او یا بعد از او کسی در خانه ی کعبه زاده نشده است » .

شهاب الدین ابوالثناء سید محمد آلوسی ، صاحب تفسیر آلوسی ، شرح مفصلی بر قصیده ی عینیّه عبد الباقی افندی عمری نوشته است ؛ وی در شرح بیت :

أنت العلی الذی فوق العلی رفعا ببطن مکّة عند البیت إذ وضعا

می نویسد : « ولادت امیرمؤمنان ، _ کرم اللّه وجه _ در درون کعبه ، در سراسر دنیا مشهور است و در کتاب های هر دو فرقه ( سنی و شیعه ) روایت شده و هرگز در مورد غیر ایشان ، چنین فضیلتی ثابت نشده است .

آری ! چقدر شایسته است که پیشوای پیشوایان در جایی متولد شود که آنجا قبله ی مؤمنان است . سپاس و ستایش از آن خداوندی است که هر چیزی را در جای شایسته ی خود قرار می دهد و او فرزانه ی فرزانگان است » .

علامه لکهنودی در کتاب « مرآة المؤمنین » عین گفته حاکم نیشابوری را آورده و تصریح نموده که ولادت امیرمؤمنان علیه السلام در درون کعبه متواتر است و این فضیلت ویژه ی آن حضرت می باشد .

علامه سعید گجراتی از بزرگان اهل سنت در کتاب « الإعلام بأعلام مسجد الحرام » در پاسخ برخی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام که زادگاه امیرمؤمنان علیه السلام را از روی عناد در دامنه ی کوه « ابوقبیس » نوشته اند ، می نویسد : « خدایا ! تو خود می دانی که این سخن بهتانی بزرگ است

ص: 41

و آن را دشمنان اهل بیت علیهم السلام جعل کرده اند ؛ زیرا روایات متواتر دلالت می کند بر اینکه تولد آن حضرت در درون کعبه بوده است » .

ابوالحسن علی بن محمد بن محمد واسطی مشهور به ابن مغازلی ( متوفای 483 ه . ق ) از دانشمندان متقدم اهل سنت ، واقعه ی تولد علی علیه السلام را در کعبه در کتاب « مناقب » به صورت مشروح با سلسله سند خود از امام زین العابدین روایت کرده است .

حافظ گنجی شافعی در کتاب « الکفایة » می نویسد : « به دنیا آمدن امیرمؤمنان علی بن ابی طالب به مکه در بیت اللّه الحرام در شب جمعه سیزدهم ماه رجب سال سی ام عام الفیل ، و پیش از او و بعد از او نوزادی در بیت اللّه الحرام به دنیا نیامد ، و این برای بزرگداشت اوست و برای احترام به مقام او در بزرگی و شرافت » .

أبی الحسن علی بن حسین مسعودی هذلی _ از علمای قرن چهارم اهل سنت _ در کتاب « مروج الذهب » داستان این ولادت فرخنده را در کعبه بیان می دارد .

و ده ها کتاب دیگر از علمای اهل سنت که این ماجرا را نقل کرده اند که خوانندگان محترم برای آگاهی بیشتر به کتاب « الغدیر » اثر ارزشمند علامه امینی ، جلد 6 مراجعه نمایند .

و اما دانشمندان شیعه از همان اوایل عصر غیبت کبری تا کنون در صدها کتاب خود این واقعه ی نورانی را نقل نموده اند .

6 _ « فَالِقُ الإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّیْلَ سَکَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ »

ترجمه : خدا شکافنده ی پرده ی صبحگاهان است و شب را برای آسایش خلق مقرر داشته است و ماه و خورشید را به نظمی معین به حرکت در آورده است . این تقدیر خدای مقتدر و داناست . ( سوره انعام ، آیه 96 )

« الآرآ تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِینٍ »

ترجمه : الف لام راء ، این آیات ، آیات کتاب الهی و قرآن روشنگر است . ( سوره حجر ، آیات 2 و 1)

« وَالضُّحَی »

ترجمه : سوگند به ابتدای روز . ( سوره ضحی ، آیه 1 )

« وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا »

ترجمه : سوگند به خورشید و گسترش روشنی اش . ( سوره شمس ، آیه 1 )

« وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّی »

ترجمه : سوگند به روز هنگامی که آشکار شود . ( سوره لیل ، آیه 2 )

خداوند در روز قیامت نیز آسمان را می شکافد تا عظمتش را آشکارتر گرداند :

« إِذَا السَّمَاء انفَطَرَتْ * وَإِذَا الْکَوَاکِبُ انتَثَرَتْ * وَإِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ * وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ »

ص: 42

ترجمه : هنگامی که آسمان بشکافد و هنگامی که ستارگان پراکنده شوند و هنگامی که دریاها شکافته شوند و هنگامی که قبرها زیر و رو شوند . ( سوره انفطار ، آیات 1 _ 4 )

« إذَا السَّمَاء انشَقَّتْ * وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ * وَإِذَا الاْءَرْضُ مُدَّتْ * وَأَلْقَتْ مَا فِیهَا وَتَخَلَّتْ * وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ * یَا أَیُّهَا الاْءِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاَقِیهِ »

ترجمه : هنگامی که آسمان بشکافد و فرمان پروردگارش را اطاعت کند . [ و به این اطاعت سزاوارتر گردد ] و هنگامی که زمین گسترده شود ، و آنچه را در درون دارد ، بیرون افکند و تهی گردد و فرمان پروردگارش را اطاعت کند [ و به این اطاعت سزاوارتر گردد ] ای انسان ! یقینا تو با تلاش و کوشش به سوی پروردگارت در حرکتی و او را دیدار می کنی . ( سوره انشقاق ، آیات 1 _ 6 )

7 _ « إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَی یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذَلِکُمُ اللّهُ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ »

ترجمه : بی تردید خدا شکافنده ی دانه و هسته است ؛ زنده را از مرده بیرون می آورد و بیرون آورنده ی مرده از زنده است ، این است خدا ؛ پس چگونه منصرفتان می کنند ؟ ( سوره انعام آیه 95 )

8 _ حمد اللّه و معرفته تعالی :

نَحْمَدُهُ عَلَی ما أخَذَ وَأعْطَی وَعَلَی ما أبْلَی وَابْتَلَی ، الْباطِنُ لِکُلِّ خَفِیَّةٍ ، وَالْحاضِرُ لِکُلِّ سَرِیرَةٍ ، الْعالِمُ بِما تُکِنُّ الصُّدُورُ ، وَما تَخُونُ الْعُیُونُ ، وَنَشْهَدُ أنْ لا إِلَهَ غَیْرُهُ ، وَأنَّ مُحَمَّدا نَجِیبُهُ وَبَعِیثُهُ ، شَهادَةً یُوافِقُ فِیهَا السِّرُّ الاْءِعْلانَ ، وَالْقَلْبُ اللِّسانَ .

ذکر الموت :

و مِنها : فَإِنَّهُ وَاللَّهِ ! الْجِدُّ لا اللَّعِبُ ، وَالْحَقُّ لا الْکَذِبُ ، وَما هُوَ إِلا الْمَوْتُ ، أسْمَعَ دَاعِیهِ ، وَأعْجَلَ حادِیهِ ، فَلا یَغُرَّنَّکَ سَوادُ النّاسِ مِنْ نَفْسِکَ ، وَقَدْ رَأیْتَ مَنْ کانَ قَبْلَکَ مِمَّنْ جَمَعَ الْمالَ وَحَذِرَ الاْءِقْلالَ ، وَأمِنَ الْعَواقِبَ _ طُولَ أمَلٍ وَاسْتِبْعادَ أجَلٍ _ کَیْفَ نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ ، فَأزْعَجَهُ عَنْ وَطَنِهِ ، وَأخَذَهُ مِنْ مَأْمَنِهِ ، مَحْمُولاً عَلَی أعْوَادِ الْمَنایا ، یَتَعاطی بِهِ الرِّجالُ الرِّجا ، حَمْلاً عَلَی الْمَناکِبِ وَإِمْساکا بِالاْءنامِلِ . أما رَأیْتُمُ الَّذِینَ یَأْمُلُونَ بَعِیدا ، وَیَبْنُونَ مَشِیدا ، وَیَجْمَعُونَ کَثِیرا ، کَیْفَ أصْبَحَتْ بُیُوتُهُمْ قُبُورا ، وَما جَمَعُوا بُورا ، وَصارَتْ أمْوالُهُمْ لِلْوارِثِینَ ، وَأزْواجُهُمْ لِقَوْمٍ آخَرِینَ ، لا فِی حَسَنَةٍ یَزِیدُونَ وَلا مِنْ سَیِّئَةٍ یَسْتَعْتِبُونَ .

الأسلوب الأمثل فی مواجهة الدنیا :

فَمَنْ أشْعَرَ التَّقْوی قَلْبَهُ بَرَّزَ مَهَلُهُ ، وَفازَ عَمَلُهُ ، فاهْتَبِلُوا هَبَلَها ، وَاعْمَلُوا لِلْجَنَّةِ عَمَلَها ،

ص: 43

فَإِنَّ الدُّنْیا لَمْ تُخْلَقْ لَکُمْ دارَ مُقامٍ ، بَلْ خُلِقَتْ لَکُمْ مَجازا لِتَزَوَّدُوا مِنْهَا الاْءعْمالَ إِلَی دارِ الْقَرارِ ، فَکُونُوا مِنْها عَلَی أوْفازٍ ، وَقَرِّبُوا الظُّهُورَ لِلزِّیَالِ .( للزوال ) .

ترجمه : ستایش پروردگار :

خدا را ستایش می کنیم بر آنچه گرفته و آنچه بخشیده و بر نعمت هایی که عطا کرده و آزمایش هایی که انجام داد .

خداوندی که بر هر چیز پنهانی آگاه و در باطن هر چیزی حضور دارد ؛ به آنچه در سینه هاست آگاه و بر آنچه دیده ها دزدانه می نگرد ، داناست و گواهی می دهم که خدا یکی است و جز او خدایی نیست و گواهی می دهم که حضرت محمد برگزیده و فرستاده ی اوست ، آن گواهی که درون و بیرون ، قلب و زبان با آن هماهنگ باشد .

ضرورت مرگ :

به خدا سوگند این که می گویم بازی نیست ، جدی و حقیقت است ، دروغ نیست و آن چیزی جز مرگ نیست ؛ که بانگ دعوت کننده اش رسا و به سرعت همه را میراند ؛ پس انبوه زندگان و طرفداران تو را فریب ندهند .

همانا گذشتگان را دیدی که ثروت ها اندوختند و از فقر و بیچارگی وحشت داشتند و با آرزوهای طولانی فکر می کردند در امان اند و مرگ را دور می پنداشتند . دیدی چگونه مرگ بر سرشان فرود آمد و آنان را از وطنشان بیرون راند ؟ ! و از خانه ی امن کوچشان داد ؟ که بر چوبه ی تابوت نشستند و مردم آنان را دست به دست می کردند و بر دوش گرفته و با سرانگشت خویش نگاه می داشتند ؟

آیا ندیدید آنان را که آرزوهای دور و دراز داشتند و کاخ های استوار می ساختند ، و مال های فراوان می اندوختند ، چگونه خانه هایشان گورستان شد ؟ و اموال جمع آوری شده شان تباه و پراکنده و از آنِ وارثان گردید ؟ و زنان آنان با دیگران ازدواج کردند ؟ نه می توانند چیزی به حسنات بیفزایند و نه از گناه توبه کنند !

تقوا و روش برخورد با دنیا :

کسی که جامه ی تقوا بر قلبش بپوشاند ،کارهای نیکوی او آشکار شود و در کارش پیروز گردد ؛ پس در به دست آوردن بهره های تقوا فرصت غنیمت شمارید

ص: 44

و برای رسیدن به بهشت جاویدان رفتاری متناسب با آن انجام دهید ؛ زیرا دنیا برای زندگی همیشگی شما آفریده نشده است ، گذرگاهی است تا در آن زاد و توشه ی آخرت بردارید .

پس با شتاب ، آماده ی کوچ کردن باشید و مرکب های راهوار برای حرکت مهیّا دارید .

( نهج البلاغه خطبه 132 )

9 _ اشاره دارد به قوم بت پرست صالح علیه السلام که این پیغمبر بزرگ الهی هرچه قوم خویش را نصیحت و دعوت به خداپرستی نمود ، آنان توجه ای نکردند و از حضرت صالح معجزه ای خواستند و گفتند : اگر در ادعای خود صادقی و تو از جانب خداوند مأموری ، به خدا بگو تا شتر ماده ای را از دل کوه خارج سازد ! صالح دعا نمود و کوه به امر خداوند شکافته شد و ماده شتری از آن خارج گشت . صالح علیه السلام به آنان گفت : اینک این شتر آیت بزرگ خداست ، پس قصد سوئی نسبت به شتر نکنید ؛ اما قوم مشرک صالح علیه السلام نه تنها با این معجزه بزرگ ایمان نیاورند ؛ بلکه آن ناقه ( شتر ماده ) را کشتند و خداوند بر آنان بلا نازل نمود و هلاکشان ساخت .

خداوند در قرآن در سوره اعراف می فرماید :

« وَإِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءتْکُم بَیِّنَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوَءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ * وَاذْکُرُواْ إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَکُمْ فِی الأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتًا فَاذْکُرُواْ آلاء اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ * قَالَ الْمَلأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ إِنَّا بِالَّذِیَ آمَنتُمْ بِهِ کَافِرُونَ * فَعَقَرُواْ النَّاقَةَ وَعَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُواْ یَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ * فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ »

ترجمه : به سوی ( قوم ) ثمود ، برادرشان صالح را ( فرستادیم ) ؛ گفت : ای قوم من ! ( تنها ) خدا را بپرستید ، که جز او ، معبودی برای شما نیست . دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده : این « ناقه » الهی برای شما نشانه ای است ؛ بگذارید در زمین خدا به چرا مشغول شود و هیچ گونه آزاری به آن نرسانید ، که عذاب دردناکی شما را خواهد گرفت ! و به خاطر بیاورید هنگامی که شما را جانشینان قوم « عاد » قرار داد ، و در زمین مستقر ساخت ؛ که در دشتهایش ،

ص: 45

قصرها برای خود بنا می کنید و در کوه ها ، برای خود خانه ها می تراشید ؛ بنابراین نعمت های خدا را متذکّر شوید و در زمین ، به فساد نکوشید . ( ولی ) اشراف مستکبر قوم او ، به مستضعفانی از آنها که ایمان آورده بودند ، گفتند : آیا ( به راستی ) شما یقین دارید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است ؟ ! آنها گفتند : ما به آنچه او برای آن فرستاده شده ، ایمان آورده ایم . مستکبران گفتند : ( ولی ) ما به آنچه شما به آن ایمان آورده اید ، کافریم . سپس « ناقه » را پی کردند ، و از فرمان پروردگارشان سرپیچیدند ؛ و گفتند : ای صالح ! اگر تو از فرستادگان ( خدا ) هستی ، آنچه را ( از عذاب الهی ) به ما وعده می دهی ، بیاور ! سرانجام زمین لرزه آنها را فرا گرفت و صبحگاهان ، در خانه هایشان به رو افتاده و مرده بودند .

( سوره اعراف ، آیات 73 _ 78 )

« إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً لَّهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ * فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَی فَعَقَرَ * فَکَیْفَ کَانَ عَذَابِی وَنُذُرِ * إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَکَانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ »

ترجمه : ( به صالح گفتیم : ) ما « ناقه » را برای آزمایش آنها می فرستیم ؛ در انتظار پایان کار آنان باش و صبر کن و به آنها خبر ده که آب ( قریه ) باید در میانشان تقسیم شود ، ( یک روز سهم ناقه ، و یک روز برای آنها ) و هر یک برای سهم خود باید حاضر شوند . ( ولی سرانجام ) یکی از یاران خود را ( برای از بین بردن ناقه ) صدا زدند ، او به سراغ این کار آمد و ( ناقه را ) پی کرد . پس ( بنگرید ) عذاب و انذارهای من چگونه بود ! ما فقط یک صیحه ( آسمانی ) بر آنها فرستادیم .

( سوره ی قمر ، آیات 27 _ 31 )

« کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا * إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا * فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْیَاهَا * فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا * وَلاَ یَخَافُ عُقْبَاهَا »

ترجمه : قوم « ثمود » بر اثر طغیانشان ، ( پیامبر خود را ) تکذیب کردند ، آنگاه که شقی ترین آنها به پاخاست و پیامبر خدا ( صالح ) به آنان گفت : ناقه ( و معجزه ) خداوند را با آبشخورش واگذارید ( و مزاحم آن نشوید ) ؛ ولی آنها او را تکذیب و ناقه را پی کردند ( و به هلاکت رساندند ) از این رو پروردگارشان آنها ( و سرزمینشان ) را بخاطر گناهشان درهم کوبید و با خاک یکسان کرد . و او هرگز از فرجام مجازات ستمگران ، باک ندارد .

( سوره شمس ، آیات 11 _ 15 )

ص: 46

10 _ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« ذکرُ علیٍّ عبادةٌ » .

ذکر علی عبادت است .

شیخ سلیمان حنفی قندوزی _ که از علمای اهل سنت است _ در کتاب ارزشمند خویش به نام « ینابیع المودة » این حدیث شریف را از تعدادی از دانشمندان و کتب اهل سنت نقل می کند .

11 _ از حافظ شیرازی .

12 _ « تسنیم » نام رودی در بهشت است که بسیار خوش طعم و خوش بوست و مقرّبان و اولیاء خداوند از آن می نوشند ودیگر بهشتیان شرابشان آمیزه ای از طعم تسنیم است . خداوند در سوره مبارکه مطففین می فرماید :

« عَلَی الاْءَرَائِکِ یَنظُرُونَ * تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ * یُسْقَوْنَ مِن رَّحِیقٍ مَّخْتُومٍ * خِتَامُهُ مِسْکٌ وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ * وَمِزَاجُهُ مِن تَسْنِیمٍ * عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ »

ترجمه : بر تخت های زیبای بهشتی تکیه کرده و ( به زیبایی های بهشت ) می نگرند . طراوت و نشاط فزونی نعمت را در چهره هایشان می بینی و آنها از شراب طهور دست نخورده و مهر شده ای سیراب می شوند ؛ مُهری که بر آن نهاده شده از مشک است و مشتاقان باید برای این ( نعمتهای بهشتی ) بر یکدیگر پیشی گیرند . این شراب ( طهور ) آمیخته با « تسنیم » است ، همان چشمه ای که مقرّبان از آن می نوشند .

( سوره مطففین ، آیات 23 _ 28 )

13 _ حمایت از حق پیامدهایی چون شهادت هم دارد ولی برای حامیان حق سعادتی بالاتر از آن نیست ؛ چرا که عشقشان به ارزش های متعالی و ماندگار الهی ، آنان را از تعلّقات دنیوی آزاد ساخته است و برای سعادت ابدی به آسانی حاضرند تا نقد جان را در میدان های ایثار و فداکاری ومبارزه ، به خالق جان بفروشند و به لقای او در بهشت جاوید برسند .

اینک به سرگذشت چند تن از عاشقان امیرمؤمنان علیه السلام که در دفاع از حق و ارزش ها جان دادند ، توجه فرمائید :

میثم تمار

یکی از جانبازان راه دین و فداکار راه ولایت بود . میثم در کوفه مورد احترام بود . از سفر حج به سوی کوفه برمی گشت که ابن زیاد دستور دستگیری او را قبل از رسیدن به شهر صادر کرد .

ص: 47

میثم گرچه در آن روز پیرمرد سالخورده ای بود که بر استخوان هایش جز پوستی نمانده بود و از نظر جسمی تحلیل رفته بود ؛ اما از نظر شهامت ، قوت قلب ، قدرت روحی ، اراده ی استوار ، زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدی بود که ابن زیاد را با آن همه قدرت و مأمور به وحشت افکنده بود ، به همین سبب برای بازداشت این پیرمرد جوان دل ، مجبور به گسیل صد مأمور شده بود .

مأموران میثم را دستگیر و به کوفه وارد کردند . به عبید اللّه بن زیاد خبر دادند که میثم گرفتار شده است و در معرفی میثم به ابن زیاد گفتند که او نزدیک ترین و برگزیده ترین یاران علی علیه السلام است .

میثم را نزد ابن زیاد آوردند . او به میثم گفت : باید از علی تبری بجویی و ابراز تنفر کنی یا او را به زشتی یاد کنی وگرنه دست ها و پاهایت را بریده و بر دار می آویزمت !

میثم در مقابل این تهدید گفت : علی علیه السلام به من خبر داده که مرا به دار می آویزی و دست و پا و زبانم را قطع می کنی !

ابن زیاد گفت : برای اینکه سخن علی درست نیاید تو را به دار می زنم و دست و پایت را قطع می کنم اما زبانت را نمی برم !

میثم گفت : چگونه ؟ در حالی که این خبر را علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و او از جبرئیل و جبرئیل از طرف خداوند بیان کرده است . به خدا سوگند ! از مکانی هم که در آن به دار آویخته می شوم ،به خوبی آگاهم که در کجای کوفه است !

ابن زیاد با عصبانیت گفت : به خدا قسم دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها می سازم تا دروغ مولایت و تو آشکار شود .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 2 ، ص 393 )

میثم را به درخت نخل میخکوب کردند و دست و پایش را بریدند . میثم بر بالای دار با صدای رسا فریاد سر می داد و از مناقب علی علیه السلام می گفت و از خبائث خاندان اموی و فسق و فجور یزید و عبیداللّه بن زیاد .

به ابن زیاد خبر دادند که میثم بر بلندای دار غوغایی به پا کرده و الآن است که مردم شورش کنند .

ابن زیاد فریاد زد : زبانش را قطع کنید .

پس از آن زبان حق گوی او _ که برای کافران برنده تر از شمشیر بود _ بریدند . آن کسی که مأمور بریدن زبانش بود ، به میثم گفت : هر چه می خواهی بگو ! امیر فرمان داده است زبانت را قطع کنم .

ص: 48

میثم گفت : فرزند زن بدکاره ( ابن زیاد ) خیال کرده است می تواند من و مولایم را دروغ گو معرفی کند ... این است زبان من .

و بدین سان میثم بر دار بود تا به شهادت رسید .

( رجال کشّی ، ص 86 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 2 ، ص 394 )

حجر بن عدی :

از صحابه ی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم بود و همچنین از رزمندگان وفادار مولا علی علیه السلام و از خواص ایشان محسوب می شد . او ضرب المثل شجاعت ، تقوا ، زهد و بندگی بود تا آنجا که او را « حجر الخیر » نامیدند .

( سیر أعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 463 )

او در سیر و سلوک تا آنجا پیش رفته بود که مستجاب الدعوه بود .

( الإصابه ، ج 1 ، ص 314 )

او مجسمه ی غیرت دینی بود و هرگز در برابر باطل و منکر آرام نمی گرفت . او در تمام جنگ های امیرمؤمنان علیه السلام حضور داشت و نقش حساسی را به عهده می گرفت .

( أُسد الغابه ، ج 1 ، ص 697 )

او از عاشقان بی قرار مولا بود و عاقبت جانش را در راه عشق به علی علیه السلام از دست داد .

به هنگام شهادت به حجر و یارانش گفتند اگر از علی برائت جسته و او را لعن کنید ، از مجازات اعدام رهایی خواهید یافت و آزاد خواهید شد . آن ها گفتند : ما چنین نمی کنیم . دستور دادند زنجیرها را از آن ها باز کردند و آنان آن شب را تا به صبح عبادت کردند . صبح روز بعد مأموران معاویه به آن ها گفتند : دیشب حال خوشی در نماز و دعا داشتید ، بگوئید نظرتان درباره ی عثمان چیست ؟ آن ها گفتند : او کسی است که ستم را در حکومت رواج داد و به ناحق عمل کرد !

پس برای آخرین بار گفتند : حاضرید از علی برائت بجوئید ؟ آن ها گفتند : هرگز ! ما علی علیه السلام را دوست داریم !

سپس معاویه دستور داد همه ی آنان را بر دار زدند .

( کامل ابن اثیر ، ج 3 ، ص 323 ؛ أُسد الغابه ، ج 1 ، ص386 )

کمیل بن زیاد نخعی :

او نیز از شهیدان عشق به مولا علی علیه السلام است . در جنگ صفین به همراه مردم کوفه شرکت کرد ! امیر مؤمنان او را عامل و فرماندار « هیئت » ( از شهرهای عراق ) قرار داد ؛ لکن به علت توان اجرایی ضعیف مورد ملامت مولا قرار گفت .( نهج البلاغه ، نامه 61 )

ص: 49

لکن این ملامت ها ذره ای از عشق او به مولا نکاست که عاشقان بی قرار علی علیه السلام چنین اند ؛ سرانجام حجاج بن یوسف _ جلاد خون ریز معروف عرب _ او را دستگیر کرد . کمیل به او گفت : دندان هایت را علیه من تیز نکن و مرا تهدید منما که از عمرم چیزی باقی نمانده ! هر کاری می خواهی بکن که موعد من و تو روزی است که در پیشگاه خداوند حاضر می شویم و بعد از قتل من باید پاسخگو باشی و امیر مؤمنان علیه السلام به من خبر داد که تو قاتل من خواهی بود ؛ سپس حجاج بن یوسف دستور داد گردن کمیل را زدند .

( تاریخ طبری ، ج 4 ، ص 440 ؛ تاریخ دمشق ، ج 5 ، ص 256 )

قنبر غلام امیرمؤمنان علیه السلام :

گویند روزی حجاج بن یوسف گفت : مردی از یاران علی را به دست آورده ، خونش را ریزم و بدین وسیله تقرّب به خدا جویم !

گفتند : در میان اصحاب علی هیچ یک به اندازه ی قنبر به مصاحبت وی مفتخر نیامده .

حجاج دستور داد تا او را حاضر ساختند . چون حضور یافت ، پرسید : تو قنبری ؟ گفت : آری ! پرسید : از قبیله ی همدانی ؟ گفت : آری ! پرسید : دوست و بنده ی علی بن ابی طالب هستی ؟ گفت : خدا مولای من است و امیر مؤمنان علی علیه السلام ، ولی نعمت من است . گفت : از دین علی بیزاری بجو ! گفت : هرگاه از دین او بیزاری جستم ، تو مرا به دین بهتر از آن هدایت خواهی کرد ؟ ! حجاج گفت : من اکنون عزیمت کشتن تو را دارم ، هرگونه قتلی که دوست داری بگو تا تو را به همان طریق بکشم !

قنبر گفت : من این کار را به عهده ی خودت گذاشتم . گفت : برای چه ؟ گفت : برای اینکه به هر طریقی مرا بکشی ، به همان طریق ( در قیامت به عنوان قصاص ) تو را خواهم کشت و آقای من علی علیه السلام به من اطلاع داده است که تو را به ستم و ناحق می کشند . حجاج بن یوسف دستور داد سر از بدنش جدا کردند .

( بحارالأنوار ، ج 42 ، ص 126 ؛ ارشاد ، شیخ مفید ، ج 1 ، ص 348 )

14 _ حضرت ابوطالب علیه السلام از معدود کسانی بود که قبل از اسلام بر آئین یگانه پرستی و بر دین حضرت ابراهیم علیه السلام بود و در زمانی که مردم بت می پرستیدند ، او هرگز سر به سوی بت ها خم نکرد و موحد و خداپرست بود .

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه در مورد عقاید دوران جاهلیت می گوید :

« آن ها اصناف مختلفی بودند :

گروهی رستاخیز و آفریدگار را انکار می کردند .

ص: 50

گروهی دیگر به آفریدگار معتقد بودند اما رستاخیز را انکار می کردند .

دسته ای دیگر به آفریدگار و نوعی زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند ولی رسالت و نبوت را منکر بودند و بت می پرستیدند و آن ها را شافعان خویش نزد خدا می دانستند .

گروهی معتقد به تناسخ ارواح بودند .

در مورد بت ها نیز عقاید عجیب و غریبی داشتند :

بعضی آن ها را شریک خدا می دانستند .

بعضی دیگر آن ها را وسیله ی میان خود و خالق می شمردند .

... اما خداپرستان و موحّدان عرب گروه کمی بودند که عبدالمطلب و ابوطالب و عبداللّه از آنان می باشند » .

( اقتباس از شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 1 ، ص 117 _ 120 )

ابن ابی الحدید درباره ی شخصیت پدر علی علیه السلام دراشعارش می گوید :

و لولا أبوطالب و ابنه لما مثل الدین شخصا و قاما

فذاک بمکّة آوی وحامی وهذا بیثرب جسّ الحماما

ترجمه : هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود ، هرگز دین قد راست نمی کرد .

وی در مکه پناه داد و حمایت کرد [ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را ] و فرزند او در یثرب در گرداب های مرگ فرو رفت .

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، ج 14 ، ص 84 می نویسد : یک نفر از علمای شیعه کتابی درباره ی ایمان ابوطالب نوشته بود و آن را پیش من آورد که من تقریظی بر آن بنویسم . من به جای تقریظ ، این اشعار را که شماره ی آنان به هفت می رسد ، بر پشت آن کتاب نوشتم .

ابوطالب علیه السلام چهل و دو سال تمام پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را یاری نمود و خصوصا در ده سال آخر زندگانی خود که مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود ، جانبازی و فداکاری بیش از حد در راه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از خود نشان داد .

یگانه عاملی که او را تا این حد استوار و پابرجا ساخته بود ، همین نیروی ایمان و عقیده ی خالص اونسبت به ساحت مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بوده است .

وی در راه حفظ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از پای ننشست و سه سال دربدری و زندگی در شکاف کوه و اعماق درّه در شعب ابی طالب را بر ریاست و سیادت مکه ترجیح داد ؛ تا آنجا که این آوارگی سه ساله ، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را از دست داد و چند روز پس از نقض

ص: 51

محاصره ی اقتصادی که به خانه و زندگی بازگشت ، بدرود زندگی گفت .

ایمان او به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به قدری محکم بود که راضی بود تمام فرزندان گرامی وی کشته شوند ولی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم زنده بماند ، علی علیه السلام را در رختخواب وی می خوابانید تا اگر سوء قصدی در کار باشد به وی اصابت نکند ؛ بالاتر از آن روزی حاضر شد تمام سران قریش به عنوان انتقام کشته شوند و طبعا تمام قبیله ی بنی هاشم نیز کشته می شدند .

( فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ، جعفر سبحانی ، ص 165 )

اما با این همه اخلاص و ایمان ابوطالب علیه السلام ، گروهی از مغرضین تاریخ پیوسته بر ضد ابوطالب علیه السلام کار کردند و تمام فضیلت های او را انکار کردند ؛ زیرا می دیدند که وی پدر علی علیه السلام است و ایمان پدر وی فضیلت بارزی درباره ی او حساب می شود در حالی که کفر و شرک پدران خلفاء ، موجب کسر شأن آنان بود !

حتی گروهی به تکفیر وی برخاسته و ادّعا کرده اند که آیاتی درباره ی ابوطالب علیه السلام که حاکی از کفر اوست ، نازل شده است ! که در رأس آن ها دستگاه تبلیغاتی اموی و عباسی قرار داشته است .

( فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ، ص 164 )

امام صادق علیه السلام درباره ی ایمان ابوطالب علیه السلام می فرماید :

« إنّ أبا طالب من رفقاء النبیین والصدّیقین والشهداء والصالحین وحسن اولئک رفیقا ».

ابوطالب همنشین پیامبران ، صدیقین ، شهیدان و صالحان است و اینان چه نیکو دوستانی هستند .

( بحارالانوار ، ج 35 ، ص 111 ؛ الغدیر ، ج 7 ، ص 393 ؛ الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ، سید فخار معد ، ص 82 )

و در حدیث دیگری حضرت صادق علیه السلام می فرماید :

« إنّ ایمان أبی طالب لو وضع فی کفة میزان و ایمان هذا الخلق فی کفة میزان ، لرجح ایمان أبی طالب علی ایمانهم » .

اگر ایمان ابوطالب در کفه ای از ترازو قرار گیرد و در کفه ی دیگر ایمان این مردم گذارده شود ، ایمان ابوطالب برتر خواهد بود .

( بحارالانوار ، ج 35 ، ص 112 ؛ الغدیر ، ج 7 ، ص 390 ؛ مدینة المعاجز ، ج 7 ، ص 535 )

امام رضا علیه السلام در خطاب به یکی از اصحاب خود در مورد ایمان ابوطالب علیه السلام این چنین فرمود :

« وإنّک إن لم تقرّ بایمان أبی طالب کان مصیرک إلی النار » .

ص: 52

آگاه باش که اگر اقرار نکنی به ایمان ابوطالب ، جایگاه و منزلگاه تو در آتش است !

( الغدیر ، ج7 ، ص 381 )

آنگاه که شخصی ناآگاه در حضور امیرمؤمنان علیه السلام به مقام ابوطالب علیه السلام اتهام ناورایی زد و ایمان وی را زیر سؤال برد ، حضرت علیه السلام در حالی که آثار خشم در چهره اش ظاهر گشت ، فرمود :

« مه ! فضّ اللّه فاک ، و الذیبعث محمّدا بالحقّ نبیّا لو شفع أبی فی کلّ مذنبٍ علی وجه الأرض لشفعه اللّه » .

ساکت باش ! خدا دهانت را بشکند ، سوگند به خداوندی که محمد را به پیامبری برانگیخت ، اگر پدرم بخواهد شفاعت هر گناهکاری را بر عهده بگیرد ، خداوند او را شفیع می گرداند .

( الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ، ص 73 ، سید فخّار بن معد )

از حضرت ابوطالب علیه السلام اشعاری در کتب تاریخی ثبت است که حاکی از ایمان قوی ایشان به تمام پیامبران الهی است .

به چند بیت از این اشعار توجه کنید :

لیعلم خیار الناس أنّ محمّدا نبی کموسی و المسیح بن مریم

أتانا بهدی مثل ما اتیا به فکلّ بأمر اللّه یهدی و یعتصم

ترجمه : اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر است ، بسان موسی و مسیح علیهماالسلام .

همان نور آسمانی را که آن دو نفر در اختیار داشتند ، او نیز دارد . و تمام پیامبران به فرمان خداوند ، مردم را راهنمایی می کنند و از گناه باز می دارند .

( مجمع البیان ، ج 7 ، ص 37 ؛ مستدرک حاکم نیشابوری ، ج 2 ، ص 623 )

تمنّیتم أن تقتلوه و إنّما أمانیّکم هذی کأحلام النائم

نبیّ أتاه الوحی من عند ربّه فمن قال لا یقرع بها سنّ نادم

ترجمه : سران قریش ! تصور کرده اید که می توانید بر او دست یابید ؟ ! در صورتی که آرزویی در سر می پرورانید که کمتر از خواب های آشفته نیست !

او پیامبر است ، وحی از ناحیه ی خدا بر او نازل می گردد و کسی که بگوید نه ، انگشت پشیمانی به دندان خواهد گرفت .

( دیوان ابوطالب ، ص 32 )

ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّدا نبیّاً کموسی خطّ فی أوّل الکتاب

و أنّ علیه فی العباد محبّة ولا خیر ممّن خصّه اللّه بالحبّ

ص: 53

ترجمه : قریش ! آیا نمی دانید که ما او را مانند موسی علیه السلام ، پیامبر یافته ایم و نام و نشان او در کتاب های آسمانی قید گردیده است .

و بندگان خدا محبت مخصوصی به وی دارند و نباید درباره ی کسی که خدا محبت او را در دل هایی به ودیعت گذارده است ، ستم کرد .

( سیره ابن هشام ، ج 1 ، ص 373)

واللّه لن یصلوا إلیک بجمعهم فی أوسد فی التراب دفینا

فامضی لأمرک ما علیک غضاضة وأبشر وبذلک قرّ منک عیونا

ودعوتنی و علمت أنّک ناصحی فلقد صدقت وکنت فدم أمینا

وعرضت دیناً قد عرفت بأنّه من خیر أدیان البریّة دینا

ترجمه : برادر زاده ام ! هرگز قریش به تو دست نخواهند یافت و تا آن روز که لحد را بستر کنم و در میان خاک بخوابم ، دست از یاری تو بر نخواهم داشت .

به آنچه مأموری آشکار کن ، از هیچ کس مترس و بشارت ده و چشمانی را روشن ساز .

مرا به آئین خود خواندی و می دانم تو نیز پند دهنده ی من هستی و در دعوت خود امین و درستکاری .

حقا که کیش محمد صلی الله علیه و آله وسلم از بهترین دین هاست .

( تاریخ ابن کثیر ، ج2 ، ص 42 )

از امام علی علیه السلام درباره ی پدرش سؤال شد که آیا او معذّب در آتش است یا خیر ؟ حضرت فرمود : ساکت شو ! خداوند دهانت را بشکند ، قسم به کسی که محمد صلی الله علیه و آله وسلم را به حق مبعوث کرد ، اگرپدرم تمام گناهکاران روی زمین را شفاعت کند ، خداوند شفاعت او را می پذیرد . آیا پدر من در آتش جهنم است در حالی که فرزندش تقسیم کننده ی بهشت و دوزخ است ؟ !

( بحارالانوار ، ج 35 ، ص110 ؛ کنز الفوائد ، ج 10 ، ص 183 )

15 _ « وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ »

ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم . ( انبیاء _ 107 )

16 _ روزی یکی از افراد که متحیر مناقب وجلوه های بی نظیر امیر مؤمنان علیه السلام بود ، از علی علیه السلام پرسید : آیا مقام تو بالاتر است یا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ؟ ! امیر مؤمنان به او فرمود : ساکت باش ؛ « أنا عبد من عبید محمّد » .

( کافی ، ج 1 ، ص 90 )

17 _ در تواریخ متعدد آمده : آنگاه که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به مدینه هجرت نمودند ، میان مهاجرین

ص: 54

و انصار به صورت دو به دو عقد اخوّت برقرار نمود و در آخر که علی علیه السلام تنها ماند به وی فرمود : تو لایق برادری با من هستی ، و سپس به مردم فرمود : علی برادر من در دنیا و آخرت است .

( تاریخ دمشق ، ج 1 ، ص 105 و ج 1 ، ص108 ؛ ینابیع المودة ، ج 1 ، ص 226 ؛ سیره ابن هشام ، ج 2 ، ص123 و ... )

18 _ پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله وسلم درباره علی علیه السلام فرمود :

« أنا و علی من شجرة واحدة و الناس من أشجار شتّی »

من و علی از یک درختیم و سایر مردم از درختان گوناگون .

( ینابیع المودة ، ص 235 ؛ بحارالانوار ، ج 3 ، ص 309 )

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمود :

« یا علی ! خلق اللّه الناس من أشجار شتّی و خلقنی و أنت من شجرة واحدة ، أنا أصلها و أنت فرعها فطوبی لمن تمسّک بأصلها و أکل من فرعها » .

یا علی ! خداوند مردم را از درختان متفاوت خلق نمود و من و تو را از یک درخت ، من اصل و ریشه ی آن درختم و تو شاخه و ثمرات آن ، پس خوشا به حال آن کسی که تمسک جوید به اصل آن و از ثمرات آن نیز تناول کند .

( امالی شیخ طوسی ، ص 324 )

مرحوم مجلسی از« عیون اخبارالرضا » نقل می کند که رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمود :

« النّاسُ مِنْ أَشجارٍ شتّی وأنا وأنتَ مِنْ شجرةٍ واحدةٍ » .

( بحارالانوار ، ج 35 ، ص 35 )

19 _ « إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًی لِّلْعَالَمِینَ »

نخستین خانه ای که برای مردم ( و نیایش خداوند ) بنا نهاده شد ، همان است که در سرزمین مکّه است ؛ که پربرکت ، و مایه هدایت جهانیان است .( سوره آل عمران ، آیه 96 )

« جَعَلَ اللّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَامًا لِّلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْیَ وَالْقَلاَئِدَ ذَلِکَ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ وَأَنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ »

خداوند کعبه بیت الحرام را وسیله ای برای استواری و سامان بخشیدن به کار مردم قرار داده ؛ و همچنین ماه حرام ، و قربانیهای بی نشان ، و قربانیهای نشاندار را ؛ این گونه احکام بخاطر آن است که بدانید خداوند ،آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است ، می داند ؛

ص: 55

و بدانید خدا بر هر چیزی داناست .

« وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ »

و ( به یاد آورید ) هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل ، پایه های خانه کعبه را بالا می بردند ؛ ( و می گفتند : ) پروردگارا ! از ما بپذیر ، که تویی شنوا و دانا . ( سوره بقره ، آیه 127 )

20 _ « وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّی وَعَهِدْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ »

( به یاد آورید ) هنگامی که خانه کعبه را محل بازگشت ( و اجتماع ) مردم و مرکز امن قرار دادیم . و ( به مردم گفتیم : ) از مقام ابراهیم ، عبادتگاهی برای خود انتخاب کنید . و از ابراهیم و اسماعیل پیمان گرفتیم که : خانه مرا برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان سجده گزار [ نماز گزاران ] پاکیزه سازید . ( سوره بقره آیه 125 )

_ « إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًی لِّلْعَالَمِینَ »

ترجمه : نخستین خانه ای که برای مردم ( و نیایش خداوند ) بنا نهاده شد ، همان است که در سرزمین مکّه است ؛ که پربرکت ، و مایه هدایت جهانیان است . ( سوره آل عمران آیه 96 )

21 _ « قُلْ مَن کَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَهُدًی وَبُشْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ »

ترجمه : ( آنها می گویند : ما با جبرئیل ، پیک وحی خدا بر تو ، دشمن هستیم . ) بگو : کسی که دشمن جبرئیل باشد ( دشمن خداست ، چرا که ) او به فرمان خدا ، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است ؛ در حالی که با کتب آسمانی پیشین هماهنگ بوده ؛ و هدایت و بشارت است برای مؤمنان . ( سوره بقره آیه 97 )

« وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً وَعَلَی کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ * لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَی مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِیمَةِ الاْءَنْعَامِ فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ »

ترجمه : و در میان مردم برای [ ادای ] حج بانگ برآور تا [ زایران ] پیاده و [ سوار ] بر هر شتر لاغری که از هر راه دوری می آیند به سوی تو روی آورند ؛ تا شاهد منافع خویش باشند و نام خدا را در روزهای معلومی بر دامهای زبان بسته ای که روزی آنان کرده است ببرند پس از آنها بخورید و به درمانده مستمند بخورانید . ( سوره حج آیات 28 و 27 )

22 _ در احادیث قدسی آمده است که خداوند می فرماید :

« کلمةُ لا إله إلاّ اللّه حِصنی فَمن دخل حَصنی أمِن من عذابی » .

ص: 56

کلمه ی لا اله الا اللّه قلعه ی من است و هرکس وارد قلعه ام شود ، از عذاب قیامت در امان خواند بود .

( بحارالانوار ، ج 49 ، ص 123 ؛ معانی الأخبار ، ص 371 ، ج 3 ، ص 144 ؛ عیون اخبارالرضا ، ج 2 ، ص 135 )

23 _ شیخ صدوق از علی بن بلال و وی از امام رضا علیه السلام و آن جناب با سند خود از آباء گرامیش از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از جبرئیل علیه السلام از لوح و از قلم نقل فرمود که خداوند متعال می فرماید :

« ولایةُ علیّ بن أبی طالب حِصنی فمَن دخل حصنی أمِن مِن عذابی »

( عیون اخبارالرضا، ج 2 ، ص 136 ؛ بحارالانوار، ج 39، باب 87 ، ص 246 )

24 _ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« علیٌ عمود الدین » .

علی ستون دین است .

( غایة المرام ، ج 4 ، ص 269 ؛ اصول کافی ، ج 1 ، ص 294 )

25 _ رسول خدا ص صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« یا علی ! مَثَلُکَ مثل « قل هواللّه أحد » ؛ من أحبّک بقلبه فکأنّما قرأ ثلث القرآن و من أحبّک بقلبه و أعانک بلسانه فکأنّما قرأ ثلثی القرآن و من أحبّک بقلبه و أعانک بلسانه و نصرک بیده فکأنّما قرأ القرآن کلّه » .

ای علی ! تو به قل « هواللّه احد » می مانی ؛ هرکس قلبا تو را دوست داشته باشد ، مثل این است که یک سوم قرآن را خوانده باشد و هرکس تو را در دل دوست بدارد و به زبان یاریت رساند ، گویا دو سوم قرآن را خوانده باشد و هر که تو را در دل دوست بدارد و به زبان کمکت کند و با عمل یاریت رساند ، چنان است که همه ی قرآن را خوانده باشد .

( خصال ، صدوق ، ج 2 ، ص 580 ؛ تفسیر نور الثقلین ، ج 5 ، ص 701 )

26 _ امام علی علیه السلام می فرماید :

« أنا الذکر الذی عنه ضَلّ و السبیل الذی عنه مال ، و الایمان الذی به کفر و القرآن الذی ایّاه هجر والدین الذی به کذب والصراط الذی عنه نکب » .

من همان یادی هستم که به فراموشی سپرده شده است و همان راهی هستم که از آن منحرف شده اند و همان ایمانی هستم که بدان کذب ورزیده شده و همان

ص: 57

قرآنی هستم که مهجور مانده است و همان دینی هستم که تکذیبش کرده اند و همان صراطی هستم که از آن روی گردانده اند .

( تفسیر نور الثقلین ، ج 4 ، ص 12 )

27 _ « سَیَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ »

ترجمه : به زودی مردم سبک مغز می گویند : چه چیز آنها [ مسلمانان ] را ، از قبله ای که بر آن بودند ، بازگردانید ؟ ! بگو : مشرق و مغرب ، از آنِ خداست ، خدا هرکس را بخواهد ، به راه راست هدایت می کند . ( سوره بقره ، آیه 142 )

« لَیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ وَلَکِنَّ اللّهَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ فَلأنفُسِکُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغَاء وَجْهِ اللّهِ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ »

ترجمه : هدایت آنها بر تو نیست ، ولی خداوند ، هر که را بخواهد ، هدایت می کند . و آنچه را از اموال نیکو انفاق می کنید ، به سود خودتان است ( و خدا به آن نیازی ندارد ) ولی جز برای رضای خدا ، انفاق نکنید و آنچه از اموال نیکو انفاق می کنید ، ( پاداش آن ) به طور کامل به شما بازگردانده می شود و به شما ستم نخواهد شد . ( سوره بقره ، آیه 272 )

« یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ »

ترجمه : خداوند به برکت آن ، کسانی را که از رضای او پیروی کنند ، به راههای سلامت و امنیت ، هدایت می کند و به فرمانش ، آنان را از ظلمت ها خارج ساخته به سوی نور می برد و آنها را به سوی راه راست ، هدایت می نماید . ( سوره مائده آیه 16 )

« وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُواْ أَن تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ »

ترجمه : و آنچه در دلها از کینه و حسد دارند ، برمی کَنیم ( تا در صفا با هم زندگی کنند ) و از زیر ( قصرهای ) آنها ، نهرها جاری است می گویند : « ستایش مخصوص خداوندی است که ما را به این ( همه نعمتها ) رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود ، ما ( به اینها ) راه نمی یافتیم . مسلّما فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند . و) در این هنگام ) به آنان ندا داده می شود که : این بهشت را در برابر اعمالی که انجام می دادید ، به ارث بردید . ( سوره اعراف ، آیه 43 )

28 _ « کَیْفَ یَهْدِی اللّهُ قَوْمًا کَفَرُواْ بَعْدَ إِیمَانِهِمْ وَشَهِدُواْ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَاللّهُ

ص: 58

لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ »

ترجمه : چگونه خداوند گروهی را هدایت می کند که بعد از ایمان و گواهی به حقّانیّت پیامبر و رسیدن نشانه های روشن به آنها ، کافر شدند ؟ و خدا ، گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد ! ( سوره آل عمران ، آیه 86 )

« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ »

ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید ! یهود و نصاری را دوست و تکیه گاه خود ، انتخاب نکنید . آنها اولیای یکدیگرند و کسانی که از شما با آنان دوستی کنند ، از آنها هستند ؛ خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمی کند . ( سوره مائده ، آیه 51 )

« ذَلِکَ أَدْنَی أَن یَأْتُواْ بِالشَّهَادَةِ عَلَی وَجْهِهَا أَوْ یَخَافُواْ أَن تُرَدَّ أَیْمَانٌ بَعْدَ أَیْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاسْمَعُواْ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ »

ترجمه : این کار ، نزدیکتر است به این که ( از خدا بترسند و ) گواهی به حق دهند ، یا بترسند که ( دروغشان نزد مردم فاش گردد ) و سوگندهایی جای سوگندهای آنها را بگیرد . از ( مخالفت ) خدا بپرهیزید ، و گوش فرا دهید . و خداوند ، گروه فاسقان را هدایت نمی کند . ( سوره مائده ، آیه 108 )

« وَمِنَ الإِبْلِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الأُنثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحَامُ الأُنثَیَیْنِ أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاء إِذْ وَصَّاکُمُ اللّهُ بِهَذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللّهِ کَذِبًا لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین »

ترجمه : و از شتر دو زوج و از گاو هم دو زوج ؛ بگو : آیا خداوند نرها را حرام کرده یا ماده ها را ؟ ! یا آنچه را شکم ماده ها در برگرفته ؟ ! یا هنگامی که خدا شما را به این موضوع سفارش کرد ، شما گواه ( بر این تحریم ) بودید ؟ ! پس چه کسی ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ می بندد ، تا از روی جهل ، مردم را گمراه سازد ؟ ! خداوند هیچ گاه گروه ستمکاران را هدایت نمی کند . ( سوره انعام ، آیه 144 )

« أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ »

ترجمه : آیا آب دادن به حاجیان ، و آباد ساختن مسجدالحرام را ، همانند ( عمل ) کسی قرار دادید که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ، و در راه او جهاد کرده است ؟ ! ( این دو ، ) نزد خدا یکسان نیستند . و خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمی کند . ( سوره توبه ، آیه 19 )

29 _ « وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُوَ یُدْعَی إِلَی الاْءِسْلاَمِ وَاللَّهُ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ »

ص: 59

ترجمه : چه کسی ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ بسته در حالی که دعوت به اسلام می شود ؟ ! خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمی کند . ( سوره صف آیه 7 )

30 _ « مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ »

ترجمه : داستان کسانی که مکلّف به تورات شدند ولی حق آن را ادا نکردند ، مانند داستان درازگوشی است که کتاب هایی حمل می کند ، ( امّا چیزی از آن نمی فهمد . ) چه بد است مثل گروهی که آیات خدا را انکار کردند ، و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی کند . ( سوره جمعه آیه 5 )

31 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید :

« إن تولّوا علّیا تجدوه هادیا مهدّیا ، یسلک بکم الطریق المستقیم » .

اگر علی را به وصایت و سرپرستی گیرید ، خواهید دید که رهنما و ره یافته است و شما را به راه راست می برد .

( علی بن حسام الدین مشهور به متقی هندی _ از علمای مشهور اهل سنت _ حدیث فوق را از منابع اهل سنت در کتاب « کنز العمال » حدیث شماره ی 32966 نقل می کند ) .

32 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید :

« ألا أدلّکم علی ما إن تسالمتم علیه لم تَهلکوا ؟ ! إن ولیّکم اللّه و إن إمامکم علیّ بن أبی طالب فناصحوه و صدّقوه فإنّ جبرئیل أخبرنی بذلک » .

آیا شما را به چیزی راهنمایی کنم که هرگاه بر آن توافق کنید به هلاکت در نیفتید ؟ ! همانا ولیّ شما خداوند و امامتان علی بن ابی طالب است پس خیرخواه و مخلص او باشید و تصدیقش کنید . همانا این مطلب را جبرئیل به من خبر داد .

( شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی ، ج 3 ، ص 98 )

33 _ شیخ سلیمان حنفی قندوزی در کتاب « ینابیع المودة » ، ج 2 ، ص 290 از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که فرمود :

« لو اجتمع الناسُ علی حبّ علیّ بن أبی طالب ، لما خلق اللّه النار » .

اگر مردم بر محبت و دوستی علی بن ابی طالب اجتماع می کردند ، هرگز خداوند آتش جهنم را خلق نمی کرد .

ص: 60

موفق بن احمد خوارزمی _ یکی دیگر از علمای اهل سنت _ نیز حدیث فوق را از ابن عباس در کتاب « مقتل الحسین » از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل نموده است .

همچنین حدیث فوق را محمد صالح حنفی در کتاب « الکوکب الدری » ، صفحه 132 از عمر بن خطاب نقل نموده است .

34 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی دخت گرامی شان حضرت زهرا علیهاالسلام می فرماید :

« إنّ فاطمة بضعة منّی و هی نور عینی و ثمرة فؤادی یسوؤنی ما ساءها ویسرّنی ما سرّها و إنّها أوّل من یلحقنی من أهل بیتی » .

همانا فاطمه علیهاالسلام پاره ی وجود من است . او نور دیده و میوه ی دل من است ، آنچه او را غمگین کند مرا نیز غم زده می کند و آنچه او را شاد سازد مرا شاد می کند . او نخستین فردی از خاندان من است که به من می پیوندد .

( امالی شیخ صدوق ، ص 487 )

35 _ بانوی دو عالم علیهاالسلام فرمودند :

« أبوا هذه الأمّة محمّد و علی ، یقیمان اودهم و ینقذان من العذاب الدائم إن أطاعوهما و یبیحانهم النعیم الدائم إن وافقوهما » .

پدران این امت ، محمد و علی هستند ، اگر از آن دو اطاعت کنند ، کژی های آنان را اصلاح می کنند و از عذاب دردناکشان نجات می بخشند و همراهی با آن دو نعمت جاودان ( بهشت ابد ) را ارزانیشان می دارد .

( البرهان ، ج 4 ، ص 307 ؛ تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام ، ص 330 )

36 _ امام علی علیه السلام فرمودند :

« أنا و أهل بیتی أمان لأهل الأرض ، کما أنّ النجوم أمان لأهل السماء » .

من و خانواده ام مایه ی امنیت مردم روی زمین هستیم ، همچنان که ستارگان مایه ی امان اهل آسمان هستند .

( کنز العمال ، ج 12 ، ص 96 ؛ غررالحکم ، ص 262 )

در احادیث فراوانی _ که شیعه و سنی نقل نموده اند _ از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه ی اطهار علیهم السلام آمده : ایشان مایه ی امنیت زمین می باشند و به برکت ایشان زمین ساکنان خود را محفوظ می دارد ، که إن شاء اللّه در مباحث آینده برخی از این احادیث نقل می شود .

37 _ « وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ وَلَکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ »

ص: 61

ترجمه : و اگر اهل شهرها و آبادی ها ، ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند ، به یقین برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم ؛ ولی ( آنها حق را ) تکذیب کردند ، ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم . ( سوره اعراف ، آیه 96 )

38 _ « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِی_لاً »

ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید ! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر ( خدا ) و پیشوایان ( معصوم ) خود را .

و هر گاه در امری نزاع داشتید ، آن را به خداو پیامبر باز گردانید ( و از آنها داوری بطلبید ) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید . این ( کار برای شما ) بهتر ، و عاقبت و پایانش نیکوتر است . ( سوره نساء ، آیه 59 )

در روایات متعددی از شیعه و سنی آمده که « أولو الأمر » علی و فرزندان ایشان از ائمه ی اطهار علیهم السلام می باشند که در مباحث آینده از آنان بحث خواهد شد .

39 _ امام باقر علیه السلام می فرماید :

« بنی الإسلام علی خمس : علی الصلاة و الزکاة و الصوم و الحجّ و الولایة و لم ینادِ بشی ء کما نودی بالولایة » .

اسلام بر پنج پایه استوار است : نماز ، زکات ، روزه ، حج و ولایت و برای هیچ چیز به اندازه ی ولایت فریاد زده نشده است .

( اصول کافی ، ج 2 ، ص 18 )

40 _ « وَسَارِعُواْ إِلَی مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ »

ترجمه : و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن ، آسمان ها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است . ( سوره آل عمران ، آیه 133 )

« سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الاْءَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ ذلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ »

ترجمه : به پیش تازید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است و برای کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده اند ، آماده شده است ، این فضل خداوند است که به هرکس بخواهد می دهد و خداوند دارای فضل عظیم است . ( سوره حدید ، آیه 21 )

ص: 62

41 _ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« حبُّ علیّ یَأکل الذنوب کما یأکل النار الحطب » .

دوستی علی گناهان را فرو می خورد ، همان گونه که آتش هیمه را .

( علی بن حسام الدین متقی هندی در کتاب « کنز العمّال » حدیث فوق را ذیل حدیث شماره 33021 از منابع پیشین اهل سنت نقل می نماید )

42 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در قسمتی از خطبه ی غدیر خم فرمودند :

« من بایع فإنّما یبایع اللّه عزّ و جلّ ید اللّه فوق أیدیهم ... معاشر الناس ! السابقون إلی مبایعته و موالاته والتسلیم علیه بأمرة المؤمنین اول_ئک هم الفائزون فی جنّات النعیم » .

هرکه با علی بیعت نماید با خداوند عزّ و جلّ بیعت نموده است و دست قدرت خداوند بالاترین دست هاست .ای مردم آن هایی که برای بیعت با علی سبقت گیرند و او را دوست بدارند و او را امیرالمؤمنین بخوانند به نعم الهی در بهشت سرافراز خواهند شد .

احتجاج ، طبرسی ، ج 1 ، ص 66

الیقین ، ص 343 ، باب 127

التّحصین ، ص 578 ، باب 29

الإقبال ، ص 456

روضة الواعظین ، ج 1 ، ص 89

نزهة الکرام ، ج 1 ، ص 186

و ...

تتمه حکمت نامه :

1 . مقام مادر علی علیه السلام

فاطمه بنت اسد مادر علی علیه السلام از با تقواترین زنان زمان خود بود . او قبل از ظهور اسلام بر آئین پاک ابراهیمی بود و هرگز به بت پرستی و شرک آلوده نگشت . بعد از وفات عبدالمطلب ، پدر بزرگ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم که ابوطالب سرپرستی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به عهده گرفت و وی را به خانه خویش برد ، فاطمه بنت اسد سلام اللّه علیها او را مانند فرزند خود

ص: 63

دوست می داشت و او را در دامان خود بزرگ کرد . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، هم نسبت به این بانوی بزرگوار احترام خاصی قائل بود و وی را مانند مادر دوست می داشت .

در اینجا برای پی بردن به مقام مادر امام علی علیه السلام روایتی را نقل می کنیم که در برخی از منابع اهل سنّت نیز آمده :

عن الزبیر بن سعید القرشی قال کنا جلوسا عند سعید بن المسیب فمر بنا علی بن الحسین [ علیهما السلام ] ولم أر هاشمیا قط کان أعبد للّه منه فقام إلیه سعید بن المسیب وقمنا معه فسلمنا علیه فرد علینا فقال له سعید یا أبا محمد أخبرنا عن فاطمة بنت أسد بن هاشم أم علی بن أبی طالب [ علیهم السلام ] قال نعم حدثنی أبی قال سمعت أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب [ علیهما السلام ] یقول لما ماتت فاطمة بنت أسد بن هاشم [ علیها السلام ] کفنها رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله فی قمیصه وصلی علیها وکبر علیها سبعین تکبیرة ونزل فی قبرها فجعل یؤمی فی نواحی القبر کأنه یوسعه ویسوی علیها وخرج من قبرها وعیناه تذرفان وحثّا فی قبرها فلما ذهب قال له عمر بن الخطاب یا رسول اللّه رأیتک فعلت علی هذه المرأة شیئا لم تفعله علی أحد . فقال : یا عمر ! إنّ هذه المرأة کانت أمی التی ولدتنی إنّ أبا طالب کان یصنع الصنیع وتکون له المأدبة وکان یجمعنا علی طعامه فکانت هذه المرأة تفضل منه کله نصیبنا فأعود فیه وإنّ جبریل علیه السلام أخبرنی عن ربی عز وجل أنّها من أهل الجنة وأخبرنی جبریل علیه السلام أنّ اللّه تعالی أمر سبعین ألفا من الملائکة یصلون علیها .

از زبیر بن سعید قرشی نقل است که گفت : در نزد سعید بن مسیّب نشسته بودم ، در آن هنگام علی بن الحسین ( امام زین العابدین علیه السلام ) از کنار ما عبور کرد که در میان بنی هاشم از او عابدتر و با تقواتر یافت نمی شد . سعید بن مسیّب به سوی او برخاست ، ما هم همراه او برخاستیم و سلام بر او کردیم و او هم به ما جواب سلام داد . سپس سعید به او گفت : ای ابا محمّد ( کنیه امام چهارم علیه السلام ) از فاطمه بنت اسد [ سلام اللّه علیها ] مادر علی بن ابی طالب [ علیهما السلام ] به ما خبر ده . فرمود : پدرم به من فرمود که حضرت علی [ علیه السلام ] فرمود : زمانی که فاطمه بنت اسد [ علیها السلام [فرزند هاشم وفات کرد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را در لباس خود کفن کرد و بر پیکر او نماز خواند و هفتاد تکبیر بر او فرستاد و وارد قبر وی شد و به نواحی اطراف قبر اشاره می کرد ، گویا می خواهد قبر را وسیع و مساوی گرداند . و از قبر خارج شد در حالی که از چشمانش اشک جاری بود .

ص: 64

پس زمانی که رفت ، عمر بن خطاب به وی گفت : یا رسول اللّه ! دیدم که آنچنان به این زن رفتار کردی که به هیچ کس تا به حال چنین نکردی ! رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : ای عمر ! همانا این زن مادر من بود که من از او متولّد شدم . همانا ابوطالب [ علیه السلام ] به کارهای خود رسیدگی می کرد و برای او سفره ای بود و ما را بر آن سفره جمع می کرد ، و این زن [ بر اثر محبّت شدیدی که به من داشت ] همیشه بیشتر از سهم من به من غذا می داد و همانا جبرئیل [ علیه السلام ]از پروردگارم به من خبر داد که او اهل بهشت است و جبرئیل [ علیه السلام ] به من خبر داد که خداوند تعالی امر کرد که هفتاد هزار فرشته بر او نماز بخوانند .

( مستدرک حاکم نیشابوری ، ج 2 ، ص 108 ؛ اعیان الشیعة ، ج 8 ، ص 388 ؛ قادتنا کیف نعرفهم ؟ ، ج 1 ، ص 33 )

مقام و منزلت والای مادر امیر مؤمنان علیه السلام در این حدیث شریف _ که اهل سنّت آن را نیز نقل نموده اند _ کاملاً هویداست ؛ امّا نکته مهم و جالب توجّهی که در حدیث فوق آمده این است که رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم در مورد فاطمه بنت اسد علیهاالسلام فرمودند :

« إنّ هذه المرأة کانت أمّی الّتی ولدتنی »

این زن مادر من بود که از او متولّد شدم .

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در این سخن فاطمه بنت اسد علیهاالسلام را مادر حقیقی خود بیان می دارد .

چه رازی در این سخن پیامبر است ؟ !

آری ! خدا بهتر می داند .

در اینجا دو حدیث از کتاب « حیوة القلوب » مرحوم علاّمه مجلسی نقل می کنیم شاید معنا کمی برای اهل بصیرت واضح شود :

از معاذ بن جبل نقل می کند که حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : بدرستی که حقّ تعالی خلق کرد من و علی و فاطمه و حسن و حسین را پیش از آنکه دنیا را خلق نماید به هفت هزار سال . معاذ عرض کرد : پس در کجا بودید ای رسول خدا ؟ فرمود : در پیش عرش تسبیح و تمجید و تقدیس خدا می کردیم . گفت : به چه مثال و مانند بودید ؟ فرمود : شبحی چند بودیم از نور ، پس حقّ تعالی خواست صورت ما را خلق نماید ما را عمودی از نور گردانید و در صلب آدم علیه السلام جا داد . پس بیرون آورد ما را به سوی صلب های پدران و رحم های مادران و به ما نجاسات شرک و پلیدی هائی که در زمان کفر بود نرسیده ، پس گروهی چند در

ص: 65

هر زمانی به وسیله ایمان آوردن به ما سعادتمند می شدند و گروهی چند با ایمان نیاوردن به ما شقی می شدند . پس چون ما را به صلب عبدالمطلب در آورد آن نور را به دو نصف کرد ، پس نصف را در صلب عبداللّه جای داد و نصف دیگر را در صلب ابوطالب . پس آن نصف که از آن من بود به سوی رحم آمنه منتقل شد و نصف دیگر به رحم فاطمه بنت اسد منتقل شد ، پس من از آمنه به هم رسیدم و علی از فاطمه به هم رسید . پس تمام عمود نور به من برگشت و فاطمه از من به هم رسید . پس باز تمام عمود نور به علی بازگشت و حسن و حسین از دو نصف نور به هم رسیدند . پس نور من در امامان از فرزندان حسین می گردد تا روز قیامت .

( حیوة القلوب ، ج 2 ، ص 6 )

به سند از ابوذر نقل می کند که حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

من و علی بن ابی طالب از یک نور آفریده شدیم و تسبیح خدا می گفتیم در جانب راست عرش ، پیش از آن که خدا آدم را بیافریند به دو هزار سال . پس چون خدا آدم را آفرید آن نور را در پشت او جای داد و چون در بهشت ساکن شد ، ما در پشت او بودیم ، و چون نوح در کشتی سوار شد ، ما در پشت او بودیم ، چون ابراهیم را به آتش انداختند ما در پشت او بودیم و پیوسته حقّ تعالی ما را از اصلاب پاکیزه منتقل می گردانید به رحم های پاک و مطهّر ، تا رسیدیم به سوی عبدالمطلب ؛ پس از آن ، نور را به نیم کرد . مرا در صلب عبداللّه گذاشت و علی را در صلب ابوطالب گذاشت . و به من پیغمبری و برکت داد و به علی فصاحت و شجاعت داد . و از برای ما دو نام از نام های مقدّس اشتقاق نمود . پس خداوند صاحب عرش محمود است و من محمّدم . و خداوند بزرگوار اعلی است و برادرم علی است . پس مرا برای رسالت و پیغمبری مقرّر فرمود و علی را برای وصایت و امامت و حکم کردن به حقّ در میان مردم .

( همان مدرک )

البته مضمون این دو روایت در منابع اهل سنّت _ همان گونه که بیان شد _ فراوان یافت می شود .

مضمون این روایات دلالت صریح بر این مطلب دارد که اصل و هویّت و حقیقت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و امام علی علیه السلام یکی است ؛ لذا به این علّت بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بارها

ص: 66

درباره امام علی علیه السلام می فرمودند :

علی از من است و من از علی .

علی برادر من در دنیا و آخرت است .

من و علی از یک درختیم و سایر مردم از درختان دیگر .

علی برای من مثل سر است برای پیکرم .

گوشت و خون علی گوشت و خون من است .

و امثال این گونه احادیث نورانی که در منابع اهل سنّت به تواتر یافت می شود که ان شاء اللّه در مباحث آینده به صورت گسترده مصادر و منابع اهل سنّت را در این باره می آوریم .

اکنون از منصفان اهل سنّت سؤالی دارم :

با این گونه احادیث _ که در منابع شما به وفور یافت می شود _ چگونه به خود اجازه می دهید که دیگران را در مسأله خلافت بر امیر المؤمنین امام علی بن ابی طالب علیهماالسلام مقدّم بدارید ؟!!

2 . یکی از علمای بزرگ اهل سنّت _ محقّق دوانی _ در رساله « نور الهدیة » ص 22 نقل می کند :

وقتی حضرت علی علیه السلام در شکم مادر خود فاطمه بنت اسد بود ، چون حضرت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم فاطمه بنت اسد را می دیدند ، اگر فاطمه نشسته بود بی اختیار از جای خود برمی خواست . وقتی آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم از فاطمه بنت اسد سؤال می کردند چرا تو با حمل بچّه ای که داری باز برمی خیزی ؟ می گفت : حالت عجیبی در خود می بینم ، هر وقت شما را می بینم بچّه در رحمم به حرکت می آید و متوجّه می شوم که فرزندم قیام نموده ؛ لهذا بی اختیار بر می خیزم .

و نیز فاطمه بنت اسد به مردم چنین می گفت :

هرگاه محمّد صلی الله علیه و آله وسلم در پیش من از طرفی به طرف دیگر می رود فی الفور جنین من نیز به همان سمت به حرکت در می آید ، بنابراین من ناچارم روی خود را بدان طرف نمایم .

در ادامه محقق دوانی می افزاید :

لذا حضرت علی علیه السلام در شکم مادر از مقام و مرتبت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم آگاه بوده و این نیست مگر از خواص نفس قدسی .

( نقل است که محقّق دوانی _ متوفّای 908 ه . _ در اواخر عمر خویش شیعه گردید )

ص: 67

آری ، این است مقام و منزلت مولایمان علی بن ابی طالب علیهماالسلام که در شکم مادر خویش به حقّانیت نبی اکرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم گواهی داده و این در حالی بود که در همان زمان غاصبان خلافت بت می پرستیدند !

3 . مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی ص 80 نقل می کند :

آن شبی که امیر المؤمنین علیه السلام به دنیا آمد ، در آسمان نور افشانی شد و نور ستارگان چند برابر بود ، قریش با دیدن این منظره غیر منتظره ، دیدگان را به تعجّب گشودند و مردم هیجان زده از خانه های خود بیرون ریختند و با یکدیگر گفتگو می کردند و می گفتند : امشب در آسمان چه حادثه ای به وقوع پیوسته که این چنین شده است ؟

4 . مرحوم علاّمه مجلسی در بحار الأنوار ، ج 42 ، ص 18 و دیگران نقل می کند :

حضرت علی علیه السلام دوران کودکی را می گذرانید و روزی پدرش ابو طالب نزد همسرش فاطمه بنت اسد آمد و گفت : علی علیه السلام را دیدم که بت های بت پرستان را می شکند ، می ترسم که بزرگان قریش با خبر شوند و به او آسیب برسانند . فاطمه مادر علی علیه السلام گفت : شگفتا ! من خبری عجیب تر از این به تو بدهم . آن زمانی که علی علیه السلام در شکم من قرار داشت روزی کنار کعبه رفتم و به طواف کعبه مشغول شدم . بت پرستان ، بت های خود را در محلّی در کنار کعبه گذاشته بودند ، وقتی که در طواف به روبروی آن محلّ رسیدم ، علی علیه السلام در رحمم آنچنان دو پای خود را فشار می داد که من از نزدیک شدن به جایگاه بت ها ناتوان می شدم . [ یعنی طوافشان را از محلّی دورتر از بت ها ادامه می دادند ] .

( الخرائج و الجرائح ، قطب راوندی ، ج 2 ، ص 741 ، ح 57 ؛ مدینة المعاجز ، سیّد هاشم بحرانی ، ج 3 ، ص 147 ، ح 804 )

نکته فوق العاده مهم :

هرچند خداوند متعال در بدو تولّد حضرت امام علی علیه السلام فضائلی را به آن حضرت عنایت فرمود ؛ امّا باید توجّه داشت که مقامات بسیار رفیع آن حضرت در بین مخلوقات خداوند ، فقط به خاطر آن فضائل نیست ؛ بلکه عمده دلائل پیشی گرفتن امیرمؤمنان علیه السلام در مقامات از تمام مخلوقات خداوند _ به جز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم _ به خاطر فداکاری ها و رشادت های بی نظیرش در راه اعتلای دین و تبعیّت بی چون و چرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله و لگدکوب کردن

ص: 68

تمام خواهش های نفسانی با اختیار خویش و پیشگامی در تمام ارزش های الهی و ...

می باشد ؛ بنابراین اگر امیر مؤمنان علیه السلام اهل رشادت ها و مجاهدت ها و از خودگذشتگی های بی مانندش نبود ، چه بسا مرتبت و مقام او در حدّ یک انسان عادی جامعه بود ؛ امّا مولا علی علیه السلام در این دنیای فانی ، عالی ترین معامله ها را با خدا نمود و خداوند متعال نیز عالی ترین مقامات را به ایشان عنایت و مرحمت فرمود .

ص: 69

ص: 70

حکمت دوم : علی علیه السلام سبقت گیرنده در دین خدا

اشاره

حکمت دوم :گواهی می دهم که تو سبقت گیرنده در دین خدا و محور حق می باشی .

باز این قلم سرگشته می خواهد از تو بنویسد ، اما چگونه تو را یارای وصف تواند بود ؟ ! زیرا در وجود مبارکت ارزشهای الهی چنان رفعت یافته اند که چشم های عالمیان هرگز توان نظر کردن به آن را نخواهند یافت !

سراسر شرق وغرب در طول تاریخ روزگار ، کسی را چون تو فاتح قله ی ارزش ها _ بعد از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ ندیده است .

آری ! تویی آن روح جاودان ارزش های عالم که تمام قله ها را فتح نموده ای و بهترین عالمیان در دامنه های آن به سر می برند . پیشگامی تو در تمام ارزش های الهی سبب شد که محبوب ترین خلق خدا شوی و این سخن برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است که تو را محبوب ترین خلق خدا نامید .1

ای مولا و امیر قلب های پر تپش عاشقان دل سوخته !

تو آن چنان در قلّه ی عالی ارزش های الهی دارای مقامات هستی که درجات پائین آن را هم نمی توان پیمود !

دشمنانت چه بسیار سعی نمودند که فضائلت را بپوشانند و تمام ترفندها و نیرنگ ها را برای خاموش کردن نورت _ که پرتویی از نور خداست _ به کار بردند ؛ اما

ص: 71

خود خاموش شدند و تو چون خورشیدی فروزان در پهنه ی آسمان دل های عاشقانت درخشیدی .

آری ! نور خدا جاودانه است : « کافران می خواهند تا نور خدا را به گفتار باطل خاموش کنند و البته خدا نور خود را هر چند کافران خوش ندارند ، تمام و محفوظ خواهد داشت » .2

آری !

کافران و نابکاران هرگز نخواهند توانست خورشید فروزان را که در نیمه ی روز در آسمان می درخشد ، با کف دست بپوشانند !

تو و خاندان مطهّرت همان شجره ی طیبه ای هستید که ریشه های استوار در زمین علم و یقین ، و شاخه های ستبر و بلند در آسمان معرفت و توحید دارید .3 و دشمنان شما همان شجره ی خبیثه ای هستند که ریشه های آن چون در لجن زار شرک و نفاق روئیده ، هیچ قراری ندارد و ثمره ای جز میوه های متعفّن برای آن نمی باشد .4

آن تفاله های شجره ی خبیثه اموی هرچند هفتاد سال مزدوران حرام خوار خود را اجیر نمودند که بر منابر به تو ناسزا گویند ؛5 اما چون رفعت و مقامت از جانب خدا بود ، هرگز ذره ای از محبت تو در دل های عاشقان دلباخته ی بی قرارت کم نشد ؛ بلکه افزون گشت !

آن خاندان پست ، آن خاندان نابکار ، آن خاندان ناپاکزاد که اولشان کافر ، اوسطشان کافر و آخرشان کافر بودند کجا و خاندان پاک تو که اولشان محمد صلی الله علیه و آله وسلم اوسطشان محمد صلی الله علیه و آله وسلم و آخرشان محمد صلی الله علیه و آله وسلم کجا ؟ !6

اکنون مهر تو در دل ها می جوشد و آتش عشق زبانه می زند و دلباختگانت در جای جای عالم نام تو قبله گاه قلبشان است ؛ اما چه شد آن شجره ی خبیثه ، آن مزدوران شیطان که مدّعی مقام خلافت بودند ؟ همان هایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در خواب خود آنان را بوزینه هایی دیده بود که هفتاد سال بر منبر او بالا و پائین می شدند !!7

ص: 72

آری !

حق پایدار است و باطل نابود شدنی است .8 و تو در قلب های عارفان جاودان شدی ، که جاودانگی ثمره ی اخلاص بی مثال تو است .

از همان روز اول که متولد شدی مورد توجه خاص حبیب و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم قرار گرفتی ، چند سال از عمر مبارکت نگذشته بود که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تو را به منزل خویش برد و سرپرستی تو را به عهده گرفت ؛ هر چند برخی از تاریخ نگران نوشته اند که چون پدرت در تنگنای مالی قرار گرفته بود ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم

برای جبران زحمات و کمک به پدر بزرگوارت تو را به خانه ی خویش برد !9 اما با توجه به قرائن تاریخی، این همه ی سخن نمی باشد؛ زیرا تو از همان ابتدای ولادتت محبوب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم محبوب تو بود . رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، تو را به منزل خویش برد که تو را با آداب خاص الهی تربیت کند و خود در کلامت فرمودی :

« شما [ آن دسته از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که بعد از رحلت ایشان از راه حق منحرف شدند ] از خویشاوندی نزدیک من با رسول خدا و موقعیت خاصی که با آن حضرت داشتم آگاه اید و می دانید موقعی که من خردسال بودم ، پیامبر مرا در آغوش می گرفت و به سینه ی خود می فشرد و مرا در بستر خود می خواباند ، به طوری که من بدن او را لمس می کردم و بوی خوش او را استشمام می نمودم و او غذا در دهان من می گذاشت .

من همچون بچه ای که به دنیال مادرش می رود ، همه جا همراه او می رفتم ، هر روز یکی از فضائل اخلاقی خود را به من تعلیم می کرد و دستور می داد که از آن پیروی کنم » .10

آری ! تو مدام با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی و آنگاه که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم قبل از رسالت برای عبادت به غار حرا می رفت ، تو با او بودی و با او خدا را عبادت می کردی و این در حالی بود که آن کسانی که بعدا مقامات تو را مدعی شدند ، بت می پرستیدند !!

ص: 73

اما تو در همان سن خردسالی خدا را عبادت می کردی و آنگاه که جبرائیل امین علیه السلام در روز بعثت بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد و وحی را به وی ابلاغ نمود ، تو شاهد بودی و اولین مؤمن به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی .

آری ! تو در آن زمان که برای بار اول در غار حرا وحی بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد همراه وی بودی و ناله ی شیطان را شنیدی و نور رسالت را دیدی و آن هنگام به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ابراز ایمان نمودی که خود در کلامت فرمودی :

« پیامبر هر سال در کوه حرا به عبادت می پرداخت و جز من کسی او را نمی دید ... هنگامی که وحی بر آن حضرت نازل شد ، صدای ناله ی شیطان را شنیدم ، به رسول خدا عرض کردم : این ناله چیست ؟ فرمود : این ناله ی شیطان است و علت ناله اش این است که او از اینکه در روی زمین اطاعت شود ، ناامید گشته است . آنچه را من می شنوم تو نیز می شنوی و آنچه را می بینم تو نیز می بینی جز اینکه تو پیامبر نیستی ، بلکه وزیر من و بر خیر و نیکی هستی » .11

تو از همان ابتدای طلوع اسلام ، گوی سبقت را از همه ربودی و آن چنان پیش افتادی که دیگر مؤمنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با هزاران هزار کیلومتر فاصله پشت سر تو قرار گرفتند .

تو آن کسی هستی که خداوند متعال از پیشگام بودنت در عرصه ی ایمان و ارزش ها و جهاد ، ستایش نموده و فرموده :

« پیشگامان ، پیشگامان ، آنان مقرّبان اند » .12

البته آن زمان که با طلوع اسلام پیشگام در پذیرش آن شدی13 ، ایمان و اسلامت مانند دیگران نبود ؛ بلکه ایمانت را به ظهور رساندی ، زیرا تو از همان خردسالی یکتاپرست بودی و این در حالی بود که سایر یاران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چنین نبودند !

ای عصاره ی عطر محمدی ! ای آیه ی تمام نمای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ای آیه آیه ی آیات الهی ! ای کلمه کلمه و حرف حرف قرآن مجید ! ای خورشید فروزان ارزش های

ص: 74

انسانی تا قیام قیامت ! ای طلوع صبحی روشن به وسعت تمام افق های عالم ! ای تفسیر کننده ی اسماء و صفات الهی ! ای عطر کلام خدا !

ایمان تو از همان ابتدا چون صبح صادقی بود که روشنایی ابدی را برای بشریت به ارمغان آورد که آن هرگز غروب نمی کند و هرگز تیرگی و سیاهی حتی به صورت رگه یا ذره در آن پدیدار نمی گردد !

آری ، آری !

آن ایمانی ارزشمند است که پایدار باشد و چه بسیار افرادی که ایمان آوردند اما پایدار در ایمان نبودند و ایمانشان را با ظلم ویران کردند ! اما تو نه تنها در سخت ترین شرایط از ایمانت کاسته نشد ؛ بلکه سختی ها و دشواری ها بر ایمانت افزود و آن خورشید وجودت که در کعبه طلوع کرد با ایمان و پایداری و مجاهدت هایت در چنان وسعتی از افق قرار گرفت که تا ابد برای رهپویان راه خدا نور افشانی می کند و ظلمات را می شکافد .

آنان که مقام و جایگاه تو را مدّعی شدند ، سال ها بلکه بخش عمده ی حیاتشان را در بت پرستی و شراب خواری و قمار بازی به سر می بردند ؛14 حتی اگر ابراز و اظهار اسلامشان را هم صادق بدانیم و نه از روی طمع ؛ اما در ایمان پایدار نبودند ؛زیرا آنچه را که شایسته ی مقام آنان نبود ، مدعی شدند و جایگاهی را برای خود غاصبانه گرفتند که مقام و منزلت توبود ! تو خود در کلامت فرمودی :

« اولی جامه ی خلافت را به تن کرد در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند .

و فرمودی که :

او می دانست سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد ... » .15

اما تو با وجود اینکه می دیدی چگونه نااهلان میراث الهی تو را به غارت می برند ، برای رضای خدا استخوان در گلو و خار در چشم صبر نمودی و مشمول این آیه ی کریمه ی خدا شدی که می فرماید :

« حقیقتا ما اجر صابران را بی حساب خواهیم داد » .

ص: 75

تویی آن صراط مستقیم الهی ،16 تویی آن نبأ عظیم ،17 تویی آن چشمه ی جوشان حکمت و توحید الهی که ظالمان وتبهکاران هرگز توفیق نوشیدن قطره ای از آن را هم نخواهند داشت .

آری !

تویی آن محبوب و عزیز رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که درباره ات فرمود :

« هر که می خواهد دانش آدم را ببیند و بینش نوح را و بردباری ابراهیم را و پارسایی یحیی بن زکریا را و خشم موسی بن عمران ( در مقابل ظالمان ) را ، به علی ابن ابی طالب بنگرد » .18

باید تأسف خورد بر مردمانی که دامان تو و خاندان مطهّرت که حبل اللّه المتین می باشید را رها کرده و دامان کسانی را گرفته اند که خود نیازمند هدایتِ هدایت یافتگان بودند و خداوند متعال چه زیبا و رسا و قاطع فرموده است :

« آیا کسی که هدایت به سوی حق می کند ، برای پیروی شایسته تر است ، یا آن کسی که خود هدایت نمی شود مگر آنکه هدایتش کنند ؟ شما را چه می شود ؟ ! چگونه داوری می کنید ؟ ! »19

وا اسفا بر مردم روزگار تو ! که چگونه خورشید فروزان وجودت را رها کردند و سایه نشین ظلمات شدند ، و این در حالی بود که از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بارها شنیده بودند که درباره ات فرمود :

« علی همیشه با حق است و حق همیشه با علی است و حق دور علی می گردد

هر کجا که باشد »20

و نیز فرمود :

« علی با حق و قرآن است و حق و قرآن با علی و از هم جدانشوند تا کنار حوض کوثر نزد من آیند » .21

وا اسفا بر مردمان آن زمان ! که چگونه با تأکیدات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی تو

ص: 76

و حقانیت تو دچار ارتجاع شدند و به عقب برگشتند ، گویا شیطان گوش های آنان را کر و چشم های آنان را نابینا کرده بود که تو را رها کردند و دامان غیر را گرفتند ! !

البته شیطان همیشه در غیاب پیامبران الهی علیهم السلام عزم خود را جزم می نمود تا راه حق را بپوشاند و انحرافات و بدعت ها در میان امت پیامبران ایجاد کند و با اشاعه ی جهل و بدل سازی خلافت الهیه ، مردمان را از صراط مستقیم به ضلالت و انحراف بکشاند .

خداوند در قرآن کریم بعد از داستان پیامبران الهی که چگونه آمدند و با مجاهدت هایشان شرک را از امت ها زدودند و عدل را برپا کردند می فرماید : « سپس بعد از [ پیامبران ] قومی جانشین شدند که نماز را ضایع کردند و شهوات نفس را پیروی کردند و این ها به زودی کیفر گمراهی را خواهند یافت » .22 و داستان حضرت موسی علیه السلام و قوم بنی اسرائیل نیز گواه این مطلب است که چگونه قوم موسی علیه السلام در غیاب وی ، فریب سامری منحرف را خوردند و بت پرست شدند23 در حالی که موسی از آنان پیمان گرفته بود که جز خدای یکتا را نپرستند و نیز از آنان پیمان گرفته بود که در غیاب اش مطیع بی چون و چرای خلیفه و جانشین وی یعنی برادر گرامی اش هارون علیه السلام باشند ؛24 اما در غیاب موسی علیه السلام شیطان امت موحد موسی علیه السلام را فریب داد و آنان را به ضلالت و انحراف کشانید و فریادهای هارون علیه السلام هم نتوانست آنان را از ضلالت باز دارد ؛ تا آنجا که نزدیک بود هارون علیه السلام را بکشند ، و آنگاه که موسی علیه السلام از

سفر باز آمد و دید قومش گوساله پرست شده اند به برادر و جانشینش گفت : ای هارون ! مگر تو در میان امت نبودی ؟ ! هارون نبی علیه السلام به برادرش گفت : ای برادر مرا مورد مؤاخذه قرار مده که این قوم حرف مرا گوش ندادند و مرا ضعیف کرده و نزدیک بود بکشند ! !25 و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هم در غیاب خود تو را جانشین قرار داد و فرمود :

« ای علی ! آیا راضی نمی شوی که به تو بگویم که منزلت تو نسبت به من همان منزلت هارون است نسبت به موسی جز اینکه تو پیامبر نیستی » .26

و تو خود نیز یاد داری که در یکی از راه های مدینه به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بودی ، تا اینکه به باغ زیبایی رسیدید ... به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفتی : یا رسول اللّه ! چه باغ زیبایی است !

ص: 77

و رسول صلی الله علیه و آله وسلم به تو فرمود : چه زیباست !

ولی برای تو در بهشت زیباتر از این هست . به باغ دیگری رسیدید ؛ به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفتی : یا رسول اللّه ، چه باغ زیبایی است !

فرمود : چه زیباست ! ولی برای تو در بهشت زیباتر از این هست ؛ تا آنکه از هفت باغ گذشتید . در هر عبور می گفتی : یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم چه زیباست ! و حضرت به تو می فرمود : آری ، زیباست ولی برای تو در بهشت از این زیباتر است تا اینکه راه خلوت شد ؛ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تو را در آغوش گرفت و در حالی که می گریست ، فرمود : پدرم فدای شهید تنها !به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفتی : یا رسول اللّه ! چرا گریه می کنی ؟ فرمود : از کینه هایی که در دل اقوامی است و آن را برایت ظاهر نمی کنند مگر بعد از من ، و آن کینه های بدر و خون های اُحُد است .

تو آنگاه به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفتی : آیا دینم در آن هنگام سلامت خواهد بود ؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو فرمود : دینت در سلامت خواهد بود .

شگفتا ! شگفتا از این همه عظمت و بزرگی !

تو آن زمان که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از غصب مقامت و ستم قوم با تو سخن گفت از مظلومیت و ستم های قوم به تو و خاندانت ، به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شکوه نکردی ؛ بلکه از سلامتی دین و ایمانت پرسیدی !

آری ! چنین ایمانی است که تا ابد می درخشد و ظلمات را می شکافد و راه را نشان می دهد .

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به تو فرمود :

« یا علی ! بشارت باد تو را که زندگی و مرگ تو با من است و تو برادر و جانشین من هستی ، توانتخاب شده ی من و وزیرم و وارثم و اداءکننده از جانب من هستی ؛ تو قرض مرا اداء می کنی و وعده های مرا از جانب من وفا می نمایی و امانت مرا باز می گردانی و طبق سنت من با ناکثین و قاسطین و مارقین از امتم می جنگی . تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی و تو از هارون اسوه و روش خوبی خواهی داشت ، آن هنگام که قومش او را ضعیف شمردند و نزدیک بود او را بکشند .

ص: 78

سپس به تو فرمود :

پس بر ظلم قریش و اتحادشان در مقابلت صبر کن ؛ چرا که تو همچون هارون نسبت به موسی هستی و آنان همچون گوساله و پیروانش هستند . هنگامی که موسی ، هارون راجانشین خود در قومش قرار داد به او چنین دستور داد که اگر گمراه شدند و او یارانی پیدا کرد به کمک ایشان با آن ها جهاد کند و اگر یارانی پیدا نکرد دست نگه دارد و خونش را حفظ کند » .27

و تو چون _ بعد از رحلت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم _ مردم را از دور خود پراکنده دیدی ، برای رضای خدا صبر کردی در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلو داشتی و می دیدی که چگونه نااهلان میراثت را به غارت می برند .

قسم به خدا ! هنوز هم ندای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بلند است که می فرماید :

ای مردم ! ای مردم ! حق با علی است و علی با حق است .

ای مردم ! ای مردم ! راه علی راه حق است .

ای مردم ! ای مردم ! به کجا چنین شتابان می روید در حالی که نشانه های استوار یقین _ که علی و اولادش می باشند _ در میان شماست .

و این ندای جاوید پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را همواره حق طلبان _ در هر زمان و مکانی _ می شنوند .

تو نعمت بزرگ خداوند بر خلایق و آیه ی کبرای او در میان مردم بودی و هستی و خداوند می فرماید :

« آنان که کافر شدند و آیات خدا را تکذیب کردند ، آن ها اهل جهنم خواهند بود » .28

نور ولایت تو شکافنده ی ظلمات است و منکران تو محبوس در ظلمات اند و خداوند می فرماید : « آنان که آیات خدا را تکذیب کردند ، کر و گنگ در ظلمات جهل به سر می برند و مشیت الهی هرکس را بخواهد [ یعنی لایق باشند ] گمراه سازد و هر که را بخواهد [ یعنی لیاقت هدایت را داشته باشد ] به راه راست هدایت کند » .29 و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تو و خاندانت را ریشه و اصل هر هدایتی از طرف خدا

ص: 79

معرفی نمود و فرمود :

« حقیقتا خداوند علی و همسرش و فرزندانش را حجت و دلیل خلائق قرار داده است و آنان درهای علم در میان امتم می باشند ، هرکس به وسیله ی آنان هدایت یافت در صراط مستقیم قرار گرفته است » .30

و بالاتر از سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، سخن خداست که برادرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم و تو را همان راه حق و مستقیمی معرفی نمود که افراد بیدار دل و با بصیرت در آن گام می نهند : « ای رسول ما ، امت را بگو طریقه ی من و پیروانم همین است که خلق را به خدا با بینایی و بصیرت دعوت کنم و خدا را از شرک و شریک منزّه دانم وهرگز به خدا شرک نیاورم » .31

و اما آن کوردلانی که تو را رها کردند و مناقب و فضایلِ چون خورشید آشکارت را چشم پوشی نمودند ، خداوند در وصفشان می فرماید :

« هرکس در دنیا نابینا است در عالم آخرت نیز نابینا و گمراه تر خواهد بود » .32

و تو بارها برای هدایت مردمان ندا کردی و فریاد زدی :

« رسول گرامی اسلام ، در میان شما مردم ، جانشینانی برگزید که تمام پیامبران گذشته برای امت های خود برگزیدند ؛ زیرا آن ها هرگز انسان ها را سرگردان رها نکردند و بدون معرفی راهی روشن و نشانه های استوار ، از میان مردم نرفتند » .33

و نیز فرمودی :

« عترت پیامبر جایگاه اسرار خداوندی و پناهگاه فرمان الهی و مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامی و نگهبان کتاب های آسمانی و کوه های همیشه استوار دین خدایند ؛ خداوند به وسیله ی خاندان پیامبر ، پشت خمیده ی دین را راست نمود و لرزش و اضطراب آن را از میان برداشت » .34

و باز با دلسوزی تمام برای هدایت مردمان به خدا قسم خوردی و فرمودی :

« به خدا سوگند ! هرگز کلمه ای از حق را نپوشاندم وهیچ گاه دروغی نگفته ام ؛ از روز نخست به مقام خلافت الهیه خبردار شده ام .

ص: 80

آگاه باشید ! همانا گناهان چون مرکب های بد رفتارند که سواران خود را عنان رها شده در آتش دوزخ می اندازند » .35

و چه گناهی بزرگتر از انکار حجت خدا ، انکار لطف خدا ، انکار موهبت و نعمت بی پایان خدا ؟ !

و تویی حجت خدا ، تویی لطف خدا و تویی موهبت و نعمت بی پایان خدا !

وبرادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای بشارت به تو و دوستدارانت فرمود :

« ای علی ! زمانی که روز قیامت بر پاشود ، تو با پرده ای از نور وارد می شوی و بر سر تو تاجی از نور قرار دارد که از شدت نور نزدیک است چشم های اهل محشر ربوده شود ؛ در آن هنگام ندایی از طرف خداوند می آید که کجاست وصی محمد ؟ ! سپس تو می گویی من هستم ! منادی ندا می دهد آن کس که تو را دوست می دارد وارد بهشت شود و آن کسی که دشمن تو است وارد جهنم شود . ای علی ! تو تقسیم کننده ی بهشت و دوزخی » .36

آری !

دوستداران تو در بهشت جاوید الهی خواهند بود ؛ البته آن کسی که تو را حقیقتا دوست بدارد ، هرگز دیگری را بر تو مقدم نمی داند .

و باز رسول رحمت صلی الله علیه و آله وسلم _ که تو را خوب می شناسد _ درباره ی مناقب و مقامت به تو چنین فرمود :

« ای علی ! تو وصی من هستی ؛ جنگ با تو ، جنگ با من است و صلح با تو صلح با من است .

ای علی ! تو امام هستی و پدر یازده امام که همگی آنان پاک و معصوم اند ، و از آن ها مهدی است که زمین را پر از قسط و عدل می کند ... پس وای بر دشمنانشان !

ای علی ! اگر کسی تو و اولاد تو را به خاطر خدا دوست بدارد ، همانا خدا او را با تو و اولادت در قیامت محشور می کند و تمام شما در درجات بالا با من هستید و تو قسمت کننده ی بهشت و جهنمی که دوستدارانت وارد بهشت می شوند و دشمنانت وارد جهنم » .37

ص: 81

یا علی !

توچه معامله ای با خدای خود کرده ای که صحنه ی رستاخیز در دستان تو می باشد و هیچ کس به بهشت و دوزخ وارد نشود مگر بعد از تقسیم تو ؟ !38

آری !

توئی آن نور هدایت الهی در تمام اعصار که هرگز خدا را نشناخت آن کس که تو را منکر شد و خدا را شناخت ، آن کس که تو را شناخت .

تویی آن کس که در افلاک ، ملائکه به تو مباهات می کنند و در آسمان ها مشهورتری تا در زمین !

ای کسی که دشمنانت ددمنشان عالم اند و عارفانت پاکان عالم !

و ای نور هدایت الهی در تمام اعصار !

و ای طراوت کلام خدای جهان آفرین که بارها ملائکه به امرخدا به پاس ایمان و مجاهدت هایت برای تو در آسمان ها ندا دادند : آفرین ! آفرین !

اعتراف داریم که آن کس که تو را منکر شد هرگز خدا را نشناخت و آن کس که تو را تصدیق نمود و شناخت ، خدا را شناخت و از خداوند مهربان می خواهیم که پرتویی از معرفت و شناخت تو را به ما عنایت فرماید که در پرتو آن شناخت ، بنده ی خدا گردیم .

ص: 82

حکمت نامه ی دوم : علی علیه السلام پیشگام در پذیرش اسلام در مصادر اهل سنّت

حکمت نامه ی دوم :علی علیه السلام اوّلین مسلم و مصادر آن در منابع اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ احادیث متعددی در منابع شیعه و سنی موجود است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، علی علیه السلام را بهترین و محبوب ترین خلق خدا معرفی نموده است ؛ برای نمونه :

شیخ سلیمان حنفی قندوزی _ از علمای اهل سنت _ این سه حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در کتاب ینابیع المودة نقل می کند :

یا علیّ ! أنت خیر البشر ، ما شکّ فیه إلاّ کافر .

حذیفه نقل می کند :

علی خیر البشر و من أبی فقد کفر .

از جابر بن عبداللّه :

علیّ خیر البشر من شکّ فیه فقد کفر .

علیّ بن أبی طالب خیر هذه الأمة بعدی .

( شرح احقاق الحق ، ج 4 ، ص 251 ؛ غایة المرام ، ج 5 ، ص 10 )

هو خیر أمتی .

( مناقب محمد بن سلیمان کوفی ، ج 1 ، ص 387 )

أنت خیر أمتی فی الدنیا و الآخرة .

( شرح احقاق الحق ، ج 15 ، ص 281 )

2 _ « یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ »

ترجمه : می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گر چه کافران را ناخوش افتد نور خود را کامل خواهد گردانید . ( سوره صف ، آیه 8 )

ص: 83

3 _ « أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّه ُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ * تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللّه ُ الاْءَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ »

ترجمه : آیا ندیدی چگونه خداوند « کلمه طیّبه » ( و گفتار پاکیزه ) را به درخت پاکیزه ای تشبیه کرده که ریشه آن ( در زمین ) ثابت ، و شاخه آن در آسمان است ؟ ! هر زمان میوه خود را به اذن پروردگارش می دهد . و خداوند برای مردم مثلها می زند ، شاید متذکّر شوند و پند گیرند . ( سوره ابراهیم ، آیات 25 و 24 )

4 _ « وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاْءَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ »

ترجمه : و « کلمه خبیثه » ( و سخن ناپاک ) را به درخت ناپاکی تشبیه کرده که از زمین ریشه کن شده ، و قرار و ثباتی ندارد . ( سوره ابراهیم ، آیه 26 )

5 _ بدعت لعن و سبّ امیرمؤمنان علی علیه السلام میراث شوم معاویه ( لعنة اللّه علیه ) بود . معاویه که پس از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام _ در سال 40 ه . ق _ کاملاً بر اوضاع مسلط شده بود ، تصمیم گرفت با ایجاد تبلیغات و شعارهای مخالف ، علی علیه السلام را به صورت منفورترین مرد عالم اسلام معرفی کند ! او برای این کار ، از یک سو دوستداران و پیروان امیرمؤمنان علیه السلام را زیر فشار قرار داد و با زور شمشیر و سرنیزه از نقل فضائل امیرمؤمنان علیه السلام به شدت جلوگیری کرد و اجازه نداد حتی یک حدیث ،یک حکایت و یا یک بیت شعر در مدح علی علیه السلام نقل شود .

و از طرف دیگر ، برای آنکه چهره ی درخشان علی علیه السلام را وارونه جلوه دهد ، محدثان و جیره خواران دستگاه حکومت اموی را وادار نمود احادیثی بر ضد علی علیه السلام جعل کنند ، از این رهگذر احادیث بی شماری جعل شد و درمیان مردم شایع گردید .

معاویه به این هم اکتفا نکرد ، بلکه دستور داد در سراسر کشور پهناور اسلامی در روزهای جمعه بر فراز منابر لعن و دشنام علی علیه السلام را ضمیمه ی خطبه نماز جمعه کنند ! این بدعت شوم ، رایج و عملی گردید و در افکار عمومی اثر بخشید و به صورت امر ریشه داری در آمد ، به گونه ای که کودکان با کینه ی علی علیه السلام بزرگ شدند و بزرگترها با احساسات ضد علی علیه السلام از دنیا رفتند !

بعد از معاویه ، دیگر خلفای اموی نیز این روش را ادامه دادند و این بدعت تا اواخر سده ی اول هجری که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید ، ادامه داشت .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید معتزلی ، ج 3 ، ص 57 )

6 _ امام صادق علیه السلام فرمودند : أوّلنا محمّد ، أوسطنا محمّد ، آخرنا محمّد .

( غیبت نعمانی ، ص 86 ؛ بحار الأنوار ، ج 26 ، ص 3 )

ص: 84

7 _ مناقب ابن شهر آشوب ، ج4 ، ص 36 ؛ تفسیر فخر رازی ، ج 20 ، ص52 ؛ الدر المنثور سیوطی ذیل آیه 60 سوره إسراء .

مدارک در این زمینه در منابع اهل سنت فراوان است .

8 _ « وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا »

ترجمه : و بگو : حق آمد ، و باطل نابود شد ؛ زیرا باطل نابود شدنی است . ( سوره اسراء ، آیه 81 )

9 _ مورخان نوشته اند :

یک سال قحطی بزرگی در مکه رخ داد ، آن زمان ابوطالب عموی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دارای عائله ی زیاد و هزینه سنگینی بود . حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم به عموی دیگر خود عباس که از ثروتمندترین افراد بنی هاشم بود ، پیشنهاد کرد که هر کدام از ما یکی از فرزندان ابوطالب را به خانه ی خود ببریم تا فشار مالی ابوطالب کم شود ؛ عباس موافقت کرد و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضوع را با او در میان گذاشتند . ابوطالب با این پیشنهاد موافقت کرد ؛ در نتیجه عباس ، جعفر و حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، علی علیه السلام را به خانه ی خود برد . علی علیه السلام همچنان در خانه ی آن حضرت بود تا آنکه خداوند او را به نبوت مبعوث نمود و علی علیه السلام او را تصدیق کرد و از او پیروی نمود .

( الکامل فی التاریخ ، ج 2 ، ص 58 ؛ تاریخ طبری ، ج 2 ، ص 212 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید معتزلی ، ج13 ، ص 119 ؛ السیره النبویّة ، ابن هشام ، ج1 ، ص262 )

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم پس از گرفتن علی علیه السلام فرمود :

من همان را برگزیدم که خدا او را برای من برگزید .

( مقاتل الطالبیین ، ابوالفرج اصفهانی ، ص 51 )

10 _ قسمتی از خطبه 192 نهج البلاغه مشهور به خطبه قاصعه .

11 _ قسمتی از خطبه قاصعه .

12 _ « وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُون »

ترجمه : و ( سوّمین گروه ) پیشگامان پیشگام اند ، آنها مقربا ن اند . ( سوره واقعه ، آیات 11 و 10 )

در منابع متعدد اهل سنت آمده است که آیه فوق درباره علی علیه السلام و پیروان ایشان می باشد ؛ برای نمونه :

تاریخ دمشق ، ج 42 ، ص333

ص: 85

مناقب خوارزمی ، فصل 9 ، ص 111

ینابیع المودة ، ج 2 ، ص 78

فضائل الخلفاء ، عمر بن عیسی خطیبی ، ص148

ذخائر العقبی ، طبرسی ، ص 135

شواهد التنزیل ، حاکم نیشابوری ، ج 2 ، ص 185

سنن ترمذی ، ج 13 ، ص 167

مناقب ، خطیب بغدادی ، ص 187

13 _ این از مسلّمات تاریخ است که اولین کسی که به پیامبراسلام صلی الله علیه و آله وسلم ایمان آورد ، علی بن ابی طالب علیه السلام بود . بسیاری از مورخان و محدثان بزرگ اهل سنت نیز به این جریان تاریخی تصریح نموده اند که برای نمونه به تعدادی از مدارک آنان اشاره می شود :

ابن اثیر می نویسد :

علیّ بن أبی طالب [ علیهما السلام ] أوّل من أسلم .

( أُسد الغابة ، ج 3 ، ص 259 )

ابن کثیر می نویسد :

أوّل ذکر آمن برسول اللّه صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم و صلّی معه و صدقه علیّ بن أبی طالب [ علیهما السلام ] .

( البدایة و النهایة ، ج 3 ، ص 26 )

یعقوبی می نویسد :

کان أوّل من أسلم خدیجة بنت خویلد من النساء و علیّ بن أبی طالب [ علیهما السلام ] من الرجال .

( تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 23 )

مسعودی می نویسد :

بسیاری از مردم بر این عقیده اند که علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] هرگز به خدا شرک نورزید بلکه در همه کارهایش پیرو پیامبر خدا صلی اللّه علیه [ و آله [ وسلّم بود و وی نخستین مسلمان است .

( مروج الذهب ، ج 2 ، ص 283 )

ص: 86

از زید بن ارقم روایت شده است که :

أوّل من أسلم و صلّی مع رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم )علیّ بن أبیطالب [ علیه السلام ] .

( سبل الهدی ، ج2 ، ص 302 )

عزالدین ابن اثیر در کتاب کامل می نویسد :

قال ابن عباس : أوّل من صلّی علی [ علیه السلام ] .

و قال جابر بن عبداللّه :

بعث النبی صلی الله علیه و آله وسلم الإثنین و صلّی علی [ علیهما السلام ] یوم الثلاثا .

و قال زید بن أرقم :

أوّل من أسلم مع النبی ، علی [ علیهما السلام ] .

( الکامل فی التاریخ ، ج 2 ، ص 57 )

احمد ابن حنبل در مسند خود از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

إنّه لأوّل أصحابی إسلاما و أقدم أمتی سلما .

( مسند احمد ، ج 5 ، ص 26 )

ابن ابی الحدید از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

هذا أوّل من آمن بی و صدّقنی و صلّی معی .

( ینابیع المودّة ، ج 1 ، ص 197 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ج 13 ، ص 227 )

علامه کراچکی می گوید :

بعد از علی [ علیه السلام ] جعفر بن أبی طالب دومین کسی بود که اسلام آورد .

( کنز الفوائد ، ج 1 ، ص 270)

ابن اثیر می نویسد :

چند روزی از بعثت پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) نگذشته بود که ابوطالب همراه فرزندش جعفر به خانه ی رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله [ وسلّم ) رفتند ، آنگاه دیدند که علی [ علیه السلام ] در سمت راست پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) در حال اقامه ی نماز است . جعفر هم بدون درنگ در سمت چپ پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) به نماز ایستاد ؛ ابوطالب از مشاهده ی این صحنه بسیار مسرور شد و اشعاری در تحریص فرزندانش به

ص: 87

حمایت از پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) سرود ، از این رو جعفر بن ابی طالب دومین مردی است که پس از برادرش علی [ علیه السلام ] به پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) ایمان آورد .

( أُسد الغابة ، ج 1 ، ص287 )

حاکم نیشابوری از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

أوّلکم ورودا علی الحوض أوّلکم إسلاما علیّ بن أبی طالب [ علیهما السلام ] .

( تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، ج 42 ، ص 40 ؛ مستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص 136 )

از عایشه نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

یا عایشة ! دعی لی أخی فإنّه أوّل الناس بی إسلاما .

( فضائل الخمسة [ علیهم السلام ] من الصحاح الستة ، ج 1 ، ص 208 )

از محمد بن ابی بکر نقل شده که در نامه ای که به معاویه ( لعنة اللّه علیه ) می نویسد ، آورده است :

فکان أوّل من أجاب و أناب و صدق و وافق فأسلم و سلّم أخوه و ابن عمّه علیّ بن أبی طالب [ علیه السلام ] فصدقه بالغیب المکتوم .

( شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ج 3 ، ص 188 )

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب خود فهرستی از سابقین در اسلام ارائه داده است که اسامی ده نفر نخست به ترتیب از این قرار است :

علی علیه السلام ، خدیجه علیهاالسلام ، جعفر بن ابی طالب ( علیهماالسلام ) ، زید بن حارثه ، عمرو بن عنبسة ، خالد بن سعید ، سمیه ، یاسر ، عبیدة بن حارث ، حمزه .

( مناقب آل ابی طالب علیهم السلام ، ج 2 ، ص 4 )

مرحوم علامه امینی در کتاب گرانسنگ الغدیر ، جلدهای 3 و4 حدود یک صد حدیث از منابع اهل سنت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و امام علی علیه السلام و برخی از صحابه آورده که علی علیه السلام اولین مسلمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بوده است .

14 _ طبری در تاریخش نقل کرده است که ابوبکر بعد از پنجاه نفر ایمان آورد :

« لقد أسلم قبله أکثر من خمسین رجلاً » .

( البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج 3 ، ص 39 ؛ تاریخ طبری ، ج 2 ، ص 60 )

ابن سعد در کتاب طبقات الکبری نقل می کند که عمر بعد از چهل و اندی اسلام آورد .

( الطبقات الکبری ، ج3 ، باب اسلام عمر ، ص 203 )

ص: 88

15 _ بخشی از خطبه 3 نهج البلاغه مشهور به شقشقیه .

16 _ در روایت متعدد در منابع شیعه و سنی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که صراط مستقیم راه محمد صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام و اهل بیت ایشان علیهم السلام می باشد .

17 _ پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمود :

أنت النبأ العظیم و الصراط المستقیم و أنت المثل الأعلی .

( شواهد التنزیل ، حاکم نیشابوری ، ج1 ، ص 76 ؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، شیخ صدوق ، ج 1 ، ص 6 )

18 _ من أراد أن ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریا فی زهده والی موسی بن عمران فی بطشه ، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب .

( شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 103 )

19 _ « وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَری مِنْ دُونِ اللهِ وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصیلَ الْکِتابِ لارَیْبَ فیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمین »

ترجمه : ممکن نبود که این قرآن ، بدون وحی الهی به خدا نسبت داده شود ؛ بلکه با کتب آسمانی پیشین هماهنگ است و شرح و تفصیل کتاب ( الهی ) است ، که هیچ شکی در آن نیست و از سوی پروردگار جهانیان است . ( سوره یونس ، آیه 37 )

حاکم نیشابوری از علمای اهل سنت ، شأن نزول آیه را در مورد علی علیه السلام می داند و می نویسد :

إختصم قوم إلی النبی صلی الله علیه و آله وسلم فأمر بعض أصحابه أن یحکم بینهم فحکم [ أبوبکر ] فلم یرضوا به ، فأمر علیّا [ علیه السلام ] أن یحکم بینهم ، فحکم بینهم فرضوا به ، فقال لهم بعض المنافقین : حکم علیکم فلان [ أبوبکر ] فلم ترضوا به و حکم علیکم علی فرضیتم به ؟ بئس القوم أنتم ! فأنزل اللّه تعالی فی علی [ علیه السلام ]أفمن یهدی إلی الحقّ ؟ إلی آخرها و ذلک أنّ علیّا [ علیه السلام ] یوفّق لحقیقة القضاء ، من غیر أن یعلّم .

( شواهدالتنزیل ، ج 1 ، ص 341 )

امام باقر علیه السلام می فرمایند :

من یهدی إلی الحقّ فهم محمّد و آل محمّد من بعده و أمّا من لایهدی إلاّ أن یهدی فهو من خالف من قریش و غیرهم اهل بیته من بعده.

( تفسیر قمی ، ج 1 ، ص312 ؛ تفسیر البرهان ، ج 3 ، ص 30 )

ص: 89

20 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

علیٌّ مع الحقّ والحقُّ مع علیًّ یدور معه حیثما دار .

حدیث فوق از بسیاری از مفسران و محدثان اهل سنت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در کتب خود نقل نموده اند ، از جمله :

مجمع الزوائد ، ابن حجر هیثمی ، ج7 ، ص 235

المعیار و الموازنة ، اسکافی ، ص 35

تاریخ بغداد ، یوسف بن یعقوب ، ج 14 ، ص322

تاریخ دمشق تحقیق علی شیری ، ج 42 ، ص 449

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 5 ، ص 30

ینابیع المودة ، شیخ سلیمان حنفی قندوزی ، ج 1 ، ص 173

الإمامة و السیاسة ، ابن قتیبه دینوری

مناقب ، ابن مردویه ، ص 115

و ...

21 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

علی مع الحقّ والقرآن، والحقّ والقرآن مع علی ولن یفترقا حتّی یردا علَیَّ الحوض.

( منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه ، ج 4 ، ص 151 )

حدیث فوق در منابع اهل سنت نیز آمده است .

22 _ « فخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّا »

ترجمه : امّا پس از آنان ، فرزندان ناشایسته ای جای آنها را گرفتند که نماز را تباه کرده ، و از شهوات پیروی نمودند و به زودی ( مجازات ) گمراهی ( خود ) را خواهند دید ! ( سوره مریم ، آیه 59 )

23 _ « وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَدا لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ وَ لایَهْدیهِمْ سَبیلاً إِتَّخَذُوهُ وَکانُوا ظالِمینَ »

ترجمه : قوم موسی بعد از ( رفتن ) او ، از زیورهای خود مجسمه گوساله ای ساختند ، که صدایی همچون صدای گوساله داشت . آیا آنها نمی دیدند که با آنان سخن نمی گوید و به راه ( راست ) هدایتشان نمی کند ؟ ! آن را ( خدای خود ) انتخاب کردند ، و ستمکار بودند . ( سوره اعراف ، آیه 148 )

24 _ « وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَقالَ مُوسی لاِءَخیهِ

ص: 90

هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَأَصْلِحْ وَ لاتَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ »

ترجمه : و ما با موسی ، سی شب وعده گذاشتیم ؛ سپس آن را با ده شب ( دیگر ) تکمیل نمودیم ؛ به این ترتیب ، میعاد پروردگارش ( با او ) ، چهل شبِ تمام شد . و موسی به برادرش هارون گفته بود : در میان قومم جانشین من باش . و ( امور آنها را ) اصلاح کن . و از روش مفسدان ، پیروی منما . ( سوره اعراف ، آیه 142 )

25 _ « وَ لَمّا رَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفا قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی مِنْ بَعْدی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَأَلْقَی الاْءَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَکادُوا یَقْتُلُونَنی فَلا تُشْمِتْ بِیَ الاْءَعْداءَ وَ لاتَجْعَلْنی مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ »

ترجمه : و هنگامی که موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت ، گفت : پس از من ، بد جانشینانی برایم بودید ( و آیین الهی را ضایع کردید ) . آیا در مورد فرمان پروردگارتان ( و تمدید مدّت میعاد او ) ، عجله نمودید ( و زود قضاوت کردید ) ؟ ! سپس الواح را افکند ، و سر برادر خود را گرفت ( و با عصبانیّت ) به سوی خود کشید ، ( برادرش ) گفت : فرزند مادرم ! این گروه ، مرا در فشار گذاردند و ناتوان کردند و نزدیک بود مرا بکشند ؛ پس کاری نکن که دشمنان مرا سرزنش کنند و مرا در زمره ستمکاران قرار مده . ( سوره اعراف ، آیه 150 )

26 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود :

أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی .

حدیث فوق از احادیث متواتری است که دانشمندان اهل سنت نقل کرده اند که به تعدادی از آن ها اشاره می شود :

صحیح بخاری ، ج 4 ، باب مناقب مهاجرین ، ص 208 ، و ج 5 ، باب غزوه ی تبوک ، ص129

سنن ، ابن ماجه ، ج 1 ، باب فضل علی [ علیه السلام ] ، ص 43

سنن ، ترمذی ، ج 5 ، باب مناقب علی علیه السلام ، ص302

مستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج 2 ، ص 337

مسند ، احمد ابن حنبل ، ج 1 ، ص 170

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج9 ، باب منزلت علی [ علیه السلام ] ، ص 109

تاریخ طبری ، ج 2 ، ص 368

التنبیه و الاشراف ، مسعودی

البدایة و النهایة ، ج5 ، ص 11

ص: 91

27 _ حدیث فوق در این منابع ذکر شده است :

کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ، حدیث 2

بحار الأنوار ، ج28 ، ص 54

کمال الدین شیخ صدوق ، ج 1 ، ص262

مناقب ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 185

احقاق الحق ، قاضی نوراللّه تستری ، ج 6 ، ص 180

شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 1 ، ص 323

28 _ « وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالاْءیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الاْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ »

ترجمه : و کسی که آنچه را باید به آن ایمان بیاورد ، انکار کند اعمال او تباه می گردد و در سرای دیگر ، از زیانکاران خواهد بود . ( سوره مائده ، آیه 5 )

29 _ « وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَبُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ مَنْ یَشَأِ اللهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ »

ترجمه : کسانی که آیات ما را تکذیب کردند ، کر و لال هایی هستند که در تاریکی ها قرار دارند . هر کس را خدا بخواهد ،گمراه می کند و هر کس را بخواهد ( و شایسته ببیند ، ) در راه راست قرار خواهد داد . ( سوره انعام ، آیه 39 )

در تفسیر العسکری در ذیل آیه قبل آمده است که :

الدّالاّت علی صدق محمّد صلی الله علیه و آله وسلم علی ما جاء به من اخبار القرون السالفه ما ادّاه إلی عباد اللّه من ذکر تفضیله لعلی سلام اللّه علیه و آله الطیبین علیهم السلام .

ابن مغازلی می نویسد :

یعنی بالولایة بحقّ علی [ علیه السلام ] و حقّ علی [ علیه السلام ] واجب علی العالمین .

( المناقب ، ابن مغازلی شافعی ، نسخة مکتبة صنعاء ، ص117 )

30 _ قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

إنّ اللّه جعل علیّا و زوجته و ابناءه حجج اللّه علی خلقه و هم أبواب العلم فی أمّتی ؛ من اهتدی بهم ، هُدِیَ إلی صراط مستقیم .

( شواهد التنزیل ، حاکم حسکانی نیشابوری ، ج 1 ، ص 76 )

31 _ « قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلی اللهِ عَلی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحَانَ اللهِ وَ مَا أَنَا مِنْ الْمُشْرِکِینَ »

ص: 92

ترجمه : بگو این راه من است ! من و پیروانم با بصیرت کامل ، به سوی خدا دعوت می کنیم . منزّه است خدا و من از مشرکان نیستم . ( سوره یوسف ، آیه 108 )

حاکم حسکانی نیشابوری در ذیل این آیه چنین نقل می کند :

( أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی ) هو علی [ علیه السلام ] .

( شواهد التنزیل ، ج 1 ، حدیث 393 و حدیث 392 ، ص 373 )

ابن مردویه از امام صادق علیه السلام نقل می کند :

( أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی ) علیّ بن أبیطالب و آل محمّد .

( کشف الغمّة ، اربلی ، ج 1 ، ص 317 )

32 _ « مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الاْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلاً »

ترجمه : امّا کسی که در این جهان ( از دیدن چهره حق ) نابینا بوده است ، در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است . ( سوره إسراء آیه 72 )

از امام باقر علیه السلام روایت شده که به جابر بن عبداللّه فرمود :

یا جابر ! وما من أحد خالف وصیّ نبی إلاّ حشره اللّه أعمی یتکبب فی عرصات القیامة .

( تفسیر البرهان ، ج 2 ، ص 412 ؛ مدینة المعاجز ، سید هاشم بحرانی ، ج2 ، ص 98 ؛ بحار الأنوار ، ج 27 ، ص 307 )

33 _ وَ خَلَّفَ فِیکُمْ ما خَلَّفَتِ الاَنْبِیاءُ فِی اُمَمِها اِذْ لَمْ یَتْرُکُوهُمْ هَمَّلاً ،بِغَیْرِ طَرِیق واضِحٍ ،وَ لا عَلَمٍ قائِمٍ .

( نهج البلاغه ، خطبه اول )

34 _ هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأ أمرِهِ وَ عَیْبَة عِلْمِهِ وَ مَوئِلُ حُکْمِهِ وَ کُهُوفُ کُتُبِهِ ،وَجِبالُ دِینِه ، بِهِمْ أَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ وَ أذْهَبَ إرْتِعادَفَرائِصِهِ . ( نهج البلاغه ، خطبه 2 )

35 _ قسمتی از خطبه 16 نهج البلاغه .

36 _ شیخ سلیمان حنفی قندوزی _ از علمای اهل سنت _ در کتاب ینابیع المودة از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

إذا کان یوم القیامة یؤتی بک یا علی ! بسریر من نور و علی رأسک تاج قد أضاء نوره و کاد یخطف أبصار أهل الموقف ، فیأتی النداء من عنداللّه جلّ جلاله أین وصی محمّد رسول اللّه ؟ فتقول : ها أنا ذا فینادی المنادی : ادخل من أحبّک الجنّة و أدخل من عادک فی النار ، فأنت قسیم الجنّة و النار .

( ینابیع المودة ، ج 1 ، ص 249 )

ص: 93

37 _ شیخ سلیمان حنفی قندوزی از برخی از منابع اهل سنت نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمود :

یا علی ! أنت وصیّ ، حربک حربی و سلمک سلمی و أنت الإمام و أبو الأئمّة الإحدی عشر ، الذین هم المطهّرون المعصومون و منهم المهدی الذی یملأ الأرض قسطا و عدلا؛ً فویل لمبغضیهم .

یا علی ! لو أنّ رجلاً أحبّک و أولادک فی اللّه ، لحشر اللّه معک و مع أولادک وأنتم معی فی الدرجات العلی و أنت قسیم الجنّة و النار ، دخل محبّیک الجنّة ومبغضیک النار .

( ینابیع المودة ، ج 1 ، ص 253 )

38 _ در احادیث فراوان شیعه و سنی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده اند که روز قیامت بهشت و جهنم توسط علی علیه السلام تقسیم می گردد که در مباحث آینده به آن پرداخته می شود .

ص: 94

حکمت سوم : معرفی علی علیه السلام در ابتدای رسالت به عنوان خلیفه توسط پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم

اشاره

حکمت سوم :گواهی می دهم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در ابتدای رسالت خویش ، تو را به عنوان خلیفه معرفی نمود .

خداوند تعالی برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را خاتم پیامبران و رحمت برای عالمیان ، و تو را شاهد و گواه صدق نبوت و دعوت ایشان قرار داده است و در کلام جاویدش می فرماید : « آیا آن کس که دلیل آشکاری از پروردگار خویش دارد ، و به دنبال آن ، شاهدی [ از سوی خدا ] آمده ، و پیش از آن ، کتاب موسی که پیشوا و رحمت بوده [ گواهی بر آن می دهد ، همچون کسی است که چنین نباشد ]؟! آنها به او ایمان می آورند . و هر کس از گروه های مخالف به او کافر شود ، آتش وعده گاه اوست . پس تردیدی در آن نداشته باش که آن حقّ است از پروردگارت ؛ ولی بیشتر مردم ایمان نمی آورند » .1

آری !

تو از همان ابتدای ظهور اسلام یار و یاور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بودی و نخستین کسی بودی که به ندای او لبیک گفتی و در تمام مراحل شدائد و سختی ها با او بودی و لحظه ای از فداکاری و جان فشانی در راه محبوب قلبت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دست نکشیدی و تا آخرین نفس در حمایتش کوشیدی !

آنگاه که خداوند وحی کرد : « نخست خویشان نزدیک خود را [ از عواقب شرک ]

ص: 95

بترسان2 و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مأموریت یافت که ابتدا خویشان و بستگان خود را به اسلام دعوت کند و سپس دیگر مردمان را .

تو در آن سن نوجوانی مدافع سرسخت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بودی در حالی که بسیاری از بزرگان قوم ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را انکار نموده و به وی خندیدند .

تو خود بهتر از همه می دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بعد از نزول آیه و بررسی جوانب ، به عزیزترین عزیزانش و مطمئن ترین یارش و تکیه گاهش که تو باشی دستور داد تا غذایی آماده کنی و تو در آن زمان که حدود سیزده سال از عمر مبارکت سپری گشته بود مقداری غذا با شیر تهیه نمودی ؛ سپس برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چهل و پنج تن از سران بنی هاشم را دعوت نمود و تصمیم گرفت در ضمن پذیرایی از میهمانان ، آنان را به اسلام دعوت کند ، ولی متأسفانه _ آن گونه که خود شاهد بودی _ ، یکی از عموهایتان به نام ابولهب با آنکه پیرمردی بود با سخنان سبک و بی اساس خود آمادگی مجلس را برای طرح موضوع رسالت و وصایت از بین برد . برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مصلحت دید که طرح موضوع را به فردا موکول سازد ؛ سپس فردا برنامه ی خود را تکرار کرده و به ترتیب یک ضیافت دیگر پرداخت ؛ پس از صرف غذا ، رو به سران فامیل نمود و سخن خود را با ستایش خدا و اعتراف به وحدانیت وی چنین آغاز کرد :

به راستی هیچ گاه راهنمای یک جمعیت به کسان خود دروغ نمی گوید !

به خدایی که جز او خدایی نیست ، من فرستاده شده ی خدا به سوی شما و به عموم جهانیان هستم .

هان ای خویشان من ! شما بسان خفتگان می میرید و همانند بیداران ، زنده می گردید و طبق کردار خود مجازات می شوید و این بهشت دائمی خداست برای نیکوکاران و دوزخ همیشگی اوست برای بدکاران .3

سپس برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم افزود :

هیچ کس از مردم برای کسان خود چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده ام ، نیاورده است ؛ من برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام . خدایم به من فرمان

ص: 96

داده که شما را به جانب او بخوانم ، کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود تا برادر و وصی و جانشین من میان شما باشد ؟4

تو خود شاهد بودی که وقتی سخن حضرت به این نقطه رسید ، سکوت مطلق همه ی مجلس را فرا گرفت و هر کدام از آن ها در فکری فرو رفتند ؛ اما ناگهان تو برخاستی و سکوت مجلس را در هم شکستی و با شجاعت هر چه تمام تر و ایمانی راسخ به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتی : ای پیامبرخدا من آماده ی پشتیبانی از شما هستم !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دستور داد تا بنشینی و سپس گفتار خود را تا سه بار تکرار نمود ، جز همان قدم های راسخ _ که خداوند به ما توفیق دهد روزی خاک پای آن شویم _ قدمی راسخ نشد !

آنگاه برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رو به خویشاوندان نمود و فرمود :

مردم ! این جوان برادر و وصی و جانشین من است میان شما ! به سخن او گوش دهید و از او پیروی کنید .5

در این هنگام مجلس پایان یافت و حضار با حالت خنده و تبسم رو به پدرت _ که در آن وقت ایمانش را کتمان کرده بود _ گفتند : محمد دستور داد که از پسرت پیروی کنی و از او فرمان ببری و او را بزرگ تو قرار داد ! !6

آری !

تو در همان سنین نوجوانی باز از آزمون الهی سرافراز بیرون آمدی و مدافع رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گشتی و آبرو و عزت خدادادی وی را حفظ کردی ؛ هرچند شیوخ و بزرگان ریش سفید قوم در آن آزمون مردود شدند و به تو و پدر بزرگوارت ریشخند زدند . تو در همان ابتدای نوجوانی ثابت کردی که بالیدن و افتخار به ریش بلند و سن زیاد نیست ؛ بلکه افتخار و بالیدن به معرفت است که تو از همان ابتدا عالی ترین شکل آن را دارا بودی و دیگران ذره ای از آن را نداشتند . تو ثابت کردی که اگر خدا به کسی عنایت کند و نظر افکند ، در همان کودکی معرفتی را کسب می کند که بزرگان و شیوخ از درک ذره ای از آن هم عاجزند .

ص: 97

دریغ و صد دریغ ! آه و صد آه ! آن بی معرفتانی که با آن همه سفارشات پیامبر صلی الله علیه و آله درباره ی جایگاه تو ، مقام تو و رفعت تو ، تو را رها کردند و خود را مشمول این آیه نمودند که خدا می فرماید :

« هیچ ندیدی حال مردمی را که نعمت خدا را به کفر مبدّل ساخته و خود و قوم خود را به دیار هلاک رهسپار کردند » .7

و خود در ذیل آیه ی فوق فرمودی :

« ای مردم !

شما را چه می شود که سنت و سفارش پیامبر را تغییر می دهید و از وصیت رسول خدا اعراض می کنید ؟ ! آیا نمی ترسید که عذاب خداوند بر شما نازل شود ؟ !

و سپس فرمودی :

من هستم نعمت خداوند متعال بر شما » .8

و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از قبل از جانب خداوند فرموده بود :

« حجت من بر ستمگران از امت تو که ولایت علی و فرزندان بعد از او را رها کنند ، کامل شده است ؛ زیرا در وجود آنان ( اهل بیت علیهم السلام ) سنت تو و سنت پیامبران قبل از تو است . و آنان گنجینه های علم من بعد از تو می باشند » .9

آری ! آری !

آن کسان که با آن همه سفارشات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پیروی از خط شیطان نموده و تو را رها کردند ، در حقیقت دلیل و حجتشان چیزی جز کهولت و ریش بلند نبود ! در حالی که سزاوار بود به معرفت و ریشه توجه کنند ، که نکردند و در ضلالت سرنگون شدند !

آری !

تو ریشه داری و ریشه ات به درخت تناور انبیاء الهی باز می گردد . تو از سلاله ی ابراهیم خلیلی ، تو برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستی ، تو و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از یک درخت می باشید و دیگر مردمان از درختان دیگر .10

ص: 98

آری !

تو صفای بهشت و شجره ی طوبایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ات فرمود :

« علی را نامی است که بر هر حجاب و پرده ای در بهشت نوشته شده است ؛ پروردگارم به من بشارت داده است » .11

و باز هم در بیان عظمت مقامت فرمود :

« علی در آسمان هفتم مانند آفتاب در زمین هنگام روز است و در آسمان دنیا مانند ماه در زمین هنگام شب است . خداوند تعالی به علی نصیبی از فضیلت عطا کرده که اگر در زمین قسمت شود ، همه را در بر می گیرد و به او نصیبی از فهم عطا کرده که اگر بر اهل زمین قسمت شود ، همه را شامل می شود » .12

آری ! آری !

تو صفای بهشت جاودان خدایی ، تو طراوت و عطر کلام لایزالی ! تو برگ برگ قرآنی ! تو آن کسی هستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ات فرمود :

« نگاه کردن به چهره ی علی عبادت است »13

و در کلام دیگری فرمود :

« ذکر علی عبادت است » .14

تویی که تو را دوست ندارند جز پاکان و تو را دشمن ندارند ، جز پلیدان ، و دشمنانت همگی منافقان اند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« ای علی ! تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن وتو را دشمن نمی دارد مگر منافق »

و خداوند متعال در کلام جاویدش ، پست ترین موجودات را منافقان معرفی می کند و می فرماید :

« حقیقتا منافقان در پست ترین درجات آتش جهنم قرار دارند و هرگز یار و یاوری نخواهند داشت » .

تو مظهر پاکی ها ، خوبی ها ، صداقت ها ، رشادت ها ، مجاهدت ها ، مهربانی ها و غضب

ص: 99

و خشم در برابر دشمنان خدا هستی و دشمنانت همگی دشمنان پاکی ها و خوبی ها هستند ؛ پس دشمنانت پست ترین پست هایند . و اصحاب مخلص رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم منافقان را به دشمنی با تو می شناختند ، و نقل است که برخی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مردان ناپاک زاد را به بغض و دشمنی با تو می شناختند !15

عاشقان دلباخته ات آن سخنان زیبایت را که در جمع یارانت فرمودی فراموش نمی کنند ؛ آن گاه که فرمودی : من در رابطه با پیامبر ، ده خصلت دارم .

یاران به تو عرض کردند : یا امیرمؤمنان ! آن ها را برای ما بیان فرما .

آن گاه لب های زیبایت را باز نمودی و با صوتی زیباتر از ترنم ریزش آبشار در بهشت بیان فرمودی :

پیامبر به من فرمود : ای علی ! تو برادرمنی و تو دوست منی و تو وصی و وزیرمنی ، تو جانشین منی . منزلت تو نسبت به من همچون منزلت من نزد پروردگارم است ؛ تو جانشین در امتم هستی ، دوست تو دوست من و دشمن تو دشمن من است ، تو امیرمؤمنان و آقای مسلمانان بعد از من هستی .

آن گاه با نگاه مهربانت _ که لطف و مهربانی خدا را به دنبال داشت _ رو به اصحاب کردی و فرمودی :

ای یاران !

به خدا قسم به هیچ کاری اقدام نکردم مگر آنچه پیامبر درباره ی آن با من عهد و پیمان کرده بود . خوشا به حال کسی که محبت ما اهل بیت در قلب او رسوخ داشته باشد ! ایمان در قلب چنین کسی ثابت تر از کوه احد در مکانش خواهد بود و هر کس که دوستی ما در قلب او جای نگیرد ، ایمان در قلب او مانند ذوب شدن نمک که در آب ذوب می شود ، می باشد .16

یا مولا !

تو را باید خدا و رسولش توصیف کنند وگرنه ما و امثال ما فقط نام مبارک تو را شنیده ایم و بس !

ص: 100

مخلص ترین یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که دست پرورده ی او بودند و بعد از تو _ البته با فاصله ای بیش از زمین تا خورشید _ در فتح ارزش ها و کمالات والا در پشت سر تو قرار گرفتند ؛ یعنی سلمان و مقداد و ابوذر همان هایی که بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در پایبندی به میثاق الهی _ که ولایت تو باشد _ پایدار بودند نیز تو را تا حدودی شناختند .

نقل است که از ابوذر غِفاری درباره ی مناقب و فضائلت فرمود :

از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمود : در اطراف عرش نود هزار ملائکه هستند که تسبیح و عبادتی جز اطاعت از علی بن ابی طالب علیه السلام و برائت از دشمنان و طلب مغفرت برای شیعیان ندارند . خداوند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را به اطاعت علی علیه السلام و برائت از دشمنان او و استغفار برای شیعیانش اختصاص داده است .

و ابوذر در ادامه افزود : از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمود :

اگر من و علی نبودیم ، خدا شناخته نمی شد و اگر من و علی نبودیم خدا عبادت نمی شد و اگر من و علی نبودیم ، ثواب و عقابی نبود .

آن گاه سؤال کننده از مقداد درباره ی فضائلت پرسید و مقداد گفت : از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شندیم که می فرمود :

خداوند در پادشاهی خود یگانه است ، او خود را به انوارش شناسانید و سپس دستورات خود را به آنان سپرد و بهشتش را بر ایشان مباح نمود . هرکس از جن و انس که خدا بخواهد قلب او را پاک گرداند ، ولایت علی را به او می شناساند و هرکس که خدا بخواهد بر قلب او پرده بکشد ، معرفت علی بن ابی طالب را از او امساک می کند .

قسم به خدایی که جانم به دست اوست ! آدم مستوجب آن نشد که خدا او را خلق کند و از روحش در او بدمد و نیز توبه ی او را بپذیرد و او را به بهشتش بازگرداند مگر به خاطر نبوت من و ولایت علی بعد از من .

قسم به آنکه جانم به دست اوست ! ملکوت آسمان ها و زمین به ابراهیم نشان

ص: 101

داده نشد و خداوند او را دوست خود قرار نداد مگر به خاطر نبوت من و اقرار به ولایت علی بعد از من ...

او چشم بیننده ی خداوند و گوش شنوای او و زبان گویای او در خلقش و دست باز او به رحمت بر بندگانش و وجه او در آسمان ها و زمین است . او طناب قوی و محکم و ریسمان قابل اعتماد است که از هم گسیختگی ندارد و باب خداوند است که از آن باید وارد شد و خانه ی خداست که هرکس داخل آن شود در امان خواهد بود . او عَلَم خداوند بر صراط در روز برانگیختن مردم خواهد بود . هرکس او را بشناسد به سوی بهشت نجات خواهد یافت ، و هرکس او را انکار کند به سوی آتش سقوط خواهد کرد .17

و سلمان محمدی نیز در بیان مناقبت گفته است :

علی بابی است که خداوند آن را باز کرده است ، هر کس داخل آن شود مؤمن و هر کس از آن خارج شود ، خارج از دین است .18

آری !

خداترسان و با معرفتان تو را تصدیق کردند و پیرو تو شدند ؛ اما آن مؤمنانِ زبانی ، که ایمان در قلبشان رسوخ نیافته بود تو را رها کردند ، همان هایی که هنگام جهاد بهانه می آوردند و از شرکت در آن شانه خالی می کردند و خداوند در وصفشان فرمود :

« ای مؤمنان ! از جهت چیست که چون به شما امر شود که برای جهاد در راه خدا بی درنگ خارج شوید [ مانند وزنه ای سنگین ] به زمین می چسبید ؟ ! آیا راضی به زندگانی دنیا عِوَض آخرت شدید ؟ ! در حالی که مطاع دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است . بدانید که اگر در راه یاری دین خدا برای جهاد بیرون نشوید ، خدا شما را به عذابی دردناک دچار خواهد کرد و قومی دیگر به جای شما می آورد و شما به خدا زیانی نرسانیده اید و خدا بر هر چیز تواناست » .19

مخالفان تو آن کسانی بودند که هرگاه دستور جهاد از طرف خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم صادر می شد با بهانه های واهی _ جهت شرکت نکردن در جنگ _ عذر می آوردند

ص: 102

و خداوند درباره ی آن ها می فرماید :

« تنها آنانی که به خدا و روز قیامت ایمان نیاورده و دل هایشان در شک و ریب است ، از تو اجازه ی معافی از جهاد می خواهند و آن منافقان پیوسته در تیرگی شک و تردید خواهند ماند » .20

و مخالفان تو همان کسانی بودند که در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ادب را رعایت نمی کردند و صدایشان رابالا می بردند که خداوند آنان را در کلام جاویدش بی شعور و بی عقل معرفی می نماید :

« ای کسانی که ادعای ایمان دارید ! فوق صدای پیامبر ، صدا بلند مکنید که اگر چنین کنید اعمال نیکتان محو و باطل می شود و شما شعور و فهم نکنید ... به حقیقت آن کسانی که تو را از پشت حجره ات با صدای بلند صدا می زنند ، اکثر آنان مردمی بی خرد و بی شعورند » .21

مخالفان و دشمنان تو آن کسانی بودند که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با تو خلوت می نمود و با تو هم صحبت می شد ، آنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اهانت کرده و به او گفتند : رسول صلی الله علیه و آله وسلم گوش [ یعنی زود باور ] است .

« و از آنان [ که مدعی ایمان اند ] کسانی هستند که پیامبر را می آزارند و به وی می گویند او گوش است ... آنان که پیامبر خدا را آزار می دهند بدانند که برای آن ها عذاب دردناکی مهیاست » .22

و دشمنان و مخالفان تو آن کسانی بودند که کارهایشان آمیخته ی فراوان با ریا بود و نمازشان با کسالت ؛ خداوند درباره ی آنان فرموده است :

« ای پیامبر ! به آنان بگو که شما هر چه انفاق کنید ، چه از روی میل و چه از روی کراهت _ به خاطر نفاقتان _ هرگز از شما پذیرفته نخواهد شد ؛ شما مردمی هستید که سخت به گناه و فسق خو گرفته اید . و هیچ مانعی از قبول نفقات آن ها نبود جز آنکه به خدا و رسول او کافر بودند و به نماز نمی ایستادند مگر به حالت اکراه و کسالت ، و انفاق نمی کنند جز آن که سخت کراهت دارند » .23

و هم چنین مخالفان و دشمنان تو آن کسانی بودند که بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هنگام تقسیم صدقات و غنائم خرده می گرفتند و خداوند در وصفشان فرموده است :

« و بعضی از آن مردم منافق در تقسیم صدقات بر تو اعتراض و خرده گیری می کنند ؛ اگر به آن ها مال بسیاری عطا کنی از تو رضایت داشته و الاّ سخت خشمگین شوند . و چقدر بهتر بود اگر آن ها به آنچه خدا و رسول به آن ها عطا کرد ، راضی بودند و می گفتند که خدا ما را کفایت است » .24

ص: 103

و همچنین آن مردمانی که مدعی ایمان بودند ، اما در جنگ احد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را در میان خیل دشمنان رها کرده و گریختند ، خداوند در وصفشان فرموده است :

« هنگامی که [ در نبرد احد ] رو به هزیمت گذاشته و چنان گریختید که توجه به احدی نداشتید تا آن جا که پیامبر که شما را به یاری دیگران در صف کارزار می خواند ، توجه نکردید . . » .25

و تو در همان نبرد احد تا پای جان از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفاع نموده و جنگیدی و دشمنان تو همان سران شجره ی خبیثه ای بودند که تا توان داشتند ، علیه اسلام جنگیدند ؛ اما آن گاه که در فتح مکه شمشمیر اسلام زیر گلوی آن ها قرار گرفت از ترس جانشان به دروغ ایمان آوردند و تاکتیک و شیوه شان را جهت مقابله با اسلام در پوشش نفاق عوض نمودند .

آری !

آن کسانی که بعد از رحلت رسول صلی الله علیه و آله وسلم سفارش وی را در ولایت و امامت تو زیر پا گذاشتند یا عناصر دنیا پرست و سست ایمان بودند یا منافقان ؛ اما آن مؤمنان راستین که ایمان در قلبشان قرار یافته بود _ همچون سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار _ هر چند در اقلیت به سر می بردند ، امّا لحظه ای تو را رها نکردند و با تو بودند ؛ همین سلمان یار مصدّق تو بود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره اش فرمود :

« هر که می خواهد به مردی بنگرد که خداوند قلبش را به ایمان درخشان کرده ، به سلمان بنگرد » .26

ص: 104

و درباره ی ابوذر نیز فرمود :

« آسمان سایه نیفکنده بر سر کسی که چون ابوذر ، صدیق باشد » .27

آری !

تصدیق کنندگان و یاوران تو همگی پاکان و خوبان عالم بودند و مفتخرند که امامشان امیرمؤمنان است !

ص: 105

ص: 106

حکمت نامه ی سوم : اعلام جانشینی علی علیه السلام در بدو رسالت از مصادر اهل سنّت

حکمت نامه ی سوم :اسناد این واقعه ( اعلام جانشینی علی علیه السلام در ابتدایِ رسالت ) در منابع اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ « أَفَمَن کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَی إَمَامًا وَرَحْمَةً أُوْلَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلاَ تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِّنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ »

ترجمه : آیا آن کس که دلیل آشکاری از پروردگار خویش دارد ، و به دنبال آن ، شاهدی از سوی خدا آمده ، و پیش از آن ، کتاب موسی که پیشوا و رحمت بوده ( گواهی بر آن می دهد ، همچون کسی است که چنین نباشد )؟ ! آنها به او ایمان می آورند . و هر کس از گروه های مخالف به او کافر شود ، آتش وعده گاه اوست . پس تردیدی در آن نداشته باش که آن حقّ است از پروردگارت ؛ ولی بیشتر مردم ایمان نمی آورند . ( سوره هود ، آیه 17 )

روایات متعددی در منابع سنی و شیعه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و امام علی علیه السلام و ائمه ی اطهار علیهم السلام و صحابه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده که منظور از شاهد ، حضرت علی علیه السلام است .

در روایات آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است :

« أَفَمَن کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ » ، أنا « وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ » ، علی .

روایت فوق در منابع ذیل اهل سنت آمده است :

الجامع لأحکام القرآن ، قرطبی ، ج 9 ، ص 16

مجمع البیان طبرسی ، ج 2 ، ص 14

البحر المحیط ، ابوحیان اندلسی ، ج 5 ، ص 211

الدر المنثور ، جلال الدین سیوطی در تفسیر آیه 17 سوره هود

ص: 107

المناقب المرتضویّة ، محمد صالح ترمذی حنفی ، ص 123

ینابیع المودة ، قندوزی ، ج2 ، ص 308

سیوطی در تفسیرش و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کنند :

ما من رجل من قریش إلاّ نزل فیه طائفة من القرآن .

فقال له رجل : ما نزل فیک ؟

قال [ علیه السلام ] : أما تقرأ سورة هود :

« أَفَمَن کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ » ؛ رسول اللّه « عَلَی بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ » و أنا « شَاهِدٌ مِّنْهُ » .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 7 ، ص 220 )

حاکم حسکانی نیشابوری نیز در کتاب خویش « شواهد التنزیل » ، احادیثی در این زمینه _ که منظور از شاهد علی علیه السلام است _ نقل می کند .

( شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 307 )

در منابع شیعه احادیث در این زمینه فراوان است .

2 _ « وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الاْءَقْرَبِینَ »

ترجمه : و ( نخست ) خویشاوندان نزدیکت را انذار کن . ( سوره شعرا ، آیه 214 )

3 _ إن الرّائد لا یکذب أهله و اللّه الذی لا إله إلاّ هو إنّی رسول اللّه إلیکم خاصّة و إلی الناس عامّة و اللّه لتموتنّ کما تنامون و لتبعثنّ کما تستیقظون و لتحاسبنّ بما تعلمون و الجنّة ابدا و النار ابدا .

( سیره ی حلبی ، ج 1 ، ص 321 )

4 _ فأیّکم یوازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصییّ و خلیفتی فیکم ؟ !

5 _ إنّ هذا أخی و وصییّ و خلیفتی علیکم فاسمعوا له و أطیعوه .

6 _ روایت فوق که معلوم می دارد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از همان ابتدای رسالت خویش ، علی علیه السلام را جانشین خود معرفی نموده است ، به صورت فراوان در منابع اهل سنت آمده است ، در این جا به این امید که برادران اهل سنت متذکر شوند و در راه حق قدم بردارند ، برخی از آن مدارک را نقل می کنیم :

طبری ، ابن اثیر ، قوشچی ، ابن ابی الحدید ، احمد ابن حنبل ، یعقوبی و ... از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کنند :

... یا بنی عبدالمطلّب ، إنّی و اللّه ! ما أعلم شابّا فی العرب جاء قومه بأفضل ممّا جئتکم به ، قد جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة ، و قد أمرنی اللّه تعالی أن أدعوکم إلیه ، فأیّکم یوازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیی و خلیفتی من بعدی ؟

ص: 108

و قال علی علیه السلام : أنا یا نبی اللّه أکون وزیرک . فأخذ برقبتی ، ثمّ قال صلی الله علیه و آله وسلم إنّ هذا أخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوا .

مدارک :

تفسیر طبری ، ج 19 ، ص 75 و 74

تفسیر ابن کثیر ، ج3 ، ص 561

شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 13 ، ص 210 _ 212

السیرة الحلبیة ، ج 1 ، ص 461

الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر ، ج 2 ، ص 63

تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 27

اما در برخی از منابع ، مدافعان حکومت اموی حقیقت مطلب را تغییر داده اند ، ابن کثیر می نویسد :

قال النبی : أیّکم یوازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و کذا و کذا .

( البدایة و النهایة ، ج 3 ، ص 38 )

همچنین حاکم حسکانی نیشابوری در کتاب شواهد التنزیل ، جلد 1 ، صفحه 542 و ثعلبی در کتاب الکشف و البیان ، جلد 7 ، صفحه 182 و قوشچی در شرح تجرید ، صفحه 327 و شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین ، جلد 1 این گونه نقل می کند :

لما نزلت الآیة « و أنذر عشیرتک الأقربین » و جمع النبی صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم عشیرته ، قال النبی صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم لهم : أسلموا و أطیعونی تهتدوا و من یؤاخینی منکم و یوازرنی و یکون ولیّی و وصیّی بعدی و خلیفتی ویقضی دینی ؛ فسکت القوم و أعاد ذلک ثلاثا کلّ ذلک یسکت القوم و یقول علی : أنا ، فقال النبی صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم : أنت .

و همچنین ابن عبد البرّ در کتاب استیعاب و سیوطی در کتاب الدر المنثور ، جلد 3 ، صفحات105 و 106 و طبری در تاریخش ، جلد 9 ، صفحه 312 این گونه نقل می نمایند :

... و قال لهم فأیّکم یوازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم ؟ فقال لهم النبی لما رأی منهم الخذلان و منه النصر ، و شاهد منهم المعصیة ومنه الطاعة و عاین منهم الاباء و منه الإجابة : هذا أخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی؛ فقاموا یسخرون ویضحکون ویقولون لأبی طالب : أطع ابنک فقد امّره علیک.

آری ! ولایت و امامت علی بن ابی طالب 7 در منابع اهل سنت از روز آشکارتر است !

ص: 109

7 _ « أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللّه ِ کُفْرا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ »

ترجمه : آیا ندیدی کسانی را که ( شکر ) نعمت خدا را به کفران تبدیل کردند ، و قوم خود را به سرای نیستی و نابودی کشاندند ؟ ! ( سرای نیستی و نابودی ، همان ) دوزخ است که آنها در آتش آن وارد می شوند ؛ و چه بد قرارگاهی است ! ( سوره ابراهیم ، آیات 28 و29 )

8 _ قال امیرالمؤمنین علیه السلام :

ما بال أقوام غیّروا سنّة رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم و عدلوا عن وصیه لا یتخوّفون أن ینزل بهم العذاب ثمّ تلا هذه الآیة ... ثمّ قال : نحن النعمة الّتی أنعم اللّه بها علی عباده .

( اصول کافی ، ج 1 ، ص 217 ؛ تفسیر نورالثقلین ، ج 2 ، ص 542 )

9 _ اصول کافی ، ج 1 ، ص 193

10 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

أنا و علی من شجرة واحدة و الناس من أشجار شتّی .

( تاریخ مدینة دمشق ، ابن عشاکر ، ج 42 ، ص 65 ؛ کنز العمّال ، متقی هندی ، حدیث 32936 )

11 _ کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ، حدیث 92 ؛ الأنوار النعمانیّة ، ج 1 ، ص 24 ، به نقل از شیخ صدوق .

12 _ همان .

13 _ در منابع اهل سنت از ابن مسعود نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

النظر إلی علیّ عبادة .

( کفایة الطالب ، گنجی شافعی ، ص 123 ؛ مناقب خوارزمی ، ص 32 ؛ کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 11 ، ص 601 ؛ تاریخ دمشق، ابن عساکر ، ج 2 ، ص 224 ؛ مستدرک حاکم ، ج 3 ، ص 141 ؛ مناقب ابن مغازلی شافعی ، ص 211 ؛ تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 5 ، ص 91 ؛ فرائد السمطین ، حموینی ، ج 1 ، ص 19 ؛ میزان الإعتدال ، ذهبی ، ج 3 ، ص 467 و ... )

14 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

ذکر علی عبادة .

( مختصر تایرخ دمشق ، ابن منظور ، ج 18 ، ص 8 ؛ ینابیع المودة ، شیخ سلیمان حنفی قندوزی )

15 _ مالک بن انس عن محبوب بن أبی الزناد ، قال :

قالت الأنصار : إن کنّا لنعرف الرجل إلی غیر أبیه ببغضه علیّ بن أبی طالب [ علیه السلام ] .

ص: 110

و رواه ابن عساکر باسناد آخر فی الحدیث .

( تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، ج 2 ، ص 234 ، حدیث 738 ؛ الغدیر ، ج 4 ، ص 322 )

16 _ کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ، حدیث 40 ؛ بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 352 ؛ امالی صدوق ، ص 68 ؛ امالی شیخ طوسی ، ص 85

17 _ کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ، حدیث 46 ؛ بحار الأنوار ، ج 40 ، ص 95

18 _ اصول کافی ، ج 2 ، ص 338 ؛ ارشاد القلوب ، ص 179 ؛ بحار الأنوار ، ج 40 ، ص 76 ؛ کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ، حدیث 47

19 _ « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی سَبیلِ اللهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَی الاْءَرْضِ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الاْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الاْآخِرَةِ إِلاّ قَلیلٌ * إِلاّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذابا أَلیما وَیَسْتَبْدِلْ قَوْما غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئا وَاللّه ُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ »

ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید ! چرا هنگامی که به شما گفته می شود در راه خدا حرکت کنید بر زمین سنگینی می کنید ( و سستی به خرج می دهید )؟ ! آیا به زندگی دنیا به جای آخرت راضی شده اید ؟ ! با این که متاع زندگی دنیا ، در برابر آخرت ، جز اندکی نیست . اگر حرکت نکنید ، شما را مجازات دردناکی می کند و گروه دیگری را جایگزین شما خواهد ساخت و هیچ زیانی به او نمی رسانید و خداوند بر هر چیزی تواناست . ( سوره توبه ، آیات 38 و 39 )

20 _ « إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ الَّذینَ لایُؤْمِنُونَ بِاللّه ِ وَ الْیَوْمِ الاْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ »

ترجمه : تنها کسانی از تو اجازه می گیرند که به خدا و روز بازپسین ایمان ندارند ، و دلهایشان با شک و تردید آمیخته است از این رو ، آنها در تردید خود سرگردانند . ( سوره توبه ، آیه 45 )

21 _ « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لاتَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لاتَشْعُرُونَ * إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّه ِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللّه ُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ * إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لایَعْقِلُونَ »

ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید ! صدای خود را از صدای پیامبر بالاتر نبرید ، و در برابر او بلند سخن مگوئید ( و او را بلند صدا نزنید ) آن گونه که بعضی از شما در برابر بعضی بلند صدا می کنند ، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالی که نمی دانید . به یقین کسانی که صدای خود را نزد پیامبر خدا پایین می آورند همان کسانی هستند که خداوند دلهایشان را برای تقوا

ص: 111

خالص نموده ، و برای آنان آمرزش و پاداش عظیمی است . ( ولی ) کسانی که تو را از پشت حجره ها بلند صدا می زنند ، بیشترشان نمی فهمند . ( سوره حجرات ، آیات 2 _ 4 )

22 _ « وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ »

ترجمه : از آنها کسانی هستند که پیامبر را آزار می دهند و می گویند : او آدم خوش باوری است ! بگو : خوش باور بودن او به نفع شماست ؛ ( ولی بدانید ) او به خدا ایمان دارد و ( تنها ) مؤمنان را تصدیق می کند و رحمت است برای کسانی از شما که ایمان آورده اند . و آنها که پیامبر خدا را آزار می دهند ، برای آنها عذاب دردناکی است . ( سوره توبه ، آیه 61 )

23 _ « قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعا أَوْ کَرْها لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْما فاسِقینَ * وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ کُسالی وَ لا یُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ کارِهُونَ »

ترجمه : بگو : انفاق کنید ؛ خواه از روی میل باشد یا اکراه ، هرگز از شما پذیرفته نمی شود ؛ چرا که شما گروه فاسقی بوده اید . هیچ چیز مانع قبول انفاق های آنها نشد ، جز این که آنها به خدا و پیامبرش کافر شده اند ، و نماز به جا نمی آورند جز با کسالت ، و انفاق نمی کنند مگر با کراهت . ( سوره توبه ، آیات 34 و 35 )

24 _ « و مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ * وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللهُ سَیُؤْتینَا اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَی اللهِ راغِبُونَ »

ترجمه : و در میان آنها کسانی هستند که در ( تقسیم ) غنایم به تو خرده می گیرند ؛ اگر سهمی از آن ( غنایم ، ) به آنها داده شود ، راضی می شوند و اگر چیزی به آنها داده نشود ، خشمگین می شوند . ( در حالی که ) اگر به آنچه خدا و پیامبرش به آنان داده راضی می شدند و می گفتند : خداوند برای ما کافی است ؛ و بزودی خدا و پیامبرش ، از فضل خود به ما می بخشند و ما تنها رضای خدا را می طلبیم . ( سوره توبه ، آیات 58 و 59 )

25 _ « اِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَاللهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ »

ترجمه : ( به خاطر بیاورید ) هنگامی را که از کوه بالا می رفتید و ( یا در بیابان پراکنده می شدید و از وحشت ، ) به هیچ کس ( از عقب ماندگان ) نگاه نمی کردید ، در حالی که پیامبر از پشت سر ، شما را صدا می زد ؛ سپس اندوه ها را یکی پس از دیگری به شما جزا داد ، این به

ص: 112

خاطر آن بود که دیگر نه برای از دست رفتن چیزی ( مانند غنایم جنگی ) غمگین شوید ، و نه بخاطر مصیبت هایی که بر شما وارد می گردد . و خداوند از آنچه انجام می دهید ، آگاه است . ( سوره آل عمران ، آیه 153 )

26 _ احتجاج طبرسی ، ج 1 ، ص 150

27 _ سلمان فارسی از صحابه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و یار وفادار امام علی علیه السلام می باشد . سلمان کسی است که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر میثاق و عهد خود نسبت به امامت و ولایت علی علیه السلام تا هنگام مرگ پایدار بود . او شخصیتی بسیار والا و عظیم داشت . احادیث فراوانی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام درباره ی ایمان ، علم و عظمت این مرد بزرگ در منابع سنی و شیعه نقل شده است که برای نمونه به تعدادی از آن ها اشاره می شود :

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است :

سلمان دریای علم است که نمی توان به عمق آن رسید .

( اختصاص شیخ مفید ، ص 222 )

جابر بن عبداللّه انصاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است و بهشت به دیدار سلمان عاشق تر از دیدار سلمان به بهشت است .

( بحار الأنوار ، ج 22 ، ص341 )

هنگامی که امیرمؤمنان علی [ علیه السلام ] احوال برخی از یاران رسول خدا صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم را بیان می کند ، وقتی به نام سلمان فارسی می رسد ، می فرماید :

به به ! سلمان از ما خانواده است ، شما همانند سلمان را کجا می یابید ؟ ! او همچون لقمان حکیم است و علم اول و آخر را می داند ، سلمان دریای بیکرانی است .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 18 ، ص 36 )

امام صادق علیه السلام می فرماید :

ایمان ده درجه دارد ، مقداد در درجه ی هشتم ، ابوذر در درجه ی نهم و سلمان در درجه ی دهم است .

( بحار الأنوار ، ج 22 ، ص 341 )

امام صادق علیه السلام نقل می کند :

روزی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به یاران خود فرمود: کدام یک از شما تمام روزها را روزه می دارد؟

ص: 113

سلمان گفت : من یا رسول اللّه !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پرسید : کدام یک از شما تمام شب ها را به عبادت می گذراند ؟

سلمان گفت : من یا رسول اللّه !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پرسید : آیا کسی از شما هست که روزی یک ختم قرآن کند ؟

سلمان گفت : من یا رسول اللّه !

یکی از حاضرین که از جواب های سلمان ناراحت شده بود و آن را بر خودستایی و فخرفروشی سلمان عجمی حمل می کرد ، برای رد سخنان سلمان گفت : روزها دیده ام که سلمان روزه نیست و بیشتر شب هم می خوابد و بیشتر روز هم به سکوت می گذراند ؛ پس چگونه همیشه روزه است و هر شب به نیایش خدا بیدار می ماند و روزی یک ختم قرآن می کند ؟ !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با تندی به وی فرمود : ساکت باش ! تو را با مثل لقمان ( یعنی سلمان که لقمان زمان است ) چه کار ؟ ! اگر می خواهی ، چگونگی اش را از خودش بپرس تا خبر دهد !

سلمان در توضیح ادعای خود ، اظهار کرد :

در ماه ، سه روز روزه می گیرم و خداوند فرموده است ، هرکس عمل نیکی انجام دهد پاداش ده برابر دارد ؛ بنابراین چنان است که سی روز روزه گرفته ام . از طرف دیگر روز آخر شعبان را روزه گرفته و آن را به روزه ی رمضان متصل می کنم و هرکه چنین کند ، پاداش روزه ی همیشه را دارد . از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هم شنیدم که فرمود : هرکس با طهارت بخوابد ، ثواب او چنان است که همه ی شب راعبادت کرده باشد و اما ختم قرآن ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی علی بن ابی طالب علیه السلام شنیدم که به او فرمود : مَثَل تو همچون « قل هواللّه أحد » است ؛ هر که یک بار آن را بخواند ، پاداش یک سوم ختم قرآن را دارد و هر که دوبار بخواند ، مثل آن است که دو سوم قرآن را خوانده و هر که سه بار بخواند ، گویا یک ختم قرآن کرده است . یا علی ! هرکس هم تو را با زبان دوست بدارد ، یک سوم ایمانش کامل شده ، هر که با دل و زبان دوست بدارد ، دو سوم و هر که با دل و زبانش دوست بدارد و با دست هم یاری ات کند ، ایمانش تمام است .

( بحار الأنوار ، ج 22 ، ص 317 )

کسی به عیادت سلمان می آید ، سلمان می گرید ، آن شخص می پرسد : چرا گریه می کنی ، در

ص: 114

صورتی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هنگام وفات از تو راضی بود ؟ ! سلمان جواب می دهد : به خدا قسم گریه ام از ترس مرگ یا طمع به دنیا نیست بلکه به خاطر سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است که می فرمود :

باید نصیب هر یک از شما از دنیا ، همچون ره توشه ی یک مسافر باشد ؛ اینک من در حالی از دنیا می روم که این همه وسایل پیرامون من هست . ( در حالی که در کنارش وسایل اندکی مانند چند کاسه و کوزه و گلیم بود ) آن مرد از سلمان می خواهد که او را نصیحتی کند ، سلمان می گوید : در هر حکمی که می کنی ، در هر تصمیمی که می گیری و برای دست دراز کردن برای هر تقسیمی ، خدا را در نظر بیاور .

( طبقات ابن سعد ، ج4 ، ص 91 )

نقل است ابن عباس ، سلمان را در خواب دید و از او پرسید : در بهشت ، پس از ایمان به خدا و رسول صلی الله علیه و آله وسلم ، چه چیز برتر است ؟ سلمان پاسخ داد : پس از ایمان به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هیچ چیز با ارزش تر و برتر از دوستی و ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام و پیروی از او نیست .

( بحار الأنوار ، ج 22 ، ص 341 )

28 _ ابوذر غفاری از یاران با معرفت و مخلص رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود . او کسی بود که بعد از رحلت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم بر بیعت و امامت علی بن ابی طالب علیه السلام پایدار و مدافع بسیار سخت ایشان در امر ولایت وخلافت بود . ابوذر هر جا که می رفت با صدای بلند از حقانیت علی علیه السلام سخن می گفت و همین امر سبب شد تا دستگاه خلافت نتواند وی را تحمل کند . آن دستگاه غیر مشروع عاقبت ابوذر را به ربذه تبعید نمود و ابوذر در همان جا رحلت نمود .

سخنان متعددی از پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله وسلم در منزلت و مقام ابوذر در منابع شیعه و سنی نقل است . در این سخنان گهربار ابوذر در پاکی و نجابت به عیسای زمان مثال زده شده و در درستی و صداقت صادق ترین شخص معرفی شده است ؛ برای نمونه :

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است :

ما اظلّت الخضراء و لا أقلت الغبراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر ، یعیش وحده و یموت وحده و یبعث وحده و یدخل الجنة وحده و هو الهاتف بفضایل وصی رسول اللّه ، علی .

آسمان و زمین ، کسی را راستگوتر از ابوذر به خود ندیده اند ، ابوذر تنها زندگی می کند و تنها می میرد و تنها مبعوث می شود و تنها داخل بهشت می گردد . این ابوذر است که فضایل وصی رسول صلی الله علیه و آله وسلم یعنی علی علیه السلام را فریاد می کند .

( مسند احمد ، ج 2 ، ص 163 ؛ سیره حلبی ، ج 3 ، ص 108 )

ص: 115

ص: 116

حکمت چهارم : خاندان علی علیه السلام حجج الهی بر مردمان

اشاره

حکمت چهارم :گواهی می دهم خاندان تو حجت های خداوند بر خلائق و پاکان هدایت شده ی هدایت گرند .

سرزمین مبارک و پاک ، گیاهان پر برکت و خوشبو و پاک را خارج می سازد و سرزمین شوم و ناپاک ، روئیدنی هایش نیز شوم و ناپاک اند . خداوند در کلامش می فرماید :

« زمین پاک نیکو ، گیاهش به اذن خدا نیکو بر می آید و زمین خشن ناپاک ، بیرون نیاورد جز گیاه اندک و بی برکت و کم ثمر . ما اینگونه آیات خود را برای قومی که اهل شکرگذاری اند ، بیان می داریم » .1

تو و خاندان پاکت همان درختان پاکی هستید که در سرزمین نبوت و رسالت و عصمت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم که دلرباتر وسرسبزتر و با صفاتر و پاکتر و معطرتر از بهشت است ، رشد و نمو یافته اید .

شما به لطف و عنایت الهی اصل و اساس و سرچشمه ی همه ی زیبائی ها و خوبی های عالم اید . پاکان عالم ، با صفایان عالم ، زیبا رویان عالم ، خوش بویان عالم ، زیبا کلامان عالم ، زیبا نگاهان عالم ، در برابر پاکی شما ، صفای شما ، سیمای زیبای شما ، عطرخوشبوی شما ، کلام جذاب شما و نگاه های دریاسان موج آفرین زیبای شما خاندان به کلی رنگ باخته اند !

ص: 117

در تمام عالم خاندانی چون خاندان شما یافت نشود ؛ زیرا صاحب خانه ای چون صاحب خانه ی شما یافت نشود ، همان صاحب خانه ای که شمّه ای از برکات « میمش » عالم را معطر نمود و پرتویی از ضیاء وجه نازنینش خورشید و ستارگان آسمان را منوّر نمود !

منِ حیرت زده یِ مضطربِ قلم بشکسته یِ ناتوانِ خاک نشین چه تواند بگوید از پرندگان بزرگ بالان افلاک نشین ! !

با خود می گویم :

ای مگس ! عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست عِرض خود می بری و زحمت ما می داری2

اما قلم بشکسته ی سر عریان چنین می نالد :

طمع در آن لب شیرین نکردم اولی ولی چگونه مگس از پی شکر نرود3

خدا از تو و خاندان پاکت سخن گفته و دیگران دگر کیستند ؟ و خدا از پایداری حق با کلمات خود در زمین و زمان در فرقانش دُر سُفته و دیگران نیستند ! !4

از قرآن بگویم تا حق مطلب درباره ی تو و خاندانت ادا شود ، خداوند در کلام جاویدش شما خاندان نبوت را پاک و مطهر از تمام رجس و گناهان معرفی نموده ودر وصفتان می فرماید :

« خدا چنین می خواهد که هرگونه رجس و پلیدی را از شما خاندان بزداید و شما را از هر عیب و نقص پاک و منزّه گرداند » .5

آری !

خداوند اراده ی پاکی شما نمود چون تو و خاندانت حجت های خدا و ستارگان روشنی بخش هدایت بشریت می باشید و حجت و راهنمایان الهی باید از هر رجس و گناهی پاک باشند که خود در کلامت فرمودی :

« همانا خداوند تبارک و تعالی ما را پاک و معصوم قرار داده و ما را شاهدان

ص: 118

بر خلقش و حجت خود در روی زمین قرار داده است و ما را با قرآن و قرآن را با ما قرار داده ، نه ما از قرآن و نه او از ما جدا می شود » .6

و خود درباره ی آیه ی شریفه فرمودی :

« من در خانه ی امّ سلمه در خدمت رسول خدا بودم که آیه ی « إنّما یرید اللّه ... » نازل شد به من فرمود : این آیه درباره ی تو و فرزندانت حسن و حسین و امامانی که از نسل تو به وجود می آیند ، نازل شده است .

آنگاه به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عرض کردی :

یا رسول اللّه بعداز تو چند نفر به امامت می رسند ؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تونظر کرد و فرمود :

بعد از من تو امام می شوی ، بعد از تو حسن و بعد از حسن ، حسین و بعد از حسین ، فرزندش علی و بعد از علی ، فرزندش محمد و بعداز محمد ، فرزندش جعفر و بعد از جعفر ، فرزندش موسی و بعداز موسی ، فرزندش علی و بعد از علی ، فرزندش محمد و بعد از محمد ، فرزندش علی و بعد از علی ، فرزندش حسن و بعداز حسن ، فرزندش حجت به امامت می رسند ؛ نام های ایشان به همین ترتیب بر ساق عرش نوشته شده بود . از خدا پرسیدم اینها کیستند ؟ فرمود : امام های بعد از تو می باشند پاک و معصوم اند و دشمنانشان ملعون هستند » .7

و خود فرمودی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هر روز صبح به درب منزل شما تشریف آورده و می فرمود :

خدا شما را رحمت کند برای نماز برخیزید و سپس آیه ی فوق را می خواند : « إنّما یرید اللّه ... »8

آری !

پیامبر بعد از نزول این آیه تا نُه ماه هر روز صبح این کار را ادامه می داد تا مصداق اهل بیت برای همه ی مردم مشخص شود .9

ص: 119

اما از آنجا که نور آفتاب برای نابینایان در حکم عدم است ، گروهی آمدند و در مسیر شادباشی خط امویان حرکت نموده و معانی آیه را به گونه ای دیگر تفسیر نمودند و گفتند : آیه ی فوق درباره ی دیگران نازل شده است ! !10

و در آیه ی دیگری خداوند مزد زحمات رسالت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را مودّت و محبّت به تو و همسر و فرزندانت بیان فرموده است :

« ای پیغمبر ! بگو من مزدی از شما در برابر رسالت جز ابراز محبت به خاندانم نمی طلبم » .11

آری !

شما خاندان پاک همان ذوی القربای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هستید که مردم توصیه شده اند تا شما را دوست بدارند ؛ زیرا با این رشته ی محبت است که مردم توفیق کسب می کنند تا به شما پیوند یابند و از سخنان و معارف و نورانیتتان بهره مند گردند .

اما مردمان بعد از شهادت پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله وسلم با ذوی القربای او چه کردند ؟ ! آیا مزد رسالت او را خوب دادند ؟ ! همان پیامبری که به آنان عزت بخشید و از خفت رهانید !

آنان با دختر ارجمندش علیهاالسلام که بانوی دو عالم و همسر عزیز تو بود چه کردند ؟

آنان با مُحسن شش ماه ی تو ، چه کردند ؟ آنان با حسن علیه السلام تو چه کردند ؟ آنان با حسین علیه السلام تو چه کردند ؟

آنان با تو چه کردند ؟ ! مگر تو برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نبودی ؟ ! مگر تو نخستین مؤمن به رسول نبودی ؟ ! مگر تو باب علم رسول صلی الله علیه و آله وسلم نبودی ؟ ! مگر تو وزیر و خلیفه ی رسول صلی الله علیه و آله وسلم نبودی ؟ ! مگر تو همان کسی نبودی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

من و علی دو پدر این امتیم ؟ !

مگر تو همان کسی نبودی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

نگاه کردن به صورتت عبادت است ! !12

ص: 120

مگر تو همان کسی نبودی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره اش فرمود :

ذکر علی عبادت است .

مگر آن زمان چند علی در میان امت بود ؟ ! !

مگر تو همان کسی نبودی که برای نجات جان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در بسترش خوابیدی و خطر به جان خریدی تا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم زنده بماند ؟ ! مگر تو همان کس نبودی که در فتح مکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به تو فرمود که گام بر دوشش گذاری و بت های بالای کعبه را پائین اندازی ؟ !13

مگر تو آن کس نبودی که در جنگ خندق با ضربه ی ذوالفقارت عمر بن عبدوَد را کشتی ؟ ! و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

ضربه ی علی در روز خندق برتر است از عبادت جن و انس تا روز قیامت ! !14

مگر تو همان کس نبودی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سر بر سینه ات گذاشت و به جهان ابد سفر نمود ؟ !15 مگر تو آن کس نبودی که پیامبر تو را مأمور کرد که او را غسل دهی و کفن نمایی و بر وی نماز گذاری ؟ !16

پس چرا ریسمان بر گردنت انداختند ؟ ! پس چرا تو را _ با لشکری تا دندان مسلح _ دست بسته و کِشان کِشان برای بیعت اجباری به مسجد بردند ؟ ! چرا همسرت علیهاالسلام که قصد دفاع از تو را داشت تازیانه زدند و مضروبه نمودند تا مظلومانه به شهادت رسید ؟!17

آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نفرموده بود :

هر که فاطمه را بیازارد ، مرا آزرده است و هر کس مرا بیازارد خدا را آزده است ؟!18

آیا نفرموده بود :

فاطمه پاره ی تن من است ؟ !19

آنان با حسین تو چه کردند ؟ ! با نور چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چه کردند ؟ ! با میوه ی دل تو چه کردند ؟ ! مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نفرموده بود :

حسین از من است و من از حسین ام ؟ !20

ص: 121

گناه حسین تو چه بود که او را تشنه سر بریدند ؟

آن کافران با شما چه کردند ؟ ! آن شجره ی متعفّن خبیثه که دودمانشان ناپاکزادگان حرام خواران بودند ، با فرزندان تو چه کردند ؟ ! آن دودمان ناپاک فرزند هند جگرخوار شکم آکنده از حرام با تو و فرزندانت چه کردند ؟ !

آری ! آری !

آنچه که از ظلم بر شما روا داشتند بر کفر خود افزودند و نتوانستند شعشعه ی سیمای جهان تاب تو و فرزندانت را خاموش کنند ، ولی شما درخشیدید چونان هزاران هزار خورشید در عالم و می درخشید تا ابد تا ابد .

شما عزت الهی و جاودانه یافتید و خداوند درباره ی ظالمانِ به شما می فرماید :

« و البته گمان نکنید آنان که به راه کفر رفتند ، مهلت دادن ما ایشان را به حال آنان بهتر خواهد بود، بلکه به آنان مهلت می دهیم تا بر سرکشی و طغیان و کفر خود بیفزایند و آنان را در قیامت عذابی رسد که به آن سخت خوار و ذلیل شوند » .21

و نیز فرموده است :

« و به زودی کافران و ظالمان خواهند دانست که به چه کیفرگاهی و دوزخ انتقامی بازگشت می کنند » .22

و اما عاشقانتان و ارادتمندانتان و نوکرانتان و خاک کف پایتان همیشه بوده اند و خواهند بود .

آری ! مالک اشترها ، میثم ها ، حبیب بن مظاهرها ، غلام سیاه ها ، قنبرها و ... همیشه سرها را آماده و گردن ها را کشیده دارند تا در راه شما از تن جدا شود که فرزند عزیزت حسین علیه السلام فرمود :

مرگ با عزت بسی بهتر است از حیات با ذلت !23

و امید عالم در رگ های پیروانتان جاری است تا فرزندت مهدی ( عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ) ظهور یابد و ریشه ی امویان تاریخ را برکند و جهان را پر از عدل و داد نماید که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنین مژده ای را بارها داده بود .24

ص: 122

عشق ورزیدن و محبت به شما گنجی است که خدا به هر بی سر و پایی ندهد ؛ بلکه آن را به کسی می دهد که ایمانش را با ظلم آلوده نکرده باشد که در کلام جاویدش می فرماید :

« آنانکه به خدا ایمان آورده و ایمان خود را به ظلم و ستم نیالودند ، ایمنی آنها راست و هم آن ها به حقیقت هدایت یافته اند » .25

چه زیبا ! چه زیبا ! برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برکات محبت به شما خاندان عصمت و طهارت را بیان فرموده است :

« هرکس با محبت آل محمد بمیرد ، شهید از دنیا رفته است .

آگاه باشید ! هرکس با محبت آل محمد از دنیا رود ، خداوند او را مورد عفو و بخشش خویش قرار می دهد .

آگاه باشید ! هرکس با محبت آل محمد از دنیا رود ، با توبه از دنیا رفته است .

آگاه باشید ! هرکس با محبت آل محمد از دنیا رود ، مؤمن کامل الایمان از دنیا رفته است .

آگاه باشید ! هرکس با محبت آل محمد از دنیا رود ، فرشته ی مرگ او را بشارت به بهشت می دهد .

آگاه باشید ! هرکس با محبت آل محمد از دنیا رود ، او را به احترام به بهشت برند ، آنگونه که عروس به خانه ی داماد .

آگاه باشید ! هرکس با محبت آل محمد از دنیا رود ، در قبر او دو در به سوی بهشت گشوده شود .

آگاه باشید ! هرکس با محبت آل محمد از دنیا رود ، خداوند قبر او را زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار می دهد .

آگاه باشید ! هرکس با محبت آل محمد از دنیا رود ، بر سنت و جماعت اسلام از دنیا رفته است .

آگاه باشید ! هرکس با عداوت آل محمد از دنیا رود ، روز قیامت در حالی وارد

عرصه ی محشر می شود که در پیشانی او نوشته شده : مأیوس از رحمت خدا .

آگاه باشید ! هرکس با عداوت آل محمد از دنیا رود ، کافر از دنیا رفته است .

ص: 123

آگاه باشید ! هرکس با عداوت آل محمد از دنیا رود ، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد » .26

آری !

این است برکات وجودی تو و فرزندانت که خدا به عاشقان شما خاندان عنایت نموده است ؛ همان هایی که با معرفت شما را دوست دارند و در راه شما گام بر می دارند و با دشمنان شما دشمن هستند .

تو و همسر و فرزندان گرامی ات همان کسانی هستید که خداوند متعال در کلام جاویدش _ به خاطر ایثار و از خود گذشتگی بزرگتان _ به شما مباهات نموده و به بزرگی از شما یاد کرده است ؛ آن گاه که نذر نمودید سه روز روزه بگیرید و در هر افطار که مسکین و یتیم و اسیر باب منزلتان را کوبیدند تمام غذای خود را با آنکه نیاز فراوان به آن داشتید همه را در راه خدا انفاق کردید و تو و همسر و دو فرزندت فقط با آب افطار نمودید !

آنگاه جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد و گفت : ای محمد ! این سوره را بگیر خداوند با چنین خاندانی به تو تبریک و تهنیت می گوید ؛ سپس سوره ی « هل أتی » را بر او خواند . در این سوره ی شریفه در بخشی از آیات خداوند از تو و خاندانت تمجید کرده و به شما وعده ی بهشت جاوید را داده است .27

در قسمتی از این سوره خداوند درباره ی آن فداکاری بزرگتان می فرماید :

« آنان ( اهل بیت ) به نذر خود وفا می کنند و از روزی که عذابش گسترده است می ترسند . و غذای خود را با اینکه به آن نیاز دارند به مسکین و یتیم و اسیر می دهند و می گویند : ما شما را برای خدا اطعام کنیم و هیچ پاداش وتشکری از شما نمی خواهیم ؛ ما از پروردگارمان خائفیم در آن روزی که عبوس و شدید است » .28

این گذشت و فداکاری شما قلب ها را فرو می ریزد و اشک ها را جاری می کند ، آخر سه روز فقط با آب افطار نمودید تا جواب « نه » به فقیران ندهید . شما با انفاق

ص: 124

چند قرص نان در قرآن جاوید شدید ؛ و انفاق این چند قرص نان برتری یافت بر تمام انفاق های عالم ! چرا ؟ چون با تمام اخلاص و فقط و فقط برای رضای خدا انفاق نمودید ؛ آن هم تمام خوراکتان را .

چه بسا انفاق های هزاران هزار تُنی که پشیزی ارزش نداشته باشد ، چون با ریا و منیت ها توأم گشته ؛ اما شما برای خشنودی خدایتان خوراک را به نیازمندان دادید و به آنان گفتید از ما تشکر نکنید که برای رضای خدا شما را اطعام نمودیم .

