مجموعه اشعار ماه رجب

مشخصات کتاب

سرشناسه:موسوی، سید محمد رضا،1370

عنوان و نام پدیدآور:مجموعه اشعار ماه رجب/ سید محمد رضا موسوی .

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1395.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع: شعر - رجب - اهل بیت (ع)

ص: 1

ولادت حضرت باقر العلوم علیه السلام

به نام نامی سبحان به عالم دیده وا کردم

به نام نامی سبحان به عالم دیده وا کردم

خدا را با ولای چارده نورش صدا کردم

به امداد محمد تا محمد یک دعا کردم

گرفتم دامن پاک اباجعفر نوا کردم

صدا کردم دعا کردم نوا کردم چها کردم

که ناگه دیده وا کردم بنور چارده معصوم

خدا را شکر این سائل نشد از لطف حق محروم

در این ماه خدا عبد خدا محبوب داور شد

چه عبدی؟ بنده ای که بابِ شهراللهِ اکبر شد

به یک معنا امام امّا به یک معنا پیمبر شد

همان که باقر هر علم، اول تا به آخر شد

ز اسم اعظمش اینک دلم از بس منور شد

رسیدم تا بجایی که خدا را در بغل دارم

در این ماه خدا من با خدا ماه عسل دارم

من از روز ازل گم بودم و راهم فتاد اینجا

معلّق ذره ای بودم که ناگه ایستاد اینجا

ز ((یَهدِی اللهِ نورِه)) بَر گرفتم اعتماد اینجا

شدم از روز میلادم غلامی خانه زاد اینجا

ز بختم حضرت زهرا مرا دستور داد اینجا

شناساندند قرآن را و عترت را بجان من

همین شد تا ابد از هر بدی خط امان من

خدا را شکر دلهامان بدست باقر افتاده

گدایان را سر و سامان بدست باقر افتاده

و دستان تمنّا مان بدست باقر افتاده

عبادات سحرهامان بدست باقر افتاده

سفرهای مُعلّامان بدست باقر افتاده

چه آقایی که بابایش پدر زن چون حسن دارد

سفر در پیش ، با جدش ، حسینِ بی کفن دارد

چه آقایی چه زیبا پا در این منظومه بگذارد

چه رفتار دل انگیزی عجب خلق خوشی دارد

چه زیبا در مدینه سر قدم آهسته بر دارد

برای کربلا رفتن زمان را لحظه بشمارد

که تا دستور زهرا را بخاطر خوب بسپارد

به یمن گریه بر جدّ غریبش نور می تابد

همه اسرار عالم را به نور روضه بشکافد

سه ساله با سه ساله همسفر از شهر یثرب شد

رسید آندم که در صحرای تف نزدیک مغرب شد

به روی نیزه سرهای بنی هاشم که غالب شد

بخون خورشید و ماه و انجم و خیل کواکب شد

همه دار و ندار خیمه ها را کوفه صاحب شد

فرار عمه ها بود و نگاه حسرت باقر

امان از گریۀ سجاد و آه حضرت باقر

از آنجا عهد با خود کرد تا دین را کند یاری

همه احکام که ، مانده معطّل را کند جاری

کند آیات قرآن را روایاتی شنیداری

دهد با نهضت روضه به اهل درد بیداری

منا را کربلا کرد و همه عمرش عزاداری

و فرمود آن امام راستین با مردم دنیا

ص: 2

خدا رحمت کند آنکس که امر ما کند احیا

چه امری؟امرِ دین احیاء گردد با حسین و بس

همه احکام ما اجراء گردد با حسین و بس

عدالت در جهان احصاء گردد با حسین و بس

و محوِ منکر و فحشاء گردد با حسین و بس

شهادتنامه ها امضاء گردد با حسین و بس

یقین احیای امر دین بجز امر ولایت نیست

هر آنکس نیست در این ره دل او را هدایت نیست

حیات طیبه آری صفات منکران هرگز

عطای فاطمه آری لقای دشمنان هرگز

ولای مرتضی آری لوای مشرکان هرگز

گلاب دوستان آری گل بیگانگان هرگز

شکست دشمنان آری گسست دوستان هرگز

نه آن تحریم می خواهیم نه این تکریم می خواهیم

که تنها تحت فرمان علی تسلیم می خواهیم

به نام نامی سبحان به عالم دیده وا کردم

خدا را با ولای چارده نورش صدا کردم

به امداد محمد تا محمد یک دعا کردم

گرفتم دامن پاک اباجعفر نوا کردم

صدا کردم دعا کردم نوا کردم چها کردم

که ناگه دیده وا کردم بنور چارده معصوم

خدا را شکر این سائل نشد از لطف حق محروم

در این ماه خدا عبد خدا محبوب داور شد

چه عبدی؟ بنده ای که بابِ شهراللهِ اکبر شد

به یک معنا امام امّا به یک معنا پیمبر شد

همان که باقر هر علم، اول تا به آخر شد

ز اسم اعظمش اینک دلم از بس منور شد

رسیدم تا بجایی که خدا را در بغل دارم

ص: 3

در این ماه خدا من با خدا ماه عسل دارم

من از روز ازل گم بودم و راهم فتاد اینجا

معلّق ذره ای بودم که ناگه ایستاد اینجا

ز ((یَهدِی اللهِ نورِه)) بَر گرفتم اعتماد اینجا

شدم از روز میلادم غلامی خانه زاد اینجا

ز بختم حضرت زهرا مرا دستور داد اینجا

شناساندند قرآن را و عترت را بجان من

همین شد تا ابد از هر بدی خط امان من

خدا را شکر دلهامان بدست باقر افتاده

گدایان را سر و سامان بدست باقر افتاده

و دستان تمنّا مان بدست باقر افتاده

عبادات سحرهامان بدست باقر افتاده

سفرهای مُعلّامان بدست باقر افتاده

چه آقایی که بابایش پدر زن چون حسن دارد

سفر در پیش ، با جدش ، حسینِ بی کفن دارد

چه آقایی چه زیبا پا در این منظومه بگذارد

چه رفتار دل انگیزی عجب خلق خوشی دارد

چه زیبا در مدینه سر قدم آهسته بر دارد

برای کربلا رفتن زمان را لحظه بشمارد

که تا دستور زهرا را بخاطر خوب بسپارد

به یمن گریه بر جدّ غریبش نور می تابد

همه اسرار عالم را به نور روضه بشکافد

سه ساله با سه ساله همسفر از شهر یثرب شد

رسید آندم که در صحرای تف نزدیک مغرب شد

به روی نیزه سرهای بنی هاشم که غالب شد

بخون خورشید و ماه و انجم و خیل کواکب شد

همه دار و ندار خیمه ها را کوفه صاحب شد

ص: 4

فرار عمه ها بود و نگاه حسرت باقر

امان از گریۀ سجاد و آه حضرت باقر

از آنجا عهد با خود کرد تا دین را کند یاری

همه احکام که ، مانده معطّل را کند جاری

کند آیات قرآن را روایاتی شنیداری

دهد با نهضت روضه به اهل درد بیداری

منا را کربلا کرد و همه عمرش عزاداری

و فرمود آن امام راستین با مردم دنیا

خدا رحمت کند آنکس که امر ما کند احیا

چه امری؟امرِ دین احیاء گردد با حسین و بس

همه احکام ما اجراء گردد با حسین و بس

عدالت در جهان احصاء گردد با حسین و بس

و محوِ منکر و فحشاء گردد با حسین و بس

شهادتنامه ها امضاء گردد با حسین و بس

یقین احیای امر دین بجز امر ولایت نیست

هر آنکس نیست در این ره دل او را هدایت نیست

حیات طیبه آری صفات منکران هرگز

عطای فاطمه آری لقای دشمنان هرگز

ولای مرتضی آری لوای مشرکان هرگز

گلاب دوستان آری گل بیگانگان هرگز

شکست دشمنان آری گسست دوستان هرگز

نه آن تحریم می خواهیم نه این تکریم می خواهیم

که تنها تحت فرمان علی تسلیم می خواهیم

به نام نامی سبحان به عالم دیده وا کردم

خدا را با ولای چارده نورش صدا کردم

به امداد محمد تا محمد یک دعا کردم

گرفتم دامن پاک اباجعفر نوا کردم

صدا کردم دعا کردم نوا کردم چها کردم

ص: 5

که ناگه دیده وا کردم بنور چارده معصوم

خدا را شکر این سائل نشد از لطف حق محروم

در این ماه خدا عبد خدا محبوب داور شد

چه عبدی؟ بنده ای که بابِ شهراللهِ اکبر شد

به یک معنا امام امّا به یک معنا پیمبر شد

همان که باقر هر علم، اول تا به آخر شد

ز اسم اعظمش اینک دلم از بس منور شد

رسیدم تا بجایی که خدا را در بغل دارم

در این ماه خدا من با خدا ماه عسل دارم

من از روز ازل گم بودم و راهم فتاد اینجا

معلّق ذره ای بودم که ناگه ایستاد اینجا

ز ((یَهدِی اللهِ نورِه)) بَر گرفتم اعتماد اینجا

شدم از روز میلادم غلامی خانه زاد اینجا

ز بختم حضرت زهرا مرا دستور داد اینجا

شناساندند قرآن را و عترت را بجان من

همین شد تا ابد از هر بدی خط امان من

خدا را شکر دلهامان بدست باقر افتاده

گدایان را سر و سامان بدست باقر افتاده

و دستان تمنّا مان بدست باقر افتاده

عبادات سحرهامان بدست باقر افتاده

سفرهای مُعلّامان بدست باقر افتاده

چه آقایی که بابایش پدر زن چون حسن دارد

سفر در پیش ، با جدش ، حسینِ بی کفن دارد

چه آقایی چه زیبا پا در این منظومه بگذارد

چه رفتار دل انگیزی عجب خلق خوشی دارد

چه زیبا در مدینه سر قدم آهسته بر دارد

برای کربلا رفتن زمان را لحظه بشمارد

ص: 6

که تا دستور زهرا را بخاطر خوب بسپارد

به یمن گریه بر جدّ غریبش نور می تابد

همه اسرار عالم را به نور روضه بشکافد

سه ساله با سه ساله همسفر از شهر یثرب شد

رسید آندم که در صحرای تف نزدیک مغرب شد

به روی نیزه سرهای بنی هاشم که غالب شد

بخون خورشید و ماه و انجم و خیل کواکب شد

همه دار و ندار خیمه ها را کوفه صاحب شد

فرار عمه ها بود و نگاه حسرت باقر

امان از گریۀ سجاد و آه حضرت باقر

از آنجا عهد با خود کرد تا دین را کند یاری

همه احکام که ، مانده معطّل را کند جاری

کند آیات قرآن را روایاتی شنیداری

دهد با نهضت روضه به اهل درد بیداری

منا را کربلا کرد و همه عمرش عزاداری

و فرمود آن امام راستین با مردم دنیا

خدا رحمت کند آنکس که امر ما کند احیا

چه امری؟امرِ دین احیاء گردد با حسین و بس

همه احکام ما اجراء گردد با حسین و بس

عدالت در جهان احصاء گردد با حسین و بس

و محوِ منکر و فحشاء گردد با حسین و بس

شهادتنامه ها امضاء گردد با حسین و بس

یقین احیای امر دین بجز امر ولایت نیست

هر آنکس نیست در این ره دل او را هدایت نیست

حیات طیبه آری صفات منکران هرگز

عطای فاطمه آری لقای دشمنان هرگز

ولای مرتضی آری لوای مشرکان هرگز

ص: 7

گلاب دوستان آری گل بیگانگان هرگز

شکست دشمنان آری گسست دوستان هرگز

نه آن تحریم می خواهیم نه این تکریم می خواهیم

که تنها تحت فرمان علی تسلیم می خواهیم

محمود ژولیده

صفای طیبه دارد صفای ماه رجب

صفای طیبه دارد صفای ماه رجب

که عالمی شده مست از دعای ماه رجب

ولادت سه امام و رسالت نبوی

فزوده بربرکات و صفای ماه رجب

مقام و منزلتش نیست کمتر از رمضان

بلند باد شکوه نوای ماه رجب

بخوان ترانه یا ذوالجلال و الاکرام

که مشکلت بگشاید خدای ماه رجب

به روز اول این مه ولادت باقر

شدست موجب عز علای ماه رجب

به روز دهم امام جواد آمده است

به پاسداری رحمت سرای ماه رجب

به سیزدهم مه از فروغ روی علی

جلا گرفته رخ دلگشای ماه رجب

به بیست و هفتم مه بعثت رسول خدا

به حق شده سبب اعتلای ماه رجب

بخوان نماز و مناجات کن به خلوت شب

که بهرمند شوی از عطای ماه رجب

شبی خوش است(کلامی) برات می بخشند

به حرمت صلوات و دعای ماه رجب

ولی الله کلامی زنجانی

ای داده در ماه جمادی فیض از دست

ای داده در ماه جمادی فیض از دست

برخیز کز جام رجب گردیم سر مست

ماه دعا ماه نیایش ماه توحید

هر شام آن شام دعا هر صبح آن عید

برخیز کز نهر رجب آبی بنوشیم

از دست ساقی بادۀ نابی بنوشیم

ص: 8

برخیز تا عمری بُود باقی، کجایی

جام طهورا می دهد ساقی کجایی

برخیز بر زلف عبادت شانه ای زن

پَر در شعاع عشق چون پروانه ای زن

دل بزم توحید آمده برخیز برخیز

عید آمده عید آمده برخیز برخیز

آغاز ماه است و زمین دریای انجم

تابیده از برج ولا خورشید پنجم

میلاد فرزند امام السّاجدین است

در جلوه، روی ماه زین العابدین است

بنت الحسن ای عالمی را کرده گلشن

امشب محمّد زاده ای چشم تو روشن

این چار خورشید ولا را نور عین است

نجل علی مِهر حسن ماه حسین است

نسل امامان همام از باب و مام است

آری امام ابن امام ابن امام است

این یوسف دو فاطمه در انتصاب است

این یادگار احمد ختمی مآب است

این می فروزد نور را در محفل جان

این می شکافد علم را با تیغ برهان

این است خورشید فروزان هدایت

این میوه ها می چیند از نخل ولایت

ذکر خدا باشد همانا ذکر خیرش

وصف از عزیز او کنم یا از عُزیرش

این ماه را نبود به زیبایی قرینه

دور سر او گشته خورشید مدینه

امشب خدا مرآت احمد آفریده

بار دگر بر ما محمّد آفریده

در اوّل ماه رجب مهری درخشید

بر چشم عالم تا قیامت نور بخشید

این نازنین فرزند دلبند حسین است

محو خدا و مات لبخند حسین است

تا ماه رویش را حسین ابن علی دید

ص: 9

چون مصحف ختم رسل بوسید بوسید

این است فرزندی که از جدّ کرامش

آورده جابر با ادب عرض سلامش

رخسار او گلزار هستی را صفا داد

انگشت او چشمان جابر را شفا داد

هفت آسمان خشتی ز ایوان رفیعش

گلبوسۀ جبریل بر باب البقیعش

بیماری دل را طبیب حاذق است این

قرآن صامت را زبان ناطق است این

ای سر به خطّ آل پیغمبر نهاده

قرآن فرا گیرید از این خانواده

اینان همانا مخزن سرّ خدایند

اینان چو پیغمبر به قرآن آشنایند

خواهید از قرآن کلام بکر پرسید

بالله قسم باید ز اهل ذکر پرسید

بالله قسم قرآن بی آل رسالت

خواننده ی خود را کشاند در ضلالت

بی نور عترت علم و دانش نار و دود است

هیزم شکن این نار و دود آل سعود است

اینان که از اسلام و قرآن سر شکستند

اجدادشان دندان پیغمبر شکستند

اینان که از اجداد شیطان را مطیعند

ویرانگر قبر امامان بقیعند

در مذهب شیعه نه تنها خار باشند

ز اینان تمام مسلمین بیزار باشند

پیوسته با اولاد پیغمبر به جنگ اند

قرآن سر نی کرده با حیدر بجنگند

بن بازشان یک عمر عاص حیله گر بود

چشم دلش از چشم کورش کورتر بود

ما شیعه یعنی پیرو آل رسولیم

شاداب عطر ناب گلهای بتولیم

دامان ما دامان عزّت بوده ز آغاز

میزان ما قرآن و عترت بوده ز آغاز

ما از سقیفه نه که از نسل غدیریم

ص: 10

بر سینۀ خصم علی پیوسته تیریم

ما شیر حق را تا ابد از رهروانیم

نه اهل صفّین نه جمل نه نهروانیم

ما بعد موسی راه هارون برگزیدیم

از سامری ها تا قیامت سر بریدیم

هرگز نیفتد نغمۀ توحید از جوش

گوساله های سامری خاموش خاموش

در خشم ما برق ستم غدیر است

میلاد ما امروز نه روز غدیر است

ماییم و آل الله و آیات شریفه

نه شافعی نه حنبلی نه بو حنیفه

دنیای دین آباد قال الباقر ماست

عالم پر از فریاد قال الباقر ماست

با حضرت او الفتی دیرینه داریم

هر شب بقیعی در درون سینه داریم

ما اهل درد و اهل سوز و اهل داغیم

هر یک چراغ چار قبر بی چراغیم

دیدیم یک دریای نور این قبرها را

بوسیده ایم از راه دور این قبرها را

زین چار، گیرد فیض ها بسیار کعبه

تو چار قبرش خوانی و من چار کعبه

"میثم" که دارد نور عترت را به سینه

گوید سلام از دور بر شهر مدینه

غلامرضا سازگار

گلشن توحید، آباد امام باقر است

غلامرضا سازگار

گلشن توحید، آباد امام باقر است

مرغ دل در هر نفس یاد امام باقر است

در تجلّی نور ارشاد امام باقر است

شادی اجداد و اولاد امام باقر است

مژده یاران عید میلاد امام باقر است

کعبه ی دل روح قرآن جان زین العابدین

سر زده در اوّل ماه رجب ماهی تمام

کافتابش آورد هر صبح دم عرض سلام

ص: 11

کنیه بوجعفر لقب یاقر محّد شد به نام

قطره ای از چشمه ی علمش علوم خاص و عام

نجل پیغمبر امام ابن امام ابن امام

رهنمای راستان و پیشوای راستین

کیست این مولود انجم را چراغ انجمن

عارف بودو نبود و واقف سرّ و علن

بحر بی پایان علم ذات حیِّ ذوالمنن

جابر آورده سلامش از رسول مؤتمن

باب او ابن الحسین و مام او بنت الحسن

جدّه اش زهرا و جدّش رحمةٌ للعالمین

روی او رذوی خدا خوی محمّد خوی او

سجده آرند آسمانی ها به خاک کوی او

از حسین و از حسن دارد ملاحت روی او

لاله های باغ جنّت مست عطر بوی او

نخل طوبی سرو رعنای کنار جوی او

طوطی آن نخل، میکاییل و جبریل امین

اختر برج حسن! خورشید سرمد زاده ای

بر علیّ بن الحسین امشب محمّد زاده ای

خود سپهر عصمت و ماه مؤیّد زاده ای

جان، نثار دامنت روح مجرّد زاده ای

احمدی دیگر برای آل احمد زاده ای

آسمان امشب نهاده پای بر چشم زمین

از خداجویان عالم بنده ی درگاه تو

ای صراط مستقیم کلّ خلقت، راه تو

وی فراتر از ثنای خلق قدر و جاه تو

آفتاب وحی روی خوب تر از ماه تو

مخزن اسرار غیب حقّ دل آگاه تو

منطقت علم الکتاب و مکتبت علم الیقین

سنگ اگر خاک تو گردد طوتیایش می کنی

مس چو اکسیر از تو خواهد کیمیایش می کنی

ص: 12

دست گمراهی چو گیری رهنمایش می کنی

هر کجا بیگانه بینی آشنایش می کنی

دشمن ار دشنام گوید تو دعایش می کنی

با کلامی جانفزا و با بیانی دلنشین

گاه از صوت مناجاتت ملایک در خروش

گاه اهل آسمان ها را کلامت دُرّ گوش

گه زاشگ دیده آری بحر رحمت را به جوش

گه جواب نیش دشمن را دهی پاسخ به نوش

گاه مانند کشاورزان بود بیلت به دوش

ریزدت پیوسته مروارید غلطان از جبین

ای گرفته وام خورشید جهان آرا ز تو

ای عیان خُلق رسول و عصمت زهرا زتو

ای مزین کوه و دشت و دامن صحرا زتو

ای هدایت تا قیام محشر کبری زتو

ای زیارتنامه ی جانسوز عاشورا زتو

شور عاشورات پیدا در کلام آتشین

محفل قدّوسیان را از تو باشد ذکر خیر

با تو دائم اُنس دارد جنّ و اِنس و وحش و طیر

کرده ای از دامن سجّاده تا معبود سیر

مست فیضت آشنا و محو گفتار تو غیر

از تو زیبا قصّه ی ناب عزیز است و عُزیر

سینه ات دریای علم اوّلین و آخرین

تا تو را پیوسته در آغوش جان دارد بقیع

از تن پاک تو روح جاودان دارد بقیع

گر چه از خورشید گردون سایبان دارد بقیع

ناز هر شب بر چراغ آسمان دارد بقیع

سایه ی رحمت به فرق انس و جان دارد بقیع

خلق رو آرند سویش از یسار و از یمین

من کی ام مدحت سرای خاندان عصمتم

ص: 13

هر که هستم خاک پای خاندان عصمتم

سر خوش از جام ولای خاندان عصمتم

بلکه مرهون عطای خاندان عصمتم

"میثم" دار بلای خاندان عصمتم

بارالها هستیم را کن فداشان آمّین

صحبت از عاشقی و عشق جگر می خواهد

امیر عظیمی

صحبت از عاشقی و عشق جگر می خواهد

دم زدن از لب معشوق شِکر می خواهد

بال در بال مَلِک دور مَلَک چرخ زدن

نظر حضرت حق، همّت پَر می خواهد

به هواخواهی از یار، علمدار شدن

سینه ای همچو ابالفضل سپر می خواهد

آسمان موهبتی باز فرستاد زمین

صید این موهبت ای دوست هنر می خواهد

نیست معلوم حسن باز نوه خواسته است

یا دل حضرت سجاد پسر می خواهد

دامن فاطمه ای باز قمربار شده

علی دوم زهراست، پسردار شده

پسری آمده همنام رسول دو سرا

احمد دوّمی از نسل علی و زهرا

آمده تا که به اسلام اصالت بدهد

آمده تا که بود پرچم دین پابرجا

خاک می خورد علوم نبوی روی زمین

آمده تا که تکانی بدهد دنیا را

کیست او، آنکه بفرمود نبی در وصفش

باقرالعلم نبییّن و به "اَیٍّ بقرا"

شیعه شد زنده به هر جمله ی قال الباقر

شیعه باقی است به ابقای کلام آقا

آمده روشنی چشم رسول ثقلین

نوه ی مشترک و وارث خون حَسَنین

کیست مولا، نوه ی صاحب کشتی نجات

کیست آقا، پسر ذکر و دعا و صلوات

او همان زمزمه ی یهوه بود با موسی

ص: 14

او همان نور خداوند بود در میقات

او همان است که با نام شریف "باقر"

مژده ی آمدنش داده خدا در تورات

او همان است که از دور و برش می روید

صد هزاران گل خیرات، درخت برکات

عمل دشمن او چیست بجز بار گناه

لغزش شیعه ی او چیست به غیر از حسنات

مهر ارباب، قبولی عمل می باشد

بی ولایش بخدا لعل، بدل می باشد

هر که سمت حرمش رفت بها می گیرد

از کرمخانه ی ارباب عطا می گیرد

نفس عیسوی اش داروی هر دردی است

کور از هُرم نفسهاش شفا می گیرد

گاه با دستخطش زنده کند مرده و گاه

با همان دست کرم، دست گدا می گیرد

گاه در مزرعه اش کارگری ساده بود

گاه در خانه ی وی مدرسه پا می گیرد

گاه با خاطره ی کودکی اش؛ تنهایی

به سر و سینه زنان بزم عزا می گیرد

چارساله پسری بود به همراه پدر

به سوی دشت بلا، کرببلا کرد سفر

حرفی نزن از تشنگی دریا رسیده

داود رحیمی

حرفی نزن از تشنگی دریا رسیده

از بی پناهی ها مگو مأوی رسیده

پیغمبر آمد خیر نازل شد از آن پس

فیض مدام از عالم بالا رسبده

فرخنده فیضِ فرخ و فرزانه ای که

آوازه اش تا سدره و طوبی رسیده

آن مدعی کز نسل احمد حرف می زد

حالا ببیند چارمین آقا رسیده

این چارمین حیدر نصب این پنجمین دُر

ص: 15

از کوثر پر گوهر زهرا رسیده

داعیه داری که به علمش ناز می کرد

کارش به شاگردی این آقا رسیده

با " کعب الاحبار" و "هریره" دین نمی ماند

با " قال باقر" شیعه تا اینجا رسیده

لطفش همیشه شامل حال گداهاست

از لطف و از آقایی اش بر ما رسیده

یا باقر العلم النبیّین یا محمّد

فرقی نداری در حقیقت با محمّد

دریای علمت تا ابد ساری و جاری

تو مثل زهرا کوثری، دنباله داری

در جهل تاریک و خزان معرفت ها

با یک بغل نور آمدی، گرم و بهاری

مثل پیمبر دست مردم را گرفتی

با تو سر راه آمده عبد فراری

وقتی تو آقای منی، در خانه ی تو

با آبروتر از گدایی هست کاری؟

از تو نوشتم دفترم شد آسمانی

یک آسمان لبریزِ حس بی قراری

از تو نوشتم یادم آمد که غریبی

افتاد از دستم قلم در یک کناری

یک دست روی سینه و دست دگر را

در پنجره های ضریحی که نداری...

از حال و روزت در بقیع آتش گرفتم

نه سایبانی، نه چراغی، نه مزاری

اختر پنجم ز برج آسمان چارمینم

خلیل کاظمی

اختر پنجم ز برج آسمان چارمینم

من امام ابن امام ابن امام متقینم

روح عشق و جان دین و زاده حبل المتینم

وارث جانانه و هم نام ختم المرسلینم

باقر العلم نبیم نور چشمان علیم

حجت حقم ولیم من صفیم من سخیم

باز کردم بار دیگر می کشان می خانه ها را

ص: 16

باده کردم مهر کردم ساقیان پیمانه ها را

شرح دادم تاب دادم لوحه افسانه ها را

نور دادم شور دادم گوشه ویرانه ها را

از علوم بی زوالم ازقدوم بی مثالم

از جلال و از جمالم از خصال و از کمالم

چلچلراغ عرش شد روشن زنور ماه رویم

نه رواق نه فلک را کردم عطر آگین زبویم

چرخش چرخ مدور چرخد از یک تار مویم

خیل حور العین و غلمان محو رخسار نکویم

اسم من در آسمانهاست کوی من در عرش اعلاست

شائق من حق تعالاست مادرم ام ابیهاست

هر که امشب هر چه خواهد من به او اعطا نمایم

هر که سودا هر چه دارد من به او سودا نمایم

هر که مشکل هر چه دارد مشکلش را وا نمایم

هر ویزای بقیع خواهد زمن امضا نمایم

باقرم مشکل گشایم من تجلی خدایم

عالمی را رهنمایم پور شاه کربلایم

ای چراغ علم روشن از دمت

غلامرضا سازگار

ای چراغ علم روشن از دمت

ای رهینِ فضل و دانش عالمت

با گذشت آفرینش همچنان

کاروان علم دنبالت روان

علم ها مشتی ز خروار تواند

سینه چاک تیغ گفتار تواند

باقر کلّ علوم عالمی

خود به تنهایی کتاب محکمی

هر چه دانش پا گذارد پیشتر

سر فرود آرد به خاکت بیشتر

ای امام ابن امام ابن امام

جابرت آورده از احمد سلام

دانش از ره مانده در پرواز تو

چشم جابر روشن از اعجاز تو

ص: 17

ای چراغ نور، پیش از نورها

جلوه کرده در تمام طورها

ملک نا محدود از نور تو پَر

دُرّ شش دریا و بحر هفت دُرّ

خانه ی دل تا ابد میعاد تو است

زینت ماه رجب میلاد تو است

ای چراغ عقل و دین روشن بتو

چشم زین العابدین روشن بتو

علم و حلمت همچو شیر و شکّر است

هر یکی از دیگری شیرین تر است

علم تو سرچشمۀ علم خداست

حلم تو آیینۀ حلم خداست

پنجه ی علم و خرد بر دامنت

عاشق خُلق تو حتّی دشمنت

صد چو جابر دانش آموز تو اند

شعله های عالم افروز تو اند

مشرق و مغرب پر از گفتار تو است

همچو قرآن جاودان آثار تو است

عارفان سر مست از این ساغرند

جرعه نوش جام قال الباقرند

با شمایم ای قلم در دست ها

ای ز جام معرفت سر مست ها

تا از این مکتب نگردیدید دور

از قلم هاتان دمد پیوسته نور

علم عالم نوری از این مکتب است

تیره گی ها دوری از این مکتب است

علم اگر نبود به عترت منتسب

نیست جز دود چراغ بو لهب

هر که دور از آل پیغمبر بود

جهل از دانائیش بهتر بود

این قلم شمشیر حقّ و باطل است

گاه جانبخش است و گاهی قاتل است

گاه فردی عاقلش گیرد به دست

گاه باشد در کف زنگی مست

چون کند نور حقیقت را علم

ص: 18

ذات حق سوگند خورده بر قلم

ای قلم را کرده شمشیر ستم

ای زبانت لال، ای دستت قلم

کشور قرآن و هتّاکی چرا

خاک اهللبیت و ناپاکی چرا

ای همه نشریّه ات رسوائیت

وای وای از این قلم فرسائیت

ای گناه گمرهان بر گردنت

ای زمام دل به دست دشمنت

جهل و رسوایی هم آغوشت شده

یا غدیر خُم فراموشت شده

با قلم ظلم و جنایت می کنی

حمله بر فقه و ولایت می کنی

گه تمسخر می کنی توحید را

گاه منکر می شوی تقلید را

بی خبر، تقلید ما تعلیم ماست

در حضور حقّ همان تسلیم ماست

ما طریق بندگی پیموده ایم

هم مقلّد هم محقّق بوده ایم

راه ما تعلیم بوده از نخست

آنچه محکوم است آن تقلید تو است

تو که چون طوطی کنی تکرار حرف

نه به نحوت بوده آگاهی نه صرف

ما چراغ معرفت افروختیم

درس خود از اهلبیت آموختیم

پیرو خطّ امام بافریم

تا ابد سر مست از این ساغریم

ما گرفتیم از چنین مکتب کمال

یافتیم از آل عصمت این جلال

چارده حصن حصین داریم ما

چارده حبل المتین داریم ما

چارده منظومه از یک آسمان

چارده معصوم از یک دودمان

چارده تصویر از یک کوه طور

چارده گوهر ز یک دریای نور

چارده بی مثل از یک بی مثال

چارده تصویر حق از یک جمال

چارده استاد کل با یک کتاب

ص: 19

چارده فریاد رس با یک خطاب

چارده مشعل فروز بزم دل

چارده مصباح دائم مشتعل

سر خوش از صهبای تو فیقیم ما

زنده از تقلید و تحقیقیم ما

«میثم» این تقلید بی تحقیق نیست

هر که را جز این بود توفیق نیست

ای ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن

صغیر اصفهانی

ای ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن

و ای ز ماه روی زیبا مهر را رونق شکن

همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد

فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن

گر خرامی صبحدم در طرف باغ ای گل عذار

غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن

ای تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبری

هر کجا دارند خوبان دو عالم انجمن

نسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنک

صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن

چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر

بوی گیسویت شکسته رونق مشک ختن

کی توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح

ز آنچه عشقت می کند ای نازنین با جان من

بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر

با خیال قد رعنایت کنم موزون سخن

در مدیح صادر اول امام پنجمین

کش بود مدّاح ذات ذوالجلال ذوالمنن

شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان

مخزن علم النبیّین کاشف سرّ و علن

حضرت باقر ضیای دیده خیرالنسا

حامی شرع رسول الله هوادار سنن

جلّ اجلاله توانایی که گر خواهد کنی

ص: 20

روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن

دی به یک ایمای او گردد بهار و خار، گل

بلبل و قمری شوند از امر او زاغ و زغن

بی ولای آن گل گلزار دین نبود، اگر

لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن

کوی او چون خانه حق قبله اهل یقین

اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن

هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین

هم به عیسی گفت: کلّم هم به موسی گفت: لن

من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش

درّ دریای حقیقت را که می داند ثمن؟

سلام ای باقر علم امامت

محمود ژولیده

سلام ای باقر علم امامت

امامت مفتخر بر هر سلامت

سلام ای طالع ماه خدایی

هلال بهترین شهر ولایی

سلام ای قدرت حق در ید تو

نثار تو سلام ایزد تو

سلام ما نباشد اعتبارت

سلام حضرت احمد نثارت

عطایای الهی پیشوازت

همه آیات قرآن سرفرازت

تویی روح تمام معنویات

ولای تو کند دفع بلیّات

وصال تو فرار از انحرافات

جدایی از تو انبوه مکافات

چه باید گفت در وصف کمالت

خدا را بهترین صورت جمالت

جمالت هست ممدوح الهی

که روحت هست از روح الهی

من عشقت را نه اینکه می سپاسم

تو را از روز اول می شناسم

تو دریای صفات ذوالجلالی

جمال بی مثال لا یزالی

سر ما را ولایت سایه بخشید

ص: 21

تو خورشیدی تو خورشیدی تو خورشید

مگر ممکن شود وصف تو آیا؟

که ما یک قطره از قطره، تو دریا

ولیِّ خالق مطلق تویی تو

به شهر علم جاء الحق تویی تو

سعادت را شناساندی به عالم

شقاوت را هراساندی به عالم

جمیع دشمنان مغلوب علمت

جمیع دوستان مجذوب حلمت

تو از علمت به ما اطعام کردی

معانی را به ما الهام کردی

اگر در جذبه ی حق سوخت عاشق

مناجات از شما آموخت عاشق

فصاحت مشقی از صُنع ثنایت

بلاغت رشکی از صوت رسایت

کرامت عادتی در کُنه ذاتت

سخاوت اشتهایی از صفاتت

به وقت ریزش رحمت به یاران

تو بارانی تو بارانی تو باران

خدا ما را گزینش با شما کرد

شروع آفرینش بر شما کرد

درخت علم جز تو ریشه، هرگز

تو را برتر کسی اندیشه هرگز

گره خورده همه هستی به هستت

امور عالم و آدم به دستت

شرف شایسته ی شأن رفیعت

حکومت هدیه ی فکر بدیعت

سراغ انجم روی تو در طور

چراغ پنجم نورٌ علی نور

تو حبل اللهی و حبل المتینی

ولی اللهی و حق الیقینی

حیات عشق در چتر ولایت

نجات دهر در زیر لوایت

خدا خواهی، مناعت طبعِ دستت

قیامت را شفاعت ناز شصتت

تو فرزند بشیری و نذیری

امیرالمؤمنین را دلپذیری

تویی یک شاخه از طوبای عصمت

به باغ کوثر از گلهای عترت

به حُسن دوست حِصنِ ایمنی تو

ص: 22

حَسن را نور وجه احسنی تو

تو در چشم پدر نور دو عینی

تو یکتا قرّة العین الحسینی

تو روح سفره ی ایجاد هستی

سلیل حضرت سجاد هستی

پس از یک چله دوران جدایی

تو تنها یادگار کربلایی

تو را زهر جفا قاتل نباشد

تو را جز داغ دل حاصل نباشد

اسیر کربلا چشم و زبانت

سفیر نینوا نطق و بیانت

شهید داغ ثارالله باقر

به شام غم اسیرالله باقر

نازم به سَروری که زبورش ز کوثر است

محمود ژولیده

نازم به سَروری که زبورش ز کوثر است

داود اهل بیت صدایش رساتر است

یک سوره از زبور گلستان هل اتی

دنیایی از فضائل آل پیمبر است

یک آیه از صحیفۀ سجّادیه بخوان

وانگه ببین که سورۀ نورش چه محشر است

هرکس که آن صدای رسا را شنید ، دید

حتی سکوت هم که کند عین حیدر است

یعقوب آل فاطمه حالا پدر شده

آمد محمدی که به او روح پیکر است

نسل رسول ، نسل علی ، نسل فاطمه

بسته به این ولادت و مولود انور است

هم هاشمی است ، هم علوی هم محمدی

نسلش حسینی و حسنی ، فخر داور است

اول محمد آمد و بعداً علی ولی

اینجا علی زقبل محمد مصوّر است

او زادۀ خلیلِ سر افرازِ نینواست

آزادۀذبیحِ خدا سبط صفدر است

او ناشر حقایق دین محمدی

احیاگر علوم خداوند اکبر است

آگاه از عوالم غیب و شهود اوست

ص: 23

از قلّه های علم و عمل اوست برتر است

در یک کلام مرتبۀ باقر العلوم

مولای هفت سرور و بابای جعفر است

در وصف او هر آنچه سخن هست نارساست

جز اهل بیت هرچه بیان است بی بر است

قرآن هر آنچه وصف اولو الامر می کند

دربارۀ پیمبر و آل پیمبر است

□□□

او کیست وصفش این همه توحید آور است

او کیست که به گلشن ارباب مِهتر است

با این همه فضایل گویای حضرتش

تاریخ او مویِدِ میلاد دیگر است

او یادگار نهضت سالار کربلاست

دامن نشین عمّۀ سادات لشگر است

تا کربلاست ، زینتِ دوش عموی خویش

وز کربلا ، نظاره گر هیجده سر است

او راوی تمام شهیدان نینواست

او شاهد سه ساله و نُه ساله دختر است

او دیده است چادر خاکیِّ عمه را

او دیده است بر سر یک نیزه معجر است

او دیده است نالۀ رأس الحسین را

او دیده است طشت طلا تیر آخر است

او دیده است ذبح عظیم قتال را

او دیده است تیزی خنجر به حنجر است

او دیده است پردگیان را میان شهر

او دیده است عمّۀ سادات مضطر است

او دیده است هلهلۀ اهل شام را

او دیده است دیدۀ بابا ز خون تر است

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

مرحوم حسین منزوی

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

وآیینه دار طلعت خورشید پنجمم

چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش

ص: 24

ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم

آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر

فخر است با چراغ قبولت به انجمم

از آفتاب بیشترم با ولای تو

آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم

*

حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز

باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم

آری سلام بر تو اماما! که می پرد

از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم

طفل چهارساله و طوفان کربلا؟

حیران این تداعی ام و آن تالمم

از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو

هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم

گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس

الا تویی که مدح تو را در تکلمم

هرچند لب به خنده گشایم برابرت

ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم

*

ای علم را شکافته و رفته تا به عمق

حیران آنچه یافتی از این تعلمم

آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم

بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم

ای شیعۀ ثانی عشر حضرت باقر

سید هاشم وفایی

ای شیعۀ ثانی عشر حضرت باقر

دین زنده شده از هنر حضرت باقر

بخشید به اسلام مبین گرمی و رونق

گنجینۀ غرقِ گهرِ حضرت باقر

تا روز قیامت همه چون آینه ماتند

از دانش و علم و هنر حضرت باقر

زینت ده توحید پرستان جهان است

گلزار گل و بارور حضرت باقر

قدسی نفسان حرم قدس ندیدند

جز نور خدا در نظر حضرت باقر

ص: 25

مرغان دعا تا حرم دوست رسیدند

درسجدۀ شام وسحر حضرت باقر

جابر چه صمیمانه ز درگاه پیمبر

آورده سلامی به بر حضرت باقر

از فتنه بپرهیز که این بارگران است

باری که کند خم کمر حضرت باقر

عمری ز غم کرب و بلا خون جگر خورد

قربان دل و چشم تر حضرت باقر

پیوسته غم فاطمه و غربت حیدر

آتش زده بر بال و پر حضرت باقر

زهر ستم و کینۀ بیداد چه کرده است

با جان و دل و با جگر حضرت باقر

افسوس که در سوک نشسته است مدینه

زین داغ گران با پسر حضرت باقر

دادند مرا کوثر توفیق «وفائی»

تا آن که شوم نوحه گر حضرت باقر

ای به سینه ات پنهان گنج های قرآنی

غلامرضا سازگار

ای به سینه ات پنهان گنج های قرآنی

علم را شکافنده با کلام نورانی

مظهر جمال حق در لباس انسانی

صد چو بو علی پیشت کودک دبستانی

هم سپهر را محور هم وجود را بانی

کنیه ات ابا جعفر خود محمّد ثانی

آسمان دانش را آفتاب تابنده

مشعل حقایق را منطقت

خصم را پذیرفته با لب پر از خنده

دوست خرّم و خندان دشمن از تو شرمنده

خلق را خداوندی ای خدای را بنده

نیست بنده ای چون تو با جلال ربّانی

ای هزار کوه طور غرق در یم نورت

صد چو موسی عمران نقش وادی طورت

هم ملک به فرمانت هم فلک به دستورت

ص: 26

خازن است مسکینت مالک است مأمورت

ای دعای عاشورا از کلام پر شورت

داده نور بر دل ها زین دعای نورانی

قدسیان به قصد قرب می برند نامت را

عرشیان به شوق و شور سر کشند جامت را

خسروان غلامانند سیّدی غلامت را

وصف کرده در قرآن کبریا مقامت را

جابر از سوی احمد آورد سلامت را

چشم او شده روشن از عنایتت آنی

تو سپهر انورای تو یم تجلاّیی

برد و فاطمه فرزند با جمال یکتایی

روح پاک سه روحی دُرّ چار دریایی

پنجمین ولی الله باب هفت مولایی

بلکه شش جهت را نیز ماه عالم آرایی

هشت خلد را صاحب نُه سپهر را بانی

ای مدینه ی دلها تا ابد بقیع تو

ابر کلّ رحمت ها بخشش سریع تو

چرخ پیر با عمرش کودک رضیع تو

آسمان مطیعش باد هر که شد مطیع تو

عرش کبریا ز آغاز خانۀ رفیع تو

بلکه عرشیان را بر خاک تو است پیشانی

ذکر من سلام من کیست حضرت باقر

حجّ من قیام من کیست حضرت باقر

اسوۀ تمام من کیست حضرت باقر

زمزم و مقام من کیست حضرت باقر

پنجمین امام من کیست حضرت باقر

می کند ز آیینم مهر او نگهبانی

ای به بندگی یکتا ذات حق تعالی را

تو یگانه فرزندی دو علیّ اعلا را

باقر العلوم استی ذات پاک یکتا را

نی عجب اگر بخشد سائلت دو دنیا را

جان مادرت زهرا از درت مران ما را

ص: 27

بی تو در جنان عاشق بنده ایست زندانی

تو ز کودکی دائم محنت و بلا دیدی

با دو چشم معصومت ظلم بر ملا دیدی

راه شام طی کردی دشت کربلا دیدی

اهلبیت عصمت را زار و مبتلا دیدی

رأس جدّ خود را در طشتی از طلا دیدی

زیر چوب بر لب داشت نغمه های قرآنی

خیمه ها کز آتش سوخت سیّدی کجا بودی

زیر خارها خفتی بین عمّه ها بودی

شاید ای عزیز جان زیر دست و پا بودی

روی شانه ی مادر یا از او جدا بودی

یا به زیر کعب نی در خدا خدا بودی

چار سال سنّت بود با چنان پریشانی

ای غریب شهر خویش مثل جدّ مظلومت

شد ز کودکی دائم خون به قلب مغمومت

از حقوق خود کردند ظالمانه محرومیت

روی زین زهرآلود خصم کرد مسمومت

سوختند از داغت اهلبیت معصومت

روزشان ز غم گردید همچو شام ظلمانی

نخل مهر تو کرده ریشه در دل شیعه

جای تو نه در خاک است بلکه در دل شیعه

میوه ی تولاّیت بوده حاصل شیعه

دیده روز شب آزار در مقابل شیعه

سوز «میثمت» گشته شمع محفل شیعه

گه به نظم و گه با اشک می کند دُر افشانی

ماه پ_ر فیض رجب، ماه نب_ی، ماه خداست

غلامرضا سازگار

ماه پ_ر فیض رجب، ماه نب_ی، ماه خداست

ماه توبه، مه رحمت، مه ذکر است و دعاست

ماه از خ__ویش بری_دن ب_ه خ_دا پی_وستن

ص: 28

خرم آن کس که به حق واصل و از خویش جداست

م_اه می_لاد ش_ریف دو محمّ__د دو عل_ی

که پر از جلوۀ م_اه رخشان ارض و سماست

جمع__ۀ اول ای__ن م__اه، جم__ال ازل__ی

در تم_اش_ای رخ حض_رت باق_ر پی_داست

دوم م_اه رج_ب عی_د ب_زرگی دگ_ر است

عید می_لاد عل_ی ب_ن ج_واد بن رضاست

سوم ماه رج_ب آن دهمی_ن حجب ح_ق

جگرش لختۀ خون از شرر زه_ر جفاست

دهم ماه رجب ب_ا گل رخسار ج_واد

موج زن رایحۀ عط_ر ولایت ب_ه فضاست

ب_ارک الله ک__ه در سی__زده م__اه رج_ب

عید می_لاد عل_ی، مظهر رب الاع_لاست

کعب_ه آغ_وش گش_وده چ_و گریب_ان از هم

ک__ه ز ق_لب ح_رم الله، عل_ی عق_ده گشاست

ص_احب خان_ه ن__دا داد ک__ه ای بن_ت اس_د

خان_ه از م_است ولیک_ن متعل_ق به شماست

ق_در و ج__اه ت__و ب_ود ف_وق مق__ام م_ریم

پس_ر ت_و عل_ی اس_ت و پس_ر او عیس_است

نجل پ_اک ت_و ام_ام است ب_ه نج_ل مریم

گرچ_ه او مری_م و عیس_اش پی_ام آور ماست

این پسر رکن و مقام است و حطیم و زمزم

این پسر حجر و حجر، مروه و مسعا و صفاست

نیم_ۀ م__اه رج_ب روز وف__ات زین_ب

او که دخت علی و مادر صبر است و رضاست

زینب، آن فات_ح می_دان اس__ارت ک_ه هنوز

زن_ده از خطب_ۀ او واقع__ۀ ک__رب و ب_لاست

شی_ردخ_ت عل_ی و فاطم_ه و اخ_ت حسن

که حسین دگ_ر است و نفسش عاشوراست

بیست و پنج رجب از به_ر محبان علی

روز اندوه و غم و ناله و اشک است و عزاست

ص: 29

روز آزادی زندان__ی زه__رای بت_ول

روز قتل خلف حض_رت ص_ادق، موساست

گویی_ا در دل ت_اری_ک سی__ه چ_ال، هن_وز

بان_گ العف_و بلن_د از دو لب آن م_ولاست

آن ک_ه درب_ارۀ وی آم_ده س_اق مرضوض

چشم ها گر ز غمش خ_ون بفشانند رواست

روز بیس_ت و شش_م م_اه رج_ب داغ پ_در

ب_ر دل و ب_ر جگ_ر سوخت_ۀ شی_ر خداست

ب_ر دل خت_م رس__ل داغ اب_وطال_ب مان_د

آن ک_ه ایم_انش ف_وق هم_ۀ ایمان هاست

بیست و هفت رجب است عید بزرگی دیگر

عید مزم_ل و مدث__ر و ن__ور و طاه_است

عید بعث_ت ک_ه نب_ی رخ_ت رسالت پوشید

به! چه عیدی که به از عید صیام و اضحاست

عید پ__رواز بش__ر، عی__د ن__زول ق__رآن

عید ناب__ودی ب_ت، عی_د تجلای خداست

بیست و هشت رجب آغاز فراقی ست بزرگ

که حسین بن علی عازم دشت و صحراست

ک_اروان پس_ر ف_اطم__ه هنگ_ام سح__ر

سر به کف دارد و عازم به سوی کرب و بلاست

ع__زم ح__ج دارد و در اول ره م_ی بین__د

قتلگاه است بر او مروه، صفا تشت طلاست

هم ق_دم زین_ب و عب_اس و علی اکبر

پیش رویش علی و پشت سر او زهراست

گاه ب_ر ف_رق عل_ی اکب_ر خ_ود می نگ__رد

گاه می گرید و چشمش به دو دست سقاست

گاه در سین_ه کن_د نوک سنان را احساس

گاه بیند که بری_ده س_ر پ_اکش ز قفاست

سر به کف داشتن و تی_ر گرفت_ن به جگر

سپ_ر سنگ ش_دن ح_ج ام_ام شه_داست

«میثم!»آن تربت شش گوشه بود در بر تو

وای من! از چه ندیدی حرم یار کجاست؟

ص: 30

وقت عشق است چشم تر بدهید

علی صالحی

وقت عشق است چشم تر بدهید

شمع ها مژده ی سحر بدهید

کار دل گیر یک نگاه شماست

بر مناجات من اثر بدهید

از شلوغی شهر بیزارم

کوچه ها فرصت گذر بدهید

دوست دارم به اوجتان بپرم

بی قرارم که بال و پر بدهید

می نشینم کنار در بی تاب

تا به پاهای من خبر بدهید

راه باز و مسیر بی خطر است

توشه بردار موقع سفر است

سفری تا دیار دلبرها

تا زمین بهشت پرورها

سفری تا نهایت مستی

در طواف حریم ساغرها

آسمانی ترین شدیم این جا

پا به پای پر کبوترها

خانه ها را ببین همه از دم

شاخه ی یاس روی سر درها

این مدینه است شهر پاک و زلال

چشمه سار تمام کوثرها

این مدینه است مرکزیت نور

تربت قبر چهار حجت نور

یک زیارت کنار ابر بهار

یک بقیع است و زائران بسیار

بال های فرشته ها فرش است

قدری آهسته تر قدم بردار

یک قدم بیشتر نمانده ولی

به در بسته خورده ایم انگار

از همین جا دخیل می بندیم

پشت این پنجره همین دیوار

مگر امشب شب ولادت نیست

شمع روشن کنید دور مزار

ذات غیب خدا شده ظاهر

در جمال محمد باقر

آمدی ای امام پنجم ما

آمدی ای یگانه بی همتا

برف ها آب شد زمین خندید

ص: 31

از بهار تو ای گل زیبا

علم را آمدی که بشکافی

مثل کشتی به سینه ی دریا

تا ابد آسمان آبی تو

می زند سایه بر سر دنیا

تو در این صفحه های خالی دل

نقش ها می زنی به رنگ خدا

جوهر بندگی است در قلمت

غیر توحید نیست در قلمت

ای به دوشت همیشه رایت علم

در بیان تو واقعیت علم

روی منبر که درس می دادی

زیر دِیْن تو رفت نهضت علم

روز اول به اذن حضرت حق

شاهکار تو بوده خلقت علم

عقل ما قد نمی دهد هرگز

به مقام تو ای حقیقت علم

بی فروغ تو می رود از دست

همه ی اعتبار دولت علم

تا که نور کلام تو جاری است

گلشن دین همیشه گل کاری است

ای سرآغاز ناب ماه رجب

وی شروع کتاب ماه رجب

با غروب جمادی الثانی

سر زدی آفتاب ماه رجب

اشک های تو لحظه ی میلاد

شده عطر و گلاب ماه رجب

عکسی از حسن کبریا هستی

جای تو قلب قاب ماه رجب

یک مناجات بر لبم بنویس

در شب مستجاب ماه رجب

در هوای خدا رهایم کن

بیشتر با خود آشنایم کن

تو که بر چشم خلق جا داری

نوری و جلوه ی خدا داری

شاخ شمشاد حضرت سجاد

ریشه در باغ هل أتی داری

ثمر نخل احمدی که نسب

ز حسین و ز مجتبی داری

ص: 32

پسر سید البکاء هستی

سرگذشتی پر از بلا داری

یادگاری ز لاله های عطش

بر دلت داغ کربلا داری

تو غروب سپیده را دیدی

عمه ی قد خمیده را دیدی

همه جا گرد غصه پاشیدند

با سر تیغ و نیزه گل چیدند

دست های سیاه بر سر تو

سنگ های کبود باریدند

چشم هایی که گریه می کردند

سیلی و تازیانه می دیدند

مردم کوچه ی یهودی ها

دور سرها مُدام رقصیدند

بی ابوالفضل کودکان یتیم

روی خشت خرابه خوابیدند

این همه غم که بر سرت آمد

کودکی تو را رقم می زد

امشب میان گریه و لبخند خود گمم

میثم مؤمنی نژاد

امشب میان گریه و لبخند خود گمم

سرشار از طلوع بهار تبسمم

دریایم و طپیده به لب هام نبض موج

تا آسمان رسیده شعور تلاطمم

جارو به برج و باروی اندیشه می زنم

تا سائل مدایح معصوم پنجمم

من شاعر صداقت گل های قاصدک

من جابر سلام رسولان مردمم

هر جا که باز پنجره ای شد کبوترم

هر جا که بسته است در مهر کژدمم

صدها ابوبصیر شود طفل مکتبم

دریای علم تو بچشاند اگر خمم

پیچیده در تلاوت معصوم نام تو

عطر گل محمدیت در تکلمم

بر خاک های مرقد نورانی تو ساخت

گلدسته ها و گنبد زرین تجسمم

امشب دوباره شوق مرا بال و پر بده

ص: 33

امشب که بین گریه و لبخند خود گمم

به سر می پرورانم من هوای حضرت باقر

سید عبدالحسین رضایی

به سر می پرورانم من هوای حضرت باقر

به دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر

ز عشقش جان من بر لب رسیده کس نمی داند

که نبوَد چاره ساز من سوای حضرت باقر

بگوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب

که باشد رخش دانش زیر پای حضرت باقر

چنان بگرفته علمش آفاق را یک سر

که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر

پیمبر گفت با جابر که خواهی دید باقر را

سلام از من رسان آن که برای حضرت باقر

سوالاتی که از وی کرده دانشمند نصرانی

جوابش را شنید از گفته های حضرت باقر

مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه

منور شد دل او از ولای حضرت باقر

شد آسان وضع حمل گرگ وحشی بیابانی

به روی قله ی کوه از دعای حضرت باقر

به رستاخیز اگر خواهی نجات از گرمی محشر

برو در سایۀ ظل همای حضرت باقر

خرد عاجز بود ز اوصاف بی پایان آن سرور

کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر

جلال و شأن و قدر آن امام پاک بازان را

نمی داند کسی غیر از خدای حضرت باقر

(رضائی) ایستاده بر در دولت سرای او

چو سائل منتظر بهر عطای حضرت باقر

پیک شادی به شادمانی گفت

سید هاشم وفایی

پیک شادی به شادمانی گفت

ص: 34

آفرینش دوباره پر شور است

در سپیده دم طلوع و ظهور

آسمان و زمین پر از نور است

نور صبح از سپیدۀ علم است

این سپیده پدیدۀ علم است

شب نشینان عالم ملکوت

همه سوی زمین نگه کردند

روی دامان مهر مه دیدند

کسب نور از فروغ مه کردند

روز میلاد ماه خورشید است

روشن این مه ز نور توحید است

همۀ عرشیان به هم گفتند

سید الساجدین گلی دارد

تا که شکر خدا به جا آرد

در مص__لا نم__از بگذارد

همه این شوق و شور را دیدند

سَر الله و ن__ور را دی__دن_د

همه اصحاب معرفت دارند

شوق بشنیدن کلام تو را

با شکوه و به احترام و وضو

روی لب می برند نام تو را

ای ز وصف و ز مدح بالاتر

گفته بر تو سلام پیغمبر

ای که بر رهروان علم و شرف

گنج علم و شرافت آوردی

تو به کانون عشق و مکتب علم

در فضیلت هشام آوردی

مکتب تو فقیه پرور بود

دانشت مهر سایه گستر بود

هر که شد تشنۀ محبت تو

جام عشق و وفا به او دادی

به کُمیت و به حمیری نوری

ز سح__رگاه آرزو دادی

هر که مهر شما محبت اوست

سند افتخار خدمت اوست

من که از ساحل محبت تو

رو به دریای جود آوردم

بر تو و خاندان اطهر تو

احترام و درود آوردم

ص: 35

به «وفائی» تو التفاتی کن

نذر مسکین خود زکاتی کن

السلام ای دلیل کَرَّمنا

محمود ژولیده

السلام ای دلیل کَرَّمنا

ای به عالم امام، آمَنّا

به مسلمانیِ خودت سوگند

طاعتت واجب است، سَلَّمنا

این عبارت نوشته بر قلبم

از ازل بوده ام تُو را مِنّا

از ازل تا ابد به این سخنیم

ما همه بنده ایم، اِرحَمنا

شاهد این که در رکاب توأم

و هُوَ «آیهُ لَهُم اَنّا»

«و خَلَقنا لَهُم» به ما خواندی

«و مَتاعاً، و رحمةً مِنّا»

مرده بودیم، زندهِ مان کردی

و لبت گفت ذکر «اَحیَینا»

شیعۀ فاطمه تویی _ و منم

شیعۀ تو قسم به «انزلنا»

حجةُ اللهِ ما تویی آقا!

حجة الله علی الحجج، زهرا

سوره های فصیح رحمانی

آیه های بلیغ سبحانی

تویی و آل پاک و اطهارت

کلمات کریم قرآنی

عَلَّم الآدم از تو می گوید

ای به اسماءِ نور، نورانی

اُذکروا نعمتی تویی آقا!

وَه چه زیبا نماز می خوانی

و اَقیموا الصلوت را مظهر

اَمرِ آتو الزکوت را بانی

خاشعین را عبادتت مَظهر

خاضعین را چراغ رضوانی

هر سحر از میان سجّاده

آسمان را کنی چراغانی

نیمه شب تا طلوع فجر و فلق

تویی و سجده های طولانی

پدر و مادرم فدای شما

ای مرا والدین ایمانی

با شما بودنم خدا داند

بهترین لحظه های روحانی

مثل عمّه شبیه بابایت

می کنی خطبه های طوفانی

ص: 36

آخرین یادگار کرب و بلا!

اوّلین یادگار ایرانی

حتم دارم برای ما تا حشر

تا قیامت شفیع میمانی

حجةُ اللهِ ما تویی آقا!

حجة الله علی الحجج، زهرا

ای به قربان برق چشمانت

آمدی با سرود جانانت

اَشهدت شهدی از شهادتت داشت

اوّلت هست مثل پایانت

بر لبت آیه های قرآنی ست

ای فدای صدای قرآنت

حال، وقت امامتِ تو شده

عالَمی هست زیر دستانت

ما مسلمان دست های توئیم

کن اشاره شویم سلمانت

آری ای ماه! خوش درخشیدی

در شب تیره بر محبانت

خندۀ مادرت به بابا گفت

می بَرد دل، لبان خندانت

می درخشد شبیه مروارید

گونه ات چانه ات گریبانت

این چه نوری ست می شود ساطع

تا بهشتِ برین ز رضوانت

خوانِ نعمت بگستران که هنوز

انبیایند تازه مهمانت

باقر العلمی و معلّم اخلاق

عالمان طفلک دبستانت

قلّه های علوم انسانی

بی گمان فتح شد به دورانت

مکتب وحی را تویی حافظ

دشمنان مانده اند حیرانت

درد اسلام و مسلمین امروز

هست محتاجِ مُهر درمانت

شیعیان غریب را دریاب

به دل نرم و آه سوزانت

حجةُ اللهِ ما تویی آقا!

حجة الله علی الحجج، زهرا

فیض سرمد حکایت باقر

راه احمد هدایت باقر

در همه دردهای بی درمان

مرهمِ دل ولایت باقر

همۀ کائنات می دانند

زنده اَند از عنایت باقر

به خدا زنده می کند دل را

ص: 37

نکته های روایت باقر

حافظ پرچم ذَوِی القرباست

هر که شد تحت رایت باقر

بشریّت به امر حق باشد

زیر چتر حمایت باقر

دور طاغوت، سَر نمی گردد

جز به دست درایت باقر

سدّ راه منافقین باشد

روشِ با کفایت باقر

هر کجا انحراف می بینیم

چشم ما و هدایت باقر

شیعه بودن نشانه ای دارد

شیعه نوری ز آیت باقر

بر مجاهد ز غیب می آید

مددِ بی نهایت باقر

طاعتِ بی غرور، گر خواهیم

اشک ما و رضایت باقر

در ره دوست بندگی باید

بندگی چیست؟ غایت باقر

حجهُ اللهِ ما تویی آقا!

حجه اللهَ علی الحجج، زهرا

جوشد از هر لب دعای شما

چشمه چشمه به زیر پای شما

و من از چشمه ای شکافنده

چشم واکرده ام برای شما

من مسلمان چشم های توأم

مؤمن چشمۀ بقای شما

هر کجا را که طی کند چشمت

طی کند پیرو ولای شما

نتوان حق تو ادا کردن

مگر از سمت کربلای شما

چشم هایت چه روضه ها دیده

در شب و روز نینوای شما

دیدی ای چشم کربلا که چه شد

بر سر نیزه مقتدای شما

دیدی آن جا که معجر و خلخال

می ربودند از نسای شما

خلوت سجده بود و سجاده

آه سجاد و ابتلای شما

خیمه اهل بیت بود و شرر

حمله و غارت و عزای شما

حاجتی رفت در دل زینب

ص: 38

که خورَد تازیانه جای شما

دید چشمان پاک و معصومت

کوفه و شام و رنج های شما

باید از درد و داغتان گوئیم

ورنه کِی می توان ثنای شما

خودتان امر کرده اید آقا!

یک دهه روضه در منای شما

حجةُ اللهِ ما تویی آقا!

حجة الله علی الحجج، زهرا

از روشنی طلعت رخشندۀ باقر

حبیب الله چایچیان

از روشنی طلعت رخشندۀ باقر

شد نور علوم نبوی بر همه ظاهر

در اوّل ماه رجب از مشرق اعجاز

گردید عیان ماه تمام از رخ باقر

منشق شده از نور «علیّ بن حسین» است

این نور که نورانی از او گشته ضمائر

بر «فاطمه ی بنت حسن» بس بُوَد این فخر

کآورده پدید این مه تابندۀ باهر

"باقر" لقب و کنیه "ابو جعفر" و او را

بوده است لقب های دگر، هادی و شاکر

از هر بدی و عیب و زلل اوست مبرّا

جان و تنش از «یُذبَّ عنکم» شده ظاهر

دریای علوم است و زُدایندۀ اوهام

گفتار حکیمانۀ او زیب منابر

از یک نفسش زنده کند صد چو مسیحی

از یک نظرش دیدۀ اعمی شده باصر

یاد آمدش از چهرۀ تابان محمّد

با چشم بصیرت نگهش کرد چو "جابر"

عالم همه شد روشن از آن نور خدائی

شد بارور از او شجر دین و شعائر

خوش باد، زمینی که هم آغوش شد او را

خوش آن که به سوی حرمش گشته مسافر

دیگر غمی از محنت ایّام ندارد

ص: 39

هر کس به حرم خانه او گشت مجاور

وصفش نتوان گفت «حسان» با سخنی چند

چون، قصّه بلند است و زبان، الکن و قاصر

ش_روع اول م_اه و طل_وع م_اه تم_ام

غلامرضا سازگار

ش_روع اول م_اه و طل_وع م_اه تم_ام

به این شروع، درود و به این طلوع، سلام

خدا ب_ه حض_رت سج_اد داد فرزندی

کز او بن_ای فضیلت گرفت استحکام

محمّدبن عل_ی، باقرالعل_وم ک_ه هست

ز م__ادر پ__در خ_ود سلال_ۀ دو ام_ام

که هست چار امامش پدر،دو فاطمه مام

عم_و ام_ام حسن، ج_د او امام حسین

دو جد دیگ_ر او حیدر و رس_ول ان_ام

محمّدی که محمّ_د س_لام داده بر او

به روی دست پدر چون علی گرفت مقام

ول_ی ح_ق و شکافن_دۀ تم_ام عل__وم

که هفت شهر فضیلت از او گرفت نظام

گرف_ت دی_دۀ خ_ود را ز دست او جابر

سلام باد ب_ر آن دست و این چنین اکرام

روی چ_و ج_انب بیت الح_رام ت_ربت او

ب_ه ت_ن بپ_وش ز ب_ال فرشتگان احرام

دُر چه_ار ی_م و بحر هفت گوهر پ_اک

بر آن چهار یم و هف_ت دُر سلام م_دام

ام_ام پنج_م و پنج_م وص_ی ختم رسل

که می شون_د رس_ل ب_ر زیارتش اعظام

ش_روع علم ب_ه او، خت_م عل_م نیز به او

زهی به حسن شروع و زهی به حسن ختام

گ__رفت روز ازل باق___رالعل__وم لق_ب

چنان ک_ه یافت_ه دانش ب_ه ن_ام او اتمام

اگرچ_ه بیل کشاورزی اش ب_ود به زمین

ب_ه یک اش_ارۀ او نُ_ه سپه_ر گ_ردد رام

ص: 40

ب_ه پ_ای کرس_ی درسش هزاره_ا جابر

ذلی_ل مج_د و جلالش ب_ود هزار هشام

محمّد است ز سر تا قدم به خُلق و خصال

از آن نه__اد ورا ذات ح_ق محمّ_د، ن_ام

تمام شخص محمّ_د در او خلاص_ه شده

ز مجد و عزت و خُلق و خصال وخوی و مرام

اگر ب_ه چشم بصی_رت به تربتش نگری

دم از بهشت زدن در ح_ریم اوست حرام

دگر ب_ه ع_رش بری_ن هیچ اعتن_ا نکنند

اگر شوند ب_ه کویش م_لایک استخدام

ام_ام پنج_م ک_ل وج_ود، تنه_ا اوس_ت

چه در مدین_ه بود ی_ا رود اسیر ب_ه شام

قسم به ذات الهی ک_ه علم، بی نفسش

چو آفتاب دم مغ_رب است ب_ر لب ب_ام

فقی_ر درگ_ه احس__ان او فقی_ر و غن_ی

مطیع حکم خداوندی اش خواص و عوام

مسی_ح ب_ا ن_فس روح بخش او زده دم

کلی_م یافت_ه از منطق وی عل_م کلام

کمال یافته ب_ا مه_ر او رکوع و سجود

قبول حق شده با حب او صلات و صیام

هماره تا که زمین است و آسمان برپ_ا

همیشه تا که زمان است و گردش ایام

به روح پ_اکش از ذات ح_ق درود درود

به جسم و جانش ازان سو جان سلام سلام

م_والیان وی از بی_م دشمن_ان «میثم!»

ز دور بر حرمش بوس_ه می زنن_د مدام

قوام هستی محیط امکان

محمد رضا براتی

قوام هستی محیط امکان

بلوغ خلقت شکوه ایمان

فروغ توحید دلیل سرمد

بیان وحدت لسان برهان

بهشت رحمت صفای جنت

ص: 41

بهار طوبی جمال یزدان

امام باقر که فیض وافر

دهد کلامش به علم و عرفان

که را شناسد جهان تحقیق؟

که برتر از او کشیده ایوان

بدست سبزش ریاض دین را

نموده خرم چنان گلستان

بداده قولش کلام حق را

هزار تفسیر هزار عنوان

پناه قرآن ز کفر و باطل

ز کفر و باطل پناه قرآن

ولادتش را عنایتی دان

به اهل تقوی به اهل ایمان

فصل بهار آمد و عالم معطر است

فائز شوشتری

فصل بهار آمد و عالم معطر است

بوی نسیم صبح بسی روح پرور است

گویا ز خلد می وزد این باد مشکبیز

کاین سان دماغ ابر ز بوی خوشش تر است

هم این زمین مرده شده احیا ز فیض او

هم این جهان پیر، جوان بار دیگر است

نرگس گشوده چشم تماشا به روی گل

سوسن به صد زبان، پی مدحش ثناگر است

با صد نوا به شاخ گل ارغوان، هزار

طوطی به نغمه بر سر شاخ صنوبر است

نور خدا، امام هدی، باقرالعلوم

هادی دین و وارث علم پیمبر است

بابش علی و جدّ کبارش بود حسین

زین العباد را پسر و باب جعفر است

در جاه و رتبه صد چو سلیمان، به عّز و جاه

در زیر بال طایری از کویش اندر است

هم لطف اوست مونس یونس، به بطن حوت

هم در طریق، هادی خضر و سکندر است

مفتاح قفل گنج سعادت، به دست اوست

ص: 42

بر پا از او بنای شفاعت، به محشر است

کی با شهان، گدای درش را مثل زنم

چون بر در گدای درش، صد چو قیصر است

خواهم امشب باز شیدایی کنم

جواد حیدری

خواهم امشب باز شیدایی کنم

از در رحمت تمنّایی کنم

تا شوم دور از تمام هرچه زشت

سیر، در گلزار زیبایی کنم

گرچه خوارم، دم ز گل ها می زنم

یاد گل، یاد گل آرایی کنم

مدت کوتاه عمر خویش را

صرف خدمت نزد مولایی کنم

از همین کوتاه خدمت، تا ابد

زندگی در لطف و آقایی کنم

آمدم نوشم می از شیر و رُطب

بر در میخانۀ ماه رجب

ای رجب میخانۀ حیدر تویی

مِی تویی، باده تویی، ساغر تویی

طعم تو گردیده احلی من عسل

گوشه ای از وسعت کوثر تویی

راه درک لیلةالقدر علی

بهر شیعه تا صف محشر تویی

ماه شعبان بر تو کرده اقتدا

باعث توفیق پیغمبر تویی

مطلعت زیباترین روز خداست

میزبان حجت داور تویی

حسن مطلع در تو باشد لطف یار

شد رخ زیبای باقر آشکار

او شعیب عترت پیغمبر است

باقر دریای علم داور است

مفتخر بر نام او هستیم ما

این کلام یک امام و رهبر است

اول خیر آخر خیر اصل خیر

این محمد، سفره دار کوثر است

بی روایاتی که از او آمده

دین ما تا روز محشر ابتر است

سائل علمش مراجع گشته اند

وسعت علمش ز هرکس برتر است

ص: 43

او که باشد بهترین مولای من

مادرش شد فاطمه بنت الحسن

مادرش از فاطمه تصویر داشت

در برش آئینۀ تقدیر داشت

پاک تر از آب زمزم خُلق او

رزق و سهم از آیۀ تطهیر داشت

او که باشد دختر بیت کریم

حُسن بابایش در او تأثیر داشت

نِی به دامانش گرفته کودکی

او به دامان خضر راهی پیر داشت

تا کند ما را غلام درگهش

در نگاه چشم خود زنجیر داشت

ما غلام حضرت باقر شدیم

بر مَرام غیر او کافر شدیم

اول ماه رجب شد جلوه گر ماهی تمام

غلامرضا سازگار

اول ماه رجب شد جلوه گر ماهی تمام

کآمد از هفت آسمان و مهر گردونش سلام

اختر چار آسمان و آسمان هفت مهر

یوسف دو فاطمه نور دل خیر الانام

نسل در نسلش همه خیرالورا خیرالبشر

خود امام ابن امام ابن امام ابن امام

مشعل بزم معارف باقر کلّ علوم

کعبه دل قبله ی جان رهنمای خاص و عام

عالم هستی که چون لب بر تکلم وا کند

از دمش جوشد کلیم و از لبش خیزد کلام

شهریار ملک امکان کز تمام ممکنات

ذکر او خیزد هماره فیض او جوشد مدام

در وجود حضرتش کلّ محمد جلوه گر

پیشتر از خلقت نورش محمد داشت نام

گه به نخلستان ورا بیل کشاورزی به دوش

گه به بام آسمان خورشید را گیرد زمام

بی ولای او همه رفتار عالم نادرست

بی وجود او همه طاعات خلقت نا تمام

ص: 44

این عجب نبود که مولانا علی بن الحسین

گیرد از او همچو پیغمبر ز زهرا احترام

با ثواب خلق اگر زاهد ندارد مهر او

دوزخش بادا حلال و جنتش بادا حرام

علم، پای کرسی تدریس او دارد جلوس

معرفت در پیش پای جابرش کرده قیام

تا بود روشن چراغ علم او در سینه اش

روز دشمن شام گردد چون به نطق آید هشام

مکتب من باقریّ و مذهب من جعفری است

نیست جز آنم طریق و نیست جز اینم مرام

مهر فرزندان او مانند جان در سینه ها

نطق شاگردان او چون تیغ برّان در نیام

ای سلاطین را به سوی آستانت التجا

وی خلایق را به دیوار بقیعت ازدحام

باقر آل محمد نجل زین العابدین

جد و باب و مادر و آباء و اجدادت کرام

رهروان فرش را مهر تو در دل روز و شب

ساکنان عرش را مدح تو بر لب صبح و شام

جابر جعفی که بحر دانشش در سینه بود

بود از دریای علمت قطره ای او را به جام

سائل کوی تو تا صبح قیامت مرد و زن

تابع حکم تو تا پایان هستی خاص و عام

گر چه قبر بی چراغت می درخشد در بقیع

چون خدا در قلب مردان خدا داری مقام

این عجب نبود که در بازار علم و حکمتت

راه پیمایی کند یوسف به عنوان غلام

می فروشد ناز، مؤمن بر گلستان بهشت

آیدش بویی گر از خاک بقیعت بر مشام

ص: 45

نی عجب ای کعبه ی دل در همه دوران سال

گر طواف آرد به گرد کعبه ات بیت الحرام

شخص پیغمبر تو را از سوی حق گوید درود

جابر از ختم رسل بر حضرتت آرد سلام

چار سالت بود با تیغ بیان و تیر علم

شام را کردی به چشم پور بوسفیان چو شام

با بیان زنده ات در قصر بیداد یزید

یافت زخم سینه ی آل محمد التیام

تا بگویی نیست جایز در بر ظالم سکوت

بر تمام نسل ها از کودکی دادی پیام

از تو گشته آفتاب علم و ایمان جلوه گر

وز تو باشد مکتب قرآن و عترت را قوام

در کتاب نخل «میثم» سطر سطر و بند بند

وصف تو حُسن شروع و مدح تو حُسن ختام

ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام

غلامرضا سازگار

ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام

وی تو را پیش از ولادت داده پیغمبر سلام

منشأ کل کمال و باقر کل علوم

هفتمین نور و ششم مولایی و پنجم امام

انس و جان آرند حاجت در حریمت روز و شب

آسمان گردیده بر دور مزارت صبح و شام

این عجب نبود که بخشی چشم جابر را شفا

زخم دل را می دهی با یک نگاهت التیام

ساکنان آسمان را لحظه لحظه، دم به دم

از بقیعت بوی عطر جنت آید بر مشام

در کمال و در جلال و علم و حلم و خلق و خو

پای تا سر، سر به سر آیینۀ خیر الانام

ص: 46

با تو حق گیرد تداوم از تو حق گیرد کمال

بی تو ایمان نادرست و بی تو قرآن ناتمام

کودکی بودی که از تیغ بیانت ناگهان

روز در چشم یزید بی حیا آمد چو شام

لال شد از پاسخ و زد بر دهن مهر سکوت

طشت رسوایی او افتاد از بالای بام

تو سرِ بالای نی دیدی به سن کودکی

گه به دشت کربلا گه کوفه گاهی شهر شام

خیمه های آل عصمت را که آتش می زدند

می دویدی در بیابان اشک ریز و تشنه کام

کوفیان بردند در حبس عبیدالله تان

شامیان سنگدل سنگت زدند از روی بام

ماجرای کربلا و شام و کوفه بس نبود

از چه دیگر این همه آزار دیدی از هشام

بارها آوردت از شهر مدینه تا دمشق

از وجودت هتک حرمت کرد جای احترام

گاه آوردت به زندان گاه پای تخت خویش

گاه زد زخم زبان و گاه می زد اتهام

حیف کز زهر جفا گردید قلبت چاک چاک

مرغ روحت پر زد از تن جانب دارالسلام

بس که بر جان عزیزت روز و شب آمد ستم

دادی از سوز جگر بر شیعیانت این پیام

تا به صحرای منا گریند بهر غربتت

حاجیان هنگام حج، پیر و جوان و خاص و عام

دوست دارم بر تو گریم در بیابان بقیع

کرده اند این گریه را بر من حرامی ها حرام

درکنار قبر بی شمع و چراغت روز و شب

هم بشر سوزد چو شمع و هم ملک گرید مدام

ص: 47

از چه شد صد چاک قلبت با چنان قدر و جلال

وز چه ویران مانده قبرت با چنان جاه و مقام

بر تو می گریم که عمری ساقی بزم بلا

روز و شب ساعت به ساعت ریخت خون دل به جام

بر تو ای تنها چو عمّت مجتبی

بر تو می گریم که مظلومی چو جد و باب و مام

بر تو می گریم که بردی کوه غم از کودکی

بر تو می گریم که شد با خون دل عمرت تمام

ای خدا را باب رحمت، باب رحمت باز کن

تا که "میثم" زائر قبرت شود فی کل عام

ای ول__یّ الله داور، الس_لام

غلامرضا سازگار

ای ول__یّ الله داور، الس_لام

ای سلامت از پیمبر، السلام

حجّت خلاق اکب_ر، السلام

زادۀ زه_رای اطهر، السلام

السلام ای باق_ر آل رس_ول

چارمین فرزند زهرای بتول

ای نبی ب_ر تو فرستاده سلام

وی به زین العابدین، ماه تمام

هفتمین معصومی و پنجم امام

مکتبت تا صبح محشر، مستدام

تیغ نطقت می شکاف_د، علم را

روح می بخشد مرامت، حلم را

ای س_لام ذات ح_یّ داورت

بر تو و نط_ق فضیلت پرورت

علم آرد سجده بر خاک درت

حلم گردیده است بر دور سرت

نسل نوری هم ز باب و هم ز مام

خ_ود امام و م_ادرت بن_ت الامام

کیست_ی ای آیت س_رّ و علن؟

تو هم از نسل حسینی، هم حسن

تو ام_امت را روان_ی در ب_دن

ای ولای_ت را چ_راغ انجم_ن

ص: 48

علم تو، عل_م خداون_د جلیل

وحی باشد بر لبت بی جبرییل

از درخ_ت علم، بَ_ر داریم ما

وز تو صد دریا گهر داریم ما

بس ح_دیث معتب_ر داریم ما

از شما کی دست برداریم ما؟

یابن زهرا سر برآور باز هم

«جابر جُعفی» بپرور باز هم

یابن زهرا گر چه با بغض تمام

حرمتت گردید پامال «هشام»

بر تنت آزار آمد صبح و شام

تو امام_ی، تو امامی، تو امام

نور از هر سو که خیزد، دیدنی ست

چهرۀ خورشی_د کی پوشیدنی ست؟

تو خ_زانِ ب_اغ زه_را دیده ای

تو تن بی سر به صحرا دیده ای

گ_ردن مج_روح بابا دیده ای

بر فراز نی_زه سره_ا دیده ای

کاش می دیدم چه آمد بر سرت

یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟

تو چهل من_زل اسارت دیده ای

از ستمکاران جس_ارت دیده ای

خود عزیزی و حقارت دیده ای

تشنگی و قتل و غارت دیده ای

چار ساله، ک_وه ماتم برده ای

مثل عمه، تازیانه خورده ای

ش_ام ب_ود و مج_لس شوم یزید

چشم تو چوب و لب خشکیده دید

گ_ه سکینه ناله از دل می کشید

گاه زینب جام_ه ب_ر پیک_ر درید

چشم بر رگ های خونین دوختی

س_وختی و س_وختی و سوختی

ای دل شیع_ه چ_راغ ت__ربتت

دیده ه_ا دری_ای اشک غ_ربتت

سال ه_ا ب_ر دوش ک_وه محنتت

روز و شب پامال می شد حرمتت

ظلم دی_دی در عی_ان و در خفا

ت_ا ش_دی مسم_وم از زهر جفا

ای به جانت از عدو رنج و عذاب

ص: 49

هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب

قلبت از زه_ر ست_م گردی__د آب

قب__ر ب_ی زوّار ت__و، در آفت__اب

وسعت صحن تو مُلک عالم است

لالۀ قب_ر تو اشک «میثم» است

ای جان ِ جهان امام باقر

غلامرضا سازگار

ای جان ِ جهان امام باقر

وی قبلۀ جان امام باقر

وی کهف امان امام باقر

وی فوق بیان امام باقر

وی نور عیان امام باقر

مولای زمان امام باقر

تو باقر علم کبریایی

تو آینۀ خدا نمایی

تو قبلۀ جانِ انبیایی

حق است که حجت خدایی

ما یکسره درد و تو دوایی

ما جسم و تو جان امام باقر

تو مظهر رب العالمینی

تو هستی زین العابدینی

عیسای مسیح آفرینی

سر تا قدم آیت مبینی

سلطان جهان، امام دینی

در کون و مکان امام باقر

ای دوستی تو اعتبارم

من آرزوی مدینه دارم

تا روی به درگه تو آرم

تا چهره به تربتت گذارم

شاید به بقیع، جان سپارم

با اشک روان امام باقر

ای قلۀ عرش، خاک پایت

ای جان جهانیان فدایت

گل واژۀ وحی در صدایت

تو پادشهی و ما گدایت

چشم همه بر در سرایت

از پیر و جوان امام باقر

افسوس که حرمتت دریدند

بعد از نبی از شما بریدند

در شام، غریبی تو دیدند

ننگ ابدی به خود خریدند

بر قتل تو نقشه ها کشیدند

ص: 50

پنهان و عیان امام باقر

بودی ز حقوق خویش محروم

تا شد جگرت به زهر، مسموم

با یاد تو ای امام مظلوم

گردید قلوب شیعه مغموم

از قبر غریب توست معلوم

صد رنج نهان امام باقر

گریه به عزای تو ثواب است

دل ها ز مصیبتت کباب است

قبر تو میان آفتاب است

از کینۀ دشمنان خراب است

این حرمت آل بوتراب است؟!

کی بود گمان امام باقر

تو جور و جفای شام دیدی

خاکستر و سنگ و بام دیدی

بر نیزه سر امام دیدی

خوشحالی خاص و عام دیدی

بیداد و ستم مدام دیدی

از خرد و کلان امام باقر

ای وصف تو بار نخل «میثم»

وی خاک رهت به زخم، مرهم

وی ریزه خور عطات، آدم

وی لطف و کرامتت مسلّم

در حشر ز آتش جهنم

ما را برهان امام باقر

هلال ماه رجب! ن_از کن ب_ه ماه تمام

غلامرضا سازگار

هلال ماه رجب! ن_از کن ب_ه ماه تمام

ز یازده م_ه دیگر تو را سلام سلام

سلام بر تو که در دامن ت_و می ت_ابد

فروغ حسن خدا از جمال چار امام

ولادت دو مح_مد، ولادت دو ع_لی

کدام ماه، چنینش سعادت است و مقام؟

چه ماه روح فزایی که در نخستین شب

ام_ام پن_جم م_ا ش_د ولادتش اع_لام

خ_دا به فاطمه بن_ت حسن گلی بخش_ید

که عطر باغِ حسینی از او رسد به مشام

ص: 51

ام_ام باق_ر یع_نی مح_مد دوم

امام باقر پنجم وصی خیرالانام

ام_ام باق_ر یع_نی حقیقت ق_رآن

امام باق_ر ی_عنی ت_مامی اسلام

امام باقر یعنی بهشت هشت بهشت

امام باقر یعنی نظ_امِ هف_ت نظ_ام

امام باقر یعنی امام علم و عم_ل

امام باقر یعنی رسول خون و قیام

مگ_ر امام چ_هارم م_دد ک_ند، ور ن_ه

که راست زهره که در مدح او کند اقدام؟

ز جان و دل ملک و جن و انس و حور این جا

نفس ب_ه دوس_تیِ او ب_رآورن_د م_دام

اگر از او نستانند جام در صف حشر

می حلال بهشتی ب_ه انبیاست حرام

به زائران حریمش در آفتاب بقیع

پ_ر ملائکه گ_ردی_ده حلّۀ اح_رام

ز تشنگی جگرم شعله می کشد ساقی

بیا شراب محبّت مرا بری_ز به ک_ام

به غیر بغض عدویش ره نجاتی نیست

به ج_ز به دوستی اش دل نمی شود آرام

عجیب نیست اگر در تم_ام حادثه ها

شود به امر غلامش سمند گردون، رام

به یک اشارۀ او عالمی «زراره» شوند

به یک نظارۀ او خلق، می شوند «هشام»

ستانده روح، ز گفتار روح بخشش، روح

گرفته علم، ز لب های جان فزایش ک_ام

مگو درِ حرمش بسته روز و شب، که ز عرش

پی زی_ارت قب_رش م_لک ش_وند اع_زام

نگو چ_راغ ندارد ببین که هر شب، ماه

چگونه از حرمش ن_ور می ستاند وام

کمال اوست ب_ه چرخ کمال، اوج کمال

کلام اوست ب_ه کلّ علوم، جان ک_لام

پن_اه برده ب_ه درگاه او صغیر و کب_یر

ص: 52

شفا گرفته ز خاک درش خواص و عوام

هنوز پ_ای ب_ه ملک وج_ود ننهاده

سلام داده محمد ب_ه آن ام_ام همام

چهارساله خروشید آن چنان ب_ه یزید

که شد به دیدۀ او «شام»، تیره تر از شام

ب_ه شاهی دو جهان ناز می کند "میثم"

اگ_ر غلامِ درش خوان_دش غلام غلام

پنجمین حجت خدا باقر

عباس عنقا

پنجمین حجت خدا باقر

مظهر ذات کبریا باقر

قرّة العین حضرت سجاد

چون پدر صاحب لوا باقر

نور پاک محمد است و علی

گوهر قلزم ولا باقر

وارث گنج حکمت و عرفان

عالم علم اوصیا باقر

جانشین و وصیّ پیغمبر

نور چشمان مرتضی، باقر

منبع جود و لطف و احسانست

میر و سر حلقه سخا باقر

کام جان ها ز نام او شیرین

درد ما را بود دوا باقر

زد قدم از شرف به ماه رجب

وارث نور هل اَتی باقر

کرده در بر لباس امکانی

زد به سر تاج اِنّما باقر

این شنیدم که بلبلی عاشق

بر سر شاخه زد نوا باقر

کامد ای عاشقان زمان طرب

خیز و شادی نما به ماه رجب

نور او نور روی پیغمبر

برگزیده، چو مصطفی منظر

خوی پاکیزه اش پسند خدا

همچو مرآت ساقی کوثر

چهره اش همچو چهرة زهرا

به درخشش به زهره احمر

خرّمی از وجود او پیدا

بلکه مینوی حضرت داور

حُسن او در کمال حُسن حَسن

ص: 53

خیره در سیرتش هماره نظر

در شجاعت حسین کرب و بلا

در سخاوت چو بحر پر گوهر

هر چه گویم به وصف او قاصر

من چه خوانم به مدح آن سرور

گوهر بحر معرفت باقر

به جمیع صفات حق مظهر

روز میلاد آن امام همام

کام ما پر بود ز شهد و شکر

بر لب جمله شیعیانش بود

این سخن نیمه شب به وقت سحر

کامد ای عاشقان زمان طرب

خیز و شادی نما به ماه رجب

طور دل شد به مهر او سینا

دیده از توتیای او بینا

بر کف ما ز حُبّ او ساغر

جمله سرمست آن می مینا

دل ربوده ز عارف و عامی

کس ندیده چنین رخ زیبا

در رُخش گر نظر کنی بینی

جلوة ذات حق بود پیدا

پنجمین شمس آسمان ولا

هفتمین نور طلعت غبرا

عرش و کرسی به نور او قائم

عالم از یُمن حضرتش بر پا

شاد و خُرم بود از این مولود

نه زمین بلکه عالم بالا

جانشین پیمبر خاتم

بر همه خلق رهبر و مولا

پرچم افراز دین و قرآنست

عالم علم علَّمَ الاسما

ذکر و تسبیح دوستانش هست

زیر لب دم به دم چنان عنقا

کامد ای عاشقان زمان طرب

خیز و شادی نما به ماه رجب

حجّت حق امام دین باقر

بر همه کار انس و جان ناظر

مشکلات جهان از او آسان

ص: 54

در مصائب به امر حق صابر

هر کجا عاشقی برد نامش

بی گمان در برش بود حاضر

چشم او چشم خالق اکبر

بر همه آفرینش او باصر

گیسوانش کمند طایر جان

دیدگانش دو جادوی ساحر

در مقامش زبان بود الکن

در مدیحش قلم بود قاصر

می رساند سلام پیغمبر

بر چنین رهبر جهان جابر

غم ز خاطر برون کند مهرش

شادمان می شود از او خاطر

به ظهورش ظهور حق پیدا

ز وجودش خدا همی ظاهر

گوید این نکته را ز روی شرف

گاه بی گاه خامه شاعر

کامد ای عاشقان زمان طرب

خیز و شادی نما به ماه رجب

ای پنجمین امام، یا باقرالعلوم

محمد سعید میرزایی

ای پنجمین امام، یا باقرالعلوم

بر رفعتت سلام، یا باقرالعلوم

بر علم مصطفی باب تو بود باب

وآن خانه را تو بام، یا باقرالعلوم

در بزم تشنگان از باده های فضل

پر گشته از تو جام، یا باقرالعلوم

با احتجاج تو، اسلام آورد

ترسا به کوه شام، یا باقرالعلوم

خود راسخون علم، تعلیم دیده اند

نزد تو ای امام، یا باقرالعلوم

هم حوزه های علم، هم حلقه های درس

گیرند از تو وام، یا باقرالعلوم

مهر تو از ازل، نور تو تا ابد

فیضت علی الدوام، یا باقرالعلوم

در بزم علم و دین، پیوسته می رود

نامت به احترام، یا باقرالعلوم

ای حضرت کریم ای فضل تو عمیم

وی رحمت تو عام یا باقرالعلوم

ص: 55

قرآن ناطقی، عین الحقایقی

ما جمله تشنه کام، یا باقرالعلوم

خورشید شیعه ای، زهرا ودیعه ای

ظل تو مستدام یا باقرالعلوم

نوری آمد وجود من گم شد

رضا رسول زاده

نوری آمد وجود من گم شد

چشم من باز پر تلاطم شد

شرشر اشک روی گونه ی من

شد سرازیر و قدر یک خم شد

گریه از شوق چه صفا دارد

شب میلاد نور پنجم شد

اشک اذن دخول ما بود و

در که وا شد دمِ تبسم شد

محرم اهل بیت اگر شده ایم

همه از یک دعای خانم شد

شکر، یا فاطمه و یا فاطر

شکر، هستم غلام تو باقر

در رحمت دوباره وا شده است

میزبان دلم خدا شده است

بار دیگر میان بیت وحی

آیه ی نور رو نما شده است

سجده ام را کسی نماند که ندید

سِرّ توحید بر ملا شده است

دسته های فرشته می بینم

در مدینه برو بیا شده است

پشت یک خانه ای شلوغ شده

خبری بین کوچه ها شده است

رنگ پنجم به روی بوم آمد

حضرت باقر العلوم آمد

نذر چشمان تو جوانی من

به فدای تو زندگانی من

زیر پایت بگو که سر بزند

هر کسی خواست از نشانی من

عرض تعظیم پیش قد تو شد

علت قامت کمانی من

من ندارم که هیچ چیز از خود

همه از توست هستِ فانی من

هست " آقا مرا دعایم کن "

ص: 56

از دعاهای آسمانی من

در هوای شما نفس زده ام

غصه ها را ز سینه پس زده ام

تو همان چشمه سار عرفانی

فصل سبز بهار عرفانی

در مقام رفیع اخلاقی

جلوه گاه مدار عرفانی

ای سر آمد به علم و دانش ها

سخنت پر ز بار عرفانی

چه احادیث که به جا مانده

از تو آموزگار عرفانی

قبل تو این چنین ظهور نبود

در میان تبار عرفانی

جایگاه علوم و دانش تو

شاهکاری به آفرینش تو

می شود سائل درت باشم

زائر کوی مادرت باشم

می شود در هوای خاکی تو

پر زنم من کبوترت باشم

می شود در بقیع، غربت محض

سر قبر منورت باشم

یاد آن خاطرات کودکی ات

روضه خوان در برابرت باشم

یاد طفلی دو ساله بودن تو

و اسیری خواهرت باشم

معجر عمه های تو بردند

و شما را چقدر آزردند

سرچشمه ی تمامی اندیشه های ناب

وحید قاسمی

سرچشمه ی تمامی اندیشه های ناب

دانش پژوه مدرسه ی عشق بو تراب

اوصاف پاکتان چقدر بی نهایت است!

