آینۀ غدیر در روایت شیعه و اهل سنت

مشخصات كتاب

سرشناسه : صاعد اصفهانی، محمدعلی، 1304 -

عنوان و نام پدیدآور : آینه غدیر در روایت شیعه و اهل سنت

مشخصات نشر : قم: مهر خوبان، 1394 .

مشخصات ظاهری : 796 ص.

شابک : 978-964-7395-49-6

وضعیت فهرست نویسی : فیپای مختصر

یادداشت : این مدرک در آدرس http://opac.nlai.ir قابل دسترسی است.

شناسه افزوده : مهرپرور، علیرضا، 1336 -

شماره کتابشناسی ملی : 3771136

ص: 1

اشاره

ص: 2

آینۀ غدیردر روایات شیعه و اهل سنت

مؤلف: محمد علی صاعد اصفهانی

به کوشش: علیرضا مهرپرور

ص: 3

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ

ص: 4

مقدمه

یا الله

اهدنا الصراط المستقیم

در این كتاب:

به قضاوت می نشینیم؛

اختلاف میان شیعه و اهل سنت را.

«اللّهم اقض بیننا»

ص: 5

(رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا)

(بقره / 286)

(رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ)

(آل عمران / 53)

ص: 6

حضرت علی علیه السلام:

قیمةُ كُلِ امرءٍ ما يُحْسِنُه

ارزش هر كس به قدر تشخیص و حسن انتخاب اوست.

اِذا تَمَّ الْعَقْلُ، نَقَصَ الْكَلامُ

هرچه عقل به كمال رسد، سخن بیهوده كاستی يابد.

الْفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الخَيْر

فرصت چون ابر گذران می رود، پس فرصت های نیك را دریابید.

(نهج البلاغه، حكم: 21، 71 و 81)

ص: 7

علی علیه السلام:

زینت و رفعت خلافت بود، و خلافت به او و ابعاد مختلف الهی و انسانی او نیاز داشت.

صاحب قول: «سَلُونِي قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِي» در خانۀ وحی و حامل وحی و با وحی پرورش یافت و روحش با كنه وحی درآمیخت.

او حجابها را درنوردید و به مبدأ نور و حكمت پیوسته بود.

چه می توان گفت در حق كسی كه سخنانش معجز بلاغت و شاهكارترین گفته های بشریست؟...

قائل «لو كشف» را اگرچه بسیار بسیار ستوده اند امّا همچنان حق ثنای او ادا نشده است.

صاعد

ص: 8

فهرست مطالب

عکس

ص: 9

عکس

ص: 10

عکس

ص: 11

عکس

ص: 12

عکس

ص: 13

عکس

ص: 14

عکس

ص: 15

عکس

ص: 16

عکس

ص: 17

عکس

ص: 18

عکس

ص: 19

ص: 20

یادآوری 1

1- آنچه در این كتاب می خوانید سئوال و جوابهایی است كه در ذهن و خاطر مؤلف سالهای متمادی رفت و آمد داشته است و پیوسته در این كتاب و آن كتاب، اینجا و آنجا در پی يافتن سند صحیح و مطابق واقع بودن كه مورد قبول همۀ راویان و محققین و مورخین صدر اسلام و صحابۀ پیامبر اكرم باشد، به جستجو و تعمق گذشته است تا اینكه در این اواخر به خود گفتم نیكوست اگر به آنچه خود رسیده ای، دیگران مشتاق را نیز شریك گردانی.

مسلم این است كه بخصوص در حوادث پس از ارتحال پیامبر مكرم صلی الله علیه و آله در مدت حدود نیم قرن اساس كشمكش ها و اختلاف های تا امروز پی ریزی شده است.

2- گریز از عبارت پردازی شبه داستانی و توجه نداشتن به صنایع ادبی در نوشتار نخست به منظور آسان بودن درك مطالب برای عموم و دو دیگر برای عدم تصرف در نقل خبر كه بیشتر مستند است به متن نوشته های صدر اسلام و بعد، همه ایجاب می كرد كه تناسب مطالب و عبارت ها همسانی بیشتری داشته باشد.

3- روش مؤلف در این كتاب بر این اصل مبتنی است كه نه از طریق برداشت

ص: 21

خود یا دیگر نویسندگان شیعه از كتب تاریخ و اسناد تاریخی مطلب را دنبال كند، بلكه عین اسناد را از كتب تاریخ جلو چشم خوانندۀ طالب دریافت حقایق بگذارد، حتی اگر ابهام یا عذوبت در عبارات وجود دارد، از به روز كردن متن خودداری شده است. هدف گلچین كردن حقایق و آسان در دسترس نهادن واقعیاتی است كه اگر طالب جستجوگر منصفی بخواهد با فرصت كمی كه امروزه در اختیار است به حقیقت دست یابد مقدور باشد. وفور آن همه وسایل ارتباط جمعی، كتاب، مجله، روزنامه، رادیو، تلویزیون، اینترنت و این همه كانال های ماهواره ای، موجب سر در گمی بیشتر شنونده، بیننده و خواننده گردیده است.

در همۀ این وسایل ارتباطی به خلاصه گویی و برداشت های شخصی اما بی نهایت با سلیقه های مختلف به شنونده منتقل می شود، و همین امر موجب مشوب شدن بیشتر اذهان و سر در گمی گردیده است.

امید است این كتاب كمكی به دستگیری و دستیابی طالبان به حقیقت گردد.

4- مقالات و كتب دربارۀ خلافت و ولایت علی علیه السلام و موضوع غدیر خم و اثبات آن بحمدالله فراوان است. لذا ما در این كتاب بیشتر پرداخته ایم به جمع آوری مشتی از خروار از متن احادیث و اخبار و به خصوص از اهل تسنن و آن هم نه با تعبیر و تفسیر خود و استناد به آنها، بلكه عین هر حدیث و خبر را با ذكر راوی و نشان دادن منبع هر حدیث و خبر.

5- در این كتاب گاهگاه به تعدد و تكرار مطلب برخواهید خورد، شاید به نظر برسد این دوباره نویسی ها برای چیست؟ توجه باید داشت كه هر خبر از منابع متعدد و در عین حال، نقل خبر بدون تصرف در متن و اظهار سلیقه است. و چون موضوع یكي است به نظر می رسد كه ذكر خبر تكرار شده است، اما روش و طریق اثبات و تائید خبر در این نگارش به همین تعدد و تكرار است كه از منابع

ص: 22

متعدد یك موضوع واحد، مورد تصدیق دیگر مورخین می باشد، و همین امر صحت وقوع و نحوۀ آن را تأیید می كند و تردید و تشكیك را از میان برمی دارد.

مگر برای كسانی كه {فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ}

6- بدیهی است كه هیچ نویسنده و پژوهشگر از احتمال خطا مصون نیست، لذا این ناچیز هم از هر اشتباه و كوتاهی كه در این كتاب دیده شود طلب بخشش دارد، امید كه این خدمت مقبول درگاه ائمه معصومین: قرار گیرد.

7- از همكاری بی شائبه و خلوص بی تردید دوست مهربان، مداح و خدمتگزار آل الله جناب علیرضا مهرپرور در تألیف این كتاب «آینۀ غدیر» از لحاظ فراهم كردن بعض كتب مرجع چه خرید و چه گرفتن كتاب و آوردن و بازگرداندن به كتابخانه ها و آنچه نویسنده در این سالهای كهولت و ناتوانی برای كار تألیف لازم بود ویژه چاپ كتاب صمیمانه سپاسگزارم و از پیشگاه احدیت توفیق روزافزون ایشان را در ادامۀ كارهای اینگونه می طلبم.

8- با حفظ حقوق مؤلف برای مؤلف، این كتاب برای چاپ و مقدمات آن در اختیار ایشان نهاده شد.

محمدعلی صاعد اصفهانی

ص: 23

ص: 24

یادآوری 2

هو خیر المعین

یادآوری2 نحمدك اللّهم و نصلی علی رسول الله و آله المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

كتابی را كه شما خوانندۀ آن هستید بیش از سه سال استاد پیر سخن و ادب استان اصفهان و از نخبگان ماندگار آقای محمدعلی صاعد اصفهانی شبانه روز با جدیّت كامل به نوشتن آن مشغول بوده است و این حقیر از همان اوان اشتغال ایشان مشوّق و حاضر و ناظر صفحه به صفحه بوده و پیوسته دعاگو و از خدا برای ایشان طلب سلامتی می كرده ام كه در این كهولت با پشتكار و شوق و دقت دست به تدوین و تألیف اثری بر این منهج كه به نظر می رسد در این برهه زمان تاریخ بسیار به آن نیاز می باشد؛ زیرا تمام مطالب منظور خود را ساعی بوده كه مستند و از منابع دست اول و مورد اعتماد، و به قاعدۀ نقل عین حدیث و خبر با ذكر منبع و مأخذ آن همۀ مطالب مورد نظر را كه امروز در دنیای اسلام مورد حاجت و گفتگو است فراهم و در دسترس بگذارد در این روزگار كه بیشترین كتاب، روزنامه، مجله، رادیو و تلویزیون و این كانال های ماهواره ای كه مثل علف

ص: 25

خودرو از گوشه و كنار هر روز و شب سبز می شوند و همه سر مغالطه كاری و به گمراهی كشاندن نسل جدید در سرتاسر عالم را دارند و بخصوص هریك به نوعی وقایع و اخبار اسلامی را از میلاد نبی اكرم صلی الله علیه و آله، جریان بعثت، هجرت، وفات و همه حوادث دوران پیامبر بزرگوار و سپس مسایل پیش آمده بعد از رحلت آن حضرت را هریك به نوعی، و هر گوینده و نویسنده به نحوی سعی در انحراف افكار عامه و به منظور خدشه دار كردن اساس اسلام با دگرگون جلوه دادن حقایق پیش آمده از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله به بعد و تا امروز می كوشند و می خروشند و هریك خود را علامه دهر و مورّخ و محدّث بی بدیل و عالم به حقایق و دقایق جلوه می دهند و از هیچ خطاكاری و به غلط افكنی ابایی ندارند، در این كشاكش یك اثری كه با استناد و نقل عین اخبار مورخین دست اول كه همه غلط كاری ها را ناجوانمردانه و در كمال بی انصافی و پررویی به نام آنها به انجام می رسانند، نویسندۀ دلسوزی همه وقایع را با استناد به اخبار و احادیث همان مورّخان بدون تصرف و دخل در متن، عامه را در جریان حقایق وقایع قرار می دهد، اما ایشان از همان اوان كار این دغدغه را داشت كه اگر من كتابی در حد توان رسا و گویا كه همۀ طبقات را آگاه و خشنود سازد، فراهم آورم، تازه به چاپ رساندن و نشر آن امروزه با هزینه گزافی كه در امر نشر كتاب وجود دارد چه خواهد شد؟ حقیر كاری كه می توانستم در آن مرحله به آن اقدام كنم اطمینان دادن به ایشان، برای كوشش خود در امر چاپ و نشر آن بود و اینك پس از چهار سال با آماده شدن كتاب در پی وفای به عهد برای نشر از مؤلف دانشمند خواستم ضمن مقدمه ای بر كتاب، تألیف های خود را معرفی كنند؛ اما ایشان نوشتن مقدمه و معرفی خود را ضروری نمی دانستند، چون طرح كتاب را نیز بدون مقدمه شروع كرده اند و معرفی خود را هم همین كتاب حاضر دانستند كه اگر مورد قبول واقع

ص: 26

شود، برای معرفی كافی است؛ وگرنه چه سود، «مشك آن است كه خود ببوید، نه آن كه عطّار بگوید!».

لذا این بنده یادآوری می كنم كه در ضمن تألیف كتاب حاضر ایشان راجع به سرگذشت امام حسن علیه السلام با معاویه تألیف دیگری هم به نام «امام حسن علیه السلام در مصاف صلح» داشته اند كه به سرمایه خیّر مكرّم، جناب مهندس علی بهشتی به تیراژ پنج هزار جلد(نشر محمل) انتشار یافت و متن كامل آن در سایت www.Ghbook.ir در دسترس می باشد و در آن كتاب مؤلف فی الجمله معرفی شده است.

یادآور می شوم در این كتاب شاید به نظر برسد بعض مطالب تكرار شده است باید توجه داشت كه هر تكرار مطلب، به گوشه ای تازه و نكته ای كه مؤید مورد بحث می باشد و ضرورت دارد به آن توجّه شود، اشاره شده است.

و نیز ذكر یك خبر از منابع متعدد صحّت و نحوۀ چگونگی وقوع موضوع را تأیید می كند، و هر تردید و تشكیك را از میان برمی دارد، مگر برای كسانی كه: {فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ} مصداق داشته باشد.

این تذكر نیز مفید خواهد بود كه به مؤلف محترم پیشنهاد شد، اجازه دهند كتاب به ویرایش سپرده شود، و ایشان متذكر شدند كه من در نوشتن تا آنجا كه می توانستم، خود درست نویسی و نكاتی كه در ویرایش و پیرایش به آن توجه می شود با بازنگری مورد نظر داشته ام، و بگذارید كتاب به همین نحو به دست خواننده برسد. اگرچه تردیدی نیست كه یك ویرایش دقیق و استادانه، كتاب را نیك تر، مقبول طبع نكته سنجان خواهد كرد،اما در عین حال این احتمال هم وجود دارد كه به نحو حاضر كتاب مطلوب تر باشد. البته و صد البته پس از حروفچینی و تایپ، سخت باید متوجه غلط گیری و درست نویسی و صفحه آرایی بود.

ص: 27

سخن آخر اینكه امروزه كه با امكانات مالی و تبلیغاتی، شنیداری و دیداری، كه دُوَل متمكّن مدّعيِ تمدن! و نیرومند با شبكۀ ائتلافی خود دارند، و از شبیخون فكری و اعتقادی پا فراتر نهاده و به طور علنی سر ستیز خود با اسلام را دارند، بر مسلمانان اعم از شیعه و سنّی ضروری است خود به قضاوت بنشینند و كلاه خود را قاضی كنند، تا از این چند دسته گی هایی كه از طرف دشمنان خارجی امروز، و حاكمان جاه طلب دیروز خود مسلمانها بر مسلمانها تحمیل شده است، خود را رهایی بخشند.

اینجاست كه نوشته هایی همانند این كتاب كه حقایق را به زبان صریح تاریخ به آگاهی می رساند، ضرورت دارد مورد توجه قرار گیرد، باشد كه در راه نجات برای بیرون رفت از این ورطۀ هولناكی كه در این گذرگاه تاریخ به آن دچار شده ایم، خلاصی يابیم. ان شاء الله.

در خاتمه همیاری خیّر مكرّم جناب آقای حاج علی زارعی سودانی را كه به یادبود پدر خود مرحوم حاج حیدرعلی زارعی(بانی بنای حسینه امام صادق علیه السلام واقع در محلۀ سودان خیابان زینبیه اصفهان) در امر خیر چاپ كتاب شركت نموده اند ارج نهاده، برای ایشان مزید توفیق و برای مرحوم والد ایشان رحمت و مغفرت از درگاه احدیت خواستاریم.

                                                          و ما توفیقی الا بالله

                                                   اصفهان - تابستان 13 94شمسی

ص: 28

حضرت علی علیه السلام:

ظرف پذیرایی علم باشید،

نه فقط روایت كنندۀ آن.

ص: 29

ص: 30

به جای مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

بهتر آن باشد كه وصف دلبران *** گفته آید از زبان دیگران

مترجم فاضل و محقق الفهرست ابن ندیم؛ م - رضا تجدد ابن علی بن زین العابدین مازندرانی، چاپ دوم 1346ه.ش. در مقدمۀ خود آورده است: این كتاب قسمتی از علوم پیشینیان و سیر تكامل بشر است كه نهضت های علمی و بالاخص نهضت علمی عالم اسلام تا قرن چهارم هجری قمری در آن جلوه گر است، و از آن زمان تا امروز و شاید قرنها بعد كمتر كتابی در تاریخ آداب ملل و نحل نوشته شده و می شود كه از این كتاب چیزی اقتباس نكرده یا نكند.

از این قسمت از مقدمۀ مترجم، خوانندۀ صاحب ذوق و فراست درمی یابد كه كتاب الفهرست تا چه درجه ارزشمند و مفید است.

و حال به مقدمۀ مؤلف الفهرست، محمد بن ابی يعقوب، اسحاق بن محمد بن اسحاق الورّاق، المعروف به «ابن ندیم»(یا ابن الندیم) توجه فرمائید:

ص: 31

بسم الله الرحمن الرحیم

(از خداوند یگانه و قهار كمك و یاری را خواستارم)

خداوند بر عمر آن آقای دانشمند بیفزاید؛ [كه بداند] مردم تشنۀ به دست آوردن نتایج اند، نه مقدمات و از رسیدن به آرزو و هدف خود شاد می شوند، نه از تطویل و اطناب در عبارات. از این رو ما در مقدمۀ كتاب خود به این چند كلمه اكتفا نموده و همین را برای مقصودی كه در تألیف این كتاب داریم كافی می دانیم، و با طلب یاری از ذات باری و درخواست درود بر انبیاء و بندگان بااخلاص در اطاعتش، كه می دانند روگردانی از گناه و توانایی در بندگی تنها به وسیلۀ خداوند متعال امكان پذیر بوده و هست. چنین می گوییم:

این است فهرستی از تمام كتاب های امم از عرب و عجم [غیر عرب] كه در رشته های گوناگون علمی به زبان و خط عربی موجود بوده، با تاریخچه ای از مصنفات و طبقات مؤلفان و سلسلۀ خانوادگی و تاریخ تولد و دورۀ زندگانی و وفات آنان و جاها و شهرهایی كه در آن مقیم بوده؛ و صفات نیكو و ارجمند، یا زشت و ناپسندی كه داشته اند. از آغاز پیدایش هر علم تا این زمان و عصر ما كه سال سیصد و هفتاد و هفت هجری [قمری] است. فهرست مقالات دهگانۀ این كتاب الی آخر... انتها الفهرست.

.....................

نویسنده این كتاب در دست شما نیز كه در پی به دست آوردن نتیجه است؛ به جای این كه صفحات را از حالات خود پر، و حاشیه پردازی كند، از مقدمه می گذرد، و به اصل مطلب منظور می پردازد.

رسانه ها و ارتباط های عصر ما از یك سو به دانستنی های عموم كمك می كنند؛ و از سوی دیگر به غفلت عامه سخت شدت می بخشند. گویندۀ بی اطلاع، بی سواد،

ص: 32

مغرض و سخن ناشناس آن كانال اغفال گر، نام كتابی كه مربوط به قرن اول و دوم اسلام است برد، و گفت: این كتاب سال های اخیر نوشته و پخش شده است، حتّی آن نادان، ادب ناشناس كه از علم فصاحت و بلاغت چیزی نمی دانست در كمال بی خیالی گفت: خطبۀ شقشقیه، خطبۀ معروف نهج البلاغه، مال علی علیه السلام نیست!... همچنین او یا دیگری از آنها گفت: اگر امامت علی علیه السلام از جانب خدا بود، می بایست از آن دفاع می كرد. و شما صد حدیث مفصّل بخوان از این نحو تبلیغات.

لذا تا آنجا كه توان این قلم است، از مراجع معتبر، مطالب مستدل را جلوی چشم تشنگان حقیقت خواهد آورد. و اگر در بعض از مطالب به تكرار می انجامد، از آن جهت است كه مسلّم می شود موضوع به یك كتاب، و یك مورّخ، و یك راوی وابسته نیست، و از طریق مختلف طرح و بررسی شده است، خاصه این كه بیشتر اسناد و روایاتِ مورد ذكر و طرح، از طرف راویان غیرشیعی می باشد. اشاره می كنیم: به شرح حال سه مورخ: یعقوبی، طبری، ابن ندیم؛ كه در قرن سوم و چهارم می زیستند، و نوشته های آنها مورد استشهاد و پایۀ بسیاری از كتاب های بعد، و هنوز، و تا آینده قرار گرفته و الزاماً خواهد گرفت؛ زیرا، اخباری كه آنها در كتاب خود ثبت و ضبط كرده اند، شاخص و لُبِّ احوال گذشتگان پیش یا در زمان آنها بوده است، و چه در زمان آنها و چه بعد مورد قبول محققین واقع گردیده است؛ و چون در كارشان صداقتِ وجدان و شناختِ حقایق حاكم بر نوشتار آنها بوده است پایه و مایۀ كتاب ها، و فرهنگ ها، و آموزه های بعد از خود شده اند.

لذا این وجیزه كه در دست شما خواننده است هم؛ برای روشن شدن گوشه هایی از تاریخ اسلام و تشیع است كه پیوسته فضلا و دانشمندان كوشیده اند مشتاقان به حقیقت را به نحوی به مقصود برسانند،و هر كس از زاویه ای مطلب را دنبال كرده، و به نتیجۀ دلخواه خود رسیده است؛ امّا بحث هنوز باقی است. این

ص: 33

نویسنده نیز به همین منظور یعنی آشكار كردن حقیقت در موضوعی كه قرنهاست مورد بحث و گفتگو است و هنوز ادامه دارد؛

در همان راهی كه دیگران نیز رفته اند، گام بردارد، امّا با این تفاوت كه دیگران خواننده را به استناد تاریخ، بیشتر با دریافت های خود، از موضوع آشنا می كنند، و كمتر عین اسنادِ مُدَلَّلِ تاریخی را نقل می كنند. و ما به نحو غالب عین اسناد و شواهد را خلاصه، و شسته رُفته ارائه می كنیم، و قضاوت و پذیرش حقیقت را به عهدۀ خوانندۀ جستجوگر و طالب حقیقت می گزاریم.

توجه شود كه ما اسناد تاریخی را همان طور كه به ما رسیده است، روی میز قضاوت جلو چشم تاریخ باز می كنیم،و وجدان حقیقت یاب را به شهادت می طلبیم.

در اول، به اختصار به معرفی سه كتاب و شرح حال صاحب اثر، از قول اشخاص و اسناد مورد وثوق كه خدشه ناپذیرند می پردازیم؛ اگرچه جلوگیری از انكار و شك اشخاص {فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ}(1) غیرمقدور و دور از دسترس ما می باشد.

ص: 34


1- سوره    2      آیه    10 سوره    5      آیه    53 سوره    8      آیه    4 9 سوره    9      آیه   125 سوره   22      آیه    53 سوره   24      آیه    50 سوره   33      آیه    12 سوره   33      آیه    32 سوره   33      آیه    60 سوره   47      آیه    20 سوره   47      آیه   29 سوره   74      آیه    31

شناسنامه

شناسنامۀ بعض مؤلف ها و مصنف های

تاریخ و حدیث

كه در این كتاب بیشتر از آنها بهره گرفته شده است.

ص: 35

طبری

طبری

از الفهرست ابن ندیم: ص 424 - 425 محمد بن اسحاق ندیم گوید:

طبری: ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن خالد طبری آملی، علامۀ باعمل و امام آن عصر و دوران و فقیه زمان خود بود، ولادتش در سال دویست و بیست و چهار در آمل و در سال سیصد و ده در سن هشتاد و هفت سالگی وفات یافت. حدیث را از مشایخ بافضل فرا گرفت، و استادان بزرگواری را در مصر و شام و عراق و كوفه و بصره و ری دید و در تمام علوم؛ علم قرآن، نحو، شعر، لغت و فقه متقن بود و محفوظات بسیار داشت.

در فقه مذهب و رویه مخصوص به خود داشت و كتاب هایی در آن تألیف كرد؛ از آن كتابها اینها در دست مردم است: الشروط الكبیر، المحاضر و السجلّات، الوصایا، ادب القاضی، الطهاره، الصلوة، الزكاة، اللطیف فی الفقه مشتمل بر چندین كتاب و كتاب التاریخ [همان تاریخ الامم و الملوك] و آخرین املایی كه در آن دارد تا سال سیصد و دو بوده است. كتاب التفسیر كه بهتر از آن تألیف نشده [و كتاب هایی دیگر].

ص: 36

طبری سنّی

از ریحانةالادب، محمدعلی مدرس، ج4، ص22 - 23.

طبری: ابن جریر سنّی، محمد بن جریر بن یزید بن خالد، یا كثیر بن غالب، ابوجعفر الكنیه آملی الولایة طبریُّ النسبة كه به سال دویست و بیست و چهارم - یا پنجم هجری قمری در آمل طبرستان متولد شد. خالو و دائی ابوبكر خوارزمی معروف می باشد. فقیهی است محدث، مورّخ، مفسّر، مشهور به امام طبری.

ابن خزیمه گفته است: در تمام روی زمین اعلم از او را سراغ ندارم.

تألیفات متنوعه او كه در موضوعات مختلف نگارش داده برهانی قاطع بر تبحّر و فضل و احاطه علمی او می باشد.

تاریخ الطبری كه نام اصلی آن تاریخ الامم و الملوك بوده و به تاریخ طبری و اخبار الرسل و الملوك معروف و گاهی به تاریخ كبیر موصوف و وقایع عمومی عالم را از بدو خلقت تا سال 302 یا 309هجری قمری حاوی است در لیدن و قاهره چاپ و به تركی ترجمه و به طور اختصار [حذف القاب و نام و سلسله راویان خبر] به پارسی نیز ترجمه شده است. ترجمه فارسی پاینده مورد استناداین نگارش است.

وفات ابوجعفر طبری روز شنبه بیست و ششم شوال 310ه.ق. می باشد.

این ابن جریر(ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید بن خالد معروف به ابوجعفر طبری غیر از ابن جریر شیعی ابوجعفر محمد بن جریر بن رستم بن جریر طبری آملی امامی مكنیّٰ به ابوجعفر و ابن فاضل می باشد.

از فرهنگ دهخدا(لغت نامه) ج32، ط - ظ، ص143.

طبری: ابوجعفر محمد بن جریر از مشاهیر مورخان است، در تفسیر، حدیث، فقه وعلوم دیگر ید طولایی داشته ویكی از ائمۀ زمان خود به شمار می رفته است.

ص: 37

وی به سال 224ه در شهر آمل از طبرستان تولد یافته، و در سنۀ 310 در بغداد درگذشته است. ابو اسحاق شیرازی در كتاب «طبقات الفقهاء» وی را یكي از مجتهدین عصر به شمار آورده است. او همشیره زادۀ ابوبكر خوارزمی معروف بوده،و در اكثر علوم تألیفات داشته است و مشهورتر از همه كتاب معروف به «تاریخ طبری» می باشد كه وقایع خلقت عالم را از زمان آدم تا عصر خود در آن آورده است. دیگر از تألیفات مهم وی تفسیر كبیر است، كتاب تاریخ او از كتب موثق و معتبر به شمار می رود. به اختصار به فارسی هم ترجمه شده است. ترجمه تركی نیز دارد. وی در شعر و ادب نیز شهرۀ عصر خویش بوده است(قاموس الاعلام تركی).

رجوع به ابن جریر و به محمد بن جریر به كتاب التفهیم بیرونی، ص489و عقد الفرید، ج1، ص27 و ...(ذكر یك ستون كتاب مرجع).

ابن ندیم:

از دائرةالمعارف بزرگ اسلامی

ابوالفرج محمد بن ابی یعقوب اسحاق بن محمد بن اسحاق؛ كتاب شناس، فهرست نگار، و محقق بغدادی، سدۀ 4ق. نویسندۀ اثر معروف «الفهرست» دربارۀ خاستگاه ابن ندیم نمی توان به قطع سخن گفت اما، شناخت در خور ستایش او از وضعیت پیش از اسلام شاید بتواند شاهدی برای انتساب او به اقوامی باشد كه قبل از ظهور اسلام در بین النهرین ساكن بودند، چنانكه نام پدر و نیایش، اسحاق، و كنیه های خود او و پدرش، ابوالفرج و ابویعقوب، به این احتمال قوت می بخشد. احتمال داده اند كه پدر و فرزند هر دو ورّاق باشند( ------).

با دقت در الفهرست می توان استنباط كرد كه ابن ندیم با علوم مختلف آشنایی

ص: 38

نسبی داشته است. از خصوصیات او، آزاداندیشی، تسامح، دقت در ضبط، ذوق سلیم، و ابتكار در مسائل علمی است كه از مصاحبتش با كسانی چون ابوسلیمان سجستانی و مشرب معتزلی و خردگرایش و نیز مطالعاتش در باب ادیان و مذاهب نشأت می گیرد.

قرائن موجود در الفهرست بر میل او به اعتزال دلالت دارد؛ از آن جمله است نقل اظهارات معتزله در باب پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان سرچشمۀ اندیشۀ اعتزال، ذكر و مدح ابن ابی دُواد معتزلی كه از مؤلفان نبود.

گفته اند اینكه او از برخی امامان شیعه و فرزندانشان با جملۀ «علیه السلام» یاد كرده و اهل بیت پیامبر: را همچون فردی شیعی می ستاید و ذكر و تعبیر خاصه برای شیعیان و عامه برای اهل سنت، بر تشیع او دلالت كند.

الفهرست

این كتاب نه تنها به مثابۀ دانشنامه ای است كه تاریخ، فرهنگ، ادبیات، مذاهب را از ادوار قبل از اسلام تا عصر نویسنده به شكل بدیعی به تصویر می كشد بلكه خصوصیات كتاب شناسی نیز دارد. هیچ یك از تألیفات در این رشته نه تنها از لحاظ وسعت و دقت بلكه از نظر روش با الفهرست قابل مقایسه نیست. وفات ابن ندیم بنا بر اكثر 388 قمری است. شرح حال ابن ندیم را در «فرهنگ دهخدا، معین، ریحانةالادب» ملاحظه شد مزید بر آنچه موجزاً ذكر شد، نداشت جز این جمله «الفهرست گنجینه ای است شامل تمام كتب مؤلفۀ عالم اسلام در هر علم و خود تا اواخر قرن چهارم هجری قمری.(1)

ص: 39


1- تلخیص از دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج5، صفحات 42 الی 48.

یعقوبی

تاریخ یعقوبی ترجمۀ محمدابراهیم آیتی

مورخ بزرگ اسلامی كه پیش از مورخ معروف و بزرگ اسلاميِ دیگر(ابوجعفر طبری) می زیسته و از برجسته ترین ها در علم تاریخ و جغرافیا و مسالك و نجوم و غیره و اهل تحقیق و درست نویس بوده، معروف به: ابن واضح احمد بن ابی يعقوب اسحاق بن جعفر بن واضح كاتب اخباری اصفهانی.

یعقوبی معاصر دینوری(ابوحنیفه) و بلاذری(ابوجعفر احمد بن یحیی بغدادی متوفی به سال 29 علیه السلام صاحب كتاب فتوح البلدان) است.

یعقوبی را پیشرو و معلم جغرافیای مسلمین شمرده اند، وی در علم نجوم نیز متبحّر بوده است و صورت فلكی سال ولادت، بعثت و وفات پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را به دست داده و اختلاف منجمان برشمرده است.

یعقوبی شعر عربی را نیك می سروده و نام وی در زمرۀ شعرای ایران نیز آمده است. ابومنصور(ثعالبی) متوفی در حدود 425 در كتاب «یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر» آنجا كه شعرای اصفهان را از كتاب «الاصفهان» حمزۀ اصفهانی نقل می كند، احمد بن واضح(یعقوبی) را در عداد شعرای اصفهان نام می برد و مراد همین یعقوبی مؤلف تاریخ است. و اشعاری كه یاقوت در معجم البلدان از او ثبت كرده است در ملحقات البلدان یعقوبی نیز ثبت است.(1)

در یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصرِ» ثعالبی و هم در اعیان الشیعۀ علامۀ فقید سید محسن جبل عاملی و نیز مختصر البلدان ابن فقیه همدانی،جغرافیادان

ص: 40


1- تعدادی از این ابیات در مقدمه ترجمه صحفه دوازده آورده شده است.

بزرگِ اوائل قرن چهارم هجری، تصریح شده؛ یعقوبی اصلاً ایرانی و از مردم اصفهان بوده است. امّا این كه نیاكان وی كِي و چگونه از اصفهان به عراق عرب رفته اند در جایی به نظر نرسید.

«واضح»، جد یعقوبی در سال158 از طرف منصور عباسی به حكومت ارمنستان و آذربایجان منصوب شده بود، و در 162 به حكومت مصر گماشته شد و هنگامی كه مهدی عباسی(در سال 160ه.ق.) در سفر حج دستور توسعه مسجد و قرار دادن كعبه را در وسط صادر كرد، به واضح، كه حاكم مصر بود نوشت تا مصالح و لوازم كار را به مكه حمل كند و در آنجا به یقطین بن موسی تحویل دهد.

هنگامی كه حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام در خلافت هادی عباسی در سال 169خروج كرد، و در فخ به شهادت رسید و ادریس بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام از این واقعه جان به در برد، رهسپار مصر نزد واضحِ به قول طبری «رافضی» و به قول ابن اثیر «یكی از شیعیانِ علی علیه السلام» بود، رفت. واضح، ادریس را به مغرب و از آنجا به طنجه فرستاد و او در شهر «ولیل» اقامت گزید و مردم دعوت او را پذیرفتند.

هادی عباسی به جرم حمایت از ادریس بن عبدالله علوی، واضح را در سال 169گردن زد.

یعقوبی در مآخذ متعدّد، ضمن عناوین مختلف دیگر به ابن واضح، احمد بن اسحاق بن واضح مولی بنی هاشم، و «ابن الیعقوبی» و احمد بن ابی یعقوب اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح الكاتب الاصبهانی الاخباری، و احمد بن واضح الاصبهانی المعروف بالیعقوبی و یعقوبی تعبیر و شناخته شده است. از تاریخ و محل تولد او چیزی به دست نیامد.

در دائرة المعارف اسلامی وفات وی در مصر ذكر شده و سال تاریخ نیز

ص: 41

متفاوت و مشهورتر سال 284ه.ق. است.

واضح، جدّ یعقوبی، از شیعیان فداكار اهل بیت: بوده و جان خود را بر سر این كار نهاده است. و در شیعه بودن یعقوبی نیز شبه ای نیست، و چه كتاب تاریخ او و دیگر آثارش بر این مطلب گواه است. یعقوبی حدیث غدیر خم و ثقلین و تفسیر آن به كتاب خدا و عترت را روایت كرده و نیز آیۀ {الیوم اَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتَ لَكُمُ الاِسْلامَ دیناٌ} را، در روز نصب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه، در غدیر خم تصریح كرده است.

یعقوبی جز از علی بن ابیطالب علیه السلام تعبیر به امیرالمؤمنین نمی كند و به همین شواهد در مآخذ مختلف به شیعه بودن وی تصریح كرده اند.

ظاهراً یعقوبی این كتاب تاریخ خود را در سال 259به پایان برده است؛ چون بعد از این تاریخ كتاب تمام می شود.(1)

سارتن

پس از آن كه یعقوبی را به عنوان مورخ و جغرافی دان شیعه معرفی می كند، می گوید: از لحاظ شیعه بودن وی این كتاب جالب توجه است؛ چه، بی طرفانه و با علاقه خاص نوشته شده.(2)

هوشما

در معرفی كتاب تاریخ یعقوبی و نشان دادن مآخذ مؤلف می نویسد: كار یعقوبی با كار طبری و دیگران كه از وی پیروی كرده اند، تفاوت كلی دارد... وی

ص: 42


1- نگاه كنید: ترجمه تاریخ یعقوبی، محمدابراهیم آیتی، ص 10 - 14.
2- مقدمه، ص نوزده، از مدخل سارتن، ج1، ص 907.

از مؤلفین محتاط است كه مطالب خود را باید بداند و به قول دیگران اعتماد نمی كند... .(1)

علامه دهخدا

یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن واضح، و یا احمد بن ابی یعقوب اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح، كاتب معروف به یعقوبی و ابن واضح، از تاریخ نویسان و جغرافیون اسلامی است. در ارمنیه، هند، مصر و بلاد مغرب و دیگر كشورهای اسلامی گردش كرد، از تألیفات اوست: 1- اخبار الامم السالفه، 2- الاسماء، 3- البلدان، 4- التاریخ(معروف به تاریخ یعقوبی) و چند كتاب دیگر. وفات یعقوبی به سال 278 یا 284ه.ق. اتفاق افتاده است.(2)

نقل از مقدمۀ مؤلف(یعقوبی)، ج3، ص357 - 358

كسانی كه ما مطالب این كتاب را از آنان روایت كرده ایم، عبارتند از:

اسحاق بن سلیمان بن علی هاشمی از بزرگان بنی هاشم، ابوالبختری وهب بن وهب قرشی،(3) از جعفر بن محمد و جز او از رجال حدیثش، و ابان بن عثمان از جعفر بن محمد، و محمد بن عمر واقدی(4) از موسی بن عقبه(5) و جز او از رجال حدیثش، و عبدالملك بن هشام(6) از زیاد بن عبدالله بكائی(7) از محمد بن اسحاق

ص: 43


1- مقدمه، ص28.
2- فرهنگ دهخدا(لغت نامه)، ج50، ص208.
3- از فقهای زمان هارون.
4- ر. ك: فهرست، ص144.
5- موسی بن عقبه بن ابی عیاش اسدی مدنی از علمای مغازی و سیر كه احمد بن حنبل دربارۀ او گوید: علیكم بمغازی ابن عقبه فانه ثقة ف141ه. 758م.(اعلام زركلی).
6- عبدالملك ابن هشام بن ایوب حمیری معافری بصری مصری راوی سیرۀ از ابن اسحاق از بكائی. ف218.
7- ابو محمد زیاد بن عبدالله بن طفیل قیسی عامری بكائی راوی سیره از ابن اسحاق منسوب به «بكاء» یعنی ربیعة بن عامر بن صعصعه.

مطلبی(1) و ابو حسان زیادی(2) از ابو المنذر كلبی(3) و جز او از رجال حدیثش، و عیسی بن یزید بن دأب،(4) و هیثم بن عدی طائی(5) از عبدالله بن عباس همدانی،و محمد بن كثیر قرشی از ابوصالح و جز او از رجال حدیثش و علی بن محمد بن عبدالله بن ابی سیف مدائنی(6) و ابو معشر مدنی(7) و محمد بن موسی خوارزمی منجم(8) و ما شاء الله منجم در طالع، سال ها و زمان ها و جز اینها كه نام بردیم هم مطالبی آوردیم كه آنها را دیگران گفته و روایت كرده اند، و در تاریخ زندگی خلفا و سرگذشت آنان، بر آنها دست یافته ایم [و به اختصار پرداختیم].

از ریحانة الادب فی تراجم كنی و الالقاب

احمد بن ابی یعقوب بن واضح، یا احمد بن ابی یعقوب اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح، كاتب معروف به یعقوبی و ابن واضح و ابن الیعقوبی، اصفهانی البلدة عباسی النسب، شیعی المذهب،از قدمای مشاهیر مورخین، و جغرافیین

ص: 44


1- ابو عبدالله محمد بن اسحاق یسار فارسی مطلبی، ف150ه. (ر. ك: فهرست، ص136).
2- ابو حسان بن عثمان زیادی(اللباب).
3- هشام بن محمد بن صائب كلبی نسّابۀ معروف، ف206(فهرست، ص140).
4- لیثی بكری حجازی خطیب و شاعر از علمای انساب معاصر و معاشر مهدی و هادی عباسی. ف171ه! و 877م.(زركلی)
5- 114 - 207ه. 732 - 823 م.(زركلی)
6- ابوالحسن علی بن محمد بصری مدائنی كه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، و شیخ مفید در ارشاد از او روایت می كنند، وی در سال 225ه در بغداد درگذشت(الكنی و الالقاب، فهرست ص147)
7- جعفر بن محمد بلخی.
8- ف 232ه.

عمومی اسلامی قرن سیم هجرت می باشد كه با ابوحنیفۀ دینوری احمد بن داود معاصر بود، به سال دویست و شصتم هجری در ارمنیه و هند و مصر و بلاد مغرب و اغلب بلاد اسلامی سیاحت ها كرد، در خلال این احوال كتاب البلدان را تألیف داد كه نسبت به خود اقدم كتب عربیه بوده و در لیدن و نجف به طبع رسیده است.

از تألیفات اوست:

1- اخبار الامم السّالفه. 2- الاسماء. 3- البلدان(فوق الذكر). 4- التّاریخ كه به تاریخ یعقوبی معروف و به دو جلد مشتمل می باشد، كه اولی راجع به پیش از اسلام و دومی به وقایع اسلام تا سال دویست و پنجاه و دوم هجرت، و هر دو جلد در لیدن به طبع رسیده و حاوی تاریخ بنی اسرائیل و سریانیان و هنود و یونانیان و روم و ایران و حبشه و اسلامیان و اغلب امم متنوعه می باشد. 5- المسالك و الممالك(ظاهراً همان كتاب البلدان). 6- مشاكلة الناس لزمانهم.

تشیع یعقوبی از هر دو كتاب تاریخ، و بلدان او ظاهر و در كتاب تاریخ حدیث غدیر را نیز نگاشته است. در آداب اللغة العربیه گوید: از مزایای كتاب تاریخ یعقوبی علاوه بر قدمت آن این است كه مؤلفش شیعه مذهب بود. و پاره ای مطالب از عبّاسیین می نگارد كه غیر او از ذكر آنها امتناع و تحاشی می نمایند.

وفات یعقوبی مابین سالهای دویست و هفتاد و هشتم، و هشتاد و چهارم هجری قمری مردد و به حكم پاره ای قراین دومی اقرب به صحت است.(1)

ص: 45


1- فرهنگ(لغت نامه) دهخدا نیز خلاصه این نگارش را در تعریف «یعقوبی» آورده است.

ص: 46

بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ(1) أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ(2) وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ(3) تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ(4) فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ(5)﴾

به نام خداوند بخشندۀ مهربان

آیا ندیدی پروردگارت با اصحاب فیل(لشكر ابرهه كه به قصد نابودی كعبه آمده بودند) چه كرد؟! آیا نقشۀ آنها را در ضلالت و تباهی قرار نداد؟ و بر سر آنها پرندگانی را گروه گروه فرستاد. كه با سنگهای كوچكی آنها را هدف قرار می دادند. در نتیجه آنها را همچون كاه خورد شده قرار داد.

به نام خدا ابتدا كردیم مطالب خود را با ذكر سوره ای از كتاب او دربارۀ اصحاب فیل، كه در سال میلاد نبی مكرم صلی الله علیه و آله(1) در مكه اتفاق افتاد، و پی می گیریم ان شاءالله.

ص: 47


1- ما به احترام رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه طاهرین: چه در متن و چه در نقل، هرجا نام این بزرگواران برده می شود ذكر صلوات و سلام را حتی الامكان رعایت كردیم.

عام الفیل (70-569 میلاد عیسی (ع))

داستان اصحاب فیل مفصل و متواتر است، خلاصه و اصح آن در تفسیر نمونه جلد 27، صفحات 328 الی 343 به نقل از سیرۀ ابن هشام، بلوغ الارب، بحارالانوار و مجمع البیان در تفسیر سورۀ - فیل - آورده شده است.

گزیده ای از آن خلاصه، در حدی كه جریان آن رویداد تاریخی را به خواننده منتقل كند، از نظر می گذرانیم:

ذونواس پادشاه یمن مسیحیان اطراف خود را سخت تحت شكنجه و فشار گذاشت كه از مسیحیت بازگردند؛ یك نفر از این مسیحیان كه جان سالم به در برد نزد قیصر روم به دادخواهی رفت. قیصر كه مسافتی طولانی با یمن در پیش داشت به نجاشی سلطان حبشه كه مسیحی بود، نوشت كه انتقام مسیحیان را از ذونواس بگیرد، نجاشی لشكری انبوه به سرداری ارباط فرستاد و ذونواس را شكست داد، ابرهه كه یكي از فرماندهان این سپاه بود علیه ارباط شورش كرد و او را كشت و خود به جای او حكمران یمن شد، نجاشی تصمیم به سركوب ابرهه گرفت و ابرهه موهای سر خود را تراشید و با مقداری از خاك یمن به نشانۀ تسلیم خدمت نجاشی فرستاد و اعلام وفاداری كرد، و نجاشی او را بخشید و در مقام حكومت یمن او را ابقا كرد.

ابرهه برای اثبات خدمتگذاری خود كلیسایی زیبا و مجلّل و بزرگ در یمن احداث كرد و تصمیم گرفت مردم جزیرۀ عربستان را نیز به سوی این كلیسا جلب و جذب كند در حدی كه كعبه را از مركزیت و اهمیت ساقط كند و به همین

ص: 48

منظور در میان قبایل عرب سرزمین حجاز كه علاقۀ وافر داشتند به تبلیغ و فعالیت پرداخت، گفته اند این كار ابرهه بعضی اعراب را بر آن داشت كه مخفیانه كلیسا را آتش زدند و بعض دیگر گفته اند آن را آلوده و ملوّث كردند.

ابرهه از این كه كلیسایش اعتبار خود را از دست داد خشمگین شد و با سپاهی عظیم كه تعدادی فیل همراه آنان بود به سوی مكه حركت كرد، با نزدیك شدن به كعبه دستور داد اموال مردم مكه غارت و ضبط شود، كه در این جریان دویست شتر از عبدالمطلب ضبط شد، ابرهه فرستاد سرجنگ نداریم و می خواهیم كعبه را از میان برداریم، عبدالمطلب گفت: شتران مرا به من بازگردانید، و خود دانید و كعبه؛ ابرهه تعجب كرد و گفت تو از اموالت حرف می زنی و دربارۀ كعبه كه دین تو و اجداد تو است و برای ویران كردنش آمده ام سخنی نمی گویی، عبدالمطلب گفت:

«اَنَا رَبُّ الاِبلِ وَ اِنّ لِلْبَيْتِ رَبّاً سَيَمْنَعُهُ!»

من صاحب شترانم، و این خانه صاحبی دارد كه از آن دفاع می كند.

عبدالمطلب با شتران به مكه برگشت و مردم را دستور داد به كوههای اطراف پناهنده شوند، و خود پس از آنكه دست در حلقۀ كعبه زد و از خدا خواست كه مكه را حفظ و از خانۀ كعبه حمایت كند. با فرزندان و جماعتی از قریش در دره ای پناه گرفت و یكي از فرزندان خود را به بالای كوه ابوقبیس فرستاد كه اخبار حملۀ ابرهه را به او برساند فرزندش به سرعت خود را به عبدالمطلب رسانید كه ابری پرهیبت و سیاه از طرف دریا(احمر) به سوی ما می آید، عبدالمطلب یقین كرد، این مدد الهی است.

ابرهه كه بر فیل خود به نام(محمود) سوار بود با لشكر انبوهش به سوی كعبه سرازیر شد، اما فیل او گام برنمی داشت و آهنگ بازگشت داشت، در همین هنگام پرندگانی از سوی دریا فرا رسیدند همانند پرستو، و هر یك در منقار و پنجه ها سه سنگ ریزه داشت كه بر لشكر ابرهه فرو ریختند و لشكریان وحشت زده و معدوم و مجروح بر زمین می افتادند؛ خود ابرهه را نیز كه مجروح و مصدوم شده بود، به صنعا باز گرداندند. تعداد فیل هایی كه همراه ابرهه بود تا دوازده گفته اند.

اهمیت این واقعه به قدری بود كه آن را سال(عام الفیل) نامیدند و تاریخ عرب

ص: 49

شد و پیامبر مكرم صلی الله علیه و آله در همین سال تولد یافت. گفته اند میان این دو رابطه وجود داشته.(1)

ولادت حضرت ختمی مرتبت (ص) عام الفیل70-569 میلادی(میلاد عیسی (ع))

میلاد رسول خدا صلی الله علیه و آله در سال «عام الفیل» كه گفته اند پنجاه شب با آن فاصله داشت واقع گردید قریش چون واقعۀ عام الفیل(این واقعه قبلاً به اختصار ذكر شد) پیش آمد و سال مشهوری بود آن را مبدأ تاریخ شناختند و به همین جهت سال میلاد رسول خدا صلی الله علیه و آله آغاز تاریخ آنها گردید.

ازدواج عبدالله(پدر حضرت محمد صلی الله علیه و آله) با آمنه دختر وهب(مادر ایشان) ده سال و به قولی ده سال و اندی پس از حفر چاه زمزم بود. و فاصله ازدواج و ولادت حضرت محمد صلی الله علیه و آله ده ماه و به قولی بیشتر بوده است.

وفات عبدالله بن عبدالمطلب پدر رسول خدا به روایت اصح2ماه یا كمی بعد از ولادت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد. وفات عبدالله در مدینه نزد دائی های پدرش(طایفه بنی النجّار) در خانه ای معروف به «دارالنابغه» واقع گردید و در این هنگام او بیست و پنج ساله بود.

آمنه مادر پیامبر مكرم صلی الله علیه و آله كه شش ساله بود از عبدالمطلب كه او را كفالت می كرد اجازه گرفت و به مدینه رفت و یك ماه در «دارالنابغه» مجاور قبر شوهرش با فامیل و اقرباء دیدار كرد و هنگام بازگشت به مكه در محلی بین راه به نام(ابواء) مریض و بدرود زندگی گفت و همانجا به خاك سپرده شد و به نقلی بعد او را به مكه منتقل كردند.(2)

ص: 50


1- تفسیر نمونه، ج 27، صفحات 328 الی 343 به نقل از سیرۀ ابن هشام، بلوغ الارب، بحارالانوار و مجمع البیان در تفسیر سوره فیل - به تلخیص آورده شد.
2- یعقوبی، ج 2، ص 358- 363

وفات عبدالمطلب هشت سالگی پیامبر9 8 عام الفیل 577 میلادی

حضرت محمد صلی الله علیه و آله هشت ساله بود كه جد او عبدالمطلب بن بنی هاشم پدر عبدالله و متكفل او از دنیا رفت.

عبدالمطلب هنگام وفات با اینكه عباس فرزند بزرگ او و سقایت مكه را می داشت، پیامبر را به ابوطالب سپرد، و سرپرستی او را به ابوطالب سفارش كرد، چون ابوطالب عمو و عبدالله پدر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله هر دو از یك مادر؛ یعنی هر دو برادر تنی و از یك پدر و مادر بودند، عبدالمطلب پدر، و مادر ایشان فاطمه بنت عمروبن عائذبن عمران بن مخزوم بود.(1)

سرپرستی ابوطالب موجب شد كه همسر او فاطمۀ بنت اسد بن بنی هاشم بن عبد مناف در خانه عهده دار امر رسول خدا صلی الله علیه و آله شود، و این بانوی بزرگوار بهتر از هر مادر دلسوزی چنان در سرپرستی او كوشید كه پیامبر صلی الله علیه و آله همیشه سپاسگزار نیكی های آن زن بود.

این زن مادر علی علیه السلام است كه علی علیه السلام را در سی سالگی پیامبر در خانۀ كعبه به دنیا آورد، و نیز از نخستین كسانی است كه به آن حضرت ایمان آورد و به همراه مهاجرین با او به به مدینه هجرت كرد، و چون از دنیا رفت، رسول الله صلی الله علیه و آله او را در پیراهن مخصوص خود كفن كرد، و پیش از دفنش در قبر او خوابید كه از فشار قبر ایمن گردد(2).

رسول خدا را پس از وفات عبدالمطلب، عمویش ابوطالب پدر علی ابن ابیطالب علیه السلام سرپرستی كرد و نیكو و بهتر سرپرستی بود.

علی بن ابیطالب علیه السلام فرمود:(ابی ساد فقیرا، و ما ساد فقیر قبله) پدرم در عین ناداری سروری كرد، و پیش از او فقیری سروری نیافت.(3)

از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده كه پس از وفات فاطمۀ بنت اسد كه زنی

ص: 51


1- سیرۀ ابن هشام، ج 1، ص 179و طبری، ج 3، ص 82 9.
2- ارشاد مفید، ج 1، ص 2- 3.
3- یعقوبی، ج 2، ص 368.

مسلمان و بزرگوار بود، گفت: الیوم مات امی،(امروز مادرم وفات كرد) و او را در پیراهن خود كفن كرد، و در قبرش فرود آمد، و در لحد او خوابید. پس به آن بزرگوارگفته شد: ای رسول خدا برای فاطمه سخت بیتاب گشته ای؟ گفت:

«انها كانت امی اذكانت لتجیع صبیانها وتشبعنی وتشعثهم وتدهننی وكانت امی.»

به راستی مادرم بود، چه كودكان خود را گرسنه می داشت و مرا سیر می كرد، و آنان را گردآلود گذاشت، و مرا شسته و آراسته می كرد و مادرم بود(1).

سفر شام 12 عام الفیل 581 میلادی(12 سالگی حضرت)

در رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله به شام و سن حضرت در آن موقع اخبار متفاوت است بعضی هشت سال را ذكر كرده اند، اما روایت دوازده سال متواتر و اصح به نظر می رسد، گویند: ابوطالب كه سرپرستی آن جناب را عهده دار بود، با كاروانی كه برای تجارت آمادۀ حركت به طرف شام بود خواست همراه شود كه حضرت به اشتیاق در وی آویخت كه مرا به كه می سپاری و ابوطالب تصمیم گرفت، و او را همراه خود برد تا به بصری شام رسیدند(در بصری صومعه ای بود كه(بحیری) جرجیس عالم و راهب عیسوی در آن به عبادت زندگی می گذراند، رسم بود كه قافله در این محل توقف و پس از استراحت، روز بعد به طرف شام حركت می كرد، بحیری كه همیشه ناظر این قافله ها بود این بار توجهش جلب شد كه پسری همراه قافله است كه در او آثار و علایم بزرگی، و الهی بودن او برای بحیری مشهود می شد.

لذا غذایی آماده كرد و همۀ اهل قافله را دعوت به مهمانی كرد، از او پرسیده شد كه تا حال چنین كاری نمی كردی گفت: اسباب آن اینك فراهم بود، همه مشغول صرف غذا بودند، و چون حضرت دعوت را نپذیرفته بود كنار قافله ماند،

ص: 52


1- همان، ص 36 9.

بحیری توجه كرد آن كه او دیده بود و به خاطر او از قافله دعوت به صرف غذا كرده است در بین مهمانان نیست پرسید آیا كسی از شما برای صرف غذا نیامده است، گفتند: همه آمده ایم جز پسر جوانی كه نیامد، گفت او را هم به مهمانی بخوانید و حضرت به صومعه تشریف آورد و در پایان مهمانی كه همه به طرف قافله برگشتند و ابوطالب و حضرت آخرین بودند كه می خواستند به سوی جمع برگردند بحیری اول از ابوطالب سئوالاتی كرد و سپس حضرت را به لات و عزی سوگند داد كه از حالات خود در خواب و بیداری برای او شرح دهد، حضرت فرمود: من به لات و عزی اعتقاد ندارم و سئوال های او را پاسخ داد، بحیری از مجموع آنچه از مشاهدات خود از آن جناب دید و از پاسخ سئوال های ایشان دریافت كرد با آنچه در اخبار پیشینیان خود و نشانیهایی كه برای منتظر بعد از عیسی می دانست یقین كرد كه این جوان با این خصوصیت ها باید همان موعود باشد. لذا ابوطالب را سوگند داد كه حضرت را به مكه برگرداند كه سران یهود و فرستاده های روم به دنبال چنین شخصی هستند تا او را بكشند برگرد و خطر را از او بگردان كه حفظ و صیانت از او اینك به عهدۀ توست و این راز را پوشیده دار و به احدی ابراز مكن تا موقع آن برسد و به جهت همین تأكیدها و سفارشهای بحیری ابوطالب بر حمایت و حفظ حضرت از شر دشمنان افزود و به مكه مراجعت كرد.(1)

جنگ فجار 20 عام الفیل 589 میلادی

در جنگ بنی ضمره و بنی هذیل كه در اثر كشتن مردی از قبیلۀ بنی هذیل توسط فردی به نام براض اتفاق افتاد و به دنبال آن جنگی بین دو قبیله رخ داد كه در ماه رجب كه نزد آنها ماه حرام بود، و بدین جهت آن را فجّار نامیدند.

در این جنگ هر طایفه از قریش برای خود سروری داشت، و ابوطالب سرور بنی هاشم مانع شد كه حتی يك نفر از بنی هاشم در آن شركت نمایند.

ص: 53


1- به تلخیص سیرۀ ابن هشام، ج1، ص 180 - 181 - 182. طبری، ج 3، ص 829– 830 – 831.

اما به قولی ابوطالب كه رسول خدا همراهش بود، فقط به نظارت حاضر شد، و جنگ به نفع كنانه پایان یافت و آن فتح را در اثر بركت حضور حضرت می دانستند.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است كه فرموده: شهدت الفجار مع عمی ابوطالب، و انا غلام(پسری بودم كه با عمویم ابوطالب، در حرب الفجار حاضر شدم)

در سال این جنگ اقوال مختلف است، حضرت در این موقع ترجیحاً بیست سال داشته اند.(1)

حلف الفضول 20 عام الفیل 589 میلادی

رسول خدا از بیست سال گذشته بود كه در(حلف الفضول) شركت كرد و پس از آنكه خدایش به رسالت فرستاد، گفت:

«حضرت فی دار عبدالله بن جدعان حلفاً مایسرنی به حمرالنعم ولو دعیت الیه لاجبت»

«در خانۀ عبدالله پسر جدعان در پیمانی شركت نمودم كه شادمان نیستم تا به جای آن شتران سرخ موی داشته باشم، واگر دیگر بار به چنان پیمانی دعوت می شدم، می پذیرفتم».

سبب پیش آمدن حلف الفضول آن بود كه قریش با هم همپیمان شده بودند و در حرم بر بیگانه و بی كس ستم می كردند، تا آنكه مردی از بنی اسد بن خزیمه با كالایی به مكه آمد و مردی از بنی سهم كالای او را خرید و آن را گرفت لیكن از پرداخت بهای آن امتناع كرد، اسدی با قریش سخن گفت و به آنان پناهنده شد و یاری خواست تا حق خود را بگیرد، اما كسی حق او را نگرفت و ناچار بر كوه ابوقیس برآمد و با صدای بلند فریاد زد: ای آل فهر به داد ستمدیده ای دور از خویشان و خاندان برسید كه در شهر مكه سرمایه او را به ستم برده اند، همانا حرم

ص: 54


1- به تلخیص یعقوبی، ج 2، ص 270 – 280.

برای كسی است كه در بزرگواری تمام باشد و دو جامۀ فریبكاران را احترامی نیست.

و به قولی مردی از بنی اسد نبود بلكه قیس بن شیبۀ سلمی كالایی به ابی بن خلف جمحی فروخت و ابی حق او را برد و قیس آن شعر را گفت و به قولی دیگر این شعر را:

یا قصی كیف هذا فی الحرم

و حرمة البیت و اخلاق الكرم

اظلم لا یمنع منی من ظلم

(ای فرزندان) قصی این چه كاریست در حرم ! به حرمت خانه و مكارم اخلاق سوگند كه بر من ستم می شود و دست ستمكار از سرم كوتاه نمی گردد(كسی به دادم نمی رسد)

پس قریش شرمنده شدند و ایستادند و پیمان بستند كه بر بیگانه و جز او ستم نشود، و حق مظلوم از ظالم گرفته شود. و در خانۀ عبدالله بن جدعان تیمی فراهم شدند و هم پیمان ها، هاشم و اسد و زهره و تیم و حارث بن فهم بودند. قریش گفتند: این پیمانی زائد است و آن را حلف الفضول نامیدند. و به قولی سه نفر به نامهای، فضل بن قضاعه و فضل بن حشاعه، و فضل بن بضاعه در این پیمان حضور داشتند و بدین جهت پیمان را «حلف الفضول» نامیدند.(1)

ازدواج پیامبر اكرم (ص) با خدیجه (س) 25 عام الفیل 594 میلادی

رسول خدا بیست و پنجساله بود كه خدیجه دختر خویلد را به همسری گرفت و از فرزندان آن بزرگوار از خدیجه، قاسم(كه حضرت به ابوالقاسم مكنی شد) پیش از بعثت، و عبدالله(كه طیب و طاهر همو است) و در اسلام ولادت یافت و فاطمهc پس از بعثت متولد شدند.

از عمار یاسر نقل شده كه گفت: من از همه مردم به امر ازدواج رسول خدا با خدیجه دختر خویلد داناترم چه دوست او بودم و روزی با هم در میان صفا و

ص: 55


1- یعقوبی، ج 2، 371 – 372 – 373.

مروه راه می رفتیم كه ناگهان خدیجه دختر خویلد و خواهرش هاله رسیدند و چون خدیجه رسول خدا را دید هاله خواهرش نزد من آمد و گفت: ای عمار رفیقت را نیازی به خدیجه نیست؟ گفتم: به خدا قسم نمی دانم، پس بازگشتم و سخن هاله را با او در میان گذاشتم. گفت: برگرد و با او قراری بگذار و روزی را وعده ده تا نزد او برویم چنین كردم و چون روز موعود رسید، خدیجه نزد عمروبن اسد(عموی خود) فرستاد كه آمد[و او را لباس های برد یمانی پوشانید و او را معطر و خوشبو كرد] سپس رسول خدا با چند نفر از عموهای خود كه ابوطالب پیشرو آنها بود رسیدند و ابوطالب خطبه خواند:

«الحمدلله الذی جعلنا من زرع ابراهیم و ذریة اسماعیل و جعل لنا بیتاً محجوبا و حرماً آمناً و جعلنا الحكام علی الناس و بارك لنا فی بلدنا الذی نحن فیه، ثم ان بن اخی محمد بن عبدالله لا یوازن برجل من قریش الارجح و لا یقاس باحد الاعظم عنه، و ان كان فی المال قل فان المال رزق حائل و ظل زائل و له فی خدیجة و لها فیه رغبة، و صداق ما سألتموه عاجله من مالی و له والله خطب عظیم و نبأ شایع»

(سپاس خدا را كه ما را از نسل ابراهیم و فرزندان اسماعیل قرار داد، و ما را به كعبه ای حرام و حرمی امن، سرفراز داشت، و ما را بر مردم سروری داد، و شهر ما را كه در آن هستیم مبارك ساخت. سپس به راستی برادر زاده ام محمدبن عبدالله، اگر چه از مال تهی دست است با هیچ مردی از قریش سنجیده نشود، جز آنكه بر او فزون آید و با احدی قیاس نشود مگر آنكه از او بزرگتر باشد، چه مال، روزی دگرگون و سایۀ بی دوامی است و او خواستار خدیجه و خدیجه خواهان اوست، و كابین آنچه بخواهید نقد آن از مال من است و او را به خدا قسم امری است بزرگ و پیشامدی جهانگیر.

پس پیامبر خدیجه را به همسری گرفت، و از آنچه مردم می گویند كه خدیجه رسول خدا را به مزدوری گرفت، خبری نبود و او هرگز مزدور كسی نگشته است. از محمد بن اسحاق روایت شده كه خویلد بن اسد بن عبدالعزی پنج سال بعد از فجار دختر خود خدیجه را به رسول خدا تزویج كرد و به روایت بعضی خویلد

ص: 56

در فجار كشته شد یا در سال فجار مرد،(1)

35 عام الفیل - 604 میلادی تجدید بنای كعبه

چون سیلی در مكه آمده بود و كعبه آسیب دید، در این سال دیوارهای كعبه را فرو ریختند و برای ساختن مجدد به پیشنهاد ابوطالب مقرر شد، هزینه و مصالح مورد نیاز از اموال اشخاص صد در صد حلال و مطمئن بودن كه از راه حرام و ظلم و حق بری به دست نیامده صرف شود، و همۀ اقوام برای این كار هم پیمان شدند، تا آنجا كه برای كار كردن در بنای كعبه همه لباس های خود را نیز بیرون آوردند جز پیامبر كه امتناع كرد و لباس های خود را در نیاورد(از فریاد كننده ای می شنیدند كه جامه ات را مكن!)

گوید:[محمد بن اسحاق] آنگاه قبایل قریش برای بنای مجدد كعبه سنگ فراهم آوردند و هر قبیله جدا سنگ آماده می كرد، بنیان را بالا بردند، تا محل حجرالاسود رسید و اختلاف كردند، چون هر قبیله می خواست خود سنگ را بر جای آن گذارد، و كار به صف بندی و جدال كشید. قرشیان تا پنج روز در این حال بودند، تا سرانجام به مشورت پرداختند. و ابوامیة بن مغیره كه سالمندترین قرشیان بود گفت: ای قرشیان نخستین كسی كه از در مسجد درآید، در این كار مورد اختلاف شما را داوری كند و همه پذیرفتند.

نخستین كسی كه از در درآمد، محمد صلی الله علیه و آله بود، و چون او را بدیدند گفتند این امین است و به داوری او رضایت می دهیم، این محمد است حكایت را به حضرت عرضه داشتند حضرت ردای خود را پهن كرد و حجر را در میان آن نهاد و گفت هر قبیله كناره ای را بگیرد و بلند كردند و چون به جای خود رسید رسول خدا آن را گرفت و برجای خودش نهاد. برای كعبه كه پیش از آن سقف نداشت سقف ایجاد كردند.

بنای كعبه پانزده سال پس از جنگ فجار و از فجار تا عام الفیل بیست سال بود

ص: 57


1- همان، ص 357 – 358.

و بعثت 5 سال بعد از تجدید بنای كعبه(1)

بعثت چهل سالگی پیامبر مكرم اسلام (ص) (سال40عام الفیل مطابق با 609 میلادی)

چون از نظر شیعه واقعۀ بعثت مهمترین موضوع است پیش از آنكه به گزارش های تاریخی بپردازیم بعثت را از نگاه مفسرین دربارۀ اولین وحی بر پیامبر و تفسیر سورۀ(علق) را كه نخستین سوره باشد كه به پیامبر نازل شده است شروع می كنیم و چون كتاب 27 جلدی تفسیر نمونه به همیاری جمعی از اهل تفسیر و تحقیق زیر نظر مرجع عالیقدر آیت الله مكارم شیرازی تنظیم و تدوین شده است و بر هر خواننده ضمن مطالعه محرز و محقق می شود كه اینان با در اختیار داشتن منابع تفسیر قرآن از گذشتگان تا امروز، همۀ وجوه آشكار و پنهان هر آیه را حتی المقدور بررسی و اولی و اجلی مطلب و مفهوم و مقصود آن را كه هم فهم عامه آن را برتابد و هم مورد قبول فحول علمای اعلام باشد را در اختیار ما قرار داده است. لذا عیناً تفسیر و شأن نزول پنج آیۀ اول را كه به طور مسلم در اولین وحی به پیامبر(صلوات الله و سلامه علیه و آله) است از نظر می گذرانیم و بعد گزارشهای تاریخی را به نحو محدود ذكرمی كنیم.(2)

سورۀ علق آیه 1 – 5

بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(1)

﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ(1) خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ(2) اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأكْرَمُ(3) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ(4)عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ(5)﴾

ص: 58


1- تلخیص از طبری، ج 3، ص 839– 840 – 841 یعقوبی، ج 2،ص 373 - 374.
2- تفسیر نمونه، ج 27.

به نام خداوند بخشندۀ مهربان

بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفرید(1) همان كس كه انسان را از خون بسته ای خلق كرد.(2) بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است.(3) همان كسی كه به وسیلۀ قلم تعلیم نمود.(4) و به انسان آنچه را نمی دانست یاد داد.

شأن نزول

به اعتقاد اكثر مفسران این سوره نخستین سوره ای است كه بر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله نازل شده است بلكه به گفتۀ بعضی پنج آیۀ فوق به اتفاق همه مفسران در آغاز وحی بر رسول اكرم صلی الله علیه و آله نازل شده، مضمون آن نیز مؤید این معنی است.

در روایات آمده است كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله به كوه حرا رفته بود، جبرئیل آمد و گفت: ای محمد بخوان! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من قرائت كننده نیستم.(1)

جبرئیل او را در آغوش گرفت و فشرد و بار دیگر گفت: بخوان! پیامبر صلی الله علیه و آله همان جواب را تكرار كرد بار دوم نیز جبرئیل این كار را كرد و همان جواب را شنید، و در سومین بار گفت:

﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ(1)خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ(2) اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأكْرَمُ(3)الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ(4)عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ(5)﴾

این سخن را گفت و از دیدۀ پیامبر صلی الله علیه و آله پنهان شد رسول خدا صلی الله علیه و آله كه با دریافت نخستین اشعۀ وحی سخت شده بود به سراغ خدیجه آمد و فرمود: زملّونی و دثّرونی: «مرا بپوشانید و جامه ای بر من بیفكنید تا استراحت كنم»(2)

ص: 59


1- بعض مفسرین گفته اند: جملۀ «ما انا بقارءٍ» موصوله و معنی چنین است: من چه بخوانم؟ كه در دنبالۀ تفسیر در صفحات بعد هم نقل شده است.
2- ابوالفتوح رازی جلد 12 صفحۀ 96(با كمی تلخیص) همین معنی را بسیاری از مفسران عامه و خاصه با شاخ و برگ های بیشتری كه بعضی قابل قبول نیست نقل كرده اند.

طبرسی در مجمع البیان نیز نقل می كند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله به خدیجه فرمود هنگامی كه تنها می شوم ندایی می شنوم.

خدیجه عرض كرد: خداوند جز خیر دربارۀ تو كاری نخواهد كرد، چرا كه به خدا سوگند تو امانت را ادا می كنی، صلۀ رحم به جا می آوری، در سخن گفتن راستگو هستی.

خدیجه می گوید: بعد از این ماجرا به سراغ ورقۀ بن نوفل رفتیم،(او از آگاهان عرب و عموزادۀ خدیجه بود) «رسول الله صلی الله علیه و آله آنچه را دیده بود برای «ورقه» بیان كرد، ورقه گفت: هنگامی كه آن منادی به سراغ تو می آید، دقت كن ببین چه می شنوی سپس برای من نقل كن.

پیامبر در خلوتگاه خود این را شنید كه می گوید: ای محمد بگو:

« بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مَالِكِ يَوْمِ الدِّینِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلا الضَّالِّینَ» و بگو «لااله الا الله»

سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را برای او بازگو كرد.

«ورقه» گفت بشارت بر تو، باز هم بشارت بر تو، من گواهی می دهم تو همان هستی كه «عیسی بن مریم» بشارت داده است! و تو شریعتی همچون موسی داری تو پیامبر مرسلی و به زودی بعد از این روز مأمور به جهاد می شوی و اگر من آن روز را درك كنم در كنار تو جهاد خواهم كرد! هنگامی كه ورقه از دنیا رفت رسول خدا صلی الله علیه و آله فر مود من این روحانی را در بهشت(بهشت برزخی) دیدم در حالی كه لباس حریر بر تن داشت زیرا او به من ایمان آورد و مرا تصدیق كرد.(1)

البته در بعض از كلمات مفسرین، یا كتب تاریخ، مطالب ناموزونی دربارۀ این

ص: 60


1- تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 814.

فصل از زندگی پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله به چشم می خورد كه مسلماً از احادیث مجعول و اسرائیلیات است، مثل این كه پیغمبر بعد از ماجرای نخستین نزول وحی بسیار ناراحت شد و از این ترسید كه القاآت شیطانی باشد یا چند بار تصمیم گرفت خود را از كوه به زیر پرتاب كند! و امثال این لاطایلات كه نه با مقام شامخ نبوت سازگار است نه با آنچه در تاریخ از عقل و درایت فوق العادۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و مدیریت و شكیبایی و تسلط بر نفس و اعتماد او ثبت شده است.

به نظر می رسد این گونه روایات ضعیف و ركیك و ساخته و پرداختۀ دشمنان اسلام است كه خواسته اند هم اسلام را زیر سئوال برند و هم شخص پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را.

با آنچه گفته شد به سراغ تفسیر آیات می رویم.

تفسیر

بخوان به نام پروردگارت

در نخستین آیه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله را مخاطب ساخته می گوید:

«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ »(1)

«بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفرید»

بعضی گفته اند مفعول در جملۀ بالا محذوف است و در اصل چنین بود:

«اقرأ القرآن باسم ربك»

 «قرآن را با نام پروردگارت بخوان»

و به همین جهت بعضی این آیه را دلیل بر آن گرفته اند كه بسم الله جزء سوره های قرآن است.(2) و بعضی با را زائد دانسته و گفته اند: منظور این است كه

ص: 61


1- راغب در مفردات گوید قرائت به معنی ضمیمه كردن حروف و كلمات است و لذا به حرف واحد قرائت نمی گویند.
2- در این صورت «باء» برای ملابست است.

نام پروردگارت را بخوان، ولی این تفسیر بعید به نظر می رسد چرا كه مناسب این است گفته شود: نام پروردگار را به یاد آور. قابل توجه اینكه در اینجا قبل از هر چیز تكیه روی مسئله «ربوبیت» پروردگار شده است، و می دانیم «رب» به معنی «مالك مصلح» است كسی كه هم صاحب چیزی است و هم به اصلاح و تربیت آن می پردازد.

سپس برای اثبات ربوبیت پروردگار روی مسئلۀ خلقت و آفرینش جهان هستی تكیه شده چرا كه بهترین دلیل بر ربوبیت او خالقیت اوست. كسی عالم را تدبیر می كند كه آفرینندۀ آن است.

این در حقیقت پاسخی است به مشركان عرب كه خالقیت خدا را پذیرفته بودند، اما ربوبیت و تدبیر را برای بتها قایل بودند! به علاوه ربوبیت خداوند و تدبیر او در نظام هستی بهترین دلیل بر اثبات ذات مقدس اوست.

..........................

سپس از میان مخلوقات روی مهمترین پدیدۀ جهان خلقت و گل سرسبد آفرینش یعنی «انسان» تكیه كرده، و آفرینش او را یادآور شده و می فرماید:

 «خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ»

«همان خدایی كه انسان را از خون بسته ای خلق كرد»

«من علق» در اصل به معنی چسبیدن به چیزی است، و لذا به خون بسته و همچنین به(زالو) كه برای مكیدن خون به بدن می چسبد «علق» گفته اند و از آنجا كه نطفه بعد از گذراندن دوران نخستین را در عالم جنین، به شكل قطعۀ خون بستۀ چسبنده ای در می آید كه در ظاهر بسیار كم ارزش است، مبدأ آفرینش انسان را در ین آیه همین موجود ناچیز می شمرد، تا قدرت نمایی عظیم پروردگار روشن شود كه از موجودی چنان بی ارزش مخلوقی چنین پرارزش آفریده است.

بعضی گفته اند: منظور از علق در اینجا گل آدم است كه آنهم چسبندگی داشت، بدیهی است خدایی كه این مخلوق عجیب را از آن قطعه گل چسبنده به وجود آورد. شایستۀ هرگونه ستایش است.

گاه علق را به معنی موجود «صاحب علاقه» دانسته اند كه اشاره ای است به روح اجتماعی انسان و علقۀ آنها به یكدیگر كه در حقیقت پایۀ اصلی تكامل بشر

ص: 62

و پیشرفت تمدنها را تشكیل می دهد.

بعضی نیز «علق» را اشاره به «نطفۀ نر»(اسپرم) می دانند كه شباهت زیادی به «زالو» دارد، این موجود ذره بینی در آب نطفه شناور است و به سوی «نطفۀ زن» در رحم پیش می رود و به آن می چسبد و از تركیب آن دو، نطفۀ كامل انسان به وجود می آید.

درست است كه در آن زمان اینگونه مسائل هنوز شناخته نشده بود، ولی قرآن مجید از طریق اعجاز علمی پرده از روی آن برداشته است.

از میان تفسیرهای چهارگانه تفسیر اول روشن تر به نظر می رسد، هر چند جمع میان چهار تفسیر نیز بی مانع است.

از آنچه گفتیم روشن شد كه«انسان» بر طبق یك تفسیر به معنی حضرت آدم و بر طبق سه تفسیر دیگر به معنی مطلق انسان هاست.

..........................

بار دیگر برای تأكید می افزاید:

﴿اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأكْرَمُ﴾ (1)

«بخوان كه پروردگارت از هر كریمی كریم تر است، و از هر بزرگواری بزرگوارتر»

بعضی معتقدند كه «اقرأ» دوم تأكیدی است بر «اقرأ» در آیات قبلی، و بعضی گفته اند با آن متفاوت است، در جملۀ اول منظور قرائت پیامبر صلی الله علیه و آله برای خویش است و در جملۀ دوم قرائت برای مردم، ولی تأكید مناسب تر به نظر می رسد، زیرا دلیلی برای این تفاوت در دست نیست.

و به هر حال تعبیر این آیه در حقیقت پاسخی است به گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله در جواب جبرئیل كه گفت من قرائت كننده نیستم، یعنی «از بركت پروردگار فوق العاده كریم و بزرگوار، تو توانایی بر قرائت و تلاوت داری».

..........................

ص: 63


1- جملۀ (و ربك الاكرم) جملۀ اسمیة استینافیه مركب از «مبتدا» و «خبر» است.

سپس به توصیف خداوند یكه اكرم الاكرمین است پرداخته می فرماید:

﴿الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾

«همان كسی كه به وسیلۀ قلم تعلیم فرمود»

..........................

﴿عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾

«و به انسان آنچه را نمی دانست یاد داد»

در حقیقت این آیات نیز پاسخی است به همان گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله كه فرمود «من قرائت كننده نیستم» یعنی همان خدایی كه به وسیله قلم انسانها را تعلیم داد و به انسان آنچه را نمی دانست آموخت، قادر است كه به بنده ای درس نخوانده همچون تو نیز قرائت و تلاوت را بیاموزد.

جملۀ :

« الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ »

كتاب دو معنی دارد، نخست اینكه: خداوندنوشتن و كتاب را به انسان آموخت و قدرت و توانایی این كار عظیم را كه مبدأ تاریخ بشر، و سرچشمۀ تمام علوم و فنون تمدنها است در او ایجاد كرد.

دیگر اینكه منظور این است كه علوم و دانشها را از این طریق و با این وسیله به انسان آموخت خلاصه اینكه طبق یك تفسیر منظور تعلیم كتابت است، و طبق تفسیر دیگر منظور علومی است كه از طریق كتابت به انسان رسیده است.

و در هر حال تعبیری است پر معنی كه در آن لحظات حساس نخستین نزول وحی در این آیات بزرگ و پر معنی منعكس شده است.

..........................

ص: 64

نكته ها :

1- آغاز وحی همراه با آغاز یك حركت علمی بود

این آیات چنانكه گفتیم به اعتقاد غالب مفسران یا تمام آنها نخستین آیاتی است كه بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است، و با تابش نخستین اشعۀ وحی فصل تازه ای در تاریخ بشریت آغاز شد و نوع بشر مشمول یكي از بزرگترین الطاف الهی گشت، كاملترین آئین های الهی كه نقطۀ پایان و ختم ادیان بود، نازل گردید و پس از نزول تمام احكام و تعلیمات اسلامی به مصداق:

﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا﴾ (1)

دین الهی تكمیل و نعمتش به حد تمام و كمال رسید، و اسلام دین مرضی او گشت.

موضوع بسیار جالب اینجاست در عین اینكه پیامبر صلی الله علیه و آله امی و درس نخوانده بود و محیط حجاز را یكپارچه جهل و نادانی فراگرفته بود، در نخستین آیات وحی تكیه بر مسألۀ «علم» و «قلم» است كه بلافاصله بعد از نعمت بزرگ خلقت و آفرینش  در این آیات ذكر شده است.

در حقیقت این آیات نخست از تكامل «روح» به وسیلۀ تعلیم و تعلّم مخصوصاً از طریق قلم سخن می گوید آن روز كه این آیات نازل می شد، نه تنها در محیط حجاز كه محیط جهل بود كسی ارزشی برای قلم قائل نبود. در دنیای متمدن آن زمان نیز قلم از اهمیت كمی برخوردار بود.

اما امروز می دانیم كه تمامی تمدنها و علوم و دانشها و پیشرفتهایی كه در هر زمینه نصیب بشر شده بر محور قلم دور می زند و به راستی «مداد علماء» بر «دماء شهدا» پیشی گرفته، چرا كه هم زیربنای خون شهید، و هم پشتوانۀ آن مركبهای

ص: 65


1- سوره مائده، آیه 3.

قلمهای دانشمندان است، و اصولا سرنوشت اجتماعات انسان در درجه اول به نیش قلمها بسته است.

اصلاحات جوامع انسانی از قلمهای مؤمن و متعهد شروع می شود، و فساد و تباهی اجتماعات نیز از قلمهای مسموم و فاسد مایه می گیرد.

بی جهت نیست كه قرآن مجید سوگند به قلم و آنچه قلم می نویسد یاد كرده یعنی به «ابزار» و هم به «محصول» آن ابزار، آنجا كه می فرماید:

« ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»

می دانیم دوران زندگی بشر را به دو دوران تقسیم می كنند: دوران تاریخ و دوران قبل از تاریخ

دوران تاریخ زمانی است كه قلم و خواندن و نوشتن ابداع شده بود، و انسان توانسته است چیزی از زندگی خود را با قلم بنگارد و برای آیندگان به یادگار بگذارد، و به این ترتیب بشر مساوی است با تاریخ پیدایش قلم و خط!

در زمینۀ نقش قلم در حیات انسانها شرح مبسوطی در جلد 24 تفسیر نمونه در آغاز سورۀ قلم داشته ایم، بنابراین پایۀ اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده، و بی جهت نیست كه قومی چنان عقب مانده به قدری در علوم و دانشها پیش رفتند كه علم و دانش را به اعتراف دوست و دشمن - به همۀ جهان صادر كردند، و به اعتراف مورخان معروف اروپا این نور علم و دانش مسلین بود كه بر صفحۀ اروپای تاریك قرون وسطی تابید، و آنها را وارد عصر تمدن ساخت.

در این زمینه كتابهای فراوانی از سوی خود آنها تحت عنوان «تاریخ تمدن اسلام» یا «...» نوشته شده اند.

چقدر نازیباست ملتی این چنین، و آییني آن چنان در میدان علم و دانش عقب بمانند و نیازمند دیگران حتی وابستۀ به آنها شوند.

2- ذكر خدا در هر حال آغاز دعوت پیغمبر اكرم9 از ذكر نام خدا شروع شد

﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ﴾.

ص: 66

و جالب اینكه تمام زندگانی پر بار او آمیخته با ذكر خدا و یاد خدا بود.

ذكر خداوند با هر نفسش توأم بود، برمی خواست، می نشست، می خوابید، راه می رفت، سوار می شد، پیاده می شد، توقف می كرد، با یاد خدا بود و با نام «الله».

هنگامی كه از خواب بیدار می شد می فرمود:

«قُلْ الْحَمْدُ لله الَّذِي أَحْيَانَا بَعْدَ مَمَاتِنَا وَ إِلَيْهِ النُّشُور»

ابن عباس می گوید: شبی خدمتش خوابیده بودم، هنگامی كه از خواب بیدار شد سر به سوی آسمان بلند كرد، و ده آیۀ آخر سورۀ آل عمران را تلاوت فرمود: 

«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لأولِي الألْبَابِ»

سپس عرضه داشت:

«اللهمَّ لَكَ الْحَمْدُ وَ أَنْتَ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ فِيهِن ... اللَّهُمَّ لَكَ أَسْلَمْتُ وَ بِكَ آمَنْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْكَ أَنَيب»

هنگامی كه از خانه بیرون می آمد می فرمود:

«بِسْمِ الله تَوَكَّلْتُ عَلَى الله اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَضِلَ أَوْ أُضِلَ أَوْ أَزِلَّ أَوْ أُظْلَمَ أَوْ أَظْلِمَ أَوْ أَجْهَلَ أَوْ يُجْهَلَ عَلَي»

و هنگامی كه وارد مسجد می شد می فرمود:

«أعوذ بالله العظیم، وبوجهه الكریم، و سلطانه القدیم، من الشیطان الرجیم»

و هنگامی كه لباس نو در تن می كرد می فرمود:

«اللَّهُمَ لَكَ الْحَمْد انت كَسَوْتَنِيه اسئلك خیره و خیر ما صنع له ُ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرّه و شرّ ماصنع له».

و هنگامی كه به خانه باز می گشت می فرمود:

«الْحَمْدُ لله الَّذِي كفانی و آوانی و الْحَمْدُ لله الذی أَطْعَمَنِي وَ سَقَانِي»

و به همین ترتیب تمام زندگی او با یاد خدا و نام خدا و تقاضای الطاف

ص: 67

خداوند عجین و آمیخته بود.(1))(2)

ابوجعفر [صاحب تاریخ طبری] گوید: روایت درست هست كه دربارۀ روزۀ روز دوشنبه از پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسیدند و فرمود: من به روز دوشنبه متولد شدم و به روز دوشنبه مبعوث شدم و وحی سوی من آمد(3) ابوجعفر گوید: پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله پیش از آنكه جبرئیل بر اوظاهر شود و رسالت خدای بیارد، آثار و نشانه هایی می دید.

ابو جعفر گوید: پیش از این امت ها از مبعث وی سخن می كردند و عالمان هر امت از آن خبر می دادند عامر بن ربیعة گوید: از زید بن عمروبن نفیل از عالمان نصاری شنیدم كه می گفت: من در انتظار پیمبری هستم از فرزندان اسماعیل و از اعقاب عبدالمطلب و بیم د ارم به زمان او نرسم، امّا به او ایمان دارم و تصدیق او می كنم و به پیمبری اش شهادت می دهم اگر عمرت دراز بود و او را دیدی سلام مرا به او برسان وصف او را با تو بگویم؟ گفتم بگو، گفت: وی نه كوتاه قد است نه بلند، نه پر موی است نه كم موی، پیوسته در دیده اش سرخی ای می درخشد و خاتم نبوت میان دو بازوی اوست، و نامش احمد است و در این شهر[مكه] متولد می شود قومش او را بیرون می كنند و دین او را خوش ندارند، تا به یثرب مهاجرت كند و كارش بالا بگیرد، مبادا از او غفلت كنی من در طلب دین ابراهیم همۀ ولایتها را گشتم از یهود و نصاری و مجوس پرسیدم و همه گفتند پس از این پیغمبری با چنین وصف خواهد آمد، جز او پیمبری نمانده است. عامر گوید وقتی مسلمان شدم، گفتار او را با پیامبر بگفتم و سلام او را رساندم پیامبر صلی الله علیه و آله جواب او را داد و برای او طلب رحمت كرد(4) ابو جعفر[طبری] گوید از پیش بعضی خبرها را دربارۀ نخستین بار كه جبرئیل بیامد و این كه سن وی چند سال بود آورده ایم، اكنون وصف ظهور جبرئیل و آوردن وحی خدای را بگوییم: از عبدالله بن شداد

ص: 68


1- فی ظلال القرآن، جلد 8، ص 619به بعد با تلخیض.
2- تفسیر نمونه، ج - 27.
3- تاریخ طبری، ج 3، ص 842.
4- همان، ص 844.

روایت كرده اند كه جبرئیل پیش پیمبر آمد و گفت: ای محمد بخوان گفت: چه بخوانم؟

گوید: و او را بفشرد و باز گفت:ای محمد صلی الله علیه و آله بخوان

گفت: چه بخوانم؟

جبرئیل گفت:

﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ، خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأكْرَمُ، الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾(1)

از هشام بن محمد روایت كرده اند، كه جبرئیل اول بار به شب شنبه و شب یكشنبه پیش پیمبر آمد، آنگاه رسالت خدای را به روز دوشنبه آورد، و وضو و نماز را بر او آموخت و «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ» را تعلیم داد و پیمبر صلی الله علیه و آله روز دوشنبه كه وحی آمد چهل سال داشت.(2)

وجوب نماز

ابوجعفر گوید: نخستین چیزی كه خداوند از پی اقرار به توحید و بیزاری از بتان واجب كرد نماز بود.

از محمدبن اسحاق روایت كرده اند كه وقتی نماز بر پیمبر صلی الله علیه و آله واجب شد جبرئیل بیامد و پاشنۀ خود را بر زمین زد و چشمه ای بشكافت و جبرئیل علیه السلام وضو كرد و پیمبر صلی الله علیه و آله می نگریست پس از آن پیامبر نیز همانند جبرئیل وضو گرفت و جبرئیل به نماز ایستاد و پیمبر صلی الله علیه و آله چون او نماز كرد، جبرئیل برفت و پیمبر صلی الله علیه و آله پیش خدیجه رفت و وضو گرفت تا به خدیجه بیاموزد، خدیجه نیز همانند پیمبر صلی الله علیه و آله وضو كرد، پیمبر به نماز ایستاد و خدیجه نیز مانند او نماز كرد.(3)

ص: 69


1- همان، ص 847.
2- همان، ص 852.
3- همان، ص 854.

ابوجعفر گوید: گذشتگان اختلاف دارند كه پس از خدیجه كی به پیامبر ایمان آورد و تصدیق او كرد بعضی گفته اند نخستین مردی كه به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ایمان آورد علی ابن ابیطالب علیه السلام بود.

از ابن عباس روایت كرده اند كه اول كسی كه با پیمبر نماز كرد علی علیه السلام بود و هم از جابر روایت كرده اند كه پیامبر به روز دوشنبه مبعوث شد و علی به روز سه شنبه با او نماز كرد ابوحمزه گوید از زید بن ارقم شنیدم كه گفت اول كسی كه به پیمبر خدا صلی الله علیه و آله ایمان آورد علی بن ابیطالب علیه السلام بود(1).

اولین ذكوری كه ایمان آورد و نماز خواند

از ابن اسحاق روایت كرده اند كه اولین ذكوری كه اسلام آورد و تصدیق دین خدا كرد علی ابن ابیطالب علیه السلام بود و آن هنگام ده ساله بود. و از نعمتها كه خداوند به وی داده بود این بود كه پیش از اسلام در كنار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود.(2)

از ابن الحجّاج روایت كرده اند كه از نعمتهای خدا دربارۀ علی علیه السلام بن ابیطالب علیه السلام و نیكی ها كه درباره وی اراده فرموده بود این بود كه قرشیان دچار سختی شدند و ابوطالب نان خور بسیار داشت و پیمبر صلی الله علیه و آله به عموی خود عباس كه از همۀ بنی هاشم مال دارتر بود گفت: ای عباس، برادرت ابوطالب نان خور بسیار دارد و مردم چنان كه می بینی به سختی افتاده اند بیا برویم بار او را سبك كنیم و من یكي از پسران او را می گیرم و توهم یكي را بگیر. عباس پذیرفت و پیش ابوطالب رفتند و گفتند: می خواهیم بار تو را سبك كنیم تا این سختی از مردم برود.

ابوطالب گفت: عقیل را پیش من بگذارید و هر چه خواهید كنید، پیمبر صلی الله علیه و آله علی را گرفت و به خانه برد و عباس جعفر را به خانۀ خود برد.

و علی ابن ابیطالب همچنان با پیمبر خدا بود تا خداوند پیمبر را مبعوث كرد و

ص: 70


1- همان، ص 857.
2- همان، ص 85 9.

علی بدو ایمان آورد و جعفر همچنین پیش عباس بود تا اسلام آورد و از او بی نیاز شد.(1)

از ابن اسحاق روایت كرده اند كه پیمبر خدا صلی الله علیه و آله وقت نماز به دره های مكه می رفت و علی ابن ابیطالب علیه السلام نیز نهانی از عموهای خویش با وی همراه می شد و نماز می كرد و چون شب می شد باز می گشتند یك روز ابوطالب آنها را دید و به علی گفت ای پسر جان این دین چیست كه پیرو آن شده ای؟ پاسخ داد به خدا و پیمبران او ایمان آورده ام و به دین محمد گرویده و با او نماز می كنم، ابوطالب گفت او تو را به خیر دعوت می كند تابع او باش.(2)

«قال ابن اسحاق: ثم كان اول ذكر من الناس آمن برسول الله صلی الله علیه و آله و صلی معه و صدق بما جاءه من الله تعالی: علی ابن ابیطالب بن عبدالمطلب ابن هاشم رضوان الله و سلامه علیه و هو یومئذ ابن عشر سنین، (نشأته فی حجر رسول الله صلی الله علیه و آله و سبب ذلك:)

و كان مما انعم الله(به) علی علی بن ابیطالب رضی الله عنه، انه كان فی حجر رسول الله صلی الله علیه و سلم قبل الاسلام.

قال ابن اسحاق: و حدثنی عبدالله بن ابی نجیع، عن مجاهد بن جبر ابی الحجاج، قال: كان من نعمة الله علی علی ابن ابیطالب، و مما صنع الله له، و اراده به من الخیر ان قریش اصابهم ازمة شدیده و كان ابوطالب ذاعیال كثیر: فقال رسول الله صلی الله علیه و آله للعباس عمه و كان من ایسر بنی هاشم یا عباس: ان اخاك اباطالب كثیر العیال، و قد اصاب الناس ما تری من هذه الازمه[القحط و الجوع] فانطلق بنا الیه، فلنخلف عنه من عیاله، آخذ من بنیه رجلاً، و تأخذ انت رجلآً فنكفهما فقال العباس نعم فانطلقا حتی اتیا

ص: 71


1- همان، ص 860.
2- همان، ص 861.