اینجاست که خداوند در قرآن به جهت آفرینش چنین موجودی آفرین گفته است :

« پس آفرین باد بر خدایی که بهترین آفرینندگان است » .29

و اینجاست که خدا با آن علم بی نهایتش آنگاه که ملائکه به خدا گفتند :

« انسان روی زمین فساد می کند و خون می ریزد ، فرمود : من چیزی می دانم که شما نمی دانید » .30

و اینجاست که با نظر کردن در سیمای خاندان عصمت و طهارت هدف آفرینش انسان معلوم می شود که :

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت و از همین بیت مقدس و نورانی فرزندی خارج می شود که وقتی به وی آن ناپاک زاد گفت : بیعت کن یا مرگ را بپذیر ! آن فرزند عزیز ، آن خون خدا ، آن نور چشم مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم که حسین علیه السلام تو باشد ، فرمود :

مرگ با عزت را می پذیرم و تن به ذلّت نمی دهم که مرگ با عزت ، شرف است و ذلت از ما خاندان عصمت و طهارت به دور است .31

تو و خاندان پاک و مطهرت همان هایی هستید که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای مباهله با نصارایِ نجران با خود به میعادگاه برد و این آیه در شأن شما خاندان است :

« ای رسول ! هرگاه بعد از علم و دانشی که درباره ی مسیح ( که او فرزند خدا نیست ) به تو رسید ، باز کسانی ( مسیحیانی که حق را نپذیرفتند ) با تو به

ص: 125

محاجّه و ستیز برخیزند ؛ به آن ها بگو : بیائید ما فرزندان خود را دعوت کنیم و شما هم فرزندان خود را و ما زنان خویش را دعوت نمائیم و شما هم زنان خود را و ما از نفوس خود دعوت کنیم و شما هم از نفوس خود ، آن گاه مباهله کنیم ( یعنی نفرین بر دروغ گو کنیم ) و بگوئیم لعنت خداوند بر دروغگویان باد ».32

و به دنبال نزول این آیه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تو و همسرت علیهاالسلام و دو فرزند عزیزت حسن و حسین علیهماالسلام را با خود به مباهله برد و هیچ یک از صحابه را با خود نبرد و تو در این آیه ی فوق از طرف خداوند متعال « أنفسنا » یعنی نفس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم معرفی شده ای و این تازگی نداشت که از قبل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده بود :

« علی از من است و من از علی »33

و فرموده بود :

« من و علی از یک درختیم و مردمان از درختان دیگر »34

و آنگاه که شما به مباهله رفتید و مسیحیان چهره ی نورانی تو و خاندانت را مشاهده نمودند ، به وحشت افتادند و به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عرضه داشتند : ما حاضریم تو را راضی کنیم ، ما را از مباهله معاف بدار !

و نیز در برخی از نقل ها آمده است :

زمانی که تو با برادرت و دو فرزندت و همسرت به میعادگاه رفتید ، بزرگ مسیحیان به آنان گفت : من صورت هایی را می بینم که اگر از خداوند تقاضا کنند کوه ها را از جا برکند ، چنین خواهد کرد ؛ هرگز با آنان مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و یک نصرانی تا روز قیامت بر صفحه ی زمین باقی نخواهد ماند .35

و تو و فرزندان پاک و مطهرت همان صادقانی هستند که خداوند متعال در کلام جاویدش همگان را امر کرده که بی چون و چرا تابعتان باشند :

« ای کسانی که ایمان آورده اید ! تقوای الهی پیشه کنید و با صادقین باشید » .36

تو و همسر گرامیت وخاندان پاک و مطهرت ، همان هایی هستید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در

ص: 126

آخرین خطبه اش نسبت به شما سفارشی مهم نمود و در کنار قرآن قرار داد و با صدای بلند فرمود :

« ای مردم ! من در بین شما دو چیز گرانبها را به یادگار می گذارم : کتاب خدا و خاندانم را ؛ تا زمانی که به این دو تمسک جوئید ، گمراه نمی شوید و بدانید که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در قیامت بر حوض کوثر بر من وارد شوند » .37

چه سخن گرانسنگ و عظیمی است این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ! شما را برادر قرآن معرفی نمود و هدایت امت را با تمسک به هر دو بیان فرمود .

آن تبهکار که گفت : ما را قرآن بس است ، دروغی بس بزرگ گفت ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در آن سخن ارزشمندش فرموده بود : قرآن و اهل بیت هرگز از هم جدایی ندارند !

و آنان هم که با پیروی از آن تبهکار ، تو و خاندانت را رها نموده اند و باز فریاد می زنند : که ما را قرآن بس است ، آنان هم دروغ گویند و هیچ بهره ای از قرآن ندارند ؛ هرچند آن را با صوتی زیبا و از حفظ بخوانند !

قرآن دائما با تو و خاندان پاکت می باشد و شما هرگز از هم جدائی ندارید تا در روز قیامت بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر حوض کوثر وارد شوید .

آن کس حقیقتا از قرآن بهره می برد که دامن تو و خاندان مطهرت را بگیرد ؛ که شما قرآن ناطق اید و برگ برگ آن .

تو و خاندانت مفسران واقعی قرآن اید ؛38 تو و خاندان مطهرت علیهم السلام همان اهل ذکری هستید که خداوند فرمان داده که از آنان بپرسید ، اگر نمی دانید ؛39 تو و خاندان معصومت علیهم السلام همان راسخان در علم اید که خدا فرموده است :

تأویل قرآن را نمی دانند مگر خدا و راسخان در علم .40

آن تبهکار به چه جهت گفت : کتاب خدا ما را کافی است ؟ مگر از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشنیده بود که قرآن و خاندان عصمت و طهارت هرگز از یکدیگر جدا نیستند ؟

ص: 127

آری !

شنیده بود اما شیطان ، حب ریاست را بر آنان چنان عظیم جلوه داده بود که حاضر شدند تمام حقایق را زیر پا بگذارند .

و در سخن دیگری پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شما خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام را به کشتی نوح تشبیه نمود و فرمود :

« ای امت ! بدانید مَثَل اهل بیت در میان شما مثل کشتی نوح است هرکس بر آن سوار شد ، نجات یافت و هرکس از آن تخلف و سرپیچی نمود ، غرق و هلاک گشت » .41

سلیم بن قیس هلالی _ که از یاران گرامی و شیعیان مخلص توست _ ، می گوید :

« در موسم حج در مکه بودم که ابوذر غفاری حلقه ی در کعبه را گرفته و با صدای بلند می گوید :

آهای مردم ! آهای مردم ! هرکس که مرا می شناسد که می شناسد و هرکس مرا نمی شناسد من خود را معرفی می کنم ، من جندب بن جناده ، ابوذر هستم از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شما شنیدم که فرمود :

ای مردم ! به هوش باشید که خاندان من در میان شما همان کشتی نوح است که هرکس سوار آن شد ، نجات یافت و هرکس سر باز زد ، نابود گشت » .42

چه مثال زیبا و گویایی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای معرفی تو و خاندانت بیان نموده است ! شما کشتی نجاتید ؛ شما شکافنده ی موج های فتنه و شبهاتید ؛ شما مسافران دنیا را با کشتی مستحکم پربهایتان با سلامت از گرداب های خردکننده ی دنیا به ساحل سلامت بهشت می رسانید . چه کشتی زیبا و با عظمتی ! چه کشتی وسیع و پرامکاناتی !

بهای سوار شدن بر این کشتی با عظمت چیزی جز ایمان خالص _ که آمیزه ای از صداقت و معرفت است _ نیست .

سؤالاتی از عقلای جهان دارم :

آیا نوشیدن آب لجن زده ی خون آلود بهتر است یا آبی خنک و شیرین و گوارا ؟ !

ص: 128

آیا استعمال بوی متعفّن و تهوع آور مردار کرم زده ی حیوانی حرام گوشت خوشایند است یا استعمال عطر گل محمدی و مریم و نرگس ؟ ! آیا زندگی در سیاه چالی که روزنه ای به خارج ندارد و زندانی در مدفوعات و تعفنات خود غوطه ور است ، بهتر است یا زندگی در مکانی مرتفع و سرسبز با چشمه سار و هزاران نوع درخت و گل و گیاه ؟ ! آیا گزینش همسری تمام بدن سوخته با صورتی جذامی و با چشمهایی کور بهتر است یا همسری که زیبایی و مهربانی بی مثالش فقط یک هزارم کمالات وجودی او می باشد ؟ ! آیا داشتن بدنی فلج با چشمانی کور و روانی نا سالم که لحظه ای آرامش و سکوت و خواب ندارد ، بهتر است یا بدنی کاملاً سالم و به دور از هرگونه مرض و آفت و روانی شاد که لحظه ای هم غبار اندوه و غم روی آن ننشسته است ؟ !

من یقین دارم که همه ی عاقلان عالم می گویند : معلوم است ، همان موارد دومی ؛ ولیکن بسیاری نمی دانند که گرفتار موارد اولی می باشند و خود غافل اند .

تو و خاندان گرامی ات علیهم السلام ، انسان ها را از تعفنات و ظلمات و آفات ، با سفینه ی نجاتتان خارج نموده و به معطّرات و روشنایی ها و صحّت و زیبایی ها داخل می گردانید .

راه درست و مستقیم با دستگیری شما خاندان ارجمند علیهم السلام میسّر است و آنان که راه دیگران را برگزینند ، از معرفت خدا و صراط مستقیم خارج اند که فرمودی :

« خداوند اگر می خواست خود را بی واسطه بر بندگانش معرفی می کرد ولی چنین نخواست ، بلکه ما را در راه معرفت خودش واسطه قرار داد . آنان که از ولایت ما روی گردانند و دیگران را ترجیح دهند ، از صراط مستقیم خارج اند » .43

و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در جمع یاران فرمود :

« ای مردم ! بدانید که برای خداوند بابی است که هرکس از آن داخل شود ، از آتش جهنم و از فزع بزرگ در امان است » .

در آن هنگام ابوسعید خدری برخاست و عرض کرد : ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ما را به آن باب ، هدایت کن تا آن را بشناسیم .

ص: 129

فرمود :

« او علی بن ابی طالب ، سید الأوصیاء و امیر مؤمنان ، برادر رسول خدا و خلیفه ی خدا بر همه ی مردم است ... ای مردم ! هرکس که از اقتدای به من خشنود می شود باید به ولایت علی بن ابی طالب و امامانی که از ذریّه ی من می آید ، در آید ؛ زیرا آنان خزائن علم من هستند » .44

و در سخنی دیگر از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده است که شما اهل بیت علیهم السلام همان باب حِطّه ی بنی اسرائیل هستید که هرکس داخل آن شود ، مشمول رحمت و آمرزش پروردگار قرار می گیرد .45

تو و خاندان مطهرت سبب امن و امان زمین و زمینیان هستید که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« ستارگان امان و امنیت ساکنان آسمان ها هستند ؛ پس زمانی که ستارگان از بین روند ، اهل آسمان هم از بین می روند و اهل بیت من امان برای ساکنین زمین اند ، اگر اهل بیت من نباشند تمام اهل زمین از بین می روند » .46

آری !

شمائید برکات زمین ، شمائید امنیت زمین و شمائید کوه های همیشه استوار یقین که هیچ کس را نمی توان با شما خاندان پاک مقایسه کرد ، که خود فرمودی :

« کسی را با خاندان رسالت نمی شود مقایسه کرد و آنان که پرورده ی نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند هیچ کس با آنان برابر نخواهد بود . عترت پیامبر اساس دین و ستون های استوار یقین می باشند ؛ شتاب کننده باید به آنان بازگردد و عقب مانده باید به آنان بپیوندد زیرا ویژگی های حق ولایت به آن ها اختصاص دارد و وصیت پیامبر نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت ، به آن ها تعلق دارد » .47

و نیز فرمودی :

« خاندان پیامبر ، بهترین خاندان ها و اهل بیتش بهترین اهل بیت ها

ص: 130

و شجره اش بهترین شجره ها است که در حرم روئیده و در بوستان مجد و شرافت رشد کرده است ، و آن شجره ها شاخه هایی دراز دارد و آن را میوه ای است که دست هر کس به آن نرسد » .48

و باز برای هدایت مردم دلسوزانه فریاد زدی :

« ای مردم ! به اهل بیت پیامبرتان بنگرید ، از آن سو که گام بر می دارند ، بروید . قدم جای قدمشان بگذارید ؛ آن ها شما را هرگز از راه هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت باز نمی گردانند . اگر سکوت کردند سکوت کنید و اگر قیام کردند ، قیام کنید ؛ از آن ها پیشی نگیرید که گمراه می شوید و از آن ها عقب نمانید که نابود می گردید » .49

یا مولا !

پاکان و راستان ، پیرو تو هستند نه تبهکاران و نابکاران .

در عجبم که با آن همه سفارشات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی تو و جایگاهت و جایگاه خاندانت علیهم السلام ، چگونه عده ای که خود را پیرو رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می دانستند ، دامان دیگران را گرفتند ! ؟

و بیشتر در عجبم از سخن انسانی یا بهتر بگویم انسان نمای نابکاری از تبار نابکاران ! که می گوید : « به درستی که تفکر مقدم داشتن اهل بیتِ رسول خدا از آثار جاهلیت است که بستگان رؤسا را مقدم می داشتند » .50

یا امیرمؤمنان ! با اجازه ی شما چند کلام به این نابکار جواب گویم :

ای نابکار ! آن زمان که مولایمان علی علیه السلام در سن کودکی ابراز ایمان نمود ، آن سروران تو چه می کردند ؟ ! آیا خدا را می پرستیدند یا بت ها را ؟

ای نابکار ! آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی مولایمان علی علیه السلام فرمود که او دروازه ی علم و حکمت من است یا درباره ی آن سرورانت ؟

ای نابکار ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به چه کس گفت که او بعد از من عالم ترین امت است ؟ ! آیا به مولایمان علی علیه السلام گفت یا به سروران تو ؟

ص: 131

ای نابکار ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چه کسی را نفس خود و از خود نامید ؟ ! مولایمان علی علیه السلام یا سروران تو را ؟

ای نابکار ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چه کسی را در کنار خود ، پدر این امت معرفی نمود ؟ ! آیا مولایمان علی علیه السلام یا سروران تو را ؟

ای نابکار ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در غدیر خم به امر خدا چه کسی را جانشین خود معرفی نمود ؟ ! آیا مولایمان علی علیه السلام یا آن سروران تو را ؟

ای نابکار ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در آخرین خطبه ای که برای مردم خواند ، چه کسانی را در کنار قرآن قرار داد ؟ آیا مولایمان علیه السلام و خاندانش و یا سروران تو را ؟

ای نابکار ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چه کسانی را کشتی نجات معرفی نمود ؟ آیا مولایمان علی علیه السلام و خاندانش ، یا سروران تو را ؟

ای نابکار ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چه کسانی را ستارگان هدایت و سبب امنیت زمین معرفی نمود ؟ آیا مولایمان علی علیه السلام و خاندانش ، یا سروران تو را ؟

البته از چون تویی که تمام وجودش با نفاق آبیاری شده توقع چنین سخنانی می رود !

و اما از پیروانت که از تو نابکارتر و تبهکارترند هم کمی بگویم :

همین را بدان که کشورهای اسلامی را به آتش کشیده اند ؛ آنان با تفکرات باطلشان _ که از تو به ارث برده اند و بر آن افزوده اند _ همه ی مسلمانان به ویژه پیروان اهل بیت علیهم السلام را متهم به کفر می کنند و خون و جان و مال و نوامیس آنان را مباح می دانند ! آن پیروانت هزاران نفر از مسلمانان و شیعیان کشورعراق و پاکستان و سوریه و دیگر جاها را با بمب گذاری به خاک و خون کشیده اند ؛ آن تبهکاران با انجام عملیات انتحاری ، خود را در مساجد و حسینیه ی شیعیان منفجر می کنند تا با کشتن ده ها نفر از کودک و زن و مرد و پیر و جوان بی گناه به خدا تقرّب جویند !!

ای نابکار ! این را نیز بشنو !

چند سال پیش که یکی از این موجودات انسان نما را که قصد انفجار خود با بمب در یکی از مساجد شیعیان عراق را داشت و موفق نشد و او را دستگیر کردند ، او

ص: 132

چونان باران بهاری گریه می کرد که چرا موفق نشده بود با عملیات انتحاری ، خود و ده ها نفر دیگر را پاره پاره کند تا خود به بهشت رود و نماز عصر خود را پشت سر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در بهشت بخواند ! !و دیگران _ یعنی همان کودکان و زنان و مردان بی گناه که صد پاره می شدند _ راهی جهنم شوند ! !

ببین که طرفدارانت چگونه به قهقرا رفته اند !

اکنون هم شاهدیم این گروه از خدا و قیامت بی خبر که ادعای مسلمانی دارند ، چگونه همگام با دشمنان اسلام در کشور سوریه برای منافع آمریکا و اسرائیل دست به آشوب و جنایت و ویرانی می زنند ؛ تا آنجا که برخی از بزرگان این گروه تکفیری به یارانشان فتوا می دهند و می گویند :

در این نبرد چون شما مجاهدان فی سبیل اللّه هستید و علویان و شیعیان و مدافعان نظام سوریه کافرند ، کشتن فرزندانشان و تجاوز به نوامیسشان مباح می باشد ! !51

یارانت کشتن انسان ها بی دلیل شرعی _ که در اسلام از بزرگترین گناهان شمرده شده است _ را مباح می دانند ! و تجاوز به نوامیس مسلمین را جایز !

و دیگری فتوا می دهد و می گوید :

دشمن اصلی ما اسرائیل نیست !52

آری !

این است گوشه ی کوچکی از انحرافاتی که توسبب آن شدی وعلتش دوری تو از خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام بود .

از امیرمؤمنان علیه السلام عذر خواهی می کنم که سخن درباره ی این نابکار کمی طولانی شد .

یا امیرمؤمنان !

در پایان این فصل، هم برای تبرک بیشتر و هم کوری چشمان دشمنانت و کوری چشمان حاسدان به حقانیت و مقامت، بخشی از سخن زیبایت در نهج البلاغه ات را می آورم :

درباره ی مقام خود و خاندانت فرمودی :

« کجایند کسانی که پنداشتند دانایان علم قرآن آنان می باشند نه ما ؟ ! که این

ص: 133

ادّعا را بر اساس دروغ و ستمکاری بر ضد ما روا داشتند . خدا ما اهل بیت پیامبر را بالا آورد و آنان را پست و خوار کرد ، به ما عطا فرمود و آن ها را محروم ساخت ، ما را در حریم نعمت های خویش داخل و آنان را خارج کرد که راه هدایت به وسیله ی ما طلب می شود و به وسیله ی ما بینایی را از گمراهی می جویند . همانا امامان [ دوازده گانه ] همه از قریش بوده که درخت آن را در خاندان بنی هاشم کاشته اند ، مقام ولایت و امامت در خور دیگران نیست و دیگر مدعیان زمامداری ، شایستگی آن را ندارند » .53

ص: 134

حکمت نامه ی چهارم : مناقب اهل بیت علیهم السلام

حکمت نامه ی چهارم :مناقب اهل بیت علیهم السلام در منابع اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ « وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذی خَبُثَ لایَخْرُجُ إِلاّ نَکِدا کَذالِکَ نُصَرِّفُ الاْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ »

ترجمه : سرزمین پاکیزه ( و مستعد ) ، گیاهش به فرمان پروردگار می روید ؛ امّا سرزمین های ناپاک ( و شوره زار ) ، جز گیاه اندک و بی ارزش ، از آن نمی روید ؛ این گونه آیات ( خود ) را برای گروهی که شکرگزارند ، شرح می دهیم . ( سوره اعراف آیه 58 )

2 _ دیوان حافظ ، غزل 449

3 _ همان ، غزل 224

4 _ « وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللهُ إِحْدَی الطّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُریدُ اللّه ُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَیَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرینَ * لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ »

ترجمه : ( به یاد آرید ) هنگامی را که خداوند به شما وعده داد که یکی از دو گروه [ کاروان تجاری ، یا لشکر مسلح قریش ] نصیب شما خواهد بود ؛ و شما دوست می داشتید که کاروان ( غیر مسلح ) برای شما باشد ؛ ولی خداوند می خواهد حق را با دستورات خود تقویت ، و ریشه کافران را قطع کند ؛ ( از این رو شما را برخلاف میلتان ، با لشکر قریش درگیر ساخت ) . تا حق را تثبیت کند ، و باطل را از میان بردارد ، هرچند مجرمان کراهت داشته باشند . ( انفال ، آیه ی 7 و 8 )

در روایات متعدد از منابع اهل سنت آمده : از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سؤال شد : آن کلماتی که خداوند به آدم القا نمود و با آن توبه ی آدم را پذیرفت ، چیست ؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم

ص: 135

فرمود :

آدم نام های مقدس محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین را از خداوند دریافت نمود و سپس خدا را با این کلمات قسم داد و خداوند توبه ی وی را پذیرفت .

برخی از منابع اهل سنت که روایت فوق را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل نموده است :

مناقب ابن مغازلی ، ص 63

ینابیع المودة ، قندوزی ، صص 239 و 97

الدر المنثور ، سیوطی ، ج 1 ، ص 60

فردوس الأخبار ، دیلمی ، ج3 ، حدیث 4401 ، ص 151

دلائل النبوّة ، بیهقی ، ج 5 ، ص481

سیرة الحلبیّة ، ج 1 ، ص 219

تفسیر اللوامع ، ج 1 ، ص 219

5 _ « إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا »

ترجمه : خداوند فقط می خواهد پلیدی ( گناه ) را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد . ( سوره احزاب ، آیه 33 )

آیه ی فوق در شأن اهل بیت علیهم السلام نازل شده که بیانگر پاکی و عصمت آن هاست . طبق احادیث فراوانی که از طریق شیعه و سنی وارد شده ، آیه ی تطهیر درباره ی پیامبر و علی و زهرا و حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین علیهم السلام نازل شده است . در کتب معتبر اهل تسنن از قبیل صحیح مسلم ، مسند احمد ، الدرالمنثور ، مستدرک ، جامع الاصول ، سنن ترمذی ، نور الابصار ، مناقب خوارزمی و ... احادیث فراوانی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دراین باره موجود است .

نفی هر گونه رجس و پلیدی و تطهیر مطلق که خداوند در این آیه ی شریفه در مورد اهل بیت علیهم السلام فرموده است ، همان مقام عصمت است .

شیعه با استاد به آیات و روایات عقیده دارد امام باید بسان نبی از همه ی رذائل و گناهان ظاهری و باطنی ، عمدی و سهوی ، از کودکی تا مرگ مصون و مبرّا باشد ، ؛ زیرا امامان همانند نبی صلی الله علیه و آله وسلم حافظ شریعت و زنده کننده ی آن هستند و شؤون امام مانند پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است ، جز در تلقی وحی که مخصوص نبی است ؛ پس او نیز باید معصوم باشد زیرا بدون عصمت ، توان آن را ندارد که در مقام نبی بنشیند و به وظایف او عمل کند ، وظایفی چون هدایت خلق به سوی مصالح واقعی ، تزکیه آنان ، تربیت خلق برای کمالی که شایسته آنان است ، حفظ شریعت از تحریف به زیاده و نقصان و ... .

ص: 136

اشکال اهل تسنن درباره ی این آیه :

برخی گفته اند که آیه ی تطهیر درباره ی زنان پیغمبر نازل شده است ؛ زیرا آیات قبل و بعد این آیه نیز درباره ی زنان پیغمبر است ، یا لااقل زنان پیغمبر هم مشمول آیه ی تطهیر می شوند .

جواب به اشکال :

اینکه قائل شویم آیه برای عصمت اهل بیت نیست ، اجتهاد در مقابل نص است ؛ زیرا احادیث زیادی درباره ی این آیه در منابع معتبر شیعه و سنی است و تمام روایات بیان می دارند که این آیه درباره ی عصمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و فاطمه علیهاالسلام و علی علیه السلام و فرزندانشان از ائمه ی اطهار علیهم السلام نازل شده است ؛ حتی در برخی از روایات که همسران پیامبر ناقل آن می باشند خود اعتراف کرده اند که آیه ی فوق در شأن نامبردگان است نه در شأن خودشان .

اگر آیه ی شریفه درباره ی زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بود ، باید آیه به صورت خطاب مؤنث آمده باشد ، چنانکه آیات قبل همگی به صورت مؤنث آورده شده ولی در این قسمت از آیه ضمیر « کُم » که نشانه ی جمع مذکر است ، در کلمه ی « عنکم » و « یطهّرکم » آورده شده که این خود دلیل بسیار گویایی است که آیه هیچ ارتباطی با زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ندارد ؛ زیرا اگر آیه درباره ی زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بود ، باید خداوند این چنین می فرمود : إنّما یرید اللّه لیذهب عنکنّ الرجس أهل البیت و یطهّرکنّ تطهیرا .

در ادامه برخی از احادیثی که در منابع اهل سنت آمده _ برای نمونه _ مطرح می شود :

عطاء بن سیار از أمّ سلمه نقل می کند که آیه ی شریفه ی « إِنَّما یُرِیدُ اللّه ُ لِیُذْهِبَ ... » در خانه ی من نازل شد . او می گوید :

آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم علی ، فاطمه ، حسن و حسین علیهم السلام را حاضر کرد و فرمود : این ها اهل بیت من هستند .

( المستدرک علی الصحیحین ، ج3 ، حدیث 470 ، ص158 )

صفیه دختر شیبه از عایشه نقل می کند که گفت :

پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) بامداد خارج شد در حالی که پوشش پشمی نقش داری از موی سیاه بر تن داشت ، پس حسن بن علی آمد [ علیهماالسلام ] و پیامبر او را در زیر آن جای داد ؛ سپس حسین [ علیه السلام [ آمد و داخل شد ، در پی او فاطمه [ سلام اللّه علیها ] آمد که پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) او را نیز در زیر پوشش خود جای داد و سرانجام علی [ علیه السلام ]

ص: 137

آمد که پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) او را نیز در زیز پوشش خود جای داد و سپس فرمود : « إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ ... »

( صحیح مسلم ، ج 4 ، حدیث 2424 ، ص 1883 )

ابوسعید خدری به نقل از امّ سلمه می گوید :

این آیه « إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ ... » در خانه ی او نازل شده است . امّ سلمه می گوید : من بر در خانه نشسته بودم ، عرض کردم یا رسول اللّه ! آیا من از اهل بیت هستم ؟ فرمود : تو به سوی خیر روانه ای ! تو از همسران پیامبری . ( یعنی همسران پیامبر شامل این آیه نمی شوند ) .

ام سلمه می گوید : این در حالی بود که پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) و علی [ علیه السلام ] و فاطمه [ سلام اللّه علیها ] و حسن [ علیه السلام ] و حسین [ علیه السلام ] در خانه بودند .

( تفسیر طبری ، ج 12 ، جزء 22 )

« شهر بن حوشب » از أمّ سلمه نقل می کند :

پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) عبایی بر علی [ علیه السلام ] حسن [ علیه السلام ] حسین [ علیه السلام ] و فاطمه [ سلام اللّه علیها ] افکند و سپس فرمود :

بار خدایا ! اینان اهل بیت من و خواص من هستند ، خدایا ! هرگونه پلیدی را از آنان دور کن و کاملاً پاکشان گردان .

أمّ سلمه گفت : آیا من از ایشانم ؟

پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فرمود : ( نه ،اما ) تو به سوی نیکی و خیر هستی .

( مسند احمد بن حنبل ، ج10 ، ص228 )

احادیث فوق _ که بیان می دارند آیه ی تطهیر در شأن محمد صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام و امامان معصوم می باشد _ نه زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم _ در این منابع اهل سنت نیز آمده است :

شواهد التنزیل ، حاکم حسکانی ، ج 2 ، ص 124

خصائص ابن بطریق ، حدیث 36 ، ص 71

صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 37

ص: 138

السیرة الحلبیة ، ج3 ، ص 212

تفسیر زمخشری در تفسیر آیه ی مباهله

سنن الکبری ، بیهقی ، ج 2 ، ص 149

سنن ترمذی ، ج 2 ، ص 319

أُسد الغابة ، ج4 ، ص 110

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 7 ، ص 103

ما نزل من القرآن فی علی [ علیه السلام ] أبو نعیم اصفهانی ، ذیل آیه ی شریفه .

مشکل الآثار ، طحاوی ، باب 106 ، حدیث 774

معجم الکبیر ، طبرانی ، ج 9 ، ص 11

العقد الفرید ، ابن عبد ربّه ، ج 4 ، ص 311

الدر المنثور ، سیوطی ، ج 5 ، ص 198

خصائص نسائی ، ص 249

و ده ها منبع دیگر

قرطبی از علمای اهل سنت می گوید :

و کان ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) بعد نزول هذه الآیة « و أمر أهلک بالصلاة » یذهب کلّ صباح إلی بیت فاطمة و علی _ رضوان اللّه علیهما _ فیقول : الصلاة .

( تفسیر الجامع لأحکام القرآن ، ج 11 ، ص263 )

فخر رازی _ که از بزرگترین مفسران اهل سنت است _ می گوید :

إنّ الآیة تدلّ أنّ هؤلاء الخمسة محمد ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) و علی [ علیه السلام ] و فاطمة [ سلام اللّه علیها ] و الحسن [ علیه السلام ] و الحسین [ علیه السلام ] مطهّرون من الذنوب الصغیرة و الکبیرة .

( تفسیر کبیر ، فخر رازی ، ج2 ، ص 700 )

با توجه به این دلایل متواتر ، به قطع و یقین باید گفت که آیه ی تطهیر هیچ رابطه ای با زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ندارد و فقط در شأن خاندان عصمت و طهارت محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و فرزندانشان از ائمه اطهار علیهم السلام نازل شده است .

جالب توجه اینجاست که همین مطلب را مسلم _ که از بزرگترین محدثان اهل سنت است _ در صحیح خودش نقل می کند :

فقلنا من أهل بیته ، نساؤه ؟

ص: 139

قال : لا و أیم اللّه تعالی ، إنّ المرأة تکون مع الرجل العصر من الدهر ، ثمّ یطلقها فترجع إلی أبیها و قومها ، أهل بیته أصله و عصبته ، الذین حرّموا الصدقة بعده .

( صحیح مسلم ، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی ، ج 5 ، ص181 )

6 _ قال امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام :

« إن اللّه تبارک و تعالی طهّرنا و عصمنا و جعلنا شهدا ء علی خلقه و حجّته فی أرضه و جعلنا مع القرآن و جعل القرآن معنا لا نفارقه و لا یفارقنا » .

( اصول کافی ، کتاب الحجة ، ج 1 ، ص 191 )

7 _ غایة المرام ، محدّث بحرانی ، ص293

8 _ غایة المرام ، ص215

9 _ انس بن مالک می گوید :

دیدم که رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) تا مدت شش ماه هنگام نماز به خانه ی زهرا [ سلام اللّه علیها ] می رسید و می فرمود : ای اهل بیت برای نماز برخیزید ؛ « إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ ... »

( جامع الأصول ، ج 1 ، ص 110 )

10 _ متأسفانه با وجود روایات متعدد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که بیان می دارد آیه ی فوق در شأن اهل بیت علیهم السلام نازل شده است ، بسیاری از اهل سنت می گویند : آیه درباره ی زنان پیامبر است !

11 _ « قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْنا إِنَّ اللهَ غَفُورٌ شَکُورٌ »

ترجمه : بگو : من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [ اهل بیتم ] ؛ و هر کس کار نیکی انجام دهد ، بر نیکی اش می افزاییم ؛ چرا که خداوند آمرزنده و قدردان است . ( سوره شوری ، آیه 23 )

در منابع متعددی از اهل سنت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روایت شده که « ذی القربی » ، علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و فرزندانشان علیهم السلام می باشند ؛ برای نمونه :

قال الرازی و العسقلانی و الواحدی :

قالوا یا رسول اللّه ! من قرابتک الذین افترض اللّه تعالی علینا مودّتهم ؟

قال رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) : علی [ علیه السلام ] و فاطمة [ سلام اللّه علیها ] و ولدهم ؛ یقولها ثلاث مرّات .

ص: 140

حدیث فوق در این کتاب های اهل سنت آمده است :

مستدرک علی الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، حدیث 4802 ، ص 188 .

الصواعق ، ابن حجر عسقلانی ، ص 102

شواهد التنزیل ، ج 2 ، ص 196

التفسیر الوسیط ، واحدی ، ج2 ، ص 196

تفسیر کبیر ، فخر رازی ، ج 10 ، ص 3276

تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، ج 3 ، ص 87

المعجم الأوسط ، طبرانی ، ج 3 ، ص 87

الفصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، ص 158

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 1 ، ص 251

الذخائر ، محبّ الدین طبری ، ص 25

سیوطی در تفسیرش در ذیل آیه ی شریفه و ثعلبی در تفسیرش ذیل آیه ی کریمه ، زمخشری در تفسیرش ذیل آیه ی شریفه .

و ده ها منبع دیگر از اهل سنت .

ابن عباس می گوید :

فلما نزل ذلک اجتمع الناس إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ، فقالوا : یا رسول اللّه من قرابتک الذین فرض اللّه عزّ و جلّ علینا مودّتهم ؟

فقال صلی الله علیه و آله وسلم : علی و فاطمة و ولدهما .

( ولایة علی علیه السلام فی القرآن من کتب السنة ، نجاح طائی ، ج 7 ، ص 75 )

شیخ سلیمان حنفی قندوزی نقل می کند : اصحاب پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) عرض کردند : ذی القربی چه کسانی هستند ؟ من هؤلاء الذین وجبت علینا مودّتهم ؟ قال ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) :

علی [ علیه السلام ] و فاطمة [ سلام اللّه علیها ] و ولدهما .

( ینابیع المودة ، قندوزی ، ص 368 )

ابوالفرج اصفهانی نقل می کند که حسن بن علی علیهماالسلام خطبه ای برای مردم خواند و فرمود :

أنا من أهل البیت الذین أذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا ، و الذین افترض اللّه مودّتهم فی کتابه إذ یقول : « وَ مَنْ یَقْتَرِف حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنَا »فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البیت .

( مقاتل الطالبیین ، ص 52 )

ص: 141

امام شافعی از ائمه ی چهارگانه اهل سنت در اشعارش می گوید :

یا آل بیت رسول اللّه حبّکم فرض من اللّه فی القرآن أنزله

یکفیکم من عظیم الفخر إنّکم من لم یصلّ علیکم لا صلاة له

( ینابیع المودة ، ج 2 ، ص 434 )

12 _ قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

النظر إلی علی عبادة .

حدیث فوق در منابع متعددی از اهل سنت آمده است ؛ برای نمونه :

کفایة الطالب ، گنجی شافعی ، ص 123

المناقب ، خوارزمی ، ص 32

مائة منقبة ، ابن شاذان کنزالعمال ، متقی هندی ، ج 11 ، حدیث 328 ، ص 610

تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، ج 2 ، حدیث 729 ، ص 244

المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص 141

الجامع الصغیر ، سیوطی ، ج 1 ، حدیث 433 ، ص 665

تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج2 ، ص 51

مناقب ، ابن مغازلی ، حدیث 254 ، ص211

میزان الاعتدال ، ذهبی ، ج 3 ، ص467

و ...

13 _ مرحوم علامه امینی در کتاب گرانسنگ « الغدیر » جلد 7 در صفحات 10 _ 13 منابع متعددی از اهل سنت را در مورد واقعه ی ذیل بیان می دارد :

زمانی که مکه توسط پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و یارانش فتح شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در خانه ی کعبه اقدام به شکستن بت ها نمود ، قسمتی از بت های نصب شده بر داخل کعبه و یا بیرون آن به وسیله ی علی علیه السلام سرنگون شد . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمود :

علی ! بنشین تا من بر دوش تو قرار گیرم و بت های بالای کعبه را سرنگون کنم .

علی علیه السلام در حالی که کنار دیوار کعبه قرار گرفته بود ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را بردوش گرفت ولی احساس سنگینی نمود ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از وضع علی علیه السلام آگاه شد ، دستور داد تا علی بر دوش او قرار گیرد ؛ علی علیه السلام بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قرار گرفت و بت بزرگ قریش را که از مس بود ، بر زمین افکند آن گاه به انداختن دیگر بت ها پرداخت .

ص: 142

14 _ حاکم نیشابوری _ دانشمند معروف اهل سنت _ از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

لمبارزة علیّ بن أبی طالب لعمرو بن عبدوَد یوم الخندق أفضل من أعمال أمتی إلی یوم القیامة .

( مستدرک حاکم ، ج 3 ، ص32 )

خطیب بغدادی از دیگر دانشمندان اهل سنت در تاریخ بغداد ، ج 13 ، ص 19 روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

لمبارزة علیّ بن أبی طالب لعمرو بن عبدوَد یوم الخندق أفضل من عمل أمتی إلی یوم القیامة .

فخر رازی در تفسیر کبیر ، ج 32 ، ص 31 در ذیل آیه : « إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ » می گوید : ولم یبیّن قدر الخیریّة و هذا کقوله ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) :

لمبارزة علی مع عمرو بن عبدوَد أفضل من عمل أمتی إلی یوم القیامة .

فلم یقل مثل عمله بل قال أفضل .

علی بن برهان الدین حلبی در سیره ی حلبیه ، جلد 2 ، صفحه 340 روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

قتل علی لعمرو بن عبدوَد أفضل من عبادة الثقلین .

15 _ شخصی از ابن عباس پرسید : پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در آغوش چه کسی جان سپرد ؟ ابن عباس گفت : پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که سر او در آغوش علی بود ، جان سپرد . همان شخص افزود که عایشه مدعی است که سر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر سینه ی او بود که جان سپرد . ابن عباس گفته ی او را تکذیب کرد و گفت : پیامبر در آغوش علی علیه السلام جان داد و علی و برادر من ، « فضل » او را غسل دادند .

( طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 263 ؛ الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر ، ج 2 ، ص 219 )

16 _ امیرمؤمنان علیه السلام پیکر مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را غسل داد و کفن کرد ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده بود که نزدیکترین فرد مرا غسل خواهد داد .

( طبقات کبری ، ج 2 ، ص 57 ؛ طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 247 )

سلیم بن قیس هلالی نقل می کند : هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از دنیا رفت به علی علیه السلام وصیت کرد که غسلش را غیر او بر عهده نگیرد ... علی علیه السلام عرض کرد : یا رسول اللّه ! چه کسی مرا در غسل تو کمک می کند ؟ حضرت صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : جبرئیل با گروهی از ملائکه .

ص: 143

و چنین شد که « علی » علیه السلام آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم را غسل می داد و فضل بن عباس آب می ریخت و ملائکه بدن آن حضرت را آن طور که علی علیه السلام می خواست ، می گردانیدند .

( کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ، حدیث 3 )

امام علی علیه السلام در قسمتی از احتجاجاتش در بین گروهی از مهاجرین و انصار فرمود : آیا اقرار می کنید که پیامبر به من دستور داد او را غسل دهم و به من خبر داد که جبرئیل مرا بر غسل او کمک می کند ؟ گفتند : آری به خدا قسم .

( کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ، حدیث 11 ؛ غیبت نعمانی ، ص 52 ؛ فرائد السمطین ، ج 1 ، ص 392 ؛ احتجاج ، طبرسی ، ج 1 ، ص 210 )

17 _ در حکمت بیستم ماجرای حمله به خانه ی وحی و بیعت اجباری علی علیه السلام و شهادت صدیقه ی کبری علیهاالسلام به صورت مفصل و با منابع و مآخذ اهل سنت بیان شده است .

18 و 19 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی دخترمکرمش علیهاالسلام فرمود :

فاطمة بضعة منّی من سرّها فقد سرّنی ومن سائها فقد سائنی فاطمة اعزّ الناس علیَّ.

( بحارالانوار ، ج43 ، ص 23 )

إنّ فاطمة بضعة منّی و هی نور عینی و ثمرة فؤادی یسوؤنی ما ساءها و یسرّنی ما سرّها و إنّها أوّل من یلحقنی من أهل بیتی .

( امالی شیخ صدوق ، ص 487 )

إنّ اللّه لیغضب لغضب فاطمة و یرضی لیرضاها .

( بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 54 )

مضامین احادیث فوق به صورت فراوان در منابع اهل سنت یافت می شود .

20 _ قال الرسول صلی الله علیه و آله وسلم :

حسین منّی و أنا منه أحبّ اللّه من أحبّ حسینا .

در روایت آمده است که جمعی با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به میهمانی می رفتند و آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم پیشاپیش آنان حرکت می کرد ؛ در اثنای راه حسین علیه السلام را دید و خواست او را در آغوش بگیرد و حسین علیه السلام به این سو و آن سو می دوید ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از مشاهده ی این حالت تبسم می کرد تا آنکه او را در آغوش گرفت و یک دست خود را پشت سر و دست دیگر را به زیر چانه ی او نهاد و لب های مبارکش را بر لب های حسین علیه السلام قرار داد و بوسه زد و فرمود : حسین از من است و من از اویم ؛ خداوند دوست دارد کسی که او را دوست بدارد .

( طبقات ابن سعد ، زندگی نامه ی امام حسین [ علیه السلام ] ، ص 27 )

ص: 144

متقی هندی از علمای اهل سنت از یکی از صحابه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

به خدمت رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) شرفیاب شدم و دیدم که حسن و حسین [ علیهما السلام ] روی دوش اویند ، عرض کردم : ای رسول خدا ! آیا این دو را دوست می داری ؟ فرمود : برای چه دوست نداشته باشم در حالی که این دو گل های من اند از باغ دنیا .

( کنز العمّال ، ج 13 ، حدیث 37711 ، ص 671 )

21 _ « وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لاِءَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْما وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ »

ترجمه : آنها که کافر شدند ، ( و راه طغیان پیش گرفتند ، ) گمان نکنند مهلتی که به آنان می دهیم ، به سودشان است . ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها ، عذاب خوارکننده ای ( آماده شده ) است . ( سوره آل عمران ، آیه 178) .

22 _ « ... وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ »

ترجمه : و به زودی خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت . ( سوره شعرا ، آیه 227 )

23 _ امام حسین علیه السلام در عراق قبل از ورود به سرزمین کربلا برای یاران _ بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم _ چنین فرمود :

إنّه قد نزل من الأمر ما قد ترون و أنّ الدنیا قد تغیّرت و تنکرت و أدبر معروفها و استمرّت جدّا فلم یبق منها الاّ صبابة کصبابة الإناء و خسیس عیش کالمری الوبیل . ألا ترون أنّ الحقّ لا یعمل به و أنّ الباطل لا یتناهی عنه . لیرغب المؤمن فی لقاء اللّه محقّا فإنّی لا أری الموت الاّ الشهادة . [ فی بعض النسخ : إلاّ السعادة [و لا الحیاة مع الظالمین الاّ برما .

آنچه را که روی داد و پیش آمده است ، می بینید و دنیا دگرگون شد ، آنچه نیکو بود از آن روی گردانده و از آن نمانده است مگر ته مانده ای همانند آن آب که در ته ظرفی بماند و آن را دور ریزند و زندگی پست و ناچیز است مثل چراگاه ناگوار ؛ مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل پرهیز نمی کنند ، در چنین شرایطی سزاوار است که مؤمن مایل به لقای پروردگار باشد . مرگ را من جز شهادت [ سعادت ] نمی یابم و زندگانی با ستمکاران را غیر از ننگ و خفّت نمی دانم .

( تاریخ طبری ، ج5 ، ص403 )

ص: 145

24 _ بیش از پانصد حدیث مستند _ در کتب اهل تسنن و تشیع _ از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی ظهور حضرت مهدی ( عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ) آمده است که برای نمونه تعدادی را از منابع اهل سنت می آوریم :

رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

أبشری یا فاطمة فإنّ المهدیّ منک .

( کنز العمّال ، متقی هندی ، حدیث 3428 ، ج 14 )

رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

أبشروا بالمهدی رجل من قریش من عترتی یخرج فی اختلاف من الناس و زلزال فیملأ الأرض قسطا و عدلاً کما ملئت ظلما و جورا .

( کنز العمّال ، حدیث 38652 )

رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

لا تقوم السّاعة حتّی تمتلی ء الأرض ظلما و عدوانا ثمّ یخرج رجل من عترتی فیملؤها قسطا و عدلاً کما ملئت ظلما و عدوانا .

( کنز العمّال ، حدیث 38691 )

رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

لا تقوم السّاعة حتّی یلی رجل من أهل بیتی یواطی ء اسمه اسمی .

( کنز العمّال ، حدیث 38692 )

رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

یخرج فی آخر أمتی المهدی یسقیه اللّه الغیث و تخرج الأرض نباتها و یعطی المال صحاحا و تکثر الماشیة و تعظم الامّة .

( کنز العمّال ، حدیث 38700 )

25 _ « اَلَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الاْءَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ »

ترجمه : ( آری ، ) آنها که ایمان آوردند ، و ایمان خود را با هیچ ستم ( و شرک ) نیالودند ، ایمنی تنها از آن آنهاست ؛ و آنها هدایت یافتگان اند . ( سوره انعام آیه 82 )

26 _ من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیدا .

ألا و من مات علی حبّ آل محمّد ، مغفورا له .

ألا و من مات علی حبّ آل محمّد ، مات تائبا .

ص: 146

ألا و من مات علی حبّ آل محمّد ، مات مؤمنا مستکمل الایمان .

ألا و من مات علی حبّ آل محمّد ، بشّره ملک الموت بالجنّة ثمّ منکر و نکیر .

ألا و من مات علی حبّ آل محمّد ، تزف إلی الجنّة کما تزف العروس إلی بیت زوجها .

ألا و من مات علی حبّ آل محمّد ، فتح له فی قبره بابان إلی الجنّة .

ألا و من مات علی حبّ آل محمّد ، جعل اللّه قبره مزار ملائکة الرحمة .

ألا و من مات علی حبّ آل محمّد ، مات علی السنّة و الجماعة .

ألا و من مات علی بغض آل محمّد، جاء یوم القیامة مکتوب بین عینه آیس من رحمة اللّه.

ألا و من مات علی بغض آل محمّد ، مات کافرا .

ألا و من مات علی بغض آل محمّد ، لم یشم رائحة الجنة .

( تفسیر کشّاف ، زمخشری ، ج 4 ، ص 220 ؛ تفسیر فخر رازی ، ج 27 ، ص 167 ؛ تفسیر قرطبی ، ج 8 ، ص 5843 )

27 _ در روایات متعددی از کتب شیعه و اهل سنت چنین آمده است :

حسن و حسین علیهماالسلام بیمار شدند ؛ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با جمعی از یارانشان به عیادتشان آمدند و به علی علیه السلام گفتند : ای اباالحسن ! خوب بود نذری برای شفای فرزندان خود می کردی . علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و فضّه _ که خادمه ی آن ها بود _ نذر کردند که اگر آن ها شفا یابند ، سه روز روزه بگیرند . ( طبق برخی از روایات حسن و حسین علیهماالسلام نیز نذر کردند ) چیزی نگذشت که هر دو شفا یافتند ، در حالی که از نظر غذایی دست خالی بودند . علی علیه السلام سه من جو تهیه نمود و فاطمه علیهاالسلام ، یک سوم آن را آرد کرد و نان پخت . هنگام افطار سائلی بر در خانه آمد و گفت : السلام علیک یا اهل بیت محمد ! مستمندی از مستمندان مسلمین هستم ، غذایی به من بدهید خداوند به شما از غذاهای بهشتی مرحمت کند ؛ آن ها همگی مسکین را بر خود مقدم داشته و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند . روز دوم همچنان روزه گرفتند ؛ موقع افطار وقتی غذا را آماده کرده بود ( همان نان جوین ) یتیمی بر در خانه آمد ، آن روز نیز ایثار کردند و غذای خود را به او دادند و بار دیگر به آب افطار کردند و روز بعد را نیز روزه گرفتند ؛ در سومین روز اسیری به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد ، باز هم سهم غذای خود را به او دادند . هنگامی که صبح شد علی علیه السلام دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفت و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آورد ؛ هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آن ها را مشاهده کرد ، دید از شدت گرسنگی می لرزند . فرمود : این حالی را که در شما می بینم برای من بسیار گران است ؛ سپس برخاست و با آن ها حرکت کرد ؛ هنگامی که وارد خانه ی فاطمه علیهاالسلام شد ، دید در محراب عبادت

ص: 147

ایستاده ، در حالی که از شدت گرسنگی شکم به پشت او چسبیده است و چشم هایش به گودی نشسته . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ناراحت شد در همین لحظه جبرئیل نازل گردید و گفت : ای محمد ! این سوره را بگیر ، خداوند با چنین خاندانی به تو تهنیت می گوید ! سپس سوره ی « هل اتی » را بر او خواند .

آنچه ذکر شد ، نصّ حدیثی است که با کمی اختصار در الغدیر به عنوان قدر مشترک میان روایات زیادی است که در این باره نقل شده است . مرحوم علامه امینی در همان کتاب از 34 نفر از علمای اهل سنت نام می برد با ذکر نام کتاب و صفحه ی آن که این حدیث را در کتاب های خود آورده اند .

( الغدیر ، ج 3 ، ص 111 _ 107 )

مرحوم قاضی نوراللّه شوشتری در کتاب احقاق الحق ، جلد 3 ، صفحات 171 _ 157 حدیث فوق را از 36 نفر از دانشمندان اهل سنت با ذکر مأخذ نقل می کند که همگی بیان کرده اند که این آیات سوره ی دهر در شأن اهل بیت علیهم السلام نازل شده است .

28 _ « یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْما کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیرا * وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِینا وَیَتِیما وَ أَسِیرا * إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُورا * إنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْما عَبُوسا قَمْطَرِیرا »

ترجمه : آنها به نذر خود وفا می کنند و از روزی که شرّ و عذابش گسترده است می ترسند و غذای خود را با این که به آن علاقه ( و نیاز ) دارند ، به « مستمند » و « یتیم » و « اسیر » اطعام می کنند . ( و می گویند : ) ما شما را به خاطر خدا اطعام می کنیم ، و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم . ما از پروردگارمان خائفیم در آن روزی که عبوس و سخت است . ( سوره دهر ، آیات 10 _ 7 )

29 _ « ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاما فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْما ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقا آخَرَ فَتَبارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ )

ترجمه : سپس نطفه را بصورت علقه [ خون بسته ] و علقه را بصورت مضغه [ چیزی شبیه گوشت جویده شده ] و مضغه را بصورت استخوان هایی درآوردیم و بر استخوان ها گوشت پوشاندیم ؛ سپس آن را آفرینش تازه ای بخشیدیم ، پس بزرگ و پر برکت است خدایی که بهترین آفرینندگان است ! ( سوره مؤمنون آیه 14 )

30 _ « وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الاْءَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَیَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ »

ترجمه : ( به یاد آور ) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان فرمود : من بر روی زمین ،

ص: 148

جانشینی [ نماینده ای ] قرار خواهم داد . فرشتگان گفتند : ( پروردگارا ! ) آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد و خونریزی کند ؟ ! حال آن که ما تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم ، و تو را تقدیس می کنیم ( و برای جانشینی شایسته تریم ) . فرمود : من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید . ( سوره بقره ، آیه 30 )

31 _ عبیداللّه بن زیاد ( لعنة اللّه علیه ) قبل از ورود امام حسین علیه السلام به کربلا ، طی نامه ای به امام علیه السلام نوشت : تو دو راه بیشتر نداری یا باید بیعت کنی و یا کشته شوی ! امام حسین علیه السلام خطاب به آن ناپاک زاد ، به یارانش فرمود :

ألا إنّ الدّعی ابن الدّعی قد رکزنی بین اثنتین بین السلّة والذلّة؛ و هیهات منّا الذلّة.

این ناپاک زاد فرزند ناپاک زاد ،مرا بین دو راه قرار داده است بین مرگ و ذلت و دور است از ما ذلت .( لهوف ، سید بن طاووس ، ص 59 )

32 _ « فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الْکاذِبینَ »

ترجمه : هر گاه بعد از علم و دانشی که به تو رسیده ، ( باز ) کسانی درباره مسیح با تو به ستیز برخیزند ، بگو : بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم ، شما نیز فرزندان خود را ؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم ، شما نیز زنان خود را ؛ ما از نفوس خود ( و کسی که همچون جان ماست ) دعوت کنیم ، شما نیز از نفوس خود ؛ آنگاه مباهله ( و نفرین ) کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم . ( سوره آل عمران ، آیه 61 )

داستان مباهله ی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با نصارای نجران از این قرار است :

اسلام مکه را فتح کرده بود و تقریبا سراسر شبه جزیره ی عربستان را رام ساخته و صدای خویش را حتی به گوش امپراطور روم و خسرو ایران رسانده بود که باید تسلیم خدا گردند .

اسقف های نجران در اندیشه بودند که چگونه با آن روبرو شوند و با چه بیان قاطعی به وی ثابت کنند که عیسی خدایی است تجسم یافته نه بنده ای فرستاده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پیش دستی نمود و طی نامه ای به آنان اعلام فرمود :

بسم اللّه إله إبراهیم و إسحاق و یعقوب . مِن محمّد رسول اللّه إلی أسقف نجران وأهل نجران ؛ إن أسلمتم فإنّی أحمد إلیکم ، اللّه إله إبراهیم و إسحاق و یعقوب .

أمّا بعد ؛ فانّی أدعوکم إلی عبادة اللّه من عباده العباد و أدعوکم إلی ولایة اللّه من ولایة العباد ، فإن أبیتم فالجزیة و إن أبیتم فقد أذّنتکم بالحرب . والسلام .

به نام خدا ، معبود ابراهیم و اسحاق و یعقوب ؛ از سوی محمد فرستاده ی خدا به

ص: 149

سوی کشیش بزرگ نجران و گروه نجرانیان .

اگر اسلام را بپذیرید ، سپاسگزاری آن را از خدا ، معبود ابراهیم و اسحاق و یعقوب ، به شما ابلاغ می کنم .

اما بعد ؛ من شما را دعوت می کنم که خدا را بپرستید نه بندگان را و فرمان خدا را گردن نهید نه فرمان بندگان را . و اگر امتناع ورزید پس جزیه و اگر از آن هم سرباز می زنید ، پس جنگ را اعلام کردید . والسلام .

( تفسیر الدر المنثور ، ج 2 ، ص 38 ، در داستان مباهله )

وقتی اسقف نامه را خواند ، سخت به وحشت افتاد و تصمیم گرفت هیئتی برای ملاقات با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عازم مدینه کند .

نصارای نجران وقتی برای شرفیابی حضور رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم حرکت می کردند ، سه نفر از بزرگانشان به نام « اهتم » ، « عاقب » و « سید » با آنان همراهی نمودند . به شهر مدینه وارد شدند و وقتی که موقع نمازشان رسید ناقوس نواختند و به نماز ایستادند .

اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عرضه داشتند : یا رسول اللّه ! این مسجد تو است ، مسجد اسلام است ، چرا باید در اینجا ناقوس بنوازند ؟ ! رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : کاری به کارشان نداشته باشید . بعد از آنکه از نمازشان فارغ شدند به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نزدیک شده پرسیدند : مردم را به چه دینی دعوت می کنی ؟

حضرت فرمود : به شهادت دادن به اینکه جز اللّه معبودی نیست و اینکه من فرستاده ی خدایم و اینکه عیسی بنده ای است مخلوق که می خورد و می نوشید و سخن می گفت .

پرسیدند : اگر مخلوق و بنده بود ، پدرش که بود ؟ در اینجا به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وحی شد که بگو : شما درباره ی آدم علیه السلام چه می گویید ؟ آیا بنده ای مخلوق بود و می خورد و می نوشید و سخن می گفت و عمل زناشویی انجام می داد یا نه ؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم همین سؤالات را از آن ها کرد . جواب دادند : بله بنده ای مخلوق بود و کارهایی که برشمردید ، می کرد .

حضرت فرمود : اگر بنده بود و مخلوق ، پدرش که بود ؟ مسیحیان مبهوت و مغلوب شدند . ( زیرا مسیحیان اعتقاد دارند چون عیسی علیه السلام بدون پدر به دنیا آمده ، پس او فرزند خداست و با این اقرار اعتقاد خود را زیر سؤال بردند ) . و خدای متعال این آیه را نازل کرد :

« اِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ »

مَثَل ( خلقت ) عیسی در نزد خدا ، همچون آدم است ؛ که او را از خاک آفرید ، و سپس به او فرمود : موجود باش ! و ( بی درنگ ) موجود شد .

( سوره آل عمران ، آیه 59 )

ص: 150

بنابراین ولادت مسیح بدون پدر هرگز دلیل بر الوهیت یا فرزند خدا بودن وی نیست .

آن مسیحیان با آن دلیل قاطع قرآنی زیر بار حق نرفتند و دست از عقیده ی خود برنداشتند .

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به آنان فرمود : پس با من مباهله کنید ؛ اگر من صادق بودم ، لعنت خداوند بر شما نازل شود و اگر کاذب باشم ، لعنتش بر من نازل شود . مسیحیان گفتند : با ما از در انصاف در آمدی . قرار گذاشتند همین کار را بکنند . وقتی به اقامتگاه خود برگشتند با هم مشورت کردند و گفتند اگر خودش با امتش بیایند مباهله می کنیم چون می فهمیم که او پیغمبر نیست و اگر خودش با اهل بیتش به مباهله بیایند مباهله نمی کنیم ، چون هیچ کس علیه زن و بچه و خاندان خود اقدامی نمی کند مگر اینکه ایمان و یقین داشته باشد که بر حق است .

فردا صبح به طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روانه شدند ، دیدند که تنها رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و حسن و حسین علیهماالسلام برای مباهله آمده اند . نصارا از اشخاص پرسیدند : اینان چه کسانی هستند ؟ گفتند : این مرد علی علیه السلام پسر عم و وصی و داماد اوست و این دخترش فاطمه علیهاالسلام و این دو کودک دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام هستند . نصارا سخت دچار وحشت شدند و به رسول صلی الله علیه و آله وسلم عرضه داشتند : ما حاضریم تو را راضی کنیم ، ما را از مباهله معاف بدار ! رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با ایشان به جزیه مصالحه کرد و نصارا به دیارشان برگشتند .

( تفسیر قمی ، علی بن ابراهیم قمی ، ج 1 ، ص 104 )

و در روایتی آمده است زمانی که اهل بیت علیهم السلام برای مباهله به میعادگاه رفتند ، بزرگ مسیحیان به آنان گفت : من صورت هایی را می بینم که اگر از خداوند تقاضا کنند کوه ها را از جا برکند ، چنین خواهد کرد ؛ هرگز با آنان مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و یک نصرانی تا روز قیامت بر زمین نخواهد ماند .

( تفسیر نمونه ، ج 2 ، ص 550 به نقل از تفسیر مجمع البیان )

قاضی نوراللّه شوشتری _ از علمای شیعه _ در جلد سوم کتاب نفیس « احقاق الحق » چنین می گوید : مفسران در این مسئله اتفاق نظر دارند که در آیه ی فوق ( 61 آل عمران ) « أبنائنا » اشاره به حسن علیه السلام و حسین علیه السلام و « نساءنا » اشاره به فاطمه علیهاالسلام و « أنفسنا » اشاره به علی علیه السلام دارد ؛ سپس در پاورقی کتاب مذکور ، حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت ذکر شده اند که تصریح نموده اند آیه ی مباهله درباره ی پنج تن آل عبا نازل شده است .

از جمله شخصیت های سرشناس اهل تسنن که این مطلب از آن ها نقل شده ، افراد زیر هستند :

مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح مسلم ، ج 7 ، ص120

احمد بن حنبل در کتاب مسند ، ج 1 ، ص185

ص: 151

طبری در تفسیر معروفش ذیل همین آیه

حاکم نیشابوری در کتاب مستدرک ، ج3 ، ص 150

ابونعیم اصفهانی در کتاب دلائل النبوة ، ص 379

واحد نیشابوری در کتاب اسباب النزول ، ص 74

فخر رازی در تفسیر کبیر ، ج 8 ، ص 85

ابن اثیر در کتاب جامع الأصول ، ج9 ، ص 470

ابن جوزی در تذکرة الخواص ، ص 17

زمخشری در کشّاف ، ج1 ، ص 193

بیهقی در سنن ، ج 7 ، ص 63

ترمذی در سننش ، ج 4 ، ص 293

و ده ها منبع دیگر .

33 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

علی منّی و أنا من علی .

( فضائل الخمسة [ علیهم السلام ] فی الصحاح الستة ، ج1 ، ص337 ؛ صحیح بخاری و سنن ترمذی فی فضائل علی علیه السلام )

قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

أنت منّی و أنا منک .

( صحیح بخاری ، کتاب الصلح ، ج 3 ، ص 168 ؛ مستدرک حاکم ، ج 3 ، ص 120 ؛ سنن الکبری ، بیهقی ، ج8 ، ص 50 و ... )

34 _ أنا و علی من شجرة واحدة و الناس من أشجار شتّی .

( کنز العمّال ، متقی هندی ، حدیث 32936 )

35 _ فقال أسقف نجران :

یا معشر النصاری ! إنّی لأری وجوها لو دعت اللّه أن یزیل جبلاً من مکانه لأزاله بها فلا تباهلوا فتهلکوا و لا یبقی علی وجه الأرض نصرانیّ إلی یوم القیامة .

( تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بهامش تفسیر طبری، ج 3 ، ص 213 )

36 _ « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ »

ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید ! از)مخالفت فرمان ) خدا بپرهیزید و باصادقان و راستگویان باشید . ( سوره توبه ، آیه 119 )

ص: 152

صادقین که قرآن برای وارد شدن در مدار تقوا امر به تبعیت از آنان کرده ، اهل بیت علیهم السلام می باشند ؛ برای اثبات این ادّعا دو دلیل ذکر می کنیم که در آیه ی فوق مصداق صادقین جز خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام کسی دیگر نمی تواند باشد :

خداوند در این آیه ی شریفه به طور مطلق و بدون هیچ قید و شرطی دستور فرموده است که تابع صادقین باشید ؛ وقتی خداوند تبعیت از صادقین را به طور قطع لازم بشمرد ، حتما باید معصوم باشد ، زیرا اگر معصوم از گناه و خطا نباشد در هنگامی که مرتکب اشتباهی می شود ، خداوند تبعیت از او را لازم شمرده و پیروی از او را در انجام خطا لازم دانسته و این خود یک تضاد در حکم الهی ایجاد می کند ، زیرا از یک طرف انجام آن عمل ممنوع است و از طرف دیگر خداوند پیروی از صادقین را لازم شمرده و این موجب اجتماع امر و نهی می شود ؛ بنابراین از یک طرف می بینیم خداوند پیروی از صادقین را بدون هیچ قید و شرطی لازم دانسته و ازطرف دیگر اگر صادقین غیر از معصوم باشد ، چنین فرمانی صحیح نیست .

در نتیجه صادقین که در آیه ی فوق دستور به تبعیت از آنان داده شده اند ، حتما باید معصوم باشند و این خود بهترین قرینه است از اینکه مصداق آن فقط اهل بیت علیهم السلام می باشند . مفسر معروف اهل تسنن فخر رازی این حقیقت را پذیرفته و می گوید :

« خداوند مؤمنان را به همراه بودن با صادقین دستور داده ؛ بنابراین آیه دلالت بر این دارد که آن ها که جائز الخطا هستند باید به کسی اقتدا کنند که معصوم است تا در پرتو او از خطا مصون بمانند و این معنی در هر زمانی خواهد بود و هیچ دلیلی بر اختصاص آن به عصر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نداریم » .

ولی بعد می افزاید :

« قبول داریم که مفهوم آیه این است و در هر زمانی باید معصومی باشد ، اما ما این معصوم را مجموع امت می دانیم نه یک فرد ؛ به تعبیر دیگر این آیه دلیل برحجت اجماع مؤمنین و عدم خطای مجموع امت است .

( تفسیر فخر رازی ، ج 16 ، ص 220 )

فخر رازی نیمی از راه را صحیح پیموده، اما در نیمه ی دوم _ به علت تعصبات مذهبی _ گرفتار اشتباه شده است . اگر او به یک نکته که در متن آیه است توجه می کرد ، نیمه ی دوم راه را نیز به طور صحیح می پیمود و آن اینکه : اگر منظور از صادقین مجموع امت باشد ، خود این « پیرو » نیز جزء آن مجموع است و در واقع پیرو جزئی از پیشوا می شود و اتحاد تابع و متبوع خواهد شد در حالی که ظاهر آیه این است که پیروان از پیشوایان و تابعان از متبوعان جدا هستند .

ص: 153

احادیثی از شیعه و سنی روایت شده است که بیان می دارند منظور از صادقین ، اهل بیت _ امامان معصوم علیهم السلام _ هستند .

سلیم بن قیس هلالی چنین نقل می کند که روزی امیرمؤمنان علی علیه السلام با جمعی از مسلمانان گفتگو داشت ؛ از جمله فرمود :

شما را به خدا سوگند می دهم آیا می دانید هنگامی که خدا « یا أیّها الذین آمنوا اتقو اللّه و کونوا مع الصادقین » را نازل کرد ، سلمان گفت : آیا منظور از آن عام است یا خاص ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : مأمورین به این دستور همه ی مؤمنان اند و اما عنوان صادق مخصوص برادرم علی علیه السلام و اوصیاء بعد از او تا روز قیامت است .

هنگامی که علی علیه السلام این سؤال را نمود ، حاضران گفتند : آری این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیدیم .

( تفسیر برهان ، ج 2 ، ص 170)

نافع از عبداللّه بن عمر در تفسیر آیه چنین نقل می کند که خداوند نخست به مسلمانان دستور داد که از خدا بترسند، سپس فرمود: « کونوا مع الصادقین » یعنی مع محمّد صلی الله علیه و آله وسلم وأهل بیته علیهم السلام .

( تفسیر برهان ، ج 2 ، ص 170 )

نویسنده ی تفسیر برهان نظیر این مضمون را از طریق اهل تسنن نقل کرده است :

هو علیّ بن أبی طالب علیه السلام .

سپس می گوید : همین مطالب را عبدالرزاق ( از دانشمندان اهل سنت ) در کتاب « رموز الکنوز » نیز آورده است .

از دلائلی که ذکر شد چنین نتیجه می گیریم که آیه ی فوق دلالت بر وجود معصوم در هر عصر و زمان دارد .

37 _ حدیث فوق _ که در منابع شیعه و سنی متواتر است _ به حدیث « ثقلین » معروف است . در این حدیث بسیار ارزشمند و مهم و راهگشا ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، قرآن کریم و اهل بیت علیهم السلام را به عنوان دو یادگار جاوید در میان امتش معرفی می کند . ابتدا این حدیث نورانی را از منابع اهل سنت نقل می کنیم و سپس به تحلیل آن می پردازیم .

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند :

إنّی تارک فیکم الثقلین خلیفتین ، کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی ، ما إن تمسکتم بها لن تضلّوا بعدی ، و أحدهما أکبر من الآخر ، و إنّ اللطیف الخبیر أنبأنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض . فلا تقدّموا فتهلکوا ، و لا تعلموهم فإنّهم أعلم منکم .

ص: 154

این حدیث شریف در صدها کتاب اهل سنت آمده است ؛ برای نمونه :

صحیح مسلم ، ج7 ، حدیث 2408 ، ص 122

سنن ترمذی ، ج 50 ، حدیث 3876 ، ص 329

سنن نسائی ، ج 5 ، حدیث 3876 ، ص 130

المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص 148

السنن الکبری ، نسائی ، ج 5 ، حدیث 8175 ، ص 51

تفسیر ثعلبی ، ج9 ، ص 186

مسند ، أبی یعلی ، ج 2 ، ص 297

مسند ، احمد بن حنبل ، ج 3 ، ص 17 و ج3 ، ص 59

صحیح ، ابن خزیمة ، ج 4 ، ص 63

الطبقات الکبری ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 194

تفسیر کبیر ، فخر رازی ، ج 8 ، ص172

السنن الکبری ، بیهقی ، ج 7 ، ص 30

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، ص 163

سیرأعلام النبلاء ، ذهبی ، ج9 ، ص 365

التنبیه و الاشراف ، مسعودی ، ص 221

تفسیر الدر المنثور ، سیوطی ، ج7 ، ص 349

مشکل الآثار ، طحاوی

تاریخ الخلفاء ، سیوطی ، ص 114

تاریخ بغداد ، ج 7 ، ص 377

الصواعق المحرقة ، ابن حجر عسقلانی ، صص 89 و 26

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج9 ، ص 167

سیر أعلام النبلاء ، ذهبی ، ج1 ، ص142

سیره ی ابن هشام ، ج 4 ، ص 163

الکامل فی التاریخ ،ج 2 ، ص 278

تاریخ طبری ، ج 2 ، ص368

و ...

دانشمند بزرگ شیعه مرحوم میر حامد حسین در کتاب گرانسنگ « عبقات الأنوار » 500 کتاب از کتب اهل سنت را با اسم مؤلفین آن نام می برد که حدیث فوق را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل نموده اند.

ص: 155

و اما مفاد و مضامین این حدیث شریف :

الف _ اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم معصوم اند ؛ زیرا اولاً آن کسانی که دائم با قرآن باشند و یک لحظه از آن جدا نشوند ، معصوم اند ؛ ثانیا طبق حدیث شریف ، مردم باید تابع اهل بیت علیهم السلام باشند و آن کسانی که مردم دستور دارند از آن ها بدون چون و چرا تبعیت مطلق نمایند ، به حکم عقل باید مصعوم باشند .

ب _ طبق مفاد این حدیث که اهل بیت علیهم السلام از قرآن جدایی ندارند ، باید گفت : آن کسانی که اهل بیت علیهم السلام را رها می کنند و مدّعی معارف قرآن می شوند ، کاذب می باشند هرچند حافظ قرآن باشند .

ج _ مردم باید در تمام امور ، از اهل بیت علیهم السلام متابعت نمایند ، چه در مسائل دینی و چه در مسائل سیاسی و چه در مسائل اجتماعی و تربیتی ؛ بنابراین تنها اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سزاوار جانشینی وی هستند ؛ زیرا در این حدیث شریف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در تمام امور _ از جمله خلافت _ آنان را جانشین خویش معین نموده است .

د _ آن کسانی که دیگران را بعد از نبی صلی الله علیه و آله وسلم خلیفه می دانند ، در حقیقت اهل بیت علیهم السلام را رها کرده اند ؛ بنابراین آنان قرآن را هم رها کرده اند ؛ زیرا طبق سخن نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم این دو از هم جدایی ندارند .

ل _ از مفاد این حدیث شریف _ که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اهل بیت علیهم السلام را در کنار قرآن قرار داده است _ معلوم می شود که آنان مفسران حقیقی قرآن اند و دیگران باید در تفسیر و علوم قرآنی فقط به آنان مراجعه نمایند .

م _ با توجه به این نکته ی مهم که اهل بیت علیهم السلام و قرآن تا ابد با هم بوده و جدایی ندارند پس سخن خلیفه ی دوم که گفت : « حسبنا کتاب اللّه » در واقع فریبی بیش نبوده است ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هر دو را کنار هم قرار داده است و یکی منهای دیگری گمراهی است .

ن _ چون سخن پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم برای تمام اعصار تا روز قیامت است پس معلوم می شود باید در هر عصری مصداقی از اهل بیت علیهم السلام در بین مردم باشد تا مردم با تمسک به وی هدایت شوند و این خود دلیل بسیار روشنی است بروجود امام حیّ در هر عصر .

و _ مسلمین تا زمانی که متمسک به هر دو ( حقیقتا نه اسما ) شوند ، از گمراهی و فلاکت رهایی می یابند ؛ ولی اگر اسمشان شیعه و پیرو ثقلین باشند اما در عمل کوتاهی کنند نیز در هلاکت هستند .

ه _ نه تنها در فقه و حکومت و عمل باید تابع اهل بیت علیهم السلام بود ؛ بلکه در معارف توحیدی

ص: 156

نیز باید تبعیت از آنان کرد ؛ بنابراین آن کسانی که اسمشان را شیعه می گذارند و ادّعای متابعت از اهل بیت علیهم السلام را دارند ، ولی در معارف توحیدی دامان کسانی را می گیرند که از معارف اهل بیت علیهم السلام بیگانه هستند _ چون اهل تصوف _ آنان نیز در گمراهی هستند .

ی _ راه رسیدن به رستگاری ابد _ ورود به بهشت جاوید الهی _ فقط با تمسک به این دو گوهر گرانبها میسّر است آن هم به صورت متابعت واقعی توأم با معرفت .

38 _ همانگونه که مطرح شد چون اهل بیت علیهم السلام همیشه با قرآن اند ؛ بنابراین تنها آنان مفسران واقعی قرآن اند .

39 _ « وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّ رِجالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ »

ترجمه : و پیش از تو ، جز مردانی که به آنها وحی می کردیم ، نفرستادیم . اگر نمی دانید ، از آگاهان بپرسید . ( سوره نحل ، آیه 43 )

روایات متعددی در منابع شیعه و سنی آمده است که « أهل الذکر » که خدا فرموده مورد مراجعه مردم قرار بگیرند ، اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می باشند ؛ در اینجا برای نمونه چند حدیث از منابع اهل سنت را بیان می داریم :

حاکم نیشابوری و طبری و قرطبی و آلوسی و ابن کثیر می گویند :

أنّها نزلت فی أهل بیت : محمد ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلم ) و علی [ علیه السلام ] وفاطمه [ سلام اللّه علیها ] و الحسن و الحسین [ علیهما السلام ] .

( طبری ذیل آیه فوق در تفسیر خود ج 14 ، ص 19 ؛ حاکم در شواهد التنزیل ج 1 ، ص 334 ؛ قرطبی در تفسیرش ج 11 ، ص 272 ؛ ابن کثیر در تفسیرش ذیل آیه ج 2 ، ص 57 ؛ آلوسی در تفسیرش ذیل آیه ج 14 ، ص 134 و ... )

قال الإمام علی علیه السلام :

واللّه إنّا لنحن أهل الذکر و نحن أهل العلم و نحن معدن التأویل و التنزیل و لقد سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم یقول : أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه .

( تفسیر ثعلبی ، ج 6 ، ص 270 ؛ شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 436 ؛ مستدرک الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص 126 ؛ الإستیعاب ، ابن عبد البرّ ، ج 3 ، ص 1102 ؛ جامع الصغیر ، سیوطی ، ج 1 ، ص 415 ؛ کنز العمّال ، ج 13 ، ص148 و ... )

ص: 157

در اصول کافی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

الذکر أنا و الائمة أهل الذکر .

( اصول کافی ، ج 1 ، ص 121 )

حافظ محمد بن موسی الشیرازی از ابن عباس در ذیل آیه ی فوق نقل می کند :

هم محمّد صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام و فاطمة علیهاالسلام و الحسن و الحسین علیهماالسلام ، هم أهل الذکر والعلم و العقل و البیان و هم أهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و المختلف الملائکة و اللّه ما سمّی المؤمن مؤمنا إلاّ کرامة لأمیرالمؤمنین علیه السلام .

( ولایة علی علیه السلام فی القرآن من کتب السنة ، نجاح طائی )

امام رضا علیه السلام می فرماید :

نحن أهل الذکر و نحن المسؤولون .

( تفسیر نورالثقلین ، ج3 ، ص 55 )

امام باقر علیه السلام می فرماید :

« الذِّکْرِ » القرآن ، و آل الرسول « أَهْلَ الذِّکْرِ » و هم المسؤولون .

( تفسیر نورالثقلین ، ج 3 ، ص 88 )

40 _ « هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الاْءَلْبابِ »

ترجمه : او کسی است که این کتاب آسمانی را بر تو نازل کرد که بخشی از آن ، آیات محکم و روشن است که اساس این کتاب می باشد ( و پیچیدگی آیات دیگر ، را بر طرف می کند ) و بخشی دیگرمتشابه ( و پیچیده ) است ؛ امّا آنها که در قلوبشان انحراف است ، به دنبال آیات متشابه اند ، تا فتنه انگیزی کنند ( و مردم را گمراه سازند ) و تفسیر ( نادرستی ) برای آن می طلبند در حالی که تفسیر آنها را ، جز خدا و راسخان در علم ، نمی دانند . ( آنها که به دنبال درک اسرار آیات قرآن اند ) می گویند : ما به آن ایمان آوردیم ، تمامی آن از جانب پروردگار ماست . و جز خردمندان ، متذکّر نمی شوند ( و این حقیقت را درک نمی کنند ) . ( سوره آل عمران ، آیه 7 )

در معنای تأویل گفته شده است :

ارجاع الکلام و صرفه عن معناه الظاهری إلی معنی أخفی عنه .

( مجمع البحرین ، ج1 ، ص 132 )

ص: 158

طبق روایات وارده تأویل قرآن ( بیان معنای باطنی آیات ) را فقط خدا می داند و آنان که راسخ در علم هستند ؛ یعنی خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام .

امام صادق علیه السلام می فرماید :

نحن الراسخون فی العلم و نحن نَعلمُ تأویله .

( اصول کافی ، کتاب الحجة ، ج 1 ، ص 213 )

بنابراین هرکس که بیاید و از سوی خود ادّعای بیان باطن قرآن نماید ، کاذب است ؛ مانند بسیاری از طوایف صوفیه که بیان می دارند باطن و مغز دین و قرآن نزد آن هاست ! ! و آنگاه معانی و تفسیرهایی را به عنوان تأویل بیان می دارند که کاملاً مخالف با ظاهر قرآن و عقل و نقل است که نمونه ی گسترده ی این تأویلات بی اساس در کتاب فصوص الحکم ابن عربی موجود می باشند .

آری !

قرآن ظاهری دارد و باطنی ؛ اما سؤال اینجاست که باطن قرآن را چه کسی باید بیان بدارد ؟ !

طبق معارف شیعی باطن قرآن را کسانی باید بیان دارند که ملازمت دائمی با قرآن دارند و آنان جز خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام نمی باشند ؛ زیرا پیامبر در حدیث ثقلین فقط این بزرگواران را در کنار قرآن تا روز قیامت قرار داده است .

اما همانگونه که بیان شد صوفیه _ که هدفشان دور کردن مردم از خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام است _ با دغل کاری خود ، را مفسران واقعی قرآن معرفی نمودند و به تأویل آیات قرآن پرداختند ؛ به عنوان نمونه مولوی در مثنوی می گوید :

ما ز قرآن مغز را برداشتیم پوست را بهر خران بگذاشتیم

وی در مقدمه ی مثنوی ادعا دارد که کتاب مثنوی او اصولِ اصولِ اصولِ دین می باشد ؛ این در حالی است که اشتباهات و انحرافات فراوانی در این کتاب موجود است ؛ هرچند سخنان قابل استفاده فراوان نیز دارد .

مثلاً مولوی در مقدمه ی دفتر پنجم مثنوی مدّعی است آنگاه که سالک به حقیقت پیوست ، شریعت از وی ساقط می شود در حالی که این سخن مخالف با اجماع مسلمین است؛ همچنین وی در مثنوی دفتر دوم با برداشت غیر صحیح از توحید افعالی ، ابن ملجم مرادی ملعون را از جنایتش تبرئه می کند و او را فقط آلتی می داند که فاعل آن خداست و سپس او را لایق شفاعت امیرمؤمنان علیه السلام می بیند و از قول علی علیه السلام به ابن ملجم ملعون ابد می گوید :

آلت حقی تو فاعل دست حق کی زنم بر آلت حق طعن و دق

لیک بی غم شو شفیع تو منم خواجه ی روحم نه مملوک تنم

ص: 159

و وحشتناک تر از سخنان مولوی سخنان ابن عربی است که به بهانه ی بیان تأویل و باطن قرآن ، تفسیر و معنایی را ارائه می دهد که با روح تمام ادیان الهی مغایر است ؛ برای نمونه :

وی در کتاب فصوص الحکم فص هارونیه ، هارون نبی علیه السلام را متهم به نقص معرفت می کند و با کمال وقاحت می گوید : علت برخورد موسی علیه السلام با برادرش هارون علیه السلام _ آنگاه که از سفر برگشت و مشاهده نمود که قوم گوساله پرست شده اند _ به این علت بود که هارون علیه السلام مخالف جریان گوساله پرستی بوده و مانع آن شده بود که عده ای گوساله را بپرستند و سپس می افزاید : عارف ، حق را در هر چیزی می بیند ؛ بلکه خدا را عین هر چیزی می بیند .

وی در کتا ب فصوص الحکم فصّ موسویه ادعا دارد که فرعون پاک و پاکیزه و موحد از دنیا رفت و این درحالی است که خداوند فرعون را کافر و طغیانگری نام می برد که تا دم مرگ از کفر دست نکشید .

وی در همان کتاب در فص نوحیه ، قوم بت پرست نوح را تبرئه می کند و می گوید : منظور از غرق شدن آنان در دریا ، غرق شدن در دریای علم و معرفت می باشد .

جالب اینجاست که ابن عربی در مقدمه ی فصوصش مدعی است که این کتاب را در عالم شهود از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دریافت نموده است ! ! وی در همین کتاب مدعی است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رحلت کرد و جانشینی معین ننمود و همچنین مدعی است که پدر امام علی علیه السلام کافر بوده است !

آری !

بر هر صاحب بصیرتی آشکار است که ادعای ابن عربی مبنی بر اخذ کتاب از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در عالم کشف و شهود کذب محض است ؛ اما متأسفانه برخی که ادعای تشیع دارند ، مرید وی شده اند و معارف سر تا پا اشتباه او را توجیه می کنند ، که جای بسی تأسف است .

( نویسنده این مجموعه ، درباره ی ابن عربی و انحرافات وی در کتاب « ابن عربی از نگاهی دیگر » مفصل به بحث پرداخته است . )

41 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق .

حدیث فوق که به حدیث سفینه مشهور است از احادیث متواتری است که شیعه و سنی آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده اند . حدیث سفینه پس از حدیث غدیر و ثقلین از شهرت عظیمی میان محدّثان برخوردار است . دانشمند بزرگ شیعه مرحوم میر حامد حسین

ص: 160

مؤلف کتاب « عبقات الأنوار » آن را از نود دانشمند اسلامی که همگی از مشاهیر اهل سنت هستند ، نقل کرده است .

مفاد حدیث سفینه :

از این حدیث که مقام و موقعیت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را با ترسیم مَثَلی ( کشتی نوح ) بیان نموده است ، برمی آید که پیروی از اهل بیت علیهم السلام مایه ی نجات و مخالفت با آن ها مایه ی نابودی است ؛ همچنین با استفاده از این حدیث ، عصمت اهل بیت علیهم السلام را می توان اثبات کرد ؛ زیرا یک فرد خطا کار و یا گناهکار خود بر لب پرتگاه سقوط و وادی نابودی است ، پس چگونه می تواند ناجی دیگران و هادی گمراهان گردد ؟

و نکته ی دیگری که از مفاد حدیث معلوم می شود ، مرجعیت اهل بیت علیهم السلام در تمام امور و شؤونات دینی ، اجتماعی و سیاسی و ... است و همچنین تبعیت مطلق و بی چون و چرا از این بزرگواران می باشد ؛ زیرا ترجیح دادن دیگران در امور سیاسی و دینی و اجتماعی و غیره به این معناست که ما سوار کشتی نجات نوح نشده ایم و این یعنی هلاکت و نابودی .

همانگونه که مطرح شد نزدیک به صد کتاب مرجع و مهم اهل سنت ، حدیث سفینه را نقل نموده اند که در اینجا چند مورد را برای نمونه ذکر می کنیم :

مجمع الزوئد ، هیثمی ، ج 9 ، باب فضل اهل بیت [ علیه السلام ] ص 168

المعجم الأوسط ، طبرانی ، ج 4 ، ص 10 و ج 6 ، ص85

نظم درر السمطین ، زرندی حنفی

الجامع الصغیر ، جلال الدین سیوطی ، ج2 ، ص 177

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 11 ، باب فضائل علی [ علیه السلام ] ص693

فیض القدیر ، مناوی ، تصحیح احمد عبدالسلام ، ج 4 ، ص 469 ، حرف العین .

المعجم الصغیر ، طبرانی ، ج 1 ، ص 140

ینابیع المودة ، شیخ سلیمان حنفی قندوزی

مستدرک ، حاکم نیشابوری ،ج 3 ، ص151

و ده ها منبع دیگر .

42 _ احتجاج ، طبرسی ، صفحه 228 از کتاب سلیم بن قیس هلالی روایت می کند .

43 _ قال امیرالمؤمنین علی علیه السلام :

إنّ اللّه تبارک و تعالی لو شاء لعرّف العباد نفسه ، ولکن جعلنا أبوابه و صراطه

ص: 161

و سبیله و الوجه الذی یؤتی منه ، فمن عدل عن ولایتنا ، أو فضّل علینا غیرنا فإنّهم عن الصراط لناکبون .

( اصول کافی ، ج1 ، ص184 )

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم :

معاشر الناس ! إعلموا أنّ للّه تعالی بابا ، من دخله أمن من النار و من الفزع الأکبر .

فقام إلیه أبوسعید الخدری ، فقال : یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ! إهدنا إلی هذا الباب حتّی نعرفه .

قال صلی الله علیه و آله وسلم :

هو علیّ بن أبی طالب سید الوصیّین و أمیرالمؤمنین و أخو رسول اللّه ربّ العالمین و خلیفة اللّه علی الناس أجمعین .

معاشر الناس !

من أحبّ أن یتمسّک بالعروة الوثقی الّتی لا انفصام لها فلیتمسّک بولایة علیّ بن أبی طالب ، فإنّ ولایته ولایتی و طاعته طاعتی .

معاشر الناس !

من أحبّ أن یعرف الحجّة بعدی ، فلیعرف علیّ بن أبی طالب .

( غایة المرام ، محدّث بحرانی ، مقصد اول ، حدیث 2 ، ص 244 )

45 _ داستان باب حطّه ی بنی اسرائیل از این قرار است :

بعد از اینکه بنی اسرائیل با نابودی فرعون از مصر خارج شدند ، خداوند به آنان امر نمود که وارد سرزمین مقدس ( شامات ) شوند و هنگام ورود از دروازه ی آن و ورود به شهر ، به سجده در آیند وبگویند « حطّةٌ » ( یعنی خدایا گناهان ما را بیامرز ) . تا خداوند آنان را بیامرزد ؛ اما برخی سخن خداوند را به مسخره گرفتند و سخن دیگری را گفتند و خداوند به خاطر این نافرمانی بر آن ها بلایی از آسمان فرو فرستاد .

خداوند در قرآن می فرماید :

« وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَدا وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدا وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَسَنَزیدُ الْمُحْسِنینَ * فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذی قیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَی الَّذینَ ظَلَمُوا رِجْزا مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ »

ترجمه : و ( یاد کنید ) زمانی را که گفتیم : در این شهر [ بیت المقدس ] وارد شوید و از نعمت های فراوان آن ، از هرجا می خواهید بخورید و از در ( معبد بیت المقدس ) با

ص: 162

خضوع وارد گردید و بگویید : خداوندا ! گناهان ما را بریز ؛ تا خطاهای شما را ببخشیم و به نیکوکاران پاداش بیشتری خواهیم داد امّا افراد ستمکار ، این سخن را به غیر آنچه به آنها گفته شده بود ، ( به صورتی استهزا آمیز ) تغییر دادند ؛ لذا بر ستمکاران ، در برابر این نافرمانی ،عذابی از آسمان فرستادیم . ( سوره بقره ، آیات 58 و59 )

و در روایات از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل نموده اند که خاندان وی همان باب حطّه بنی اسرائیل است که هرکس بر آن در آمد ، آمرزیده شد و هرکس سرپیچی نمود ، دچار عقوبت الهی شد .

در منابع اهل سنت _ برای نمونه _ آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی إسرائیل .

( مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 168 ؛ جامع الصغیر ، سیوطی ، ج 2 ، ص 177 ؛ کنز العمّال ، ج 11 ، ص 603 و ... )

46 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم :

النجوم أمان لأهل السماء فإذا ذهبت النجوم ذهب أهل السماء و أهل بیتی أمان لأهل الأرض فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض .

( ینابیع المودة ، قندوزی حنفی ، ج 1 ، ص 71 ؛ احمد بن حنبل ، فصل، مناقب اهل بیت [ علیهم السلام ] و ... )

حدیث فوق در منابع متعدد اهل سنت فراوان یافت می شود .

47 _ لا یُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وسلم مِنْ هذِهِ الامَّة أحَدٌ وَ لا یُسوَّی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أبَدا ، هُمْ أساسُ الدِّینِ ، وَ عِمادُ الْیَقینِ ، إ لَیْهِمْ یَفِی ءُ الْغالِی ، وَ بِهِمْ یِلْحَقُ التّالِی وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلایَةِ ، وَ فِیهِمْ الْوَصِیَّة وَ الْوِراثَةُ .

( نهج البلاغه ، خطبه 2 )

48 _ عِتْرَتُهُ خَیْرُ الْعِتَرِ ، وَ أسْرَتُهُ خَیْرُ الاُْسَرِ ، وَ شَجَرَتُهُ خَیْرُ الشَّجَرِ ، نَبَتَتْ فِی حَرَمٍ ، وَ بَسَقَتْ فِی کَرَمٍ ، لَها فُرُوعٌ طِوالٌ ، وَ ثَمَرٌ لاینالُ .

( نهج البلاغه ، خطبه 94 )

49 _ انْظُرُوا اهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ ، وَاتَّبِعُوا أثَرَهُمْ ، فَلَنْ یُخرِجُوکُمْ مِنْ هُدًی ، وَ لَنْ یُعِیدُوکُمْ فِی رَدیً ، فَإ نْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا ، وَ إ نْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا ، وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا ، وَ لا تَتَأخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا .

( نهج البلاغه ، خطبه 97 )

ص: 163

50 _ ابن تیمیه رئیس فرقه ی وهابیت می گوید :

« إنّ فکرة تقدیم آل الرسول هی من أثر الجاهلیّة فی تقدیم أهل بیت الرّؤساء » .

( منهاج السنة ، ابن تیمیّه ، ج 3 ، ص 269 )

احمد بن تیمیه ی حرانی دمشقی از شخصیت های منتسب به اهل سنت در سال 662 ه . ق در منطقه ای به نام حرّان به دنیا آمد و در سال 726 قمری در زندان دمشق دیده از جهان فرو بست . وی از سال 698 ه . ق . به بعد به نشر افکار خود _ که مخالف با اجماع مسلمین بود _ پرداخت .

برخی از آراء و اندیشه های وی از این قبیل است : حرمت زیارت اهل قبور ، حرمت توسل به اولیاء خدا ، حرمت ساختن بنا بر مقابر اولیای خدا ، حرمت تبرک به آثار اولیاء خدا و ... .

وی آنگاه که تفکرات خود را مطرح نمود به شدت توسط دانشمندان اهل سنت مورد انتقاد قرار گرفت و دانشمندان عصرش درباره ی وی تا مرز تکفیر پیش رفتند .

مناظرات علما با وی سبب شد که اندیشه هایش در انزوا قرار گیرد و نتواند حرکت چشمگیری را پدید آورد و افکار وی جز در لابلای کتاب های او و نوشته های شاگردش « ابن قیّم جوزیه » در جایی یافت نشود . بالاخره با مخالفت جمعی از علمای اهل تسنن حکومت عثمانی وی را دستگیر و در دمشق زندان نمود و وی در همان زندان مرد .

با مردن ابن تیمیه افکار انحرافی وی فقط در کتاب هایش باقی ماند ، تا اینکه چهار قرن بعد شخصی به نام محمد بن عبدالوهاب نجدی (1116 _ 1206 ه . ق ) به تجدید حیات فکری ابن تیمیه پرداخت و با پشتیبانی خاندان آل سعود فرقه ی وهابیت را تأسیس نمود .

51 _ شیخ محمد بدیع موسی ، شیخ وهابی سوری و یکی از اعضای جماعت اخوان المسلمین این کشور اعلام کرد : ارتش آزاد سوریه ! ( آشوب گرانی که از چندین کشور و با پول و حمایت غرب برای سرنگونی نظام سوریه آمده اند ) با ارسال نامه هایی به شیوخ و مفتی های این جماعت از آنان درباره ی تعرّض و تجاوز به زنان علویه و کشتار کودکان این طایفه و حمله به خانه و مراکز سکونت آن ها استفتاء کرده اند . شیخ بدیع موسی می افزاید : شیوخ و مفتی های جماعت اخوان المسلمین [ که همگی وهابی سلفی می باشند ] تمام این موارد را مباح و حلال اعلام کرده و تأکید کرده اند که ما بیانیه ای صادر کرده ایم و ضمن اینکه به وفاداری طایفه ی علوی به نظام حاکم بر سوریه و نفرت دیگر طوایف سوریه از آن ها اشاره کردیم ، تأکید نمودیم که ریختن خون آن ها و تعرض

ص: 164

به زنان آن ها و کشتن کودکان آن ها و حمله به محل سکونت آن ها مجاز و حلال است و همه ی طوایف سوریه می خواهند که از دست علویان خلاص شوند .

شیخ محمد بدیع موسی هم اکنون در عربستان تدریس می کند .

خوانندگان محترم ملاحظه نمودند که چگونه این حیوان های انسان نما که خود را عالم اسلامی می دانند حرام آشکار خدا را که بدترین حرام ها می باشد ، با آن نفس های شیطانیشان جایز و حلال می دانند ! ! آن گروه پست که هم اکنون جاده صاف کن آمریکا و اسرائیل و غربی ها شده اند ، به اسم اسلام کودکان را سر می برند و به زنان تجاوز می کنند .

وای از این مصیبت بر اسلام که چگونه این کافر کیشان جنایت می کنند و چهره ی تابناک اسلام را زشت بر جهانیان معرفی می نمایند !

52 _ شیخ عبداللّه تمیمی مفتی وهابی و از مدافعان شورشیان و جنایتکاران سوری در مصاحبه با شبکه ی دوم تلویزیون اسرائیل گفته است :

واقعیت آن است که اسرائیل دشمن واقعی ما نیست و هرگز دشمن واقعی ما نخواهد بود . وی در ادامه می افزاید : همه ی ما می دانیم که ما اکنون در یک جبهه با اسرائیل در برابر این قاتلان وحشی ( نظام سوریه ) قرار داریم ؛ ما از اسرائیل می خواهیم که از خواسته ها و حقوق سنی ها در سوریه و لبنان حمایت کند .

شیخ تمیمی ارتش و مردم سوریه که وظیفه دارند با تروریست ها و شورشیان _ برای حفظ تمامیت و آرامش کشور _ مبارزه کنند را وحشی می خواند ، اما از کشتارها و تجاوزهای شورشیان هیچ سخن نمی گوید بلکه اگر هم بگوید آن را جهاد و حلال می داند ! !

آری !

این است عاقبت انحراف از مسیر مستقیم خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام که چگونه به جای مقابله با بزرگترین دشمن اسلام _ اسرائیل _ او را دوست و مدافع خود می بینند ! !

در عربستان سعودیِ وهابی ، به امام جماعت مساجد دستور می دهند که در قنوت نمازهایشان برای مجاهدین سوری یعنی جنایتکاران دعا کنند !

اما در کشور ایران به لطف خداوند و پیروی مردم از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام مردم ،اسرائیل را دشمن درجه یک اسلام می دانند و هرگز حاضر نیستند با آن حکومت جنایتکار و غاصب کنار آیند و همگی مطیع رهبر فرزانه و مجاهد عزیزشان حضرت آیة اللّه سید علی خامنه ای ( حفظه اللّه ) می باشند .

ص: 165

53 _ أیْنَ الَّذِینَ زَعَمُوا أنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دُونَنا ؟ کَذِبا وَ بَغْیا عَلَیْنا ، أنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ ، وَ أعْطانا وَ حَرَمَهُمْ ، وَ أدْخَلَنا وَأخْرَجَهُمْ ، بِنا یُسْتَعْطَی الْهُدَی ، وَیُسْتَجْلَی الْعَمَی . إِنَّ الاْءئِمَّةَ مِنْ قُرَیْشٍ غُرِسُوا فِی هَذا الْبَطْنِ مِنْ هاشِمٍ ، لا تَصْلُحُ عَلَی سِواهُمْ ، وَ لا تَصْلُحُ الْوُلاةُ مِنْ غَیْرِهِمْ .

( نهج البلاغه ، خطبه 144 )

ص: 166

حکمت پنجم : شیعیان علی علیه السلام رستگاران روز قیامت

اشاره

حکمت پنجم :گواهی می دهم که پیروان راستین تو هدایت شدگان و سعادتمندان اند .

در سرزمین پاک پر آب معتدل ، گیاهان سرسبز وخوشبو و پاک می روید و در سرزمین خشک کویری نمک زار گیاهی نمی روید مگر خار وخس . گل های زیبای معطر در سرزمین معتدل و پر باران می روید و میزبان پروانه های زیباست و در سرزمین باتلاقی که بوی تعفنش بسیاری از حشرات را نیز از خود دور می کند ، میزبان میکروب ها و انگل هاست .

درختانی که ریشه های مستحکم در سرزمینی حاصل خیز پر باران دارند ، ثمراتشان پر و سالم و خوشبو و پر آب است و آن درختانی که بهره ی چندانی از خاک حاصل خیز و آب ندارند ، میوه های آن اندک و بی برکت و خشک و تلخ می باشد .

این یک اصل است که همیشه خوبان به خوبان و بدان به بدان ملحق می شوند . همواره یاران وفادار پیامبران از پاکان و مخلصان بوده اند و یاران بی وفا و دشمنانشان از ناپاکان و مشرکان .

یا علی !

تو آن کسی هستی که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو فرمود :

« تو امیر مؤمنان و سلطان دین و امام و پیشوای متقین و رهبر پیشانی سفیدان عالم می باشی » .1

ص: 167

و تو آن رهبر و امام و مولایی هستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حق تو و یارانت دعا کرد و فرمود :

« هرکس من مولای اویم ، علی هم مولای اوست . بارالها ! هرکس علی را به ولایت بپذیرد ، دوست بدار و هرکس او را به ولایت نپذیرد ، دشمن بدار و هرکس او را یاری کرد ، یاری کن و هرکس او را خوار شمرد ، خوار و ذلیلش گردان » .

سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در ادامه ی کلامش درباره ی تو به امتش فرمود :

« ای امت ! آگاه باشید اگر به علی تمسک جوئید ، هرگز گمراه نمی شوید » .2

و بارها درباره ی جایگاه و مقامت و مقام خاندانت به مردم فرمود :

« خداوند انبیاء را از درختان مختلفی آفرید ؛ ولی من و علی را از درختی واحد آفرید . من اصل آنم و علی شاخه ی آن و فاطمه موجب باروری آن است و حسن و حسین میوه های آن و شیعیان ما برگ های آن اند » .

و سپس افزود :

« اگر کسی خدا را در میان صفا و مروه هزار سال و سپس هزار سال و از آن پس هزار سال عبادت کند ، تا همچون مشک کهنه شود ؛ اما محبت ما را نداشته باشد ، خداوند او را با صورت در آتش می افکند » .3

و درباره ی معرفت و علم تو فرمود :

« من شهر علمم و علی دروازه ی آن می باشد ، پس هرکس جویای علم باشد باید از دروازه ی آن وارد شود » .4

و باز درباره ات فرمود :

«علی صراط مستقیم است و حقیقتا در روز قیامت درباره ی ولایت او سؤال می شود».5

و باز فرمود :

« ای علی ! منزلت و مقام تو نسبت به من همان مقام و منزلت هارون است نسبت به موسی مگر اینکه بعد از من پیامبری نیست » .6

ص: 168

و باز درباره ی عزت و عظمت و مقامت فرمود :

« من و علی نوری بودیم در پیشگاه الهی و او را تسبیح و تقدیس می نمودیم ، هزار سال قبل از آنکه خداوند آدم را خلق نماید ؛ آنگاه که آدم را آفرید ، آن نور را در صلب وی قرار داد و من و علی همواره یک نور بودیم تا اینکه در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم و خداوند نبوت را مخصوص من گردانید و خلافت را مخصوص علی » .7

و باز درباره ات فرمود :

« هان ای امت ! آیا شما را به چیزی راهنمایی کنم که هرگاه بر آن توافق کنید ، به هلاکت در نیفتید ؟ ! همانا ولی شما خداوند و امامتان علی بن ابی طالب است ؛ پس خیرخواه و مخلص او باشید و تصدیقش کنید . همانا این مطلب را جبرئیل به من خبر داد » .8

وباز ندا سر داد و درباره ات فرمود :

« هان ای امت ! اگر علی را به ولایت و سرپرستی گیرید ، خواهید دید که راهنما و رهیافته است و شما را به راه راست می برد » .9

و باز فرمود :

« علی برای من مانند سر من است برای پیکرم » .10

و در جمع یاران بارها به تو فرمود :

« ای علی ! تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق دشمن ندارد » .11

و اینجا بود که برخی از یاران مخلص و و با معرفت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که به مقام ومنزلت بی بدیلت پی بردند ، چون پروانه های عاشق به دور خورشید وجودت چرخیدند و در لسان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به شیعیان علی شهرت یافتند .

آری !

یاران و پیروان تو همان یاران با بصیرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ همچون سلمان ، ابوذر ،

ص: 169

مقداد و عمار _ بودند که تو را تصدیق نمودند و خاضع مقام و منزلتت شدند .

آن با معرفتان مخلص کسانی بودند که هرگز ایمانشان را با ظلم نیالودند و هرگز وجودشان را از خورشید تابناک ولایتت بی نیاز ندیدند .

یا مولا !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چه کسی را از اهل بیت خود خواند12 و فرمود : علم او چون دریایی است که نمی توان به عمق آن رسید ؟13

یا مولا !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی کدام یک ازصحابه فرمود که بهشت مشتاق دیدار اوست ؟14

یا مولا !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم کدام یک از یاران خود را اینگونه توصیف نمود که آسمان و زمین ، کسی را راستگوتر از او ندیده است ؟15

آری ! سلمان

آری ! ابوذر

همان پاکان ، همان مجاهدان ، همان مخلصان !

آری ! آری !

از همان ابتدا پاکان و خوبان عالم عاشق تو بودند .

پیروان راستین تو که مصائب را در راه حفظ دین حق ، به جان خریدند همواره در طول تاریخ اسلام ، پیشگامان ایمان و معرفت بوده اند . چه بسیار از پیروان راستین تو در راه احیای حق جان خود را در طبق اخلاص تقدیم دوست نمودند تا ارزش های والای دین محمد صلی الله علیه و آله وسلم حفظ شود . پیروان راستین تو که از جام ولایتت ، شراب ناب محمدی صلی الله علیه و آله وسلم نوشیدند و در سرزمین پاک علوی روئیدند ، همواره آزادگان جهان بوده اند . تو در ایمان پیشگام و پایدار بودی و پیروانت نیز پیشگامان و پایداران اند ؛ تو در میدان نبرد با دشمنان خدا ، شیر و قهرمان بودی و پیروانت نیز قهرمان و شیران اند ؛ تو نسبت به دنیا بی رغبت بودی و مشتاق لقای خدا و پیروان راستین تو نیز بی رغبتان و مشتاقان اند .

ص: 170

از این رو رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی تو و شیعیانت به تو فرمود :

« ای علی ! تو و شیعیانت رستگاران روز قیامت اید » .16

پیروانت نه تنها در آخرت اهل نجات و رستگاران اند در دنیا نیز رستگاراند ؛ چون تو را دارند .

یا علی ! علی یعنی چه ؟ !

یعنی تمام پاکی های خدا در عالم ؛ یعنی تمام زیبایی های خدا در عالم ؛ یعنی تمام لطافت های خدا درعالم ؛ یعنی تمام شادی و سرورهای خدا در عالم ؛ یعنی تمام گنج های خدا در عالم ؛ یعنی تمام رازهای خدا در عالم ؛ یعنی تمام نعمت ها و بخشش های خدا در عالم !

یا علی ! علی یعنی چه ؟ !

یعنی غضب و انتقام و عذاب های الهی در عالم ! !

مگر خدا بهشت جاویدش را برای مؤمنان راستین ، محل پاکی ها و سرور و شادی ها و رحمت و فضل بی کرانش قرار نداده است ؟ !

و مگر خداوند جهنم جاویدش را برای کافران و معاندان ، محل غضب و انتقام و عذابش قرار نداده است ؟ !

و مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو نفرمود : « یا علی ! تو در قیامت بهشت و جهنم را تقسیم می کنی » ؟17

آری !

همه ی اینها در تو هست و تو اینها نیستی و برتری و فقط خداوند که خالق تو است ، تو را می شناسد .

تو قبل از تولدت چه مقام و منزلتی در عالم نور ، در پیشگاه الهی داشتی که ابراهیم خلیل علیه السلام از خداوند در خواست نمود که او را شیعه ی تو کند و خداوند درخواست وی را پذیرفت و در کلامش فرمود :

« همانا از شیعیان او ابراهیم است » .18

ص: 171

و نیز برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی شیعیانت به تو فرموده است :

« ای علی ! ... این دوستم جبرئیل از جانب خدای عزّ و جلّ به من خبر می دهد که به دوستدار و پیروان تو هفت خصلت داده است : آسانی در هنگام مردن ، همدمی در تنهایی ، نور در تاریکی ، امنیت در هنگام ترس ، برابری کفه ی میزان اعمال ، گذر از صراط و وارد شدن به بهشت به هشتاد سال پیش از ورود دیگر مردمان » .19

و نیز آنگاه که ابن عباس از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی این آیه پرسید : « و پیشتازان پیشی گیرنده ، آنان مقرّبان اند » ؛ حضرت فرمود : جبرئیل به من گفت : آن ها علی و شیعیان اویند ، آنان پیشتازان به سوی بهشت اند و به سبب لطف و کرامت خداوند به او نزدیک اند .20

و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی پیروان راستینت به تو بشارت داد :

« در روز قیامت شیعیان تو سیراب و غیر تشنه وارد می شوند و دشمنانت تشنه کام وارد می گردند و آب می طلبند و کسی به آن ها آب نمی دهد » .21

و خداوند درباره ی تو و پیروانت در قرآن جاویدش فرموده است :

« آنان که ایمان آوردند و نیکوکار شدند ، آنان به حقیقت بهترین اهل عالم اند » .22

جابر صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی تو و شیعیانت می گوید : نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بودم که علی علیه السلام از دور نمایان شد ، پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« سوگند به کسی که جانم در دست اوست ،این شخص و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود » .23

تو و پیروان راستینت مصداق این آیه ی کریمه ی خداوند می باشید :

« آنانکه به خدا ایمان آورده و نیکوکار شدند ، خوشا به حال آنان و مقام نیکویشان ! »24

ص: 172

آری ! آنان که خداوند قلبشان را به نور ایمان و یقین روشن بگرداند هرگز دامن غیر تو را نمی گیرند .

یا علی !

دشمنان شیعیان تو همان بی معرفتانی هستند که غرور نفس آنان را از صراط مستقیم بازداشته است . برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم صراط مستقیم را راه تو معرفی نمود و فرمود : شیعیان تو در صراط مستقیم اند .25 وهمچنین برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از ایجاد فرقه های متعدد در بین مسلمین و اختلاف خبر داد و راه نجات را فقط راه تو معرفی نمود و فرمود :

« به زودی امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند ؛ همه ی آنان در جهنم اند مگر پیروان علی » .26

خدا تو را برای هدایت مردمان امام مقرر فرمود و به پیامبرش صلی الله علیه و آله وسلم امر نمود تا به همه ی مردمان بگوید که تابع تو باشند27 و شیعیانت کسانی هستند که به ندای الهی لبیک گفتند و دعوت وی را اجابت نمودند و خداوند به آنان وعده ی بهشت جاوید را داده است و منکرانت دعوت خدا را اجابت نکرده اند و عاقبتی ناگوار در انتظارشان می باشد که خداوند می فرماید :

« آنان که دعوت حق را اجابت کرده و به خدا ایمان آوردند ، بر آن ها بهترین پاداش و خوشترین زندگانی است و آنان که اجابت نکردند ، اگر مالک دو برابر آنچه روی زمین است ، باشند و آن را فدیه دهند [ از آن ها پذیرفته نمی شود ]

و آنان را حساب سخت و جایگاه دوزخ باشد که بسیار بد آرامگاهی است » .28

آن کس که مدّعی معرفت است و کمال و شهود و گروهی را پشت سر خود در مسیری ناصحیح مجذوب خویش کرده ؛ اما به شیعیانت فحاشی می کند و ناسزا می گوید ، حقیقتا وی از معرفت تهی است و غرور و خودخواهی بر او حاکم و امام است .29

پیروان راستین تو حقیقتا اهل تقوا و پاکی می باشند ؛ پیروان راستین تو اهل عبادت

ص: 173

خالصانه و به دور از ریا می باشند . شیعه به اسم و نام نیست ؛ بلکه به ایمان و عمل است و پیروان راستین تو اهل ایمان و عمل اند ؛ شیعیان واقعی تو اهل نماز اول وقت می باشند و آن را بر هر کاری ترجیح می دهند ؛ شیعیان راستین تو مدام کلام خدا را می خوانند و تفکر می کنند ؛ شیعیان راستین تو همان مجاهدان راه خدا می باشند که هرگز با دشمنان خدا و دشمنان دین حق لحظه ای کنار نمی آیند ، و شیعیان راستین تو همان منتظران اند ، منتظران فرزندت مهدی ( عجل اللّه تعالی فرجه ) ، تا ظهور نماید و در رکاب او برای احیای دین حق جانشان را نثار کنند .

ص: 174

حکمت نامه ی پنجم : مناقب امیرمؤمنان علیه السلام و شیعیان آن حضرت

حکمت نامه ی پنجم :

مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام و شیعیان آن حضرت در منابع اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

أنت أمیرالمؤمنین و یعسوب الدین و امام المتقین و قائد الغرّ المحجّلین .

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود :

تو امیرمؤمنین و سلطان دین و امام متقین و رهبر پیشانی سفیدان می باشی .

مضمون حدیث فوق که مقام و عظمت و حقانیت و امامت امیر مؤمنان را می رساند در منابع و مآخذ اهل سنت به صورت متواتر وجود دارد ؛ از جمله :

صحیح بخاری ، ج 4 ، باب مناقب مهاجرین ، ص 208 و ج 5 ، ص 129

سنن ابن ماجه ، ج 1 ، باب فضائل علی [ علیه السلام ] ص 43

سنن ترمذی ، ج 5 ، باب مناقب علی [ علیه السلام ] ص302

مستدرک حاکم ، ج 2 ، ص 337

مسند احمد حنبل ، ج1 ، ص 170

السنن الکبری ، بیهقی ، ج 9 ، باب ما علی الوالی من أمر الجیش ، ص 40

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، باب منزلت علی [ علیه السلام ] ص 109

فتح الباری ، مناقب علی [ علیه السلام ] ج7 ، ص60

نظم درر السمطین ، زرندی حنفی ، مناقب امیرالمؤمنین [ علیه السلام ] ص 95

سیر أعلام النبلاء ، ذهبی ، ج1 ، ص 143

سیره ابن هشام ، ج 4 ، ص 163

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 9 ، کتاب الصحبة ، ص167

ص: 175

تاریخ طبری ، ج 2 ، ص 368

التنبیه و الأشراف ، مسعودی ، ص236

و منابع دیگر .

2 _ پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله وسلم در غدیر خم در جمع ده ها هزار نفر از مردمان علی علیه السلام را به عنوان امام و جانشین معرفی نمود و فرمود :

« من کنت مولاه فهذا علی مولاه ؛ اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله ؛ إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعده ابدا » .

حدیث فوق در منابع اهل سنت به صورت متواتر ( فراوان و مستند ) آمده است ؛ از جمله :

سنن ترمذی ، ج 2 ، مناقب علی [ علیه السلام ] حدیث 3797 ، ص297

سنن ابن ماجه ، تحقیق فؤاد عبدالباقی ، ج 1 ، ص 430

مستدرک حاکم، حاکم نیشابوری، ج 9، باب وصیة النبی ( صلی اللّه علیه [ وآله ] وسلّم )، ص 103

سنن نسائی ، ج 5 ، ص 130

المعجم الکبیر ، طبرانی ، ج 5 ، حدیث 4969 ، ص166

مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص103

تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 112

مناقب خوارزمی ، ص16

تفسیر فخر رازی ، ج 12 ، ص 49

مسند أبی یعلی موصلی ، ج 1 ، حدیث 567 ، ص 429

و منابع متعدد دیگر

3 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم :

إنّ اللّه خلق الأنبیاء من أشجار شتّی ، و خلفت أنا و علی من شجرة واحدة ؛ فأنا أصلها وعلی فرعها وفاطمة لقاحها والحسن والحسین ثمارها وأشیاعنا أوراقها . لو أنّ عبدا عبَد اللّه بین الصفاء و المروة ألف عامٍ ، ثمّ ألف عامٍ ، ثمّ ألف عامٍ حتّی یصیر کالشن البالی ، ثمّ لم یدرک محبّتنا کبّه اللّه علی منخریه فی النار .

( مجمع البیان ، ج 9 ، ص 29 ؛ تاریخ مدینة دمشق ، ج 41 ، ص 335 )

حدیث فوق را مرحوم طبرسی مفسر معروف شیعی از کتاب شواهد التنزیل حاکم حسکانی که از مفسّران و محدثان معروف اهل سنت است ، نقل می کند .

4 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

أنا مدینة العلم و علی بابها ، فمن أراد العلم فلیأت بالباب .

ص: 176

حدیث فوق از احادیث بسیار مشهوری است که علاوه بر محدثان شیعه جمع کثیری از محدثان اهل سنت در کتب خود نقل نموده اند ؛ از جمله :

دفع الإرتیاب عن حدیث الباب ، سید علی بن محمّد علوی ( این کتاب که از مصادر حدیثی اهل سنت می باشد در اثبات صحّت حدیث مدینة العلم نوشته شده است ) .

مستدرک الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، ج2 ، ص 126

الإستیعاب ، ابن عبد البرّ ، ج3 ، ص1102

المعجم الکبیر .، طبرانی ، تحقیق حمدی السلفی ، ج 11 ، ص 55

الجامع الصغیر ، سیوطی ، ج 1 ، حرف همزه ، ص481

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 13 ، باب فضائل علی [ علیه السلام ] ص 148

فیض القدیر ، المناوی ، تحقیق احمد عبد السلام ، ج 3 ، ص60

أُسد الغابة ، ابن اثیر ، ج4 ، ص 22

الصواعق المحرقة ، ، ابن حجر ، ص 76

تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 3 ، ص 181

تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، ج9 ، ص20

تهذیب التهذیب ، ابن حجر عسقلانی ، ج7 ، ص296

و ده ها منبع دیگر .

مفاد حدیث :

به وضوح می رساند که رسیدن به علوم ناب نبوی صلی الله علیه و آله وسلم را جز از طریق علی بن ابی طالب علیه السلام میسّر نمی داند و کسانی که راه غیر او را برگزیدند ، بی بهره از معارف الهی می شمارد . این حدیث شریف حقانیت و خلافت بلافصل امام علی علیه السلام را اثبات می کند ؛ زیرا آن کس که باب علم دین است شایسته ی جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است نه دیگران .

5 _ عن ابن عباس : قلت للنبی صلی الله علیه و آله وسلم : یا رسول اللّه ! أ للجنّة جواز ؟ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم : نعم . قلت : و ما هو ؟ قال صلی الله علیه و آله وسلم : حبّ علیّ بن أبی طالب .

( تاریخ بغداد ، ج 3 ، ص 161 ؛ تاریخ دمشق ، ج 42 ، ص 244 )

قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

أنت النبأ العظیم و الصراط المستقیم و أنت المثل الأعلی .

( تفسیر برهان ، ج 5 ، ص 565 ؛ عیون أحبار الرّضا علیه السلام ، صدوق ، ج 2 ، ص 6 )

ص: 177

قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

لا یجوز أحد الصراط إلاّ من کتب له علی جواز .

( ینابیع المودة ، ج 3 ، ص 230 ؛ الصواعق المحرقة ، هیثمی ، ص 192 )

ذکر البیهقی عن الحاکم النیشابوری ، بأسناده عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم

إذا جمع اللّه الأوّلین و الآخرین یوم القیامة و نصب الصراط علی جسر جهنّم ، لم یجزها أحد إلاّ من کانت معه براءة بولایة علیّ بن أبی طالب .

( البیهقی ، محبّ الدین طبری فی الریاض ، ج 2 ، ص 172 )

قال ابن عباس : دخل الإمام علی علیه السلام علی النبی صلی الله علیه و آله وسلم و عنده عائشة ، فجلس بین النبی صلی الله علیه و آله وسلم وعائشة ؛ فقالت ما کان لک مجلس غیر فخذی ؟

فضرب النبی صلی الله علیه و آله وسلم علی ظهرها و قال :

مه لا تؤذینی فی أخی ، فأنّه أمیر المؤمنین و سید المسلمین و قائد الغر المحجّلین یوم القیامة ، یقعد علی الصراط المستقیم فیدخل أولیاءه الجنّة و یدخل أعداءه النار .

( کنز العمّال ، ج 11 ، ص 619 ؛ جواهر المطالب ، ابن دمشقی ، ج1 ، باب 49 ، ص349 ؛ ینابیع المودة ، قندوزی حنفی ، ج 1 ، باب 14 ، ص 221 ؛ شرح المقاصد ، تفتازانی ، ج 2 ، ص291 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 9 ، ص 169 ؛ الإصابة ، ابن حجر عسقلانی ، ج 4 ، ص 170 ؛ مناقب ابن مردویه ، ص 62 و ... )

6 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمود :

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی .

حدیث فوق به صورت متواتر در منابع مشهور اهل سنت موجود است ؛ از جمله :

صحیح بخاری ، ج 4 ، باب مناقب مهاجرین ، ص208

صحیح مسلم ، ج 7 ، باب فضائل عل [ علیه السلام ] ص120

سنن ابن ماجه ، ج1 ، باب فضل علی [ علیه السلام ] ص 430

مسند احمد حنبل ، ج 1 ، ص 170

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، باب منزلت علی [ علیه السلام ] ص 109

و ...

7 _ قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

کنت أنا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ ، یسبح اللّه ذلک النور و یقدّسه قبل أن

ص: 178

یخلق اللّه آدم بألف عام ، فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه ، فلم یزل فی شی ء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطلب ، ففیّ النبوّة و فی علی الخلافة .

مضمون حدیث فوق در منابع اهل سنت آمده است ؛ از جمله :

مناقب ابن مغازلی ، ص 88

تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، ج 1 ، ص351

ینابیع المودة ، قندوزی حنفی ، باب اول در سبقت نور رسول ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلم ) ص 47

شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 2 ، ص 45

مودّة القربی ، علی بن شهاب الدین الحسینی الهمدانی الشافعی ، ص 82

الفردوس ، دیلمی ، ج 2 ، ص 5

و ...

8 _ ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه ، جلد 3 ، صفحه 98 از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

ألا أدلّکم علی ما إن تسالمتم علیه لم تهلکوا ؟ ! إنّ ولیّکم اللّه و إنّ إمامکم علیّ بن أبی طالب [ علیه السلام ] فناصحوه و صدّقوه فإنّ جبرئیل أخبرنی بذلک .

9 _ متقی هندی در کتاب کنزالعمال با توجه به منابع اهل سنت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که فرمود :

إن تولّوا علیّا تجدوه هادیا مهدیّا ، یسلک بکم الطریق المستقیم .

( کنزالعمال ، حدیث 32966 )

10 _ قال الرسول صلی الله علیه و آله وسلم :

علیّ منّی بمنزلة رأسی من بدنی .

( مناقب ، ابن مردویه ، ص 107 ؛ کنزالعمال ، ج 4 ، ص 32914 )

11 _ قال الرسول صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم لعلی [ علیه السلام ]

لا یحبّک إلاّ مؤمن و لا یبغضک إلاّ منافق .

( سنن نسائی ، ج 8 ، ص 16 ؛ کنز العمّال ، حدیث 32878 )

12 و 13 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سلمان فارسی را از اهل بیت خود خواند و فرمود :

سلمان دریایی از علم است که نمی توان به عمق آن رسید .

( اختصاص شیخ مفید ، ص322 )

ص: 179

14 _ جابر بن عبداللّه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که فرمود :

همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است .

( بحار الأنوار ، ج 22 ، ص341 )

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی ابوذر فرمود :

ما أظلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء من ذی لهجة أصدق و لا أوفی من أبی ذر ، شبه عیسی بن مریم .

( سنن ترمذی ، حدیث 3802 ، در منقبت ابی ذر )

و در حدیث دیگری ترمذی نقل می کند :

ابوذر یمشی فی الأرض بزهد عیسی بن مریم .

( سنن ترمذی ، باب مناقب ابوذر )

16 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

یا علی ! أنت و شیعتک الفائزون یوم القیامة .

مضمون حدیث فوق _ که بیانگر حقانیت امام علی علیه السلام و شیعیانش می باشد _ در منابع اهل سنت به صورت گسترده موجود می باشد ؛ از جمله :

الدر المنثور ، سیوطی ، ج 6 ، ص379

فتح القدیر ، شوکانی ، ج 5 ، ص477

شواهد التنزیل ، حاکم نیشابوری ، تحقیق محمد المحمودی ، ج 1 ، ص 500

تفسیر آلوسی ، ج 30 ، ص 207 ، ذیل تفسیر آیه خیر البریة

تاریخ دمشق ، تحقیق علی شیری ، ج 42 ، ص 332

الکامل ، ابن کثیر ، ج 7 ، ص 312

المعجم الأوسط ، طبرانی ، تحقیق دار الحرمین ، ج 6 ، ص 354

مجمع الزوائد ، ابن حجر هیثمی ، ج 9 ، باب فی من یحبّه و فی من یبغضه ، ص 131

نظم درر السمطین ، زرندی حنفی ، باب مناقب امام علی [ علیه السلام ]

و منابع متعدد دیگر .

17 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی بن أبی طالب علیه السلام :

یا علی ! إنّک قسیم الجنّة و النّار و أنت تقرع باب الجنّة و تدخلها أحبّائک بغیر حساب .

( ینابیع المودة ، حنفی قندوزی ، ج 1 ، ص 249 )

ص: 180

حدیث فوق به صورت فراوان در منابع اهل سنت موجود است که در فصلی جداگانه به آن پرداخته می شود .

18 _ « وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لاَءِبْراهِیمَ »

ترجمه : و از پیروان او ابراهیم بود . ( سوره صافات ، آیه 83 )

قال الرجل لعلی بن الحسین علیهماالسلام : أنا من شیعتکم المخلص .

فقال الإمام له : فإذن أنت کإبراهیم الخلیل الذی قال اللّه تعالی :

« وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لاَءِبْراهِیم * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ » فإن کان قلبک کقلبه فأنت من شیعتنا و إن لم یکن قلبک کقلبه و هو طاهر من الغش و الغلّ فأنت من محبّینا ، و إلاّ فإنّک إن عرفت أنّک بقولک کاذب فیه أنّک لمبتلی بفالج لایفارقک إلی الموت ، أو جذام لیکون کفارة لکذبک هذا .

( تفسیر العسکری ، ص 309 ، حدیث 155 ؛ تفسیر برهان ، ج 4 ، ص 603 )

و قال الصادق علیه السلام :

قوله عزوجل : و إنّ من شیعة لإبراهیم ، أی إنّ ابراهیم علیه السلام من شیعة النبی صلی الله علیه و آله وسلم فهو من شیعة علیّ علیه السلام و کلّ من کان من شیعة علیّ فهو من شیعة النبی صلی الله علیه و آله وسلم .

( تفسیر برهان ، ج4 ، ص600 )

19 _ قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

یا علی ! هذا حبیبی جبرئیل یخبرنی عن اللّه جلّ جلاله أنّه قد أعطی محبّک و شیعتک سبع خصال : الرفق عند الموت و الأنس عند الوحشة و النّور عند الظلمة و الأمن عند الفزع و القسط عند المیزان و الجواز علی الصّراط و دخول الجنّة قبل سائر الناس من الأمم بثمانین عاما .

( امالی ، صدوق ، ص 336 ؛ بحار الأنوار ، ج 65 ، ص 9 )

20 _ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

و قد سأله ابن عباس عن قول اللّه جل جلاله : « و السابقون السابقون اولئک المقرّبون » .

قال صلی الله علیه و آله وسلم :

قال لی جبرئیل ، ذاک علی و شیعته هم السابقون إلی الجنّة المقرّبون من اللّه بکرامته لهم .

( کشف الغمّة ، اربلی ، ج 1 ، ص 306 ؛ امالی شیخ طوسی ، ص 77 )

ص: 181

21 _ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم لعلیّ علیه السلام :

ترد شیعتک یوم القیامة رواءً غیر عطاش و یرد عدوّک عطاشا یستسقون فلا یسقون .

( عیون اخبار رضا علیه السلام ، ج 2 ، ص 60 ؛ بحارالأنوار ، ج 8 ، ص 20 )

22 _ « إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ »

ترجمه : ( امّا ) کسانی که ایمان آوردند واعمال صالح انجام دادند ، بهترین خلق ( خدا ) هستند . ( سوره بینه ، آیه 7 )

در ذیل آیه ی فوق روایات متعددی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در منابع اهل سنت نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : بهترین خلایق علی علیه السلام و شیعیان وی می باشند ؛ برای نمونه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمود :

أنت یا علی و شیعتک خیر البریّة .

نظم درر السمطین ، زرندی حنفی ، ص99

جامع البیان طبرسی ، ج30 ، ذیل آیه فوق ، ص 335

شواهد التنزیل ، ج2 ، ص45

مناقب خوارزمی ، فصل 17 ، ص 266

تفسیر آلوسی ، ج30 ، ص 207

الکامل ، ابن کثیر ، ج7 ، ص213

تاریخ بغداد ، ج12 ، ص 284

23 _ عن جابر بن عبداللّه :

کنّا عند النبی صلی الله علیه و آله وسلم فأقبل علی بن أبی طالب علیه السلام فقال النبی صلی الله علیه و آله وسلم قد أتاکم أخی ، ثمّ التفت إلی الکعبة فضربها بیده ، ثمّ قال : و الّذی نفسی بیده ! إن ّ هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة .

( ینابیع المودة ، ج 2 ، باب 58 ، ص 357 ؛ ولایة علی علیه السلام فی القرآن من کتب السنة ، نجاح طایی ، ج9 ، ص 190 ؛ شواهد التنزیل ، ج2 ، ص 459 مناقب خوارزمی ، ص 111 )

24 _ « ألَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ »

ترجمه : کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند ، برای آنها پاکیزه ترین ( زندگی ) و سرانجام نیک است . ( سوره رعد ، آیه 29 )

ص: 182

حاکم حسکانی نیشابوری از ابی جعفر ، امام باقر [ علیه السلام ] نقل می کند :

سئل رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم عن قوله تعالی : « طُوبَی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ » .

قال صلی الله علیه و آله وسلم : هی شجرة فی الجنّة أصلها فی دار علی و فرعها علی أهل الجنّة .

فقیل له صلی الله علیه و آله وسلم : سألناک عنها یا رسول اللّه ، فقلتَ : أصلها فی داری ، ثمّ سألناک مرّة أخری فقلتَ : شجرة فی الجنّة أصلها فی دار علی و فرعها علی أهل الجنّة !

فقال صلی الله علیه و آله وسلم : إنّ داری و دار علی واحدة .

( شواهد التنزیل ، ج1 ، ص 305 )

شبیه این معنا در برخی کتب دیگر اهل سنت آمده است :

مناقب ، ابن مغازلی ، ص 268

الدر المنثور ، سیوطی ، ج4 ، ص 59

تفسیر قرطبی ، ج9 ، ص 317

قال ابن عباس : لمّا نزلت هذه الآیة ، قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

تأتی أنت و شیعتک یوم القیامة راضیین مرضیّین و یأتی أعداؤک غضابا مقمحین .

مناقب ، ابن مردویه ، ص 346

الدر المنثور ، سیوطی ، ج 6 ، ص 376

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج11 ، ص 323

مجمع الزوائد ، ابن حجر هیثمی ، ج 9 ،ص 131

المعجم الکبیر ، طبرانی ، ج 1 ، ص 319

تفسیر آلوسی ، ج 30 ، ص 207

تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج12 ، ص 284

و ...

عن علی علیه السلام قال لی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

ألم تسمع قول اللّه تعالی : « إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ » ، هم أنت وشیعتک و موعدی و موعدکم الحوض إذا جاءت الأمم للحساب یدعون غرّا محجّلین .

شواهد التنزیل ، ج 2 ، ص 459

ینابیع المودة ، قندوزی حنفی ، ج 2 ، باب 58 ، ص 357

فتح القدیر ، شوکانی ، ج 5 ، ص477

ص: 183

بشارة المصطفی ، محمد بن علی الطبری ، ص296

و ...

قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

یا أباالحسن ! أما إنّک و شیعتک فی الجنّة .

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، باب فضل اهل بیت [ علیهم السلام ] ص 173

المعجم الأوسط ، ج 6 ، ص 355 و ج 7 ، ص 343

کنز العمّال ، ج 1 ، ص 223

تفسیر ثعلبی ، تحقیق محمد عاشور ، ج9 ، ص67

قال ابن سیرین عن الآیة :

« طُوبَی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ » : هی شجرة فی الجنّة ، أصلها فی حجرة علی و لیس فی الجنّة حجرة إلاّ و فیها غصن من أغصانها .

المناقب ، ابوبکر بن مردویه ، ص 268

ینابیع المودة ، قندوزی حنفی ، ج 1 ، باب 24 ، ص 287

الجامع لأحکام القرآن ، ج 9 ، ص 317

تاریخ بغداد ، ج 9 ، ص 317

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

أما علمت أنّ منزلی و منزل علی فی الجنّة واحد و قصری و قصر علی فی الجنّة واحد و سریری و سریر علی فی الجنّة واحد .

( شواهد التنزیل ، حاکم نیشابوری ، ج 1 ، ص 306 )

25 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

أنت النبأ العظیم و الصراط المستقیم و أنت المثل الأعلی .

( عیون اخبار الرضا علیه السلام ، شیخ صدوق ، ج 1 ، ص 9 )

26 _ در منابع شیعه و اهل سنت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده است :

تنقسم أُمتی إلی ثلاث و سبعین فرقة کلّهم فی جهنّم إلاّ علی و شیعته .

( مناقب خوارزمی حنفی ، ص331 ؛ تفسیر الدر المنثور ، سیوطی ، ج 3 ، ص 149 ؛ شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 204 ؛ مناقب ابن مردویه ، ص 244 ؛ کفایة الأثر ، ابن خزّاز قمی ، ص 155 و ... )

ص: 184

27 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در غدیر خم فرمود :

من کنت مولاه فهذا علی مولاه .

منابع حدیث فوق _ که به حد تواتر است _ در فصل مخصوص خود ذکر خواهد شد .

28 _ « لِلَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَی وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الاْءَرْضِ جَمِیعا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُوْلَئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهَادُ »

ترجمه : برای آنها که دعوت پروردگارشان را اجابت کردند ، پاداش نیکو است ؛ و کسانی که دعوت او را اجابت نکردند ، ( آنچنان در وحشت عذاب الهی فرو می روند ، که ) اگر تمام آنچه در روی زمین است و همانندش ، از آنِ آنها باشد ، همه را برای رهایی از عذاب فدیه می دهند . ( ولی از آنها پذیرفته نخواهد شد . ) برای آنها حساب بدی است و جایگاهشان جهنم ، وچه بد جایگاهی است ! ( سوره رعد ، آیه 18 )

29 _ ابن عربی از صوفیان اهل سنت که طرفدارانش وی را پدر عرفان اسلامی معرفی می کنند ، عداوت شدیدی نسبت به پیروان امیرمؤمنان علی علیه السلام دارد ؛ وی در آثارش می کوشد به وسیله ی فحاشی و ناسزاگویی و تهمت زدن ، کینه ی خود را نسبت به آنان ابراز کند . او در یکی از آثار مشهورش به نام « الفتوحات المکیه » کلمه ی خنزیر را که حاوی خبائث ظاهری و باطنی است به این منظور انتخاب کرده و برای اینکه بهتر در نفوس مؤثر افتد ، حیله ای اندیشیده و آن را به عنوان یک مکاشفه از رجال اللّه مطرح می کند و می گوید :

« و منهم [ رجال اللّه ] الرجبیون و هم أربعون نفسا فی کلّ زمان لا یزیدون و لا ینقصون و هم رجال حالهم القیام بعظمة اللّه و هم رکن الأفراد و هم أرباب القول الثقیل من قوله تعالی : « إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً » [ سوره مزمل آیه 5 ] لقیت واحدا منهم ... و کان هذا الذی رأیته ... کشف الروافض من أهل الشیعة فکان یراهم خنازیر ... فإذا مرّ علیه یراه فی صورة خنزیر فیستدعیه و یقول له تب إلی اللّه فإنّک شیعیّ رافضیّ ... » .

رجبیون گروهی از رجال اللّه هستند که در هر زمان چهل نفر از آنان وجود دارند ؛ عدد آنان نه کم می شود و نه زیاد . آنان قائم به عظمت الهی هستند ، آنان رکن افرادند ، آنان ارباب قول ثقیل در آیه ی شریفه ی « إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً » [ سوره مزمل آیه 5 ] می باشند . یکی از آنان را ملاقات کردم ، آن کس را که من دیدم باطن شیعیان رافضی را کشف کرده بود ، آنان را به صورت خوک می دید . هرگاه به یکی از آنان می گذشت ، او را به صورت خوک می دید و می گفت تو شیعه ی رافضی هستی توبه کن !

( الفتوحات المکیه ، ج 2 ، باب الثالث و السبعون ، ص 8 )

ص: 185

حضرت امام خمینی ( رحمة اللّه علیه ) جوابی دندان شکن به یاوه های ابن عربی می دهد وی در کتاب تعلیقات بر شرح فصوص الحکم می نویسد :

« بل قد یشاهد السالک المرتاض نفسه و عینه الثابتة فی مرآة المشاهد لصفاء عین المشاهد ، کرؤیة بعض المرتاضین من العامّة الرّفضة بصورة الخنزیر بخیاله ، و هذا لیس مشاهدة الرفضة کذا ؛ بل لصفاء مرآة الرافضی رأی المرتاض نفسه الّتی هی علی صورة الخنزیر فیها فتوهّم أنّه رأی الرافضی ، و ما رأی إلاّ نفسه » .

بعضی از نفوس از آنجا که صفحه ی وجودشان در اثر صفای باطنی هم چون آئینه مصقّل می باشد ، ممکن است سالک مرتاض عین ثابت نفوس خویش را در آینه ی وجود او مشاهده نماید ؛ نظیر مشاهده ی شیعیان به صورت خنزیر توسط بعضی مرتاضین اهل سنت که گمان کرده اند آن صورت واقعی شیعیان بوده ؛ بلکه به واسطه ی صفای آینه ی شیعیان ، مرتاض صورت خود را که به شکل خنزیر ( خوک ) بوده در آینه ی او مشاهده نموده و گمان کرده است که صورت رافضی ( شیعه ) بوده ؛ حال آنکه فقط صورت خود را دیده است !

( تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الأنس ، ص 221 )

البته بعضی از پیروان عقاید ابن عربی سعی می کنند سخن وی را به دو گونه توجیه کنند :

الف _ چنین موردی جزو تحریف آثار ابن عربی است .

ب _ ابن عربی تقیه کرده است .

جواب :

اولاً : این سخن در تمام نسخه های قدیمی خطی ابن عربی موجود است ؛ پس نمی تواند تحریف باشد .

ثانیا : فحاشی و ناسزاگویی هیچ شبیه تقیه نمی باشد .

ابن عربی در جاهای دیگری هم به شیعیان فحاشی نموده است ، مثلاًوی در همین کتاب ( الفتوحات المکیه ) ، ج 1 ، ص 281 ، باب الخامس و الخمسون انواع تهمت ها را بدون مدرک به شیعیان می زند و می گوید : منحرف ترینشان شیعیان دوازده امامی هستند !

یکی از طرفداران عقاید وی به نام سید جلال الدین آشتیانی به این حقیقت اعتراف کرده و می گوید : « ابن عربی خصم ألَدّ شیعه ی امامیه [ دوازده امامی [است » .

( مقدمه بر شرح قیصری ، ص 44 )

ص: 186

حکمت ششم : فداکاری و جانبازی علی علیه السلام در « لیلة المبیت »

اشاره

حکمت ششم :

گواهی می دهم که تو برای رضای خدا و برای حفظ جان برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با آغوش باز به استقبال مرگ رفتی .

تو همیشه در آزمون های الهی مقدم و سرافراز و پیروزمند بودی ؛ نه تنها همیشه در ایمان ممتازترین رتبه ها را کسب نمودی ، همچنین در ایثار و فدکاری و بذل جان نیز پیشگام بودی و سایر مؤمنان مخلص با فاصله ای بسیار زیاد پشت سر تو قرار داشتند .

تو در بهار جوانی خود حاضر شدی که تمام هستی خود _ که جان ارزشمندت باشد _ را برای حفظ نهال اسلام در راه حق فدا کنی و در راه خدا با آغوش باز به استقبال مرگ رفتی و هیچ نترسیدی و ایثار و جانبازی تو نه برای بهشت یا نجات از دوزخ بود بلکه فقط برای کسب رضای الهی بود .

داستان رشادت و فداکاری بزرگت در سال سیزدهم بعثت را مورخان چنین نوشته اند :

در سال دوازدهم و سیزدهم بعثت کفار قریش متوجه شدند که خطر بزرگی پیکره ی آن ها را تهدید می کند ؛ زیرا بسیاری از مسلمانان مکه پنهانی برای در امان ماندن از آزار و اذیت قریش به مدینه هجرت می کردند ؛ خبر به کفار قریش رسید که مسلمانان مهاجر در مدینه توانسته اند توجه عده ی زیادی از مردم مدینه را به اسلام جلب کنند و از مردم مدینه برای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم بیعت بگیرند . آن ها فهمیدند که اگر

ص: 187

محمّد صلی الله علیه و آله وسلم به مدینه هجرت کند ، مدینه تبدیل به پایگاه مهمی برای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم خواهد شد و در نتیجه موقعیت همه ی آن ها به خطر خواهد افتاد .

بزرگان قریش جلسه ای در محلی به نام « دار الندوه » منعقد کردند تا با تبادل افکار چاره ای بیندیشند . در آن جلسه پیشنهاد برای زندانی کردن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم یا او را دست و پا بسته سوار بر شتری چموش کردن و در صحرا رها نمودن رد شد و نهایتا به این نتیجه رسیدند که تنها راه جلوگیری از نفوذ اسلام قتل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است .

قرآن مجید آن جلسه را چنین بیان می فرماید :

« هنگامی که آنان که کفر ورزیدند ،برای تو نیرنگ می ورزیدند که یا زندانیت کنند یا بکشند و یا بیرونت کنند ؛ آنان مکر می کنند و خداوند نیز [ در جوابشان ] مکر می کند و خداوند بهترین مکر آوران است » .1

بنابراین از هر قبیله شخصی جنگجو را مشخص کردند تا شبانه به منزل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هجوم برند و وی را به قتل رسانند تا خون او در میان قبائل پخش شود و بنی هاشم نتوانند با تمام قبایل به نبرد بپردازند و به پرداخت خون بها راضی شود . چهل نفر از افراد انتخاب شدند و قرار شد چون شب فرا رسد آن افراد مأموریت خود را انجام دهند . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از طریق وحی از نقشه ی خطرناک کفار قریش باخبر شد و تصمیم گرفت شبانه به سوی مدینه هجرت کند و برای کور کردن خط تعقیب دشمن کسی را مشخص کند که در بسترش بخوابد تا مشرکان تصور کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بیرون نرفته و درون خانه است . فایده این کار این بود که بستر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را خالی نمی دیدند و راه ها را آزاد می گذاشتند و پیامبر صلی الله علیه و آله می توانست به نقطه ای امن پناه برد .

حالا باید دید چه کسی حاضر می شود در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم _ که قرار است چهل شمشیر برنده بر آن فرود آید _ بخوابد و جان خود را فدای وی کند ؟ !

آری یا امیرمؤمنان !

آن شخص فداکار تو بودی ؛ تو بودی اولین مؤمن به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و تو بودی

ص: 188

که همواره چونان پروانه ای به دور خورشید وجود پیامبرمی گشتی و آنگاه که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم موضوع را با تو در میان گذاشت ، بدون کوچکترین تردید پذیرفتی و به او گفتی : ای پیامبر خدا ! آیا باخوابیدن من در آن جا شما سالم خواهید ماند ؟ و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : آری ! سالم خواهم ماند .

آنگاه با چشمانی اشکبار و تبسمی زیبا خود را روی زمین انداختی و سجده ی شکر به جای آوردی و برخاستی و گفتی : آن چه را مأمور گشته ای انجام ده که چشم و گوش و سویدای قلبم فدای تو باد ! فرمانم ده به هر آنچه می خواهی که همانند دستیار شما هستم ، همان گونه که مراد شماست در آن وارد می شوم و موفقیتم فقط از ناحیه ی خداست .2

چه زیبا ! چه زیبا !

تو در آن بهار جوانی _ که هر جوانی مشتاق زندگی است _ از زندگی و سلامتی خود هیچ نپرسیدی و فقط و فقط از زندگی و سلامتی برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسیدی و آنگاه که وی مژده ی سلامتش را به تو داد ، مشتاقانه بر خاک افتادی و خدا را شکر نمودی .

آری !

بی جهت نبود که محبوب رسول خدا شدی و عزیزترین کس در نزد ایشان ؛ تا آن جا که درباره ات فرمود :

« همانا گوشت علی از گوشت من است و خون او از خون من »3

و نیز درباره ات فرمود :

« علی برای من مانند سر من است برای پیکرم »4

و بارها نسبت به تو سفارش کرد و فرمود :

« علی از من است و من از علی و هرکس علی را بیازارد ، مرا آزرده است » .

تو همواره عزیز و محبوب قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی ؛ اما با این فداکاری بزرگت در پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ملائکه ی آسمان ها عزیزتر شدی .

تو از آغاز شب ، در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خوابیدی و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در موقعیتی مناسب از

ص: 189

منزل خارج شد . همین که تو در آن شب خطرناک در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خوابیدی خداوند به دو فرشته ی عزیز خود جبرائیل و میکائیل فرمود : کدامیک از شما حاضرید فدای دیگری شوید؟! هیچ کدام از آن ها حاضر نشدند . خداوند فرمود : اینک مشاهده کنید که چگونه علی بن ابی طالب حاضر است جان خود را فدای رسول خدا کند !5

آری یا امیرمؤمنان !

پاسی از شب گذشته بود که به وسیله ی چهل نفر محاصره ی خانه ی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آغاز شد ؛ آنان از شکاف در به خانه نگاه می کردند و وضع را عادی می دیدند . صبحگاهان که مهاجمان به خانه ی وحی هجوم بردند و گرداگرد بستر حضرت صلی الله علیه و آله وسلم را محاصره کردند ، تو یا امیرمؤمنان ! از جای برخاستی و به مهاجمان گفتی : چه می خواهید ؟ ! آنان با عصبانیت و فریاد به تو گفتند : پسرعمویت محمد کجاست ! ؟ و تو شجاعانه جواب دادی : مگر شما مرا نگهبان او قرار داده بودید ؟ ! آن نابکاران از سخن تو بسیار خشمناک شدند و به آزار و اذیت تو پرداختند .

تو یا امیرمؤمنان !

برای حفظ جان برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حاضر شدی که عاشقانه بدن مبارکت را در معرض شمشیرهای برّان قرار دهی تا در رأس تمام عاشقان عالم قرار گیری و با نثار جان خود در راه حبیبت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به ابدیت پیوند خوری ! هر چند تو در این واقعه جان سالم به در بردی ولی ارزش کار تو به این خاطر است که از خطر نهراسیدی و با آغوش باز و مشتاقانه برای دفاع از حق به استقبال مرگ رفتی . این جانبازی تو به اندازه ای ارزش داشت که خداوند متعال در کتاب جاویدش آن را ستوده و آن را فقط در راه کسب رضای الهی نامیده است : « و بعضی از مردم برای کسب خشنودی خدا جان خود را می فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است » .6

یا امیرمؤمنان !

آن شب که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مأمور گشت که از مکه بیرون رود و تو در بستر وی خوابیدی ،

ص: 190

طبق نقل برخی از تواریخ ، همان کس _ که بعدا مدعی خلافت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شد _ در پیمودن راه همراه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود .7

با یک مقایسه می توان تا حدودی به عظمت روح و درخشش ایمان بی مثالت پی برد .

بستر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم یعنی جایگاهی که در انتظار شمشیرهاست ، آن هم نه تنها مقابله با شمشیر ؛ زیرا مقابله با شمشیر اگر در کارزار باشد ، انسان دفاع می کند و با وسایل دفاعی ، شمشیر را از خود دور می کند و دشمن را به عقب می راند ؛ اما تو یا امیرمؤمنان ! باید در بستر بخوابی و عبای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را بر سر بکشی و خود را در لباس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عرضه بداری تا شمشیرها بر تو فرود آیند تا برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم زنده بماند .

اما آن شخص که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود در آن هنگام در غار پنهان شد و با وجود تارهای عنکبوت بر در غار تنیده ، دشمن حتی احتمال حضور کسی در غار را هم نمی داد ؛ اما باز هم از ترس سعی به سر و صدا و متوجه ساختن مشرکین را داشت ، به همین سبب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم او را نهیب داد : « زمانی که به همراهش گفت نترس ! »8

آری !

تو در آن سن از شمشیرهای برّان که می خواست پیکرت را پاره پاره کند نترسیدی ، اما آن شخص _ با وجود همراهی با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و معجزه ی تنیده شدن تار عنکبوت بر دهانه ی غار _ باز هم ایمان نیاورد و به نفاقش ادامه داد .

پیروان آن شخص با این معیّت و همراهی وی با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر افضلیت او بر دیگران استدلال می کنند ! ! و حال اینکه همان شب تو چنان ایثار و جانبازی از خود نشان دادی که خداوند سبحان به آن مباهات می کند .

آری !

آن شب که تو در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خوابیده بودی ، خداوند به جبرائیل و میکائیل وحی کرد که من مرگ را بر یکی از شما مقدّر کرده ام ، کدام یک از شما مواسات می کند و خود را در مرگ مقدم می دارد ؟ هر دو حیات و زندگی را انتخاب کردند . وحی آمد

ص: 191

که چرا همچون علی بن ابی طالب نیستید که او را با محمد برادر قرار دادیم و عمر یکی را بیش از دیگری مقدّر کردیم ، اما علی مرگ را انتخاب کرد و در بقا محمد را مقدم داشت و در بستر او خوابید تا زنده بماند ؟ ! بروید و از دشمنان حفظش کنید ! هر دو فرود آمدند و یکی بالای سر و دیگری پائین پایش نشستند که از دشمنان حفظش کنند و سنگ را از او دور می کردند ؛ جبرئیل می گفت که آفرین بر مثل تو پسر ابوطالب ! خدا بر ملائکه هفت آسمان به تو افتخار و مباهات می کند .9

نه تنها تو در آن شب نترسیدی ، بلکه در طول بیست و سه سال دوران رسالت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم همواره در ایثار و جهاد درخشیدی و همواره در آغوش خطرها بودی و یک بار هم نلغزیدی و برای یک بار هم ضعفی از خود نشان ندادی .

اما از آنجا که مناقب بی کرانت همیشه خاری در چشمان ناپاک منافقان بود ، همواره تلاش می کردند که آن را بپوشانند ؛ اما نتوانستند و تو باقی ماندی و آنان چیزی جز فلاکت و بدنامی را به یادگار نگذاشتند .

یکی از این منافقان و تبهکاران تاریخ که از بزرگان شجره ی ملعونه می باشد به کاسه لیسان و جیره خواران حرام خوار خود چهار هزار درهم پول داد تا بگویند آیه فوق (آیه 207 سوره بقره) _ که در رشادت و ایثار تو از جانب خدا نازل گشته _ در شأن شقی ترین انسان از اولین تا آخرین یعنی ابن ملجم مرادی _ لعنة اللّه علیه _ نازل شده است .10

آن تبهکار همان کسی است که با پدرش تا توان داشتند برای نابودی اسلام در لشکر کفار جنگیدند و آنگاه که شمشیر اسلام زیر گلویشان قرار گرفت در ظاهر ابراز اسلام نمودند و در باطن بر کفر خود باقی ماندند و پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم کینه های خود را با شهید کردن فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ابراز نمودند .

و او همان کسی است که با قبضه کردن حکومت و تبدیل آن به پادشاهی و کسرائی ، قصد آن داشت تا « أشهد أنّ محمد رسول اللّه » را به خیال باطل خود از سر مأذنه ها محو کند ؛ اما خود و خاندان پلیدش محو شدند و روز به روز بر عزت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و خاندان پاکش افزوده گشت .11

ص: 192

حکمت نامه ی ششم : علی علیه السلام در لیلة المبیت و مقایسه ی آن با همراهی ابوبکر در غار

حکمت نامه ی ششم :

خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و مقایسه آن با همراهی ابوبکر با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در غار ثور.

1 _ « و إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللهُ وَ اللهُ خَیْرُ الْماکِرینَ »

ترجمه : ( به خاطر بیاور ) هنگامی را که کافران برای تو نقشه می کشیدند که تو را به زندان بیفکنند ، یا به قتل برسانند ، و یا ( از مکّه ) بیرون کنند ، آنها توطئه می کردند و خداوند هم تدبیر می کرد و خدا بهترین تدبیرکنندگان است . ( سوره انفال ، آیه 30 )

2 _ امض لما اُمرت ؛ فداک سمعی و بصری و سویداء قلبی و مرنی بما شئت أکن فیه کمسرّتک وأقع منه بحیث مرادک و إن توفیقی إلاّ باللّه .

( امالی شیخ طوسی ، ص 465 )

3 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

إنّ علیّا لحمه من لحمی و دمه من دمی .

(تاریخ مدینة دمشق ، ج 42 ، ص 42 ؛ کنز العمّال ، متقی هندی ، حدیث 32936 )

4 _ قال الرسول صلی الله علیه و آله وسلم :

علیّ منّی بمنزلة رأسی من بدنی .

( کنز العمّال ، حدیث 32914 )

و فرمودند :

أنّ علیّا منّی و أنا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن .

( سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 44 ؛ کنز العمّال ، حدیث 32938 )

ص: 193

5 _ اُسد الغابة ، ج2 ، ص 25 ؛ شواهد التنزیل ، ج1 ، ص 98 ؛ مستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ، ص 132 ؛ تفسیر کبیر ، فخر رازی ، ج 5 ، ص 204

6 _ « وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ »

ترجمه : بعضی از مردم [ با ایمان و فداکار ، همچون علی علیه السلام در« لیلة المبیت » به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ] جان خود را بخاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به همه بندگان مهربان است . ( سوره بقرة ، آیه 207 )

در منابع متعددی از اهل سنت آمده که آیه ی فوق در شأن امام علی علیه السلام در لیلة المبیت نازل شده است که در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خوابید تا پیامبربتواند از منزل خارج و به مدینه هجرت نماید ؛ از جمله منابع اهل سنت :

احمد حنبل در مسندش ، ج1 ، ص221

ثعلبی در تفسیرش ، ج 2 ، ص 276

أُسد الغابة ، ج 4 ، ص 25

تفسیر طبری ، ج 9 ، ص 140

تفسیر قرطبی ، ج 3 ، ص 74

شافعی گنجی در کفایة الطالب ، ص 114

محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی ، ص 88

واحدی در اسباب النزول ، ج 1 ، ص 42

و منابع متعدد دیگر .

7 _ طبق برخی از نقل ها آنگاه که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به سمت غار ثور برای پنهان شدن حرکت نمود ، ابوبکر را در راه دید و وی را با خود همراه نمود ؛ اما به روایت طبری جلد 2 ، صفحه 374 ابوبکر سراغ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را از علی علیه السلام گرفت ؛ ایشان او را به غار ثور راهنمایی کرد .

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سه شب در غار ثور بود و امیرمؤمنان علیه السلام اخبار قریش را به آن حضرت می رساند و به نقل ابن عساکر در تاریخ دمشق جلد 42 صفحه 68 علی علیه السلام غذا به غار می برد و همو بود که وسایل سفر حضرت را فراهم نمود . آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در شب چهارم ربیع الأول سال چهاردهم بعثت همراه ابوبکر و عامر بن فهیره و عبداللّه بن اریقط به سوی مدینه حرکت کرد .

8 _ « إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَ کَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْیا وَ اللهُ عَزیزٌ حَکیمٌ »

ص: 194

ترجمه : اگر او [ پیامبر ] را یاری نکنید ، خداوند او را ( در سخت ترین لحظات ) یاری کرد ، آن هنگام که کافران او را ( از مکّه ) بیرون کردند ، در حالی که یکی از دو نفر بود ( و یک نفر بیشتر همراه نداشت ) ، در آن هنگام که آن دو در غار بودند ، و او به همسفر خود می گفت : غم مخور ، خدا با ماست ! آنگاه خداوند آرامش خود را بر او _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم _ فرستاد و با لشکرهایی که مشاهده نمی کردید ، او را تأیید نمود و گفتار ( و خواسته ) کافران را پایین تر قرار داد ، ( و آنها را با شکست مواجه ساخت ) و تنها سخن خدا ( و آیین او ) ، برتر ( و پیروز ) است و خداوند توانا و حکیم است . ( سوره توبه ، آیه 40 )

علمای اهل سنت آیه ی فوق را که به داستان غار اشاره می کند از دلایل معروف فضائل ابوبکر می دانند و ابوبکر را به عنوان یار غار خوانده اند و برای تأیید خلافت او به آن نکته تکیه می نمایند و شعرای آن ها با یاد آوری همین عنوان ، او را می ستایند ؛ مثلاً سعدی می گوید :

ای یار غار و سیّد و صدّیق و راهبر مجموعه ی فضایل و گنجینه ی صفا

مردان قدم به صحبت یاران نهاده اند لیکن نه همچنان که تو در کام اژدها

( بوستان سعدی آغاز قصاید فارسی )

در جواب می گوئیم :

مصاحبت ابوبکر با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به تنهایی نمی تواند سبب فضیلت ابوبکر باشد . ابوبکر در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در غار از مرگ می ترسید و این در حالی بود که به وسیله ی معجزه ی الهی دهانه غار کاملاً با تار عنکبوت مسدود شده بود تا کافران حتی احتمال ورود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آنجا را هم ندهند ، ولی باز او می ترسید ؛ گویا نسبت به وعده های الهی در نجات جان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و پیروزی اسلام بر کفار تردید داشت ! ! اما امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام با آغوش باز به استقبال شمشیرهای برّان رفت و ذره ای ترس و تردید به خود راه نداد ؛ بنابراین فداکاری حضرت علی علیه السلام در لیلة المبیت با مصاحبت ابوبکر با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در غار ، اصلاً قابل مقایسه نمی باشد ؛ بلکه تفاوت از زمین تا آسمان است .

9 _ در تاریخ یعقوبی و برخی دیگر از منابع اهل سنت چنین آمده است :

إنّ اللّه عزّ و جلّ أوحی فی تلک اللیلة إلی جبرائیل و میکائیل : أنّی قضیت علی أحدکما بالموت فأیّکما یواسی صاحبه ؟ ! فاختار الحیاة کلاهما ؛ فأوحی اللّه إلیهما هلا کنتما کعلیّ بن أبی طالب آخیت بینه و بین محمّد و جعلت عمر أحدهما أکثر من الآخر فاختار علیّ الموت و آثر محمّد بالبقاء و نام فی مضجعه اهبطا فاحفظاه من عدوّه فهبط جبرائیل و میکائیل فقعد أحدهما عند رأسه و الآخر عند رجلیه یحرسانه

ص: 195

من عدوّه و یصرفان عنه الحجارة و جبرائیل یقول : بخ بخ لک یا ابن أبی طالب من مثلک یباهی اللّه بک ملائکة سبع سموات !

( تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص23 )

10 _ در جلد چهارم شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی صفحه 73 آمده است که معاویه ( لعنة اللّه علیه ) چهار هزار درهم پول داد تا بگویند آیه 207 سوره مبارکه بقره در شأن ابن ملجم مرادی ( لعنة اللّه علیه ) نازل شده است .

11 _ معاویة بن ابی سفیان ( لعنة اللّه علیه ) در زمان حکومت خود در یک شب نشینی با « مغیرة بن شعبه » ( یکی از استانداران و نزدیکان خود ) آرزوی خود را مبنی بر نابودی اسلام با وی در میان گذاشت ؛ این جریان توسط « مطرّف » پسر مغیره فاش شد . مطرّف می گوید : با پدرم مغیره در دمشق مهمان معاویه بودیم . پدرم به کاخ معاویه زیاد تردد می کرد و با او به گفتگو می پرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان از عقل و درایت او یاد می کرد و وی را می ستود ؛ اما یک شب که از کاخ معاویه برگشت دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است ، فهمیدم حادثه ای پیش آمده که موجب ناراحتی او شده است ، وقتی علت آن را پرسیدم ، گفت : پسرم ! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار می آیم ! گفتم : مگر چه شده است ؟ گفت :

امشب با معاویه خلوت کرده بودم ، به او گفتم : اکنون که به مراد خود رسیده ای و حکومت را قبضه کرده ای ، چه می شد که در این آخر عمر با مردم با عدالت و نیکی رفتار می کردی و با بنی هاشم این قدر بدرفتاری نمی نمودی ؟ چون آن ها بالأخره خویشان تو هستند و بعلاوه اکنون [ با شهادت امام علی علیه السلام و شهادت امام حسن علیه السلام ] در وضعیتی نیستند که خطری از ناحیه ی آن ها متوجه حکومت تو گردد .

معاویه گفت : هیهات هیهات ! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گستری نمود و پس از مرگش فقط نامی از او باقی ماند . عمر نیز به مدت ده سال خلافت کرد و زحمت ها کشید ، پس از مرگش جز نامی از او نماند . سپس برادر ما عثمان که کسی در شرافت نسب به پای او نمی رسید ، به حکومت رسید ؛ اما به محض آنکه مرد ، نامش نیز دفن شد ؛ ولی هر روز در جهان اسلام پنج بار نام این مرد هاشمی [ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ] را فریاد می زنند و می گویند : « أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه » اکنون با این وضع چه راهی باقی مانده است جز آن که نام او نیز بمیرد و دفن شود ؟

این گفتار معاویه که به روشنی از کفر وی پرده بر می دارد ، زمانی که از طریق راویان حدیث به گوش « مأمون » _ خلیفه ی عباسی _ رسید ، او طی بخشنامه ای در سراسر کشور اسلامی دستور داد تا مردم معاویه را لعن کنند .

( مروج الذهب ، مسعودی ، ج 3 ، ص 454 در شرح حال مأمون )

ص: 196

تتمه حکمت نامه :

همان گونه که مطرح شد اهل تسنّن آیه چهل سوره مبارکه توبه _ که به داستان غار ثور اشاره می کند _ را از دلائل معروف فضائل ابو بکر می دانند ؛ اینک به این مناظره توجّه بفرمائید :

علاّمه طبرسی در کتاب « احتجاج » و کراجکی در « کنز الفوائد » از شیخ ابوعلی حسین بن رِقّی ، نقل می کنند که شیخ مفید رحمه الله فرمود :

شبی در خواب دیدم گویا به راهی می روم ، ناگهان چشمم به جمعیّتی افتاد که به گرد مردی حلقه زده بودند و آن مرد برای آن ها قصّه می گفت . پرسیدم آن مرد کیست ؟ گفتند عمر بن خطّاب است . من نزد عمر رفتم دیدم مردی با او سخن می گوید ؛ امّا من سخن آن ها را نفهمیدم . سخنانشان را قطع کرده و به عمر گفتم : بگو دلیل برتری ابوبکر ، در آیه غار چیست ؟ عمر گفت : شش نکته ای که در این آیه وجود دارد بیانگر فضیلت ابوبکر است . آنگاه شش نکته را چنین برشمرد :

1 _ خداوند در قرآن ( آیه 40 توبه ) از پیامبر [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] یاد کرده ، و ابوبکر را دوّمین نفر قرار داده است . « ثانی اثنین » .

2 _ خداوند در آیه فوق آن دو ( پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و ابوبکر ) را در کنار هم ، در یک مکان یاد کرده است ، و این بیانگر پیوند آن دو است . ( إذ هما فی الغار ) .

3 _ خداوند در آیه مذکور ، ابوبکر را به عنوان صاحب ( همنشین ) پیامبر [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم [یاد نموده که حاکی از درجه بالای ابوبکر است . ( إذ یقول لصاحبه ) .

4 _ خداوند از مهربانی پیامبر [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] به ابوبکر خبر داده آنجا که طبق آیه مذکور ، پیامبر [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] به ابوبکر می گوید : غمگین نباش . « و لا تحزن » .

5 _ پیامبر [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] به ابوبکر خبر داده که خداوند یاور هر دوی ما به طور مساوی ، و مدافع ما است . « إنّ اللّه معنا » .

6 _ خداوند در این آیه از نازل شدن سکینه و آرامش به ابوبکر خبر داده است ؛ زیرا پیامبر [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] همیشه دارای آرامش بود ، و نیازی به فرود آمدن آرامش برای ایشان نیست . « فأنزل اللّه سکینته علیه » .

این شش نکته از آیه مذکور ، بیانگر برتری ابوبکر است که برای تو و دیگران قدرت بر ردّ آن نیست .

شیخ مفید می گوید : به او گفتم : به راستی حقّ رفاقت با ابوبکر را خوب ادا کردی ؛ ولی من به یاری خدا به همه آن شش نکته پاسخ می دهم ، مانند باد تندی که در روز طوفانی ،

ص: 197

خاکستر را می پراکند و آن این است :

1 _ دومین نفر قرار دادن ابوبکر ، دلیل فضیلت او نیست ، زیرا مؤمن با مؤمن ، و همچنین مؤمن با کافر ، در یک جا قرار می گیرند ، وقتی که انسان بخواهد یکی از آن ها را ذکر کند می گوید دوّمین آن دو . « ثانی اثنین » .

2 _ ذکر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و ابوبکر در کنار هم ، نیز دلالتی بر فضیلت ابوبکر ندارد ؛ زیرا یکجا جمع شدن ، دلیل بر خوبی نیست ، چه بسیار مؤمن و کافر در یکجا جمع می شوند ؛ چنانکه در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، که شرافتش از غار ثور بیشتر است مؤمن و منافق و ... می آمدند و در آنجا کنار هم اجتماع می کردند ، از این رو در قرآن ( آیه 36 و 37 معارج ) می خوانیم « فما للّذین کفروا قبلک مهطعین * عن الیمین و عن الشمال عزین » : این کافران را چه می شود که با سرعت نزد تو می آیند . و از راست و چپ گروه گروه ) .

و همچنین در کشتی نوح علی نبیّنا و آله و علیه السلام هم پیغمبر بوده و هم شیطان و حیوانات . پس اجتماع در یک مکان ، دلیل فضیلت نیست .

3 _ امّا در مورد مصاحبت ، این نیز دلیل فضیلت نیست ؛ زیرا مصاحب به معنی همراه است و چه بسا کافر با مؤمن همراه باشد ؛ چنانچه خداوند در قرآن می فرماید :

« قال له صاحبه و هو یحاوره أکفرت بالّذی خلقک من تراب ... » :(1) دوست با ایمان او ( به ثروتمند مغرور بی ایمان ) که با او به گفتگو پرداخته بود گفت : آیا به خدائی که تو را از خاک آفریده کافر شدی ؟

4 _ امّا این که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به ابوبکر فرمود : « لا تحزن » ( محزون نباش ) این دلیل خطای ابوبکر است نه دلیل فضیلت او ؛ زیرا حزن ابوبکر یا اطاعت بوده یا گناه ، اگر اطاعت بوده پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از آن نهی نمی کرد ، پس گناه بود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از آن نهی کرد .

5 _ امّا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : « إنّ اللّه معنا » ( خدا با ماست ) دلیل آن نیست که منظور هر دو باشند ؛ بلکه منظور شخص پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به تنهائی می باشد ، و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از خودش به تعبیر جمع یاد می کند ؛ چنانکه خداوند در قرآن از خود با لفظ جمع یاد کرده و می فرماید :

« إنّا نحن نزّلنا الذکر و إنّا له لحافظون » :(2) ما قرآن را فرو فرستادیم و آن را حافظیم .

6 _ امّا اینکه گفتی سکینه و آرامش بر ابوبکر نازل شده ، با ظاهر و سیاق آیه ، مخالف است ؛ زیرا سکینه بر آن کس نازل شد که طبق قسمت آخر آیه ؛ لشکر نامرئی خدا به یاری او

ص: 198


1- سوره ی کهف ، آیه ی 37 .
2- سوره ی حجر ، آیه ی 9 .

شتافت ، که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد . اگر بخواهی بگوئی هر دو ( سکینه و یاری لشکر نامرئی ) برای ابوبکر بود ، باید پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را در اینجا از نبوّت خارج سازی ، پس سکینه بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، فرود آمد ؛ زیرا او در این مورد ( در غار ) تنها کسی بود که شایستگی آرامش داشت ؛ ولی در قرآن در مورد دیگر که مؤمنین در شمول سکینه ( آرامش ) با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شرکت داشتند ، نام هر دو آمده است ؛ چنانکه در قرآن ( 26 توبه ) می خوانیم :

« فأنزل اللّه سکینته علی رسوله و علی المؤمنین » : خداوند آرامش خود را بر رسول و بر مؤمنان فرو فرستاد .

بنابراین اگر با این جمله ( آیه غار ) برای رفیقت استدلال نکنی بهتر است .

شیخ مفید می گوید : عمر نتوانست پاسخ مرا بدهد ، و مردم از دورش پراکنده شدند و من از خواب بیدار شدم .

ص: 199

ص: 200

حکمت هفتم : علی علیه السلام برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در دنیا و آخرت

اشاره

حکمت هفتم :

گواهی می دهم که فخر عالمیان صلی الله علیه و آله وسلم تو را برادر خود در دنیا و آخرت معرفی نمود .

ایثار و فداکاری در راه هدف متعالی ، شیوه ی مردان بزرگ تاریخ است . تو در آن سن جوانی که کاملاً از دنیا و تعلقات آن رها بودی ، به عالمیان نشان دادی که برای دفاع از ارزش های متعالی و یاری دین خدا باید ارزشمندترین سرمایه ی وجودی خویش را که جان شیرین باشد ، فدا کرد و تو جان ارزشمندت را در طبق اخلاص نهادی و با چشمانی اشکبار با دو دستان خویش به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تقدیم نمودی .

تو محبوب و عزیز رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی و در چشمان او محبوب تر و عزیزتر شدی ! بارها از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده بودند که تو را برادر خویش صدا می زد و می فرمود : برادرم علی را صدا زنید !

آنچنان محبوب قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی که در بین یاران تو را محبوب ترین خلق خدا معرفی نمود ؛ آنگاه که مرغی بریان خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هدیه آوردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دست به آسمان بلند نمود و چنین دعا کرد : بارالها ! محبوب ترین خلق خود را برسان تا در این خوراک شریک من گردد ! آن گاه درب خانه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم کوبیده شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : در را بگشائید که محبوب ترین خلق خدا رسید ، و آنگاه که درب منزل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را گشودند ، قامت دلربای تو

ص: 201

چشمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را منور و قلب مطهرش را شاد ساخت و تو را به میهمانی خود فرا خواند و فرمود : تو محبوب ترین خلق خدا هستی .1

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هنگام هجرتش از مکه به یثرب به تو وصیت کرده بود تا امانت های مردم را به ایشان بازگردانی و سپس همراه بستگان و زنان هاشمی به مدینه هجرت نمایی و تو پس از مهاجرت رسول گرامی صلی الله علیه و آله وسلم ، در نقطه ی بلندی از مکه ایستادی و گفتی : هرکس پیش محمّد امانت و سپرده ای دارد بیاید از ما بگیرد .2 کسانی که پیش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم امانتی داشتند آمدند و با دادن نشانه ، آن امانت ها را از تو گرفتند . آنگاه طبق وصیت پیامبرهمراه دختر گرامی پیامبر فاطمه علیهاالسلام و فاطمه دختر زبیر و مادر بزرگوارت ، فاطمه بنت اسد ، و مسلمانانی که تا آن روز موفق به مهاجرت نشده بودند ؛ به سمت مدینه حرکت نمودید .3

اما جاسوسان قریش از مسافرت دسته جمعی شما آگاه شدند ، از این رو به تعقیبتان پرداختند و در منطقه « ضجنان » راه را بر تو و همراهانت بستند و شما را تهدید نمودند . زنان و کودکان شیون سر دادند و تو با شجاعت تمام برای دفاع از حریم اسلام و مسلمانان فریاد زدی : هرکس که می خواهد بدن او قطعه قطعه گردد و خون او ریخته شود ، نزدیک آید .4 آثار خشم و غضب در سیمای مبارکت آنچنان وحشتی در دل مأموران قریش افکند که چاره ای جز تسلیم و بازگشت ندیدند .5

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بعد از چند روز راهپیمایی به روستای قبا در دو فرسخی مدینه رسید و در آنجا در منزلی توقف کرد تا تو به او ملحق شوی و با هم وارد شهر یثرب گردید .6

آری !

آن چند روز که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در قبا در انتظار آمدن تو و همراهانت بود ، مردم یثرب مشتاقانه منتظر ورود رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به آنجا بودند ؛ اما رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به احترام تو در آنجا ماند تا به وی محلق شوی .

و آنگاه که وارد قبا شدی پاهای تو مجروح و خونین بود . به برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم

ص: 202

خبر دادند که علی آمده ، ولی قدرت ندارد ، خدمت شما بیاید . رسول گرامی صلی الله علیه و آله وسلم بلافاصله به نقطه ای که تو در آنجا بودی آمد و تو را مشتاقانه در آغوش گرفت و هنگامی که چشمانش به پاهای مجروح تو افتاد ، قطرات اشک از دیدگان او سرازیر گشت .7

بعد از التیام یافتن پاهایت با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به سمت یثرب حرکت نمودید و با استقبال و اشتیاق مردم وارد شهر شدید .

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آنگاه که در یثرب _ که اکنون به یمن ورود حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم مدینة النبی نام گرفته است _ استقرار یافت ، به یاران دستور داد که مسجدی بنا کنند و تو دوشادوش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و دیگر یاران بنای مسجدی ساده و کوچک را به پایان رساندید .

وقتی ساختمان ساده ی مسجد به پایان رسید برخی از مهاجران خانه های خود را اطراف مسجد بنا کردند و از خانه های خود دربی به سوی مسجد باز نمودند تا هنگام نماز از منزل خود مستقیم وارد مسجد شوند . چندین روز بدین منوال گذشت ؛ ناگهان دستوری از سوی پروردگار جهانیان رسید که باید تمام درهای خصوصی که از خانه ها به سمت مسجد باز می شود ، بسته شود ؛ جز درب خانه ی تو و علی !8

این عمل سر و صدایی در میان برخی به وجود آورد و گمان کردند که این استثناء جنبه ی عاطفی و فامیلی داشته است که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای روشن کردن اذهان مردم فرمود : به خدا قسم ! من چیزی را نبستم و چیزی را نگشودم ، فقط فرمان خدا را اطاعت کردم .9

آری !

تو از چنان مقامی در پیشگاه خداوند بهره مند بودی که خداوند متعال فقط به تو و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اجازه داد تا درب منزلتان به سوی مسجد گشوده باشد و دیگر درب ها مسدود گردد .

از اقدامات مهمی که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در ابتدای ورود به مدینه انجام داد ،

ص: 203

بستن پیمان اخوت و برادری در بین یاران خویش بود ؛ وی از طرف خدا مأمور گشت تا جهت نزدیکی بیشتر قلوب مسلمانان با یکدیگر مهاجرین و انصار را با یکدیگر برادر کند ، از این رو روزی در یک انجمن عمومی به یاران خود فرمود : دوتا دوتا با یکدیگر برادر دینی شوید .10 و سپس رو به مسلمانان می کرد و می فرمود : تو برادر فلانی هستی تا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سیصد نفر از مهاجرین و انصار را با یکدیگر برادر اعلام نمود .

آنگاه که کار اُخوّت به پایان رسید تو با چشم های اشکبار به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفتی :

یا رسول اللّه ! بین یاران خود عقد اخوت برقرار کردی اما میان من و دیگری برقرار نفرمودید ؟

آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با چهره ای خندان رو به تو کرد و فرمود :

ای علی ! پیمان برادری تو را به تأخیر نینداختم مگر اینکه تو را برادر خود کنم که تو فقط سزاوار منی و تو برادرم در دنیا و آخرت می باشی .11

آنگاه آغوش مشک بارش را گشود و تو را در آغوش خویش _ که وسعتش فراتر از سرزمین بهشت می باشد _ گرفت و به تو فرمود :

« دو هزار سال قبل از آفرینش آسمان ها و زمین بر سر در بهشت نوشته شده بود ، محمد فرستاده ی خدا و علی برادر رسول خداست » .12

خدا می داند آنگاه که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با تمام شور و عشق و اشتیاق تو را در آغوش گرفت ، یکی از زیباترین صحنه های عالم خلقت جلوه گر شد . در آن هنگام قلب های یاران مخلص رسول صلی الله علیه و آله وسلم از شادی لبریز گشت و ملائکه در آسمان ها بر نام تو و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که ثبت آسمان هاست گلهایی از جنس نور پاشیدند و صلوات سر دادند .

آنگاه که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تو را در آغوش خویش گرفت ، بوی معطر بدنش را استشمام نمودی _ که خوشبوتر از شراب تسنیم بهشت13 بود _ و او نیز بوی معطر بدنت

ص: 204

را _ که خوشبوتر از نهر سلسبیل بهشت14 بود _ استشمام نمود و این بوی خوش عقد اخوت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با تو ، برای همیشه در دنیا و برزخ و آخرت و بهشت ، مشام عارفان دلسوخته ی شما خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام را معطر نموده است .

آری !

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خواست تا با این عقد برادری به همه بفهماند که تو نه تنها عزیزترین عزیزان رسول خدا هستی ؛ بلکه در تمامی مراتب و مقامات _ به جز مقام رسالت _ با وی شریک و همسانی ، همانگونه که در کلام دیگری درباره ات فرمود :

« ای علی ! آیا راضی نمی شوی که بگویم مقام و منزلت تو نسبت به من همان مقام و منزلت هارون است نسبت به موسی ؛ مگر اینکه تو پیامبر نیستی ؟ »15

و نیز درباره ات فرمود :

« تو از منی و من از توهستم » .16

و فرمود :

« هرکس علی را آزارد ، مرا آزار داده است » .17

و فرمود :

« نگاه کردن به چهره ات عبادت است » .18

و به دشمنان و مخالفان تو هشدار داد که هرکس با عداوت و بغض علی بمیرد ، بر دین یهودی و یا نصرانی خواهد مرد نه بر دین اسلام .19

و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تو را صدیق اکبر نام نهاد .20

و درباره ات فرمود :

« علی امام نیکان است و کشنده ی دشمنان خدا و یاری کننده ی وی پیروز و دشمنان و بد خواهان او خوار وذلیل اند » .21

و به تو فرمود :

تو وصی من در خاندانم و خلیفه ام در امتم می باشی .22

ص: 205

و درباره ی فضایل خدادادی و بی کرانت فرمود :

« اگر درختان قلم شوند و دریاها جوهر آن و جن و انس حسابگر آن ، نمی توانند فضایل علی بن ابی طالب را جمع کنند » .23

و نیز به دشمنان قسم خورده ات و به منکران فضایل و مقام خداداده ات وعده داده است که روز قیامت محشور می شوند با طوقی از شعله های آتش در گردنشان به پای حساب و میزان الهی !24

ص: 206

حکمت نامه ی هفتم : حدیث « طیر » و حدیث « مؤاخاة » و حدیث « سدّ الابواب »

حکمت نامه ی هفتم :

حدیث « طیر مشوی » و حدیث « مؤاخاة » و حدیث « سدّ الأبواب » در منابع اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ عن انس بن مالک قال : کان عند النبی صلی الله علیه و آله وسلم طیر فقال :

اللهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی هذا الطیر فجاء علی ، فأکل معه .

( سنن ترمذی ، حدیث 3721 ، باب مناقب علی بن ابی طالب [ علیه السلام ]

نسایی در سننش در باب خصائص امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام از انس بن مالک نقل می کند :

إنّ النبی صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم کان عنده طائر ، فقال : اللّهمّ إئتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر فجاء أبوبکر فردّه فثمّ جاء عمر فردّه ثمّ جاء علی فأذن له .

مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر جلد 4 ، صفحه 219 ، حدیث فوق را از منابع اهل سنت نقل نموده و می فرماید که حدیث فوق در میان اهل سنت به حد متواتر است .

مرحوم علامه میر حامد حسین لکنهویی نیشابوری ( متوفای 1306 ه . ق ) از علمای بزرگ شیعه در کتاب ارزشمند عبقات الانوار ، جلد چهارم را اختصاص به این حدیث داده و صحت حدیث و تواتر آن را از طریق اهل سنت به اثبات رسانیده است .

2 _ من کان له قبل محمّد أمانة أو ودیعة فلیأت فلنؤد إلیه أمانته .

( الفصول المهمه ، ابن صباغ ، ج 1 ، ص 303 ؛ فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام ، جعفر سبحانی ، ص 204 )

طبری در تاریخ خود می نویسد :

علی علیه السلام سه روز پس از مهاجرت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مکه اقامت گزید و بنا بر وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سپرده های مردم را به صاحبان خود بازگردانید .

( تاریخ طبری ، ج1 ، ص 106 )

ص: 207

3 _ فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام ، جعفر سبحانی ، ص 204 ؛ درسنامه ی آشنایی با تاریخ اسلام ، سید علی میر شریفی ، ج 1 ، ص 151

4 _ فمن سره ان اُفری لحمه و أهریق دمه فلیدن منّی .

( البرهان ، ج 2 ، ص 677 )

5 _ شیخ طوسی در امالی خود صفحه 470 می نویسد :

جاسوسان قریش از مسافرت دسته جمعی علی علیه السلام آگاه شدند ، از این رو در تعقیب علی علیه السلام برآمدند و در منطقه ی « ضجنان » با او روبرو گردیدند ؛ سخنان زیادی میان آنان و علی علیه السلام رد و بدل گردید . شیون زنان در آن میان به آسمان بلند بود . او مشاهده کرد جز دفاع از حریم اسلام و مسلمانان چاره ی دیگری ندارد ؛ رو به آنان کرد و گفت : هرکس میخواهد بدن او قطعه قطعه گردد و خون او ریخته شود ، نزدیک آید . آثار خشم و غضب در سیمای وی آشکار بود ؛ مأموران قریش مطلب را جدی تلقی کرده و از در مسالمت وارد شدند و از راهی که آمده بودند ، بازگشتند .