یک خط ز مدحتان شده موضوع صد کتاب

شک کرده ایم! اهل زمین باشی ای عزیز

ای جلوه ی جلال خدا در پس حجاب

امشب دوباره حضرت خورشید اهل بیت

از ماورای فاصله ها بر دلم بتاب

ما را دعا کنید همین لحظه از بهشت

آقا دعایتان همه دم هست مستجاب

ص: 57

این چهره ی سیاه مرا هم نگاه کن

شاید به یاد آوریم در صف حساب

من از پل صراط جزا با نگاهتان...

... مانند باد می گذرم تند و پر شتاب

ساعی ترین مدرس آداب زندگی

شیوا سخن، مفسر آیات بندگی

قله نشین دانش و دین، ای طلایه دار

کاوشگر رموز سماوات کردگار

تیغ کلام نغز شما در مناظره

پِی کرده است مرکب دجال روزگار

هر کس که خواست پیش شما قد علم کند

گشته میان معرکه ی بحث تارومار

کوه بزرگ حادثه را بر زمین زدی

انگشت بر دهان شده این چرخ کجمدار

این چه تواضعی ست امام فرشته ها!

داری به پای خویش دو نعلین وصله دار

آقا شما که واسطه ی فیض عالمید

حیف است مانده اید در این شهر بی بهار

ای کاش سمت کشور ما هم می آمدی

پس لا اقل به خانه ی قلبم قدم گذار

ای خضر مست میکده ی چشمه ی حیات

من تشنه ام _ شبیه خودت _ تشنه ی فرات

آموزگار مبحث جغرافیای دین

استاد فقه و خارج دانش سرای دین

دار و ندار زندگی ات را تو ریختی

تا آخرین دقایق عمرت به پای دین

از ابتدای کودکی ات خونجگر شدی

زخم زبان و طعنه شنیدی برای دین

با خشت خشت اشک نماز شب شما

مستحکم است تا به ابد پایه های دین

ص: 58

ای یادگار کرب و بلا، زیر کعب نی

سهمی عظیم داشته ای در بقای دین

دیدی سر بریده ی عباس را به نی

بر شانه ی کبود نهادی لوای دین

از نای زخم خورده تان می رسد به گوش

در مجلس یزید، صدای رسای دین

با اشک و آه، شعله به آیینه می زدی

عمری به یاد کرببلا سینه می زدی

بر لب ساحلی که جا ماندم

رحمان نوازنی

بر لب ساحلی که جا ماندم

شادم از اینکه که کشتی ام آمد

باید امشب به آسمان بروم

چون که ماه بهشتی ام آمد

باید این شهر را مناره کنیم

آسمان را پر از ستاره کنیم

یا من ارجو لکل خیر بیا

تا به سمت شما اشاره کنیم

خبر تازه اینکه کفر اینجا

توی این شهر می شود تقدیس

آن طرف عده ای فرشته نما

تازه دارند می شوند ابلیس

گرچه خون کرده اند بعضی ها

دل این ماه آسمانی را

ولی این ماه صاحبی دارد

که زمین می زند کسانی را

گرچه آغاز شعر امشب را

گله از دست ناکسان کردیم

بگذریم ماه، ماه علی است

به علی واگذارشان کردیم

روی بال فرشته های خدا

همصدا با دعای ماه رجب

بفرستید با ملائک عرش

صلواتی به وسعت امشب

شب میلادهایمان مثل

شب دلدادگی، شب وصل است

این بهاری که از خدا داریم

ص: 59

یک بهار چهارده فصل است

آری امشب که جشن می گیریم

شب میلاد فصل پنجم ماست

گل بریزید روی خاک بقیع

که بقیعش بهشت مردم ماست

اسمتان مثل اسم پیغمبر

در میان نوشته های خداست

نامتان هم همیشه در همه جا

ذکر خیر فرشته های خداست

چارمین میوه ی دل حیدر

چارمین نور چشمی مادر

جابر آورده پیش محضرتان

اشتیاق سلام پیغمبر

از پدر هیبت حسینی را

در رگ و خون و جان و تن دارید

از طریق سیادت مادر

سیرت و صورت حسن دارید

آب یعنی که روشنایی علم

علم یعنی که نور پاک شما

پس عصا را شما زدی بر آب

تا گذر کرد حضرت موسی

حرف حرف کلامتان آقا

روی دلها طبیب می ریزد

قوم جابر به شوق می آید

از درختی که سیب می ریزد

نامتان را به زیر لب می برد

که به آتش پرید ابراهیم

گوشه ای از شکوه نور شماست

ملکوتی که دید ابراهیم

بی ولای علی و مهر شما

فایده ای نمی کند ایمان

دین چه چیزی است جز ولای شما

یا چه چیزی است جز محبتتان

وقتی از کوچه ها عبور کنید

کوچه از شوق می شود دریا

بسکه در وصفتان به هم گفتند

اشبه الناس به رسول خدا

با سرشک شما شروع شده

خط سرخ غروب های منا

ص: 60

چشمتان گریه می کند هر شب

پای گودال عصر عاشورا

کربلا کربلا سفر کردید

از دل شام هم گذر کردید

ای مسافر چگونه این همه راه

با سر روی نیزه سر کردید؟

پیش رأس بریده در آن شب

با رقیه پدر پدر کردید

آه از آن ساعتی که گذشت

به رقیه، به سر نظر کردید

عشق آمد و مقابل من دفتری گشود

میلاد یعقوبی

عشق آمد و مقابل من دفتری گشود

مرغ دلم بهانه گرفت و پری گشود

بال و پری زدم به بلندای آسمان

از لطف خود خدای کریمان دری گشود

احرام سرخ بر تن من بود و ناگهان

دیدم که روبروم در اخضری گشود

در آن طرف تمامی عالم بهشت بود

یک لحظه نور پرده زیباتری گشود

بر روی دیدگان پر از التماس من

باری تعال چهره یک سروری گشود

به به چه سروری که ملک مست بوی او

جمعی ز انبیاء همه مبهوت روی او

نامش محمد و به لقب باقر العلوم

عالم ترین رجال عرب باقر العلوم

در روز اولش که قدم در جهان گذاشت

باعث شده به فخر رجب باقر العلوم

تا اینکه می برم به زبان نام اطهرش

شیرین شود دهان چو رطب باقر العلوم

تابنده تر ز او نبود کس میان روز

زیباترین ستاره شب باقر العلوم

روح عبادت از پدرش زین العابدین

از عم خود گرفته ادب باقرالعلوم

جابر کمی ز علم شما ارث برده است

ص: 61

یک قطره ای ز آب دهان تو خورده است

قامت قیامت و رختان محشری بود

زور میان بازویتان حیدری بود

احساستان ز برگ گلی هم لطیف تر

احسان و لطفتان به خدا مادری بود

داروی دردهای بشر خاک پایتان

آب دهان اطهرتان کوثری بود

دوم محمدی و علی عاشقت شده

جانم فدای نام تو پیغمبری بود

ایمان و زهد و عبادت به یک طرف

علم خدای ات طرف دیگری بود

باشی حسینی و حسنی باقرالعلوم

خوانم فقط تو عشق منی باقرالعلوم

مولا نفس زدی و دو عالم درست شد

از آن گل وجود تو آدم درست شد

بس که شما میان منا ناله کرده ای

از گریه تو چشمه زمزم درست شد

از تار و پود و رشته شال عزایتان

بالای هر حسینیه پرچم درست شد

در ماجرای پر غم وادی کربلا

اشکت چکید و قطره شبنم درست شد

بانی روضه های عطش با حمایتت

سینه زنی ماه محرم درست شد

هرکس که روضه ای ز شما گوش می کند

یک جرعه می ز دست شما نوش می کند

آقا عنایتی بده بر سینه ناله را

پر کن ز داغ کرببلا این پیاله را

ای باغبان ساقه شکسته به ما بگو

داری به باغ سینه غم چند لاله را

یا حضرت غریب بمیرم برای تو

طی کرده ای چگونه تو این چند ساله را؟

دیدی که راس جد غریبت به نیزه شد

ص: 62

دیدی به چشم خود شب غسل سه ساله را

دارم به سر زیارت قبر بقیع اتان

امضا بزن به دست خودت این قباله را

یا رب تو دیده را ز غمش پر ز آب کن

مارا غلام حضرت باقر حساب کن

مهر تو خار نخل هایم را رطب کرد

جواد حیدری

مهر تو خار نخل هایم را رطب کرد

ما را گدای اول ماه رجب کرد

آقای من مهر تو را واجب نوشتند

یعنی تو را بر غیر تو غالب نوشتند

سال هزار و سیصد و اندی گدایی ست

روزی ماها از همین چندی گدایی ست

من چهارده قرن دنبال شمایم

مال خودم هم نیستم مال شمایم

ماه رجب تا که به تو آغوش وا کرد

با آبرو شد، خویش را ماه خدا کرد

تو موسی دریا علم بی کرانی

تو آسمان در زمین، فوق زمانی

نام تو را همواره با مد می نویسم

تا می نویسم یا محمد می نویسم

ای گریه ی سجاده های نیمه شب ها

اذن دخول اول ماه رجب ها

ای سال ها شهر خدا دنبال نورت

ای که برای مقدمت قبل از ظهورت...

...عرش الهی احترامش را فرستاد

پیغمبر اکرم سلامش را فرستاد

فرمود پیغمبر بزرگ عالمینم

آری حسین از من و من نیز از حسینم

آن کس که دارای تمام حُسن من بود

آن کس حسن بود و حسن بود و حسن بود

حالا حسین و مجتبی وصلت گزیدند

ص: 63

با وصلتِ باهم محمد آفریدند

تو مادری داری که مثلش هیچ زن نیست

مانند او حتی در اولاد حسن نیست

او همره بابای تو کرب و بلائی ست

در عهد تو در منصب خیر النسائی ست

در هر زمان مشغول تبلیغ خدایی

با درد هم ترویج یاد هل اتایی

شب می کنی تا سیدی مولا بگویی

تب می کنی تا ذکر یا زهرا بگویی

آنچه که زهرا مادرت دارد تو داری

روز قیامت هم تو صاحب اختیاری

تو مثل رأس جد خود اعجاز کردی

بابی زحکمت بر نصاری باز کردی

قربان اعجاز تو ای فرزند زهرا

آخر مسلمان تو شد پیر نصارا

تو آبرو بخشی به ما ای آبرو دار

حاجت روامان کن که هستیم آرزودار

نابودی وهابیت امید شیعه است

روز سقوط کفر تنها عید شیعه است

باید که بر این آرزوی خود بنازیم

بهر تو و اجداد تو مرقد بسازیم

همراه بابایت چهل سال و پس از آن

بودی به یاد گودی گودال گریان

تا زنده بودی آب دیدی گریه کردی

تا کودکی بی تاب دیدی گریه کردی

تو روضه خوان روضه ویرانه هستی

تو داغدار عمه دردانه هستی

تو علم خود را از همه گودال داری

تو تا ابد بر خیزران اشکال داری

الا که غرق در انوار ذوالجلال شویم

غلامرضا سازگار

الا که غرق در انوار ذوالجلال شویم

هلال ماه رجب سر زده، هلال شویم

کمال یافتۀ قلۀ کمال شویم

ص: 64

هماره خاک قدوم علی و آل شویم

م_ه تجل_ی حسن و جمال لم یزلی است

خجسته باد که ماه محمّد است و علی است

مهِ نماز و قیام و دعا و ذکر و سجود

مه وصال خداوندگار حیّ ودود

مه چهار ولادت ز چار رکن وجود

مه مبارک لبخند مهدی موعود

مه ن_زول کرام_ات خال_ق ازل_ی است

ولادت دو محمّد، ولادت دو علی است

طلوع این مه فرخنده می دهد خبری

که سر زد از افق عزت و شرف قمری

و یا ز دامن دریای معرفت گهری

خدا به حضرت سجاد داد گل پسری

که گل، زبان ملک ریختند در قدمش

اگر غل_ط نکن_م مدح انبیاست کمش

زهی که فاطمه- بنت حسن- حسن زاده

بر آفتاب خدا، ماه انجمن زاده

بگو که وجه خداوند ذوالمنن زاده

و یا که نخلۀ توحید، یاسمن زاده

بهش_ت حض_رت سج_اد، لال_ۀ رویش

حسین بوسه زند بر جمال دلجویش

درود اهل ولا بر شب ولادت او

سلام داده رسول خدا به حضرت او

سپاه علم کشیدند صف به خدمت او

عنایت و کرم و لطف و جود، عادت او

سحابِ یکسره بارن_دۀ علوم است این

محیطِ نور و شکافندۀ علوم است این

تمام علم ز دریای فضل اوست نَمی

تمام جود ز یک بذل دست او کرمی

تمام ملک خداوند بهر او حرمی

تمام دهر ز عمر عزیز اوست دمی

به نقش صورت او صورت آفرین نازد

به زهد و طاعت او زین العابدین نازد

ص: 65

به ماه عارض و حسن و جمال او صلوات

به حسن خلق و به حسن خصال او صلوات

به مام و باب و به آباء و آل او صلوات

به علم و دانش و فضل و کمال او صلوات

چنان به پاس_خ دشنام، خُلق او نیکوست

که خصم می شود از فیض یک نگاهش دوست

امیر عالم و بیل رعیتیش به دوش

به شوق زمزمه اش عرشیان سراپا گوش

زند ز منطق او بحر علم و دانش جوش

صدای «یارب» او از ملک ستاند هوش

درود شخص پیمب_ر نثار باد بر او

س_لام حضرت پروردگار باد بر او

بیا و روی ارادت ببر در این درگاه

حوائجت همه از باقر العلوم بخواه

سلالۀ دو علی، نور چشم ثارالله

دهد به دیدۀ «جابر» شفا به نیم نگاه

چو چشم اوست همان چشم خالق دادار

به ی_ک نظ_اره ب_رآرد گ_ل از ش_رارۀ نار

ولایتش سند و ثبت دین کامل ماست

گِل محبتش آدم کنندۀ گِل ماست

به روز حشر ولایش تمام حاصل ماست

مزار او نه به خاک بقیع، در دل ماست

زه_ی ک_رامت آن شهری__ار عال__م را

که برگزیده به مدح و ثناش «میثم» را

ای رخت چراغ هُدی یا محمد ابن علی

غلامرضا سازگار

ای رخت چراغ هُدی یا محمد ابن علی

پنجمین ولیّ خدا، یا محمد ابن علی

نجل سیدالشهدا، یا محمد ابن علی

جان عالمت به فدا، یا محمد ابن علی

یا محمد ابن علی، یا محمد ابن علی

ص: 66

ای بهار دل سخنت، ای حیات جان ز دمت

جنّ و انس و حور و ملک، جمله سائل کرمت

در مدینۀ دل ماست، هم بقیع و هم حرمت

یک صدا دهیم ندا، یا محمد ابن علی

یا محمد ابن علی، یا محمد ابن علی

شمع جمع اهل ولا، کعبۀ دل همه ای

پارۀ تن نبی و نور چشم فاطمه ای

در دلم فروغ خدا، بر لبم تو زمزمه ای

دل نگردد از تو جدا، یا محمد ابن علی

یا محمد ابن علی، یا محمد ابن علی

جز دعای تو نبود، بر لبم دعای دگر

جز ولای تو نبود، در دلم ولای دگر

گر برانی از در خود، تا روم به جای دگر

من نمی روم ابدا، یا محمد ابن علی

یا محمد ابن علی، یا محمد ابن علی

مهر تو عبادت من، عشق من ارادت من

با شما ولادت من، با شما شهادت من

هم عطاست عادت تو، هم دعاست عادت من

کن عنایتی به گدا، یا محمد ابن علی

یا محمد ابن علی، یا محمد ابن علی

دلم پر می زند امشب برای حضرت باقر

ژولیده نیشابوری

دلم پر می زند امشب برای حضرت باقر

که گویم شرحی از وصف و ثنای حضرت باقر

ندیده دیده ی گیتی به علم و دانش و تقوا

کسی را برتر و اعلم به جای حضرت باقر

ز بهر رفع حاجات و نیاز خویش گردیده

سلاطین جهان یکسر گدای حضرت باقر

ص: 67

زبان از وصف او لکن، قلم از مدح او عاجز

که جز حق کس نمی داند بهای حضرت باقر

نزاید مادر گیتی ز بهر خدمت مردم

به جود و بخشش و لطف و سخای حضرت باقر

به ذرات جهان یکسر بود او هادی و رهبر

که جان عالمی گردد فدای حضرت باقر

برو کسب فضیلت کن چو مردان خدا ای دل

ز بحر دانش بی منتهای حضرت باقر

اگر گردد شفیع ما بنزد خالق یکتا

بهر دردی شفا بخشد دعای حضرت باقر

ای به تو از خالق داور سلام

غلامرضا سازگار

ای به تو از خالق داور سلام

از لب جانبخش پیمبر سلام

ای پدر عالم هستی همه

نخل علی یوسف فاطمه

شمس و قمر را به نسب اختری

نسل امام از پدر و مادری

اختر تابنده دانش تویی

بلکه شکافنده دانش توئی

عالم علم احد قادری

باقری و باقری و باقری

دانشی کل نقطه ای از مکتبت

علم لِدُنی سخنی بر لبت

مدح تو از قول خدا در نبی است

خلق تو آیینه خلق نبی است

مام تو ریحانه بخل بتول

جابرت اورده سلام از رسول

اختر تابنده ماه رجب

مهر فروزنده ما رجب

شهر رجب را تو مهین کوکبی

ماه فروزان نخستین شبی

علم نهانی ز گلستان تو

پیر خرد طفل دبستان تو

هر نفست باغ گلی از کمال

هر سخنت پاسخ صدها سوال

مهر رخت ای به علی نور عین

ص: 68

وسه گه یوسف زهرا حسین

نام تو را گفت عدو ناسزا

از چه تو گفتیش ز رافت دعا

با همه فضل و شرف و علم تو

دشمن تو شد خجل از حلم تو

ای به فدایت پدر و مادرم

مدح تو در اوج دهان گوهرم

(میثم) و عبد مطیع توام

عاشق دیدار بقیع توام

شهادت حضرت امام هادی علیه السلام

من از احوال حریمت آقا

اسماعیل شبرنگ

من از احوال حریمت آقا...

شدت فاجعه را می خوانم...

با دل خسته مفاتیح به دست...

خط به خط جامعه را می خوانم...

عادت دست شما احسان است...

من به دنبال کرم آمده ام...

از گدایان قدیمی توٱم...

بازهم سمت حرم آمده ام...

اینقدر آه نکش می سوزم...

از دلم زمزمه بر می خیزد...

تا که بر روی زمین می افتی...

ناله ی فاطمه بر می خیزد...

چشم خونین تو امشب آقا...

راوی واقعه ی عاشوراست...

یاد غم های حسین افتادی...

سامراء شعبه ای از کرببلاست...

تشنه بودی و پریشان احوال

وسط بزم شراب افتادی

در همان حین که گریان بودی

یاد احوال رباب افتادی

زیر لب نوحه کنان می گفتی

جای هر تکه کلامی...ای وای

زینب و مجلس رقص و شادی

عمه و چشم حرامی ای وای

آن که بر ساحت قدسی شما

غرق در کینه اهانت کرده

ص: 69

چند روزی است به دلدار حسین

به ابالفضل جسارت کرده

برسد کاش ببینیم همه

حال او عبرت بین المللی ست

شک ندارم...به خدا می دانم

پاسخش با خود عباس علی ست

ما کجا...درک ابالفضل کجا؟!!

عقل کو تا که تورا فهم کند

وای از آن دم که غضبناک شوی

باید اینبار خدا رحم کند

خورشید در کرامت بی انتهای توست

مهدی نظری

خورشید در کرامت بی انتهای توست

جنس ستاره وصله ی رو عبای توست

یا ایهاالنقی غم عشقت برای من

یا ایهاالنقی سر و جانم برای توست

قلبم که بین سینه به عشق تو می تپد

از عاشقان کنیه ی ابن الرضای توست

غصه نخور برای کبوتر نداشتن

جبرییل خود کبوتر صحن و سرای توست

مثل پیمبری ولی از جنس مرتضا

سرداب خانه ی تو همانا حرای توست

چشمان ما به درک حریمت نمی رسد

بر بام عرش سایه ی گلدسته های توست

آقا به رتبه ات فقها غبطه می خورند

نه نه پیمبران خدا غبطه می خورند

قبل تو سامرا سر بامش علم نداشت

دستی شبیه دست تو جود و کرم نداشت

موسی کجا و معجزه ی دست تو کجا؟

حتی مسیح نیز شبیه تو دم نداشت

تفسیر آیه های خدا درس جامعه ست

قرآن بدون ذکر تو نون و قلم نداشت

تقصیر ماست اینکه تو در اوج غربتی

تنها تر از تو عمر زمین از عدم نداشت

ص: 70

آقای من فدای سرت گنبد خراب

تو مادرت کسی ست که عمری حرم نداشت

تو بی کسی قبول ، ولی مثل او که نه..

سیلی نخورده ای تو و رویت ورم نداشت

از غربت تو ارض و سما گریه میکنند

هرشب فرشته های خدا گریه می کنند

شرمنده گی ست دیده ز خون تر نداشتن

روز شهادت تو علم بر نداشتن..

اوج سعادت است برای کسی چو من

پای رکاب مقدمتان سر نداشتن...

سخت که امام دهم باشی و علی

اما کسی شبیه به قنبر نداشتن

سخت بین شهر پر از ظلم و بی کسی

هی بار غم کشیدن و لشگر نداشتن

سهم تو شد زمان هجوم هزار غم

دردی شبیه غصه ی مادر نداشتن

آن لحظه ای که زخم به قلبت هجوم برد

سهم تو بود مالک اشتر نداشتن

در کربلا حسین به عباس تکیه کرد

تو بودی و غریبی و یاور نداشتن

تنها میان لشگر اعدا چه میکنی؟؟

در کاروان سرای گداها چه میکنی؟؟

آقا اگرچه سینه ات از غم کباب بود

اما همیشه مشک شما پر ز آب بود

بردند اهل سامره فیض از دعای تو

اما همیشه خوبی تو بی جواب بود

حیف از دعای جامعه ات که غریب ماند

هر خط آن برابر با صد کتاب بود

آن لحظه ای که پای برهنه دواندنت

آقا گمان کنم که به دستت طناب بود

پای برهنه بردن تو جای خود ولی...

ص: 71

...سنگین ترین غمت می و بزم شراب بود

بزم شراب رفتن تو طشت زر نداشت

با این وجود حال تو خیلی خراب بود

در مجلسی که راس امام و شراب بود

در اوج غصه لحظه ی مرگ رباب بود

دنیای غم به خانه ی قلب رباب ریخت

آنجا یزید بر سر آقا شراب ریخت

منکه شد گوشۀ تبعید ، عبادت ، کارم

محمود ژولیده

منکه شد گوشۀ تبعید ، عبادت ، کارم

سالها دشمن من داد ز غم آزارم

دوستان شیفتۀ خلق خوش و رفتارم

دشمنان نیز خجالت زده از کردارم

نیست جز یاریِ قرآن و تلاوت یارم

ظلم و جور خلفا بود که خونبارم کرد

متوکل ز همه بیشتر آزارم کرد

هیبت حیدری ام تیر به اعدا می زد

معجزاتم همه شمشیر به اعدا می زد

ذکر من بود که زنجیر به اعدا می زد

من ستم دیدم و تقدیر به اعدا می زد

گاه یک شیر ز تصویر به اعدا می زد

روز و شب در غم و اندیشۀ مردم بودم

بیشتر همنفس اهل ری و قم بودم

خصم پنداشت که من بی کس و تنها هستم

غافل از اینکه خدا را یَد و بَیضا هستم

خواست تهمت بزند دید مبرّا هستم

خواست تحقیر کند دید که والا هستم

جرمم این بود که من زادۀ زهرا هستم

آنکه در گوشۀ تبعید گرفتارم کرد

تا توانست به تهدید گرفتارم کرد

دشمنان بر سر من بسکه بلا آوردند

ص: 72

دل پر صبر و قرارم به صدا آوردند

گاه در بزم شرابی ز جفا آوردند

گاه در مجلس اغیار مرا آوردند

بارها در نظرم کرب و بلا آوردند

کاروانِ اُسرا در نظرم می آمد

مجلس شام بلا در نظرم می آمد

یاد آن بزم شرابی که میان اُسرا

عمه ام بود و همه قافلۀ کرب و بلا

بسته در سلسله ای سلسلۀ آل عبا

وسط طشتِ طلا بود سر خون خدا

بزم مشروب کجا و حرم آل کسا

جمع کفار کجا جمع عزیزان حسین

تهمت زشت کنیزی به یتیمان حسین

شعلۀ فتنه کفار بر افروخته بود

صورت ماه یتیمانِ حرم سوخته بود

چشم حضّار به ناموس خدا دوخته بود

غصّه جدّ غریبم به دل اندوخته بود

زینب از مادر خود فاطمه آموخته بود

عمۀ مقتدرم خطبۀ غرّا می خواند

و سر خون خدا سورۀ طه می خواند

خیزران بود که روی لب و دندان می زد

بر لب ماه نه بر ناطق قرآن می زد

بانویی بر سر خود لطمه فراوان می زد

این رباب است که بوسه به سر از جان می زد

باز هم حرمله ای طعنه به مهمان می زد

داغ شش ماهه فراموش نمی گردد آه

نالۀ فاطمه خاموش نمی گردد آه

کسی ک_ه بندۀ خاص خدای یکتا بود

سید هاشم وفایی

کسی ک_ه بندۀ خاص خدای یکتا بود

وج_ود اطهر او در هجوم غ_م ها ب_ود

هماره ذکر خداوند ب_ر لبش گل ک_رد

ص: 73

همیشه گلشن مح_راب از او مصفا ب_ود

ز دشمنان که بر او عرصه تنگ میکردند

ولی اعظم حق را چ_ه بیم و پروا ب_ود

قدم به برکه شیران اگرچه او بگذاشت

وحوش را سر بوسه به خاک آن پا ب_ود

اگرچو جّد غریبش علی به خانه نشست

ب_ه یاد غُربت درد آشنای بابا ب_ود

اگرچه ریخت شبانه به خانه اش دشمن

نداشت بیم ز خصم و به یاد زهرا ب_ود

ز زهر دشمن ظالم، ز پا فتاد کسی

که پاره های دل او پُر از خدایا ب_ود

دریغ ودردکه گلچین زکینه پرپرکرد

گلی که زینت گلزار سبز طاها بود

امام عسکری از ماتمش سیه پوشید

غبار غم ز سرا پای او هویدا بود

شبی که شمع وجودش خموش شد ،دیدند

فضای سامره تاریک و غرق غوغا ب_ود

زخاک سامره اش نور بر فلک تابد

که او تجّلی آئینه های تقوا ب_ود

ز ماتمش نه همین سینۀ «وفائی» سوخت

که داغ او به دل لاله های صحرا بود

سیرتش نه در حقیقت صورت دنیایی اش

مهدی رحیمی

سیرتش نه در حقیقت صورت دنیایی اش


ماه را شرمندهء خود می کند زیبایی اش



می چکد نهج البلاغه از لب پایینی اش


می چکد آیات قرآن از لب بالایی اش



لحظه لحظه خیر او حتماً به مردم می رسد


آن کسی که«جامعه»بوده دم لالایی اش



«جامعه»«عجِّل فرج» به به چه تلفیقی شده ست


نسبت فرزندی اش با نسبت بابایی اش



ص: 74

سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست


یازده در ذکر بالا می رود کارایی اش



نوکر اربابم و یک بخش از آقایی ام


ریشه دارد بی برو برگرد در آقایی اش



طعم توحید و امامت را به هم آمیخته


نیمه ی مکّی او با نیم سامرّایی اش



هرقَدَر که خسته باشی بعد از آن دیوارها


روبراهت می کند یک استکان از چایی اش



ازحرم برگشته می داند که وقت بازگشت


چایی دوم دوچندان می شود گیرایی اش



چونکه تنها می روی هرگز به سامرّا نرو


چون خجالت می کشد تنهایی از تنهایی اش

دهمین ن____ور آسمان خدا

محمد کاظمی نیا

دهمین ن____ور آسمان خدا

نظمِ منظومِ کهکشان خدا

دوستدار تو دوستدار خداست

مش_______تری یاب آستان خدا

لحن تو مثل لحن قرآن است

ای قدیمی ت____رین لسان خدا

ت___و خدایی خدا نکرده مگر...

"جامعه"چیست جز بیان خدا؟

بی تو بودن مسیر گمراهی است

دهم______ین اص__ل امتحان خ____دا

دوستت دارم ای ام__ام غریب

عاشقم...عاشقت...به جان خدا

سام__را رفته را بهشت نبر

به هزار و یکی بهانه خدا!

تا بماند به زیر دندانش

ت_ا ابد طعم آس_تان خدا

میروم روضه خوان شوم حالا

با اج____ازه غریب س_____امرا !

زهر خوردی،پرت نخورد دگر

ضربه ای بر سرت نخورد دگر

حرمتت را شکسته اند ولی

لگدی خواهرت نخورد دگر

خوب شد کوفه دور بود از تو...

سنگ ب__ر پیکرت نخورد دگر

ص: 75

حجم گ___ودال پر نبود از تیر

نیزه دور و برت نخورد دگر

دخترت آم___د و تو را بوسید

کعب نی دخترت نخورد دگر

بگذریم از گریز های دگر...

تی__ر، آب آورت نخورد دگر

**

پیش از ابراز ما عطا کردی

سائلی ب___ر درت نخورد دگر

در دل نگذار این همه داغ علنی را

عباس شاه زیدی

در دل نگذار این همه داغ علنی را

پنهان نکن از ما، غم دور از وطنی را

این داغ مرا کشت ، چه باید بنویسم

خورشیدِ شب مکه و ماه مدنی را

از بغض لبالب شدم از هتک حریمت

صبرتو به هم ریخته دنیای دنی را

ای ماه دهم ، پیش تو آورده ام امشب

در هاله ای از بهت دلی سوختنی را

آن ها که جگر سوخته ی سامره هستند

باید بشناسند گدایان غنی را

آنقدر دل سوخته ی پشت حصارت

خون کرد دل عبدالعظیم حسنی را

آنقدر که آتش شدو ری سوخت برایت

آنقدر که خون کرد عقیق یمنی را

دشمن به خیال غلط خویش کشیده است

دور و بر خورشید ، شبی اهرمنی را

اما خبرش نیست خدا داده به دستت

مانند علی بازوی لشکر شکنی را

ای عطر دلارای نماز شبت از دور !

تا سامره آورده اویس قرنی را

واکن لب نورانی خود را و بیاموز

با جامعه در جامعه شیرین سخنی را*

بگذار سهیم غم پنهان تو باشیم

ص: 76

نگذار به دل این همه داغ علنی را

*جامعه ی اول دراین مصراع زیارت جامعه ی کبیره است که امام هادی علیه صلوات الله الملک المبین آن را به موسی بن عبدالله نخعی تعلیم فرمودند

در بارگاه قدس اگر بار میدهند

سید پوریا هاشمی

در بارگاه قدس اگر بار میدهند

تنها به احترام رخ یار میدهند..

چون در ازاش خون دل و دار میدهند

این بار را به میثم و عمار میدهند..

ماییم و بیقراری و حال و هوای تو..

باید به صفحه ارنی طرح لن کشید

از زیر کام واژه برایت سخن کشید

آوازه ی صفات تو را تا قرن کشید

باریست بار عشق که باید به تن کشید

شاید به جان دهیم کمی از بهای تو..

پیداست در معانی اسمت مقام ها

در کوره ی محبت تو پخته خام ها

مشغول طوف گرد تو بیت الحرام ها

در حکم واجب است به تو احترام ها

اینحرفها کمیست ز مدح و ثنای تو..

تاروز حشر دست به دامان تو خلیل

شاگرد درس معرفتت صد چو جبرئیل

مدح تو را نوشته"محدث" ازین قبیل

آب وضوی نافله ات آب سلسبیل..

در "منتهی" نوشته نشد منتهای تو..

ای پوزه مال درگه لطفت درندگان..

افتاده پیش پای تو بر خاک آسمان

در ماجرای مجلس ابلیس و دست و نان..

دادی به طرح شیر روی پرده جسم و جان..

عالم به حیرت است ازین ماجرای تو..

دریا اگر به قلّت جو لطف میکند

ص: 77

عادت به جود دارد و او لطف میکند

مثل شراب که به سبو لطف میکند

دست شفای تو به عدو لطف میکند..

نذری نموده مادر او هم برای تو..

در پیش عشق بحث نژاد و عشیره نیست

بی جلوه ی تو روز کم از شام تیره نیست

کور آن دو چشم که به مقام تو خیره نیست

این جامعه بدون حضورت کبیره نیست..

آموختیم معرفت از حرفهای تو..

گرچه گرفت شهر قراری که داشتی..

رنگ خزان ندید بهاری که داشتی

چون جود بود عادت و کاری که داشتی

معروف شد گدای دیاری که داشتی..

در سرّ من رای تو هستم گدای تو

پای از گلیم چون که فراتر گذاشتم

با التماس قافیه را تر گذاشتم

پایین نام قدس تو ساغر گذاشتم

دارم امید پر شدنش گر گذاشتم

می میچکد ز نون تو و قاف و یای تو

ساکت شدیم دم ز تو خفاش ها زدند

رجاله ها به نام تو سنگ جفا زدند

نام تو را به طعن و تمسخر صدا زدند..

خاک عزا به فرق سر ما سوا زدند..

مارا ببخش چون که نماندیم پای تو..

دارم نگاه میکنم این اتفاق را..

آشفتگی حق و هجوم نفاق را

این گنبد نداشته ی بی چراغ را

این صحن خالی تو و این درد و داغ را

عالم فدای بغض دل بی صدای تو..

تبعید سهم خوبترین مرد عالم است

بازین چه شورش است که در عرش ماتم است

ص: 78

میپیچد از عطش به خودش قامتش خم است

اوضاع جسم بی رمقش سخت درهم است

افتاد از شراره ی این زهر نای تو..

وقتی به جان نشست تنت لاله وار شد

زهری که از مصیبت آن دیده تار شد

خوردی زمین و صورت تو پرغبار شد

حتی نفس کشیدن تو گه گدار شد

صد شکرآمده پسرت در عزای تو..

تقدیر چون رقم به غمت خورد و بر عذاب..

لرزید پای عرش زمین خورد آفتاب

پیش نگاه اهل و عیال تو با شتاب..

بردند دست بسته تو را مجلس شراب..

این لحظه ها رسید دگر کربلای تو..

سر داشتی به روی تن اما حسین نه..

صد شکر داشتی بدن اما حسین نه..

هم آب بود هم دهن اما حسین نه..

کردند بر تنت کفن اما حسین نه..

دیگر کسی نبرد عبا و ردای تو..

تمام اهل نظر بر تو التجا بکنند

محسن حنیفی

تمام اهل نظر بر تو التجا بکنند

به نام پاک نقی خاک را طلا بکنند

هنوز بردن نامت کمال بی ادبی است

به لفظ "حضرت آقا" تو را صدا بکنند

فرشته ها همه هنگام سجده حیرانند

که رو به قبله و یا رو به سامرا بکنند

چقدر روی دلت زخم کهنه بسیار است

به زهر زخم دلت را چرا دوا بکنند

دوباره یک دو نفر را به کربلا بفرست

که زیر قبه برایت کمی دعا بکنند

خدا کند که شبانه تو را دگر نبرند

ص: 79

ز نام مادرتان لااقل حیا بکنند

خدا کند که غریبانه دست و پا نزنی

ملائک از پرشان فرش دست و پا بکنند

دوباره از لب خشکت سلام میریزد

همینکه روی تو رو سوی کربلا بکنند...

سلام بر بدنی که سه روز بعد آن را

ز دست نیزه گرفته که بوریا بکنند....

با سرانگشتم نوشتم آه... باران گریه کرد

کاظم رستمی

با سرانگشتم نوشتم آه... باران گریه کرد

کنج چشم شیشه جاری شد خرامان گریه کرد

تیرگی ها را که باران از نگاه گریه شست

شاعری مهمان دریا شد پریشان گریه کرد

تا که پرسیدم چرا نام تو کمتر خوانده اند

چشم ماهی های دریا در بیابان گریه کرد

در هجوم کشف های ناگهانی گر گرفت

شعله زد چشم غزل چون دید قرآن گریه کرد

نیمه شب، دریا، اسارت! مجلس شومِ شراب...

خاطراتم از حرم تا شام ویران گریه کرد

سیر اسرار ازل در روضه های شفع و وتر

سطرهای جامعه در سوگ انسان گریه کرد

آه ای دریای نور ای مهربان ای لطف محض

در جوابم یک حرم، در خاک، ویران گریه کرد

تا نوشتم نام مولایم علی هادی است

از مدینه پاسخ آمد جان، خراسان گریه کرد

هادی ای مظلوم ای سرّ خدای فاطمه

غربتِ نامِ تو را اندوهِ باران گریه کرد

السلام علیک یا مولا

وحید محمدی

السلام علیک یا مولا

عالمی را غریبی ات کشته

ای غریب غروب سامرا

عالمی را غریبی ات کشته

ص: 80

گرچه بی آبرویم آقا جان

هر چه باشم ولی گدای توام

دیدن مرقدت چه حالی داشت

از همان روز در هوای توام

آشنای غریب دلتنگی

ای امام عزیز دل خسته

دست های گره گشای تو را

غل و زنجیر ظالمان بسته

از دعای قنوت نیمه شبت

همگان استفاده می بردند

نیمه شب بود و کوچه ها تاریک

که تو را هم پیاده می بردند

قصّه ی کوچه های باریکی

می شود پیش چشمتان تکرار

آهِ مظلوم و اشکِ غربت تو

سامرا شد مدینه باز این بار

چقَدَر خون دل که از دست

بی وفا مردم زمان خوردی

پسر مرتضی و بزم شراب

عجب ارثی از عمّه ات بردی

لااقل خوبی اش در این بوده

حرفی از خیزران نبود آقا

حرفی از یک سر بریده نبود

خواهری نیمه جان نبود آقا ...

اشک را روز جزا با نور قیمت می کنند

مهدی نظری

اشک را روز جزا با نور قیمت می کنند

برتو هرکس گریه کرده وقف جنت می کنند

ایهاالهادی گدایان در تو تا ابد

برهزاران حاتم طائی کرامت می کنند

اشکهایی را که در این روضه هایت ریخته

قطره قطره وصل بر دریای رحمت می کنند

سینه زنهای تو با سینه زدن در روضه ات

مثل موسی در میان طور عبادت می کنند

ص: 81

مردم ایران به یاد صحن نورانی تو

حضرت عبد العظیمت را زیارت می کنند

عده ای با پرچم یاهادی ات روز جزا

ازتمامی گنهکاران شفاعت می کنند

نام تو دارد جهانی را هدایت می کند

علتش این است بر نامت اهانت می کنند

کاش می شد ما فدایی نگاهت می شدیم

کاشکی در سامرای تو سپاهت می شدیم

ای کلام تو کلام ناب قرآن یا نقی

زنده شد از برکت نام تو انسان یا نقی

حرمت نام تو ای مظلوم شهر سامرا

واجب عینی شده بر هر مسلمان یا نقی

مردم ایران زمین با احترام و ومؤمن اند

کاش جای سامرا بودی در ایران یا نقی

با دعای جامعه ما را رساندی تا خدا

ای کلید اصلی ابواب ایمان یا نقی

مهبط وحیی تو آقا معدن الرحمه تویی

ای مصابیح الدجی ای باب احسان یا نقی

ای که اعلام التقی هستی و هم کهف الوری

هرکسی شد نوکرت شد از بزرگان یا نقی

منتهی الحلمی ستون علمی ارکان البلاد

ای امام مهربانِ بهتر از جان یا نقی

با گدایی از تو دارم پادشاهی می کنم

مرغ دل را سوی ایوان تو راهی می کنم

آمدم کنج حریمت با دو تا چشم تری

آمدم پیش تو آقاجان برای قنبری

آمدم مثل غلامی بر سر بازار تو

جان زهرا حضرت هادی مرا هم می خری؟

ای غریب سامرا ای آشنای عالمین

تو امام،عسگری هستی و خود بی عسگری

ص: 82

هرزمانی آمدم دیدم حریمت خاکی است

با ضریح تخته ای ات اشک در می آوری

ای فدای نام تو جان تمام شیعه ها

ایهاالهادی النقی تو یک علی دیگری

درخرابه جاگرفتی پیش یک دسته گدا

پادشاهانه نشستی در کنار نوکری

نیمه ی شب ریختند آقا سر سجاده ات

قدری انگاری در این روضه شبیه حیدری

بردنت از خانه ات اما دری دیگر نسوخت

درمیان شعله دست و پای یک مادر نسوخت

گرچه بر روی لبت نامی به جز مادر نبود

روی دوشت کنده زنجیر زجر آور نبود

آمدی بزم شراب و حرمتت آنجا شکست

در عوض آقا در این مجلس که تشت زر نبود

دور تو پر بود از نامردهای سامرا

در عوض دور و برت بالای نیزه سر نبود

دور تو کف می زدند وعده ای باده به دست

سخت بود اما کنارت خواهری مضطر نبود

گرچه تنها بودی آقاجان در این مجلس ولی

دور تو خولی و شمر و لشگری دیگر نبود

جای صدها شکر باقی مانده در بزم شراب

خیزران بالا نمی آمد لبی هم تر نبود

خوب شد حرف از کنیزی هم نشد در آن میان

خوب شد چشم پلیدی خیره بر دختر نبود

وای از شام بلا و مجلس شوم یزید

بعد از آن دنیا دگر بر خود چنین بزمی ندید

وقتی خدا وجود تو را چون خدا کشید

یاسین قاسمی

وقتی خدا وجود تو را چون خدا کشید

ما را برای دور تو بودن گدا کشید

ص: 83

تا اینکه این زمین به نظر جلوه گر شود

از جنس نور با قلمش سامرا کشید

هرچه که دور توست یقینا گران بهاست

حتی غبار صحن تو را از طلا کشید

این جامعه ز جامعه ی تو کبیر شد

باید که خط به دورِ به غیر از شما کشید

رحمت کند خدا پدرم را که از قدیم

دست مرا گرفت و به سمت شما کشید

شش گوشه دار ها همه مثل هم اند پس

باید برای تو کفن از بوریا کشید

خوردی زمین فدای تو یا ایهاالعزیز

تا یک حرام زاده عبای تو را کشید

این غربت تو مضحکه ی این و آن شده

حرفی نزن که دشمن تو بد دهان شده

حرفی نزن که با تو مدارا نمی شود

این پاره ی جگر که مداوا نمی شود

"گریه نکن بهانه بدست کسی نده"

یک مرد بین این همه پیدا نمی شود

رنگ تنت عوض شده و آب رفته ای

یک نصف روز...آن قد و بالا...نمی شود!

اینگونه روی خاک دگر دست و پا نزن

راه گلوی تو به خدا وا نمی شود

پاشو ببین حسن چقدر گریه می کند

از روی قبر خاکی تو پا نمی شود

امّا خدا رو شکر که در این میانه ها

دیگر سر عبای تو دعوا نمی شود

گرچه تمام عمر تو دور از وطن شدی

اما خدا رو شکر که آقا کفن شدی

باران نیزه نیزه به جان شما نبود

ص: 84

بر سینه ات که داغ جوان شما نبود

راحت نفس زدی دم آخر قبول کن

سر نیزه ای میان دهان شما نبود

تیر سه شعبه ای که نیامد به سینه ات

مانند حرمله که زمان شما نبود

بزم شراب رفتی و امّا خدا رو شکر

همراهتان که دخترکان شما نبود

بزم شراب برده فروشی عزیز شد

در این میانه حرف خرید کنیز شد

ای هدایت راه خود را یافته در کوی تو

غلامرضا سازگار

ای هدایت راه خود را یافته در کوی تو

وی چراغ عقل روشن از فروغ روی تو

هادیان خلق را خطّ طریقت سوی تو

جنّت اهل ولا هم خُلق تو هم خوی تو

ای محمّد را وصی ای ربّ اعلا را ولی

هادی امّت دهم مولای ما چارم علی

پیکر توحید را روح مطهّر کیست؟ تو

شمع جمع محفل آل پیمبر کیست؟ تو

راهیان نور را هادی و رهبر کیست؟ تو

دُرّ نه دریا و دریای دو گوهر کیست؟ تو

آفتاب سامره چشم و چراغ مرتضی

جدّ پاک مهدی و نجل جواد ابن الرّضا

نام نیکویت علی خُلقت علی خُویت علی

صدق و اخلاصت علی آیینه ی رویت علی

وجه نیکو، چشم و ابرو، دست و بازویت علی

ای ثنا خوانت محمّد ای ثناگویت علی

سوّمین ابن الرّضا باب امام عسکری

کرده در چشم هدایت طلعتت روشنگری

شهریاران جهان خاک سرِ کوی تواند

خوب رویان دو عالم عاشق روی تواند

اختران آسمانی قطره ی جوی تواند

ص: 85

عرشیان و فرشیان با هم ثناگوی تواند

آیه های وحی در خال و خط رخسار توست

حرف حرف «جامعه» از لعل گوهر بار توست

جامعه موجی ست از دریای عرفان شما

جامعه نوری ست از لب های خندان شما

جامعه بحری ست از انوار قرآن شما

جامعه برقی ست از خورشید تابان شما

جامعه ما را سوی عترت هدایت می کند

روح را مست می ناب ولایت می کند

تو علیِّ چارم و ابن الرّضای دوّمی

تو چراغ انجمن هایی و ماه انجمی

تو جمال حیِّ سبحانی به چشم مردمی

تو جواد ابن رضا نجل امام هشتمی

نجل وجه الله را در خط و خالت یافتم

چارده خورشید در ماه جمالت یافتم

دادها ماندند و چون دود از میان بیداد رفت

هر چه در عالم جز آثار شما از یاد رفت

شوکت عبّاسیان با نامشان بر باد رفت

هر چه در عالم جز آثار شما از یاد رفت

ایّها الهادی النّقی راه هدایت راه توست

آنچه باقی مانده قول نَحنُ وجه الله توست

گر چه قلب پاکت از زخم زبان آزرده اند

گر چه روز و شب بلاها بر سرت آورده اند

گر چه در حقّ تو ای مولا ستم کرده اند

گر چه با اجبار در بزم شرابت برده اند

شعر نابت خصم را در اضطراب انداخته

نقش دشمن را در آن محفل به آب انداخته

شعر نابی را که خواندی سر بسر هشدار بود

ص: 86

بر سر آن بی خبر فریاد آتش بار بود

هر کلامت یک نهیب از داور قهّار بود

شعر نه، بر جان آن جانی، شرارِ نار بود

آن ستمگر را رگفتار تو حالی داد دست

کرد اظهار ندامت جام را در هم شکست

ایّها الهادی النّقی یابن النُّجوم الزّهره

اختر برج شرف یابن البدورِ الباهره

جدِّ پاک مهدی و نجل بتول طاهره

پر زند مرغ دلم هر شب به سوی سامره

هر که بودم هر که هستم هست و بودم خاک توست

سینه ی من سامره، قلبم حریم پاک توست

ای تمام آفرینش یکدم از عمر کمت

زنده جان پیکر توحید از فیض دمت

شمع جمع عالمی، پروانه جان عالمت

آبروی صورت خورشید خاک مقدست

ای ولیِّ حقّ! تو سرمست ولایت کن مرا

هادی عالم به سوی خود هدایت کن مرا

کیستم من خاک زوّار امام هادیم

هر که هستم عبد دربار امام هادیم

بوته ی خاریس به گلزار امام هادیم

سائلی بر گرد دیوار امام هادیم

روز اوّل ساکن این بوستانم کرده اند

از کرامت «میثم» این خاندانم کرده اند

ای کعبه دل کوی تو یا حضرت هادی

غلامرضا سازگار

ای کعبه دل کوی تو یا حضرت هادی

وی قبلۀ جان روی تو یا حضرت هادی

ای چشم همه سوی تو یا حضرت هادی

ای خلق ثنا گوی تو یا حضرت هادی

آئینۀ اجلال نبی کیست توئی تو

سوم علی از آل علی کیست توئی تو

ص: 87

تو اختر برج نبوی شمس هدائی

ماه علوی آینۀ حسن خدائی

فرماندۀ ملک قدر و جیش قضائی

آری تو علی ابن جواد ابن رضائی

خوبان جهان نور هدایت ز تو دارند

ارواح رُسُل روح ولایت ز تو دارند

ای گوهر توحید به درج دهن تو

روئیده به هر سو گل وحی از چمن تو

انوار خدا در تو و حُسن حَسن تو

ما جامعه داریم ز فیض سخن تو

زین جامعه دل سوی تولای تو راهیست

هرجمله آن جلوه ای از وحی الهیست

تو آیۀ تطهیری و رجس از تو بدور است

دل جای خدا و دهنت چشمۀ نور است

وای از متوکل که چه بی شرم و جسور است

مست می و مست ستم و مست غرور است

با آن شرف و عزتت ای روح معانی

می خواست که در محفل او شعر بخوانی

خواندی دو سه بیتی که بهم ریخت سرورش

بر خاک فکندی ز بر تخت غرورش

گفتی سخن از آدمی و تنگیِ گورش

افتاده به تن لرزه بدان قدرت و زورش

لرزید ولی در پی اظهار ندامت

می زد همه دم تیشه به طوبای امامت

فریاد که زد زهر ستم شعله بجانت

افسوس که مسموم شدی چون پدرانت

اوخ که ز تن رفت برون تاب و توانت

سوزد جگرم بر تو و غم های نهانت

هرکس که به دل سوز و به سر شور تو دارد

باشد که به خاک حرمت چهره گذارد

ص: 88

من آبرو از خاک درِ سامره دارم

من خاطره ها از سفر سامره دارم

من جلوۀ طور از شجر سامره دارم

من عشق دو قرص قمر سامره دارم

هر جا که روم مرغ دلم در حرم توست

چشمم به تو و لطف و عطا و کرم توست

آه در سینه ام از زهر شراری برپاست

حسن لطفی

آه در سینه ام از زهر شراری برپاست

آتشی بر جگر و رویِ لبم واویلاست

سوختم سوختم آبی که نفس می سوزد

حجره ام از جگر سوخته ام کرببلاست

مادرم آمده بالین منِ چشم به راه

تا بگویم غم خود را که دلم پُر غوغاست

دستِ من بست و مرا نیمه شب از خانه کشید

بی حیایی که نمی گفت غریب و تنهاست

گاه می رفتم و گاهی به زمین می خوردم

مثل آن طفل که مبهوت دو چشم باباست

مثل آن دخترکی که نفسش بند آمد

راه می آمد و می دید سری بر نی هاست

سنگ بود و سری که ز لبش خون میریخت

خیزران بود و یتیمی که شبیه زهراست

تنها، غریب، بی کس و بی آشیان شدی

جواد پرچمی

تنها، غریب، بی کس و بی آشیان شدی

تبعیدی مجاور یک پادگان شدی

طوفان غم شکوه بهار تو را گرفت

بیهوده نیست این همه رنگ خزان شدی

آقا ... مدینه ، سامره فرقی نمیکند

وقتی شبیه مادر خود قد کمان شدی

مانند کوه مانده ای و ایستاده ای

ص: 89

هرچند بارها هدف دشمنان شدی

دیروز گنبد حرمت ریخت بر زمین

امروز نیز هجمه ی زخم زبان شدی

سیلی محکمی زده نامت به دشمنان

تو خار چشم طرح زنا زادگان شدی

آقا غرور سینه زنانت شکسته شد

حرمت شکسته ی ستم این و آن شدی

اینک بگو که شیر درآید ز پرده باز

وقتی دوباره سخره ی نا بِخردان شدی

گاهی بلاکش ستم ناروا شدی

گاهی پیاده در پی مرکب روان شدی

گاهی به یاد کرب و بلا گریه کردی و

گاهی کنار قبر خودت روضه خوان شدی

گاهی تو را به مجلس مِی بُرد دشمنت

پر غصه از تعارف نامحرمان شدی

گیرم تو را به بزم شرابی کشیده اند

کی میهِمان طشت زر و خیزران شدی

بزم شراب رفتی و یاور نداشتی

با یاد عمه جان خودت خون فشان شدی

تا مقیم سرزمین آشنایی می شوم

محمد جواد غفاریان

تا مقیم سرزمین آشنایی می شوم

فارغ از حزن و غم و درد و جدایی می شوم

وقت تسبیح و مناجات سحر با یاد دوست

بیقرار و مست جام ربنایی می شوم

التماسم پای تا سر، مستمند حاجتم

چون دخیلِ دل پریشانِ دعایی می شوم

دل، مرا باخویشتن این سو و آن سو می برد

نیست دست من که گاهی سامرایی می شوم

چون کبوتر تا حریم عاشقی پر می زنم

لحظه هایی که به یکباره هوایی می شوم

با نوای انت مولا و انا مسکینُکَ

ص: 90

در حرم آماده از بهر گدایی می شوم

تا که میخوانم به روی لب دعای جامعه

با نگاه حضرت هادی فدایی می شوم

کوری چشم عدو با نام زیبای نقی

عشق بازی میکنم من کبریایی می شوم

دومین ابن الرضا و کار حیدر می کند

زین سبب با ذکر نامش مرتضایی می شوم

این علی سوم نسل حسین بن علیست

نام او را برده و کرببلایی می شوم

او کریم و سائلانش دست حاتم بسته اند

من به عشق او گدای بی نوایی می شوم

در شب تاریک انوار ولایش ماه من

اوست، سرِّ گفتن ده بار یا الله من

یک نگاهت قطره را از لطف دریا می کند

ذره را خورشیدِ عالم تاب دنیا می کند

هرکه با عصیان و زشتی و خطا بیگانه شد

خویش را در جنت کوی تو پیدا می کند

در میان زائران بارگاه قدسیت

حضرت روح الامین هم خویش را جا می کند

هرکه شد خلوت نشین کوی سُرَّ مَن رَءاه

با دم قدسی تو کار مسیحا می کند

هرکه می بیند مزار خاکی ات را یک نظر

بی گمان یاد بقیع و قبر زهرا می کند

سامرایت تا قیامت قبله گاه عرشیان

سجده بر خاک حریمت عرش اعلا می کند

یوسف از حُسن خدایی تو مست و بی قرار

دائما بر روی لب نام تو نجوا می کند

روز موعود فرج ، مهدی به روی گنبدت

پرچم فتح و ظفر را نصب و برپا می کند

ص: 91

هر فراز جامعه که از لسان پاک توست

در دل اهل ولایت شور و غوغا می کند

هر گرفتار غمی از دل هزاران عقده را

لحظه ای با بردن نام شما وا می کند

شیعه مدیون عنایات امام هادی است

تا قیامت آبرومند از کلام هادی است

ای کبوتر از چه رو زخمی و بی بال و پری

از شرار زهر قاتل گوئیا شعله وری

نیست امیدی دگر انگار وقت رفتن است

از تو مانده پیکری تب دار و چشمان تری

در نگاه نا امیدت غم نمایانگر شده

دیده ات سوی در است این لحظه های آخری

می زنی بر روی خاک حجره ی غم دست و پا

زیر لب انگار داری نام زهرا می بری

یاد یاس قد کمان مرتضی افتاده ای

روضه میخوانی به یاد ضرب دیوار و دری

یاد آن خانه که روزی عده ای آتش زدند

غرق در خون روی خاک افتاد آن جا مادری

لیک با لب های خشکت با نوای العطش

مثل بابای غریبت یاد جد بی سری

یاد آن لحظه که در گودال دشت کربلا

پاره پاره بر زمین افتاد خونین پیکری

بیقرار شیر خواره دل پریشان رباب

یاد جسم ارباً اربای علی اکبری

خیمه ها می سوزد و اهل حرم در اضطراب

وای من در علقمه افتاده است آب آوری

یک ساله پا برهنه می رود بر روی خاک

صحبت از کشف حجاب است و بسی غارتگری

زینب و نامحرم ظلم و جفای بی حساب

ص: 92

بسته شد دستان ناموس پیمبر با طناب

رنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته

محمد سهرابی

رنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته

صد نیستان ناله از آه نَزارش ریخته

فاطمه گر نیست بر بالین او پس از چه روی

این همه یاس پریشان در کنارش ریخته؟

یا پریده در حقیقت رنگ از روی مهش

یا دل آئینه ی آئینه دارش ریخته

تیر دیگر در کمان صیاد دنیا چون نداشت

زهر را چون طرح بر جان شکارش ریخته

خشکسالی جای دارد شهر را ویران کند

آبروی سامرا از چشم زارش ریخته

در عیادت از دلش شاید که دلها بشکند

چون دل اهل و عیال او کنارش ریخته

بس که می سوزد گمانم قالب خورشید را

از دل آتش نهاد داغدارش ریخته

شاید از کرببلا می آید و قبر حسین

ابر دلتنگی که باران بر مزارش ریخته

در کفن پیچید مانند خبر در کوچه ها

در گریز روضه خود طرحی به کارش ریخته

جای دارد تاک روید معنی از خاک درش

اشک چشم عسکری روی مزارش ریخته

ای دهمین اختر برج هدا

غلامرضا سازگار

ای دهمین اختر برج هدا

از تو هدایت شده خلق خدا

نام تو نام علی مرتضی

کنیۀ زیبای تو ابن الرّضا

دسته گل فاطمۀ اطهری

گوهر نُه یَم، یم دو گوهری

بحر به موج کرمت یک حباب

ذرّه ای از مهر رخت آفتاب

سامره با تربت پاکت بهشت

جنّت و زیبایی آن بی تو زشت

ص: 93

چرخ کهن پیش تو جِرمی صغیر

صد متوکّل به حضورت حقیر

جود تو چون لطف خدا متّصل

خاک درت آبروی اهل دل

وادی ایمن دل آرام تو

شیر درنه به قفس رام تو

آینۀ احمدی و داوری

نجل جواد و پدر عسکری

مروه صفا یافته از روی تو

کعبه نشانی بود از کوی تو

از تو بود بگوش جان سامعه

از تو بود زیارت جامعه

سزد سر از عرش بر آریم ما

کز تو چنین جامعه داریم ما

جامعه نه بلکه روایات نور

صفحه به صفحه همه آیات نور

جامعه یعنی آیت محکمه

دائره المعارف ائمّه

جامعه انوار هدایت بود

جامعه خورشید ولایت بود

گفت چنین راوی نیکو سیر

حکایتی ز آن شه والا گهر

که دیدم از فتنه این روزگار

گشت به مرکب متوکّل سوار

گفت که خلق از پی اجلال او

پیاده آیند به دنبال او

بود در آن عرصه میان همه

پای پیاده پسر فاطمه

هم قطرات عرقش بر جبین

هم به لبش ذکر خدای مبین

سوخته از آتش غیرت چو شمع

حرمت او شکسته در بین جمع

دیده چو ماه رخش دوختم

اشگ فشان ز آتش غم سوختم

گفتمش ای آیت حقّ الیقین

از متوکّل چه توّقع جز این

زین عمل زشت خود این زشت خو

بوده جسارت به تو مقصود او

گفت به پاسخ پسر فاطمه

نیست مرا از این ستم واهمه

ص: 94

من به مقام و رتبه و جاه، کم

از بچۀ ناقۀ صالح نیم

ناخن من به محضر ذات هو

نیست کم از ناقه و فرزند او

یعنی عمر ظلم پاینده نیست

بیشتر از سه روز او زنده نیست

بعد سه شب از دم شمشیر تیز

شد متوکّل بدنش ریز ریز

از پس او معتمد نابکار

گشت چو بر گُردۀ امّت سوار

داد جفا و ستم و قهر داد

تا پسر فاطمه را زهر داد

آن همه سر تا به قدم جان پاک

لاله صفت شد جگرش چاک چاک

سوخت از این غم دل اهل ولا

سامره شد در غم او کربلا

«میثم» اگر وصف غمش می کند

اشک نثار حرمش می کند

من که از هجر مدینه دیده را تر می کنم

جواد حیدری

من که از هجر مدینه دیده را تر می کنم

می نشینم گوشه ای و یاد مادر می کنم

از مدینه گشته ام تبعید و زندانی شدم

گریه از دوریِ وادیِ پیمبر می کنم

دشمنم دارد هراس از اینکه رسوایش کنم

ترس او باعث شده در بی کسی سر می کنم

تا که حرمت بشکند ویران سرایم می بَرد

گرچه آن ویرانه را پاک و منور می کنم

در زمان عمر من کرب و بلا ویران شده

از غم جدّ غریبم، خاک بر سر می کنم

گر عزیز من گریبان چاک می سازد رواست

می روم او را غریب و زار و مضطر می کنم

ص: 95

بارها در خانه تهدیدم به کشتن کرد خصم

شِکوه از بیداد او بر حیّ داور می کنم

از شرابی که خودش می خورد و تعارف می نمود

زین جسارت ناله تا هنگام محشر می کنم

رفتم آنجا لیک ناموسم به همراهم نبود

گریه بر مظلومیِ آن شاه بی سر می کنم

عمه ام در بین آن نامحرمان آزار دید

خیزران را خونی از زخم لب دلدار دید

ای اختر برج هُدی ، روح طهارت

محمود ژولیده

ای اختر برج هُدی ، روح طهارت

آقا سلامی از دل و جان ها نثارت

ای نام روح افزای تو هادیِ دل ها

نامت علی،هادی است اسم مُستعارت

راه میان بُر را به دل ها باز کردی

هرکس که دارد قصد پابوس و زیارت

با اینکه دستت بسته امّا سفره داری

از دور سائل را تو بنشانی کنارت

حتی تو در تبعیدگاهت یاد مایی

هر روز می اُفتد به سمت ما گذارت

گاهی گِره کور است امّا می شود باز

پیداست یار ماست قلب غمگسارت

□□

تو آن طبیب حاذقِ در بند هستی

کز ظلم نامردان شده غربت دچارت

غربت نه از دشمن که گاه از دوست دیدی

یک ذره امّا کم نشد از اقتدارت

چیزی نگفتی از سعایت های یاران

شِکوِه نکردی از عدوی بی شمارت

حتی حسن از مکرِ بدخواهان به سختی

می آمد و یک لحظه می شد هم جوارت

در سامرا هر قومی از دشمن اَمان داشت

ص: 96

زندانیِ زهرا ولیکن در مَرارت

با اینکه عالم تحت فرمان شما بود

تحریم شد حتی تو را باغ و بهارت

در پادگان ها زندگی کردن محال است

دشمن اُمیدی داشت زین طرح حقارت

می خواست دست آل زهرا را ببندد

می خواست اصلاً مَحو سازد اعتبارت

وقتی حریف پَرتُوِ نورت نمی شد

دیگر بنا می کرد بر عترت جسارت

□□

ای سامرایت کربلای حضرت تو

ای همچو عمّه شد اسیری افتخارت

از بس به یاد عمّه ات خون گریه کردی

شد پِلکِ چشمت زخم ، زان ، داغ اسارت

گاهی ندا می کردی : ای جدّ غریبم

جانم فدای خواهر شب زنده دارت

گاهی که از دشمن اهانت می شنیدی

یاد رقیه یاد زینب بود یارت

روزی که آن کَذّابه آتش بر دلت زد

با نام زینب خواست سازد بی قرارت

کذّابه آنجا طعمۀ درّندگان شد

نفرینِ تو سوزاند او را در حرارت

کّذاب ها این روزها هم نقشه دارند

آن نقشه ای که شد پیاده در مزارت

تهدید زینب را به سر می پَروَرانند

جان رقیه چاره ای کن بر تبارت

صد بار آتش در حرم افتاد بس نیست؟

آیا هنوز آن فتنه را داری نظارت

آری مگر شیعه بمیرد دسته جمعی

تا باز هم تکرار گردد آن جسارت

بالای گنبد پرچمِ سبز ابالفضل

یعنی که اینجا علقمه ما ذوالفقارت

بر هر ضریحی پرچم سرخ حسینی

یعنی که اینجا کربلا ما رهسپارت

ص: 97

می خوانم اینک صاحب تیغ و علم را

با نهضتش آزاد سازد هر حرم را

ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند

محمد سهرابی

ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند

گریه ها باز وقار بصرش را بردند

مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش

به گمانم که ستون سفرش را بردند

کم کسی نیست، امام است ولیکن تنها

مشرکین، خیل صحابیِ درش را بردند

سامره خاک فقط داشت که ریزد به سرش

عده ای آبروی بوم و برش را بردند

جای یاری، کفنش کرد همین شهر غریب

مثل آن وقت که جدّ و پدرش را بردند

به شفاعت نظری داشت ولیکن با شرط

صوفیان جمله ی شرط و اگرش را بردند

برگ ریزان طرب بود که بر گوش خزان

خبر جرأت نقاش ترش را بردند

حیف از آن فکر بلندی که لحد جایش شد

مرد طرّاح زیارات، سرش را بردند

زینبی داشت اگر، امر به معجر می کرد

چون مقامات خُذینی جگرش را بردند

نفس آخر او نیمه برون آمده بود

که به صدّیقه، ملائک خبرش را بردند

وای از ظلم که هم درد شب تارم کرد

محمود ژولیده

وای از ظلم که هم درد شب تارم کرد

درد غربت به خدا خسته و بیمارم کرد

منکه درد همه را خویش دوا می کردم

در تب زهر جفا درد گرفتارم کرد

درد تبعید و فراق پسرم سخت نبود

بردن بزم شراب این همه آزارم کرد

ص: 98

بارها قلب بنی فاطمه را لرزاندند

وقت و بی وقت عدو یکسره احضارم کرد

گرچه در کوچه و بازار نگرداند مرا

لیک تحقیر به هر کوچه و بازارم کرد

در جوانی شجر عمر مرا سوزاندند

بسکه دشمن به غم و غصه گرفتارم کرد

آنهمه معجزه دیدند، مسلمان نشدند

غفلت امت بی درد چه غمبارم کرد

نه فقط امر علی را نشنیدند که خصم

حبس در سینه دو صد نطق غمبارم کرد

پسرم خانه ی تبعید مرا کن حرمم

تا بدانند همه، خصم چه رفتارم کرد

کاش تابوت مرا هم دل شب می بردند

غربت فاطمه یک عمر عزادارم کرد

به عزاداری من اشک بریزید ولی

این حسین است که آشفته و خونبارم کرد

نایبم عبدالعظیم الحسنی شاهد بود

کربلا یک شبه تخریب شد و زارم کرد

سامرا مثل بقیع و حرم کرب و بلاست

غم تخریب حرم خسته ز اشرارم کرد

رنگ شادی به جز از یار نبیند شیعه

شادی آن است که از مژده ی دلدارم کرد

ز هدایت گری ام پرچم حزب الله است

که به عالم علم این دست علمدارم کرد

جان، مرغ خوش الحان علیّ بن محمّد

غلامرضا سازگار

جان، مرغ خوش الحان علیّ بن محمّد

دل طایر ایوان علیّ بن محمّد

هستی یم احسان علیّ بن محمّد

جان همه قربان علیّ بن محمّد

لب گشته ثنا خوان علیّ بن محمّد

دست من و دامان علیّ بن محمّد

چارم علی، از سه علی باد سلامش

ص: 99

روح سخن چار محمّد به پیامش

جاه حسنین است نمایان زمقامش

جدّ موسی جعفر بود و فاطمه مامش

خیزد همه دم عطر نبوّت زکلامش

دانش گُل بستان علیّ بن محمّد

بحری که عطایش گهر ناب ولایت

مهری که فروغش همه انوار هدایت

ابری که در اوج زند عنایت

نوری که چو انوار حقش نیست نهایت

هادی به کتاب و به حدیث و به روایت

حقّ محور و میزان علیّ بن محمّد

تا مهر بر افروزد و تا ابر ببارد

تا مه دل شب، گردد و اختر بشمارد

تا نخل شود سبز و گل سرخ بر آرد

تا دست قضا امر قدر را بنگارد

در منطق قرآن و نبی فرق ندارد

حکم حقّ و فرمان علیّ بن محمّد

نطقش همه توحید و بیانش همه تنزیل

ایمان به تولاّی وجودش شده تکمیل

نامش همه بردند به تعظیم و به تجلیل

محصول کمال از کلماتش شده تحصیل

آیات خداوند تعالی شده تأویل

از نطق دُر افشان علیّ بن محمّد

تا خاک دهد سبزه و تا گُل دمد از گِل

اوراست ولایت به حریم حَرم دل

با آنکه بود درک غمش بر همه مشکل

نوراست به هر وادی و هر منزل و محفل

کو شوکت مأمونی چون شد متوکّل

خلق اند ثنا خوان علیّ بن محمّد

او ماه فروزنده و سادات ستاره

از سامره دارد به همه خلق نظاره

وصفش نتوان کرد به اعداد شماره

ماراست سر طاعت و اوراست اشاره

ص: 100

از اوست اگر «جامعه» خوانیم هماره

ای جامعه قربان علیّ بن محمّد

افسوس که دادند زبیداد عذابش

چون شمع، فلک کرد به هر حادثه آبش

بردند زبیداد سوی بزم شرابش

از دیده روان شد به گل چهره گلابش

فریاد که کُشتند در ایّام شبابش

پر زد به جنان جان علیّ بن محمّد

او را که وجود آمده تسلیم اراده

دشمن به دل خسته بسی زخم نهاده

بردند به دنبال عدو پای پیاده

پیش متوکّل به روی پای ستاده

این ذکر حقش بر لب و آن مست زباده

وای از دل سوزان علیّ بن محمّد

داد متوکّل که چه ها کرد چه ها کرد

پیوسته جفا کرد، جفا کرد، جفا کرد

سر از تن سادات جدا کرد، جدا کرد

نه شرم زاحمد نه، زدادار حیا کرد

بر حضرت صدّیقه جسارت کرد

در پیش دو چشمان علیّ بن محمّد

افتاد خزان در چمن حضرت هادی

خون شد جگر و سوخت تن حضرت هادی

شد بی کس و تنها حسنِ حضرت هادی

در سامره شد دفن حضرت هادی

خاموش به لب شد سخن حضرت هادی

«میثم» شده گریان علیّ بن محمّد

سرِ شوریده، دلِ بی سر و سامان داریم

مهدی زنگنه

سرِ شوریده، دلِ بی سر و سامان داریم

از دلِ سوخته گان شمعِ شبستان داریم

به هوای تو بمیریم اگر صدها بار

باز هم در هوسِ دادنِ جان، جان داریم

خط به خط چشمِ تو، ابروی تو، اعجاز خداست

ص: 101

ما به آیاتِ اشارات تو ایمان داریم

خنده و گریۀ عُشاق ز جای دگر است

عجبا دیدۀ گریان لبِ خندان داریم

ای جگر گوشۀ دلبندِ مُعینَ الضُعَفا

دولتِ عشقِ تو از شاهِ خراسان داریم

غیرتِ شیعه همینجاست در آب و گِلِ ما

به دعای خودِ زهراست که ایران داریم

هر کجا نامِ شما هست همان کشورِ ماست

مادرت حضرت زهرا به خدا مادرِ ماست

شکرِ این مادری و مهرِ خدادادی را

یاد دادند به ما نغمۀ یا هادی را

با توسل به تو مشمولِ عنایت شده ایم

ما به دستِ کلماتِ تو هدایت شده ایم

ای به مانند علی جاذبه و دافعه ات

چارده آینه جمع آمده در جامعه ات

چهارده نور در این آینه بندان داریم

چهارده بار در این جامعه قرآن داریم

چهارده جامِ مِی و ساقیِ کوثر ساقیست

چهارده قرن گذشته است کلامت باقیست

شورِ تو کرده به پا دردلِ ما هنگامه

می رسد دست به دست از تو زیارتنامه

وقتِ پابوسِ، زیارت به زیارت هستی

در زیارات، عبارت به عبارت هستی

این تو هستی که همیشه همه جا با مائی

مشهد و سامره و کرب و بلا با مائی

حیف، من قدرِ تو را خوب نمی دانم حیف

بازهم جامعه را خوب نمی خوانم حیف

شب قدر است که میقاتِ تو را می فهمد

مَطلعُ الفَجر مناجاتِ تو را می فهمد

تو مسیحی که به تصویر دمیدی جان را

ص: 102

شیرِ در پرده اشاراتِ تو را می فهمد

شاهد شأنِ رفیعِ تو شهید است شهید

ابنِ سِکّیت مقاماتِ تو را می فهمد

پُر شد از کاسۀ تو کیسۀ زندانبانت

دشمنت نیز کراماتِ تو را می فهمد

درکِ تنهائی تو بر احدی آسان نیست

سامرا سخت مصیباتِ تو را می فهمد

بارها بر جگرت داغِ مصیبت زده اند

سوره­ی نور، چگونه به تو تهمت زده اند؟

شأنِ تو افضلِ بر ناقۀ صالح بوده است

چه کسی دست به تحقیرِ شما آلوده است

چه کسی گفت به تو مردِ ریاکار، ای وای

داخلِ خانه شدن، از سرِ دیوار ای وای

وای بر من که شما را به عتاب آوردند

محضرِ آیۀ تطهیر شراب آوردند

وای بر من که به این حالِ خراب افتادم

یادِ زینب وسطِ بزمِ شراب افتادم

خیزران در کفِ یک مست فقط می چرخید

آن لبِ خشک به یک ضربه ز هم می پاشید

چوب نزدیک شد و قسمتِ زینب شد آه

گفت؛ لاحَولَ و لاقوّةَ اِلاّ بِا ...

دوباره از غم و رنج و عذاب یا اللّه

جوادحیدری

دوباره از غم و رنج و عذاب یا اللّه

شده است دیده ی زهرا پرآب یا اللَّه

سخن ز بی کسی یک امام مظلوم است

که هست غربتِ او بی حساب یا اللّه

سخن ز هادی دین قبلۀ کریمان است

عزیز فاطمه و بوتراب یا اللّه

تمام عمر به زندان، چو جدِّ خود موسی

کشیده محنت و درد و عتاب یا اللَّه

ص: 103

برای حفظ وجود امید مظلومان

نموده غربت و غم انتخاب یا اللَّه

شبیه حضرت حیدر ندارد او یاور

سلام او شده ست بی جواب یا اللّه

ز تربت و حرم مادرش چو دور افتاد

شده است بیتِ امیدش خراب یا اللَّه

غمی که عسگری از یاد آن فغان دارد

« امام هادی و بزم شراب یا اللَّه »

به پشت مرکبِ دشمن چنان عرق می ریخت

که کرد خشم تو را در شتاب یا اللّه

به غیر عسگری از ماتمش نمی گرید

که هست صاحب غم آن جناب یا الله

کیستم من مظهر کلِّ صفات کبریایم

غلامرضا سازگار

کیستم من مظهر کلِّ صفات کبریایم

هادی اهل زمینم رهبر خلق سمایم

آفتاب مُلک جان در شهر سُرِّ مَنَ رَآیَم

جدّ مهدی، زاده ی پاک علّیِ مرتضایم

هادی آل محمّد شمع جمع اولیایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

من علیِّ چارم از نسل امیرالمؤمنینم

هلی اتی یم، کوثرم، طاها و قدر و یا و سینم

گر چه بی یار و معینم خلق را یار و معین ام

آسمانی اختر برج ولایت در زمین ام

شهریار ملک دینم، انس و جان را مقتدایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

دوّمین ابن الرّضا از آل پیغمبر منم من

شیعه ی اثنی عشر را هادی و رهبر منم من

نام نیکویم علی باب حسن پرور منم من

منجی خلق جهان و شافع محشر منم من

ذات ربّ العالمین را رحمت بی انتهایم

ص: 104

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

کیستم من گوهر ده بحرم و بحر دو گوهر

رهبر دین حجّت حقّ هادی آل پیمبر

مصلح کلّ مهدی موعود را جدّ مطهّر

از نهم مولا نهم ریحانه ی زهرا اطهر

باب حاجت قبله ی اهل ولا روح دعایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

میوه ی قلب رسول الله شمع جمع آلم

کبریا وجه و محمّد طینت و احمد خصالم

شوکت عبّاسیان گردید پامال جلالم

هر کلام جامعه دُرّی است از بحر کمالم

یادگار مجتبی و نجل شاه کربلایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

نام من در عین غریب شمع محفل هاست آری

کار من از اهل عالم حلِّ مشکل هاست آری

مهر من در سینه چون مه به منزل هاست آری

قبر ویران گشته ی من کعبه ی دلهاست آری

یک جهان دل بوده هر شب زائر صحن و سرایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

آسمانی ها زمینی ها همه محو مقامم

با وحوش و با طیور و دشت و صحرا هم کلامم

بر بنی آدم نه تنها، بر همه عالم امامم

نی عجب گر شیر وحشی در قفس گردید رامم

یا ببوسد یا گذارد صورت خود را به پایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

گاه آمد از بنی العّباس در زندان عذابم

گاه بردند از ره بیداد در بزم شرابم

یاد می افتاد از بزم می و شام خرابم

ص: 105

من که در سنّ جوانی ظلم ها شد بی حسابم

اولیاء سیراب اند از جام ولایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

آن ستم گر سال ها لرزاند جان و پیکرم را

از شقاوت کرد ویران قبر جدّ اطهرم را

بی حیایی بین جسارت کرد زهرا مادرم را

با جسارت هاش آتش زد دل غم پرورم را

دوست دارم دوستانم اشگ ریزند از برایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

محنت و اندوه من بسیار بود و عمر من کم

چشم بستم دست شستم از جهان با یک جهان غم

گر چه هر دم ظلم و طغیان دیدم و بستم فرو، دم

سرکشد سوز دلم از شعله های نخل «میثم»

خوش بُود با نظم او جاری شود اشگ عزایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی

غلامرضا سازگار

گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی

دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی

نداشت طوطی جانم هنوز لانه به جسمم

که بود مرغ دلم آشنای حضرت هادی

صفا و مروه کجا و حریم یوسف زهرا

صفاست در حرم با صفای حضرت هادی

مقرّبان الهی فرشتگان بهشتی

کشند منّت و عطای حضرت هادی

زدست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم

شود زیارت صحن و سرای حضرت هادی

درندگان زمین التجا برند به سویش

پرندگان هوا در هوای حضرت هادی

اگر به سامره ام اوفتد گذر سر و جان را

ص: 106

کنم نثار به گنبد نمای حضرت هادی

دلم که درد گناهش به اختصار کشانده

پناه برده به دار الشّفای حضرت هادی

مرا چه قدر که گردم گدای خاک نشینش

که هست خازن جنّت گدای حضرت هادی

دهد به روح لطیف ملک، صفا و طراوات

ملاحت سخن دلربای حضرت هادی

به خاک، عطر بهشتی پراکند اگر آید

نسیمی از طرف سامرای حضرت هادی

به عمر، دهر مرا گر دهند عمر، نیرزد

به لحظه ای که کنم جان فدای حضرت هادی

به تیرگی نبری روی و راه خود نکنی گم

هدایت است به ظلّ لوای حضرت هادی

بخوان زیارت پر فیض جامعه که بری پی

به ارزش سخن دلربای حضرت هادی

مرا رضایت ابن الرّضا خوش است که دانم

بود رضای خدا در رضای حضرت هادی

هزار بار به هر لحظه لعن بر متوکّل

که بود در پی جور و جفای حضرت هادی

به زور خواند به بزم شراب حجّت حق را

نکرد شرم و حیا از خدای حضرت هادی

گهی به بزم شراب و گهی به مجلس دشمن

چگونه اشک نریزم برای حضرت هادی

چو شمع، از شرر زهر، آب گشت وجودش

گرفت شعله زسر تا به پای حضرت هادی

نبود این همه بیداد و ظلم و جور پیاپی

جزای آن همه مهر و وفای حضرت هادی

چگونه اشک نریزند دوستان به عزایش

که گشته فاطمه صاحب عزای حضرت هادی

غریب و بی کس و تنها شهید گشت چو جدّش

ص: 107

زمین سامره شد کربلای حضرت هادی

سیاه پوش کن ای آسمان ملائک خود را

که شد خموش صدای دعای حضرت هادی

شراره سر کشد از بیت بیت تو (میثم)

توئی زبان غم و دردهای حضرت هادی

آسمان را اگر امان بدهند

امیر عظیمی

آسمان را اگر امان بدهند

ابر و باران بیکران بدهند

به دل تنگ او چو گوشه ای از

غربتت را اگر نشان بدهند

تا قیام قیام می گرید

از غمت ای امام می گرید

دهمین حجت و امام سلام

به دل خسته ات سلام سلام

به حریم غریب سامره ات

از دل شیعه مستدام سلام

حرمت قلب شیعه غارت شد

به حریم تو تا جسارت شد

دل تو بوستان احساس است

به اهانت چقدر حساس است

تاول زیر پات آقاجان

اثر ظلم آل عباس است

ظلم کرده است بر امام دهم

متوکّل که بود" أَخبَثَهُم"

متوکل آن خلیفه ی نامرد

تا تو را سوی سامرا آورد

منزلت داد در سرای گدا

بی حیا شرم از رسول نکرد

کاش بودم گدای سامرا

می شدم کاش همنشین شما

به سرای تو یورش آوردند

نیمه شب، پابرهنه ات بردند

تا تو آقا به خانه برگردی

کودکانت چه غصه ها خوردند

آن زمان یاد حیدر افتادی

یاد بازوی مادر افتادی

ای مه فاطمه، عزیز خدا

تو کجا، سفره ی شراب کجا

بی ادب تا به تو تعارف کرد

ص: 108

جامی از آن شراب ای آقا

صورتت سرخ شد، تنت لرزید

گفتی ای وای عمه ام چه کشید

باده تا خورد آن شراب پرست

سر جد مرا گرفت به دست

با اهانت به رأس پاک حسین

چه غروری ز عمه ام بشکست

نظری کرد بر سر ارباب

زینب تو کجا و بزم شراب

نام تو را در دفتر خاتم نوشتند

مهدی نظری

نام تو را در دفتر خاتم نوشتند

هادی نسل حضرت آدم نوشتند

ما راه و رسم نوکری را برگزیدیم

چون که شما را رهبر عالم نوشتند

یک قطره از مدح تو را که ثبت کردند

دیدند بالاتر ز صدها، یم نوشتند

هر کس که از نام شما یک بار دم زد

نام ورا مداح عیسی دم نوشتند

جزو ارادتمندهای روضۀ تو

شکر خدا که نام ما را هم نوشتند

خوشبخت آن هایند که مست تو هستند

بدبخت آن هایی که از تو کم نوشتند

از داغ مظلومیتت آقای عالم

چشمان ما را چشمۀ زمزم نوشتند

نام تو را پروردگارت گفته هادی

چون در کرامت مثل بابایت جوادی

قطعاً مسیحا هم به فرمان تو باشد

پای کلاس درس عرفان تو باشد

ذکر دعای جامعه زیباست اما

زیباترش اینکه در ایوان تو باشد

پای دعای جامعه می خواهم آقا

ابواب ایمان وا به دامان تو باشد

با یک نگاهت صاحب ملک زمین است

آن کس که یک لحظه پریشان تو باشد

ص: 109

وقتی محالّ معرفت الله هستی

باید همه عالم سر خوان تو باشد

حتی مسیحی ها ارادت بر تو دارند

این هم ز الطاف فراوان تو باشد

آقا سلاطین جهان را بنده کردی

با یک نگاهت بردگان را زنده کردی

شکر خدا یک عمر دستم را گرفتی

درس کرامت از خود بابا گرفتی

اینکه دو عالم روضه خوان غربت توست

ارثی ست که از غربت مولا گرفتی

با یک دمت ارض و سما را زنده کردی

تو گوی سبقت از دم عیسا گرفتی

یاد رقیه کرده ای آن لحظه ای که

در اوج غربت در خرابه جا گرفتی

وقتی تو را بردند در خان الصعالیک

روضه برای زینب کبری گرفتی

در زیر پایت آسمان از جاش پا شد

از برکت تو سامرا عرش خدا شد

نامت علی بود و غریبی را چشیدی

بار غم و غربت به دوش خود کشیدی

صحن و سرای خاکی ات این را به من گفت

بعد از شهادت هم تو روز خوش ندیدی

آقا شنیدم روضه خوان یاس بودی

با روضه های مادرت زهرا خمیدی؟

ابن الرضایی که علی بوده ست نامت

در کوچه ها آیا تو هم طعنه شنیدی؟

آیا درِ باغ تو را آتش کشیدند؟

آیا تو هم از دست این مردم بریدی؟

آیا طناب افتاد دور گردن تو؟

قطعاَ در آتش همسر خود را ندیدی

با اینکه تو جان داده ای از ظلم و کینه

اما امان از روضۀ شهر مدینه

ص: 110

آتش به روی یاس و نیلوفر کشیدند

شعله به باغ سبز پیغمبر کشیدند

در جنت الاعلی پیمبر روضه خوان شد

وقتی قباله از کف مادر کشیدند

قلب تمام عرشیان شد پاره پاره

شمشیر ها را تا که بر حیدر کشیدند

دیگر ملائک لانه ها را ترک کردند

از بعد زهرا از مدینه پر کشیدند

چندی گذشت و در دل گودال خونین

بر روی عشق فاطمه خنجر کشیدند

وقتی سر بابا به روی نیزه ها رفت

از دختران بی پدر معجر کشیدند

بابا ز روی نیزه صدها مست می دید

بر صورت اطفال جای دست می دید

از همان ابتدایت ای آقا

محمد فردوسی

از همان ابتدایت ای آقا

شده ام آشنایت ای آقا

من فقیر و یتیم و مسکینم

من گدایم گدایت ای آقا

با ظهور هلال ماه رجب

می شوم مبتلایت ای آقا

می شود پهن بین هر خانه

سفره های غذایت ای آقا

دست و دل بازیت چه بسیار است

کرده غوغا عطایت ای آقا

پدر و مادرم به قربانت

همه چیزم فدایت ای آقا

تا زمانی که من نفَس دارم

می نویسم برایت ای آقا

می نویسم که خیلی آقایی

می نویسم که ابن زهرایی

تویی «آقا» و ما همه «بنده»

ظرف ما از وجودت آکنده

مهبط الوحی و معدن العلمی

علم در پیش تو سرافکنده

نه که یک مرتبه... هزاران بار

داده ای تو خبر ز آینده

ص: 111

هادی راه ما احادیثت

نظراتت همیشه سازنده

کوری چشم دشمنان حسود

تویی آن آفتاب تابنده ...