اباطالب فقالاله : انا مزید ان نخفف عنك من عیالك حتی ينكشف عن الناس، ما هم فیه فقال لهما ابوطالب: اذاً تركتما عقیلا فاصنعا ما شئتما.

فاخذ رسول الله صلی الله علیه و آله علیا فضمه الیه و اخذ العباس جعفراً فضمه الیه، فلم یزل علی مع رسول الله صلی الله علیه و آله حتی بعثه الله تبارك و تعالی نبیاً فاتبعه علی رضی الله عنه و آمن به و صدقه و لم یزل جعفر عند العباس حتی اسلم و استغنی عنه.)(1)

قال ابن اسحاق: و ذكر بعض اهل العلم انّ رسول الله صلی الله علیه و آله كان اذ حضرت الصلوة خرج الی شعاب مكه، و خر ج معه علی بن ابیطالب مستخفیا من ابیه ابی طالب، و من جمیع اعمائه و سائر قومه، فیصلیان الصلوات فیها، فاذا انسیا رجعا فمكثا كذالك ما شاءالله ان یمكثا ثم ان اباطالب عثر علیهما یوماً و هما یصلیان فقال لرسول الله صلی الله علیه و آله یابن اخی! ما هذا الدین الذی اراك تدین به؟ قال: ای عمّ، هذا دین الله، و دین ملائكته، و دین رسله، و دین ابینا ابراهیم او ما قال صلی الله علیه و آله بعثنی الله به رسولا الی العباد و انت ای عم احق من بذلت له النصیحة، و دعوته الی الهدی و احق من اجانبی الیه و اعاتنی علیه، او كما قال، فقال ابوطالب: ای ابن اخی انی لا استطیع ان افارق دین آبایی و ما كانوا علیه، و لكن والله لایخلّص الیك بشیء تكرهه ما بقیت.

و ذكروا انه قال لعلی: ای بنی، ما هذا الدین الذی انت علیه؟

فقال: یا ابت آمنت بالله و برسول الله صلی الله علیه و آله و صدقته بما جاء به و صلیت معه

ص: 72


1- سیرة ابن هشام، ج 1، ص 246 از ترجمه صرف نظر شد چون عبارت عین صفحات قبل به نقل از طبری، ج 3، ص 859– 860 گذشت.

لله و اتبعه.فزعموا انه قال له: اما إنه لم یدّعك الا الی خیر، فالزمه.»(1)

عفیف كندی گوید: به روزگار جاهلیّت به مكه آمدم و پیش عباس بن عبدالمطلب منزل گرفتم و چون آفتاب برآمد و كعبه را نگریستم جوانی بیامد و به آسمان نظر كرد آنگاه به سوی كعبه رفت و روبروی آن ایستاد و چیزی نگذشت كه پسری آمد و به طرف راست وی ایستاد و طولی نكشید كه زنی بیامد و پشت سر وی ایستاد و چون به ركوع رفت پسر و زن ركوع كردند، پس از آن جوان سر برداشت و پسر و زن سربرداشتند آنگاه جوان به سجده رفت و آن دو نیز سجده كردند من گفتم: ای عباس این كاری بزرگ است. عباس گفت: آری كاری بزرگ است، دانی كیست؟ گفتم: ندانم . گفت: این محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب برادر زادۀ من است، می دانی این كه با اوست كیست؟ گفتم ندانم. گفت این علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب برادر زادۀ من است. می دانی این زن كیست كه پشت سر آنها ایستاده؟ گفتم ندانم. گفت: این خدیجه دختر خویلد همسر برادرزادۀ من است و برادر زاده ام به من گفته كه آسمان به آنها گفته چنین كنند كه می بینی، به خدا اكنون در همه زمین كسی جز این سه نفر پیرو این دین نیست.(2)

اسماعیل بن ایاس بن عفیف به نقل سخن جد خویش گوید: من مردی بازرگان بودم و در ایام حج به مكه رفتم و پیش عباس فرود آمدم و هنگامی كه پیش وی بودم مردی بیامد و به نماز ایستاد و رو به كعبه داشت، پس از آن زنی بیامد و با وی به نماز ایستاد آنگاه پسری بیامد و به نماز ایستاد گفتم: ای عباس، این دین چیست؟ كه من آن را ندانم عباس گفت: این محمد بن عبدالله است كه گوید خدا وی را به ابلاغ این

ص: 73


1- همان، ص 246 – 247 از ترجمه صرف نظر شد چون عین عبارت ذكر شده قبل از طبری، ج 3، ص861 گذشت.
2- طبری، ج 3، ص 858.

دین فرستاده و می گوید: كه گنج های كسری و قیصر از آن وی می شود و این زن همسر او خدیجه دختر خویلد است و این پسر عموزادۀ وی علی ابن ابیطالب است كه بدو ایمان آورده است گوید: ای كاش آن روز ایمان آورده بودم و مسلمان سومین بودم.

ابوجعفر گوید: و همین روایت به مضمون دیگر هست كه عفیف گوید: عباس بن عبدالمطلب دوست من بود و برای خرید عطر به یمن می آمد و در ایام حج می فروخت و یك روز كه من با عباس در منی بودم مردی بیامد و وضو گرفت و به نماز ایستاد پس از آن زنی بیامد وضو كرد و پهلوی او به نماز ایستاد پس از آن جوانی بیامد و وضو كرد و به پهلوی وی ایستاد به عباس گفتم این كیست؟

گفت: این برادرزادۀ من محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است و می گوید كه خدا او را به پیمبری فرستاده و این برادر زادۀ من علی ابن ابیطالب است كه پیرو دین او شده و این زن خدیجه دختر خویلد است كه بر دین اوست، عفیف از آن پس كه ایمان آورد و اسلام در قلب او رسوخ كرد می گفت ای كاش مسلمان چهارمین بودم از ابوحازم مدنی و هم از كلبی روایت كرده اند كه علی نخستین كسی بود كه اسلام آورد.(1)

علنی كردن بعثت و نزول«انذر عشیرتك» در 43سالگی حضرت13-612 میلادی

(... سه سال پس از مبعث پیامبر صلی الله علیه و آله خدای عزوجل بدو فرمان داد كه كار دین را آشكار كند و به دعوت پردازد و فرمود:

«فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ»(2)

یعنی آنچه را دستور داری آشكار كن و از مشركان روی بگردان.

ص: 74


1- همان، ص 85 9.
2- حجر: 94.

و پیش از آن در سه سال اول مبعث كار دین نهانی بود.

و نیز خداوند عزوجل فرمود:

«وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأقْرَبِينَ، وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّی بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (1)

«و خویشان نزدیكتر را بترسان، و برای مؤمنانی كه پیرویت كرده اند جنبۀ ملایمت گیر، اگر نافرمانیت كردند بگو من از اعمالی كه می كنید بیزارم».

گوید: و یاران پیغمبر به وقت نماز به دره ها می رفتند و نهان از قوم نماز می كردند یك روز كه سعد بن ابی وقاص و جمعی از مسلمانان در یكي از دره های مكه نماز می كردند جماعتی از مشركان نماز كردن آنها را دیدند و نپسندیدند و عیب گرفتند و كار به نزاع و زد و خورد كشید و سعد ابی وقاص یكي از مشركان را با استخوان شتری بزد و سر او بشكست و این نخستین خونی بود كه در اسلام ریخته شد.(2)

گزارش از دیدگاه تفسیری

گزارش از دیدگاه تفسیری(3)

بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

﴿فَلا تَدْعُ مَعَ الله إِلَهًا آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ، وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأقْرَبِينَ، وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّی بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ، وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ، الَّذِي يَرَاكَ

ص: 75


1- شعرا، 214 تا 216.
2- طبری، ج 3، ص 863 - 864؛ سیرۀ ابن هشام، ج 1، ص 262 - 263.
3- نقل از تفسیر نمونه، ج15، ص 365 تا 374.

حِينَ تَقُومُ، وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ، إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾(1)

213 - هیچ معبودی را با خداوند مخوان كه از معذبین خواهی بود.

214 - خویشاوندان نزدیك را انذار كن.

215 - و بال و پر خود را برای مؤمنانی كه از تو پیروی می كنند بگستر

216 - اگر آنان نافرمانی تو كنند، بگو: من از كار شما بیزارم.

217 - و برخداوند عزیز و رحیم توكل نما.

218 - همان كسی كه تو را به هنگامی كه(برای عبادت) بر می خیزی می بیند.

219- و حركت تو را در میان سجده كنندگان مشاهده می كند.

220 - اوست خدای شنوا ودانا.

تفسیر:

اقوام نزدیك را به اسلام دعوت كن

در تعقیب بحثهایی كه در آیات گذشته در زمینۀ موضع گیریهای مشركان در برابر اسلام و قرآن آمد، خداوند در آیات مورد بحث، برنامه و خط مشی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را در ضمن بیان پنج دستور، در مقابل آنان مشخص می كند.

قبل از هر چیز، شخص پیامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسخ تر به توحید می كند توحیدی كه ریشه و اساس دعوت همه پیامبران را تشكیل می دهد، می گوید:

﴿ فَلا تَدْعُ مَعَ الله إِلَهًا آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ ﴾

ص: 76


1- سورۀ شعرا، آیات 213 الی 220. نقل از تفسیر نمونه، ج15، ص365 تا 374.

هیچ معبود دیگری را با خداوند مخوان كه مجازات خواهی شد.

با اینكه مسلماً پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله منادی توحید بود، و هرگز انحراف از این اصل دربارۀ او متصوّر نبود، ولی اهمیت این مسئله به قدری است كه قبل از هر چیز شخص او را در این زمینه مخاطب می سازد، تا دیگران حساب خویش را برسند، به علاوه ساختن دیگران باید از طریق خودسازی شروع شود.

..............................

سپس به مرحله ای فراتر از آن پرداخته چنین دستور می دهد: «خویشاوندان نزدیكت را انذار كن و از شرك و مخالفت فرمان پروردگار بترسان،( وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأقْرَبِينَ). بدون شك برای دست زدن به یك برنامه انقلابی گسترده باید از حلقه های كوچكتر و فشرده تر شروع كرد و چه بهتر اینكه پیامبر صلی الله علیه و آله نخستین دعوت خود را از بستگانش شروع كند كه هم سوابق پاكی و راستگویی او را بهتر از همه می شناسند و هم پیوند محبت خویشاوندی نزدیك ایجاب می كند كه به سخنانش بیش از دیگران گوش فرا دهند و از حسادت ها و كینه توزی ها و انتخاب موضع خصمانه دورترند. به علاوه این امر نشان می دهد كه پیامبر صلی الله علیه و آله هیچگونه مداهنه و سازشكاری با هیچكس ندارد حتی بستگان مشرك خود را از دعوت به سوی توحید و حق و عدالت استثنا نمی كند. به هنگامی كه این آیه نازل شد، پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله برای اجرای این فرمان برنامه ای ترتیب داد كه شرح آن را در نكات همین آیات به خواست خدا می خوانید.

..........................

در مرحلۀ سوم دایرۀ وسیع تری مورد توجه قرار گرفته می فرماید: با محبت و تواضع از مؤمنانی كه پیروی تو می كنند استقبال كن.

﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾(1)

و بال خود را برای آنها بگستر.

ص: 77


1- سوره شعراء،  آیه 216.

این تعبیر زیبا كنایه از تواضع توأم با محبت و مهر و ملاطفت است. همانگونه كه پرندگان هنگامی كه می خواهند به جوجه های خود اظهار محبت كنند بالهای خود را گسترده و پایین آورده و آنان را زیر بال و پر می گیرند تا هم در برابر حوادث احتمالی مصون مانند و هم از تشتت و پراكندگی حفظ شوند و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز مأمور است مؤمنین راستین را زیر بال و پر خود بگیرد.

این تعبیر پر معنی دقایق مختلفی را در مورد محبت با مؤمنان بیان می كند كه با كمی دقت روشن می شود ضمناً ذكر این جمله بعد از مسئلۀ انذار و بیم دادن بیانگر این واقعیت است كه اگر یك جا به خاطر مسائل تربیتی تكیه بر خشونت و بیم شده است بلافاصله تكیه بر محبت و مهر و عاطفه می شود تا از این دو معجون مناسبی فراهم گردد.

سپس به چهارمین دستور پرداخته می گوید: «اگر آنان دعوت تو را نپذیرفتند و به مخالفت برخاستند نگران نباش ولی به آنها بگو من از كار شما بیزارم» و به این ترتیب موضع خویش را در برابر آنان آشكار كن.

« فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّی بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ »

ظاهر این است كه ضمیر در جملۀ(عصوك) به بستگان نزدیك پیامبر صلی الله علیه و آله باز می گردد، یعنی اگر پس از دعوت آنان به سوی حق در برابر تو تسلیم نشدند، و به شرك و مخالفت ادامه دادند، موضع خود را در مقابل آنان مشخص كن، این پیش بینی قرآن چنانكه در بحث نكات خواهد آمد به وقوع پیوست و همۀ آنان جز علی علیه السلام از قبول دعوت پیغمبر صلی الله علیه و آله خودداری كردند، بعضی با سكوت برگزار كردند و بعضی از طریق سخریه و استهزا مخالفت خود را آشكار ساختند سرانجام در پنجمین دستور برای تكمیل برنامه های گذشته به پیامبر صلی الله علیه و آله چنین گوید:

« وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ»

و بر خداوند عزیز و رحیم توكل نما،

این مخالفتها هرگز تو را دلسرد نكند و كمی دوستان و پیروان در عزم آهنین تو اثر نگذارد، تو تنها نیستی، تكیه گاهت خداوندی است شكست ناپذیر و بسیار مهربان و رحیم همان خداوندی كه توصیف او را به عزیز و رحیم در پایان

ص: 78

سرگذشت انبیای پیشین شنیدی.

همان خداوندی كه با قدرتش ظلم فرعونیان و غرور غروریان و خودخواهی و كبر قوم نوح و دنیاپرستی قوم عاد و هوسبازی قوم لوط را در هم شكست و این انبیای بزرگ و مؤمنانی را كه در اقلیت قرار گرفته بودند رهایی بخشید و مشمول رحمتش ساخت.

.............................

«الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ»

و همان خدایی كه تو را به هنگامی كه برمی خیزی می بیند

..............................

«وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ»

و حركت تو را در میان سجده كنندگان مشاهده می كند.

...............................

آری «إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»

اوست خدای شنوا و دانا

و به این ترتیب بعد از توصیف خداوند به عزیز و رحیم سه وصف دیگر كه هر یك از دیگری دلگرم كننده تر، و امیدبخش تر است در این آیات آمده است: خدایی كه زحمات پیامبر صلی الله علیه و آله را می بیند، و از قیام و سجده و حركت و سكون او باخبر است.

خدایی كه صدای او را می شنود و خدایی كه از خواسته ها و نیازهای او آگاه است آری بر چنین خدایی باید تكیه كنی و زمام كار خویش را به او بسپاری.

نكته ها:

در اینكه منظوراز دو جملۀ « الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ، وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ » چیست مفسرین تفسیرهای گوناگونی بیان كرده اند.

ظاهر آیه همان است كه بالا گفتیم: خداوند هنگامی كه تو قیام می كنی می بیند

ص: 79

و گردش و حركت تو را در میان سجده كنندگان مشاهده می كند.

این قیام ممكن است قیام برای نماز باشد، یا قیام از خواب برای عبادت و یا قیام به معنی «نماز فرادی» در برابر «وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ »كه اشاره به نماز جماعت است و یا همۀ اینها.

«تقلب» به معنی گردش و حركت و از حالی به حالی منتقل شدن است، این تعبیر ممكن است اشاره به سجدۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله در میان سجده كنندگان در حال نماز باشد و یا گردش پیامبر در میان یارانش كه مشغول عبادت بودند و از حال آنها جستجو می كرد.

و در مجموع اشاره به این است كه هیچ حالی از حالات تو و هیچ تلاشی از تلاشهایت چه آنها كه جنبۀ فردی دارد و چه آنها كه همراه سایر مؤمنان به صورت جمعی برای سامان بخشیدن به امور بندگان و نشر آیین حق انجام گیرد برخداوند مخفی نیست(توجه داشته باشید كه فعلهایی كه در آیه آمده مضارع است و معنی حال و آینده را می رساند).

ولی در اینجا دو تفسیر دیگر نیز ذكر شده كه با ظاهر آیه چندان هماهنگ نیست و ممكن است از بطون آیه باشد.

نخست نگاه های پیامبر صلی الله علیه و آله به نمازگزارانی كه پشت سر او قرار می گرفتند به خاطر اینكه آن حضرت همانگونه كه از پیش رو می توانست اجسام را ببیند، از پشت سر نیز توانایی دید اشخاص و موجودات را داشت، چنانكه در حدیثی آمده است كه فرمود:

«لاترفعوا قبلی و لا تضعوا قبلی فانی اراكم من خلفی كما اراكم من امامی»

«پیش از من سر از سجده برندارید و قبل از من به سجده نروید كه من شما را از پشت سر می بینم همانگونه كه از پیش رو می بینم، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله آیه فوق را به عنوان شاهد سخن تلاوت فرمود»(1)

ص: 80


1- مجمع البیان، ذیل آیۀ مورد بحث.

دیگر اینكه منظور، نقل و انتقال رسول خدا در صلب پیامبران از آدم تا عبدالله همه تحت نظر لطف پروردگار صورت گرفته، یعنی هنگامی كه نطفۀ پاك تو را از پیامبر موحد و ساجدی به پیامبر دیگری منتقل می شد، خدا از همه آگاه بود.

در تفسیر علی بن ابراهیم از امام محمد باقر علیه السلام در تفسیر جملۀ «وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ »چنین آمده است:

«فی اصلاب النبیین صلوات الله علیهم»

«در صلب پیامبران كه درود خدا بر آنها باد»(1)

و در تفسیر «مجمع البیان» در توضیح همین جمله از امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام چنین آمده است:

«فی اصلاب النبیین نبی بعد نبی حتی اخرجه من صلب ابیه عن نكاح غیر سفاح من لدن آدم»

«در صلب پیامبران قرار داشت پیامبری بعد از پیامبر دیگر تا اینكه خداوند او را از صلب پدرش از ازدواجی پاك و دور از هر گونه ناپاكی از زمان آدم به بعد به بیرون فرستاد».(2)

البته قطع نظر از ایات فوق و تفسیر آن دلایلی در دست داریم كه نشان می دهد پدر و اجداد پیامبران خدا هرگز مشرك نبودند و در محیطی پاك از آلودگی های شرك و بی عفتی تولد یافتند(برای توضیح بیشتر به جلد 5 تفسیر نمونه صفحه 305 ذیل آیه 74 سورۀ انعام مراجعه فرمایید) ولی تفسیرهای فوق جزء بطون آیه است...

.........................

2- انذار بستگان نزدیك(حدیث یوم الدار)

اشاره

براساس آنچه در تواریخ اسلامی آمده پیامبر صلی الله علیه و آله در سال سوم بعثت مأمور

ص: 81


1- تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 6 9.
2- مجمع البیان، ذیل آیات مورد بحث.

ابلاغ این دعوت شد زیرا تا آن زمان دعوت مخفیانه انجام می گرفت و تعداد كمی اسلام را پذیرا شده بودند، اما هنگامی كه آیات «وَ اَنْذِرْ عَشیرَتَكَ الْاَقْرَبین» و «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ»(1) نازل گردید. پیغمبر مأمور شد دعوت خود آشكار سازد، و نخست از خویشاوندان شروع كند.(2)

امّا كیفیت این ابلاغ و انذار به طور اجمال چنین بوده كه پیامبر صلی الله علیه و آله بستگانش را به خانۀ ابوطالب دعوت كرد، آنها در آن روز حدود چهل نفر بودند و از عموهای پیامبر ابوطالب و حمزه و ابولهب حضور داشتند، پس از صرف غذا هنگامی كه پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست وظیفه خود را ابلاغ كند، ابولهب با گفته های خود زمینه را از میان برد، لذا فردای همان روز پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را دعوت دیگری به غذا كرد.

بعد از صرف غذا چنین فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلب! من به خدا سوگند هیچ جوانی را در عرب نمی شناسم كه برای قومش چیزی بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد، من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت به این آیین كنم. كدام یك از شما مرا در این كار یاری خواهد كرد تا برادر و جانشین من باشید؟ جمعیت همگی سر باز زدند جز علی علیه السلام كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد: ای پیامبر خدا! من در این راه یار و یاور توام پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر گردن علی علیه السلام نهاد وفرمود:

«ان هذا اخی و وصی و خلیفتی فیكم فاسمعوه و اطیعوه»

«این برادر و وصی و جانشین من در شما است، سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت كنید».

جمعیت از جا برخاستند در حالی كه خندۀ تمسخرآمیزی بر لب داشتند و به ابوطالب می گفتند: به تو دستور می دهد كه گوش به فرمان پسرت كنی، و از وی اطاعت نمایی!

ص: 82


1- سورۀ حجر، آیۀ 94.
2- سیرۀ ابن هشام، ج 1، ص 280.

این حدیث را بسیاری از دانشمندان اهل سنت همچون «ابن جریر» و «ابن ابی حاتم» و «ابن مردویه» و «ابونعیم» و «بیهقی» و «ثعلبی» و «طبری» نقل كرده اند، و ابن اثیر در جلد دوم كتاب كامل این سخن را آورده است، همچنین «ابوالفداء در جلد اول تاریخش و گروهی دیگر(1).

این حدیث نشان می دهد تا چه اندازه پیامبر صلی الله علیه و آله در آن روز تنها بود، و چگونه در پاسخ دعوتش جز استهزا و سخریه عكس العملی نداشتند، و چگونه علی علیه السلام از نخستین روزهای دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله كه از تنهایی سخت رنج می برد، در كنار حضرتش ایستاد و مدافع او بود.

در حدیث دیگری آمده است كه پیامبر صلی الله علیه و آله یك یك از طوایف قریش را صدا زد و آنها را از آتش الهی برحذر داشت گاه می فرمود:

«یا بنی كعب انقذوا انفسكم من النار»

«ای طایفه بنی كعب خود را از آتش رهایی بخشید».

و گاه همین خطاب را به طایفۀ «بنی عبدالشمس» و «بنی عبد مناف» و «بنی هاشم» و «بنی عبدالمطلب» می كرد و می فرمود:

«انقذوا انفسكم من النار»

«خویشتن را از آتش الهی نجات دهید كه من قادر بر دفاع از شما در صورت كفر نیستم.(2)»(3)

از علی بن ابیطالب علیه السلام روایت كرده اند كه چون آیه «و انذر عشیرتك الاقربین» نازل شد، پیامبر مرا احضار كرد و فرمود: خدا فرمان داده است كه نزدیكان اقربای خود را بخوانم و آنها را به سوی اسلام دعوت كنم و بیم دهم و سخت دلگیرم كه می دانم چون بگویم با من بدی پیش گیرند و فرو ماندم كه

ص: 83


1- برای توضیح بیشتر به كتاب المراجعات صفحه 130 به بعد و كتاب «احقاق الحق» جلد 4 صفحه 62 به بعد مراجعه فرمایید.
2- تفسیر «قرطبی» جلد 7 صفحه 4859ذیل آیات مورد بحث با مختصر تلخیص.
3- تفسیر نمونه، ج 15، صص 365 الی 374.

جبرئیل آمد و گفت: ای محمد! آنچه را فرمان یا فته ای انجام ده كه به عقوبت نیفتی، اینك تو ای علی طعامی آماده كن و ران گوسفندی و ظرف شیری و بنی عبدالمطلب را فراخوان كه فرمان خدا را به آنها رسانم، من آنچه را پیمبر صلی الله علیه و آله فرمود انجام دادم. قوم كه حدود چهل نفر بودند حاضر شدند كه عموهای پیمبر، ابوطالب و حمزه، عباس و ابولهب در جمع حاضر بودند فر مود طعام را حاضر كردم و پیمبر صلی الله علیه و آله پاره گوشتی برگرفت و با لب پاره كرد و در اطراف ظرف نهاد و گفت به نام خدا تناول كنید.

همه خوردند تا سیر شدند و چیزی كم نیامد قسم به خدایی كه جان من به فرمان اوست غذایی كه برای همه آوردم، و همه خوردند و سیر شدند، به اندازۀ خوراك یكي از آنها بود.

باز پیمبر فرمود: قوم را نوشیدنی بده، ظرف شیر را آوردم كه همه نوشیدند تا سیراب شدند. به خدا سوگند كه ظرف شیر به اندازۀ یكي از آنها بود و همه نوشیدند و شیر كم نشد.

چون پیمبر صلی الله علیه و آله خواست سخن آغاز كند ابولهب پیشدستی كرد و گفت رفیق شما شما را جادو كرد، همه برخاستند و متفرق شدند و پیامبر صلی الله علیه و آله نشد مطلب خود را بیان فرماید. روز دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله به من[ علی] فرمود: چنانكه روز پیشین كرده بودم، كسان را دعوت و غذایی كه آماده كردم بودم بیاوردم و بخوردند و چیزی كم نیامد و شیر نیز همه نوشیدند و سیراب شدند.

پس از آن پیمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای بنی عبدالمطلب به خدا هیچ كس از مردم عرب چیزی بهتر از آنچه من آورده ام برای قوم خویش نیاورده است، من برای شما خیر دنیا و آخرت آورده ام و خدای تعالی مرا فرمان داده كه شما را به سوی او بخوانم، كدامتان مرا در این كار یاری می كنید كه برادر، وصی و جانشین من باشید، گوید: و قوم خاموش ماندند و من[علی] كه از همه خردسال تر بودم گفتم: ای پیامبر خدا من پشتیبان تو خواهم بود.

و او گردن مرا بگرفت و گفت: این برادر و وصی و جانشین من است، مطیع وی باشید.

ص: 84

و قوم خندان برخاستند و به ابوطالب می گفتند:

«به تو گفت كه از پسرت اطاعت كنی».(1)

(ربیعة بن ناجد گوید: یكي به علی علیه السلام گفت:

«ای امیرمؤمنان چطور میراث پسر عمویت به تو رسید و به عمویت نرسید؟»

 علی گفت: «بیایید» و سه بار گفت تا مردم فراهم شدند و گوش دادند، آنگاه گفت: «پیمبر بنی عبدالمطلب را كه همه كسان وی بودند بخواند كه هر یكیشان یك بزغاله می خورد، و یك ظرف شیر می نوشید و اندك غذایی برای آنها ساخته بود كه بخوردند تا سیر شدند، و غذا مانند اول بود، گویی دست نخورده بود، پس از آن ظرف شیری خواست كه بنوشیدند تا سیراب شدند، و همۀ شیر به جای بود گویی كس دست نزده و ننوشیده بود.

پس از آن گفت: «ای بنی عبدالمطلب من به سوی شما بخصوص و سوی همۀ مردم مبعوث شده ام و كار دعوت مرا دیده اید، كدامتان با من بیعت می كنید كه برادر و یار و وارث من باشد؟»

گوید و كس برنخاست و من كه از همه خردسالتر بودم برخاستم و پیمبر به من گفت: «بنشین» پس از آن سخن خویش را تكرار كرد و سه بار گفت و هر بار من برخاستم و گفت: «بنشین» چون بار سوم شد دست خویش به دست من زد، همین سبب بود كه من به جای عمویم وارث پسرعمویم شدم.(2)

«ابوعبدالله فضل بن عبدالرحمن هاشمی از فرزندان ربیعة بن حارث مرا خبر داد كه آنان در خانۀ حارث بن عبدالمطلب بودند و چهل مرد یكي بیش یا كم می شدند پس برای آنها خوراك تهیه كرد و ده نفر ده نفر خوردند تا سیر شدند. با آنكه تمام خوراكشان یك پای گوسفند و نوشابه شان یك ظرف شیر بود و در میان آنان كسانی بودند كه هر كدام یك بره را می خوردند و یك پیمانه نوشابه را

ص: 85


1- طبری، ج 3، ص 866 - 867.
2- یعقوبی، ج 2، ص 862 – 867.

می نوشیدند. سپس آنان را چنانكه خدا فرموده بود بیم داد و به آنها اعلام كرد كه خدا آنان را برتری داده و برگزیده و پیمبر خود را در میان آنها مبعوث كرده و او را فرموده است كه بیمشان دهد، پس ابولهب گفت: پیش از آنكه دیگران جلو محمد را بگیرند جلو او را بگیرید كه آن روز اگر به یاری او برخیزید كشته شوید و اگر او را رها كنید خوار گردید ابوطالب گفت: ای ننگ فامیل به خدا قسم برای ياری او آماده ایم و در آینده هم یاور او خواهیم بود. ای پسر برادرم هر گاه خواستی به سوی پروردگارت دعوت كنی ما را اعلام كن تا مسلح شده همراه تو بیرون آییم.

در همان روز جعفربن ابی طالب و عبیدة بن حارث و گروه بسیاری به اسلام در آمدند و امرشان آشكار گردید و شمارۀ آنان بسیار گشت و با خویشان مشترك خود دشمنی كردند، پس قریش بر بیچارگانشان فشار آوردند تا از اسلام بازگردند و رسول خدا را دشنام دهند. از كسانی كه در راه خدا شكنجه می شدند، عمار بن یاسر و پدرش یاسر و مادرش سمیه اند، تا آنجا كه ابوجهل سمیه را با نیزه ای كه به پایین شكمش فرو برد، شهید كرد و سمیه اول كسی است كه در اسلام به شهادت رسید دیگر خبّاب بن ارت و صهیب بن سنان و ابو فكیهه ازدی و عامر بن فهیره و بلال بن رباح. خبّاب بن ارت گفت: ای رسول خدا برای ما دعا كن: گفت:

«انكم لتعجلون لقد كان الرجل ممن كان قبلكم یمشط بامشاط الحدید و یشق بالمنشار، فلا یرده ذالك عن دینه، والله لیتمن الله هذا الامر حتی يسیر الراكب من صنعاء الی حضرموت لایخاف الا الله و الذئب علی عنزه»

«شماها شتاب می كنید، پشینیان چنان بودند كه مردی از آنها را با شانه های آهنی شكنجه می دادند و با اره می شكافتند، و این همه او را از دینش باز نمی گرداند، به خدا قسم كه خدا این كار را به انجام می رساند، و چنان می شود كه سواره ای از صنعاء تا حضرموت برود و جز از خدا نترسد از آنكه گرگی گوسفندی را بدرد.»

شكنجۀ مسلمانان به سختی كشید و از مشركان آزار فراوان دیدند در نتیجه پنج

ص: 86

نفر از جمله ابوقیس بن ولید بن مغیره و ابو قیس بن فاكة بن مغیره[از بنی مخروم] از دین باز گشتند، به روایتی این آیه دربارۀ اینان نازل شده است:

﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ الله وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا﴾(1)...»(2)

هجرت به حبشه

چون رسول خدا دید كه یاران او سخت گرفتار و در شكنجه اند و او خود در پناه عمویش ابوطالب آسوده است. به آنان گفت: به كشور حبشه نزد نجاشی هجرت كنید، كه او نیك پناه می دهد، پس در مرتبۀ اول دوازده مرد و در مرتبۀ دوم هفتاد مرد به علاوه زنان و فرزندانشان، و اینان مهاجرین اولین اند، و آنها را در نزد نجاشی مقام و منزلتی بود. نزد جعفر[بن ابی طالب] می فرستاد و از آنچه می خواست پرسش می كرد، چون خبر این قضیه به قریش رسید، عمروبن عاص و عمارة بن ولید مخزومی را با هدیه هایی نزد نجاشی فرستادند، و از او خواستند تا آن دسته از یاران رسول خدا را كه نزد او رفته اند به سوی آنان باز گردانندو گفتند: كم خردانی از قریش از دین ما بیرون رفته و مردگان ما را گمراه خوانده و خدایان ما را بد گفته اند و اگر آنان را با عقیده ای كه دارند واگذاریم، ایمن نیستیم كه دین تو را تباه سازند. پس چون عمرو و عماره این پیام را به نجاشی گفتند. پس پی جعفر فرستاد و از او پرسید. جعفر گفت: اینان را بدترین كیش است چه سنگ را پرستش می كنند و برای بتها نیایش دارند، و پیوند خویشاوندی را می برند و حرامها را حلال می شمارند. اكنون خدای در میان ما پیمبری فرستاده است كه از بزرگوارترین و سزاوارترین و راستگوترین و محترم ترین رجال ما است. پس به

ص: 87


1- سورۀ نساء، آیه 97 .
2- یعقوبی، ج 2، ص 384 – 385.

فرمان خدا، به رها كرد پرستش بتها و دوری كردن از بدیها و بیدادگری ها و حرامها و به كار بستن حق و پرستش خدای يگانه امر كرده است. نجاشی هدیه ها را به عمرو و عماره پس داد و گفت: مردمی را كه در پناه من آمده اند و دین حق دارند به شما كه دین باطل دارید تسلیم كنم؟ آنگاه به جعفر گفت: چیزی از آنچه بر پیمبر شما نازل شده است بر من بخوان، جعفر «كهیعص» را تلاوت كرد، و نجاشی و كشیش هایی كه در حضور او بودند گریستند، پس عمرو و عماره به او گفتند: ای پادشاه اینان گمان می برند كه مسیح بنده ای است مملوك، این سخن نجاشی را بیمناك ساخت و پی جعفر فرستاد و به او گفت پیمبر شما دربارۀ مسیح چه می گوید؟ گفت: می گوید كه مسیح روح خدا و كلمه او است كه آن را بر دوشیزه ای شوهر نكرده افكنده است. پس نجاشی چوب را میان دو انگشت خود گرفت و گفت: مسیح از آنچه گفتی حتی به اندازۀ این چوب فزونی ندارد.(1)

وقتی قرشیان دیدند كه ابوطالب از یاری پیمبر خدا صلی الله علیه و آله دست بر نمی دارد و سر دشمنی و جدایی آنها را دارد، عمارة بن ولید بن مغیره را پیش وی بردند و گفتند: ای ابوطالب اینك عمارة بن ولید نیك منظرترین جوان قریش است، او را بگیر كه عقل و توان او در كمك و خدمت تو باشد، و فرزند خواندۀ تو شود و برادر زاده ات را كه از دین تو و پدرانت بریده و جماعت و قوم را پراكنده كرده و عقلهای آنان را سبك شمرده به ما تسلیم كن كه او را بكشیم، كه مردی در مقابل مردی باشد.

ابوطالب به آنها گفت: حقاً چه بد مردمانی هستید، پسر خودتان را به من می دهید كه او را غذا دهم و اداره كنم و پسر خویش را به شما دهم كه او را بكشید! به خدا هرگز چنین نخواهد شد.(2)

قریش نزد ابی طالب آمدند و گفتند: از تو خواستاریم پیشنهاد عادلانه ما را بپذیری عمارة بن ولید كه از همه قریش خوشگلتر و خوش اندام تر است بگیری و

ص: 88


1- همان، ص 385 الی 387.
2- طبری، ج 3، ص 871.

پسرت قرار دهی و محمد را به ما تسلیم كن تا او را بكشیم. ابوطالب گفت: با من از در انصاف سخن نگفتید پسرم را به شما تسلیم كنم تا او را بكشید و پسر خود را به من می دهید كه او را پرورش دهم و اشعاری گفت كه یعقوبی و ابن هشام آورده اند(1)

45 تا 50 عام الفیل 616 تا 620 میلادی

چهل و پنج سالگی حضرت تا پنجاه سالگی

چون عمروبن عاص و عمارة بن ولید فرستادگان قریش از سفر خود به حبشه و ملاقات با نجاشی بهره نگرفتند، و نجاشی از مهاجرین حمایت كرد، مسلمانان مهاجرت به حبشه را ادامه دادند، از طرف دیگر با بازگشت عمرو و عماره به مكه سران قریش به مخالفت خود و سختگیری بر پیغمبر صلی الله علیه و آله افزودند تا آنجا كه ابولهب به جسارت و اذیت بدنی حضرت افزود و چون حمزه عموی حضرت از این واقعه آگاه شد، با ابولهب به مشاجره برخاست و گفت نمیدانی من دین او را پذیرفته ام، از این پس با من طرفی، همچنین به واسطۀ ابوطالب تمام مردم بنی هاشم اعم از آنها كه مسلمان شده بودند و آنها كه هنوز در عقاید خود باقی بودند تصمیم گرفتند از پیامبر حمایت كنند.

در پس این حوادث پی در پی بزرگان قریش نیز متحد شدند كه پیامبر صلی الله علیه و آله را از میان بردارند، و قصد كشتن او را كردند.

همچنین هر مسلمانی را كه می توانستند در نهایت بی رحمی بهر نحو ناروا او را اذیت و شكنجه می كردند.

مسلمانان كه بیشترشان غیر از مهاجرین بنی هاشم بودند برای حفظ جان پیامبر و در امان بودن خود به دره ای كه متعلق به ابوطالب بود، و دیده بانی از آن امكان داشت برای مصونیت نقل مكان كردند و ابوطالب دستور داد علی علیه السلام شبها در

ص: 89


1- یعقوبی، ج 2، ص 381؛ سیره ابن هشام، ج 1، ص 266 و 267.

بستر جای پیامبر صلی الله علیه و آله بخوابد، زیرا بیم آن بود كه با شبیخون به جان رسول الله صلی الله علیه و آله آسیب رسد، حتی خود ابوطالب وقت و بیوقت در شعب گردش می كرد.

كفار چون چنین دیدند، در دارالندوه اجتماع كردند و پیمان نامه ای تنظیم و افراد مقیم شعب را تحریم كردند، و در آن پیمان نامه، خرید و فروش هر گونه خوار و بار و لوازم زندگی روزمره را با مسلمانان ممنوع و مقرر داشتند كه از این پس نه به بنی هاشم زن بدهند و نه از آنها زن بگیرند. این توافقنامه را چهل نفر از سران قریش امضا كردند و آن را به كعبه آویختند.(این رسم بود كه دیگر كسی تخلف از قرارداد نمی كرد.

در چنین وضعی رفته رفته كار بر اهالی شعب سخت و سخت تر شد و آذوقه و مایحتاج آنها تمام شد با اینكه بعض دوستان و خویشاوندان بنی هاشم مخفیانه آذوقه هایی به آنها می رساندند، اما زندگی در شعب پیوسته غیر مقدور و از توان افراد بیرون می شد.

این سختی و تنگنا وقتی به نهایت رسید كه ابوطالب علیه السلام در سال دهم بعثت وفات كرد و پس از اندكی حضرت خدیجه سلام الله علیها زوجه حضرت كه از ثروتمندان بزرگ مكه بود و تمام اموال او صرف مسلمانان گشت نیز رحلت كرد، و پیامبر از این دو واقعه سخت غمناك شد و با مسلمانان شعب را ترك و خود راهی طائف شد. این خلاصه ای بود از سال 45 عام الفیل یعنی از چهل و پنج سالگی تا پنجاه سالی حضرت كه وفات ابوطالب علیه السلام و خدیجه علیهاالسلام اتفاق افتاد.

اسناد آنچه فی الجمله از نظر گذشت مبسوط تر عیناً از تاریخ و اقوال معتبری كه از آن سالها در دست است ذیلا نقل می كنیم.

محاصره كردن قریش رسول خدا را و داستان صحیفه

(اشراف قریش آهنگ كشتن رسول الله صلی الله علیه و آله كردند و تصمیم آنان قطعی شد و خبر به ابوطالب رسید. پس گفت:

ص: 90

والله لن بصلوا الیك بجمعهم *** حتی اوسدّ فی التراب دفینا

و دعوتنی و زعمت انك ناصح *** و لقد صدقت و كنت ثم امینا

و عرضت دینا قد علمت بانه *** من خیر ادیان البریه دینا

«بخدا قسم تا روزی كه مرا به خاك نسپرده اند هرگز گروه قریش بر تو دست نخواهند یافت به قصد خیرخواهی و هدایت مرا دعوت نمودی و بی شك راست گفتی و در دعوت خویش امانت داشتی، دینی را عرضه كردی كه آن را از بهترین دینهای مردم دانسته ام»

پس چون قریش دانستند كه نمی توانند رسول خدا را بكشند و یقین كردند كه ابوطالب او را تسلیم نمی كند، و اشعار ابوطالب به گوش آنها رسید، نامۀ مهر گسل ستمگرانه را نوشتند كه با احدی از بنی هاشم خرید و فروش نكنند، و به آنها زن ندهند و از آنان زن نگیرند و با آنها داد و ستد نكنند مگر آنكه محمد صلی الله علیه و آله را به آنها تسلیم نمایند تا او را بكشند، و بر این مضمون هم پیمان شدند و هشتاد مهر بر آن صحیفه زدند. نویسندۀ آن[منصور بن] عكرمة بن عامربن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار بود كه دست او شل شد. سپس قریش شش سال پس از بعثت، رسول خدا را با خاندانش از بنی هاشم و بنی عبدالمطلب بن عبد مناف در دره ای كه به آن شعب بنی هاشم گفته می شد محصور ساختند، و رسول اكرم با همۀ بنی هاشم و بنی مطلب سه سال در شعب ماندند، تا آنكه رسول خدا و نیز ابوطالب و خدیجه تمام دارایی خود را از دست دادند و به سختی و ناداری گرفتار آمدند، سپس جبرئیل به رسول خدا فرود آمد و گفت: خدا موریانه را بر صحیفۀ قریش فرستاده تا هر چه بی مهری و ستمگری در آن بود به جز جاهای نام خدا همه را خورده است رسول خدا ابوطالب را از این امر آگاه ساخت، پس ابوطالب همراه رسول خدا و خاندانش بیرون آمدند تا به كعبه رسیدند و در كنار آن نشستند، قریش هم از طرفی روی آورشدند وگفتند: ای ابوطالب هنگام آن رسیده است كه عهد(خویشاوندی) را یادآوری و نزدیكی با قومت را آرزو كنی و سرسختی دربارۀ برادرزاده ات را رها كنی، ابوطالب به آنان گفت: ای قوم من هم اكنون صحیفۀ خود را بیاورید شاید گشایش و راهی به صله رحم و رها كردن بی مهری پیدا

ص: 91

كنیم، صحیفه را آوردند و مهرها همچنان بر آن بود، پس ابوطالب گفت: آیا هیچ كاری با آن كرده اید؟ گفتند: نه به خدا قسم. گفت: پس محمد از طرف پروردگارش به من گوید كه خدایش موریانه را فرستاده است تا هر چه را جز نام خدا در آن بود همه را خورده است، راستی بگویید كه اگر سخنش راست باشد، چه می كنید؟ گفتند دست برمی داریم و كاری نداریم، گفت: من هم اگر سخنش دروغ درآید، او را به شما دهم تا بكشید. گفتند: انصاف دادی و نیكو گفتی. مهر صحیفه شكسته شد و ناگهان دیدند موریانه هر چه جز نام خدا در آن بوده، همه را خورده است، پس گفتند: این جز جادوگری نیست و ما هرگز در تكذیب او مثل این ساعت جدی نبوده ایم، در آن روز مردم بسیاری به اسلام درآمدند، و بنی هاشم و بنی مطلب از شعب درآمدند و دیگر به آن برنگشتند.[(1)](2)

پس از مرگ ابوطالب قریش بر پیامبر سخت گرفتند و قصد كشتن او را داشتند حضرت برای تبلیغ به طائف سفر كرد و با سران قبایل سخن گفت و نتیجه نگرفت و تنها عدّاس غلام نصرانی عتبه بن ربیعة اسلام آورد و رسول خدا به مكه بازگشت.(3)

مقدمات هجرت به مدینه - اصحاب عقبه -

اوس و خزرج دو طایفۀ نیرومند در مدینه بودند كه سال هایی كه پیامبر صلی الله علیه و آله در مكه مشغول تبلیغ و تحمل سختی ها بود، آنها با یكدیگر به جدال و نبردهای پی درپی مبتلا بودند و رفته رفته سخت آشفته و خسته و پریشان شده بودند و قوم یهود بنی نضیر و بنوقریظه بر آنها گستاخ شده بودند، آنها آمدند به مكه و از قریشیان برای اصلاح كار خود كمك خواستند و توفیق نیافتند، به طائف هم رفتند و بی نتیجه بازگشتند، تا اینكه مردی از قبیلۀ اوس به مكه آمد و مسلمان شد و به

ص: 92


1- رجوع كنید به طبقات ابن سعد، ج 1، ص 208.
2- یعقوبی، ج 2، ص 388 الی3 90.
3- همان، ج 3، ص 3 95.

مدینه بازگشت و در مدینه سخن از اسلام آورد، و پس از چندی به دست خزرجیان كشته شد تا اینكه چند نفر از پسران عفران به مكه آمدند.(و رسول خدا آنها را دید و به سوی خدا دعوت نمود، و قرآن بر آنان تلاوت كرد، مردی از آنها به نام ایاس بن معاذ گفت: ای قوم من، به خدا قسم این همان پیامبری است كه یهودیان شما را به آمدن آن بیم می دادند، مبادا دیگران پیش از شما به او بگروند، پس اسلام آوردند، و رسول خدا از آنان بر ایمان به خدا و رسولش پیمان گرفت و سپس بازگشتند و داستان تازه را به قوم خود بازگفتند، اینان از رسول خدا خواسته بودند كه مردی را از طرف خود برای دعوت مردم به كتاب خدا با آنها بفرستد پس رسول خدا مصعب بن عمیر را نزد آنها فرستاد و او بر اسعد بن زراره فرود آمد و مردم را به خدای عزوجل دعوت می كرد و اسلام را به آنها یاد می داد و او نخستین مهاجر مدینه بود سپس دوازده نفر از انصار نزد رسول خدا به مكه آمدند و او را دیدار كردند، و اینان اصحاب عقبۀ اولی هستند، پس به خدا ایمان آوردند و رسول خدا را تصدیق كردند، و به مدینه بازگشتند، در این هنگام سخن از رسول خدا بسیار گفته می شد و اسلام در مدینه آشكار شده بود، در سال آینده گروهی از اوس و خزرج به مكه آمدند و هفتاد مرد و زن با رسول خدا دیدار كردند و اسلام آوردند و او را تصدیق كردند و رسول خدا از آنان بیعت نساء گرفت، پس از او خواستند كه همراهشان به مدینه رود و گفتند هیچ مردمی به بدبختی امروز ما گرفتارنیستند، شاید خدا به واسطه تو ما را فراهم سازد و امر ما را اصلاح كند، آنگاه كسی سر فرازتر از ما نخواهد بود، رسول خدا به آنان پاسخی نیكو داد و به مدینه بازگشتند، و قوم خود را به سوی اسلام دعوت نمودند و اسلام تا آنجا در مدینه پیشرفت كرد كه خانه ای از خانه های انصار نماند جز آنكه نام رسول خدا در آن به نیكی برده می شد.(1)

و به روایت طبری و ابن هشام در سیره نبوی پنج نفر از قرشیان از وقایع شعب و سختی كه بر پیامبر صلی الله علیه و آله و بنی هاشم و بنی مطلب روا داشته شده بود

ص: 93


1- همان، ج 2، ص 3 96 - 397 به تلخیص.

ناراضی بودند با هم متحد شدند و به نزدیك حجون بالای مكه گرد آمدند و هم پیمان شدند كه بر ضد پیمان نامۀ آویخته شده بر كعبه برخیزند وآن را نقض كنند، ابتدا كننده هشام بن حارث بود، سپس به ترتیب زهیر بن ابی امیه، مطعم بن عدی، ابوالبختری ابن هشام و زمعة بن اسود بن مطلب، این جمع نزدیك كعبه آماده شدند.

زهیر بن ابی امیه مخزومی كه مادرش عاتكه دختر عبدالمطلب بود، در سخن گفتن با قریش پیشقدم شد و گفت ای مردم مكه! ما غذا می خوریم و آب می نوشیم و جامه به تن می كنیم، و بنی هاشم دارند نابود می شوند، بخدا قسم از پای ننشینیم تا این پیمان ستمگرانه پاره شود، و هم پیمانان او نیز با او همگام شدند. و او را تأیید كردند، ابوطالب در گوشۀ مسجد نشسته بود، و خواستند پیمان نامه را پاره كنند كه دیدند موریانه همه را خورده است جز كلمه(بسمك اللّهم) كه قرشیان در آغاز نامه های خود می نوشتند،)(1) ابوطالب و خدیجه در یكسال بمردند و كار بر پیمبر صلی الله علیه و آله سخت تر شد.(و چنان بود كه پیمبر در موسم حج با قبایل عرب سخن می كرد و می گفت كه پیمبر خداست و آنها را به تصدیق و حمایت خویش می خواند.

عبدالله بن عباس گوید: شنیدم كه ربیعة بن عباد با پدرم سخن می كرد و می گفت من نوجوان بودم و با پدرم به منی بودم و پیمبر به محل قبایل عرب می ایستاد و می گفت: ای بنی فلان، من پیمبر خدایم كه سوی شما مبعوث شده ام، و خدا به شما فرمان می دهد كه او را بپرستید، و برایش شریك نیاورید، و از پرستش بتان چشم بپوشید، و به من ایمان آورید و تصدیقم كنید، تا رسالت خویش بگذارم.)(2)

(گوید: چون خدا اراده فرمود دین خود را غالب كند و پیمبر خویش را عزت دهد و وعدۀ خود را به انجام رساند، پیامبر در موسم حج به دیدار و دعوت قبایل پرداخت و به نزد عقبه گروهی از قوم خزرج را بدید كه خدا برای آنها نیكی

ص: 94


1- به تلخیص طبری، ج 3، صفحات 878 الی 8 91 و سیره ابن هشام چاپ مصطفی لبانی حلبی قسم الاول شامل دو جزء[دو جلد] ص 350 - 351 - 376 - 377 به تلخیص.
2- طبری، همان.

خواسته بود.

(محمد بن اسحاق گوید: وقتی پیمبر خدا صلی الله علیه و آله آنها را بدید، گفت: شما چه كسانید؟ گفتند: از قوم خزرجیم. گفت: از وابستگان یهودید؟ گفتند: آری، گفت: بیایید بنشینید تا با شما سخن كنم. آنها پذیرفتند و نشستند و پیمبر به سوی خدای عزوجل دعوتشان كرد و اسلام را بر آنها عرضه كرد و آیات قرآن خواند.)(1)

[خزرجیان بت پرست بودند، و در دیارشان(مدینه) و اطراف آن یهودیان زندگی می كردند كه اهل كتاب و علم بودند و این دو طایفه با هم جنگها و درگیریها داشتند، یهودیان به آنها گفته بودند منتظر پیمبری هستیم كه بعثت او نزدیك است و ما پیرو او می شویم و شما را چون عاد وارم نابود خواهیم كرد]

(بدینسان جمعی از خزرجیان دعوت پیغمبر را پذیرفتند و تصدیق او كردند و به اسلام گرویدند و گفتند: «میان قوم ما دشمنی و كینه توزی هست و امیدواریم خدا به وسیلۀ تو دشمنی از میانه بردارد، اكنون پیش آنها می رویم تا به مسلمانی دعوتشان كنیم و دین تو را كه پذیرفته ایم بر آنها عرضه داریم، اگر به این دین همسخن شوند، هیچ كس از تو عزیزتر نخواهد بود» آنگاه خزرجیان سوی دیار خویش رفتند و ایمان آورده و تصدیق پیمبر كرده بودند، و چنانكه گویند آنها شش تن خزرجی بودند. اسعد بن زراره، و عوف بن حارث بن مالك، قطبة بن عامر، و جابربن عبدالله رئاب، گوید: و چون به مدینه رسیدند از پیمبر خدا با قوم خویش سخن كردند و آنها را به اسلام خواندند و در همه جا همه خانه های انصار از پیمبر خدا سخن كردند و آنها را به اسلام خواندند»(2)

(سال بعد در موسم حج دوازده كس از انصار به مكه آمدند و پیمبر صلی الله علیه و آله را به نزدیك عقبه دیدند و این عقبه اول بود و با وی بیعت كردند و این را بیعت زنان گفتند كه هنوز جنگ مقرر نشده بود.

عبادة بن صامت گوید: من در بیعت عقبۀ اولی حضور داشتم و دوازده كس

ص: 95


1- طبری، ج 3، ص 8 94 – 8 95.
2- همان، ص 8 95 ؛ ایضاً سیرة ابن هشام، ج 1، ص 428 - 42 9.

بودیم و با پیغمبر خدا بیعت زنان كردیم و این پیش از این بود كه پیكار مقرر شود؛ بیعت كردیم كه برای خدا شریك نیاوریم و دزدی و زنا نكنیم، و فرزندان خود را نكشیم، و تهمت نزنیم و در كار نیك نافرمانی نكینم و او فرمود، اگر به بیعت وفا كردید بهشت دارید و اگر در چیزی خلل آورید و در دنیا عقوبت آن را دیدید كفارۀ آن را داده اید، و اگر آن را نهان كردید روز رستاخیز كار شما با خداست، اگر خواهد شما را ببخشد و اگر خواهد عذابتان كند.

ابن اسحاق گوید: «چون انصاریان سوی دیار خویش باز می گشتند پیمبر صلی الله علیه و آله مصعب بن عمیر بن هاشم بن عبد مناف را با آنها فرستاد تا برای آنها قرآن بخواند و اسلام و فقه دین بیاموزد, و مصعب در مدینه قاری لقب گرفت و منزل وی در خانۀ اسعد بن زراره بود)(1)

طبری نوشته است اسعدبن زراره كه مسلمان شده بود پسرخالۀ سعدبن معاذ سالار قوم بود، او به همیاری مصعب سعد بن معاذ را به اسلام خواندند و او پذیرفت، غسل كرد و نماز به جای آورد، و پس از آن مصعب به خانۀ اسعد بن زراره بازگشت و مردم را به اسلام خواند و چون سعدبن معاذ اسلام را پذیرفت در محله عبدالاشهل مرد و زنی كه مسلمان نشده باشد نبود.(2)

عقبۀ دوم – هجرت به مدینه

(مسلمانان مدینه در ایام حج به همراه قبایل خود كه هنوز مشرك و مسلمان نشده بودند راهی مكه می شوند(كعب بن مالك كه از حاضران عقبۀ دوم بود گوید: در نیمۀ ایام تشرین با پیمبر به نزدیك عقبه وعده نهادیم و چون از حج فارغ شدیم و شب وعده رسید. ابو جابر عبدالله بن حرام با ما بود، كه به او خبر دادیم ما كار خویش را از مشركان قوم نهان می داشتیم، اما با او گفتیم: ای ابوجابر تو از سروران قوم مایی و بیم داریم بر این دین كه هستی هیزم جهنم شوی، آنگاه

ص: 96


1- طبری، ج 3، ص 8 96؛ سیرۀ ابن هشام، ج1، ص432 – 433 به تلخیص.
2- طبری،ج 3،ص8 96 – 897 – 8 98 به تلخیص؛ سیرۀ ابن هشام، ج1،ص435 – 436 به تلخیص.

وی را به اسلام خواندیم و گفتیم كه در عقبه با پیمبر خدا صلی الله علیه و آله وعده نهاده ایم، ابوجابر مسلمان شد و با ما به عقبه آمد و جزو نقیبان شد. و چون یك سوم شب گذشت سوی وعده گاه پیمبر خدا شدیم و مخفیانه راه سپردیم تا به درۀ نزدیك عقبه فراهم آمدیم و هفتاد كس بودیم و دو زن نیز با ما بود، در انتظار پیامبر ماندیم كه بیامد و عموی وی عباس بن عبدالمطلب با وی بود.

چون موضوع هجرت به مدینه مطرح بود عباس عموی پیامبر برای محكم كردن پیمان اهل مدینه با حضرت آمده بود و اینكار با اینكه خود هنوز دین اسلام را نپذیرفته بود به نحو احسن انجام داد و آنها اطمینان دادند كه با تمام وجود از پیامبر صلی الله علیه و آله حمایت خواهند كرد، آنگاه از پیامبر خواستند كه آنها را ارشاد كند، حضرت برای آنها قرآن خواند و به سوی اطاعت از الله دعوتشان كرد و فرمود: بیعت من و شما بر این باشد كه مرا همانند مردان و زنان و فرزندان خویش حمایت كنید. گفتند: ما اهل پیكار و سلاحیم و از تو با خونمان حمایت می كنیم با ما بیعت كن كه چون پیروز شدی به سوی قوم خویش برنگردی و ما را رها نكنی. پیغمبر صلی الله علیه و آله نیز گفت خون من خون شما و با هر كه جنگ كنید جنگ كنم و با هر كه به صلح باشید به صلح باشم.

در این بیعت حاضران اهل مدینه در عقبه پیمان بستند و گفتند كه تو از مایی و ما از تو ییم، هر كس از یاران تو كه پیش ما آید و خود تو را مثل خودمان حمایت می كنیم.(1)

ابوجعفر گوید: انصاریان در ماه ذیحجه در مكه با پیمبر بیعت كردند و پیمبر خدا بقیۀ ذیحجه و محرم و صفر را در مكه به سر كرد و با بازگشت مهاجران از حبشه و فزونی مسلمانان، قرشیان با مسلمانان سختی بیش از پیش، پیش گرفتند و این فتنۀ دوم بود، فتنۀ اول آن هنگام كه پیامبر دستور مهاجرت به حبشه را داد و فتنۀ دوم وقتی كه مسلمانان از حبشه بازگشتند.

ابوجعفر گوید: چون خدای عزوجل به پیمبر خود اذن جنگ داد و آیۀ

ص: 97


1- سیرۀ ابن هشام، ج 1، ص 441، به تلخیص.

﴿و قاتلوهم حتی لاتكون فتنه﴾ نازل شد، و انصاریان بیعت جنگ كردند، پیمبر به یاران خویش كه در مكه بودند به فرمود تا مهاجرت كنند و سوی مدینه روند، و به برادران انصار خویش بپیوندند. و گفت: خداوند برادران و محلی برای شما قرار داد كه در آنجا در امانید، آنها برون شدند و پیمبر در مكه بود و انتظار می برد كه خدایش اذن دهد تا از مكه به مدینه مهاجرت كند.

و چون قریشیان دیدند كه پیمبر طرفداران و یارانی جز آنها كه در مكه هستند و در شهر دیگرند و از رفتن یاران او خبر یافتند بدانستند كه آنها محلی يافته اند و از دسترس آنها دور شده اند، مراقب خروج پیمبر صلی الله علیه و آله بودند كه می دانستند وی نیز به مهاجران مدینه ملحق خواهد شد تا برای جنگ آنها آماده شود، به همین سبب در دارالندوه خانۀ قصی بن كلاب كه قریش همۀ كارهای خویش را در آنجا حل و فصل می كردند، فراهم آمدند، و چون جمع شدند با همدیگر گفتند: «كار این مرد چنان شده كه می دانید و بیم آن هست كه با یاران خویش به ما بتازد، در این باب تدبیری كنید.

 ابوجهل گفت: از هر قبیله جوانی دلیر و والانسب و شریف معین كنیم و هر یك را شمشیری بُرّان دهیم كه بر سر او بریزند و یكباره چون ضربت واحد یك مرد بزنند و خونش بریزند و ما آسوده شویم، كه اگر چنین كنیم خون وی بر همۀ قبایل افتد و بنی عبد مناف كه تاب جنگ با همۀ قریش را ندارند به خونبها راضی شوند و خونبها به آنها دهیم.

قوم به این كار همسخن شدند و جمع پراكنده شد و جبرئیل به نزد پیغمبر خدای آمد و گفت: «امشب بر بستر خویش مخواب».

چون شب برآمد اطراف خانۀ او فراهم آمدند و مراقب بودند تا كی بخوابد و بر او بتازند و پیمبر صلی الله علیه و آله چون می دانست به علی ابن ابیطالب علیه السلام گفت: «بر بستر من بخواب و جامۀ سبز حضرمی مرا بپوش». حضرت در حالی كه آیاتی از سورۀ یس را تلاوت می كرد ﴿اناجعلنا فی اعناقهم اغلالا فهی الی الاذقان فهم مقمهون و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سداً فاغشیناهم فهم لایبصرون﴾ از خانه خارج شد و مشتی خاك به سوی آنها پراكند كه او را ندیدند.

آنها كه بر در خانه مراقب پیمبر بودند وارد خانه شدند و علی از بستر

ص: 98

برخاست چون نزدیك شدند او را شناختند و گفتند رفیقت كجاست؟ علی گفت چه می دانم گفته بودید برود او هم رفت، قوم او را بزدند و سوی كعبه بردند و ساعتی بداشتند و سپس او را رها كردند، و خدای تعالی پیمبر خویش را از كیدشان در امان داشت.(1)

(ابوجعفر گوید: جز علی بن ابیطالب علیه السلام و ابوبكر و خاندان وی كسی از هجرت پیمبر صلی الله علیه و آله خبر نداشت، پیمبر سفر خود را به علی بن ابیطالب علیه السلام خبر داده و گفته بود در مكه بماند و امانتهایی را كه از مردم پیش پیمبر بود به صاحبانش برساند زیرا چنان بود كه هر كه در مكه چیزی گرانقدر داشت نزد پیمبر خدا می سپرد كه صدق و امانت وی را می دانستند و چون پیمبر آهنگ رفتن كرد پیش ابوبكر رفت و از در كوچكی كه پشت خانۀ وی بود برون شدند و سوی غار ثور رفتند. ثور كوهی است كه در پایین مكه است، وارد غار شدند و عبدالله پسر ابوبكر هر روز اخبار مكه را می آورد؛ و عامر بن فهیره گوسفندان را می آورد كه شیر بدوشند و اسماء دختر ابوبكر شبانگاه برای آنها غذا می آورد.(2)

پیمبر سه روز در غار بماند و ابوبكر با وی بود و قرشیان صد شتر جایزه نهاده بودند كه هر كس محمد صلی الله علیه و آله را پس آرد به او بدهند، و عبدالله ابن ابی بكر مراقب اخبار و گفتگوی قریش بود و چون شبانگاه به غار می آمد و بازمی گشت، عامر بن فهیره گوسفندان را به دنبال او می راند تا جای پایش كور شود.(3)

(ابوجعفر گوید: بَلَدْ پیمبر صلی الله علیه و آله و ابوبكر آنها را به روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول پسینگاه به قبا نزد بنی عمرو بن عوف رسانید.)(4)

(ابوجعفر گوید: علی بن ابیطالب رضی الله عنه سه شب در مكه بماند و امانتها را كه پیش پیمبر بود به صاحبانش داد و چون از این كار فارغ شد به پیمبر پیوست و

ص: 99


1- طبری، ج 3، ص 907 الی 913 به تلخیص سیرۀ ابن هشام، ج 1، ص 481 و 482 به تلخیص.
2- دكتر نجاح طلائی كتاب مستقلی نوشته و اثبات كرده كه پیامبر صلی الله علیه و آله در غار تنها بوده و ابوبكر در غار حضور نداشته است.
3- طبری، ج 3، ص 916؛ همان ص 918؛ همان ص 91 9؛ ابن هشام، ج 1، ص 4 93.
4- همان.

به نزد وی در خانۀ كلثوم بن هدم منزل گرفت.(1)

ابن هشام در سیره می گوید علی بن ابیطالب علیه السلام در قبا به پیامبر پیوست و یك شب یا دو شب آنجا بود و بعد به همراه رسول الله به طرف مدینه حركت كرد، همچنین می گوید پیامبر در قبا به نزد عمروبن عوف روزهای دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه و پنج شنبه را به سر برد و مسجد قبا را بنا فرمود و روز جمعه نماز را در وادی به جا آورد و به طرف مدینه حركت فرمود و روز دوشنبه 12 ربیع الاول وارد مدینه شد.

مورخین و محدثین در روز ورود حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله به قبا و تأسیس مسجد و مدت اقامت آن حضرت و سپس حركت از قبا و ورود ایشان به مدینه چندان اختلافی جز به مقدار كم در عبارات كتابهای سیرۀ ابن هشام، تاریخ طبری و یعقوبی ندارد اما از یعقوبی مختصر و جمع تر است، مشهور این است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول وارد مدینه شد، و به هر طایفه از انصار می گذشت(می گفتند ای رسول خدا بر ما فرود آی تا در میان مردمانی نیرومند و بسیار فرود آمده باشی، و حضرت می فرمود: خلّوا زمام الرّاحله فانها مأمورة.

«مهار شتر را رها كنید كه خودش دستور دارد» تا آنكه بر در خانۀ ابو ایوب انصاری ایستاد و آنجا زانو بر زمین زد، پس چوبی به پهلوی او فرو كردند و از جای برنخاست، و رسول خدا به خانۀ ابوایوب فرود آمد و چند روزی نزد او بماند و سپس به حجره های خویش منتقل گشت.(2)

خطبۀ پیامبر در جمعۀ نخستین

(سعید بن عبدالرحمن جمحی نخستین خطبۀ پیمبر را كه روز جمعه در بنی سالم بن عوف خواند، چنین روایت كرده است:

«خدا را ستایش می كنم، و از او كمك می خواهم آمرزش می طلبم و

ص: 100


1- همان.
2- یعقوبی،ج 2،ص40؛ سیره ابن هشام، ج 1، ص4 93 – 4 94؛ طبری، ج 3، ص 920 - 921 – 928.

هدایت از او می خواهم و به او ایمان دارم و انكار او نمی كنم و با هر كه كافر او باشد دشمنی می كنم، و شهادت می دهم كه خدایی جز خدای يگانه بی شریك نیست، و محمد بنده و پیمبر اوست كه وی را به دوران فترت پیمبران و نادانی، ضلالت مردم، و گذشت زمان و نزدیكی رستاخیز، با هدایت و نور و موعظه فرستاد، هر كه خدا و پیمبر او را اطاعت كند هدایت یافته، و هر كه نافرمانی كند گمراه شده و در ضلالتی دور افتاده است. سفارش می كنم كه از خدای بترسید، بهترین سفارشی كه مسلمان به مسلمان كند این است كه وی را به كار آخرت ترغیب كند و به ترس از خدا وادارد، از منهیات خدا بپرهیزید كه نصیحت و تذكاری بهتر از این نیست، و ترس از خدا كمكی برای وصول به مقاصد آخرت است، و هر كس روابط آشكار و نهان خویش را با خدا به صلاح آرد و از این كار جز رضای خدا منظوری ندارد نیكنامی دنیا ذخیرۀ پس از مرگ اوست، وقتی كه انسان به اعمال پیش فرستادۀ خویش احتیاج دارد، و هر عملی كه جز این باشد صاحبش آرزو كند كه ای كاش نكرده بود، خدا شما را بیم می دهد و نسبت به بندگان خویش مهربان است و گفتار وی راست است و وعدۀ محقق است و بی تخلف؛ كه او عزوجل گوید: سخن پیش من دگرگون نشود و من به بندگان خویش ستم نكنم. در كار دنیا و آخرت، و آشكار و نهان خویش از خدا بترسید كه هر كه از خدا بترسد رستگاری بزرگ یافته است. ترس از خدا از غضب و عقوبت او محفوظ دارد، و چهره ها را سپید می كند و مایۀ رضای پروردگار می شود و مرتبت را بالا می برد. نصیب خویش را بگیرید و در كار خدا قصور نكنید كه خدا كتاب خویش به شما آموخته، و راه خویش را نموده تا راستگو از دروغگو معلوم شود. شما نیز نیكی كنید چنانكه خدا با شما نیكی كرده است، و با دشمنان وی دشمنی كنید و در راه خدا چنانكه باید جهاد كنید كه او شما را برگزیده و مسلمان نامیده تا هر كه هلاك شود از روی حجت هلاك شود و هركه زندگی يابد از روی حجت زندگی يابد، همۀ نیروها از خداست، خدا را بسیار یاد كنید و برای آخرت كار كنید، هر كه

ص: 101

روابط خویش را با خدا سامان دهد روابط او را با مردم نكو كند. كه خدا بر مردم حاكم است و مردم بر خدا حاكم نیستند، خدا بزرگ است و همۀ نیروها از خدای بزرگ است.»

طبری گوید: چون پیامبر در خانۀ ابوایوب خالدبن زیدبن كلاب مستقر شد، و بار و بنۀ خود را فرود آورد، ارادۀ بنای مسجد و خانه برای خود و همراهان فرمود، و به روایت انس بن مالك شترخانی جلو خانه بود كه نخل و كشت داشت و به قول اصح صاحبان آن بنی نجار بودند، فرمود: آن را برای من خریداری كنید بهای آن را می پردازم می خواهم مسجد و خانه بسازم. بنی نجار گفتند: قیمتی جز ثواب خدایی نمی خواهیم.

پیمبر دستور داد نخل ها را كندند و كشتها را بر هم زدند و به كمك مهاجرین و انصار مسجد را بنا كرد و به پایان رسانید، پیش از اینكه مسجد به اتمام رسد هر كجا كه می شد نماز می خواند.(1)

مسجد و منزل برای رسول خدا و بعض همراهانش ساخته شد و پیامبر نقل مكان كرد، و در اولین جمعه در مسجد نماز جمعه بجا آورد كه خطبه های آن را به نحو ذیل ابن هشام در سیرۀ خود آورده است.

شیوۀ تحقیق و نگارش ما(در این كتاب) این است كه از متن اسناد تجاوز نكنیم و استنباط و سلیقۀ خود را به كار نگیریم تا اعتماد خواننده را پیوسته در طول ذكر حوادث همراه داشته باشیم، اما گاهی و در بعض موارد كه دقت در گزارش اخبار از زمان و مكان و حوادث لازم است، هر چه جستجو می شود، این مراقبت و دقت به كار نرفته است، یا به جهت در دست نبودن اسناد، یا سهل انگاری معلوم نیست.

یعقوبی از خطبۀ نماز جمعه در قبا و همچنین اولین خطبۀ حضرت(ایضاً اولین نماز جمعه) در مدینه ذكری نكرده است، طبری خطبۀ مذكور قبل را ثبت كرده است و ابن هشام در سیره می گوید:(به خدا پناه می بریم از اینكه چیزی از قول

ص: 102


1- طبری، ج 3، ص 92 9.

رسول الله بگوییم، كه نگفته باشد و سپس به طور اجمال می گوید: انه[یعنی پیامبر] قام فیهم فحمدالله و اثنی علیه بما هو اهله؛ ثم قال: [توجه شود كه آیا این جمله كوتاه اشاره دارد] به همان خطبۀ مذكور در طبری يا پیامبر صلی الله علیه و آله به همین دو جمله در خطبه اول اكتفا فرموده است لذا ما خطبۀ مذكور در طبری را كه ترجمه است نقل كردیم و خطبۀ منقول در سیرۀ ابن هشام را نیز همانگونه كه آورده است ذكر می كنیم.

ابن هشام بعد از جملۀ فوق كه در گیومه است می نویسد: اما بعد،

«ایها الناس، فقدموا لأنفسكم، تَعَلمُنَّ والله ليُصعقن احدكم، ثم لیدعنّ غَنَمه لیس لها راع، ثم لیقولن له ربه، و لیس له ترجمان و لا حاجبٌ یحجبه دونه: الم یأتك رسولی فبلّغك، و آتیتك مالاً و افضلت علیك فما قدمت لنفسك؟ فلننظرن یمیناً و شمالاً فلایری شیئاً، ثم لینظرنِّ قدامه فلایری غیر جهنم فمن استطاع أن بقی و جهد من النار و لو بشق من تمرة فلیفعل، و من لم یجد فكلمۀ طیبه، فان بها یجزی الحسنة عشر امثاله، الی سبع مئة ضعف، و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته»(1)

(خطبة الثانیه)

قال ابن اسحاق: ثم خطب، رسول الله صلی الله علیه و سلم الناس مرة اخری، فقال: ان الحمد لله، احمده و استعینه، نعوذ بالله من شرور انفسنا، و سیئات اعمالنا، من یهده الله فلا مضل له، و من یضلل فلاها دی له، و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له، ان احسن الحدیث كتاب الله تبارك و تعالی، قد افلح من زینه الله فیقلبه، و ادخله فی الاسلام بعد الكفر، و

ص: 103


1- سیرۀ ابن هشام ج 1، ص 500 – 501.

اختاره علی ما سواه من احادیث الناس، انه احسن الحدیث و ابلغه، أحبوا ما أحب الله، إحبوا الله من كل قلوبكم، و لا تملوا كلام الله و ذكره، و لاتقس عنه قلوبكم، فإنه من كلّ ما یخلق الله یختار و یصطفی، قد سماه الله خیرته من الاعمال، و مصطفاه من العباد، والصالح من الحدیث، و من كلّ ما اولی الناس الحلال و الحرام، فاعبدوالله و لا یشركوا به شیئاً و التقوه حق تقاته، و اصدقوا الله صالح ما تقولون بافواهكم و تحابّوا بروح الله بینكم، ان الله یغضب ان ینكث عهده، و السلام علیكم.(1)

عهدنامۀ پیامبر9 بین مهاجر و انصار مدینه

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از ورود به مدینه و اتمام مسجد و استقرار در منزلهایی كه در جوار مسجد تأسیس كردند در سال اول چند اتفاق روی داد كه به سرایا(2) و غزوات(3) معروف است اما در آنها اتفاق مهمی روی نداد.

در این سال حضرت عهدنامه ای برای مردم مدینه تنظیم كردند كه مهاجرین و انصار همۀ اختلافهای اخلاقی و زیستی را كنار نهند، و همۀ دشمنی ها و نقارهای دیرین بین هر قوم و قوم دیگر را به فراموشی سپرد و اصل اخوت و برادری و مهربانی و همیاری متقابل را جایگزین كرد.

همچنین در این عهدنامه یهود و نصارای مدینه را در دین خود آزاد گذاشتند و همۀ اقوام یهود اوس و خزرج - بنی عوف و بنی ثعلبه - نیز در این عهدنامه شركت داشتند، و در آن مقرر شد تا هنگامی كه تعدی و تجاوزی از شخص یا قوم علیه شخص یا قوم دیگر واقع نشده است همه رفاه و همزیستی مسالمت آمیز خواهند داشت. در این عهدنامه شرایطی گذاشته شد كه در عین حال كه همۀ

ص: 104


1- همان، ص 501.
2- سرایا: جنگ و ارسال سپاه به سوی دشمن كه حضرت افراد را مأمور می كردند.
3- غزوات: جنگهایی كه رهبری سپاه را شخص پیامبر عهده دار بودند.

مردم مدینه و اطراف مدینه یك ملت محسوب می شوند، همۀ افراد و گروه ها در انتخاب دین آزاد باشند، اما در جنگ و بروز مشكلات یكدیگر را یاری رسانند. حرمت مدینه و شهروندی را همه رعایت كنند و در همۀ احوال داوری در كارها با پیمبر باشد این عهدنامه را سه تیره از یهودیان سابقه دار مدینه امضا نكردند، اما پیامبر بعداً معاهدۀ جداگانه ای با آنها منعقد كرد.(1)

كار مهم و جالب دیگری كه پیامبر انجام داد به:

· المؤاخاة بین المهاجر و الانصار –

معروف است بخشی از متن آن را از سیرۀ ابن هشام می آوریم:(قال بن اسحاق):

و آخی رسول الله صلی الله علیه و آله بین اصحابه من المهاجرین و الانصار، فقال – فیما بلغنا، و نعوذ بالله ان نقول علیه ما لم یقل - : تأخوا فی الله اخوین؛ ثم اخذ بید علی بن ابیطالب، فقال: هذا اخی: فكان رسول الله صلی الله علیه و آله سید المرسلین و اما م المتقین، و رسول رب العالمین، الذی لیس له خطیر و لا نظیر من العباد، و علی بن ابیطالب[ علیه السلام ] رضی الله عنه، اخوین، و كان حمزة بن عبدالمطلب اسد الله و اسد رسوله صلی الله علیه و آله و عم رسول الله صلی الله علیه و آله و زید بن حارثه، مولی رسول الله صلی الله علیه و آله اخوین و الیه اوصی حمزة یوم احد حین حضره القتال، ان حدث به حادث الموت، و جعفر بن ابی طالب ذوالجناحین – الطیار فی الجنة – و معاذ بن جبل، اخو بنی سلمة، اخوین - «و قال ابن هشام: و كان جعفر یومئذٍ غائباً بارض الحبشه)(2)

دنبالۀ حدیث را اخوت ابابكر با حارث بن خزرج، و عمربن الخطاب را با عتیان ابن مالك ذكر می كند گفته اند حدود سیصد نفز از مهاجر و انصار را پیمبر

ص: 105


1- متن این عهدنامه مفصل در سیره ابن هشام، ج 1، ص 500 الی 504 ملاحظه شود.
2- سیرة ابن هشام، ج 1، ص 504 – 505.

عقد اخوت بست؛ همچنین گفته شده است دوبار عقد اخوت بسته شد یك بار در مكه پیش از هجرت و یكبار در مدینه سال اول هجرت گفته اند:

سال اول هجرت را پیامبر تاریخ قرار داد همچنین گفته اند بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله به فراموشی سپرده شد، تا در زمان عمر نامه هایی كه به او می رسید زمان نوشتن آنها نامشخص بود، در جلسه ای گفت باید تاریخ معین كنیم هر كس از حاضرین پیشنهادی داد و علی بن ابیطالب علیه السلام گفت سال اول هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله مبنای تاریخ قرار گیرد و همین پیشنهاد مورد موافقت قرار گرفت و چون سالهای اعراب از محرم شروع می شد، دو ماه به عقب برگشتند و سال اول هجرت رسول مكرم مبنای تاریخ در اسلام شد.(1)

سال دوم هجرت

اشاره

در این سال است غزوۀ ابواء ودّان، تعقیب كردن جابر فهدی كه گلۀ مدینه را غارت كرده بود، غزوۀ ذات العشیره(2) فرستادن عبداله حجش به طرف مكه برای خبر، و برخورد و ستیز عبدالله با قرشیان و ملامت كردن پیامبر از این كار كه بدون اجازه و موافقت او بود، و سوء استفاده] یهود از این اتفاق و تبلیغ علیه پیامبر صلی الله علیه و آله

ص: 106


1- طبری، ج 3، ص 925.
2- همان، ص 927، از قول عمار یاسر میگوید در این سفر «غزوه ذات العشیره» با پیامبر صلی الله علیه و آله همراه بودیم، در منزلی فرود آمدیم كه عده ای در نخلستان مشغول كار بودند، به تماشا رفتیم، خوابمان گرفت زیر نخلها روی خاك خوابیدیم. پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و ما را بیدار كرد خاك آلود بودیم، خاكها را از علی علیه السلام تكانید و گفت ای ابوتراب برخیز، میخواهی تیره روزترین آدم كه به تو ضربت زند و دست به پیشانی و ریش علی علیه السلام كشید و گفت این را از خون خضاب كند، به تو نشان دهم، طبری گوید: در این باب چنین هم گفته اند: یكي از اسیران مدینه سهل بن سعد را گفت می خواهم پیش علی روی و او را ناسزا گویی گفت، چه بگویم، گفت بگویی نامت ابوتراب است، سهل گفت به خدا قسم این نام را پیمبر به او داد، روزی سراغ علی به مسجد آمد علی خفته بود، پیامبر او را بیدار كرد ردای علی خاك آلود شده بود با دستهای مباركش خاكها را پاك میكرد و می گفت: ابوتراب برخیز، به خدا علی علیه السلام هیچ نامی را مانند ابوتراب دوست ندارد.

و نزول آیه: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ الله وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ الله وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» و تغییر قبله از بیت المقدس به خانۀ كعبه و وجوب روزۀ رمضان و زكات فطره و خواندن پیامبر صلی الله علیه و آله اولین نماز عید فطر را و هم در این سال نوزدهم یا بیست و یكم ماه رمضان جنگ بدر واقع شد.(1)

جنگ بزرگ بدر

این اتفاق كه پیش از رفتن ابوسفیان به شام برای تجارت، بین یاران پیامبر و قریش جنگ رخ داد و خون ریخته شد، قرشیان را كه سابقۀ خصومت و كینه با پیامبر را داشتند به جنب و جوش علیه پیامبر و مردم مدینه را سبب شده بود، پیامبر نیز مترصد فرصت بود، تا اینكه خبر رسید كه ابوسفیان با كاروان قریش با محمولۀ تجارت از شام می آید، پیامبر با یاران خود در طلب ابوسفیان از مدینه برون شد جاسوسان قریش خبر را به ابوسفیان رسانیدند و راه كاروان را برگرداند و از سوی دیگر به طرف مكه رفت، از این طرف پیامبر صلی الله علیه و آله سر چاه بدر فرود آمد و غلامی از قریش را كه برای بردن آب آمده بود اسیر كردند، و او به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت ابوسفیان با كاروان از راه دیگر به طرف مكه رفت و قرشیان كه از برون آمدن شما به قصد كاروان آگاه شدند، اینك با لشكری انبوه به سوی شما می آیند پیامبر صلی الله علیه و آله از او سئوال كرد عدۀ آنها چند است، گفت نمی دانم، حضرت از او پرسید روزی چند شتر برای غذای آنها كشته می شود گفت ده شتر، حضرت دانست عدۀ آنها بین نهصد و هزار است و آنها نهصد و پنجاه تن بودند.(2)

طبری گوید: (از علی علیه السلام روایت كرده اند كه چون به مدینه آمدیم از میوه های

ص: 107


1- همان، ص 939– 940 به تلخیص.
2- نگاه كنید: همان، صص 945 – 946 – 947.

آن خوردیم و به ما نساخت و مریض شدیم، و پیمبر از بدر خبر می گرفت، و چون خبر آمد كه مشركان پیش آمدند، پیمبر سوی بدر روان شد، بدر چاهی بود و در آنجا دو مرد یافتیم كه یكي قرشی بود و فرار كرد و دیگری غلام عقبة بن ابی معیط كه او را گرفتیم و از او سئوال كردیم، شمار شما[ عدد لشكر قریش] چند است؟ اما غلام گفت: بسیارند و بسیار نیرومند او را پیش پیامبر خدا بردیم و او كوشید بداند كه شمار قوم چند است اما غلام نگفت:

پیمبر صلی الله علیه و آله پرسید: «هر روز چند شتر می كشند؟» گفت: «ده شتر»

پیمبر گفت: شمار آنها هزار است.

و شبانگاه بارانی زد، ما به زیر درختان و سپرها پناه بردیم و پیمبر صلی الله علیه و آله همچنان به دعا بود و می گفت: «خدایا اگر این گروه[مسلمانان] هلاك شود كس در زمین پرستش تو نكند.»

صبحگاهان ندای نماز داد و مردم از زیر درختان و سپرها بیامدند. و پیامبر صلی الله علیه و آله با ما نماز كرد و كسان را به پیكار ترغیب كرد، آنگاه گفت: «جماعت قریش بر كنارۀ این كوهند، و چون قرشیان نزدیك شدند، و ما صف بستیم یكي از آنها را دیدم كه بر شتری سرخ مو در میان جمع می رفت.

گوید: پیمبر خدای به من گفت: «از حمزه بپرس سوار شتر سرخ كیست و چه می گوید؟» این سخن از آنرو گفت كه حمزه از همه به گروه مشركان نزدیكتر بود آنگاه پیمبر گفت: «اگر در میان قوم كسی طرفدار خیر باشد همین سوار شتر سرخ است» و حمزه بیامد و گفت: وی عقبة بن ربیعة است كه مخالف جنگ است و میگوید: «اینان[یعنی مسلمانان] گروهی از جان گذشته اند، كه آسان بر آنها دست نمی یابید ای قوم گناه را به گردن من بار كنید و بگویید عقبة بن ربیعة بترسید، و میدانید كه من از شما ترسوتر نیستم.»

گوید: و ابوجهل این بشنید و گفت: «چرا این سخن میگویی. به خدا اگر كسی جز تو چنین می گفت سزایش را می دادم، حقا كه سینه و شكمت از ترس مالامال شده است.

عقبه گفت: «عیب من میگویی تو كه نشیمنت را ... كرده ای، امروز خواهی دید كه كدام یك از ما ترسوتر است.»

ص: 108

گوید: و عقبة بن ربیعة و برادرش شیبة بن ربیعة و پسرش ولید از روی حمیت به میدان آمدند و هماورد خواستند، شش تن از جوانان انصار سوی آنها شدند، عقبه گفت: «ما اینها را نمی خواهیم، باید عموزادگان ما بنی عبدالمطلب به جنگ ما بیایند؛ پیمبر گفت: علی علیه السلام و حمزه و عبیدة بن حارث برخیزید، و خدا عقبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و ولید بن عقبة را بكشت و عبیدة بن حارث زخمدار شد و هفتاد كس از آنها بكشتیم و هفتاد اسیر بگرفتیم.

و هم علی علیه السلام گوید: به روز بدر كه آمادۀ جنگ شدیم در پناه پیمبر خدا بودیم و او از همۀ ما دلیرتر بود، و هیچ یك از ما به دشمن نزدیكتر از او نبود.)(1)

یعقوبی گوید:(جنگ بدر هجده ماه پس از رسیدن پیغمبر صلی الله علیه و آله به مدینه در روز جمعه سیزده شب به پایان رمضان مانده به انجام رسید.

رسول خدا با سیصد و به قولی نود مرد بیرون رفت كه از جمله هشتاد و یك نفر از مهاجران و دویست و سی و دو مرد از انصار بودند، با رسول خدا دو اسب بود، اسبی از زبیربن عوام و اسبی از مقداد بن عمرو بن بهرانی و به قولی اسبی از مرثد بن ابی مرثد غنوی، و نیز با او هفتاد شتر بود . روز جمعه هفدهم ماه رمضان برخورد كردند، و از مسلمانان چهارده مرد به شهادت رسید؛

و از مشركان و سروران قریش هفتاد مرد كشته و هفتاد مرد از آنان در بند شدند پس رسول خدا فرمود تا دو نفر از اسیران یعنی عقبة ابی معیط بن عمرو بن امیه و نضر بن حارث بن كلدة بن عبد مناف بن عبدالدار را گردن زدند و از شصت و هشت مرد فدیه گرفت, عباس بن عبدالمطلب فدیه خود و دو برادر زاده اش عقیل بن ابیطالب و نوفل بن حارث و فدیۀ هم پیمان آن دو از بنی فهد را پرداخت.

عباس به رسول خدا گفت: مرا مالی نیست پس بگذار تا از مردم گدایی كنم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مالی كه آن را به ام الفضل[یعنی به همسرش لبابة هلالیه دختر حارث] دادی و به او گفتی این ذخیره باشد، كجاست؟ عباس گفت: گواهی

ص: 109


1- همان، ص 948 – 949– 950.

می دهم كه تو پیامبر خدایی به خدا قسم از این راز جز من و او كسی اطلاع نداشته است. پس خود را به هفتاد اوقیه و دو برادر زاده اش را به هفتاد اوقیه خرید.)(1)

قال ابن اسحاق: و كان امام رسول الله صلی الله علیه و آله رایتان سوداوان، احدهما علی بن ابیطالب: یقال و لها: العقاب، والاخری مع بعض الانصار.(2)

ابن اثیر هم می گوید پرچم مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله را علی بن ابیطالب برافراشته حمل می كرد.(3)

سال سوم هجرت

در سال سوم هجری بعد از جنگ بدر كه مسلمانان پیروزمند به مدینه بازگشتند یهودیان بنی قیقاع كه در بازار مدینه اكثر به كار زرگری اشتغال داشتند، برای اینكه از اهمیت این فتح بكاهند، می گفتند قرشیان اهل رزم نیستند، ما جنگاور و اهل ستیز هستیم و با فتنه گری فضا را آشفته می كردند، پیامبر كه به آنها ظنین بود، بیمناك شد و مردم را برای سركوب فتنه دعوت كرد، و به اتفاق مسلمانان به قصد آنها بیرون شد، یهودیان در برابر پیمبر تاب نیاوردند و به قلعۀ محكمی كه داشتند متحصن شدند، پیامبر قلعه را محاصره كرد و یهودیان پس از پانزده روز مقاومت، چاره را تسلیم دانستند. پیامبر تصمیم داشت آنها را معدوم كند ولی با وساطت بعضی از مسلمانها كه پیش از این با آنها بستگی داشتند مقرر شد سلاح و اثاثیۀ خود را بگذارند و مدینه را ترك كنند، یهودیان بنی قیقاع كه هیچ گونه ملك و زراعت نداشتند پذیرفتند و مسلمانها به مدینه بازگشتند و غنایم تقسیم شد.

غزوه های بنی سلیم، كدر، و سریة محمدبن مسلمه و چند غزوه و سریۀ دیگر پیش از جنگ احد در سال سوم هجری اتفاق افتاد كه ما از آنها رد می شویم و به

ص: 110


1- یعقوبی، ج 2، ص 404 – 405.
2- سیرۀ ابن هشام، ج 1، ص612 - 613.
3- كامل ابن اثیر، ج 1، ص 134.

جنگ احد می رسیم.

جنگ احد شوال سال سوم هجری

(ابو جعفر گوید: سبب جنگ احد میان پیامبر و مشركان، جنگ بدر بود كه جمعی از اشراف قریش در آن كشته شدند، و چون باقیماندۀ قریشیان به مكه بازگشتند و ابوسفیان بن حرب نیز كاروان را به مكه رسانید، عبدالله بن ابی ربیعة و عكرمه بن ابوجهل و صفوان بن امیه با تنی چند از سران قریش كه به روز بدر پدر یا پسر یا برادرشان كشته شده بود با ابوسفیان و همه كسانی كه در كاروان چیزی داشتند سخن كردند، و گفتند: «محمد نیكان شما را بكشت با مال كاروان برای جنگ با وی كمك كنید.»

و آنها پذیرفتند، قرشیان با جمع حبشیان و قبایل كنانه و مردم تهامه كه اطاعتشان می كردند، برای جنگ با پیمبر آماده شدند)(1)

جنگ احد به تقریب یك سال پس از جنگ بدر واقع شد، در این فرصت قرشیان تا آنجا كه توانستند افراد و قبایل مكه و اطراف را با ترغیب و تشویق برای جنگ آماده كردند حتی زنان خود را همراه آوردند كه مردان به خاطر همیت و دفاع از آنها فرار نكنند، و زنان هم به همخوانی و سرود و دف زدن مردها را ترغیب كنند و آتش جنگ را تیز نگهدارند.

(جبیربن مطعم، غلام حبشی خود را كه وحشی نام داشت و زوبین به رسم حبشیان می انداخت و زوبین او كمتر خطا میكرد بخواند و به او گفت: با مردم برون شو و اگر عموی محمد را به انتقام عموی من طعیمة بن عدی[كه در بدر به دست حمزه كشته شده بود] كشتی تو را آزاد می كنم.)(2)

وحشی همراه لشگر سه هزار نفری مشركان به فرماندهی ابوسفیان به سوی مدینه رهسپار شد.

ص: 111


1- طبری، ج 3، ص 1014.
2- همان، ص 1015.

نوشته اند عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر نامه ای به پیامبر نوشت و پیامبر نیز مردم خود را از حركت دشمن به سوی مدینه آگاه ساخت.

پیامبر با مهاجر و انصار مدینه به مشورت پرداخت و خود بهتر می دانست كه در مدینه بمانند و دفاع كنند، گروهی از مردم با نظر پیامبر موافقت داشتند و جمعی نظر دادند كه از مدینه بیرون می شویم و در مقابل قریش مردانه خواهیم جنگید، جوانان مدینه و كسانی كه در جنگ بدر حاضر نبودند و شوق جنگ داشتند و همچنین گروهی از منافقان در این دستۀ آخر بودند. پیامبر لباس رزم پوشید و با هزار نفر همراه از مدینه بیرون شد.

(پس از اینكه پیامبر زره به تن كرد و با همراهان كه هزار نفر بودند از مدینه بیرون آمد در شوط میان راه احد و مدینه عبدالله ابی با سیصد كس(از منافقان) از لشكر حضرت جدا شد و به مدینه برگشت؛ و پیامبر با هفتصد مرد به طرف احد رفت.

مشركان حداقل سه هزار كس بودند با دویست اسب و پانزده زن همراه داشتند، و هفتصد كس از آنها زره داشتند، و مسلمانها یكصد زره داشتند و دو اسب، كه یك اسب از پیمبر بود و یك اسب از ابی بردة حارثی)(1)

یكشنبه هفتم شوال سال سوم هجری پیمبر سربازان خود را كه هفتصد نفر بودند در مقابل دشمن قرار داد به نحوی كه مدینه روبروی مبارزان اسلام و كوه احد پشت سر آنان قرار گرفت تا دشمن نتواند سپاه اسلام را دور بزند، و چون شكافی در احد بود كه امكان حملۀ دشمن از آنجا میسر می شد، پیامبر پنجاه نفر تیرانداز را آنجا مستقر كرد و فرمود: شماها خدا را در نظر بگیرید و هر پیش آمدی شد این محل را كه رخنه گاه دشمن است ترك نكنید كه دشمن از اینجا می تواند به ما آسیب برساند.

از سوی دیگر ابوسفیان لشكر خود را صف آرایی كرد، فرماندهی دست راست(میمنه) را به خالدبن ولید و سپاه سمت چپ میسره) را به عكرمه پسر

ص: 112


1- همان، ص 108.

ابوجهل سپرد.