علی علیه السلام که جوانی بیست و سه ساله بود زنان را سوار بر مرکب کرد و خود پیاده راه پیمود و به لحاظ طولانی بودن مسافت پاهای مبارک وی به سختی مجروح و از آن ها خون جاری شد . او همراه کاروان کوچک خود ، شب ها راه می رفت و روزها پنهان می شد تا سرانجام روز پانزدهم ربیع الاول به دهکده ی قبا رسید .

6 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در روز دوازدهم ربیع وارد قبا گردید و علی علیه السلام در نیمه ی همان ماه به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پیوست .

به روایت طبرسی در اعلام الوری صفحه 66 :

ابوبکر شب هنگام از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم جدا و وارد مدینه شد و به منزل یکی از انصار رفت . پس از چندی ابوبکر به قبا بازگشت و به پیامبرعرض کرد : آیا داخل مدینه نمی شوید ؟ مردم منتظر شما هستند . حضرت فرمود :

« لا أریم من هذا المکان حتّی یوافی أخی علی » : از این مکان تکان نخواهم خورد تا برادرم علی بیاید .

ابوبکر گفت : گمان نمی کنم علی به این زودی بیاید !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« بلی ما أسرعه إن شاء اللّه » : بلکه إن شاء اللّه به زودی خواهد آمد .

به روایت کلینی در کافی ، جلد 8 ، صفحه 340 ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« کلاّ ! ما اُسرعه و لست اریم حتّی یقدم ابن عمّی و أخی فی اللّه عزّ و جلّ و أحبّ

ص: 208

أهل بیتی إلیّ ، فقد وقانی بنفسه من المشرکین »

ترجمه : هرگز ! او به زودی خواهد آمد . من از اینجا تکان نمی خورم تا پسر عمویم و برادرم در راه و محبوب ترین فرد خاندانم نزدم بیاید ، او با قرار دادن جان خود در برابر مشرکان مرا حفظ کرد .

7 _ ابن اثیر در کامل ، جلد 2 ، صفحه 75 و ابن شاکر در عیون التواریخ ، جلد 1 ، صفحه 102 نقل می کنند :

هنگامی که علی علیه السلام با پاهای مجروح و زخمی وارد قبا گردید ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : علی را بخوانید نزد من آید . گفتند : نمی تواند راه برود . خود حضرت صلی الله علیه و آله وسلم نزد علی علیه السلام رفت و وی را در آغوش گرفت و چون ورم و زخم های پایش را دید گریه کرد ؛ آن گاه با دستان مبارک خود آب دهانش را به پای علی علیه السلام مالید و او را دعا کرد ؛ امیر مؤمنان از آن به بعد تا هنگامی که به شهادت رسید ، از درد پا شکوه نکرد .

در مدتی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در قبا بود ، مسجدی بنا کرد ؛ گویند این نخستین مسجدی بود که در اسلام ساخته شد .

8 _ این موضوع در تاریخ اسلام به « سدّ الأبواب » مشهور است . این جریان را بسیاری از علمای اهل تسنن و تشیع نقل کرده اند ؛ برای نمونه :

عن ابن عباس قال: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم أمر بسدّ الأبواب إلاّ باب علی [ علیه السلام ].

( سنن تزمذی ، ج 5 ، ص 305 ؛ ینابیع المودة ، حنفی قندوزی ، ج 1 ، ص 257 )

فی مسند أحمد بن حنبل عن زید بن أرقم قال : کان لنفر من الصحابه أبواب شارعة فی المسجد ، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

سدّوا هذه الأبواب إلاّ باب علی ، فقال بعضهم فیه ، فقال النبی صلی الله علیه و آله وسلم ما سددت شیئا ولا فتحته ؛ ولکنّی أمرت بشی ء فاتّبعته .

( مسند أحمد ابن حنبل ، باب مناقب علی [ علیه السلام ]

ابن مغازلی ... عن ابن عباس و عن ابن عمر قال : فخرج رسول صلی الله علیه و آله وسلم إلی المسجد فقال :

إن اللّه أوحی إلی نبیّه موسی أن ابن لی مسجدا طاهرا لایسکنه إلاّ موسی وهارون ، و إنّ اللّه أوحی إلیّ أن أبنی مسجدا طاهرا لا یسکنه إلاّ أنا و علی و ابنا علی .

( مناقب ابن مغازلی شافعی ، ص 205 )

ص: 209

ترمذی از بزرگان محدثین اهل سنت نقل می کند :

عن ابن عباس : أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم أمر بسدّ الأبواب إلاّ باب علی .

( سنن ترمذی ، باب مناقب علی [ علیه السلام ] حدیث 3733 )

در روایات آمده است که در زمان خلافت عثمان دویست تن از مهاجرین و انصار در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم جمع شده بودند و هر یک مناقب خویش را مطرح می نمودند ؛ در این میان حضرت امیر مؤمنان علیه السلام سکوت اختیار کرده بودند تا اینکه برخی به ایشان عرض کردند چرا سخن نمی گویی ؟ !

سپس امیرمؤمنان علیه السلام یکی یکی فضایل و مناقب خود را مطرح نمودند و تمام حاضران در جلسه به صحّت و حقانیت آن شهادت دادند ؛ یکی از مناقبی که امیرمؤمنان علیه السلام مطرح فرمود ، این بود :

آیا اقرار می کنید که پیامبر محل مسجد خود را خرید و آن را بنا کرد و سپس در اطراف آن ده خانه بنا کرد که نه خانه برای خود و دهمی را در وسط آن ها برای من قرار داد و هر دری که به مسجد باز می شد ، به جز درب خانه ی مرا مسدود کرد ؟ آنگاه در این باره بعضی ، سخنانی گفتند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : من در خانه های شما را نبستم و نه در خانه ی او را باز گذاردم ؛ بلکه خداوند به من دستور بستن در خانه های شما و بازگذاردن در خانه ی او را داد . همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم همه ی مردم را جز من نهی کرد از اینکه در مسجد بخوابند و من در مسجد جنب می شدم و منزل من و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مسجد یکی بود .

گفتند : آری به خدا قسم !

[ باید توجه داشت که این مطلب _ جنب شدن در مسجد _ اختصاص به آن دو بزرگوار به خاطر عصمتشان و پاکی طینتشان از هر گونه خبث و ناپاکی است و شامل غیر معصومان نمی شود ؛ این مطلب در منابع اهل سنت نیز نقل شده است ؛ از جمله ترمذی از ابوسعید و او از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنین نقل می کند :

قال رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) لعلی علیه السلام : یا علی ! لا یحلّ لأحد یجنب فی هذا المسجد غیری و غیرک .

( سنن ترمذی ، مناقب علی [ سلام اللّه علیه ] حدیث 3727 ) ]

امام علی علیه السلام در ادامه فرمود :

آیا اقرار می کنید که عمر اصرار داشت شکافی به قدر چشم از خانه اش به مسجد باز کند ؛ ولی حضرت اجازه نداد و فرمود : خداوند به حضرت موسی علیه السلام دستور داد

ص: 210

تا مسجد پاکیزه ای بنا کند که جز او و هارون و دو پسرش در آن سکونت نکنند ؛ به من هم دستور داده مسجد پاکیزه ای بنا کنم که جز من و برادرم و دو پسرش در آن سکونت نکنند .

گفتند : آری به خدا قسم !

( کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ، حدیث دهم )

9 _ « و إنّی و اللّه ! ما سددت شیئا و لا فتحته ولکنّی أمرت بشی ء فاتّبعه » .

( مسند أحمد بن حنبل ، ج 4 ، ص 369 ؛ سیرة حلبی ، ج 3 ، ص 346 ؛ تذکرة الخواص ، سبط بن جوزی ، ص 46 ؛ و دیگران )

در بحار الأنوار جلد 39 ، صفحه 23 روایت کرده است که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دستور مسدود کردن درهای رو به مسجد را صادر فرمود ، عمر بن خطاب آمد و گفت :

یا رسول اللّه ! من دوست دارم آنگاه که شما برای نماز می روید به شما نگاه کنم ، به من اجازه دهید پنجره ای داشته باشم تا از آن به شما نگاه کنم .

فرمود : خدا اجازه نداده است .

گفت : پس به اندازه ای که صورتم را در آن قرار دهم ؟

فرمود : خدا اجازه نداده است .

گفت : به اندازه ای که دو چشمم را در آن قرار دهم ؟

فرمود : خدا اجازه نداده است و و اگر بگویی به قدر یک سر سوزن ، باز هم به تو اجازه نخواهم داد . قسم به آن که جانم به دست اوست ! من نه شما را خارج کرده ام و نه او را داخل نموده ام ؛ بلکه خداوند او را داخل نموده و شما را خارج کرده است .

10 _ تآخوا فی اللّه أخوین أخوین .

( سیرة حلبی ، ج 2 ، ص 91 )

ابن عساکر در تاریخ دمشق ترجمه ی امام علی علیه السلام ، جلد 1 ، صفحه 108 نقل می کند :

الإمام علی علیه السلام للنبی صلی الله علیه و آله وسلم :

لمّا آخی بین أصحابه _ لقد ذهب روحی و انقطع ظهری حین رأیتک فعلت بأصحابک ما فعلت غیری . فإن کان هذا من سخط علیّ العتبی و الکرامة !

فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

و الذی بعثنی بالحقّ ما أخّرتک إلاّ لنفسی و أنت منّی بمنزلة هارون من موسی ، غیر أنّه لا نبیّ بعدی و أنت أخی و وارثی .

ص: 211

11 _ ترمذی از علمای مشهور اهل سنت در صحیحش از ابن عمر نقل می کند :

آخَی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم بین أصحابه ، فجاء علی [ سلام اللّه علیه ] تدمع عیناه فقال : یا رسول اللّه ! آخیت بین أصحابک و لم تؤاخ بینی و بین أحد ، فقال له رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلّم : أنت أخی فی الدنیا و الآخرة .

( سنن ترمذی ، حدیث 3720 ، باب منقبت علی [ علیه السلام ]

داستان برادری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با امیرمؤمنان علی علیه السلام در منابع متعدد اهل سنت آمده است ؛ از جمله :

المستدرک علی الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص 14

أُسد الغابة ، ابن اثیر ، ج 5 ، ص 300

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، ص 112

فتح الباری ، ج7 ، ص 211

تاریخ بغداد ، ج 12 ، ص 263

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 13 ، ص 140

ینابیع المودة ، حنفی قندوزی ، ج 3 ، ص 392

نظم در السمطین ، صص 95 و 94

أنساب و الأشراف ، ص145

و ده ها منبع دیگر .

12 _ ابن مغازلی در کتاب مناقب صفحه 91 نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

مکتوب علی باب الجنّة قبل أن یخلق اللّه السماوات و الأرض بألفی عام : محمّد رسول اللّه و علیّ أخو رسول اللّه .

13 _ تسنیم نام چشمه ای جوشان در بهشت است که خواص اولیای خداوند از آن می نوشند و سایر بهشتیان ، شرابشان آمیزه ای از تسنیم است :

« إنَّ الاْءَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ * عَلَی الاْءَرائِکِ یَنْظُرُونَ * تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ * یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ * خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ * وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ * عَیْنا یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ »

مسلّما نیکان در بهشت پر نعمت اند ، بر تختهای زیبای بهشتی تکیه کرده و ( به زیباییهای بهشت ) می نگرند . طراوت و نشاطِ فزونی نعمت را در چهرههایشان میبینی و آنها از شراب طهور دست نخورده و مهر شده ای سیراب می شوند .

ص: 212

مُهری که بر آن نهاده شده از مشک است و مشتاقان باید برای این ( نعمتهای بهشتی ) بر یکدیگر پیشی گیرند . این شراب ( طهور ) آمیخته با « تسنیم » است ، همان چشمه ای که مقرّبان از آن می نوشند .

( سوره مطففین ، آیات 28 _ 22 )

14 _ سلسبیل نام رودی خوش طعم و معطر در بهشت است که بهشتیان از آن می نوشند :

« وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیرا * مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَی الاْءَرائِکِ لا یَرَوْنَ فِیها شَمْسا وَ لا زَمْهَرِیرا * وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلاً * وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا * قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِیرا * وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْسا کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلاً * عَیْنا فِیها تُسَمّی سَلْسَبِیلاً »

ترجمه : و در برابر صبرشان ، بهشت و لباسهای حریر ( بهشتی ) را به آنها پاداش می دهد . در آنجا بر تختهای زیبا تکیه کرده اند ، نه آفتاب ( سوزان ) را در آن جا می بینند و نه سرما را . و در حالی است که سایه های آن ( درختان بهشتی ) بر آنها فرو افتاده و چیدن میوه هایش بسیار آسان است . و در گردا گرد آنها ظرفهایی سیمین و قدحهایی بلورین می گردانند ، ( پر از بهترین غذاها و نوشیدنیها ) ،

ظرفهای بلورینی از نقره ( شفاف ) ، که آنها را به اندازه مناسب آماده کرده اند . و در آن جا از جامهایی سیراب میشوند لبریز ( از شراب طهوری ) که آمیخته با زنجبیل است ، از چشمه ای در آنجا که نامش سلسبیل است .

( سوره دهر ، آیات 18 _ 12)

15 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی .

این حدیث که نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم تمام مقامات و منزلت های خود را _ به جز نبوت _ برای علی علیه السلام ثابت می نماید ، از مهم ترین ادلّه ی اثبات خلافت و امامت بلافصل مولای متقیان امیرمؤمنان علی بن ابیطالب ( صلوات اللّه علیه ) می باشد .

حدیث فوق در منابع اهل سنت به صورت متواتر یافت می شود ؛ از جمله :

صحیح بخاری ، ج 4 ، ص 208

صحیح مسلم ، ج 7 ، ص 120

سنن ابن ماجه ، ج 1 ، باب فضل علی [ علیه السلام ] ص 43

سنن ترمذی ، ج5 ، باب مناقب علی [ علیه السلام ] ص 302

ص: 213

مستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج 2 ، ص 337

مسند ، احمد ابن حنبل ، ج 1 ، ص 170

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، باب منزلت علی [ علیه السلام ]

السنن الکبری ، بیهقی ، ج 9 ، باب ما علی الوالی من أمر الجیش ، ص 40

و دهها منبع دیگر .

16 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

أنت منّی و أنا منک .

حدیث فوق به تنهایی میتواند ولایت و خلافت بلافصل امام علی بن ابی طالب علیه السلام را اثبات کند ؛ زیرا در این حدیث وجود مبارک علی علیه السلام همان وجود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم معرفی شده است ؛ بنابراین با فقدان و رحلت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آن کس که به مثابه ی وجود نبی صلی الله علیه و آله وسلم می باشد سزاوار خلافت و جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است ؛ همانگونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بارها نسبت به جانشینی علی علیه السلام سخن گفت به ویژه در حجة الوداع در غدیر خم حجت را بر مردمان با ابلاغ ولایت و خلافت امام علی علیه السلام تمام نمود .

حدیث فوق ( أنت منّی و أنا منک ) در منابع متعدد اهل سنت فراوان موجود است ؛ از جمله :

صحیح بخاری ، ج 3 ، کتاب صلح ، ص 168 و ج 4 ، باب مناقب مهاجران ، ص207

المستدرک ، حاکم ، ج 3 ، ص 120

السنن الکبری ، بیهقی ، ج 8 ، باب الخالة ، ص 50

فتح الباری ، ج 7 ، باب مناقب علی [ علیه السلام ] ص 57

السنن الکبری ، نسائی ، ج 5 ، ص 127 ؛ قول النبی صلی الله علیه و آله وسلم : علیّ کنفسی .

و منابع متعدد دیگر .

17 _ قال الرسول صلی الله علیه و آله وسلم : من آذی علیّا فقد آذانی .

( حاشیه شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص96 ؛ مسند ، احمد ابن حنبل ، ج 3 ، ص 483 ؛ مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 129 )

18 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

النظر إلی علی عبادة .

( کفایة الطالب ، گنجی شافعی ، ص 123 ؛ مناقب خوارزمی ، ص 32 ؛ کنز العمّال ، ج 11 ، ص 601 و ... )

ص: 214

19 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

یا علی ! لا یبالی من مات و هو یبغضک مات یهودیا أو نصرانیا .

( مناقب آل ابی طالب ، ج 3 ، ص 10 ؛ الفردوس ، دیلمی ، ج 2 ، حدیث 315 ، ص 244 ؛ الصراط المستقیم ، ج 1 ، ص 153 ؛ مناقب ، ابن مغازلی ، ص 63 )

20 _ أخذ النبی صلی الله علیه و آله وسلم العهد عن الأمة بحفظ علی علیه السلام و قوله أنّه الصدیق الأکبر .

سنن ابن ماجه ، تحقیق محمد جواد فؤاد ، ج 1 ، ص 44

المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص 111

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، باب فی کنیّته ، ص 102

الریاض النضرة ، ج 2 ، ص 155

مناقب ، ابن مغازلی ، ص 269

الدر المنثور ، سیوطی ، ج 5 ، ص 328

شواهد التنزیل ، ج1 ، صص 155 و 154

و منابع متعدد دیگر

21 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

علی إمام البررة و قاتل الفجرة ؛ منصور من نصره و مخذول من خذله .

المستدرک علی الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص 126

تاریخ بغداد ، ج 4 ، ص 441

تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، ج 42 ، . 226

الکامل ، ابن عدی ، ج 1 ، ص 192

الصواعق المحرّقة ، الهیثمی ، ص 193

و منابع متعدد دیگر .

22 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم فی علی علیه السلام :

أنت وصیّی فی أهلی و خلیفتی فی أمّتی .

مضمون حدیث فوق که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به صراحت جانشینی علی علیه السلام را بیان می دارد ، به صورت متعدد در منابع اهل سنت یافت می شود ؛ از جمله :

تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، تحقیق علی شیری ، ج 42 ، ص 42

لسان المیزان ، ابن حجر ، ج3 ، ص 283

ص: 215

میزان الإعتدال ، ذهبی ، ج 2 ، ص 3

مناقب علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] ابن مردویه ، تحقیق عبدالرزاق محمد ، ص 26

السنن الکبری ، نسائی ، ج 5 ، ذکر قول النبی صلی الله علیه و آله وسلم فی علی [ علیه السلام ] ص 112

الکامل ، عبداللّه بن عدی ، ج 4 ، ص 229

مجمع الزوائد ، ج8 ، ص 205

و منابع متعدد دیگر .

23 _ قال الرسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

لو أنّ الریاض أقلام و البحر مداد و الجنّ حساب و الإنس کتّاب ما أحصوا فضائل علیّ بن أبی طالب .

المستدرک ، حاکم ، ج 3 ، ص 107

مناقب ، خوارزمی حنفی ، ص 32

ینابیع المودة ، قندوزی حنفی ، ج 1 ، حدیث 713 ، ص 364

لسان المیزان ، ابن حجر ، ج 5 ، ص 62

الفردوس ، دیلمی ، ص 241

میزان الإعتدال ، ذهبی ، ج 3 ، ص 466

و منابع دیگر .

24 _ ابن مردویه عن ابن عباس عن النبی صلی الله علیه و آله وسلم أنّه قال :

یحشر الشّاک فی علی من قبره و فی عنقه طوق من نار فیه ثلاث مأة شعلة ، علی کلّ شعلة شیطان یلطخ وجهه حتّی یوقف موقف الحساب .

( مناقب علی بن أبی طالب [ علیه السلام ] و ما نزل من القرآن فی علی [ علیه السلام ] ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه ، ص 717 ؛ مناب خوارزمی ، ص 329 )

ص: 216

حکمت هشتم : علی علیه السلام ملازم دائم با حق

اشاره

حکمت هشتم :

گواهی می دهم که تو دائم با حق و حق نیز دائم ملازم تو است .

در کلام جاوید خداوند ، حق همیشه پیروز است و باطل نابود شدنی1 و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در کلام ارزشمندش تو را ملازم با حق و حق را ملازم دائم با تو بیان فرموده است :

« علی با حق است و حق با علی ؛ هرجا علی بگردد او هم با علی می گردد » .2

راه استوار راه توست ، بیان استوار بیان توست ، راه تو همان صراط مستقیم است3 که ما مسلمین موظفیم هر روز در نمازهایمان ده مرتبه از خداوند متعال درخواست نمائیم .

مردمان دو گونه اند : یا در راه حق اند و یا در راه باطل ؛ آن کس که تو را برگزید در راه حق مسیر می پیماید و آن کس که از تو روی گردان شد ، خواسته یا ناخواسته در مسیر باطل به سمت دوزخ در حرکت است .

آن کسانی که مدّعی تمسک به قرآن اند و ولایت تو را رها نموده اند ، بدانند بهره ای از کلام خداوند ندارند که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی تو و رابطه ات با قرآن فرمود :

« علی با حق و قرآن است و حق و قرآن با علی و از هم جدا نشوند تا کنار حوض کوثر نزد من آیند » .4

ص: 217

و خود نیز در کلام نورانیت فرمودی :

« من قرآن ناطقم » .5

اهل باطل قرآن ها را بر سر نیزه زدند و در مقابل تو ایستادند و گروهی نیز فریب آنان را خوردند و در باطل سرنگون شدند6 ، در حالی که روح و حقیقت قرآن در میانشان بود .

و هم اکنون نیز با ترفندهای نو ، قرآن های زیبا و زرین و خوش خط _ توسط دشمنان ولایتت _ بر سر نیزه هاست و گروهی از مردمان ، چشم بسته مشایعت می کنند و غافل اند که قرآن با تو و در قلب تو است و همواره ندای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در تاریخ می پیچد که : هان ای مردم ! بدانید که علی با حق و قرآن است و قرآن و حق دائما با علی است .

اما افسوس که بسیاری از گوش ها چون دروازه هاست و با وجود ندای جاوید رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در غدیر که فرمود :

« هرکس من مولای اویم ، علی مولای اوست »7

باز مشایعت مردمان در پی قرآن های زرینی است که بر بالای نیزه هاست !

و خود نیز فرمودی :

« من همان یادی هستم که به فراموشی سپرده شده است و همان راهی هستم که از آن منحرف شده اند و همان ایمانی هستم که به آن کفر ورزیده شده و همان قرآنی هستم که مهجور مانده است و همان دینی هستم که تکذیبش کرده اند و همان صراطی هستم که از آن روی گردانیده اند » .8

تو همواره مردم را به حق و راستی دعوت می کردی و چون برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دلسوز مردم بودی و پیوسته آنان را به ترس از خدا و یاد آوری روز سخت قیامت هشدار می دادی :

« ای مردم ! شما را به پرهیزکاری سفارش می کنم که عامل کنترل و مایه ی استوار شماست پس به رشته های تقوا [ کتاب خدا و اهل بیت علیهم السلام ]

ص: 218

چنگ زنید و به حقیقتهای آن پناه آورید تا شما را به سر منزل آرامش و جایگاههای وسیع و پناهگاههای محکم و منزلگاههای پر عزّت برساند ، در روزی که چشم ها خیره می شود و همه جا در نظر انسان تاریک و گله های شتر و مال و اموال فراوان فراموش می گردد ؛ زیرا به هنگام قیامت که در صور اسرافیل می دمند ، قلبها از کار می افتد ، زبانها باز می ایستد ، کوههای بلند و سنگهای محکم فرو میریزد و قسمت های سخت آن نرم چون سرابی می ماند ، کوهستانها با زمین هموار می گردد چنان که نه پستی و نه بلندی موجود است ، پس در آن هنگام نه شفاعت کننده ای است که شفاعت کند و نه دوستی که نفع رساند و نه پوزش خواستن سودی دارد » .9

و باز برای تذکر مردمان نسبت به هویت دنیا و آخرت دلسوزانه فرمودی :

ای مردم ! دنیا سرای گذرا و آخرت خانه ی جاودان است ؛ پس از گذرگاه خویش برای سر منزل جاودانه توشه برگیرید و پرده های خود را نزد کسی که بر اسرار شما آگاه است ، پاره نکنید . ( یعنی خداوند ناظر است نافرمانی و گناه نکنید ) پیش از آن که بدن های شما از دنیا خارج گردد ، دل هایتان را خارج کنید ؛ شما را در دنیا آزموده اند و برای غیر دنیا آفریده اند .کسی که بمیرد ، مردم می گویند : چه باقی گذاشت ؟ اما فرشتگان می گویند : چه پیش فرستاد ؟

و باز فرمودی :

« شما را از دنیا پرستی می ترسانم ؛ زیرا منزلگاهی است برای کوچ کردن ، نه منزلی برای همیشه ماندن است . دنیا خود را با غرور زینت داده و با زینت و زیبایی می فریبد .

خانه ای است که نزد خداوند [ در مقایسه با بهشت وسرای ابد ] بی مقدار است زیرا که حلال آن با حرام و خوبی آن با بدی و زندگی در آن با مرگ و شیرینی آن با تلخی ها در آمیخته است ، خداوند آن را برای دوستان انتخاب نکرد و در بخشیدن آن به دشمنان دریغ نفرمود . خیر دنیا اندک و شر آن آماده و فراهم ، آماده اش پراکنده و ملک آن غارت شده و آبادانی آن رو به ویرانی نهاده است .

ص: 219

چه ارزشی دارد خانه ای که پایه های آن در حال فرو ریختن است و عمر آن چون زاد و توشه پایان می پذیرد ؟ و چه لذتی دارد زندگانی که چونان مدت سفر ، به آخر می رسد ؟ »11

تو همیشه با حق و قرآنی و کلام تو در مذمت دنیا پرستی چیزی نیست جز تفسیر کلام خداوند متعال ، که در مذمت دنیا گرائی در قرآنش می فرماید :

« محققا در مَثَل ، زندگانی دنیا به آبی ماند که از آسمان ها فرو فرستادیم تا با آن باران ، انواع مختلف گیاه زمین از آنچه آدمیان و حیوانات تغذیه کنند ، بروید تا آنگاه که زمین از خرمی و سرسبزی به خود زیور بسته و آرایش کرده و مردمش خود را بر آن قادر و متصرف پندارند که ناگاه فرمان ما به شب یا روز در رسد و آن همه زیور را درو کند و چنان خشک شود که گویی دیروز در آن هیچ نبوده است ؛ اینگونه خدا آیاتش را روشن برای اهل فکرت بیان می کند » .12

و فرموده است :

« مردم ( کوته بین دنیا پرست ) آرایش حبّ شهوات نفسانی که عبارت از میل به زنها وفرزندان و همیانهای زر و سیم و اسبهای با نشان نیکو و چهارپایان و مزارع است ، جلوه گر شده لیکن این ها همه متاع زندگانی فانی دنیوی است و نزد خداست همان منزلگاه نیکو ( که بهشت جاودان الهی است ) » .13

و فرموده است :

« و بدانید که زندگانی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازیچه و تفاخر و خودستایی و حرص افزودن مال و فرزندان ( برای شما دنیا پرستان ) نیست و در مثل مانند بارانی است که فراوان ببارد و گیاهی در پی آن از زمین بروید که برزگر را به شگفت آرد و سپس بنگری که زرد و خشک شود و بپوسد و در عالم آخرت دنیا طلبان را عذاب سخت جهنم و مؤمنان را آمرزش و خشنودی حق نصیب است و باری بدانید که دنیا جز متاع فریب و غرور چیزی نیست » .14

و تو باز با بیانی بسیار رسا و تکان دهنده ، مردمان را هشدار دادی که از مردگان و در گور

ص: 220

خفتگان درس بگیرند که چگونه مرگ آنان را در کام خود فرو برد و شما بر مزار آنها گام بر می دارید :

« ... شما به روی کاسه های سر آنها راه می روید و به روی جسدهایشان زراعت می کنید و آنچه به جا گذاشته اند ، می خورید و بر خانه های ویران آنها مسکن گرفته اید و روزگاری که میان آنها و شماست بر شما گریه و زاری می کند ، آنها پیش از شما به کام مرگ فرو رفتند و برای رسیدن به آبشخور از شما پیشی گرفتند .

در حالی که آنها دارای عزّت پایدار و درجات والای افتخار بودند . پادشاهان حاکم یا رعیت سرافراز بودند که سرانجام به درون برزخ راه یافتند ، و زمین آن ها را در خود گرفت و از گوشت بدنهای آنان خورد و از خون آنان نوشید پس در شکاف گورها بی جان و بدون حرکت پنهان مانده اند ؛ نه از دگرگونی نگرانند و نه از زلزله ها ترسناک و نه از فریادهای سخت هراسی دارند ... گویا بودند و لال شدند ، شنوا بودند و کر گشتند و حرکاتشان به سکون تبدیل شد . چنان آرامیدند که گویا بیهوش بر خاک افتاده و در خواب فرو رفته اند .

همسایگانی هستند که با یکدیگر انس نمی گیرند و دوستانی اند که به دیدار یکدیگر نمی روند ... خطرات آن جهان را وحشتناک تر از آنچه می ترسیدند ، یافتند و نشانه های آن را بزرگ تر از آنچه می پنداشتند ، مشاهده کردند .

مردم !

اگر آن ها را در اندیشه ی خود بیاورید یا پرده ها کنار رود ، مردگان را در حالتی می نگرید که حشرات گوش هایشان را خورده ؛ چشم هایشان به جای سرمه پر از خاک گردیده و زبان هایی که با سرعت و فصاحت سخن می گفتند ، پاره پاره شده ؛ قلب ها در سینه ها پس از بیداری به خاموشی گراییده و در تمام بدن پوسیدگی تازه ای آشکار شده و آن ها را زشت گردانیده است ، همه تسلیم شده اند ؛ نه دستی برای دفاع و نه قلبی برای زاری دارند .

آه !

زمین چه اجساد عزیز و خوش سیمایی را که با غذاهای لذیذ و رنگین زندگی می کردند و در آغوش نعمت ها پرورانده شدند به کام خویش فرو برد . . » . .15

ص: 221

و سخن پر اندرز و تکان دهنده ات ، آنگاه که از جنگ صفین با یاران خود بر می گشتی و وارد قبرستان پشت دروازه ی کوفه شدی و با صدای بلند با مردگان سخن گفتی :

« ای ساکنان خانه های وحشت زا و محلّه های خالی و گورهای تاریک ! ای خفتگان در خاک ! ای غریبان ! ای تنها شدگان ! ای وحشت زدگان ! شماپیش از ما رفتید و ما در پی شما روانیم و به شما خواهیم رسید ؛ اما خانه هایتان ! دیگران در آن سکونت گزیدند و اما زنانتان ! با دیگران ازدواج کردند و اما اموال شما ! در میان دیگران تقسیم شد ؛ این خبری است که ما داریم ، حال شما چه خبر دارید ؟ ! »

سپس به یاران خود رو کردی و فرمودی :

« بدانید که مردگان اگر اجازه ی سخن داشتند ، شما را خبر می دادند که : بهترین توشه تقواست » .16

تو همیشه مشتاق هدایت مردمان بودی و همواره آنان را جهت رسیدن به رستگاری ابدی دلسوزانه نصیحت می کردی ؛ حتی نسبت به دشمنان قسم خورده و کور دلت نیز ناصح بودی تا حجت را بر آنان تمام کنی ؛ در یکی از نامه هایت به فرزند هند جگر خوار چنین نصیحت کرده ای :

« پس از یاد خدا و درود ! همانا خداوند سبحان دنیا را برای آخرت قرار داد و مردم را در دنیا به آزمایش گذاشت تا روشن دارد کدام یک نیکوکارتر است . ما را برای دنیا نیافریده اند و تنها برای دنیا به تلاش فرمان داده نشدیم ؛ به دنیا آمدیم تا در آن آزمایش گردیم و همانا خداوند مرا به تو ، و تو را با من آزمود و یکی از ما را بر دیگری حجت قرار داد . تو با تفسیر دروغین قرآن به دنیا روی آوردی و چیزی از من درخواست می کنی که دست و زبانم هرگز به آن نیالود [ قتل عثمان ] تو و مردم شام آن دروغ را ساختید و به من تهمت زدید تا آگاهان شما مردم ناآگاه را و ایستادگان شما زمین گیر شدگان را بر ضد من تحریک کنند .

معاویه !

از خدا بترس و با شیطانی که مهار تو را می کشد ، مبارزه کن و به سوی آخرت

ص: 222

که راه من و تو است بازگرد و بترس از خدا که به زودی با بلایی کوبنده ریشه ات را بر کند و نسل تو را براندازد » .17

و در کلام ارزشمندت چه زیبا مردمان را برای رسیدن به سر منزل _ بهشت ابد _ تشویق نموده ای :

« قیامت پیش روی شما است و مرگ در پشت سر ، شما را می راند ؛ سبکبار شوید تا [ به بهشت ابد ] برسید . همانا آنان که رفتند در انتظار رسیدن شمایند » .18

خداوند در کلام جاویدش می فرماید :

« آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده ایم و به سوی ما باز نمی گردید »19

و می فرماید :

« ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن هاست بیهوده نیافریدیم ، این گمان کافران است ؛ وای بر کافران از آتش دوزخ ! »20

و می فرماید :

« و ما جن و انس را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند »21

آری !

خداوند متعال نظام آفرینش را هدفمند معرفی می کند و رشد و کمال انسان ها را در عبودیت بیان می فرماید ، و تو دائما مردمان را به این دو امر مهم تذکر می دادی :

« ای بندگان خدا ! از خدا بترسید و با اعمال نیکو به استقبال اجل بروید ... خدای سبحان شما را بیهوده نیافرید و به حال خود وا نگذاشت ، میان شما تا بهشت یا دوزخ ، فاصله ی اندکی جز رسیدن مرگ نیست . . » .22

آری !

راه تو راه حق و صراط مستقیم و کلام نورانیت روشنی بخش قلب های مؤمنان راستین است . تو شکافنده ی ظلمات و برطرف کننده ی شک و تردیدها می باشی ؛

ص: 223

زیرا همیشه با حقّی و حق هم دائما با تو است و آن کس که دامان تو را گرفت ، هدایت یافت و بهشت جاودان خدای متعال را نصیب برد که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« اگر علی را به ولایت و سرپرستی گیرید ، خواهید دید که رهنما و رهیافته است و شما را به راه راست می برد » .23

ص: 224

حکمت نامه ی هشتم : حدیث « علی مع الحق » و توضیح آن

حکمت نامه ی هشتم :

حدیث « علی مع الحقّ » در مصادر اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ « وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا »

ترجمه : و بگو : حق آمد و باطل نابود شد زیرا باطل نابود شدنی است . ( سوره اسراء ، آیه 81 )

لما ألقی علی [ علیه السلام ] صنم هبل من علی ظهر الکعبة إلی الأرض نزل قوله تعالی : « وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ » یعنی قول لا إله الاّ اللّه محمد رسول اللّه ، « وَ زَهَقَ الْباطِلُ »یعنی ذهاب عبادة الأصنام . « إنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا » یعنی ذاهبا .

( شواهد التنزیل ، حاکم حسکانی نیشابوری حنفی ، ج 1 ، ص453 )

2 _ حدیث فوق در منابع اهل سنت به تواتر یافت می شود که برای نمونه بخشی از آن احادیث نبوی صلی الله علیه و آله وسلم را ذکر می کنیم :

قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

علی مع الحقّ و الحقّ مع علی یدور معه حیثما دار .

مجمع الزوائد ، ابن حجر هیثمی ، ج 7 ، فی یوم الجرعة ، ص 235

المعیار والموازنة ، الإسکافی ، ص 35

شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 2 ، ص 297

تاریخ بغداد ، یوسف بن یعقوب ، ج 14 ، ص 322

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 5 ، ص 30

مناقب علی [ علیه السلام ] ابوبکر بن مردویه ، فصل ثامن ، ص 113

تاریخ دمشق ، ج 42 ، ص 449

ینابیع المودة ، شیخ سلیمان حنفی قندوزی ، ج 1 ، باب 9 ، ص 173

ص: 225

قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

رحم اللّه علیّا ! اللّهمّ أدر الحقّ معه حیث دار .

خدا رحمت کندعلی را ! خدایا حق را با علی بگردان آنجا که او می گردد .

( سنن ترمذی ، ج 2 ، باب مناقب علی [ علیه السلام ] ص 298 ؛ حاکم نیشابوری در مستدرک علی الصحیحین ج 3 ، ص 124 )

خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، ج 14 ، ص 321 به سند خود از ابوثابت مولای ابوذر چنین آورده است :

روزی به خانه ی امّ سلمه رفتم و دیدم می گرید و از علی [ علیه السلام ] یاد می کند و می گوید : از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنین شنیدم که فرمود :

علی مع الحقّ و الحقّ مع علی و لن یفترقا حتّی یردا علَیّ الحوض یوم القیامة .

* * *

ابوالحسن نور الدین الهیثمی در مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، جلد 7 ، صفحه 235 به سند خود از محمد بن ابراهیم تمیمی چنین روایت کرده است :

چون معاویه در سفر حج به مدینه آمد مردم به سلام او رفتند . سعد بن ابی وقاص از آن جمله بود ؛ معاویه چون او را دید ، گفت : این است آنکه ما را در حقمان علیه باطل یاری نکرد ! ( سعد در جنگ صفین بی طرف بود ) سعد سکوت کرد و چیزی نگفت . معاویه گفت : چرا حرف نمی زنی ؟ گفت : فتنه و ظلمی برانگیخته شده بود و من به حکم خدا به شترم گفتم : « اخ ،اخ » و او را تا رفع فتنه بر جای خواباندم . مردی گفت : من کتاب خدا را از اول تا آخر خوانده ام و در آن « اخ اخ » ندیده ام . سعد گفت : این سخن که گفتم از آن است که از رسول خدا صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم شنیدم : علی مع الحقّ و الحقّ مع علی حیث کان . گفت : چه کسی این حدیث را شنیده است ( که شهادت به صحت آن دهد ) سعد گفت : رسول اللّه صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم این سخن را در خانه ی امّ سلمه فرمود . معاویه کسی را به خانه ی ام سلمه فرستاد و دراین باره پرسش نمود . امّ سلمه گفت : به تحقیق که این سخن را رسول خدا صلی اللّه علیه [ و آله [و سلّم در خانه ی من فرمود . آن مرد به سعد گفت : هرگز مانند این ساعت نزد من لئیم جلوه نکرده ای ! سعد گفت : چرا ؟ گفت : اگر چنین سخنی را من از رسول خدا صلی اللّه علیه [ وآله ] و سلّم شنیده بودم ، تا دم مرگ خادم علی [ علیه السلام [باقی می ماندم .

ص: 226

هیثمی در جای دیگر کتاب مجمع الزوائد ، جلد 9 ، صفحه 134 به روایت طبرانی از امّ سلمه آورده است که می گفت :

کان علی [ علیه السلام ] علی الحقّ ؛ من اتّبعه اتّبع الحقّ و من ترکه ترک الحقّ .

* * *

در مجمع الزوائد ، جلد 7 ، صفحه 234 به روایت ابو سعید خدری و همچنین در کتاب کنز العمّال ، جلد 12 ، صفحه 125 از ابو سعید آمده است که :

کنّا عند بیت النبی صلی الله علیه و آله وسلم فی نفر من المهاجرین و الأنصار ... ( إلی أن قال ) و مرّ علیّ بن أبی طالب [ علیه السلام ] فقال صلی الله علیه و آله وسلم :

الحقّ مع ذا ، الحقّ مع ذا .

علاء الدین متقی هندی ، در کنز العمّال ، جلد 12 ، صفحه 1256 به روایت طبرانی در المعجم الکبیر آورده است که : رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

تکون بین الناس فرقه و اختلاف فیکون هذا وأصحابه علی الحقّ یعنی علی .

* * *

در کتب اهل سنت از عمار بن یاسر و ابو ایوب انصاری در این باب حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به شرح ذیل نقل کرده اند :

یا عمار !

إن رأیت علیّا قد سلک وادیا و سلک الناس وادیا غیره فاسلک مع علی و دع الناس ، إنّه لن یدلّک علی ردی و لن یخرجک من الهدی .

ای عمار ! اگر دیدی علی از راهی می رود و همه ی مردم از راهی دیگر ، تو با علی برو و سایر مردم را رها کن و یقین بدان او هرگز تو را به راه هلاک نمی برد و تو را از هدایت خارج نمی سازد .

( کنز العمّال ، ج 12 ، ص 1212 ؛ تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی، ج 2 ، ص 88 ؛ ریاض النضرة ، طبری ، ج 2 ، ص 193 ؛ کنوز الحقایق ، مناوی ، ص43 ؛ تاریخ مدینة دمشق ، ج 42 ، ص 672 )

3 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

أنت النبأ العظیم و الصراط المستقیم و أنت المثل الأعلی .

( عیون اخبار رضا علیه السلام شیخ صدوق ، ج 2 ، ص 6 ؛ بحارالأنوار ، ج 38 ، ص 111 )

ص: 227

قال سید الرسل صلی الله علیه و آله وسلم :

تنقسم أمتی إلی ثلاث و سبعین فرقة کلّهم فی جهنّم إلاّ علی وشیعته .

( مناقب ، خوارزمی حنفی ، ص 331 ؛ تفسیر الدر المنثور ، سیوطی ، ج 3 ، ص 149 ؛ فتح الباری ، ابن حجر ، ج 13 ، ص46 و ... )

4 _ علی مع الحقّ و القرآن و الحقّ و القرآن مع علی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض .

( الغدیر ، ج 3 ، ص 178 ؛ ربیع الأبرار ، زمخشری ، ج 2 ، ص 173 )

5 _ قال الإمام علی [ علیه السلام ] :

أنا القرآن الناطق .

( مناقب ابن مغازلی ، ص 50 ؛ ینابیع المودة ، قندوزی حنفی ، ج 1 ، باب 14 ، ص 214 )

6 _ به نبرد امام علی علیه السلام با معاویه ( لعنة اللّه علیه ) در صفین اشاره شده است که با بروز شکست در لشکر معاویه و تار و مار شدن آنان توسط سپاه امیرمؤمنان علیه السلام ، عمرو عاص _ مشاور معاویه _ به معاویه گفت که برای فریب لشکریان علی علیه السلام قرآن ها را بر سر نیزه بزنیم و بگوئیم جنگ و خونریزی بس است و قرآن بین ما حاکم باشد . آنان قرآن ها را بر سر نیزه زدند و گروهی از یاران سست ایمان لشکر امام علی علیه السلام فریب خوردند و هرچه امام علیه السلام فرمود فریب نخورید ، آنان در معرض نابودی می باشند و می خواهند با این ترفند خود را نجات دهند و قرآن ناطق منم ؛ اما آنان گوش ندادند و جریان به حکمیت کشیده شد و در آن حکمیت نیز با خدعه های عمر و عاص جریان به سود لشکریان معاویه به پایان رسید !

7 _ « من کنت مولاه فهذا علی مولاه » .

این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در غدیر خم که بیانگر امامت و خلافت علی علیه السلام است در منابع اهل سنت به صورت متواتر موجود می باشد که در بخش های بعدی به آن پرداخته می شود .

8 _ أنا الذّکر الذی عنه ضلّ ، و السبیل الذی عنه مال ، و الایمان الذی به کفر ، و القرآن الذی إیّاه هجر و الدین الذی به کذب و الصراط الذی عنه نکب .

( تفسیر نور الثقلین ، ج 4 ، ص 12 )

9 _ نهج البلاغه ، قسمتی از خطبه 195 .

10 _ همان ، خطبه 203 .

11 _ همان ، قسمتی از خطبه 113 .

12 _ « إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاْءَرْضِ مِمّا یَأْکُلُ النّاسُ وَ الاْءَنْعامُ حَتّی إِذا أَخَذَتِ الاْءَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهارا

ص: 228

فَجَعَلْناها حَصیدا کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاْءَمْسِ کَذالِکَ نُفَصِّلُ الاْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ »

ترجمه : مَثَل زندگیِ دنیا ، همانند آبی است که از آسمان نازل کرده ایم ؛ که در پی آن گیاهان ( گوناگونِ ) زمین که مردم و چهارپایان ( از آن ) می خورند ( می روید ) و در هم فرو می رود ؛ تا زمانی که زمین ، زیبایی خود را یافته و آراسته گردید و اهلِ آن مطمئن شدند که می توانند ( بی هیچ مانعی ) از آن بهره مند گردند ، ( ناگهان ) فرمان ما ، شب هنگام یا در روز ، فرا می رسد ؛ ( و سرما یا صاعقه ای را بر آن مسلّط می سازیم ) و آنچنان آن را درو می کنیم که گویی دیروز هرگز ( چنین کشتزاری ) نبوده است ! این گونه ، آیات خود را برای گروهی که می اندیشند ، شرح می دهیم . ( سوره یونس ، آیه 24 )

13 _ « زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاْءَنْعامِ وَالْحَرْثِ ذالِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ »

ترجمه : محبّت امور مادی ، از ( قبیل ) زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسب های ممتاز و چهارپایان و زراعت ، در نظر مردم جلوه داده شده است ( تا در پرتو آن ، آزمایش و تربیت شوند ولی ) اینها وسایل گذران زندگی دنیا است ( و هدف نهایی نمی باشد ) و سرانجام نیک ( و زندگی والا و جاویدان ) ، نزد خداست . ( سوره آل عمران ، آیه 14 )

14 _ « اِعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الاْءَمْوالِ وَ الاْءَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاما وَ فِی الاْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ »

ترجمه : بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است ، همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی و سرور فرو می برد ، سپس خشک می شود به گونه ای که آن را زرد رنگ می بینی ؛ سپس تبدیل به کاه می شود . ( آری دنیا نیز به همین سرعت می گذرد ) و در آخرت ، عذاب شدید است و ( یا ) آمرزش و رضای الهی ؛ و زندگی دنیا چیزی جز متاع فریب نیست . ( سوره حدید ، آیه 20 )

15 _ نهج البلاغه ، قسمتی از خطبه تکان دهنده ی 221 .

ابن ابی الحدید معتزلی می گوید :

از روزی که این خطبه را یافتم تا کنون که پنجاه سال است حدود هزار بار آن را خوانده ام و در هر بار در دلم ترس ، لرزش و پند پذیری تازه ای به وجود می آید .

( شرح نهج البلاغه ، ج11 ، ص 153 )

ص: 229

16 _ یَا أهلَ الدِّیارِ المُوحِشةِ وَ المَحالِّ المُقفِرةِ ، وَ القُبُور المُظلِمَةِ ، یَا أهلَ الترُّبةِ ، یَا أهلَ الغُربَةِ ، یَا أهلَ الوَحدَةِ ، یَا أهلَ الوَحشَةِ ؛ أنتُم لَنا فَرَطٌ سابِقٌ وَ نَحنُ لَکُم تَبَعٌ لاحُقٌ ؛ أمَّا الدُّور فَقَد سُکِنَت وَ أمَّا الأَزواجُ فَقَد نُکِحَت وَ أمَّا الأَموالُ فَقَد قُسِمَت . هذَا خَبَرُ مَا عِندَنا ، فَما خَبَرُ مَا عِندَکُم ؟ ثُّمّ التفت إلی أصحابه فقال : أمَّا لَو أُذِنَ لَهُم فِی الکَلامِ لاَءَخبَرُوکُم أَنَّ « خَیرَ الزادِ التَّقوَی » .

( نهج البلاغه ، حکمت 130 )

17 _ همان ، نامه 55 .

18 _ فَإنَّ الْغَایَةَ أمَامَکُمْ ،وَ إ نَّ وَرَاءَکُمُ السَّاعَةَ تَحْدُوکُمْ ،تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا ،فَإنَّمایُنْتَظَرُ بِأوّلِکُمْ آخِرُکُمْ .

( همان ، خطبه 21 )

مرحوم سید رضی _ گرد آورنده ی سخنان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه _ در عظمت این کلام امام علی علیه السلام می گوید :

این سخن امام علیه السلام پس از سخن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با هر سخنی سنجیده شود ، بر آن برتری دارد و از آن پیشی می گیرد و از جمله ی « سبکبار شوید تا برسید » کلامی کوتاه تر و پر معنی تر شنیده نشده ! چه کلمه ی ژرف و بلندی ! چه جمله ی پرمعنی و حکمت آمیزی ، که تشنگی را با آب حکمت می زداید .

( کلام مرحوم سید رضی در شرح خطبه 21 نهج البلاغه )

19 _ « أفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثا وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ »

ترجمه : آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده ایم ، و به سوی ما بازگردانده نمی شوید ؟ ! ( سوره مؤمنون ، آیه 115 )

20 _ «وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالاْءَرْضَ وَما بَیْنَهُما باطِلاً ذلکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ»

ترجمه : ما آسمان و زمین و آنچه را میان آنهاست بیهوده نیافریدیم ؛ این گمان کافران است ، وای بر کافران از آتش ( دوزخ ) ! ( سوره ص ، آیه 27 )

21 _ « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ »

ترجمه : من جنّ و انس را نیافریدم جز برای این که مرا پرستش کنند ( و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند ) . ( سوره ذاریات ، آیه 56 )

22 _ نهج البلاغه ، قسمتی از خطبه 64 .

23 _ علاء الدین متقی هندی _ از علمای اهل سنت _ در کتاب کنز العمّال از منابع پیشین علمای اهل سنت ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

إن تولّوا علیّا تجدوه هادیا مهدیا یسلک بکم الطریق المستقیم .

( کنز العمّال ، حدیث 32966 )

ص: 230

حکمت نهم : عزت یافتن اسلام به برکت رشادت علی علیه السلام در جنگ بدر

اشاره

حکمت نهم :

گواهی می دهم رشادت بی نظیرت و تیغ شمشیرت در جنگ بدر اسلام را عزت بخشید .

جنگ بدر نخستین جنگ مهم مسلمانان با کفار قریش بود ؛ در این جنگ که در سال دوم هجرت واقع شد با وجود اینکه سپاه اسلام یک سوم سپاه کفار بود ، با رشادت های بی نظیرت یا علی و همچنین پایداری یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و امدادهای غیبی ملائکه ، سپاه کفار دچار شکست سختی شد و با دادن هفتاد کشته و هفتاد اسیر پا به فرار گذاشتند .

خداوند به سبب این پیروزی مسلمانان را عزیز و سربلند کرد و کفار قریش را خوار و ذلیل و سرشکسته ساخت .

تو که همیشه در بین یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شجاع ترین ، ایثارگرترین و مخلص ترین بودی و هیچ گاه از مرگ نترسیدی و همواره آرزوی فدا کردن جانت را در راه خدا داشتی ؛ صحنه هایی از رشادت در آن نبرد خونین خلق کردی که هرگز قلم نمی تواند شرح آن را بیان کند .

شجاعت شگفت انگیزت از همان ابتدای نبرد ، سران کفر را به خاک و خون کشید ؛ آن چنان تیغ شمشیرت جمجمه های کافران _ که شیاطین در آن لانه کرده بودند _ را متلاشی نمود که از هر طرف ناله و فغان کفار به آسمان بلند گشته بود و برخی از آنان به

ص: 231

یگدیگر فریاد می زدند :

« این پسر فاطمه بنت اسد است که با سر بریدن ، شما را نابود کرد و حال آنکه تندرست و سالم راه می رود و کشته نمی شود » .1

در آن نبرد با آن قدرت اعجاز گونه ات حدود نیمی از کشته شدگان جنگ ، با شمشیر تو به دوزخ روانه شدند .2 و آنگاه بود که کفار قریش با آن همه نیرو و تجهیزات پا به فرار گذاشتند و شکستی خفت بار را پذیرا شدند .

تو در آن واقعه آن چنان عزیز خدا بودی که خداوند آنگاه که ملائکه ی خویش را برای امداد به قلوب مؤمنین فرستاد به امر خدا آنان اول بر تو سلام کردند .

خودت فرمودی که :

من در جنگ بدر در حال آب کشیدن از چاه بودم که سه مرتبه باد بسیار شدیدی وزید که تا آن روز مانندش را ندیده بودم ، اولی جبرائیل بود با هزار فرشته نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرود آمد ، دومی میکائیل بود با هزار فرشته در جناح راست و سومی اسرافیل بود با هزار فرشته در جناح چپ فرود آمد ؛ [ و فرمودی که ] سه بار وزیدن باد شدید سلام کردن این سه گروه فرشتگان به من بود .3

خودت گویا و زیبا ، بخشی از این واقعه رابیان فرموده ای که برای شعف دلدادگانت آن را می آوریم :

« شب پیش از جنگ بدر ، جناب حضرت خضر را در خواب دیدم ؛ از او خواستم دعایی به من بیاموزد که وسیله ی نصرت و پیروزی بر دشمنان و مشرکان گردد . پس گفت : یا من لا هو إلاّ هو . همین که صبح شد به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شرفیاب شدم و خواب شب گذشته را برایش گفتم . فرمود : علی ! اسم اعظم را به تو آموخته اند . این دعا در روز بدر پیوسته ورد زبانم بود » .4

« ما در حالی جنگ بدر را اداره کردیم که غیر از تعداد اندکی ، هیچ یک از ما صاحب اسب نبود . آن شب تمامی اصحاب و مسلمانان در خواب بودند ؛ غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که در زیر درختی با تمام قامت ایستاده بود و تا صبح یا نماز خواند یا دعا کرد » .5

ص: 232

« در روز بدر مقداری با دشمن جنگیدم ؛ سپس نزد رسول خدا بازگشتم تا ببینم چه می کند ، دیدم آن حضرت سر بر خاک نهاده و در حال سجده می گوید : یا حی یا قیوم » .6

« در جنگ بدر ، من از تهوّر و بی باکی قریش شگفت زده شدم و این در حالی بود که « ولید بن عتبه » را کشته بودم و عمویم حمزه ، عتبه را به هلاکت افکنده بود و من در کشتن « شیبه » ( فرزند دیگر عتبه ) سهیم بودم . هنگامی که حنظلة بن ابی سفیان بر من حمله ور شد ، به او مهلت ندادم و با یک ضربت که بر سر او فرود آوردم ، چشمهایش از حدقه بیرون افتاد و نقش بر زمین شد و در دم به هلاکت رسید » .7

« در روز بدر پس از آنکه آفتاب بالا آمد و همه جا روشن شد و نبرد بین ما و سپاه دشمن بالا گرفت و صف ما با صف دشمن در هم آمیخت ، من به منظور تعقیب و دست یافتن بر مردی از سپاه دشمن از معرکه خارج شدم ؛ در این بین چشمانم به « سعد بن خیثمه » افتاد که با تنی از مشرکان در جنگ و ستیز بود . نبرد بین این دو در حالی صورت می گرفت که هر دو بر فراز تپه ای از ریگ و شن قرار داشتند ؛ اما دیری نپائید که سعد ، با زخم تیغ دشمن از پای در آمد و شهید شد .

مشرک فاتح که سر تا پا در حصاری از آهن و پوششی از زره و سوار بر اسب بود ، همین که مرا دید ، شناخت و از اسب به زیر آمد و مرا به نام صدا زد و گفت : ای پسر ابوطالب ! پیش آی تا با هم به نبرد بپردازیم ! من به جانب او رفتم و او نیز به پیش آمد . من به سبب آنکه قامتم کوتاه تر بود و از طرف دیگر او در بلندی قرار داشت خود را به عقب کشیدم تا از یک تساوی نسبی برخوردارباشیم ، آن بیچاره این حرکت مرا بر ترس و فرار حمل نموده بود از این رو گفت : ای پسر ابوطالب ! آیا فرار می کنی ؟ ! گفتم : دور شده به زودی باز می گردد ! وقتی که من جای پای خود را محکم می کردم و بر خود مسلط و آماده ی کارزار می شدم ، او ضربتی بر من حواله کرد که با سپر آن را دفع کردم ، شمشیر او در سپر من گیر کرد و درحالی که برای رهایی تلاش می کرد ، من ضربتی بر کتف او فرود آوردم که از شدت و سنگینی آن به لرزه در آمد

ص: 233

و زره اش از هم گسست ؛ من پنداشتم که از شدت زخم آن ضربت ، کار او تمام شده است ؛ ناگاه برق شمشیری از پشت سرم ظاهر شد ، من به سرعت سر خود را پائین کشیدم و آن شمشیر فرود آمد و چنان بر سر مشرک اصابت کرد که جمجمه ی او را همراه با کلاه خودش به هوا پرتاب کرد و گفت : بگیر منم فرزند عبدالمطلب ! دیدم ضارب عمویم « حمزه » و مقتول هم « طعیمة بن عدی » است » .8

آری یا امیرمؤمنان !

تو در آن نبرد شگفتی ها آفریدی و سبب فخر و مباهات برای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ملائکه ی آسمان ها شدی ؛زیرا با شمشیرت سران کفر را به درک واصل نمودی و پرچم افتخار و عزت توحید را برکشته های کافران به اهتزاز در آوردی .

تو در آن نبرد کمر سران شجره ی خبیثه را شکستی ، در نبردی تن به تن « ولید بن عتبه » _ دایی معاویه _ را کشتی و در کشتن « شیبه » نیز مشارکت کردی و « حنظلة بن ابی سفیان » _ برادر معاویه _ را هم به دوزخ فرستادی .

و تو بعدها در یکی از نامه های خود به معاویه با اشاره به این حادثه نوشتی : « ای معاویه ! شمشیری که آن را در جنگ بدر بر جد تو ( عتبه ) و دایی تو ( ولید ) و برادرت ( حنظله ) فرود آوردم ، هم اکنون نزد من است ! »9

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در آن نبرد ، پرچم را به دست تو داده بود و این در حالی بود که پرچم سپاه کفر در دست همان پدر و فرزند کافر بود .10

تو در راه خدا جهاد کردی و در راه خدا کشتی و منافقان که تفکرات جاهلیت بر آنان حاکم بود ، چون دیدند که بستگانشان توسط تو کشته شده اند ، کینه ی تو را در دل نگاه داشتند و بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که شرایط را برای انتقام مساعد دیدند ، تو را از راه و حق مسلّمت بازداشتند و فرزندانت را به انتقام کشته های بدر به شهادت رساندند .

اما رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی تو از قبل فرموده بود : « علی امام نیکان است و کشنده ی دشمنان خدا و یاری کننده ی وی پیروز و دشمنان و بد خواهان او خوار و ذلیل اند » .11

ص: 234

حکمت نامه ی نهم : سلام فوج فوج ملائکه ی الهی قبل از جنگ بدر به امیرمؤمنان علیه السلام

حکمت نامه ی نهم :

سلام فوج فوج ملائکه الهی قبل از جنگ بدر به امیرالمؤمنین علیه السلام .

1 _ شیخ مفید در کتاب ارشاد ، ج 1 ، ص 77 روایت می کند : « اُسید بن أبی أیاس » با اشعار خود مشرکان را بر کشتن امام علی علیه السلام تحریص می کرد ، که یکی از آن ها این است :

هذا ابن فاطمة الّذی أفناکم ذبحا و یمشی سالما لم یذبح

2 _ شیخ مفید در ارشاد ، ص 13 نوشته است : شیعه و سنی اتفاق دارند که سی و شش نفر از قهرمانان و سران شرک را علی علیه السلام به تنهایی کشت .

ابن شهر آشوب در مناقب ، جلد 2 ، صفحه 82 می گوید : گفته شده چهل و چند نفر را او ( علی علیه السلام ) به قتل رساند ؛ البته این غیر از آن تعدادی است که آن حضرت [ علیه السلام ] در کشتن آنان شرکت داشته است .

3 _ دلائل النبوّة ، بیهقی ، ج 3 ، ص 55 و بحار الأنوار ، ج 17 ، ص 306

در مناقب مغازلی شافعی چنین آمده است :

قال [ علیه السلام ] : فأنشدکم باللّه !

هل فیکم أحدٌ سلّم علیه فی ساعةٍ واحدةٍ ثلاثةُ آلافٍ من الملائکةِ فیهم جبرئیل و میکائیل و إسرافیل ، حیث جئت بالماء إلی رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) من القلیب ، غیری ؟

قال اللّهمّ لا !

4 _ عن أمیرالمؤمنین علیه السلام قال :

رأیت الخضر فی المنام قبل بدر بلیلة فقلت له : علّمنی شیئا أنصر به علی الأعداء .

ص: 235

فقال : قل یا هو یا من لا هو إلاّ هو ، فلمّا أصبحت قصصتها علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم . فقال لی : یا علی ! علمت الاسم الأعظم وکان علی لسان یوم بدر .

( بحار الأنوار ، ج 3 ، ص222 )

5 _ لقد حضرنا بدرا و ما فینا فارس غیر المقداد بن أسود و لقد رأیتنا لیلة بدر و ما فینا إلاّ من نام غیر رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فأنّه کان منتصبا فی أصل شجرة یصلّی فیها و یدعو حتّی صباح .

( ارشاد ، شیخ مفید ، ج 1 ، ص 73 )

6 _ لما کان یوم بدر قاتلت شیئا من قتال ثمّ جئت إلی رسول صلی الله علیه و آله وسلم انظر ما صنع ؟ فإذا هو ساجد یقول : یا حیّ یا قیّوم ... .( العمدة ، ابن بطریق ، ص 300 ؛ ارشاد ، شیخ مفید ، ج 1 ، ص 73 )

7 _ لقد تعجّبت یوم بدر من جراه القوم و قد قتلت « الولید بن عتبة » و قتل عمّی حمزة « عتبة » و شرکته فی قتل « شیبة » إذ اقبل إلی « حنظلة بن أبیسفیان » فلمّا دنا منّی ضربته ضربة بالسیف فسالت عیناه و لزم الأرض قتیلاً .

( ارشاد ، شیخ مفید ، ج 1 ، ص 75 ؛ بحار الأنوار ، ج 19 ، ص 280 )

8 _ إنّی یومئذ بعد ما متع النهار و نحن و المشرکون قد اختلطت صفوفنا و صفوفهم ، خرجت فی أثر رجل منهم فإذا رجل من المشرکین علی کثیب رمل و سعد بن خیثمه و هما یقتتلان حتّی قتل المشرک سعدا و المشرک فی الحدید و کان فارسا فاقتحم عن فرسه فعرّفنی و هو معلّم فنادانی : هلمّ یابن أبی طالب إلیّ البراز ! فعطفت علیه فانحط إلی مقبلاً و کنت رجلاً قصیرا فانحططت راجعا لکی ینزل إلی کرهت أن یعلونی ؛ فقال : یا بن أبی طالب ! فررت ؟ فقلت : « قریب مفر ابن الشترا » ؛ فلمّا استقرّت قدمای و ثبت ، أقبل فلمّا دنا منّی ضربنی فاتقیت بالدرقة ، فوقع سیفه فلحج فضربته علی عاتقه و هو دارع فارتعش و لقد قطّ سیفی درعه فظننت أن سیفی سیقتله ، فإذا بریق السیف من ورائی فطاطات رأسی و وقع السیف فاطن قحف رأسه بالبیضه و هو یقول : خذها و أنا ابن عبد المطلّب . فلتفت فإذا هو « حمزة » عمّی والمقتول « طعیمة بن عدی » .

( بحار الأنوار ، ج 19 ، ص 338 )

9 _ وَ عِنْدِی السَّیْفُ الَّذِی أغْضَضْتُهُ بِجَدِّکَ وَ خَالِکَ وَ أخِیکَ فِی مَقَامٍ وَاحِد .

( نهج البلاغه ، نامه 64 )

10 _ امام علی علیه السلام در سه جنگ بدر و احد و احزاب پرچم دار سپاه اسلام بود و معاویه و پدرش ابوسفیان در هر سه جنگ پرچم دار سپاه کفار بودند .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید معتزلی ، ج 6 ، ص 285 به بعد )

ص: 236

11 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

علی إمام البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره و مخذول من خذله .

الکامل ، ابن عدی ، ج 1 ، ص 192

الصواعق المحرقة ، هیثمی ، ص 193

تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، ج 42 ، ص 226

المستدرک علی الصحیحین ، ج 3 ، ص 126

و ... .

ص: 237

ص: 238

حکمت دهم : فرخنده ترین پیوند عالم ، پیوند علی علیه السلام با فاطمه علیهاالسلام

اشاره

حکمت دهم :

گواهی می دهم فرخنده ترین و پر برکت ترین پیوند در عالم ، ازدواج تو با دختر مکرّم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود .

عزیزترین اشخاص در نزد برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، دو کس بودند : یکی دختر عزیز و ارجمندش فاطمه ی زهرا علیهاالسلام که درباره ی او فرمود :

« فاطمه پاره تن من است ، هر که او را شاد سازد ، مرا شاد کرده و هر که او را غمین کند ، مرا غمزده کرده است ؛ فاطمه عزیزترین فرد برای من است » .1

و نیز فرمود :

« همانا فاطمه پاره ای از وجود من است و او نور دیده و میوه ی دل من است ؛ آنچه او را غمین کند ، مرا نیز غمزده می کند و آنچه او را شاد سازد ، مرا شاد می کند » .2

و دیگری تو یا علی ! که بارها درباره ات فرمود :

« علی از من است و من از علی »3

و فرمود :

« هرکس علی را بیازارد ، مرا آزرده است » .4

برای جگر گوشه ی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خواستگاران متعددی آمدند ؛ اما همه ی آنان جواب

ص: 239

رد شنیدند ؛ زیرا هیچ کدام از آن ها لایق و هم شأن فاطمه _ که معصوم و هدیه ی خدا به رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم بود _ نبودند .

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از طرف خداوند مأمور بود که در پاسخ خواستگاران بگوید ازدواج فاطمه علیهاالسلام باید به فرمان خدا صورت بگیرد ؛ اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز فهمیدند که جریان ازدواج فاطمه علیهاالسلام سهل و آسان نیست و هر فردی _ در هر موقعیت مادی و معنوی که باشد _ نمی تواند با وی ازدواج کند ؛ جز یک نفر که محبوب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است .

و تو یا مولا !

در فرصتی محضر مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شرفیاب شدی ؛ حجب و حیاء سراسر وجودت را فرا گرفته بود ، سر به زیر افکنده بودی ؛ گویا می خواهی مطلبی را بگویی ولی شرم مانع از گفتن آن می شد !

پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وسلم تو را وادار به سخن گفتن کرد و تو با ادای چند جمله مقصود خود را به او رساندی .

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در چهره ات نگاهی عمیق کرد و با لبخندی با تقاضای تو موافقت نمود و فرمود : شما مقداری صبر کنید تا من این موضوع را با دخترم در میان بگذارم . وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خواستگاری تو را با دخترش در میان گذاشت ، زهرا علیهاالسلام سکوت کرد . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برخاست و فرمود :

« اللّه اکبر ! سکوت دخترم موافقت اوست » .5

آری !

صدیقه ی کبری به تو جواب مثبت داد ؛ زیرا کسی جز تو لایق بانوی دو عالم نبود .

زهرا علیهاالسلام لایق تو بود و تو لایق زهرا علیهاالسلام ، و این مطلبی بود که ملائکه ی آسمان ها هم نیک می دانستند ؛ زیرا نام تو و زهرا علیهاالسلام از هزاران سال قبل به عنوان زوج معصوم ، بر عرش الهی با نور نقش بسته بود .

ص: 240

آری !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پاره ی وجودش را به تو تزویج نمود که خداوند به وی فرموده بود :

« نور را به تزویج نور در آور » .6

و عقد تو و فاطمه علیهاالسلام در آسمان ها در حضور فرشتگان بسته شد .

تو در آن هنگام از مال دنیا چیزی نداشتی جز یک شمشیر و زره ، از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مأمور شدی که زره خود را بفروشی و مقدمات و مخارج عروسی را فراهم آوری . تو با کمال صمیمیت زره خود را فروختی و پول آن را به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آوردی ؛ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قدری از آن پول را بی آن که بشمارد به « بلال » و « عمار » داد که برای دخترش مقداری عطر و لوازم زندگی تهیه نمایند ، آنان به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برخاستند و اشیاء مختصری را که در حقیقت جهیزیه ی زهرا علیهاالسلام بود ، خریداری نمودند و به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آوردند .7

تو و فاطمه علیهاالسلام با آن امکانات بسیار مختصر ، زندگی مشترک خود را شروع کردید .

در شب ازدواجتان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دخترش را تا منزل تو همراهی نمود و آنگاه که خواست خارج شود و شما را تنها بگذارد ، دست دخترش را در دستان تو قرار داد و چنین دعا فرمود :

« پروردگارا ! این دختر من و محبوب ترین مردم نزد من است ، پروردگارا ! علی نیز گرامی ترین مسلمان نزد من است ، خداوندا ! رشته ی محبت آن دو را استوار فرما ! »8

آنگاه که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از منزلتان خارج شد و هر دو تنها شدید ، همسر عزیز و گرامی ات را مضطرب و نگران دیدی و به او عرض کردی : ای دختر رسول خدا !

چرا نگرانی ؟ !

صدیقه ی کبری ، آن نور خدا و شفیعه ی روز جزا علیهاالسلام به تو چنین عرض کرد :

« ای علی !

در پیرامون حال و وضع خود اندیشیدم و پایان عمر و منزلگاه قبر را به یاد

ص: 241

آوردم و انتقال از خانه ی پدر به منزل خودم ، مرا به یاد ورود به قبر انداخت !

ای علی !

تو را به خدا بیا تا در آغاز زندگی مشترک به نماز برخیزیم و امشب را تا صبح به عبادت خدا بپردازیم » .9

و تو با همسر بزرگوارت از سر شب تا صبح دعا کردید و نماز خواندید و منزلتان محل هبوط خیل ملائکه و تبرک جستن به نور تو و فاطمه علیهاالسلام شد .

آری !

منزلتان تا صبح نور باران بود و ملائکه عطر خدا را به وسیله ی بالهایشان با هبوط در منزلتان در آسمان می پاشیدند .

چنین ازدواج پر برکتی را عالم به خود ندیده بود و هرگز نخواهد دید . تو و زهرا علیهاالسلام دو دریای بزرگ الهی بودید که خدا شما را به واسطه ی رسولش صلی الله علیه و آله وسلم به هم پیوند داد10 و حاصل این پیوند خجسته عزیزی چون سید الشهدا علیه السلام گردید که احیای دین مرهون خون مقدس وی است .

و فرزند عزیزت مهدی موعود ( عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ) نیز از برکات این پیوند الهی است ، همو که ظهور خواهد کرد و با ندای حق و شمشیر ذوالفقارت جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود ؛ همو که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بارها مژده ی ظهور پر برکتش را داده بود .11

آری !

او از فرزندان تو و فاطمه علیهاالسلام است که با اقتدای به تو و فرزندت حسین علیه السلام پرچم توحید را در سراسر جهان به اهتزاز در می آورد .

ص: 242

حکمت نامه ی دهم : احادیثی در شأن امیرمؤمنان علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و مهدی علیه السلام

حکمت نامه ی دهم :

احادیثی در شأن و مقام امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف از منابع اهل سنّت .

1 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

فاطمة بضعة منّی من سرّها فقد سرّنی ومن سائها فقد سائنی، فاطمة أعزّ الناس علَیّ .

( بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 22 )

2 _ إنّ فاطمة بضعة منّی و هی نور عینی و ثمرة فؤادی ، یسوؤنی ما ساءها و یسرّنی ما سرّها و إنّها أوّل ما یلحقنی من أهل بیتی .

( امالی ، شیخ صدوق ، ص 487 )

دو حدیث فوق در منابع اهل سنت نیز موجود است .

3 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

« علی منّی و أنا منه » و « أنت منّی و أنا منک » .

دو حدیث فوق در منابع مشهور اهل سنت به وفور آمده است ؛ برای نمونه :

صحیح بخاری ، باب فضائل علی [ علیه السلام. ]

مسند ، احمد ابن حنبل ، باب فضائل علی [ علیه السلام. ]

مناقب المهاجرین ، ج 5 ، ص 85

مستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ، ص120

فتح الباری ، ج 7 ، ص 57

السنن الکبری ، نسائی ، ج 5 ، ص 127

سنن ترمذی ، باب مناقب علی [ علیه السلام. ]

ص: 243

4 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

من آذی علیّا فقد آذانی .

( مسند احمد ، ج 3 ، ص 483 ؛ مستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص 122 ؛ مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، ص 129 و ... )

5 _ اللّه اکبر ! سکوتها ! إقرارها .

( بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 93 )

6 _ طبق نقل بحار الأنوار ، جلد 36 ، صفحه 361 خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

زوّج النور من النور .

7 _ بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 94 ؛ کشف الغمّة ، ج 1 ، ص 359

8 _ اللّهمّ! هذه ابنتی وأحبّ الخلق إلیّ ، اللّهمّ! وهذا أخی وأحبّ الخلق إلیّ اللّهمّ! اجعله لک ولیّا ... .

( بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 96 )

9 _ حضرت علی علیه السلام در شب ازدواج ، همسرش را نگران دید و علت آن را پرسید ، حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود :

تفکّرت فی حالی و أمری عند ذهاب عمری و نزولی فی قبری ، فشبّهت دخولی فی فراشی بمنزلی کدخولی إلی لحدی و قبری فأنشدک اللّه أن قمت إلی الصلاة فنعبد اللّه تعالی هذه اللیلة .

در پیرامون حال و وضع خود اندیشیدم و پایان عمر و منزلگاه قبر را به یاد آوردم و انتقال از خانه ی پدر به منزل خودم مرا به یاد ورود به قبر انداخت ! ( یا علی ) تو را به خدا ! بیا تا در آغاز زندگی مشترک به نماز برخیزیم و امشب را ( تا صبح ) به عبادت خدا بپردازیم .

( شرح احقاق الحق ، ج 6 ، ص 481 )

10 _ عن أنس بن مالک فی قوله تعالی :

« مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ » قال : علی و فاطمة [ علیهما السلام ] « یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ »قال : الحسن و الحسین [ علیهما السلام ] .

( الفصوص المهمة ، ابن صباغ مالکی ، ج 1 ، ص150 ؛ تفسیر الدر المنثور ، ج6 ، ص 142 )

و قال الثعلبی فی قول اللّه عزّ و جلّ :

« مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَّ یَبْغِیَانِ » قال : فاطمة وعلی [ علیهما السلام ]

ص: 244

« یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ » قال : الحسن و الحسین [ علیهما السلام ] . و روی هذا القول أیضا عن سعید بن جبیر و قال « بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ »محمّد ( صلی اللّه علیه [ وآله و ] سلّم ) .

( الکشف و التبیان ، ص296 )

الحسکانی الحنفی :

نزلت الآیة فی النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله و ] سلّم ) وعلیّ [ علیه السلام ] زوّج ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) فاطمة علیّا وهو ابن عمّه وزوج ابنته ، کان نسبا وکان صهرا .

( شواهد التنزیل ، ج 1 ، صص 538 )

قال الجمهور :

قال ابن عباس : « مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ » علی و فاطمة [ علیهما السلام [« بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَّ یَبْغِیَانِ » النبی صلی اللّه علیه [ وآله ] وسلّم ، « یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ » الحسن والحسین [ علیهما السلام ] و لم یحصل لغیره هذه الفضیلة .

( الدر المنثور ، ج 6 ، ص 142 ؛ روح المعانی ، ج 27 ، ص 93 ؛ مناقب ابن مغازلی ، ص 339 ؛ نور الأبصار ، ص 101 ؛ ینابیع المودة ، ص 118 و ... )

11 _ چند حدیث در باب مهدویت از منابع اهل سنت :

رسول اللّه صلی اللّه علیه [ وآله ] وسلّم :

أبشری یا فاطمة ؟ فإنّ المهدیّ منک .

( کنز العمّال ، ج 14 ، حدیث 3428 )

رسول اللّه صلی اللّه علیه [ وآله ] وسلّم :

أبشروا بالمهدیّ ، رجل من قریش من عترتی یخرج فی اختلاف من الناس و زلزال ؛ فیملأ الأرض قسطا و عدلاً کما ملئت ظلما و جورا .

( کنز العمّال ، ج 14 ، حدیث 38652 )

الإمام علی [ علیه السلام ] : المهدیّ رجل منّا من ولد فاطمة .

( کنز العمّال ، ج 14 ، حدیث 39675 )

رسول اللّه صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم :

المهدیّ رجل من ولدی وجهه کالکوکب الدّریّ .

( کنز العمّال ، ج 14 ، حدیث 38666 )

ص: 245

رسول اللّه صلی اللّه علیه [ وآله ] وسلّم :

لو لم یبق من الدّهر إلاّ یوم لبعث اللّه رجلاً من أهل بیتی یملؤها عدلاً کما ملئت جورا .

( کنز العمّال ، ج 14 ، حدیث 38675 )

رسول اللّه صلی اللّه علیه [ وآله ] وسلّم :

لا تذهب الدنیا و لا تنقضی حتّی یملک رجل من أهل بیتی یواطی ء اسمه اسمی .

( کنز العمّال ، ج 14 ، حدیث 38655 )

علاء الدین متقی هندی در کتاب کنز العمّال ده ها حدیث در باب ظهور مهدی ( عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ) از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با توجه به کتب پیشین اهل سنت مخصوصا صحاح سته نقل می کند .

ص: 246

حکمت یازدهم : جانفشانی علی علیه السلام در جنگ احد و حیرت جبرائیل علیه السلام

اشاره

حکمت یازدهم :

گواهی می دهم در نبرد احد در پی جانفشانی ات در حفظ جان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم جبرائیل ندا داد : نیست جوانمردی جز علی و نیست شمشیری جز ذوالفقار !

در جنگ بدر که عمدتا با رشادت های تو کفار قریش دچار شکست سخت و ذلت باری شدند ، تصمیم گرفتند برای جبران آن و اعاده ی حیثیت از دست رفته ی خود در بدر درصدد انتقام برآیند ؛ از این رو همه ی سران کفر توافق کردند مال التجاره ای را که ابوسفیان در جنگ بدر سالم به مکه رسانده بود ، صرف هزینه ی انتقام از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و مسلمانان کنند .1

سپاه شرک متشکل از سه هزار مرد جنگی با اسبان متعدد و تجهیزات فراوان نظامی به فرماندهی ابوسفیان راهی مدینه شد .

سپاه قریش پنجم ماه شوال سال سوم هجرت به دامنه ی کوه احد رسید .

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز با کمتر از هزار رزمنده به منطقه ی احد وارد شد . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سه پرچم بست ؛ پرچم مهاجران را به تو داد و پرچم اوسیان و خزرجیان را به دو نفر از قبیله ی خودشان داد .2

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم لواء ( بزرگترین پرچم ) را هم به دست « مصعب بن عمیر » سپرد و پس از شهادت مصعب لواء را نیز به تو سپرد و در آن نبرد هم رایت و هم لواء

ص: 247

در دستان با کفایت تو قرار گرفت .3

البته تو در تمام جنگ ها پرچم دار سپاه اسلام بودی .4

مشرکان قوای خود را صف آرایی نمودند و پرچم را به دست « طلحة بن ابی طلحه » دادند و او را در مقدمه ی سپاه فرستادند .5

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز سپاه خود را بیاراست و پنجاه نفر تیر انداز به فرماندهی « عبداللّه بن جبیر » بر فراز شکافی در کوه احد قرار داد و با تأکید بسیار فرمود : سواران دشمن را با تیراندازی از ما دفع کن تا از پشت سر به ما حمله نکنند و چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم تو در جای خود استوار بمان .6

اما ای کاش آن گروه سخن برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را گوش می دادند و به طمع غنائم ، پست فوق العاده مهم خود را ترک نمی نمودند و پیروزی قطعی مسلمین به شکست تبدیل نمی گشت .

در آغاز نبرد طلحة بن ابی طلحه _ پرچمدار سپاه کفر _ بانگ زد : چه کسی با من مبارزه می کند ؟

تو با آن غرّش شیر گونه ات به وی پاسخ دادی : فرزند ابی طالب آماده ی پیکار با توست !

و سپس با تکبیر پا به میدان گذاشتی و در مقابل آن مشرک قرار گرفتی و قبل از آنکه او ضربتی را به سوی تو حواله کند ، پیش دستی نمودی و با ضربتی محکم فرق وی را تا محاسنش به دو نیم کردی و او را نقش بر زمین نمودی .7

با کشته شدن پرچم دار سپاه کفر توسط تو ترسی بر جان آن سپاه افکنده شد . پس از کشته شدن طلحه برادر او پرچم را به دست گرفت و وارد میدان شد و او نیز توسط عمویت حمزه به جهنم واصل شد .

تو در ادامه ی نبرد جانانه ات پرچم داران سپاه کفر را یکی بعد از دیگری به هلاکت رساندی . خودت بعدها در احتجاجی با آن کس که حق تو را مدّعی شده بود ، فرمودی :

« آیا در میان شما جز من کسی هست که در میدان مبارزه در احد نه تن از « بنی عبد الدار » را کشته باشد که هر کدام یکی پس از دیگری پرچم را به دست

ص: 248

می گرفت تا آن که « صوأب جُشَمی » غلام آنان به میدان آمد ؛ او می گفت به خدا سوگند در عوض سرورانم جز محمد کس دیگر را نخواهم کشت ! گونه هایش بر آمده و چشم هایش سرخ شده بود ، شما از او ترسیدید و کناره گرفتید ؛ هنگامی که نزدیک آمد مانند گنبد پا بر جایی بود ، دو ضربه بین من و او رد و بدل شد و من او را دو نیم کردم » .8

آنگاه که پرچم داران سپاه کفر توسط تو یکی پس از دیگری کشته شدند سپاه خود را شکست خورده دیدند و با رها کردن مقادیر زیادی از سلاح های خود پا به فرار گذاشتند .

مسلمین که خود را پیروز معرکه دیدند _ بدون توجه به بازگشت دشمن _ با خیال آسوده مشغول جمع آوری غنائم شدند و تو در آن هنگام در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی که نکند دشمن طی نقشه ای بی محابا حمله کند و جان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مخاطره قرار گیرد .

« خالد بن ولید » _ از فرماندهان سپاه کفر _ بسیار تلاش کرد که از پشت سر به مسلمین حمله کند اما آن پنجاه نفر با تیراندازی مانع عبور وی و سپاهیانش شدند ؛ اما زمانی که تیر اندازان _ جز عده کمی که ده نفر بودند _ همگی به گمان پیروزی ، به پائین کوه جهت عقب نماندن از جمع آوری غنائم ، سرازیر شدند ، « خالد بن ولید » با تعداد زیادی از لشکریان شرک به مسلمانان حمله نمودند و آن ده نفر را به شهادت رساندند و به دل سپاه اسلام که مشغول جمع آوری غنائم بودند ، تاختند .

در این موقع مسلمین از جلو و عقب مورد تهاجم دشمنان واقع شدند و شیرازه ی سپاه از هم پاشیده شد . در این هنگام « عمره » دختر علقمه از این موقعیت استفاده کرد و پرچم واژگون شده ی قریش را به دست گرفت و افراد فراری را به بازگشت و پایداری فرا خواند ، فراریان با دیدن پرچم برافراشته بار دیگر به میدان آمدند و لشکر خود را سامان داده و مسلمین را محاصره کردند .9

در این میان شخصی به نام « عبداللّه بن قمیئه لیثی » که می خواست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به قتل برساند ، مصعب بن عمیر را که وقتی زره می پوشید شبیه آن حضرت می شد ، کشت و فریاد زد : محمد را کشتم !

ص: 249

شایعه ی قتل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شیرازه ی سپاه مسلمین را به طور کلی به هم ریخت و مسلمانان روحیه ی خود را از دست دادند و از صحنه گریختند .10

گروهی به مدینه فرار کردند و داخل شهر شدند ، زن ها خاک بر روی آنان می پاشیدند و می گفتند : از نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرار کردید !

و گروه زیادی نیز به سوی کوه احد گریختند و در آن جا حیران و سرگردان بودند و چند نفر نیز همراه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ماندند .11

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مسلمانان در حال فرار را با صدای بلند صدا می زد ولی احدی به پشت سر خود نگاه نمی کرد و همه در حال فرار بودند .12

خداوند در کلام جاویدش به این فرار اشاره کرده و می فرماید :

« به یاد آورید هنگامی که روی به هزیمت گذاشته و با سرعت به بالای کوه می گریختید و به احدی توجه نمی کردید تا آن جا که به پیامبر هم که شما را به پایداری فرا خواند ، توجه نکردید » .13

در آن گیر و دار گروهی از کفار هم قسم شدند که یکپارچه به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حمله کنند و وی را به قتل برسانند .

اما تو یا علی !

در آن کارزار سخت یک قدم هم عقب نشینی نکردی و چنان رشادتی برای حفظ جان برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از خود نشان دادی که اهل زمین و آسمان حیرت زده شدند !

تو در آن پیکار سخت چون صد شیر دور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می چرخیدی و ضربات را از وی دفع می نمودی و مهاجمان را به هلاکت می رساندی . آنگاه که دسته ای از « بنی کنایه » و گروهی از قبیله ی « بنی عبد مناة » که در میان آنان چهار جنگجوی نامور به چشم می خورد به سوی برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم یورش بردند ، تو به مقابله ی آنان رفتی و قهرمانانشان را کشتی و بقیه را متفرق ساختی . در این هنگام برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : علی از من است و من از علی و در این هنگام صدایی

ص: 250

از آسمان شنیده شد که می گفت :

لا فتی إلاّ علی و لا سیف إلاّ ذوالفقار !

باز پنجاه نفر از کافران دسته جمعی به برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حمله کردند و تو با فریادهایت به دل پنجاه تن زدی و تعدادی از آنان را کشتی و بقیه هم از ترس پا به فرار گذاشتند و مجددا آن ندا در آسمان پیچید :

لا فتی إلاّ علی و لا سیف إلاّ ذوالفقار !

در آن میان جبرئیل به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفت : راستی که علی فداکاری می کند و فرشتگان از فداکاری او به شگفت آمده اند ؛ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : چرا چنین نباشد ؟ ! او از من و من از اویم !

در آن روز مکرر از آسمان صدایی شنیده می شد که می گفت : لا فتی إلاّ علی و لا سیف إلاّ ذوالفقار و گوینده دیده نمی شد .از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سؤال کردند که گوینده کیست ؟ فرمود : جبرئیل است .14

تو جانانه جنگیدی و از جان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دفاع کردی در حالی که بدنت از شدت زخم ها و جراحات غرق خون بود اما فقط در فکر نجات جان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی .

عجبا !

همان کسانی که بعدا ادعای جایگاهت را نمودند جزو اولین کسانی بودند که از ترس جانشان صحنهی جنگ را ترک نموده و گریختند و هرچند ندای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را که فریاد می زد : « مسلمانان نگریزید » ، را نیز شنیدند اما توجه نکردند و پا به فرار گذاشتند .15

اما تو در آن نبرد کاملاً نا برابر در حالی که پیکرت بیش از شصت زخم کاری برداشته بود ، چون شیر می غرّیدی و از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفاع می کردی .16

فریادهای مکرر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و رشادت های بی نظیر تو و همچنین مقاومت چند تن دیگر از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، سبب شد که گروهی از مسلمین که فرار کرده بودند ، بازگردند و کفار را به عقب رانده و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به جای امنی منتقل نمایند .

ص: 251

در این جنگ حدود هفتاد نفر از مسلمین از جمله حمزه عموی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به شهادت رسیدند .

کفار قریش که خود را فاتح جنگ می دیدند و از طرف دیگر می ترسیدند که سپاه اسلام مجددا با تدابیر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم انسجام و انتظام یابند و دوباره به معرکه ی جنگ وارد شوند _ با دادن بیست و هشت نفر کشته _ به مکه بازگشتند .

از این بیست و هشت نفر ،بیش از دوازده نفر آنان با ذوالفقار تو کشته شدند .17

هنگامی که تو با برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از میدان احد به مدینه برگشتید ، فاطمه علیهاالسلام در حالی که ظرفی پر از آب در دستش بود به استقبال پدر شتافت و صورت خون آلود پدر را شست و آنگاه که تو وارد شدی و در دستت شمشیر ذوالفقار بود و دستت تا شانه غرق در خون بود به فاطمه علیهاالسلام فرمودی :

« ای فاطمه !

این شمشیر را که مورد سرزنش نیست بگیر و من ترسو نیستم و نه اینکه مورد ملامت واقع شوم .

سوگند به جانم ! تا آخرین درجه ی امکان به یاری محمّد شتافتم و در راه اطاعت خدای آگاه به بندگان ، گام برداشتم .

خون دشمن را از این شمشیر پاک کن ، شمشیری که دودمان پرچمداران دشمن را جام حمیم دوزخ آشاماند » .18

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در این هنگام فرمود :

« ای فاطمه !

این شمشیر را بگیر که شوهرت آنچه سزاوارش بود ، ادا کرد و با آن شمشیر گردنکشان قریش را به خاک هلاکت افکند » .19

آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم أمّ سلمه و أمّ عطیه را دستور داد تا زخم های تو را مداوا کنند ؛ آنان خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسیدند و گفتند : ما هر جای او را درمان می کنیم ، جای دیگر سرباز می کند و لذا ما بر جان وی بیمناکیم !

ص: 252

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به اتفاق مسلمانان به عیادت تو آمدند در حالی که تو غرق در جراحت روی زمین خوابیده بودی ؛ حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم دست به زخم های تو می کشید و آن ها بهبود می یافت و می فرمود :

همانا مردی که این چنین در راه خدا بلا ببیند بی شک تلاش خود را کرده و معذور است .

تو در آن هنگام گفتی :

سپاس خدای را که فرار نکردم و به دشمن پشت ننمودم .20

و سپس افزودی :

اما افسوس که از فیض شهادت محروم شدم !

برادرت به تو فرمود :

آن را نیز إن شاء اللّه در پیش داری .21

آری !

تو مجددا در آزمون سخت الهی رو سفید و پیروز گشتی و از مرگ نترسیدی و در راه دوست جانت را در طبق اخلاص قرار دادی و محبوب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی و محبوب تر شدی ، و این در حالی بود که برخی از مدّعیان ، از آن آزمون الهی سرافکنده خارج شدند .

تو سبب حیرت ملائکه ی آسمان ها شدی ، آنان از بالا به تو می نگریستند و بر تو و رشادت هایت درود می گفتند و آفرین نثارت می کردند و جبرائیل امین آن چنان مبهوت رشادت و جانفشانی هایت گشته بود که در آسمان و زمین مکرر ندا سر می داد :

لا فتی إلاّ علی و لا سیف إلاّ ذوالفقار .

مردمان دامان این و آن را گرفتند و ما مفتخریم که اماممان علی علیه السلام است .

ص: 253

ص: 254

حکمت نامه ی یازدهم : شجاعت علی علیه السلام در جنگ احد و فرار مدعیان خلافت

حکمت نامه ی یازدهم :

شجاعت امام علی علیه السلام در جنگ أُحُد و فرار ابوبکر و عمر و عثمان در آن نبرد با استناد به منابع اهل سنّت .

1 _ المغازی ، محمد بن عمر واقدی ، ج 1 ، ص204

2 _ المغازی ، ج 1 ، ص 215 ؛ الریاض النضرة ، محبّ الدین طبری ، ج 3 ، ص 137

3 _ ارشاد ، شیخ مفید ، ص 43

4 _ الریاض النضرة ، ج 3 ، ص 137

همچنین محب الدین طبری در ذخائر العقبی می گوید : در جنگ احد دست علی علیه السلام آسیب دید و پرچم از دستش افتاد . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : پرچم را در دست چپ او بگذارید زیرا او در دنیا و آخرت پرچمدار من است .

5 _ سیره ی ابن هشام ، ج 3 ، ص 70

6 _ همان .

7 _ المغازی ، محمد بن عمر واقدی ، ج 1 ، ص 225

8 _ خصال ، شیخ صدوق ، ص 560

9 _ سیره ی ابن هشام ، ج 3 ، ص83

10 _ همان ، ص77

11 _ تاریخ الخمیس ، دیار بکری ، ج 1 ، ص430

12 _ المغازی ، واقدی ، ج 1 ، ص 237

13 _ « إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَ اللهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ »

ترجمه : ( به خاطر بیاورید ) هنگامی را که از کوه بالا می رفتید و ( یا در بیابان پراکنده

ص: 255

می شدید ؛ و از وحشت ، ) به هیچ کس ( از عقب ماندگان ) نگاه نمی کردید ؛ در حالی که پیامبر از پشت سر ، شما را صدا می زد . سپس اندوه ها را یکی پس از دیگری به شما جزا داد ، این بخاطر آن بود که دیگر نه برای از دست رفتن چیزی ( مانند غنایم جنگی ) غمگین شوید و نه به خاطر مصیبت هایی که بر شما وارد می گردد . و خداوند از آنچه انجام می دهید ، آگاه است . ( سوره آل عمران ، آیه 153 )

14 _ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید معتزلی ، ج 14 ، ص251 ؛ مناقب خوارزمی ، ص 223 ؛ تاریخ کامل ، ابن اثیر ، ج 2 ، ص 107 ؛ ارشاد ، شیخ مفید ، ص44

15 _ واقدی در کتاب المغازی ، جلد 1 ، صفحه 295 نقل می کند :

عمر همواره می گفت : خبر کشته شدن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که پخش شد من مانند بز کوهی از کوه بالا می رفتم !

فخر رازی در تفسیر کبیر ، ج 9 ، ص 61 می گوید :

سه روز پس از جنگ احد در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام مشغول شستشوی شمشیر وسلاح خود بودند ، همسر عثمان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمد و سراغ وی را گرفت ، علی علیه السلام گفت : بدان که آن روز عثمان روزگار را مفتضح کرد ! وقتی عمر و دو دوستش نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدند به آنان فرمود : شما از صحنه ی جنگ خیلی دور شدید .

شیخ مفید در ارشاد ، ج 1 ، ص 83 از « زید بن وهب » نقل می کند که او از « عبداللّه بن مسعود » پرسید : واقعا مردم از نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرار کردند تا آنجا که جز علی بن ابی طالب علیه السلام و « ابودجاجه » و « سهل بن حنیف » کسی نماند ؟

ابن مسعود گفت : سپس « طلحة بن عبید اللّه » هم به آنان پیوست .

گفتم « ابوبکر » و« عمر » کجا بودند ؟ گفت : آنان نیز از کسانی بودند که از جنگ کناره گیری کردند .

گفتم : عثمان کجا بود ؟

گفت : او پس از سه روز آمد ! رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به او فرمود : عثمان خیلی دور رفتی !

از ابن مسعود پرسیدم : تو کجا بودی ؟ !

گفت : من هم جزو کسانی بودم که از جنگ کناره گیری کردم .

گفتم : استواری علی علیه السلام در این جا خیلی شگفت است .

گفت : اگر تو از آن در شگفتی بی شک فرشتگان نیز از آن در شگفت بودند ، آیا نمی دانی که جبرائیل علیه السلام در آن روز، در حالی که به آسمان می رفت می گفت: لاسیف إلاّ ذوالفقار لافتی إلاّ علی.

ص: 256

واقدی ( از تاریخ نویسان متقدم اهل سنت ، متوفای 207 ه . ق ) در کتاب مشهورش به نام المغازی ، جلد 1 ، صفحه 269 می نویسد :

یکی از زنانی که شجاعانه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم دفاع کرد و تحسین آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم را برانگیخت ، « نُسَیبه » دختر کعب معروف به امّ عماره بود ؛ او که برای آب رساندن به مجروحان در احد ، همراه همسر و دو فرزندش شرکت کرده بود ، وقتی جان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در معرض خطر دید لباس خود را به کمر بست و شمشیر به دست گرفت و به دفاع از آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم پرداخت . رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چون جانفشانی وی را دید ، فرمود : امروز مقام نسیبه دختر کعب بیشتر از مقام فلانی و فلانی است .

متأسفانه واقدی به خاطر ملاحظاتی نام آن دو نفر را به اسم ذکر نکرده است .

ابن ابی الحدید می نویسد :

راوی حدیث ، نسبت به پیامبر صلی اللّه علیه [ وآله ] وسلّم خیانت ورزیده است زیرا صریحا نام آن دو نفر را که پیامبر صلی اللّه علیه [ وآله ] وسلّم اسم آن ها را برده ، ذکر نکرده است .

( شرح نهج البلاغه ، ج 14 ، صص267 _ 265 )

ابن ابی الحدید می نویسد :

در مجلسی در سال 608 ه . ق در بغداد کتاب مغازی واقدی را نزد دانشمند بزرگ « محمد بن معد علوی » می خواندم ، هنگامی که مطلب به این نقطه رسید که : محمد بن مسلمه که صریحا نقل می کند : من در روز احد با چشم های خود دیدم که مسلمانان از کوه بالا می رفتند ( فرار می کردند ) و پیامبر ( صلی اللّه علیه [ وآله ] وسلّم ) آن ها را به نام های مخصوص صدا می زد و می فرمود : إلیَّ یا فلان ! و هیچ کس به ندای رسول خدا صلی اللّه علیه [ وآله [وسلّم جواب مثبت نمی داد !

استاد به من گفت : منظور از فلان و فلان ، همان کسانی هستند که پس از پیامبر صلی اللّه علیه [ وآله ] وسلّم مقام و منصب به دست آوردند و راوی از ترسی که از تصریح به نام آن ها داشت و احترامی که نسبت به آن ها قائل شد ، صریحا نخواسته اسم آن ها را بیاورد .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 15 ، صص 23 و 24 )

ص: 257

16 _ مجمع البیان ، طبرسی ، ج 2 ، ص 512

17 _ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 15 ، ص45

18 _ أ فاطمه ! هاک السیف غیر ذمیم فلست برعدید و لا بملیم

لعمری ! لقد اعذرت فی نصر أحمد و طاعة ربّ بالعباد علیم

أمیطی دماء القوم عنه فإنّه سقی آل عبد الدار کأس حمیم .

( ارشاد شیخ مفید ، ج 1 ، ص 90 )

19 _ خذیه یا فاطمة ! فقد أدّی بعلک ما علیه و قد قتل اللّه بسیفه صنادید قریش .

( ارشاد شیخ مفید ، ج 1 ، ص 90 )

20 _ مجمع البیان ، طبرسی ، ج 2 ، ص 512

21 _ سعد السعود ، سید بن طاووس ، ص 12

ص: 258

حکمت دوازدهم : اعتراف خورشید به مقامات علی علیه السلام

اشاره

حکمت دوازدهم :

گواهی می دهم که خورشید ، گویای مناقبت و خاضع مقامت بوده است .

خداوند متعال انسان را در برترین جایگاه بیافرید1 و وی را اشرف مخلوقات خویش قرار داد و کرامت بخشید .2

و از میان انسان ها ، افرادی را برگزید که آراسته به صفات خویش و حجت بر مردمان و خلایق اند .

و خداوند متعال زمین و آسمان را مسخر و فرمانبردار حجت خویش قرار داد .3

حجت خداوند به اذن او دخل و تصرف در هستی می کند ؛ که عالم مطیع و فرمانبردار وی است .

عیسی علیه السلام که حجت خدا بود به اذن خداوند در مجسمه گِلی پرنده می دمید و آن را حیات می بخشید و مرده ی خفته در قبر را زنده می کرد .4

و تو یا امیر المؤمنین !

بعد از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تو سرور تمام حجت های خدا می باشی و زمین و زمان و آسمان و خورشید مسخر تو است .

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چه زیبا درباره ات فرمود :

علی در آسمان هفتم مانند آفتاب در زمین روز است و در آسمان دنیا مانند ماه در زمین هنگام شب است .

ص: 259

و فرمود :

خداوند تعالی به علی نصیبی از فضیلت عطا کرده که اگر بر اهل زمین قسمت شود همه را در برمی گیرد و به او نصیبی از فهم عطا کرده که اگر بر اهل زمین قسمت شود همه را شامل می شود .

و فرمود :

علی را نامی است که بر هر حجاب و پرده های بهشت نوشته شده است ، پروردگارم به من بشارت داده است .5

تویی مخلوق برتر خدا ، تویی حجت خدا ، تویی انسان متکامل و تویی مظهر اسماء و صفات الهی !

در کتب معتبر ، منقبتی را از تو خواندم که ابتدا سبب شگفتی و تحیّرم شد و آن سلام خورشید فروزانِ خداوند به تو می باشد ؛ اما بعد به خود گفتم : هیچ جای تعجب و تحیّر نیست ، مولا علی علیه السلام عالم مسخر اوست و تکلّم خورشید با وی ، ذره ای از عظمت و مقام اوست که خورشید که خاضع حجت خداست به آن اعتراف نموده است .

ابوذر غفاری ، صحابی مخلص و صدیق رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شبی به تو فرمود : فردا به کوه های بقیع برو و بر مکان بلندی از زمین بایست ، وقتی خورشید طلوع کرد بر آن سلام کن ، خداوند تعالی به او دستور داده به تو با صفاتی که داری جواب دهد .

فردا تو بیرون آمدی در حالی که تعدادی از مهاجرین و انصار _ و آن دو نفر که بعد از رحلت رسول صلی الله علیه و آله وسلم حق تو را مدّعی شدند _ همراه تو بودند . تو و همراهان به بقیع رسیدید و بر مکانی مرتفع قرار گرفتید ؛ همین که خورشید طلوع کرد به خورشید گفتی : سلام بر تو ای خلق جدید خدا که مطیع او هستی !

صدایی از آسمان شنیده شد که می گفت : سلام بر تو ای اول و ای آخر و ای ظاهر و ای باطن و ای کسی که بر هر چیزی عالم هستی !

ص: 260

وقتی همراهان سخن خورشید را شنیدند از هوش رفتند ، آنان بعد از چند ساعت به هوش آمدند در حالی که تو از آن مکان رفته بودی .

همگی خود را به حضور برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسانیدند و عرض کردند : شما می گویی علی بشری مثل ما است ؛ اما خورشید او را با سخنانی مخاطب قرار داد که خداوند خود را با آن مخاطب قرار داده است !6

برادرت صلی الله علیه و آله وسلم به آنان فرمود : از او چه شنیدید ؟ گفتند : از خورشید شنیدیم که می گفت : سلام بر تو ای اول !

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : راست گفته است ، او اول کسی است که به من ایمان آورده است . گفتند : از خورشید شنیدیم که می گفت : ای آخر !

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به آنان فرمود : راست گفته است ، او آخرین کسی است که با من تجدید دیدار می کند ، او مرا غسل و کفن می کند و مرا داخل قبر می نماید .

گفتند : از خورشید شنیدیم که می گفت : ای ظاهر !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آن ها فرمود : راست گفته است ، همه ی علم من بر او ظاهر شده است . گفتند : از خورشید شنیدیم که می گفت : ای باطن !

برادرت به آنان فرمود : راست گفته است ، همه اسرارم در باطن اوست . گفتند : از خورشید شنیدیم که می گفت : ای کسی که بر هر چیزی عالم هستی !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : راست گفته است ، اوست عالم به حلال و حرام و واجبات و مستحبات و آنچه از این قبیل است .

هنگامی که سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی مقام و مناقب تو _ که خورشید معترف آن بود _ به پایان رسید ، آنان برخاستند و گفتند :

محمد ما را در ظلمت انداخت ! ! بعد از درب مسجد بیرون رفتند .7

آری !

خورشید تابان الهی ، معترف مقام تو و حقانیت تو بود ؛ اما تأسف بر آن کسانی که عظمت تو را باور ندارند و دامان آنانی را گرفتند که از صراط مستقیم به کلّی دور بودند .

ص: 261

و دیگر منقبت تو _ که گویای خاضع بودن خورشید به اذن خداوند _ در برابر تو است ، این داستان است :

هم در کتب پیروانت و هم در کتب مخالفان خلافت و وصایت بلا فصلت ، فراوان از اسماء بنت عمیس نقل شده است که :

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز ظهر را در« صهباء » از اراضی خیبر گذارد ، آنگاه تو را به سوی کاری فرستاد ؛ وقتی از آن کار بازگشتی برادرت رسول خدانماز عصر را گذارده بود .

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سر خود را در دامن تو نهاد و به خواب رفت و تا غروب خورشید برنخاست . تو به احترام برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به همان حال نشسته بودی در حالی که نماز عصر را به جای نیاورده بودی ؛ آنگاه که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از خواب بیدار گشت و متوجه وضع و حال تو شد ، این چنین به درگاه خدا دعا نمود : بار پروردگارا ! بنده ی تو علی برای پیامبرش خویشتن داری کرد ، تو هم فروغ خورشید را بر او بازگردان .

اسماء بنت عمیس که شاهد ماجرا بود ، می گوید : ناگاه خورشید طالع شد تا جایی که آفتاب برفراز کوه ها بر آمد ! و تو برخاستی و وضو ساختی و نماز عصر را خواندی و خورشید غروب کرد .8

آری ! این ها مقامی است که خداوند به تو عنایت کرده است ؛ زیرا خالص ترین بودی ، مجاهدترین بودی و در راه احیای حق و اعتلای کلمه ی توحید ایثار گرترین بودی و خیلی چیزهای دیگر بودی که ما نمی دانیم و خدا و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می دانند !

سلمان فارسی می گوید پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی تو به من چنین فرمود :

« اگر نبود که امتم درباره ی برادرم علی افراط کنند مانند افراط مسیحیان درباره عیسی بن مریم ، سخنی درباره ی او می گفتم که مردم در پی آثار قدم های او بر خاک می افتادند و آن را می بوسیدند » .9

یا مولا !

خداوند توفیقمان دهد که روزی به مقام خاک پای تو نائل شویم .

ص: 262

حکمت نامه ی دوازدهم : حدیث « رد الشمس » در منابع اهل سنّت

حکمت نامه ی دوازدهم :

حدیث « ردّ الشمس » در منابع اهل سنّت .

1 _ « لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْویمٍ »

ترجمه : به راستی ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم . ( سوره تین ، آیه 4 )

2 _ « وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً »

ترجمه : ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنها را در صحرا و دریا ، ( بر مرکب های راهوار ) سوار کردیم و از نعمت های پاکیزه به آنان روزی دادیم وآنها را بر بسیاری از موجوداتی که خلق کرده ایم ، برتری بخشیدیم . ( سوره اسراء ، آیه 7 )

3 _ « وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الاْءَرْضِ جَمِیعا مِنْهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لاَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ »

ترجمه : او آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است همه را از جانب خویش مسخّر شما ساخته ، در این نشانه های ( مهمّی ) است برای کسانی که اندیشه می کنند . ( سوره جاثیه ، آیه 13 )

« خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاْءَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ الَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی الَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لاِءَجَلٍ مُسَمًّی أَلا هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفّارُ »

ترجمه : آسمان ها و زمین را به حق آفرید ؛ شب را بر روز می پیچد و روز را بر شب ، و خورشید و ماه را مسخر ( فرمان خویش ) قرار داد ؛ هر کدام تا سرآمد معینی به حرکت ( خود ) ادامه می دهند . آگاه باشید که او توانا و آمرزنده است . ( سوره زمر ، آیه 5 )

« وَ سَخَّرَ لَکُمُ الَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لاَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ »

ترجمه : او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت و ستارگان نیز به فرمان او

ص: 263

مسخّر ( و در خدمت شما ) هستند ؛ در این نیز نشانه هایی است ( از عظمت خدا ) برای گروهی که می اندیشند . ( سوره نحل ، آیه 16 )

« أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الاْءَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدیً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ »

ترجمه : آیا ندیدید خداوند آنچه را در آسمان ها و زمین است مسخّر شما کرده ، و نعمت های آشکار و پنهان خود را به طور فراوان بر شما ارزانی داشته است ؟ ! ولی بعضی از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری درباره خدا مجادله می کنند . ( سوره لقمان ، آیه 20 )

4 _ « وَ رَسُولاً إِلی بَنی إِسْرائیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فیهِ فَیَکُونُ طَیْرا بِإِذْنِ اللهِ وَ أُبْرِئُ الاْءَکْمَهَ وَ الاْءَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فی ذلِکَ لاَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ »

ترجمه : و به سوی بنی اسرائیل فرستاده خواهد شد ( تا به آنها بگوید : ) من نشانه ای از طرف پروردگار شما برایتان آورده ام ؛ من از گِل چیزی به شکل پرنده می سازم سپس در آن می دمم و به اذن خدا ، پرنده ای می گردد . و به اذن خدا ، کور مادر زاد و مبتلا به بیماری پیسی را بهبودی می بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم و به شما خبر می دهم از آنچه می خورید و آنچه را در خانه های خود ذخیره می کنید ؛ به یقین در این ( معجزات ) نشانه ای برای شماست ، اگر ایمان داشته باشید . ( سوره آل عمران ، آیه 49 )

5 _ برگرفته از کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ، حدیث 92 .

6 _ مراد آیه 3 سوره مبارکه حدید است که خداوند خود را چنین وصف می کند :

« هُوَ الاْءَوَّلُ وَالاْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ »

7 _ اسرار آل محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ، سلیم بن قیس هلالی ، حدیث 72 .

همچنین روایت فوق در کتب ذیل نیز موجود است :

فضائل شاذان ، ص 69

بحارالانوار ، ج41 ، ص 181

تفسیر برهان ، ج 4 ، ص 287

ارشاد القلوب ، دیلمی ، ج 2 ، ص 64

فرائد السمطین ، باب 38

مناقب ، خوارزمی ، ص 68

ینابیع المودة ، ص 140

ص: 264

8 _ حدث فوق که به حدیث « ردّ الشمس » مشهور است در منابع تشیع و تسنن فراوان موجود است ؛ بزرگان اهل سنت در کتب خود با نقل مفصل حدیث فوق ، اذعان به صحت و اعتبار حدیث فوق نیز نموده اند .

برخی از علمای اهل سنت که حدیث رد الشمس را در کتب خود ذکر کرده اند به قرار ذیل است :

دیار بکری از اسماء بنت عُمیس نقل می کند :

إنّ النبی صلی الله علیه و آله وسلم کان یوحی إلیه و رأسه فی حجر علی علیه السلام ولم یصلّ العصر حتّی غربت الشمس . فقال له رسول اللّه صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم : أ صلّیت یا علی ؟ !

قال : لا !

فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم : اللّهمّ إنّه کان فی طاعتک و طاعة رسولک فاردد علیه الشمس .

قالت أسماء : فرأیتها غربت ثمّ رأیتها طلعت بعد ما غربت و وقعت علی الجبل و ذلک فی الصهباء فی خیبر .

( تاریخ الخمیس ، ج 2 ، ص 58 )

دیگر کتب اهل سنت که مضمون حدیث فوق را نقل کرده اند :

مناقب آل ابی طالب ، ج 2 ، ص 353

الشفا بتعریف حقوق المصطفی ، قاضی عیاض ، ج 1 ، ص 548

مناقب ، أخطب خوارزم ، حدیث 301 ، ص 306

المعجم الکبیر ، طبرانی ، ج 24 ، حدیث 382 ، ص 145

عرائس المجالس ، ثعلبی ، ص 249

أعلام النبوّة ، ماوردی ، ص132

مشکل الآثار ، طحاوی ، ج2 ، ص 11

تذکرة الخواص ، سبط بن جوزی ، ص 53

السیرة النبویّة ، احمد زینی دحان ، ج 1 ، ص 201

کفایة الطالب ، گنجی شافعی ، ص 381

فرائد السمطین ، شیخ الإسلام الحموینی ، ج 1 ، حدیث 146 ، ص183

فتح الباری ، ابن حجر عسقلانی ، ج 6 ، ص 222

عمدة القاری ، الإمام العینی ، ج 15 ، ص43

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 12 ، حدیث 35353 ، ص 348

و منابع متعدد دیگر .

ص: 265

خوارزمی در کتاب مناقب خود از ابن عباس روایت می کند که به ابن عباس گفتند : درباره ی علی [ علیه السلام ] چه می گویی ؟

پاسخ داد : علی [ علیه السلام ] کسی است که قبل از دیگران شهادتین گفت و به دو قبله نماز گذارد و دو بیعت با پیامبر صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم کرد ، به او سبطین عطا شده او پدر دو سبط پیغمبر صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم حسن و حسین [ علیهما السلام ] است ، او کسی است که خورشید بعد از آنکه از دیده ی جن و انس نهان شد ، برای او بازگشت .

ابن رومی متوفی 283 ه . ق در یک بیت از شعرش می گوید :

رُدَّت علیه الشمس بعد غروبها بیضاء تلمع و قدت وتأجّجا

ترجمه : خورشید بعد از غروب بر او ( علی علیه السلام ) بازگشت در حالی که به شدت می درخشید و لهیب شعله هایش بالا گرفته بود .

( مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 531 )

و شاعر دیگری گوید :

ردّت الشمس و الشروق علیه لعلی حتّی یتمّ الأداء

ثم ولّت لها صریر و هذا لفراق له الوصال دواء

ترجمه : خورشید پرتو درخشانش را ، برای اینکه علی علیه السلام نمازش را به طور اداء بگذارد ، برگردانید .

آنگاه با آهنگی ناشی از فراقی که دارویش وصال است ، روی بازگردانید .

( الغدیر ، ج 3 ، ص 137 )

سبط ابن جوزی از علمای عامه متوفای 654 ه . ق در کتاب « التذکرة الخواص » بعد از نقل روایت ردّ الشمس می افزاید :

و مراد از ردّ الشمس بازداشت و توقف خورشید از سیر معمولی است ، نه بازگشت حقیقی و اگر واقعا هم برگشته باشد ، جای شگفتی نیست زیرا این معجزه پیغمبر خدا صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم و کرامت علی [ علیه السلام [ است و به اتفاق مسلمین خورشید برای یوشع متوقف شد .

و این خالی از دو وجه نیست : یا معجزه ی موسی [ علیه السلام ] بوده است و یا کرامت یوشع [ علیه السلام اگرمعجزه ی موسی [ علیه السلام ] بوده پیغمبر صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ما از او افضل است و اگر کرامت یوشع [ علیه السلام ] بوده علی علیه السلام افضل از یوشع [ علیه السلام ] است؛ زیرا پیغمبر صلی اللّه علیه [ و آله ]وسلّم

ص: 266

فرمود : علمای امت من ، مانند انبیاء بنی اسرائیل اند . این سخن در حق هر فردی از علما صادق است چه رسد به علی [ علیه السلام ]

آنگاه سبط ین جوزی با استدلال درباره ی افضلیت علی علیه السلام بر انبیای بنی اسرائیل پرداخته و سپس می گوید :

در اینجا داستان عجیبی است که گروهی از بزرگان ما در عراق آن را برای من حکایت کرده اند ؛ می گویند : أبا منصور مظفر بن اردشیر عبادی واعظ را دیدم که در ناحیه مدرسه ای در باب « برز » ( محله ای واقع در بغداد ) بعد از وقت عصر نشسته بود و داستان حدیث [ ردّ الشمس ] را بیان می کرد و با عبارات مخصوص خود و روش زیبایش توضیح می داد ، آن گاه فضائل اهل بیت [ علیهم السلام ] را متذکر شد ، ناگاه ابری پدید آمد و چهره ی خورشید غروب کرد . ابومنصور بر منبر ایستاد و اشاره به خورشید کرد و این اشعار را خواند :

ای خورشید ! تا مدحم را درباره ی آل مصطفی صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم و فرزندش به آخر نرسانم ، غروب مکن !

عنان خود را از رفتن وقتی می خواهم مدحشان را بگویم ، بازمگردان ! مگر فراموشت شده که به این منظور توقف کردی ؟ !

اگر ایستادنت به امر مولی بوده است برای خیل و حشم او نیز باید بایستی .

گویند در این موقع پرده ی ابرها از چهره ی خورشید به یک سو رفت و خورشید ظاهر شد .

عبدالرحیم بن عبدالرحمان عباسی ( از دانشمندان اهل تسنن متوفای 963 ه . ق ) در کتاب معاهد التنصیص ، ج 2 ، ص 190 این اشعار را نقل کرده است .

فیا لها من آیة مبصرة أبصرها طرف الرّقیب فامتری

و اعتورته شبهه فضلّ عن تحقیق ما أبصره و ما اهتدی

و ظنّ أنّ الشمس قد عادت له فانجاب جنح اللیل عنها وانجلی

و الشمس ما ردّت لغیر یوشع لمّا غزا و لعلیّ إذ غفا

ترجمه : شگفتا ! از معجزه ی روشنی که رقیب با گوشه ی چشم می بیند باز شک می کند . شبهه ای او را عارض شده ، از تحقیق آنچه دیده بود گمراه شد و هدایت نیافت .

گمان کرد بازگشت خورشید برای او بوده که پرده تاریک شب را به روشنایی روز شکافته است .

ص: 267

در حالی که خورشید برای کسی جز یوشع هنگام جنگ و جز علی [ علیه السلام ] هنگام خواب بازنگشته است .

9 _ کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ( اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم ) ، حدیث 58 ، ص 592 ؛ بحارالأنوار ، ج 68 ، ص 137

ص: 268

حکمت سیزدهم : رشادت علی علیه السلام در جنگ احزاب و حفظ اسلام به برکت آن رشادت

اشاره

حکمت سیزدهم :

گواهی می دهم که رشادتت در روز خندق ، برتری یافت بر عبادت جن و انس تا روز قیامت .

اسلام از همان ابتدای ظهورش با حمایت و رشادت های بی مانند تو گره خورده است . همواره پرچم عزت دین خدا در دستان با کفایتت برافراشته بود و دشمنان دین حق در مقابل گام های با صلابتت و بازوان الهی و تیغ ذوالفقارت همواره در خون خود غوطه ور بودند .

هیچ کس در میان یاران مخلص رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نبود که در تمام میدان ها و آزمون های دشوار ، همچون تو همواره قهرمان ، همواره پیروز و همواره سر بلند و سبب فخر اسلام و بهجت قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و مباهات فرشتگان آسمان باشد .

یکی از آزمون های بسیار سرنوشت ساز و مهم که مسلمین با آن روبرو شدند ، نبرد خندق ( یا احزاب ) است .

در سال پنجم هجری احزاب و گروه های مختلف دشمنان اسلام _ اعم از مشرکان قریش و مشرکان قبایل دیگر و یهود _ که با پیشرفت اسلام منافع نامشروعشان به خطر افتاده بود هم پیمان شدند که نبردی همه جانبه علیه اسلام به راه اندازند ؛ آنان عاقبت توانستند با ده هزار نیرو و امکانات فراوان برای نبرد با مسلمین _ و به خیال

ص: 269

باطلشان نابودی اسلام _ به سمت مدینه حرکت کنند .

آنگاه که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از حرکت لشکر دشمن به سمت مدینه آگاه گشت ، با یاران خود جهت مقابله با دشمنان به مشاوره نشست ؛ در آن مشاوره پیشنهاد یار مخلص تو و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم یعنی سلمان فارسی به تصویب رسید . سلمان فارسی پیشنهاد داد که در جلو مدینه خندقی بلند و عمیق حفر شود تا دشمنان نتوانند به شهر نفوذ کنند . در طی چند روز تو و دیگر یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حفر خندق را به پایان رساندید و آنگاه که سپاه عظیم دشمن آمد پشت خندق متوقف شد و گروهی از آنان نیز مدینه را به محاصره در آوردند .1

در اینجا بود که فراوانی نیروی دشمن بسیاری از مسلمانان را در هراس انداخت و برخی نیز لغزیدند و نسبت به وعده های الهی _ که پیروزی حق بر باطل است _ دچار تردید شدند .

خداوند متعال در این باره در کلام جاویدش می فرماید :

« ای اهل ایمان ! به یاد آورید نعمتی را که خدا به شما عطا کرد وقتی که لشکر بسیاری از کافران ، علیه شما جمع شدند ، پس ما برای مدد و یاری شما بادی تند و سپاهی ( از فرشتگان ) که به چشم نمی دیدید ، فرستادیم و خداوند به اعمال شما آگاه بود . یاد آرید وقتی را که لشکر کفار از بالا و زیر بر شما حمله ور شدند و چشم های شما ( از ترس ) حیران شد و جان ها به گلو رسید و به وعده ی خدا گمان های مختلف کردید .

در آنجا مؤمنان امتحان شدند ( و ضعیفان در ایمان ) سخت متزلزل گردیدند . و نیز در آن هنگام منافقان و آنان که در دلهایشان شک و ریب بود با یکدیگر می گفتند آن وعده نصرتی که خدا و رسول به ما دادند غرور و فریبی بیش نبود .

و در آن وقت طایفه ای از آنان گفتند : ای یثربیان ! دیگر شما را در مدینه جای ماندن نیست ، بازگردید و در آن حال گروهی از آن ها برای رفتن از پیغمبر اجازه خواسته و می گفتند خانه های ما دیوار و حفاظی ندارد ، در صورتی که دروغ می گفتند و قصدشان چیزی جز فرار نبود . و اگر لشکر احزاب به شهر

ص: 270

وارد می شدند و سپس از آنان تقاضای بازگشت به کفر و شرک می نمودند اجابت می کردند و در حالی که آنان از قبل با خدا عهد محکم بسته بودند که به جنگ پشت نکنند و به عهد خدا وفادار باشند »2

و اما تو یا امیرمؤمنان !

با دیدن کثرت سپاه دشمن نه تنها ذره ای نترسیدی و در تحقق وعده های الهی در نصرت مؤمنان کوچکترین تردیدی به خود راه ندادی ؛ بلکه مقاوم تر و راسخ تر در دفاع از دین حق گشتی و خداوند درباره تو و آن یاران مخلص رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که در آن آزمون سخت رو سفید شدند می فرماید :

« و آنگاه که مؤمنان لشکر و نیروهای کفار را به چشم دیدند گفتند : این همان وعده ای است که خدا و رسول او از پیش به ما وعده دادند ( که حق بر باطل پیروز است ) و خدا و رسول او راست گفتند و آنان را جز ایمان و اطاعت نیفزود » .3

خداوند متعال در این نبرد ، کفار را منکوب کرد . آنان که نتوانستند از خندق عبور کنند چند روز پشت خندق ماندند ؛ در آن میان طوفانی سخت به فرمان خدا وزیدن گرفت و خیمه ی کفار را در هم ریخت و رعب و وحشت شدیدی در قلب آنان افکند و نیروهای غیبی فرشتگان را به یاری مسلمانان فرستاد و همچنین کشته شدن قهرمان آنان « عمرو بن عبدود » به دست تو یا علی ! بر ترس آن ها افزود و مشرکان بی آنکه بتوانند کاری انجام دهند پا به فرار گذاردند .

آری ! رشادت بی نظیر تو سبب شد که دشمن روحیه ی خود را به کلی ببازد و فکر بازگشت به مکه نماید .

لشکر احزاب زورمندترین دلاوران عرب را به همکاری در این جنگ دعوت کرده بود ، از میان آن ها عمرو بن عبدوَد و چهار تن دیگر لباس رزم پوشیدند و از نقطه ی باریکی از خندق که از تیررس سپاهیان اسلام نسبتا دور بود ، با اسب خود به جانب دیگر خندق پرش کردند و در برابر لشکر اسلام حاضر شدند که از میان آن ها عمرو بن عبدود از همه نام آورتر بود .

ص: 271

از میان پنج تن وی جلو آمد و رسما مبارز طلبید ، او لحظه به لحظه صدای خود را بلندتر کرده و نعره می کشید و ندای « هل من مبارز » در سرتاسر میدان طنین افکنده بود .

نعره های پی در پی عمرو چنان رعب و ترسی در دل های مسلمانان افکنده بود که در جای خود میخکوب شده وقدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود .4

سکوت مسلمانان جسارت او را بیشتر کرده و می گفت : مدّعیان بهشت کجایند ؟ مگر شما نمی گویید که کشتگان شما در بهشت و کشتگان ما در جهنم اند ؟ آیا یک نفر از شما حاضر نیست که مرا به دوزخ بفرستد یا او را روانه ی بهشت سازم ؟ !

و در اینجا اشعار معروفش را خواند :

بس که فریاد کشیدم در میان جمعیت شما و مبارز طلبیدم ، صدایم گرفت !

من هم اکنون در جایی ایستاده ام که شبه قهرمانان از ایستادن در موقف قهرمانان جنجگو ترس دارند !

آری ! بزرگوای و شجاعت در جوانمردان بهترین غرائز است !5

در اینجا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمان داد یک نفر برخیزد و شرّ این مرد را از سر مسلمانان کم کند ؛ اما جز تو یا مولا کسی آماده ی این جنگ نشد .

آری !

هر بار که فریاد جسارت وار عمرو برای مبارزه بلند می شد ، فقط تو بودی که برمی خاستی و از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اذن می خواستی که به میدان بروی ، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم موافقت نمی کرد .

این کار چند بار تکرار شد و آخرین بار که تو باز اجازه مبارزه خواستی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به تو فرمود : این عمرو بن عبدود است ! و تو به برادرت عرض کردی : من هم علی هستم !6

سرانجام برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم موافقت کرد و ذوالفقار را به دست تو داد و عمامه بر سرت بست و این گونه برایت دعا کرد :

خداوندا ! او را از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ و از بالا و پائین حفظ کن .7

ص: 272

آنگاه که به میدان نبرد رهسپار شدی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است .8

این بیان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به خوبی نشان داد که پیروزی یکی بر دیگری پیروزی کفر بر ایمان و یا ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر ، کارزاری بود سرنوشت ساز که آینده ی اسلام و شرک را مشخص می کرد .

تو با سرعت به وسط میدان آمدی در حالی که این اشعار را در پاسخ اشعار عمرو می خواندی :

شتاب مکن که پاسخگوی نیرومند دعوت تو فرا رسید !

آن کس که نیتی پاک و بصیرتی شایسته و صداقتی که نجات بخش هر انسان نیرومند است ، دارد .

من امیدوارم که فریاد نوحه گران را بر کنار جنازه ات بلند کنم ؛ از ضربه ی آشکاری که صدای آن بعد از میدان جنگ باقی می ماند و در همه جا می پیچد .9

تو پیاده به طرف عمرو شتافتی و چون با او رو در رو قرار گرفتی ، گفتی : تو با خود عهد کرده بودی که اگر مردی از قریش یکی از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیری .

عمرو پاسخ داد : آری ! چنین است .

به وی گفتی : نخست درخواست من این است که اسلام را بپذیری !

عمرو گفت : از این درخواست بگذر .

به وی گفتی : بیا از جنگ صرف نظر کن و از این جا برگرد و کار محمّد را به دیگران واگذار !

او جواب داد : زنان قریش هرگز از چنین کاری سخن نخواهند گفت . ( راضی نخواهند شد ) ؛ من نذر کرده ام که تا انتقام خود را از محمد نگیرم بر سرم روغن نمالم .

به وی شجاعانه گفتی که : پس برای جنگ از اسب پیاده شو !

عمرو پاسخ داد : گمان نمی کنم هیچ عربی از من چنین تقاضایی بکند ، من دوست ندارم تو به دست من کشته شوی زیرا پدرت دوست من بود ، برگرد تو جوانی !10

ص: 273

و تو مقتدرانه و جسورانه به او گفتی : ولی من دوست دارم تو را بکشم !

عمرو از گفتار تو خشمگین شد و با غرور از اسب پیاده شد و اسب خود را پی کرد و به طرف تو حمله کرد .

جنگ سختی در گرفت و هر دو با هم درگیر شدید و گرد وغبار فضا را پر کرده بود ، به طوری که خوب دیده نمی شدید و تماشاگران از وضع تو و عمرو بی خبر بودند ، تنها صدای ضربات شمشیر که بر روی آلات دفاعی از سپر و غیره می خورد ، به گوش آن ها می رسید .

عمرو در یک فرصت مناسب ضربت سختی را متوجه سر تو کرد و تو ضربت او را با سپر دفع کردی ، ولی سپر به دو نیم گشت و قسمتی از سرت شکافت و خون بر محاسن مبارکت جاری شد .

در همین لحظه فرصت را غنیمت شمردی و ضربتی محکم به او فرود آوردی و نقش بر زمینش ساختی .

گرد وغبار میدان مانع از آن بود که دو سپاه نتیجه ی مبارزه را از نزدیک ببینند ، ناگهان صدای تکبیر تو بلند شد . غریو شادی از سپاه اسلام برخاست و همگان فهمیدند که تو قهرمان بزرگ عرب را به جهنم فرستاده ای !11

تو در حالی که خون از سرت می چکید آرام آرام به سوی لشکر گاه بازگشتی و لبخند پیروزی بر لب داشتی و پیکر عمرو بن عبدود بی سر در گوشه ای از میدان افتاده بود .

کشته شدن قهرمان معروف عرب به دست تو ضربه ی غیر قابل جبرانی بر لشکر احزاب و امید و آرزوهای آنان وارد ساخت ؛ ضربه ای بود که روحیه ی آنان را سخت تضعیف کرد و آن ها را از پیروزی مأیوس ساخت و به همین دلیل برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی کار بی مثالت به تو فرمود :

اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت مقایسه کنند بر آن ها برتری خواهد داشت ، چرا که با کشته شدن عمرو خانه ای از خانه های مشرکان نماند مگر اینکه ذلتی در آن داخل شد و خانه ای از خانه های مسلمین نماند مگر اینکه عزتی در آن وارد گشت .12

ص: 274

و نیز فرمود :

مبارزه ی علی بن ابی طالب با عمروبن عبدود در روز جنگ خندق افضل است از اعمال امت من تا روز قیامت .13

فلسفه ی این سخن پیداست ؛ چرا که در آن روز اسلام و قرآن ظاهرا بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانی ترین لحظات خود را می پیمود ، کسی که با فداکاری خود بیشترین فداکاری را در میدان نشان داد و اسلام را از خطر حفظ کرد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود ، یا علی تو بودی !

و اسلام از برکت فداکاری های تو _ بعد از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ ریشه گرفت و شاخ و برگ بر سر جهانیان گسترد ؛ بنابراین عبادت همگان مرهون رشادت های توست .

آری ! در آن آزمون دشوار الهی _ که بسیاری لرزیدند و سست شدند _ تو از نمره ی بیست در پیشگاه خدا و رسول وی صلی الله علیه و آله وسلم ، نمره ی هزار گرفتی و باز هم ملائکه در آسمان ها بر نام تو گل پاشیدند و بر تو آفرین گفتند .

این نکته هم در تاریخ آمده است که وقتی خواهر عمرو بر کنار کشته ی برادر رسید و زره گران قیمت او را دید که تو از تن او بیرون نیاورده بودی ، گفت : من اعتراف می کنم که هماورد و کشنده ی او مرد بزرگواری بوده است .14

تو هرگز ذره ای از عهد خداوند را نقض نکردی و همواره تا پای جان در راه اعتلای کلمه ی توحید چون کوه استوار بودی و منتهای آرزویت بذل جان در راه دین خدا بود .

خداوند در کلام جاویدش می فرماید : در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند ، صادقانه ایستاده اند ؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند ( به شهادت رسیدند ) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود نداده اند .15

و خود فرمودی که :

« آیه ی فوق درباره ی ما نازل شده است و من به خدا همان کسی هستم که

ص: 275

انتظار شهادت را می کشم . [ و قبلاً مردانی از ما همچون حمزه شربت شهادت را نوشیدند ] و من هرگز در روش خود تغییر نداده و بر سر پیمانم ایستاده ام » .16

تو در نبرد بدر صنادید عرب را به خاک و خون کشیدی و در جنگ احد که بسیاری پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را رها کردند و از ترس جان گریختند ، جانانه از رسو ل خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفاع کردی و در آن نبرد نا برابر که سراسر پیکر مبارکت مجروح و خونین شد ، لحظه ای تردید به خود راه ندادی و این در حالی بود که بسیاری از مدعیان ایمان و نیز کسانی که مدعی مقامت شدند ، از کوه چونان بز کوهی بالا می رفتند و از صحنه ی جنگ می گریختند .17

و در این نبرد احزاب نیز با وجود اینکه عمرو بن عبدود عربده می کشید و به مسلمین ناسزا می گفت ، فقط تو تسلیم امر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شدی و به مقابله با او برخاستی و آن مدعیان یا به منزل گریختند یا خود را از ترس پشت سر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پنهان کردند !

یا مولا ! دیگران دامان غیر را گرفتند و ما مفتخریم که مولایمان تویی !

ص: 276

حکمت نامه ی سیزدهم : ضربت علی علیه السلام برتر از عبادت انس و جن تا قیامت

حکمت نامه ی سیزدهم :

رشادت علی علیه السلام در جنگ خَندق از مصادر اهل سنّت .

1 _ سیره ی ابن هشام ، ج 3 ، ص230

2 _ « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحا وَ جُنُودا لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرا * إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الاْءَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَا * هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِیدا * وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُورا * وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاّ فِرارا×ًو لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لاَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاّ یَسِیرا * و لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللهَ مِنْ قَبْلُ لایُوَلُّونَ الاْءَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللهِ مَسْئُولا »

ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید ! نعمت خدا را برخود به یاد آورید آنگاه که ( در جنگ احزاب ) لشکرهایی ( عظیم ) به سراغ شما آمدند ؛ ولی ما باد و طوفان سختی بر آنان فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمی دیدید ( و به این وسیله آنها را در هم شکستیم ) و خداوند همیشه به آنچه انجام می دهید بینا است . ( به خاطر بیاورید ) زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین ( شهر ) بر شما هجوم آوردند ( و مدینه را محاصره کردند ) و زمانی را که چشم ها از شدت وحشت خیره شده و دلها به گلوگاه رسیده بود ، و گمان های گوناگون بدی به خدا می بردید . آن جا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند و ( نیز به خاطر آورید ) زمانی را که منافقان و بیماردلان می گفتند : خدا و پیامبرش جز وعده های دروغین به ما نداده اند . و ( نیز به خاطر آورید ) زمانی را که گروهی از آنها گفتند :

ص: 277

ای اهل یثرب ! ( ای مردم مدینه ) این جا جای ماندن شما نیست ؛ به خانه های خود باز گردید . و گروهی از آنان از پیامبر اجازه ( بازگشت ) می خواستند و می گفتند : خانه های ما بی حفاظ است . در حالی که بی حفاظ نبود ، آنها فقط می خواستند ( از جنگ ) فرار کنند ؛ در حالی که اگر دشمنان از اطراف مدینه بر آنان وارد می شدند و پیشنهاد بازگشت به فتنه ( و سوی شرک ) به آنان می کردند می پذیرفتند ، و جز مدّت کمی ( برای انتخاب این راه ) درنگ نمی کردند ، با اینکه آنان قبل از این با خدا عهد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند ؛ و عهد الهی مورد سؤال قرار خواهد گرفت ( و در برابر آن مسؤولند ) . ( سوره احزاب ، آیات 15 _ 8 )

3 _ « وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الاْءَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِیمانا وَ تَسْلِیما »

ترجمه : ( امّا ) مؤمنان وقتی لشکر احزاب را دیدند گفتند : این همان چیزی است که خدا و پیامبرش به ما وعده داده ، و خدا و پیامبرش راست گفته اند . و این ( موضوع ) جز بر ایمان و تسلیم آنان نیفزود . ( سوره احزاب ، آیه 22 )

4 _ واقدی _ تاریخ نگار بزرگ جهان اسلام _ در کتاب مغازی جلد 2 صفحه 470 می نویسد :

هنگامی که عمرو مبارز می طلبید ، سکوت بر همه ی مسلمانان حکمفرما بود : وکأنّ علی رؤسهم الطّیر .

5 _ و لقد بححت من النداء بجمعکم هل من مبارز !

و وقفت إذ جبن الشجاع موقف الخصم المناجز !

أنّ السماحة و الشجاعة فی الفتی خیر الغرائز !

6 _ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 13 ، ص 248 ؛ تفسیر قمی ، ج 2 ، ص 183 ؛ عیون التواریخ ، محمد بن شکار کُتبی ، ج 1 ، ص 200

7 _ اللّهمّ احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوقه و من تحته .

( تفسیر قمی ، ج 2 ، ص 182 )

8 _ برز الایمان کلّه إلی الشرک کلّه .

( ابن ابی الحدید ، ج 13 ، ص361 ؛ إحقاق الحقّ ، ج 6 ، ص 9 ؛ بحار الأنوار ، ج 20 ، ص 215 ؛ إعلام الوری ، طبرسی ، ص 194 )

9 _ لا تعجلنّ فقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز !

ذو نیّة و بصیرة و الصدق منجیّ کلّ فائز

ص: 278

إنّی لأرجوا أن أقیم علیک نائحة الجنائز !

من ضربة نجلاء یبقی صوتها بعد الهزاهز

( شرح نهج البلاغه ، ج 6 ، ص 63 )

10 _ ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، جلد 19 ، صفحه 64 می نویسد :

استاد ما « ابو الخیر مصدّق بن شبیب نحوی » می گفت : به خدا سوگند پیشنهاد بازگشت برای زنده ماندن علی [ علیه السلام ] نبود ؛ بلکه از ترس بود ، زیرا او از کشته های علی [ علیه السلام ] در بدر و احد اطلاع داشت و می دانست که اگر با وی به نبرد بر خیزد ، کشته خواهد شد ؛ چون خجالت می کشید ترس خود را اظهار کند ، چنین گفت و هر آینه دروغ می گفت .

11 _ المغازی ، محمد بن عمر بن واقدی ، ج 2 ، ص 471

ابن شهر آشوب در مناقب جلد 2 ، صفحه 115 می نویسد :

چون علی [ علیه السلام ] روی سینه ی عمرو نشست تا سرش را جدا کند او به مادر حضرت [ علیه السلام ] دشنام داد و آب دهان به صورتش افکند ؛ حضرت خشمناک شد و از بیم آن که مبادا او را برای انتقام خویش بکشد ، برخاست و وی را رها کرد ؛ بعد از آنکه خشمش فروکش کرد ، سر عمرو را برای رضای خدا از بدن جدا کرد .

12 _ بحار الأنوار ، ج 20 ، ص 216 ؛ مستدرک ، حاکم ، ج30 ، ص 32

13 _ لمبارزة علیّ بن أبی طالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق أفضل من أعمال أمّتی إلی یوم القیامة .

( المستدرک علی الصحیحین ، ج 3 ، ص 32 )

مرحوم طبرسی در مجمع البیان از رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند :

لضربة علی یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین .

خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، جلد 13 ، صفحه 19 روایت می کند که پیغمبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فرمود :

لضربة علی یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین .

علی بن برهان الدین حلبی در سیره ی حلبیه ، جلد 2 ، صفحه 340 روایت می کند که پیغمبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فرمود :

قتل علی لعمرو بن عبدود أفضل من عبادة الثقلین .

ص: 279

فخر رازی در تفسیرکبیر ، جلد 32 ، صفحه 31 در ذیل آیه « لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ » می گوید :

ولم یبیّن قدرالخیریّة وهذا کقوله ( صلی اللّه علیه [ وآله ] وسلّم ) لمبارزه علی مع عمرو بن عبدود أفضل من عمل أمتی إلی یوم القیامة ، فلم یقل مثل عمله بل قال « أفضل » .

خداوند در آیه بیست و پنج سوره احزاب می فرماید : « وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ » قمی در تفسیرش ، ج 2 ، ص 189 و حاکم حسکانی در شواهد التنزیل ، ج 2 ، ص 3 گفته اند : مقصود خداوند این است که به وسیله ی علی علیه السلام مؤمنان را از جنگ بی نیاز ساخت .

شیخ صدوق در خصال ، ص 368 از لسان امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند : قهرمان عرب و قریش در آن روز عمرو بن عبدود بود که مانند شتر مست فریاد می کشید و مبارز می طلبید ، هیچ کس به مبارزه اقدام نکرد . خداوند عزّ و جلّ او را به دست من کشت ؛ در حالی که عرب را عقیده این بود که هیچ پهلوانی با عمرو برابری نتواند کرد . خداوند قریش و عرب را به سبب این قتلی که من در بینشان انجام دادم ، شکست داد .

جابر بن عبداللّه انصاری که از نزدیک صحنه را مشاهده می کرد ، گفته است : همان گونه که داوود باعث شکست سپاه جالوت گشت ، علی علیه السلام نیز باعث شکست سپاه شرک شد .

( درسنامه ی آشنایی با تاریخ اسلام ، سید علی میر شریفی ، ج2 ، ص 34 )

14 _ مستدرک ، حاکم ، ج 30 ، ص 33

15 _ « مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً »

ترجمه : در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند ؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند ( و در راه او شربت شهادت نوشیدند ) و بعضی دیگر در انتظارند و هیچ گونه تغییری در پیمان خود ندادند . ( سوره احزاب ، آیه 23 )

16 _ مجمع البیان ذیل آیه 23 سوره احزاب .

17 _ واقدی در کتاب مغازی ، جلد 1 ، صفحه 295 می نویسد :

عمر همواره می گفت : خبر کشته شدن پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) که پخش شد من مانند بز کوهی از کوه بالا رفتم .

و در جلد 1 ، صفحه 237 می گوید :

رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) مردم را صدا می زد ولی احدی به پشت سر خود نگاه نمی کرد ، همه در حال فرار بودند .

ص: 280

حکمت چهاردهم : علی علیه السلام قسمت کننده بهشت و جهنم در قیامت

اشاره

حکمت چهاردهم :

گواهی می دهم در روز قیامت تو بهشت و جهنم را تقسیم می کنی .

از تو چه بگویم که هر چه بگویم والاتر از آن می باشی ! عظمت و مقام بی مثالت چشم ساکنان آسمان ها را خیره کرده و ما بندگان خاکی چه می توانیم از تو بگوئیم ؟

در دنیا مردمان بی معرفت تو را نشناختند ؛ لیکن در قیامت و در روز رستاخیز ، خداوند متعال عظمتت را آشکار می سازد .

و در آنجا مردمان و منکران می فهمند که علی کیست !

در دنیا بسیاری تو را انکار نمودند و تو را زجرها دادند و خاندان پاک و مطهرت را به شهادت رساندند ؛ اما در روز رستاخیز ، تو به اذن خداوند همه کاره ای . خداوند به پاداش ایمان خالص و بی مانندت و رشادت ها و جانفشانی های تحیر آفرین و بی مثالت در نابودی کفر و اعتلای کلمه ی توحید ، به تو مقام و منزلتی عطا می کند که فقط مخصوص تو است .

آری !

فقط مخصوص تو است و آن تقسیم کننده ی بهشت و جهنم برای همه ی مردمان از اولین تا آخرین است .

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در سخنان مکرر خود فرمود : علی روز قیامت بهشت و جهنم را تقسیم می کند .

ص: 281

و فرمود : هیچ کس وارد بهشت و جهنم نمی شود مگر بعد از تقسیم علی .

و بارها نیز به تو فرمود : یا علی ! تو در روز قیامت بهشت و دوزخ را بین مردمان تقسیم می کنی و وارد بهشت نمی شوند جز عارفان به مقامت و وارد جهنم نمی شوند جز منکران و دشمنان تو .

و خود نیز بارها در کلامت فرمودی : که من قسمت کننده ی بهشت و جهنمم .1

این سخن سخنی است بسیار سنگین و عظیم که عقل بشر هرگز به عمق معنای آن نمی رسد .

این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نشانگر این است که عرصه ی رستاخیز به اذن خداوند متعال در دستان تو است .

خوشا به حال عارفانت و خوشا به حال پیروان راستینت که بهشت جاوید خداوند را نصیب می برند .

به برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفتند : ای رسول خدا ! آیا برای رهایی از آتش جهنم جواز می خواهد ؟

فرمود : آری ! و آن حب علی بن ابی طالب است .2

آنگاه که یکی از همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که زبان به ملامت تو گشود ، حضرت صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : برادرم را میازار ! که او امیر مؤمنان و آقای مسلمانان و بزرگ عابدان در روز قیامت است و او در روز قیامت بر صراط می نشیند و دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را وارد جهنم می کند .3

آری !

خداوند به هرکس بخواهد مقامات عالیه و عزت بی مانند می دهد و خداوند به تو عزت و مقامات بی مانند را عنایت فرمود ، و خداوند می داند و دیگران نمی دانند و خداوند اراده می کند و انجام می دهد و هیچ موجودی توان ایستادن در مقابل اراده ی الهی را ندارد !

آری ! روز قیامت ، عرصه ی محشر به دست توست و تو قسمت می کنی بهشت و جهنم را برای مردمان .

ص: 282

و اما دشمنان تو و منکران امامت تو !

دشمنان تو _ که حتی تحمل شنیدن نام مبارکت را ندارند _ با این بیان بروند و سر خود را بر دیوار سنگی بکوبند و متلاشی کنند ! !

و منکران خلافت و امامت الهیه ات ! همان هایی که آنچنان محبت دیگران در قلبشان ریشه دوانیده که برایشان بسی سخت است چنین منقبتی را درباره ات بشنود ، بروند و از غصه دق کنند و بمیرند !4

و پیروان آن نابکار5 که هم اکنون جنایت ها به اسم اسلام می کنند و پیروانت را کافر می دانند و با بمب گذاری در مساجد و اماکن ، پیروانت از پیر و جوان و کوچک و بزرگ را برای تقرّب به خدا !! تکه تکه می کنند6 ، بروند خود را حلقه آویز نمایند که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی شیعیانت فرمود : آنان رستگاران روز قیامت اند .7

و تو و اهل بیت پاک و مطهرت همان اصحاب اعراف می باشید که خداوند در قرآن فرموده است : آنان مؤمنان را از سیمایشان می شناسند و به آنان بشارت بهشت می دهند و به اذن خداوند تو و خاندانت مؤمنان راستین را از دیگر مردمان خارج نموده و آنان را وارد بهشت می گردانید .8

و آنگاه که در قیامت نامه های اعمال خلائق گشوده می شود و مؤمنان راستین _ که پیروان تو باشند _ نامه ی اعمال خود را می گشایند ، درخشان ترین و برجسته ترین عنوان اعمال ، عشق و محبت به توست ؛ که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

برجسته ترین عنوان در کارنامه ی مؤمنان در روز رستاخیز ، محبت و عشق به علی بن ابی طالب است .9

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اشرف مخلوقات خداوند و رحمت برای عالمیان است و تو نیز در مقامات الهی سایه نشین برادرت می باشی که روزی به تو فرمود :

یا علی ! مردمان از درختان گوناگون اند و من و تو از یک درختیم .10

و نیز فرمود :

همانا خداوند علی و همسرش و فرزندان او را حجت های خود بر خلائق قرار

ص: 283

داده است و آنان باب های علم در امتم می باشند . هرکس توسط آنان هدایت شد در صراط مستقیم قرار دارد .11

تو قسمت کننده ی بهشت و جهنمی و این فضیلتی است که خداوند به تو اختصاص داده است ؛ خوشا به حال عارفان و پیروانت که نصیبشان بهشت ابد است و بدا به حال دشمنان و منکرانت که بهره ی آنان دوزخ است .

ولایت و امامت تو چیزی نو ظهور نبود ؛ بلکه درکتب انبیاء قبل از تو نیز ثبت بوده است که فرمود : ولایت علی بن ابی طالب در جمیع کتب انبیاء نوشته شده است و هیچ پیغمبری مبعوث نشد مگر به اقرار به نبوت محمد و خلافت و وصایت علی .12

تویی آیه عظمای الهی و نعمت جاوید خداوند بر جمیع مخلوقات خویش !

ص: 284

حکمت نامه ی چهاردهم : حدیث « علیٌّ قسیم الجنة والنار » در مصادر اهل سنّت

حکمت نامه ی چهاردهم :

حدیث « علی قسیم الجنّة و النار » در مصادر اهل سنّت و توضیح آن و مباحث متعدد دیگر .

1 _ احادیث فراوانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در منابع شیعه و سنی موجود است ، دال بر این معنا که در روز رستاخیز علی بن ابی طالب علیه السلام برای مردمان بهشت و دوزخ را تقسیم می کند . در این احادیث آمده که هیچ کس وارد بهشت یا جهنم نمی شود مگر بعد از تقسیم آن توسط علی بن ابی طالب علیه السلام .

در این قسمت چند نمونه از احادیث که در منابع اهل سنت آمده است ، آورده می شود :

قال النبی صلی اللّه علیه وآله وسلّم :

علی یوم القیامة علی الحوض لا یدخل الجنّة إلاّ من جاء بجواز من علیّ بن أبیطالب .

( مناقب ، ابن مغازلی شافعی ، ص 119 ؛ غریب الحدیث ، ابن قتیبه ، ج 1 ، ص 377 ؛ تاریخ دمشق ، ج42 ، ص 299 و ... )

قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

یا علی ! إنّک قسیم الجنّة و النّار و أنت تقرع باب الجنّة و تدخلها أحبّائک بغیر حساب .

( ینابیع المودة ، قندوزی حنفی ، ج 1 ، ص 249 )

عن علی علیه السلام :

أنا قسیم النار .

( الفایق فی غریب الحدیث ، زمخشری ، ج 3 ، ص 97 )

روی أیضا عن الأعمش عن موسی بن طریف عن عبایة قال : سمعت علیّا و هو یقول :

أنا قسیم النار .

( شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 26 و ج 11 ، ص 140 )

ص: 285

عن عبایة عن علی [ علیه السلام ] قال :

أنا قسیم النار ، إذا کان یوم القیامة قلت هذا لک و هذا لی .

( البدایة و النهایة ، ج 7 ، ص 392 )

قال رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) لعلی [ علیه السلام ]

إذا کان یوم القیامة یؤتی بک یا علی بسریر من نور و علی رأسک تاج قد أضاء نوره و کاد یخطف أبصار أهل الموقف ، فیأتی النداء من عنداللّه جلّ جلاله : أین وصیّ محمّد رسول اللّه ؟ فتقول ها أنا ذا ، فینادی المنادی : أدخل من أحبّک الجنّة وأدخل من عاداک فی النار ، فأنت قسیم الجنّة و النار .

( ینابیع المودة ، ج 1 ، ص 249 )

ما تنکرون من هذا الحدیث ؟ ! أ لیس روینا أنّ النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) قال لعلی [ علیه السلام ] لا یحبّک إلاّ مؤمن و لا یبغضک إلاّ المنافق ؟ فقلنا بلی . قال : فأین المنافق ؟ قلنا فی¨النار . قال : فعلیّ قسیم النار .

( کفایة الطالب ، ص 72 ؛ طبقات الحنابله ، ج1 ، ص 330 )

إنّ علیّا [ علیه السلام ] قال للستّة الذین جعل عمر الأمر شوری بینهم کلاما طویلا ً من جملته :

أنشدکم باللّه ! هل فیکم أحدٌ قال رسول اللّه یا علی ! أنت قسیم النار و الجنّة یوم القیامة غیری ؟ قالوا : اللّهمّ لا .

( الصواعق المحرقة ، ج 2 ، ص 361 ؛ سمط النجوم العوالی ، عاصمی شافعی ، ج 3 ، ص 63 ؛ ینابیع المودة ، ج 1 ، ص 250 )

عن أبی سعید خدری : قال رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) :

إذا کان یوم القیامة قال اللّه تعالی لمحمّد و علی : أدخلا الجنّة من أحبّکما و أدخلا النار من أبغضکما ، فیجلس علی علی شفیر جهنّم فیقول لها : هذا لی و هذا لک !

( شواهد التنزیل ، حکام حسکانی ، ج 2 ، ص 264 )

قال رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) :

إذا کان یوم القیامة فأنّ اللّه تبارک و تعالی قال لی و لعلی : ألقیا فی النار من أبغضکما و أدخلا الجنّة من أحبّکما .

( شواهد التزیل ، ج 2 ، ص 262 )

و برخی دیگر از کتب اهل سنت که حدیث فوق ( علی قسیم الجنّة و النار ) را روایت کرده اند ،

ص: 286

به شرح ذیل می باشد :

غریب الحدیث ، ابن قتیبه ، ج 1 ، ص 377

النهایة فی غریب الحدیث ، ابن اثیر ، ج4 ، ص 61

المناقب ، خوارزمی ، ص 41

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج13 ، ص 152

تاریخ مدینه دمشق ، ج 42 ، ص 299

تاج العروس ، زبیدی ، ج17 ، ص 569

لسان العرب ، ابن منظور ، ج 12 ، ص 479

امالی ، جرجانی ، ج 1 ، ص 177

أساس البلاغة ، زمخشری ، ج 1 ، ص507

غریب الحدیث ، ابن جوزی ، ج 2 ، ص 93 و ...

و اما برخی از منابع شیعه که حدیث فوق را نقل کرده اند :

عن عبداللّه بن عباس قال : قال رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلّم :

معاشر الناس ! إنّ علیّا قسیم النار لا یدخل النار ولی له و لا ینجو منها عدوّ له ؛ إنّه قسیم الجنّة ، لا یدخلها عدوّ له و لا یزحزح عنها ولّی له .

( امالی ، صدوق ، ص 31 )

قال علی بن موسی الرضا علیه السلام : قال رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلّم :

یا علی ! إنّک قسیم الجنّة و النار .

( عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 1 ، ص 30 )

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم لعلی علیه السلام :

یا علی ! أنت قسیم الجنّة و النار ، لا یدخل الجنّة إلاّ من عرفک و عرفته و لا یدخل النار إلاّ من أنکرک و أنکرته .

( امالی ، شیخ مفید ، ص 213 )

و در منابع دیگر تشیع نیز مشابه روایات فوق آمده است از جمله :

اصول کافی ، ج 4 ، ص 570

مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 2 ، ص8

احتجاج ، طبرسی ، ج 1 ، ص 209

ص: 287

الطرایف ، سید بن طاووس ، ص 76

و ...

دلیل نامگذاری :

عن محمد بن سنان ، عن المفضل بن عمر قال : قلت لأبی عبداللّه جعفر بن محمد ( سلام اللّه علیهما ) : لم صار أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام قسیم الجنّة والنار ؟

قال علیه السلام :

لأنّ حبّه ایمان و بغضه کفر و إنّما خلقت الجنّة لأهل الایمان و خلقت النار لأهل الکفر ، فهو قسیم الجنة و النار ، لهذه العلّة ؛ فالجنّة لا یدخلها إلاّ أهل محبّته و النار لا یدخلها إلاّ أهل بغضه .

از مفضل بن عمر نقل شده است که گفت : به امام صادق علیه السلام عرض کردم : به چه علت به امیر مؤمنان علی ابن ابیطالب علیه السلام قسمت کننده ی بهشت و جهنم گفته شده است ؟

حضرت علیه السلام فرمود : به خاطر اینکه دوست داشتن او ایمان و دشمن داشتن او کفر است و همانا بهشت برای اهل ایمان آفریده شده است و جهنم برای اهل کفر خلق شده است ؛ علی به این علت قسیم الجنة و النار است ؛ بنابراین در بهشت وارد نمی شود مگر اهل محبت و دوستی با علی و وارد آتش نمی شود مگر اهل دشمنی با او .

( علل الشرایع ، شیخ صدوق ، ج 1 ، ص 162 )

حدّثنا تمیم بن عبداللّه بن تمیم القرشی قال : حدّثنی أبی عن أحمد بن علی الأنصاری عن أبی الصلت الهروی قال : قال المأمون یوما للرضا علیه السلام یا أبا الحسن ! أخبرنی عن جدّک أمیر المؤمنین علیه السلام بأیّ وجه هو قسیم الجنّة و النار و بأیّ معنی فقد کثر فکری فی ذلک ؟

فقال له الرضا علیه السلام : ألم ترو عن أبیک عن آبائه عن عبداللّه بن عباس أنّه قال : سمعت رسول اللّه یقول : حبّ علیّ ایمان و بغضه کفر ؟

فقال : بلی .

فقال الرضا علیه السلام : فقسمة الجنّة والنار ، إذا کانت علی حبّه و بغضه فهو قسیم الجنّة و النار .

( عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج2 ، ص 86 )

ترجمه : اباصلت هروی نقل کرده است که روزی مأمون به امام رضا علیه السلام گفت : یا ابا الحسن !

ص: 288

ما را از پدرت امیرمؤمنان علیه السلام آگاه ساز که به چه علت قسیم الجنة و النار خوانده شده است و این به چه معناست ؟ که این مطلب فکر مرا مشغول ساخته است !

امام رضا علیه السلام به او فرمود : ای مأمون ! آیا تو از پدرت و او از پدرانش از ابن عباس از رسول خدا نقل نکردید که گفت : از رسول خدا شنیدم می فرماید : حب علی ایمان و دشمنی با علی کفر است ؟

مأمون پاسخ داد : آری !

سپس حضرت علیه السلام فرمود : بنابراین تقسیم می کند بهشت و دوزخ را زمانی که ایمان و کفر براساس حب و بغض علی باشد ؛ پس او قسیم الجنة و النار است .

شاعران زیادی در طول قرون متمادی از این روایت در شعر خود استفاده کرده اند؛ برای نمونه:

قسیم النار ذو خیر و خیر یخلصنا الغداة من السعیر

فکان محمّد فی الدین شمسا علی بعده کالبدر المنیر

( خاتمه مستدرک ، میرزای نوری ، ج 3 ، ص 80 )

ترجمه : علی علیه السلام تقسیم کننده ی دوزخ صاحب خیر است و چه خوب است که فردای قیامت از جهنم نجات می یابیم !

پس محمد صلی الله علیه و آله وسلم در دین خورشید است و بعد از او علی علیه السلام ماه درخشنده است .

البشنوی :

فمدینة العلم الّتی هو بابها أضحی قسیم النار یوم مآبه

فعدوّه أشقی البریّة فی لضی و ولیّه المحبوب یوم حسابه

( مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 314 )

ترجمه : پس شهر علمی که او در آن است روشن است که تقسیم کننده ی دوزخ روز بازگشتش خواهد بود .

پس دشمن او شقی ترین خلق در قیامت است و دوست او مورد محبت در روز حسابرسی است .

عمار بن ثعلبه :

علی حبّه جُنّة قسیم النار و الجَنّة

وصیّ المصطفی حقّا إمام الإنس و الجِنّة

( مدینة المعاجز ، علامه بحرانی ، ج 1 ، ص 260 )

ترجمه : حب علی علیه السلام سپر در برابر آتش است و او تقسیم کننده ی جهنم و بهشت است .

او جانشین و وصی به حق محمد صلی الله علیه و آله وسلم است و او پیشوای جن و انس است .

ص: 289

حافظ شیرازی در یکی از رباعیات خود می گوید :

قسّام بهشت و دوزخ آن عقده گشای ما را نگذارد که در آییم ز پای

تا چند بود این گرگ ربایی ، بنمای سر پنجه ی دشمن افکن ای شیر خدای

_ عن ابن عباس :

قلت للنبی ( صلی اللّه علیه وآله وسلّم ) : یا رسول اللّه ( صلی اللّه علیه وآله وسلّم ) ! أ للجنّة جواز ؟ قال : نعم ! قلت : و ما هو ؟

قال : حبّ علیّ بن أبی طالب .

( تاریخ بغداد ، ج 3 ، . 161 ؛ تاریخ دمشق ، ج 42 ، ص 244 )

قال رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) :

لکلّ شی ء جواز و جواز الصراط حبّ علیّ بن أبی طالب .

( مقتل الحسین ، خوارزمی ، ج1 ، ص 39 ؛ فرائد السمطین ، حموینی ، ج 1 ، ص292 ؛ کشف الغمّة ، ج 1 ، ص103 ؛ مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 2 ، ص 156 ؛ بحارالأنوار ، ج 39 ، ص 202 )

قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) :

لا یجوز أحد الصراط إلاّ من کتب له علیه السلام علی الجواز .

( الصواعق المحرقه ، هیثمی ، ص193 )

« صراط الذین انعمت علیهم » قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) :

علیّ بن أبیطالب علیه السلام و شیعته .

( شواهد التنزیل ، حاکم حسکانی ، ج1 ، ص66 )

قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

إذا کان یوم القیامة یقعد علیّ بن أبی طالب علی الفردوس ، و هو جبل قد علا علی الجنّة ، و فوقه عرش ربّ العالمین و من سفحه تتفجّر أنهار الجنّة و تتفرّق فی الجنان و هو جالس علی کرسیّ من نور یجری بین یدیه التسنیم ، لا یَجُوُز أحد الصراط إلاّ و معه براءة بولایته و ولایة أهل بیته یُشرِفُ علی الجنّة ، فیدخل محبّیه الجنّة و مبغضیه النار .

( کنز العمّال ، ج11 ، ص621 ؛ مناقب ، خوارزمی ، ص71 ؛ مقتل الحسین ، خوارزمی حنفی ، ج1 ، ص39 ؛ فرائد السمطین ، حموینی ، ج1 ، ص292 ؛ غرر الأخبار ، ص 48 و 200 )

ص: 290

3 _ قال ابن عباس :

دخل الإمام علی [ علیه السلام ] علی النبی صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم و عنده عائشة ، فجلس بین النبی صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم و عائشة . فقالت : ما کان لک مجلس غیر فخذی ؟ فضرب النبی صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم علی ظهرها و قال : مه ! لا تؤذینی فی أخی ، فإنّه أمیر المؤمنین و سیّد المسلمین و قائد الغر المحجّلین یوم القیامة ، یقعد علی الصراط المستقیم فیدخل اولیاءه الجنّة و یدخل أعداءه النار .

( کنز العمّال ، ج 11 ، ص 619 ؛ جواهر المطالب ، ابن دمشقی ، ج 1 ، باب 49 ، ص 349 ؛ ینابیع المودة ، ج1 ، باب 14 ، ص 221 ؛ شرح المقاصد ، تفتازانی ، ج2 ، ص 291 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 9 ، ص 169 ؛ بحارالأنوار ، ج 37 ، ص 297 )

4 _ عن شریک بن عبداللّه قال : کنّا عند الأعمش فی مرضه الذی توفّی فیه ، فدخل علیه « أبو حنیفة » و « ابن أبی لیلی » و « ابن شبرمه » و کان الأمام أکبرهم . فبدأ بالکلام و قال : إتّق اللّه فإنّک فی أوّل یوم من الآخرة و قد کنت تحدّث عن علی« رضی اللّه عنه » بأحادیث لو أمسکتها لکان خیرا لک !

فقال الأعمش : أسندونی لمثلی یقال هذا حدّثنی « أبو المتوکل الناجی » عن « أبی سعید الخدری » قال : قال رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) إذا کان یوم القیامة قال اللّه تعالی لی ولعلی بن أبی طالب أدخلا الجنّة من أحبّکما و أدخلا النار من أبغضکما و ذلک قول اللّه تعالی : « أَلْقِیَا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنِیدٍ » .

قال الإمام [ ابوحنیفه ] قوموا حتّی لا یجیء ، بأطم من هذا قال فوَ اللّه ماجزنا الباب حتّی مات .

( الجواهر المضیّة فی طبقات الحنفیّة ، ج 2 ، ص 501 )

ترجمه : آخرین کلام اعمش به ابو حنیفه قبل از وفات :

شریک بن عبداللّه می گوید : در نزد اعمش بودم آنگاه که در بستر وفات افتاده بود . « ابو حنیفه » و « ابن ابی لیلی » و « ابن شبرمه » بر او وارد شدند ؛ ابوحنیفه کلام را آغاز کرد و به اعمش گفت : از خدا بترس که تو همواره از علی حدیث می گفتی که اگر نمی گفتی برایت بهتر بود ! اعمش گفت : مرا بشناسید به دوستداری علی [ علیه السلام ] و بشنوید که ابو سعید خدری از رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) نقل می کند : زمانی که روز قیامت فرا رسد ، خداوند به من و به علی بن ابی طالب می گوید : وارد بهشت کنید دوستدارانتان را و وارد جهنم نمائید دشمنانتان را و این است معنی قول خداوند تعالی : « أَلْقِیَا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنِیدٍ » . ( سوره ق ، آیه 24 )

ص: 291

ابو حنیفه گفت : بلند شوید تا برویم و بیشتر از این نشنوید !

به خدا قسم به در خانه نرسیده بودیم که اعمش از دنیا رفت .

5 _ ابن تیمیه مؤسس فرقه ی وهابیت .

6 _ وهابیون سلفی تکفیری ، شیعیان علی علیه السلام را کافر می دانند و با بمب گذاری در مساجد و حسینیه ها و اماکن آنان در کشورهای عراق ، پاکستان ، سوریه و ... آنان را به شهادت می رسانند . آنان این عمل را سبب ورود به بهشت می دانند ! !

7 _ قال سید الرسل صلی الله علیه و آله وسلم :

یا علی ! أنت و شیعتک الفائزون یوم القیامة .

الدر المنثور ، سیوطی ، ج 6 ، ص 379

شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 500 و ج 2 ، ص 459

تاریخ دمشق ، ج 42 ، ص 332

الکامل ، ابن عدی ، ج 7 ، ص 213

المناقب ، موفق خوارزمی ، فصل 9 ، ص113

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، ص 131

المعجم الأوسط ، طبرانی ، ج 6 ، ص 354

کنز العمّال ، ج 11 ، ص 323

و منابع متعدد دیگر .

8 _ « وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَی الاْءَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ »

ترجمه : و در میان آن دو [ بهشتیان و دوزخیان ] حجابی است ؛ و بر « اعراف » مردانی هستند که هر یک از آن دو گروه را از چهره هایشان می شناسند و بهشتیان را صدا می زنند که : درود بر شما باد ! امّا داخل بهشت نمی شوند ، در حالی که امید آن را دارند . ( سوره اعراف ، آیه 46 )

روی الحافظ القندوزی الحنفی فی ینابیع المودة ، بأسناده المذکور عن سلمان الفارسی قال : سمعت رسول اللّه ( صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) یقول لعلی [ علیه السلام [أکثر من عشر مرّات :

یا علی ! إنّک و الأوصیاء من ولدک أعراف بین الجنّة و النار ، لا یدخل الجنّة إلاّ من عرفکم و عرفتموه و لا یدخل النار إلاّ من انکرکم و انکرتموه .

( ینابیع المودة ، قندوزی ص 452 )

ص: 292

و قال الإمام علی علیه السلام لابن الکواء :

نحن أصحاب الأعراف نعرف أنصارنا بسیماهم و نحن الأعراف یوم القیامة بین الجنّة و النار و لا یدخل الجنّة إلاّ من عرّفنا و عرّفناه و لا یدخل النار إلاّ من انکرنا و أنکرناه و ذلک بأنّ اللّه عزّ و جلّ لو شاء عرّف للناس نفسه حتّی یعرفوه وحده ، و یأتوه من بابه ، و لکنّه جعلنا أبوابه و صراطه و بابه الّذی یؤتی منه ، فقال فیمن عدل عن ولایتنا و فضّل علینا غیرنا فإنّهم « عن الصراط لناکبون » .

( احتجاج ، طبرسی ، ج1 ، ص 228 )

9 _ قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

عنوان صحیفة المؤمن حبّ علیّ بن أبی طالب .

برخی از منابع اهل سنت که حدیث فوق را نقل نموده اند :

کنز العمّال ، ج 11 ، ص 601

فیض القدیر ، مناوی ، ج 4 ص 481

تاریخ بغداد ، ج 5 ، ص 177

تاریخ دمشق ، ج 5 ، ص 230

ینابیع المودة ، ج 1 ، ص 272

مناقب ، ابن مغازلی ، حدیث 243 ، ص 243

الصواعق المحرقة ، هیثمی ، ص193

لسان المیزان ، ج 4 ، ص 471

10 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

یا علی ! الناس من شجر شتّی و أنا و أنت یا علی من شجرة واحدة .

مستدرک ، حاکم ، ج 2 ، حدیث 2949 ، ص241

تاریخ مدینه دمشق ، ج 42 ، ص64

الصواعق المحرقة ، ص 73

تاریخ الخلفاء ، ص 171

ذخائر العقبی ، ص 16

الدر المنثور ، ج 4 ، ص 44

و ...

ص: 293

11 _ عن جابر بن عبداللّه قال : قال رسول اللّه صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم :

إنّ اللّه جعل علیّا و زوجته و أبناءه حجج اللّه علی خلقه و هم أبواب العلم فی إمّتی ، من اهتدی بهم هدی إلی صراط مستقیم .

( شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 58 )

القرطبی و السیوطی و ابن حجر : قال الإمام موسی الکاظم [ علیه السلام ] :

ولایة علی مکتوبة فی جمیع صحف الأنبیاء لم یبعث اللّه رسولاً إلاّ بنبوّة محمّد و وصیّه علی .

منابع اهل سنت که مضمون روایت فوق را آورده اند :

الصواعق المحرقة ، ابن حجر ، ص 149

الدر المنثور ، سیوطی ، ج 3 ، ص 290 در تفسیر سوره مائده آیه 55

شواهد التنزیل ، حاکم حسکانی ، ج 2 ، حدیث 787 ، ص161

مناقب خوارزمی ، حدیث 256 ، ص 275

تفسیر طبری ، ج 10 ، ص 96

فرائد السمطین ، حموینی ، ج 1 ، ص 79

میزان الإعتدال ، ج 3 ، ص 118

تاریخ بغداد ، ج 8 ، ص 95

فضائل الخمسة ، فیروزآبادی ، ج1 ، ص 328

ینابیع المودة ، ج 1 ، ص 334

و ...

ص: 294

حکمت پانزدهم : علی علیه السلام شیر خدا و خیبرشکن

اشاره

حکمت پانزدهم :

گواهی می دهم که با فتح خیبر اسلام را عزت افزودی و قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را شاد نمودی!

هرکس تاریخ صدر اسلام را بخواند ، بالاترین رشادت ها و ایثار و از خود گذشتگی ها در راه اعتلای کلمه ی توحید و دین حق را _ بعد از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ از تو می بیند . تو همواره سبب افتخار اسلام و روشنی چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی .

همواره نام مبارکت لرزه بر اندام پهلوانان کافران می انداخت و صدای رسای تکبیرت در میدان نبرد ، قلوب قهرمانان سپاه کفر را مملو از وحشت می نمود .

تو شیر خدا و قهرمان قهرمانان در صحنه های نبرد حق علیه باطل بودی و در راه هدف متعالی ات لحظه ای سست نگشتی و پشت به دشمن ننمودی ؛ که خود در کلام حماسه آفرینت فرمودی : همانا من هرگز از میدان جنگ و جهاد نگریخته ام و هیچ کس به پیکار من نیامد مگر آنکه زمین را از خونش سیراب کردم .1

تو در تمام میدان های نبرد که ملازم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی در یک دستت پرچم اسلام را برافراشتی و در دست دیگر ، ذوالفقارت سینه اش را چاک داشته تا بی محابا سرهای سران کفر را از بدن با ضربتی بردارد و سپس کافران از ترس با انداختن پرچم و سلاح خویش بر زمین پا به فرار بگذارند !

ص: 295

و خود در کلام نورانیت درباره ی خویش فرمودی : من یار و برادر پیامبر خدایم و پیشگام در اسلام و شکننده ی بت ها و ستیزنده با کافران و براندازنده ی دشمنان دین .2

تو در جنگ ها ملازم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی و رأیت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در همه ی غزوات در دست تو بود .3

از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسیدند : روز قیامت چه کسی رأیت تو را در دست خواهد داشت ؟ فرمود :

چه کسی بهتر از آن که آن را در دنیا در دست دارد ؛ یعنی برادرم علی بن ابی طالب .4

تو در ادامه ی رشادت هایت ، افتخاری را نصیب اسلام نمودی که این فخر عظیم تا ابد به نام تو ای شیر خدا ثبت است !

فاتح خیبر ، خیبر گشا و خیبر شکن از القاب تو می باشد .

آری ! تو قلعه ی مستحکم دشمنان اسلام را در منطقه ی خیبر با نبردی بی نظیر به تصرف سپاه اسلام در آوردی و قلب برادرت رسول خدارا شاد کردی .

قبل از نبرد تو در خیبر ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برخی از اشخاص را با تعدادی رزمنده برای فتح آن منطقه ارسال نمود ؛ اما آنان شکست خورده بازگشتند تا آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تو را مأمور فتح قلعه ی بسیار بلند و مستحکم خیبر نمود و تو در آن نبرد حماسه ای آفریدی که برای همیشه در صفحه ی تاریخ اسلام باقی خواهد ماند ؛ تو با کشتن پهلوان و سردار یهود به نام مرحب حمیری و برادرش یاسر و چند پهلوان دیگر یهود و با نمایش قدرت الهی فوق بشری خود در پرش از خندق و کندن در سنگین و بزرگ قلعه و به کار بردن آن به جای سپر و هجوم برق آسا به داخل قلعه و نابود کردن فوری همه ی مقاومت ها ، چنان رعب و هیبتی در دل خیبریان افکندی که قدرت هرگونه دفاع را از آنان سلب نمودی و آنان ناچار بدون قید و شرط تسلیم گشتند . با این فتح عظیم ثروت بسیار و ملک و سلاح فراوان به دست دولت اسلام افتاد و مسلمانان یک باره از حالت پریشانی به در آمدند .5

ص: 296

بعد از این فتح بزرگ بود که روحیه ی مسلمانان تقویت گردید و توانستند مکه را فتح کنند و اسلام را بر سراسر جزیرة العرب مسلط سازند .

مشروح آن فتح عظیم و رشادت بی نظیرت _ که در معتبرترین کتب تاریخ اسلامی ثبت است _ چنین است :

خیبر سرزمین حاصل خیز و جلگه ی سرسبزی بود که در حدود بیست و پنج فرسنگی شمال مدینه در سر راه شام قرار داشت . تعداد جنگجویان و ساکنان خیبر را تا بیست هزار نفر نوشته اند .6

یهودیان خیبر در هفت قلعه مستحکم سنگی که بالای کوه بنا شده بود ، زندگی می کردند .7 داخل قلعه ها چاه آب و مواد غذایی به مقدار زیادی وجود داشت و ساکنان آن ها می توانستند داخل دژها سنگر گرفته و تا یک سال در مقابل دشمن مقاومت کنند .8

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نامه ای به یهود خیبر نوشته و آنان را به اسلام دعوت کرد ، ولی آنان نپذیرفتند . رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که از توطئه ی یهودیان منطقه ی خیبر علیه اسلام دل نگران بود ،9 تصمیم گرفت به جنگ آنان رود تا تسلیم و مطیع دولت اسلامی شوند . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با هزار و چهار صد نفر و دویست اسب در سال هفتم هجری رهسپار خیبر گردید .10

سپاه اسلام بعد از چند روز به منطقه ی خیبر رسید . یهودیان همگی به قلعه های مستحکم و سنگی خود رفتند و حالت تدافعی به خود گرفتند .

یهودیان که می دانستند سقوط خیبر پایان حیات یهود حجاز است ، سرسختانه به دفاع از کیان خود پرداختند و در همان روز اول با تیر اندازی گسترده حدود پنجاه نفر از مسلمانان را مجروح ساختند . فتح قلعه ها به دلیل استحکام آنان و غیر قابل نفوذ بودن به سختی صورت می گرفت . مسلمانان روزها می جنگیدند و شب ها به اردوگاه خود _ که در حوالی قلعه ها بود _ بر می گشتند .

قلعه های خیبر یکی پس از دیگری _ به جز قلعه قموص _ فتح شد ؛ قلعه ی قموص مستحکم ترین و بزرگترین دژهای خیبر به شمار می رفت .11 تمام جنگجویان خیبر

ص: 297

در قلعه ی قموص با هم مجتمع شدند و سرسختانه از قلعه دفاع می کردند . مسلمانان هر چه حمله می کردند و هجوم می آوردند ، با تیراندازی شدید یهودیان مواجهه گشته و با دادن کشته و مجروح عقب نشینی می نمودند . در همین ایام پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سر درد داشت و نمی توانست در جنگ شرکت کند ،12 از این رو فرماندهی را به ابوبکر سپرد و پرچم را به دست او داد . ابوبکر همراه سپاه رفت ولی نتوانست کاری انجام دهد و شکست خورده بازگشت . روز بعد فرماندهی و پرچم را به عمر سپرد اونیز با تیراندازی یهود نتوانست کاری از پیش برد و فرار کرد و به اردوگاه بازگشت .

شب هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : فردا پرچم را به مردی خواهم سپرد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند ؛ خداوند به دست وی قلعه را فتح می کند ، او پی در پی حمله می برد بدون آنکه فرار کند .13

مسلمانان چشم انتظار دیدن آن شخص بودند و هریک آرزو می کرد که فرد مورد نظر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد . رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بامداد فردا فرمود : علی بن ابی طالب کجاست ؟ مردم گفتند : او چشم درد دارد به طوری که جلوی پای خود را نمی بیند .

سپس یا امیرمؤمنان ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عمار یاسر را به دنبال تو فرستاد و تو با همان حالت چشم درد به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدی . برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با آب دهان مبارک خود چشمان تو را درمان نمود و فرمود : خدایا ! علی را از سرما و گرما نگهدار . آنگاه زره آهنین خود را به تو پوشاند و ذوالفقار را به آن بست و پرچم را به دست تو داد و فرمود : پیش برو بی آن که به پشت سر خود توجه کنی تا آنکه خداوند پیروزت گرداند .14

تو یا امیرمؤمنان ! کمی پیش رفتی ، آن گاه بدون آن که سرت را برگردانی صدا زدی : ای رسول خدا ! بر چه چیز با آنان بجنگم ؟ ! برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : با آنان جنگ کن تا گواهی دهند که خدایی جز خدای یکتا نیست و محمد فرستاده ی اوست ؛ هنگامی که چنین کردند جان و مال خود را حفظ نموده اند و سپس به تو فرمود : به خدا سوگند ! این که خدا یک نفر را به دست تو هدایت کند ، بهتر از آن است که شتران سرخ موی داشته باشی .

ص: 298

تو در آغاز روز که خورشید در حال طلوع بود ، هروله کنان با سپاه خود به کنار قلعه قموص _ بدون اینکه آنان متوجه شوند _ فرود آمدی ؛ یهودیان زمانی متوجه حضور تو و سپاهیانت شدند که کاملاً در محاصره قرار گرفته بودند .

تو نخست یهودیان را به اسلام فرا خواندی ولی نپذیرفتند ، سپس به پرداخت جزیه ( مالیات ) دعوت کردی آن را نیز رد کردند و آنگاه تو آنان را به مبارزه فرا خواندی .

در این هنگام یهودیان ، قهرمان و جنگاور نامدار خود را به نام « مرحب » به مصاف تو برای نبرد تن به تن فرستادند .

مرحب به سرعت از قلعه خارج شد ؛ او دارای هیکلی بزرگ بود و در حالی که دو زره بر تن و دو شمشیر همراه و کلاه خود سنگی بر سر داشت ، این رجز را می خواند :

خیبر می داند که من مرحبم ! غرق در سلاح و پهلوانی کارآزموده ؛ گاهی نیزه فرو کوبم و گاهی شمشیر می زنم .15

مسلمانان با دیدن او وحشت کردند و از مقابل او گریختند .