... که همیشه هدایتت باقی ست

پرتو نور توست پاینده

کافی است تا کمی اشاره کنی

شیر در پرده می شود زنده

تویی آن کس که می زند زانو

پیش پای تو شیر درّنده

چه کسی گفته که تو بی یاری؟!

لشکری از فرشتگان داری

با وجود تو کیمیا دارم

خوش به حالم که من تو را دارم

حال و روز مرا ببین آقا

شوق دیدار سامرا دارم

دل من لک زده برای حرم

تا بیایم حرم، دعا دارم

مطمئنّم که می رسم پابوس

چون که یار گره گشا دارم

نوکری روسیاه و بد داری

دلبری خوب و با وفا دارم

با دعای تو بچه هیأتی ام

بین هیأت «برو_ بیا» دارم

می زنم لطمه بر سر و صورت

در عزای تو من عزادارم

بعد از آنی که زهر نوشیدی

به خودت بین حجره پیچیدی

باز هم رنج بی حساب ای وای

باز هم روضه و عذاب ای وای

بی حیاهای مست و لایَعقل

کارشان کار ناصواب ای وای

بی اجازه هجوم آوردند

به در بیت آفتاب ای وای

نیمه ی شب شبیه اجدادت

می دویدی چه با شتاب ای وای

پشت مرکب کشان کشان رفتی

وَ شدی نقش بر تراب ای وای

وارث حیدری و جا مانده

ص: 112

روی دستت رد طناب ای وای

چیده شد در مقابل چشمت

جام های پر از شراب ای وای

با تماشای بزم باده و جام

زنده شد خاطرات مجلس شام

روضه می خواند و بر دهان می زد

آتش روضه را به جان می زد

با همان سوز سینه و اشکش

تیشه بر ریشه ی خزان می زد

روضه ها روضه های سختی شد

چه گریزی در آن میان می زد! ...

...خنده های یزید بی احساس

طعنه هایی به جدّمان می زد

جلوی چشم دخترش، نامرد ...

... به لبش چوب خیزران می زد

ناله می زد تو را خدا بس کن

ولی عمداً چه بی امان می زد

می دوید او به سمت بابایش

به روی خود دوان دوان می زد

به عمو جان خود توسل کرد

حرف هایی به پهلوان می زد

ناگهان مثل فاطمه افتاد

عاقبت از غم پدر جان داد

شکست بال و پرش آسمان تکان می خورد

محسن حنیفی

پشکست بال و پرش آسمان تکان می خورد

ز درد روی تنش، رنگ ارغوان می خورد

میان بستر خود او ز درد می پیچید

گره به کار اهالی آسمان می خورد

برای زخم عمیقش دوا افاقه نکرد

ز بس که زخم زبان او از این و آن می خورد

تو را خدا دگر او را به کوچه ها نکشید

خدا نکرده زمین گر در آن میان می خورد-

ص: 113

-جواب مادر او را چگونه می دادید

چه قدر خون جگر او ز دستتان می خورد

میان بستر خود تشنه روضه سر می داد

صدای گریه و آهش به گوش جان می خورد

چنان ز چوب و لب خشک و خیزران می خواند

که گوئیا به لبش چوب خیزران می خورد

شبیه جدِّ غریبش چنان به خاک افتاد

کأنَّ ضربه ز سر نیزه ی سنان می خورد

ما بنده ایم و غیر تو مولا نداریم

سید هاشم وفایی

ما بنده ایم و غیر تو مولا نداریم

در هر دو دنیا جز شما آقا نداریم

تنها پُل ما تا خدا هستید و جز این

راهی دگر تا عالم بالا نداریم

وقتی دعای جامعه خواندیم دیدیم

بهتر از این آئینۀ تقوا نداریم

هر کس تولای تو را در دل ندارد

کاری به کار او در این دنیا نداریم

هر چند ما مدح تو را گفتیم، امّا

ما قطره ایم و راه بر دریا نداریم

گر دیگران صد آرزو در سینه دارند

ما آرزویی غیر سامرّا نداریم

امروز دل را خانۀ مِهر تو کردیم

در سینۀ خود غصۀ فردا نداریم

گر دامن خود را ز دست ما نگیری

بیمی به دل از روز وانفسا نداریم

بزم شراب و آیۀ تطهیر ای وای

در دل از این اندوه جز غوغا نداریم

از شعلۀ داغ شما آتش گرفتیم

پروانه سان از سوختن پروا نداریم

جز اشک بر فرزند زهرا چون «وفائی»

ص: 114

چی_زی برای ع_رضه بر زهرا نداریم

بگذار کمی عرض ارادت بنویسم

محسن عرب خالقی

بگذار کمی عرض ارادت بنویسم

دور از تو و با نیت غربت بنویسم

سجاده ی شب پهن شده، حیّ علی شعر

بگذار برایت دو سه رکعت بنویسم

بگذار که ده مرتبه در ظلمت این شهر

یا هادی، یا هادیِ امت بنویسم

شاید که چنان رود سر راه بیایم

بر صفحه ی صحرای جنون خط بنویسم

مقصود من از "یا من ارجوه رجب ها"

غیر از تو، که را وقت عبادت بنویسم؟

با ذره ای از مهر تو، ای چشمه ی خورشید

از نور تو، تا روز قیامت بنویسم

با این همه آلودگی، ای آیۀ تطهیر

از سوره ی انفاق و کرامت بنویسم

برداشته باد از رخ تو پرده و من نیز

بی پرده برای تو روایت بنویسم

شیر آمده از پرده برون با نفس تو

تا من هم از این رتبۀ خلقت بنویسم

تو ضامن شیر و پدرت ضامن آهوست

حق دل من نیست که حسرت بنویسم

من شاعر چشم توام، المنّة لله

پس می شود از روی بصیرت بنویسم

هر لحظه بر افروختم از داغ، چو لاله

هر آینه از درد به حیرت بنویسم

از غفلت ما بوده که شاهین شده کرکس

پس با قلم شرم ز غفلت بنویسم

از سنگ زدن بر دل آیینه بگویم

از سوختن پرده ی حُرمت بنویسم

دست و قلمم نه، دهنم بشکند امروز

ص: 115

چیزی اگر از حدّ جسارت بنویسم

من آمده ام نقطه سر خط بنویسم

از جامعه، از شرح زیارت بنویسم

اندیشۀ من شاخۀ خشکی ست بیا تا

با بارشت از میوۀ علمت بنویسم

ای مهبط وحی! ای نفست معدن رحمت

بگذار که از چشمه ی حکمت بنویسم

حالا که تویی راه رسیدن به خداوند

این قافیه را نیز هدایت بنویسم

آه! ای دهمین ذکر مجیبّ الدعواتم

مضطرّم و بگذار که حاجت بنویسم

حالا که نوشتند: "و کُنتم شفعایی"

بگذار از اسباب شفاعت بنویسم

از خون گلویی که به قنداقه نشسته

از دست قلم گشته ی غیرت بنویسم

من آمده ام نقطه سر خط بنویسم

از مردمِ نامرد شکایت بنویسم

از حمله ی بر خانه ات، از بام بگویم

از بستنِ دستِ علویت بنویسم

از زهر جگر سوز نوشتم، که بسوزم

از تشنگی ات وقت شهادت بنویسم

از رفتن با پای پیاده پی مرکب

از ماندن در هُرم حرارت بنویسم

شب بزم شراب، آیه تطهیر، تعارف

باید چقدر ذکر مصیبت بنویسم

امشب چقدر سامره نزدیک به شام است

کوتاه شده است فاصله راحت بنویسم

از روی سرِ بر سر نی روضه بخوانم

از خط کبودیِ اسارت بنویسم

هشتاد زن و بچۀ در سلسله بسته

هر سلسله را غرق جراحت بنویسم

سخت است سه ساله وسط بزم پیاله

سخت است که از چشم حقارت بنویسم

یک بار دگر نقطه سر خط بنویسم

بر منتقمش نامۀ دعوت بنویسم

ص: 116

آسمان را آهِ جان سوزت ز پا انداخته

وحید قاسمی

آسمان را آهِ جان سوزت ز پا انداخته

مادرت را باز در هول و وَلا انداخته

کاری از دست طبیبان بر نمی آید غریب

در کنار بستر تو مرگ جا انداخته

پوستی بر استخوان داری به زهرا رفته ای

خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته

رفته رفته حجره ات گودال سرخی می شود

زهر، لب های تو را از ربنا انداخته

تشنگی بی رحم تر از نیزۀ زیر گلوست

تارهای صوتی ات را از صدا انداخته

جام می شرمندۀ اندوه چشمانت شده

ماجرا را گردن شام بلا انداخته

شام گفتم، خیزران آمد به یادم "وای وای"

گریه ها را یاد طشتی از طلا انداخته

آن نازنین که وصف جمالش خدا کند

سید رضا موید

آن نازنین که وصف جمالش خدا کند

امشب خدا کند که نگاهی به ما کند

آن دلنوازِ از دل و از جان عزیزتر

باشد که درد جان و دل ما دوا کند

آن بی نیاز از همه غیر خدا خوش است

ما را گره ز کار فرو بسته وا کند

آن محو ذات خالق و بی اعتنا به خلق

شاید به ما شکسته دلان اعتنا کند

آن چشمۀ دعا که دعا مستجاب از اوست

چون می شود به حالت ما هم دعا کند

پیوند خورده زندگی ما به مهر او

این رشته را کس نتواند جدا کند

عالم به خوان رحمت او میهمان ولی

ص: 117

یک تن نشد که حق نمک را ادا کند

خواهد کند ثنای کسی را اگر کسی

بهتر همین که مدحت ابن الرضا کند

ابن الرضای دوم و چارم ابوالحسن

کامشب جهان را ز رخش با صفا کند

چارم علی ز عترت و نور دل جواد

کو چون جواد لطف نماید عطا کند

گویی علی به روی محمد کند نگاه

چون این پسر به روی پدر دیده وا کند

هادی دهم امام که در روزگار خویش

جابر سریر معدلت مرتضی کند

دیدار او کدورت دل را جلا دهد

ایمای او حوائج مردم روا کند

باید رضا خاطر او آورد به دست

خواهد ز خود هر آن که خدا را رضا کند

آن کو کند فصیح تکلم به هر زبان

کی از جواب راز دل ما ابا کند

کار خدا به امر خدا می کند بلی

من عاجزم از این که بگویم چه ها کند

ابن السبیلک چون ز ابن الرضا سوال

از راز بعثت سه تن از انبیاء کند

گیرد جواب خویش و نشیند ز پا و باز

یحیی ابن اکثم از پی او ادعا کند

او نیز مفتضح ز سوال و جواب خویش

اقرار بر فضیلت آن مقتدا کند

ای هر چه هست عالم و آدم فدای او

در حفظ دین چو هستی خود را فدا کند

در راه سر بلندی قرآن کند درنگ

بر او هر آن قدر متوکل جفا کند

از جور و ظلم دشمن و تبعید و حبس و قتل

ص: 118

راضی به هر چه حکمت حق اقتضا کند

با سعی و صبر خویش به گرد حریم دین

هر جا حصار محکمی از نو بنا کند

نور خدا کجا و بساط شراب آه

خصم سیاه دل ز خدا کی حیا کند

کی آید از ولی خدا خواندن سرود

خواند ولی چنان چه سرورش عزا کند

او مایه ی حیات جهان است وی دریغ

دشمن ورا شهید به زهر جفا کند

ای یادگار آل محمد خدا به ما

لطفی اگر کند ز طفیل شما کند

صاحب دلی کجاست که چون ابن مهزیار

بر دیده خاک پای تو را توتیا کند

ای زاده ی جواد و به سان پدر جواد

مهرت نشد که قهر به سوی گدا کند

افتاده ام به دام بلا یا ابالحسن

غیر از تو کیست؟ آن که ز دامم رها کند

دست گدایی من و دامان تو بلی

جز سوی تو گدای تو رو در کجا کند

من بندۀ ذلیلم و تو خسرو جلیل

چون تو ثنا کنم که خدایت ثنا کند

خواهم که بیش مدح تو آرم ولی ز عجز

این طبع نارسا به همین اکتفا کند

باشد که حق به خاطر تو یا ابالحسن

ایمان کاملی به "موید" عطا کند

به روی خاک غربت سر نهادم یا رسول الله

محسن حافظی

به روی خاک غربت سر نهادم یا رسول الله

ز دست دشمنان از پا فتادم یا رسول الله

ز آه آتشین و آب چشم و نالۀ جانسوز

ص: 119

بساط ظلم را بر باد دادم یا رسول الله

به زندان از غم موسی ابن جعفر جدّ مظلومم

برآمد آه سوزان از نهادم یا رسول الله

علی را نور عینم من، گل باغ حسینم من

ببین فرزند دلبند جوادم یا رسول الله

فراز قلّه ی کوهی مرا برد از پی تهدید

همان کو داشت اندر دل عنادم یا رسول الله

ز سوز زهر خصم دون شدم مسموم در غربت

ز کف جان در ره جانانه دادم یا رسول الله

نگردد محو در تاریخ، شعر «حافظی» هرگز

چو با سوز درونش کرده یادم یا رسول الله

تنها امام سامره تنها چه می کنی؟

علی اکبر لطیفیان

تنها امام سامره تنها چه می کنی؟

در کاروان سرای گداها چه می کنی؟

دارم برای رنگِ تنت گریه می کنم

پایِ نفس نفس زدنت گریه می کنم

باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟

یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟

باور کنیم شأن تو را رَد نکرده است؟

این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟

گرد و غبار، روی تو ای یار ریختند

روی سرِ تو از در و دیوار ریختند

مردِ خدا کجا و این همه تحقیر وایِ من

بزم شراب و آیه ی تطهیر وایِ من

هرچند بین ره بدنت را کشید و بُرد

دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد

باران نیزه، نیزه نصیب تنت نشد

دست کسی مزاحم پیراهنت نشد

این سینه ات مکان نشست کسی نشد

ص: 120

دیگر سر تو دست به دست کسی نشد

بالاتر از این هاست لوایی که تو داری

سید علی رکن الدین

بالاتر از این هاست لوایی که تو داری

خورشید دمیده ز عبایی که تو داری

از بنده نوازی و عطایی که تو داری

آقای جهان است گدایی که تو داری

ما خاک بخیلیم و شما ابر سخایی

محبوب شده از کرمت شغل گدایی

چون جامه که بر قامت زیبا بنشیند

مهر تو به دل های مصفا بنشیند

هر کس به دلش مهر تو آقا بنشیند

مهرش به دل حضرت زهرا بنشیند

لطف خود زهراست که ما اهل یقینیم

آن روز دعا کرده که امروز چنینیم

تو آینه داری و کلام تو گهر بار

در وصف تو ماندند...چه گفتار و چه اشعار

حقا که زلالی و نجیبی و نسب دار

بر شیر ندارد اثری زوزه ی کفتار

در عالم از این نکته هزاران اثر افتاد

«با آل علی هر که در افتاد ور افتاد»

بیراهه نرفتیم اگر هادی ما اوست

ذکر ولی الله همان جلوه ی یا هوست

چون شیشه ی عطری که به یک واسطه خوشبوست

در چنته ی ما نیست به جز مرحمت دوست

"العبدُ و ما فی یده کان لمولاه"

از برکت خورشید کند جلوه گری ماه

تو هادی مایی و جهان بی تو سراب است

ص: 121

اوصاف تو در آیه ی تطهیر کتاب است

تو عشق مدامی و دمت مستی ناب است

جای ولی الله کجا بزم شراب است؟!

یک آیه بخوان آتش کفرش به یم افتد

یک شعر بگو کاخ و سرایش به هم افتد

گفتند شراب و دلت ای ماه کجا رفت

از مجلس بغداد سوی شام بلا رفت

لب پاره شد و ناله ی زینب به هوا رفت

خون از لب شه، روح ز جان اُسرا رفت

شد مجلس اغیار همان بزم خرابه

وقتی که سر افتاد به دامان ربابه

ولادت حضرت جواد الائمه علیه السلام

امشب شب گدایی و عرض ارادت است

مهدی علی قاسمی

امشب شب گدایی و عرض ارادت است

باب المراد آمده و وقت حاجت است

امشب دوباره خنده به لبهای مرتضی است

وقت نزول آیه ی ناب امامت است

یک یا جواد گفتم و دل کاظمین رفت

نوکر همیشه در پی طوفِ زیارت است

یادش بخیر جامعه خواندم میان صحن

بین بهشت... نه ... حرمت فوق جنت است

وقت زیارتت همه در فکر مشهدند

از بس میان این دو عمارت شباهت است

حبّ تو را امام رضا هدیه می دهد

با این حساب عاشقتان با سعادت است

ما را ولایت تو زآتش نجات داد

خواندی مرا که عادت این در مروّت است

ما سائلان سفره ی پر برکت توایم

هرکس نشد گدای شما بی لیاقت است

ص: 122

توحید بی ولای شما کفر مطلق است

دینِ بدون نام تو عین ضلالت است

تنها به فعل و سیره تان اقتدا کند...

...امروز اگر که شیعه به فکر برائت است

بر خشم و کینه های تو از آن دوتن قسم

لعن عدوی فاطمه هر دم عبادت است

صد مرده زنده می شود از نام نامی ات

عیسی دخیل توست که اهل کرامت است

با ذکر یا جواد دلم زیر و رو شود

نامت برای قلب سیاهم طهارت است

شعرم اگر توان ثنای تو را نداشت

آقا ببخش شاعرتان بی بضاعت است

یک کوزه ی بی آب، از دریا چه میداند

سید پوریا هاشمی

یک کوزه ی بی آب، از دریا چه میداند

یک مشت خاک ، از غربت صحرا چه میداند

یک سائل بیچاره از آقا چه میداند

از چهارده خورشید عقل ما چه میداند

ما دور از "قدریم" "إنا" را نمیفهمیم

"الحق که پایینیم و بالا را نمیفهمیم"

هر کس که در این خانه قنبر شد پشیمان نیست

کارگر اولاد حیدر شد پشیمان نیست

از خاک بود عاقبت زر شد پشیمان نیست

جاروکش صحنی مطهر شد پشیمان نیست

این روزها باید رضا آباد ساکن بود

یعنی میان صحن گوهرشاد ساکن بود

نُه بار میگیریم ذکر یا رضا و بعد

نُه بار میچرخیم در صحن و سرا و بعد

نُه بار میسازیم راهی تا شما و بعد

نُه بار می آییم تا عرش خدا و بعد

ص: 123

شاید سحر باب الجوادت روی ما وا شد

اولادنا اکبادنا امروز معنا شد

گفتم جواد،از بند بند شعر رحمت ریخت

از چشم های سائلم اشک خجالت ریخت

گفتم جواد و بر دعاهایم اجابت ریخت

آقا به این سفره نگاهی کرد و برکت ریخت

گفتم جواد و باز هم لکنت شکستم داد

بی معرفت بودن دوباره کار دستم داد

ای حسرت سجاده ها ، یا ربنای تو

رفته ست تا به عرش اعلی ربنای تو

بوی علی دارد سحرها ربنای تو

توحید میگیریم ما ، با ربنای تو

آقا بیا و نذر جدت با گدا تا کن

یک کاظمیه در دل هر شیعه بر پا کن

یک "اتق الله" از تو ، ایمان داشتن با من

ابر کرامت از تو ، باران داشتن با من

شانه ز تو، زلف پریشان داشتن با من

چه کرده این عشق کریمان داشتن با من

که در خیالم کاظمینی میشوم هر روز

در کاظمین تو حسینی میشوم هر روز

دل دست تو دادیم پس دل برنمیگردد

ناقص نباشد تا که کامل برنمیگردد

بی جیره از این خانه سائل برنمیگردد

یعنی از اینجا بی فضائل برنمیگردد

این دفعه را آقا بیا سائل نوازی کن

ویرانه ی قلب مرا آباد سازی کن

همراه ماه امشب ستاره میرسد از راه

و یک علی دارد دوباره میرسد از راه

بر گنبدی سوم مناره میرسد از راه

شیری به شکل شیرخواره میرسد از راه

این شاخه طوبی ثمر دارست از امشب

ص: 124

بی بی رباب ما پسردارست از امشب

این طفل کوچک میشود حیدر زمان جنگ

شمشیر خود میسازد از حنجر زمان جنگ

اصغر شد اما میشود اکبر زمان جنگ

مانند مردان میسپارد سر زمان جنگ

گهواره را معراج خواهد کرد این آقا

دین را به خود محتاج خواهد کرد این آقا

بر روی دستی خوش زبانی میکند روزی

با گریه هایش خطبه خوانی میکند روزی

قد سپاهی را کمانی میکند روزی

از سنگر دین پاسبانی میکند روزی

شش ماهه است اما سوی پیکار خواهد رفت

تا حد جان پای دفاع از یار خواهد رفت

تیری به سرعت حنجرش را میزند بر هم

یکجور می آید سرش را میزند بر هم

اصلا تمام پیکرش را میزند بر هم

در خیمه قلب مادرش را میزند بر هم

از گوش تا گوش سرش با تیر میپاشد

لب با سه شعبه تا شود درگیر، میپاشد

رازی ز مدفون بودنش بیرون نمی آید

کوری چشم دشمنش بیرون نمی آید

یک نخ هم از پیراهنش بیرون نمی آید

صد نیزه هم باشد تنش بیرون نمی آید

دست امامی هست ، پس دستی برابر نیست

یعنی که نبش قبر شش ماهه میسر نیست

هرکس که تاج مهر تو بر سر ندارد

محمد جواد شیرازی

هرکس که تاج مهر تو بر سر ندارد

از سجده ی گمراهیش سر بر ندارد

سرمایه ی عشق شما راه نجات است

بیچاره هر کس عشق تو در سر ندارد

ص: 125

لازم نکرده که مرا فردا بخوانند

جنت اگر از نامتان سردر ندارد

باب الجوادی مطمئنا هست آن جا

محشر از این در هیچ بالاتر ندارد

گشتم ولی دنیای شیعه از تو آقا

مولود پر خیر و مبارک تر ندارد

کوری چشم دشمنان إبنُ الرضایی

کی گفته سلطانم علی اکبر ندارد؟

دردانه ی سلطان طوسی یا محمد

والیِ ما غیر از شما دلبر ندارد

عطری که از ذکر لبت در شهر پیچید

عود و گلاب و نافه و عنبر ندارد

در کودکی در قله های علم بودی

علم تو را عیسای پیغمبر ندارد

گشتم ولی هم ارزش خاک عبایت

در ارض و در افلاک سرتاسر ندارد

فهمیده ام از نامه ی سلطان، که عالم

کُنْیه نکوتر از اباجعفر ندارد

در کاظمینت هر کسی آمد دلش ماند

راهی بجز این راه تا آخر ندارد

"وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَهً ..." عیدی همین بس

عالم بجز چشم شما محور ندارد

می دوزد آخر چشم خود را بر دو دستت

مرغی که در وقت پریدن پر ندارد

محشر بفهمد جایگاهِ عصمتت را

هرکس تو را در این جهان باور ندارد

آنان که پی کاسبی رزق حلالند

امیر عظیمی

آنان که پی کاسبی رزق حلالند

تا روز قیامت دَرِ این خانه وبالند

باید که سر سجده به این خاک بمالند

- این ها- همه سرچشمه ی آن آب زلالند

ما را که سلوک علی و آل مرام است

ص: 126

رزقی بجز از سفره ی ارباب حرام است

ذِکرُالله ما می شد این یاد ائمّه

این مجلس و این لطف خداداد ائمّه

هستیم به یاریّ و در امداد ائمّه

در حزن و غم و شادی و میلاد ائمّه

این کف زدن و سینه زنی جوهر دین است

عَجِّل لِوَلیِّ الفَرَجِ شیعه همین است

ای منتظران مقدم موعود مبارک

در مجلستان عطر خوش عود مبارک

میلاد کرم، لطف و عطا، جود مبارک

ازبس که شد این فاطمه مولود مبارک

ازدست علی هرچه گدا تاج گرفتند

در عرش ملائک همه معراج گرفتند

عالم همه پست و پسر فاطمه بالاست

یک عمر شدم نوکرش، آنقدر که آقاست

از نسل علیّ و نوه ی حضرت موساست

مولام رضا، او علیِ اکبرِ مولاست

اسفند بپاشید سر آتش ایمان

او آمده تا کور کند چشم حسودان

رویید زِ لبهای علی اکبری اش گل

چیدند ملاک زِ رخ دلبری اش گل

از لعل مناجاتیِ پیغمبری اش گل

از سمت پدر گل، نسب مادری اش گل

به به! چه گلی آمده در خاطر این باغ

قنداقه ی گلپوش شده قبله ی عشاق

او عبد خدا بود، در این باره سخن گفت

" لاحول و لا" خواند و به گهواره سخن گفت

پر نور شد آن خانه چو مه پاره سخن گفت

با هر دل بیچاره ی آواره سخن گفت:

" تنها نه به هر مفلس در بند جوادم

حتی به امامان خداوند جوادم"

ص: 127

خوب است زِ قنداقه ی او توشه بگیریم

از مزرعه ی صورت او خوشه بگیریم

فیض حرم صاحب شش گوشه بگیریم

روی قدمش سر بگذاریم و بمیریم

چون مرگ به روی قدمش عین حیات است

او منبع جود است و دَلیلُ البرکات است

وَاللهِ بنی فاطمه سرمایه ی دینند

هم سایه حقّند وَ هم سایه نشینند

فردوس خدایند و بهشتند و بریند

ما رعیت واینان همه ارباب ترینند

این ها سر شاخه رطب کال ندارنند

اولاد علی، طفل و کهنسال ندارند

او کودک ارباب ولی شیخُ الائمه است

دشمن شده از جامِ میِ معرفتش مست

خوردند بزرگان همه در بحث به بن بست

پیش پسر شاه خراسان شده اند پست

در محضر او اوج نشینان همه پستند

محکوم به درماندگی و عجز و شکستند

در وادی دل وجه خدا کیست بجز او

دروازه و مفتاح دعا کیست بجز او

ابن الکرم و ابن سخا کیست بجز او

ابن علی و ابن رضا کیست بجز او

او ابن علی، ابن علی، ابن علی هاست

آری نهمین معجزه ی حضرت زهراست

او کارگشای گره روز معاد است

سرچشمه ی جود است و جواد است و جواد است

برسفره ی او رزق خداداد زیاد است

از آمدن ابن رضا، فاطمه شاد است

ما سایه نشین کرم ابن رضاییم

مشتاق طواف حرم ابن رضاییم

باید که بسازیم دوباره حرمش را

بر عرش رسانیم شکوه علمش را

ص: 128

چون لشگری از شمع بسوزیم غمش را

در روضه بمیرم غمِ سنّ کمش را

مدّاح فلک در غم او زمزمه دارد

او ارثیه ی عمر کم از فاطمه دارد

ستاره سحری مژدۀ سحر می داد

سید هاشم وفایی

ستاره سحری مژدۀ سحر می داد

فروغ صبح ز پایان شب خبر می داد

ز صحن سینۀ ما دست عاطفت از شوق

کبوتر دل ما را به عرش پر می داد

فضای شهر مدینه معطر از گل بود

شبی که گلبن باغ ولا ثمر می داد

مگر نسیم ز باغ بهشت آمده بود

که بوی ناب گل وسبزه های تر می داد

سحاب رحمت حق بر مدینه سایه فکند

خدا به حجت خود کوثری دگر می داد

فلک به یمن قدومش ستاره باران بود

خدا به شمس سپهر ولا قمر می داد

زدیدگان پدر اشک شوق جاری بود

شبی که بوسه به رخسارۀ پسر می داد

برای خلق گنهکار در شب میلاد

خدا به نخل شفاعت دوباره بر می داد

نهم سپهر ولایت جواد اهل البیت

کریم بود و به هر بینوا گهر می داد

هنوز کعبه شهادت دهد بدان محفل

هرآن که مسئله پرسید از او نظر می داد

دلم گرفته چه می شد اگر خدا یک شب

چنان نسیم به کویش مرا گذر می داد

چه عقده ها که« وفایی» زدل نمی شد باز

به ما اگرکه خدا برگۀ سفر می داد

ای گدای درگه احسان تو جود و کرم

ص: 129

غلامرضا سازگار

ای گدای درگه احسان تو جود و کرم

زآسمان بذل تو باریده اختر چون درم

عاشق روی تو را در دل هزاران مهر نور

سائل کوی تو را صد آسمان جاه و حشم

اصل دین خیرالوری کهف التقی بدرالدجی

جان حق نور الهدی ابن الرّضا خیرالامم

مهر و ماهت وام بگرفته است از نور جمال

اخترانت سجده آوردند بر خاک قدم

هم سما مرهون لطف بی زوالت هم زمین

هم عرب مدیون جود بی مثالت هم عجم

هم جوادبن جوادبن جوادی وقت جود

هم کریم بن کریم بن کریمی در کرم

نکته ای پرسید مأمون در جوابش رازها

گفتی از ابرو و هوا و ماهی و امواج و یم

پور، اکثم پیش لطفت از خجالت گشت لال

خواست خود را افکند از شرم در چاه عدم

در سنین کودکی از سوی حق بودی امام

همچنان عیسی که در گهواره زد از وحی، دم

دامن ریحانه از مهر رخت دریای نور

عاشر ماه رجب از احترامت محرتم

دم به دم باید زاشک شوق خود گیرم وضو

تا زخون دل زنم بیتی در اوصافت رقم

ای چراغ و چشم ده معصوم ای نور نهم

زادۀ هشتم امام و هفت گردونت خدم

ای زششسو پنج حس و چار ارکان و سه روح

در دو گیتی زامر یکتا با نظافت منتظم

گر چه سر تا پای جرمم، تا مرا یاری چه باک

گر چه پا تا سر گناهم، تا تو را دارم چه غم

ص: 130

کیست مثل تو که در طفلی زسرداران علم

علم او گیرد فزونی نام او گردد عَلَم

با هزاران حلَ مشکل در سنین کودکی

ریختی یکباره وضع قصر مأمون را به هم

مور اگر حکم از تو گیرد سلیمان وجود

تاج بستاند زمأمون، سلطنت از معتصم

مهر و مه دوآیتند از مصحف رخسار تو

زان، خدا بر این دو آیت خورده در قرآن قسم

سرزمین مکه را بر کاظمینت التجا

چار ارکان حرم را چار دیوارت حرم

آن که در راه تو از جان و تن خود نگذرد

هم به جان کرده جفا و هم به تن کرده ستم

جود تو جود خدا و لطف تو لطف خدا

یا جواد الاولیا ای مظهر الله اتم

هر که هستم هر چه هستم هستیم مهر شماست

با همین روی سیاه و دست خالی پشت خم

تو همان جان وجودی ما همان جسم ضعیف

ما همان تاریکی محض و تو خورشید قدم

ای همه خورشید عالم تاب بر ما هم بتاب

وارهان از تیرگی ونور کن سر تا قدم

مهر رخسار تو نور محض و چشم ما ضعیف

جود و احسان تو بیش از بحر و ظرف ماست کم

هم به تو محتاج از صبح ازل فضل و کمال

هم زتو پاینده تا شام ابد علم و حکم

هر که شد ظرف وجودش خالی از مهر شما

پر شود از آتش خشم خداوندش شکم

نار با تو می شود رشک گلستان خلیل

ص: 131

خلد بی تو خانۀ درد و غم و رنج و الم

با وجود آن که از اعمال، دستم خالی است

از ازل دانسته ام مهر شما را مغتنم

دین من عشق شما، آئین من مهر شماست

گو که سازد دشمن کافر به کفرم متّهم

با تولاّی توام دیگر به این و آن چه کار

آن که را باشد صمد کاری نباشد با صنم

می فروشم تا صف محشر به آب خضر ناز

گر رسد بر کام جانم از یم جود تو نم

جود تو بر جود و احسان و کرم داد آبرو

مهر تو وحدت دهد بر گرگ و چوپان و غنم

نقش پای زائرت در دیدۀ (میثم) بود

بهتر از ملک عجم تابنده تر از جام جم

باران زده بر کوچه ی احساس من انگار

سید محمد بابامیری

باران زده بر کوچه ی احساس من انگار

سرشار طراوت شده این جان و تن انگار

مبهوت شده آینه در خویشتن انگار

خورشید به وصفت شده گرم سخن انگار

از شوق تماشای تو عالم هیجانی ست

حتا به سر پیر خرد شور جوانی ست

در آرزوی وا شدن غنچه ی دلدار

لبخند به روی همه - آزاد و گرفتار-

خوشبختی یاران شده در آینه تکرار

کم نیست غم دل، ولی انگار نه انگار

این جام برای نهمین مرتبه پر شد

کشکول قلندر صفتان یکشبه پر شد

مولای من! ای گرمی بازار جوان ها

ای شیفته ی سروری تو دل و جان ها

ص: 132

در طول زمان، طول زمان، طول زمان ها

هی زخم زبان، زخم زبان، زخم زبان ها...

گفتند که مقطوع شده نسل امامت

اما لقب "شمس نهم" خورد به نامت

ای آینه ی عاشقی ضامن آهو

برده دل و دین از همه آن طاق دو ابرو

گلنغمه ی محراب تو "یا مبدئ" و "یا هو"

برپای تو افتاده دل خلق ز هر سو

علم و کرم و فضل تو ره یافتنی نیست

در بخشش و احسان تو حرف و سخنی نیست

آتشکده ی عشق منی ای نهمین نور

با تو بدهد بر همه افلاک، زمین نور

خورشید فرو رفته در اندیشه ی این نور

نامیده تو را آینه "خوش جلوه ترین نور"

عنوان ولیعهدی سلطان فقط از توست

بر تخت سخن، کام درافشان فقط از توست

ما شیعه و چون موج به دریات خروشان

در تشنگی چشمه ی چشمان تو جوشان

در گوشه ی میخانه ز ما چشم مپوشان

از باده ی عرفان قدحی چند بنوشان

گشتیم و ندیدیم شبیه تو مرادی

حقا چه کریمی، چه امامی، چه جوادی!

از تیره ی سلمانم و از نسل غدیرم

کُشته ست مرا شوق حریمت، بپذیرم

بگذار تو را سخت در آغوش بگیرم

در شعله ات ای شمع چو پروانه بمیرم

ای مایه ی آرامش خورشید خراسان

امشب شب عشق است ز ما چشم مپوشان

ای به جمالات الهی جمیل

محمود ژولیده

ای به جمالات الهی جمیل

وی به کمالات و شرف بی بدیل

ص: 133

طینت تو آیه ای از ذوالجلال

خلقت تو جلوۀ ربّ جلیل

وصف سجایای تو بی انتها

روح تو دارای صفاتی اصیل

ذرّه ای از نور تو خورشید و ماه

چشمه ای از غمزۀ تو سلسبیل

محضر تو مهبط نور خدا

مکتب تو مکتب وحی و دلیل

سلسلۀ مادری اَت فاطمی

دودۀ باباییِ تو تا خلیل

هرچه بگوئیم ز دریای حُسن

هست از این بحر نشانی قلیل

ذکر دل خیلِ غلامانِ تو

نعم المولاست و نعم الوکیل

نام تو در عرش سُرور الفؤاد

ای نهمین حجت حق یا جواد

آنکه گِلِ نوریِ تو بیخته

مِهر تو را در دلِ ما ریخته

از عدم انگیزشِ هفت آسمان

گشت ز نام تو بر انگیخته

چون بدهد ((کن فیکون)) امرِ تو

پای اشارات تو سر ریخته

از تو و اسرار تو آگاه نیست

عالم و فرزانه و فرهیخته

شیعه از آن روز شده شیعه اَت

که دل او با گِلت آمیخته

کیستی ای کوثر دوم ، جواد

نام تو موج کرم انگیخته

سورۀ کوثر ز تو احیا شده

ابتر از این معرکه بگریخته

خصم رضا روز جزا از قضا

پس به زبان می شود آویخته

نام تو در عرش سُرور الفؤاد

ای نهمین حجت حق یا جواد

کیستی ای سِرّ نهان و عیان

نورِ بر اَفراشته تا آسمان

مَظهر اسماء خدا یک به یک

مُظهر اوصاف خدا آن به آن

ص: 134

تا متولد شدی از مادرت

اشهدِ تو بود به روی زبان

سجده کنان غلغله انداختی

در همۀ کون و مکان یک زمان

چشم خدابین تو از جنس نور

وز همه عالم خبرت هر مکان

تک تکِ اعمال محبین توست

زیر نفوذ نظرت در جهان

سایۀ تو حضرت روح القدس

در همه جا هست ترا همچو جان

مورد تایید خداوندِ توست

آنچه تو انجام دهی بی گمان

نام تو در عرش سُرور الفؤاد

ای نهمین حجت حق یا جواد

ای همۀ زندگی اهل بیت

مایۀ بالندگی اهل بیت

بندگیِ راه خدا کرده ای

مثل همه بندگی اهل بیت

کاش که می شد همه اعمال ما

مایۀ زیبندگی اهل بیت

کیست برازندۀ عصمت شود

مثل برازندگی اهل بیت

هست پیام تو به ما شیعیان

پیروی از زندگی اهل بیت

غیرت زهرایی اَت از کودکی

جلوۀ رزمندگی اهل بیت

شیوۀ ما پیش روی دشمنان

شیوۀ توفندگیِ اهل بیت

نام تو در عرش سُرور الفؤاد

ای نهمین حجت حق یا جواد

دوباره سرم در هوای شماست

حسن لطفی

دوباره سرم در هوای شماست

تمام دلم سر سرای شماست

به سوی خدا رفتم و دیده ام

فقط رد پا رد پای شماست

خدا هم فقط از شما گفته است

گمانم خدا هم خدای شماست

گدایی برازنده ی ایل ماست

برازنده بودن برای شماست

ندارد تفاوت کجا میرسی

که هر انتها ابتدای شماست

ص: 135

خیالم از این و از آن راحت است

گره هام دست دعای شماست

مرا پای حیدر هلاکم کنید

به عشق رضا سینه چاکم کنید

دلی دارم و خانه زاد رضاست

فقط یاد دارد ز یاد رضاست

کم اینجا ندیده است برایش بد است

دلم مستحق زیاد رضاست

نجف،کربلا رفتم و گفته اند

که راهش دهید از بلاد رضاست

گره می خورد زندگی ام ولی

همین نا مُرادی مراد رضاست

به خود آیم و باز بینم سرم

روی خاک باب الجواد رضاست

جوادش در بسته را باز کرد

گره های من را رضا باز کرد

خبر را مسیح از مسیحا شنید

خبر را ز جبریل موسی شنید

اگر گوش تا گوش دل را دهی می توان

که از کعبه هم ذکر مولا شنید

زمین خشکسالی ترک خورده بود

ولی ناگهان بوی دریا شنید

دل انبیا بر دری می تپید

که از آن صدای شما را شنید

خدا خنده کرد و خدا جلوه کرد

شبی که رضا ذکر بابا شنید

تو هم مادری هستی و می شود

که از قلب تو نام زهرا شنید

فدای نفسهای بابایی ات

فدای تپش های زهراییت

ز تو کوچه ها تا معطر شدند

حسودان این شهر ابتر شدند

به کوری چشمان ناباوران

همه محو روی پیمبر شدند

عسل های کندوی لبهای توست

گر این روزها شهد و شکر شدند

برای تماشای لبخند توست

ص: 136

علی اکبری ها کبوتر شدند

کریمی کرامت،جوادی و جود

چه خوش کُنیه هایت مکرر شدند

شبی که اذان گفت بابا همه

پُر از یاد میلاد اصغر شدند

خدا دید چشم پر احساس تو

از آن ابتدا غرق مادر شدند

کسی را نگاهت معطل نکرد

دو دست مرا هیچ معطل نکرد

تو دریایی و در تماشا رباب

تو در خوابی و غرق لالا رباب

تو تا آمدی آبرو دادی اش

که خندید با تو به زهرا رباب

شبیه حسینی و مات تو اند

همه دور گهواره حتی رباب

تو ذات بزرگی و جایت بلند

تو را داده بر دوش سقا رباب

تبسم کن و خیمه را شاد کن

بیا زنده کن عمه را با رباب

به دستان بابا هواست نبود

که چشمش به راه است آنجا رباب

نگو مادرت را صدا می زدی

به دست پدر دست و پاز میزدی

نهمین نوح رسیده است شود سرور شهر

داود رحیمی

نهمین نوح رسیده است شود سرور شهر

با همین عمر کمش سایه شود بر سر شهر

نهمین نور دمیده است زمین بی تاب است

پسر حضرت ارباب خودش ارباب است

نهمین جود رسیده است گداها شادند

خبر آمدن عشق به هم می دادند

چه کسی جود و کرم اینهمه بی حد دیده؟

سومین دفعه ی دنیاست محمّد دیده

نور چشم پدری بعد چهل سال رسید

و چهل سال پدر طعنه ی بسیار شنید

آخرین شام از این چلّه ی تار آمده است

ص: 137

ماهی از دامن خورشید به بار آمده است

آمده بار امامت بکشد بر دوشش

یاوه گویان همه ساکت و پدر مدهوشش

علم از درک مقامات پسر جا مانده

دهن شهر از این معجزه ها وا مانده

خردسال است ولی مثل پدر تابیده است

تکه ی آینه ای رو به روی خورشید است

دهم ماه رجب آمده خورشید نهم

حالت شهر شده مثل شب سیزدهم

مژده دادند مریدان که مراد آمده است

نهمین حیدر کرار، جواد آمده است

یکی یک دانه شدی دلبر بابا شده ای

خوش به حال دل رعیت که تو آقا شده ای

بس که هر بیت نشانی ز حضورت دیده

در دل مثنوی ام شوق غزل پیچیده

زلف بر باد بده، من که دلم بر باد است!

ناز بنیاد کن این مشتری ات آماده است

سرم از بابت بیعانه نثار قدمت

در ره عشق شما سخت ترین هم ساده است

تو جواد بن رضا - بنده غلام بن غلام

هر که در خانه ی تو گشته غلام آزاده است

خاک نعلین شما اوج کمالات من است

اعتباری هم اگر هست نگاهت داده است

پر زده مرغ خیالم پیِ اوج آمده است

زیر پاهای شما خسته شده است افتاده ست

آسمان حرمت مثل خراسان آبی است

آبی کاشی ات از گنبد گوهرشاد است

پنجره های ضریحت سوی مشهد باز است

پشت هر پنجره یک پنجره ی فولاد است

کاش یک بار بیفتد گذرم سمت شما

چه مسیری است مسیر سفرم سمت شما

ص: 138

هر قدم راه رسیدن به تو بوسیدنی است

بعد شش گوشه دوتا گنبدتان دیدنی است

روز میلاد گل است و باغ شاد

رضا اسماعیلی

روز میلاد گل است و باغ شاد

عاشقان ! میلاد گل تبریک باد

خنده زد مهر نهم در آسمان

صبح صادق را به هستی مژده داد

کیست او ؟ ماه مدینه ، مهر عشق

آسمان جود ، رحمت را چکاد

کیست او ؟ پایان فصل تشنگی

روح باران ، عصمتی دریا نژاد

کیست او ؟ پیغمبر صبح ظهور

خصم شب ، بنیانگذار عدل و داد

کیست او ؟ سرفصل وحدت ، همدلی

ق______اری ت_______وحید ، روح اتحاد

فصل وصل آمد ، بشارت عاشقان !

" عشق ، شوری در نهاد ما نهاد "

بوی عود و عید می آید ، بخند

خنده زد بر عالم هستی " جواد "

تا چو گل از این بشارت بشکفی

این « غزل - لبخند » ، تقدیم تو باد

حرف جود است و باز مرغ دلم ، سمت بام جواد پر دارد

مصطفی هاشمی نسب

حرف جود است و باز مرغ دلم ، سمت بام جواد پر دارد

خسته از راه های نافرجام ، به سوی خانه اش گذر دارد

می رود همره نسیم سحر ، تا دمی در برش بیاساید

مثل طفلی یتیم و خسته و زار ، که به دل حسرت پدر دارد

می رود سوی آن که نا گفته ، از دل عاشقان خبر دارد

ص: 139

بس که مشتاق روی سائل هاست ، بیتش آغوش جای در دارد

سفره ی او همیشه پر نعمت ، می ترواد ز خوان او حکمت

هر کسی هم به قدر معرفتش ، از فیوضات او ثمر دارد

گرچه نالایقیم و بی مقدار ، و گناهانمان شده بسیار

با کریمان امور مشکل نیست ، باز هم او به ما نظر دارد

اصلاً از رحمت نگاه جواد ، زندگی های ما شده آباد

عاشق چشم نافذش شده ام ، وَ تَوَکَّلتُ... هرچه بادا باد

شب شبِ عاشقان و بی دل هاست ، آخر امشب نگار می آید

مژده مژده به جمع بی تابان ، بی قراران ؛ قرار می آید

تا قدم در زمین نهاد این طفل ، همرهش خیر بی کران آمد (1)

رحمت لایزال حضرت حق ، از یمین و یسار می آید

این مبارک پسر که آمده است ، کوثر خاندان فاطمه است

کوثری که عجیب مادری است ، همره او بهار می آید

آمد و با قدوم پر خیرش ، شیعیان عاقبت بخیر شدند (2)

سربلندیِ پیروان علی ، مایه ی افتخار می آید

پدرش عالمِ تبار رسول ، برده ارث از پدر پسر که چنین

تا که لب می زند به یک مجلس ، پاسخ سی هزار می آید(3)

امشب او روی دست های پدر ، به زمین و زمانه نور دهد

پدرش هم به یُمن مقدم او ، به زمین و زمانه سور دهد

امشب از لطف حضرت سلطان ، ذکر ابن الرضاست بر لب ما

ص: 140

اثر باده ی محبت اوست ، این همه عاشقی و این تب ما

ماهتاب است و زاده ی خورشید ، آسمان مثل او ستاره ندید

دم به دم وان یکاد باید گفت ، بس که نورانی است این شب ما

دوست با دوستان او هستیم ، دشمن دشمنان او هستیم

پیروی کردن از طریقت او ، اصل دین و اساس مذهب ما

دشمنان را بگو که امت ما ، زیر بار ستم نخواهد رفت

جان سپردن به پای این پرچم ، اولین درس سرخ مکتب ما

گرچه محبوس بند دنیاییم ، آرزوی رها شدن داریم

کاش از راهِ لطفِ باد صبا ، برساند به یار مطلب ما(4)

آه ای دست گیر آل الله ، دست ما و عنایتت امشب

چشم بارانی ام به سوی شماست ، کم ما و کرامتت امشب

ای جواد سلاله ی زهرا ، تو کریمی و ما گدا آقا

کاسه هامان ز معرفت خالیست ، بده به خاطر خدا آقا

این که ما سائل شما هستیم ، همه از لطف بی نهایت توست

نور محضید و ما سیاهی محض ، ما کجا و شما کجا آقا ؟

من و خاندان من همه مجنون ، تو و خاندان تو همه لیلا

چقَدَر خوش بحالمان شده است ، که تویی مقتدای ما آقا

قلب من از گناه آکنده ، شده ام بر درت پناهنده

ای مسیحا تباه خواهم شد ، ندهی گر مرا شفا آقا

شب میلاد نامه ای دارم ، که به دست نگار بسپارم

ص: 141

نامه ام آرزوی کرب و بلاست ، مهر کن نامه ی مرا آقا

از شما شور و شین می خواهم ، و بُکا لِلِحسین می خواهم

بعد پابوس کربلا و نجف ، سفر کاظمین می خواهم

----

1- اشاره به حدیث حضرت رضا علیه السلام

2- اشاره به این مطلب که بیش از نیمی از شیعیان تا پیش از تولد حضرت جواد علیه السلام واقفی شده بودند و به امامت موسی ابن جعفر علیه السلام وقف کرده بودند و پس از تولد آن حضرت مجددا اصطلاحا سر به راه شدند .

3- اشاره به روایتی که حضرت در یک مجلس به بیش از سی هزار سئوال پاسخ دادند.

4- اشاره به عنایت حضرت به مرد شامی و رها شدن وی از زندان معتصم

نشسته ام بنویسم گدا نمی خواهی؟

محمد جواد پرچمی

نشسته ام بنویسم گدا نمی خواهی؟

میان خانه ی خود بینوا نمی خواهی؟

نشسته ام بنویسم کریم یعنی تو

کریم زاده تو حاجت روا نمی خواهی

شنیده ام که عطایت زبانزد همه است

نیازمند برای عطا نمی خواهی

به خاک تیره اگر بنگری طلا گردد

تو علم و معجزه و کیمیا نمی خواهی

قسم به روی شما خوب می شوم آقا

فقط بیا و نگو که مرا نمی خواهی

منم اسیر نگاه پر از عطوفت تو

من از نگاه تو خواندم شما نمی خواهی...

... که من جدا شوم از تو؛ وَ خوب دانستم

که می کنی ز محبّان خود هواخواهی

هرآنکه بسته به چشمت دخیل سیّدنا

نشسته روی پر جبرئیل سیّدنا

ص: 142

من آمدم که بگویم به تو سپاسم را

و جمع می کنم این بار من حواسم را

که تا دگر نبرم یأبنَ فاطمه هرگز

به غیر کوی شما دست التماسم را

برای آنکه بیایم به محضرت آقا

روا بُود که مرتّب کنم لباسم را

برای جلب نظر از شما بسوی خودم

من استفاده کنم عطر ناب یاسم را

میان آیِنه کاری چنان شدم تکثیر

هزار مرتبه دیدم من انعکاسم را

به غیر نان شما که نخورده ام هرگز

ببین زبان و دهان نمک شناسم را

میان دغدغه ها عطر عاشقی آید

فرو نشاند در این دل غم و هراسم را

دلم کنار شما خانه در فلک دارد

جواد فاطمه نامت عجب نمک دارد

برای ذات خداوند امتدادی تو

دوباره نور خدا را به سینه دادی تو

زمینِ مُرده ی مردم دوباره احیا شد

از آن زمان که بر این خاک پا نهادی تو

تجلّی نبی و حیدر و حسین هستی

که با تهاجم هر فتنه در جهادی تو

تو از مریضی هر شیعه غصّه می خوردی

ز شادمانی دلهای شیعه شادی تو

تمام جود خدا را اگر کنم تفسیر

رسم دوباره به نامت ز بس جوادی تو

نثار روی تو خواندم وَ أن یَکادم را

به عالمی ندهم ذکر یا جوادم را

به پیش نام شما پا شدم خدا را شکر

دوباره مست تولّا شدم خدا را شکر

من از ولایت تو آبرو گرفتم پس

کنار نام تو آقا شدم خدا را شکر

ص: 143

از آن قدیم که مهر تو در دلم افتاد

مقیم عالم بالا شدم خدا را شکر

تو در نهایت اکرام و من تُهیدستم

مقابل تو تمنّا شدم خدا را شکر

هزار مرتبه مُردم ز دیدن رویت

هزار مرتبه احیا شدم خدا را شکر

تو در کرانه ی یا ربّنای من هستی

من از دعای تو دریا شدم خدا را شکر

من از علاقه و عشقت به مادرت زهرا

مُحبّ حضرت زهرا شدم خدا را شکر

هزار غبطه به پای نگات می ریزم

تمام عمر خودم را به پات می ریزم

من از نگاه مدامت دوام می گیرم

ولایت از سخنان امام می گیرم

به خاک میکده من سر فرود آوردم

فقط ز دست کریم تو جام می گیرم

من آنقَدَر به شما می دهم سلام آقا

که آخر از تو عَلَیکَ السّلام می گیرم

اگرچه بال و پرم زخمی از زمانه شده

من از دوای شما التیام میگیرم

کبوترم که شدم جلد گنبد زرّین

فقط پر از سر این برج و بام می گیرم

به سنگ فرش حریم تو می کشم دستم

تبرُّکاً در بیت الحرام می گیرم

تو رتبه ای بده تا خاک پایتان باشم

چه خوب پیش شما من مقام می گیرم

غلام هیچکسی جز شما نخواهم شد

گدای کس به جز إبن الرّضا نخواهم شد

تو آمدی که شوی قبله گاه مردم ما

تو آمدی شده دلشاد امام هشتم ما

تو آمدی که رود غم ز سینه ها دیگر

و تا همیشه بماند به لب تبسّم ما

ص: 144

تو آمدی که به مردم نشان دهی حق را

فقط صفا بنویسی بر این تلاطم ما

من و دلم به تو سوگند عاشقت هستیم

محبّت تو بُود باعث تفاهم ما

تو آمدی که شوی با گدات همسفره

که نان جو بخوری جای نان گندم ما

کنار حضرت معصومه یادتان کردم

چه وقت بهر زیارت تو می روی قمِ ما؟

دلم دوباره به یادت به شور و شین آمد

به سر هوای پریدن به کاظمین آمد

امیر هر دو سرا یا جواد ادرکنی

نظر نما به گدا یا جواد ادرکنی

به حقّ مادرتان فاطمه قسم آقا

بخر مرا ز وفا یا جواد ادرکنی

خدای جودی و جود خدای منّانی

به سائلت کن عطا یا جواد ادرکنی

طواف کوی تو برتر بُود ز بیت الله

قسم به سعی و صفا یا جواد ادرکنی

رود به سوی بهشت خدا هر آنکس که

تو را نموده صدا یا جواد ادرکنی

فقط ز راه ولای تو یا ولیَّ الله

روم بسوی خدا یا جواد ادرکنی

نشسته ام که بگیرم برات رفتن خود

به شهر کرب و بلا یا جواد ادرکنی

تویی تو زاده ی شمسُ الشّموس یا مولا

علیّ اکبر سلطان طوس یا مولا

نشسته مرد غریبی کنار گهواره

کنار گریه ی بی اختیار گهواره

رضا نشسته بخواند نوای لالایی

برای کودک زیبا عُذار گهواره

چقدر شب به سحر درد و دل کند با این

گلی که شد همه باغ و بهار گهواره

ص: 145

چقدر طعنه شنیده ز دیر آمدنت

چقدر سخت گذشت انتظار گهواره

دوباره صحبت گهواره و نوای لالایی

دوباره مرثیه ی شیرخوار گهواره

میان هُرم عطش مادری صدا می زد

بخواب کودک دل بیقرار گهواره

امان ز اشک رباب و غم علی اصغر

چه بد شد عاقبت آن روزگار گهواره

نشد که لب بزند کودکش به آب ای وای

نشد که قد بکشد کودک رباب ای وای

باز گل وا شده و دهر گلستان شده است

سید هاشم وفایی

باز گل وا شده و دهر گلستان شده است

گلبن عشق شکوفا و گل افشان شده است

با نسیم سحری عطر بهار آمده است

چمن حسن پر از لاله و ریحان شده است

باز کن پنجره را صبح وفا سر زده است

نهمین مهر جهانتاب نمایان شده است

مهبط وحی خدا، شهر پر از نور رسول

از تجلای همین مهر چراغان شده است

آفرینش شده از شوق تماشاکده اش

چشم هستی به رخش واله و حیران شده است

آری این آینۀ نور جواد است کز او

آسمان مثل زمین آینه بندان شده است

یک نظر کرد به او شمس ضحی ناگه دید

جلوۀ او به هزار آینه تابان شده است

همره زمزمۀ خواب و زلال اشکش

شادی شمس ضحی باز دو چندان شده است

بضعۀ پاره تن اشرف انسان ها اوست

هرکه در مکتب او آمده انسان شده است

پور موسی است که انوار خداوندی او

باعث حیرت صد موسی عمران شده است

ص: 146

نه همین کور شفا یافته از حضرت او

دردها با نگه اوست که درمان شده است

سائلان حرم عشق کریم آمده است

آن که از جود و کرم شهرۀ دوران شده است

آسمان دید که با جوشش دریای کرم

ساحل جود پراز لؤلؤ و مرجان شده است

پور اکثم به خداوند که حیرت زده از

پاسخ مسأله هایی است که عنوان شده است

جز خدا کیست که آگه بُود از منزلتش

قدر او در دل هرکس که فروزان شده است

چون کند شکر«وفائی» که ز فیض نگهش

آبرومند دراین عالم امکان شده است

باز شد یک سحر آن پنجره ی شرقی عشق

حسن لطفی

باز شد یک سحر آن پنجره ی شرقی عشق

نفسی باز بخوان حنجره ی شرقی عشق

آه ای دل چه کنم در شب بارانی خویش

به کجا خیره شوم با تب طوفانی خویش

آسمان جلوه گر حُسن تماشایی کیست؟

این همه همهمه از کار مسیحایی کیست؟

کیست امشب که به مهمانی نور آمده است

کیست امشب که بر این طاق بلور آمده است

آسمان خاک بهاری شده از آمدنش

تا زمین آیینه کاری شده از آمدنش

باغ ها غرق گُل اند و همه گُل ها مستند

موج ها پر زمی اندو در دل دریا مستند

تاکها غرق شرابند و سبوها لبریز

قلبها مست ترینند و گلوها لبریز

همه آفاق ز گیسوی شقایق سرشار

آفرینش همه از بوی شقایق سرشار

کوچه کوچه همه جا باغ بهشت است ببین

ص: 147

خانه خانه همه گل خشت به خشت است ببین

کیست این آمده ای دل دل دلخسته ی من

کیست این گمشده ی هر گره ی بسته ی من

مشکلم وا کن و از باده ی او نوشم کن

بوی یار آمده ای دلشده مدهوشم کن

گفت با زمزمه ی شعر خراسانی خویش

گفت با نغمه ی حیرانی و طوفانی خویش

ای گره خورده ترین،فصل مراد آمده است

در و دیوار گواه است،جواد آمده است

آمده روح دل انگیز بهاران کرم

آمد از راه خداوند سخا،جان کرم

آمده ناب ترین عید در این عید ترین

آمده ماه ترین،آمده خورشید ترین

آمد و رونق خورشید شکست از قدمش

قفل هر سینه ی نومید شکست از قدمش

شب یوسف شده در خانه ی یعقوب ترین

شب محبوب ترین هدیه ی ایوب ترین

شب گلخنده ی زهراست،خدا می خندد

شب لبخند جواد است خدا می خندد

همه تا صبح پی عقده گشا می گردند

همه پروانه صفت گردِ رضا می گردند

باز دلها همه خدایی شد

محمود ژولیده

باز دلها همه خدایی شد

صحبت از صبح آشنایی شد

باز یاد الست می افتیم

آن زمانی که دل ولایی شد

از جمالی که در ازل تابید

روح ما محو روشنایی شد

از جلال "نفحت من روحی"

هرکه دریافت مصطفایی شد

شیعه از آب و گل برون آمد

هرکه دل داشت مرتضایی شد

برقی از صحنۀ ازل رخشید

ص: 148

لیلة القدر ، رونمایی شد

همه دیدیم آل زهرا را

تازه آغاز آشنایی شد

حسنی و حسینی و علوی

هرکه یک جور هل اتایی شد

بس به غایت خدا خدایی کرد

جان عشاق کربلایی شد

همۀ آل عشق را دیدیم

نوبت جلوۀ رضایی شد

تا که ابن الرضا نمایان گشت

لطف و جود و کرم تداعی شد

بس که جود جواد سرشار است

کارمان از ازل گدایی شد

از همان روز ، نوکرش ماندیم

وَه چه اربابِ با وفایی شد

تا قیامت رها نمی سازد

هرکه را اهل پارسایی شد

از ازل ذکر ما به لطف خدا

یا جواد الائمه ادرکنا

ای خوش آنانکه مونست باشند

عبد کوی مقدست باشند

ای خوش آنانکه در غلامی تو

سینه چاک تو ، عابست باشند

ای خوش آنانکه در جوانیِ خود

با تو فکر مُجالست باشند

در شبستان علم و دانش تو

علما طفل مدرست باشند

پر و بال فرشته ها اینجا

فرش زرین مجلست باشند

بی خبر آنکه بی کَسَت خواند

علی و فاطمه کَسَت باشند

نسل تو جمله هادی دینند

گرچه یک طفل نورَسَت باشند

تا تویی سفره دار آل الله

حاتمان عبد مفلست باشند

کی تو تسلیم حکم مأمونی

دین ستیزان به مَحبَسَت باشند

از ازل ذکر ما به لطف خدا

یا جواد الائمه ادرکنا

از تو باید چشید جامت را

وز تو باید گرفت کامت را

ص: 149

لعل لب های سرخ و زیبایت

می رساند به ما سلامت را

ای که پیچیده حوری ات به حریر

داده چشمت نشان کرامت را

بسکه شیرین زبان سخن گفتی

اَشهَدت می دهد پیامت را

طفل ، اما نشان دهد سخنت

یک امام تمام قامت را

از تو باید شناخت در عالم

مبدأ و مقصد و قیامت را

کتب آسمانیِ سبحان

همه یک یک نوشته نامت را

پس چه شد باز هم جفا کردند

آشنایان تو امامت را

عده ای باز دیده می بستند

معجزات علی الدوامت را

عده ای هم بهانه می کردند

کودکی و چنین مقامت را

با وجودیکه باز می دیدند

شیوة قدسیِ کلامت را

مثل بابا مناظرات شما

درس می داد استقامت را

نشنیدند بی بصیرت ها

سوره و آیه مُدامت را

پشت کردند بر ولایت تو

غصه دادند صبح و شامت را

من چگونه غمت کنم ترسیم

غربت نعش روی بامت را

باز چندین کبوتر آنجا بود!

سایه گیرند روی قامت را

کربلا سایبانی از نیزه

داد می زد همه قیامت را

پیش چشمان اهل بیت حسین

سر بریدند ، سر ، امامت را

از ازل ذکر ما به لطف خدا

یا جواد الائمه ادرکنا

امشب دهید مژده صدف را به گوهرش

غلامرضا سازگار

امشب دهید مژده صدف را به گوهرش

آن گوهری که رنگ الهی است زیورش

امشب فلک گشوده به ماه مدینه چشم

ص: 150

ریزد به خاک مقدم آن ماه، اخترش

امشب به خنده شمس ولایت گشوده لب

در کف بُود ستاره ی خورشید پرورش

امشب خدا به خلق، جواد الائمه داد

آن کس که گشته جود و کرم سائل درش

امشب علیّ سوم و چارم امامت ماست

ریحانه ای ز دامن ریحانه در برش

نور نهم امام نهم حجت نهم

وجه خدا که گشته رضا مات منظرش

آیینه ی رضا که سلام و درود خلق

بر آفتاب حُسن و جمال منورش

تا نام حق بود، صلوات و سلام حق

بر حضرت جواد و به ریحانه مادرش

این است آن امام جوادی که دست جود

باشد به دست پُر کرم جود پرورش

این است آن جواد امامان که آمدند

شرمنده اهل جود ز جود مکررش

گردون اگر نه دور سرش باد، سرنگون

خورشید اگر نه خاک درش، خاک بر سرش

بحر سه گوهر است و یم هشت درّ ناب

آن هشت بحر و این سه گهر مدح گسترش

در کودکی معلم پیران پارسا

صد پور اکثم اند ز شاگرد کمترش

یحیی چو طفل کوچک مکتب ندیده ای

مأمون بسان عبد ذلیلی برابرش

زیبد که کعبه با حجر و مروه و صفا

گردد هماره دور رواق مطهرش

نام محمد است مبارک بر او که هست

حُسن و جمال و خُلق و خصال پیمبرش

نامش محمد است و بود پای تا به سر

زهد علی و عصمت زهرای اطهرش

ص: 151

روشن شد از ولادت او دیده ی رضا

کوری چشم خصم که می خواند ابترش

بگشوده چشم و راند به لب تا شهادتین

چون جان خود گرفت رضا سخت در برش

از جوّ و ابر و ماهی و یم تا گشود لب

تعظیم کرد زاده ی هارون به محضرش

نُه ساله نَه، امام بشر بود پیش از آن

کآدم دمد روان خدایی به پیکرش

آدم نهاده بوسه به درهای آستان

حورا گرفته آبرو از خاک مقبرش

دارد به دست خویش کلید بهشت را

آنکس که روز حشر جواد است یاورش

جان جهان فدای امامی که کرده حق

از کودکی بعالم ایجاد رهبرش

این است آن حدیقه که جود است میوه اش

این است آن سفینه که نور است لنگرش

من کیستم گدای جوادالائمه ام

آنکس که جود اوست همان جود داورش

هنگام جود، ابر کرم از کفش خجل

وقت دعا سپاه اجابت مسخرش

در کارزار، تیغ چو گیرد به دست خویش

یاد آور علی بود و فتح خیبرش

دارد به سینه علم رُسل را ز کودکی

باشد به چهره نور امامان دیگرش

در فُلک نور، گر نگری اوست ناخدا

بر چرخ علم، گر گذری اوست محورش

هر گه نسیم می وزد از شهر کاظمین

عطر بهشت می دمد از خاک معبرش

یا حضرت جواد هر آن کو گدای توست

هرگز نیاز نیست به تخت و به افسرش

هرکس که گشت تشنه ی جام ولای تو

ص: 152

از جوی کاظمین ببخشند کوثرش

شکر خدا که پیش تر از صبح آمدن

"میثم" ز جام عشق تو پر بود ساغرش

باز شبیه شب بارانی ام

حسن لطفی

باز شبیه شب بارانی ام

زاده ی دریایم و طوفانی ام

مثل اویس از قرن آواره ام

در پی یاران خراسانی ام

عاشقی ام را همه فهمیده اند

مِهر شده مُهر به پیشانی ام

دست نسیم است سر گیسویش

دست خودم نیست پریشانی ام

ابروی او نورٌ عَلی نور شد

عاشق این طاق چراغانی ام

داده جنون هستی من را به باد

روز نخستی که شنیدم جواد

می چکد از کنج لبانم شراب

خانه ات آباد خرابم خراب

سنگ تراشی دل سنگم گرفت

تیشه زد و ساخت از آن دُر ناب

شانه زد و یکسره دل ریخت ریخت

در خم آن گیسوی پر پیچ و تاب

وای اگر دست تو افتد دلم

فارقم از روز حساب و کتاب

جاذبه ی محض مرا نور کن

حضرت خورشید به جانم بتاب

جذبه ی پیغمبر اُمّی جواد

ای به ابی انت و اُمی جواد

نیست فقط روز مبادا کریم

هست همه روز و شبم با کریم

یاد گرفته است که بر هیچ کس

رو نزند این دلم الا کریم

هر چه گره بیشترم می زند

می شود این فاصله ها ... تا کریم

خواهش ما جرعه ای از آب بود

داد ولی پهنه ی دریا کریم

ص: 153

بس که درِ بسته زدم خسته ام

باز نشد هیچ در امّا کریم

در نزده در به روی ام باز کرد

باز همین طایفه اعجاز کرد

فیض مسیحایی ات عیسی بَرَد

دست به دامان تو موسی برد

از همه دل می برد آقای ما

بیشتر از حضرت زهرا برد

روی پرش لطف کن و پا گذار

رتبه ی جبریل به بالا برد

شکر برایت حرم آخر رسید

ناله ی مجنون دل لیلا برد

بال بده تا حرم کاظمین ...

با نفس وای حسینم ... حسین

مثل همیشه دم ایوان طلا

نام تو شد نام تو سوگند ما

نام تو گفتم و باران گرفت

خیس شد از گریه ی ما صحن ها

پنجره فولاد گره باز کرد

از من افتاده به لطف شما

مثل همیشه دم باب الجواد

حاجت ما بود که آقا رضا ...

... جان جوادت ببرم کاظمین

تا که بخوانیم به پایین پا ...

..." آمدم ای شاه پناهم بده

خط امانی ز گناهم بده "

وای اگر غصه ی مادر نبود

حال تو اینقدر مکدر نبود

مثل حسن شد جگرت ریز ریز

حیف که بالین تو خواهر نبود

کاش زمین آب نمی ریختند

حیف به جز خنده پسِ در نبود

سخت کشیدند تو را روی بام

وای اگر بام کبوتر نبود

شکر خدا قسمت تو بام شد

گودی و نامحرم و خنجر نبود

خوب شد از حنجره ات خون نریخت

ص: 154

حرمله در لحظه ی آخر نبود

شکر خدا پیش نگاهت ز بام

بر سر نیزه سر اصغر نبود

شکر خدا پیکرت عریان نشد

زیر سم اسب پریشان نشد

ای دُر ن_ورانیِ ده بحر ن_ور

غلامرضا سازگار

ای دُر ن_ورانیِ ده بحر ن_ور

وی نهمین حجتِ ربّ غفور

آین_ۀ قب_لۀ هفتم: ج_واد

نور دل حجت هشتم: جواد

کنیۀ زیبای ت_و ابن الرضا

محمدی ی_ا علی مرتضی؟

کعبۀ ارکان حرم کیست؟ تو

قبلۀ ارب_اب کرم کیست؟ تو

ماه رخت، مصحف آیات حق

واسط_ۀ کل عن_ای_ات حق

دست ت_و دست کرم کبریا

صحن و رواقت حرم کبریا

ارض و سماوات به تو متکی

ب_وده ام_ام همه از کودکی

علم، بوَد نقش گل روی ت_و

جود، گدایی ب_ه سر کوی ت_و

با سخن ت_و شده احیای علم

هر نفس توست مسیحای علم

طور، تجلی گ_ه ان_وار ت_و

ن_ور، متاع سر ب_ازار ت_و

روی خدا، روی دل آرای تو

چشم رضا، محو تماشای تو

چون تو کسی عابد و معبود نیست

ب_ا برکت ت_ر ز تو مولود نیست

تو پسر فاطمه ای یا جواد!

قبلۀ جان همه ای ی_ا جواد!

زادۀ اکثم ز ت_و خجلت زده

سینۀ مأمون ز ت_و آتشکده

داده ای ای حجت پروردگار

پاسخ یک مسئله را سی هزار

مخزن ع_لم ازل_ی سینه ات

عالَ_م اسرار، در آی_ینه ات

ظرف وجود تو پر از علم غیب

ن_ور خدای_ی و مبرا ز عیب

ص: 155

طلعت ت_و آینۀ روی ح_ق

عالم غیبی، ولی از سوی حق

برت_ری از این_که میان رهی

یک خبر از ماهی و مأمون دهی

عالم دانش همه پا بست توست

دایره ای بین کف دست توست

خلق جهان را به درت التجاست

شأن شما "وَ مَن اَتا کُم نَجاست"

خیل مَلَک، عاشق تهلیل توست

وحی خدا زنده به تأویل توست

ای ملک و جن و بشر زائرت

وسعت م_لک ازلی، حائ_رت

مظهر الطاف خدای مجید

از کرم و جود ت_و نبوَد بعید

تا چو منی عقده ز دل وا کنم

در حرم قدس ت_و نجوا کنم

خار اگر خار ب_ود با گل است

زنده به آب و نفس بلبل است

"میثم" دلخسته از آنِ شماست

گر چه کم از برگ خزان شماست

شادی کل عباد است عباد است عباد

غلامرضا سازگار

شادی کل عباد است عباد است عباد

فتح ابواب مراد است مراد است مراد

شادی و شور، جهاد است جهاد است جهاد

عید میلاد جواد است جواد است جواد

مظهر عفو رحیم است رحیم است رحیم

که کریم ابن کریم است کریم است کریم

حبّذا شمس ولایت قمرت بخشیدند

بصر نوری و نور بصرت بخشیدند

قرص خورشید به وقت سحرت بخشیدند

خود جوادی و جواد دگرت بخشیدند

گشته از فیض گلت بیت ولایت گلشن

دیده ات باد به دیدار محمد روشن

این پسر مظهر حسن احد دادگر است

این پسر خلق زمین را و زمان را پدر است

ص: 156

این پسر همچو پدر بضعة خیرالبشر است

این پسر از همه خوبان جهان خوب تر است

این پسر هستِ رضا هستِ رضا هستِ رضاست

همچو قرآنِ محمد به سر دستِ رضاست

این جواد است که جود آمده جود از کرمش

خواهد ار جود کند ظرف وجود است کمش

جود آرد همه شب سجده به خاک قدمش

ماه و خورشید بود گرم طواف حرمش

هر طرف روی کند باز مه محفل ماست

حرمش کعبه جانها به حجاز دل ماست

حامد خالق و دردانۀ محمود است این

به جمال ازلی شاهد و مشهود است این

کنز مخفی ابد را در مقصود است این

گوهر هشت سپهر کرم و جود است این

صاحبان کرم و جود جوادش گویند

کعبۀ اهل دل و باب مرادش گویند

ای به هر لحظه دو صد جان و سرم قربانت

نیست چیزیم که گویم، هنرم قربانت

جان چه قابل که ز جان خوب ترم قربانت

پدرت گفت که جان پدرم قربانت

تو به تن روح و به سر شور و به دل آرامی

رضوی روی، علی خوی و محمد نامی

کل هستی چو کف دست به پیش نظرت

دو مطیعند و غلامند، قضا و قدرت

هر کجا پای نهی علم بود پشت سرت

پور اکثم زده زانوی تلمّذ به برت

به خدایی که تو را داده چنین جاه و مقام

تو ولی نعمت مایی و امام ابن امام

پور هارون ستمگر چو مقام تو شناخت

ص: 157

رنگ از چهره، قرار از دل و هوش از سر باخت

آتشی بود که در شعلۀ نور تو گداخت

گوئیا قلب ورا نطق تو از کار انداخت

خبری تازه ز اسرار الهی گفتی

از هوا و مه و ابر و یم و ماهی گفتی

ای وجود تو همه شاهد یکتایی تو

قلم صنع کند فخر به زیبایی تو

ماه حیرت زدۀ حسن تماشایی تو

زنده هر مرده دل از فیض مسیحایی تو

رضوی ماه رضا جلوۀ تو در دل ماست

دست ما خالی و جود تو همه حاصل ماست

کیست تا چون تو به یک قطره دو دریا بدهد

به گدا بیشتر از ثروت دنیا بدهد

با کلامش همه را شهد مصفا بدهد

حرز مادر را بر قاتل بابا بدهد

ای هماره کرم و جود و عطا زندۀ تو

جود کن جود که جود است برازندۀ تو

من کیم خاک گدایان سر کوی توام

خالی ام از همه و پر ز هیاهوی توام

تشنه ام تشنه ولی تشنه لب جوی توام

میثم بی سر و پایم که ثنا گوی توام

گر چه قابل نبود دم زدنم وقف شماست

قلم و طبع و زبان و سخنم وقف شماست

بر شادی پیغمبر و زهرا صلوات

حامد اهور

بر شادی پیغمبر و زهرا صلوات

بر آینه ی علی اعلی صلوات

هم مولد اصغر است و هم روز جواد

بر کرب و بلا و طوس یکجا صلوات

***

معشوق، به باد داده گیسو صلوات

ص: 158

بر نوگل کربلا ز هر سو صلوات

نقّاره زدند، ماه پیدا شده است

بر جلوه ی آن هلال ابرو صلوات

***

بر دلخوشی ضامن آهو صلوات

جانم! بفرست باز بر او صلوات

آمد دو علی دو جلوه از پیغمبر

بر هر دل مشتاق علی گو صلوات

***

بر روی جواد، باز بهتر صلوات

بر ناز نگاه علی اصغر صلوات

این نیست صدای این همه جمعیت!

بفرست بلندتر به حیدر صلوات

روشن تر از روز است خیلی بامرامند

علی اکبر لطیفیان

روشن تر از روز است خیلی بامرامند

وقتی کریمان با گدایان هم کلامند

الحق که آقازاده ها یک یک امیرند

الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند

در فقرِ محضِ خود غنیِّ محض هستم

وقتی گدای این درم، مردم گدامند

عین عدم هستیم و با آنان وجودیم

پس ما همان هاییم که آن ها بنامند

سنّ زیاد و سنّ کم، فرقی ندارد

این خانواده از طفولیت امامند

چیزی ندارم جز «سلام الله علیهم»

فرزندهای فاطمه با احترامند

هر صبح خورشیدند و در هر شام ماهند

این چهارده تا روشنی صبح و شامند

این چهارده آیینه از بس که شبیه اند

وقتی ببینی شان نمی دانی کدامند

×××

و الله این پروانگی ما می ارزد

هر چند خاکستر شدیم اما می ارزد

معشوق عالم می شود یک روز، عاشق

مجنون ما اندازه لیلا می ارزد

قلاده ما را همین گوشه ببندید

ص: 159

سگ هم کنار خانه این ها می ارزد

سر می نهم بر پای تو قیمت بگیرم

هر جا نمی ارزد سرم این جا می ارزد

یک جان ناقابل به پایت ذبح کردیم

حالا که شد مال تو از حالا می ارزد

این گریه ها را آیه تطهیر گفتند

یک قطرهٔ آن بیش از دریا می ارزد

با کاظمین تو بهشتی دارم این جا

پس زندگی در عالمِ دنیا می ارزد

پس ارزش گهواره ات کعبه است حتماً

وقتی عصای حضرت موسی می ارزد!

دستی بکش بینا کنی این چشم ها را

با معجزات تو چه نابینا می ارزد!

کافی ست ما را این که بابای تو خندید

لبخند بابای تو یک دنیا می ارزد

×××

آن که «کم»ش را نیمه شب آورد، دادت

دارد زیادش می کند لطف زیادت

آقا منم... آن رختْ پاره... پا برهنه...

آن شب –شب جمعه- مرا که هست یادت!

تو کیستی؟ تو از کریمان بلادم

من کیستم؟ من از گدایان بلادت

من از در این خانه ات جایی نرفتم

پس رو مگردان از گدای خانه زادت

آن که مرا حالا مُرید تو نوشته

حتماً تو را هم می نویسد «یا مراد»ت

تو جان مایی، پس بگیر این حق خود را

نفرین بر آن که جان گرفتی جان ندادت

تو هر کجا پا می نهی هر صبح خورشید

عرض ارادت می کند بر بامدادت

بابای تو با دیدن تو گریه می کرد

ص: 160

با گریه لطف دیگری دارد عبادت

آباء و اجدادت همه یک یک جوادند

پس می نویسیمت جواد بن الجوادت

×××

بر روی پایت می گذارد کعبه سر هم

جبریل حتی می گذارد بال و پر هم

به خاک پایت احتیاجی نیست اصلاً

وقتی دوا می سازم از این خاک در هم

تو کعبه ای! آن کعبه ای که در طوافت

بال و پر ما سوخته حتی جگر هم

با آبروی تو تهجّد آبرو یافت

فیض از مناجات تو می گیرد سحر هم

با این جمالی که تو را دادند، باید...

بین خریداران تو باشد پدر هم

نام مرا هم بین این عشاق بنویس

بگذار تا جا خوش کند این یک نفر هم

ای جان به قربان تو و دورِ شلوغت

یوسف شدن بازار دارد، دردسر هم

در کوچه جانِ ما نقابت را بیانداز!

این گونه چشمت می زنند این ها، نظر هم

هستند یک یک شیرها دنبال دامت

چشمان آهوی خراسانِ پدر هم

فهم من از لطف جوادی تو این است:

که آن چه را گفتیم دادی، بیشتر هم

ما را ببر تا کاظمین این بار با هم

ما را بخر در کاظمین این بار درهم

×××

جز عجز، سائل چاره ای دیگر ندارد

وقتی کریمیِ خدا آخر ندارد

ما را برای در زدن معطل نکردند

اصلاً بیوت این کریمان در ندارد

این خانواده کودکش ذاتاً بزرگ است

نام علی که اصغر و اکبر ندارد

ص: 161

طفل رباب ست و ولیکن عادتش بود

از شانهٔ عمه سرش را بر ندارد

بین مقامات رباب این شان کافی ست

که هیچ کس جز او علی اصغر ندارد

*

وقتی که آمد لشگر کوفه به هم ریخت

میدان علمداری ازین بهتر ندارد

وقتی که آمد لشگر از دور پدر رفت

آخر گمان کردند که لشگر ندارد

طفل است و بابای بلاتکلیف مانده

حیرانی است و کودکی که سر ندارد

*

گیرم که از فردا دوباره آب وا شد

چه فایده، شش ماهه که دیگر ندارد

السلام ای امیر مُلک قضا

محمود ژولیده

السلام ای امیر مُلک قضا

السلام علیک یابن رضا

السلام ای نماد سرّ الله

السلام ای رُخت ضیاء الله

ای به معشوق آیة العظمی

وی به مخلوق حجة الکبری

ای مبارک ترین ولیِّ خدا

وی تبارک ترین وصیِّ خدا

ای امام محمدی رفتار

وی تو تکرار حیدر کرار

من به کویت پناه آوردم

التماسِ نگاه آوردم

ای همه اعتقادِ فطرت من

وی همه اعتماد نیّت من

شیعه را نَیِّرُ الفؤادی تو

کوثر دومین، جوادی تو

تو خطا بخش و ما خطا کاریم

سربلندیم تا تو را داریم

اُمّتَت ذَنبُه علی ذَنبِه

"و صبرتَ عَلَی الاذی جنبه"1

تو جواد بن مرتضا هستی

یکی یکدانۀ رضا هستی

اَلرّضی و الزّکی، ابا جعفر

التقی و الوفی بَنِ الحیدر

امتداد عناصر الابرار

ص: 162

یادگار دعائم الاخیار

اشهدُ انّکَ ولیُ الله

الامام عَلی عیالُ الله

بَدرِ طالع، ضیاء ماه منیر

نورِ ساطع، به آستان کبیر

این تویی نور مشرق و مغرب

حَبّذا طیّبٌ مِنَ الطّیب

رکن ایمان و معنی قرآن

عَلَم دین، حقیقت عرفان

حضرت واجب الاطاعه تویی

به خدا خالص العباده تویی

"عَجِزَ الواصِفون عن صِفَتِک"

"ما عرفناک حقَ معرفتک"

اشهد اَنَک اَقَمتَ صَلوه

اشهد انّک اتَیتَ زکوه

ای خدا را ولی به هر دو جهان

نَهیت از منکر آشکار و نهان

همه عمرت مجاهدت کردی

حقِ دین را به جای آوردی

مِثل ابنُ الرضا به داور کیست؟

چون جواد الائمه کوثر کیست؟

چه بیان تبارکی داری!

چه لبان مبارکی داری!

چون تلاوت کنی کتاب رسول

پرده برداری از حجابِ عقول

ای دَمَت سوره های قرآنی

نَفَست آیه های رحمانی

در عبادات مثل زهرایی

در مناجات عِدلِ مولایی

در شجاعت به مصطفی بُردی

در اطاعت به مرتضی بُردی

هر زمان که به کف عَلَم گیری

چون علی در حماسه ها شیری

صبر و حلم تو نقل هر دهن است

جود و احسان تو چنان حسن است

خطبه چون بهر خلق می خوانی

مثل جدّت حسین می مانی

ای بنازم تو را اباالهادی

بِینِ سجّاده عین سجادی

در علوم ای مُطهّر و طاهر

تو شکافنده ای چنان باقر

کعبه ای زمزمی صفایی تو

صادقی کاظمی رضایی تو

ص: 163

عَلَم علمی اَت عجب والاست

پرچمت یابن فاطمه! بالاست

ای عجب از مناظرات شما!

اسوۀ ما مبارزات شما !

حکمت از سیرۀ تو ریزان است

سنّت تو به شیعه میزان است

از ولادت کریم و بخشنده

تا شهادت به جُود، زیبنده

این تو هستی که سروری دانی

شیوۀ ذرّه پروری دانی

من ز تو دیدۀ کَرم دارم

مِیلِ مهمانیِ حرم دارم

خِیرِ ما دست تُست می دانم

شیعه پا بستِ تست می دانم

خیرخواه همه تویی آقا!

یوسف فاطمه تویی آقا!

همنشین با شما که می گردم...