(چون دو گروه روبرو و درگیر شدند هزیمت در مشركان افتاد تا آنجا كه زنان پوشش ساقهای خویش را بالا بردند و خلخالهایشان نمایان شد، تیراندازان(سپاه مدینه) همی گفتند: غنیمت، عبدالله جبیر فرمانده آنها گفت مگر نشنیدید و به یاد ندارید كه پیمبر چه گفت: امّا آنها گوش ندادند و به دنبال غنیمت محل را ترك كردند. و دشمن بیامد و هفتاد تن از مسلمانها در این مرحله كشته شد.(1)

(طلحة بن عثمان پرچمدار مشركان در نبرد گاه ایستاد و گفت ای گروه یاران محمد! شما پندارید كه خدا به وسیلۀ شمشیر شما ما را به جهنم می برد و شما را به وسیلۀ شمشیر ما به بهشت می برد علی ابن ابیطالب علیه السلام روبروی او ایستاد و گفت: «به خدایی كه جان من به فرمان اوست از تو جدا نشوم تا تو را به وسیلۀ شمشیر خودم به جهنم فرستم یا مرا با شمشیر خودت به بهشت فرستی» آنگاه ضربتی زد و پای او را قطع كرد كه بیفتاد و عورتش نمودار شد و گفت: ای عموزاده تو را به خویشاوندی قسم می دهم؛ و علی او را رها كرد و پیمبر صلی الله علیه و آله تكبیر گفت.

یاران علی علیه السلام از او پرسیدند چرا او را نكشتی؟ به پاسخ گفت «وقتی عورت عموزاده ام نمودار شد مرا قسم داد و از او شرم كردم»(2)

پس از آن زبیر بن عوام و مقداد بن اسود بر مشركان حمله بردند و ابوسفیان را هزیمت دادند.

(محمد بن اسحاق گوید: پرچم قرشیان افتاده بود، تا عمره دختر علقمه حارثی آن را بگرفت و قرشیان آن را برافراشتند و به دور آن فراهم آمدند؛ پرچم به دست غلام حبشی ابی طلحه بود و آخرین كس بود كه آن را برافراشت و به دست علی علیه السلام كشته شد ابوكریب گوید: وقتی علی بن ابیطالب علیه السلام پرچمداران را بكشت، پیمبر گروهی از مشركان قریش را بدید و به علی علیه السلام گفت: به آنها حمله

ص: 113


1- همان، ص 1020.
2- همان، ص1022.

كن و علی علیه السلام حمله برد و آنها را پراكنده كرد و عمروبن عبدالله جمحی را بكشت.

گوید : پس از آن پیمبر گروهی دیگر از مشركان قریش را بدید و به علی علیه السلام گفت: به آنها حمله كن! و علی علیه السلام حمله برد و جمع آنها را متفرق كرد و شیبة بن مالك را كه از قبیلۀ بنی عامربن لوی بود بكشت.

و جبرئیل گفت: «ای پیمبر خدا از خود گذشتگی این است» پیمبر گفت: «او از من است و من از اویم».

جبرئیل گفت: «من نیز از شمایم.»

گوید: «در این وقت بانگی برآمد كه شمشیری جز ذوالفقار نیست و جوانمردی جز علی»(1)

ابن هشام نیز گوید:

و كان یقال لسیف رسول الله صلی الله علیه و آله ذوالفقار.

و كان ذوالفقار سیف العاصی بن منیه، فلما قتل كافراً یوم بدر صار الی النبی صلی الله علیه و آله ثم جاء الی علی بن ابن ابیطالب.(2)

ابن هشام در سیره می گوید: نام شمشیر پیامبر ذوالفقار بود و این شمشیر از سیف العاصی بن منیه بود كه از كفار بود و در بدر كشته شد شمشیر او را برای پیامبر آوردند و پیامبر آن را به علی بن ابیطالب داد.

روایت طبری را ابن هشام نیز نقل كرده است.

قال ابن هشام(فی سیره)

و حدثنی بعض اهل العلم ان ابن ابی نجیع قال: نادی منادی يوم احد لاسیف الاذوالفقار ولافتی الا علی(3)

(محمد بن اسحاق گوید: پرچم[قرشیان] به خاك افتاده بود تا عمره دختر

ص: 114


1- همان، ص 1026 – 1027.
2- سیرة ابن هشام، ج 2، ص 100.
3- همان، ص 100.

علقمة حارثی آن را بگرفت، و قرشیان پرچم را برافراشتند و به دور آن فراهم آمدند، پرچم به دست صواب غلام حبشی ابی طلحه بود و آخرین كسی بود كه آن را برافراشت و بجنگید تا دستش قطع شد و روی پرچم افتاد و آن را با سینه و گردن بالا نگهداشت تا كشته شد. چون خالد بن ولید این بدید حمله آورد و تیراندازان [مدینه] تیر انداختند، و او عقب نشینی كرد؛ با فرار مشركان تیراندازان [مدینه] دیدند كه یاران پیمبر صلی الله علیه و آله به دل اردوگاه مشركان راه یافتند، و به غارت پرداخته اند، به طلب غنیمت برآمدند، بعضی از آنها گفتند: «فرمان پیمبر صلی الله علیه و آله را رها نمی كنیم» ولی بیشتر آنها رفتند، چون خالد كمی تیر اندازان را دید به سواران خود بانگ زد و حمله برد و تیراندازان را بكشت، و به یاران پیمبر صلی الله علیه و آله از پشت حمله برد و مسلمانان كشته و منهزم شدند)(1)

(ابوجعفر گوید: وقتی از پشت به مسلمانان حمله شد عقب نشستند و مشركان از آنها بكشتند، چون بلیه در مسلمانان افتاد، سه قسمت بودند، قسمتی كشته شدند قسمتی زخمی، و قسمی هزیمت كردند، و چون فرومانده بودند نمی دانستند چه كنند.

دندان پیمبر صلی الله علیه و آله آسیب دید و لب او بدرید، و صورت و پیشانی اش زخمدار شد و ابن قمیشه به پهلوی او زد، و عتبة بن ابی وقاص او را زخم زده بود.

ابو جعفر گوید: وقتی دشمن پیمبر صلی الله علیه و آله را در میان گرفت، گفت: كیست كه جانبازی كند؟ و زیاد بن مسكن و به قولی عمارة بن زیاد بن مسكن با پنج كس از انصار رسیدند و در مقابل پیمبر خدا بجنگیدند، تا یكایك كشته شدند، و آخرشان زیاد، یا عمار بن زیاد از بسیاری زخم از پای درآمد، مسلمانان بیامدند و دشمن را از او براندند و پیمبر صلی الله علیه و آله گفت: او را نزد من آرید

چون او را [عمار را] نزدیك پیمبر صلی الله علیه و آله آوردند پای خویش را بالش وی كرد و در حالی جان داد كه چهره اش بر پای پیمبر خدا بود.

در این وقت ابودجانه خویشتن را سپر پیمبر صلی الله علیه و آله كرد كه روی او خم شده بود

ص: 115


1- طبری، ج 3، ص 1022 – 1023.

و تیرها به پشت وی می خورد، و تیر بسیار بر پشتش جمع شد.)(1)

ابوجعفر گوید: مصعب بن عمیر نیز با پرچم در مقابل پیمبر صلی الله علیه و آله بجنگید تا كشته شد و ابن قمیشه لیثی به او ضربت زد و پنداشت كه پیمبر خداست، پیش قرشیان رفت و گفت: محمد را كشتم.

و چون مصعب كشته شد پیغمبر صلی الله علیه و آله پرچم را به علی بن ابی طالب رضی الله عنه داد)(وحشی غلام جبیر بن مطعم گوید: حمزه را دیدم كه كسان را با شمشیر درو می كند چون شتری تیره رنگ به هرچه می رسید از پیش برمی داشت، و چون سباع بن عبدالعزی به او نزدیك شد حمزه ضربتی به او زد كه به سرش نخورد، و من زوبین خویش را تكان دادم تا وقتی كه خوب نشانه گرفتم رها كردم كه به سینۀ حمزه خورد و از میان دو پایش درآمد و او آهنگ من كرد، اما از پای درآمد و بیفتاد، و من صبر كردم تا بمرد و پیش رفتم و زوبین خویش را برگرفتم كه دیگر كاری نداشتم)(2)

(محمد بن اسحاق گوید: انس بن نصر عموی انس بن مالك، عمر بن خطاب و طلحة بن عبیدالله را با گروهی از مهاجر و انصار كه نشسته بودند و دست روی دست نهاده بودند، دید و به آنها گفت چرا نشسته اید؟

گفتند: محمد پیمبر خدا كشته شد، او گفت: پس از وی با زندگی چه می كنید، برخیزید و مانند پیمبر خدا بمیرید و خود سوی دشمن رفت و بجنگید تا كشته شد و انس بن مالك نام از او گرفت.

محمد بن اسحاق گوید: اول كسی كه پس از هزیمت مسلمانها و شیوع قتل پیمبر خدا او را شناخت كعب بن مالك بود كه می گفت چشمان وی را دیدم كه در زیر جعفر می درخشید و فریاد زدم: ای مسلمانان بشارت! اینك پیمبر خدا، و پیمبر به من اشاره كرد كه خاموش باشم، و چون مسلمانان پیمبر صلی الله علیه و آله را بشناختند، او را به راه انداختند كه سوی دره رفت و علی بن ابیطالب علیه السلام و ابوبكر و عمربن

ص: 116


1- همان، ص 127.
2- همان، ص 1028.

خطاب و طلحة بن عبیدالله و زبیر بن عوام و حارث بن صمه با جمعی از مسلمانان همراه وی بودند.

و چون پیمبر به طرف دره می رفت ابی بن خلف در رسید و می گفت: محمد كجاست؟

نجات نیابم اگر او نجات یابد مسلمانان گفتند ای پیمبر خدا یكي از ما به مقابلۀ او رود پیمبر گفت: بگذارید بیاید و چون نزدیك آمد، پیمبر زوبین حارث بن صمه را گرفت و ضربتی به گردن ابی بن خلف زد كه روی اسب چند بار بلرزید[و به سوی قرشیان فرار كرد و در راه مكه در اثر همین ضرب در سرف هلاك شد](1)

(وقتی كه پیامبر صلی الله علیه و آله به دهانه دره رسید علی بن ابیطالب علیه السلام برفت و سپر خویش را از سنگابی آب كرد و پیش پیمبر آورد كه از آن بنوشد و چون آب بو می داد. ننوشید و با آن خون از چهرۀ خویش بشست و آب به سر زد و می گفت: هر كه چهرۀ پیمبر خدا را خونین كند به معرض غضب سخت خدا است.)(2)

چون ابوسفیان و یارانش آهنگ رفتن كردند بانگ زد و گفت: سال آینده در بدر به هم می رسیم. پیمبر به یاران خویش گفت: بگویید، بله آنجا به هم می رسیم.

آنگاه پیمبر صلی الله علیه و آله علی بن ابیطالب علیه السلام را فرستاد و گفت: به دنبال قرشیان برو و ببین چه می كنند و قصد كجا دارند، اگر اسبان را یدك می كشند و بر شتران سوارند قصد مكه دارند، و اگر بر اسب نشسته و شتران را رانند قصد مدینه دارند. به خدایی كه جانم به فرمان اوست اگر سوی مدینه روند آنجا روم و با آنها بجنگم.

علی علیه السلام گوید: به دنبال قوم رفتم كه ببینم چه می كنند، آنان اسبان را یدك می كشیدند و بر شتران نشستند و رو سوی مكه داشتند.

آنگاه كسان به كشتگان خویش پرداختند. پیمبر صلی الله علیه و آله به جستجوی حمزه برآمد

ص: 117


1- همان، ص 1030.
2- همان، ص 1030.

و او را در دل دره یافت كه شكمش دریده و بینی و دو گوشش بریده بود.

پیمبر صلی الله علیه و آله دستور داد حمزه را به خاك سپردند.) همچنین دیگر شهدای احد را دفن كردند. و پیامبر به مدینه بازگشت.

(اسماعیل بن محمد گوید: پیمبر صلی الله علیه و آله بر زنی از طایفۀ بنی دینار گذشت كه شوهر برادر و پدرش در احد كشته شده بودند و چون به او خبر دادند گفت: پیمبر خدا در چه حال است؟

گفتند: وی خوب است.

گفت: او را به من نشان دهید.

و چون پیمبر صلی الله علیه و آله را به او نشان دادند گفت: «وقتی تو باشی هر مصیبتی ناچیز است.

ابو جعفر گوید: وقتی پیمبر صلی الله علیه و آله به خانه بازگشت شمشیر خود را به فاطمه داد و گفت: خون آن را بشوی؛ و علی علیه السلام نیز شمشیر خویش را بدو داد و گفت: این را بشوی كه امروز به خوبی كار كرد.

پیمبر گفت: تو خوب جنگیدی و سهل بن حنیف و ابودجانه نیز خوب جنگیدند. گویند وقتی علی علیه السلام شمشیر به فاطمه علیهاالسلام می داد شعر می خواند كه مضمون آن چنین است:

فاطمه، این شمشیری نكوست.

و من در راه دوستی احمد و اطاعت خدای جنگیده ام.

شمشیرم چون شهاب در كفم می لرزید.

تا جمع دشمن را پراكنده كند.

و دلها خنك شد.)(1)

(بازگشت پیمبر صلی الله علیه و آله به مدینه روز شنبه یعنی همان روز جنگ احد بود.

عكرمه گوید جنگ احد روز شنبه نیمه شوال بود و به روز یكشنبه شانزدهم بانگ زن پیمبر ندا داد كه مردم به تعقیب دشمن برون شوند، اما هر كه در احد

ص: 118


1- همان، ص 1040 – 1041.

نبوده نیاید.

پیمبر صلی الله علیه و آله برون شد تا دشمن را بترساند و چون خبر یابند كه به تعقیبشان آمده گمان برند كه وی نیرومند است و شكست احد مسلمانان را در كار مقابلۀ با دشمن ضعیف نكرده است.

پیمبر صلی الله علیه و آله تا حمراء الاسد پیش رفت كه تا مدینه هشت میل راه بود، و روز دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه را آنجا توقف كرد و سپس بازگشت.

در آنجا معبد خزاعی پیش وی آمد؛ قوم خزاعه كه در تهامه اقامت داشتند از مسلمانان چیزی را پنهان نمی داشتند، معبد به پیمبر صلی الله علیه و آله گفت: «ای پیمبر از حادثه ای كه بر یاران تو گذشت غمین شدیم و آرزو داشتیم خدا آنها را بر كنار داشته بود» آنگاه از پیش پیمبر برفت و به ابوسفیان و یاران او رسید. ابوسفیان در روحا مانده بود و با یاران همسخن شده بودند كه سوی پیمبر برگردند، و می گفتند بزرگان و سران اصحاب وی را كشتیم، اما پیش از آنكه نابودشان كنیم بازگشتیم، باید برگردیم و كارشان را یكسره كنیم. ابوسفیان چون معبد را بدید گفت: چه خبرداری؟

معبد گفت: «محمد با جماعتی انبوه كه مانند آن ندیده ام و همه از خشم لبریز بودند به تعقیب شما می آیند، و همۀ آنها كه در روز احد به جا مانده بودند،

همراه وی بودند، و از غیبت احد پشیمان شده اند و چنان نسبت به شما كینه توزند كه مانند آن ندیده ام.»

ابوسفیان گفت: چه می گویی؟

معبد گفت: همینكه از اینجا حركت كنی پیشانی اسبان را می بینی ابوسفیان گفت: ما قصد داریم به آنها حمله بریم و باقیمانده آنها را نابود كنیم. معبد او را از سپاه محمد بیم داد و عزم ابوسفیان و یاران وی سستی گرفت و از بازگشتن به طرف مدینه منصرف شدند.)(1)

ص: 119


1- همان، ص 1021 – 1022.

قسمت هایی از وقایع جنگ احد را از كامل ابن اثیر می خوانیم

(زنها با نواختن دف(و رقص و سرود) مردان خود(قریش) را تشجیع می كردند جنگ به شدت برپا شد حمزه(عم پیغمبر صلی الله علیه و آله) و علی علیه السلام و ابودجان و گروهی از مسلمین صف مشركین را شكافته دور شدند، مشركین شكست خورده گریختند. زنها هم بر فراز كوه آمده پناه گرفتند، مسلمین هم لشگرگاه دشمن را تاراج كردند، تیراندازان(كه پیامبر آنان را برای دفاع قرار داده بود) چون قرار و پریشانی كفار و غارت مسلمین را دیدند(مركز خود را از دست داده) به یغما پرداختند، گروهی هم پایداری كرده گفتند: فرمان پیغمبر را اطاعت و در جای خود پایداری می كنیم. خداوند این آیه را دربارۀ آنها نازل كرد

«منكم من یرید الدنیا و منكم من یرید الاخره»

«بعضی از شما دنیا را می خواهد و برخی آخرت را یعنی فرمان پیغمبر را اطاعت و متابعت می كند».

ابن مسعود چنین گوید: من هیچ نمی دانستم تیر اندازان سنگر و موضع خود را ترك كردند. خالد بن ولید، فرماندۀ سواران دشمن چون عدۀ تیراندازان را كم دید بر آنها حمله برد و همه را كشت و سپس بر یاران پیغمبر از پشت تاخت نمود، چون مشركین دیدند كه سواران مشغول نبرد شده از گریز برگشته به ستیز پرداختند و مسلمین را شكست دادند قبل از آن مسلمین پرچمداران كفار را كشته و علم بر زمین افتاده بود كه هیچ كس قادر به برافراشتن آن نبود، ناگاه عمره دختر علقمه حارثی رسید و آن را برداشت و افراشت. قریش هم گرد آن جمع شدند؛ پس از آن مردی به نام صواب آن را گرفت كه آنهم كشته شد. قبل از آن علی علیه السلام بود كه پرچمداران را كشته، این روایت را ابورافع نموده كه چنین گوید: چون علی علیه السلام گروه پرچمداران را كشت، پیغمبر جماعتی از مشركین را دید كه نبرد می كردند، به علی علیه السلام فرمود: به آنها حمله كن، او(علی علیه السلام) حمله كرد و عده ای از آنها را كشت و متفرق نمود.

جبرئیل گفت: ای پیغمبر مواسات و جانبازی این است. پیغمبر هم فرمود او(علی علیه السلام) از من است و من از او هستم. جبرئیل نیز گفت من از هر دو هستم. ابورافع گفت این صدا شنیده شد.

ص: 120

«لاسیف الا ذوالفقار و لافتی الاعلی علیه السلام»

«شمشیری نیست جز ذوالفقار، و رادمرد و دلیری جز علی علیه السلام نیست».

در آن هنگامه دندان رباعی زیرین پیمبر شكست و لب او شكافته شد، زخمی بر رخسار و پیشانی آن حضرت نشست كه زیر مو(جبهه) بود زیرا ابن قمئه با شمشیر آخته بر حضرت حمله نمود و او را مجروح كرد، و گمان برد حضرت را كشته و نزد قریش رفت و گفت من محمد را كشته ام آنها هم گفتند محمد كشته شد انس بن نصر عموی انس بن مالك نزد ابوبكر و عمر كه با گروهی از مهاجرین با حیرت و بیم كناری نشسته بودند رفت و گفت: چه باعث شده كه از جهاد باز بمانید؟ گفتند: پیمبر كشته شد گفت بعد از قتل او(پیمبر) زندگی به كار نخواهد آمد برخیزید و در راه مبدأ او بمیرید سپس خود با دشمن روبرو شد جنگ كرد و به قتل رسید.

نخستین كسی كه دانست پیغمبر زنده است و او را در نبرد شناخت كعب بن مالك بود او گوید: من با صدای بلند فریاد زدم ای مسلمین مژده كه رسول الله زنده است زنده است و كشته نشده.

پیغمبر صلی الله علیه و آله در روز احد سخت جنگید و نبرد كرد آن قدر تیراندازی نمود تا تمام تیرهایش بكار رفت، گوشۀ كمان حضرت شكست و زه هم پاره شد، چون پیغمبر صلی الله علیه و آله مجروح شد علی علیه السلام با سپر خود برای آن حضرت از محلی به نام مهراس آب آورد و خون را شست ولی خون بند نمی آمد فاطمه علیهاالسلام دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله او را در بغل گرفت و سخت گریست سپس پاره حصیری را سوزاند و خاكستر آن را بر زخم پدر نهاد كه خون را بند آورد.(1)

جنگ احد روز شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت اتفاق افتاد و در واقع روز جمعه همان ماه پس از هفت روز كه پیامبر از حمراءالاسد بازگشت فرمود پایان یافت.

ص: 121


1- تاریخ كامل ابن اثیر، ج 1، ترجمه سادات ناصری، ص 172 الی 177.

سال چهارم هجرت

سال چهارم هجرت با چندین اتفاق سپری شد كه در تاریخ ها ثبت است و ما از آنها می گذریم.

سال پنجم هجرت

سال پنجم هجرت با سه غزوه كه برجسته تر از دیگر مسائل مدینه و پیامبر صلی الله علیه و آله بود سپری شد

دومة الجندل - خندق - بنی قریظه

اول غزوۀ دومة الجندل بود كه حضرت با هزار سوار از مدینه به قصد گروهی كه در دومة الجندل به راه زنی و آزار مسلمانان و مسافرین مدینه می پرداختند و شایع بود كه قصد مدینه را دارند حركت كرد چون خبر این حركت به دشمنان رسید پراكنده شدند و حضرت بدون برخورد با آنها به مدینه بازگشت فرمود دوم غزوۀ خندق بود.

جنگ خندق را در واقع یهودیان ساكن خیبر و نمایندگان بنی نضیر به وجود آوردند زیرا كه سال چهارم هجرت بنی نضیر ساكن مدینه كه با پیمبر برای در امان بودن دو طرف از یكدیگر پیمان بسته بودند خدعه كردند و قصد كشتن پیامبر از آنها سرزد لذا حضرت آنها را به ترك مدینه ملزم كرد بعضی از آنها به شام رفتند و بعض دیگر به یهودیان خیبر پیوستند و همین ها خیبریان و قبایل اطراف مدینه و مكه را با وعده ها و كمك ها به حركت علیه پیامبر واداشتند در مجموع احزاب و قبایل مختلف به سركردگی قریش با ده هزار كس(سوار) عزم مدینه كردند، و چون خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و قصد آنها را دانست در مقابل مدینه خندق زد.

(محمد بن عمر گوید: سلمان به پیمبر گفت كه خندق بزند و این نخستین جنگی بود كه سلمان در آن حضور داشت و در این هنگام آزاد بود و گفت: ای پیمبر خدا ما دركشور پارسیان وقتی محاصره می شدیم خندق می زدیم.

ص: 122

ابن اسحاق گوید: پیمبر برای ترغیب مسلمانان در حفر خندق كار می كرد و مسلمانان نیز به كار پرداختند عمروبن عوف مزنی گوید: به سال جنگ احزاب پیمبر خندق را از بیشۀ شیخین از محلۀ بنی حارثه تا مذاذ خط كشید و برای هر ده كس چهل ذراع معین كرد، و مهاجر و انصار دربارۀ انتساب سلمان سخن آوردند كه مردی نیرومند بود، انصاریان گفتند سلمان از ماست، و مهاجران گفتند سلمان از ماست.(1)

و پیمبر صلی الله علیه و آله گفت سلمان از خاندان ماست.

از ابن هشام در سیره نیز چنین نقل شده است:

(قال ابن هشام: یقال ان سلمان الفارسی اشار به(الخندق) علی رسول الله صلی الله علیه و آله

و حدثنی بعض اهل العلم: ان المهاجرین یوم الخندق قالوا: سلمان منا و قالت الانصار: سلمان منا

فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: سلمان منا اهل البیت(2)

(ابو اسحاق گوید: اهل خندق سه هزار كس بودند و چون پیامبر از كندن خندق فراغت یافت. قرشیان با ده هزار كس از حبشیان و مردم كنانه و تهامه بیامدند و مابین جوف و بیشه فرود آمدند، و قوم عطفان و نجدیان، پهلوی احد جا گرفتند. آنگاه پیمبر با سه هزار كس از مسلمانان بیامد و كنار سلع اردو زد و خندق میان وی و دشمن حایل بود و بفرمود: زنان و فرزندان در قلعه جای گرفتند بلیه بزرگ شد و ترس فزونی گرفت و دشمن از بالا و زیر بیامد و مؤمنان گمان های ناروا كردند، و نفاق منافقان نمایان شد، تا آنجا كه معتب بن قشیر گفت: محمد به ما وعده می دهد كه گنجهای كسری و قیصر را می خوریم، اما به قضای حاجت نمی توانیم رفت.

ص: 123


1- طبری، ج 3، ص 1068 - 1070.
2- سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 224.

اوس بن قیظی در حضور مردان قوم خویش گفت: ای پیمبر! خانه های ما بی حفاظ است اجازه بده سوی محلۀ خویش رویم كه بیرون مدینه است.

و چنان شد كه پیمبر بیست و چند روز بماند و مشركان اطراف وی بودند و در میانه جز تیراندازی و محاصره برخوردی نبود.

پیمبر همچنان در محاصرۀ دشمن بماند و جنگی در میانه نبود جز آنكه بعضی سواران قریش و از جمله عمرو بن عبدود و عكرمة بن ابوجهل و هیبرة بن ابی وهب مخزومی و نوفل بن عبدالله و ضرار بن خطاب بن مرداس برای جنگ آماده شدند و بر اسب نشستند و بر مردم بنی كنانه گفتند: برای جنگ آماده شوید كه امروز می بینید كه زبدۀ سواران چه كسانند.

آنگاه این گروه سوی خندق آمدند و به كنار آن ایستادند و گفتند: این خدعه ای است كه هرگز عریان نكرده اند.

پس از آن به جایی رفتند كه خندق تنگ بود، اسبان خویش را بزدند و از خندق بجستند، در شوره زار میان خندق و سلع به جولان پرداختند.

در این هنگام علی ابن ابیطالب علیه السلام با جمعی از مسلمانان برفتند و تنگنای خندق را بگرفتند و سواران قریش سوی آنها حمله بردند.

و چنان بود كه عمرو بن عبدود به روز بدر زخمی شده بود و در احد حاضر نبود و به روز خندق نشان دار آمده بود تا جای او را بدانند و چون او و سوارانش به ایستادند علی ابن ابیطالب علیه السلام به او گفت: ای عمرو تو با خدا پیمان كرده ای كه هر كس از قرشیان دو چیز از تو بخواهد یكي را بپذیری؟

عمرو گفت: آری چنین پیمان كرده ام.

علی ابن ابیطالب علیه السلام گفت: من تو را به سوی خدا وپیامبر و مسلمانی می خوانم.

عمرو گفت: حاجت به این كار ندارم.

علی علیه السلام گفت: پس تو را به جنگ می خوانم.

عمرو گفت: برادر زاده!برای چه؟ من دوست ندارم تو را بكشم.

علی علیه السلام گفت: ولی به خدا من دوست دارم تو را بكشم.

گوید: عمروبن عبدود به هیجان آمد و از اسب به زیر آمد و آن را پی كرد، یا

ص: 124

اسب را براند و سوی علی آمد و با هم در آویختند و جولان دادند و علی او را بكشت.

و سوارانش هزیمت شدند وگریزان از خندق گذشتند و به جز عمرو دو تن دیگر كشته شدند منبة بن عثمان كه تیر خورد و در مكه جان داد.

و نوفل بن مغیره كه هنگام عبور در خندق افتاد و او را سنگباران كردند و بانگ می زد ای گروه عریان كشتنی. به از این باید، علی علیه السلام پایین رفت و او را كشت، جثة نوفل در تصرف مسلمانان بود و قرشیان می خواستند آن را از پیمبر صلی الله علیه و آله بخرند و او  گفت: حاجت به جثۀ او یا قیمت آن نداریم بروید آن را ببرید.(1)

ابن هشام نیز در سیره روبرو شدن حضرت مولی الموالی علی ابن ابیطالب علیه السلام را با عمرو بن عبدود در روز خندق و كشتن عمرو را به همین نحو نقل طبری ذكر می كند.

متن سیره را می خوانیم:

(قال ابن اسحاق: ثم تیمموا مكانا ضیقا من الخندق فضربوا خیلهم فاقتحموا فجالت بهم فی السبخة بین الخندق و سلع و خرج علی بن أبی طالب فی نفر من المسلمین حتى أخذ منهم الثغرة التی منها اقتحموا و أقبلت الفرسان نحوهم و كان عمرو بن عبدود قد قاتل یوم بدر حتّى أثبته الجراحة فلم یشهد یوم احد، فلما كان یوم الخندق خرج معلما لیرى مكانه فلمّا وقف هو و خیله قال من یبارز، فبرز له علیّ بن أبی طالب فقال له: یا عمرو إنّك قد كنت عاهدت الله أن لا یدعوك رجل من قریش إلى احدى خلتین إلّا أخذتها منه، قال له: أجل. قال له علی: فإنی أدعوك إلى الله و إلى رسوله و إلى الإسلام قال: لا حاجة لی بذلك. قال له علی: فإنّی أدعوك

ص: 125


1- طبری، ج 3، ص 1071 الی 1075.

إلى النزال فقال له: لم یا ابن أخی؟ فو الله ما أحبّ أن أقتلك. قال له علی: و لكنّی و الله أحبّ أن أقتلك فحمى عمرو عند ذلك، فأقتحم عن فرسه فعقره و ضرب وجهه، ثمّ أقبل على علی فتنازلا و تجاولا فقتله علی رضی الله عنه و خرجت خیلهم منهزمه، حتی اقتحمت من الخندق هاربه)(1)

پایان جنگ خندق

خداوند آنها را دچار خاری و پراكندگی فرمود: خدا باد سردی سه شبانه روز برانگیخت كه در فصل زمستان دیگهای آنها را از بار انداخت، و آنها را به سرمای سخت دچار كرد، چادرهای آنها را از بیخ و بن بركند چون خبر نفاق و تفرقه آنها به رسول الله رسید، حذیفة بن یمان را شبانه نزد خود خواند و فرمود برو از نزدیك بر اوضاع و احوال آنها آگاه شو از هر كاری بپرهیز تا اینكه نزد ما آیی، حذیفه گوید: رفتم و میان آنها داخل شدم(ناشناس)، باد، كه لشگر خداوند است كار خود را می كرد و هیچ چیز برقرار نمی گذاشت، نه دیگ و نه آتش و نه خیمه.

ابوسفیان در آن هنگام برخواست و گفت: ای قوم قریش هر یك از شما دست همنشین خود را بگیرد(حذیفه گوید: من دست یكي را گرفتم كه نزدیكم بود از او پرسیدم تو كیستی؟ گفت: فلان(در سیره آمده كه عمرو بن العاص بود) سپس ابوسفیان گفت: به خدا شتر و اسب هلاك شد و ما از باد صرصر محنت كشیدیم هان! بار بندید كه من بار بسته و آهنگ دیار خود كرده ام .. حذیفه گوید من برگشتم حضرت از نماز فارغ شد من خبر قوم را به او دادم كه چون قریش بار سفر بست دیگران غطفان و سایرین نیز راه خود را گرفتند پیغمبر فرمود پس از این ما به آنها حمله(غزا) خواهیم كرد نه آنها و چنین هم شد)(2)

ص: 126


1- سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 224 – 225.
2- كامل ابن اثیر،ج 1، صص 208 – 20 9(ترجمه سادات ناصری)؛ طبری، ج 3، صص 1081 – 1082.

غزوۀ بنی قریظه

پیش از جنگ خندق بنی قریظه كه در مدینه زندگی می كردند، با پیامبر پیمان بسته بودند كه دو طرف از یكدیگر در امان باشند و هیچ یك از دو طرف معترض طرف دیگر نشود، و تا پیش آمدن جنگ خیبر این پیمان برقرار بود هنگام بروز جنگ خندق احزاب در اطراف مدینه اردو زدند و تنها راه ورود به مدینه قلعۀ بنی قریظه بود و اینان همپیمان پیامبر بودند.

حی بن اخطب كه از یهودیان بنی النظیر بود و قبلاً از مدینه كوچ داده شده بود با كعب رئیس بنی قریظه تماس گرفت و پس از جلب نظر او بنی قریظه را به پیمان شكنی واداشت، و كعب امكانات و مردان بنی قریظه را در اختیار قرشیان قرار داد.

رسول الله از این پیمان آگاه شد و الزاما پانصد مرد از سپاهیان خود را به داخل مدینه برای جلوگیری از هجوم دشمن از طرف قلعۀ بنی قریظه فرستاد.

لذا پس از واقعۀ خندق و رسیدن حضرت به مدینه ظهر همان روز جبرئیل پیامبر را برای سركوب بنی قریظه كه در جنگ نابرابر خندق پیمان پیمبر و مردم مدینه را شكستند و به مشركین پیوستند مأمور كرد حضرت بلال را فرمود اعلام كند هر كس پیرو رسول خداست نماز را كنار قلعۀ بنی قریظه بخواند و پرچم را به دست علی علیه السلام داد و او را روانه كرد پس از نماز ظهر به محاصرۀ قلعه اقدام فرمود و بیست و پنج روز محاصره را ادامه داد تا سرانجام به تسلیم بنی قریظه انجامید بنی قریظه حكمیت را به كمك سران اوس به عهدۀ سعد بن معاذ كه در جنگ خندق مصدوم شده بود و در مسجد مدینه به امر پیامبر به معالجه او می پرداختند نهاده شد.

سعد بن معاذ را از مسجد مدینه به محل آوردند و سعد با بنی قریظه سخن گفت و از آنها پیمان گرفت كه به حكم او تن در دهند سعد به خاطر داشت كه یهودیانی كه قبلاً اسباب زحمت مسلمانان را در مدینه فراهم كردند و ناچار پیامبر آنان را از مدینه اخراج كرد، به دیگر یهودیان پیوستند و پیوسته برای مسلمین اسباب زحمت و جنگ و جدال فراهم می كردند، پیمان شكنی آنها را در روز خندق مد نظر قرار داد و گفت این پیمان شكنان را باید از مردان خالی كرد و

ص: 127

زنان و اطفال زیر بلوغ را با مایملك آنان تملك كرد و پیامبر به همین حكم عمل كرد و از شر آنها فارغ شد.(1)

در سال پنجم هجری پس از جنگ(احزاب) خندق، غزوۀ بنی قریظه و بنا بر قولی غزوۀ بنی المصطلق و مریسع رخداد.

سال ششم هجرت

در این سال شش ماه پس از غزای بنی قریظه غزای بنی لحیان به خونخواهی حبیب بن عدی و یاران او رخ داد و همچنین غزوۀ ذی قرد و به قولی غزوۀ بنی المصطلق.

غزوۀ یا عمرۀ حدیبیه

در همین سال(ششم هجرت) عمرۀ حدیبیه پیش آمد حضرت با هزار و چهارصد مرد و هفتاد شتر برای قربانی به قصد عمره(زیارت كعبه در غیر از ذیحجه(تمتع) از مدینه سوی مكه روانه شد قریش آگاه شدند و خود را برای نبرد آماده كردند پیغمبر صلی الله علیه و آله پیام فرستاد كه من قصد جنگ ندارم و می خواهم زیارت خانۀ خدا را به جا آورم، اما اگر قریش بخواهند جنگ كنند ما با آنها مصاف خواهیم داد و حضرت مردم خود را برای پایداری و مقاومت تا مرگ دعوت به بیعت با خود فرمود با همۀ همراهان( هزار و چهارصد نفر) جزجدین قیس انصاری تك تك با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت كردند.

بیعت رضوان

اشاره

این بیعت زیر درختی سبز و خرم بود كه به بیعت رضوان مشهور شد قرشیان كه از نبردهای پیشین جز شكست و خواری بهره نداشتند برای جنگ مردد شدند و پس از رفت و آمدهای مكرر عروۀ بن مسعود ثقفی از قریش خواست كه او نزد

ص: 128


1- كامل ابن اثیر به تلخیص، ج 1، ص 210 – 211 – طبری و ابن هشام نیز عیناً نقل كرده اند.

پیمبر رود و تصمیم گیری كند قریش پذیرفتند و عروه نزد پیامبر آمد و پس از آگاهی از قصد رسول الله و اطمینان بر صدق و دقت و كنكاش در همراهان پیمبر كه احترام و عظمتی فوق تصور برای حضرت به جای می آوردند، برگشت نزد قریش و گفت: ای مردم من بر خسرو و قیصر و نجاشی وارد شده بودم اما هرگز قومی را به این اندازه ندیده بودم كه پادشاه خود را تعظیم و تكریم كند كه یاران محمد او را.

پس از عروه مردی از كنانه مأمورشد كه با پیامبر ملاقات كند او نیز برگشت و گفت اینها برای زیارت آمده اند و نباید آنها را منع كرد نوشته اند پس از رفت و آمدها قریش سهیل بن عمرو را نزد پیغمبر خدا فرستادند و او با نرمی سخن گفت و حوصله به خرج داد و سرانجام قرار شد سال آینده سه روز مكه را برای پیامبر و همراهانش آزاد بگذارند رسول خدا پذیرفت و قرار داد صلحی سه ساله را میان خود نوشتند و چون نوشتن صلحنامه را شروع كردند، چون به دستور پیامبر نوشته شد بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله ...نزاعی سخت درگرفت كه نزدیك شد جنگ درگیر شود چون مشركان حذف آن را می خواستند و مسلمانان ایستادگی می كردند كه شروع صلحنامه به بسم الله و نام پیامبر درست است سهیل بن عمرو و مشركان همراه او گفتند اگر می دانستیم و قبول داشتیم كه تو پیامبر خدایی ما با تو نبرد نمی كردیم.

رسول خدا فرمود مسلمانان باز ایستند و علی علیه السلام را گفت كه نوشت بسمك اللّهم من محمد بن عبدالله و گفت نام من و نام پدرم پیامبری مرا در بر دارد و شرط كردند كه سال آینده مكه را سه روز برای پیغمبر و همراهانش خلوت كنند، و از آن بیرون شوند قرار صلحی سه ساله بین پیامبر و قریش امضا شد و شرط گردید نباید به یاران رسول خدا كسی آزار برساند و از ورود آنها به مكه جلوگیری شود و كسی از یاران پیامبر نیز نباید به مشركان آزاری برسانند نوشته در دست سهیل بن عمرو نهاده شد و رسول خدا مسلمانان را فرمود كه سر بتراشند و شتر قربانی خود را در بیرون حرم بكشند، لیكن آنان نپذیرفتند و بیشتر مردم را شبهه گرفت پس رسول خدا[خود] سرتراشید و قربانی كرد سپس مسلمانان نیز سرتراشیدند و قربانی كردند رسول خدا به مدینه برگشت، آنگاه در

ص: 129

سال آینده سواره و با سلاح به مكه در آمد و قریش مكه را سه روز به حضرت وانهادند. رسول الله ركن را با تعلیمی خود استلام كرد و پس از سه روز از مكه بیرون شد.(1)

شناخت «سنت»

به نظر می رسد دربارۀ اتفاقها كه در جنگ خندق در اصحاب رسول خدا و بعض واكنشها از بعض مسلمانان و همچنین در سفر حدیبیه و عكس العمل فرد یا افرادی از مسلمانان نسبت به تصمیم ها و روش پیامبر عظیم الشأن باید تأمل كرد تأمل ویژه و نبریدن اعراب تازه مسلمان از سنتها و رفتارهای نژادی و قبیله ای را برای موضوع هایی كه در طول این نوشتار در آینده به آن برخواهیم خورد در نظر گرفت.

نگاه شیعه به اسلام

نگاه شیعه از نخست به اسلام و رهبری پیامبر قطع همۀ وابستگی های نژادی و قومی و قبیله ای و بریدن از همۀ عادات و رسوم فامیلی و محلی و پیروی بی چون و چرا از دستور و خواست های پیامبر كه همان فرامین الهی به صورت وحی آسمانی در تنیده به رفتار و گفتار پیامبر بدون دخالت دادن امیال و خواسته های مبتنی بر عادات و رسوم فامیلی و نژادی يعنی اعتقاد قبلی و صداقت در قبول اسلام و اینكه پیامبر رسول خداست و كردارش همه بر طبق دستورات(وحی) الهی است و هر گونه رفتار و گفتارش سرمشق زندگی می باشد كه باید بی چون و چرا پذیرفته و به آن عمل شود.

خط فاصل(قرمز) بین شیعه و غیر شیعه سنت و «دأب» اعراب بود قبایل و گروه های منشعب از قبیله تا برسد به عشیره – خانواده – همه سخت وابسته و تربیت شده قواعد پذیرفته شده و غیر قابل خدشه و گذشت قومی و فامیلی و

ص: 130


1- یعقوبی، ج 1، ص 414.

برتریهای نژادی بودند.

وابستگی و حسب فامیلی مثل شجاعت حرف اول را می زد، و به ترتیب خانواده و عشیره و قبیله و هر چه پیش می رفت تا نژاد، هر دسته و رسته كه در قوم خود كار برجسته و چشمگیر و هر عملی نیك كه خیر قوم در آن ملحوظ بود، به شدت محفوظ نگاه داشته می شد، و سینه به سینه به فامیل منتقل می گردید، و مورد وابستگی و مفاخره واقع می شد.

برتری نژادی هر قبیله به جمعیت نبود بلكه افتخار به گذشتۀ كارهای چشمگیر و اثرگذار در جامعۀ قبیله ای بود، و حفظ و حراست و مفاخره به آن از گهواره تا گور برای هر فرد از نان و آب واجب تر بود و اهمیت آن به طور طبیعی و عملی از كودكی آموزش داده می شد.

اصل ریشه ای سنت و شناخت رفتاری در سنت اگر با دقت و موشكافی در شیوۀ گفتاری و عملی شیعه و فرق اهل سنت مورد تحلیل قرار گیرد، به نحو آشكار معلوم می شود كه هم شیعه و هم اهل سنت هر دو وابستۀ به سنت هستند، اما باید به دقت به این موضوع توجه داشت كه اعراب زمان پیمبر هرگز از سنت و آداب قبیله ای خود نتوانستند دست بكشند(حتی امروز)

اعراب تازه مسلمان شده با پیامبر با همان خلق و خوی عربی و نژادی برخورد می كردند مطیع محض نبودند، هر جا و هر وقت دست می داد در امور روزمره شیوه های قبیله ای و عادات فامیلی خود را آشكار می كردند، گفتار و كردار مسلمانان حتی در بنی هاشم سكوت محض در برابر خواست ها رفتار وگفتار رسول الله نبود.

اما از ابتدای اسلام و همان روزهای اول بعثت به تدریج فرد یا افرادی از سنت های فامیلی و قبیله ای و نژادی بریدند و پیروی محض از فرامین پیامبر كه همان دستورهای الهی و نزول وحی بود را بی چون و چرا سر لوحۀ اعمال و رفتار خود قرار دادند، و در حقیقت راه و روش پیامبر را جایگزین همۀ سنت ها و آداب قبل از اسلام آوردن خود كردند، مانند سلمان، ابوذر، مقداد و دیگران و آنهایی كه بعدآً به اینها پیوستند و به اینان «شیعه» یعنی پیرو اطلاق شد ولی عدد این افراد كه در زمان پیامبر هم تابع محض دستورهای پیامبر كه فرامین الهی است

ص: 131

بودند، و جزء جزء رفتار و گفتار او را پذیرفته و به كار می بستند، نسبت به همه مسلمانها محدود بود؛ و در مابقی چون و چرا قبول داریم و نداریم باید و نباید در كارها تا حدی متداول بود.

نگاهی به واكنشها و جبهه گیری بعض اصحاب و مسلمانها در حضور پیامبر مكرم9

برای درك این منظور(مطالب گفته شدۀ فوق) ضروری است خوانندۀ جستجوگر توجه داشته باشد كه باید همراهان پیامبر مكرم را در حوادث مذكور در زمان پیامبر شناخت، و اعمال و شیوه و رفتار آنها را مد نظر قرار داد، تا در موضوع های مهمتر مانند مسائل روز غدیر و گفتگوهای صحابه هنگام رحلت پیامبر، و اتفاقهای پس از رحلت، همچنین روز سقیفه و بعد از آن بتوان واقعیت ها را دریافت و ملاك را بر مبنای شناخت از اعمال و برخوردهای همراهان پیامبر قرار داد، و قضاوت كرد چند مورد نزدیك را ملاحظه فرمایید یعقوبی می نویسد:

دیدید كه در این جنگ(خندق) نفاق آشكار شد و منافقان گفتند: ای محمد! نوید كاخ های خسرو و قیصر می دهی و حال آنكه یكي از ما بر قضای حاجت توانایی ندارد، این نیست جز فریب پس خدای عزوجل سورۀ احزاب را فرستاد و قصۀ احزاب را در آن باز گفت: (1)

«عایشه گوید: در ایام خندق برون شدم و راه می رفتم(هنوز پرده و حجاب نیامده بود) در آن حال دنبال خود حركتی شنیدم چون نگریستم سعد را دیدم و حارث بن اوس برادر وی كه همراهش بود بر زمین نشستم، گوید:(عایشه) و چون سعد از من گذشت برخاستم و به باغی درآمدم كه تنی چند از مسلمانان و از جمله عمربن خطاب آنجا بودند، عمر به من گفت خیلی جسوری؛ چرا آمدی چه می دانی شاید بلیه ای هست یا در كار فراریم مردی مغفردار چهره اش را عیان كرد و دیدم طلحه بود، به عمر گفت سخن بسیار می كنی فراری جز به

ص: 132


1- یعقوبی، ج 1، ص 410.

سوی خدا نداریم»(1)

(ابن اسحاق گوید: صفیه دختر عبدالمطلب(خواهر حمزه) در فارغ بود كه قلعۀ حسان بن ثابت بود. او گوید: حسان با جمعی از زنان و فرزندان آنجا بودند و یكي از یهودیان بر ما گذشت و به دور قلعه می گشت و بنی قریظه آهنگ جنگ داشتند و پیمان شكسته بودند و كس نبود كه در مقابل آنها از ما دفاع كند و پیمبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان با دشمن روبرو بودند و اگر كسی به ما حمله می كرد، به ما نمی توانستند پرداخت به حسان گفتم: می بینی این یهودی به دور قلعه می گردد و بیم دارم كه جای حفاظ قلعه را به یهودیان بگوید، پیمبر صلی الله علیه و آله و یاران وی از ما به دشمن مشغولند پایین برو و او را بكش.

 حسان گفت: ای دختر عبدالمطلب خدا گناهانت را بیامرزد تو می دانی كه من این كاره نیستم.

گوید(صفیه): چون حسان این سخن بگفت دانستم كه كاری از او ساخته نیست چیزی نگفتم و چماقی برگرفتم و از قلعه فرود آمدم و یهودی را با چماق بزدم تا جان داد برگشتم به حسان گفتم پایین برو و لباس او را [یعقوبی نوشته است: اسلحه و زره و رختش] را در آر چون مرد بود این كار از من ساخته نبود حسان گفت: مرا به این كار حاجت نیست.) (2)

(در روز خندق وقتی مسلمانان در محاصره احزاب قرار گرفتند، و بلیه بزرگ شد و ترس فزونی گرفت، نفاق منافقان ظاهر گشت، و مصعب بن قشیر گفت: محمد صلی الله علیه و آله به ما وعده می دهد كه گنجهای كسری و قیصر را می خوریم ، اما ما به قضای حاجت نمی توانیم رفت، اوس بن قیظی در حضور مردان خویش گفت: ای پیمبر صلی الله علیه و آله خانه های ما بی حفاظ است اجازه بده سوی محلۀ خویش رویم كه بیرون مدینه است. (3)

در واقعۀ خندق پیمبر صلی الله علیه و آله بیست و چند روز در محاصرۀ مشركان بود و بین

ص: 133


1- طبری، ج 3، ص 1076.
2- همان، ص 1077.
3- همان، ص 1073.

طرفین جز تیراندازی برخوردی نبود(چون مسلمانان به محنت افتادند پیمبر صلی الله علیه و آله كس پیش عتبة بن حصین و حارث بن عوف سران عطفان فرستاد و قرار شد یك سوم حاصل مدینه را پیمبر به آنها بدهد كه با یاران خود از محاصره دست بردارند و بروند، و در میانه صلح آمد و نامه ای نوشتند، اما كار صلح ختم نشده بود و شهادت ننوشته بودند فقط توافق شده بود.

چون پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست كار را به انجام برساند، سعد بن معاذ و سعد بن عباده را بخواست و قصه را با آنها گفت و از آنها نظر خواست.

دو سعد گفتند: ای پیمبر صلی الله علیه و آله این كاری است كه تو می خواهی يا خدا فرمان داده و ناچار به انجام آنیم؟ پیامبر گفت : این كار به خاطر شماست كه می بینیم عربان بر ضد شما همسخن شده اند و از هر سو به دشمنی برخاسته اند خواستم با اینكار تا مدتی صلابت آنها را بشكنم سعد بن معاذ گفت: ای پیمبر ما و این قوم مشرك بودیم و بت می پرستیدیم و خداپرست نبودیم ولی این قوم جز به مهمانی يا خرید یك خرما از ما نتوانستند خورد اكنون كه خدا به سبب مسلمانی هدایتمان كرده است و بر وجود تو عزیزمان، اموال خویش را به آنها ببخشیم؟

به خدا حاجت به این كار نداریم و جز شمشیر به آنها نمی دهیم تا خدا میانۀ ما داوری كند پیمبر گفت: هر طور كه خواهید سعد نامه را گرفت و نوشته را محو كرد.) (1)

(ابن اسحاق از قول یزید بن زیاد از قول محمد بن كعب القرضی نقل می كند كه مردی اهل كوفه از حذیفة بن یمان سئوال كرد كه شما رسول الله را دیده ای و صحبت او را شنیده ای؟ گفت بلی برادر! مرد كوفی گفت چگونه با او رفتار می كردید، اگر ما در آن زمان بودیم او را بر گردن خود سوار می كردیم و نمی گذاشتیم پاهای مباركش به زمین برسد[احتراماً].

حذیفه گفت: برادر چه می گویی؟ ما رسول خدا را در روز خندق دیدیم كه همۀ شب نماز و دعا كرد و از ناراحتی خواب نكرده بود و توجه كرد به ما و

ص: 134


1- همان، ص 774.

گفت كیست از شما كه برود و ببیند دشمنان چه می كنند و چه می گویند، و ما را از حال آنها آگاه كند به شرط اینكه من از خدا بخواهم كه او را رفیق من در بهشت قرار دهد یك مرد بلند نشد از شدت ترس و گرسنگی و سرما، وقتی احدی جواب نداد، پیامبر مرا گفت برو ببین این قوم چه می كنند من رفتم و دیدم جنود الهی(باد) چنان بلایی به سر آنها آورده است كه نه قرار دارند و نه آتش برای گرم شدن و طبخ غذا و نه خیمه و خرگاه برای راحتی.

ابوسفیان فریاد می زد كه هر كس مرد كنار خود را بگیرد و به آن توجه كند یعنی در این حالت همدیگر را دریابید. (1)

انكار عمر صلح را

در حدیبیه پس از بیعت رضوان و رفت و آمد بین قریش مكه و حضرت رسالت پناه و موافقت طرفین به مصالحه چون ایشان دستور نوشتن قرار صلح را به علی بن ابیطالب علیه السلام می دهند.

دنبالۀ مطلب را از سیرۀ ابن هشام و به تقریب ترجمه آن را از طبری می خوانیم

(عمر ینكر علی الرسول الصلح)

(فلما التأم الأمر و لم یبق الّا الكتاب، وثب عمر بن الخطاب، فأتى أبا بكر، فقال: یا أبا بكر، ألیس برسول الله؟ قال: بلى. قال: أو لسنا بالمسلمین؟ قال: بلى، قال: أولیسوا بالمشركین؟ قال: بلى. قال: فعلام نعطی الدّنیّة فی دیننا؟ قال أبو بكر: یا عمر الزم غرزه، فانی اشهد انه رسول الله، قال عمر: و أنا اشهد انه رسول الله. ثم أتى رسول الله- صلى الله علیه و آله و سلّم- فقال یا رسول الله ألست برسول الله؟ قال: بلى.

قال: أولسنا بالمسلمین؟ قال: بلى. قال: اولیسوا بالمشركین؟ قال: بلى. قال:

ص: 135


1- سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 231 – 232؛ طبری، ج 3، ص 1081 – 1082.

فعلام نعطی الدنیة فی دیننا؟ فقال: انا عبد الله و رسوله، لن اخالف امره و لن یضیعنی، فكان عمر یقول: ما زلت اصوم و اتصدق، و اصلی و اعتق، من الذی صنعت یومئذ مخافة كلامی الذی تكلمت به حتى رجوت ان یكون خیرا»(1).

می خوانیم انكار عمر كار پیامبر صلی الله علیه و آله را از تاریخ طبری.

(وقتی سهیل[فرستادۀ قریش] پیش پیمبر رسید گفتگو بسیار شد آنگاه صلح در میانه رفت و چون كار التیام یافت و جز نامه نوشتن نماند عمربن خطاب برجست و پیش ابوبكر رفت و گفت: ابوبكر مگر او پیمبر خدا نیست؟

ابوبكر گفت: چرا.

عمر گفت: مگر آنها مشرك نیستند؟

ابوبكر گفت: چرا.

عمر گفت: پس چرا در كار دین خود زبونی كنیم.

ابوبكر گفت: ای عمر مطیع وی باش من شهادت می دهم كه او پیمبر خداست.

آنگاه عمر پیش پیامبر آمد و گفت: مگر تو پیمبر خدا نیستی؟

پیمبر گفت: چرا.

عمر گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟

پیمبر گفت: چرا.

عمر گفت: پس چرا در كار دین خویش تحمل زبونی كنیم.

پیمبر گفت: من فرستادۀ خدایم و خلاف فرمان وی نكنم او نیز مرا وا نخواهد گذاشت. (2)

عمر چون سر كار آمد و مسلمانان را مطیع محض می خواست خود

ص: 136


1- سیره ابن هشام، ج 2، ص 316 و 317.
2- طبری، ج 3، ص 1122.

می گفت: (از بیم سخنانی كه آن روز گفتم پیوسته روزه می داشتم و صدقه می دادم و نماز می كردم و بندۀ آزاد می كردم تا امیدوار شدم كه خوب شده باشد!)(1)

ارسال نامه به سران كشورها از جمله خسرو شاه ایران

باز می گردیم به دنبالۀ وقایع سال ششم هجری در ذیحجۀ این سال رسول خدا صلی الله علیه و آله دحیة بن خلیفۀ كلبی را سوی قیصر روم عبدالله بن حذافۀ سهمی را سوی خسرو ایران و عمروبن امیه ضیمری را سوی نجاشی پادشاه حبشه فرستاد و اینك نامه ها:

1- نامه به خسرو شاه ایران(بسم الله الرحمن الرحیم از محمد پیمبر خدا به خسرو بزرگ پارسیان درود بر آنكه پیرو هدایت شود و به خدا و پیمبر وی ایمان آورد و شهادت دهد كه خدایی جز خدای يگانه نیست من پیمبر خدا به سوی همه كسانم؛ تا همۀ زندگان را بیم دهم اسلام بیار تا سالم بمانی و اگر دریغ كنی گناه مجوسان به گردن تو است).

خسرو نامه پیامبر را بدرید و پیمبر گفت ملكش پاره شود. (2)

خسرو به باذان فرمانروای يمن دستور داد دو مرد دلیر بفرست این مرد حجازی را به درگاه من آرند باذان چنین كرد و فرستادگان به مدینه رسیدند مأموریت خود را ظاهر كردند و پیامبر صلی الله علیه و آله به ایشان فرمود بروند و فردا بیایند.

واقدی گوید: شیرویه شب سه شنبه دهم جمادی الاولی سال هفتم هجرت شش ساعت از شب رفته پدر را كشت و جبرئیل خبر آن را به پیامبر رسانید و فردا حضرت آن دو فرستاده را بخواست و خبر را به آنها گفت و كمربند مرصعی را كه یكي از پادشاهان به جنابش هدیه كرده بود به خر خسرو بزرگ فرستادگان باذان داد و آنها برگشتند و ماوقع را به باذان گفتند.

ص: 137


1- همان.
2- همان، ص 1142.

باذان گفت: این سخن از پادشاه نیست، به اعتقاد من این مرد پیمبر است باید منتظر بمانیم اگر آنچه گفته راست باشد، این سخن پیامبر مرسل است و اگر راست نیاید در كار وی بنگریم.

چیزی نگذشت كه نامۀ شیرویه به باذان رسید كه من خسرو را كشتم به سبب آنكه اشراف پارسیان را كشته بود و كسان را در مرزها بداشته بود، چون نامه من به تو رسید مردم ناحیۀ خود را به اطاعت من آر و دربارۀ مردی كه به خسرو نامه نوشته كاری مكن تا فرمان من به تو رسد.

چون نامۀ شیرویه به باذان رسید گفت این مرد پیمبر است و اسلام آورد و ابنای پارسی مقیم یمن با وی مسلمان شدند حمیریان خر خسرو را ذوالمعجزه می گفتند به سبب كمربندی كه پیمبر بدو داده بود) (1) پیامبر چند نامه به سران طوایف و شهرها فرستاد از جمله حاطب بن ابی بلتعه را سوی مقوقس امیر اسكندریه فرستاد.

كه حاطب نامۀ پیمبر را رسانید و مقوقس چهار كنیز هدیه خدمت حضرت عرضه داشت كه ماریه مادر ابراهیم از آن جمله بود، و دحیۀ كلبی را سوی هرقل قیصر پادشاه روم فرستاد، هرقل نامه را گرفت و خواند و آن را پنهان كرد، ابوسفیان گفته است من به تجارت در شام بودم هرقل كس فرستاد تا كسان و همشهریان پیمبر را پیدا كنند و برای جستجو از حال او پیش هرقل برند مرا با چند نفر همراهم به نزد او بردند مرا جلو و همراهانم را پشت سر من قرار داد و به آنها گفت: هر سئوالی را كه دروغ جواب داد به من بگویید و برای من مسلم بود كه اگر دروغ بگویم در خطر خواهم بود.

از نسب رسول الله و تقلید كردن او از دیگران و اینكه پادشاهی بوده است كه بخواهد جای او را بگیرد، پیروان او چه كسانی هستند آیا هر كس پیرو او می شود باز می گردد و از او بیزاری كند یا نه، بین شما و او جنگ چگونه است.

همه را چنانچه بود الزاماً جواب درست دادم هرقل گفت: ای كاش من پیش

ص: 138


1- همان، ص 1143 – 1144.

وی باشم نامۀ پیامبر كه دحیه كلبی آن را به هرقل رسانید چنین است:

«بسم الله الرحمن الرحیم؛ از محمد پیمبر خدا به سوی هرقل بزرگ روم درود به آنكه پیرو هدایت باشد اما بعد اسلام بیار كه به سلامت مانی و پاداش تو را دوبار دهند و اگر روی بگردانی گناه كشتكاران به گردن تو است.»(1)

(ابن اسحاق گوید: پیمبر خدا صلی الله علیه و آله عمرو بن ابی امیۀ ضیمری را در مورد جعفر بن ابیطالب و یاران وی سوی نجاشی فرستاد و نامه ای نوشت بدین مضمون:

«بسم الله الرحمن الرحیم: از محمد پیمبر خدا به نجاشی اصحم پادشاه حبشه. درود بر تو، من درود خدای ملك قدوس سلام مومن مهیمن می گویم و شهادت می دهم كه عیسی پسر مریم روح خدا و كلمۀ اوست كه وی را به مریم دوشیزۀ پاكیزۀ عفیف القا كرد و عیسی را بار گرفت و خدا عیسی را از روح و دم خود آفرید من تو را به خدای يگانۀ بی شریك و اطاعت وی دعوت می كنم كه پیرو من شوی و به خدایی كه مرا فرستاده ایمان بیاری كه من پیمبر خدایم و پسر عم خویش جعفر و جمعی از مسلمانان را سوی تو فرستاده ام و چون بیایند آنها را بپذیر و از تكبر بركنار باش كه من تو را با سپاهت به سوی خدا می خوانم. و ابلاغ كردم و اندرز دادم اندرز مرا بپذیر و درود بر آنكه پیرو هدایت باشد.»

و نجاشی به پیمبر نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحیم، به محمد پیمبر خدا از نجاشی اصحم بن ابحر ای پیمبر خدا درود و رحمت و بركات خدا بر تو باد خدای يگانه ای كه مرا به اسلام هدایت كرد اما بعد ای پیمبر خدا نامۀ تو و مطالبی كه دربارۀ عیسی ياد كرده بودی به من رسید به خدای آسمان كه عیسی حرفی بر این نمی افزاید و ما دینی را كه آورده ای شناختیم و پسر عم تو را با یارانش پذیرفتم، و شهادت می دهم كه تو پیمبر راستگو و تصدیقگر خدا هستی و من با تو و پسر عمویت بیعت كرده ام و به دست وی به خدای جهانیان ایمان آورده ام و فرزند خود ارها را سوی تو فرستادم كه من جز بر خویشتن تسلط ندارم و اگر خواهی سوی تو آیم و شهادت

ص: 139


1- همان، ص 1137.

دهم كه دین تو بر حق است ای پیمبر خدا درود بر تو باد.»

ابن اسحاق گوید: نجاشی پسر خود را با شصت تن از حبشیان در كشتی ای فرستاد و چون به دل دریا رسیدند كشتی آنها غرق شد با همه سرنشینانش.» (1)

سال هفتم هجرت و فتح خیبر

پس از جنگ خندق حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله به تمام یهودیان اطراف مدینه كه در جنگ خندق شركت و قرشیان را یاری داده بودند یكي بعد از دیگری يورش برد و آنها را از اطراف مدینه بیرون كرد جز آنها(كشاورزان) كه حاضر شدند به صورت نصف نصف روی زمین های كشاورزی كار و آنجا زندگی كنند.

در اواخر محرم سال هفتم پیامبر به سوی خیبر كه بزرگترین مقر یهودیان بود و دارای هفت قلعه بود حركت فرمود، و نخست به درۀ رجیع كه بین خیبر و غطفان بود فرود آمد، زیرا كه غطفانیان با آگاهی از آمدن پیامبر، آماده شدند و حركت كردند كه با خیبریان در جنگ با رسول الله همكاری كنند اما همین كه مطلع شدند كه سپاه اسلام در رجیع هستند دریافتند اگر بخواهند به خیبریان بپیوندند كسان و اموالشان به راحتی در اختیار مسلمین خواهد افتاد، لذا به محل خود بازگشتند و حضرت اقدام به محاصرۀ خیبر فرمود و قلعه های خیبر را كه هفت قلعه بود یكي بعد از دیگری گشود تا رسید به قلعۀ مرحب خیبری.

(بریدۀ اسلمی گوید: وقتی پیمبر بر قلعه مرحب خیبری فرود آمد پرچم را به عمربن خطاب داد و كسان با وی برفتند و با خیبریان روبرو شدند و عمر و یاران او واپس آمدند و پیش پیمبر رسیدند و یاران عمر او را ترسو خواندند و عمر یاران خویش را ترسو خواند). (2)

(كسی كه مرحب را كشت و قلعه خیبر را گشود علی ابن ابیطالب علیه السلام بود بریدۀ اسلمی گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله گاهی به عارضۀ سردرد مبتلا می شد كه

ص: 140


1- همان، ص 1140 – 1141.
2- همان، ص 1146.

یك روز تا دو روز ادامه داشت و بیرون نمی آمد چون وارد خیبر شد به آن سردرد(درد شقیقه مبتلا گردید نزد مردم نرفت ابوبكر درفش را از پیغمبر گرفت و نبرد كرد و از میدان برگشت عمر پرچم را گرفت و جنگ كر د و مراجعت كرد پیغمبر از برگشتن آن دو آگاه شد فرمود به خدا سوگند من علم خود را فردا به كسی خواهم داد كه خدا و پیغمبر خدا را دوست دارد و خدا و پیغمبر خدا او را دوست دارند آن را(قلعه را) با نیروی خود خواهد گشود علی در میدان حاضر نبود زیرا مبتلا به چشم درد «رمد» شده بود و در مدینه مانده بود چون پیغبر این سخن را فرمود قریش(مردان قریش) سرفراز كردند تا ببینند چه كسی آن درفش را خواهد گرفت هر یكي از آنها امیدوار بود كه خود حامل لواء(پیغمبر) باشد علی علیه السلام كه بر شتر خود سوار بود رسید و شتر را نزدیك خیمۀ پیغمبر خوابانید و در حالیكه ارمد بود و یك سربند بر چشم بسته بود پیغبر صلی الله علیه و آله پرسید تو را چه رسیده؟ علی گفت بعد از تو به درد چشم دچار شدم فرمود نزدیك بیا او نزدیك شد پیغمبر آب دهان خود را به چشم دردناك او مالید آن چشم بعداً هرگز درد نگرفت سپس پرچم خود را(پیامبر) به او داد او برخاست و آن را برداشت و رفت جامۀ سرخ پوشیده بود، رفت تا به خیبر رسید مردی از یهود نمایان شد و پرسید تو كیستی؟ گفت من علی بن ابیطالب هستم آن مرد یهودی فریاد زد ای قوم یهود مغلوب و نابود شدید در آن هنگام مرحب كه خود مالك و صاحب قلعه بود خارج شد، بر سر یك سرپوش یمانی داشت كه آن را مانند كلاه خود سوراخ كرده بر فرق نهاده بود «گفته شده سنگی مانند هاون بود) او رجز می خواند و می گفت:

قد علمت خیبر انی مرحب *** شاكی السلاح بطل مجرب

«قوم خیبر می دانند كه من مرحب هستم» *** «سلاح كامل پوشیده و پهلوانی آزموده هستم»

ص: 141

علی علیه السلام فرمود:

ان الذی سمتنی امی حیدره *** كلیث غابات كریه المنظره  

اكیلهم بالسیف كیل السندره

«من آن كسی هستم كه مادرم مرا حیدر(ره) نام نهاد مانند شیر كنام(لقاء مبارزه) ملاقات من پسندیده نیست(كنایه از قتل) من آنها را با شمشیر درو می كنم(كیل كنایه از فزونی قتل) هر دو یكدیگر را نواختند علی او را با شمشیر ضربتی زد كه سرپوش و كلاه خود(كه علاوه بر كلاه خود سرپوش دیگری داشت) سر او را شكافت و شهر را گشود».

ابورافع غلام پیغمبر چنین گوید:

ما با علی علیه السلام هنگامی كه او را فرستاده بود خارج شدیم پیمبر او را با پرچم روانه كرده بود چون به قلعه و شهر بند نزدیك شد مردم شهر خیبر خارج شدند علی علیه السلام با آنها جنگ كرد یك مرد یهودی او را زد كه سپرش را انداخت علی دری كه دروازۀ قلعه بود برگرفت و سپر خود كرد آن در دست او بود و همان حال جنگید تا قلعه را گشود آنگاه كه آسوده شد، آن در را از دست انداخت ما كه هفت تن و من هشتمین آنها بودم نیروی خود را به كار بردیم كه آن را برگردانیم نتوانستیم فتح خیبر در ماه صفر بود) (1)

خبر را كما هو از سیره ابن هشام می خوانیم

«شأن علی: یوم خیبر»

(قال ابن اسحاق: و حدثنی بریدة بن سفیان بن فروة الاسلمی، عن ابیه سفیان عن سلمة بن عمرو بن الاكوع، قال: بعث رسول الله صلوات الله علیه و آله أبا بكر الصدیق برایته و كانت بیضاء فیما قال ابن هشام، الى بعض حصون خیبر، فقاتل، فرجع و لم یك فتح، ثم بعث الغد عمر بن

ص: 142


1- كامل ابن اثیر، ج 1، ص 257 – 258.

الخطاب، فقاتل، ثم رجع، و لم یك فتح و قد جهد. فقال رسول الله صلوات الله علیه و آله: لأعطین الرایته غدا رجلا یحب الله و رسوله یفتح الله على یدیه لیس بفرّار. قال: یقول سلمه فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله علیا رضوان الله علیه و هو أرمد. فتفل فی عینه، ثم قال: خذ هذه الرایة، فامض بها حتى یفتح الله علیك.

(قال ابن اسحق: حدثنی عبدالله بن الحسن، عن بعض اهله، عن ابی رافع، مولى رسول الله صلّى الله علیه و آله قال: خرجنا مع علیّ علیه السّلام حین بعثه رسول الله صلّى الله علیه و آله، برایته، فلمّا دنا من الحصن خرج إلیه أهله فقاتلهم، فضربه رجل من الیهود فطرح ترسه من یده، فتناول علی علیه السّلام بابا كان عند الحصن فرّس به عن نفسه، فلم تزل فی يده و هو یقاتل حتّى فتح الله علیه، ثمّ ألقاه من یده حین فرغ، فلقد رأیتنی فی نفر سبعة معی أنا ثامنهم نجهد على أن نقلب ذالك الباب فما نقلبه). (1)

غزوۀ خیبر را از یعقوبی میخوانیم

در آغاز سال هفتم، غزوۀ خیبر بود، پس قلعه های آنها را كه شش قلعه بود، (سلالم، قموص، نطاه، قصاره، شق و مربط) گشود، در این قلعه ها بیستهزار مرد جنگی بود، یكایك آنها را گشود، مردان را كشت و اسیر كرد و زنان و كودكان را نیز اسیر گرفت، قموص همان قلعه ای بود كه مرحب پسر حارث یهودی در آن بود و از سخت ترین و دشوارترین دژها بود[پس از اینكه چند روز سران و سپاه مسلمانان كوشیدند و نتوانستند آن را فتح كنند] رسول خدا گفت:

«لَأَدْفَعَنَّ الرَّايَةَ غَداً ان شاءالله إِلَى رَجُلٍ كرّار غیر فرّار يُحِبُّ الله وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّه الله وَ رَسُولَهُ لا ینصرف حتی يفتح الله عَلَى يَدَيْه».

ص: 143


1- سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 334 – 335.

«خدا بخواهد فردا پرچم را به مردی بسیار حمله كننده نه گریزنده دهم كه خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش او را دوست میدارند، باز نمیگردد تا خدا[قلعه را] به دست او بگشاید.»

آنگاه آن را به علی علیه السلام داد، علی علیه السلام مرحب یهودی را كشت و در قلعه را كه سنگی بود به درازای چهار ارش در پهنای دو ارش، در بلندی يك ارش از جا كند، علی بن ابیطالب علیه السلام آن را پشت سرش انداخت و به قلعه در آمد و مسلمانان نیز وارد قلعه شدند، جعفر بن ابوطالب در آن روز از حبشه رسید، رسول خدا باستقبال او برخاست و گفت: و الله ما ادری بایهما اما اشد سروراً بفتح خیبر ام یقدوم جعفر. «به خدا قسم نمی دانم به كدامیك از این دو پیش آمد خوشحال ترم به فتح خیبر یا به رسیدن جعفر.(1)

(پیمبر صلی الله علیه و آله یهودان را در قلعۀ وطیح و سلالم محاصره كرد، و چون[یهودان] اطمینان یافتند كه نابود خواهند شد، از[پیمبر] خواستند كه نفی بلدشان كند و خونشان نریزد و پیمبر چنین كرد. و چون یهودان فدك از قضیه خبر یافتند كس پیش پیمبر فرستادند كه آنها را نیز نفی بلد كند و خونشان را نریزد و اموال خویش را برای او بگذارند و پیمبر پذیرفت از جمله كسانی كه در این گفتگو میان پیمبر و یهودان رفت و آمد كرده بودند محیصة بن مسعود بود.

وقتی مردم خیبر بر این قرار تسلیم شدند از پیمبر خواستند كه در اراضی خودكار كنند و نصف حاصل را بدهند. و گفتند: «ما كار آبادانی آن را بهتر از شما می دانیم» پیمبر به این قرار رضایت داد و گفت: «به شرط آنكه هر وقت خواستیم شما را بیرون كنیم.» دربارۀ مردم فدك نیز چنین مقرر شد، خیبر غنیمت مسلمانان بود، اما فدك ملك خاص پیمبر شد، چون سپاه و مركب سوی آن نرفته بود.) (2)

ص: 144


1- یعقوبی، ج 1، ص 415.
2- طبری، ج 3، ص 114 9.

امر فدك فی خبر خیبر

قَالَ ابن اسحق: فلَمَّا فَرَغَ رسول الله صلی الله علیه و آله مِنْ خَيْبَرَ قَذَفَ الله الرُّعْبَ فِي قُلُوبِ أَهْلِ فَدَكَ حین بلغهم ما اوقع الله تعالی باهل الخیبر، فَبَعَثُوا إِلَى رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَ آلِهِ يُصَالِحُونَهُ عَلَى النِّصْفِ مِنْ فَدَكَ، فَقَدِمَتْ عَلَيْهِ رُسُلُهُمْ بِخَيْبَرَ أَوْ بالطائف أَوْ بَعْدَ مَا قَدِمَ الْمَدِينَةَ فَقَبِلَ ذَلِكَ مِنْهُمْ، فَكَانَتْ فَدَكُ لِرَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَ آلِهِ خَاصَّةً لِأَنَّهُ لَمْ يُوجِفْ عَلَيْهَا بِه خَيْلٍ وَ لا رِكاب (1)

از تاریخ كامل ابن اثیر می خوانیم:

وضع فدك

چون پیغمبر صلی الله علیه و آله از فتح خیبر مراجعت فرمود: مهیصمة بن مسعود را نزد اهل فدك فرستاد كه آنها را به اسلام دعوت كند در آن هنگام رئیس آن یهودان یوشع بن نون بود، آنها با پیغمبر مصالحه كردند به نحوی كه نصف سرزمین آنها به حضرت واگذار شد [و حضرت به آنها تإمین داد]، بنابراین نیمی از املاك فدك ملك خالص پیغمبر شد زیرا مسلمین در امر به دست آوردن فدك دخیل نبودند، حضرت هم عایدات ملك فدك را صرف نگهداری غربا و بینوایان می فرمود اهل فدك هم در محل خود بودند.

[پس از وفات رسول الله ابابكر فدك را تصرف كرد] تا زمان خلافت عمر بن الخطاب كه یهود حجاز را طرد و تبعید نمود، و عمر ابوالهیثم بن ابی تیهان و سهل بن ابی خیثمه و زیدبن ثابت را بدانجا فرستاد نصف ملك را ارزیابی كردند و قیمت عادلانه آن را به آنها پرداخت و آنها را به شام روانه(تبعید) كرد.

چون خلافت به معاویه رسید فدك را به مروان بخشید. مروان هم به دو فرزند خود كه عبدالملك و عبدالعزیز باشند بخشید چون خلافت به سلیمان بن

ص: 145


1- سیره ابن هشام، ج 2، ص 353.

عبدالملك رسید قسمت خود را به عمر بن عبدالعزیز واگذار نمود، خلافت به عمربن عبدالعزیز رسید و او بر منبر رفت و خطبه خواند و به مردم وضع فدك را كه غصب شده است باز گفت و جریان آن را در زمان پیغمبر و ابوبكر و عمر و علی گفت و آنگاه به اولاد(فاطمه) دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله وانهاد و آنها به تولیت و بهره مندی از آن پرداختند(میراث فاطمه به اولاد فاطمه رسید) باز هم از آنها گرفتند تا در سنه دویست و ده مأمون خلیفۀ عباسی دوباره آن را(فدك) به آنها(اولاد فاطمه) واگذار نمود. (1)

ما دربارۀ فدك در صفحات بعد توضیح و اطلاعات جامع تر خواهیم داد.

اسلام آوردن خالدبن ولید و عمروبن العاص و عثمان بن طلحه

در جریان تاریخ و در حوادث اتفاق افتاده و نحوه و چگونگی آنها دقت كردن، جستجوگر حقایق را به بسیاری ازواقعیات تاریخی كه مشكل گشای پاره ای از مسایل مورد مناقشه و بگومگوها و اختلافهایی كه سالهای متمادی بین طرفها و دعواهای عقیدتی يا سیاسی بوده است، رهنمون خواهد شد. از جمله نحوۀ مسلمان شدن دو نفر از كسانی كه بعد از پیغمبر منشأ مسائل مهمی شدند كه در كار مسلمانان رخ داد و موجب اختلافهای دامنه داری شد كه تا(امروز ادامه دارد؛ از جمله این دو نفر عمروبن عاص – و خالد بن ولید هستند كه شرح مسلمان شدن آنها را از كامل ابن اثیر میخوانیم:

(در ماه صفر همین سال(هفتم هجری) عمرو بن عاص برای درود بر پیغمبر ورود نمود خالدبن ولید و عثمان بن طلحه عبدری هم همراه اوبودند سبب تسلیم و اسلام عمرو این بود كه خود گوید: چون از جنگ احزاب و كنار خندق برگشتیم(بدون رستگاری) [یعنی بدون پیروز شدن بر محمد صلی الله علیه و آله] به همراهان خود گفتم : من چنین میبینم كه ما به نجاشی (حبشه) پناه بریم كه اگر محمد صلی الله علیه و آله بر قوم ما ظفر یافت ما نزد نجاشی

ص: 146


1-  كامل ابن اثیر، ج 1، ص 263 – 264.

آسوده باشیم، و اگر قوم ما پیروز شدند وضع ما را خواهند دانست به من گفته شد رأی و اندیشۀ(درست) همین است.

ما هم مقداری كالا ازپوست كه بسیار هم بود به دست آورده سوی نجاشی روانه شدیم تا به آنجا(حبشه) رسیدیم به خدا سوگند ما نزد نجاشی بودیم كه عمروبن امیه ضیمری به نمایندگی پیمبر رسید كه جعفر طیار و یاران او را از مهاجرت برگرداند. من نزد نجاشی رفته از او درخواست كردم كه عمروبن امیه ضمری را به من تسلیم كند كه او را بكشم تا یك نحو همزیستی نسبت به قریش كه در مكه بودند بشود. چون او سخن مرا شنید غضب كرد و بر بینی خود چنان ضربتی زد كه من گمان كردم او از خشم بینی خود را شكست من از او ترسیدم و گفتم: بخدا اگر می دانستم كه چنین اكراه داری و نمی خواهی چنین كنم هرگز این درخواست را نمی كردم. گفت: تو از من میخواهی كه نماینده كسی را به تو تسلیم كنم كه آن شخص كسی باشد كه ناموس اكبر بر او نازل شده! این همان ناموس(قدس) بر موسی نازل شده بود(وحی و قدس).[عمروعاص گوید]: من به نجاشی گفتم: ای پادشاه آیا او حقاً چنین است؟ گفت: وای بر تو ای عمرو از من بشنو و اطاعت كن، و از او(پیغمبر) متابعت كن بخدا او بر حق است و او بر مخالفان خود پیروز و فایق خواهد شد چنانكه موسی بر فرعون و سپاه او پیروز شد. عمرو گوید: به نجاشی گفتم: با تو پیمان می بندم كه اسلام را قبول كنم.[نجاشی برای بیعت و پیمان] دست خود را دراز كرد.

من هم با او بیعت نمودم، سپس برگشتم نزد اتباع خود و اسلام خویش را از آنها مكتوم نمودم و از آنجا بیرون آمده بر پیغمبر وارد می شدم كه خالد مرا دید او از مكه می آمد از او پرسیدم خالد كجا میروی گفت: به خدا داغ او (نقش او) گرفت می روم كه بر او درود بگویم و مسلمان شوم تا كی و تا چند من(عمرو) گفتم به خدا نیامده ام مگر برای اسلام آنگاه هر دو نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله رفتیم خالدبن ولید پیش افتاد و مسلمان شد و بیعت نمود سپس من نزدیك شدم و اسلام آوردم همچنین عثمان بن طلحه پیش

ص: 147

رفت و مسلمان شد.)(1)

سزاوار توجه است؛ عمروبن عاص و خالد و امثال اینها سیزده سال در مكه با پیامبر هر چه توانستند ظلم و ستیز كردند و بعد از هجرت حضرت به مدینه جنگ های متعدد كه بدر، احد و احزاب(خندق) از آنهاست را علیه پیامبر و مسلمانان به راه انداختند، بعد از اینكه بر آنها مسلم می شود كه دعوت پیامبر مكرم دارد بر جزیرة العرب مسلط و همه گیر می شود و خود را سخت در تنگنا می بینند عمروعاص به نجاشی پناه می برد و چون در آنجا نیز با نفوذ معنویت اسلام و پیغمبر و برخورد نجاشی روبرو می شود نفع خود را نفع دنیایي خود را در این می بیند كه دیگر به اسلام و تبعیت از پیامبر تسلیم شود و خالد هم می گوید كه نقش او یعنی نقش سیاست او نقش سروری او نقش نفوذ او گرفته است و دیگر برای غیر مسلمان جایی در منطقه نیست اینها كاری به حقیقت اسلام و نزول وحی و رسالت پیامبر را از جانب خداوند و آفرینندۀ عالمیان ندارند در این هنگام است كه برای حفظ خود و دست و پا كردن شئونات از دست رفته، نه به موجب دریافت حقیقت اسلام تبعیت اسلام را می پذیرند.

سال هشتم - فتح مكه

باید توجه داشت با تمام كوششی كه پیامبراكرم صلی الله علیه و آله برای اصلاح روابط اقوام و طوایف عرب جاهلی به عمل آورد، به قدری رفتار و عادات و رسوم و شیوه های ارتباطی هر طایفه با طایفۀ دیگر و هر قوم و قبیله با دیگر اقوام و قبایل ریشه دار و تثبیت شده بود كه می توان به وضوح از شواهد تاریخی اطمینان پیدا كرد كه قوانین اخلاقی و رفتاری حاكم بر اعراب حتی تا سال هشتم هجری سال فتح مكه همان روابط حاكم جاری پیش از اسلام بود و هر فرد از هر جناح به نحو (خودكار) خود را موظف به اجرای روش های حاكم بر قبیله خود می دانست و به طور خود جوش عمل می كرد(ابن اسحاق گوید: چون صلح حدیبیه میان پیمبر و

ص: 148


1- كامل ابن اثیر، ج 1، ص 269– 270.

قریش رخ داد، از جمله مقررات صلح این بود كه: هر كه خواهد با پیمبر پیمان بندد، ببندد، و هر كه خواهد با قرشیان پیمان بندد، ببندد. طایفۀ خزاعه با پیمبر صلی الله علیه و آله پیمان بستند. پیش از این یك نفر به نام مالك بن عباد از هم پیمان های اسود بن رزه به تجارت از سرزمین خزاعه می گذشت او را كشتند و مال او را به غارت بردند مردم بنی بكر به تلافی يك نفر از خزاعیان را كشتند و خزاعیان بر پسران اسود و خانوادۀ او كه سران و اشراف بنی بكر بودند حمله كردند و آنان را كشتند و گفته اند بنی الاسود كه از جهاتی بر بنی بدیل برتری داشتند، این امتیاز را طبق دأب عرب داشتند كه دو خونبها در برابر یك كشته داشتند و بنی بدیل یك خونبها.

در صلح حدیبیه كه میان قریش و پیامبر صلی الله علیه و آله منعقد شده بود و مدت معین داشت و قرار بود بنی كعب و بنی بكر دست از هم بدارند و آرام بگیرند، قرشیان بنی بكر را سلاح و كمك دادند علیه بنی كعب چنانچه نوفل بن معاویه دیلی كه سالار قوم بنی بكر بود شبانگاه بر خزاعیان حمله بردند و در این حمله چند تن از قرشیان از جمله صفوان بن امیه، عكرمة بن ابی جهل، سهیل بن عمرو، با مركب و غلام به كمك بنی بكر و بر ضد خز اعه در جنگ شركت داشتند.

چون خزاعیان هم پیمان پیمبر صلی الله علیه و آله بودند عمرو بن سالم خزاعی و سپس بدیل بن ورقاء با عده ای از خزاعیان نزد پیامبر به شكایت آمدند.

آن حضرت دانست كه ابوسفیان پس از این جریان برای تحكیم پیمان خواهد آمد ابوسفیان كه به همین منظور به طرف مدینه می آمد بدیل بن ورقاء را دید و از او جویا شد و بدیل انكار كرد كه به مدینه رفته است، گفته اند ابوسفیان به گفتۀ بدیل اعتماد نكرد و به جستجو در توقفگاه بدیل پرداخت و به محل خفتن شتر وی رفت و پشگلی را بگرفت و بشكست كه هستۀ خرما در آن بود و مطمئن شد كه بدیل پیش پیامبر رفته و جریان را به عرض رسانیده است.

ابوسفیان به مدینه آمد و پیش پیامبر رفت و حضرت او را نپذیرفت، پیش ابابكر و عمر هم كه رفت نتیجه نگرفت، پس پیش علی علیه السلام گفت: بخدا چیزی ندانم كه كاری برای تو تواند ساخت اما تو سالار بنی كنانه ای برخیز و میان كسان پناه بنه و به سرزمین خویش باز گرد ابوسفیان گفت: این كار سودی دارد علی علیه السلام

ص: 149

فرمود: نه سودی ندارد ولی جز این چه می توانی كرد ابوسفیان در مسجد به پا خواست و گفت ای مردم من میان كسان پناه نهادم و سپس بر شتر خویش نشست و در مكه پیش قرشیان آنچه را گذشت شرح داد، قرشیان گفتند پیمبر این قرار پناه را پذیرفت؟ گفت: نه، گفتند پس سودی ندارد، گفت كاری جز این از دستم ساخته نبود.(1)

و همین امر شركت قرشیان علیه خزاعیان هم پیمان پیمبر صلی الله علیه و آله موجب خدشه برقرار داد پیامبر با قریش شد و حضرت مردم را برای فتح مكه آماده و به سوی مكه حركت فر مود.

پیامبر صلی الله علیه و آله دهم رمضان سال هشتم هجری به نحوی حركت فرمود كه هیچ كس نمی دانست حضرتش به كدام طرف می رود، ضمن اینكه از بعض قبایل خواسته بود به او به پیوندند، و بعضاً با سلاح كامل و اسب به او می پیوستند، یكي از سران، از ایشان می پرسد: ای پیمبر خدا نه ابزار جنگ داری، نه جامۀ احرام، قصد كجا داری؟ پیمبر فرمود: هر جا كه خدا بخواهد.

حضرت به مرالظهران فرود آمد. از آنسو ابوسفیان به همراه حكیم بن حزام برای جستجوی خبر بیرون آمده بود عباس عموی پیغمبر كه اسلام آورده و به او پیوسته بود می دانست كه اگر پیامبر ناگهان بر قرشیان فرود آید و به زور وارد مكه شود، اینان برای همیشه نابود می شوند، بر استر پیامبر سوار شد و سوی اراكستان رفت كه شاید كسی را ببیند و قرشیان را خبر دهد كه از پیامبر استقبال كنند و امان بگیرند. عباس گوید: در میان اراك ها می گشتم كه صدای ابوسفیان را شنیدم كه می گفت هرگز چنین آتشی ندیده ام، خزاعه به هیجان آمده اند و به جنگ آماده می شوند، ابن حزام گفت: بخدا خزاعه از این كمتر و ناچیزترند.

چون صدای ابوسفیان را شناختم صدا كردم: ای ابوحنظله!

ابوسفیان گفت: ابوالفضلی؟ گفتم آری گفت: پدرم فدایت چه خبر داری. گفتم: اینك پیمبر خداست كه با ده هزار مسلمان آمده كه تاب مقاومت ندارید.

ص: 150


1- طبری، ج 3، ص 1175 – 1176 به تلخیص سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 3 96 – 397 .

ابوسفیان گفت: می گویی چه كنم؟ گفتم پشت سر من بر این استر سوار شو تا از پیمبر برای تو امان بگیرم، كه اگر بر تو دست یابد گردنت بزند.

ابوسفیان سوار شد و راه كه می رفتیم و به آتش مسلمانان می رسیدیم، در من می نگریستند و می گفتند: عموی پیمبر بر استر پیمبر!

چون به محل آتش عمر خطاب رسیدیم، گفت: ابوسفیان! و به سوی خیمه پیامبر دوید كه من نیز او را دنبال كردم، و هر سه یك وقت پیش پیمبر صلی الله علیه و آله رسیدیم.

من گفتم ای پیمبر خدا من ابوسفیان را پناه داده ام و چون عمر دربارۀ ابوسفیان سخن بسیار كرد گفتم ای عمر آرام باش این همه اصرار در كشتن ابوسفیان می كنی كه یكي از عبدمناف است، اگر از بنی عدی بن كعب بود چنین نمی گفتی(1) پیمبر گفت: برو به او پناه دادیم صبحگاه فردا او را بیاور.

ابوسفیان فردا صبح حضور پیامبر كلمۀ شهادت بگفت و پیامبر فرمود: ای عباس ابوسفیان را نزدیك دماغه كوه ببر و در تنگنای دره او را نگهدار تا سپاهیان بگذرند.

عباس گوید: گفتم ای پیامبر خدا! ابوسفیان مردی است كه سرافرازی را دوست دارد، چیزی بر او مقرر كن كه در میان قومش سرافراز شود حضرت فرمود: هر كه به خانۀ ابوسفیان در آید در امان است، هر كس به مسجد الحرام درآید، یا در خانه خویش بماند و در خانه به روی خود ببندد در امان خواهد بود.

 عباس گوید: ابوسفیان را همانجا كه پیامبر فرموده بود نگهداشتم، و چون قبایل فوج فوج بر او می گذشتند می پرسید اینان كیانند، و من می گفتم ابن سلیم است، این اسلم است این جهینه است.

و چون پیغمبر با گروه سبز كه مهاجر و انصار و همه مسلح بودند، و جز دیدگاه آنها دیده نمی شد ابوسفیان گفت: ای ابا الفضل، اینان كیانند؟ گفتم : این پیمبر است با مهاجر و انصار ابوسفیان با آن همه غرور اینك شكسته و كوفته

ص: 151


1- طبری، ج 3، ص290 ؛ كامل، ج 1، ص290؛ سیره ابن هشام، ج2، ص 402 – 403.

گفت: ای عباس! برادر زاده ات پادشاهی بزرگی دارد گفتم: این پیمبری است(1) اینك به سوی قوم برو! و به آنها خبر بده، ابوسفیان با شتاب به مسجدالحرام درآمد و بانگ زد

ای قرشیان! محمد با سپاهی كه تاب مقابله ندارید اینك می رسد، هر كس به مسجدالحرام درآید در امان است و هر كس به خانه من آید یا در خانه خود بماند و در خانه به روی خویش بندد در امان است.

پیامبر همراهان را به چند قسمت ترتیب داد و هر گروه را از بالا و پایین روانۀ داخل مكه ساخت و دستور داد تا كسی به جنگ شما نیاید شما نباید بجنگید زبیر را فرمود تا پرچم اسلام را بالای مكه در حجون(سرگردنه) نصب كند، و تا رسیدن پیامبر صبر كند، و سعدبن عباده را مأمور كرد از كداء وارد شود و سعد هنگام ورود به گروه خود گفت امروز روز جنگ است، و یكي از مهاجران این خبر را به پیامبر صلی الله علیه و آله رسانید كه بیم است سعد به قرشیان بتازد و حضرت پیامبر علی ابن ابیطالب علیه السلام را فرمود به سعد برس و پرچم از او بگیر و آن را به مكه بر.(2)

نوشته اند فقط یك مورد كه خالدبن ولید در رأس سپاه بود جنگی رخ داد كه با بنی بكر و حبشیان بود وهزیمت كردند.

پیامبر از بالای مكه وارد شد و مردم با او بیعت كردند، رسول الله بر در كعبه ایستاد و گفت: خدایی جز خدای يگانۀ بیشریك نیست كه به وعدۀ خود وفا كرد، و بندۀ خویش را فیروزی داد، و احزاب را فراری كرد. بدانید كه هر امتیاز و خون و مال مورد ادعا به جز پرده داری خانه و سقایت حاج محو شد؛ بدانید كه قتل خطا چون قتل عمد است، مقتول تازیانه و عصا را نیز خونبها باید.

ای گروه قرشیان! خدا غرور جاهلیت و تفا خر به پدران را از میان برد، مردم

ص: 152


1- طبری، ج 3، ص 1183.
2- باید توجه داشت چرا سعد بن عباده پس از فوت پیامبر در همان لحظات بلافاصله انصار را در سقیفه جمع كرد و موضوع حكومت بعد از پیامبر و تعیین جانشین را مطرح كرد، و عمر و ابابكر و ابوعبیده خبردار شدند؛ و آنها هم كه از پیش خود را برای چنین روزی آماده كرده بودند و كردند آنچه كردند.

از آدم اند و آدم را از خاك آفریده اند، و این آیه را تلاوت فرمود:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ الله أَتْقَاكُمْ إِنَّ الله عَلِيمٌ خَبِيرٌ»(1)

پس از تلاوت آیه فرمود: ای مردم مكه! گمان می كنید به شما چه می كنم؟ گفتند: نیكی می كنی كه برادری بزرگوار و برادر زاده ای بزرگواری.

پیامبر خطاب به آنان گفت:

بروید كه شما آزاد شدگانید.