اما تو ای قهرمان قهرمانان عالم ! بی درنگ در پاسخ او فرمودی :

من آنم که مادرم مرا حیدر ( شیر مرد ) نامیده است ، همان شیر بیشه ها ؛ دارای چهره ای مهیبم ؛ بی درنگ با شمشیرم شما را نابود خواهم کرد .16

آنگاه مرحب با غرّش به سوی تو حمله کرد و شمشیر خود را بالا برد تا ضربتی بر تو فرود آورد ؛ اما تو با چالاکی شگرفی بر او پیشی جستی و با ذوالفقارت ضربتی بس محکم بر سر او نواختی که تمامی لشکریان اسلام صدای آن را شنیدند .17

مرحب با اینکه سپر بر سر گرفته بود ولی ذوالفقارت سپرش را برید و کلاه خودش را نیز پاره کرد و سرش تا به دندان ها شکافت و نقش زمین گردید .

و تو پس از آنکه مرحب را کشتی برای ورود سپاه به درون قلعه ، دست در حلقه ی در سنگی بزرگ کردی و با قدرتی الهی در بسیار سنگین را از جا کندی و به روی خندقی که در جلو قلعه بود ، انداختی و سپاه اسلام از روی آن عبور کردند و وارد قلعه شدند و بعد از نبردی اندک تمام جنگجویان قلعه تسلیم تو و سپاهیانت گشتند .18

ص: 299

آری ! تو با رشادتت قلعه ی مستحکم خیبر را فتح نمودی و پرچم اسلام را بر بام آن به اهتزاز درآوردی .

تو مظهر قدرت خدا بودی که توانستی در عظیم قلعه ی خیبر را _ که هفتاد نفر نتوانستند به راحتی آن را از جای بلند کنند19 _ با یک دست بکنی و به روی خندق پرتاب کنی ؛ که خود در این باره فرمودی :

به خدا سوگند ! من در خیبر را با نیروی جسمانی از جای نکندم ؛ بلکه با نیروی الهی از جای در آوردم .20

آنگاه که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خبر پیروزی تو را بر یهود شنید به سوی قلعه حرکت کرد و تو را در راه دید و به تو فرمود : خبر قابل تشکر و کار ارزشمند تو به من رسید ؛ همانا خداوند از تو خشنود است و من نیز از تو خشنودم !

آن زمان که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو چنین گفت ، گریستی و اشک از چشمان مبارکت بر محاسن زیبایت جاری گشت .

برادرت از تو پرسید : برای چه می گریی ؟ و تو که قلبت وسیع تر از آسمان های هفتگانه است ، عرض کردی : از شادی این که خدا و رسولش از من خشنوداند !21

تو همیشه فقط و فقط معامله با خدا می کردی ، و هیچ گاه ذره ای ، ذره ای در راه خواهش های نفس گام برنداشتی و همواره جانت را بر دستانت برافراشته داشتی تا در راه اعتلای کلمه اللّه نثار دوست کنی و به خاطر این ها و هزاران هزار حسن بی مثال دیگرت محبوب خدا و رسول او شدی !

یا امیر المؤمنین ! دست ما و دامان تو !

ص: 300

حکمت نامه ی پانزدهم : رشادت علی علیه السلام در فتح خیبر با استنادات اهل سنّت

حکمت نامه ی پانزدهم :

رشادت های علی علیه السلام در فتح خیبر با استنادات اهل سنّت .

1 _ إنّی لم أفرّ من الزّحف قطّ و لم یبارزنی أحد إلاّ سقیت الأرض من دمه .

( تفسیر نورالثقلین ، ج 2 ، ص139 )

2 _ أنا صنو رسول اللّه و السابق إلی الإسلام و کاسر الأصنام و مجاهد الکفار و قامع الأضداد .

( غرر الحکم ، ص 261 ، حدیث 2 )

3 _ اعیان الشیعه ، سید محسن امین ، ج 1 ، ص377

4 _ کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 12 ، ص 1301 و ج 15 ، ص 342

5 _ عمر می گفت :

بعد از این فتح توانستیم غذای سیر بخوریم و عایشه می گفت : حالا می توانیم هر چه می خواهیم خرما بخوریم .

( السیرة النبویّة ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 316 )

6 _ طبرسی در اعلام الوری ، ص 99 تعداد ساکنان خیبر را چهارده هزار نفر نوشته است ؛ واقدی در المغازی ، ج 2 ، ص 634 و دیگران گفته اند : ده هزار نیروی جنگجو و هزار زره پوش در خیبر وجود داشت ؛ یعقوبی در تاریخش ، ج 2 ، ص 56 تعداد جنگجویان آنان را بیست هزار نفر نوشته است .

7 _ نام قلعه های خیبر عبارت بودند از : ناعم ، قموص ، شِقّ ، نطات ، وطیح ، کتیبه و سلالم .

( معجم البلدان ، یاقوت حموی ، ج 2 ، ص 409 )

8 _ قلعه های سنگی نفوذ ناپذیر و جمعیت زیاد و سلاح فراوان و حتی منجنیق ، خیبر را به قدرت بزرگی تبدیل کرده بود ؛ به طوری که کلیه ی یهودیان حجاز تحت نفوذ آنان بودند

ص: 301

و چشم امید به آن جا داشتند و اکثر جنگ ها و شورش هایی که یهودیان و حتی قریش بر ضد حکومت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم راه می انداختند ، به نوعی با خیبر ارتباط داشت . شکست یا پیروزی خیبر در مصاف با مسلمانان برای قریش بی نهایت مهم و سرنوشت ساز بود تا آن جا که سران قریش مانند صفوان ، سهیل و ابوسفیان برای این امر شرط بندی کردند .

( آشنایی با تاریخ اسلام ، سید علی میر شریفی ، ج 2 ، ص 95 )

9 _ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نامه ای به یهود خیبر نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد ولی آنان نپذیرفتند .

( سیره ی ابن هشام ، ص 193 )

واقدی در کتاب المغازی ، ج 2 ، ص 530 می نویسد : چون خبر اعدام بنی قریظه ( طایفه ای از یهود مدینه که علیه اسلام توطئه کردند ) به خیبر رسید ، یهودیان گرد هم آمدند ؛ رئیس آنان « سلاّم بن مِشکم » گفت : محمد از کار یهودیان مدینه آسوده گشت و اینک به سوی شما خواهد آمد . پرسیدند : چاره چیست ؟ گفت : باید با تمامی یهودیان خیبر که شمارشان هم زیاد است با او به جنگ برخیزیم و از یهود تیماء ، فدک و وادی القری کمک بگیریم .

10 _ سیره ی ابن هشام ، ج2 ، ص342

11 _ الرّوض المعطار ، حِمْیری ، ص 228

12 _ مسند ، احمد حنبل ، ج 5 ، ص 333 ؛ دلائل النبوة ، بیهقی ، ج 4 ، ص 205 ؛ اعلام الوری ، طبرسی ، ج 1 ، ص 99

13 _ لأعطینّ الرّأیة غدا رجلاً یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله ، یفتح اللّه علی یدیه ؛ کرّارا غیر فرّار .

( صحیح مسلم ، کتاب فضائل الصحابه ، حدیث 3702 )

در کتاب مناقب علی ابی طالب علیه السلام مغازلی شافعی نیز چنین آمده است :

قال [ علیه السلام ] فأنشدکم باللّه !

هل فیکم أحدٌ قال له رسول اللّه : لأعطینّ الرایة غدا رجلاً یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله ، لایرجع حتّی یفتح اللّه علی یدیه منهزماً ؛ غیری ؟ قالوا : اللّهمّ لا !

14 _ صحیح مسلم ، باب فضائل علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] ج 4 ، ص 1872 ؛ امالی ، شیخ طوسی ، ص380

15 _ قد علمت خیبر أنی مرحبٌ ! شاکی السلاح بطل مُجَرّب

إذ اللیوث أقبلت تلهّب أطعن احیانا و حینا اضرب

( العمدة ، ابن بطریق ، ص 157 ؛ عیون التواریخ ، ابن شاکر کتبی ، ج 1 ، ص 266 )

ص: 302

16 _ همان .

17 _ تاریخ طبری ،ج 3 ، ص 12

18 _ تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 506

در سیره ی ابن هشام ، ج 3 ، ص 349 و سیره ی حلبی ، ج 3 ، ص37 آمده است که :

در ابتدای درگیری ، مرحب ضربه ای به امیرمؤمنان [ علیه السلام ] زد ، سپر آن حضرت [ علیه السلام ] از دستش افتاد ، بی درنگ به طرف در قلعه رفت و آن را از پاشنه کند و به جای سپر به کار برد .

19 _ یعقوبی در تاریخش ، ج2 ، ص 56 می گوید :

در قلعه سنگی به طول چهار ذرع و عرض دو ذرع و ضخامت یک ذرع بود .

ابو رافع آزاد شده ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گوید :

با هفت نفر که من هشتمین آنان بودم کوشیدیم تا آن در را از جای بلند کنیم ، اما نتوانستیم .

( طبقات ابن سعد ، ج1 ، ص 80 )

قسطلانی در المواهب اللدنیه ، ج 2 ، ص 386 می گوید :

هفتاد نفر به راحتی نتوانستند آن را از جای بلند کنند .

شیخ مفید در ارشاد ، ص 68 از علی علیه السلام نقل می کند که فرمود :

برای من وزن آن در به اندازه ی سپرم بود و هیچ تفاوتی با آن نداشت .

20 _ و اللّه ما قلعت باب خیبر بقوّة جسمانیّة و لکن قلعتها بقوّة ربّانیّة .

( تاریخ الخمیس ، دیار بکری ، ج 2 ، ص 51 ؛ کشف المراد ، علامه حلی ، ص 383 )

21 _ اعلام الوری ، طبرسی ، ص 100 از امام باقر علیه السلام نقل می کند .

در منابع فراوانی از کتب اهل سنت رشادت مولی علی علیه السلام در فتح خیبر مطرح شده که چند نمونه را نقل می کنیم :

ابن اسحاق سیره نویس و مورخ قدیم اسلام ، حدیث ذیل را از سلمة بن عمر صحابی روایت کرده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم رأیت خویش را به ابوبکر داد و او را به یکی از قلعه های خیبر فرستاد . او برفت و منتهای کوشش را به کار برد اما توفیقی به دست نیاورد و فتح ناکرده بازگشت . روز دیگر عمر را فرستاد او هم برفت و جهد بسیار کرد ، اما کاری از پیش نبرد و برگشت . آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم

ص: 303

فرمود : لأعطین الرأیة غدا رجلاً یحبّ اللّه و رسوله یفتح اللّه علی یدیه لیس بفرّار ؛ پس علی علیه السلام را بخواند و او به درد چشم مبتلا بود، پس رشحه ای از آب دهان خویش در چشمان او چکانید و گفت : خذ ! هذه الرأیة فامض بها حتّی یفتح اللّه علیک .

علی علیه السلام با آن رأیت از نزد رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم بیرون آمد . به سرعت می دوید و نفس نفس می زد ما هم در پی او رفتیم تا این که رأیت خود را در زیر دیوار قلعه بر کومه ای از سنگ نشاند ؛ جهودی از فراز قلعه سر برآورد و گفت : تو کیستی ؟ گفت : علی بن ابی طالب . جهود گفت : سوگند به کتابی که بر موسی نازل شد ! غلبه کردید .

سلمة بن عمر می گوید :

علی علیه السلام تا خدا خیبر را به دست او نگشود ، از آن جنگ برنگشت .

( سیره ی ابن هشام ، ج 2 ، ص 334 ؛ مسلم و بخاری و ابن ماجه هر یک در صحیح خود در باب مناقب مهاجرین ؛ سبط بن جوزی در تذکرة الخواص ؛ حاکم نیشابوری در مستدرک ، ج 3 ، ص 37 و ج 4 ، ص 356 ؛ هیثمی در مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 108 ؛ محبّ طبری در الریاض النضرة ، ج 25 ، ص 203 )

ابو لیلی انصاری حدیث را از پدرش و او از امیرمؤمنان علیه السلام به صورت ذیل آورده است :

پدرم در حالی که با علی علیه السلام راه می رفت ، به او گفت : در تو چیزی هست که موجب شگفتی و پرسش مردم شده است ، تو در سرمای زمستان با دو لنگ نازک بیرون می آیی و در گرمای تابستان لباس ضخیم می پوشی ! علی علیه السلام گفت : مگر تو در غزوه ی خیبر با ما نبودی ؟ گفت : آری ! بودم . علی علیه السلام گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم لوایی برای ابوبکر بست و او را به جنگ فرستاد اما او برگشت بعد لوایی برای عمر بست و او را مأمور فرمود او هم بی نتیجه برگشت ؛ سپس فرمود : رأیت خود را به مردی خواهم داد که خدا و رسول او را دوست دارند و او نیز خدا و رسول را دوست دارد و او هرگز به دشمن پشت نمی کند . آن گاه به دنبال من فرستاد و من به درد چشم مبتلا بودم ، او رشحه ای از آب دهان در چشم های من فشاند و گفت : اللّهمّ احفظه من أذی الحرّ و البرد ، ( خدایا ! او را از آسیب گرما و سرما حفظ کن ) بعد از آن هرگز از گرما و سرما احساس ناراحتی نمی کنم .

( احمد بن حنبل در مسند ، ج 1 ، ص 23 ؛ متقی هندی در کنز العمّال ، ج 5 ، ص 284 ؛ حافظ ابونعیم در حلیة الاولیاء ، ج 4 ، ص356 ؛ فضائل الخمسة ، ج2 ، ص 161 )

ص: 304

قتیبة بن سعید از یعقوب بن عبدالرحمان زهری از ابوحازم و او از سهل بن سعد ساعدی حدیث رأیت خیبر را چنین آورده است :

در روز خیبر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : این رأیت را فردا به مردی خواهم داد که خدا این دژ را به دست او می گشاید ، او خدای و رسول را دوست دارد و خدای و رسول او هم او را دوست دارند ! چون بامداد روز دیگر شد مردم نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم گرد آمدند ، همه امیدوار دریافت رأیت بودند ؛ آن حضرت فرمود : علی بن ابی طالب کجاست ؟ گفتند : یا رسول اللّه ! او از درد چشم رنج می برد . فرمود : کسی را دنبالش بفرستید ؛ پس علی علیه السلام را نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم آوردند ، وی رشحه ای از بزاق خود در چشمانش چکاند و برای او دعا کرد . علی علیه السلام در دم از آن درد شفا یافت به طوری که گویی دردی نداشته است ! پس رأیت را بدو داد و علی علیه السلام گفت : ای رسول خدا آیا باید آن قدر با آنان بجنگم که مثل ما شوند ؟ فرمود : راه بیفت و تا پای قلعه پیش برو ، آنگاه آنان را به اسلام دعوت کن و آن چه را از سوی خدا برایشان واجب است به همه خبر بده ، زیرا اگر خدای تنها یک نفر را به وسیله ی تو به راه راست هدایت کند برای تو از آن سودمندتر است که شتران سرخ موی داشته باشی .

( ابن سعد در طبقات ، ج 1 ، ص 80 ؛ خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، ج 8 ، ص 5 ؛ علی بن سلطان قاری در مرقاة المفاتیح ، ج 5 ، ص 566 و ... )

ابن اسحاق به اسناد خود از ابو رافع خادم و پیشکار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنین روایت کرده است :

با علی بن ابی طالب علیه السلام در حالی که رأیت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در دست داشت به سوی یکی از قلعه های خیبر رفتیم ؛ همین که علی علیه السلام نزدیک قلعه رسید ، اهل آن بیرون آمدند و به جنگ پرداختند . در گیراگیر نبرد یکی از جهودان ضربتی بر او وارد آورد که سپر از دستش بیفتاد ، پس علی علیه السلام دست یازیده در قلعه را از جای بر کند و چون سپری در پشت آن به جنگ پرداخت و آنقدر کوشید که خدای قلعه را بر او فتح کرد . وقتی جنگ تمام شد و علی علیه السلام آن را از دست بیانداخت من و هفت تن دیگر جهد بسیار کردیم تا آن را بجنبانیم و برگردانیم که نتوانستیم .

( طبقات ابن سعد ، ج 1 ، ص 80 ؛ میزان الإعتدال ، ذهبی ، ج2 ، ص 218 ؛ فتح الباری ، ابن حجر عسقلانی ، ج 9 ، ص 18 ؛ الریاض النضرة ، محبّ طبری ، ج 2 ، ص 188 و ... )

ص: 305

امام فخر رازی در تفسیر کبیر ذیل آیه ی « أمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا » ( کهف آیه 9) آورده است :

هرکس بر احوال غیب وقوف بیشتر داشته باشد ، قلبی قوی تر و اعصابی محکم تر و مسلط تر دارد ، از این روست که علی بن ابی طالب [ علیه السلام [ می فرماید : به خدا سوگند ! در خیبر را با نیروی بدنی نکندم ؛ بلکه آن را با نیروی ملکوتی و الهی از جای در آوردم .

حدیث رأیت و خیبر در منابع شیعه نیز به صورت فراوان آمده است ؛ به عنوان مثال سید محسن امین عاملی در اعیان الشیعه ، جلد 1 ، صفحه 377 به بعد اکثر مضمون های مختلف ( البته اختلافات جزئی است ) این حدیث را ذکر کرده است .

برخی از صحابه که حدیث رأیت را نقل کرده اند :

عبداللّه بن عباس ، عمربن خطاب ، عایشه ، بریدة بن الحصیب أسلمی ، انس بن مالک ، جابر بن عبداللّه انصاری ، سهل بن ساعدی و ...

مضمون این حدیث و شرح شجاعت های امام علی علیه السلام در غزوه ی خیبر در ادب و هنر و عرفان همه ی زبان های اسلامی به نثر و نظم از دیرباز جلوه گر است . در زبان فارسی « فاتح خیبر » و « خیبر گشا » و « خیبر شکن » از القاب علی علیه السلام است .

به عنوان نمونه ، سعدی می گوید :

کس را چه زور و زهره که وصف علی کند جبار در مناقب او گفته هل أتی

زور آزمای قلعه ی خیبر که بند او در یکدگر شکست به بازوی لا فتی

خواجوی کرمانی می گوید :

هر که او چون حلقه نبود بر در حیدر مقیم رهروان راه دین ، چون حلقه اش بر در زنند

مؤمنان حیدری را می رسد کز بهر دین حلقه ی ناموس حیدر بر در خیبر زنند

ره به منزل برد هر کو مذهب حیدر گرفت آب حیوان یافت آن کو خضر را رهبر گرفت

حافظ شیرازی می گوید :

مردی ز کَننده ی در خیبر پرس اسرار کرم ز خواجه ی قنبر پرس

گر طالب فیض حق به صدقی حافظ سرچشمه ی آن ز ساقی کوثر پرس

ص: 306

حکمت شانزدهم : حدیث منزلت و مقامات علی علیه السلام

اشاره

حکمت شانزدهم :

گواهی می دهم که تو منزلت های رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به جز مقام نبوت و رسالت را دارا می باشی .

نمی توان از ایمان و اخلاص سخن به میان آورد و از تو سخن نگفت که تو قلّه ی ایمان و اخلاصی ، و نمی توان از ایثار و رشادت سخن به میان آورد و از تو نگفت که تمام ایثارها و رشادت ها با نام تو تفسیر می شود ، و نمی توان از قرآن و معارف بلند آن و عظمتش گفت ، ولیکن از تو نگفت که تو برگ برگ قرآنی ؛ بلکه آیه آیه و حرف حرف قرآنی و نمی توان از پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلم و رحمة للعالمین و نور خدا سخن گفت ؛ اما از تو هیچ نگفت که تو به شهادت خدا نفس رسول خدایی1 و به شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پاره ای از وجود او هستی که فرمود : من و علی از یک درختیم و سایر مردمان از درختان دیگر2 و نیز فرمود : علی از من است و من از علی .

درباره ی تو _ چون برخی از منحرفان _ غلو نمی کنم و نمی گویم تو خدایی ؛ اما تو مظهر اسماء خدایی : هم مظهر قدرت و عظمت خدا ، هم مظهر لطافت و جمال خدا ، هم مظهر رئوفت و مهربانی خدا و هم مظهر غضب و خشم خدا .2

آری !

نمی شود از خوبی ها و پاکی ها و زیبایی ها و رشادت و جان فشانی ها سخن به میان

ص: 307

آورد و از فرزند ابی طالب علیه السلام سخن نگفت که این واژگان بدون نام تو بی معناست !

غلو نمی کنم و بی جا هم نمی گویم : که اصلاً نمی شود از خدا سخن به میان آورد و از تو نگفت که خدا با تو شناخته می شود و این سخن من نیست .3

تو حجت خدایی ، تو برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و جانشین تمام مناقب و منزلت های او به جز مقام رساتلی .

تو امام خلائقی ، تو گوهر تابناک آفرینش خدایی ، تو خلیفه ی خدا و مسجود ملائکه در تمام زمان هایی ، تو خورشید آسمان ها و ستاره ی هدایت برای ساکنان زمینی ، تو دریای بی کرانی ، تو و خاندان مطهرت سبب امنیت زمین اید .4

مسیحیان درباره ی عیسی علیه السلام غلو کردند و گفتند : عیسی خداست و کافر شدند !5 من نمی گویم تو خدایی ؛ تو عبد خدایی ، عبد وارسته ی الهی که عالی ترین مقامات را خداوند به تو اعطا نمود .

آری !

خداوند به هر که بخواهد مقامات بی کران می دهد و خدا این مقامات بی کران را به محبوب خود که او محبوب محبوب ترین خود نیز می باشد ، عنایت فرمود .6

تو نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستی ، تو برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستی ، تو و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از یک درخت اید و دیگر مردمان از درختان دیگر و تو از رسول خدایی و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از توست .

تو آن عزیز رسول خدایی که در فتح مکه به امر رسول صلی الله علیه و آله وسلم گام بر شانه های مبارک وی گذاشتی و بت بزرگ قریش را از بام کعبه فرو افکندی .7

بارها برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از منزلتت به اصحاب سخن گفت و به راه های گوناگون ارزش و جایگاهت را در پیشگاه الهی تذکر داد ، که اندکی از یارانْ تو را شناختند و بسان پروانه به دور خورشید جهان تاب وجودت دائم در طواف بودند و منافقان حسادت ورزیدند و کینه ی تو را در دل مخفی نمودند تا زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دنیا را ترک نمود و به رحمت خدا پیوست ، کینه ها را بیرون ریختند و با دروغ و القاء شبهه ،

ص: 308

حق الهی و مسلّمت را غصب نمودند و مردم را از صراط تو که همان صراط مستقیم خداست بازداشتند .

و عده ی کثیری نیز غفلت بر چشمانشان پرده افکند و بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نان را به نرخ روز خوردند و تورا رها کردند .

بعد از رحلت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نابکاران تو را انکار کردند و آزار نمودند در حالی که بسیاری از آنان شنیده بودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده بود :

« ای مردم !

هرکس علی را مورد آزار قرار دهد مرا آزار داده ؛ همانا علی اولین کسی است که ایمان آورد و وفادارترین شما نسبت به عهد خدا می باشد .

بدانید که هرکس علی را اذیت کند در روز قیامت یهودی یا نصرانی مبعوث می شود » .8

اما آن قوم با بی توجهی به سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر تو جفا روا داشتند و به همسر عزیزت و فرزندان گرامی ات فراوان ظلم کردند .

آیا برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به قوم خود نفرموده بود که :

« ای مردم !

شما را نسبت به اهل بیتم سفارش می کنم که آنان دائم با حق و حق دائم با آن هاست و آنان امامان رشید بعد از من می باشند ، آنان امناء امت و معصوم اند و عددشان به تعداد نقباء بنی اسرائیل9 و حواری عیسی است ؛ نه نفر از آنان از صلب حسین است و مهدی امت نیز از ایشان است » .10

همه ی امت این جریان را شاهد بودند :

در سال نهم هجرت آنگاه که چند آیه اول سوره مبارکه توبه بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ابوبکر را مأمور ساخت که به مکه برود و در ایام حج آن را برای اهالی مکه با صدای بلند قرائت کند تا اتمام حجتی برای مشرکان باشد !

منکران امیرمؤمنان علیه السلام شاد نشوند که داستان به اینجا ختم نشد ، پس بقیه را هم بشنوند !

ص: 309

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از آن کار هدفی داشت و می دانست که چه به وقوع خواهد پیوست !

ابوبکر خوشحال و شاد مرکب خود را به سمت مکه به حرکت در آورد و چه بسا گمان می نمود که مورد تأیید خدا و رسول وی است !

اما غافل از این که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می خواهد به مردم مجددا تذکر دهد که چه کسی لایق است و چه کسی لایق نیست .

می خواهد بگوید آن کس که از جانب خدا لایق ابلاغ چند آیه به مردم نمی باشد ، چگونه می تواند بر جایگاه سرور کائنات ، رسول خاتم صلی الله علیه و آله وسلم بنشیند !

آری !

با حرکت ابوبکر به سوی مکه ، جبرئیل امین بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد و به وی فرمود : ای رسول ! خداوند می فرماید : از جانب تو کسی حق رساندن پیام ندارد مگر کسی که از خودت باشد .

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که منتظر چنین پیامی از جانب خدا بود ، با شور و شعف تو را صدا زد و مرکبش11 را به تو داد و فرمود : ای علی ! سریع حرکت کن و آیات سوره ی توبه را از ابوبکر بگیر و او را به مدینه باز گردان و خود پیغام را ابلاغ کن که این دستور خداست .

تو بلافاصله حرکت کردی و با سرعت خود را به ابوبکر رساندی و به او گفتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است که من باید پیام را ابلاغ کنم و تو باید برگردی . او ناراحت شد و مقاومت کرد ، اما تو آیات را از او ستاندی و به طرف مکه حرکت کردی و ابوبکر با ناراحتی به مدینه بازگشت و علّت را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم جویا شد ، برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به وی فرمود : امر خدا بود .12

این جریان که تقریبا یک سال قبل از رحلت پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم به وقوع پیوست به اهل معرفت و بصیرت نشان داد که چه کسی نفس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است و منزلت او را دارا می باشد و شایستگی آن را دارد که خلیفه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و اشرف مخلوقات خدا شود .

ص: 310

در سال نهم هجرت ، برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای گسترش اسلام لشکری مهیا نمود که با امپراطوری روم به جنگ بپردازد . خداوند شرح مفصل این غزوه که آخرین غزوه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و در تاریخ اسلام به « غزوه ی تبوک » مشهور است را در سوره ی مبارکه ی توبه بیان فرموده است .

در این سوره ی شریفه آمده است که جریان نفاق _ که در اواخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گسترش یافته بود _ چگونه اخلال و کار شکنی می نمود .13

سفر به منطقه ی شامات برای نبرد _ به خاطر بعد مسافت _ چند ماه به طول می انجامید ومنافقان مترصد بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و لشکریانش از شهر فاصله بگیرند تا آنان مدینه را تصرف کنند و اوضاع را دگرگون سازند .

اما برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از توطئه ی منافقان به خوبی آگاه بود و برای جلوگیری از نقشه ی شوم آنان تدبیری اندیشید که همه ی منافقان را مأیوس نمود و آن تدبیر گذاشتن تو در مدینه بود .

آری !

تو در تمام جنگ ها ملازم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و پرچم دار او بودی و تنها در جنگ تبوک به امر برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در شهر ماندی و مراقب اوضاع بودی .

منافقان که دیدند با حضور حیدر کرار نقشه شان نقش بر آب است ، شروع به شایعه سازی کردند و منتشر نمودند که تو به خاطر دوری راه و گرمای هوا قصد ملازمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در این نبرد نداری ! !

آنان قصد داشتند با این شایعات و اکاذیب _ به خیال باطلشان _ غیرت تو را به جوش آورند تا با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از شهر خارج شوی و آنان به این وسیله به مقاصد شومشان برسند .

متأسفانه برخی از مردمان ساده لوح نیز حرف های منافقان را به یکدیگر بازگو می نمودند .

تو شنیدی و ناراحت شدی و با چشمان گریان به محضر برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسیدی و گفتی : مردم می گویند من به علت دوری راه و گرمای هوا از مشارکت در جنگ

ص: 311

سرباز زده ام ! و نیز برخی می گویند که از چشمان تو یا رسول خدا صلی الله علیه و آله افتاده ام که تو مرا در شهر قرار داده ای !

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عاشقانه به چهره ی دلربایت نظر افکند و با بیانی بسیار مهربانانه جمله ی جاویدش را در مقام و منزلت تو بیان فرمود :

ای علی !

غمگین نباش و بازگرد که مدینه به تو احتیاج دارد !

ای علی !

آیا راضی نیستی که نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسی را داشته باشی ؟ ! جز آن که پس از من پیامبری نیست .

و تو گفتی : همانا راضی شدم ! و در پی آن به مدینه بازگشتی .14

آری !

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با این سخن جاودانه اش باز تصریح نمود که تو برادر او و جانشین بر حق او می باشی ؛ همان گونه که هارون علیه السلام ، برادر موسی علیه السلام و جانشین وی بود .

آنانی که دامن غیر تو را گرفتند ، به کجا می روند ؟ ! به کجا می روند ؟ ! تو امام بر حقی ، تو خلیفه ی رسول خدایی ، تو حجت خدایی ، توصراط مستقیم خدایی !

ای منکران به کجا می روید ، به کجا می روید ؟ !

ای خردمندان عالم ! بشتابید که علی علیه السلام وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است ؛ ای هوشیاران عالم ! بشتابید که علی علیه السلام ریسمان مستحکم الهی است ؛ ای خداطلبان عالم ، ای دوستداران پاکی ها و ای کسانی که خواهان هدایت اید ! بشتابید که علی علیه السلام در مقابل درهای بهشت منتظر است ، منتظر ! ...

ص: 312

حکمت نامه ی شانزدهم : حدیث « منزلت » و حدیث « ابلاغ سوره ی برائت »

حکمت نامه ی شانزدهم :

حدیث « منزلت » و حدیث « ابلاغ سوره ی برائت » در مصادر اهل سنت و توضیح آن و مباحث متعدد دیگر .

1 _ طبق نقل های متعدد شیعه و سنی در آیه ی مباهله ( سوره آل عمران ، آیه 61) منظور از « أنفسنا » وجود مقدس امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام است که مشروح آن در حکمت چهارم گذشت .

2 _ قال الرسول صلی الله علیه و آله وسلم :

أنا و علی من شجرة واحدة و الناس من أشجار شتّی .

در منابع اهل سنت حدیث فوق فراوان آمده است ؛ از جمله :

مستدرک ، حاکم ، ج 2 ، حدیث 2949 ، ص 241

تاریخ مدینه دمشق ، ج 42 ، ص64

تاریخ الخلفاء ، ص 171

ذخائر العقبی ، ص 16

الدّر المنثور ، ج 4 ، ص 44

الجامع لأحکام القرآن ، ج 9 ، ص 823

کنز العمّال ، حدیث 32936

و ...

3 _ در احادیث متعددی آمده است که شناخت خداوند بدون شناخت خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام ممکن نیست ؛ از جمله ی این احادیث :

... فقام علیّ بن أبی طالب علیه السلام فقال یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم أنسبنی من أنا لتعرف الناس قرابتی منک .

ص: 313

فقال صلی الله علیه و آله وسلم :

یا علی ! ... ما عرف اللّه إلاّ بی ثمّ بک .

( بحار الأنوار ، ج 22 ، ص 147 )

قال الصادق علیه السلام :

الأوصیاء هم أبواب اللّه عزّ و جلّ الّتی یؤتی منها و لولا هم ما عُرف اللّه عزّ و جلّ .

( کافی ، ج 1 ، ص 193 )

قال الصادق علیه السلام :

لولا نحن ، ما عرف اللّه .

( بحار الأنوار ، ج 3 ، ص237 )

ابن عباس گفت : از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که فرمود :

ای مردم ! بدانید که برای خداوند بابی است که هرکس از آن داخل شود از آتش جهنم و از فزع بزرگ ، در امان است . ابوسعید خدری برخاست و عرض کرد : ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! ما را به آن باب هدایت کن تا آن را بشناسیم .

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

او علی بن ابی طالب ، سید اوصیاء و امیر مؤمنان ، برادر رسول خدا و خلیفه ی خدا بر همه ی مردم است .

ای مردم ! هرکس می خواهد که به دستاویز و ریسمان استواری چنگ زند که گسستن ندارد ، باید به ولایت علی بن ابی طالب بیاویزد ؛ زیرا ولایت و پیروی از او ولایت و پیروی من است .

ای مردم ! هرکس که به شناخت حجت بعد از من دل بسته است باید علی بن ابی طالب را بشناسد .

ای مردم ! هرکس که از اقتدای به من خشنود می شود ، باید به ولایت علی بن ابی طالب و امامانی که از ذریه ی من می آیند ، درآید زیرا آنان خزائن علم من هستند .

در این هنگام جابر بن عبداللّه انصاری برخاست و عرض کرد : ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! تعداد امامان چند است ؟

حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

خدا تو را رحمت کند که از همه ی اسلام پرسیدی ! تعداد آنان به اندازه ی شمار ماه هاست . از روزی که خداوند آسمان ها و زمین را خلق کرده بود ، عدد آنان

ص: 314

نزد خداوند دوازده تا بود . شمار آنان به قدر چشمه هایی است که برای حضرت موسی جوشیده بود ، آنگاه که عصای خویش را بر سنگ زد و دوازده چشمه از آن جوشید و هم چنین شمار امامان به عدد نقبای بنی اسرائیل است ؛ خداوند در این باره فرمود : « وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا » ؛ خداوند از بنی اسرائیل پیمان گرفت و از میان آنان دوازده نقیب ( سرپرست و رئیس قوم ) برانگیختیم . ( سوره مائده ، آیه 12 )

ای جابر ! امامان دوازده نفرند ، اول آنان علی بن ابی طالب وآخرشان قائم است .

( حدیث فوق را علامه محدث بحرانی در کتاب غایة المرام ص 224 از مناقب ابن شاذان نقل می کند )

امام علی علیه السلام می فرماید :

خداوند اگر می خواست خود را بی واسطه به بندگانش معرفی می کرد ولی چنین نخواست ؛ بلکه ما را در راه معرفت خودش واسطه قرار داد ، آنان که از ولایت ما روی گردانند و دیگران را ترجیح دهند از صراط مستقیم خارج اند .

( کافی ، ج 1 ، ص 184 )

4 _ قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم :

النجوم أمان لأهل السماء فإذا ذهبت ذهبوا ، و أهل بیتی أمان للأرض فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض .

حدیث فوق در منابع متعددی از اهل تسنن آمده است ؛ از جمله :

مستدرک ، حاکم ، ج2 ، ص 448 و ج 3 ، ص 149

میزان الإعتدال ذهبی ، ج 1 ، حدیث 296 ، ص 82

لسان المیزان ، ابن حجر ، ج 1 ، حدیث 425 ، ص 136

دعائم الإسلام ، قاضی مغربی ، ج 1 ، . 363

ینابیع المودة ، حنفی قندوزی ، ج 1 ، ص 71

5 _ « لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللهَ هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللهِ شَیْئا إِنْ أَرادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِی الاْءَرْضِ جَمیعا وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الاْءَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ اللهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ »

ترجمه : کسانی که گفتند : خدا همان مسیح بن مریم است ، به یقین کافر شدند . بگو : اگر خدا بخواهد مسیح بن مریم و مادرش و همه کسانی را که روی زمین هستند هلاک کند ، چه

ص: 315

کسی می تواند مانع شود ؟ ( آری ، ) حکومت آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد از آن خداست ؛ هر چه بخواهد ، می آفریند و خدا بر هر چیزی تواناست . ( سوره مائده ، آیه 17 )

6 _ محبوب خود یعنی علی علیه السلام و محبوب ترین خود یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و محبوب محبوب ترین یعنی علی علیه السلام که محبوب رسول خداست .

7 _ تاریخ الخمیس ، دیار بکری ، ج2 ، ص 86

مدارک این فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام در کتاب الغدیر ، علامه امینی ، ج 7 ، صص13 _ 10 وارد شده است .

8 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

یا أیّها الناس ! من آذی علیّا فقد آذانی ، إنّ علیّا أوّلکم ایمانا و أوفاکم بعهد اللّه .

یا أیّها الناس ! من آذی علیّا ، بعث یوم القیامة یهودیّا أو نصرانیّا .

( حاشیه شواهد التنزیل ، ج1 ، ص 96 )

احمد بن حنبل در مسندش ، ج 3 ، ص 483 از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که فرمود :

من آذی علیّا ، فقد آذانی .

9 _ نقباء جمع نقیب ، به معنای سر پرست قوم است . خداوند در قرآن بنی اسرائیل زمان موسی علیه السلام را دوازده نقیب معرفی می کند .

10 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم :

أیّها الناس ! اوصیکم فی عترتی و أهل بیتی خیرا فإنّهم مع الحقّ و الحقّ معهم و هم الأئمّة الراشدون بعدی و الأمناء المعصومون عدد نقباء بنی اسرائیل و حواریّ عیسی ، تسعة من صلب الحسین و منهم مهدیّ هذه الأمّة .

( کفایة الأثر ، الخزّاز القمی ، ص 104 ؛ غایة المرام ، محدث بحرانی ، ج 2 ، ص 285 )

11 _ شتری به نام عضباء بود .

12 _ مرحوم مجلسی در بحار الأنوار ، ج 35 ، ص 295 ، از امام صادق علیه السلام چنین روایت کرده است که :

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سوره برائت ( توبه ) را به دست ابوبکر فرستاد تا در مراسم حج برای مردم بخواند ؛ جبرئیل نازل شد که : از جانب تو جز علی حق ابلاغ ندارد . آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم ، علی علیه السلام را فرا خواند و دستور داد که بر شتر عضباء سوار شود و خود را به ابوبکر برساند ، سوره برائت را از او بگیرد و در مکه در مراسم حج برای مردم بخواند .

ص: 316

در کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی آمده است که علی علیه السلام در یکی از احتجاج های خود در بین مهاجرین و انصار فرمود : آیا اقرار می کنید که پیامبر مرا برای ابلاغ سوره ی برائت فرستاد و غیر مرا ( که ابوبکر بود ) برگردانید بعد از آنکه او را فرستاده بود و این به خاطر وحی الهی بود که فرمود : خداوند علیّ اعلی می فرماید : از جانب تو کسی حق رساندن پیام ندارد مگر کسی که از خودت باشد ؟ !

گفتند : آری به خدا قسم !

( قسمتی از حدیث یازدهم کتاب سلیم بن قیس هلالی )

حدیث فوق در منابع اهل سنت چنین ذکر شده است :

روی أحمد بن حنبل بسنده عن الإمام علی [ علیه السلام ] قائلاً : لمّا نزلت عشر آیات من سورة براءة علی النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) : دعا النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) أبابکر فبعثه بها ، ثمّ دعانی النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فقال لی :

أدرک أبابکر ، فحیثما لحقته فخذ الکتاب منه ، فأذهب به إلی مکّة ، فاقرأه علیهم ، فلحقته بالجحفة فأخذت الکتاب منه . و رجع أبوبکر إلی النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله [ و سلّم ) فقال : یا رسول اللّه ! هل نزل فیّ شیء ؟ قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) لا ! و لکن جبرائیل جاءنی فقال : لن یؤدی عنک إلاّ أنت أو رجل منک .

( مسند ، احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 3 )

روی الحاکم عن ابن عمر حدیثا قال فیه : أنّ رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) بعث أبابکر و عمر ببراءة إلی أهل مکة فانطلقا ، فإذاهما براکب فقال : مَن هذا ؟ قال : أنا علی ، یا أبابکر ! هات الکتاب الذی معک ، فأخذ الإمام علی [ علیه السلام ] الکتاب فذهب به و رجع أبوبکر و عمر إلی المدینة فقالا : ما لنا یا رسول اللّه ؟ قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) : ما لکما إلاّ خیر ! و لکن قیل لی لا یبلغ عنک إلاّ أنت أو رجل منک .

( شواهد التنزیل ، ج1 ، ص318 )

انتصر النبی فی معرکة خیبر فی السنة السابعة ، و فتح النبی ( صلی اللّه علیه [ وآله ] و سلّم ) مکة فی السنة الثامنة للهجرة ، ثمّ انتصر فی معرکة حنین ثم نزلت هذه السورة فی السنة التاسعة تعلن البراءة من المشرکین و تنذرهم جمیعا بالحرب

ص: 317

إن لم یسلموا ، عندها دفع النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) السورة إلی أبی بکر لیقرأها علی الحجّاج فی مکة فی السنة التاسعة للهجرة ؛ لکن اللّه تعالی بعث جبرئیل إلی النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) طالبا منه ، اُخذ السورة من أبی بکر و إعطائها إلی الإمام علی [ علیه السلام ] فذهب الإمام علی [ علیه السلام ] للحجّاج و قرأ سورة التوبة علی المشرکین فی مکة .

و رجع أبوبکر إلی النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فقال : یا رسول اللّه ! هل نزل فیّ شیء ؟

قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) لا ! و لکن جبرئیل جائنی فقال : لن یؤدی عنک إلاّ أنت أو رجل منک و نقله فی الکنز عن أبی الشیخ و ابن مردویه و نحوه فی الکشاف أیضا .

( ولایة علی علیه السلام فی القرآن من کتب أهل السنة ج3 ، ص 113 )

و قد روی عودة أبی بکر و بکاءه و ذهاب الإمام علی بن أبی طالب [ علیه السلام [ أمیرا علی الحجّ محمد بن إسحاق و أحمد بن حنبل و أبو یعلی من روایة أبی إسحاق عن یزید بن منبع عن أبی بکر و ابن مردویه و صاحب تفسیر البرهان و ابن شهر آشوب و الطبرسی و البلاذری و الترمذی و الواقدی و الشعبی و السدّی و الثعلبی و الواحدی و القرطبی و القشیری و السمعانی و ابن بطّة و الأعمش و سماک بن حرب فی کتبهم عن عروة بن الزبیر و أبی هریرة و أنس و أبی رافع و زید بن نفیع و ابن عمر و ابن عباس .

( ولایة الإمام علی علیه السلام من کتب السنة ، النجاح الطائی ، ج 3 ، ص114 )

و برخی از کتب اهل سنت _ که جریان ابلاغ سوره ی برائت توسط علی علیه السلام و بازگشت ابوبکر _ را نقل نموده اند :

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج2 ، ص 417

تاریخ ابی زرعة ، عبد الرحمان بن عمرو النصری ، ص298

تفسیر ابن کثیر ، ج2 ، ص 347

ذخائر العقبی ، ص 96

خصائص ، نسائی ، ص 20

سنن ترمذی ، ج 2 ، ص 46

الدرالمنثور ، ج 10 ، ص 46

ص: 318

مستدرک علی الصحیحین ، ج 3 ، ص 51

تذکرة الخواص ، سبط بن جوزی ، ج 1 ، . 43

تاریخ یعقوبی ، ج2 ، ص 76

تاریخ طبری ، ج 2 ، ص 382

13 _ عمده ی مضامین سوره ی مبارکه توبه درباره ی جریان جنگ تبوک می باشد . در این سوره آمده است که گروهی از منافقان به بهانه ی نداشتن امکانات یا تنها ماندن خانواده ، در مدینه ماندند تا توطئه کنند و البته با حضور امیرمؤمنان علیه السلام نتوانستند ؛ همچنین گروهی دیگر از منافقان در این جنگ همراه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شدند تا هم در سپاه اسلام خلل ایجاد کنند و هم جاسوسی برای منافقان مدینه ؛ که در این سوره به آن اشاره شده است .

و تعدادی از همین منافقان در راه برگشت از جنگ در منطقه ای کوهستانی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با دو نفر تنها بود ، خواستند که شتر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را رم دهند و او را در دره بیندازند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را به قتل برسانند که نتوانستند .

سوره ی توبه بیانگر این است که جریان نفاق در اواخر عمر شریف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم منسجم وگسترده شده بود وهمین جریان بود که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن مصیبت بزرگ را برای اسلام به بار آورد و نگذاشت اسلام در مسیر مستقیم حرکت کند .

14 _ پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله وسلم در جریان جنگ تبوک _ که علی علیه السلام را جانشین خود در مدینه قرار داده بود _ فرمود :

أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی .

آیا خشنود نمی شوی که بگویم مَثَل تو نسبت به من مَثَل هارون است نسبت به موسی ، جز اینکه پس از من پیامبری نیست . ( همان طور که او وصی و جانشین موسی بود ، تو نیز جانشین و خلیفه ی پس از من هستی . )

حدیث فوق که به « حدیث منزلت » مشهور است در منابع اهل سنت به حد تواتر است ؛ از جمله این منابع :

صحیح بخاری ، ج 4 ، باب مناقب مهاجرین ، ص 208 و ج 5 ، باب غزوه تبوک ، ص 129

سنن ، ابن ماجه ، ج 1 ، باب فضل علی [ علیه السلام ] ص 43

سنن ترمذی ، ج 5 ، باب مناقب علی [ علیه السلام ] ص 302

فضائل الصحابه ، نسائی ، باب فضائل علی [ علیه السلام ] ص 13

المستدرک ، حاکم حسکانی ، ج 2 ، ص 337

ص: 319

مسند احمد ، ج 1 ، ص 170

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، باب منزلت علی [ علیه السلام ] ص 109

فتح الباری ، ج 7 ، باب مناقب علی [ علیه السلام ] ص60

کنز العمّال ، ج 9 ، کتاب الصحبه ، ص 167 و ج 13 ، باب فضائل علی [ علیه السلام ] ص 106

الکامل ، ابن عدی ، ج 3 ، ص 207

تاریخ دمشق ، ج 21 ، ص 415

سیر أعلام النبلاء ، ذهبی ، ج 1 ، ص 142

تاریخ طبری ، ج2 ، ص 368

و ...

در صحیح مسلم از عامر بن سعید بن ابی وقاص از پدرش سعد روایت کرده است که گفت :

معاویة بن ابی سفیان [ که لعنت خدا و ملائکه و اولیای الهی تا ابد بر خودش و پدرش و فرزندش باد ] به سعد دستور داده بود که علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] را دشنام دهد و او امتناع ورزید . روزی معاویه _ لعنة اللّه علیه _ از او پرسید : چه چیزی تو را از دشنام به علی [ علیه السلام ] باز می دارد ؟ سعد گفت : من تا چندی که از رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) سه تا جمله را به یاد دارم ، علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] را دشنام نخواهم داد . سه جمله است که اگر یکی از آن ها را درباره ی من گفته بود از هر نعمت گران بها محبوب ترش می داشتم : اول اینکه از رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) در روزی که به بعضی از جنگ هایش می رفت و علی [ علیه السلام ] را جانشین خود در مدینه کرده بود و علی [ علیه السلام ] ( به خاطر پاره ای زخم زبان های دشمنان ) عرضه داشت : مرا در میان زنان وکودکان جانشین کردی ؟ شنیدم که فرمود : آیا راضی نمی شوی به این که نسبت به من به منزله ی هارون باشی نسبت به موسی با این تفاوت که بعد از من هیچ پیغمبری نیاید و نبوتی نخواهد بود ؟

دومش این که در روز جنگ خیبر شنیدم فرمود : به زودی رأیت و پرچم جنگ را به دست مردی می دهم که خدا و رسولش را دوست می دارد وخدا و رسول او نیز او را دوست می دارند . فردا همه گردن کشیدیم تا شاید آن شخص ما باشیم ولی به هیچ یک از ما نداد و فرمود : علی را برایم صدا بزنید ! رفتند و علی [ علیه السلام ] را در حالی که درد چشم داشت ، آوردند ؛ پس پیامبر ( صلی اللّه علیه [ وآله ] و سلّم )

ص: 320

آب دهان در چشمش انداخت و رأیت جنگ را به دستش سپرد و خدای تعالی قلعه ی خیبر را به دست او فتح کرد .

سوم این که وقتی آیه ی مباهله « ... فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا ... » نازل شد ، رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) ، علی و فاطمه و حسن و حسین [ علیهم السلام ] را احضار نمود و فرمود : بارالها ! اینها اهل بیت من هستند .

( این روایت در سنن ترمذی باب منقبت علی علیه السلام نیز نقل شده است . )

البته این نکته را هم باید گفت که مراد از حدیث نمی تواند تنها جانشینی امام علی علیه السلام در مدینه _ در هنگام جنگ تبوک _ باشد ؛ چنان چه اهل سنت چنین بر حدیث استدلال می کنند و بیان می دارند که حدیث منزلت فقط بیانگر جانشینی علی علیه السلام در مدینه در هنگام جنگ تبوک است و خلافت و امامت وی را نمی رساند .

در جواب باید گفت که چنین استدلالی صحیح نمی باشد ؛ زیرا ظاهر و معنای حدیث این را می رساند که همه ی منزلت های هارون برای مولا علی علیه السلام ثابت است ، البته غیر از نبوت ؛ و پیامبر با این سخنشان خواستند که جانشین خود را معرفی کنند .

به علاوه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حدیث فوق را در مواقع متعدد دیگری نیز فرموده است که مؤید مطلب فوق است ؛ به عنوان مثال در کتب اهل سنت آمده است که روزی ابوبکر و عمر و ابوعبیده جرّاح در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دست بر شانه علی علیه السلام زد و فرمود :

یا علی ! أنت أوّل المؤمنین ایمانا و أوّلهم إسلاما و أنت منّی بمنزلة هارون من موسی .

( کنز العمّال ، ج 6 ، حدیث 60320 ، ص 295 )

همچنین در نخستین روزهای هجرت که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وسلم مهاجر و انصار را با هم برادر کرد و گروهی به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دو تا ، دو تا با هم برادر شدند ، علی علیه السلام با دیده ی گریان به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عرض کرد : از من خطایی سر نزده است ، چگونه برای هر فردی برادری تعیین نمودی و کسی را برای من معین نکردی ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به وی فرمود :

والذی بعثنی بالحقّ ! ما اخّرتک إلاّ لنفسی و أنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لا نبیّ بعدی و أنت أخی و وارثی .

( منتخب کنز العمّال ، ج 5 ، ص 31 )

ص: 321

ص: 322

حکمت هفدهم : غدیر خم و اکمال دین به برکت امارت علی علیه السلام بعد از نبی صلی الله علیه و آله وسلم

اشاره

حکمت هفدهم :

گواهی می دهم که خداوند با اعلام خلافت و امامتت در غدیر خم توسط برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دین خود را به اکمال رسانید .

سلام بر تو ای برادر رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم و حجت خدا و امام عالمین ! سلام بر تو یا امیرمؤمنان ! که حیات قلوب خاکیان افلاک نشینانی و فخر کرّوبیان آسمان ها .

در این حکمت می خواهم از غدیر بگویم ، از آن چشمه ی جوشان و زلال معرفت که تا ابد می جوشد و کام تشنگان معارف ناب را سیراب می کند .

غدیر برکه نیست ؛ اقیانوسی است که عرض آن از وسعت بهشت جاوید خدا فراخ تر است .

در این اقیانوس بی کران صورت هزاران هزار خورشید می درخشد ؛ ولی انوار شکافنده ی آنان نتوانسته است عمق آن اقیانوس عظیم را درنوردد .

غدیر ظاهری دارد و باطنی : ظاهر آن اعلام خلافت و امامت بلافصلت از جانب خدا توسط برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است ؛ و اما باطن این اقیانوس بی کران را ما نمی دانیم و خدا و رسولش صلی الله علیه و آله وسلم می دانند !

در غدیر خم در سال آخر عمر با برکت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، او به مردمان

ص: 323

با صدای بلند اعلام کرد :

ای مردم ! علی خلیفه ی من است ، ای مردم ! علی حجت خداست ، ای مردم ! دنبال رو علی باشید بعد از من تا هرگز گمراه نگردید !

و پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله وسلم که دلسوز و خیرخواه عالمیان است ندا سر داد و فریاد کشید :

هان ای مردم ! هرکس من مولای اویم ، علی نیز مولای اوست .

و باز تکرار فرمود _ تا در آن جمع صد هزار نفره مردم آویزه ی گوش کنند _ :

هان ای مردم ! علی از من است و من از علی1 ، ای مردم ! من و علی از یک درختیم و مردمان از درختان دیگر ،2 ای مردم ! اگر بر امامت علی توافق کنید هرگز به هلاکت درنیفتید ،3 ای مردم ! علی همیشه با حق است و حق همیشه با علی است ،4 ای مردم ! پس از من علی بن ابی طالب داناترین فرد امت است .5 ای مردم ! دوستی علی گناهان را فرو می خورد ؛ همچنان که آتش هیزم را ،5 ای مردم ! من سرای حکمتم و علی در آن ،6 ای مردم ! همانا علی از گوشت من است و خون او از خون من ،7 ای مردم ! علی برای من مانند سر من است برای پیکرم .8 ای مردم ! علی و پیروان او همان رستگاران در روز رستاخیزند ،9 ای مردم ! هرکس علی را بیازارد من را آزرده است ،10 و ای مردم ! سرلوحه ی کارنامه مؤمن دوستی علی بن ابی طالب است .11

همچنین فرمود :

هرکس دوست دارد که زندگانی او چون زندگانی من باشد و مرگ او نیز چون مرگ من ، و در بهشت خداوند که سرای جاوید است ، ساکن شود پس باید علی را به ولایت برگزیند و از امامان بعد از او که از خاندان من و طینت من می باشند ، پیروی کند ؛ زیرا خداوند فهم و علم مرا رزق آنان نموده است ؛ و وای بر تکذیب کنندگان مقام آنان ، که حق مرا درباره ی خاندانم رعایت نکنند که از شفاعت من در روز قیامت بی بهره اند .12

غدیر تجلی گاه اراده ی خداست !

ص: 324

خداوند اراده نمود که تو جانشنی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و امام خلائق شوی که او به هر کس بخواهد عزّت و شرف می دهد و خداوند به تو شرف و عزّت بی کران عنایت فرمود ، چرا که تو محبوب او و محبوب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی .

تو پیشگام در اسلام و فاتح تمام قله های ارزشهای الهی بودی ، تو عابدترین بودی ، تو با رشادت ترین و ایثار گرترین _ بعد از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ بودی ، در صحنه های نبرد که بسیاری از ترس جانشان می گریختند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در میان خیل عظیم دشمنان رها می کردند تو شیر خدا ! یک قدم هم به عقب برنگشتی و می غریدی و یکه و تنها فوج فوج کافران را به خاک و خون می کشیدی و جان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را حفظ می نمودی .

گوشه ی کوچکی از رشادت های بی نظیرت را در این مجموعه به تصویر کشیدم ؛ اینک می خواهم قبل از ورود به شرح واقعه ی غدیر از یکی دیگر از حماسه هایت _ که یک سال قبل از غدیر به وقوع پیوست و سبب شد دین اسلام ابقا گردد و کافران ذلیل و نابود شوند _ ، سخن به میان آورم و آن رشادتت در « غزوه ی حنین » است .

قبایل هوازن و ثقیف _ که در حوالی طایف ساکن بودند _ هنگامی که شنیدند برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با تو و سپاه خویش از مدینه ( برای فتح مکه ) حرکت کرده ، گمان کردند به جنگ آنان می آید از این رو نیروهای خود را جمع کردند ؛ برخی از قبایل دیگر نیز با هوازن و ثقیف همراه شدند .13

آنان با تمام تجهیزات و نیرو به دره حنین رسیدند و در بالای آن موضع گرفتند . رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پس از فتح مکه که در روز جمعه ، بیستم ماه مبارک رمضان سال هشتم هجرت رخ داد ، پانزده روز در آن جا توقف کرد آنگاه تصمیم سرکوبی مشرکان هوازن و ثقیف _ که از پذیرش اسلام سرباز زدند _ را گرفت .

سپاه اسلام زمانی که به منطقه ی آنان رسید و همگی وارد آن دره شدند تا عبور نمایند ، با حمله ی غیر منتظره و غافلگیر کننده ی دشمن مواجهه شدند و نتوانستند تعادل و ثبات خود را حفظ کنند . دشمن از بالای دره با تمام قوا بر سر مسلمین تیر

ص: 325

و سنگ می انداخت ، مسلمانان وحشت زده همگی پشت کردند و در آن معرکه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را تنها گذاشته و فرار نمودند !

عده ای تا مکه گریختند و مردم را از جنگ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مطلع ساختند ، عده ای از مردم مکه خوشحال شدند و برخی نیز گفتند : عرب به دین پدران خود بر می گردد .14

همه در آن جنگ _ که دوازده هزار نفر بودند و به زیادی خود می بالیدند _ فرار کردند ؛ جز چهار نفر !15 و طبق برخی از نقل ها جز ده نفر !16

در این هنگام گروهی از سران قریش که هنگام فتح مکه اجبارا ابراز اسلام نموده و در باطن بر کفر باقی مانده بودند ، زبان به شماتت گشودند ؛ ابوسفیان بن حرب که چند روزی از ابراز اسلام ظاهریش نمی گذشت ، با فرار مسلمانان با خوشحالی فریاد زد :

ای هوازن و ای ثقیف ! مسلمانان تا کنار دریا می گریزند .

کَلدة بن حنبل گفت :

امروز سحر باطل شد !

صفوان یکی از صحابه به او تندی کرد و گفت : خدا دهانت را بشکند !

شیبة بن عثمان عبدری که پدرش در جنگ احد کشته شده بود ، گفت :

امروز انتقام خون پدرم را می گیرم ، امروز محمد را می کشم !17

دشمن چون دید مسلمانان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را رها کردند و گریختند از بالای دره به پائین آمدند تا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به قتل برسانند .

و تو ای شیر خدا ! ای اسد اللّه الغالب ! تو ای فرزند ابی طالب ! در حالی که پرچم عزت اسلام در یک دست و ذوالفقار در دست دیگر داشتی ، دور خورشید وجود برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می گردیدی و چون شیر می غرّیدی و هرکس به سمت برادرت می آمد ، سرش را با ذوالفقارت متلاشی می نمودی .

پرچم دار بی باک سپاه دشمن به نام « ابو جرول » سوار بر شتر سرخ موی شد و با تعداد

ص: 326

زیادی به سمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هجوم آوردند ؛ او با یارانش نزدیک آمد و چنین رجز خواند : من ابو جرولم ! میدان جنگ را رها نخواهم کرد تا که امروز اینان را نابود کنم و یا خود نابود شوم .18

تو بلافاصله به سمت او رفتی و ضربتی بر پشت او زدی و او را نقش بر زمین ساختی ؛ سپس با ضربتی دیگر او را به دو نیم کردی . با کشته شدن ابو جرول سپاه دشمن رو به هزیمت گذاشت .19

در این هنگام برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به عباس که صدای بلندی داشت دستور داد تا مسلمانان فراری را صدا بزند ؛ عباس فریاد می زد :

ای اهل پیمان شجره ! ای اصحاب بقره ! کجا فرار می کنید ؟ !20

فریادهای مکرر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سبب شد که تعدادی از مسلمانان فراری بازگردند و در دره ی حنین با دشمن گلاویز شوند ؛ در این هنگام خداوند متعال برای یاری رسول خود صلی الله علیه و آله وسلم ، فوجی از ملائکه را به مدد مسلمین فرستاد و عاقبت با رشادت های تو ای امیرمؤمنان ! و نزول فرشتگان ، مشرکان زن و فرزندان و اموال خود را در میدان جنگ بر جای گذاشته ، عده ای از آنان کشته شده و عده ای اسیر و عده ای هم پا به فرار گذاشتند .21

از سپاه دشمن هفتاد تن کشته شدند که تو به تنهایی یا امیر مؤمنان ! چهل نفر از جنگاوران آنان را از پای درآوردی .22

آری !

تو در آن آزمون الهی باز نمره ی بیست گرفتی و نزد خدا و رسول او صلی الله علیه و آله وسلم عزیزتر گشتی و این در حالی بود که مدعیان ایمان ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در معرکه ی جنگ در میان خیل دشمنان رها کردند و گریختند .

فضل بن عباس می گوید : پدرم در آن هنگام که مردم همگی فرار کرده بودند ، نگاهی کرد ، علی علیه السلام را در بین ثابت قدمان ندید ، با ناراحتی گفت : آیا در مثل این موقع باید

ص: 327

پسر ابوطالب جان خویش را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دریغ ورزد ؟ و حال آن که او همیشه در مواقع سخت و بحرانی تنها یاور پیامبر بود !

گفتم : این چه سخنانی است که درباره ی برادر زاده ات می گویی ؟ ! آیا او را نمی بینی که در میان گرد و غبار جنگ است ؟ ! عباس ( عموی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) گفت : پسرم نشانی او را برایم بگو ! گفتم : او چنین و چنان است . گفت : آن برق چیست ؟ گفتم : آن برق ذوالفقار اوست که در بین پهلوانان دشمن می چرخد و آنان را به خاک و خون می کشد .

عباس گفت : خود جوانمرد است و پسر جوانمرد ! عمو و دایی فدایش باد !

فضل گوید : علی بن ابی طالب علیه السلام در آن روز چهل مرد جنگجو را از میان به دو نیم کرد و ضربات او سخت کشنده بود .23

آری !

اسلام مدیون فداکاری های تو است که با رشادت هایت آن را حفظ نمودی و تو نیز مدیون اسلام و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم می باشی که در دامان چنین مکتبی پرورش یافتی .

امّ سلیم _ از زنان قهرمان عرصه ی حنین _ به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت : یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ! دیدی اینان چگونه تو را تسلیم دشمن کرده و فرار کردند و شما را تنها گذاشتند ! هنگامی که به آنان دسترسی پیدا کردی عفوشان مفرما و آنان را همانند مشرکان بکش ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : خداوند خود کفایت می کند و عافیت الهی گسترده تر از این است .24

عجبا از روزگار ! همان کسانی که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در میان دشمنان رها نمودند و خود از ترس پا به فرار گذاشتند ، بعد از رحلت وی خود را صاحب کمالات و مقامات می دیدند ! !

عجبا ! آن موقع شجاعتشان گل کرد و برای استحکام پایه های خلافت غاصبانه ی خود به خانه ی تو و فاطمه علیهاالسلام هجوم آوردند و به آتش کشیدند و حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را زیر پای گذاشتند !25

ص: 328

از رشادتت در سریه « ذات السلاسل » هم بگویم و سپس به غدیر آن اقیانوس بی کران الهی بازگردم :

در هنگام فتح مکه به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خبر رسید که تعدادی از اعراب هم پیمان شده اند که با تمام نیرو و توان به مدینه یورش برند . پیامبرابوبکر را با گروهی اعزام کرد ، او بدون آنکه بتواند کاری از پیش ببرد به مدینه بازگشت ؛ سپس عمر را فرستاد ، او نیز مانند ابوبکر بدون نتیجه بازگشت . عمروعاص که تازه اظهار اسلام نموده بود ، عرض کرد : یا رسول اللّه ! جنگ نیرنگ است ، مرا بفرست تا کار را اصلاح کنم ؛ او نیز رفت ، اما سرنوشت فرماندهان قبلی را داشت .

سرانجام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تو را یا امیر مؤمنان ! به فرماندهی منصوب کرد ؛ تو به خانه رفتی و پارچه ی مخصوصی را که هنگام سختی ها و دشواری های جنگ بر سر می بستی ، بر سر خود بستی سپس به سوی دشمن _ در شمال مدینه ، نرسیده به منطقه ی تبوک _ حرکت کردی . تو با کاربرد اصول دقیق نظامی از قبیل استتار و اختفاء ، دشمن را غافل گیر کردی و با کشتن هفت نفر از دلاوران و جنگاوران آنان ، عده ای را نیز اسیر کردی و دست بسته به مدینه آوردی . رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم همراه صحابه در خارج مدینه به استقبال تو آمد ، هنگامی که چشم تو به برادرت افتاد برای احترام از اسب پیاده شدی ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

سوار شو که همانا خدا و رسولش از تو خشنود هستند !

تو از شادی گریستی که خدا و رسولش از تو راضی اند ؛ آنگاه برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو فرمود :

« یاعلی !

اگر بیم آن را نداشتم که طوایفی از امتم آن چه را که نصارا درباره ی عیسی بن مریم گفته اند ، بگویند امروز درباره ات سخنی می گفتم که هیچ گاه بر گروهی نگذری مگر آنکه خاک زیر پای تو را برای تبرک برگیرند » .26

ص: 329

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با ردای خود غبار از صورتت پاک کرد و پیشانی تو را بوسید و در حالی که می گریست به اصحاب فرمود :

ای یاران ! مرا برای علاقه ام به علی بن ابی طالب سرزنش نکنید ! همانا علاقه ی من به علی از ناحیه ی خداست ، خداوند مرا فرمان داد تا علی را دوست داشته باشم و مقرّب بدارم .27

بازگردیم به غدیر ؛ به آن اقیانوس بی کران الطاف خداوند به بشریت !

یا امیر مؤمنان !

اعلام ولایت و امامتت در غدیر خم مطلب تازه ای نبود ؛ بارها برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از مقام و جایگاهت و خلافتت بعد از وجود مقدسش به یاران سخن گفته بود ؛ اما غدیر عظمت دیگری داشت و دارد !

ماجرای غدیر خم که بر پیکره ی تاریخ حک گشته از این قرار است :

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در سال دهم هجرت _ آخرین سال حیات مبارکش _ به مکه عزیمت نمود تا فریضه ی حج به جای آورد . زمانی که مسلمانان با خبر شدند که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عازم حج می باشد ، عده ی کثیری از نقاط مختلف حجاز عازم حج شدند تا در رکاب رسول صلی الله علیه و آله وسلم حج را انجام دهند .همراهان پیامبر در این سفر تا صد و بیست هزار نفر نقل نموده اند .28

تو یا امیرمؤمنان !

آنگاه که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای شرکت در مراسم حج عازم مکه شده بود ، از جانب وی با سپاهی برای مأموریتی در یمن بودی و زمانی که متوجه عزیمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به حج شدی ، با سربازان خود برای ملحق شدن به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به سوی مکه حرکت کردی و در نزدیکی مکه خدمت برادرت رسیدی ، وی با دیدن تو بسیار خوشحال گرددید و از تو پرسید : چگونه نیت کردی ؟ ! تو گفتی : من موقع احرام به نیت شما احرام بستم و گفتم : بار الها ! به همان نیتی که پیامبر تو احرام بسته است من نیز احرام می بندم .29

ص: 330

تو با برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و همراهان وارد مکه شدید و اعمال حج را به تبعیت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به جای آوردید .

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در عرفات خطبه ای ایراد فرمود و به مردم بیان نمود که ارتحال وی نزدیک است ، وی در این خطبه نسبت به حرمت خانه ی خدا و ماه های حرام و واجبات و احکام الهی برای مردم سخن گفت29 و سپس فرمود : این دین قدرتمند و آشکار است تا آن که دوازده خلیفه حکومت کنند که تمامشان از قریش هستند .30

مسلمانان اعمال و مناسک حج را زیر نظر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به پایان رسانده و به دستور آن حضرت راهی سرزمین مدینه و سرزمین خود شدند ؛ هنگامی که کاروان به سرزمین « رابغ » که در سه میلی « جحفه » _ یکی از میقات های احرام است _ رسید ، جبرائیل امین در نقطه ای به نام غدیر خم فرود آمد و برادرت را با آیه ی ذیل مورد خطاب قرار داد :

ای رسول ! آنچه که از طرف خدا فرستاده شد بر مردم ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنی رسالت خود را تکمیل نکرده ای ، خداوند تو را از شر مردم ( بدخواهان ) حفظ می کند .31

لحن آیه سخن از مأموریتی سنگین داشت که با ترک آن رسالت ناقص می شد و قطعا درباره ی توحید و مبارزه و نماز و روزه وغیره نبود ؛ زیرا قبلاً احکام این مسائل کاملاً بیان شده بود ؛ پس این مأموریت سنگین چیست یا امیرمؤمنان ! که ترک آن یعنی بی نتیجه بودن رسالت ؟ !

آری ! با توجه به اینکه آیه در سال آخر عمر با برکت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نازل شده ، بدون تردید مربوط به مسئله ی خلافت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است .

آری !

چه مسئله ای بالاتر از اینکه در دیدگان بیش از صد هزار نفر برادرت مأموریت یابد که خلیفه و امام بعد از خود را معرفی کند ؟ !

ص: 331

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دستور توقف را صادر نمود و فرمود کسانی که جلو کاروان هستند ، باز ایستند و آنان که در عقب کاروان اند ، سریعتر خود را ملحق سازند .

وقت ظهر بود و هوا به شدت گرم ؛ برای برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سایبانی به وسیله ی چادر که بر روی درخت افکنده بودند ، درست کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز ظهر را با جماعت خواند و سپس در حالی که جمعیت گرد او حلقه زده بودند ، بر روی نقطه ی بلندی که از جهاز شتر ترتیب داده بودند ، قرار گرفت و با صدای بلند و رسا خطبه ای خواند :

حمد و ثنا مخصوص خداست ، از او یاری می طلبیم و به او ایمان داریم و بر او توکل می کنیم .

... هان ای مردم ! نزدیک است من دعوت حق را لبیک گویم ...

سپس برادرت فرمود :

من دو چیز گران مایه در میان شما به یادگار می گذارم ، یکی کتاب خدا و دیگری اهل بیتم که این دو تا قیامت با هم اند و از هم جدایی ندارند ... هان ای مردم ! بر قرآن و عترت من پیشی نگیرید و در عمل به هر دو کوتاهی نورزید که هلاک می شوید .32

در این لحظه ی حساس که تمام چشم ها به دهان مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دوخته شده بود ، تو را صدا زد و تو از جهاز شتران بالا رفتی و در کنار برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ایستادی ، و مردم همه به تو خیره شدند که جریان چیست که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تو را در کنار خود فرا خوانده است ؟

در آن زمان حساس ترین و عالی ترین و پر مخاطره ترین صفحه ی تاریخ بشریت به وقوع پیوست ؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دستان تو را در دستان خود برافراشت و با ندای بلند به مردمان فرمود :

ای مردم ! سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنان کیست ؟

همگی گفتند : خدا و پیامبر او سزاوارتراند بر مؤمنان .

ص: 332

آنگاه برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

خدا مولای من و مولای مؤمنان است و من برآن ها از خودشان اولی و سزاوارترم .

هان ای مردم ! هرکس من مولای اویم ، علی هم مولای اوست .

و سپس برایت دعا کرد و فرمود :

خداوندا ! کسانی که علی را دوست دارند ، دوست بدار و کسانی که او را دشمن دارند ، دشمن بدار ...33

و فرمود :

حاضران این خبر را به غائبان برسانند .

آنگاه که تو از منبر جهاز شتران پائین آمدی ، همه به سمت تو هجوم آوردند و با تو بیعت نمودند . همان دو نفری که بعد از رحلت پیامبرمقام تو را غصب نمودند ، در آن جمع با تو بیعت کردند و به تو تبریک گفتند .34

هلهله و شادی در بین مردم موج می زد و همه بر تو آفرین می گفتند . سه روز در غدیر خم به امر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، جشن و شادی بر پا بود و همه با تو بیعت کردند ؛ هرچند برخی در دل ناراحت و پریشان خاطر بودند ؛ اما ظاهر را حفظ نموده و با تو بیعت کردند.

در همان هنگام جبرائیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد و از طرف خداوند پیغام آورد که امروز دینتان را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام کردم و راضی شدم که اسلام دین شما باشد .35 و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بی درنگ بانگ زد :

اللّه اکبر ! سپاس خدای را بر کامل شدن دین و اتمام نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت علی بعد از من .36

« حسان بن ثابت » فرصت را مغتنم شمرد و با کسب اجازه از محضر برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی این حادثه ی جاودانه چنین سرود :

روز غدیر در سرزمین خم پیامبرشان ندا در داد ، و چه نیکو پیام می رساند رسول خدا هنگامی که ندا سر می دهد .

ص: 333

فرمود : کیست فرمانروا و سرپرست شما ؟ بدون آن که اظهار دشمنی کنند ، پاسخ دادند :

خدایت فرمانروای ما و تو سرپرست مایی ، تو هرگز امروز از ما کسی را نافرمان نخواهی یافت .

آن گاه فرمود : ای علی ! برخیز که همانا من راضی شدم پس از من پیشوا و راهنما باشی .

هرکه را من فرمانروایم ، این علی سرپرست اوست ، پس شما یار صمیمی و دوست وی باشید .

در آن جا دعا کرد : بار خدایا ! دوست دار دوستانش را و با کسی که دشمن علی است ، دشمن باش .37

آری ! رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ولایتت را در آن عرصه ی عظیم به مردم ابلاغ نمود و هیچ کس جز معاندان دین ، منکر آن نخواهند بود .

واقعه ی غدیر جاودانه است زیرا قرآن جاودانه و ابدی است و نزول دو آیه ی ( 3 و 67 سوره مائده ) از آیات قرآن ، پیرامون این واقعه غدیر را جاودانه ساخته است ؛ هرچند منافقان بعد از رحلت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم امور را دگرگون کردند و نگذاشتند امور مسلمین در دستان خدایی تو باشد ، اما تو همواره امام و حجت خدا بودی هر چند بسیاری منکر تو شدند .

تو آن خورشید فروزان آسمان امامت و هدایت امت می باشی که خفّاشان طاقت دیدن نور و جمالت را ندارند . پاکان عالم همه صورت های خود را بر آستان غدیر بر زمین می گذارند تا گرد و غبار آن سرزمین که با قدمهای تو و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ملائکه ی خدا متبرک شده است را سرمه دیدگان خود کنند .

نوشیدن جرعه ای از شراب غدیر ، انسان را در ابدیت پرواز می دهد و همنشین پیامبران و فرشتگان می گرداند .

آنان که محتوای غدیر را منکر شدند ، خود را از ابدیت طیّبه محروم ساختند . تعجبم از آن گروهی است که خود را تابع قرآن و رسول خدامی دانند ؛ اما خلافت تو _ که سفارش قرآن و رسول خداست _ را منکرند ! و عجیب سخن آنان است که می گویند : پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در غدیر خم فقط سفارش دوستی با علی را مطرح نمود

ص: 334

و فرمود : هرکس من دوست اوهستم ، علی نیز دوست اوست و اصلاً در آن صحنه سخن از خلافت و جانشینی وی نبود ! !

به دلایل متعددی واقعا این سخن مردود است و قائلان آن خود را فریب می دهند و بدانند که حقیقت با انکار منکران هرگز تغییر نمی یابد و محو نمی شود .

آیا نزول دو آیه از آیات قرآن کریم پیرامون آن واقعه فقط به خاطر دوستی تو یا امیرالمؤمنین بود ؟ !

آیا اگر برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دوستی تو را به مردم ابلاغ نمی نمود ، رسالتش ناقص بود ؟ !

آیا معقول است پیامبری که _ به گفته ی قرآن _ از روی هوا و هوس سخن نمی گوید ، در آن بیابان سوزان و گرمای شدید هزاران نفر را معطل کند تنها برای اینکه بگوید هرکس من دوست او هستم تو را نیز باید دوست بدارد ؟ آیا این چیز تازه ای بود و مردم نمی دانستند و لازم بود با آن تشریفات بیان شود ؟ !

آیا اکمال دین و مأیوس شدن کافران _ که در آیه ی 3 سوره ی مائده آمده _ همه به خاطر این بود که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تو را به دوستی معرفی کرد ؟ !

آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از اعلام دوستی نسبت به تو دلهره داشت که خداوند به وی فرمود : خداوند تو را از مردم حفظ می کند ؟ !38

به علاوه آنان که خلافت الهیه تو را بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نپذیرفتند و گفتند و می گویند : پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هیچ کس را به عنوان جانشین معرفی ننمود و کار را به امت واگذاشت ، آیا حقیقت ولایت در دین خدا را فهمیده اند ؟ ! !

چگونه روا می دارند این سخن را بگویند ؟ ! مگر می شود پیامبران امت را بدون جانشینان لایق رها کنند ؟

هر چه به تاریخ نظر می افکنیم می بینیم که تمام پیامبران قبل از وفاتشان پاک ترین و عالم ترین انسان های زمان خود را به عنوان جانشین در میان امتشان معرفی نمودند . شاید آنان می پندارند فقط این مسئله در امت اسلام مستثنی شده و کار جانشینی به مردم واگذار شده است !!!

ص: 335

یا امیر مؤمنان ! اینان چه می گویند ؟!!

آیا نمی دانند با این سخنانشان به ساحت مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اهانت می کنند ؟!

آیا پیامبری که از مدینه خارج نمی شد _ حتی برای چند روز _ مگر اینکه برای خود جانشینی معین می کرد ، حال چگونه می توان پذیرفت امت را بعد از وفاتش به حال خود رها کند و خودش سبب ایجاد اختلاف و فتنه و فساد در امتش گردد ؟!

هیهات ، هیهات !

یا امیرمؤمنان ! اینان چه می گویند ؟ ! !

عجیب اینجاست که آنان این گونه قضاوت را درباره ی خلفای خود هرگز روا نمی دانند و مطرح می کنند که ابوبکر چون دلش به حال امت می سوخت ، آنان را به حال خود رها ننمود و عمر را به جانشینی خود منصوب نمود و عمر نیز که بعد از مرگ خود نسبت به امت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نگران بود ، شورای شش نفره ای را تشکیل داد تا یک نفر حتما به عنوان خلیفه برای مردم مشخص شود ! !39

و نیز تمام خلفای بنی امیه و بنی عباس _ که آنان بسیاری از خلفای اموی و عباسی را بر حق می دانند _ به فکر آینده ی امت اسلام بودند و قبل از مرگشان خلیفه معین نمودند ! !

ویا در نظر اینان فقط در میان امت اسلام یک نفر به فکر آینده ی امت نبود و آن برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود ! !

پناه برخدا ! از این افتراءات که بر ساحت مقدس پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلم می بندند ؛ البته پاکان عالم همواره دامان تو و فرزندانت را می گیرند و دل به تولایتان سپرده اند !

تو بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در موارد متعددی با اشاره به واقعه ی غدیر بر خلافت خود استدلال نمودی و از حق خود دفاع کردی .40

و تو حجت خدایی هرچند بسیاری تو را منکر شدند و البته ندای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تا قیامت باقی است که فرمود :

من کنت مولاه فهذا علی مولاه !

هر چند بسیاری انگشتان دست در گوش هایشان کنند تا آن ندای جاوید را نشنوند ! !

ص: 336

حکمت نامه ی هفدهم : اسناد غدیر خم و پاسخ به شبهات مخالفان

حکمت نامه ی هفدهم :

واقعه عظیم و شکوهمند غدیر خم در مصادر اهل سنّت و توضیح آن و پاسخ به شبهات مخالفان و مباحث متعدد دیگر .

1 _ قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) :

علی منّی و أنا من علی .

قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) :

یا علی ! أنت منّی و أنا منک .

( صحیح بخاری ، کتاب صلح ، ج 3 ، ص 168 ؛ مستدرک الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص 120 ؛ سنن الکبری ، بیهقی ، ج 8 ، ص 50 و ... )

2 _ قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) :

أنا و علی من شجرة واحدة و الناس من أشجار شتّی .

( مستدرک الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، ج 2 ، ص 241 ؛ تاریخ دمشق ، ج 42 ، ص 64 ؛ ذخائرالعقبی ، ص16 ؛ تفسیر الدر المنثور ، ج 4 ، ص 44 و ... )

3 _ إن تولّوا علیّا تجدوه هادیا مهدیّا ، یسلک بکم الطریق المستقیم .

( کنز العمّال ، حدیث 32966 و ... )

4 _ علی مع الحقّ و الحقّ مع علی یدور معه حیثما دار .

( کنز العمّال ، ج 5 ، ص 30 ؛ تاریخ بغداد ، ج 14 ، ص322 ؛ مجمع الزوائد ، ج 7 ، ص 235 ؛ تاریخ دمشق ، ج 42 ، ص 449 ؛ مناقب ، علی ابن مردویه ، ص 113 و ... )

ص: 337

5 _ أعلم أمّتی من بعدی ، علیّ بن أبی طالب .

( کنزالعمال ، حدیث 32997 )

5 _ حبّ علیّ یأکل الذنوب کما تأکل النار الحطب .

( کنزالعمال ، حدیث 32021 و ... )

6 _ أنا دار الحکمة و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأته بالبابه .

( الجامع الصغیر ، سیوطی ، ج 1 ، ص 451 ؛ فیض القدیر ، مناوی ، ج 3 ، ص 60 ؛ ذخائر العقبی ، ص 83 ؛ أُسد الغابة ، ج 4 ، ص 22 ؛ لسان المیزان ، ج 1 ، ص432 و ... )

7 _ إنّ علیّا لحمه من لحمی و دمه من دمی .

( کنز العمّال ، حدیث 32936 )

8 _ علیّ منّی بمنزلة رأسی من بدنی .

( کنز العمّال ، حدیث 32914 و ... )

9 _ شیعة علی هم الفائزون یوم القیامة .

یا علی ! أنت و شیعتک الفائزون یوم القیامة .

( الدر المنثور ، سیوطی ، ج 6 ، ص 397 ؛ فتح القدیر ، شوکانی ، ج 5 ، ص 477 ؛ شواهد التنزیل ، حاکم نیشابوری ، ج 1 ، ص 500 ؛ مناقب خوارزمی ، ص 113 ؛ کنز العمّال ، ج 11 ، ص 323 ؛ المعجم الکبیر ، طبرانی ، ج 6 ، ص 354 و ... )

10 _ من آذی علیّا فقد آذانی .

( مسند، احمد بن حنبل، ج 3، ص 483 ؛ مستدرک، حاکم، ج 3 ، ص 122 و ... )

11 _ عنوان صحیفة المؤمن حبّ علیّ بن ابی طالب .

( الصواعق المحرقه ، هیثمی ، ج 1 ، ص 193 ؛ مناقب ، ابن مغازلی ، ص 243 ، حدیث 290 ؛ تاریخ دمشق ، ج 5 ، ص 230 ؛ فیض القدیر ، مناوی ، ج 4 ، ص 481 و ... )

12 _ من سرّه أن یحیا حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن الّتی غرسها ربّی فلیوال علیّا من بعدی ، ولیوال ولیّه و لیقتد بالائمة من بعدی فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی رزقوا فهما و علما و ویل للمکذبین بفضلهم من أمّتی القاطعین فیهم صلتی لا أنا لهم اللّه شفاعتی .

( ینابیع المودة ، قندوزی ، ج 1 ، باب 43 ، ص 380 ؛ حلیة الأولیاء ، أبونعیم ، ج 1 ، ص 86 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید معتزلی ، ج2 ، ص 450 و ... )

ص: 338

13 _ تاریخ طبری ، ج 3 ، ص 70 ؛ معالم التنزیل ، بغوی ، ج 2 ، ص 261 ؛ نهایة الارب ، نویری ، ج 17 ، ص 324

14 _ سبل الهدی ، محمد بن یوسف صالحی شامی ، ج 5 ، ص 437

15 _ ابن ابی شیبه در المصنّف ، ج 8 ، ص 553 می گوید : در جنگ حنین جز چهار نفر همه ی مسلمانان گریختند .

16 _ بسیاری از مورخان نوشته اند که در جنگ حنین همه فرار کردند جز ده نفر .

17 _ سیره ی ابن هشام ، ج4 ، ص 86

18 _ أنا أبو جرول لا براح حتّی نبیح الیوم أو نباح

( ارشاد ، شیخ مفید ، ج 1 ، ص 143 )

19 _ همان

20 _ سیره ی ابن هشام ، ج 4 ، ص 86

21 _ خداوند درباره ی جنگ حنین و امداد غیبی ملائکه می فرماید :

« لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللهُ فی مَواطِنَ کَثیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئا وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الاْءَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرینَ * ثُمَّ أَنْزَلَ اللهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ أَنْزَلَ جُنُودا لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ذالِکَ جَزاءُ الْکافِرینَ »

ترجمه : خداوند شما را در مواضع بسیاری یاری کرد ( و بر دشمن پیروز شدید ) و در روز حنین ( نیز یاری نمود ) ، در آن هنگام که فزونی جمعیّتتان شما را مغرور ساخت ؛ ولی ( این فزونی جمعیّت ) مشکلی را از شما حل نکرد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد ؛ سپس پشت ( به دشمن ) کرده ، فرار نمودید . سپس خداوند « آرامش » خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد و لشکرهایی فرستاد که شما آنها را نمی دیدید و کافران را مجازات کرد ؛ و این است جزای کافران ! ( سوره توبه ، آیات 25 و 26 )

22 _ امتاع الاسماع ، مقریزی ، ص 408 ؛ کافی ، ج 8 ، ص 376 ؛ ارشاد ، شیخ مفید ، ص 76

محمد بن یوسف صالحی شامی در سبل الهدی ، ج 5 ، ص 487می گوید : علی علیه السلام در روز حنین قهرمانانه تر در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم جنگید .

23 _ امالی ، شیخ طوسی ، ص 575 ؛ امتاع الاسماع ، ص 408

24 _ مغازی ، واقدی ، ج 3 ، ص 903

25 _ جریان هجوم ناجوانمردانه ی خلفای غاصب به خانه ی علی علیه السلام و به آتش کشیدن آن در حکمت نامه ی بیستم از منابع اهل سنت نقل خواهیم نمود .

26 _ ارشاد ، شیخ مفید ، ص 88 ؛ بحار الأنوار ، ج 21 ، ص 66

ص: 339

اهل سنت سریه « ذات السلاسل » را به گونه ای دیگر نقل نموده اند .

طبرسی در مجمع البیان ، ج 10 ، ص528 می گوید :

علی علیه السلام در آن نبرد عده ای را اسیر کرد و دست بسته به مدینه آورد . به این لحاظ که اسیران را به صف کشیده و با طناب دست هایشان را مانند این که به زنجیر کشیده باشند ، بستند به این جنگ « ذات السلاسل » می گویند .

27 _ معاشر أصحابی لا تلومونی فی حبّی علیّ بن أبی طالب ، فإنّما حبّی علیّا من أمر اللّه و اللّه أمرنی أن أحبّ علیّا و أدنیه .

( تفسیر فرات کوفی ، ص598 )

28 _ امتاع الاسماع ، مقریزی ، ج 1 ، ص 512 ؛ سیره ی زینی دَحلان ، ج 3 ، ص 3

29 _ فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام ، جعفر سبحانی ، ص506

30 _ المغازی ، ج3 ، ص1111

31 _ احمد بن حنبل در مسند ، ج5 ، ص 99 ، از جابر بن سمره نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در عرفات برای مردم خطبه خواند و شنیدم که می گفت : همواره این دین قدرتمند و آشکار است تا آنکه دوازده نفر حکومت کنند که تمامشان ... در این هنگام مردم سخن گفتند و سر و صدا کردند به گونه ای که من سخن آن حضرت را نفهمیدم . از پدرم که از من به رسول خدا صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم نزدیکتر بود ، پرسیدم : پس از کلمه ی تمامشان چه فرمود ؟ پدرم گفت : فرمود : تمامی آنان از قریش ( بنی هاشم ) هستند .

اخبار فراوانی در این معنا که امامان دوازده نفرند و همگی از قریش ( بنی هاشم ) می باشند در کتب اهل سنت موجود است ، مراجعه شود به صحیح مسلم ، ج 3 ، کتاب الإمارة .

32 _ « یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ »

ترجمه : ای پیامبر ! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است ، به طور کامل ( به مردم ) ابلاغ کن و اگر چنین نکنی ، رسالت او را انجام نداده ای . خداوند تو را از مردم حفظ می کند و خداوند گروه کافران ( لجوج ) را هدایت نمی کند . ( سوره مائده ، آیه 67 )

بسیاری از مفسران و مورخان و محدثان بزرگ اهل سنت مطرح نموده اند که آیه ی فوق در غدیر خم نازل شده است ؛ از جمله :

محمد بن جریر طبری ، متوفای 310 ه . ق . در کتاب « الولایة » از زید بن ارقم نقل می کند که گفت : لما نزل النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) بغدیر خم فی رجوعه من حجة الوداع ، و کان فی وقت ضحی و حرّ شدید ، أمر بالدوحات فأقیمت ، و نادی الصلاة جامعة فاجتمعنا

ص: 340

فخطب بالغة ثم قال : إنّ اللّه تعالی أنزل إلیّ : « یا أیّها الرّسولُ بلّغ ما أنزل إلیک ... »

حافظ ابو عبداللّه المحالی ، متوفای 330 ه . در کتاب امالی از ابن عباس نقل می کند .

حافظ ابوبکر فارسی ، متوفای 407 ه . ق در کتاب ما نزل من القرآن فی أمیر المؤمنین با استناد به ابن عباس نقل می کند .

ابو اسحاق ثعلبی نیشابوری ، متوفای 427 ه . ق در تفسیر الکشف و البیان .

حافظ ابو سعید سجستانی ، متوفای 477 ه . ق در کتاب الولایة .

حافظ حسکانی در شواهد التنزیل .

ابو القاسم ابن عساکر شافعی ، متوفای 571 ه . ق از ابو سعید خدری نقل می کند .

فخر رازی متوفای 606 ه . ق در تفسیر کبیر ج3 ، ص 363 می گوید : نزلت الآیة فی فضل الإمام علی [ علیه السلام ] و لما نزلت هذه الآیة أخذ بیده و قال : من کنت مولاه فعلیّ مولاه .

شیخ الإسلام ابواسحاق حموینی ، متوفای 722 ه . در فرائد السمطین با اسنادش از ابوهریره نقل می کند : إنّ الآیة نزلت فی الإمام علی [ علیه السلام ]

سید علی همدانی ، متوفای 786 ه . ق در مودّة القربی از براء بن عازب نقل می کند : أقبلت مع رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فی حجة الوداع ، فلما کان بغدیر خم نودی الصلاة جامعة ، فجلس رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) تحت شجرة و أخذ بید الإمام علی [ علیه السلام ] و قال : ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم ؟

قالوا : بلی یا رسول اللّه !

فقال : ألا من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه .

و تعداد زیاد دیگری از علمای اهل سنت که اعتراف نموده اند آیه ی فوق در غدیر خم _ قبل از معرفی امام علی علیه السلام _ نازل شده است .

33 _ إنّی أوشک أن أدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثقلین ، کتاب اللّه و عترتی ، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض و عترتی إهل بیتی و أنّ اللطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ، فانظروا ماذا تخلفونی فیهما .

حدیث فوق در بسیاری از منابع اهل سنت آمده است ؛ مانند : صحیح مسلم باب مناقب اهل بیت [ علیهم السلام ] سنن ترمذی باب مناقب مهاجرین ؛ مسند احمد ابن حنبل ، ج 3 ، ص 14 و ...

34 _ من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه ، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله ، إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أبدا .

حدیث فوق که به حدیث غدیر مشهور است در منابع اهل سنت به صورت گسترده موجود است ؛

ص: 341

از جمله :

سنن ترمذی ، ج 2 ، حدیث 3797 ، ص 297

سنن ابن ماجه ، ج 1 ، باب فضل علی علیه السلام ، ص 43

مستدرک حاکم ، ج 9 ، ص 103 باب وصیة النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم )

سنن نسائی ، ج5 ، حدیث 8464 ، ص 130

خصائص نسائی ، باب قول النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) من کنت ولیّه ، ص 94

مصنّف ، ابن ابی شیبه ، ج 7 ، ص 503

المعجم الکبیر ، طبرانی ، ج5 ، حدیث 4969 ، ص 166

مجع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، ص 103

تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 112

أُسد الغابة ، ابن اثیر ، ج 4 ، ص 108

تفسیر کبیر ، فخر رازی ، ج12 ، ص 190

مسند احمد بن حنبل ، ج4 ، ،ص 281

البدایة و النهایة ، ابن کثیر ، ج 5 ، ص 231

مناقب خوارزمی ، ص 160

مسند ، أبی یعلی موصلی ، ج 1 ، حدیث 567 ، ص 429

صحیح ابن حبان ، ج 15 ، ص 376

الإستیعاب ، ابن عبد البر ، ج 3 ، ص 1069

فیض القدیر ، مناوی ، ج4 ، ص 2

الدّر المنثور ، سیوطی ، ج 2 ، ص 259 و ...

بنابراین حدیث غدیر در منابع اهل سنت از قطعیات است .

35 _ ابوبکر و عمر جزو اولین کسانی بودند که در واقعه ی غدیر با امام علی علیه السلام بیعت نمودند .

در منابع اهل سنت آمده است که آنان به امیرمؤمنان علیه السلام گفتند :

بخّ بخّ لک یا بن أبی طالب أصبحت و أمسیت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة .

برخی از کتب اهل سنت که جمله ی فوق را از آن دو نفر آورده اند :

تاریخ البخاری ، ج3 ، ص 96

صحیح مسلم ، باب فضایل علی[ علیه السلام ]

مسند احمد بن حنبل ، ج 3 ، ص 17 و ج 4 ، ص 366

ص: 342

مستدرک حاکم ، ج 3 ، ص 109

خصائص علی [ علیه السلام ] بیهقی ، ص 96

المعیار و الموازنة ، اسکافی ، ص 212

تاریخ بغداد ، ج 8 ، ص 254

تاریخ دمشق ، ج42 ، ص 221

الصواعق المحرقه ، ابن حجر عسقلانی ، ص 26

مناقب خوارزمی ، ص 97

الریاض النضره ، ج 2 ، ص 224 و ...

مرحوم علامه ی امینی در کتاب الغدیر تبریک و تهنیت ابوبکر و عمر را از شصت کتاب از علمای اهل سنت نقل کرده است .

هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که شادباش و تبریک هایی که در غدیر خم به امام علی علیه السلام گفته شد برای دوستی علی علیه السلام بود ؛ بلکه عقل حکم می کند مقام و منصب بزرگ الهی به امام علی علیه السلام رسیده بود که همگی به وی تبریک گفتند .

36 _ « ... الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا » » ( سوره مائده ، آیه 3 )

بسیاری از علمای اهل سنت مطرح نموده اند که آیه ی فوق بعد از انتصاب امام علی علیه السلام به عنوان خلیفه در غدیر خم بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شده است .

در این قسمت برخی از متون و منابع اهل سنت _ که دلائل گویایی است بر حقانیت خلافت و امامت علی علیه السلام _ را نقل می کنیم :

قال ابو نعیم الاصفهانی و ابن عساکر عن أبی سعید الخدری دعا النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) الناس فی غدیر خم إلیه فأخذ بضبع علی [ علیه السلام [حتّی بان بیاض ابط رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) ثمّ لم یتفرّقوا حتّی نزلت تلک الآیة .

فقال الرسول ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) : اللّه اکبر ! علی إکمال الدین و إتمام النعمة و رضی الربّ برسالتی و بالولایة لعلی من بعدی فقال من کنت مولاه فعلی مولاه .

( المعجم الکبیر ، طبرانی ، ج 5 ، حدیث 4969 ، ص 166 ؛ مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، ص 103 ؛ المستدرک ، حاکم ، ج 9 ، ص 103 ؛ مناقب خوارزمی ، ص 190 و ... )

ص: 343

موفق بن احمد خوارزمی از ابو سعید خدری نقل می کند :

إنّ النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) دعا الناس إلی علی فی غدیر خم ، أمر بما کانت تحت الشجرة من الشوک فقمّ وکان ذلک یوم الخمیس ثمّ دعا الناس إلی علی فأخذ بضبعه ، ثمّ رفعه حتّی نظر الناس إلی بیاض إبطیهما ؛ ثمّ لم یتفرقا حتّی نزلت هذه الآیة :

« ... الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ... » فقال رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) : اللّه اکبر ! علی إکمال الدین و إتمام النعمة و رضا الربّ برسالتی و الولایة لعلی .

وی در ادامه می افزاید :

و روی هذا الحدیث من الصحابة : عمر و علی [ علیه السلام ] و البراء بن عازب وسعد بن أبی وقاص و طلحة بن عبیداللّه و الحسین بن علی [ علیهما السلام ] و ابن مسعود و عمّار بن یاسر و أبوذر و أبو أیوب و ابن عمر و عمران بن حصین و بریدة بن الخضیب و أبو هریرة و جابر بن عبداللّه و أبو رافع و ... .

( مقتل الحسین ، خوارزمی حنفی ، ج 1 ، صص 48 _ 47 )

فخر رازی در تفسیر کبیر ، ج 3 ، ص 529 می گوید که آیه ی فوق در غدیر خم نازل شده است .

محمد بن جریر طبری در کتاب الولایة با اسنادش از زید بن ارقم نقل می کند که آیه ی فوق ( مائده آیه 3) در روز غدیر خم نازل شده است .

آلوسی در روح المعانی ، ج 6 ، ص 55 از ابو سعید خدری نقل می کند : إنّ هذه الآیة نزلت بعد أن قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) لعلی ( کرم اللّه وجهه ) فی غدیر خم : من کنت مولاه فعلی مولاه ، فلما نزلت قال : اللّه اکبر ! علی إکمال الدین و إتمام النعمة و رضی الربّ برسالتی و ولایة علیّ بعدی .

سیوطی از ابن عساکر و او از ابوسعید خدری نقل می کند : لما نصب رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) علیّا ً یوم غدیر خم ، فنادی له بالولایة هبط جبرئیل علیه بهذه الآیة : « ... الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ... » .

( الدرالمنثور ، ج 2 ، ص 259 )

ابن عساکر در تاریخ دمشق ، ج 2 ، ص 86 نزول آیه را در غدیر خم مطرح می نماید .

شهرستانی در الملل و النحل ، ص 70 نزول آیه را در غدیر خم نقل می کند .

ص: 344

حموینی در فرائد السمطین ، ج1 ، ص 158 و همچنین خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، ج 8 ، ص 290 نزول آیه را در غدیر خم روایت می کنند .

و ...

37 _ حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب « ما نزل من القرآن فی علی [ علیه السلام ] از ابو سعید خدری نقل کرده است که پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) در غدیر خم علی [ علیه السلام ] را به عنوان ولی به مردم معرفی کرد و مردم متفرق نشده بودند تا اینکه آیه : « ... الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ... » نازل شد ؛ در این موقع پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فرمود : اللّه اکبر ! علی إکمال الدین و إتمام النعمة و رضی الربّ برسالتی و بالولایة لعلی من بعدی ، ثمّ قال : من کنت مولاه فعلی مولاه ... .

38 _ ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بخمّ و أسمع بالرسول منادیا

و قال فمن مولاکم و ولیّکم فقالوا و لم یبدوا هناک التّعادیا ً

إلهک مولانا و أنت ولیّنا و لن تجدن منّا لک الیوم عاصیا

فقال له قم یا علی ّ فإنّنی رضیتک من بعدی إماما و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیّه فکونوا له أنصار صدق موالیّا

هناک دعا اللّهمّ وال ولیّه و کن للّذی عادی علیّا معادیا

( مناقب خوارزمی ، ص 136 ؛ تذکرة الخواص ، سبط بن جوزی ، ج 1 ، ص 33 ؛ ارشاد ، شیخ مفید ، ج 1 ، ص 177 و ... )

39 _ می توان دلیل نگرانی و دلهره ی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از معرفی امام علی علیه السلام را در این چند جمله خلاصه کرد :

وصایت و جانشینی علی علیه السلام که بیش از سی و سه سال از عمر او نگذشته بود ، بر گروهی که از او مسن تر بودند ، بسیار سخت و دشوار بود ؛ خصوصا در میان ملت عرب که پیوسته مناصب بزرگ از آن ریش سفیدان قبیله بود و برای جوانان _ به بهانه ی این که گرمی و سردی روزگار را نچشیده اند _ موقعیتی قائل نبودند و لذا هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم « عتاب بن اسید » را فرماندار مکه و « اسامة بن زید » را فرمانده ی لشکر قرار داد ، از طرف پیروان خود مورد اعتراض قرار گرفت . بسیاری از آنان که هنوز چندان فاصله ای از تعصبات جاهلیت نگرفته بودند ، دیگر به این مطلب توجه نداشتند که حساب جوانی مانند علی علیه السلام از دیگر جوانان جداست و در پرتو ایمان به خدا و عنایات الهی به مقامی رسیده

ص: 345

است که هیچ کدام از آن ها این مقام را دارا نیستند و او از هرگونه لغزش و خطا مصونیت دارد ؛ زیرا انتخاب شده از طرف خدا و تأیید شده از جانب اوست .

در طول نبردها و جنگ ها ، خون بستگان همین افراد که دور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را گرفته بودند ، در صحنه های نبرد به دست توانای امام علی علیه السلام ریخته شده بود و برای آنان بسیار گران بود به خاطر تعصبات جاهلیت و روحیه ی کینه توزانه ای که داشتند ، ببینند جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قاتل نزدیکانشان می باشد .

علاوه بر این امام علی علیه السلام پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و داماد وی بود ؛ تعیین چنین فردی برای خلافت در نظر افراد کوتاه بین سبب می شد که آن را یک نوع تعصب فامیلی حمل کنند و با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مخالفت کنند ؛ ولی با این همه اراده ی حکیمانه ی خداوند بر این تعلق گرفته بود که رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را با جانشینی امام علی علیه السلام تکمیل گرداند .

40 _ عمر بن خطاب در اواخر عمرش دستور تشکیل شورای شش نفره ای را صادر کرد که آنان از بین خود خلیفه ای انتخاب کنند و او امام علی علیه السلام را نیز یکی از اعضای شش نفره ی شورا قرار داد !!

ترکیب اعضاء شورا به گونه ای بود که امام علی علیه السلام رأی نیاورد و این تدبیر خلیفه ی دوم بود ! و شورا بالاخره عثمان را به عنوان خلیفه انتخاب نمود !

حضرت امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه ی 3 نهج البلاغه درباره ی شورای شش نفره عمر می فرماید : ... سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم ! پناه بر خدا از این شورا ! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم تا امروز با اعضای شورا برابر شوم ؟ که هم اکنون مرا همانند آن ها پندارند ؟ و در صف آنان قرارم دهند ؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آنان هماهنگ گردیدم ، یکی از آن ها [ سعد ابن ابی وقاص ] با کینه ای که از من داشت ، روی برتافت و دیگری دامادش را [ عبدالرحمان بن عوف ، شوهر خواهر عثمان که حق وتو از جانب عمر داشت ، طرف عثمان را گرفت ] بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان [ طلحه و زیبر که از رذالت و پستی بر امام شوریدند ] تا آنکه سومی به خلافت رسید ، دو پهلویش از پرخوری باد کرده و همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود ...

41 _ امام علی علیه السلام در موارد متعددی با حدیث غدیر بر حقانیت و خلافت خود استدلال نموده است و هر وقت موقعیت را مناسب می دید ، حدیث غدیر را به رخ مخالفان می کشید و از حق دفاع می کرد .

ص: 346

در اینجا به نمونه هایی از این احتجاجات اشاره می شود :

امیر مؤمنان علیه السلام در روز شورا ( شورای شش نفره که به دستور عمر ، برای تعیین خلیفه ی بعد از وی تشکیل شده بود ) هنگامی که گوی خلافت از طرف عبد الرحمان بن عوف به سوی عثمان پرتاب شد ، امام علی علیه السلام برای ابطال رأی شورا شروع به سخن کرد و گفت : من بر شما با سخنی احتجاج می کنم که هیچ کس نمی تواند آن را انکار کند تا آنجا که فرمود : شما را به خدایتان سوگند می دهم ! آیا در میان شما کسی هست که پیامبر درباره ی او گفته باشد : من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللّهمّ وال من والاه و انصر من نصره لیبلغ الشاهد الغائب ؟ در این موقع اعضای شورا به تصدیق امام علی علیه السلام برخاستند و گفتند این فضیلت را جز تو کسی ندارد .

( مناقب خوارزمی ، ص 217 )

روزی امیرمؤمنان علیه السلام در کوفه سخنرانی می نمود ، در ضمن سخنان خود رو به جمعیت کرد و گفت : به خدایتان سوگند می دهم ! هر کس در غدیر حاضر بود و به گوش خود شنید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مرا به جانشینی خود برگزید ، بایستد و شهادت بدهد ؛ ولی تنها آنان که این مطلب را به گوش خود از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیده اند ، برخیزند نه آنان که از دیگران شنیده اند . در این موقع سی نفر از جا برخاستند و به شنیدن حدیث غدیر گواهی دادند .

( علامه امینی مصادر فراوان این احتجاج را از منابع اهل سنت در کتاب الغدیر ، ج 1 ، صص 171 _ 153 آورده است )

در آن تاریخ متجاوز از بیست و پنج سال از واقعه ی غدیر می گذشت و برخی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در کوفه نبودند و یا پیش از آن درگذشته بودند و نیز برخی از آنان به عللی از شهادت کوتاهی می ورزیدند .

در دوران خلافت عثمان دویست تن از شخصیت های مطرح مهاجرین و انصار در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دور هم گرد آمده بودند و پیرامون موضوعات مختلفی بحث و گفتگو می نمودند ، در طول این جلسه که از نخستین ساعات روز برگزار شده بود و تا ظهر ادامه داشت و شخصیت هایی در آن سخن می گفتند ، امیر مؤمنان علیه السلام فقط به سخنان مردم گوش می داد و سخن نمی گفت ؛ در این موقع ناگهان جمعیت به وی روی آوردند و از ایشان درخواست نمودند که زبان به سخن بگشاید ، امام علیه السلام به اصرار مردم برخاست و درباره ی پیوند خود با خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و سوابق درخشان خود به طور گسترده سخن گفت تا آنجا که فرمود :

به خاطر دارید که روز غدیر خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مأموریت داد که همان طور که نماز

ص: 347

و زکات و مراسم حج را برای آنان روشن کرده است ، مرا پیشوای مردم قرار دهد و برای انجام این کار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خطبه ای به شرح زیر خواند و فرمود : خداوند انجام کاری را بر من گذارده است و من از آن می ترسیدم که مردم مرا در ابلاغ پیام الهی تکذیب کنند ؛ ولی خداوند امر فرمود که آن را برسانم و نوید داد که مرا از شر مردم حفظ کند . هان ای مردم ! می دانید خداوند مولای من و من مولای مؤمنان و از خود آنان به خودشان اولی هستم ؟ همگی گفتند : بلی ! در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : علی برخیز ! و من برخاستم و او رو به جمعیت کرد و گفت : من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه .

در این موقع سلمان از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسید : علی [ علیه السلام ] چگونه بر ما ولایت دارد ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : ولایت علی بر شما بسان ولایت من است بر شما ، هرکس من بر جان وی اولویت دارم ، علی نیز بر جان او اولویت دارد .

( فرائد السمطین ، باب 58 )

امیر مؤمنان علاوه بر این سه مورد ، در کوفه در روزی به نام « یوم الرحبه » و در روز « جنگ جمل » و در حادثه ای به نام « حدیث الرکبان » و در « جنگ صفین » با حدیث غدیر بر امامت خویش استدلال نموده است .

( رهبری امت ، جعفر سبحانی ، ص217 )

ص: 348

حکمت هجدهم : علی علیه السلام امیر مؤمنین و صدیق اکبر و فاروق اعظم

اشاره

حکمت هجدهم :

گواهی می دهم که تو امیرالمؤمنین و صدیق اکبر و فاروق اعظم می باشی .

لقب « امیرمؤمنان » فقط مختص تو است نه دیگران ؛ زیرا خداوند متعال این لقب را فقط برای تو معین کرده و به کسی اجازه نداده است تا آن را بر خود نهد .1

روزی برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در بین اصحابش به تو فرمود :

ای علی ! تو امیرمؤمنانی ، تو پیشوای دینی ، تو امام متقین و رهبر پیشانی سفیدان و عابدانی .2

و نیز فرمود :

خداوند سه مرتبه بر من وحی نمود که « آقا » و « امیر » و « سید مسلمین » و « امام پرهیزکاران » و « رهبر عابدان و پیشانی سفیدان » ، برادرم علی می باشد .3

و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تو را « صدیق اکبر » نامید4 و خود نیز در کلام نورانیت فرمودی :

من بنده ی خدا و برادر رسول خدا و صدیق اکبر می باشم .5

و نیز فرمودی :

هرکس بعد از من این القاب را به خود نسبت دهد دروغگو می باشد .6

ص: 349

و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به امت خویش تذکر داد و فرمود :

در آینده ی نزدیک بعد از من فتنه ای اتفاق می افتد ، پس هرگاه آن زمان فرا رسید از علی بن ابی طالب پیروی کنید ، همانا او نخستین کسی است که به من ایمان آورد و اول کسی است که در روز قیامت با من مصافحه می کند ؛ علی صدیق اکبر و فاروق اعظم [ جدا کننده ی حق از باطل ] این امت است .7

و یا مولا !

از نشانه های مظلومیت تو این است که القاب مختص به تو را نااهلان غصب نمودند !

آنان حق نداشتند خود را « امیرمؤمنان » بخوانند ، آنان اجازه نداشتند خود را « صدیق » و « فاروق » معرفی کنند و هیچ کس هم از امت اجازه نداشت غیر تو را امیرمؤمنان و صدیق و فاروق بخواند .

اما نااهلان و حامیان نااهلان بر تو جفا نمودند و دیگران را امیرمؤمنان و صدیق و فاروق خواندند ! !

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

ای امت ! بدانید که صدیقان سه نفرند : « حبیب نجار » مؤمن آل یاسین ، « حزقیل » مؤمن آل فرعون و « علی بن ابی طالب » که سومین و برترین آن هاست .8

و نیز فرمود :

در شب معراج به هر دری از درهای بهشت نظر می کردم روی آن نوشته بود : علی بن ابی طالب از هفتاد هزار سال پیش از خلقت آدم امیرمؤمنان بوده است .

زمانی که نااهلان مقام تو را غصب کردند و اولی خود را امیرمؤمنان خواند تو فرمودی :

به خدا قسم ! زمانی طولانی نگذشته است که این مطلب فراموش شود که این نام جز برای من صلاحیت ندارد و آن دو نفر نیز از رسول خدا شنیدند که این لقب مختص من است .9

ص: 350

و از همه مهم تر این که خود روزی به عباس _ عموی تو و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم _ فرمودی :

در واقعه ی غدیر خم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هشتاد نفر که چهل نفر از عرب و چهل نفر از عجم بودند و این دو نفر هم در میان آنان بودند ، انتخاب کرد و آن عده به امر پیامبر به عنوان امیر المؤمنین بر من سلام کردند .10

در روز غدیر خم ، آن روز با شکوه جاوید الهی ، علاوه بر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تو را از جانب خدا امام و رهبر امت معرفی نمود و به مردمان فرمود که بر تو سلام کنند ، تاج عظمت و سربلندی و سروری خویش را نیز بر سر تو قرار داد ؛ برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در آن روز عمامه ی خود را که نام آن « سحاب » بود با دستان مبارک خود در آن اجتماع عظیم بر سر تو نهاد تا همه ی عالمیان بدانند تو جانشین بر حق او می باشی و سپس برای چندمین بار تکرار فرمود :

هرکس من مولای اویم ، علی نیز مولای اوست ؛ خدایا ! دوست بدار دوستداران او و دشمن بدار دشمنان او .11

در آن روز مؤمنان حقیقی خوشحال شدند و منافقان کینه ی تو را در سینه پنهان داشتند و گروهی نیز که ایمان پا برجایی نداشتند ، به مقام و منزلت تو حسادت بردند .

یک نفر از این منافقان نتوانست نفاق خود را در دل نگه دارد و به برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اعتراض کرد و گفت : به ما از طرف خدا امر کردی که خدا را بپرستیم و نماز بخوانیم و روزه و حج را انجام بدهیم ، همه ی این ها را از تو پذیرفتیم ؛ اما تو به اینها اکتفا نکردی تا اینکه بازوی پسر عمت را گرفتی و بلند کردی و او را بر ما برتری و سروری دادی ! !

بگو بدانم ! آیا این امر از طرف خداست یا خودت ؟

و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به آن منافق فرمود : قسم به خدایی که معبودی جز او نیست این امر از جانب خداوند است و سخن و امر من نیست .

آن شخص نابکار پس از شنیدن سخن برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به طرف شتر خود

ص: 351

رفت در حالی که می گفت : بار خدایا ! اگر آنچه محمد می گوید راست است بر ما سنگی از آسمان فرود آر ! آن شخص هنوز به مرکب خود نرسیده بود که سنگی از آسمان فرود آمد و او را هلاک کرد .12

تو همواره روشنی چشم مؤمنان بودی و تیری در قلب کافران و منافقان . همان گونه که کافران و منافقان با شنیدن کلمه ی جلاله « اللّه » ناراحت می شدند و با شنیدن نام بت ها خوشحال و مسرور می گردیدند ، نام مبارک تو نیز همواره قلب مؤمنان راستین را شاد و قلب کافران و منافقان را محزون می گرداند .

تو حجت خدا و امام مسلمین و صراط مستقیم الهی می باشی که خداوند به برکت ولایت تو و فرزندانت دین خویش را به اکمال رسانید ؛ هر چند بسیاری از تو روی گردان شدند و وصایای برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را خیلی زود فراموش کردند ؛ اما همواره گواهی خدا و رسول خدادرباره ی حقانیت تو ، امامت تو و مقام و عظمت تو بر صفحات عالم باقی است و تا ابد باقی خواهد ماند .

تو در روز قیامت ساقی و صاحب حوض کوثر می باشی و مؤمنان راستین را با دستان مبارک خود از آن آب سیراب می کنی و در آن روز پیروانت دامان تو و فرزندان تو را می گیرند و وارد بهشت می شوند ؛ که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این مژده را به تو و پیروانت داده است .

صحابی مخلص رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم جابر بن عبداللّه انصاری می گوید :

روزی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نزد ما آمد در حالی که در دستش چوبه ای تازه از درخت خرما بود و ما در مسجد آن حضرت جمع بودیم . حضرت ما را می زد و می فرمود : در مسجد نخوابید .

جابر در ادامه می گوید :

ما بیرون رفتیم و علی علیه السلام نیز خواست با ما بیرون آید ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : برادرم ! کجا خارج می شوی ؟ ! برای تو در مسجد حلال است آنچه برای من حلال است ؛ تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی ، خداوند

ص: 352

به موسی دستور داد تا مسجد پاک و پاکیزه ای بنا کند که در آن جز خود و دو پسرش شبر و شبیر همراه او کسی ساکن نشود .

برادرم ! قسم به آنکه جانم در دست اوست ! تو دور کننده ی ( نااهلان ) از حوضم به دست خود هستی . همان طور که کسی شترهای بیمار را از شتران خود دور می کند ؛ گویی مقام تو را کنار حوض می بینم که همراهت عصایی از چوب عوسج است .13

و از هم اکنون یا مولا ! یا امیرمؤمنان ! دست ما به سوی دامان تو دراز است تا در آن روزی که به قول خداوند مال و فرزندان نفعی به انسان نمی رساند و هر کس در بند اعمال خویش است ، تو به فریاد ما رسی که ما تو را فریاد رس خود _ به اذن خداوند _ در برزخ و قیامت می دانیم !

ص: 353

ص: 354

حکمت نامه ی هجدهم : چند واقعه ی مهم در جریان غدیر خم

حکمت نامه ی هجدهم :

بیان چند واقعه مهم در جریان غدیر خم و جعلی بودن القاب خلفا با مستندات اهل سنّت .

1 _ در احادیث متعدد از امامان معصوم علیهم السلام نقل شده است که این لقب فقط مختص حضرت امام علی علیه السلام است و کسی حق ندارد آن را روی خود بگذارد ؛ به عنوان نمونه :

شخصی بر امام صادق علیه السلام وارد شد و گفت : سلام بر تو ای امیرالمؤمنین ! امام صادق علیه السلام ایستادند و فرمودند : همانا این اسم تنها مختص مولا علی بن ابی طالب است و هیچ کس صلاحیت آن را ندارد که به آن لقب نامیده شود ... .

( مستدرک الوسائل ، ج1 ، ص 400 ؛ بحار الأنوار ، ج 37 ، ص 231 )

2 _ قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) لعلی [ علیه السلام ] : أنت أمیر المؤمنین و یعسوب الدین و امام المتقین و قائد الغرّ المحجّلین .

( فتح الباری ، ج 7 ، ص 60 ؛ السنن کبری ، بیهقی ، ج 9 ، ص 40 ؛ مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، ص 109 ؛ سیر أعلام النبلاء ، ذهبی ، ج 1 ، ص 10 ؛ کنز العمّال ، ج 9 ، ص 167 ؛ تاریخ دمشق ، ج 21 ، ص 15 و ... )

3 _ اوحی الیّ فی علی ثلاث : إنّه سیّد المسلمین و امام المتّقین و قائد الغرّ المحجّلین .

( مستدرک ، حاکم ، ج 3 ، ص 138 ؛ المواقف ، عضد الدین ایجی ، ج 3 ، ص 603 ؛ ینابیع المودة، ج 2 ، ص 162 ؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1 ، ص 105 و ... )

4 _ قوله ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) : إنّه الصدیق الأکبر .

و أخذ النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) العهد عن الأمّة بحفظ علی [ علیه السلام ]

( سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 44 ؛ مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 102 ؛ شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 152 ؛ الدر المنثور ، ج 5 ، ص 328 ؛ مناقب خوارزمی ، ص 7 و ... )

ص: 355

5 _ قال امیرالمؤمنین الإمام علی علیه السلام : أنا عبد اللّه و أخو رسول اللّه و أنا الصدیق الأکبر .

( سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 44 ؛ المعیار و الموازنة ، اسکافی ، ص 185 ؛ المصنّف ، ابن ابی شیبه ، ج 7 ، ص 498 ؛ مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 102 ؛ مستدرک حاکم ، ج 3 ، ص111 ؛ ینابیع المودّة ، ج 1 ، ص 189 و ... )

6 _ لا یقولها بعدی إلاّ کاذب ، آمنت قبل الناس بسبع سنین .

( همان مدارک قبلی )

7 _ از منابع دیگر اهل سنت که حدیث فوق را روایت کرده اند :

الإستیعاب ، ابن عبد البر ، ج 4 ، ص 169

أُسد الغابة ، ابن اثیر ، ج 5 ، ص 287

الإصابة ، ابن حجر عسقلانی ، ج7 ، ص 293

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج 9 ، ص 101

مختصر تاریخ دمشق ، محمد بن مکرم ، ج 7 ، ص 306 و ج 8 ، ص 46

8 _ الصدیقون ثلاثة : « حبیب النجار » مؤمن آل یاسین ، و « حزقیل » مؤمن آل فرعون و « علیّ بن أبی طالب » ثالث و هو أفضلهم .

( مناقب ابن مردویه ، ص 331 ؛ تفسیر بحر المحیط ، ج 7 ، ص 16 ؛ الجامع الصغیر ، سیوطی ، ج 2 ، ص 115 ؛ فیض القدیر ، مناوی ، ج 4 ، ص 313 ؛ مناقب ابن مغازی ، ص 200 و ... )

9 _ سلیم بن قیس هلالی در کتاب حدیث خود ، در حدیث شماره ی چهار از سلمان فارسی نقل می کند که بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و غصب خلافت توسط ابوبکر ، عمر به ابوبکر گفت : سراغ علی بفرست که باید بیعت کند و تا او بیعت نکند ما صاحب مقامی نیستیم و اگر بیعت کند از جهت او آسوده می شویم .

ابوبکر [ کسی را ] نزد علی علیه السلام فرستاد که : خلیفه ی پیامبر را جواب بده ! فرستاده نزد حضرت علیه السلام آمد و مطلب را عرض کرد . حضرت علیه السلام فرمود : سبحان اللّه ! چه زود بر پیامبر دروغ بستید ! او و آنان که اطراف او هستند می دانند که خدا و رسولش غیر مرا خلیفه قرار نداده اند . فرستاده آمد و آنچه حضرت علیه السلام فرموده بود ، رسانید .

ابوبکر گفت : برو به او بگو : امیر المؤمنین ابوبکر را جواب بده ! او هم آمد و آنچه گفته بود به حضرت علیه السلام خبر داد .

علی علیه السلام فرمود : سبحان اللّه ! به خدا قسم زمانی طولانی نگذشته است که فراموش شود ، به خدا قسم او می داند که این نام جز برای من صلاحیت ندارد .

ص: 356

پیامبر به او که هفتمین آنان بود ، امر کرد و به عنوان امیر المؤمنین بر من سلام کردند ؛ او و رفیقش عمر از میان هفت نفر سؤال کردند و گفتند : آیا حقی از جانب خدا و رسولش است ؟ پیامبر به آن دو فرمود : آری ! حق است ، حقی از جانب خدا و رسولش که او امیر مؤمنان و آقای مسلمانان و صاحب پرچم سفید پیشانیان شناخته شده است ، خداوند عزّ و جلّ او را در قیامت بر کنار صراطی نشاند و او دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد می کند ... .

( اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، ص 224 )

10 _ در کتاب حدیث سلیم بن قیس در قسمتی از حدیث چهارده آمده است که امام علی علیه السلام در احتجاجی در جمع برخی از صحابه چون عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

... از همه ی این ها مهم تر اینکه پیامبر هشتاد نفر که چهل نفر از عرب و چهل نفر از عجم بودند [ در غدیر خم ] جمع کرد و این دو نفر [ عمر و ابوبکر ] هم در بین آنان بودند و آن عده به عنوان امیر المؤمنین بر من سلام کردند ؛ سپس پیامبر فرمود : من شما را شاهد می گیرم که علی برادر من و وزیرم و وارث من و خلیفه ام در امتم و وصی من در خاندانم و صاحب اختیار هر مؤمنی بعد از من است ، به او گوش فرا دهید و او را اطاعت کنید .

در میان آن عده ، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زیبر و سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف و ابوعبیدة و سالم و معاذ بن جبل و عده ای از انصار بودند ؛ سپس فرمود : من خدا را بر شما شاهد می گیرم ... .

( اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، ص 352 )

11 _ همان طور که بیان شد امام علی علیه السلام در روز غدیر خم از طرف خداوند متعال توسط پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم صاحب مقام شامخ خلافت معرفی شد و مقام ولایت عهد نبوی بدو واگذار گردید . اکنون همان طور که سیره ی ملوک و پادشاهان است ، شایسته و سزاوار بود که مراسم تاج گذاری نیز انجام پذیرد ؛ عرب این رسم را به وسیله ی عمامه انجام می داد ؛ لذا از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسیده است : عمامه ها به منزله ی تاج عرب است .

مرتضی حنفی زبیدی در جلد 8 صفحه 410 کتاب تاج العروس گوید : بر سبیل مجاز گفته می شود « عُمّم » عمامه بر سر او نهاده شد ، به معنی « سَوّدَ » سروری یافت ؛ زیرا « تاج های عرب عمامه ها است » و رسم در میان عرب چنین بود هنگامی که مردی را به سروری و آقایی منصوب می داشتند ، عمامه سرخی بر سر او می نهادند .

چند حدیث از منابع اهل سنت در مورد تاج گذاری امام علی علیه السلام در غدیر خم :

شبلنجی در نور الأبصار ، صفحه 25 « صاحب التاج » را از القاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ذکر نموده

ص: 357

و سپس گفته است : مراد عمامه است یعنی دارنده ی عمامه زیرا عمامه ها تاج های عرب است ؛ بنابراین در آن روز [ غدیر ] رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) عمامه بر سر علی [ علیه السلام ] گذارد و به هیبت خاصی که نشانگر عظمت و جلال بود ، به دست مبارک خود در آن اجتماع عظیم ، علی[ علیه السلام ] را تاجگذاری فرمود و با این عمل اِشعار به این معنی فرمود که شخص تاجگذاری شده به مقام امارت نظیر امارت خود ، برانگیخته و منصوب گشته است ؛ با این فرق که علی[ علیه السلام ] از رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله [ و سلّم ) ابلاغ می کند و قائم مقام آن حضرت است بعد از او .

ابن شاذان روایت کرده است که : همانا پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به دست خود عمامه بر سر امام علی علیه السلام نهاد و گوشه ی آن از پشت سر و از جلوی او در آورد و در جلو و عقب او دنباله قرار داد ؛ سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به او فرمود : با من روبرو شو ! اطاعت کرد ، در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رو به اصحاب نمود و فرمود : تاج های فرشتگان چنین اند .

شیخ الاسلام حموینی در باب دوازدهم از کتاب فرائد السمطین از امام علی علیه السلام روایت نموده است که رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فرمود : « همانا خداوند عزّ و جلّ مرا در بدر و حنین به فرشتگان یاری نمود که چنین عمامه ای بر سر داشتند و این عمامه سد و حائلی است بین مسلمین و مشرکین » ، این سخن را پیغمبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) هنگامی به علی [ علیه السلام ] فرمود که در روز غدیر عمامه بر سر آن حضرت نهاد و طرفی از آن را به دوش آن جناب افکند .

جمال الدین زرندی حنفی در کتاب نظم در السمطین و جمال الدین شیرازی در کتاب اربعین روایت کرده اند که : رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) عمامه ی خود ( موسوم به سحاب ) را بر سر علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] نهاد و دو طرف آن را از جلو و عقب او افکند ، سپس فرمود : رو به من کن ! آن حضرت رو نمود ، بعد فرمود : پشت کن ! آن حضرت پشت نمود ، سپس فرمود : فرشتگان به نزد من چنین آمدند ، سپس فرمود : من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصر و اخذل من خذله .

برای آگاهی بیشتر به کتاب گرانسنگ الغدیر ، ج 1 ، صص 293 _ 290 مراجعه شود .

بنابراین روز غدیر که روز تاجگذاری امام علی علیه السلام است ، فرخنده ترین روز در اسلام است و بزرگترین روز جشن و سرور است برای دوستداران امیرالمؤمنین علیه السلام ، همانطور که برای دشمنان و بد اندیشان روز غم و غصه و کینه اندوزی است .

ص: 358

12 _ جریان فوق در منابع اهل سنت به صورت گسترده بیان شده است ؛ در اینجا برخی از منابع ذکر می شود :

حافظ ابوعبید هروی که در سال 223 ه . ق . در مکه درگذشته است در تفسیر خود به نام غریب القرآن می گوید :

پس از آنکه رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) در غدیر خم تبلیغ فرمود آنچه را که مأمور بدان بود ، این امر در بلاد شایع و منتشر شد .

جابر بن نضر بن حارث آمد و خطاب به پیغمبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) نموده و گفت : به ما از طرف خداوند امر کردی که گواهی به یگانگی خداوند و رسالت تو بدهیم و نماز و روزه و حج و زکات را امتثال کنیم ، همه را از تو پذیرفتیم و قبول کردیم و تو به این ها اکتفا ننمودی تا این که بازوی پسر عمّت را گرفتی و بلند نمودی و او را بر ما برتری دادی و گفتی : « من کنت مولاه فعلی مولاه » ؛ آیا این امر از طرف تو است یا از طرف خداوند ؟ !

رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فرمود : قسم به خداوندی که معبودی جز او نیست این امر از جانب خداوند است . نامبرده پس از شنیدن این سخن به طرف شتر خود روان شد در حالی که می گفت : بار خدایا ! اگر آن چه محمد می گوید راست و حق است ، بر ما سنگی از آسمان ببار یا عذاب دردناکی بر ما برسان ! هنوز به شتر خود نرسیده بود که سنگی از فراز بر سر او آمد و از دُبُر ( پشت ) او خارج شد و او را کشت و خداوند این آیات را نازل فرمود :

« سَأَلَ سائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِّلْکافِرِینَ لَیْس لَهُ دَافِعٌ * مِّنَ اللهِ ذِی الْمَعَارِجِ »

ترجمه : تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که انجام می گیرد . ( این عذاب ) برای کافران است و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند ، از سوی خداوندی که فرشتگانش بر آسمانها صعود می کنند . ( سوره معارج ، آیات 3 _ 1 )

ابو اسحاق ثعلبی نیشابوری متوفای 427 ه . در تفسیر خود به نام الکشف و البیان در ذیل آیات سوره معارج گوید :

چون رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) به غدیر خم رسید پس از گرد آمدن مردم ، در حالی که دست علی [ علیه السلام ] را گرفته بود به مردم ابلاغ نمود و فرمود : من کنت مولاه فعلی مولاه ، پس این خبر در بلاد شایع و منتشر گشت و به گوش حرث بن نعمان فهری رسید ؛ نامبرده نزد رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) آمد در حالی که بر ناقه ای سوار بود تا به ابطح رسید ، در آن جا از ناقه ی خود فرود آمد و آن را خوابانید و به

ص: 359

رسول ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) خطاب نمود و گفت : ای محمد ! از طرف خداوند ما را امر کردی که به یکتایی خدا و رسالت تو شهادت دهیم ، قبول کردیم و ما را به پنج نماز امر نمودی و پذیرفتیم و ما را به دادن زکات امر کردی ، اطاعت کردیم و به ما امر کردی که یک ماه روزه بداریم ، قبول نمودیم و ما را به حج امر کردی ، پذیرا شدیم ؛ اما به این امر اکتفا ننمودی تا بازوان پسر عمّت را گرفتی و او را بلند کردی و بر ما برتری و فضیلت دادی و گفتی : « من کنت مولاه فعلی مولاه » ؛ آیا این امر از شخص تو است یا از طرف خداوند است ؟ !

رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فرمود : قسم به آن خداوندی که معبودی جز او نیست ! این امر از طرف خداوند است .

حرث بن نعمان پس از شنیدن سخن پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) به طرف مرکب خود روان شد در حالی که می گفت : بار خدایا ! اگر آنچه محمد می گوید راست و حق است بر ما سنگی از آسمان ببار یا عذاب دردناکی بر ما نازل کن ! هنوز به مرکب خود نرسیده بود که خداوند سنگی از فراز بر سر او فرود آورد که از دُبُر او خارج شد و خداوند این آیات را نازل فرمود : « سَأَلَ سائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْکافِرِینَ لَیْس لَهُ دَافِعٌ * مِّنَ اللهِ ذِی الْمَعَارِجِ »

حاکم ابوالقاسم حسکانی در کتاب دعاة الهداة إلی أداء حقّ الموالاة از حذیفة بن یمان روایت کرده است که گفت :

رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) درباره ی علی در غدیر فرمود : من کنت مولاه فهذا علی مولاه ؛ « حرث بن نعمان فهری » گفت :

این چیزی است که از خود می گویی یا پروردگارت به آن امر کرده است ؟

رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فرمود : از خود نمی گویم بلکه پروردگارم امر فرمود . نامبرده گفت : بار پروردگارا ! بر ما فرو فرست سنگی از آسمان ، هنوز به مرکب خود نرسیده بود که سنگی به سوی او آمد و او را خونین نمود و افتاد و هلاک گشت ؛ سپس خداوند آیات فوق را نازل نمود .

شمس الدین ابو المظفّر سبط بن جوزی حنفی متوفای 654 ه . ق در کتاب تذکرة الخواص در ص19 این روایت را ذکر کرده ، گوید : این حدیث از ابو اسحاق ثعلبی در تفسیر خود با اسنادش از پیغمبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) روایت نموده که چون پیغمبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) ولایت علی [ علیه السلام ] را اعلام نمود ، این خبر به اطراف منتشر شد و به « حرث بن نعمان فهری » رسید ، نامبرده بر ناقه ای سوار شد و آمد درب مسجد و داخل شد و در برابر رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) زانو زد و با تصریح به نام ، خطاب

ص: 360

به آن حضرت نموده و گفت : همانا تو ما را امر کردی که شهادت به یکتایی خداوند و رسالت تو بدهیم ، ما این را از تو پذیرفتیم و تو ما را امر کردی که پنج بار در شب و روز نماز کنیم و رمضان را روزه بداریم و خانه ی خدا را زیارت کنیم و مال خود را با دادن زکات پاک گردانیم ، ما اینها را از تو قبول نمودیم ؛ اما به این ها اکتفا نکردی تا بازوان پسر عمّت را گرفتی و بلند نمودی و او را بر مردم برتری و فضیلت دادی و گفتی : « من کنت مولاه فعلی مولاه » ؛ آیا این امر از طرف خودت بوده یا از جانب خدا ؟ !

رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) در حالی که چشمانش [ از خشم ] سرخ شده بود ، فرمود : قسم به خدایی که جزاو معبودی نیست ! این از طرف خدا بوده و من پیش خود چنین امری ننمودم و این سخن را سه بار تکرار فرمود ؛ در این هنگام حرث برخاست در حالی که می گفت : خداوندا ! اگر آنچه محمد می گوید حق است ، پس سنگی از آسمان بر ما بفرست و یا عذاب دردناکی بر ما وارد کن ! گوید : به خدا قسم هنوز به ناقه ی خود نرسیده بود که خداوند سنگی از آسمان فرستاد و بر سر او اصابت کرد و از دُبُر او بیرون شد و نامبرده هلاک گردید و خداوند آیات فوق را نازل فرمود .

مرحوم علامه امینی مؤلف کتاب گرانسنگ الغدیر در ج1 ، صص 246 _ 239 این داستان و شرح نزول را از 30 کتاب و دانشمند اهل سنت نقل می کند .

13 _ نقل از کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی حدیث پنجاه .

حدیث فوق در منابع اهل سنت نیز آمده است ؛ مانند : مناقب خوارزمی ، ص60 ؛ مستدرک ، حاکم ، ج 3 ، ص 138

تتمه ی حکمت نامه :

1 _ در برخی از کتب اهل سنت روایاتی را به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت داده اند که وی ابوبکر را صدیق و عمر را فاروق معرفی نموده است که همه ی این روایات از جعلیات امویان و دشمنان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد .

بسیاری از علمای اهل سنت نیز اعتراف کرده اند که این دو لقب از القاب ابوبکر و عمر نیست و احادیث آن جعلی می باشد .

« ابن حبّان » از بزرگان علم رجال اهل سنت در کتاب المجرمین ، ج 2 ، ص 116 می گوید : شکی در جعلی بودن این گونه احادیث نیست و همانند این گونه احادیث در کتب اهل سنت بسیار است .

ص: 361

و برخی دیگر از علمای اهل سنت که به جعلی بودن احادیث نام گذاری ابوبکر به صدیق و عمر به فاروق اتفاق نظر دارند ، از قرار ذیل است :

سبط بن جوزی در کتاب الموضوعات ، ج 1 ، صص 323 و 336

ذهبی در میزان الإعتدال ، ج 1 ، ص 540

ابن کثیر در البدایة و النهایة ، ج 7 ، ص 230

2 _ در رجال برقی ( از کتب رجالی قدیمی و معتبر شیعه ) آمده است : دوازده نفر از بزرگان صحابه در اولین جمعه بعد از روز سقیفه بنی ساعده یکی بعد از دیگری در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برخاستند و ابوبکر را مخاطب ساختند و سوابق درخشان امام امیر مؤمنان علیه السلام را برشمردند و صریحا شایستگی آن حضرت علیه السلام را برای خلافت اسلامی بازگو کردند .

این دوازده تن ، شش نفر از مهاجرین و شش نفر از انصار بودند ؛ مهاجرین عبارت بودند از : ابوذر غفاری ، سلمان فارسی ، خالد بن سعید بن عاص ، مقداد بن أسود ، بریده أسلمی ، عمار یاسر و اما انصار عبارت از : حزیمة بن ثابت ، سهل بن حنیف ، ابو الهیثم بن تیهان ، قیس بن عباده خزرجی ، اُبیّ بن کعب و ابو ایوب انصاری بودند .

آنان بر ابوبکر خرده گرفتند و از امیرمؤمنان علیه السلام دفاع کردند و تصریح نمودند که خلافت حق ایشان است نه دیگران .

از جمله سلمان گفت : ای ابوبکر ! آیا می خواهی پیشوای کسی باشی که از تو داناتر است ! ؟ ای ابوبکر ! مقدم بدار در این امر کسی را که خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم در زمان حیاتش مقدم داشتند .

بریده أسلمی از جمله گفت : ای ابوبکر ! فراموش کرده ای یا خود را به فراموشی می زنی که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم در زمان حیاتش به ما فرمان داد برویم و بر علی علیه السلام سلام کنیم و بگوییم : السلام علیک یا امیر المؤمنین ؟

( رجال برقی ، در آغاز رجال ابن داوود ؛ به نقل از علی دوانی ، غدیرخم ، حدیث ولایت ، ص 41 )

3 _ سلیم بن قیس می گوید : در زمان حکومت عمر بن خطاب نزد سلمان و ابوذر و مقداد نشسته بودم ، مردی از اهل کوفه آمد و برای درخواست ارشاد و هدایت نزد آنان نشست ، آن ها به او گفتند : بر تو باد به کتاب خداوند که ملازم آن باشی و به علی بن ابی طالب که او با کتاب خداست و از آن جدا نمی شود ؛ ما شهادت می دهیم از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیدیم که می فرمود : علی با قرآن و با حق است ، به هر سو بگردد ، می گردد ؛ او اول کسی است که به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ایمان آورد و اول کسی است که در روز قیامت با من مصافحه می کند ؛ او صدیق اکبر و فاروق

ص: 362

( جدا کننده ی حق از باطل ) است . او وصی من و وزیرم و خلیفه ام در امتم است و طبق سنّت من می جنگد .

آن مرد به آنان گفت : پس چرا مردم ابوبکر را صدیق و عمر را فاروق می نامند ؟ ! سلمان و ابوذر و مقداد به او گفتند : مردم نام غیر آنان را بر آن ها گذارده اند ، همان طور که خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و امیرالمؤمنین بودن را به آنان نسبت می دهند ؛ در حالی که این نام برای آنان نیست و اسم غیر آنان است .

علی علیه السلام خلیفه ی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و امیرالمؤمنین است . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ما را و آن دو را نیز به همراه ما دستور داد و بر علی علیه السلام به عنوان امیرالمؤمنین سلام کردیم .

( کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ( اسرار آل محمد ) ، حدیث 52 ؛ احتجاج طبرسی ، ج 1 ، ص 230 ؛ فضائل ، ابن شاذان ، ص 145 ؛ مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 62 )

4 _ و من طریق المخالفین ما رواه عبد اللّه بن أحمد بن حنبل فی مسند أبیه أحمد بن حنبل ، عن الهیثم بن خلف ، قال : حدّثنا محمّد بن أبی عمر الدوری قال : حدّثنا شاذان ، قال : حدّثنا جعفر بن زیاد ، عن مطر ، عن أنس ، یعنی ابن مالک ، قال : قلنا لسلمان : سل النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم من وصیّه ؟ فقال له سلمان : یا رسول اللّه من وصیّک ؟ فقال صلی الله علیه و آله وسلم : یا سلمان من کان وصیّ موسی ؟ فقال یوشع بن نون ، قال : قال صلی الله علیه و آله وسلم : وصیّی و وارثی من یقضی دینی ، و ینجز موعدی ، علیّ بن أبی طالب علیه السلام .

( فتح الباری ، إبن حجر عسقلانی ، ج 8 ، ص 114 ؛ فضائل الصحابة ، أحمد بن حنبل ، ج 2 ، ص 615 ، ح 1052 ؛ نهج الإیمان ، لابن جبر ، ص 197 ؛ ینابیع المودّة لذوی القربی ، القندوزی ، ج 1 ، ص 234 ، ح 4 ؛ شواهد التنزیل لقواعد التفضیل ، ج 1 ، ص 99 ؛ الریاض النضرة فی مناقب العشرة ، محبّ الدین طبری ، ج 3 ، ص 138 ؛ غایة المرام حجّة الخصام فی تعیین الإمام من طریق الخاصّ و العامّ ، ج 2 ، ص 144 ؛ کتاب الأربعین ، ملاّ محمّد طاهر قمّی ، ص 36 ؛ مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، محمّد بن سلیمان کوفی ، ص 341 ، ح 267 ؛ حلیة الأبرار فی أحوال محمّد و آله الأطهار علیهم السلام ، ج 2 ، ص 442 ، ح 2 ؛ نقض المقالة الفاطمیّة فی نقض الرسالة العثمانیّة ، ص 427 ؛ بهجة النظر فی إثبات الوصایة والإمامة للأئمّة الإثنی عشر ، ص 50 ؛ بحار الأنوار ، ج 38 ، ص 19 ، ح 35 ) .

ص: 363

ص: 364

حکمت نوزدهم : جان سپردن پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلم در آغوش علی علیه السلام

اشاره

حکمت نوزدهم :

گواهی می دهم که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تا آخرین لحظات حیات مبارکش به فکر تو و نگران تو و امتش بود و در آغوش تو جان سپرد .

از این قسمت به بعد باید از مظلومیت تو گفت ، باید از بی معرفتی مردمان نسبت به حق تو گفت ! تا برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حیات بود ، وجود مقدسش نمی گذاشت تا کسی به توبی حرمتی کند و وجود مقدسش مانع از آن بود تا منافقان کینه های خود را نسبت به مقام و منزلتت _ که سخت به آن حسادت می ورزیدند _ بیرون ریزند .

تو از همان ابتدا بزرگترین حامی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز بزرگترین حامی تو بود .

در واقعه ی عظیم غدیر خم برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خبر رحلت خود را به مردم اعلام نمود و سخت ترین وسنگین ترین مأموریت خویش را هم در آن مکان به نحو شایسته و کامل به پایان رسانید و آن مأموریت ابلاغ خلافت و امامت تو بود .

تقریباً دو ماه بعداز بازگشت از غدیر خم برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در بستر بیماری افتاد و به تو خبر داد که عروجش نزدیک است . تو در آن مدت که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در بستر بیماری بودند ، چون پروانه به دور خورشید وجود رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می گردیدی و جز در کارهای ضروری لحظه ای حضور بر بالین وی را ترک نمی کردی .

ص: 365

تو خود شاهد بودی که چهره ی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم غمناک و محزون بود و دائم با آن قلب پر اندوهش به صورت تونگاه می کرد .

آری ! برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می دانست که چه توطئه هایی در شرف وقوع است ؛ او می دانست که بعد از رحلتش چگونه مزد رسالتش را می دهند و به تو و خاندانش جورها روا می دارند !!

آری ! قلب رسول خدا در روزهای آخر عمر مبارکش محزون بود و با آن حزن در آغوش تو در حالی که سر مبارکش را به سینه ی تو نشانده بود ، به ملکوت اعلی سفر نمود .

یا امیر مؤمنان ! بازگو کردن آن وقایع ناگوار قلب های عاشقان را جریحه دار می کند ، اما باید گفت تا مظلومیت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ که تمام هستی اش را برای هدایت امت صرف نمود ؛ لیکن آنان با او و خاندانش بد کردند _ بر جهانیان آشکار شود .

در همان ایام بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم امر نمود تا سپاهی تشکیل شود و برای نبرد با امپراطوری روم از مدینه خارج شوند .1 برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اسامه بن زید را فرمانده ی سپاه نمود و به همه ی اصحاب _ جز تو _ دستور داد که از شهر خارج شوند و روانه ی منطقه ی شامات گردند .

سپاه بزرگی تشکیل شد ؛ اما به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خبر رسید که چند نفر با اخلال در سپاه مانع حرکت آن شده اند و آنان بهانه شان این است که چون اسامه بن زید جوانی نوزده ساله است وی سزاوار فرماندهی لشکر نیست .2

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بسیار ناراحت گردید ؛ در حالی که حوله ای بر دوش انداخته و دستمالی بر سر بسته بود ، آهنگ مسجد کرد تا از نزدیک با مسلمانان سخن بگوید و آنان را از خطر این تخلّف بیم دهد .

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با آن شدت تبی که داشت بالای منبر قرار گرفت و پس از حمد الهی چنین فرمود : هان ای مردم ! من از تأخیر حرکت سپاه سخت ناراحتم ! گویا اسامه بر گروهی از شما گران آمده و زبان به انتقاد گشوده اید ، ولی اعتراض و سرپیچی شما تازگی ندارد ، قبلاً هم از فرماندهی پدر او ( در نبرد موته ) انتقاد

ص: 366

می کردید . به خدا سوگند هم پدر او شایسته ی این منصب بود و هم فرزندش برای این مقام لایق و شایسته است . مردم درباره ی او نیکی نمائید و دیگران را در حق او به نیکی سفارش کنید .3

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سخنان خود را در همین جا به پایان رسانید و از منبر پائین آمد و با تب شدید در بستر بیماری افتاد . و به کسانی که از بزرگان صحابه به عیادت وی می آمدند ، می فرمود : سپاه اسامه را حرکت دهید و پیوسته این سخن را می فرمود .4

اما باز به برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خبر رسید که چند نفر سپاه را به سستی کشانده اند و سپاه از اردوگاه خود حرکت نکرده است . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با دلی پرخون آهی کشید و فرمود : خدا لعنت کند آن کسانی را که از سپاه اسامه تخلف ورزند .5

عاقبت سپاه حرکت نکرد و فرمان جدّی و مؤکّد برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر زمین ماند!

چرا برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اصرار بر آن داشت که همه ی صحابه جز تو ، با اسامه حرکت کنند و از شهر خارج شوند ؟ !

آری ! وجود مقدسش می دانست که عده ای توافق بر توطئه ی بعد از رحلتش نموده اند تا خلافت را غصب کنند ؛ لذا برادرت رسول خدامدام به آنان می فرمود از شهر خارج شوید و حرکت کنید !

اما توطئه گران که می دانستند پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در شرف رحلت است با بهانه کردن فرماندهی اسامه و سپس بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را گوش ندادند و از مدینه خارج نگشتند .6

در همان ایام بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تو زیر بغل برادرت را می گرفتی و او را به مسجد می بردی و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با سختی نماز جماعت را به پایان می رسانید ، اما وقتی بیماری وی شدت نمود ، دیگر نتوانست به مسجد برود و تو به امر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم جهت اقامه ی نماز به مسجد می رفتی .

در یکی از این روزها بلال اذان گفت و مردم را به نماز فرا خواند ؛ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم

ص: 367

فرمود : امروز شخص دیگری با مردم نماز بخواند که من دچار بیماریم . عایشه گفت : به ابوبکر بگوئید برود ، حفصه گفت : به عمر بگویید برود ؛ چون برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این سخن را شنید ، برخاست ؛ تو و فضل بن عباس دست های مبارک آن حضرت را گرفتید و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با تکیه به شما دو نفر در حالی که پاهایش به زمین کشیده می شد به مسجد رفت ، با اشاره دست خود ابوبکر را از محراب به عقب راند و نماز را از اول شروع کرد و چون به پایان رساند به خانه بازگشت .

آن گاه ابوبکر و عمر را خواست و به آنان فرمود : مگر من به شما نگفتم با لشکر اسامه بیرون بروید ؟ ! گفتند : آری ! حضرت صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : پس چرا نرفتید ؟ ابوبکر گفت : من رفتم ولی دوباره آمدم تا دیدار با شما را تازه کنم ! عمر گفت : ای رسول خدا ! من اصلاً نرفتم زیرا دوست نداشتم احوال شما را از مهاجران بپرسم !7

آن دو حرف رسول خدا را _ به بهانه ی نگران بودن نسبت به حال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم _ پشت گوش انداختند و دیگران هم با تبعیت از این دو نفر از مدینه خارج نگشتند و سپاه حرکت نکرد این در حالی بود که آنان سخن خداوند را شنیده بودند که : هرکس اطاعت رسول خدا کند ، اطاعت خدا را نموده است .8 و نیز شنیده بودند که خداوند می فرماید :

هرگز آنان به ایمان حقیقی نمی رسند مگر اینکه در تمام کارها و مشاجرات تسلیم محض تو باشند .9

اما آنان تسلیم خدا و رسول صلی الله علیه و آله وسلم نبودند ! زیرا اگر مطیع می بودند هرگز سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به پشت سر نمی انداختند .

اما تو همیشه تسلیم خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی و برای یک لحظه هم نسبت به فرامین خدا و رسولش تردید نکردی و همیشه جان نازنینت رادر طبق اخلاص بر دستان داشتی تا تقدیم خدا و رسول وی کنی و به همین جهت بود که عزیز خدا وملائکه ی وی و رسول او شدی .

و آنگاه که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در بستر بیماری بود و یاران به عیادت او می رفتند ،

ص: 368

بسیار این سفارش را تکرار می کرد : ای مردم ! آگاه باشید که من در میان شما دو چیز گرانبها را به جای گذاشتم : کتاب خدا و عترت و اهل بیتم را ، بر ایشان پیشی نگیرید که پراکنده خواهید شد و در حق آنان کوتاهی نکنید که هلاک می شوید .10

اما از جریانی بگویم که برای اهل بصیرت بسیار دردناک و اسفناک است :

در آخرین پنج شنبه ی عمر مبارک برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که بیماری وی تشدید شد و گروهی از صحابه به عیادت آن حضرت آمده بودند ، فرمود :

برایم دوات و ورقی بیارید تا برای شما مطلبی بنویسم ( املاء کنم ) که پس از من هرگز گمراه نشوید .

اما ناگهان عمر بن خطاب ندا سر داد و گفت : قلم و دوات نیاورید که این مرد به خاطر مرضش دارد هذیان می گوید ، کتاب خدا در بین ما کفایت می کند ! ! در این هنگام گروهی موافق آوردن قلم و دوات گشتند و گفتند : به حرف رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گوش دهید ، و گروهی دیگر حرف عمر را تأیید نمودند و گفتند : کتاب خدا ما را کافی است .11

چون مشاجره بالا گرفت ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بسیار غمگین گشت و فرمود :

برخیزید و از نزد من بروید که سزاوار نیست در نزد پیامبر اینگونه منازعه شود .12

سپس برخی که در خانه بودند ، ابراز پشیمانی کردند و گفتند : اگر بخواهید برایتان قلم و کاغذ بیاوریم ؟

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : آیا پس از این سخنان که گفتید ؟ ! نه ! ولی شما را به نیکی به اهل بیتم سفارش می کنم .13

آنگاه روی مبارکش را از آنان برگردانید و مردم برخاسته و رفتند و فقط تو و چند نفر از نزدیکان حضرت ماندید .

فرزند عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم همواره از این واقعه یاد می نمود و با چشم گریان می گفت : روز پنج شنبه چه روز پنج شنبه ای ! تمام مصیبت از آن جا شروع شد که با سر و صدا و جنجال مانع از نوشتن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شدند و به محضر مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اسائه ی ادب نمودند .14

ص: 369

آری ! بزرگترین اسائه ی ادب را به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نمودند و آن حضرت را متهم به هذیان گویی کردند ! ! همان پیامبری که خداوند درباره اش می فرماید :

او هرگز از روی هوا و هوس سخن نمی گوید و آنچه می گوید جز وحی الهی نیست .15

آنان به رسول مهربان و پدرِ بزرگ بشریت صلی الله علیه و آله وسلم اهانت کردند ! همان عزیزی که امت سر تا پا غرق شرک و خرافات و آلودگی ها را از بند ذلت نجات داد و عزت بخشید . آری ! آنان این گونه از زحمات و دلسوزی های پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم قدردانی نمودند ! !

در همان ایام بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم متوجه شد که برخی از همسران خود که دختران آن دو نفر بودند ، درصدد فتنه هستند و گزارشات بیت وی را به پدران خود می رسانند .

آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم با کمک تو در حالی که تبی شدید چهره ی مبارکش را سوزان نموده بود وارد مسجد گشت و رو به مردم کرد و گفت :

ای مردم ! آتش برافروخته شده و فتنه مانند پاره های شب تاریک ، روی آورده است و شما هیچ نوع دستاویزی بر ضد من ندارید ؛ من حلال نکردم جز آنچه را که قرآن حلال کرده و تحریم ننمودم جز آنچه را که قرآن آن را تحریم نموده است .16

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در آن وضعیت سخت بیماری خویش از آینده و سرنوشت اسلام بعد از خود بسیار نگران بود و می دانست که در خارج از خانه ی او برای قبضه کردن خلافت عده ای توطئه کرده اند ؛ و آنگاه که خواست با املاء کردن مطلبی در باب لزوم تبعیت از وصی و خلیفه ی بر حق او _ که تو باشی یا امیرمؤمنان ! _ چیزی بر جای گذارد ، آنان مانع شدند و نگذاشتند که سندی زنده پیرامون موضع خلافت به یادگار بماند .17

در یکی دو روز آخر حیات دنیوی برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که حال او دگرگون شد و ملاقات با او محدود شد ، تو همواره در کنار بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی و جز

ص: 370

برای کار ضروری آن حضرت را ترک نمی کردی ؛ یک بار که برای کاری بیرون رفته بودی ، حال پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دگرگون شد و از هوش رفت ، به هوش که آمد تو را ندید ، فرمود : برادر و دوست مرا نزد من فرا خوانید !18 همه فهمیدند که مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، علی علیه السلام است . تو را صدا زدند و در کنار بستر وی نشستی ، برادرت خواست کمی از بستر برخیزد که تو پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را از بستر بلند نمودی و بر سینه ی خود تکیه دادی .19

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو فرمود :

یا علی ! سرم را بر دامنت بگذار که امر خدا فرا رسید ، هنگامی که جان از تنم رفت ، خودت کار تجهیز مرا بر عهده بگیر و پیش از همه ی مردم بر من نماز بگذار و تا مرا در قبرم دفن نکردی ، از من جدا مشو و از خداوند متعال یاری جوی .20

تو سر مبارک برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را روی زانوی خود گذاشتی و گوش خود را نزدیک لب های مبارک او بردی ، برادرت رسول خدا مدّت طولانی با تو سخن گفت و وقتی از تو پرسیدند پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به تو چه گفت ؟ پاسخ دادی : هزار باب دانش به من آموخت که هر باب هزار باب دیگر می گشود و به چیزی وصیت کرد که إن شاء اللّه به آن عمل خواهم کرد .21

چیزی نگذشت که علائم احتضار در وجود شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پدیدار گشت و تو سر مبارک آن حضرت را بر سینه ی خود چسباندی و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم لب های خود را به ذکر خداوند حرکت می داد . سکوتی آمیخته با حزن و نگرانی همه جا را فرا گرفته بود و مهاجرین و انصار در بیرون خانه اجتماع کرده بودند و بی صبرانه نگران حال رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودند که ناگهان لب های پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از حرکت باز ایستاد و روی هم افتاد و تو صورت را از صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برداشتی و در حالی که از چشمانت اشک جاری شده و بغض گلویت را فشرده بود ، فرمودی :

خداوند پاداش شما را در مصیبت پیامبرتان زیاد گرداند !

و این گونه بود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مهر و رحمت و برترین مخلوق خدا با ترک دنیای

ص: 371

خاکی به جایگاه ابد خود عروج نمود و با رحلت جانگداز وی باب رسالت تا ابد مسدود گشت .

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو وصیت کرده بود که او را غسل دهی و کفن کنی و اولین بار به تنهایی بر او نماز گذاری ، و تو به وصیت پیامبرعمل کردی ،پیکر مقدس او را غسل دادی و حنوط کردی و خودت به تنهایی بر او نماز گذاردی و سپس صحابه را اذن دادی تا بر او گروه گروه نماز بخوانند .22

در کلام شریف خویش در کتاب نهج البلاغه فرمودی :

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که سرش به روی سینه ام بود ، قبض روح گردید و جان او در کف من روان شد آن را بر چهره ی خویش کشیدم .

متصدی غسل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم من بودم و فرشتگان مرا یاری می کردند ، گویا در و دیوار خانه فریاد می زد . گروهی از فرشتگان فرود می آمدند و گروهی دیگر به آسمان پرواز می کردند . گوش من از صدای آهسته ی آنان که بر آن حضرت نماز می خواندند ، پر بود ؛ آنگاه او را در حجره اش دفن کردیم ، چه کسی با آن حضرت در زندگی و لحظات مرگ از من سزاوارتر است ؟ ...23

تو در سوگ برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ آنگاه که پیکر مطهر او را غسل می دادی _ با چشمان گریان چنین سوگواری نمودی :

پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا ! با مرگ تو رشته ای پاره شد که در مرگ دیگران این گونه قطع نشد ، با مرگ تو رشته ی پیامبری و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانی گسست !

مصیبت تو دیگر مصیبت دیدگان را به شکیبایی وا داشت و همه را در مصیبت تو یکسان عزادار کرد . اگر به شکیبایی امر نمی کردی و از بی تابی نهی نمی فرمودی ؛ آنقدر اشک می ریختم تا اشک هایم تمام شود و این درد جانکاه همیشه در من می ماند و اندوهم جاودانه می شد ، که همه ی اینها در مصیبت تو ناچیز است .

چه باید کرد که زندگی دوباره را نمی توان باز گرداند و مرگ را نمی شود مانع

ص: 372

شد . پدر و مادرم فدای تو ! ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و در خاطر خود نگه دار !24

تو با دستان خودت پیکر مقدس و مطهر برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در قبر قرار دادی25 و خود لحد بر روی آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم چیدی و تو بودی که آخرین نگاه را بر چهره ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم انداختی آنگاه که آخرین سنگ لحد را بر او قرار دادی .

سلام بر برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که بی نظیرترین و برترین فرد بشر بود !

سلام بر برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که خاتم انبیاء و گل سر سبد آفرینش و عصاره ی هستی و بهترین و شریف ترین مخلوق خدا بود !

و سلام بر تو یا ابا الحسن ! که بعد از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، تو برترین و عزیزترین مخلوق خدا بودی !

تو همیشه مطیع محض رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی و خود را خادم آن حضرت می دانستی و همواره قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از تو شاد بود و چشمان مبارکش با دیدن تو مسرور .

تو مقامات عالیه را با تبعیت مطلق از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و غلامی آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم به دست آوردی ؛ زیرا کاملاً آگاه بودی که اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم همان اطاعت الهی است .

تو قدر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را دانستی و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هم قدر تو را دانست و به مردم تذکر داد ؛ اما بیشتر مردمان نه قدر رسول خدارا دانستند و نه قدر و منزلت تو را !

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، همان خورشید جاودانه ی الهی است که تا ابد می درخشد و نور می افشاند و تو چون ماه پر فروغ بی زوالی که در پرتو نور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای همیشه در آسمان هدایت بشریت برتر از هزاران هزار خورشید کهکشان ها می درخشی و نور می افشانی .

سعادتمند و خوشبخت کسی است که دامان هر دوی شما را گیرد و خاک پای شما را سرمه ی دیدگان خود کند .

ص: 373

ص: 374

حکمت نامه ی نوزدهم : اهانت یکی از صحابه به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هنگام رحلت آن حضرت

حکمت نامه ی نوزدهم :

جسارت عمر بن خطّاب به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هنگام رحلت آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم با استنادات اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ المغازی ، واقدی ، ج3 ، ص 1117 ؛ سیره حلبی ، ج 3 ، ص 207 ؛ سبل الهدی ، محمد بن یوسف ، ص 3786

2 _ تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص113 ؛ ارشاد ، شیخ مفید ، ص 98 ؛ سیره ی حلبی ، ج 3 ، ص 207 ؛ طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 120

3 _ طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 190

4 _ فأنفذوا جیش أسامة ؛

یعنی : سپاه اسامه را حرکت دهید !

( تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 113 )

5 _ به نقل شهرستانی در الملل و النحل ، ج 1 ، ص 23 و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، ج 6 ، ص 52 فرمود :

لَعَنَ اللّه ُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ !

6 _ ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 261 و شیخ مفید در ارشاد ، ص 196 می گویند : مقصود رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از این همه تأکید این بود که مدینه از وجود کسانی که طمع خلافت و ریاست دارند ، خالی شود و کار امامت بدون مشکل به ایشان منتقل گردد .

امام علی علیه السلام نیز به روایت شیخ صدوق در خصال ، ص 371 به این امر تصریح کرده است .

7 _ ارشاد ، شیخ مفید ، ص 97 ؛ أعلام الوری ، طبرسی ، ص 134

این نظر علمای شیعه درباره ی آخرین نماز رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود ؛ اما گروهی از مورخان اهل سنت از جمله ابن هشام در سیره ی خود ، ج 4 ، ص 301 و مقریزی در امتاع الاسماع ،

ص: 375

ج 1 ، ص 548 نقل کرده اند که ابوبکر به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر مردم نماز گزارد . تعداد زیادی از ایشان نیز از جمله مالک بن انس در موطّأ ، ج 1 ، ص 136 ؛ بخاری در صحیح ، ج 1 ، ص 162 ؛ ترمذی در سنن ، ج 2 ، ص 197 روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به صورت نشسته نماز را اقامه کرد و ابوبکر ایستاد و به آن حضرت اقتدا نمود ؛ یعنی ابوبکر واسطه ی اتصال بین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و مردم بود ! !

در بین اهل سنت درباره ی این که خود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آخرین نماز جماعت را اقامه کرد و یا ابوبکر به دستور آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم و یا با تمهیدات عایشه ، ابوبکر بر مردم نماز خواند ، اختلاف زیاد است ؛ اما ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، ج 9 ، ص 198 از استاد خود شیخ ابو یعقوب یوسف بن اسماعیل لمعانی معتزلی نقل می کند که علی [ علیه السلام [ فرموده است : تعیین ابوبکر برای امامت نماز با تمهیدات و زمینه سازی های عایشه بود ولی رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) متوجه و از منزل خارج شد و با کنار گذاردن ابوبکر از محراب جلوی انجام این کار را گرفت .

ابن سعد در طبقات ، ج 2 ، ص 191 می گوید : اسامه به جُرف [ محل فرماندهی ] لشکرگاه سپاه اسلام آمد و درصدد حرکت بود که پیک ام ایمن رسید و خبر داد حال پیامبر ( صلی اللّه علیه و[ آله [ و سلّم ) دگرگون شده و رحلت آن حضرت نزدیک است ؛ از این رو اسامه و سپاه او توقف کردند و افراد بهانه جو از این مأموریت ( که تأکید پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر حرکت سپاه در هر شرایطی بود ) سرباز زدند و آرزوی رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) جامه ی عمل نپوشید .

8 _ « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ »

ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید ، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر را ، و اعمال خود را باطل نسازید . ( سوره محمد ، آیه 3 )

« یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاتَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ »

ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید ! خدا و پیامبرش را اطاعت کنید و از فرمان او سرپیچی ننمایید در حالی که ( سخنان او را ) می شنوید . ( سوره انفال ، آیه 20 )

« وَ أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّما عَلی رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ » ترجمه : اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر را ، و اگر روی گردان شوید پیامبر ما جز ابلاغ آشکار وظیفه ای ندارد . ( سوره تغابن ، آیه 12 )

9 _ « فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیما »

ص: 376

ترجمه : به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نخواهند آورد ، مگر این که در اختلافات خود ، تو را به داوری طلبند و سپس از داوری تو ، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند . ( سوره نساء ، آیه 65 )

10 _ این حدیث که به حدیث ثقلین مشهور است ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در موارد متعددی بیان فرمود و یکی از این موارد در بستر احتضار بود ، که این حدیث را فرمود .

( ارشاد ، شیخ مفید ، ص 96 ؛ ینابیع المودة ، ج 1 ، ص 40 )

درباره ی اعتبار این حدیث در منابع اهل سنت کافی است که بگوئیم در صحاح ستّه ی آنان _ به جز صحیح بخاری _ حدیث فوق آمده است .

11 _ ابن سعد در طبقات خود ، ج 2 ، ص 242 ؛ مسلم در صحیح خود ، ج 3 ، ص 1259 ؛ طبرسی در اعلام الوری و دیگران روایت کرده اند که روز پنج شنبه بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سخت شد ، فرمود :

ؤُئتونی بدواة و صحیفة أُکتب لکم کتابا لا تضلّوا بعده أبدا :

برایم دوات و ورقی بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید .

عمر مانع شد و گفت : إنّ رسول اللّه قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن ، حسبنا کتاب اللّه : همانا درد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چیره گشته ، قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ما کافی است .

خفاجی در نسیم الریاض فی شرح للقاضی عیاض و بسیاری دیگر گویند که عمر در آن هنگام گفت : إنّ النبی یهجر : همانا پیامبر هذیان می گوید .

برخی از منابع اهل سنت که سخن اهانت آمیز خلیفه ی دوم به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را نقل نموده اند ، به قرار ذیل است :

صحیح بخاری ، کتاب المرض ، ج 2 ، باب 17 ، ص7 و کتاب جهاد ، ج2 ، باب 172 ، ص 178 و کتاب جزیه ، ج 2 ، باب 6 ، ص 202

المغازی ، ابن واقدی ، ج 3 ، باب 78 ، ص91

صحیح مسلم ، ج 5 ، باب الأمر بقضاء النذر ، ص76

فتح الباری ، ج 8 ، باب مرض النبی صلی اللّه علیه و[ آله ] و سلّم ، ص101

المعجم الکبیر ، طبرانی ، ج 11 ، ص 352

المصنّف ، ابن ابی شیبه ، باب المغازی

تاریخ طبری ، ج 2 ، ص 436 و ج 4 ، باب الخبر عن مراسلة الکوفیین الحسین [ سلام اللّه علیه ] ص 271

ص: 377

الکامل ، ابن اثیر ، ج 2 ، باب مرض رسول اللّه صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ، ص 320

الشفا بتعریف حقوق المصطفی ، قاضی عیاض ، ج 2 ، ص 192

شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید معتزلی ، ج 3 ، ص 114

تاریح ابن اثیر ، ج 2 ، ص 320

تذکرة الخواص ، سبط بن جوزی ، ص 26

سیره ابن هشام ، ج 4 ، ص 301

مسند ، احمد حنبل ، ج 1 ، ص 325

و ...

12 _ ابن سعد در طبقات ، ج 2 ، ص 242 ؛ ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، ج 6 ، ص 51 و دیگران می گویند : افرادی که نزد پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) بودند ، اختلاف کردند : گروهی گفتند دوات و ورق بیاورید بنویسد ، سخن همان سخن پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) است و برخی گفتند حرف همان حرف عمر است . چون اختلاف زیاد شد و رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) اندوهگین گشت و فرمود :

قوموا عنّی ، أنّه لا ینبغی لنبیّ أن یختلف عنده هکذا :

برخیزید از نزد من بروید که سزاوار نیست نزد پیامبر این گونه منازعه شود .

13 _ ابن سعد در طبقات ، ج 2 ، ص 242 ؛ شیخ مفید در ارشاد ، ص 98 ؛ طبرسی در اعلام الوری ، ص 135 و دیگران نوشته اند : پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بعد از ابراز پشیمانی بعضی از صحابه فرمود :

أبعد الّذی قلتم ! لا و لکنّی اوصیکم بأهل بیتی خیراً .

14 _ صحیح مسلم ، ج 3 ، ص 1259

أبان بن أبی عیاش از سلیم بن قیس نقل می کند که گفت : من نزد عبداللّه بن عباس در خانه اش بودم و نزد او گروهی از شیعیان بودند ؛ آن ها از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و وفات آن حضرت یاد کردند ، ابن عباس گریه کرد و گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روز دوشنبه و چه بود روز دوشنبه ! ! که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از دنیا رفت ؟ در حالی که اهل بیتش و سی نفر از اصحابش کنار او بودند فرمود : کتفی [ منظور از « کتف » استخوان کتف شتر یا چارپایان دیگر است که به خاطر پهن بودن برای نوشتن روی آن مورد استفاده قرار می گرفت ] بیاورید تا برای شما چیزی در آن بنویسم که بعد از من گمراه نشوید و اختلاف نکنید .

فرعون این امت آنان را از آوردن کتف منع کرد و گفت : پیامبر خدا هذیان می گوید ! !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم غضب کرد و فرمود : می بینم در حالی که زنده هستم با من مخالفت می کنید ، پس

ص: 378

بعد از مرگ من چه خواهید کرد ؟ ! و کتف را رها کرد .

سلیم می گوید : سپس ابن عباس رو به من کرد و گفت : ای سلیم ! اگر نبود آن چه آن مرد گفت ، حضرت برای ما نوشته ای می نوشت ( املاء می کرد ) که احدی گمراه نشود و اختلاف نکند .

مردی از جمعیت گفت : آن مرد که بود ؟ ابن عباس گفت : راهی به این مطلب نیست !

سلیم می گوید : بعد از آن که مردم برخاستند ، در خلوت از ابن عباس پرسیدم ، پاسخ داد : او عمر بود . گفتم : راست می گویی ! من از علی علیه السلام و سلمان و ابوذر و مقداد هم شنیدم که

می گفتند او عمر بود .

ابن عباس گفت : ای سلیم ! این مطلب را کتمان کن مگر برای کسانی که از برادران دینی ات که به آنان اعتماد داری ، چرا که قلب های این امت از محبت این دو سیراب شده است ... .

( کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ، حدیث 27 ؛ بحار الأنوار ، ج 22 ، حدیث 44 ، ص 497 . )

سلیم بن قیس هلالی _ در کتاب حدیثش _ می گوید : از سلمان شنیدم که می گفت : بعد از آن که آن مرد ( عمر ) آن سخن را گفت و پیامبرغضبناک شد و کتف را رها کرد ، از امیرمؤمنان علیه السلام شنیدم که فرمود : آیا از پیامبر نپرسیم چه مطلبی می خواست در کتف بنویسد که اگر آن را می نوشت احدی گمراه نمی شد و دو نفر هم اختلاف نمی کردند ؟

من سکوت کردم تا کسانی که در خانه بودند ، برخاستند و فقط امیر المؤمنین علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام باقی ماندند ؛ من و دو رفیقم ابوذر و مقداد هم خواستیم برخیزیم که علی علیه السلام به ما فرمود : بنشینید .

حضرت می خواست از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سؤال کند و ما هم می شنیدیم ؛ ولی خود پیامبر ابتدائا فرمود : برادرم ! نشنیدی دشمن خدا چه گفت ؟ ! جبرئیل کمی قبل از این نزد من آمد و به من خبر داد که او سامری این امت است و رفیقش گوساله ی آن است ، و خداوند تفرقه و اختلاف را بعد از من بر امتم نوشته است ؛ لذا جبرئیل به من دستور داد بنویسم آن نوشته ای را که می خواستم در کتف بنویسم و این سه نفر را بر آن شاهد بگیریم ، برایم ورقه ای بیاورید .

برای حضرت صلی الله علیه و آله وسلم ورقه ای آوردند .پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نام امامان هدایت کننده ی بعد از خود را یکی یکی املاء فرمود و علی علیه السلام به دست خویش می نوشت .

همچنین فرمود : من شما را شاهد می گیرم که برادرم و وزیرم و وارثم و خلیفه ام در امتم علی بن ابی طالب است و سپس حسن و بعد حسین و بعد از آن نه نفر از فرزندان حسین هستند .

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : من می خواستم تا این را بنویسم ، سپس آن را به مسجد ببرم

ص: 379

و عموم مردم را دعوت کنم و آن را برایشان بخوانم و آنان را بر آن شاهد بگیرم ولی خداوند نخواست و آنچه را اراده کرده بود ، مقدر نمود .

سلیم می گوید : در زمان حکومت عثمان با ابوذر و مقداد ملاقات کردم و آنان همین مطلب را برایم نقل کردند .

سپس امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام را در کوفه ملاقات کردم ، آنان هم به طور سرّی همین مطلب را برایم نقل کردند و هیچ کم و زیادی نکردند ، گویی با یک زبان سخن می گفتند .

( کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ( اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم ) ، حدیث 49 ، صص577 _ 575 )

15 _ « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی »

ترجمه : و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید ؛ آنچه می گوید چیزی جز وحی ( الهی ) که بر او القا شده نیست . ( سوره نجم ، آیات 4 و 3 )

16 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از حرکات زننده و فعالیت سری عایشه و حفصه آگاه گردید و با تبی شدید ، وارد مسجد شد و در کنار منبر ایستاد و با صدایی بلند به طوری که صدای وی از بیرون مسجد شنیده می شد ، رو به مردم کرد و فرمود :

أیّها الناس ! سعرت النار ، و اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم و إنّی و اللّه ! ما تمسکون علَیّ بشیء إنّی لم أحل إلاّ ما أحلّ القرآن و لم أحرم إلاّ ما حرّم القرآن .

ای مردم ! آتش ( فتنه ) بر افروخته شده و مانند پاره های شب تاریک روی آورده است و شما هیچ نوع دستاویزی بر ضد من ندارید . من حلال نکردم مگر آنچه را که قرآن حلال نموده و تحریم ننمودم مگر آنچه را که قرآن آن را تحریم نموده است .

( سیره ی ابن هشام ، ج 2 ، ص 654 ؛ طبقات ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 216 )

17 _ همان گونه که مطرح شد قرائن به خوبی نشان می دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می خواست نسبت به ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و امامان علیهم السلام بعدی سندی مکتوب بر جای گذارد که عمر نگذاشت .

18 _ ارشاد ، شیخ مفید ، ص 99 ؛ طبقات ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 247 ؛ کامل ، ابن اثیر ، ج 2 ، ص219

19 _ طبقات ، ابن سعد ، ج2 ، ص 247 ؛ کامل ، ابن اثیر ، ج 2 ، ص 219

20 _ ضع رأسی یا علیّ ! فی حجرک ، فقد جاء أمر اللّه عزّ و جلّ ؛ فإذا فاضت نفسی فتولّ أمری و صلّ علَیَّ أوّل الناس و لا تفارقنی حتّی توارینی فی رمسی و استعن باللّه تعالی .

ص: 380

ترجمه : یا علی ! سرم را بر دامن بگذار که امر خدا فرا رسید ؛ هنگامی که جان از تنم رفت ، خودت کار تجهیز مرا بر عهده بگیر و پیش از همه ی مردم بر من نماز گذار و تا مرا در قبرم دفن نکردی ، از من جدا مشو و از خداوند تعالی یاری جوی !

( ارشاد ، شیخ مفید ، ج 1 ، ص 186 )

21 _ علّمنی ألف باب فتح لی کلّ باب ألف باب و وصّانی بما أنا قائم به إن شاء اللّه .

( تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، ج 42 ، ص 385 ؛ البدایة و النهایة ، ابن کثیر ، ج 7 ، ص 359 ؛ ارشاد ، شیخ مفید ، ص 99 )

22 _ امیر مؤمنان [ علیه السلام ] جسد مطهر پیامبر اعظم ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) را بنا بر وصیتش غسل داد و کفن کرد و بر او نماز گزارد ؛ سپس یاران پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله [وسلّم ) دسته دسته بر جسد مطهر او نماز گزاردند و این مراسم تا ظهر سه شنبه ادامه داشت ، سپس تصمیم بر این شد که جسد مطهر پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) را در همان حجره ای که در گذشته بود ، به خاک سپارند و مراسم دفن به وسیله ی امیرمؤمنان انجام گرفت .

( طبقات ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 281 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج10 ، صص 186 _ 185 ؛ تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 114 ؛ اعلام الوری ، طبرسی ، ص 138 و ... )

23 _ وَ لَقَد قُبِضَ رَسُولُ اللّه ِ وَ أنَّ رَأسَهُ لَعَلی صَدرِی . وَ لَقَد سَالَت نَفسُهُ فی کَفِّی ، فَأَمرَرتُها عَلی وَجهِی . وَ لَقَد وُلِّیتُ غُسلَه وَالمَلائِکَةُ أَعوَانی ، فَضَجَّتِ الدّارُ وَالأَفنِیةُ : مَلاَءُیَهبِطُ وَ مَلاَءُ یَعرُجَُ وَمَا فَارَقَت سَمعی هَینَمَةٌ مِنهُم ، یُصَلُّونَ عَلَیهِ حَتّی وَارَیناهُ فِی ضَریحِهِ .

( نهج البلاغه ، خطبه 197 )

در طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 263 آمده است که : شخصی از ابن عباس پرسید : پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در آغوش چه کسی جان سپرد ؟ ابن عباس گفت : پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که سر او در آغوش علی علیه السلام بود ، جان سپرد . همان شخص افزود : عایشه مدّعی است که سر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر سینه ی او بود که جان سپرد !

ابن عباس گفته ی او را تکذیب کرد و گفت : پیامبر در آغوش علی علیه السلام جان داد و علی علیه السلام و برادر من « فضل » او را غسل دادند .

24 _ بِأَبی أَنتَ وَ أُمّی یَا رَسُولَ اللهِ ! لَقَد اِنقَطَعَ بِمَوتِکَ مَا لَم یَنقَطِع بِمَوتِ غَیرِکَ مِنَ النُبُوَّة وَ الإِنبَاءِ وأَخبارِ السَّماءِ. خَصَّصتَ حَتَّی صِرتَ مُسَلِّیا عَمَّن سِواکَ وَعَمَّمتَ حَتّی صَارَ الناسُ فِیکَ سَواءً. وَلَو

ص: 381

لاَ أَنَّکَ أَمَرتَ بِالصَّبرِ وَ نَهَیتَ عَنِ الجَزَعِ ، لاَءنفَدنَا عَلَیکَ ماءَ الشُّؤُون ، وَ لَکانَ الدّاءُ مُماطِلاً ، وَ الکَمَدُ مُحالِفا وَ قَلاّ لَکَ ! وَ لکِنّهُ مَا لا یُملَکُ رَدُّهُ ،وَ لاَ یُستَطَاعُ دَفعُهُ ! بِأَبی أنتَ و أُمّی ! أذکُرنَا عِندَ رَبِّکَ وَ اجعَلنَا مِن بَالِکَ !

( نهج البلاغه ، خطبه 235 )

25 _ تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص114 ؛ أعلام الوری ، طبرسی ، ص 138 ؛ ارشاد ، شیخ مفید ، ص 100

و ...

ص: 382

حکمت بیستم : صبر الهی علی علیه السلام بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در برابر غاصبان خلافت

اشاره

حکمت بیستم :

گواهی می دهم که بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نالایقان حق تو را غصب کردند و به تو و خاندان مطهرت ظلم ها نمودند ؛ اما تو برای رضای خدا صبر کردی .

سلام بر تو یا امیرالمؤمنین یا اباالحسن ! که مظلوم ترین فرد در میان بشر هستی !

با آن همه سفارشات برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی تو و خاندان تو چه زود فرامین رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را فراموش کردند و به شما ظلم ها نمودند ! تو که همیشه در هنگام حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم محترم و عزیز بودی ، اما وای ، و صد وای ! به محض رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن قوم ، عزت و حرمت تو را شکستند ! برای دو روز زندگانی پست دنیا ، حق مسلّمت را غصب نمودند ، به خانه ات هجوم آوردند و آن را به آتش کشیدند ! خاک عالم بر سر روزگار باد ! آنان به نور چشم رسول خدا یعنی همسر ارجمند و گرامی ات ، بانوی دو عالم هم رحم نکردند و با مضروب نمودن آن حضرت علیهاالسلام وی را به شهادت رسانیدند .

به خدا قسم بیان کردن این وقایع بسیار سخت است ! مصیبت آن چنان سنگین است که بیان آن قلب های عاشقانت را پرخون می کند ، اما باید گفت تا مظلومیتت آشکار شود و جهانیان بفهمند که نابکاران با قرآن ناطق ، محور حق و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چه کردند !

ص: 383

باید گفت تا عالمیان بفهمند که نابکاران با اولین مسلم ، پرچمدار سپاه اسلام و باب علم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و وصی او چه کردند !