از تو گیرد شفا همه دردم

تا که با تو قرابتی دارم

چه صفا و اُخوّتی دارم

با تو اعمال بندگان زیباست

با تو رفتار شیعیان شیواست

با تو صبحی سپید می جویم

وز نگاهت امید می جویم

سعی دارم تو را به رفتارم

بازیابم، به صدق گفتارم

افتخار تو بندگیِ خداست

زندگیِ تو زندگیِ خداست

ای به قربان قدّ رعنایت

قَسَمت می دهم به بابایت

شیعه را جان مادرت دریاب

رهبرم را به کشورت دریاب

ای ز نورت بصیرتم روشن!

فتنه و انحراف را دشمن!

باز دست دعا شبی بردار

از میان مکر سامری بردار

از تو موسی به آن یَدِ بیضاست

وز تو فرعون غرق در دریاست

چاره ای بهر سحر و جادو کن

دست کفر و نفاق را رو کن

روز روز بصیرت افزایی ست

ص: 164

با فرج کربلا تماشایی ست

تو دعا کن که یار باز آید

صبح فجر و فرج فراز آید

ای دل امشب مدینه بس زیباست

جواد غفاریان

ای دل امشب مدینه بس زیباست

غرق شور و شعف همه دنیاست

هر کجا را که بنگری بینی

محفل شادی و طرب برپاست

رجبیون همه به پا خیزید

شب راز و نیاز و ذکر و دعاست

دهد این مژده جبرئیل امین

وقت بخشیدن گناه و خطاست

آب و جارو کنید عالم را

شب میلاد دلبر دل هاست

سخن ساکنان باغ بهشت

ز شکوفایی گل طاهاست

خانه ی غرق نور شمس شموس

کعبه ی عاشقان آل عباست

چشم دل باز کن ببین ای دوست

گل لبخند بر لب مولاست

امشب از ره جواد می آید

آن که امید قلب خسته ی ماست

عرشیان جملگی به هم گویند

چه قدر این پسر شبیه رضاست

یم جود و سخاست این مولود

آری ابن الرضاست این مولود

دارم امشب به لب ثنای جواد

سر گذارم به خاک پای جواد

چشم امید دارم امشب بر

کرم بی حد و عطای جواد

همۀ هستی ام سر و جانم

پدر و مادرم فدای جواد

بین مردم گر آبرومندم

هست از برکت دعای جواد

می گشاید گره ز هر کارم

دست های گره گشای جواد

من در این آستان غریبه نیم

بودم از اول آشنای جواد

دوست دارم که وقت جان دادن

ص: 165

بنگرم روی دلربای جواد

چه شود گر شبی شوم ای دل!

زائر صحن با صفای جواد

دم باب المراد بنشینم

بینم آن گنبد طلای جواد

امشب عیدیّ خویش می خواهم

فرج مهدی از خدای جواد

ای سرا پا وجود تو برکات

لحظه لحظه به مقدمت صلوات

ای که آرام بخش دل هایی

جلوه ی ذات حق تعالایی

نهمین باغبان باغ ولا

تو گل مرتضی و زهرایی

نور چشمان ثامن الحججی

تو همه آرزوی بابایی

کار لیلی رسیده از عشقت

همه شب تا سحر به شیدائی

به خدا برده ای ز یوسف دل

بس که مه صورتی و زیبایی

اگر عیسی به مرده جان می داد

داشت از تو دم مسیحایی

آرزو داشت تا ز دستانت

صدقه گیرد حاتم طائی

سائل درگه تو می داند

که کریم و چقدر آقائی

همه ی عاشقان تو گویند

که ضریحت بُود تماشائی

همه محتاج یک نگاه توئیم

همگی قطره و تو دریایی

من «جوادم» اگر چه بد هستم

کوته از درگهت مکن دستم

هر که دل بُرد، دلبر ما نیست

محمد سهرابی

هر که دل بُرد، دلبر ما نیست

هر که نازی فروخت، لیلا نیست

هر که هویی کِشَد، مسیحا نیست

هر کسی با تو نیست، با ما نیست

دلبر محض، غیر مولا نیست

عاشقان دف به کف ز حیرانی

صف کشیدند بر غزل خوانی

تا فِتد بر که فال قربانی

ص: 166

رحمت حق به قوم نصرانی

نزد آن شیعه کز تو شیدا نیست

مستم از عشق و خُم به دوش تویی

نُهمین بحر باده جوش تویی

پسر سلسله فروش تویی

حق تعالای هر سروش تویی

ورنه جبریل مرد این ها نیست

ای پدر خواندۀ پیاله و خُم

هو تویی ای عزیز یازدهم

ای امیر عمارت مردم

تو به «نحنُ» بناز و من «انتم»

که کتابت به شرح آتانی است

اربعینی به شیشه مِی بوده

کس نداند که تاک کِی بوده

مِهر یا این که تیر و دِی بوده

چون عروس علی ز ری بوده

نیمی از این شراب ایرانی ست

شه به بزم جلوس می آید

منکر او عبوس می آید

جان سلطان طوس می آید

یا انیس النفوس می آید

جان دهیدش، گهِ تماشا نیست

جلوات تو مشرق سحر است

خلوات تو فیض خونجگر است

سکنات تو مو به مو پدر است

حرکات تو حیدری دگر است

لمعات تو کم ز زهرا نیست

ای غروب بهانه را مرآت

گریه کم کن بخور ز آب فرات

یافتی چون ز تشنگی تو نجات

به علی اصغر و لبش صلوات

بهتر از این به آب معنا نیست

جگرش را به روی دست گرفت

پسرش را چنان که هست گرفت

گردن نازکش شکست گرفت

بوسه ی تیر تا نشست گرفت

معنی، این غیر داغ مولا نیست

یکبار دگر غنچه دل وا شده امشب

ص: 167

سید هاشم وفایی

یکبار دگر غنچه دل وا شده امشب

باغ دل ما باز مصفا شده امشب

گلزار پُر از نور ولا، رشک بهشت است

چون آینه ها غرق تماشا شده امشب

در گلشن نورانی و جاوید ولایت

یک غنچه گل یاس شکوفا شده امشب

در موسم بشکفتن این گل به سماوات

جشن طرب و عشق مهیا شده امشب

آمد خبر از عرش که میلاد جواد است

این زمزمه در عالم بالا شده امشب

او آینه ی روشنی از صبر و ثبات است

در مق__دم او ذکر لب ما صلوات است

جمعند ملائک همه در کوی مدینه

گشتند تماشاگر مینوی مدینه

از فیض قدوم گل گلزار امامت

پیچید در آفاق هیاهوی مدینه

همراه نسیم سحری ای دل عاشق!

آید به مشام دل ما بوی مدینه

تا شاد شود شمس شموس از قدم او

از عرش نظر کرد خدا سوی مدینه

با عرش نشینان خدا زمزمه سر کن

گر شد دل تو باز پرستوی مدینه

او آینه ی روشنی از صبر و ثبات است

در مق__دم او ذکر لب ما صلوات است

بر قبله گه عشق خدا کرد عنایت

حق کوثر خود را به رضا کرد عنایت

این کوثر جوشان و صفا بخش امامت

بر گلشن اسلام صفا کرد عنایت

این ساقی توحید ز صهبای ولایت

بر تشنه لبان آب بقا کرد عنایت

در سن طفولیت خود با دم جان بخش

بر کور به گهواره شفا کرد عنایت

ص: 168

این چشمۀ جوشان کرامت گهر ناب

تنها نه به شاه و به گدا کرد عنایت

او آینه ی روشنی از صبر و ثبات است

در مق__دم او ذکر لب ما صلوات است

او جلوه ای از آینه ی غیب و شهود است

او پرتوی از مهر دل آرای وجود است

هم ساحل امید بود ای دل مسکین!

هم بحر عطا و کرم و گوهر جود است

نامش همه جا مایه ی تسکین دل ماست

مهرش به خدا تا به خدا بال صعود است

کارش همه شب تا به سحرگاه تجلی

در گلشن سجاده قیام است و سجود است

در موکب این گل همۀ عرش "وفائی"

ذکر لب شان نغمه سرائی و سرود است

او آینه ی روشنی از صبر و ثبات است

در مق__دم او ذکر لب ما صلوات است

آن شب مدینه تشنه ی آب بقا بود

ژولیده نیشابوری

آن شب مدینه تشنه ی آب بقا بود

چشم انتظار ساغر قالوا بلی بود

آنشب شقایق قصد کوی یار می کرد

از خواب غفلت لاله را بیدار می کرد

آن شب سحر شعر گل مهتاب می خواند

از جلوه ی خورشید عالمتاب می خواند

آن شب فضا آکنده از شور و طرب بود

بین ملائک صحبت از ماه رجب بود

آن شب عروس فاطمه از دل دعا کرد

درمان دردش را تمنا از خدا کرد

آن شب رضا در خط تسلیم و رضا بود

در خط تسلیم خدا، لطف خدا بود

ص: 169

آن شب منادی دادِ عدل و داد می زد

بین زمین و آسمان فریاد می زد

کای اهل عالم مقصد و مقصود آمد

در کان هستی هر چه بود از جود آمد

آئینه ی ایزد نما آمد به دنیا

یعنی جواد بن الرضا آمد به دنیا

از بهر دیدارش ز جنت آدم آمد

نوح نبی از بهر خیر مقدم آمد

آمد خلیل بت شکن از کعبه سویش

تا شهد جان نوشد ز جام آبرویش

موسی شبانه از دیار طور آمد

از دست ظلمت در پناه نور آمد

آمد مسیحا تا ببوسد خاک پایش

حظّی برد از لذّت شهد ولایش

آمد به دنیا اسوه ی یکتا پرستی

بعد از رضا آئینه دار ملک هستی

او اختر تابان چرخ آبنوس است

مرآت حقّ و زاده ی شمس الشموس است

از جانب او گر حدیثی قال گردد

یحیی بن اکثم در جوابش لال گردد

حاتم اگر جود و سخایش را ببیند

بهر گدایی بر سر راهش نشیند

گوی سبق از روضه ی مینو بگیرد

گر کشتی اش در ساحلی پهلو بگیرد

بود و نبود عالم از بود جواد است

شعر من «ژولیده» از جود جواد است

عید میلاد است میلاد جواد ابن الرضاست

غلامرضا سازگار

عید میلاد است میلاد جواد ابن الرضاست

خرّم از رویش زمین و روشن از نورش فضاست

داد ذات کبریا ریحانه را ریحانه ای

کز شمیم روح بخش او دو عالم را صفاست

ص: 170

آمد آن ماهی که صد خورشید شد پروانه اش

تافت آن مشعل که نورش نور حُسن ابتداست

بحر مواج سه دُر، درّ گران هشت بحر

چار امّ و پنچ حسّ و شش جهت را مقتداست

نام نیکویش جواد، آبا و ابنایش جواد

سر بلند از بذل دست لطف او، جود و سخاست

اوست آن ریحان ریحانه کز بوی خوشش

مشک افشان تا قیامت دامن باد صباست

گر چه در برج ولایت گشته خورشید نهم

در حقیقت اولین نور جمال کبریاست

جود را نازم که حتی خازن باغ بهشت

دست از جنّت کشیده بر سر کویش گداست

او جواد اهل بیت و ما گدای اهل بیت

کار ما عجز و گدایی، کار او لطف، عطاست

بر فقیر انفاق کردی پیش تر از آن که گفت

بر گدا اعطا نمودی بیشتر از آن چه خواست

هر که در کویش گدا شد، ما گدای کوی او

هر که از راهش جدا شد، راه ما از او جداست

تربتش بیت الله و بیت الرّسول است و بقیع

کاظمینش هم نجف هم سامره هم کربلاست

حاجت ار داری بگو با او که نجل فاطمه است

درد اگر داری بیار این جا که این ابن الرّضاست

داشت مأمون، ماهی کوچک نهان در دست خویش

گفت با چشم خدا این چیست کاندر دست ماست

داد چون پاسخ ورا از ماهی و از ابر، ویم

دید او در سن طفلی عالم از ارض سماست

سر نهم بر پای او سر را چه قدر و قیمتی

ص: 171

جان فشانم در رهش جان را کجا اجر و بهاست

نام زیبایش محمّد چهره، مرآت الرّسول

کنیه اش آمد تقی خود خلق را کهف التقاست

گرد راه کاظمین خوش تر از مشک و عبیر

خاک زوّار حریمش بهتر از آب بقاست

نی عجب گر در طفولیت امام خلق شد

او امام خلق عالم پیش تر از پیش هاست

عرش و فرش و دوزخ و حنّت به حکمش پایبند

آدم و حور و پری، جن و ملک را پیشواست

آن که فرمودش امام هشتمین روحی فداک

هر چه مدح من رسا باشد به وصفش نارساست

من نمی گویم خدا باشد ولی گویم که او

جلوه اش بی ابتدا و رحمتش بی انتهاست

فیض بخشد از دمش بر آدم و جن و ملک

هر که را بر آستان قدس او دست دعاست

خلق عالم را چراغ رهنما خواهیم بود

تا که فرزند رضا ما را امام و رهنماست

صد چو عیسی آستان بوس حریمش با ادب

صد چو موسی خادم بیت الولایش با عصاست

هر که رو گرداند از او کلّ طاعاتش هدر

وآن که سر پیچد زحکمش جمله اعمالش هباست

بحر لطفش همچو بحر رحمت حق موج زن

دست جودش همچنان دست علی مشکل گشاست

ای که دست سائلت باشد به فرق نه فلک

وی که خاک زائرت درد و دو عالم را دواست

دست من خالیست اما کفّ جود تو پر

کار من باشد گدایی کار تو جود و سخاست

ص: 172

من گدایم من گدایم تو جوادی تو جواد

جود از آن جوادست و گدایی از گداست

من نه جنّت خواستم نه حور خواهم نه قصور

جنّت و حور و قصور من فقط مهر شماست

گر ندارد مهر تو زاهد زفاسق بدتر است

طاعت هر کس که دشمن با تو شد مثل زناست

گر شود در کعبه، خصمت کشت راه خدا

باز بر پیشانی اش بنوشته، این خصم خداست

پای شوم تیرگی، بر ساحت ما چون رسد

چارده مهر جهان افروز، پیش روی ماست

چارده ماه فروزان چارده خورشید نور

چارده اختر که هر یک را دو صد شمس الضّحاست

چارده مرآت داور، چارده تصویر حق

چارده کعبه که در دامانشان کوه صفاست

هر که را از دامن اینان شود کوتاه دست

آتشش گِرد سراست و دوزخش در زیر پاست

بار معبود! تو می دانی که مرغ روح من

معتکف در کاظمینِ آن شه ارض و سماست

گر چه دورم از حریمش، هست قبرش در دلم

سینه ام را از فروغش یک جهان نور و ضیاست

تا مرا در سینه باشد مهر فرزند رضا

هم تو خوشنودی و وهم پیغمبرت از من رضاست

تا که "میثم" را زبان در کام و جان در پیکراست

با زبان شعر بر این خاندان مدحت سراست

امشب به شبستان ولایت قمر آمد

غلامرضا سازگار

امشب به شبستان ولایت قمر آمد

خورشید جمالات خدا جلوه گر آمد

طوب_ای تمن_ای رض_ا را ثم_ر آمد

در بیت رضا ب_از رضای دگ_ر آمد

ص: 173

می_لاد ج_واد ب_ن ج_واد ب_ن ج_واد است

این باب مراد است مراد است مراد است

خیزید که امشب شب شادی و سرور است

خیزی_د ک_ه می__لاد تجلی گ__ه ن__ور است

هر لحظه هزاران شب شوق و شب شور است

از پ_ا ننشینی_د ش_ب صب_ح ظه__ور است

رخس_ار خداون_د، عیان آمده امشب

یا باز، محمّد به جهان آمده امشب؟

این موهبت و لطف خداداد، مبارک

بر آل محمّ_د ش_ب می_لاد، مبارک

این عید بود بر همه اعیاد، مبارک

می_لاد ج_واد ب_ن رضا ب_اد، مبارک

جود و کرم و لطف حق آغاز شد امشب

قرآن به روی دست رضا باز شد امشب

س_ر ت_ا ب_ه قدم آین_ۀ حسن خدایی

کارش ز همه خلق جهان عقده گشایی

جان همگ_ان در ق_دمش باد فدایی

جود آم_ده ب_ر درگ_ه او به_ر گدایی

در وسع_ت مل_ک ازل_ی ن_ور ببینید

ای چشم بد از ماه رخش دور! ببینید

ای ماه رجب بوسه بزن بر سر و رویش

ای مهر بب_ر سجده به خاک سر کویش

ای لیلۀ ق_در این ت_و و این طرۀ مویش

ای خل_ق خ_دا روی بی_ارید ب_ه سویش

این باب کرم، باب دعا، باب مراد است

والله جواد است جواد است جواد است

ای چشم رضا مح_و تماشای جمالت

جبریل، پرش سوخته در سیر کمالت

خورشید ب_رد سجده به ایوان جلالت

میراث محمّد شرف و خُلق و خصالت

بالیده رضا لحظه به لحظه به وجودت

مشهورتر از ک_ل امامان شده جودت

ص: 174

داده است خداوند به فضل تو گواهی

در کودکی ات سین_ه پ_ر از عل_م الهی

دادی خب_ر از اب_ر و هوا و یم و ماهی

مأمون که نبودش به درون غیر سیاهی

گویی که شراری شد و یکباره برافروخت

در آتش بغض و حسد و کینۀ خود سوخت

در سن طفولیتت ای عالِم عالَم

علم ازل و عل_م ابد بود مجسم

زانو زده در محضر تو زادۀ اکثم

نه زادۀ اکثم که تمام علما هم

ت_ا زنگ ز آین_ۀ دل ه_ا همه شوید

قرآن به زبان تو سخن گفته و گوید

من سائل لطف و کرمت بودم و هستم

هر جا که روم در حرمت بودم و هستم

یک قطرۀ کوچک ز یمت بوده و هستم

موری س_ر خاک قدمت بودم و هستم

با آن که گناهم را دانستی و دانی

آنی ز دل خویش نراندی و نرانی

هر چن_د ک_ه دائم خجلم از گل رویت

سوگند ب_ه رویت ن_روم از س_ر کویت

ام_روز دگ_ر گشت_م ری_گ ت_ه جویت

ای لطف و کرم عادت و احسان همه خویت

تنها نه ز رأفت به روی دوست بخندی

بر دشمن خ_ود هم درِ این خانه نبندی

من شاخۀ خ_اری به گلستان شمایم

هر جا بنشینم ب_ه س_ر خوان شمایم

یک عمر نمک گی_ر نمکدان شمایم

از لطف شم_ا نی_ز ثن_اخوان شمایم

ای چشم ت_و چشم ک_رم و لطف الهی

باشد که به «میثم» کنی از لطف نگاهی

بر آن شدیم باز که دلبر بیاوریم

ص: 175

محمد بیابانی

بر آن شدیم باز که دلبر بیاوریم

در آسمان، ستاره ی دیگر بیاوریم

باید دوباره نخل ولا را ثمر دهیم

یعنی به باغ عشق صنوبر بیاوریم

خورشید روی دیگری از نسل یاس ها

مهتابی از تبار پیمبر بیاوریم

ای جبرئیل مژده بده بر رضایمان

باید برای پر زدنش پر بیاوریم

تا چشم های ابتریان کورتر شود

باید دوباره سوره کوثر بیاوریم

این طفل باب رحمت و باب مراد ماست

از اهل بیت ماست همانا جواد ماست

دستان ابرها سبد گاهواره اش

پر می کشند حور و ملک با اشاره اش

دنیا ترانه خوان قدومش غزل غزل

جنت قصیده ایست ز یک استعاره اش

از عرش تا زمین همه صف بسته منتظر

دل بیقرار مانده به شوق نظاره اش

در لابه لای بال سپید فرشتگان

خورشید دیگری است رخ ماهپاره اش

غرق ستاره می کند آغوش عشق را

وقتی رسیده با قدم پر ستاره اش

با خنده اش گل از گل بابا شکفته است

بر روی دست مادرش آرام خفته است

وقتی که آمدی تو، باران نزول کرد

از فرط شوق بر تنمان جان نزول کرد

جبریل بهر تهنیت از نزد کردگار

همراه خیل حوری و قلمان نزول کرد

گویا دوباره مثل تمام کریم ها

کاملترین کرامت انسان نزول کرد

در لیله های قدر خدا دفعه نهم

قرآن دوباره بر روی قرآن نزول کرد

ای یوسف رضا که به بازار حسن تو

ص: 176

نرخ فروش یوسف کنعان نزول کرد

ای آسمان جود بباران کرامتت

در خرمن وجود بباران کرامتت

تو کوثر آمدی و ز کوثر چکیده ای

در ظلمت همیشه ی دنیا سپیده ای

تو اولین ولی خدایی که این چنین

در سن کودکی به امامت رسیده ای

مأمون و پور اکثم ، نزد تو عاجزند

با تیغ علم گردنشان را بریده ای

تو آن نسیم سبز در اوج طراوتی

که در کویر مرده دل ها وزیده ای

ما در مسیر پرتو باب المرادیت

تو در جوار جد خودت آرمیده ای

مرده است هر کسی نرود زیر دین تو

جان های ما فدای تو و کاظمین تو

پروردگارمان که تو را آفریده است

ما را اسیر دست شما آفریده است

قبل از ازل که وصله جود شما شدیم

مارا به خاطر تو گدا آفریده است

یعنی به جز شما به کسی رو نمی زنیم

وقتی جواد ابن رضا آفریده است

یعنی تویی که نقطه عطف کرامتی

خالق برای جود خدا آفریده است

با هدیه اش برای امام رئوفمان

بابی برای حاجت ما آفریده است

با نام تو هر آینه دلشاد می شود

هر کس دخیل بنجره فولاد می شود

نسیمی از سر زلفت بهار دنیا شد

علی اکبر لطیفیان

نسیمی از سر زلفت بهار دنیا شد

تو آمدی و امیدی به عشق پیدا شد

تو آمدی و خبر آمد از سرادق عرش

زمین برای همیشه پر از مسیحا شد

ص: 177

درست مثل زمان تولد زهرا

مدینه مثل زمین های مکه زیبا شد

هزار حظ منزه به دیده اش آمد

همین که چشم ستاره به روی تو وا شد

و آسمان اگر امروز این همه بالاست

به پای قامت طوبایی شما پا شد

صدای پای کریمانه تو می آید

دلم به پشت در خانه تو می آید

تو نور عشقی و حق آفتابتان کرده است

دعای سبزی و حق مستجابتان کرده است

میان خیل هزاران هزار بخشنده

برای جود خودش انتخابتان کرده است

هزار و چهار صد سال می شود که خدا

مرا پیاله به دست شرابتان کرده است

تو را سرشته و ادغام کرده با قرآن

تو را نوشته و حالا کتابتان کرده است

قسم به کعبه برای شفاعت فرداست

اگر جواد الائمه خطابتان کرده است

خدا سرشته تو را تا که مثل نور کند

کریمی اش به کریمی تو ظهور کنتد

مسیح سبز نفس های تو حیاتم داد

شعاع نور ضریحت به جاده ام افتاد

برای آنکه خدا حاجت مرا بدهد

مرا نوشت و مرید تو را نوشت مراد

به روی صفحه پیشانی ام ملائک تو

نوشته اند سگ خانه امام جواد

چگونه لطف نداری به این اسیری که

غلام حلقه به گوش تو بوده مادر زاد

صدای اول عشق و صدای آخر عشق

تمام عشقی و ای عشق خانه ات آباد

رسیده است به روی مهت سلام رضا

ص: 178

علی اکبر در خانه امام رضا

تو آمدی پی اکرام و هم نشینیمان

جواب عاطفه باشی به مستکینیمان

تو آمدی ز طبق های آسمان پایین

و کردی از پی چشمانتان زمینیمان

چگونه دست توسل نیاوریم آقا

تو آمدی که همیشه گدا ببینیمان

تویی تو ماحصل چله توسل ها

تویی شراب طهورای اربعینیمان

تویی که حق خدایی به گردنم داری

تو آفریده شدی تا بیافرینیمان

تو را جواد و مرا آفریده ات کردند

قتیل آن دو کمان کشیده ات کردند

نگاه بی مثلت از تبار خورشید است

ضریح چشم قشنگت مدار خورشید است

کواکب از جریان تو نور می گیرند

طلوع نور شما تا دیار خورشید است

تو انعکاس جمال امام خورشیدی

شبیه آینه ای که کنار خورشید است

همین که سردی مان رفت و فصل گرما شد

به گوش خویش سرودم که کار خورشید است

قسم به حرمت خاک زمین کرب و بلا

به ان دیار که مهپاره بار خورشید است

جواب کودک خورشید سر بریدن نیست

جواب نور گلوی سحر بریدن نیست

امشب شب عید است همه گل بفشانید

غلامرضا سازگار

امشب شب عید است همه گل بفشانید

خود را به در بیت ولایت برسانید

از دست رضا عیدی خود را بستانید

این بیت بخوانید بخوانید بخوانید

ان_وار الهی ب_ه فضا باد مبارک

میلاد جواد بن رضا باد مبارک

خورشید در آغوش سحر باد مبارک

در دست رضا قرص قمر باد مبارک

ص: 179

دیدار پسر بهر پدر باد مبارک

ای بحر شرف بر تو گهر باد مبارک

الحق که خداوند محمّد به علی داد

بر خلق، ولی داد، ولی داد، ولی داد

عید است و گشودند ز رحمت در دیگر

بر آل علی داده خدا گوهر دیگر

بر پا شده از شوق و شعف محشر دیگر

میلاد پیمبر شده یا حیدر دیگر؟

این عبد خدا سید و مولای عباد است

والله جواد است جواد است جواد است

در بزمِ وجود آمده جود از کرم او

عیسی شده عیسای مسیحا ز دم او

دل های خدایی همه بیت الحرم او

اوصاف همه خلق جهان است کم او

ای جان همه عالم و آدم به فدایش

زیبد که ببینیم و بخوانیم رضایش

حرزی که بد از مادر او چون دُر مکنون

بخشید ز لطف و کرم خویش به مأمون

مأمون شد از این جود و جوانمردی ممنون

اوصاف کمالش ز حساب آمده بیرون

پیداست چو خورشید صفت های خدایش

م_ا را نرس__د ت_ا ک_ه بگ_وییم ثن_ایش

والله قسم فوق مقام است مقامش

پیغامبران یکسره خوانند امامش

آرام دل و جان کلیم است کلامش

از هشت پسر، وز سه پسر باد سلامش

این ضامن خلق این پسر ضامن آهوست

این مظهر حق ص_درنشین حرم هوست

ای اهل کرم را عطش چشمۀ جودت

سرتا به قدم آیۀ تطهیر وجودت

بالید به خود سجده به هنگام سجودت

از ما صلوات و ز خداوند درودت

ص: 180

ما سائ_ل و آقای_ی و لطف و کرم از توست

دل را نگشودیم به غیر، این حرم از توست

ای علم تو چون علم خدا نامتناهی

در موسم طفلیت به توفیق الهی

دادی خبر از جو و هوا و یم و ماهی

دشمن به کمالات تو داده است گواهی

وقت سخنت آم_ده دان_ش به تلاطم

دریا شده در قطره ای از علم شما گم

در ملک خدا مطلع الانوار شمایید

دست کرم خالق دادار شمایید

روشنگر چشم و دل بیدار شمایید

ما دایره و نقطۀ پرگار شمایید

والله قس_م مه_ر شم_ا آب حی_ات است

هر کس به شما دست دهد اهل نجات است

بی مهر شما نخل عمل را ثمری نیست

بی سوز شما سینۀ ما را شرری نیست

جز کوی شما در همه عالم خبری نیست

جز باب عنایات شما هیچ دری نیست

ما مه_ر شم_ا را ب_ه دو عال__م نفروشیم

یک چشم زدن هم ز شما چشم نپوشیم

پیداست در آیینۀ تو روی محمّد

ریحانۀ ریحانه و بوی تو محمّد

خلق تو و خلق و تو خوی تو محمّد

پیداست در آیینۀ روی تو محمّد

در چشم رضا روی تو آیینۀ احمد

لبخند زد و نام تو بگذاشت محمّد

من قطره که افتاده به دامان یم توست

هر سو که نهم روی دلم در حرم توست

در حشر همه دار و ندارم کرم توست

هر بیت مرا نفخه ای از فیض دم توست

بی مهر تو «میثم» دهنش باز نگردد

ص: 181

هرگ_ز ب_ه زبانش سخن آغاز نگردد

شد امشب از رخ ابن الرضا چشم رضا روشن

سید رضا موید

شد امشب از رخ ابن الرضا چشم رضا روشن

چنان که چشم احمد شد ز روی مرتضی روشن

به چشم دل تماشا کن که هم چون اهل دل بینی

ز نور کبریایی شد حریم کبریا روشن

امام هشتمین را داده حق طفلی که می باشد

ز انفاسش صبا خرم ز رخسارش فضا روشن

گلستان حیاتش زین گل ریحانه شد خرم

شبستان امیدش گشت از این بَدرُ الدُجا روشن

همه شب تا سحر بر مهد ناز طفل نوزادش

به جای شمع باشد روی آن شمس الضحی روشن

جواد آمد که شادان شد ز میلادش دل زهرا

جواد آمد کز و شد قلب ختم الانبیا روشن

الا یا خاندان وحی و قرآن یا بنی الزهرا

ز میلاد جواد ابن الرضا چشم شما روشن

شکوه رحمتش چون مهر باشد هر طرف تابان

مقام عصمتش چون روز باشد هر کجا روشن

شود از غم چو شب روز بد اندیشی که پندارد

نماند مشعل دین مبین بعد از رضا روشن

دگر تا روز محشر روشن و خاموش می ماند

چراغی را که می سازد خدا خاموش یا روشن

«مؤید» را چه وحشت اندرین ظلمت سرا باشد

که دارد جان و دل پیوسته از نور ولا روشن

بیا به باغ که بار دگر تماشائی است

سید هاشم وفایی

بیا به باغ که بار دگر تماشائی است

ص: 182

بهار و سبزه و گل برگ و بر تماشائی است

بیا به ساحت سبز چمن که ازگل سرخ

گرفته بار دگر زیب و فر تماشائی است

ز رنگ و بوی گلستان احمدی باشد

شکوفه زار بهاران اگر تماشائی است

گذشت شام سیاه و دمید نور سحر

بیا ببین که طلوع سحر تماشائی است

اگر سپهر ولایت شده است نورانی

جمال و جلوۀ شمس و قمر تماشائی است

ز کوچه های مدینه جواد می گذرد

ز فیض مقدم او رهگذر تماشائی است

اگر چه دیدن این گل بود تماشائی

به وقت جود و کرم بیشتر تماشائی است

بیا به تهنیت ثامن الائمه رویم

که در کنار پسر تماشائی است

چنان که جلوۀ خورشید و ماه روح فزاست

جمال این پدر و این پسر تماشائی است

دلم هوای حریمش نموده، همسفران

خدا نصیب کند این سفر تماشائی است

ندیده ای تو «وفائی» حریم پاکش را

به پیش دیدۀ اهل نظر تماشائی است

نسیمی از سر زلفت بهار دنیا شد

علی اکبر لطیفیان

نسیمی از سر زلفت بهار دنیا شد

تو آمدی و امیدی به عشق پیدا شد

تو آمدی و خبر آمد از سرادق عرش

زمین برای همیشه پر از مسیحا شد

درست مثل زمان تولد زهرا

مدینه مثل زمین های مکه زیبا شد

هزار حظّ منزّه به دیده اش آمد

همین که چشم ستاره به روی تو وا شد

و آسمان اگر امروز این همه بالاست

ص: 183

به پای قامت طوبایی شما پا شد

صدای پای کریمانه تو می آید

دلم به پشت در خانه تو می آید

تو نور عشقی و حق آفتابتان کرده است

دعای سبزی و حق مستجابتان کرده است

میان خیل هزاران هزار بخشنده

برای جود خودش انتخابتان کرده است

حساب کردم و دیدم چهارده قرن است

مرا پیاله به دست شرابتان کرده است

تو را سرشته و ادغام کرده با قرآن

تو را نوشته و حالا کتابتان کرده است

قسم به کعبه برای شفاعت فرداست

اگر جواد الائمه خطابتان کرده است

خدا سرشته تو را، تا که مثل نور کند

کریمی اش به کریمی تو ظهور کند

مسیح سبز نفس های تو حیاتم داد

شعاع نور ضریحت به جاده ام افتاد

برای آن که خدا حاجت مرا بدهد

مرا نوشت مرید و تو را نوشت مُراد

به روی صفحه پیشانی ام ملائک ات

نوشته اند سگِ خانه امامِ جواد

چگونه لطف نداری به این اسیری که

غلام حلقه به گوش تو بوده مادر زاد

صدای اول عشق و صدای آخر عشق

تمام عشقی و ای عشق خانه ات آباد!

رسیده است به روی مهت سلام رضا

علی اکبرِ درِ خانهٔ امامِ رضا

تو آمدی پی اکرام و هم نشینیمان

جواب عاطفه باشی به مستکینیمان

تو آمدی ز طبق های آسمان پایین

و کردی از پی چشمانتان زمینیمان

چگونه دست توسل نیاوریم آقا

تو آمدی که همیشه گدا ببینیمان

ص: 184

تویی تو ماحصل چله توسل ها

تویی شراب طهورای اربعینیمان

تویی که حق خدایی به گردنم داری

تو آفریده شدی تا بیافرینیمان

تو را جواد و مرا آفریده ات کردند

قتیل آن دو کمان کشیده ات کردند

نگاه بی مَثَلت از تبار خورشید است

ضریحْ گونه چشمت مدار خورشید است

کواکب از جریان تو نور می گیرند

طلوع نور شما تا دیار خورشید است

تو انعکاس جمال امام خورشیدی

شبیه آینه ای که کنار خورشید است

همین که سردی مان رفت و فصل گرما شد

به گوش خویش سرودم که کار خورشید است

قسم به حرمت خاک زمین کرب و بلا

به آن دیار که مهپاره بار خورشید است

جواب کودک خورشید، سر بریدن نیست

جواب نور گلوی سحر، بریدن نیست

قسم به آن که به گنجشک بال و پر داده

محسن عرب خالقی

قسم به آن که به گنجشک بال و پر داده

همان که بال قنوت دم سحر داده

قسم به سوره ی خورشید و آیه آیه ی آن

که نور را به دل روشن بشر داده

قسم به آه درختی بدون بَر، که جبر

شکوه ساقه ی خود را به یک تبر داده

دمیده بر دم صور مدینه اسرافیل

ترانه خوانده و آواز عشق سر داده

که هان تمامی هفت آسمان نظاره کنید

فلک به دامن خورشیدتان قمر داده

کسی که وارث پیغمبر است ابتر نیست

خدا دوباره به این خاندان پسر داده

ص: 185

پسر نه کوثر قرآن ضامن آهو

جواد آل علی جان ضامن آهو

همان که سجده گهش آسمان عیسی شد

همان که خاک درش کوه طور موسی شد

همان که ذره شد از لطف چشم او خورشید

همان که قطره ز شوق نگاش دریا شد

همان که روشنی چشم آسمانی هاست

ستاره ی سحر آسمان بابا شد

همان که در وسط طعنه ها و تهمت ها

رسید و قصه ی کوثر دوباره احیا شد

مدینه مکه و ریحانه هم خدیجه ی آن

رضا رسول خدا و جواد، زهرا شد

رسید سیب بهشت خدا، خدا را شکر

رسید یوسف یعقوب ما، خدا را شکر

به شیوه ی پدر این چشم مهربان شده است

همان نگاه همان عاطفه همان شده است

همان صمیمیت و گرمی و صفایی سبز

همان پناه که آهو دخیل آن شده است

اگر غلط نکنم بوی یاس می آید

اگر درست بگویم رضا جوان شده است

جواد، جود خداوند آسمان ها هست

که با زبان زمینی او بیان شده است

منم گدای امامی که قرص مهر و ماه

به دست سائل او مثل قرص نان شده است

فقط نه ملجأ حاجات مردمان زمین

که مأمن همه ی آسمانیان شده است

کسی که سائل این خانه هست می داند

جواد، جود کند سائلی نمی ماند

مخاطب همه ی نامه های من شده ای

توسلی همه روزه برای من شده ای

در این زمین که هوای نفس کشیدن نیست

ص: 186

حیات من، نفس من، هوای من شده ای

دلم بهانه صحن تو دارد آقا باز

بهانه ی سفر کربلای من شده ای

مرا سفر، سفر کاظمین قسمت کن

مرا زیارت قبر حسین قسمت کن

وقتی بساط عشق بازی چیده می شد

قاسم نعمتی

وقتی بساط عشق بازی چیده می شد

سجادۀ سبزی کنارش دیده می شد

یک پیرِ عاشق با دعای مستجابش

در امتحانِ عاشقی سنجیده می شد

صبرش اگر چه شهرۀ هفت آسمان بود

گه گاهی از زخم زبان رنجیده می شد

گویا دوباره کوثری در بین راه است

کم کم سحر شام دل غمدیده می شد

از نور زهراییِ این فرزند خورشید

طومار غربت در جهان برچیده می شد

دانید این اسطورۀ دلدادگی کیست؟

در آسمان ها این چنین نامیده می شد

او کیست؟ آقازادۀ شمس الشموس است

آرامش جان و دلِ سلطان طوس است

او مثل نوری جلوه کرد و بهترین شد

همچون رسول الله پیغمبر ترین شد

از آسمان ها آمد و جاری تر از اشک

مانند زهرا مادرش کوثرترین شد

سر تا به پایش بود توحید مجسم

بر بادۀ رب الکرم ساغر ترین شد

او چندسالی گر چه مهمان بود ما را

اما تجلی کرد و نام آور ترین شد

بر تار گیسویش گره خورده دل ما

این شاه زاده، تک پسر، دلبرترین شد

شد زنده یاد یوسف لیلا دوباره

ابن الرضا بود و علی اکبر ترین شد

ص: 187

در چند جایی که عیان شد غیرت او

با نام زهرا مادرش حیدر ترین شد

فرمود بابایش از او بهتر نباشد

مولودی از او با برکت تر نباشد

او آمد و ابن الرضایی کرد ما را

از برکت نامش خدایی کرد ما را

مشتی ز خاکیم و قدم بر ما نهاد و

تا عرش برد و کبریایی کرد ما را

دست کریمِ این امامِ ذره پرور

یک عمر مشغول گدایی کرد ما را

صوت دل آرای مناجاتش سحر ها

سر مست جانان و هوایی کرد ما را

بوسیدن خال رطب دارش در این ماه

مهمان بزم با صفایی کرد ما را

یک قطرۀ اشک از کنار سفرۀ او

هر نیمۀ شب مردی بکایی کرد ما را

از گوشۀ صحن و سرای کاظمینش

مست حسین و کربلایی کرد ما را

نیمه نگاه اوست تسکین الفؤادم

کلب امیر کاظمین، عبدالجوادم

لبخند او آرامش جان رضا شد

یوسف شد و مهمان کنعان رضا شد

سجادۀ بابا شده گهوارۀ او

لالایی اش آهنگ قرآن رضا شد

آمد که باقی ماندۀ توحید باشد

با نام او شیعه مسلمان رضا شد

هر کس که از باب الجواد آمد زیارت

با دست پُر، مشمول احسان رضا شد

امشب دلم جایی دگر هم پر گشوده

ارباب ما آغوش بر اصغر گشوده

امشب نمی دانم چرا در پیچ و تابم

اشک دو چشمانم کند نقش بر آبم

می جوشم و می جوشم و لبریزم از اشک

ص: 188

چله نشینی پای خُم کرده شرابم

امشب دخیل گوشۀ گهواره هستم

دلگرمم و ایمن قیامت از عذابم

عشاق را گویم ازین پس تا قیامت

با نام اصلی ام کنید اینسان خطابم

عالم همه دانند در کوی محبت

من ریزه خوار سفرۀ طفل ربابم

با اذن سقا در حرم سرباز عشقِ

شش ماه سردار خیام بوترابم

ای کاش همچون حق شناس پاک طینت

عبد علی اصغر کند زهرا حسابم

حالا که غم آلود گشته ناله هایم

انگار باب القبله ی کرب و بلایم

او را خدا می خواست مه پاره ببیند

مسند نشین کنج گهواره ببیند

بر روی دستان پدر با کام عطشان

با روی خونین، حنجری پاره ببیند

یک عمر با زخمی که مانده روی سینه

دور حرم بانویی آواره ببیند

اما در آخر چون عموجانش ابالفضل

او را صفِ محشر همه کاره ببیند

لب تشنگان اشک را این طفل ساقیست

شش ماه تا قربانی شش ماه باقیست

امشب بهشت آرزو را باز کردند

سید رضا موید

امشب بهشت آرزو را باز کردند

سرّی ز اسرار مگو را باز کردند

خم خانۀ توحید را در برگشودند

از چهارده خم یک خم دیگر گشودند

مستان صافی دل که قدسی نام دارند

کوثر به جای می درون جام دارند

در جام می رخسار جانانه بینند

خورشید را در حجره ریحانه بینند

در خانه شمس الضحی امشب قمر زاد

ص: 189

وز چهارده خورشید خورشیدی دگر زاد

طاها رخی از دوده یاسین بر آمد

نخلی کهن را میوه شیرین بر آمد

امشب رضا، روح رضا در دست دارد

تصویری از حسن خدا در دست دارد

یزدان رضا را ثانی موسی عطا کرد

بر پور موسی تالی عیسی عطا کرد

ماهی که شرم از چهر دارد آفتابش

گوید رضا بر مهد نازش ذکر خوابش

گهواره او شهپر روح الامین است

گهواره جنباش امام هشتمین است

دارد رضا در پیش رو تمثال احمد

سوم علی بر دامنش سوم محمد

میلاد او امید اسلام است و انسان

میلاد او میلاد اسلام است و قرآن

نظم زمان بعد از رضا در پنجه اوست

مشکل گشای کارها سرپنجه اوست

از روی او نور ولایت می درخشید

در سایه اش مهر هدایت می درخشید

در کودکی بر مسند عصمت بر آمد

انسان که از غار حرا پیغمبر آمد

یحیی بن اکثم مفتضح در بحث با او

جای سخن بر کس نماند هست تا او

دریای جودش تشنه بر ساحل بجوید

درگاه احسانش کف سائل بجوید

وقتی بر آید دست جود از آستینش

گوهر فشاند در یسار و در یمینش

تنها نه او بر دوستان گوهر ببخشد

بر دشمن سر سخت خود هم زر ببخشد

خیر کثیر است و کرامت پیشه دارد

نخلی که در ژرفای کوثر ریشه دارد

ای آفرینش را چراغ رهنمایی

سر تا به پا رحمت جواد ابن الرضایی

ص: 190

ای کوثر دوم که مشهور است جودت

ظاهر تمام خیر و خوبی از وجودت

در این جهان و این همه لطف و کرامت

جودت قیامت می کند روز قیامت

تفسیر جودت را توان در هل اتی یافت

تصویر مهرت را درون سینه ها یافت

ای آن که نامت قفل غمها را کلید است

این ملت آزاده را بر تو امید است

لطفی که در عید تو کام دل بگیرند

لطفی که تا در کوی تو منزل بگیرند

امید احسان از شما دارد مؤید

بر دامنت دست دعا دارد مؤید

مژده ای یاران نگار آمد نگار آمد نگار

غلامرضا سازگار

مژده ای یاران نگار آمد نگار آمد نگار

بر تن هستی قرار آمد قرار آمد قرار

غنچه ی زهرا به بار آمد به بار آمد به بار

عالم از یک گل بهار آمد بهار آمد بهار آمد بهار

جان به شوق او نثار آمد نثار آمد نثار

لیل رفت اینک نهار آمد نهار آمد نهار

دامن ریحانه ات گردیده گلشن یا رضا

خانه ی تو، قلب تو، چشم تو، روشن یا رضا

ای رضائیون رخ ابن الرضا را بنگرید

رکن ایمان، حصن دین، کهف تُقی را بنگرید

چارده مرآت حسن کبریا را بنگرید

هیبت و قدر و جلال مرتضی را بنگرید

بر سر دست رضا حُسن خدا را بنگرید

طلعت قرآن جمال مصطفی را بنگرید

قبله ی اهل ولا باب المراد است این پسر

جود با لبخند می گوید جواد است این پسر

ص: 191

ای عروس فاطمه خیرالانام آورده ای

عاشر ماه رجب ماه تمام آورده ای

عرشیان را آفتابی مستدام آورده ای

فرشیان را رهبری گردون مقام آورده ای

نوریان را در همه عالم امام آورده ای

ناریان را آیت برداً سلام آورده ای

جان جان عالم است این بر سر دوشش بگیر

ای عروس موسی جعفر در آغوشش بگیر

آسمان گوید که این خورشید تابان من است

عرش می بالد که این ماه فروزان من است

عدل می نازد که این مولود، میزان من است

وحی می خندد که این پاکیزه تن، جان من است

مادرش ریحانه می گوید که ریحان من است

در بغل او را رضا گیرد که قرآن من است

بشنوید از حضرت جبریل با صوت جلی

کوثر دوم مبارک باد بر آل علی

ای وجود جود از جود وجودت یا جواد

دوستان و دشمنان مرهون جودت یا جواد

حضرت معبود مشتاق سجودت یا جواد

لوح دل آئینه ی غیب و شهودت یا جواد

مدح تو گفته خداوند ودودت یا جواد

ای ز وهم خلق، بالاتر حدودت یا جواد

تا ابد ظرف وجود از جود و احسان تو پُر

هم تو دُرّ هشت دریایی و هم بحر سه دُر

نوح دل یوسف لقا موسی کلام عیسی دمی

بحر ایمان را گهر دُرهای رحمت را یمی

هم کتاب ا... ناطق هم خطاب محکمی

در محیط علم سکّاندار کلّ عالمی

در سنین خرد سالی پیر پور اکثمی

ص: 192

از تمام انبیا غیر از محمد اعلمی

در جواب یک سئوال آری هزاران مسئله

افکنی بر گردن صد پور اکثم سلسله

آبرو بخشان عالم آبرومند توأند

در سنین کودکی افلاک پابند توأند

جود و احسان، علم و تقوا چار فرزند توأند

صد چو لقمان مستمند حکمت و پند توأند

باد و بارن، ابر و دریا بی قرارت می شود

در شکار ماهیی مأمون شکارت می شود

ای بلندای زمان مرهون عمر کوتهت

اختران پروانه ی روی نکوتر از مهت

تن، نه بلکه جان ارباب کرم خاک رهت

عرش و فرش و آسمانها و زمین دانشگهت

علم ما کان و یکون سطری به قلب آگهت

در کتاب آسمانی خوانده حق وجه اللّهت

می درخشد تا قیامت کوکب اقبال تو

شوکت عباسیان چون مور شد پامال تو

دست تو وقت کرم کار خدایی می کند

چشم تو از عالمی مشکل گشایی می کند

خُلق تو حتی ز دشمن دلربایی می کند

مهر تو در مُلک دل فرمانروایی می کند

ذات حق در طلعت تو خود نمایی می کند

عالم خلقت سر کویت گدایی می کند

با تو دارم عرض حاجت از تو می خواهم مراد

یا جواد ابن جواد ابن جواد ابن جواد

ای تو شمع و عالمت پروانه یا ابن الرضا

ای رضا را نازنین دردانه یا ابن الرضا

دامن ریحانه را ریحانه یا ابن الرضا

جود، پیش جود تو افسانه یا ابن الرضا

من گدایم بر در این خانه یا ابن الرضا

ص: 193

آشنایم، نیستم بیگانه یا ابن الرضا

تو مرا سر مست از جام ولایت می کنی

تو به مأمون حرز مادر را عنایت می کنی

کیستم من سائل کوی تو یا ابن الرضا

روز و شب گرم هیاهوی تو یا ابن الرضا

مدح خوان تو، ثنا گوی تو یا ابن الرضا

تشنه کامی بر لب جوی تو یا ابن الرضا

من گدا، جود و کرم خوی تو یا ابن الرضا

دست دل آورده ام سوی تو یا ابن الرضا

ای هماره لطف و احسان و کرامت کارتان

کیست «میثم» خاک راه میثم تمّارتان

کوبم در سرای جوادالائمه را

امید

کوبم در سرای جوادالائمه را

تا بشنوم صدای جوادالائمه را

سربر نگیرم از دولتسرای او

بس دیده ام سخای جوادالائمه را

دلداده ام به زاده آزاده رضا

دارم به سر هوای جوادالائمه را

تا زنده ام به دولت حب علی و آل

دارم به لب ثنای جوادالائمه را

حاشا اگر به قیمت هستی دهم زکف

سرمایه ولای جواد الائمه را

نشناخت آنکسی که مقام ولایتش

نشناخته خدای جوادالائمه را

ماه رجب که کرده مصفا جهان حسن

دارد بخود صفای جوادالائمه را

گاه طلوع صبح دهم زین مه آفتاب

بوسیده خاک پای جوادالائمه را

روزیکه نیست غیر عمل دستگیر خلق

دل بسته ام عطای جوادالائمه را

دارم (امید) اینکه ز اخلاص بندگی

حاصل کنم رضای جوادالائمه را

ولادت حضرت امیر المومنین علیه السلام

ای حرم دیدار روی حق تعالایت مبارک

ص: 194

غلامرضا سازگار

ای حرم دیدار روی حق تعالایت مبارک

کعبه امشب آفتاب عالم آرایت مبارک

ای صفا ای مروه ای هستی تجلایت مبارک

ای حطیم ای حِجر ای زمزم تولایت مبارک

فاطمه بر صورت مولا تماشایت مبارک

رحمت للعالمین دیدار مولایت مبارک

گوهر دریای توحیدت مبارک باد کعبه

در دل شب قرص خورشیدت مبارک باد کعبه

امشب از زمزمه به کف ساغر بگیرید ای ملایک

کعبه را مانند جان در بر بگیرید ای ملایک

عیدی خود را ز پیغمبر بگیرید ای ملایک

هر چه می خواهید از حیدر بگیرید ای ملایک

ذکر یا مولا علی از سر بگیرید ای ملایک

از امیرالمؤمنین کوثر بگیرید ای ملایک

سرخوشان زمزم فیض علی ساغر مبارک

بر همه میلاد مولا ساقی کوثر مبارک

دامن أمّ القری امشب أبوالأیتام دارد

مکه پیش از سال بعثت جلوه ی اسلام دارد

یا حرم آگاهی از بشکستن اصنام دارد

آسمان از صورت خورشید بر کف جام دارد

یا زمین از نور امشب جامه ی احرام دارد

حبذا مولود مسعودی که حیدر نام دارد

کعبه امشب بیت معمور امیرالمؤمنین شد

مُلک هستی غرق در نور امیرالمؤمنین شد

ای نبی را جانشین میلاد مسعودت مبارک

عروه الوثقای دین میلاد مسعودت مبارک

قبله ی اهل یقین میلاد مسعودت مبارک

خلق عالم را معین میلاد مسعودت مبارک

مرشد روح الامین میلاد مسعودت مبارک

یا امیرالمؤمنین میلاد مسعودت مبارک

ای حرم امشب اسد در دامن بنت اسد بین

ص: 195

قل هو ا... احد مرآت ا... الصمد بین

گوهر عصمت گرفته در بغل دردانه امشب

یا که زمزم را پر از کوثر بود پیمانه امشب

عارض مولا شده شمع و حرم پروانه امشب

خانه دارد آبرو از روی صاحب خانه امشب

این خبر کرده امیر مکه را دیوانه امشب

می دهد بنت اسد را ذات حق ریحانه امشب

ای امیر مکه با زمزم حرم را شستشو کن

صاحب البیت آمده جان را نثار روی او کن

فاطمه بنت اسد قرص قمر آوردی امشب

ماهی از خورشید گردون خوبتر آوردی امشب

بر رسول ا... قرآنی دگر آوردی امشب

نخل امید محمد را ثمر آوردی امشب

جان شیرین بر تن پیغامبر آوردی امشب

حبّذا ای مادر مولا پسر آوردی امشب

با وضو در بر بگیرش هستی پیغمبر است این

هم علی، هم مرتضی، هم بوالحسن، هم حیدر است این

بی تولای علی اسلام جان دارد ندارد

زهد کل رهروان بی او روان دارد ندارد

خصم او جز در دل دوزخ مکان دارد ندارد

هیچ پیغام آوری خط امان دارد ندارد

بر مشام خویش بویی از جنان دارد ندارد

حشر بی ظلّ لوایش سایه بان دارد ندارد

کعبه شاهد باش من غیر از علی رهبر ندارم

در دو دنیا دست از دامان حیدر بر ندارم

چشم شو کعبه که بینی روی رب العالمین را

گوش شو تا بشنوی آیات قرآن مبین را

نطق زیبای دل انگیز امیرالمؤمنین را

صوت قرآن علی لبخند ختم المرسلین را

ص: 196

بوسه های احمد و تبریک جبریل امین را

عید اهل آسمان و شادی خلق زمین را

ای حرم با ماه رخسار علی روشنگری کن

یا علی قرآن بخوان و از محمد دلبری کن

یا محمد شیر تو شمشیر حی داورم من

فاتح احزاب و بدر و قهرمان خیبرم من

باطنم من ظاهرم من اولم من آخرم من

با تو در تنهایی و سختی و غم همسنگرم من

کشتی توحید را در سایه ی تو لنگرم من

حیدرم من، حیدرم من، حیدرم من، حیدرم من

همچو قرآنت چراغی منجلی داری محمد

بیم از دشمن مکن دیگر علی داری محمد

یا محمد بازو و شمشیر من در اختیارت

من خدا را شیرم و زنجیر من در اختیارت

حمد من تهلیل من تکبیر من در اختیارت

غرش فریاد عالمگیر من در اختیارت

هم قضا تسلیم، هم تقدیر من در اختیارت

عزم من، تعجیل من، تأخیر من، در اختیارت

پا به پای حضرتت اسلام را یار و معینم

تو رسول اللّهی و من هم امیرالمؤمنینم

آمدم تو جان من باشی و من جان تو باشم

از ولادت تا شهادت عبد فرمان تو باشم

در تمام جنگ ها فتح نمایان تو باشم

حامی دین مبین و یار قرآن تو باشم

بین حق و بین باطل نور و فرقان تو باشم

باغبان دائم گلهای خندان تو باشم

آن چنان که حق مرا یار پیمبر آفریده

ذوالفقار حیدری را بهر حیدر آفریده

ای تمام دین من مهر و تولایت علی جان

ص: 197

ای دلم دریای نوری از تجلایت علی جان

ای به قرآن مدح گفته حق تعالایت علی جان

ای همه عالم فدای قد و بالایت علی جان

ای خدا خوانده به کل خلق مولایت علی جان

ای فراتر آستان از عرش اعلایت علی جان

ای ولایت دین «میثم» جان میثم هست میثم

وای اگر از مرحمت فردا نگیری دست میثم

سلام ای جوابِ سلامِ خدا

حسن لطفی

سلام ای جوابِ سلامِ خدا

ظهورت طلوعِ تمام خدا

تویی آفتابِ بلند زمین

تویی سایه ی مُستدام خدا

تویی که به تعظیم تو ابر کرد

تویی صاحب احترام خدا

تو نهجُ البلاغه تو قرآن تو وحی

کلامی بگو هم کلامِ خدا

صدایت صدایش به معراج بود

حدیثت حدیث مدام خدا

برای توکعبه جگر چاک زد

بیا مرد بیت الحرام خدا

مرا کعبه ی سینه چاکم کنید

فقط پای حیدر هلاکم کنید

علی ابتدا و علی انتهاست

علی مصطفی و علی مرتضی ست

علی اول است و علی آخر است

علی در ظهور ولی در خفاست

علی در معارج علی در بُراق

علی اِنَما و علی وَالضُحی ست

علی با حق است علی بر حق است

علی کعبه است و علی در حَراست

علی نیست آن و علی نیست این

علی نه جدا و علی نه خداست

علی را بگو هرچه گویی کم است

که زهرا علی و علی فاطمه ست

اگر تیغ تو سایه گستر شود

ص: 198

همان ابتدا کارِ یکسر شود

غلط گفتم آقا ندارد نیاز

که تیغ شما خرج لشگر شود

نیازی ندارد که میدان چو خاک

به یک ضربه یِ مالک اشتر شود

محال است جمعِ تمامِ سپاه

که با قنبر تو برابر شود

زمانِ شروعِ رجز خوانی ات

زمین کَر شود آسمان کَر شود

خدا دوست دارد تماشا کند

کمی ذوالفقارِ علی تر شود

ببندد اگر دستمال نبرد

نباشد کسی را خیال نبرد

به کعبه بکو راز تنزیل را

بگو بشکند قلب قندیل را

تو و مادر و مصطفی و خدا

ببین دور خود جمع فامیل را

کمی گَرد نعلینِ خود را بریز

تَفَقُد نما بالِ جبریل را

برای یتیمان کمی کار کُن

بِکَن چاهِ آب و بزن بیل را

بکش طعنه های زن پیر را

ببر روزها بار زنبیل را

تویی صاحب پینه های قدیم

تویی مرکب کودکان یتیم

نگهدار ما را برای خودت

فقط بین مهمان سرای خودت

مرا آینه کُن به دردی خورم

در آغوش ایوان طلای خودت

برای پدر مادرم کافی است

نخی،ریشه ای از عبای خودت

اگر پا گذارم به جاپایِ تو

مرا می بری تا خدای خودت

مرا می برد گوشه ای از بقیع

فقط ردِ پا ردِ پای خودت

سرت مانده بر شانه ی نخل ها

بگو با من از ماجرای خودت

چرا استخوان در گلو مانده ای

که با روضه هایی مگو مانده ای

ص: 199

هستی امشب تا سحر اختر شماری می کند

غلامرضا سازگار

هستی امشب تا سحر اختر شماری می کند

خواب هم در دیده ها شب زنده داری می کند

باد اعجاز نسیم نو بهاری میکند

خاک را از اشک خود مشک تتاری میکند

چاه زمزم اشک شوق از دیده جاری میکند

کعبه چشمش در ره است و بیقراری میکند

چشم بگشوده که صاحب خانه آید در حرم

باغبان روح با ریحانه آید در حرم

ای ملائک گل برافشانید بام کعبه را

بیشتر گیرید امشب احترام کعبه را

با وضو باید به لب آرید نام کعبه را

بشنود از چار رکن امشب پیام کعبه را

هم پیام کعبه هم ذکر سلام کعبه را

مام کعبه آورد با خود امام کعبه را

ای حرم آماده شو تا میهمان داری کنی

میهمان خویش را در موج غم یاری کنی

ای حرم آغوش خود بگشا که جانانت رسید

میهمان نه میزبان میهمانانت رسید

پایداری کن که رکن چار ارکانت رسید

شب بجای ماه خورشید فروزانت رسید

مظهر حسن خدای حی منانت رسید

پیکر بی روح بودی تاکنون ، جانت رسید

بازکن در بازکن در حیدر آمد سوی تو

شیر حق جان نبی با مادر آمد سوی تو

فاطمه دعوت شده از سوی دادار حرم

چشم حق بین دوخت از هر سو به دیدار حرم

تافت خورشید وجودش در شب تار حر م

چون حجر بگذاشت روی خود به دیوار حرم

ص: 200

هم حرم شد یار اوهم گشت او یار حرم

با قدوم حضرتش افزود مقدار حرم

او صدف بود و ولی الله اعظم گوهرش

کعبه میگردید چون پروانه بر گرد سرش

ناگهان انداخت گل از درد زادن روی او

ریخت چون گوهر عرق از طلعت نیکوی او

شد کمان از درد ، سر و قامت دلجوی او

بی خبر از حال او هم قوم او هم شوی او

او بسوی کعبه چشم آفرینش سوی او

با خدا گرم سخن لعل لب حق گوی او

کی خدا امشب تو از درد درونم آگهی

بسته راه از چار سو بر من تو خود بگشا رهی

ای پناه بی پناهان ای خدای جلیل

ای که ره گم کردگان راهم چراغی هم دلیل

بسته ام بر لطف تو از رشته جانم دخیل

تو خداوند جلیل استی و منعبد ذلیل

بارغم بر روی دوشم گشته چون کوهی ثقیل

یاریم فرما که مهمان تو در این خانه ام

باز کن راهی بسویت بر من و دردانه ام

کعبه امشب رکن دین را در بغل بگرفته ای

مرشد روح الامین را دربغل بگرفته ای

اصل قرآن مبین را در بغل بگرفته ای

جان ختم المرسلین را در بغل بگرفته ای

هستی هست آفرین را در بغل بگرفته ای

شیر حق حبل المتین را در بغل بگرفته ای

قبله دل کعبه اهل یقین است این پسر

منجی عالم امیرالمومنین است این پسر

ص: 201

این همان دست خدا جان محمد حیدر است

این همان آئینه حسن خدای داور است

این همان شیرخدا شمشیر فتح خبیر است

این علی یعنی تمام هستی پیغمبر است

این ز وصف و مدح عقل و درک ما بالاتر است

باطن است و ظاهر است و این ها همه آخر است

این مقام و زمزم و حجر و حجر سعی و صفاست

پیشوای مسلمین و جانشین مصطفی است

در کنار بیت جانش با دعا دمساز شد

ناگهان پیدا ز رب البیت این اعجاز شد

دامن دیوار چون چاک گریبان باز شد

روح کعبه بر فراز کعبه در پرواز شد

بر فلک از خشت خشت کعبه این آواز شد

کین بنا ز آغاز بر فرزند تو آغاز شد

ای حجر عاشق صفا طالب ، حرم پروانه ات

ادخلی یا فاطمه بگذار پا در خانه ات

تا نهان در کعبه شد آن سر سارار قدم

کعبه بیش از پیش شد با مقدم او محترم

باز دیوار حرم از امر حق آمد بهم

دیگر اینجا کس نمیداند چه شد حتی حرم

فاطمه بود و علی بود و خدای ذوالکرم

کارناید از کلام و صفحه و دست و قلم

عقل مجنون و قلم عاجز زبان گنگ است و لال

کس نمیداند چه شد جز ذات پاک ذوالجلال

کس نمیداند چه شد جز ذات دادار علی

کعبه میگردد گرد شمع رخسار علی

از حرم برعرش میتابد انوار علی

ص: 202

آفرینش داشت در سر شوق دیدار علی

شد خدا در خانه خود میهماندار علی

بود ذکر حق بر لب های گهر بار علی

سنگ های کعبه می گفتند با صوت جلی

یا علی و یا علی و یا علی و یا علی

ای حرم را قبله ای ارواح را جان یا علی

ای گدای سائلت فردوس و رضوان یا علی

ای خدا را در شب میلاد مهمان یا علی

ای به روی دست احمد خوانده قرآن یا علی

کیستی تو پاکتر از جان پاکان یا علی

کیستم من (میثم) آلوده دامان یا علی

هر که هستم خاک درگاه محبان توام

تو امام و رهبر من ، من ثنا خوان توم

خیره نگاه عالمیان سوی قبله بود

حسین ایزدی

خیره نگاه عالمیان سوی قبله بود

حیران و بی قرار کسی موی قبله بود

تاریخ در مسیر تکامل قرار داشت

در کل شهر نغمه هو هوی قبله بود

کعبه ز شوق ناله زد و سینه چاک داد

زخمش عمیق تا لب ابروی قبله بود

در نفی لات و هُبَّل و عُزّی علی رسید

دیگر زمان چهچه یاهوی قبله بود

از قلب قبله آمدی و قلب قبله ای

یک قبله ایستاده در آن سوی قبله بود

پیش تو جن و انس و ملک سجده می کنند

مسجود بودن عادت نیکوی قبله بود

هر جا که میروی به شما سجده می کنند

از بس که در وجود شما بوی قبله بود

ص: 203

بازهم آمد شب حیران شدن

حسن لطفی

بازهم آمد شب حیران شدن

وقت جنون وقت پریشان شدن

شکر نوشتم برای دلم

آئینه ای گوشه ی ایوان شدن

کار من و حضرت جبرئیل شد

تا به ابد دست به دامان شدن

پرده بر افتاده خدا خواسته

با همه ی خویش نمایان شدن

تازه از امروز به پیغمبران

واجب عینی ست مسلمان شدن

فصل شراب است به ما واجب است

قبله ی ما ابن ابی طالب است

هست مرا حسرت تمارها

شیعه شدم شیعه ی این دارها

مادر من تا که مرا شیر داد

ناد علی خوانده مرا بارها

نام تو گفتیم بزرگی کنیم

سایه ی گل هست بر این خوارها

ما نه فقط ریخته پیغمبران

پیش کش تو سر و دستارها

تا که پیمبر شب معراج دید

روی تو را در همه تالارها

بر لب او نام تو سوگند شد

نام تو چو نام خداوند شد

کعبه گرفته به کفش جان خویش

خاک شده خاک سلیمان خویش

صاحب خانه به در خانه بود

کعبه پس از این شده مهمان خویش

با همه بت های خودش سجده کرد

بر قدم حضرت سلطان خویش

کعبه به خود گفت که آخر رسید

آنکه تو را ساخته دربان خویش

باید از این راه نیاید امیر

راه گشا راه به دستان خویش

کعبه قدم بر سر افلاک زد

پیش علی سینه ی خود چاک زد

ص: 204

تا رخت ای ماه پدیدار شد

یوسف یعقوب گرفتار شد

کعبه فقط خاک و گل سنگ بود

آمدی و معدن اسرار شد

کعبه در آغوش زمین خواب خواب

با نفس قدس تو بیدار شد

کعبه نمی خواست که بیرون شوی

چشم نبی دیده و ناچار شد

کعبه در بسته ی خود باز کرد

معنی توحید پدیدار شد

آمدی از عرش خبر می رسد

تن تنه ی کیف بشر می رسد

وقت نبردت شد و پروردگار

باز به وجد آمد از این تار و مار

مانده ام اینجا که تویی وقت رزم

یا که خدا آمد در کارزار

وای که حتی ملک الموت هم

میکند از پیش نگاهت فرار

پشت ندارد زرهت پشت تو

نیست به جز یک سر سنگ مزار

خصم به میدان نزده شد دو نیم

به به از این حیدر و این ذوالفقار

نقش به پیشانی تو فاطمه است

ذکر رجز خوانی تو فاطمه است

نیست غمی شوق شما تا که هست

هست گدا سفره ی آقا که هست

گفت به مجنون که چه داری برو

گفت در این دل غم لیلا که هست

هر چه بلا هست چه غم باک نیست

بر سر ما سایه ی مولا که هست

پیش تو گیریم نداریم جا

خب قسم حضرت زهرا که هست

خصم کجا و حرم دخترش

بر سر آن پرچم سقا که هست

شکر امیر آمد و نعم الامیر

ص: 205

دست تهی آمده دستم بگیر

آنکه سری پای شما داشته

آبرویی در همه جا داشته

با تو حسینی حسنی زاده ایم

با تو دل ما همه را داشته

دست سر جمع یتیمان بکش

خانه ات از قبل گدا داشته

حق بده آقا به دلم سوخته

حسرت ایوان طلا داشته

حال مرا هرکه چنین دید گفت:

آرزوی کرببلا داشته...

قسمت او شد به نجف بال زد

آنکه براتی ز رضا داشته...

آمدم ای شاه پناهم بده

خط امانی ز گناهم بده...

آمد آن چشمه رحمت که جهان خرم از اوست

سید رضا موید

آمد آن چشمه رحمت که جهان خرم از اوست

آفتابی که درخشنده همه عالم ازاوست

در گلستان ولا لاله رخی چهره نمود

که صبا غالیه افشان و مبارک دم از اوست

در رحیم حرم کعبه کعبه به دنیا آمد

آنکه رکن حرم و پایه محکم از اوست

فاطمه بنت اسد را پسری بو العجب است

مرحبا دختر شیری که چنین ضیغم از اوست

آمد آن مظهر قدرت که به تأیید خدا

قامت بازوی پیغامبر اکرم از اوست

اسد الله علی ابن ابی طالب آنک

شرف آدم و رجحان بنی آدم از اوست

آمد آن میر ولایت که پس از ختم رسل

مسجد و منبر و تیغ و زره خاتم از اوست

اوست باب حسن و همسر زهرای بتول

پسری همچو حسین نابغه اعظم از اوست

او نه از زادن در کعبه معزز شده است

ص: 206

بلکه خود بیت خدا محترم و معظم از اوست

تا بر افراشت چنان رایت مردانه چنین

علم کفر نگون پشت دلیران خم از اوست

گر جهان در کنف پرچم اسلام آید

عجبی نیست که افراشته این پرچم از اوست

کاخ ایمان نپذیرد خلل از فتنه کفر

این بنائیست که پاینده و مستحکم از اوست

مخزن علم خداوند علی باشد و بس

جز نبی هر که علیم است علی اعظم از اوست

آنچه گفتند بزرگان سخن مدح بر اوست

وآنچه دارند ادیبان همه بیش و کم از اوست

دوش دیدم که مؤید به صراحت می گفت

نه همین طبع روان هر چه که من دارم از اوست

دوران غربت نبوی سر رسیده است

سعید پاشازاده

دوران غربت نبوی سر رسیده است

بهر نبی وصی نه برادر رسیده است

عین هم و لسان هم و چهره ی همند

مولا رسیده یا که پیمبر رسیده است

یک رودخانه از دل جنت خروش کرد

حالا رجب به ساقی کوثر رسیده است

استاد انبیای الهی است مرتضی

پیغمبری اگر چه به آخر رسیده است

اصلا بعید نیست خدا جلوه گر شود

از بیت حق خدای مصور رسیده است

او آمده که بنده به حق رو به رو شود

وقتش رسیده است یدالله رو شود

آقای من کسی است که مهر الست داشت

پیش از شروع خلقت ذرات هست داشت

تنها نه وقت خلقت عالم، ابوتراب

در کار خلقت خودشان نیز دست داشت

ص: 207

با اینکه سجده کرد خدا را تمام عمر

در عهد خویش آن همه حیدرپرست داشت

یک لحظه ذکر از لب مولا نمی نشست

شصت و سه سال یکسره با خود نشست داشت

از کشته پشته ساخته یک ضربه ذوالفقار

از بس که در نبرد علی ضرب شصت داشت

وقت نماز هم کرمش کار می کند

انگشتری به سائلش ایثار می کند

این شمع با شکوه دلیرانه ی خودش

عاشق شد است عاشق پروانه ی خودش

ساقی کوثر است و نخورد است هیچ وقت

جز از سبو و ساغر و پیمانه ی خودش

خوابیده زیر سایه ی نخلی ابوتراب

بر خاک بر اریکه ی شاهانه ی خودش

او عقل اول است که اصحاب عقل را

تبدیل کرده است به دیوانه ی خودش

پیغمبر است حیدر و حیدر پیمبر است

در کعبه پا گذاشته بر شانه ی خودش

هر کس به سمت خانه ی حق می کند نماز

می ایستد علی به سوی خانه ی خودش

ای ماه نو دمیده کمی از خودت بگو

وقت اذان رسیده کمی از خودت بگو

تا در بیاوری ز دو عالم دمار را

از فاطمه طلب بنما ذوالفقار را

وقتی که پای تیغ تو باشد وسط دگر

دست کسی نمی کشد این اقتدار را

سربند تو همین که شود دستمال زرد

ترجیح می دهند به ماندن فرار را

تیغ کج تو در همه ی عمر کج نرفت

یوم الحساب می کند این کارزار را

ص: 208

ای کوه ما به دامنه ات تکیه داده ایم

از دامنت تکان مده گرد و غبار را

در سایه سار امن تو بودن سعادت است

مردن برای عاشقت عین شهادت است

ما را گدای سفره نانت نوشته اند

یعنی همیشه بر سر خوانت نوشته اند

ابروت ذوالفقاری و مژگان تو خدنگ

ما را اسیر تیر و کمانت نوشته اند

در چاه های کوفه شبیه کبوتران

مهمان چشم اشک فشانت نوشته اند

تو آن چنان کریمی و من این چنین گدا

اصلا مرا چنین و چنانت نوشته اند

در بارش بلا و در ایام فتنه ها

ما را به زیر چتر امانت نوشته اند

تو آمدی که رنج بشر مختصر شود

سادات فاطمی زمین بیشتر شود

آیات مؤمنون لبت را شنیده ایم

جز احترام پاسخ آن را ندیده ایم

پیغمبر خدا به لبت بوسه بوسه زد

اوصاف گریه کردنشان را شنیده ایم

تاریخ را ورق زدم و چند سال بعد

حالا به ماجرای حسینت رسیده ایم

حالا به ماجرای همان خواهری که گفت

دیگر بس است قاری قرآن بریده ایم

از صبح لا به لای اهالی شهر شام

بر شانه بار طعنه و تهمت کشیده ایم

با چوب خیزران لب ارباب پاره شد

حرف از غنایم و دو عدد گوشواره شد

باز امشب نقش خورشیدی منور می کشند؟

سید هاشم وفایی

باز امشب نقش خورشیدی منور می کشند؟

یا که تصویری ز روی ماه حیدر می کشند

ص: 209

تا که خورشید ولایت پرتو افشان می شود

پرده بر رخ از خجالت ماه وا ختر می کشند

آرزومندان دل از کف داده اند امشب مگر

انتظار دیدن رخسار دلبر می کشند

گلشن آرایان همه محو گل رویش شدند

از دل خود نعرۀ الله واکبر می کشند

اشک شوق امشب خریداری دگر دارد بیا

عرشیان درفرش ناز دیدۀ تر می کشند

ارزش آن قطره از هرگوهری افزون تر است

چون به میزان عمل در روز محشر می کشند

چون همای آسمان پرواز با یاد علی

شب روان تا ساحت عرش برین پر می کشند

تشنه کامان محبت با ولایش روز حشر

جام کوثر از کف ساقی کوثر می کشند

روز محشر زیر نور گرم خورشید فلک

دوستداران علی را چتر بر سر می کشند

ای «وفائی» آبرومندان فردا می شوند

خاکبوسانی که خود را سوی این در می کشند

کعبه امشب ماه در دامان تو است

غلامرضا سازگار

کعبه امشب ماه در دامان تو است

آسمان مبهوت و سرگردان تو است

جان پاک رحمةُ للعالمین

صاحب البیت خدا مهمان تو است

باز کن آغوش و بر گیرش ببر

این نه مهمان تو بلکه جان تو است

چشم زمزم پر شده از اشک شوق

وصف حیدر بر لب خندان تو است

اینکه امشب در بغل بگرفته ای

قبلۀ تو، عشق تو، ایمان تو است

حال کن ای کعبه امشب با علی

یا علی و یا علی و یا علی

ص: 210

کعبه جان جان دین است این پسر

قبلۀ اهل یقین است این پسر

گر چه نوزاد است نوزادش مخوان

مرشد روح الأمین است این پسر

کلّ خلق آفرینش را سبب

هستی هست آفرین است این پسر

دست داور، روی قرآن، پشت دین

جان ختم المرسلین است این پسر

آفتابی در گریبان حرم

آسمانی در زمین است این پسر

نام والایش بود مولا علی

یا علی و یا علی و یا علی

ای بتان کعبه حیدر آمده

بت شکن در بیت داور آمده

این علیّ ابن ابیطالب بود

یا خلیل الله دیگر آمده

آن که بت های حرم را بشکند

بر سر دوش پیمبر آمده

نغمۀ ایّاک نعبد سر دهید

بتگران را عمر بر سر آمده

قهرمان خندق و بدر و اُحد

فاتح احزاب خیبر آمده

می کند توحید را احیا علی

یا علی و یا علی و یا علی

فاطمه بنت اسد لب باز کن

قدر و جاه خویش را ابراز کن

بر خلایق بانگ من مثلی بزن

تا علی داری به مریم ناز کن

ای همای قلّه قاف کمال

با امیر المؤمنین پرواز کن

مادر مولا ز مولا دم بزن

با ثنای او سخن آغاز کن

چنگ زن بر دامن نوزاد خویش

نغمه با شور ولایت ساز کن

از تو زیبد تا بگویی یا علی

یا علی و یا علی و یا علی

ای صفا ای مروه ای رکن ای مقام

ص: 211

ای منی ای زمزم ای بیت الحرام

بر نبی گویید اینک تهنیت

از علی گیرید امشب احترام

این امیر است این امیر است این امیر

این امام است این امام است این امام

موسی از او گفته در تورات مدح

عیسی از او برده در انجیل نام

آسمان گردد به دورش روز و شب

آفتاب افتد به پایش صبح و شام

خوانده او را خالق یکتا علی

یا علی و یا علی و یا علی

یا محمّد حیدر است این یار تو است

جان تو، محبوب، تو دلدار تو است

بازوی، تو شیر، تو شمشیر تو

یاور تو، حیدر کرّار تو است

چشم باز او شهادت می دهد

کز ولادت عاشق دیدار تو است

جان شیرین را گرفته روی دست

جان نثار مکتب ایثار تو است

دفتر مدحش رسولان را کتاب

مادح او خالق دادار تو است

با ندای لافتی الاّ علی

یا علی و یا علی و یا علی

ای محمّد را تو جان و جانشین

کلّ قرآن کلّ ایمان کلّ دین

رهبر و فرماندۀ خیل ملک

مرشد و استاد جبریل امین

ای گرفته از وجودت آبرو

نام زیبای امیرالمؤمنین

هم به کام اولیا عین الحیوة

هم به چشم انبیا حقّ الیقین

هم تویی شمشیر احمد در نیام

هم تویی دست خدا در آستین

در صف بذل و صف هیجا علی

یا علی و یا علی و یا علی

ص: 212

کبریا غیب و تو او را مظهری

مصطفی شهر علوم و تو دری

تو خدا را چشم و دست و صورتی

تو علی، تو مرتضی، تو حیدری

ردّ شمس و معجز شقّ القمر

از تو می آید تو، دست داوری

در زمین قدر تو را نشناختند

در تمام آسمان ها رهبری

گر چه خلق عالمت گفتند وصف

تو ز وصف خلق عالم برتری

هم علی هستّی و هم اعلا علی

یا علی و یا علی و یا علی

درد و درمان و دوای من تویی

ذکر و تسبیح و دعای من تویی

موقف و لبّیک و احرام و طواف

مروه و سعی و صفای من تویی

هر چه بودم با تو بودم از نخست

هر که هستم آشنای من تویی

گر نبودی قل هو الله احد

فاش می گفتم خدای من تویی

کار عیسی با دلم کرد آنکه گفت

"یا علی جان مقتدای من تویی"

کن غلامی مرا امضا علی

یا علی و یا علی و یا علی

یا امیرالمؤمنین یا ذالنّعم

یا امام المّتقین یا ذالکرم

ای کلیم الله طور دل بگو

ای مسیح عالم خلقت بدم

گر تویی رضوانم از دوزخ چه باک؟

ور تویی امروزم از فردا چه غم

تا ببندم خویشتن را بر شما

نام «میثم» را تخلّص کرده ام

ذرّه ای بودم که گشتم آفتاب

قطره ای بودم که افتادم به یم

غرق گشتم در تو سر تا پا علی

ص: 213

یا علی و یا علی و یا علی

کعبه حلول نور مبارک به دامنت

غلامرضا سازگار

کعبه حلول نور مبارک به دامنت

پیراهن سیاه برون آر از تنت

امشب تویی و حسن خداوند ذوالمنت

آمد زمان سورۀ توحید خواندنت

بت ها سرود نور بخوانید با علی

ای سنگ های کعبه بگویید یاعلی

امشب حرم به عرش خدا ناز می کند

آغوش خود برای علی باز می کند

آهنگ یاعلی ست که آغاز میکند

راز نگفته با علی ابراز می کند

ای کعبه باز زندگی از سر گرفته ای

جان محمد است که در بر گرفته ای

این طفل نیست شیر خداوند اکبر است

این روی حی سرمد و پشت پیمبر است

این دست داور است که برخلق یاور است

این صاحب لوای خدا روز محشر است

ای کعبه این علی ست حضورش قیام کن

میلاد حیدر است به حیدر سلام کن

بنت اسد تو مادر جان محمدی

امشب به خانۀ پسر خویش سر زدی

تو میهمان خاص خداوند سرمدی

ام الا ئمه مادر کعبه خوش آمدی

ای کعبه ازولادت طفل تو منجلی

این خانه را خلیل بنا کرده بر علی

باز آ که آرزوی حرم را برآوری

باز آ که از برای حرم حیدر آوری

باز آ که باز بت شکن دیگر آوری

باز آ که آفتاب خدا منظر آوری

باز آ که کعبه را پسرت سرفراز کرد

این خانه برخوش آمد توسینه باز کرد

ص: 214

بنهاد پا به خانه معبود با علی

در هرنفس قدم به قدم گفت یا علی

بت ها صدا زدند همه یک صدا علی

از چاررکن گشت بلند این ندا علی

یک لحظه ماه فاطمه برقع زرو گرفت

تا صبح روز حشر حرم آبرو گرفت

ای کعبه از ولادت تو محترم علی

ای حرمت تو کرده حرم را حرم علی

وقتی به چشم کعبه نهادی قدم علی

کعبه به بام عرش خدا زد علم علی

سوگند می خورم به خداوند یا علی

کز عرش برتراست ی و ازکعبه افضلی

حج وزکوة صوم و صلوة قیام تو

حمد و رکوع سجده تشهد قیام تو

زمزم تو سعی هم تو صفا تو مقام تو

تکبیر تو طواف تو بیت الحرام تو

این نکته از نبی شده اعلام یا علی

اصلا تویی تمامی اسلام یا علی

ای جبرئیل بهر تو آورده ذوالفقار

برلیلة المبیت تو حق کرده افتخار

کرده به راه ختم رسل جان خود نثار

تو یار یار بودی از اول نه یار غار

تو بردفاع ختم رسل پا فشرده ای

دور رسول گشته نود زخم خورده ای

آن مدعی که چون بز کوهی فرارکرد

ننگ فراررا به جهاد اختیار کرد

ترک نبی به معرکۀ کارزار کرد

خودرا نهان به پیچ و خم کوهسار کرد

می دید رزم تو زیسارو یمین علی

می گفت بر شجاعت تو آفرین علی

بافخر کائنات برادر فقط تویی

ص: 215

درروز حشر ساقی کوثر فقط تویی

اسلام شاهد است که حیدر فقط تویی

والله جانشین پیمبر فقط تویی

آنان که مدعی مقام پیمبرند

از خاک قنبر تو در این عرصه کمترند

هرگز کسی به غیرتو حیدر نمی شود

مرد فرار فاتحح خیبر نمی شود

بیگانه با رسول برادر نمی شود

جز تو به شهر علم کسی در نمیشود

بگذار تا رود به سر دارها سرم

من خاک پای "میثم" تمار حیدرم

یارب این ماه کدامین مه و امشب چه شب است

قاسم رسا

یارب این ماه کدامین مه و امشب چه شب است

که فلک غرق نشاط است و زمین در طرب است

شد مگر چشم مه، امشب به جمالی روشن

کاین چنین خرم و تابنده و پر خنده لب است

آری از منظره ی ماه و کواکب پیداست

که شب سیزده ماه شریف رجب است

گوش دل باز کن ای بی خبر از عالم غیب

تا منادی دهدت مژده که امشب چه شب است

مژده جبریل امین آمده از عرش برین

که مبارک شب میلاد امیر عرب است

ذات اقلیم ولایت که همایون ذاتش

مطلع نورِ حق و آینه ی ذات رب است

مه خورشید و زمین و فلک و لیل نهار

به ولای علی و آل علی منتسب است

علیِ عالیِ اعلی، اسدالله که او

گردش دایره ی کون و مکان را سبب است

با چنین جلوه که از پرده برون آمده ای

گر کنم جان به فدای تو نه جای عجب است

ص: 216

هر که با خط ولای تو رود در دل خاک

فارغ از محنت و آسوده ز رنج و تعب است

در پی رزم، پی کشتن روبه صفتان

همچو شیریست که در حالت خشم و غضب است

نرسد شهد به شیرینی گفتار علی

که کلامش چو درختی ست که غرق رطب است

خلق را دوستی شاه ولایت روحی است

که روان در تن و شریان و ورید و عصب است

دم فرو بند «رسا» قطره به پیش دریا

عرض اندام نمودن نه طریق ادب است

ذوالفقاری که حق به لب دارد

قاسم صرافان

ذوالفقاری که حق به لب دارد

روح از مشرکان طلب دارد

ذوالفقاری که برق تا می زد

لشکری صف نبسته جا می زد

شکل لا بود و از فنا می گفت

با علی بود و از خدا می گفت

تا که در دستهای حیدر بود

صحنه ی رزم، روز محشر بود

تیغ در پنجه های حیدر گشت

یک نفر آمد و دو تا برگشت

تیغش از بس سبک رها شده بود

تن دوان بود و سر جدا شده بود

تن دوان بود و بی خبر که چه شد؟

در هوا گیج مانده سر که چه شد؟

تا علی عزم سر زدن کرده

ملک الموت هم کم آورده

ضربدر بین ضربه ها می زد

اینچنین سر دو تا دو تا می زد

با هم افتد دو سر، نگو لاف است!