پس از فتح مكه پیامبر صلی الله علیه و آله خالدبن ولید را جهت دعوت اسلام به سوی قبایل سلیم و مذهج و قبایل دیگر فرستاد، بنی جزیله در جاهلیت پدر عبدالرحمن عوف و فاكة بن مغیره را كشته و اموالشان را برده بودند، چون خالد بر بنی جزیمه رسید و آنها خالد را دیدند، سلاح برداشتند و آمادۀ جنگ شدند؛، خالد گفت سلاح بگذارید كه مردم و ما مسلمان شده ایم یكي از مردم بنی جزیمه به نام جحد گفت: مردم این خالد است اگر سلاح فرو گذارید اسارت و كشتن شما را در پی دارد و من سلاح از دست نمی گذارم قوم به او گفتند: اسلام آمده است و مردم ایمان یافته اند و با اصرار، وی و قوم دست از سلاح برداشتند خالد بلافاصله دستور داد دستهای آنها را بستند و بسیاری از مردم را از دم شمشیر گذرانید چون پیمبر صلی الله علیه و آله را از جریان اگاه كردند دست به سوی آسمان بلند كرد و گفت: خدایا من از آنچه خالد كرد بیزارم؛ سپس علی بن ابیطالب علیه السلام را خواست و فرمود: نزد این قوم برو و در كارشان توجه كن و شیوه های جاهلیت را از میان آنها بردار و اموالی همراه او كرد علی علیه السلام با مالی كه همراه داشت بر آنها وارد شد و خونبهای كشتگان و عوض اموالشان را پرداخت و مقداری به جای ماند، با آنها گفت: آیا، خونی و مالی بی عوض مانده است؟ گفتند: نه، گفت: من این مالهای باقیمانده را از جانب

ص: 153


1- سوره حجرات، آیه 12.

پیمبر به عوض آنچه پیامبر نمی داند و شما هم نمی دانید، به شما می پردازم و تمام اموال را به آنها واگذار كرد، و خدمت پیامبر باز گشت، و ماجرا را به عرض رسانید.

پیغمبر خدا به علی فرمود: نیك و صواب كردی و رو به قبله ایستاد و دستهای خود را به سوی آسمان برداشت چنانكه زیر بغل آنحضرت نمودار شد و سه بار گفت: خدایا از آنچه خالدبن ولید كرد بیزارم.(1)

دقیقه - مشتی از خروار

در بین مسلمانها حقایقی و اختلافهایی وجود دارد كه قرنهاست موضوع هر روزه است و برای شناخت حقیقت جز تاریخ و روایات از جانب افراد مختلف العقیده آنهم با تشتّت فراوان و اقوال متفاوت و گاه مغایر چیزی در دست نیست، مگر رجوع به قرآن و سنجیدن آن با روش پیامبر، و این رجوع به قرآن هم لازمه اش احاطه داشتن حداقل در حدی است كه بتوان تواتر آیات را در یك موضوع - چه تفاوت و چه یكسانی - كه این تواتر آیات را از راه صحیح و تفسیر روشن به دست آورد، با این وصف در لابلای تاریخ نیز حقایقی وجود دارد كه سالهاست موضوع اختلاف و كشمكشهای بسیار است؛ مثل ولایت و امامت و موضوع غدیر كه انكار یا نادیده گرفتن آن، از همان زمان واقعه كه برای نادیده گرفتن آن توسط سردمداران – برنامه ریزی شد و موضوع سقیفه و بیعت عمر با ابوبكر و به پیروی و با دسیسه او(عمر) دیگران هم بیعت یا سكوت كردند، اگر تكلیف حادثۀ غدیر و تعیین ولایت و امامت روشن نشود یا توسط فرقه هایی از مسلمانها نادیده به حساب آورده شود همین اختلاف و ستیزه و برخوردهای غیر معقول كه چهارده قرن است دچار آن شده ایم، باقی خواهد بود.

این مشكل با سرانگشت علما و پیشوایان بی غرض و حقیقت یاب اهل تسنن گشودنی است بزرگان علمای گذشته، پیش از این آنچه را كه باید و ضرورت

ص: 154


1- طبری، ج 3، ص 11 95 – 11 96؛ كامل ابن اثیرٰ ج 1،ص 303.

داشته است مسلمانان از آن آگاه شوند با همۀ مشكلاتی كه داشته اند، در لابلای ذكر احادیث ثبت و ضبط كرده و در واقع به آنها اقرار كرده اند وضعیت زمان آنها اجازه نمی داده است؛ اگر بیشتر در اظهار حقیقتهای واقع شده در تاریخ مسلمانان - از بعثت به بعد - پافشاری می كردند چه بسا كه بسیاری از اسناد كه امروز در اغلب كتب معتبر اهل سنت مضبوط است. در همان زمانها با گویندۀ آنها منهدم می شدند در زمان ما اظهار نظر و عقیده بسیار بسیار از گذشتۀ نزدیك و دور آسان تر است با اینكه سلفی ها و وهابیها سخت تقلا می كنند مگر جلوی كشف حقایق را بگیرند، و با كشتار مردم بی گناه و فریب جوانانی حتی به بلوغ نرسیده را به ترورهای انتهاری وادار میكنند، اما انصاف این است كه بگوییم امروز تا حد وسیعی مشت آنها باز شده و فریبكاری آنها بر ملا گردیده است.

همان گونه كه در كشورهای مسلمان تودۀ مردم و بیشتر جوانان برای احقاق حقوق و آزادی فردی و اجتماعی خود قیام كرده اند و سر سپرده های به بیگانه و خود محورهای حاكم بر دستگاه كشورهای خویش را قلع و قمع كرده و می كنند؛ بر علمای منصف و حق طلب و دین مدار است كه دست از تقیه بدارند، و پیروان خود را به حقیقت وقایع تاریخی رهنمون شوند، كه اگر چنین شود مسلمانان یكپارچه در جلو زورمداران یك جهت و خود محور جائر و ستمكار خواهند ایستاد و نخواهند گذاشت آنها بر ملت های مسلمان تحكم و ریاست و فتنه انگیزی كنند و سرمایه های كشورهایشان را به یغما ببرند.

از مطلب دور افتادیم تمام مور خین نوشته اند: چون قریش طایفۀ بنی بكر را علیه بنی كعب كه هم پیمان پیامبر صلی الله علیه و آله بودند یاری دادند یعنی معاهدۀ صلحی را كه در حدیبیه با پیغمبر برقرار نمودند، شكستند، پیامبر مهاجر و انصار و همۀ مسلمانان را در سال هشتم هجری(كه تقریباً بیشتر قبایل و طوایف به واقع یا به ناچاری اسلام را پذیرفتند و مسلم شد كه محمد صلی الله علیه و آله فرستادۀ خدا پیروز شده است و پیروی از او حافظ دنیا و آخرت یا حداقل دنیای آنها است سر تسلیم فرود آوردند.) امر به حركت فرمود: و هر كس در حد توان همراهی پیامبر را پذیرفت و حضرت باده هزار كس به سوی مكه حركت فرمود.

ابوسفیان از اینكه قریش بنی بكر را علیه بنی كعب كه همپیمان پیغمبر بود یاری

ص: 155

داده بودند و این در واقع پیمان شكنی بود راه مدینه پیش گرفت بر اینكه بیاید و از پیامبر استمالت كند در راه عباس عموی پیامبر او را دید و چنانچه در صفحات قبل ذكر شد عباس ابوسفیان را پشت سر خود بر استر پیمبر سوار كرد و نزد رسول الله آورد و شفاعت او را كرد و پیامبر به عباس گفت او را بخشیدم و فردا صبح او را بیاور، دنبالۀ مطلب را به صفحات قبل رجوع كنید می خواهم توجه خواننده به این حقیقت كه سیره و روش پیامبر صلی الله علیه و آله را اگر جزء به جزء به دقت ملاحظه كنیم و واقعاً دنبال كشف حقیقت باشیم به نتیجۀ راه گشا خواهیم رسید.

حال این واقعۀ تاریخی را اگر انصافا بخواهیم بررسی كنیم باید اول بر ما روشن و مسلم باشد(كه هست) ابوسفیان سیزده سال در مكه و هفت سال پس از هجرت یعنی بیست سال بدترین زحمات و آزار و سختی ها را برای پیامبر فراهم كرد، او در رأس قریش رئیسی بلامنازع بود كه اهل مكه و اطراف را زیر سلطه خود داشت و هر محنت و رنجی كه بر پیامبر در این بیست سال واقع شد او شریك یا خود مسبب بوده است، حال دیگر هیچ كار از او ساخته نیست و به كمك عباس عموی پیامبر كه شفاعت او را كرد پیامبر اسلام آوردن او را پذیرفت و علاوه بر اینكه از خون او گذشت خانۀ او را محل امن برای اهل مكه قرار داد و فرمود هر كه در خانۀ ابوسفیان یا در خانۀ كعبه رود امان داده می شود، عمر می خواست او را بكشد چون سابقۀ دشمنی طایفه ای داشت، احتمال می داد كه ممكن است ابوسفیان در آینده رقیب او یا سمتی بالاتر از او پیدا كند.

آیا پیامبر كه حامل وحی است و همۀ عمر خود را با امثال عمر و ابوسفیان سركرده است، فكر عمر و ابوسفیان را نخوانده بود و آنها را نمی شناخت یعنی آنچه عمر دریافت می كرد و ابوسفیان در آینده در پیش داشت را نمی توانست درك كند استغفرالله العظیم

به نظر می رسد پیامبر صلی الله علیه و آله روز سقیفه را و روش زور مدار عمر در بیعت كردن با ابابكر و حمله به خانۀ حضرت زهرا علیهاالسلام را می دید.

ابوسفیان همان ساعات اولیه پیش آمد سقیفه به علی پیشنهاد بیعت می كند و می گوید اگر با تو مخالفت كنند لشكری فراهم آورم كه همه را در تصرف تو خواهد آورد.

ص: 156

اگر این قدرت، قدرت ابوسفیان كه دنبال بهانه بود برای تجدید سروری و عمر می دانست كه بعد از پیامبر اگر پشتوانۀ امامت وخلافت علی علیه السلام را ابوسفیان به دست آورد سروری و همه كاره بودن عمر از دست عمر خارج خواهد شد همچنین در ذهن عمر می گذشت كه اگر علی و همراهان او را كه در خانه به محاصره گرفته است اگر همان تهدیدی را كه گفت اگر اهل خانه برای بیعت با ابی بكر حاضر نشوند خانه را بر سر اهل خانه خراب می كنم(یعنی همه را خواهم كشت) و جسارت را به انتها می رسانید بهانۀ خوبی(البته نه به نفع اسلام) به دست ابوسفیان می افتاد كه عمر به فرمان ابی بكر خانه ای را كه پیامبر هر روز صبح اول وقت بر در آن می ایستاد و بر اهل خانه سلام می كرد و درود می فرستاد بر سر اهل خانه خراب كرد و همه را كشت علی علیه السلام و بنی هاشم و تعدادی از صحابه در خانۀ حضرت زهرا علیهاالسلام بودند، از جمله زبیر را نام برده اند كه شمشیر در دست او بود و با حملۀ عمر شمشیر از دستش افتاد و شكست پیامبر آمدن چنین وضعیتی را می دید و شاید لازم می دانست كه در مقابل عمر ابوسفیان هم باشد زحمات ابلاغ رسالت و اكمال دین كم نبود، اگر چه مسلمانان تا آن روز همه عرب تازه مسلمان بودند با ویژگیهای قبیله ای و نژادی اما دین اسلام باید پایدار بماند كه با همۀ پست و بلندیها، با سربلندی در جهان ادامه و گسترش یابد. ابوسفیان دلش به حال اسلام و دین محمد صلی الله علیه و آله نمی سوخت، بلكه مثل دیگران سر سروری داشت و در سر اندیشۀ به دست آوردن ریاست چندی پیش خود را داشت و علی علیه السلام هم كه پروردۀ پیامبر و قرآن بود در آن موقع جز عدۀ معدودی همراه نداشت می دانست ابوسفیان چه در نظر دارد و چگونه می اندیشد، لذا دست ابوسفیان را عقب زد و بیعت او را نخواست و برای حفظ اسلام رنج یك سكوت ممتد و جانكاه را بر خود روا داشت كه فرمود: صبر كردم همانند كسی كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد نویسنده از ذكر وقایع تاریخ جلو افتاد می باید این مطالب در زمان وقوع ذكر می شد اما موضوع آوردن عباس عموی پیامبر ابوسفیان را برای اسلام آوردن او و خواست عمر كشتن ابوسفیان را و پذیرفتن پیامبر اسلام ابوسفیان را و حقایق نهفته در این جریان فرمان قلم را از دست گرفت چون سزاوار دقت، ریز وقایعی است كه در لابلای صفحات تاریخ ثبت شده است و

ص: 157

معلوم نیست مورخین دانسته دقت لازم را برای دریافت بعض حقایق مبذول داشته اند، یا به طور طبیعی ثبت خبر بعض واقعیات را درج كرده اند مثل اسلام آوردن ابوسفیان و نحوۀ بر خورد عمر و روش پیامبر صلی الله علیه و آله همچنین موضوع صلح حدیبیه كه در صفحات پیشین آمد و عمر مخالف بود و در مقابل رسول الله صلی الله علیه و آله جبهه گرفت و پیامبر متحمل او نشد و صلحنامه را به پایان برد اینها اسنادی است كه توجه به آنها اثبات مطالب آتی را آسان و همه پذیر می كند.

با ذكر این وقایع این نتیجه را می گیریم كه وضع روحی مردم جزیرة العرب را پیامبر بهتر از هر بشر داننده(خواه مورخ خواه محقق خواه جاعل حدیث و مورخ منحرف) می دانست، و می باید در مقابل عمر ابوسفیان هم باشد، تا بعداً هر كه را استعداد و جویندۀ حقیقت است به اسلام راستین و سنت پیامبر و دستورات قرآن دست یابد و كامیاب گردد.

سال نهم هجرت(المسمی به سنة وفود و نزول سورۀ الفتح )

در این سال وقتی كه پیامبر صلی الله علیه و آله از محاصرۀ طائف برمی گشت عروة بن مسعود ثقفی در پی ایشان روان شد و پیش از آنكه حضرت به مدینه برسد، خدمت رسید و اسلام آورد و اجازه خواست بازگردد و قوم خویش را به اسلام دعوت كند حضرت كه می دانستند مقاومت طائف آنها را مغرور كرده است و او را خواهند كشت به او گفتند تو را خواهند كشت چون وی محبوب قوم و سر آنها بود اطمینان داشت كه نصیحت او را پذیرا می شوند، و اسلام خواهند آورد؛ چون بر قوم خود وارد شد و آنها را از فراز خانه خود به اسلام دعوت كرد از اطراف به او تیر انداختند و تیری به او اصابت كرد كه اور ا كشت؛ گویند قاتل او مردی از بنی عتاب بود.

از عروه پرسیدند خون بهای تو چیست و چگونه است، گفت: این كرامت و شهادت است كه خداوند به من داده است و من نیز مثل آنها كه همراه پیامبر در اینجا شهید شدند كشته شدم مرا با آنها به خاك سپارید پیامبر مكرم نیز دربارۀ او

ص: 158

فرموده است: عروه همانند رسول شهیدی است كه در سورۀ(یس) از او یاد شده است.(1)

چندی نگذشت كه طائفیان با یكدیگر همسخن شدند كه ما تاب مقاومت و جنگ نداریم و با قبایل هم پیمان خود هر یك نماینده ای جمعا به خدمت رسول مكرم فرستادند و شرایطی داشتند كه پیامبر نپذیرفت و آنها اسلام آوردند و همراه فرستادۀ پیامبر به طائف برگشتند و(لات ) بت قوم را شكستند و از طلاآلات بت كه جمع كردند به دستور پیامبر قروض عروة بن مسعود را پرداختند. (2)

در این سال - نهم – پس از این كه طایفۀ ثقیف اسلام آوردند و پیش از آن اهالی مكه و قریش تسلیم شده و اسلام را پذیرا شده بودند و چون قریش بر همۀ طوایف عرب برتری و احاطه داشتند و از لحاظ ویژگیهای آبایی و میراث داری خانۀ كعبه و تجارت و مكنت و همبستگی و اینكه دیگر طوایف هر یك به نحوی وابستگی هایی با آنها داشتند، و به وضوح برتری كامل مسلمانها از هر لحاظ بر قبایل و طوایف پراكنده مسلم بود؛ دیگر قبایل و طوایف عربستان خود را در ضعف دیدند و با هم به گفتگو نشستند و به این نتیجه رسیدند كه جز پناهنده شدن به اسلام برای حفظ جان و مال و ویژگی های قبیله ای خود چاره ای ندارند لذا سران هر طایفه و گاهی سران چند طایفه به اتفاق به مدینه خدمت پیامبر اكرم رسیدند و اسلام آوردند و به قبیله و طایفۀ خود برگشتند و آنها را به اسلام دعوت كردند و به تقریب اكثریت قاطع مردم عربستان اسلام را پذیرفتند(3) و به همین مناسبت سورۀ الفتح:

«إِذَا جَاءَ نَصْرُ الله وَالْفَتْحُ وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ الله أَفْوَاجًا فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا»

نازل شد در ماه رجب همین سال نهم حضرت مردم را برای غزای تبوك

ص: 159


1- طبری، ج 4، ص 1228.
2- همان، ص 1231 به تلخیص.
3- سیره ابن هشام، ج 2، ص 559- 560 به تلخیص.

دعوت كرد و چون فصل بهار و موقع طراوت و سبزی و رسیدن میوه ها بود مردم به خصوص توانگران رغبتی نشان نمی دادند و رسم پیامبر این بود كه در غزوات كه خود همراه سپاه اسلام بود مقصد را برای اطلاع نیافتن دشمنان معین نمی كرد و خود سپاهیان را پیش می برد؛ اما در این غزوه چون راه دوربود، و هر مرد جنگی لازم بود اسباب و غذای لازم همراه داشته باشد، مردم را از اینكه به روم می رود آگاه كرد و دستور تجهیزات داد آنها كه مال داشتند را ترغیب كرد كه با اموال خود آنها را كه مركب و سلاح و غذا ندارند تجهیز كنند و گروهی از توانگران چنین كردند، و عثمان بن عفان بیش از همه خرج كرد.

شأن علی بن ابیطالب (ع)

و خلف رسول الله صلی الله علیه و آله علیّ بن أبی طالب علیه السلام على أهله، و أمره بالإقامة فیهم، فأرجف به المنافقون و قالوا: ما خلّفه إلّا استثقاله و تخففا منه، فلمّا قال ذلك المنافقون، أخذ علی ابن ابیطالب علیه السلام سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول الله صلی الله علیه و آله و هو نازل بالجرف، فقال: یا رسول الله زعم المنافقون انّك إنّما خلّفتنی انك استثقلنی و تخفف منی؛ فقال رسول الله صلی الله علیه و آله كذبوا، و لكنّی خلّفتك لما تركت و رائی، فارجع فاخلفنی فی أهلی و أهلك، أ فلا ترضى یا علی أن تكون منّی بمنزلۀ هارون من موسى؟ إلّا انّه لا نبیّ بعدی، فرجع علی إلى المدینة، و مضى رسول الله- صلّى الله علیه و آله- علی سفره.(1)

پیمبر صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب علیه السلام را به سرپرستی خانواده در مدینه قرار داد و گفت در مدینه بماند، منافقان شایع كردند كه پیامبر خوش نداشت علی علیه السلام همراه او باشد او را در مدینه قرار داد.

ص: 160


1- سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 519و 520.

چون علی علیه السلام این سخن بشنید سلاح برداشت و به سوی پیغمبر روان شد و در جرف به پیمبر رسید، و جریان را بیان داشت حضرت فرمود: دروغ گفته اند تو را برای كارهای آنجا واگذاشتم برگرد و مراقب خانۀ خویش و خانۀ من باش خوش نداری كه برای من چنان باشی كه هارون برای موسی بود.

جز اینكه از پی من پیمبری نیست.

علی سوی مدینه باز گشت و پیمبر راه خود را ادامه داد. (1)

وقتی پیمبر صلی الله علیه و آله به تبوك رسید یحنة بن روبه فرمان روای ایله بیامد و با پیمبر صلح كرد و جزیه داد. مردم جرباء و اذرح نیز جزیه دادند و پیمبر برای هر كدام مكتوبی نوشت كه اكنون به نزدشان هست. (2)

ابوذر

از دیگر حوادث دانستنی این راه برای شیعه این است كه ابوذر شترش از راه بازماند و ابوذر لوازم خود را از پشت شتر برداشت و به دوش كشید و در پی پیمبر روان شد در یكي از منازل به پیمبر رسید و كسی حضرت را گفت كه یكي تنها و پیاده می آید حضرت فرمود: چه خوش است ابوذر باشد، گفتند ابوذر است پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: خدا ابوذر را رحمت كند تنها راه می سپرد تنها می میرد تنها محشور می شود وقتی عثمان بن عفان ابوذر را به اقامت ربذه مجبور كرد(تبعید كرد) آنجا مرد و جز زن و غلامش با وی نبود وصیت كرد مرا غسل دهید كفن كنید و كنار جاده بگذارید اولین غافله كه آمد بگویید این ابوذر یار پیغمبر خدا است ما را به دفن او كمك كنید . عبدالله مسعود و جمعی از مردم عراق به عمره می رفتند رسیدند و بر او گریستند و او را دفن كردند، و عبدالله فرمایش پیمبر را

ص: 161


1- طبری، ج 4، ص 1234.
2- همان، ص 123 9.

دربارۀ او برای همراهان خویش نقل كرد. (1)

مسلمان شدن عدی بن حاتم

در ربیع الاول همین سال - نهم - پیامبر صلی الله علیه و آله علی ابن ابیطالب علیه السلام را با گروهی به دیار طی فرستاد وقتی خبر آمدن سپاه اسلام را به عدی بن حاتم بزرگ قوم كه به دین مسیح بود دادند او كه از پیش به احتیاط خود را آماده كرده بود فرار را بر قرار ترجیح داد و زن و بچه و آنچه را می خواست برداشت و به سوی شام رفت و آنجا مقیم شد.

عدی خود گفته است سپاهیان محمد صلی الله علیه و آله عمه مرا با كسان دیگر گرفتند و نزد پیمبر بردند عمه حاتم گفته است ما را در چار دیواری كنار مسجد كه جای اسیران بود نگاه داشته بودند روز دیگر پیمبر بر ما گذشت و مردی كه همراه او بود به من اشاره كرد كه با او(پیمبر) حرف بزن، من برخاستم و به پیمبر گفتم من پیری فرتوت و شكسته و از كس خود دورم بر من منت گذار كه خدا بر تو منت نهد پیمبر گفت كس تو كیست؟ گفتم عدی بن حاتم پیمبر گفت: همان كس كه از خدا و پیمبر گریزان است آن زن گوید پیمبر بر من منت نهاد و گفت چنین باشد در رفتن شتاب مكن تا معتمدی از خویش تو برسد و با او به دیار خود روی از كسان پرسیدم اینكه به من اشاره كرد كه برخیزم و سخن كنم كه بود؟ گفتند: علی ابن ابیطالب علیه السلام، همان كس كه پهلوی او بود گفت مركبی از او بخواه.

عدی گوید: عمه ام از پیمبر مركب خواست و او دستور داد به او مركب دادند و چون نزد من آمد به من گفت كاری كردی كه پدرت نمی كرد پیش پیمبر برو كه فلانی رفت و خیر گرفت و فلانی رفت و خیر گرفت.

عدی گوید: من به مدینه رفتم در مسجد پیمبر را سلام گفتم پیمبر پس از جواب سلام گفت: كیستی؟ گفتم: عدی بن حاتم.

گوید: پیمبر برخاست و مرا سوی خانۀ خویش برد و در اثنای رفتن زنی

ص: 162


1- همان، ص 1238؛ ابن هشام، سیره ج 2، ص 524.

شكسته و فرتوت او را نگهداشت و مدتی بایستاد كه آن زن حاجت خویش با وی می گفت در دل گفتم بخدا این پادشاه نیست، پس از آن مرا ببرد تا به خانه رسیدیم و متكایی چرمین پر از برگ خرما به سوی من انداخت و گفت بر این بنشین گفتم: نه تو بنشین گفت : نه تو بنشین گوید من نشستم و پیمبر بر زمین نشست من با خویش گفتم به خدا كار پادشاه چنین نیست.

آنگاه پیمبر گفت: ای عدی مگر تو از فرقۀ ركوسی نیستی؟ گفتم چرا گفت: مگر از قوم خود چهار یك نمی گرفتی؟ گفتم: چرا گفت: مطابق دینت این بر تو حلال نیست گفتم آری به خدا چنین است.

عدی گوید: دانستم و یقینم شد كه او پیمبر مرسل است كه از چیزهای ندانسته خبر دارد و بدانستم كه این شاهی كسری و قیصر نیست.

پیمبر با من گفت: چرا از گفتن لا اله الاالله می گریزی مگر خدایی جز خدای يگانه هست؟ چرا از گفتن الله اكبر می گریزی مگر بزرگتر از خدا كسی هست؟

عدی گوید من مسلمان شدم و آثار خرسندی را در چهرۀ پیامبر دیدم. (1)

همچنین در این سال فرستادگان تمیم و مفا خرۀ آنها و پاسخ آنها از پیامبر به رسوم عرب پیش از اسلام و ایمان آوردن آنها در تاریخ شیرین و خواندنی است به طبری ج 4 رجوع شود.

در ماه رمضان این سال فرستادۀ پادشاه حمیر حارث بن عبد كلال نعمان پادشاه ذی رعین و همْدان و مغافر كه اسلام آورده بودند و زرعة ذویزن مالك بن مرة رهاوی را به این رسالت فرستاده بودند، پیمبر خدا صلی الله علیه و آله جواب آنها را نوشت و تكالیف آنها را معین كرد.

در همین سال فرستادگان طایفۀ سعد هذیم به سرپرستی ضمام بن ثعلبه به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند و پس از بازگشت آنها طایفۀ آنها اسلام آوردند.(2)

قال ابن اسحاق : و حدثنی حكیم بن حكیم بن عباد بن حنیف عن ابی

ص: 163


1- طبری، ج 4، ص 1244 – 1245 – 1246 به تلخیص.
2- همان، ص 1250.

جعفر محمد بن علی رضوان الله علیه، انّه قال: لما نزلت براءة علی رسول الله صلی الله علیه و آله و قد كانت بعث ابابكر لیقیم للناس الحجّ، قیل له: یا رسول الله لو بعثت بها الی ابی بكر، فقال: لا یؤدی عنی الارجل من اهل بیتی، ثم دعا علی ابن ابی طالب علیه السلام فقال له:(اخرج بهذه القصه من صدء براءة، و اذّن فی الناس یوم النحر اذا اجتمعوا بمنی، انه لایدخل الجنة كافر، و لا یحج بعد العام مشرك، و لایطوف بالبیت عریان، و من كان له عند رسول الله صلی الله علیه و آله عهد فهو له الی مدته، فخرج علی ابن ابیطالب علیه السلام علی ناقة رسول الله صلی الله علیه و آله الغضباء حتی ادرك ابابكر بالطریق، فلما رآه ابوبكر بالطریق قال: أامیر ام مأمور؟ فقال: بل مأمور ثم مضیا، فاقام ابابكر للناس الحج والعرب اذ ذاك فی تلك السنته علی منازلهم من الحج التی كانوا علیها فی الجاهیلیه، حتی اذا كان یوم النحر، قام علی بن ابیطالب علیه السلام فأذن فی الناس بالذی امره به رسول الله صلی الله علیه و آله فقال: ایها الناس انه لایدخل الجنه كافر، و لا یحج بعد العام مشرك و لا یطوف بالبیت عریان، و من كان له عند رسول الله صلی الله علیه و آله عهد فهو له الی مدته و أجّل الناس اربعة اشهر من یوم أذن فیهم لیرجع كل قوم الی مأمنهم اوبلادهم ثم لا عهد لمشرك و لاذمة الا احد كان له عند رسول الله صلی الله علیه و آله عهد الی مدة فهو له الی مدته. فلم یحج بعد ذلك العام مشرك، و لم یطف عریان.

ثم قدما علی رسول الله صلی الله علیه و آله(1)

سدی گوید: وقتی سورۀ برائت تا آیه چهلم نازل شد؛ پیمبر آن را با ابوبكر فرستاد و او را سالار حج كرد او رفت تا به درخت ذالحلیفه رسید به فرمان پیمبر علی علیه السلام از دنبال بیامد و آیات را از ابابكر بگرفت، ابوبكر پیش پیامبر صلی الله علیه و آله

ص: 164


1- سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 545 – 546.

بازگشت و گفت: ای پیمبر خدا پدر و مادرم فدای تو باد چیزی دربارۀ من نازل شد پیمبر گفت: نه، ولی هیچ كس جز من یا كسی از من عهده دار بلاغ نشود، مگر خشنود نیستی كه با من در غار بوده ای و سر حوض رفیق من باشی؟ علی كه عهده دار اعلام برائت بود روز قربان برخاست و پس از قرائت آیات برائت اعلام كرد: پس از این سال، مشركی به مسجد الحرام نزدیك نشود و برهنه ای بر خانه طواف نبرد، و هر كه با پیمبر خدا پیمانی دارد پیمان وی تا آخر مدت بجاست، و اینك روزهای خوردن و نوشیدن است و خدا هر كه را كه مسلمان نباشد به بهشت درنیاورد.(1)

سال دهم

با رسیدن سال دهم هجرت حضرت پیامبر خالد را به سوی طایفۀ بنی الحارث بن كعب فرستاد و آنها و اقوامشان به سركردگی قیس بن حصین یزید بن عبدالمدان یزید بن محجّل عبدالله بن قریظ زیادی شداد بن عبدالله قنالی عمرو بن عبدالله ضیایي خدمت پیامبر رسیدند و اسلام آوردند.(2)

همچنین در این سال قوم سلامان قبیلۀ غسان طایفۀ غائد قبیلۀ ازد و مردم جرش به اسلام گرویدند.(3)

مباهله با نجرانیان

در این سال كه عمدۀ اهالی عربستان مسلمان شده بودند در منطقه ای بین یمن و حجاز به نام نجران مردمی كه به دین عیسی علیه السلام بودند زندگی می كردند حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله كه با سران ممالك جهان مكاتبه فرموده بود به اسقف نجران نیز نامه نوشت و او را دعوت به اسلام فرمود اهالی نجران پس از مشورت هیئتی

ص: 165


1- طبری، ج 4، ص 1252 – 1253؛ كامل ابن اثیر ، ج 1، ص 356.
2- طبری، ج 4، ص 1257 – 1258.
3- همان، ص 1261.

را مأمور كرد به مدینه رود و از نزدیك تصمیم بگیرد هیئت مزبور به مدینه رسید و پس از مذاكراتی قرار شد، نمایندگان نجران و نمایندۀ مسلمانها به مباهله بپردازند.(مباهله یعنی هر گروه برای نابودی طرف مقابل به نیایش بپردازد.

و از خدا بخواهد طرف مقابل را هلاك كند تا معلوم شود كدام طرف حق است روز مباهله كه تعیین شده بود، پیامبر صلی الله علیه و آله به اتفاق علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام در محل حاضر شدتد نجرانیان با مشاهدۀ پیامبر و همراهان و شكفتگی آنها با یكدیگر گفتند اگر محمد صلی الله علیه و آله اطمینان نداشت فقط خانوادۀ خود را برای دعا حاضر نمی كرد و این نشانۀ اطمینان او به حقانیت خود است و تصمیم گرفتند با رسول خدا صلح كنند و قرار شد نجرانیان اگر می خواهند به دین خود باقی بمانند؛ اما سالانه جزیه بپردازند و مورد قبول نجرانیان قرار گرفت. خبر را ابن اثیر در كامل چنین نقل كرده است. می خوانیم:

مسیحیان نجران روم برگزیدۀ خود را به همراه جماعت دیگری نزد پیغمبر فرستادند و از پیغمبر مباهله(1) خواستند پیغمبر بیرون آمد و آماده گردید علی و فاطمه و حسن و حسین را همراه داشت همه صف كشیدند و آمادۀ نفرین بر باطل و اهل باطل شدند.

نمایندگان نجران چون خاندان پیغمبر را دیدند گفتند:(پیش خود) این رخساره ها و روی های مقدس و روشن اگر خدا را قسم دهند كه كوهها را از جای بكند و تباه كند، خدا دعای آنها را مستجاب و خواستۀ آنها را انجام دهد لذا نصارای نجران با پیغمبر صلی الله علیه و آله صلح كردند كه در سال دو هزار جامه(حله) كه هر یك چهل درهم باشد بدهند و پیغمبر صلی الله علیه و آله آنها را در دین خود آزاد بگذارد.(2)

ابوجعفر طبری از قول واقدی گوید: در ماه رمضان پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله علی بن ابیطالب علیه السلام را با گروهی به غزای يمن فرستاد براءبن عارب گفته است پیمبر صلی الله علیه و آله

ص: 166


1- مباهله عبارت از مقابلۀ دو گروه یا دو تن و دعا یا نفرین كردن برای باطل و احقاق حق كه معلوم گردد كدام گروه بر حق و كدام باطل است.(مباهله از بهل كه نفرین و لعن و دعا و تضرع است)
2- كامل ابن اثیر، ج 1، ص 359و 360.

خالد بن ولید را سوی يمن فرستاد كه به اسلام دعوتشان كند و من جزو همراهان او بودم، شش ماه آنجا مقیم بود و كس دعوت وی نپذیرفت و پیمبر صلی الله علیه و آله علی ابن ابیطالب علیه السلام را فرستاد و گفت خالد بن ولید و همراهان او را پس بفرستد و اگر كسی از همراهان خالد بخواهد، با علی علیه السلام بماند. براء گوید: من از آنها بودم كه با علی علیه السلام ماندند و چون به اوایل یمن رسیدیم قوم خبر یافتند و فراهم شدند علی علیه السلام با ما نماز صبحگاه خواند و چون نماز به سر رفت ما را به یك صف كرد و پیش روی ما ایستاد و آنگاه حمد و ثنای خدا كرد و نامۀ پیمبر صلی الله علیه و آله خدا را برای كسان خواند، همۀ مردم قبیلۀ همْدان به یك روز مسلمان شدند و علی علیه السلام ماوقع را برای پیمبر صلی الله علیه و آله نوشت كه چون نامه علی علیه السلام را بخواند به سجده افتاد، آنگاه نشست و گفت درود بر قبیلۀ همْدان درود بر قبیلۀ همْدان پس از آن مردم یمن به اسلام روی آوردند.(1) همین واقعه را ابن اثیر در كامل به همین نحو آورده است.(2)

در كامل اضافه دارد كه پیامبر امر كرد علی علیه السلام خالد را با كسانی كه همراه او با مردم بدرفتاری كرده بودند بند كند و به مدینه بفرستد، علی علیه السلام چنین كرد.

در همین حال عمروبن معدی كرب با زبیدیان خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و اسلام آورد و تصدیق او كرد و گویند پس فوت پیمبر صلی الله علیه و آله مرتد شد(طبری) و باز به اسلام برگشت و در جنگ نهاوند كشته شد.(كامل ابن اثیر)

و هم در این سال فروة بن مسبك مرادی پیش پیمبر صلی الله علیه و آله آمد و اسلام آورد و حضرت او را عامل قبیلۀ مراد و زبید و مذحج كرد.

در همین سال (دهم هجرت) جارود بن عمرو با فرستادگان عبدالقیس پیش پیمبر صلی الله علیه و آله آمد، جارود نصرانی بود، حضرت با او سخن گفت و او را دعوت به اسلام كرد جارود گفت: من بر دین خویش استوار بوده ام ، به دین تو می آیم مرا ضمانت می كنی؟ پیمبر فرمود آری خداوند تو را به دین كامل تری هدایت كرده

ص: 167


1- طبری، ج 4، ص 1261 – 1262.
2- كامل ابن اثیر، ج 1، ص 370.

است جارود و یارانش به اسلام گرویدند(1)

در همین سال دهم مسیلمۀ كذاب نامه به پیمبر خدا نوشت و دعوی داشت كه در پیمبری با او شریك است عبدالله ابی بكر گوید: مسیلمۀ كذاب پسر حبیب به پیمبر خدا نامه ای نوشت به این مضمون:

«از مسیلمه پیمبر خدا به محمد پیمبر خدا درود بر تو كه مرا در كار پیمبری شریك تو كرده اند كه نیم از سرزمین از ما باشد و نیم سرزمین از قریش باشد ولی قریش متجاوزند» و دو فرستاده این نامه را برای پیمبر آوردند

نعیم بن مسعود اشجعی گوید: شنیدم كه وقتی پیمبر صلی الله علیه و آله نامۀ مسیلمه را خواند به فرستادگان گفت: شما چه می گویید ؟ فرستادگان گفتند ما همان می گوییم كه او می گوید پیمبر گفت: اگر كشتن فرستادگان زشت نبود گردنتان را می زدم آنگاه نامه ای به مسیلمه نوشت به این مضمون:

بسم الله الرحمن الرحیم از محمد پیمبر خدا صلی الله علیه و آله به مسیلمۀ كذاب، درود بر آنكه از هدایت تبعیت كند اما بعد زمین از آن خداست كه به هر كس از بندگان خویش كه خواهد دهد و سرانجام با پرهیزگارانست، ابوجعفر گوید: به قولی دعوی مسیلمه و دیگر دروغ زنان كه به روزگار پیمبر صلی الله علیه و آله رخ داد پس از آن بود كه حضرت از حجة الوداع برگشت و به بیماری كه از آن درگذشت دچار شد(2) ابن نجیع گوید: پیمبر خدا صلی الله علیه و آله علی ابن ابیطالب علیه السلام را سوی نجران فرستاده بود و علی علیه السلام كه احرام بسته بود به مكه پیش وی آمد و چون به نزد فاطمه علیهاالسلام دختر پیمبر رفت او را دید كه محرم نبود گفت ای دختر پیمبر صلی الله علیه و آله در چه حالی؟ فاطمه علیهاالسلام گفت: پیمبر صلی الله علیه و آله به ما گفت: قصد عمره كنیم و احرام نهادیم.

آنگاه علی علیه السلام پیش پیمبر صلی الله علیه و آله رفت و چون خبر سفر خویش بگفت پیمبر صلی الله علیه و آله بدو گفت: برو بر خانه طواف كن و مانند یاران خویش احرام بنه.

علی علیه السلام گوید من گفتم: ای پیمبر خدا وقتی احرام می بستم گفتم خدایا من

ص: 168


1- طبری، ج 4، ص 1263 – 1264.
2- همان، ص 1273 – 1274.

همان نیت می كنم كه بنده و پیمبرت كرده است پیمبر صلی الله علیه و آله گفت: قربانی همراه داری؟ گفتم نه: گوید پیمبر خدا صلی الله علیه و آله  او را(علی را) در قربانی خویش شركت داد و علی علیه السلام احرام داشت تا از مراسم حج فراغت یافت و پیمبر صلی الله علیه و آله برای او نیز قربانی كرد.

یزید بن طلحه گوید: وقتی علی ابن ابیطالب علیه السلام از یمن آمد كه پیمبر صلی الله علیه و آله را در مكه ببیند با شتاب آمد و كسی از یاران خود را به سپاه گماشت و او حله هایی را(حله های زكوة) كه از یمن آورده بود به كسان پوشانید و چون سپاه به مكه نزدیك شد علی علیه السلام برای دیدن آنها بیرون شد و دید كه حله ها را پوشیده اند گفت چرا چنین كردی؟ گفت اینان را پوشانیدم كه وقتی آمدند آراسته باشند علی علیه السلام گفت از آن پیش كه به نزد پیمبر خدا صلی الله علیه و آله رسند حله ها را برگیر. گوید: حله ها را برگرفت و سپاهیان از این كار آزرده شدند ابوسعید خدری گوید كسان از علی بن ابیطالب علیه السلام شكایت داشتند پیمبر میان ما برخاست و شنیدم كه می گفت ای مردم! از علی علیه السلام شكایت نكنید كه او در كار خدا یا در راه خدا سخت گیر است.(1)

عبدالله بن ابی نجیع گوید: پس از آن پیمبر صلی الله علیه و آله مراسم حج به سر برد و مناسك و آداب حج را به كسان وانمود كرد و تعلیم داد و خطبۀ معروف خویش را برای مردم فرو خواند نخست حمد و ثنای خدا كرد.

آنگاه گفت: ای مردم! سخنان مرا بشنوید كه نمی دانم شاید پس از این سال هر گز شما را [در این دنیا] نبینم.

ای مردم! خونها و مال هایتان ، چون این روز و چون این ماه بر یكدیگر حرام است به پیشگاه خدا می روید و از اعمال شما پرسش می كنند، من ابلاغ كردم، هر كه امانتی به دست دارد به صاحب امانت پس دهد رباها از میان رفت ، فقط به سرمایه خود حق دارید؛ نه ستم كنید و نه ستم ببینید، خدا فرمان داده كه ربا نباشد ربای عباس بن عبدالمطلب نیز همه از میان رفت نخستین خونی كه از میان

ص: 169


1- همان، ص 1275 – 1276.

می رود خون ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب است «ربیعة بن حارث را به شیرخوارگی به طایفۀ بنی لیث سپرده بودند و مردم هذیل او را كشتند»

گفت: این نخستین خون ایام جاهلیت است كه از میان می رود.

پیامبر صلی الله علیه و آله خطبۀ غرایی دارد كه در منی پس از تعلیم آداب و مناسك حج قرائت فرمود و واجبات حج و چیزهایی كه در حج ممنوع است و سفارش هایی را كه لازم بود بیاموخت و این آخرین حج آن حضرت بود و به حجةالوداع معروف است.(1)

حجةالوداع یا حجةالبلاغ

برای اطلاع فی الجمله از حركت پیامبر از مدینه به مكه در سفر حجةالوداع و بازگشت آن حضرت به مقام غدیر خم نخست از كتاب «گزارش لحظه به لحظه حجةالوداع»(2) به مقدار گنجایش كتاب حاضر به نحو گزیده انتخاب می كنیم كه خوانندۀ مشتاق دقیق موضوع غدیر را اگر چه نه به نحو كامل در جریان واقع شود، و سپس برای تأیید واقعۀ غدیر گزیده هایی از منابع تحقیقی دیگر نیز كه نام آنها را نیز خواهیم برد برای تأیید حصول اطمینان در پی می آوریم.

«حجةالوداع به عنوان اولین و آخرین سفر پیامبر صلی الله علیه و آله برای حج، یك مسافرت استثنایی و با جمعیتی بی سابقه در سفرهای پیغمبر صلی الله علیه و آله بود از آنجا كه اولین آموزش مراسم و احكام حج بود پیامبر صلی الله علیه و آله آن را حجةالاسلام نامید(3) و چون آخرین سفر حج آن حضرت به حساب می آمد، آن را حجةالوداع خواند.[و از این جهت كه در طول سفر حج پیامبر مأمور ابلاغ امامت علی علیه السلام شد به حكم آیه:

« يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا

ص: 170


1- همان، ص 1276 – 1277.
2- گزارش لحظه به لحظه سفر حج پیامبر صلی الله علیه و آله از مدینه تا مدینه – محمدباقر انصاری – نشر عطر عترت.
3- المعجم الاوسط،(طبرانی) ج 5، ص 267.

بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ »(1)

آن را حجةالبلاغ خواندند].

نزول فرمان حج

ماه ذی القعده سال دهم هجری مردم مدینه غافل از مراسم عظیمی بودند كه در آینده ای نزدیك به وقوع می پیوست آیه 27 سورۀ حج فرمان حج را بر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین نازل كرد:

«وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ»

بین مردم برای حج اعلام عمومی كن كه پیاده و بر هر مركب لاغری و از هر گردنۀ دوردستی نزد تو می آیند.

در سال نهم هجرت یعنی سال قبل از حجةالوداع مسلمین و مشركین با هم حج به جا آوردند. در همان سال امیرالمؤمنین علیه السلام از طرف پیامبر به فرمان آیه 3 سورۀ توبه

«وَأَذَانٌ مِنَ الله وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأكْبَرِ أَنَّ الله بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ »

اعلام كرد: از سال آینده فقط مسلمانان حج به جا می آورند و مشركین حق حضور در حج ندارند.(2)

لذا در سال دهم برای اولین بار خانۀ خدا از مشركین خالی می شد و حج ابراهیمی به دور از هر گونه بدعت های جاهلی تحقق می یافت اینك مردم با دقت منتظر بودند تا ببینند فرق های حج جاهلی با حج ابراهیمی چیست تا جزئیات آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله بیاموزند با نزول آیۀ 27 سورۀ حج پیامبر صلی الله علیه و آله اعلان عمومی برای

ص: 171


1- سوره مائده، آیه 67.
2- .  علل الشرایع، ج 1، ص442.

این سفر روحانی را داد و با ورود ماه ذیقعده دستور آمادگی مردم را برای حركت به سوی حج صادر فرمود(1)

آن روزها امیرالمؤمنین علیه السلام با لشكری از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله به یمن و نجران رفته بود علت این سفر آن بود كه قبل از حجة الوداع در اوایل سال دهم هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله خالدبن ولید را با گروهی از مسلمانان به یمن فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند آنان ششماه در یمن ماندند و مردم را به اسلام دعوت كردند ولی حتی يك نفر اجابت نكرد و مسلمان نشد وقتی خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید ناراحت شد و به امیرالمؤمنین علیه السلام دستور داد به یمن برود و خالد را بازگرداند و اگر كسی از همراهان خالد خواست با حضرت بماند مانعی ندارد.

پیامبر دستور داد آنان را به اسلام دعوت كند و احكام حلال و حرام را به آنان بیاموزد و خمس را از آنان بگیرد و در مسیر بازگشت از مسیحیان نجران جزیه و از مسملمانان آن جا زكاتشان را بگیرد.

هنگام حج كه رسید، هنوز امیرالمؤمنین علیه السلام و همراهان در یمن بودند، پیامبر صلی الله علیه و آله نامه ای به امیرالمؤمنین علیه السلام نوشت و تصمیم سفر حجةالوداع را به آن حضرت خبر داد و دستور داد با لشكر همراه به سوی مكه بیاید و در آنجا به حضرتش ملحق شود.

ماه ذی القعده جنب و جوش بی سابقه ای در مدینه و اطراف آن برقرار بود مردم در جای جای شهر مشغول آماده سازی لوازم سفر حج بودند تا در موعد مقرر كه بیست و پنجم این ماه بود خود را برای حركت با كاروان پیامبر صلی الله علیه و آله آماده كنند.

از آنجا كه حركت مردم از مدینه ناگزیر با تقدیم و تاخیر انجام می شد پیامبر صلی الله علیه و آله وعده گاه همه را ذوالحلیفه كه همان مسجد شجره است قرار داد(2) پیامبر صلی الله علیه و آله میقات های پنجگانه را برای حجاج تعیین فرمود كه هر كس قصد حج یا عمره دارد باید از آن موضع محرم شود، و نباید از آن مناطق بدون احرام به

ص: 172


1- السیره النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 248.
2- المغازی(واقدی)، ج 2، ص 10 صلی الله علیه و آله0.

سمت مكه عبور كند.

طبق اعلان قبلی مردم خود را برای روز 25 ذی القعده آماده كرده بودند و قرار بود آنان كه نتوانند با كاروان پیامبر صلی الله علیه و آله از مدینه خارج شوند در ذو الحلیفه كه میقات و محل احرام بود خود را به كاروان برسانند «ذوالحلیفه» در صلی الله علیه و آله كیلومتری جنوب مدینه قرار داشت كه هم اكنون جزء شهر شده است.

با توجه به كثرت جمعیت كه شهر مدینه تحمل آن را نداشت و تا آن روز چنین ازدحامی را به خود ندیده بود صبح كه پیامبر صلی الله علیه و آله از خانه بیرون آمد ظهر به ذوالحلیفه رسید و فاصلۀ صلی الله علیه و آله كیلومتری به خاطر كاروان هایی كه می بایست یكي پس از دیگر حركت می كردند، در چند ساعت طی شد.

اكنون نوبت احرام بود كه شامل نیّت و پوشیدن لباس احرام و گفتن لبیك می شد.

اكنون سیل جمعیّت كه مقدمات احرام را انجام داده بودند و لباس های احرام را بر تن داشتند در انتهای ذوالحلیفه و آغاز بیداء اجتماع كرده بودند تا پیامبر صلی الله علیه و آله بیاید و همگی از آنجا لبیك را شروع كنند.

 پیامبر صلی الله علیه و آله 66 شتر قربانی را در حالی كه دو كفش از گردن آنها آویخته و كوهان آنها شكافی خورده بود حركت داد و به سمت آخرین قسمت ذوالحلیفه و اول بیابان بیداء حركت كرد.

پیامبر با آمادگی مردم لبیك را چنین آغاز كرد:

لَبّیكَ اللّهم لبّیك لبّیك اِنّ الحَمدَ والنّعمة لَكَ و المُلكَ لاشَریكَ لَكَ لبَّيكَ

صدای جمعیت به لبیك بلند شد و همه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله تكرار كردند.

كاروان عظیم حجاج لبیك گویان از بیدا به سوی مكه حركت كرد، در بین راه افراد قبایل و كسانی كه از دو سوی جاده راهی به منطقۀ خود داشتند به جمعیت اضافه می شدند، و هر چه به مكه نزدیك تر می شدند تعداد جمعیت بیشتر می شد به گونه ای كه لبیك گویان از مكه تا مدینه متصل و بسیاری پیاده بودند.

همچنان كه سیل جمعیت پیش می رفتند پیامبر صلی الله علیه و آله نگاهی به قطار شتران و حجاج نموده فرمود:

گامی بر نمی دارند مگر آنكه برای آنان حسنه ای نوشته می شود و گامی بر

ص: 173

زمین نمی گذارند مگر آنكه گناهی از آنان محو میشود، آنگاه كه اعمال حجشان تمام شد به آنان گفته می شود بنایی را كه بنا كردید منهدم نكنید، دربارۀ گذشته خیالتان راحت شد، در آینده به نیكی بپردازید. (1)

پیامبر صلی الله علیه و آله در مسیر حج جزئیات واجبات و محرّمات حج را با گفتار و عمل خویش به مردم می آموخت، و می فرمود: «باید مناسك حج را از من فراگیرید، چرا كه شاید من بعد از این به سفر حج نیامدم»(2)

پیامبر صلی الله علیه و آله صبح روز یكشنبه در ملل، صبح روز سه شنبه در عرج و روز چهارشنبه به سقیاء رسیدند(3) و صبح روز پنجشنبه به ابواء رسیدند كه قبر آمنه مادر پیمبر صلی الله علیه و آله آنجا بود.(4)

روز جمعه با عبور از «جحفه» و «غدیر خم» عازم «قدید» شدند روز شنبه را در «قدید» بودند و روز یكشنبه در «عسفان»

روز چهارشنبه چهار ذی الحجه به «مرالظهران» رسیدند اكنون قافلۀ هفتاد هزار نفری كه از مدینه حركت كرده بود از صد هزار نفر گذشته بود طبق نامۀ پیامبر صلی الله علیه و آله به یمن امیرالمؤمنین علیه السلام پس از پایان كارهای محوله در یمن با لشگر همراه و دوازده هزار نفر از اهل یمن عازم مكه شدند، كه حدود 800 كیلومتر راه بود. قبیلۀ صداء در یمن كه در سال هشتم هجری مسلمان شدند، در حجةالوداع یك گروه صد نفری به نمایندگی از خود برای شركت در مراسم حج فرستادند.

امیرالمؤمنین علیه السلام با همراهان در سر راه، به نجران رسید و جزیۀ نجرانیان را كه هزار حله بود و طبق قرار داد باید می دادند از آنان گرفت و سپس راهی مكه شد.

در فاصلۀ 100 كیلومتری جنوب مكه به میقات «یلملم» رسیدند كه از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله برای احرام اهل یمن تعیین شد بود، در آنجا به آموزش امیرالمؤمنین علیه السلام احرام بستند و لبیك گفتند آن حضرت 34 شتر برای قربانی خود تعیین كرد.

ص: 174


1- دعائم الاسلام، ج 1، ص294؛ الجعفریات، ص 66.
2- كنزالعمال، ج 5، ص 116.
3- السیره النبویه(ابن كثیر) ج 8، ص 464.
4- بحارالانوار، ج 6، ص 241، ج 10، ص 441؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 326.

و آنها را علامت گذاشتند همراه كاروان حركت، و مسیر را به سوی مكه ادامه دادند كاروان یمن روز دوشنبه چهارم ذی الحجه از سمت جنوب به مكه نزدیك شدند و در حالی كه پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از شمال مكه به نزدیكی این شهر رسیده بود، امیرالمؤمنین علیه السلام از لشگر جدا شد و یك نفر را مسئول آنان قرار داد تا آنان را به مكه بیاورد و خود پیشتر نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد.

پیامبر از ملاقات آن حضرت مسرور شد و پرسید یا علی به چه نیتی احرام بسته ای عرض كرد یا رسول الله شما در نامه كیفیت احرام خود را بیان نكرده بودید، این بود كه من نیتم را طبق نیت شما قرار دادم و گفتم: «خدایا همان گونه كه پیامبرت احرام می بندد من هم به همان نیت محرم می شوم» و 34 شتر برای قربانی همراه خود برداشتم.

پیامبر صلی الله علیه و آله با اظهار سرور از اینكه مجموع شتران 100 شتر می شود فرمود الله اكبر من 66 شتر برای قربانی همراه خود برداشته ام و تو شریك من در حج و اعمال آن و شریك قربانی من هستی بر احرامت باقی بمان و نزد لشكر همراهت باز گرد و هر چه زودتر آنان را نزد من بیاور.

امیرالمؤمنین علیه السلاماز پیامبر صلی الله علیه و آله خداحافظی كرد و به سوی كاروان یمن برگشت(1)

امیرالمؤمنین هنگامی به كاروان یمن رسید كه آنها به مكه نزدیك شده بودند آن حضرت اهل لشكر را دید كه حله های نجرانی را بر تن كرده اند و از این تصرف بی اجازه آنان تعجب كرد بر جانشین خود در لشكر فرمود وای بر تو!چه دلیلی داشت كه حلّه ها را به اهل لشكر بدهی قبل از آنكه آنها را به پیامبر تحویل دهیم در حالی كه من چنین اجازه ای به تو نداده بودم؟ او درپاسخ گفت اینان از من خواستند كه در این لباسها محرم شوند و اینها را زینت خود قرار دهند و بعد به من بازگردانند. امیرالمؤمنین علیه السلام دستور داد مردم حله ها را از تن بیرون آورند و

ص: 175


1- كافی، ج 4، ص 246؛ امالی طوسی، ص 597 ؛ بصائر الدرجات، ص 501؛ صحیح مسلم، ج 2، ص725؛ طبری، ج 3، ص 148 – 14 9؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 167؛ الطبقات الكبری، ج 2، ص 169– 170.

مانند قبل آنها را دسته بندی و به جای خود برگردانند این كار امیرالمؤمنین علیه السلام عده ای را به كینه توزی واداشت به گونه ای كه تصمیم گرفتند وقتی به مكه رسیدند دربارۀ این اقدام حضرت نزد پیامبر صلی الله علیه و آله شكایت برند.(1)

پیامبر برای ورود به مكه غسل كردند و در پایان روز چهارم ذی الحجه وارد مكه شدند وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله از بیرون مسجدالحرام چشمش به كعبه افتاد از فراز شتر دستها را بالا برد و به درگاه الهی عرضه داشت.

«اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ وَ مِنْكَ السَّلَامُ فَحَيِّنَا رَبَّنَا بِالسَّلَام ِ اللَّهُمَّ زِد هَذَا البَيتَ تَشریفاً و تَعظیماً و مهابةً وَ زِد مَن حَجَّهُ اوِاعتَمرَهُ تَكریماً وَ تَشریفاً و تعظیماً وَ برّاً»

«خدایا تو سلام هستی و سلام از توست پروردگارا با سلام بر ما تحیت فرست. خدایا بر شرافت و عظمت و هیبت این خانه بیفزا، و هر كس برای حج یا عمره قصد آن نماید كرامت و شرف و عظمت و نیكی او را افزون نما.

سپس حضرت مشغول طواف شد و هفت بار گرد كعبه طواف كرد در حالی كه مردم همراه حضرت طواف می كردند، در حین طواف به ركن یمانی كه رسید سر به سوی آسمان بلند كرده عرضه داشت:

«الْحَمْدُ لله الَّذِي شَرَّفَكِ وَ عَظَّمَكِ وَ الْحَمْدُ لله الَّذِي بَعَثَنِي نَبِيّاً وَ جَعَلَ عَلِيّاً إِمَاماً اللَّهُمَّ أَهْدِ لَهُ خِيَارَ خَلْقِك»

سپاس خدایی را كه به تو شرافت و عظمت داد و سپاس خدایی را كه مرا به پیامبری مبعوث كرد و علی را امام قرار داد خدایا برگزیدگان خلقت را به سوی

ص: 176


1- اعلام الوریٰ، ج1، ص257؛ طبقات الكبری، ج2، ص169– 170؛ المغازی واقدی، ج2، ص107 9؛ صحیح مسلم، ج2، ص725؛ مسند احمد، ج ، ص167؛ البدایه و النهایه، ج5، ص404؛ بصائر الدرجات، ص501؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 148؛ ارشاد مفید، ج1، ص61 – 62؛ العدد االقویه، ص251.

علی هدایت كن و شرار خلقت را از او دور فرما.(1) آنگاه حضرت پشت مقام ابراهیم علیه السلام برای نماز ایستاد به گونه ای كه مقام بین آن حضرت و كعبه قرار گرفت و دو ركعت نماز طواف خواند كه در ركعت اول بعد از حمد سورۀ « قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ» و در ركعت دوم بعد از حمد سورۀ « قُلْ هُوَ الله أَحَدٌ» را قرائت كرد.(2)

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از طواف برای سعی به سمت كوه صفا حركت كرد و از كوه صفا بالا رفت تا بر فراز آن رسید چشمش كه به كعبه افتاد رو به ركن یمانی ایستاد و هفت مرتبه تكبیر گفت و حمد و ثنای مفصلی بر زبان جاری كرد كه به مقدار خواندن سورۀ بقره طول كشید.

احرامی كه در مسجد شجره بسته شد فقط احرام حج بود و مردم سابقۀ انجام عمره در ایام حج را نداشتند از مدیته به همین نیت احرام حج بستند و وقتی طواف و ركعتین و سعی را انجام دادند به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله آنان كه قربانی نیاورده بودند با كوتاه كردن كمی از مو یا ناخن حج خود را تبدیل به عمره نمودند و از احرام بیرون آمدند تا دوباره برای حج احرام ببندند اما خود حضرت و كسانی كه قربانی آورده بودند به حكم «حتی يبلغ الهدی محله» بر همان حج ماندند و از احرام بیرون نیامدند حضرت در این باره فرمود: من قربانی را علامت گذاری كرده ام و موی خود را آغشته ام از احرام بیرون نمی آیم تا حج پایان یابد و از احرام بیرون آیم، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز چون قربانی با خود برداشته بود مانند پیامبر صلی الله علیه و آله از احرام بیرون نیامد، حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین علیه السلام نیز چون قربانی نیاورده بودند پس از تقصیر از احرام بیرون آمدند.

پیامبر صلی الله علیه و آله سه روز و سه شب كامل در مكه ماند(مقداری از روز چهارم و روز پنجم و ششم و هفتم ذی الحجه و شب هشتم و مقداری از روز هشتم).

ص: 177


1- صحیح مسلم، ج 2، ص 725؛ كافی، ج 4، ص 245 – 24 9؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 982.
2- السیره النبویه(ابن كثیر، ج 4، ص 312.

پس از بازگشت از مسجد الحرام به منطقۀ «ابطح» امیرالمؤمنین علیه السلام اموالی را كه از یمن آورده بود تحویل پیامبر صلی الله علیه و آله داد این اموال شامل خمس اموال اهل یمن و نیز هزار حلۀ نجرانیان بود همچنین چهار اسب كه به عنوان هدیه برای پیغمبر صلی الله علیه و آله  از یمن بود تقدیم آنحضرت كرد.

وقتی كاروان یمن وارد مكه شدند عده ای از لشكر امیرالمؤمنین علیه السلام كه حضرت حله هایی را كه مربوط به بیت المال بود و آنها بدون اجازه پوشیده بودند از آنها گرفته بود نزد پیامبر از آنحضرت[یعنی از علی علیه السلام] شكایت كردند، و در مردم هم شایعه پراكنی كردند پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد منادی بین مردم ندا كند: «زبان خود را از علی علیه السلام ابن ابی طالب كوتاه كنید كه او در راه خدا جدی و درست رفتار می كند، و در دین خدا مداهنه نمی كند.

مردم متوجه عظمت علی علیه السلام در پیشگاه پیامبر صلی الله علیه و آله شدند و غضب حضرت را نسبت به بدخواهان و بدگویان او دانستند، و فتنه گران دست از گفتار ناروای خود برداشتند(1)

از سوی دیگر آن عده از اهل یمن كه از قضاوت امیرالمؤمنین علیه السلام در مسئلۀ كشته شدگان در حملۀ شیر ناراضی بودند نمایندگانی فرستاده بودند تا نارضایتی خود را به حضرت ابلاغ كنند . نمایندگان در مكه كنار مقام ابراهیم علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و داستان را گفتند و قضاوت امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل كردند حضرت فرمود: قضاوت علی علیه السلام درست است و باید آن را بپذیرید و من دوباره قضاوت نمی كنم.(2)

ص: 178


1- اعلام الوری، ج 1، ص 257 – 25 9؛ الطبقات الكبری، ج 2، ص 169– 170؛ المغازی(واقدی) ج 2، ص 107 9؛ كافی، ج 5، ص 28؛ بحارالانوار، ج 21، ص 361-363؛ امالی طوسی، ص 597 ؛ بصائرالدرجات، ص 501؛ ارشاد مفید، ج 1، ص 61-62؛ العدد القویه، ص 251؛ تهذیب الاحكام، ج 5، ص 455؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 725؛ تاریخ طبری، ج 3 ص 148 – 14 9؛ مسند احمد، ج 10، ص 167؛ البدایه و النهایه؛ ج 5، ص 404.
2- الطبقات الكبری: ج 2، ص 169– 170؛ كافی، ج 5، ص 28؛ امالی طوسی، ص 597 ؛ بصائر، ص501؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 725؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 148 – 14 9؛ ارشاد مفید، ج 1، ص61-62؛ العدد القویه، ص 251؛ البدایه و النهایه، ج 5، ص 404؛ المغازی(واقدی)، ج 2، ص107 9؛ مسند احمد، ج 1، ص 167؛ اعلام الوری، ج 1، ص 257 – 25 9؛ تهذیب الاحكام؛ ج 5؛ ص455؛ بحارالانوار، ج 21، ص 361 – 363 – 383.

پیامبر صلی الله علیه و آله در سالی كه به حج آمد برای كعبه پوششی از پارچۀ پشمی مشكی يمنی تهیه كرد و بر كعبه پوشانید.

آن حضرت كنار كعبه ایستاده بود و جابربن عبدالله انصاری هم كنار حضرت بود، در این حال علی بن ابیطالب علیه السلام به طرف حضرت آمد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: برادرم نزد شما آمد آنگاه توجه به كعبه كرد و با دست بر آن زد و فرمود: قسم به آنكه جانم دست اوست، این(علی) و شیعیانش روز قیامت رستگارانند.

سپس فرمود: او اول شما در ایمان به من است، و وفادارترین شما به عهد خدا و قیام كننده ترین شما به امر خدا و عادل ترین شما بین مردم و قسمت كننده به تساوی و بلند مرتبه ترین شما نزد خداست اینجا بود كه آیه 7 سورۀ بینه نازل شد

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة»

كسانی كه ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند بهترین مردم هستند.

(پیامبر صلی الله علیه و آله در حضور اصحاب با اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خیر البریه آمد(1)) (2)

از صد و بیست هزار نفر حاضر در حجة الوداع نام 175 نفر را راویان و اهل حدیث و تاریخ به مناسبت وقایع در كتابها ثبت و ضبط كرده اند كه طالبین رجوع كنند به كتاب گزارش لحظه به لحظه حجةالوداع از مدینه تا مدینه كه نام و مآخذ سند در آن كتاب مضبوط است ما فقط شیعیان را كه می شناختیم از آن

ص: 179


1- امالی طوسی، ص 251؛ بحارالانوار، ج 38، ص 5 – 9؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 371؛ بشاره المصطفی، ص 91 –192؛ تفسیر فرات، ص 585.
2- گزارش لحظه به لحظه مذكور فوق.

اسامی انتخاب و ضبط كردیم و یادآور می شویم كه این افراد شیعیان و ارادتمندان مسلم و مخلص علی علیه السلام هستند كه در حجةالوداع و در موضع غدیر و نصب امیرالمؤمنین علی علیه السلام به جانشینی و ولایت و امامت بعد از پیامبر حضور داشته اند.

نام جمعی از شیعیان حاضر در حجةالوداع و موضع غدیر

1- ابو ایوب انصاری

2- ابوذر غفاری

3- جابربن عبدالله انصاری

4- حذیفة بن یمان

5- خزیمة بن ثابت انصاری

6- سلمان

7- سعد بن عبادۀ انصاری

8- سهل بن حنیف

9- عماربن یاسر

10- عبدالله بن مسعود هذلی

11- عباس بن عبدالمطلب

12- عبدالله بن عباس – معروف به ابن عباس

13- عبداله بن جعفر بن ابوطالب

14- عدی بن حاتم

15- معاذ بن جبل

16- مقداد بن اسود كندی

17- قیس بن سعد بن عباده

ضمناً حضرت امام حسن و امام حسین علیه السلام و حضرت زهرا علیها سلام همراه پیامبر بودند، و همچنین محمد بن ابابكر كه تازه متولد شده بود و جمعی دیگر نیز

ص: 180

نامبرده شده اند مثل فضل بن عباس و فرزند ام سلمه كه به معروفی نامبردگان بالا نیستند و از ذكر نامشان صرف نظر شد(1)

«چهار روز از ورود به مكه می گذشت و روز هشتم ذی الحجه فرار سیده بود اكنون كسانی كه مانند پیامبر صلی الله علیه و آله قربانی همراه داشتند بر احرام خود باقی بودند، اما اكثریت مردم كه در روز ورود به مكه پس از سعی صفا و مروه با تقصیر احرام اول خود را عمره قرار داده بودند اكنون باید برای حج احرامی دوباره می بستند.

فرمان اعلام ولایت بعد از حج

اشاره

مقارن شروع حج از سوی خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله اعلام شد كه با پایان این آخرین واجب الهی برنامۀ اعلام ولایت و منصوب نمودن علی علیه السلام آغاز می شود این دستور با آیه 7 – 8 سوره انشراح نازل شد:

«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَبْ »(2)

و چنین تفسیر شد كه هر گاه از بیان همۀ واجبات كه آخرین آنها حج است فراغت یافتی؛ علی علیه السلام را منصوب كن و برای حركت به سوی پروردگارت آماده باش.(3)

پیامبر (ص) در عرفات

ظهر روز هشتم(ترویه) تماشایی بود سیل عظیم جمعیت از مكه به سمت منا

ص: 181


1- گزارش حجة الوداع، محمدباقر انصاری، ص 76 الی 100 به انتخاب.
2- دربارۀ قرائت كلمۀ «فانصب» در این آیه - با كسره یا فتحه در قرائت ها اختلاف است و بحث مفصلی در كتب تفسیر وجود دارد، آنچه در روایت اهل بیت علیه السلام رسیده معنای فوق را تأكید می كند در این باره به آدرس های بعد مراجعه شود: تفسیر قرطبی، ج 20، ص 10 9؛ شواهدالتنزیل، ج 2، ص 251؛ بحارالانوار، ج 36، ص 133 – 138، ج 38، ص 132؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 226؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 245 ؛ تأویل الایات، ج 2، ص 812 .
3- تفسیر القمی، ج 2، ص 428؛ بحارالانوار، ج 36، ص 133.

حركت كرد و ساعتی بعد مردم به آنجا رسیدند.

برای توقف سه روزه در منا، پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد مهاجرین از جلوی «مسجد خیف» خیمه ها را بر پا كنند، و انصار از پشت مسجد و بقیه مردم در بقیۀ جاهای پراكنده باشند.(1)

با طلوع فجر نماز صبح را به جماعت خواندند و منتظر شدند تا آفتاب طلوع كند و صبح روز نهم ذی الحجه آمادۀ حركت به سوی عرفات شدند.

اكنون كاروان آمادۀ حركت بود تا برای ظهر كه اولین لحظۀ آغاز اعمال حج است، خود را به عرفات برسانند.

در سالهای گذشته قریش برای رفتن به عرفات مسیر خاصی داشتند، و در مشعر خیمه می زدند و به دیگران اجازه نمی دادند از آن مسیر بیایند، اكنون انتظار داشتند پیامبر صلی الله علیه و آله نیز همان روش را ادامه دهد ولی آیه 199 سورۀ بقره نازل شد «ثم افیضوا من حیث افاض الناس» از همان مسیری كه مردم می روند شما هم بروید كه همان مسیر حضرت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و پیامبران بعد است به دستور خدوند پیامبر صلی الله علیه و آله با قریش  مخالفت كرد و از طریق منا به سمت عرفات رفت و مسیر خود را از طریق «ضب» قرار داد(2) این برخورد حضرت كه از مسیر معهود قریش نرفت آنان را ناراحت كرد.

قافلۀ حجاج لبیك گویان از منا خارج شدند و به مشعرالحرام رسیدند و از آنجا هم عبور كردند تا به كوه «نمره» مقابل «اراك» رسیدند، در آنجا خیمۀ پشمینه ای برای حضرت زدند و مردم نیز خیمه زدند و تا نزدیك ظهر منتظر ماندند.

نزدیك ظهر پیامبر صلی الله علیه و آله همراه جمعیت با شتر قصوا حركت كرد و لبیك گفتن را قطع نمود و پیش آمدند تا به مسجد رسیدند، با رسیدن به وادی «عُرَنه» كه مشرف بر عرفات است، نماز ظهر و عصر را با یك اذان و دو اقامه برپا داشتند و بعد از آن وارد وادی عرفات شدند.(3)

ص: 182


1- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 185.
2- .  كافی، ج 2، ص 248.
3- .  المفازی،(واقدی)، ج 2، ص 1103.

مردم سعی می كردند اطراف شتر پیامبر صلی الله علیه و آله جمع شوند و گمانشان بود كه محل وقوف همانجاست كه پیامبر توقف كرده است: حضرت فرمود تمام صحرای عرفات محل وقوف است و مردم در جای جای عرفات قرار گرفتند.

عرفات مهد دعا و محل آمرزش است. پیامبر صلی الله علیه و آله با دعاهای خود در آن روز این مهم را تحقق بخشید حضرت این دعا را بسیار می خواند:

«لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَه الملكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِير».

از حضرت سئوال شد حج چگونه است؟ فرمودند ندا كنید: حج از روز عرفه است هر كس قبل از نماز، شب دهم به عرفه برسد حج او كامل است. ایام منا سه روز است. (1))(2)

(جابر می گوید: در عرفات خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم، و علی علیه السلام در مقابل آن حضرت بود، پیامبر به علی علیه السلام اشاره كرد و فرمود: یا علی به من نزدیك شو، علی علیه السلام به آن حضرت نزدیك شد فرمود كف دستت را در كف دست من بگذار؛ آنگاه كف دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: یا علی من و تو از یك درخت خلق شده ایم من ریشه آنم و تو تنۀ آن و حسن و حسین شاخه های آن هستند هر كس به شاخه ای از شاخه های آن بیاویزد، خداوند به رحمتش او را وارد بهشت می كند یا علی، اگر امت من روزه بگیرند تا همچون كمان قد خمیده شوند و نماز بخوانند تا همچون تیر لاغر شوند، ولی تو را مبغوض بدارند خداوند آنان را به صورت در آتش می اندازد سعادتمند كامل عیار و سزاوار سعادت كسی است كه بعد از من تو را اطاعت كند و صاحب اختیاری تو را بپذیرد و شقی كامل عیار و سزاوار شقاوت كسی است كه بعد از من عصیان تو نماید و در مقابل تو علم دشمنی برافرازد. (3)

ص: 183


1- سنن بیهقی، ج 7، ص 378؛ سنن ابی داود ، ص 302.
2- .  گزارش لحظه به لحظه، همان.
3- .  امالی طوسی، ص611؛ مناقب ابن مغازی، ص 9، 297 ؛ طرائف، ص 111؛ بحارالانوار، ج15، ص20، ج 65، ص 6 9، ج 37، ص65؛ تاریخ دمشق ابن عساكر، ج2، ص42 – 64؛ امالی مفید، ص161.

با غروب عرفات روز نهم، و قت وقوف در عرفات پایان یافت كاروان حجاج با فرور رفتن آفتاب روز عرفه آمادۀ حركت به سوی مشعر الحرام شدند. آنان شب به مشعر می رسیدند و تا صبح در آنجا می ماندند تا هنگام وقوف می رسید، زمان وقوف اذان صبح تا طلوع آفتاب بود.)(1)

(پس از غروب آفتاب پیامبر از عرفات به سمت مشعرالحرام حركت كرد، در آن ساعت اسامة بن زید همراه حضرت سوار شتر بود، مسیر بازگشت از «مأزمین» بود به گونه ای كه از غیر راه  آمدن به عرفات بازگشتند پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد مردم با آرامش حركت كنند.

چون به مشعر الحرام رسیدند در آنجا نماز مغرب و عشا را با یك اذان و دو اقامه پشت سر هم خواندند. (2)

طلوع فجر، نماز صبح را خواندند و وقوف در مشعر را آغاز كردند، كه زمان آن تا طلوع آفتاب بود(3) همین كه آفتاب طلوع كرد آمادۀ حركت به سوی منی شدند و پیامبر صلی الله علیه و آله سوار بر شتر قصوا و فضل بن عباس كه نوجوانی بود همراه حضرت سوار بر شتر شد.(4)

حضرت در آن حال فرمود: ای مردم علم را بگیرید قبل از آنكه علم گرفته شود و قبل از آنكه علم بالا رود.

صحابه یكي از چادرنشینان را وادار كردند كه از پیامبر صلی الله علیه و آله بپرسد چگونه علم از میان برداشته می شو، در حالی كه قرآن بین ماست و محتوای آن را آموخته ایم و

ص: 184


1- گزارش لحظه به لحظه حجة الوداع، همان.
2- دعائم الاسلام، ج 1، ص 321؛ بحارالانوار، ج 96، ص 270؛ كنزالعمال، ج 5، ص 212؛ كافی، ج 4، ص 247؛ علل الشرایع، ص 250، صحیح مسلم، ج 2، ص 764؛ سنن بیهقی، ج 7، ص 260 – 266؛ تهذیب الاحكام، ج 5، ص 188؛ الاستبصار، ج 2، ص 254.
3- دعائم الاسلام، ج 1، ص 321؛ كافی، ج 4، ص 247؛ علل الشرایع؛ ص 250، صحیح مسلم، ج 2، ص 762؛ سنن بیهقی، ج 7، ص 260 – 266.
4- صحیح مسلم، ج 2، ص 726 – 727، سنن بیهقی، ج 7، ص 260 – 266.

به زنان و فرزندان و خدمتكاران خود نیز یاد داده ایم؟!

پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی كه صورتش از غضب سرخ شده بود، سربلند كرده فرمود: این یهود و نصاری هستند كه كتابهایشان در بین آنهاست ولی به حرفی از آنچه پیامبرانشان برای آنان آورده اند تمسك نكرده اند سپس سه مرتبه فرمود: بدانید كه از جمله راههای از میان رفتن علم آن است كه حاملان علم از بین بروند(1))(2)

(به شماره 243 بالاسناد عن احمد بن الحسین هذا اخبرنی ابو عبدالله حافظ ... از هشت واسطه (راوی) مستقیم كه هر یك واسطه هایی داشتند از ابی سعید، قال: كنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله فانقطعت نعله فخلف علیا علیه السلام یصلحها فمشی قلیلا ثم قال ان منكم من یقاتل علی تأویل القرآن كما قاتلت علی تنزیله، فاستشرف لها القوم و فیهم ابوبكر و عمر فقال ابوبكر: انا هو، قال لا، قال عمر: انا هو؟ قال: لا، ولكن خاصف النعل یعنی علیاً علیه السلام فآتیناه فبشرها، فلم یرفع رإسه كانّه قد سمعها من رسول الله صلی الله علیه و آله(3)

ابی سعید گوید: ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم، حضرت كفش خود را كه بند آن پاره شده بود از پا درآورد و علی را دستور داد كه تعمیر كند و او مشغول اصلاح كفش بود و پیامبر كمی راه رفت و گفت: یكي از شما می جنگد با كسانی كه قرآن را تأویل می كنند، همان گونه كه برای نزول قرآن جنگید(برای ترویج و حفظ قرآن) مردم نزدیك شدند به حضرت و در آنها ابوبكر و عمر بودند، ابوبكر گفت: آن كس منم؟ حضرت فرمود: نه عمر گفت آیا منم؟ حضرت فرمود: نه بلكه آن كسی كه كفش را تعمیر می كند یعنی علی است آمدیم(عمر و ابابكر) به علی بشارت دادیم ولی او

ص: 185


1- مسند احمد، ج 5، ص 266.
2- گزارش لحظه به لحظه، ص 128.
3- فضایل الصحابه لابن حنبل، ج2، ص637؛ اسدالغابه، ج4، ص32؛ مستدرك الصحیحین، ج3، ص122.

سر خود را بلند نكرد، گویی از رسول الله آن مطلب را شنیده است(1))

روزهای پایانی حج

در موضوع غدیر خم و اقدام پیامبر اعظم به نصب حضرت علی علیه السلام به خلافت و امامت بعد از خود و سفارش مؤكد به پیروی از او و اهل بیت طاهرینش تحقیق كردن و جمع آوری اسناد صحیح مورد قبول خاص و عام و استشهاد كردن به آنها اول فرصت و همتی بی مانند همانند محقق كوشا و جستجوگر بینا علامۀ مجاهد نستوه آیت الله شیخ عبدالحسین امینی اعلی الله مقامه الشریف می خواهد و نیز برای تفحص و تحقیق و جمع آوری اسناد طول سالهای متمادی و پیگیري و خستگی ناپذیری می باید و از همه مهمتر عنایت الهی و نظر مساعد اهل بیت طاهرین دوم تیزبینی و دقت و پیگیري موضوع و توجه به اهمیت مطالب برای رسیدن به كنه و عمق واقعۀ غدیر و اینكه چرا این واقعه با این درجۀ عظیم بلافاصله و به تقریب پس از دو ماه با جریان سقیفه روبرو شد و شد آنچه شد.

لذا به نظر می رسد برای نویسندۀ این سطور و هم برای خوانندگانی كه فرصت و امكان مطالعۀ مجلدات الغدیر را ندارند؛ به ضبط بعض مطالب حساس با ذكر منابع كه آن هم مفصل است اما بسیار كارآمد و اطمینان بخش چه از(الغدیر) و چه دیگر كتب مبادرت شود و جویندۀ اطلاع بیشتر و كاوشگر حقیقت یاب را به مطالعۀ آن كتاب سترك و همچنین منابع دیگر حوالت كرد.

مرحوم آیت الله علامۀ امینی به دنبال اثبات واقعۀ غدیر از قرن اول هجری تا قرن حاضر گفته ها و نوشته های بزرگان علمای اهل سنت، آنها كه مورد اعتماد و وثوق در زمان خود و بعد از خود بوده اند را در مجلدات كتاب بی نظیر خود گرد آورده است تا حجت باشد بر آنهایی كه هرگز پی یافتن و تسلیم به حقیقت نبوده اند و برای حفظ موقعیت دو روز دنیا و منافع آنی خود از همان روزگار

ص: 186


1- مناقب خوارزمی، ص 260.

حجةالوداع تا امروز برای سرپوش نهادن به كار آنها كه سفارش های پیامبر اسلام را دربارۀ علی علیه السلام و فرزندانش نادیده گرفته و در مقابل(حدیث غدیر)(انتخاب امت را) سوژه كرده اند و هرگز حاضر نشده اند - شاید حتی در خلوت خود هم - از خود بپرسند كه اگر انتخاب با امت است چرا خلیفۀ اول خلیفۀ دوم را انتخاب كرد و چرا خلیفه دوم هم - با نادیده گرفتن انتخاب امت - با تركیب شورایی كه شخص مورد نظر در آن انتخاب شود را دستور داد؛ و همچنین این افراد و سردمداران دنیا طلب پیش خود نگفته اند، كه بالاخره تاریخ و مردم آینده با خود خواهند گفت كه پیامبر مسلمانان كه یك دین جهانی و ابدی برای مردم دنیا آورده بود چرا به مسئلۀ بعد از خود فكر نكرد و صلاح اندیشی به كار نبست و آن جماعت تازه مسلمان شده كه هنوز خون جاهلیت و قبیله ای در رگهایشان جریان داشت و خوی عصبیت عنان آنان را رها نمی كرد به حال خود واگذاشت و جانشینی برای خود تعیین نكرد. «آیا این تفكر یك توهین عظیم و آشكار به ساحت مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله نیست كه دنیامداران خود را عاقل تر شمارند؟.»

در ادامه خواننده را برای آگاهی از دنبالۀ ایام حج(حجة الوداع) و روز های آخر حضور پیامبر در مكه تا روز هجدهم ذیحجه و جریان واقعه در غدیر خم به كتاب(گزارش لحظه به لحظه حجةالوداع از مدینه تا مدینه) محمد باقر انصاری نشر عطر عترت حوالت می دهیم؛ و برای نمونه سطری چند گزینشی از آن كتاب را به اجمال از نظر می گذرانیم تا خوانندۀ كتاب حاضر به سوی بعض واقعیتها رهنمون شود.

(پیامبر كه مردم شناسترین مرد روزگاران بود به خوبی از جبین همراهان، درون آنان و آنچه در سرشان می گذرد را در می یافت؛ آن حضرت كه از پیش مأمور نصب جانشین و تعیین امر خلافت و امامت بعد از خود شده بود، و به تشتت آفرینی و سنگ اندازی در این راه را از منافقین می دانست، از روز دهم كه حاجیان وارد منی شدند ضمن تعلیم و تكمیل آداب مناسك ، در پی فراهم كردن زمینه برای نصب و تعیین علی علیه السلام به دستور الهی می شد؛ و علی علیه السلام را نیز از پیش در جریان قرار داده بود، و از آنجا كه بر حسب اتفاق و جاسوسی بعض زوجات پیامبر، منافقین، همان ها كه در كعبه هم قسم شده و در ضمن با بنی امیه نیز پیمان

ص: 187

بسته بودند كه نگذارند، پیامبر امر جانشینی را در خانوادۀ خود تثبیت كند، كار تعیین خلافت را بر آن بزرگوار دشوارتر كرده بود، لذا حضرت پیوسته برای فراهم كردن زمینه و خنثی كردن كار منافقین در هر موقعیت كه امری از مناسك را تعلیم می كرد، هشداری ضمنی به منافقین و آگاهی بیشتری هم به حجاج می داد، از همین جهت حضرت بین جمرات توقف فرمود و از مردم سئوال كرد امروز چه روزی است؟ گفتند روز عید فرمود كدام شهر؟ گفتند شهر حرام. فرمود این روز حج اكبر است. خون شما، و اموالتان و آبرویتان برای يكدیگر حرام است، محترم بدارید اینها را، سپس فرمود آیا احكام را به شما ابلاغ كردم؟ گفتند: آری حضرت گفت: اللهم اشهد

آنگاه حضرت با انگشت سبابه به مردم اشاره كرد و فرمود: مبادا بعد از من از دین به كفر برگردید و گردن یكدیگر را بزنید.(1))(2)

(در این روز پس از اینكه پیامبر صلی الله علیه و آله مسائل قربانی كردن و وظایف حجاج را در امر قربانی كردن عید دهم ذیحجه شرح دادند و تأكید كردند بر كسانی كه قربانی ندارند و باید روزه بگیرند در این سه روز روزه ممنوع است سپس نوبت به قربانی كردن حضرت رسید ایشان شصت و شش شتر برای قربانی آماده داشتند، گفتند: ابا الحسن را برایم صدا بزنید علی علیه السلام نیز سی و چهار شتر آمادۀ قربانی كرده بود كه مجموعاً صد شتر بود حضرت فرمود یا علی تو پایین چاقو را بگیر و من بالای آن را تا با كمك یكدیگر هر صد شتر را نحر كنیم. در حجةالوداع سهیل ابن عمرو همان كسی كه در روز صلح حدیبیه موافقت نكرد در صلح نامه(رسول الله) بنویسند امروز در ردیف مسلمانان بود و شترها را یكي یكي به قربانگاه می آورد، و آن حضرت با علی آنها را نحر می كردند(3) باز حضرت به جناب علی علیه السلام دستور داد از هر شتر از صد شتر، یكي قطعه گوشت را بردار و

ص: 188


1- السنن الكبری، ج 7، ص 230؛ المصنف ابن امیه، ج 2، ص 33 9؛ كنزالعمال، ج 5، ص291 – 297 ؛ الطبقات الكبری، ج 2، ص 183.
2- گزارش لحظه به لحظه، همان.
3- المسترشد، ص 540.

همه را در یك دیك بپز تا هر دو از آن بخوریم و بقیه را به فقرا تقسیم كن این دستور را حضرت علی علیه السلام به دقت اجرا كرد به امر پیامبر حضرت زهرا علیهاالسلام نیز در امر قربانی حاضر بودند. در روز یازدهم پس از نماز صبح در حالی كه پیامبر مكرم سوار بر شتر جدعا بود و پا را بر پشت آن نهاده و تا دور دست را زیر نظر داشت، مشغول خطابه شد، و سئوال فرمود، صدای مرا همه می شنوند از انتهای جمعیت یك نفر صدا زد چه می فرمایید؟ حضرت فرمود: ای مردم پیامبری بعد از من نیست و امتی بعد از شما نیست، پروردگارتان را عبادت كنید و پنج نماز واجب بخوانید و ماه رمضان را روزه بدارید.

و به حج خانۀ پروردگارتان بیایید و با رضای خاطر زكات اموال خود را بپردازید و از صاحب اختیاران خود اطاعت كنید تا وارد بهشت پروردگارتان شوید(1)(روز یازدهم ذیحجه در مسجد خیف پس از نماز ظهر و عصر خطابۀ غرایی ایراد كرد كه صدای حضرت به خیمه های مردم می رسید آن حضرت فرمود:

خدا آباد كند زندگی كسی را كه به گفتار من گوش فرا دهد و آن را در قلب خود جای دهد و حفظ نماید و به كسانی كه نشنیده اند برساند. ای مردم حاضران به غایبان برسانند چه بسیار كسانی كه علم را منتقل می كنند ولی خود معنای آن را نمی دانند، و چه بسیار كسانی كه علم را به كسانی كه از خودشان عالم ترند منتقل می كنند.

ای مردم! من دو چیز گرانبها بین شما می گذارم پرسیدند یا رسول الله ثقلین چیست؟ فرمود كتاب خدا و عترتم اهل بیتم، خدای لطیف خبیر به من خبر داده است كه این دو از یكدیگر جدا نمی شوند تا برسرحوض كوثر بر من وارد شوند، مانند این دو انگشتم و حضرت دو انگشت سبابه و وسط را كنار هم قرار داد - و نمی گویم مانند این دو - و حضرت انگشت سبابه و وسط را كنار یكدیگر قرار

ص: 189


1- خصال، ص 322؛ بحارالانوار، ج 7 9، ص 206، ج 93، ص 12؛ سند احمد، ج 8، ص 374، المستدرك علی الصحیحین، ج 1، ص 547.

داد و فرمود یكي بر دیگری مقدم نیست و بر آن فضیلت ندارد(1))(2)

(آگاه باشید كه هر كس به آن دو متمسك شود نجات یافته و هر كس با آن دو مخالفت كند هلاك شده است. آگاه باشید به زودی مردانی از شما بر سر حوض كوثر نزد من شوند ولی آنان را از من دور می كنند، من می گویم پروردگارا اصحابم! به من گفته می شود یا محمد! اینان بعد از تو بدعت گذاشتند و سنت تو را تغییر دادند، من هم می گویم: دور باشید دور!. در بیان جهتی دیگر از ثقلین پیامبر فرمود: ای مردم من در بین شما دو چیز باقی می گذارم كه هر گز گمراه نشوید كتاب خدا وعترتم اهل بیتم حلال آن را حلال بدانید و حرام آن را حرام بدانید و به محكمات آن عمل كنید و به متشابهات آن ایمان داشته باشید و بگویید: «به آنچه خدا از قرآن نازل كرده ایمان آوردیم» اهل بیت و عترت مرا دوست بدارید و هر كس آنان را دوست بدارد دوست بدارید و آنان را یاری كنید در برابر كسانی كه با آنان دشمنی می كنند قرآن و عترت همچنان در بین شما خواهند بود تا روز قیامت بر سر حوض بر من وارد شوند... خدایا هر كس با علی دشمنی كند در زمین برای او جایگاهی قرار مده و در آسمان برای او جای صعودی مگذار و او را در پایین ترین درجۀ آتش قرار ده.(3) در سخنانی دیگر فرمود: سهم خود را از بیت المال بگیرید تا هنگامی كه به عنوان سهم شما عطا می شود؛ اما آنگاه كه قریش بر سر پادشاهی بر سر یكدیگر زدند و سهم بیت المال را به عنوان رشوه برا ی گرفتن دینتان به شما دادند آن را نگیرید(4))(5)

ص: 190


1- كافی، ج 3، ص 265؛ امالی مفید، 186، بحارالانوار، ج 2، ص 148، ج 2، ص 68، ج 37، ص 114، ج 47، ص 365؛ امالی صدوق، ص 431، خصال، ص 14 9، جمهرة، خطب العرب، ج 1، ص 151؛ سفر السعاده، ص 181، تفسیر قمی، ج 2، ص 247؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 84، ج 2، ص 1015، صحیح ترمذی، ج 5، ص 662؛ صحیح ابن خزیمه، ج 4، ص 250؛ مسند الشامیین، ج 1، ص291.
2- گزارش لحظه به لحظه، همان.
3- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 206.
4- الاحاد و المثانی، ج 5، ص 107.
5- گزارش لحظه به لحظه، همان.

پیامبر صلی الله علیه و آله در خطابۀ دیگری فرمود(بر شما باد به قرآن، به زودی به سوی اقوامی باز خواهید گشت كه به شنیدن حدیث از قول من اشتیاق دارند، هر كس از من چیزی ياد گرفت آن را نقل كند، ولی اگر از قول من چیزی را بگوید كه نگفته ام جایگاه خود را در جهنم آماده كند.(1)

همچنین فرمود: ای مردم دروغ بستن به من زیاد شده است، و بعد از من هم زیاد خواهد شد، هر كس عمداً بر من دروغ ببندد جایگاه خود را در آتش آماده كند، هرگاه حدیثی از من به شما رسید آن را بر كتاب خدا و سنت من عرضه كنید، آنچه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، آن را بپذیرید، و آنچه با كتاب خدا و سنت من مخالف بود آن را قبول نكنید.(2)

پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی كه سوار بر ناقه و دست مباركش بر شانۀ علی علیه السلام بود می فرمود:

«اللّهم هل بلغت، هذا ابن عمی و ابو ولدی اللّهم كب من عاداه فی النار»

خدایا: آیا من ابلاغ كردم؟ آیا من ابلاغ كردم این پسر عمویم و پدر فرزندانم است، خدایا هر كسی با او دشمنی كند را با صور ت در آتش افكن(3))(4)

(ای مردم: سخن مرا حفظ كنید تا بعد از من از آن نفع ببرید، و در آن فكر كنید تا بعد از من زندگی گوارا داشته باشید.

ای مردم، سخن مرا بشنوید كه شاید بعد از این سال شما را ملاقات نكنم ای مردم، سخن مرا به خاطر بسپارید تا بعد از من از آن استفاده كنید و آن را بفهمید تا در زندگی بعد از من خوشبخت باشید.

مبادا بار دیگر به كفر بازگردید، و گردن یكدیگر را بزنید، من در میان شما

ص: 191


1- الاحاد و المثانی، ج 5، ص 84.
2- احتجاج طبرسی، ص 264.
3- المعجم الاوسط، ج 6، ص 300.
4- گزارش لحظه به لحظه، همان.