اکنون با قلبی آکنده از اندوه و چشمانی اشک بار با مستندات معتبر تاریخی این وقایع را به تحریر می آورم و مظلومیتت را بازگو می کنم ؛ هر چند بیان این حقایق بر متعصّبان بسیار ناگوار است !

همه ی عالمیان دیدند که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم در غدیر خم تو را به جانشینی خود معرفی نمود ؛ اما همین که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چشم از دنیا فرو بست و به سرای ابد رحلت فرمود ، تو در حالی که با تعدادی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مشغول غسل و کفن پیکر مطهر آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم بودی ، گروهی مخفیانه در مکانی جمع شدند و خود سر برای جامعه ی اسلامی خلیفه تعیین نمودند و با این کارشان سفارشات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به پشت سر انداخته و اولین پایه های انحراف را در دین خدا بنا نهادند .1

آری !

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به تو وصیت کرده بود که او را غسل دهی و کفن کنی و بر او نماز بخوانی و پیکر مطهرش را به خاک بسپاری و نیز به تو فرموده بود که تا این اعمال را انجام ندادی به کاری اقدام ننمائی ؛ تو مشغول عمل کردن به وصیت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی که توطئه گران فرصت را غنیمت شمردند و در غیاب تو تجمع کردند و خودسرانه خلیفه انتخاب نمودند و سپس با تهدید و تطمیع از مردمان بیعت گرفتند !2

برخی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که همراهی آن گروه را نکردند سریعاً به تو خبر دادند که یا علی ! چه نشسته ای که در سقیفه بنی ساعده گروهی با ربودن مناقب تو به نفع خودشان در صدد توطئه ای بزرگ هستند ، تو به آنان جواب دادی که نمی توانم وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را نادیده بگیرم و پیکر مطهرش را رها کنم و از خانه خارج شوم و سپس فرمودی : پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من گفته بود که بعد از رحلتش امت این چنین به قهقرا بر می گردند .

ص: 384

اما تو هرگز سکوت نکردی و برای اتمام حجت شب هنگام همسر گرامی ات را سوار بر مرکبی نمودی و دست دو پسرت را گرفتی و هیچ یک از مهاجران و انصار را باقی نگذاشتی مگر آنکه به خانه هایشان آمدی و حق خود را بر ایشان یادآور شدی و از آنان _ جهت باز پس گرفتن حق خود _ یاری طلبیدی .

اما از میان امت فقط چهل و چهار نفر برای یاری تو اعلام آمادگی نمودند و با تو قرار گذاشتند که صبح با سرهای تراشیده در حالی که اسلحه هایشان را به همراه دارند به درب منزل تو آیند و تا سر حد مرگ از حق دفاع کنند و استوار بمانند ؛ اما وقتی صبح شد جز چهار نفر با سرهای تراشیده و سلاح بر دست نیامدند !3 تو دو شب دیگر هم نزد آنان رفتی و آنان را به استمداد فرا خواندی ، آنان گفتند صبح حتما برای یاری تو خواهیم آمد ، اما دوباره جز آن چهار نفر کسی نیامد !

وقتی تو عهد شکنی و بی وفایی آنان را دیدی ، خانه نشینی اختیار کردی و به قرآن رو آوردی و مشغول تنظیم و جمع آن شدی و از خانه ات خارج نشدی تا آنکه آن را جمع آوری نمودی در حالی که قبلاً در اوراق و تکه چوب ها و پوست ها به صورت پراکنده بود . وقتی که مشغول نوشتن قرآن با دستان مبارک خود طبق تنزیل و تأویلش و ناسخ و منسوخش بودی ، دستگاه خلافت به دنبال تو فرستاد که بیرون روی و با غاصبان خلافتت بیعت کنی ! تو جواب دادی : من مشغول هستم و با خود قسم یاد کرده ام که عبا بر دوش نیندازم جز برای نماز تا آن که قرآن را تنظیم و جمع نمایم .

بعد از گذشت چند روز که از کتابت کلام خدا فارغ گشتی ، آن قرآن را بر دست گرفتی و به مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رفتی و با صدای بلند فرمودی :

ای مردم ! من از روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از دنیا رفته به غسل و تجهیز آن حضرت و سپس به قرآن مشغول بوده ام تا آنکه همه ی آن را جمع آوری نمودم . خداوند بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آیه ای نازل نکرده مگر آن که آن را جمع آوری کرده ام و آیه ای از قرآن نیست مگر آنکه برای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خوانده ام و تأویلش را به من آموخته است .

ص: 385

سپس فرمودی :

برای آنکه فردا نگوئید : ما از این مطالب بی خبر بودیم و در روز قیامت نگوئید : من شما را به یاری خویش دعوت نکردم و حق را برایتان یاد آور نشدم .

عمر گفت : ما از قرآن تو بی نیازیم !

سپس تو به خانه باز گشتی .

* * *

عمر به ابوبکر گفت :

سراغ علی بفرست که باید بیعت کند و تا او بیعت نکند ما صاحب مقامی نیستیم و اگر بیعت کند از جهت او آسوده می شویم .

ابوبکر کسی را نزد تو فرستاد که : خلیفه رسول خدا را جواب بده !

و تو فرمودی :

سبحان اللّه ! چه زود دروغ بستند !

عمر به رفیقش گفت :

باید سراغ او بفرستی تا بیعت کند ، چرا که کسی جز او و اهل خانه اش و این چهار نفر باقی نمانده مگر آنکه بیعت کرده اند !

ابوبکر گفت :

چه کسی را سراغ او بفرستیم ؟ عمر گفت : « قُنْفُذ » را می فرستیم که او مردی تند خو و غلیظ و خشن و از آزادشدگان است .

ابوبکر قنفذ را با عده ای سراغ تو فرستاد . او آمد و تو به او اجازه ی ورود ندادی ، وی برگشت .

آنان به نزد ابوبکر و عمر برگشتند در حالی که در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند ، گفتند : به ما اجازه داده نشد .

عمر گفت :

بروید ؛ اگر به شما اجازه داد ، وارد شوید و گرنه بدون اجازه وارد شوید !

ص: 386

آن ها آمدند و اجازه خواستند ؛ همسر گرامی ات ، بانوی دو عالم علیهاالسلام فرمود :

به شما اجازه نمی دهم وارد خانه ی من شوید !

همراهان او برگشتند ؛ ولی قنفذ ملعون آن جا ماند .

آنان به ابوبکر و عمر گفتند : فاطمه چنین گفت و ما از این که بدون اجازه وارد خانه اش شویم ، خودداری کردیم .

عمر عصبانی شد و گفت : ما را با زنان چه کار است ! !

سپس به مردمی که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند ؛ آنان هیزم برداشتند و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آن ها را اطراف خانه ی تو و همسرت و فرزندانت قرار دادند !

سپس عمر ندا کرد به طوری که همه ی شما که در خانه بودید ، شنیدید :

به خدا قسم ای علی ! باید خارج شوی و با خلیفه ی پیامبر بیعت کنی وگرنه خانه را با اهلش به آتش می کشم !

باید روزگار تا قیامت بگرید از این سخن ! او چه می گفت ؟ ! خانه ی چه کسی را می خواهد به آتش بکشد ؟ ! ! خانه ی تو و همسر و فرزندانت را ؟!!! همان خانه ای که جبرائیل امین بارها از ساکنین آن یاد کرده و به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت به داشتن چنین خانواده ای تبریک گفته ؟ !4

آن خانه ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بعد از نزول آیه ی : « إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا » تا نه ماه هر روز صبح بعد از نماز بر ساکنان آن سلام می فرستاد ؟!5 خانه ی امید رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و خانه ی وحی ؟! می خواهد آن را به آتش بکشد ؟!!!

همان خانه ای که برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در آن است ! همان خانه ای که پاره ی وجود رسول خدا در آن است ؟ همان خانه ای که دو نور چشم رسول خدا در آن است ؟!!6

خداوند متعال در قرآنش می فرماید : ای پیامبر ! به امتت بگو که من در قبال رسالتم از شما اجری نمی خواهم مگر مودّت و نیکی به خاندانم .7

ص: 387

اما آنان می خواهند مزد زحمات بی شمار برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را بدهند ؟ ! همان عزیزی که آنان را از کفر و شرک و خرافات خارج نمود و عزت بخشید ، حال می خواهند پاداش زحماتش را این گونه بدهند ؟ !

« أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ »8

اف بر شما و بر آنچه غیر از خدا می پرستید ! مگر نمی اندیشید ؟

بعد از آن تهدید ، همسر گرامی ات علیهاالسلام فرمود :

ای عمر ! ما را با تو چه کار است ؟

جواب داد :

در را باز کن و گرنه خانه تان را به آتش می کشم !

بانوی دو عالم علیهاالسلام فرمود :

ای عمر ! از خدا نمی ترسی که به خانه ی من وارد می شوی ؟ !

اما او توجهی نکرد و آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در نیم سوخته را با ضربه ای باز کرد در حالی که بانوی دو عالم علیهاالسلام در پشت در قرار داشت .

او با همراهانش وارد شد و همسرت علیهاالسلام که در آن واقعه ی عظیم خود را فدایی جان تو کرده بود در مقابل او در آمد و فریاد زد : یا ابتاه ، یا رسول اللّه !

آن از خدا بی خبر در مقابل چشمان تو و فرزندانت غلاف شمشیر را محکم بر پهلوی حضرت زد و بانوی دو عالم ناله کرد : یا ابتاه ! عمر تازیانه را بلند کرد و به بازوی او زد و بانوی دو عالم علیهاالسلام صدا زد :

یا رسول اللّه ! ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتاری کردند !

تو که همسر بزرگوارت علیهاالسلام نگذاشته بود پشت در آیی ، بلافاصله از جا برخاستی و گریبان عمر را گرفتی و او را به شدت کشیدی و بر زمین زدی و بر بینی و گردنش کوبیدی و خواستی او را بکشی ؛ ولی سخن و وصیت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را به یاد آوردی که تو را دعوت به صبر در برابر این مصیبت و بلا کرده بود !

ص: 388

به او گفتی :

ای فرزند خطّاب ! قسم به آنکه محمّد را به پیامبری مبعوث نمود ، اگر نبود مقدّری که از طرف خداوند گشته و عهدی که پیامبر با من نموده است ، می دانستی که تو نمی توانی به خانه ی من داخل شوی .

او نور چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را تازیانه زد در حالی که خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده بود که فرمود : هرکس فاطمه را بیازارد من را آزرده است !

و شنیده بود که برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی دختر گرامی اش فرمود :

براستی که خداوند با غضب فاطمه غضبناک می شود .10

آنان با این کارشان خدا را به غضب آوردند و لعن و نفرین ابدی را شامل خود نمودند .

عمر فرستاد و کمک خواست ؛ مردم هم هجوم آوردند و داخل خانه ی تو شدند ، تو هم سراغ شمشیرت رفتی ، ولی آنان زودتر به شمشیرت رسیدند و با عده ی زیادشان بر سر تو ریختند و عده ای از آن مأموران با شمشیر بر تو حمله ور شدند و تو را گرفتند و بر گردنت طنابی انداختند و سپس آن مأموران تو را کشان کشان به مسجد بردند تا به زور از تو بیعت برای ابوبکر بگیرند .

آن قوم نابکار بر گردن برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ریسمان افکندند ، همو که قرآن ناطق و دروازه ی علم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در میان امت بود !

در حالی که آنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده بودند که فرمود : علی از من است و من از علی .

در حقیقت آن قوم بر گردن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ریسمان انداختند !9

چه کسی باور می کرد که روزی با پرچمدار سپاه توحید چنین رفتاری کنند ؟ ! چه کسی باور می کرد روزی شیر خدا را کشان کشان با تازیانه به مسجد برند ؟ !

اما تو باز هم برای رضای خدا صبر کردی و خشم خویش را بروز ندادی که مردان الهی این گونه اند .

ص: 389

ای روزگار ! ای زمان ! و ای تاریخ ! چگونه تاب آوردید و راوی چنین حادثه ی تلخ و دردناکی شدید ؟ !

چگونه ناله هایتان بر آسمان ها نرفت و باران خون از دیدگانتان سرازیر نگشت ؟ !

چه بسا اگر روزگار و زمین و زمان به سخن در آیند ، بگویند :

ما ناله ها سر دادیم و خون جگرها از دیدگان چون سیل روان ساختیم ؛ اما گوش ها و چشم های مردمان آن زمان ، چون کر و کور بود ، چیزی را درک نکردند !

اگر ملائکه آسمان ها آنگاه که در اوایل هجرت ،رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مردمان را دو به دو برادر کرد و در آخر کار ، تو را در آغوش گرفت و به مردمان گفت : هان ای مردم ! بدانید علی برادر من در دنیا و آخرت است ، از شور و شعف بر نام تو و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که با نور در آسمان ها نوشته شده بود ، گل باریدند اکنون همان ملائکه با دیدن چنین صحنه ی جانگدازی در آسمان ها ناله و شیون سر دادند !

چه کسی تصور می کرد که روزی یکی از سران شجره ی خبیثه _ که در اکثر جنگ ها پرچم دار سپاه کفار بود _ به نام خلیفه ی مسلمین بر مسند حکومت بنشیند و تو را با ذکر آن واقعه مورد طعن قرار دهد !

معاویة بن ابی سفیان _ که لعنت خدا بر او و پدرش و فرزندانش باد _ سی سال بعد از آن واقعه در نامه ای به تو چنین نوشت :

... تا آنجا که دستگاه خلافت ، تو را مهار کرد و بسان شتری سرکش برای بیعت سوق داد .10

و تو در پاسخ نامه ی آن ملعون ابد گفتی :

در نامه ی خود نوشته بودی که « من بسان شتری سرکش برای بیعت سوق داده شدم » ، به خدا سوگند خواستی که از من به بدی یاد کنی ، ولی در واقع مرا ستودی ! و خواستی رسوا کنی ، اما خود رسوا شدی ؛ و هرگز بر مسلمانی ایرادی نیست که مظلوم واقع شود .11

آن گروه تو را بردند در حالی که به شدت می کشیدند تا آنکه نزد ابوبکر رسانیدند

ص: 390

و این در حالی بود که عمر بالای سر ابوبکر با شمشیر ایستاده بود و « خالد بن ولید » و « ابو عبیده بن جرّاح » و « سالم مولی ابی حذیفه » و « معاذ بن جبل » و « مغیره بن شعبه » و « اسید بن حضیر » و « بشیر بن سعید » و سایر مردم در اطراف ابوبکر نشسته بودند و اسلحه همراهشان بود .

آنان تو را وارد مسجد کردند و تو با صدای بلند به آنان گفتی :

به خدا قسم !

اگر شمشیر در دستم قرار می گرفت می دانستید که هرگز به این کار دست نمی یابید .

به خدا قسم !

خود را در جهاد با شما سرزنش نمی کنم و اگر چهل نفر برایم ممکن می شد ، جمعیت شما را متفرق می ساختم ؛ ولی خدا لعنت کند اقوامی را که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار نمودند .

ابوبکر تا چشمش به تو افتاد فریاد زد : او را رها کنید !

تو فرمودی : ای ابوبکر ! چه زود جای پیامبر را ظالمانه غصب کردید ! تو به چه حقی و با داشتن چه مقامی ، مردم را به بیعت خویش دعوت می نمایی ؟ آیا دیروز به امر خدا و پیامبر با من بیعت نکردی ؟

عمر در این هنگام با تندی گفت : بیعت کن و این اباطیل را رها کن !

تو فرمودی : اگر انجام ندهم شما چه خواهید کرد ؟ !

گفتند : تو را با ذلت و خواری می کشیم !

تو فرمودی : در این صورت بنده ی خدا و برادر پیامبرش را کشته اید !

ابوبکر گفت : بنده ی خدا بودن درست است ، ولی به برادر پیامبر بودن اقرار نمی کنیم !

به او فرمودی : آیا انکار می کنی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بین من و خودش برادری قرار داد ؟

گفت : آری !

سپس رو به جمعیت کردی و گفتی : ای گروه مسلمانان و ای مهاجرین و ای انصار ! شما را به خدا قسم می دهم که آیا در روز غدیر خم از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشنیدید که

ص: 391

فرمود : هرکسی من بر او ولایت دارم ، علی نیز بر او ولایت دارد ؟ !

آنگاه از آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی مقام و جایگاهت فرموده بود چیزی باقی نگذاشتی جز آن که یادآور شدی و مردم سخنان تو را تصدیق کردند .

وقتی ابوبکر ترسید که مردم تو را یاری کنند ، به تو گفت : آنچه گفتی حق است که با گوش خود شنیده ایم و قلب هایمان آن را در خود جای داده است ؛ و لکن بعد از آن

از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیدیم که می گفت : ما اهل بیتی هستیم که خداوند ما را انتخاب کرده و ما را بزرگوار داشته و آخرت را برای ما بر دنیا ترجیح داده است و خداوند برای ما اهل بیت ، نبوت و خلافت را جمع نخواهد کرد .

شگفتا ! چگونه او بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دروغ بست در حالی که به خوبی می دانست هر که بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم دانسته دروغ بندد ، جایگاهش دوزخ است !

خداوند در کلام جاویدش می فرماید :

و زندگانی دنیا جز بازی و سرگرمی و لهو و لعبی بیش نیست ،12 و آخرت بسیار برتر و پابرجاتر است .13

مگر این دو روز حیات پست دنیا چه میزان ارزش دارد که انسان برای رسیدن به آن هرگونه حقی را باطل کند و باطلی را حق ؟ !

آنگاه که وی چنین سخنی را گفت ، تو فرمودی : آیا کسی از اصحاب پیامبر هست که با تو در این مطلب حضور داشته و آن را تأیید کند ؟

عمر گفت : خلیفه ی پیامبر راست می گوید ؛ من هم از پیامبر شنیدم آن چه را ابوبکر گفت ! ابوعبیده جرّاح و سالم مولی ابی حدیفه و معاذ بن جبل هم گفتند : راست می گوید ما این مطلب را از پیامبر شنیدیم .

زمانی که چند نفر با دروغ ، دروغِ اولی را تأیید نمودند ، به آنان فرمودی :

وفا کردید به صحیفه ی ملعونه ای که در کعبه بر آن هم پیمان شدید که : اگر خداوند جان پیامبر را بگیرد ، خلافت را از ما اهل بیت بگیرید .14

ص: 392

این مطلب را پیامبر به من فرمود و من به رسول خدا گفتم : یا رسول اللّه ! در آن زمان چه کنم ؟

پیامبر به من فرمود :

اگر یارانی علیه آنان یافتی با آن ها جهاد کن و اعلام جنگ نما و اگر یارانی نیافتی بیعت کن و خون خود را حفظ نما .

و سپس فرمودی :

به خدا قسم ! اگر آن چهل نفر که با من بیعت کردند وفا می نمودند در راه خدا با شما جهاد می کردم ، ولی به خدا قسم ! بدانید که احدی از نسل شما تا روز قیامت به خلافت دست پیدا نخواهد کرد .

تو دلیل دروغ بودن سخنانشان را با استناد به کلام خدا ثابت کردی و فرمودی :

دلیل کذب محض بودن سخنی که به پیامبر نسبت دادید ، کلام خداوند متعال است که می فرماید :

آیا بر مردم حسد می برند بر آنچه خداوند از فضلش به آنان داده است ؟ ما به ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان حکومت بزرگ دادیم .15

کتاب یعنی نبوت و حکمت یعنی سنت و حکومت یعنی خلافت و ما آل ابراهیم هستیم .

در این هنگام ابوذر و مقداد و سلمان _ این سه یار مخلص رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ برخاستند و گفتند :

یا علی ! اگر امر بفرمایی شمشیر می زنیم و تا آخرین قطره ی خون از تو دفاع می کنیم !

تو به آن سه یار مخلص و جان بر کف فرمودی : خودداری کنید و وصیتی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به شما کرده ، به یاد آورید .

عمر ، در حالی که ابوبکر بالای منبر نشسته بود به او گفت :

چطور بالای منبر نشسته ای در حالی که این مرد روی جنگ دارد و برنمی خیزد با تو بیعت کند ؛ دستور بده گردنش را بزنیم !

ص: 393

سخن آن شخص در حالی بود که دو فرزند عزیزت امام حسن و امام حسین ( سلام اللّه علیهما ) ایستاده بودند ؛ وقتی گفته ی وی را شنیدند به گریه افتادند . تو آن دو نور چشم را به سینه چسباندی و فرمودی :

گریه نکنید ! به خدا قسم بر قتل پدرتان قدرت ندارند !

امّ ایمن پرستار پیامبر16 آمد و گفت :

ای ابوبکر ! چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختید ! عمر دستور داد تا او را از مسجد بیرون کردند و گفت : ما را با زنان چه کار است !

« بریده اسلمی » _ از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ شجاعانه برخاست و گفت : ای عمر ! آیا بر برادر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حمله می کنی ؟ تو در میان قریش آن کسی هستی که تو را آن طور که باید می شناسیم ! آیا شما دو نفر همان کسانی نیستید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به شما فرمود : نزد علی بروید و به عنوان امیرالمؤمنین بر او سلام کنید ؟ شما هم گفتید : آیا این از امر خداست ؟ فرمود : آری !

ابوبکر گفت :

چنین بود ؛ اما بعد پیامبر فرمود : برای اهل بیت من ، نبوت و خلافت جمع نمی شود !

بریده گفت :

به خدا قسم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این را نگفته است . به خدا قسم ! در شهری که تو در آن امیر باشی ، سکونت نمی کنم .

عمر دستور داد تا او را هم زدند و بیرون کردند .

سپس عمر به تو گفت :

برخیز ای فرزند ابی طالب و بیعت کن !

تو فرمودی :

اگر انجام ندهم چه خواهید کرد ؟

گفت :

به خدا قسم در این صورت گردنت را می زنم !

ص: 394

تو سه مرتبه سخنت را تکرار کردی و همان جواب را شنیدی و سپس بدون آنکه کف دستت را باز کنی دستت را دراز کردی و ابوبکر هم روی دست تو زد و به همان مقدار قانع شد .

تو در همان هنگام که در گردن مبارکت ریسمان بود متوجه قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شدی و فرمودی :

ای پسر عمو ! این قوم مرا خوار کردند و نزدیک بود مرا بکشند .

تو آن سخنی را فرمودی که حضرت هارون علیه السلام به برادرش موسی علیه السلام گفت : ای فرزند مادرم ! ( در غیاب تو که به طور رفتی و آنان بت پرست شدند ) مرا خوار کردند و ( آنگاه که آنان را نصیحت کردم که دست از گوساله پرستی بردارند ) نزدیک بود مرا بکشند !17

به « زبیر » گفتند که بیعت کند ، او بیعت نکرد ؛ عمر و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه با عده ای از مردم به او حمله کردند و شمشیرش را از دستش خارج کردند و بر زمین زدند و شکستند و او را کشان کشان آوردند .

عمر روی سینه ی او نشست و گفت : بیعت کن و گرنه کشته خواهی شد !

زبیر به او گفت : به خدا قسم اگر شمشیر در دستم بود از من فاصله می گرفتی ! سپس بیعت کرد .

آنان سپس متوجه سلمان شدند و محکم بر گردن او کوبیدند و وی را بر زمین زدند

و دستش را گرفتند و پیچاندند و او به اجبار بیعت کرد .

و سپس ابوذر و مقداد را تهدید به مرگ کردند و آنان نیز به اجبار بیعت کردند .

سلمان رو به آنان کرد و گفت : با این کارتان خود را در هلاکت افکندید ، آیا می دانید چه عملی را مرتکب شده اید ؟ !

عمر گفت :

ای سلمان ! حال که رفیقت بیعت نمود و تو نیز بیعت کردی ، هرچه می خواهی بگو و رفیقت هم هر چه می خواهد بگوید !

ص: 395

سلمان در جوابش گفت : گناه همه ی امت تا روز قیامت بر گردن تو و رفیقت است !

عمر گفت :

هر چه می خواهی بگو ! آیا چنین نیست که بیعت نمودی و خداوند چشمت را روشن نساخت که رفیقت خلافت را بر عهده بگیرد ؟ !

دوباره سلمان جوابش را با آیات قرآن داد و تو به آن یار وفادار فرمودی : ای سلمان ! تو را قسم می دهم که ساکت باشی .

ابوذر گفت :

ای عمر ! ما را به محبت آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم و احترام آنان سرزنش می کنی ؟ ! خدا لعنت کند هرکس آنان را دشمن بدارد !

عمر گفت :

آمین ، خداوند لعنت کند هرکس را که به حق آنان ظلم کند ! ولی به خدا قسم ! آنان را در خلافت حقی نیست و آنان با سایر مردم یکسان اند !

تو به عمر فرمودی : ای عمر ! ما را در خلافت حقی نیست ولی برای تو و رفیقت حقی است ؟ وای بر تو ! اگربدانی چه جنایتی بر خود روا داشته ای !

عمر به تو گفت : ای اباالحسن ! اکنون که بیعت کردی دگر بس کن ؛ چرا که عموم مردم به رفیق من رضایت دادند و به تو رضایت ندادند ، پس گناه من چیست ؟ !

ابوبکر گفت :

ای عمر ! حال که با ما بیعت کرده و از شر او و حمله ی ناگهانی و فسادش در کارمان در امان شدیم ، بگذار هر چه می خواهد بگوید .

تو در ادامه ، آن چه برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی آنان و جایگاهشان در عذاب قیامت فرموده بود ، همه را گفتی و سپس ریسمان را از گردن خارج ساختی و به گوشه ای پرتاب نمودی و از مسجد خارج شدی و به سمت منزل حرکت کردی .18

تو وقتی که به خانه ی نیم سوخته ات وارد شدی ، همسر عزیز و ارجمندت را مشاهده کردی که در اثر ضربه ی آن نابکاران در بستر افتاده است ؛ با چشمانی اشک بار و قلبی

ص: 396

پر از آه و اندوه بر بالین همسرت علیهاالسلام وارد شدی و آن حضرت علیهاالسلام با آن وضعیت وخیم جسمانی اش تو را دلداری می داد .

آنان پاره ی تن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را کتک زدند و در نیم سوخته را بر پهلوی او کوبیدند و حرمت بانوی دو عالم را شکستند . مگر گناه صدیقه ی کبری چه بود که آنان چنین برخوردی را با آن حضرت کردند ؟ !

گناه او دفاع از حق تو بود ، گناه او رسوا کردن ظالمان بود و گناه او راهنمایی مردم به صراط مستقیم الهی بود !

آن بانوی بزرگوار علیهاالسلام بعد از رحلت پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای جلوگیری از انحراف امت در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر جایگاه پدر بزرگوارش قرار گرفت و با صدایی رسا به مردمان فرمود :

ای مردم !

آگاه باشید و بدانید که پدران این امت محمّد و علی علیهماالسلام هستند ؛ اگر از آنان اطاعت کنید کژی هایتان را اصلاح می کنند و از عذاب دردناک جهنم نجاتتان می بخشند و همراهی با آن دو ، نعمت جاودان ( بهشت ) را نصیبتان می کند .19

و نیز به امت فرمود :

به خدا سوگند ! اگر حق را به اهلش واگذار می نمودند و از عترت پیامبر پیروی می کردند ، حتی دو نفر درباره ی [ دین ] خدا اختلاف نمی نمودند .20

آری ! حق گویی بانوی دو عالم و دفاع از حق مسلّم تو ، گناه او در چشمان غاصبان خلافت بود !

آن بانوی بزرگوار علیهاالسلام ، چنان قلب مطهرش _ که به وسعت عرش خداست _ آزرده ی آن قوم گشت که به تو وصیت نمود ، وی را شبانه غسل و کفن کنی و به خاک بسپاری20 زیرا آن حضرت علیهاالسلام نمی خواست که ظالمان در مراسم تشییع و تدفین او شرکت کنند .21

تو به وصیت همسر گرامی ات عمل کردی و پس از شهادت وی ، به دور از چشمان

ص: 397

مردمان ، او را غسل و کفن نمودی و در دل شب به خاک سپردی و آنگاه که پیکر مطهر صدیقه ی کبری علیهاالسلام را در قبر قرار دادی با دلی پر زخم و چشمانی اشکبار متوجه قبر رسول خدا شدی و چنین با او درد دل کردی :

« سلام بر تو ای رسول خدا ! سلامی از طرف من و دخترت که هم اکنون در جوارت فرود آمده و شتابان به شما رسیده است !

ای پیامبر خدا ! صبر و بردباری من با از دست دادن فاطمه کم شده ، و توان خویشتنداری ندارم . این من بودم که با دست خود تو را در میان قبر نهادم و جان گرامی تو میان سینه و گردنم پرواز کرد .

پس امانتی که به من سپرده بودی برگردانده شد و به صاحبش رسید . از این پس اندوه من جاودانه و شب هایم ، شب زنده داری است . به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند ، از فاطمه بپرس و احوال اندوهناک ما را از او خبر گیر ؛ که هنوز روزگاری سپری نشده و یاد تو فراموش نگشته است » .22

از آن زمان تا اکنون قبر مطهر همسر گرامی ات علیهاالسلام مخفی مانده است و این به خاطر وصیتی بود که آن حضرت به تو کرد .

قبر او مخفی است تا همه ی عالمیان از خود سؤال کنند :

چرا قبر دُردانه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و نور چشم او باید مخفی باشد ؟ !

تا همه ی عالم از خود سؤال کنند :

چرا باید دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو وصیت کند که در دل تاریکی شب وی را به خاک بسپاری ؟

و بیان این مظلومیت های تو و همسرت دروغ نیست ، بلکه حق است ومنکران امامت و خلافتت نیز آن را در کتب خویش نقل نموده اند .23

سخن نانجیبی که مدّعی مسلمانی است مرا به شگفتی واداشته است ! چگونه آن نانجیب ادعای مسلمانی می کند در حالی که حمله ی وحشیانه به خانه ی تو _ که محل

ص: 398

هبوط ملائکه است _ را از افتخارات و رشادت های دستگاه خلافت می داند و با بی شرمی نسبت به برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن را در اشعار متعفّنش چنین می آورد :

« چه نیکو سخنی عمر به علی زد ، شنونده ی این کلام را گرامی بدار و گوینده اش را بزرگ بدار !

که به آتش می کشم خانه ات را و نمی گذارم در آن بمانی ، در صورتی که بیعت نکنی ؛ اگر چه دختر محمد در آن خانه باشد !

چه کسی غیر از عمر می توانست در مقابل شهسوار دودمان عدنان و مدافع آنان چنین سخنی بگوید » .24

با اجازه از محضر مقدست یا امیرالمؤمنین ! چند کلام با این نانجیب سخنی دارم :

هرچه فکر می کنم نمی دانم به تو چه بگویم و چه واژه ای برای تو استعمال کنم ای نانجیب ! که لایق آن باشی و حق مطلب را درباره ی تو ادا کنم ! ؟

تو فقط اسم امیرالمؤمنین را شنیده ای و مغز کوچکتر از فندق ات نتوانست قطره ای از دریای بی کران مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام را درک کند !

تو سبب مباهات و افتخار می دانی حمله ی وحشیانه به خانه ی وحی را ؟ !

به همان خانه ی مقدسی که جبرائیل امین با رخصت و اجازه وارد آن می گشت ؟ !

تو که خود را مسلمان می دانی !

آیا کلام خدا را خوانده ای که می فرماید :

« ای پیامبر ! به امت بگو که من مزدی جز محبت به اهل بیتم از شما نمی خواهم ».25

در کلامت از حماسه و رشادت عمر بن خطاب سخن گفته ای !!

: « چه کسی غیر از عمر می توانست در مقابل شهسوار دودمان عدنان چنین سخنی بگوید ! »

ای نانجیب !

آیا این شجاعت و حماسه است که گروهی تا دندان مسلح به خانه ی وحی حمله کنند و زنان و کودکان را بترسانند و کتک بزنند و خانه را به آتش بکشند !

ص: 399

آیا در مرام تو نام این اعمال ناجوانمردانه شجاعت و رشادت است !

از شجاعت فلانی دم میزنی ؟ ! !

نمی دانی یا خودت را به نفهمی می زنی ؟ !

همان کسی را که تو با آب و تاب در اشعارت از رشادتش دم می زنی ، در جنگ احد از ترس جانش به سپاه دشمن پشت کرد و پا به فرار گذاشت و این در حالی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم او و دیگران را _ که پا به فرار گذاشته بودند _ صدا می زد و به مقاومت فرا می خواند اما او و بسیاری دیگر از ترس جانشان می گریختند !

و اما مولایمان علی بن ابی طالب علیه السلام در آن نبرد سخت تا پای جانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفاع نمود و در همان جنگ پیکر مبارکشان ، ده ها زخم و جراحت به خود دید .

در جنگ حنین نیز او و بسیاری دیگر از ترس جانشان گریختند و مولایمان علی علیه السلام چون صد شیر می غرّید و از جان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفاع می نمود .

و اگر نمی دانی این را هم بدان !

در جنگ خندق آنگاه که عمرو بن عبدود با چند تن دیگر از کفار از خندق عبور کرد و با ندای بلند ، عقاید مسلمین را به مسخره گرفته بود ، او و رفیقش از ترس ، خود را پشت سر نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم پنهان نمودند و هرچه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آنان و دیگر یاران می فرمود : یکی جلو رود و شر او را کم کند ،کسی پیش نرفت و همان کس که تو از رشادتش دم می زنی ، جرأت نکرد قدمی به جلو بردارد و در جای خویش میخکوب گردید .

و این مولایمان علی بن ابی طالب علیه السلام بود که با تکبیر قدم به میدان نهاد و با ضربتی عمرو بن عبدود را به جهنم واصل نمود و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را شاد ساخت و درباره ی رشادتش فرمود :

ضربت علی بن ابی طالب در روز خندق افضل است از عبادت جن و انس تا روز قیامت !

ص: 400

شنیده ام که این اشعار کثیف را در جلسه ای در حضور بزرگان ادبا و دیگران با آب و تاب و هیجان خوانده ای و حضّار هم با سوت و کف تو را مورد تشویق خود قرار داده اند ؟ !26

شاد مباش که نکته ای به تو خواهم گفت که صورتت را به خاک مذلت می کشد ! !

سخن مشهور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به امیرمؤمنان علیه السلام را بر تو بازگو می کنم که فرمود :

علی را جز مؤمن دوست نمی دارد و جز منافق به او بغض نمی ورزد .27

و سخن دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را هم بشنو که به علی علیه السلام فرمود :

ای علی ! هرکس با دشمنی تو بمیرد ، یهودی یا نصرانی می میرد .28

و این سخن را نیز بشنو که بزرگان خودتان در کتب خود آورده اند که :

برخی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم انسان های ناپاک زاد را با دشمنی به علی بن ابی طالب علیه السلام می شناختند !29 آری ، دوباره هم بشنو : برخی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله انسان های ناپاک زاد را با دشمنی به علی بن ابی طالب می شناختند !

و این را هم بشنو که از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده است که :

شکّاکان نسبت به علی از قبر خویش محشور می شوند در حالی که در گردنشان طوقی از آتش است که آن طوق دارای سی صد شعله می باشد و بر سر هر شعله شیطانی است که صورت وی را می سوزاند تا آن هنگامی که برای حساب رسی در پیشگاه الهی حاضر می شود .30

خداوند متعال ما را با امیر مؤمنان علیه السلام محشور بدارد و تو و مشوّقانت و همفکرانت را با همان کسان !

سلام خدا بر تو باد یا اباالحسن ، یا امیرالمؤمنین !

ای پرچم هدایت و بزرگ مرد تاریخ بشریت و ای باب رحمت خدا تا ابد ؛ اگر انسان هایی قدر تو را نشناختند و به تو و خاندانت ظلم ها روا داشتند ؛ لیکن ای محبوب خدا و رسول وی صلی الله علیه و آله وسلم ! تو عاشقانی داری که هرگاه نام مبارکت را می شنوند ، قلب هایشان فرو می ریزد و اشک ها از دیدگانشان جاری می شود .

ص: 401

اگر به خانه ی تو حمله کردند و به ساحت مقدس تو و اهل بیت تو علیهم السلام جسارت روا داشتند ، اما عاشقانی داری که شیدا و واله تو هستند و خود را خاک پای تو و فرزندان پاک و مطهرت هم نمی دانند !

ای گرد وغبار کوی تو سرمه ی دیدگانمان ! ای صورت های ما بر زمین ، فرش پای تو ! ای نور ! ای خورشید ! ای باب پرواز در ابدیت از آستان تو ! ای قبله گاه توحید و ای خورشید و ستارگان و آسمان ها خاضع مقام تو ! ...

سلام بر همسرت صدیقه ی کبری علیهاالسلام و نور خدا ، سلام بر حسنت علیه السلام میوه ی قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و سلام بر حسینت علیه السلام خون خدا ... .

سلام بر دختر دریا دلت زینب کبری علیه السلام و سلام بر ابوالفضل رشیدت فخر آزادگان عالم ... .

ای تمام هستی و وجودمان فدای شما ! و ای تمام فرزندان و عزیزانمان قربانی چو گوسفندان به پای شما ...

ای اوج افتخار ما رسیدن به مقام خاک پای تو ! ...

ای فدای خاک پای حسین و ابوالفضلت علیهماالسلام تمام ما و نسل ما تا قیام قیامت ! ...

ص: 402

حکمت نامه ی بیستم : حمله ی دستگاه خلافت به بیت علی علیه السلام و شهادت بانوی دو عالم

حکمت نامه ی بیستم :

حمله دستگاه خلافت به بیت امیرالمؤمنین علیه السلام و به آتش کشیدن آن و شهادت حضرت زهراء علیهاالسلام با استنادات فراوان به منابع اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ آن زمانی که وجود مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رحلت فرمود ، گروهی از انصار و چند تن از مهاجرین در غیاب امام علی علیه السلام که مشغول غسل و کفن آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم بنابر وصیتش بود ، در مکانی به نام « سقیفه ی بنی ساعده » به صورت پنهانی جمع شدند و خلیفه و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را انتخاب نمودند .

اهل سنت این انتخاب و بیعت را شرعی می دانند و مدعی هستند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نسبت به جانشین بعد از خود هیچ گونه سخنی بیان نفرموده است ! آنان می گویند امت اسلام بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم همگی بر خلافت ابوبکر اجماع نمودند .

جواب ما :

اول اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مانند همه ی پیامبران گذشته برای امت خود جانشین معرفی نمود که مشروح آن در مباحث پیشین بیان شد .

دوم اینکه در انتخاب ابوبکر هیچ اجماعی صورت نگرفت ؛ بلکه آن انتخاب یک کار پنهانی و عجولانه بود ؛ تعدادی از مهاجرین و انصار در مکانی به نام سقیفه ی بنی ساعده دور هم جمع شده و ابوبکر را انتخاب کردند و سپس به مردم معرفی نمودند که برخی با وی بیعت کردند و برخی مانند بنی هاشم و در رأس آن حضرت امیرمؤمنان علیه السلام بیعت نکردند و برخی هم با تهدید و زور مجبور به بیعت شدند و برخی نیز مانند « سعد بن عباده » و « مالک بن نویره » که از بیعت کردن با ابوبکر شانه خالی نمودند ، توسط دستگاه خلافت به بهانه ی افساد یا ارتداد به قتل رسیدند !

ص: 403

عمر بن خطاب خود دباره ی انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه ی اول می گوید :

کانت بیعة الناس لأبی بکر فلتة من فلتات الجاهلیّة ، وقی اللّه المسلمین شرّها ؛ فمن عاد إلیها ، فاقتلوه .

بیعت مردم با ابوبکر یک قضیه ی بی مبنا و بی ریشه ی جاهلیت بود ، امید است که خداوند مسلمانان را از شر این قضیه حفظ کند و هرکس این گونه رفتار کند از این به بعد حتما او را بکشید .

اما مصادر این سخن در مصادر اهل سنت :

مصنّف ، ابن ابی شیبه ، ج 5 ، ص 442

مسند ، احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص55 و ج 6 ، ص 55

صحیح بخاری ، کتاب الحدود ، باب رجم الحبلی من الزنا ، ج 8 ، ص 208

تاریخ طبری ، ج 2 ، صص 210 و 205 ، 200

سیرة النبویّة ، ابن هشام ، ج 4 ، ص 226

أنساب الأشراف ، بلاذری ، ج5 ، ص 15

کامل ، ابن اثیر ، ج 2 ، ص 327

شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 2 ، صص 34 و 29 ، 27 ، 26 ، 23 و ج 20 ، ص 21

تاریخ ابن کثیر ، ج 5 ، ص 246

صواعق المحرقه ، ابن حجر ، ص 5

تاج العروس ، زبیدی ، ج1 ، ص 568

لسان العرب ، ابن منظور ، ج 2 ، ص 371

الملل و النحل ، شهرستانی ، ج 1 ، ص 24

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 3 ، ص139 و ج 5 ، ص 651

سیرة الحلبیّة ، برهان الدین شافعی ، ج 3 ، ص 360

تاریخ الخلفاء ، سیوطی ، ص 67

و منابع متعدد دیگر .

2 _ در این جا جریان سقیفه ی بنی ساعده را از منابع اهل سنت می آوریم تا حقیقت طلبان بدانند در غیاب وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مولا علی بن ابیطالب علیه السلام چگونه تعدادی مخفیانه گرد هم آمدند و خلیفه انتخاب کردند ! لطفا توجه فرمائید .

روز وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، امیر مؤمنان علیه السلام مشغول غسل و تجهیز رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است ،

ص: 404

ابوبکر نیز در خانه است و جمعی از مسلمین نیز در خانه ی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تجمع کرده اند که عمر پنهانی به گونه ای که دیگران متوجه نشوند ابوبکر را از خانه صدا می زند تا او را برای سقیفه ببرد .

ابن اثیر مورخ مشهور اهل سنت می نویسد :

وأتی عمر الخبر فأقبل إلی منزل النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فأرسل إلی أبی بکر ، وأبوبکر فی الدّار و علی بن أبی طالب [ علیه السلام ] دائب فی جهاز رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فأرسل إلی أبی بکر أن أخرج إلیِّ . فأرسل إلیه إنّی مشتغل ،فأرسل الیه أنّه قد حدث أمر لا بدّ لک من حضوره ، فخرج إلیه فقال : أ ما علمت أنّ الأنصار قد اجتمعت فی سقیفة بنی ساعده ؟

( الکامل فی التاریخ ، ج 2 ، ص 13 ؛ تاریخ الطبری ، ج 2 ، ص 456 )

ترجمه : چون خبر اجتماع انصار در سقیفه به گوش عمر رسید به سوی خانه ی پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) آمد ، ابوبکر در خانه ی پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) بود و علی [ علیه السلام ] به جد مشغول تجهیز رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) بود . عمر کسی را سراغ ابوبکر فرستاد که بیرون آید .ابوبکر گفت : برو بگو من مشغول کاری هستم و نمی توانم بیرون بیایم . عمر پیغام فرستاد که کاری پیش آمده که حتما باید تو را ببینم . ابوبکر از خانه بیرون آمد و عمر به او گفت : آیا نمی دانی که انصار در سقیفه اجتماع کرده اند ؟

ابوبکر و عمر همراه ابو عبیده جرّاح با سرعت به سقیفه رفتند ، دیدند که انصار قصد دارند خلیفه را در بین خود انتخاب کنند . زمانی که عمر با چند نفر از مهاجرین وارد شدند و مدعی شدند خلافت حق مهاجرین است نه انصار ، « حباب بن منذر » که از انصار بود به عمر و همراهانش گفت :

فإنّه بأسیافکم و ان لهذا الدین من دان ممّن لم یکن بدین .

( الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر ، ج 2 ، ص 3 ؛ تاریخ طبری ، ج 2 ، ص 443 )

ترجمه : اینان همان کسانی هستند که حاضر نبودند در مقابل این دین سر تسلیم فرود آوردند و از ترس شمشیرهای شما ( انصار ) بود که تسلیم شدند .

در اینجا مشاجرات لفظی بین عمر بن خطاب و حباب بن منذر آغاز شد . عمر فریاد زد : خدا تو را بکشد ! حباب بن منذر گفت : بلکه خدا تو را بکشد ! عمر او را گرفت و لگدی به وی زد و دهان او را پر از خاک کرد .

فأخذ و وطی ء فی بطنه و دسوا فی فیه [ أی : فمه ] التراب .

( السقیفه ، ابوبکر جوهری ، ص 64 )

ص: 405

طبری می نوسید :

فحامله عمر فضرب یده فندر السیف فأخذه ثمّ وثب علی سعد وثبوا علی سعد و تنابع القوم علی البیعة .

عمر به جانب حباب بن منذر حمله برد و بر دست او ضربه ای زد که شمشیر از دست او افتاد ، عمر شمشیر او را برداشت و از روی سعد بن عباده پرید و دست بیعت به ابوبکر داد و بقیه نیز از روی سعد پریدند و چنین می کردند .

( تاریخ طبری ، ج 2 ، ص459 )

طبری ادامه می دهد :

فبایعه عمر و بایعه الناس ؛ فقالت الأنصار : لا نبایع إلاّ علیّا !

پس عمر با طرفدارانش با ابوبکر بیعت کردند ؛ اما انصار گفتند : ما جز با علی با کس دیگری بیعت نخواهیم کرد .

( تاریخ طبری ، ج 2 ، ص 443 )

و در ادامه ماجرا می نویسد :

فلمّا ذهبا لیبایعاه ، سبقهما إلیه « بشیر بن سعد » فبایعه .

ناگهان بشیر بن سعد از قبیله ی خزرج در مخالفت و رقابت با پسر عمویش ( سعد بن عباده ) برای بیعت با ابوبکر برخاست .

پس حباب بن منذر فریاد برآورد : ای بشیر بن سعد چرا چنین کردی ؟ آیا نمی خواستی بر پسر عمویت امارت کنی ؟

فناداه الحباب بن المنذر : یا بشیر بن سعد ! عققت عقاق ، ما احوجک إلی ما صنعت ، انفست علی ابن عمّک الأماره ؟

طبری در ادامه می نویسد :

ولما رأت الأوس ما صنع بشیر بن سعد ، قال بعضهم لبعض : و اللّه لأنّ ولّیتها الخزرج علیکم مرّة لا زالت لهم علیکم بذلک الفضیلة و لا جعلوا لکم معهم فیها نصیبا أبدا ، فقوموا فبایعوا أبابکر .

هنگامی که قبیله ی اوس بیعت بشیر بن سعید را دیدند ، به یکدیگر گفتند : اگر قبیله ی خزرج به واسطه ی این بیعت بر شما برتری یابند نمی گذارند نصیبی از حکومت به شما برسد ، لذا بپا خواستند و با ابوبکر بیعت کردند .

( تاریخ طبری ، ج2 ، ص 458 )

ص: 406

فقال ناس من أصحاب سعد : اتقوا سعدا لا تطؤه . فقال عمر اقتلوه قتله اللّه ! ثمّ قام علی رأسه ، فقال : لقد هممت أن أطاک حتّی تندر عضوک .

جمعی که اطراف سعد بن عباده بودند ، فریاد زدند : مواظب سعد باشید که سعد را لگد مال نکنید ! عمر بانگ برآورد : سعد را بکشید ! خدا او را بکشد ! آنگاه بر بالین سعد ایستاد و گفت : من می خواهم چنان تو را پایمال کنم که اعضایت در هم بشکند !

( تاریخ طبری ، ج2 ، ص 459 )

سرانجام سعد بن عباده انصاری به جرم بیعت نکردن با ابوبکر ترور شد .

( العقد الفرید ، ابن عبد ربه ، ج 5 ، ص 14 ؛ أنساب الأشراف ، بلاذری ، ج 1 ، ص 558 )

درباره ی کشته شدن سعد بن عباده در تاریخ آمده است :

سعد بن عباده بعد از جریان سقیفه ی بنی ساعده برای بیان اعتراض به شام رفت . عمر شخصی را به شام فرستاد و به وی دستور داد که : از سعد بن عباده به هر نحو ممکن بیعت بگیر و اگربیعت نکرد از خداوند [ در کشتن سعد ] یاری بخواه !

آن مأمور به سمت شام حرکت کرد و سعد را در میان باغی یافت و وی را به بیعت دعوت نمود . سعد گفت : هرگز با فردی از قریش بیعت نخواهم کرد ، فرستاده گفت : اگر بیعت نکنی تو را می کشم ! سعد گفت : حتی اگر مرا بکشی . مأمور گفت : مگر تو از آنچه ملت بر آن توافق کرده اند ، بیرونی ؟ سعد پاسخ داد : اگر منظور تو بیعت با ابوبکر است ، آری ! پس مأمور تیری رها نمود و سعد را کشت .

در حالی که هنوز جسد مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفن نشده بود ، برخی از مهاجرین با همدستی جمعی از انصار به هر شکل ممکن برای ابوبکر از مردم بیعت گرفتند .

ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد :

فلما بویع أبوبکر اقبلت الجماعة الّتی بایعته تزفه زقا إلی مسجد رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) ... .

چون بیعت با ابوبکر انجام شد ، ابوبکر را بر دوش خود سوار نموده و با هلهله و شادی به مسجد رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) آوردند ... .

( شرح نهج البلاغه ، ج 6 ، ص 19 )

خوانندگان محترم با گذری به مباحث تاریخ سقیفه متوجه شدند که انتخاب ابوبکر برای

ص: 407

خلافت ، کار خودسر و عجولانه ی تعدادی از مهاجرین و انصار بود نه اجماع امت اسلام .

همچنین در کتب ذیل نیز واقعه ی سقیفه ی بنی ساعده نقل شده است :

صحیح بخاری ، ج 4 ، ص 119

سیره ی ابن هشام ، ج 4 ، ص 225

کنز العمّال ، ج 3 ، ص139

تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 103

در تاریخ اسلام دو حادثه ی مهم رخ داده است که در دسته بندی درونی نظام اسلامی تأثیر به سزایی داشته و هر دو در ماه های پایانی عمر پیامبر واقع شده است ؛ این دو واقعه ی مهم عبارتند از :

الف _ غدیر خم در 18 ذی الحجه سال دهم هجری

ب _ سقیفه بنی ساعده ؛ کمتر از سه ماه بعد از واقعه ی غدیر

این دو حادثه شباهت ها و تفاوت هایی دارند که به آن ها اشاره ای می کنیم :

شباهت ها :

هر دو حادثه در اواخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رخ داده است .

هر دو واقعه درباره ی مسئله ی جانشنین و زعامت و پیشوایی امت اسلامی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است .

هر دو واقعه با مردم ارتباط پیدا کرده و آنان از طریق تأیید و بیعت ، حضور خود را اعلام نموده اند .

هر دو حادثه ، اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حضور داشته اند .

در هر دو حادثه ، محور موضوع به یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای تصدی جانشینی بر می گردد و هر دو از قبیله ی قریش بوده اند .

هر دو واقعه ، مبدأ پیدایش دسته بندی مذهبی بعدی در اسلام و پیدایش دو نظام امامت و خلافت در تقابل با یکدیگر در تاریخ اسلام شده است .

تفاوت ها :

اجتماع غدیر به صورت عام و گسترده از همه ی قبایل و شهرهای اسلامی که در سفر حج ( حجة الوداع ) پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، حضور داشته و در راه بازگشت بودند برگزار گردید ؛ در حالی که اجتماع سقیفه بلافاصله بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از سوی انصار برپا شد و سپس چند تن از مهاجران در آن اجتماع حضور یافتند ؛ بنابراین رنگ قبیله ای داشت و هرگز مجمع عمومی نبود .

زمان واقعه ی غدیر و ابلاغ موضوع امامت در ایام یکی از مراسم باشکوه مذهبی ، یعنی سفر

ص: 408

حج بوده است در حالی که اجتماع سقیفه در اندوهناک ترین شرایط یعنی زمان درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که مردم به ویژه بنی هاشم بر بالین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در حزن و اندوه بودند ، واقع شده است.

محل برگزاری اجتماع غدیر خم در محل جحفه بود که به گروه خاصی تعلق نداشت و در فضایی باز و وسیع بود ، اما مکان اجتماع سقیفه به گروهی خاص ، یعنی بنی ساعده از انصار وابسته بود ؛ بنابراین رنگ قبیله ای داشت .

برگزار کننده ی غدیر شخص پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با مأموریت و انگیزه های الهی بود ، اما برگزارکننده ی اجتماع سقیفه برخی از بزرگان قبائل و با انگیزه تصاحب خلافت بر اساس رقابت قبیله ای بود .

در غدیر ، مسئله ولایت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با معیارهای دینی و با ابلاغ خدا به رسول صلی الله علیه و آله وسلم به عموم مردم اعلام شد و موجب اکمال دین و اتمام نعمت و یأس کفار گردید ؛ ولی در سقیفه ، مسئله ی خلافت با معیارهایی قبیله ای و بیان تفاخرات به انگیزه ی رقابت با یکدیگر مطرح شد و تنازع نیروهای درون نظام اسلام را در پی داشت .

مسئله ی غدیر به نص بود ، اما مسئله ی سقیفه به شورا و رایزنی شرکت کنندگان واگذار شد .

واقعه ی غدیر بسیار شفاف و با سخنرانی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و معرفی حضرت علی علیه السلام به جمع حاضر و سپس اعلام خلافت و امامت او انجام گرفت و مردم حاضر آشکارا شنیدند و تبریک گفتند و قرار شد به غائبان هم برسانند ؛ اما اجتماع سقیفه عجولانه ، مخفیانه و با پیش دستی انصار برای تعیین زمامدار از میان خود برگزار گردید ، در حالی که کاندیدای مورد نظر نیز به وضوح مشخص نبود . با رسیدن سه تن از مهاجران ( ابوبکر ، عمر ، ابوعبیده جراح ) اختلاف شدید شد و گفت و گوهای بعدی و اختلاف میان انصار موجب انتخاب ابوبکر گردید . روز بعد خلیفه را به مسجد آورده و از مردم خواستند بر کار انجام شده ، بیعت نمایند ؛ حال آنکه گروه بسیاری از مسلمانان که در مدینه بودند ، در اجتماع سقیفه حضور نداشتند .

شخصی که در غدیر به مردم معرفی شد از نظر سن جوان ، نماینده ی روح پویا و پر تحرک اسلام بود ؛ اما انتخاب سقیفه ، متأثر از نظام شیوخیت قبیله ای به شمار می آمد و از سن بالا برخوردار بود و عمر او پس از انتخاب بیش از دو سال نپائید .

3 _ چهار نفر عبارت بودند از : سلمان ، ابوذر ، مقداد و زبیر .

4 _ در شأن نزول سوره ی دهر که در مقام اهل بیت علیهم السلام نازل گشته است ، حضرت جبرائیل امین _ در پی آن فداکاری خاندان پاک و مطهرش _ به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود که خدا به اهل بیت تو علیهم السلام بر ملائکه مباهات می کند ؛ که جریان آن درحکمت چهارم گذشت .

ص: 409

5 _ بعد از نزول آیه ی شریفه : « إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا » ( سوره احزاب ، آیه 31) پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای اینکه مصداق اهل بیت علیهم السلام را به مردم بفهماند ، طبق روایات متعدد تا 6 ماه و طبق برخی از نقل ها تا 9 ماه هر روز صبح ، بعد از نماز به خانه ی فاطمه و علی علیهماالسلام وارد می گشت و بر آن ها سلام می نمود و سپس آیه ی فوق را قرائت می کرد .

( تفسیر در المنثور ، سیوطی ، ج 6 ، ص 606 )

6 _ منظور امام حسن و امام حسین علیهماالسلام است که رسول خدا ( صلی اللّه علیه وآله وسلّم ) آنان را دو نور چشم خویش معرفی نموده است .

7 _ « قُل لاَّ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی » ( سوره شوری ، آیه 23 ) طبق روایات متعددی که در منابع اهل سنت و شیعه وارد شده است ، ذوی القربی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، فاطمه علیهاالسلام ، علی علیه السلام ، حسن و حسین علیهماالسلام می باشند که همان کسانی بودند که دستگاه خلافت به خانه آنها حمله کردند و خانه را به آتش کشیدند و مزد رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را این گونه دادند . ( منابع اهل سنت را در ادامه می آوریم )

8 _ « أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ »

ترجمه : اف بر شما و بر آنچه جز خدا می پرستید ! آیا نمی اندیشید ؟ ! ( سوره انبیاء ، آیه 67 )

9 _ قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم علی منّی و أنا منه . و در حدیث دیگری آمده که به امیر مؤمنان فرمود : أنت منی و أنا منک .

( نگاه کنید به فضایل علی علیه السلام در صحیح بخاری و سنن ترمذی ؛ مسند احمد ابن حنبل ؛ خصائص نسائی ؛ تاریخ طبری ؛ کنز العمّال ؛ کنوز الحقایق ؛ فضایل الخمسه فی الصحاح الستّة و ده ها منبع دیگر اهل سنت که در بخش های قبلی برخی از آنان ذکر گردید . )

10 _ متن نامه ی معاویه ( لعنة اللّه علیه ) را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه جلد 15 ، صفحه 186 نقل کرده است .

11 _ وَ قُلْتَ : إِنِّی کُنْتُ أقادُ کَما یُقادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتّی أبایِعَ ، وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أرَدْتَ أنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ ، وَأنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ !وَ ما عَلَی الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَةٍ فِی أنْ یَکُونَ مَظْلُوما .

( نهج البلاغه ، نامه 28 )

12 _ « اِعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الاْءَمْوالِ وَ الاْءَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاما وَ فِی الاْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ »

ترجمه : بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخر فروشی در میان شما

ص: 410

و افزون طلبی در اموال و فرزندان است ، همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی و سرور فرو می برد ، سپس خشک می شود به گونه ای که آن را زرد رنگ می بینی ؛ سپس تبدیل به کاه می شود . ( آری دنیا نیز به همین سرعت می گذرد ) و در آخرت ، عذاب شدید است یا آمرزش و رضای الهی ؛ و زندگی دنیا چیزی جز متاع فریب نیست . ( سوره حدید ، آیه 20 )

13 _ « بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا * وَ الاْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقی »

ترجمه : ولی شما زندگی دنیا را مقدّم می دارید ، در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است . ( سوره اعلی ، آیه 17 )

14 _ تفصیل داستان « صحیفه ی ملعونه » در بحار الأنوار ، جلد 28 ، صفحات 96 _ 111 از حذیفه نقل شده که خلاصه ی آن چنین است :

اول کسانی که بر غصب خلافت هم پیمان شدند ، ابوبکر و عمر بودند و اساس و پایه ای که طبق آن پیمان بستند و سایر پیمان هایشان هم بر آن پایه بود این بود که اگر محمد صلی الله علیه و آله وسلم بمیرد یا کشته شود ، این امر خلافت را از اهل بیتش علیهم السلام بگیریم به طوری که تا ما هستیم احدی از آنان به خلافت دست نیابند .

بعد از آن « ابوعبیده جرّاح » و « معاذ بن جبل » و در آخر « سالم مولی ابی حذیفه » هم به آنان پیوستند و پنج نفر شدند و داخل کعبه رفتند و در این باره نوشتند که : اگر محمد بمیرد یا کشته شود ... .

بعد از واقعه ی غدیر خم که امیر مؤمنان علیه السلام از طرف خداوند به خلافت و امامت منصوب شد ، آن عده وقتی که وارد مدینه شدند با چند نفر دیگر که با ولایت امام علی علیه السلام مخالف بودند ( از جمله : معاویه ، عمرو عاص ، مغیرة بن شعبه ، سعد بن ابی وقاص ، عبد الرحمان بن عوف ) در خانه ی ابوبکر جمع شدند و در بین خود نوشته ای نوشتند و آنچه درباره ی خلافت امیر مؤمنان علیه السلام تعهد کرده بودند ، در آن نامه عهد شکستند و همگی با هم ، همرأی شدند که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هرگز نگذارند علی بن ابی طالب علیه السلام به خلافت برسد و نیز نوشتند که خلافت بین خودشان باشد .

این صحیفه ی دوم را سی و چهار نفر امضاء کردند که هر کدام از اینان جمعیتی را به دنبال خود داشتند و از آنان اطاعت می کردند . ( مرحوم علامه ی مجلسی نام تمام افراد را در کتاب بحار الأنوار جلد 28 از صفحه 96 به بعد آورده است و یک سری مطالب دیگری را مستند بیان نموده است که ما به خاطر مصالحی آن ها را در این جا مطرح نکردیم . )

نویسنده ی این صحیفه « سعید بن عاص اموی » بود و در محرم سال یازدهم هجرت آن را

ص: 411

نوشت ؛ سپس به ابوعبیده جراح ( دلاّل سقیفه ی بنی ساعده ) سپردند و او آن را به مکه فرستاد ؛ آن صحیفه همچنان در کعبه مدفون بود تا زمان عمر که آن را از محلش بیرون آورد .

15 _ « أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکا عَظیما »

ترجمه : یا این که نسبت به مردم بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده ، حسد می ورزند ؟ ! ما به خاندان ابراهیم ، کتاب و حکمت دادیم و حکومت عظیمی در اختیار آنها قرار دادیم . ( سوره نساء ، آیه 54 )

16 _ امّ ایمن پس از وفات مادر گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسیدگی به امور حضرت صلی الله علیه و آله وسلم را به عهده داشت که اصطلاحا چنین زنی را « حاضنه »می گویند .

17 _ حضرت در اینجا سخنی را فرمود که حضرت هارون علیه السلام به حضرت موسی علیه السلام گفت : ؟ « یا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُواْ یَقْتُلُونَنِی » ( سوره اعراف ، آیه 150 )

18 _ روایت فوق مضمون احادیثی است که در منابع اهل تشیع آمده است ؛ از جمله :

کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ، حدیث چهار .

بحار الأنوار ، ج 28 ، صص261 ، 54 ، و 23 و ج 43 ، حدیث 29 ، ص 197 و ج 81 ، حدیث 18 ، ص 256 و ج 92 ، ص 40

عوالم العلوم ، جلد حضرت زهرا علیهاالسلام ، حدیث 2 ، ص 220

کتاب الیقین ، سید بن طاووس ، باب 115

روضه ی کافی ، حدیث 541 ، ص 343

احتجاج طبرسی ، ج 1 ، ص 105

إثبات الوصیّة ، علامه حلی ، ص 7

و ...

اما این داستان غم انگیز در منابع اهل سنت نیز به صورت مختصرتر نقل شده است ؛ در اینجا به برخی از نقل ها اشاره ای می شود :

ابن قتیبه دینوری در کتاب الإمامة و السیاسة جلد 1 ، صفحه 13 می نویسد : « عمر و اطرافیانش در پشت در خانه ی فاطمه [ سلام اللّه علیها ] جمع شدند و تهدید کردند ، مردم با شنیدن صدای فاطمه [ سلام اللّه علیها ] شروع به گریه کردند و سپس متفرق شدند ؛ اما عمر و عده ای همانجا ماندند و علی [ علیه السلام ] را به زور از خانه خارج نموده و به طرف ابوبکر کشاندند و به او گفتند : بیعت کن ! علی [ علیه السلام ] گفت : اگر بیعت نکنم چه می کنید ؟

ص: 412

گفتند : به خدایی که جز او خدایی نیست گردنت را خواهیم زد ! »

بلاذری در أنساب الأشراف جلد 1 ، صفحه 587 می نویسد : « ابوبکر ، عمر را به دنبال علی [ علیه السلام ] فرستاد و به وی دستور داد : علی [ علیه السلام ] را با بدترین صورت نزد من حاضر کن ! »

مسعودی در اثبات الوصیه صفحه 142 می آورد : « آن ها می خواستند از علی[ علیه السلام ]بیعت بگیرند اما علی [ علیه السلام ] ممانعت کرد ، پس به وی گفتند : تو را می کشیم . علی [ علیه السلام ] گفت : اگر مرا بکشید همانا بنده ی خدا و برادر رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ وآله ] و سلّم ) را کشته اید . در این هنگام دست علی [ علیه السلام ] را در حالی که مشت کرده بود و باز کردنش برای آن ها سخت بود ، به طرف ابوبکر کشیده و بالاخره دست ابوبکر را به دست علی [ علیه السلام ] کشیدند و این در حالی بود که دست علی مشت و بسته بود » .

ابن کثیر در سیرة النبویّة ، جلد 4 ، صفحه 495 می نویسد : « ابوبکر در مسجد پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) بر بالای منبر رفته ، نگاهی به چهره های مردم انداخت و علی [ علیه السلام [ را ندید ، پس پرسید : علی [ علیه السلام ] کجاست ؟ در این هنگام عده ای از انصار برخاستند و او را حاضر کردند .

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه ، جلد 2 ، صفحه 121 به بعد و جلد 6 ، صفحه 68 نقل می کند : « عمر با همراهان داخل خانه ی علی [ علیه السلام ] شد و به علی گفت : برخیز و بیعت کن ! علی [ علیه السلام ] از بلند شدن خودداری کرد و سپس به زور علی [ علیه السلام [را به خارج خانه کشاندند و او و کسانی را که از بیعت سرباز زده بودند به صورتی بسیار بد می کشاندند تا با ابوبکر بیعت کنند و این در حالی بود که کوچه های مدینه پر از جمعیت بود » .

آری ! این است واقعه ی تلخی که جگرهای عاشقان را پاره پاره می کند و اشک ها را از دیدگان روانه !

علی علیه السلام برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که بوی عطر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را می داد ، همو که همیشه پرچمدار سپاه اسلام بود و امید بخش قلب رسول خداهمو که همیشه در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عزیزترین عزیزان بود ؛ اما چند روز بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم همه ی مناقب و خدمات وی نادیده گرفته می شود و دستگاه خلافت با لشکری تا دندان مسلح به خانه ی وی حمله می کند و ریسمان در گردنش می اندازد .

عبد الفتاح عبد المقصود _ از علمای اهل سنت _ در کتاب السقیفه و الخلافة می نویسد : « مورخان مهم و معتبر نقل کرده اند که علی [ علیه السلام ] از بیعت با ابوبکر خودداری نمود

ص: 413

تا اینکه به زور با ریسمانی که بر گردنش آویختند او را کشان کشان جهت بیعت کردن بردند » .

در شماره های بعدی داستان آتش زدن خانه ی علی علیه السلام که در منابع اهل سنت آمده است را کامل تر خواهیم آورد .

19 _ أبوا هذه الأمّة محمّد و علیّ یقیمان أودهم و ینقذانهم من العذاب الدائم إن أطاعوهما ، و یبیحانهم النعیم الدّائم إن وافقوهما .

( تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام ، ص 330 ؛ تفسیر البرهان ، ج 4 ، ص 307 )

20 _ أما و اللّه لو ترکوا الحقّ علی أهله و اتبعوا عترة نبیّه ، لما اختلف فی اللّه اثنان .

( کفایة الأثر ، ص 199 ؛ تفسیر البرهان ، ج 4 ، ص 855 )

21 _ بانوی دو عالم ، صدیقه ی کبری علیهاالسلام به همسر گرامی اش امام علی علیه السلام چنین وصیت کرد :

حنّطنی و غسّلنی و کفّنّی باللیل و صلّ علَیّ و ادفنّی باللیل و لا تعلم أحدا و استودعک اللّه و اقرء علی ولدی السلام إلی یوم القیامة .

ای علی ! مرا شبانه حنوط کن و غسل بده و شبانه مرا کفن کن و نماز بر من بخوان و شبانه مرا به خاک بسپار و به هیچ کس خبر نده ، تو را به خدا می سپارم و به فرزندانم تا روز قیامت سلام برسان .

نگاهی بر زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام ( ترجمه ی کتاب انوار البهیّه ، محدّث قمی ، ص 72 )

22 _ مرحوم محدث قمی چنین روایت می کند :

با منتشر شدن خبر شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام مردم از هر سو آمدند و به گرد هم نشستند و منتظر شدند که جنازه ی مطهر حضرت زهرا علیهاالسلام از خانه بیرون آید و با هم بر آن جنازه نماز بخوانند . ابوذر از خانه ی علی علیه السلام بیرون آمد و به مردم گفت : پراکنده شوید ، زیرا حرکت دادن جنازه ی حضرت زهرا علیهاالسلام تا شب به تأخیر افتاد . مردم برخاستند و پراکنده شدند ... هنگامی که چشم ها در خواب فرو رفت و پاسی از شب گذشت ، امام علی علیه السلام ، حسن و حسین علیهماالسلام با عمّار ، مقداد ، عقیل ، زبیر ، ابوذر ، سلمان ، بریده و چند نفر از خواص بنی هاشم جنازه ی حضرت زهرا علیهاالسلام را از خانه بیرون آورده و بر آن نماز خواندند و در دل شب جنازه ی او را به خاک سپردند .

حضرت علی علیه السلام در اطراف قبر حضرت زهرا علیهاالسلام صورت هفت قبر دیگر ساخت [ و به نقلی صورت چهل قبر را در قبرستان بقیع ساخت ] .

هنگامی که امام علی علیه السلام جنازه ی بانوی دو عالم علیهاالسلام را به خاک سپرد ، زمین قبر را مساوی با زمین مجاور نمود .( نگاهی بر زندگانی چهارده معصوم ، شیخ عباس قمی ، صص 75 _ 73 )

ص: 414

22 _ نهج البلاغه ؛ خطبه 202

23 _ بسیاری از اهل سنت جریان حمله ی دستگاه خلافت به بیت فاطمه علیهاالسلام و شهادت وی را انکار می کنند ؛ اما حقیقتا این واقعه دروغ نیست و بسیاری از مورخان و محدثان طراز اول اهل سنت آن را نقل نموده اند که در این جا برخی از نوشته های آنان را نقل می کنیم تا مخالفان تشیع بدانند که حمله ی دستگاه خلافت به خانه ی بانوی دو عالم علیهاالسلام و شهادت وی جعلی نمی باشد .

ما در اینجا ترجمه ی این متون را _ که درباره ی این واقعه ی جگر سوز است _ بدون کم و زیاد می آوریم :

ابن هشام متوفای 218 ه . ق . در کتاب خود به نام « السیرة النبویة » جلد 4 ، صفحه 306 با عنوان « امر السقیفة بنی ساعده » ( در سقیفه ی بنی ساعده چه گذشت ) اشاره به اجتماع حضرت علی علیه السلام و زبیر و طلحه در خانه ی حضرت فاطمه علیهاالسلام می کند و می گوید :

زمانی که پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) رحلت کرد ، عده ای از انصار در سقیفه ی بنی ساعده اطراف سعد بن عباده جمع شدند ؛ لکن علی بن ابی طالب و زیبر بن عوام و طلحة بن عبیداللّه در خانه ی فاطمه علیهاالسلام از جمع کناره گیری کردند .

ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری ( معروف به ابن قتیبه ) متوفای سال 276 ه . ق . در کتاب خود به نام « الإمامة و السیاسة » جلد 1 ، صفحه 12 ، تحت عنوان « کیف کانت بیعة علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] با ذکر سند از عبد اللّه بن عبد الرحمان انصاری روایت کرده که گفت :

همانا روزی ابوبکر از عده ای که از بیعت با او سرپیچی کرده و نزد علی [ علیه السلام ] جمع شده بودند ، سؤال کرد . پس عمر را به دنبال آن ها که در خانه ی علی [ علیه السلام ] جمع شده بودند فرستاد . پس آنان از خارج شدن از خانه خودداری نمودند ، در این هنگام عمر دستور داد که هیزم حاضر کنید و خطاب به اهل خانه گفت : قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست ! باید خارج شوید و الاّ خانه را با اهلش به آتش می کشم .

شخصی به وی گفت : آیا می دانی فاطمه [ سلام اللّه علیها ] در این خانه است ؟ !

عمر گفت : اگر چه فاطمه در خانه باشد .

همچنین ابن قتیبه در صفحه 13 همان کتاب با ذکر سند می گوید : ... تا آنکه [ عمر و اصحابش ] پشت در خانه ی فاطمه [ سلام اللّه علیها ] جمع شدند و در زدند ، پس چون مردم فریاد و گریه ی فاطمه [ سلام اللّه علیها ] را شنیدند ، در حالی که گریه می کردند ، متفرق شدند .

ص: 415

ابن قتیبه در همان کتاب جلد 1 ، صفحه 18 می گوید : ... . ابوبکر دو سال و چند ماه حکومت کرد که مریض شده و در همان مرضی که مرد گفت : ... . به خدا قسم بر هیچ چیز دنیا تأسف نمی خورم مگر سه چیز که انجام دادم و ای کاش که انجام نداده بودم ... ای کاش خانه ی علی [ علیه السلام ] را به حال خود وا می گذاشتم اگر چه با من اعلان جنگ می کردند .

یعقوبی مورخ مشهور اهل سنت متوفای 284 ه . ق . در کتاب تاریخ خود جلد 2 ، صفحه 123 ، تحت عنوان « گزارشی از سقیفه ی بنی ساعده و بیعت با ابوبکر » می گوید :

... عده ای نزد علی بن ابی طالب[ علیه السلام ] جمع شدند تا که با او بیعت کنند ، [ علی علیه السلام ] در جواب آن ها گفت : فردا برای بیعت _ در حالی که سرهایتان را تراشیده اید _ آماده شوید ؛ پس چون که صبح فردا رسید کسی حاضر نبود مگر سه [ چهار ] نفر .

چون خبر اجتماع عده ای از مهاجرین و انصار به حمایت از علی [ علیه السلام [ در خانه ی فاطمه [ سلام اللّه علیها ] دختر پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) به ابوبکر و عمر رسید ، با عده ای روانه ی خانه ی فاطمه [ سلام اللّه علیها ] شدند و به خانه ی فاطمه [ سلام اللّه علیها ] هجوم بردند ... .

همچنین در جلد 2 ، صفحه 137 تاریخ خود می گوید : زمانی که ابوبکر مریض شد و در همان مرضی که مرد ، عبد الرحمان بن عوف به عیادت او رفته و از او پرسید : ای خلیفه ی پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) ! حالت چگونه است ؟ ابوبکر گفت : همانا من بر هیچ چیز تأسف نمی خورم مگر بر سه چیز که انجام دادم و ای کاش انجام نداده بودم ... ای کاش قلاده ی خلافت را به گردن نینداخته بودم ... .

ای کاش خانه ی فاطمه [ سلام اللّه علیها ] را تفتیش نکرده و مورد هجوم آن عده قرار نداده بودم ؛ هرچند با من اعلان جنگ می کردند .

احمد بن یحیی معروف به بلاذری متوفای 721 ه . ق . در کتاب أنساب الأشراف ، جلد 1 ، صفحه 586 تحت عنوان گزارشی از سقیفه در حدیث شماره 1184 می گوید :

ابوبکر برای بیعت گرفتن از علی [ علیه السلام ] به دنبال وی فرستاد . علی [ علیه السلام ] بیعت نکرد . در این هنگام عمر با شعله ای آتش روانه ی خانه ی علی [ علیه السلام ] شد . فاطمه [ سلام اللّه علیها ] در پشت درب با او مواجه شده و گفت : ای پسر خطاب ! آیا تو را در حال آتش زدن خانه ام می بینم ؟ !

عمر گفت : آری ! و آن چنان به این عمل مسرّ و محکم هستم چنان که پدرت بر دینی که آورده بود محکم بود .

ص: 416

محمد بن جریر طبری ، متوفای سال 310 ه . ق در کتاب تاریخ خود جلد 2 ، صفحه 443 ، در بیان حوادث سال 11 هجری می گوید :

زمانی که طلحه و زبیر و عده ای از مهاجرین در خانه ی علی [ علیه السلام [ جمع شده بودند ، عمر بن خطاب به آن جا آمد و گفت : به خدا قسم ! برای بیعت خارج شوید و إلاّ خانه را بر شما می سوزانم .

ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی متوفای 346 ه . ق در کتاب خود به نام مروج الذهب چاپ مصر جلد 2 ، صفحه 194 می گوید :

ابوبکر پانزده روز قبل از آنکه از دنیا برود ، مریض شد . چون به حالت احتضار رسید ، گفت : ... ای کاش خانه ی فاطمه [ سلام اللّه علیها ] را مورد تفتیش قرار نداده بودم ! ... .

همچنین مسعودی در کتاب دیگر خود به نام إثبات الوصیة ، صفحه 142 می گوید :

... روایت شده زمانی که پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) از دنیا رحلت فرمود ، عباس ( رضی اللّه عنه ) نزد علی [ علیه السلام ] رفت و گفت : دستت را بده تا با تو بیعت کنم ... پس علی [ علیه السلام ] با عده ای از پیروانش دست به مبارزه زدند ، چون پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] وسلّم ) به وی چنین دستور داده بود ؛ در این هنگام عده ای به خانه اش حمله رو شده و درب خانه اش را به آتش کشیدند و او را به زور از خانه خارج کردند ، آنان سیده ی زنان [ فاطمه علیهاالسلام [ را پشت درب فشار سختی دادند به حدی که محسن را سقط کرد .

آن ها می خواستند از وی بیعت بگیرند ، لیکن علی [ علیه السلام ] ممانعت کرده و گفت : هرگز چنین کاری نخواهم کرد ، پس به وی گفتند : تو را می کشیم . علی [ علیه السلام ] گفت : اگر مرا کشتید همانا بنده ی خدا و برادر رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) را کشته اید . در این هنگام دست علی [ علیه السلام ] را در حالی که مشت کرده بود و باز کردنش برای آن ها سخت بود به طرف ابوبکر کشیده ، تا این که بالاخره دست ابوبکر را به دست علی [ علیه السلام ] کشیدند در حالی که دست علی [ علیه السلام ] بسته بود .

محمد بن عبد الکریم بن ابی بکر احمد شهرستانی متوفای 548 ه . ق . در کتاب الملل و النحل ، جلد 1 ، صفحه 57 از قول نظّام معتزلی می گوید :

... همانا عمر چنان ضربه ای به شکم فاطمه [ سلام اللّه علیها ] در روز بیعت زد که فاطمه جنین خود را از شکم انداخت .

ص: 417

محب الدین طبری متوفای 691 ه . ق در کتاب « ذخائرالعقبی » ، صفحه 55 می گوید :

فاطمه [ سلام اللّه علیها ] برای او حسن و حسین و محسن علیهم السلام را به دنیا آورد ،

« فهلک محسن صغیرا » اما محسن در کودکی از دنیا رفت .

ذهبی مورخ مشهور اهل سنت متوفای 748 ه . ق . در « لسان المیزان » جلد 1 ، صفحه 268 می گوید :

محمد بن احمد حماد کوفی ( از حافظین حدیث اهل سنت ) می گوید : بدون شک عمر چنان لگدی به فاطمه [ سلام اللّه علیها ] زد که محسن او سقط شد .

صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدی متوفای 764 ه . ق در کتاب خود به نام « الوافی بالوصیّات » ، جلد 1 ، صفحه 17 از قول نظّام معتزلی می گوید :

بدون شک عمر در روز بیعت چنان فاطمه علیهاالسلام را زد که محسن را از شکم انداخت .

ابی الحسن احمد بن یحیی معروف به بلاذری متوفای 279 ه . ق در کتاب خود به نام « أنساب الأشراف » ، جلد 1 ، صفحه 45 با ذکر سند می گوید :

فاطمه [ سلام اللّه علیها ] در شب دفن شد . علی [ علیه السلام ] فاطمه [ سلام اللّه علیها ] را در شب دفن نمود .

و منابع متعدد دیگری از اهل سنت که این جریان جگر سوز را نقل کرده اند .

24 _ و قوله لعلیّ قالها عمر أکرم بسامعها أعظم بملقیها

حرّقت دارک لا أبقی علیک بها إن لم تبایع و بنت المصطفی فیها

ما کان غیر أبی حفص یفوه بها أمام فارس عدنان و حامیها

( دیوان محمد حافظ ابراهیم ، ج 1 ، ص 82 ، قصیده ی عُمَریّه )

25 _ « قُل لاَّ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی » ( سوره شوری ، آیه 23 )

26 _ محمد حافط ابراهیم این قصیده ی خود را در کنفرانس شورای مصر که در اوایل سال 1918 میلادی در مصر برگزار شد در مقابل تمام اهل سنت می خواند و همه او را مورد تشویق قرار می دهند و بزرگان از اهل سنت چون احمد امین و احمد الزین و ابراهیم الابیاری و علی جارم و علی امین و خلیل مطران و غیر این ها همت به چاپ و شرح نویسی بر آن می گمارند و از شاعر ، بسیار تمجید و قدردانی می کنند و دیوان او را برای چندمین بار مورد چاپ قرار می دهند .

( الغدیر ، علامه امینی ، ج 7 ، ص 86 )

ص: 418

27 _ لا یحبّک إلاّ مؤمن و لا یبغضک إلاّ منافق .

( کنز العمّال ، حدیث 32878 )

28 _ یا علی ! لا یبالی من مات و هو یبغضک مات یهودیا ً أو نصرانیا .

( مناقب آل ابی طالب [ سلام اللّه علیهم ] ج 3 ، ص 10 ؛ الفردوس ، دیلمی ، ج 2 ، حدیث 315 ، ص 244 ؛ الصراط المستقیم ، ج 1 ، ص 153 )

29 _ ... مالک بن انس عن محبوب بن أبی الزناد ، قال : قالت الأنصار : إن کنّا لنعرف الرجل إلی غیر أبیه ببغضه علی علیّ بن أبی طالب .

( تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، ج 2 ، حدیث 738 ، ص 224 ؛ الغدیر ، ج 4 ، ص 322 )

30 _ ابن مردویه ، عن ابن عباس ، عن النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) أنّه قال : یحشر الشاک فی علی من قبره و فی عنقه طوق من نار فیه ثلاث مأة شعلة ، علی کلّ شعلة شیطان یلطخ وجهه حتّی یوقف موقف الحساب .

( مناقب علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] ابوبکر احمد بن موسی ابن مردویه ، ص717 )

تتمه ی حکمت نامه :

1 _ در منابع اهل سنت احادیث فراوانی در مورد مقام و شأن حضرت فاطمه علیهاالسلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده است ؛ در اینجا به تعدادی از آن ها اشاره ای می کنیم :

حضرت فاطمه علیهاالسلام در شکم مادر با وی صحبت می کرد . ( برای منابع این حدیث از کتب اهل سنت ، رجوع کنید به کتاب احقاق الحق ، قاضی نوراللّه شوشتری ، ج 10 ، ص 12 ) .

موقع ولادت حضرت فاطمه علیهاالسلام حضرت حوا ، آسیه ، کلثوم و مریم حاضر شدند . ( برای یافتن منابع این حدیث در کتب اهل سنت ، رجوع کنید به کتاب احقاق الحق ، ج 10 ، ص 13 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

نطفه فاطمه از میوه های بهشتی منعقد گردید و همانا فاطمه حوریه ای به صورت انسان است که نه خون حیض می بیند و نه خون زایمان .

( احقاق الحق ، ج 10 ، ص 16 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

همانا فاطمه فاطمه نامیده شد ، چرا که خداوند او و دوستدارانش و ذریه اش را از آتش دور گردانیده است .

(برای مصادر از اهل سنت رجوع کنید به کتاب احقاق الحق ، ج 10 ، ص 19)

ص: 419

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

همانا فاطمه ، صدیقه است و او برگزیده ی خداوند است .

( برای منابع این حدیث از کتب اهل سنت ، رجوع کنید به فضائل الخمسة [ سلام اللّه علیهم ] ج 3 ، ص 180 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم :

فاطمه سیده ی زنان عالمیان است .

( احقاق الحق ج 1 ، ص41 ؛ فضائل الخمسة [ سلام اللّه علیهم ] ج 3 ، ص 169 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

فاطمه بهترین زنان ، از اولین و آخرین می باشد .

( احقاق الحق ، ج 10 ، ص 42 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

همانا خداوند غضب می کند هرگاه فاطمه غضب کند و راضی می شود هرگاه فاطمه راضی شود .

( برای منابع این حدیث در کتب اهل سنت ؛ رجوع کنید به احقاق الحق ، ج 10 ، ص 116 و فضائل الخمسة ، ج3 ، ص 189 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

اول کسی که داخل بهشت می شود ، فاطمه است .

( احقاق الحق ، ج 10 ، ص 135 و فضائل الخمسة [ سلام اللّه علیهم ] ج 3 ، ص 204 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

دوستی فاطمه در صد جا سود دارد که کمترین آن ها هنگام مرگ است .

( برای یافتن اسناد این حدیث در منابع اهل سنت رجوع کنید به کتاب احقاق الحق ، ج 10 ، ص 166 )

هرگاه فاطمه علیهاالسلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وارد می شد ، حضرت صلی الله علیه و آله وسلم به تمام قامت جلوی او می ایستاد ، سپس او را می بوسید و او را در مکانی که خود می نشست ، جای می داد .

( برای مصادر در کتب اهل سنت رجوع کنید به کتاب فضائل الخمسة [ سلام اللّه علیهم ] ج 3 ، ص 158 و الغدیر ، ج 3 ، ص 18 )

ص: 420

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

فاطمه روح من است ، آن روحی که در سینه ی من قرار دارد .

( احقاق الحق ، ج 10 ، ص 184 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

فاطمه پاره ای از وجود من است ، ناراحت می کند مرا آنچه او را ناراحت کند و خوشحال می کند مرا آنچه او را خوشحال کند .

( برای مصادر آن در منابع اهل سنت ، مراجعه شود به الغدیر ، ج 3 ، ص 21 و احقاق الحق ، ج 10 ، ص 200 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

فاطمه اولین کسی است از اهل بیتم که به من ملحق می شود .

( احقاق الحق ، ج 10 ، صص 451 و 452 ؛ فضائل الخمسة [ سلام اللّه علیهم ] ، ج 3 ، ص 192 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

خداوند لعنت کند کسی را که نسبت به فاطمه بغض و دشمنی ورزد .

( برای مصادر در کتب اهل سنت مراجعه کنید به فضائل الخمسة [ سلام اللّه علیهم ] ، ج3 ، ص 180 )

آری !

این کلمات و گفتارها قطره ای بود از دریای بی کران عظمت بانوی دو عالم علیهاالسلام آن هم از سخن برترین مخلوق خدا و عصاره ی خلقت وی یعنی محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم .

اما این امت ، با فاطمه علیهاالسلام چه کردند ! ؟

ابن عبد ربّه اندلسی از بزرگان اهل سنت متوفای 445 ه . ق نقل می کند :

بعث إلیهم أبوبکر ، عمر بن الخطاب لیخرجهم من بیت فاطمة [ سلام اللّه علیها ] و قال انّه ابوا فقاتلهم فأقبل بقبس من النار علی أن یضرم علیهم الدار فلقیته فاطمة [ سلام اللّه علیها ] فقالت : یابن الخطاب ! أ جئت لتحرق دارنا ؟ فقال نعم ، أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمّة .

ابوبکر ، عمر را در پی کسانی که در خانه ی فاطمه زهرا [ سلام اللّه علیها ] متحصن شده بودند ، فرستاد تا وی آن ها را از خانه خارج کند و اگر نپذیرفتند آن ها را بکشد . وی پاره ای آتش برداشت و به منزل فاطمه [ سلام اللّه علیها ]

ص: 421

رفت . حضرت فاطمه [ سلام اللّه علیها ]وقتی که وی را دید به او گفت : ای پسر خطاب ! آیا برای آتش زدن خانه ی ما آمده ای ؟ گفت : اگر بیعت نکنید ، آری !

( عقد الفرید ، ج 4 ، ص 260 ؛ تاریخ ابوالفداء ، ج 1 ، ص156 )

2 _ اهل سنت با نادیده گرفتن تمام مستندات تاریخی _ درباره ی ظلم دستگاه خلافت به خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام _ می گویند : چگونه ممکن است آن یارانی که همیشه مطیع رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودند و در جنگ ها برای اسلام جان فشانی می کردند ، وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را در مورد خلافت امام علی علیه السلام نادیده بگیرند و به خاندان او ظلم کنند ؟ ! !

جواب :

غصب مقام امام علی علیه السلام و حمله به خانه ی فاطمه علیهاالسلام در منابع مهم اهل سنت به صورت گسترده بیان شده است ؛ بنابراین نمی توان آن ها را نادیده گرفت .

در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هم بارها اصحاب وی از آن حضرت سرپیچی و نافرمانی کردند ؛ مانند فرار از میدان جنگ « احد » و « حنین » با آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با صدای بلند آنان را فرا می خواند ، گریختند .

در اواخر عمر مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که وی در بستر بیماری بود و طلب کاغذ و قلم کرد ، گروهی از صحابه با اسائه ی ادب به محضر مبارک آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم ، وی را متهم به هذیان گویی کردند و گفتند : ما را کتاب خدا کافی است .

در معتبرترین و مهم ترین کتاب حدیثی اهل سنت که صحیح بخاری و صحیح مسلم باشد ،

آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به یکی از یاران خود فرمود :

روز قیامت شما را به سوی شمال می برند ، من می گویم : آن ها را کجا می برید ؟ گفته می شود : به خدا به سوی جهنم ! پس من می گویم : بارالها ! اینان اصحاب من اند ، گفته می شود : تو نمی دانی که پس از وفاتت چه بدعت ها گذاشتند ! از لحظه ای که از آنان جدا شدی همچنان مرتد و به جاهلیت بازگشتند . پس من می گویم : دورباد ، دور باد از رحمت الهی ! کسی که پس از من تبدیل و تحریف کرد و نمی بینم از آنان رهایی یابند جز به اندازه ی چند شتر رها شده از گله .

( صحیح بخاری ، ج7 ، ص 209 ؛ صحیح مسلم ، ج 7 ، ص 66 )

داستان قوم موسی علیه السلام نیز گواه خوبی است : موسی چهل روز از آن ها فاصله گرفت و آن قوم در غیاب موسی علیه السلام از دین برگشتند و گوساله پرست گردیدند ؛ این در حالی بود که

ص: 422

موسی علیه السلام چهل سال آنان را به توحید دعوت نموده بود و اقسام معجزات بزرگ را به آنان نمایانده بود !

3 _ اهل سنت در جریان بیعت اجباری دستگاه خلافت از امیرمؤمنان علیه السلام ایجاد تشکیک می کنند و می گویند : چگونه ممکن است آنان طناب به گردن کسی بیندازند که در جنگ خیبر با یک دست ، در بزرگ سنگی را از جا کند و سپر خود قرار داد ؟ چگونه ممکن است این چنین مردی را با آن حالت به مسجد برای بیعت اجباری کشان کشان ببرند ؟ !

جواب :

آری !

امیر مؤمنان علیه السلام یگانه قهرمان میادین نبرد با کفار بود ؛ اما باید توجه داشت که کندن در سنگی و عظیم خیبر به دستان مبارک مولانا امیر المؤمنین علیه السلام با قدرت عادی وی نبود ، بلکه امام علی علیه السلام با معجزه ی الهی و قدرت خدادادی آن را از جا کند و آن حضرت در آن شرایط چنین اجازه و مأموریتی داشت ؛ اما بعد از رحلت نبی صلی الله علیه و آله وسلم او مأمور چنین کاری نبود .

الحاقیه ی تتمه ی حکمت نامه :

بعد از جریان هجوم دستگاه خلافت به بیت امیر مؤمنان علیه السلام و بیعت اجباری آن حضرت با ابوبکر در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، با وجود این که آن حضرت علیه السلام برای جلوگیری از خونریزی و فتنه ؛ از حقّ خود چشم پوشی نمودند و با مسلمین هماهنگ شدند ؛ لیکن دستگاه خلافت نامشروع ، باز درصدد ترور و قتل امیرمؤمنان علیه السلام بر آمد !

اینک این واقعه تأسّف بار را از متون روائی بشنوید :

سلیم بن قیس هلالی و دیگران نقل می کنند که دستگاه خلافت در بین خود نقشه کشیدند و گفتند :

تا این مرد زنده است هیچ کار ما به درستی انجام نخواهد شد !

ابوبکر گفت : برای قتل او چه کسی مناسب است ؟ عمر گفت : خالد بن ولید !

سراغ خالد فرستادند و گفتند : ای خالد نظرت درباره کاری که می خواهیم بر عهده تو بگذاریم چیست ؟ خالد گفت : هرچه می خواهید بر عهده ام بگذارید . بخدا قسم اگر قتل پسر ابوطالب را بر عهده ام قرار دهید انجام می دهم ! گفتند : بخدا قسم ، تصمیم غیر از این نداریم . گفت : من برای این کار حاضرم .

ابوبکر گفت : وقتی به نماز صبح ایستادیم تو کنار علی بایست در حالی که شمشیر همراهت

ص: 423

باشد ، و وقتی سلام نماز را دادم گردن او را بزن ! گفت : باشد . و با این تصمیم از یکدیگر جدا شدند .

ابوبکر درباره دستوری که به قتل علی علیه السلام داده بود به فکر فرو رفت و تشخیص داد که اگر چنین کاری انجام دهد جنگی شدید و فتنه ای طولانی بپا خواهد شد ، لذا از دستوری که به خالد داده بود پشیمان شد و آن شب تا صبح خوابش نبرد . سپس به مسجد آمد در حالی که صف های نماز برپا بود . جلو رفت و برای مردم نماز خواند و در همان حال به فکر فرو رفته بود و نمی دانست چه می گوید .

خالد بن ولید در حالی که شمشیر به کمر بسته بود آمد و کنار امیر المؤمنین علیه السلام ایستاد ، و آن حضرت متوجّه قضیّه شده بود .

همین که ابوبکر تشهّد نماز را تمام کرد قبل از آن که سلام دهد فریاد زد : ای خالد ! آنچه به تو دستور دادم انجام مده ، که اگر انجام دهی تو را به قتل می رسانم ، و سپس از راست و چپ سلام نمازش را داد !

امیر المؤمنین علیه السلام از جا حرکت کرد و گریبان خالد را گرفت و شمشیر را از دستش بیرون آورد ، سپس او را بر زمین زد و روی سینه اش نشست و شمشیرش را گرفت تا او را بکشد .

اهل مسجد جمع شدند تا خالد را خلاص کنند ، ولی نتوانستند . عبّاس گفت : او را به حقّ قبر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قسم دهید که دست بردارد . آن حضرت را به قبر رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم قسم دادند و حضرت او را رها کرد . او هم برخاست و به منزلش رفت .

در این هنگام زبیر و عبّاس و ابوذر و مقداد و بنی هاشم با شمشیرهای برهنه بپا خاسته و فریاد زدند :

بخدا قسم اگر دست از کارهایتان برندارید با شما به مقابله بر می خیزیم !

در اینجا بین مردم مناقشه ایجاد شد و در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سر و صدا به راه افتاد .

زنان بنی هاشم _ آنگاه که بر توطئه دستگاه خلافت بر جان علی علیه السلام آگاه شدند _ با فریاد بیرون آمدند و گفتند :

ای دشمنان خدا ، چه زود دشمنی با پیامبر و اهل بیتش را ظاهر ساختید . دیر زمانی بود که چنین تصمیمی را درباره پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم داشتید ولی نتوانستید .

دیروز دختر او را کشتید ، و امروز می خواهید برادر و پسر عمویش و وصیّش و پدر فرزندانش را به قتل برسانید ؟ به خدای کعبه قسم ! شما به قتل او دست نخواهید یافت .

ص: 424

غوغا به گونه ای بالا گرفت که نزدیک بود درگیری بپا شود ؛ امیر مؤمنان علیه السلام بنی هاشم و یاران خویش را آرام نمود .

( المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب علیه السلام ، طبری امامی کبیر ، ص 452 ؛ بحار الأنوار ، ج 29 ، ص 137 ؛ الأصول الستة عشر _ کتاب أبی سعید عباد العصفری _ ، ص 143 ؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی ، ج 2 ، ص 679 ، ح 14 و ج 2 ، ص 872 ، ح 48 ؛ اسرار آل محمّد علیهم السلام ، ص 570 ؛ تفسیر قمی ، ج 2 ، ص 159 ؛ علل الشرائع ، ج 1 ، ص 192 ؛ الخرائج و الجرائح ، قطب راوندی ، ج 2 ، ص 757 ؛ البرهان فی تفسیر القرآن ؛ ج 4 ، ص 348 ؛ مدینة المعاجز ، سیّد هاشم بحرانی ، ج 3 ، ص 149 ، ح 806 ؛ تفسیر نور الثقلین ، ج 4 ، ص 189 ؛ تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب ، ج 10 ، ص 208 ؛ جامع أحادیث الشیعة ، آیت اللّه بروجردی ، ج 30 ، ص 262 ؛ رجال الکشی ، ص 395 ؛ الیقین ، سیّد ابن طاووس ، باب 115 ، عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ، شیخ عبداللّه بحرانی ، ج 11 _ بخش حضرت زهراء علیهاالسلام _ ، ص220 )

و در احتجاج مرحوم شیخ طبرسی ، ج 1 ، ص 69 نیز این چنین آمده است :

و روی : أن أبا بکر و عمر بعثا إلی خالد بن الولید فواعداه و فارقاه علی قتل علی علیه السلام و ضمن ذلک لهما فسمعت ذلک الخبر أسماء بنت عمیس امرأة أبی بکر فی خدرها فأرسلت خادمة لها و قالت ترددی فی دار علی و قولی له الملأ یأتمرون بک لیقتلوک ففعلت الجاریة و سمعها علی علیه السلام فقال رحمها اللّه قولی لمولاتک فمن یقتل الناکثین و المارقین و القاسطین ؟

و وقعت المواعدة لصلاة الفجر إذ کان أخفی و اختیرت للسدفة و الشبهة فإنهم کانوا یغلسون بالصلاة حتی لا تعرف المرأة من الرجل و لکن اللّه بالغ أمره و کان أبو بکر قال لخالد بن الولید إذا انصرفت من صلاة الفجر فاضرب عنق علی فصلی إلی جنبه لأجل ذلک و أبو بکر فی الصلاة یفکر فی العواقب فندم فجلس فی صلاته حتی کادت الشمس تطلع یتعقب الآراء و یخاف الفتنة و لا یأمن علی نفسه فقال قبل أن یسلم فی صلاته یا خالد لا تفعل ما أمرتک به ثلاثا و فی روایة أخری لا یفعلن خالد ما أمر به فالتفت علی علیه السلام فإذا خالد مشتمل علی السیف إلی جانبه فقال یا خالد ما الذی أمرک به ؟ قال بقتلک یا أمیرالمؤمنین قال أ و کنت فاعلا ؟ فقال إی و اللّه لو لا

ص: 425

أنه نهانی لوضعته فی أکثرک شعرا فقال له علی علیه السلام کذبت لا أم لک من یفعله أضیق حلقة است منک أما و الذی فلق الحبة و برأ النسمة لو لا ما سبق به القضاء لعلمت أی الفریقین « شر مکانا و أضعف جندا » .

نقل است که ابوبکر و عمر طی مذاکره ای با خالد بن ولید از او خواستند که حضرت علی علیه السلام را به قتل برساند و او نیز پذیرفت ، در گوشه خانه ؛ همسر ابوبکر اسماء بنت عمیس متوجه این جریان شد ، و فوراً پیکی را روانه خانه علی علیه السلام نموده و به او گفت : به او بگو گروهی قصد جان شما را دارند ، چون حضرت این مطلب را شنید فرمود :

رحمت خدا بر بانویت اسماء ، به او بگو [ اگر ایشان به این هدف نائل خواهند شد [پس چه کسی ناکثین و مارقین و قاسطین را می کشد ؟

و قرار شد خالد بن ولید هنگام نماز صبح که هوا تاریک است از فرصت استفاده نموده و خود را مخفی سازد [ زیرا رسم بر این بود که نماز صبح را در چنان تاریکی بجای می آوردند که زن و مرد از هم تمیز داده نمی شدند ] و لیکن خدا کار خود را رساننده است ، و أبو بکر به خالد گفته بود : هر وقت نماز صبح را به پایان بردم نقشه ات را درباره علی عملی ساز ، به همین خاطر خالد در صف نماز در کنار علی نشست ، و ابوبکر با اینکه در نماز بود ناگاه به فکر عواقب آن عمل شنیع افتاده و از فتنه پس از آن ترسید که نکند جان خودش نیز در خطر باشد ، پس پیش از سلام نماز سه بار گفت : « ای خالد آنچه مأموریت داشتی انجام مده » ، و در نقل دیگر خبر آمده است که گفت : « آنچه را که دستور داده بودم خالد انجام ندهد » .

و آن حضرت علیه السلام رو به خالد نموده و دید با شمشیر برهنه در کنار او است ، فرمود : ای خالد تو را به چه چیز مأمور ساخته بود ؟ گفت : به کشتن تو ، فرمود :

آیا واقعاً این کار را می کردی ؟ گفت : به خدا قسم اگر او مانع نشده بود شمشیر را بر فرق سرت فرود می آوردم .

حضرت علی علیه السلام فرمود : ای بی مادر دروغ گفتی ، آنکه مرا می کشد ... است ! قسم به آنکه دانه از زمین بیرون آورده و انسان را خلق نمود اگر قضای الهی به نوع دیگری قلم خورده بود نیک در می یافتی که از میان این دو گروه کدامیک شرورتر و ضعیف تر است !

ص: 426

حکمت بیست و یکم : علی علیه السلام همواره دلسوز و خیرخواه امت

اشاره

حکمت بیست و یکم :

گواهی می دهم که هر چند نا اهلان حق مسلّمت را نادیده گرفتند ؛ اما تو با صبری جمیل همواره خیر خواه و دلسوز امت بودی .

تاریخ بشر مظلومی چون تو یا امیرالمؤمنین به خود ندیده است ! هر انسان آزاده ای که ایام زندگانی تو را مورد بررسی قرار دهد ، به این مسئله اعتراف می کند . تو نخستین کسی بودی که به ندای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم لبیک گفتی و اول کسی بودی که به حضرت در نماز اقتدا کردی و تو اول کسی بودی که چون سایه همراه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بودی و از او دفاع کردی .

تو تنها کسی بودی که در « یوم الإنذار » به ندای مولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم لبیک گفتی و آشکارا در برابر چهل نفر از بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ایمان آوردی و در همان جا مورد تمسخر برخی قرار گرفتی .

تو _ همراه پدر ارجمندت _ تنها کسی بودی که در « شعب ابو طالب » چون پروانه به دور خورشید وجود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می گشتی و از آن بزرگوار پاسداری می کردی و خواب را در آن جا بر خود جایز نمی شمردی و تا سه سال این جانفشانی ادامه داشت .

تو تنها کسی بودی که در« لیلة المبیت » بدون هیچ ترسی در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم

ص: 427

خوابیدی و جانت را در خطر مرگ قرار دادی تا جان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حفظ شود و با سلامت به مدینه هجرت نماید .

در تمام جنگ های کوچک و بزرگ تنها شیر میدان نبرد تو بودی که مردانه می جنگیدی و با آنکه در برخی از جنگ ها بدن مبارکت ده ها جراحت و زخم را به خود می دید ، یک قدم هم به عقب برنگشتی و سپر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در برابر دشمنان بودی و این در حالی بود که بسیاری از ترس جان فرار می نمودند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را در میان دشمنان رها می کردند .

تو تنها کسی بودی که هرگاه در صحنه ی نبرد حاضر می شدی ، دشمنان با دیدن تو به خود می لرزیدند و فرار می کردند و یا در مصاف تو سرهای خود را از دست می دادند .

تو در میان عالمیان تنها کسی بودی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شایسته ات دانست که برترین زنان عالم و پاره ی وجود خودش _ حضرت صدیقه ی کبری علیهاالسلام _ را به تزویج تو در آورد و ده ها بار تو را به عنوان وزیر ، جانشین و امام بعد از خودش به مردم معرفی کرد .

اما با این همه پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آنگاه که طبق وصیت وی مشغول غسل و کفن و دفن برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی ، عده ای در غیاب تو با تجمع در سقیفه ی بنی ساعده شخصی را خود سر به عنوان خلیفه انتخاب نمودند و خلافت تو را غصب کردند و آنگاه که با آنان بیعت نکردی به خانه ات حمله ور شدند و آن را به آتش کشیدند و همسرت را مضروب کردند و محسنت را در رحم همسرت کشتند و سرزمین فدک _ که هدیه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به دخترش علیهاالسلام بود _ را به ظلم از او گرفتند و به دروغ گفتند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است : ما جمعیت انبیاء هیچ درهم و دیناری و مالی را به ارث نمی گذاریم !1

آنان تو را _ که بحر موّاج و خروشان کمالات الهی و باب مدینه ی علم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی _ رها کردند و ربع قرن خانه نشین نمودند و نگذاشتند که حقایق ناب و معارف بلند الهی _ که در سینه ی اقیانوس گونه ات تجمع یافته بود _ را به مردم برسانی .

ص: 428

اما تو صبر کردی در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتی ؛ که خود فرمودی :

« صبر کردم در حالی که به کسی می ماندم که خاشاک چشمش را پر کرده و استخوان راه گلویش را گرفته و با چشم خود می دیدم که میراثم را به غارت می برند » .2

در یکی از روزها _ در زمان خلافتت _ که برای مردم سخن می گفتی ، مرد عربی وارد مجلس شد و می گفت : وای بر ظلمی که به من شده است ! تو به او فرمودی : جلو بیا ! وقتی آن مرد نزدیک آمد به او فرمودی : ای مرد عرب ! به اندازه ی شن ها و ریگ ها و کرک حیوانات به من ظلم شده است .3

تو دائم ملازم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی و برای پیش برد اسلام و دفاع از دین رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بزرگان وسابقه داران عرب _ که سدّ راه اسلام بودند _ را به خاک و خون کشیدی و منافقان که نتوانستند از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم انتقام بگیرند بعد از رحلت آن حضرت تمام عقده ها و کینه های خود را _ در برابر خون ناپاک اجداد مشرک خود _ بر سر تو ریختند و با کنار زدنت از متن جامعه از تو انتقام گرفتند4 و اگر صبر جمیل تو نبود آنان تو را به قتل می رساندند ؛ که تو خود بعد از بیست و پنج سال از ماجرای سقیفه ی بنی ساعده از این حقیقت پرده برداشتی و فرمودی :

« نگاه کردم دیدم که برای گرفتن حق خود یاوری جز خاندان خویش ندارم و اگر اقدام می کردم همه کشته می شدند و لذا به مرگ آنان راضی نشدم . چشم های پر از خاشاک را فرو بستم و با همان گلویی که گویا در آن استخوانی گیر کرده [ جرعه حوادث ] را نوشیدم و با اینکه تحمل گلو گرفتگی و نوشیدن جرعه ی حوادث از حنظل هم برای من تلخ تر بود ، اما شکیبایی کرده و صبر نمودم »5

تو آنگاه که دیدی استدلال ها و احتجاج هایت هیچ سودی ندارد و دستگاه خلافت و هوادارانشان در حفظ قدرت خود مصرّاند ، با ارزیابی اوضاع و احوال جامعه ی اسلامی به این نتیجه رسیدی که اگر اصرار به قبضه کردن حکومت و ایفای حق خودنمایی وضعیتی پیش می آید که زحمات پیامبراسلام صلی الله علیه و آله وسلم و خون هایی که در این راه برای

ص: 429

آبیاری نهال اسلام ریخته شده است ، به هدر می رود ؛ از این رو برای حفظ اصل اسلام6 ردای خلافت را رها ساختی و سال ها بعد فرمودی :

« من ردای خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم ؛ در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها ( بدون یاور ) بپا خیزم ( و حق خودم را بگیرم ) و یا در این محیط پر خفقان و ظلمی که پدید آورده اند ، صبر کنم ؟ محیطی که پیران را فرسوده و جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وا می دارد ؛ عاقبت دیدم بردباری و صبر ، به عقل و خرد نزدیک تر است ، لذا شکیبایی ورزیدم ولی به کسی می ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد ، با چشم خود می دیدم میراثم را به غارت می برند .7

هر چند تو می دیدی که امت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم _ با روی گردانی از تو _ از صراط مستقیم خارج شده اند ؛ اما تا آن جا که به تو مجال و فرصت می دادند ، دلسوزانه مددکار و راهنمای آنان بودی ؛ خصوصا هنگامی که برخی از یهودیان و مسیحیان و مردمان دیگر ملل برای تحقیق و پژوهش درباره ی اسلام رهسپار مدینه می شدند و سؤالاتی را از خلفاء و صحابه مطرح می نمودند و آنان توان پاسخ گویی را نداشتند ، چاره ای نمی دیدند جز آنکه آنان را به تو ارجاع دهند و تو که دروازه ی علم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی ، براساس تورات و انجیل و قرآن پاسخ آنان را می دادی و شادمانی و شگفتی عظیمی در چهره ی خلفا که بر جای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودند و دیگر مردمان پدیدار می نمودی !8

هنگامی که دستگاه خلافت در مسائل سیاسی و پاره ای از مشکلات با بن بست روبرو می شد و آنان چاره ای جز رجوع به تو در حل مشکلات نمی دیدند ، تو با بزرگواری خود _ که قلم توان وصف آن را ندارد _ جوابگوی آنان بودی و آنان را از بن بست و معضلات خارح می ساختی .

خصوصا در زمان خلافت عمر بن خطاب که با فتوحات و کشورگشایی های لشکر اسلام ، مشکلات و مسائل متعددی به وقوع می پیوست و آن خلیفه توان حل آن را نداشت ، به تو مراجعه می نمود و تو وی را راهنمایی می کردی تا آن جا که عمر بن خطاب بارها

ص: 430

گفت : اگر علی نبود [ در حل مشکلات و معضلات حکومت ] عمر هلاک می گشت !9

بزرگواری یا مولا ! بزرگوارتر از وسعت تمام آسمان های هفت گانه !

آری ! تو معضلات و مشکلات همان شخصی را برطرف می کردی که دستور داد به خانه ات حمله کنند و آن را به آتش بکشند و همسر گرامی ات را مضروب نمایند !

سلام بر تو باد !

ای بزرگوار و جوانمردی که اوج قله های بزرگواری و جوانمردی را فتح نموده ای و تمام بزرگواران و جوانمردان عالم ، اوج صعودشان در بزرگواری و جوانمردی ، رسیدن به ابتدای دامنه ی کوه جوانمردی و بزرگواری تو است !

یکی از دشمنان سرسخت اسلام ، امپراطوری روم بود که پیوسته مرکز حکومت اسلام را از شمال تهدید می کرد ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در سال نهم بعد از هجرت برای نبرد با رومیان با سپاهی گران عازم تبوک گردید ، ولی بدون آنکه با سپاه دشمن روبرو شود ، به مدینه بازگشت ؛ اما خطر امپراطوری روم همیشه فکر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به خود مشغول می داشت ، به همین جهت در آخرین لحظات زندگی در حالی که در بستر بیماری بود ، سپاهی از مهاجرین و انصار ترتیب داد که رهسپار شام شوند . این سپاه به عللی ( که در حکمت نوزدهم به آن اشاره ای شد ) مدینه را ترک نگفت و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که سپاه اسلام در چند کیلومتری مدینه اردو زده بود ، چشم از جهان فرو بست و سپس آن وقایع دردناک ...

بعد از آن که ابوبکر خلافت را به دست گرفت ، در اجرای فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ( نبرد با رومیان ) کاملاً دو دل بود ، از این رو با گروهی از صحابه مشاوره کرد ؛ اما آن مشاوره _ به علت آن که هرکس نظری می داد _ ابوبکر را از دو دلی خارج ننمود . سرانجام به سوی تو آمد و از تو مشورت خواست و تو به او فرمودی : اگر نبرد کنی پیروز خواهی شد . خلیفه از شنیدن چنین سخنانی از تو خوشحال شد و گفت : فال نیکی زدی و به خیر بشارت دادی .10

در زمان عمر بن خطاب در سال چهارده هجری در سرزمین « قادسیه » نبرد سختی

ص: 431

میان سپاه اسلام و نظامیان ایران رخ داد . سعد وقّاص ، فرمانده قوای اسلام نامه ای به عمر نوشت و خلیفه را از خطرات دشمن و هجوم یکپارچه ی آنان به مرکز حکومت خبر داد و افزود سپاه اسلام آماده اند که نبرد را آغاز کنند پیش از آنکه دشمن شروع به جنگ کند .

عمر بن خطاب به مسجد رفت ، سران صحابه را جمع کرد و آنان را از تصمیم خود مبنی بر اینکه می خواهد مدینه را ترک گوید و در منطقه ای میان بصره و کوفه فرود آید و از آن منطقه رهبری سپاه را به دست بگیرد ، آگاه ساخت .

در این موقع طلحه برخاست و خلیفه را بر این کار تشویق کرد و سخنانی گفت که بوی تملّق و چاپلوسی به خوبی از آن استشمام می شد .

پس از او عثمان برخاست و نه تنها خلیفه را به ترک مدینه تشویق کرد ؛ بلکه افزود : به سپاه شام و یمن بنویس که همگی منطقه ی خود را ترک کنند و به تو بپیوندند تا تو با این جمع انبوه بتوانی با دشمن روبرو شوی .

در این موقع که تو در مسجد بودی _ برای پیروزی و پیشرفت سپاه اسلام _ برخاستی و فرمودی :

« پیروزی و شکست این امر ( اسلام ) بستگی به فزونی نیرو و کمی جمعیت نداشته است ، این دین خداست که آن را پیروز ساخت و سپاه اوست که خود آن را آماده و یاری کرد .

موقعیت زمامدار همچون رشته ی مهره هاست که آن ها را گرد آورده ، به هم پیوند می دهد ؛ اگر رشته از هم بگسلد مهره ها پراکنده می شوند و سپس هرگز نمی توان آن ها را جمع آوری کرد و از نو نظام بخشید .

امروز اگر چه عرب از نظر تعداد کم است اما با نیروی اسلام و در پرتو اجتماع و اتحاد و هماهنگی ، عزیز و نیرومند است ؛ بنابراین تو [ خلیفه ] همچون محور سنگ آسیاب ، جامعه را به وسیله ی مسلمانان به گردش درآور و با همکاری آنان در نبرد ، آتش جنگ را برای دشمنان شعله ور ساز ؛ زیرا اگر شخصا از این سرزمین خارج شوی ، عرب از اطراف و اکناف سر از زیر بار

ص: 432

فرمانت بیرون خواهند برد و آنگاه آنچه پشت سر گذاشته ای ، مهم تر از آن خواهد بود که در پیش روی داری .

[ یعنی اگر مرکز خلافت را ترک کنی ، ممکن است در غیاب تو برخی از اشخاص قیام و شورش کنند و نظام امت اسلام را به هم بریزند و این خطر شورش داخلی بدتر از خطر دشمنان خارجی خواهد بود . ]

و نیز اگر فردا [ در میدان جنگ ] چشم عجم ها بر تو افتد ، خواهند گفت : این اساس و ریشه ی عرب است ، اگر ریشه ی این درخت را قطع کنید ، راحت می شوید و این فکر ، آنان را در مبارزه با تو و طمع در نابودی تو حریص تر و سخت تر خواهد ساخت .

اما اینکه گفتی آنان برای جنگ با مسلمانان آماده می شوند و از این موضع نگرانی ، بدان که خداوند بیش از تو این کار را ناخوش دارد و او بر تغییر آنچه می پسندند ، تواناتر است .

و اما اینکه به فزونی تعداد سربازان دشمن اشاره کردی ، بدان که ما در گذشته در نبردها روی تعداد افراد تکیه نمی کردیم بلکه به یاری و کمک خداوندی حساب می کردیم و پیروز می شدیم » .11

عمر بن خطاب بعد از شنیدن سخنان تو ، نظرت را پسندید و از رفتن منصرف شد12 و گفت : به خدا پناه می برم که مشکلی پیش بیاید و ابو الحسن [ علی علیه السلام ] برای حل آن حضور نداشته باشد .13

اگر تو شخصی قدرت طلب و فرصت طلب بودی ، به عمر بن خطاب می گفتی : که با سپاهیان در جنگ همراهی کن ! تا او در جنگ کشته شود و قدرت را تو در مدینه در دست بگیری و اگر او در جنگ هم کشته نمی شد در غیاب وی و سپاهیانش ، مرکز خلافت را در دست می گرفتی و او را کنار می زدی و در جایگاه خلافت _ که حق شرعی و قانونی تو بود نه دیگران _ قرار می گرفتی .

اما تو هرگز برای رسیدن به حق خود ، از حربه ی نیرنگ و خدعه استفاده نکردی ؛ بلکه بزرگوارانه _ به خاطر مصالح جامعه ی اسلامی _ از حق خود صرفه نظر نمودی

ص: 433

و مدام _ در آن ایامی که تو را از حقّت کنار زدند _ امت را راهنما و گره گشا بودی .

البته این گونه نبود که حقایق را کتمان کنی ؛ بلکه در اولین فرصتی که بعد از مرگ خلیفه ی سوم مردم به تو هجوم آوردند و با تو بیعت کردند ، به آنان گفتی که آن سه تن خلیفه ی بر حق رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نبودند ، بلکه غاصبان آن مقام الهی بودند !

آری ! چنین در کلام جاویدت فرمودی و حقایق را آشکار ساختی :

« آگاه باشید ! به خدا سوگند !

ابابکر ، جامه ی خلافت را بر تن کرد در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی ، چون محور آسیاب است به آسیاب ، که دور آن حرکت می کند . او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها ، به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد ... تا اینکه خلیفه ی اول به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد ...

شگفتا ! ابابکر که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند ، [ ابوبکر بارها می گفت مرا رها کنید و از خلافت معذور بدارید زیرا من بهتر از شما نیستم [چگونه در هنگام مرگ ، خلافت را به عقد دیگری درآورد ؟

هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند ؛ سرانجام اولی حکومت را به راهی درآورد و به دست کسی [ عمر ] سپرد که مجموعه ای از خشونت ، سختگیری ، اشتباه و پوزش طلبی بود .

زمامدار مانند کسی است که بر شتری سرکش سوار است اگر عنان محکم کشد ، پرده های بینی حیوان پاره شود و اگر آزادش گذارد ، در پرتگاه سقوط می کند .

سوگند به خدا !

مردم در حکومت دومی ، در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند و دچار دو رویی ها و اعتراض ها شدند و من در آن مدت طولانی محنت زا و عذاب آور چاره ای جز شکیبایی نداشتم تا آن که روزگار عمر هم سپری شد .

سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم ! پناه بر خدا از این شورا ! ! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در

ص: 434

خلافت مورد تردید بودم تا امروز با اعضاء شورا برابر شوم ، که هم اکنون مرا همانند آنان پندارند و در صف آن ها قرار دهند ؟

ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آنان هماهنگ گردیدم . یکی از آنان با کینه ای که از من داشت روی برتافت [ سعد بن ابی وقاص که یکی از شورای شش نفره بود ] و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد [ عبد الرحمان بن عوف ، شوهر خواهر عثمان که بنابر دستور عمر در شورا حق وتو داشت ! ] و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان . [ طلحه و زبیر که از رذالت و پستی بر امام شوریدند و جنگ جمل را به وجود آوردند ] تا آنکه سومی [ عثمان ] به خلافت رسید ، دو پهلویش از پرخوری باد کرده ، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود و خویشان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند ، چون شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد ، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته ی او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی او نابودش ساخت ... » .14

سلام خدا باد بر تو یا اباالحسن ! که خورشید فروزانی و شاه ستاره ی هدایت و امام عارفان !

سلام خدا بر تو باد که بزرگواری و جوانمردی با نام تو تفسیر می شود و مقام والای صبر با تو تبیین می گردد !

ص: 435

ص: 436

حکمت نامه ی بیست و یکم : غصب فدک ، دلائل صبر امیرمؤمنان علیه السلام

حکمت نامه ی بیست و یکم :

غصب سرزمین فدک توسّط دستگاه خلافت ، دلائل صبر امیرالمؤمنین علیه السلام در برابر غاصبان خلافت ، باده نوشی ابوبکر و عمر قبل و بعد ازاظهار اسلامشان با استنادات اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ دستگاه خلافت برای گرفتن فدک از حضرت فاطمه ی زهرا علیهاالسلام این سخن را جعل کرد و به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت داد :

« نحن معاشرالأنبیاء لا نورث درهما و دینارا »

روایت شده که عایشه و حفصه از جمله کسانی بودند که شهادت دادند پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم چنین چیزی را فرموده است !

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 16 ، صص 220 _ 221 )

فدک سرزمین حاصلخیزی بود در سرزمین حجاز نزدیک خیبر که میان آن و مدینه دو یا سه روز راه بود و در آن سرزمین چشمه های جوشان و نخل های فراوان بود .

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بعد از آنکه از فتح خیبر بازگشت ، خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدک که از یهودیان سرسخت بودند افکند و آن ها کسی را خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرستادند و با او صلح کردند ، در برابر اینکه نیمی از سرزمین حاصلخیز فدک را به آن حضرت واگذار کنند . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هم خواسته ی آنان را پذیرفت و صلح نامه را امضاء فرمود .

به این ترتیب فدک خاصه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شد ؛ زیرا طبق تصریح آیه ی قرآن چیزی که بدون جنگ به دست مسلمین بیفتد منحصرا حق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است و به صورت غنائم جنگی تقسیم نمی شود :

« وَ مَا أَفَاء اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ * مَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الاْءَغْنِیَاء مِنکُمْ آتَاکُمُ

ص: 437

الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ »

ترجمه : و آنچه را خدا از آنان به رسم غنیمت عاید پیامبر خود گردانید [ شما برای تصاحب آن [اسب یا شتری بر آن نتاختید ولی خدا فرستادگانش را بر هر که بخواهد چیره می گرداند و خدا بر هر کاری تواناست * آنچه خدا از [ دارایی [ساکنان آن قریه ها عاید پیامبرش گردانید از آن خدا و از آن پیامبر [ او ] و متعلق به خویشاوندان نزدیک [ وی ] و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد و آنچه را فرستاده [ او ] به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را باز داشت بازایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت کیفر است . ( سوره حشر ، آیات 7 و 6 )

مورخان نوشته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در حیات خود فدک را به بانوی اسلام ، حضرت فاطمه علیهاالسلام بخشید ؛

به عنوان نمونه مفسّر معروف اهل سنت « جلال الدین سیوطی » در تفسیر الدر المنثور در ذیل آیه « فَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ » ( سوره روم ، آیه 38) ، از ابوسعدی خدری نقل کرده است که چون این آیه نازل شد ، رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فاطمه علیهاالسلام را طلبید و فدک را به او بخشید ؛ عبارت حدیث چنین است :

لمّا نزّل قوله تعالی : « فَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ » ، أعطی رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) فاطمة فدکا .

در ذیل همان آیه ، روایت دیگری از ابن عباس به همین مضمون نقل شده است .

( الدر المنثور ج 4 ، ص 177 )

ابن ابی الحدید معتزلی _ دانشمند معروف اهل سنت _ در شرح نهج البلاغه می نویسد : من از استادم علی بن فارقی سؤال کردم : آیا فاطمه [ سلام اللّه علیها [در ادعای مالکیت فدک صادق بود ؟ گفت : آری !

گفتم : پس چرا ابوبکر فدک را به او نداد ، در حالی که فاطمه نزد او راستگو بود ؟ !

او تبسمی کرد و کلام لطیف و طنزگونه ای بیان کرد ، در حالی که هرگز عادت به شوخی نداشت و سخن او این بود که گفت : « لو أعطاها الیوم فدکا بمجرّد دعواها لجائت إلیه غدا و أدّعت لزوجها الخلافة و زحزحته عن مقامه و لم یمکنه الإعتذار و المدافعة بشی ء لأنّه یکون قد سجّل علی نفسه بأنّها صادقة فیما تدّعیه ، کائنا ما کان من غیر حاجة إلی بیّنة » .

ترجمه : اگر ابوبکر آن روز فدک را به مجرد ادعای فاطمه [ سلام اللّه علیها ] به او می داد ، فردا به سراغش می آمد و ادعای خلافت رابرای همسرش می کرد و وی را از مقامش کنار می زد

ص: 438

و او هیچ گونه عذر و دفاعی از خود نداشت ؛ زیرا با دادن فدک پذیرفته بود که فاطمه [ سلام اللّه علیها ] هرچه را ادعا کند ، راست می گوید و نیازی به بینه و گواه ندارد .

سپس ابن ابی الحدید می افزاید :

این یک واقعیت است ، هر چند استادم آن را به عنوان مزاح مطرح کرد .

( شرح نهج البلاغه ، ج 4 ، ص 78 )

مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام درباره ی فدک می فرماید :

« بَلَی کَانَتْ فِی أیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أظَلَّتْهُ السَّمَاءُ ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ ، وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ » .

آری ! تنها از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده ، فدک در دست ما بود ولی گروهی بر آن بخل ورزیدند ؛ در حالی که گروه دیگری سخاوت مندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین قاضی و داور خداست .

( نهج البلاغه ، نامه 45 )

2 _ ... فَصَبْرَتُ وَ فِی الُعَیْنِ قَذیً ، وَ فِی الْحَلْقِ شَجا ، أری تُراثیِ نَهْبا ... .

( قسمتی از خطبه سوم نهج البلاغه ، مشهور به شقشقیه )

3 _ لقد ظلمت عدد المدد والوبر

( مستدرک علی الصحیحین ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص 142 ؛ کنز العمّال ، ج 6 ، ص 157 )

در حدیث دیگری آمده است که :

شخص عربی در مسجد کوفه بر امام امیر المؤمنین علیه السلام وارد شد و گفت :

یا علی ، مظلومم ! حضرت به او فرمود : جلو بیا ! مرد عرب جلو آمد . فرمود : چه می گویی ؟ گفت : یا امیر المؤمنین ، مظلومم ! فرمود : باز هم جلو بیا ! مرد عرب جلو آمد ، به قدری که حضرت علیه السلام دست خود را روی زانوی او گذاشت و فرمود : چیست آن ظلمی که بر تو شده است ؟

مرد عرب از ظلمی که به او شده بود لب گشود و شکایت کرد ؛ سپس حضرت علیه السلام فرمود : ای مرد عرب ! من از تو بیشتر مورد ظلم قرار گرفته ام ... به مقدار خاک ها و موهای حیوانات به من ظلم شده است ، خانه ای در عرب نیست جز اینکه مظلمه ی من بر آن هاست ، من همیشه مظلوم بوده ام تا همین جا که نشسته ام .

( الجرایح و الخرائج ، راوندی ، ج 1 ، ص180 )

ص: 439

در بیان دیگری امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید :

ما زلت مظلوما منذ قبض اللّه تعالی نبیّه إلی یوم الناس .

از روزی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم بدرود حیات گفت و قبض روح شد تا امروز همیشه مظلوم هستم .

( شافی ، سید مرتضی ، ج3 ، ص 223 ؛ سفینة البحار ، محدث قمی ، ج 2 ، ص 108 )

4 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روزی به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود :

یا علی ! اتّق الضغائن الّتی فی صدور من لا یظهرها إلاّ بعد موتی اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاّعنون .

ای علی ! بترس از حقّه ها و کینه هایی که در سینه ی افرادی هست که تا من زنده ام اظهار نمی کنند و پس از مرگ من ، آن کینه ها را اظهار خواهند کرد ؛ خداوند آن ها را لعنت می کند و تمام لعنت کنندگان عالم آن ها را لعنت خواهند کرد .

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شروع کرد به گریه کردن ، کسی عرض کرد : برای چه گریه می کنید ؟ فرمود :

أخبرنی جبرئیل إنّهم یظلمونه و یمنعونه حقّه و یقاتلونه و یقتلون ولده ویظلمونهم بعده .

جبرائیل مرا خبر داد که آن قوم به او ستم می کنند و از حق خودش او را منع می کنند ، با او می جنگند ، بچه هایش را می کشند و در حق فرزندان پس از خودش هم ستم روا می دارند .

( بحار الأنوار ، ج 28 ، ص 45 )

ابن ابی الحدید معتزلی _ که از دانشمندان اهل سنت است _ نیز می گوید : رسم عرب بر این بود که هرگاه کسی از آن ها کشته می شد ، انتقام خون او را باید از قاتلش می گرفتند و اگر آن قاتل می مرد یا نمی توانستند خون مقتول را از او مطالبه کنند ، از کسی که به او از همه نزدیکتر بود ، انتقام می گرفتند ؛ این عادت سیّئه و این روش احمقانه در مورد پیغمبر ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) و علی [ علیه السلام ] هم مصداق پیدا کرد ؛ زیرا رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) برای پیشبرد اسلام هر خونی از ناپاکان را که مانع و سدّ راه خدا بودند به وسیله ی شمشیر علی [ علیه السلام ] و دیگران ریخت و چون نتوانستند از پیامبر خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) انتقام بگیرند ، تمام عقده ها و کینه های خود را ، در برابر خون ناپاک اجداد مشرک خود ، بر سر علی [ علیه السلام ] ریختند و از او انتقام گرفتند ؛ زیرا کسی از علی بن

ص: 440

ابی طالب [ علیه السلام ] به پیامبر اکرم ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) نزدیک تر نبود تا بتوانند انتقام آن خون های ناپاک را بگیرند ؛ لذا بغض ها ، عداوت ها و کینه های درونی 23 ساله بعثت تا وقت بدرود حیات پیامبر اکرم ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) را بر سر علی [ علیه السلام ] خالی کردند .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 13 ، ص 30 )

باز ابن ابی الحدید می گوید :

از ابی جعفر یحیی بن ابی زید سؤال کردم : من تعجب می کنم که چطور شد با آن که دل های عرب از کینه ی علی [ علیه السلام ] شعله ور بود باز هم علی [ علیه السلام [زنده ماند و توانست سی سال پس از رسول خدا صلی اللّه علیه [ و آله [و سلّم بماند و آن ها او را نکشتند ؟ !

در پاسخ به من گفت : آری علی [ علیه السلام ] مشی خود را عوض کرد ، شمشیر را کنار گذاشت و در خانه نشست و سر بر خاک نهاد و مشغول نماز و عبادت شد و مانند بیابان گردان و راهبان گردید و مردم رفتند به دنبال دیگران و آن ها [ دستگاه خلافت ] هم انگیزه ای برای قتل علی [ علیه السلام [نداشتند ؛ لذا علی [ علیه السلام [مصون و محفوظ ماند و اگر نبود این حالت ، او کشته می شد .

( شرح نهج البلاغه ، ج 13 ، ص 301 )

5 _ فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلاّ أهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی وَ شَرِبْتُ عَلَی الشَّجَی وَ صَبَرْتُ عَلَی أخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَی أمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ .

( نهج البلاغه ، خطبه 26 )

6 _ حضرت امیر مؤمنان علیه السلام بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که حقّ مسلم او را غصب نمودند ، هرگز سکوت نکرد و در مجامع به دفاع از خود برمی خاست و سفارشات و وصایای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به مردم بازگو می کرد ؛ اما وقتی دید که امت زیر بار نمی روند و نتیجه ای ندارد از اقدام به قیام مسلحانه _ برای گرفتن حق خود _ خودداری نمود .

ممکن است سؤال شود چرا امیرمؤمنان علیه السلام برای ایفای حق خود دست به قیام مسلحانه نزد ؟

جواب :

در آن شرایط اگر امیر مؤمنان علیه السلام قیام مسلّحانه بر علیه دستگاه غاصبانه ی خلافت به راه می انداخت ، خطرهای بزرگی اصل اسلام را مورد تهدید و نابودی قرار می داد که می توان چنین دسته بندی کرد :

اگر امام با توسل به قدرت و قیام مسلحانه در صدد قبضه ی حکومت و خلافت بر می آمد ،

ص: 441

بسیاری از عزیزان خود را که از جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند ، از دست می داد . علاوه بر این ها گروه بسیاری از صحابه ی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که به خلافت امام راضی نبودند ، کشته می شدند . این گروه ، هر چند در مسئله ی رهبری در نقطه ی مقابل امام موضع گرفته بودند و روی کینه ها و عقده هایی که داشتند ، راضی نبودند زمام امور در دست علی علیه السلام قرار بگیرد ، ولی در امور دیگر اختلافی با امام نداشتند و با کشته شدن این عده که به هر حال قدرتی در برابر شرک و بت پرستی و مسیحی گری و یهودی گری به شمار می رفتند ، قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف می گرایید .

امام علیه السلام هنگامی که برای سرکوبی پیمان شکنان ( طلحه و زبیر ) عازم بصره می گردید ، خطبه ای ایراد کرد و در آن انگشت روی این موضوع حساس گذاشت و فرمود :

هنگامی که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد قریش با خودکامگی ؛ ،خود را بر ما مقدم شمرده و ما را که به رهبری امت از همه شایسته تر بودیم ، از حق خود باز داشت ؛ ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار ، بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آن هاست زیرا مردم به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکی مملو از شیر بود که کف کرده باشد : کوچکترین سستی و غفلت آن را فاسد می سازد و کوچکترین فرد ، آن را وارونه می کند .

( پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی علیه السلام ، جعفر سبحانی ، ص 222 ، به نقل از شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید )

از آنجا که بسیاری از گروه ها و قبائلی که در سال های آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مسلمان شده بودند ، هنوز آموزش های لازم اسلامی را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنان نفوذ نکرده بود ؛ هنگامی که خبر درگذشت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم در میان آنان منتشر گردید ، گروهی از آنان پرچم ارتداد و بازگشت به بت پرستی را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلامی در مدینه مخالفت نمودند و حاضر به پرداخت مالیات اسلامی نشدند و با گردآوری نیروی نظامی ، مدینه را به شدت مورد تهدید قرار دادند ، به همین جهت نخستین کاری که حکومت جدید انجام داد این بود که گروهی از مسلمانان را برای نبرد با مرتدان و سرکوبی شورش آنان بسیج کرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گردید .(1)

ص: 442


1- البته این سخن هرگز به معنای صحّه گذاشتن بر تمامی عملکردهای حکومت ابوبکر ، خصوصا قتل مالک بن نویره و یاران او نیست ؛ زیرا مالک بن نویره و قوم وی که به ابوبکر زکات پرداخت نکردند ، نه به این علت بود که اصل زکات را منکر بودند ؛ بلکه حکومت را حق علی علیه السلام می دانستند و پرداخت زکات به ابوبکر را مشروع نمی دانستند ؛ اما توسط دستگاه خلافت حکم ارتداد آنان صادر شد و خالد بن ولید پس از امان دادن به مالک بن نویره و یارانش همگی آنان را گردن زد . در همان شب سرهای آنان را زیر دیگ قرار داد و با آن آش پخت و خالد بن ولید در همان شب با زن مالک بن نویره در چادر خود مرتکب عمل شنیع زنا گردید !! مشروح این واقعه ی تأسف بار با استناد به منابع متعدد اهل تسنن در جلد هفتم کتاب الغدیر آمده است .

در چنین موقعیتی که دشمنان ارتجاعی اسلام ، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامی را تهدید می کردند ، هرگز صحیح نبود که امام علیه السلام پرچم دیگری به دست بگیرد و قیام کند .

امام علیه السلام در یکی از نامه های خود که به مردم مصر نوشته است ، به این نکته اشاره می کند و می فرماید :

... به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند و خلافت را از من دور سازند ! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد ، اجتماع مردم در اطراف فلانی ( ابوبکر ) بود که با او بیعت کنند . ( وقتی که چنین وضعی پیش آمد ) دست نگه داشتم تا اینکه به چشم خود دیدم گروهی از اسلام باز گشته و می خواهند دین محمد را نابود سازند . ( در اینجا بود ) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود .

( نهج البلاغه ، نامه 62 )

همچنین امام علیه السلام در نخستین روزهای خلافت خود طی خطبه ای این موضوع را یادآوری نمود . عبداللّه بن جناده می گوید : من در نخستین روزهای زمامداری علی علیه السلام از مکه وارد مدینه شدم ، دیدم همه ی مردم در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دور هم گرد آمدند و انتظار ورود امام را می کشند ، ناگهان علی علیه السلام در حالی که شمشیر خود را حمایل کرده بود از خانه بیرون آمد ، دیده ها به سوی او خیره شد ، او در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثنای خداوند چنین آغاز کرد :

هان ای مردم ! آگاه باشید روزی که پیامبر گرامی از میان ما رخت بر بست ، فکر می کردیم کسی با ما درباره ی حکومتی که او پی افکنده بود ، نزاع و رقابت نمی کند و به حق ما چشم طمع نمی دوزد ؛ زیرا ما وارث و ولی و عترت او بودیم ؛ اما برخلاف انتظار ، گروهی از قوم ما به حق ما تجاوز کرده و خلافت را از ما سلب کردند و حکومت به دست دیگران افتاد .

ص: 443

... به خدا سوگند ! اگر ترس از ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود ، و بیم آن نمی رفت که بار دیگر کفر و بت پرستی به سرزمین اسلام بازگردد و اسلام محو و نابود شود ، با آنان به گونه ای دیگر رفتار می کردیم .

أمّا بعد ، فإنّه لما قبض اللّه نبیّه قلنا : نحن أهله و ورثته و عترته و أولیائه دون الناس ، لا ینازعنا سلطانه أحد ، و لا یطمع فی حقّنا طامع ، إذا انبری لنا قومنا فغصبونا سلطان نبیّنا فصارت الإمارة لغیرنا .

... وایم اللّه ! لولا مخافة الفرقة بین المسلمین ، و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنّا علی غیرما کنالهم علیه .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 1 ، ص 307 )

علاوه بر خطر مرتدین ، مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند : « مسیلمه » و « طُلیحه » و « سجّاح » نیز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکاری و اتحاد مسلمانان پس از زحماتی نیروهای آنان شکست خوردند .

خطر حمله ی احتمالی رومیان نیز می توانست مایه ی نگرانی دیگری برای جبهه ی مسلمین باشد ؛ زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان رو در رو یا درگیر شده بودند و رومیان مسلمانان را برای خود خطری جدی تلقی می کردند و در پی فرصتی بودند که به مرکز اسلام حمله کنند .

اگر علی علیه السلام دست به قیام مسلحانه می زد ، با تضعیف جبهه ی داخلی مسلمانان ، بهترین فرصت به دست رومی ها می افتاد که از این ضعف استفاده کنند .

با در نظر گرفتن نکات فوق ، به خوبی روشن می شود که چرا امام علیه السلام صبر را بر قیام ترجیح داد و چگونه با صبر و تحمل و تدبیر و دوراندیشی ، جامعه اسلامی را از خطرهای بزرگ نجات داد و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخیم اختلاف و دو دستگی نمی ترسید ؛ هرگز اجازه نمی داد رهبری مسلمانان از دست اوصیاء و خلفای راستین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خارج شود و به دست دیگران افتد .

( سیره ی پیشوایان ، مهدی پیشوایی ، صص 66 _ 70 )

7 _ ... فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْبَا وَ طَوَیْتُ عَنْها کَشْحا ، وَ طَفِقْتُ أرْتَئی بَیْنَ أن أصُولَ بِیدٍ جَذّاءَ ،أوْ أصْبِرَ عَلَی طَخْیَهٍ عَمْیاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ ، وَ یَکْدَحُ فِیها مُومِنٌ حَتّی یَلْقی رَبِّهُ ، فَرَأیْتُ أنَّ الصَّبْرَ عَلی هاتا أحْجی فَصَبْرَتُ وَ فِی الُعَیْنِ قَذیً ، وَ فِی الْحَلْقِ شَجا ،أری تُراثیِ نَهْبا .

( نهج البلاغه ، خطبه سوم )

ص: 444

8 _ در منابع تاریخی شیعه و سنی فراوان نقل شده است که یهودیان و مسیحیان از خلفاء سؤالاتی را می کردند و آنان نمی توانستند جواب دهند و به ناچار از علی علیه السلام استمداد می جستند .

مرحوم علامه مجلسی در جلد 3 صفحه 309 بحار الأنوار ، از کتاب ارشاد شیخ مفید و احتجاج طبرسی نقل می کند که یک شخص یهودی به مدینه آمد و از ابوبکر پرسید : خدای شما در کجاست ؟ آیا در آسمان است یا در زمین ؟ ابوبکر پاسخ داد : در آسمان و بر عرش است .

یهودی جواب داد : پس در دیدگاه شما مسلمین زمین خالی از خداست و او در یک جا هست و در یک جا نیست !

ابوبکر با عصبانیت به او گفت : این حرف زنادقه است ، زود او را از من دور کنید و گرنه او را می کشم !

یهودی از مسجد بیرون می رود درحالی که عقاید مسلمین را به مسخره می گیرد . او در راه مسجد به امیر مؤمنان علیه السلام برخورد می کند و امام علیه السلام به وی جواب می دهد : « إنّ اللّه أیّن الأین فلا أین له » ترجمه : خداوند خود مکان را مکان قرار داده و او محتاج به مکان نمی باشد .

آن شخص یهودی با چنین جوابی قانع می شود و می گوید : شهادت می دهم که جواب تو همان حق آشکار است و تو سزاوارتری بر اینکه بر جای پیغمبر خود بنشینی نه آن کس که

اکنون بر شما چیره گشته است !

و در منابع ذیل نیز نمونه های مشابه داستان بالا آمده است :

بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 26 از کتاب فضائل فضل بن شاذان .

همان ، ص1 از خصال شیخ صدوق .

همان ، ص18 از توحید صدوق .

همان ، ص 23 از غیبت نعمانی .

همان ، ص 52 از احتجاج .

و ...

که بیان می دارند اشخاصی از ادیان مختلف به مدینه می آمدند و از خلفاء سؤالاتی می کردند و آن ها بعد از اظهار عجز و درماندگی به امیر مؤمنان علیه السلام ارجاع می دادند و ایشان به تمام آنان جواب علمی و قانع کننده می فرمود .

9 _ عمر بن خطاب که در جواب سؤالات دینی و رفع معضلات سیاسی و اجتماعی در موارد متعددی درمانده می گشت ، ناچارا به امیر المؤمنین علی علیه السلام مراجعه می نمود و از وی جواب می شنید و از معضلات نجات می یافت .

ص: 445

وی بارها گفت : اگر علی نبود ، عمر هلاک می گشت .

و می گفت : اگر علی نبود ، عمر مفتضح می گشت .

و می گفت : خدایا ! مرا در سرزمینی قرار مده که ابو الحسن [ علی علیه السلام ] در آن نباشد .

اکنون سخنان فوق را از منابع اهل سنت می آوریم :

لولا علی [ علیه السلام ] لهلک عمر .

( الکفایة ، حافظ گنجی ص 96 ؛ الفصول الهمّة ، ابن صباغ مالکی ، ص 18 ؛ الإستیعاب ، ابن عبد البرّ ، ج 3 ، ص 1102 و ... )

اللّهمّ لا تبقنی لمعضلة لیس لها ابن أبی طالب [ علیه السلام ].

( نظم درر السمطین ، زرندی حنفی ، ص 132 ؛ مناقب خوارزمی ، ص 97 و ... )

عجزت النساء أن یلدن مثل علیّ بن أبی طالب [ علیه السلام ] .

( ینابیع المودة ، ج3 ، باب 65 ، ص146 و ... )

ردّوا قول عمر إلی الإمام علی [ علیه السلام ] لولا علی [ علیه السلام ] لهلک عمر .

( تأویل مختلف الحدیث ، ابن قتیبه ، ص152 ؛ الإستیعاب ، ج 3 ، ص 1103 ؛ ذخائرالعقبی ، ص 82 ؛ تفسیر فخر رازی ، ج 28 ، ص 15 و ... )

لولا علی [ علیه السلام ] لضلّ عمر .

( تمهید ، باقلانی ، ص 199 و ... )

لولاک لأفتضحنا .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 19 ، ص 158 )

یا أبا الحسن ! لا أبقانی اللّه لشدّة لست فیها و لا فی بلد لست فیه .

( کتاب الأذکیاء ، سبط ابن جوزی ، ص 18 ؛ کنز العمّال ، ج 3 ، ص 179 ؛ ذخائر العقبی ، ص 80 و ... )

لا أبقانی اللّه بأرض لست فیها یا أبا الحسن .

( مستدرک حاکم ، ج 1 ، ص 457 ؛ الجامع الکبیر ، سیوطی ، ج 3 ، ص 35 ؛ عمدة القاری ، عینی حنفی ، ج 4 ، ص 606 و ... )

10 _ إن فعلت ظفرت ، فقال بشرت بخیر .

( تاریخ یعقوبی ، ج 3 ، ص 39

11 _ نهج البلاغه ، صبحی صالح ، خطبه 146 .

12 _ الکامل ، ابن اثیر ، ج 3 ، ص 8 ؛ تاریخ طبری ، ج 4 ، ص 237 ؛ البدایة و النهایة ، ابن کثیر ، ج 7 ، ص 107

ص: 446

13 _ الإصابة فی تمییز الصحابه ، ابن حجر عسقلانی ، ج 2 ، ص 509 ؛ الإستیعاب ، ابن عبد البرّ ، ج 3 ، ص 39

14 _ نهج البلاغه ، خطبه سوم ، مشهور به « شقشقیه » از معروف ترین خطبه های امام علی علیه السلام در نهج البلاغه می باشد .

ابن ابی الحدید از علمای قرن هفتم اهل سنت از « ابن خشاب » می گوید :

به خدا قسم این خطبه را در کتاب هایی مطالعه کردم که 200 سال قبل از تولد سید رضی ( رحمة اللّه علیه ) ( مؤلف نهج البلاغه ) نوشته شده بود .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 1 ، ص 206 )

مرحوم علامه ی امینی نیز در جلد هفتم الغدیر مدارکی را برای اثبات ادعای فوق از منابع اهل سنت نقل می نماید .

شایان ذکر است که سید رضی ( رحمة اللّه علیه ) مؤلف نهج البلاغه ، از علمای شیعه ی قرن چهارم هجری می باشد .

تتمه ی حکمت نامه : باده نوشی خلفا

تتمّه حکمت نامه :

همانگونه که مطرح شد حضرت امام علی بن ابی طالب علیه السلام در سنّ کودکی نخستین مؤمن به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود و بر وجود مقدّسشان هرگز ذرّه ای از آلودگی های زمان جاهلیّت ننشست . و این در حالی بود که دیگران قبل از اسلامشان آلوده به بت پرستی و شراب خواری و قمار بازی و دیگر گناهان بودند . اکنون نمونه هائی را _ فقط از منابع اهل سنّت _ نقل می کنیم :

ابن عبّاس می گوید :

مردم در دوران جاهلیّت بر سر اموال و حتّی زنان خود قمار می کردند و جصّاص ( متوفّای 371 ه . ) در ذیل عبارت ابن عبّاس می نویسد : ابوبکر نیز از جمله قماربازان آن دوره ( زمان جاهلیّت ) بود .

( احکام القرآن ، جصّاص ، ج 1 ، ص 388 )

عکرمه می گوید :

ابوبکر با اُبیّ بن خلف و غیر آن از مشرکین قمار بازی می کرد .

( کشف الغُمّة ، شعرانی ، ج 2 ، ص 154 )

البته باید گفت که این اعمال صحابه قبل از اسلامشان ، نمی تواند دلیل بر مذمّت نمودن یا

ص: 447

توبیخ کردن آنان باشد ؛ زیرا اسلام _ به شرط پذیرش صادقانه آن _ گناهان را محو و گذشته را جبران می نماید .

امّا برخی از آنان بعد از اسلامشان نیز به شرابخواری و میگُساری مبادرت می ورزیدند .

به عنوان نمونه :

تاریخ نویسان اهل سنّت نقل می کنند یکبار ابوبکر شراب خورد و مست شد ، و این شعر را خواند :

تُحَیِّی بالسَّلامَةِ أُمُّ بَکْرِ و هَلْ لَکِ بعد قَومِکِ من سَلامِ؟

ای مادر بکر ، درودی توأم با صلح و آرامش بر تو باد ، آیا می پنداری بعد از کشته شدن بستگان تو ( کشته شدگان جنگ بدر از مشرکین ) برای من آسایشی مانده است .

زمانی که این خبر به گوش پیامبر [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] رسید ، حضرت در حالی که جامه اش به زمین کشیده می شد ، نزد ابوبکر رفت و او را با عمر یافت ، پیامبر [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] با چهره برافروخته و سرخ شده به ابوبکر نگاه کرد ، ابوبکر گفت : از غضب رسول خدا به خدا پناه می برم .

( الإصابة ، ابن حجر ، ج 4 ، ص 23 )

این روایت را برخی از علمای اهل سنّت نقل کرده اند ، ( برای مصادر آن از اهل سنّت به کتاب الغدیر ، ج 7 مراجعه شود ) ولی برای حفظ آبروی خلیفه روایت را تحریف کرده و نوشته اند این قضیّه در زمان جاهلیّت بوده است . غافل از اینکه در این روایت ابوبکر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را « رسول خدا » خطاب می کند چطور ممکن است این واقعه در زمان جاهلیّت و قبل از بعثت حضرت به پیامبری اتّفاق افتاده باشد . در ثانی شعری که ابوبکر می خواند ، در مورد کشتگان بدر است ، پرواضح است که این واقعه بعد از جنگ بدر بوده است .

همچنین اهل سنّت نقل کرده اند که روزی عمر شراب بسیار تندی خورد و مست شد ، و استخوان فکّ شتری را گرفت وبر سر عبد الرحمان بن عوف زد و سر او را شکست سپس نشست ، و برای کشته های روز بدر ( از کفّار ) مرثیه سرائی کرد ... .

( ربیع الأبرار ، زمخشری ، ج 4 ، ص 51 ؛ المستطرف ، ابشیهی ، ج 2 ، ص 260 ؛ الغدیر ، ج 6 ، ص 251 )

همچنین نقل می کنند در زمان خلافت عمر ، در راه مدینه ، یک اعرابی به خیال اینکه در کوزه عمر آب هست ، کوزه وی را برداشت و از آن نوشید ، غافل از این که در کوزه خلیفه ، شراب است نه آب ، اعرابی پس از خوردن شراب مست شد ، عمر دستور داد وی را 80 تازیانه بزنند ! ! اعرابی پس از آنکه حدّ برایش جاری شد به عمر گفت : ای امیر المؤمنین ! من از

ص: 448

شرابی خوردم که خودت می خوری ! عمر مقداری آب در شراب ریخت و گفت : [ من تو را به دلیل شراب خوردن نزدم ؛ بلکه به دلیل مست کردن زدم ] اگر می ترسید شراب شما را مست کند ، تندی آن را با آب بشکنید .

( احکام القرآن ، ج 2 ، ص 565 ؛ جامع مسانید ابی حنیفه ، ج 2 ، ص 192 ؛ کنز العمّال ، ج 3 ، ص 110 ؛ الغدیر ، ج 6 ، ص258 )

( سخن عمر در حالی است که خداوند متعال در سوره مبارکه مائده آیه 90 قاطعانه خوردن شراب را مطلقا پلید و حرام نموده است )

همچنین محدّثان و مورّخان بزرگ اهل سنّت نقل می کنند :

در سال فتح مکّه مجلس میگُساری که در خانه ابو طلحه پسر سهل بود یانزده نفر شرکت داشتند و أَنَس که آن موقع جوانی هجده ساله ای بود ساقی آن جمع بود و ابوبکر و عمر هم جزء آن گروه بودند .

( فتح الباری ، ج 10 ، ص 30 ؛ مسند احمد ، ج 3 ، ص 227 ، ح 181 ؛ تفسیر طبری ، ج 7 ، ص 14 ؛ الغدیر ، ج 7 ، ص 100 )

با توجّه به این استنادات که از اهل سنّت مطرح شد ، اهل بصیرت به دو نتیجه مهم می رسند :

1 ) آنان هرگز نمی توانند جانشین و خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم باشند ؛ زیرا خلافت و امامت از عهد خداوند می باشد که می فرماید :

« وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ » :(1)

و [ یاد کنید ] هنگامی که ابراهیم را پروردگارش به تکالیفی [ بسیار مهم [ آزمایش کرد ، پس او همه را به طور کامل به انجام رسانید ، پروردگارش [ به خاطر شایستگی او [فرمود : من تو را برای همه مردم پیشوا قرار دادم . ابراهیم گفت : و از دودمانم [ نیز پیشوایانی برگزین ] . [ پروردگار ] فرمود : پیمان من [ که امامت و پیشوایی است ] به ستمکاران نمی رسد .

و خداوند در آیه فوق فرموده که عهد من به ظالمین نمی رسد ؛ و از آنجا که خوردن مسکرات از جمله گناهان کبیره و ظلم به خویشتن است ، هرگز آنان سزاوار جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نبوده اند ؛ بلکه آن جایگاه متعلّق به کسی بود که وجودش را ذرّه ای به گناه و ظلم آلوده نساخته بود و آن شخص مولای تمام خلائق امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیهماالسلام بود .

ص: 449


1- سوره ی بقره ، آیه ی124 .

2 ) کسانی که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با وجود نهی خداوند از شراب خوری ، باز این عمل را مرتکب می شدند ، برای آنان هیچ ایرادی نخواهد بود که بعد از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم مسیر خلافت الهیّه را تغییر دهند و به خانه وحی حمله ور شوند و آن را به آتش بکشند و صدیقه کبری علیهاالسلام را به شهادت برسانند .

ص: 450

حکمت بیست و دوم : علم اولین و آخرین در سینه علی علیه السلام

اشاره

حکمت بیست و دوم :

گواهی می دهم که خداوند متعال علم اولین و آخرین را در سینه ی کهکشان گونه ات به ودیعت نهاده است .

از علم تو نمی توان چندان سخن گفت که آن اقیانوسی است بی کران !

تو بعد از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عالم ترین مخلوق خدایی و پس از وجود مقدس ایشان ، هیچ ملک مقرب و نبی مرسل و هیچ موجودی در آسمان ها و زمین همانند علم تو را ندارند ؛ بلکه آنچه از علم ، خداوند متعال به تو عنایت کرده است ، بسیار بیشتر از علمی است که به تمام ملائکه و انبیاء خود عنایت فرموده است .

این سخن غلو نیست ! بلکه حقیقتی است که از لسان مبارک برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم جاری گشته است که فرمود :

« علم شش قسمت است ،(1) پنج ششم آن متعلق به علی است و یک ششم آن در اختیار مردم است ، علی در آن نیز با مردم شریک است به طوری که در یک ششم نیز از آنان بالاتر است » .

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عصاره ی عالم خلقت و سر حلقه ی سلسله ی عالم امکان

ص: 451


1- یعنی تمام علومی که خداوند به مخلوقات خویش داده است .

و به ساحت قرب حق از همه ی موجودات نزدیکتر است ؛ که خداوند درباره ی وی می فرماید :

« سخن پیامبر جز وحی و معارف الهی چیز دیگری نیست [ و [خداوند بسیار توانا به وی علم آموخته است » .1

و آن حضرت به رموز عالم امکان و اسرار کائنات بیش از هرکسی _ حتی ملائکه ی مقرب _ آگاه بوده است و علم تو مقتبس از علوم الهی آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم است که فرمود :

من شهر علمم و علی در آن ؛ پس هرکس علم بخواهد باید از در آن وارد شود .2

و فرمود :

من سرای حکمتم و علی در آن .3

آری !

تو دروازه ی علم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستی و اصلاً میسر نمی شود کسب علم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، مگر اینکه دامان تو گرفته شود !

تو وارث علوم تمام پیامبران و رسولان خدایی که خود فرموده ای :

« از من از اسرار غیب بپرسید که من وارث تمام علوم پیامبران و رسولان الهی می باشم » .4

خداوند در کلام جاویدش می فرماید :

« آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند برابرند [ البته که برابر نیستند ] و متذکر نمی شوند مگر خردمندان » .5

تو وارث علم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستی ، تو وارث علوم انبیایی ، تو عالم به اسرار و رموز عالمی و هرگز با دیگران برابر نیستی !

اولی چگونه به خود اجازه داد تا خویشتن را بر تو مقدم بدارد در حالی که می دانست چشمه های جوشان حکمت از کوهسار علم تو جاری است !6

دومی که به اعتراف خودش « همه از او فقیه تراند حتی زن های پشت پرده »7

ص: 452

چگونه به خود اجازه داد تا خود را بر تو مقدم بدارد در حالی که می دانست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی تو فرموده است :

« پس از من علی بن ابی طالب داناترین فرد امت من است » .8

آیا کسانی که در ساده ترین مسائل دینی و علمی درمانده می گشتند ، سزاوار خلافت و جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودند یا تو که باب علم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی و هستی و خواهی بود ؟ !

مردمان آن زمان چگونه و بر اساس چه ملاکی تابع آنان شدند در حالی که خداوند می فرماید :

« آیا آنان که می دانند با آنان که نمی دانند برابرند ؟ ! »

آیا آن کسی که خود محتاج هدایتِ هدایت گران است ، سزاوار است بر جای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم قرار گیرد یا آن کس که خداوند به او عنایت کرده و علم آموخته و نه تنها در صراط مستقیم قرار دارد ، بلکه خود صراط مستقیم است ؟ !9

خدا و رسول او صلی الله علیه و آله وسلم چنین اجازه ای ندادند و آنان خودسر جایگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را گرفتند و مردمان نیز خودسر تابع شدند !

امت بی معرفت که تو را کنار زدند ، خود را از برکات بی نهایتت محروم ساختند .

بارها فرمودی :

« ای مردم ! بیائید و از من پرسش کنید تا در میان شما باقی هستم و بدانید که من راه های آسمان ها را بهتر از راه های زمین می شناسم » .10

تو در این سخن نورانیت به مردمان اعلام کردی که همه چیز را می دانی و به اسرار آفرینش آگاهی و می دانی در عمق آسمان ها چه خبر است ؛ اما افسوس که قدر و منزلتت را ندانستند .

بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، تو را از متن جامعه به حاشیه کشاندند و مردم را از سیمای جهان تاب وجودت بی بهره کردند !

ص: 453

تو در آن سال های پر درد و محنت به عبادت خالصانه ی خدا مشغول گشتی و قسمتی از وقت ارزشمندت را در احداث چاه ها و ایجاد نخلستان ها گذراندی . هرچند با این کار به بینوایان کمک می نمودی و چیزی را برای خود و فرزندان گرامی ات جمع ننمودی ؛ اما آیا سزاوار بود کسی که راه های آسمان ها را بهتر از راه های زمین می شناسد و به اسرار ملک و ملکوت آگاه است وقت خود را به کشاورزی بگذراند ؟ !

اگر به تو مجال می دادند چه علوم را که منتشر نمی کردی و چه اسرار را که هویدا نمی نمودی و چه باب معرفت را که به سوی خلق نمی گشودی !

هر چند معترفم همان مقدار علوم و معارفی که از تو بر جای مانده اقیانوسی است وسیع که جرعه ای از آن طالبان معارف الهی را کامیاب و سیراب می نماید .

همیشه آرزومند آن بودی که شخص با معرفت و صاحب کمالی پیدا کنی تا از مشکلات علوم و اسرار آفرینش با او سخن بگویی و بارها به سینه ی مبارک خود اشاره کرده و می فرمودی :

در سینه ی من دریای خروشان علم در تموّج است ، اما افسوس که کسی جویای آن نیست !11

روزی در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که به ستون مسجد تکیه داده بودی ، فرمودی :

« ای بی خبران ! و ای ترک کنندگان فرامین الهی !

بدانید که از تمامی کارهایتان بازخواست می شوید ! شما را چه شده است که از راه خدای روی گردانید و به غیر او گرایش دارید ؟

... سوگند به خدا ! اگر بخواهم می توانم هر کدام از شما را از آغاز و پایان کارش ، و از تمام شئون زندگی اش آگاه سازم ... آگاه باشید که من این اسرار گران بها را به یاران راز دار و مورد اطمینان خود می سپارم .

سوگند به خدایی که محمّد صلی الله علیه و آله وسلم را به حق برانگیخت و او را برگزید ؛ جز به راستی سخن نگویم ! پیامبر اسلام همه ی معلومات را به من سپرده است و از

ص: 454

محل هلاکت آن کس که هلاک می شود و جای نجات کسی که نجات می یابد و پایان این حکومت ، همه را به من خبر داده و مرا آگاهانده است . هیچ حادثه ای بر من نگذشت جز آن که در گوشم نجوا کرد و مرا مطلع ساخت .

ای مردم ! سوگند به خدا من شما را به هیچ طاعتی وادار نمی کنم مگر آن که پیش از آن ، خود عمل کرده ام و از هیچ معصیتی شما را باز نمی دارم جز آن که پیش از آن ، ترک گفته ام » .12

آری !

وجود مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که مخزن علم الهی است معلم تو بود و تو وارث علم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی وهستی که خود فرمودی :

برادرم رسول خدا در آخرین لحظات عمر مبارک خویش سر بر گوش من نهاد و هزار باب دانش به من آموخت که از هر باب هزار باب دیگر گشوده می گشت .13

تویی دریای بی کران و تویی خورشید نوربخش جاودان ! و این سخن برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است .

ابوهریره می گوید :

نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بودم که ناگهان علی وارد شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : می دانی کیست ؟

عرض کردم :

علی بن ابی طالب است .

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

او دریایی بی کران است ، خورشیدی نوربخش است ، از فرات سخی تر است ، قلب او از دنیا وسیع تر است ، لعنت خدا بر دشمنان او !14

و نیز ابن عباس می گوید : پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

[ در شب معراج ] جبرئیل علیه السلام ، دُرنوکی ( نوعی گلیم ) از بهشت برای من آورد و بر روی آن نشستم وقتی در محضر پروردگار جای گرفتم ، با من سخن گفت و نجوا کرد ؛ هرچه فرا گرفتم به علی منتقل نمودم ، از این رو علی

ص: 455

باب علم من است ؛ سپس علی را خواست و فرمود : ای علی ! آشتی با تو آشتی با من است و جنگ با تو ، جنگ با من است ؛ بعد از من بین من و امتم نشانه ی هدایت هستی .15

روزی برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به برخی از یاران خود _ درباره ی علم تو _ چنین فرمود :

« خداوند آن قدر از فهم و علم و دانش به او ( علی ) عطا فرموده که اگر فهم و دانش او را بین زمینیان تقسیم کنند ، همه را در بر خواهد گرفت » .16

سرعت ادراک و انتقال و تیزهوشی تو به قدری بود که همه را متحیّر و متعجب می ساخت ، چنان چه عمر بن خطاب _ آنگاه که جواب سؤالش را بزرگوارانه دادی و وی را از هلاکت نجات بخشیدی _ به تو گفت :

تعجب من از این که تو بر تمام مسائل علمی و قضایی و فقهی احاطه داری ، نیست ؛ بلکه تعجب من از این است که تو هرگونه سؤال مشکلی را در هر موردی که باشد ، بلافاصله و فوری و بدون اندیشه و تأمل جواب می دهی !

به او گفتی :

ای عمر ! دست من چند انگشت دارد ؟

او گفت :

پنج انگشت .

فرمودی :

پس چرا تو در پاسخ این سؤال اندیشه نکردی ؟

گفت :

این واضح و معلوم است و احتیاجی به اندیشه ندارد .

فرمودی :

کلیه ی مسائل در نظر من مانند پنج انگشت در نظر توست .17

ص: 456

خداوند متعال ملکوت آسمان ها و زمین را به حضرت ابراهیم علیه السلام نشان داد ، چنان که در کلام جاویدش می فرماید :

« و ما ملکوت و باطن آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا به مقام یقین برسد » .18

طبق اخبار وارده ، خداوند یک مرتبه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم علیه السلام نشان داد ، اما تو دائما _ به اذن خدا _ شاهد ملکوت آسمان ها و زمین بودی و همواره قلب مطهرت عالی ترین مقامات یقین را دارا بود .

روزی در مسجد کوفه بر منبر نشسته بودی و با صدای بلند و رسا به مردم فرمودی : ای مردم ! از من بپرسید تا در میانتان هستم و بدانید که من راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می شناسم !

در این هنگام مردی در مسجد تا این حرف را از تو شنید ، پرسید :

بگو ببینم ، اکنون جبرئیل امین کجاست ؟

تو به او فرمودی :

بگذار تا نگاه کنم . سپس به طرف بالا و پائین و چپ و راست نظر افکندی و آنگاه به همان شخص رو کردی و فرمودی : تو خود جبرائیل امین هستی !

همین که این حرف از دهان مبارکت خارج شد ، جبرائیل امین از وسط مردم به طرف آسمان بالا رفت .

مردم از دیدن این جریان با صدای بلند تکبیر گفتند و از تو پرسیدند :

یا امیر المؤمنین ! از کجا دانستی این مرد جبرائیل است ؟ !

فرمودی :

وقتی به آسمان نگاه کردم ، تا بالای عرش را دیدم و به زمین که نگاه کردم تمام داخل آن را آشکار یافتم و در چپ و راست هر چه مخلوق بود ، نظر کردم ؛ اما جیرائیل در میان آنان نبود ؛ دانستم که سؤال کننده خود جبرائیل است .19

ص: 457

همان گونه که لقب « امیرالمؤمنین » خاص تو است و هرکس جز تو این لقب را بر خود بگذارد و خود را با این لقب بخواند ، دروغگوست ؛ این سخن که « از من بپرسید تا در میانتان می باشم . . » . نیز تنها مختص تو است و هرکس چنین ادعایی کند خدا وی را رسوا می کند ، چنانچه برخی چنین ادعایی کردند و رسوا شدند .20

علم تو در برابر علم بشر و مخلوقات دیگر خداوند متعال نامحدود است و عقل هیچ یک از مخلوقات خداوند ، ذره ای توان تصور علم تو را ندارند ، هرچند علم تو در برابر علم خداوند متعال محدود است .

تو ملکوت و باطن آسمان ها و زمین را می بینی و می دانی در آن ها چه چیز است و چه می گذرد و تو می دانی چند ستاره در آسمان و چند فرشته در عالم است !

تو می دانی وزن کوه ها چه قدر است و حجم آب دریاها چه میزان است ! هیچ برگی از درخت نیفتد و هیچ دانه ای از زمین نشکافد مگر این که تو به اذن خدا می دانی .21

هر چند اسرار عالم غیب نزد خداست ،22 لیکن خدا خود فرمود :

به هرکس از بندگان و فرستادگان خود که اراده کنیم ، علم غیب عطا می نمائیم .23

و خداوند به تو علم غیب و معلومات عالم را عنایت فرمود ؛ زیرا تو وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و دروازه ی شهر علم او می باشی .

هر چند این گونه سخنان ، دشمنان و منکرانت را برآشفته می کند ؛ اما بدانند که عزت مخصوص خداست و به هرکس بخواهد عنایت می کند و کسی نمی تواند به خدا اعتراض کند ؛ و خداوند به تو عزتی در عالم عنایت فرمود که به احدی از موجودات عالم امکان _ جز به برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ اعطا ننمود و خداوند هرچه صلاح بداند و بخواهد انجام می دهد .

البته اگر کسی دلیل آن همه عظمت و عزت را که خداوند به تو عنایت فرموده را بخواهد ، می گوئیم : هزار و یک دلیل دارد که ما فقط یکی از آن ها را می دانیم و بقیه را فقط خدا می داند .

ص: 458

اما آن یک دلیل :

تو پیشگام در ایمان بودی ؛ تو ایثارگرترین بودی ؛ تو مخلص ترین بودی ؛ تو زاهدترین بودی ؛ تو شجاع ترین بودی ؛ تو آزاده ترین بودی ؛ تو عابدترین بودی ؛ تو مدافع ترین بودی ؛ تو خاضع ترین بودی ؛ تو خاشع ترین بودی ؛ تو کریم ترین بودی ؛ تو مهربان ترین بودی ؛ تو مجاهدترین بودی ؛ توکوبنده ترین بودی ؛ تو باتقواترین بودی ؛ تو سخاوتمندترین بودی ؛ تو صادق ترین بودی ؛ تو صبورترین بودی ؛ تو خداترس ترین بودی ؛ تو نیکوکارترین بودی ؛ تو ذاکرترین بودی ؛ تو صائم ترین بودی ؛ تو سارع ترین بودی ؛ تو سابق ترین بودی ؛ تو عهد نگهدارترین بودی ؛ تو امانت دارترین بودی و هزاران هزار چیز دیگر که جمعا می شوند یک دلیل از آن هزار و یک دلیل و اگر آن هزار و یک دلیل را کنار بگذاریم ، باز می گوئیم :

عظمت و عزّت مخصوص خداست و به هرکس که بخواهد ، عنایت می کند و خداوند خواست تا عظمت و عزت را به فرزند ابی طالب علیه السلام اعطا کند و چنین کرد !

تو تمام علم کتاب ( علم به کتاب آسمانی که مجمع آن قرآن کریم است ) را در قلب خود جای دادی ؛ که خداوند در کلام جاویدش می فرماید :

« ( ای رسول ! ) کافران بر تو اعتراض کنند که تو رسول نیستی ، بگو تنها گواه بین من و شما ، خدا و کسی که علم کتاب نزد اوست ، کافی خواهد بود ...(1) » .24

آری تو تمام علم کتاب را در سینه ات انباشته داری .25

بخشی از حقیقت این کلام با توجه به این داستان قرآنی معلوم می گردد :

خداوند به سلیمان نبی علیه السلام حکومتی وسیع و قدرتمند عنایت فرمود تا آن جا که حیوانات ، جنی ها و قوای طبیعت به اذن خداوند متعال خادم سلیمان علیه السلام بودند .

ص: 459


1- یعنی شهادت خداوند و کسی که علم کتاب نزد اوست [ یعنی علی علیه السلام ] برای اثبات حقانیت رسالت تو کافی خواهد بود .

هدهد برای سلیمان خبر آورد : در کشور یمن زنی مشرک ، پادشاه است که خورشید را می پرستد و مردم را نیز به پرستش خورشید وادار نموده است .

سلیمان علیه السلام نامه ای به وی نوشت و او را دعوت به پذیرش آئین حق نمود . « بلقیس » پادشاه یمن ، بعد از مشاوره با وزرای خود تصمیم گرفت که هدایایی برای سلیمان علیه السلام بفرستد تا سلیمان کاری به آنان نداشته باشد .

وقتی مأموران بلقیس هدایا را نزد سلیمان آوردند ، او با عصبانیت هدایا را رد کرد و گفت : به زودی با لشکری گران به سرزمینتان حمله می کنیم و شما را از آن خارج می سازیم .

آنان برگشتند تا تهدید سلیمان علیه السلام را به پادشاه برسانند . حضرت سلیمان علیه السلام به وزرای خود رو کرد وگفت : آنگاه که این خبر به گوش بلقیس و اطرافیانش برسد ، از ترسشان با سرعت _ برای ابراز ایمان و تسلیم _ به کشور ما روانه خواهند شد .

سپس افزود : چه کسی می تواند قبل از اینکه بلقیس به کاخ من وارد شود تخت بزرگ پادشاهی او را اینجا حاضر گرداند ؟26 ( تا او به شوکت خدادای سلیمان علیه السلام بیشتر پی ببرد . )

در اینجا عفریت جنّی برخاست و گفت : من می توانم قبل از اینکه از جایت برخیزی تخت بزرگ بلقیس را اینجا حاضر گردانم !27 سلیمان فرمود : آیا کسی هست که زودتر بتواند این کار را انجام دهد ؟

در این هنگام وزیر حضرت سلیمان علیه السلام به نام « عاصف بن برخیا » برخاست و گفت : من می توانم در یک چشم بر هم زدن تخت را بیاورم ! سلیمان علیه السلام پذیرفت و عاصف بن برخیا در یک چشم بر هم زدنی تخت بزرگ پادشاهی بلقیس را نزد سلیمان علیه السلام حاضر نمود و سلیمان علیه السلام بلافاصله گفت : این از الطاف خداوند متعال به من است .28

خداوند عاصف بن برخیا را به دارا بودن قسمتی از علم کتاب توصیف می کند و وی با داشتن چنین علمی توانست تخت بزرگ بلقیس را از چند هزار کیلومتر آن طرف تر آن هم با یک چشم بر هم زدن در کاخ سلیمان حاضر گرداند !

ص: 460

و تو تمام علم کتاب را در سینه کهکشان گونه ات مجتمع داری و خداوند می داند که اگر اراده کنی چه کارها می توانی _ به اذن الهی _ در عالم انجام دهی که آن کار خارق العاده عاصف بن برخیا در مقابل اراده و کار تو ناچیز خواهد بود .29 البته تو در کارهایت همیشه رضای خداوند را در نظر داشتی .

همگی شما خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام وارث علم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم می باشید و شما گنجینه و خزانه داران علم الهی هستید که هیچ کس در علم و فضائل بر شما برتری ندارد و شما امامان معصوم علیهم السلام حجت بر تمام خلایق اید .30

سلام خدا بر تو باد یا اباالحسن ! ای عزیز و محبوب خدا و رسول او ! سلام بر تو باد و بر خاندان پاک و مطهرت و بر مظلومیتت ! سلام خدا بر تو باد ! که دروازه ی علم رسول خدایی و بعد از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم یگانه صراط مستقیم الهی می باشی .

یا اباالحسن !

تمام وجودمان فدای گرد و غبار کوی تو و خاندان پاکت باد !

ای بزرگ مرد خدا و ای رفعت یافته ی وی و ای برگ برگ و آیه آیه ی کلام الهی ، سلام بر تو باد ، سلام بر تو باد !

ص: 461

ص: 462

حکمت نامه ی بیست و دوم : احادیثی در رابطه با عظمت علم امیرمؤمنان و اهل بیت علیهم السلام

حکمت نامه ی بیست و دوم :

احادیثی در رابطه با عظمت علم امیرالمؤمنین علیه السلام از منابع اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ « إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی »

ترجمه : آنچه می گوید چیزی جز وحی ( الهی ) که بر او القا شده نیست . آن کس که قدرت عظیمی دارد [ جبرئیل امین ] او را تعلیم داده است . ( سوره نجم ، آیات 5 و 4 )

2 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« أنا مدینة العلم فعلیّ بابها فمن أراد العلم فلیأت الباب »

حدیث فوق از احادیث مشهوری است که در منابع اهل سنت به وفور یافت می شود ؛ در اینجا برای نمونه به تعدادی از این منابع اشاره ای می شود :

صحیح ، حاکم نیشابوری ، ج 3 ، ص126

الإستیعاب ، ابن عبد البرّ ، ج 3 ، ص 1102

نزهة النواظر ، حلوانی ، ص 9

شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 7 ، ص 219

المعجم الکبیر ، طبرانی ، ج 11 ، ص 55

الجامع الصغیر ، سیوطی ، ج1 ، ص 415

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 13 ، ص 148

شواهد التنزیل ، حاکم حسکانی نیشابوری ، ج 1 ، ص 104

تاریخ خلفاء ، سیوطی ، ص 171

أُسد الغابة ، ابن اثیر ، ج 4 ، ص 22

ص: 463

الصواعق المحرقه ، ابن حجر عسقلانی ، ص 76

تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 3 ، ص 181

تذکرة الحفّاظ ، ذهبی ، ج 4 ، ص 1231

فیض القدیر ، مناوی ، ج3 ،ص60

المناقب ، ابن مردویه ، ص 85

تهذیب التهذیب ، ابن حجر عسقلانی ، ج 7 ، ص 296

البدایة و النهایة ، ابن کثیر ، ج 7 ، ص 395

و ده ها منبع دیگر که حدیث فوق را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل نموده اند .

3 _ أنا دارالحکمة و علی بابها .

( سنن ترمذی ، حدیث شماره 3723 ؛ کنز العمّال ، حدیث 32889 ؛ ینابیع المودة ، ج 1 ، باب 14 ، ص 217 )

4 _ سلونی عن أسرار الغیوب فإنّی وارث علوم الأنبیاء والمرسلین .

( شرح احقاق الحق ، ج 7 ، ص 620 ؛ ینابیع المودة ، حنفی قندوزی ، باب 16 ، ص 69 )

5 _ « هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لایَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الاْءَلْبابِ »

ترجمه : آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند یکسان اند ؛ تنها خردمندان اند که پند پذیرند . ( سوره زمر ، آیه 9 )

6 _ امام علی علیه السلام در خطبه ی 3 نهج البلاغه می فرماید :

« آگاه باشید ! به خدا سوگند ! ابوبکر ، جامه ی خلافت را بر تن کرد در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی ، چون محور آسیاب است به آسیاب ، که دور آن حرکت می کند . او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان بلند پرواز اندیشه ها ، به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد » .

7 _ در منابع اهل سنت آمده است که :

روزی عمر بن خطاب خطبه می خواند ، گفت : هر که بر مهریه ی زن زیاده روی کند و از چهارصد درهم بیشتر مهر نماید او را حد می زنم و آنچه را بر چهار صد درهم افزون باشد داخل بیت المال می کنم !

پیرزنی در آن جا بود ، برخاست و گفت : ای عمر ! کلام تو اولی ( بهتر ) به قبول است یا کلام خداوند تبارک و تعالی ؟

عمر گفت : کلام خداوند ! پیر زن گفت : حق تعالی در قرآن می فرماید : « ... وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ

ص: 464

قِنْطارا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئا ... » ( سوره نساء ، آیه 20 ) ترجمه : اگر مال بسیاری را مهر زن کردید نباید چیزی را از او باز گیرید .

عمر گفت : « کلّکم أفقه من عمر حتّی المخدّرات فی الحجال » ترجمه : همه ی شما از عمر دانشمندتر هستید حتی زن های پشت رده !

برخی از منابع اهل سنت که سخن فوق را نقل نموده اند :

سیره ی عمر بن خطاب ، سبط بن جوزی ، ص 129

تفسیر ابن کثیر ، ج 1 ، ص467

تفسیر کشاف ، ج 1 ، ص 357

تاریخ بغداد ، ج3 ، ص 257

مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج4 ، ص 284

الدر المنثور ، سیوطی ، ج 2 ، ص 133

فتح القدیر ، مناوی ، ج 2 ، ص 8

8 _ أعلم أمتّی من بعدی علیّ بن أبی طالب

( کنز العمّال ، متقی هندی ، حدیث 32977 ؛ ینابیع المودة ، شیخ سلیمان حنفی قندوزی ، ج1 ، ص 264 و ... )

9 _ قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم عن علی علیه السلام : إنّه الصراط المستقیم و إنّه الذی یسأل عن ولایته یوم القیامة .

( نهج الحق و کشف الصدق ، علامه حلی ، ص 205 )

و قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) لعلی [ علیه السلام ] أنت النبأ العظیم و الصراط المستقیم و أنت المَثل الأعلی .

( شواهد التنزیل ، حاکم حسکانی ، ج 1 ، ص 79 ؛ مناقب آل ابی طالب [ علیهم السلام ] ابن شهر آشوب ، ج 2 ، ص 272 و ... )

10 _ أَیُّهَا الناسُ ! سَلُونی قَبلَ أَن تَفقِدُونی ، فَلاَءَنَا بِطُرُق السَّماءِ أَعلَمُ مِنّی بِطُرُق الأَرضِ .

( نهج البلاغه ، خطبه 189 )

11 _ إنّ ههنا لعلما جمّا( تفسیر عیّاشی ، ج 2 ، ص 382 ؛ توحید صدوق ، ص 93 )

12 _ نهج البلاغه ، خطبه 175

13 _ علّمنی ألف باب فتح لی کلّ باب ألف باب ... .

( تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، ج 42 ، ص385 ؛ البدایة و النهایة ، ابن کثیر ، ج 7 ، ص 359 ؛ ارشاد ، شیخ مفید ، ص 99 و ... )

14 _ عن ابن شاذان عن أبی هریره قال : کنت عند النبی ( صلی اللّه علیه[ وآله ]وسلام ) إءذ أقبل علیّ

ص: 465

بن أبی طالب فقال : أتدری مَن هذا ؟ قلت : علی بن أبی طالب . فقال النبی ( صلی اللّه علیه[ وآله [ وسلّم ) : هذا البحر الزاخر ، هذا الشمس الطالعة ، أسخی من فرات کفّا و أوسع من الدنیا قلبا ، فمن أبغضه فعلیه لعنة اللّه !

( مائة منقبة ، ابن شاذان ، ص 32 ؛ غایة المرام ، بحرانی ، باب 25 ، ص 510 ؛ بحارالأنوار ، ج 2 ، ص 238 )

15 _ محدث بحرانی از ابن مغازلی شافعی در کتاب مناقب وی ، با اسناد خود از ابن عباس نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

أتانی جبرئیل علیه السلام بدرنوک من درانیک الجنّة فجلست علیه ، فلمّا صرت بین یدی ربّی کلّمنی و ناجانی ، فما علمت شیئا إلاّ علّمته علیّا فهو باب علم مدینتی [ فی نسخة مدینة علمی ] ، ثمّ دعاه إلیه . فقال صلی اللّه علیه وآله وسلّم : یا علیّ ! سلمک سلمی و حربک حربی و أنت العلم فیما بینی و بین أمّتی بعدی .

( مناقب ابن مغازلی ، ص 50 ؛ غایة المرام ، باب 25 ، ص 510 )

16 _ بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 37

17 _ همانگونه که مطرح شد عمر بارها در سخنش می گفت : اگر علی نبود عمر نابود می گشت .

18 _ « وَ کَذالِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الاْءَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ »

ترجمه : و این گونه ، ملکوت آسمان ها و زمین ( و حاکمیت مطلق خداوند بر آنها ) را به ابراهیم نشان دادیم تا ( به آن استدلال کند و ) اهل یقین گردد . ( سوره انعام ، آیه 75 )

19 _ انوار نعمانیه ، سید نعمت اللّه جزایری ، ص 11

محدث بحرانی از ترمذی _ از علمای اهل سنت _ نقل می کند که ابن عباس گفت :

العلم ستّة أسداس ، لعلیّ منها خمسة أسداس ، للناس سدس و لقد شارکنا فیه حتّی هو أعلم به منّا .

علم شش قسمت است ، پنج ششم آن متعلق به علی است و یک ششم آن در اختیار مردم است ؛ علی در آن نیز با مردم شریک است به طوری که در یک ششم نیز از آنان بالاتر است .

( مناب ، ابن شهرآشوب ، ج 2 ، ص 31 ؛ غایة المرام ، باب 25 ، ص 514 )

در حدیث دیگری از منابع اهل سنت آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« حکمت به ده جزء تقسیم شده ، نه جزء آن به علی اعطا گردیده و یک جزء آن به بقیه ی مردم و علی در آن یک جزء هم اعلم مردم است » .

( ینابیع المودة ، شیخ سلیمان حنفی قندوزی ، باب 14 ، ص70 ؛ کشف الغمّة ، إربلی ، ص 33 )

ص: 466

20 _ سبط ابن جوزی _ از دانشمندان قرن هفتم اهل سنت _ روزی در بالای منبر گفت : سلونی قبل أن تفقدونی !

ناگاه بانویی از پای منبر چنین سؤال کرد :

به من خبر بده آیا این حدیث درست است که نقل شده وقتی که جمعی از مسلمانان ، عثمان را کشتند ، جنازه اش [ سه روز ] بر زمین ماند و کسی نرفت تا جنازه ی او را بردارد و به خاک بسپارد ؟

سبط ابن جوزی گفت : آری درست است !

آن بانو ادامه داد : آیا این حدیث نیز درست است که وقتی سلمان [ فارسی ] در مدائن از دنیا رفت ، امام علی علیه السلام از مدینه به مدائن رفت [ طی الأرض نمود ] و بر جنازه ی سلمان نماز خواند و به احترام او در مراسم کفن و دفن او شرکت نمود و نگذاشت جنازه ی او بر زمین بماند و سپس بازگشت ؟

سبط ابن جوزی جواب داد : آری درست است !

بانو گفت : بنابراین ، چرا علی علیه السلام هنگام مرگ عثمان ، با اینکه در مدینه بود ، در کنار جنازه ی عثمان نرفت تا آن را بردارد و به خاک بسپارد ؟ در این صورت یا علی علیه السلام خطاکار است که از دفن جنازه ی عثمان اهمال نمود ! و یا عثمان غیر مؤمن است که علی علیه السلام خود را از دخالت در جنازه ی عثمان معاف داشت !

[ تا اینکه روز سوم مخفیانه او را در پشت قبرستان بقیع در قبرستان یهودیان دفن کردند ، چنانچه طبری در تاریخ خود جلد 9 ، صفحه 143 نقل کرده است ] .

سبط ابن جوزی در برابر این سؤال فرو ماند ؛ چرا که دید اگر هر کدام از آن دو را خطاکار بداند ، برخلاف عقیده ی خود سخن گفته است ؛ زیرا او هر دوی آن ها را خلیفه ی برحق می دانست ، از این رو گفت :

ای زن ! اگر با اجازه ی شوهرت از خانه بیرون آمده ای و در برابر نامحرمان ، این گونه با من بحث می کنی که لعنت خدا بر شوهرت باد و اگر بدون اجازه ی او آمده ای ، خدا تو را لعنت کند !

آن بانوی هوشمند بی درنگ گفت : آیا عایشه که به جنگ امیر المؤمنین علیه السلام بیرون آمده بود ، با اجازه ی شوهرش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بیرون آمده بود یا بدون اجازه ی او ؟ !

سبط ابن جوزی در پاسخ این سؤال نیز درمانده شد ! زیرا اگر می گفت : بدون اجازه شوهرش بیرون آمده است ، عایشه را تخطئه می کرد و اگر می گفت : با اجازه شوهرش بیرون

ص: 467

آمده است ، علی علیه السلام را تخطئه می کرد و هر کدام از این دو پاسخ با عقیده اش سازگار نبود . به ناچار درمانده گردید و از بالای منبر پائین آمد و به خانه اش رفت .

( صراط مستقیم ، طبق نقل بحار الأنوار ، چاپ قدیم ، ج 8 ، ص 183 )

از جمله کسان دیگری که این ادعا را کرد و رسوا شد و آبرویش رفت ، شخصی به نام قتاده بود .

روزی در مسجد کوفه منبر رفت و گفت : علی بن ابی طالب در همین مسجد گفت : سلونی قبل أن تفقدونی ، من هم چنین جمله ای را می گویم .

مردی در بین جمعیت داخل آن مسجد پرسید : بگو ببینم ! مورچه ای که با سلیمان حرف زد نر بود یا ماده ؟ !

قتاده متحیر شد و نتوانست جواب آن مرد را بدهد و رسوا شد .

21 _ مفضّل می گوید : روزی امام صادق علیه السلام به من فرمود : ای مفضل ! آیا کنه معرفت محمّد ، علی ، فاطمه ، حسن و حسین را می دانی ؟

عرض کردم : ای آقای من ! آن را به من بشناسان !

فرمود :

ای مفضّل ! بدان که آن ها می دانند که خداوند عزّ و جلّ چه چیزهایی را خلق کرده است . بدان که آنان کلمه ی تقوا و خزینه ی آسمان ها ، زمین ها ، کوه ها ، بیابان ها و دریاها هستند . بدان که آن ها می دانند چند ستاره و فرشته در آسمان است و وزن کوه ها چه قدر است . حجم آب دریاها و نهرها و چشمه ها چه قدر است و هیچ برگی از [ درختی ] نمی افتد مگر آنکه آن ها می دانند و هیچ دانه ای در ظلمات زمین و هیچ رطوبت و خشکی که در کتاب مبین آمده است ، نیست مگر که آن ها [ همه ] را می دانند .

( بحار الأنوار ، ج 26 ، ص 116 )

22 _ « وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ الاْءَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاّ فی کِتابٍ مُبینٍ »

ترجمه : کلیدهای غیب ، تنها نزد اوست و جز او ، کسی آنها را نمی داند . او آنچه را در خشکی و دریاست می داند . هیچ برگی ( از درختی ) نمی افتد ، مگراین که از آن آگاه است و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین ، و هیچ تر و خشکی وجود ندارد جز این که در کتابی آشکار [ در کتاب علم خدا [ثبت است . ( سوره انعام ، آیه 59 )

ص: 468

23 _ « عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدا * إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدا »

ترجمه : دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد ؛ مگر پیامبرانی که ( آنان را برگزیده و ) از آنها راضی است و مراقبینی از پیش رو و پشت سر برای آنها قرار می دهد . ( سوره جن ، آیات 26 و 27 )

24 _ « وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللهِ شَهِیدا بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ »

ترجمه : آنها که کافر شدند می گویند : تو پیامبر نیستی ! بگو : کافی است که خداوند ، و کسی که علم کتاب ( و آگاهی بر قرآن ) نزد اوست ، میان من و شما گواه باشند . ( سوره رعد ، آیه 43 )

25 _ روایات متعددی در کتب اهل سنت آمده که منظور از کسی که علم کتاب به تمام نزد اوست ، وجود مقدس امام علی علیه السلام است :

ثعلبی در تفسیر خود جلد ، 5 صفحه 302 از امام باقر علیه السلام نقل می کند که او علی بن ابی طالب علیه السلام است :

عن المفضّل بن یسار ، عن الباقر [ علیه السلام ] : هذه الآیة نزلت فی علی [ علیه السلام ] إنّه عالم هذه الأمّة .

قرطبی و سبط ابن جوزی نیز این مضمون را نقل نموده اند .

( تفسیر قرطبی ، ج 9 ، ص 336 ؛ زاد المسیر ، ج 4 ، ص 251 )

شیخ سلیمان حنفی قندوزی در کتاب ینابیع المودة جلد 1 ، صفحه 306 از امام صادق علیه السلام نقل می کند :

« علم الکتاب _ کلّه _ عندنا و ما أعطی وزیر سلیمان بن داوود [ علیه السلام [إنّما عنده حرف واحد من الاسم الأعظم و علم بعض الکتاب کان عنده » .

آلوسی در تفسیر خود ذیل آیه ی شریفه ی فوق می گوید :

قال محمد بن الحنفیه و الباقر [ علیه السلام ] : المراد علی ( کرّم اللّه تعالی وجهه ) .

( روح المعانی ، آلوسی ، ج 13 ، ص 158 )

حاکم حسکانی نیشابوری در شواهد التنزیل ، جلد 1 ، صفحه 400 نیز علی بن ابی طالب علیه السلام را مراد از آیه ی فوق معرفی می نماید .

در منابع شیعه احادیث در این باره متعدد است ؛ برای نمونه :

علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود جلد 1 ، صفحه 367 از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود :

الّذی عنده علم الکتاب هو أمیر المؤمنین علیه السلام . و سئل عن الذی عنده علم من

ص: 469

الکتاب أعلم أم الذی عنده علم الکتاب ؟ فقال علیه السلام : ما کان علم الّذی عنده علم من الکتاب عند الذی عنده علم الکتاب إلاّ بقدر ما تأخذ البعوضة بجناحها من ماء البحر .

کسی که تمام علم کتاب در نزد اوست علی بن ابی طالب علیه السلام است .

سپس از امام صادق علیه السلام سؤال شد : آیا عاصف بن برخیا که مقداری از علم کتاب را دارا بود عالم تر است یا آن کس که علم کتاب ( امیرالمؤمنین ) نزد اوست ؟ فرمودند : علم عاصف بن برخیا در مقابل علم امیرالمؤمنین مانند رطوبتی است که از آب دریا بر بال مگسی می نشیند .

( یعنی میزان علم عاصف بن برخیا که قسمتی از علم کتاب را می داند در برابر امیر مؤمنان علیه السلام که تمام علم کتاب نزد اوست کمتر از قطره ای است در مقابل دریا )

26 _ « قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ »

ترجمه : ( سلیمان ) گفت : ای بزرگان ! کدام یک از شما تخت او را برای من می آورد پیش از آن که به حال تسلیم نزد من آیند ؟ ( سوره نمل ، آیه 38 )

27 _ « قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ »

ترجمه : فرد نیرومندی از جنّ گفت : من آن را نزد تو می آورم پیش از آن که از جایگاهت برخیزی و من نسبت به این امر ، توانا و امینم . ( سوره نمل ، آیه 39 )

28 _ « قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّا عِنْدَهُ

قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ »

ترجمه : کسی که دانشی از کتاب ( آسمانی ) داشت گفت : من پیش از آن که چشم بر هم زنی ، آن را نزد تو خواهم آورد ! و هنگامی که ( سلیمان ) آن ( تخت ) را نزد خود ثابت و پابرجا دید گفت : این از فضل پروردگار من است ، تا مرا آزمایش کند که آیا شُکر او را به جا می آورم یا کفران می کنم ؟ ! و هر کس شکر کند ، به نفع خود شکر می کند و هر کس کفران نماید ( به خودش زیان رسانده است ) چرا که پروردگار من ، بی نیاز و بخشنده است . ( سوره نمل ، آیه 40 )

29 _ زیرا علم عاصف بن برخیا در برابر علم امام علی بن ابی طالب علیه السلام مانند قطره در برابر دریاست ؛ چنانچه از مضمون حدیث امام صادق علیه السلام که مطرح شد چنین استفاده می شود .

30 _ امام صادق علیه السلام می فرماید :

« نحن خزّان علم اللّه و نحن تراجمة وحی اللّه و نحن الحجّة البالغة علی من دون

ص: 470

السماء و من فوق الأرض » .

ما ولی امر ، گنیجنه ی علم و مخزن وحی خدا هستیم ، بر هر که در زیر آسمان ها و روزی زمین است .

( اصول کافی ، ج 1 ، ص 192 )

امام باقر علیه السلام می فرماید :

« نحن خزّان علم اللّه و نحن تراجمة وحی اللّه و نحن الحجّة البالغة علی من دون السماء و من فوق الأرض » .

ما خزائن علم ، ترجمان وحی و حجت های روشن اوئیم ، بر هر که در زیر آسمان ها و روی زمین است .

( اصول کافی ، ج 1 ، ص 192 )

امام صادق علیه السلام می فرماید :

« الأوصیاء هم أبواب اللّه عزّ و جلّ الّتی یؤتی منها و لولا هم ما عرف اللّه عزّ و جلّ ، و بهم احتجّ اللّه تبارک و تعالی علی خلقه » .

اوصیای پیامبر ابواب توجه به سوی خدای عزّ و جلّ هستند ، اگر ایشان نبودند مردم خدای عزّ و جلّ را نمی شناختند و خدای تبارک و تعالی با ایشان بر مردم احتجاج می کند .

( اصول کافی ، ج 1 ، ص 193 )

تتمّه حکمت نامه :

1 _ به این حدیث بسیار زیبا و جامع در بیان علم إلهی أمیر المؤمنین علیه السلام توجّه فرمائید :

اصبغ بن نباته _ از یاران خاصّ امیرالمؤمنین علیه السلام _ می گوید : امیرالمؤمنین هنگامی که به خلافت نشست به مسجد کوفه تشریف آوردند و بر منبر قرار گرفتند ، در حالی که عمامه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر سر و بُردِ یمانی او بر تن داشت فرمودند :

یا معشر النّاس ! سلونی قبل أن تفقدونی ، سلونی فإنّ عندی علم الأوّلین و الآخرین ، أما و اللّه لو ثنّی لی الوسادة لحکمت بین أهل التّوراة بتوراتهم ، و بین أهل الإنجیل بإنجیلهم ، و بین أهل الزّبور بزبورهم ، و بین أهل القرآن بقرآنهم حتّی ینهی کلّ کتاب من هذه الکتب و یقول : « یا ربّ إنّ علیّا قضا بقضائک ، و اللّه إنّی لأعلم بالقرآن و تأویله من کلّ مدّع علمه ، و لو لا آیة فی کتاب اللّه تعالی لأخبرتکم بما یکون إلی یوم القیامة » ثمّ قال : « سلونی قبل أن تفقدونی ، فو الّذی فلق الحبّة

ص: 471

وبرأ النّسمة ، لو سألتمونی عن آیة آیة لأخبرتکم بوقت نزولها و فیما نزلت ، وأنبأتکم بناسخها من منسوخها ، و خاصّها من عامّها ، و محکمها من متشابهها ، ومکّیها من مدنیها ، و اللّه ما فئة تضلّ أو تهدی إلاّ و أنا أعرف قائدها و سائقها وناعقها إلی یوم القیامة .

ای مردم ! از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا در بین خود نیابید . سؤال کنید از من که نزد من علوم گذشتگان و آیندگان است . از اوّل دنیا تا انقراض آن ، سوگند به خدا اگر مسند علمی برای من بگسترانند که بر آن جایگاه فرود آیم ، هر آینه حکم می کنم به اهل تورات به توراتشان و به اهل انجیل به انجیلشان و پیروان زبور به زبورشان و همچنین به اهل قرآن به قرآنشان تا آنجا که هر کدام اگر به زبان آید گوید : پروردگارا ! این علی آنچه را که تو نازل فرمودی در این کتاب همه را به حقّ و درستی یاد فرمود . سپس فرمود :

سوگند به خدا من داناترم به قرآن و تأویل آن از هرکسی که ادّعای علم و اطّلاع به قرآن بنماید و چنانچه یک آیه در قرآن نبود « یمحو اللّه ما یشاء و یثبت »(1) هر آینه به شما خبر می دادم آنچه را که از الآن تا انقراض دنیا رُخ می دهد .

سپس فرمود :

سوگند به خدائی که دانه را در زیرزمین شکافت و باد را برای تلقیح نباتات فرستاد ، اگر از من بپرسید از یک یک آیاتی که در قرآن است من به شما خبر می دهم که آن آیه چه وقت نازل شده و برای چه نازل شده ، و من به شما ناسخ را از منسوخ و خاصّ را از عامّ و محکم را از متشابه و آیات مکّی را از آیات مدنی خبر می دهم . سوگند به خدا ، هیچ گروه و دسته ای نیستند که هدایت شوند و یا به گمراهی بیفتند مگر این که من داناترم به رئیس و رهبر آن گروه تا روز قیامت .

( المستجاد من کتاب الإرشاد _ ضمن مجموعه نفیسه _ ، علاّمه حلّی ، ص 233 ؛ أمالی ، شیخ صدوق ، ص 341 ، ح 1 ؛ توحید ، شیخ صدوق ، ص 304 ، ح 1 ؛ الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد ، شیخ مفید ، ج 1 ، ص 35 ؛ روضة الواعظین ، إبن فتّال نیشابوی ، ج 1 ، ص 118 ؛ الإحتجاج علی أهل اللجاج ، شیخ طبرسی ، ج 1 ، ص 258 ؛ إرشاد القلوب ، دیلمی ، ج 2 ، ص 374 ؛ حلیة الأبرار فی أحوال محمّد وآله

ص: 472


1- سوره ی رعد ، آیه ی 93 .

الأطهار علیهم السلام ، علاّمه سیّد هاشم بحرانی ، ج 4 ، ص 38 ، ح4 ؛ بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 118 ؛ منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ، میرزا حبیب اللّه هاشمی خوئی ، ج 7 ، ص 78 )

2 _ ابن عبّاس می گوید :

شبی از شب ها علی علیه السلام به من فرمود : وقتی نماز عشاء را خواندی پیش من بیا تا به تو فائده ای دهم . ابن عبّاس می گوید : خدمت علی علیه السلام رسیدم ، شبی مهتابی و بسیار روشن بود . علی علیه السلام از من سؤال کرد ابن عبّاس ! تو تفسیر الف الحمد را می دانی ؟ عرض کردم : یا علی این تو هستی که می دانی . ابن عبّاس می گوید : علی علیه السلام شروع کرد به تفسیر الف ؛ و یک ساعت به تفسیر الف پرداخت ، آنگاه مجدّدا از من سؤال فرمود : ( فما تفسیر اللام من الحمد ) آیا تفسیر لام الحمد را می دانی ؟ جواب همان دادم و علی علیه السلام یک ساعت دیگر در تفسیر حرف لام سخن گفت ، پس حای الحمد نیز به همین منوال و در میم نیز همان طور و در دال نیز به همان شکل ؛ چون از تفسیر این حروف فارغ گشت فجر صبح صادق از مشرق سر بر آورد ، در اینجا بود که علی علیه السلام فرمود :

لو شئت لأوقرت سبعین بعیرا من تفسیر سورة الفاتحة .

اگر می خواستم هفتاد شتر از تفسیر سوره حمد بار می کردم .

( مناقب آل أبی طالب ، إبن شهر آشوب ، ج 2 ، ص 43 ؛ کشف الغُمّة فی معرفة الأئمّة علیهم السلام ، اربلی ، ج 1 ، ص 130 ؛ مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام ، حافظ رجب بُرسی ، ص 348 ؛ الصراط المستقیم إلی مستحقّی التقدیم ، نباطی بیاضی ، ج 1 ، ص 219 ؛ عوالی اللئالی العزیزیّة ، إبن أبی جمهور احسائی ، ج 4 ، ص 102 ، ح 150 ؛ البرهان فی تفسیر القرآن ، علاّمه سیّد هاشم بحرانی ، ج 1 ، ص 4 ، ح 5 ؛ بحار الأنوار ، علاّمه مجلسی ، ج 40 ، ص 157 ؛ منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ، میرزا حبیب اللّه هاشمی خوئی ، ج 2 ، ص 222 ؛ سعد السعود للنفوس منضود ، سیّد ابن طاووس ، ص 285 ؛ بحار الأنوار ، ج 89 ، ص 104 )

ص: 473

ص: 474

حکمت بیست و سوم : لزوم اطاعت از علی علیه السلام در کلام خداوند

اشاره

حکمت بیست و سوم :

گواهی می دهم که خداوند اطاعت و ولایتت را در قرآن واجب نموده است .

سراسر قرآن بیان گر مقام و عظمت تو است . قرآن با « بسم اللّه الرحمن الرحیم »آغاز می شود و تو نقطه ی « باء » آن می باشی .1 قرآن با وجود تو معنا می یابد و رسا می شود که خود فرمودی :

من قرآن ناطقم .2

قرآن جامع معارف الهی و قانون خداوند متعال جهت تکامل بشر است و بشر هرگز به معارف بلند آن نمی رسد مگر از راه پذیرش ولایت تو و ولایت فرزندان مطهرت علیهم السلام که جملگی روح قرآن و هادیان بشر می باشید .

خداوند در طول تاریخ برای هدایت مردم ، پیامبران را پی در پی به سوی آنان فرستاد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان باز جویند و نعمت های فراموش شده را به یاد مردمان آورند و آنان را از پرستش بت ها و طاغوت ها باز دارند و به سوی خداوند رهنمون سازند که خود در کلام گران سنگت فرمودی :

« خدا پیمان وحی را از پیامبران گرفت تا امانت رسالت را به مردم برسانند ، آنگاه که در عصر جاهلیت ها بیشتر مردم ، پیمان خدا را نادیده انگاشتند و حق پروردگار را نشناختند و برابر او به خدایان دروغین روی آوردند و شیطان

ص: 475

مردم را از معرفت خدا باز داشت و از پرستش او جدا کرد ، خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود و هر چند گاه مناسب با خواسته های انسان ها ، رسولان خود را پی در پی اعزام کرد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان بازجویند و نعمت های فراموش شده را به یاد آورند و با ابلاغ احکام الهی ، حجت را بر آن ها تمام نمایند و توانمندی های پنهان شده ی عقل ها را آشکار سازند و نشانه های قدرت خدا را [ در عالم ] معرفی کنند » .3

آری ! خداوند هرگز انسان ها را به حال خود رها ننمود و در همه ی اعصار برای هدایت آنان رسولانی را فرستاد تا معرفت خدا را به آنان بیاموزند و مردمان را تربیت کنند تا این که قرن های متوالی گذشت و خداوند با بعثت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وفای به عهد را کامل گردانید و با رسالت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلم جامع ترین دین را به انسان ها اعطاء نمود که خود در ادامه ی کلام ارزشمندت فرمودی :

« تا این که خدای سبحان ، برای وفای به عهد خود و کامل کردن دوران نبوت ، حضرت محمد را مبعوث کرد ؛ پیامبری که از همه ی پیامبران پیمان پذیرش نبوت او را گرفته بود ، نشانه های او شهرت داشت و تولدش بر همه مبارک بود . در روزگاری که مردم روی زمین دارای مذاهب پراکنده ، خواسته های گوناگون و روش های متفاوت بودند ، عده ای خدا را به پدیده ها تشبیه کرده و گروهی نام های ارزشمند خدا را انکار و به بت ها نسبت می دادند و برخی به غیر خدا اشاره می کردند . پس خدای سبحان مردم را به وسیله ی محمد از گمراهی نجات داد و هدایت کرد و از جهالت رهایی بخشید ؛ سپس دیدار خود را برای پیامبر برگزید و آنچه نزد خود داشت برای او پسندید و او را با کوچ دادن از دنیا ، گرامی داشت و از گرفتاری ها و مشکلات رهایی بخشید و کریمانه قبض روح کرد » .

و همان گونه که خداوند مردمان را در طول تاریخ رها ننمود و برای هدایتشان رسولان را فرستاد ، بعد از رحلت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز با برگزیدن انسانهای متکامل به عنوان امام و جانشینان بر حق رسول صلی الله علیه و آله وسلم ، دینش را اکمال و نعمتش را تمام نمود .

ص: 476

آری !

خداوند هرگز بعد از رسول خاتم صلی الله علیه و آله وسلم مردم را بی رهبر و بی امام رها نکرد و پاک ترین انسان ها را از طریق پیامبرش صلی الله علیه و آله وسلم به مردم معرفی نمود که خود در کلام نورانیت فرمودی :

« رسول گرامی اسلام ؛ در میان شما مردم جانشینانی برگزید [ از طرف خداوند اعلام نمود ] که تمام پیامبران گذشته برای امت های خود برگزیدند ؛ زیرا آنان هرگز انسان ها را سرگردان رها نکردند و بدون معرفی راهی روشن و نشانه های استوار ، از میان مردم نرفتند » .4

آنان که گمان می کنند برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حالی از دنیا چشم بر بست که هیچ نسبت به خلفای بعد از خود سفارشی نکرد و سخنی نگفت ، در اشتباه بزرگ و مُهلکی به سر می برند !

آری !

تمام پیامبران خدا نسبت به معرفی جانشینان بعد از خود اهتمام ورزیدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز بارها از تو و فرزندانت که منتخبان خدا می باشید ، سخن به میان آورد و شما عزیزان پاک و برگزیده را به امت خویش معرفی نمود .5

آن مخالفان چگونه روا می دارند که درباره ی برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این گونه قضاوت کنند که وی درباره ی جانشینان بعد از خود هیچ نگفت ، در حالی که خود معترف اند که خلیفه ی اول در هنگام مرگش نسبت به بعد از خود نگران بود و عمر بن خطاب را به عنوان خلیفه برای مردم معین و معرفی نمود و خلیفه ی دوم نیز در هنگام مرگش دستور داد که شورایی شش نفره تشکیل شود و آن شورا خلیفه ی سوم را از میان خودشان انتخاب نمایند ؛ اما رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هیچ نگفت و نسبت به آینده ی مسلمین نیز هیچ نگران نبود ! ! این چگونه قضاوتی است که می کنند ؟ !

قسم به خدایی که دانه را شکافت و آسمان را برافراشت و بادها را به حرکت درآورد اینگونه نبود ؛ بلکه پاک ترین و مجاهدترین و مخلص ترین فرد بشر را که تو

ص: 477

باشی یا امیرالمؤمنین ! به مردم معرفی نمود و از آنان در اطاعت نمودن از تو پیمان گرفت ؛ اما بعد از رحلتش بسیاری عهد و پیمان را بشکستند !

بلکه خداوند در کلام جاویدش اطاعت از تو و خاندان پاک تو را در کنار اطاعت خود و رسولش صلی الله علیه و آله وسلم قرار داده است که فرمود :

« ای کسانی که ایمان آورده اید ! از خدا و رسول او و صاحبان امرتان اطاعت کنید » .6

آری !

تو و خاندانت همان صاحبان امر می باشید که خداوند در کلام خود اطاعت از شما را همانند اطاعت از خود و رسولش صلی الله علیه و آله وسلم واجب نموده است .7

در روایت آمده است :

هنگامی که آیه ی فوق نازل شد ، یکی از صحابی ارجمند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به نام جابر بن عبداللّه انصاری ، از برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسید :

ای رسول ! این صاحبان امر ، که اطاعتشان مقرون به اطاعت شما شده ، چه کسانی هستند ؟

آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند :

ای جابر ! آنان خلفای من و امامان مسلمین بعد از من می باشند ؛ اول آنان علی بن ابی طالب ، سپس حسن و پس از وی حسین و پس از وی علی بن حسین و پس از وی محمد بن علی که در تورات به باقر مشهور است و تو او را به زودی می بینی ، پس هرگاه او را دیدی ، از جانب من بر او سلام برسان ، پس از وی صادق جعفر بن محمد ، پس از وی موسی بن جعفر ، پس از وی علی بن موسی ، پس از وی محمد بن علی ، پس از وی علی بن محمد ، پس از وی حسن بن علی و سپس آخرین امام مهدی امت است که هم نام من است و او باقی مانده ی حجت خدا در میان خلائق است .8

و نیز آیه ی دیگری در کلام خدا که تو را به مردم معرفی نموده و ولایتت را بر آنان

ص: 478

لازم شمرده است ؛ آن جا که می فرماید :

« جز این نیست که سرپرست و ولی شما خداست و رسول او و آنان که ایمان آورده اند ، همان ایمان آورندگانی که نماز را به پا می دارند و در حالت رکوع زکات می دهند » .9

و طبق روایات متعدد این آیه درباره ی تو نازل شده است ؛ زیرا تو بودی که در حال رکوع انگشتری خود را به فقیر دادی .10

آری !

خداوند در این آیه ی شریفه با تأکید ، ولایت و امامتت را به مردمان اعلام نموده و تبعیت از تو را واجب کرده است .

در کتب معتبر چنین نقل شده است :

روزی عبداللّه بن عباس _ صحابی ارجمند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ در کنار چاه زمزم نشسته بود و برای مردم از قول پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حدیث نقل می کرد ، ناگهان مردی که عمامه ای بر سر داشت و صورت خود را پوشیده بود ، نزدیک آمد و هر مرتبه که ابن عباس از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم حدیث نقل می کرد او نیز با جمله ی « قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم » حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل می نمود .

ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفی کند ، او صورت خود را گشود و صدا زد :

ای مردم !

هرکس مرا نمی شناسد بداند من ابوذر غفاری هستم ! با این گوش های خودم از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم و اگر دروغ می گویم هر دو گوشم کر باد ! و با چشمان خود این جریان را دیدم و اگر دروغ می گویم هر دو کور باد ! که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

علی پیشوای نیکان است و کشنده ی کافران ؛ هرکس او را یاری کند ، خدا یاریش خواهد کرد و هرکس دست از یاریش بردارد ، خدا دست از یاری او برخواهد داشت .

ص: 479

سپس ابوذر اضافه کرد :

ای مردم !

روزی از روزها با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مسجد نماز می خواندم ، سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد ولی کسی چیزی به او نداد او دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو صلی الله علیه و آله وسلم تقاضای کمک کردم ؛ ولی کسی جواب مساعد به من نداد ؛ در همین حال علی علیه السلام که در حال رکوع بود با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد ، سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست حضرت علیه السلام بیرون آورد ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که در حال نماز بود این جریان را مشاهده کرد ، هنگامی که از نماز فارغ شد سر به سوی آسمان بلند کرد و چنین گفت :

خداوندا ! برادرم موسی از تو تقاضا کرد که روح او را وسیع گردانی و کارها را بر او آسان سازی و گره از زبان او بگشایی تا مردم گفتارش را درک کنند و نیز موسی درخواست کرد هارون را که برادرش بود وزیر و یاورش قرار دهی و به وسیله ی او نیرویش را زیاد کنی و در کارهایش شریک سازی .

خداوندا ! من محمد پیامبر و برگزیده ی توأم ! سینه ی مرا گشاده کن و کارها را بر من آسان ساز . از خاندانم علی را وزیر من گردان تا به وسیله ی او پشتم قوی و محکم گردد .

ابوذر می گوید :

هنوز دعای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پایان نیافته بود که جبرئیل نازل شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت : بخوان ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : چه بخوانم ؟ گفت : بخوان !

« جز این نیست که ولی و سرپرست شما خداست و رسول او و آنان که ایمان آورده اند ، همان ایمان آورندگانی که در حال رکوع زکات می دهند » .11

تو همان خورشید فروزان هدایت گری هستی که خداوند در کلام جاویدش می فرماید :

« تو ای پیامبر ! تنها بیم دهنده ای و برای هر امتی هدایت کننده ای است » .12

ص: 480

وقتی که آیه ی فوق تازل شد ، برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دست خود را بر سینه اش نهاد و فرمود :

من منذرم ! آنگاه دست بر شانه ی تو نهاد و فرمود : ای علی ! تو هادی هستی و هدایت یافتگان بعد از من به وسیله ی تو هدایت می شوند .13

با آن همه تأکیدات خداوند متعال بر ولایت تو ، لیکن بسیاری تو را تنها گذاشتند و به مدت بیست و پنج سال تو را خانه نشین نمودند !

برخی نیز به تو بغض ورزیدند و کینه هایی که در سینه داشتند و نتوانستند در دوران زندگانی برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن را بیرون بریزند ، با رحلت آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم بر تو و خاندانت فرو ریختند ، خصوصا آن خاندان خبیث اموی _ که هیچ یک از آنان اسلام را با رضایت قلب پذیرا نگشتند _ بعد از شهادتت تو را بر بالای منابر ناسزا گفتند و شیعیانت را هر کجا می دیدند ، به قتل می رسانیدند .14

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روزی به تو فرمود :

ای علی ! هرکس از این امت با بغض و عداوت نسبت به تو بمیرد ، یهودی و مسیحی می میرد .15

آن چنان دشمنان به تو بغض ورزیدند که حتی آن کودکانی که نام تو را بر خود داشتند نیز از کشته شدن توسط آن دژخیمان در امان نبودند .

روزی تو و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با همسر و دو فرزند گرامی ات علیهم السلام درون خیمه ای بودید و مردم در بیرون آن ؛ برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ندا کرد و فرمود :

ای مردم !

بدانید که من با کسانی که با اهل این خیمه در صلح و آشتی باشند ، در صلح و آشتی هستم و هرکس که با آنان سر جنگ داشته باشد ، من با آن گروه سر جنگ خواهم داشت و دوست می دارم هرکس که آنان را دوست بدارد و دشمن می دارم هرکس که به آنان دشمنی کند ؛ دوست نمی دارد اهل این خیمه را جز انسان سعادتمند و پاکزاد و دشمن نمی دارد آنان را جز شقی ناپاکزاد .16

ص: 481

و درباره ی تو باز هم فرمود :

هرکس دوست دارد که از پل صراط ( در قیامت ) سبکبال چون باد عبور کند و بدون حساب وارد بهشت گردد ، پس دوست بدارد ولی و وصی و خلیفه ی من علی بن ابی طالب ، و هرکس که می خواهد در آتش جهنم سقوط کند ولایتش را ترک کند .

و بارها برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به خداوند متعال قسم خورد و فرمود :

ای مردم !

قسم به عزّت خداوند و مقام و جلال او ، علی همان بابی است که فقط به سوی خدا گشوده می شود و او صراط مستقیم است .17

و در سخن دیگری فرمود :

این جبرائیل است که به من خبر رسانده از پروردگار عالمیان که حقیقتا تمام سعادت مخصوص کسی است که علی را در زمان حیاتش و بعد از مرگش دوست بدارد و حقیقتا تمام شقاوت و بدبختی برای کسی است که به علی بغض بورزد ؛ چه در زمان حیاتش و چه پس از آن !18

آری !

آنان که توفیق عشق ورزی به تو و خاندانت را داشته باشند ، سعادتمنداند و همانان اند که مؤمن واقعی می باشند ؛ و اما کسانی که قلبشان خاضع مقام الهی تو نیست و محبت تو را در قلب ندارند ، همانان اند که در زیان و فلاکت اند .

آنان که توفیق عشق ورزی به تو و خاندانت را از خداوند هدیه گرفتند سعادت را به ارمغان بردند و همانان اند که ایمان در قلبشان رسوخ یافته و هرگز آن را به ظلم نیالودند .19

ص: 482

حکمت نامه ی بیست و سوم : آیه ی « الواالامر » و « انما ولیکم اللّه ... » در اثبات امامت

حکمت نامه ی بیست و سوم :

توضیح آیه « اولی الأمر » و « إنّما ولیّکم اللّه ... » در اثبات امامت امیرالمؤمنین علیه السلام و استنادات آن از منابع اهل سنّت و مباحث متعدد دیگر .

1 _ قال الإمام علی علیه السلام : أنا نقطة تحت باء البسملة .

( ینابیع المودة ، حنفی قندوزی ، ج1 ، ص 213 )

آلوسی می گوید :

هو باب مدینة العلم و النقطة تحت الباء .

( جلاء العیون ، ص 70 )

حلبی شافعی می گوید :

إعلم أنّ جمیع أسرار الکتب السماویّة فی القرآن و جمیع ما فی القرآن فی الفاتحة و جمیع ما فی الفاتحة فی البسملة و جمیع ما فی البسملة فی باء البسملة و جمیع ما فی باء البسملة فی النقطة الّتی هی تحت الباء .

( ولایة علی علیه السلام فی القرآن من کتب السنة ، نجاح طائی ، ج 1 ، ص 10 )

شیخ سلیمان حنفی قندوزی از امام علی علیه السلام نقل می کند :

أنا النقطة الّتیتحت الباء .

( ینابیع المودة ، ج 1 ، باب 14 ، ص 213 )

2 _ قال الإمام علی علیه السلام :

أنا القرآن الناطق .

( ینابیع المودة ، ج 1 ، باب 14 ، ص 216 )

ص: 483

3 _ خطبه اول نهج البلاغه .

4 _ وَ خَلَّفَ فِیکُمْ ما خَلَّفَتِ الاَنْبِیاءُ فِی اُمَمِها اِذْ لَمْ یَتْرُکُوهُمْ هَمَلا ، بِغَیْرِ طَرِیق واضِحٍ ، وَ لا عَلَمٍ قائِمٍ .

( همان ، خطبه اول )

5 _ ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که فرمود :

من سرّه أن یحیا حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن غرسها ربّی فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بالأئمّة من بعدی ، فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی ، رزقوا فهما و علما و ویل للمکذّبین بفضلهم من أمّتی القاطعین فیهم صلتی لا أنالهم اللّه شفاعتی .

( ینابیع المودة ، ج 1 ، باب 43 ، ص 380 ؛ حلیة الأولیاء ، ج1 ، ص 86 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 2 ، ص 450 )

6 _ « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الاْآخِرِ ذالِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً »

ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید ! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر ( خدا ) و پیشوایان ( معصوم ) خود را و هر گاه در امری نزاع داشتید ، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید ( و از آنها داوری بطلبید ) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید . این ( کار برای شما ) بهتر ، و عاقبت و پایانش نیکوتر است . ( سوره نساء ، آیه 59 )

7 _ در منابع متعددی از اهل سنت آمده است که : « أولو الأمر » در آیه ی فوق علی بن ابی طالب علیه السلام و خاندان مطهر او علیهم السلام می باشند ، برای نمونه :

حاکم حسکانی نیشابوری در شواهد التنزیل ، جلد 1 ، صفحه 191 می گوید :

نزلت فی أمیر المؤمنین خلفه رسول اللّه بالمدینه فقال أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی حین قال له : « أخلفنی فی قومی وأصلح » و فقال اللّه : « و أولی الأمر منکم » قال : علیّ بن أبی طالب ولاه اللّه الأمر بعد محمّد فی حیاته حین خلفه رسول اللّه بالمدینة ، فأمر اللّه العباد بطاعته و ترک خلافه .

وی در ادامه تعدادی از احادیث را از منابع اهل سنت می آورد که در همه ی آن ها أولو الأمر به علی علیه السلام تطبیق داده شده است .

در کتاب تاریخ مختصر دمشق ، جلد 18 ، صفحه 11 از ابن عباس نقل شده است : نزلت فی علی علیه السلام .

ابوحیان اندلسی مغربی در تفسیر البحر المحیط در میان اقوالی که درباره ی أولو الأمر

ص: 484

می آورد از چند نفر از مفسران می آورد که آنان ائمه اهل بیت علیهم السلام می باشند .

محمد بن مؤمن شیرازی در رساله ی اعتقاد و شیخ سلیمان حنفی قندوزی در ینابیع المودة نقل می کنند : آنگاه که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را در جریان غزوه ی تبوک در مدینه جانشین قرار داد ، آیه ی فوق نازل گردید .

تعداد دیگری از اهل سنت که در کتاب هایشان نقل نموده اند آیه ی فوق درباره ی علی علیه السلام نازل شده از این قرار است :

حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی [ علیه السلام ] ص 29

ابوالحسن واحد نیشابوری در اسباب النزول ، ص 150

ابن صباغ مالکی در فصول المهمّة ، ص27

جلال الدین سیوطی در الدر المنثور ، ج 2 ، ص298

قاضی شوکانی در فتح القدیر ، ج 3 ، ص57

شهاب الدین آلوسی شافعی در تفسیر روح المعانی

بدرالدین حنفی در عمدة القاری فی شرح صحیح بخاری ، ج8 ، ص 584

شیخ محمد عبده در تفسیر المنار ، ج 6 ، ص 46

و ...

همه ی مفسران شیعه در این زمینه اتفاق نظر دارند که منظور از « أولو الأمر » امامان معصوم علیهم السلام می باشند که رهبری مادی و معنوی جامعه ی اسلامی در تمام شئون زندگی از طرف خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آن ها سپرده شده است و غیر آن ها را شامل نمی شود .

آیه ی فوق دلالت بر عصمت « أولو الأمر » دارد ؛ زیرا خداوند متعال اطاعت از أولو الأمر را بدون قید و شرط در کنار اطاعت از خود و رسولش قرار داده است و آن کس که اطاعتش بدون قید و شرط باشد ، حتما معصوم است .

جالب توجه این که بعضی از دانشمندان معروف اهل تسنن از جمله مفسر معروف فخر رازی در آغاز سخنش در ذیل این آیه به این حقیقت اعتراف کرده و می گوید :

« کسی که خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد ، حتما باید معصوم باشد زیرا اگر معصوم از خطا نباشد ، به هنگامی که مرتکب اشتباهی می شود ، خداوند اطاعت او را لازم شمرده و پیروی از او رادر انجام خطا لازم دانسته است و این خود یک نوع تضاد در حکم الهی ایجاد می کند ؛ زیرا از یک طرف انجام آن عمل ممنوع است و از طرف دیگر پیروی از أولو الأمر لازم است و این

ص: 485

موجب اجتماع « امر » و « نهی » می شود ؛ بنابراین از یک طرف می بینیم خداوند اطاعت أولو الأمر را بدون هیچ قید و شرطی لازم دانسته و از طرف دیگر اگر أولو الأمر معصوم از خطا نباشد ، چنین فرمانی صحیح نیست . از این مقدمه چنین استفاده می کنیم که أولو الأمر که در آیه ی فوق به آن اشاره شده ، حتما باید معصوم باشد » .

( تفسیر فخر رازی ، ج 10 ، ص 144 )

فخر رازی سپس ادامه می دهد که این معصوم یا مجموع امت است و یا بعضی از امت اسلام ، احتمال دوم قابل قبول نیست زیرا ما باید این بعض را بشناسیم و به او دسترسی داشته باشیم ؛ در حالی که چنین نیست و چون این احتمال از بین می رود ، تنها احتمال اول باقی می ماند که معصوم مجموع این امت است و این خود دلیلی است بر اینکه اجماع و اتفاق امت حجت و قابل قبول است و از دلایل معتبر محسوب می شود .

همان طور که می بینیم فخر رازی نیمی از راه را به خوبی رفته ؛ اما در نیمه ی دوم راه _ یعنی مصداق أولو الأمر _ دچار خطا گشته است . وی از آنجا که آشنایی با مکتب اهل بیت علیهم السلام نداشته ، این احتمال را که أولو الأمر اشخاص معینی از امت بوده باشند را نادیده گرفته است و به ناچار اولوالامر را مجموع امت دانسته است !

این احتمال قابل قبول نیست به این سه دلیل :

اتفاق نظر در مسائل اجتماعی در موارد بسیار کمی روی می دهد و بنابراین یک بلا تکلیفی و نابسامانی در غالب شئون مسلمین به طور دائم وجود خواهد داشت و اگر آن ها نظریه ی اکثریت را بپذیرند ، این اشکال پیش می آید که این اکثریت هیچ گاه معصوم نیستند و بنابراین اطاعت از آن به طور مطلق لازم نمی باشد .

اینکه مجموع امت مصعوم اند ، سخنی نادرست می باشد و ما هیچ گونه دلیلی بر معصوم بودن مجموع امت ( منهای امام معصوم ) در دست نداریم و چنین نیست که اگر مجموع امت بر مسئله ای اتفاق نظر کنند حتما حکم خداست .

احادیث متعددی که صحابه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل نموده اند که أولو الأمر علی علیه السلام و فرزندان او علیهم السلام می باشند ، کاملاً مصداق را برای امت مشخص نموده اند ؛ بنابراین دیگر جایی برای این گونه سخنان نیست .

در منابع اهل سنت صحابی ذیل ، این روایت را نقل نموده اند :

ابوسعید خدری ، زید بن ارقم ، جابر بن عبداللّه انصاری ، ابن عباس ، براء بن عازب ، حذیفه ، ابوهریره ، ابن مسعود و عامر بن لیلی و برخی دیگر .

ص: 486

8 _ ینابیع المودة ، ص 494 ؛ غایة المرام ، محدث بحرانی ، ج 10 ، ص267 ؛ اثبات الهداة ، شیخ حر عاملی ، ج 3 ، ص 123 و ...

طبق پیشگویی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم جابر تا امامت حضرت باقر علیه السلام زنده ماند و سلام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را به ایشان ابلاغ نمود .

در کتاب غایة المرام ، جلد 3 ، صفحه 265 از ابوبصیر نقل شده است که گفت :

درباره ی آیه ی أولو الأمر از امام صادق علیه السلام سؤال کردم ، فرمود : در شأن علی بن ابی طالب و حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین نازل شده است .

عرض کردم :

مردم می گویند چرا قرآن کریم علی و اهل بیتش را به نام معرفی نکرده است ؟

فرمود :

به ایشان بگو آیه ی نماز که نازل شد اسمی از سه رکعت و چهار رکعت نبرد و این رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود که آن را برای مردم تفسیر کرد و همچنین آیات زکات و حج و ... ، این آیه را هم می بایست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای مردم تفسیر کند و این چنین فرمود : « من کنت مولاه فعلیّ مولاه » و نیز فرمود : « اوصیکم بکتاب اللّه و أهل بیتی ، فإنّی سألت عن اللّه عزّ و جلّ أن لا یفرّق بینهما حتّی یوردهما علَیّ الحوض ، فأعطانی ذلک » .

ترجمه : شما را سفارش می کنم به ملازمت کتاب خدا و اهل بیتم . همانا من از خدای عزّ و جلّ درخواست کردم که میان قرآن و اهل بیتم جدایی نیندازد تا در حوض کوثر ایشان را بر من وارد سازد و خدای متعال درخواست من را اجابت کرد .

شیخ سلیمان حنفی قندوزی که از دانمشندان اهل تسنن است در کتاب ینابیع المودة ، صفحه 116 نقل می کند که روزی مردی به خدمت امام علی [ علیه السلام ] آمد و پرسید :

کمترین چیزی که انسان در پرتو آن جزو مؤمنان خواهد شد چه چیز است ؟ و نیز کمترین چیزی که با آن جزو کافران و یا گمراهان می گردد کدام است ؟

امام علی [ علیه السلام ] فرمود :

اما کمترین چیزی که انسان به سبب آن در زمره ی گمراهان در می آید این است که حجت و نماینده ی خدا و شاهد و گواه او را که اطاعت و ولایت او لازم است ، نشناسد .

آن مرد گفت :

یا امیرالمؤمنین ! آن ها را برای من معرفی کن . امام علی علیه السلام فرمود : همان هایی که خداوند در ردیف خود و پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله و سلّم ) قرار داده و فرموده : « یا ایها الذین آمنوا

ص: 487

اطیعوا اللّه و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم »

آن مرد گفت :

فدایت شوم باز هم روشن تر بفرما .

حضرت فرمود :

همان هایی که رسول خدا در موارد مختلف و در خطبه ی روز آخر عمرش از آن ها یاد کرده و فرمود : من در میان شما دو چیز به یادگار گذاشتم که اگر دست به دامن آن ها بزنید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد : کتاب خدا و خاندانم .

9 _ « إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ »

ترجمه : سرپرست و ولیّ شما تنها خداست و پیامبر او و کسانی که ایمان آورده اند ، همان ها که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند . ( سوره مائده ، آیه 55 )

10 _ در بسیاری از کتب اسلامی و منابع اهل سنت روایات متعددی وجود دارد که بیان می دارد ، آیه ی فوق در شأن علی علیه السلام نازل گردیده که در حال رکوع انگشتری به سائل داد .

فخر رازی در تفسیر کبیر ؛ زمخشری در تفسیر کشاف ؛ ثعلبی در الکشف و البیان ؛ بیضاوی و بیهقی و نظیری و کلبی در تفاسیرشان ؛ طبری در خصائص ؛ خوارزمی در مناقب ؛ احمد بن حنبل در مسند و ... تا جایی که تفتازانی و قوشچی ادعای اتفاق مفسرین را کرده اند .

اکنون به ذکر برخی از منابع اهل سنت به صورت مشروح می پردازیم :

بغوی در کتاب خود به نام « معالم التنزیل فی تفسیر القرآن » صفحه 272 در ذیل آیه ی فوق می گوید :

قال السدی : قوله تعالی : « الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون » أراد به علیّ بن أبی طالب علیه السلام ، مرّ به سائل و هو راکع فی المسجد فأعطاه خاتمه .

زمخشری در تفسیر کشاف ، جلد 1 ، صفحه 623 می گوید :

أنّها نزلت فی علی [ علیه السلام ] حین سأله سائل و هو راکع ، فطرح له خاتمه و هو راکع .

فخر رازی در تفسیر کبیرش ذیل آیه فوق نقل می کند :

روی عکرمة ، عن ابن عباس أنّها فی علی [ علیه السلام ] . روی عن عبداللّه بن سلام قال : لما نزلت هذه الآیة قال : یا رسول اللّه ! أنا رأیت علیّا تصدق بخاتمه علی محتاج و هو راکع فنحن نتولاّه .

ص: 488

خوارزمی حنفی در مناقب ، صفحه 186 از ابن عباس نقل می کند :

نزول آیه « إنما ولیکم اللّه ... » در شأن علی بن ابی طالب علیه السلام است .

ابن کثیر در تفسیرش ، جلد 2 ، صفحه 113 در ذیل آیه نقل می کند :

لما نزلت الآیة ، جاء النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) إلی المسجد فرأی سائلاً فسأله : هل أعطاک أحد شیئا ؟ قال : نعم ! قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله [و سلّم ) : ماذا ؟ قال : خاتم فضّة . قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) :مَن أعطاک ؟ قال : ذلک القائم . قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) : علی أی حال أعطاک ؟ قال : و هو راکع و إذا هو بعَلی بن أبی طالب [ علیه السلام ] فکبّر رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) .

تفسیر قرطبی ، ج 6 ، ص 221

المعجم الأوسط ، طبرانی ، ج 7 ، حدیث 6228 ، ص 130

الدر المنثور ، سیوطی ، ج 3 ، ص 105

تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، ج ، ص 305

الریاض النضرة ، ج 3 ، ص 182

و منابع متعدد دیگر .

این مسئله به قدری روشن و آشکار بود که « حسّان بن ثابت » شاعر معروف عصر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مضمون روایت فوق را در اشعار خود چنین آورده است :

فأنت الذی أعطیت إذ کنت راکعا زکاتا فدتک النفس یا خیر راکع

فأنزل فیک اللّه خیر ولایة وبیّنها فی محکمات الشرایع

ترجمه : تو بودی که در حال رکوع زکات بخشیدی ، جان به فدای تو باد ای بهترین رکوع کنندگان !

و به دنبال آن خداوند بهترین ولایت را درباره ی تو نازل کرد و در قرآن مجید آن را اثبات نمود .

اشکال تراشی نسبت به آیه ی ولایت و پاسخ آن :

جمعی از مفسران اهل تسنن اصرار دارند که ایرادهای متعددی به نزول آیه در مورد امام علی علیه السلام و همچنین به تفسیر « ولایت » به عنوان « سرپرستی و امامت » بنمایند که ما بعضی از آن ها را در اینجا مورد بررسی قرار می دهیم :

بعضی از اهل تسنن چون دیده اند که این احادیث به صورت گسترده در منابع خودشان

ص: 489

موجود است و نمی شود همه ی آن ها را نفی کرد ( زیرا منابع خودشان زیر سؤال می رود ) می گویند :

ما می پذیریم که این آیه در شأن علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده است ؛ ولی ولایت و امامت او را در این آیه نمی پذیریم ؛ زیرا در این آیه کلمه « ولی » به معنای دوست است نه به معنای امام و صاحب اختیار مردم .

جواب :

اولا : لفظ « ولی » به حسب وضع لغوی و استعمال عرفی در ولایت و صاحب اختیار بودن است . در این آیه ی شریفه چون قرینه ای وجود ندارد که بیانگر این باشد که معنای « ولی » دوست است ، طبق اصل و قاعده باید حمل بر معنای لغوی و اصلی شود که آن همان ولایت و صاحب اختیاری است .

ثانیا : در این آیه کلمه ی « إنّما » برای حصر است و دوستی و یاوری منحصر به خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام نمی باشد ؛ بلکه جمیع مؤمنین با یکدیگر دوست می باشند . خداوند می فرماید : « و المؤمنین و المؤمنات بعضهم من بعض »

پس با توجه به این دو نکته « ولی » حتما به معنای ولایت و رهبری است .

برخی ایراد کرده اند که امام علی علیه السلام با آن توجه خاصی که در حال نماز داشت و غرق مناجات پروردگار بود ، ( تا آنجا که معروف است که پیکان تیر از پایش بیرون آوردند و توجه پیدا نکرد ) چگونه ممکن است صدای سائلی را شنیده باشد و به او توجه کرده باشد ؟ !

جواب :

امام علی علیه السلام در حال نماز کاملاً متوجه خداست و از خودش و امور مادی که با روح عبادت سازگار نیست بر کنار بوده است ؛ ولی شنیدن صدای فقیر و کمک کردن به او توجه به خویشتن نیست ؛ بلکه عین توجه به خداست و به عبارت دیگر کار آن حضرت عبادت در ضمن عبادت است . به علاوه غرق شدن در توجه به خداوند این نیست که اختیار خود را از دست بدهد و یا بی احساس شود ؛ بلکه با اراده ی خویش توجه ی خود را از آنچه در راه خدا و برای خدا نیست ، بر می گیرد .

اینجا نماز عبادت و زکات نیز عبادت است و هر دو در مسیر رضای خداست ؛ بنابراین توجه حضرت علی علیه السلام برای خدا بوده است و مهم ترین دلیل ، نزول آیه ی فوق می باشد که خداوند چنین شخصی را به عنوان ولی و سرپرست و الگو برای همه ی مردم معرفی می کند .

از جمله اشکالاتی که نسبت به نزول آیه ی فوق در مورد امام علی علیه السلام گرفته اند این است که با

ص: 490

توجه به کلمه ی « الذین » که برای جمع است ، قابل تطبیق بر یک فرد نیست و به عبارت دیگر این آیه می گوید « ولی » شما آن هایی هستند که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند ، این عبارت چگونه بر یک شخص قابل تطبیق است ؟ !

جواب :

در ادبیات عرب مکرر دیده می شود که از فرد به لفظ جمع ، تعبیر آورده شده است ؛ مثلاً در آیه 52 سوره مائده می خوانیم : « یقولون نخشی أن تصیبنا دائرة » در حالی که در این آیه لفظ جمع آورده شده ولی منظور عبداللّه بن أبَی است ؛ همچنین در آیه ی اول سوره ممتحنه و آیه 8 سوره منافقون و آیات 215 و 272 سوره بقره تعبیراتی دیده می شود که عموما به صورت جمع است ولی طبق آن چه در شأن نزول آن ها آمده است ، منظور از آن یک نفر بوده است .

می گویند : این تفسیر با آیات قبل و بعد سازگار نیست ؛ زیرا در آن ها ولایت به معنی « دوستی » آمده است .

جواب :

آیات قرآن چون تدریجا و در وقایع مختلف نازل گردیده ، همیشه پیوند با حوادثی دارد که در زمینه ی آن ها نازل شده است و چنان نیست که آیات یک سوره با آیاتی که پشت سر هم قرار دارند ، همواره پیوند نزدیک از نظر مفهوم و مفاد داشه باشد ؛ لذا بسیار می شود که دو آیه پشت سر هم نازل شده اما در دو حادثه ی مختلف بوده است و مسیر آن ها به خاطر پیوند به آن حوادث از یکدیگر جدا می شود . با توجه به اینکه آیه ی فوق به گواهی شأن نزولش در زمینه ی زکات دادن علی علیه السلام نازل شده و آیات گذشته و آینده در حوادث دیگری نازل شده است و نمی توانیم روی پیوند آن ها زیاد تکیه کنیم .

به علاوه آیه ی مورد بحث اتفاقا تناسب با آیات گذشته و آینده نیز دارد ؛ زیرا در آن ها سخن از ولایت به معنای یاری و نصرت و آیه ی مورد بحث سخن از ولایت به معنی رهبری و تصرف می باشد و شک نیست که شخص ولی و سرپرست و متصرف ، یار و یاور پیروان خویش نیز خواهد بود و به عبارت دیگر یار و یاور بودن یکی از شئون ولایت است .

می گویند : انگشتری با آن قیمت گزاف که در تاریخ نوشته اند ، علی علیه السلام از کجا آورده بود ؟ ! به علاوه پوشیدن انگشتری با این قیمت فوق العاده سنگین آیا اسراف محسوب نمی شود ؟ ! آیا این ها دلیل بر عدم صحت تفسیر فوق نیست ؟

جواب :

مبالغه هایی که درباره ی قیمت آن انگشتر کرده اند به کلی بی اساس است و هیچ گونه دلیل

ص: 491

قابل قبولی بر گران قیمت بودن آن انگشتر نداریم و این که در روایت مخدوشی قیمت آن معادل خراج شام ذکر شده به افسانه شبیه تر است تا واقعیت ! می توان گفت برای بی ارزش نشان دادن این مسئله جعل شده است و در روایات صحیح معتبر که در زمینه ی شأن نزول آیه ذکر کرده اند ، اثری از این افسانه نیست ؛ بنابراین نمی توان یک واقعیت تاریخی را با این گونه سخنان پرده پوشی کرد .

11 _ مرحوم طبرسی در تفسیر مجمع البیان ، جلد 3 ، صفحه 324 با سلسله اسناد از « عبایة بن ربعی » نقل می کند :

عبداللّه بن عباس جالس علی شفیر زمزم یقول رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم إذ أقبل رجل متعمّم بعمامة فجعل ابن عباس لا یقول قال رسول اللّه إلاّ قال الرجل قال رسول اللّه ، فقال ابن عباس سألتک باللّه ! مَن أنت فکشف العمامة عن وجهه و قال یا أیّها الناس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا أعرفه بنفسی : أنا جندب بن جنادة البدری أبوذر الغفاری سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم بهاتین و إلا فصمتا و رأیته بهاتین و إلاّ فعمیتا یقول صلی اللّه علیه وآله وسلّم : علیّ قائد البررة و قاتل الکفرة ، منصور من نصره مخذول من خذله ؛ أما أنّی صلّیت مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم یوما من الأیام صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه أحد شیئا ، فرفع السائل یده إلی السماء و قال : اللّهمّ أشهد أنّی سألت فی مسجد رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فلم یعطنی أحد شیئا و کان علیّ راکعا فأومأ بخنصره الیمنی إلیه و کان یتختّم فیها ، فأقبل السائل حتّی أخذ الخاتم من خنصره و ذلک بعین رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فلما فرغ النبی صلی الله علیه و آله وسلم من صلاته رفع رأسه إلی السماء و قال اللّهمّ إنّ أخی موسی سألک ف« قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَل لِّی وَزِیرًا مِّنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی » فأنزلت علیه قرآنا ناطقا « سنشدّ عضدک بأخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما » اللّهمّ و أنا محمّد نبیّک و صفیّک اللّهمّ فاشرح لی صدری و یسّر لی أمری و اجعل لی وزیرا من أهلی علیّا أشدد به ظهری . قال أبوذر فواللّه ! ما استتم رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم الکلمة حتّی نزل جبرائیل من عند اللّه ، فقال : یا محمّد ! إقرأ و ما أقرأ ، قال إقرأ : « إنّما و لیّکم اللّه ورسوله و الذینَ آمنوا ... »

12 _ « وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ »

ترجمه : کسانی که کافر شدند می گویند : چرا آیه ( و معجزه ای ) از پروردگارش بر او نازل

ص: 492

نشده ؟ تو فقط بیم دهنده ای و برای هر گروهی هدایت کننده ای است . ( سوره رعد ، آیه 7 )

13 _ تفسیر الدر المنثور ، ج 4 ، ص 45

حاکم نیشابوری در کتاب مستدرک جلد 1 صفحه 381 از ابی بریده اسلمی روایت کرده که رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) دستور داد آب بیاورند در حالی که علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] نزد او بود . رسول خدا ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) بعد از آنکه وضو گرفت ، دست علی [ علیه السلام ] را گرفته به سینه ی خود چسباند و خواند : « إنّما أنت منذر » و آن گاه دست علی را به سینه ی خود گذاشت و خواند « و لکلّ قوم هاد » آنگاه به او فرمود : تو مشعل فروزان خلائق و غایت هدایت و امیر قرّائی و من بر این شهادت می دهم که تو چنینی .

فخر رازی در ذیل همین آیه از ابن عباس نقل می کند :

وضع رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله [و سلّم ) یده علی صدره فقال أنا المنذر ، ثمّ أومأ إلی منکب علی و قال : أنت الهادی یا علیّ بک یهتدی المهتدون بعدی .

( تفسیر کبیر ، ج19 ، ص 14 )

میر غیاث الدین نویسنده ی کتاب حبیب السیر در جلد دوم کتاب خود می نویسد :

به طرق متعددی نقل شده هنگامی که آیه « إنّما أنت منذر » نازل شد ، پیامبر ( صلی اللّه علیه [ و آله [و سلّم ) به علی [ علیه السلام ] فرمود : من منذرم و تو هادی هستی ای علی ! به وسیله ی تو هدایت یافتگان هدایت می شوند .

و برخی دیگر از منابع اهل سنت که مضمون حدیث فوق را در ذیل آیه شریفه 7 سوره رعد آورده اند :

فرائد السمطین ، حموینی ، ج 1 ، حدیث 112 ، ص 148

کنز العمّال ، متقی هندی ، ج 11 ، حدیث 33012 ، ص 620

ینابیع المودة ، شیخ سلیمان حنفی قندوزی ، ج 2 ، ص 246

الفصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، ص 116

کفایة الطالب ، گنجی شافعی ، ص 232

فتح القدیر ، شوکانی ، ج 3 ، ص 70

نور الأبصار ، شبلنجی ، ص87

کنوز الحقایق ، مناوی ، ج 1 ، حدیث 21 ، ص 171

لسان المیزان ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 169

مختصر تاریخ دمشق ، ابن منظور ، ج 18 ، ص 9

ص: 493

14 _ معاویه ( لعنة اللّه علیه ) در زمان حکومت خویش بر فراز منبر حضرت امیر المؤمنین [ علیه السلام ] را لعن کرد . ( عقد الفرید ، ابن عبد ربّه ، ج 4 ، ص366 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 1 ، ص356) و به تمام عمّال خود که در بلاد اسلامی مستقر بودند ، نوشت که بر فراز منبرها آن حضرت [ علیه السلام [را لعن نمایند .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 4 ، ص 56 ؛ صحیح مسلم ، ج 2 ، ص 360 ؛ سنن ترمذی ، ج 5 ، حدیث 3808 ، ص 301 ؛ تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر ، ج1 ، حدیث 271 ، ص 206 و ... )

بسیاری از مردم که تحت حکومت معاویه بودند ، به این کار مبادرت ورزیدند در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده بود :

« من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه اکبّه اللّه علی منخریه فی النار » .

کسی که علی را دشنام بدهد ، مرا دشنام داده و کسی که مرا دشنام بدهد ، خدا را دشنام داده و کسی که خدا را دشنام دهد ، خدا او را به رو در آتش جهنم می افکند .

( نور الأبصار ، شبلنجی ، ص 100 ؛ مناقب خوارزمی ، ص 81 ؛ کفایة الطالب ، گنجی شافعی ، ص 83 ؛ فصول المهمّة ، ابن صباغ مالکی ، ص 111 و ... )

ابن اثیر در تاریخ خود می نویسد :

زیاد بن أبیه از طرف معاویه والی کوفه بود ؛ او مردم را در مسجد گرد می آورد و از آن ها می خواست که به امام علی [ علیه السلام ] دشنام و ناسزا بگویند و فقط در یک روز دست هشتاد نفر از شیعیان را به خاطر لعن و سب نکردن به آن حضرت در مسجد قطع نمود .

( الکامل ، ابن اثیر ، ج 3 ، ص 317 ؛ مروج الذهب ، مسعودی ، ج3 ، ص 35 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 3 ، ص199 )

ابن اثیر می نویسد :

معاویه ، « عبدالرحمان بن حسان » را به خاطر این که از امام امیرمؤمنان علی [ علیه السلام ]تعریف کرده بود ، به نزد زیاد بن ابیه فرستاد و امر کرد که او را به بدترین وجه بکشد . زیاد نیز او را زنده به گور کرد و به این کیفیت او را کشت .

( الکامل ، ابن اثیر ، ج 3 ، ص 366 )

ص: 494

معاویه زمانی که زیاد بن أبیه(1) را امیر کشور عراق ( مرکز شیعیان امیر مؤمنان علیه السلام ) کرد و وی در دارالاماره کوفه مستقر شد ، نامه ای برای او نوشت :

ای زیاد ! نخست کسانی را که دینشان مانند دین علی [ علیه السلام ] است ، به قتل برسان و سپس آن ها را مثله ( قطعه قطعه ) کن .

( المحبر ، محمّد بن حبیب بغدادی ، ص479 )

عمّال معاویه از مردم خواستند که امام علی [ علیه السلام ] را لعن کنند و هرکس که از این کار خودداری می کرد ، گردنش زده می شد و خانه اش ویران می گردید .

( مروج الذهب ، مسعودی ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 3 ، ص 199 )

15 _ قال النبی ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) لعلی [ علیه السلام ] :

من مات من أمّتی و هو یبغضک ، مات یهودیّا أو نصرانیّا .

( مناقب ، ابن مردویه ، ص 717 )

16 _ خوارزمی با اسناد خود از ابوبکر نقل می کند :

رأیت رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) خیم خیمة و هو متّکی ء علی قوس عربیّة و فی الخیمة علی علیه السلام و فاطمة [ سلام اللّه علیها ] و الحسن و الحسین [ علیهما السلام ] فقال رسول اللّه ( صلی اللّه علیه [ و آله ] و سلّم ) : یا معشر المسلمین ! أنا سلم لمن سالم أهل هذه الخیمة و حرب لمن حاربهم و ولی لمن والاهم و عدوّ لمن عاداهم ؛ لا یحبّهم إلاّ سعید الجدّ طیّب المولد ، و لا یبغضهم إلاّ شقیّ الجدّ ردیء الولادة .

( مناقب خوارزمی ، ص 211 ؛ الاربعون حدیثاً ، رازی ، ص 19 )

17 _ ... فوعزّة ربّی و جلاله إنّه لباب اللّه الّذی لا یؤتی إلاّ منه و إنّه الصراط المستقیم .

( شواهد التنزیل ، حاکم حسکانی ، ج 1 ، ص 59 ؛ تفسیر قمی ، ج 1 ، ص199 )

18 _ هذا جبرئیل یخبرنی عن ربّ العالمین أنّ السعید کلّ السعید من أحبّ علیّا فی حیاته و بعد موته و إنّ الشقی کلّ الشقی من أبغض علیّا فی حیاته و بعد موته .

( مناقب خوارزمی ، ص 37 ؛ بحارالأنوار ، ج 32 ، ص 276 )

19 _ خداوند در سوره انعام آیه 82 می فرماید :

« أَلَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الاْءَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ »

ص: 495


1- چون مادر وی بدکاره بود و پدرش مشخص نشد ، به او زیاد بن ابیه ( پسر پدرش ) گفتند .

( آری ! ) آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با هیچ ستم ( و شرک ) نیالودند ، ایمنی تنها از آن آنهاست و آنها هدایت یافتگانند .

امام صادق علیه السلام می فرماید :

بما جاء به محمّد من الولایة و لم یخلطوها بولایة فلان و فلان فهو الملبّس بالظلم ، اولئک لهم الأمن فی الدنیا و الآخرة و هم مهتدون .

( اصول کافی ، کلینی ، ج 1 ، ص2469 )

حاکم حسکانی نیشابوری با اسناد از ابن عباس نقل می کند :

« الذین آمنوا » یعنی : صدقوا بالتوحید هو علیّ بن أبی طالب [ علیه السلام ] .

« ولم یلبسوا » یعنی : لم یخلطوا ، نظیرها « لم تلبسون الحقّ بالباطل » یعنی : لم تخلطون ؟ و لم یخلطوا « ایمانهم بظلم » یعنی الشرک .

قال ابن عباس :

و اللّه ! ما آمن أحد إلاّ بعد شرک ما خلا علیّا فإنّه آمن باللّه من غیر أن یشرک به طرفة عین . « اولئک لهم الأمن » من النار و العذاب « و هم مهتدون » یعنی : مرشدون إلی الجنّة یوم القیامة بغیر حساب ، فکان علیّ أوّل من آمن به .

( شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 197 )

ص: 496

حکمت بیست و چهارم : اتمام حجت بر مردمان با پذیرش حکومت توسط علی علیه السلام بعد از قتل خلیفه سوم

اشاره

حکمت بیست و چهارم :

گواهی می دهم که تو برای اعتلای کلمه ی اللّه و دفاع از حق و اتمام حجت بر مردمان ، حکومت را پذیرا شدی .

از صبر تو چه بگویم که صبر در برابر عظمتت خمیده است ! تو به مدت بیست و پنج سال از حقت به کلّی دور بودی ؛ لیکن همواره راضی به رضای حق و تسلیم فرمان او بودی .

خودت فرمودی :

پس از وفات پیامبر و بی وفایی یاران ، به اطراف خود نگاه کرده یاوری جز اهل بیت خود ندیدم که اگر مرا یاری کنند ، کشته خواهند شد ؛ پس به مرگ آنان رضایت ندادم . چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود ، جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش را فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاه حنظل ، شکیبایی نمودم .1

هر چند تو را از حق مسلّمت کنار زدند ؛ اما تو برای رضای خدا صبر کردی و عالی ترین اجری که خداوند به صابران می دهد را نصیب بردی که خداوند در کلام جاویدش می فرماید :

« به درستی که خداوند پاداش صابران را بی حساب ( بی منت و بی حد و مرز ) می دهد » .2

ص: 497

و تو امام صابرانی و در قلّه ی رفیع مقام صبر قرار داری و تمام صابران عالم در عالی ترین مقامات صبرشان ، در ابتدای دامنه ی آن قرار دارند .

تو برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و اولین مسلم و پرچمدار او در نبردها بودی ؛ لیکن خانه نشینت کردند . تو عالم ترین انسان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی ؛ لیکن تو را از متن جامعه به حاشیه کشاندند . تو همان کسی بودی که راه های آسمان ها را بهتر از راه های زمین می دانستی ؛ اما تو را سال ها رها کردند و از دور تو پراکنده شدند و تو وقت گران سنگت را به کشاورزی و برخی امور دیگر مشغول داشتی !

به هر حال بیست و پنج سال چون خار در چشم و استخوان در گلو برای تو سپری شد و دوران آن سه تن نیز گذشت .

بعد از قتل خلیفه ی سوم مردمان یکپارچه به سمت تو هجوم آوردند و ملتمسانه از تو درخواست نمودند که خلافت را بپذیری ؛ اما تو هیچ رغبتی به در دست گرفتن خلافت نشان ندادی و به آنان فرمودی : مرا رها کنید و آنان گفتند : ما کسی جز تو را قبول نخواهیم کرد و به جز در اطراف تو دور هیچ کس دیگری جمع نخواهیم شد .3

آنان دست خود را برای بیعت جلو می آوردند و تو دستت را به عقب می کشیدی ؛ اما آنان دست تو را می قاپیدند و با تو بدون رضایتت بیعت می کردند ! خلافت از همان ابتدا حق تو بود ؛ حقی که خداوند به تو داده بود ؛اما تو در آن موقع مقاومت کردی و عدم رغبتت را نسبت به پذیرش خلافت و حکومت بر مردم به صراحت اعلام داشتی .

زیرا تو می دانستی که آنان تاب تحمل عدالتت را ندارند و کاملاً _ بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ دگرگون شده اند .

زیرا تو می دانستی ارزشهای والای الهی در طول این بیست و پنج سال به کناری رفته و بازگرداندن آن ارزشها به متن جامعه هرگز به مذاق آنان خوشایند نخواهد بود .

تو می دانستی که آنان تا آنجا با تو خواهند بود که منافع آنان را تأمین کنی ! اما اگر در برابر منافع نامشروعشان بایستی ، آنان در برابر تو خواهند ایستاد .

ص: 498

پس به آن ها گفتی : صرف نظر کنید ، مشاورتان باشم برای شما بهتر است ؛ اما آنان بر بیعتشان با تو اصرار ورزیدند .

و آنگاه که حکومت را در دست گرفتی و خواستی طبق کتاب خدا و سنت رسول وی صلی الله علیه و آله وسلم عمل کنی ، در مقابلت ایستادند !

اینک وصف روز بیعت را از لسان مبارک خودت بشنویم :

« مردم همانند شتران تشنه ای که به آب نزدیک شده و ساربان رهایشان کرده و عقال ( پای بند ) از آن ها گرفته ، بر من هجوم آوردند و به یکدیگر پهلو می زدند و فشار می آوردند چنان که گمان کردم مرا خواهند کشت ، یا بعضی به وسیله ی بعض دیگر می میرند و پایمال می گردند »4

« روز بیعت فراوانی مردم چون یال های پر پشت کفتار بود ، از هر طرف مرا احاطه کردند ، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین لگدمال گردند ؛ و ردای من از دو طرف پاره شد . مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند ؛ اما آن گاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم ، جمعی پیمان شکستند و گروهی از اطاعت من سرباز زده از دین خارج شدند و برخی از اطاعت حق سر برتافتند » .5

« دست مرا برای بیعت می گشودید و من می بستم ، شما آن را به سوی خود می کشیدید و من آن را می گرفتم . سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم می آورند بر من هجوم آوردید ، تا آن که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند . آن چنان مردم در بیعت با من خشنود بودند که خردسالان شادمان و پیران برای بیعت کردن ، لرزان به راه افتادند و بیماران بر دوش خویشان سوار و دختران جوان بی نقاب به صحنه آمدند » .6

و در کلام دیگرت درباره ی روز بیعت فرمودی :

« پس از این که عثمان به قتل رسید ، به سوی من آمده و گفتید که می خواهید با من بیعت کنید . من گفتم : این کار را نمی خواهم ، من دست خود را به عقب کشیدم و شما آن را جلو کشیدید ، من دست خود را از شما ربودم ولی شما آن

ص: 499

را قاپیدید و گفتید که ما کسی را جز تو قبول نخواهیم کرد و به جز در اطراف تو دور هیچ کس دیگر جمع نخواهیم شد ؛ مانند شترهایی که در روز آب ، نگهبان آنان را _ که افسارشان باز است _ رها می کند ، دور من ازدحام کردید ، تا این که تصور کردم که می خواهید مرا بکشید ، یا کسی از شما دیگری را به قتل رساند . بدین ترتیب همه ی شما با من بیعت کردید و طلحه و زبیر نیز چنین کردند » .7

تو زمانی که هجوم و اشتیاق و اصرار مردمان را دیدی با آن که می دانستی بسیاری از آنان تحمل عدالت تو را نخواهند داشت ؛ اما برای اتمام حجت ، بیعت آنان را پذیرا شدی که خود در کلامت فرمودی :

« سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید ! اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند ، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته ، رهایش می کردم و آخر خلافت را با کاسه ی اول آن سیراب می کردم ، آنگاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است » .8

و باز هم برای اتمام حجت به آنان گفتی :

« آگاه باشید که اگر دعوت شما را اجابت کنم ، بر طبق علم خویش با شما رفتار خواهم کرد و به سخن این و آن و سرزنش ملامتگران گوش فرا نخواهم داد ؛ اما اگر مرا رها کنید ، من هم مانند یکی از شما خواهم بود ؛ شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به خلیفه ی منتخب شما باشم ، و من وزیر و مشاورتان باشم بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم » .9

تو امام عالمیان بودی هر چند بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مردم از تو روی گردان شدند و دیگری را خلیفه دانستند ؛ اما تو خلیفه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی .

و اگر در آن زمان هم که مردم به تو هجوم آوردند و با تو بیعت کردند ، بیعت را پذیرا نمی گشتی ، باز هم تو امام عالمیان و خلیفه ی بلافصل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی .

ص: 500

آنگاه که مردم با هجومشان با تو بیعت کردند نه به این نیت بود که تو خلیفه ی بلافصل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستی و در این بیست و پنج سال حق تو ضایع گشته است ؛ بلکه با این نیت با تو بیعت کردند که تو خلیفه ی چهارم خواهی بود ! و إلاّ مؤمنان حقیقی از همان ابتدای رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فقط تو را خلیفه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می دانستند و دیگران را غاصب .

تو بعد از اصرار مردم و سرازیر شدن گروه گروه آنان به خانه ات ، احساس تکلیف نمودی و بزرگوارانه _ هر چند می دانستی چه عواقبی پیش روی خواهد بود _ پذیرفتی و به آنان گفتی :

« اگر ناگزیر باید چنین شود ، پس در مسجد ؛ زیرا بیعت من مخفیانه نیست و جز با رضایت مسلمانان آن هم در ملأ عام و جماعت مردم نخواهد بود » .10

تو صبح روز بعد در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از منبر بالا رفتی و در میان انبوه جمعیت که در داخل و بیرون مسجد اجتماع کرده بود ، با صدای بلند فرمودی :

مردم !

همگی توجه دارید ؟ ! این است امر شما . هیچ کس در آن حقی ندارد ، مگر کسی را که شما تعیین کنید . ما دیروز با این قرار از هم جدا شدیم ؛ اگر خواستید ، آماده به دست گرفتن آن می شوم وگرنه هیچ کینه ای نسبت به دیگری که آن را قبول کند ، به دل نمی گیرم .11

مردم یکپارچه فریاد برآوردند :

آری ! ما بر همان تصمیم دیروز خود به هنگام جدا شدن هستیم .

سپس تو فرمودی :

آگاه باشید که من نسبت به امر خلافت اکراه دارم ، ولی شما خواستید که من بر شما امیر باشم ... اکنون راضی هستید ؟

جمعیت فریاد برآوردند :

با تو بیعت می کنیم بر طبق کتاب خدا .12

ص: 501

مردم در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مجددا گروه گروه آمدند و دستانشان را در دستان مبارک تو قرار دادند و با تو به عنوان خلیفه ی جامعه ی اسلامی بیعت کردند .

از همان ابتدای خلافتت مهم ترین دغدعه ی فکری تو عدالت اجتماعی بود ، همان عدالتی که سال ها به کناری زده شده بود خصوصا اموال فراوان بیت المال که در زمان خلیفه ی سوم بین خاندان وی تقسیم شده بود ؛ لذا در روز دوم خلافت برای مردم سخن گفتی و فرمودی :

به خدا سوگند !

بیت المال تارج شده را هر کجا بیابم به صاحبان اصلی آن باز می گردانم ، گرچه با آن ازدواج کرده و یا کنیزانی خریده باشند ؛ زیرا در عدالت گشایش برای عموم است و آن کس که عدالت بر او گران اید ، تحمل ستم برای او سخت تر است .13

آری !

مهم ترین دغدغه ی تو مسئله ی عدالت بود و در روز دوم حکومتت با این سخنرانی به همه فهماندی که روابط و دوستی و خویشاوندی هیچ تأثیری در تو _ برای دریافت امکانات _ ندارد و همه باهم برابرند و از این رو به برخی از اشخاص که به طمع پست و مقام با تو بیعت کرده بودند ، فهمیدند که تو اهل مماشات و سازش با اشخاص نامدار در جامعه و صاحب قدرت و ثروت نیستی .

تو در همان روزهای نخست حکومتت به مردم اعلام کردی که اهل مصلحت طلبی نیستی و آنچه را به عهده گرفتی و تعهد نمودی نسبت به آن پای بندی و همچنین گفتی که مردم باید دگرگون شوند و تغییر یابند و به ارزش های صدر اسلام بازگردند ، آری ! به آنان فرمودی :

آن چه می گویم به عهده می گیرم و خود به آن پای بندم ؛ کسی که عبرت ها برای او آشکار شود و از عذاب آن پند گیرد ، تقوا و خویشتن داری او را از سقوط در شبهات نگه می دارد . آگاه باشید تیره روزها و آزمایش ها ، همانند

ص: 502

زمان بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بار دیگر به شما روی آورد . سوگند به خدایی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به حق مبعوث نمود ، سخت آزمایش می شوید چون دانه ای که در غربال ریزند یا غذایی که در دیگ گذارند به هم خواهید ریخت ! زیرو رو خواهید شد تا آن که پائین به بالا و بالا به پائین رود ، آنان که سابقه ای در اسلام داشتند و تا کنون منزوی بودند بر سر کار آیند و آن ها که به ناحق پیشی گرفتند عقب زده خواهند شد .14

تو از همان ابتدای خلافتت ، راه و روش و خط خود را به مردم نشان دادی ، راه و روش تو همان راه و روش برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ که بیست و پنج سال رها گشته بود _ بود و خط تو عدالت همگانی .

آری !

در خلافت تو نام و رسم و شهرت _ که در قبل ملاک برخورداری از امکانات بود _ دیگر جایگاهی نداشت و همه ی مردم در استفاده از بیت المال در نزد تو مساوی بودند . در خلافت تو خویشاوندی و زد و بندها و روابط اجتماعی در گرفتن پست ها و مسئولیت ها هیچ دخیل نبود ؛ بلکه تقوای الهی و قابلیت و شایستگی ها تنها ملاک تو برای واگذاری پست ها و مناصب بود ؛ لذا آنگاه که برخی مناصب را به اشخاص غیر معروف سپردی و به رجال مشهور جامعه _ به علت دگرگونی آنان و دنیا طلبی در رفتار بعد از رحلت نبی صلی الله علیه و آله وسلم _ ندادی ، آنان بیعت خود را شکستند و در برابر تو ایستادند و آشوب برپا کردند .

اما تو مرد خدا بودی !

هرگز در اهدافت سست نگشتی ، مماشات ننمودی ، میدان را ترک نکردی و قاطعانه در برابر دنیا طلبان منحرف ایستادی .

تو ذره ای دلبستگی به دنیا نداشتی و تمام وجودت را وقف دین خدا نمودی و اگر بیعت مردم و خلافت بر مسلمین را پذیرفتی فقط برای دفاع از مظلوم و ایستادگی و مقابله در برابر ظالمان و مفسدان بود ؛ و آن حکومت که بسیاری برایش می مردند

ص: 503

و حاضر بودند برای رسیدن به آن هر حقی را باطل و هر باطلی را حق کنند _ چنانکه از قبل چنین کردند _ در نزد تو از آب بینی بزغاله بی ارزش تر بود که خود فرمودی :

سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید !

اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند ، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته رهایش می ساختم و آخر خلافت را به کاسه ی اول آن سیراب می کردم ، آن گاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله بی ارزش تر است .15

ص: 504

حکمت نامه ی بیست و چهارم : استنادات

حکمت نامه ی بیست و چهارم :

استنادات .

1 _ فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلا أهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی وَ شَرِبْتُ عَلَی الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَی أخْذِ الْکَظَمِ وَ عَلَی أمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَم .

( نهج البلاغه ، خطبه 26 )

2 _ « إنّما یُوَفَّ الصّابِرونَ أجرَهُم بِغَیرِ حِسابٍ » . ( سوره زمر ، آیه10 )

3 _ عقد الفرید ، ابن عبد ربّه ، ج 4 ، ص371

4 _ فَتَداکُّوا عَلَیَّ تَدَاکُّ الإبِل إلهِیم یَومَ وِردِهَا وَقَد أَرسَلَهَا رَاعِیهَا وَ خُلِعَت مَثَانِیهَا ، حَتّی ظَننتُ أَنَّهُم قَاتِلی أَو بَعضُهُم قَاتِلُ بَعضٍ لَدَیَّ .

( نهج البلاغه ، خطبه 54 )

5 _ فما راعَنِی الا وَ النّاسُ الَیَّ کَعُرْفِ الضَّبُع یَنْثالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جانِبٍ ، حَتّی لَقَدْ وُطِی ءَ الْحَسَنانِ ، وَ شُقَّ عِطافِی ، مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَهِ الْغَنَم فَلَمّا نَهَضتُ بِالاْءمْرِ نَکَثَتْ طائِفَهٌ وَ مَرَقَتْ أُخْری وَ قَسَطَ آخَرُونَ ... .

( همان ، خطبه 3 )

6 _ وَ بَسَطتُم یَدی فَکَفَفتُهَا وَ مَدَدتُمُوهَا فَقَبَضتُهَا ثُمَّ تَداکَکتُم عَلَیَّ تَدَاکَّ الإِبِل إلهِیمِ عَلَی حِیَاضِهَا یَومَ وِردِهَا ، حَتّی انقَطَعَتِ النَّعلُ وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ ،وَ وَطِئَ الضَّعیفُ وَ بَلَغَ مِن سُرُورِ النَّاسِ بِبَیعَتِهِم إِیّایَ أَنِ ابتَهَجَ بِهَا الصَّغیرُ وَ هَدَجَ إلَیهَا الکَبیرُ ، وَ تَحَامَلَ نَحوَهَا العَلِیلُ ، وَحَسَرَت إِلَیهَا الکِعَابُ .

( همان ، خطبه 229 )

7 _ عقد الفرید ، ابن عبد ربّه ، ج 4 ، ص 318

8 _ أما وَ الَّذِی فَلَقَ الحَبَّهَ ، وَ بَرَأ النَّسَمَة !

ص: 505

لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النّاصِرِ ، وَ ما أخَذَ اللّهُ عَلَی الْعُلَماءِ أنْ لا یُقارُّوا عَلی کِظَّهَ ظالِم وَ لا سَغَبِ مَظلُومٍ لاْلَقْیْتُ حَبْلَها عَلی غارِبها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأسِ اوّلِها ، وَ لالْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ أزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ .

( همان ، خطبه 3 )

9 _ ... وَ اعلَمُوا أنّی إِن أَجَبتُکُم رَکِبتُ بِکُم مَا أَعلَم وَ لَم اُصغِ إلَی قَولِ القَائِلِ وَ عَتبِ العَاتِبِ ، وَ إِن تَرَکتُمُونی فَأَنَا کَأَحَدِکُم وَ لَعَلِّی أَسمَعُکُم وَ أَطوَعُکُم لِمَن وَلَّیتُمُوهُ أَمرَکُم وَ أَنَا لَکُم وَزِیرا ، خَیرٌ لَکُم مِنّی أَمیرا .

( همان ، خطبه 92 )

10 _ امام علی بن ابی طالب علیه السلام ، عبد الفتاح مقصود ، ترجمه ی محمد مهدی جعفری ، ج 1 ، ص328

11 _ همان ، ص239

12 _ همان ، ص340

13 _ وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِکَ بِهِ الاْءِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ ، فَإِنَّ فِی الْعَدْلِ سَعَةً ، وَ مَنْ ضاقَ عَلَیْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیْهِ ضْیَقُ .

( همان ، خطبه 15 )

14 _ ذِمَّتِی بِمَا أقُولُ رَهِینَةٌ ،وَ دنَا بِهِ زَعِیمٌ ، إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْمَثُلاَتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوی عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهاتِ ،ألاَ وَ إِنَّ بَلِیَّتَکُمْ قَدْ عَادَتْ کَهَیْئَتِهَا یَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِیَّه .

وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً ،وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً ،وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ ، حَتَّی یَعُودَ أسْفَلُکُمْ أعْلاَکُمْ وَ أعْلاَکُمْ أسْفَلَکُمْ ، وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا ، وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا .

( همان ، خطبه 16 )

15 _ همان ، خطبه 3

نکته :

البته این را هم باید توجه داشت که حضرت امام علی علیه السلام اگر ابتدا بیعت را پذیرا نگشت و بعد از اصرار فراوان مردمان مشروط پذیرفت ؛ و همچنین ایشان روز بعد در مسجد مجددا نظر مردم را نسبت به رضایت به خلافتش جویا شد و همه گفتند که ما همان نظر روز گذشته را داریم و به تو راضی هستیم ، از این جهت بود که اکثریت قاطع مردم آن حضرت علیه السلام را به عنوان خلیفه ی بعد از عثمان یعنی خلیفه ی چهارم می خواستند و اصلاً ملتفت مسئله ی امامت و خلافت بلافصل امام علیه السلام نبودند ، و إلاّ علی علیه السلام امام و خلیفه ی بر حق پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود و رأی مردم هیچ در این مسئله دخلی ندارد .

ص: 506

حکمت بیست و پنجم : نبرد علی علیه السلام با شورشیان پیمان شکن جهت اقامه عدالت

اشاره

حکمت بیست و پنجم :

گواهی می دهم که تو برای اقامه ی عدالت ، با شورشیان پیمان شکن به جنگ پرداختی و آنان را منهزم ساختی .

سلام خدا باد بر تو یا اباالحسن ! یا مظلوم بزرگ تاریخ بشریت ! سلام خدا بر صبر و استقامت بی کرانت !

تو تنها در طول بیست و پنج سال خانه نشینی ات مظلوم نبودی ؛ بلکه آن گاه که امت با تو بیعت کردند نیز در مظلومیت به سر می بردی ! چه بسا بتوان گفت که مظلومیتت در مدت پنج سال خلافتت ، بیش از مظلومیتت در آن مدت بیست و پنج سال خانه نشینی ات بوده است !

اگر بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به خانه ات حمله کردند و آن را به آتش کشیدند ؛ اما در مدت پنج سال خلافتت ، سه جنگ خونین را بر تو تحمیل نمودند و بسیاری از یارانت را کشتند .

اگر تو در آن مدت بیست و پنج سال در گوشه ای مشغول عبادت و راز و نیاز به درگاه الهی _ هرچند با خار در چشم و استخوان در گلو _ بودی ؛ و لیکن در مدت پنج سال خلافتت آن چنان جگرت را پر از خون کردند که درد دلت را با چاه می گفتی و آرزوی شهادت از درگاه الهی می نمودی .

ص: 507

خلافت و زمامداری تو که سراسر عدل و دادگری و احیای سنت های اصیل اسلامی بود ، بر بسیاری سخت و گران آمد و در برابرت با شمشیر به مقابله برخاستند . تو هنگامی که به حاکمیت رسیدی ، با جامعه ای مواجه گشتی _ که بیست و پنج سال بعد از رحلت نبی صلی الله علیه و آله وسلم _ از ارزش های اسلامی به کلی فاصله گرفته بود . با جامعه ای مواجه گشتی که سرشار از نفرت ها و کینه های قبیله ای و قومی و تبعیض ، که حاصل حاکمیت چندین ساله بر سرزمینی وسیع با ملل و اقوام گوناگون بود .

در آن جامعه ، بسیاری از بزرگان که در مکه و مدینه بودند با برخورداری از غنایم سرشار کشورگشائی ها و ثروت بیت المال به زندگی اشرافی روی آورده و ارزشها الهی در بین آنان کاملاً رها شده بود و در مقابل خیل کثیری از مردم در فقر و تنگدستی به سر می بردند ؛ لذا وقتی که تو _ در آغاز حکمرانی ات _ شعارهای اصیل اسلامی را مطرح نمودی و سخت به دنبال پیاده کردن آن در اجتماع بودی ، آنان در مقابل تو بپا خاستند .

تو در همان سال نخست خلافتت دچار فتنه ای شدی و آن فتنه ، پیمان شکنی برخی از بزرگان صحابه و شورش مردم بصره علیه تو بود .

بعد از قتل عثمان که مردم به تو هجوم آوردند و با تو بیعت کردند ، ازجمله کسانی که اصرار بر خلافت تو داشتند و با تو بیعت نمودند و مردم را نیز تشویق به بیعت کردند ، طلحه و زبیر _ دو صحابی مشهور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ بودند . آنان تقاضای فرمانروایی بصره و کوفه را داشتند ، لیکن چون آنان را شایسته ی این مقام نمی دانستی با درخواست آنان موافقت نکردی . آنان سرانجام مخفیانه مدینه را به عزم مکه ترک کردند و در آن جا با استفاده از بیت المال غارت شده توسط امویان ، و با حمایت و همراهی عایشه _ که از کینه ی تو سرشار بود _ ارتشی تشکیل داده و رهسپار بصره شدند و آن جا را تصرف نموده و بعد از کشتن کارگزارانت در بصره ،1 بسیاری از اهالی آن دیار را برای مقابله با حکومتت بسیج نمودند .

ص: 508

آری !

طلحه و زبیر که روزی از یاران فداکار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بودند ، گذشت زمان و غرق شدن در تجملات ، آنان را چنان دگرگون ساخته بود که دربرابر تو که قرآن ناطق بودی ، ایستادند !

آنان که برای بیعت شکنی و شورش بهانه ای نداشتند ، تو را متهم به قتل عثمان نمودند و گروهی از مردم بی خرد و یا کینه توز را برای مقابله با حکومت نوبنیانت به دور خود جمع نمودند .

ماجرا را مفصل تر بیان می دارم :

در همان روزهای اول خلافتت طلحه و زبیر که خود را بی نصیب می دیدند ، به تو اعتراض کردند و تو قاطعانه به آنان فرمودی :

« به اندک چیزی خشمناک شدید و خوبی های فراوان را از یاد بردید ! ممکن است به من خبر دهید که کدام حق را از شما بازداشته ام ؟ یا کدام سهم را برای خود برداشته ام و بر شما ستم کرده ام ؟ و کدام شکایت حقی پیش من آورده شده که ضعف نشان داده ام ؟ و کدام فرمان الهی را آگاه نبوده و آن را به اشتباه پیموده ام ؟

به خدا سوگند !

من به خلافت رغبتی نداشته و به ولایت بر شما علاقه ای نشان نمی دادم و این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و آن را بر من تحمیل کردید . روزی که خلافت به من رسید در قرآن نظر افکندم هر دستوری که داده و هر فرمانی که فرموده بود ، پیروی کردم و به راه و رسم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اقتدا کردم .

و آنگاه که آن دو بر تو خرده گرفتند و گفتند : چرا در امور با ما مشورت نمی کنی ؟

به آنان پاسخ دادی :

« من هیچ نیازی به حکم و رأی شما و دیگران ندارم ، هنوز چیزی پیش نیامده که حکم آن را ندانم و نیاز به مشورت شما و دیگران داشته باشم ، اگر چنین بود از شما و دیگران روی گردان نبودم [ و مشورت می کردم ] و اما اعتراض شما که چرا با همه به تساوی رفتار کردم باید بگویم : این روشی نبود که به رأی

ص: 509

خود و یا با خواسته ی دل خود انجام داده باشم ؛ بلکه من و شما این گونه رفتار را از دستورالعمل های پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم آموختیم که چه حکمی آورد و چگونه آن را اجرا فرمود . پس در تقسیمی که خدا به آن فرمان داد به شما نیازی نداشتم .

سوگند به خدا !

نه شما و نه دیگران را بر من حقی نیست که زبان به اعتراض گشایند . خداوند قلب های شما و ما را به سوی حق هدایت فرماید و شکیبایی و استقامت را به ما و شما الهام کند . خدا رحمت کند آن کس را که حقی را بنگرد و یاری کند ، یا ستمی مشاهده کرده آن را نابود سازد و حق را یاری داده تا به صاحبش بازگردد » .2

اما آن دو به نصایح تو گوش ندادند و پنهانی از مرکز خلافتت _ که آن موقع در مدینه بود _ خارج شده و به مکه رفتند .

آنان در مکه عایشه _ که کینه ها و عداوت های دیرینه با تو داشت _ و گروهی از امویان ساکن در مکه و برخی از مخالفانت را دور خود جمع کرده و با بهانه ی خون خواهی عثمان ، برای جمع آوری نیرو علیه حکومت تو ، راهی سرزمین عراق و شهر بصره شدند .

آنان تو را متهم به قتل عثمان نمودند ؛ در حالی که مظنون ترین اشخاص در قتل عثمان خودشان بودند .3

آنگاه که طلحه و زبیر و هوادارانشان ، پرچم مخالفت را برافراشتند ، به مردم فرمودی :

آگاه باشید که همانا شیطان حزب و یارانش را بسیج کرده و سپاه خود را از هر سو فراهم آورده است تا بار دیگر ستم را به جای خود نشاند و باطل به جایگاه خویش پایدار شود .

سوگند به خدا !

ناکثین ( پیمان شکنان ) هیچ گناهی از من سراغ ندارند و انصاف را بین من و خودشان رعایت نکردند ! آن ها حقی را می طلبند که خود ترک کردند و انتقام خونی را می خواهند که خود ریختند ! اگر شریک آنان بودم ، پس آن ها نیز در

ص: 510

این خونریزی سهم دارند و اگر تنها خودشان خون عثمان را ریختند ، پس کیفر مخصوص آن هاست . مهم ترین دلیل آن ها به زیان خودشان است .

می خواهند از پستان مادری شیر بنوشند که خشکیده ، بدعتی را زنده می کنند که مدت ها است مرده ؛ و چه دعوت کننده ای ! و چه اجابت کنندگانی !

همانا من به کتاب خدا و فرمانش درباره ی ناکثین خشنودم ؛ اما اگر از آن سرباز زدند ، با شمشیر تیز پاسخ آن ها را خواهم داد که برای درمان باطل و یاری دادن حق کافی است .4

آن شورشیان بی وجدان وارد شهر بصره شدند و عثمان بن حنیف نماینده و امیر تو در بصره را با هفتاد نفر از یارانش که نگهبان بیت المال بودند ، با مکر و حیله اسیر کردند و آنان را نزد عایشه آوردند . عایشه دستور داد همه را بکشند . آنان هم مانند گوسفند یارانت را سر بریدند و گفته شده که عددشان چهارصد نفر بود و این اولین باری بود که گروهی از مسلمانان صابرانه گردن زده می شدند .5

تو آنگاه که خبر دار شدی که شورشیان منحرف ، دست به چنین جنایتی در بصره زده اند برای مردم خطبه خواندی و فرمودی :

منحرفان ، شیطان را معیار کار خود گرفتند و شیطان نیز آن ها را در دام خود قرار داد و در دل های آنان تخم گذارد و جوجه های خود را در دامانشان پرورش داد . با چشم های آنان می نگریست و با زبان های آنان سخن می گفت ؛ پس با یاری آن ها بر مرکب گمراهی سوار شد و کردارهای زشت را در نظرشان زیبا جلوه داد ؛ مانند رفتار کسی که نشان می داد در حکومت شیطان شریک است و با زبان شیطان سخن باطل می گوید .

تو خیلی سعی کردی که شورشیان را به صراط مستقیم برگردانی ؛ اما آنان هر روز که می گذشت بر مواضعشان _ در مخالفت با حکومت تو _ استوارتر می شدند .

لذا زمانی که دیدی نصیحت به آن منحرفان دیگر فایده ای ندارد مردم حجاز رابرای نبرد با آن شورشیان بسیج نمودی و فرمودی :

آگاه باشید که شیطان حزب خود را جمع کرده و سواره و پیاده های لشکر خود

ص: 511

را فرا خوانده است ! اما من آگاهی لازم را به امور دارم ؛ نه حق را پوشیده داشتم و نه حق بر من پوشیده ماند .

سوگند به خدا !

گردابی برای آنان به وجود آورم که جز من نتواند آن را چاره سازد ؛ آن ها که در آن غرق شوند ، هرگز نتوانند بیرون آیند و آنان که بگریزند ، خیال بازگشت نکنند .6

تو لشکرت را از مدینه به قصد سرزمین عراق _ برای نبرد با شورشیان _ حرکت دادی و بعد از چندین روز راهپیمایی وارد آن سرزمین شدید و در منطقه ای نزدیک شهر بصره برای استراحت سپاهیان و تدارکات توقف نمودید .

برای تو خیمه ای برپا کردند و تو وارد آن خیمه شدی . ابن عباس وارد خیمه ی تو شد و با دیدن صحنه ای بسیار متعجب گشت ، او دید که تو نشسته ای و کفش خود را پینه می زنی !

شاید او به خود می گفت : در این موقعیت حساس چه جای نشستن و کفش پینه زدن است !

تو به او گفتی : ای ابن عباس ! این کفش چه قدر ارزش دارد ؟ او نگاه تیزی به آن کفش نمود و سپس گفت : یا امیرالمؤمنین ! آنقدر بر این کفش وصله خورده است که هیچ بهایی ندارد !

تو ای مولای عارفان و آزادگان جهان ! به وی فرمودی :

به خدا سوگند همین کفش بی ارزش نزد من از حکومت بر شما محبوب تر است ؛ مگر اینکه حقی را با آن به پا دارم یا باطلی را دفع نمایم .

آن گاه از خیمه بیرون آمدی و برای مردم چنین خطبه خواندی :

همانا خداوند هنگامی محمّد را مبعوث فرمود که هیچ کس از عرب سواد خواندن کتابی را نداشت و ادعای پیامبری نمی کرد . پیامبر مردم جاهلی را تا به جایگاه کرامت انسانی پیش برد و به رستگاری رساند که سرنیزه هایشان

ص: 512

کندی نپذیرفت و پیروز شدند و جامعه ی آنان استحکام گرفت .

به خدا سوگند !

من از پیشتازان لشکر اسلام بودم تا آنجا که صفوف کفر و شرک تار و مار شد ؛ هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم ، هم اکنون نیز همان راه را می روم ، پرده ی باطل را میشکافم تا حق را از پهلوی آن بیرون آورم .

ما را با قریش چه کار ! به خدا سوگند آن روز که کافر بودند با آن ها جنگیدم و هم اکنون که فریب خورده اند با آن ها مبارزه می کنم . دیروز با آن ها زندگی می کردم و امروز نیز گرفتار آن ها می باشم .

به خدا سوگند ! قریش از ما انتقام نمی گیرد جز به آن علت که خداوند ما را از میان آنان برگزید و گرامی داشت .7

آری ! تو هیچ دلبسته به دنیا و حکومت کردن بر مردم نبودی . تو عبد صالح و وارسته و مخلص خدا بودی که تمام کارهایت فقط برای رضای الهی بود .

تو گفتی که حکومت کردن بر مردمان ارزشش از کفش پاره پاره و پر وصله ات بی ارزش تر است ؛ مگر برای احقاق حق و ابطال باطل !

تو خواستی با این سخنت به مردم بفهمانی که اگر رهسپار جنگ شده ای نه به خاطر قدرت و رسیدن به حکومت است ؛ بلکه برای بر پا داشتن حق و دفع کردن باطل است .

تو ستاره ی فروزان هدایتگر بشریت می باشی و بشر تا ابد محتاج تعالیم تو است .

بشری که غرق دنیا شده و برای رسیدن به یک میز و یا یک پست چه جنایت ها و حق کشی ها که نمی کند !

اما تو دنیا را سه طلاقه کرده بودی و با آن که در آن زمان حدود یک سوم از دنیا ( تمام عربستان ، ایران باستان ، عراق ، قسمتی از آفریقا و ... ) تحت سیطره ی حکومت تو بود ، ذره ای تو را به مخالفت با فرمان الهی نکشاند و همواره مطیع محض مولایت بودی .

ص: 513

تو گفتی که حکومت کردن بر مردمان ارزشش از کفش پر وصله ات کمتر است ؛ لیکن آنان که شورش کردند و در برابرت ایستادند ، آن چنان شیطان ، دنیا و زیورآلات کاذبش را در چشمانشان زیبا جلوه داده بود که حاضر شدند برای رسیدن به حکومت تعداد زیادی از بیگناهان را به راحتی گردن بزنند .

اما تو همان بزرگی بودی که فرمودی : اگر تمام دنیا را به من بدهند تا پرکاهی از دهان مورچه ای به ستم بستانم هرگز این کار را نمی کنم !

آری !

تو پر کاه را هم حاضر نبودی از دهان مورچه ای بستانی و لیکن آن نابکاران حاضر شدند برای رسیدن به دو روز حکومت کردن گردن مسلمانان بی گناه را قطع کنند !

اما درباره ی آن کفش پاره پاره و پر وصله ات که ابن عباس گفت : هیچ نمی ارزد و تو فرمودی : حکومت بر شما برای من از این کفش بی ارزش تر است ، باید بگویم :

یا مولا !

به خدا قسم آن کفش پر وصله ات برای عاشقان و عارفانت ارزشش از تمام دنیا و بهشت بالاتر است !

سخن برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را فراموش نکرده ایم که روزی درباره ی تو فرمود :

ای علی ! اگر بیم آن را نداشتم که طوایفی از امتم آنچه را که نصارا درباره ی عیسی بن مریم گفته اند ، بگویند ، درباره ات سخنی می گفتم که هیچ گاه بر گروهی نگذری مگر آن که خاک زیر پای تو را [ برای تبرک ] برگیرند .8

گرد و غبار کوی تو سرمه ی دیدگان ما و لب های ما بوسه زند بر کف آن کفش پر وصله ات!

آن گاه که سپاه تو به نزدیکی های شهر بصره _ محل اجتماع شورشیان _ رسید ، سپاه طلحه و زبیر و عایشه را با جمعیتی بیش از سی هزار نفر و با ساز و برگ فراوان مشاهده نمودی .

تو همواره دلسوز امت بودی و این بار هم دل بزرگ و مهربانت برای آنان سوخت

ص: 514

و به ابن عباس گفتی که برود و آنان را نصیحت کند ، به این امید که سران فتنه از کارشان پشیمان شوند تا جنگ و خونریزی شکل نگیرد .

به ابن عباس چنین فرمودی :

با طلحه دیدار مکن ! زیرا در برخورد با طلحه او را چون گاو وحشی می یابی که شاخش را تابیده و آماده ی نبرد است ، سوار بر مرکب سرکش می شود و می گوید : رام است ؛ بلکه با زبیر دیدار کن که نرم تر است . به او بگو ، پسر دایی تو می گوید : در حجاز مرا شناختی و در عراق مرا نمی شناسی ؟ ! چه شد که از پیمان خود بازگشتی ؟!9

ابن عباس به پیش شورشیان رفت و آنان را نصیحت کرد که دست از شورش بردارند و سبب خونریزی مسلمانان نگردند ؛ اما زبیر و دیگر شورشیان حرف های باطل خود را تکرار کردند و گفتند : علی قاتل عثمان است و باید محاکمه شود !

ابن عباس به سوی تو بازگشت و گفت که آن ها حرف منطق سرشان نمی شود و دوای دردشان چیزی جز شمشیر نیست !

تو سپس در حالی که پیراهن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به تن کرده و ردای آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم را بر دوش افکنده بودی ، بدون زره و سلاح میان دو سپاه قرار گرفتی و با صدای بلند زبیر را صدا زدی . یارانت به تو گفتند : زبیر سلاح جنگ پوشیده و تو حربه نداری . فرمودی : باکی نیست ، به زبیر بگویید بیاید با او کاری دارم .

زبیر به سوی تو حرکت کرد و عایشه فریاد زد : بیچاره اسماء ( همسر زبیر ) بیوه شد ! به او گفتند : نترس ! علی کسی را که امان دهد نمی کشد .

زبیر نزدیک تو شد ؛ به او گفتی : آیا می دانید چه می کنید ؟ ! خودتان عثمان را کشتید و اکنون مرا قاتل می دانید ؟ !

ای زبیر ! تو را به خدا سوگند !

آیا پیغمبر به تو نفرمود که آیا علی را دوست می داری و تو گفتی : آری علی را دوست دارم ، سپس پیامبر به تو فرمود : روزی می رسد که تو بیرون آئی و با او مخالفت کنی

ص: 515

و تو یقین بدان که آن روز ظالم و ستمکار باشی . آیا پیامبر این را به تو نگفت ؟

زبیر به تو پاسخ داد :

این سخن راست و درست است .

باز به او فرمودی :

روز دیگر را یاد داری که پیامبر به من سلام کرد و من خندیدم و تو گفتی : چرا تو سلام نکردی و تکبر نمودی ؟ پیامبر به تو فرمود : علی متکبر نیست و روزی برسد که تو بر او ظالم باشی ؟

زبیر گفت :

آری چنین است ای ابالحسن ! من آن سخن را فراموش کرده بودم ، اکنون که به یادم آمد ، می دانم که حق با تو است و اکنون باز می گردم و هیچ حرکتی نکنم که بر خاطرت غبار نشیند .

زبیر این سخن را بگفت و از معرکه ی جنگ خارج شد . عایشه به او گفت : ای زبیر تو را چه شده است ! زبیر گفت : من در مقابل علی متحیر شدم و هرگز جنگ نمی کنم .

عبداللّه پسر زبیر که هیزم بیار معرکه بود ، پدر را تحقیر و سرزنش کرد ؛ زبیر حمله ی شجاعانه بدون ضربت زدن کرد و بیرون رفت .

پنجاه سوار او را تعقیب کردند ، اما او همه را پریشان ساخت و رفت تا به وادی « سباع » رسید . مردی از قبیله ی بنی عقیم او را شناخت . برای او میوه و شیر آورد . زبیر شیر و میوه را بخورد و مشغول نماز شد و سپس خوابید ؛ چون زبیر خفت آن مرد تمیمی با شمشیر زبیر را بکشت و سلاح و انگشتری او را برای تو آورد .

تو با شنیدن خبر کشته شدن زبیر بسیار ناراحت شدی و فرمودی : من از پیغمبر شنیدم که فرمود : کشنده ی زبیر را بشارت دهید به آتش دوزخ ! آنگاه شمشیر را گرفتی و به آن نگاه کردی و در حالی که می گریستی فرمودی : این شمشیر کسی است که در راه خدا بسیار جهاد کرد و قلب پیامبر را شاد نمود .

سپاه عایشه خود را برای حمله آماده کردند ، تو رو به لشکر خود نمودی

ص: 516

و فرمودی :

ای مردم !

چشم ها فرو خوابانید و دل بر جنگ نهید و خدای سبحان را یاد کنید ، سخن مگوئید و نعره نکشید که نشانه ی بد دلی است .11

عایشه بر لشکر خود بانگ زد : مهیای جنگ شوید ! تیرهای فراوانی به سمت لشکر تو سرازیر شد و یارانت شمشیرها را کشیدند تا با فرمان تو به سپاه شورشیان بتازند ؛ اما تو آرام و صابرانه ایستاده بودی !

یاران به تو گفتند : یا امیرالمؤمنین ! چرا فرمان حمله نمی دهی ؟

تو فرمودی :

خواستم ببینم می شود از خونریزی جلوگیری کرد ، اکنون می بینم نصیحت بر آنان اثری نکرده و از لشکر ما مجروح و زخمی شده اند دیگر عذری نیست ، من نخواستم پیش قدم باشم .

آن گاه زره بر تن کردی و شمشیر خود را حمایل کردی و بر سر عمامه بستی و مهیای تاختن به سپاه طاغیان شدی ؛ اما هنوز در دل مهربانت صلح و سازش بود ، لذا قرآن به دست گرفتی و به یارانت فرمودی :

کدام یک از شما می تواند این قرآن را بگیرد و به سوی این قوم برود و آنان را با اوامر و نواهی قرآن یاد آوری کند ؟ [ و قرآن را حاکم میان ما و آنان قرار دهد ]

غلامی از قبیله ی مجاشع بیرون آمد و گفت :

یا امیرالمؤمنین !

من می توانم بدین کار قیام کنم .

تو به او گفتی :

ای جوان ! اگر این قرآن را پیش این قوم ببری و تو را بکشند ، باز حاضری ؟

او به تو پاسخ داد :

قربانی قرآن شده ام .

ص: 517

به او فرمودی :

اول دست های تو را قطع می کنند و بعد تو را می کشند . آن جوان گفت :

چون رضای خدا باشد حاضرم .

تو به او اجازه دادی و با دعا بدرقه اش کردی .

آن جوان قرآن را از تو بگرفت و برای اتمام حجت نزد آن گروه رفت و گفت :

این پسر عم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و وصی اوست ! این قرآن آسمانی است ، ببینید و بترسید ، مخالفت نکنید و خود را به کشتن ندهید !

یکی از غلامان عایشه آمد ، شمشیری به او زد و هر دو دست او را قطع کرد . او قرآن را به سینه نگه داشت . آخر شمشیری بر سینه ی او زدند و او را کشتند .12

تو چون چنین صحنه ای را دیدی حالت غضب در چهره ی مبارکت هویدا شد و پرچم جنگ را به دست فرزندت محمد حنفیه دادی و فرمودی :

اگر کوه ها از جای کنده شوند تو ثابت و استوار باش ، دندان ها را بر هم بفشار ، کاسه ی سرت را به خدا عاریت ده ، پای بر زمین میخکوب کن ، به صفوف پایانی لشکر دشمن بنگر ، از فراوانی دشمن چشم بپوش و بدان که پیروزی از سوی خدای سبحان است .13

تو به سپاه دشمن زدی و هرکس که به مقابلت می آمد او را با ذوالفقارت به دو نیم می کردی .

لشکر تو بی مهابا از جلو و راست و چپ به سپاه عایشه حمله کردند و جنگ سختی در گرفت . فریاد از دو سپاه بر آسمان بلند بود و برق شمشیرها که بر بدن های یکدیگر فرود می آمد ، چشم ها را خیره ساخته بود . دست ها و سرها بود که از بدن جدا می گشت و زمین غرقاب خون گشته بود .

بعد از چند ساعت نبرد ، یاران تو سپاه شورشیان را در محاصره ی خود گرفتند و با حملات مکرر ، آنان را به خاک و خون کشیدند . طلحه با اصابت تیری به او کشته شد و فرماندهان سپاه دشمن یکی پس از دیگری با شمشیر تو و یارانت از پای درآمدند

ص: 518

و سپاه عایشه رو به هزیمت گذاشت .

تعداد زیادی از آنان کشته شدند و بسیاری پا به فرار گذاشتند و جمعی نیز به اسارت سپاه تو در آمدند .14

عایشه سوار بر شتری بود و تو فرمان دادی که شتر را پی کنید ، شتر عایشه را پی کردند و هودج بر زمین افتاد .15

تو خود را به عایشه رساندی و به او فرمودی :

ای عایشه !

بس نیست خون هایی که ریختی ؟ !

او به تو پاسخ داد :

ای علی ! ظفر یافتی نیکویی کن !

تو روی به محمد ابی بکر _ از یاران مخلصت که برادر عایشه بود _ کردی و فرمودی :

خواهرت را دریاب و جز تو کسی به هودج او نزدیک نشود .

محمد نزدیک رفت و دست عایشه را گرفت .

عایشه گفت :

تو کیستی ؟

جواب داد :

من برادرت هستم ، ای خواهر ! این چه کاری بود که کردی و آبروی خود را بردی ؟ !16

تو سپس دستور دادی عایشه را توسط گروهی از زنان _ که مسلح بودند و لباس مردان و صورت را پوشیده بودند _ به مدینه ببرند .

تو خیلی سعی کردی که جنگ و خونریزی نشود ، لیکن آنان گوش ندادند . تو آنان را به اوامر و نواهی قرآن فرا خواندی و قرآن را حاکم میان خود و آنان دانستی ؛ اما آن شورشیان نابکار نپذیرفتند .

ص: 519

آری !

آنان قرآن را نپذیرفتند و به آن پشت کردند و فتنه ای بزرگ را سبب شدند .

پس از ظفر بر اصحاب جمل وارد شهر بصره شدی و با سخنانت مردم بصره را _ که پذیرای شورشیان شدند _ به شدت مورد ملامت قرار دادی ، فرمودی :

شما سپاه یک زن و پیروان حیوان [ شتر عایشه ] بودید ! تا شتر صدا می کرد ، می جنگیدید و تا دست و پای او قطع گردید فرار کردید . اخلاق شما پست و پیمان شما از هم گسسته ، دین شما دو رویی و آب آشامیدنی شما شور و ناگوار است . کسی که میان شما زندگی کند به کیفر گناهانش گرفتار می شود و آن کس که از شما دوری گزیند ، مشمول آمرزش پروردگار می شود .

خاک شهر شما بد بوترین خاک هاست ... .17

عقل های شما سست و افکار شما سفیهانه است ، پس شما نشانه ای برای تیرانداز و لقمه ای برای خورنده و صیدی برای صیاد می باشید .18

و سپس در معرفی طلحه و زبیر و سپاه عایشه فرمودی :

چون رعد خروشیدند و چون برق درخشیدند ؛ اما کاری از پیش نبردند و سرانجام سست گردیدند ! ولی ما این گونه نیستیم ، تا عمل نکنیم رعد و برقی نداریم و تا نباریم سیل جاری نمی سازیم .19

تو سپس وارد ساختمان بزرگ بیت المال بصره شدی و جمع زیادی از یاران نیز همراه تو وارد بیت المال شدند . در بیت المال ، اموال فراوانی انباشته شده بود و در قسمتی از آن مکان ، سکه های طلا چون تپه ی کوچکی روی هم انباشته گشته به گونه ای که چشم های همه را خیره ساخته بود ! تو آنگاه که چشمان نازنینت به سکه های روی هم انباشته شده افتاد ، چندین بار آهسته فرمودی : غرّی غیری غرّی غیری ! یعنی : ای سکه های طلا بروید و غیر علی را فریب دهید !

سپس به چند نفر از یارانت فرمودی : این سکه ها را بین همه ی یاران حاضر تقسیم نمائید و به هر کدام پانصد عدد بدهید .

ص: 520

ابوالأسود دوئلی _ از یاران تو و راوی این حدیث _ می گوید :

قسم به خدایی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به حق مبعوث نمود ! بعد از تقسیم سکه ها بین حاضرین ، هیچ سکه ای نه کم آمد و نه زیاد ! گویا امام علی علیه السلام می دانست مقدار سکه ها و تعداد دقیق نفرات را ! تعداد افراد دوازده هزار نفر بود و به هر یک از آنان پانصد عدد سکه رسید که جمعا شش میلیون سکه در بیت المال بصره بود .20

تو بعد از فرو نشاندن غائله شورشیان بصره ، به سمت شهر کوفه حرکت کردی و بعد از طی چند روز وارد شهر کوفه گشتی ، مردم به استقبال تو آمدند و به حضور تو در آن شهر خوشامد گفتند . تو وارد مسجد جامع کوفه شدی و دو رکعت نماز خواندی و سپس به سخنرانی پرداختی که قسمتی از آن بیانات ارزشمندت چنین است :

ای مردم !

همانا بر شما از دو چیز می ترسم : هواپرستی و آرزوهای طولانی ؛ اما پیروی از هوای نفس انسان را از حق باز می دارد و آرزوهای طولانی ، آخرت را از یاد می برد .

آگاه باشید !

دنیا به سرعت پشت کرده و از آن جز باقیمانده ی اندکی از ظرف آبی که آن را خالی کرده باشند ، نمانده است .

بهوش باشید که آخرت به سوی ما می آید . دنیا و آخرت هر یک فرزندانی دارند ؛ بکوشید از فرزندان آخرت باشید نه دنیا ؛ زیرا در روز قیامت هر فرزندی به پدر و مادرش باز می گردد . امروز هنگام عمل است نه حسابرسی ، و فردا روز حسابرسی است نه عمل .21

تو از آن به بعد در کوفه ماندی و مرکز خلافتت را از مدینه به آنجا منتقل ساختی ؛ زیرا سرزمین کوفه در منطقه ای حساس قرار داشت و تو از آن مکان بهتر می توانستی بر سرزمین های اسلامی تسلط یابی و بر آنها نظارت کنی .

ص: 521

در همان ایام ، یکی از یارانت نزد تو آمد و گفت :

دوست داشتم برادرم در نبرد جمل با ما بود و می دید که چگونه خدا تو را بر دشمنانت پیروز کرد !

تو در جواب وی فرمودی :

آیا فکر و دل برادرت با ما بود ؟

گفت : آری !

سپس به او فرمودی :

پس او هم در این جنگ با ما بود ؛ بلکه با ما در این نبرد شریک اند آن هایی که حضور ندارند ، در صلب پدران و رحم مادران می باشند ولی با ما هم عقیده و آرمان اند ، به زودی متولد می شوند و دین و ایمان به وسیله ی آنان تقویت می گردد .21

سلام خدا باد بر تو یا اباالحسن ! کاش ما آنجا بودیم و جان ناقابلمان را فدای راه تو می کردیم .

یاد تو و نام تو در دل های ماست و منتهای آرزوی ما فدا شدن در راه تو است .

ای صورت های ما بر زمین تا شوند فرش گام های تو !

ص: 522

حکمت نامه ی بیست و پنجم : جنگ جمل و رفتار عایشه با امیرمؤمنان علیه السلام

حکمت نامه ی بیست و پنجم :

توضیحاتی در رابطه با جنگ جمل و رفتار عایشه با امیر مؤمنان علیه السلام .

1 _ تاریخ نگاران می گویند :اصحاب عایشه ، عثمان بن حنیف والی بصره را با هفتاد نفر از یارانش که نگهبان بیت المال بودند ، با مکر و حیله اسیر کردند و آنان را نزد عایشه آوردند . عایشه دستور داد همه را بکشند . آن ها هم مانند گوسفند این مؤمنین را سر بریدند و گفته شده است که عددشان چهار صدنفر بود و این اولین باری بود که گروهی از مسلمانان صابرانه گردن زده می شدند .

( تاریخ طبری ، ج4 ، ص 473 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 9 ، ص 222 )

2 _ نهج البلاغه ، خطبه 205

3 _ طلحه و زبیر و عایشه بیشترین سهم را در آشوبی که منجر به قتل عثمان شد ، داشتند . در این باره منابع اهل سنت گزارش های زیادی از صحابه آورده اند ؛ مثلاً سعد بن ابی وقاص در نامه ای به ابن العاس نوشته است :

درباره ی قتل عثمان از من پرسیده ای ، او با شمشیری کشته شد که عایشه آن را کشید و طلحه آن را صیقل داد .

( امام علی بن ابی طالب علیه السلام ، عبد الفتاح مقصود ، ترجمه محمد مهدی جعفری ، ج 3 ، ص 361 )

4 _ نهج البلاغه ، خطبه 22

5 _ در مورد رفتار عایشه با امیرالمؤمنین علیه السلام پژوهشگران امر عجیبی را می بینند ، همانا تاریخ چنان دشمنی و کینه ای را برای او نسبت به امام علی علیه السلام ثبت کرده است که مثل و مانندی

ص: 523

برایش شناخته نمی شود . او آنقدر کینه داشت که حتی توان شنیدن نام علی علیه السلام را هم نداشت . ( صحیح بخاری ، ج 1 ، ص 162 ) و پس از آنکه شنید مردم بعد از قتل عثمان ، با علی علیه السلام بیعت کرده اند ، گفت : ای کاش آسمان بر زمین می آمد و علی به خلافت نمی رسید ! و وقتی خبر شهادتش را به او دادند ، به سجده رفت و خدا را شکر کرد .

( از آگاهان بپرسید ، محمد تیجانی ، ج 1 ، ص 193 )

خداوند سبحان به همسران پیامبرش صلی الله علیه و آله وسلم دستور می دهد که در منزل بمانند « وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ » و بی حجاب از خانه بیرون نروند و امر می کند که قرآن بخوانند و نماز را بر پا کنند و زکات بپردازند و از خدا و رسولش صلی الله علیه و آله وسلم اطاعت نمایند ( سوره احزاب آیه 33 ) و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز قبل از وفاتش هشدار داد و فرمود : کدام یک از شما سوار بر شتر می شود و سگ های « حوأب » بر او پارس می کنند ؟

به هر حال تمام زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم امر رسولش را اطاعت کردند و سر تسلیم فرود آوردند جز عایشه که همه ی این اوامر را نادیده گرفت .

مورخین نقل می کنند که حفصه دختر عمر می خواست با عایشه خارج شود و به جنگ علی علیه السلام بپردازد ، ولی برادرش هشدار داد و آیه را بر او تلاوت کرد : « وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ » ، پس او از تصمیمش بازگشت ؛ ولی عایشه سوار بر شتر شد و سگ های منطقه ی حوأب نیز بر او پارس کردند .

( از آگاهان بپرسید ، ج 1 ، ص 197 )

مورخین نقل کرده اند که عایشه در جنگ جمل فرمانده ی کل قوا بود و خود عزل و نصب می کرد و اوامر را صادر می نمود ؛ تا اینکه طلحه و زبیر در امامت نماز اختلاف کردند و هریک می خواست با مردم نماز بخواند . عایشه دخالت کرد و هر دو را عزل نمود و به جای آن ها خواهرزاده اش عبداللّه بن زبیر را برای امامت نماز تعیین کرد و او بود که نمایندگانی را با نامه هایش به کشورها می فرستاد و از آنان می خواست که او را علیه علی علیه السلام یاری دهند و حمیت جاهلیت را در آنان بر می انگیخت .

6 _ نهج البلاغه ، خطبه 10

7 _ همان ، خطبه 33

8 _ ارشاد ، شیخ مفید ، ص 88 ؛ کتاب سلیم بن قیس هلالی ( اسرار آل محمد صلی اللّه علیه وآله وسلّم ) ، حدیث 62

9 _ نهج البلاغه ، خطبه 31

10 _ برگرفته از کتاب تاریخ مفصل اسلام ، حسین عماد زاده ، ص 169

ص: 524

11 _ تاریخ مفصل اسلام ، ص170

12 _ همان

13 _ نهج البلاغه ، خطبه11

14 _ جنگ جمل در سال 36 ه . ق در حوالی بصره رخ داد . سپاهیان عایشه سی هزار نفر و سپاهیان امام علی علیه السلام بیست هزار نفر بودند . از سپاهیان عایشه نه هزار نفر و از سپاهیان امام علی علیه السلام کمتر از دو هزار نفر کشته شدند . ( تاریخ مفصل اسلام ، ص172 )

15 _ تاریخ مفصل اسلام ، ص171

16 _ همان

17 _ نهج البلاغه ، خطبه 13

18 _ همان ، خطبه 14

19 _ همان ، خطبه 9

20 _ قال ابوالأسود الدوئلی :

لمّا ظهر علیّ علیه السلام یوم الجمل دخل بیت المال بالبصره فی ناس من المهاجرین و الأنصار و أنا معهم . فلمّا رأی کثرة ما فیه قال علیه السلام : غرّی غیری ! ... مرارا ، ثمّ نظر إلی المال و صعد فیه بصره و صوّب و قال علیه السلام : اقسموا بین أصحابی خمسائة ، خمسائة . فقسم بینهم ؛ فلا والذی بعث محمّدا بالحقّ ! ما نقص درهما و لا زاد درهما ؛ کأنّه کان یعرف مبلغه و مقداره و کان ستّة آلاف ألف درهم و الناس إثنی عشر ألفا .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 1 ، ص 249 ؛ اعیان الشیعة ، سید محسن امین ، ج 1 ، ص 462 )

21 _ نهج البلاغه ، خطبه 44

ص: 525

ص: 526

حکمت بیست و ششم : نبرد علی علیه السلام با معاویه برای احیای حق و ابطال باطل

اشاره

حکمت بیست و ششم :

گواهی می دهم که تو برای رضای خدا و مقابله با باطل ، با معاویه و پیروانش به جنگ پرداختی .

تو در همان روزهای اول خلافتت معاویة بن ابی سفیان را از امارت بر سرزمین شام خلع نمودی . معاویه در زمان خلیفه ی دوم به عنوان امیر شام منصوب شد و در زمان خلیفه ی سوم _ عثمان _ که خود از خاندان اموی بود ، امارت معاویه در آن سرزمین مهم بسیار مستحکم تر شد .

تو معاویه را از حکومت شام خلع نمودی ؛ زیرا او انسانی فاسد و تبهکار بود . او و پدرش ابوسفیان از منافقان سپاه اسلام بودند . آنان قبل از فتح مکه تا توانستند علیه اسلام به مقابله و جنگ برخاستند ؛ اما با فتح مکه که شمشیر اسلام زیر گلوی آن دو قرار گرفت ، برای حفظ جان خود اظهار اسلام نمودند و در باطن مخالف و دشمن دین خدا بودند .

معاویة بن ابوسفیان همان کسی بود که در سه جنگ بدر ، احد و خندق پرچم دار سپاه کافران بود و تو در آن سه نبرد پرچمدار سپاه اسلام بودی .1

تو او را خوب می شناختی و می دانستی که او در باطن هیچ عقیده ای به خدا و روز قیامت ندارد .

ص: 527

معاویه و پدرش و خاندان وی همان شجره ی خبیثه ای هستند که خداوند در کلام جاویدش از آنان چنین یاد کرده است :

و مثل کلمه ی خبیث ، مانند درخت پلیدی است که ریشه ی استواری ندارد .2

آن گاه که تو معاویه را از امارت شام خلع نمودی ، او زیر بار نرفت و با تو به مخالفت برخاست ؛ اما تو بر تصمیم خود در خلع معاویه از امارت مصرّ بودی و حاضر نشدی حتی برای یک روز هم او از طرف تو امارت شام را عهده دار باشد .

تو یکی از یارانت را به نام « جریر بن عبداللّه » به شام فرستادی تا پیغام تو را به معاویه برساند . معاویه به او گفت : به علی بنویس که شام و مصر را برای من قرار دهد و زمانی که درگذشت ، بیعت کسی را بر عهده ی من نگذارد ؛ در این صورت من کار را به او وا می گذارم و او را خلیفه می شناسم .

جریر پیشنهاد معاویه را به تو نوشت و تو پاسخ دادی : مغیره [ از امویان و یار معاویه ] در مدینه به من این پیشنهاد را داد و من قبول نکردم ؛ من چنین نخواهم کرد و خداوند مرا به گونه ای نخواهد دید که گمراه کنندگان را بازوی خود سازم .3

بعد از پایان یافتن جنگ جمل ، معاویه در بین مردم شام به طور گسترده ای علیه تو مشغول به تبیلغ شد و همه جا فریاد می کشید که خلیفه ی سوم مظلومانه کشته شد و قاتل او علی است ! مزدوران وی در تمامی مناطقی که نفوذ داشتند مردم را علیه تو تحریک نمودند و آنان را مهیای جنگ با تو ساختند .

در همان اوضاع و شرایط ، معاویه نامه ای به تو نوشت و تو را تهدید به جنگ نمود ؛ تو در جواب آن ملعون نوشتی :

پس از یاد خدا و درود !

نامه ی شما رسید که در آن نوشتید خداوند محمد را برای دینش برگزید و با یارانش او را تأیید کرد . راستی روزگار چه چیزهای شگفتی از تو بر ما آشکار کرده است ! تو می خواهی ما را از آنچه خداوند به ما عنایت فرمود ، آگاه کنی ؟ و از نعمت وجود پیامبر با خبرمان سازی ؟ ! داستان تو داستان کسی ماند که خرما

ص: 528

به سرزمین پر خرمای « هجر » برد !(1) یا استاد خود را به مسابقه دعوت کند ! !

و پنداشتی که برترین انسان ها در اسلام فلان کس و فلان شخص است .(2)

چیزی را یاد آورده ای که اگر اثبات شود هیچ ارتباطی با تو ندارد و اگر دروغ هم باشد ، به تو مربوط نمی شود ؛ تو را با انسان های برتر و غیر برتر ، سیاستمدار و غیر سیاستمدار چه کار است ؟ ! اسیران آزاد شده ،4 و فرزندانشان را چه رسد به تشخیص امتیازات میان مهاجران نخستین و ترتیب درجات و شناسایی منزلت و مقام آنان ! هرگز ! خود را در چیزی قرار می دهی که از آن بیگانه ای ، حال کار بدینجا کشید که محکوم حاکم باشد ؟ ای مرد چرا بر سر جایت نمی نشینی ؟ و کوتاهی کردن هایت را یاد نمی آوری ؟ و به منزلت عقب مانده ات باز نمی گردی ؟ برتری ضعیفان و پیروزی پیروزمندان در اسلام با تو [ که بیگانه ای [چه ارتباط دارد ؟ تو همواره در بیابان گمراهی سرگردان و از راه راست روی گردانی !

آنچه می گویم برای آگاهاندن تو نیست ! برای یادآوری نعمت های خدا می گویم .

آیا نمی بینی جمعی از مهاجر و انصار در راه خدا به شهادت رسیدند ؟ و هر کدام دارای فضیلتی بودند ؟ اما آنگاه که شهید ما حمزه شربت شهادت نوشید ، او را سیدالشهداء خواندند ، و پیامبر در نماز بر پیکر او به جای پنج تکبیر ، هفتاد تکبیر گفت ؟ آیا نمی بینی ؟ گروهی که دستشان در جهاد قطع شد و هر کدام فضیلتی داشتند ، اما چون بر یکی از ما [ جعفر طیار ] ضربتی وارد شد و دستش قطع گردید ، طیارش خواندند ؟ که با دو بال در آسمان بهشت پرواز می کند ! و اگر خداوند نهی نمی فرمود که مرد خود را بستاید ، فضایل فراوانی را بر می شمردم که دل های آگاه مؤمنان آن را شناخته و گوش های شنوندگان با آن آشناست .

معاویه !

دست از این ادّعا بردار ، که تیرت به خطا رفته است ! همانا ما دست پرورده

ص: 529


1- هجر یکی از شهرهای قدیمی بحرین است که درختان خرمای فراوان داشت ، در ضرب المثل فارسی می گوئیم : زیره به کرمان بردن .
2- یعنی ابوبکر و عمر .

و ساخته ی پروردگار خویشیم و مردم تربیت شدگان و پرورده های مایند . شما چگونه با ما برابرید که پیامبر از ماست و دروغ گوی رسوا ( ابوجهل ) از شما ؛ حمزه شیر خدا از ماست و ابوسفیان اسد الأحلاف از شما5 ؛ دو سید جوانان اهل بهشت از ما و کودکان در آتش افکنده شده از شما6 ؛ و بهترین زنان جهان از ما و زن هیزم کش دوزخیان ( زن ابولهب ؛ عمه ی معاویه ) از شما ؛ از ما این همه فضیلت ها و از شما آن همه رسوایی هاست .

گفته ای [ که بعد از رحلت رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلّم ] مرا چونان شتر رها کرده به سوی بیعت می کشاندند . سوگند به خدا ! خواستی نکوهش کنی اما ستودی ؛ خواستی رسوا سازی که خود را رسوا کرده ای . مسلمان را چه باک که مظلوم واقع شود ، مادام که در دین خود تردید نداشته و در یقین خود شک نکند ، این دلیل را آورده ام ؛ حتی برای غیر تو که پند گیرند و آن را کوتاه آوردم به مقداری که از خاطرم گذشت .

سپس کار مرا با عثمان به یاد آوردی ، [ مرا متهم به قتل او کردی ] تو باید پاسخ دهی که از خویشاوندان او می باشی ! راستی کدام یک از ما دشمنی اش با عثمان بیشتر بود ؟ ! و راه را برای کشندگان او فراهم آورد ؟ آن کس که به او یاری رساند و از او خواست به جایش بنشیند [ مراعات کند ] و به کار مردم برسد ؟ [ یعنی امام علی علیه السلام ] یا آن کس که از او یاری خواست و دریغ کرد ؟ و به انتظار نشست تا مرگش فرا رسد ؟ [ یعنی معاویه ... ] .

من ادعا ندارم که در مورد بدعت های عثمان ، بر او عیب نمی گرفتم ؛ نکوهش می کردم و از آن عذر خواه نیستم .

نوشته ای که چاره ی من و یاران من چیزی جز شمشیر ( جنگ ) نیست ! در اوج گریه ، انسان را به خنده وا می داری ! فرزندان عبدالمطلب را در کجا دیدی که پشت به دشمن کنند ؟ و از شمشیر بهراسند ؟ پس کمی صبر کن که همآورد تو به میدان می آید .

آن را که می جویی به زودی تو را پیدا خواهد کرد و آنچه را که از آن می گریزی در نزدیکی خود ، خواهی یافت . و من در میان سپاهی بزرگ ، از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوی تو خواهم آمد ؛ لشکریانی که جمعشان به هم

ص: 530

فشرده و به هنگام حرکت ، غبارشان آسمان را تیره و تار کند .

کسانی که لباس شهادت بر تن و ملاقاتِ دوست داشتنی آنان ملاقات با پروردگار است ، همراه آنان فرزندانی از دلاوران بدر و شمشیر هاشمیان می آیند که خوب می دانی لبه ی تیز آن بر پیکر برادر و دایی و جد و خاندانت [ در جنگ بدر توسط امام علی علیه السلام [چه کرد ! »6

تو جواب دندان شکنی به یاوه های معاویه دادی ؛ هر چند می دانستی او هرگز زیر بار حق نخواهد رفت .

معاویه دست از خباثت خود برنداشت و با شایعه ی قتل عثمان توسط تو ، لشکر بزرگی را مهیا ساخت تا به بهانه ی خون خواهی عثمان به عراق حمله کند .

مأموران جیره خوار معاویه در شهرها و بلاد شایعه ساختند که علی ، قاتل عثمان است ؛ تو برای پاسخ دادن به این شایعات خطبه ای خواندی و فرمودی :

« اگر به کشتن عثمان فرمان داده بودم ، قاتل بودم و اگر از آن باز می داشتم از یاوران او به شمار می آمدم با این همه ، کسی که او را یاری کرد ، نمی تواند بگوید که از کسانی که دست از یاری اش برداشتند ، بهترم7 و کسانی که دست از یاری اش برداشتند نمی توانند بگویند یاورانش از ما بهترند . من جریان عثمان را برایتان خلاصه می کنم : عثمان استبداد و خودکامگی پیشه کرد و شما بی تابی کردید و از حد گذراندید و خدا در خودکامگی و ستمکاری و در بی تابی و تندروی حکمی دارد که تحقق خواهد یافت » .8

عاقبت معاویه توانست با تحریک احساسات مردم شام ، در قصاص قاتل عثمان و وعده های امارت مناطق مختلف به سران قبایل شام در صورت پیروزی بر تو ،

عده ی فراوانی را در لشکر خود جمع کند .

آری !

او توانست با خدعه و نیرنگ تعداد صد و بیست هزار نفر از مردم شام را برای نبرد با حکومت تو مهیا سازد .

ص: 531

تو آن گاه که دیدی معاویه با لشکری انبوه به سمت عراق در حرکت است ، با فراخواندن فرماندهان خود از آنان خواستی که سریع مجهز شوند و به سمت مرز شام حرکت کنند .

سرانجام با خطابه های مکرر تو در لزوم جهاد با دشمن و تلاش های سردار رشید لشکرت مالک اشتر ، نود هزار نفر آماده ی حرکت به طرف شام شدند که اکثر آنان از شهرهای مختلف حجاز ، عراق و ایران بودند .

معاویه آنگاه که با سپاهیانش به سمت عراق حرکت کرد در نامه ای منظوم برای تو نوشت :

« ای علی ! تو گمان نکن که من غافل نشسته ام ؛ اکنون با قشون بسیار قوی عازم کوفه برای نبرد با توأم » .9

تو در جواب وی نوشتی :

من چون تو احمق نبودم که به شام حرکت کنم .

تو بر سرزمین آمدی که خون مردم را بریزی .

و هم اکنون نودهزار رزمنده و تیرزن به شما جواب می دهد .

و این ماه محرم و سال مرگ بسیاری از اصحاب توست .10

تو بلافاصله برای مردم خطبه خواندی و به لشکریانت فرمودی که هر چه زودتر به راه افتند و در مرز شام در منطقه ی صفین جلو لشکر دشمن را بگیرند تا نتوانند وارد عراق شوند .

لشکریان تو با تجهیزات فراوان همراه تو به راه افتادند و بعد از چندین روز راه پیمایی به منطقه ی صفین رسیدند . به تو خبر دادند که معاویه زودتر به آنجا رسیده و خیمه گسترانیده و با در اختیار گرفتن رودخانه ی فرات ، آب را بسته است .

تو با شنیدن این خبر خطبه ای خواندی و فرمودی :

« شامیان با بستن آب شما را به پیکار دعوت کردند .11 اکنون بر سر دو راهی قرار دارید : یا به ذلت و خواری بر جای خود بنشینید و یا شمشیرها را از خون

ص: 532

آن ها سیراب سازید تا از آب سیراب شوید ؛ پس بدانید که مرگ در زندگی توأم با شکست و زندگی جاودان در مرگ پیروزمندانه ی شماست . آگاه باشید ! معاویه گروهی از گمراهان را همراه آورده و حقیقت را از آنان می پوشاند تا کورکورانه گلوهایشان را آماج تیر و شمشیر کنند » .12

با این خطابه ی رسای تو ، یارانت شمشیر کشیدند و به سمت فرات حرکت کردند . نبردی صورت گرفت که نتیجه ی آن آزاد شدن آب فرات و عقب نشینی لشکر معاویه از آن منطقه بود .

آن گاه که آب فرات آزاد شد ، برخی به تو گفتند که ما هم متقابلاً آب را بر معاویه و سپاهیانش ببندیم تا بر اثر تشنگی توان نبرد از آنان گرفته شود .

تو یا امیرالمؤمنین ! که روحت از آسمان های هفت گانه هم وسیع تر است به آنان فرمودی : ما این کار را نمی کنیم زیرا این آب را خدا برای همه ی مخلوقات خویش حتی کافران نیز حلال نموده است .

آری !

تو در آن شرایط که می توانستی آب را بر آنان ببندی تا تسلیم شوند ، جوانمردی نمودی و آب را نبستی .

اما معاویه و دودمان او بویی از جوانمردی و انسانیت نبرده بودند ، تو به آن نابکار خبیث و لشکریانش رحم کردی و آب را بر آنان نبستی ؛ اما فرزند آن نابکار ، در دشت کربلا ، آب را بر روی فرزندت حسین علیه السلام بست و نگذاشت که قطره ای از آب فرات به او و فرزندان خردسالش برسد .

آری ! آن شجره ی خبیثه بویی از انسانیت نبرده بودند .

با ورود سپاهیانت به سرزمین صفین ماه های حرام آغاز گشت و دو لشکر به مدت سه ماه در برابر هم در اردوگاه خود قرار گرفتند .

تو در این مدت بسیار سعی نمودی که مردم شام را از جنگ و خونریزی بر حذر بداری ؛ اما آنان مصرّ بر جنگ و خونریزی بودند .

ص: 533

تو در این مدت سه ماه ، نامه های متعددی به معاویه نوشتی تا حجت را بر او تمام کنی و از جنگ خونین وی را منصرف سازی ؛ اما آن نابکار ذره ای از پند و نصیحت دلسوزانه ی تو را پذیرا نشد و مرتب تو را به دست داشتن در قتل عثمان متهم می نمود و تنها راه جنگ نکردن با تو را واگذاری خلافت به وی مطرح می نمود .

اکنون برخی از نامه هایی را که به معاویه نوشتی می آوریم :

در همان ایام به او نوشتی :

« ای معاویه !

چه خواهی کرد ، آنگاه که جامه های رنگین تو کنار رود ؟ ! جامه هایی که به زیبایی های دنیا زینت شده است ؟ دنیا تو را با خوشی های خود فریب داده تو را به سوی خود خواند و تو به دعوت آن پاسخ دادی ؛ فرمانت داد و اطاعت کردی . همانا به زودی تو را وارد میدان خطرناکی می کند که هیچ سپر نگه دارنده ای نجاتت نمی دهد .

ای معاویه !

از این کار ( جنگ ) دست بکش و آماده ی حساب باش و آماده ی حوادثی باش که به سراغ تو می آید . به گمراهان فرومایه [ چون عمروعاص [گوش مسپار ! اگر چنین نکنی به تو اعلام می دارم که در غفلت زدگی قرار گرفته ای . همانا تو نازپرورده ای هستی که شیطان بر تو حکومت می کند و با تو به آرزوهایش می رسد و چون روح و خون در سراسر وجودت جریان دارد .

ای معاویه !

مرا به جنگ خوانده ای ؟ اگر راست می گویی مردم را بگذار و خودت تنها به جنگ من بیا ( جنگ تن به تن ) و دو لشکر را از کشتار بازدار تا بدانی پرده ی تاریک بر دل کدام یک از ما کشیده شده و دیده ی چه کسی پوشیده است ؟

ای معاویه ! از چه زمانی شما ( امویان ) زمامداران امت و فرماندهان ملت بودید ؟ ! نه سابقه ی درخشانی در دین و نه شرافت والایی در خانواده دارید ! پناه به خدا می برم از گرفتار شدن به دشمنی های ریشه دار ! تو را می ترسانم از این که به دنبال آرزوها تلاش کنی و آشکار و نهانت یکسان نباشد .

ص: 534

من ابوالحسن ! کشنده ی جدّ و دایی و برادر تو در روز نبرد بدر می باشم13 که سر آنان را شکافتم ؛ امروز همان شمشیر با من است و با همان قلب ، دشمنانم را ملاقات می کنم ؛ نه بدعتی در دین گذاشته و نه پیامبر جدیدی برگزیده ام ، من بر همان راه راست الهی قرار دارم که شما با اختیار رهایش کرده و با اکراه پذیرفته بودید .

خیال کردی به خونخواهی عثمان آمده ای ؟ ! در حالی که می دانی خون او به دست چه کسانی ریخته شده است !

اگر راست می گویی از آن ها مطالبه کن ! [ نه من که بی گناهم ] همانا من تو را در جنگ می نگرم که چونان شتران زیر بار سنگین مانده ، فریاد و ناله سر می دهی و می بینم که لشکریانت با بی صبری از ضربات پیاپی شمشیرها و بلاهای سخت و بر خاک افتادن مداوم تن ها ، مرا به کتاب خدا می خوانند در حالی که لشکریان تو کافر و بیعت کنندگان پیمان شکنند » .14

و در نامه ی دیگری به وی نوشتی :

« ای معاویه !

گروهی بسیار از مردم را به هلاکت کشاندی و با گمراهی خود فریبشان دادی و درموج سرکش دریای جهالت خود غرقشان کردی ؛ که تاریکی ها آنان را فرا گرفت و در امواج شبهات غوطه ور گردیدند که از راه حق به بیراهه افتادند و به دوران جاهلیت گذشتگان روی آوردند و به ویژگی های جاهلی خاندانشان نازیدند ، جز اندکی از آگاهان که مسیر خود را تغییر دادند و پس از آن که تو را شناختند از تو جدا شدند و از یاری کردن تو به سوی خدا گریختند ؛ زیرا تو آنان را به کار دشواری وا داشتی و از راه راست منحرفشان ساختی .

ای معاویه !

در کارهای خود از خدا بترس و اختیارت را از کف شیطان در آور که دنیا از تو بریده و آخرت به تو نزدیک شده است » .15

و در نامه ای دیگر به آن نابکار نوشتی :

« پس از یاد خدا !

همانا خداوند سبحان دنیا را برای آخرت قرار داد و مردم را در دنیا به

ص: 535

آزمایش گذاشت تا روشن دارد کدام یک نیکوکارتر است . ما را برای دنیا نیافریده اند و تنها برای دنیا به تلاش فرمان داده نشدیم ، به دنیا آمدیم تا در آن آزمایش گردیم ؛ و همانا خداوند مرا به تو و تو را با من آزمود و یکی از ما را بر دیگری حجت قرار داد .

تو با تفسیر دروغین قرآن به دنیا روی آوردی و چیزی به من نسبت می دهی ( قتل عثمان ) که دست و زبانم هرگز به آن نیالود . تو و مردم شام ، آن دروغ را ساختید و به من تهمت زدید تا آگاهان شما مردم نا آگاه را و ایستادگان شما زمین گیر شدگان را بر ضد من تحریک کنند .

ای معاویه !

از خدا بترس و با شیطانی که مهار تو را می کشد ، مبارزه کن و به سوی آخرت که راه من و تو است ، بازگرد و بترس از خدا که به زودی با بلایی کوبنده ریشه ات را برکند و نسل تو را براندازد .

همانا برای تو به خدا سوگند می خورم ، سوگندی که بر آن وفا دارم ! اگرروزگار من و تو را در یک جا گرد آورد ، همچنان بر سر راه تو خواهم ماند تا خدا میان ما داوری کند که او بهترین داوران است » .16

اما نصایح تودر دل تاریک او هیچ اثری نکرد و در جواب نامه های تو مدام خزعبلاتش را تکرار می نمود .

تا آن که ماه های حرام سپری شد و روز اول ماه صفر (37 ه . ق . ) رسید . تو سپس به لشکریانت فرمودی :

« ما به دو جهت در جنگ توقف می کردیم : اول اینکه ماه حرام بود و دوم سعی می شد بلکه ترک پیکار کنند و متابعت نمایند ؛ اکنون که آن ها بر ضلالت و گمراهی خود باقی هستند و ماه حرام هم گذشته ، مصمم گشته ایم با حملات جوانمردانه شما به جنگ خاتمه دهیم و کار این قوم بسازیم و ما یقین داریم بر حقّیم و با ایمان راسخ می جنگیم » .17

آن گاه تو فرماندهان بخش های مختلف لشکرت را مشخص نمودی و همه ی لشکریان

ص: 536

تو مهیای پیکار شدند . معاویه نیز خبردار شد و صف ها را آراست . سپس رو به سپاهیان خویش کردی و فرمودی :

« هر کدام از شما در صحنه ی نبرد با دشمن در خود شجاعت و دلاوری احساس کرد و برادرش را سست و ترسو یافت به شکرانه ی این برتری باید از او دفاع کند ، آن گونه که از خود دفاع می کند ؛ زیرا اگر خدا بخواهد او را چون شما دلاور و شجاع گرداند .

همانا مرگ به سرعت در جستجوی شماست ، آن ها که در نبرد مقاومت دارند و آن ها که فرار می کنند ، هیچ کدام را از چنگال مرگ رهایی نیست و همانا گرامی ترین مرگ ها کشته شدن در راه خداست .

سوگند به آن کس که جان پسر ابوطالب در دست اوست !

هزار ضربت شمشیر بر من آسان تر از مرگ در بستر استراحت ، در مخالفت با خداست ! گویی شما را در برخی از حمله ها در حال فرار ، ناله کنان چون گله ای از سوسمار می نگرم که نه حقی را باز پس می گیرید و نه ستمی را باز می دارید !

اینک این شما و این راه گشوده ، نجات برای کسی است که خود را به میدان افکنده به مبارزه ادامه دهد و هلاکت از آن کسی است که سستی ورزد » .18

آنگاه دست به سوی آسمان بلند کردی و با پروردگارت چنین نجوا نمودی :

« ای خدای آسمان برافراشته و فضای نگاه داشته که آن را زمینه ی پیدایش شب و روز و جریان گردش ماه و خورشید و مسیر آمد و شد ستارگان سیّار قرار داده ای و جایگاه گروهی از فرشتگانت ساخته ای که از عبادت تو خسته نمی گردند !

ای پروردگار این زمین ؛ که آن را جایگاه سکونت انسان ها و مکان رفت و آمد حشرات و چارپایان و پدیده های دیدنی و نادیدنی غیر قابل شمارش قرار داده ای !

و ای پروردگار کوه های بلند و پا برجا ؛ که آن را برای زمین چونان میخ های محکم و برای مخلوقات تکیه گاهی مطمئن ساخته ای !

اگر بر دشمن پیروزمان ساختی ، ما را از تجاوز بر کنار دار و بر راه حق استوار فرما و چنانچه آن ها را بر ما پیروز گرداندی شهادت نصیب ما فرما و از فتنه ها ما را نگه دار ! »

ص: 537

سپس مجددا رو به سپاهت کردی و فرمودی :

« کجایند آزاد مردانی که به حمایت رهبر خویش برخیزند ؟ ! کجایند غیور مردانی که به هنگام نزول بلا و مشکلات مبارزه کنند ؟ !

هان مردم ! ننگ و عار پشت سر شما و بهشت در پیش روی شماست » .19

ابتدا جنگ تن به تن آغاز شد و تو ذوالفقارت را از نیام خارج ساختی و به سمت پهلوانان سپاه دشمن حرکت نمودی ؛ هرکدام از آنان که به مقابل تو می آمد ، تو با ضربه ای جمجمه ی آنان را خرد می نمودی و آنان را به هلاکت می رساندی .

مالک اشتر ، ابو ایوب انصاری و حسین بن منذر یکی پس از دیگری حریفان خود را به خاک و خون کشیدند .

طبل حمله ی گروهی نواخته شد و دو سپاه به یکدیگر حمله کردند و کشتار وحشتناکی آغاز شد . دست ها و سرها بود که از تن جدا می گشت و روی زمین می افتاد ؛ جوی خون در تمام سرزمین صفین سرازیر شد . تو بی مهابا به قلب سپاه دشمن می زدی و هرکس که به مقابل تو می آمد ، بدنش را به دو نیم می کردی و این در حالی بود که معاویه از ترس جانش از خیمه ی فرماندهی یک قدم هم خارج نگشت .

نبرد روز اول تا پاسی از شب ادامه یافت و هزاران نفر از دو طرف کشته و مجروح گشتند .

چندین روز این نبرد پر کشتارِ خونین ادامه داشت و یاران تو با تمام توان به سپاه دشمن می زدند و عده ای را به خاک و خون می کشیدند تا آن جا که آثار شکست در سپاه معاویه هویدا شد .

معاویه در این میان بسیار سعی کرد که فرماندهان سپاهت را _ با پول و وعده ی حکمرانی بر مناطق متصرفه _ بخرد اما هر چه به آنان نامه نوشت ، موفق به این کار نشد .20

هر روز جنگ بیشتر شدت می گرفت و تعداد بیشتری از شامیان به هلاکت می رسیدند .

در همان هنگامه ی کشتار ، معاویه نامه ای به تو نوشت :

« اما بعد ؛ چون کار این جنگ به طول کشید و هر روز جمعی کشته می شوند ،

ص: 538

رشته ی خصومت و پیکار تشدید یافته ، من قبلاً از تو خواهش و التماس کرده بودم که ولایت شام را به من بدهی و از من بیعت نخواهی و مرا بر خلافت و اطاعت و تبعیت از تو مطلبی ، امروز هم بر سر آن مقصود خود باقی هستم که مرا در شام آزاد بگذاری تا این خصومت ها بر طرف گردد و جنگ پایان یابد و السلام » .21

آری !

آن دغلکار که به بهانه ی انتقام گرفتن از قاتل عثمان مردم شام را علیه تو بسیج نموده بود ، آن گاه که آثار شکست را در سپاه خود مشاهده کرد ، خون عثمان را فراموش کرده و ملتمسانه درخواست سازش از تو می نمود ! تو در جواب آن نابکار نوشتی :

« اما بعد ؛ ای معاویه !

نامه ی تو به من رسید و مندرجات آن معلوم شد ؛ نوشته ای جنگ به طول کشید و بسیاری از اخیار کشته شدند و اشرار باقی ماندند ، اگر این طور است بدان که بیش از این طول خواهد کشید تا آنان که در میدان معرکه اند کشته شوند . آنچه تو دیدی قطره ای از دریا بوده و شعله ای از دوزخ است .

التماس کرده ای که سرزمین شام را به تو واگذار کنم ؛ این کار بر پسر ابی طالب محال است که پیشوای قومی باشد و مردم را به دست جباری [ چون تو [بسپارد .

اما اینکه نوشته ای ما هر دو فرزندان عبد مناف هستیم ، بدان که هیچ گاه « امیه » چون « هاشم » نبود و « حرب » با « عبدالمطلّب » برابری نداشت . ابوسفیان کجا و ابوطالب کجا ! آزاد کرده کجا و مهاجر کجا و فداکار کجا ؟ ! هیچ گاه باطل با حق نخواهد بود و السلام » .22

جنگ سخت همچنان ادامه داشت ؛ آن چنان از سپاه دو طرف کشته شدند که هر کجای آن دشت وسیع نظر افکنده می شد ، انبوهی از سرها و دست ها و پاهای قطع شده روی هم انباشته گشته بود .

معاویه که دید بسیاری از یارانش با حمله های برق آسای تو و سردار لشکرت مالک اشتر کشته شده اند دستور داد تا مزدورانش فریاد زنند ما همه مسلمان

ص: 539

و برادریم ، دیگر برادرکشی بس است ! بیائید صلح کنیم تا جبهه ی خود را در برابر غیر مسلمانان تقویت نمائیم .

گریه ی مردم شام بر کشته هایشان بلند بود و مدام تقاضای توقف جنگ را می دادند .

اما تو به لشکریانت گفتی که فریب نیرنگ های معاویه را نخورید که ظفر نزدیک است :

« ای اصحاب من ! قضا و قدر ما را بدین جا کشانیده است ؛ هر کاری که می کنیم و هر نفسی که می کشید و هر سخنی که می گوئیم کم یا زیاد ، آشکارا یا پنهان ، از علم خداوند مخفی نیست و علم او به ما محیط است .

ای اصحاب من ! فردا باید جنگید ، امشب را قدری بیدار باشید و از او استعانت بجوئید ، نماز بخوانید ، قرآن تلاوت کنید و ظفر و نصرت را از خدا بخواهید .

بدانید که از دشمنان شما رمقی بیش باقی نمانده و مرتب در پی اصلاح و التماس صلح به خدعه و حیله هستند . اول کار ، جدیت و کوشش و شجاعت نشان دادند ؛ اکنون که آخر کار است باید قدرت و قوت قلب نشان دهید . فردا صبحگاه روی به جنگ می آوریم تا خدا بین ما حکم فرماید » .23

آری !

تو صلح را چون خدعه ی معاویه می دانستی ، نپذیرفتی تا ریشه ی « شجره ی خبیثه » را بخشکانی .

آن خطبه در دل اصحابت سخت اثر بخشید ، آن شب با خدا به راز و نیاز و نماز و قرآن گرائیدند و مهیای کارزار در ابتدای صبح شدند .

آفتاب طلوع کرد و تو زره پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را پوشیدی و شمشیر او را دست گرفتی و گفتی : به خدا سوگند که اگر برای ارشاد و هدایت این قوم نبود که از راه ضلالت و گمراهی بروند در میدان جنگ قدم نمی گذاشتم ! ولی چه کنم که جز جنگ راه اصلاحی نیست و سپس فرمان حمله دادی .24

آن روز سخت ترین و پرکشتارترین روز جنگ بود ؛ ده هزار نفر از سه طرف به طرف خیمه ی معاویه حمله ور شدند و سر و دست و پای بریده بود که روی زمین می ریخت .

ص: 540

تا شب جنگ خونین ادامه یافت و تو از یک طرف و مالک اشتر از طرف دیگر و بقیه ی فرماندهان از جانب دیگر حمله می کردند . آن شب که از شب های مشهور تاریخ است به « لیلة الهریر » مشهور است ، سخت ترین و خونبارتین ساعات جنگ در صحنه ی صفین در آن شب رقم خورده شد ، که هزاران نفر از دو طرف کشته شدند .

در آن شب سواره ها پیاده شدند ، شمشیرها شکسته شد ، علم ها افتاد ، تیرها تمام شد و نماز فوت شد ! آن چنان دو سپاه با هم در تاریکی شب درگیر شدند که نیزه ها و شمشیرهایشان شکسته شد و با چنگ و دندان یکدیگر را پاره پاره می کردند و می کشتند . در آن شب چون مردم شام با دادن کشته های فراوان همانند « گربه » گریه می کردند لذا آن شب را « لیلة الهریر » نام نهادند .

تو در آن تاریکی چون شیر می غرّیدی و با ضربه ات پیکر دشمنان را دو نیم می کردی .

تو در آن شب و نبرد سخت خونین ، پانصد و بیست و سه تکبیر گفتی و به هر تکبیری مردی از شامیان را می کشتی .25

صحرای صفین در آن شب پر از جنازه ی کشتگان ، شده بود و لشکر شام رو به هزیمت گذارده و آخرین نفس های خود را می کشید .

شب رو به پایان بود و مالک اشتر تا نابودی معاویه چند قدم بیشتر فاصله نداشت .

معاویه هراسان عمروعاص را صدا زد و به او گفت : حیله کن که علی دمار از روزگار لشکر برداشت و تا صبح دیگر کسی باقی نمی ماند .

عمروعاص گفت : قرآن را سر نیزه کنیم و بگوئیم ما مسلمان هستیم و شما هم مسلمان اید ، با هم جنگ نکنیم و بیائیم قرآن را بین خود و شما حاکم قرار دهیم .

معاویه خدعه ی عمروعاص را پذیرفت و دستور داد تمام قرآن ها را برگ برگ سازند و سربازان بر سر نیزه کنند و همگی فریاد زنند : جنگ و کشتار بس است ، بیائید قرآن را بین خود حاکم سازیم .

« اشعث بن قیس » چون قرآن را سر نیزه دید ، از میدان برگشت و به تو گفت : همه روزه می گفتی به کتاب و سنت عمل کنیم ، آن ها هم امروز همین را می گویند ! تو به

ص: 541

اشعث و دیگران فرمودی : این حیله و نیرنگ است ؛ اکنون که شکست خورده اند و به هزیمت افتاده اند به قرآن متوسل شده اند .

حیله ی عمروعاص کار خود را کرد و گروهی از سپاهیانت در آن موقعیت سرنوشت ساز دست از جنگ کشیدند .

آنان رو به تو کردند و گفتند : ما با اهل شام برای آن جنگ می کردیم که از قرآن منحرف بودند ، اکنون که متکی به قرآن شدند چرا جنگ کنیم !

در آن میان گروهی از یارانت شمشیر بر کف گرفته و گفتند : یا امیرالمؤمنین ! ما تا فتح و ظفر و پیروزی نهایی به فرمان تو می جنگیم .

اما در مقابل آنان ، فریب خوردگان عمروعاص شمشیر کشیدند و به تو گفتند : ما عثمان را کشتیم که به قرآن عمل نمی کرد و اکنون که این طایفه حاضر به اطاعت قرآن هستند چرا با آنان جنگ کنیم ، اگر تو هم آن ها را اجابت نکنی تو را بگیریم و تحویل معاویه دهیم !

این اشخاص که بعدا خوارج خوانده شدند به تو اصرار کردند که مالک را از میدان نبرد برگردانی ، تو به آنان گفتی : ای قوم ! شما می دانید اول کسی که به قرآن تسلیم شد من بودم و از اول کار تا کنون با این قوم بر سر قرآن سخن می گوئیم ، اما آن ها با این حیله می خواهند از دست ما رهایی یابند و اکنون هم به کاری که کراهت دارید ، تکلیف نمی کنم ؛ اما بدانید سعادت شما در اطاعت است و بعد این حقیقت بر شما روشن خواهد شد .26

آنان که نزدیک به بیست هزار نفر بودند بر خواسته ی خود پافشاری کردند و تو مجبور شدی که جنگ را متوقف سازی . به یکی فرمودی که برود و به مالک بگوید دست از جنگ بکشد و برگردد .

او خود را به سردار رشید لشکرت رسانید و به او گفت : علی علیه السلام می گوید دست از جنگ بکش و بازگرد . مالک گفت : این چه وقت دست از جنگ کشیدن است ؛ مگر نمی بینی چگونه لشکر معاویه منهزم و پریشان شده اند و تا رسیدن به خیمه ی معاویه چند قدم بیشتر نمانده است !

ص: 542

آن شخص که خود از خوارج بود به سردار لشکرت گفت : ای مالک ! اگر دست نکشی تا برگردی علی را زنده نخواهی دید . مالک گفت : لعنت بر این کار باد ، و اللّه ! اگر علی نباشد دنیا نباشد ! مالک اشتر خشمناک شد ، شمشیر را انداخت و برگشت .27

مالک ؛ آن یار وفادارت به سوی تو برگشت و مشاهده کرد که لشکر تو به دو گروه تقسیم شده اند : گروهی موافق جنگ و گروهی مخالف . به آنان گفت : ای اهل ذلّت و نفاق ، این چه وقت دست کشیدن از جنگ بود ، گفتند : دیروز برای خدا جنگ می کردیم و امروز برای خدا ترک جنگ می کنیم .

تو به آه و اندوه به مالک گفتی : ای مالک ! دیگر نصیحت به حال این قوم سودی ندارد .

عاقبت آن انسان های بی بصیرت و بی معرفت فریب معاویه را خوردند و نگذاشتند مالک اشتر ریشه ی « شجره ی خبیثه » را از بیخ و بن در آورد و به دور افکند .

خدا می داند یا مولا ! آن موقع چه طوفانی در دلت بر پا بود و چه خون هایی در جگرت موج می زد ! تو امام بودی و واجب الإطاعه ، لیکن آن گروه _ که بعدا از دشمنان تو شدند _ هیچ به سخن تو توجه نکردند و حرف دشمنان خدا را پذیرفتند !

دل تو از آنان پرخون بود ؛ زیرا می دیدی که چگونه یاران معاویه در باطل خود متحداند و آنان که در سپاه تو بودند ، در راه حق متفرّق و پراکنده اند !

تو آه بلندی کشیدی و به معاویه نوشتی :

ای معاویه ! اینک این قرآن و تو ، می خواهی چه کنی ؟

او در جواب تو نوشت :

به حکمیت قرآن بین ما و شما راضی ام .

نامه های متعددی بین تو و معاویه ردّ و بدل شد و قرار شد قاریان هر دو گروه جمع شوند و در حکم خدا تدبر کنند و قضاوت نمایند . آنان بعد از گذشت دو ماه به این توافق رسیدند که دو حَکَم انتخاب شود و هر چه آن دو گفتند و مصلحت دیدند دو گروه قبول نمایند و به آن ها یکسال وقت دهند .

ص: 543

غرض معاویه از این مرور زمان طولانی ، تأمین بودجه و قشون بود تا راهی برای تسلط خود بیابد .

اهل شام گفتند که ما عمروعاص را انتخاب می کنیم . اشعث بن قیس و خوارج گفتند : رأی ما ابوموسی اشعری است .

تو به آنان فرمودی : من به ابوموسی اشعری راضی نیستم ؛ زیرا او حریف عمروعاص نیست و به علاوه او در غیبت من دشنام می داده و مردم را از اطاعت من باز می داشته است .

معاویه با ترک جنگ در قشون علی علیه السلام راه یافت و مردم را با پول و مقام و وعده وعید فریفت تا آنان به انتخاب ابوموسی اشعری پافشاری کنند .

تو به لشکریانت فرمودی : اگر چاره ای جز انتخاب حکم نیست ، من « عبداللّه بن عباس » را انتخاب می کنم . آنان گفتند : شما هر دو یکی هستید . به آنان فرمودی : اگر به عبداللّه بن عباس راضی نیستید ، مالک اشتر را انتخاب می کنم ؛ اما آنان با مالک هم مخالفت کردند .

هر چه تو گفتی و اصرار کردی آنان نپذیرفتند ! به ناچار به آنان گفتی : من صلاح نمی دانم و عاقبت آن را وخیم می دانم ، ولی مسئولیت کار به عهده ی خود شما باشد . سپس با پروردگارت چنین نجوا کردی : خداوندا ! آگاه باش که من از این قوم بیزارم .

در آن میان پیرمردی به نام « عبداللّه بن حریث طایی » پیش آمد و به تو گفت : یا علی ! آخر عمر من است ، یک سخن دارم و آن این است که آیا حکمی پس از قرآن هست ؟ به او فرمودی : نه واللّه ! گفت : پس چرا با این قوم صلح کردی ؟ ! با آن ها بجنگ تا کارت پایان یابد . به او فرمودی : آنچه به این قوم گفتم ، نمی شنوند . خوارجی که آنجا بودند خاک به دهان آن پیرمرد پاشیدند و وی سه روز بعد هم در گذشت .28

همه سلاح را بر زمین گذاشتند و قرار شد که معاویه با چند تن از هوادارانش بیایند و با تو قرارداد صلح بنویسند .

« عبداللّه بن ابی رافع » _ از یارانت _ به عنوان منشی معین شد . به او فرمودی که

ص: 544

بعد از نام خدا بنویس : این قراردادی است بین علی بن ابی طالب ، امیرالمؤمنین و معاویة بن ابی سفیان .

اما آن خبیث به تو گفت : ای علی ! اگر تو را امیرمؤمنان می دانستم که با تو به جنگ برنمی خاستم !

تو در جواب آن ملعون ابد فرمودی :

اللّه اکبر و صدق رسول اللّه !

ای معاویه ! در آن روز که پیامبر فرمود صلح نامه ی حدیبیه را من بنویسم ، فرمود : بنویس بسم اللّه الرحمن الرحیم ، این صلح نامه ای است که محمد رسول اللّه با اهل مکه برقرار می نماید ، در آن هنگام پدرت ابوسفیان گفت : اگر من بر رسالت تو اقرار داشتم با تو جنگ نمی کردم . بفرمای نام تو و پدرت و نام من و پدرم را بنویسند ؛ حضرت رسول اللّه فرمود : یا علی ! بنویس آن طور که او می گوید ! آن گاه رسول خدا به من فرمود : یا علی ! روزی بر تو خواهد آمد همان طور که من با پدر صلح نامه نوشتم ، تو با پسر بنویسی .

سپس به منشی ات فرمودی : آن گونه که معاویه می خواهد بنویس .

عمروعاص به تو گفت : ای علی ! آیا ما را با کفار قیاس می کنی ؟ !

به او فرمودی : ساکت شو ! تو دوست مشرکان بودی و دشمن مؤمنان . آن پدر ( ابوسفیان ) بود که با خاتم النبیین جنگ کرد و بیست و سه سال فتنه و آشوب نمود و این پسر ( معاویه ) است که به کمک تو این همه فتنه و آشوب بر پا کردید و خون ها ریختید .

در این هنگام جمعی از یاران مخلصت مانند « عبداللّه بن حناب » و « صعصة بن صوحان » و دیگران برخاستند و گفتند : یا امیرالمؤمنین ! ما به همان ایمان و عقیده ای که داشته ایم باقی هستیم ، دل های ما در اطاعت تو است و هر چه فرمان دهی آن می کنیم ، و تو آنان را به صبر و آرامش دعوت نمودی .

عاقبت صلح نامه چنین نوشته شد :

این قرارداد است بین علی بن ابی طالب و معاویة بن ابی سفیان و اهل حجاز و شام

ص: 545

که ایشان راضی شدند بر حُکم خداوند تعالی از آغاز تا انجام که هر چه را قرآن زنده می دارند ، زنده بدارند و هر چه را قرآن بمیراند ، بمیرانند . و این جمع ابو موسی اشعری و عمروعاص را حکم قرار داده اند تا به هر نحو [ با توجه به قرآن [حکم کنند ، قبول نمایند و اگر آن حکم در قرآن نباشد ، به سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم عمل کنند . ابوموسی و عمروعاص از قشون ایمن باشند و هر دو لشکر اعتراض به آن نکنند .

صلح نامه بدین ترتیب نوشته شد و تو و معاویه آن را امضاء کردید و قرار شد اهل عراق به عراق و اهل شام به شام برگردند تا قبل از تمام شدن یک سال آن دو نفر نتیجه را اعلام کنند .

تو به لشکریانت فرمودی که آماده ی حرکت به سمت کوفه شوند . در این میان مردی از قبیله ی ربیعه از اصحاب تو با شمشیر کشیده بیرون آمد و بر سپاه معاویه حمله نمود و چند نفر را مجروح ساخت ، سپس به لشکر تو حمله کرد وچند نفر را مجروح نمود ، گفت : من از علی و معاویه بیزارم و از قبول حکمیت آن ها متنفرم و هیچ حکمی نیست جز حکم خدا !

آن مرد به دست یارانت کشته شد و او اولین کسی بود که از خوارج کشته شد .29

ابوموسی اشعری و عمروعاص به طرف « دومة الجندل » ، همان مکانی که برای حکمیت مشخص شده بود ، حرکت کردند و تو با دلی پرخون همراه با سپاهیانت به سمت کوفه حرکت نمودی .

آری !

همان قومی که تو را بیست و پنج سال خانه نشین نمودند و حق مسلمت را نادیده گرفتند بعد از بیعت کردن با تو بدتر و عمیق تر بر جگرت خنجر زدند !

جنگ صفین بعد از چند ماه به پایان رسید و تعداد زیادی از یاران مخلص و عزیزت چون « عمار یاسر » و « اویس قرنی » به شهادت رسیدند و تو در غم هجران آن یاران وفادار بسیار محزون بودی .30

تو دلسوز واقعی امت اسلام بودی و از هر موقعیتی برای تذکر و پند و اندرز دادن

ص: 546

به مردمان استفاده می کردی ؛ بنابراین قبل از وارد شدن به شهر کوفه _ که مقرّ حکومت تو بود _ وارد قبرستان کوفه _ « وادی السلام » _ شدی و یاران و همراهان نیز با تو وارد قبرستان شدند .

تو به قبرها نظر افکندی و سپس با صدای رسا گفتی :

« ای ساکنان خانه های وحشت زا و محله های خالی و گورهای تاریک ، ای خفتگان در خاک ، ای غریبان ، ای تنها شدگان ، ای وحشت زدگان ! شما پیش از ما رفتید و ما در پی شما روانیم و به زودی به شما ملحق خواهیم شد .

من علی بن ابی طالب می خواهم از دنیای شما به شما گزارشی دهم ؛ اما خانه هایتان ! بدانید که دیگران در آن ساکن شدند ، و اما زنانتان ! با دیگران ازدواج کردند و اما اموال شما ! در میان وارثان تقسیم شد . آری ! این است خبر دنیای شما [ که در بند آن و دلبسته ی آن بودید ]

ای مردگان ! حال شما به من بگوئید چه خبر است ؟ ! [ آیا وعده های الهی را راست یافتید ؟ ] » .

از قبرها صدایی بلند نشد و تو رو به اصحاب خود کردی و فرمودی :

« بدانید که آن ها هم شنیدند ؛ اما اجازه ی سخن گفتن نداشتند و اگر خداوند به آنان اجازه ی سخن گفتن می داد به شما خبر می دادند : به درستی که بهترین زاد و توشه شما برای سفر آخرت تقوا است » .31

سلام خدا باد بر تو و بر مظلومیت تو یا اباالحسن !

ص: 547

ص: 548

حکمت نامه ی بیست و ششم : مباحثی در رابطه با جنگ صفین

حکمت نامه ی بیست و ششم :

مباحثی در رابطه با جنگ صفّین .

1 _ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید معتزلی ، ج 6 ، ص287

2 _ « وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاْءَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ »

ترجمه : و « کلمه خبیثه » ( و سخن ناپاک ) را به درخت ناپاکی تشبیه کرده که از زمین ریشه کن شده ، و قرار و ثباتی ندارد . ( سوره ابراهیم ، آیه 26 )

شجره ی خبیثه یعنی شرک و کفر و نفاق ، در روایات متعددی آمده است که آن خاندان اموی است .

و نیز مقصود از شجره ی ملعونه در آیه ی ذیل خاندان اموی است :

« وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُ هُمْ إِلاّ طُغْیانا کَبِیرا »

ترجمه : ( به یاد آور ) زمانی را که به تو گفتیم : پروردگارت احاطه ( و آگاهی کامل ) به مردم داردو رؤیایی را که به تو نشان دادیم و درخت نفرین شده را که در قرآن ذکر کرده ایم ، فقط برای آزمایش مردم بود . و ما آنها را بیم می دهیم ؛ امّا جز طغیان شدید ، چیزی بر آنها نمی افزاید ! ( سوره اسراء ، آیه 60 )

سُئل الإمام علی علیه السلام عن الآیة ، فقال : هما الأفجران من قریش بنوأمیة و بنوالمغیرة و دارالبوار دارالهلاک و الشجرة الملعونة فی القرآن بنوأمیّة .

( مجمع البیان ، ج6 ، ص 313 ؛ بحار الأنوار ، ج31 ، ص508 ؛ تفسیر برهان ، ج2 ، ص425 )

3 _ واقعه ی صفین ، نصر بن مزاحم منقری ، تحقیق عبدالسلام هارون ، ص52 ؛ الفتوح ، ابومحمد احمد بن اعثم کوفی ، ج2 ، ص392

ص: 549

4 _ ابوسفیان و فرزندانشان در روز فتح مکه تسلیم شدند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آن ها را آزاد گذاشت ، خطاب به آن ها فرمود : إذهبوا فأنتم الطلقاء . ( بروید شما آزاد هستید . )

5 _ چون ابوسفیان قبایل گوناگون را سوگند داد تا با رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم بجنگند او را به مسخره « شیر سوگندها » نامیدند .

6 _ نهج البلاغه ، نامه 28

7 _ آن شخص مروان است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را تبعید کرد ؛ اما عثمان او را به مدینه آورد و داماد او شد و در انحراف و کشته شدن او نقش داشت .

و نیز آنگاه که خانه ی عثمان توسط شورشیان محاصره شد ، وی نامه ای به معاویه نوشت و از او طلب استمداد کرد ؛ اما معاویه آن قدر معطل نمود تا او را کشتند .