کمترش پیش حیدر اسراف است

شیر مست است و تیغ در دستش

ص: 217

جام در دست و عشق سر مستش

شور مولاست این ولی از توست

فاطمه! مستی علی از توست

جان ما جانانه ما را آبرو بخشیده است

ولی الله کلامی زنجانیجان ما جانانه ما را آبرو بخشیده است

این دل دیوانه ما را آبرو بخشیده است

باب شه باز است، مهمان می پذیرد،خوب و زشت

لطف صاحب خانه ما را آبرو بخشیده است

دست رد کی می زند بر سینۀ سینه زنان

رأفت شاهانه ما را آبرو بخشیده است

دور شمع حُسن مولا، سوختن آداب ماست

شیوۀ پروانه ما را آبرو بخشیده است

با امیدی در ردیف تشنگان کوثریم

ساقی و پیمانه ما را آبرو بخشیده است

جرعه نانوشیده بانگ عاشقی سر داده ایم

نعرۀ مستانه ما را آبرو بخشیده است

یا علی ما را سفارش کن به دلبندت حسین

عشق این دردانه ما را آبرو بخشیده است

به طوف کعبه زنی پاک و محترم آمد

قاسم نعمتی

به طوف کعبه زنی پاک و محترم آمد

میان سینه ی او شعله های غم آمد

دخیل بست به دامان صاحب خانه

به سوی رکن یمانی دو سه قدم آمد

صدا زد ای که مرا میهمان خود کردی

بگیر روی مرا، لحظه کرم آمد

همین که دل نگران شد خدا اجابت کرد

صدای اُدخُلی از داخل حرم آمد

قدم نهاد به عرشی ترین مکان و سپس

شکاف سینه ی بیت العتیق هم آمد

میان خانه چه ها شد کسی نمی داند

ص: 218

فقط سلام ملک بود دم به دم آمد

سکوت خلق شکست و پس از گذشت سه روز

زمان جلوه نمایی دلبرم آمد

میان صورت او هر چه نور منجلی است

همین بس است ز مدحش که نام او علی است

ز داغی لب ساقی خرابمان کردند

میان کوزه چهل شب شرابمان کردند

محک زدند به ناز نگار این دل را

برای ناز کشی انتخابمان کردند

قرار شد که دم مرگ روی او بینیم

به شوق وصل، همۀ عمر عذابمان کردند

دعا شدیم و سحرها میان نخلستان

به سجده های علی مستجابمان کردند

ابوتراب کرم کرد و بین این همه خلق

مقابل قدم او ترابمان کردند

چو ذره ایم در این وادی و به نام علی

بلند مرتبه چون آفتابمان کردند

همیشه بیشتر از احتیاجمان دادند

همیشه با کرم خویش آبمان کردند

بداند عالم امکان که ما علی داریم

چه غم ز فتنۀ ایام تا علی داریم

میان بزم خراباتیان قراری نیست

به باده نوش که برهان عقل کاری نیست

تمام دلخوشی ما محبت علی است

ز هیچکس به جز آقا امید یاری نیست

کلیمِ طور نشین شاهد کلام من است

به پیشگاه علی سجده اختیاری نیست

قبولی همه اعمال با ولای علیست

به هر چه طاعت بی ح_ُبش اعتباری نیست

حرام باشد اگر رو به غیر او بزنیم

کریم تر ز علی هیچ سفره داری نیست

تمام نسل علی یذهبٌ مِن ال_رَّجسند

ص: 219

به شأن و عزت این خاندان تباری نیست

مقابل حرمش آسمان کُند تعظیم

به جز مقابل او جای خاکساری نیست

علی تجلی سبحان ربی الاعلاست

ثواب بردن نامش تبسم زهراست

ببین که هر چه پس پرده بود افشا شد

دلیل خلقت کون و مکان هویدا شد

برای اینکه کسی شک نیاورد بعداً

شکاف کعبه نیامد به هم معما شد

دعا کنید که امشب خدا خریدار است

دعا کنید که درهای آسمان وا شد

علیست آنکه جهان تحت اختیارش بود

ولی به زُهد و وَرَع بی نیاز دنیا شد

علیست آنکه زمان عروج هر سحرش

تمام عرض و سماوات پیش او پا شد

علیست آنکه به معراج پشت پرده نشست

انیس و هم نفس مصطفی در آنجا شد

علیست آنکه نشان تَ_عبُّد محض است

فقط مقابل معبود قامتش تا شد

علیست آنکه به هر رقص ذوالفقار او

گره ز ابروی احمد به حمله ای وا شد

نرفته از درِ این خانه نا امید کسی

امور خانۀ این مرد دست زهرا شد

ز راه آمده حیدر، همه قیام کنید

نهاده دست به سینه به او سلام کنید

دلم گرفته بهانه سلام شاه نجف

که قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف

تمام صحن علی بوی فاطمه دارد

شمیم سیب بیاید میان راه نجف

صفای هر سحرش، گریه بر غم زهراست

به گوش می رسد آرام سوز و آه نجف

قدم زده دل شب در میان نخلستان

ص: 220

امان ز کوفه و خون آبه های چاه نجف

قرار ما همه باب الرضا همان جایی

که سوی شاه خراسان بُوَد نگاه نجف

قسم به نم نم اشکم پس از اذان صبح

چقدر بوی حسین می دهد پگاه نجف

شب زیارتی شاه کربلا باشد

دلم هوائی آن صحن با صفا باشد

حرف دل است آمده و رد نمی شود

محسن عرب خالقی

حرف دل است آمده و رد نمی شود

او بوده است پس علی آمد نمی شود

کعبه مکان جلوه ی او باشد و زمان

هرگز به روح جاری او سد نمی شود

صد بار اگر که کعبه شکافد به مقدمش

هرگز ز کار خویش مردد نمی شود

آغوش را برای علی باز کرد و گفت

مولا بیا اگر چه که معبد نمی شود

قرآن بخوان حقیقت قرآن به غیر تو

رحلی به غیر دست محمد نمی شود

ای عقل لقمه قدّ دهانت بگیر، شعر

از چون تویی به وصف علی بد نمی شود؟

جوهر تمام گشت و نشد مدح او شروع

شاعر شکست تا بنویسد نمی شود

تو بارها به جلوه ی پیغمبر آمدی

هر دوره ای به کسوت یک رهبر آمدی

بعد از هزار جلوه ی پیغمبرانه ات

آقا چطور شد که خودت آخر آمدی

آیا برای یاری پیغمبر امین

خورشید من ز مشرق کعبه برآمدی

یا که به عشق دیدن زهرا تو چند سال

قبل از نزول رایحه ی کوثر آمدی

ص: 221

ای ماه چارده چه شد این ماه هفتمین

یک شب تو زودتر ز همیشه درآمدی

فصل بهار آمده تو مثل سال قبل

امسال هم به باغ خدا نوبر آمدی

بالاترین عیار، عیار سرشت توست

یعنی که در تمام خلایق سرآمدی

ای میهمان یک دو شب خانه ی خدا

دیر آمدی اگر چه ولی حیدر آمدی

افتاده ام به گوشه ای از رهگذارتان

اوجم دهید تا که شوم خاکسارتان

اصل و اصالت من از اول اصیل بود

اصلاً خدا سرشته مرا از غبارتان

هر چند دورم از تو، عجیب است، چون دلم

حس می کند نشسته کناری کنارتان

چیزی برای عرضه ندارم به ساحتت

آقا دل شکسته می آید به کارتان؟!

خرما فروش کوچه و بازار می شوم

شاید به جرم عشق شوم سر به دارتان

ای ناشناس نیمه شب کوچه های شهر

یک تکه نان به ما بده از کوله بارتان

میلش دگر به هیچ بهشتی نمی کشد

هر کس نشسته کنج بهشت مزارتان

شرمنده ایم، بی خبریم ای بزرگوار

از آخرین امانتتان، یادگارتان

ای بانی وجود من از ابتدا علی

وی کار من به دست تو تا انتها علی

از باقی سرشت توأم یعنی از ازل

کز خانواده ی توأم ای مرتضی علی

همسایه ی خدایی و در سایه ی شما

پر می کشم به ساحت قدس خدا علی

هر جا که امر می کنی آنجا خوشیم ما

حالا بهشت یا که جهنم، کجا علی؟

ص: 222

خورشید بی تبسم تو نقطه ای سیاه

باغ است بی ترنم تو بی صفا علی

دریاست از لطافت لطف شما لطیف

کوه است از صلابت تو روی پا علی

دریا شدند این همه قطره به عشق تو

مواج و در تلاطم ذکر تو یا علی

کاش در پرتو این ماه بزرگم کنند

مهدی نظری

کاش در پرتو این ماه بزرگم کنند

زیر نور ولی الله بزرگم بکنند

آمدم خاک قدوم شه لولاک شدم

تاکه با نوکری شاه بزرگم بکنند

این مسیری ست که مردان خدا طی کردند

کاش می شد که در این راه بزرگم بکنند

از بزرگان فقط از شأن علی پرسیدم

خواستم عاقل و آگاه بزرگم بکنند

نیتم شیعه شدن بوده نمی خواسته ام

بی علی باشم و گمراه بزرگم بکنند

از پدر مادر خود خواسته ام پای علی

نوکر و ذاکر و مداح بزرگم بکنند

خاک زیر قدم یار شدن خوشبختی ست

شیعۀ حیدر کرار شدن خوشبختی ست

ساقیا باده ده بوالحسن آمد دنیا

همسر فاطمه آقای من آمد دنیا

مادرش بنت اسد بوده اسد یعنی شیر

شیری از دامن یک شیر زن آمد دنیا

آمده طعم مناجات به لب ها بدهد

یوسفا یوسف شیرین دهن آمد دنیا

صاحب تیغ ولایت اسدالله، علی

کوه ایمان شه شمشیر زن آمد دنیا

مرهبا! تیغ بیانداز بِکَن قبرت را

قاتل تو یل خیبر بِکَن آمد دنیا

هر چه بت بود به یکباره به خود لرزیدند

ص: 223

شاه مردان تبر بت شکن آمد دنیا

عالم عشق پر از نور خداوند شده

فاطمه بنت اسد صاحب فرزند شده

پسری زاده که هر دم ز خدا دم بزند

به رخ دشمن حق سیلی محکم بزند

آنکه در روز ازل مهر رسالت را او...

با دو دستش به سر شانۀ آدم بزند

جای دارد که به یمن شب میلاد علی

فاطمه بنت اسد طعنه به مریم بزند

شیر حق آمده با دست یداللهی خویش

به سر بیت خدا بیرق و پرچم بزند

جز علی هیچ کسی نیست که در بیت الله

پای بر شانۀ پیغمبر اکرم بزند

آمده ساقی آن کوثر والایی که

قطره اش طعنه به صد چشمۀ زمزم بزند

او همانیست که همسفره خاتم بوده

سال ها قبل تر از خلقت آدم بوده

خواهی عاشق بشوی حرف ز دلدار بزن

باده از ساغر مستانگی یار بزن

دوست داری که خدا شاه جهانت بکند

بوسه بر خاک درِ حیدر کرار بزن

روز محشر اگر از هول جزا می ترسی

در قنوت اسم علی را همه دم جار بزن

دوست داری به بهشت ازلی خیره شوی؟

عکس ایوان نجف را سر دیوار بزن

دوست داری که شوی وصلۀ نعلین علی

باده از جام میِ میثم تمار بزن

یوسفان مشتری عشق علی اند تو هم

با کلاف دل خود سر، سر بازار بزن

سر بازار خریدار علی فاطمه است

شک نکن حیدر کرار علی فاطمه است

ص: 224

کوه اگر خم شود آقا به خدا حق دارد

پیش پاهای تو مولا به خدا حق دارد

زیر نعلین تو ای ماه قمر های جهان

آسمان پا شود از جا به خدا حق دارد

این دم و این نفسی را که تو داری آقا

خادمت گشته مسیحا به خدا حق دارد

یا علی گفت و بیانداخت عصارا موسی

گر مریدت شده موسی به خدا حق دارد

هر کسی دیده تو را عاشق رویت شده است

این میان حضرت زهرا به خدا حق دارد

نام تو قلب شجاعان عرب را لرزاند

پس در آن معرکه سقا به خدا حق دارد

از تب نام تو شیران عرب می لرزند

همه از واژۀ قتال العرب می ترسند

وای اگر از می کوثر لب خود تر بکنی

بادم فاطمه خون بر دل لشگر بکنی

نظری کن که همه لشگریان می لرزند

نکند آمده ای روی به خیبر بکنی

جامۀ زرد که پوشیده ای انگار علی

آمدی معرکه را عرصۀ محشر بکنی

ذوالفقار تو لبش باز شده می خندد

پس تو هم نذر لب و خندۀ او سر بکنی

تو اراده بکنی عرض و سما لشگر توست

تو بخواهی همه را مالک و بوذر بکنی...

می توانی ولی از لطف فقط خواسته ای

پای تیغت همه را بندۀ داور بکنی

موقع تیغ زدن عرش کف پای تو بود

به خداوند خدا محو تماشای تو بود

گر چه گویند همه در و گهر می ارزد

ص: 225

من ولی معتقدم دیده تر می ارزد

آن سوی عرش اگر خانۀ زهرا باشد

پا برهنه همۀ عمر سفر می ارزد

صاحب خانه اگر ساقی کوثر باشد

ثانیه ثانیه کوبیدن در می ارزد

سر عشاق حلال دم تیغت آقا

پیش تیغ تو که گفت است که سر می ارزد

کاش ما خاک کف پای تو باشیم علی

خاک پای تو به صد خرمن زر می ارزد

بوسه بر خال تو زد خضر که عمرش ابدیست

خال لب تو از سنگ حجر می ارزد

نسل در نسل تو همه نورند سند هم دارم

روی عباس تو آقا به قمر می ارزد

تو اجازه بده در پات فدایی بشوم

پای ایوان طلای تو خدایی بشوم

شکر خدا مست می کوثرم

سید مجتبی شجاع

شکر خدا مست می کوثرم

شکر خدا فاطمه شد مادرم

شکر خدا اهل تولا شدم

عاشق ذریه ی زهرا شدم

شکر خدا بر در این خانه ام

شکر خدا نوکر این خانه ام

شکر خدا پیش علی رو زدم

دم ز عطا و کرم او زدم

شکر خدا قلب و دلم با علی ست

شکر خدا ذکر لبم یا علی ست

نام و نشان گر چه ندارم ولی

نوکر و مسکین علی ام علی

گر که بپرسند گدای که ای

ریزه خور خوان عطای که ای

نازم و گویم که کنم سروری

شکر خدا حیدریم حیدری

خاک سر راه توام یا علی

ص: 226

دشمن بدخواه توام یا علی

از قفس غصه رها شد دلم

شکر خدا کرب و بلا شد دلم

مهر حسین است چراغ شبم

شکر خدا سینه زن زینبم

شکر خدا گر چه که بی مایه ام

با پسر فاطمه همسایه ام

شکر خدا مست می او شدم

ریزه خور ضامن آهو شدم

شکر خدا نرفته ام راه کج

ذکر لبم گشته دعای فرج

ما باده در پیاله ی عمار می خوریم

وحید قاسمی

ما باده در پیاله ی عمار می خوریم

پایِ بساط میثم تمار می خوریم

تنها به خرج حیدر کرار می خوریم

خرده نگیر! بر در و دیوار می خوریم

این عُرف شرعی ست، به مقدار می خوریم

مائیم و جرعه های ز پیمانه ریخته

مُشتی خرابِ بر در میخانه ریخته

سلطان طوس باده کریمانه ریخته

با اینکه رعیتیم، چه شاهانه ریخته !

عمریست از خزانه ی دربار می خوریم

ما حرفِ باده را سر منبر کشیده ایم

بر چشم گریه، سرمه ی ساغر کشیده ایم

هر چه کشیده ایم، ز دلبر کشیده ایم

حالا که ما به مالک اشتر کشیده ایم

پس یا علی ! سلامتی یار می خوریم

بر گِرد خم کهنه طواف جنون خوش است

در زیر چوب محتسبان، رقص خون خوش است

در آینه جمال طرب، لاله گون خوش است

جام بلا به امر شریعت، فزون خوش است

فکه بگو که باده سر دار می خوریم

آخر دعای اهل نظر مستجاب شد

ص: 227

آخر جناب شیخ ز مسجد جواب شد

زاهد گریخت، در وطنم انقلاب شد

انگورهای ری همه وقف شراب شد

این جام را به نیت مختار می خوریم

دوست دارم خاک باشم در ره پای علی

سید هاشم وفایی

دوست دارم خاک باشم در ره پای علی

تا کنم در رهگذار او تمنای علی

دوست دارم اشک باشم چشمه چشمه، جو به جو

تا که قطره قطره افتم در قدم های علی

دوست دارم باد باشم با امید و آرزو

سرنهم مثل نسیم صبح بر پای علی

دوست دارم چون کبوتر باشم و با بال شوق

پر زنم تا گلشن سبز و دل آرای علی

دوست دارم گوش باشم تا به بزم اُنس او

بشنوم از دوستانش صوت آوای علی

دوست دارم چشم باشد عضو عضوم تا مگر

وقت جان دادن ببینم روی زیبای علی

دوست دارم شمع باشم تا بسوزم روز و شب

گاه با یاد علی گاهی به زهرای علی

دوست دارم دست ما را او بگیرد روز حشر

نامۀ اعمال ما باشد به امضای علی

دوست دارم ای «وفائی» روز سخت واپسین

عروة الوثقای ما باشد تولای علی

بود نام ایزد تعالی علی

سید محمد علی ریاضی یزدی

بود نام ایزد تعالی علی

تقدس علی و تعالی علی

به خط خدا صدر لوح قضا

بود طوق زرین طغری علی

در آن حد که ممکن به واجب رسد

کسی را ندیدند الا علی

ص: 228

به هنگام اعجاز موسی به مصر

درخشید از دست موسی، علی

چه نام علی زیور نام هاست

بود سر تعلیم اسما علی

توان دید روی خدا را به خواب

شبی گر در آید به رؤیا علی

اگر سجده بردند جمعی غلات

به آن مظهر ذات یکتا علی

خدا را بخوانید روز شمار

به اسمی ز اسماء حسنی علی

خطائی اگر رفت معذور دار

به آن وجه عالی و اعلی علی

همه بندگانیم خسرو پرست

بود شاه ما در دو دنیا علی

نه امروز میزان اعمال اوست

که میزان عدل ست فردا علی

ز اوج فصاحت چو وحی خدا

نه همدوش دارد نه همتا علی

ز رحمت فشاند به پای یتیم

سرشگی چو عقد ثریا علی

حدیثی نوشتند با خط زر

به دیباچۀ مدح مولا علی

که گفتیم با هم رسول خدا

به وقت خداحافظی یا علی

پیمبر ز معراج چون بازگشت

بفرمود سر مگو یا علی

مسیحا اگر مرده را زنده کرد

دمد جان به انفاس عیسی علی

ز هیبت شکافد دل شیر را

به تیغ دو دم روز هیجا علی

نماز از علی رنگ جاوید یافت

که زد رنگ خون بر مصلا علی

محمد چو مرآت ذات خداست

محمد نما شد سراپا علی

بدوشی که مهر نبوت زدند

به امر نبی می نهد پا علی

خراباتیان راست پیر مغان

به میخانۀ عشق مینا علی

گره گر به کارت زند روزگار

ص: 229

بگو یا علی، تا کند وا علی

علی شهر علم نبی را در است

خرد قطره ای هست دریا علی

گذاریم پا بر سر آفتاب

بگیرد اگر دستی از ما علی

«ریاضی» توسل بجو تا کند

در آئینۀ جان تجلی علی

ستاره خاک نشینِ درِ سرای علی ست

حمید رمی

ستاره خاک نشینِ درِ سرای علی ست

ستاره هیچ، که عالم به زیر پای علی ست

ملائکه همه انگشت بر دهان دارند

در آن زمان که صدای خدا صدای علی ست

قنوت نافله هایش ستون عرش خداست

که عرش محو تمنای ربنای علی ست

عدالتی که پس از او به زیر خاک افتاد

به دست صاحب الامر است، او به جای علی ست

تمام آن چه که آورده حضرت احمد

فقط به نام علی و فقط برای علی ست

خدا به وقت شهادت حرم برایش ساخت

تمام خاک نجف، خاک کربلای علی ست

علیِّ عالی اعلاست حضرت حیدر

بهشت گوشه ای از صحن با صفای علی ست

قسم به حق که خدا خون بهای کرب و بلاست

امام کرب و بلا، خون و خون بهای علی ست

اَلا محب علی پیرو ولایت باش

که پای رهبرمان روی جای پای علی ست

تمام قافیه هایم فدای نامش باد

که بیت آخر این شعر، ابتدای علی ست

(اسیر) هر چه که گفتی اگر چه تکراری ست

تمام، ذره ای از قوس حرف یای علی ست

من ار به قبله رو کنم، به عشق روی او کنم

ص: 230

فؤاد کرمانی

من ار به قبله رو کنم، به عشق روی او کنم

اقامۀ صلوة را به گفتگوی او کنم

گر از وطن سفر کنم سفر به سوی او کنم

ز حج و بیت بگذرم طواف کوی او کنم

کز احترام مولدش حرم شده است محترم

الا که رحمت آیتی ز رحمت علی بود

همه کتاب انبیا حکایت علی بود

بهشت و هر چه اندر او عنایت علی بود

اجلّ نعمت خدا ولایت علی بود

در این ولا بگو نعم، که هست اعظم نعم

شهی که از لسان او خدا کند خطاب را

به حکم او به پا کند قیامت و حساب را

به حبّ و بغض او دهد، ثواب را عقاب را

منزّه است از آن که من بخوانم آن جناب را

خدیو دولت عرب امیر کشور عجم

ببخشد از تبسّمی، وجود ممکنات را

ستاند از تکلّمی قرار کائنات را

ز لطف و قهر می دهد حیات را ممات را

اگر ز حال ما سوا بگیرد التفات را

به یک اشاره می زند بساط کون را به هم

بهشت را بهشته ام، بهشت من علی بود

علی ست آن که از رخش بهشت منجلی بود

به غیر، دیده داشتن، نشان احولی بود

کسی ست عاشق ولی که ناظر ولی بود

به دست دیگران دهد کلید گلشن ارم

به زندگی از آن خوشم که زندگی ست داد او

بدان امید جان دهم که جان دهم به یاد او

ص: 231

به عیش و طیش و نیک و بد، خوشم در انقیاد او

الا مراد عاشقان همه بود مراد او

چه در تعب چه در طرب چه در نعم چه در نقم

تو ای علی مرتضی که نفس پاک احمدی

چو نفس پاک احمدی ظهور ذات سرمدی

ز هر علل منزّهی ز هر خلل مجرّدی

به ظاهر محمدی تو باطن محمّدی

نبی به جسم ظاهرت خطاب کرده ابن عم

بر بلندای فلک ذکر ملائک یا علی ست

سید حسن خوشراد

بر بلندای فلک ذکر ملائک یا علی ست

هر که گوید یا علی، در روز محشر با علی ست

در طواف کعبه گر با دیده ی دل بنگری

هر طرف آئینه ای باشد کزان پیدا علی ست

گر خدا خوانم علی را، کفر باشد کفر محض

به که گویم المثنای حق یکتا علی ست

ای یهودی، ای مسیحی، ای مسلمان، ای فلان!

رکن کعبه، چلچراغ مسجد الاقصی علی ست

در شب معراج احمد نور از لب نور بود

دید در افلاک، ماه لیلة الاسرا علی ست

مردگان دم می گرفتند ز عیسای مسیح

غافل از آن که مسیحای دو صد عیسی علی ست

اوست سرّ اسم اعظم، واقف است او بر امور

راز پنهان در عصای پنجه ی موسی علی ست

با علی بودن علو و عزت و آزادگی ست

جبرئیل عرش را استاد بی همتا علی ست

خواستگاران فراوان داشت دخت مصطفی

از خدا دستور آمد همسر زهرا علی ست

ص: 232

بر فراز آسمان ها هم حکومت حق اوست

حاکم و فرمانروای عالم بالا علی ست

قدرت کل دُوَل، از ناخن او کمتر است

امپراطور بلند آوازه ی دنیا علی ست

از غدیر خم چه می دانی؟، نمی دانی بدان

بعد پیغمبر امام و رهبر و مولا علیست

ای که هی دم می زنی از اولی و دومی

بشنو ای ابله، ولی مسلمین تنها علی ست

اوست باب الّه، باب العشق، باب المعرفت

شیعیان باب گرام زینب کبری علی ست

تا ابد پروندۀ شیعه بدون خدشه است

قاضی دیوان کیفر، صاحب الامضاء علی ست

تویی ولی خداوندگار یا حیدر

محمد معارفوند

تویی ولی خداوندگار یا حیدر

که هم ولی و هم آئینه دار یا حیدر

به نامۀ عمل جمله بندگان خدا

ولایت تو بود اعتبار یا حیدر

نه این جهان که به عقبا و روز رستاخیز

خدا به دست تو داد اختیار یا حیدر

بهشت جای تو و دوستان تو باشد

و جای دشمن تو قعر نار یا حیدر

به جمله پادشهان فخر می فروشم من

کنم به نوکری ات افتخار یا حیدر

خدای تو چو دید لا فتی به غیر از تو

عطا نمود به تو ذوالفقار یا حیدر

چو قصد جنگ کنی از یلان به پا خیزد

ندای الحذر و الفرار یا حیدر

به جنگ اگر عدویت قصد زنده ماندن داشت

نداشت چاره به غیر از فرار یا حیدر

علی علی اسد الله یا علی حیدر

ص: 233

علی علی ید الله یا علی حیدر

تویی به خلق دو عالم امیر یا حیدر

منم به عشق و ولایت اسیر یا حیدر

تمام ملک الهی ست خوان احسانت

تمام خلق به پیشت فقیر یا حیدر

امیر بر همه ی خلق از ازل بودی

اگر چه شد علنی در غدیر یا حیدر

به جز تو روز قیامت مرا امیدی نیست

به جان فاطمه دستم بگیر یا حیدر

تمام هستی من نوکری درگه توست

تمام هستی من را مگیر یا حیدر

اگر چه بود همه دنیا به دست قدرت تو

ز نان جوش نگشتی تو سیر یا حیدر

اگر چه خلد برین است با صفا اما

بدون تو نبود دلپذیر یا حیدر

به پای تو ملک الموت جان خود ریزد

به او اگر تو بگویی بمیر یا حیدر

علی علی اسد الله یا علی حیدر

علی علی ید الله یا علی حیدر

تو مرتضی تو علی تو غضنفری حیدر

تو بت شکن اسد الله حیدری حیدر

تو بهر طفل یتیم مهربان تر از پدری

گه نبرد چو شیر دلاوری حیدر

چو ذوالفقار به کف گیری از برای نبرد

ز دشمنان نماند به تن سری حیدر

جلال و جاه تو را جز خدا نمی داند

که ما ز هر چه بگوییم برتری حیدر

به جز خدای تعالی به جز رسول خدا

ز هر چه هست در عالم، تو سرتری حیدر

به پای قنبر تو دست وهم ما نرسد

ص: 234

فدای تو که تو مولای قنبری حیدر

به جن و انس و ملک گو که صفحه بشمارند

کتاب فضل تو را نیست آخری حیدر

اگر که احمد مختار نبود ختم رسل

نبود شبهه و شکی پیمبری حیدر

علی علی اسد الله یا علی حیدر

علی علی ید الله یا علی حیدر

از آن زمان که به کعبه زدی قدم حیدر

عیان شده که تویی صاحب حرم حیدر

فقط نه عالم خاکی به زیر پرچم توست

تو روی عرش الهی زدی علم حیدر

تمام امر قضا و قدر به دست توست

به یک اشاره تو می خورد رقم حیدر

تمام خلق اگر راه غیر تو بروند

قدم نهم به هر جا نهی قدم حیدر

میان قبر و به روی پل صراط هرگز

به قلب من نبود با تو هیچ غم حیدر

به سینۀ تو بود نقش، لوح محفوظ و

بود به دست یداللهی ات قلم حیدر

تمام رزق خلائق از صغیر و کبیر

به اختیار تو گردد زیاد و کم حیدر

نفس کشیدن بی مهر تو حرامم باد

علی ست ذکر دم من و بازدم حیدر

علی علی اسد الله یا علی حیدر

علی علی ید الله یا علی حیدر

ولی حضرت داور فقط تویی حیدر

وصی و جان پیمبر فقط تویی حیدر

فقط به شیعه نه تنها که بر تمامی خلق

امام و سرور و رهبر فقط تویی حیدر

برای این که مقامت عیان بود این بس

ص: 235

که بهر فاطمه همسر فقط تویی حیدر

کسی که فضل و کمالات و مدح او هرگز

نداشت اول و آخر فقط تویی حیدر

بدون تو کسی بهره ای ز علم نبرد

به شهر علم نبی "در" فقط تویی حیدر

اگر چه شیر نبرد است بی شمار اما

میان آن همه، حیدر فقط تویی حیدر

فقط تو بت شکنی و فقط تو صف شکنی

کنندۀ در خیبر فقط تویی حیدر

به لشکر و به سپاه خدا و ختم رسل

امیر و شیر دلاور فقط تویی حیدر

علی علی اسد الله یا علی حیدر

علی علی ید الله یا علی حیدر

تویی ولی خداوند ذوالکرم حیدر

همیشه تاج ولای تو بر سرم حیدر

به راه تو از آن رو نشسته ام همه عمر

شنیده ام که تویی صاحب کرم حیدر

به درگه تو کنار مسیح و خضر و خلیل

خوشم ز جمله گدایان این درم حیدر

به پادشاهی عالم مرا نیازی نیست

که من غلام غلامان قنبرم حیدر

میان آتش دوزخ محب تو سوزد؟

قسم به ذات خدا نیست باورم حیدر

فقط نه این که شده زادگاه تو کعبه

ز یمن مقدم تو گشته محترم حیدر

"فمن یمت یرنی" گفته ای و منتظرم

اجل بیاید و روی تو بنگرم حیدر

بگو کُشند به تیغ و کِشند بر دارم

به جان بلای ولای تو می خرم حیدر

علی علی اسد الله یا علی حیدر

علی علی ید الله یا علی حیدر

ص: 236

به بوتراب کنندت خطاب یا حیدر

منم به زیر قدومت تراب یا حیدر

ولایت تو و اولاد پاک و معصومت

ملاک حق به یوم الحساب یا حیدر

برای هر که کند روز و شب عبادت حق

بدون مهر تو جنت سراب یا حیدر

اگر که قطره بود با تو، می شود دریا

ولی بدون تو گردد حباب یا حیدر

اگر چه رو سیهم من ولی قبولم کن

مرا غلام درت کن حساب یا حیدر

به جز تو از همهٔ خلق نا امیدم من

مکن مرا ز در خود جواب یا حیدر

اگر ز کثرت عصیان شب است روز دلم

محبتت به دلم آفتاب یا حیدر

جهیم از قدم تو بهشت می گردد

بهشت بی گل رویت عذاب یا حیدر

علی علی اسد الله یا علی حیدر

علی علی ید الله یا علی حیدر

مسیح سائل احسان توست یا حیدر

کلیم خادم و دربان توست یا حیدر

تمام خلق خدا ریزه خوار خوان تواند

تمام مُلک خدا خوان توست یا حیدر

اگر که عالِم غیبی برات فخری نیست

که این به سینۀ سلمان توست یا حیدر

میان امت اسلام نجات می یابد

فقط کسی که مسلمان توست یا حیدر

خوشا به حال کسی که محب تو باشد

که در بهشت تو مهمان توست یا حیدر

خدا هزار هزار عالم آفرید و همه

چو گوی در کف دستان توست یا حیدر

نظام ارض و سما و نظام لیل و نهار

ص: 237

تمام در ید فرمان توست یا حیدر

من حقیر چه گویم به وصف و مدحت تو؟

که ذات حق ثناخوان توست یا حیدر

علی علی اسد الله یا علی حیدر

علی علی ید الله یا علی حیدر

دلم غیر ایوان پناهی نداشت

مجید تال

دلم غیر ایوان پناهی نداشت

دلم زائری بود و راهی نداشت

دلم در بساطش جز آهی نداشت

علی داشت آن را که شاهی نداشت

به دور امیر کرم گشته ام

صد و ده قدم در حرم گشته ام

به او گفتم ای شاه راهم بده

امان نامه ای بر گناهم بده

لیاقت به یک دم نگاهم بده

پناهی ندارم پناهم بده

صدا زد پریشانی ات با علی

اگر خسته جانی بگو یا علی

همین لحظه ها بود پیدا شدم

علی گفتم و از زمین پا شدم

شب و روز حیران مولا شدم

گدا بودم او خواست آقا شدم

دلِ من بدون علی بی کس است

بمیرم ببینم علی را بس است

تحمل به این نور لابد نبود

ترک خوردن کعبه بی خود نبود

و کعبه که جای تَرَدُد نبود

پس این ها همه یک تولد نبود

خدا خواست ثابت کند بر جهان

علی هست یکتاترین در جهان

...

فقیری که انگشتر از او گرفت

سلیمان شد و ذکر یاهو گرفت

زمین تخت او آسمان تاج او

به دوش نبی بود معراج او

اگر مدح او بر لبم جا گرفت

ص: 238

یدالله دستان من را گرفت

به من گفت از مرد خندق بگو

بیا از علیٌ مع الحق بگو

سه بار از نبی اذن میدان گرفت

علی هست پس مصطفی جان گرفت

نبی گفت جانم به قربان او

علی جان من هست و من جان او

علی با خدا و خدا با علی

علی یا خدا گفت، حق یا علی

امیری نداریم الّا علی

اگر ناتوانی بگو یا علی

من مادحِ خورشیدم مست میِ توحیدم

محمود ژولیده

من مادحِ خورشیدم مست میِ توحیدم

شب سرخوشم از باده تا صبح شود عیدم

در این شب رستاخیز دارم ز جهان پرهیز

تصویر لقاء الله ثبت است به تجریدم

من معتکف اویم مشغول هو الهویم

با نغمۀ یا حیدر تا کعبه خرامیدم

غوغاست طواف من مولاست مطاف من

با چشمِ دلِ عارف در کعبه خدا دیدم

بر پرده بیاویزم از گُرده گنه ریزم

حالی به سبک بالی ست سر تا قدم امّیدم

سرمستِ یداللهم عبد اسداللهم

جز دور و بر مولا بیهوده نجوییدم

با گریۀ او گریان با خندۀ او خندان

با ساقیِ میخانه گرییدم و خندیدم

زنهار تَخیُّل را بگذار تحمل را

با لفظ لسانِ دل دلدار پسندیدم

از هر خَم ابرویش هر پیچش گیسویش

انگار گلی از نو در گلشن او چیدم

ما بی خبران در گِل او معتکف منزل

چون کعبه ای اندر دل نزدیک ترش دیدم

ای قبله گهِ قبله وی سجده گهِ کعبه

ص: 239

در صوم و صلوة عشق خود را به تو سنجیدم

من مدح ولی گویم هر نغمه علی گویم

ذکر علیاً مولا با صوت جلی گویم

در این دل دیوانه بیت الغزلی دارم

از ساقی و پیمانه حرفی ازلی دارم

جزو رجبیّونم مست رطبیّونم

از لعل لب مولا جامی عسلی دارم

چون درّ و صدف پاکم کز خاکِ نجف، خاکم

هم طینت زهرایی هم نور علی دارم

خاک حرمینم من، عبد حسنینم من

اِثنی عشری دینم، الحمد، ولی دارم

اینم قمرِ کامل اینم زهق الباطل

با نغمۀ جاء الحق در سینه دلی دارم

او صاحب دوران است مولا ی رسولان است

تردید اگر باشد در دین خللی دارم

از عالم اَو اَدنی اَسرار خفی امّا

در عالم این دنیا اسرار جلی دارم

فرمانبرِ اللهم حیدر ز ازل شاهم

بر امر اَلستِ او هر لحظه بلی دارم

هم آب حیاتم او، هم نور مماتم او

هم برزخ و هم در حشر شادم که علی دارم

من مدح ولی گویم هر نغمه علی گویم

ذکر علیاً مولا با صوت جلی گویم

فریاد حکیمانه خاموشیِ رندانه

در مکتب مولایم سیری است غریبانه

مولایی و مظلومی یکتایی و محرومی

آن هیبت و این غربت جَهدی است نجیبانه

دنیاست به چشمش خار عقباست به او گلزار

هر رهرو صادق را او رهبر فرزانه

بیدار کند علمش، هشیار کند حلمش

اعجوبۀ خلقت را خُلقی ست کریمانه

در حرب علی اُسوه، در سلم علی الگو

ص: 240

او راست به هر میدان رفتار حکیمانه

در بندگی اش عاشق در علم و عمل صادق

تیغ دو دَمش خون ریز با شیوۀ مردانه

با قوم جفا دشمن، مظلوم از او ایمن

با خصم، خشِن امّا، با دوست صمیمانه

هر نیمۀ شب پنهان بر دوش کِشد اَنبان

تا نان و خورش آرَد بر خوان یتیمانه

شب زاهدِ سجاده روز عارف آماده

شب ذکر مجیب آرَد روز است مجیبانه

عدلش چو یَد و بَیضا فضلش عظمت افزا

دور است غرور و کِبر از صاحبِ این خانه

اسرار نهان نزدش ابرار جهان عبدش

پس بسته چرا دستش بیرون ز حرمخانه

با آن همه آقایی یکتاست به تنهایی

بیتش چو در آتش سوخت شد خانه عزاخانه

او فاطمه را می دید زینب همه را می دید

دنبال امامش داشت فریاد پریشانه

ای منتقم زهرا برگرد از آن صحرا

تا روز فرج داریم آوای غریبانه

من مدح ولی گویم هر نغمه علی گویم

ذکر علیاً مولا با صوت جلی گویم

امشب ای کعبه زیارت کن زیارت کن خدا را

غلامرضا سازگار

امشب ای کعبه زیارت کن زیارت کن خدا را

همچو ج_ان برگیر در بر جان ختم الانبیا را

چشم ش_و س_ر تا قدم، بنگر جمال کبریا را

بوسه زن خاک ق_دم های عل_ی مرتضی را

رک_ن ارک_ان اله_ی ن__ور حس_ن ابت_دا را

پر کن از نور ولایت وسعت ارض و سما را

کعب_ه! امشب آب_رو از مق_دم حی_در گرفتی

خانۀ حق_ی و صاح_ب خانه را در ب_رگرفتی

ص: 241

دل به حیدر دادی ام_ا دل ز پیغمبر گرفتی

جاودان مانی که امشب زندگی از سر گرفتی

بلک_ه آب زندگ_ی از ساق_ی کوث_ر گرفتی

ناز کن؛ از خضر هم دیگر مگیر آب بقا را

ای_ن محمّ_د را روان و روح قرآن است کعبه!

این امیرالمؤمنین ای_ن کل ایمان است کعبه

این همان حبل المتین این رکن ارکان است کعبه

این ب_ه جسم پاک کل انبیا جان است کعبه

میهم_انت میزبان م_لک امک_ان است کعبه

می دهد از امر حق روزی تمام ماسوا را

فاطمه! بنت اس_د! وص_ل خداوندت مبارک

بحر عصمت! گوهر بی مثل و مانندت مبارک

نقش لبخند علی ب_ر قلب خورسندت مبارک

عی_د می_لاد یگان_ه طف_ل دلبندت مبارک

م_ادر شی_ر خ_دا! می_لاد فرزن_دت مبارک

داده ذات ح_ق ب_ه ت_و آیین_ۀ ایزدنما را

فاطم_ه! بنت اس_د! تهلیل گ_و تکبیر زادی

نیمه شب در جوف کعبه مهر عالمگیر زادی

ق_ل ه_والله اح_د را بهترین تفسی_ر زادی

دخت_ر شی_ری و از به_ر محمّ_د شیر زادی

بلکه بر ختم رسل هم شیر هم شمشیر زادی

شیر ده از شیرۀ جان در حرم شیر خدا را

مادر مولا! نث_ار خ_اکت از گ_ردون ستاره

ای س_لام الله ب_ر فرزن_د دلبن_دت هم_اره

از حرم بیرون بیا با قرص خورشیدت دوباره

دیده بگشا بین محمّد گشته سر تا پا نظاره

ذکر یا مولاست جاری بر زبانش بی شماره

تا بگی_رد در بغ_ل خورشی_د انوار الهدی را

ای مقام و قدر و اجلال تو از مریم فراتر

ای حریم خاص حق را با قدومت داده زیور

ص: 242

دخ_ت شی_ر و مادر والا مق_ام شیر داور!

جان شیرین محمّد را تویی فرخنده مادر

بی قراری می کند بر طفل دلبن_دت پیمبر

هدیه کن بر مصطفی امروز جان مصطفی را

ی_امحمّ_د البش_اره! البش_اره! ج_انت آمد

پیش ت_ر از روز بعث_ت در بغل قرآنت آمد

هم_دم دی_رآشنای_م ب_از در دام_انت آمد

آن که صدها بار جان خود کند قربانت آمد

ای فدایت جان خوبان جهان! جانانت آمد

در بغ_ل بگرفت_ه ای روح تم_ام انبیا را

یامحمّد از تم_ام عالم خلقت س_ر است این

یامحمّد تو همانا شهر علمی و در است این

کفو تو، کفو کتاب الله، کف_و کوثر است این

فاتح احزاب و بدر و خندق است و خیبر است این

حیدر است این حیدر است این حیدر است این حیدر است این

باز کرده در حضورت پنجۀ مشکل گشا را

ای به احم_د داده جان، آوای قرآنت علی جان!

ای جنان یک شاخه گل از باغ و بستانت علی جان!

ای تو جان مصطفی و مصطفی جانت علی جان!

ای همه اسلام در ایمان سلمانت علی جان!

گرچه قابل نیستم جانم به قربانت علی جان!

بی بهایم، چون شود بخشی بها این بی بها را؟

تو یداللهی و من افتاده ای بی دست و پایم

تو تم_ام هستیِ هست آفرینی من گدایم

تو امیرالمؤمنینی، من کی ام؟ عبد هوایم

هرکه هستم با همین پروندۀ جرم و خطایم

آشن__ایم آشن___ایم آشن___ایم آشن__ایم

داشتم پیش از ولادت در دلم مهر شما را

من دهم از دست، دامان تو را؟ هرگز علی جان!

ص: 243

رو کنم یک لحظه بر غیر شما؟ هرگز علی جان!

بی ت_و رو آرم به درگاه خدا؟ هرگز علی جان!

دامن مه_ر ت_و را سازم رها؟ هرگز علی جان!

تو کنی آنی مرا از خود جدا؟ هرگز علی جان!

کس نگیرد جز تو دست «میثم» بی دست و پا را

اگر ما با علی باشیم در دنیا علی با ماست

ولی الله کلامی زنجانی

اگر ما با علی باشیم در دنیا علی با ماست

نه تنها اندر این دنیا که در عقبا علی با ماست

علی با حق و حق با او گواهم پنح دم یا هو

به ابجد سیر کن تا بنگری معنا، علی با ماست

مسیح از مرتضی پرسید راه آسمان ها را

بگو بر پیروان مکتبِ عیسی علی با ماست

ز لطفش نامهٔ اعمال شیعه می شود اصلاح

علی پرونده ها را می کند امضا، علی با ماست

خروشان موج در پیش و از طوفان چه می ترسی

بگو یک یا علی و بگذر از دریا علی با ماست

تعال الله ولایت بر سر ما سایه گسترده

تو بنشین مدعی در سایۀ طوبا علی با ماست

شهیدان بر در و دیوار این کاشانه بنوشتند

قسم بر همت مردانۀ زهرا علی با ماست

به عالم تا قیامت کشور ما ناز خواهد کرد

و بر این ناز می نازیم چون مولا علی با ماست

دل اهل ولا را گر هزاران بار بشکافی

در او بینی نوشته با خط خوانا علی با ماست

به شیطان بزرگ و کوچک دوران بگو ما را

ص: 244

هراسی نیست از تهدید امریکا علی با ماست

به کعبه زاده شد تا قبلۀ دل ها شود حیدر

قسم بر احترام مسجد الاقصی علی با ماست

دعای اعتکاف مادرش شد مستجاب آن شب

شنید از هاتف غیبی، مکن پروا علی با ماست

شب معراج طاها مرتضی را در فلک می جست

ندا آمد حبیب ما بیا بالا علی با ماست

"کلامی" با علی بودن به محشر عالمی دارد

بگو ای دل مکن اندیشۀ فردا علی با ماست

الله اکبر ای حرم امشب حرم شدی

غلامرضا سازگار

الله اکبر ای حرم امشب حرم شدی

بیش از همیشه نزد خدا محترم شدی

آیینه دار آینه ی ذوالکرم شدی

باغ ارم نه، رشک ریاض ارم شدی

ای زادگاه فاطمه، ای خانه ی علی

پروانه ی تو خلق و تو پروانه ی علی

تبریک ای بتان حرم داوری شدید

امشب به کعبه گرم ثنا گستری شدید

از افترای بت شدن امشب بری شدید

در اشتیاق شیر خدا حیدری شدید

امشب به کعبه اُنس بگیرید با علی

ریزید بر زمین و بگویید یا علی

خورشید سجده بر کره ی خاک می کند

زین سجده فخر بر همه افلاک می کند

دیوار کعبه سینه ی خود چاک می کند

پرواز، روح خواجه ی لولاک می کند

امشب شب ولادت جان محمد است

ذکر علی علی به زبان محمد است

امشب صدای دلکش زمزم علی علی است

امشب سرود عالم و آدم علی علی است

ص: 245

امشب دعای عیسی مریم علی علی است

باور کنید ذکر خدا هم علی علی است

آید صدای زمزمه ی مسجد الحرام

با چار رکن خود به علی می دهد سلام

امشب سرود وحی به تفصیل بشنوید

از جوف کعبه نغمه ی تهلیل بشنوید

تنزیل و قدر و نور به ترتیل بشنوید

بانگ اذان به کعبه ز جبریل بشنوید

بانگ علی علی همه در کعبه سر دهید

میلاد نور را به پیمبر خبر دهید

ای شیر، دخت شیر، زهی شیر داورت

ای کعبه این تو، این گل رخسار حیدرت

داری علی به دامن توحید پرورت

این جان پاک سید بطحاست در برت

هم مام شیر حقی و هم شیر دخت شیر

شیر خدا ز سینه ی پاک تو خورده شیر

ای طلعتت جمال جمیل خدا علی

ای بر تمام خلق خدا مقتدا علی

ای کرده حق به حضرت تو اقتدا علی

ای جان جان، که جان جهانت فدا علی

ای در تمام مُلک خدا ذکر خیر تو

مولود کعبه رکن حرم کیست غیر تو

مرآت حُسن خالق سرمد تویی علی

توحید تو، حقیقت احمد تویی علی

قرآن روی دست محمد تویی علی

حدّت همین که رحمت بی حد تویی علی

قرآن کتاب مدح و خدا مدح خوان توست

جای لب رسول خدا بر دهان تو است

تنها تویی به ختم رسل جان و جانشین

تنها تو را رسول خدا خوانده کل دین

تنها تویی تو دست الهی در آستین

ص: 246

تنها تویی امیر تمامی مؤمنین

تنها تو در، ز قلعه ی خیبر گشاده ای

تنها تو، پا به دوش پیمبر نهاده ای

بازوی دیو نفس که بسته است غیر تو؟

با احمد و خدا که نشسته است غیر تو؟

اصلاب کفر را که گسسته است غیر تو؟

بت های کعبه را که شکسته است غیر تو؟

بر منبر رسول، سلونی تو گفته ای

در بستر رسول، تو تنها تو خفته ای

قرآن نیازمند به نطق و بیان توست

هم تو زبان حقی و هم حق زبان توست

جاویدی و هماره زمان ها زمان توست

خورشیدی و تمام مکان ها مکان توست

وابسته ی ولای تو وابسته ی خداست

مهر تو لطف و رحمت پیوسته ی خداست

تا حشر بوسه های کرامت به دست توست

بالله قسم زمام امامت به دست توست

بیماری و شفا و سلامت به دست توست

روز جزا لوای امامت به دست توست

روزی که خلق ناله ی این المفرّ زنند

حتی رُسل به زیر لوای تو ایمنند

دستی که دامن تو نگیرد بریده باد

قلبی که بی ولای تو باشد دریده باد

سروی که خم نشد به حضورت خمیده باد

هرکس به جز تو دید، ترابش به دیده باشد

وجه اللّهی زمان و مکان غرق نور توست

هر کس که هر کجا بنشیند حضور توست

من کیستم غلام تو یا مرتضی علی

از تشنگان جام تو یا مرتضی علی

مرغ اسیر دام تو یا مرتضی علی

ص: 247

در دام هم به بام تو یا مرتضی علی

نطقم ز کودکی به ثنای تو باز شد

نظمم به نام «میثم» تو سرفراز شد

به سمت کعبه ملک هم دخیل می آورد

سید حمیدرضا برقعی

به سمت کعبه ملک هم دخیل می آورد

که مادری پسری بی بدیل می آورد

گشود لب به سخن کعبه، داشت بی پرده

برای خلقت عالم دلیل می آورد

ز اشک شوق ملک، زیر پاش دریا شد

و کعبه غرق کلیمی که نیل می آورد

خلیل با تبر آمد به بُتکده، اما

به روی دوش، محمد، خلیل می آورد

علی برادری اش را به عدل ثابت کرد

که شعله جانب دست عقیل می آورد

چگونه وصف شه لافتی کنم، که خدا

به مدح او صفت از این قبیل می آورد

وقتی غزل به نام تو آغاز می شود

میلاد یعقوبی

وقتی غزل به نام تو آغاز می شود

درها به روی لوح و قلم باز می شود

تازه شروع قافیه پردازی دل است

وقتی غزل بنام تو آغاز می شود

یک کاروان ملائکه همکار شاعرند

تا اینکه واژه قافیه پرداز می شود

اصلا خدا به شعر علی می کند نظر

چون که همیشه شعر تو ممتاز می شود

مولا محبتم و تمام ارادتم

با گفتن غزل به تو ابراز می شود

ساقی نشسته ام به هوای حواله ای

کافی بود مرا ز شرابت پیاله ای

شعری حواله کن که دلم را تکان دهد

ص: 248

در شعر من حضور خودت را نشان دهد

شعری بده که کار مسیحا دمی کند

گر خوانمش به مرده به او روح و جان دهد

در گفتن و سرودن فضل و کمالتان

در ابتدای راهم و من را توان دهد

من جمکرانی ام دل من پَر کشیده است

شعری بده که بوی امام زمان دهد

آقا سحر شده به موذن اشاره کن

بالای مأذنه برود تا اذان دهد

الله اکبر از قمر نیمه رجب

الله اکبر از پسر نیمه رجب

در دست فاطمه پسری جلوه گر شده

به به پسر نگو قمری جلوه گر شده

همچون صدف که در دل خود پرورش دهد

کعبه شکافته گوهری جلوه گر شده

در خانۀ خدا به خداوند لم یزل

گویا پیمبر دگری جلوه گر شده

بر شهر علم و دانش پیغمبر رئوف

از لطف حق ببین چه دری جلوه گر شده

مادر موحد و پدرش هم که متقی

این خانواده را ثمری جلوه گر شده

کعبه به طوف روی تو احرام بسته است

عمری به شوق دیدنت اینجا نشسته است

خلقت بدون تو که تکامل نداشته

دنیا به عطر و بوی شما گل نداشته

روز تولد تو همان روز ابتداست

در خلق تو خدا که تعلل نداشته

آری دریده پیرهن صبر خویش را

کعبه دگر به سینه تحمل نداشته

آدم هوای وصل تو را کرده، ورنه او

اندر بهشت میل تناول نداشته

تو آمدی که باعث میزان حق شوی

ص: 249

دنیای بی شما که تعادل نداشته

با دست خویش نور تو را حق که آفرید

مهر و محبت تو از آنجا به ما رسید

نگاهی کرد مولا جان گرفتم

یاسر مسافر

نگاهی کرد مولا جان گرفتم

نفس زد با دمش ایمان گرفتم

تکلم کرد و من قرآن گرفتم

و از او درس یک انسان گرفتم

مگر مثل و نظیرش هست هیهات

مگر هست این چنین سرمست هیهات

الا مولود خانه زاد کعبه

سبب ساز طواف آباد کعبه

تو بودی علت ایجاد کعبه

علی پیغام حج و داد کعبه

تویی چون روز روشن تر ز خورشید

خدا را دید هر کس که تو را دید

صراط و محشر و میزان تویی تو

و هم پیدا و هم پنهان تویی تو

مراد و مرشد سلمان تویی تو

عزیز ملت ایران تویی تو

لقب هایت تماما کبریایی

علی اعلا و عالی ایلیایی

به غیر از تو امیر لو کشف کیست؟

طریق و مقصد راه و هدف کیست؟

مسیحا و شهنشاه نجف کیست؟

دلیل مستی و شور و شعف کیست؟

مرا زلف پریشان داده ای تو

دلِ دل مرده را جان داده ای تو

هرآنکس در سقیفه هست پست است

به غیر از جام تو هر مست پست است

به جز تو هرکسی دل بست پست است

ز مهرت آنکه دل بگسست پست است

غلوکاران و منکرهای حیدر

به دوزخ می نشینند روز محشر

ص: 250

تمام پیروان راه حیدر

مطیع و گوش بر فرمان رهبر

همان رهبر که نسلش نسل کوثر

الهی دشمنانش خار و مضطر

بکوش ای دل که دلبر گونه باشی

علی محور وَ حیدر گونه باشی

الا تنها ترین همتای زهرا

امام و دلبر و آقای زهرا

تپش های دل شیدای زهرا

قسم بر ذکر یا مولای زهرا

نگاهی کن غلام بینوا را

و امضا کن برات کربلا را

چه شد که خشت سر خشت چیده شد کعبه

محسن عرب خالقی

چه شد که خشت سر خشت چیده شد کعبه

برای چیست که این قدر کشیده شد کعبه

مگر که؟ از دل این خانه می زند بیرون

که ناز مقدم او آفریده شد کعبه

که آمد و چه شنید و چه گفت می دانی؟

که پیش خلق گریبان دریده شد کعبه

سر هم آمد و دوباره شکافت

که تا قیام قیامت پدیده شد کعبه

درخت بود و پر از میوه های کال اما

علی رسید و سه روزه رسیده شد کعبه

نمونه خط خدا را که دیده است کجاست؟

علی قشنگ ترین دست خط دست خداست

سه روز بر در کعبه نظاره می کردند

دعا برای شکافی دوباره می کردند

منجمین همه مبهوت در پی چاره

توسلی به ضریح ستاره می کردند

دوباره ریخت به هم طرح کعبه و مردم

به سوی مادر و کودک اشاره می کردند

رسید ماه و زلیخائیان ز یوسف ها

ص: 251

به خانه هر چه که بود عکس، پاره می کردند

ز حکم خنده وَ یا گریه های کودکی اش

از آن به بعد همه استخاره می کردند

گشود چشم و زمین را پر از حلاوت کرد

بجای گریه دو سه آیه ای تلاوت کرد

قسم به ذات تو که لایزال می ماند

زبان زمان بیان تو لال می ماند

تو پیر عالم و سلمان چند صد ساله

کنار تو پسری خورد سال می ماند

چنان که آمده ای هیچ کس نیامده است

شکوه آمدنت بی مثال می ماند

به روی سینه ی کعبه اِلی الأبد آقا

نشان آمدنت چون مدال می ماند

در آخر غزل ای پاسخ سئوالاتم

برای من فقط این یک سوال می ماند

از این علی که چنین آمده است در دنیا

چقدر فرق بود تا علیّ عرش خدا

که بود آمد و رفت و کسی نفهمیدش

چه کرد او که بشر چون خدا پرستیدش

صدای ساده ی نعلین پاره اش رفت و

فلک ندید کسی را به گَرد تقلیدش

خدا که گفت علی هست سوره ی اخلاص

خدا که گفت علی هست عین توحیدش

چو دید مزّه ی او را کسی نمی فهمد

به شاخسار زمین دست برده و چیدش

خلاصه خسته شد از نور دل خفاش

علی الصباح پلیدی شکست خورشیدش

به عرش حک شده نامش به نام آب ترین

همین که هست زمین را ابوتراب ترین

اگر چه شیعه ی مانند من فراوان است

ص: 252

کسی که مورد طبع علی است سلمان است

کسی که پای ولایت تمام قد مانَد

کسی که در ره رهبر گذشته از جان است

کسی که مثل علی پیش دشمنان طوفان

کسی که مثل علی پیش دوست، باران است

دعا کنید بصیرت دهد خدا ما را

بصیرت است که میزان کفر و ایمان است

اگر بصیر نباشید بعد پیغمبر

به روی مسند او جایگاه شیطان است

اگر بصیر نباشید باز می بینید

که مثل فاطمه ای پشت درب سوزان است

اگر بصیر نباشی امام بر حق را

به سجده کشته و گویی مگر مسلمان است؟!

اگر بصیر نباشی ببینی آن دم را

که چوب تو به لب قاریان قرآن است

حسین را بخدا بی بصیرتان کشتند

کنار آب لب تشنه بی امان کشتند

ولایت را وض_و دادند امشب

غلامرضا سازگار

ولایت را وض_و دادند امشب

زبان را ذکر هو دادند امشب

به یم_ن مق_دم مول_ود کعبه

ح_رم را آب_رو دادن_د امشب

شب عی_د امی_رالم_ؤمنین است

علی با رب کعبه هم نشین است

به دور کعب_ه گ_ردد ماه، امشب

حرم را بخت شد همراه، امشب

همین ک_ه زادگ_اه مرتضی شد

ولادت ی_افت بی_ت الله، امشب

خدا بر خلقت خود آفرین گفت

حرم هم ی_اامیرالمؤمنین گفت

ملایک! کعبه را در بر بگیرید

همه عی_دی ز پیغمبر بگیرید

هج_وم آری_د ب_ر رک_ن یم_انی

م_راد خ_ویش از حی_در بگیرید

تم_اش_ای رخ حی_در مبارک

ط_واف ج_ان پیغمبر مبارک

ص: 253

جه_ان غ_رق ف_روغ ابت_دا بود

زمین دری_ای ان_وار هُ_دی بود

حرم تا صبح، ذکر یاعلی داشت

علی ب_ود و علی بود و خدا بود

صنم هم ذکر الله الصمد داشت

ن_دای ق_ل ه_والله احد داشت

محمّد! دست عالم گیرت این است

نگه_دارن__دۀ تکبیرت ای_ن اس_ت

نه تنها دست و بازو، جان شیرین...

نه تنها شیر تو، شمشیریت این است

خدا داند که این است و جز این نیست

کس_ی ج_ز او امی_رالم_ؤمنین نیست

حرم آغ_وش خ_ود را ب_از کرده

س__رود ی__اعل_ی آغ__از ک_رده

تماشا کن تماشا کن محمّد

که کعب_ه ت_ا خ_دا پ_رواز کرده

عیان، بی پرده حسن داوری شد

که امشب آفرینش حیدری شد

دلا! امشب خدا را با علی بین

ج_لال کبری_ا را ب_ا علی بین

محمّ_د را تماش_ا در علی کن

تم_ام انبی__ا را ب_ا ع_لی بین

اگ_رچ_ه زادگ_اه او حرم بود

خدا بهر عل_ی آغوش بگشود

خدا در ص_ورت حی_در درخشید

زمی_ن و آسمان را ن_ور بخشید

به دخت شیر، امشب داد شیری

که در آغ_وش پیغبم_ر خروشید

زبان بگشود؛ قرآن خواند، تکبیر!

بت__ان کعب_ه را لرزان_د، تکبیر

فشاند از لعل لب گوهر؛ سخن گفت

ز وح__ی خال_ق داور سخ_ن گفت

همان اول که چشم خویش بگشود

فقط با شخص پیغمبر سخن گفت

که یا احمد! منم شمشیر و شیرت

وصی ات، حافظ دین_ت، وزی_رت

خ_دا به_ر ت_و حی_در آفری_ده

معی_ن و ی_ار و ی_اور آفری_ده

ص: 254

ت_و را به_ر نجات خلق عالم

م_را ب_ر فت_ح خیب_ر آفری_ده

امیرالم_ؤمنین__م؛ شی__ر حق_م

تو دست حق و من شمشیر حقم

تو جانان، جان شیرینت منم من

نگه_دارن_دۀ دین_ت من_م من

تم__ام نعم__ت پ_روردگ_ارت

کم_ال دی_ن و آیینت منم من

به بازوی علی حق را نگه کن

احد را بدر و خندق را نگه کن

تو را تیر قضا در شست حیدر

فدایت باد، ب_ود و هست حیدر

علم ب_ر شانۀ من، حکم از تو

بود شمشیر تو در دست حیدر

نه از خیبر نه از خندق سخن بود

کلی_د فت_ح ت_و در دست من بود

م_ن از آغ_از خلق_ت ب_ا تو بودم

چه در جلوت چه خلوت با تو بودم

در اسلاب رسل ب_ا هم نشستیم

چه در معنی چه صورت با تو بودم

ن_ه تنه_ا ب_ا تو از اول نشستم

همانا تا که هستم با تو هستم

از آن روزی که احمد آفریدند

عل_ی را ب__ر محمّ_د آفریدند

دو روح آشن_ا را در دو پیک_ر

ز ی_ک روح مج__رد آفریدند

نه حرفی از زمین نه از سما بود

علی ب_ود و نب_ی ب_ود و خدا بود

علی! تو هست_یِ هس_ت آفرینی

تو هم حق_ی و هم حق الیقینی

به پیغمبر قسم بعد از محمّد

ت_و، تنه_ا ت_و امی_رالمؤمنین_ی

فقط حق تو تنها، این مقام است

لب_اس نور بر ظلمت حرام است

تو در جسم رسل جانی علی جان

تو توحیدی، تو ایمان_ی علی جان

ص: 255

به قرآن می خورم سوگند، مولا!

تو قرآنی ت_و قرآنی عل_ی جان!

عب_ادت هی_زم ن_ار اس_ت ب_ی تو

بهشت ار گل دهد خار است بی تو

کت_اب الله را ج_ان نیس_ت ب_ی تو

مل_ک را نی_ز ایم_ان نیست بی تو

مسلم_ان نیست_م گ_ر کذب گویم

که سلمان هم مسلمان نیست بی تو

ت__ولا و تب_را هس_ت دین_م

بدانید ای همه عالم من اینم

م_را ب_ا مه_ر حیدر آفریدند

ز خ_اک کفش قنبر آفریدند

زب_ان میثم_ی دادن_د بر من

نفس ه_ایم دم_ادم یاعلی شد

تمام نخلِ «میثم» یاعلی شد

خدا در کعبه مهمان دارد امشب

غلامرضا سازگار

خدا در کعبه مهمان دارد امشب

حرم در سینه قرآن دارد امشب

زمین خورشیدِ تابان دارد امشب

محمد یک جهان جان دارد امشب

درون بیت جانان دارد امشب

فلک اسرار پنهان دارد امشب

نوشته بر در و دیوار کعبه

که امشب بخت گشته یار کعبه

الا عیدت مبارک باد کعبه

خدا امشب امامت داد کعبه

علی در تو قدم بنهاد کعبه

تولد یافت عدل و داد کعبه

مبارک باد این میلاد کعبه

چه شوری در وجود افتاد کعبه

بتان هم با علی گفتند امشب

سخن ها با علی گفتند امشب

خداوند حرم را مظهر است این

محمد را چو جان در پیکر است این

تمام هستی پیغمبر است این

زمین و آسمان را محور است این

یم و طوفان و موج و لنگراست این

چگویم حیدر است این حیدر است این

ص: 256

تمام افتخار کعبه این است

خدا گفته امیر المؤمنین است

مه برج اسد امشب اسد زاد

اسد آری اسد بنت اسد زاد

ازل را جلوۀ حسن ابد زاد

جمال قل هو الله احد زاد

بگو مرآت الله الصمد زاد

خدارا چشم وگوش و وجه و ید زاد

رخ صاحب حرم تا شد هویدا

حرم گمگشته اش را کرد پیدا

جهان یک سایه از دیوار مولاست

زمان هم مست و هم هشیار مولاست

فضا لبریز از انوار مولاست

حرم محو گل رخسار مولاست

خدا در کعبه مهماندار مولاست

محمد عاشق دیدار مولاست

که دیده بزم الله الصمد را

خدا و حیدر و بنت اسد را

مرا مولا و سرور کیست حیدر

دل و دلدار و دلبر کیست حیدر

امیر داد گستر کیست حیدر

امام عدل پرور کیست حیدر

خدا در کعبه مهماندار مولاست

محمد عاشق دیدار مولاست

علی مرآت رب العالمین است

علی استاد جبریل امین است

علی سرّ خداوند مبین است

علی آئینه ی حق الیقین است

علی مولای اصحاب یمین است

علی کلِّ ولایت کلِ دین است

همین است و همین است و جز این نیست

کسی جز او امیرالمؤمنین نیست

علی ذکر و علی حمد و علی دم

علی بیت و مقام و رکن و زمزم

علی یعنی صراط الله اعظم

علی یعنی کتاب الله محکم

علی یعنی تمام دین آدم

علی یعنی امام کلّ عالم

ص: 257

علی در عالم خلقت یکی بود

محمد هم به مهرش متکی بود

تو در جسم نبی جانی علی جان

تو اصل اصل ایمانی علی جان

تو روحِ روح قرآنی علی جان

تو نوح نوح طوفانی علی جان

تو میزانی تو فرقانی علی جان

تو روز حشر سلطانی علی جان

لوای حمد در دست تو با شد

تمام حشر پابست تو باشد

تو جا بر دوش پیغمبر گرفتی

تو دَر از قلعِۀ خیبر گرفتی

تو از عمر دلاور سر گرفتی

تو چون جان، مرگ را در بر گرفتی

تو از ختم رسل کوثر گرفتی

تو دل از انبیا یکسر گرفتی

تو قاتل را ز رأفت شیر دادی

تو خصم خویش را شمشیر دادی

تو روی خاک معراج نمازی

تو بال طایر راز و نیازی

تو دردئ عالمی را چاره سازی

تو وقت جانفشانی پیشتازی

تو دل بشکستگان را دلنوازی

تو بین انبیاء نشکفته رازی

اگر چه با خلایق زیستی تو

خدا می داند و بس کیستی تو

به جز تو کیست با آن اقتدارش

زند وصله به کفش وصله دارش

فلک حیران چشم اشکبارش

ملک مبهوت برق ذوالفقارش

شود خورشید گردون خاکسارش

کند اشک یتیمی بیقرارش

فدای لطف و احسانت علی جان

که میثم شد ثنا خوانت علی جان

دل پر از شوکت و فرّ شد، شب میلاد علی

محمد جواد غفورزاده (شفق)

دل پر از شوکت و فرّ شد، شب میلاد علی

ص: 258

میوه ی صبر ظفر شد، شب میلاد علی

فرشی از بال ملک، روی زمین گستردند

آسمان زیر و زبر شد، شب میلاد علی

سبز پوشان فلک، خنده کنان می گفتند

شب عشاق، سحر شد شب میلاد علی

دل که با یاد علی، گرد جهان می گردید

راحت از رنج سفر شد، شب میلاد علی

تا سحر زمزمه ی ناد علی، بر لب داشت

هر که زین مژده خبر شد، شب میلاد علی

چه مبارک سحری بود که هر بنده ز خود

تا خدا راه سپر شد شب میلاد علی

سرو توحید ،که سر به فلک افراخته بود

قد برافراشته تر شد، شب میلاد علی

مطلع الفجر هدایت، ز افق سر زد و گفت

لیلةالقدر دگر شد، شب میلاد علی

نور جاوید ولایت، به نبوت پیوست

صحبت از شیر و شکر شد، شب میلاد علی

نخل ایمان عدالت، که برومندی یافت

سبز از این راهگذر شد شب میلاد علی

کعبه تنها صدف بود که در قلب کویر

دامنش حِجر و حَجَر شد شب میلاد علی

زمزم از زمزمه ی نام علی شد شیرین

ناودان زمزمه گر شد، شب میلاد علی

تازه شد بار دگر، شیوه ی ابراهیمی

سهم بتخانه تبر شد، شب میلاد علی

دید بت ها همه در قبضۀ این بت شکن است

کعبه آینده نگر شد شب میلاد علی

کعبه میقات دل انگیز خدا جویان بود

قبله ی اهل نظر شد، شب میلاد علی

ص: 259

بسکه تأثیرپذیر است از این مژده (شفق)

صاحب حسن اثر شد شب میلاد علی

ای کعبه امشب ناز کن بر آسمان ها و زمین

محمد فردوسی

ای کعبه امشب ناز کن بر آسمان ها و زمین

از این که داری در بغل مرآت ربّ العالمین

ای مولد شیر خدا، ای رشک فردوس برین

وقت طواف روی حق، همراه جبریل امین

برگو به آواز جلی تحمید خود را این چنین

(لبّیک) ای جان جهان، مولا امیرالمؤمنین

در اعتکاف عاشقی، از یار استقبال کن

حجّت قبولِ حق شده، ای کعبه امشب حال کن

بت های کعبه بشنوید آمد خلیل بت شکن

احیاگر دین خدا ممدوح ذات ذو المنن

پرچم به دوش قافله یار نبی مؤتمن

در هر زمان و هر مکان آگه ز اسرار و علن

اوصاف او از حد برون مدحش فراتر از سخن

خُلقش حسن، خویش حسن، فرزند نیکویش حسن

از هیبت شیر خدا روی زمین افتاده اید

همراه کلّ انبیا ذکر علی سر داده اید

ای فاطمه بنت اسد، الحق که شیر آورده ای

فرمانروای معرکه، شیر دلیر آورده ای

بر خاتم پیغمبران امشب وزیر آورده ای

بر آسمان ها و زمین خیر کثیر آورده ای

بر شیعیان مرتضی امشب امیر آورده ای

بر آفتاب انبیا ماه منیر آورده ای

بازوی ختم المرسلین،جان رسول است این پسر

ابن عم و داماد او، زوج بتول است این پسر

ذکر زمین و آسمان،حیدر امیرالمؤمنین

ذکر همه پیغمبران، حیدر امیرالمؤمنین

ص: 260

ذکر لب پیر و جوان، حیدر امیرالمؤمنین

ذکری که می بخشد توان، حیدر امیرالمؤمنین

ذکری که باشد جاودان، حیدر امیرالمؤمنین

ذکری که شد اکسیر جان، حیدر امیرالمؤمنین

ذکر امیرالمؤمنین ذکر تمام ماسواست

هم ذکر کل ماسوا هم ذکر زیبای خداست

ای فاتح بدر و حنین،سردار خیبر یا علی

ای آن کسی که خفته ای جای پیمبر یا علی

یار ضعیفان جهان، خصم ستمگر یا علی

بر قلب دشمن می زنی همواره آذر یا علی

در جنگ خندق ضربه ات افضل ز محشر یا علی

آری فقط مخصوص تو شد نام حیدر یا علی

با رقص شمشیرت علی، دشمن فراری می شود

هر ضربه ای که می زنی آن ضربه کاری می شود

با چرخش چشمان تو دوزخ گلستان می شود

با یک نگاهت ذرّه هم مهر درخشان می شود

عقل بشر از درک تو همواره حیران می شود

یوسف اگر بیند تو را در چاه پنهان می شود

آدم به حقّ نام تو مشمول غفران می شود

نوح نبی با حرز تو ایمن ز طوفان می شود

عیسیَ بن مریم با دمش دم از تو هر دم می زند

موسی به ذکر "یا علی" پا در دل یم می زند

خورشید و ماه آسمان یک پرتویی از نور تو

دریای غفران الهی تا ابد منشور تو

آغوش گرم مصطفی گردیده امشب طور تو

هستی سلیمان جهان، خلق دو عالم مور تو

ایجاد می گردد عدم آقا به یک دستور تو

ص: 261

هر ذرّه در عالم بود فرمانبر و مأمور تو

مهرت شده گنجینه ی ما، یا امیرالمؤمنین

حک شد به روی سینه ی ما، یا امیرالمؤمنین

گر چه گنهکار و بدم امّا خریدارم شدی

دیدی غمین و بی کَسم، شمع شب تارم شدی

مشکل گشای عقده های این دل زارم شدی

در راه پُر پیچ و خم دنیا نگهدارم شدی

نازل شدی امشب طبیب قلب بیمارم شدی

با لطف خود در این سرای بی کسی یارم شدی

ای مأمن بیچارگان، الحق تویی خیر کثیر

من سائل کوی توأم یا مرتضی دستم بگیر

عالم امشب به علی می نازد

غلامرضا سازگار

عالم امشب به علی می نازد

آدم امشب به علی می نازد

همگان دور حرم می گردد

حرم امشب به علی می نازد

لوح از نام علی زینت یافت

قلم امشب به علی می نازد

آسمان سوده جبین بر خاکش

کعب_ه گردیده گریبان چاکش

زهی از دامن آباد حرم

پیر خلقت شده نوزاد حرم

یک علی در نگهش جلوه کند

هر که هر لحظه کند یاد حرم

علی از روز ازل بود علی

پس بگو آمده میلاد حرم

حرم از خاک علی خلق شده

او ز ن__ور ازل__ی خل_ق شده

مکه شد غرق تجلای علی

کعبه محو قد و بالای علی

به همه خلق بگویید: خدا

گشته مشتاق تماشای علی

حرم الله سراپا شده چشم

دوخته چشم به سیمای علی

چ__ار ارک_ان ح_رم زوارش

محو دیدار شده هر چارش

ص: 262

این همان جان رسول الله است

جان و جانان رسول الله است

نه فقط قاری قرآن گشته

بلکه قرآن رسول الله است

دست و شمشیر خدا در پیکار

شیر غران رسول الله است

احد و بدر و جمل پا بستش

عل_م فت_ح خ_دا در دستش

در تن ختم رسل تاب علی است

همه تاریکی و مهتاب علی است

وسعت ملک الهی بحری است

که در این بحر درّ ناب علی است

ناصر دین خدا، یار رسول

فاتح خیبر و احزاب علی است

مهر او دین رسول الله است

جان شیرین رسول الله است

رکن ارکان هدا کیست؟- علی

صورت و چشم خدا کیست؟- علی

آنکه در بستر پیغمبر خفت

جان خود کرد فدا، کیست؟- علی

آنکه با دست یداللهی او

عمرو افتاد ز پا، کیست؟- علی

هم_ه عالم ب_ه علی می نازد

گو: خدا هم به علی می نازد

علی از روز ازل حیدر بود

با خدا همدم پیغمبر بود

از زمانی که زمان خلق شده

هر زمان او به زمان رهبر بود

به همه عالم خلقت سوگند

که علی از همه عالم سر بود

آنک__ه ز آغ__از ول__ی ب__ود ولی

به خدا شخص علی بود علی

به خدا دین خدای متعال

به تولای علی یافت کمال

گر نخوانم ز علی کامم تلخ

گر نگویم ز علی نطقم لال

با علی بخت حقیقت در اوج

بی علی روح عدالت پامال

مهر او گر نبود توشۀ راه

ص: 263

همه طاعات گناهند گناه

روح من مرغ لب بام علی است

کوثر جان من از جام علی است

روز محشر چه هراسم ز جحیم

آتش خشم خدا رام علی است

بهترین ذکر علی نام خداست

بهترین ذکر خدا نام علی است

نام او زینت باب الله است

مهر او روح کتاب الله است

ای خداوند و خدا را بنده

ای به تیغ تو عدالت زنده

بندۀ پیشتر از بگذشته

حجةالله پس از آینده

مهر، تا بندۀ کوی تو نشد

در سماوات نشد تابنده

دهر ظرف کرم توست علی

حشر، زیر علم توست علی

ای در آغوش الهی جایت

بر سر دوش محمّد پایت

تو که هستی؟ تو که هستی؟ مولا

که فداییت شده زهرایت

تو خدا نیستی اما ز خدا

گشته لبریز همه اعضایت

نه فقط سینۀ ما از تو پر است

وسعت ملک خدا از تو پر است

تو ز مخلوق سری یا حیدر

نَفسِ پیغامبری یا حیدر

بشر و این همه آثار خدا

تو چگونه بشری یا حیدر

عمر تو بیشتر از ارض و سماست

تو به آدم پدری یا حیدر

آدم از خاک رهت آدم شد

تا عل_م در هم_ۀ عال_م شد

ای معطر ز گلت آب و گلم

نامت آوای طپش های دلم

من و مدح تو خدا می داند

از تو تا صبح قیامت خجلم

من چراغ همه جا خاموشم

آتشی ده که کنی مشتعلم

ص: 264

خ_ود ز پرون_دۀ خ_ود آگاهم

هر چه ام «میثم» این درگاهم

در قبله گه راز فرود آمد ماه

حبیب الله چایچیان(حسان)

در قبله گه راز فرود آمد ماه

یا زادگه علی بود بیت الله

از کثرت اشتیاق، دیوار شکافت

تا این که ره وصال گردد کوتاه

مهمان چو در آغوش حرم جای گرفت

افکند خدای پرده بر سِرُّالله

در بسته و دیوار به هم آمده بود

جمعی همه خیره گشته بر آن درگاه

از راز و نیاز بنده و معبودش

در خلوت آن خانه نشد کس آگاه

در باز نشد گر چه بسی کوشیدند

هر دیده به صد سوال می کرد نگاه

هر جا سخن از قصه بیت الله بود

افتاد حکایت حرم در افواه

نومید شدند و مات و حیران ماندند

تا باز مگر خدای بگشاید راه

تا این که به پیش چشم حیرت زدگان

دیوار شکافت بار دیگر ناگاه

از بیت خدا برون یدالله آمد

لاحولَ و لا قوهَ إلّا بالله

شد حبس نفس ها چو جمالش دیدند

تا آینه گَرد غم نگیرد از آه

با بنتِ اسد خود اسدالله آمد

از بیت احد مهر درآمد با ماه

بوسند خلایق حجرالاسود را

چون یاد کنند از آن خط و خال سیاه

خاموش حسانا که مقام است بلند

ترسم بود این گفته کوتاه گناه

دنیای بی امام به پایان رسیده است

محسن عرب خالقی

دنیای بی امام به پایان رسیده است

از قلب کعبه قبله ایمان رسیده است

ص: 265

از آسمان حقیقت قرآن رسیده است

شأن نزول سوره «انسان» رسیده است

وقتش رسیده تا به تن قبله جان دهند

در قاب کعبه وجه خدا را نشان دهند

روزی که مکه بوی خدای اَحَد گرفت

حتی صنم به سجده دم یا صمد گرفت

دست خدا ز دست خدا تا سند گرفت

خانه ز نام صاحب خانه مدد گرفت

از سمت مستجار، حرم سینه چاک کرد

کوری چشم هر چه صنم سینه چاک کرد

وقتی به عشق، قلب حرم اعتراف کرد

وقتی علی به خانه خود اعتکاف کرد

وقتی خدا جمال خودش را مطاف کرد

کعبه سه روز دور سر او طواف کرد

حاجی شده است کعبه و سنت شکسته است

با جامه ی سیاه خود احرام بسته است

از باغ عرش رایحه نوبر آمده ست

خورشید عدل از دل کعبه بر آمده ست

از بیشه زار شیر شجاعت در آمده ست

حُسن خدای عزّوجل حیدر آمده ست

جانِ جهان همین که از آن جلوه جان گرفت

حُسنش «به اتفاق ملاحت جهان گرفت»

ای منتهای آرزو، ای ابتدای ما!

ای منتهی به کوچه ی تو ردّ پای ما!

ای بانی دعای سریع الرّضای ما!

پیر پیمبران، پدری کن برای ما!

لطف تو بوده شامل ما از قدیم ها

دستی بکش به روی سر ما یتیم ها

پشت تو جز مقابل یکتا دو تا نشد

تیر تو جز به جانب شیطان رها نشد

حق با تو بود و لحظه ای از تو جدا نشد

ص: 266

خاک تو هر کسی که نشد کیمیا نشد

ای شاه حُسن! با تو «گدا معتبر شود»

آری! «به یُمن لطف شما خاک زر شود»

ای ذوق حُسن مطلع و حُسن ختام ما!

شیرینی اذان و اقامه به کام ما!

تا هست مُهر مِهر تو بر روی نام ما

«ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما»

این حرف های آخر شعر است و خواندنی است

پای تو هر کسی که نماند نماندنی است

وفات حضرت زینب سلام الله علیها

زینب که سینۀ او خود مدفن حسین است

محمد سهرابی

زینب که سینۀ او خود مدفن حسین است

روحش چنان لطیف است گویا تن حسین است

یارب چه نشئه گل کرد؟ ظلم است و استغاثه!!!

دست سنان و اخنس بر دامن حسین است

مقتول عشق جز خود قاتل نمی شناسد

خون حسین اینجا در گردن حسین است

بر ناکسان حرام است تشریف پادشاهی

ای شمر این که بردی پیراهن حسین است

دل کندن از دو عالم سهل است پیش زینب

آن جلوه ای که سخت است جان کندن حسین است

قاسم وداع دارد تا حشر یا که اکبر؟

این موج گیسوی کیست بر گردن حسین است؟

زد بخیه زلف قاسم زخم گناه ما را

مژگان اصغر اینجا خود سوزن حسین است

فرقی ندید معنی بین رقیه و شاه

رأس حسین اینجا بر دامن حسین است

باید سرود از حلم زینب ایها الناس

محمد جواد شیرازی

باید سرود از حلم زینب ایها الناس

ص: 267

باید که گفت از رکن مذهب ایها الناس

با اشک چشمم در مقاماتش نوشتم:

"استاد بی همتای مکتب" ایها الناس

آیا کسی مانند او در وادی عشق

کرده ادای حق مطلب ایها الناس؟

چادر نمازش سوخت اما کم نیاورد

گرچه شد از ماتم لبالب ایها الناس

دروازه ی ساعات بود و زینب ای وای

رقاصه ها بر دور مرکب ایها الناس

ناموس حق را بر سر بازار بردند

با حال و روز نامرتب ایها الناس

بزم شراب و خیزران... قاری قرآن

کوه حیا می سوخت از تب ایها الناس

جای تمام بچه ها او کعب نی خورد

در شام، قدش شد مورب ایها الناس

آنقدر این عالم بلا در جام او ریخت

بر کعبه ی غم شد ملقب ایها الناس

مانند زهرا شد... تعجب هم ندارد

این گریه های در دل شب ایها الناس

می آید امشب باز از کنج خرابه

سوز نوایش "ربی یا رب..." ایها الناس

با خطبه هایش شام را از پا درآورد

زینب و ما ادراک زینب ایها الناس

ذکر لبهام یکسره زینب

مهدی علی قاسمی

ذکر لبهام یکسره زینب

هست علیا مخدّره زینب

از امامش محافظت میکرد

میمنه تا به میسره زینب

می کشم از مصیبتش فریاد

چقدَر بین راه می افتاد

پای این روضه باید اصلا مرد:

«دخَلَتْ زینبُ علی بْنِ زیاد»

دوری از یار سهم زینب شد

مایه ی اقتدار مذهب شد

ص: 268

موی او شد سپید از بس که

پدرش در مقابلش سَب شد

گوییا اینکه برده اند از یاد

که علی کرده کوفه را آباد

کوفه با دخترش چه ها کرده

خوب مزد امامتش را داد

قد زینب زطعنه ها تا شد

بعد سقا اسیر غم ها شد

آنقدَر در جهان بلا دیده

لقبش «کعبةُ الرّزایا» شد

زینب و چشم بی حیا ای وای

زینب و شاه سرجدا ای وای

او سوارِ کجاوه ی عریان

دلبرش روی نیزه ها ای وای

از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد

محمد جواد شیرازی

از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد

از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد

غروب روز دهم بود عمه ام افتاد

عبای خونی تو تا به دوش قاتل شد

تمام اهل حرم را سوار محمل کرد

عمو نبود... پدر، کارِ عمه مشکل شد

میان کوفه همه زیر لب به هم گفتند:

عقیله همسفر مشتی از اراذل شد

تمام دشت بهم ریخت آن زمانی که

نگاهت از روی نی سوی عمه مایل شد

چکید خون سرت... خواهرت دلش خون شد

گواه این سخنم خون و چوبِ محمل شد

به جای تک تک ما عمه کعب نی خورده

برای تک تک ما مثل شیر حائل شد

خدا کند که پدر جان ندیده باشی تو

چگونه دختر حیدر به شام داخل شد

هزار خطبه ی قرّاء خوانده خواهر تو

ص: 269

جواب این همه خطبه فقط کف و کِل شد

عقیله، کعبه ی غم، قبلةُ البرایا* بود

ز اشک نیمه شبش خاک دشت ها گِل شد

میان نافله ها یاد مادرش می کرد

همیشه روضه ی او برکت نوافل شد

اگرکه پیر شدم، عمه ام مقصر نیست

گمان نکن که دمی از رقیه غافل شد

* قبلة البرایا: از القاب حضرت زینب به معنای قبله و پیشوای ابرار

با مدد از کرامت زینب

صمد علیزاده،امیر ایزدی و وحید دکامین

با مدد از کرامت زینب

کنم آغاز حکایت زینب

سرِ خورشید و عرش بالا هم

بر زمین ارادت زینب

عشق خواهد که عشق آموزد

تحتِ دست و نظارت زینب

ما گدای علی و فاطمه ایم

دست ما و کرامت زینب

فاطمه سیده به نسوان و

ارث مادر سیادت زینب

در ادب هم مقام فاطمه و

مثل حیدر شجاعت زینب

ما اهالی عشق آبادیم

گوشه ای از ولایت زینب

هرکه را دیده ام مقدس شد

بوده تحت قداست زینب

التماس دعای ارباب است

به نماز و عبادت زینب

روز محشر پیمبران حتی

چشمشان بر شفاعت زینب

نکند فهم عقل کوته ما

جلوه ی بی نهایت زینب

او وزیر حسین و بنت حسین

شد دبیر سفارت زینب

هر چه گفتیم در مناقب او

بوده لطف و عنایت زینب

کرده خون اشک چشم مهدی را

روضه های اسارت زینب

از عَلیکُم بِعَمّتی دریاب

ص: 270

فرج از یک اشارت زینب

مایه ی فخر آل زهرا شد

در اسارت ، امارتِ زینب

کربلا را نموده کرب و بلا

انقلاب و کیاست زینب

خطبه هایش به کوفه و شام است

چشمه ای از مهابت زینب

اُسکُتوا را شنو از او و ببین

بیکرانِ صدارت زینب

گفت با حق،" قلیل ما بپذیر"

عقلْ مبهوت، زین عبارت زینب

در بلا هم زبان او شاکر

نشنَوَد کس شکایت زینب

اجر ما کاشکی بنویسند

زینبیه.. زیارت زینب

زینب است و ولیةُ الله است

عمّه جان بقیةُ الله است

در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت

علی اکبر لطیفیان

در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت

وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت

فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش

هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت

از زینبش زهرای دیگر ساخت زهرا

مادر تمام خویش را در دخترش ریخت

او «زینت» است و بی نیاز از زینتی هاست

پس از مقامش بود اگر که زیورش ریخت

وقتی دهان وا کرد، دیدند انبیا هم

نهج البلاغه بود که از منبرش ریخت

وقتی دهان وا کرد، از بس که غیورند

مولا صدای خویش را در حنجرش ریخت

در کوفه حتی سایه اش را هم ندیدند

فرمود: غُضّوا, چشم ها در محضرش ریخت

زن بود اما با ابهّت حرف می زد

مردی نبود آن جا مگر کرک و پرش ریخت

وقتی که وا شد معجرش، بال فرشته

ص: 271

پوشیه های عرش را روی سرش ریخت

یک گوشه از خشمش اباالفضل آفرین است

گفتیم زینب، صد ابوالفضل از برش ریخت

هجده سر بالای نیزه لشگرش بود

تا شهر کوفه چند باری لشگرش ریخت

وقتی هجوم سنگ ها پایان گرفتند

خواهر دلش ریخت، برادر هم سرش ریخت

با نیزه می کردند بازی نیزه داران

آن قدر خون از نیزه ها بر معجرش ریخت

به مرقدش تازه نگاه چپ نکرده

صد لشگر تازه نفس دوروبرش ریخت

آن قدر بالا رفت و بالاتر که حتی

در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت

هفتاد و دو شهید به صحرای زینب است

علی اکبر لطیفیان

هفتاد و دو شهید به صحرای زینب است

پایین نامه همه امضای زینب است

می میرم و دم تو مرا زنده می کند

قاری من صدات مسیحای زینب است

از سربلندی تو سرافراز می شوم

بالای نیزه ها سرت آقای زینب است

جای مرا گرفته ای و پس نمی دهی

جای تو نیست بر سر نی، جای زینب است

امروز که مشاهده کردی مرا زدند

عین همین مشاهده، فردای زینب است

در طول زندگانی پنجاه ساله ام

این اولین نماز فرادای زینب است

این جلوه های مختلف روی نیزه ات

از"ما رایت الا جمیلا"ی زینب است

طوری قدم زدم که همه باخبر شدند

کاخ یزید زیر قدم های زینب است

دارند سمت من صدقه پرت می کنند

خرمای نخل ها جلوی پای زینب است

ص: 272

**

هر چه زدند سنگ، سرش آخ هم نگفت!