چیزی را یادگار گذاشته ام كه اگر آن را بگیرید گمراه نمی شوید: كتاب خدا و عترتم اهل بیتم، آیا ابلاغ كرم؟ خدایا شاهد باش

همه شما از آدم هستید و آدم از خاك است خداوند عزوجل می فرماید: {یا أیها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثی و جعلناكم شعوبا و قبایل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم} ای مردم ما شما را از مذكر و مؤنث خلق كردیم، و شما را از گروه ها و قبایلی قرار دادیم تا بین یكدیگر بدانید كه محترمترین شما با تقواترین شماست ای مردم خدای شما یكي است و پدرتان یكي است آگاه باشید كه هیچ عربی بر هیچ عجمی فضیلت ندارد و هیچ عجمی بر عربی فضیلت ندارد هیچ سرخ پوستی بر سیاه پوستی فضیلت ندارد و هیچ سیاه پوستی بر سرخ پوستی فضیلت ندارد مگر با تقوا آیا ابلاغ كردم؟

مردم صدا زدند آری فرمود: پس حاضر به غایب برساند، آنگاه فرمود: ای گروه قریش مبادا(روز قیامت) نزد من بیایید در حالی كه دنیا را بر دوش خود حمل می كنید و دیگران آخرت را بیاورند، چرا كه من نزد خداوند چیزی را دربارۀ شما كفایت نخواهم كرد(1)

ای مردم! خداوند برای هر ارث گذارنده ای نصیبش از ارث را تقسیم كرده است هیچ ارث گذارنده ای حق ندارد بیش از یك سوم از مالش را برای خود وصیت كند فرزند متعلق به همسر شرعی است و عقوبت زناكار سنگسار است هر كس خود را به غیر پدر شرعی اش نسبت دهد یا اگر غلام است خود را به غیر صاحبش نسبت دهد لعنت خدا و ملائكه و مردم همگی بر او باد و خدا از چنین كس هیچ عملی را نمی پذیرد و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته(2)

با نزدیكی غروب روز دوازدهم طبق آیه 203 سورۀ بقره كسانی كه مایل بودند می توانستند توقف در منا را پایان دهند و به مكه باز گردند. و هر كس مایل بود شب سیزدهم را هم می ماند و فردا پس از رمی جمرات راهی مكه می شد.

ص: 192


1- المعجم الكبیر(طبرانی)، ج 18، ص 13.
2- مسند احمد، ج 9، ص 127؛ نیل الاطار، چ 5، ص 82؛ تحف العقول، ص 30 – 34.

صبح روز سیزدهم حضرت و همراهان پس از رمی جمرات برای خروج از منا آماده و چون سوار بر مركب شد فرمود: وارد بهشت نمی شود مگر كسی كه مسلمان باشد ابوذر پرسید: یا رسول الله اسلام چیست؟ فرمود اسلام عریان است و لباس آن تقواست، و زینت آن حیاء است و ضابطۀ آن پرهیزكاری است و جمال آن دین است، و ثمرۀ آن عمل صالح است و برای هر چیزی اساسی است و اساس اسلام محبت ما اهل بیت است.(1)

همچنین فرمود: این دین بر مبارزه كنندگانش غالب خواهد شد و هیچ مخالفی و جداشونده ای به آن ضرر نمی زند مادامی كه دوزاده خلیفه بر امتم حكومت كند كه همۀ آنان از قریش هستند) (2)

روز چهاردهم ذی الحجه روز پرماجرایی بود چرا كه اعلام شده بود در مكه یك روز بیشتر توقف نخواهند كرد و فردا باید حركت كنند.

پیامبر به بلال دستور داد تا بین مردم اعلان كنند فردا كسی جز معلولان نباید باقی بمانند و همه باید به سوی غدیر خم حركت كنند.(3)»

«در واقعه غدیر بعضی گمراه شدند و بعضی گمراهی را انتخاب كردند

ما از حوادثی كه از روز دوازدهم ذیحجه تا ورود پیامبر صلی الله علیه و آله به سرزمین غدیر خم واقع شد و همه مربوط به نزول جبرئیل و دستور نصب پیامبر علی را و معرفی شخص او را به لقب امیرالمؤمنین و آنچه میان پیامبر و بعض زوجه های آن حضرت اتفاق افتاد، وفاش كردن سر پیغمبر دربارۀ نصب علی علیه السلام به ولایت و امامت بعد از خود و اطلاع یافتن بعض صحابه كه با ولایت و امامت علی علیه السلام موافق نبودند و همپیمان شدن آنان، و همچنین وارد كردن بنی امیه در گروه خود و

ص: 193


1- امالی طوسی، ص 84.
2- مسند احمد: ج 5، ص 87.
3- از كتاب گزارش حجة الوداع لحظه به لحظه از مدینه به مدینه بحث انگیز و خاص شیعه می باشد. خواندنی است به آن كتاب مراجعه شود.

آنچه از رفت و برگشت جبرئیل علیه السلام و مصمم كردن پیامبر به امر نصب علی علیه السلام به ولایت و امامت بعد از خود كه همه آنها و آیاتی كه در این دو سه روز نازل شد و در تفسیر و تحلیل شأن نزول آنها بین شیعه و اهل سنت اختلاف وجود دارد، همه را رها می كنیم و حواله می دهیم آنها را و وا می گذاریم برای بحث در حوزه ها و میان دانشمندان و آنها كه جویای كنه موضوعی هستند كه موجب پیدا شدن فرق اسلامی شد.

فقط به یك آیه بسنده می كنیم و آن آیۀ شریفۀ

«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك فان لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمك من الناس»

مدلول آیه چیست؟

خداوند می فرماید: پیامبر برسان به مسلمانان و به همه، آنچه را كه به تو نازل شده است و دستور اجرای آن را داری و هنوز به آن عمل نكرده ای و اگر این دستور را ابلاغ نكنی رسالت خود را مهمل گذاشته ای و به آن عمل نكرده ای.

پیامبر ده سال در مكه و سیزده سال در مدینه هر چه از اوامر و دستورهای مسلمانی به او رسیده بود همه را به موقع و بلافاصله انجام می داد، روزی كه آیۀ شریفۀ «وانذر عشیرتك الاقربین نازل شد و مأمور به ابلاغ آن شد، تمام مردم سرزمین عربستان یك پارچه بت پرست بودند و قریش مكه سروری همه را یدك می كشیدند و پیامبر هیچ یار و مددكاری غیر از خدا نداشت بدون واهمۀ از كسی از همه خویشاوندان نزدیك خود كه حداقل چهل نفر بودند، و همه از سران قریش و هر كدام خود را ستون قدرت و حكومت و تجارت منطقۀ عربستان می دانستند و اگر امروز پس از چهارده قرن درست قدرت و توان این سران قریش را در آن موقعیت در نظر بیاوریم(مو بر بدن هر كس هر چه توان داشته باشد راست می شود) پیامبر همه را در خانۀ خود كه آنجا هیچ مددكار و پشتیبانی نداشت دعوت كرد و امر خدا را بدون واهمه ابلاغ فرمود؛ اما امروز در سفر حجةالوداع با این جمعیت انبوه مسلمانان و هواخواهان برای ابلاغ حكم خداوند

ص: 194

بیم دارد كه از جانب خداوند به او اخطار می شود كه برسان آنچه را به آن مأمور شده ای و اگر نرسانی كاری انجام نداده ای.

اگر خودخواهی و سهل انگاری و دنیامداری را از ذهن بزداییم و عادات تقلیدی و تعصب های ناروا را كنار بگذاریم و ماهیت امر و كنه معنی آیه حكم «بلغ» و اگر نرسانی رسالتی انجام نداده ای را در آینه دل مشاهده و دقت كنیم توجه پیدا می كنیم كه رسول اكرم چه چیزهایی را از سیمای بعض همراهان چه آنها كه همین سالهای اخیر تسلیم اسلام و مسلمانی شده اند چه آنها كه سابقه ای در اسلام دارند و اینك كه پیغمبر صلی الله علیه و آله خبر رحلت خود را قریبا به آنها اعلام كرده است و اینها هر كدام برای خود سهمی از حكومت اسلام كه تبلور قدرت و عظمت آن در همین حجةالوداع ظاهرو آشكار شده است، و بسیار بسیار طمع انگیز و هوای نفس پسند است، آتش خودخواهی و سروری و پیشوایی را در درون آنها شعله ور ساخته است و از چهرۀ آنها درون آنها را می توان شناخت آنهم روان شناسی چون پیمبر مكرم؛ دقت در این برهه از تاریخ این حقیقت را بر هر متفكر حقیقت جو آشكار می كند كه، امر امر مهمی است.

پیامبر وضعیت روحی و شیوۀ رفتاری آنان را در مواضع مختلف شناخته است دیده است كه برخورد بعض صحابه نسبت به علی علیه السلام چگونه است، موضوع نزول آیۀ برائت و مأموریت علی علیه السلام از جانب پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و گرفتن آن را به امر پروردگار و خواندن آن را در روز حج یكسال پیش و عكس العمل بعضی ها را دیده و سنجیده است.

اینك آنها متوجه شده اند كه پیامبر مصمم است علی را به جانشینی خود به مسلمانان معرفی كند، و آثار نگرانی و مخالفت از چهرۀ آنها و گاه از دید و بازدید آنها از پیمان نامۀ نوشته شده و هماهنگی با بنی امیه آشكار است.

پیامبر دربارۀ همۀ این وضعیت نگرانی دارد؛ اگر در میان این جمعیت انبوه مخالفت با نصب علی آشكار شود چه خواهد شد، این تازه مسلمانان كه با خوی و قواعد جاهلیت پرورش یافته اند، آیا از انتخاب علی علیه السلام كه سی و سه سال بیشتر ندراد و بلند شدن صدای مخالفت از افراد مسن قریش كه اینك یارانی برای خود دست و پا كرده و هم عهد شده اند چه خواهد شد.

ص: 195

اگر مشكلات آن زمان پیامبر صلی الله علیه و آله را دریابیم و وضعیت صحنۀ روبرو شدن با این یاران دیروز و اندیشه و روش امروز آنها را در نظر مجسم كنیم معنی «والله بعصمك من الناس» را به خوبی در می یابیم.

پیامبر صلی الله علیه و آله اطمینان پیدا می كند كه خداوند ابلاغ او را از شر منافقین حفظ خواهد كرد، و او وظیفه خود را می تواند انجام دهد.

پیامبر9 در مرز غدیر خم

پیامبر صلی الله علیه و آله كه پیش از این در هر جا و هر مورد، موقعیت علی علیه السلام را در اسلام و نزد خود و خداوند به مسلمانان گوشزد فرموده است و در این سفر نیز در جای جای سخنان خود پیام جاودانی حدیث ثقلین را متذكر گردیده بود، اینك مصمم به ابلاغ فرمان الهی است:

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ الله لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»

این فرمان بلیغ و این تعبیر سترك «والله یعصمك من الناس» جای تردیدی باقی نگذاشته است.

غدیر خم

در مرز غدیر خم نقطۀ تلاقی و جدا شدن كاروان های بلاد مختلف پیامبر فرمود:

«ایها الناس اجیبوا داعی الله انا رسول الله»(1)

ای مردم دعوت كنندۀ خدا را اجابت كنید كه من پیام آور خدایم

شتر مرا بخوابانید كه می خواهم رسالت پروردگار خود را ابلاغ كنم.

ص: 196


1- عوالم العلوم، ج 3، ص 115.

سپس دستور داد همه كاروان ها توقف كنند پیش افتادگان بازگردند و واپسین نیز برسند حرارت و گرمای آن روز تا حدی طاقت فرسا بود، بعضی جامه یا عبای خود را بر سر و قسمتی را زیر پا یا پارچه ای را مرطوب بر سر خود انداخته بودند(1)

مقداد، سلمان، ابوذر و عمار از طرف پیامبر مأمور شدند زیر چند درخت سطبر كه در آنجا بود محلی را كه حضرت بتواند بر همه اشراف داشته باشد و سخنان خود را به همه برساند آماده كنند.

ما طبق روالی كه در این كتاب داریم مجدداً بر می گردیم به متن اخبار دیگران از تاریخ و حدیث و با گزارش هایی كه گاه با عبارات مختلف اما همه از حقیقت یك موضوع گفتگو می كنند.

اما ناگزیر از این تذكر می باشیم كه این اقدام پیامبر «ابلاغ ولایت و امامت علی علیه السلام و حدیث ثقلین» برای اعراب از مسئلۀ آموختن لااله الا الله و ترك بت پرسی و قبول رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و عمل به دستورات او مثل نماز، روزه، زكات، سنگین تر بود چون اعتقادها اگر چه در همۀ امور زندگی حاضر و اعمال می شود اما نقشی كه رهبری فیزیكي مردم در جریان روزمره و ادارۀ امور دارد با خلق و خوی تربیتی اعرابی كه تا یك سال پیش آن پیر یكصد ساله و آن كودكی كه تازه راه افتاده و با اطاعت محض از بزرگ خانه و سپس از بزرگ فامیل و بعد بزرگ ایل و قبیله و نژاد تربیت شده و از عادات لایتغیر هر فرد گردیده است چگونه سازگار خواهد بود به اضافۀ حب جاه و مقام كه با این اتفاق نصب مردی سی و سه ساله به حكومت كردن بر همۀ قبیله ها از كوچك و بزرگ و همه داعیه داران سروری قومی و قبیله ای اینك مدعیان ریاست قومی و قبیله ای، پیران آزمند و سردمداران عشیره ای چگونه می توانند به این حكم الهی كه توسط پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغ می شود، سر فرود آرند؟ اما احكام الهی جاودانه است امروز اگر قومی نپذیرند خود ضرر و زیان خواهند دید فردا حقیقت خواهان آن را پذیرا و از منافع

ص: 197


1- تنبیه الغافلین(ابن كرامه)، ص 65.

آن جاودانه بهره مند خواهند شد.

اینك خوانندۀ حقیقت طلب كه تشنۀ زلال واقعیت می باشد را به پی گیری جریان حجةالوداع و جریان غدیر می خوانیم از منابع متعدد و مختلف و سلیقه و اعتقادات متفاوت.

نخست تفسیر و توضیح آیه ای را كه در بالا به آن اشاره كردیم از تفسیر 28 جلدی نمونه می خوانیم:

انتخاب و نقل از تفسیر نمونه، ج 5،ص2الی 13

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ الله لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»

ای پیامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا(به مردم) برسان و اگر نكنی رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را(از خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد و خداوند جمعیت كافران(لجوج) را هدایت نمی كند.

تفسیر:

انتخاب جانشین نقطۀ پایان رسالت

این آیه لحن خاصی به خود گرفته كه آن را از آیات قبل و بعد مشخص می سازد در این آیه روی سخن فقط به پیامبر است و تنها وظیفه او را بیان می كند با خطاب ای پیامبر «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ» شروع شده و به صراحت و تأكید دستور می دهد كه آنچه را از طرف پروردگار بر او نازل شده است به مردم برساند. «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ »(1)

سپس برای تأكید بیشتر به او اخطار می كند كه اگر از این كار خودداری كنی (كه هرگز خودداری نمی كرد) رسالت خدا را تبلیغ نكرده ای!  «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا

ص: 198


1- جمله بلغ به طوری كه «راغب» در كتاب «مفردات» می گوید: از جملۀ «ابلغ» تأكید بیشتری را می رساند.

بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»

سپس به پیامبر صلی الله علیه و آله كه گویا از واقعۀ خاصی اضطراب و نگرانی داشته دلداری و تأمین می دهد و به او میگوید: «از مردم در ادای این رسالت وحشتی نداشته باش، زیرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت«وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ »

و در پایان آیه به عنوان یك تهدید و مجازات به آنهایی كه این رسالت مخصوص را انكار كنند و در برابر آن لجاجت كفر بورزند، می گوید: «خداوند كافران لجوج را هدایت نمی كند» «إِنَّ الله لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»

جمله بندی های آیه و لحن خاص و تأكیدهای پی در پی آن و همچنین شروع شدن با خطاب یا ایها الرسول كه تنها در دو مورد از قرآن مجید آمده و تهدید پیامبر صلی الله علیه و آله به عدم تبلیغ رسالت در صورت كوتاهی كردن كه منحصراً در این آیه از قرآن آمده است نشان می دهد كه سخن از حادثۀ مهمی در میان بوده است كه عدم تبلیغ آن مساوی بوده است با عدم تبلیغ رسالت.

بعلاوه این موضوع مخالفان سرسختی داشته كه پیامبر صلی الله علیه و آله از مخالفت آنها كه ممكن بوده است مشكلاتی برای اسلام و مسلمین داشته باشد، نگران بوده و به همین جهت خداوند به او تأمین می دهد.

اكنون این سئوال پیش می آید كه با توجه به تاریخ نزول سوره كه مسلماً در اواخر عمر پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شده است، چه مطلب مهمی بوده كه خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله را با این تأكید مأمور به ابلاغ آن می كند.

آیا مسائل مربوط به توحید و شرك و بت شكنی بوده كه از سالها قبل برای پیامبر و مسلمانان حل شده بود؟

شأن نزول آیه تبلیغ

اگر چه متأسفانه پیشداوریها و تعصب های مذهبی مانع از آن شده است كه حقایق مربوط به این آیه بدون پرده پوشی در اختیار همۀ مسلمین قرار گیرد، ولی در عین حال در كتابهای مختلفی كه دانشمندان اهل تسنن اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ نوشته اند روایات زیادی دیده می شود كه با صراحت می گوید: آیه فوق

ص: 199

دربارۀ علی علیه السلام نازل شده است.

این روایات را جمع زیادی از صحابه از جمله «زیدبن ارقم» و «ابوسعید خدری» و «ابن عباس» و «جابر بن عبدالله انصاری» و «ابوهریره» و «براءبن عارب» و «حذیفه» و «عامربن لیلی بن ضمره» و «ابن مسعود» نقل كرده اند و گفته اند كه آیۀ فوق دربارۀ علی علیه السلام و داستان غدیر نازل گردید. بعضی از احادیث فوق مانند حدیث زید بن ارقم به یك طریق و بعضی از احادیث مانند حدیث ابوسعید خدری به یازده طریق! و بعضی از این احادیث مانند حدیث ابن عباس نیز از یازده طریق و بعضی دیگر مانند حدیث براء بن عارب به سه طریق نقل شده است.

دانشمندانی كه به این احادیث در كتب خود تصریح كرده اند، عدۀ كثیری هستند كه به عنوان نمونه از جمعی از آنها نام می بریم:

حافظ ابونعیم اصفهانی در كتاب مانزل من القرآن فی علی(به نقل از خصائص، ص29).

و ابوالحسن واحدی نیشابوری در اسباب النزول، ص 150.

 و حافظ ابوسعید سجستانی در كتاب الولایه(به نقل از كتاب طرائف).

و ابن عساكر شافعی(به نقل از درالمنثور، ج 2، ص298).

و فخر رازی در تفسیر كبیر، ج 3، ص 636.

و ابواسحاق حموینی در فرائد السمطین.

و ابن صباغ مالكی در فصول المهمه، ص 27.

و جلال الدین سیوطی در درالمنصور، ج 2، ص 57.

و شهاب الدین آلوسی شافعی در روح المعانی، ج 6، ص298.

و قاضی شوكانی در فتح القدیر، ج 3، ص 57.

و شهاب الدین آلوسی شافعی در روح المعانی، ج 6، ص 172.

و شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده، ص 120.

و بدرالدین حنفی در عمدۀ القاری فی شرح صحیح البخاری، ج 8، ص 584.

و شیخ محمد عبده مصری در تفسیر المنار، ج 6، ص 463.

و جمع كثیری دیگر این شأن نزول را برای آیۀ فوق نقل كرده اند.

ص: 200

اشتباه نشود منظور این نیست كه[همۀ] دانشمندان و مفسران فوق نزول آیه را دربارۀ علی علیه السلام پذیرفته اند بلكه منظور این است كه روایات مربوط به این مطلب را در كتب خود نقل كرده اند.

[بعضی] كوشیده اند تا آنجا كه ممكن است آن را كم رنگ و كم اهمیت جلوه دهند ولی جمعی دیگر نزول آیه را در مورد علی علیه السلام مسلم دانسته اند اما در اینكه دلالت بر مسئلۀ ولایت و خلافت دارد تردید نموده اند كه اشكال و پاسخ را بزودی بخواست خدا خواهیم شنید.

به هر حال همان طور كه در بالا گفتیم روایاتی كه در این زمینه در كتب معروف اهل تسنن تا چه رسد به كتب شیعه نقل شده بیش از آنست كه بتوان آنها را انكار كرد و یا به سادگی از آن گذشت نمی دانیم چرا دربارۀ شأن نزول سایر آیات قرآن به یك یا دو حدیث قناعت می شود اما دربارۀ شأن نزول این آیه این همه روایت كافی نیست آیا این آیه خصوصیتی دارد كه در سایر آیات نیست؟ و آیا برای اینهمه سخت گیری در مورد این آیه دلیلی منطقی می توان یافت؟

 موضوع دیگری كه در اینجا یادآوری آن ضرورت دارد این است كه روایاتی كه در بالا ذكر كردیم تنها روایاتی بود كه در زمینۀ نزول آیه دربارۀ علی علیه السلام وارد شده است(یعنی روایات مربوط به شأن نزول آیه بود) و گرنه روایاتی كه دربارۀ جریان غدیر خم و خطبۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و معرفی علی علیه السلام به عنوان وصی و ولی نقل شده به مراتب بیش از آن است تا آنجا كه نویسندۀ محقق علامه امینی در «الغدیر» حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیغمبر صلی الله علیه و آله و با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعین و از 360 دانشمند و كتاب معروف اسلامی نقل كرده است كه نشان می دهد حدیث مزبور یكي از قطعی ترین روایات متواتر است و اگر كسی در تواتر این روایت شك و تردید كند، باید گفت او هیچ روایت متواتری را نمی تواند بپذیرد.

[غدیر خم] چهار راهی است كه مردم سرزمین حجاز را از هم جدا می كند، راهی به سوی مدینه در شمال، و راهی به سوی عراق در شرق، و راهی به سوی غرب و سرزمین مصر و راهی به سوی سرزمین یمن در جنوب پیش می رود، و در همین جا باید آخرین دستور كه در حقیقت نقطۀ پایان در مأموریت های

ص: 201

موفقیت آمیز پیامبر صلی الله علیه و آله بود از هم جدا شوند.

روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود و هشت روز از عید قربان می گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله به همراهان داده شد.

خورشید از خط نصف النهار گذشت، مؤذن پیامبر صلی الله علیه و آله با صدای الله اكبر همه را به نماز ظهر دعوت كرد.[بعد از نماز] پیامبر به آنها اطلاع داده شد كه همه برای شنیدن یك پیام تازۀ الهی كه در ضمن خطبۀ مفصلی بیان می شد خود را آماده كنند.

منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر بر فراز آن قرار گرفت نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد، و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:

من به همین زودی دعوت خدا را اجابت كرده، از میان شما می روم.

من مسئولم شما هم مسئولید.

شما دربارۀ من چگونه شهادت می دهید؟

مردم صدا بلند كردند و گفتند: نشهد انك قد بلغت و نصحت و جهدك فجزاك الله خیرا: «ما گواهی می دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ كردی و شرط خیرخواهی را انجام دادی و آخرین تلاش و كوشش را در راه هدایت ما نمودی خداوند تو را جزای خیر دهد.»

سپس فرمود: آیا شما گواهی به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز نمی دهید؟ ... همه گفتند: آری گواهی می دهیم. فرمود: خداوندا گواه باش! ...

بار دیگر فرمود: ای مردم! آیا صدای مرا می شنوید؟ ... گفتند: آری و به دنبال آن سكوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صدای زمزمۀ باد چیزی شنیده نمی شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اكنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر كه در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید كرد؟

یكی از میان جمعیت صدازد، كدام دو چیز گرانمایه یا رسول الله؟!....

پیامبر صلی الله علیه و آله بلافاصله گفت: اول ثقل اكبر، كتاب خداست كه یك سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شما است، دست از دامن آن برندارید

ص: 202

تا گمراه نشوید، اما دومین یادگار گرانقدر من خاندان منند، و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده كه این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید كه هلاك می شوید و عقب نیفتید كه باز هلاك خواهید شد.

[در آن وقت] مردم دیدند پیامبر خم شد و دست علی را گرفت و بلند كرد آنچنان كه سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همۀ مردم او را دیدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذیراسلام است، در اینجا صدای پیامبر صلی الله علیه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود:

«ایها الناس من اولی الناس بالمؤمنین من انفسهم؟»

«چه كسی از همۀ مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟» گفتند: خدا و پیامبر داناترند، پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خدا، مولی و رهبر من است و من مولی و رهبر مؤمنانم، و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم،( و ارادۀ من بر ارادۀ آنها مقدم)»

 سپس فرمود:

فمن كنت مولاه فعلی مولاه

«هر كس من مولا و رهبر او هستم علی مولا و رهبر اوست»

و این سخن را سه بار و به گفته بعضی از راویان حدیث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوی آسمان برداشت و عرض كرد: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره واخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار: «خداوندا دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، یارانش را یاری كن و آنها را كه ترك یاریش كنند، از یاری خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن.»

سپس فرمود:

«الا فلیبلغ الشاهد الغائب»

«آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غایبان برسانند».

خطبۀ پیامبر صلی الله علیه و آله به پایان رسید عرق از سر و روی پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و

ص: 203

مردم فرو می ریخت و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود كه امین وحی خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله خواند:

«الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی ..»

 امروز آیین شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

الله اكبر، الله اكبر علی اكمال الدین و اتمام النعمه و رضی الرب برسالتی و الولایة لعلی من بعدی: «خداوند بزرگ است، همان خدایی كه آیین خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولایت علی علیه السلام پس از من راضی و خشنود گشت»

در این هنگام شور و غوغایی در میان مردم افتاد و علی علیه السلام را به این موقعیت تبریك می گفتند و از افراد سرشناسی كه به او تبریك گفتند: ابوبكر و عمر بودند، كه این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جاری ساختند: بخ بخ لك یابن ابی طالب اصبحت و امسیت مولای و مولا كل مؤمن و مؤمنه: «آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد ای فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی».

 در این هنگام ابن عباس گفت: به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند و حسان بن ثابت شاعر معروف از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه خواست كه به این مناسبت اشعاری بسراید، سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز كرد:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم *** بخم واسمع بالرسول منادیا

فقال فمن مولاكم و نبیكم؟ *** فقالوا و لم یبدوا هناك التعامیا

الهك مولانا و انت نبینا *** و لم تلق منا فی الولایه عاصبا

فقال له قم یا علی فاننی *** رضیتك من بعدی اماماً و هادیا

فمن كنت مولاه فهذا ولیه *** فكونوا له اتباع صدق موالیا

هناك دعا اللهم وال ولیه *** و كن للذی عادا علیا معادیا(1)

ص: 204


1- این اشعار را جمعی از بزرگان و دانشمندان اهل تسنن نقل كرده اند: از جمله حافظ ابونعیم اصفهانی، حافظ ابوس سعید سبحستانی، خوارزمی مالكی حافظ ابو عبدالله مرزبانی، و گنجی شافعی، و جلال الدین سیوطی، و سبط بن جوزی و صدرالدین حموی و جمعی دیگر.

«یعنی: پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهندۀ گرانقدری»!

«فرمود: مولای شما و پیمبر شما كیست؟ و آنها بدون چشم پوشی و اغماض صریحا پاسخ گفتند:»

«خدای تو مولای ماست و تو پیمبر مایی و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچی نخواهیم كرد.»

«پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام گفت: برخیز زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم.»

«سپس فرمود: هر كس من مولا و رهبر اویم این مرد مولا و رهبر اوست پس شما از سر صدق از او پیروی كنید.»

«در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله عرض كرد: بارالها دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار» ...

این بود خلاصه ای از حدیث معروف غدیر كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.(1)

واقعۀ غدیر به روایت یعقوبی

پیامبر مكرم صلی الله علیه و آله را مواعظ و سخنان گران بهای بسیاری است كه یعقوبی بعضی از آنها را در جلد اول تاریخ خود(2) از صفحه 458 تا 508 نقل كرده است و ما چند جمله از ترجمۀ آنها را تیتمناً متذكر می شویم.

(یعقوبی: رسول خدا صلی الله علیه و آله برای اصحاب خویش خطبه می خواند و آنان را پند می داد و خلقهای نیك و كارهای پسندیده را به آنها می آموخت.

روزی در خطبه اش چنین فرمود: ای مردم همانا شما را نشانه هایی است پس

ص: 205


1- پایان نقل از تفسیر نمونه.
2- تاریخ یعقوبی: ترجمه محمد ابراهیم آیتی.

به نشانه های خود برسید، همانا شما را انجامی است پس از آن باز نمانید، مؤمن میان دو ترس است؛ میان زمانی كه گذشته است و نمی داند خدا در آن چه می كند[با او] و زمانی كه مانده و نمی داند كه خدا در آن چه حكمی دارد؛ پس بنده باید از خودش برای خودش، و از دنیایش برای آخرتش بگیرد[ذخیره كند]. در جوانی پیش ازپیری، و در زندگی پیش از مرگ به خدایی كه جان محمد به دست اوست پس از مرگ، پوزشی و پس از دنیا، سرایی جز بهشت یا آتش نیست.

و گفت: همانا خدا سه چیز را برای شما می پسندد و سه چیز را برای شما نمی خواهد: شما را می پسندد كه او را پرستش كنید.

و چیزی را انبازش نگیرید و دیگر آنكه همگی به رشته او چنگ بزنید پراكنده نگردید، و در دوستی و خیرخواهی كسی كه كار شما را به او واگذارده است صمیمی باشید، خوش ندارد برای شما قال و قیل را و خوش ندارد پرسش را[تكدی را] و تباه كردن مال را.

و گفت نزدیكتر شما به من فردا در موقف راستگوتر شما است و امانت رسانتر شما به مردم.

وگفت: (ان الله جمیل و یحب الجمال، فانما الكبر ان یمنع الحق و یغمص الباطل) همانا خدا زیباست و دوست دارد زیبایی را تكبر آن است كه حق را رد كند و باطل را كوچك شمارد.

و گفت: وای بر كسانی كه دنیا را به وسیلۀ دین می ربایند.

و گفت: بدترین چیزها بدعتهاست و هر بدعتی گمراهی است و برای هر چیزی آفتی است و آفت رأی آدمی هوای نفس اوست.

و گفت:

«الائمه من قریش لكم علیهم حق ولهم علیكم حق، ما حكموا فعدلوا و استرحموا فرحموا و عاهدوا فاوفوا».

«امامان از قریش اند، شما را بر آنان حقی است و آنان را نیز بر شما حقی

ص: 206

است. هرگاه داوری كنند عدالت ورزند، و چون طلب مهربانی از ایشان شود مهربانی كنند عهدی كه ببندند به آن وفا خواهند كرد».(1)

یعقوبی گوید: از روزی كه پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مكه شد در هر مقام و محل خطبه ای ایراد فرمود. از جمله:

پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از رمی جمرۀ عقبه نزدیك زمزم ایستاد و در حالی كه سوار بر شتر خود بود.

«ربیعة بن امیّة بن خلف را كه هنوز كودكی بود فرمود زیر سینه شترش ایستاد و گفت ای ربیعة بگو[ربیعة صدای فوق العاده بلند داشت] ای مردم همانا پیامبر خدا می گوید: شاید شما دیگر مرا در چنین حالی كه من دارم و چنان حالی كه شما دارید، دیدار نكنید، آیا می دانید این چه شهری است و آیا می دانید این چه ماهی است، و آیا می دانید این چه روزی است؟ پس مردم گفتند: آری این شهر حرام و ماه حرام و روز حرام است گفت:

«فان الله حرم علیكم دمائكم و اموالكم كحرمته بلدكم هذا و كحرمة شهركم هذا و كحرمة یومكم هذا: الا هل بلغت؟»

پس همانا خدا خونها و مالهای شما را مانند حرام بودن این شهر شما و این ماه شما و این روز شما بر یكدیگر شما حرام ساخته است، هان آیا رسانیدم گفتند: آری، گفت: «اللهم اشهد واتقوالله و لاتبخسوا الناس اشیائهم و لاتعثوا فی الارض مفسدین فمن كانت عنده امانته فلیؤدها»

«خدایا گواه باش، و از خدا بترسید و چیزهای مردم را كم ندهید و در زمین تبهكاری نكنید و هر كس نزد او سپرده ای باشد، باید آن را برساند»

سپس گفت:

«الناس فی الاسلام سواء الناس طف الصاع لآدم و حوا، لا فضل لعربی علی عجمی و لا عجمی علی عربی الا بتقوالله، الا هل بلغت؟»

«مردم در اسلام برابرند، مردم به اندازۀ كامل فرزند آدم و حوایند، عربی

ص: 207


1- یعقوبی، ج 1، ص 48 9.

را بر عجمی و عجمی را بر عربی جز به پرهیزكاری و ترس از خداوند برتری نیست هان آیا رسانیدم گفتند: آری، گفت: خدایا گواه باش»

سپس گفت:

«لاتأتونی بانسابكم، و أتونی باعمالكم فاقول للناس هكذا و لكم هكذا الا هل بلغت؟»

«نسبهای خود را نزد من نیاورید بلكه اعمال خود را پیش من بیاورید مردم را چنین و شما را نیز چنین می گویم: هان آیا رسانیدم گفتند: آری گفت: خدایا گواه باش»

سپس گفت:

«كل دم كان فی الجاهلیة موضوع تحت قدمی و اول دم اضعه دم آدم بن ربیعة ابن الحارث بن عبدالمطلب الا هل بلغت گفتند آری، گفت اللّهم اشهد»

«هر خونی كه در جاهلیت بوده است زیر پای من نهاده است، و نخستین خونی كه آن را فرو می نهم خون آدم بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب است» هان آیا رسانیدم گفتند: آری گفت: خدایا شاهد باش.

و آدم بن ربیعة در میان هذیل شیرخواره بود كه بنی سعد بن بكر او را كشتند و به قولی در میان بنی لیث بود و به دست هذیل كشته شد.

سپس گفت:

«و كل ربا كان فی الجاهلیه موضوع تحت قدمی و اول ربا اضعه ربا العباس بن عبدالمطلب الا هل بلغت؟»

«وهر ربایی را كه در جاهلیت بود زیر پای من نهاده است و نخستین ربایی را كه فرو می نهم ربای عباس ابن عبدالمطلب است، آیا رسانیدم؟»

گفتند: آری،

گفت:

«اللّهم اشهد»

ص: 208

«گفت خدایا شاهد باش»

سپس گفت:

 «ایها الناس إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَامًا وَيُحَرِّمُونَهُ عَامًا لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ الله »

الا و انما الزمان قد استدار كهیئة یوم خلق الله السموات و الارض[و ان عدۀ الشهور عندالله] اثنی عشر شهراً فی كتاب الله منها اربعة حرم رجب الذی بین جمادی و شعبان یدعونه(رجب) مضر و ثلاثة متوالیه: ذوالقعده و ذوالحجه و المحرم؛ الاهل بلغت؟

 ای مردم همانا تأخیر ماه حرام فزونی در كفر است. آنان كه كفر ورزیده اند بدان گمراه شوند سالی حلالش و سالی حرامش شمارند تا با شمارش آنچه خدای حرام كرده است موافق آرند. هان كه زمان برگشت به همان وضعی كه داشت روزی كه خدا آسمان و زمین را آفرید و همانا شمارۀ ماه ها نزد خداوند دوازده ماه است در كتاب خدا چهار ماه آن حرام است: رجب كه میان جمادی و شعبان است و آن را «رجب مضر» می نامند. و سه ماه پی درپی ذوالقعده و ذوالحجه و محرم هان آیا رسانیدم؟ گفتند: بلی گفت: خدایا گواه باش.

پس گفت:

اوصیكم بالنساء خیرا فانما من عوار عندكم لایملكن لانفسهن شیأً و انما اخذتموهن بامانة الله و استحللتم فروجهن بكتاب الله و لكم علیهن حق و لهن علیكم حق: كسوتهن و رزقهن بالمعروف و لكم علیهن ان لا یوطئن فراشكم احدا ولا یأذن فی بیوتكم الا به علمكم واذنكم فان فعلن شیئاً من ذلك فاهجروهن فی المضاجع والضربوهن ضرباً غیر مبرح الاهل بلغت؟

گفتند آری، گفت: شما را به نیكی با زنان وصیت می نمایم چه آنان را به شما سپرده اند و چیزی از امر خویشتن را به دست ندارند و شما آنان را به

ص: 209

امانت خدا گرفته اید و به دستور كتاب خدا با ایشان همسر گشته اید شما را بر ایشان حقی و آنان را بر شما حقی است پوشاك و خوراك ایشان به متعارف بر شماست و حق شما بر ایشان آن است كه پای كسی را به فراش شما نرسانند و در خانه های شما جز با اطلاع و اذن شما كس را بار ندهند پس اگر چیزی از اینها را انجام دهند در خوابگاه از ایشان دوری گزینید و آنان را نه سخت و دشوار بزنید هان آیا رسانیدم گفتند: بلی گفت خدایا گواه باش.

پس گفت:

«فاوصیكم بمن ملكت ایمانكم فاطعمواهم مما تأكلون و البسوهم مما تلبسون و ان اذنبوا فكلوا عقوباتهم الی شراركم؛ الاهل بلغت»

«اكنون شما را دربارۀ بردگان شا سفارش می كنم، پس از آنچه می خورید به آنان بخورانید و از آنچه می پوشید به آنان بپوشانید و اگر گنهكار شدند عقوبت ایشان را به بدان خود واگذارید هان آیا رسانیدم؟

گفتند: آری گفت: خدایا گواه باش آنگاه گفت:

«ان المسلم اخوالمسلم لایغشه و لا یخونه و لا یفتابه و لا یحل له دمه و لا شیء من ماله الا بطیب نفسه الاهل بلغت؟»

«به درستی كه مسلمان برادر مسلمان است با او غش نمی كند و خیانت نمی ورزد و پشت سرش بدگویی نمی كند و خونش بر او حلال نیست و نه چیزی از مالش مگر به طیب نفس خودش هان آیا رسانیدم؟»

گفتند آری گفت: خدایا گواه باش سپس گفت:

«ان الشیطان قد یئس آن یعبد بعدالیوم و لكن یطاع فی ما سوی ذلك من اعمالكم التی تحتقرون فقد رضی به الا هل بلغت؟»

«همانا شیطان از اینكه پس از امروز پرستیده شود ناامید شد لیكن در جز پرستش از كارهای شما كه آن را كوچك می شمارید فرمان برده شود و به همان خشنود است؛ هان آیا رسانیدم؟»

ص: 210

گفتند: آری گفت: خدایا گواه باش سپس گفت:

«اعدی الاعداء علی الله قاتل غیر قاتله و ضارب غیر ضاربه؛ و من كفر نعمت موالیه فقد كفر بما انزل لله علی محمد و من انتمی الی غیر ابیه فعلیه لعنته الله و الملائكه و الناس اجمعین الاهل بلغت؟»

«گستاخ ترین دشمنان بر خدا كسی است كه جز كشندۀ خود را بكشد و جز زنندۀ خود را بزند و هر كس نعمت خواجگان خویش را ناسپاسی كند، به آنچه خدا بر محمد فرستاده كافر شده است و كسی كه خود را به جز پدرش نسبت دهد لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم بر اوست هان آیا رسانیدم؟»

گفتند: آری، گفت: خدایا گواه باش سپس گفت:

«الا انی انما امرت ان اقاتل الناس حتی يقولوا: لا اله الی الله و انی رسول الله و اذا قالوها عصموا منی دمائهم و اموالهم الا بحق و حسابهم علی الله الا هل بلغت؟»

 «هان كه مرا فرموده اند با مردم نبرد كنم، تا بگویند خدایی جز خدا نیست و من پیامبر خدایم و هر گاه آن را گفتند خونها و مالهای خود را جز به حق از «حق الله» از من نگهداری كرده اند و حساب ایشان بر خداست هان آیا رسانیدم؟»

گفتند آری گفت: خدایا گواه باش سپس گفت:

«لا ترجعوا بعدی كفارا مضلین یملك بعضكم رقاب بعض انی قد خلّفت فیكم ما ان تمسكنتم به لن تضلوا، كتاب الله و عترتی اهل بیتی، الاهل بلغت؟»

«مبادا پس از من كافرانی گمراه كننده شوید كه بعضی از شما مالك الرقاب بعضی باشد به درستی كه من در میان شما چیزی به جای گذاشتم كه اگر بدان چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد كتاب خدا و عترت من، خاندان من، هان آیا رسانیدم؟»

ص: 211

گفتند: آری گفت: خدایا گواه باش سپس گفت:

«انكم مسئولون فلیبلغ الشاهد منكم الغائب»

«البته از شما سئوال می شود پس باید حاضر شما به غایب برساند».

رسول خدا در مكه ساكن نگشت، و چون به او گفته شد ای پیامبر خدا كاش در یكي از خانه های خود ساكن می شدی گفت:

ما كنت لاُنزل بلدا اخرجت منه

«من آن كس نیستم كه در شهری كه مرا از آن بیرون كرده اند ساكن شوم»

و شبانه بیرون آمد و رهسپار مدینه شد و در هیجدهم ذی الحجه در جایی نزدیك جحفه كه آن را «غدیر خم» می گفتند رسید[و پس از نماز ظهر] به خطبه خواندن ایستاد[بر جهاز شتران] و دست علی بن ابیطالب را گرفت و گفت:

«الست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟»

«آیا من از خود مؤ منان به ایشان سزاوارتر نیستم؟»

گفتند: چرا ای پیامبر خدا، گفت:

«فمن كنت مولاه فعلی مولاه. اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه.»

«پس هر كه من سرور اویم علی نیز سرور اوست خدایا دوستی كن با هر كه او را دوست بدارد و دشمنی كن با هر كه با او دشمنی ورزد.»

سپس گفت:

«ایها الناس انی فرطكم و انتم واردون علی الحوض، و انی سائلكم حین تردون علیّ عن الثقلین فانظروا كیف تخلفونی فیها»،

«ای مردم اینك من پیشرو شمایم و شما سر حوض نزد من آیید و البته هنگامی كه بر من درآیید درباره دوبار سنگین از شما پرسش خواهم نمود پس بنگرید كه چگونه پس از من با آن دو رفتار می كنید».

گفتند: ای پیامبر خدا آن دو بار سنگین چیست؟ گفت:

«الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ طَرَفٌ بِيَدِ الله وَ طَرَفٌ بِأَيْدِيكُمْ- فَاَسْتَمْسِكُوا بِهِ ولا تَضِلُّوا وَ لاَ تَبدّلوا- وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي»

ص: 212

ثقل اكبر قرآن است كه كناری از آن به دست خدا  و كناری به دستهای شماست پس به آن چنگ زنید و گمراه نشوید و دگرگونش نسازید و آن دیگر عترت من خاندان من است»(1)

حدیث غدیر از منبع دیگر

«مراسم حج به پایان رسید، مسلمانان اعمال حج را از پیامبر آموختند پیامبر اكرم تصمیم گرفت كه مكه را به عزم مدینه ترك گوید؛ فرمان حركت صادر گردید؛ هنگامی كه كاروان به سرزمین رابغ كه در سه میلی جحفه قرار دارد رسید، امین وحی در نقطه ای به نام «غدیر خم» فرود آمد و او را به آیۀ زیر مورد خطاب قرار داد كه:

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ الله لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»

آنچه كه از طرف خدا فرستاده شده به مردم ابلاغ كن و اگر ابلاغ نكنی رسالت خود را تكمیل نكرده ای خداوند تو را از شر مردم حفظ می كند.

لحن آیه حاكی است كه خداوند انجام یك امر خطیر را به عهدۀ پیامبر گذارده است چه امر خطیری بالاتر از اینكه در برابر دیدگان صد هزار نفر دستور توقف صادر شد كسانی كه جلو كاروان بودند، از حركت بازایستادند، و آنها كه به دنبال كاروان بودند به آنها پیوستند. وقت ظهر هوا به شدت گرم بود مردم قسمتی از ردای خود را بر سر و قسمتی را زیر پا می افكنند برای پیامبر سایبانی به وسیله چادری كه روی درخت افكندند درست كردند و پیامبر نماز ظهر را با جماعت خواند، سپس در حالی كه جمعیت حلقه وار دور او را گرفته بودند، بر روی نقطۀ بلندی كه از جهاز شتر ترتیب داده بودند قرار گرفت و با صدای بلند و رسا

ص: 213


1- نقل از تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 503 تا 50 9.

خطبه ای به شرح زیر خواند:

خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم

حمد و ثنا مخصوص  خداست، از او یاری می طلبیم، و به او ایمان داریم و بر او توكل می كنیم از بدیهای خود و اعمال ناشایست خود به او پناه می بریم، خدایی كه جز او هادی و رهنما نیست، هر كس را كه هدایت نمود گمراه كننده ای برای او نخواهد بود گواهی می دهم كه جز او معبودی نیست، و محمد بندۀ او و پیامبر او است.

هان ای مردم! نزدیك است من دعوت حق را لبیك بگویم و از میان شما بروم، من مسئولم و شما نیز مسئولید، دربارۀ من چه فكر می كنید؟! در این موقع صدای جمعیت به تصدیق بلند شد  و گفتند ما گواهی می دهیم  كه تو رسالت خود را انجام دادی و كوشش نمودی، خدا تو را پاداش نیك بدهد. پیامبر فرمود: آیا گواهی می دهید كه معبود جهان یكي است، و محمد بندۀ خدا و پیامبر او می باشد؟ و به بهشت و دوزخ و زندگی جاودان در سرای دیگر جای تردید نیست؟ همگی گفتند: صحیح است و گواهی می دهیم سپس فرمود: من دو چیز نفیس و گرانمایه در میان شما می گذارم ببینم چگونه با دو  یادگار من رفتار می نمایید؟! در این وقت یك نفر برخاست و با صدای بلند گفت: منظور از این دو چیز نفیس چیست؟! پیامبر فرمود: یكي كتاب خدا كه یك طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن در دست شما است، و دیگری  عترت و اهل بیت من، خداوند به من خبر داده كه این دو یادگار از هم جدا نخواهند شد هان ای مردم بر قرآن و عترت من پیشی نگیرید؛ و در عمل به هر دو كوتاهی نورزید وگرنه هلاك می شوید. در این لحظه دست علی را گرفت و آن را آنقدر بلند كرد كه سفیدی زیر بغل هر دو برای مردم نمایان گشت و او را به همۀ مردم معرفی نمود سپس فرمود: سزاوراتر بر مؤمنان از خود آنها كیست؟ همگی گفتند: خدا و پیامبر او داناترند پیامبر فرمود: خدا مولای من و من مولای مؤ منان هستم و من بر آنها از خودشان سزاوارترم. هان ای مردم

 من كنت مولاه فهذا علی مولاه

ص: 214

(رسول خدا برای اطمینان خاطر این جمله را سه بار تكرار كرد كه مبادا بعدها اشتباهی رخ دهد)

اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه واحب من احبه، وابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله وادر الحق معه حیث دار:

 هر كس را من مولایم علی مولای اوست، خداوندا كسانی كه علی را دوست دارند. آنان را دوست بدار، و كسانی كه او را دشمن بدارند دشمن دار، خدایا! یاران علی را یاری كن، دشمنان علی را خوار و ذلیل نما، و او را محور حق قرار بده.

مردم اكنون فرشتۀ وحی نازل گردید و این آیه را آورد:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا »

امروز دین شما را كامل كردم و نعمت را بر شما تمام كردم و اسلام را یگانه آیین انتخاب كردم.

در این موقع صدای تكبیر پیامبر بلند شد، سپس افزود: خدا را سپاسگزارم كه آیین خود را كامل كرد و نعمت خود را به پایان رسانید، و از وصایت و ولایت و جانشینی علی پس از من خشنود گشت؛ سپس پیامبر از نقطۀ مر تفع فرود آمد و به علی فرمود: در زیر خیمه ای بنشیند تا سران و شخصیت های بارز اسلام با علی مصافحه كرده و به او تبریك گویند، پیش از همه شیخین به علی تبریك گفتند و او را مولای خود خواندند.

حسان بن ثبت فرصت را مغتنم شمرد با كسب اجازه از محضر رسول خدا اشعاری چند سرود و در آنجا برابر پیامبر اكرم خواند كه ما دو بیت آن را در اینجا نقل می كنیم:

فقال لهم قم یا علی فاننی *** رضیتك من بعدی اماماً و هادیا

فمن كنت مولاه فهذه ولیه *** فكونوا له اتباع صدق موالیا

به علی فرمود برخیز كه من تو را برای  جانشینی و راهنمایی مردم پس از

ص: 215

خویش انتخاب كردم.

من مولای هر كسی باشم علی ولی اوست، شما در حالی كه او را از صمیم دل دوست می دارید از پیروان او باشید.

اسناد و مصادر حدیث غدیر

در میان تمام احادیث و روایات اسلامی كمتر حدیثی از نظر اشتهار و نقل به پایۀ آن می رسد؛ تنها از علمای اهل تسنن 353 تن آن را در كتابهای خود نقل كرده و اسناد آنها به 110 تن صحابی می رسد و 26 تن از علمای بزرگ اسلام دربارۀ اسناد وطریق این حدیث كتاب مستقل نوشته اند، ابوجعفر طبری تاریخ نویس معروف اسلام در دو جلد بزرگ اسناد و طریق این حدیث را جمع آوری كرده است.

این حدیث در طول تاریخ بزرگترین سند بر فضیلت و برتری امام علی بر تمام صحابه اسلام بوده و خود امیرمؤمنان در جلسه شورای خلافت كه پس از درگذشت خلیفه دوم منعقد گردید و در دوران خلافت عثمان و ایام خلافت خویش با آن احتجاج كرده است، نه تنها امیر مؤمنان بلكه، شخصیتهای بزرگی از مسلمانان همواره با این حدیث در برابر مخالفان و منكران حقوق علی احتجاج كرده اند. سرگذشت غدیر آنچنان اهمیت دارد كه بنا به نقل بسیاری از مفسران و محدثان آیاتی دربارۀ حادثۀ آن روز نازل گردیده است، برای به دست آوردن تمام خصوصیات این حدیث به جلد اول كتاب شریف الغدیر(نگارش علامۀ بزرگ مرحوم آیت الله امینی قدس سره) كه یكي از شاهكارهای علمی عصر ما است مراجعه بفرمایید).(1)»

ص: 216


1- نقل كلمه به كلمه از كتاب فروغ ابدیت(زندگانی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله) جعفر سبحانی، ج 2، صص 838 الی 842.

نقل از الغدیر

پیش از آنكه به انتخاب از كتاب الغدیر بپردازیم. برای نمونه یك حدیث را بدون ذكر اسناد(سند حدیث در الغدیر ثبت است) برای شیرین كردن كام خود و خواننده می آوریم.

حافظ گنجی شافعی در كفایته الطالب، ص 16 به طریق یوسف دمشقی(الی آخر روات) ... از حرث بن مالك: كه او گفت: به مكه آمدم و سعدبن ابی وقاص را ملاقات كردم و به او گفتم: آیا منقبتی از علی علیه السلام شنیده ای؟ گفت: چهار منقبت دربارۀ علی علیه السلام مشاهده نموده ام، كه اگر یكي از آنها برای من می بود، در نزد من محبوب تر بود از اینكه بمانند نوح در دنیا زندگی كنم، [اول] همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله ابابكر را به عنوان ابلاغ سورۀ(برائت) به مشركین فرستاد، و او یك شبانه روز از مسافت را طی كرد، در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: در پی ابی بكر برو و سورۀ برائت را از او بگیر و تو آن را ابلاغ كن، پس علی مأموریت را انجام داد؛ و ابوبكر در حالی كه گریه می كرد برگشت و عرض كرد یا رسول الله آیا دربارۀ من آیه نازل شده؟ آنجناب فرمود: جز خیر چیزی نیست، همانا از طرف من تبلیغ نمی كند كسی امری را جز من و آن كس كه از من باشد(و یا فرمود: و آن كس كه از اهل بیت من باشد)[دوم] و نیز ما با رسول خدا در مسجد  بودیم، هنگام شب ندایی در میان ما شد كه: باید هر كس در مسجد است بیرون رود، مگر آل رسول صلی الله علیه و آله و آل علی علیه السلام . گفت ما خارج شدیم در حالی كه پاپوش های خود را می كشیدیم(كنایه از شتاب در بیرون رفتن) همین كه صبح نمودیم عباس بن عبدالمطلب نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آ مد و گفت یا رسول الله عموهای خود را بیرون كردی و این پسر(علی علیه السلام) را برقرار نمودی؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من از پیش خود و به میل خود امر به بیرون شدن شما و برقراری این پسر ننمودم! همانا خداوند به آن امر فرمود.[سوم] گفت: [سعد وقاص] سومین منقبت علی علیه السلام : پیغمبر عمر و سعد را به سوی خیبر فرستاد پس سعد مجروح شد و عمر برگشت، در این حال رسول صلی الله علیه و آله خدا فرمود: البته رایت لشكر را به مردی خواهم داد، كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند.(و این سخن پیغمبر متضمن مدح بسیاری نسبت به علی علیه السلام بود كه من از احصای آن ترس

ص: 217

دارم)

سپس علی علیه السلام را طلبید عرض كردند: به درد چشم مبتلا است، ناچار حسب الامر جناب  علی علیه السلام را در حالی كه  دست او را گرفته بودند و می كشیدند، نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آوردند فرمود: چشم خود را بگشا عرض كرد نمی توانم، گوید: رسول خدا آب دهان خود را در چشم علی افكند و با انگشت ابهامش آن را مالید و رایت را به او اعطا فرمود[چهارم] و منقبت چهار روز غدیر رسول خدا صلی الله علیه و آله سخنانی با مبالغه و تأكید بیان داشت، سپس فرمود: ای مردم! آیا من اولا(سزاوارتر) نیستم به اهل ایمان از خودشان(و این سخن را سه بار تكرار فرمود) همه گفتند: آری  هستی فرمود یا علی نزدیك بیا پس علی دست خود را بلند كرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله دست او را گرفت و تا به حدی بالا برد كه سفیدی زیر بغلش نمودار شد، پس گفت: هر كس كه من مولای اویم علی علیه السلام مولای اوست و این سخن را نیز سه بار تكرار فرمود.

حافظ گنجی پس از ذكر این حدیث گفته است كه: این حدیث نیكو است و جهات آن نیز(از حیث اسناد) درست است تا آنجا كه گفت: و چهارم(حدیث غدیر خم) ابن ماجه و ترمذی از محمد بن بشار از محمد بن جعفر آن را روایت كرده اند.

و حافظ هیثمی در جلد 9«مجمع الزواید» ص 107 از طریق بزاز از سعد روایت نموده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: آیا من اولی(سزاوارتر) نیستم به مؤمنین از خودشان؟ هر كس كه من ولی اویم؟ پس علی علیه السلام   ولی او است سپس هیثمی گفته: این حدیث را بزاز روایت نموده و رجال آن مورد اعتماد و وثوق هستند.(1)

ص: 218


1- دنبالۀ خبر از قول دیگر راویان حدیث غدیر ادامه دارد به كتاب الغدیر، ج 1، ص 80 الی 83 مراجعه شود.

الغدیر

گذر به كتاب شریف و بی بدیل الغدیر در موضوع حدیث غدیر خم كه می افتد سیر و صعود و جلال و جبروت چنان جویندۀ حقیقت را متلاطم می كند كه همچون مستسقی هر موضوعی را با تمام وجود می بلعد، و تشنه كام تر به سراغ موضوع بعدی و باز هم و  باز هم من هر چه خواستم صفحه ای از آن را یادداشت بردارم دیدم واقعاً مشكل است از صفحات قبل و بعد هم دست برداشت؛ همۀ مطالب و همۀ اسناد به هم پیوسته هر یك لقمه ای اشتهاآور كه تصور سیرایی ابداً در ذهن نمی گذرد بنا به این ضرب المثل معروف:

بهتر آن باشد كه وصف دلبران

گفته آید از زبان دیگران

حرف دل خود از زبان آن دانشمند سنی منصف شاعر زبردست استاد بزرگوار(الاهرام) محمد عبدالغنی حسن مصری از جلد اول الغدیر صفحات:(ب. ج.د.ه-.و.ز.ح.ط.ی) به نحو گزیده(حذف تعارف و تمجید) از نظر خواننده می گذرانیم:(با مطالعۀ ناچیز خود، اذعان می كنم كه سخن هر قدر هم بزرگ شود در برابر این كتاب[الغدیر] ناچیز است.

با پذیرش سخنی چند تحت عنوان(در سایه های غدیر) هر نوع مقتضی می دانید امر به نشر آن فرمایید.(1)

(در سایه های غدیر)

(در سایه های غدیر)(2)

سایه ها! این تعبیر از قبیل پارۀ احساسات شاعرانه یا تمایل عواطف ناشیه از تخیلات نیست، این كلمه از میان پراكندگی های خیالی و یا از خاطرات یك روح ناتوان ناشی نشده است!

این یك حقیقت بارزی است كه در جبهۀ حقایق با چهرۀ روشن و واقعیت

ص: 219


1- الغدیر، ج ب، بخش 2، ص - ب -
2- . مقاله از محمد عبدالغنی.

نمایان است. آری، سایه های روح پرور غدیر برای خوانندۀ این كتاب  فرح بخش و دلنشین است.

شما در نظر خود این معنی را مجسم و تصور كنید: یك مسافر كه در دشتی پهناور و بی انتها سرگردان گشته باشد و اشعۀ سوزان آفتاب و گردبادهای شدید و سهمناك او را به تنگ آورده باشد،  در  آن هنگامی كه از رنج بسیار سستی و ناتوانی بر او مستولی شده بناگاه منظر مصفایی توجه او را جلب كند و پس از گامی چند خود را در یك باغ خرم و زیبا در سایۀ درختان سرسبز و طرب انگیز ببیند، چقدر لذت بخش است؟ و از یك چنین آسایش  و آرامش غیر منتظره تا چه حد شاداب و خوشحال می شود؟

این داستان خواب و خیال نیست، این حقیقت دارد آری دانشمند بزرگوار و استاد زبردست(عبدالحسین امینی) در آغاز امر ضمن تدوین اولین محصول افكار خود، حق داستان غدیر را در حدود وسع و توانایی ادا نموده و نسبت به راویان حدیث غدیر از صحابۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله و تابعین و طبقات علما تا این زمان به طور كافی و مستوفی سخن رانده و به این مقدار از استدلال به حدیث – غدیر خم – و تحقیق در سند و روایت آن و دلالت آنها بر  استوار بودن مقام شامخ ولایت برای پیشوای گرامی علی علیه السلام اعم از آنچه كه از نص حدیث به دست آید و یا آیات قرآن كریم كه ضمن حدیث از لسان رسول اكرم صلی الله علیه و آله در برابر اصحاب بیان و اعلان شده حق سخن را ادا نموده است.

استاد بزرگوار[امینی] پس از ورود در وادی استدلال و تحقیق روایات و سند آنها، توسن همت والای خود را در این میدان پیش رانده و نسبت به بررسی اقوال و مذاهب مختلف و كاوش در حقایق امر، پای اندیشه را از  سر حد معمول دیگر نویسندگان فراتر نهاده و با نیروی شگرف خود بر همگان فایق و سبقت گرفته.

امینی در بررسی این امر خطیر در دشوارترین راهها قدم نهاده و تمام زوایای مسایل مربوط به آن را با نیروی آهنین و بینش نافذ و عجیب خود از زیر نظر گذرانده و هر چه در این راه پیشروی نموده وسعت دامنۀ مسیرش بیشتر نمایان گشته، و چهرۀ معانی و دقایق و حقایق منظره های زیباتری را به او نشان داده! مانند چهرۀ ماه كه هر قدر بیشتر  به آن بنگریم زیبایی بیشتری در نظر

ص: 220

جلوه گر می شود.

ما در نخستین جزء «الغدیر» مشاهده می كنیم كه مؤلف بزرگوار، را ویان این حدیث را از طبقۀ صحابۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله به ترتیب  حروف تهجی نام برده كه تعداد آنها به یكصد و ده تن بالغ گردیده و همه از بزرگان صحابۀ پیغمبرند.

این گروه راویان را از ابی هریره آغاز نموده و به ابی مرازم یعلی بن مره ابن وهب ثقفی پایان داده است.

مؤلف بزرگوار در این رشته از مطلب تنها به ذكر نام راویان اكتفا نكرده، بلكه كتب و مداركی را نیز كه راویان مذكور، حدیث غدیر را ذكر نموده اند. آنهم با تعیین خصوصیات هر یك از كتب مذكوره و تصریح به ذكر صفحات آن بیان داشته است و با این كیفیت «الغدیر» در نظر خوانندۀ آن به مانند دریایي بی كران نمایان می شود كه كتب معتبره در آن چون سیل خروشان جلوه گر است:

مانند: اسد الغابه – الاصابه – تهذیب التهذیب – تاریخ  خطیب بغدادی – تهذیب الكمال – تاریخ الخلفای سیوطی – البدایه و النهایه ابن كثیر – نخب المناقب – مسند احمد حنبل – سنن ابن ماجه – و ده ها كتب حدیث و تاریخ كه به موجب آن صحابۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله داستان غدیر را روایت نموده اند.

مؤلف ارجمند: بعد از ذ كر صحابه به ذكر تابعین پرداخته سپس دیگر دانشمندان و ائمۀ حدیث و تاریخ و تفسیر را با رعایت تر تیب  عصر و زمان هر یك و حتی با ذكر تاریخ وفات آنان در هر قرنی پس از قرنی نام برده و این گروه را از ابن دینار جمحی آغاز و  به را ویان عصر حاضر پایان داده است. نكته جالب تر آنكه : داستان غدیرخم از این جهت كه از فرط شهرت از جملۀ حقایق مسلمه و غیر قابل تردید شناخته شده محلی برای جدل باقی نگذارده و به حد اجماع امت اسلامی از اهل سنت و شیعه رسیده است تا آنجا كه مطرح انظار صحابه و  تابعین و مورد احتجاج و مبادلۀ سوگند(منا شده) قرار گرفته است.

دانشمند ارجمند: این موضوع را نیز از نظر دور نداشته و فصلی مستقل مبنی بر احتجاجات فیمابین صحابه و تابعین و استدلال و مناشدۀ آنان تشكیل داده و از شخصیت های بنام نخست به ذكر احتجاجات فاطمه(سلام الله علیها) دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و امام حسن و امام حسین علیه السلام و عبدالله جعفر پرداخته تا می رسد به

ص: 221

عمر بن عبدالعزیز و مأمون خلیفۀ عباسی.

مؤلف دانشمند با مهارت بی نظیر و تسلط كامل خود خواسته از این وادی غدیر دریای بیكرانی را تشكیل دهد كه امواج خروشان و بر هم انباشتۀ آن به هر جانب دست یافته و از آن محوری به وجود آید كه سخنان صریح و تصریحات ملیح پیغمبر عظیم الشأن صلی الله علیه و آله را كه دربارۀ پیشوای گرامی چون علی صادر شده از هر سو نمایان گردد، و برای تأمین این منظور، نام ادبا و  شعرا ر ا به میان آورده كه در قصاید و منظومه های خود از داستان  غدیر یاد كرده اند و با شمیم روح پرور و مشك فام نام علی علیه السلام و سخنان رسول اكرم صلی الله علیه و آله  آثار و اشعار خود  را آرایش داده اند بسط كلام در شرح احوال شعرا شگفتی ندارد بلكه منتهای شگفتی در نیروی شگرف و طاقت فرسای این مؤلف بزرگوار است كه در مطالعۀ دوران زندگی  خصوصیات هر یك از این شعرا به كار برده!! چه آنكه تنها در مورد ابن رومی و تنظیم شرح حال و زندگی او این دانشمند بی نظیر به دهها كتب قدیم و جدید مراجعه و حتی نوادر مطالب و تطورات گوناگون هر یك از مصادری استخراج نموده كه بسیاری از ارباب دانش و اهل تتبع بر آن مصادر وقوف نداشته اند.

تا اینجا كه دربارۀ « الغدیر» بیان گردید، نتیجۀ  یك بررسی اجمالی است كه با  شتاب و در عین گرفتاری به مشاغل و حوادث زمان توانسته ام بدان دست یابم و امعان نظر بیشتر و دقت در تمام محتویات آن و اظهار نظر دربارۀ آن برایم مقدور نبوده، و استاد بزرگوار عبدالحسین امینی سزاوار است كه دوست سنی مصری خود را در قبال این قصور و عجز مورد عفو و اغماض قرار دهند و بر نارسایی او خرده نگیرند. و از خدای متعال مسئلت مینمایم كه از این چشمۀ زلال  «الغدیر» یك صفای معنوی بین اهل سنت و شیعه در طریق برادری اسلامی پدید آورد تا با وحدت و یگانگی بتوانند یك امت متحد و یك بنای استوار و زوال ناپذیر برای زندگی توأم با آزادی و شرف تشكیل دهند و روز افزون عزت اسلامیان و ارجمندی مقام آنان در جهان تأمین گردد و خدای متعال آن دانشمند بزرگوار را

ص: 222

در این راه مقدس توفیق عنایت فرماید) – محمد عبدالغنی حسن(1)

پیمانه ای از اقیانوس

كتاب شریف و گرانقدر – الغدیر- حاوی مطالب بسیار گرانبهایی دربارۀ موضوع غدیر خم است كه از هیچ یك از آنها نمی توان گذشت، اما اطلاع از همۀ مطالب جز رجوع به خود مجلدات كتاب الغدیر میسر نیست، و چون برای همه طالبان حقیقت و دوستداران معرفت به موضوع بحث مقدور  نیست كه تمام دورۀ مجلدات الغدیر را بخوانند، ما به نحو موجز و بسیار بسیار خلاصه و گزینشی  با حفظ امانت، متن بعض مطالب را كه به نظر می رسد تا حدی  همۀ موضوع را در بر دارد بخصوص از جلد یك ترجمه محمد تقی واحدی چاپ  - آرمان - نقل می كنیم و تفصیل آن مخصوصاً اسناد را برای اطلاع جامع و بیشتر به اصل كتاب  حواله داده می شود.

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا كتابنا ینطق علیكم بالحق

هذا كتابنا ینطق علیكم بالحق(2)

داستان بزرگ و مهم(واقعۀ غدیر خم) داستان دعوت خدایی است. داستان ولایت كبری است. داستان آراستن و كامل ساختن دین و تمام نمودن نعم و خشنودی پروردگار است. بر طبق آیاتی كه كتاب صریح خداوند  بدان نازل گشته و اخبار متواترۀ رسیده از پیغمبر صلی الله علیه و آله تصریح بدان نموده و رشتۀ مدارك و اسناد آن مانند حلقه های به هم پیوسته یك زنجیر از دوران صحابه(یاران پیغمبر صلی الله علیه و آله) و تابعین تا این زمان امتداد یافته.

این كتاب متضمن مطالبی است كه در پیرامون حدیث غدیر رسیده از حقایق روشن و آشكار مربوط به متن حدیث مزبور و سند آن، در این كتاب آنچه با

ص: 223


1- خلاصه مقاله از شاعر و ادیب نام آور الاحرام مصر كه در جلد اول «الغدیر» ثبت است و صفحات آن در پیش آورده شد.
2- اقتباس از قرآن كریم، ترجمه: این كتاب ما است كه بر شما سخن به راستی و درستی گوید.

درستی و صراحت و در آشكارترین مظاهر دایر به این امر مهم ثبت و ضبط گشته از میان انبوهی از مطالب در هم آمیخته و آ هنگ های ناموزون و به هم ریخته استخراج شده تا حقیقت حال بر خوانندۀ آن آشكار و جلوه گر شود.

(امینی)

(در نظر هیچ خردمندی تردید نیست كه شرف و برتری هر چیز بسته به فایدۀ و نتیجۀ آن چیز است.

بنابراین قاعده: در میان موضوع های تاریخی نخستین امری كه می تواند متضمن مهمترین فواید و نتایج باشد موضوعی است كه دین الهی بر آن پایه گذاری شده و كیش و آییني براساس آن استوار گشته و قوائم و استوانه های مذهبی بر آن نصب و امتی از آن به وجود آمده باشد و دولت هایی بر آن مبنی و اساس متشكل وصیت شهرت آن مداوم و ذكر آن جاودانی گردیده باشد.

واقعۀ تاریخی «غدیر خم» از جمله همین قضایای مهمه و خود خطیرترین موضوع تاریخی در جهان اسلام است. زیرا، این واقعۀ مهم با بسیاری از براهین قاطعه(مرتبط به آن) مبنی و اساس مذهب آنهایی است كه از آثار خاندان پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله پیروی می نمایند، كه شامل ملیونها، از نفوس مسلمانان است: در این گروه عظیم مظاهر دانش و بزرگی نمایان و از میان آنها دانشمندان به نام، حكما، فلاسفه،مردان بزرگ،نوابغ در علوم وفنون متبوعه،سلاطین، سیاستمداران فرماندهان، ادبا، فضلا برخاسته اند ... و كتب و مؤلفات گرانبها در هر فن از آنان در جهان منتشر گشته، بنابراین اگر مورخ خود از این گروه باشد، بر او فرض و واجب است كه اخبار و مطالب مهمه مربوط به بَدْوِ دعوت نبوی صلی الله علیه و آله را به وسیله ثبت و ضبط در تاریخ خود به طور تفصیل در دسترس استفادۀ هم كیشان خود قرار دهد.

و اگر مورخ از غیر این گروه(یعنی غیر از گروه پیروان آثار خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله باشد، باز هم  ضمن بررسی در تاریخ جمعیت بزرگی مانند این گروه ناچار است كه نسبت به  چنین واقعۀ مهمی(اگر چه با سادگی و  بساطت هم شده) ذكری بنماید، و یا چنانچه تحت تأثیر عواطف  قومی و مسخّر هیجانات فتنه جویانۀ طایفۀ خود شده ذكر این قضیۀ تاریخی را با اموری كه در پیرامون این قضیه از لحاظ انتقاد در دلالت آن مورد نظر اوست توأم نماید.

ص: 224

اینك به ذكر و خصوصیات مورخینی كه واقعۀ  غدیرخم را  در آثار و كتب تاریخی خود ثبت نموده اند مبادرت می شود:

نام مورخ

تاریخ فوت

(هجری قمری)

نام كتاب او

1- بلاذری

27 9

انساب الاشراف

2- ابن قتیبه

276

المعارف الامامه  و السیاسه

3- طبری

310

كتابی در خصوص این موضوع نوشته[الولایه]

4- ابن زولاق لیثی مصری

278

در تألیف خود

5- خطیب بغدادی

463

در تاریخ خود

6- ابن عبدالبرّ

464

الاستیعاب

7- شهرستانی

548

الملل و النحل

8- ابن عساكر

571

تاریخ شام

9- یاقوت حموی

626

معجم الادبا، ج 18، ص 84

10- ابن اثیر

630

اسدالغابه

11- ابن ابی الحدید

656

شرح نهج البلاغه

12- ابن خلكان

682

وفیات الاعیان

13- یافعی

768

مرآت الجنان

14- ابن الشیخ البلوی حدود

605

در «الف باء»

15- ابن كثیر شامی

754

البدایه و النهایه

16- ابن خلدون

808

در مقدمۀ تاریخ خود

17- شمس الدین ذهبی

748

تذكره الحفاظ

18- نویری حدود

833

نهایه الارب فی فنون الادب

19- ابن حجر عسقلانی

852

«الاصابه» «التهذیب»

20- ابن صباغ مالكی

855

الفصول المهمّه

21- مقریزی

845

الخطط

22- جلال الدین سیوطی

911

در كتب متعدده

23- قرمانی دمشقی

101 9

اخبار الدول

24- نورالدین حلبی

1044

السیره الحلبیه

ص: 225

و غیر اینها از مشاهیر فن تاریخ

این از نظر علم تاریخ و شأن مورخ. و امّا فن حدیث. دراین فن نیز موضوع استدلال به همان وتیره كه در علم تاریخ بیان شد بی كم و كاست وارد است زیرا: محدث، نیز بهر جانب و هر دسته از حدیث با توسعه ای كه در دامنۀ آن وجود دارد توجه نماید. روایات صحیحه و مسندی خواهد یافت كه مشعر بر این مزیّت و تقدّم برای ولیّ دین(علی علیه السلام می باشد به طوری كه هر طبقه از طبقه قبل از خود این حدیث را دریافت نموده تا دور منتهی می شود به طبقۀ صحابه یعنی آنان كه خود حضور داشته و این خبر را از منبع وحی صلی الله علیه و آله شنیده اند: و در عین اینكه طبقات متعددۀ روات، فاصلۀ طولانی تشكیل داده اند، همان نورانیت خیره كنندۀ این واقعۀ باقی و احساس می شود.

نام جمله ای از محدثین بزرگ، آنها كه واقعۀ غدیر خم را حدیث نموده اند

1- پیشوای مذهب شافعی – ابوعبدالله محمد بن ادریس شافعی(وفات 204) طبق مذكور در النهایه ابن اثیر

2- پیشوای مذهب حنبلی – احمد حنبل(متوفی 241) در مسند و مناقب.

3- ابن ماجه(متوفی 273) در سنن خود

4- ترمذی متوفی 279در صحیح خود

5- نسائی(متوفی 303) در خصایص خود

6- ابویعلی موصلی(متوفی307) در مسند خود

7- بغوی(متوفی 317) در مصابیح السنه

8- دولابی(متوفی 320) در الكنی و الاسماء

9- طحاوی(متوفی 321) در مشكل الاثار

10- حاكم(متوفی 405) در مستدرك

11- ابن المغازی شافعی(متوفی 483) در مناقب

12- ابن منده اصفهانی(متوفی 512) در تألیف خود به طرق متعدده

13- خطیب خوارزم(متوفی 568) در مناقب و در مقتل ابی عبدالله الحسین علیه السلام

14- گنجی(متوفی 658) در كفایت الطالب

ص: 226

15- محب الدین طبری(متوفی 6 94) در الریاض النّضرة و ذخایر العقبی

16-  حموینی(متوفی722) در فراید السبطین

17- ذهبی(متوفی 748) در تلخیص

18- هیثمی(متوفی 807) در مجمع الزواید

19- جزری(متوفی 830) در اسن المطالب

20- ابوالعباس قسطلانی - (متوفی 923) المواهب اللّدنیّه

21- متقی هندی(متوفی 97 5) دركنزالعمال

22- هروی قاری(متوفی 1014) در المرقاه فی شرح المشكات

23- تاج الدین مناوی(متوفی 1031) در كنوزالحقایق فی حدیث خیر الخلایق و فیض القدیر

24- شیخانی قادری(متوفی 1031) در الصراط السوی فی مناقب آل النبی صلی الله علیه و آله

25- باكثیر مكی(متوفی 1074) در وسیلۀ المآل فی مناقب الال

26-  ابو عبدالله زرقانی مالكی(متوفی 1122) در شرح المواهب

27- ابن حمزۀ دمشقی حنفی در البیان

و غیر اینها از محدثین

اینك قسمتی از مفسرین بنام كه در تفسیر خود به ذكر این واقعه پرداخته اند:

1- طبری متوفای سال 310 در تفسیر خود

2- ثعلبی متوفای سال 427 یا 437 در تفسیر خود

3- واحدی متوفای سال468 در اسباب النزول

4- ابومحمد بغوی متوفای سال 516 در تفسیر خود

5- قرطبی متوفای سال 567 در تفسیر خود

6- فخر رازی متوفای سال 606 در تفسیر خود

7- قاضی بیضاوی متوفای سال 685 در تفسیر خود

8- ابن كثیر شامی متوفای سال 774 در تفسیر خود

9- نیشابوری متوفای سال 800 در تفسیر خود

ص: 227

10- جلال الدین سیوطی متوفای سال 911 در تفسیر خود

11- ابوالمسعود متوفای سال 97 2

12- خطیب شرمینی متوفای سال 97 7

13- قاضی شوكانی متوفای سال 1173(1)

14- آلوسی بغدادی متوفای سال 1270 در تفسیر خود

و غیر اینها از مفسرین

  اینك جمله ای از متكلمین بنام كه در كتب خود به ذكر واقعۀ غدیر پرداخته اند:

1- قاضی ابوبكر باقلانی بصری متوفای 403 در التمهید

2- قاضی عبدالرحمن ایجی شافعی متوفای 756 در المواقف

3- سید شریف جرجانی متوفای 816 در شرح المواقف

4- بیضاوی متوفای 658 در طوالع الانوار

5- شمس الدین اصفهانی در مطالع الانظار

6- تفتازانی متوفای 792 در شرح المقاصد

7- قوشچی المولی علاءالدین متوفای 879در شرح تجرید

و عین الفاظ نامبردگان به طوری است كه ذیلا ترجمه و ذكر می شود:

به تحقیق پیوسته كه پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم كه در محلی است بین مكه و مدینه به نام جحفه هنگام بازگشت از حجةالوداع مردم را جمع فرمود و آن روز بسیار گرم و سوزان بود، به حدی كه مردم قسمتی از ردای خود را زیر پا می گذاردند از شدت گرمی زمین پس از گرد آمدن خلق - آن حضرت در جایگاه بلندی خطبه ای ایراد فرمود و از جمله فرمود: ای گروه مسلمانان آیا من اولی(سزاوارتر) بر شما و امور شما از خود شما نیستم؟ گفتند: آری به خدا قسم. آنگاه فرمود: هر كس كه من مولای اویم، پس از من علی علیه السلام مولای او خواهد

ص: 228


1- چند تن از این مفسرین را مؤلف محترم در ترجمه استدراك و اضافه كردند كه در اصل نیست.

بود.

خداوندا دوست بدار آنكه را كه او را دوست بدارد، و دشمن بدار آنكه را كه او را دشمن بدارد و یاری كن یاران او را و خوار كن خواركنندگان او را.(1)

و از جمله متكلمین – قاضی النجم محمد شافعی متوفی(876) است كه در(بدیع المعانی) این واقعه را ذكر كرده است و جلال الدین سیوطی در اربعین خود، و مفتی شام حامدبن علی عمادی در(الصلاة المفاخره بالاحادیث المتواتره) و آلوسی بغدادی(متوفی 1324) در(نثر اللئالی) و غیر اینها.

[رسول خدا صلی الله علیه و آله در دهمین سال هجرت به قصد زیارت خانه خدا(كعبه) با هفتاد هزار نفر از مسلمانان از مدینه حركت فرمود و با دیگر طوایف و قبایل از مسلمانان كه در راه به او پیوستند با حدود یكصد و ده هزار روز دوشنبه چهارم ذیحجه آخر وقت به مكه رسید و روز سه شنبه را در مكه بودند.]

(پس از آنكه رسول خدا صلی الله علیه و آله مناسك حج را انجام دادند و با جمعیتی كه به همراه آنحضرت بودند آهنگ بازگشت به مدینه فرمودند چون به غدیر خم(كه  در نزدیك جحفه است) رسیدند. جبرئیل امین فرود آمدو از خدای تعالی این آیه را آورد:

« یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك .... »(2)

باید دانست كه جحفه منزلگاهی است كه راههای متعددی(راه اهل مدینه و مصر و عراق) از آنجا منشعب و جدا می شود ........ و ورود پیغمبر صلی الله علیه و آله و همراهان به آن نقطه در روز پنجشنبه هجدهم ذیحجه تحقق یافت.

امین وحی الهی آیۀ فوق الذكر را آورد و از طرف خداوند آنحضرت را امر كرد كه علی علیه السلام را به ولایت و امامت معرفی و منصوب فرماید و آنچه را دربارۀ پیروی از او و اطاعت اوامر او از جانب خدا بر خلق واجب آمده به همگان ابلاغ

ص: 229


1- عین لفظ آنها ذكر شده برای اینكه واقعه را بی سند بطور(ارسال مسلم) ذكر نموده اند.
2- آیه 70 - سورۀ مائده(ای فرستاده خداوند برسان و به امت ابلاغ كن آنچه را كه از طرف پروردگار تو بر تو فرو فرستاده شد).

فرماید. در این هنگام آنها كه از آن مكان گذشته بودند به امر پیغمبر بازگشتند و آنها هم كه در دنبال قافله بودند رسیدند و در همانجا متوقف شدند. در این سرزمین درختان كهن و انبوه و سایه گستر وجود داشت كه پیغمبر صلی الله علیه و آله قدغن فرمود كسی زیر درختان پنجگانه كه بهم پیوسته است فرود نیاید، و خار و خاشاك آنجا را برطرف سازند، وقت ظهر حرارت هوا شدت یافت به طوری كه مردم قسمتی از ردای خود را بر سر و قسمتی را زیر پا افكندند و برای آسایش پیغمبر صلی الله علیه و آله چادری تهیه و روی درخت افكندند تا سایۀ كاملی برای پیغمبر صلی الله علیه و آله فراهم گشت. اذان ظهر گفته شد و آنحضرت در زیر آن درختان نماز ظهر را با همۀ همراهان ادا فرمود پس از فراغ از نماز در میان گروه حاضرین، بر محل مرتفعی كه از جهاز شتران ترتیب داده بودند قرار گرفت، و آغاز خطبه فر مود و با صدای بلند همگان را متوجه ساخت و چنین فرمود:

حمد و ستایش مخصوص ذات خدا است، یاری از او می خواهیم و به او ایمان داریم و توكل ما به اوست، و از بدی های خود و اعمال ناروا به او پناه می بریم گمراهان را جز او راهنمایی نیست و آن كس را كه او راهنمایی فرموده گمراه كننده نخواهد بود، و گواهی می دهم كه معبودی(در خور پرستش) جز او نیست، و اینكه محمد صلی الله علیه و آله بندۀ و فرستادۀ او است. پس از ستایش خداوند و گواهی به یگانگی او ای گروه مردم همانا خداوند مهربان و دانا مرا آگهی داده كه دوران عمرم سپری گشته و قریباً دعوت او را اجابت و به سرای  باقی خواهم شتافت من و شماها هر كدام بر حسب آنچه به عهده داریم مسئولیم اینك اندیشه و گفتار شما چیست؟

مردم گفتند: ما گواهی می دهیم كه تو ابلاغ فرمودی و از پند ما و كوشش در راه وظیفه دریغ نفرمودی. خدای به تو پاداش نیكو عطا فرماید: فر مود: آیا نه این است كه شماها به یگانگی خداوند و اینكه محمد صلی الله علیه و آله بنده و فرستادۀ او است گواهی می دهید؟ و به اینكه بهشت و دوزخ و مرگ و قیامت تردید ناپذیر است و اینكه مردگان را خدا بر می انگیزد و اینها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟

همگان گفتند: آری به این حقایق گواهی می دهیم پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: خداوندا گواه باش و با تأكید و مبالغه در توجه و شنوایی همگی و اقرار مجدد آنان به

ص: 230

اینكه سخنان آنحضرت را شنیدند و توجه دارند فرمود: همانا من در انتقال به سرای دیگر و رسیدن به كنار حوض بر شما سبقت خواهم گرفت و شما در كنار حوض بر من وارد می شوید پهنای حوض من بمانند مسافت بین صنعا و بصری است و در آن به شمارۀ ستارگان – قدحها و جامهای سیمین هست. بیندیشید و مواظب باشید كه پس از درگذشتن من با دو چیز گرانبها و ارجمند كه درمیان شما می گذارم چگونه رفتار نمایید(1) در این موقع یكي در میان مردم بانك برآورد كه یا رسول الله آن دو چیز گرانبها و ارجمند چیست: فرمود آنكه بزگتر است كتاب خدا است كه یكطرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن در دست شما است (كنایه از اینكه كتاب خدا وسیلۀ ارتباط با خداوند است) بنابراین آن را محكم بگیرید و از دست ندهید تا گمراه نشوید و آن دیگر كه كوچكتر است عترت من(اهل بیت من) می باشد و همانا خدای مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه این امر را(عدم جدایی كتاب و عترت را) از پروردگار خود درخواست نموده ام بنابراین بر آن دو پیشی نگیرید و از پیروی آن دو باز نایستید و كوتاهی نكنید، كه هلاك خواهید شد - پس دست علی را گرفت و او را بلند نمود تا به حدی كه سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و مردم او را دیدند و شناختند.

و فرمود: ای مردم كیست كه بر اهل ایمان از خود آنها(سزاوارتر) می باشد؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود همانا خدا مولای من است، و من مولای مؤمنین هستم و اولی و سزاوارترم بر آنها از خودشان پس هر كس كه من مولای اویم علی علیه السلام مولای او خواهد بود، و این سخن را سه بار و بنا به گفتۀ احمد حنبل پیشوای حنبلی ها چهار بار تكرار فرمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: بار خدایا دوست بدار آن كه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آن كه را كه او را دشمن دارد، و یاری فر ما یاران او را و خوارگردان خواركنندگان او را و او را  معیار و میزان و محور حق و راستی قرار ده. آنگاه فرمود: باید آنان كه حاضرند این امر را به غایبین برسانند و ابلاغ نمایند. هنوز جمعیت پراكنده نشده بود كه

ص: 231


1- دو چیز گرانبها و ارجمند مفاد كلمه(ثقلین) است كه مفرد آن ثقل است یعنی بزرگ و گرانبها

امین وحی الهی رسید و این  آیه را آورد:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا»(1)

در این موقع پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود الله اكبر، بر اكمال دین و اتمام نعمت.

و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی علیه السلام بعد از من سپس آن گروه شروع كردند به تهنیت امیرالمؤمنین علیه السلام و از جملۀ آنان(پیش از دیگران) شیخین(ابوبكر و عمر) بودند كه گفتند: به به برای تو ای پسر ابی طالب كه صبح و شام را درك نمودی در حالیكه مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی گشتی. و ابن عباس گفت: بخدا  سوگند كه این امر(ولایت علی علیه السلام ) بر همه واجب گشت. سپس حسان بن ثابت گفت: یا رسول الله اجازه فرمایید تا دربارۀ  علی علیه السلام اشعاری بسرایم پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود بگو با میمنت و مباركی الهی در این هنگام حسان برخاست و چنین گفت: ای گروه بزرگان قریش. در محضر پیغمبر اسلام دربارۀ ولایت كه مسلم گشت، گفتار و اشعار خود را بیان می كنم و گفت:

ینادیهم، یوم الغدیر نبیهم *** بخّم فاسمع بالرسول منادیاً(2)

خلاصه آنكه این موضوع(غدیر خم) در نظر علمای اهل سنت نیز ثابت و محقق است و از متواتر و مسلمیات است(3)

ص: 232


1- سورۀ مائده، آیۀ 3؛ امروز دین شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و دین اسلام را برای شما پسندیدم.
2- اشعاری كه یك بیت آن در بلاا ذكر شد با ترجمه و احوال شاعر آن حسان بن ثابت را ضمن ذكر شعرای قرن اول كه دربارۀ غدیر خم شعر گفته اند در جلد دوم الغدیر مشروحاً مطالعه فرمایید.
3- احمد بن حنبل ابن حدیث را از چهل طریق روایت كرده و ابن جریر طبری از  هفتاد و چند طریق و جزری مقری از هشتاد طریق - و ابن عقده از یك صد و پنج طریق و ابوسعید سجستانی از یك صد و بیست طریق و ابوبكر جعابی از یكصد و بیست و پنج طریق و در تعلیق(حاشیه) هدایت العقول، ص30 از امیر محمد یمنی(یكي از شعرای غدیر در قرن دوازدهم هجری) یكصد و پنجاه طریق برای آن ثبت گردیده است.

و ما اینك نام راویان حدیث غدیر خم را از صحابه و تابعین تا آنجا كه به طریق منتهیه به آنها وقوف یافته ایم به ترتیب حروف الفبا ذكر می كنیم.

[كتاب حاضر كه در دست شما خوانندۀ گرامی است از شرح تولد، وفات و اسناد هر یك از این راویان كه نسبتاً مفصل و در كتاب شریف الغدیر ضبط است به جهت اطناب صرف نظر شد(طالبان می توانند به آن كتاب، ج1مراجعه فرمایند) و فقط نام آنها به همان ترتیب مذكور الغدیر ذكر می شود.

امّا برای نمونه نام اول راوی را با شرح مذكور اسناد عیناً نقل می كنیم تا خواننده حدود اطلاع از اسناد هر یك را به دست آورد.]

حرف الف

1- ابوهریرۀ دوسی(كه در سن هفتاد و هشت سالگی در یكي از سالهای 57 – 58 – 59درگذشته است) روایت او به طور مسند(1)

در جلد 8 تاریخ خطیب بغدادی صفحه290 به دو طریق از مطر وراق از شهربن جوشب از ابوهریره به لفظ او كه بعداً ذكر می شود موجود است و در «تهذیب الكمال فی الاسماء الرجال» تألیف ابی الحجاج مزی و در جلد 7 «تهذیب التهذیب، ص 327» و در مناقب خوارزمی، ص 130 ذكر شده و خوارزمی در كتاب مقتل امام سبط شهید(حسین بن علی علیه السلام او را از جملۀ راویان حدیث غدیر از صحابه به شمار آورده است.

و جزری در ص 3 از «اسنی المطالب» و سیوطی در «الدرالمنثور» ج 2، ص 259از ابن مردویه و خطیب و ابن عساكر هر یك به سلسه سند خود از او(ابوهریره) روایت نموده اند، و در ص 114 «تاریخ الخلفا» نقل از ابی يعلی موصلی به سلسله سند خود از نامبرده روایت نموده و در «فرائد السبطین» تإلیف حمووینی به اسنادش از شهربن جوشب از نام برده روایت شده و در جلد 6 از «كنزالعمال» تألیف متقی هندی ص 154 به طریق ابن ابی شیبه از او و از دوازده

ص: 233


1- مسند در اصطلاح علمای حدیث روایتی است كه نقل كنندگان آن ذكر شده باشد.

تن دیگر از صحابه و در همان جلد ص 403 از عمیرة بن سعد از او، در جلد2«الاستیعاب» تألیف عبدالبر ص 473 و در جلد 5 «البدایه و النهایه» تألیف ابن كثیر دمشقی ص 214 نقل از حافظ ابی يعلی و حافظ ابن جریر به اسناد آن دو از ادریس و داود از پدر آنها(یزید) از او، و همچنین از شهر بن جوشب از او و همچنین از عمیرة بن سعد از او و در كتاب «حدیث الولایه» تألیف ابن عقده.(1)

 و «نخب المناقب» تألیف ابوبكر جعابی(2) و در «نزل الابرار» ص 20 از طریق ابی يعلی موصلی و ابن ابی شیبه از او روایت شده، آنچه فوقاً از سلسله های متعدد نقل شده همه منتهی به ابی هریره می شود.

2- ابویعلی انصاری.

3- ابوزینب بن عوف الانصاری.

4- ابوفضالۀ انصاری.

5- ابوقدامۀ انصاری.

6- ابوعمرة بن عمرو بن محصن انصاری.

7- ابوالهیثم بن التیهان.

8- ابورافع قبطی(برای ابورافع نامهای مختلف ذكر شده كه در الغدیر ضبط است)

9- ابوذویب خویلد(یا خالد) پسر خالد بن محرث الهذلی

10- ابوبكر بن ابی قحافۀ تیمی(وفات: سال 13 هجری) ابن عقده به اسناد خود در «حدیث الولایه» و ابوبكر جعانی در «نخب» و منصوری رازی در كتاب خود(كه در موضوع غدیر نوشته است) حدیث غدیر را از او روایت نموده اند و شمس الدین جزری در «اسنی المطالب» ص 3 او را در شمار

ص: 234


1- طرق ابن عقده را كه در كتاب خود(حدیث الولایه) ذكر كرده از(اسد الغابه) و(الاصابه) و(طرایف) سید بزرگوار ابن طاووس و جز آنها به دست آوردیم.
2- طرق جعابی را علامه سروی در جلد 1(المناقب) ص 509از صاحب بن عباد از جعابی و علامه – ابوالحسن شریف در(ضیاء العالمین) از كتاب خود جعابی(نخب المناقب) نقل نموده و ما از آن دو اخذ نمودیم.

راویان غدیر از صحابه ذكر كرده است.(1)

11- اسامةبن زید بن حارث كلبی

12- ابی بن كعب انصاری خزرجی(سید القراء)

13- اسعد بن زرارۀ انصاری

14- اسماء بنت عمیس خثعمیه

15- ام سلمه زوجه پیغمبر صلی الله علیه و آله

16- ام هانی بنت ابوطالب(سلام الله علیها)

17- ابوحمزه انس بن مالك انصاری خزرجی

حرف ب

18- براء بن عازب انصاری اوسی[نتوانستم از مابقی مربوط به این راوی را ذكر نكنم جالب است]

در كوفه اقامت گزید و در آنجا سال 72 هجری درگذشته است در جلد 4 «المسند» احمد بن حنبل ص 281 حدیث غدیر به لفظ نامبرده موجود است كه صاحب «مسند» به اسناد خود از عفان از حماد بن سلمه از علی بن زید از عدی ابن ثابت از او(براء) و به طریق دیگر از عدی از براء روایت كرده به شرح و بیانی كه در حدیث تهنیه انشاءالله ذكر خواهد شد و در «سنن» ابن ماجه جلد1ص 28 و 29از ابن جدعان از عدی از او روایت شده كه گفت: در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله از حجّی كه نمود آمدیم در بعضی منازل فرود آمد، و از طرف آنجناب اعلام شد كه همگی برای نماز مجتمع گردند. سپس دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: آیا من اولی(سزاوارتر) به اهل ایمان از خود آنها نیستم؟ همگی گفتند آری هستی، فرمود: بنابراین، این شخص(یعنی علی علیه السلام ) ولی و عهده دار امور كسی است كه من مولای اویم بار خدایا دوست بدار آن كه را او را دوست دارد، و دشمن دار آنكه را او را دشمن دارد.