8 _ نهج البلاغه ، خطبه 30

9 _ لا یحسبنّی یا علی غافلاً لأوردنّ الکوفه القنابلا

والمشرفی والقنا الذوابلا من عامنا هذا وعاما قابلا

( بحارالأنوار ، ج 34 ، ص 437 ؛ تاریخ مفصل اسلام ، حسین عمادزاده ، ص 179 )

10 _ أصبحت ذا حمق تمنی الباطلا لأوردنّ شامک الصوا هلا

أصبحت أنت یابن هند جاهلاً لأرمینّ منکم الکواهلا

تسعین ألفا رامحا و نابلاً یزدحمون الحزن و السواهلا

بالحقّ و الحقّ یزیح الباطلا هذا لک العام و ذرنی قابلاً

( بحارالأنوار ، ج 34 ، ص 437 ؛ تاریخ مفصل اسلام ، حسین عمادزاده ، ص 171 )

11 _ پیش از آنکه سپاه علی علیه السلام به صحرای صفین برسد ، سربازان معاویه به فرماندهی « ابوالأعور » رودخانه ی فرات را در اختیار گرفتند ، امام علی علیه السلام « صعصعة بن صوحان » را به سوی معاویه فرستاد که چرا شریعه ی فرات را بسته اند ؟ معاویه با یاران خود مشورت کرد . ولید بن عقبه و عبداللّه بن سعید گفتند : آب را همچنان بسته نگه دارید تا سپاه کوفه از تشنگی بمیرند ، ولی عمروعاص گفت : علی مردی نیست که تشنه بماند ، او همان مردی است که می گفت اگر چهل نفر یاور داشتم حق خود را پس از سقیفه می گرفتم ؛ اکنون که بزرگان عراق و حجاز همراه او می باشند !

معاویه دستور داد که آب را بسته نگه دارند . به فرمان امام علی علیه السلام خط شکنان سپاه به فرماندهی امام حسن علیه السلام حمله کردند ، آب را در اختیار گرفته ، سپاه معاویه را کنار زدند ؛ اما امام علی علیه السلام دستور داد که آب برای هر دو لشکر آزاد باشد . این عمل جوانمردانه ی امام علیه السلام ، باعث بیداری برخی از شامیان شد و برخی از آنان به سپاه امام پیوستند .

ص: 550

12 _ نهج البلاغه ، خطبه 51

13 _ جدّ معاویه « عتبة بن ربیعه » و دایی او « ولید بن عتبه » و برادر او « حنظلة بن ابی سفیان » در آغاز نبرد در جنگ بدر به میدان آمدند ، علی علیه السلام در برابر دایی معاویه ولید قرار گرفت و کار او را ساخت ، سپس به کمک عبیده رفت که با عتبه جد معاویه سخت درگیر بود ، او را نیز از پای درآورد و در ادامه ی نبرد برادر معاویه را کشت .

14 _ نهج البلاغه ، نامه 10

15 _ همان ، نامه 32

16 _ همان ، نامه 55

17 _ تاریخ مفصل اسلام ، حسین عماد زاده ، ص185

18 _ نهج البلاغه ، خطبه 123

امام علی علیه السلام در حین جنگ صفین به یارانش فرمود :

من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید ؛ اما اگر کردارشان را تعریف و حالات آنان را بازگو می کردید به سخن راست نزدیکتر و عذرپذیرتر بود ؛ خوب بود به جای دشنام آنان می گفتید : خدایا ! خون ما و آنان را حفظ کن ، بین ما و آنان اصلاح فرما و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت کن تا آنان که جاهل اند حق را بشناسند و آنان که با حق می ستیزند ، پشیمان شده به حق بازگردند .

( نهج البلاغه ، خطبه 206 )

19 _ همان ، خطبه 171

20 _ روزها از جنگ صفین گذشت ، کشتارهای متوالی اسباب نگرانی معاویه شد . عمروعاص را برآن داشت که نامه ای به بزرگان اصحاب علی علیه السلام بنویسد و با تبلیغات سوء آن ها را بفریبد . مکاتبات شروع شد ؛ عمروعاص به برخی از یاران علی علیه السلام نامه نوشت ؛ اما آنان جواب دندان شکنی به وی دادند . ( تاریخ مفصل اسلام ، ص 193 )

21 _ همان

22 _ همان

23 _ همان ، ص196

24 _ همان ، ص197

25 _ همان

26 _ همان ، ص199

27 _ همان

ص: 551

28 _ همان ، ص200

29 _ همان ، ص201

( کتاب فوق از منابع دست اول تاریخ اسلام نقل می کند . )

30 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روزی به عمار یاسر فرمود : تو به دست فرقه ای تجاوزگر کشته خواهی شد .

( أنساب الأشراف ، بلاذری ، ج3 ، ص312 )

با شهادت عمار یاسر در صفین این حدیث در میان سپاه امام علیه السلام و سپاه معاویه منتشر شد ؛ یاران امام علی علیه السلام چون دیدند برحق اند ، خوشحال شدند و بسیاری از یاران معاویه سست گردیدند .

31 _ و قال علیه السلام : وَ قَد رَجَعَ مِن صِفِین ، فَأشرَفَ عَلیَ القُبُور بِظَاهِر الکُوفَة : یَا أهلَ الدِّیارِ المُوحِشةِ وَ المَحالِّ المُقفِرةِ ، وَ القُبُور المُظلِمَةِ ، یَا أهلَ الترُّبةِ ، یَا أهلَ الغُربَةِ ، یَا أهلَ الوَحدَةِ ، یَا أهلَ الوَحشَةِ ؛ أنتُم لَنا فَرَطٌ سابِقٌ وَ نَحنُ لَکُم تَبَعٌ لاحُقٌ ؛ أمَّا الدُّور فَقَد سُکِنَت وَ أمَّا الأَزواجُ فَقَد نُکِحَت وَ أمَّا الأَموالُ فَقَد قُسِمَت . هذَا خَبَرُ مَا عِندَنا ، فَما خَبَرُ مَا عِندَکُم ؟ ثُّمّ التفت إلی أصحابه فقال : أمَّا لَو أُذِنَ لَهُم فِی الکَلامِ لاَءَخبَرُوکُم أَنَّ ؟خَیرَ الزادِ التَّقوَی ؟ .

( نهج البلاغه ، حکمت 130 )

ص: 552

حکمت بیست و هفتم : بشارت حضرت موسی علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام بر امامت علی علیه السلام

اشاره

حکمت بیست و هفتم :

گواهی می دهم که حضرت موسی علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام به خلافت و امامتت بشارت داده اند .

در جریان جنگ صفین حوادث و رویدادهای گوناگونی به وقوع پیوست که برخی از آن رویدادها بیان کننده ی عظمت و حقانیت تو بود . در این فصل به دو مورد از آن اشاره ای می کنم که عاشقان و دلباختگانت با خواندن آن شاد شوند .

این دو رویداد ، یکی هنگام عزیمت به صفین و دیگری در بازگشت از صفین می باشد .

چون تو و لشکریانت به سمت سرزمین صفین حرکت کردید ، بعد از گذشت چند روز در مکانی فرود آمدید که آنجا آب نبود در حالی که سپاهیان و چهارپایانتان سخت تشنه بودند . یاران جهت یافتن آب به اطراف رفتند اما آب نیافتند ، به پیش تو آمدند و به تو گفتند :

یا امیرالمؤمنین !

در این نواحی هیچ آب نیست و همگی تشنه هستیم ، تدبیر شما چیست ؟

تو سوار بر مرکب خویش شدی و به لشکر فرمودی :

همراه من بیائید !

تو راهی یک مسیر فرعی شدی و بعد از ساعاتی مسیر پیمودن ، دیری از دور در بیابان

ص: 553

پیدا شد ؛ تو و یارانت به سمت آن دیر حرکت کردید تا به آن جا رسیدید . سپس به یارانت دستور دادی که راهب آن دیر را صدا کنید . صدایش زدند و او از دیر خارج شد .

تو به او گفتی :

ای راهب ! آیا در این نزدیکی آبی هست که این قوم و چهارپایانشان از آن بخورند ؟

راهب به تو گفت :

از اینجا تا آب ، بیش از دو فرسنگ راه می باشد و جز آن ، اینجا آبی نیست و اگر دوستانم به اندازه ی حاجت برایم آب نیاورند من در این بیابان هلاک می شوم .

یاران به تو گفتند :

یا امیرالمؤمنین !

اگر صلاح می دانی تا آنجا برای رسیدن به آب برویم که هنوز رمقی در ما باقی مانده است .

تو به آن ها فرمودی :

نیازی نیست به آنجا برویم ، سپس دستان مبارکت به جانب قبله ، مکانی را نشان دادی و فرمودی :

آنجا را بکنید که آب است !

مردم شتافتند و بیل و کلنگ برگرفتند و زمین را _ در همان مکان که نشان داده بودی _ کندند . سنگ سفیدی در ریگ پدید آمد . دور و بر آن سنگ سپید بزرگ را کندند تا سنگ را بردارند و یا به کناری بکشند ؛ اما نتوانستند .

تو به آنان فرمودی :

زیر این سنگ سپید آب است !

تعداد زیادی از یارانت هر چه سعی کردند نتوانستند آن سنگ را جا به جا کنند .

گفتند :

یا امیرالمؤمنین ! با توان و قدرت ما سنگ تکان نمی خورد .

تو آنگاه از اسب پیاده شدی و آستین خود را بالا زدی و سنگ را با دو دستان

ص: 554

مبارکت گرفتی و ابتدا به آن حرکتی دادی و سپس سنگ بزرگ را بلند کردی و چند گام به آن طرف تر پرتاب نمودی .

یاران تو تکبیر فرستادند . از زیر آن آبی پدید آمد از برف سردتر و بسیار گوارا !

همگی آب خوردند و مشک های خود را پر کردند و چهارپایان نیز خود را از آن آب زلال سیراب نمودند .

راهب از آن بالا تمام جریان را با تعجب نگاه می کرد .

تو سپس سنگ را برداشتی و بر جای خود قرار دادی و فرمودی که خاک بر آن بریزند تا اثر آن ناپدید گردد .

آن گاه با لشکریانت به سمت صفین راه افتادید ، اما راهب با صدای بلند آواز داد :

بایستید ؛ بایستید !

لشکر ایستاد و او با عجله خود را به تو رساند و گفت :

تو پیغمبر مرسلی ؟

فرمودی :

نه !

گفت :

تو ملک مقرّبی ؟

فرمودی :

نه ! ولیکن وصی رسول اللّه پیامبر خاتم می باشم .

راهب گفت :

دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم .

تو دستت را گشودی و او دستانت را گرفت و گفت :

اشهد أن لا اله الاّ اللّه و أنّ محمد رسول اللّه وانک وصی رسول اللّه و أحقّ الناس بالأمر من بعده .

ص: 555

تو سپس احکام و شرایط اسلام را بر او گفتی و عرض فرمودی :

چه چیزی سبب شد که بعد از سال ها که بر دین موسی بودی ، امروز مسلمانی را اختیار کنی ؟

گفت :

ای امیرالمؤمنین !

این دیر را که در این مکان بنا کرده اند بر طلب و امید تو بنا کرده اند و بسیاری از علماء این دیر مُردند و این توفیق را نیافتند که تو را زیارت کنند و خداوند تعالی مرا روزی کرد و سبب آن بود که در کتب ما نوشته است : که این حوالی چشمه ای است که سنگی سپید و بزرگ بر سر آن نهاده شده و پیدا نشود مگر به دست پیامبری یا وصی بر حق پیامبری و نیز نوشته شده که روزی آن چشمه به دست ولیی از اولیاء خدا پیدا شود . من دانستم که تو یا پیغمبری و یا وصیّ پیغمبری ، لا جرم بر دست تو اسلام آوردم و به حق ولایت تو معترف شدم .

آنگاه تو بگریستی به گونه ای که محاسن مبارکت از آب چشمانت تر شد ، سپس فرمودی :

سپاس آن خدای را که مرا فراموش نکرد و ذکر مرا در کتب پیشین یاد کرد .1

و بعد رو به یاران کردی و فرمودی :

شنیدید این برادر شما چه گفت ؟

گفتند :

آری شنیدیم و خدا را بر این نعمت شکرگزاریم .

راهب مسلمان شده دیگر در آن مکان نماند و با تو به جنگ صفین آمد و در آن پیکار به شهادت رسید ؛ تو خود بر او نماز خواندی و به خاک سپردی .2

تو در فتح خیبر با ندای بلند تکبیر ، به اذن الهی درب سنگی بسیار سنگین قلعه ی آن را کندی و به طرفی پرتاب نمودی و بعد از گذشت سی سال از آن واقعه باز

ص: 556

هم بازوان قدرتمند الهی تو آن کار را تکرار نمود و سنگ بزرگی را برداشت و به طرفی پرتاب کرد !

آن کارت در خیبر معجزه بود و این کارت نیز در کنار دیر راهب معجزه بود .

و اما رویداد دوم که در هنگام بازگشت از صفین رخ داد به شرح ذیل است :

با لشکر خود به یک صومعه رسیدید ، از صومعه پیر مرد سالخورده ، زیبا و خوش رو و خوش سیما بیرون آمد در حالی که کتابی در دستش بود .

آن پیرمرد به نزدیک تو آمد و به تو گفت :

« السلام علیک یا خلیفه رسول اللّه ! »

تو در پاسخ آن راهب فرمودی :

مرحبا ای برادر شمعون فرزند حمون حالت چطور است ؟ ! خدا تو را رحمت کند !

او پاسخ داد :

به خیر است ای امیرالمؤمنین و ای آقای مسلمین و ای وصی رسول رب العالمین !

من از نسل مردی از حواریین برادرت عیسی بن مریم علیهماالسلام هستم . من از نسل شمعون بن یوحنّا وصیّ حضرت عیسی بن مریم علیهماالسلام هستم که از بهترین دوازده نفر حواریین آن حضرت و محبوب ترین آنان نزد او و مقدّم آنان در پیشگاه او بود و عیسی بن مریم علیهماالسلام به او وصیت کرد و کتاب ها و علم و حکمتش را به او سپرد و خاندانش همچنان بر دین او ثابت ماندند و به آئین او پایدار بودند و کافر نشدند و تبدیل و تغییری ندادند .

آن کتاب ها که املاء عیسی بن مریم علیهماالسلام و دست خط پدرمان است ، نزد من است ؛ در آن ها هر کاری که مردم بعد از او انجام می دهند با ذکر یک یک پادشاهان و این که هر یک چقدر پادشاهی می کنند و در زمان هر کدام چه وقایعی اتفاق می افتد ، آمده است تا آنجا که خداوند مردی از عرب از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم خلیل الرحمان از سرزمینی که « تهامه » ( حجاز ) خوانده می شود از آبادی ای به نام « مکه » مبعوث نماید که به او

ص: 557

احمد گفته می شود ، گشاده رو و زیبا چشم و ابروانش پیوسته است و دوازده اسم دارد .

سپس مبعث و میلاد و هجرت آن پیامبر را و کسانی که با او می جنگند و آنان که او را کمک می کنند و کسانی که با او دشمنی می نمایند و مقدار عمر او و آنچه امتش بعد از او تفرقه و اختلاف می نمایند ، در آن کتاب ذکر شده است ؛ همچنین نام هر امام هدایت و امام ضلالت تا روزی که خدا ، عیسی بن مریم علیهماالسلام را از آسمان نازل کند ، مذکور است .

در آن کتاب نام سیزده نفر از فرزندان حضرت اسماعیل بن ابراهیم خلیل الرحمان مذکور است و آنان بهترین کسانی هستند که خدا خلق کرده و محبوب ترین خلق خدا به پیشگاه او هستند .

خداوند دوستدار کسانی است که ایشان را دوست بدارند و دشمن کسانی است که با ایشان دشمن باشند ؛ هرکس از ایشان اطاعت کند ، هدایت می یابد و هرکس از ایشان سرپیچی کند ، گمراه می شود . اطاعت ایشان اطاعت خدا و معصیت ایشان معصیت خداست . در آن کتاب است نام این امامان و نسب ایشان و صفت آنان و اینکه هر کدام از آن ها یکی پس از دیگری چقدر عمر می کنند و چند نفر از آنان دین خود را پنهان می نمایند و از قوم خود کتمان می کنند و چند نفر از آنان دین خود را اظهار می کند و کدام به حکومت می رسد و مردم در مقابل او سر تسلیم فرود می آورند تا هنگامی که خداوند عیسی بن مریم علیهماالسلام را بر آخرین آن ها نازل کند . عیسی پشت سر او نماز می گذارد و می گوید :

شما امامانی هستید که سزاوار نیست کسی بر شما تقدم جوید .

امام زمان ( عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ) پیش می رود و نماز را بر مردم اقامه می کند در حالی که حضرت عیسی علیه السلام پشت سر او در صف اول است .

اولین آن سیزده نفر ، حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم افضل آن هاست و آخرین ایشان مثل اجر همه ی آن ها و اجر آنان که اطاعت ایشان را کرده و به هدایت ایشان هدایت شده اند ، را دارد .

ص: 558

آن راهب سپس کتابی را که در دستش بود ، گشود و خواند :

بسم اللّه الرحمن الرحیم

احمد پیامبر خداست و نام او محمد صلی الله علیه و آله وسلم و یاسین و طه و نون و فاتح و خاتم و عاقب و ماحی است . او پیامبر خدا و حبیب خدا و دوست خدا و برگزیده ی او و امین او و منتخب اوست . خداوند انتقال او را در سجده کنندگان می دیده است [ یعنی در صلب پیامبران ] و با او به رحمت خویش تکلم کرده است . هرگاه خدا یاد شود او هم یاد می شود ؛ او بزرگوارترین خلق خدا در پیشگاه او و محبوب ترین آن ها نزد اوست . خداوند هیچ خلقی را خلق نکرده _ چه ملائکه مقرّب و چه پیامبر مرسل از آدم تا دیگران _ که نزد او بالاتر و محبوب تر از او باشند . خداوند در روز قیامت او را بر عرش خود می نشاند و درباره ی هرکس که شفاعت کند می پذیرد .

به نام او و به یاد او قلم در لوح محفوظ در امّ الکتاب جاری گشته است . او محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم است .

سپس برادرش صاحب پرچم او در روز قیامت و روز محشر کبری است ، او برادر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و وصی او و وزیرش و خلیفه ی او در امتش است .

محبوب ترین خلق خداوند نزد او بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، علی بن ابی طالب علیه السلام صاحب اختیار هر مؤمن بعد از اوست .

سپس یازده امام از فرزندان [ علی علیه السلام به امامت می رسند ]

اولین نفر از دوازده امام ؛ یعنی علی علیه السلام که دو نفر از آنان [ یعنی دو فرزند علی علیه السلام ] هم نام دو پسر هارون شَبَر و شُبَیر هستند .3

و نه نفر دیگر ، از اولاد کوچکتر این دو برادر که حسین [ سلام اللّه علیه ] است ، یکی پس از دیگری خواهند بود . آخرین آن ها کسی است که عیسی بن مریم علیهماالسلام پشت سر او نماز می گذارد .

در این کتاب نام هر کدام از این امامان که به حکومت می رسد و آنان که دین خود را پنهان یا ظاهر می کنند ، آمده است ؛ اول کسی که دین خود را ظاهر می کند کسی است

ص: 559

که همه ی شهرهای خداوند را از عدل و داد پر می کند و بر ما بین مشرق و مغرب حکومت می کند تا آنجا که خداوند او را بر همه ی ادیان غالب کند .

سپس آن راهب کتاب را بست و به تو گفت :

وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مبعوث شد ، پدرم زنده بود و او را تصدیق کرد و به او ایمان آورد و شهادت داد که پیامبر خداست . پدرم پیرمرد سالخورده ای بود که قدرت برخاستن نداشت ، او وقتی از دنیا می رفت به من گفت : وصی محمد [ صلی اللّه علیه وآله وسلّم ] و جانشین او که نام و صفت او در این کتاب است به زودی از کنار [ صومعه ی ] تو عبور می کند ، آن هنگام که سه نفر از امامان ضلالت و دعوت کنندگان به آتش که با نامشان و نام قبائلشان و صفتشان و اینکه هر یک از آنان چقدر حکومت می کنند در این کتاب ذکر شده اند ، یعنی فلان و فلان و فلان ،4 در گذشته باشند ؛ هرگاه عبورش بر تو افتاد نزد او برو و با او بیعت کن و همراه او با دشمنش جنگ کن ، چرا که جهاد همراه او همچون جهاد همراه محمد صلی الله علیه و آله وسلم است و دوستدار او همچون دوستدار محمد صلی الله علیه و آله وسلم و دشمن او همچون دشمن محمد صلی الله علیه و آله وسلم است .

ای امیرالمؤمنین !

در این کتاب آمده است که دوازده امام از قریش از قوم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با اهل بیتش دشمنی می کنند و حق ایشان را مانع می شوند و آنان را می کشند و طرد می نمایند و محروم می کنند و از آنان بیزاری می جویند و ایشان را می ترسانند . نام یک یک آنان به اسم و صفتشان در این کتاب آمده است و این که هر کدام از آنان چه مدت زمانی و در چه وسعتی حکومت می کنند و آنچه به فرزندان تو و یاران و شیعیانت از قتل و خوف و بلا از ناحیه ی آنان می رسد و این که چگونه خداوند بار دیگر شما را جانشین آن ها و اولیاء و انصارشان می نماید و آنچه از ذلت و جنگ و بلا و خواری و قتل و ترس که از جانب شما اهل بیت خواهند دید .

آن گاه راهب به تو گفت :

یا امیرالمؤمنین !

ص: 560

دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم . من شهادت می دهم که خدایی جز اللّه نیست و محمد صلی الله علیه و آله وسلم بنده و پیامبر او است و تو خلیفه ی پیامبر خدادر امت او و وصی و شاهد او بر مردم و حجت او در زمین هستی ، اسلام دین خداست و من از هر دینی که مخالف اسلام باشد ، بیزارم ؛ چرا که اسلام دینی است که خداوند برای خود برگزیده است و برای اولیایش به آن راضی شده است و آن دین عیسی بن مریم علیهماالسلام و پیامبران و رسلی است که قبل از او بوده اند و همین دین است که پدران گذشته ی من به آن معتقد بوده اند .

من ، تو و او و دوستان تو را دوست دارم و از دشمن تو بیزارم ؛ یازده امام از فرزندان تو را دوست دارم و از دشمنانشان و مخالفین آن ها و از کسانی که از آنان بیزار باشند و حقشان را ادعا کنند و به آنان ظلم کنند _ از اولین و آخرین _ بیزاری می جویم .

سپس دست داد و با تو بیعت کرد .

تو به آن راهب فرمودی :

کتابت را به من بده .

و او هم داد ؛ سپس به یکی از اصحابت فرمودی :

برخیز با این مرد و مترجمی پیدا کن که سخن را بفهمد و مطالب کتاب را به زبان عربی واضح برای تو بنویسد ، او هم کتاب را که به عربی نوشته شده بود ، آورد .

وقتی آن را آورد به پسرت امام حسن علیه السلام فرمودی :

پسرم ! کتابی را که به تو سپرده بودم ، بیاور !

حضرت آن را آورد .

فرمودی :

پسرم ! تو این کتاب را بخوان و تو ای فلانی _ که اظهار نادانی می کنی _ در نسخه ی این کتاب نگاه کن که دست خط من و املاء پیامبر است .

فرزند عزیزت علیه السلام کتاب را خواند ؛ حتی یک حرف ، مخالف آن نبود و تقدیم و تأخیری در کلمات نداشت ؛ گویی یک شخص بر دو نفر املاء کرده است .

ص: 561

آن گاه تو حمد و ثنای الهی رابه جای آوردی و فرمودی :

سپاس خدایی را که اگر می خواست امت اختلاف نمی کردند و متفرق نمی شدند ؛ شکر خدایی را که مرا به فراموشی نسپرد و امر مرا رها نکرده است و یاد مرا نزد خود و دوستانش خاموش نکرده است !

از این جریان شیعیان تو که حاضر بودند ، خوشحال شدند و شکر به جا آوردند ، از سوی دیگر موجب ناراحتی بسیاری از کسانی که اطراف تو بودند ، شد ، به طوری که اثر ناراحتی در صورتشان و رنگ هایشان پیدا بود .4

ص: 562

حکمت نامه ی بیست و هفتم : نام گذاری امام حسن و امام حسین علیهماالسلام توسط خداوند

حکمت نامه ی بیست و هفتم :

استنادات ، نام گذاری امام حسن و امام حسین علیهماالسلام توسّط خداوند متعال .

1 _ الحمد للّه الذی لم أکن عنده منسیّا ، الحمد للّه الذی ذکرنی فی کتبه .

2 _ برگرفته از تفسیر روض الجنان و روح الجنان ، ابوالفتوح رازی ، ج 15 ، ص 119

3 _ شیخ صدوق از امام سجاد علیه السلام روایت می کند :

هنگامی که فاطمه علیهاالسلام حسن علیه السلام را به دنیا آورد ، به علی علیه السلام گفت : برایش اسم بگذار . علی علیه السلام فرمود : من پیش از پیامبر خدا نامی روی او نمی گذارم . پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد ... سپس به علی علیه السلام فرمود : آیا برایش اسم گذاشته ای ؟ عرض کرد : در نامگذاری او بر شما پیشی نمی جویم. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : من نیز در نامگذاری او بر پروردگارم پیشی نمی گیرم . پس خداوند تبارک و تعالی به جبرئیل وحی فرمود که برای محمد فرزندی زاده شده است ، برو به او سلام برسان و تبریک گفته ، بگو : علی برای تو همچون هارون است برای موسی ؛ پس نام فرزند هارون را بر این نوزاد بگذار ! جبرئیل فرود آمد و از جانب خدای عزّ و جلّ به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تبریک گفت و آن گاه گفت : خدای بزرگ به تو دستور می دهد که نام فرزند هارون را به این نوزاد بگذاری ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : نام فرزند هارون چه بود ؟ جبرئیل گفت : شبر . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : زبان من عربی است . جبرئیل گفت : او را حسن بنام ، پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نام حسن را بر او گذاشت . چون حسین علیه السلام به دنیا آمد ، جبرئیل فرود آمد و از جانب خدای تعالی تولد او را تبریک گفت و سپس گفت : علی برای تو مانند هارون است برای موسی ؛ بنابراین نوزاد را به نام فرزند هارون نامگذاری کن ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پرسید : نام او چیست ؟جبرئیل گفت : شبیر ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت : زبان من عربی است . جبرئیل گفت : او را حسین بنام ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هم نام او را حسین گذاشت .

( امالی ، شیخ صدوق ، ج 3 ، ص 116 )

ص: 563

4 _ برگرفته از کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی ؛ ( اسرار آل محمد ) ، حدیث 16 ، حدیث فوق در منابع ذیل هم آمده است :

بحار الأنوار ، ج15 ، ص 236 ؛ اثبات الهداة ، شیخ حر عاملی ، ج 1 ، ص 204 ؛ غیبت ، نعمانی ، ص 48 ؛ ارشاد القلوب ، ج2 ، ص 298 ؛ فضائل ، ابن شاذان ، ص 142

ص: 564

حکمت بیست و هشتم : نبرد علی علیه السلام با خوارج

اشاره

حکمت بیست و هشتم :

گواهی می دهم که تو بعد از اتمام حجت برای مقابله با انحرافات و تحجر ، خوارج را از دم تیغ گذراندی .

تو و لشکرت از نبرد صفین بدون نتیجه به کوفه بازگشتید . در این مدت در همه ی محافل از حکمین ( عمروعاص و ابوموسی اشعری ) سخن می رفت و مردم حجاز و عراق و شام منتظر حصول نتیجه رأی حکمین بودند . جمعی از هواخواهان ، اطراف دو حکم جمع می شدند و تشویق و ترغیب به نفع خود می کردند . روزها و ماه ها گذشت و آن دو در « دومة الجندل » با هم تبادل افکار می کردند و در نقشه ی فریب یکدیگر بودند . تلقین افراد خارجی در تقویت روحیه ی هر یک اثری عمیق داشت ولی یک اصل بین هر دو مسلم بود و آن اصالت و شرافت و بزرگواری تو و دنیا خواهی و مکاری معاویه !

هیچ کس چون تو نگران نبود ؛ زیرا می دانستی که عاقبت این حکمیت چیست و چه توطئه ها و دسیسه هایی پشت این جریان است . تو خون دل می خوردی و صبر می کردی ، صبری سخت تر از آن زمان که خار در چشم و استخوان در گلو داشتی !

اما چه می توانستی انجام دهی ؟ ! مردمان تابع تو نبودند ؛ ولیکن تو همواره خیرخواه و دلسوز امت بودی .

ص: 565

بعد از واقعه ی صفین در یکی از خطبه هایت فرمودی :

ستایش می کنم خداوند را ! برای تکمیل نعمت های او و تسلیم بودن برابر بزرگی او و ایمن ماندن از نافرمانی او و در رفع نیازها از او یاری می طلبم ؛ زیرا آن کس را که خدا هدایت کند ، هرگز گمراه نگردد و آن را که خدا دشمن دارد ، هرگز نجات نیابد و هر آن کس را که خداوند بی نیاز گرداند نیازمند نخواهد شد ... .

و شهادت می دهم که محمد بنده ی خدا و فرستاده ی اوست . خداوند او را با دینی آشکار و نشانه ای پایدار و قرآنی نوشته شده و استوار و نوری درخشان و چراغی تابان و فرمانی آشکار کننده فرستاد تا شک و تردیدها را نابود سازد و با دلائل روشن استدلال کند و با آیات الهی مردم را پرهیز دهد و از کیفرهای الهی بترساند .

خداوند ، پیامبر اسلام را زمانی فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار شده ، رشته های دین پاره شده و ستون های ایمان و یقین ناپایدار بود ؛ در اصول دین اختلاف داشته و امور مردم پراکنده بود ، راه رهایی دشوار و پناهگاهی وجود نداشت ؛ چراغ هدایت بی نور و کور دلی همگان را فرا گرفته بود ؛ خدای رحمان معصیت می شد و شیطان یاری می گردید ؛ ایمان بدون یاور مانده و ستون های آن ویران گردیده و نشانه های آن انکار شده ، راه های آن ویران و جاده های آن کهنه و فراموش گردیده بود . مردم جاهلی شیطان را اطاعت می کردند و به راه های او می رفتند و در آبشخور شیطان سیراب می شدند ... .

سپس برای هوشیاری مردم و شناخت راه حق از مقام و جایگاه خاندان عصمت و طهارتت سخن به میان آوردی :

عترت پیامبر جایگاه اسرار خداوندی و پناهگاه فرمان الهی و مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامی و نگهبان کتاب های آسمانی و کوه های همیشه استوار دین خدایند . خدا به وسیله ی اهل بیت پشت خمیده دین را راست نمود و ارزش و اضطراب آن را از میان برداشت ، برابر فاسدانی که تخم گناه افشاندند [ یعنی امویان ]و با آب غرور و فریب آبیاری کردند و محصول آن را که جز عذاب و بدبختی نبود ، برداشتند !

ص: 566

کسی را با خاندان نبوت نمی شود مقایسه کرد و آنان که پرورده ی نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند ، با آنان برابر نخواهند بود . عترت پیامبر اساس دین و ستون های استوار یقین می باشند . شتاب کننده باید به آنان باز گردد و عقب مانده باید به آنان بپیوندد ؛ زیرا ویژگی های حق ولایت به آن ها اختصاص دارد و وصیت پیامبر نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت به آن ها تعلق دارد . هم اکنون [ که خلافت به من سپرده شد ] حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهی که از آن دور مانده بود ، باز گردانده شد .1

و در هشدار دیگری به مردمان بعد از صفین فرمودی :

همانا آغاز پدید آمدن فتنه ها هوا پرستی و بدعت گذاری در احکام آسمانی است . نو آوری هایی که قرآن با آن مخالف است ؛ پس اگر باطل با حق مخلوط نمی شد بر طالبان حق پوشیده نمی ماند و اگرحق از باطل جدا و خالص می گشت زبان دشمنان قطع می گردید ؛ اما قسمتی از حق و قسمتی از باطل را می گیرند وبه هم می آمیزند ، آنجاست که شیطان بر دوستان خود چیره می گردد و تنها آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند ، نجات خواهند یافت .2

تو می دانستی که چه فتنه ای در دومة الجندل در حال شکل گیری است و عمروعاص چگونه با حیله و دروغ در صدد فساد در جامعه ی اسلامی است ، لذا در مذمت حیله و نیرنگ فرمودی که :

ای مردم !

وفا همراه راستی است ، که سپری محکم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم . آن کس که از بازگشت خود به قیامت آگاه باشد ، خیانت و نیرنگ ندارد ؛ اما امروز در محیط و زمانه ای زندگی می کنیم که بیشتر مردم حیله و نیرنگ را ، زیرکی می پندارند و افراد جاهل آنان را اهل تدبیر می خوانند .

چگونه فکر می کنند ؟ خدا بکشد آن ها را !

چه بسا شخصی تمام پیش آمدهای آینده را می داند و راه های مکر و حیله را می شناسد ولی امر و نهی پروردگار مانع اوست [ که نیرنگ به کار برد ] و با اینکه

ص: 567

قدرت انجام دادن آن را دارد ، آن را به روشنی رها می سازد ؛ اما آن کس که از گناه و مخالفت با دین پروا ندارد ، از فرصت ها برای نیرنگ بازی استفاده می کند .3

عاقبت خدعه ی معاویه در ابوموسی اشعری اثر کرد و فریب آن دغل کار را خورد . عمروعاص به او گفت : آیا صلاح می دانی که من معاویه را خلع کنم و تو علی را [ و این گونه به اختلاف پایان دهیم ؟ ] آنگاه هر دو به عبداللّه بن عمر رأی دهیم ؟

ابوموسی اشعری گفت : چه نیکو گفتی !

سپس با هم قرار گذاشتند که روز دوشنبه در جمع مردم رأی حکمین را اعلام کنند . دوشنبه فرارسید ، ابوموسی اشعری با چندین نفر حاضر شد و عمروعاص هم با جمعی حاضر گردید ، مجلس رسمی بود .

ابوموسی به عمروعاص گفت :

برخیز معاویه را از خلافت معزول کن تا من هم علی را معزول کنم من بر آن توافق دیروز باقی هستم .

عمروعاص با مکر و حیله گفت :

پناه بر خدا که من قبل از تو سخن گویم تو بزرگتر و مقدم بر من در ایمان و مهاجرت هستی ، پیش قدم شو ، من هم دنبال تو می باشم .

ابوموسی بر پاخاست ، حمد و ثنای الهی گفت و رو به حضار کرد و گفت : ای مردم بهترین خلق خدا آن کس است که در حفظ نفس خویشتن نکوشد و فکر مردم باشد . من در این جنگ دیدم که بسیاری کشته شدند . من با عمروعاص صلاح بر آن دیدیم که برای فرو نشاندن آتش فتنه ، علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و کار خلافت را به شوری بگذاریم و اکنون بدانید که من علی را از خلافت خلع کردم همان قسم که این انگشتر را از انگشت خود بیرون آوردم .

سپس عمروعاص بر پای ایستاد و گفت : ای مردم ! ابوموسی اشعری کسی است که از جانب رسول اللّه به یمن رفته و او صاحب مقام ابوبکر و عامل عمر بن خطاب

ص: 568

و حَکَم اهل عراق است و اکنون او علی را از خلافت خلع کرد و من اکنون معاویه را به خلافت نصب کردم چنان چه این انگشتر را در دست چپ نمودم !

این سخن را گفت و نشست . ابوموسی از این امر نامنتظره برآشفت و به او گفت : واللّه ! سخن و قرار ما بر این نبوده ؛ لعنت خدا بر تو باد ای فاسق مکار و ای فاسق جبار !

عمروعاص با کمال خونسردی گفت :

تو هرچه که می خواهی بگو !

در آن جلسه طرفداران معاویه خوشحال با عمرو عاص پیروزمندانه به شام بازگشتند .

معاویه که با التماس از تو تقاضای امارت شام را می کرد ، پس از حَکَمیت ، خود را خلیفه ی بلامنازعه ی جوامع اسلامی دانست و شروع کرد به حمله کردن به مناطق در دست حکومت تو !

تو بلافاصله بعد از این جریان برای مردم چنین خطبه خواندی :

« خدا را سپاس !

هر چند که روزگار دشواری های فراوان و حوادثی بزرگ پدید آورد ، شهادت می دهم جز خدای یگانه و بی مانند خدایی نباشد و جز او معبودی نیست و گواهی می دهم محمد بنده و فرستاده ی او است .

پس از حمد و ستایش خدا ؛ بدانید که نافرمانی از دستور نصیحت کننده ی مهربان دانا و با تجربه ، مایه ی حسرت و سرگردانی و سرانجامش پشیمانی است . من رأی و فرمان خود را نسبت به حکمیت به شما گفتم و نظر خالص خود را در اختیار شما گذاردم ولی شما همانند مخالفانی ستمکار و پیمان شکنانی نافرمان ، از پذیرش آن سر باز زدید ؛ تا آنجا که نصیحت کننده در پند دادن به تردید افتاد و از پند دادن خودداری کرد ! داستان من و شما چنان است که برادر هوازنی سروده است : در سرزمین مُنعَرِج ، دستور لازم را دادم اما نپذیرفتند که فردا سزای سرکشی خود را چشیدند » .5

تو صراحتا مخالفت خود را با حُکم حکمین اعلام نمودی و از مردم خواستی تا برای نبرد با معاویه مهیا شوند و در اردوگاه نظامی برای حرکت به شام اجتماع کنند .6

ص: 569

اما گروهی به مخالفت با تو برخاستند و گفتند :

چرا در صفین حکمیت را پذیرفتی تا کار به اینجا کشیده شود ؟ !

آنان همان کسانی بودند که تو را مجبور به پذیرش حکمیت کردند ؛ اما بعد تو را عامل فتنه معرفی کردند !

آنان _ که خوارج نام گرفتند _ گفتند :

علی با پذیرش حکمیت از دین خارج شده است ! !

آن موقع که تو مشغول جمع نیرو و تجهیز آنان برای نبرد مجدد با معاویه و اهل شام بودی ، برای مخالفت با تو از سپاه تو خارج شدند و در نیم فرسنگی کوفه در محلی به نام « حرورا » اردو زدند .

شعار آنان این بود ؟ « لا حکم إلاّ للّه » ؟ حکم فقط مخصوص خداست و آنان تو را متهم نمودند که تو با پذیرش حکمیتِ اشخاص در برابر قرآن _ که می گوید حکم مخصوص خداست _ ایستاده ای و کافر شده ای !7

آنان به تو می گفتند ما در صورتی به سپاه تو _ برای جنگ با معاویه _ ملحق می شویم که توبه کنی و به ایمان بازگردی ! !

و تو آن ها را نصیحت کردی و گفتی :

بر کدام گناه توبه کنم !

آنان که تعدادشان بیش از دوازده هزار نفر بود همواره بر اعتراضات و شبهه افکنی درباره ی دین تو ادامه می دادند و تو در برابر آنان صبر می نمودی و در جواب شعارشان که می گفتند :

حکم فقط مخصوص خداست ، فرمودی :

« سخنی حق است ، که از آن اراده باطل می شود ! آری ! درست است ، فرمانی جز فرمان خدا نیست ؛ ولی این ها ( خوارج ) می گویند زمامداری جز برای خدا نیست در حالی که مردم به زمامداری _ نیک یا بد _ نیازمندند ، تا مؤمنان در سایه ی حکومت به کار خود مشغول و کافران هم بهره مند شوند و مردم در استقرار حکومت

ص: 570

زندگی کنند ؛ به وسیله ی حکومت بیت المال جمع آوری می گردد و به کمک آن با دشمنان می توان مبارزه کرد ؛ جاده ها امن و امان و حق ضعیفان از نیرومندان گرفته می شود ، نیکوکاران در رفاه و از دست بدکاران در امان می باشند » .8

آنان در صفین تو را مجبور به پذیرش حکمیت کردند ؛ و آن گاه که حکمیت به افتضاح کشیده شد ، تو را مقصّر دانستند و گفتند که تو حکم خدا را پشت سر انداختی و به حکم بشر راضی شدی و در نهایت گفتند که حکومت از آن خداست و بشر حق ندارد بر کسی حکومت کند !

آری !

آنان این چنین به انحرافات عمیق و تحجر کشیده شدند . آن گروه منحرف همچنان بر عقاید خویش پای می فشردند و تو در مقابل آنان مدارا و صبر می کردی و در جواب یارانت که می گفتند با آن ها برخورد نظامی شود ، می فرمودی :

اگر تبلیغ کردند و صرفا سخن گویند ما در برابر با آن ها سخن خواهیم گفت ، اما اگر دست به شمشیر برند و علیه ما شورش و طغیان کنند ، با آن ها نبرد خواهیم کرد .9

تو با استناد به آیات قرآن با بزرگان آنان احتجاج نمودی ؛ ولی آنان نپذیرفتند و حرف خود را مدام تکرار می نمودند .

یکی از رهبران گروه خوارج به تو گفت : تا زمانی که به کار خود در جمل و صفین یقین داشتی ، در کنار تو جنگیدیم ؛ اما حال که شک کرده ای ، باید توبه کنی و شهادت دهی که گمراه شده ای ؛ در این صورت با تو خواهیم بود .

تو به آن گروه فرمودی :

من از لحظه ای که اسلام را پذیرفتم ، ذره ای در آن تردید نکردم ؛ اساساً خداوند شما را به وسیله ی ما هدایت کرده و از کفر نجات داده است ! من گفته بودم که دو حَکَم باید بر اساس کتاب خدا حکم کنند و اگر جز این کردند ، حکم آنان برای من ارزشی ندارد .10

ص: 571

آن منحرفان نابکار تو را که اساس ایمان و یقین بودی متهم به کفر نمودند و پافشاری می کردند که باید توبه کنی و به اسلام بازگردی ! !

تو ، اولین مسلمان ، برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرچم دار اسلام ، محور حق ، باب علم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، قسمت کننده ی بهشت وجهنم ، قرآن ناطق ، صراط مستقیم ، وصی و خلیفه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی و زمین و زمان و آسمان گواه حقانیت تو بود ؛ به خدا قسم ! شن های بیابان ها و ریگ های ته اقیانوس ها و برگ برگ درختان ، همه و همه گواه ایمان والای تو بودند و هستند .

با این وجود تو باز هم برای آنان دل می سوزاندی و مشتاق هدایتشان بودی ؛ لذا دو نفر از یاران با وفایت _ عبداللّه بن عباس و صعصعة بن صوحان _ را به اردوگاه آنان اعزام داشتی تا نصیحتشان کنند ، به این امید که باز گردند و تو را شاد سازند ؛ اما آنان گفتند :

تا علی توبه نکند با او همراهی نخواهیم کرد !11

از دیدگاه آنان پذیرش حکمیت مساوی با کفر بود ، از همین رو آن منحرفان ، از تو می خواستند که بر کفر خود شهادت داده و از آن توبه کنی ! !

البته به تدریج آنان عقاید افراطی دیگری یافتند ، تا بدانجا که معتقد شدند گناه کبیره باعث از بین رفتن همه ی اعمال خوب و ایمان می شود و مرتکب گناه نیز باید توبه کند تا وارد اسلام شود وگرنه کافر به شمار می رود !

تو روزی که برخی از خوارج به تو نهیب زدند که به اسلام بازگرد و توبه کن ، فرمودی :

« سنگ حوادث و بلا بر شما ببارد ، چنان که اثری از شما باقی نگذارد ! آیا پس از ایمانم به خدا و جهاد کردنم در رکاب رسول خدا به کفر خویش گواهی دهم ! ؟ اگر چنین کنم گمراه شده و از هدایت شدگان نخواهم بود » .12

برخی از یارانت مدام به تو می گفتند : این گروه گمراه زبانی جز شمشیر نمی فهمند ، و تو در پاسخشان تکرار فرمودی : تا زمانی که آنان دست به اسلحه نبرند ، برخورد نظامی با آنان نخواهیم داشت .

ص: 572

تو روزی تصمیم گرفتی برای اتمام حجت به اردوگاه آنان روی و نصیحتشان کنی ، به همین سبب به اردوگاه آنان در خارج از شهر کوفه در منطقه « حروراء » رفتی و خطاب به آنان فرمودی :

آیا همه ی شما در جنگ صفین بودید ؟

گفتند که بعضی بودیم و بعضی نبودیم .

فرمودی : به دو گروه تقسیم شوید ، تا متناسب با هر کدام سخن کنم .

آنان دو دسته شدند ، سپس ندا دادی :

« ساکت باشید ! به حرف های من گوش فرا دهید و با جان و دل به سوی من توجه کنید و هرکس را برای گواهی سوگند دادم با علم گواهی دهد .

بگوئید ببینم ! آن گاه که شامیان در گرماگرم جنگ و در لحظه ی پیروزی ما با حیله و نیرنگ و مکر و فریبکاری قرآن ها را بر سر نیزه بلند کردند شماها نگفتید که :

شامیان برادران ما و هم آئین ما هستند ؟ از ما می خواهند از خطای آنان بگذریم و راضی به حاکمیت کتاب خدا شده اند ، نظر ما این است که حرفشان را قبول کنیم و از جنگ دست برداریم ؟

اما من به شما گفتم که :

این توطئه ، ظاهرش ایمان و باطن آن دشمنی و کینه توزی است ، آغاز آن رحمت و پایان آن پشیمانی است ، پس در همین حال مبارزه را ادامه دهید و از راهی که در پیش گرفته اید ، منحرف نشوید و در جنگ دندان بر دندادن فشارید و به ندای ندا دهنده ای [ از شامیان ] گوش ندهید ؛ زیرا اگر پاسخ داده شوند ، گمراه کننده اند و اگر رها گردند خوار و ذلیل شوند ، که همواره چنین بود .

اما دریغ !

شماها را دیدم که به خواسته های شامیان گردن نهادید و حکمیت را پذیرفتید .

سوگند به خدا !

ص: 573

اگر از آن سرباز می زدم مسئول پیامدهای آن نبودم و خدا گناه آن را در پرونده ی من نمی افزود .

به خدا سوگند !

اگر هم حکمیت را می پذیرفتم به این کار سزاوار پیروی بودم ؛ زیرا قرآن با من است ، از آن هنگام که یار قرآن گشتم از آن جدا نشدم .

و سپس به آنان گفتی :

ما با پیامبر بودیم و همانا جنگ و کشتار گرداگرد پدران ، فرزندان ، برادران ، خویشاوندان ما دور می زد ؛ اما از وارد شدن هر مصیبت و شدتی جز بر ایمان خود نمی افزودیم ، و بیشتر در پیمودن راه حق و تسلیم بودن در برابر امر الهی و شکیبایی بر درد جراحت های سوزان ، مصمم می شدیم .

اما امروز با پیدایش زنگارها در دین ، کژی ها و نفوذ شبهه ها در افکار ، تفسیر و تأویل دروغین در دین ، با برادران مسلمان خود به جنگ خونین کشانده شدیم ؛ پس هرگاه احساس کنیم چیزی باعث وحدت ماست و به وسیله ی آن به یکدیگر نزدیک می شویم و شکاف را پر و باقیمانده ی پیوندها را محکم می کنیم ، به آن تمایل نشان می دهیم ، آن را گرفته و دیگر راه را ترک می کنیم .13

آن گروه نهایت حجت و جوابشان بر تو این بود :

ای علی !

اگر ما توقف جنگ را خوستار بودیم از این جهت بود که قرآن حَکَم باشد نه اشخاص ، و تو رضایت به حکمیت اشخاص دادی و قرآن را نادیده گرفتی ، پس تو مقصّری ! توبه کن تا همگی به سپاهت برای نبرد با معاویه بازگردیم .

به آنان فرمودی :

اگر من اجبارا حکمیت اشخاص را پذیرفتم به این خاطر بود که آنان طبق قرآن حکم کنند نه نظر شخصی خودشان ؛ که چنین نکردند !

ص: 574

و تو آنگاه که دیدی آن قوم منطق سرشان نمی شود ، از اردوگاهشان خارج شدی و به کوفه بازگشتی .

در این گیرو دار متوجه شدی که معاویه که خود را پیروز حکمیت دانسته و خود را خلیفه ی مسلمین می پندارد ، دست به تجاوزگری گسترده ای زده و دائم مزدورانش به شهرهای تحت سیطره ی حکومت تو حمله می کنند و مردم را می کشند و اموال را غارت می نمایند .

تو سریعا برای مردم خطبه خواندی و مردم را برای جنگ با معاویه تشویق نمودی و بعد از گذشت چند روز شصت هزار نفر مهیای حرکت به سوی شام شدند .14

لشکر شصت هزار نفری مهیای حرکت به سمت شام بودند که خبردار شدی که خوارج دست به اسلحه برده اند و چند نفر از یارانت را به طرز فجیعی به قتل رسانیده اند ؛ حتی آنان زن بارداری که هوادار تو بود را کشتند و جنینش را از شمکش خارج ساختند و برای اعلام جنگ با تو بر نیزه زدند .15

تو دیگر حجت را بر آن قوم منحرف ، تمام شده می دانستی ، پس به یارانت فرمودی : ابتدا تکلیف خودمان را با این شورشیان مشخص می کنیم و سپس به جنگ معاویه می رویم .

خطر آن گروه منحرف به مراتب بیشتر از خطر معاویه و یارانش بود ؛ زیرا معاویه و یارانش سر حکومت با تو جنگ داشتند ؛ اما خوارج با اصل دین در ستیز بودند ! لشکرت را به سمت نهروان _ که خوارج جهت جنگ در آن جا جمع شده بودند _ حرکت دادی . به هنگام حرکت ( در ماه صفر سال 38) شخصی(1) با پیشگویی از راه شناخت ستارگان به تو گفت :

اگر در این ساعت حرکت کنید ، پیروز نمی شوید و من از راه علم ستاره شناسی این محاسبه را کردم .

تو به او پاسخی فرمودی که برای همیشه درس است برای کسانی که خود را

ص: 575


1- برادر اشعث بن قیس منافق .

پیشگو می دانند و یا تحت تأثیر پیشگویان قرار گرفته اند ! فرمودی :

« گمان می کنی تو از آن ساعت آگاهی که اگر کسی حرکت کند زیان نخواهد دید ؟ ! و می ترسانی از ساعتی که اگر کسی حرکت کند ، ضرری دامن گیر او خواهد شد ؟ ! کسی که گفتار تو را تصدیق کند ، قرآن را تکذیب کرده است و از یاری طلبیدن خدا در رسیدن به هدف های دوست داشتنی و محفوظ ماندن از ناگواری ها ، بی نیاز شده است !

گویا می خواهی به جای خداوند ، تو را ستایش کنند ! چون به گمان خود مردم را به ساعتی آشنا کردی که منافعشان را به دست می آورند و از ضرر و زیان در امان می مانند » .

سپس رو به مردم کردی و فرمودی :

« ای مردم !

از فرا گرفتن علم ستاره شناسی برای پیشگویی های دروغین بپرهیزید ، جز آن مقدار از علم نجوم که در دریا نوردی و صحرا نوردی به آن نیاز دارید ؛ چه اینکه ستاره شناسی شما را به غیب گویی و غیب گویی به جادوگری می کشاند و ستاره شناس چون غیب گو و غیب گو چون جادوگر و جادوگر چون کافر و کافر در آتش جهنم است » .

آن گاه به یاران فرمودی :

با نام خدا حرکت کنید .16

از کوفه با لشکرت خارج شدی و به سمت قرار گاه شورشیان در کنار رود نهروان حرکت نمودی ؛ شخصی به تو گفت :

خوارج از پل نهروان عبور کرده اند .

فرمودی :

« قتلگاه خوارج این سوی نهر است . به خدا سوگند از آن ها جز ده نفر باقی نمی ماند و از شما نیز ده نفر کشته نخواهد شد » .17

ص: 576

تو و یارانت به لشکر دوازده هزار نفری خوارج در کنار رود نهروان رسیدید .

آنگاه با صدای بلند آخرین سخنت را با آنان گفتی :

« شما را از آن می ترسانم ! مبادا صبح کنید در حالی که جنازه های شما در اطراف نهروان و زمین های پست و بلند آن افتاده باشد ، بدون آن که برهان روشنی از پروردگار و حجت و دلیل قاطعی داشته باشید از خانه ها آواره گشته و به دام قضا گرفتار شده باشید . من شما را از این حکمیت نهی کردم ولی با سرسختی مخالفت کردید تا به دلخواه شما کشانده شدم .

شما ای بی خردان ، ای ناکسان و بی پدران ! من که این فاجعه ی حکمیت را به بار نیاوردم و هرگز زیان شما را نخواستم » .18

آنان در جواب تو گفتند :

چون تو راضی به حَکَم شدی ، مرتدّی ، تا توبه نکنی با تو سخن نمی گوئیم .19

تو به یاران فرمودی :

نُخیله را مرکز سپاه قرار دهید . سپس میمنه لشکر را به « حجر بن عدی کندی » سپردی و میسره را به « شبث بن ربعی » دادی و « ابوایوب انصاری » را بر سواران امیر کردی و « ابوقتاده » را بر پیاده گان .20

آنگاه دستور دادی پرچمی بلند برافراشته سازند و به امر تو دو هزار نفر از یارانت در یک نقطه زیر آن پرچم قرار گرفتند و فرمودی :

هرکس از مخالفین زیر این پرچم درآید در امان است .

باز هم به اتمام حجت پرداختی ، در اثناء این مواعظ یکی از رؤسای خوارج به نام « قرقرة بن نوقل اشجعی » تحت تأثیر سخن تو قرار گرفت و گفت : من نمی دانم با علی علیه السلام برای چه جنگ می کنم ، او ولی خدا و وصی پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم است ، این را بگفت و با پانصد نفر از مارقین از میان خوارج جدا شود و به طرف کوفه رفتند . با بیرون رفتن او یک طایفه ی دیگر هم به طرف کوفه رهسپار شدند . یک فوج هم به طرف پرچم امان رفته و پناه گرفتند . از دوازده هزار نفر ، هشت هزار نفر رفتند و فقط چهار

ص: 577

هزار نفر که مدام فریاد می زدند ؟لا حکم الاّ للّه ؟ باقی ماندند .21

عبداللّه بن وهب _ یکی از سرکردگان خوارج _ شمشیر کشید و به میدان آمد و تو را به مبارزه خواست . تو ذوالفقارت را از غلاف خارج ساختی و به طرف او رفتی و با یک ضربت او را کشتی . خوارج بر سپاه تو حمله کردند و یارانت نیز شمشیرها را کشیدند و بر سپاه خوارج تاختند و آن قدر از آنان را کشتند که نه نفر بیشتر باقی نماند ، که آن نه نفر نیز فرار کردند . تو به یارانت دستور دادی آنان را تعقیب نکنند .22

آن گاه رو به یاران کردی و فرمودی :

قومی از دین بیرون روند چون تیری که از کمان رود اگر چه قرآن می خوانند ولی قرآن از حلق ایشان نگذرد . به حق خدایی که جان من در قبضه ی قدرت اوست ! پیغمبر مرا از خروج خوارج و جنگ آن ها خبر داده بود ، فرمود :

نشان آن ها این است که در آن قوم مردی هست به جای یک دست در منکب او گوشت پاره چون پستان زنان دارد که مو بر آن روئیده ، آن موها چون سبیل گربه است و آن شخص نامش « ذوالثدیه » است .

او را در میان کشته شدگان یافتند .23

فتنه خوارج با کشته شدن آنان خوابید ؛ اما عقیده ی باطل آن ها که گریخته بودند در اجتماع باقی ماند و دست به تبلیغ زدند و فرقه های عظیمی از آن ها پیدا شد .

و هنگامی که شخصی به تو گفت :

ای امیرالمؤنین ! خوارج همه نابود شدند .

فرمودی :

« نه ! سوگند به خدا هرگز ! آن ها نطفه هایی در پشت پدران و رحم مادران خواهند داشت ،هرگاه شاخی از آنان سر برآورد ، قطع می گردد » .24

ص: 578

حکمت نامه ی بیست و هشتم : نامه ی محمّد بن ابی بکر به معاویه و جواب معاویه

حکمت نامه ی بیست و هشتم :

استنادات ، نامه محمّد بن ابی بکر به معاویه و جواب معاویه .

1 _ نهج البلاغه ، خطبه 2

2 _ همان ، خطبه 50

3 _ همان ، خطبه 41

4 _ تاریخ مفصل اسلام ، حسین عماد زاده ، صص203 و 202

5 _ نهج البلاغه ، خطبه 35

6 _ الإمامة و السیاسة ، ابن قتبیه ، ج1 ، ص144

7 _ أنساب الأشراف ، بلاذری ، ج2 ، ص342

8 _ نهج البلاغه ، خطبه 40

9 _ تاریخ طبری ، ج5 ، ص73

10 _ درسنامه ی سیره و تاریخ امامان ، جمعی از مؤلفان ، ص55

11 _ أنساب الأشراف ، بلاذری ، ج2 ، ص375

12 _ نهج البلاغه ، خطبه 58

13 _ همان ، خطبه 122

14 _ تاریخ مفصل اسلام ، ص208

15 _ محمد بن جریر طبری در تاریخ خود جلد 5 صفحه 81 می نویسد : عبداللّه بن خبّاب ، فرماندر مدائن که با همسر باردارش عازم محل خدمت بود به طرز فجیعی به دست خوارج کشته شدند .

16 _ نهج البلاغه ، خطبه 79

ص: 579

17 _ همان ، خطبه 59

البته باید توجه داشت که پیشگویی پیامبران و امامان علیهم السلام چون از جانب وحی است قابل قبول است .

نهروان نام دامنه ی رودخانه ای در نزدیکی کوفه ، در صحرای حروراء میان کوفه و بغداد است ، به همین علت خوارج را حروریه می نامیدند ؛ رئیس آنها « حرقوص بن زهیر » بود که به « ذوالثدیه » معروف شد .

18 _ نهج البلاغه ، خطبه 36

19 _ تاریخ مفصل اسلام ، ص208

20 _ همان

21 _ همان

22 _ نهج البلاغه ، خطبه 61

23 _ تاریخ مفصل اسلام ، ص209

24 _ نهج البلاغه ، خطبه 60

تتمّه حکمت نامه :

محمّد بن ابی بکر یکی از شیعیان خاصّ امیرالمؤمنین علیه السلام است. وی هر چند فرزند ابوبکر می باشد، ولیکن معترف به امامت آن حضرت علیه السلام بوده و پدرش را غاصب مقام امیرالمؤمنین علیه السلام می داند .

محمّد بن ابی بکر در دامان مولا علی علیه السلام تربیت یافته و امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بسیار به وی علاقه مند بود .

آن حضرت علیه السلام محمّد بن ابی بکر را امیر و فرماندار سرزمین وسیع مصر می گرداند . وقتی محمّد بن ابی بکر به مصر می رسد نامه ای به معاویه می نویسد و در آن نامه امیرالمؤمنین علیه السلام را وصی و وارث رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم معرّفی می کند و بسیاری از مناقب امیر المؤمنین علیه السلام را برای معاویة بن ابی سفیان شرح می دهد و همچنین سوابق امیرمؤمنان علیه السلام را در اسلام و دشمنی معاویه و پدرش ابوسفیان با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را بازگو می نماید و در آخر معاویه را بر حذر می دارد از دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام و خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام .

متن کامل این نامه در این کتب اهل سنّت آمده است :

شرح نهج البلاغة ، إبن ابی الحدید ، ج 3 ، ص 188

وقعة الصفّین ، نصر بن مزاحم ، ص 119

مروج الذهب ، مسعودی ، ج 3 ، ص 25

ص: 580

امّا معاویة بن ابی سفیان ( لعنة اللّه علیهما ) _ که خود بزرگترین دشمن امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه است _ در جواب محمّد بن ابی بکر _ اینگونه حقائق را آشکار نموده و _ می نویسد :

مکتوب تو به دستم رسید که شامل بر ثنای الهی و درود بر پیغمبر بود و کلماتی چند که هم رأی تو را تضعیف می کند و هم پدرت را سرزنش . در نامه ات از حقّ علی [ علیه السلام ] و سابقه او در اسلام و قرابت او به رسول خدا [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] و همراهی او با رسول در تمام مشکلات سخن به میان آورده ای . تو در این نوشتار به فضل دیگران احتجاج و افتخار می کنی نه به فضل خود !

منّت خدای را که این فضیلت را از تو مصروف کرد و به دیگری مخصوص داشت . ما در زمان رسول خدا [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] وقتی که پدرت با ما بود ، حقّ علی [ علیه السلام ] را واجب می دانستیم و فضل او را مبرّز می دیدیم . چون پیغمبر [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم [بدرود جهان فانی گفت ، پدر تو و عمر اوّل کسی بودند که حقّ وی را گرفتند و مخالفت او نمودند . آن دو و دیگران بر مخالفت با علی [ علیه السلام ] همدست شدند و او را [ به اجبار [به بیعت خود دعوت کردند .

علی [ علیه السلام ] کُندی کرد و آن دو در حقّ او خیالاتی کردند و در صدد قتل او برآمدند . چون چنین دید بیعت کرد و مطیع گشت . و آن دو او را نه در امری شریک کردند و نه بر سرّی اطّلاع نمودند ... . و این پدر تو بود که سلطنت مرا استوار نموده است . اگر آن چه ما می کنیم با علی [ علیه السلام ] ثواب است ، پدرت اوّل کس بوده و اگر ظلم و جور است ، پدرت اصل آن بوده و ما به یاری او این کار را کردیم و ما طریقه او را اختیار کردیم و به کردار او اقتداء نمودیم . پس پدر خودت را عیب جوئی کن یا این گفتار ( عیب جوئی معاویه ) را ترک کن . ( همان منابع )

معاویه عاقبت با حلیه و تزویر محمّد بن ابی بکر را با وضع بسیار فجیع در مصر به شهادت می رساند . بعد از شهادت محمّد بن ابی بکر ، امیر مؤمنان علی علیه السلام مالک اشتر ، سردار رشید و قهرمان لشکرش را به امارت مصر منصوب می گرداند ، امّا مالک اشتر نیز در بین راه با حیله و نیرنگ معاویه مسموم می شود به شهادت می رسد .

و امّا متن کامل دو نامه اینگونه است :

و کتب محمد بن أبی بکر إلی معاویة :

بسم اللّه الرحمن الرحیم من محمد بن أبی بکر إلی الغاوی بن صخر سلام علی أهل طاعة اللّه ممن هو مسلم لأهل ولایة اللّه أما بعد فإن اللّه بجلاله و عظمته و سلطانه

ص: 581

و قدرته خلق خلقا بلا عنت و لا ضعف فی قوته و لا حاجة به إلی خلقهم و لکنه خلقهم عبیدا و جعل منهم شقیا و سعیداً و غویا و رشیداً ثمّ اختارهم علی علمه فاصطفی و انتخب منهم محمداً صلی الله علیه و آله وسلم فاختصه برسالته و اختاره لوحیه و ائتمنه علی أمره و بعثه رسولاً مصدقا لما بین یدیه من الکتب و دلیلاً علی الشرائع فدعا إلی سبیل ربه بالحکمة و الموعظة الحسنة فکان أول من أجاب و أناب و صدق و وافق و أسلم و سلم أخوه و ابن عمه علی بن أبی طالب علیه السلام فصدقه بالغیب المکتوم و آثره علی کل حمیم فوقاه کل هول و واساه بنفسه فی کل خوف فحارب حربه و سالم سلمه فلم یبرح مبتذلا لنفسه فی ساعات الأزل و مقامات الروع حتی برز سابقا لا نظیر له فی جهاده و لا مقارب له فی فعله و قد رأیتک تسامیه و أنت أنت و هو هو المبرز السابق فی کل خیر أول الناس إسلاما و أصدق الناس نیة و أطیب الناس ذریة و أفضل الناس زوجة و خیر الناس ابن عم و أنت اللعین ابن اللعین ثمّ لم تزل أنت و أبوک تبغیان الغوائل لدین اللّه و تجهدان علی إطفاء نور اللّه و تجمعان علی ذلک الجموع و تبذلان فیه المال و تخالفان فیه القبائل علی ذلک مات أبوک و علی ذلک خلفته و الشاهد علیک بذلک من یأوی و یلجأ إلیک من بقیة الأحزاب و رؤس النفاق و الشقاق لرسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم و الشاهد لعلی مع فضله المبین و سبقه القدیم أنصاره الذین ذکروا بفضلهم فی القرآن فأثنی اللّه علیهم من المهاجرین و الأنصار فهم معه عصائب و کتائب حوله یجالدون بأسیافهم و یهریقون دماءهم دونه یرون الفضل فی اتباعه و الشقاء فی خلافه فکیف یا لک الویل تعدل نفسک بعلی و هو وارث رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم و وصیه و أبو ولده و أول الناس له اتباعا و آخرهم به عهدا یخبره بسره و یشرکه فی أمره و أنت عدوه و ابن عدوه فتمتع ما استطعت بباطلک و لیمدد لک ابن العاص فی غوایتک فکأن أجلک قد انقضی و کیدک قد وهی و سوف یستبین لمن تکون العاقبة العلیا و اعلم أنک إنما تکاید ربک الذی قد أمنت کیده و أیست من روحه و هو لک بالمرصاد و أنت منه فی غرور و باللّه و أهل رسوله عنک الغناء و السلام علی من اتبع الهدی .

فکتب إلیه معاویة :

بسم اللّه الرحمن الرحیم من معاویة بن أبی سفیان إلی الزاری علی أبیه محمد بن أبی بکر سلام علی أهل طاعة اللّه أما بعد فقد أتانی کتابک تذکر فیه ما اللّه أهله فی قدرته و سلطانه و ما أصفی به نبیه مع کلام ألفته و وضعته لرأیک فیه تضعیف

ص: 582

و لأبیک فیه تعنیف ذکرت حق ابن أبی طالب و قدیم سوابقه و قرابته من نبی اللّه [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] و نصرته له و مواساته إیاه فی کل خوف و هول و احتجاجک علی بفضل غیرک لا بفضلک فاحمد إلها صرف الفضل عنک و جعله لغیرک و قد کنا و أبوک معنا فی حیاة من نبینا [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] نری حق ابن أبی طالب لازما لنا و فضله مبرزا علینا فلما اختار اللّه لنبیه [ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ] ما عنده و أتم له ما وعده و أظهر دعوته و أفلج حجته قبضه اللّه إلیه فکان أبوک و فاروقه أول من ابتزه و خالفه علی ذلک اتفقا و اتسقا ثم دعواه إلی أنفسهم فأبطأ عنهما و تلکأ علیهما فهما به الهموم و أرادا به العظیم فبایع و سلم لهما لا یشرکانه فی أمرهما و لا یطلعانه علی سرهما حتی قبضا و انقضی أمرهما ثم قام بعدهما ثالثهما عثمان بن عفان یهتدی بهداهما و یسیر بسیرتهما فعبته أنت و صاحبک حتی طمع فیه الأقاصی من أهل المعاصی و بطنتما له و أظهرتما و کشفتما عداوتکما و غلکما حتی بلغتما منه مناکما فخذ حذرک یا ابن أبی بکر فستری وبال أمرک و قس شبرک بفترک تقصر عن أن تساوی أو توازی من یزن الجبال حلمه و لا تلین علی قسر قناته و لا یدرک ذو مدی أناته أبوک مهد مهاده و بنی ملکه و شاده فإن یکن ما نحن فیه صوابا فأبوک أوله و إن یک جورا فأبوک أسسه و نحن شرکاؤه و بهداه أخذنا و بفعله اقتدینا و لو لا ما سبقنا إلیه أبوک ما خالفنا ابن أبی طالب و أسلمنا له و لکنا رأینا أباک فعل ذلک فاحتذینا بمثاله و اقتدینا بفعاله فعب أباک ما بدا لک أو دع و السلام علی من أناب و رجع عن غوایته و تاب .

در این دو کتاب معتبر شیعه نیز متن دو نامه فوق نقل شده است :

الإحتجاج علی أهل اللجاج ، ج 1 ، ص 183

بحار الأنوار ، ج33 ، ص 575 ، ح 723

ص: 583

ص: 584

حکمت بیست و نهم : بیان برخی از معجزات و کرامات علی علیه السلام

اشاره

حکمت بیست و نهم :

گواهی می دهم که تو به اذن خداوند متعال ، صاحب معجزات و کرامات بزرگ هستی .

خداوند متعال در کلام جاویدش پیامبران خود را صاحب معجزات معرفی نموده است . آنان برای اثبات حقانیت خود ، به اذن الهی کارهایی را انجام می دادند که بشر از انجام آن عاجز بود ؛ به عنوان نمونه : حضرت موسی علیه السلام عصای خود را می انداخت و آن تبدیل به ماری بزرگ می گشت ،1 و عیسی علیه السلام از گِل مجسمه ی پرنده می ساخت و در آن می دمید و مجسمه زنده می شد و پرواز می کرد و همچنین آن حضرت علیه السلام مرده را از قبر زنده می گردانید .2 برادر تو رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز دارای معجزات متعدد بزرگی بود ؛ مثل : شق القمر ( شکافتن ماه )3 و معراج و صعود آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم به آسمان ها .4 تو خود راوی یکی از معجزات بزرگ برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستی ، در یکی از خطبه های خود در این باره فرمودی :

« من با پیامبر بودم آنگاه که سران قریش نزد او آمدند و گفتند :

ای محمد ! تو ادعای بزرگی کردی که هیچ یک از پدران و خاندانت نکردند ! ما از تو معجزه ای می خواهیم اگر پاسخ مثبت داده و انجام دهی ، می دانیم تو پیامبر و فرستاده ی خدایی و اگر از انجام آن سرباز زنی ، خواهیم دانست که ساحر و دروغ گویی .

ص: 585

برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به آنان فرمود : شما چه می خواهید ؟ گفتند : آن درخت را بخوان تا از ریشه کنده شده و در پیش تو بایستد . برادرت صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : خداوند بر همه چیز تواناست ؛ حال اگر خداوند این کار را بکند آیا ایمان می آورید و بر حق شهادت می دهید ؟ گفتند : آری ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : من به زودی نشانتان می دهم آنچه را که درخواست کردید و همانا بهتر از هرکس می دانم که شما به خیر و نیکی باز نخواهد گشت ؛ زیرا در میان شما کسی است که کشته شده و در چاه [ بدر [دفن خواهد شد و کسی است که جنگ احزاب را تدارک خواهد کرد .5

سپس برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به درخت اشاره کرد و فرمود : ای درخت ! اگر به خدا و روز قیامت ایمان داری و می دانی من پیامبر خدایم ، از زمین با ریشه هایت درآی و به فرمان خدا در پیش روی من قرار بگیر .

سوگند به پیامبری که خدا او را به حق مبعوث کرد ، درخت با ریشه هایش از زمین کنده شد و پیش آمد که با صدای شدید چونان به هم خوردن بال پرندگان یا به هم خوردن شاخه ی درختان ، جلو آمد و در پیش روی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ایستاد که برخی از شاخه های بلند خود را بر روی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و بعضی دیگر را روی من انداخت و من در طرف راست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ایستاده بودم ، وقتی سران قریش این منظره را مشاهده کردند با کبر و غرور گفتند : به درخت فرمان ده ، نصفش جلوتر آید و نصف دیگر در جای خود بماند . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمان داد . نیمی از درخت با وضعی شگفت آور و صدایی سخت به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نزدیک شد گویا می خواست دور آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم بپیچد ؛ اما سران قریش از روی کفر و سرکشی گفتند : فرمان ده این نصف بازگردد و به نیم دیگر ملحق شود و به صورت اول درآید . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دستور داد و چنان شد . من گفتم : لا إله الاّ اللّه ، ای رسول خدا من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آوردم ! و نخستین فردی هستم که اقرار می کنم که درخت با فرمان خدا برای تصدیق نبوت و بزرگداشت دعوت رسالت ، آنچه را خواستی انجام داد ؛ اما سران قریش همگی گفتند : او ساحری است دروغگو ، که سحری شگفت آور دارد و سخت با مهارت است . و خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفتند : آیا نبوت تو را کسی جز امثال علی باور می کند » .6

ص: 586

و تو یا امیرالمؤمنین !

خلیفه و وصی بر حق پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلم می باشی . تو مقامت از تمام پیامبران الهی _ جز برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ بالاتر است . و تو نیز مانند پیامبران الهی صاحب معجزات بزرگی هستی . ای وصیّ رسول خدا ! و ای صدّیق اکبر ! و ای فاروق اعظم ! معجزات و کرامات فراوانی در کتب معتبر تاریخی از تو نقل نموده اند که در اینجا برای چشم روشنی عاشقانت چند مورد از آن معجزات را نقل می کنم :

تو با علم خدادای و معجزه ات ، آبروی دختری را حفظ کردی و جلوی فتنه ی بزرگی را گرفتی .

« عمار یاسر » و « زید بن ارقم » _ دو یار وفادار تو _ می گویند :

در حضور باصفای امام علی علیه السلام در مسجد کوفه نشسته بودیم و ایشان در جایگاه قضاوت نشسته بودند .

تو به عمار فرمودی :

ای عمار شمشیر ذوالفقار مرا بیاور !

او شمشیر تو را آورد و تو آن را از غلافش درآوردی و روی زانوهای خویش گذاشتی . ناگهان فریاد بلندی گوش ها را پر کرد .

فرمودی :

ای عمار ! امروز غم و اندوه مردم کوفه را بر طرف می نمایم . ای عمار ! کسانی را که پشت در هستند وارد کن .

عمار بیرون رفت و پشت در زنی را دید که بر شتر قرار گرفته و فریاد می زند :

ای دادرس درماندگان ! به سوی تو روی آوردم و توسل جستم ، پس رویم را سفید کن و گره از امر مهم من بگشا .

اطراف این بانو را هزار اسب سوار گرفته بودند با شمشیرهایی از نیام کشیده ، گروهی طرفدار و گروهی دیگر علیه او سخن می گفتند . آن زن از شتر پائین آمد و اطرافیانش

ص: 587

نیز از مرکب هایشان پائین آمدند و وارد مسجد شدند . آن زن در برابر تو ایستاد و گفت : ای علی [ علیه السلام ] ! به سوی تو آمدم زیرا تو دانای به آنچه شده و تا قیامت خواهد شد ، هستی !

تو رو به عمار کردی و فرمودی :

برو به مردم کوفه بگو به مسجد آمده و شاهد این قضاوت باشند .

عمار رفت و مردم را خبر کرد و مسجد کوفه از جمعیت پر شد .

سپس فرمودی :

ای گروهی که از شام آمده اید ، مشکلتان را مطرح کنید !

در این هنگام پیرمردی برخاست و گفت :

سلام بر تو ای گنج فقیران ! این کنیزی که در برابر تو است دختر من است ؛ او شوهر نکرده ، ولی اینک در خانه ی من حامله شده است ، به راستی او آبروی مرا در میان خانواده ام برده است . من به دلیری و کمال و عقل مشهورم ، شجاعت من در میان عرب کم نظیر است ، با این حال در کار خود متحیر مانده ام و سرگردانم و موجب غم و اندوهم گشته است .

تو سپس رو به دختر نمودی و فرمودی :

ای دختر ! نظر تو درباره ی آنچه پدرت اظهار می دارد ، چیست ؟

دختر گفت :

من دوشیزه هستم و راست می گویم ، ولی اینکه من حامله هستم ، به خدا سوگند من هرگز خیانتی نکرده ام . تو جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و وارث او هستی ، تو می دانی که من در ادعایم دروغ نمی گویم و چیزی بر تو پنهان نیست ، مشکل مرا حل کن !

در این هنگام تو بالای منبر رفتی و گفتی :

اللّه اکبر ! قابله شهر را خبر کنید .

زنی به نام « خولا » که قابله ی زنان کوفه بود ، آمد .

ص: 588

به او فرمودی :

میان خود و مردم پرده ای بزن و ببین این دختر حامله است یا نه ؟

قابله دستور را اجرا کرد و آمد و گفت :

بله ، او هم حامله و هم دوشیزه است ! !

تو سپس ندا کردی :

یا اهل الکوفه !

أین الائمّه الذین ادّعوا منزلتی ؟ ! أین من یدّعی فی نفسه أنّه له مقام الحقّ فیکشف هذه الغمّه : کجایند آن پیشوایان که مقام مرا ادّعا کردند ؟ ! کجاست آن کسی که می پنداشت مقام حق با اوست تا این مشکل و غم را برطرف کند ؟ !

« عمرو بن حریث » ( از منافقان ) به مسخره گفت :

این مشکل فقط به دست تو است ، امروز امامت تو بر ما ثابت می شود ! !

تو به پدر دختر فرمودی :

ای ابا الغضب ( مرد غضبناک ) آسیب دیده ای ! آیا تو از شهر دمشق نیستی ؟

گفت : آری !

آیا تو از روستایی به نام « أسعار » نیستی ؟

گفت : آری !

فرمودی :

آیا در میان شما کسی است که همین الآن بتواند تکه ای یخ بیاورد ؟

گفت :

یخ در روستای ما زیاد است ؛ ولی هم اکنون توانایی حاضر نمودن آن را نداریم !

به او فرمودی :

فاصله ی میان شهر ما و شهر شما دویست و پنجاه فرسنگ است ؟

گفت : آری مولای من !

ص: 589

سپس به جمعیت داخل مسجد نظر افکندی و فرمودی :

أیّها الناس !

اُنظروا إلی ما أعطی اللّه علیّا ! من العلم النبویّ الذی أودعه اللّه و رسوله من العلم الرّبانیّ : ای مردم ! بنگرید به آنچه خداوند از علم پیامبر به علی عنایت فرموده است .

تو همان گونه که بر بالای منبر بودی دست مبارک خود را دراز کردی ، ناگهان قطعه ی یخی _ که آب از آن می چکید _ در دستت ظاهر شد ؛ در این هنگام مردم فریاد زدند و موج فریاد و شادی ، جمعیت مسجد را فرا گرفت . تو به مردم فرمودی :

اُسکتوا ! و لو شئت أتیت بجباله : آرام باشید ، اگر اراده کنم کوه یخ را حاضر می کنم !

آنگاه به قابله فرمودی :

این تکه یخ را بگیر و به همراه دختر از مسجد بیرون رو و آن گاه تشتی زیر او بگذار و این تکه یخ را در نزدیک رحم او قرار بده ، زالویی بیرون خواهد آمد که وزن آن پنجاه و هفت مثقال و دو دانق است .

قابله چنین کرد که تو فرموده بودی ؛ ناگاه زالوی بزرگی داخل تشت افتاد و آن را وزن کردند همان اندازه بود که تو فرموده بودی . آن را به مسجد آوردند ؛ تو آیاتی از کلام خدا تلاوت فرمودی و گفتی :

ای ابا الغضب ! دخترت زنا نکرده ، جز آنکه در ده سالگی در جایی وارد آب شده و این زالو وارد رحم او گشته و از آن موقع تا حالا در رحم او بوده و خون خورده و بزرگ شده است ! !

در این هنگام پدر دختر برخاست و گفت :

گواهی می دهم که تو می دانی آنچه را که در رحم هاست و آگاه از ضمائری !7

آری !

تو با علم خدایی ات و کرامت و معجزه ات ، مشکل بزرگی را بر طرف و آبروی دختر پاک دامنی را حفظ نمودی !

سلام بر تو باد یا اباالحسن !

ص: 590

ای نور خدا !

تو همیشه پشتیبان قلب های مظلومان بودی وفریاد رس آنان . آنگاه که قطعه ی یخ را از روستای أسعار با اشاره ای آوردی و هلهله و فریاد و شادی فضای مسجدت را پر کرد ؛ فرمودی : اگر اراده کنم کوه یخ را هم اینجا حاضر می گردانم !

من با تمام وجودم صداقت سخن تو را تأیید می کنم ! قسم به خدایم که تأیید می کنم ! زیرا مقام تو بسیار بالاتر از مقام « عاصف بن برخیا » وزیر حضرت سلیمان نبی علیه السلام است . او توانست تخت با عظمت بلقیس را از کشور همسایه _ یمن _ در یک چشم بر هم زدنی حاضر کند ؛ زیرا او عالم به قسمتی از علم کتاب بود و شهادت می دهم که تمام علم کتاب در سینه ی مبارک تو است .

اگر عاصف بن برخیا با دارا بودن بخش بسیار کمی از علم کتاب خدا توانست تخت بلقیس را در کاخ سلمیان علیه السلام حاضر کند ، تو که تمام علم کتاب در نزد تو است و برای تو اصلاً کاری ندارد که با اراده ی خود در یک چشم بر هم زدنی کوه یخ را از قطب جنوب _ که هزاران کیلومتر با مسجد کوفه فاصله دارد _ در مسجد بزرگ کوفه حاضر گردانی ! به خدا قسم می توانی ! که تو خلیفه ی خدا هستی .

خداوند در قرآن جاویدش از پیامبر عزیزش عیسی بن مریم علیهاالسلام سخن به میان آورده و فرموده است که او به اذن خداوند مردگان را زنده می نمود . تو حجت خدایی و مقامت از عیسی علیه السلام بالاتر است .

یکی از معجزاتی که در چندین موارد از تو نقل شده است ، زنده کردن مردگان است که در اینجا دو مورد از آن را بازگو می کنیم :

1 _ میثم تمّار _ آن یار با وفایت _ نقل می کند :

من در حضور مولایم بودم و مردم زیادی در اطراف ایشان بودند ؛ ناگاه مرد بلند بالایی که قبای خاکستری به تن داشت و عمامه بر سر گذاشته بود و با دو شمشیر مسلح بود بدون اینکه سلامی بکند وارد شد ؛ مردم از اطراف برای دیدن او گردن کشیدند ولی مولایمان علی علیه السلام سر مبارکش را بلند نکرد .

ص: 591

مرد با صدای بلند گفت :

کدام یک از شما به شجاعت برگزیده شده و زرهی از قناعت پوشیده ؟ کدام یک از شما در خانه ی خدا تولد یافته ؟ کدام یک از شما پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را در دورانش یاری نموده است ؟ !

تو یا امیرالمؤمنین فرمودی :

من هستم ای سعد بن فضل بن ربیع بن مدرکة بن طیب بن اشعث بن ابی سمع بن احبل بن خزارة بن دعبل بن عمرو دوینی !

او به تو گفت : لبیک یا علی !

به او فرمودی :

آنچه می خواهی پرسش کن که من گنج انسان های اندوهناکم ! منم به نیکوکاری موصوف ! منم کسی که به دستور من ابر باران بارید ! منم کسی که در هر کتاب [ آسمانی ] توصیف شده ام ! من طور و سینایم ! من صراط مستقیمم !

عرب گفت : به ما چنین رسیده که در روی زمین تویی که مردگان را زنده کرده ...

به او فرمودی : مشکلت را بگو !

گفت :

من نماینده ی شصت هزار جمعیت از قبیله ی عقیمه هستم . شخصی از آن ها مدتی است مرده و آنان در علت مرگش با هم اختلاف دارند ؛ اکنون جسد مرده را به همراه من فرستاده اند که اینک پشت در مسجد است ، اگر او را زنده نمایی خواهیم دانست که تو راستگو ، نجیب زاده و شریف هستی و یقین می کنیم که تو حجت خدا در روی زمین هستی و اگر نتوانی او را زنده کنی او را به میان قبیله اش برگردانده و می فهمیم که ادعای تو غیر صحیح است و آنچه را که توانایی انجام آن نداری اظهار می نمایی !

تو رو به میثم تمار کردی و فرمودی :

ای ابا جعفر ! سوار مرکبی شو و کوچه ها و محلات کوفه را دور بزن و ندا بده : کسی که می خواهد فضیلت و برتری و علم و دانشی که خدا به علی برادر رسول خدا

ص: 592

و شوهر فاطمه ی زهرا داده بنگرد ، فردا به صحرای نجف آید .

میثم تمار مأموریتش را انجام داد و برگشت . تو به او فرمودی : این عرب را میهمان کن . میثم او را با تابوتی که در آن مرده ای به همراه داشت ، به خانه برد و در خدمتش بود .

فردا صبح هنگامی که نماز صبح را خواندی ، به سوی نجف راه افتادید ؛ مردم کوفه همه به صحرای نجف آمدند .

به میثم فرمودی :

ای ابا جعفر ! اعرابی را با مرده ای که همراه دارد بیاور .

او هر دو را حاضر ساخت ؛ تو سپس رو به مردم کوفه کردی و فرمودی :

ای مردم کوفه ! آنچه از ما مشاهده می کنید در باره ی ما بگوئید و آنچه از ما می شنوید به دیگران روایت کنید .

آن گاه فرمودی :

جسد مرده را با کمک عده ای از مسلمانان بیرون بیاورید .

مرد عرب تابوت را باز کرد ، پارچه ای از دیباج سبز بود آن را هم باز کرده در میان آن جوانی بود که گیسوانش همانند زنان زیبا بود .

تو رو به اعرابی کردی و فرمودی :

چند روز است که این جوان مرده ؟

گفت : چهل و یک روز .

فرمودی : علت مرگش چه بوده ؟

اعرابی گفت :

خانواده ی او می خواهند تو او را زنده نمایی تا بگوید چه کسی او را کشته است ؟ زیرا که او صحیح و سالم شب خوابیده و بامدادان گردن او گوش تا گوش بریده شده است .

فرمودی : چه کسی خون او را می خواهد ؟

گفت : پنجاه نفر از خویشان او در پی خون او هستند .

ص: 593

به او فرمودی :

عمویش او را کشته است ! زیرا دختر خود را به ازدواج او در آورد ، ولی این جوان او را رها کرد و زن دیگری اختیار نمود ، لذا عمویش از کینه او را کشت .

اعرابی گفت :

ما با این سخن راضی و قانع نمی شویم و می خواهیم این جوان خودش شهادت دهد که چه کسی او را کشته و آتش فتنه خاموش گردد .

تو برخاستی و خدای متعال را حمد و سپاس گفتی و بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درود فرستادی و فرمودی :

ای مردم کوفه ! به راستی ارزش گاو بنی اسرائیل در نزد پروردگار از علی برادر رسول خدا بالاتر نیست ، همانا خداوند متعال به وسیله ی او مرده ای را پس از هفت روز زنده کرد .

سپس کنار جسد مرده رفتی و فرمودی :

همانا گاو بنی اسرائیل عضوی از بدنش را به مرده زدند و او زنده شد . من عضوی از بدنم را به این مرده می زنم ، چرا که عضوی از بدن من نزد خدای متعال بهتر از آن گاو است .

آن گاه با پای راستت او را تکان دادی و فرمودی :

ای مدرکه بن حنظلة بن غسان بن بحرین بن فهم بن سلامة بن طیب بن مدرکه بن اشعث بن اخرص بن داهلة بن عمر بن فضل بن حباب ! برخیز که علی به اذن خداوند تو را زنده نمود !

در این هنگام جوان از تابوت برخاست که سیمایش از آفتاب زیباتر و از مهتاب درخشنده تر بود و رو به تو کرد و گفت :

لبیک لبیک ! ای زنده کننده ی استخوان ها !

به او گفتی : چه کسی تو را کشته بود ؟

گفت : عمویم ، حُریث مرا به قتل رسانده است .

ص: 594

سپس به او فرمودی : به سوی خانواده ات برگرد .

جوان گفت : من نیازی به خویشاوندانم ندارم .

به اوفرمودی : چرا ؟

گفت : می ترسم دوباره مرا بکشند و شما در میان این امت نباشید ، پس چه کسی مرا زنده می نماید ؟ !

تو رو به اعرابی کردی و فرمودی : تو به سوی خانواده ات بازگرد . اعرابی گفت :

من تا زنده ام به همراه تو و این جوان هستم .

آنان نزد تو ماندند تا اینکه هر دو در جنگ صفین به فیض شهادت نائل شدند .8

2 _ از یار با وفایت سلمان فارسی نقل شده است :

زنی از انصار به نام « امّ فروه » که از دوستداران تو بود کشته شد . تو هنگام کشته شدن آن زن در آنجا نبودی ، بعد از شنیدن خبر کشته شدن امّ فروه به بالای قبر او رفته و سرت را به سوی آسمان بلند کرده و عرض کردی :

اللّهمّ یا محیی النفوس بعد الموت و یا منشی ء العظام الدارسات بعد الفوت أحی لنا « أمّ فروه » و اجعلها عبرة لمن عصاک : پروردگارا ! ای کسی که جان ها را بعد از مردن زنده می کنی و ای رویاننده ی استخوان های پوسیده ! « امّ فروه » را برای ما زنده کن تا عبرتی برای کسانی باشد که نافرمانی تو را کرده اند .

به یکباره صدایی از آسمان آمد که می گفت : ای امیرالمؤمنین ! به آنجایی که دعا کردی برو .

تو مجددا به بالای قبر امّ فروه رفتی و فرمودی : ای بنده ی خدا ، به اذن خدا به پا خیز !

امّ فروه از قبر با گریه بیرون آمد و گفت : ای امیرالمؤمنین ! خواستند که نور تو را خاموش کنند ولی خداوند اراده کرد که نورت را درخشان تر کند و یاد و نامت را بالا برد ، اگرچه کافران از آن کراهت داشتند .

سپس تو آن زن را به شوهرش برگرداندی و بعد از زنده شدن دو پسر به دنیا آورد و تا شش ماه بعد از شهادتت زنده بود .9

ص: 595

اگر خداوند هفتاد نفر از بنی اسرائیل را با دعای حضرت موسی علیه السلام زنده کرد ،10 تو سزاوارتری به اینکه دعایت به اجابت برسد ؛ که تو مقامت عالی تر از موسی علیه السلام است .

و اگر حضرت عیسی علیه السلام به اذن خداوند متعال مردگان پوسیده را از قبرها بر می انگیخت ؛ تو سزاوارتری به اذن یافتن از جانب خدا ؛ که عیسی علیه السلام زیر سایه ی ولایت تو صاحب مقام گردید .

تو خلیفه ی خدا در عالم و محبوب ترین خلق وی بعد از رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم و آیت عظمای الهی هستی که خدا را هرگز نشناخت آن کس که تو را انکار کرد .

خداوند در کلام جاویدش درباره ی سلیمان می فرماید : ما به او سخن گفتن با پرندگان را آموختیم11 و نیز داستان تکلم هدهد با وی12 و تکلم وی با مورچه13 در قرآن کریم آمده است .

تو نیز به اذن خداوند متعال عالِم به منطق حیوانات بودی ، این داستان جالب را یار ارجمندت عمار یاسر نقل می کند :

من با امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد جامع کوفه بودیم و کسی غیر از من نزد آن حضرت نبود .

او از تو شنید که فرمودی :

او را باور کن ، او را باور کن !

عمار به اطراف نگاه کرد و کسی را ندید و بسیار تعجب کرد !

تو به عمار فرمودی : ای عمار ! مثل اینکه با خودت می گویی که من با چه کسی حرف می زنم ؟

او گفت : بله چنین است .

به او فرمودی : سرت را بلند کن .

عمار سرش را بلند کرد و دو کبوتر را دید که با هم حرف می زنند .

به او فرمودی : ای عمار ! می دانی که چه می گوید ؟

عمار گفت : نه ، ای امیرالمؤمنین !

ص: 596

فرمودی : کبوتر ماده به کبوتر نر می گوید که تو به غیر از من ، دل بسته ای و از من دوری گزیده ای ؟ و کبوتر نر سوگند خورده و می گوید : چنین نیست !

ماده در پاسخ او گفت : که من حرف تو را باور نمی کنم ! نر به او گفت که سوگند به حق کسی که در این قبله است من به غیر تو به کس دیگری دل نبسته ام !

ای عمار ! من به کبوتر ماده گفتم : او را باور کن ، گفته های او را باور کن .

عمار به تو عرض کرد : ای امیرالمؤمنین ! من کسی را غیر از سلیمان بن داوود نمی شناسم که به زبان پرندگان آشنایی داشته باشد !

به او فرمودی :

ای عمار ! همانا سلیمان به حق ما اهل بیت از خداوند درخواست کرد و به زبان پرندگان آشنایی یافت .14

از دلدادگی و عاشق شدن پرندگان به هم نوع خود ،ما نباید تعجب کنیم که خداوند در کلام جاویدش می فرماید : پرندگان نیز مانند شما امت هایی هستند .15

آری !

مقام تو بسیار بالاتر از سلیمان نبی علیه السلام است ، اگر او می توانست با پرندگان سخن بگوید ، تو به اذن خداوند می توانی با تمام حیوانات سخن بگویی که تو عالِم به مخلوقات خداوند در آسمان و زمین می باشی !

امام و خلیفه و حجت خداوند روی زمین ، هم بر انسان ها حجت و امام است و هم بر طایفه ی جنّی ها ؛ در کتب تاریخی این داستان را نقل کرده اند :

روزی تو در مسجد کوفه بر بالای منبر خطبه می خواندی ، ناگهان ماری عظیم الجثه از یکی از درهای مسجد که اکنون به باب الفیل16 مشهور است وارد شد و به سمت منبر تو حرکت کرد ؛ مردمان همه ترسیدند و مهیای دفع آن شدند ، تو به آنان اشاره کردی که کاری نکنند و به حال خود باشند .

آن مار به نزدیکی تو آمد و از منبر تو بالا رفت . تو سر مبارک خود را به جانب آن مار بردی و او دهان خود را بر گوش تو نهاد و صیحه ای زد و مردم همه ساکت

ص: 597

و متحیر بودند ؛تو سپس لب های مبارک خود را حرکت دادی و مار گوش می کرد . سپس پائین آمد و از همان راهی که آمده بود ، بازگشت و از دیده های غایب شد !

آنگاه تو به خطبه ی خویش بازگشتی و آن را به پایان رساندی . بعد از فراغ از خطبه و نزول از منبر ، مردم نزد تو جمع شدند و از موضوع سؤال کردند . فرمودی : حاکمی از حاکمان جنیان بود که خود را به صورت مار ظاهر نموده بود ، قضیه ای بر او مشتبه شده بود و حکم آن را نمی دانست ، نزد من آمد و از من سؤال کرد ، من حکم را به او یاد دادم ، او دعا کرد و به سوی قوم خویش بازگشت .

آری !

تو حجت خداوند و امام جن و انس می باشی :

علی حبّه جُنّة قسیم النار والجَنّة

وصیّ المصطفی حقّا إمام الإنس والجِنّة

ترجمه : حبّ علی بن ابی طالب علیه السلام سپر از آتش است و او تقسیم کننده ی جهنم و بهشت است .

و او جانشین و وصی به حق محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم است و او پیشوا و امام جن و انس است !17

سلام خدا بر تو باد یا اباالحسن ! ای کسی که حجّت عظمای الهی بر خلائق هستی و تویی آن آیت کبرای الهی در آسمان و زمین .

ای صورت های ما بر زمین ، فرش گام های تو و ای جان های ناقابل ما فدای آن کفش نازنین پر وصله ی تو !

ما را در نزد برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله شفاعت کن .

ص: 598

حکمت نامه ی بیست و نهم : ذکر برخی از معجزات امیرمؤمنان علیه السلام با اسناد آن

حکمت نامه ی بیست و نهم :

ذکر برخی از معجزات و کرامات امیرالمؤمنین علیه السلام و استنادات آن .

1 _ « و أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ ، فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ، فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرینَ ، وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدینَ ، قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمینَ رَبِّ مُوسی وَ هارُونَ »

( ما ) به موسی وحی کردیم که عصای خود را بیفکن . ناگهان ( به صورت مار عظیمی در آمد و ) وسایل دروغین آنها را ( به سرعت ) بلعید . ( در این هنگام ) حق آشکار شد و آنچه آنها انجام می دادند ، باطل گشت . و در آن جا ( همگی ) مغلوب شدند و خوار و حقیر گشتند . و ساحران بی اختیار به سجده افتادند . و گفتند : ما به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم ؛ همان پروردگار موسی و هارون . ( سوره اعراف آیات ، 117 _ 122 )

2 _ « و رَسُولاً إِلی بَنی إِسْرائیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فیهِ فَیَکُونُ طَیْرا بِإِذْنِ اللهِ وَ أُبْرِئُ الاْءَکْمَهَ وَ الاْءَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِماتَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فی ذالِکَ لاَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ »

ترجمه : و به سوی بنی اسرائیل فرستاده خواهد شد ( تا به آنها بگوید : ) من نشانه ای از طرف پروردگار شما ، برایتان آورده ام ؛ من از گِل ، چیزی به شکل پرنده می سازم سپس در آن می دمم و به اذن خدا ، پرنده ای می گردد . و به اذن خدا کور مادر زاد و مبتلا به بیماری پیسی را بهبودی می بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم و به شما خبر می دهم از آنچه می خورید ، و آنچه را در خانه های خود ذخیره می کنید ؛ به یقین در این ( معجزات ) نشانه ای برای شماست ، اگر ایمان داشته باشید . ( سوره آل عمران ، آیه 49 )

3 _ از جمله معجزات پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله وسلم شقّ القمر است . روزی کافران مکه از آن

ص: 599

حضرت انجام آن را خواستند ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با اشاره ی انگشت به سمت ماه ، ماه را به دو نیم کرد و سپس با اشاره ای دیگر به هم متصل شد . درباره ی این معجزه بزرگ قرآن می فرماید :

« اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ » ( سوره قمر ، آیه 1 )

4 _ پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله وسلم در شبی به اذن الهی از مسجد الحرام به مسجد الاقصی عروج نمود . ( سیر و معراج عرضی ) و سپس از آن مکان به آسمان ها صعود نمود ( معراج طولی ) که خداوند در سوره « إسراء » و « النجم » به آن اشاره می فرماید :

« سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الاْءَقْصَی الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ »

ترجمه : پاک و منزّه است آن کس که بنده اش را در یک شب ، از مسجد الحرام به مسجد الأقصی _ که گرداگردش را پر برکت ساخته ایم برد ، تا برخی از نشانه های خود را به او ارائه دهیم ؛ چرا که او شنوا و بیناست . ( سوره اسراء ، آیه 1 )

« وَ النَّجْمِ إِذا هَوی ، ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی ،وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ، إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ، عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی ، ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی ، وَ هُوَ بِالاْءُفُقِ الاْءَعْلی ، ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی ، فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی ، فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی ، ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی ، أَ فَتُمارُونَهُ عَلی ما یَری ، وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری ، عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی ، عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی ، إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ ما یَغْشی ، ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی ، لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری »

ترجمه : و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید ؛ آنچه می گوید چیزی جز وحی ( الهی ) که بر او القا شده ، نیست . آن کس که قدرت عظیمی دارد [ جبرئیل امین [او را تعلیم داده است همان کس که توانایی فوق العاده دارد ؛ آنگاه او [ پیامبر ] به حدّ کمال رسید ، سپس نزدیک و نزدیکتر شد تا آن که فاصله او ( با جبرئیل ) به اندازه فاصله دو قوس کمان یا کمتر بود ؛ در این جا خداوند آنچه را وحی کردنی بود به بنده اش وحی نمود . قلب ( پاک او ) در آنچه دید هرگز دروغ نگفت . آیا با او درباره آنچه ( با چشم خود در معراج ) دیده مجادله می کنید ؟ ! و بار دیگر نیز او را مشاهده کرد ، نزد « سدرة المنتهی » ، که « بهشت جاویدان » در آن جاست . در آن هنگام که چیزی [ نور خیره کننده ای ] سدرة المنتهی را پوشانده بود ، چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد ( آنچه دید واقعیّت بود ) به یقین او بزرگترین نشانه های پروردگارش را ( در آن سفر آسمانی ) دید . ( سوره نجم ، آیات 18 _ 1 )

5 _ این پیشگویی از آینده به جنگ بدر ( چاهی بین مکه و مدینه ) اختصاص دارد که جسد « عتبه » و « شیبه » ، پسران « ربیعه » و « امیه » و پسران « عبدشمس » و « ابوجهل »

ص: 600

و برخی دیگر در آن ریخته شد و دسته جمعی در آن دفن شدند .

این شخص ابوسفیان است که جنگ احزاب را تدارک دید و سرانجام شکست خورد ؛ که این حوادث در سال های پس از هجرت اتفاق افتاد .

6 _ نهج البلاغه ، خطبه 192 ، مشهور به خطبه قاصعه .

7 _ برگرفته از کتاب ارزشمند « القطرة » تألیف علامه سید احمد مستنبط ، بخش اول ، داستان اول ، مترجم : محمد ظریف .

مرحوم سید احمد مستنبط داستان فوق را از منابع متعدد معتبر قدیمی نقل می کند .

8 _ همان ، داستان دوم

9 _ الثاقب فی المناقب ، ابن حمزه محمد بن علی ، ص236

الخرائج و الجرائح ، قطب الدین راوندی ، ج2 ، ص548

10 _ آنگاه که موسی علیه السلام با هفتاد نفر از سران بنی اسرائیل به وادی طور رفت ، آن گروه درخواست کردند که خدا را ببینند ؛ صاعقه ای بر آن ها نازل شد و همگی مردند ؛ سپس موسی دعا کرد و خداوند دعای وی را به اجابت رسانید و آن هفتاد نفر را زنده نمود .

این داستان در دو جای در قرآن آمده است :

« وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ * ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ »

ترجمه : و ( نیز به یاد آورید ) هنگامی را که گفتید : ای موسی ! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر این که خدا را آشکارا ( با چشم خود ) ببینیم ، پس صاعقه شما را گرفت درحالی که تماشا می کردید ؛ سپس شما را پس از مرگتان ، حیات بخشیدیم شاید شکرگذاری کنید . ( سوره بقره ، آیه 56 )

« وَ لَمّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقا فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ »

ترجمه : و هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد ، و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض کرد : پروردگارا ! خودت را به من نشان ده ، تا تو را ببینم . گفت : هرگز مرا نخواهی دید ولی به کوه بنگر ، اگر ( تاب بیاورد که ) در جای خود ثابت بماند ، مرا خواهی دید . امّا هنگامی که پروردگارش بر کوه تجلی نمود ، آن را همسان خاک قرار داد و موسی مدهوش به زمین افتاد . چون به هوش آمد ، عرض کرد : خداوندا ! منزّهی تو ( از این که با چشم تو را ببینم ) من

ص: 601

به سوی تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم . ( سوره اعراف ، آیه 143 )

« وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیّایَ أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا إِنْ هِیَ إِلاّ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدی مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرینَ »

ترجمه : موسی از قوم خود ، هفتاد تن از مردان را برای میعادگاه ما برگزید و هنگامی که زمین لرزه آنها را فرا گرفت ( و هلاک شدند ) گفت : پروردگارا ! اگر می خواستی ، آنها و مرا پیش از این هلاک می کردی . آیا ما را به آنچه بی خردان ما انجام داده اند ، ( مجازات و ) هلاک می کنی ؟ ! این ، جز آزمایش تو ، چیز دیگری نیست ؛ هر کس را بخواهی ( و سزاوار ببینی ) ، بوسیله آن گمراه می سازی و هر کس را بخواهی ، هدایت می کنی . تو ولیِّ مایی ، پس ما را بیامرز و بر ما رحم کن ، و تو بهترین آمرزندگانی . ( سوره اعراف ، آیه 155 )

11 _ « وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ »

ترجمه : و سلیمان وارث داود شد ، و گفت : ای مردم ! زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده ، و از هر چیز به ما عطا گردیده ؛ به یقین این فضیلت آشکاری است . ( سوره نمل ، آیه 16 )

12 _ « وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ ،لاَءُعَذِّبَنَّهُ عَذابا شَدِیدا أَوْ لاَءَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ ، فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ »

ترجمه : ( سلیمان ) جویای حال پرندگان شد و گفت چرا هُدهُد را نمی بینم ، آیا او از غایبان است ؟ !به یقین او را کیفر شدیدی خواهم داد ، یا او را ذبح می کنم ، مگر آن که دلیل روشنی ( برای غیبتش ) برای من بیاورد . چندان درنگ نکرد ( که هُدهُد آمد و ) گفت : من بر چیزی آگاهی یافتم که تو بر آن آگاهی نیافتی ، من از سرزمین « سبا » خبری قطعی برای تو آورده ام . ( سوره نمل ، آیات 22 _ 20 )

13 _ « حَتّی إِذا أَتَوْا عَلی وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ ، فَتَبَسَّمَ ضاحِکا مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحا تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصّالِحِینَ »

ترجمه : ( سپس حرکت کردند ) تا به سرزمین مورچگان رسیدند ؛ مورچه ای گفت : ای مورچگان ! به لانه های خود بروید تا سلیمان و لشکرش شما را پایمال نکنند در حالی که نمی فهمند . ( سلیمان ) از سخن او تبسّمی کرد و خندید و گفت : پروردگارا ! شکر نعمت هایت را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای به من الهام کن ، ( و توفیق ده ) تا عمل

ص: 602

صالحی که موجب رضای توست انجام دهم ، و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد کن . ( سوره نمل آیات ، 18 و 19 )

14 _ بحارالأنوار ، ج 42 ، ص 56 ؛ مشارق انوار الیقین ، حافظ رجب برسی .

15 _ « وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِی الاْءَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ »

ترجمه : هیچ جنبنده ای در زمین ، و هیچ پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند ، نیست مگر این که امّت هایی همانند شما هستند . ما هیچ چیز را در این کتاب ، فروگذار نکردیم ؛ سپس ( همگی ) به سوی پروردگارشان محشور می گردند . ( سوره انعام ، آیه 38 )

16 _ اسم سابق آن ، « باب ثُعبان » بود ، اما سال های بعد بنی امیه ، برای فراموش شدن فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام چند فیل از کشور هند آوردند و در کنار درب مسجد بستند تا آن در بین مردم به « باب الفیل » شهرت یابد .

17 _ شعر از « عمار بن ثعلبه » می باشد که وی با توجه به مضامین احادیث نبوی صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی مناقب امام علی علیه السلام سروده است .

تتمّه حکمت نامه :

1 _ در منابع متعدد از حضرت صدیقه ی کبری علیهاالسلام نقل است :

در زمان خلافت ابوبکر زلزله ی شدیدی در مدینه رخ داد به طوری که عموم مردم ترسیدند و نزد ابوبکر و عمر رفتند . مردم مشاهده کردند آن دو نفر باشتاب به حضور امیر المؤمنین علیه السلام می روند . مردم هم به تبعیّت آن ها حضور آن حضرت رسیدند .

امیرالمؤمنین علیه السلام از منزل خارج شدند ، ابوبکر و عمر و عموم مردم در عقب آن حضرت رفتند . آن حضرت بر روی زمین نشست . مردم هم اطراف او نشستند . هرگاه زمین لرزه مجدّدا آغاز می گشت دیوارهای مدینه مانند گهواره حرکت می کرد . اهل مدینه از شدّت ترس صداهای خود را بلند کرده و فریاد می زدند : یا علی به فریاد ما برس ! ما هرگز چنین زمین لرزه ای ندیده ایم .

لب های آن حضرت به حرکت در آمد و با دست به زمین زد و فرمود : ای زمین ! آرام و قرار بگیر . زمین به اذن خدا ساکت شد و قرار گرفت ، مردم از اطاعت زمین از امیر المؤمنین علیه السلام تعجّب کردند ، آنگاه حضرت فرمود : شما تعجّب کردید که زمین اطاعت امر من نمود وقتی به او گفتم قرار بگیر ؟

ص: 603

عرض کردند : بلی یا علی !

فرمود : من همان کسی هستم که خداوند در قرآن می فرماید : « و قال الإنسان ما لها » من به زمین می گویم : بیان کن برای من حوادث و اخباری را که بر روی تو انجام شده و به من بگو کارهائی را که مردم در روی تو بجا آورده اند .

سپس حضرت فرمود :

اگر این زمین لرزه همان زمین لرزه ای بود که خداوند در سوره زلزله ( زلزال ) می فرماید ، زمین به من اخبار خود را می داد ؛ ولی این زلزله ، آن زلزله نیست .

( علل الشرائع ، شیخ صدوق ، ج 2 ، ص 556 ، ح 8 ؛ دلائل الإمامة ، طبری کبیر امامی ، ص 66 ؛ تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة علیهم السلام ، استرآبادی ، ص 806 ؛ تفسیر الصافی ، ملاّ محسن فیض کاشانی ، ج 5 ، ص 357 ؛ إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات ، شیخ حرّ عاملی ، ج 3 ، ص 458 ، ح 80 ؛ البرهان فی تفسیر القرآن ، سیّد هاشم بحرانی ، ج 5 ، ص 727 ، ح 11828 ؛ مدینة المعاجز ، سیّد هاشم بحرانی ، ج 2 ، ص 99 ، ح 423 ؛ مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول علیهم السلام ، علاّمه مجلسی ، ج 26 ، ص 239 ؛ بحار الأنوار ، علاّمه مجلسی ، ج 41 ، ص 254 ، ح 14 ؛ تفسیر نور الثقلین ، حویزی ، ج 5 ، ص 648 ، ح 7 ؛ عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ، شیخ عبداللّه بحرانی ، ج 11 ، ص 872 ، ح 57 ) .

2 _ حسن بن ذکوان فارس می گوید : من نزد علی علیه السلام بودم که عدّه ای نزد آن حضرت آمده و از زیادی بیش از اندازه آب فرات به سبب طغیان به او شکایت کردند و گفتند که مزارع آن ها از این زیادی آب آسیب دیده است . از حضرت خواستند تا دعا کند آب کمتر شود .

حضرت برخاست و به داخل خانه اش رفت و همه مردم منتظر بودند تا اینکه بعد از لحظاتی آن حضرت ، در حالی که لباس و عمامه و عبای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را بر تن و عصای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دست داشت خارج شد و سوار بر اسب شده و حرکت کرد . فرزندان او و مردم هم او را همراهی می کردند و من هم با آن ها راه افتادم . آن حضرت کنار فرات ایستاد و از اسب پیاده شد .

سپس دو رکعت نماز مختصری خواند ، آنگاه چوبی به دست گرفت و با حسن و حسین علیهماالسلام روی پل رفت و من هم به همراه آن ها رفتم و بقیّه ی مردم ایستاده و نظاره گر بودند . حضرت آن چوب را به آب زد و بلافاصله آب به مقدار یک ذراع پائین رفت . حضرت رو به مردم کرد و فرمود : آیا کافی است ؟ گفتند : نه یا امیرالمؤمنین ! حضرت بار دیگر با چوب اشاره به آب کرد و به اندازه یک ذراع دیگر آب کم شد . تا اینکه یکبار دیگر بر اثر خواهش مردم همین کار

ص: 604

را تکرار کرد و وقتی که آب به مقدار سه ذرع کم شد مردم گفتند : بس است و این اندازه بی ضرر است . حضرت سوار بر اسب شد و به منزل خود بازگشت .

( کشف الغُمّة فی معرفة الأئمّة علیهم السلام ، اربلی ، ج 1 ، ص 275 ؛ بحار الأنوار ، ج 41 ، ص 249 ، ح 3 ؛ مدینة المعاجز ، سیّد هاشم بحرانی ، ج 2 ، ص 110 ، ح 434 ؛ الفضائل ، إبن شاذان قمّی ، ص 106 ؛ الخرائج و الجرائح ، ج 1 ، ص 173 ؛ محجة البیضاء ، ملاّ محسن فیض کاشانی ، ج 4 )

همان گونه که مطرح شد کرامات و معجزات متعدّدی در منابع تاریخی و حدیثی از وجود مقدّس امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده که در این حکمت بخش کوچکی از آن مطرح شد .

ص: 605

ص: 606

حکمت سی ام : معارف ناب توحیدی در چشمه های جوشان علم علی علیه السلام و خاندان مطهر وی

اشاره

حکمت سی ام :

گواهی می دهم که معارف ناب توحیدی فقط در چشمه های جوشان معارف تو و خاندانت یافت می شود .

عالی ترین ، گرانبهاترین و زیباترین معارف توحیدی و الهی را در کلام شما خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام باید جستجو کرد که تو و خاندان پاک و مطهرت علیهم السلام خزائن و گنجینه های توحید می باشید .

هر کس جویای معارف ناب و بی انحراف باشد ، باید بیاید و بر سر سفره ی معارف تو _ که قطره ای از آن چون اقیانوس است _ بنشیند ؛ زیرا علم شما خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام برخاسته از معارف و تجربیات بشر _ که خطا پذیر است _ نمی باشد ؛ بلکه آموزه ها و تعالیم بی واسطه یا با واسطه ی الهی است .

چه بسیار اندیشمندانی از بشر که آمدند و داعیه دار معارف الهی شدند و کتاب ها و رسائل گوناگون و فراوان نوشتند ؛ اما نتوانستند ذره ای از معارف ناب توحیدی را تبیین کنند !

اصولاً هر گونه معارف و تعالیمی که از چشه های جوشان معارف شما خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام خارج نشده باشد ، انحراف و انحطاط است که خود به کمیل فرمودی :

ای کمیل ! معارف را جز از ما مگیر که از ما باشی .1

ص: 607

و در سخن دیگری فرمودی :

به خدا قسم !

رساندن پیام های تبلیغی و اتمام وعده ها و تمام کلمات و علوم و معارف الهی به من تعلیم شده و ابواب حکمت و روشنی های امر دین و دنیا نزد ما اهل بیت است .2

فرزند بزرگوارت امام صادق علیه السلام می فرماید :

دروغ می گوید آن که خود را شیعه ی ما پنداشته و در عین حال تمسّک به غیر ما جسته و رو به سوی غیر ما نماید .3

آری !

شیعیان واقعی شما ، معارف را فقط از چشمه ی جوشان شما خاندان علیهم السلام دریافت می نمایند و عطش شما را دارند و قلوبشان خاضع سخنان و معارف راه گشای شماست و هرگز دنبال این و آن « راهزنان عقاید » نمی افتند .

راهزنان عقاید چه کسانی هستند ؟ ! !

همان کسانی که آمدند و دربرابر معارف نورانی شما خاندان عصمت و طهارت، معارف پر اشتباه و غلط و منحرفانه عرضه نمودند و خیل کثیری از مردمان را به دنبال خودشان از صراط مستقیم توحید خارج ساخته و به وادی فتنه ها رهسپار نمودند ؛ همان هایی که در برابر نصوص قرآنی مطالبی را عرضه نمودند و آن اباطیل را باطن و مغز دین معرفی کردند و علمای مبارز و مجاهد شما خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام را _ که با آن عقاید مقابله می نمودند _ به نفهمی و قشری گری متهم ساختند ! ! آیا آن کس که داعیه ی عالی ترین معارف الهی را دارد و در کتابش می نویسد : علت برخورد موسی علیه السلام با هارون علیه السلام ، آن گاه که از سفر برگشت و دید قوم او گوساله پرست شده اند ، این بود که هارون علیه السلام مانع از گوساله پرستی جمعی شده بود و نگذاشته بود آن عده ی قلیل هم گوساله را بپرستند ! ! به این علت موسی علیه السلام برادرش را مورد مؤاخذه قرار داد و موی پیشانی اش را کشید ! !4 تو را به خدا یا امیر المؤمنین ! این اباطیل معارف عالیه

ص: 608

الهی است ؟ ! مطالبی که کاملاً در برابر نصوص قرآن قرار می گیرد !

آیا قرآن می گوید سامری منحرف بود یا هارون نبی ؟ !

آقایان می گویند هارون معرفت نداشت که جلوی گوساله پرستی را گرفت ؛ زیرا گوساله پرستان هم خدا را می پرستیدند ! !

یا امیر المؤمنین !

تو قرآن ناطقی و تمام معارف قرآنی در قلب تو است ؛ آیا فرعون تبهکار ، پاک و مؤمن از دنیا رفت ؟ !

همین اشخاص که مدعی معارف ناب اند می گویند : فرعون پاک و مطهر قبض روح شد ! !5

به خدا قسم من آن سخنان را باور نمی کنم !

زیرا به کلام خداوند متعال یقین دارم که درباره ی فرعون می فرماید :

« فرعون گفت من پروردگار اعلای شما هستم ، پس خداوند او را دچار عذاب آخرت و دنیا نمود » .6

و در جای دیگر قرآن می فرماید :

« فرعون پیشاپیش قومش وارد دوزخ می شود » .7

و مدعی می باشند آن گاه که شخص به یقین رسد ، شریعت از وی باطل می گردد .8

و آن صوفی تهی از معرفت ، قاتل تو _ که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را شقی ترین اشقیاء از اول تا آخر معرفی می کند _ را تبرئه می کند و فاعلیت وی را بر آن جنایت بزرگ نفی می کند و به خدا نسبت می دهد و از او تمجید می نماید ! !9

یا دیگری که پیروانش او را عارف می دانند ، در مقام بت پرستی می گوید :

مسلمان گر بدانستی که بت چیست یقین کردی که دین در بت پرستی است10

طبق معارف آنان همه چیز رشحه ای از ذات الهی است ؛ بنابراین بت هم جدا از ذات خداوند نیست ، پس بت پرست هم خدا را می پرستد ! !

ص: 609

یکی از شارحان این اباطیل می گوید :

یعنی اگر مسلمان که قائل به توحید است و انکار بت می نماید ، بدانستی و آگاه شدی که فی الحقیقه بت چیست و مظهر کیست و ظاهر به صورت بت چه کسی است ، بدانستی که البته دین حق در بت پرستی است زیرا که بت مظهر هستی مطلق است که حق است ؛ پس بت من حیث الحقیقه حق باشد و دین و عادت مسلمانی حق پرستی است و بت پرستی عین حق پرستی ، پس هر آینه دین در بت پرستی باشد .

سپس می گوید :

بت پرستان را تویی مطلوب جان هست از بت روی تو محبوب جان11

یا امیرالمؤمنین !

این اشخاص به صراحت می گویند بت پرست خدا را می پرستد ؛ زیرا بت همان ذات خداست که این گونه روی زمین ظهور نموده است ! !

دیگری در این مقام می گوید :

در بت کده ها غیر تو را می نپرستند آن کس که برد سجده بر سنگ و گل و چوب

* * *

ز اصنام سومنات ز حسن تو چنین جلوه کرد شد بت پرست عابد اصنام سومنات

لات و منات را ز سر شوق سجده کرد کافر چو دید حسن تو را از منات و لات12

یا مولای عارفان حقیقی !

اینان و پیروانشان مدعی اند که این سخنان متعفّن که کاملاً مغایر با وحی الهی و مکتب انبیاء است ، را هر کسی نمی فهمد ! می گویند : دقیق ترین و ظریف ترین نکات توحیدی در این سخنان است ! !

یا امیر مؤمنان !

من بیزاری خودم را از این سخنان متعفّن و باطل اعلام می دارم ؛ زیرا پذیرش این گونه معارف مساوی است با انکار شما و معارف خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام .

ص: 610

در معارفی که شما عرضه نموده اید ، خدا مباین با تمام مخلوقات خویش است و هیچ گونه سنخیتی بین پدیده ها و خداوند متعال نمی باشد ؛ ولی آنان می گویند تمام اشیاء ظهور خود خداست و این خداست که به صورت های گوناگون درآمده است و آن دیگری می گوید : این خداست که به صورت حمار ( الاغ ) ظاهر شده است .13

پناه می برم بر خدا از این سخنان پوچ و باطل !

البته علمای وارسته ی مکتب تو یا امیرالمؤمنین ! همواره در طول تاریخ با قلمشان عقاید این راهزنان عقاید را ابطال نموده اند .14

و این مواردی که ذکر شد ذره ای بود از خروارها معارف باطلی که اینان مطرح نموده اند ؛ زیرا دامان تو و خاندانت را رها کردند و به سیر و سلوک و تجربیات شخصی خود در جهت رسیدن به معارف اکتفا نمودند و این چنین دچار لغزشی بزرگ گردیدند .

من گواهی می دهم که هر راه و مسیری جز راه و مسیر تو و خاندانت به ناکجا آباد ختم می گردد ! !

معارف پیش شماست زیرا تمام حق پیش شماست .

در این قسمت برخی از سخنان ارزشمندت که در توحید و خداشناسی و معارف الهی است را می آورم که مشتاقانت از این گنج های بی مانند بهره مند گردند .

سپاس خداوندی را که سخنوران از ستودن او عاجزند و حسابگران از شمارش نعمت های او ناتوان و تلاش گران از ادای حق او درمانده اند ؛ خدایی که افکار ژرف اندیش ، ذات او را درک نمی کنند و دست غواصان دریای علوم به او نخواهد رسید ؛ پروردگاری که برای صفات او حد و مرزی وجود ندارد وتعریف کاملی نمی توان یافت و برای خدا وقتی معین و سرآمدی مشخص نمی توان تعیین کرد .

مخلوقات رابا قدرت خود آفرید و با رحمت خود بادها را به حرکت در آورد و به وسیله ی کوه ها اضطراب و لرزش زمین را به آرامش تبدیل کرد .

سرآغاز دین ، خداشناسی است و کمال شناخت خدا ، باور داشتن او و کمال باور

ص: 611

داشتن خدا ، شهادت دادن به یگانگی اوست و کمال توحید ، اخلاص و کمال اخلاص ، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است ، زیرا هر صفتی نشان می دهد که غیر از موصوف و هر موصوفی گواهی می دهد که غیر از صفت است ؛ پس کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند او را به چیزی نزدیک کرده [ همتایی برای خدا تصور کرده است [و با نزدیک کردن خدا به چیزی ، دو خدا مطرح شده ، و با مطرح شدن دو خدا ، اجزا برای او تصور نموده و با تصور اجزا برای خدا ، او را نشناخته است .

و کسی که خدا را نشناسد ، به سوی او اشاره می کند و هر کس به سوی خدا اشاره کند ، او را محدود کرده ، به شمارش آورد و آن کس که بگوید : خدا در چیست ؟ او را در چیز دیگری پنداشته است و کسی که بپرسد : خدا بر روی چه چیزی قرار دارد ؟ به تحقیق جایی را خالی از او در نظر گرفته است ، در صورتی که خداوند همواره بوده و از چیزی به وجود نیامده است . با همه چز هست ، نه اینکه همنشین آنان باشد ؛ و با همه چیز فرق دارد نه اینکه از آنان دور و بیگانه باشد .

انجام دهنده ی همه ی کارهاست بدون حرکت و ابزار و وسیله ، بیناست حتی در آن هنگام که پدیده ای وجود نداشت ، یگانه و تنها است زیرا کسی نبوده تا با او انس گیرد و یا از فقدانش وحشت کند .

موجودات را خلق کرد ، بدون نیاز به فکر و اندیشه ای یا استفاده از تجربه ای ، بی آنکه حرکتی ایجاد کند و یا تصمیمی مضطرب در او راه داشته باشد . برای پدید آوردن موجودات وقت مناسبی قرار داد و موجودات گوناگون را هماهنگ کرد و در هر کدام ، غریزه ی خاص خودش را قرار داد و غرائز را همراه آنان گردانید . خداوند پیش از آن که موجودات را بیافریند ، از تمام جزئیات وجوانب آن ها آگاهی داشت و حدود و پایان آن ها را می دانست و از اسرار درون و بیرون پدیده ها آشنا بود .15

ستایش خداوندی را سزاست که از اسرار نهان آگاه است و نشانه های آشکاری در سراسر هستی بر وجود او شهادت می دهند ، هرگز برابر چشم بینندگان ظاهر نمی گردد . نه چشم کسی که او را ندیده می تواند انکارش کند و نه قلبی که او را شناخت می تواند

ص: 612

مشاهده اش نماید . در والایی و برتری از همه پیشی گرفته ؛ پس از او برتر چیزی نیست ، و آنچنان به مخلوقات نزدیک است که از او نزدیکتر چیزی نمی تواند باشد .

مرتبه ی بلندش ، او را از پدیده هایش دور نساخته و نزدیکی او با پدیده ها ، او را مساوی چیزی قرار نداده است . عقل ها را بر حقیقت ذات خود آگاه نساخته ، و انسان ها را از معرفت و شناسایی خود باز نداشته است ؛ پس اوست که همه ی نشانه های هستی بر وجود او گواهی می دهند و دل های منکران را بر اقرار به وجودش واداشته است ، خدایی که برتر از گفتار تشبیه کنندگان و پندار منکران است .16

ستایش خداوندی را سزاست که صفتی بر صفت دیگرش پیشی نگرفته تا بتوان گفت پیش از آن که آخر باشد ، اول است و قبل از آن که باطن باشد ، ظاهر است . هر واحد و تنهایی جز او اندک است ، هر عزیزی جز او ذلیل و هر نیرومندی جز او ضعیف و ناتوان است ؛ هر مالکی جز او بنده و هر عالمی جز او دانش آموز است ؛ هر قدرتمندی جز او ، گاهی توانا و زمانی ناتوان است ؛ هر شنونده ای جز خدا در شنیدن صداهای ضعیف کر و برابر صداهای قوی ، ناتوان است و آوازهای دور را نمی شنود .

مخلوقات را برای تقویت فرمانروایی ، و یا برای ترس از آینده ، یا یاری گرفتن در مبارزه با همتای خود و یا برای فخر و مباهات شریکان و یا ستیزه جویی مخالفان نیافریده است ، بلکه همه آفریده های او هستند و در سایه ی پرورش او ، بندگانی فروتن و فرمان بردارند .

خدا در چیزی قرار نگرفته تا بتوان گفت در آن جاست و دور از پدیده ها نیست تا بتوان گفت از آن ها جداست . [ یعنی خداوند غیر از اشیاء است ؛ اما سیطره ی تمام بر همه ی موجودات دارد ]

آفرینش موجودات او را در آغاز ناتوان نساخته ، و از تدبیر پدیده های آفریده شده باز نمانده است . نه به خاطر آنچه آفریده قدرتش پایان گرفته و نه در آنچه فرمان داد و مقدر ساخت دچار تردید شد ؛بلکه فرمانش استوار و علم او مستحکم و کارش بی تزلزل است .

ص: 613

خدایی که به هنگام بلا و سختی به او امیدوار و در نعمت ها از او بیمناک اند .17

گواهی می دهم که خدایی نیست جز خدای یکتا ؛ آغاز اوست که پیش از او چیزی نیست و پایان همه اوست که بی نهایت است .

پندارها برای او صفتی نمی توانند فراهم آورند و عقل ها از درک کیفیت او در مانده اند ؛ نه جزئی برای او می توان تصور کرد و نه تبعیض پذیر است و نه چشم ها و قلب ها می توانند او را به درستی فرا گیرند .18

خداوند از اسرار پنهانی مردم و از نجوای آنان که آهسته سخن می گویند و از آنچه در فکرها به واسطه ی گمان خطور می کند و تصمیم هایی که به یقین می پیوندد و از نگاه های رمزی چشم که از لابلای پلک ها خارج می گردد ، آگاه است .

خدا از آنچه در مخفی گاه های دل ها قرار دارد و از اموری که پشت پرده ی غیب نهان است و آنچه را که پرده های گوش مخفیانه می شنود ، و از اندرون لانه های تابستانی مورچگان و خانه های زمستانی حشرات ، از آهنگ اندوهبار زنان غمدیده و صدای آهسته قدم ها ، آگاهی دارد .

خدای سبحان از جایگاه پرورش میوه در درون پرده های شکوفه ها و از مخفی گاه غارهای حیوانات وحشی در دل کوه ها و اعماق درّه ها ، از نهان گاه پشه ها بین ساقه ها و پوست درختان ، از محل پیوستگی برگ ها به شاخسارها و از جایگاه نطفه ها در پشت پدران آگاه است .

خدا از آنچه پرده ی ابر را به وجود می آورد و به هم می پیوندد و از قطرات بارانی که از ابرهای متراکم می بارند و از آنچه که گردبادها از روی زمین برمی دارند ، و باران ها با سیلاب آن را فرو می نشانند و نابود می کنند ، از ریشه ی گیاهان زمین که میان انبوه شن و ماسه پنهان شده است ، از لانه ی پرندگانی که در قله ی بلند کوه ها جای گرفته و از نغمه های مرغان در آشیانه های تاریک ، از لؤلؤهایی که در دل صدف ها پنهان است و امواج دریاهایی که آن ها را در دامن خویش پروراندند ، آگاهی دارد .

خدا از آنچه که تاریکی شب آن را فرا گرفته است و یا نور خوشید بر آن تافته

ص: 614

و آنچه تاریکی ها و امواج نور ، پیاپی آن را در بر می گیرد و از اثر هر قدمی ، از احساس هر حرکتی ، و آهنگ هر سخنی و جنبش هر لبی و مکان هر موجود زنده ای و وزن هر ذره ای و ناله ی هر صاحب اندوهی اطلاع دارد .

خدا هر آنچه از میوه ی شاخسار درختان و برگ هایی که روی زمین ریخته و از قرارگاه نطفه و بسته شدن خون و جنین که به شکل پاره ای گوشت است و پرورش دهنده ی انسان و نطفه آگاهی دارد و برای این همه آگاهی ، هیچ گونه زحمت و دشواری برای او وجود ندارد و برای نگهداری این همه از مخلوقات رنگارنگ که پدید آورده دچار نگرانی نمی شود و در تدبیر امور مخلوقات ، سستی و ملالی در او راه نمی یابد ، بلکه علم پروردگار در آن ها نفوذ یافته و همه ی آن ها را شماره کرده است و عدالتش همه را در بر گرفته و با کوتاهی کردن مخلوقات در ستایش او ، باز فضل و کرمش تداوم یافته است .19

سپاس خداوندی را که بی آن که دیده شود ، شناخته شده و بی آنکه اندیشه ای به کار گیرد آفریننده است ، خدایی که همیشه بوده و تا ابد خواهد بود ، آن جا که نه از آسمان دارای برج های زیبا و نه از پرده های فرو افتاده اثری به چشم می خورد ، نه شبی تاریک و نه دریایی آرام ، نه کوهی با راه های گشوده ، نه درّه ای پر پیچ و خم ، نه زمین گسترده و نه آفریده های پراکنده وجود داشت ... .

اوست خدایی که با همه ی وسعتی که رحمتش دارد ، کیفرش بر دشمنانش سخت است و با سختگیری که دارد ، رحمتش همه ی دوستان را فرا گرفته است . هر کس که با او به مبارزه برخیزد ، بر او غلبه می کند و هر کس دشمنی ورزد ، هلاکش می سازد . هر کس با او کینه و دشمنی ورزد ، تیره روزش کند و بر دشمنانش پیروز است .

هر کس به او توکل نماید ، او را کفایت کند و هر کس از او بخواهد ، می پردازد و هر کس برای خدا به محتاجان قرض دهد وامش را بپردازد و هرکه او را سپاس گوید ، پاداش نیکو دهد .20

سپاس خدایی را سزاست که نبخشیدن بر مال او نیفزاید و بخشش او را فقیر نسازد ؛

ص: 615

زیرا هر بخشنده ای جز او ، اموالش کاهش یابد و جز او هر کس از بخشش دست کشد ، مورد نکوهش قرار گیرد ... .

خدا اوّلی است که آغاز ندارد ، تا پیش از اوچیزی بوده باشد و آخری است که پایان ندارد تا چیزی پس از او وجود داشته باشد .

چشم ها او را درک نمی کند ؛ زمان بر او نمی گذرد تا دچار دگرگونی گردد و در مکانی قرار ندارد تا پندار جا به جایی نسبت به او روا باشد ... .

در پیش او آنقدر از نعمت ها وجود دارد که هر چه انسان ها درخواست کنند تمامی نپذیرد ؛ چون او بخشنده ای است که درخواست نیازمندان چشمه ی جود او را نمی خشکاند و اصرار و درخواست های پیاپی ، او را به بخل ورزیدن نمی کشاند ... .

اوست خدای توانایی که اگر وهم و خیال انسان ها بخواهد برای درک اندازه ی قدرتش تلاش کند ، و افکار بلند و دور از وسوسه های دانشمندان ، بخواهد ژرفای غیب ملکوتش را درنوردد و قلب های سراسر عشق مشتاقان ، برای درک کیفیت صفات او کوشش نماید وعقل ها با تلاش وصف ناپذیر از راه های بسیار ظریف و باریک بخواهند ذات او را درک کنند ، دست قدرت بر سینه ی همه ی نواخته ، باز گرداند ؛ که با فکر و عقل نارسای بشری نمی توان او را درک کرد و اندازه ی جلال و عزّت او در قلب اندیشمندان راه نمی یابد . خدایی که پدیده ها را از هیچ آفرید ، نمونه ای در آفرینش نداشت تا از آن استفاده کند یا نقشه ای از آفریننده ای پیش از خود ، که از آن در آفریدن موجودات بهره گیرد .

و نمونه های فراوان از ملکوت قدرت خویش و شگفتی های آثار رحمت خود ، که همه با زبان گویا به وجود پروردگار گواهی می دهند را به ما نشان داده که بی اختیار ما را به شناخت پروردگار می خوانند .21

سپاس خدا را که اول است و چیزی پیش از او وجود نداشت و آخر است و پس از او موجودی نخواهد بود ، چنان آشکار است که فراتر از او چیزی نیست و چنان مخفی و پنهان است که مخفی تر از او یافت نمی شود .22

ص: 616

ستایش خدایی را سزاست که با آفرینش مخلوقات ، بر انسان تجلّی کرد و با برهان و دلیل ، خود را بر قلب هایشان آشکار کرد .

مخلوقات را بدون نیاز به فکر و اندیشه آفرید ؛ که فکر و اندیشه مخصوص کسانی است که دلی درون سینه داشته باشند و او چنین نیست ، که علم خداوندی ژرفای پرده های غیب را شکافته است و به افکار و عقاید پنهان احاطه دارد .23

ستایش خداوندی را که با آفرینش بندگان ، بر هستی خود راهنمایی فرمود و آفرینش پدیده های نو ، بر ازلی بودن او گواه است و شباهت داشتن مخلوقات به یکدیگر دلیل است که او همتایی ندارد و حواس بشری ذات او را درک نمی کند و پوشش ها او را پنهان نمی سازد ، زیرا سازنده و ساخته شده ، فرا گیرنده و فرا گرفته ، پروردگار و پرورده ، یکسان نیستند .

یگانه است نه از روی عدد ؛ آفریننده است نه با حرکت و تحمل رنج ؛ شنواست بدون وسیله ی شنوایی و بیناست بی آنکه چشم گشاید و بر هم نهد ؛ در همه جا حاضر است نه آن که با چیزی تماس گیرد و از همه چیز جداست ، نه اینکه فاصله ی بین او و موجودات باشد ؛ آشکار است نه با مشاهده ی چشم ؛ پنهان است نه به خاطر کوچکی و ظرافت ؛ از موجودات جدا و با آنان مباین است و بر آن ها چیره و تواناست و هر چیزی برابرش خاضع و بازگشت همه به سوی خداست .

آن که خدا را وصف کند [ با اوصاف مخلوقات ] محدودش کرده و آن که محدودش کند ، او را به شمارش آورده و آن که خدا را به شمارش آورد ، ازلیت او را باطل کرده است .

کسی که بگوید خدا چگونه است ؟ او را توصیف کرده و هر که بگوید خدا کجاست ؟ مکان برای او قائل شده است .

خداوند عالم بود ، آنگاه که علومی وجود نداشت ؛ پرورنده بود آنگاه که پدیده ای نبود و توانا بود آنگاه که توانایی نبود .24

سپاس خداوندی را سزاست که آفریننده ی بندگان و گستراننده ی زمین

ص: 617

و جاری کننده ی آب در زمین های پست و رویاننده ی گیاه در کوه ها و تپه های بلند می باشد ، نه اول او را آغازی و نه ازلی بودن او را پایانی است ؛ آغاز هر چیزی و جاودان است و پایدار و ماندگار بدون مدت و زمان است .

پیشانی بندگان برابر عظمت او به خاک افتاده و لب ها در اعتراف به یگانگی او در حرکت اند . به هنگام آفرینش ، برای هر پدیده ای حد و مرزی قرار داد تا برای وجود بی نهایت او همانندی نباشد .

گمان ها خدا را به اندازه ها و حرکت ها و اندام ها و آلت ها نمی توانند اندازه گیری نمایند .

نمی توان گفت خدا از کی بود ؟ وجود آشکاری است که نمی توان پرسید از چیست ؟ و حقیقت پنهانی است که نمی توان پرسید در کجاست ؟ نه جسم است که او را نهایتی باشد و نه پوشیده ای که چیزی او را در بر گرفته باشد ؛ به موجودات آن قدر نزدیک نیست که به آن ها چسبیده و آن قدر دور نیست که جدا و بریده باشد .25

هیچ کاری خدا را از کار دیگر باز نمی دارد و گذشت زمان در او دگرگونی ایجاد نمی کند و مکانی او را در بر نمی گیرد ؛ هیچ زبانی قدرت وصف او را ندارد و چیزی از خدا مخفی و پنهان نیست ؛ نه تعداد قطرات فراوان آب ها و نه ستارگان انبوه آسمان و نه ذرّات خاک همراه با گردبادها در هوا و نه حرکات مورچگان بر سنگ های سخت و نه استراحتگاه مورچگان ریز زیر شب های تار ؛ خدا از مکان ریزش برگ درختان و حرکات مخفیانه چشم ها آگاه است .26

دیده ها هرگز او را آشکار نمی بینند ، اما دل ها با ایمان صادق او را در می یابند . خدا به همه چیز نزدیک است نه آن که به اشیاء چسبیده باشد ؛ از همه چیز دور است نه آن که از آن ها بیگانه باشد ؛ گوینده است نه با اندیشه و فکر ؛ اراده کننده است نه از روی آرزو و خواهش ؛ سازنده است نه با دست و پا ؛ لطافت دارد نه آن که پوشیده و مخفی باشد ؛ بزرگ است نه با ستمکاری ؛ بیناست نه با حواس ظاهری ؛ مهربان است نه با نازک دلی ؛ سرها و چهره ها در برابر عظمت او به خاک افتاده و دل ها از ترس او بی قرارند .27

خدا از کسی متولد نشد تا در عزت و توانایی دارای شریک باشد ، فرزندی ندارد

ص: 618

تا وارث او باشد ، وقت و زمان از او پیشی نگرفت و زیادی و نقصان در او راه ندارد ؛ خدا با نشانه های تدبیرِ استوار ، و خواسته های حکیمانه در خلقِ نظام ، در برابر غفلت ها ، آشکارا جلوه کرده است .28

ستایش خداوندی را سزاست که حواس پنجگانه او را درک نکنند و مکان ها او را در برنگیرند ، دیدگان او را ننگرند و پوشش ها او را پنهان نسازند ، با « حدوث آفرینش » ازلی بودن خود را ثابت کرد و با پیدایش انواع پدیده ها ، وجود خود را اثبات فرمود و با همانند داشتن مخلوقات ثابت شد که خداوند همانندی ندارد .

خدا در وعده های خود راستگو ، و برتر از آن است که بر بندگان ستم روا دارد ؛ میان مخلوقات به عدل و داد رفتار کرد و در اجرای احکام عادلانه فرمان داد ، حادث بودن اشیاء ، گواه بر ازلیت او و ناتوانی پدیده ها ، دلیل قدرت بی مانند او و نابودی پدیده ها ، گواه دائمی بودن اوست .

خدا یکی است نه با شمارش ، همیشگی است نه با محاسبه ی زمان ، برپاست نه با نگهدارنده ای ، اندیشه ها او را « اثبات » می کنند نه اینکه ذات او « قابل شناسایی » است ؛ نشانه های خلقت به او گواهی می دهند نه به حضور مادی ، فکرها و اندیشه ها بر ذات او احاطه ندارند ، که با آثار عظمت خود بر آن ها تجلی کرده است و نشان داد که او را نمی توانند تصور کنند و داوری این ناتوانی را بر عهده ی فکرها و اندیشه ها نهاد .

بزرگی نیست دارای درازا و پهنا و ژرفا ، که از جسم بزرگی برخوردار باشد . و با عظمتی نیست که کالبدش بی نهایت بزرگ و ستبر باشد ؛ بلکه بزرگی خدا در مقام و رتبت و عظمت او در قدرت و حکمت اوست .29

کسی که کیفیتی برای خدا قائل شد یگانگی او را انکار کرده و آن کس که همانندی برای او قرار داد به حقیقت خدا نرسیده است . کسی که خدا را به چیزی تشبیه کرد به مقصد نرسید . آن کس که به او اشاره کند یا در وهم آورد ، خدا را بی نیاز ندانسته است ... . سازنده ای غیر محتاج به ابزار ، اندازه گیرنده ای بی نیاز از فکر و اندیشه ، و بی نیاز از یاری دیگران است . با زمانها همراه نبوده و از ابزار و وسائل

ص: 619

کمک نگرفته است . هستی او برتر از زمان ، و وجود او بر نیستی مقدم است و ازلیت او را آغازی نیست . با پدید آوردن حواس ، روشن می شود که حواسی ندارد و با آفرینش اشیاء متضاد ، ثابت می شود که دارای ضدّی نیست و با هماهنگ کردن اشیاء دانسته می شود که همانندی ندارد ... .

خدایی که حدّی ندارد و با شماره محاسبه نمی گردد که همانا ابزار و آلات ، دلیل محدود بودن خویش اند و به همانند خود اشاره می شوند .

اینکه می گوئیم موجودات از فلان زمان پدید آمده اند پس قدیم نمی توانند باشند و « حادث »اند و این که می گوئیم حتما پدید آمدند ، « ازلی » بودن آن ها رد می شود و اینکه می گوئیم اگر چنین بودند کامل می شدند ، پس در تمام جهات کامل نیستند .

خدا با خلق پدیده ها در برابر عقل ها جلوه کرد و از مشاهده ی چشم ها برتر و والاتر است ، و حرکت و سکون در او راه ندارد ؛ زیرا او خود حرکت و سکون را آفرید ، چگونه ممکن است آنچه را که خود آفریده در او اثر بگذارد ؟ یا خود از پدیده های خویش اثر پذیرد ؟30

* * *

و صدها سخن نورانی و بسیار عالی و پر بها و بی نظیر که از تو یا امیرالمؤمنین ! باقی مانده است ، که هر کدام از آن ها چشمه ی پر آب جوشانی است که کام طالبان معارف ناب الهی را سیراب می کند .

در این معارف عالی ، خداوند متعال به گونه ای تعریف شده است که هیچ گونه تجانس و تسانخ با مخلوقات خویش ندارد .

آری !

در تعالیم نورانی شما خاندان طهارت ، خداوند مباین با پدیده های خویش است و هیچ وجه تشابه و سنخیتی با اشیاء ندارد ؛ در حالی که در تفکرات بشری کمال سنخیت و تشابه را بین خالق و مخلوق قائل اند ؛ بلکه در مواردی پا را فراتر می گذارند و می گویند :

«عارف کسی است که خداوند را در هر چیز ببیند؛ بلکه او را عین هر چیز ببیند».31

ص: 620

در کلام نورانی تو که گذشت ، خداوند خالق اشیاء است و او تنها ذات ازلی و قدیم است و تمام موجودات دیگر مسبوق به عدم ( موجود نبودند سپس خداوند آن ها را خلق نمود ) و حادث می باشند .

در معارف نورانی تو ، تنها موجود قدیم خداوند متعال است و سایر موجودات مخلوق خدا هستند که او بدون نقشه و طرح و بدون مواد اولیه آنان را ایجاد کرده است .

می توان گفت که مهم ترین اصل شما خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام در تبیین معارف توحیدی ، اصل « تباین ذاتی خداوند متعال با اشیاء » می باشد ، به این معنا که خداوند مطلقا هیچ شباهتی با مخلوقات خویش ندارد و به قدر ذره ای مشابهت و سنخیت بین او و پدیده هایش وجود ندارد ؛ همچنین خداوند متعال در صفات خود نیز بی نظیر و بی شبیه است ، به این معنا که آن صفاتی که در مخلوقات موجود است ، مخلوقِ خدا و اعطای الهی به آنان می باشد ، نه این که : « صفات مخلوقات همان صفات الهی است با این تفاوت که در وجود خداوند قوی تر و نامحدود است و در وجود مخلوقات ضعیف شده ی آن ومحدود » .

تفکر فوق ، تفکری است که از معارف بشری برخاسته است و معارف پر بار و نورانی شما خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام غیر از اینها را بیان می دارد ؛ به عنوان نمونه چند سخن ارزشمند از فرزندانت که در تباین مطلق خداوند با مخلوقات بیان فرموده اند را نقل می کنم :

فرزندت امام باقر علیهم السلام می فرماید :

ذات خداوند از ذات خلق تهی و خالی است و ذات خلق هم از ذات خداوند تهی و خالی است ؛ هر شیئی مخلوق است جز خداوند که خالق اشیاء است .32

فرزندت امام صادق علیه السلام می فرماید :

مخلوقاتش در او نیست ( یعنی مخلوقات خصوصیات او را ندارند ) و او در مخلوقاتش نیست .

ص: 621

و می فرماید :

هر که پندارد که خدا از چیزی است یا در چیزی است یا بر چیزی است ، کافر شده است .33

و می فرماید :

کُنه او تفاوت است میان او و مخلوقاتش ، و این که خداوند غیر از مخلوقاتش است ، او را حد نمی زند ؛ بلکه دیگر اشیاء حد می خورند .34

و می فرماید :

خداوند مباین و غیر از مخلوقاتش است ؛ یعنی غیریت تام با مخلوقاتش دارد .

فرزندت امام رضا علیه السلام می فرماید :

پس هر چه که در مخلوقاتش است آن در خدا پیدا نمی شود و آنچه که در مخلوقات است ممتنع و محال است که در خدا باشد .35

و خود نیز فرمودی :

خداوند کسی است که از آفریدگانش جدا و مباین می باشد و هیچ چیز مانند او نیست .36

و صدها سخن گهربار دیگر از شما خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام که به صراحت مباینت خداوند متعال را با اشیاء مطرح فرموده اید ؛ و این در حالی است که در تفکرات بشری مدام از تشابه و سنخیت کامل خداوند با اشیاء سخن می گویند .

یکی از آنان که بسیار مشهور است و جمع زیادی را پشت سر خود به ناکجا آباد کشانده ، می گوید :

در عالم جز وجود حق متعال وجود دیگری نیست و این خود خداست که به صورت ها و احوالات گوناگون که به آن ها ممکنات و مخلوقات گفته می شود ، ظهور نموده است .37

ص: 622

و می گوید :

وقتی که خدا را مشاهده می کنیم ، در حقیقت خود را می بینیم ؛ زیرا ذات ما ، عین ذات اوست و تفاوتی بین ما و او نیست مگر از نظر تعین و محدودیت و اطلاق و وقتی که خداوند ما را دید ، در حقیقت خود را دیده است چون ذات اوست که با تعین و شخصیت پذیری به صورت ما در آمده است .38

و نیز می گوید :

مسیحیان با گفتن « مسیح خداست » از این جهت کافر نشدند که خدا را با عیسی متحد شمردند ؛ بلکه کفر آنان برای این بود که قائل به الوهیت عیسی به تنهایی بودند و این خطا بود ؛ زیرا خداوند هم عیسی است و هم هر چیز دیگری که ما در این عالم می بینیم .39

و فراوان از این عقادی باطل که در آثار او و پیروانش فراوان یافت می شود ؛ اما پیروان راستین تو دل خوش و شاداند که تو را دارند که تو سرچشمه ی تمام معارف الهی هستی و مطمئن دل به تو می سپارند و از زلال معارف شما خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام بهره مند می شوند .

آنان صدای برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که فرمود : علی همیشه با حق است و حق همیشه با علی است ، را در همه اعصار می شنوند و جز دامان تو و خاندان پاک و مطهرت علیهم السلام دامان کسی را نمی گیرند .

در پایان این حکمت فرازهایی از مناجات زیبا ، روح بخش و ملکوتی تو _ که در مسجد کوفه خواندی _ را می آورم تا قلب های مشتاقانت از آن جلا یابند ؛ همان مناجاتی که قلب ها را فرو می ریزد و اشک ها را جاری می سازد :

ای آقای من ، ای آقای من ! تو مولایی و من بنده ام و آیا در حق بنده چه کسی جز مولایش ترحم خواهد کرد ؟ !

ای آقای من ، ای آقای من ! تویی مالک وجود من و من مملوک توأم و آیا در حق مملوک جز مالکش که ترحم خواهد کرد ؟ !

ص: 623

ای آقای من ، ای آقای من ! تویی مقتدر و با عزت و من بنده ی ذلیل توأم و آیا در حق شخص ذلیل جز ذات با عزت و اقتدار که ترحم خواهد کرد ؟ !

ای آقای من ، ای آقای من ! تویی آفریننده و من مخلوق توأم و آیا در حق مخلوق جز آفریننده ی او چه کسی ترحم خواهد کرد ؟ !

ای آقای من ، ای آقای من ! تویی خدای بزرگ و من بنده ی حقیر ناچیز و آیا چه کسی در حق بنده ناچیزی جز خدای بزرگ ترحم خواهد کرد ؟ !

ای آقای من ، ای آقای من ! تویی قوی و توانا و من ضعیف و ناتوانم و آیا در حق ضعیفی ناتوان جز شخصی قوی و توانا که ترحم خواهد کرد ؟ !

ای آقای من ، ای آقای من ! تویی بی نیاز و غنی بالذّات و من فقیرم و آیا در حق فقیری محتاج جز غنی بی نیاز که ترحم خواهد کرد ؟ !40

سلام خدا بر تو باد یا اباالحسن !

که تویی میزان و صراط مستقیم و باب معرفت خداوند رب العالمین .

ص: 624

حکمت نامه ی سی ام : بیان معصومین علیهم السلام در تباین خداوند با مخلوقات و نقد صوفیه

حکمت نامه ی سی ام :

بیان برخی از احادیث معصومین علیهم السلام در مباینت خداوند با مخلوقات خویش و نقد تفکّرات صوفیانه .

1 _ یا کمیل ! لا تأخذ إلاّ عنّا تکن منّا .

( تحف العقول ، ابن شعبه حرّانی ، ص119 )

2 _ تَاللهِ لَقَد عُلِّمتُ تَبلِیغَ الرِّسَالاتِ ، وَ إِتمَامَ العِداتِ ،وَ تَمَامَ الکَلِماتِ . وَ عِندَنا _ أَهلَ البَیتِ _ أَبوَابُ الحُکمِ وَ ضِیَاءُ الأَمرِ .

( نهج البلاغه ، خطبه 120 )

3 _ کذب من زعم أنّه من شیعتنا و هو متمسّک بعروة غیرنا .

( وسائل الشیعه ، شیخ حر عاملی ، ج 11 ، ص84 )

4 _ ابن عربی که طرفدارانش وی را پدر عرفان اسلامی می دانند ، در بیان داستان موسی علیه السلام و هارون علیه السلام و سامری ادعا دارد : زمانی که موسی علیه السلام به سوی قوم خود بر گشت و قوم خویش را گوساله پرست دید و برادر خود را مورد مؤاخذه قرار داد ، به این علت بود که وی انکار عبادت گوساله ( بت ) را می کرد و قلب او مانند قلب موسی علیه السلام وسعت نداشت تا بداند که گوساله پرستی هم خداپرستی است ! !

متن جمله ی وی چنین است :

و کان موسی [ علیه السلام ] أعلم بالأمر من هارون [ علیه السلام ] لأنّه علم ما عبده أصحاب العجل ، بأنّ اللّه قد « قضی ألاّ یعبد إلاّ إیّاه » و ما حکم اللّه بشی ء إلاّ وقع ؛ فکان عتب موسی [ علیه السلام ] أخاه هارون [ علیه السلام ] لما وقع الأمر فی إنکاره و عدم اتّساعه ؛ فإنّ العارف من یری الحقّ فی کلّ شی ء ، بل یراه عین کلّ شی ء .

ترجمه و شرح : موسی [ علیه السلام ] به واقع و نفس الامر و به امر توحید اعلم از

ص: 625

هارون [ علیه السلام ] بود ؛ چه اینکه می دانست اصحاب عجل ( گوساله پرستان ) چه کسی را پرستش می کردند . [ یعنی موسی علیه السلام می دانست که گوساله پرستان هم در واقع خدا پرستند و هارون علیه السلام نمی دانست ! [زیرا او عالم بود که خداوند حکم فرموده که جز او پرستش نشود . [ ابن عربی « قضی » در آیه فوق را قضای تکوینی گرفته ، در حالی که تمام مفسران می گویند قضای تشریعی است ] و آنچه را حکم فرموده ، غیر آن نخواهد شد ؛ پس جمیع عبادت ها [ حتی بت پرستی [ عبادت حق تعالی است ؛ اما « ای بسا کس را که صورت راه زد » بنابراین عتاب موسی [ علیه السلام ] به برادرش هارون [ علیه السلام ] از این جهت بود که هارون [ علیه السلام ] انکار عبادت عجل می نمود و قلب او چون موسی [ علیه السلام [ اتساع نداشت ؛ چه اینکه عارف ، حق را در هر چیزی می بیند ، بلکه او را عین هر چیزی می بیند .

( ممدالهم در شرح فصول الحکم ، حسن حسن زاده آملی ، ص 514 )

5 _ ابن عربی در کتاب فصوص الحکم ، فصّ موسویه می گوید :

فقبضه طاهرا مطهّرا لیس فیه من الخبث لأنّه قبضه عند ایمانه .

6 _ « فَحَشَرَ فَنادی ، فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الاْءَعْلی ، فَأَخَذَهُ اللهُ نَکالَ الاْآخِرَةِ وَ الاْءُولی »

ترجمه : و ( ساحران را ) جمع کرد و ( مردم را ) دعوت نمود و گفت : من پروردگار برتر شما هستم . از این رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنیا گرفتار ساخت . ( سوره نازعات ، آیه 25 )

7 _ « یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ * وَ أُتْبِعُوا فی هذِهِ لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ »

ترجمه : روز قیامت ، او در پیشاپیش قومش خواهد بود و ( به جای چشمه های زلال بهشت ) آنها را وارد آتش می کند و چه بد آبشخوری است ( آتش ) ، که بر آن وارد می شوند ! آنان در این جهان و روز قیامت ، لعنتی به دنبال دارند و چه بد عطایی است ( لعن و دوری از رحمت خدا ) ، که نصیب آنان می شود . ( سوره هود ، آیات 98 و 99 )

8 _ مولوی در مقدمه ی دفتر پنجم مثنوی می نویسد : « إذا وصلت الحقایق بطلت الشرایع ؛ یعنی : آنگاه که انسان [ با سلوکش ] به حقایق رسید ؛ حکم شریعت برای او باطل می شود !! » ، سپس برای اثبات مدعای خود مثال هایی می زند .

9 _ مولوی در دفتر دوم مثنوی درباره ی ابن ملجم ( لعنة اللّه علیه ) می گوید :

آلت حقی تو ، فاعل دست حق کی زنم بر آلت حق ، طعن و دق

ص: 626

سپس از قول امیر المؤمنین علیه السلام می گوید :

لیک بی غم شو شفیع تو منم مالک روحم نه مملوک تنم !

با این سخن مولوی نه تنها ابن ملجم ( لعنة اللّه علیه ) از جنایت بزرگش تبرئه می شود ؛ بلکه دست و شمشیر و آستین او دست و شمشیر و آستین خدا می شود ! !

10 _ گلشن راز ، شیخ محمود شبستری .

11 _ شرح گلشن راز ، محمدلاهیجی ، صص539 و 538

12 _ دیوان مغربی ، ص75

13 _ داوود قیصری در شرح سخنان ابن عربی می گوید :

إنّ لکلّ شی ء جمادا کان أو حیوانا ، حیاة و علما و نطقا و إرادة و غیرها ممّا یلزم الذات الإلهیّة ، لأنّها هی الظاهرة بصور الحمار و الحیوان .

برای هر چیزی چه جماد ، چه حیوان باشد ، حیات ، علم ، نطق و اراده و صفاتی مانند آن است که آن صفات از خصائص ذات الهی است ، پس خود خداوند است که به صورت الاغ و حیوان ظاهر شده است .

( شرح فصوص قیصری ، ص 252 )

14 _ مرحوم شیخ حر عاملی کتاب « الإثنی عشریّة فی الردّ علی الصوفیّة » را در رد مبانی صوفیه به نگارش در آورد .

مرحوم مقدس اردبیلی کتاب « حدیقة الشیعة » را در رد عقاید آنان نوشت .

مرحوم علامه مجلسی در بسیاری از مجلدات کتاب بحارالأنوار با ادله ی عقلی و شرعی مبانی صوفیه را رد کرده است .

15 _ نهج البلاغه ، خطبه 1

16 _ همان ، خطبه 49

17 _ همان ، خطبه 65

18 _ همان ، خطبه 85

19 _ همان ، خطبه 91

20 _ همان ، خطبه 90

21 _ همان ، خطبه 91

22 _ همان ، خطبه 96

23 _ همان ، خطبه 108

ص: 627

24 _ همان ، خطبه 102

25 _ همان ، خطبه 163

26 _ همان ، خطبه 178

27 _ همان ، خطبه 179

28 _ همان ، خطبه 182

29 _ همان ، خطبه 185

30 _ همان ، خطبه 186

31 _ ابن عربی در کتاب فصوص الحکم ، فصّ هارونیه می گوید :

فإنّ العارف من یری الحقّ فی کلّ شی ء بل یراه عین کلّ شی ء .

32 _ امام باقر علیه السلام :

إنّ اللّه خِلْوٌ مِن خلقِه و خلقَه خِلْوٌ منه و کلّ ما وقع علیه اسم شی ء فهو مخلوق ما خلا اللّه .

( اصول کافی ، ج1 ، ص240 )

امام صادق علیه السلام :

لا خلقه فیه و لا هو فی خلقه .

( اصول کافی ، ج1 ، ص264 )

33 _ امام صادق علیه السلام :

من زعم أنّ اللّه من شی ء أو فی شی ء أو علی شی ء فقد کفر .

( اصول کافی ، ج1 ، ص368 )

34 _ امام صادق علیه السلام :

و کنهه تفریق بینه و بین خلقه و غیوره تحدید لما سواه .

( بحار الأنوار ، ج4 ، ص227 )

35 _ امام رضا علیه السلام :

فکلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه و کلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه .

( بحار الأنوار ، ج4 ، ص230 )

36 _ امام علی علیه السلام :

الذی بان من الخلق فلا شی ء کمثله .

( توحید صدوق ، ص32 )

ص: 628

37 _ ابن عربی می گوید :

ولیس الوجود إلاّ وجود الحقّ ، بصور أحوال ما هی علیه الممکنات فی أنفسها وأعیانها .

( فصوص الحکم ، فصّ یعقوبی ، ص96 )

38 _ فإذا شهدناه شهدنا نفوسنا لأنّ ذواتنا عین ذاته لا مغایرة بینهما إلاّ بالتعیّن و الإطلاق . و إذا شهدنا ، أی الحقّ ؛ شهد نفسه ، أی ذاته الّتی تعیّنت و ظهرت فی صورتنا .

( شرح فصوص قیصری ، ص 85 )

39 _ فصوص الحکم ، فصّ پانزدهم .

اینکه آنان گفتند خداوند مسیح بن مریم علیهماالسلام است از جهت تعین هویت حق به صورت عیسی علیه السلام ،راست گفته اند ؛ همچنین ، این که عیسی بن مریم است ، علیهماالسلام راست گفته اند ؛ ولکن حصر حق تعالی در صورت عیسی علیه السلام نادرست و باطل است ؛ زیرا همه ی عالم چه غیب و چه شهود صورت حق است نه عیسای فقط !

( ممدالهمم در شرح فصول الحکم ، حسن حسن زاده آملی ، ص521 )

40 _ بخشی از مناجات امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد کوفه :

مولای یا مولای ! أنت المولی و أنا العبد و هل یرحم العبد إلاّ المولی !

مولای یا مولای ! أنت المالک و أنا المملوک و هل یرحم المملوک إلاّ المالک !

مولای یا مولای ! أنت العزیز و أنا الذلیل و هل یرحم الذّلیل إلاّ العزیز !

مولای یا مولای ! أنت الخالق و أنا المخلوق و هل یرحم المخلوق إلاّ الخالق !

مولای یا مولای ! أنت العظیم و أنا الحقیر و هل یرحم الحقیر إلاّ العظیم !

مولای یا مولای ! أنت القویّ و أنا الضعیف و هل یرحم الضعیف إلاّ القویّ !

مولای یا مولای ! أنت الغنیّ و أنا الفقیر و هل یرحم الفقیر إلاّ الغنیّ !

( المزار الکبیر ، ابن مشهدی ، ص 174 ؛ المزار ، شهید اوّل ، ص 249 ؛ بحارالأنوار ، ج 91 ، ص 110 ؛ مفاتیح الجنان ، شیخ عباس قمی )

ص: 629

ص: 630

حکمت سی و یکم : زهد و بی رغبتی علی علیه السلام به دنیا و مظاهر آن

اشاره

حکمت سی و یکم :

گواهی می دهم که دنیا با تمام زیورآلاتش نتوانست ذره ای تو را بلغزاند و تو در این دار فنا ذره ای از مسیر خدا خارج نگشتی .

تو بارها در سخنان خویش فرمودی که دنیا محل گذر است نه بقا و فرمودی که ارزش انسان ها بهشت جاودان خداست نه دنیای پست که آمیخته با دردها ، رنج ها و نقصان هاست و بارها به مردم فرمودی که ای مردم ! وجود شما که لایق بهشت است را به دنیا ارزان نفروشید .

و خود همیشه زاهدترین انسان بودی و آن دنیایی که در نزد غالب انسان ها بسیار زیبا و دلربا بود ، در نزد تو هیچ رنگ و بو و جلوه ای نداشت .

تو در اواخر عمر مبارکت در همان دوران حکمرانی ات که مناطق وسیعی از خاک زمین در سیطره ی حکومت تو بود نیز زاهدترین انسان روی زمین بودی و نه تنها ذره ای از بیت المال مسلمین را در جهت رفاه و معیشت خود هزینه نکردی ،بلکه در این دوران پنج ساله بسیار بر خویشتن سخت گرفتی و نه یک بار لباس نو و فاخری پوشیدی و نه یک بارغذای لذیذ خوردی و این در حالی بود که تقریبا یک سوم از جهان آن روز زیر سیطره ی حکمرانی تو بود .1

و اما از منزل و محل سکونتت بگویم ! !

ص: 631

آری ، خانه ای کوچک و گِلی در کنار مسجد کوفه !همان مسجدی که هر روز بدان جا می رفتی و با مردم اقامه ی جماعت می کردی و آنان را به سوی خدا ارشاد می نمودی و شب ها هنگامی که همه ی دیدگان در خواب بود به محراب آن وارد می شدی و سر را بر زمین می گذاردی و با چشمانی پر از اشک و با ناله هایت ، مولای یا مولای را نجوا می نمودی .

آری ، خانه ی تو خانه ای کوچک و گلی بود و اسباب و وسایل منزل تو ،جز دو سه فرش از حصیر و گلیم و چند کوزه و ظرف سفالی و یک آسیاب دستی و دو پیراهن مندرس ویک کفش پر وصله و مانند اینها چیز دیگری نبود .

و این در حالی بود که آن دشمن خدا و رئیس شجره ی خبیثه که به نام اسلام و قرآن بسیاری را علیه تو ، دور خود جمع نموده بود ، در کاخ ها و قصرهای مجلل و بزرگ زندگی می کرد و پیوسته شکمش را با لذیذترین غذاهای آن زمان پر می نمود و لباس های ابریشمی بر تن می کرد .

یا مولا ! نمی خواهم بگویم که عاشقان دلباخته ات یک نخ موی سر تو را به تمام عالم عوض نمی کنند ؛ بلکه می گویم عاشقانت گردی از خاک پایت و غباری از خشت منزل تو را با هزاران هزار عالَم نیز معاوضه نمی کنند .

تو لذیذترین غذاها را به یتیمان ونیازمندان می دادی ، اما خود نان جو می خوردی .

روزی مردی برای تو خوراکی خوشمزه و شیرینی به نام « پالوده » آورد و تو به آن خوراک نگریستی و آن را تناول ننمودی و فرمودی :

به خدا سوگند !تو غذایی خوش بو و خوش رنگ و با طعمی دل انگیز داری ولی من دوست ندارم نفسم را به چیزی عادت دهم که بدان عادت ندارد .2

روزی در فصل سرما عبائی را بر دوش افکنده بودی که کامل تو را از سرما محفوظ نمی داشت . یکی از یارانت به تو عرض کرد که یا علی ! خداوند در بیت المال برای شما و اهل بیتتان سهمی قرار داده ولی با خود چنین می کنی ؟

ص: 632

به وی فرمودی :

به خدا سوگند !من از اموال شما چیزی بر نمی گیرم و این عبا را نیز از مدینه با خود آورده ام .3

تو به تمام فرماندارانت نیز سفارش کرده بودی که با زهد و تقوا زندگی کنند و بسیار مراقب بیت المال باشند و در مصرف آن با همه ی مردمان برابر باشند .

روزی خبر دار شدی که یکی از کارگزارانت که از طرف تو فرماندار بصره بود ، دعوت میهمانی سرمایه داران و ثروتمندان را پذیرفته و در مجلسی شرکت نموده که در آن همه ثروتمندان حضور داشته اند ؛تو ناراحت شدی و با نامه ای وی را مورد مذمت قرار دادی :

پس از یاد خدا و درود ! ای پسر حنیف ، به من گزارش داده اند که مردی از سرمایه داران بصره ، تو را به میهمانی خویش فرا خوانده و تو به سرعت به سوی آن شتافتی ، خوردنی های رنگارنگ برای تو آوردند و کاسه های پر از غذا پی در پی جلوی تو نهادند ، گمان نمی کردم میهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندانشان با ستم محروم شده و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند ، اندیشه کن در کجایی ؟و بر سر کدام سفره می خوری ؟

پس آن غذایی که حلال و حرام بودنش را نمی دانی ،دور بیفکن و آنچه را به پاکیزگی و حلال بودنش یقین داری ، مصرف کن .

سپس افزودی :

آگاه باش ! هر پیرویی را امامی است که از او پیروی می کند و از نور دانشش روشنی می گیرد ؛ آگاه باش !امام شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است ، بدانید که شما توانایی چنین کاری را ندارید ، اما با پرهیزکاری و تلاش فراوان و پاکدامنی و راستی ؛ مرا یاری دهید .

سوگند به خدا ! من از دنیای شما طلا و نقره ای نیندوخته و ازغنیمت های آن چیزی ذخیره نکرده ام ؛ بر دو جامه ی کهنه ام جامه ای دیگر نیفزوده ام و از زمین دنیا حتی یک وجب در اختیار نگرفتم و دنیای شما در چشم من از دانه ی تلخ درخت بلوط ناچیزتر است .

ص: 633

من نفس خود را با پرهیزکاری می پرورانم ، تا در روز قیامت که هراسناک ترین روزهاست ، در امان و در لغزشگاه های آن ثابت قدم باشم .

من اگر می خواستم ، می توانستم از عسل پاک و از مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود غذا و لباس فراهم آورم ؛ اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وادارد که طعام های لذیذ برگزینم در حالی که در حجاز یا یمامه کسی باشد که به قرص نانی نرسد و یا هرگز شکمی سیر نخورد ، یا من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی که از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهای سوخته وجود داشته باشد .

آیا به همین رضایت دهم که مرا امیرالمؤمنین خوانند و در تلخی های روزگار با مردم شریک نباشم ؟ و در سختی های زندگی الگوی آنان نگردم ؟

آفریده نشده ام که غذاهای لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد ، چونان حیوان پرواری که تمام همت او علف و یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پر کردن شکم بوده و از آینده ی خود بی خبر است .

آیا مرا بیهوده آفریده اند ؟ آیا مرا به بازی گرفته اند ؟ آیا ریسمان گمراهی در دست گیرم ؟ و یا در راه سرگردانی قدم بگذارم ... .

سپس فرمودی :

ای دنیا از من دور شو ، مهارت را بر پشت تو نهاده و از چنگال های تو رهایی یافتم و از دام های تو نجات یافته و از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام ... .

از برابر دیدگانم دور شو ، سوگند به خدا رام تو نگردم که خوارم سازی و مهارم را به دست تو ندهم که هرکجا خواهی مرا بکشی ؛ به خدا سوگند ، سوگندی که تنها اراده ی خدا در آن است ، چنان نفس خود را به ریاضت وادارم که به یک قرص نان ، هرگاه بیابم شاد شود و به نمک به جای نان خورش قناعت کند ... .

ای پسر حنیف ! از خدا بترس و به قرص های نان خودت قناعت کن ، تا تو را از آتش دوزخ رهایی بخشد .4

روزی برادرت عقیل به عنوان میهمان به خانه ات وارد شد . تو به فرزندت حسن علیه السلام اشاره کردی که جامه ای به عمویش هدیه دهد . امام حسن علیه السلام یک پیراهن و یک ردا

ص: 634

از مال شخصی خود به عموی خویش اهدا کرد .شب فرا رسید و هوا گرم بود .تو و برادرت به پشت بام دارالاماره رفته و مشغول گفتگو شدید . موقع صرف شام رسید . عقیل که خود را میهمان دربار خلافت می دید ، طبعا انتظار سفره ی رنگینی داشت ولی بر خلاف انتظار وی سفره ی بسیار ساده و فقیرانه ای آورده شد . با کمال تعجب از تو پرسید : غذا هر چه هست ، همین است ؟

به او گفتی : مگر این نعمت خدا نیست ؟ من که خدا را بر این نعمت ها بسیار شکر می کنم و سپاس می گویم .

عقیل گفت : پس باید حاجت خویش را زودتر بگویم و مرخص شوم . من مقروضم و زیر بار قرض مانده ام ، دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا کنند و هر مقدار می خواهی به برادرت کمک بکن تا زحمت را کم کرده و به خانه ی خویش روم .

تو به او گفتی : چقدر مقروضی ؟

گفت : صدهزار درهم .

گفتی : صد هزار درهم ! چقدر زیاد ! اما متأسفم برادر جان که این قدر ندارم که قرض های تو را بدهم ولی صبر کن موقع پرداخت حقوق برسد ، از سهم خودم به تو می دهم .

او به تو گفت : چی ؟ ! صبر کنم تا وقت پرداخت حقوق برسد ؟ بیت المال و خزانه ی کشور در دست تو است و به من می گویی صبر کن تا هر موقع پرداخت سهمیه ها برسد ، تو هر اندازه بخواهی می توانی از خزانه و بیت المال برداری !

برادرت عقیل مدام اصرار می کرد که مقداری از پول بیت المال را به او بدهی تا مشکلاتش بر طرف شود .

آنجا که نشسته بودید به بازار کوفه مشرف بود . صندوق های پول تجار و بازاری ها از آن جا دیده می شد ، عقیل همچنان اصرار می کرد .به او گفتی : اگر باز هم اصرار داری و سخن مرا نمی پذیری ، پیشنهادی به تو می کنم ، اگر عمل کنی تمام قرض خویش را بپردازی و بیش از آن هم داشته باشی .

ص: 635

عقیل گفت : چه کار کنم ؟

گفتی : در این پائین صندوق هایی است . همین که خلوت شد و کسی در بازار نماند ، برو و صندوق ها را بشکن و هرچه می خواهی بردار !

گفت : صندوق ها مال کیست ؟

گفتی : مال این مردم کسبه است ، اموال نقدینه ی خود را در آنجا می ریزند .

عقیل با تعجب رو به تو کرد و گفت : عجب !به من پیشنهاد می کنی که صندوق مردم را بشکنم و مال مردم را بردارم و بروم ؟

به او فرمودی : پس تو چطور به من پیشنهاد می کنی که صندوق بیت المال مسلمین را برای تو باز کنم ؟ مگر این مال متعلق به کیست ؟ این هم متعلق به مردمی است که اکنون در خانه های خویش خفته اند . اکنون پیشنهاد دیگری می کنم . اگر میل داری این پیشنهاد را بپذیر .

گفت : چه پیشنهادی ؟

گفتی : اگر حاضری شمشیر خویش را بردار ، من نیز شمشیر خود را بر می دارم ؛ در نزدیکی کوفه شهر « حیره » است ، در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگی هستند . شبانه دو نفری می رویم و بر یکی از آن ها شبیخون می زنیم و ثروت کلانی را می ربائیم و می آوریم .

او با تعجب بیشتری به تو گفت :

ای برادر جان ! من برای دزدی نیامده ام که تو این حرف ها را می زنی . من می گویم از بیت المال و خزانه ی کشور که در اختیار تو است اجازه بده پولی به من بدهند تا من قرض های خود را بدهم .

تو آنگاه نگاهت را متوجه چهره ی او ساختی و فرمودی :

اتفاقا اگر مال یک نفر را بدزدیم بهتر است از اینکه مال صدها هزار نفر مسلمان را بدزدیم . چه طور شد که ربودن مال یک نفر با شمشیر دزدی است ، ولی ربودن مال عموم مردم دزدی نیست ؟ تو خیال کرده ای که دزدی فقط منحصر است به اینکه کسی

ص: 636

حمله کند و با زور مال او را از چنگالش بیرون بیاورد ؟ ! شنیع ترین اقسام دزدی همین است که تو الآن به من پیشنهاد می کنی .5

تو به شدت نسبت به بیت المال مسلمین حساس بودی و دستان بسیاری را که می خواستند به ناحق از آن توشه بردارند ، قطع نمودی .

روزی یکی از یارانت به نام عبداللّه بن زمعة از بیت المال درخواست مالی نمود ، به او فرمودی :

این اموالی که می بینی نه مال من و نه از آن توست ... غنیمتی گرد آمده از مسلمانان است که با شمشیرهای خود به دست آوردند ، اگر تو در جهاد همراهشان بودی ، سهمی چونان سهم آنان داشتی و گرنه دست رنج آنان خوراک دیگران نخواهد بود .6

تو در نامه ای که به زیاد بن ابیه ، جانشین فرماندار بصره نوشتی به او هشدار از خیانت به بیت المال دادی و فرمودی :

همانا من به راستی به خدا سوگند می خورم ، اگر به من گزارش کنند که در اموال عمومی خیانت کردی کم یا زیاد ، چنان بر تو سخت می گیرم که کم بهره شده و در هزینه ی عیال ،درمانده و خوار وسرگردان شوی .7

به یکی از کارگزارانت که اموالی را از بیت المال به یکی از بستگانش اهدا کرده بود ، چنین نامه نوشتی :

گزارشی از تو به من داده اند که اگر چنان کرده باشی ، خدای خود را به خشم آورده ای و امام خویش را نافرمانی کرده ای . خبر رسیده که تو غنیمت مسلمانمان را که نیزه ها و اسب هایشان گرد آورده و با ریخته شدن خون هایشان به دست آمده ، به اعرابی که خویشاوند تواند ، می بخشی ! به خدایی که دانه را شکافت و پدیده ها را آفرید ، اگر این گزارش درست باشد ، در نزد من خوار شده و منزلت تو سبک گردیده است ! پس حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیای خود را با نابودی دین آباد مکن ؛ که زیانکارترین انسانی .

ص: 637

آگاه باش ، حق مسلمانانی که نزد من یا پیش تو هستند ،در تقسیم بیت المال مساوی است ،همه باید به نزد من آیند و سهم خود را از من گیرند .8

و در نامه ای دیگر به یکی از فرماندارانت که از بیت المال مسلمین سوء استفاده نموده بود ، نوشتی :

... دشمنت بی پدر باد ، گویا میراث پدر و مادرت را به خانه می بری ! سبحان اللّه !! آیا به معاد ایمان نداری ؟ و از حساب رسی دقیق قیامت نمی ترسی ؟ ای کسی که در نزد ما از خردمندان به شمار می آمدی ، چگونه نوشیدن و خوردن را بر خود گوارا می داری در حالی که می دانی حرام می خوری ! و حرام می نوشی !

چگونه با اموال یتیمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدان راه خدا ، کنیزان می خری و با زنان ازدواج می کنی ؟

پس از خدا بترس و اموال آنان را بازگردان و اگر چنین نکنی و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست یابم ، تو را کیفر خواهم کرد و با شمشیری تو را می زنم که به هرکس زدم ، وارد دوزخ گردید .

سوگند به خدا ، اگر حسن و حسین [ علیهما السلام ] چنان می کردند که تو انجام دادی ، از من روی خوش نمی دیدند و به آرزو نمی رسیدند تا آن که حق را از آنان باز پس ستانم و باطلی را که به ستم پدید آمده ، نابود سازم .

به پروردگار جهانیان سوگند ، اگر آنچه که تو از اموال مسلمانان به ناحق بردی ، بر من حلال بود ، خشنود نبودم که آن را میراث بازماندگانم قراردهم ؛ پس دست نگهدار و اندیشه نما ، فکر کن که به پایان زندگی رسیده ای و در زیر خاک پنهان شده و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند ، آنجا که ستمکار با حسرت فریاد می زند و تباه کننده ی عمر و فرصت ها ، آرزوی بازگشت دارد اما راه فرار و چاره مسدود است .9

عدالت ، محوری ترین اصول حکومت و سیاست تو بود ، تو در برپایی عدالت به هیچ تسامح و مصلحت اندیشی قائل نبودی و در تقسیم بیت المال همه را یکسان

ص: 638

می دانستی و این در حالی بود که بعد از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم روز به روز بر بی عدالتی ها و تبعیض ها افزوده می شد ؛ اما در دوران خلافت تو همان سیره ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مجددا احیا گردید که البته این روش تو در حکومت سبب کینه توزی ها و دشمنی های شدیدی نسبت به تو گردید .

یکی از نگاه های نادرستی که بعد از رحلت برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شکل گرفت ؛ برتری طلبی و امتیازخواهی انصار و مهاجرین بود که مسیری انحرافی را در اشرافیت جدید و امتیاز طلبی ها باز کرد .

تو با این امتیاز طلبی های بی جا برخورد نمودی و اجر و پاداش مسلمانان پیشین از انصار و مهاجرین را از امتیاز طلبی و سهم خواهی در مقام و مال جدا ساختی و به مردم فرمودی :

آگاه باشید ! هرکس از مهاجرین و انصار از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که به خاطر همنشینی با پیغمبر خود را برتر از دیگران می داند ، برتری را فردا در پیشگاه خدا مطرح کند ، اجر و ثوابش به عهده خداست . بدانید هرکس که دعوت خدا و رسولش را اجابت کرد و در دین ما داخل شد و رو به سوی قبله ی ما آورد ، او سزاوار برخورداری از حقوق و حدود اسلام است .10

سیاست تو در اداره ی کشور مبتنی بر اخلاق و کاملاً دور از خدعه و تزویر بود و این در حالی بود که معاویه هر روز با فریبکاری و دغل بازی و تجاوز ، امنیت و ثبات را از جامعه سلب کرده بود ؛ اما تو هیچ گاه حاضر نشدی در مقابله با آن قوم تبهکار از حدود انسانی و اخلاقی تجاوز کنی ، از این رو در مقابل اشخاصی که انتظار داشتند تو هم در تقابل با معاویه از حربه ی نیرنگ در سیاست استفاده کنی ؛ فرمودی : به خدا سوگند معاویه زیرک تر از من نیست ؛ لیکن شیوه ی او ،پیمان شکنی و گنهکاری است . اگر پیمان شکنی ناخوشایند نمی نمود ، زیرک تر از من کسی نبود اما هر پیمان شکنی گناه برانگیز است و هرچه گناه بر انگیزد ، دل را تاریک گرداند .11

تو بنده ی وارسته و بی نظیر خدا بودی و وجودت تماما صداقت ، عدالت ، اخلاص ،

ص: 639

جوان مردی ، یقین ، شجاعت و مهرورزی در برابر بندگان خدا بود .