آخر حسین گرم تماشای زینب است

زینب ای شیرازه ی اُمّ الکتاب

محمد علی مجاهدی

زینب ای شیرازه ی اُمّ الکتاب

ای به کام تو، زبان بوتراب

از بیانت سربه سر توفان خشم

نوح می دوزد به توفان تو چشم

درکلامت، هیبت شیر خدا

در زبانت، ذوالفقار مرتضی

بازگو ای جان شیرین علی

داستان درد دیرین علی

ازهمان نخلی که ازپای اوفتاد

خون پاکش نخل دین را آب داد

رازدل را با زبان آه گفت

دردهایش را به گوش چاه گفت

بازگو با ما ز درد فاطمه

زاشک گرم و آه سرد فاطمه

بازگو کن قصه مسمار را

ماجرای آن در و دیوار را

بازگو آن شب علی چون می گریست

در فراق فاطمه خون می گریست

از بهار و از خزان او بگو

از مزار بی نشان او بگو

گو به ما از مجتبی، ابن علی

دردهای آن ولیّ بن ولی

از همان طشتی که پرخون شد ازو

دامن افلاک گلگون شد ازو

زینب ای شمع تمام افروخته

یادگار خیمه های سوخته

بازگو از کربلای دردها

قصه نامردها و مردها

بازگو از باغهای سوخته

نخلهای سربسر افروخته

بازگو از کام خشک مشکها

گریه ها وناله ها واشک ها

بازگو از مجلس شوم یزید

وان تلاوتهای قرآن مجید

بازگو از آن سر پُر خاک و خون

ص: 273

لاله رنگ و لاله فام و لاله گون

ماجرای آن گل خونین دهان

وان لب پرخون زچوب خیزران

با دل تنگ تو این غمها چه کرد؟

دردها و داغ و ماتمها چه کرد؟

فاطمه! گر تو علی را همسری

وز شرافت مصطفی را مادری

کار زینب هم گذشت از خواهری

کرد در حق برادر، مادری

چون تو، در دامان، که دختر پرورد؟

کی صدف، اینگونه گوهر پرورد

زینب اگر نبود امامت تمام بود

محسن عرب خالقی

زینب اگر نبود امامت تمام بود

شکر خدا که سایه او مستدام بود

بعد از حسین پایه گذار قیام بود

او خشم ذوالفقار علی در نیام بود

در انقلاب ماریه صاحب سهام بود

اخت الحسین و واجبه الاحترام بود

اعجاز کار اغلب اوقات زینب است

تسخیر شام و کوفه فتوحات زینب است

قرآن و روضه جزو مهمات زینب است

بانوی ما برای خودش یک امام بود

ناموس حق عقیله عفیفه مکرمه

طبق حدیث عالمه بی معلمه

ارواح و جن و انس و ملک خادمش همه

روحش شبیه شیشه ای از نور قائمه

اما برای دیدن اولاد فاطمه

در کوچه های شام چرا ازدحام بود

در خیمه گاه شور و نشور قیامت است

معجر به باد و هنگام غارت است

ص: 274

او نور مطلق است به معجر چه حاجت است

او را اسیر سلسله خواندن جسارت است

زینب به بند عشق و اسیر ولایت است

سر را به چوب ناقه زدن یک پیام بود

بی بیِ شام و کوفه و خاتون کربلا

سرگشته حوالی هامون کربلا

ای امتداد سرخی گلگون کربلا

ای شاه بیت آنهمه مضمون کربلا

مثل همیشه وصف تو یک فکر خام بود

هوای وصل دلبر را به سر دارم در این شبها

مهدی علی قاسمی

هوای وصل دلبر را به سر دارم در این شبها

رسیده جان من برلب دگر سیرم از این دنیا

حسین جان بعد تو دیگر خمیده قامت خواهر

بمیرد از غمت زینب همین امروز یا فردا

اگر مویم سپید است و اگر من تار می بینم

دلیلش هجر تو بوده ، کجایی ماه بی همتا ؟

در این یکسال و نیم از بعد عاشورا شده کارم

بگیرم مجلس روضه ، کنم بزم عزا برپا

لباس خونی ات را باز روی سینه ام دارم

دوباره یادم افتاده غروب روز عاشورا

به زور ضربه ی نیزه ز روی اسب افتادی

سپاهی حلقه زد دورت شدی در قتلگه تنها

خودم دیدم که قاتل خنجری را دست و پا می کرد

خودم دیدم که می آمد به روی سینه ات با پا

خودم دیدم ز روی تل که می لرزید دستانش

جدا می کرد رأست را به پیش مادرم زهرا

ص: 275

برادر جان پس از تو خیمه هایت سوخت در آتش

عدو خوشحال و طفلانت فراری در دل صحرا

به دست دشمنت عمامه و انگشترت دیدم

میان عده ای بوده سر پیراهنت دعوا

مرا با کعب نی از کوفه میزد دشمنت تا شام

به زیر تازیانه ناله ی من بوده : “واجدّا..”

به روی نیزه تا دیدم جبینت غرق در خون است

به پای چوبه ی محمل شکستم من سر خود را

ز بام خانه های شام آتش بر سرم افتاد

ولی دستان بی جان و کبودم بسته بود آنجا

جسارت شد به دختر ها میان بزم و محفل ها

به پیش دیدگانِ خونی و شرمنده ی سقا

عدو ما را میان کوچه های شام می گرداند

شکسته شد غرور ما میان آن یهودی ها

**

" گدایی می کنم هرشب ، سر کویِ تو یا زینب

گدایی می کنم تا کربلای من شود امضا

حسین خواهر تو بر غمت دچار شده

قاسم نعمتی

حسین خواهر تو بر غمت دچار شده

دلم هوای تو کرده که بی قرار شده

تمام موی سرم ، پینه های دستانم

خودت بیا و ببین که چه گریه دار شده

مگر نگفتم عزیزم که بی تو می میرم

همیشه قاتل عاشق غم نگار شده

در احتضار کنار تمامتان بودم

برس به داد دلم وقت احتضار شده

اگر تو کشته ی اشکی دو دیده ی تر من

برای روضه ی تو سفره دار شده

ص: 276

ز خاطرم نرود خاطرات کرببلا

دوباره دور و بر من پر از غبار شده

به روی چادر من جای پای قاتل توست

لگد به روی لگد بر تنم نثار شده

دم غروب به آتش گرفته ای گفتم

بدو عزیز دلم موقع فرار شده

میان آن همه نامحرمان خودت دیدی

چگونه خواهری بر ناقه ها سوار شده

سر تورا سر بازار بس که رقصاندند

گلوی خشک تو دیدم که تار تار شده

زنان کوفه همه سنگ باز قهارند

چقدر راس تو با سنگها شکار شده

رباب موی سرش کند و داد زد زینب

ببین سر پسرم سهم نیزه دار شده

میان بزم شراب آمدم به دنبالت

یکی به طعنه صدا زد ببین چه خار شده

حرامزاده ای از دختران کنیزی خواست

از آن به بعد سکینه گلایه دار شده

عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود

محمد جواد پرچمی

عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود

پاره گریبان ، بی سر و سامان شدن بود

اول قرار ما دو تا قربان شدن بود

رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود

یکسال و نیم آتش گرفتن سهم من بود

تقدیر پروانه از اول سوختن بود

یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم

با هر نخ پیراهن تو گریه کردم

خیلی برای کشتن تو گریه کردم

با خنده های دشمن تو گریه کردم

هرشب بدون تو هزاران شب گذشته

دیگر بیا آب از سر زینب گذشته

آخر مرا با غصّه ی ایّام بردند

ص: 277

با خاطرات سیلی و دشنام بردند

بین همان شهری که بزم عام بردند

این آخر عمری مرا در شام بردند

پروانه ها خاکسترم را جمع کردند

از زیر سایه بسترم را جمع کردند

گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن

کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن

این آخر عمری مرا رو به وطن کن

من را میان کهنه پیراهن کفن کن

با قاسم و عباسم و اکبر بیائید

من را بسوی کربلا تشییع نمائید

حالا دگر بال و پری دارم، ندارم

در آتشت خاکستری دارم، ندارم

من سایه ی بالاسری دارم، ندارم

چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم

آنقدر بین کوچه ها بال و پرم سوخت

آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت

باور نخواهی کرد با اغیار رفتم

با چادر پاره سر بازار رفتم

خیلی میان کوچه ها دشوار رفتم

با ناسزای تند نیزه دار رفتم

یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم

با آستینم با چه وضعی رو گرفتم

یادم نرفته دور تو جنجال کردند

جمعیتی را وارد گودال کردند

آن ده سواری که تو را پامال کردند

دیدم تنت را زنده زنده چال کردند

یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم

در گوشه ی مقتل تو را گم کرده بودم

دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت

عمّامه ی پیغمبرت دست کسی رفت

هم یادگار مادرت دست کسی رفت

هم روسریِ دخترت دست کسی رفت

هم خویش را پهلوی تو انداختم من

ص: 278

هم چادرم را روی تو انداختم من

لحظه ها لحظه های آخر بود

حسن لطفی

لحظه ها لحظه های آخر بود

آخرین ناله های خواهر بود

خواهری که میان بستر بود

خنجری خشک و دیده ای تر بود

چقدر سینه اش مکدر بود

دستش رو به قبله تا کرده

روی خود را به کربلا کرده

مجلس روضه را بپا کرده

باز هم یاد درد ها کرده

یاد باغ گلی که پرپر بود

پلکهایش کمی تکان دارد

رعشه ای بین بازوان دارد

پوست نیروی استخوان دارد

یادگاری ز خیزران دارد

چشم از صبح خیره بر در بود

تا علی اکبرش اذان ندهد

سروِ قدش تا نشان ندهد

تا علمدار سایبان ندهد

تا حسینش ندیده جان ندهد

انتظارش چه گریه آور بود

زیر این آفتاب می سوزد

تنش از التهاب میسوزد

یاد عباس و آب میسوزد

مثل روی رباب میسوزد

یاد لبهای خشک اصغر بود

میزند شعله مرثیه خوانیش

زنده ماندن شده پشیمانیش

مانده زخمی به روی پیشانیش

آه از روز کوچه گردانیش

چقدر در مدینه بهتر بود

سه برادر گرفته هر سورا

و علی هم گرفته بازو را

دور تا دور قد بانو را

تا نبینند چادر او را

آه از آن دم که پیش اکبر بود

ناگهان یک سپاه خندیدند

بر زنی بی پناه خندیدند

او که شد تکیه گاه خدیدند

مردمی با نگاه خندیدند

ص: 279

بعد از آن نوبت برادر بود

آن همه ازدهام یادش هست

جمع کوفیُ شام یادش هست

چشمهای حرام یادش هست

حال و روز امام یادش هست

چشمها روی چند دختر بود

یک طرف دختری که رفته از حال

یک طرف تل خاک در گودال

زیر پای جماعتی خوشحال

یک تن افتاده تا شود پامال

باز دعوا میان لشکر بود

جان او تا ز صدر زین افتاد

خیمه ای شعله ور زمین افتاد

نقش یک ضربه بر جبین افتاد

گیسویی دست آن و این افتاد

حرمله هم جلوتر رفت

یک نفر گوئیا سر آورده

زیر یک شال خنجر آورده

عرق شمر را در آورده

وای سر روی دست مادر بود

من نگاهم نگاهِ بر راهم

حسن لطفی

من نگاهم نگاهِ بر راهم

ناله ام گریه های بی گاهم

حِق حق ام سرفه ام نفس زدنم

من بریده بریده ام آهم

بوی گودال می دهد دستم

تشنه ام روضه های جانکاهم

چشم نه سر نه جان را نه

آه تنها حسین می خواهم

حرم گرم و ساده ام پاشید

رفتی و خانواده ام پاشید

چشم ها تار می شود گاهی

درد بسیار می شود گاهی

درد پهلو چقدر طولانیست

سرفه خونبار می شود گاهی

روضه ای که سکینه هم نشنید

سرم آوار می شود گاهی

پیش ام البنین نشد گویم

حرف دشوار می شود گاهی

گرمی آفتاب یادم هست

ص: 280

التماس رباب یادم هست

شانه وقتی که خیزران بخورد

دست سخت است تا تکان بخورد

و از آن سخت تر به پیش رباب

ضربه ای طفلِ بی زبان بخورد

من صدایش شنیده ام از دور

تیر وقتی به استخوان بخورد

از همه سخت تر ولی این است

حنجر کوچکی سنان بخورد

حرمله خنده بی امان می زد

غالباً تیر بر نشان می زد

تا صدای برادرم نرسید

وای جز خنده تا حرم نرسید

ناله ام بند آمد از نفست

نفسم تا به حنجرم نرسید

بین گودالِ تو به داد من

هیچ کس غیر مادرم نرسید

گرچه خوردم کُتک به جانِ خودت

پنجه ای سمت معجرم نرسید

ناله ات بود خواهرم برگرد

جان تو جان دخترم برگرد

پسرت بود و بی مهابا زد

به لبت آب بود اما زد

تا صدای من و تو را ببُرد

چکمه پوشی به سینه ات پا زد

دید زخم است و جای سالم نیست

نیزه برداشت بین آنها زد

عرقش را گرفت با دستش

بعد از آن آستین که بالا زد

روضه ی پشت گردنت سخت است

خنجرش را درست آنجا زد

بعد او جوشن تو را کندند

رفت و پیراهن تو را کندند

یادم نرفته است که هنگام عزّتم

امیر عظیمی

یادم نرفته است که هنگام عزّتم

آن روزها که بود گلم همجوارِ من

دور و برم تمام یل هاشمی نسب

ابر محبّت همه شان سایه سارِ من

ص: 281

یادم نرفته است که هر روز با حسین

دل بود و خاطرات قدیم مدینه ای

وقتی که می زدم به سرش شانه آن زمان

دل می گرفت عطر شمیم مدینه ای

یادم نرفته است که هر وقت عزم او

می کردم و رفتن من با شتاب بود

بر روی ناقه تا بنشینم به زیر پا

زانوی ماه امّ بنینم رکاب بود

یادم نرفته است که خلخال پای من

حتی ز چشم اهل حرم استتار بود

چون که جواهرات سر و دست و پای من

از جانب علی پدرم یادگار بود

یادم نرفته است که تاری ز موی من

بیهوده پیش اهل حرم در نظر رسد

یا که تمام عمر بجز دشت کربلا

بر سایه سارِ معجرِ زینب خطر رسد

یادم نرفته است که وقتی به کربلا

تا زانوان ناقه ی من بر زمین نشست

گرد و غبار قائله ای وحشت آفرین

پیچید در هوا و به روی جبین نشست

یادم نرفته لشگر دشمن که راه بست

دیدم حسین را که چه آهی ز دل کشید

پشت خیام رفت و به دست مبارکش

آنقدر خار زِ خاک کویر چید

یادم نرفته است که از سوز تشنگی

اکبر چه طور ذکر عطش العطش گرفت

وقتی حسین بر سر نعش علی رسید

دیدم کنار پیکر او حال غش گرفت

ص: 282

یادم نرفته است که عباس تا که گفت

"ادرک، اخی اخی" ز حسینم کمر شکست

برگشت خیمه، خیمه ی عباس ناگهان

با آه فاطمّی حسینم زِ هم گسست

یادم نرفته است که من روی تلّ و او

جسمش به زیر چکمه ی ناپاک شمر بود

من داد می کشیدم و در پیش چشم من

خولی سر حسین مرا از همه ربود

یادم نرفته است که سرها به روی نی

در پیش چشم اهل حرم موج می گرفت

گاهی سر حسین، وَ گاهی سر علی

بین رئوس نیزه نشین اوج می گرفت

یادم نرفته است که در شام و کوفه نیز

مردم به حال و روز زنان دست می زدند

سقّا سرش که جلب توجّه ز نیزه کرد

با سنگ و چوب مردم سر مست می زدند

یادم نرفته است که با چوب خیزران

هر دم یزید بر لب و دندان یار زد

اصلاً سر حسین مرا هر کسی که دید

با هر چه بود بر سر هر رهگذار زد

یادم نرفته است سکینه به قصر شام

در چشم های باده پرستی کنیز شد

اُف بر تو روزگار! که ناموس فاطمه

آخر چقدر بین اجانب حضیض شد

یادم نرفته است جهاد رقیّه را

با ناله های "یا ابتا" انقلاب کرد

آورد رأس پاک تو را روی دامنش

ص: 283

بوسید و جان سپرد و دلم را کباب کرد

حالا که راه عمر به پایان رسیده است

باید به سمت خاطره هایم نظر کنم

ای مرگ مهلتی به من و جان من بده

تا سمت کربلای حسینم سفر کنم

آه ای سفیر مرگ! تو خود شاهدی که من

صد بار جان خود به تو اهدا نموده ام

دست ولایتیِّ حسینم اگر نبود

حالا کنار دست تو اینجا نبوده ام

آخر تو ای اجل چقدر در تکلُّفی؟

روح مرا به دست اشاره نکن اسیر

جان از من نحیف گرفتن که راحت است

یک"یا حسین" بگو و سپس جان من بگیر

در چشم های منتظرم نا نمانده است

حسن لطفی

در چشم های منتظرم نا نمانده است

یک چشم هم برای تماشا نمانده است

از بسکه گریه کرده ام و خون گریستم

اشکی برای دختر زهرا نمانده است

نزدیک ظهر و بستر زینب در آفتاب

جانی ولی در این تن تنها نمانده است

چیزی برای آنکه فشارم به سینه ام

جز این لباس کهنه خدایا نمانده است

غارت زده منم که پس از غارت دلم

زلفی برای شانه زنها نمانده است

ای شاه بی کفن،کفنم کن برادرم

با دست خود به چادر مشکی مادرم

آه از خیام شعله ور و از شراره ها

از خنده ها،هلهله ها و اشاره ها

غارتگران پس از تو به ما همله ور شدند

ص: 284

بستند پیش ما همه ی راه چاره ها

غارت شدند جوشن و پیرآهن و علم

حتی زخیمه ها همه ی گاهواره ها

در دستها نبود به جز تازیانه ها

بر پنجه ها نبود به جز گوشواره ها

چیزی نمانده بود که معجر بخوانیش

بر گیسوان شعله ور از تکه پاره ها

در پیش چشم مادر و خواهر به روی نی

می خورد تاب سر شیر خواره ها

از بس زدند بال و پر کودکان شکست

از بس زدند چوب تر خیزران شکست

ای بهترین معلم قرآنِ ما بخوان

محمود ژولیده

ای بهترین معلم قرآنِ ما بخوان

از آیه های خامس آل عبا بخوان

از کاف و هاء و یاء بگو شرح تازه ای

وز عین و صادِ واقعة کربلا بخوان

تنها ، نه بهرِ اُمِّ حبیبه ، برای ما

از روزهای پر غم و پر ماجرا بخوان

تفسیرِ آیه آیه دروازه را بگو

آری کمی ز سوز دل سر جدا بخوان

شرحی ز حال پردگیان در خفا بگو

قدری برای هیئتیان در جلی بخوان

با بانوان ، ز سوره مریم چه گفته ای

سر بسته روضه ای ز غم نینوا بخوان

از لحظه وداع برادر بما بگو

با بوسه های زیر گلو ((یا اخا)) بخوان

از آیه قیامت کبرای قتلگاه

از آن همه مصیبت و درد و بلا بخوان

از تازیانه خوردن و تهمت شنیدنَت

از لحظه های سخت اسارت بیا بخوان

از خطبه های فاطمی و حیدریِ خویش

ص: 285

وز رأسهای نیزه نشین ، روضه ها بخوان

با آنچه که شدی به چهل منزل آشنا

وز آنچه دیده چشم تو ، یک نکته را بخوان

از شام بی حیا و نگاه حرامیان

از تهمت کنیزیِ خصم دغا بخوان

از مجلس یزید و از مجلس شراب

از چوب خیزران و ز تشت طلا بخوان

وقتی رسید قافله در آن خرابه ها

از ازدحام و خنده اهل جفا بخوان

جبریل هم ز روضه تو فیض می برد

هان ای امینِ وحی ز قالو بلی بخوان

تو زینبی و غیب و شهودت یقین یکی است

بر تلّ زینبیّه نشین بر ملا بخوان

دستی که زیر پاره بدن برده ای بگو

قربانی ات قبول ، از آن (( باالقفا )) بخوان

بانو! مقام بندگی ات می کُشد مرا

حب الحسینِ زندگی ات می کشد مرا

ای آنکه وجودم شده بیت الحزن تو

سید هاشم وفایی

ای آنکه وجودم شده بیت الحزن تو

غرق غم و اندوه شدم از محن تو

در آتش هجران تو یک سال شب و روز

چون شمع وفا سوختم از سوختن تو

یک سال نه ،یک عمر گذشته است که از غم

گریان شده ام بر بدن بی کفن تو

در خلوت با پیرهن غرقه به خونت

مشغول زیارت شده ام با بدن تو

خواهی که بدانی چه رسیده است به زینب

صدچاک شده جان و دل من چو تن تو

آتش زده یکبار دگر هستی ما را

ص: 286

خونی که روان بود ز کنج دهن تو

تو لالۀ خونینی و من یاس کبودم

پرپر شده ام از غم پرپر شدن تو

همراه بسی خاطرۀ مردی و ایثار

ثبت است به تاریخ پیام و سخن تو

عمریست«وفائی» ز مصیبات دل من

با آتش دل سوخته در انجمن تو

ای بزرگ، ای جلیله، ای بانو!

امیر عظیمی

پای بزرگ، ای جلیله، ای بانو!

ای عزیز قبیله، ای بانو!

عمه ی بی بدیله، ای بانو!

ای عقیله، عقیله، ای بانو!

عشق تنها به تو نظر انداخت

عقل در پای تو سپر انداخت

عمه تو بر سپهرها قمری

زنی از جنس شیرهای نری

کرد با تو حسین جلوه گری

فتنه در تو نداشته اثری

در نگاهت بلا چه زیبا شد

از کلامت یزید رسوا شد

تو که خود محشری به تنهایی

سوره ی کوثری به تنهایی

ثانی مادری به تنهایی

حیدر دیگری به تنهایی

کوهی از غم شدی، چهل روز است

از چه رو خم شدی، چهل روز است

اربعین، عمه زینب کبرا

با دلی گُر گرفته از غم ها

آمدی تا به دشت کرببلا

از سر ناقه مثل تک تک ما

جسم پاکت ز صدر زین افتاد

باز هم عرش بر زمین افتاد

باز هم عمه، قتلگاه، حسین

بر لبت ذکر آه، آه، حسین

شه بی لشگر و سپاه حسین

آی خورشید خیمه گاه حسین

سایه ات کم شده، چهل منزل

ص: 287

کمرم خم شده، چهل منزل

تو که رفتی به ما جسارت شد

هستی خیمه گاه غارت شد

نه که سهمم فقط اسارت شد

طعنه ی خصم نابکارت شد

آتش از خیمه ها زبانه کشید

بعد تو شمر تازیانه کشید

یوسف تو ز چاه آمده است

حال با یک نگاه آمده است

رو، سپید و سیاه آمده است

با تنی راه راه آمده است

کاش اصلاً غمی نبود اینجا

کاش نامحرمی نبود اینجا

تا سرم را به تو نشان بدهم

پیکرم را به تو نشان بدهم

کمرم را به تو نشان بدهم

معجرم را به تو نشان بدهم

بی تو با درد همنشین شده ام

بعد عباس اینچنین شده ام

کوفه بسیار حال من بد شد

بین اغیار حال من بد شد

پیش انظار حال من بد شد

شام هر بار حال من بد شد

سر پاک تو بود قرآن خواند

در گذار یهود قرآن خواند

شمعم و با عذاب آب شدم

بی تو نوشیدم آب، آب شدم

بی یل بوتراب آب شدم

بین بزم شراب آب شدم

دختران ابوتراب کجا

بزم نامحرم شراب کجا

مردم شام سنگمان که زدند

زخم با خنجر زبان که زدند

تهمت کفر بر زنان که زدند

به لبت چوب خیزران که زدند

دخترت هول کرد و پس افتاد

بس که نالید از نفس افتاد

توی ویرانه ای که دختر تو

روبروی نگاه خواهر تو

ص: 288

سر خود را گذاشت بر سر تو

بوسه ای زد به خون حنجر تو

روح از پیکرش که غارت شد

کفنش جامه ی اسارت شد

او شبیه تو بی کفن رفته

سوخته، پاره پیرهن رفته

زخم خورده، شکسته تن رفته

موسپیدی او به من رفته

پیکرش را سیاه تا دیدم

روضه ی قتلگاه را دیدم

شمر سمتت دوید، یادم هست

خنجرش را کشید، یادم هست

حنجرت را برید، یادم هست

ناله ام را شنید، یادم هست

روبروی نگاه مادر تو

رفت بالای نیزه ها سر تو

سر ب__ه دری_ای غم ها فرو می کنم

حبیب الله چایچیان

سر ب__ه دری_ای غم ها فرو می کنم

گ_وه_ر خویش را جستجو می کنم

م_ن اس_ی_ر ت_وام، ن_ی اسی_ر ع_دو

من تو را جستجو کو به کو می کنم

ت_ا مگر ب_ر مشامم رس_د ب_وی ت_و

هر گلی را ب_ه ی_اد ت_و، ب_و می کنم

اس_ت_خ_وان_م ش_ود آب از داغ ت_و

چ_ون تماشای آب و سب_و می کنم

صب_ر من آب چشم م_را س_د کند

عق_ده ها را نه_ان در گل_و می کنم

ت_ا دع_ای_ت کن_م در ن_م_از شب_م

نیمه شب با س_رشکم وضو می کنم

ه_م کلام_م ت_ویی روز بر روی ن_ی

ب_ا خی_ال ت_و ش_ب گفتگ_و می کنم

جان عالم ت_و هستی و دور از منی

م_رگ خ_ود را دگ_ر آرزو می کن_م

حال اطفال خود، ای پیش رو قافله! بین

جودی خراسانی

حال اطفال خود، ای پیش رو قافله! بین

گردن سلسله ای ، بسته به یک سلسله بین

ص: 289

به سر خار مغیلان، به ره شام بلا

دل شکسته همه را پای پُر از آبله بین

ای که نزدیک تر از جان به تنی، زینب را!

مدّ آهی به میان من و خود فاصله بین

گه سرت را به سنان بینم و گاهی به تنور

زنده ام باز، مرا صبر نگر، حوصله بین

سر بازار سر ماه بنی هاشم را

اندر این مشغله در محفل ما، مشعله بین

سر اصغر به سر نیزه بُوَد پیش رباب

ای سبک سیر! به سنگین دلی حرمله بین

معنی «بسمله» در ابروی اکبر بنگر

خال آن صفحه ی رو، نقطه ی این «بسمله» بین

پیش آن صفحه که «جودی»، رقم نام تو زد

روی خورشید فلک را، ورق باطله بین

السلام ای یادگار جبهه ها

قاسم نعمتی

السلام ای یادگار جبهه ها

شیرمردی از دیار جبهه ها

ازتبار ذوالفقاری ای حسن

تو شهید اقتداری ای حسن

غیرتت صبر اجانب را ربود

نام تو کابوس اسراییل بود

در حقیقت شیر لشگر بوده ای

باعث لبخند رهبر بوده ای

موشک از دست تو تا پرواز کرد

بند غم از قلب آقا باز کرد

یاری رهبر به قیل و قال نیست

وقت فتنه شد مشخص مرد کیست

ای جگر دار از جگرداری بگو

از مسیر عشق و بیداری بگو

عده ای با حیله و نیرنگ ها

دکلمه خوانند با آهنگ ها

ادعا دارند یار رهبرند

شیر میدان های بی دردسرند

ص: 290

ای حسن جای شماها خالی است

عشق بازیها همه پوشالی است

ای حسن ماه غم خون خداست

بهترین هدیه به تو این روضه هاست

عمۀ سادات آواره شده

بسته بر او راه هر چاره شده

بر سر نیزه سر دلدار شد

دخت حیدر وارد بازار شد

گشته زینب اسوه دلدادگی

گریه دارد اینهمه آوارگی

در پی دلبر به هر جا پا گذاشت

محمل بی بی ما پرده نداشت

با وجودیکه سراپا درد بود

الگوی صبر هزاران مرد بود

پابه پای راس اقا سنگ خورد

پرده های محمل او چنگ خورد

از شکوه حیدری اش کم نشد

با کتک هم قامت او خم نشد

تا که خون بر ابروی یارش نشست

راس خود با چوبه محمل شکست

یار رهبر از تبار زینب است

اوهم از زخم زبان جان برلب است

یادش به خیر روز و شبم با حسین بود

حامد خاکی

یادش به خیر روز و شبم با حسین بود

ذکر بی اختیار لبم یا حسین بود

پا تا سرِ عقیله سراپا حسین بود

وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود

ما تار و پودِ رشته یِ پیراهن همیم

یعنی من و حسین، حسین و منِ همیم

دور از تو هست ولی دست از تو بر نداشت

خسته شده ست ولی دست از تو برنداشت

از پا نشست ولی دست از تو برنداشت

زینب شکست ولی دست از تو برنداشت

مانند من کسی به غم و رنج تن نداد

ص: 291

آه و غمی چنین به دلِ پنج تن نداد

یادش به خیر بال و پرش می شدم خودم

سایه به سایه همسفرش می شدم خودم

یک عمر مادر و پدرش می شدم خودم

جایِ همه فدایِ سرش می شدم خودم

نامِ حسین حکمِ قسم را گرفته بود

یک شب ندیدنش نفسم را گرفته بود

یادم می آید آینه رویِ حسین بود

اشکِ دو چشمم آبِ وضویِ حسین بود

هم پنجه هام شانه ی موی حسین بود

هم بوسه های زیرِ گلوی حسین بود

یادم نرفته نیمه شب از خواب می پرید

یادم نرفته تشنه لب از خواب می پرید

ماندند کربلا کس و کاری که داشتیم

آتش گرفت دار و نداری که داشتیم

بی سر شدند ایل و تباری که داشتیم

از ما گرفت کوفه قراری که داشتیم

یک روز خانه یِ پدرِ من شلوغ بود

یادش به خیر دور و برِ من شلوغ بود

جای سلام سنگ به من پرت کرده اند

از پشت بام سنگ به من پرت کرده اند

زن هایِ شام سنگ به من پرت کرده اند

شاگردهام سنگ به من پرت کرده اند

داغت نشست قلبِ صبور مرا شکست

زخمِ زبانِ شام غرور مرا شکست

حالا فقط به پیرُهنش فکر می کنم

می سوزم و به سوختنش فکر می کنم

دارم به دست و پا زدنش فکر می کنم

بسکه به نیزه و دهنش فکر می کنم ...

با روضه ی برادرم از هوش می روم

ص: 292

با ضجه هایِ مادرم از هوش می روم

از هر که تازه آمده از راه نیزه خورد

گَهگاه سنگ، گاه لگد، گاه نیزه خورد

شد نوبت سنان، دهنِ شاه نیزه خورد

در کُل هزار و نهصد و پنجاه نیزه خورد

آنقدر سنگ خورد که آئینه اش شکست

در زیرِ نعل ها قفسِ سینه اش شکست

وای از محاسن تو و انگشت های شمر

وای از لب و دهان تو و جای پای شمر

مثل تن تو خورد به من چکمه های شمر

دار و ندار زینب، روح بهار زینب

امیر عظیمی

دار و ندار زینب، روح بهار زینب

به گلشن نبوّت بنفشه زار زینب

ای که حسین ماند از تو یادگار زینب

زِ سرّ حق تعالی پرده برآر زینب

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

ای که برادرانت همه مطاف بودند

به دور تو چو کعبه گرم طواف بودند

کنار چادر تو به انعطاف بودند

اُف به سراب دنیا، به روزگار زینب

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

بیا به قتلگاهم ماهِ منیر بنگر

بیا برادرت را یک دل سیر بنگر

به زیر پای نیزه مرا حصیر بنگر

حصیر را به شن ها وامگذار زینب

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

کشته شده حسینت چو آفتاب تشنه

به روی خاک اِبنِ ابوتراب تشنه

مثل دو تا علیّ اش رفته بخواب تشنه

بیا به زخم هایم گریه ببار زینب

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

ص: 293

دور و برم هزاران رنگ پریده نیزه

به جسم من چو باران نیزه چکیده، نیزه

سه شعبه، نه دلم را نیزه دریده، نیزه

چقدر دشمن از من نیزه کشیده، نیزه

دمیده نیزه زار از این تن زار زینب

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

آمدم اینجا دوباره...لشگرت یادش بخیر

مهدی نظری

آمدم اینجا دوباره...لشگرت یادش بخیر

قاسم و عون و زهیر و جعفرت یادش بخیر

اولین باری که اینجا آمدم یادت که هست؟

شد رکابم ساقی آب آورت یادش بخیر

اولین باری که اینجا پهن شد سجاده ام

با اذان دلربای اکبرت یادش بخیر

حال، من برگشته ام اما نه مثل بار قبل

قامت مانند سرو خواهرت یادش بخیر

از امانتداری ام دارم خجالت می کشم

بچه های من فدای دخترت... یادش بخیر

روضه ی دیروزمان این بود با بی بی رباب

ای عروس مادر من اصغرت یادش بخیر

من خودم اینجا به جسمت پیرهن پوشانده ام

دستباف یادگار مادرت یادش بخیر

رفتی و با اشک هایم بدرقه کردم تو را

ای برادر آن وداع آخرت یادش بخیر

مثل جدم می شدی در پیش چشمان همه

وای من عمامه ی پیغمبرت یادش بخیر

ساربان در پیش چشمان خودم حراج کرد

گوشواره هام...نه انگشترت... یادش بخیر

امید دل! دل سوزان برایت آوردم

غلامرضا سازگارامید دل! دل سوزان برایت آوردم

خبر ز تلخی هجران برایت آوردم

بر آر سر ز لحد ای گل خزان شده ام

ص: 294

که یک بهار، گلستان برایت آوردم

به داغ های دلم ای شهید، کن نظری

که لاله های فراوان برایت آوردم

مزن دم از عطش ای تشنه لب که آب روان

ز اشک دیدۀ گریان برایت آوردم

به جای مُشک که بر خاک تربتت ریزم

به چهره، گرد بیابان برایت آوردم

عنایتی کن و سوغاتی مرا بپذیر

ز شام، موی پریشان برایت آوردم

سخن ز خاطرۀ بزم شام و طشت طلا

خبر از آن لب و دندان برایت آوردم

به اشک خجلت و چشمان بسته ام بنگر

خبر ز گوشۀ ویران برایت آوردم

به زیر پیرهن خویش از کبودی تن

هزار قصّۀ پنهان برایت آوردم

سخن ز خاطرۀ بزم شام و طشت طلا

خبر از آن لب و دندان لب و دندان برایت آوردم

بیار دست و سرشک سکینه را کن پاک

و راز گوشۀ زندان برایت آوردم

شکست سرو قدم زیر کوه غصۀ ولی

لوای فتح نمایان برایت آوردم

اگر چه نامه سیاهی به نزد ما "میثم"

نوید رحمت و غفران برایت آوردم

بال و پرم شکست ولی نهضت تو ماند

محمود ژولیده

بال و پرم شکست ولی نهضت تو ماند

این قامتم خمید ولی عزّت تو ماند

گیسوی من سپید شد و روی من کبود

تا پرچم ولایت تو هیبت تو ماند

عیبی ندارد از تو مرا دشمنت گرفت

چون با دعای مادرمان تربت تو ماند

بی حرمتی اگرچه به آل رسول شد

ص: 295

امّا قسم به آل علی حرمت تو ماند

یک اربعین اسیر و چهل منزل اشک و آه

با این همه ،حدیث تو و عصمت تو ماند

ناگفته های شام بماند برای بعد

فریادهای قافلۀ غربت تو ماند

با خطبه های کوفه و شام اماممان

از مقتل تو تا ابد دولت تو ماند

یادش بخیر قاری قرآن ما شدی

هرجا که رفت رأسِ تو ، پس آیت تو ماند

"هل من معین" تو شده "صوت الحزین" من

در بینِ نسل ها نَفَس حضرت تو ماند

یک آشنا نبود اگر یاری ام کند

تا روز حشر ، درد و غم محنت تو ماند

برگشتم از اسارت و شرمنده ام ز تو

در گوشۀ خرابه گُل زینت تو ماند

جای علیِ اکبر و عباس و قاسمت

یک کاروان اسیر پِی نصرت تو ماند

بُردم پیام فاطمی اَت را به هر دیار

خصمت فنا شد و عَلَم قدرت تو ماند

با این همه مصائب سنگین این سفر

دین زنده ماند و رایحۀ عبرت تو ماند

ب____ه کربل_ای تو ی_ک ک__اروان دل آوردم

سید رضا موید

ب____ه کربل_ای تو ی_ک ک__اروان دل آوردم

امانت__ی که تو دادی به من____زل آوردم

ه__زار بار ب__ه دریای غ___م ف___رو رفتم

که چند درّ یتی____م_ت به ساح____ل آوردم

کبوت______ران ح_____رم را ز چن___گ صی__ادان

نج____ات داده و چون مرغ بسم____ل آوردم

به جز رقی______ه که از پا فت__اد پشت س__رت

ص: 296

تم__ام اه__ل ح_____رم را به من____زل آوردم

شبی به محفل ویرانه ها سرت شد شمع

حدی__ث ها م__ن از آن شم_ع و محفل آوردم

اگ___ر به س_لس___له بستن___د بازوی ما را

حی__ات خص___م ت___و را در س__لاس__ل آوردم

نظ___ر به جسم کب___ودم فکن که دریاب____ی

تن_____ی رها ش__ده از چن___گ قات____ل آوردم ...

اگر چه با اسارت، کوچ از این دشت بلا کردم

غلامرضا سازگار

اگر چه با اسارت، کوچ از این دشت بلا کردم

نه تنها شهر کوفه شام را هم کربلا کردم

صفایم کربلا و مروه شام، اسم تو لبّیکم

شروع سعی از گودال تا طشت طلا کردم

چهل منزل زیارت کرده ام ماه جمالت را

چهل منزل در نماز شب تو را هر شب دعا کردم

به اجرای وصیّت های تو تنها کمر بستم

جفا بعد از جفا دیدم به عهد خود وفا کردم

جدا شد بند بندم در کنار قتلگاه از هم

دمی که دخترت را از روی نعشت جدا کردم

دلم در قتلگه بودو دم دروازه ی کوفه

جمالت را زیارت بر فراز نیزه ها کردم

تو از بالای نی با چشم خود با من سخن گفتی

من از محمل تو را با فرق خونینم صدا کردم

تو با آوای قرآن معجز ختم رسل کردی

من از یک خطبه اعجاز علیِ مرتضی کردم

امام من تو بودی تا سر بشکسته ات دیدم

به محمل سر شکستم بر امامم اقتدا کردم

ص: 297

نمی دانم چگونه بی تو رفتم بی تو برگشتم

نمی پرسی چه ها دیدم چه گفتم چه ها کردم؟

نماز شب نشسته خواندم امّا روز، استادم

به شمشیر بیانم نهضتی دیگر به پا کردم

به دست بسته در بزم یزید بی حیا رفتم

ولی از دست زین العابدین زنجیر وا کردم

غریبیِّ علیّ و فاطمه بر من مجسّم شد

شبی که دخترت را دفن در ویران سرا کردم

کنار طشت زر دیدم که زهرا بر تو می گرید

گریبان چاک دادم با صاحب عزا کردم

اگر چه قامتم خم شد قیامت کرد هر گامم

به جان مادرم حقّ قیامت را ادا کردم

مرا در مجلس نامحرمان دیدی ز طشت زر

نگاهم کردی و از گریه ی چشمت حیا کردم

سفیر کوچکت در شام ماند و از برای او

سفارت خانه ای با وسعت عالم بنا کردم

شرار ناله ام از نخل «میثم» سر زند آری

به نظم او شرار شعله های دل رها کردم

قدم است__وار یا زینب

حبیب نیازی

قدم است__وار یا زینب

ع__زّت و افتخ__ار یا زینب

سمبل اقتدار یا زینب

نوحه ی گریه دار یا زینب

عمّه ی پیر و قد کمان زینب

غصّه ی صاحب الزّمان زینب

از خدا پر، تهی ز من زینب

مرتض__ایی ب__ه ش___کل زن زینب

هم حسین است و هم حسن زینب

کعبه ی غصّه و محن زینب

با وق__ارش پیم__بری کرده

مثل زهرا چه محشری کرده

ص: 298

دخ___ت___ر اوّل ام___ام ع__ل__ی

داده اش اخت__یار تام علی

کربلا فاطمه است و شام علی

لب اگر وا کند تمام علی

کوفه را بس که زیر و رو کرده است

مان__ده ام خان__م است یا مرد است

کرب___لا غی__ر او م___دار ن__داشت

مثل زینب به غم دچار نداشت

گر چه غیر از دو چشم تار نداشت

به کسی جز حسین کار نداشت

پل_ک زد دید نور عی_نش نیست

عشق دیرینه اش حسینش نیست

کرب___لایی که باورش را برد

ب__ال پرواز بپّ__رش را برد

قاسم و عون و اکبرش را برد

احترامات مع_جرش را برد

بی ابالفض__ل و بی مبارز شد

بی ابالفضل و بی محافظ شد

کرب___لایی که قام___تش خم شد

نصف روزی که غم دمادم شد

ترس یک چیز داشت آن هم شد

بدنی پی__ش چش__م او ک_م شد

مرکبی پر ز زخم خون یال است

تشنه ای روی خاک گودال است

روی تل ناله زد دگر نزنید

به زمین خورده بر کمر نزنید

نیزه از پشت بی خ_بر نزنید

از پس و پی__ش آن قدر نزنید

ذره ای رحم دخترش اینجاست

نزنیدش، که م__ادرش اینجاست

ای جماعت شکسته بال و پر است

دین ندارید او که یک نفر است

گرچه هر آمدی به قصد سر است

دور پ__یراهنش شل___وغ تر است

ض__ربه ها از ق_فا سری را برد

دستی از پشت معجری را برد

پ____ای ش__لاق در می__ان آمد

ص: 299

از م____یان حرام__یان آمد

یا علی گفت و نیمه جان آمد

مثل زهرا دوان دوان آمد

خیمه در ازدحام می سوزد

وای دارد ام__ام می سوزد

ح___رم با ت_فاخ__رش م__ی سوخت

چشمهای تحی_رش می سوخت

رشته نخ های چادرش می سوخت

با صبوری دل پرش می سوخت

همه عالم فدای تکبیرش

شد نجات امام تدبی_رش

سربلندی که سر به زیر شده

دلش از این زمانه سیر شده

بی حسینش چقدر پی_ر شده

ظاه___را گرچه او اسیر شده

یاد س__قا دل_ش بهانه گرفت

علمش را به روی شانه گرفت

شد علمدار با وق_ار خدا

روی دوشش گرفت بار خدا

مظهر صبر و اقتدار خدا

فص___ل پای__ی__زی ب_ه__ار خدا

قاری نی چه خواهری دارد

که م__ق_ام پی_م__بری دارد

طعم هجران چشیده برگشته

باغ گل رفته چیده برگشته

رنگ و روی پریده برگشته

این خمیده خمیده برگشته

غصه اش داغ عالمین شده

اربعینیست بی حسین شده

چشم از گریه ها تری دارد

نه دگ___ر بال نه پری دارد

تا بگوید چه پی__کری دارد

دردِ دل های خواهری دارد

تار م__ویم بب__ین خودش کافیست

رنگ و رویم ببین خودش کافیست

راهم اف__تاد تا ک___جا دیدی؟

غیرت الله من، مرا دیدی؟

زینب و چشم بی حیا، دیدی؟

چشم بستی به نیزه تا دیدی...

بی عل__مدار می رود زینب

کوچه بازار می رود زینب

قاری من بخ__وان دلم تن___گ است

ص: 300

ز لبت صوت حق خوش آهنگ است

اشک چشمم دوباره خونرنگ است

جان زینب که این ه_مان سنگ است

که به پی_ش_انی تو جا انداخت

که سرت را به زیر پا انداخت

دیدمت من به هر کج_ا می شد

سرت هر روز جا به جا می شد

داشت روح از تنم جدا می شد

حاج_ت چوب هم روا می شد

زخم از دست و این و آن خوردی

من بم__یرم که خ_یزران خ_وردی

آن شب بی ستاره یادت هست ؟

آه پ__ر از ش__راره یادت هست؟

گری_ه ی ماه__پاره یادت هست؟

بسته شد راه چاره یادت هست؟

در خرابه سه س_اله جا مانده

دیگر از عم_ه اش جدا مانده

باغ ما و خزان کی__نه حس__ین

این غریب شک__سته حسین

من چگونه روم مدینه حسین

بنگر دخترت سکینه حسین

قبر عباس را گرفت_ه به بر

ولی می گوید از علی اصغر

سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی

غلامرضا سازگار

سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی

که بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی

سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!

سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!

زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!

که از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی

اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو

خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی

سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می گفتم

ص: 301

که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی

اگر از شام می پرسی ز ننگ شامیان این بس

که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی

چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده

که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی

به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب

سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی

خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند

که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی

گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل

گریبان چاک زد از این شکیبایی، شکیبایی

قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا

به یاد حلق خشکت چشم "میثم" گشته دریایی

مثل پیغمبری سر نیزه، وه چه دل می بری سر نیزه

مهدی نظری

مثل پیغمبری سر نیزه، وه چه دل می بری سر نیزه

باز هم از نگات می ترسند، تو خود حیدری سر نیزه

همه جا من سر تو را دیدم، گاه دوری و گاه هم نزدیک

گاه پیش علی اکبر و گاه در بر اصغری سر نیزه

چشم از روت بر نمی دارم، از سر زخم خورده ات حتی

هر چه باشد برادرم هستی، از همه برتری سر نیزه

چه نیازم به اینکه در این راه، بنشینی به روی دامانم

گرچه بالانشینی اما باز، در بر خواهری سر نیزه

بعد تو ای برادرم دیدی، کعب نی ها مرا نشان کردند

خواهرت که شبیه محتضر است، تو بگو بهتری سر نیزه؟

ص: 302

تا سر نیزه ماه را دیدم، یاد اشک ستاره افتادم

گفتم عباس جان کجا رفتی؟، رفتی آب آوری سر نیزه؟

اکبر و قاسم و حبیب و زهیر، چقدر دور تو ستاره پُر است

ساقی ات هم که هست، کی گفته که تو بی یاوری سر نیزه

خطبه خوانی به پای من اما، از کنارم تکان نخور باشد؟

تو که باشی دگر نمی ترسم، سایۀ این سری سر نیزه

حالا که باز روضۀ هر شب شروع شد

محمود ژولیده

حالا که باز روضۀ هر شب شروع شد

آوارگیِ موکبِ زینب شروع شد

می گفت مادرش که بمیرم برای او

تازه بکاء و نالۀ هر شب شروع شد

سوزی که از مقطع الاعضا گرفته بود

صوت الحزین شد و چو ، نِی از لب شروع شد

بعد از جدا شدن ز تن پاره پاره دید

درد و بلا و غصه لبالب شروع شد

وقتی زمان قافله سالاری اش رسید

زخم زبان و کینه مرتب شروع شد

گاهی تنور ، طور تجلای نور بود

گاهی ز دِیر نالۀ یا رب شروع شد

سرها به نیزه رفت و بدن ها به نیزه خفت

یعنی که اصل صحبت و مطلب شروع شد

خورشیدها به نیزه ، همه در تلاوتند

هشتاد و چند ضجّۀ کوکب شروع شد

زینب نظاره می کند و خطبه می کند

یعنی پیام تازۀ مکتب شروع شد

تفسیر کرد از نوک نیزه برادرش

آن آیه را که از لب زینب شروع شد

ص: 303

از قتلگاه تا دل کوفه و بلکه شام

اصلاح دین و مکتب و مذهب شروع شد

از اختران پاک و نجیبه مگو مگو!

توهین به دختران معذّب شروع شد

***

زینب آن گلواژه بستان عشق

ژولیده نیشابوری

زینب آن گلواژه بستان عشق

منطق الفیض دبیرستان عشق

فارغ التحصیل دانشگاه صبر

قهرمان قهرمانی ها به دهر

شیر حق را در بلاغت شیرزن

تیر غم را در مصائب پیل تن

نور حق از چهره او منجلی

تالی زهرا و ثانی علی

جرعه نوش باده جام الست

درمقام باده نوشی چیره دست

جرعه ای نوشید وخضر راه شد

سینه چاک عشق ثارالله شد

چهارساله دختری کز عرض جان

صبر از صبرش بگوید الامان

یکشبی خوابید آن نیکو سرشت

مادرش را دید درباغ بهشت

دید آن پهلو شکسته همچو گل

جا گرفته در بر ختم رُسُل

ناگهان چشمش هلال ماه دید

آنچه را نادیده بود آنگاه دید

دید روی مادرش را نیلگون

نیلگون از سیلی خصم زبون

ناله ای از پرده دل برکشید

آن چنان کز جا سپندآسا پرید

ناله او را شنیدی تا حسین

همدم او گشت با صد شور و شَین

گفت ای خواهر چرا نالان شدی

همچو مرغ از خواب خوش پرّان شدی

گفت زینب ای مرا آرام جان

دیده ام خوابی بکن تعبیر آن

موبه مو آن خواب را ابراز کرد

ص: 304

صد گره از عقده دل بازکرد

از حسینش خواست تفسیرش کند

آنچه دیده خواب تعبیرش کند

یوسف زهرا سخن آغاز کرد

غنچه لعل لبش را باز کرد

گفت خواهر بشنو و زاری مکن

خون دل از دیدگان جاری مکن

روی مادر گر که دیدی چون هلال

می کند آگاهت از روی وصال

خواب تو سر منشأ هوشیاری است

آنچه دیدی نغمه بیداری است

غم مخور خواهر شود این راه طی

خواب تو تعبیرگردد روی نی

روی نی بینی هلال یک شبه

آن که دیدی روی ماه فاطمه

جای روی نیلگون مادرم

غرقِ خون بینی به روی نی سرم

کام تلخت پر حلاوت می کنم

بهر تو قرآن تلاوت می کنم

آن هلالم من که شیدایت کنم

روی نی محو تماشایت کنم

آن سه ساله کز کمان تیر آه

می کند بر من به روی نی نگاه

همرهی با سوز آهش می کنم

از فراز نی نگاهش می کنم

می روم امّا بدان جانم کنارت مانده است

محمود ژولیده

می روم امّا بدان جانم کنارت مانده است

تا قیامت یا اخا، دل بیقرارت مانده است

گر چه این گلبرگ ها را می برند از گلشنت

غم مخور یک باغ پرپر در کنارت مانده است

می روم با ساربان همراه خسته کاروان

دست یاران بسته امّا اقتدارت مانده است

بر گلویت جای بوسه، کار خود را کرده است

ص: 305

لااقل بر حنجرت جای زیارت مانده است

جسم خورشیدیت ای سالار زینب شد کبود

بسکه این عریان بدن زیر حرارت مانده است

کوفه در راه است و ما آماده ی آوارگی

روز روشن رفته امّا شام تارت مانده است

هر یکی از دختران با دیگری نجوا کند:

روی گوشت جای زخم گوشوارت مانده است

وقت توزیع غنائم هستی ام تقسیم شد

در حرم امّا صدای شیرخوارت مانده است

بردن نام شریفت جرم زینب شد ولی

با دعای خواهر شب زنده دارت مانده است

نعش های پاره و عریان و بی سر جای خود

بر غم ما خنده های نیزه دارت مانده است

خطبه هایت گر چه این جا سنگباران شد ولی

ترجمان خطبه های آشکارت مانده است

ای تنت با خاک یکسان از هجوم اسب ها

هر طرف عضوی ز نعش خاکسارت مانده است

ای تمام آرزوی انبیا و اولیاء

رفتی و عالم هماره داغدارت مانده است

مانده بر لب نغمه ی یا لیتنا کنّا معک

عقده بر دل ها از این ترک مزارت مانده است

آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم

علی انسانی

آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم

ماه را شرمنده از آن خلقت زیبا کنم

گشته از باد خزان پرپر همه گل های من

جستجو در بین این گل ها گل زهرا کنم

دید تا عریان میان آفتابش گفت کاش

خصم بگذارد بمانم سایبان بر پا کنم

گر به خون، قانون آزادی نوشتی در جهان

ص: 306

من هم او را با اسیری رفتنم امضا کنم

تا شود ثابت که حق جاوید و باطل فانی است

زین زمین تا شام غم برنامه ها اجرا کنم

تا یزید دون نگوید فتح کردم زین عمل

می روم تا آن جنایت پیشه را رسوا کنم

می کنم با خاک یکسان کاخ استبداد کن

تا دهان خود برای خطبه خواندن وا کنم

تا کنی سیراب نخل دین، تو دادی تشنه جان

من هم از اشک بصر این دشت را دریا کنم

کاش بگذارند عدوان کای عزیز فاطمه

در کنار پیکر صد پاره ات مأوا کنم

بر تنت جان برادر نی سر و نی پیرهن

دادخواهی تو نزد ایزد یکتا کنم

گفت «انسانی» چو من نومید از هر در شوم

روی حاجت را به سوی زینب کبری کنم

ای وقار تو وقار پنج تن

محمد فردوسی

ای وقار تو وقار پنج تن

گردش تو در مدار پنج تن

خطبه هایت، ذوالفقار پنج تن

ای همه دار و ندار پنج تن ...

... عفّت و شرم و حیا پابست تو

آسمان ها و زمین در دست تو

احترامات تو پا برجا که هست

ما مگر مردیم این جان ها که هست

ذوالفقار حضرت مولا که هست

بر حریمت پرچم سقا که هست

نبش قبر تو خیال باطل است

قبله ی دل ها به سویت مایل است

ای نَمای تو نَمای مرتضی

آیه های «انّما»ی مرتضی

زینتی هستی برای مرتضی

ص: 307

خطبه هایت خطبه های مرتضی

ذوالفقار نُطق تو کولاک کرد

کوفیان را یک به یک در خاک کرد

نذر کردی با برادر باشی و ...

پای به پای او مکرّر باشی و ...

حافظ اسرار مادر باشی و ...

یک تنه مانند لشکر باشی و ...

هدیه ات تقدیم بر ارباب شد

دسته گل هایت گلاب ناب شد

ای عقیله! عقل ها حیران توست

«آفرینش» بیتی از دیوان توست

دست ها بر رشته ی دامان توست

شهر کوفه گوش بر فرمان توست

«اُسکُتوا» گفتی همه ساکت شدند

زنگ ها بی زمزمه ساکت شدند

مرتضای دوم مایی شما

انعکاس نور زهرایی شما

نقطه ی عطف تولّایی شما

راوی «الّا جمیلا» یی شما

ای «خلیله»! ای که هستی بت شکن!

جای زینب می نویسم «شیر زن»

کعبه ی ماتم شدی یک سال و نیم

مو سفید و خم شدی یک سال و نیم

سوختی و کم شدی یک سال و نیم

وارث «آدم» شدی یک سال و نیم

گریه هایت سوزناک و آتشین

روضه می خواندی دم آخر چنین: ...

... ای برادر! سایه ی روی سرم!

ای حسین جان! ای غریب مادرم!

رفتی و بی تو بدون یاورم

بی علمدار و علیِ اکبرم

مثل تو در زیر نور آفتاب

پهن کردم بسترم را با شتاب

یادم آمد از حرم دل کندنت

بوسه های مادرم بر گردنت

یادم آمد زخم های بر تنت

ص: 308

با تماشای گل پیراهنت ...

... خاطرات کربلایت زنده شد

کوفه و شام بلایت زنده شد

کوچه و بازار شام ای وای وای

سنگ های پشت بام ای وای وای

هتک حرمت بر امام ای وای وای

مردمان بی مرام ای وای

دشمنت با حیاییِ تمام

خیزران می زد به لب هایت مدام

من آن فرشته ام که به دنیا نشسته ام

سید رضا مؤید

من آن فرشته ام که به دنیا نشسته ام

حورایم و به دامن تقوا نشسته ام

من چشمه ام جدا شده از کوثر بهشت

طوبایم و به گلشن طاها نشسته ام

عطر ولایتم من و پیچیده در فضا

نور محبتم که به دل ها نشسته ام

من زینبم که مظهر صبر و شهامتم

وز مَکرمت به طارم اعلی نشسته ام

نور علی و فاطمه در جان من دمید

چون در کنار حیدر و زهرا نشسته ام

ایمان آن دو را به وراثت گرفته ام

ایثار آن دو را به تماشا نشسته ام

من دیده ام کلاس دبستان وحی را

در پای درس خواجه اَسراء نشسته ام

دارم نشان زَیْن ابیها من از پدر

چون در حریم امّ ابیها نشسته ام

من تربیت به دامن زهرا گرفته ام

در بزم اُنس عصمت کبری نشسته ام

بابم علی چو نقطه بسم الله است و من

چون کسره پای نقطه آن با نشسته ام

سنگینی رسالت خون ها سبب شده است

ص: 309

من در نماز شب اگر از پا نشسته ام

از بس که داغ بر جگر من نشسته است

آتش به جان چو لاله صحرا نشسته ام

با این مقام، آن همه دیدم ستم ز دَهر

کز بار غم شکسته و از پا نشسته ام

در چار سالگی غم چهل ساله ام رسید

تا در فراق سیّد بطحا نشسته ام

من دیده ام شهادت مادر به چشم خود

در سوگ آن حبیبه یکتا نشسته ام

رُخسار غرقِ خون علی دیده ام، دریغ

آن دخترم که در غم بابا نشسته ام

داغ حسن شراره غم زد به جان من

در مرگِ آن امام به غوغا نشسته ام

در انقلاب سرخ حسینی به یاریش

بر باره اسارت و غم ها نشسته ام

برخاستم پای به هر جا که او بخواست

و آن جا که او نشست من آن جا نشسته ام

یا از غم شهادت عباس سوختم

یا در عزای زاده لیلا نشسته ام

از پای در نیامدم از هر بلا، ولی

پیش سر حسین من از پا نشسته ام

آمد سویم «مؤید» و می گفت عمه جان

بر درگهت برای تمنّا نشسته ام

هنگامه وصال من و دلبرم شده

قاسم نعمتی

هنگامه وصال من و دلبرم شده

این الحسین زمزمه آخرم شده

چشمم به راه مانده کجایی عزیز من

پیراهن تو گرمی بال و پرم شده

از گریه پینه بسته دگر چشم های من

عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده

ص: 310

موی سپید و قد کمانم چه دیدنی ست

غم های کربلاست چنین یاورم شده

من پیر سالخورده ام و دست های من

محتاج شانه های علی اکبرم شده

از خاطرم نمی رود آن لحظه فراق

ناله زدی که وقت وداع از حرم شده

داغیِ بوسه از لب تو مانده بر لبم

خون گلوی تو نفس حنجرم شده

من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین!

این چند ماهه جان تو درد سرم شده

می خواستم بغل کنمت جان تو نشد

نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده

من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام

سر تا به پا تمام تنم پر ورم شده

دشمن همین که پا به روی چادرم گذاشت

گفتم به خویش ارثیه مادرم شده

جان خودت به زور کشیدند چادرم

شاهد ببین که پارگی معجرم شده

با ناله های زینب هم ناله شد دل ما

محمود ژولیده

با ناله های زینب هم ناله شد دل ما

با روضه های زینب زیباست محفل ما

با گریه های زینب هم سفره ایم هر روز

با نوحه های زینب حزن است حاصل ما

با آیه های زینب شد ماندگار اسلام

شد خطبه های زینب قرآن نازل ما

گاهی میان محمل گاهی کنار مقتل

با نغمه های زینب آمیخته گل ما

گاهی به کنج ویران گاهی درون زندان

گاهی میان عدوان اشک است شامل ما

وقتی که در کجاوه، آتش نثار او شد

هم سوخت محمل او هم سوخت محفل ما

ص: 311

از کربلا و کوفه تا شام زد شکوفه

منزل به منزل آمد تا کنج منزل ما

سوز تهجّد او اشک تشهّد او

از نافله دهد روح تا قلب غافل ما

طعم دعای زینب شب ناله های زینب

تا های هایِ زینب نَجوای کامل ما

باشد به آل حیدر زینب حسین دیگر

زهرای دوّمین است بانوی فاضل ما

در هر بلا صبور است در قتلگه شکور است

قلب صبور زینب حلال مشکل ما

حبّ ولای زینب مشمول هر کسی نیست

این بادۀ طهوراست در آب و در گل ما

جَهد و جهاد زینب عهد و معاد زینب

آئینه ای خدایی ست هر دم مقابل ما

این طاعت و شجاعت درسی ست از اطاعت

سرشار از بصیرت، این گونه شد دل ما

زینب اسیر مولاست کِی او اسیر اعداست

دشمن اسیر زینب تا فجرِ عاجل ما

ای مقتدای زینب! ای منتقم نظر کن!

غم های عمّه جانت همواره قاتل ما

شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

دوباره سائلی آمد به در بار تو یا سلطان

مهدی علی قاسمی

دوباره سائلی آمد به در بار تو یا سلطان

دوباره بر سر خوانت شده ریزه خورت مهمان

اگر روزی کند مادر به دردت می خورم آخر

مگر صحن و سرای تو نمی خواهد سگ دربان؟

نگاه لطف تو بدکاره را هم بُرد در سجده

تفضل کن بر این عاصی نظر کن از سر احسان

برای غربتت آقا شده این روضه ها برپا

ص: 312

که زهرا مادرت باشد برای تو مصیبت خوان

دمِ عجل وفاتی را تو ارث از فاطمه داری

شبیه مادرت این روزها جسمت شده بی جان

شنیدم در دل زندان شکسته ساق پای تو

شنیدم حتک حرمت شد به اجداد شما آسان

لبت از تشنگی مثل دوتا چوب است روی هم

گریز روضه ای باشد به لبهای شه عطشان

تو را با تازیانه در دل زندان عدو می زد

به یاد عمه ات زیر لگد شد دیده ات گریان

به یاد غربت و داغ سه ساله ناله می کردی

دلت از گوشه ی زندان رود تا گوشه ی ویران

تنت را با غل و زنجیر بسته روی یک تخته

به لب «هذا امام الرافضه» می گفت زندانبان

به دور از دیده ی دختر تنت تشییع شد آخر

امان از آن تن بی سر رها زیر سم اسبان

تن سالار زینب را سه روزی در دل صحرا

رها کردند روی ریگِ داغِ کربلا ، عریان

از زخم و درد و رنج ها منظومه دارم

محمد جواد شیرازی

از زخم و درد و رنج ها منظومه دارم

از عمر خود پرونده ای مختومه دارم

دردی شبیه مادر مظلومه دارم

امشب هوای دخترم معصومه دارم

از اشک، روی گونه ام سِیلی گرفته

بابا کجایی که دلم خیلی گرفته؟!

تحقیرهای دشمنم را صبر کردم

زنجیرِ دور گردنم را صبر کردم

خونابه ی روی تنم را صبر کردم

این روزها جان کندنم را صبر کردم

ص: 313

کاظم اگرچه من لقب دارم خدایا

عجل وفاتی روی لب دارم خدایا

بدکاره آمد تا نظر کردم دلش سوخت

تا یک نگاهِ مختصر کردم دلش سوخت

از غفلتش او را خبر کردم دلش سوخت

وقتی دعایش بیشتر کردم دلش سوخت

من معجزه کردم که شد چون بشْرِ حافی

این ها برای قوم غافل نیست کافی

تشنه که بودم حرف از آب خنک زد

وقت نمازم بی هوا من را کتک زد

با ناسزا بر روی زخم من نمک زد

بی احترامی کرد و هی من را محک زد

نامرد می داند که چون عباس هستم

بر نام زهرا و علی حساس هستم

قدِ تنومند مرا چون دال کردند

ساق پر از درد مرا پامال کردند

جسم نحیفم داخل گودال کردند

ساده بگویم پیکرم را چال کردند

حتی برای خم شدن هم جا ندارم

دیگر برای این همه غم جا ندارم

باید فقط گریانِ بر کرب و بلا شد

جد غریبم با لب تشنه فدا شد

جانم فدایش که ذبیحاً بِالْقَفا شد

جسمش سه روزی در دل صحرا رها شد

با روضه های نعلِ تازه آشنایم

هر استخوان او شده چون ساق پایم

جسمم اگر چه رفت روی تخته پاره

دیگر نشد پیراهن من پاره پاره

پیر لعینی باز هم زد استخاره

با قصد قربت با عصا می زد دوباره

نامردها جد مرا صد جور کشتند

نامردها جد مرا بد جور کشتند

مردی که نام دیگر او «آفتاب» است

ص: 314

محمد فردوسی

مردی که نام دیگر او «آفتاب» است

بین غل و زنجیر هم عالی جناب است

حبل المتین ماست یک تار عبایش

این مرد از نسل شریف بوتراب است

هنگام طی الارض و معراجش یقیناً ...

... روح الامین در محضرش پا در رکاب است

پیداست از باب الحوائج بودن او

هر کس از او چیزی بخواهد مستجاب است

با یک سؤالش بشر حافی زیر و رو شد

هر کس به پای او بیفتد کامیاب است

بدکاره ای را زود سجّاده نشین کرد

اعجاز او بالاتر از حدّ نصاب است

چیز کمی که نیست ... آقا چارده سال

زیر شکنجه ، کنج زندان در عذاب است

نامرد ، زندان بان ، یهودی زاده ی شوم

دست و سر و پاهای آقا را چرا بست ؟!

با ناسزا باب زدن را باز کرده

این بد دهان بی حیا ذاتش خراب است

از حیدر و زهرای اطهر کینه دارد

هر صبح و شب دنبال تسویه حساب است

از بس که گلبرگ تن آقا خمیده

زندان تاریکش پر از عطر گلاب است

زخمی که در زیر گلوی او شکفته

یادآور زخم و غم طفل رباب است

با این غل و زنجیر و لب های ترک دار

تنها به یاد زینب و بزم شراب است

چوب یزید و گریه ی اطفال ای وای

حرف کنیزی و زبانم لال ای وای

چه عالمی ست عالم باب الحوائجی

یوسف رحیمی

ص: 315

چه عالمی ست عالم باب الحوائجی

با توست نورِ اعظم باب الحوائجی

مهر تو است حلقه ی وصل خدا و خلق

داری به دست خاتم باب الحوائجی

در عرش و فرش واسطه ی فیض و رحمتی

بر دوش توست پرچم باب الحوائجی

در آستانه ی تو کسی نا امید نیست

آقا برای ما همه باب الحوائجی

بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو

در رستخیز واهمه باب الحوائجی

دیوانه ی سخای ابا الفضلی توام

مانند ماه علقمه باب الحوائجی

صحن و سرات غرق گل یاس می شود

وقتی که میهمان تو عباس می شود

در ساحل سخاوت دریای کاظمین

مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین

با دست های خالی از اینجا نمی رویم

ما سائلیم، سائل آقای کاظمین

رشک بهشتیان شده حال کسی که هست

گوشه نشین جنت الاعلای کاظمین

نور الهی از همه جا موج می زند

توحیدی است بسکه سراپای کاظمین

داریم در جوار حرم، حق آب و گِل

خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین

ما ریزه خوار صحن و سرای کریمه ایم

این افتخار ماست، گدای کریمه ایم

در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم

ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم

فیضش به گوشه گوشه ی ایران رسیده است

یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم

هستی ماست نوکری اهل بیت او

ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم

قم آستان رحمت آل پیمبر است

در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم

ص: 316

با مهر و رأفتش دل ما را خریده است

ما بنده ی مُکاتَب موسی بن جعفریم

چشم امید اهل دو عالم به دست اوست

مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم

حتی قفس براش مجال پرندگی ست

مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم

دلسوخته ز ندبه ی چشمان خسته اش

دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم

آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش

با دست بسته غرق سجود است حضرتش

از طعنه های دشمن نادان چه می کشید

بین کویر، حضرت باران چه می کشید

در بند ظلم و کینه ی قوم ستمگری

تنها پناه عالم امکان چه می کشید

خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود

در بین این قبیله ی عصیان چه می کشید

با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها

با حال خسته گوشه ی زندان چه می کشید

شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید

بابای بی شکیب و پریشان چه می کشید

اما دلم گرفته ز اندوه دیگری

طفل سه ساله گوشه ی ویران چه می کشید

با دیدن سر پدرش در میان طشت

هنگام بوسه بر لب عطشان چه می کشید

وقتی که دید چشم کبودش در آن میان

خونین شده تلاوت قرآن چه می کشید

می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت:

ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت

ما خاک پای دوستان اهلبیتیم

امیر عظیمی

ما خاک پای دوستان اهلبیتیم

خصم تمام دشمنان اهلبیتیم

ریزه خورِ هر روزِ خوان اهل بیتیم

اولاد حیدر را همیشه دوست داریم

ص: 317

موسی بن جعفر را همیشه دوست داریم

یارب چرا خورشیدمان رو به غروب است؟

دنیای ما، زندان آدم های خوب است

در این میان هر کس که محبوب القلوب است

باید که در زندان غم در بند باشد

یک عمر دور از همسر و فرزند باشد

آقای ما، موسی بن جعفر بین زنجیر

دارد دگر زندان به زندان می شود پیر

این روزهای آخر آقا شد زمینگیر

مابین غلّ و جامعه پایش خمیده

پایش فقط نه، کل اعضایش خمیده

این مرغ افلاکیِ دور از آشیانه

آزرده از زخم زبان های زمانه

آن قدر خورده از یهودی تازیانه

دل در ازل بر روضه هایش گریه می کرد

حتی اجل بر روضه هایش گریه می کرد

او که صدایش سینه را آرام می کرد

بدکاره ی بدنام را خوشنام می کرد

گریه برای شیعه، صبح و شام می کرد

دیگر وجودش از شکنجه رنجه رنجه است

دور از رضا بودن برای او شکنجه است

او بر شکنجه، پیکرش حساسیت داشت

برچکمه ی دشمن سرش حساسیت داشت

بر اسم زهرا مادرش حساسیت داشت

هر قدر می خواهی بزن بر پیکر من

اما نبر نام عزیز مادر من

زهرای ما، غمدیده ی شهر مدینه

زهرای ما، رنجوره ی مسمار کینه

زهرای ما، بستر نشین زخم سینه

اُمّ الائمه کوثر ما اهل بیت است

اول شهیده، مادر ما اهل بیت است

بغداد، آخر غرق در حزن و عزا شد

ص: 318

زندان هارون مقتل آقای ما شد

موسی بن جعفر کشته ی زهر جفا شد

شیعه برای او بمیرد، داد و بیداد

جسمش به غربت می رود تا جسر بغداد

اما خدا را شکر، آقامان کفن داشت

این لحظه ی آخر به تن یک پیرهن داشت

در پای تابوتش، خدایی، سینه زن داشت

در کربلا بر جدّ او خندید دشمن

پیراهنش را از تنش دزدید دشمن

عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت

سید هاشم وفایی

عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت

چه قدر و منزلت و جلوه و جلالی داشت

به پیش پرتو خورشید تیره گی محو است

سپیده را چه غمی گر سیاه چالی داشت

کجاست گر که عبائی از او فقط باقی است

میان شور مناجات خود چه حالی داشت

نگشت مانع پرواز او غل و زنجیر

برای سیر و سلوکش همیشه بالی داشت

چراغ خلوت او بود ذکر یا قدوس

که آن حقیقت روشن دل زلالی داشت

نبود غافل از اندیشۀ خدا جوئی

به قدر فرصت گل ها اگر مجالی داشت

به گردنی که نشد خم، به پیش ظلم و ستم

ز باغ سرخ شهادت عجب مدالی داشت

تمام زندگی او قیام بود و جهاد

چه روزهای عزیزی، چه ماه و سالی داشت

از آن دعا که به لب داشت در شب هجران

امید روشنی و مژدۀ وصالی داشت

غمش ز بس که مقدس بود ،«وفائی»گفت

امین وحی خدا از غمش ملالی داشت

کاشکی از او خبری را به پسر می بردن

ص: 319

مهدی نظری

کاشکی از او خبری را به پسر می بردن

که برای پدرش خون جگر می بردن

همه از غصه ی زندان بلا بی خبرن

لااقل کاش به معصومه خبر می بردن

کاشکی عطر سلام سحر دختر را

با نسیم سحری سوی پدر می بردن

پیرمردی که خدا را به نظر می آورد

سجده بر خاک درش اهل نظر می بردند

گریه اش بوی مناجات علی را می داد

فیض از گریه ی او شام و سحر می بردن

آسمان ها و زمین چشمه و ابر و دریا

روزی خویش از این دیده ی تر می بردن

ساق پایش ترکی داشت که هی وا می شد

باز هم حمله به او داس و تبر می بردن

بعضی اوقات لگدها همه باهم محکم

حمله ای را سوی پهلو و کمر می بردن

تا مناجات سحرگاهی او قطع شود

باز با مکرِ زنی حوصله سر می بردن

باز شد چون در زندان همه با هم دیدن

از کبوتر دو سه تا تکۀ پر می بردن

آنقدر روضۀ در خواند که بعد مرگش

بدنش را به روی تخته ی در می بردن

گذشته از شنیده ها قصه ی داغ دیده ها

کاظم رستمی

گذشته از شنیده ها قصه ی داغ دیده ها

قصه ی ساق و سلسله کشیده تا قصیده ها

جبال جاریِ حرم، هبوط های دم به دم

رسیده تا رهیده ها به سجن غم کشیده ها

ببین عبای پاره ای به سجده در شراره ای

ز دردِ کال چیده ها و از قفا بریده ها_

ص: 320

میان سجده می زند به تازیانه می برد

به صورت از کشیده ها و نام ناشنیده ها...

شهید جرم جامعه موسی عیسای همه

به خواب خان گزیده ها رسیده از سپیده ها

شکسته زخم کنده ها ساق و سیاق دنده ها

آه از این خمیده ها آخ از آن خمیده ها

میان خلوت خلود از این صبور در سجود

نه شکوه از شنیده ها نه خواهش از ندیده ها!

ولی چه شد که عاقبت از آن یهود بی صفت

صدا زد ای حمیده ها به آسمان رسیده ها...

خلاص کن مرا خدا به آه داغ این دعا

چو دانه های از زمین به زندگی دویده ها

زخم نجیب روزه ها باز که شد به زوزه ها

خون زدن از سپیده ها و استخوان؟ رمیده ها...

بزن شریر پر شغب ولی مبر میان شب

نام شکسته چیده ها و مادر بریده ها...

عاقبت از وطن رسید آه بدون تن رسید

امام غم گزیده ها اشک روان دیده ها

مشت پری به کند و غل، باب حوائج رسل

غصه ی یاس چیده را رسانده تا قصیده آه

با روضه خوان و سینه زن و خادم آمدیم

مهدی مقیمی

با روضه خوان و سینه زن و خادم آمدیم

در مجلس عزای تو یا کاظم آمدیم

شکر خدا که دور نبودیم از شما

در روضه ها و مجلستان دائم آمدیم

گر دور هم شدیم دمی از کنارتان

اما دوباره خسته دل و نادم آمدیم

مهدی سیاهپوش عزای شما شد و

ما بهر تسلیت به دل قائم آمدیم

ما از همان ازل همه در بندتان شدیم

ص: 321

همسایه های خانۀ فرزندتان شدیم

ای وای من شکسته پرو بال بودی و

عمری اسیر کنج سیه چال بودی و

هر روز روزه بودی و اما دم اذان

در زیر تازیانه تو پامال بودی و

یک روز و ماه و سال روا نیست این جفا

تو چارده بهار به این حال بودی و

گاهی به یاد مادر خود بین کوچه ها

گاهی به یاد زینب و گودال بودی و

عمری غریب در دل زندان تو زیستی

هر شب برای جد غریبت گریستی

زندان کجا و تو ، تو کجا تازیانه ها

از تازیانه مانده به جسمت نشانه ها

زنجیر روی گردن مولا چه می کند

مجروح گشته گردن و زخمیست شانه ها

تاریک بود و تا که تو را بی هوا زدند

آتش کشید از دل زهرا زبانه ها

با هر بهانه ای ز تو حرمت شکسته شد

مویت سپید گشت به دست بهانه ها

زهرا اسیر تو، تو پریشان فاطمه

مظلوم مثل دیگر عزیزان فاطمه

باب الحوائج همه موسی بن جعفرم

میراث دار حضرت زهرا و حیدرم

با تازیانه های عدو خو گرفته ام

گشته انیس با غل و زنجیر پیکرم

راضی شدم به هر چه شکنجه که می کنی

اما نکن دوباره اهانت به مادرم

ناموس کبریاست ازین حرفها نگو

لطفا به خانوادهء من ناسزا نگو

گیرم به اشک ، درد دلم را دوا کنم

با سندی ابن شاهک و سیلی چها کنم

ص: 322

خلّصنی یاربم شده عجّل وفاتیم

چون فاطمه به مرگ خود امشب دعا کنم

پا سوی قبله کردم و دیده هنوز نه

تا آنکه یک نظر به سوی کربلا کنم

هم آرزوی مرگ کنم هر شبانه روز

هم آرزوی دیدن روی رضا کنم

عالم به غصه و محنم گریه می کند

زنجیر هم به زخم تنم گریه می کند

گرچه مطیع توست جهان با اشاره ای

تنها نصیب توست دل پر شراره ای

آنروز ای غریب ز زندان اگر چه رفت

بیرون جنازه ات به روی تخته پاره ای

حداقل دگر کفنت بوریا نشد

غارت نشد ز دختر تو گوشواره ای

دیگر ندید همسرت از روی نیزه ها

افتد به روی خاک سر شیرخواره ای

کرببلا مدینه نجف یا که کاظمین

فرقی نمی کند همه در انتها حسین

کاش از موی پریشان خودت صحبت کنی

امیر عظیمی

کاش از موی پریشان خودت صحبت کنی

از دل تنگ غزلخوان خودت صحبت کنی

از بهشت آستان و گنبد و گلدسته ات

از صفای صحن و ایوان خودت صحبت کنی

کاش از تنهایی آن سال های غربتت

اندکی از وضع زندان خودت صحبت کنی

چارده سالی که طی شد در سیه چالی نمور

از دلیل اشک پنهان خودت صحبت کنی

کاش از دلتنگی معصومه می گفتی به ما

از دل شاه خراسان خودت صحبت کنی

حتم دارم با زلیخای دلم یعقوب وار

می توان از ماه کنعان خودت صحبت کنی

ص: 323

از فراق سال ها دور از رضا بودن که نه

باید از هجرانِ از جان خودت صحبت کنی

از شکنجه، روضه ی آزار غُلّ و جامعه

می شود با دوستداران خودت صحبت کنی

تازیانه رفت بالاتر، دلم را برد تا...

لاله ام شد رنگ نیلوفر، دلم را برد تا...

اینکه زیر تازیانه پیکر من شد کبود

می شوم هر روز لاغرتر، دلم را برد تا...

آن یهودی ناسزا می گفت امّا میان

تا که آمد اسمی از مادر دلم را برد تا...

بی حیا وقتی که روی سینه ی من پا گذاشت

ضربه ای تا زد به روی سر، دلم را برد تا...

قبل رفتن تازیانه روی انگشتم که خورد

ناگهان افتاد انگشتر، دلم را برد تا...

در گوشه ای شکسته ز آوار بی کسی

حسن لطفی

در گوشه ای شکسته ز آوار بی کسی

تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم

یلدا ترین شب است شب این سیاه چال

پیر و نحیف و بی کس و بی همصدا منم

با خشت های سنگی و با میله های خویش

زندان به حال و روز دلم گریه می کند

خون می چکد زِ حلقه و می سوزم از تبم

زنجیر هم به سوز تبم گریه می کند

پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار

در تنگنای سرد و نموری افتاده ام

از بار حلقه های ستم خرد گشته ام

ص: 324

دور از شعاع کوچک نوری فتاده ام

چشمم هنوز خیره به در باز مانده است

خونابه بر لبم پی هر آه آمده

گویی فرشته است که در باز می کند

اما نه باز قاتلم از راه آمده

اینبار هم به ناله من خنده می زند

دستی به زخم تازه ای زنجیر می کشد

با هر نفس به کنج لبم خون نشسته است

با هرتپش تمام تنم تیر می کشد

چشمم به میله های قفس خو گرفته است

کی می شود که خنده به روی رضا زنم

کو دخترم که باز بخندد برابرم

کِی می شود که شانه به موی رضا زنم

ای بی حیا ترین که مرا زجر می دهی

در زیر تازیانه چنین ناروا مگو

خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا

اما بیا به مادر من ناسزا مگو

کسی بدون دلیل از صدا نمی افتد

قاسم نعمتی

کسی بدون دلیل از صدا نمی افتد

لب کلیم ز سوز دعا نمی افتد

کریم در غل و زنجیر هم کریم بُود

به دست بسته شده، از عطا نمی افتد

اگرچه خاک نشسته به روی لب هایت

عقیق، پا بخورد از بها نمی افتد

مگر چه گفته به تو این زبان دراز یهود؟

همیشه از دهنش ناسزا نمی افتد

چه آمده به سرت پنجه میکشی بر خاک؟

به هر نفس، لب تو از ندا نمی افتد

ص: 325

به سینه ای که لگد خورد پشت در سوگند

بدون درد سر این ساق، جا نمی افتد

کسی که در تن او پیرهن شده پاره

به یاد بی کفن کربلا نمی افتد

تو گیر یک نفر افتاده ای چنین شده ای

تن تو در گذر گرگ ها نمی افتد

پس از سه روز تو را عده ای کفن کردند

سر بریده ی تو زیر پا نمی افتد

سنان و شمر به هم با اشاره می گفتند:

مگر که نیزه نخورده ؟ چرا نمی افتد؟

زدور حرمله میگفت گودی حنجر

حسین نحر نگردد زپا نمی افتد

هر لحظه ای که آمد و از من خبر گرفت

قاسم نعمتی

هر لحظه ای که آمد و از من خبر گرفت

حالات سجده های مرا در نظر گرفت

می دید عاشقانه مناجات می کنم

اغلب سراغی از من عاشق، سحر گرفت

نفرین به ضربه ای که نماز مرا شکست

رویم ز ضرب دست یهودی اثر گرفت

پاره شده عبا به تنم بسکه با شتاب

این تازیانه حلقه به دور کمر گرفت

جا خورده دنده ام به گمانم که پهلویم

چون پهلوی مدینه به تیزی در گرفت

فهمیده بود غیرت ما روی مادر است

با حرف بد قرار مرا بیشتر گرفت

دانستم از چه کودک جاماندۀ حسین

وقت فرار دست خودش روی سر گرفت

در شام دختری که خودش ضربه خورده بود

دامن برای روی کبود پدر گرفت

تیزی نیزه ای نرسیده به حنجرم

ص: 326

سیلی نخورده دختر من در برابرم

ای دستگیر خلق خدا دستهایتان

امیر عظیمی

ای دستگیر خلق خدا دستهایتان

زیباترین جواب دعا دستهایتان

گفتم در این مسیر گدایی تان کنم

شاید رسد به دست گدا دستهایتان

دستانتان دو دست خداوند طاهر است

دست پُر از گناه کجا، دستهایتان

از این گناهکاری دستان من چقدر

افتاده است فاصله تا دستهایتان

باور نمی کنم فقط از کثرت گناه

نگرفته اند دست مرا دستهایتان

باشد! به خاک پای شما سجده می کنم

خورده به گیوه های شما دستهایتان

وقتی به خاک پای شما بوسه می زنم

دارم به دست های شما بوسه می زنم

اسلام راستین، مسلمان درست کن

با یک نگاه حضرت سلمان درست کن

از کیمیای دیده ی خود خرج ما نما

این سنگ را تو لوءلوء و مرجان درست کن

مولا بیا به خاک کف گیوه های خود

دست محبتی بکش انسان درست کن

در این دلی که محبس تنهایی من است

یک پنجره به سمت امامان درست کن

یک پنجره که آن طرفش روی ماه تست

سمت صفوف آینه داران درست کن

از نسل تو امام خراسان درست شد

از نسل من گدای خراسان درست کن

ذکر علی علی من از لطف این در است

از آه های سینه ی موسی بن جعفر است

ای آفتاب مشرقی سایه های من

ای سایه سار جود و عطای خدای من

رنجور کرده مرغ تنت را سیاهچال

ص: 327

نگذاشت بال و پَر بزنی ای همای من

مستوجب عذاب منم، من که عاصی ام

آقا چرا تو درد کشیدی بجای من

زنجیر دور پای ترا بسته ام به دل

زنجیر روضه های تنت بست پای من

اشکم به درد بزم عزای حسین خورد

شاید به دردتان بخورد اشک های من

گفتی به نوکرت، به مسیّب که در قفس

دلتنگی من است برای رضای من

شیعه همیشه با تو هماهنگ می شود

وقتی دلش برای رضا تنگ می شود

در این قفس ز شوق خدا گریه می کنی

با ذکر یا رضا و رضا گریه می کنی

آقا برای مغفرت شیعیان خود

این قدر سر به سجده چرا گریه می کنی

در این سیاهچال، به تنهایی خودت

یا که برای کربُبلا گریه می کنی

بر غربت حسین جدا ناله می زنی

بر عمّه جان خویش جدا گریه می کنی

در زیر تازیانه، چرا بیخودی زِ خود

داری برای فاطمه ها گریه می کنی

مرد یهود رفته ولی تو هنوز هم

چون بُرد نام فاطمه را گریه می کنی

هر چند بی حساب تو را می زد آن یهود

شکر خدا کنار تو معصومه ات نبود

احوالِ من از این تنِ تب دار روشن است

رضا رسول زاده

احوالِ من از این تنِ تب دار روشن است

زندانِ من به چشمِ گُهربار روشن است

از صبح تا غروب که حَبسم به زیرِ خاک

ص: 328

تا صبح حالم از دمِ افطار روشن است

این سال ها که سخت گذشته برای من

هر لحظه اش زِ آه شرربار روشن است

یکجا بلای شیعه به جانم خریده ام

آثارِ آن به جسمِ منِ زار روشن است

معلوم تا شود به سرِ من چه آمده

از صورتم که خورده به دیوار روشن است

حرفی زِ استخوانِ صبورم نمی زنم

از ساقِ پام شدّتِ آزار روشن است

جسمم کبود هست ، ولی غیر عادی است !

حتّی به زیرِ سایه ی دیوار روشن است !