ص: 235


1- روایت ابی بكر جالب بود ذكر كردیم.

و در خصایص نسائی ص 16 از ابی اسحاق از او و در تاریخ خطیب بغدادی جلد 14 ص 236 و در تفسیر طبری جلد 3، ص 427 و در تهذیب الكمال فی اسماء الرجال« و در »الكشف و البیان» تألیف ثعلبی(لفظ و سند او خواهد آمد) و در «استیعاب» ابن عبدالبر جلد 2، ص 472 و در «الریاض النضره» محب الدین طبری، ج 2، ص 169از طریق حافظ ابن سمان و مناقب خطیب خوارزمی ص 94 (به اسناد از عدی) از براء نامبرده و در «الفصول المهمه» تألیف ابن صباغ مالكی ص 25(نقل از حافظ ابی بكر بن احمد بن حسن بیهقی و امام احمد حنبل) و در «ذخائر العقبی» تألیف محب الدین طبری ص 67 و در «كفایه الطالب» تألیف حافظ گنجی شافعی ص 14 از عدی بن ثابت از او و در تفسیر فخر رازی ج 3 ص 236 و تفسیر نیشابوری ج 6 ص194 و در «نظم دررالسمطین» تألیف جمال الدین زرندی  و در «جامع صغیر» ج1ص 555 از طریق احمد و ابن ماجه و در «مشكات المصابیح» ص 1557(آنچه كه از طریق احمد از براء و زیدبن ارقم روایت شده) و در شرح دیوان امیرالمؤمنین7 تألیف میبدی به طریق احمد و در «فرائد السمطین» به پنج طریق از عدی بن ثابت از او و در «كنزالعمال ج 6 ص 152 از طریق احمد و از او  در ص 397 نقل از سنن حافظ ابن ابی شیبه به اسنادش از او - و در - «كنزالعمال جلد 6 ص 152 از طریق احمد از او و در ص 397 نقل از سنن حافظ ابن ابی شیبه به اسنادش از او – و در - «البدایه و النهایه» ابن كثیر جلد 5 ص 209- از عدی از او - به نقل از ابن ماجه  و حافظ عبدالرزاق و حافظ ابویعلی موصلی و حافظ حسن بن سفیان و حافظ ابن جریر طبری و در جلد 7 كتاب مذكور ص 349از طریق حافظ عبدالرزاق از معمر از ابن جدعان از عدی از براء بن عازب روایت نموده اند كه گفت: با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمدیم(از مكه) تا در غدیر خم فرود آمدیم، منادی از طرف آنجناب اجتماع عمومی را اعلام كرد، و پس از آنكه همگی گرد آمدیم فرمود: آیا من اولی به شما از خود شما نیستم؟ گفتیم، آری هستی يا رسول الله، فر مود: آیا من اولی(سزاوارتر) نیستم به شما از مادرانتان؟ گفتیم بلی يا رسول الله صلی الله علیه و آله هستی فرمود: آیا من اولی نیستم بر شما از پدرانتان؟ گفتیم بلی يا رسول الله هستی و از این قبیل پرسشها دایر به اولویت خود چند بار تكرار فرمود و همه را تصدیق و

ص: 236

اقرار نمودیم.

آنگاه فرمود: هر كس كه من مولای او هستم پس علی علیه السلام مولای او خواهد بود(1) بار خدایا دوست بدار كسی را كه او را دوست دارد و دشمن بدار كسی را كه او را دشمن دارد پس عمربن خطاب گفت: گوارا باد تو را ای پسر ابی طالب كه امروز را درك نمودی، در حالتی كه ولی و سرپرست هر مؤمن هستی.

و به همین كیفیت این حدیث را از ابن ماجه از حدیث حماد بن سلمه از علی بن زید و ابی هارون عبدی از عدی بن ثابت از – براء – آورده و موسی بن عثمان حضرمی نیز از ابن اسحاق به همین عنوان از براء روایت نموده است.

و حدیث مزبور را حافظ ابومحمد عاصمی در «زین الفتی» از ابی بكر جلاب از ابی احمد همدانی از ابی جعفر محمد بن ابراهیم قهستانی از ابی قریش محمدبن جمعه از ابی يحیی مقری از پدرش از حمادبن سلمه از علی بن زیدبن جدعان از عدی بن ثابت از براء بن عازب، به شرح و لفظی كه در حدیث تهنیه خواهد آمد روایت نموده، و در «نزل الابرار» نیز در صفحه 19از طریق احمد و در صفحه 21 از طریق ابی نعیم در فضایل صحابه حدیث او از براء بن عازب موجود است و در جلد2از «الخطاط» مقریزی ص 222 به طریق احمد از او(براء) و در «مناقب الثلاثه» از طریق احمد و حافظ ابوبكر بیهقی از او و در جلد2از كتاب «روح المعانی» ص 350 از او در تفسیر «المنار» جلد 6 ص 1464 از طریق احمد، و ابن ماجه از نامبرده این روایت ذكر شده است و جزی در « اسنی المطالب» ص 3 براءبن عازب مذكور  را در شمار راویان حدیث غدیر ذكر نموده.

19-  بریده بن خصیب ابوسهل اسلمی .....

حرف ث

20-  ابوسعید ثابت بن ودیعۀ انصاری خزرجی مدنی .....

ص: 237


1- در نسخه چاپی از «البدایه و النهایه» به لفظ من كنت مولاه فعلی مولاه ذكر شده و در نسخه خطی آن به طوری كه در «عقبات» از آن نقل شده چنین مذكور است: من كنت مولاه فان علیاً  بعدی مولاه.

حرف ج

21-  جابربن سمرة بن جناده ابوسلیمان سوایی .........

22- جابربن عبدالله انصاری(1)(نامبرده در  سن نود و چهار سالگی در یكي از سالهای 73 – 74 – 78 در مدینه وفات یافته) حافظ بزرگ ابن عقده در «حدیث الولایه» به اسنادش از او روایت نموده كه گفت: ما در سفر حجةالوداع با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم. پس از بازگشت[از مكه] در جحفه فرود آمد و برای مردم خطبه خواند و فرمود: ای مردم من مسئول هستم و شما هم مسئول هستید. اكنون رأی و نظر خود را بازگویید؛ گفتند: گواهی می دهیم كه تو اوامر خدا را  به ما رسانیدی و ما را پند دادی و آنچه متضمن صلاح و سعادت ما بود بیان نمودی. فرمود: همانا من بر شما در انتقال به سرای دیگر پیشی می گیرم و شما در كنار حوض بر من وارد می شوید و من در میان شما دو چیز گران و  نفیس وامی گذارم كه اگر پیوستگی خود را به آن دو حفظ كنید، هرگز گمراه نخواهید شد. كتاب خدا و عترت من، اهل بیت من، و این دو هرگز از یكدیگر جدا نمی شوند تا كنار حوض بر من وارد شوند سپس فرمود: آیا نمی دانسته اید كه من اولی(سزاوارترم) به شما از نفوس شما؟ گفتند: آری چنین است؛ در این هنگام در حالیكه دست علی علیه السلام را در دست داشت فرمود: هر كس من مولای اویم علی مولای او خواهد بود سپس فرمود: بارخدایا دوست بدار دوستان او را، و دشمن بدار دشمنان او را.

و همین حدیث را ابوبكر جعانی در نخب خود و ابن عبدالبر در جلد2«استیعاب» ص 473 از او روایت كرده اند و حدیث نامبرده در «اسماءالرجال» تألیف ابی الحجاج و «تهذیب التهذیب» جلد 7 ص 327 و «كفایه الطالب» ص 16 به طریق عالی از مشایخ او كه همه حافظین حدیث بوده اند و شریف ابوتمام علی بن ابی الفخار هاشمی، و ابوطالب عبدللطیف بن محمد قبیطی و ابراهیم بن عثمان كاشغری به طرقشان از عبدالله بن محمد بن عقیل آورده اند كه گفت: به اتفاق

ص: 238


1- .[در موضوع غدیر خم، روایت جابربن عبدالله انصاری از لحاظ موضوع و محتوا با دیگر روایات همسان است، اما از لحاظ عبارت و مزیتهایی كه در برداشت آن را نیز ضبط كردیم]

علی بن الحسین علیه السلام و محمد بن الحنفیه و ابوجعفر علیه السلام نزد جابر بن عبدالله [انصاری] در خانۀ او بودیم پس مردی از اهل عراق داخل شد و به جابر گفت: تو را به خدا قسم می دهم كه آنچه را از رسول خدا صلی الله علیه و آله دیدی و شنیدی برای من بیان كن؛(تا آخر این داستان كه در حدیث منا شدۀ مرد عراقی با جابربن عبدالله خواهد آمد.)

و حافظ حموینی در «فراید السمطین» در سمط اول در باب نهم از طریق حافظ بن البطّی و ابن كثیر در «البدایه و النهایه جلد 5 ص 209به اسناد از عبدالله بن محمد بن عقیل از او(یعنی جابر) این حدیث را روایت نموده اند.

و پس از نقل حدیث گفته است: استاد ما ذهبی گفت این حدیث(از نقطه نظر راویانی كه در سلسله روایت دارد) حدیث نیكویی است و ابن لهیعه از بكر بن سواده و جز او از ابی سلمة بن عبدالرحمن از جابر به همین نحو و همچنین متقی هندی در جلد 6 كنزل العمال ص 3 98 نقل از بزار به اسنادش از او و سمهودی در «جواهر العقدین»(چنانه قندوزی حنفی در ینابیع خود در ص 41 از ا و نقل كرده) به همان لفظ و بیان از ابن عقده و وصّابی شافعی در «الاكتفاء» نقل از سنن حافظ ابن ابی شیبه به اسنادش از او این حدیث را روایت نموده اند و حافظ ابن المغازلی(به طوری كه در «العمده» تألیف ابن بطریق ص 53 مذكور است) با ذكر سند و به اسناد خود از بكر بن سواده از قبیصه بن ذویب و ابی سلمة بن عبدالرحمن از جابربن عبدالله روایت نموده به اینكه رسول خدا صلی الله علیه و آله در خم فرود آمد و مردم از آنجناب دور و متفرق گشتند پس آنجناب علی علیه السلام را امر فرمود كه مردم را جمع نماید و پس از اجتماع آنها، رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی كه تكیه به دست علی علیه السلام داشت در میان آنها ایستاد و پس از ادای حمد و ثنای خداوند خطاب به آنها فرمود: دوری و تفرقۀ شما به حدی بر من ناگوار آمد كه پنداشتم حتی درختی كه من تكیه بر آن دارم بیش از هر درخت دیگری مورد بی علاقگی شما است!!

(كنایه از نهایت تأثر از تفرقه و دوری مسلمین از آنحضرت است) سپس فرمود: لیكن علی علیه السلام پیوسته به من نزدیك است به طوری كه هیچ امری را بر نزدیكی و دوستی من اختیار نمی كند و به همین سبب است كه خداوند او را

ص: 239

برای من به منزلۀ من برای او قرار داده و همانطور كه من از او خشنود و راضی هستم خداوند نیز از او راضی و خشنود گشته سپس دست علی علیه السلام را بلند كرد و فرمود: هر كس كه من مولای اویم پس علی مولای او خواهد بود بار خدایا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن بدار آنكه را كه او را دشمن دارد. جابر گوید – در این هنگام مردم با شتاب و نگرانی(از ابراز تأثر پیغمبر صلی الله علیه و آله ) به سوی آن حضرت شتافتند و با تضرع و گریه از تفرقه و دوری خود معذرت خواسته و عرضه داشتند یا رسول الله تفرق و دور شدن ما از حضرت برای این بود كه مبادا اجتماع ما بر آنجناب گران و ناگوار باشد اكنون كه این معنی موجب ناراحتی و  خشم شما گشته پناه به خدا میبریم از خشم پیغمبرش – در این موقع رسول الله صلی الله علیه و آله ابراز رضایت فرمود و معذرت آنها را پذیرفت. و این داستان را ثعلبی در تفسیر خود – به طوری كه در «ضیاء العالمین» مذكور است روایت نموده و خوارزمی در مقتل خود، و جزری در «اسنی المطالب» ص 3 و قاضی در تاریخ آل محمد صلی الله علیه و آله ص67 او را(جابر بن عبدالله را) در شمار راویان حدیث غدیر ذكر نموده اند.

23 – جبلة بن عمر و الانصاری

24- جبیربن مطعم بن عدی قرشی نوفلی

25- جریربن عبدالله جابر بجلی

26- ابوذر جندب بن جنادة الغفاری

27-ابوجنیده جندع بن عمروبن مازنی انصاری

حرف ح

28-  حبّة ابن جوین ابوقدامه عرنی

29- حبشی بن جنادة السلولی

30- حبیب بن بدیل بن ورقاء خزاعی

31- حذیفة بن اسید ابوسریحۀ غفاری

32- حذیفة بن الیمان - الیمانی

33- حسان بن ثابت

ص: 240

34- حضرت حسن السبط امام حسن مجتبی علیه السلام

35- حضرت حسین الشهید سبط پیغمبر صلی الله علیه و آله

حرف خ

36- ابوایوب خالدبن زید انصاری

37- ابوسلیمان خالدبن زید انصاری

38- خزیمة بن ثابت انصاری – ذوالشهادتین

39-  ابوشریح خویلد ابن عمرو الخزاعی(از شهودی است كه در منا شده امیرالمؤمنین علیه السلام قضیۀ غدیر را گواهی كرده است)

40- رفاعه بن عبدالمنذر انصاری

41- زبیربن عوام قرشی

42- زید بن ارقم انصاری خزرجی(1)

43- ابوسعید زیدبن ثابت

44- زید - یزیدبن شراحیل انصاری

45- زید بن عبدالله انصاری

(حرف س )

46- ابو اسحق سعدبن ابی وقاص(2)

47- سعد بن جنادۀ عوفی

48- سعدبن عبادۀ انصاری

4 9- ابوسعید سعد بن مالك انصاری خدری

ص: 241


1- .روایت زیدبن ارقم بسیار مشروح و مسند و در بیش از سیزده صفحه مرقوم شده است، روایت سعد وقاص را كه بعداً ما ذكر خواهیم كرد از قول زید ذكر شده است.
2- روایت صحابی سعد وقاص در 6 صفحه و مفصل است و دیگر صحابی از قول او و دختر او عایشه واقعه غدیر خم را نقل كرده اند.

50- سعید بن زید قرشی عدوی

51- سعید بن سعد بن عبادۀ انصاری

52- ابوعبدالله سلمان فارسی

53- ابومسلم سلمته بن عمر و بن اكوع سلمی

54- ابوسلیمان سمرة بن جندب فزاری هم پیمان انصار

55- سهل بن حنیف انصاری اوسی

56- ابوالعباس سهلی بن سعد انصاری خزرجی ساعدی

حرف ص - ض

57- ابو امامه صدری ابن عجلان باهلی

58- ضمیرة الاسدی

حرف ط

5 9- طلحة بن عبیدالله تمیمی

حرف ع

60- عامر بن عمیر نمیری

61- عامربن لیلی بن ضمره

62- عامربن لیلی غفاری

63- ابوالطفیل عامر بن وائلۀ لیثی

64- عایشه دختر ابی بكر ابی قحافه

65- عباس بن عبدالمطلب

66- عبدالرحمن بن عبد رب انصاری

67- ابومحمد عبدالرحمن بن عوف قرشی

68- عبدالرحمن بن یعمر دیلمی

6 9- عبدالله عبدالاسد مخزومی

ص: 242

70- عبدالله بن بدیل بن ورقاء سید خزاعه

71- عبدالله بن بشیر یا بُشر مازنی

72- عبدالله بن ثابت انصاری

73- عبدالله بن جعفر بن ابیطالب

74- عبدالله بن حنطب بن ابیطالب هاشمی

75- عبدالله بن ربیعة

76- عبدالله بن عباس[این حدیث را نیز با حذف راویان و مقدمه ذكر میكنیم چون بعض فضایل مولا علی علیه السلام یكجا ذكر شده است]

(ابن عباس در حالی كه از سخنان بعضی كه ناروا در حق علی علیه السلام گفته بودند ابراز انزجار شدید داشت) گفت: اینان سخنان ناروا دربارۀ مردی گفتند كه بیش از ده فضیلت برای  اوست به طوری كه برای غیر او این فضایل وجود ندارد! اینان بدگویی از مردی نمودند كه پیغمبر صلی الله علیه و آله دربارۀ او فرمود: البته اعزام میدارم مردی را(برای نبرد با دشمن)[در جنگ خیبر] كه او را خداوند هیچ وقت خوار نمی كند و او خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند. در این موقع شخصی خود را به رایت جنگ نزدیك نمود، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علی كجاست؟ گفتند در آسیا مشغول تهیه آرد است فرمود دیگری نبود كه آرد تهیه نماید؟!  ابن عباس گوید در این موقع علی علیه السلام آمد در حالی كه چشم های او دچار درد بود به طوری كه قادر به دیدن نبود، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله در چشمان او دمید و رایت را سه بار حركت داد، سپس آن را به او عطا فرمود، پس(در نتیجۀ عزیمت آن جناب به نبرد با یهودیان و احراز پیروزی در فتح خیبر) علی علیه السلام آمد[با غنیمت همراه] ابن عباس به سخن ادامه داده گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فلان را با سورۀ توبه فرستاد، و علی را در پی او فرستاد و سوره را از او گرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: این سوره را برای مشركین نمی برد مگر مردی كه از من است و من از او هستم.

ابن عباس گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله به پسرعموهای خود فرمود: كدام یك از شما حاضر است كه با من در دنیا و آخرت دوستی نماید؟ همگی ابا كردند ابن عباس گفت: علی علیه السلام نیز در میان آنها نشسته بود و گفت من. من برای این افتخار

ص: 243

حاضرم رسول خدا صلی الله علیه و آله او را واگذاشت و رو به فرد فرد از آنان كرد و این سئوال را تكرار نمود، باز آنها امتناع نمودند، و علی سخن خود را تكرار كرد، در این موقع رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: تو ولی من هستی در دنیا و آخرت

ابن عباس ادامه داده گفت: علی اول كسی است كه پس از خدیجه ایمان آورد باز ابن عباس ادامه داده و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله پوشش خود را گرفت و بر علی و فاطمه و حسن و حسین نهاد و گفت:

این است و جز این نیست اراده فرموده است خداوند كه پلیدی را از شماها ببرد ای اهل بیت من و پاكیزه گرداند شما را پاكیزه گرداندنی.

ابن عباس گوید: علی علیه السلام جان خود را فروخت و نثار كرد لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله را پوشید و در جایگاه او خوابید مشركین به طرف او تیراندازی می كردند پس ابوبكر آمد در حالی كه علی علیه السلام خوابیده بود و او گمان كرد كه رسول خداست و اورا به خطاب یا نبی الله صدا زد علی علیه السلام فرمود: همانا پیغمبر صلی الله علیه و آله به طرف بئر میمون رفت؛ او را دریاب گفت: پس ابوبكر رفت و با رسول خدا صلی الله علیه و آله داخل غار شد.

در این موقع علی علیه السلام از طرف مشركین سنگ باران می شد همان طور كه رسول خدا می شد و آنحضرت به خود می پیچید و سرخود  را در لباس پیچیده و پنهان ساخته بود تا بامداد سر خود را بیرون نیاورد، همین كه صبح شد سر خود را بیرون كرد. انان(مشركین) در مقام نكوهش او برآمدند.

ابن عباس به سخنان خود ادامه داده گفت: رسول خدا در غزوۀ  تبوك خارج شد و مردم با آن حضرت خارج شدند علی علیه السلام عرض كرد من با شما خارج شوم؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه، در این موقع علی علیه السلام گریان شد پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا راضی نیستی كه نسبت به من به منزلۀ هارون برای موسی باشی، جز اینكه پس از من پیغمبری نخواهد بود، همانا روا نیست من بروم جز آنكه تو به جای من باشی ابن عباس گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:

تو بعد از من ولی هر مرد و زن مؤمن خواهی بود.

ابن عباس گفت: و رسول خدا صلی الله علیه و آله درهای حجرات ما را كه به مسجد باز می شد همه را بست و درب حجرۀ علی را به حال خود گذاشت و در نتیجۀ این امتیاز فقط برای علی علیه السلام بود كه در هر موقع از خانه بیرون می آمد و در هر حالی

ص: 244

كه بود داخل مسجد می شد! زیرا راه دیگری نداشت:

ابن عباس گفت: و رسول خدا صلی الله علیه و آله[در خم غدیر] فرمود: هر كس من مولای او هستم پس علی علیه السلام مولای او است ... تا پایان حدیث.

این حدیث را با طول و تفصیلش گروه زیادی از حفّاظ با سندهای تفصیلی در تألیفات خود ذكر نموده اند)(1)

77- عبدالله بن ابی اوفی علقمۀ اسلمی

78- ابوعبدالرحمن عبدالله بن عمر بن خطاب عدوی

7 9- ابو عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود هذلی

80- عبدالله بن یامیل

81- عثمان بن عفان

82- عبیدبن عازب انصاری

83- ابوطریف عدی بن حاتم

84- عطیة بن بسر

85- عقبة بن عامر جهنی

86- امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام

87- ابوالیقظان عمار بن یاسر عنسی

88 – عمارۀ خزرجی انصاری

8 9- عمر بن ابی سلمة بن عبدالاسد مخزومی(ربیب پیغمبر)

90- عمربن خطاب(2)... حافظ ابن مغازلی در المناقب به دو طریق از عمران بن مسلم از سوید بن ابی صالح

از پدرش از ابی هریره از عمربن خطاب(رض) با ذكر سند روایت نموده كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود هر كه من مولای اویم علی مولای اوست و این روایت را سمعانی در «فضایل الصحابه» به اسناد خود از ابی هریره از او ذكر

ص: 245


1- الغدیر، ج 1، صص 95 تا 97 ، ترجمه محمدتقی موحد.
2- حدیث عمربن خطاب نیز جالب بود ثبت كردیم.

نموده و محب الدین طبری در جلد2«الریاض النضره» ص 161 نقل از مناقب احمد و ابن سمان به طریق آن دو و از او آورده(زیادتی چاپ دوم) و در ص 244 به آن اشاره نموده و در ذخایر العقبی ص 67 نقل از مناقب احمد و از شعبه به اسناد آن دو از او روایت شده و حافظ محمد خواجۀ پارسا در كتاب «فصل الخطاب» آن را ذكر نموده و خطیب خوارزم در مقتلش و ابن كثیر شامی در جلد 7 «البدایه و النهایه» ص 249و شمس الدین جزری در «اسنی المطالب» او را از جملۀ راویان غدیر از صحابه به شمار آورده اند.

و در مودة القربی تإلیف شهاب الدین همدانی از عمربن خطاب مذكور است كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله علی را به طور نمایان منصوب داشت و فرمود: هر كس كه من مولای اویم علی علیه السلام مولای اوست. بار خدایا دوست بدار انكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آن كه او را دشمن دارد و خوار گردان آن را كه او را خوار گرداند و یاری فرما آن را كه او را یاری نماید. بار خدایا تو گواه منی بر ایشان.

عمر بن خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض كرد: یا رسول الله در حالی كه شما این سخن می فرمودی جوان زیبا و خوشبویی پهلوی من بود و به من گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله به طور تحقیق رشته ای را بست و استوار ساخت كه جز منافق(دورو) آن را نمی گشاید. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله دست مرا گرفت و  فرمود: ای عمر این جوان كه پهلوی خود یافتی و این سخن را از او شنیدی از جنس آدمیان نبود. بلكه او جبرئیل بود كه خواست گفتار مرا دربارۀ علی علیه السلام بر شما استوار و مؤكد نماید، و این داستان را قندوز حنفی در ینابیع ص 249از عمر روایت نموده و ابن كُثیر در جلد 5 ص 213 از جزء اول از «كتاب غدیر» تألیف ابن جریر روایت نموده كه در آنجا از قول محمود(1) ابن عوف طایی و او از عبدالله بن موسی و او به طور اخبار از اسماعیل كشیط(2) از جمیل بن عباده از سالم بن عبدالله بن

ص: 246


1- در نسخه های كتاب چنین مذكور است و صحیح آن «محمد» است.
2- در نسخه های كتاب چنین مذكور است و صحیح آن «نشیط» است.

عمر(1)(ابن جریر گوید: گمان دارم كه گفت از عمر و این جمله در كتاب من نیست) روایت نموده كه گفت: شنیدم رسول  خدا صلی الله علیه و آله در حالی كه دست علی را گرفته بود فرمود، هر كس من مولای اویم پس این علی علیه السلام مولای اوست بار خدایا دوست دار آن كس كه او را دوست دارد و دشمن دار آن كه او را دشمن دارد.

91- ابونجید عمران بن حصین خزاعی

92- عمروبن حمق خزاعی كوفی

93- عمرو بن شراحیل

94- عمروبن عاص(2)

95- عمروبن مرّة الجهنی ابوطلحه

حرف ف

96- فاطمۀ صدیقه علیهاالسلام دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله

97 - فاطمۀ بنت حمزة بن عبدالمطلب

حرف ق و ك

98- قیس بن ثابت  شماس انصاری

99- قیس بن سعد بن عبادة انصاری

100- كعب ابومحمد بن عجزة انصاری مدنی

حرف م

101- ابوسلیمان مالك بن حویرث لیثی

ص: 247


1- در نسخه های كتاب چنین مذكور است و صحیح آن «عامر» است.
2- .  نامۀ عمروبن عاص به معاویه را كه در آن به موضوع مورد بحث اشاره كرده در آتیه خواهیم آورد. ان شاءالله.

102- مقداد بن عمرو خزاعی

حرف  ن

103- ناجیة بن عمرو خزاعی

104- ابوبرزه فضلة بن عقبۀ اسلمی

105- نعمان بن عجلان انصاری

حرف ه- - ی

106- هاشم مرقال بن عقبة بن ابی وقاص زهری مدنی

107- ابووسمه وحشی بن حرب حبشی حمصی

108- وهب بن حمزه

10 9- ابوجحیفه وهب بن عبدالله شوایی

110- ابومرازم یعلی بن مرة بن وهب ثقفی

اینها یكصد و ده تن از بزرگان یاران(صحابه) پیغمبر صلی الله علیه و آله هستند كه روایت آنها را دربارۀ داستان غدیر خم یافته ایم و شاید آنچه به دست نیاورده ایم خیلی بیشتر از اینها باشد. فالحمدلله اولاً و آخراً

راویان حدیث «غدیر خم» از تابعین

اشاره

راویان حدیث «غدیر خم» از تابعین(1)

حرف الف

1- ابوا راشد حبرانی عجلیٰ(از علمای حدیث)

2- ابوسلمة بن عبدالرحمن بن عوف زهری مدنی

3- ابوسلیمان مؤذن

4- ابوصالح سمان - ذكوان - مدنی

ص: 248


1- تابعین اصطلاحاً به كسانی گفته می شود كه اصحاب پیغمبر(ص) را ملاقات و از آنها تعلیم گرفته اند.

5- ابوعنفوانۀ مازلی

6- ابوعبدالرحیم كندی

7- ابوالقاسم اصبغ بن نباته

8- ابولیلی كندی

9- ایاس بن نذیر

حرف ج - ح - خ

10- جمیل  بن عماره

11- حارث بن نصر

12- حبیب بن ابی ثابت اسدی كوفی

13- حرث بن مالك

14- حسین بن مالك بن حویرث  

15- حكم بن عبینه كوفی كندی

16- حمیدبن عمارۀ خزرجی انصاری

17- حمید طویل ابوعبیدة بن ابی حمید بصری

18- خیثمة بن عبد الرحمن جعفی كوفی

حرف ر - ز

19- ربیعۀ جرشی

20- ابوالمثنی ریاح بن حارث نخعی كوفی

21- ابوعمرو - زاذان بن عمر كندی كوفی(بزار یا بزاز)

22- ابو مریم زرّبن حبیش اسدی از بزرگان تابعین

23- زیاد بن ابی زیاد

24- زید بن یثیع همدانی كوفی

ص: 249

حرف س - ش

25- سالم بن عبدالله بن عمر خطاب قرشی عدوی مدنی

26- سعید بن جبیر اسدی كوفی

27- سعید بن ابی حدان كوفی(یا ذی حدّان) كوفی

28- سعید بن مسیب قرشی فخروی(داماد ابی هریره)

29- سعید بن وهب همدانی كوفی

30- ابویحیي سلمة بن كمیل حضرمی كوفی

31- ابوصادق سلیم بن قیس هلالی

32- ابو محمد سلیمان بن مهران اعمش

33- سهم بن حصین اسدی

34- شهر بن جوشب

حرف ض

35- ضحّاك بن مزاحم هلالی

حرف ط

36- طاوس بن كیسان یمانی جندی

37- طلحة بن مصرف یمامی كوفی

حرف ع

38- عامر بن سعد بن ابی وقاص مدنی

3 9- عایشه بنت سعد

40- عبدالحمید بن منذربن جارود عبدی

41- ابوعماره عبد خیربن یزید همدانی كوفی

42- عبدالرحمن بن ابی لیلی

43- عبدالرحمن بن سابط جمحی مكی

ص: 250

44- عبدالله بن اسعد بن زراره

45- ابومریم عبدالله بن زیاد اسدی كوفی

46- عبدالله بن شریك عامری كوفی

47- ابومحمد عبدالله بن محمد بن عقیل هاشمی مدنی

48- عبدالله بن یعلی بن مره

4 9- عدی بن ثابت انصاری كوفی خطمی

50- ابوالحسن عطیة بن جنادۀ عوفی كوفی

51- علی بن زید جدعان بصری

52- ابوهارون عمارة بن جوین عبدی

53- عمربن عبدالعزیز خلیفۀ اموی

54- عمر بن عبدالغفار

55- عمربن علی(امیرالمؤمنین) علیه السلام

56- عمرو بن مره ابوعبدالله كوفی همدانی

57- عمرو بن جعده بن هبیره

58- ابواسحاق عمروبن عبدالله سبعی همدانی

5 9- ابوعبدالله عمرو بن میمون

60- عمیرة بن سعد همدانی كوفی

61- عمیرة بنت سعد بن مالك مدنی

62- عیسی بن طلحة بن عبیدالله تمیمی

حرف ف - ق

63- ابوبكر فطربن خلیفۀ مخزومی

64- قبیصة بن ذؤیب

65- ابومریم قیس ثقفی مدائنی

حرف م تا آخر حروف

66- محمد بن عمر بن علی امیرالمؤمنین علیه السلام

ص: 251

67- ابوالضحی مسلم بن صبیح همدانی كوفی عطار

68- مسلم هلالی

6 9- ابوزراره مصحب بن سعد بن ابی وقاص

70- مطلب بن عبدالله قرشی مخزومی مدنی

71- مطرّ ورّاق

72- معروف خزرجی

73- منصور بن ربعی

74- مهاجربن مسمار زهری مدنی

75- موسی بن اكیل بن عمیر نمیری

76- ابوعبدالله میمون بصری(آزاد كردۀ عبدالرحمن بن سمره)

77- نذیرانصبی كوفی(از بزرگان تابعین)

78- هانی بن هانی كوفی

7 9- ابوبلج یحیی بن سلیم فزاری واسطی

80- یحیی بن جعدۀ بن هبیرۀ مخزومی

81- یزید بن ابی زیاد كوفی

82- یزیدبن حیان تیمی كوفی

83- ابوداود یزید بن عبدالرحمن بن اودی كوفی

84- ابو نجیح یسار ثقفی

توجه و عنایت به موضوع مهم غدیر خم در انحصار صحابه و تابعین نبوده، بلكه علمای قرن های بعدی نیز در حفظ و اجرای ابن سیرۀ مهم و اثر زوال ناپذیر نهایت مراقبت را داشته اند و با بررسی تاریخ مربوط ملاحظه می شود كه در هر قرنی گروه بسیاری از حفاط با دقت نظر این نشانۀ نمایان دین را از گروه پیشین دریافت و بر طبق تحقیقاتی كه در این امر خطیر نموده اند به طبقۀ بعدی كه جایگزین آنها شده اند با خضوع و تسلیم به صحت آن سپرده اند. اینك تعدادی از آنان را برای اثبات این مدعی نام می بریم كه در هر قرنی گواه بر تحقیق این داستان می باشد.

ص: 252

به ترتیب تاریخ وفات آنها:

علمای قرن دوم اسلامی

1- ابو محمد عمروبن مكی - دینار جمحی متوفای 114 - 115

2- ابوبكر محمد بن مسلم بن عبیدالله قرشی متوفای 124

3- عبدالرحمن بن قاسم بن محمد بن ابی بكر تیمی  متوفای 126

4- بكر بن سوادة بن ثمامه بصری متوفی 128

5- عبدالله بن ابی نجیع یسار ثقفی - ابویسار مكی متوفی 131

6- حافظ مغیرة بن مقسم ابوهشام ضبی كوفی متوفی133

7- ابوعبدالرحیم خالدبن ابوهشام ضبی كوفی متوفی 139

8- حسن بن حكم نخعی كوفی -  متوفای بعد از سال 140

9- ادریس بن یزید ابوعبیدالله اودی كوفی

10- یحي بن سعید بن حیان تیمی كوفی متوفای 145

11- حافظ عبدالملك بن سلیمان عرزمی كوفی متوفای 145

12- عوف بن ابی جمیلۀ عبدی هجری بصری متوفای 146

13- عبدالله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن خطاب متوفای 147

14- نعیم بن حكیم مدائنی متوفای 148

15- طلحة بن یحیی بن طلحة بن عبیدالله تیمی كوفی 148

16- ابومحمد كثیر بن زید (یا زبید) اسلمی وفات بعد از 150

17- حافظ محمد بن اسحاق مدنی صاحب سیره متوفای 151 - 152

18- حافظ معمر بن راشد، ابو عروۀ ازدی بصری متوفای 153-154

19- حافظ مسعربن كدام ابن ظهیر هلالی رواسی كوفی 153 - 155

20- ابوعیسی حكم بن ابان عدنی متوفای 154- 155

21- عبدالله بن شوذب بلخی متوفای 157

22- حافظ شعبة بن حجاج ابوبسطام واسطی متوفای 160

23- حافظ ابوالعلاء كامل بن علاء تمیمی كوفی متوفای حدود 160

24- حافظ سفیان بن سعید ثوری ابوعبدالله كوفی متوفای 161

25- حافظ اسرائیل بن یونس ابن اسحاق سبیعی ابویوسف كوفی متوفای 162

ص: 253

26- جعفربن زیاد كوفی احمر متوفای 165-7

27- مسلم بن سالم هندی ابوفروۀ كوفی(اواسط قرن دوم فوت كرده)

28- حافظ قیس بن ربیع ابومحمد اسدی كوفی متوفی 165

29- حافظ حماد بن سلمه ابوسلمۀ بصری متوفای 167

30- حافظ عبدالله بن لهیعه ابوعبدالرحمن مصری متوفای 174

31- حافظ ابوعوانه وضاح بن عبدالله متوفای 175- 176

32- قاضی شریك بن عبدالله نخعی كوفی متوفی 177

33- حافظ عبدالله «عبیدالله» بن عبدالرحمن كوفی متوفای 182

34- نوح بن قیس ابوروح حُدانی بصری متوفای 183

35- مطلب بن زیاد بن ابی زبیر كوفی متوفای 185

36-  قاضی حسان بن ابراهیم عنزی ابوهاشم

37- حافظ جریر بن عبدالحمید ابوعبدالله ضبی كوفی متوفای 188

38- فضل بن موسی ابو عبدالله مروزی سینانی متوفای192

39- حافظ محمد بن جعفر مدنی بصری ابو عبدالله غندر متوفای193

40- حافظ اسماعیل بن علیه ابو بشر بن ابراهیم اسدی متوفای193

41- حافظ محمد بن ابراهیم ابو عمرو بن ابی عدی سلمی متوفای194

42- حافظ محمد بن خارم ابو معاویه تمیمی ضریرمتوفای195

43- حافظ محمد بن فضیل ابو عبدالرحمن كوفی متوفای195

44- حافظ وكیع بن جراح رواسی ابوسفیان كوفی متوفای196 - 197

45- سفیان بن عیینه - ابو محمد هلالی كوفی متوفای198

46- حافظ عبدالله بن نمیر ابوهشام همدانی متوفای 199

47- حافظ حنش بن حرث بن لقیط نخعی كوفی؟

48- ابومحمد موسی بن یعقوب زمعی مدنی متوفی پایان خلافت منصور

49- علاء بن سالم عطار كوفی

50- ارزق بن علی بن مسلم حنفی - ابوالجحیم كوفی

51- هانی بن ایوب حنفی كوفی

52- فضیل بن مرزوق اغر رقاشی رواسی كوفی

ص: 254

53- ابوحمزه سعد بن عبیده سلمی كوفی

54- موسی بن مسلم حزامی شیبانی – ابوعیسی كوفی طحان

55- یعقوب بن جعفر بن ابی كثیر انصاری مدنی

56- عثمان بن سعد بن مرۀ قرشی ابوعبدالله ابوعلی كوفی

[افراد مذكور از شماره 47 تا 56 شرح حال آنها در جای ذكر حدیث از قول آنها قبل یا بعد مذكور است].

قرن سوم هجری

57- حافظ ضمرة بن ربیعة قرشی مدنی متوفای 202

58- حافظ محمد بن عبدالله زبیری ابواحمد كوفی متوفای 203

59- مصعب بن مقدام خثعمی ابوعبدالله كوفی متوفای 203

60- حافظ یحیی بن آدم سلیمان قرشی اموی متوفای 203

61- زیدبن حباب ابوحسینی خراسانی كوفی متوفای 203

62-  امام شافعیه ابوعبدالله محمد بن ادریس شافعی متوفای 204

63- حافظ ابوعمرو شبابه بن سوار فرازی مدائنی متوفای 206

64-  محمد بن خالد حنفی بصری(حدیث او قبلا ذكر شده است)

65- حافظ خلف بن تمیم كوفی - ساكن مصیصه متوفای 206 - 213

66-  حافظ اسود بن عامر ابوعبدالرحمن شاذانی شامی متوفای 208

67-  ابوعبدالله حسین بن حسن اشقر فرازی كوفی متوفای 208

68- حافظ حفص بن عبدالله بن راشد قاضی نیشابوری متوفای 209

69- حافظ عبدالرزاق بن همام ابوبكر صنعانی متوفای 211

70- حسن بن عطیة بن نجیع قرشی كوفی ابوعلی بزاز متوفای 211

71- عبدالله بن یزید عدوی آزاد شده آل عمر(ابو عبدالرحمن مقری معروف به قیصر) متوفای 212 - 213

72- حافظ حسین بن محمد بن بهرام ابومحمد مروزی كوفی ساكن بغداد متوفای 213 – 214

73- حافظ ابو محمد عبیدالله بن موسی–عبسی كوفی(صاحب مسند) متوفای 212

ص: 255

74- ابوالحسن علی بن قادم خزاعی كوفی متوفای 213

75- محمد بن سلیمان بن ابی داود حرانی ابوعبدالله معروف به بومه متوفای 213

76- عبدالله بن داود بن عامر همدانی ابوعبدالرحمن كوفی معروف به(خریبی) متوفای 213

77- حافظ ابو عبدالرحمن علی بن حسن بن دینار عبدی مروزی متوفای 215

78- حافظ یحي بن حماد شیبانی بصری  متوفای 215

79- حافظ حجاج بن منهال سلمی ابو محمد انمالی بصری متوفای 217

80- حافظ فضل بن وكین ابونعیم كوفی متوفای 218 – 21 9

81- حافظ عفان بن مسلم ابوعثمان صفار انصاری بصری متوفای 21 9

82- حافظ علی بن عیاش بن مسلم الهانی (ابوالحسن حمصی) متوفای 21 9

83- حافظ مالك بن اسماعیل بن درهم ابوغسان نهدی كوفی متوفای 21 9

84- حافظ قاسم بن سلام ابو عبید هروی متوفای 223 – 224

85- محمد بن كثیر ابوعبدالله عبدی بصری  متوفای 223

86-  موسی بن اسماعیل منقری بصری متوفای 223

87- قیس بن حفص بن قعقاع ابومحمد بصری متوفای 227

88- حافظ سعید بن منصور بن شعبۀ نسایی ابوعثمان خراسانی مقیم مكه متوفای 227

89- حافظ یحیی بن عبدالحمید حمانی ابوزكربا كوفی متوفای 228

90- حافظ ابراهیم بن حجاج بن زید  - ابوالحق سامی بصری متوفای 231

91- حافظ علی بن حكیم بن ذبیان كوفی – اودی متوفای 231

92- حافظ خلف بن سالم مهلبی مخرمی بغدادی متوفای 231

93- حافظ علی بن محمد ابوالحسن طنافسی كوفی مقیم ری(م 223 – 225)

94- حافظ هدبة بن خالد - ابوخالد قبسی بصری متوفای 235

95- حافظ عبدالله بن محمد بن ابی شیبه ابوبكر عیسی كوفی متوفای 235

96- حافظ ابوسعید عبیدالله بن عمر حبشی قواریری بصری متوفای 235

97 - حافظ احمد بن عمربن حفص جلاب ابوجعفر وكیعی كوفی ساكن بغداد متوفای 235

ص: 256

98- حافظ ابراهیم بن منذر بن عبدالله حزامی ابواسحق مدنی متوفای 236

99- ابوسعید یحیی بن سلیمان كوفی جعفی مقری متوفای 237

100- حافظ، ابن راهویه اسحق بن ابراهیم حنظلی مروزی متوفای 237

101- حافظ، عثمان بن محمد بن ابی شیدا ابوالحسن عینی كوفی متوفای 23 9

102- حافظ، قتیبة بن سعید بن جمیل بغلانی – ابورجاء ثقفی سمعانی در انساب نگاشته كه نامبرده در شرق و غرب محدث بوده و پیشوایان جهان از هر شهر و دیار به سوی او می شتافتند و پیشوایان پنجگانه(بخاری – مسلم – ابوداود – ابوعیسی – ابوعبدالرحمن) و گروه بیشماردیگراز او روایت كرده اند ابن معین و نسائی و ذهبی(در جلد2تذكره، ص 33) او را توثیق نموده اند – حدیث او به اسناد صحیح كه رجال آن همگی ثقه هستند در ص 65(جلد 1، كتاب الغدیر) گذشت.

103- پیشوای حنبلیان – ابوعبدالله احمد بن حنبل شیبانی متوفای 241

104- حافظ،یعقوب بن حمید یا حمدان بن كاسب ابویوسف مدنی متوفای 241

105- حافظ، حسن بن حماد بن كسیب ابوعلی سجادۀ بغدادی متوفای 241

106- حافظ، هارون بن عبدالله بن مروان ابوموسی بزاز معروف به حمال متوفای 243

107- ابوعمار حسین بن حریث مروزی متوفای 244

108- هلال بن بشر بن محبوب – ابوالحسن بصری(احدب) متوفای 246

109- ابوالجوزاء احمد بن عثمان بصری متوفای 246

110- حافظ، محمد بن علاء همدانی كوفی – ابوكریب متوفای 248

111- یوسف بن عیسی بن دینار زهری ابویعقوب مروزی متوفای 24 9

112- نصربن علی بن نصر ابو عمرو جهنمی بصری متوفای 251

113- حافظ، محمد بن بشار شهیربه بندار ابوبكر عبدی بصری متوفای 252

114- حافظ، محمد بن مثنی – ابوموسی عنزی بصری متوفای 252

115- حافظ، یوسف بن موسی – ابویعقوب قطان كوفی متوفای 253

116- حافظ، محمد بن عبد الرحیم - ابویحیي بغدادی بزاز معروف به صاعقه متوفای 255

ص: 257

117- محمد بن عبدالله عدوی مُقری متوفای 256

118- (زیادتی چاپ دوم) حافظ، ابوعبدالله محمدبن اسماعیل بخاری متوفای 256

119- حافظ، حسن بن عرفة بن یزید ابوعلی عبدی بغدادی متوفای 257

120- حافظ، عبدالله بن سعید كندی كوفی - ابوسعد اشج صاحب تفسیر و تصنیف متوفای 257

121- حافظ، محمد بن یحیی بن عبدالله نیشابوری ذهلی متوفای 258

122- حافظ، حجاج بن یوسف ثقفی بغدادی ابو محمد مشهور به ابن الشاعر متوفای 25 9

123- احمد بن عثمان حكیم ابو عبدالله آوری متوفای 261 - 262

124- حافظ، عمربن شبّۀ نمیری – ابوزید بصری اخباری متوفای 262

125- حافظ، حمدان احمد بن یوسف بن حاتم سلمی ابوالحسن نیشابوری متوفای 264

126- حافظ، عبیدالله بن عبدالكریم بن یزید ابوزرعه مخزومی رازی متوفای 264

127- حافظ، احمد بن منصوربن سیار – ابوبكر بغدادی صاحب مسند متوفی 265

128- حافظ، اسماعیل بن مسعود عبدی ابوبشر اصفهانی مشهور به سمویّه

129- حافظ، حسن بن علی بن عثمان عامری ابو محمد كوفی متوفای 270

130- حافظ، محمد بن عوف بن سفیان – ابوجعفر طائی متوفای 272

131- حافظ، سلیمان بن سیف بن یحیی الطائی ابوداود الحرانی متوفای 272

132- حافظ، محمد بن یزید قزوینی ابوعبدالله ابن ماجه «صاحب سنن» متوفای 273

133- ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری بغدادی زاهد و محدث متوفای 276

134- حافظ، عبدالملك بن محمد ابوقلابه رقاشی ابن عزیز متوفای 276

135- حافظ، احمد بن حازم عقاری كوفی مشهور به ابن عزیز متوفای 276

136- حافظ، محمد بن عیسی ابوعیسی ترمذی يكی از ائمه ششگانه صحاح

ص: 258

متوفای 27 9

137- حافظ، احمد بن یحیی بلاذری متوفای 27 9

138- حافظ، ابراهیم حسین كسائی همدانی ابواسحق معروف به ابن دیزل متوفای 280-281

139- حافظ، احمد بن عمرو ابوبكر شیبانی مشهور به ابن ابی عاصم متوفای 287

140- حافظ، زكریا بن یحیی بن ایاس ابو عبدالرحمن ساكن دمشق معروف به خیاط السنه – سجستانی متوفای 28 9

141- حافظ، عبدالله بن احمد حنبل – ابو عبدالرحمن شیبانی متوفای290

142- احمد بن عمرو ابوبكر بزاز بصری متوفای292

143- حافظ، ابراهیم بن عبدالله بن مسلم كجی بصری صاحب - سنن - متوفای293-4

144- حافظ، صالح بن محمد بن عمرو بغدادی(جزره) متوفای293 –294

145- حافظ، محمد بن عثمان بن ابی شیبه ابوجعفر عیسی كوفی متوفای 297

146- قاضی علی بن محد مصیصی(1)

147- ابراهیم بن یونس بن محمد مؤدب بغدادی

148- ابوهریره محمد بن ایوب واسطی –(حدیث او در ص 66 گذشت)

قرن چهارم هجری

149- حافظ، عبدالله بن صفر بن نصر – ابوالعباس سكری بغدادی متوفی 302

150- حافظ، ابو عبدالرحمن احمد بن شعیب نسایی صاحب سنن متوفی 303

151- حافظ، حسن بن سفیان بن عامر ابوالعباس شیبانی متوفای 303

152- حافظ، احمد بن علی موصلی ابویعلی صاحب مسند كبیر متوفای 307

153- حافظ، محمد بن جریر طبری ابوجعفر صاحب تفسیر و تاریخ متوفای 310

154- ابوجعفر احمد بن محمد ضیعی – احول متوفای 311

ص: 259


1- هرجا وفات ذكر نشده شرح حال را به صفحات قبل همین جلد رجوع داده است ج1الغدیر.

155- حافظ، محمد بن جمعه بن خلف قهستانی صاحب مسند كبیر متوفای 312

156- حافظ، عبدالله بن محمد بغوی ابوالقاسم متوفای 317

157- ابوبشر محمد بن احمد دولابی متوفای 320

158- ابوجعفر احمدبن عبدالله بن احمد بزاز – ابی النیّری- متوفای 320

159- حافظ، ابوجعفر احمد بن محمد ازدی طحافی - حنفی مصری متوفای 321

160- ابواسحاق ابراهیم بن عبدالصمد بن موسی هاشمی متوفای 325

161- حافظ، حكیم محمد بن علی ترمذی – شافعی(1)

162- حافظ، ابن الحافظ عبدالرحمن بن ابی حاتم محمد بن ادریس متوفای 327

163- ابوعمرو احمد بن عبد ربه قرطبی متوفای 328

164- فقیه ابو عبدالله حسین بن اسماعیل بن سعید محاطی ضبّی متوفای 330

165- ابونصر حبشون بن موسی بن ایوب خلال متوفای 331

166- حافظ، ابوالعباس احمد  بن عقده متوفای 333

167- ابو عبدالله محمد بن علی بن خلف عطا كوفی مقیم بغداد متوفای 333

168- حافظ، هیثم بن كلیب ابو سعید شامی متوفای 335

169- حافظ، محمد بن صالح بن هانی ابوجعفر وراق نیشابوری متوفای 340

170- حافظ، ابوعبدالله محمد بن یعقوب بن یوسف شیبانی متوفای 344

171- حافظ، یحیی بن محمد بن عبدالله ابوزكریا العنبری متوفای 344

172- مسعودی علی بن حسین بغدادی مصری متوفای 346

173- ابوالحسن محمد بن احمد بن تمیم خیاط قنطری حنظلی متوفای 340

174- حافظ، جعفر بن محمد بن نصیر محمد بن خواص معروف به خلدی متوفای 347

175- ابوجعفر محمد بن علی شیبانی كوفی متوفای 347

176- حافظ، دعلج بن احمد بن دعلج بن عبدالرحمن ابومحمد معدل سجستانی متوفای 341

ص: 260


1- هر جا سال وفات ذكر نشده است شرح حال را به صفحات قبل همین ج1رجوع داده است.

177- ابوبكر محمدبن حسن بن محمد نقاش - مفسر موصلی بغدادی متوفای 351

178- حافظ، محمد بن عبدالله شافعی بزاز بغدادی متوفای 354

179- حافظ، ابوحاتم محمد بن حبان بن احمد تمیمی بستی متوفای 354

180- حافظ، سلیمان بن احمد بن  ایوب لخمی ابوالقاسم طبرانی

181- احمد بن جعفر بن محمد بن سلم ابوبكر حنبلی صاحب مسند كبیر متوفای 365

182- ابوبكر - احمد بن جعفر بن حمدان بن مالك فطیعی متوفای 367

183- ابویعلی زبیربن عبدالله بن موسی بن یوسف بغدادی متوفای 370

184- ابویعلی ابوبكر محمد بن احمد بن بالویه نیشابوری متوفاای 374

185-  حافظ، علی بن عمر بن احمد دار قطنی متوفای 385

186- حافظ، حسن بن ابراهیم بن حسین ابو محمد مصری(ابن زولاق)

187- حافظ، عبیدالله بن محمد عكبری ابو عبدالله بطی حنبلی مشهور  به ابن بطّه متوفای 387

188- حافظ، محمد بن عبدالرحمن بن عباس ابوطاهر مخلص الذهبی متوفای 388

189- حافظ، احمد بن سهل فقیه بخاری(1)

190- عباس بن علی بن عباس نسائی

191- یحي بن محمد اخباری – ابو عمر بغدادی

قرن پنجم هجری

192- متكلم، قاضی، محمد بن طبیب بن محمد ابوبكر باقلانی متوفای 403

193- حافظ، محمد بن عبدالله بن محمد ابو عبدالله حاكم ضبّی معروف به ابن البیع نیشابوری متوفای 405

ص: 261


1- هرجا سال وفات ذكر نشده است شرح حال را به صفحات قبل و بعد رجوع داده است به الغدیر مراجعه شود.

194- احمد بن محمد بن موسی بن قاسم بن صلت(ابوالحسن مجبّر بغدادی) متوفای 405

195- حافظ، عبدالملك بن ابی عثمان(ابوسعد نیشابوری – مشهور به خرگوشی) (م 407)

196- حافظ، احمدبن عبدالرحمن بن احمد – ابوبكرفارسی شیرازی(م 407 – 411)

197 - حافظ، محمدبن احمدبن محمدبن سهل – ابی الفتح بن ابی الفوارس(م 412)

198- حافظ، احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی – ابوبكر(م 410)

199- ابوعلی احمد بن محمد بن یعقوب – ملقب به ابن مسكویه(م 421)

200- قاضی احمد بن حسین احمد ابوالحسن(ابن سمّاك)(م  424)

201- ابواسحق احمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی نیشابوری (م 37-427)

202- ابو محمد عبدالله بن علی بن محد بن بشران (م – 42 9)

203- ابو منصور عبدالملك بن محمد بن اسماعیل(ثعالبی نیشابوری)(م 426)

204- حافظ، احمد بن عبدالله ابو نعیم اصفهانی(م 430)

205- ابو علی حسن بن علی بن محمد تمیمی(ابن المذهب)(م 444)

206- حافظ، اسماعیل بن علی بن حسین ابو سعید رازی – ابن سمّان –(م 445)

207- حافظ، احمد بن حسین بن علی ابوبكر بیهقی( م 458)

208- حافظ، ابو عمر – یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر(م 463)

209- حافظ، احمد بن علی بن ثابت – ابوبكر خطیب بغدادی(م 463)

210- مفسر كبیر ابوالحسن بن احمد بن محمد بن علی بن مثویه(م 468)

211- حافظ، مسعود بن ناصر بن عبدالله بن احمد سجستانی(م 477)

212- ابوالحسن علی بن محمد جلالی – شافعی – ابن مغازلی(م 483)

213- ابوالحسن علی بن حسن بن حسین – خلعی –(م 4 92)

214- حافظ، عبیدالله بن عبدالله احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن ابن الحداد حسكانی حاكم نیشابور(م بعد از 4 90)

215- ابو محمد احمد بن محمد بن علی عاصمی از پیشوایان قرن پنجم هجری مؤلف كتاب(زین الفتی) در شرح سوره هل اتی

ص: 262

قرن ششم هجری

216- حافظ، ابو حامد محمد بن محمد طوسی غزالی حجة الاسلام(م 505)

217- حافظ، ابو الغنایم محمد بن علی كوفی – نرسی(م 510)

218- حافظ، یحي بن عبدالوهاب ابو زكریا اصفهانی(ابن منده)(م 512)

219- حافظ، حسین بن مسعود ابو محمد فراء بغوی شافعی(م 56)

220- ابوالقاسم هبةالله بن محمد بن عبدالوهاب شیبانی(م 525)

221- ابن زاغونی علی بن عبدالله بن نصر بن سرّی زاغونی(م 527)

222- ابوالحسن رزین بن معاویة عبدری اندلسی(م 535)

223- ابوالقاسم جارالله محمود بن عمر زمخشری(م 538)

224- حافظ، قاضی عیاض بن موسی - یحصبی - سبّی(م 544)

225- ابوالفتح محمد بن ابوالقاسم – عبدالكریم شهرستانی(م 548)

226- ابوالفتح – محمد بن علی بن ابراهیم نطنزی متولد 480(م ؟)

227- حافظ، ابوسعد عبدالكریم بن احمد سمعانی شافعی(م 562 – 563)

228- ابوبكر یحیی بن سعدون بن تمام الازدی ملقب به سابق الدین(م 567)

229- موفق بن احمد ابوالمؤید اخطب الخطبا خوارزمی(م 568)

230- حافظ، علی بن حسن بن هبةالله ابوالقاسم دمشقی صاحب تاریخ كبیر مشهور به ابن عساكر(م 571)

231- عمربن محمد خضر اردبیلی معروف به ملا (م ؟)

232- حافظ، محمد بن ابی بكر عمر بن ابی عیسی احمد ابوموسی مدینی اصفهانی(م 581)

233- حافظ، محمد بن موسی بن عثمان ابوبكر حازمی همدانی شافعی(584)

234- حافظ، عبدالرحمن بن علی بن محمد ابوالفرج ابن جوزی بكری(م 597 )

235- فقیه اسعد بن ابی الفضایل محمود بن خلف عجلی شافعی اصفهانی(م600)

قرن هفتم هجری

236- ابو عبدالله محمد بن عمربن حسن فخرالدین رازی – شافعی(م 606)

237- ابوالسعادات مبارك بن محمد بن عبدالكریم ابن اثیر شیبانی جزری شافعی(م 606)

ص: 263

238- ابوالحجاج یوسف بن محمد بلوی مالكی ابن الشیخ(م حدود 605)

239- تاج الدین زیدبن حسن بن زید كندی ابوالیمن بغدادی(م 613)

240- شیخ علی بن حمید قرشی – حمید قرشی(م 621)

241- ابو عبدالله یاقوت بن عبدالله(م 626)

242- ابوالحسن علی بن محمدشیبانی معروف به ابن اثیر صاحب تاریخ كامل (م630)

243- حنبل بن عبدالله بن فرج بغدادی – رصافی(م 640)

244- حنبل بن عبدالله بن فرج بغدادی صافی(م 640)

245- ابوسالم محمد بن طلحۀ قرشی نصیبی شافعی (م 652)

246- ابوالمظفر یوسف امیر حسام الدین قزاوغلی (م 654)

247- عزالدین عبدالحمید بن هبة الله مدائنی مشهور به ابن ابی الحدید (م 655)

248- حافظ، ابو عبدالله محمد بن یوسف گنجی شافعی (م 658)

249- حافظ، ابو محمد عبدالرزاق بن عبدالله بن ابی بكر (م 661)

250- فضل الله بن ابی سعید حسن شافعی (م 660)

251- حافظ، محی الدین یحي بن شرف بن حسن(ابوزكریا دمشقی) (م 676)

252- شیخ مجدالدین عبدالله بن محمود حنفی موصلی (م 683)

253- قاضی ناصرالدین عبدالله عمر ابو الخیر بیضاوی شافعی (م 685)

254- حافظ، احمد بن عبدالله فقیه حرم محب الدین ابوالعباس طبری (م 6 94)

255- ابراهیم بن عبدالله وصابی شافعی (م ؟)

256- سعیدالدین محمد بن احمد فرغانی (م حدود 700)

قرن هشتم هجری

257- شیخ الاسلام ابو اسحق ابراهیم سعد الدین محمد بن مؤید خراسانی جوینی (م 722)

ص: 264

258- علاء الدین احمد بن محمد بن احمد سمنانی(1) (م 736)

259- حافظ، یوسف بن عبدالرحمن بن یوسف بن عبدالرحمن دمشقی (م 742)

260- حافظ، شمس الدین محمد بن احمد  بن عثمان ذهبی شافعی (م 748)

261- نظام الدین حسن بن محمد قمی نیشابوری صاحب تفسیركبیر غرائب القرآن

262- ولی الدین احمدبن عبدالله خطیب عمری تبریزی مؤلف مشكاة المصابیح (م 737)

263- تاج الدین احمد بن عبدالقادر مكتوم ابومحمد قیسی حنفی نحوی (م 74 9)

264- زین الدین عمر بن مظفربن عمر معریّ حلّی شافعی - ابن الوردی (م 74 9)

265- جمال الدین محمد بن یوسف بن محمد زرندی شمس الدین حدود (م 757)

266- قاضی عبدالرحمن بن احمد بلخی شافعی - (م 756)

267- سعید الدین محمدبن مسعود بن محمدبن خواجه مسعود كازرونی (م 758)

268- ابوالسعادات عبدالله بن اسعد بن علی يافعی شافعی يمنی مكی (م 768)

269- حافظ، عمادالدین اسماعیل بن عمر بن كثیر شافعی قیسی دمشقی (م 774)

270- ابوحفص عمر بن حسن بن مزید بن امیله مراغی حلبی دمشقی (م 774)

271- شمس الدین ابو عبدالله محمد بن احمد بن علی الهواری مالكی مشهور به ابن جابر اندلسی(م 780)

272- سید علی بن شهاب بن محمد همدانی (م 786)

273- حافظ، شمس الدین ابوبكر محمد بن عبدالله بن احمد مقدمی صامت (م 78 9)

274- سعد الدین مسعودبن عبدالله هروی تفتازانی شافعی (م 7 91)

قرن نهم هجری

275- حافظ، علی بن ابی بكر بن سلیمان ابوالحسن هیثمی قاری شافعی (م 807)

ص: 265


1- اسلامی در منتخب الاخبار سال فوت او را 752 ذكر كرده است.

276- حافظ، ولی الدین – عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون مالكی (م 808) صاحب تاریخ مشهور و دایر محبی در جلد 4 الضوء الامع ص 145 – 149در شرح حال او بسط كلام داده و استادان او را در علوم معقول منقول ذكر نموده و تألیفات او را تعداد و خود و مؤلفاتش را مورد ستایش قرار داده است نامبرده در مقدمۀ تاریخش ص138 دربارۀ نص بر امامت در نزد امامیه گوید: این موضوع هم آشكار و هم پنهان است اما آنچه آشكار است مانند قول رسول الله صلی الله علیه و آله من كنت مولاه فعلی مولاه سپس گوید: گفته اند كه این ولایت شامل و منطبق به احدی نیست مگر دربارۀ علی علیه السلام و به همین جهت عمر گفت: «اصبحت مولی مؤمن و مؤمنه» سپس به مناقشه در مفاد آن اشاره نموده است.

277- سید شریف جرجانی علی بن محمد علی ابوالحسن حسین حنفی (م شیراز 816)

278- محمد بن محمد بن محمود حافظی خواجه پارسا (م 822)

279- ابو عبدالله محمد بن خلیفه و شنانی مالكی (م 8 – 817)

280- شمس الدین محمد بن محمد بن محمد ابوالخیر دمشقی ابن الجزوری (م 833)

281- تقی الدین احمدبن علی بن عبدالقاهر حسینی قاهری حنفی مقریزی(م845)

282- قاضی شهاب الدین احمد  بن شمس الدین عمر دولت آبادی (م 84 9)

283- حافظ، احمدبن علی بن محمد ابوالفضل عسقلانی ابن حجر مصری (م 852)

284- نور الدین علی بن محمد بن احمد مالكی ابن صبّاغ (م 855)

285- محمودبن احمد بن موسی بن احمد قاضی القضاه حنفی - عینی - (م 855)

286- نجم الدین محمد بن قاضی عبدالله بن زرعی ابن عجلون (م 876)

287- علاء الدین علی بن محمد قوشچی (م 87 9)

288- عبدالله بن احمد بن محمد سید اصیل الدین حسینی شافعی (م 873)

289- ابو عبدالله محمد بن محمد بن یوسف حسینی سنوسی قلماسی (م 8 95)

290- ابوالخیر فضل اله روزبهان خواجه ملا (م 897 )

ص: 266

قرن دهم هجری

291- كمال الدین حسین بن معین الدین یزدی میبدی(م بعد از 908)

292- حافظ، جلال الدین عبدالرحمن بن كمال الدین مصری سیوطی(م 911)

293- نور الدین علی بن عبدالله بن احمد حسنی سمهودی(م 911)

294- حافظ، احمد بن محمد بن ابی بكر ابوالعباس قسطانی شافعی (م 926)

295- سید عبدالوهاب ابن رفیع الدین احمد حسینی بخاری (م 932)

296- حافظ، عبدالرحمن بن علی معروف به ابن الدبیع ابومحمد شیبانی شافعی(م 944)

297 - حافظ، شهاب الدین احمد بن محمد بن علی بن حجر هیثمی سعدی انصاری شافعی (م 97 4)

298- متقی علی بن حسام الدین قاضی عبدالله قرشی هندی (م 97 5)

299- شمس الدین محمد بن احمد شربینی شافعی قاهری (م 97 7)

300- ضیاءالدین ابو محمد احمد بن محمد تروی شافعی (بعد از 980)

301- حافظ، جمال الدین محمد طاهر(ملك المحدثین) هندی (م 986)

302- میرزا مخدوم بن عبدالباقی(م 995)

303- شیخ عبدالرحمن بن عبدالسلام صفوری شافعی مؤلف نزهه المجالس(م ؟)

304- جمال الدین عطاءالله بن فضل الله حسینی شیرازی (م 1000)

قرن یازدهم هجری

305- ملا علی بن سلطان محمد هروی معروف به قاری حنفی (م 1014)

306- ابوالعباس احمد چلپی بن یوسف بن احمد بن سنان قرمانی (م 101 9)

307- زین الدین عبدالرؤف بن تاج العارفین بن علی حدادی (م 1031)

308- فقیه شیخ بن عبدالله بن شیخ بن عبدالله عبدوس حسینی يمنی(م 1276)

309- محمود بن محمد بن علی شیخانی قادری مؤلف كتاب الصراط السوی(م ؟)

310- نور الدین علی بن ابراهیم بن احمد حلبی قاهری شافعی(م 1044)

311- شیخ احمد بن فضل بن محمد باكثیر مكی شافعی(م 1047)

312- حسین بن امام منصور بالله قاسم بن محمد بن محمد بن علی يمنی نامبرده در كتاب خود(هدایت العقول) حدیث غدیر را به طرق بسیار ذكر نموده[كه خود رسالۀ مستقلی است](م 1050)

ص: 267

313- شیخ احمد بن محمد بن عمر قاضی القضات شهاب الدین خفاجی حنفی مصری(م 106 9)

314- عبدالحق سیف الدین دهلوی بخاری(م 1052)

315- محمد بن محمد مصری (م ؟)

316- محمد محبوب العالم بن صفی الدین جعفر بدرالعالم مؤلف(تفسیر شاهی)(م؟)

قرن دوازدهم هجری

317- سید محمد بن عبدالرسول بن عبد السید بن عبدالرسول حسینی شافعی(م 1103)

318- برهان الدین ابرهیم  بن مرعی بن عطیه شُبر مصری مالكی(م 1106)

319- ضیاء الدین صالح بن مهدی بن علی بن عبدالله مقبلی(م 1108)

320- ابراهیم بن محمد بن محمد كمال الدین حنفی - ابن حمزۀ دمشقی (م 1120)

321- ابو عبدالله محمد بن عبد الباقی بن یوسف زرقانی مصری مالكی(م 1122)

322- حسام الدین بایزید سهارنپوری صاحب «مرافض الروافض» نامبرده در تألیف خود ذكر نموده از براء بن عازب و زید بن ارقم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله چون در غدیر خم فرود آمد دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود آیا شما نیستید كه می دانید به اینكه من اولی(سزاوارتر) هستم بر هر مؤمن از خودش گفتند بلی سپس فرمود: بار خدایا هر كس كه من مولای اویم پس علی علیه السلام مولای اوست خدایا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد پس عمر بعد از این جریان علی علیه السلام را ملاقات كرد و به او گفت: گوارا باد تو را ای پسر ابوطالب صبح و شام نمودی در حالیكه مولای هر مرد و زن مؤمن هستی.

323- میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی مؤلف «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» (م ؟)

ص: 268

324- محمد صدر العالم مؤلف كتاب «المعارح العلی فی مناقب المرتضی» (م ؟)

325- حامد بن علی بن ابراهیم بن عبدالرحیم حنفی عمادی (م 1171)

326- عبدالعزیز ابو ولی الله احمد بن عبدالرحیم عمری دهلوی (م 1176) او از كسانی است كه تألیفات بسیار دارد از جمله تألیفات او «قرة العین» است كه در آن ذكر نموده از براء  بن عازب و زیدبن ارقم به اینكه رسول خدا صلی الله علیه و آله چون در غدیر خم فرود آمد دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: آیا شما نیستید كه می دانید من اولی(سزاوارتر) هستم به هر مؤمن از خودش؟ گفتند : بلی. پس فرمود: بار خدایا  هر كس كه من مولای اویم علی(ع مولای او است بار خدایا دوست بدار آن كه را كه او را دوست دارد سپس بعد از این جریان عمر او را(علی علیه السلام را) ملاقات نمود و به او گفت: گوارا باد تو را ای پسر ابیطالب صبح و شام نمودی در حالیكه مولای هر مرد و  زن مؤمن هستی.

327- محمد بن سالم بن احمد مصری حنفی شمس الدین شافعی(م 1181)

328- سید محمد بن اسماعیل بن صلاح (الامیر الیمانی) حسینی(م 1182)

329- شهاب الدین احمد بن عبدالقادر حفظی شافعی ذكر او در شعراء قرن 12 شده است.

قرن سیزدهم هجری

330- ابوالفیض محمد بن محمد المرتضی حسین زبیدی حنفی(م 1205) نامبرده مؤلف«تاج العروس فی شرح القاموس یگانه مرجع در لغت، جایگاه او در «واسطِ» عراق بوده، در هند متولد شده و در زبید از كشور یمن نشو و نما نموده و به طرف حجاز رهسپار و در مصر اقامت گزیده است در كسب علوم متنوعه شركت جسته و در انواع علوم[متداوله] احاطه و تسلط یافته و آوازه وصیت فضلش منتشر گشته و همه جا شهرت یافته كتب گرانبها و بسیار نفیس تألیف نموده از جملۀ آنها اتحاف السادة المتقین در شرح احیاء العلوم غزالی كه در ده جلد چاپ شده و (اسانید الصحاح السّت) و نیز قسمتی از كتب و تألیفات او چاپ شده است در جلد 10 (تاج العروس) ص 399 در تعداد معانی مولی گوید: و نیز ولی كسی است كه متولی امر تو می شود و آن

ص: 269

دو را(مولی و ولی) معنی يكی است و از این باب است حدیث : و ایما امرأة نكحت بغیر اذن مولاها، و بعض از ارباب حدیث چنین روایت نموده اند: بغیر اذن ولیها (در هر دو صورت معنی جملۀ بالا: و هر زنی كه زناشویی كند بدون اذن سرپرست خود...) و ابن سلام از یونس روایت كرده: كه مولی در دین همان ولی است و این است قول خدای تعالی: ذلك بان الله مولی الذین آمنوا ان الكافرین لا مولی لهم یعنی لا ولی لهم و از این قبیل است حدیث: من كنت مولاه یعنی من كنت ولیه و شافعی گفته  حمل می شود برولاء اسلام و نیز(یعنی حمل می شود) به - ناصر - جواهری آن را نقل نموده و جملۀ من كنت مولاه نیز به آن تفسیر شده است.(1)

331- ابوالعرفان شیخ محمد بن علی صبان شافعی (م 1206) نامبرده در مصر متولد شده و نشو و نما یافته و در تحت تعلیمات علماء آن دیار فارغ التحصیل شده و به تحقیق ادامه داده تا در علوم عقلی و نقلی تخصص و احاطه یافته و به تحقیق و دقت نظر مشهور گشته و در مصر و شام نام او پیچیده، نامبرده تألیفات گرانبهای بسیاری نموده كه بالغ بر ده فقره تألیفات او به چاپ رسیده است از جملۀ آنها «معاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل اهل بیته الطاهرین» كه در سال 1185 تألیف شده، در كتاب مزبور كه در حاشیه «نورالابصار» چاپ شده در ص 152 گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم فرمود: من كنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه وانصر من نصره و اخذل من خذله و ادرالحق معه حیث دار(2) این حدیث را سی تن از صحابه از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت نموده اند و بسیاری از طرق آن صحیح یا حسن است.

ص: 270


1- الغدیر: اعتبار ما به روایت او است نسبت به این حدیث نه به آنچه پیرامون مفاد آن(به زعم خود) تحقیق نموده است.
2- یعنی هر كس كه من مولای او هستم علی مولای اوست بار خدایا دوست دار آن كه او را دوست دارد و دشمن دار آن را كه او را دشمن دارد و یاری كن كسی را كه او را  یاری كند و خوار كن كسی كه آن را خوار كند و او را در هر حال محور حق قرار ده.

332- رشید الدین خان دهلوی

333- مولوی محمد مبین لكهنو

334- مولی محمد سالم بخاری دهلوی

335- مولوی ولی الله كهنوی

336- مولوی حیدر علی فیض آبادی

337- قاضی محمد بن علی بن محمد شوكانی(م 1250)

338- سید محمود بن عبدالله حسینی آلوسی ابوالثناء بغدادی(م 1270)

339- شیخ محمود درویش الحوت بیروتی شافعی(م 1276)

340- شیخ سلیمان بن شیخ ابراهیم معروف به بابا خواجه، خواجه كلان بن شیخ محمد معروف(م 1270 – 12 93)

341- سید احمد بن مصطفی قادین خانی مؤلف «هدایه المرتاب فی فضایل الاصحاب»

قرن چهاردهم هجری

342- سید احمد بن زینی بن احمد دحلان مكی شافعی مفتی شافعیان و شیخ الاسلام مكه(م 1304)

343- شیخ یوسف بن اسماعیل نبهانی بیرونی رئیس محكمه حقوق بیروت مؤلف «منتخب الصحیحین من كلام سید الكونین»

344- سید مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی متولد 1250

345- شیخ محمد عبده بن حسن خیرالله مصری مفتی و - علامه مصر - (م 1323)

346- سید عبدالحمید بن سید محمود آلوسی بغدادی شافعی(م 1324)

347- شیخ محمد حبیب الله بن عبدالله یوسفی

348- قاضی بهلول بهجت شافعی قاضی زنگه زور مؤلف تاریخ آل محمد صلی الله علیه و آله كه به لغت تركی نوشته و ادیب دانشمند میر مهدی تبریزی آن را به فارسی و فاضل بزرگوار شیخ میرزا علی قمشه ای آن را به عربی ترجمه نموده اند این كتاب از محسنات این عصر است.

ص: 271

349- نویسنده شهیر عبدالمسیح انطاكی مصری

350- دكتر احمد فرید رفاعی

351- استاد احمد زكی عدوی مصری

352- استاد احمد نسیم مصری

353- استاد حسین علی اعظمی بغدادی مدیر دانشكده حقوق در بغداد

354- سید علی جلال الدین حسینی مصری

355- استاد محمد محمود رافعی مصری

356- استاد محمد شاكر خیاط نابلسی ازهری مصری

357- استاد عبدالفتاح عبدالمقصود صاحب كتاب الامام علی

358- استاد شیخ محمد سعید دحدوح

359- استاد صفا خلوصی مقیم لندن(1)

360- حافظ مجتهد - ناصر السنه - شهاب الدین - ابوالفیض - احمد بن محمد بن صدیق صاحب تألیفات گرانبها - نامبرده داستان غدیر را در كتاب مهم  و ارجمند خود «تشنیف الآذان» ص 77 نقل از گروه بسیاری از حفاظ باسناد آنها از پنجاه و چهار تن از صحابه ذكر كرده نامهای صحابۀ مذكر از این قرار است:

علی امیرالمؤمنین علیه السلام امام سبط حسن بن علی علیه السلام - امام سبط حسین بن علی علیه السلام – عبدالله بن عباس – براء بن عازب زیدبن ارقم – بریده – ابوایوب – حذیفة بن اسید – سعد بن ابی وقاص – انس بن مالك – ابوسعید خدری – جابربن عبدالله - عمرو بن ذی مرّه – عبدالله عمر – مالك بن حویرث – حبشی بن جناده – جریر بن عبدالله بجلی عماره - عمار یاسر – ریاح بن حارث عمر بن خطاب – نبیط بن شریط – سمرة بن جندب ابولیلی – جندب انصاری – حبیب بن بدیل – قیس بن ثابت – زید بن شرحبیل – عباس بن عبدالمطلب – عبدالله

ص: 272


1- معاصرین مرحوم علامه امینی كه تاریخ فوت ندارند شرح حال و گفتار آنها در جای جای الغدیر ذكر شده است و به آنجا احاله گردیده.

جعفر – سلمة بن اكوع – زید بن ابی ثابت – ابوذر غفاری – سلمان فارسی – یعلی بن مره – خزیمة بن ثابت – سهل بن حنیف – ابو رافع – زید بن حارثه – جابر بن سمرة – ضمرة الاسلمی – عبدالله بن ابی اوفی – عبدالله بن بسر زمانی – عبدالرحمن بن یعمر دیلمی – ابو الطفیل عامر – سعد بن جناده – عامر بن عمیره -  حبّة عرنی – ابو امامه – عامربن لیلی – وحشی بن حرب – عایشه – ام سلمه – طلحة بن عبیدالله – و لفظ او به زودی در  باب بحث از سند حدیث انشاءالله به نظر شما خواهد رسید.

«إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ َ وَ هُوَ شَهِيدٌ»(1)

یك پاسخ به ؟

صاحب این قلم خود از مجری(نمیدانم بگویم بی اطلاع و بیسواد یا وقیح و بی حیا) آن كانال ماهواره ای شنید كه گفت: اگر علی خود را جانشین به حق پیامبر از جانب خدا می دانست چرا جایی حق خود را مطالبه نكرد، اگر او بر حق بود می بایست محكم می ایستاد و در هر جا كه مناسب بود احقاق حق می كرد، و لو كشته می شد چرا جایی حق خود را مطالبه نكرد؟ پس علی حرفی برای گفتن نداشت.

این مجری تنها به قاضی می رفت، و اگر احیاناً كسی هم زنگ می زد كه جواب او را بدهد، به مجرد اینكه متوجه می شد كه موافق میل و خواسته او نیست فوراً ارتباط را قطع می كرد.

این مجری دنیامدار، راضی و خوشوقت بود اگر علی(ع) سفارش پیامبر را كه از جانب پروردگارش بود، برای تحمل مخالفت غاصبین و رنجهایی كه بر او تحمیل می كردند، ناشنیده می گرفت و یك تنه و حداكثر با بیست سی نفر صحابی

ص: 273


1- پایان انتخاب و نقل از(ج1 الغدیر)[ترجمه] توجه شود كه جلداول الغدیر حاوی همه مطالب مطروحه نیست و جلد دوم [ترجمه] شامل بقیۀ جلد اول است كه از باب منا شده و احتجاج شروع می شود.

راستین پیامبر صلی الله علیه و آله، در مقابل مدعیان جایگاه خود می ایستاد، و همه بی شك در مقابل انبوه آن عربهای تازه مسلمان(تربیت و بزرگ شده با آداب و رسوم جاهلیت) به شهادت می رسیدند، و قضیه همانجا مختومه می شد، و فقط به نام اسلام یك حكومت و سلطنت عربی همانند آنچه از پیش ابوسفیانها و بعداً معاویه هاَ(1) برپا می داشتند و یك عده دلباختگان سكه و امارت و فرمان روایی بر مردم مسلط و حاكم می شدند، و در نتیجه(شتر دیدی ندیدی) و علی الاسلام السّلام.

این كه دین اسلام و بحث غدیر تا امروز كشیده شده است برای همین حزم و بینش علی علیه السلام است و باید تا آخر و روز نَفخ فی الصور ادامه داشته باشد علی علیه السلام را جهان شمول می داند، آینده نگر و دست پروردۀ پیامبری است كه سیزده سال در مكه صرف تبلیغ اسلام كرد و پیوسته رنج كشید و مقاومت كرد و دست آخر مجبور به هجرت شد، در مدینه هم ده سال زحمت كشید تا آن عربهای جاهلی را با دستور و احكام آشنا سازد، و امروز می توان بعد از هزار و چهارصد سال نتیجه زحمات پیامبر و رنجهای علی را مشاهده كرد.

دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله مسئله حكومت و سلطنت نبود كه امروز دست یك عده افراد زورمند و فردا در دست آن جمع  قدرت طلب باشد و بعد هم سفرۀ هر یك برچیده و دیگری جایگزین شود.

علی علیه السلام از آن جهت به جانشینی پیامبر انتخاب شد كه توان الهی در او بود و جهان بینی پیامبر را به ارث داشت، و این توانایی در او بود كه در  هر حال به نحو مستقیم(یعنی ولایت و خلافت او پذیرفته شود) یا غیر مستقیم(چنانكه بعد از پیامبر در حكومت ابابكر و عمر و عثمان) همه جا مراقب و حاضر بود تا از

ص: 274


1- همان طور كه معاویه پس از امضای صلحنامه برای  حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و پایان جتگ همینكه مطمئن شد جنگ پایان یافته و تسلط خود بر مردم را حس كرد در مسجد كوفه گفت: ای مردم من جنگ نكردم كه شما نماز بخوانید و روزه بگیرید اینها مربوط به خود شما است و خود شما انجام می دهید من برای سلطنت و حكومت بر شما جنگیدم و چیزهایی هم در صلحنامه قبول كردم كه الان همه را زیر پا می گذارم. الی آخر كه در واقعه صلح امام حسن علیه السلام خواهد آمد.

احكام اسلام حراست كند و كرد تا آنجا كه خلیفه دوم بارها گفت: لولا علی لهلك عمر ...

علی علیه السلام باید واقعۀ غدیر را كه آنهمه تازه مسلمان  عرب مآب دیدند، اما ندیده گرفتند، از روز هجدهم ذیحجه سال دهم هجری تا قرن حاضر و برای آینده نیز مورد توجه قرار دهد.

شما خوانندۀ شیعه یا سنی يا با هر عقیده كه دارید، توجه كنید مسئلۀ( غدیر خم) از روز وقوع و تا حال از موضوع های مسلمی بوده كه پیوسته و بدون انقطاع مورد مذاكره بوده است، حتی مخالفین واقعۀ غدیر خم هم اصل حدیث را انكار ندارند، جز اینكه در معنی(مولی) تشكیك به وجود می آورند كه پیامبر در غدیر خم  به مردم سفارش كرد علی را دوست بدارند. غافل از اینكه در همین منازعه و تشكیك یك مسئلۀ دیگر را كه در ظاهر از آن می گریزند، در باطن این ایراد به كلمه(مولی) به آن اعتراف می كنند؛ یعنی در حقیقت می گویند: پیغمبر صلی الله علیه و آله می دانست كه مردم(یعنی سردمداران سران قوم) با علی علیه السلام دشمن هستند و به او حسادت می ورزند و ممكن است بعد از پیامبر به او آسیب برسانند لذا پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم مردم را جمع كرد و گفت ای مردم علی را دوست بدارید!

همین؟! فقط علی را دوست  بدارید ؟! ... ، درست است كه پیامبر صلی الله علیه و آله پی درپی و در هر مورد شخصیت والای علی را ستوده بود، همه می دانستند كه علی اول مردی است كه به پیامبر در جریان ابلاغ آیه(و انذر عشیرتك الاقربین) ایمان آورد، و هیچ یك از اقوام پیامبر، پیامبری او را جز علی نپذیرفت، و پیامبر فرمود، هر كس اول از همه پیامبری مرا تصدیق كند، وصی و جانشین من خواهد بود.

این موضوع در گوش سران قوم بود، و همه در خاطر داشتند كه روز خیبر وقتی دیگران رفتند و شكست خورده برگشتند، پیامبر فرمود این بار پرچم را به دست كسی می دهم كه خدا و رسولش از او راضی هستند و او از خدا  و رسولش راضی است و این علی علیه السلام بود كه پرچم را از پیغمبر صلی الله علیه و آله گرفت و رفت و خیبر را فتح كرد و با غنایم برگشت.

علی علیه السلام به واسطه نزول آیه(خیر البریه) چنان به خیرالبریه معروف شده بود

ص: 275

كه هرگاه در جلسه یا خانه ای وارد می شد می گفتند خیرالبریه آمد.

حدیث كسا را و نزول آیه تطهیر را كسی انكار ندارد،همچنین شبی را كه علی علیه السلام جای پیغمبر برای حفظ جان پیامبر خدا در بستر او خوابید و نیز در جنگ تبوك پیامبر به علی گفت:

«انت بمنزلۀ هارون من موسی الا انه لابنی بعدی»

به همه مسلم بود كه پیامبر به امر خدا دَرِ همۀ خانه هایی را كه به مسجد باز می شد بست به جز در  خانۀ علی علیه السلام ، عمر التماس كرد به اندازۀ یك چشم به مسجد سوراخ داشته باشد و پیامبر صلی الله علیه و آله نپذیرفت.

حدیث ثقلین چنان جا افتاده بود كه جای انكار نداشت.

كدام سینۀ پاك و طینت بی آلایش می پذیرد كه خطاب الهی به پیغمبر و الله یعصمك من الناس فقط برای سفارش حفظ جان علی بود؟ یعنی در نظر بگیریم كه مردم آنقدر با علی دشمن بودند كه با رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را می كشتند، بنابراین باید پیامبر صلی الله علیه و آله سفارش علی را بكند كه او را دوست بدارند و قصد او نكنند، این معنی خیلی ساده اندیشی است چرا كه اگر جنین بود همانطور كه خلافت و امامت علی را بر نمی تابیدند و نهادشان انكار داشت و نمی توانستند تحمل كنند؛ و نكردند، اگر موضوع جان علی بود اینكار را یعنی كشن علی را هم انجام می دادند و باید پس از پیامبر صلی الله علیه و آله سردمداران قوم علی را می كشتند.

پیامبر صلی الله علیه و آله بیم داشت و می دانست كه مردم(مردم كه نه، سران قوم) پذیرای واقعی امر پس از رحلت او نیستند و امامت و ولایت علی بر آنها گران خواهد بود، و ممكن است اگر پیامبر علی را به ولایت و امامت بعد از خود معرفی كند، منافقین عكس العمل سخت نشان دهند و در میان آن جمعیت انبوه(یكصد هزار نفری) مشكل پیش آید.

ولی مسئله امامت امری الهی بود و خداوند پیامبر را مطمئن ساخت كه(والله یعصمك من الناس) امر امامت و خلافت  علی را ابلاغ كن، چرا كه دین اسلام و مسئله امامت امری ابدی است و خدا حافظ آنست.

 بنابراین پیامبر در روز غدیر خم علی را به امامت و خلافت منصوب كرد و وظیفه الهی خود را به انجام رسانید.

ص: 276

مناشده در احتجاج حدیث غدیر خم

مناشده در احتجاج حدیث غدیر خم(1)

در كتاب شریف الغدیر بعد از ذ كر راویان حدیث غدیر خم كه بعضاً در ضمن هم ذكر حدیث شده است، بحث را با منا شده و احتجاجهایی كه توسط شخص مولا امیرالمؤمنین علیه السلام در مواقع متعدد شده است ادامه می دهد، و می نویسد اول مناشده كه حضرت علی علیه السلام در مسجد مدینه انجام می دهند و شرح آن به تقریب مفصل تر از دیگر منا شده ها می باشد را اول كسی كه آن را نقل و ثبت كرده و در كتاب خود آورده سلیم بن قیس هلالی از اصحاب آن حضرت است و مرحوم علّامۀ امینی فرموده است این منا شده را چون كتاب سلیم در دسترس و موجود است طالبین به آن مراجعه كنند، بعد به ذكر منا شدۀ(شوری)(2) و(رحبه) (3)  و غیره می پردازد.(4)

بنابراین ما نخست مناشدۀ مسجد مدینه را از كتاب سلیم بن قیس هلالی به نام اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله تصحیح و تحقیق اسمااعیل انصاری زنجانی خوئینی انتشارات دلیل ما چاپ دوم، می آوریم و منا شده دوم را از الغدیر نقل خواهیم كرد.

سلیم بن قیس هلالی

سلیم كیست؟

فن پنجم از مقاله ششم از كتاب الفهرست ابن ندیم(محمد بن اسحاق) در اخبار علما و نام كتابهایی كه تصنیف كرده اند مشتمل بر اخبار فقهای شیعه و نام و تصنیفات آنها.

ص: 277


1- مناشده: قسم دادن و حجت آوردن
2- شورای شش نفره ای كه عمر برای انتخاب جانشین خود تعیین كرد.
3- رحبه محلی در كوفه(میدان)
4- این مناشده ها  جوابی است به آن مجری كانال ماهواره ای

محمد بن اسحاق می گوید: سلیم بن قیس هلالی از اصحاب علی علیه السلام بود، چون حجاج قصد دستگیری و قتلش را داشت گریخته و به ابان بن عیاش پناه آورد او نیز پناهش داده بود و همینكه به حال احتضار افتاد به ابان گفت: تو حق بسیاری به من داری، و اكنون مرگ من فرا رسیده، ای برادرزادۀ من رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان و چنین می كرد، و كتابی به ابان داد كه مشهور به كتاب سلیم بن قیس هلالی است و ابان بن عیاش آن را از وی روایت كرده.

و ابان در ضمن سخنانش می گفت كه قیس پیر مرد نورانی بود، و اولین كتابی كه از شیعیان هویدا شد، كتاب سلیم بن قیس هلالی است كه ابان بن عیاش راوی آن بود(1).

منا شده یا اتمام حجت امام امیرالمؤمینن علی علیه السلام در اجتماع مهاجرین و انصار در زمان عثمان(2)

ابان از سلیم نقل می كند، در مسجد پیامبر در زمان عثمان جماعتی انبوه از مهاجرین و انصار كه بالغ بر دویست نفر بودند، دربارۀ علم و فقه گفتگو می كردند و فرمایشات نبی اكرم صلی الله علیه و آله را دربارۀ فضایل مهاجرین و انصار بر یكدیگر نقل می كردند و هر گروه بزرگی را یاد می كرد و می گفت این از ماست، قریش گفتند: پیامبر از ماست، حمزة بن عبدالمطلب و جعفر و ... از ماست به طوری كه احدی از سابقه داران ذكرشان فرو نماند.

نام افرادی كه در احتجاج حاضرین شركت داشتند بر سی نفر بالغ می شد این جلسه از صبح تا ظهر و هنگام نماز طول می كشد.

 در این جلسه كه صحبت به درازا می كشد عثمان در خانه اش بود و از گفتگو خبر نداشت علی ابن ابیطالب علیه السلام هم ساكت بود و اهل بیتش سخن نمی گفتند.

مردم رو به علی كردند و گفتند چرا سخن نمی گویی حضرت فرمود هر كدام از دو گروه فضیلتی را گفتند و به حق گفتند.

ص: 278


1- فهرست ابن ندیم ترجمه رضا تجدد، چاپ چاپخانه بانك بازرگانی 1346، ص: 402-403.
2- به تلخیص از كتاب سلیم بن قیس هلالی متوفی 76 ق اسرار آل محمد ترجمه اسماعیل انصاری زنجانی چاپ دوم 1381 نشر دلیل ما، از صفحه 244 الی صفحه 260.

سپس فرمود: ای قریش و انصار! من از شما می پرسم؟ خداوند به خاطر چه كسی این فضیلت را به شما داده است؟ آیا به خاطر خودتان و قبایلتان و خانواده هایتان و یا به خاطر غیر شما؟ گفتند: به خاطر پیامبر صلی الله علیه و آله این فضایل را به ما عطا فرموده است و همۀ اینها را به بركت او یافته ایم و به آنها رسیده ایم، هر فضیلتی در دنیا و دین كه به آن دست یافته ایم به خاطر پیامبر صلی الله علیه و آله است نه به خاطر خودمان و نه قبایلمان و نه خانواده هایمان. علی علیه السلام فرمود: ای قریش و ای انصار! راست گفتید حضرت دربارۀ فضایل خود و اهل بیتش مردم را قسم می دهد و از آنان اقرار می گیرد.(1)

امیرالمؤمنین فرمود: آیا اقرار می كنید كه آنچه از خیر دنیا و آخرت كه به دست آورده اید از مال اهل بیت بوده و از هیچ كدام از شما و از هیچ كس دیگر نبوده است؟ آیا اقرار می كنید كه از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدید كه فرمود: من و برادرم علی بن ابیطالب تا آدم با یك طینت هستیم؟

اهل بدر و احد و سابقه داران و متقدمین گفتند: آری این را از پیامبر شنیدیم فرمود: آیا اقرار می كنید كه پسرعمویم پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من و اهل بیتم نوری بودیم كه چهارده هزار سال قبل از آنكه خداوند آدم را خلق كند در پیشگاه پروردگار مشغول عبادت بودیم، و وقتی خداوند آدم را خلق كرد آن نور را در صلب او قرار داد، و او را به زمین فرستاد. سپس آن نور را در صلب نوح در كشتی حمل نمود، سپس در صلب ابراهیم آن را به آتش پرتاب كرد، سپس خداوند همچنان ما را از صلبهای با شرافت به رحمهای پاك از رحمهای پاك به صلبهای با شرافت بین پدران و مادران منتقل می نمود كه هرگز یكي از آنها به نحو

ص: 279


1- سلیم گوید: آنان كه از قریش به یاد دارم علی ابن ابیطالب، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، زبیر، طلحه، عمار ، مقداد ، ابوذر، هاشم بن عقبه، عبدالله عمر، امام حسن ، امام حسین ،ابن عباس، محمد بن ابی بكر، عبدالله بن جعفر و عبیدالله بن عباس بودند و از انصار: ابی بن كعب، زید بن ثابت ، ابو ایوب انصاری، ابوالهیثم بن یتهان، محمد بن مسلمه، قیس بن سعد بن عباده، جابربن عبدالله، ابومریم، انس بن مالك، زید بن ارقم، عبدالله بن ابی اوفی، ابولیلی و پسرش عبدالرحمن، ابوالحسن بصری همراه پسرش حسن.