تو نه تنها حاضر نبودی که دانه ای را به ستم از دهان مورچه ای بستانی ؛ بلکه اگر همه ی عالم را به تو می دادند نیز این کار را نمی کردی که خود فرمودی :

« به خدا سوگند ! اگر اقلیم های هفت گانه را با آن چه در زیر آسمان است در اختیار من قرار دهند که خداوند را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم ، این کار را هرگز انجام نخواهم داد و دنیای شما از برگ جویده دهان ملخی نزد من بی ارزش تر است » .12

تو مساوات و عدالت را برای همه می خواستی نه فقط برای اقشاری از مردم !

در زمان خلافتت در کوفه ، زره ات گم شد . پس از چندی آن را نزد یک مرد مسیحی یافتی . تو او را به محضر قاضی بردی و اقامه ی دعوی کردی که این زره از آن من است ؛ نه آن را فروخته ام و نه به کسی بخشیده ام و اکنون آن را نزد این مرد یافته ام .

قاضی _ که منصوب تو بود _ تا تو را دید با احترام به تو نگریست و خواست که بلافاصله بگوید که تو امیرمؤمنانی و آن مرد زره را به تو بازگرداند ؛ اما تو به او اشاره نمودی که مثل یک انسان معمولی تو را ببیند و طبق موازین دادرسی و قضاوت ، حکم کند .

قاضی به فرد مسیحی گفت : خلیفه ادعای خود را اظهار کرد ، تو چه می گویی ؟

مسیحی گفت : این زره مال خود من است و در عین حال گفته ی مقام خلافت را تکذیب نمی کنم ( ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد )

قاضی رو به تو کرد و گفت :

یا علی ! تو مدعی هستی و این شخص منکر است ، بنابراین طبق اصول قضاوت و دادرسی باید تو بر ادعای خود شاهد بیاوری .

تو لبخندی زدی و فرمودی : قاضی راست می گوید ، اکنون می بایست که من شاهد بیاورم ، ولی من شاهد ندارم .

قاضی روی این اصل که مدعی شاهد ندارد ، به نفع مسیحی حکم کرد و او هم زره را برداشت و روان شد .

ص: 640

مرد مسیحی که خود بهتر می دانست که زره مال کیست ، پس از آن که چند گامی پیمود ، وجدانش بیدار شد و برگشت و به تو گفت : این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشری نیست . از نوع حکومت انبیاست و زره را به تو باز گرداند .

طولی نکشید که او را دیدند که مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم تو در جنگ نهروان می جنگد .13

تو تا آخرین حد توان خویش به فکر نیازمندان و بیچارگان به ویژه یتیمان بودی و چه بسیار شب ها دور از چشم مردمان به صورت ناشناس انواع و اقسام خوراکی ها را به آنان می رساندی و هیچ کس این جریان را متوجه نبود تا آنگاه که به دست دشمن خدا به شهادت رسیدی .

روزی از یکی از کوچه های شهر کوفه عبور می کردی ، مشاهده نمودی زنی مشک آب را به دوش می کشد و نفس نفس زنان به سوی خانه اش می رود . مشک را از او گرفتی و به دوش کشیدی و آن را به در منزل زن رساندی . در خانه باز شد و چند کودک خارج شدند و به استقبال مادرشان آمدند . تو مشک آب را زمین گذاشتی و از زن پرسیدی معلوم است که مردی نداری که خودت زحمت آب کشی را متحمل شده ای ، چطور شد که بی کس مانده ای ؟

آن زن گفت : شوهرم سرباز حکومت بود . علی بن ابی طالب او را به یکی از مرزها فرستاد و در آنجا کشته شد . اکنون منم و چند طفل خردسال .

تو دیگر حرفی نزدی و سر را به زیر انداختی و با زن و فرزندانش خداحافظی نمودی و رفتی .

اما در آن روز تمام فکرت آن زن و فرزندانش بود و شب نیز نتوانستی راحت بخوابی . صبح زود زنبیلی برداشتی و مقداری آذوقه از گوشت و آرد و خرما در آن ریختی و یکسره به طرف خانه ی زن و فرزندان یتیمش رفتی و در زدی . زن از پشت در گفت : کیست ؟

گفتی : همان بنده ی خدا ی دیروز هستم که مشک آب را آوردم . حال مقداری غذا برای بچه ها آورده ام .

ص: 641

زن در را گشود و به تو گفت : خدا از تو راضی شود و بین ما و علی بن ابی طالب هم خدا خودش حکم کند .

تو به او گفتی : می خواهم ثوابی کرده باشم . اگر اجازه بدهی خمیر کردن و پختن نان یا نگهداری از اطفال را من بر عهده گیرم .

زن گفت : بسیار خوب ، ولی من بهتر می توانم خمیر کنم و نان بپزم . تو بچه ها را نگهدار تا من از پختن نان فارغ شوم .

زن به دنبال خمیر کردن نان رفت و تو فورا مقداری از گوشتی که آورده بودی را کباب کردی و با خرما با دستان خود به بچه ها خوراندی و به دهان هر کدام که لقمه ای می گذاشتی می گفتی : فرزندم ! علی بن ابی طالب را حلال کن اگر در کار شما کوتاهی کرده است .

خمیر آماده شد . زن تو را صدا کرد : ای بنده ی خدا تنور را آتش کن .

تو رفتی و تنور را آتش کردی . شعله های آتش زبانه می کشید ، آنگاه صورت خود را نزدیک آتش آوردی و با خود گفتی : حرارت آتش را بچش ، این است کیفر آن کس که در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی می کند .

در همین حال بود که زنی از همسایگان به آن خانه سرکشید و تو را شناخت . به صاحب خانه گفت : وای به حالت ! این مرد را که کمک گرفته ای نمی شناسی ؟ ! این مرد علی بن ابی طالب است .

زن جلو آمد و گفت : ای هزار خجلت و شرمساری از برای من ! من از تو معذرت می خواهم .

تو به او گفتی : نه ،من از تو معذرت می خواهم که در کار تو و فرزندانت کوتاهی کردم .14

سلام خدا باد بر تو یا اباالحسن یا امیرالمؤمنین . سلام خدا بر آن قلب مهربانت باد که وسعتش بیش از آسمان هاست .

ص: 642

حکمت نامه ی سی و یکم : استنادات

حکمت نامه ی سی و یکم :

استنادات .

1 _ به جز منطقه ی شامات که معاویه در اختیار داشت ، بقیه ی ممالک اسلامی زیر سیطره ی حکومت علی علیه السلام بود . مانند : تمام شبه جزیره ی عربستان ، عراق ، یمن ، ایران سابق که چند برابر زمان کنونی بود ،کشور مصر و قسمتی از قاره ی آفریقا و اروپا و ...

2 _ درسنامه ی سیره و تاریخ امامان ، ص72

3 _ همان

4 _ نهج البلاغه ، نامه 45 نامه ی حضرت به عثمان بن حنیف والی بصره در سال 36 ه . ق

5 _ داستان راستان ، ج 1 ، داستان 38 به نقل از بحارالانوار ، ج 9 ، ص 613

6 _ نهج البلاغه ، خطبه ی 232

7 _ نهج البلاغه ، نامه 20 ، نامه به زیاد بن ابیه ، جانشین فرماندار بصره . ابن عباس از طرف امام علیه السلام فرماندار بصره بود و بر حکومت اهواز و فارس و کرمان و دیگر نواحی ایران نظارت داشت .

8 _ نهج البلاغه ، نامه 43 ، نامه ی امام علیه السلام به مصقلة بن هبیره شیبانی فرماندار فیروزآباد از شهرهای فارس ایران که در سال 38هجری نوشته شد .

9 _ نهج البلاغه ، نامه 41 ، این نامه طبق نقل طبری در سال 40 هجری نوشته شد .برخی نوشته اند این نامه به عبداللّه به عباس نوشته شد و برخی دیگر مقام و شأن ابن عباس را والاتر از این مسائل می دانند و می گویند به برادر ایشان عبیداللّه بن عباس نوشته شد .

10 _ امام علی بن ابی طالب علیه السلام ج2 ص345 و 349

11 _ وَاللهِ مَا مُعَاوِیةُ بِأَدهَی مِنّی ، وَ لکِنَّهُ یَغدِرُ وَ یَفجُرُ وَ لَولاَ کَرَاهِیَةُ الغَدرِ لَکُنتُ مِن اَدهَی النّاسِ .

( نهج البلاغه ،خطبه 200 )

ص: 643

12 _ وَاللهِ لَو اُعطیتُ الاَقالِیمَ السَّبعَة بِمَا تَحتَ اَفلاَکِها عَلی أَن أَعصَی اللهَ فِی نَملَةٍ أَسلُبُهَا جُلبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلتُهُ ، وَ إنَّ دُنیَاکُم عِندی لاَءَهوَنُ مِن وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادةٍ .

( نهج البلاغه ، خطبه ی 224 )

13 _ بحارالانوار ، ج 9 ، ص 598 ؛ الامام علی علیه السلام ، صوت العدالة الانسانیة ، ص 63

14 _ داستان راستان به نقل از بحارالانوار ، ج 7 ، ص 593

ص: 644

حکمت سی و دوم : پایداری علی علیه السلام تا آخرین لحظات زندگانی بر میثاق الهی

اشاره

حکمت سی و دوم :

گواهی می دهم که تو تا آخرین لحظه ی زندگانی ات در دنیا ، بر میثاق و عهد الهی پایدار ماندی و سخن خداوند که به ملائکه فرمود : « من چیزی می دانم که شما نمی دانید » را به منصه ی ظهور رسانیدی .1

تو آن گاه که از خوارج آسوده خاطر گشتی و کار آنان را تمام نمودی ، تصمیم گرفتی که از همان جا با سپاهیانت به طرف شام _ برای نبرد با معاویه و در آوردن ریشه ی شجره ی خبیثه _ حرکت کنی ؛ تعدادی از آنان گفتند :

یا امیر المؤمنین !

ما خسته و فرسوده ایم ! شمشیرهای ما کند شده ، اجازه بده به کوفه برسیم و روزی چند استراحت کنیم و مجهّز شویم و سپس به طرف شام حرکت کنیم .2

تو پذیرفتی و لشکر به کوفه بازگشت ؛ اما آنان سپس در آمادگی و تجهیز ، سستی به خرج داده و تعلل می کردند .

تو مدام در خطابه های خود مردم را به جهاد دعوت می کردی و می فرمودی :

همانا جهاد در راه خدا ، دری از درهای بهشت است که خدا آن را به روی دوستان مخصوص خود گشوده است ؛

جهاد لباس تقوا و زره محکم و سپر محکم خداوند است ؛ کسی که جهاد را

ص: 645

ناخوشایند داشته و ترک کند ، خدا لباس ذلّت و خواری بر او می پوشاند و دچار بلا و مصیبت می شود و کوچک و ذلیل می گردد ، دل او در پرده ی گمراهی مانده و حق از او روی می گرداند ، به جهت ترک جهاد به خواری محکوم و از عدالت محروم است .3

روزی بر بالای منبر کوفه مشغول موعظه ی مردم و دعوت آنان به جهاد بودی ، « اشعث بن قیس » به یکی از مطالب آن اعتراض کرد و گفت :

این سخن به زیان شماست نه سودتان !

تو نگاه دردمندانه ی خود را به او دوختی و به آن نابکار گفتی :

چه کسی تو را آگاهاند که چه چیزی به سود یا زیان من است ؟ ! لعنت خدا و لعنت لعنت کنندگان ، بر تو باد ! ای متکبر متکبرزاده ، ای منافق پسر کافر !

سوگند به خدا !

تو یک بار در زمان کفر و بار دیگر در حکومت اسلام ، اسیر شدی و مال و خویشاوندی تو ، هر دو بار نتوانست به فریادت برسد . آن کس که خویشان خود را به دم شمشیر سپارد و مرگ و نابودی را به سوی آن ها کشاند ، سزاوار است که بستگان او بر وی خشم گیرند و بیگانگان به وی اطمینان نداشته باشند .4

اشعث بن قیس همان کسی بود که در جنگ صفین _ آن گاه که عمروعاص قرآن ها را بر سر نیزه زد _ گفت : ما به جنگ قرآن نمی رویم . و او بسیاری را با خود هم عقیده نمود و عاقبت جریان به حکمیت کشیده شد و افتضاحات بعدی !

امثال این اشخاص منافق در سپاه تو متعدد بودند که دائم مردم را به سستی می کشاندند .

در همان حین ( اواخر سال 39 و اوایل سال 40 ه . ق . ) مرتب به تو خبر می رسید که مزدوران معاویه به روستاها و شهرهای تحت سیطره ی حکومت تو حمله نموده و مردمان را قتل عام و اموال را غارت کرده اند .

با قلبی پر از خون و گلویی مملو از بغض هر روز برای مردم خطبه می خواندی و آنان را امر به جهاد علیه معاویه می نمودی ؛ اما آنان با دلایل واهی و بهانه های گوناگون از زیر بار جنگ شانه خالی می کردند .

ص: 646

روزی بر فراز منبر مسجد کوفه به آنان گفتی :

« آگاه باشید ! من شب و روز ، پنهان و آشکار ، شما را به مبارزه با شامیان دعوت کردم و گفتم پیش از آن که آنان با شما بجنگند با آنان نبرد کنید .

به خدا سوگند !

هر ملتی که درون خانه ی خود مورد هجوم قرار گیرد ، ذلیل خواهد شد ؛ اما شما سستی به خرج دادید و خواری و ذلت پذیرفتید ، تا آن جا که دشمن پی در پی به شما حمله کرد و سرزمین شما را تصرف نمود . و اینک فرمانده ی معاویه مرد غامدی ( سفیان بن عوف غامدی ) با لشکرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من « حسّان بن حسّان بکری » را کشته و سربازان شما را از مواضع مرزی بیرون رانده است .

به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه ی زنی مسلمان و زن غیر مسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده و خلخال و دست بند و گردن بند و گوشواره های آن ها را به غارت برده ، در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع ، جز گریه و التماس کردن نداشته اند .

لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون اینکه حتی یک نفر از آنان زخمی بردارد و یا قطره ی خونی از او ریخته شود ، اگر بر این حادثه ی تلخ ، مسلمانی از روی تأسف بمیرد ، ملامت نخواهد شد و از نطر من سزاوار است !

سپس با همان خون جگر و غم و اندوه فراوانت گفتی :

شگفتا ! شگفتا ! به خدا سوگند !

این واقعیت قلب انسان را می میراند و دچار غم و اندوه می کند که شامیان در باطل خود وحدت دارند و شما در حق خود متفرق اید .

زشت باد روی شما و از اندوه رهایی نیابید که آماج تیر بلا شدید ! به شما حمله می کنند ، شما حمله نمی کنید ؟ با شما می جنگند ، شما نمی جنگید ؟ ! !

این گونه معصیت خدا می شود و شما رضایت می دهید ؟ !

وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می دهم ، می گوئید : هوا گرم است مهلت ده تا سوز گرما بگذرد و آن گاه که زمستان فرمان جنگ می دهم ،

ص: 647

می گوئید هوا خیلی سرد است مهلت ده تا سرما برود ؛ آیا همه ی این بهانه ها برای فرار از سرما و گرما بود ؟

وقتی شما از گرما و سرما فرار می کنید ، به خدا سوگند که از شمشیر بیشتر گریزانید !

ای مرد نمایان نامرد !

ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد ! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم ! شناسایی شما _ سوگند به خدا _ جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم بار سرانجام آن شد . خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر خون و سینه ام از خشم شما مالامال است !

کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلّت پذیری ، رأی و تدبیر مرا تباه کردید تا آنجا که قریش درباره ی من گفت :

بی تردید پسر ابی طالب دلیر است ولی دانش نظامی ندارد .

خدا پدرشان را مزد دهد ، آیا یکی از آن ها تجربه های جنگی سخت و دشوار مرا دارد ؟ ! یا در پیکار توانست از من پیشی بگیرد ؟ هنوز بیست سال نداشتم که در میدان نبرد حاضر بودم ؛ هم اکنون که از شصت سال گذشته ام ؛ اما دریغ ! آن کس را که فرمانش را اجرا نکنند ، رأیی نخواهد داشت » .5

تو به آنان گفتی : کاش شما را هرگز ندیده بودم !

اما ای مولا !

کاش ما آنجا بودیم و صورت هایمان را فرش گام هایت و جان هایمان را هزاران بار فدای راهت می نمودیم .

آنان لیاقت تو را نداشتند و إلاّ سزاوار بود که خاک کف پای تو را ببوسند و ببویند .

اگر مولایت خدا ، تاریخ را به عقب برگرداند و ما را هم به آن زمان درآورد و به ما بفرماید که یک دعا کنید تا به اجابت برسانم ، می گوئیم : خدایا ما را هزاران جان عطا کن تا هزاران بار آن را پیش پای فرزند ابی طالب بیاندازیم و فدا سازیم !

ص: 648

یا امیر المؤمنین !

ای شادی قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! ما یک نظر کردن به سیمای نورانی و مبارکت را به دو دنیا عوض نخواهیم کرد .

و باز آنگاه که به تو خبر رسید که یکی از افسران معاویه به نام « نعمان بن بشیر » به سرزمین « عین التّمر » ( سرزمین آباد قسمت غربی فرات ) حمله کرده ، فرمودی :

« گرفتار کسانی شده ام که چون امر می کنم فرمان نمی برند و چون آن ها را فرا می خوانم اجابت نمی کنند .

ای مردم بی اصل و ریشه !

در یاری [ دین ] پروردگارتان برای چه در انتظارید ؟ ! آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد ؟ ! یا غیرتی ندارید که شما را به خشم آورد ؟ !

در میان شما به پا خواسته و فریاد می کشم و عاجزانه از شما یاری می خواهم ؛ اما به سخنان من گوش نمی سپارید و فرمان مرا اطاعت نمی کنید تا آن که پیامدهای ناگوار آشکار شد ؛ نه با شما می توان انتقام خونی را گرفت و نه با کمک شما می توان به هدف رسید .

شما را به یاری برادرانتان می خوانم ؛ مانند شتری که از درد بنالد ، ناله و فریاد سر می دهید و یا مانند حیوانی که پشت آن زخم باشد ؛ حرکتی نمی کنید . تنها گروه اندکی به سوی من آمدند که آنان نیز ناتوان و مضطرب بودند ، گویا آنان را به سوی مرگ می کشانند و مرگ را با چشمانشان می نگرند » .6

در اواخر عمر مبارکت به تو خبر رسید که « عبیداللّه بن عباس » و « سعید بن نمران » ، فرمانداران تو در کشور یمن از فرمانده ی خون ریز معاویه « بسر بن ابی أرطاة » شکست خورده و به کوفه برگشتند ، خطبه خواندی و فرمودی :

« اکنون جز شهر کوفه در دست من باقی نمانده است که آن را بگشایم یا ببندم . ای کوفه ! اگر فقط برای من باشی آن هم برابر این همه مصیبت ها و طوفان ها ، چهره ات زشت باد !

به من خبر رسیده بسر بن ارطاة7 بر یمن تسلط یافته ، سوگند به خدا !

ص: 649

می دانستم که مردم شام بر شما غلبه خواهند کرد ؛ زیرا آنان در یاری باطل خود وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرق اید ! شما امام خود را در حق نافرمانی کرده و آن ها امام خود را در باطل فرمان بردارند ! آن ها نسبت به رهبر خود امانت دار و شما خیانتکاراید .

خدایا ! من این مردم را با پند و تذکرهای مداوم خسته کردم و آن ها نیز مرا خسته نمودند . آن ها از من به ستوه آمده و من از آنان به ستوه آمده ، دل شکسته ام ، به جای آنان افرادی بهتر به من مرحمت بفرما و به جای من بدتر از من بر آن ها مسلط کن » .8

در یکی از روزهای سال 40 ه . ق . در اواخر زندگی ات در شهر کوفه بر روی سنگی ایستادی ، در حالی که پیراهنی خشن بر تن و شمشیری بالیف خرما بر گردن و کفشی از لیف خرما در پا ، و بر پیشانیت پینه که از کثرت سجود آشکار بود ، فرمودی :

« ... ای مردم ! من پند و اندرزهایی که پیامبران در میان امت های خود داشتند در میان شما نشر دادم و وظایفی را که جانشینان پیامبران گذشته در میان مردم خود به انجام رساندند ، تحقق بخشیدم .

با تازیانه شما را ادب کردم ، نپذیرفتید ؛ به راه راست نرفتید و با هشدارهای فراوان شما را خواندم ولی جمع نشدید .

شما را به خدا !

آیا منتظرید رهبری جز من با شما همراهی کند و راه حق را به شما نشان دهد ؟ !

آگاه باشید !

آنچه از دنیا روی آورده بود ، پشت کرد و آنچه پشت کرده بود ، روی آورد و بندگان نیکوکار آماده ی کوچ کردن شدند و دنیای اندک و فانی را با آخرت جاودان تعویض کردند .

آری !

آن دسته از برادرانی که در جنگ صفین خونشان ریخت ، هیج زیانی نکرده اند ، گرچه امروز نیستند تا خوراکشان غم و غصه و نوشیدنی آن ها خونابه ی دل باشد .

ص: 650

به خدا سوگند !

آن ها خدا را ملاقات کردند که پاداش آن ها را داد و پس از دوران ترس ، آن ها را در سرای امن خود جایگزین فرمود .

آن گاه با حالت غم و اندوه فراوان فرمودی :

کجا هستند برادران من که به راه حق رفتند و با حق درگذشتند ؟ ! کجاست عمار ؟ !9 و کجاست پسر تیهان ؟ !10 و کجاست ذوالشهادتین ؟11 و کجایند همانند آنان از برادرانشان که پیمان جانبازی و شهادت بستند و سرهایشان را برای ستمگران فرستادند .

سپس دست به محاسن مبارک گرفتی و زمانی طولانی گریستی و فرمودی :

دریغا ! از برادرانم که قرآن را خواندند و براساس آن قضاوت کردند ، در واجبات الهی اندیشه کرده و آن ها را بر پا داشتند ، سنت های الهی را زنده و بدعت ها را نابود کردند ، دعوت جهاد را پذیرفته و به رهبر خود اطمینان داشته و از او پیروی کردند .

سپس سر را بالا گرفتی و با صدای بلند فرمودی :

جهاد ! جهاد ! من امروز لشکر آماده می کنم ، کسی که می خواهد به سوی خدا رود ، همراه ما خارج شود » .12

تو گریستی چنان که محاسن مبارکت از آب چشم خیس شد ! اشک های نازنینت بر زمین ریخت ، همان اشک هایی که همواره سجاده ی نمازت را در دل شب خیس می کرد ، همان اشک هایی که شب ها ماه خود را در آن شناور می ساخت تا از عطر سرشارش جانی تازه بگیرد ، همان اشک هایی که در آن روز _ هنگام گریستنت _ قبله گاه خورشید گشت !

همان اشک هایی که ستارگان آسمان مشتاق دیدنش و زمین همواره مست از آن بود !

تو گریستی و با آن اشک های سوزبار ، کمی درون پرگدازت را تسکین نمودی ؛ بعد از آن خطبه بسیاری از مردم کوفه و نقاط دیگر آماده ی حرکت به سوی شام شدند .

ص: 651

بیش از شصت هزار نفر آمادگی خود را برای نبرد با معاویه اعلام نمودند و تو قصد حرکت به سوی شام را داشتی که در شب نوزدهم ماه رمضان سال 40 ه ، پلیدترین انسان عالم ، ابن ملجم مرادی _ لعنة اللّه علیه _ در مسجد کوفه هنگامی که مشغول خواندن نماز صبح بودی ، با شمشیر زهر آلودش فرق مبارکت را شکافت و دو روز بعد بر اثر آن زخم عمیق ، به شهادت رسیدی و به لقای حضرت حق و برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نائل شدی .

مشروح آن قضیه ی خونین و جانگداز از این قرار است :

سه نفر از خوارج به نام های « حجاج بن عبداللّه » ، « عمرو بن بکر تمیمی » و « ابن ملجم مرادی » که از جنگ نهروان جان سالم به در برده بودند ، در مکه جمع شدند و بر کشتگان نهروان گریستند . آنان به هم گفتند که تمام مفاسد جامعه ی اسلامی از سه کس می باشد ، و آن سه کس معاویه ، عمروعاص و علی است .

آنان با یکدیگر عهد بستند که در شب نوزدهم ماه رمضان ، هر یک از آنان ، یکی از این سه را بکشد تا جامعه ی اسلامی سر و سامان بگیرد .

ابن ملجم لعین گفت : علی را من می کشم . حجاج بن عبداللّه ، کشتن معاویه را به ذمه ی خویش نهاد و عمرو بن بکر تمیمی قتل عمروعاص را به عهده گرفت .

سپس حجاج بن عبداللّه به سمت شام و عمرو بن بکر تمیمی به سمت مصر و ابن ملجم ملعون به سمت کوفه حرکت نمود .

هر سه با شمشیر زهرآلود _ شب نوزدهم رمضان 40 ه . ق . _ در مسجد جامع حاضر شدند . حجاج بن عبداللّه در نماز به معاویه حمله کرد ؛ اما دستش لرزید و ضربه ی خنجرش را به پای معاویه وارد ساخت و وی را زخمی نمود و معاویه مداوا شد و از مرگ نجات یافت ؛ حجاج بن عبداللّه کسی را که به جای عمرو عاص برای نماز صبح آمده بود ، کشت ؛ زیرا در آن روز عمروعاص مریض بود و کس دیگری را به جای خود فرستاد که او با شمشیر حجاج بن عبداللّه کشته شد ؛ اما ابن ملجم مرادی ملعون ، به کوفه آمد و در سحرگاه ، شمشیر زهرآلودش را بر فرق مولا علی علیه السلام در حین نماز زد و آن حضرت علیه السلام را به شهادت رساند .

ص: 652

ابن ملجم مرادی ملعون در بیستم شعبان سال 40 ه . ق . وارد کوفه شد ؛ وی به همراه « شبیب بن بجره اشجعی » ، که از همفکران او بود و هر دوی آنان از سوی« قطام بنت علقمه » تحریک و تحریث شده بودند ، در سحرگاه شب نوزدهم ماه مبارک رمضان در مسجد اعظم کوفه کمین کرده و منتظر ورود مولا علی علیه السلام بودند .13

همچنین قطام شخصی به نام « وردان بن مجالد » را که از افراد طایفه اش بود ، به یاری آن دو نفر فرستاد .14

اشعث بن قیس منافق نیز از جریان باخبر گشت و آنان را پشتیبانی و تقویت روحی می نمود .15

تو یا امیر المؤمنین !

در شب های ماه مبارک رمضان ، یک شب میهمان فرزندت حسن علیه السلام و یک شب میهمان فرزندت حسین علیه السلام و یک شب میهمان دخترت زینب علیهاالسلام و یک شب میهمان دختر دیگرت امّ کلثوم علیهاالسلام بودی .16

تو در آن شب حادثه ، میهمان دخترت امّ کلثوم علیهاالسلام بودی و در آن شب حالی عجیب داشتی به گونه ای که دخترت علیهاالسلام متعجب شده بود .

در آن شب بر سر سفره ی افطار دخترت علیهاالسلام نان و نمک و شیر بود . تو قبل از اینکه سر سفره ی افطار بنشینی به نماز ایستادی و چند رکعت نماز خواندی ، سپس به دخترت علیهاالسلام فرمودی :

ای دخترم ! برای من سر سفره دو نوع غذا قرار داده ای ؟ ! مگر نمی دانی که من متابعت برادرم رسول خدا می کنم ؟ !

ای دخترم ! هرکس که خوراک و پوشاک او در دنیا نیکوتر [ کمتر [است ، ایستادن او در روز قیامت در پیشگاه حق تعالی آسان تر است !

سپس به دخترت گفتی :

به خدا سوگند افطار نکنم تا از این دو خوراک یکی را برداری .

پس دخترت امّ کلثوم ، شیر را برداشت و تو با نان و نمک افطار نمودی .17

ص: 653

بعد از تناول غذا برخاستی و مجددا به نماز ایستادی و پیوسته مشغول رکوع و سجود بودی ؛ پس از خواندن نماز و تضرّع و راز و نیاز مشغول قرائت قرآن _ سوره مبارکه یاسین _ شدی و می گفتی :

اللّهمّ بارک لی فی الموت :

خدایا ! مرگ مرا مبارک قرار بده .

سپس از منزل خارج شدی و به آسمان نگاه کردی و مدام می گفتی :

« إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون » « لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم » .

تو در آن شب تماما بیدار بودی و با تضرع خاصی خدا را مناجات می کردی .

ام کلثوم به تو عرض کرد :

ای پدر ! این بیداری و اضطراب شما در این شب چیست ؟

فرمودی :

به خدا قسم که دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده است ! این همان شبی است که مرا وعده ی شهادت داده اند .18

دخترت با نگرانی به تو گفت :

بفرمایید دیگری به مسجد برود و با مردم نماز گزارد !

تو به او فرمودی :

از قضای الهی نمی توان گریخت .

سپس آهنگ مسجد کردی . به حیاط خانه آمدی ؛ مرغابیان چند که در خانه بودند به پیش روی تو در آمدند و بالهای خویش گشودند تا راه را بر تو سد کنند ؛ برخی خواستند آنان را برانند که تو فرمودی :

به حال خودشان بگذارید که آنان از پی من نوحه می خوانند .19

امام حسن علیه السلام که خود را به در خانه رسانده بود ، عرض کرد :

ای پدر چرا فال بد می زنی ؟ !

ص: 654

فرمودی :

فال بد نمی زنم اما دل شهادت می دهد که کشته می شوم .

چون به در خانه رسیدی قلاب در ، به کمربند تو گیر کرد و کمربند از کمر مبارکت گشوده شد و اشعاری چند با این مضمون سرودی :

« ای علی ! کمربند خود را محکم ببند و برای مرگ مهیا شو .

همانا مرگ تو را ملاقات خواهد نمود و جزع مکن از مرگ وقتی که نازل شود به منزل تو و مغرور مشو به دنیا هر چند با تو موافقت نماید » .20

دخترت امّ کلثوم علیهاالسلام از شنیدن چنین سخنانی فریاد وا ابتاه ! و واغوثاه ! برداشت و فرزندت حسین علیه السلام پشت سر تو از خانه به دنبالت بیرون رفت ؛ چون به تو رسید عرض کرد : می خواهم با تو باشم . به او فرمودی : تو را سوگند می دهم به حقی که از برای من است بر تو که برگردی ! او به منزل بازگشت و با امّ کلثوم علیهاالسلام محزون و غمگین نشست .

تو وارد مسجد کوفه شدی ، قندیل های مسجد خاموش بود و تو در آن تاریکی مشغول نماز و مناجات شدی ، آن گاه بر بام مسجد آمدی و دستان مبارکت را بر گوش نهادی و بانگ اذان سر دادی ؛ سپس از بام مسجد به صحن آن وارد شدی و ندا دادی : « الصلاة ، الصلاة » و خفتگان در صحن را برای اقامه ی نماز بیدار نمودی ؛ ابن ملجم ملعون نیز در میان خفتگان به روی در افتاده بود و شمشیر مسموم خود را در زیر جامه داشت ، چون به او رسیدی ، فرمودی : برخیز برای نماز و چنین مخواب که خواب شیطان است .21

تو سپس برای اقامه ی نماز به درون محراب رفتی و آن ملعون ابد نیز پشت سر تو در صف جماعت قرار گرفت و « وردان » و « شبیب » نیز در گوشه ای خزیدند . چون در رکعت اول سر از سجده برداشتی ، شبیب بن بجره شمشیر کشید و به تو حمله کرد در حالی که فریاد می زد : حکم خاص خداوند است ، تو نتوانی از جانب خود حکم کنی و کار دین را به داوری حکمین بازگذاری و شمشیرش را بالا برد تا بر فرق

ص: 655

نازنینت فرود آورد ؛اما شمشیرش به طاق برخورد کرد ؛ بلافاصله ابن ملجم ملعون شمشیر کشید و فریاد برداشت : للّه الحکم یا علی ، لا لک و لا لأصحابک : ای علی ! حکم برای خداست نه برای تو و یارانت ، و سپس شمشیر خویش را بر فرق نازنینت فرود آورد و سر مبارکت را تا به محل سجده گاهت شکافت .22

خون از سرت سرازیر شد و محاسن و پیراهن و محراب را رنگین نمود و تو در محراب مسجد افتادی و در همان هنگام فرمودی :

بسم اللّه و باللّه و علی ملّه رسول اللّه فزت و ربّ الکعبه ،

به خدای کعبه رستگار شدم .

و فرمودی :

هذا ما وعدنا اللّه و رسوله :

این همان وعده ای است که خدا و رسولش به ما داده اند .

در آن هنگام زمین به لرزه در آمد و دریاها موّاج و آسمان ها متزلزل شدند و درهای مسجد به هم خوردند و خروش از فرشتگان آسمان ها بلند شد و باد سیاهی وزید ، به طوری که جهان را تاریک ساخت و جبرائیل در میان آسمان و زمین ندا در داد چنان که مردمان شنیدند که می گفت :

به خدا سوگند ! ستون های هدایت در هم شکست و نشانه های تقوا محو شد و دستاویز محکمی که میان خالق و مخلوق بود ، گسیخته گردید ، پسر عمّ مصطفی کشته شد ، علی مرتضی به شهادت رسید و بدبخت ترین اشقیاء او را شهید نمود .23

نماز گزاران مسجد کوفه برخی در پی شبیب و ابن ملجم رفته تا آن ها را بیابند و برخی در اطراف تو گرد آمده و بر سر و صورت خود می زدند و گریه می کردند . صدای مردم شهر به ناله و زاری بلند گشت ، دو فرزند عزیزت حسنین علیهماالسلام به سمت مسجد دویدند و خود را بر بالین تو رسانیدند و دیدند که پدر بزرگوارشان در میان

ص: 656

محراب در خون در افتاده است ، تو خواستی که بلند شوی و نماز بخوانی اما نتوانستی و فرزندت امام حسن علیه السلام را به جای خود گذاشتی که با مردم نماز گذارد و خود نمازت را نشسته تمام کردی .

چون فرزندت حسن علیه السلام از نماز فارغ شد ، سر تو را در آغوش گرفت و با گریه گفت : ای پدر ! پشت مرا شکستی !

تو چشم های مبارکت را گشودی و فرمودی :

از این پس پدرت را دیگر رنج و المی نیست ، اینک جد تو مصطفی و جده ی تو خدیجه ی کبری و مادر تو و حوریان بهشت حاضرند و انتظار پدر تو را دارند .

با ردای خودت زخم سرت را بستند و تو را از محراب به میان مسجد آوردند ، تو به آسمان ها نگاه می کردی و مدام ذکر خدا می گفتی .

پس زمانی بیهوش شدی ، فرزندت حسن علیه السلام بگریست و از قطرات اشکش که بر صورت نازنین تو ریخت به هوش آمدی و چشم گشودی و به فرزندت فرمودی :

ای فرزندم !

چرا می گریی و جزع می کنی ، همانا تو بعد از من با زهر شهید می شوی و برادرت حسین با تیغ و هر دو تن به جد و پدر و مادر خود ملحق خواهید شد .24

آن گاه به فرزندت فرمودی :

همان گونه که نشسته بودم ، خواب چشمانم را ربود ، رسول خدا را دیدم ، پس به او گفتم : ای رسول خدا ! از امت تو چه تلخی ها دیدم و از لجبازی و دشمنی آن ها چه کشیدم !

پیامبر فرمود : نفرینشان کن .

گفتم : خدا بهتر از آنان را به من بدهد و به جای من شخص بدی را بر آن ها مسلط گرداند .25

ابن ملجم ملعون را دستگیر و به مسجد آوردند و مردم او را می زدند و آب دهان بر روی نحسش می افکندند .

ص: 657

او را نزد فرزندت امام حسن علیه السلام آوردند . وقتی نظر فرزندت بر آن ملعون ابد افتاد ، فرمود : ای ملعون کشتی امیر المؤمنین و امام مسلمین را ! همان کس که به تو پناه داد و عطایا عنایت فرمود .

آن ملعون سر به زیر افکنده بود و هیچ نمی گفت و مردم به او هجوم آوردند و آن ملعون را با مشت و لگد می زدند .

تو با صدای ضعیف و آهسته ات فرمودی : با او مدارا کنید !

سپس سفارش آن ملعون را به فرزندت حسن علیه السلام کردی و فرمودی :

ای پسر !

با اسیر خود مدارا کن و طریق شفقت و رحمت پیش دار ، آیا نمی بینی چشم های او را که از ترس چگونه گردش می کند و دلش چگونه مضطرب است ؟ !

فرزندت به تو گفت :

این ملعون تو را کشته است و دل ما را به درد آورده است ، امر می کنی که با او مدارا کنیم ؟ !

فرمودی :

ای فرزندم !

ما اهل بیت رحمت و مغفرتیم ، پس بخوران به او آنچه خود می خوری و بیاشام او را آنچه خود می آشامی ؛ پس اگر من از دنیا رفتم او را قصاص کن و بکش ؛ اما پیکر او را مُثله ( قطعه قطعه ) نکن و اگر زنده ماندم من خودم داناترم که با او چه کار کنم .26

از تو چه می توان گفت با این قلم ، با این زبان ؟ !

ای جوان مرد ! ای بزرگ ! ای بزرگوار ! تو آنگاه که ضربت خوردی و به خون خویش در محراب غلطیدی ، فقط ذکر خدا را می گفتی و لحظه ای ننالیدی و شکوه ننمودی ؛ تو حتی دل برای آن ملعون ابد سوزاندی و به مردمان فرمودی که با وی مدارا کنند !

یا علی !

تو کیستی ؟ تو کیستی ؟ خدا که نیستی ، پس کیستی ؟ ! همان خدایی که تو را خلق

ص: 658

نمود و رفعت و عظمت و عزت بخشید می داند تو کیستی !

سلام خدا بر آن تکبیر آخرت ، سلام خدا بر آن نماز آخرت ، سلام خدا بر آن لب های مبارکت که لحظه ای از یاد و ذکر خداوند باز نایستاد ، سلام بر آن فرق نازنینت که در راه احیای حق و عدالت و ارزشهای الهی شکافته شد و سلام بر آن قطرات فراوان خون که از فرق مبارکت بر محراب مسجد ریخت و آن را سرخ نمود !

سلام خدا بر آن نفس های قدسی ات که در آخرین لحظات حیاتت به شمارش افتاده بود ؛ سلام خدا بر آن چشم های مهربانت که در آن شب ، پر از خون سر و نیمه باز گردیده بود !

سلام خدا بر آن لباس کهنه ات که با خون مبارک سرت رنگین شده بود و سلام خدا بر صبر و استقامت و پایداری ات که ملائکه ی آسمان ها را به تحیر وا داشته بود !

سلام خدا بر تو باد یا اباالحسن ! ای خورشید هدایت بشریت تا ابد !

ص: 659

ص: 660

حکمت نامه ی سی و دوم : استنادات

حکمت نامه ی سی و دوم :

استنادات .

1 _ آن گاه که خداوند متعال به ملائکه فرمود که می خواهد بشری را خلق کند که جانشین وی باشد ، آنان گفتند : آیا می خواهی انسانی راخلق کنی که روی زمین خون بریزد و فساد کند ، و خداوند به آنان فرمود : من چیزی درباره ی این موجود می دانم که شما نمی دانید . ( سوره بقره ، آیه 30 )

ملائکه فقط یک روی سکه را دیدند ، و آن بعد منفی انسان و شقاوت وی بود ؛ اما آن بعد ملکوتی انسان که « رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند * بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت » را ندیدند و خداوند متعال می دانست که با خلقت بشر ، هر چند بسیاری از آنان راه فسق و فجور را می پیمایند ؛ لیکن در این میان اشخاصی پیدا می شوند که عالی ترین قله های ارزش های الهی را فتح می کنند و وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام این گونه بود .

اگر ملائکه می دانستند که در میان همین بشر نا سپاس و گنه کار انسانی چون فرزند ابی طالب علیه السلام پا به عرصه ی دنیا می گذارد و برای یک لحظه هم جز برای رضای الهی گام نمی نهد ، هرگز به خدا نمی گفتند : چرا بشری را می خواهی خلق کنی که خون می ریزد و فساد می کند .

2 _ تاریخ مفصل اسلام ، حسین عمادزاده ، ص 211

3 _ نهج البلاغه ، خطبه 27

4 _ نهج البلاغه ، خطبه 19

منظور امام علیه السلام این است که « اشعث بن قیس » یک بار وقتی که کافر بود اسیر شد و بار دیگر آن گاه که مسلمان شد و شمشیرها را به سوی قبیله اش راهنمایی کرد ، مربوط به جریانی

ص: 661

است که اشعث قبیله ی خود را فریب داد تا خالد بن ولید آن ها را غافلگیر کند و از دم شمشیر بگذراند پس از آن خیانت او را با لقب « عرف النار » ( چیزی که آتش را بپوشاند ) می نامیدند و این لقبی بود که به نیرنگ باز می دادند .

5 _ نهج البلاغه ، خطبه 27

6 _ همان ، خطبه 39

7 _ « بسر بن ارطاة » از فرماندهان خون ریز و سفاک معاویه بود که به کسی رحم نمی کرد و به کاروان حاجیان خانه ی خدا حمله می کرد ، و هر جا شیعیان امام علی علیه السلام را می یافت می کشت ، به شهر یمن حمله برد و کودکان ابن عباس را سر برید و سرانجام دیوانه شد و مرد .

( ترجمه نهج البلاغه ، محمد دشتی ، ص71 )

8 _ نهج البلاغه ، خطبه 25

9 _ عمار فرزند یاسر از نخستین مسلمانان بود که در تمام نبردها شرکت داشت ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روزی به وی فرمودی : تو به دست شقی ترین قوم کشته خواهی شد . عمار در جنگ صفین در رکاب امام علی علیه السلام جنگید تا به دست شامیان به شهادت رسید .

10 _ « مالک بن تیهان » از بزرگان بود ، درجنگ بدر شرکت داشت و در صفین به شهادت رسید .

11 _ « خزیمة بن ثابت انصاری » که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم او رالقب ذوالشهادتین داد . شهادت او به جای شهادت دو نفر به حساب می آمد .

12 _ نهج البلاغه ، خطبه 182

یکی از یاران امام علیه السلام به نام « نوفل بکّالی » نقل کرد که امام علیه السلام در سال 40 ه . ق در اواخر زندگی خود در شهر کوفه بر سنگی که جعدة بن هبیره مخزومی ( خواهرزاده ی امام علیه السلام و از طرف وی استاندار خراسان بود ) آماده کرد ، ایستاد ، در حالی که پیراهنی خشن از پشم بر تن و شمشیری با لیف خرما بر گردن و کفشی از لیف خرما در پا و بر پیشانی او پینه از کثرت سجود آشکار بود ، آن گاه خطبه ی فوق را خواند .

مرحوم سید رضی _ مؤلف نهج البلاغه _ در پایان خطبه ی فوق می نویسد :

نوفل گفت : امام علی علیه السلام برای حسین علیه السلام ده هزار سپاه و برای قیس بن سعد ده هزار سپاه و برای ابوایوب ( ابوایوب خالد بن سعد از قبیله ی خزرج ، از یاران شجاع امام علیه السلام ) ده هزار سپاه قرار داه و برای دیگر فرماندهان نیز سپاهی معین کرد و آماده ی بازگشت به صفین بود که قبل از جمعه ، ابن ملجم ملعون به امام علیه السلام ضربت زد و لشکریان به خانه ها بازگشتند و ما چون گوسفندانی بودیم که شبان خود را از دست داده و گرگ ها از هر سو برای آنان دهان گشوده بودند .

ص: 662

13 _ منتهی الآمال ، شیخ عباس قمی ، ص204

14 _ همان ، ص206

15 _ همان

16 _ همان ، ص203

17 _ همان ، ص207

18 _ همان

19 _ همان

20 _ همان ، ص208

21 _ همان ، ص209

22 _ همان ، ص210

23 _ تهدمت و اللّه ! أرکان الهدی و انطمست أعلام التقی و انفصمت العروة الوثقی قتل ابن عمّ المصطفی قتل الوصی المجتبی قتل علی المرتضی قتله أشقی الأشقیاء .

( بحارالأنوار ، ج 42 ، ص 282 ؛ منتهی الآمال ، ص 210 )

24 _ همان ، ص211

25 _ نهج البلاغه ، خطبه 70

26 _ منتهی الآمال ، ص27

ص: 663

ص: 664

حکمت سی و سوم : شهادت علی علیه السلام و تابش سیمای وی تا ابد

اشاره

حکمت سی و سوم :

گواهی می دهم که با شهادتت خورشید وجودیِ عالم تابِ بی کرانت ، در افقی بالاتر ، تا ابد برای عالمیان نورافشانی می کند .

همه ی دلسوختگان عالم فدای خاک پای تو شوند یا امیرالمؤمنین ! تو را در حالی که صورت و لباست غرق خون بود ، در گلیمی گذاشتند و چهار طرف آن را گرفتند و تو را به خانه ی گِلی کوچکت بردند .

خاک عالم بر سر عالمیان باد ! چه کسی فکر می کرد که روزی کَننده ی در قلعه خیبر را در گلیمی قرار دهند و به منزل برند !

ای زمین ، ای آسمان ، ای تاریخ و ای زمان ! متعجبم که چگونه آن صحنه ی عالم گداز را شاهد بودید و نمردید و هنوز نفس می کشید ! !

شاید زمین بگوید : من آن موقع مست قدم های علی بر صورتم بودم ، و آسمان بگوید : من آن موقع مدهوش نگاه های علی در سینه ام بودم ، تاریخ بگوید : من آن موقع متحیر گفتار علی علیه السلام _ فزت ورب الکعبه _ بودم و زمان بگوید : من آن موقع محو مناجات علی علیه السلام بودم!

تو را وقتی که به خانه بردند بیهوش بودی ؛ وقتی به هوش آمدی به دو فرزند عزیزت حسن و حسین علیهماالسلام باز فرمودی :

ابن ملجم را زندانی کنید ، غذا و آب به او برسانید و با او خوشرفتاری کنید . اگر من از این زخم شفا یافتم و زنده ماندم ، خود بهتر می دانم که با او چه کنم ، اگر

ص: 665

خواستم از او فدیه می گیرم و او را آزاد می کنم و اگر خواستم او را می بخشم و اگر از دنیا رفتم ، اختیار او با شماست ؛ هرگاه به کشتن او تصمیم گرفتید ، او را مثله نکنید .1

همه ی فرزندانت در حالی که گریه می کردند و بر سر و سینه ی خود می زدند ، دور تو جمع شده بودند . مردم کوفه که همه از آن جریان با خبر شده بودند ، دور منزلت اجتماع نموده ، گریه می کردند و شیون می زدند .

همه ی فرزندان و کودکان یتیم کوفه _ که توهر شب برایشان آذوقه می بردی و دل هایشان را شاد می کردی _ دور کلبه ی کوچکت حلقه زده بودند و می گریستند ؛ زیرا می دانستند که حقیقتا الآن یتیم شده اند !

فرزند عزیزت حسن علیه السلام از خانه بیرون آمد و به مردم فرمود :

ای مردم ! پدرم وصیّت فرمود که کار ابن ملجم ( لعنة اللّه علیه ) را تا بعد از وفات او تأخیر بیندازم ، اگر پدرم از دنیا رفت ، اختیار او در قصاص با ماست و گرنه خودش درباره ی او فکری خواهد کرد . از اینجا به خانه های خود باز گردید ، خدا شما را رحمت کند !

همه ی مردم حرف تو را گوش دادند و به خانه بازگشتند جز یکی از یارانت به نام « أصبغ بن نباته » !

فرزندت بار دیگر از خانه خارج شد ، وقتی که چشمش به او افتاد ، فرمود :

ای اصبغ ! مگر سخن پدرم را که من آن را ابلاغ کردم نشنیدی ؟

او گفت :

شنیدم ، ولی من حال جانسوز آن حضرت علیه السلام را دیدم ، مشتاق هستم تا با او ملاقات کنم و از او حدیثی بشنوم ، خدا تو را بیامرزد ! برای من از آن حضرت اجازه بگیر تا به محضرش برسم .

فرزندت علیه السلام وارد خانه شد و جریان را به تو عرض کرد . تو به اصبغ اجازه دادی که

ص: 666

داخل خانه ات شود و تو را زیارت کند .

او وارد خانه شد و کنار بستر تو قرار گرفت و دید که دستمال زردی روی زخم سرت بسته اند ولیکن زردی چهره ات از زردی دستمال بیشتر بود .

تو بر اثر شدت جراحت ضربت و اثر بسیار زهر ، از این زانو به آن زانو می شدی ، آنگاه به اصبغ نظر افکندی و با همان صدای آهسته ات به وی فرمودی :

ای اصبغ ! آیا سخن مرا که توسط حسن علیه السلام به تو ابلاغ شد ، شنیدی ؟

او عرض کرد :

ای امیرمؤمنان !

سخن شما را شنیدم ولی شما را در حالی دیدم که مشتاق شدم بار دیگر با شما ملاقات نموده و حدیثی از شما بشنوم .

تو با همان لحن مهربانت در حالی که صدایت بسیار ضعیف شده بود به او فرمودی :

بنشین ! گمان نمی کنم که بعد از این ، از من حدیثی بشنوی .

بدان ای اصبغ ! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بستری بود ، به عیادت آن حضرت رفتم ، همان گونه که تو به عیادت من آمدی ، پیامبر به من فرمود : بیرون برو و مردم را به اجتماع برای نماز فرا بخوان . دستور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را اجرا کردم ، مردم در مسجد اجتماع کردند . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به من فرمود : بالای منبر برو و یک پله پائین تر از جایگاه من قرار بگیر و به مردم چنین بگو :

آگاه باشید ! آن کس که با پدر و مادرش بدرفتاری کند ، لعنت خدا بر او باد !

آگاه باشید ! غلام و بنده ای که از مولای خود فرار کند ، لعنت خدا بر او باد !

آگاه باشید ! آن کس که به اجیر خود در مورد مزدش ظلم کند ، لعنت خدا بر او باد .2

ای اصبغ ! دستور حبیبم پیامبر خدا را اجرا نمودم .

مردی از نقطه ی آخر مسجد برخاست و گفت :

ای ابوالحسن ! سه جمله را با اختصار گفتی ، آن را برای ما شرح بده !

ص: 667

به او پاسخی ندادم تا به حضور رسول خدا رفتم و عرض کردم مردی شرح این سخن را از من خواسته است .

سپس تو در آن هنگام دست اصبغ را گرفتی و به او فرمودی : دستت را بگشا !

اصبغ دستش را گشود . تو یکی از انگشتان وی را گرفتی و فرمودی :

ای اصبغ ! همین گونه که من انگشت تو را گرفتم ، برادرم رسول خدا انگشتم را گرفت و فرمود :

ای ابوالحسن !

اعتنا نکن و آگاه باش ! همانا من و تو دو پدر این امت هستیم ، کسی که به ما جفا کند ، لعنت خدا بر او باد .

آگاه باش ! همانا من و تو آقای این امت می باشیم ، کسی که از ما فراری شود ، لعنت خدا بر او باد .

آگاه باش ! همانا من و تو دو اجیر این امت هستیم کسی که در اجرت ما ظلم نماید ، لعنت خدا بر او باد . سپس خود آن حضرت آمین گفت و من نیز آمین گفتم .3

در آن حال تو از شدت درد بی هوش شدی و پس از لحظاتی به هوش آمدی و اصبغ را هنوز بر بالین خود دیدی و به او فرمودی : ای اصبغ ، هنوز نشسته ای ؟

او عرض کرد : آری ! ای مولای من .

فرمودی : می خواهی حدیث دیگری را برای تو بازگو کنم ؟

او گفت :

آری ! خداوند نعمت های شما را افزون سازد .

فرمودی :

ای اصبغ ! روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از یکی از کوچه های مدینه عبور می کرد ، مرا دید که غمگین بودم و آثار اندوه از چهره ام دیده می شد . فرمود :

ای ابوالحسن ! تورا غمگین می نگرم ، آیا می خواهی تو را به حدیثی خبر دهم که بعد از من هرگز غمگین نشوی !

ص: 668

گفتم :

آری ای رسول خدا !

فرمود :

هنگامی که روز قیامت بر پا شود ، خداوند منبری را که بر منبرهای پیامبران و شهیدان بلندتر است ، نصب می کند ، سپس به من امر می کند که بالای منبر بروم ، سپس به تو امر می کند که بالای آن منبر بروی و در یک پله پائین تر از جایگاه من قرار بگیری ، سپس به دو فرشته فرمان می دهد که هر کدام در پله ی پائین تر از جایگاه تو بنشینند ، وقتی که ما در جایگاه های خود قرار گرفتیم ، تمام مردم از پیشینیان و آیندگان حاضر می گردند ، آن گاه آن فرشته که یک پله پائین تر از تو بود ، فریاد می زند :

ای گروه مردم ! هرکس مرا می شناسد که نیازی به معرفی خودم برای او نیست ، و هرکس که مرا نمی شناسد ، خود را به او می شناسانم : من رضوان ، مأمور بهشت هستم ، آگاه باشید ! خداوند به نعمت سرشار و فضل و کرم و جلال خود به من فرمان داده تا کلیدهای بهشت را به محمد صلی الله علیه و آله وسلم بدهم و محمد صلی الله علیه و آله وسلم به من فرمان داده تا آن کلیدها را به علی علیه السلام بدهم ، گواه باشید که من مأموریت خود را انجام دادم .

سپس فرشته ای که یک پله از فرشته ی اول پائین تر قرار گرفته ، برخاسته و فریاد می زند به گونه ای که همه ی اهل محشر ، صدای او را می شنوند ، می گوید :

ای مردم ! هر کس مرا می شناسد که نیازی به معرفی برای او نیست ، و هرکس مرا نمی شناسد ، من خود را معرفی می کنم ، من مالک ، مأمور دوزخ هستم . آگاه باشید خداوند به نعمت سرشار و فضل و کرم و جلالش به من فرمان داده تا کلیدهای دوزخ را به محمد صلی الله علیه و آله وسلم بدهم و محمد صلی الله علیه و آله وسلم به من فرمان داده تا این کلیدها را به علی علیه السلام بدهم ، گواهی دهید که من مأموریت خود را انجام دادم ، آنگاه کلیدهای بهشت و دوزخ را می گیرم .

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

ای علی ! تو بالای دامن مرا می گیری و اهل بیت تو [ امامان معصوم علیهم السلام ] بالای دامن تو را می گیرند و شیعیان تو بالای دامن آن ها را می گیرند .

ص: 669

سپس به اصبغ فرمودی :

هنگامی که سخن پیامبر به اینجا رسید ، من دستم را روی دستم زدم و عرض کردم : ای رسول خدا ! آیا پس از این به بهشت می رویم ؟

فرمود :

سوگند به پروردگار کعبه آری !4

پس از گفتن این حدیث و وخیم تر شدن حال تو ، اصبغ با دلی محزون از خانه ات بیرون رفت .

آری !

روز قیامت کلید بهشت و جهنم در دستان تو است ، و بارها برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو فرمود :

یا علی ! در روز قیامت ، تو بهشت و دوزخ را تقسیم می کنی .

و نیز فرمود :

تو ، دوستدارانت را بی حساب وارد بهشت می گردانی و دشمنانت با صورت در آتش جهنم سرنگون می شوند .

آری یا مولا !

تو آن قدر پیش خدا و رسول او صلی الله علیه و آله وسلم عزیزی که عرصه ی قیامت در دستان تو است .

دشمنان خواستند تا با کشتن تو ، نور تو را خاموش کنند ، اما آن تبهکاران نمی دانستند آن نوری که هرگز خاموش نشود ، نور خداست .5

تو هیچ گاه ذره ای از مرگ ترس نداشتی ؛ زیرا کسی که به خدا و وعده های او یقین دارد ، هرگز دل به دنیا نمی بندد تا ترس جدایی از آن را داشته باشد و تو در رفیع ترین قلّه ی ایمان و یقین قرار داشتی و تمام به یقین رسیدگان ، در دامنه های آن قلّه قرار دارند .

تو آن شیر خدا و قهرمانی بی بدیل و بی نظیری بودی که فرمودی :

به خدا سوگند !

اگر تنها با دشمنان روبرو شوم ، در حالی که آنان تمام روی زمین را پر کرده

ص: 670

باشند ، نه باکی داشته و نه می هراسم . من به گمراهی آنان و هدایت خود که بر آن استوارم آگاهم و از طرف پروردگارم به یقین رسیده ام و همانا من برای ملاقات پروردگار مشتاق و به پاداش او امیدوارم .6

چه کسی جز فرزند ابوطالب علیه السلام می تواند این گونه سخن بگوید که : اگر تمام مردم دنیا در مقابلم جمع شوند نه باکی داشته و نه می هراسم !

آری !

کسی که اشتیاق وافر به مرگ دارد می تواند چنین سخنی بگوید و آن شخص تو بودی که مشتاق مرگ بودی که خود فرمودی :

سوگند به خدا !

انس و علاقه ی فرزند ابی طالب به مرگ [ در راه خدا ] از علاقه ی طفل به پستان مادر بیشتر است .7

تو عاشق کشته شدن در راه محبوبت بودی و روزی برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو آن مژده را داد ، خود فرمودی :

آنگاه که خداوند آیات 1 و 2 سوره عنکبوت را نازل کرد که : « آیا مردم خیال می کنند چون که گفتند ایمان آوردیم ، بدون آزمایش رها می شوند ؟ » دانستم که تا پیامبر در میان ما است دچار فتنه و آزمایش نمی گردیم . از آن حضرت پرسیدم :

ای رسول خدا !

این فتنه و آزمایش کدام است که خدا شما را بدان آگاهی داده است ؟

فرمود :

ای علی !

پس از من امت اسلامی به فتنه و آزمون دچار می گردند .

گفتم :

ای رسول خدا !

مگر جز این است که در روز احد گروهی از مسلمانان به شهادت رسیدند و شهادت

ص: 671

نصیب من نشد و سخت بر من گران آمد ، تو به من فرمودی :

ای علی !

مژده باد تو را که شهادت در پی تو خواهد آمد .

پیامبر به من فرمود :

همانا این بشارت تحقق می پذیرد ، در آن هنگام صبر تو چگونه است ؟

گفتم :

ای رسول خدا !

چنین موردی جای صبر و شکیبایی نیست، بلکه جای مژده شنیدن و شکرگزاری است.

و پیامبر به من فرمود :

ای علی !

همانا این مردم به زودی با اموالشان دچار فتنه و آزمایش می شوند و در دینداری بر خدا منت می گذارند ، با این حال انتظار رحمت او را دارند و از قدرت و خشم خدا خود را ایمن می پندارند ، حرام خدا را با شبهات دروغین و هوس های غفلت زا حلال می کنند ، شراب را به بهانه ی اینکه آب انگور است و رشوه را که هدیه است و ربا را که نوعی معامله است حلال می شمارند .

گفتم :

ای رسول خدا !

در آن زمان مردم را در چه پایه ای بدانم ؟ آیا در پایه ی ارتداد ؟ یا فتنه و آزمایش ؟ پاسخ فرمود : در پایه ای از فتنه و آزمایش .8

حال تو ساعت به ساعت وخیم و وخیم تر می گشت و چهره ی پر فروغت نورانی تر !

پزشکان و جراحان کوفه را برای درمان شکاف عمیق سرت جمع کردند و هیچ کدام از آن ها حاذق تر و آگاه تر از « اثیر بن عمرو بن هانی » نبود ؛ او طبیب ماهری بود و کرسی طبابت داشت و جراحات را درمان می کرد .

اثیر بن عمرو بر بالین تو آمد ، به محل زخم سرت نگریست . شُشِ گوسفندی را که

ص: 672

تازه و گرم باشد ، طلبید ، شُش را حاضر کردند ، او رگی از آن بیرون آورد و آن را در درون زخم نهاد و آن را مکید و سپس آن را بیرون آورد و به آن نگاه کرد ، دید سفیدی اجزای مغز در آن دیده می شود ، عرض کرد :

ای امیرمؤمنان !

وصیت های خود را بکن زیرا ضربت دشمن خدا به مغز رسیده است .9

آری !

وعده ی خدا در عروجت به سوی اعلاترین مراتب ملکوت نزدیک است ، برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مشتاقانه انتظار تو را می کشد که تو را سخت در آغوش بگیرد و ببوسد و دردهایت را تسکین دهد . همسر بزرگوارت صدیقه ی کبری علیهاالسلام ، نور خدا ، مشتاقانه منتظر تو است تا در چشمان نازنینت نگاه کند و مرحم غم هایت شود . تمام پیامبران و اولیاء خدا به امر خدا ، مشتاقانه در صفوفی منظم ایستاده اند که هنگام مصافحه ات با برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، با ذکر صلوات ، گلبرگ های بهشت را بر سرتان ریزند . ملائکه ی خدا در بهشت ، دقیقه شماری می کنند تا با گام نهادن تو در بهشت ، بال های خود را با تبرک جستن به خاک پایت تا ابد معطر گردانند .

سراسر سرزمین بهشت ، زیباترین زیورهای خویش را آشکار نموده تا تو را عاشقانه بر دیدگان خود جای دهد .

و از همه مشتاق تر ، مشتاق تر ، خدای تو است !

و آنگاه که آثار رحیل و پرواز به اعلی مرتبه ی ملکوت در سیمایت هویدا شد با همان صوت بی رمقت وصیت خود را نمودی ، همان وصیتی که اوج بندگی و وارستگی و آزادگی و عدالت در آن موج می زند ، همان وصیتی که اگر هر یک از افراد بشر آن را سرلوحه ی حیات خود قرار دهد نه تنها در دنیا سعادتمند می شود ؛ بلکه با مرگ خود یک سره در ابدیت و رَوْح و ریحان الهی پرواز می کند !

وصیتی که برای همه ی بشر تا روز قیامت سودمند است ، فرمودی :

شما را به ترس از خدا سفارش می کنم ، به دنیا پرستی روی نیاورید ، گرچه به

ص: 673

سراغ شما آید و بر آنچه از دنیا از دست می دهید اندوهناک مباشید ؛ حق را بگوئید و برای پاداش الهی عمل کنید و دشمن ستمگر و یاور ستمدیده باشید .

شما را و تمام فرزندان و خاندانم را و کسانی را که این وصیت به آن ها می رسد ، به ترس از خدا و نظم در امور زندگی و ایجاد صلح و آشتی در میانتان سفارش می کنم ؛ زیرا من از جد شما [ جد امام حسن و امام حسین ( علیهما السلام ) ] شنیدم که فرمود :

اصلاح دادن بین مردم از نماز و روزه ی یک سال برتر است .

خدا را ! خدا را !

درباره ی یتیمان ، نکند آنان گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند و حقوقشان ضایع گردد .

خدا را ! خدا را !

درباره ی همسایگان ، حقوقشان را رعایت کنید که وصیت پیامبر شماست ، همواره به خوش رفتاری با همسایگان سفارش می کرد تا آن جا که گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد کرد .

خدا را ! خدا را !

درباره ی قرآن ، مبادا دیگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پیشی گیرند .

خدا را ! خدا را !

درباره ی نماز ؛ چرا که ستون دین شماست .

خدا را ! خدا را !

درباره ی خانه ی خدا ، تا هستید آن را خالی مگذارید ؛ زیرا اگر کعبه خلوت شود ، مهلت داده نمی شوید .

خدا را ! خدا را !

درباره ی جهاد با اموال و جان ها و زبان های خویش در راه خدا .

برشما باد به پیوستن با یکدیگر و بخشش همدیگر ؛ مبادا از هم روی گردانید و پیوند دوستی را از بین ببرید .

امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که بدهای شما بر شما مسلط می گردند ، آن گاه هر چه خدا را بخوانید ، جواب ندهد !

ص: 674

ای فرزندان عبدالمطلّب !

مبادا پس از من دست به خون مسلمین فرو برید و دست به کشتار بزنید و بگوئید ، امیرمؤمنان کشته شد ؛ بدانید جز کشنده ی من کس دیگری نباید کشته شود . درست بنگرید ! اگر من از ضربت او مردم ، او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اعضای او را مبرید ، من از رسول خدا شنیدم که فرمود :

بپرهیزید از بریدن اعضای مرده ، هرچند سگ دیوانه باشد .10

آن گاه صدایت ضعیف و ضعیف تر شد و فقط ذکر خدا می گفتی ، مانند همان موقعی که سر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر سینه ات در حال احتضار بود ، که لبهای مبارکش آهسته آهسته حرکت می نمود و ذکر خدا می گفت ؛ تا آن که آن لب ها از حرکت باز ایستاد و تو آنگاه با چشمان پر از اشک سر را بالا گرفتی و به دخترش فاطمه علیهاالسلام و همسرانش و آنان که در کنار بسترش بودند ، فرمودی : خدا در مصیبت رحلت رسول خدا به شما اجر دهد ؛ همچنین لب های تو هم از حرکت باز ایستاد و فرزندت امام حسن علیه السلام سر را بالا گرفت و به برادر و خواهرش و برخی از یارانت که بر بالینت با چشمانی پر از اشک جان دادن تو را نظاره گر بودند ، تسلیت گفت .

آری !

تو چشم از دنیا بربستی و به سوی رضوان الهی سفر نمودی ؛ اما سیمای جهان تاب تو تا ابد در صحنه ی گیتی نورافشانی می کند و قلب های مستعد را با نور خدا منوّر می گرداند .

آری !

تو زنده ای ، تو زنده ی جاویدی ! مرده دشمنان توأند ، مرده منکران توأند .

سلام خدا بر تو باد در همان روزی که در بیت اللّه الحرام متولد شدی و نیز همان روزی که در خانه ی خدا ضربت خوردی و نیز در همان روزی که برانگیخته می شوی !

تو نسبت به دفن پیکر مقدست به حسنین علیهماالسلام فرموده بودی :

وقتی از دنیا رفتم ، جنازه ام را در تابوت بگذارید و از خانه [ در هنگام شب که همه خوابند ] بیرون ببرید ، سپس قسمت عقب تابوت را بگیرید ؛ قسمت جلو تابوت

ص: 675

خود به خود حرکت می کند ، آن گاه مرا به سرزمین غری ( نجف ) ببرید ؛ در آن جا سنگ سفیدی را می نگرید که می درخشد ، جای همان سنگ را حفر کنید آن گاه فضای وسیعی را در آن جا می یابید ، مرا در همان جا دفن کنید .

فرزندانت علیهم السلام و چند نفر از یاران خاصّ تو مطابق سفارشت ،شب هنگام جنازه ی تو را از خانه بیرون آوردند و قسمت جلو جنازه خود به خود حرکت می کرد و آنان در مسیر راه پیوسته صدائی همانند وزش باد و پریدن پرندگان را می شنیدند تا به سرزمین نجف رسیدند ؛ در آن جا سنگ سفید درخشنده ای دیدند ، جای آن را حفر کردند ، به فضای وسیعی رسیدند ، دیدند در آنجا روی سنگ نوشته شده است :

این قبری است که نوح علیه السلام آن را برای علی بن ابی طالب علیه السلام ذخیره کرده است .

جنازه ی مقدس تو را در آنجا دفن کردند و به خانه ی خود بازگشتند و آن یاران ، از اکرام و تجلیل خداوند به تو شادمان بودند .

آن تعداد از یاران _ که در تشییع جنازه و دفن پیکرت حاضر بودند _ با جمعی از شیعیان تو که در آن مراسم تشییع حاضر نبودند ، برخورد کردند و جریان تجلیل خداوند به تو را درباره ی پیکر و قبرت برای آنان بیان کردند ، آنان گفتند :ما دوست داریم آنچه شما با چشم دیدید ، ما نیز ببینیم !

به آنان گفتند : محل قبر آن حضرت علیه السلام ، مطابق وصیتش از دیده ها پنهان شد .

آن ها رفتند و بازگشتند و گفتند : زمین را کنده اند ولی چیزی نیافته اند .11

تو به این خاطر وصیت فرمودی که در دل شب تشییع و دفنت کنند که قبرت مخفی بماند ؛ زیرا خوارج گفته بودند که قبر مطهر تو را نبش می کنند و به پیکرت توهین می نمایند !

در مظلومیت تو بعد از مرگت همین بس که قبر مطهرت بیش از صد سال مخفی بود و در زمان فرزندت امام صادق علیه السلام بود که آن قبر مطهر به شیعیان معرفی شد .12

سلام بر تو ای پرچم حقانیت انکار ناپذیر حق ! ای یکپارچه ترین مردان قرون دیرین ! ای دست خدا ، دست آسمان ، دست زمین ، سلام بر تو ای امیرالمؤمنین !

ص: 676

ای انسان فنا ناپذیر ، انسان جاودانی ، ای مرد تکرار ناپذیر تاریخ !

تو شمشیر برهنه در دست ، در وحشی ترین ادوار تاریخ زندگی به خاطر نجات بشر از چنگ ظلمت ، به خاطر رهایی بندگان گمنام بی گناه خدا از سیاه چال زندگی ، متین و مطمئن و سرافراز ، سینه ی بازت را پناهگاه ، قلب محبت پرور نغمه پردازت را تپش به تپش به پای حقیقت ریختی !13

سلام خدا باد بر تو یا اباالحسن !

ای گنجینه ی گرانبار مواهب الهی ، ای عنصر بی پایان فضیلت ، ای شخصیت بی نظیر و جاودانه ی عالم ، ای تابناک ترین مظهر عبودیت خدا ، ای فروغ جهان تاب ابدیت ، ای سرچشمه ی سخا و کرم و جوانمردی ، ای شیر خدا و قهرمان میدان توحید و معرفت و ای پیشتاز پیشتازان عالم در وصول به حق ، سلام خدا بر تو باد ، سلام خدا بر تو باد !

یا امیرالمؤمنین ! این مجموعه ، بعد از صد و ده روز کار تمام وقت ، به لطف خدا در شبی بسیار عزیز ، شب میلاد فرزند عزیزت ، حضرت حجة بن الحسن العسکری ( ارواحنا له الفداء ) به پایان رسید .

البته من شرمنده ی توأم که نتوانستم آن چنان که شایسته است ابراز ارادت به ساحت مقدس تو بنمایم ؛ اما امیدوارم که نگارش این مجموعه _ که قطره ای از مناقب و مظلومیت تو را مطرح نموده است _ سبب شادی قلب برادرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و فرزند عزیزت امام عصر ( عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ) گردیده باشد .

قسم به همان خدایی که به تو عزت و عظمت بخشید !

این مجموعه را نه برای پاداش و ثواب اخروی نوشته ام و نه برای به دست آوردن اسم و شهرت ؛ بلکه فقط محبت و عشق تو بود که سبب گردید قلمم به حرکت درآید و در شرایطی بس دشوار این مجموعه را به سرانجام برسانم .

و امیدوارم که خداوند متعال این بنده ی پر گناه و پر خطا را به حرمت تو و خاندان پاک و مطهرت علیهم السلام بیامرزد و عاقبتم را ختم به خیر بدارد ؛ و امید من این است که

ص: 677

چهره ی مبارکت را در هنگام جان دادن ببینم که خود فرمودی : هر کس که می میرد مرا می بیند .14 و امیدوارم که در برزخ و قیامت کبری خداوند به حرمت و مقام تو ما را بیامرزد و تو فریاد رس ما باشی !

و در پایان این نوشتار یا مولا !

من یک عذرخواهی به شما بدهکارم و عذرخواهی من به خاطر بزرگتر از شأن خویش سخن گفتن است ؛ زیرا در چند جای این مجموعه چنین گفته ام : خداوند روزی مرا به مقام خاک پای تو برساند ! آخر خاک پای تو کجا و شأنیت ما کجا ؟ ! !

با عرض معذرت از محضر مقدستان ، گفتار خویش را چنین اصلاح می کنم : خداوند منت بر سرم گذارد و روزی مرا به مقام خاک پای غلام تو قنبر و غلام سیاه فرزندت حسین علیه السلام _ جَون _ برساند .15

الحمد للّه الذی جعلنا من المتمسکین بولایه أمیرالمؤمنین

و الأئمة المعصومین ( سلام اللّه علیهم أجمعین )

و صلی اللّه علی محمدٍ و آله الطاهرین .

شیراز سومین حرم اهل بیت علیهم السلام در ایران

دوم تیر ماه 1392

مصادف با نیمه ی شعبان المعظم سال 1434

ساعت یک و سیزده دقیقه ی بامداد

ص: 678

حکمت نامه ی سی و سوم : مرقد مطهر امیرمؤمنان علیه السلام و بروز کرامات

حکمت نامه ی سی و سوم :

مرقد مطهّر امیرالمؤمنین علیه السلام و بروز کرامات در آن مکان، اجتهاد و عدالت صحابه، جنایت بزرگ خالد بن ولید در قتل عام قوم مالک بن نویره به بهانه ارتداد ایشان و مباحث متعدد دیگر .

1 _ نگاهی بر زندگی چهارده معصوم علیهم السلام ، ترجمه ی کتاب أنوار البهیّة ، شیخ عباس قمی ، مترجم محمد مهدی اشتهاردی ، ص 100

2 _ ألا من عقّ والدیه فلعنة اللّه علیه ؛ ألا من أبق من موالیه فلعنة اللّه علیه ، ألا من ظلم أجیرا فلعنة اللّه علیه .

( نگاهی به زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام ( أنوار البهیّة ) ، ص102 )

3 _ یا أباالحسن ! ألا و إنّی و أنت أبوا هذه الأمّة ، فمن عقّنا فلعنة اللّه علیه ، ألا و إنّی و أنت مولیا هذه الأمّة ، فعلی من أبق عنّا لعنة اللّه علیه ، ألا و إنّی و أنت أجیرا هذه الأمّة ، فمن ظلمنا اجرتنا فلعنة اللّه علیه ؛ ثمّ قال آمین ، فقلت آمین .

( بحارالأنوار ، ج 40 ، ص 450 ؛ أنوار البهیّة ، شیخ عباس قمی ، ص102 )

4 _ ترجمه ی کتاب أنوار البهیّة ، ص104

5 _ در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم به امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود : قاتل تو شقی ترین مردمان است .

و این حدیث را بسیاری از علماء اهل سنت به عنوان حدیث صحیح در کتب خود نقل کرده اند ؛ از جمله :

حاکم نیشابوری در مستدرک علی الصحیحین ، ج3 ، صص140 و 113

احمد بن حنبل در مسند ، ج4 ، ص262

خطیب خوارزمی در مناقب ، فصل 26 ص380

و ...

ص: 679

یکی از بزرگان اهل سنت به نام « ابن حزم » کتابی در فقه دارد به نام « المحلّی » و نیز کتاب دیگری دارد به نام « الفصل فی الملل و الأهواء و النحل » وی در این دو کتاب از قاتل امام علی علیه السلام تمجید می کند و او را به عنوان مجتهد معرفی می نماید ، سپس به حضرت امام حسن علیه السلام اعتراض می کند و می گوید :

حسن بن علی [ علیهما السلام ] تحت عنوان قصاص خون علی [ علیه السلام [حق کشتن ابن ملجم [ لعنة اللّه علیه ] را نداشته است، به دلیل این که ابن ملجم مجتهد بود و اجتهاد کرده بود که باید علی [ علیه السلام ] را کشت و این کار خود را حق می دانست.

نظر ابن حزم این است که :

اگر ابن ملجم در این اجتهاد خود اشتباه کرده باشد ، نزد خدا یک اجر دارد و اگر اشتباه نکرده باشد ، دو اجر دارد .

( المحلّی ، ابن حزم ، ج1 ، باب قصاص ، صص482 و 484 ، و کتاب الفصل فی الملل و الأهواء و النحل ، ج4 ، ص161 )

وی در کتاب « الفصل فی الملل و الأهواء و النحل » می گوید :

عمار یاسر از کسانی است که در بیعت رضوان شرکت داشته است و خداوند به نیت پاکی که او در قلب داشته ، شهادت داده است و عمار از کسانی است که خداوند از آن ها راضی بوده است .

سپس می گوید :

ابو الغادیة یسار بن سبع السلمی ، عمار را در صفین کشته است و ابو الغادیه که خداوند از او راضی باد ، مجتهدی بوده که در اجتهاد خود اشتباه کرده است و برای کشتن عمار یک اجر نزد خدا دارد .

( الفصل فی الملل و الأهواء و النحل ، ابن حزم ، ج4 ، ص161 )

بسیاری از اهل سنت با قائل شدن به اجتهاد صحابه ، تمام جنایت ها و کارهای خلاف شرع بسیاری از آنان که نام صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با خود یدک می کشیدند را توجیه می نمایند ! !

قائل شدن به اجتهاد صحابه ( توجیه جنایت آنان ) از مهم ترین ارکان پوشاندن حق و تقویت باطل می باشد .

اکنون باید از ابن حزم _ که مدافع ابن ملجم و تبهکاران است _ پرسید :

آیا ابن ملجم حق دارد که اجتهاد کند و خلیفه ی خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را بکشد ، ولی امام حسن مجتبی علیه السلام نمی تواند به حکم صریح قرآن عمل کند و او را قصاص نماید ؟ ! !

ص: 680

تو به عنوان یک فقیه اهل سنت چگونه آیات قصاص را در قرآن نادیده می گیری و اینگونه به امام حسن مجتبی علیه السلام اعتراض می نمایی ؟ ! !

تمامی فرق اهل سنت امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام را به عنوان خلیفه ی چهارم قبول دارند ، پس تو اگر از اهل سنت هستی ، چگونه از کشته شدن کسی که او را به عنوان خلیفه ی چهارم قبول داری متأثر نمی شوی ؛ بلکه قاتل او را مجتهد و مأجور نزد خداوند می دانی ؟ ! !

این چه اجتهادی است که کار را به جایی می کشاند که قتل امامی که اطاعت از او واجب است را لازم می دانند ؟ ! !

این چه اجتهادی است که اجازه می دهد که قتل وصی و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را مهریه ی یک زن به نام قطّامه که عاشق او شده بود ، قرار دهد ؟ ! !

اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده اند که قاتل امام علی علیه السلام شقی ترین مردم از اولین تا آخرین است ، دیگر در مقابل این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چه جایی برای اجتهاد است ؟ !

اگر قرار باشد که هر جنایتی که از شقاوتمندی سر می زند را اجتهاد نام بگذاریم و او را مأجور و معذور بدانیم ، پس باید _ نعوذ باللّه _ بگوئیم که تمام قاتلین انبیاء و خلفاء و جانشینان آن ها مجتهد بوده اند و نزد خدا اجر دارند ! !

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

عمار را قومی ستمکار خواهند کشت .

( تهذیب التهذیب ، ابن حجر عسقلانی ، ج7 ، ص358 و ... )

پس تو ای ابن حزم نابکار !

در مقابل این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چه می گویی ؟ آیا قومی را که رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ستمکار معرفی کرده است را مجتهد می دانی و برای آنان اجر و ثواب قائل هستی ؟؟!!

( سؤالات ما ، حسین تهرانی ، صص994 و 995 )

از جمله مظلومیت های دیگر امیرمؤمنان علیه السلام این است که دشمنان آن حضرت علیه السلام از قاتل او ابن ملجم ملعون تمجید به عمل آورده اند ؛ به عنوان نمونه « عمران بن حطّان »ملعون که از رؤسای خوارج و از فقهاء و خطبای آنان بوده است ، در اشعاری معروف بغض و عداوت خود را نسبت به برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آشکار کرده و از قاتل او ستایش کرده است ؛ او در شعر خود می گوید :

یا ضربة من تَقِیّ ! ما أراد بها إلاّ لیبلغ من ذی العرش رضوانا

إنّی لاذکره حینا فأحسبه أو فی البریّة عند الرحمان میزانا

ص: 681

ترجمه :

بنازم بر آن ضربتی که از یک مرد پرهیزکار [ ابن ملجم ملعون ] به وقوع پیوست ، که آن ضربت هدفی جز رضای پروردگار نداشت !

من هر وقت به یاد او و آن ضربتش می افتم ، اقدام او را آن چنان مهم می دانم که فکر می کنم میزان اعمال نیک وی ، از میزان تمام مردم سنگین تر خواهد گردید !

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج5 ، ص93 و ج13 ، ص24 ؛ الأغانی ، ابوالفرج اصفهانی ، ج18 ، ص 117 ؛ الإستیعاب ، ابن عبد البرّ ، ذیل ترجمه ی علی بن ابی طالب علیه السلام و ... )

با وجود این همه خباثت و رذالت در وجود عمران بن حطّان ، یکی از علمای اهل سنت به نام « عجلی » وی را شخصی موثق و مورد اطمینان در احادیث دانسته است ! !

( تاریخ الثقات ، ص377 ، شماره 1300 )

از این بالاتر « عمران بن حطان » ملعون ؛ از جمله کسانی است که بخاری در کتاب صحیح خود از او به عنوان فرد دیندار و موثق روایت نقل می کند .

( صحیح بخاری ، ج 7 ، کتاب اللباس ، باب نقص الصور )

بخاری یکی از علمای طراز اول اهل سنت است و اهل سنت کتاب او ( صحیح بخاری ) را بعد از قرآن از صحیح ترین کتب می شمارند . بخاری معتقد است که در کتاب خود فقط از افراد دیندار و مورد اطمینان روایت نقل کرده است و به همین جهت نام کتاب خود را « صحیح » گذارده است ؛ مع هذا از عمران بن حطّان به عنوان یک فرد دیندار و موثق روایت نقل می کند ! !

و این در صورتی است که در معتبرترین منابع اهل سنت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به صورت متواتر نقل شده که دشمن امام علی علیه السلام منافق است ؛ و بدون شک بخاری از این گونه احادیث آگاهی داشته است ولی با این وجود عمران بن حطان ملعون را موثق می داند !

( صحیح بخاری ، ج7 ، کتاب اللباس )

آری !

دشمنان امام علی علیه السلام در طول تاریخ تمام سعی خود را به کار بردند تا نور آن حضرت علیه السلام را به هر نحو ممکن ( اجتهاد صحابه ، تمجید از قاتل آن حضرت و ... ) خاموش کنند ؛ اما آن نابکاران نمی دانستند آن چه خاموش نشدنی است نور خداست !

6 _ نهج البلاغه ، نامه 62

7 _ وَ اللَّهِ لاَبْنُ أبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أمِّهِ .

( همان ، خطبه 5 )

ص: 682

8 _ همان ، خطبه 156

9 _ نگاهی بر زندگی چهارده معصوم علیهم السلام ( أنوار البهیّة ) ، شیخ عباس قمی ، ص105

10 _ نهج البلاغه ، نامه 47

11 _ نگاهی بر زندگی چهارده معصوم علیهم السلام ( انوار البهیه ) ، ص107 )

12 _ نجف یکی از شهرهای شیعه نشین عراق است که در نیمه ی جنوبی کشور عراق در 180 کیلومتری جنوب بغداد و در نزدیکی شهر کوفه واقع شده و دارای آب و هوای گرم و خشک می باشد .

پیشینه ی این شهر مقدس به شبی باز می گردد که فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام به همراه چند تن از اصحاب خاص حضرت علیه السلام ، پیکر مطهر ایشان را از ترس اهانت دشمنان مخفیانه تشییع کرده و در این مکان مقدس به خاک سپردند .

در دوران خلافت سفاح ( خلیفه ی عباسی که از سال 132 _ 136 ه . ق خلافت کرد ) امام صادق علیه السلام در حیره ( نزدیکی کوفه ) به زیارت قبر امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و این مکان مقدس را به بعضی از شیعیان معرفی کرد .

بعد از سال 170 هجری هارون الرشید به هنگام شکار ، با مشاهده ی کرامتی از قبر امیرالمؤمنین علیه السلام دستور داد بقعه ای بر روی آن قبر بسازند .

( بحار الأنوار ، ج42 ، ص329)

و به تدریج بر توجه مردم به این سرزمین مقدس افزوده شد و به برکت قبر مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام شهر نجف به وجود آمد .

( هارون الرشید ، به هنگام شکار مشاهده کرد هنگامی که آهوها به تپه ای پناه می برند ، سگ های شکاری دست از تعقیب آن ها برمی دارند ، وقتی از ساکنین منطقه درباره ی این تپه سؤال کرد ، گفتند : اینجا قبر علی علیه السلام است . )

13 _ کارو ، شاعر مسیحی ایرانی .

14 _ امام علی علیه السلام به یکی از یاران خود به نام « حارث همدانی » فرمود :

أبشرک یا حارث ! لتعرفنّی عند الممات و عند الصراط و عند الحوض و عند المقاسمة .

بشارت باد بر تو ای حارث ! تو مرا خواهی شناخت هنگام مرگ و نزد صراط و نزد حوض کوثر و هنگام قسمت نمودن ( بهشت و دوزخ ) .

( امالی ، شیخ مفید ، ص 3 ؛ امالی ، شیخ طوسی ، ص625 )

ص: 683

امام باقر علیه السلام می فرماید :

لیس من أحد من جمیع الأدیان یموت إلاّ رأی رسول اللّه و امیرالمؤمنین حقّا من الأوّلین و الآخرین .

( تفسیر عیاشی ، ج1 ، ص284 ؛ بحار الأنوار ، ج6 ، ص189)

15 _ ابو علی در کتاب رجالش نقل کرده است که « جون بن ابی مالک » از اهل « نوبه » و حضرت علی علیه السلام او را به یکصد و پنجاه دینار خریده و او را به ابوذر غفاری بخشیده بود ، و چون ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعید شد ، او به همراه ابوذر به ربذه رفت و در سال 32 هجری هنگامی که ابوذر وفات یافت ، به مدینه بازگشت و در خدمت حضرت علی علیه السلام و سپس نزد فرزندش حسن علیه السلام و پس از آن همراه امام حسین علیه السلام از مدینه به مکه و از آنجا به عراق آمد .

( وسیلة الدارین ، ص115 )

او بنده ی سیاه چرده ای بود که در روز عاشورا به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و برای مبارزه اجازه خواست ، امام حسین علیه السلام فرمود : تو از جانب ما مأذونی و برای عافیت همراه ما آمده ای ، خود را در مشقت مینداز !

جون گفت :

من در راحتی باشم و در سختی شما را تنها بگذارم ؟ ! به خدا سوگند ! هرچند که بوی بدن من بد است و حسب من رفیع نیست ، ولی امام بزرگواری چون تو بوی مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روی مرا سفید می کند و به بهشتم مژده می دهد ، به خدا سوگند ! که از شما جدا نگردم تا خون سیاه من با خون شریف شما آمیخته گردد !

بعد شروع به رجز خوانی کرد و شجاعانه به جنگ با دشمن پرداخت و 25 نفر از آنان را به قتل رساند تا اینکه شهید شد .

امام حسین علیه السلام بر بالین او حاضر شد و فرمود : خدایا ! روی او سفید و بوی او را خوش و او را با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان !

از امام باقر علیه السلام روایت شده که :

هر کس کشته ی خود را از میدان بیرون می برد و به خاک می سپرد ، اما جون کسی را نداشت تا او را از میدان بیرون برد ، به همین جهت پیکر پاره پاره ی او را پس از ده روز دیدند در حالی که بوی مشک از بدنش به مشام می رسید .

( نفس المهموم ، ص290 )

*

ص: 684

تتمه حکمت نامه :

همان گونه که مطرح شد امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام پس از عروج روح ملکوتی اش ؛ _ بنا بر وصیت خویش _ مخفیانه به خاک سپرده شد ، اما با هدایت و راهنمایی معصومین علیهم السلام محلّ دقیق قبر آن بزرگوار مشخص گردید . سرزمین غریّ ( نجف اشرف ) توسط امامان معصوم علیهم السلام به عنوان مدفن امیرالمؤمنین اعلام شد .

علت مخفی بودن قبر امام علی علیه السلام گروه خوارج و امویان بودند ؛ زیرا این دو گروه که دشمنان امیرمؤمنان بودند ، قصد آن را داشتند که قبر حضرت علیه السلام را بشکافند و به پیکر امام علیه السلام جسارت کنند .

در دوران امامت امام صادق علیه السلام با توجه به تغییر شرایط سیاسی ، برای ایشان محرز گردید که اگر مرقد مطهر مشخص گردد جز تعظیم و تجلیل از سوی مردم اثر نخواهد داشت . به همین دلیل محل دقیق آن را مشخص نمودند و افراد مختلف را به سوی آن هدایت فرمودند و همچنین ترس از نبش قبر توسط خوارج نیز منتفی شده بود .

از همان شبی که حضرت مخفیانه به خاک سپرده شد ، گفت و گو میان مردم درباره ی محل خاک سپاری ایشان آغاز شد و هرکس چیزی می گفت و با گذشت زمان عده ای با این که نسبت به محل دفن امام علی علیه السلام علمی نداشتند ، نظراتی دادند و مانند اجتهاد فقهی ،به استنباط و نتیجه گیری پرداختند و مکان های مختلفی را درباره ی مدفن امیرالمؤمنین علیه السلام مطرح نمودند و جهل خویش را علم پنداشتند ؛ در حالی که باید گفت اهل بیت امام علی علیه السلام نسبت به حل این مسئله از دیگران اولی هستند و آنان در روایات متعدد به صراحت فرموده اند که مدفن امیرمؤمنان در نجف اشرف واقع شده است و محل دقیق آن را نیز مشخص نموده اند .

در اینجا برای اثبات این مسئله دلایل مستحکمی را ذکر می نمائیم که این دلایل شامل گواهی ائمه ی اطهار علیهم السلام و تاریخ نگاران و بروز کرامات و معجزات متعدد از محل دفن امیرمؤمنان علیه السلام می باشد :

ابوعمر زاهد در کتاب « یواقیت » به نقل از ثعلبه می نویسد :

اهل بیت علی[ علیه السلام ] و شیعیان او اتفاق نظر دارند که مرقد مطهر امیرمؤمنان در غریّ ( نجف اشرف ) واقع شده است و برای آن نیز نشانه هایی می آورند که دلالت بر درستی گفتارشان دارد و به مانند حجتی علیه منکرین عمل می کنند ، کسانی که تمام تلاش و همتشان این است که اثبات کنند مرقد

ص: 685

امیرمؤمنان [ علیه السلام ] در جایی غیر از نجف اشرف واقع شده است ، عجیب این که اگر شخصی بالای قبری بایستد و بگوید این قبر ، قبر پدر من است ؛ ادعایش مقبول می افتد و به گفته اش اعتماد می شود و از آن لحظه به بعد آن قبر به این عنوان شناخته می شود و شنونده کوچکترین شک و شبهه ای در آن نمی کند ، در حالی که اهل بیت علی[ علیه السلام ] که در بزرگواری و راستگویی شان تردیدی نیست ، می گویند مرقد پدر ما علی[ علیه السلام ] در غریّ واقع شده است ؛ ولی مورد توجه برخی قرار نمی گیرد ، گو این که بیگانگان و اجانب به این موضوع آگاه ترند ؛ در حالی که اهل بیت حضرت از دو جهت مزیت دارند : یکی این که امام و معصومند و دیگر این که اولاد امیرمؤمنان علیه السلام هستند .

( معجم رجال حدیث ، ج4 ، ص81 و82 ، فرحة الغری ، ص79 )

ابراهیم بن علی دینوری از علمای اهل سنت می نویسد :

مردم در باب مرقد امیرمؤمنان علی[ علیه السلام ] نظرات گوناگونی دارند ؛ ولی سخن درست این است که ایشان در غریّ به خاک سپرده شد و هم اکنون محل زیارت دوستداران حضرت است . مردم از دورترین نقاط دنیا و با هر رنگ و زبانی به سوی آن می شتابند . کرامت ها و معجزه هایی که در این مکان مقدس به عیان دیده شده ، قابل شمارش نیست . من خود شاهد یکی از این کرامات بودم ، شب چهارشنبه ، سیزدهم ذی الحجه 597ق در نجف و در حرم مطهر امیرمؤمنان بودم ، شب به نیمه رسیده بود که دیدم ستونی از نور بالای حرم در حال گردش است که طول آن بیست یا سی ذراع بود . این نورافشانی حدود دو ساعت ادامه داشت تا این که در نهایت بر روی گنبد فرود آمد و پخش شد . از کسی که کنارم ایستاده بود ، خواستم سؤال کنم که آن چه را من دیده ام ، او نیز دیده یا نه ، دیدم زبانش بند آمده و بهت زده می لرزد . چند لحظه بعد که حالش بهتر شد به من گفت که آن ستون نور را دیده و از دیدن آن نور و هیبت آن به لرزه افتاده است .

( فرحة الغری ، السید عبدالکریم بن طاووس ، متوفای 693ق ، ص152 )

سید بن طاووس بعد از تأیید این داستان می نویسد :

در این باب سخن فراوان است و مجال اندک ، و ما در نقل همه آنچه که به

ص: 686

دستمان رسیده ، ناتوانیم . اتفاقات خارق العاده ای در طول زمان و در این مکان رخ داده که بخشی از آن به ما رسیده و چه کسی از امیرمؤمنان[ علیه السلام ] سزاوارتر است .

( همان )

محمد بن علی شلمغانی _ از عالمان اهل سنت _ می گوید :

امیرمؤمنان علی[ علیه السلام ] نزدیک کوفه به خاک سپرده شده است ؛ چرا که حضرت به امام مجتبی[ علیه السلام ] چنین وصیت نمود و فرمود که شما انتهای تابوت را بگیرید ، جلوی آن به هدایت الهی و مدد فرشتگان به پیش می رود . هرجا تابوت بر زمین قرار گرفت ، همان جا را حفر کرده و مرا دفن کنید .

( فرحة الغری ، سید بن طاووس ، ص153 )

یاقوت حموی _ از علمای دیگر اهل سنت _ در کتاب « معجم البلدان » در معرفی شهر نجف چنین می نویسد :

شهری که مرقد علی بن ابی طالب[ علیه السلام ] آن جا واقع شده است .

( معجم البلدان ، ج1 ، ص 16 )

ابن ابی الحدید معتزلی _ از دانشمندان قرن هفتم اهل سنت _ نیز می گوید :

قبر علی بن ابی طالب[ علیه السلام ] در غری ( نجف ) واقع شده و دیگر اقوال در مدفن ایشان باطل است ، چرا که اهل بیت علی بن ابی طالب[ علیه السلام ] به مرقد پدرشان آگاه تر از اجانب هستند و این قاعده کلی در مورد هر فرد دیگری نیز صدق می کند که فرزندان به محل تدفین پدر عالم ترند . این را نیز باید گفت که شخصیت های بزرگی چون جعفر بن محمدالصادق [ علیه السلام ] علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] را در این محل ( نجف ) زیارت کرده اند .

( شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج3 ، ص 199 )

کمال الدین قرشی شافعی در کتاب « مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول » می نویسد :

زمانی که علی بن ابی طالب از دنیا رفت ، حسن و حسین [ علیهما السلام ] به همراه محمد حنفیه ایشان را غسل دادند و کفن کردند و حضرت علی [ علیه السلام [ در تاریکی شب در غریّ ( نجف ) دفن شد .

ابوالفرج اصفهانی در کتاب « مقاتل الطالبیین » می نویسد :

ابن ابی عمیر می گوید : از امام مجتبی[ علیه السلام ] سؤال شد که امیرمؤمنان

ص: 687

[ علیه السلام ] را در کجا به خاک سپردید ؟ امام فرمودند : ما ایشان را در تاریکی شب از خانه بیرون آوردیم و به سرزمین غریّ رسیده و دفن نمودیم .

( مقاتل الطالبیین ، ص42 )

ابن صباغ مالکی می نویسد :

حسن بن علی [ علیه السلام ] بر علی بن ابی طالب [ علیه السلام [نماز خواند ؛ آن گاه ایشان را در نهایت پنهانی در غریّ به خاک سپردند ، مکانی که اکنون زیارتگاه مردم است .

( الفصول المهمة فی معرفة الائمة ، ج1 ، ص264 )

ابن جوزی حنفی مورخ بزرگ اهل سنت در کتاب « تذکرة الخواص » نظرات گوناگونی در مورد مرقد امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند ؛ اما در پایان می گوید :

نظر صحیح آن است که علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] در نجف مدفون است ، همین محلی که امروزه مزار مردم شده است و در صحّت آن قول شکی نیست .

( تذکرة الخواص ، ص163 )

شیخ احمد داوودی _ یکی دیگر از علمای سرشناس اهل سنت _ نیز می گوید :

زمانی که علی بن ابی طالب [ علیه السلام ] چشم از جهان فرو بست ، نیمه شب دفن شد و مردم در مدفنش اختلاف پیدا کردند ؛ ولی باید دانست که ایشان در مکان مشهور کنونی در نجف اشرف به خاک سپرده شد . مکانی که امروز پناهگاه مشتاقان ایشان است ... . از عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب سؤال شد که علی] علیه السلام ] را در کجا به خاک سپردید ؟ پاسخ داد : از شهر بیرون رفتیم تا به غریّ رسیدیم و ایشان را همان جا دفن کردیم .

( عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب )

محمد بن بطوطه _ از علمای قرن هشتم اهل سنت _ در سفرنامه ی خود به نام « تحفة النظّار فی غرائب الأمصار » در بیان بازگشت خود از مکه به نجف اشرف در بارگاه حضرت امیرمؤمنان علیه السلام می نویسد :

درِ آستانه به مدرسه ی بزرگی باز می شود که در آن مدرسه ، طلاب و اهل معرفت و پارسایان شیعه سکونت دارند .هرکسی که به آن مدرسه مقدسه وارد گردد ، تا سه روز میهمان است و با نان و گوشت و خرما ، در هر روز دو بار پذیرایی می شود .

ص: 688

و از این مدرسه ی علمیه دری به طرف حرم گشوده می شود که در کنار آن در ، دربانان و خدّام حرم و مقامات تولیت آستانه حضور دارند . هنگامی که زیارت کننده وارد حرم می گردد ، یکی از آن مقامات یا همه ی آنان به تناسب زائران بسیار ، به پیش می آیند و نزدیک در می ایستند و اذن دخول برای زائر می طلبند و چنین می گویند :

به امر شما ای امیرمؤمنان ، این بنده ی ناتوان اجازه می خواهد تا به حرم ارجمند و مقدس شما وارد گردد ، اگر اجازه می فرمائید که وارد گردد و گرنه مراجعت نماید ، اگر او شایستگی برای ورود به این حرم شریف را ندارد ، ولی شما اهل کرم و گذشت و پرده پوشی هستید .

سپس به زائر دستور می دهند که آستانه را که از نقره است ، ببوسد . همچنین دو جانب چهارچوب در را ببوسد ، و سپس زائر وارد حرم کنار ضریح می شود . حرم مطهر به انواع قالی های ابریشمی و غیر آن فرش شده و قندیل های طلا و نقره ی بزرگ و کوچک آویخته شده است و در وسط قبه ،ضریح چهار گوشی قرار دارد که با چوب پوشیده شده و بر بالای آن صفحه ها ی طلائی منقوش و محکم با میخ های نقره ای کوبیده شده که روی همه ی چوب را پوشانده ، آن گونه که چیزی از چوب پیدا نیست .

ارتفاع ضریح کمتر از قامت انسان است و در آن ضریح سه قبر وجود دارد که معتقدند یکی از آن ها قبر آدم علیه السلام و دومی قبر نوح علیه السلام و سومی قبر علی علیه السلام است و بین این قبرها طشت های طلا و نقره وجود دارد که در میان آن ها گلاب و مشک و انواع عطرها ریخته شده که زائر دست خود را در آن فرو برده و چهره اش را به عنوان تبرک خوشبو می کند .

آن قبّه مطهر ، درِ دیگری دارد که چهارچوبش از نقره است و پرده های حریر رنگارنگ بر آن آویخته شده است و این در ، به مسجدی گشوده می شود که آن مسجد به فرش های زیبا مفروش شده و دیوارها و سقف آن به پرده های حریر پوشیده شده است . این مسجد ، چهار در دارد که آستانه ی آن ها از نقره است و پرده های حریر بر روی آن ها آویخته شده است .(1)

مردم این شهر ( نجف اشرف ) همگی رافضی ( شیعه ) هستند و در این بارگاه کراماتی ظاهر شده که برای رافضی ها ( شیعیان ) با بروز این کرامات ، ثابت شده

ص: 689


1- ناگفته نماند که این گزارش مربوط به قرن هشتم است و اکنون تغییرات کلی در حرم مطهر به وجود آمده است .

که قبر علی [ علیه السلام ]همان جا است .

یکی از این کرامات این بود که : در شب 27رجب که در نزد آن ها « لیلة المحیاء » ( شب زندگی ) نام دارد ، مردم بیمارهای زمین گیر را از کوفه و بصره و خراسان و شهرهای فارس به آن جا آوردند که تعدادشان به چهل نفر رسید و در آخرهای شب آنان کنار ضریح مقدس قرار گرفتند و مردم که در حال نماز و خواندن قرآن بودند و به تماشای ضریح اشتغال داشتند ؛ منتظر ماندند آن بیماران زمین گیر شفا یابند و برخیزند . وقتی که نیمی از شب یا دو سوم شب می گذرد ؛همه ی آن بیماران در حالی که سلامتی خود را بازیافته بودند بدون هیچ گونه رنج برخاستند و همه با هم گفتند :

لا إله إلاّ اللّه ، محمد رسول اللّه ، علی ولی اللّه .

این کرامت ، بین شیعیان بسیار معروف و مشهور است و من آن را از افراد موثّق شنیده ام ، ولی در آن شب خودم حاضر نبوده ام . در مدرسه ای که در آن از میهمانان پذیرایی می شود ، سه نفر مرد زمین گیر را که یکی اهل روم و دیگری اهل اصفهان و سومی اهل خراسان بود دیده ام . از حال آن ها جویا شدم ، به من گفتند که آن ها شب محیا ( شب 27رجب ) را درک نکرده اند و در انتظار آن شب ، در سال آینده هستند . در چنین شبی مردم از شهرهای مختلف در حرم علی [ علیه السلام ] به گرد هم می آیند و اهل نجف در این ایام برای خرید و فروش ؛ به مدت ده روز بازار بزرگی تشکیل می دهند .

ابن بطوطه در سفرنامه ی خود می افزاید :

در ناحیه ی غربی بیابان کوفه محلی بسیار سیاه را دیدم که در فضای سفید قرار داشت ، به من خبر دادند که این جایگاه سیاه ، محل قبر بدبخت روزگار ، ابن ملجم ( لعنة اللّه علیه ) است . مردم کوفه هر سال هیزم بسیار در آن جا جمع می کنند و روی قبر او هفت روز آتش روشن می نمایند .

* * *

تمام علمای شیعه اجماع نظر دارند که قبر مطهر امیرمؤمنان علیه السلام در شهر نجف می باشد و این به خاطر احادیث فراوانی است که از ائمه اطهار نقل شده است که در این جا به چند نمونه از آن احادیث اشاره ای می شود :

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود : ای علی ! زمین کوفه با قبر تو شرافت

ص: 690

پیدا می کند . امیرمؤمنان سؤال کرد : منظورتان کوفه در عراق است ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : آری !

( فرحة الغری ، سید بن طاووس ، ص569 )

در روایتی حضرت امیرمؤمنان فرمودند :

مکه حرم خدا ، مدینه حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و کوفه حرم من است .

( کافی ، ج4 ، ص563 )

از داوود بن فرقد نقل شده که می گوید : امام صادق علیه السلام به من فرمود : در حومه کوفه مزاری است که هر گرفتاری چهار رکعت نماز در کنار آن به جای آورد ، خداوند حاجتش را برآورده می سازد و گرفتاریش را بر طرف می سازد . داوود می گوید : عرض کردم : این قبر ، قبر حسین بن علی ( علیهما السلام ) شهید نینواست ؟امام فرمود : خیر . پرسیدم : قبر جدتان امیرمؤمنان علیه السلام است ؟ فرمود : بلی .

( کامل الزیارات ، ابن قولویه قمی ، ص167 )

امام باقر علیه السلام می فرماید :

با پدرم امام زین العابدین علیه السلام به زیارت قبر امیرمؤمنان علیه السلام در کوفه رفتیم . وقتی رسیدیم ،پدرم آن قدر گریست که محاسن شریفش غرق اشک شد . پدرم این گونه با جدش نجوا می کرد : السلام علیک یا امین اللّه فی ارضه و حجته علی عباده ، اشهد أنک یا امیرالمؤمنین جاهدت فی اللّه حق جهاده ... . .

امام باقر در ادامه روایت می فرماید :

هرکس از شیعیان این زیارت نامه کوتاه ( زیارت امین اللّه ) را در نزد قبر امیرالمؤمنین علیه السلام بخواند ، خداوند او را در حافظی از نور نگه خواهد داست و باطنی پاک و زلال همچون باطن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را پیدا می کند و در زمان ظهور حضرت مهدی ( عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ) ایشان را در کمال سرور و شادی ملاقات خواهد کرد .

( فرحة الغری ، ص73 )

سید بن طاووس نقل می کند :

روزی امام سجاد علیه السلام وارد مسجد کوفه شد و با ابوحمزه ثمالی ملاقات کرد . امام به ابوحمزه فرمود : آیا می خواهی به اتفاق یکدیگر به زیارت قبر جدم علی بن ابی طالب برویم ؟ ابوحمزه عرض کرد : بلی . ابوحمزه می گوید : با امام زین العابدین علیه السلام همراه

ص: 691

شدم . در راه با هم صحبت می کردیم تا به غریِ رسیدیم . امام از مرکب پیاده شدند و چند قدم جلو رفته و صورت خود را روی خاک گذاشته و به من فرمود : این قبر جدم علی بن ابی طالب علیه السلام است .

( فرحة الغری ، ص77 )

صفوان جمال می گوید : امام صادق علیه السلام را در کاروانی که به سوی عراق می بردم ، همراهی می کردم . چون به غریّ ( نجف ) رسیدیم ، امام فرمود : ای صفوان ! اندکی جلوتر برویم . رفتیم تا این که امام از مرکب پیاده شد و وضو گرفت و نماز به جا آورد . بعد از نماز از امام پرسیدم : این قبر کیست فدایت شوم ؟ امام فرمود : این قبر جدم امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام است .

صفوان جمال می گوید : من از آن روز به بعد ، هر وقت به عراق می رفتم ، برای زیارت قبر امیرمؤمنان به همان منطقه می شتافتم .(1)

( کافی ، ج1 ، ص456 )

امروزه حرم مطهر امیرمؤمنان از آثار آل بویه و صحن از آثار صفویه و مجموعه ی این دو از شاهکارهای معماری اسلامی در جهان به شمار می رود . در زمان شاه عباس صفوی با طرح و نقشه و مهندسی مرحوم شیخ بهائی صحن امیرمؤمنان علیه السلام به شکل کنونی در آمد .

در سال 1156 ق هنگامی که نادرشاه افشار به زیارت نجف رفت ، دستور داد که به جای کاشی های سبز رنگ _ که در زمان صفویان به طرح شیخ بهائی گنبد و دو گلدسته را تزئین کرده بود _ همه را طلا کنند . وی هزینه ی سترگ صرف تعمیر آستانه نمود و هدیه های بی شمار به خزانه ی علوی پیشکش کرد .

نقل کرده اند که نادرشاه افشار به واسطه ی نذری که کرده بود ، فرمان داد گنبد و گلدسته و ایوان حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام را به هزینه ی او به خشت طلا ، زرنگار بنمایند و بعد خود با تشریفات سلطنتی به طرف نجف اشرف برای بازدید و زیارت آن حضرت مشرف شد ، زمانی که به درب دروازه ی نجف رسید برخی از اهل تسنن به وی گفتند : شیعیان علی علیه السلام عقیده دارند

ص: 692


1- باید توجه داشت که در زمان امام صادق علیه السلام قبر مطهر امیرمؤمنان علیه السلام به طور رسمی به مردم معرفی شد و قبل از آن امامان معصوم علیهم السلام و برخی از خواص شیعیانشان به صورت مخفی به زیارت قبر آن حضرت شرفیاب می شدند . تا قبل از آشکار ساختن قبر مطهر توسط امام صادق علیه السلام به مردم ، آن قبر مطهر هیچ اثری که مشخص کند آن قبر مطهر قبر امام علی علیه السلام است را نداشت و بعد از معرفی آن قبر مطهر به مردم ، بقعه ای روی آن ساخته شد .

که شراب و سگ در شهر نجف اشرف ( محدوده ی حرم مطهر ) وارد نمی شود . نادرشاه گفت : باید آزمایش کنم . فرمان داد شیشه ی شرابی حاضر کنند و سگی به زنجیر طلا ببندند و چون به سمت مرقد امام علی علیه السلام حرکت نمودند ، هر چه کردند سگ به طرف حرم رهسپار نشد و آخر الامر زنجیر طلا را پاره نمود و فرار کرد . نادرشاه گفت : زنجیر طلا را به گردن من قرار دهید و من به شکل سگ به نام « کلب علی » وارد حرم مقدس می گردم و این شعر را سرود :

کلب درگاه امیرالمؤمنین نادر قلی آنکه در هر کار امیدش به توفیق خداست

نقل کرده اند وقتی نادرشاه خواست داخل صحن امیرمؤمنان علیه السلام شود و امر کرد زنجیر طلا به گردنش افکند و او را مانند سگ بکشند ، احدی جرأت نکرد اقدام به این عمل بنماید چون می ترسیدند که بعدا دستور قتل وی را صادر کند ، ناگاه دیدند شخصی از بیابان آمد و زنجیر طلا را به گردن نادرشاه انداخت و او را کشید و به درب صحن مقدس رسانید . نادرشاه مشرف شد و زیارت کرد و برگشت ، بعد هر چه تجسس کردند که آن شخص را بیابند ، موفق نشدند .

نادرشاه آن گاه به شیشه شراب نظر افکند و دید که شراب تبدیل به سرکه شده ، ندیم نادرشاه چون دید شراب تبدیل به سرکه شده بالبداهه این شعر را سرود :

در خاک نجف « ندیم » آسوده بخواب اندیشه مکن ز پرسش روز حساب

جایی که بدل به سرکه گردد می ناب بی شک که شود گنه مبدل به ثواب

( منتخب التواریخ ، ملاهاشم خراسانی ، ص119 )

وقتی که سلطان مراد که از سلاطین عثمانی بود خواست به زیارت نجف اشرف قبر امام علی علیه السلام مشرف شود ، در سر چهار فرسخی چشمش به گنبد شریف افتاد از اسب پیاده شد . امراء دولت هم از اسب پیاده شدند . علت را از او پرسیدند ، گفت : چون چشمم به گنبد حضرت افتاد ، اعضایم به لرزه افتاد . بنابراین قصد کردم که تا حرم مطهر پیاده راه بپیمایم . در این هنگام یکی از وزرای سلطان مراد که از ناصبیان بود به وی گفت : ای سلطان ! تو سلطان و امیر زنده هستی و علی[ علیه السلام ]مرده ، سزاوار نیست که این گونه عمل کنی !

سلطان گفت : به قرآن تفألی می زنیم و هرچه که امر فرمود انجام می دهیم .

تفألی به قرآن زدند و این آیات آمد :

« فلَمّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسی * إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی » ( سوره ی طه 11 و 12 )

هنگامی که نزد آتش آمد ، ندا داده شد که : ای موسی ! من پروردگار تو هستم . کفشهایت را بیرون آر ، که تو در سرزمین مقدّس « طوی » هستی .

ص: 693

سلطان مراد دستور داد که همه کفش ها را از پا در آورند و با پای برهنه به سمت حرم مطهر حرکت کنند و آن ناصبی رسوا گردید .

داستان مُرّة بن قیس از داستان های مشهور است . مرّة بن قیس از اعیان و اشراف عرب و صاحب قبیله ی بزرگی بود . او چند هزار نفر لشکر مسلّح داشت . مهم ترین خصوصیت او دشمنی با امام امیرالمؤمنین علیه السلام بود . یک روز صحبت از آباء و اجدادش شد . به او گفتند : تمام آن ها را امیرالمؤمنین در جنگ به قتل رسانده است . وی گفت : می روم و گنبد و بارگاه او را خراب کرده و قبر او را محو می نمایم .او با لشکریانش به طرف نجف اشرف به راه افتاد .

وی بعد از شش روز که با اهالی شهر نجف در بیرون از شهر جنگید ، بالاخره با فرار مردم نجف داخل شهر شد . مرة بن قیس یک سره میان روضه ی مقدسه رفت و گفت : ای علی ! تو پدران و اجداد مرا کشتی ، پس من قبرت را نبش می کنم . همین که خواست این کار را انجام دهد ، دو انگشت مثل ذوالفقار از میان ضریح مطهر بیرون شد و به کمر ملعون زد و او را به دو نیم کرد و آن دو نیم همان دم تبدیل به دو قطعه سنگ سیاه گردید . اهل نجف آن دو قطعه سنگ سیاه را بردند و پشت شهر نجف انداختند و مردم اهانت زیادی به جسد سیاه او می کردند و حتی حیوانات بر او بول می کردند .

( کرامات العلویه ، علی میر خلف زاده )

داستان مرة بن قیس گرچه در منابع و کتب کم ذکر شده ، اما شهرت آن نزد اهالی شهر نجف و شیعیان بسیار زیاد است و بر کسی پوشیده نمی باشد و شیعیان آن واقعه را از معجزات امیرمؤمنان علی علیه السلام می دانند .

در حرم مطهر امام علی علیه السلام و داخل ضریح مبارک جایگاه دو انگشت در جهت جنوبی صندوق قبر مطهر ، نزدیک بالای سر قرار دارد . در این مکان مجموعه ای از سنگ های قیمتی و جواهر آلاتی که از طرف پادشاهان و افراد سرشناس به حرم مطهر اهدا شده است قرار دارد . بر چهارچوب رو به روی جایگاه دو انگشت این آیه از قرآن کریم نقش بسته است : « إنّ الذین یبایعونک إنّما یبایعون اللّه ، یداللّه فوق ایدیهم » . ( سوره ی فتح ، آیه 10 )

ماجرای جایگاه دو انگشت در برخی از منابع تاریخی ذکر شده است . محدّث نوری این ماجرا را ذکر می کند و می گوید : داستان مرة بن قیس گرچه در منابع و کتب معتبر ذکر نشده ، اما شهرت آن نزد شیعیان بسیار زیاد است و بر کسی پوشیده نمی باشد ، بلکه معجزه ای می باشد که به شهرت رسیده است .

حکیم فردوسی از شعرای قرن پنجم و حکیم سنائی غزنوی از شعرای قرن ششم در حدیقه ی

ص: 694

خود آن را ذکر کرده اند . سنائی گفته است این ماجرا یکی از مناقب مسلم می باشد . مولی حسن الکاشی از معاصران علامه حلّی در این باره قصیده ای سروده است .

عالم وارسته سید نصراللّه حائری از مولی عبدالکریم از کتاب تبصرة المؤمنین و سید محمد صالح الترمذی متخلّص به « الکشفی » از علمای اهل تسنن در کتاب المناقب این ماجرا را نقل می کنند و الکشفی می گوید این ماجرا طبق اسناد صحیح و معتبر قابل اثبات است .

( تاریخ النجف الاشرف ، محمد حسین حرزالدین ، ص445 و 446 )

چند حدیث در ثواب و فضیلت زیارت مرقد امام علی علیه السلام :

مقام والای امیرالمؤمنین علیه السلام سبب شده زیارت آن حضرت یکی از با ارزش ترین عبادات به شمار آید و قبر آن حضرت یکی از مقدس ترین مکان ها و مورد توجه وعنایت خاص حضرت حق تعالی و ملائکه ی الهی و محل زیارت انبیاء و اولیاء باشد :

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود :

یا علی !کسی که تو را در حیاتت یا پس از مرگ زیارت نماید ، ضمانت می کنم او را از سختی های قیامت نجات داده و در کنار خود قرار دهم .

( کافی ، ج4 ، ص579 ، حدیث 2 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم :

کسی که امیرالمؤمنین را زیارت کند ، برخود لازم می دانم در قیامت از او دیدن کنم و او را از گناهانش نجات دهم .

( کامل الزیارات ، ابن قولویه قمّی ، ص36 ، روایت 3 )

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم :

به خدا قسم خدا قدم هایی را که در راه زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام غبار آلوده شده مبتلا به آتش جهنم نمی کند .

( بحارالانوار ، ج100 ، ص260 ، روایت 10 )

امام صادق علیه السلام :

هر روز هفتاد هزار ملک ، بیت المعمور و کعبه را طواف می کنند سپس به زیارت قبر مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمده و بر آن حضرت سلام می کنند ، پس از آن به زیارت قبر مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام آمده و بر آن حضرت نیز سلام می کنند و سپس به زیارت امام حسین علیه السلام رفته و بعد از سلام بر آن حضرت بالا می روند .

( بحارالانوار ، ج100 ، ص257 ، روایت 1 )

ص: 695

امام صادق علیه السلام :

در کنار اهل کوفه قبری است که هرگاه غمگینی به آن پناه آورد خداوند متعال غمش را زایل و دعایش را مستجاب می کند و او را شادمان به اهلش بر می گرداند .

( بحارالانوار ، ج100 ، ص263 ، روایت 15 )

امام صادق علیه السلام :

کسی که امیرالمؤمنین علیه السلام را بدون تکبر در حالی که عارف به حق است زیارت کند ، خداوند او را ایمن از سختی های قیامت قرار داده و حساب را بر او آسان می کند .

( بحارالانوار ، ج100 ، ص257 )

امام صادق علیه السلام :

کسی که پیاده به زیارت امیرالمؤمنین برود ، خداوند برای هر قدمش یک حج و یک عمره می نویسد و اگر پیاده بر گردد ، برای هر قدمش دو حج و دو عمره می نویسد .

( بحارالانوار ، ج10 ، ص260 ، روایت 9 )

امام صادق علیه السلام :

هنگامی که زائر امیرالمؤمنین علیه السلام دعا می کند ، درب های آسمان برای او گشوده می شود .

( کامل الزیارات ، ص35 ، روایت 2 )

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم :

تنها صدیقان امت من ، علی را زیارت می کنند .

( کامل الزیارات ، ص 68 ،، روایت 4 )

امام رضا علیه السلام :

فضیلت زیارت قبر امیرالمؤمنین علیه السلام بر زیارت قبر امام حسین علیه السلام مانند فضیلت امیرالمؤمنین بر امام حسین است .

( بحارالانوار ، ج100 ، ص261 ، روایت 14 )

*

ص: 696

الحاقیه ی تتمّه ی حکمت نامه :

همان گونه که مطرح شد اهل سنّت برای موجّه جلوه دادن کارهای خلاف شرع برخی از صحابه به مسأله « اجتهاد صحابه » قائل شده اند . آنان بر این باورند چون تمام صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اهل تقوا و عادل می باشند ، کارهای خلافی که از این اشخاص سر زده _ خصوصا بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که بر روی یکدیگر شمشیر کشیدند و یکدیگر را کشتند _ هیچ منافاتی با عدالت و تقوای آنان ندارد ؛ زیرا آنان مجتهد بودند و طبق اجتهادشان عمل کردند نه طبق هوای نفس خویش !!!

مثلاً آنان معاویه را هم از جمله اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می دانند و نبرد معاویه با مولانا علی علیه السلام را اینچنین توجیه می کنند ! !

می گویند : اگر معاویه با علی علیه السلام درگیر شد نه از جهت هوای نفس بوده ؛ بلکه با اجتهاد خویش به این نتیجه رسیده بود که باید با امام علی علیه السلام به جنگ بپردازد ؛ بنابراین معاویه چون طبق اجتهاد خود عمل کرده نه تنها خلاف شرع انجام نداده ؛ بلکه مأجور درگاه الهی نیز می باشد ! !

البته بسیاری از آن می گویند که حقّ با علی علیه السلام بود و معاویه در اجتهاد خویش دچار اشتباه گردیده بود ؛ امّا اجر معاویه محفوظ است ؛ زیرا مجتهد اگر حکمش به واقع اصابت کند دو اجر دارد و اگر به واقع اصابت نکند یعنی در اجتهاد خودش خطا کند ، یک اجر دارد . لذا علی علیه السلام در اجتهاد خویش خطا نکرد ، بنابراین در نبرد با معاویه دو اجر دارد ؛ ولیکن معاویه چون در اجتهاد خود خطا نمود در آن نبرد ( جنگ صفّین ) یک اجر دارد ! !

اهل سنّت به این نکته بسیار مهم بی توجه اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در احادیث متعدّدی امیرمؤمنان علیه السلام را محور حق معرّفی نموده و دشمنان آن حضرت را از جمله منافقان و منحرفان بیان فرموده است .

بنابراین ، امیر مؤمنان علیه السلام که محور حقّ می باشد هرکس در مقابل او قرار بگیرد باطل محض است .

بر هر صاحب بصیرتی مخفی نیست که مسأله اجتهاد صحابه _ که اهل سنّت مطرح نموده اند _ هیچ ملاک عقلی و شرعی ندارد و در واقع موجّه جلوه دادن کارهای خلاف شرع برخی از آنانی است که نام صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را با خود یدک می کشیدند .

اکنون خوانندگان محترم به این واقعه بسیار اسف بار و دردناک تاریخی که توسّط برخی از صحابه اتّفاق افتاده توجّه فرمایند :

ص: 697

« خالد بن ولید » در زمان خلافت ابوبکر فرماینده کلّ نیروهای مسلّح می شود . وی به فرمان ابوبکر به قوم « مالک بن نُویره » از صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به بهانه ارتداد ایشان حمله می کند و بعد از آن که مالک بن نویره و قومش تسلیم می شوند همه آنان را گردن می زند و سرهای بریده آنان را به جای هیزم زیر دیگ می گذارد و برای لشکریانش آش می پزد ، و در همان شب زن مالک بن نویره را به چادر خود می آورد و با او عمل شنیع زنا را مرتکب می شود . و آنگاه که خلیفه می شنود می گوید : کاری به خالد نداشته باشید ؛ زیرا وی طبق اجتهاد خود عمل کرده است ! !

قبل از این که این واقعه اسفبار را از تواریخ و منابع اهل سنّت به صورت مفصّل تر نقل کنیم ، کمی درباره شخصیت خالد بن ولید سخن می گوئیم :

خالد بن ولید در کنار ابوسفیان و معاویه و دیگر کفّار تا توان داشت علیه اسلام شمشیر زد و جنگید . وی در جنگ اُحُد فرمانده بخشی از سپاه کفّار بود و آنگاه که مسلمین برای جمع آوری غنائم شکاف بین دو کوه را ترک کردند ، خالد بن ولید دستور داد تا لشکر کفّار از پشت به مسلمین حمله ور شوند و پیروزی آنان را مبدّل به شکست کنند .

خالد بن ولید در سال هشتم هجرت _ که ارتش اسلام بسیار قوی شده بود _ برای حفظ جان خویش با عوض کردن تاکتیک همراه ابوسفیان و معاویه در ظاهر ابراز اسلام نمود . وی پس از رحلت پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله وسلم در تقویت حکومت ابوبکر و تضعیف موقعیت امیرمؤمنان علیه السلام و دشمنی سر سخت با آن حضرت نقش بسیار مهمّی را ایفا نموده بود و از این جهت بود که ابوبکر وی را فرمانده لشکر خویش گردانید .

تمام مورّخان بزرگ اهل سنّت از قبیل : طبری ، إبن أثیر ، إبن کثیر ، و یعقوبی و دیگران در کتب خویش به صورت مفصّل این واقعه را به نگارش در آورده اند :

این ماجرا در بطاح ( نقطه ای از سرزمین مالک بن نویره ) واقع شد . خالد بن ولید در میان قبیله مالک ، نه تنها مسلمانان را پس از امان دادن کشت ؛ بلکه کشتگان را مُثله کرد . و زنان با ایمان را اسیر نمود ، و اموال و نوامیسی که خدا حرام کرده بود ، مباح دانست ! احکام و حدود شرعی را تعطیل نمود و جنایاتی مرتکب شد که می توان ادّعا کرد در زمان جاهلیّت هم نظیر نداشت .

امّا درباره شخصیت مالک بن نُویره که مورّخان نوشته اند :

وی سر آمد اشراف قبیله بنی تمیم و مرد با نفوذ از عرب اصیل بود ، مالک از کسانی بود که از لحاظ شخصیّت ، سخاوت و پاکی و دلیری و جوانمردی ، به او مثل می زدند . وقتی مالک مسلمان شد ، کلیّه قبیله بنی یربوع به وسیله او اسلام اختیار کردند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نیز چون به وی اعتماد داشت ، وی را متصدّی امر زکات قوم خود نمود .

ص: 698

تنها جرم مالک ، خودداری از پرداخت زکات به حکومت ابوبکر بود ؛ زیرا مالک حکومت ابوبکر را مشروع نمی دانست ، و مقام خلافت را لایق آن فردی می دانست که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در روز غدیر خم معرّفی نموده بود ، خلاصه علّت کشته شدن مالک همان علّتی بود که بواسطه آن خانه ی وحی را به آتش کشیدند و امانت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را پَرپَر نمودند ! ! آنگاه که خبر به ابوبکر رسید که مالک زکات به حکومت نمی دهد ، دستگاه خلافت خالد بن ولید را با لشکری انبوه روانه ی سرزمین بطاح _ که سرزمین مالک ابن نویره بود _ نمود .

وقتی افراد خالد به آنجا رسیدند کسی را در آنجا نیافتند ؛ چون مالک قبلاً قوم خود را متفرّق کرده بود و توصیه کرده بود که بر دین اسلام باقی مانند و از برخورد با خالد پرهیز نمایند ، تا خداوند پراکندگی را گرد آورد . خالد نفرات خود را به تعقیب مالک و قوم ایشان فرستاد .

سربازان ، مالک بن نویره و تعدادی از بنی یربوع را آوردند ، و به خالد تسلیم نمودند ، سپس قوم مالک را به صورت اسیر دست بسته در حالی که « لیلی » زن مالک بن نویره نیز که در میان ایشان بود ، نزد خالد آوردند . « لیلی دختر منهال » به گفته مورّخین در زیبائی به ویژه زیبائی چشم و تناسب اندام از مشهورترین زنان عرب بود .

در حالی که میان خالد و مالک گفتگو در گرفته بود ، زن مالک نیز در کنار او بود ، سرانجام خالد بن ولید گفت : ای مالک تو را خواهم کشت . مالک گفت : آیا ابوبکر چنین فرمانی به تو داده است ؟ ای خالد ما را پیش ابوبکر بفرست تا او خود در مورد ما تصمیم بگیرد . « عبداللّه بن عمر » و « ابوقتاده انصاری » به حمایت از مالک اصرار کردند و از خالد خواستند مالک و همراهانش را نزد خلیفه گُسیل دارد ، ولی خالد گفت : امکان ندارد که از کشتن وی دست بردارم . سپس به « ضرار بن اوزر اسدی » دستور داد تا مالک را گردن زند . در این هنگام مالک نگاه به زن خود کرد و به خالد گفت : این است که مرا به کشتن داد ! ( یعنی تو به خاطر چشم داشتن به زنم می خواهی مرا بکشی ) .

آنگاه که ضرار گردن مالک بن نویره را زد ، خالد بن ولید سر مالک را برداشت و در اجاقی که غذا می پختند در آتش نهاد . آنگاه خالد ، زن خالد را به خیمه خود برد و همان شب به وی تجاوز کرد ! !

خالد بقیّه قوم مالک را نیز دستگیر کرد و آنان را در شبی بسیار سرد حبس نمود . سپس با ترفندی همه آنان را گردن زد و پیکرهای آنان را مُثله نمود . خالد پس از قتل عام قوم مالک بن نویره ، دستور داد تا همه سرهای آنان را زیر دیگ های غذا قرار دهند و به جای هیزم در پختن آش استفاده نمایند ! !

ص: 699

اکنون خوانندگان ارجمند عکس العمل ابوبکر را نسبت به این جنایت بزرگ بشنوند :

ابوقتاده انصاری به همراهی متمّم ابن نویره ( برادر مالک که موفّق به فرار شده بود ) به سوی مدینه حرکت کردند ، وقتی این دو به مدینه رسیدند ، ابوقتاده در حالی که سخت غضبناک بود به ملاقات ابوبکر رفت و ماجرا را برای او نقل کرد که چگونه خالد ، مالک و قومش را پس از امان دادن کشت و با لیلی زن مالک همبستر شد .

متمّم ابن نویره هم مطالبی گفت و آنقدر گریست که بی هوش نقش بر زمین شد ؛ امّا ابوبکر که سر مست نقش خالد در پیروزی ها و نبردهای خالد بود هیچ اعتنائی به شکایات ابوقتاده نکرد .

در تاریخ ابی الفداء آمده که ابوبکر گفت : من هرگز خالد را نخواهم کشت ؛ زیرا وی در اجتهادش به خطا رفته و من هرگز شمشیری را که خدا بر آنان از نیام کشده ، در نیام نخواهم کرد .

و در کتاب وَفَیات الأعیان و کنز العمّال و دیگر منابع اهل سنّت آمده که ابوبکر در جواب کسانی که می گفتند مالک را باید سنگسار بنمائیم ، پاسخ داد : من او را سنگسار نمی کنم او اجتهاد کرده و در اجتهاد خود مرتکب اشتباه شده است .

عمر به ابوبکر گفت : پس او را از پست فرماندهی بردار ، ابوبکر گفت : من شمشیری را که خداوند برکشیده است ، غلاف نمی کنم .

و امّا برخی از مصادر مهمّ اهل سنّت که این واقعه اسفبار را نقل نموده اند :

الفائق فی غریب الحدیث والأثر ، ج 3 ، ص 157

لسان العرب ، مادة القتل

تاج العروس ، مادة القتل

تهذیب اللغة ، ج9 ، ص63

نسب قریش ، ج1 ، ص321

محض الصواب ، ج3 ، ص 1002

الاصابة ، ج2 ، ص 218

فوات الوفیات ، ج 3 ، ص 233

سیر اعلام النبلاء ، ج 1 ، ص 378

تاریخ الاسلام ذهبی ، ج 2 ، ص 24

تاریخ دمشق ، ج 16 ، ص 274

ثقات ابن حبّان ، ج 2 ، ص 165

حیاة الصحابة ، ج 3 ، ص 158

ص: 700

البدایة و النهایة ، ج 9 ، ص 462

تاریخ ابن الوردی ، ج 1 ، ص 135

المختصر فی اخبار البشر

کتاب الردة ، ج 1 ، ص 107

کنز العمال ، ج 5 ، ص 619

صواعق المحرقة ، ج 1 ، ص 91

و تفصیل ماجرا و مصادر بیشتر از کتب اهل سنّت را نیز می توانید در کتاب شریف الغدیر تألیف علاّمه شیخ عبدالحسین امینی رحمه الله به دست آورید .

این بود یکی از جنایات دستگاه خلافت غاصبانه که به عنوان اجتهاد صحابه آن را توجیه می کنند .

آری ، خالد بن ولید مسلمانان را به جرم ارتداد می کشد و با زن مالک زنا می کند ؛ ولی ابوبکر هیچ عکس العملی نشان نمی دهد ؛ حتّی این شخص را که قرآن فاسقش خوانده از منصبش عزل نمی کند ؛ زیرا خالد بن ولید مخالفان او را سرکوب می کند و او در تحت شمشیر خالد و امثال وی حقّ امام علی علیه السلام را غصب نموده و بر مسند خلافت تکیه زده است ! آری ، این است ثمرات حکومت غیر معصوم و کسانی که مست مقام ریاست اند . و این جنایات دستگاه خلافت در حالی بود که برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و باب مدینه علم وی و قرآن ناطق را خانه نشین نمودند ، و آنگاه که مولانا امیر المؤمنین علیه السلام خلافت غاصبانه ی آنان را به رسمیت نشناخت ، با لشکری تا دندان مسلّح به خانه ی ایشان حمله ور شدند و آن را به آتش کشیدند و ریحانه رسول خدا صدّیقه کبری علیهاالسلام را به شهادت رسانیدند .

اکنون گذری کنیم بر حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام ، تا واضح شود چه ظلم هائی به خاطر غصب مقام مسلّم امام علی علیه السلام بر انسانیت شد ، و چه خون هائی به ناحقّ ریخته شد .

وقتی به حضرت امیر مؤمنان علیه السلام خبر می رسد که عُمّال معاویه ( لعنة اللّه علیه ) بر شهر انبار تاخته اند ، و خلخال و دستبند از دست یک زن غیر مسلمان ربوده اند ، حضرت چنین فرمود :

به من خبر رسیده که مردانی از سپاه آنان بر زن مسلمان و غیر مسلمان که معاهده زندگی در جوامع اسلامی ، آسایش او را تأمین نموده است ، هجوم برده و خلخال از پا و دستبند از دست آنان در آورده اند . گردنبند و گوشواره آنان را به یغما برده اند ، این بینوایان در برابر غارت گران جز خواندن نام خدا و سوگند دادن به رحم یا طلب رحم و تحریک دلسوزی آنان چاره ای نداشتند ...

اگر پس از این حادثه دلخراش مرد مسلمان از شدّت تأسّف بمیرد ، مورد

ص: 701

ملامت نخواهد بود ؛ بلکه در نظر من مرگ برای انسان مسلمان به جهت تأثیر از این فاجعه امری شایسته و بایسته است .

( نهج البلاغة ، خطبه 27 )

دستگاه خلافتِ غاصبانه برای بدست آوردن قدرت و ریاست چند روزه ی دنیا حاضر شدند هر جنایتی را مرتکب شوند ؛ ولیکن مولایمان علی بن ابی طالب علیهماالسلام ندا می دهد : به خدا قسم اگر حکومت اقالیم هفت گانه را با آنچه در زیر افلاک است به من دهند در برابر این که خدا را با کشیدن پوست جوئی از دهان مورچه ای معصیت کنم ، من این کار را نخواهم کرد .

( نهج البلاغة ، خطبه 224 )

آری ،

امام علی بن ابی طالب علیهماالسلام آن نور جاودان الهی است که در آسمان ها و زمین درخشید و اکنون هم در آسمان ها و زمین می درخشد و تا ابد نیز در آسمان ها و زمین خواهد درخشید .

* * *

در دو عالم نور حق مولا علیست در مصاف کافران یکتا یَلیست

ساقی کوثر امیر اولیا وارث احمد بود در کیش ما

او بود در سابقون السابقون رایت دشمن زتیغش سرنگون

راه او همسان راه مصطفاست هر که در آن ره رود مرد خداست

بوی عطر مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم انفاس اوست آفتاب کربلا عباس اوست

آن که نوشد جرعه ای از جام او کیمیا دان تربت اقدام او

شیعیانِ او همه آزادگان آبرومند زمین و آسمان

گرچه بیت اللّه بود ما را هدف لیک باشد قبله ی جانها نجف

دشمن ار سازد سرم از تن جدا بهر عشق حیدر آن شیر خدا

بانگ بر آرم که ای دیوانِ پست آرزویم این چنین جان دادنست

تا که هستم عبد عبدِ بوتراب ایمنم از وحشت روز حساب

گرچه « محسن » پر گناه و پر خطاست لیک در محشر شفیعش مرتضاست

ص: 702

منابع و مآخذ :

1 . قرآن کریم

2 . نهج البلاغه ، ترجمه ی محمّد دشتی .

3 . الإتقان فی علوم القرآن ، جلال الدین سیوطی ، تحقیق ابوالفضل ابراهیم ، مصر .

4 . إثبات الوصیّة ، علی بن حسین مسعودی ، انتشارات انصاریان ، قم ، 1384 ش .

5 . إثبات الهداة ، شیخ حر عاملی .

6 . الإحتجاج ، احمد بن علی طبرسی ، طبع نجف اشرف .

7 . الإحتجاج ، احمد بن علی طبرسی ، تحقیق محمّدباقر خرسان ، نشر مرتضی ، مشهد ، 1403 ق .

8 . إحقاق الحق ، سید نوراللّه تستری ، تعلیق سید شهاب الدین مرعشی ، مکتبة السید المرعشی ، قم .

9 . احکام القرآن ، احمد بن علی رازی جصّاص ، دار الکتاب العربی ، بیروت .

10 . الإختصاص ، شیخ مفید محمد بن محمد النعمانی ، منشورات جامعه مدرسین ، قم .

11 . اربعین ، جمال الدین شیرازی .

12 . الإرشاد ، شیخ مفید محمد بن محمد النعمانی ، مؤسسه آل بیت ، قم .

13 . إرشاد الساری لشرح صحیح البخاری ، ابوالعباس شهاب الدین احمد بن محمّد بن ابی بکر قسطلانی ، چاپ اول ، 1990 م ، دارالفکر ، بیروت .

14 . إرشاد القلوب ، ابومحمد الحسن بن محمد الدیلمی ، منشورات الشریف الرضی ، قم .

ص: 703

15 . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد ، شیخ مفید ، کنگره شیخ مفید ، قم ، 1413 ق .

16 . از آگاهان بپرسید ، سید محمّد تیجانی ، بنیاد معارف اسلامی ، چاپ اول ، قم .

17 . إزالة الخلفاء ، شاه ولی اللّه احمد بن عبدالرحیم دهلوی .

18 . أساس البلاغة ، ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری ، دار و مطابع الشعب ، قاهره ، 1960 م .

19 . أسباب النزول ، جلال الدین سیوطی ، دار الهجرة ، بیروت .

20 . أسباب النزول ، واحد نیشابوری .

21 . الإستغاثه من بدع الثلاثه ، ابو القاسم علی بن احمد کوفی .

22 . الإستیعاب فی أسماء الأصحاب ، ابوعمر یوسف بن عبداللّه بن عبد البرّ اندلسی ، دار صادر ، بیروت .

23 . أسرار آل محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ، ترجمه کتاب سلیم ابن قیس هلالی ، اسماعیل انصاری زنجانی ، انتشارات دلیل ما ، چاپ چهارم .

24 . الإصابة ، احمد بن علی بن حجر عسقلانی ، دار الکتب العلمیّة ، بیروت .

25 . الإصابة فی تمییز الصحابة ، أبو الفضل أحمد بن علی بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلانی ، دار الفکر _ بیروت .

26 . الأصول الستة عشر ، جمع من العلماء ، دار الشبستری للمطبوعات ، قم المقدّسة ، 1363 ه . ش ، طبع اوّل .

27 . الأصول الستة عشر ، جمع من العلماء ، مؤسّسة دار الحدیث الثقافیّة ، قم المقدّسة ، 1423 ه . ق ، طبع اوّل .

28 . أعلام النبوّة ، ماوردی .

29 . أعلام الوری ، ابی علی فضل بن حسن طبرسی، انتشارات اسلامیه ، تهران ، 1390 ق .

30 . الأعلام باعلام مسجد الحرام ، سعید گجراتی .

31 . أعیان الشیعه ، سید محسن امین ، دارالتعارف للمطبوعات ، بیروت ، 1983 م .

32 . الأغانی ، ابو الفرج اصفهانی .

33 . الإقبال ( اقبال الاعمال ) ، سید علی بن موسی بن طاووس ، دارالکتب الإسلامیة ، تهران ، 1409 ق .

ص: 704

34 . الأمالی ، محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی ( شیخ صدوق ) ، کتابچی ، 1376 ق .

35 . الأمالی ، شیخ طوسی ابوجعفر محمد بن حسن طوسی ، مؤسسه نشر اسلامی ، قم .

36 . الأمالی ، شیخ مفید ، جامعه مدرسین ، قم ، 1410 ه . ق .

37 . امالی ، المرشد باللّه یحیی بن موفّق باللّه شجری جرجانی .

38 . امامت و رهبری ، جعفر سبحانی ، چاپ اول ، قم .

39 . امام علی ابن ابی طالب ( سلام اللّه علیه ) ، عبدالفتاح مقصود ، ترجمه محمد مهدی جعفری .

40 . الإمامة و السیاسة ، ابن قتیبه عبد اللّه بن مسلم دینوری ، شرکة الحلبی ، مصر .

41 . إمتاع الأسماع ، تقی الدین احمد بن علی مقریزی ، تحقیق محمود محمد شاکر ، لجنة والتألیف و النشر ، مصر .

42 . أنساب الأشراف ، احمد بن یحیی بن جبار بلاذری ، تحقیق محمودی ، مؤسسة الأعلمی ، بیروت .

43 . الأنوار النعمانیّة ، سید نعمت اللّه جزایری طبع دار القارئ و دارالکوفة، بیروت ، 1429 ق .

44 . أُسد الغابه ، ابن اثیر علی بن محمد جزری ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

45 . بحار الأنوار ، محمد باقر مجلسی ، مؤسسة الوفاء ، بیروت .

46 . بحارالأنوار ، محمّد باقر مجلسی ، چاپ سوم ، دار احیاء التراث العربی ، 1983 م ، بیروت .

47 . البحر المحیط ، محمّد بن یوسف بن علی بن حبّان نغری غرناطی اندلسی .

48 . البدایة و النهایة ، ابن کثیر اسماعیل بن کثیر دمشقی ، مؤسسة التاریخ العربی ، بیروت .

49 . البدایة والنهایة ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی البصری ثم الدمشقی ، دار هجر للطباعة والنشر والتوزیع والإعلان .

50 . البدایة والنهایة ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی البصری ثم الدمشقی ، دار الفکر .

51 . البدر الطالع ، محمّد بن علی شوکانی ، چاپ اول ، مطبعة السعادة ، قاهره .

52 . بشارة المصطفی ، محمد بن علی طبری ، مؤسسه نشر اسلامی ، طبع اول ، قم ، 1420 ه . ق .

53 . بهجة النظر فی إثبات الوصایة و الإمامة للأئمّة الإثنی عشر سیّد هاشم بحرانی ، متوفّای 1107 ه . ق ، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی ، مشهد الرضا علیه السلام ، طبع دوّم ، 1427 ه . ق .

ص: 705

54 . پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی ( سلام اللّه علیه ) ، جعفر سبحانی .

55 . تاج العروس فی شرح قاموس ، محمد زبیدی ، دار مکتبة لحیاة ، بیروت .

56 . تاریخ ، اسماعیل بن کثیر دمشقی .

57 . تاریخ ابن الوردی ، عمر بن مظفر بن عمر بن محمد ابن أبی الفوارس ، أبو حفص ، زین الدین ابن الوردی المعری الکندی ، دار الکتب العلمیة ، لبنان _ بیروت .

58 . تاریخ ابی زرعة ، عبدالرحمن بن عمرو النصری .

59 . تاریخ الإسلام ( تاریخ ذهبی ) ، محمد بن احمد ذهبی ، دار الکتاب العربی .

60 . تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام ، شمس الدین أبو عبداللّه محمد بن أحمد بن عثمان بن قَایْماز الذهبی ، المکتبة التوفیقیة .

61 . تاریخ الأمم و الملوک ، أبی جعفر محمد بن جریر طبری ، مؤسسة الأعلمی ، بیروت .

62 . تاریخ الثقات ، احمد بن عبداللّه عجلی .

63 . تاریخ الخلفاء ، جلال الدین سیوطی ، دار التعاون ، مکه مکرمه .

64 . تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس ، محمد دیار بکری ، مؤسسه شعبان ، بیروت .

65 . تاریخ النجف الأشرف ، محمّد حسین حرزالدین .

66 . تاریخ بغداد ، ابوبکر احمد بن علی خطیب بغدادی ، دار الکتب العلمیّة ، بیروت .

67 . تاریخ طبری ، محمد بن جریر طبری ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

68 . تاریخ مدینه دمشق ، تحقیق علی شیری ، دار الفکر ، بیروت .

69 . تاریخ مفصل اسلام ، حسین عماد زاده ، انتشارات اسلام ،چاپ ششم ، 1367 .

70 . تاریخ یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر ، دار السجاد ، بیروت .

71 . تاریخ یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر ، دار صادر ، بیروت ، 1375 ه . ق .

72 . تأویل الآیات ، شرف الدین سید علی حسینی استرآبادی ، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، 1409 ق .

73 . تأویل مختلف الحدیث ، ابن قتیبه دینوری .

74 . التّحصین ، سید علی بن موسی بن طاووس ، تحقیق ، انصاری زنجانی ، نشر دارالکتاب ، قم ، 1413 ق .

ص: 706

75 . تحف العقول ، ابن شعبه حرّانی ، جامعه مدرسین ، قم ، 1404 ه . ق .

76 . تحفة النّظّار فی غرائب الأمصار ، محمّد بن بطوطه .

77 . تذکرة الحفّاظ ، ذهبی ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

78 . تذکرة الخواص ، سبط بن جوزی حنفی ، بیروت .

79 . تفسیر آلوسی ( روح المعانی ) ، آلوسی ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

80 . تفسیر البرهان ، سید هاشم بن سلیمان بحرانی .

81 . تفسیر الخازن ، علاءالدین علی بن محمّد بن ابراهیم شیخی بغدادی خازن ، دار المعرفة ، بیروت .

82 . تفسیر القرآن العظیم ، ابن کثیر ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

83 . التفسیر الکبیر ، فخر رازی ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

84 . تفسیر المنار ، محمد عبده ، دار المعرفة ، بیروت .

85 . تفسیر النسفی ، عبداللّه بن احمد بن محمود نسفی ، دار الفکر ، بیروت .

86 . تفسیر الوسیط ، علی بن احمد واقدی نیشابوری ، دار الکتب العلمیّة ، بیروت .

87 . تفسیر بیضاوی، ناصرالدین عبداللّه بن عمر بن محمّد شیراز بیضاوی، دارالکتب العلمیّة، بیروت .

88 . تفسیر ثعلبی ( الکشف و البیان ) ، ثعلبی ، دار إحیاء التراث ، طبع اول ، بیروت .

89 . تفسیر روض الجنان و روح الجنان ، ابوالفتوح رازی ، آستان قدس رضوی ، مشهد ، 1371 .

90 . تفسیر طبری ، محمد بن جریر طبری ، دار المعرفة ، بیروت .

91 . تفسیر عیاشی ، محمد بن عیاش السلمی .

92 . تفسیر عیاشی ، محمّد بن مسعود عیّاشی ، طبع المطبعة العلمیّة ، طهران ، 1380 ه . ق ، طبع اوّل .

93 . تفسیر غریب القرآن ، حافظ ابو عبید هروی .

94 . تفسیر فرات ، فرات بن ابراهیم کوفی ، مرکز نشر وزارت ارشاد اسلامی ، تهران ، 1409 ق .

95 . تفسیر قرطبی ( الجامع لأحکام القرآن الکریم ) ، قرطبی ، تحقیق مصطفی سقا ، دار إحیاء التراث ، بیروت ، 1405 ه . ق .

96 . تفسیر قمی ، علی بن ابراهیم قمی ، طبعة النجف .

97 . تفسیر کشّاف ، جار اللّه زمخشری ، منشورات بلاغت ، قم .

98 . تفسیر مجمع البیان ، ابی علی فضل بن حسن طبرسی ، مکتبة العلمیّة ، تهران .

ص: 707

99 . تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام ، مدرسه امام مهدی علیه السلام ، قم ، 1409 ق .

100 . تفسیر نمونه ، ناصر مکارم شیرازی .

101 . تفسیر نور الثقلین ، عبد علی بن جمعة عروسی حویزی ، مؤسسه اسماعیلیان ، قم ، 1415 ق .

102 . تلخیص مستدرک ، حافظ شمس الدین ابو عبداللّه محمد بن احمد ذهبی .

103 . تمهید الأوائل ، محمّد بن طیّب باقلانی ، نشر مؤسسة الکتب الثقافیّة ، بیروت ، 1414 ق .

104 . تنبیه الخواطر و نزهة النواظر ، ورام بن أبی نؤاس مالکی ، دار التعارف ، بیروت .

105 . التنبیه و الاشراف ، علی بن الحسین المسعودی ، طبع دار صعب ، قاهره .

106 . التوحید ، شیخ صدوق ، تحقیق هاشم حسینی تهرانی ، جامعه مدرسین ، قم .

107 . تهذیب التهذیب ، ابن حجر عسقلانی ، دار الفکر ، بیروت .

108 . تهذیب اللغة ، محمد بن أحمد بن الأزهری الهروی ، أبو منصور ، دار إحیاء التراث العربی _ بیروت .

109 . الثاقب فی المناقب ، ابن حمزه محمد بن علی .

110 . الثقات ، محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ بن مَعْبدَ ، التمیمی ، أبو حاتم ، الدارمی ، البُستی ، دائرة المعارف العثمانیة بحیدر آباد الدکن الهند .

111 . جامع الأصول ، مجدالدین بن اثیر .

112 . جامع البیان ، محمّد بن جریر طبری عامی ، نشر دارالفکر ، بیروت ، 1415 ق .

113 . الجامع لأحکام القرآن الکریم ، تحقیق مصطفی سقا ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت ، 1405 .

114 . الجرح و التعدیل ، عبدالرحمن بن أبی حاتم ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

115 . جواهر المطالب ، ابوالبرکات محمّد بن احمد دمشقی باعونی شافعی ، مجمع احیاء الثقافة الإسلامیة ، قم 1415 ق .

116 . الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ، فخار بن معد موسوی، نشر سیدالشهداء، قم، 1410 ق.

117 . حلیة الأبرار فی أحوال محمّد و آله الأطهار علیهم السلام ، سیّد هاشم بحرانی ، متوفّای 1107 ه . ق ، مؤسّسة المعارف الإسلامیّة ، قم المقدّسة ، طبع اوّل ، 1411 ه . ق .

ص: 708

118 . حلیة الاولیاء و طبقات الأصفیاء ، ابونعیم احمد بن عبداللّه اصفهانی ، چاپ پنجم ، دارالکتاب العربی ، 1987 م ، بیروت .

119 . حیاة الصحابة ، محمد یوسف بن محمد إلیاس بن محمد إسماعیل الکاندهلوی ، مؤسسة الرسالة للطباعة والنشر والتوزیع ، بیروت _ لبنان .

120 . الخرائج و الجرایح ، سعد بن هبة اللّه قطب الدین راوندی ، مدرسه امام مهدی علیه السلام ، قم ، 1409 ق .

121 . خصائص الوحی المبین ، ابن بطریق ، یحیی بن حسن ، دارالقرآن الکریم ، قم ، 1417 ق .

122 . خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب بن علی نسائی ، تحقیق احمد میرین بلوشی ، کویت .

123 . خصائص علی [ سلام اللّه علیه ] ، احمد بن حسین بن علی بیهقی .

124 . خصائص فضائل امیرمؤمنین ( سلام اللّه علیه ) ، نسائی ، طبع مصر .

125 . الخصال ، شیخ صدوق محمد بن علی بن بابویه قمی ، منشورات نشر اسلامی ، قم .

126 . خطبه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله وسلم در غدیر خم ، انتشارات حسینیه عماد زاده ، اصفهان .

127 . داستان راستان ، مرتضی مطهری ،انتشارات صدرا ،چاپ هفتادم .

128 . داستان صاحبدلان حماسه ذوالفقار ، محمد مهدی اشتهاردی .

129 . الدر المنثور ، جلال الدین سیوطی ، دار المعرفة ، بیروت .

130 . درس نامه آشنایی با تاریخ اسلام ، سید علی میر شریفی ، مؤسسه فرهنگی هنری مسقر ، چاپ اول ، 1389 .

131 . درس نامه سیره و تاریخ امامان ( سلام اللّه علیهم ) ، جمعی از مؤلفان ، مؤسسه انتشاراتی زراره ، چاپ اول ، 1386 .

132 . دعائم الإسلام ، القاضی أبوحنفیه النعمان المغربی ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت ، 1985 م .

133 . دلائل الإمامة ، محمد بن جریر طبری ، مؤسسة الأعلمی ، بیروت ، 1408 ه . ق .

134 . دلائل الصدق ، محمد حسن مظفر ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

135 . دلائل النبوة ، احمد بن حسین بیهقی ، دار الکتب العلمیّة ، بیروت .

ص: 709

136 . دلائل النبوة ، احمد بن عبداللّه ابو نعیم اصفهانی ، تحقیق محمد ورّاس ، دار النفائس ، چاپ سوم ، بیروت ، 1412 ه . ق .

137 . دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة ، احمد بن حسین بیهقی ، تحقیق عبدالمعطی ، دار الکتب العلمیّة ، چاپ اول ، بیروت ، 1405 ه . ق .

138 . دولة الرسول صلی الله علیه و آله وسلم فی المدینة ، صالح احمد علی ، شرکة المطبوعات للتوزیع و النشر ، چاپ اول ، بیروت ، 2001 م .

139 . دیوان سعدی شیرازی ، نشر طلوع ، چاپ ششم ، 1379 .

140 . دیوان غزلیات حافظ ، به کوشش خلیل خطیب رهبر ، تهران ، چاپ سی و چهارم ، 1382 .

141 . دیوان محمد حافظ ابراهیم ، بیروت .

142 . دیوان مغربی .

143 . ذخائر العقبی ، محبّ الدین احمد بن عبداللّه طبری ، مکتبة القدسی ، قاهره ، افست نشر جهان ، تهران .

144 . رجال ، کشی ( اختیار معرفة الرجال )، ابوعمرو محمّد بن عمر کشی، دانشگاه مشهد، 1409 ق .

145 . الردة مع نبذة من فتوح العراق وذکر المثنی بن حارثة الشیبانی ، محمد بن عمر بن واقد السهمی الأسلمی بالولاء ، المدنی ، أبو عبد اللّه ، الواقدی ، دار الغرب الإسلامی ، بیروت .

146 . روح المعانی ( تفسیر آلوسی ) ، آلوسی ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

147 . الروض الأُنف فی شرح السیرة النبویّة لابن هشام ، عبدالرحمن بن عبداللّه سهیلی ، دار إحیاء التراث العربی ، چاپ اول ، بیروت .

148 . الروض المعطار ، محمّد بن عبدالمنعم حمیری ، تحقیق احسان عباس ، مکتبة لبنان ، بیروت ، 1975 م.

149 . روضة الواعظین ، محمّد بن احمد فتّال نیشابوری ، قم 1376 ش .

150 . رهبری امت ، جعفر سبحانی .

151 . ریاض الأبرار فی مناقب الأئمّة الأطهار علیهم السلام ، سیّد نعمة اللّه جزائری ، متوفّای 1112 ، مؤسّسة التاریخ العربی ، بیروت ، 1427 ه . ق ، طبع اول .

ص: 710

152 . الریاض النضرة ، محبّ الدین احمد بن عبداللّه طبری ، دار الندوة الجدید ، بیروت ، 1408 ه . ق .

153 . زاد المسیر ، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن محمّد جوزی قرشی بغدادی ، دارالفکر ، بیروت ، 1407 ق .

154 . سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد ، محمد بن یوسف صالحی شافعی ، المجلس الأعلی للشؤن الإسلامیّة ، مصر ، 1972 م .

155 . سعد السعود ، علی بن موسی بن طاووس ، منشورات رضی ، قم ، 1363 .

156 . سفینة البحار ، عباس قمی ، دار الأسوة ، قم .

157 . السقیفه و فدک ، ابوبکر جوهری ( احمد بن عبدالعزیز جوهری بصری ) مکتبة نینوا ، تهران .

158 . سمط النجوم العوالی ، عاصمی شافعی .

159 . سنن ابن ماجه ، محمد بن یزید ، دار الفکر ، بیروت .

160 . سنن الترمذی ، مکتبة التربیة العربی ، لدول الخلیج ، 1408 ه . ق .

161 . السنن الکبری ، احمد بن الحسین البیهقی ، دار الفکر ، بیروت .

162 . السنن الکبری ، نسائی ، دارالکتب العلمیّة ، بیروت ، 1411 ق .

163 . سنن ترمذی ، محمد بن عیسی الترمذی ، دار الفکر بیروت .

164 . سیر أعلام النبلاء ، شمس الدین ذهبی ، مؤسسة الرسالة ، بیروت ، 1413 ه . ق .

165 . سیره پیشوایان ، مهدی پیشوایی .

166 . سیره حلبی ( انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون ) ، نور الدین علی بن ابراهیم حلبی ، المکتبة الإسلامیّة ، بیروت .

167 . سیره عمر بن خطاب ، سبط بن جوزی .

168 . سیرة ابن هشام ، عبد الملک بن هشام ، مطبعة صبیح ، مصر .

169 . سیرة ابن هشام ( السیرة النبویّة ) ، عبدالملک بن هشام حمیری، دار إحیاء التراث العربی، بیروت.

170 . السیرة الحلبیه ، ابوالفرج نورالدین علی بن ابراهیم بن احمد حلبی شافعی ، المکتبة الاسلامیة ، بیروت .

171 . سیرة الحلبیّة ، علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

ص: 711

172 . سیرة النبویّة ، ابوحاتم محمد بن احمد التمیمی ، دار الکتب العلمیّة ، بیروت .

173 . سیرة زینی دحلان ( السیرة النبویّة و الآثار المحمدیّة ) ، سید احمد بن زینی دحلان ، المکتبة الإسلامیّة ، بیروت .

174 . سؤالات ما ، حسین تهرانی ، نشر حاذق ، چاپ دوم ، 1427 ه . ق .

175 . الشافی ، سید مرتضی ، نشر مؤسسه اسماعلیان ، قم ، 1410 ق .

176 . شرح المقاصد ، تفتازانی ، دار المعارف النعمانیّة ، پاکسان ، 1401 ق .

177 . شرح تجرید الإعتقاد ، قوشجی .

178 . شرح فصوص الحکم ، داوود قیصری ، تصحیح و مقدمه سید جلال الدین آشتیانی ، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، چاپ اول ، تهران ، 1375 .

179 . شرح گلشن راز ، الهی اردبیلی ، مرکز نشر دانشگاهی ، تهران ، 1376 .

180 . شرح گلشن راز ، شمس الدین محمد لاهیجی ، انتشارات زوار ، چاپ دوم ، 1374 .

181 . شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید معتزلی ، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم ، مصر .

182 . شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید معتزلی ، کتابخانه آیت اللّه مرعشی ، قم .

183 . الشفا بتعریف حقوق المصطفی ، قاضی عیاض .

184 . شواهد التنزیل ، الحاکم الحسکانی الحنفی ، تحقیق محمد المحمودی ، طبع اول ، قم ، 1411 ه . ق .

185 . شواهد التنزیل ، حاکم نیشابوری ، تحقیق محمد المحمودی ، وزارت ارشاد ، چاپ اول ، تهران ، 1990 م .

186 . صحیح ، ابن حبان ، نشر مؤسسة الرسالة ، بیروت ، 1414 ق .

187 . صحیح ، ابن خزیمه ، نشر المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1412 ق .

188 . صحیح بخاری ، محمّد بن اسماعیل بخاری ، شرح دکتر مصطفی دیب بُغا ، مطبعة الهندی ، 1976 م ، دمشق .

189 . صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ، دار العلم ، بیروت .

190 . صحیح مسلم ، مسلم بن حجّاج نیشابوری ، دار الفکر ، بیروت .

ص: 712

191 . صحیح مسلم ، مسلم بن حجّاج قشیری نیشابوری ، تحقیق و تعلیق دکتر موسی شاهین و دکتر احمد عمر هاشم ، چاپ اول 1987 م ، مؤسسة عزالدین ، بیروت .

192 . الصواعق المحرقه ، ابن حجر ، مصر ، 1385 ه . ق .

193 . الصوت العدالة الانسانیة ،جرج جرداق مسیحی .

194 . طبقات الحنابلة ، قاضی ابی یعلی ، دار المعرفة ، بیروت .

195 . الطبقات الکبری ، ابن سعد ، دار صادر ، بیروت .

196 . عبقات الأنوار ، میر حامد حسین کهنویی نیشابوری .

197 . عرائس المجالس ، ثعلبی .

198 . العقد الفرید ، ابن عبد ربّه اندلسی ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

199 . العقد الفرید ، ابن عبد ربّه اندلسی ، دار مکتبة الهلال ، بیروت .

200 . علل الشرایع ، شیخ صدوق ، کتاب فروشی داوری ، قم ، 1966 م .

201 . عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب ، شیخ احمد داوودی .

202 . عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ، بدرالدین محمود بن احمد العینی ، احیاء التراث ، بیروت .

203 . عمر بن الخطاب ، فاروق القائده ، محمود الشیث ، دار مکتبة الحیاة ، بیروت .

204 . عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ، العلاّمة الشیخ عبداللّه بن نور اللّه البحرانی الإصفهانی رحمهما اللّه ، محقّق : العلاّمة السیّد محمّد باقر بن العلاّمة السیّد مرتضی الموحّد الأبطحی رحمهما اللّه ، مؤسّسة الإمام المهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف ، قم المقدّسة .

205 . عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ابو جعفر محمد بن علی بن بابویه قمی شیخ صدوق ، منشورات اعلمی ، تهران .

206 . عیون التواریخ ( السیرة النبویّة ) ، محمد بن شاکر کُتبی ، به کوشش حسام الدین قدسی ، دار الأنصار ، قاهره .

207 . غایة المرام ، سید هاشم بحرانی ، قم .

208 . الغدیر ، عبدالحسین امینی ، مؤسسة الأعلمی ، بیروت ، 1414 .

ص: 713

209 . غرر الحکم و درر الکلم ، آمدی ، نشر دارالکتب الإسلامی ، قم ، 1410 ق .

210 . غریب الحدیث ، ابن جوزی .

211 . غریب الحدیث ، ابن قتیبه ، نشر دارالکتب العلمیّة ، بیروت ، 1408 ق .

212 . الغیبة ، محمد بن ابراهیم النعمانی ، تحقیق غفاری ، مکتب صدوق ، تهران .

213 . الفائق فی غریب الحدیث والأثر ، أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد الزمخشری جار اللّه ، دار المعرفة _ لبنان .

214 . فتح الباری فی شرح البخاری ، ابن حجر عسقلانی ، دار المعرفة ، طبع دوم ، بیروت .

215 . فتح القدیر ، قاضی شوکانی ، دار المعرفة ، بیروت ، 1416 .

216 . الفتوح ، احمد بن اعثم کوفی ، دار الکتب العلمیّة .

217 . الفتوحات المکّیّة ، ابن عربی ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

218 . فتوح البلدان ، احمد بن یحیی البلاذری ، تحقیق محمد رضوان محمد ، دار الکتب العلمیه ، بیروت .

219 . فرائد السمطین ، حموینی ، دار الحبیب ، قم ، طبع اوّل .

220 . فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ، جعفر سبحانی .

221 . فرحة الغری ، سید عبدالکریم بن طاووس ، منشورات الرضی ، قم .

222 . الفردوس ، دیلمی ، دار الکتاب العربی ، بیروت .

223 . فردوس الأخبار ، ابن شیرویه دیلمی ، دار الکتاب العربی ، بیروت .

224 . الفصل فی الملل و الأهواء و النحل ، ابو محمد علی بن سعید بن حزم الظاهری الأندلسی .

225 . فصوص الحکم ، ابن عربی ، تعلیقات ابوالعلاء عفیفی ، انتشارات الزهرا ، چاپ دوم ، تهران ، 1370 .

226 . الفصول المهمّة فی معرفة الائمّة ، ابن صباغ مالکی ، دار الحدیث ، طبع اول ، قم .

227 . فضائل الخلفاء ، عمر بن عیسی خطیبی .

228 . فضائل الصحابه ، نسائی ، دارالکتب العلمیّة ، بیروت .

229 . فضائل الصحابة ، احمد بن محمّد بن حنبل ، تحقیق وصی اللّه بن محمّد بن عبّاس ، چاپ اول ، مؤسسة الرسالة ، 1983 م ، مکه مکرمه .

ص: 714

230 . فوات الوفیات ، محمد بن شاکر بن أحمد بن عبد الرحمن بن شاکر بن هارون بن شاکر الملقب بصلاح ، دار صادر _ بیروت .

231 . فیض القدیر ، مناوی ، دار الکتب العلمیّة ، بیروت .

232 . قادتنا کیف نعرفهم ؟ ، سیّد محمّد هادی حسینی میلانی ، قم ، سال 1428 ه . ق ، طبع دوّم .

233 . القطره ، سید احمد مستنبط ، مترجم محمد ظریف ، چاپ اول ، قم ، 1381 .

234 . الکافی ، ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی ، دار الکتب العلمیّة ، تهران .

235 . الکافی ، ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی ، مؤسسه الأعلمی ، بیروت .

236 . الکامل ، عبداللّه بن عدی ، دار الفکر بیروت ، چاپ سوم ، 1988 م .

237 . کامل الزیارات ، ابن قولویه قمی ، تشر دار المرتضویّة ، نجف اشرف ، 1356 ش .

238 . الکامل فی التاریخ ، ابن اثیر ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

239 . کتاب الأذکیاء ، ابن جوزی .

240 . کتاب الأربعین ، ملاّ محمّد طاهر قمّی شیرازی ، متوفّای 1098 ه . ق ، ناشر سیّد مهدی رجائی ، طبع اوّل ، 1418 ه . ق .

241 . کتاب الیقین ، سید بن طاووس ، تحقیق انصاری زنجانی ، نشر دارالکتاب ، قم ، 1413 ق .

242 . الکتاب : تاریخ الإسلام وَوَفیات المشاهیر وَالأعلام ، شمس الدین أبو عبداللّه محمد بن أحمد بن عثمان بن قَایْماز الذهبی ، دار الغرب الإسلامی .

243 . کتاب سلیم بن قیس هلالی ، تحقیق اسماعیل انصاری ، نشر هادی ، قم .

244 . کرامات العلویه ، علی میر خلف زاده .

245 . کشف الغمّه ، اربلی ، عراق ، نجف ، 1384 .

246 . کشف المراد ، علامه حلی ، نشر جامعه مدرسین حوزه علمیّه قم ، 1417 ق .

247 . الکشف و البیان ( تفسیر ثعلبی ) ، ثعلبی ، دار إحیاء التراث ، طبع اول ، بیروت .

248 . کفایة الأثر ، حافظ گنجی شافعی .

249 . کفایة الطالب ، حافظ ابو عبداللّه محمد بن یوسف قرشی معروف به گنجی شافعی .

250 . کفایة الطالب ، علی بن شهاب الدین الحسنی الهمدانی الشافعی ، دار إحیاء التراث اهل بیت ( سلام اللّه علیهم ) ، تهران .

ص: 715

251 . کمال الدین و تمام النعمة ، ابو جعفر محمد بن علی بن بابویه قمی شیخ صدوق ، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم .

252 . کمال الدین و تمام النعمة ، شیخ صدوق ، انتشارات اسلامیّه ، تهران ، 1395 ق .

253 . کنز العمّال ، علاء الدین علی متقی هندی ، مؤسسه الرساله ، بیروت .

254 . کنز الفوائد ، ابوالفتح محمد بن علی کراجکی ، دار الأوضاء ، بیروت ، 1405 ه . ق .

255 . کنوز الحقائق ، محمّد عبدالرؤوف بن علی مناوی .

256 . الکوکب الدری ، محمد صالح حنفی .

257 . گلشن راز ، محمد شبستری ، انتشارات عطار ، تهران ، 1381 .

258 . لسان العرب ، ابن منظور محمد بن مکرم ، مطبعة أدب الحوزة ، 1407 ه . ق .

259 . لسان العرب ، ابن منظور جمال الدین ابوالفضل محمّد بن مکرم بن علی افریقی مصری ، تحقیق علی شیری ، دارالاحیاء التراث العربی ، بیروت .

260 . لسان المیزان ، ابن حجر عسقلانی ، مؤسسة الأعلمی ، بیروت .

261 . مائة المنقبة من مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام ، محمد ابن احمد معروف به ابن شاذان قمی .

262 . ما نزّل فی القرآن فی علی ( سلام اللّه علیه ) ، احمد بن عبداللّه ابو نعیم اصفهانی ، تدوین محمد باقر محمودی ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، چاپ اول ، 1406 ه . ق .

263 . مثنوی معنوی ، جلال الدین محمد رومی .

264 . مجمع الأمثال ، احد بن محمّد بن احمد میدانی ، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم ، دارالجبل ، بیروت .

265 . مجمع الزوائد ، ابن حجر هیثمی ، دار الکتب العلمیّة ، بیروت .

266 . المحجّة البیضاء فی تهذیب الإحیاء ، محمد بن مرتضی مولی محسن فیض کاشانی ، تحقیق اکبر غفاری ، انتشارات اسلامی ، چاپ دوم ، قم .

267 . محض الصواب فی فضائل عمر بن الخطاب ، یوسف بن حسن بن أحمد بن حسن ابن عبدالهادی الصالحی ، جمال الدین ، ابن المبرد الحنبلی ( المتوفی : 909 ه . ) ، عمادة البحث العلمی بالجامعة الإسلامیة ، المدینة النبویة ، المملکة العربیة السعودیة .

268 . المُحلّی ، ابو محمد علی بن سعید بن حزم الظاهری الأندلسی ، نشر دارالفکر ، بیروت .

ص: 716

269 . مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر ، محمد بن مکرم ابن منظور ، دار الفکر ، بیروت .

270 . المختصر فی أخبار البشر ، أبو الفداء عمادالدین إسماعیل بن علی بن محمود بن محمد ابن عمر بن شاهنشاه بن أیوب ، الملک المؤید ، صاحب حماة ، المطبعة الحسینیة المصریة .

271 . مدینة المعاجز ، سید هاشم بحرانی ، نشر مؤسسة المعارف الإسلامیة ، قم ، 1413 ق .

272 . مرقاة المفاتیح ، علی بن سلطان قاری .

273 . مروّج الذهب ، علی بن الحسین المسعودی ، دار الأندلس ، بیروت .

274 . المزار ، شهید اوّل ، مدرسه امام مهدی علیه السلام ، قم ، 1410 ق .

275 . المزار الکبیر ، محمّد بن جعفر بن مشهدی ، جامعه مدرسین حوزه علمیّه قم ، 1419 ق .

276 . المستدرک صحیحین ، حاکم محمد بن عبداللّه نیشابوری ، دار المعرفة ، بیروت .

277 . المستدرک علی الصحیحین ، محمّد بن عبداللّه حاکم نیشابور ، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا ، چاپ اول ، دارالکتب العلمیّة ، 1990 م ، بیروت .

278 . المستطرف فی کلّ فنّ مستظرف ، محمّد بن أحمد ابشیهی ، دار و مکتبة الهلال ، بیروت ، سال 2000 م ، طبع اوّل .

279 . المسند ، احمد بن حنبل ، دار صادر ، بیروت .

280 . مسند ابی یعلی موصلی ، حمزة بن عبدالعزیز الطبرستانی الدیلمی ، تحقیق حسین سلیم ، دار المأمون ، طبع دوم ، بیروت .

281 . مشارق أنوار الیقین ، حافظ رجب برسی ، متوفّای 813 ه . ق ، ناشر اعلمی ، بیروت ، سال 1422 ه . ق ، طبع اوّل .

282 . مشکل الآثار ، طحاوی .

283 . المصنّف ، ابن ابی شیبه ، دار الفکر ، طبع اول ، بیروت ، 1989 .

284 . المصنّف ، عبدالرزاق ، بن همّام صنعانی ، المجلس العلمی ، بیروت .

285 . المصنّف فی الأحادیث و الآثار ( مصنّف ابن أبی شیبة ) ، عبداللّه بن محمد أبی شیبة ، دار التاج ، بیروت ، 1409 ه . ق .

286 . مطالب السؤول ، محمد بن طلحة بن محمد بن الحسن القرشی الشافعی ، تحقیق ماجد بن احمد عطیّة .

ص: 717

287 . معانی الأخبار ، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه شیخ صدوق ، مؤسسه نشر اسلامی ، قم .

288 . معاهد التنصیص ، عبدالرحیم بن عبدالرحمن عباسی .

289 . المعجم الأوسط ، طبرانی ، تحقیق دار الحرمین ، 1415 ه . ق .

290 . معجم البلدان ، شهاب الدین یاقوت بن عبداللّه حموی ، دار إحیاء التراث العربی ، بیروت ، 1399 ه . ق .

291 . المعجم الصغیر ، طبرانی ، دارالکتب العلمیّه ، بیروت .

292 . المعجم الکبیر ، ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی ، إحیاء التراث العربی ، طبع دوم ، بیروت ، 1987 م .

293 . معجم رجال حدیث ، سید ابوالقاسم خویی .

294 . المعیار و الموازنه ، اسکافی .

295 . المغازی ، محمد بن عمر واقدی ، دار المعرفة الإسلامیّة ، 1405 ه . ق .

296 . المغازی ، محمد بن عمر واقدی ، تحقیق مارسدن جونس ، مؤسسة أعلمی ، بیروت ، 1409 ه . ق .

297 . مفاتیح الجنان ، شیخ عباس قمی .

298 . مقاتل الطالبیین ، ابو الفرج اصفهانی ، المکتبة الحیدرّة ، طبع دوم ، نجف .

299 . مقتل الحسین ( سلام اللّه علیه ) ، خوارزمی حنفی .

300 . المقنعه ، شیخ مفید ، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، 1410 ه . ق .

301 . الملل و النحل ، محمد بن عبدالکریم شهرستانی ، به کوشش سید محمد گیلانی ، دار المعرفة ، بیروت .

302 . ممد الهمم در شرح فصوص الحکم ، حسن حسن زاده آملی ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، چاپ اول ، 1378 .

303 . المناقب ، موفق بن احمد خوارزمی حنفی ، مؤسسه نشر اسلامی ، طبع اول ، قم ، 1420 ه . ق .

304 . مناقب ، موفق خوارزمی ، نشر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، 1414 ق .

305 . مناقب ، خطیب بغدادی .

306 . مناقب ، آل ابیطالب ، ابن شهر آشوب .

ص: 718

307 . مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، محمد بن سلیمان الکوفی ، زنده در قرن سوّم ه . ق ، مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة ، قم المقدّسة ، طبع اوّل ، 1412 ه . ق .

308 . المناقب المرتضویّه ، محمد صالح ترمذی .

309 . مناقب علی بن ابیطالب [ سلام اللّه علیه ] ، ابوالحسن علی بن محمد بن محمد واسطی معروف به ابن مغازلی شافعی ، وزارة ارشاد ، قم ، 1415 ه . ق .

310 . منتخب التواریخ ، ملاّ هاشم خراسانی .

311 . منتهی الآمال ، شیخ عباس قمی ، انتشارات مطبوعاتی حسینی ، 1372 .

312 . من لایحضره الفقیه ، محمد بن علی بن بابویه قمی شیخ صدوق ، جامعه مدرسین ، قم .

313 . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه ، میرزا حبیب اللّه هاشمی خوئی ، مکتبة الإسلامیة ، تهران ، 1400 ق .

314 . منهاج السنة ، ابوالعبّاس احمد بن عبدالحلیم بن تیمیّة حرّانی ، دارالکتب العلمیة ، بیروت .

315 . المواقف ، عضدالدین ایجی ، نشر داراجلیل ، تحقیق عبدالرحمن عمیره ، 1417 ق .

316 . المواهب اللدنیّة ، احمد بن محمّد قسطلانی ، قاهره .

317 . مودة القربی ، علی بن شهاب الدین الحسینی الهمدانی الشافعی .

318 . موسوعة الإمام علی بن ابیطالب ( سلام اللّه علیه ) ، سید جعفر مرتضی عاملی .

319 . الموضوعات ، سبط ابن جوزی ، المکتیة السلفیه ، مدینه .

320 . الموطّأ ، مالک بن انس ، إحیاء التراث العربی ، بیروت .

321 . میزان الإعتدال ، محمد بن احمد بن عثمان ذهبی ، دار المعرفة ، بیروت .

322 . میزان الحکمة ، محمد محمدی ری شهری ، دارالحدیث ، قم .

323 . نزهة الکرام ، سید مرتضی ، ملقّب به علم الهدی .

324 . نسب قریش ، مصعب بن عبد اللّه بن مصعب بن ثابت بن عبداللّه بن الزبیر ، أبو عبداللّه الزبیری ، دار المعارف ، القاهرة .

325 . نسیم الریاض فی شرح شفا القاضی عیاض ، احمد بن محمّد خفاجی مصری .

326 . نظم درر السمطین ، زرندی حنفی ، طبع اول ، بیروت ، 1988 .

327 . نفس المهموم ، شیخ عباس قمی ، انتشارات بصیرتی ، قم .

ص: 719

328 . نقض المقالة الفاطمیّة فی نقض الرسالة العثمانیّة ، سیّد احمد بن موسی ابن طاووس ، متوفّای 673 ه . ق ، مؤسّسة آل البیت لإحیاء التراث ، قم المقدّسة ، طبع اوّل ، 1411 ه . ق .

329 . نگاهی بر زندگی چهارده معصوم ( سلام اللّه علیهم ) ، محمد مهدی اشتهاردی ، ( ترجمه کتاب انوار البهیّه شیخ عباس قمی ) ، چاپ سپهر ، قم ، 1376 .

330 . نور الأبصار ، مؤمن بن حسن شبلنجی ، دار الفکر ، بیروت .

331 . النهایة فی غریب الحدیث ، مبارک بن محمد بن اثیر جزری ، طبع اسماعیلیان ، چاپ چهارم ، قم ، 1364 ه . ق .

332 . نهج البلاغه ، سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام ، صبحی صالح .

333 . نهج الحق و کشف الصدق ، علامه حلی ، نشر دار الکتب لبنانی ، 1982 م .

334 . الوافی بالوفیّات ، صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدی .

335 . وسائل الشیعه ، محمد بن الحسن الحرّ العاملی ، ،دار إحیاء التراث العربی ، بیروت .

336 . وسیلة الدارین ، موسوی ، مؤسسة الأعلمی ، بیروت .

337 . وفیات الأعیان ، ابوالعبّاس شمس الدین احمد بن محمّد خلّکان برمکی إربلی ، تحقیق احسان عبّاس ، دارالثقافة ، 1970 م ، بیروت .

338 . وقعة صفّین ، نضر بن مزاحم منقری . تحقیق عبدالسلام هارون ، مؤسسة العربیّة الحدیثة، قاهره .

339 . وقعة صفّین ، نصر بن مزاحم ، محقّق : عبد السلام محمّد هارون ، مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی ، قم المقدّسة ، 1404 ه . ق ، طبع دوّم .

340 . الولایة ، حافظ ابو سعید سجستانی .

341 . ولایة علی ( سلام اللّه علیه ) فی القرآن من کتب أهل السنّة ، نجاح طائی ، إحیاء التراث ، چاپ اول ، بیروت ، 1341 ه . ق .

342 . ینابیع المودة ، سلیمان حنفی قندوزی ، دار الکتب العراقیّة ، 1358 ه . ق .

343 . ینابیع المودة ، سلیمان حنفی قندوزی ، تحقیق حسینی ، طبع اسوه ، قم ، 1416 ه . ق .

ص: 720

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109