زنجیر را که عضوِ جدیدِ تنم شده

پنهان نکرده ام ، همه اَسرار روشن است

من دیده بسته ام به همه جز رضای خود

چشمم فقط به دیدنِ دلدار روشن است

س_لام خ_دا و س_لام پیمبر

غلامرضا سازگار

س_لام خ_دا و س_لام پیمبر

سلام امامان به موسی بن جعفر

شهنش_اه م_لک وسی__ع اله__ی

که امرش ب_ود حکم خلاق داور

ول_ی خ_دا، هفتمین حجت ح_ق

دُر ن_اب شش یم، ی_م پنج گوهر

ب_ه جن و بشر تربتش کعب_ۀ دل

به ارض و سما طلعتش نورگستر

ف_روغ رخ_ش ت__ا اب__د عالم آرا

کلام خوشش همچنان روح پرور

خداوند خل_ق و خداون_د خصلت

خداون_د خ_وی و خداون_د منظر

به پایش فشاندند لاهوتیان جان

به خاکش نه_ادند قدوسیان سر

ملایک گشودن_د از چ_ار جانب

ب_ه خ_اک قدم ه_ای زوار او پر

ببر عرض حاجت سوی کاظمینش

بگی__ر از در او م__راد مک__رر

اگ_ر ام__ر می ک_رد ذات اله_ی

ص: 329

چو جدش علی در گرفتی ز خیبر

و یا آن که می کرد مه را دو قسمت

به انگشت سبابه همچون پیمبر

که اعج_از او ب_ُود اعج_از احمد

که بازوی او ب_ُود ب_ازوی حیدر

عنای_ات او بر ملک ب_ُود هادی

اش_ارات او ب_ر فلک ب_ُود رهبر

خداوند را گشته زائر هر آن کو

ش__ود زائ__ر آن بت_ول مطه_ر

کلامش بش_ر را چ_راغ هدایت

مقامش ملک را بُود ف_وق باور

تو او را ب_ه تاریک_ی حبس دی_دی

دمی ب_از ک_ن چشم دل را و بنگر

که م_اه است پروان_ۀ شم_ع رویش

که مهر است در بحر نورش شناور

به حبس عدو پیک_رش آب گ_ردید

امامی که جان بود مهرش به پیکر

سرشکش به هجران معصومه جاری

خی_ال رض_ا را گرفت_ه اس_ت در بر

به غی_ر از خ_دا کس ندی_د و نداند

که بر او چه آم_د ز خص_م ستمگر

کب__ودی ان__دام_ش از ت_ازیان__ه

ب__ود ارث عم__ه ب__ود ارث م_ادر

امام_ی ک_ه ی_ار هم_ه خلق بودی

غریبان_ه ج_ان داد بی ی_ار و ی_اور

خدایا! که دی_ده است زیر شکنجه

هم_ای ولای_ت زن_د در قفس پر؟

بن_الی__د ی__اران! ب__رای ام__ام_ی

که تاب__وت او ب_ود ی_ک تختۀ در

بن_الی__د ب___ر آن ام__ام غریب__ی

ک_ه زه_ر جف_ا در دلش ریخت آذر

در آن حبس تاریک دربسته هر شب

ملاقاتی اش ب_ود زهرای اطهر

سزد از ش_رار غمش خلق، «میثم»!

بسوزن_د چ_ون شمع؛ از پای تا سر

مشکل گشای کارها باب الحوائج

ص: 330

محمد فردوسی

مشکل گشای کارها باب الحوائج

ذکر توسّل های ما باب الحوائج

دارد هوای شیعه را باب الحوایج

پیوسته می گوییم «یا باب الحوائج»

پر می کشد دل های ما تا کاظمینش

امشب عجب دارد تماشا کاظمینش

عیسای اهل البیت موسای کلیم است

مانند بابایش کریم ابن الکریم است

بین دعاهایش غریبه هم سهیم است

بابای سلطان خراسان از قدیم است

دارد دمی مثل مسیحا کظم غیظش

عبد خدا می سازد او با کظم غیظش

از هر بلایی شیعه ها را حفظ کرده

زیر عبای خویش ما را حفظ کرده

در سینه اش علم خدا را حفظ کرده

اعجازهای انبیا را حفظ کرده

با یک نگاهش زیر و رو شد بُشر حافی

مجذوب حُسن خُلق او شد بُشر حافی

آری وقار او وقار دیگری بود

اکسیر علم او عیار دیگری بود

هر احتجاجش افتخار دیگری بود

تیغ کلامش ذوالفقار دیگری بود

مانند زینب، عمّه اش، مرد سخن بود

در هر سؤالی پاسخش دندان شکن بود

آقای ما در کنج زندان چارده سال

محروم از خورشید تابان چارده سال

آزرده، زخمی، مو پریشان چارده سال

مثل هزاران سال بود آن چارده سال

«خلّصنی یارب» گفتنش از حد گذشته

پیداست در زندان به آقا بد گذشته

گلبرگ های یاس را پژمرده بودند

از بس که آقا را شکنجه کرده بودند

پا را دگر از حد فراتر بُرده بودند

بدکاره ای را پیش او آورده بودند

ص: 331

ذکر الهی را عجب محسوس می گفت

«سبحانکَ» «قدّوس» «یا قدّوس» می گفت

یک بار نه ... بلکه هزاران بار افتاد

در لحظه ی برخاستن بسیار افتاد

دستش ز روی شانه ی دیوار افتاد

آن لحظه یاد مادرش انگار افتاد ...

زنجیرها تاب و توانش را گرفتند

یک عدّه ای نامرد امانش را گرفتند

آقای ما در سینه اش دردی کهن داشت

هر شب نگهبانی پلید و بد دهن داشت

رنگ کبود و زخم هایی بر بدن داشت

از بس که زندان بان او دست بزن داشت

صبرش به زیر تازیانه ها محک خورد

مانند زهرا مادرش خیلی کتک خورد

یک تخته ی در عهده دار بردنش بود

هر چند که زنجیرها دور از تنش بود

اما هنوز آثار آن بر گردنش بود

شکر خدا که بر تنش پیراهنش بود

دیگر سر او زیر دست و پا نیفتاد

بر دختر او چشم خیلی ها نیفتاد

ای به زندان کرده خلوت با خدا موسی ابن جعفر

غلام رضا سازگار

ای به زندان کرده خلوت با خدا موسی ابن جعفر

ای همه آزادگان را مقتدا موسی ابن جعفر

ای که در حبس بلا بودی به فرمان الهی

هم قدر را هم قضا را رهنما موسی ابن جعفر

با نگاه نافذت ای موسی آل محمد

شد عصا در دست موسی اژدها موسی ابن جعفر

در دل مطموره ها داری به فرمان الهی

حکمرانی بر سماوات العلی موسی ابن جعفر

ص: 332

کاظمینت از برای شیعیان و دوستانت

هم مدینه، هم نجف، هم کربلا موسی ابن جعفر

شب که تاریک است و تنهایی چراغ تو است با تو

حلقۀ زنجیر می خواند دعا موسی ابن جعفر

این عجب نبود که کوه و دشت و صحرا و بیابان

با تو گردد هم نوا و هم صدا موسی ابن جعفر

تا بود جانم به تن دست از ولایت بر ندارم

کز ولادت با تو بودم آشنا موسی ابن جعفر

ناز بر فیض مسیحا می کنم جایی که باشد

خاک درگاه تو بر دردم شفا موسی ابن جعفر

عضو عضوم گر ز هم گردد جدا صد بار بهتر

کز تو یک لحظه دلم گردد جدا موسی ابن جعفر

تربت و صحن و سرای تو است در شهر دل من

هر دلی بر تو است یک صحن و سرا موسی ابن جعفر

شُهرت باب الحوائج در امامان را تو داری

انس و جان آرند در کویت رجا موسی ابن جعفر

کل خلقت را دهی حاجت اگر آرند خلقت

بر درت پیوسته روی التجا موسی ابن جعفر

تو همان چشم خدای ذوالجلالی کز نگاهی

خلق عالم را کنی حاجت روا موسی ابن جعفر

دوست دارم کز دو چشم خویش در پای ضریحت

اشک ریزم بر تو هر صبح و مسا موسی ابن جعفر

دوست دارم گردنم در حلقۀ زنجیر باشد

تا کنم یاد از تن پاک تو یا موسی ابن جعفر

دوست دارم چون درختی بین آب و گل بمانم

تا بدانم با تو چون شد سال ها موسی ابن جعفر

ص: 333

کُند بر پا، دست در زنجیر، اشکت در دو دیده

در دلت خون، بر لبت ذکر خدا موسی ابن جعفر

در دل تاریک زندان زیر ضرب تازیانه

بود خالی جای فرزندت رضا موسی ابن جعفر

کس نبود از هیفده دختر به بالای سر تو

تا بگرید بر تو و گیرد عزا موسی ابن جعفر

تو همای قلۀ نوری و زندانت قفس شد

در قفس ماند از تو مشتی پر به جا موسی ابن جعفر

با کدامین جرم بعد از سال ها حبس و شکنجه

سوخت قلب پاکت از زهر جفا موسی ابن جعفر

چون نگرید بر تو "میثم" ای همای وحی کآخر

گوشۀ زندان بدادی جان و گردیدی رها موسی ابن جعفر

از گردش فلک، سر و سالار سلسله

آیت الله محمد حسین غروی اصفهانی

از گردش فلک، سر و سالار سلسله

شد در کمند عشق، گرفتار سلسله

نَبود هزار یوسف مصری بهای او

آن یوسفی که بود خریدار سلسله

تا دست و پا و گردن او شد به زیر غُل

رونق گرفت ز آن همه بازار سلسله

هرگز گلی ندیده ز خار آنچه را که دید

آن عنصر لطیف ز آزار سلسله

آگه ز کار سلسله جز کردگار نیست

کان نازنین چه دید ز کردار سلسله

غمخوار و یار تا نفس آخرین نداشت

نگشود دیده جز که به دیدار سلسله

جان ها فدای آن تن تنها که از غمش

خون می گریست دیده ی خونبار سلسله

ص: 334

این قصه، غصه ای است جهانسوز و جانگداز

کوتاه کن که سلسله دارد سر دراز

در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم

یوسف رحیمی

در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم

ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم

فیضش به گوشه گوشه ی ایران رسیده است

یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم

هستی ماست نوکری اهل بیت او

ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم

قم آستان رحمت آل پیمبر است

در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم

با مهر و رأفتش دل ما را خریده است

ما بنده ی مُکاتَب موسی بن جعفریم

چشم امید اهل دو عالم به دست اوست

مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم

حتی قفس براش مجال پرندگی ست

مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم

دلسوخته ز ندبه ی چشمان خسته اش

دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم

آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش

با دست بسته غرق سجود است حضرتش

از طعنه های دشمن نادان چه می کشید

بین کویر، حضرت باران چه می کشید

در بند ظلم و کینه ی قوم ستمگری

تنها پناه عالم امکان چه می کشید

خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود

در بین این قبیله ی عصیان چه می کشید

با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها

با حال خسته گوشه ی زندان چه می کشید

شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید

بابای بی شکیب و پریشان چه می کشید

اما دلم گرفته ز اندوه دیگری

ص: 335

طفل سه ساله گوشه ی ویران چه می کشید

با دیدن سر پدرش در میان طشت

هنگام بوسه بر لب عطشان چه می کشید

وقتی که دید چشم کبودش در آن میان

خونین شده تلاوت قرآن چه می کشید

می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت:

ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت

چطور زنده بماند؟ بعید می دانم!

محمود ژولیده

چطور زنده بماند؟ بعید می دانم!

سحر به صبح رساند ! بعید می دانم!

چگونه ماه بتابد به آن سیه چالی

که قدر نور نداند بعید می دانم

خدا کند تن زنجیر بسته را دشمن

به کوچه ها نکشاند بعید می دانم

خدا کند که به تعجیل، دخترش، خود را

به دیدنش برساند بعید می دانم

به جسم او ستم تازیانه ها ای کاش

تُوَل تُوَل ننشاند بعید می دانم

لبان تشنۀ او را دو قطره آب خنک

خدا کند بچشاند بعید می دانم

ز بس شکسته شده، با اشارۀ ابرو

قنوت وتر بخواند؟ بعید می دانم

به دست های شکسته قنوت ممکن نیست

مگر به آه کشاند بعید می دانم

رسد به بام اجابت، دعای خلصنی

مگر دعا برهاند بعید می دانم

مگر شود که اجل بی اجازۀ محبوب

ز دوست جان بستاند بعید می دانم

به یک اشاره، خودش را رضا کنار پدر

مگر شود نرساند؟ بعید می دانم

برای این همه غربت مگر شود هرگز؟...

که شیعه قدر نداند بعید می دانم

ص: 336

دعا لباس فرج را به یار، پوشاند

مگر ز خویش براند، بعید می دانم

روز از پس شام آمد و زندان تو شام است

محمد سهرابی

روز از پس شام آمد و زندان تو شام است

دیدار تو بر دختر خورشید حرام است

یاد آر ز گیسو و ز روی پسر خویش

و آنگاه ببین شام چه و روز کدام است

در خاک رَود کوه اگر تا کمر خویش

شایسته ی آن کوه دوام است دوام است

زندان شرفِ شمس خدا را نکند محو

بگذار بگویند که عمرت لب بام است

بر سنگدلان راه مده بر حرم خویش

زنجیر چه فهمد که در این بند امام است

در ساق تو افتاده اگر فاصله ای چند

خوابید از این فاصله ها غائله ای چند

قحطیِ پر و بال فرشته است گمانم

کاین گونه سر تخته روان است روانم

این ساقه ی طوباست که آویخته از عرش

یا ساق تو از تخته ی تابوت؟ ندانم

سنگین شده تابوت تو هرچند نحیفی

ای یار گران یار گران یار گرانم

در قاب فلز، آینه آئینه ی محض است

زنجیر چه کم می کند از صیقل جانم

گویند که موسای خدا هفت کفن داشت

باید که کنون روضه به مقتل بکشانم

معنی، کفن شاه شهیدان ز حصیر است

ای خاک ره مرکب آن شه به دهانم

جا داشت کفن کردن اموات ور افتد

یا در کفن اهل دو عالم شرر افتد

شده تسبیحی به دستش دونه دونه های زنجیر

ص: 337

قاسم صرافان

شده تسبیحی به دستش دونه دونه های زنجیر

شده هم صدای ذکرش لب زخم و جای زنجیر

وقتی موسا می شه یوسف دل زندون پرِ نوره

وقتی یوسف می شه موسی زندونم وادی طوره

زیر دستاشو بگیرین موسامون عصا نداره

آقامون میخاد بلند شه، نمیتونه، نا نداره

چند شبه که مثل مادر نماز نشسته خونده

قنوتای آخرش رو با دو دستِ بسته خونده

ای که قصه های صبرت دل ایوبُ شکسته

یارب و یا ربت اینجا به دل خدا نشسته

می دونم که خلوت تو با خدا چه حالی داره

معصومه مثل رقیه تاب دوریتو نداره

دجله همدرد فراته آخه تشنگیتُ دیده

گوش داده به یا حسینت که به کربلا رسیده

ای خوشا قافله ای که پیش تو، تو کاظمینه

یعنی از نجف میاد و مهمون امام حسینه

آقا یا باب الحوائج همه تشنه ی دعائیم

آقا جون غریبه نیستم بچه آهوی رضائیم

پر از آتش درونم مددی موسی بن جعفر

که رها بشم به نامت کاظم آل پیمبر

دم یا کاظم گرفتیم ما که تو آتیش اسیریم

اگه این اسم خدا نیست پس چرا آروم می گیریم

دم یا کاظم گرفتیم نفسمون به پامون افتاد

شیطونم فرشته کردی آخه تو زندون بغداد

دم یا کاظم گرفتیم تا درای بسته وا شد

اونقدر خوندیم که آخر ساقیمون امام رضا شد

دم یا کاظم گرفتیم بی بی مون معصومه خندید

به کبوترای دلتنگ سفر مدینه بخشید

هر کجا مرغ اسیری است، ز خود شاد کنید

ص: 338

خوشدل تهرانی

هر کجا مرغ اسیری است، ز خود شاد کنید

تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید

مُرد اگر کنج قفس، طایر بشکسته پری

یاد از مردن زندانی بغداد کنید

چون به زندان، به ملاقاتی محبوس روید

از عزیز دل زهرا و علی یاد کنید

کُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ

زین ستمکاری هارون، همه فریاد کنید

چار حمّال، اگر نعش غریبی ببرند

خاطر موسی جعفر، همه امداد کنید

تا دم مرگ، مناجات و دعا کارش بود

گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد کنید

پسرش نیست، که تا گریه کند بر پدرش

پس شما گریه بر آن کشته ی بیداد کنید

نگذارید که معصومه خبردار شود

رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید

"خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید

تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید

آقا بیا که روضه ی موسی بن جعفر است

میلاد یعقوبی

آقا بیا که روضه ی موسی بن جعفر است

چشمانمان ز داغ مصیباتشان تر است

جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه

دل ها به یاد غصۀ او پر ز آذر است

افتاده است بی کس و تنها، غریب وار

مردی که با تمامی خلقت برابر است

مرثیه خوان حضرت کاظم، خود خداست

بانی روضه، حضرت زهرای اطهر است

زندان نگو، که گرم مناجات با خداست

غار حرای حضرت موسی بن جعفر است

از تازیانه خوردن حضرت نگو دگر

ص: 339

ارثیه ای رسیده به ایشان ز مادر است

باشد همیشه ورد زبانم به هر نفس

لعنت به آن یهودی بی دین که کافر است

ای من فدای شال عزای شما شوم

آقا بیا که روضۀ موسی بن جعفر است

ای که در پای دعا دستی توانا داشتی

سید هاشم وفایی

ای که در پای دعا دستی توانا داشتی

در نیایش بال پروازی به بالا داشتی

ولوله افتاد از شور تو در هفت آسمان

در مناجات و دعا از بس که غوعا داشتی

ذکر تو هر روز یا سبوح و یا قدوس بود

با چنین آواز جا در عرش اعلا داشتی

هیچ از تاریکی زندان ننالیدی که تو

خلوتی با خالق محبوب و یکتا داشتی

جبرئیل از گوهر اشکت به کف تسبیح داشت

ای که در باغ دعا چشمی چو دریا داشتی

از نسیم مهر تو موسی کلیم الله شد

در نفس هایت تو اعجاز مسیحا داشتی

نور عشقت روشنی بخشید بر سینای عشق

در نگاه روشنت نور خدا را داشتی

قدسیان مست تمنای تو می گشتند و تو

رنگ و بو از گلشن سرسبز طاها داشتی

گرچه سائید از غل و زنجیر پای تو ولی

در ره عشق و وفا جانی شکیبا داشتی

هر زمانی که عدو زد تازیانه بر تنت

در دل خود دردی از غم های زهرا داشتی

اجر روزه داریت این بود در افطار عشق

کز شهادت باده ای ناب و گوارا داشتی

ص: 340

تا قیامت از سر دلدادگان خود مگیر

سایه ای کز ابر رحمت بر سر ما داشتی

جای دارد بر فلک ناز آورد روز جزا

گر بگویی ای «وفائی» لطف ما را داشتی

امام هفتم ما پاره پاره شد جگرش

غلامرضا سازگار

امام هفتم ما پاره پاره شد جگرش

نشسته گرد یتیمی به چهره ی پسرش

بدن کبود، جگر پاره، ساقِ پا مجروح

مگر چه آمده زیر شکنجه ها به سرش

هزار حیف که از جمع نوزده دختر

یکی نبود کنار جنازه ی پدرش

انیس و مونس او بود در سیاهی شب

صدای حلقه ی زنجیر و ناله ی سحرش

سیاه چال کجا طایر بهشت کجا

هزار حیف که یکباره ریخت بال و پرش

نیاز نیست ببندند چشم هایش را

که نیست تاب نگاهی دگر به چشم ترش

به هر کجا که روی قبری از زُراره ی اوست

نشان غربت فرزندهای دربدرش

شراره ی دل او گشت اجر روزه ی او

درست موقع افطار پاره شد جگرش

سیاه چال و نماز شب و غل و زنجیر

فراق روی رضا بود غصّه ی دگرش

بسوز ای دل «میثم» در آتش دل او

که سوز شعر تو دارد حکایت از شررش

ای با خبر ز درد نهانت خدای تو

محمود ژولیده

ای با خبر ز درد نهانت خدای تو

نَبود سزای گوشه ی تبعید جای تو

زندان توست سینه ی سینای معرفت

موسایی و هزار چو موسی گدای تو

ای ناخدای کشتی دین کز اراده ات

ص: 341

خاک نمور، نیل شود زیر پای تو

آری اگر اراده کنی، این سیاه چال

بهتر شود ز باغ و گلستان برای تو

اعجاز عشق موسیِ عمران ندیده بود

زنجیر می شود ید و بیضا به پای تو

ای کرده اختیار بلا را به جان خود

شیعه فدای غربت و درد و بلای تو

معبود بسکه طالب سوز صدات بود

می خواست روز و شب شنود ناله های تو

تو دردهای مادر خود را چشیده ای

سیلی نبود ای گل زهرا سزای تو

خَلّصنی یارب تو چو عجّل وفاتی است

شد مستجاب گوشه ی زندان دعای تو

ای پیکر تو با غل و زنجیر آشنا

مثل اسیر شام چکد خون ز پای تو

صورت به خاک می نهی و ناله می کنی

قربان استغاثه و آه و نوای تو

این سجده گاه، عاقبتش قتلگاه شد

زندان بهشت و چاه بلا کربلای تو

یا رب رضای من بود اندر رضای تو

سید رضا موید

یا رب رضای من بود اندر رضای تو

که اینسان اسیر بند گرانم برای تو

روز و شبم به ظلمت زندان یکی بود

هر چند روشن است دلم از ضیای تو

از بی کسی و ظلمت زندان مرا چه باک

چون مونسم تویی و منم مبتلای تو

سخت است درد غربت و هجران و انتظار

اما چه غم که سهل شود در هوای تو

از سوز زهر، جان به لب آمد مرا ولی

شادم که می رسم به وصال لقای تو

ص: 342

دیگر ز عمر سیرم و از زندگی بری

خواهم که جان خویش نمایم فدای تو

آن کنج خلوتی که برای عبادتت

می خواستم، نصیب شوم از عطای تو

ای حجت خدای که باب الحوائجی

دارد امید بر تو "موید" گدای تو

گر چه سوز همه از آتش هجران تو بود

غلامرضا سازگار

گر چه سوز همه از آتش هجران تو بود

رمز آزادی توحید به زندان تو بود

دوستان اشک فشانند به یاد تو ولی

خنده زن خصم گر از دیدۀ گریان تو بود

آه پنهان تو از محبس در بسته گذشت

که جهان را سخن از ناله و افغان تو بود

دامن خاک کجا روی نکوی تو کجا؟

ای که هر عرش نشین دست به دامان تو بود

تا گریبان افق با نفس صبح شکافت

مرغ شب آه کشان سر به گریبان تو بود

داد فرمان ز چه بر قتل تو هارون در حبس؟

ای که آزادی، سر در خط فرمان تو بود

از چه در برق مناجات تو افلاک نسوخت؟

ای که سوز همه از سینۀ سوزان تو بود

شب تاریک که هر خانه چراغی دارد

شعلۀ آتش دل شمع شبستان تو بود

تو که بر پیکر بی جان جهان جان بودی

از چه بر تختۀ در پیکر بی جان تو بود

«میثم» دلشده را از در خود دور مکن

که گهی مرثیه خوان گاه ثنا خوان تو بود

من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام

ص: 343

ژولیده نیشابوری

من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام

بهر حفظ دین و کسب و افتخار افتاده ام

در مقام سر نوشتم چاره جز تسلیم نیست

برگ زردم در مسیر جویبار افتاده ام

یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان

کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده ام

من حسینی مذهبم که از بهر ارشاد بشر

گوشۀ محبس حزین و بی قرار افتاده ام

من امام هفتمینم کز پی ترویچ دین

بی کس و تنها در این زندان تار افتاده ام

من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم

با رخ پژمرده ای در پای خار افتاده ام

محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست

کاین چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده ام

مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو

اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده ام

شد دل شوریده از این ماتم عظمی حزین

کاندر این محبس غریب و دل فکار افتاده ام

زندان رواق روشنی شد غرق نورت

قاسم صرافان

زندان رواق روشنی شد غرق نورت

دیوارها نمناک از شرم حضورت

دهلیزها مستند هنگام عبورت

زنجیر تسبیحی به دستان صبورت

این بندها در بند زلف دلپذیرت

موسای دربندی و هارون ها اسیرت

یوسف که ترس از تنگی زندان ندارد

جان جهان است او غم کنعان ندارد

سیمرغ عاشق فکر آب و نان ندارد

زندان توان بستن مردان ندارد

عاشق دلش دریاست، حتی کنج زندان

ص: 344

تصویری از دنیاست، حتی کنج زندان

ای هفت دریا خیره در پهنای صبرت

هفت آسمان یک برکه در دریای صبرت

ای هفت شهر عشق در معنای صبرت

زانو زدند ایوب ها در پای صبرت

آقا! به این حجم بلا عادت ندارم

باید بگویم شاعرم، طاقت ندارم

سنگینی شلاق و آن بازو!... خدایا

زنجیر بر آن قامت دلجو!... خدایا

چنگال زندانبان و آن گیسو! ... خدایا

خون و شکست طاق آن ابرو!... خدایا

هر چند در دستان او جام بلا بود

از تشنگی یکریز یاد کربلا بود

معصومه دلتنگ است چشمانش به راه است

فهمیده اند انگار یوسف بی گناه است

بر صورتش اما چرا ردی سیاه است

پایان این قصه گمانم اشتباه است

یوسف می آید روی تابوت است اما

از اشک یاران دجله مبهوت است اما

موسای ما از طور سینا بی عصا رفت

تخت سلیمان باز با باد صبا رفت

این نوح روی موجی از اشک و دعا رفت

تا پر کشید اول دلش پیش رضا رفت

بی او اگر چه عشق مشکی پوش می شد

نور خدا بود او مگر خاموش می شد

در بند بود و عالمی دربند اویند

سادات جمله نوری از پیوند اویند

شه زادگان این جا همه فرزند اویند

هر گوشه فرزندان دانشمند اویند

وا می کند بر روی ما بن بست ها را

باب الحوائج شد بگیرد دست ها را

ترسی از فقر ندارند گدایان کریم

ترسی از فقر ندارند گدایان کریم

دست خالی نروند از در احسان کریم

ص: 345

حاجت خواسته را چند برابر داده است

طیب الله به این لطف دو چندان کریم

کاظمینی نشدیم و دلمان هم پر بود

بار بستیم به سوی شاه خراسان کریم

بی نیاز از همه ام تا که رضا را دارم

به قسم های خداوند به قرآن کریم

طلب رزق نکردیم ز دربار کسی

نان هر سفره حرام است مگر نان کریم

هر کسی وقت مناجات ضریحی دارد

دست ما هم رسیده است به دامان کریم

نا امیدم مکنید از کرمش فرض کنید

باز بدکاره ای امشب شده مهمان کریم

سپر درد و بلایش نشدیم و دیدیم

سپر درد و بلای همه شد جان کریم

ظاهرش فقر ولی باطن او عین غنا

ترسی از فقر ندارند گدایان کریم

دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد

قاسم نعمتی

دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد

این جدائی قلب پاک عترتم را لطمه زد

با دو دست بسته هم باب الحوائج بوده ام

کی غل و زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد

ناله های ممتدم گویای این مطلب شده

بغض سینه اشتیاق صحبتم را لطمه زد

تار می بینم ز بس که این حرامی یهود

گاه و بیگاه آمد از ره صورتم را لطمه زد

صوت سیلی هم صدا شد با صدای خنده اش

هر دمی آمد سراغم خلوتم را لطمه زد

نام زهرا را نه تنها با طهارت او نبرد

بد دهن بود و دل با غیرتم را لطمه زد

ص: 346

داغ من یک سر بریدن کمتر از جدم حسین

آخر کار این کفن ها غربتم را لطمه زد

کسی ک____ه بوسه زند ع___رش، آستانش را

سید رضا مؤید

کسی ک____ه بوسه زند ع___رش، آستانش را

قض______ا به گوشۀ زندان نه____د مک____انش را

کسی که روح الامین است طای____ر حرمش

هج_____وم حادث____ه بر ه______م زد آشیانش را

به حبس و بند و شهادت اگر چه راضی شد

به ج______ان خری_____د بلاهای شیعی____انش را

قسم به سجدۀ طولانی اش ز شب تا صبح

بسود حلق_____ۀ زنجی_____ر استخ_____وانش را

چو از مدین_____ه پیغمب_____رش ج_____دا کردند

به ه_____م زدند دریغ______ا که خانم___انش را

ز حیله بازی ه______ارون دون نج___اتش داد

بریده بود ز بی_____داد خ_____ود ام______انش را

به جز عب______ای فتاده به خ____اک در زندان

نبینی آن که بج_____ویی اگر نش_____انش را

رنج زندان بلا گر چه غمی سنگین است

محمود ژولیده

رنج زندان بلا گر چه غمی سنگین است

یاری شیعه ی من درد مرا تسکین است

من به زنجیر شدم تا بشر آزاد شود

هر که آزاد نشد زندگی اش ننگین است

کنج زندان بلا دامن سینای من است

صد چو موساست بر درگه ما مسکین است

بت نمرود زمان را شکستیم با صبر

بین ما بت شکنان بت شکنی آئین است

تلخ کامی من و زهر جفا مشکل نیست

مشکل این است که یهودی هدفش توهین است

هیچ غم نیست که بر بی کسی ام می خندند

ص: 347

غصه دارم که عدو بد دهن و بی دین است

ما بلا را اگر این گونه خریدیم به جان

به هدایت شدن شیعه بلا شیرین است

نیتم بود شریک غم مادر بشوم

تازه دانستم عجب دست ستم سنگین است

این همه زجر برای تو کشیدم مادر

لگدش داد نشان دنده شکستن این است

ناسزا گفت بسی گر چه نباید می گفت

این ره و رسم همان رسم و ره دیرین است

از سحر تا دم افطار مرا رنجاندند

سفره ی روزه و افطار عجب رنگین است

استخوانم که شکستند قیامم تا شد

بس قدم خم شده گویی که سرم پایین است

جای هر گونه شکنجه به تنم یافت شود

صورت فاطمی ام تابلوی تزیین است

مشت دندان شکنش از لج یا زهرا بود

هر که یا فاطمه گوید دهنش خونین است

سینه ام تنگ شد و شکوه به مادر بردم

چون ار این ناحیه هر خواسته ام تأمین است

کار از کار گذشته به خدا تشنه لبم

جگرم مثل لبم پر ترک و پر چین است

ای قاری مقیم سیه چال، ای غریب!

مهدی میری

ای قاری مقیم سیه چال، ای غریب!

وی هم صدای قاری گودال، ای غریب!

قرآن بخوان که صوتِ رسایت حسینی است

ای قاری شکسته پر و بال، ای غریب!

زندانِ سرد و تیره که جایِ امام نیست

ای جسم تو چو جَدّ تو پامال، ای غریب!

ای تازیانه خوردن تو مثل عمّه ات

ص: 348

افتاده ای به طُعمه ی دجال، ای غریب!

با آن زبانِ روزه و لب های تشنه لب

افطار کرده ای به چه منوال؟ ای غریب!

از بس که سینه ات نفسی پاره پاره داشت

دیگر رمق نداشت به دنبال، ای غریب!

معصومه ات اگر پی جسم تو می دوید

خصمش نبرد معجر و خلخال، ای غریب!

روی عبای خاکی تو جای پای کیست؟

ای سروِ قامتت شده چون دال، ای غریب!

در دل حبسم و حبس است به دل فریادم

غلامرضا سازگار

در دل حبسم و حبس است به دل فریادم

فرصتی نیست که از سینه برآید دادم

سال ه_ا می گذرد رفت_ه ام از ی_اد همه

کاش می کرد اج_ل گوشه ی زندان، یادم

طایر عرش کج_ا، قع_ر سی_ه چال کجا؟

من کجا بودم و ی_ا رب به کجا افتادم

همه شب خُرم از آنم که در این گوشۀ حبس

«هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم»

زه_ر یکب__ار م_را ک_شت، خدا می داند

باره__ا س_وختم و ساختم و جان دادم

به امیدی که رضا لحظ_ه ای آید به برم

سال ها حلقه صفت چشم به در بنْهادم

بال پرواز، شکسته است و پرم ریخته است

چ__ه نی_از اس_ت ک_ه صیاد کند آزادم

دل صی_اد ب_وَد سن_گ و ن_دارد اثری

گی_رم از سین_ه برآی_د به فلک فریادم

من_م آن لال_ه ی پرپ__ر ش_ده ی دور از باغ

که چو گلبرگ خزان داد فلک بر بادم

مره_م زخ_م تن خسته ی م_ن گریه بوَد

ص: 349

چشم «میثم» مگر از اشک کند دلشادم

گشته عضوی از تنت زنجیرهای گردنت

علیرضا عنصری

گشته عضوی از تنت زنجیرهای گردنت

پاره پاره جای شلاق است روی پیرهنت

غیر این زندان ، زندانهای دیگر هم که بود

قصدشان آزار بود اینجا اگر آوردنت

ضربه می خوردی ولی نیزه به پهلویت نرفت

جای شکرش هست با شلاق می آزردنت

پیکرت محصور بود اما لگد رویت نخورد

زلف تو درهم ولی دستی به گیسویت نخورد

چشم تو می دید اما خواهرت پیشت نبود

لحظه ی آزردن تو دخترت پیشت نبود

روی تخته پاره ای اما کفن داری بس است

پیکرت عریان نشد یک پیرهن داری بس است

ساق پای تو شکسته پیکرت خاکی نشد

با جسارت های چکمه حنجرت خاکی نشد

بر سر بازار ناموس تو آواره نشد

پیش چشم هیز این مردم که بیچاره نشد

زیر گل مدفون شدی سنگی نیامد سمت تو

چکمه های چل تنه جنگی نیامد سمت تو

از تمام آل تو موی کسی عریان نشد

در میان جمعیت روی کسی عریان نشد

به لطف حضرت حق حس معنوی دارم

علیرضا خاکساری

به لطف حضرت حق حس معنوی دارم

به شوق خواندن مرثیه مثنوی دارم

فضای خانه ی دل را حسینیه کردم

و اشک مادر سادات را در آوردم

دلا بسوز به سوز دل امام رضا

به روضه ای که شده قاتل امام رضا

دلا بسوز که در سینه غم شرربار است

دلا بسوز که معصومه اش عزادار است

ص: 350

یکی دو جرعه غزل مرثیه بنوشید و...

به دخترش همگی تسلیت بگویید و...

چه خوب تک تک تان اهل فیض و بارانید

به نام نامی آقا به روضه مهمانید

تمام غربت عالم به او حواله شده

اسیر خسته ی کنج سیاهچاله شده

بنای دشمن او گرچه ظلم و بیداد است

سیاهچاله نگو قتلگاه بغداد است

به ناله محبس خود را اگر حرم کرده

ز فرط گریه دو چشم ترش ورم کرده

در آسمان نگاهش شراره حد میزد

دم غروب کثیفی به او لگد میزد

بلند میشد و از نو دوباره می افتاد

سرش به شانه ی زخمش هماره می افتاد

نگو چرا که قیامش فقط قعود شده

تمام دور و بر گردنش کبود شده

نگو چرا ز لبش خون لخته می ریزد

نگو چرا دو سه روز است برنمیخیزد

ز روی کینه جراحات او نمک خورده

شبیه مادر خود فاطمه کتک خورده

شبیه مادر خود فاطمه پرش زخم است

شبیه مادر خود فاطمه سرش زخم است

شبیه مادر خود از زمانه دلگیر است

شبیه مادر خود از نفس زدن سیر است

خدا کند ز اسارت رها شود آخر

شبیه فاطمه حاجت روا شود آخر

خدا کند زن بدکاره توبه ای بکند

به یک اشاره ی او باحیا شود آخر

خدا کند که نگهبان بد دهان امشب

به پاس حرمت او بی صدا شود آخر

ملامتی نکنیدم که رسم مداح است

گریز روضه ی او کربلا شود آخر

اگر چه غصه ی تبعید از وطن دارد

به روی شانه ی خود کوهی از محن دارد

ولی چه خوب که یک تکه تخت چوبی هست

ص: 351

ولی چه خوب نهایت سری به تن دارد

چه خوب آخر کاری تنش نشد عریان

یکی دو تا که نه چندین عدد کفن دارد

حسین و کرببلا و کفن به یاد آمد

غروب و غارت یک پیرهن به یاد آمد

وفات حضرت ابو طالب علیه السلام

هنوز چهرۀ مکه غبار ماتم داشت

محمود ژولیده

هنوز چهرۀ مکه غبار ماتم داشت

هنوز داغ ابوطالب آتش غم داشت

دل لطیف پیمبر غمین زهرا بود

به سینه درد و غم و غصه های عالم داشت

سخن ز رحلت بانوی با کرامت بود

کسی که حُسن کمال چهار مریم داشت

چه بانویی که خدایش سلام می فرمود

که نامۀ عملش مُهر مِهر خاتم داشت

یگانه بانوی مردی که از عدالت خود

تمام عالم و آدم به زیر پرچم داشت

سخای حاتم طایی کجا و این سفره

که درب خانۀ جودش هزار حاتم داشت

برای حضرت ام الائمه این یک بس

که نور فاطمه بر دامن مکرم داشت

خدیجه مادر ما اولین مسلمانی ست

که با ولای علی عهد خویش محکم داشت

در آخرین نفسش با اشاره می فرمود

همیشه فاطمه ام غربتی دمادم داشت

فدای دختر مظلومه ام که در آن شعب

به روی گونه چو گلبرگ، یاس شبنم داشت

به اهل بیت بگو تا ملازمش باشند

به هر زمان که به مادر نیاز مبرم داشت

کسی به صورت او لطمه بعد من نزند

شنیده ام که فلانی دو دست محکم داشت

ص: 352

پس از وصیت ام الائمه پیغمبر

خدیجه را به عبایش ز خود مقدم داشت

در آن دمی که کفن از بهشت آوردند

هوای رحلت او روضۀ محرم داشت

باید که با دعای ابوطالب

غلامرضا سازگار

باید که با دعای ابوطالب

آرم به لب ثنای ابوطالب

باب ائمه همدم پیغمبر

جان جهان فدای ابوطالب

باید ملک ستاره بیفشاند

چون گل به خاک پای ابوطالب

باشد به مکه گر چه مزار او

در قلب ماست جای ابوطالب

اوص_اف م_ا کم آورد از شأنش

پیغمبر و علی است ثناخوانش

اسلام بر ولایت او نازد

پیغمبر از حمایت او نازد

جود است سائل کرم و جودش

دریا هم از عنایت او نازد

هم شهر مکه دور سرش گردد

هم کعبه بر سقایت او نازد

توحید فخر کرده به توحیدش

تاریخ بر حکایت او نازد

در روی او فروغ ولی پیدا

آیین_ۀ جم_ال عل_ی پیدا

اسلام بود، بود و نبود او

گویند اهل بیت درود او

انوار حیدر است به روی وی

پشت محمّد است وجود او

گفتار اوست نعت رسول الله

آیات سرمدی است سرود او

بر چهره می شکفت چو باغ گل

لبخند مصطفی به ورود او

با مسلمین کنند چو میزانش

سنگین ت_ر است کفۀ ایمانش

الحق که اوست حامی پیغمبر

الحق که شخص اوست ابوالحیدر

هر کس که شک نمود به ایمانش

حتماً بوَد به دین نبی کافر

باور کنید بین همه اصلاب

ص: 353

صلب شریف اوست علی پرور

جز از صدف به دست نیاید در

هرگز خزف برون ندهد گوهر

از این پدر علی به وجود آید

تا ن_زد او ملک به سجود آید

تا بود دوست دار محمّد بود

تنها نه دوست، یار محمّد بود

تنها نه یار بود خدا داند

حامی و جان نثار محمّد بود

مثل علی که دور نبی می گشت

پیوسته در کنار محمّد بود

حتی به وقت مرگ وجود او

هر لحظه بی قرار محمّد بود

«میثم» که بوده مدح سرای او

چندی_ن قصیده گفته برای او

شده طوطیّ طبع من ثناخوان ابوطالب

علی اصغر یونسیان

شده طوطیّ طبع من ثناخوان ابوطالب

تمام هستیم بادا به قربان ابوطالب

که جز معصوم باید دم زند از حقّ عرفانش؟

نه هر کس آشنا باشد به عرفان ابوطالب

نظیر لیلة القدری که ناپیدا بود قدرش

عیان بر خلق نبود قدر پنهان ابوطالب

به ایثار و خلوص و عشق و عرفان و جوانمردی

گواهی می دهد اشعار دیوان ابوطالب

بود لعن خدا بر هر که او را مشرکش خواند

که غرق نور حق باشد دل و جان ابوطالب

چه توفیقی از این بهتر که بابای علی باشد؟

بنازم من به این توفیقِ شایان ابوطالب

به میلاد علی لوحی برای تسمیت آمد

خدا بگذاشت آن را روی دامان ابوطالب

مپرس از من که جانان ابوطالب که می باشد؟

بود شخص رسول اللَّه جانان ابوطالب

از آن روز الستی که برای یاری احمد

ص: 354

تعهّد داد، ثابت ماند پیمان ابوطالب

سبب شد تا نبی آیین خود را منتشر سازد

تلاش بی امان، سعی فراوان ابوطالب

چنین فرمود پیغمبر، که از ایمان خلق اللَّه

وزینتر هست اندر کفه، ایمان ابوطالب

یقیناً "ملتجی" با ذکر این اشعار ناقابل

نگردد نا امید از لطف و احسان ابوطالب

ای ابوطالب درود ما به جسم و جان تو

سید رضا موید

ای ابوطالب درود ما به جسم و جان تو

ای که تمجید از فداکاریت یزدان می کند

گر تو مخفی داشتی ایمان خود را کردگار

خانهات را پایگاه عشق و ایمان می کند

ای ابوطالب تو عمران و علی موسای توست

آنکه خدمت بر درش موسی بن عمران می کند

فی المثل احمد چو موسی و علی هارون اوست

سرپرستی زین دو را حق بر تو احسان می کند

ای ابوطالب چنان کز حق حمایت می کنی

این علی یاری از او با تیغ برّان می کند

گر تو در باطن حمایت از پیمبر می کنی

او به ظاهر یاری از ختم رسولان می کند

گر تو تا سرحدّ امکان می کنی یاری ز دین

او طرفداری ز دین ما فوق امکان می کند

آن بنایی را که با دست نبی و ز جهد تو

پایه ریزی شد، علی تحکیم بنیان می کند

این علی بر آرزوهایت تجسم می دهد

این علی تبلیغ حق ترویج قرآن می کند

پایه های بت پرستی را بر اندازد زِ بُن

ص: 355

روزگار بت پرستان را پریشان می کند

پرده های جهل را از هم بدرّد تار و پود

کاخ های شرک را با خاک یکسان می کند

ای همه جا یار رسول خدا

غلامرضا سازگار

ای همه جا یار رسول خدا

مح_رم اس_رار رسول خدا

عاشق و دل_دادۀ خت_م رس_ل!

پارۀ دل در ق_دمت شاخ_ه گل

کف_ر ز اس_لام ت_و ان_در ستوه

کفۀ ایمان تو سنگین چو کوه

وصل نب_ی را هم_ه ج_ا طالبی

حام__ی اس__لام اب__وطال_بی

ق_در ت_و برت_ر ز تم_ام قریش

نج_ل ت_و آق_ا و ام_ام ق_ریش

حامی جان ب_ر کف پیغمب_ری

جان به فدایت که اباالحیدری

قلب محب_ان عل_ی مشه_دت

پشت نبی گرم شد از اشهدت

حضرت صادق، شه دنیا و دین

حج_ت ح_ق، کعب_ۀ اه_ل یقین

گفت ز ه_ر مؤم_ن یکت_اپرست

کفۀ ایم_ان ت_و سنگین تر است

صل_ب ت_و بای_د که علی پرورد

حج__ت ح__ی ازل__ی پ__رورد

صلب تو دریا و علی گوه_رش

خواج_ۀ ل_ولاک، ثن_اگست__رش

ی_ار و طرف__دار محمّ__د تویی

ش_اخص انص_ار محمّ__د تویی

رفت_ن ت_و غ_ربت اس_لام ش_د

روز محمّ_د ز غم_ت ش_ام ش_د

داشت پیمبر ز غمت حال حزن

سال وفات تو شدی سال حزن

روح خدای_ی ب_ه ت_ن پ_اک تو

لاله ایم_ان دم_د از خ_اک ت_و

صدق و خلوص تو قبول خداست

زائ_ر قب_ر ت_و رس_ول خ_داست

قلب نبی سوخت ب_ه ی_اد غمت

اشک عل_ی ریخت__ه در ماتمت

س__لام مخص_وص خ_داوند تو

ص: 356

بر تو و ب_ر همس_ر و فرزن_د تو

جز ت_و که ب_ر خ_دا ولی پرورد؟

جعف_ر طی__ار و عل_ی پ__رورد؟

نسل عقیلت شهدای حسین

مسلمت اولین فدای حسین

تا که سحر صبح شود روز شام

بر ت_و و ابن_اء ت_و ب_ادا س_لام

کور شد چشمی که تاب دیدن دلبر نداشت

سید پوریا هاشمی

کور شد چشمی که تاب دیدن دلبر نداشت

خوار شد هرکس که بر خاک قدومش سر نداشت

بشکند دستی که حتی خطی از کفرت نوشت

لال شد آنکه به لب مدح ابوالحیدر نداشت

در صف محشر کف افسوس بر هم میزند

هرکسی گامی دراین دنیا برایت برنداشت

بی بضاعت بودم اما میل مستی داشتم

دستهای خالیم چیزی کم از ساغر نداشت

صفحه صفحه سیر میکردم غریبی تو را

جلد پشت جلد اصلا غربتت آخر نداشت

آب ونان سفره ات الحق پیمبر ساز بود

این قبیل اعجاز هارا سفره ی دیگر نداشت

جای شک و شبه اصلا نیست.از دین خارج است

هرکسی توحید و اسلام تو را باور نداشت..

حرمت موی سفیدت کار ساز مشکلات

جز عبایت حضرت ختم الرسل سنگر نداشت

از حمایت های تو اسلام عالمگیر شد

این کبوتر بی ابوطالب یقینا پر نداشت..

نقش بر انگشترت نام رسول الله بود

هیچ کس در کل شهر این نقش انگشتر نداشت

ایستادی طعنه خوردی سخت استهزا شدی

صبر بسیار تورا ایوب پیغمبر نداشت

تا قیامت نام تو آویزه ی عرش خداست

ص: 357

تا قیامت دین احمد از تو مومن تر نداشت

طیر جعفر مبداش دستان پر مهر تو بود

مطمئنا بی تو این اوصاف را جعفر نداشت

بی پتاه مکه از الطاف تو سامان گرفت

مهربانیهای تو دست کم از مادر نداشت

پیرمرد طائفه روز وفاتت هیچکس

بیرقی برپا نکرد و چشم های تر نداشت

حضرت یعقوب مکه یوسفت ارث از تو برد

تازه میفهمم چرا آقای ما یاور نداشت

در رجب از فیض نام اطهرت تائب شدیم

ما گدای نسل در نسل ابوطالب شدیم

یگانه حامی قرآن و پیغمبر ابوطالب

غلامرضا سازگار

یگانه حامی قرآن و پیغمبر ابوطالب

به ایمانت سلام از خالق داور ابوطالب

سلام الله بر اخلاص و صدق و دین و توحیدت

که ایمانت بود از کوه سنگین تر ابوطالب

تو آن دریای نور استی که پروردی به دامانت

همانند امیرالمؤمنین گوهر ابوطالب

سزد خاک رهت را توتیای دیده گردانم

که عمّ المصطفایی و ابوالحیدر ابوطالب

عجب نبود شفاعت گر کشد ناز تو را فردا

چو آیی با علی در عرصه محشر ابوطالب

تو در امواج سختی یار گردیدی محمد را

تو بودی مصطفی را بهترین یاور ابوطالب

رسول الله خُرسندت، ولی الله فرزندت

عروست حضرت صدیقه اطهر ابوطالب

کیم من تا کنم وصف تو را ای حامی احمد

ص: 358

تو را باید خدا گردد ثنا گستر ابوطالب

وفات تو است عام الحزنِ شخص اول خلقت

ز بس بودی گرامی نزد پیغمبر ابوطالب

به غیر از تو که چون جان پرورش دادی محمد را

نگردد کس در این عالم علی پرور ابوطالب

سرم خاک کف پایت که در یاری پیغمبر

ز یاران بودی ای پاکیزه طینت سر ابوطالب

تو از قرآن و از اسلام و از پیغمبر اکرم

حمایت کرده ای تا لحظه آخر ابوطالب

نه تنها خود، که شد یار محمد چار فرزندت

عقیل و طالب و مولا علی، جعفر، ابوطالب

سزد کافرترم خوانند از هر کافری فردا

نخوانم دشمنانت را اگر کافر ابوطالب

رسول الله دشمن شاد شد با رفتنت آری

غمت زد بر دل ختم رسل آذر ابوطالب

تو تا رفتی علی گرد یتیمی ماند بر رویش

ز جا خیز و بگیر او را چو جان در بر ابوطالب

تو گویی جان برون شد از تن اصحاب پیغمبر

که بودی جمله را چون روح در پیکر ابوطالب

اگر چه نیست قبرت را رواق و قبّه و صحنی

مزارت شهر دل ها راست روشنگر ابوطالب

ص: 359

عجب نی گر محمد در کنار تربت پاکت

فشاند اشک ماتم از دو چشم تر ابوطالب

سزد در سوز هجرانت بسوزد آن چنان میثم

که سوزد در عزایت صفحه و دفتر ابوطالب

ای ابوطالب درود ما به جسم و جان تو

مبعث حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله

همای نور شده راه مکه را پویید

غلامرضا سازگار

همای نور شده راه مکه را پویید

به آب چشمه زمزم، زبان و دل شویید

سپس به زمزمه لا اله الا الله

دهید دست به هم لا شریک له گویید

ز خلق بانگ هوالهو جدا جدا شنوید

درون کعبه ز بت ها خدا خدا شنوید

به چشم دل همه جا نقش جای پای خداست

به نی نوای وجودم چو نی، نوای خداست

الا تمام جهان گوش، گوش تا شنوید

زبان، زبان محمد، صدا صدای خداست

ز کوه و سنگ و ز هامون دعای دل شنوید

ندای ختم رسل از حرای دل شنوید

فرشتگان همه در دستشان صحیفة نور

جهانیان شده غرق نشاط و مست و سرور

ز قبضه قبضة خاک حجاز می شنوم

که ای تمام پری چهره¬گان زنده به گور

طلوع صبح سفید شما مبارک باد

محمد آمده عید شما مبارک باد

به جسم مردة هستی دمیده جان امروز

مکان شده یم انوار لامکان امروز

طلوع کرده ز غار حرا مگر خورشید

و یا زمین شده مسجود آسمان امروز

ص: 360

رسد ز کوه و در و دشت و بام و نخل و گیاه

صدای اشهد ان لا اله الا الله

جهان بهشت وصال محمد است امشب

چراغ ماه، بلال محمد است امشب

زمین مکه گل انداخته ز بوسه نور

خدیجه محو جمال محمد است امشب

در آسمان و زمین این ترانه گشته علم

بخوان به نام خدایت که آفرید قلم

الا تمامی خلق خدا به هوش، به هوش

محمد است که گوید سخن، سرا پا گوش

که فرد فرد شما را بود دو رشته به دست

و یا دو کوه بلند امانت است به دوش

محمدی که دو عالم گواه عصمت اوست

همه سفارش او در کتاب و عترت اوست

در آن روزگاران از شب سیه تر

غلامرضا سازگار

در آن روزگاران از شب سیه تر

که بر تیرگی ها جهان بود بستر

ستم بود و بیداد و کفر و ضلالت

جفا بود و خونریزی و فتنه و شر

قبایل بسی کارشان کینه توزی

طوایف همی بینشان تیر و خنجر

جوانان در آغوش دیو تباهی

چو پیران که بر بالش جهلشان سر

کسان را نه عز و شرف پیش ناکس

زنان را نه قدر و بها نزد شوهر

پسر طعمه کام دیو جهالت

چنان کز ستم زنده در گور دختر

سیه میشدش چهره از خشم و نفرت

پدر را اگر دختری زاد مادر

نه فرهنگ ، نه دین ، نه ایمان ، نه تقوی

نه دانش نه بینش نه قانون نه دفتر

ص: 361

همه درد اما نه درمان مهیا

همه رنج لیکن نه آسایش اندر

چنین شد مشیت که از چاه غفلت

برآرد بشر را خداوند اکبر

فرستاد از پیش ختم رسل را

محمد iرسول امین عقل کل را

فرستاد وحی اش که پیغمبری کن

بشر را که گم کرده ره ، رهبری کن

درون را ز فریاد مخفی مسوزان

برون آ ، برون آی و روشنگری کن

چو دشنام آید به پاسخ دعاگو

چو بیداد دیدی عدالت گری کن

اگر سنگ آمد سپر کن بدن را

و گردشمنی یافتی یاوری کن

جهان گر شود خصم رو بر مگردان

پیام آور استی پیام آوری کن

ستم گستران را عدالت گری ده

ستیزه همی با ستم گستری کن

به پاکی و وحدت امم را فراخوان

زشرک و دوروئی بشر را بری کن

بگیر امتیاز سفید و سیه را

میان خلایق به حق داوری کن

به خلق خوشت دوست را جان ببخشا

به لبخند از دشمنان دلبری کن

بت شرک با دست توحید بشکن

به نابودی کفر ، دین پروری کن

برون شو ز غار حرا یا محمد

به گردن رسان حکم ما را محمد

چو آن مهر تابنده عام جان

درخشید یکباره بر ملک امکان

چو ماه فروزان که از جیب مشرق

چو مهر درخشان که بربام کیهان

همه نخل ها پیش سرو قدش خم

همه سخره ها در مدیحش ثنا خوان

همه آفریننده اش آفرین گو

ص: 362

همه آفرینش ورا تحت فرمان

همه مردگان را بدو زندگانی

همه زندگان را نثار رهش جان

شرار عظیمش به دل بهر امت

شعار نجاتش به لب بهر انشان

در آن ریگزار تباهی و غفلت

در آن کوهسار تعدی و عصیان

در آن پرتگاه خطا و ضلالت

در آن سرزمین بت و بت پرستان

به پا خواست بهر نجات بشرها

محمد که جان بشرهاش قربان

ترش روئی خلق را دارد پاسخ

به گفتار شیرین و لب های خندان

ستم دید و آورد از قعر پستی

بشر را به اوج حقیقت پرستی

در آغاز بعثت بر این دین و آیین

چه خون ها که خوردند مردان حق بین

چه دلها که خون گشت از آل طاها

چه جانها که دادند اولاد یاسین

چه بدر و احدها که گردید بر پا

چه عمارها که فدا شد به صفین

چه پاکیزگان را که بستند بهتان

چه بد سیرتان را که گفتند تحسین

چه صف ها کشیدند از حق و باطل

چه کشتارها گشت از آن و از این

چه آزادگان را که شد حبس منزل

چه رزمندگان را که شد خاک بالین

چه پیش حوادث چه زیر شکنجه

نرفتند راهی به غیر از ره دین

زهر قطره خونی که دادند آنان

به پاکان دعا و به ناپاک نفرین

مسلمان به پاس هدف جان فشاند

دهد جان خود را که قرآن بماند

به قرآن و آیات بس جا و دانش

ص: 363

به پیغمبر اکرم و خاندانش

به زهرا که در راه این دین و آیین

فدا گشت ، ششماهه در آستانش

به خونین قیام بزرگ حسینی

که آزادگی خیزد از داستانش

به اشگ حبیبش به خون زهیرش

به حلقوم طفلش به فرق جوانش

به حجر و رشید و سعید و ابوذر

به میثم که شد قطع ، دست و زبانش

به سجاد و زید شهید و به یحیی

که آمد سیه چال زندان مکانش

به خون شهیدان هر عصر اسلام

زمان حسین و حسین زمانش

به زندان نشینی که زیر شکنجه

نبودی به جز فتح دین آرمانش

به رزمنده سرباز اسلام و قرآن

که قرآن سخن گفته در مدح و شانش

به آن پاکبازی که پیش گلوله

فدا گشت در راه اسلام ، جانش

رسیده است دور ستم سوزی ما

خدا وعده داده به پیروزی ما

اگر آتش از خاک ایران برآید

وگر از تن ملتش جان برآید

گر از مرز و بوم وطن چون فلسطین

ز بمب شرر خیز نیران برآید

گر از خاک ایران به مرگ عزیزان

فغان ها دمادم چو افغان برآید

اگر بهر کشتار مرد و زن ما

ز حلقوم بیگانه فرمان برآید

اگر غرب ، پیوسته با ما ستیزد

وگر از سوی شرق طوفان برآید

اگر اشک از چشم پیران ببارد

و گر خون ز کام جوانان برآید

اگر جان آزادگان ره

بسان سعیدی به زندان برآید

ص: 364

اگر قم شود قتلگاه عزیزان

وگر خون ز خاک خراسان برآید

محال است از قلب این پاک امت

شعاری بجز حکم قرآن برآید

به خون شهیدان به روح خمینی

بود مکتب ما حسینی حسینی

به آن خدای که بخشد به انس و جان، جان را

غلامرضا سازگار

به آن خدای که بخشد به انس و جان، جان را

به آن نبی که فروغش گرفت امکان را

اگر سعادت دنیا و آخرت خواهید

ز اهل بیت بگیرید حکم قرآن را

که اهلبیت، خدا را مظاهر حلمند

که اهلبیت همان راسخون فی العلمند

قسم به جان محمد که سیّد دو سراست

قسم به سوره کوثر که سوره زهراست

که شیعه راست دو میلاد از کرامت حق

یکی به قلب غدیر و یکی به غار حراست

غدیر و غار حرا رمز وحدت شیعه است

خدا گواست که این دو، دو بعثت شیعه است

غدیر چشمه جوشان فیض لم یزلی ست

غدیر مثل حرا یک حقیقت ازلی ست

غدیر مکتب اسلام ناب اهل ولاست

غدیر کعبه میلاد پیروان علی است

نبوّت نبوی در غدیر کامل شد

تمام نعمت حق در غدیر نازل شد

به آن خدا که جهان وجود را آراست

به جان امّ ابیها که حضرت زهراست

تمام هستی شیعه که متصل به همند

غدیر و غار حرا و حسین و عاشوراست

به این چهار و به ارواح چارده معصوم

که خط ما ز حرا و غدیر شد معلوم

ص: 365

خدا و احمد و قرآن و عترتند گواه

که بی ولای علی هر عبادتی است تباه

به قلب شیعه نوشتند از ازل میثم

محمد است رسول و علی ولی الله

به حق که نعمت حق شد تمام بر شیعه

علی است اول و آخر امام بر شیعه

نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت

برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت

نخواست اجر رسالت ولی دو گوهر پاک

میان ما دو امانت به یادگار گذاشت

دو گوهری که عزیزند چون نبوت او

یکی کتاب خدا و یکی است عترت او

از این دو، مقصد و مقصود او هدایت بود

همه هدایت او نیز در ولایت بود

مودتی که زما خواست بر ذوی القربی

از او به ما کرم و عزت و عنایت بود

خطاب کرد که این دو، اعتبارِ همند

هماره تا ابد الدهر در کنار همند

به حق که این دو همانند نور و خورشیدند

که از نخست به قلب بشر درخشیدند

چهارده سده بگذشته هم چنان شب و روز

زهم جدانشدند و فروغ بخشیدند

چنان که نورو چراغند لازم و ملزوم

یکی است مکتب قرآن و چارده معصوم

چنان که شخص محمد جدا زقرآن نیست

بودن عترت، قرآن چراغ ایمان نیست

کسی که مکتب عترت گزید بی قرآن

جدا زعترت و قرآن بُوَد، مسلمان نیست

رسول گفت که اینان چو این دو انگشتند

که متصل به هم و متکی به یک مشتند

سوای قرآن مومن فنا بُوَد دینش

ص: 366

بدون عترت هرکس خطاست آیینش

کسی که گفت کتاب خداست ما را بس

کند هماره خدا و کتاب نفرینش

به آیه آیه ی قرآن قسم، بُوَد معلوم

که دین شیعه کتاب است و چارده معصوم

چهارده مه تابنده، چارده اختر

چهارده صدف نور، چارده گوهر

چهارده یم توفنده، چارده کشتی

چهارده ره روشن، چارده رهبر

چهارده ولی و چارده مسیحا دم

که هم موید هم بوده، هم مؤید هم

هزار حیف که امت ره وفا بستند

پس از رسول خدا عهد خویش بشکستند

هنوز جسم حبیب خدا نرفته به خاک

به دشمنان خدا دسته دسته پیوستند

به بیت فاطمه ی او هجوم آوردند

به جای گل همه هیزم برای او بردند

مدینه دستخوش فتنه ای عجیب شده

بهشت وحی محیط غم حبیب شده

کجا روم؟ به که گویم؟ چگونه شرح دهم؟

علی که نفسِ محمد بُوَد غریب شده

سقیفه گشته به پا و غدیر رفته زِ یاد

چه خوب اجر نبی داده شد، زهی بیداد!

الا زخون جگر پر هماره ساغرتان

چه زود قول نبی محو شد ز خاطرتان

مگر نگفت نبی، فاطمه است بضعه ی من؟

مگر نگفت پس از من علی است رهبرتان؟

مگر نگفت که اکمال دین ولای علی است؟

مگر نگفت که این آیه در ثنای علی است؟

چه روی داد که بستید دست مولا را

رها ز بند نمودید دیو دنیا را

چرا رسول خدا را به قبر آزردید

ص: 367

چرا به بیت ولایت زدید زهرا را

طریق دوستی و شیوه ی وفا این بود؟

جواب آن همه احسان مصطفی این بود؟

عدو به آتش اگر جنت الولا را سوخت

شراره اش حرم الله کربلا را سوخت

نسوخت دامن دخت حسین را تنها

پَرِ ملائکه و لب انبیا را سوخت

بُوَد به قلب زمان ها فرود آن آتش

بلند تا صفِ حشر است دود آن آتش

قسم به فاطمه و باب و شوی و دو پسرش

که هرچه آمده اسلام تا کنون به سرش

خلاف خلق همان اختلاف اول بود

که شد جدا ره امت زخط راهبرش

هماره میثم طیِ رهِ کُمیت کند

به نظم تازه حمایت ز اهل بیت کند

ای خضر حیات جان، محمّد

غلامرضا سازگار

ای خضر حیات جان، محمّد

با نام خدا بخوان، محمّد

ای مشعل نور تیره گی سوز

ای آیت روشنی بر افروز

روز همه شام تار تا کی

خورشید، درون غار تا کی؟

ای خاتم انبیا محمّد

از غار برون بیا، محمّد

در کلّ وجود رهبری کن

بر عرش کمال محوری کن

ای گمشدۀ تمام خلقت

خورشید بلند بام خلقت

از رخ بفکن حجاب، امشب

بر قلب بشر بتاب، امشب

پایان شب سیه رسیده

خورشید نبوّتت دمیده

بر خیز و بیار بهر هستی

توحید به جای بت پرستی

ای نور خدا ز تو نمایان

بر خیز و بجنگ با خدایان

ص: 368

هنگام قیام تو است بر خیز

بتخانۀ دهر را فرو ریز

تا حشر به جز تو رهبری نیست

بعد از تو دگر پیمبری نیست

ای مکّه ببال، احمد آمد

از غار حرا محمّد آمد

بت ها ز چه رو خموش خفتید

ای لات و هبل به سجده افتید

ای هجر، حَجَر، مقام، زمزم

ای آدم، ای تمام عالم

اعلام کنید شرک و مستی

تبدیل شده به حق پرستی

تا چند صنم، صمد پرستید

آحاد جهان احد پرستید

بت ها همگان خدا پرستید

از جام هوالجلیل مستند

کوه و در و دشت محو هویند

مشغول به ذکر حمد اویند

ما آدمیان چرا خموشیم؟

با آنکه زبان و چشم و گوشیم

ای خفته به خواب جهل، برخیز

در بعثت احمدی برانگیز

برخیز که بت گری سرآمد

از سوی خدا پیمبر آمد

رخشنده تر از هزار خورشید

خورشید محمّدی درخشید

این ساقی گلبن حیات است

این سیّد کلّ کاینات است

این جلوه کبریاست آری

این خاتم انبیاست آری

این است محمّدی که گفتید

وصفش ز پیمبران شنفتند

فتح درِ رحمت آمد امشب

پیغمبر رحمت آمد امشب

اعلام شده سیادت ما

در بعثت او ولادت ما

ای روی تو شمع آفرینش

ای سیّد جمع آفرینش

ای کلّ پیمبران بشریت

روح ملکوتیان اسیرت

مه شیفتۀ شب ظهورت

خورشید گدای بیت نورت

دارد به تو افتخار کعبه

پروانۀ تو هزار کعبه

ص: 369

پوشیده ز حسن خُلق جوشن

لبخند زده به سنگ دشمن

گفتار تو سر بسر کرامت

قرآن تو نور تا قیامت

جنّ و ملکت دو عبد پا بست

خورشید و مهت دو گوی در دست

تو از همه انبیا سر استی

تا هست خدا پیمبر استی

بازآ و به خلق سروری کن

پیغامبرا پیمبری کن

با رایت سرمدی برافروز

اسلام محمّدی بیاموز

بازآ که به طول یک هزاره

اسلام شده هزار پاره

رقص و طرب و قمار و مستی

بگرفته ره خدا پرستی

ای صاحب راستین اسلام

عیسای مسیح دین اسلام

اسلام به تو نیاز دارد

این رشته سر دراز دارد

کن زنده دوباره نهضتت را

دریاب کتاب و عترتت را

تا کی به کتاب تو اهانت

تا چند به عترتت خیانت

خون شهدا دهد گواهی

از غربت مکتب الهی

این پنجۀ دشمنان دین است

کآلوده به خون مسلمین است

ما پیرو خطّ اهلبیتیم

سلمان و ابوذر و کمیلیم

داریم سه پرتو هدایت

تو حیدر و نبوّت و ولایت

با مهر علی خدا پرستیم

عهدی است که در غدیر بستیم

ما زادۀ بعثت و غدیریم

کی خطّ سقیفه می پذیریم

تا چشم به این جهان گشودیم

آهنگ علی علی سرودیم

نا شسته دهان ز شیر مادر

دادند به ما شراب کوثر

ما و علی و محبّت او

سر مست ولایتیم یا هو

ما شیعۀ چارده کتابیم

ص: 370

خاک قدم ابو ترابیم

خطّ نبویست مکتب ما

اسلام علی است مذهب ما

اسلام علی کمال دین است

مجد و شرف و جلال دین است

اسلام علی است عدل گستر

اسلام علی است شیعه پرور

شیعه گل باغ اهلبیت است

نوری زچراغ اهلبیت است

شیعه به کمان عدل تیر است

شیعه به کُنام عشق شیر است

شیعه است که چهره کرده نیلی

گفته است علی و خورده سیلی

شیعه است که داشته به عالم

مقداد و رُشید و حُجر و میثم

شیعه است که آبرو به خون داد

هفتاد و دو ماه لاله گون داد

شیعه است که با درون بی تاب

لب تشنه برون شد از یم آب

شیعه است که غافل از خدا نیست

شیعه است که از علی جدا نیست

شیعه است شهید تیغ در مشت

بوده زرهش همیشه بی پشت

شیعه چو علی امیر دارد

هم بعثت و هم غدیر دارد

«میثم» بنویس هست تا حق

حق با علی و علی است با حق

ای بمرآت رخت حسن خدا پیدا محمد

غلامرضا سازگار

ای بمرآت رخت حسن خدا پیدا محمد

وین به فریادت نجات مردم دنیا محمد

ای سراپا مهر ای مهر جهان آرا محمد

ای چراغ آفرینش یا محمد یا محمد

تو فروغ کبریائی ، تو امام انبیائی

تو به خلقت رهنمائی ، چند در غار حرائی

تا بسوزد تیرگی از غار بیرون آ محمد

ص: 371

از چه بردی سر به کوه و گفته ای ترک وطن را

ای همه نور ای همه تنها بر افروز انجمن را

لب به نام رب بگشا بشکن سکوت خویشتن را

چند کعبه از خدا خواهد ظهور بت شکن را

احمدا پیغمبری کن ، رهبری کن رهبری کن

آفتابا دلبری کن ، خلق را روشنگری کن

باز کن زنجیر جهل از پای انسانها محمد

پا برون نه کافرینش بسته صف بهر سلامت

لب گشا تا فصل ها گردد بهار از هر کلامت

قد برافراز ای تمام روزها روز قیامت

این تو ،این جام کرم، این دوستان تشنه کامت

ای چراغ روزگاران ای فروغ چشم یاران

ای خزان ها را بهاران در کویر تشنه باران

گل برویان از دل سوزان این صحرا محمد

در محیط نور ، چشم آدمی بی نور تا کی

ای حیات جان انسان از تو انسان دور تا کی

دخترک ها زنده با دست پدر در گور تا کی

بردگان را برفراز دوش بار زور تا کی

روح مردی در حقارت زن بزنجیر اسارت

ای ز معبودت بشارت تا بکی ظلم و شرارت

ای خدا را دست ، این زنجیر را بگشا محمد

ای زبان خالق ای خلق خدا را یار اقراء

ای ز فریاد جهانگیرت جهان بیدار اقراء

ای کلامت نور و رویت مطلع الانوار اقراء

ای کویر تشنه دل از دمت گلزار اقراء

ای خدائی اقتدارت ای جهان در اختیارت

ای خلایق بیقرارت ای بشر چشم انتظارت

ص: 372

لب گشا تا آدمیت را کنی احیا محمد

در کویر تشنه هستی گل ایمان بپرور

تو مسیح عالمی در جسم عالم جان بپرور

حمزه و عمار و سعد و بوذر و سلمان بپرور

لاله های خویش را در گلبن ایمان بپرور

نبود از دشمن حراست ، نیست بیم از شر ناست

ای ز سوی حق سپاهت ، ای علی پیر کلاست

ما علی دادیم بر تو نیستی تنها محمد

یا محمد ای قلوب خستگان غار حرایت

یا محمد ای بگوش قرن ها بانگ درایت

یا محمد ای طواف خلق برگرد سرایت

یا محمد ای تمام انبیا مدحت سرایت

ای رسولانت پیمبر ، ای سفیر حی داور

ای تو ما را یار و یاور ، از حرا بانگی برآور

با خروش دیگری دریاب امت را محمد

ای چراغ قرن ها بار دگر روشنگری کن

امت گم کرده را خویشتن را رهبری کن

بار دیگر از حرا بیرون بیا پیغمبری کن

کشتی طوفان اندیشه ها را لنگری کن

بارشی ای ابر رحمت ، غرشی ای بحر غیرت

دور گردیدند امت ، از تو و قرآن و عترت

چاره ای کن ای بما نزدیک تر از ما محمد

شیعه از آغاز با قرآن و عترت دست داده

پیش سیل فتنه همچون کوه محکم ایستاده

ترک جان در راه جانان گفته سر به کف نهاده

دل به قرآن داده و برپای عترت اوفتاده

شیعه با نور ولایت ، گشته از اول هدایت

ص: 373

کرده از حیدر حمایت ، میکند در خون روایت

آنچه از قرآن و عترت یاد دار د یا محمد

شیعه از غار حرا ره درغدیر خم گشوده

شیعه از آغاز بعثت با علی همگام بوده

شیعه اشعار ولایت را به موج خون سروده

شیعه در خون مدح عترت گفته قرآن را ستوده

شیعه یعنی عبد داور شیعه یعنی یار حیدر

شیعه یعنی حرف آخر شیعه یعنی جسم بی سر

شیعه جان است و کند پرواز دائم با محمد

شیعه بر سنگ حرا شعر ولایت می نگارد

شیعه هر جا پا گذارد بعثتی در یپش دارد

شیعه جان در یاری آل محمد می سپارد

شیعه سر در خط قرآن حکم عترت می گذارد

چارده خورشید دارد ، سر خط تایید دارد

شیعه در خون عید دارد ، یک جهان توحید دارد

شیعه راهش بوده راه دخترت زهرا محمد

شیعه دائم با غدیر با محرم انس دارد

شیعه با مولای مظلومان عالم انس دارد

شیعه نوک نی بوجه الله اعظم انس دارد

شیعه در خط علی با (نخل میثم) انس دارد

شیعه یعنی در مکنون ، شیعه یعنی عبد بی چون

شیعه یعنی روی گلگون ، شیعه یعنی چشمه خون

شیعه باشد با تو در پیدا و نا پیدا محمد

ای بشر را رهبر آگاه أِقرَأ بِسمِ رَبِّک

غلامرضا سازگار

ای بشر را رهبر آگاه أِقرَأ بِسمِ رَبِّک

ای خدایت تا ابد همراه أِقرَأ بِسمِ رَبِّک

ای خلایق را چراغ راه أِقرَأ بِسمِ رَبِّک

ص: 374

یا محمّد یا رسول الله أِقرَأ بِسمِ رَبِّک

آفتاب آفرینش چند در غار حرایی

مکّه نه، عالم سراسر چشم گشته تا بر آیی

ای سراج نور تا بی انتها روشنگری کن

ای دو عالم خاک پایت سر برآر و سروری کن

ای تمام عدل برخیز و عدالت گستری کن

ای از اوّل خاتم پیغمبران پیغمبری کن

پیشتر از انبیا بودی اگر چه آخر استی

تا خدا را حکم فرمایی است تو پیغمبر استی

انبیا نورند و تو خورشید تابانی محمّد

آن همه همچون کتابند و تو قرآنی محمّد

کس چه داند کیستی آغاز و پایانی محمّد

اوّلین و آخرین را جان و جانانی محمّد

ای تمام سرافرازان سر به زیر و سر فرازت

انبیا را ما فرستادیم از اوّل پیشبازت

حرف آخر را تو می گویی، تو، تو حسن ختامی

هم بشیری هم نذیری هم رسولی هم امامی

هم تو خیر المرسلین استی و هم خیر الانامی

تو کلیمیّ و کلیم الله را خیر الکلامی

ای درخشان تر زصد خورشید تابان کوکب تو

ای امیرالمؤمنین زانو زده در مکتب تو

سنگ کو و دُرّ و گوهر، مهر و ماه و موج و دریا

ابر و باران، رود و چشمه، باغ و بستان، دشت و صحرا

آب و خاک و باد و آتش، نور و ظلمت، زشت و زیبا

مرد و زن، پیر و جوان، عالّی و دانی، عبد و مولا

با تو گویند ای یگانه منجی عالم کجایی

ص: 375

یا محمّد یا محمّد یا محمّد کی میایی

جلوه کن ای آفتاب امشب زشام تار مکّه

با تو میگویند ذکر امشب در و دیوار مکّه

تا به کی چشم انتظارت چشم گوهر بار مکّه

خلق را بیدار کن ای رهبر بیدار مکّه

پاک کن ناپاک ها را، اهل کن نا اهل ها را

با کمان حمزه ات بشکن سر بوجهل ها را

ای چراغ انجمن ها جلوه در هر انجمن کن

خلعتی را کز ازل بخشنده معبودت به تن کن

بانگ وحدت زن خلایق را رها از ما و من کن

بت پرستان را موّحد، بت گران را بت شکن کن

تا ید واحد کنی خیل عجم را و عرب را

قطع کن با تیغ وحدت دست های بولهب را

ای جهان آفرینش صبح قرآن زد سپیده

نور اقرأ بسم ربّک در همه عالم دمیده

طایر تهلیل ها تا فوق هستی پر کشیده

با چراغ نور از غار حرا احمد رسیده

پیک وحی امشب دهد ما را نوید، الله اکبر

بانگ اِضرب مُرد، اقرأ بشنوید، الله اکبر

آفتابا بار دیگر از حرا جلوه گری کن

ماه مجلس شو دوباره اختران را مشتری کن

با چراغ نور، ره گم کرده گان را رهبری کن

با «اشدّاءُ عَلَی الکُفار» ما را یاوری کن

چند از بوجهل ها بیند بشر خیره سری را

خیز و کن آغاز اینک جنگ بدر دیگری را

باز جنگ خیبری باید سلحشوران دین را

باز باید ریخت در کام جهنّم مشرکین را

ص: 376

باز باید شست از خون ستم کاران زمین را

یا اباالزّهرا مسلّح کن امیرالمؤمنین را

با جسارت حرمت اسلام را بشکسته دشمن

بهر جنگ عترتت شمشیر از رو بسته دشمن

یابن زهرا مسلمین را اشگ در پیمانه تا کی

کعبه ی اسلام دست دشمن بیگانه تا کی

خانه تنها، خون روان از چشم صاحب خانه تا کی

قبر باب و مام و جدّ و عمّه ات ویرانه تا کی

شیعه بر عمق جگر هر روز داغی تازه دارد

آخر ای فرزند زهرا صبر هم اندازه دارد

جان به کف گیرید ای یاران که جانان خواهد آمد

وارث عترت پناه دین و قرآن خواهد آمد

عاقبت آن شهریار ملک امکان خواهد آمد

«خستگان هجر را ایّام درمان خواهد آمد»

غم مخور «میثم» امام داد گستر خواهد آمد

حیدری دیگر به عزم فتح خیبر خواهد آمد

ای از خدا لبزیز اقرأ یا محمّد

غلامرضا سازگار

ای از خدا لبزیز اقرأ یا محمّد

یا مصطفی برخیز اقرأ یا محمّد

تا کی بشر را ذلّت و پستی محمّد

برخیز ای گم گشتۀ هستی محمّد

بر خیز و بر کَن ریشۀ نا اهل ها را

فریاد زن بشکن سر بوجهل ها را

تبّت یدا اعلام کن بر بولهب ها

بشکن نفس در نای حمّال الحطب ها

ای آفتاب ملک جان روشنگری کن

ای پیر پیغام آوران پیغمبری کن

این نیش ها در راه ما نوش تو اقرأ

این آیۀ وحی است در گوش تو اقرأ

ص: 377

بر خیز و دل را با نگه زیر و زبر کن

بر خیز با انگشت خود شقّ القمر کن

ما بر تو مجد و سروری را حتم کردیم

ما بر تو پیغام آوری را ختم کردیم

پیش خطاب تو خطایی نیست دیگر

بعد از کتاب تو کتابی نیست دیگر

ما حکم قطعی را به فرقان تو گفتیم

ما حرف آخر را به قرآن تو گفتیم

تا دامن محشر درخشان کوکب تو است

خطّ نبّوت منتهی بر مکتب تو است

پیغمبران جان و تو جانانی محمّد

پیغمبر آغاز و پایانی محمّد

پیش از همه روشنگر عالم تو بودی

روزی که آدم را نبودی دم، تو بودی

سرّی است گر ما را رسول آخر استی

تا ما خداوندیم تو پیغمبر استی

ما داده ایم از صبح خلقت شامِ قدرت

طبع بلند و حسن خُلق و شرح صدرت

ما بر تو یاری حیدر خَلق کردیم

سلمان و مقداد و ابوذر خلق کردیم

در مکتب تو زنده گردد عفّت زن

تقوا و ایمان و حجاب و عصمت زن

بر خیز و قانون صنم بشکن محمّد

بت های چوبین را به هم بشکن محمّد

فریاد زن جز راه حق راهی دگر نیست

بر گو به جز الله، الاّهی دگر نیست

از حق ندا آمد ز جا خیزید یاران

پیک خدا آمد به پا خیزید یاران

چونان که موسای کلیم از طور آید

اینک محمّد با پیام نور آید

ذرّات هستی جمله در ذکر خدایند

ص: 378

کوه و بیابان با محمّد هم صدایند

ای خفته گان خیزید هنگام قیام است

ای خامشان فریاد، خاموشی حرام است

حق را رسد بانگ درآ بر خیز بر خیز

عالم شده کوه حرا بر خیز بر خیز

بر قلّۀ این کوه احمد را ببینید

بگشوده چشم اینک محمّد را ببینید

آوای قرآن بشنوید از سینۀ خویش

روی خدا بینید در آیینۀ خویش

هان بشنوید اینک صدای جبرئیل است

عالم پر از اِنّا هدیناه السبّیل است

در احتزاز آمد به گیتی پرچم حق

چنگی بزن بر ریسمان محکم حق

وقت آمده تا کار دشمن را بسازیم

لبیک گو، تا مسجدالاقصی بتازیم

از رگ رگ ارباب باطل خون در آریم

هم قدس را از سلطۀ صهیون در آریم

بر خیز تا گردیم بهر یکدگر پشت

سازیم مشتی آهنین از پنج انگشت

ما حامی مظلوم و پشتیبان دینیم

ما شیعۀ مولا امیرالمؤمنینیم

ما را محمّد از ازل توصیف کرده

در آیه قرآن خدا تعریف کرده

مادریم خون مکتب توحید داریم

در سینۀ خود چارده خورشید داریم

اسلام ناب ما ولای اهلبیت است

در قلب ما تیر بلای اهلبیت است

اسلام ناب ما ولای اهلبیت است

در قلب ما تیر بلای اهلبیت است

اسلام یعنی از سقیفه دست شستن

اسلام یعنی دل به اهل البیت بستن

اسلام یعنی راه زهرا بر گزیدن

در یاری مولای خود آزار دیدن

اسلام یعنی همچو گل در خون شکفتن

ص: 379

مدح علی را بر فراز دار گفتن

اسلام یعنی جان فدای یار کردن

با کام عطشان دست و سر ایثار کردن

اسلام یعنی با شهادت حال کردن

با بال خونین مرگ را دنبال کردن

اسلام یعنی سر به راه دین نهادن

در زیر ضرب تازیانه ایستادن

پیشانی تاریخ مُهرش نام شیعه است

هیهات منّ الذلّة، این اسلام شیعه است

بنیانگذار مکتب شیعه رسول است

قربانی آغاز این مکتب بتول است

ما بیشتر از ریگ صحرا کُشته دادیم

تا روی پای خود مقاوم ایستادیم

ما از بهشت وحی، گل در سینه داریم

ما چارده خورشید در آیینه داریم

توحید ما آلوده با لات و هبل نیست

قرآن ما قرآن صفّین و جمل نیست

نا بخردان تا اختراع کیش کردند

تفسیر قرآن را به رأی خویش کردند

این چارده تن جان قرآنند آری

تا حشر قرآن را نگهبانند آری

ما از علی و آل یاد داریم

این درس را از چارده استاد داریم

این چارده تن چارده دریای نورند

از تیره گی ها تا ابد دورند دورند

این چارده تن مخزن علم خدایند

مالنند پیغمبر به قرآن آشنایند

این چارده تن خاندان مصطفایند

اعضای قرآنند و جان مصطفایند

این چارده تن نورشان از یک جمال است

قول خطا، یا لغزش از اینان محال است

ما سرو فرو بر پای این و آن نیاریم

کز خاندان وحی داریم آنچه داریم

«میثم» کلام خاندان وحی نور است

ص: 380

هر کس جدا گردید از این نور کور است

امشب دلم از عالم اسرار خبر یافت

غلامرضا سازگار

امشب دلم از عالم اسرار خبر یافت

شد بی خبر از خویش و ز دلدار خبر یافت

از گمشدۀ خویش دگر بار خبر یافت

در دشت کویر از گُل بی خار خبر یافت

وز مهر فروزان به شب تار خبر یافت

در غار حرا پر زد و از یار خبر یافت

صحرای کویر آمده گلزار نبوّت

امشب شده ام غرق در انوار نبوّت

تنزیل ملایک به زمین باد مبارک

تهلیل به جبریل امین باد مبارک

تسبیح خداوند مبین باد مبارک

رحمت زیسار و ز یمین باد مبارک

بر اهل یقین نور یقین باد مبارک

بر ختم رسل رایت دین باد مبارک

بت ها همه اقرار به توحید نمودند

یکباره لب خویش به تکبیر گشودند

ای شهر خدا این همه تمجید مبارک

ای ظلمت شب پرتو خورشید مبارک

ای مکّه به خاکت گل امّید مبارک

ای کودک در گور نهان عید مبارک

ای غار حرا جلوۀ توحید مبارک

انوار خدا در تو درخشید مبارک

ای دّر یتیم از صدفت جلوه گری کن

بیرون شو و ابناء بشر را پدری کن

این نغمۀ وحی است به پا خیز محمّد

تا چند بود تیغ ستم تیز محمّد

از خون شده جام همه لبریز محمّد

برخیز و برافروز و برانگیز محمّد

بت های حرم را تو فرو ریز محمّد

تو با حق و حق با تو بود نیز محمّد

ص: 381

از جانب ما منجی ابناء بشر باش

بارید اگر سنگ تو با خنده سپر باش

تو با سخن زندۀ خود مصحف نوری

تو صبح امید همه را شمس ظهوری

تو رهبر جنّ و ملک و آدم و حوری

تو در دل تاریکی غم برق سروری

تو منجی هر دخترک زنده به گوری

تو ریشه کن ظلم و فساد و زر و زوری

فریاد برآور که بشیریّ و نذیری

تا حشر رسولی و سراجّی و منیری

پیغامبران دست به دامان تو بودند

در بین کتب پیرو قرآن تو بودند

گمگشتۀ صحرا و بیابان تو بودند

گلهای خدا بوی گلستان تو بودند

پیش از تو همه در خط فرمان تو بودند

آری همه شاگرد دبستان تو بودند

پیش از گِل آدم گُل این باغ تو بودی

تعلیم ده بلبل این باغ تو بودی

تا چند خرد بسته به زنجیر جهالت

تا چند بشر دستخوش کفر و ضلالت

تا کی گذرد عمر خلایق به بطالت

تا چند زند پست ترین، لاف جلالت

تا چند شود طعمۀ بیداد، عدالت

ای بر سرت از جانب حق تاج رسالت

شب رو به زوال است و سحر منتظر تو است

از غار برون آ که بشر منتظر تو است

ای مکتب توحیدِ تو تا حشر سر افراز

ای روح خرد بر سر کوی تو به پرواز

ای کرده خدا حکم نبوّت به تو ابراز

دین و سخن و حکم و کتابت همه اعجاز

ص: 382

آیین تو در کلّ ملل هست بشر ساز

اسلام تو با آیه اقراء شده آغاز

جز تو نتواند نتواند نتواند

از جهل بشر را برهاند برهاند

ای ختم رسل باز نگر امّت خود را

پا مال قلم ها بنگر حرمت خود را

دادند زکف امّت تو وحدت خود را

مظلوم تر از پیش ببین عترت خود را

نادیده گرفتند بسی عزّت خود را

کردند فراموش همه قدرت خود را

شیطان ز کمین گاه بر آورده سر امروز

بسته است به نابودی قرآن کمر امروز

برخیز و دعا کن که شب هجر سر آید

شاید سحری گردد و صبحی دگر آید

برخیز و دعا کن که بشیری ز درآید

از یوسف گمگشتۀ قرآن خبر آید

از دیدۀ شیعه همه خون جگر آید

کز قلب شب آن مهر فروزنده در آید

دین، علم، نبوّت، سه گرامی اثر توست

این هر سه، کمالش به ظهور پسر توست

مهدی است که تکمیل کند مکتب دین را

مهدی است که بخشد به بشر نور یقین را

مهدی است که آرد به جهان فتح مبین را

مهدی است که پر می کند از عدل زمین را

مهدی است که پیروز کند اهل یقین را

مهدی است که کوبد سر شیطان لعین را

از بعثت پیغمبر، تا نهضت مهدی

بوده همه جا صحبت، از دولت مهدی

شیعه است که در موج بلا زندۀ مهدی است

شیعه است که پوینده و پایندۀ مهدی است

ص: 383

شیعه است که پیدا به لبش خندۀ مهدی است

شیعه است که فریاد خروشندۀ مهدی است

شیعه است که جان بر کف و رزمندۀ مهدی است

شیعه گلی از گلشن فرخندۀ مهدی است

«میثم» که بود منتظر روز ظهورش

باشد که شود قسمت او فیض حضورش

خوشست در خم این گیسوان اسیر شدن

امیر عظیمی

خوشست در خم این گیسوان اسیر شدن

به خاکبوسی این شاه سربزیر شدن

خوشست خادمی این سرای را کردن

در این مقام گدا بودن و امیر شدن

خوشست خاک شدن زیر پای حضرتتان

زِ یُمن گیوه ی پر مهرتان عبیر شدن

خوشست اینکه زِ طفلی به زیر سایه تان

گذار عمر نمودن، زِ عشق پیر شدن

شما کلام خدایید و در نزول منید

شما محمدمید و شما رسول منید

به نام عشق، به نام خدا، به نام نبی

بنوش باده مستانه ای ز جام نبی

بنوش باده که جبرییل می شود اینبار

همای اوج سعادت به روی بام نبی

ببین زِ عرش به سمت حراست در تنزییل

صدای بال ملائک به احترام نبی

صدای بال ملک؛ نه صدای الله است

که آمده برسد محضر مقام نبی

رسیده است بگوید: بخوان بخوان قرآن

بخوان به نام خدایت بخوان محمد جان

زبان خویش گشود و حرا منور شد

زبان گشود و به اذن خدا پیمبر شد

زبان گشود و زمان فراق آخر شد

زبان گشود و لبش از وصال حق تر شد

ص: 384

زبان گشود به وحی و به خلق رهبر شد

زبان گشود وَ مکه دمی معطر شد

زبان گشود به قرآن، عدوش ابتر شد

چنان که گوش بتان از تلاوتش کر شد

ندا رسید: به مکه خدا وطن دارد

بتان مکه، دگر مکه بت شکن دارد

از این به بعد رسول خداست این آقا

از این به بعد خدا حرف می زند با ما

از این به بعد صدای خداست می پیچد

به گوش خلق خدا از لب اباالزهرا

از این به بعد خدا یک خداست ای کفّار

دگر به دور بریزید آن خداها را

از این به بعد شغالند شیرهای عرب

کنار یار پیمبر، کنار شیر خدا

علی کنار نبی و نبی کنار علی

یگانه حامی وحی است ذوالفقار علی

بگو رسول که در دل تب خدا داری

بگو که ابر خدایی و وحی می باری

بگو اگر به تو خورشید و ماه را بدهند

ز وحی خواندن خود دست بر نمی داری

بگو که آمدی و باغبان عشق شدی

به خاک سینه ی ما بذر عشق می کاری

تو آمدی که بگویی علی همان زهراست

تو آمدی که بگویی منم علی، آری

تو آمدی که علی را به ما نشان بدهی

امام بعد خودت را نشانمان بدهی

تو ساغر میِ حقی، شراب ناب، علیست

به خاک میکده سوگند، بوتراب، علیست

چه سرنوشت خوشی اینکه در هوای شما

شوند عالمیان ذرّه، آفتاب علیست

سوال: بعد شما جانشین تان چه کسی است؟

ص: 385

هزار بار بپرسند اگر، جواب علیست

صدای کیست پس از تو که ناله زد: بابا

کسی که بسته به دستش عدو طناب علیست

صدای کیست که می گفت: ای امان بردند

میان کوچه علی را کشان کشان بردند

الا محمد «اِقرء و ربُّک الاکرم»

غلامرضا سازگار

الا محمد «اِقرء و ربُّک الاکرم»

بخوان به نام خداوندگار لوح و قلم

بخوان بخوان که تویی منجی همه عالم

بخوان که پیشتر و برتری ت_و از آدم

بخوان که خوانده خدایت پیمبر اکرم

بخوان که هر سخن توست آیتی محکم

بخوان به نام خدایی که آفرید تو را

بخوان بنام کریمی که برگزید تو را

الا که سیطرۀ کفر از این خبر شکند

صف سپاه شب از نیزۀ سحر شکند

اگر چه کوه بوَد خصم را کمر شکند

به تیغ عدل تو بازوی زور و زر شکند

تبر به دست، بتان را به یکدگر شکند

کمان گرفته ز بوجهلِ فتنه سر شکند

خبر دهید که دیو غرور و مستی مُرد

رسید لشکر توحید و بت پرستی مُرد

محمد ای دو جهان زیر بار منت تو

مبارک است به خلق و خدا نبوت تو

خجسته باد به عالم ظهور دولت تو

تمام ن_ور ب_ود از چراغ حکمت تو

بود حقیقت توحید درس وحدت تو

درود بر تو و دین و کتاب و عترت تو

چراغ عترت و قرآن یکی است یااحمد

به این دو عزت ما متکی است یااحمد

ص: 386

دو ثقل زندۀ تو اهل بیت و قرآنند

دو قطعه نور ز یک مشعل فروزانند

دو سوره اند که مانند نور و فرقانند

دو آفتاب که از یک سپهر تابانند

دو گوهرند که از یک صدف درخشانند

دو نخل نور که محصول یک گلستانند

به اتفاق، دو تصویر از جمال خداست

هرآنکه گشت جدا ازیکی، ز هردو جداست

تو آفتاب جهانی، جهان تو را دارد

امیر قافل_ه ای، کاروان ت_و دارد

نشسته ای به زمین،آسمان تو را دارد

تو باغبان جنانی،جنان تو را دارد

زمان به طول تمام زمان تو را دارد

مکان به وسعت کل مکان تو را دارد

چه مقبلان که همه مورد قبول تواند

رسول مایی و پیغمبران رسول تواند

کسی که در همه جا در کنار توست علی است

کسی که دست تو و ذوالفقار توست علی است

کسی که تا ابدالدهر یار توست علی است

کسی که شیر تو و کردگار توست علی است

کسی که جان تو و جان نثار توست علی است

کسی که فاتح پروردگار توست علی است

کسی که حافظ قرآن و دین توست علی است

کسی که گفته خدا جانشین توست علی است

سلام بر تو و قدر و جلال و عنوانت!