غیر مشروع  با یكدیگر ملاقات نكردند سابقه داران و متقدمین و اهل بدر و احد گفتند: آری این را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم.

علی فرمود: شما را به خدا قسم می دهم اقرار می كنید كه پیامبر صلی الله علیه و آله بین هر دو نفر از اصحابش برادری قرار داد و بین من و خودش برادری قرار داد و فرمود: تو برادر من و من برادر تو در دنیا و آخرت هستیم.

گفتند: آری به خدا قسم.

فرمود: آیا اقرار می كنید كه پیامبر صلی الله علیه و آله محل مسجد خود را خرید و آن را بنا كرد و سپس در اطراف آن ده خانه بنا كرد كه نه خانه برای خود و دهمی را در وسط آنها برای من قرار داد، و هر دری كه به مسجد باز می شد، به جز در خانه مرا مسدود كرد؟ آنگاه در این باره بعضی سخنانی گفتند و پیامبر فرمود: من در خانه های شما را نبستم و نه در خانۀ او را باز گذاردم، بلكه خداوند به من دستور بستن در خانۀ شما و بازگذاردن در خانۀ او را داد.

همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله همه مردم - جز من - را نهی كرد از اینكه در مسجد بخوابند و منزل من و پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد یكي بود و برای پیامبر و برای من در مسجد اولاد به دنیا می آمد؟

 گفتند: آری به خدا قسم.

فرمود: آیا اقرار می كنید كه عمر اصرار داشت شكافی به قدر چشم از خانه اش به مسجد باز كند ولی حضرت اجازه نداد و فرمود: خداوند به حضرت موسی علیه السلام دستور داد تا مسجد پاكیزه ای بنا كند كه جز او و هارون و پسرش در آن سكونت نكنند، به من هم دستور داد تا مسجد پاكیزه ای بنا كنم، كه جز من و برادرم و دوپسرش در آن سكونت نكنند؟

گفتند: آری، به خدا قسم.

فرمود: آیا اقرار می كنید كه پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم مرا فراخواند و ولایت مرا اعلام كرد و فرمود حاضران به غایبان برسانند.

گفتند: آری، به خدا قسم.

 فرمود: آیا اقرار می كنید كه پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ تبوك فرمود: تو نسبت به من همچون نسبت هارون به موسی هستی و تو صاحب اختیار هر مؤمن بعد از من

ص: 280

هستی؟ گفتند: آری؛ به خدا قسم.

فرمود: آیا اقرار می كنید كه وقتی پیامبر اهل نجران را برای مباهله دعوت كرد، كسی جز من و همسرم و دو پسرم را همراه نیاورد؟

گفتند: آری؛ به خدا قسم.

فرمود: آیا می دانید كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: فردا پرچم را به دست كسی خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست می دارند. ترسو و فرار كننده نیست و خدا خیبر را به دست او فتح می كند، و پرچم را به دست من داد گفتند: آری، بخدا قسم.

فرمود: آیا اقرار می كنید كه هیچ كار مشكلی برای پیامبر صلی الله علیه و آله پیش نیامد مگر آنكه به خاطر اطمینانی كه به من داشت مرا در آن موارد پیش می فرستاد، و هیچ گاه مرا به اسم صدا نزد بلكه می فرمود: ای برادرم و یا برادرم را به نزد من فراخوانید؟

گفتند: آری، به خدا قسم.

فرمود: آیا اقرار می كنید كه پیامبر مرا  برای ابلاغ سورۀ برائت فرستاد و غیر مرا - كه ابوبكر بود – برگردانید بعد از آنكه او را فرستاده بود، و این به خاطر وحی الهی بود كه فرمود: خداوند علیّ اعلی می فرماید: از جانب تو كسی حق رساندن پیام ندارد، مگر كسی كه از خودت باشد؟

گفتند : آری ، به خدا قسم.

فرمود: آیا اقرار می كنید كه پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد دختر حمزه، بین من و جعفر و زید قضاوت كرد و فرمود: ای علی، تو از منی و من از توام، و تو صاحب اختیار هر مؤمن بعد از من هستی؟

گفتند: آری به خدا قسم.

فرمود: آیا اقرار می كنید كه من با پیمبر صلی الله علیه و آله در هر روز و شب به منزل یكدیگر می رفتیم و خلوتی داشتیم كه در آن اگر من سئوال می كردم به من جواب می گفت و اگر ساكت می شدم خود آن حضرت شروع می فرمود.

گفتند: اری به خدا قسم.

فرمود: آیا اقرار می كنید كه پیامبر صلی الله علیه و آله مرا بر جعفر و حمزه فضیلت داد و به

ص: 281

فاطمه(س) فرمود: تو را به ازدواج كسی درآوردم كه بهترین اهل بیتم و بهترین امتم و مقدم ترین آنها در اسلام، و بالاترین آنها در حلم و بیشترین آنان در علم است؟

گفتند: آری؛ به خدا قسم.

فرمود: آیا اقرار می كنید كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من آقای فرندان آدم هستم و برادرم علی آقای عرب و فاطمه سیدة زنان اهل بهشت و دو پسرم، حسن و حسین دو آقای جوانان بهشت، هستند؟

گفتند: آری؛ به خدا قسم.

فرمود: آیا اقرار می كنید كه پیامبر صلی الله علیه و آله به من دستور داد او را غسل دهم و به من خبر داد كه جبرئیل مرا بر غسل او كمك می كند؟

گفتند: آری؛ به خدا قسم.

فرمود: شما را به خدا قسم می دهم، آیا اقرار می كنید كه پیامبر صلی الله علیه و آله در  آخرین خطابه ای كه برای شما ایراد كرد فرمود: ای مردم! من در میان شما دو چیز باقی گذاردم كه تا به آن دو تمسك دارید هر گز گمراه نمی شوید. كتاب خدا و اهل بیتم؟

گفتند: آری، به خدا قسم.

سپس علی علیه السلام فرمود: شما را به خدا قسم می دهم آیا می دانید كه خداوند عزوجل در كتابش سابق را بر مسبوق در بیش از یك آیه فضیلت داده است، و احدی از این امت از من نسبت به خدا و رسولش سبقت نگرفته است؟

گفتند: آری؛ به خدا قسم.

باز فرمود: شما را به خدا قسم می دهم، آیا می دانید كه من اولین امت در ایمان به خدا و رسولش هستم؟

گفتند: آری؛ به خدا قسم.

ص: 282

آنگاه فرمود: شما را به خدا قسم می دهم، آیا می دانید كه وقتی آیه:

« وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأنْصَارِ»(1)

و آیه:

«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ »(2)

نازل شد، در این باره از پیامبر سئوال شد، حضرت فرمود: خداوند این آیات را در مورد انبیا و جانشینان ایشان نازل كرده است من افضل انبیا و رسولان خدایم و علی بن ابیطالب جانشین من افضل او صیاست.»

گفتند: آری، بخدا قسم.

فرمود: شما را قسم می دهم آیا می دانید كه وقتی این آیات نازل شد:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا الله وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ»(3)

و  آیه:

« إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»(4)

و آیه:

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ الله الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ الله وَلا رَسُولِهِ وَلا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً»(5)

ص: 283


1- سوره توبه، آیه 100، «سبقت جویندگان اول از مهاجرین و انصار»
2- سورۀ واقعه، آیه 10، «سبقت جویندگانِ سبقت جویندگان، آنان مقربانند»
3- سورۀ نساء، آیه 5 9، «ای كسانی كه ایمان آوردید از خدا و رسول و اولی الامرتان اطاعت كنید.»
4- سورۀ مائده، آیه 55، «صاحب اختیار شما خدا و پیامبرش و كسانی كه ایمان آورده و نماز را به پا می دارند و در حال ركوع زكات می پردازند.
5- سورۀ توبه، آیه 16، «گمان می كنید به حال خود رها می شوید در حالی كه هنوز آنها كه از شما جهاد كردند و غیر از خدا و رسولش را محرم اسرار خویش انتخاب ننمودند(از دیگران) مشخص نشده اند(باید آزمون شوید و صفوف از هم جدا شود) و خداوند به آنچه عمل می كنید آگاه است.

خداوند عزوجل به پیامبرش دستور داد تا والیان امرشان را به آنان بشناساند و ولایت را مانند نماز و زكات و روزه و حج آنها به آنان بشناساند و برای آنها تفسیر كند لذا مرا در غدیر خم برای مردم منصوب نمود، و سپس خطابه ای ایراد كرد و فرمود: ای مردم! خداوند مرا رسالتی فرستاده كه سینه ام از آن به تنگ آمده و گمان كردم كه مردم مرا تكذیب می كنند، ولی خداوند مرا ترسانید كه باید این پیام را برسانم و گرنه مرا عذاب خواهد كرد. سپس دستور داد ندا كنند تا مردم جمع شوند و خطابه ای ایراد كرد و فرمود: ای مردم! آیا می دانید كه خداوند صاحب اختیار من است و من صاحب اختیار مؤمنین هستم، و من از خود ایشان به آنان صاحب اختیارترم؟ گفتند: بلی يا رسول الله.

فرمود: برخیز ای علی، من برخاستم و حضرت فرمود: هر كس من صاحب اختیار او هستم این علی صاحب اختیار اوست پروردگارا هر كس او را دوست می دارد، دوست بدار و هر كس او را دشمن می دارد او را دشمن بدار.

در همان غدیر خم سلمان برخاست و عرض كرد یا رسول الله ولایت و صاحب اختیاری او چگونه است؟ فرمود: ولایت و صاحب اختیاری او همچون ولایت من است هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختیارترم علی هم نسبت به او از خودش صاحب اختیارتر است.

خداوند تعالی هم این آیه را نازل كرد:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا»(1)

پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله سه مرتبه تكبیر گفت و فرمود: الله اكبر، كمال نبوت من و تكمیل دین خدا ولایت علی بعد از من است. همه حاضرین مجلس منا شده

ص: 284


1- سورۀ مائده، آیه 3، «امروز دین شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دین شما پسندیدم.

گفتند: آری! به خدا قسم همه آنچه را گفتی دقیقاً شنیدیم و حاضر بودیم و بعضی گفتند اكثر آنچه گفتی را حفظ داریم ولی همه اش را به یاد نداریم؛ ولی منتخبین و افاضل ما همه اش را به یاد دارند.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: راست گفتید همۀ مردم در حفظ و به یاد داشتن یكسان نیستند؛ قسم می دهم آنان را كه این مطالب را از پیامبر به یاد دارند بپاخیزید و بازگو كنند.

در اینجا زید ابن ارقم، براء بن عارب، ابوذر، مقداد و عمار گفتند:

ما شهادت می دهیم كه سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را به یاد داریم كه به منبر ایستاده بود و تو در كنار او بودی و می فرمود: ای مردم خداوند به من دستور داده كه معرفی كنم امام شما را و آن كه بعد از من در میان شما قائم خواهد بود و وصی خود و جانشینم را و آن كس كه خداوند در كتابش اطاعت او را بر مؤمنین واجب كرده و اطاعت او را قرین اطاعت خود و اطاعت من نموده، و شما را در قرآن به ولایت او دستور داده است. من در این باره از ترس اهل نفاق و تكذیبشان به پروردگارم مراجعه كردم، ولی مرا ترسانید كه باید این رسالت را برسانم، وگرنه مرا عذاب می كند.

ای مردم خداوند در كتابش شما را به نماز امر كرده و من آن را برایتان بیان كردم و به زكات و روزه و حج دستور داده كه آن را هم برای شما بیان و تفسیر نمودم و به ولایت دستور داده و من شما را شاهد می گیرم كه ولایت مخصوص این شخص است و حضرت دست مبارك را بر علی ابن ابیطالب علیه السلام قرار دادند و سپس برای دو پسرش بعد از او و سپس برای اوصیا از فرزندانشان بعد از آنهاست آنان از قرآن جدا نمی شوند و قرآن از آنها جدا نمی شود تا بر سر حوض بر من وارد شوند زیدبن ارقم و بقیه پس از این شهادت نشستند.

سلیم می گوید: سپس علی علیه السلام فرمود: ای مردم، آیا می دانید كه خداوند در كتابش این آیه را:

ص: 285

«إِنَّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(1)

وقتی نازل فرمود كه، پیامبر صلی الله علیه و آله مرا و فاطمه و دو پسرم حسن و حسین را جمع كرد و رواندازی(فدكی) بر روی ما انداخت و فرمود: اینان اهل بیت من و فامیل و اقربای من هستند، آنان را ناراحت می كند آنچه مرا ناراحت می كند و مرا اذیت می كند، آنچه آنان را اذیت می كند و مرا به تنگ می آورد آنچه آنان را به تنگ می آورد، رجس و پلیدی را از ایشان ببر و آنان را پاك گردان»

و ام سلمه عرض كرد: یا رسول الله من هم با شما هستم؟ حضرت فرمود: عاقبت تو به خیر است ولی این آیه فقط دربارۀ من و برادرم و دخترم فاطمه و دو پسرم و نه نفر از فرزندان پسرم حسین به طور خاص نازل شده و احدی غیر از آنان در این آیه همراه ما نیست.

همه حاضرین در مجلس منا شده گفتند شهادت می دهیم كه ام سلمه این مطلب را برای ما نقل كرد، و ما همین را از پیامبر اكرم پرسیدیم و آن حضرت برای ما حدیث ام سلم را نقل فرمود.(2)

منا شده ادامه دارد به همین مقدار بسنده شد.

در الغدیر دربارۀ منا شده  و احتجاج امام علی بن ابیطالب علیه السلام به موضوع حدیث غدیر و دیگر فضایل خود كه موجب برتری و اثبات امامت و جانشینی او بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد را در 87 صفحه از جلد دوم(ترجمۀ فارسی آن) اختصاص داده و از منابع گوناگون كه همه مؤید یكدیگرند با اسناد صحیح و عالی(3) در مقاطع مختلف ذكر نموده است كه تفصیل آن كما هو حقه برای ما

ص: 286


1- سورۀ احزاب، آیه 33، «خداوند خواسته است كه رجس و پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاك گرداند».
2- كتاب اسرار آل محمد سلیم بن قیس هلالی ترجمه اسماعیل انصاری زنجانی ص 261، چاپ دوم – انتشارات دلیل ما.
3- در اصطلاح اهل حدیث، حدیثی را صحیح خوانند كه در سلسله راویان فردی می باشد كه ثقه او در حد سایر روات نباشد، اما وی در نزد ارباب حدیث مردود نیست و عالی حدیثی ر ا گویند كه سلسله راویان همه ثقه و به راستگویی شناخته شده و معروف باشند.

مقدور نیست ما یك منا شده را ذكر كردیم و آخرین منا شده را نیز از الغدیر كه احتجاج مأمون خلیفۀ عباسی بر فقها و معروف به مناشدۀ به حدیث غدیر است را و نیز اسامی كسانی كه از گواهان مشهور و به نام داستان غدیر در منا شده رحبه هستند نخست از الغدیر از نظر خواننده می گذرانیم و در پی احتجاج مأمون آورده می شود.

گواهان مشهور و به نام كه به داستان غدیر در روز رحبه برای امیرالمؤمنین شهادت دادند:

1- ابوزینب بن عوف انصاری

2- ابو عمرة بن عمروبن محصن انصاری

3- ابو فضالۀ انصاری – نامبرده از اصحاب بدر است كه در صفین در راه یاری امیرالمؤمنین علیه السلام شهادت یافته

4- ابوقدامۀ انصاری كه او هم در صفین شهادت یافته

5- ابولیلی انصاری كه گفته شده او هم در صفین به شهادت رسیده است.

6- ابوهریره دوسی كه در یكي از سالهای 57 – 8 – 9در گذشته

7- ابوالهیثم بن تیهان كه از اصحاب بدر و صفین به شهادت رسیده

8- ثابت بن ودیعۀ انصاری – خزرجی – مدنی

9- حبشی بن جناده سلولی – در غزوات امیرالمؤمنین حضور داشته

10- ابوایوب خالد انصاری–از اصحاب بدر ودرجنگ با روم به شهادت رسیده

11- خزیمة بن ثابت انصاری ذوالشهادتین كه از صحاب بدر است و در صفین به شهادت رسید

12- ابوشریح خویلد بن عمرو خزاعی كه در سال 68 وفات یافته

13- زید یا یزید بن شراحیل انصاری

14- سهل بن حنیف انصاری اوسی كه از اصحاب بدر و در سال 38 وفات یافته است

15- ابوسعید سعد بن مالك خدری انصاری كه در یكي از سالهی 63 – 4 – 5 وفات یافته است.

ص: 287

16- ابوالعباس سهل بن سعد انصاری كه در سال 91 وفات یا فته.

17- عامربن لیلی غفاری

18- عبدالرحمن بن عبد رب انصاری

19- عبدالله بن ثابت انصاری كه خادم رسول الله صلی الله علیه و آله بوده است.

20- عبید بن عازب انصاری كه از جمله ده نفری است كه برای دعوت مردم به اسلام گماشته شدند.

21- ابوطریف عدی بن حاتم كه در سال 68 در سن صد سالگی وفات یافته.

22-  عقبة بن عامر جهنی كه از نزدیكان و خویشاوندان معاویه و نزدیك سال 60 وفات یافته.

23- ناجیة بن عمرو خزاعی

24- نعمان بن عجلان انصاری(سخنگو و شاعر انصار).

موضوع منا شده «رحبه» به نحوی كه در الغدیر مذ كور است:

مردم در میدان كوفه اجتماع كرده بودند، و برخی از مردم[هواخواهان معاویه] موضوع  فضایل و برتری حضرت علی علیه السلام و واقعۀ غدیر خم را با تردید و انكار خدشه دار می كردند. حضرت آگاه می شود و به میدان وسیع كوفه آمده و در اجتماع مردم به منظور دفاع از حق، و رد مخالفین كه منازعه می كردند،  به استدلال و حجت خواهی مردم را سوگند داد.

برهان الدین حلبی در جلد 3 «سیرة الحلبیه» ص 302 گوید:

به تحقیق پیوسته كه علی كرم الله وجهه در حال خطبه به پاخواست و پس از حمد و ثنای خداوند فرمود: انان را كه روز غدیر خم را درك نموده اند به خدا سوگند می دهم كه برخیزند؛ آنها كه بگویند: آگاهی يافتیم – یا – به من چنین رسیده است برنخیزند، تنها كسانی كه دو گوش آنها از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده و قلب آنها آن را درك نموده برخیزند.

در نتیجه هفده تن(و در روایات دیگر مربوط به همین منا شدۀ رحبه تا سی نفر) برخاستند.

حضرت علی علیه السلام به آنها فرمود: بیاورید و بیان كنید آنچه شنیده اید، آنها حدیث را ذكر نمودند كه از جمله كلام من كنت مولاه فعلی مولاه یا فهذا

ص: 288

علی مولاه بود این بود خلاصه ای از احتجاج علی علیه السلام در میدان بزرگ كوفه راجع به فضایل خود و واقعه غدیر.

مباحثۀ مأمون عباسی با یحي بن اكثم

علامۀ امینی توجه می دهد كه حادثۀ رحبه، با واقعۀ غدیر خم 25 سال فاصله دارد و در خلال این مدت بسیار از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله كه در غدیر خم حضور داشتند در این زمان(واقعه رحبه) وفات كرده و بسیاری پراكندۀ شهرها شده بودند، و نیز منا شدۀ رحبه بدون مردم و دعوت بوده و حتی ممكن است كسانی بوده اند كه در واقعۀ غدیر حاضر بوده اما نخواسته اند شهادت دهند و كتمان كرده اند، مثل زیدبن ارقم كه خود گفته است من كتمان كردم و چیزی نگذشت كه نابینا شدم چون علی علیه السلام به  كتمان كنندگان نفرین كرده بود همچنین ممكن است  هر راوی هر كس را می شناخته و نزدیك او بوده است نام برده است و بنابراین نام بسیاری از صحابه كه واقعۀ غدیر را در آن روز تصدیق كرده اند ذكر نشده است. اینك(منا شده مأمون خلیفه عباسی بر فقها به حدیث غدیر)

ابوعمربن عبد ربه(1) در جلد2العقد الفرید، ص 42، از اسحق بن ابراهیم بن اسماعیل بن حماد بن زید روایت كرده است كه گفت: یحي ابن اكثم، فرستاد نزد من و عده ای از یاران من، و نام برده در آن وقت قاضی القضاه بود، به اینكه: امیرالمؤمنین(مأمون) مرا امر كرده كه مقارن فردا چهل نفر كه همۀ آنها فقیه باشند و گفته را خوب درك و فهم نمایند و به خوبی بتوانند جواب دهند با خود به حضور او ببرم، آنها را كه به نظر شما صلاحیت دارند نام ببرید، برای این منظور احضار شوند، ما عده ای را نام بردیم و خود او هم عده ای را به نظر آورد تا تعداد مورد لزوم تعیین و نام آنها نوشته شد كه مقارن طلوع فجر حاضر شوند، پیش از طلوع فجر كس فرستاد به دنبال آنان و امر به حضور داد هنگامی كه ما حاضر شدیم، دیدم لباس پوشیده و نشسته و در انتظار ما است بلادرنگ سوار شد و ما

ص: 289


1- شرح حال ابوعمر در جلد1الغدیر، ص 169مضبوط است.

هم سوار شدیم تا به در منزل مأمون رسیدیم، خادمی در آنجا ایستاده بود تا ما را دید خطاب به قاضی القضاه نمود و گفت: یا ابا محمد! امیرالمؤمنین در انتظار توست داخل شدیم به ما امر شد كه نماز بخوانیم، هنوز از نماز فارغ نشده بودیم كه خادم اعلام كرد داخل شوید همینكه داخل شدیم دیدیم امیرالمؤمنین بر فراش خود قرار دارد .... تا اینكه اسحق گوید قاضی القضاه روی به ما نموده گفت: من بی جهت به دنبال شما كس نفرستادم، بلكه خواستم به شما اعلام كنم كه همانا امیرالمؤمنین خواسته در مذهب و روش دینی خود با شما مناظره نماید، گفتم: اقدام فرمایند خدا او را موفق دارد، گفت: همانا امیرالمؤمنین عقیدۀ دینی او در مقابل خداوند بر این است كه: علی بن ابیطالب علیه السلام بهترین خلفای الهی است بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سزاوارترین مردم است برای خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله.

اسحق گوید: رو به مأمون نموده گفتم: یا امیرالمؤمنین در میان ما كسانی هستند كه نسبت به آنچه دربارۀ علی علیه السلام فرمودید سابقه و معرفتی ندارند، و حال آنكه ما را برای مناظره دعوت فرموده اید؟ مأمون گفت: ای اسحق اكنون تو مختاری اگر بخواهی من از تو سؤال كنم، سؤال می كنم و اگر بخواهی تو از من سؤال بپرسی حاضرم. اسحق گوید: این اختیار را مغتنم شمرده و گفتم: یا امیرالمؤمنین من سئوال می كنم. گفت: سئوال كن، گفتم: این عقیده و گفتار امیرالمؤمنین كه علی ابن ابیطالب علیه السلام افضل خلق است بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سزاورترین خلق است به خلافت بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله بر چه مبنی و دلیلی است مأمون گفت: ای اسحق! آیا مردم به چه چیز دارای فضیلت می شوند تا آنجا كه گفته شود: فلان، از فلان افضل است؟ گفتم: به وسیلۀ كارهای خوب و پسندیده گفت: راست گفتی. اكنون به من خبر بده از دو نفر كه یكي از آن دو در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله بر آن دیگری برتری و فضیلت یافته سپس آن دیگری(كه مفضول واقع شده) بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله عملی بنماید كه از عمل آن شخص برتری يافته در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله بهتر و افضل باشد، آیا فضیلت به شخص اول می رسد؟ اسحق گوید: من سر به زیر افكندم و ساكت ماندم مأمون گفت: نگویی: كه به او می رسد، زیرا من در زمان خودمان برای تو پیدا می كنم كسی را كه عمل هایش از جهاد و حج و روزه و نماز و صدقه از او هم بیشتر باشد، گفتم:

ص: 290

چنین است یا امیرالمؤمنین آنكه در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله مفضول بوده، بعد از آن جناب، در اثر عمل بهتر به آنكه در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله فضیلت و برتری داشته هرگز نمی رسد و ملحق نمی شود.

مأمون گفت: ای اسحق آیا حدیث و داستان ولایت را به دست آورده ای؟ گفتم: بلی گفت بیان كن و روایت نما، من هم حدیث ولایت را بیان داشتم مأمون گفت: آیا نه چنین است كه این حدیث بر ذمۀ ابوبكر و عمر نسبت به علی علیه السلام چیزی را ایجاب می كند كه بر ذمۀ علی نسبت به آن دو، آن امر ایجاب نمی نماید(یعنی آنها را ملزم می كند كه علی را مولای خود بدانند) گفتم: مردم می گویند كه داستان غدیر به سبب زیدبن حارثه بوده برای جریانی كه بین او و علی علیه السلام دست داده بود و او ولایت علی علیه السلام را در آن جریان انكار نمود.

لذا پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: من كنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، مأمون گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله این سخن را در كجا و چه موقع فرمود؟ مگر نه این است كه در بازگشت از حجة الوداع بود؟ گفتم: بلی، گفت: كشته شدن زید بن  حارثه قبل از غدیر وقوع یافته! چگونه رضایت دادی برای خود به قبول چنین شایعۀ بی اساس؟ اكنون به من بگو اگر پسری داشته باشی كه به سن پانزده سال رسیده باشد، و بگوید: مولای من، مولای پسرعموی من است مردم این را بدانید در حالی كه همۀ مردم این را می دانند و چیزی را كه مردم انكار ندارند و نسبت به آن بی اطلااع نیستند و این پسر در مقام تعریف و تأكید آن برآید، آیا در نظر تو چگونه خواهد آمد آیا ناپسند نیست؟ گفتم: چرا، گفت: ای اسحق آیا فرزند پانزده سالۀ خود را از چنین عملی منزه می دانی، ولی رسول خدا را از آن منزه نمی شماری؟ وای بر شما، فقها، خود را به منزلۀ معبود و پروردگار خود قرار ندهید! خدای متعال در كتاب خود(درمقام نكوهش یهود و نصاری) می فرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ الله»(1) در حالی كه آنها نماز خود را

ص: 291


1- .  سورۀ توبه، آیه 31؛ یعنی احبار و رهبان خود(علما و تاركین دنیا، را خدایان خود گرفتند، نه خدای يگانه را.

برای آنها نخواندند و روزه برای آنها نگرفتند و از روی واقع آنها را خدایان خود نمی دانستند، فقط احبار و رهبان به آنها امر می كردند و آنها امرشان را گردن می نهادند.(1)

و ابن مسكویه(2) در تألیف خود «ندیم الفرید» نامه ای را از مأمون روایت می كند كه به بنی هاشم نوشته و از نامۀ مزبور این جمله را ذكر نموده كه: احدی از مهاجرین قیام به خدمت و فداكاری نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله چون علی بن ابیطالب علیه السلام نكردند، زیرا او بود كه پشتیبانی كرد رسول خدا صلی الله علیه و آله را و جانفشانی در راه او نمود.

و در خوابگاه او خوابید، و سپس پیوسته حدود مرزهای اسلامی را نگاه داشت و با شجاعان و دلاوران روبرو شد و در برابر هیچ جنگ جوی قوی پنجه ناتوان نشد از هیچ سپاهی، روبرنگرداند قلب او قوی و نفوذناپذیر بود، بر همگان تسلط و آمریت یافت و احدی بر او چنین تسلطی نمی توانست داشته باشد، دركوبیدن اهل شرك از همه سخت تر بود و جهاد او در راه خداوند از همگان بیشتر، دین خدا را از همه بهتر فهمید و كتاب خدا را از همه بهتر خواند و نسبت به حلال و حرام از همگان داناتر بود، و او صاحب ولایت است در حدیث غدیر خم و دارندۀ این مقام است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«انت منی بمنزلۀ هارون من موسی الا انه لا بنی بعدی».(3)

ابوالحسن مسعودی شافعی(4): در جلد2مروج الذهب ص 49گوید: چیزهایی كه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله به سبب آن استحقاق فضیلت و برتری بر دیگران می یافتند همانا پیشدستی در ایمان و هجرت و یاری رسول خدا صلی الله علیه و آله و نزدیك

ص: 292


1- امینی، گوید: این حدیث بسیار طولانی و سودمند است ما فقط محل حاجت خود را از حدیث ذكر نمودیم.
2- ابن مسكویه محدث 199 است كه در ص 179ج1الغدیر ترجمه شرح حال او ذكر شده است.
3- ینابیع الموده، ص 484 و العبقات، ج 1، ص 147.
4- شرح حال مسعودی به شماره 172 و در ص 171؛ الغدیر(ترجمه) ذكر شده است.

شدن به آن جناب در خویشی و قناعت و جانفشانی در راه رسول خدا صلی الله علیه و آله و علم به كتاب و تنزیل و جهاد در راه خدا و ورع و زهد و حكم و داوری و عفت و علم بود!

و در تمام این مزایا و افتخارات، علی علیه السلام حداكثر آن را دارا و حظ و نصیب فراوان بسیاری احراز نموده است.

و تا آنجا(در برتری و شرف و فضیلت) پیشرفته كه به تنهایی و منحصراً به این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی كه سنت برادری میان اصحاب خود اجرا فرمود مفتخر گشته كه[به علی] فرمود: انت اخی يعنی تو برادر من هستی، در صورتی كه برای رسول خدا صلی الله علیه و آله كسی حریف و همانند نبود، و در جای دیگر فرمود:

«انت منی بمنزلۀ هارون من موسی الا انه لانبی بعدی»

«یعنی تو از من  بمنزلۀ هارون هستی از موسی، جز اینكه بعد از من پیغمبری نخواهد بود».

و بالاخره این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ- اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه»

و سپس دعای آن حضرت هنگامی كه انس مرغ بریانی را به حضور آن حضرت آورد، دعا كرد[حضرت] و عرض نمود:

«اللَّهُمَّ ادْخِل علیّ أحبّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلْ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِر»

«خدایا محبوب ترین خلقت را بر من داخل فرما تا با من از این مرغ بخورد»

و در نتیجه علی علیه السلام بر رسول خدا داخل شد.

« إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلا »(1)

انتخاب ونقل از كتاب مناقب خوارزمی،حافظ موفق بن احمدالبكری المكی(حنفی)

در تأیید مباحث گذشته برای اینكه جواب دندان شكن به آن مجری و گویندۀ

ص: 293


1- سورۀ مزمل، آیه19.

كانال ماهواره ای به نعل و به میخ زن، كه همه حقایق را با همیاری ا كثر مدعوین در جلسه خود به بازی می گیرد، داده باشیم؛ اینك ما و شما خوانندۀ جستجوگر، و یك نویسندۀ اهل تسنن منصف و اسناد و مدارك او دربارۀ فضایل و ولایت و امامت و حق امیرمؤمنان علی علیه السلام و موضوع های گوناگون مطروحه از زبان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله كه همه از كتب معتبر اهل سنت چه قدیم كه توسط راویان مورد اعتماد آنان است و چه از مصادر و مسایند كه در صحاح و سنن نقل گردیده است توسط بزرگی از خود اهل سنت. یعنی: خطیب معروف غیر قابل انكار(البته نه، نزد آنهایی كه حتی آیات الهی را به رأی نحیف خود تأویل می كنند) مؤلف كتاب مناقب:

حافظ موفق بن احمد البكری المكی(حنفی) الخوارزمی

اشاره

خواننده محقق توجه دارد كه مطالب و اسناد دربارۀ امامت و سایر فضایل و ویژگیهای علی علیه السلام و سفارشهای پیامبر دربارۀ او و اهل بیتش را به تكرار و با ذكر اسناد و مصادر آورده ایم اینجا می خواهیم از قلم یك نفر سرشناس محقق از اهل – تسنن – كه او را و كتاب او  را حتی دشمنان اسلام و افراطی های اهل تسنن هم نتوانسته اند سرزنش ورد كنند، چرا كه هیچ مطلبی را دربارۀ امام علی علیه السلام نیاورده است. مگر اینكه راویان حدیث همه معتبر و غیر قابل خدشه نزد اهل سنت و جماعت و محل وثوق باشند، به نحوی كه انكار آنها موجب انكار مذهب و غیره می شود بله می خواهیم(لب و خلاصه) بعض احادیث را برای  یاد آوری و ثبت در حافظه ذكر كنیم و الزاماً همه با اشاره ذكر می شود و جویندۀ اسناد و تفصیل را به كتاب مشار الیه یعنی خطیب خوارزم به نام «المناقب تألیف الموفق بن احمدبن محمد المكی الخوارزمی متوفی سنۀ 568 هجری قمری، تحقیق الشیخ مالك المحمودی  نشر مؤسسۀ النشر الاسلامی چاپ دوم 1411ه..ق كه امروز در همۀ كتابفروشی ها و مخصوصاً كتابخانه ها موجود است مراجعه فرماید.

زیرا اگر بخواهیم اسناد را ذكر كنیم باید كتاب را نقل كرد كه مقدور نیست حتی بعض احادیث طولانی را كه در بحث تأثیر فراوان دارد به جهت گریز از اطاله، صرف نظر می شود.

ص: 294

خلاصه اینكه خوارزمی كتاب مناقب خود را در بیست و هفت فصل و 416 فضیلت تنظیم كرده است كه از اسامی و القاب حضرت علی علیه السلام شروع و با ذكر شهادت در فصل بیست و ششم و مدت خلافت و سال حضرت در فصل بیست و هفتم خاتمه پیدا می كند ما در حد ظرفیت مجموعۀ حاضر در دست، گلچینی از فصول را بدون ذكر راویان انتخاب و به نظر شیفتگان آن حضرت می رسانیم - اللهم و فّقنا به درك محبته و سعی فی شیعته -

...............................

· با ذكر یازده راوی معتبر از نظر او و دیگر اهل سنت از سلمان فارسی(رضی الله عنه) كه گفت:

شنیدم كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اول كسی كه روز قیامت بر حوض كوثر وارد می شود، اول كسی است كه اسلام آورد و آن علی بن ابی طالب است.(1)

· هفت راوی تا محمد بن اسحاق كه گفت:

علی بر پیامبر وارد شد پیامبر نماز می خواند علی پرسید این كار چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این دینی است كه من به آن برگزیده شده ام، و تو را دعوت می كنم به خدایی كه شریك ندارد و یگانه است و كفر به لات و عزی علی گفت از ابوطالب پرسش می كنم، پیغمبر فرمود: فعلاً این امر را مكتوم دار، علی شب را صبر كرد و خداوند اسلام را به قلب او وارد ساخت صبح نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله رفت و شهادتین گفت و از لات و عزی تبری جست و مأمور به پنهان داشتن دین خود شد.(2)

· با هشت واسطه حدثنا ابراهیم بن سعید الجوهری - وصی المأمون - حدثنی: امیرالمؤمنین «الرشید» عن ابیه، عن جده عن عبدالله بن عباس قال:

شنیدم كه عمر بن الخطاب در حالی كه عده ای نزد او بودند، صحبت شد

ص: 295


1- مناقب خوارزمی ، ص 52، فضیلت 15.
2- همان، ص 52 – 53، فضیلت 16.

از اول كسانی كه در اسلام آوردن سبقت داشتند و عمر گفت: علی است؛ من شنیدم كه رسول الله صلی الله علیه و آله سه خصلت را برای علی ذكر فرمود كه اگر یكي از آنها برای من «عمر» بود محبوب تر بود از اینكه همۀ آنچه كه خورشید بر آن می تابد از من بود.

من(عمر) و ابوعبیده و ابوبكر و جمعی از اصحاب پیامبر نزد پیامبر بودیم هنگامی كه پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر شانۀ علی علیه السلام زد و گفت:

«يَا عَلِيُّ أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً وَ أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ إِسْلَاماً وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى.»

«یا علی تو اول مؤمنی از جهت ایمان و اول مسلمانی از جهت اسلام، و تو به منزلۀ برادر من هستی چنانچه هرون موسی را بود(یعنی برادر و خلیفه من همانطور كه هرون از برای موسی بود.) (1)

- از فصل پنجم - در بیان اینكه علی از اهل بیت است -

· با ده واسطه از ابی سعید الخدری كه گفت: چون نازل شد،

 قوله تعالی:

«وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها»(2)

كان رسول الله صلی الله علیه و آله یأتی باب فاطمه و علی علیه السلام تسعه اشهر فی كل صلوة فیقول:

الصلوة یرحمكم الله

«إِنَّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا »(3)

ص: 296


1- همان، ص 54 – 55، فضیلت19.
2- سوره طه: آیه 132.
3- سوره الاحزاب، آیه 33.

«چون آیۀ 132 سورۀ طه نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله می آمد بر در خانه فاطمه و علی(نه ماه) و می فرمود: (الصلوه) نماز را به پادارید خدا رحمت كند شما را كه خداوند اراده فرمود هر پلیدی را از شما اهل بیت دور كند و شما را مطهر و پاكیزه نگاه دارد.(1)»(2)

· همچنین با هشت واسطه از ام سلمه كه گفت در خانۀ من آیه:

«إِنَّمَا يُرِيدُالله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(3)

نازل شد پیامبر فرستاد به سوی فاطمه و علی و حسن و حسین علیه السلام و گفت: اینها اهل بیت من هستند، من(ام سلمه) گفتم آیا من از اهل بیتم، فرمود بلی انشاءالله. (4)

· با دوازده واسطه از عبدالرحمن بن ابی لیلی كه گفت: پدرم گفت:

 پیغمبر صلی الله علیه و آله روز خیبر برای علی پرچم بست و او را به سوی فتح خیبر فرستاد، و خداوند به دست علی خیبر را فتح كرد. و روز غدیر پیامبر مردم را متوقف كرد و به آنها اعلام كرد: علی مولای هر مؤمن و مؤمنه است و به او گفت تو از منی و من از توام و او را(علی را) گفت جهاد كن با كسانی كه تأویل می كنند قرآن را چنانچه قتال كردی در راه نزول قرآن و گفت علی را، توبه منزلۀ هرونی موسی را از برای من و او را گفت: من دوستم با هر كه با تو دوست می باشد، و دشمنم با هر كه با تو دشمنی كند، و گفت صلی الله علیه و آله: در شأن او كه تو عروةالوثقی هستی، و گفت: تو تبیین می كنی بعد از من هر چه كه بر مردم مشتبه شود، وگفت: تو امام هر مؤمن و مؤمنه می باشی و ولی هر مؤمن و مؤمنه بعد از من هستی و

ص: 297


1- مناقب خوارزمی، 60 فصل پنجم، فضیلت29.
2- تاریخ ابن عساكر ترجمه امام علی ابن ابیطالب علیه السلام ، ج 320 و فیه ثمانیه اشهر الدرالمنثثور ج 5،         ص198؛ شواهر التنزیل للحافظ الحكانی، ج 2، ص 9. مع اختلاف یشیر.
3- سوره الاحزاب، آیه 33.
4- مناقب خوارزمی، ص 61، فضیلت 30.

گفت: تو كسی هستی كه دربارۀ تو نازل شد.

« وَأَذَانٌ مِنَ الله وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأكْبَرِ»(1)

و گفت من اول كسی هستم كه زمین را پیمودم و تو با من بودی و گفت: من كنار حوض كوثرم و تو با منی و گفت: او را(علی را) من اول كسی هستم كه وارد بهشت می شوم و تو با منی و حسن و حسین و فاطمه داخل می شوند بهشت را و گفت: خدای تعالی مرا به قیام سفارش و تبلیغ فضایل تو كرد؛ پس قیام كردم در بین مردم و به آنها رسانیدم آنچه را كه خداوند امر فرموده بود به تبلیغ آن.

و گفت: او را(علی را) پرهیز كن از حقد و حسد و عداوتهایی كه از(فضایل) تو در سینه ها است و اینك ظاهر نمی كنند تا بعد از فوت من اینها را خدا لعنت می كند و همه لعنت می كنند آنها را، سپس گریست از آن حضرت صلی الله علیه و آله سؤال شد یا رسول الله!  از چه می گریی؟ فرمود: خبر داد مرا جبرئیل علیه السلام این حسودان و كینه ورزان ظلم می كنند در حق اهل بیتم و حق آنان را می ربایند و قتال می كنند با او و می كشند او را(علی را) و می كشند فرزند او را و ظلم می كنند به آنها بعد از من. و جبرئیل از طرف خداوند عزوجل خبر داد این ظلم و جفاكاری تا قیام قائم آل البیت و پیروز شدن و برتری يافتن حق و  مقام آنها و اجتماع امت بر محبت آنها.

آن عداوتها و كینه ورزی ها(در مقابل این محبتها) ناچیز و آن متنفران و دشمنان ذلیل ایشانند(اهل بیت) و مداحین و ستایش گران آنها(اهل بیت) بسیارند این اتفاقها در هنگام تغییر یافتن شهرها و ضعف پیدا كردن بندگان و ناامیدی از فرج است و همین وقت است كه قائم ظهور می كند.(2)

و گفت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اسم او(قائم آل محمد) مثل اسم من و از فرزند دخترم فاطمه است خداوند حق را به وسیله ایشان ظاهر می كند و به

ص: 298


1- سوره توبه، آیه 3.
2- مناقب خوارزمی، ص 61 – 62، فضیلت 31.

شمشیر آنها آتش باطل خاموش می شود و مردم به رغبت از آنها(اهل بیت؛ قائم) اطاعت می كنند.

قال:(راوی) و گریۀ پیامبر آرام شد و گفت: ای مردم بشارت باد شما را به فرج به درستیكه وعدۀ خدا خلاف نمی شود، و حكم او برگشت ندارد، او حكیم و آگاه است و به درستی كه پیروزی از جانب خدا نزدیك است.

«اللَّهُمَ إِنَّهُمْ أَهْلِي فَأَذْهَبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً اللَّهُمَّ اكْلَأْهُمْ وَ ارْعَهُمْ وَ كُنْ لَهُمْ وَ انْصُرْهُمْ وَ أَعِزَّهُمْ وَ لَا تُذِلَّهُمْ وَ اخْلُفْنِي فِيهِمْ إِنَّكَ عَلَى مَا تَشَاءُ قَدِيرٌ(1)»(2).

· با هشت واسطه از واثلة بن الاسقع كه گفت:

چونكه جمع كرد رسول خدا صلی الله علیه و آله علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام را زیر عبای خود گفت: خدایا قرار دادی صلوات و رحمت و مغفرت و بهشت خود را برای ابراهیم و آل ابراهیم، خدایا اینها(علی – فاطمه – حسن و حسین) از من هستند و من از آنها بنابراین صلوات و رحمت و مغفرت و بهشت خود را عطا فرما به من و به این اهل بیتم.(3)

· با نه واسطه از ابی عثمان الهدی: از علی بن ابیطالب علیه السلام كه گفت:

با پیامبر صلی الله علیه و آله در جاده مدینه می رفتیم وارد باغی شدیم: گفتم  یا رسول الله صلی الله علیه و آله چه چیزی بهتر از باغ است فرمود چه چیز بهتر از حدیقة، برای تو

ص: 299


1- همان، ص 61 تا 63.
2- توضیحاً چون این حدیث نسبتاً مفصل و جامع بود مناسب است خواننده از نام راویان حدیث نیز مطلع شود صفحه 61 – فضیلت 31 -  و انبأنی مهذب الائمه ابوالمظفر عبدالملك بن علی بن محمد الهمدانی اجازۀ، اخبرنی محمد بن الحسین بن علی البزاز اخبرنی ابومنصور محمد بن محمد بن عبدالعزیز، اخبرنی هلال بن محمد بن جعفر، حدثنی ابوبكر محمد بن عمر الحافظ حدثنی ابوالحسن علی بن موسی الخراز من ابومریم عن ثویربن ابی فاخته عن عبدالرحمن بن ابی لیلی قال: قال ابی: دفع النبی .... الی آخر.
3- همان، ص 63.

در بهشت بهتر از اینهاست، وارد باغ دیگری شدیم باز سئوال كردم چه چیز بهتر از باغ است فرمود: برای تو در بهشت بهتر از اینها هست تا از هفت باغ رد شدیم و من می گفتم چه چیز از باغها بهتر است و حضرت می فرمود برای تو در بهشت نیكوتر از اینها هست. در حالی كه راه می رفتیم متوجه شدم كه پیامبر صلی الله علیه و آله در حال گریه كردن است گفتم یا رسول الله چرا می گریی؟ فرمود: كینه هایی در سینۀ گروه هایی است از تو كه ظاهر نمی كنند مگر بعد از من. گفتم: دین من محفوظ است فرمود:

«فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِك»(1)

· با ده واسطه از ابن عباس كه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر همه مردم بر محبت علی علیه السلام متفق می شدند خداوند آتش دوزخ را خلق نمی كرد. (2)

· با چهارده واسطه از عایشه كه گفت:

پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ من بود و در حال موت فرمود: حبیب مرا بخوانید اینجا من ابابكر را وارد كردم حضرت نگاهی به او كرد و سر خود را بر بالین نهاد و فرمود:ادعوا الی حبیبی! دوست مرا برای من حاضر كنید. پس من(عایشه) گفتم: وای بر شما برای او علی ابن ابیطالب را حاضر كنید. به خدا غیر او را  نخواسته است پس چون علی علیه السلام حاضر شد، بلند شد و شمدی كه روی او بود بلند كرد و علی را داخل كرد و او را در بر گرفت تا قبض روح شد. (3)

خواننده صاحب ذوق توجه داشته باشد كه در یادداشت های احادیث ذكر شده در مناقب خوارزمی در هر فصل حدیث هایی در یك موضوع اما به نحو متواتر و یا عبارات مختلف و در مواقغ و مناسبت های گوناگون است؛ و ما حدیث یا حدیث هایی را جهت اختصار گزینش و ثبت می كنیم.

ص: 300


1- همان، ص 65، فضیلت 35.
2- همان، ص 67، فضیلت 38.
3- همان، ص 68، فضیلت 41.

· با هفت واسطه مردی سلمان را گفت:

چه چیز محبت تو را نسبت به علی چنین شدید كرده است؟ سلمان گفت: شنیدم كه رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: كسی كه علی را دوست بدارد به تحقیق مرا دوست داردو كسی كه بغض علی را داشته باشد مرا دشمن داشته است. (1)

· با چهارده واسطه از عمار یاسر كه گفت: شنیدم رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:

ای علی طوبی بر كسیكه دوست دارد تو را و با تو راست و صادق باشد و وای بر كسیكه دشمن تو باشد و در حق تو دروغ گوید.(2)

· با دوازده واسطه كه انس گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:

خداوند از نور صورت علی بن ابیطالب هفتاد هزار ملك خلق كرد، كه تا روز قیامت برای او و برای دوستدارانش طلب غفران(رحمت الهی) می كنند.(3)

· با نه واسطه از عبدالله كه گفت:

رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: چون روز قیامت شود علی علیه السلام بر(فردوس) كه كوهی است مشرف بر بهشت و فوق آن عرش پروردگار است، نشسته است و از بدنه و زیر آن نهرهای بهشت جاری است و به اطراف بهشت پخش می شوند، و علی علیه السلام بر یك كرس نشسته است از نور كه تسنیم از بین دو دست او جاری است؛ احدی اجازۀ عبور از صراط را ندارد مگر برات ولایت علی علیه السلام و اهل بیت او علیه السلام را همراه داشته باشد؛ پس همۀ دوستان او به بهشت مشرف می شوند، و دشمنان او روانۀ آتش. (4)

· با ده واسطه از ابن عمر كه گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:

كسی كه دوست دارد علی علیه السلام را خداوند می پذیرد نماز، روزه و قیام

ص: 301


1- همان، ص 70، فضیلت 44.
2- همان، ص 70، فضیلت 45.
3- همان، ص 71، فضیلت 47.
4- همان، ص 71، فضیلت 48.

اورا و به استجابت می رساند دعای او را و كسی كه دوست دارد آل محمد صلی الله علیه و آله را ایمنی دارد از حساب، میزان و صراط، آگاه باشید كسی كه با محبت آل محمد بمیرد من بهشت اورا كفیلم در جمع انبیا و آگاه باشید كسی كه دشمنی كند آل محمد صلی الله علیه و آله را روز قیامت وارد می شود در حالی كه بین دو چشم او یأس از رحمت خدا نوشته شده است. (1)

· با ده واسطه از  ابن بریده از پدرش كه گفت:

روزی پیامبر صلی الله علیه و آله برای ما فرمود: خداوند تبارك و تعالی مرا امر فرموده است دوست بدارم چهار نفر از اصحابم را كه او نیز آنها را دوست می دارد. گفتیم: یا رسول الله آنها(این چهار نفر) چه كسانی هستند قال صلی الله علیه و آله:  فان علیاً منهم) فرمود: به تحقیق علی از آنهاست، فردا نیز همین موضوع را تكرار فرمود: با ز ما پرسیدیم این چهار نفر كدام هستند یا رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: به درستی كه علی علیه السلام از آنهاست روز سوم نیز همین فرمایش را تكرار كرد و ما پرسیدیم یا رسول الله صلی الله علیه و آله اینها كدام یك از اصحاب شما هستند؟ فرمود: به یقین علی علیه السلام و اباذر و المقداد بن الاسود الكندی و سلمان الفارسیG(2)

· با ده واسطه از علی علیه السلام كه فرمود:

در زمان حكومت عمر زنی حامله را آوردند كه حضور عمر اعتراف به فجور كرده بود و عمر حكم رجم او را داده بود، او را برای اجرای حكم می بردند كه در راه به علی علیه السلام برمی خورند. علی علیه السلام سؤال می كند چه كرده است این زن، می گویند: عمر حكم رجم او را داده است علی علیه السلام او را برمی گرداند نزد عمر و به عمر می گوید حكم رجم این زن را داده ای می گوید بلی چون نزد من اعتراف به فجور كرد. علی می گوید این حكم تو بر این زن بود چگونه است حكم تو بر آن كه در شكم اوست(بر آنكه

ص: 302


1- همان، ص 73، فضیلت 51.
2- همان، ص 74 - 75، فضیلت 54.

بر او آبستن است) علی علیه السلام می فرماید شاید تو خون بچه را ریخته و خفه اش كرده بودی عمر گفت چنین است. علی گفت: نشنیده ای كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: حد جاری نمی شود بر كسی كه در بلا باشد و اعتراف كند یا در بند یا تهدید شده باشد، اینگونه اعتراف معتبر نیست. پس عمراو را رها كرد و گفت: زنان عاجزند از اینكه بزایند همانند علی بن ابیطالب علیه السلام را اگر علی نبود عمر در مهلكه افتاده بود. لولا علی علیه السلام لهلك عمر. (1)

· با سیزده واسطه از ابی سعید الخدری كه گفت:

گفت رسول الله صلی الله علیه و آله: ان اقضی امتی علی ابن ابیطالب: «پیامبر فرمود، بهترین قاضی امت من علی ابن ابیطالب است».(2)

· با یازده واسطه از سلمانG كه پیامبر فرمود:

اعلم امتی من بعدی علی ابن ابیطالب علیه السلام «عالم ترین امت من بعد از من علی علیه السلام می باشد.(3)

· با سیزده واسطه از عبدالله بن مسعود كه گفت:

فرمود رسول الله صلی الله علیه و آله حكمت را ده قسمت كردند نه قسمت را به علی علیه السلام و یك قسمت را به دیگر مردم.(4)

· با نه واسطه از ابن عباس كه گفت رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:

من مدینۀ علم هستم و علی در آن مدینه است هر كس می خواهد علم بیاموزد از در وارد شود.(از علی بیاموزد)(5)

· با هفت واسطه از ابی الحمراء كه گفت:

رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: هر كس می خواهد نظر كند به آدم از جهت علم و دانش

ص: 303


1- همان، ص 80 - 81، فضیلت 65.
2- همان، ص 82، فضیلت 66.
3- همان، ص 82، فضیلت 67.
4- همان، ص 82، فضیلت 68.
5- همان، ص 83، فضیلت 6 9.

او و به سوی نوح توجه كند از جهت فهم او و به یحیی بن زكریا از جهت زهد او و به موسی بن عمران از جهت دلیری او بنگرد علی بن ابیطالب علیه السلام را[كه جامع این صفات می باشد].(1)

· با ده واسطه از ابن برید از پدرش كه گفت:

رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: برای هر پیامبری وصی و وارثی می باشد و مسلم علی علیه السلام وصی و وارث من می باشد.(2)

· با نه واسطه از انس كه گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:

ای انس بریز من وضو، بگیرم، وضو گرفت و ایستاد و دو ركعت نماز به جا آورد و گفت یا انس اول كسی كه بر تو وارد شود از این در

«أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ، وَ خَاتَمُ الْوَصِيِّين»

می باشد. انس گوید گفتم: خدایا مردی از انصار باشد و حرفم را پنهان داشتم كه ناگاه علی علیه السلام وارد شد پیامبر پرسید چه كس می باشد، گفتم: علی علیه السلام پیامبر از جای خود بلند شد در حالی كه از بشارت شاد بود با علی علیه السلام معانقه فرمود و عرق صورت خود را  با دست گرفت و به صورت علی كشید و عرق صورت علی را گرفت و به صورت خود كشید. علی علیه السلام گفت: یا رسول الله دیدم كاری كردید كه پیش از این چنین با من نفرموده بودی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چرا نكنم تو پس از من دین مرا ادا می كنی و صدای مرا به گوش ها می رسانی و در هر چه و هر امری كه بعد از من مورد اختلاف واقع شود تو حكم درست را خواهی كرد.(3)

· با ده واسطه از علقمه از عبدالله كه گفت:

رسول خدا صلی الله علیه و آله از نزد زینب بنت جهش بیرون آمد و آمد به خانۀ ام سلمه كه نوبت او بود، ملاقات پیمبر قرار نگرفته بود كه علی علیه السلام آهسته در زد پیامبر شنید

ص: 304


1- همان، ص 83، فضیلت 70.
2- همان، ص 85، فضیلت 74.
3- همان، ص 85، فضیلت 75.

و ام سلمه ناشنیده انگاشت، اما پیامبر صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمود: بلند شو و در را باز كن برای او، ام سلمه گفت: یا رسول الله این كیست كه در را باز كنم برای او و وقت ملاقات مرا بگیرد در حالی كه دربارۀ من دیروز آیه نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی كه گویی غضبناك بود فرمود: به تحقیق اطاعت از رسول خدا اطاعت از پروردگار است و كسی كه نافرمانی كند پیامبر را نافرمانی كرده است خدا را.

بی تردید مردی كه بر در خانه ایستاده است جاهل و نادان نیست، دوست می دارد خدا و رسولش را و دوست می دارند او را خدا و رسولش؛ پس در را باز كردم، و به طرف سراپرده رفتم، او از كنار راه چنانچه صدا و حركت او حس نمی شد اجازه خواست و وارد شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا شناختی او را گفتم بلی! علی ابن ابیطالب است پیامبر فرمود: گواهی می دهم كه همۀ حالات او حالات من است گوشت او از گوشت من و خون او از خون من است. او صندوق علم من است بشنو چه گفتم و شهادت بده آنچه را كه گفتم او قاتل ناكثین قاسطین و مارقین بعد از من است، بشنو چه گفتم و شهادت بده از آنچه را كه گفتم، اگر كسی عبادت كند خدا را هزار هزار سال بین ركن و مقام و به ملاقات خدا رود در حالی كه بغض علی علیه السلام را داشته باشد خدا او را سرنگون به آتش در می افكند.(1)

· با یازده واسطه از حرث اعور صاحب لوای علی علیه السلام كه گفت:

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در جمع اصحاب بود و فرمود: نشان شما بدهم آدم را در علم و نوح را در فهم و ابراهیم را در حكمت، كه همانحال با شتاب علی علیه السلام ظاهر شد، ابوبكر گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله قیاس كردی مردی را به سه پیامبر؟ آفرین آفرین به این مرد، این مرد كیست یا رسول الله صلی الله علیه و آله؟

رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: آیا او را نمی شناسی؟ ابوبكر گفت خدا و رسولش عالم ترند به این چیزها، پیامبر فرمود: ابوالحسن علی بن ابیطالب در ا ین وقت ابوبكر گفت: آفرین آفرین بر تو یا اباالحسن مثل تو یافت نمی شود

ص: 305


1- همان، ص 86 - 87، فضیلت 77.

یا ابالحسن.(1)

با ده واسطه از سلیمان احمسی از پدرش كه گفت:

علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند آیه ای از قرآن نازل نشده است[هر آیه ای نازل شده است) حتماً من می دانم دربارۀ چه موضوعی نازل شده و كجا نازل شد به تحقیق عطا فرموده است مرا قلبی كه بر همه چیز فایق است و زبانی كه جستجوی هر امری را كرده، جواب آن را دانسته است.(2)

· باز در همین مورد با ده واسطه از سلیمان الاحمس از پدرش كه گفت:

علی علیه السلام فرمود: آیه ای از قرآن نازل نشد مگر اینكه من دانستم در چه موضوعی و چه وقتی و دربارۀ چه كسی بوده است خداوند به من زبانی روان و قلبی فایق عطا فرموده است.(3)

با نه واسطه از ابی البختری كه گفت:

علی علیه السلام را دیدم شمشیر پیامبر را بسته[آویخته] عمامه او را بر سر نهاده و خاتم او را در انگشت دارد.

نشست بر منبر .... و فرمود: سلونی قبل ان تفقدونی،(هر چه می خواهید از من بپرسید پیش از اینكه مرا بازنیابید). به تحقیق در میان استخوان سینۀ من[در قلب من] علوم طیبه ای جمع است علم هایی كه تراوش كرده است از دهان رسول الله صلی الله علیه و آله این علم ها چیزهایی است كه خورانید مرا رسول الله صلی الله علیه و آله[همانند كسی كه بچۀ خود را با ترحم و لطف غذا می خوراند] بدون مخفی كردن چیزی، همه را با من در میان گذاشت در واقع بالش گرانبهایی نهاد كه من بر آن تكیه زدم، و اینك می توانم برای اهل تورات(یهود) از كتاب تورات و برای اهل انجیل(نصاری) از كتاب انجیل حكم خدا را بیان كنم به نحوی كه علمای آنها صحت و صدق بودن آن را تصدیق كننند به طور حتم آگاه می كنم شما را از  آنچه كه در

ص: 306


1- همان، ص 88-8 9، فضیلت 7 9.
2- همان، ص 90، فضیلت 81.
3- همان، ص 90، فضیلت 82.

حق من نازل شده است و شما می خوانید كتاب الله(قرآن ) را، چرا نمی اندیشید.(1)

با یازده واسطه از ابن عباس كه گفت:

همه علوم شش سهم است كه پنج سهم آن از علی علیه السلام می باشد و یك سهم از شش سهم برای همۀ مردم است و مسلم علی علیه السلام در این یك سهم نیز شریك است بلكه در این یك سهم هم از ما داناتر است. (2)

· با یازده واسطه از ابی الطفیل كه گفت: علی علیه السلام فرمود:

«سلونى عن كتاب الله فانه لیس من آیۀ إلّا و قد عرفت بلیل نزلت أم بنهار أم فی سهل أم فی جبلٍ»

«از كتاب خداوند عزوجل بپرسید از من به تحقیق آیه ای نیست مگر اینكه من دانسته ام شب نازل شده است یا روز در زمین هموار یا كوه»(3)

و از ابی درداء كه گفت:

علما سه نفرند، مردی در شام یعنی خود او (ابی درداء) و مردی در كوفه یعنی عبدالله بن مسعود و مردی در مدینه یعنی علی ابن ابیطالب علیه السلام و آن كسی كه در شام است [مسایل و مشكلات خود را] سؤال می كند از آن كس كه در كوفه است و آن كس هم كه در كوفه است سؤال می كند از آن كس كه در مدینه است و آن كس كه در مدینه است از احدی سؤال نمی كند. (4)

فصل هشتم: در بیان اینكه حق با علی است و علی با حق است

· با نه واسطه از ابی لیلی كه گفت:

رسول خدا فرمود:به زودی بعد از من فتنه ها ایجاد خواهد شد، در آن

ص: 307


1- همان، ص 91، فضیلت 85.
2- همان، ص 93، فضیلت 8 9.
3- همان، ص 94، فضیلت 92.
4- همان، ص 102، فضیلت 106.

هنگام ملازم علی ابن ابیطالب باشید به درستی كه علی فاروق بین حق و باطل است.  [علی حق و باطل را از هم جدا می كند]. (1)

· با نه واسطه از ابن عمر[عبدالله عمر] كه گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:

«من فارق علیاً فارقنی و من فارقنی[فقد] فارق الله عزوجل»

«پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هركس از علی علیه السلام جدایی كند از من جدایی كرده است و هركس از من دوری گزیند از خدا دور شده است» (2)

· با ده واسطه از ابوایوب انصاری كه گفت:

شنیدم كه رسول الله صلی الله علیه و آله عماربن یاسر را فرمود: تو را می كشد فتنۀ تجاوزگر ظالم در حالی كه تو با حقی و حق با تو است ای عمار هر گاه دیدی علی يك طرف ایستاده و راه و روشی را انتخاب كرده است و مردم آن طرف و در مقابل او صف آرایی كرده اند با علی باش و مردم را رها كن به طور قطع علی علیه السلام تو را دلالت به چاه گمراهی نمی كند و هرگز تو را از راه هدایت باز نمی دارد.

یا عمار! هر كس شمشیر حمایل كند تا علی را یاری دهد بر غلبۀ بر دشمن او، خداوند روز قیامت شال زربفتی ز دُر به سینۀ او آویزد، و هر كس شمشیر علیه علی بندد، خداوند او را شالی از آتش به گردن آویزد؛ ابوایوب می گوید: گفتیم: ای عمار! خوب و كافی تو را هدایت و رهنمایی فرمود. (3)

با ده واسطه كه جابر گفت:

ما نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم كه علی بن ابیطالب علیه السلام آمد، و رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: برادرم به شما پیوست؛ و توجه به كعبه كرد و دست خود را زد به كعبه و گفت به آن كسی كه جان محمد صلی الله علیه و آله در دست اوست؛ به طور قطع این

ص: 308


1- همان، ص 105، فضیلت 108.
2- همان، ص 105، فضیلت 10 9.
3- همان، ص 106، فضیلت 110..

(علی علیه السلام) و شیعۀ او رستگارانند در روز قیامت، سپس گفت: این (علی علیه السلام اولین شماست از جهت ایمان و وفا كننده به فرمان و عهد خداوند تبارك و تعالی و پایدارترین شما در اجرای حكم خداوند و عادل ترین حاكم بر مردم كه بالسویه حكم و عمل می كند میان مردم و معظم ترین شماست نزد خداوند از جهت مقام و منزلت و نازل شده است در حق او آیه شریفه:

« إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» (1)

ابوایوب انصاری گفت از این پس اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله هرگاه علی علیه السلام  می آمد، می گفتند: «قدجاء خیر البریه» خیرالبریه آمد.(2)

فضیلت 152 به لحاظ اهمیت ثبت آیه «3» مائده [تكمیل] با ذكر راویان حدیث آورده می شود:

اخبرنی سید الحفاظ ابومنصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی فیما كتب الیّ من همْدان – اخبرنا ابوالفتح عبدوس بن عبدالله بن عبدوس الهمدانی – كتابة [اخبرنا الشریف ابوطالب المفضل بن الجعفری باصبهان، اخبرنی الحافظ ابوبكر بن مردویه اجازة حدثنی جدی] حدثنی عبدالله بن اسحاق البغوی حدثنی الحسن بن علیل العنزی، حدثنا محمد بن عبدالرحمان الذراع.

حدثنی قیس بن حفص، حدثنی علی بن الحسن، ابوالحسن العبدی، عن ابی .... هارون العبدی، عن ابی سعید الخدری كه گفت:

به تحقیق پیامبر صلی الله علیه و آله روزی كه مردم را دعوت كرد در غدیر خم به سوی علی، امر كرد خار و خاشاك را از زیر در ختهایی كه آنجا بود دور كنند،

ص: 309


1- بینه، 7.
2- مناقب خوارزمی، ص 111 - 112، فضیلت 120..

پس بر جایگاه ایستاد و این روز پنجشنبه بود، آنگاه مردم را به سوی علی علیه السلام خواند و بازوی او را گرفت و بلند كرد به نحوی كه سفیدی زیر بغل او ظاهر شد [اوامر الهی را رساند]، سپس در حالی كه هنوز مردم متفرق نشده بودند، نازل شد:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» (1)

پس رسول الله صلی الله علیه و آله گفت:

الله اكبر علی اكمال الدین، و اتمام النعمة، و رضی الرب برسالاتی، و الولایة لعلی، ثم قال: أللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، و اخذل من خذله.

در این هنگام حسان بن ثابت گفت اجازه فرمایید یا رسول الله ابیاتی بگویم حضرت فرمود: بگو به لطف و بركت خداوند پس حسان گفت ای بزرگان قریش بشنوید شهادة رسول خدا صلی الله علیه و آله را! و گفت:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم *** بخم واسمع بالرسول منادیا

بأنی مولاكم نعم، و نبیكم *** فقالوا و لم یبدوا هناك التعایها

الهك مولانا و انت ولینا *** ولاتجدن فی الخلق للامر عاصیا

فقال له قم یا علی فاننی *** رضیتك من بعدی اماماً و هادیا(2)

[فمن كنت مولاه فهذا ولیه *** فكونوا له انصار صدق موالیا

هناك دعی اللهم و ال ولیه *** و كن للذی عادی علیاً معادیا](3)

· با یازده واسطه كه جابر گفت:

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من و علی از یك شجره هستیم و مردم از

ص: 310


1- سورۀ مائده، آیۀ 3.
2- مناقب خوارزمی، ص 135 - 136، فضیلت 152.
3- دو بیت آخر از مفید ثبت شد.

شاخه های متعدد.(1)

· با یازده واسطه كه سلمان گفت: پیامبر خدا محبوب من محمد صلی الله علیه و آله فرمود:

من و علی نوری بودیم در پیشگاه خداوند عزوجل كه تسبیح و تقدیس می كردیم او را چهل هزار سال پیش از خلق آدم و آنگاه كه خداوند آدم را خلق فرمود این نور در صلب آدم قرار گرفت و هر جا منتقل شد یكي بود تا در صلب عبدالمطلب جزئی من و جزء دیگر علی می باشد.(2) و در حدیثی مشابه در پی این حدیث آورده است: (تااینكه در صلب عبدالمطلب قرار گرفت آنجا آن را به دو قسم تقسیم كرد قسمی را در صلب عبدالله، و قسمی را در صلب ابیطالب پس من از علی هستم و علی از من است، گوشت او گوشت من و خون او خون من است بنابراین كسی كه او را دوست بدارد مرا دوست می دارد و كسی كه با او دشمنی كند با من دشمنی می كند.(3)

· با نه واسطه از زیدبن ارقم كه گفت:

پیامبر صلی الله علیه و آله به علی و فاطمه و حسن و حسین فرمود: من دشمنم با هر كه با شما دشمن باشد و دوستم با هر كه دوست شما باشد.(4)

· با نه واسطه از زیدبن ارقم كه گفت:

چون پیامبر صلی الله علیه و آله از حجة الوداع مراجعت فرمود و وارد منطقۀ غدیر شد امر كرد زیر درختان تنومند را آماده كردند.  سپس گفت: گویی من به سوی پروردگار خوانده شدم[وفاتم نزدیك است] و من پذیرفته ام بدانید كه من از خود به جای می گذارم بین شما دو چیز را كه بسیار گرانبها هستند در حالی كه هر یكي از آنها گرامی تر است از دیگری، كتاب خدا و عترت من و اهل بیتم تأمل كنید چگونه با آنها بعد از من رفتار و برخورد خواهید

ص: 311


1- مناقب خوارزمی، ص 145 - 146، فضیلت 170.
2- همان، ص 145، فضیلت 16 9.
3- همان، ص 145 - 146، فضیلت 170.
4- همان، ص149- 150، فضیلت 177.

كرد، آن دو(كتاب خدا و عترت من) از یكدیگر جدا نمی شوند تا بر من در حوض كوثر(قیامت) وارد شوند.

سپس فرمود: به درستی كه خدای عزوجل صاحب اختیار من و من صاحب اختیار هر مؤمن هستم: در آن حال دست علی علیه السلام را گرفت و گفت: هر كس من صاحب اختیار او هستم پس این(علی) صاحب اختیار اوست، بعد گفت: خدایا دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه با او دشمنی كند. گوید: زید را گفتم تو خود شنیدی آنچه را رسول الله گفت: جواب داد زیر درختها كسی نبود مگر به چشم خود دید و با گوش خود شنید.(1)

· با ده واسطه از عدی بن ثابت از براء كه گفت:

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در حج هنگام برگشتن در بین مكه و  مدینه فرود آمد و منادی مردم را به نماز خواند و دست علی را گرفت و گفت: آیا من صاحب اختیارتر از خود مؤمنین نیستم به آنها؟ همه گفتند: بلی هستی، باز فرمود: آیا من صاحب اختیارتر از هر مؤمنی از خود او بر او نیستم؟ همه گفتند بلی، گفت: پس این(علی علیه السلام) صاحب اختیار هر كسی است كه من صاحب اختیار او هستم خدایا دوست بدار هر كس او را دوست دارد و دشمن بدار هر كسی را كه با او دشمنی كند هر كسی را من صاحب اختیارم علی صاحب اختیار اوست. پس عمر بن الخطاب از این پس می گفت: گوارا باد تو را ای پسر ابیطالب تو صبح كردی در حالی كه مولای هر مؤمن و مؤمنه هستی.(2)

· با ده واسطه از ابی هریره كه گفت:

· هر كس روز هجدهم ذیحجه را روزه بدارد خداوند صواب شصت سال روزه را به او عطا می فرماید چرا كه این روز غدیر خم است كه پیامبر صلی الله علیه و آله

ص: 312


1- همان، ص 154، فضیلت 182.
2- همان، ص 155 - 156، فضیلت 183.

دست علی را گرفت و گفت هر كس من مولای او هستم علی مولای اوست خدایا دوست بدار هر كس او را دوست دارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد و یاری كن هر كس او را یاری كند در آن موقع عمربن خطاب به علی گفت: احسنت، آفرین بر تو باد ای فرزند ابیطالب، صبح كردی[از امروز] تو مولای من و مولای تمام مسلمین هستی(1).

· با نه واسطه سعید بن وهب و عبد خبر كه گفتند:

ما در رحبه[میدان بزرگ كوفه] شنیدیم كه علی علیه السلام قسم داد مردم را كه هر كس شنیده است رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت هر كس من مولای اویم پس این علی مولای اوست، آن دو گفتند: عده ای از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله كه حاضر بودند ایستادند و شهادت دادند كه ما شنیدیم رسول خدا چنین فرمود.(2)

· با یازده واسطه از عماربن یاسر و ابی ابوب، قالا:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله حق علی علی المسلمین حق الوالد عن ولده. (3)

· با نه واسطه از زیدبن ارقم كه گفت:

خانۀ چند نفر از اصحاب در به داخل مسجد داشت پیامبر صلی الله علیه و آله یك روز همه درها را مسدود فرمود جز در خانه علی علیه السلام را، زید گفت: مردم برای این كار با پیامبر صلی الله علیه و آله به گفتگو پرداختند، پس رسول الله صلی الله علیه و آله ایستاد و پس از حمد و

ص: 313


1- همان، ص 156، فضیلت 184. و رواه ایضاً ابن مغازلی در مناقب خود، 18 و آورده(دنباله حاشیه در حاشیه صفحه بعد خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ج 8، ص290 و هكذا روزه گرفتن روز  هجدهم ذیحجه را خدا قرار داده است برای شكرگزاری اتمام نعمت بر بندگانش و اكمال دین به سبب نصب علی علیه السلام امام بر مسلمین و خلیفه بر خاتم النبیین صلی الله علیه و آله.
2- همان، ص 156 – 157، فضیلت 185.
3- همان، ص 321، فضیلت 327.

ثنای پروردگار فرمود: اما بعد یعنی بعد از حمد خداوند بدانید كه من مأمور از طرف پروردگارم شدم به سد درها مگر باب علی علیه السلام، سوگند به خدا سد نكردم در خانه ای را و باز نگذاشتم مگر به امر پروردگار و متابعت از او.(1)

قال رضی الله عنه: و روی السید ابوطالب باسناده عن عَلْقَمَةِ وَ الْأَسْوَد قالا: أَتَيْنَا أَبَا أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيَّ فَقُلْنَا: يَا أَبَا أَيُّوبَ، إِنَّ الله أَكْرَمَكَ بِنَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله إِذْ أَوْحَى إِلَى رَاحِلَتِهِ فَبَرَكَتْ عَلَى بَابِكَ فَكَانَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله ضَيْفاً لَكَ فَضِيلَةُ الله فَضَّلَكَ بِهَا فأَخْبِرْنَا عَنْ مَخْرَجِكَ مَعَ عَلِيٍّ علیه السلام قَالَ فَإِنِّي أُقْسِمُ لَكُمَا إِنَّهُ كَانَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله فِي هَذَا الْبَيْتِ الَّذِي أَنْتُمَا فِيهِ وَ لَيْسَ فِي الْبَيْتِ غَيْرُ رَسُولِ الله وَ عَلِيٌّ جَالِسٌ عَنْ يَمِينِهِ وَ أَنَا عَنْ يَسَارِهِ وَ أُنْس قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْهِ إِذْ تَحَرَّكَ الْبَابُ فَقَالَ علیه السلام انْظُرْ مَنْ بِالْبَابِ فَخَرَجَ أُنْس فنظر فقال هَذَا عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ فَقَالَ افْتَحْ لِعَمَّارٍ الطَّيِّبِ الْمُطَيَّبِ فَفَتَحَ أُنْس لِعَمَّارٍ وَ دَخَلَ عَمَّارٌ فَسَلَّمَ عَلَى رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله فَرَحَّبَ بِهِ وَ قَالَ إِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي فِي أُمَّتِي هَنَاتٌ حَتَّى يَخْتَلِفَ السَّيْفُ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ حَتَّى يَقْتُلَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ قَدْ تَبَرَّأَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ فَإِذَا رَأَيْتَ ذَلِكَ فَعَلَيْكَ بِهَذَا الْأَصْلَعِ عَنْ يَمِينِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنْ سَلَكَ النَّاسُ كُلُّهُمْ وَادِياً وَ سَلَكَ عَلِيٌّ وَادِياً فَاسْلُكْ وَادِيَ عَلِيٍّ علیه السلام وَ خَلِّ عَنِ النَّاسِ إِنَّ عَلِيّاً لَا يَرُدُّكَ عَنْ هُدًى وَ لَا يَدُلُّكَ عَلَى رَدًى يَا عَمَّارُ طَاعَةُ عَلِيٍّ طَاعَتِي وَ طَاعَتِي طَاعَةُ الله.

او گفت رضی الله عنه: كه روایت كرد سید ابوطالب از علقمه و اسود كه گفتند: ابوایوب انصاری آمد نزد ما به او گفتیم: یا ابا ایوب خداوند تو را اكرام فرمود به مصاحبت پیمبرش صلی الله علیه و آله كه بر تو وارد شد و به خانۀ تو مهمان تو گردید  این قضیلتی است كه خداوند تو را به آن مفتخر فرمود ما را آگاه كن از مراوده ات با علی ابن

ص: 314


1- همان، ص 327، فضیلت 338.

ابیطالب، ابو ایوب گفت: قسم می خورم برای شما كه پیمامبر در همین محلی كه شما الان در آن هستید تشریف داشت و هیچ كس جز رسول خدا و علی كه طرف راست او نشسته بود و من طرف چپ او و انس بن مالك در برابر او ایستاده بود كه صدای در خانه آمد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود نگاه كن ببین چه كسی بر در خانه است، انس رفت نگاه كرد و گفت: عمار یاسر است، پیامبر فرمود: در را به روی عمّار طیب و طاهر باز كن انس در را باز كرد عمار وارد شد و سلام كرد بر پیامبر و حضرت به او خوش آمد گفت: و فرمود ای عمّار بعد از من میان امت من وقایع ناگواری پیش خواهد آمد تا آنجا كه بین آنها شمشیر كشیده می شود و عده ای عدۀ دیگر را می كشند و جمعی از جمع دیگر تبری می جویند و سفارش می كنم تو را به این اصلع[اشاره فرمود به علی علیه السلام كه سر او مو نداشت] كه در طرف راست من نشسته است، و اگر تمام مردم یك طرف و علی يك طرف، تو طرفی كه علی باشد برگزین و دیگران را ترك كن به تحقیق علی تو را از راه هدایت برنمی گرداند و تو را به گمراهی راهنمایی نمی كند یا عمار طاعة علی علیه السلام اطاعت من و اطاعت كردن از من اطاعت كردن از پروردگار است.(1)

و روی الناصر للحق باسناده فی حدیث طویل قال:  لَمَّا قَدم عَلِيُّ علیه السلام علی رسول الله صلی الله علیه و آله لفتح خیبر، قال صلی الله علیه و آله  لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِيكَ من امتی مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي الْمَسِيحِ لَقُلْتُ الْيَوْمَ فِيكَ مَقَالَةً- لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمِكَ وَ من فَضْلِ طَهُورِكَ يَسْتَشْفُونَ بِهِ، وَ لَكِنْ حَسْبُكَ أَنْ تَكُونَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ تَرِثُنِي وَ أَرِثُكَ، وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ أَنَّكَ تُؤَدِّي ذِمَّتِي، وَ تُقَاتِلُ عَلَى سُنَّتِي، وَ أَنَّكَ غَداً فِي الْآخِرَةِ أَقْرَبُ النَّاسِ مِنِّي، وَ أَنَّكَ أَوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَ الْحَوْضَ وَ أَوَّلُ مَنْ يُكْسَى مَعِي، وَ أَوَّلُ دَاخِلٍ الْجَنَّةَ مِنْ أُمَّتِي، وَ أَنَّ شِيعَتَكَ عَلَى مَنَابِرَ

ص: 315


1- همان، ص193، فضیلت 232.

مِنْ نُورٍ وَ أَنَّ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِك وَ فِي قَلْبِكَ وَ بَيْنَ عَيْنَيْك.(1)»(2)

و روایت كرده است ناصرالحق با اسنادی طولانی این حدیث را و گفت: روزی كه علی در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله برای فتح خیبر آماده شد پیامبر صلی الله علیه و آله به علی فرمود: اگر نبود كه دربارۀ تو از امت من می گفتند آنچه را كه گفتند نصاری دربارۀ  عیسی مسیح علیه السلام در حق تو می گفتم گفتنی هایی را كه از آن پس از هر راهی عبور كنی خاك راه تو را از زیر قدمهایت و آب وضو و طهارت(غسل) تو را برمی گرفتند و آن را به منظور شفا به كار می بردند اما همین كفایت می كند كه بگویم: تو از منی و من از توام تو از من ارث می بری و من از تو ارث می برم و تو به منزلۀ هارون موسی را می باشی برای من جز اینكه بعد از من پیامبری نیست، تو ذمه و قرض مرا ادا می كنی و مبارزه می كنی برای اجرای سنت من، و مسلم تو فردای آخرت نزدیك ترین مردم هستی به من و اول كسی هستی كه بر سر حوض بر من وارد می شوی و اول كسی هستی كه شرافت از من پیدا می كنی و اول كسی هستی كه داخل بهشت خواهی شد از امت من و تحقیقاً شیعیان تو بر تختهای نور قرار دارند و حق بر زبان تو جاری و در قلب تو جایگزین و بر چشم تو نورافشانی می كند(3)

و أخبِرنی سیّد الحافِظ ابومَنصور شهردار بْن شیرويِة بن شهردار الدِيلمی فيِما كَتَبَ إلی مِن همْدان – أخبرنا أبوالفتح عبدوس بنِ عَبدالله بنِ عبدوس الهمدانی – كتابة[اخبرنا الشریف ابوطالب المفضل بن لجعفری باصبهان أخبرنی الحافظ أبوبِكر بنِ مَردويِه إجازة حدّثَنی جَدّی] حَدّثَنی عَبدالله بن

ص: 316


1- به تقریب مفصلتر در فضیلت 143 مسندا الی مولا علی علیه السلام از قول حضرتش كه گفت: پیامبر در روز فتح خیبر من به چنین فرمود .... .
2- همان، ص 158، فضیلت 188.
3- به تقریب مفصلتر در فضیلت 143 از قول حضرت مولا علی آمده است ملاحظه شود.

اسحاق البَغوی حدّثنی الحسن بنِ عَلیل العنزی، حدثنا محمد بن عبدالرحمن الذراع، حدثنا قیس بن حفص حدّثنا علیّ ابن الحسن، أبوالحسن العبدی عن أبی هرون العّبدی عن أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِ قال: أَنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله دَعَا النَّاسَ إِلَى عَلِيٍّ فِي غَدِيرِ خُمٍّ أَمَرَ بِمَا كَانَتْ تَحْتَ الشَّجَرَةِ مِنْ شَوْكٍ فَقُمَّ وَ ذَلِكَ يَوْمَ الْخَمِيسِ ثُمَّ دَعَا النَّاسَ إِلَى عَلِيٍّ فَأَخَذَ بِضَبْعهِ فَرَفَعَهَا حَتَّى نَظَرَ النَّاسُ إِلَى بِيَاضِ إِبْطَهِ ثُمَّ لَمْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»(1)

فَقَالَ: رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله  الله أَكْبَرُ عَلَى إِكْمَالِ الدِّينِ وَ إِتْمَامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسَالَتِي وَ الْوَلَايَةِ لِعَلِيٍّ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ فَقَالَ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ يَا رَسُولَ الله أَ تَأْذَنُ لِي أَنْ أَقُولَ أَبْيَاتاً فَقَالَ قُلْ عَلَى بَرَكَةِ الله فَقَالَ حَسَّانُ يَا مَعْشَرَ مَشِيخَةِ قُرَيْشٍ اسْمَعُوا شَهَادَةَ رَسُولِ الله ص ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ

يُنَادِيهِمْ يَوْمَ الْغَدِيرِ نَبِيُّهُمْ *** بِخُمٍّ وَ أَسْمِعْ بِالرَّسولِ مُنَادِياً

بأَنی مَوْلَاكُمْ نعم وَ نبِيَّكُمْ(2) *** فَقَالُوا وَ لَمْ يَبْدُوا هُنَاكَ التَّعَامِيَا

إِلَهُكَ مَوْلَانَا وَ أَنْتَ وَلِيُّنَا *** وَلَا تَجِدَنْ فِي الْخَلْقِ لِلْأَمْرِ عَاصِياً

فَقَالَ لَهُ قُمْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّنِي *** رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِي إِمَاماًوَ هَادِياً

(فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا وَلیّه *** فَكُونوُا لَهُ أنْصَار صدق موالیاً

ص: 317


1- سورۀ مائده، آیۀ 3.
2- و قال فمن مولاكم و ولیكم.

هُنَاكَ دعَي أللّهم وال ولیّه *** وكن للّذی عادى علیاً معادیاً(1))(2)

فضیلت 152 از خوارزمی ص 135 تكرار شد با این ویژگی كه در اینجا متن خبر به زبان عربی و سپس ترجمه فارسی و به ویژه ترجمه شعر حسان باعث این تكرار است.

ترجمۀ حدیث با دوازده واسطه از ابی سعید خدری كه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله روزی كه مردم را خواند در غدیر و امر كرد خار و خاشاك زیر درختان را زدودند و ایستاد و این روز پنجشنبه بود و مردم را دعوت كرد به سوی علی و بازوی او را گرفت و بلند كرد او را تا آنجا كه هه مردم او را دیدند حتی زیر بغل او كه سفید بود و هنوز مردم كه پیام حضرت را شنیده بودند متفرق نشده بودند كه نازل شد:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا»(3)

امروز به كمال رساندیم دین شما را و نعمت را بر شما تمام كردیم.

در این وقت بود كه رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: الله اكبر علی اكمال الدین خداوند بزرگ دین را كامل فرمود و نعمت را بر همه تمام كرد و راضی شد از ما سپاس خدای را به رسالت های من و ولایت علی علیه السلام و باز گفت: خدایا دوست بدار هر كه را كه او را دوست بدار د و دشمن بدار هر كه را كه با او دشمنی كند، یاری كن هر كه را كه او را یاری كند و خار و خفیف كن هر كه او را خفیف كند.

در این موقع حسان بن ثابت گفت: اجازه فرما یا رسول الله كه من شعری بگویم پیامبر فرمود: به بركت حق تعالی بگو. حسان گفت:

1- در روز غدیر خم، پیمبر مسلمین به آنان با صدای بلند و چه صدای بلندی كه همه شنیدند كه فرمود:

2- كیست فرمان روا و صاحب اختیار شما؟ همگی بدون اختلاف و دشمنی گفتند:

ص: 318


1- دو بیت آخر از مفید ثبت شد و الغدیر ترجمه ج 2، ص 118.
2- مناقب خوارزمی، ص 135، فضیلت 152.
3- .سورۀ مائده، آیۀ 3.

3 - خدای تو حاكم و فرمان روای ما است، و تو صاحب اختیار ما هستی، در بین ما هیچ كس را مخالف و نافرمان خود نخواهی يافت.

4 - سپس[پیامبرص] فرمود: ای علی برخیز كه من تو را بعد از خود امام و هادی برگزیدم.

5 – پس هر كه را من صاحب اختیار او هستم، این علی فرمان روا و صاحب اختیار اوست بنابراین شماها برای او یاران و دوستان صدیق باشید.

اینجا بود كه دعا كرد كه خدایا دوستار دوستان او باش، و با هر كس با علی دشمنی كند دشمن باش.

با دوازده واسطه از رقبة بن مسقلة العبدی از جد او از عمر بن الخطاب كه گفت: شهادت می دهم و رسول خدا را گواه می گیرم كه شنیدم كه پیامبر فرمود: اگر هفت آسمان و هفت طبقۀ زمین را در یك كفۀ ترازو بگذارند و ایمان علی را در كفۀ دیگر ایمان علی علیه السلام سنگین تر خواهد بود. (1)

و اخبرنی سید الحفاظ شهردار بن شیرویة بن شهردار الدیلمی فیما كتب الی من همْدان – اخبرنا ابوالفتح عبدوس بن عبدالله بن عبدوس الهمدانی كتابة، حدثنا الشیخ ابوطاهر الحسین بن علی بن سلمه، عن مسند زیدبن علی علیه السلام، حدثنا الفضل بن الفضل بن العباس، حدثنا ابوعبدالله محمد بن سهل، حدثنا محمد بن عبدالله البلوی، حدثنا ابراهیم بن عبیدالله بن العلاء حدثنی ابی عن زید بن علی بن الحسینبن علی ابن ابیطالب علیه السلام عن ابیه عن جده عن علی ابن ابیطالب علیه السلام  قال: قال رسوالله صلی الله علیه و آله يَوْمَ فُتِحَتْ خَيْبَرُ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ الْيَوْمَ فِيكَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ عَلَى مَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَخَذُوا مِنْ تُرَابِ رِجْلَيْكَ وَ فَضْلِ طَهُورِكَ يَسْتَشْفُونَ بِهِ وَ لَكِنْ حَسْبُكَ أَنْ تَكُونَ مِنِّي وَ أَنَا

ص: 319


1- مناقب خوارزمی، ص 131، فضیلت 146.

مِنْكَ تَرِثُنِي وَ أَرِثُكَ وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ أَنْتَ تُؤَدِّي دَيْنِي وَ تُقَاتِلُ عَلَى سُنَّتِي وَ أَنْتَ فِي الْآخِرَةِ أَقْرَبُ النَّاسِ مِنِّي وَ أَنَّكَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِيفَتِي تَذُودُ عَنْهُ الْمُنَافِقِينَ وَ أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ وَ أَنْتَ أَوَّلُ دَاخِلِ الْجَنَّةِ مِنْ أُمَّتِي وَ أَنَّ شِيعَتَكَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ رِوَاءٌ مَرْوِيُّونَ مُبْيَضَّةٌ وُجُوهُهُمْ حَوْلِي أَشْفَعُ لَهُمْ فَيَكُونُونَ غَداً فِي الْجَنَّةِ جِيرَانِي وَ أَنَّ عَدُوَّكَ غَداً ظِمَاءٌ مُضْمِئینَ مُسْوَدَّةٌ وُجُوهُهُمْ مُقْمحینَ حَرْبُكَ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي وَ سِرُّكَ سِرِّي وَ عَلَانِيَتُكَ عَلَانِيَتِي وَ سَرِيرَةُ صَدْرِكَ كَسَرِيرَةِ صَدْرِي وَ أَنْتَ بَابُ عِلْمِي وَ أَنَّ وُلْدَكَ وُلْدِي وَ لَحْمَكَ لَحْمِي وَ دَمَكَ دَمِي وَ أَنَّ الْحَقَّ مَعَكَ وَ الْحَقُّ عَلَى لِسَانِكَ وَ فِي قَلْبِكَ وَ بَيْنَ عَيْنَيْكَ وَ الْإِيمَانُ مُخَالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ كَمَا خَالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ أَنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي أَنْ أُبَشِّرَكَ أَنَّكَ وَ عِتْرَتَكَ فِي الْجَنَّةِ وَ أَنَّ عَدُوَّكَ فِي النَّارِ وَ لَا يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ مُبْغِضٌ لَكَ وَ لَا يَغِيبُ عَنْهُ مُحِبٌّ لَكَ قَالَ عَلِيٌّ علیه السلام فَخَرَرْتُ لله سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى سَاجِداً وَ حَمِدْتُهُ عَلَى مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَيَّ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْقُرْآنِ وَ حَبَّبَنِي إِلَى خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ صلی الله علیه و آله.(1)

با دوازده واسطه از علی بن ابیطالب علیه السلام كه گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله روزی كه خیبر را فتح كردم فرمود: اگر گروه هایی از امتم درباره تو نمی گفتند آنچه را كه گفته اند نصاری دربارۀ عیسی بن مریم[كه عیسی فرزند خداست]، در حق تو امروز می گفتم مطالبی را كه تو از هیچ راهی عبور نكنی مگر اینكه مردم خاك رهگذارت را و مازاد آبی كه وضو گرفته و طهارت كرده ای برای شفا یافتن می ربودند، ولی همین كفایت می كند تو را اینكه تو از منی و من از توام ارث می بری از من و من ارث می برم از تو، و تو به منزلۀ هارون نسبت به موسی

ص: 320


1- همان، ص 12 9، فضیلت 143.

هستی نسبت به من مگر اینكه بعد از من پیغمبری نخواهد بود، تو ادا می كنی دین مرا و برای اجرای سنت و دین من می جنگی تو نزدیك ترین مردم هستی به من و فردا بر سر حوض كوثر خلیفۀ منی و رانده می شوند از حوض كوثر منافقین و تو اول كسی است كه وارد می شود بر حوض كوثر و وارد بهشت می شود(از امت من) و شیعیان تو جا بر منبرهای نور دارند و اطراف را روشن كرده و رو سفید در كنار من می باشند و از آنها شفاعت می كنم و در بهشت فردا همسایگان من خواهند بود و به تحقیق دشمن تو در فردا(در آن روز) تشنۀ تشنه و روسیاه چون شتری می باشد كه بر سر آبشخور سربلند كرده و نتواند آب خورد، جنگ و مبارزۀ تو جنگ و مبارزه من است و دوستی و مدارای تو دوستی و مدارای من است، اسرار تو اسرار من و آشكار بودن تو آشكاری من است رازهای پنهان در سینۀ تو همان رازهای نهان سینۀ من است تو در خزینۀ علوم من هستی فرزند تو فرزند من و گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است همانا مسلم حق با تو است و حق با زبان و در قلب و در بین چشمهای تو می باشد ایمان تنیده در گوشت و خون تو است همانگونه كه ممزوج گوشت و خون من است، محقق است كه خداوند عزوجل به من امر فرموده كه بشارت دهم تو را كه تو و عترت تو مقیم بهشت هستید و دشمن تو در آتش است[یا علی] كسی كه بغض تو را در دل داشته باشد فردا سر حوض بر من وارد نخواهد شد و دوستان تو، محبان تو همانجا می باشند نه جای دیگر.