سلام چار کتاب خدا ب_ه قرآنت!

سلام بر تو و یاسین و نور و فرقانت!

سلام بر تو که سلمان بود مسلمانت!

سلام بر شرف و اقتدار سلمانت

سلام مکه و غار حرا ب_ه پیمانت

ص: 387

سلام بر تو و مولا علی برادر تو

یگانه فاتح بدر و حنین و خیبر تو

بشر رسی_د ب_ه آیین راستین امشب

خدا نمود برون،دست از آستین امشب

رسید حلقۀ، توحید را نگین امشب

طلوع کرد رخ آفتاب دین امشب

بتان کعبه! بیفتید بر زمین امشب

خدای را بستایید از همین امشب

ظهور مکتبِ «خیرالورا» مبارک باد

طلوع نور ز غار حرا مبارک باد

بشارت ای، همۀ دختران زنده به گور

محمد آمده، پ_ای_ان گرفته سلطه زور

به گور گشت نهان، دیو کبر و جهل و غرور

فروغ دوستی از کوی دوست کرده ظهور

به شام تیره شبیخون زده است لشکر نور

محمد آمده، چشم بد از جمالش دور

رسید مژده که در ظلِّ احمدید همه

از این ب_ه بعد،کن_ار محمدید همه

قسم ب_ه ذات خداوندگار حیِ قدیر

دو عید ماست یکی، این دو، بعثت است و غدیر

جهانیان همه دانی_د از صغیر و کبی_ر

فقط علی است پس از مصطفی به خلق، امیر

به شهریار پیام آوران کسی است وزیر

که علم دارد و اخلاص دارد و شمشیر

هزار مرتبه"میثم"اگر روی سر دار

ز دامن علی و اهل بیت دست مدار

بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید

غلامرضا سازگار

بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید

گوش باشید که آوای خدا می آید

بوی عطر از نفس باد صبا می آید

نفس باد صبا روح فزا می آید

پیک وحی است که در غار حرا می آید

ص: 388

به محمد ز خداوند ندا می آید

ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید

گوش های شنوا حکم خدا را شنوید

بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند

سخن از اقرأ و از غار حرا می گویند

حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند

خلق عالم همه تبریک به ما می گویند

حکم توحید به ما و به شما می گویند

همگی با نفس روح فزا می گویند

بشریت چه نشستی که مسیحت آمد

حکم توحید به آوای فصیحت آمد

این چراغی است که تا شام ابد جلوه گر است

این یتیمی است که بر عالم خلقت پدر است

این نجات همه در دامن موج خطر است

این رسولی است که از کلّ رُسُل خوب تر است

پیشتر از همه بعد از همه پیغامبر است

تا صف حشر طرفدار حقوق بشر است

چشم بد دور ز آیینه ی رخسارش باد

تک و تنهاست خداوند نگهدارش باد

آی انسان ها فرمان پیمبر شنوید

گوش تا از سخن خلق فراتر شنوید

روح گردید و از آن روح مطهر شنوید

همه با هم سخن خالق داور شنوید

بانگ تهلیل شنیدید مکرر شنوید

همه را با هم در عدل برابر شنوید

دوره ی کفر و زر و زور به اتمام آمد

اهل عالم همه آماده که اسلام آمد

عید آزادی زن های اسیر است امروز

عید خلق است و خداوند قدیر ایت امروز

دامن مکه پر از مشک و عبیر است امروز

ص: 389

بشریت را فرمان خطیر است امروز

حق بشیر است بشیر است بشیر است امروز

جاودان باد چراغی که منیر است امروز

ذکر بت ها همه «لا نعبد الا ایاه»

همه گویند «ولا قوه الا با ا...»

تا به کی چهره ی خورشید عدالت مستور

تا به کی سلطه ی بیدادگران با زر و زور

با من امروز بخوانید همگی این منشور

منجی کل جهان آمده با مشعل نور

عید بعثت شده یا عید جهانگیر ظهور

تهنیت باد بر آن دخترک زنده به گور

دور دختر کشی و جهل به پایان آمد

سر تسلیم بیارید که قرآن آمد

مکه آهنگ، به گلواژه ی اقرأ بنواز

کعبه از جا کن و تا غار حرا کن پرواز

یا محمد سخن خویش ز لا کن آغاز

خیز از جا به بت و بتگر و بت خانه بتاز

بشریت را با مکتب توحید بساز

سر این رشته دراز است دراز است دراز

خیز تا عرصه ی بیدادگران تنگ کنی

سینه در حین تبسم سپر سنگ کنی

ای به راه تو تمامی ملل را دیده

ای که جبریل امین دور سرت گردیده

ای به قلب بشر از غار حرا تابیده

ای خدا پیش تر از پیش تو را بگزیده

ای سحاب کرمت بر همگان باریده

خیز از جای خود ای جامه به تن پیچیده

چشم عالم به ره مکتب روشنگر توست

منجی کل بشر دین علی پرور توست

گر چه فوجی پی آزار تن و جان توأند

ص: 390

فکر بشکستن پیشانی و دندان توأند

روزی آید که همه خلق مسلمان توأند

خاک مقداد تو عمار تو، سلمان توأند

سر فرو برده به تسلیم به فرمان توأند

پیرو دین تو و عترت و قرآن توأند

عالم کفر به اسلام تو تبدیل شود

به تولای علی دین تو تکمیل شود

تو و آل تو چراغان هدایید همه

چارده آینه از وجه خدایید همه

چارده صورت توحید نمایید همه

چارده قبله ی ارباب دعایید همه

چارده نوح به طوفان بلایید همه

چارده مهر عیان در همه جایید همه

چارده طور به سینای وسیع دلها

چارده عقده گشا در همه ی مشکل ها

عزت امت تو در گرو وحدت توست

وحدت امت تو پیروی از عترت توست

طاعت عترت تو، طاعت حق، طاعت توست

در رگ قلب حسین بن علی غیرت توست

تا خدایی خداوند به پا دولت توست

شیعه آن است که هر لحظه ی او بعثت توست

شیعه در حکم تو نور ازلی را دیده

شیعه در غار حرا با تو علی را دیده

بعثت شیعه ز آغاز غدیر است و حراست

بعثت سوم او واقعه ی عاشوراست

پدر شیعه علی، مادر شیعه زهراست

شیعه جان و تنش از آب و گل کرببلاست

به خدایی خدایی که جهان را آراست

شیعه بودن شرف و عزت و آزادی ماست

شیعه تا خون به رگش موج زند یار علی است

«میثما» شیعه همان میثم تمار علی است

ص: 391

تازه مسلمانم مسلمانِ محمد

نجمه پور ملکی

تازه مسلمانم مسلمانِ محمد

عاشق شدم امشب به قرآنِ محمد

معلوم شد سررشته کار دلِ ما

دست ابوذر بود و سلمانِ محمد

محبوب اهل آسمان ها و زمین است

ذکر حسن جان و حسین جانِ محمد

امیّد دارم که خدا ما را ببخشد

تنها به حقّ این عزیزانِ محمد

جانم به ایمانی که دارد این پیمبر

عشق علی مخلوط ایمانِ محمد

امشب حبیبم را حبیب الله کردند

قلب مرا اینگونه خاطر خواه کردند

مبعوث گردید آخرین پیغام آور

قربان این پیغمبر اسلام آور

او آمده انسانِ توحیدی بسازد

در این فضای کفری و سرسام آور

از جا دوباره کنده ما را اسم او، چون

اسمش بُود تکبیرة الاحرام آور

نام اباالقاسم چه غوغاها که کرده

روی لب پیغمبرانِ نام آور

تو آسمانی هستی و روی زمین هست

معراج های تو هنوز ابهام آور

فهمیده ام که سینۀ زهرا بهشت است

چون بوده خیلی بوسه ات الهام آور

***

پیغمبر رحمت بیا رحمت بیاور

از مکه تا یثرب بیا هجرت بیاور

موسای ما شو از دل دریا گذر کن

عیسای ما شو با دَمت برکت بیاور

پشت تمام سنگ باران ها بهشت است

جان خدیجه یک کمی طاقت بیاور

این جا فقط دزدی و غارت می شناسند

قدری برای مردها غیرت بیاور

مردان حق زیر شکنجه آب رفتند

برخیز و با اسلام خود قدرت بیاور

ص: 392

عمار یاسرها هنوز چشم انتظارند

دلگرمی از آیین توحید تو دارند

کار رسالت از همین حالا شروع شد

با اسم ربک عشق بازی ها شروع شد

خاکستر روی سرت داده علامت

ام ابیها بودن زهرا شروع شد

تنهایی ات حالا به اوج خود رسیده

شعب ابی طالب و هجرت ها شروع شد

پرچم به دست حمزه دادی مانده ام که

جنگ احد یا روز عاشورا شروع شد

***

با اینکه تو پیغمبر امیّ مایی

اما سرآمد از تمام انبیایی

یک ریز می خواهم به عشقت بنویسم

تو مصطفایی مصطفایی مصطفایی

گردت همیشه بچه های کوچه جمعند

از بس که آقا جان تو خوب و با صفایی

داری خودت را می کشی از غصه ما

بابای امت تو چقدر درد آشنایی

اما حسابی وا نکن آقا که این قوم

اجر رسالت می دهند با بی وفایی

تو قبل اقرا گریه کردی بر حسین پس

تو اولین گریه کن خون خدایی

ای رحمت للعالمین جانم فدایت

عشق امیرالمومنین جانم فدایت

در زیر دین مصطفایند منبری ها

مدیون آن سیب بهشتند مادری ها

فردا علی گویان امیران بهشتند

چون نور چشمی تواند این حیدری ها

اربابمان را از سر لطف تو داریم

قابل ندارد به خدا این نوکری ها

مرکب شدی داری سواری می دهی پس

عشق حسین است فوق این پیغمبری ها

با یا علی دل بردنت زحمت ندارد

چه زحمتی؟ تا باشد از این دلبری ها

ص: 393

یک روز دینت می شود آقا جهان گیر

قرآن و عترت با همین تاج سری ها

کار خودش را کرده بیداری اسلام

دارد به باور می رسد ناباوری ها

مهدی دعای فرجش را نیز خوانده

تا انتقام کربلا چیزی نمانده

به آن خدای که بخشد به انس و جان، جان را

غلامرضا سازگار

به آن خدای که بخشد به انس و جان، جان را

به آن نبی که فروغش گرفت امکان را

اگر سعادت دنیا و آخرت خواهید

ز اهل بیت بگیرید حکم قرآن را

که اهلبیت، خدا را مظاهر حلمند

که اهلبیت همان راسخون فی العلمند

قسم به جان محمد که سیّد دو سراست

قسم به سوره کوثر که سوره زهراست

که شیعه راست دو میلاد از کرامت حق

یکی به قلب غدیر و یکی به غار حراست

غدیر و غار حرا رمز وحدت شیعه است

خدا گواست که این دو، دو بعثت شیعه است

غدیر چشمه جوشان فیض لم یزلی ست

غدیر مثل حرا یک حقیقت ازلی ست

غدیر مکتب اسلام ناب اهل ولاست

غدیر کعبه میلاد پیروان علی است

نبوّت نبوی در غدیر کامل شد

تمام نعمت حق در غدیر نازل شد

به آن خدا که جهان وجود را آراست

به جان امّ ابیها که حضرت زهراست

تمام هستی شیعه که متصل به همند

غدیر و غار حرا و حسین و عاشوراست

به این چهار و به ارواح چارده معصوم

که خط ما ز حرا و غدیر شد معلوم

ص: 394

خدا و احمد و قرآن و عترتند گواه

که بی ولای علی هر عبادتی است تباه

به قلب شیعه نوشتند از ازل میثم

محمد است رسول و علی ولی الله

به حق که نعمت حق شد تمام بر شیعه

علی است اول و آخر امام بر شیعه

وصف تو را خدا به بیانی رسا نوشت

علی کفشگر

وصف تو را خدا به بیانی رسا نوشت

روز ازل به یمن شما « هَل اَتی » نوشت

زیباترین قصیده ی خلقت کلید خورد

آن جا که استعاره ی چشم تو را نوشت

هفت آسمان خلاصه ی « وَالشّمس » روی توست

دیباچه ی فروغ تو را « والضّحی » نوشت

وقتی که در جهان به تجلّی در آمدی

اسرار « یا» و «سین » تو را در خفا نوشت

منظور خلقتی و خداوند از ابتدا

نام تو را به دفتر خود مبتدا نوشت

آن گاه آیه آیه تو را منتشر نمود

تشریح انبعاث تو را در حرا نوشت

نوری شد و تمام تو را در خودش سرود

در «نَجم » و «دَهر » و «نور » و « دُخان » بر ملا نوشت

آن قدر خوب و پاک و زلالی که دست حق

یک پرده از مقام تورا در «کسا» نوشت

محمودِ آفرینشی، نام تو را خدا

در هر کجا نوشت یقیناً به جا نوشت

شرح تو را خدا به بیانی دگر نوشت

تو خوبِ خوب بودی و او خوب تر نوشت

ص: 395

در صف پیغمبران، آیت عظمی توئی

سید حسن خوش زاد

در صف پیغمبران، آیت عظمی توئی

پیک خدا زینت مسجد الاقصی توئی

ماه درخشندۀ، لیلة الاسری توئی

منبع نور رخ حضرت زهرا توئی

کعبه توئی دل توئی کعبۀ دل ها توئی

مهر درخشان بُود ذره ای از روی تو

قبله شود آشکار از خم ابروی تو

جان جهانی بود بسته به یک موی تو

ای به فدای تو و مسیر نیکوی تو

خاتم پیغمبران، حضرت طاها توئی

مات کلیم اله از معجزه قرآن تو

نوح بود بنده ای در خط فرمان تو

عیسی مریم بود طفل دبستان تو

حاتم طائی یکی ریزه خور خوان تو

طوطی شکر دهن لعل شکرخا تویی

علم جهان قطره و علم تو دریا بود

مستمع درس تو صد چو مسیحا بود

رایت حسن تو بر عرش معلی بود

زهره ایوان تو حضرت زهرا بود

در فلک معرفت عقد ثریا توئی

منطق کوبنده ات کلامی از کبریاست

حدیث لبخند تو چکامه ای دلرباست

من چه بخوانم تو را که نام تو کبریاست

احمد و بوالقاسم و محمد و مصطفی ست

ای امنا را امین، امین والا توئی

روز گزینش تو، بر سمت رهبری ست

جشن شکوهمند، بعثت پیغمبری ست

مکتب ما حیدری ست، مذهب ما جعفری ست

شعار ما یا علی ست، ز هر خطائی بری ست

شافع ما شیعیان بیوم عقبی توئی

توئی که با خلق و خو ز انبیا برتری

ص: 396

آمنه را گوهری خدیجه را شوهری

پیغمبری رهبری سرآمدی سروری

ماذنه را منظری، ستاره منبری

طور تجلای عشق، آن ید بیضا توئی

سلام ما بر تو و به حیدر صفدرت

به بانوی بانوان فاطمه اطهرت

بر حسن و حسین، زینب غم پرورت

به بوذر و به سلمان به مالک اشترت

قلب شریعت تو و مدار تقوی توئی

بر اثر مهر تو مَلَک دل آباد شد

به بنده افتاد از بندگی آزاد شد

علی به شاگردیت نشست و استاد شد

مدیحه گوی تو و سبط تو «خوش زاد» شد

این بار آمدم ز دل و جان بخوانمت

علی کفشگر

این بار آمدم ز دل و جان بخوانمت

پر شور آمدم که فراوان بخوانمت

از جای جای سوره ی انسان بخوانمت

رخصت بده طراوت باران بخوانمت

یا ایّها الرسول سر و جان فدای تو

این خسته ی غریب بیابان فدای تو

من آمدم شکوه سراسر بخوانمت

این بار آمدم که مکرر بخوانمت

عیبم نکن قیامت دیگر بخوانمت

با حشر و دهر و واقعه، محشر بخوانمت

تا کور گردد آن که نبیند شکوه تو

اسلام این تمامت فتح الفتوح تو

وقتش رسیده آسمان نورانی ات شود

دریا به جوش آید و طوفانی ات شود

افتد حرا به لکنت و حیرانی ات شود

عالم سزاست یکسره ارزانی ات شود

باید برای گفتن نامت وضو گرفت

نام تو برده ایم و دهان عطر «او» گرفت

حالا تمام عرش خدا زیر پای توست

ص: 397

جبریل محو قامت و قدّ رسای توست

با خنده ای زمین و زمان مبتلای توست

هفت آسمان برای تو و «هل اتی»ی توست

با آن زبان ناز بخوان با امین وحی

لختی بخند روی جهان، نازنین وحی!

جبریل کرده با کلماتش منوّرت

آورده کهکشان خدا را برابرت

روحی دمیده در تو و کرده ست محشرت

دیدند یک نظر همه آن جا «پیمبر»ت

پیغمبری که کون و مکان پرده دار اوست

حقّا که آسمان و زمین بر مدار اوست

از بهرت آفریده خداوند گوهری

درّ گران بهایی و دردانه همسری

از آسیه و مریم و هاجر مصوّری

مستوره ی عفافی و روح مطهّری

اصلاً خدا به شکل ملک آفریده اش

مهر تو خورده است به پهنای دیده اش

حالا زمان آن شده تا افسرت دهند

از چشمه سار نور خدا ساغرت دهند

عنوان ناب آخرین پیغمبرت دهند

آن گاه با عنایت او کوثرت دهند

یعنی جمال حضرت جان است فاطمه

دیباچه ی فروغ جهان است فاطمه

آسمونیا غزل خوون توی این شبِ همایون

وحید قاسمی

آسمونیا غزل خوون توی این شبِ همایون

جای ذکرحق ببینید صلواتِ رو لباشون

شدن عاشق نگاهت پراشونه فرش راهت

می خونن نمازُ زیر طاق ابروی سیاهت

عید مبعث دوباره هیئتا چه حالی داره !

عیدی کربلا می گیره هر کسی که کم نذاره

شب جشن حق پرستی شب کف زدن با مستی

دعوت خداست که امشب بین نوکراش نشستی

ص: 398

عید مبعثِ می دونید سرودُ با من بخونید

براتِ مدینه می دن، بگیرید همه می تونید

بارون غزل می باره از لبای هر ستاره

تو دلای شیعیانش غم دیگه جایی نداره

شب عید پس چه بهتر لبی تر کنیم ز ساغر

روی خمره ها نوشته می بزن به عشق حیدر

شب عید مبعث باز شب جام و باده و ساز

ساقی از تموم هیئت عکس دستِ جمعی بنداز

روز محشر ای جماعت پیش چشم اهل بدعت

فاطمه می شه به اذنش همه کاره ی قیامت

رحمتش حساب نداره هوامون رو خیلی داره

بیش تر از همه قیامت به ماها محل می ذاره

قیامت روز نویده دل شیعه پُر امیده

حضرت نبی به حیدر کلید بهشتُ می ده

پیمبران همه از جای خود قیام کنید

غلامرضا سازگار

پیمبران همه از جای خود قیام کنید

نماز رو ب_ه سوی مسجدالح_رام کنید

ز ن_ام نام__یِ پیغمب__ر احت_رام کنید

می طهور به دست خدا به جام کنید

سپس به غار حرا رفته، ازدحام کنید

ز جان و دل به رسول خدا سلام کنید

شب امید شم_ا و شب نوی_د شماست

ادب کنید که عید خدا و عید شماست

پی__ام فت__ح و نوی__د ظف__ر مبارک باد

دع__ای عم__ر شم__ا را اث__ر مبارک باد

خجسته عی_د بش_ر ب__ر بش_ر مبارک باد

تمام ش_د ش_ب هج_ران سحر مبارک باد

خجست_ه ب__عثت پیغامب__ر مب__ارک باد

به جن و انس و ملک، این خبر مبارک باد

ص: 399

خبر دهید که عید اخوّت آمده است

خزان گذشت، بهار نبوّت آمده است

خبر دهید امم را که فتح باب شماست

خبر دهید که پایان اضط_راب شماست

خبر دهید که آغ__از انق_لاب شماست

خبر دهید که توفیق بی حساب شماست

خبر دهید که اسلام دین ناب شماست

خبر دهید کت_اب خ_دا کتاب شماست

خبر دهید که ختم رسل بشیر شماست

خبر دهید که م_ولا علی امیر شماست

خبر دهید که «اقرء» ب_ه مکه نازل شد

خبر دهید که «اضرب» شعارِ باطل شد

خبر دهید که قان_ون عدل، کامل شد

خبر دهید که قرآن چراغ محفل شد

خبر دهید: مریدان! مراد ح_اصل شد

ن__زول س__ورۀ «ی_ا ایّها المزمّل» شد

رسد زکوه و در و دشت و سنگ و نخل و گیاه

ص__دای زمزم_ۀ لا ال__ه الا الله

بخ__وان محمّ_د! آوای ت__و ص__دای خداست

بخوان ک__ه ه_ر چ_ه بخوانی، پیام آخرِ ماست

بخوان بخوان که هماهنگ با تو ارض و سماست

بخوان بخوان که از اوّل بشر تو را می خواست

قی_ام ک_ن ک_ه قی__امت قی__امتِ کب__راست

قیام ک__ن ک__ه کن_د عدل با تو قامت راست

تو را دهند ندا راهی_ان وادی ن_ور

تو را زنند صدا دختران زنده به گور

تو منج_ی هم_ه ب_ا انقراض دنیایی

تو ب_ا ف_روغ خدایی_ت عال_م آرای_ی

تو تا قی__ام قی_امت، پیمب__رِ مایی

تو یار خلق به دنیایی و ب_ه عقبایی

تو رهبر همگان_ی، اگر چ_ه تنهایی

تو در تم_ام ملل، م_اه انجمن هایی

ص: 400

بخوان که قدر و مقام و جلالتت دادیم

رُس_ل نیامده، حکم رس_التت دادیم

محمّد ای به تو از ذات پ_اک حیِّ ودود

هم_اره ب__اد س_لام و هم_اره ب_اد درود

خدای بود و تو بودی، جهان نب_ود نبود

عدم به میمنت خلقت ت_و ی_افت وجود

خدا به نور تو از روی خویش پرده گشود

بشر به یمن تو بر خاک، روی طاعت سود

جزیره العرب از نظم تو گرفت نظام

جمال ت_وست چراغ تجلّیِ اسلام

پیمب_ران عظم_ت یافتن__د ب_ا نامت

دمیده در همه ع_الم فروغ اس_لامت

رسید سنگ ملامت ز هر در و بامت

زدند طعنه و دادند سخت دشنامت

زهی مکارم اخلاق و لطف و اکرامت

نگشت تلخ ز بیداد دشمنان کامت

اگر چه سنگ عدو گشت پاسخ سخنت

زدی تبسم و خون بود جاری از دهنت

چهارده صده روشن چراغ حکمت توست

چهارده صده ق_رآن پی_ام وح_دت توست

چهارده صده جاری بح_ار رح_مت توست

چهارده صده پاین__ده ن_ام امّ_ت ت_وست

چهارده صده بر کف لوای عت_رت توست

چهارده صده بر امّت ای_ن وصیّت توست

که ای تمامی ام_ت من_م پیمبرتان

منم پیمبر و مولا علی است رهبرتان

علی وصی م_ن است و عل_ی ول_ی خداست

علی س__راج منی__ر و عل__ی چراغ هداست

علی رکوع و سجود و علی س_لام و دعاست

علی است با حق و حق در پی علی پویاست

علی حقیقت ح_ق، ح_ق ب_دون او تنهاست

ص: 401

علی، علی، عل_ی آری عل_ی ام__ام شماست

بنای دین بقایش که هست عالمگیر

یک_ی ز غار حرا دیگری بود ز غدیر

یقین کنید که مشکل گشا علی است علی

یقین کنید که دست خدا علی است علی

یقین کنید فق_ط مقت__دا علی است علی

یقین کنید که شمس الضحا علی است علی

یقین کنید که صاحب لوا علی است علی

یقین کنید ام__ام شم_ا عل_ی اس_ت علی

قسم به ذات خدایی کز اوست هرچه که هست

یقین کنید ک_ه اس_لام ب__ی علی کف__ر است

حقیقتی است که کتمان آن ب_وَد ت_کفیر

قسم ب__ه آل محمّ__د، ب_ه آی__ۀ تط_هیر

قسم ب_ه آنچ_ه قل_م ک_رده از ازل تح_ریر

ک_ه دس__ت ق_درت پ_روردگار ح_یِّ قدیر

شناسنام_ۀ م__ا را زده اس_ت مه__ر غدیر

علی همان شب بعثت به خلق گشت امیر

قسم ب_ه ذات خ_داوندگار لم یزل_ی

تمام دین محمّد علی، علی ست، علی

وقتی شکوفا شد گل امید آن روز

سید هاشم وفایی

وقتی شکوفا شد گل امید آن روز

گل های عشق و معرفت روئید آن روز

در وسعت هفت آسمان غرق توحید

جبریل بذر نور می پاشید آن روز

گوئی ز چشم آسمان بر چهرۀ خاک

اشک نشاط و شوق می غلطید آن روز

تا گوهر شهوار خود را عرضه سازد

دریای رحمت موج زد جوشید آن روز

در خلوت روحانیش با دوست احمد

از گلشن سبز دعا گل چید آنروز

در جلوه های وحی و توحید و نبّوت

ص: 402

صد جلوه از نور خدا را دید آن روز

آمد صدای «قم فانذر» تا به گوشش

با نغمۀ «اقرأ» به خود لرزید آنروز

با رویش آن گلبُن سبز نبّوت

عطر رسالت در فضا پیچید آن روز

ذراّت هستی زیر لب مبهوت و حیران

گفتند سر زد از حرا خورشید آن روز

از یمن خلق نور او وز بعثت او

گوئی خدا بر خویشتن بالید آن روز

تا خلق را سازد رها از بت پرستی

دادند بر او پرچم توحید آن روز

بخشید چون تاج شرف بر او خداوند

کرد از مقام و قدراو تمجید آن روز

تا خلق را آگاه سازد از مقامش

حق نقد هستی را به او بخشید آن روز

بر ظلمت دل های تیره ای «وفائی»

نور خدا از آسمان تابید آن روز

ای ثناگوی تو رب العالمین

حسین رهنمائی

ای ثناگوی تو رب العالمین

آفریدت بهر اهداف برین

برد جسمت مسجد الاقصای دور

جان پاکت تا به دریاهای نور

سینه ات بشکافت و قلبت بشست

از غم و از کینه ها وز رای سست

گفت در غار حرا آن پیک وحی

بهر خواندن با لبت بنما تو سعی

یک به یک خواندی تو آن آیات نور

حکمت حق در دلت کردی ظهور

گفت اقرا ای رسول پاک ما

ای تو زینت بخش این افلاک ما

پس بخوان با نام رب العالمین

آنکه انسان را بدادش علم ودین

آن که انسان آفرید از خاک وگل

سینه اش پر کرد از احساس و دل

ص: 403

بعد از آن بگذاشت در دستش قلم

سرنوشتت خود نگار بی بیش وکم

هرچه بنویسی همان خوانش کنی

بس بکوش تا جان خود پایش کنی

گرنگاری باقلم افکار زشت

می نشاید پانهی اندربهشت

ای محمد ای رسول دین مهر

گو به خلقم یک پیامی از سپهر

کی همه ابناء آن اول بشر

پی نگیرید حرف آن استاد شر

تن کنید تقوای حق همچون لباس

بازبان دل بگوییدم سپاس

جان خود لبریز از ایمان کنید

نفس خود قربانی جانان کنید

به نام خالق آئینه ها به نام خدا

علیرضا خاکساری

به نام خالق آئینه ها به نام خدا

به نام صاحب آدینه ها به نام خدا

به نام حضرت ایزد خدای عزوجل

به نام حضرت امجد خدای شعر و غزل

اگرچه با قلمی که شکسته بنویسم

به یمن این شب و روز خجسته بنویسم

خوشا به حال من و دفتر غزل خیزم

به شوق و شور و شعف واژه واژه میریزم

صدای بال و پر جبرییل می آید

صدای گام بلند خلیل می آید

خدا به دست خلیلی دگر تبر داده

که پشت لات و هبل ها به لرزه افتاده

ندا رسیده که إقرأ...بخوان ز طیّ براق

بخوان از آن...لاتمم مکارم الاخلاق

نهفته مدح نگارم به مطلبی نافذ

نهفته در غزلیات حضرت حافظ

نگار من که به شوقش خدا قلم بسرشت

" نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت "

" به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد"

به روی منبر نوری خطیب مجلس شد

به آیه های لبش سر به راه خواهم شد

اسیر أشهد أن لا اله... خواهم شد

نشسته عالم و آدم به خوان احسانش

ص: 404

خوش آن دمی که بخواند قصص ز قرآنش

رواق منظر چشم من آشیانه شود

دوباره مثنوی ام یک غزل ترانه شود

گمان مکن که نبی یار غار میخواهد

برادری چو علی سر به دار میخواهد

برای روز مبادا به وقت خوف و خطر

میان بستر خود جان نثار میخواهد

اگر چه رحمت محض خداست در عالم

به غزوه ها یل دلدل سوار میخواهد

به نصف سیب بهشتی خود بسنده نکرد

کنار فاطمه اش ذوالفقار میخواهد

نگاه مرحمتش دائما به شیر خداست

برای بدر و احد شهسوار میخواهد

لسان مجلسی و کافی و مفید از اوست

اصول و ناصریات و. بحار میخواهد

محبتش که به سلمان بدون علت نیست

ز اهل ری به گمان سر به دار میخواهد

هر آن کسی که تب مطلعش مشخص شد

به لطف و مرحمتش شاعری مقدس شد

نه بهتر است بگویم هماره اقدس شد

دوباره روزی طبع دلم مخمس شد

غزل غزل بسرایم که عید مبعث شد

تمام غصه ی دل های شیعه بر باد است

چرا که مادر سادات هاشمی شاد است

دلم اسیر امیری بود که بی همتاست

همان کسی که بزرگ پیمبران خداست

دلیل آن همه تکریم لیلة الاسری ست

پسر عموی علی باشد و أباالزهراست

بنازم این همه شوکت، چه پرچمش بالاست

به نص آیه ی قرآن شهیر افلاک است

چرا که شأن نزول حدیث لولاک است

شعری که باز پر شده است از فراقها

امیررضا قدیری

شعری که باز پر شده است از فراقها

دانم نشسته منتظر اتفاقها

ذکر تمام قافیه هایش شما شدید

ای منتها الیه همه اشتیاقها

مشتاق دیدن حرمم همچو کفتری

ص: 405

که میپرد هی به فراسوی طاقها

سبزی گنبدت مرا شاعری نمود

که مینویسد از حرمت از رواقها

که مینویسد از تو و آل طاهرت

که مینویسد از تو و از چلچراغها

شاعر دوباره قافیه هارا ردیف کرد

شعرش دوباره پر شده از اتفاقها

امشب سر بساط شما عشق میکنم

با شاخه نبات شما عشق میکنم

آقا دوباره برق نگاهت مرا گرفت

حسی عجیب ثانیه هارو فرا گرفت

رحمت رسید!!!حضرت ختمی...سه نقطه و

با این خبر زبان من از مبتدا گرفت

یک چکه از نگاه شمارو چکانده اند

از آن به بعد سطح زمین را حرا گرفت

از بس حضور سبز شما ذره پرور است

از گرد و خاک پای شما کعبه پا گرفت

با افتخار تام;زمین زیر پایتان

با دست های ملتمسش ربنا گرفت

مانند مادری که همین چند روز پیش

نزدیک ظهر...پشت در خانه جا گرفت

آقا ببخش درب که وا ش نشست و بعد

چند استخوان دختذتان هم شکست و بعد

ناگاه رنگ مادر قصه پریده شد

هی پشت هم صدای شکستن شنیده شد

در ازدحام تا وسط خانه ناگهان

مادر به طرز وحشیانه کشیده شد

راوی نوشت ضرب لگدها شدید بود

راوی نوشت مادر قصه خمیده شد

بازو شکست...فک و دهان هم...شکست و آه...

حتی کناره های زبان هم بریده شد

هی سینه از فشار لگد خرد و گشته و

هی سیب سرخ خانه مولا لهیده شد

با دست های ملتمسش ربنا گرفت

صدیقه ای که آخر قصه شهیده شد

دارم به بغض و کین و حسد فکر میکنم

دارم به ضربه های لگد فکر میکنم

در کشور عشق، معبدی می خواهم

ص: 406

رضا اسماعیلی

در کشور عشق، معبدی می خواهم

یک سینه تهی ز هر بدی می خواهم

سهمی ز جهان اگر مرا می بخشید

باغی ز گل محمدی می خواهم

***

ای عشق ! تو آمدی حیاتم دادی

از ظلمت و تیرگی نجاتم دادی

من تشنه ی یک سرود روشن بودم

جام_____ی ز زلال صل____واتم دادی

***

ای دوست ! ندای « لا تخف » می آید

شب رفت ، صدای چنگ و دف می آید

شد چشم زمین به نور احمد روشن

از عرش ، فرشته ، صف به صف می آید

***

بوی تو ز بوستان من می آید

خورشید در آسمان من می آید

لب های مرا فرشتگان می بوسند

چون نام تو بر زبان من می آید

***

در عشقِ تو استوار ، همچون کوهم

بی نور تو ، عابر شب اندوهم

چون نام تو بر لبان من می رقصد

عطر صلوات می چکد از روحم

***

تا نام ت_____و بر زبان هستی آم____د

در سینه ی عشق ، شور مستی آمد

از سینه ی کعبه ن_______ور تو بیرون زد

گلبانک خوش خ_____داپرستی آم___د

***

باید که حضور ماه را دریابیم

در دولت نور ، راه را دریابیم

ذکر صلوات بر محمد کافی ست

تا معنی « لا اله ... » را در یابیم

***

ای دل شدگان ! یار موافق آمد

افشاگر چهره ی منافق آمد

ص: 407

عالم ز ظهور نور او روشن شد

یاران ! صلوات ، صبح صادق آمد

***

ای دوست ! به آسمان نظر کن گاهی

ذکری تو بگو ، بر آور از دل آهی

لب را به گلاب نام او خوشبو کن

گر دولت وصل دوست را می خواهی

***

ای دلشدگان ! نسیم جان می آید

در جسم زمین ، دوباره جان می آید

در باغ ، گل محمدی می خندد

تبریک ! بهار عاشقان می آید

***

در ظلمت شب ، دلیل راهم دادند

رخصت به دلم ، دل سیاهم دادند

چون نام تو بر لبان روحم رقصید

در خلوت انس دوست راهم دادند

***

ای خال لب تو ، نقطه ی بسم الله

در حُسن و جمال ، ماه تر از هر ماه

شکرانه ی دیدن تو صد تکبیر است

« لا حول و لا قوة الا بالل________ه »

***

ای خون حماسه در رگ آزادی !

تو بر سر ظلم ، تندر فریادی

تو آمدی و به غنچه های ایمان

فرمان خجسته ی شکفتن دادی

***

ای نور زمین و آسمان ! ادرکنی

ای قبله ی دل ، بهشت جان ! ادرکنی

بوی خوش وصل می وزد از نامت

نام تو سرود عاشقان ، ادرکنی

سیاه چشم دو عالم، خرام آهوی عشق

محمد علی رضاپور

سیاه چشم دو عالم، خرام آهوی عشق

نبیِ سوسن و مریم، طبیب و داروی عشق

ص: 408

دوگونه ات نمکین و نگاه، یوسف کش

وخال کنج لبت وزنه ترازوی عشق

نفس بزن که دوعالم بگیرد عطر تورا

قدم بزن که بگیرد ترانه ام بوی عشق

توپلک می زنی و دهر می رود ز نفس

ونام توست از آغاز هست بر روی عشق

نشان حضرت لولاک از ملک پرسید

دلم، نشانی او داد برسر کوی عشق

پیمبری و دوعالم اسیر معجزه ات

نشسته عقل به پیش تو با دوزانوی عشق

بخوان که حضرت داوود محضرت شاگرد

بخوان به سبک حجازی کلام دلجوی عشق

صنم تویی بت عیار، کعبه ام چشمت

نوای ما به طواف تو هست "یا هوی" عشق

نبی! پیاله بیافشان، علیست ساقی تو

بیا و دست بکش برسیاه گیسوی عشق

تویک نفس زدی و آن نفس علی می گفت

تو راس عشق شدی و علیست بازوی عشق

نبی شدی که خدا دست بر قلم بشود

خودت بهانه شدی تا علی عَلَم بشود

خوش آنشبی که ببینیم مست ، خواب تورا

به جان و دل بنشانیم ما کتاب تورا

به چشم خسته کشانیم ذره ای از آن

غبار کهنه پای ابی تراب تورا

و کاش جمعه ای از سرزمین آمدنت

ببیند این دل ما باز آفتاب تورا

خداکند که خداوند باز هم بکشد

دمی زسایه خود برسرم سحاب تورا

کجا رود ز سر مست گر به لب بزند

نمی ز قطره ای از ساغر شراب تورا

ص: 409

خدا کند که به عالم علم شود دینت

و بشنود دل خسته کلام ناب تورا

به کیش خویش کشانی یهود و ترسا را

اگر که باد بگیرد ز رخ نقاب تورا

تورا چگونه سرایم یتیمِ شاه شده

غبار تو به سما رفت،حال ماه شده

الا ای باده نوشان بعثت آمد

خلیل کاظمی

الا ای باده نوشان بعثت آمد

زمان می کشی و عشرت آمد

بود میخانه دار عشق و سرمد

بود ساقی سر مستان محمد

رحیق عشق سرشار از شراب است

جهان مست از می ختمی مآب است

خراب از نعره اش بتخانه ها شد

که باز امشب همه میخانه ها شد

الا ای عاشقان شاه حجازی

زبتها می کند او پاک بازی

ز دو عالم چهل شب او جدا شد

کنشت و دیر او یکسر حرا شد

چهل شب با خدا دمساز او بود

وجودش غرق در دریای هو بود

تهی از غیر و پر از دوست گردید

به چشم خویشتن معبود خود دید

محمد با هو الهو روبرو شد

که گرم عشق و راز و گفتگو شد

به یک برق تجلی گشت بیهوش

که افتاد او خدا بردش در آغوش

هدایایی برش از داور آمد

به فرق او در امشب افسر آمد

به حق یکسر سر تعظیم بگرفت

که هر چه بود او تعلیم بگرفت

پر از علم لدنی سینه اش شد

ص: 410

منور تا ابد آیینه اش شد

به مستی جانب میخانه رو کرد

گل گلخانه اش مستانه بو کرد

میان میکده فرخنده یارش

چهل شب بود چون چشم انتظارش

خدیجه لعل لب یکباره وا کرد

سلامی گرم او بر مصطفی کرد

بگفتا یا محمد البشارت

به تو از بهر تبلیغ رسالت

چهل شب قسمتم گر شد جدایی

ولی بینم جمال کبریایی

چهل شب بی تو بر من شد چهل سال

ولیکن روی بر من کرد اقبال

چهل شب من کشیدم بی تو بس رنج

ولی در خویش کردم جستجو گنج

چهل شب گر مرا از تو جدا کرد

ولی بر ما خدا کوثر عطا کرد

سرا پا مصطفی در تاب و تب شد

که روز روشن او هم چو شب شد

که جبریل امین با امر سرمد

رسید و گفت قُم قُم یا محمد

زمان عشق بر ذوالمن رسیده است

که نابودی اهریمن رسیده است

طی می کنیم سمت ملاقات جاده را

علی اکبر لطیفیان

طی می کنیم سمت ملاقات جاده را

شاید کسی سوار کند این پیاده را

وقتش رسیده است که با گریه ریختن

جبران کنید توبه ی از دست داده را

تکریم دیگری ست همین امتناع ها

پس شکر می کنیم عطای نداده را

ما در رکوعِ نافله با آبروتریم

اصلاً نخواستیم تن ایستاده را

خُدّام آستانْ همیشه جلوترند

یا رب نگیر خدمت این خانواده را

مکه شرافتش به حضور محمد است

ص: 411

پس قصد می کنیم فقط مکه زاده را

گر بی علی بناست که این راه طی شود

مگذار پس مقابل ما راه جاده را

ما درب خانه ای به جز این در نمی رویم

ما بی علی کنار پیمبر نمی رویم

خوان کریم خالی و بی نان نمی شود

فقر گدا حریف کریمان نمی شود

گویی نمی برد ز عنایت سعادتی

آن که اسیر زلف پریشان نمی شود

این چه حکایتی ست که اصلاً برای ما

مبعث بدون شاه خراسان نمی شود

از برکت دعای رسول است هیچ جا

در دوستی فاطمه ایران نمی شود

مبعث نتیجه ای ز کرامات حیدر است

هر آن که بی ولاست مسلمان نمی شود

یکبار «یا نبی» و دگر بار «یا علی»

«یا مصطفی» بدون «علی جان» نمی شود

چون شرح زندگانی مولاست، خواندنی ست

ورنه کسی که پیرو قرآن نمی شود

جبریل علی، وحی علی و زبان علی ست

قرآن بخوان رسول، که قرآن همان علی ست

مبهوت مانده است تماشای خویش را

روح بلند و جلوه ی والای خویش را

سوگند می خوریم همه تَرک می کنیم

بردارد از بهشت اگر پای خویش را

اصلاً همان زمان چهل سال پیش هم

اثبات کرده بود بلندای خویش را

آن کس امام ماست که در لیلة المبیت

وقتی که رفت داد به او جای خویش را

او ماندنی نبود اگر، پُر نکرده بود

با مرتضی و فاطمه دنیای خویش را

ص: 412

از دیدن تجلی خود دست می کشید

می دید تا تجلی زهرای خویش را

یا فاطمه وَ یا که علی جلوه می کند

وقتی نشان دهد قد و بالای خویش را

نور است و در تن سه نفر جلوه کرده است

این نور قبل خلق بشر جلوه کرده است

ای خاک پای توست تمام وجودها

هفت آسمان و خلقت گنبد کبودها

ای کیسه ی همیشه کرامت میان شهر

آقای مهربانی و آقای جودها

آری نماز بی تو به قرآن قبول نیست

ای اولین سلام همه در قعودها

جبریل ما چگونه تو را پا به پا شود

درماندگی کجا و مسیر صعودها

قربان چشم های تو دار و ندار ما

قربان خاک پای تو بود و نبودها

شکر خدا قبیله ی تو کامل است و بس

کوری چشم عایشه ها، این حسود ها

ما با توأیم و با همه ی خانواده ات

عالم فدای زندگی صاف و ساده ات

از ما مگیر تاب و تب شور و شین را

حُبِ علی همان شرف نشأتین را

از ما مگیر شوق سفرهای تا نجف

مکه، مدینه، سامره و کاظمین را

با حب خانواده ی تو سال های سال

بخشیده اند آبروی عالمین را

ما نذر کرده ایم که بیرون بیاوریم

از زیر دِین، این جگر زیر دین را

ما قصد کرده ایم به یاریِ فاطمه

نائل شویم کرب و بلای حسین را

بوسه مزن کنار تمنای دخترت

ص: 413

زیر گلوی کوچک این نور عین را

وای از دمی که زینب کبری رسیده بود

وقتی رسیده بود که حنجر بریده بود

بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته

علی اکبر لطیفیان

بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته

در دل حیران من آیات حیران ریخته

نیستم ناراحت از این که شهیدم کرده اند

خون من گر ریخته در پای جانان ریخته

سفره ی دل باز کردن پیش مهمان بهتر است

پس دلم هر آن چه دارد پای مهمان ریخته

تا مقام قاب قوسین ابتلا باید کشید

در بیابان طلب خار مغیلان ریخته

گاه باید بیشتر همرنگ شد، مثل اویس

نذر یک دندان جانان، چند دندان ریخته

هر دو عالم، عالمی دارند پیش مقدمت

آن یکی دل ریخته است و این یکی جان ریخته

گر چه آدم، گر چه عیسی، گر چه موسی... باز هم

گمتر از درهای دربار تو دربان ریخته

بس که خاطرخواه داری و عزیزی که خدا

جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته

نذر این پیغمبری خوب است ذبحی رد کنی

عید مبعث در ضمیرش عید قربان ریخته

آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است

زآن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته

با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است

ور نه از این نامسلمان ها فراوان ریخته

شب، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام

بس که از روی لبت ذکر علی جان ریخته

یا نبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی

ص: 414

یا علی و یا علی و یا علی و یا مرتضی

ای دامنه ی وصف تو گسترده به عالم

محمود ژولیده

ای دامنه ی وصف تو گسترده به عالم

المنة لله که تویی سید خاتم

ای رحمت رحمان به تو تفویض محمد

ریزد ز سر انگشت تو صد حضرت حاتم

محبوب تر از حضرت تو خلق نگشته

ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم

قرآن نه کتابی است به هر سینه بگنجد

ای جان تو ظرف علق و کوثر و مریم

اخلاق تو و حب تو و یوسفی تو

صدها صفت حُسن دگر نزد تو معجم

شد غار حرا نقطه ی عطف هنر عشق

یعنی که تویی مرکز پرگار دو عالم

وقتی که سرازیر شدی از سر آن کوه

عالم همه در زیر قدم های تو شد خم

با خلق عظیمت همه را شیفته کردی

اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم

مشی تو به اسلام علی عادتمان داد

این است صراطی که به قرآن شده اقوم

صهبای علی را که به هر سینه نریزند

از میکده ی توست که مستیم دمادم

تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست

تقویم ولایت به تو دادند مسلم

واقف به تولای علی چون تو کسی نیست

ای یار قدیمی علی قائد اعظم

این سابقه پیداست به دیباچه ی هستی

هر جا که رسیدی تو علی بود و خدا هم

تو از نمک حب علی وام گرفتی؟

ص: 415

یا دامن مهر تو ز مولا ببرد غم؟

حالا تو بگو قصه استاد و معلم

آیا نبرد فیض معلِّم ز معلًّم؟

آن روز که نه کعبه و زادگهی بود

پس بود نمازت به کدام آیت اعظم؟

در غار حرا راستی همسفره ی تو کیست؟

با امر که رفتی به سوی بیت مکرم

معراج خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟

با صوت که اسرار خدا بود مُفهّم؟

با دست که شد تاج رسالت به سر تو

این دست خدا بود که گشتی تو معمّم

آقا ز که پرسیم به جز حضرتتان که ...

افلاک به گرد چه کسی گشت منظم

اسرار هزار و یکِ معراج کدام است؟

یک خردل آن را بگو ای شاهد و محرم

هنگام خداحافظی آخر معراج

آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟

بالای سر هر نبی و هر وصی از غیب

دست چه کسی غیر علی بود چو پرچم

تفسیر احادیث مع الحق مگر این نیست؟

تو با علی هستی و علی با تو دمادم

از روز ازل تا به ابد پیش نگاهت

غیر از رخ زیبای علی کیست مجسم

وجه الله قرآن همه جا هست مسلم

یعنی همه جا هست علی خط مقدم

دادی به علی هدیه چو تیغ دو لبت را

منصور شد اسلام به آن بازوی محکم

آنان که فرار عادتشان بود ز میدان

دیدند علی بود به هر خط مقدم

مظلوم شدی و به کسی ظلم نکردی

ص: 416

هرگز به بت ظالم دوران نشدی خم

اندازه ی مجموع رسل زجر کشیدی

شاید که هدایت بشود زاده ی آدم

یاران تو باید ز علی درس بگیرند

عرفان علی هست اطاعت ز تو هر دم

بگذر ز مسلمانی ما ای همه رحمت

سلمان کن و منّا بخر این قافله در هم

هر قوم که از راه علی دست کشیدند

رفتند به بیراهه و دادند تو را غم

بی حرمتی از امت بد عهد بدیدی

اما غم تو فاطمیه بود و محرم

عید نج_ات ع_الم خلق_ت مبارک است

غلامرضا سازگار

عید نج_ات ع_الم خلق_ت مبارک است

آوای وح_ی و لیل_ۀ بعث_ت مبارک است

عی_د ن_زول س_ورۀ اق_رأ ب_ه عق_ل کل

جشن کمال و علم و فضلیت مبارک است

ریحانه های زنده نهان گشته زیر خاک

عی_د حیات، عی_د ولادت مبارک است

عی_د ن_زول وح_ی الهی به احمد است

جان در طبق نهید که عید محمّد است

آوای وحی می رسد از شش جهت به گوش

بر قلب های مرده دمد روح از این سروش

از سنگ ه__ای غ_ار ح_را آی_د ای_ن ن_دا:

فریاد بی صدای خ_دا تا ب_ه کی خموش؟

اقرأ! بخوان! بخوان! که خدا گویدت بخوان

اقرأ! و ربک ای هم_ه سر تا قدم خروش

اقرأ! بخوان! که قلب بشر بی قرار توست

فص_ل خ_زان گذشت؛ طلوع بهار توست

اقرأ! بخوان! که نور نبوت دمیده است

اضرب گذشت؛ نوبت اقرأ رسیده است

اقرأ! بخ_وان! بخوان! که خداوندگار تو

ص: 417

بهر نجات خلق، ت_و را برگزی_ده است

اقرأ! بخوان! که پیش تر از خلقت وجود

ذات خ_دا پیامب__رت آفری__ده اس_ت

اقرأ! بخوان! که از همگان دلبری کنی

م__ا کبری_ای_ی و ت_و پی__ام آوری کنی

بنگر به کعبه ذکر بت_ان یامحمّد است

فریاد بی ص_دای جه_ان یامحمّد است

خورشید و ماه و قطره و دریا و کوه و دشت

با هم ندایش_ان همگان یامحمّد است

آوای اولی_ای خ__دا ت_ا خ_دا خ_داست

هر لحظه با هزار زبان یامحمّ_د است

در پهن دشت ملک خ_دا انقلاب کن

با دست ما تو بتکده ها را خراب کن

ای کل وحی، در نف_س جان ف_زای تو

دیگر ب_ه تخته سنگ حرا نیست ج_ای تو

ما کرده ایم اراده که تا حشر، سرکشان

س_ر آورند یکس_ره بر خ_اک پ_ای تو

ما کرده ایم اراده ک_ه ب_ر قل_ۀ کم_ال

باش_د در اهت__زاز، همیش_ه ل_وای تو

ای بت شکن که هست سر بت شکستنت

دس_ت عل_ی ب_ود تب_ر ب_ت شک_ستنت

تو پیش تر ز خلق و پس از خلق، رهبری

ه_م اولی_ن رس_ول هم آخ_ر پیمبری

پیغمبری به نام تو گردید ختم و بس

با آن ک__ه از تم_ام پی_ام آوران سری

از آدم و خلیل و کلیم و مسیح و نوح

ای برت_رین سفی_ر اله_ی ت_و برتری

تا روز حش_ر، زن_دۀ جاوید، دین توست

قرآن کتاب توست، علی جانشین توست

یاری که هست ب_ر تو برادر فقط علی ست

پیروز ب_در و خن_دق و خیبر فقط علی ست

شه_ر ب__زرگ عل_م ال_ه_ی فق__ط توی_ی

ص: 418

این شه_ر را دری ست که این در فقط علی ست

شمشی_رِ ح_ق و شی_ر خروش_ان توست او

اعلام کن به خلق که حیدر فقط علی ست

تو جان جان عالمی و جان تو علی ست

م_ا حافظ توایم و نگهبان تو علی ست

ام_روز، اوج قل_ۀ هست_ی سری_ر توست

خورشید بر فراز فلک سر به زیر توست

ت_ا دی_ن زن_دۀ ت_و نمی__رد نوشت_ه ایم

غ_ار ح_را مقدم_ه ای ب_ر غدیر توست

ت_و شهری_ار عال_م امک_ان محمّ__دی

حکم صریح ماست که حیدر وزیر توست

این نکته در صحیفه وحی تو خواندنی ست

بعثت اگ_ر غدی_ر نباش_د نمان__دنی ست

برخی_ز ت__ا اب_وذر و سلم_ان بپروری

مق__داد در تجل__ی ق__رآن بپ_روری

در روزگار تیرگی و جهل و خودسری

اس_لام آوری و مسلم__ان بپ__روری

برخیز تا به خُلق خوش و ذوالفقار عدل

در سینه ه_ا محبت و ایم_ان بپروری

فرق صنم بکوب و سخن از صمد بگو

سنگت اگ_ر زنن_د سپ_ر ش_و احد بگو

باید رها خلایق از این خودسری شوند

رو سوی حق کنند و ز باطل بری شوند

باید کلاف جان همه گیرند روی دست

بازار یوسف_ی چ_و ت_و را مشتری شوند

تا مکتب ت_و زن_ده بم_اند چ_و ن_ام تو

بای_د تم_ام ام_ت ت_و حی_دری ش_وند

آغاز کار تو همه نور و هدایت است

اما کمال مکتب تو در ولایت است

تو آفتاب و نور جهان گسترت علی ست

تو خود پیمبری و پی_ام آورت علی ست

حت_ی اگ_ر تم_ام جهان دشمنت شوند

ما یاور توایم و همه لشکرت علی ست

ص: 419

با آن که هست بر سر دستت کتاب وحی

ق_رآن ناشن_اختۀ دیگ_رت عل__ی ست

هرجا دلت گرفت سخن با علی بگو

حتی به جنگ بدر و احد یاعلی بگو

ای روی حق جمال منیر تو یاعلی

ای قل_ۀ کم__ال سری__ر تو یاعلی

تنه_ا نه در صحاب_ه ک_ه در جم_ع انبیا

هرگز کسی نبوده نظیر تو ی_اعلی

م_ا از طری_ق ت_و ب_ه محمّد رسیده ایم

غار حرای ماست غدیر تو ی_اعلی

روز نخست ت_ا ک_ه ول_ی آفریده شد

"میثم" هم از برای علی آفریده شد

شما زمان شروع من ابتدای منید

علی اکبر لطیفیان

شما زمان شروع من ابتدای منید

مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید

اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد

ولی همیشه شما اشهد صدای منید

به شوق روی شما هست وقف محرابم

شما تهجدمید و شما دعای منید

شما برای خدایید و من برای خودم

نه من برای شما نه شما برای منید

گل اضافیتان بودم و اضافه شدم

به آفرینشتان پس شما خدای منید

شما بهار، شما آسمان، شما برکات

به خاندان شما اهل بیت حق صلوات

بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی

خدای آینه ها را تو دلبرش بودی

تو حق محضی و در خلوت خداوندی

کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی

برای آن که خدا ناظر خودش باشد

شبیه آیینه ای در برابرش بودی

در آن زمان که درختی نبود و برگی هم

خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی

ص: 420

قرار نیست چهل سال بگذرد از تو

تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی

مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت

خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت

فدائیان نگاهت شهید جانانند

ملازمان سر کوی تو بزرگانند

فراریان سر گیسویت پر از کفرند

اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند

به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد

مگر عقول بشر از خدا چه می دانند

نگاه خاک نشینان خانواده ی تو

به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند

رسول سبز ببینم که می شناسیشان

همین قبیله همین ها که شکل سلمانند

نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد

عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد

بهشت باغچه ی روشن سرای تو بود

گل محمدیِ دست بچه های تو بود

سلام اول صبح و غروب این خانه

مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود

کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد

نزول آیه نزول خودت برای تو بود

فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل

همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود

تو را کمال نوشتند یا رسول الله

بزرگ آل نوشتند یا رسول الله

تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست

کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست

قرار شد همه عقد برادری خوانند

برای سهم شما حسن انتخاب علی ست

اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت

اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست

اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست

ص: 421

قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست

برای فخر تو این بس یگانه دامادت

جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست

«به ذره گر نظر لطف بو تراب کند

به آسمان رود و کار آفتاب کند»

آیه آیه همه جا عطر جنان می آید

یوسف رحیمی

آیه آیه همه جا عطر جنان می آید

وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید

جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است

بشنود مدح تو را با هیجان می آید

می رسی مثل مسیحا و به جسم کعبه

با نفس های الهی تو جان می آید

بس که در هر نفست جاذبه ی توحیدی است

ریگ هم در کف دستت به زبان می آید

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده ست

قبله ی عزت و ایمان به جهان می آید

با قدوم تو برای همه ی اهل زمین

از سماوات خدا برگ امان می آید

نور توحیدی تو در همه جا پیچیده ست

از فراسوی جهان عطر اذان می آید

عرشِ معراج سماوات شده محرابت

ملکوتی ست در این جلوه ی عالم تابت

خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد

نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

خواست حق، جلوه کند روشنی توحیدش

قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

ذکر لب های تو سرلوحه ی تسبیحات است

عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند

نورت آئینه ی آئین مسلمانی شد

ص: 422

به سراپرده ی اعجاز و بقا ره یابد

هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد

خواستم در خور حسن تو کلامی گویم

شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد

ای که مبهوت تو و وصف خطی از حسنت

عقل صد مولوی و حافظ و خاقانی شد

«از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

جنتی از همه ی عرش فراتر داری

تو که در دامن خود سوره ی کوثر داری

دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است

چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری

جذبه ی چشم تو تسخیر کند عالم را

در قد و قامت خود جلوه ی محشر داری

عالم از هیبت تو، شوکت تو سرشار است

اسداللهی چون حضرت حیدر داری

حسنین اند روی دوش تو همچون خورشید

جلوه ی نورٌ علی نور ، مکرر داری

اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند

روشنی بخش جهان، قبله ی دنیا هستند

ای که در هر دو سرا صبح سعادت با توست

رحمت عالمی و نور هدایت با توست

چشم امید همه خلق و شکوه کرمت

پدر امتی و اذن شفاعت با توست

با تو بودن که فقط صرف مسلمانی نیست

آنکه دارد به دلش نور ولایت، با توست

بی ولای علی این طایفه سرگردانند

دشمنی با وصی ات، عین عداوت با توست

باید از باب ولای علی آید هر کس

در هوای تو و در حسرت جنت با توست

ص: 423

سالیانی ست دلم شوق زیارت دارد

یک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست

کاش می شد سحری طوف مدینه آنگاه

نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله

برق_ع گشود و سورۀ ن_ور آفری_ده شد

غلامرضا سازگار

برق_ع گشود و سورۀ ن_ور آفری_ده شد

یک خنده کرد؛ صبح ظهور آفریده شد

بر تخته سنگ غار ح_را ع_اری از قلم

خطی کشید و شعر و شعور آفریده شد

ص_وت خدا ز حنجره گل کرد بر لبش

داوود پا گ_رفت و زب__ور آفری__ده ش_د

یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت

کوهی به ن_ام سنگ صب_ور آفریده شد

موجی به بحر معرفتش زد که بی درنگ

دریای_ی از ش_راب طه_ور آفری_ده شد

عالم محیط معرفت و شوق و شور شد

مل_ک وج_ود، محفل فیض حضور شد

شام سیاه جهل ب_ه پای_ان رسی_ده بود

باور کنی_د صب_ح بصی_رت دمی_ده بود

باور کنی_د دول_ت ق_رآن گ__رفت پ__ا

باور کنی_د رن_گ شی_اطین پری_ده ب_ود

میلاد ع_دل و داد و مس_اوات و زندگی

یا کودکی که زن_ده به گ_ور آرمیده بود

ی_ا جش_ن م_ادری ک_ه ز بی رحمی پدر

داغ شکفته دسته گل خویش دی_ده بود

یا جش_ن عی_د ب_َردۀ ش_لاق خورده ای

کز عمر، دست شسته دل از جان بریده بود

با آن ک_ه سینه اش هم_ه کان_ون خشم بود

جاری سرشک شادی اش از هر دو چشم بود

ش_رم و حیا ز شرم و حی_ا سربه زیر بود

بی دادگ_ر ش_ریف و ش_رافت حقی_ر بود

ص: 424

زن در میان جامع_ه در مع_رض فروش

مانن_د ب_َرده ای ک_ه همیش_ه اسی_ر بود

هرکس ضعیف بود چو موری که پایمال

هرکس که زور داشت به مردم امیر بود

هرکس که سیر بود چو گرگ گرسنه ای

هرکس گرسنه روز و شب از عمر سیر بود

در آن محی_ط ج_ور و جف_ای ستمگری

دنی_ای خست_ه منتظ_ر ی_ک بشی_ر بود

توحی_د را دوباره طلوعی مجدد است

پیداست آن بشیر، وجود محمّد است

بت ه_ا تم_ام ذک_ر خدا ب_ر زبان شان

افتاده بتگران همه آتش به جان شان

پامال گشته ان_د ستم ب_ارگان چو مور

انگار آم_ده است ب_ه پایان زمان شان

آتش شده است آب به کام ستمگران

آجر شده است اهل زر و زور، نان شان

درهم شکسته فرق ابوجهل های زور

از دست حمزه آمده بر سر کمان شان

هیزم کش_ان آتش فتنه چ_و ب_ولهب

تبت یدا اب_ولهب آم_د ب_ه شان شان

آن رشته ای که «حبلِ مَسَد» بود از غضب

پیچی_ده ش_د ب_ه گ_ردن حم_اله الحطب

دی_دم فرشت_ه آم_د و بازوی دیو بست

دیدم چگونه سلسله های ستم گسست

دی_دم ب_ه روی دوش خلی_لِ خلیل ه_ا

دست علی تبر شد و بت ها همه شکست

دیدم ب_ه دست بت شکن مسجدالحرام

نه بت به روی پا، نه به جا ماند بت پرست

دیدیم در محیط ستم، ظلم، سرکشی

مظل_وم ایست_اد و ستمگ_ر ز پا نشست

ب_اور کنی_د پرچ__م ع__دل محمّ_دی

ب_ر قل_ۀ عقی__دۀ م__ا سربلن_د هست

پیش از نزول وحی به عالم صلا زدیم

م_ا پی__رو محمّ_د و آل محمّ__دیم

ص: 425

ما در مقام و مرتبه ف_وق ملل شدیم

در مکتب پیمبرم_ان بی مث_ل شدیم

یک جلوه از حرا به دل ما رسید و ما

از تیرگی به نور فدایی ب_دل ش_دیم

ب_ا ی_ک نهیب زندۀ ح_ی علی الف_لاح

تبدی_ل ب_ر حقیقت خیرالعم_ل شدیم

تابی_ده شد فروغ بصیرت به قلب مان

یار عل_ی به فتنۀ جنگ جم_ل شدیم

ب_اور کنی_د پیشت_ر از ب_ود خویشتن

عبد خدا و منکر لات و هبل شدیم

دنی_ا بدان_د اینک_ه تمدن از آن ماست

گیتی همیشه محو صدای اذان ماست

گویی_د منک_ران هم_ه بره_ان بیاورند

ب_ر درده_ای جامع_ه درم__ان بی_اورند

دانش_وران ک_ل جه__ان را ص__دا زنید

یک آی_ه مث_ل آی__ۀ ق__رآن بی__اورند

گویید در تمامی ادی_ان اگر ک_ه هست

مقداد و حجر و ب_وذر و سلم_ان بیاورند

مقداد و حجر و بوذر و سلمان شان کجاست؟

کوشش کنن__د چن_د مسلم_ان بی_اورند

خواهن_د اگ_ر سع_ادت دنی__ا و آخ_رت

بای_د ب_ه ای__ن پیامب_ر ایم__ان بیاورند

چونان که بعد ختم رسالت رسول نیست

دینی به غی_ر دی_ن محمّد قب_ول نیست

م_ا از غدی_ر، راه ح__را را گرفته ایم

در این مسیر هر دو سرا را گرفته ایم

از لحظه ای که آیۀ اقرأ نزول یافت

س_رخط سبز شیر خ_دا را گرفته ایم

ما را ز خ_اک کرب و ب_لا آفری_ده اند

م_ا راه سی_دالشه__دا را گرفت__ه ایم

پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است

ما زیر بال، ارض و سما را گرفته ایم

ای خاندان پاک محمّد خدا گواست

م_ا دام__ن ولای شم_ا را گرفته ایم

ص: 426

"میثم" همیشه خاک ره میثم شماست

تا هست زن_ده در نفس او دم شماست

آن شب سکوتِ خلوتِ غار حرا شکست

ژولیده نیشابوری

آن شب سکوتِ خلوتِ غار حرا شکست

با آن شکست، قامت لات و عُزی شکست

آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوان

مهر سکوت لعل بشر زان ندا شکست

با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل

در سرزمین رکن و مقام عصا شکست

آدم به باغ خُلد، خدا را سپاس گفت

تا سدّ ظلم و فقر به ام القری شکست

نوح نبی به ساحل رحمت رسید و خورد

طوفان به پاس حرمت خیرالوری شکست

بر تخت گُل نشست در آتش خلیل حق

تا ختم الانبیا گل لبخند را شکست

عیسی مسیح مُهر نبوّت به او سپرد

زیرا که نیست دین ورا تا جزا شکست

آمد برون ز غار حرا میر کائنات

آن سان که جام خنده باد صبا شکست

در خانه رفت و دید خدیجه که می دهد

از بوی خویش مُشک غزال ختا شکست

بر دور خویش کهنه گلیمی گرفت و خفت

آمد ندا که داد به خوابش ندا شکست

یا «ایّها المدّثر»ش آمد به گوش و گفت

باید که سدّ درد ز هر بی نوا شکست

قانون مرگ زنده به گوران به گور کن

کز مرگ دختران نرسد بر بقا شکست

آماده بهر گفتن تکبیر کن بلال

چون می دهد به معرکه خصم دغا شکست

ص: 427

اینک به خلق دعوت خود آشکار کن

هرگز نمی خورد به جهان دین ما شکست

برخیز و بت شکن که علی دست یار توست

کز بُت نمی خورد علی مرتضی شکست

طعن ابی لهب نکند رنجه خاطرت

کو می خورد ز آیه «تبّت یدا» شکست

«ژولیده» گفت از اثر وحی ذات حق

آن شب سکوتِ خلوتِ غار حرا شکست

عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است

علی اکبر لطیفیان

عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است

مجنون ترین صحابی دوران نوشته است

این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی است

دست مرا برای گریبان نوشته است

از دست اختیار تو راه فرار نیست

این جبر را خدات به پامان نوشته است

مانند تو امیر فقط یک نفر ولی

مانند من اسیر فراوان نوشته است

شکر خدا که نام مرا اعتبار تو

سلمان نوشته است، مسلمان نوشته است

نام تو را به آب طلا دستِ کردگار

بالای تخت و تاج سلیمان نوشته است

کم ناز کن دو آیه از این سوره را بخوان

اصلاً خدا برای تو قرآن نوشته است

امشب قلم زدند پریشانی مرا

با تو رقم زدند مسلمانی مرا

قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده

توحید را نشان زمین و زمان بده

قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات

این مرده های روی زمین را تکان بده

قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر

اندازه شعور پرم آسمان بده

ص: 428

آخر چه قدر قوم پسر دار می شوند

دختر به دست دامن این مادران بده

جز با صدای عشق مسلمان نمی شوم

پس لطف کن خودت در ِگوشم اذان بده

قرآن بخوان بگو که خدا واحد است و بس

هر که ادلّه خواست علی را نشان بده

تو آسمان مکه ای و ماه تو علی ست

تنها دلیل روشنیِ راه تو علی ست

مکه گرفته بوی خدا از دعای تو

پیچیده در زمانِ همیشه صدای تو

پایین بیا ز کوه دخیلی بیاورند

دست توسل همگان بر عبای تو

امشب فرشته ها همه پرواز می کنند

اطراف آستانه­ی غار حرای تو

از این به بعد چشم تمام قنوت ها

ایمان می آورند به یا ربّنای تو

از این به بعد شمس و قمر روی دست تو

از این به بعد مُلک و مکان زیر پای تو

پرواز با دو بال میسر شود، بلی

قرآن برای توست، علی هم برای تو

احمد شدی کتاب شدی مصطفی شدی

حالا تمام دار و ندار خدا شدی

امشب که تاج نور نشاندند بر سرت

خالی است ای نبیِّ خدا جای مادرت

آن بانویی که زحمت بسیار می کشید

تا این که این زمانه ببیند پیمبرت

ای زیر سقف فاطمه ات عرش دومت

دیدار روی فاطمه معراج دیگرت

غیر از کلام حق سخنی بر لبت نبود

هر ظهر جمعه وقف علی بود منبرت

هر جا که پا نهادی و هر جا که سر زدی

ص: 429

دیدی علی امیر نجف را برابرت

فکر برادری؟! چه کسی بهتر از علی

از این به بعد شاه ولایت برادرت

از این به بعد شیر خدا آفتاب توست

مهر علی تمامی دین کتاب توست

شصت و سه سال زندگی ات مهربان گذشت

با کیسه های وصله ایِ آب و نان گذشت

شصت و سه سال زندگی ات بین کوچه ها

در بندۀ خدا شدن این و آن گذشت

گاهی میان دورترین خانه­ی زمین

گاهی میان دورترین آسمان گذشت

گاهی کنار سفره بیوه زنان شهر

گاهی کنار خاطرۀ کودکان گذشت

وقت نزول حضرت خاکی نشین شدی

وقت صعود ردّ تو از بی کران گذشت

آن روزها که شعب ابی طالبی شدی

ایام درد بود ولی همچنان گذشت

ای آن که زندگی تو خرج نجات شد

ای آن که زندگی تو با مردمان گذشت

برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن

این زندگیِ سرد بشر را نگاه کن

یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند

یک عده ای ندیده اویس قرن شدند

از خانواده ام همه عبدالله شما

از خانواده ات همه آقای من شدند

تو پیر خانواده بزرگ قبیله ای

محصول زندگی تو پنج تن شدند

یک عده زینب و علی و فاطمه شدند

یک عده ای حسین شدند و حسن شدند

بعد تو دختر تو و زینب کنار هم

مشغول کار بافتن پیرهن شدند

یک عده بچه های تو پاره جگر ولی

ص: 430

یک عده بچه های تو پاره بدن شدند

این کشته ها تمام جگر گوشۀ تواند

یا ایها الرسول ببین بی کفن شدند

«یا مصطفاه» این تن پامال را ببین

این کشته فتاده به گودال را ببین

دوان دوان ز فراسوی نور می آید

وحید قاسمی

دوان دوان ز فراسوی نور می آید

امین ترینِ کلیمان ز طور می آید

ردای سبز رسالت به دوش خود دارد

از آسمان نگاهش ستاره می بارد

شتابِ پای محمد خلیل آسا بود

شب هلاکت بت های لات و عُزّی بود

نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد

به دست همت خود پرچم ظفر دارد

شعاع نور جبینش به کهکشان رفته

به مرزهای سماوات بیکران رفته

سپیده طبل افق را مدام می کوبد

مسیر آمدنش را فرشته می روبد

ترانه ی لب او "اقرا باسم ربک" بود

تبسمش مِی عرفانی ملائک بود

دریده پرده ی شب را به نور سیمایش

حریم خلوت خورشید چشم گیرایش

طنین هر قدمش شادباش می گوید

به زیر هر قدمش سبزه زار می روید

زمین مُرید طریق مسیح نعلینش

هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش

کران رحمت او وسعت هزاران نیل

به ارتفاع مقامش نمی رسد جبریل

خدا دوباره به عشق نبی تبسّم کرد

بهشت قُرب خودش را به نام مردم کرد

به گوش می رسد از سمت سرزمین خُلود

صدای خواندن چاووش حضرت داوود

بزرگ زاده ی ایل مبشّران بهشت

ص: 431

امیر قافله سالار کاروان بهشت

مسیحِ مکه شد و روح مرده را جان داد

به مرگ دخترکان عشیره پایان داد

به قوم حق طلبان اذن مِی گساری داد

سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد

مُدبّرانه به قتل خرافه فتوا داد

به دست غنچه ی لب، حکم جلب غم را داد

خدا کند به نگاهی شویم مقدادش

شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش

خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم

کنار گنبد خضرا، کبوترش باشیم

بخند حضرت آقا که یاسرت باشم

بهشت هم بتوانم مُجاورت باشم

من از تبار ارادت ز کوی سلمانم

هزار مرتبه شکر خدا مُسلمانم

به خال حضرتِ معشوق خود گرفتارم

من از قبیله مجنون ز ایل عمّارم

من از پیاله ی دستت شراب می خواهم

برای دار جنونم طناب می خواهم

اگر چه غرق گناهم بیا حلالم کن

سیاه دل نشدم لطف کن بلالم کن

امشب پی عیدی ز شما آمده ام

جواد حیدری

امشب پی عیدی ز شما آمده ام

با قلب شکسته چون گدا آمده ام

حالا که نشد نجف زیارت بروم

بر درگه تو امام رضا آمده ام

این جا که بود مدینه و مکه ی من

محرم شده با سوز دعا آمده ام

ای صاحب این حرم گسترده ببین

در سفره ی تو پی غذا آمده ام

این دست تهی من به تو می گوید

این موقع نیمه شب چرا آمده ام

تا که مرا این شب عیدی بخری

ص: 432

در خانه ی تو با شهدا آمده ام

من هم نفس فداییانت بودم

حالا بنگر که بینوا آمده ام

ای پنجره فولاد تو صاحب اعجاز

بیمارم و دنبال دوا آمده ام

در مسجد ارک منتظر می مانم

امشب پی دعوت از شما آمده ام

صفای زندگیم آیه های قرآنت

مهدی نظری

صفای زندگیم آیه های قرآنت

بیا به ما برکت ده به برکت نانت

تویی که کعبه به دور سر تو می گردد

رسول آینه ها! هستی ام به قربانت

کسی که عطر گدایت بر مشامش خورد

چنان اُویس قرن می شود پریشانت

تویی که ماه بود مُهر جانماز شبت

تویی که حضرت حیدر شده مسلمانت

شبی بیا و مرا زائر حریمت کن

چرا که عطر خدا می وزد ز ایوانت

اگر که خاک کف پای توست عرض و سما

بهشت شاخه یاسی است کنج گلدانت

تویی که در حرم چشم هات معلوم است

که خاک پای علی بوده است سلمانت

بیا و آتش جان مرا گلستان کن

بیا به حق حسینت مرا مسلمان کن

همیشه سفره لطفت به عالمی وا بود

حرای خانه تو جانماز زهرا بود

تویی که وقت نماز جماعتت هر شب

همیشه در صف اول یقین مسیحا بود

مرا به خاک درت نوکری ست اربابی

چرا که خاک درت کوه طور موسی بود

همیشه دور و بر خانه بهشتی تو

یکی دو تا نه، هزاران فرشته پیدا بود

ص: 433

کسی که از در این خانه رهگذر می شد

ندیده روی تو را بدتر از زلیخا بود

در آن حوالی گرم حجاز هم تنها

دل تو بود که همواره مثل دریا بود

کسی که پشت سرت حامی رسالت بود

نوشته اند که تنها علی اعلا بود

علی کنار تو بود و تو هم کنار علی

و فاطمه همه جا بود ذوالفقار علی

تو از نخست برایم پیامبر بودی

در آسمان خدا برترین قمر بودی

تکامل همه ادیان به دست های تو بود

چرا که پیش خدا بهترین بشر بودی

پیمبران همه هم رأی بوده اند این که

تو از تمامی آنها رسول تر بودی

ندیده ام که کسی هم تراز تو باشد

تو از ولادتت آقا ز خلق سر بودی

پیمبریِ تو از اولش مشخص بود

امین مردم و همواره معتبر بودی

پیمبران همه شاگرد مکتبت هستند

و عالمی همه مدیون زینبت هستند

پیامبر شده ای که برای تو باشیم

همیشه تا به ابد مبتلای تو باشیم

تو گرم ذات خدا باش تا که ماها هم...

...غلام و نوکر خلوت سرای تو باشیم

بیا کرم کن و کاری کن این که تا آخر

کنار خانه زهرا گدای تو باشیم

ببند گردن ما را به پای سلمانت

که تا همیشه به زیر لوای تو باشیم

چه می شود که اویس قرن شویم و شبی

کنار صحن حسینت فدای تو باشیم

چه می شود که شبیه ابوذر و مقداد

ص: 434

بلالمان بکنی تا عصای تو باشیم

چه می شود که شبیه ملائکه هر شب

دخیل رشته ای از آن عبای تو باشیم

مرا شبیه غلامان خود معطر کن

عنایتی کن و من را غلام حیدر کن

قرار بود چهل روز در حرا باشد

و از تمامی خلق خدا جدا باشد

قرار بود که او باشد و خدا باشد

خدا معلم و شاگرد، مصطفی باشد

کسی اجازه ندارد به این حریم آید

به غیر یک نفر آن هم که مرتضی باشد

خدا به غیر نبی معتکف نمی خواهد

مقام هر کسی این نیست با خدا باشد

همان که کل بشر ریزه خوار خادم اوست

همان که خاک درش مُهر انبیا باشد

همان که فاطمه اش افتخار قرآن است

کسی ندیده، چنین دختری کجا باشد

تمام حاجت این عبد رو سیاه این است

چنین شبی حرم مشهد الرضا باشد

برات نوکریش را ابالحسن بدهد

کبوترانه شب جمعه کربلا باشد

بیا و عیدی من را بده به چشم ترم

بگیر دست مرا و به کربلا ببرم

توفیق نصیبم شده از یار بخوانم

محمد فردوسی

توفیق نصیبم شده از یار بخوانم

مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم

خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی

تا روز جزا زیر لوای تو بمانم

المنةُ لله که من وقف تو هستم

یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم!

وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید

شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم

ص: 435

جام دلم از عشق تو گردیده لبالب

این حالت روحانی من گشته نشانم

جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم

مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم

سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو

از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم

بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست

تزریق شده مِهر تو در روح و روانم

سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم

گر اَمر کنی در قدمت جان بسپارم

جبریل فرود آمده از سوی خدایت

حکمی ز خدای احد آورده برایت

آورده برای تو که سلطان جهانی

تاجی که مزیّن شده با نور ولایت

«اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی

آوای علی می رسد از غار حرایت

فرمود بخوان نام خداوند جلی را

آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت

شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر

یعنی که به دست علی است امر هدایت

تو با علی هستی و علی با تو دمادم

هر جا که تو رفتی، شده او پای به پایت

تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت

یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت

آویخته بر گردن من رشته ی لطفت

مملو ز کرامات تواَم، زیر لوایت

من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم

جز لطف شما هیچ مددکار ندارم

ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم

المنةُ لله که تویی سید خاتم

با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی

ص: 436

اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم

مشی تو به اسلام علی عادتمان داد

این است صراطی که به قرآن شده اقوَم

تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست

تقویم ولایت به تو دادند مُسلّم

واقف به تولای علی چون تو کسی نیست

ای یار قدیمی علی، قائد اعظم!

با دست که شد تاج رسالت به سر تو؟

این دست خدا بود که گشتی تو معمّم!

معراج، خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟

با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟

هنگام خداحافظیِ آخر معراج

آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟

بالله که این حمد خداوند ودود است

حیدر به خداوند قسَم، اصل وجود است

قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار

جانم به فدای قدم حیدر کرّار

بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند

نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار

زنگار، زدوده ز دلم نور ولایت

گردیده دلم جام جم حیدر کرّار

اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین

وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار

در معرکه بر روی زمین ریخته سرها

با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار

روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت

از بارش ابر کرَم حیدر کرّار

با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت

صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار

از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم

از پیر غلامان شما بوده و هستم

ز انواری که تابان است امشب

ص: 437

سید رضا مؤید

ز انواری که تابان است امشب

حرا آیینه بندان است امشب

حرا آن غار متروک زمان ها

تجلی گاه قرآن است امشب

حرا آن غار دور افتاده از شهر

ز شوکت قبله جان است امشب

حرا هر قلبه سنگش نقش قبریست

که همچون اشک لرزان است امشب

حرا سر برده در دامن نداند

که خورشیدش به دامان است امشب

ز خورشیدی که او دارد به دامان

جهانی نور باران است امشب

ز اعجازی که او دارد پیاپی

حرا مبهوت و حیران است امشب

شروع عصر ناب حق پرستی

طلوع ماه ایمان است امشب

حرا آن معبد مأنوس احمد

ز نور وحی رخشان است امشب

حرا طور تجلی هست و او را

امین وحی مهمان است امشب

به مأموریتی جبریل تا أرض

روان از سوی یزدان است امشب

به کف لوحی ز اسرار الهی

به لب آیات رحمان است امشب

که این آیات بر خوان یا محم___د

بِاِسم ربک الأعلی محم___د

الا ساقی مستان ولایت

مرحوم آقاسی

الا ساقی مستان ولایت

بهار بی زمستان ولایت

از آن جامی که دادی کربلا را

به نوشان این خراب مبتلا را

چنان مستم کن از یکتا پرستی

که از آهم بسوزد کل هستی

-

هزاران راز را در من نهفتی

ولی در گوش من اینگونه گفتی

ز احمد تا احد یک میم فرق است

جهانی اندراین یک میم غرق است

ص: 438

یقینا میم احمد میم مستی ست

که سر مست از جمالش چشم هستی ست

-

زاحمد هردو عالم آبرو یافت

دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت

اگر احمد نبود آدم کجا بود

خدا را آیه ای محکم کجا بود

چه می پرسند کاین احمد کدام است

که ذکرش لذت شرب مدام است

-

همان احمد که آوازش بهار است

دلیل خلقت لیل و نهارست

همان احمد که فرزند خلیل است

قیام بتشکنها را دلیل است

همان احمد که ستار العیوب است

دلیل راه و علام الغیوب است

-

همان احمد که جامش جام وحی است

به دستش ذوالفقار امر و نهی است

همان احمد که ختم الانبیا شد

جناب کنت و کنز مخفیا شد

همان اول که اینجا آخر آمد

همان باطن که بر ما ظاهر آمد

-

همان احمد که سرمستان سرمد

بخوانندش ابوالقاسم مح__________________مد (ص)

محمد میم و حا ء و میم و دال است

تدارک بخش عدل و اعتدال است

محمد رحمه للعالمین است

کرامت بخش صد روح الامین است

محمد پاک و شفاف و زلال است

که مرات جمال ذوالفقار است

محمد تا نبوت را برانگیخت

ولایت را به کام شیعیان ریخت

ولایت باده ی غیب و شهود است

کلید مخزن سر وجود است

-

محمد با علی روز اخوت

ولایت را گره زد بر نبوت

ص: 439

محمد را علی آینه دارد

نخستین جلوه اش در ذوالفقار است

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109