علی فرمود: در این حال من سجدۀ شكر بجا آوردم و سپاس گفتم خدای را كه به من نعمت اسلام و قرآن عطا فرمود و مرا محبوب خاتم النبیین و سید المرسلین صلی الله علیه و آله قرار داده است. (1)

«أَنْبَأَنِي مُهَذَّبُ الْأَئِمَّةِ أَبُو الْمُظَفَّرِ عَبْدُ الْمَلِكِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِيُّ إِجَازَةً أَخْبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَزَّازُ أَخْبَرَنِي أَبُو مَنْصُورٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ أَخْبَرَنِي هِلَالُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ

ص: 321


1- ترجمۀ فضیلت 143، همان، ص 12 9.

عَمْرٍو الْحَافِظُ حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الْخَرَّازُ مِنْ كِتَابِهِ حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْهَاشِمِيُّ حَدَّثَنِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبَانٍ حَدَّثَنِي أَبُو مَرْيَمَ عَنْ ثُوَيْرَةَ بْنِ أَبِي فَاخِتَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى قَالَ قَالَ أَبِي: دَفَعَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله الرَّايَةَ يَوْمَ خَيْبَرَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام فَفَتَحَ الله تَعَالَى عَلَى يَدِهِ وَ أَوْقَفَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍ فَأَعْلَمَ النَّاسَ أَنَّهُ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ قَالَ لَهُ أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ وَ قَالَ لَهُ تُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ كَمَا قَاتَلْتَ عَلَى التَّنْزِيلِ وَ قَالَ لَهُ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ قَالَ لَهُ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتَ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتَ (وَ قَالَ لَهُ أَنْتَ تُبَيِّنُ لَهُمْ مَا يَشْتَبِهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدِي) وَ قَالَ لَهُ أَنْتَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ قَالَ لَهُ أَنْتَ إِمَامُ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ بَعْدِي وَ قَالَ لَهُ أَنْتَ الَّذِي أَنْزَلَ الله فِيكَ وَ أَذانٌ مِنَ الله وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ وَ قَالَ لَهُ أَنْتَ الْآخِذُ بِسُنَّتِي وَ الذَّابُّ عَنْ مِلَّتِي وَ قَالَ لَهُ أَنَا أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الْأَرْضُ وَ أَنْتَ مَعِي وَ قَالَ لَهُ أَنَا عِنْدَ الْحَوْضِ وَ أَنْتَ مَعِي وَ قَالَ لَهُ أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ أَنْتَ مَعِي تَدْخُلُهَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ فَاطِمَةُ وَ قَالَ لَهُ إِنَّ الله أَوْحَى إِلَيَّ بِأَنْ أَقُومَ بِفَضْلِكَ فَقُمْتُ بِهِ فِي النَّاسِ وَ بَلَّغْتُهُمْ مَا أَمَرَنِيَ الله بِتَبْلِيغِهِ وَ قَالَ لَهُ اتَّقِ الضَّغَائِنَ الَّتِي لَكَ فِي صُدُورِ مَنْ لَا يُظْهِرُهَا إِلَّا بَعْدَ مَوْتِي أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ الله وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ثُمَّ بَكَى النَّبِيُّ ص فَقِيلَ مِمَّ بُكَاؤُكَ يَا رَسُولَ الله فَقَالَ أَخْبَرَنِي جِبْرِيلُ ع أَنَّهُمْ يَظْلِمُونَهُ وَ يَمْنَعُونَهُ حَقَّهُ وَ يُقَاتِلُونَهُ وَ يَقْتُلُونَ وُلْدَهُ وَ يَظْلِمُونَهُمْ بَعْدَهُ وَ أَخْبَرَنِي جِبْرِيلُ عَنِ الله عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ ذَلِكَ الظّلْم يَزُولُ إِذَا قَامَ قَائِمُهُمْ وَ عَلَتْ كَلِمَتُهُمْ وَ اجْتَمَعَتِ الْأُمَّةُ عَلَى مَحَبَّتِهِم و َ حِينَ تَغَيُّرِ الْبِلَادِ، وَ ضَعْفِ الْعِبَادِ، وَ الْإِيَاسِ مِنَ الْفَرَجِ، وَ عِنْد

ص: 322

ذلك یظهر القائم فیه. و اسمه اسمی.(1)

با یازده واسطه عبدالرحمن بن ابی لیلی از قول پدر خود گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله روز خیبر پرچم را به علی علیه السلام سپرد و خداوند خیبر را به دست او گشود و فتح شد و روز غدیر خم او را(علی را) بلند كرد و مردم دانستند كه علی مولای هر مؤمن و مؤمنه است و در شأن او فرمود: تو از منی و من از تو هستم و گفت علی را كه تو نزاع خواهی كرد با كسانی كه قرآن را به رأی خود تأویل می كنند همان طور كه جنگیدی در راه نشر و نزول آن و گفت در شأن او تو برای من به منزلۀ هارون نسبت به موسی می باشی[جز اینكه بعد از من پیامبری نیست] و باز در شأن او گفت: من با هر كسی كه با تو به مسالمت و دوستی باشد، دوست هستم و هر كس با تو دشمنی كند دشمن خواهم بود، و او را گفت تو شخص مورد اعتماد و موثق هستی و برای او گفت تو برای مردم هر چه مشتبه شود بعد از من بیان خواهی كرد و گفت او را تو امام هر مؤمن و مؤمنه هستی و صاحب اختیار هر مؤمن و مؤمنۀ بعد از من هستی و گفت: تو كسی هستی كه در شأن تو نازل شد آیه «و اذان من الله و رسوله الی الناس یوم الحج الاكبر» و در حق او گفت: تو روش مرا می گیری و ترس و جمود را از ملتم می زدایی و در كنار حوض تو با منی و من اول كسی هستم كه وارد بهشت می شوم و تو با منی و حسن و حسین و فاطمه و تویی كه خداوند مرا مأمور كرد كه بایستم و فضایل تو را بیان كنم پس من در میان مردم قیام كردم و تبلیغ كردم و به مردم گفتم آنچه را كه مأمور به تبلیغ آن بودم و علی را سفارش و توصیه كرد: كه پرهیز و مدارا كن از كسانی كه كینۀ تو را در سینه دارند و آن را ظاهر نمی كنند مگر بعد از فوت من اینها را خدا لعنت می كند و هر لعنت كننده دیگر.

در اینجا پیامبر صلی الله علیه و آله گریست: گفتند از چه می گریی ای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل مرا خبر داد كه اینها[علی و فاطمه و  حسن و حسین] مظلوم واقع می شوند به او ظلم می كنند و حق او را می گیرند با او می جنگند و می كشند او را

ص: 323


1- همان، ص 61، فضیلت 31. [تیمناً به مناسبت مقام تكرار شد]

و می كشند فرزند او را و ظلم می كنند بعد از او در حق آنان.

و خبر داد مرا جبرئیل علیه السلام از طرف خداوند عزوجل كه این جفاكاریها و ظلمها برطرف خواهد شد وقتی كه ظهور كند قائم آنها و ظاهر و علانیه شود گفتار و رفتار و عقیده آنها و امت بر روش و محبت آنها اجماع كنند.

و ظهور وقتی است كه شهرها دگرگون و بندگان خدا به استضعاف  كشیده شده اند و از اینكه فرجی پیدا شود همه مأیوس می شوند، در این هنگام است كه قائم ما ظهور می كند و نام او نام من است.(1)

از حامل وحی و شهادت پیام آور راستین بشنویم و بخوانیم:

اشاره

«این قرآن مهمانی پروردگار است. از آن بیاموزید، هر چه بتوانید این قرآن ریسمان خدا، نور مبین، شفای سودمند، و نگهبان كسی است كه بدان چنگ زند نجات پیروانش است»(2)

و معروفترین گواهی این است كه فریقین به محكمترین سند نقل كرده اند كه فرمود:

(... نزدیك است كه پیك حق فرا رسد، و دعوت حق را لبیك(اجابت) كنم. دو چیز گرانبها میان شما می گذارم یكي كتاب خدا كه در آن هدایت و نور است و هركس بدان چنگ زند قرین هدایت است و هر كس آن را رها كند گمراه می شود كتاب خدا را بگیرید و بدان چنگ زنید و دیگر خانوادۀ من، دربارۀ خانواده ام خدا را به یاد شما می آورم)(3)

ص: 324


1- ترجمه فضیلت 31، همان، ص 61.
2- فضایل القرآن، ابن كثیر، فضایل القرآن، دارمی 1، مجمع البیان، ج 1، ص 16.
3- ترمذی، مناقب ج1ص 3. مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 14،  ج 3، ص 14 – 17 – 16 -  26 – 5 9، ج 5، ص 182؛ مستدرك حاكم؛ ج 3، ص 148. اسدالغابه، ج 2، ص 12، ج 3، ص 147. مناقب مرتضوی، ص 97 ؛ ینابیع الموده، ج 30، ص 31، ج 35، ص191؛ تاریخ بغداد، ج 8، ص 442. البدایه و النهایه، ج 7، ص 348؛ نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 130؛ تفسیر ابن كثیر؛ ج 9، ص 113؛ عقدالفرید، ج 2، ص 111؛ طبقات الكبری، ج 2، ص194؛ ارجح المطالب، ص 336؛ صواعق المحرقه، ص 136؛ مناقب مغازلی، ص 234؛ ذخائر العقبی، ص 15؛ مجمع الزواید، ج 9، ص 163؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 60؛ كنزالعمال، ج 1، ص 342؛ تاج العروس، ج 7، ص 245؛ لسان العرب، ج 11، ص 88؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 122؛ مصابیح السنه، ج 2، ص 204؛ از شیعه و تشیع مغنیه، ص 98.

از صفحۀ 287 همین كتاب فضایل القرآن

«انی تارك فیكم الثقلین كتاب الله و عترتی اهل بیتی.»(1)

تاریخ الخلفا السیوطی

نقل می كنیم از مورخ اواخر قرن نهم و دهم هجری قمری؛ جلال الدین سیوطی متوفی 911 هجری قمری از كتاب تاریخ خلفاء با حذف راویان حدیث جهت اختصار از صفحه 149الی 155.

و علی علیه السلام اخو رسول الله و صهره، و از اول كسانی كه اسلام را پذیرفت، یكي از علمای ربانی و شجاعان مشهور و زهاد مذكور و خطبای معروف كسی كه قرآن را جمع كرد و برپیامبر عرضه داشت و قرائت كرد و بر ابوالاسود الدوئلی و ابوعبدالرحمن بن ابی لیلی ابوالسبطین كه اسلام آورد، و اجماع كرده اند، ابن عباس، زیدبن ارقم و انس و سلمان فارسی كه علی علیه السلام اول كسی است كه دعوت پیامبر اسلام را پذیرفت و اجماع بر این مطلب نقل شده است.

و از شخص حضرت نقل كرده اند كه پیامبر روز دوشنبه مبعوث شد و من روز سه شنبه اسلام را پذیرفتم،[و جلال الدین سیوطی گوید] و عمر آن جناب هنگامی كه اسلام آورد ده سال بود و گفته شده است كه نه سال، و لم یعبد الاوثان قط و چون پیامبر به مدینه هجرت فرمود به علی علیه السلام امر كرد كه در مدینه بماند و علی علیه السلام چند روزی در مكه ماند و اماناتی كه نزد پیامبر بود به صاحبانش مسترد داشت و آنچه پیامبر دستور داده بود به عمل آورد و با  بستگان به پیامبر در مدینه ملحق شد با پیامبر در غزوۀ بدر، احد و سایر غزوات حاضر بود و جز غزوۀ تبوك

ص: 325


1- نقل از تاریخ قرآن، دكتر رامیار چاپ امیركبیر، 1346، مقدمه، ص2– 3.

كه پیامبر اور ا جانشین خود در مدینه قرار داد، لواء حضرت رسالت در بیشتر وقتها به علی تفویض شد علی علیه السلام در روز احد شانزده زخم برداشت پیامبر صلی الله علیه و آله روز خیبر پرچم را به علی علیه السلام داد و فرمود خیبر را علی فتح می كند، وصف علی علیه السلام در شجاعت مشهور است، جابر بن عبدالله انصاری گفته است: علی علیه السلام روز جنگ خیبر دری را كه همه مسلمین نتوانستند باز كنند از جا برداشت كه بعداً چهل مرد نتوانستند آن را حركت دهند. از ابی رافع نقل شده است كه علی علیه السلام در روز خیبر در قلعه را سپر  كرده بود و با آن می جنگید تا خیبر را خدا برای ما گشود و بعد دیدم كه هشتاد نفر در را جابه جا نتوانستند كرد، و نقل شده است علی بهترین نامی كه دوست می داشت ابوتراب بود و این از آنجهت بود كه علی علیه السلام روزی در مسجد خوابیده بود پیامبر در طلب او آمد گفتند در مسجد می باشد، پیامبراكرم صلی الله علیه و آله به مسجد آمد و او در خواب بود و عبای او خاك آلود شده بود و پیامبر خاكها را با دست خود دور می كرد و می فرمود یا اباتراب برخیز و بنشین. از رسول خدا پانصد و هشتاد و شش حدیث دربارۀ علی علیه السلام نقل كرده اند كه از جمله حسن، حسین، محمد حنفیه، ابن مسعود، ابن عمر، ابن عباس، ابن زبیر، ابوموسی، ابوسعید، زید ابن ارغم، جابربن عبدالله، ابو امامه، و خلائق من الصحابه و التابعین هستند.

سیوطی گوید: امام حنبل گوید: برای هیچ كس بقدر آنچه فضایل درباره علی علیه السلام وارد شده است فضیلت ذكر نشده است از سعد بن ابی وقاص در روز رفتن به جنگ تبوك نقل شده است كه پیامبر علی را جانشین خود در مدینه قرار داد و علی می گفت: مرا برای نگهداری اطفال وز نان اینجا وا می نهی پیامبر به او فرمود: آیا دوست نداری اینكه تو نسبت به من همان نسبتی را داشته باشی كه هارون نسبت به موسی داشت؟ جز اینكه بعد از من پیمبری نیست، بر این حدیث، اسماء بنت قیس، ام سلمه، حبشی بن جناده، ابن عمر، ابن عباس، جابربن سمره براءبن عازب و زیدبن ارقم اجماع كرده اند.

رسول الله صلی الله علیه و آله روز خیبر گفت: فردا پرچم را به كسی عطا خواهم كرد كه خداوند خیبر را به دست او خواهد گشود، او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند، لشكریان همه آرزو می كردند فردا پرچم را به

ص: 326

دست آنها دهد، چون صبح شد همه منتظر بودند كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی كجاست؟ گفته شد او شكایت از چشم درد دارد پیامبر دستور داد اورا بیاورید او را حاضر كردند حضرت «بصق فِي عَيْنَيْه» و دعا كردند برای او علی راحت شد چنان كه گویی هیچ چشم درد نداشت پس پرچم را به او دادند و او خیبر را فتح كرد.(بر این حدیث جمعی اجماع كرده اند). چون آیه 61 آل عمران «نَدَع أَبْنَائِنَا و َ أَبْنَائِكُم» نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام و  فاطمه و حسن و حسین را خواست و گفت: «اللَّهُم هَؤُلَاء أهلی» قول النبی صلی الله علیه و آله را كه فرموده است «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه» از زیدبن ارقم آورده اند و ابوایوب انصاری عمر و ذی مره، ابویعلی و طبرانی از ابن عمر و مالك بن حویرث و حبشی بن جناده و جریر و سعد بن ابی وقاص و ابی سعید الخدری،  و انس و البزار، از ابن عباس و عماره و بریده و اكثر آنها اضافه دارد از قول پیامبر كه «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه» و از ابی طفیل است كه گفت: در سال 35 هجری در رحبه(میدان بزرگ كوفه) در اجتماع مردم علی مردم را سوگند داد به(الله) كه هر مسلمانی كه شنید رسول الله صلی الله علیه و آله روز غدیر خم چه فرمود گواهی دهد، در آن حال سی نفر از مردم حاضر(كه از صحابه بودند) شهادت دادند كه رسول خدا گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فهذا علیٌ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه» و حدیث كرده اند و صحت آن مسلم است كه پیامبر فرمود: خداوند مرا مأمور كرده است كه چهار نفر را دوست خود گزینم و خبر داده است مرا كه آنها دوستدار تو هستند عرض شد خدمت حضرت نام آنها را برای ما بگو پیامبر فرمود: علی علیه السلام از آنها است و ابوذر، و مقداد و سلمان، «و علی منی و انا من علی» و حدیث است كه پیامبر به علی فرمود: «أنتَ أخِي فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَة» و قال رسول الله صلی الله علیه و آله «أنا مدینة العلم و علی بابها» و این حدیث از احادیث «حسن» است.

از علی علیه السلام نقل شده است كه گفت: پیامبر مرا برای رفتن به یمن برگزید عرض كردم یا رسول الله من جوانم می فرستی مرا بروم بین آنها قضاوت كنم و «لَا أَدْرِي مَا الْقَضَاءُ »(من قضاوت نمی دانم) پیامبر صلی الله علیه و آله دست خود را به سینۀ من زد و گفت: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَلْبِهِ وَ ثَبِّتْ لِسَانَه» از آن پس به خدایی كه دانه را می رویاند و سبز می كند در هیچ قضاوتی بین دو نفر مردد نشدم و شك نكردم. و از علی علیه السلام

ص: 327

سؤال شد چگونه است كه میان صحابه شما از رسول الله صلی الله علیه و آله این مقدار كثیر حدیث در حفظ داری فرمود: من در نزد رسول خدا هرگاه بودم از او سؤال می كردم و او مرا آگاه می كرد، و چون تمام می شد باز ابتدای به سؤال می كردم.

به همین جهت عمر گفته است علیٌ اقضانا و ابن مسعود گفته است بهترین قاضی اهل مدینه علی علیه السلام می باشد.

و باز عمر گفته است پناه به خدا می برم از مشكلی كه علی برای حل آن نباشد و باز ابن مسعود گفته است: هیچ یك از اصحاب رسول خدا را این امكان كه بگوید: «سلونی» نبود مگر علی ابن ابیطالب علیه السلام.

عبدالله بن عیاش بن ابی ربیعة گفته است: هر چه را می خواستیم با اطمینان و ضرس قاطع بدانیم نزد علی علیه السلام بود[از او سؤال می كردیم] او احاطه داشت به تاریخ عشایر، و چه كسی در اسلام پیش قدم بود و در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله چه خبر بود، و او آگاه بود از فقه و سنت و پیروزی در جنگ و بخشش در مال. و جابر نقل كرده است كه پیامبر فرمود: من و علی از یك شاخه ایم و دیگر مردم از شاخه های متعدد.

ابن ابی حاتم از ابن عباس نقل كرده است كه آیه «یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» را هرگاه خدا نازل می كرد علی علیه السلام اولین امیر و شریفی بود كه آیه را شامل بود و اصحاب علی علیه السلام را به همین ذكر خیر می خواندند.

و از ابن عباس نقل شده است كه گفت: هشتصد آیه از كتاب الله در شأن علی علیه السلام است.

ابن عساكر از سعد وقاص نقل كرده است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را گفت برای احدی جز تو و من جایز نیست جنب از مسجد عبور كند.

از ام سلمه رضی الله عنه روایت شده است كه هرگاه رسول الله صلی الله علیه و آله ناراحت و غضبناك می شد هیچ كس جرأت نداشت با او سخن گوید مگر علی علیه السلام.

از حاكم و ابن مسعود نقل شده است كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نگاه كردن به صورت علی علیه السلام عبادت است.(و راویان این حدیث همه(حسن) می باشند.

«ابویعلی نقل كرده است كه عمر گفت: علی علیه السلام را سه موهبت نصیب شد كه اگر یكي از آنها نصیب من می شد بهتر از آن می دانستم كه چشمگیرترین نعمتها را

ص: 328

به من عطا می كردند، از او سؤال شد؟ آن سه خصلت كدام هستند، گفت: ازدواج علی علیه السلام با فاطمه علیهاالسلام و سكنای علی علیهاالسلام در مسجد كه حلال شد برای او امری كه برای من نشد، و پرچمی كه پیامبر صلی الله علیه و آلهروز خیبر به دست او داد و او خیبر را فتح كرد. این حدیث از ابن عمر نیز به سند صحیح نقل شده است سعد بن ابی وقاص گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر كس علی علیه السلام را اذیت كند مرا اذیت كرده است، و ام سلمه گفت: شنیدم كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر كس علی علیه السلام را  سب كند مرا سب كرده است. و به سند صحیح از ابن ابی سعید الخدری نقل است كه: پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: تو برای حفظ قرآن خواهی جنگید، چنانكه هنگام تنزیل و نشر آن جنگیدی و از ام سلمه: پیامبر فرمود:

«عَلِيٌ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَان حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض»(1)

این احادیث پی درپی از دانشمندان و بزرگان اهل سنت دربارۀ علی علیه السلام و به خصوص در موضوع غدیر خم برای احدی تردید باقی نمی گذارد مگر اینكه مشمول همان آیۀ « فِي قُلُوبِهِمْ مَرَض» كه در صفحات پیشین آمد؛ بوده باشد، برای تأیید و تكمیل این بحث باز فضیلت 182 را از كتاب مناقب كه ذكر مؤلف آن در پیش گذشت می آوریم، نخست متن حدیث و راویان و سپس ترجمۀ حدیث را تا جوابی باشد برای آن مجری بی انصاف وهابی كه می گفت به دلیل اینكه در حدیث غدیر «عَادِ مَنْ عَادَاه» بعد از «و َالِ مَنْ وَالاهُ» آمده است. معلوم است كه دوستی علی مطرح بوده است نه امامت و ولایت او بر مسلمین.

برای روشن شدن بحث متذكر می شویم، نقل حدیث آنچنان به تواتر است كه اصل آن را نمی توانند انكار كنند به تخطئه متوسل می شوند لذا خواننده توجه كند كه در اكثر متن احادیث ذكر شده جملۀ فرمایش پیامبر مكرم این است كه فرمود: خداوند مولای من، و من مولای مؤمنان می باشم« النَّبِيُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم» (2) و هر كس من مولای اویم پس علی علیه السلام مولای اوست، و بعد از این

ص: 329


1- تاریخ الخلفا، سیطوطی، ص 14 9، 155.
2- احزاب، 33.

جمله ها فرمود: خدایا دوست دار هر كه علی علیه السلام را دوست دارد و دشمن بدار هر كه علی علیه السلام را دشمن دارد، این دو جملۀ آخر دعا و نفرین در حق كسانی كه حق علی علیه السلام كه امامت و ولایت است را نشناسند و ناسپاسی كنند اینك پس از ثبت مجدد فضیلت 182 و ترجمه آن به تحلیل و تفسیر كلمه مولی و تولی خواهیم پرداخت.

«و به هذا الأسناد عن أحمد بن الحسین هذا أخبرنا أبو عبدالله قال و حَدَّثَنَا أبونصر احمد بن سهل الفقیه ببخارا حدثنا صالح بن مُحَمَّدُ بْنُ الْحَافِظُ حَدَّثَنَا خلف بن سالم حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ حَمَّادٍ حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ عَنْ سلیمان الْأَعْمَشِ قال حدثنا حَبِيبِ بْنِ أَبِي ثَابِتٍ عَنْ أبی طفیل عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ: لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ الله ص مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ نَزَلَ غَدِيرَ خُمٍّ فَأَمَرَ بِدَوْحَاتٍ فَقُمِمْنَ ثُمَّ قَامَ فَقَالَ كَأَنِّي قَدْ دُعِيتُ فَأَجَبْتُ، إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ كِتَابَ الله وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ الله جَلَّ وَ عَزَّ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام فَقَالَ مَنْ كُنْتُ وَلِيَّهُ فَعَلِيٌّ وَلِيُّهُ فَقُلْتُ لِزَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ أَنْتَ سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله ؟ قَالَ مَا كَانَ فِي الدَّوْحَاتِ أَحَدٌ إِلَّا وَ قَدْ رَآهُ بِعَيْنِهِ وَ سَمِعَهُ بِأُذُنِهِ(1)»(2)

با حذف ذكر راویان حدیث زید بن ارقم گوید: چون رسول الله صلی الله علیه و آله از حجة الوداع برگشت در وادی غدیر خم فرود آمد و امر كرد خاشاك زیر درختان كهن را دور كردند ایستاد و گفت: گویی من به سوی پروردگار خوانده شده ام[وفاتم نزدیك است] و من پذیرفته ام. بدانید كه من از خود به جای می گذارم بین شما دو چیز را كه بسیار گرانبها می باشند، در حالی كه یكي از آنها

ص: 330


1- الحدیث بطوله فی مناقب ابن مغازلی، 16؛ مستدرك الصحیحین، ج 3، ص 10 9.
2- مناقب خوارزمی، فضیلت 182، ص 154 – 155.

گرامی تر است از دیگری، كتاب خدا و عترتم، اهل بیتم، تأمل كنید چگونه با آنها بعد از من رفتار و برخورد خواهید كرد، آن دو(كتاب خدا و عترت من از یكدیگر جدا نمی شوند تا بر من بر حوض كوثر(در قیامت) وارد شوند.)

سپس فرمود: به درستی كه خدای عزوجل صاحب اختیار من و من صاحب اختیار بر هر مؤمن هستم، در آن حال دست علی علیه السلام را گرفت و گفت: هر كس را من صاحب اختیار او هستم پس این(علی) صاحب اختیار اوست، بعد گفت: خدایا دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه را كه با او دشمنی كند ... راوی گوید زید را گفتم: تو خود شنیدی آنچه را كه رسول الله صلی الله علیه و آله گفت جواب داد زیر درختها كس نبود مگر به چشم خود دید و با گوش خود شنید.(1)»(2)

در این كتاب به احادیث و روایات مشابه متعدد بر می خورید و شاید سؤال شود چرا به این تكرارها تن در داده شده است؛ جواب این است كه اگر دقت شود؛

1- راویان احادیث فرق می كند و هر چه روایت یك حدیث از افراد مورد قبول متعدد باشد، اهمیت و موثق بودن موضوع مسلم تر می شود و انكار آن ثخیف تر خواهد بود.

2- با دقت در متن روایات به این نكته توجه می شود كه در هر روایت به یك جهت حدیث بیشتر توجه شده است.

3- مكانها و روش نگرش راویان به حدیث متفاوت بوده است و به همین جهت به اهمیت حدیث افزوده می شود.

4- معاندین وقتی نتوانند از راه صحیح روایت را انكار كنند، فوراً به راویان حدیث خدشه وارد می كنند، و از این راه تصور انكار موضوع را می كنند، اما وقتی حدیثی از طرف راویان موثق متعدد بیان شده است، انكار آنها عناد و بی منطقی را

ص: 331


1- همان، ص 154 – فضیلت 182.
2- الحدیث بطوله فی مناقب ابن مغازلی، 16؛ مستدرك الصحیحین، ج 3، ص 10 9.

می رساند و اینگونه انكار سبب انكار  همه وقایع تاریخی و منجر به انكار اصل مثلاً اسلام خواهد شد كه به وسیلۀ همین راویان به دست ما رسیده است.

بنابرآنچه ذكر شد، اگر تكراری هم در ذكر احادیث باشد، هر حدیث در تأیید حدیث دیگر است. گذشته از اینكه آنچه ما آورده ایم مشتی از خروار هم بسیار بسیار كمتر است؛ پس در مقابل یاوه گو و ایراد از این جهت نیكوترین روش سكوت و پناه بردن به هدایت پروردگار است.

اما آنچه تا اینجا از نظر گذشت و مربوط به فضایل امیرمؤمنان علیه السلام بود دو موضوع در آنها مطرح بود.

1- فضیلت هایی كه مربوط بود به شخصیت شخصی و سجایای عالی انسانی كه در عالی ترین و آخرین درجۀ كمال آن حضرت می باشد.

2- سفارشی است كه از طرف خداوند و رسول گرامی اش دربارۀ صلاحیت و شایستگی منحصر به فرد آن حضرت برای امامت و خلافت بعد از رسول الله صلی الله علیه و آله می باشد و در واقعۀ غدیر خم به وقوع پیوسته است و امتیاز این فضیلت این است كه از طرف خداوند و رسولش به گویاترین وجه در سرزمین غدیر خم به مردم ابلاغ شد. چون این فضیلت از یك طرف منصبی الهی بود و از یك طرف مردم باید پذیرای آن باشند.

چرا سرزمین غدیر خم برای اجرای حكم الهی از طرف پیامبر انتخاب شد

1- شاید چنین باشد كه در مكه پیرامون خانۀ كعبه حتی در سرزمین عرفات و منا اگر پیامبر اجرای حكم «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك» را می خواست انجام  دهد با اجرای سایر احكام حج ممزوج می شد و معاندین كه مترصد فرصت اخلال و خدشه بودند فرصت بیشتری داشتند كه به نیت های شوم خود بپردازند.

2- سرزمین غدیر و محلی كه پیامبر انتخاب فرمود، این مناسبت را داشت كه جمعیت یكصد و بیست هزار نفری حجاج به نحوی گرداگرد پیامبر قرار گیرند كه ابلاغ را همه به گوش خود بشنوند و به چشم خود به بینند.

3- حجاج در برگشت فارغ البال از اجرای حج و  فارغ البال كه همراه پیامبر وظایف خود را انجام داده اند و شادمانی درونی، آنها را آمادۀ شنیدن حكم تازۀ

ص: 332

پروردگار و پذیرفتن این امر مهم می داشت.

4- غدیر خم محلی بود كه حجاج از این پس متفرق می شدند، گروهی  به طرف یمن و گروه های دیگر هم به طرف مدینه اطراف پراكنده می شدند.

5- از همه مهمتر اینكه پیامبر با نزول جبرئیل و ابلاغ «وَ الله يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس» «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه» به اطمینان كامل رسیده بود.

و مردم هم در این آخرین دیدار هر خاطره ای را بهتر در حفظ نگه می داشتند و ابلاغ آن به دیگران نیكوتر انجام می شد.

6- همین امتیازهای مذكور سرزمین غدیر خم، موجب شد كه موضوع جریان غدیر در سینه ها محفوظ بماند و تا امروز به دست ما برسد و برای آیندگان نیز استمرار داشته باشد.

7- همین امتیازهای سرزمین غدیر موجب شده است، كتابهای بسیاری كه یك نمونۀ چشمگیر از آنها «الغدیر» است از اسناد و راویان حدیث غدیر و مباحث كه در اطراف حدیث غدیر به وجود آمده است، امروزه در دست است ما نمونه ای از كتاب بیست جلدی الغدیر را در حد چند صفحه در این كتاب مختصر آوردیم.

متن كامل خطبۀالغدیر پیامبر به حداقل از سال 175 هجری قمری نخست توسط «خلیل بن احمد» نحوی معروف ثبت شده است و پس از آن تا امروز چه به طور مستقل و چه به نحو ضمنی در كتب متعدد در دسترس قرار گرفته است.

از خطبۀالغدیر جملۀ اصلی و كوتاه «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» در حد وفور در كتابهای اهل سنت و شیعه ذكر شده است در كتابهای شیعه از این جهت كه از طرف پیامبر صاحب رسالت و واضع و مبین احكام اسلام از طرف خداوند و مجری و مروج آن احكام؛ حكم و موضوع امامت و خلافت و تام الاختیاری حضرت علی علیه السلام در امر مسلمین را در این جملۀ الهی و تاریخی به نحو كامل به صورت لوح محفوظ به مردم ابلاغ شده است در كتابهای اهل سنت نیز از اینجهت مكرر آورده شده كه از نخست بعد از وفات پیامبر و پیش آمد سقیفه و بیعت با ابی بكر جملۀ  «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» مورد مذاكره بین صحابی و گفتگو و زمزمه و بحث و نقد واقع می شده است در حالی كه قدرت حاكم و رسانه های تبلیغی آن روز و فرمانداران شهرها و ائمۀ جماعات كه همه زیر سیطرۀ

ص: 333

خلیفه اداره می شد، با سكوت و به فراموشی سپردن حادثۀ غدیر خم برای تثبیت موقعیت و حاكمیت خود در اولویت بوده است. لذا سعی كرده اند كل خطبه را به فراموشی بسپارند تا قرینه های متعدد كه همه مؤید یكدیگر و ثابت كنندۀ معنی مولا به صاحب اختیار بودن در همۀ امور است؛ و در واقع صفتی كه در ولایت مطلق مندرج و آشكار است را از جملۀ  «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» بربایند.

اما شب پره گر نور آفتاب نبیند یا نخواهد، آفتاب كه از نورافشانی باز نمی ماند پیش از این در آیۀ «یا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ» شأن نزول آیه آورده شد و از آنجا تا اینجا كه پی در پی و به نحو مكرر احادیث دربارۀ غدیر را ذكر كردیم و از اسانید مختلف و منابع گوناگون و نام راویان به تكرار و گاه خسته كننده برای تأیید آورده شد، تا خواننده و خواهان حقیقت امر غدیر خم بداند مسئلۀ نصب امیرالمؤمنین علی علیه السلام امری پنهان و زودگذر مقطعی، فی البداهه، یك سفارش عادی كم اهمیّت رفاقتی صلۀ رحم و همه و همۀ و و وهایی كه معاندین امامت و خلافت برای پنهان كردن حقیقت به آنها متوسل می شوند نبوده است تواتر روایات و تكرار و استناد به آنها و نقل حدیث غدیر خود مؤید اهمیت مسئله غدیر خم است.

ضمناً باید توجه كرد، در حالی كه معاندین كوشش كرده اند اصل مطلب را تحریف كنند، این حیله را نیز به كار برده اند كه جریان با عظمت غدیر - از آنجا كه پیامبر دستور توقف و فرود كاروان ها را می دهد، تاپایان مراسم كه سه روز به طول انجامیده است - را محدود كرده اند به این جملۀ كوتاه «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» و این جمله را هم خواسته اند با تشكیك در كلمه مولا از صدر مطلب یعنی معنی مولا كه صاحب اختیار به معنی اعم است را به معنی دوستی تحلیل برند.

از ابتدای بحث روز هجدهم ذیحجه به بعد از منابع شیعه و سپس از منابع اهل سنت ضمن ذكر بعض فضایل حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به موضوع غدیر از آن جهت كه امر امامت در آن روز به امر الهی توسط رسول الله صلی الله علیه و آله به مردم ابلاغ و از جمع حاضرین به نحو اتمام حجت از آنها اقرار و بیعت گرفته شد، و با ذكر منابع و راویان متعدد حدیث ارائه گردید بدین منظور كه تأكید بر وفور سند جای شبهه باقی نگذارد. اما از آنجا كه اصل شبهه ای كه مخالفین خلافت بلافصل علی

ص: 334

برای غصب مقام آن بزرگوار در میان انداخته اند را نیز پاسخ دهیم به طرح موضوع و پاسخ لازم می پردازیم.

گفته اند كلمه مولا در جملۀ  «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» به معنی دوستی است یعنی علی علیه السلام را دوست بدارید! هر كس مرا دوست می دارد علی علیه السلام را دوست بدارد و دلیل آورده اند كه بعد از این جمله پیامبر فرموده است خدایا دوست بدار هر كه علی علیه السلام را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه علی علیه السلام را دشمن بدارد، معنا و تفسیری كه در جملۀ «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» گفته شده است صد درصد مورد قبول شیعه می باشد. امّا در جملۀ ماقبل مطلب جز این است جملۀ «اللَّهُمَ وَالِ» یك جمله دعایی است برای كسانی كه مقام امامت علی علیه السلام را بپذیرند یا نه، اگر بپذیرند پیامبر از خدا خواسته است كه آنها را دوست خود قرار دهد و اگر دشمنی كردند با آنها دشمن باشد این یك جمله دعایی است و پایان سفارش الهی توسط رسول الله صلی الله علیه و آله می باشد.

اما پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبۀ مفصل خود پس از ثنای پروردگار و ذكر صفات الهی و شهادت بر آنها كه به تقریب یك سوم خطبه را شامل است وارد موضوع مقصود از این اجتماع و دعوت می شود.

برای اینكه محرز شود كه جملۀ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» با جملۀ «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» در خطبه پی درپی نیست، و استناد مخالفان امامت علی علیه السلام به اینكه به دلیل آمدن كلمه - وال من والاه - بعد از آمدن كلمه مولا در جملۀ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» نیز همان معنی محبت، منظور پیامبر بوده است یك مغالطۀ صریح است فرازهایی از خطبۀ حضرت را در غدیر خم از نظر می گذرانیم.

خطبه نسبتاً طولانی است و نقل تمام آن اگر چه برای محبان آن حضرت و خاندانش دل انگیز و شوق آفرین است، اما بحث را از میان دو جملۀ مذكور فوق به فرازهای دیگر سوق می دهد و از ابطال ایرادی كه به معنی جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» در معنی كرده اند باز خواهیم ماند.

ص: 335

حضرت با استناد به آیه « النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(1)» و اقرار گرفتن از حاضرین كه چنین است و پیش از این هم آیۀ شریفۀ:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون» (2)

كه به اتفاق فریقین در شأن حضرت علی علیه السلام نازل شده است را قرائت كرده بود آنگاه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» و دست علی علیه السلام را گرفت و او را بلند كرد و به همه نشان داد كه این علی را می گویم «فهذا علی مولاه» و پس از ذكر

«انّ علی ابن ابیطالب علیه السلام اخی و وصی كل أبیض إلا أنّه لانبی بعدی و هو ولیكم بعدالله و رسوله»

و نیز بعد از چند فراز با ذكر معاشر الناس و تأكید و توصیف باز فرمود: خدای عزوجل مولا و اله شماست و اینكه شما را مخاطب قرار داده است رسول خداست كه بعد از خدا ولی شماست و بعد از من علی علیه السلام ولی شماست و امام است به امر خدا و پس از او امامت نیز در ذریۀ من است تا روز قیامت این ترجمه فرازی از خطبه بود متن آن را بخوانید!

«معاشر الناس: انّه اخر مقام اقومه فی هذه المشهد فاسمعوا و اطیعوا وانقادوا امر ربكم، فان الله عزوجل هو مولاكم و الهكم ثم من دونه رسوله محمد و آله ولیكم القائم المخاطب لكم ثم من بعدی علی ولیكم و امامكم بامرالله ربكم، ثم الامامة فی ذریتی من ولده الی يوم تلقون الله عرفنی الحلال و الحرام و انا أفضیت بما علمنی ربی من كتابه و حلاله و حرامه»(3)

ص: 336


1- سورۀ احزاب، آیۀ 60.
2- سورۀ مائده، آیۀ 55.
3- احتجاج طبرسی.

بعد از این قسمت هشت بار دیگر با ذكر معاشرالناس و توصیفات دیگر دربارۀ علی علیه السلام در فراز نهم می فرماید:

«معاشر الناس! تدبر القرآن و افهموا آیاته و انظروا محكماته و لا تتبعوا متشابهه فو الله لن یبین لكم زواجره و لا یوضح لكم تفسیره الا الذی آخذ بیده و مصعده الیّ و شائل بعضده و معلمكم انّ من كنت مولاه فهذا علی مولاه و هو علی ابن ابیطالب أخی و وصیّي و موالاته من الله عزوجل انزل علیها»(1)

سپس با سه فراز دیگر با ذكر معاشر الناس می فرماید:

«معاشر الناس! هذا علی أخی و وصیّي و واعی علمی و خلیفتی علی امتی و علی تفسیر كتاب الله عزوجل و الداعی الیه و العامل بما یرضاه و المحارب لاعدائه والموالی علی طاعته و الناهی عن معصیة، خلیفة رسول الله و امیرالمؤمنین والامام الهادی و قاتل الناكثین و القاسطین و المارقین بامرالله اقول ما یبدل القول لدی بامر ربی، اقول اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه والعن من انكره و اغضب علی من جحد حقه، اللّهم انك انزلت علی ان الامامة بعدی لعلی ولیك عند تبیانی ذلك و نصبی ایاه بما اكملت لعبادك من دینهم و اتممت علیهم به نعمتك و رضیت لهم الاسلام دینا، فقلت:

«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِين»(2)

اللّهمّ، إنّى أشهدك و كفى بك شهیدا انی قد بلغت»(3)

ص: 337


1- همان.
2- سورۀ آل عمران، آیۀ 85.
3- احتجاج طبرسی.

دقت شود فاصلۀ جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» در خطبه را در نظر داشته باشید.

البته این دو جمله دربردارندۀ حاصل خطبۀ غرا و مستدل و قاطع پیامبر صلی الله علیه و آله در آن اجتماع بزرگ و به همین جهت نیز معروف گردیده و هر دو جمله را پی در پی می آورند.

اما اینك امروز آن وهابی مأمور دنیامدار، نتیجه گیری می كند كه چون در جملۀ «اللهم وال من والاه» پیامبر فرموده است خدایا دوست بدار هر كه علی را دوست بدارد پس محبت و دوستی علی مطرح است نه خلافت و امامت و جانشینی.

همین مجری وقتی نام معاویه ملعون را می برد می گوید حضرت معاویه وچون به حضرت علی علیه السلام می رسد می گوید این علی اگر حقی داشت چرا نایستاد و مطالبه كند حقش را ولو كشته می شد. یعنی(علی علیه السلام كشته می شد و اسلام می شد یك حكومت قبیله ای كه عمر و ابو عبیده دو سركردۀ مهاجرین با ابابكر بیعت و او را به خلافت می نشانند و ابوبكر عمر را جانشین خود قرار می دهد و وصیت می كند به جانشینی عمر با همان عبارت ولیكم بعدی عمربن خطاب؟ و عمر هنگام مرگ می گوید اگر ابوعبیده زنده بود او را جانشین قرار می دادم و بعد شورای شش نفرۀ آنچنانی را برای تعیین جانشین معین می كند و همانجا علی علیه السلام باز حق خود را مطالبه می كند و چنانچه عمر می دانست و می خواست عثمان انتخاب شد و شد آنچه كه شد یعنی زمینۀ برگردیدن بنی امیه به حكومت و جاگیر شدن معاویه در حكومت شام و قیام او علیه علی بن ابیطالب علیه السلام و حسن بن علی8 و غصب حكومت اسلام و تبدیل آن به سلطنت برای خود و یزید و بنی امیه و آل مروان و این سلطنت های موروثی كه هنوز كه هنوز است ادامه دارد و می بینیم).

«اللّهم عجل لولیك الفرج»

بازمی گردیم به دنبالۀ بحت و معنی كلمۀ «مولا» و در تعبیر غلط و معنایی كه مخالفین شیعه در اسلام برای این دو كلمه می كنند، تا جملۀ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» را از مرتبۀ ولایت و امامت به منزلۀ دوستی فرود آورند.

یعنی گذشته از استدلال و توجه به مطالب قبل و بعد این جمله، كه به طور

ص: 338

قطع به امامت و ولایت علی علیه السلام دلالت دارد، و عبارات خطبه كه در صفحات پیش ارائه شد نفس كلمه «مولا» نیز این مطلب را به طور مسلم در بردارد.

بلی معنی كلمه «مولا» به طور مطلق نیز مطلبی را كه شیعه به آن اعتقاد دارد شامل می باشد، بنگرید!

شبهه اصلی آنهایی كه خلافت بلافصل علی علیه السلام را نمی پذیرند دركلمۀ «مولا» است، لذا ما اول برای فهم معنی لغت «مولا» به فرهنگنامۀ عربی لسان العرب كه از معتبرترین فرهنگهای عربی است رجوع می كنیم.

لسان العرب، ج 15، ص 406

ولی: فی اسماء الله تعالی: الولی هو الناصر و قیل المتولی لامورالعالم و الخلائق القائم بها و من اسمائه عزوجل: الوالی، و هو مالك الاشیا جمیعها المنصرف فیها، قال ابن الاثیر و كان الولایه تشعر بالتدبیر و القدره و الفعل و ما لم یجتمع ذلك فیها لم ینطلق علیه اسم الوالی. ابن سیده: الولی الشیء وَ ولِيَ علیه ولایة و ولایه»

همچنین لسان العرب، ج 15، ص 409الی 410 گوید:

و هو اسم یقع علی جماعة كثیره فهو؛ الرب و المالك و السید و المنعم و المعتق و الناصر و المحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصّهر، و العبد، و المنعم علیه، قال: و اكثرها قد جاءت فی الحدیث فیضاف كل واحد الی مایقتضیه الحدیث الوارد فیه؛ و كل من ولی امراً و قام به فهو مولاه و ولیه، قال: و قد تختلف مصادر هذه الاسماء فالولایة بالفتح فی النسب و النصرة و العتیق و الولایة بالكسر فی الامارة. قال ابن اثیر: و قوله صلی الله علیه و آله «من كنت مولاه فعلی مولاه» یحمل علی اكثر الاسماء المذكوره.

همان: لسان العرب، ج 15، ص408 و 40 9:

و روی ابن سلام عن یونس قال: المولی له مواضع فی كلام العرب: منها

ص: 339

المولی فی الدین و هو الولی، و ذلك قوله تعالی: ذلك بانّ الله مولی الذین آمنوا و انّ الكافرین لامولا لهم ای لا ولی لهم، و منه قول سیدنا رسول الله صلی الله علیه و آله «من كنت مولاه فعلی مولاه» ای من كنت ولیه و قوله صلی الله علیه و آله اللّهم وال من والاه ای احب من احبه و انصر من نصره.

همان: لسان العرب، ج 15، ص 410:

و قال الشافعی: یعنی بذلك و لاء الاسلام كقوله تعالی: ذلك بان الله مولا الذین آمنوا و ان الكافرین لا مولا لهم و قال: و قول عمر لعلی، اصبحت مولی كل مؤمن، ای ولی كل مؤمن

و قیل سبب ذلك انّ اسامة قال لعلی علیه السلام لست مولای انما مولای رسول الله صلی الله علیه و آله فقال رسول الله صلی الله علیه و آله«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه»

ملاحظه كنید موضوع مهمی چون واقعۀ غدیر خم را با آنهمه طول و تفسیر حمل كرده اند به این حدیث ضعیف كه سند آن را نه تنها هیچ یك از راویان اهل سنت كه در این كتاب در دست شما از نظر گذشت ذكر نكرده اند بلكه النادر و كالمعدوم است و تنها به مفهوم این حدیث ضعیف - و قیل - چسبیده اند.

راستی جای تعجب است كه آیا اینها به خدا و فرادای قیامت اعتقاد دارند و خود را خسرالاخره می كنند مثلاً برای دو روز دنیا، جدا باید به خدا پناه برد از شرور انفسا

لغت نامه المنجد هم می گوید: الولی: المؤمن ولی الله ای مطیع له تعالی، مؤمن ولی خداست: یعنی مطیع بی قید و شرط خداوند تبارك و تعالی است. حال به این آیه ها از كلام الهی توجه شود.

سورۀ مائده، آیات 55 و 56:

« إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ / وَمَنْ يَتَوَلَّ الله وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ الله هُمُ الْغَالِبُونَ»

ص: 340

سورۀ بقره، آیۀ 257:

« الله وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

سورۀ اعراف، آیۀ 155:

«وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلا لِمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَتَهْدِي مَنْ تَشَاءُ أَنْتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ»

سورۀ الشوری، آیات 6 تا 9:

«وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَولِيَاءَ الله حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ / وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ / وَلَوْ شَاءَ الله لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَلا نَصِيرٍ / أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَالله هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

سورۀ الحج، آیات 12 و 13:

«يَدْعُوا مِنْ دُونِ الله مَا لا يَضُرُّهُ وَمَا لا يَنْفَعُهُ ذَلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ / يَدْعُو لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ»

سورۀ المؤمنون، آیۀ 78:

« وَجَاهِدُوا فِي الله حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي

ص: 341

الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِالله هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ»

سورۀ بقره، آیۀ 268:

«لا يُكَلِّفُ الله نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلا تُحَمِّلْنَا مَا لا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»

سورۀ التحریم، آیۀ 2:

«قَدْ فَرَضَ الله لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ وَالله مَوْلاكُمْ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»

سورۀ الانعام، آیۀ 61 و 62:

« وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ / ثُمَّ رُدُّوا إِلَى الله مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ»

سورۀ احزاب، آیۀ 6:

« النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

معنی ولی و مولا از كتابهای لغت و همچنین آیاتی ازكلام الله كه در آنها این لغت و مشتقات آن را شامل بود آوردیم؛ برای اینكه خواننده و جستجوگر حقیقت، خود دقت و تأ مل در معنی كلمه با رعایت قبل و بعد آن را از آیات كند، از ترجمه و تفسیر صرف نظر شد و او را توجه می دهیم به جمله های قبل و بعد كلمه های - مولاكم - فنعم المولا - مولانا - مولاكم - مولاهم - اولی بالمؤمنین -

ص: 342

ولیكم الله - یتول الله - ولی الذین آمنوا - اولیائهم الطاغوت انت ولینا - من دونه اولیاء - هو الولی - لبئس المولی؛ كه همه گویای این است كه معنی این لغت و مواردی كه به كار رفته است بسیار بسیار فراتر از دوستی است و به طور قطع صاحب اختیاری كامل را به نحوی بارز می رساند و برای راهگشا ترجمه آیه های 61 و 62 سورۀ انعام را از نظر می گذرانیم.

1- او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و مراقبانی بر شما می فرستد تا زمانی كه یكي از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما جان او را می گیرند و آنها(در نگاهداری حساب بندگان) كوتاهی نمی كنند.

2- سپس(تمام بندگان) به سوی خدا كه مولای حقیقی آنها است باز می گردند، بدانید داوری مخصوص او است و او سریعترین حسابگران است.)(1)

توجه شود كه برای اهل سنت از زبان بزرگان و پیشوایان اهل سنت مطلب و سند و حدیث آوردیم.

ادامه می دهیم دربارۀ لغت مورد بحث معنی(مولی) را از كتاب شریف دانشنامه امام علی علیه السلام  كه در ذیل از نظر خواهد گذشت:

دلالت خبر غدیر

برای اثبات دلالت خبر غدیر بر ولایت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام دو مرحله باید طی شود.

1- كلمۀ مولا به معنای «اولی بالامر» و «متصرف در امور» است كه باید از دستورهای وی اطاعت شود.

2- مراد از «مولا» در حدیث غدیر نیز همین معنا است.

برای اثبات این دو مرحله به سه روش اساسی و علمی می توان عمل كرد:

1- واژۀ «مولا» در معنی اولی حقیقت است و سایر اقسام در اشتقاق به آن معنا باز می گردد. اثبات این مطلب با استناد به لغت و كاربرد این كلمه در مضامین

ص: 343


1- تفسیر نمونه، ج 5، ص 268.

كلام عرب است كه در آینده نزدیك آن ها را ذكر می كنیم. پس در اطلاق كلام باید همین معنا را در نظر گرفت و نوبت به سایر معانی نمی رسد و انتخاب این معنا نیازمند قرینه نیست.

2- معانی كلمۀ «مولا» چند گونه است:

2-1- آنكه قطعاً دربارۀ پیامبر نبوده است؛ مانند حلیف یعنی كسی كه خود را به قبیله ای منظم می كند و با آنان هم پیمان می شود تا در سرد و گرم  روزگار همراه آنان باشد. پیامبر با هیچ قبیله و گروهی چنین پیمانی نداشته است.

2-2- آن كه دربارۀ پیامبر صدق می كند ولی حضرت در غدیر آن را اراده نكرده است؛ یا بدان دلیل كه از نظر جمله بندی و معنای عرفی قصد كردنی نیست؛ مثل معتق(آزاد كننده)، مالك، جار(همسایه)، صهر(داماد) خَلْف(پشت سر)، امام(جلو)، و یا از آن رو كه از واضحات بوده فایده ای در ذكر آن هم نبوده است، و آن معنای «پسر عمو» است؛ زیرا پسر عمو بودن پیامبر و امیرالمؤمنین علیه السلام نیاز به گفتن ندارد پس هر دو نسبت به فرزند عموی دیگرشان – مثلاً پسر حضرت حمزه – پسر عمو به حساب می آیند و این از واضحات است.

2–3– طبق دلیل روشن حضرت آن ها اراده نكرده است؛ مثلاً سرپرستی دینی و یاری در راه دین و محبت و ولایت عتق كه در دیۀ وارث مطرح است؛(1) زیرا هر مسلمانی به خوبی می داند كه دین خود را مدیون تلاش های پیامبر است و معنی دینداری جز یاری كردن و دوست داشتن آن حضرت نیست و با بغض به ایشان نمی توان متدین به دین او بود.

پس، برگزاری آن اجتماع بزرگ برای بیان چنین معانی واضحی پذیرفتنی نیست، مسئلۀ «ولایت» عتق نیز یكي از جزئیات فقه است و حضرت برای بیان چنین مطلبی، مردم را سه روز متوقف نمی كند.

2– 4 – معنایی كه قطعاً حضرت آن را قصد كرده است كه پس از رد سایر

ص: 344


1- «ولایت عشق» یعنی اگر كسی بنده ای را آزاد كند، باید دیۀ قتل خطای او را بر عهده بگیرد  نیز اگر آزاد شده وارث نسبی نداشت از او ارث می برد.

معانی باقی می ماند، و گرنه كلام وی بی معنا و بی فایده می شود این معنا همان است كه در جملۀ «من كنت مولاه» پایۀ اعتقادی ما است و آن «اولی به تصرف بودن» و «اولی به فرمان دادن در امور مردم» است.

3 – در جملۀ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» قرینه ای وجود دارد كه مراد از مولا «اولی» است و همین برای اثبات امامت حضرت كافی است.

جملۀ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ» كه قسمت نخست این شرط و جزا است به طور مطلق و بدون تقید به قید یا حالت خاصی آمده است، بنابراین به معنای عام «اولی» خواهد بود؛ یعنی پیامبر در تمام جهات نسبت به مردم اولی است و فرمان او مقدم است، و این اولویت در قرآن تبیین شده است؛  

«النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(1)

كه حتی بر جان مردم از خودشان بیشتر اختیار دارد.

اكنون كه معنای «مولا» در جملۀ پایه روشن شد باید در جملۀ پیرو كه با «فاء» عطف شده دقیقاً همان معنا را با همان عمومیت داشته باشد؛ زیرا از قواعد سخن گفتن آن است كه هر گاه جملۀ صریحی را بگویند، سپس جملۀ دیگری را به آن عطف كنند و در تشخیص معنای جملۀ دوم احتمالاتی باشد، عطف روشن ترین دلیل برای ارادۀ معنای ذكر شده در جملۀ پیشین است.

اكنون كه «ولایت مطلقۀ عامه» در جملۀ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» برای رسول خدا صلی الله علیه و آله ثابت شد باید در جملۀ پیرو «فعلی مولاه» نیز دقیقاً همان معنا قصد شود بنابراین، معنای جمله چنین می شود: امیرالمؤمنین علیه السلام همانند پیامبر صاحب اختیار مردم است و اختیارش بر مردم از خودشان بیشتر است و هر دستوری لازم بداند به مردم صادر می كند و تدبیر  امورشان در دین و دنیا به دست اوست و در برابر امر او آنان را اختیاری نیست. این همان امامت و ولایت مطلقه است.(2)»(3)

ص: 345


1- سورۀ احزاب، آیۀ 6.
2- دانشنامه امام علی(ع)، ج 7، تاریخ – ص 253 – 254 – 255.
3- برای مزید اطلاع به كتاب گزارش لحظه به لحظه حجةالوداع(از مدینه تا مدینه) رجوع شود.

در بیان دیگر دیدیم كه معنی اول كلمه در لسان العرب این بود كه:

«هو فی اسماء الله تعالی، و هو المتولی لامور العالم و الخلایق القائم بها و من اسمائه الوالی و هو مالك الاشیاء جمیعها المتصرف فیها و قال ابن اثیر: و كان الولایة تشعر بالتدبیر و القدره و الفعل و ما لم یجتمع ذلك فیها لم ینطلق علیه اسم الوالی.

پس كلمه مولا و اولی يك معنی اوّلی دارد كه آن مختص ذات پروردگار قادر خالق صاحب جمیع صفات است و این صفت حقیقی و ذاتی او است و معنی دوم عرضی است كه از جانب او به پیامبر و امام و هر كس دیگر كه او اراده كند تفویض می شود، به همین اتكا است كه پیامبر در سخن خود اول می فرماید: الست اولی بالمؤمنین من انفسكم و گفته او به استناد كلام الهی «النبی اولا بالمؤمنین من انفسهم»(1) می باشد همچنین متضمن معنی امر شناخته شدۀ نزد مردم «و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»(2)

این دو آیه مشعر به این است كه پیامبر بهتر از امت راه صواب و خطا را می شناسد و نظر او مقدم بر نظر دیگران است و هر چه را او به آنها تعلیم می دهد یا منع می كند صلاح و خیر امت و دستور او لازم الاجرا است؛ كلمه (فخذوه) مشتمل بر این تأكید است. این توضیح نیز ضروری است كه در تمام موارد استعمال  این لغت معنی اولویت مندرج و محفوظ است اگر چه ضمنی است، حتی فرزند و عمو و همسایه رعایت حق آنها اولویت دارد.

فرزند از هر كس دیگر سزاوارتر است به رعایت حقوق پدر و حفظ شئون او و طاعت از او عمو نیز سزاوارتر است از  دیگران برای حفظ حقوق برادرزاده اش، همسایه نیز در حفظ حقوق همسایگی بر دیگران اولویت دارد و  این یك اولویت

ص: 346


1- سورۀ احزاب، ایۀ 6.
2- سورۀ حشر، آیۀ 5.

دوطرفه است در سایر معانی اولویت واضح، و لازم به توضیح نیست.

خواندیم در حدیث 182(1) پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: ان الله عزوجل مولای و انا ولی كل مؤمن ثم اخذ بید علی علیه السلام فقال: من كنت ولیه فهذا ولیه، «اللَّهُمَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه».

و در حدیث 183(2) چنین است؛ فقال[پیامبر]: الست اولی بالمؤمنین من انفسم قالوا بلی قال الست اولی به كل مؤمن من نفسه؟ قالوا بلی، قال: فهذا ولی من انا ولیه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، ضروری است برای رسیدن به كنه مطلب توجه شود به حدیث ابی سعید فضیلت 152(3) پس از ذكر نصب علی می گوید: ثم لم یتفرقا، حتی نزلت

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا»(4)

فقال رسول الله صلی الله علیه و آله الله اكبر علی اكمال الدین و اتمام النعمه و رضی الرب برسالاتی و الولایة لعلی علیه السلام ثم قال: اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه(5) و پس از این شعر حسان كه از نظر گذشت.

اگر چه تكرار است و تكرار ملال آور اما گاه مثل همین مورد ضروری است، ما در صفحات قبل در تفسیر «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ» نشان دادیم كه پیامبر در غدیر خم از مردم اقرار گرفت به رسالت و انجام وظایف رسالت خود كه اوامر الهی را رسانده است سپس فرمود دو چیز گرانمایه در میان شما به یادگار می گذارم یكي از میان جمعیت صدا زد كدام دو چیز یا رسول الله، پیامبر بلافاصله

ص: 347


1- مناقب خوارزمی، ص 154.
2- همان، ص 155.
3- .  همان، ص 135 – 136.
4- سورۀ مائده، آیۀ 3.
5- الحدیث رواه ایضاً الجوینی فی فرائد السبطین، ج ، ص 77 ؛ رواه احمد فی مسند، ج 4، ص 218؛ و فی فضایل الصحابه، ج 2، ص 5 96.

فرمود: اول ثقل اكبر كتاب الله كه یك سر آن به دست پروردگار و سر طرف دیگر آن در دست شماست، و دومین یادگار گرانقدر من خاندان من كه این دو از یكدیگر جدا نشوند تا روز قیامت كه بر سر حوض بر من وارد شوند. سپس دست علی را گرفت و او را بلند كرد چنانكه سفیدی زیر بغل هر دو دیده شد، و فرمود:

«أیُّهَا النّاس مَنْ أَوْلىَ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم ؟»

گفتند خدا و پیامبرش آنگاه پیامبر فرمود: خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم و ارادۀ من بر آنها مقدم است سپس فرمود: 

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه»

و این سخن را سه بار تكرار كرد.

هنوز صف جمعیت بر هم نخورده بود كه امین وحی آیه «الیوم اكملت» را آورد و پیامبر فرمود: «الله اكبر عليَ إكمالِ الدّین و إتمام نِعمت» رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت علی بعد از من و همه به موقعیت علی علیه السلام تبریك گفتند كه ابابكر و عمر هم از آنها بودند و حسان بن ثابت با اجازۀ پیامبر این شعر را سرود:

«يُناديِهمْ يَوْمَ الغَديِرِ نَبِيُّهُم». الی آخر كه در پیش از نظر گذشت.

درهمان غدیر خم سلمان برخاست و عرض كرد یا رسول الله ولایت و صاحب اختیاری چگونه است؟ پیامبر فرمود: ولایت و صاحب اختیاری او(علی8) همچون ولایت من است، هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختیار ترم علی علیه السلام هم نسبت به او از خودش صاحب اختیارتر است در این هنگام جبرئیل آیه « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ» را آورد. و نتیجه سخن اینكه چون كلمۀ مولا مطلق ذكر شده است معنی مطلق آن كه اولین معنی يعنی صاحب اختیار و اولی به تصرف است را شامل می شود.

می توان گفت كه در هیچ حدیثی به اندازۀ حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه» گفتگو، مجادله و بحث راه گشا نشده است. و خلاصۀ همۀ این بحث ها این

ص: 348

است كه مولا در كلام رسول الله صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم به معنی صاحب اختیارِ اولی به تصرف به تحقیق و اعتقاد اهل تشیع است، یا به  حب و نصر كه تعبیر و قبول اهل سنت می باشد یعنی به اعتقاد شیعه پیامبر اول فرموده است خداوند صاحب اختیار و اولی به تصرف در همۀ شئون پیامبر و مؤمنین است و من بعد از خداوند و این علی علیه السلام پس از من همین صفت را دارد.

اهل سنت می گویند بیعت كنندگان آن روز با علی علیه السلام كه ابابكر و عمر  و چند نفر دیگر از صحابه شاخص آنها هستند به قصد دوستی و محبت با علی بیعت كردند نه به قصد خلافت و امامت علی آنگونه كه شیعیان می گویند، و حداقل به این نكته و دلیل عینی توجه ندارند، یا از آن می گذرند، كه حسان بن ثابت كه از پیامبر اجازه گرفت و انشاد شعر كرد در گفتۀ خود تصریح كرد به اماماً و هادیاً. یك مرتبۀ دیگر این چهار بیت را می خوانیم:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم *** بخم و اسمع بالرسول منادیا

بانی مولاكم نعم و نبیكم *** فقالوا و لم یبدوا هناك التعادیا

الهك مولانا و انت ولینا *** ولاتجدن فی الخلق للامر عاصیا

فقال له قم یا على فإننی *** رضیتك من بعدى اماما و هادیا(1)

در آن جلسه كه این شعر قرائت شد و اصحاب حضور پیامبر بودند نه این اصحاب و نه پیامبر به این تصریح مطلق(امام و هادی) كه حسان در شعر خود گنجانیده و به آن اقرار كرده است، و نه هیچ یك از حاضرین دیگر ایرادی نگرفتند این یك موضوع كوچكی نبود كه بشود به راحتی از آن گذشت كرد.

گذشته از اینكه پیامبر در حق حسان دعا كرد و فرمود: تا وقتی كه چنین می سرایی مؤید من عندالله خواهی بود.

آیا فقط این یك حدیث(2)؛ حدیث مشهور كه از مناقب خوارزمی در صفحات

ص: 349


1- الغدیر: ترجمه، ج 2، ص 94.
2- مناقب خوارزمی، ص193 –194؛ فضیلت 232.

قبل با آن شرح و بیان رسول الله صلی الله علیه و آله به ابوایوب انصاری از نظر گذشت و شما خواننده یك بار دیگر به آن[فضیلت 232] مراجعه فرمایید برای پیروی و پذیرایی ولایت و امامت حقه امیرالمؤمنین علیه السلام كافی نیست؟!

انصاف این است كه همان دو جملۀ آخر این حدیث كه حضرت فرمود: یا عمار!

«طاعة علی طاعتی، و طاعتی طاعة الله»

برای وجدان بیداری كه بخواهد حقیقت را دریابد و از آن پیروی كند كافی است.(1)

همچنین حدیث حاكم نیشابوری كه گوید: ابوذر دست خود را در كعبه گرفت و به مردم خطاب كرد: هر كس مرا می شناسد كه می شناسد و اگر نمی شناسد من ابوذرم كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه گفت:

«الا مثل اهل بیتی فیكم، مثل سفینه نوح من قومه، من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق»(2)

بس است برای مدح علی اینكه: او در كعبه تولد یافت و در خانه و تحت نظر پیامبر صلی الله علیه و آله تربیت یافت و در جوار پیامبر قرآن و حكمت آموخت، و اینكه ابن ابی الحدید گوید: مبادی جمیع علوم به علی علیه السلام باز می گردد.(3)

موضوع بعثت و غدیر و بعد از غدیر خم مطالب تازه ای نیست كه پیوسته در این كتاب و آن كتاب طرح و بررسی می شود اما این مكررها موجب می شود كه طالبان حقیقت اخبار و احادیث پیوسته مطلب تازه ای از نوع طرح مطالب و گوشه های نهفتۀ هر موضوع را به دست آورند و به صحت و سقم هر خبر بیشتر اطلاع حاصل كنند.

ص: 350


1- این حدیث را خطیب بغداد در تاریخ خود، ج 3 ، ص 186. آورده است و ابن عساكر نیز در تاریخ ترجمه امام علی نقل كرده، ج 3، ص 214؛ ودر فرائد البطین جوینی، ج 1، ص 178؛ و مناقب خوارزمی، ص193 –194.
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 151 ؛ غدیرشناسی – رضوانی، ص 16.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 17.

طرح این چند كلمه به این خاطر بود كه بگوییم نگارنده در این كتاب خبر تازه و نگفته ای احتمالاً ندارد جز اینكه در اكثر قریب به اتفاق نوشته ها هر صاحب قلم سعی كرده است مطالب خود را كه در كتب تاریخ و حدیث دیده و دریافته است به نظر دیگران نیز برساند ضمناً سند مطلب ارائه شده را با زیر نویس صفحه به مأخذ حواله دهد. و این روش رایج ترین شیوه و مطلوب و قبول همه كس می باشد.

ما نیز ضمن پیروی از همین روش اصل را بر این نهادیم كه بیشترین ارائۀ مطلب را با ذكر و ثبت عین حدیث و خبر(نه به نقل به معنی كه شبهه اعمال ذهنیت نویسنده در آن می رود) ارائه دهیم و امیدواریم خوانندگان این كتاب حوصله و دقت به كار برند و استفادۀ كامل تر و نتیجۀ بهتری از مطالعۀ خود ببرند.

این روش كمی خسته كننده به نظر می رسد چون دایم عبارات متن در نوسان است چون هر صاحب قلم كه نوشته اش نقل می شود طرح نگارش و سبك نویسندگی او با نویسندۀ دیگر متفاوت خواهد بود.

اما در عین حال همین صعود و نزول عبارات هم لطفی دارد زیرا خواننده خوش ذوق را با گونه گونه نویسی ها آشنا می كند.

با همین نگاه بیشترین صفحات كتاب حاضر اختصاص یافته است به حدیث و راویان حدیث كه هر دو از اهل سنت است، در ضمن سعی بر این است كه كتاب از یك جلد و آن هم در حدی كه خسته كننده نباشد و هر طالب حقیقت فرصت و حوصلۀ خواندن و دقت در حقیقت مسئلۀ ولایت را داشته باشد.

حال اگر كسی پیدا شود كه از اینهمه گفتار و ارائۀ دلیل دل او بیدار نشود باید به خدا پناه برد و به آیۀ شریفه:

«إِنَّ الله لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»(1)

توجه كرد.

خداوند همۀ ما را از خواب غفلت بیدار و به راه راست هدایت فرماید.

ص: 351


1- الرعد: آیه 11.

از غدیر باز می گردیم به مدینه و پیامبر در بستر.

پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه و بستر بیماری تا وفات

اشاره

این قلم واقعۀ غدیر را به طرق مختلف از اهل سنت نقل كرد و احادیث دربارۀ فضایل علی علیه السلام را نیز از كتب مشهور و مورد اعتماد آنها به نظر خواننده رسانید.

اینك با اشارۀ گذرا بنا دارد یادآوری كند كه چگونه شد كه واقعۀ غدیر با آنهمه اهمیت و آن تدارك بزرگی كه پیامبر برای اجرای آن دید و برگزار كرد، چگونه پس از دو ماه در حین رحلت آن بزرگوار منجر به واقعۀ سقیفه و كنار گذاشتن علی علیه السلام و انتخاب جانشینی جز او  به راحتی انجام گرفت.

با یك نگاه ژرف به تاریخ و وقایع پی درپی سال دهم و غور در گزارش های حجةالوداع و در یك جمله از حركت پیامبر از مدینه به سوی حج و بازگشت آن حضرت از مكه به مدینه(از مدینه به مدینه) پژوهشگر را خود به خود منتهی به این می كند كه از همان روزی كه پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را در غدیر بلند كرد و اطاعت او را اطاعت از خود و اطاعت از خود را اطاعت از پروردگار خواند و فرمود خدایا هر كه علی علیه السلام را دوست دارد دوست دار، و هر كه علی علیه السلام را دشمن دارد دشمن بدار، تا رسیدن پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه گروه های منافقین كه تا پیش از این در طیف ها و دسته های مختلف با پیامبر نفاق داشتند، در موضوع جانشینی علی علیه السلام به سرعت و به نحو طبیعی به یكدیگر نزدیك شدند، و به طور ضمنی توافق داشتند كه ریاست علی علیه السلام بر قبایل و طوائف جزیرةالعرب مورد قبول آنها نیست و به این بسنده كردند كه پیامبر در خطبۀ غدیریۀ خود سفارش علی علیه السلام را كرد كه بعداز او با وی دوستی و مدارا داشته باشند بنابراین از فردای غدیر هر چه به طرف مدینه نزدیك می شدند مخالفین خلافت علی علیه السلام بعد از پیامبر به هم نزدیك و نزدیك تر می شدند و به اتفاق، معنی جملۀ خدا صاحب اختیار من و من صاحب اختیارِ شما هستم و هر كس را من صاحب اختیار او هستم بعد از من این علی علیه السلام صاحب اختیار او می باشد را اختصار كردند به دنبالۀ حدیث كه؛ خدایا دوست بدار هر كه علی علیه السلام را دوست دارد و دشمن بدار هر كه علی علیه السلام را دشمن بدارد و به شایع كردن آن پرداختند. و با ورود به مدینه

ص: 352

سعی در فراموش شدن منظور و مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله در جمله شدند[و عمر همه جا می گفت علی مولای من و مولای هر مؤمنه است] و معنی علی علیه السلام سرور و دوست هر مؤمن و مؤمنه را القا می كردند و باید علی علیه السلام را دوست داشت و با او دشمنی نكرد كه معنی ضمنی آن هم این بود كه با علی علیه السلام كینه ورزی نكنید و در نتیجه علی علیه السلام را از صدر مسند ولایت به منزلۀ فردی عادی كه پیامبر سفارش كرده است با این شخص دشمنی نكنید فرود می آورد.

عبدالله مسعود می گوید: پیمبر و محبوب ما یك ماه جلوتر، از مرگ خویش خبر داد و چون فراق نزدیك شد ما را به خانۀ خود خواند، به ما نگریست و اشك در دیده هایش آمد و گفت: مرحبا، خدا رحمتتان كند شما را سفارش می كنم كه از خدا بترسید از خدا می خواهم كه شما را رعایت كند و شما را به او می سپارم كه من بیم رسان و مژده رسان شما هستم در دیار خدا، با بندگان وی گردن فرازی نكنید كه خدا به من و شما گفته:

« تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الأرْضِ وَلا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(1)

سرای آخرت را برای كسانی نهاده ایم كه در زمین سركشی و فساد را نخواهند و عاقبت برای پرهیزكاران است.

و نیز فرمود:

 «أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْمُتَكَبِّرِينَ»(2)

مگر جهنم جای تكبركنندگان نیست؟

[توجه شود: كه ذكر این آیه ها دقیقاً به نحوی واضح و گویا می رساند كه پیامبر صلی الله علیه و آله از وقایع بعد از غدیر مطلع است و با خواندن این آیات پیروان خود را از سركشی و عدم اطاعت از دستورهای او كه فرمان الهی است بر حذر می دارد].

ص: 353


1- سورۀ قصص، آیۀ 82.
2- سورۀ زمر، آیۀ 60.

عبدالله مسعود می گوید: گفتیم: مرگ تو كی می رسد؟ فرمود: دوری از شما و رفتن سوی خدا و سدرةالمنتهی نزدیك است، گفتیم ای پیمبر خدا چه كس تورا غسل دهد،

فرمود: كسان من هر كس به من نزدیك تر است

گفتیم: كفن تو چه باشد؟

فرمود: همین لباس من با پارچه ای سفید یا حوله ای يمنی گفتیم چه كسی بر تو نماز كند؟ ابن مسعود گوید: اینجا ما بگریستیم و پیامبر نیز گریست.

فرمود: چون مرا غسل دادید و  كفن كردید در همین خانه روی تختم بگذارید و برون شوید و ساعتی بمانید؛ در این حال نخستین كس كه بر من نماز كند همدم و دوست من جبرئیل خواهد بود سپس میكائیل و اسرافیل، ملك الموت  و گروه فرشتگان كه می آیند و نماز می كنند و درود فرستند سپس گروه گروه سوی من آیید اول چنان باشد كه نخست مردان خاندان من و سپس زنان از آنها سپس شما.

گفتیم: ای پیمبر خدا چه كسی شما را در قبر نهد؟

فرمود: كسان من به كمك فرشتگان كه شما آنها را نمی بینید.(1)

در پی ابن مسعود ابن عباس گوید: روز پنجشنبه چه روز  سختی بود! بیماری پیامبر شدت یافت در آن حال گفت: لوازم بیاورید تا برای شما مكتوبی بنویسم كه پس از من گمراه نشوید.

كسان مجادله كردند، در حالی كه مجادله در حضور پیامبر روا نبود.

گفتند: چه می گوید؟

گفته شد هذیان می گوید:[پیمبر شنید] و فرمود: ولم كنید با این حالی كه من دارم.(2)

ارقم بن شرحبیل گوید: از ابن عباس پرسیدم: پیمبر وصیت كرد؟

ص: 354


1- طبری، ج 4، ص 1318.
2- همان، ص 1320.

گفت: نه، گفتم چگونه وصیت نكرد؟

گفت: پیمبر صلی الله علیه و آله گفت: علی را بخوانید؟

عایشه گفت: دنبال ابوبكر بفرستید.

حفصه گفت: در پی عمر بفرستید.

و هر دو حاضر شدند، پیمبر گفت: بروید اگر كاری با شما داشتم كس به طلب شما می فرستم.(1)

ابوبكر بن عبدالله گوید: روز دوشنبه پیمبر سر خویش را بسته بود و برای نماز صبح بیرون شد، ابوبكر با مردم نماز می كرد، چون پیامبر بیامد، مردم راه گشودند و ابوبكر بدانست كه این كار را برای پیمبر كرده اند.

و از جای خویش به كنار رفت پیمبر طرف راست او بنشست و نشسته با مردم نماز كرد، و چون نماز تمام شد رو به مردم كرد و با آنها سخن گفت: و صدایش بلند شد چندان كه از مسجد دورتر رفت. می گفت: ای مردم آتش افروخته شد و فتنه ها چون پاره های شب تاریك بیامد به خدا خرده ای بر من نتوانید گرفت كه من جز آنچه را قرآن بر شما حلال كرد، حلال نكردم، و جز آنچه را قرآن بر شما حرام كرد حرام نكردم و چون پیمبر خدا صلی الله علیه و آله سخن به سر برد ابوبكر به او گفت: ای پیامبر خدا می بینم كه به نعمت و فضل خدا چنان شده ای كه ما دوست داریم، امروز نوبت دختر خارجه است و من پیش او می روم آنگاه پیامبر به خانه برگشت و ابوبكر به سنح رفت. (2)

در اجرای توطئه

از اقدام هایی كه برای به دست گرفتن مدیریت جریان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و پس از آن انجام شد، رفتن ابابكر به سنح و حضور عمر و جمعی از هواخواهان آنان در خانۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

ص: 355


1- همان، ص 1323.
2- همان، ص 1325.

در حالی كه پیامبر صلی الله علیه و آله بر كار منافقین و مخالفین خلافت علی علیه السلام آگاهی داشت و از روش بعض آنان آگاهی يافته بود، و می دید آنچه را در پیش است «فرمود كاغذ و قلم بیاورید تا بنویسم امری را كه پس از من به گمراهی نیفتید عمر بلافاصله گفت حال پیامبر بدتر شده است و هذیان می گوید قرآن كه همه چیز در آن است پیش ما می باشد ما چیزی كم نداریم بعضی به او اعتراض كردند و بعض دیگر او را تأیید می كردند از جنجال اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت متأذی بود و دستور داد همه از اطاق خارج شوند»(1)

با چهارده واسطه از عایشه كه گفت پیامبر در خانۀ من بود، و در حال موت فرمود: حبیب مرا بخوانید، اینجا من ابابكر را وارد كردم، حضرت نگاهی به او كرد و سر خود را بر بالین نها د و فرمود: «أدعوا إلی حبیبی» دوست مرا برای من حاضر كنید پس من[ عایشه] گفتم وای بر شما برای او علی بن ابیطالب علیه السلام را حاضر كنید. به خدا قسم غیر او را نخواسته است پس چون علی علیه السلام حاضر شد،[پیامبر] بلند شد و شمدی كه بر روی خود داشت بلند كرد و علی علیه السلام را داخل كرد و او را در بر گرفت تا قبض روح شد. (2)

و روی جمیع اصحاب السیرة ان رسول الله صلی الله علیه و آله لماتوفی كان أبوبكر  فی منزله بالسنح فقام عمربن الخطاب فقال: ما مات رسول الله صلی الله علیه و آله و لا یموت حتی يظهر دینه علی الدین كله، و لیرجعن، فلیقطعن ایدی رجال و ارجلهم ممن ارجف بموته، لااسمع رجلاً یقول: مات رسول الله صلی الله علیه و آله الا ضربته بسیفی.

فجاء ابوبكر و كشف عن وجه رسول الله صلی الله علیه و آله و قال بابی و امی، طبت حیاً و میتاً و الله لایذیقك الله الموتیتن ابدا، ثم خرج و الناس حول عمر و هو یقول لهم؛ انه لم یمت، و یحلف، فقال[ابوبكر] له ایها الحالف علی رُسلك!

ص: 356


1- همان، ص1علیها سلام 18.
2- مناقب خوارزمی، ص 68، فضیلت 41.

ثم قال: من كان یعبد محمداً فان محمداً قدمات، و من كان یعبدالله فان الله حی لا یموت قال الله تعالی انك میت و انهم میتون و قال: افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابكم .... قال عمر فوالله ما ملكت نفسی حیث سمعتها ان سقطت الی الارض و علمت ان رسول الله صلی الله علیه و آله قدمات و قد تكلمت الشیعه فی هذا الموضع و قالوا: انه قد بلغ من علمه انه لم یعلم ان الموت یجوز علی رسول الله صلی الله علیه و آله و انه اسوة الانبیاء فی ذلك و قال لما تلا ابوبكر الایات ایقنت الان بوفاته كانّی لم اسمع هذه الایة، فلو كان یحفظ القرآن، او یتفكر فیه ما قال ذلك و من هذه حاله لایجوز ان یكون اماماً.»(1)

«ابن ابی الحدید گوید: همۀ روایت كنندگان اصحاب سیره اتفاق دارند كه در هنگام فوت پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبكر در منزلش در سنح(بیرون مدینه) بود، عمر حضور داشت و در این هنگام بلند شد و گفت: نمرده است رسول الله صلی الله علیه و آله و نمی میرد تا اینكه دین خود را بر تمام ادیان ظاهر كند، و البته مراجعت خواهد كرد و من هر كس را بگوید پیامبر صلی الله علیه و آله مرده است دست و پای او را قطع می كنم، نشنوم مردی بگوید پیامبر مرده است كه هر كس بگوید به شمشیر خود او را خواهم زد(كشت).

در این هنگام و هنگامه ابوبكر وارد شد و پارچه ای را كه بر روی پیامبر كشیده شده بود عقب برد و گفت پدر و مادرم فدایت چه پاكیزه ای در حال حیات و فوت گویی خداوند نچشانیده است تو را شربت مرگ هرگز؛ سپس از حجره بیرون آمد در حالی كه مردم گرداگرد عمر بودند و او برای آنها می گفت: پیامبر نمرده است و قسم می خورد ابوبكر گفت: ایها الحالف، علی رسلك! ای كسی كه قسم می خوری بر مطالبی كه ابلاغ می كنی.

سپس گفت: هر كس محمد را می پرستید به طور قطع محمد صلی الله علیه و آلهمرد، و هر كس خدا را می پرستد خدا زنده است و نخواهد مرد، قول خداست كه به پیامبر

ص: 357


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 40 – 41.

فرمود تو می میری  پیامبران قبل از تو هم مردند. و نیز فرمود: ای مردم اگر پیامبر فوت شد یا كشته شد، شما بر می گردید به همان كفر پدرانتان در این وقت عمر گفت: به خدا قسم چون سخنان ابوبكر را شنیدم خود را نمی توانستم نگه دارم و نزدیك بود بر زمین بیافتم و دانستم كه مسلماً رسول الله صلی الله علیه و آله فوت كرده است.

ابن ابی الحدید در اینجا می گوید: شیعیان در این موضع در یك بحث كلامی می گویند: به طور قطع این كلام عمر درجۀ علمی عمر را می رساند، كه او تا آن موقع نمی دانست مسلماً مردن بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز همانند پیامبران پیشین رواست، اما چون ابوبكر آیات را خواند دانست پیامبر فوت كرده است مثل اینكه این آیه را نشنیده بوده است اگر او قرآن را كه می گفت حسبنا كتاب الله در خاطر داشت و در آن تفكر كرده بود چنین سخنانی را نمی گفت و سئوال اصلی شیعه اینجاست كه توجه كردن به همین یك رخداد و به دست آمدن درجه ظرفیت فهم و استعداد و بینش عمر مسلم می دارد كه هرگز جایز نیست چنین كسی پیشوا و امام شود.»(1)

برای توجه بیشتر به طرز تفكر عمر و نحوۀ نگاه او به پیامبر صلی الله علیه و آله و دستورات و عملكرد رسول خدا صلی الله علیه و آله و رسالت او باز می گردیم به سال هشتم هجری و جریان صلح حدیبیه و رفتار عمر در حضور رسول الله صلی الله علیه و آله كه آن حضرت به مصلحت مسلمین با قریش صلحنامه ای به نفع اسلام و مسلمین تنظیم و به اجرا گذاشت كه سال بعد منجر به فتح مكه بلكه فتح تمام جزیرةالعرب گردید.

باید به كنه برخورد عمر با رسول خدا صلی الله علیه و آله و درجۀ ایمان او توجه بیطرفانه یعنی نه از نگاه محبت آمیز و نه از  روی عداوت به او نگریست تا قضاوت بیطرفانه و منصفانه به دست آید كه آیا او برای جانشینی پیامبر صلاحیت دارد یا نه ابن اسحاق گوید: پس از آن[پس از بیعت مجدد مسلمانان با پیمبر و تصمیم او بر صلح] قرشیان سهیل بن عمرو را به سوی پیمبر فرستادند و گفتند: «با وی صلح كن به شرط آنكه امسال باز گردد كه عربان نگویند به زور وارد مكه شده است» و

ص: 358


1- همان.

چون سهیل از دور نمایان شد و پیمبر او را بدید گفت: صلح می خواهند كه این مرد را فرستاده اند.

وقتی سهیل پیش پیمبر رسید گفتگو بسیار شد، آنگاه صلح در میان رفت[آمد] و چون كار التیام یافت و جز نامه نوشتن نماند عمربن خطاب برجست و پیش ابابكر رفت و گفت:

ای ابابكر مگر او پیغمبر خدا نیست؟

ابوبكر گفت: چرا

گفت: مگر آنها مشرك نیستند؟

ابوبكر گفت: چرا

[عمر] گفت: پس چرا در كار دین تحمل زبونی كنیم؟

ابوبكر گفت: ای عمر مطیع وی باش من شهادت می دهم كه او پیمبر خداست و آنگاه عمر پیش پیمبر آمد و گفت: مگر تو پیمبر خدا نیستی؟

پیمبر گفت: چرا

[عمر] گفت: پس چرا در كار دین خود تحمل زبونی كنیم؟

پیمبر گفت: من بنده و فرستادۀ خدایم و خلاف فرمان وی نكنم او نیز مرا وا نخواهد گذاشت.[و صلحنامه نوشته شد]

[بعداً] عمر می گفت: از بیم سخنانی كه آن روز گفتم پیوسته روزه می داشتم و صدقه می دادم و نماز و بنده آزاد می كردم تا امید وار شدم كه خوب شده باشد. (1)

از ابن عباس رضی الله عنه كه گفت داخل شدم بر عمر اوایل خلافت او و مقداری خرما در زنبیلی در پیش او بود مرا دعوت به خوردن كرد من هم از خرما خوردم و او پس از خوردن خرما از كوزه ای كه حضور او بود آب خورد و شروع به حمد خدا كرد آنگاه گفت به من یا عبدالله از كجا می آیی، گفتم از مسجد، گفت: چگونه پسر عم خود را پشت سر گذاشتی[او را چگونه یافتی] گمان كردم عبدالله جعفر را گوید، گفتم او را واگذاشتم در حالی كه با دارایی اش بازی

ص: 359


1- طبری، ج 3، ص 1122.

می كرد.

عمر گفت: او را قصد نكردم بلكه قصدم آن مرد معظم اهل بیت بود. گفتم: از نزد او آمدم در حالی كه با دلو نخلهای فلان كس را آبیاری می كرد و در حال، قرآن قرائت می كرد.

عمر گفت: ای عبدالله برگردن تو باد خونهای قربانیان حج اگر از من مخفی كنی آیا در ذهن علی علیه السلام امر خلافت برجاست. گفتم: بلی، گفت به زعم او رسول الله صلی الله علیه و آله بر خلافت او تصریح كرد، گفتم: بلی و من زیاده كردم بر اینكه من از پدرم از این مطلب كه علی مدعی آن است، سئوال كردم و او گفت علی راست می گوید و حق علی را تصدیق كرد.

عمر گفت به تحقیق رسول خدا صلی الله علیه و آله در امر او نوعی سخن گفت كه نه اثبات حجت می كند، و نه به طور قطع معذور می دارد(یعنی صراحت ندارد ولی نمی توان آن را هم رد كرد] و از همین جهت او صلی الله علیه و آله منتظر فرصت بود تا در هنگام بیماری خواست تصریح كند به اسم او[به اسم علی علیه السلام] و قلم و كاغذ طلب كرد، پس من مانع شدم از این امر به جهت دوستی و احتیاط كردن بر دین اسلام.

قسم به خدا كه بر این امر[خلافت علی علیه السلام] قریش هرگز اجتماع نمی كردند، و اگر او[علی علیه السلام] متولی اسلام می شد كل اعراب آن را نقض می كردند و[با مخالفت من] رسول الله صلی الله علیه و آله دانست كه من می دانم آنچه را در خاطر داشت و از این جهت امساك كرد[و چیزی ننوشت][یعنی پیامبر دانست «ان كتب و صرح به خلافة علی بن ابیطالب علیه السلام بعد موته فانقلبنا علی اعقابنا]؟

یك وقایع نگار كه بخواهد تحقیقی، موضوعی از تاریخ صدر اسلام را گزارش كند به اول مشكلی كه برمی خورد به هنگام مراجعه به اسناد و گزارش ها تعدد و اختلاف شدید در همان موضوع است.

شاید و حتماً واقعه ای مهم تر از وفات رسول الله صلی الله علیه و آله به نظر نمی آید این واقعه در مدینه و در جمع خانواده و اصحاب و مسلمانان اتفاق افتاده است و شما در سرتاسر تاریخ به اختلاف روز و هفته و ماه و حتی سال برخواهید خورد.

نویسنده حضور داشت در بحث بین دو نفر كه دربارۀ روز و تاریخ فوت

ص: 360

پیامبر صلی الله علیه و آله بود و به مجادله كشیده گردید، بحث این بود كه پیامبر در آخر ماه صفر یا در ربیع الاول وفات یافت،كه هم در ماه و هم در سال متفاوت است یك طرف دعوا عقیده داشت و به استناد تاریخ و نظر اهل سنت می گفت در ربیع الاول است اما در روز آن و چندم آن ماه نمی توانست منجز تعیین كند(چون در اخبار اهل تسنن اختلاف است)

طرفی كه بیست و هشتم  ماه صفر را پذیرا بود و سر حرف خود محكم ایستاده بود به طرف خود گفت: تو می دانی در دولاب منزل من چه چیزهایی می باشد و اصلاً دولاب در كجای اطاق قرار دارد، من می دانم طرف از این سئوال تعجب كرد كه این سئوال چه ربطی به بحث ما دارد و تعجب خود را مطرح كرد. آن بزرگ گفت: روز بیست و هشتم صفر مستند به قول و تصریح و فرمودۀ فلان حضرت و فلان امام است آخر علی و حسن و حسین و امام جعفر صادق كه رحمت خدا و درود و سلام ما به همۀ آنها بهتر می دانند كه چه روزی و در چه ماهی و در چه سالی جد بزرگوارشان فوت شده است یا آن كسانی كه حداقل می گوییم متهم به سرپیچی از فرمان پیامبر كه فرمان او فرمان الهی است، و ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی يوحی بلاشك در شأن او نازل شده است و گفتند: «انه لیهجر» پیامبر مریض است همانا هذیان می گوید. چه باید كرد با اخبار متناقض و این قضاوتها.

ادامه می دهیم با روایتی از ابن ابی الحدید:

«و فی الصحیحین ایضاً من ابن عباس رحمةالله تعالی قال: لما احتضر[بمعنی حضره الموت] رسول الله صلی الله علیه و آله و فی البیت رجالٔ منهم  عمر بن الخطاب قال النبی صلی الله علیه و آله هلم اكتب لكم كتاباً لاتضلون بعده فقال عمر: ان رسول الله صلی الله علیه و آله «قد وقع علیه الوجع» و عندكم القران، حسبنا كتاب الله فاختلف القوم و اختصموا فمنهم من یقول قربوا الیه یكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده و منهم من یقول القول ما یقول عمر فلما اكثروا اللغو و الاختلاف عنده علیه السلامقال لهم قوموا فقاموا فكان ابن عباس یقول

ص: 361

الرزیة كل الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه و آله و بین ان یكتب لكم[لهم] ذلك الكتاب»

«ابن ابی الحدید گوید: در صحیحین[صحیح مسلم و دیگران] از ابن عباس رحمة الله روایت است كه گفت: چون پیامبر مرض او شدت یافت و نزدیك فوت او رسید و در آنحال عده ای حضور داشتند از جمله عمر بن خطاب پیامبر فرمود: بیارید تا برای شما مكتوبی بنویسم كه بعد از من گمراه نشوید. بلافاصله عمر گفت: به تحقیق بر پیامبر مرض غلبه كرده است و هذیان می گوید(قد وقع علیه الوجع) و قرآن نزد شما مردم است، قرآن ما را بس است در این هنگام بین مردم حاضر اختلاف افتاد و مردم با هم جدال كردند، عده ای از آنها می گفتند وسایل بیاورید تا بنویسد برای شما حكمی كه بعد از او سرگردان و گمراه نشوید و بعض دیگر می گفتند همان كه عمر می گوید چون دعوا و اختلاف حضور پیامبر زیاد شد پیامبر فرمود: بلند شوید و بروید و بلند شدند.

اینجا ابن عباس تأكید می كند كه مصیبت بزرگ یعنی تمام مصیبت بزرگ(كل الرزیة) در همین حال  بروز كرد و مانع از نوشتن مطلبی كه پیامبر در خاطر داشت شد. (1)

در جای دیگر ابن عباس گوید: اشكهای او را دیدم كه چون رشتۀ مروارید بر چهره او روان شد آنگاه پیمبر خدا گفت: لوح و دوات یا گفت استخوان شانه و دوات نزد من بیاورید تا مكتوبی برای شما بنویسم كه پس از آن گمراه نشوید.

گفتند: «پیمبر خدا هذیان می گوید» «قد وقع علیه الوجع»

ملاحظه شود، چه دردناك است! «قد وقع علیه الوجع»

این كلمه با عبارات مختلف كه تا 19جملۀ متفاوت ولی به تقریب همه در یك معنی و آن اینكه او «هذیان می گوید» كه با این آیات قرآن مباینت دارد.

سورۀ نجم، آیات 3 و 4:

« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى / إِنْ هُوَ إِلا وَحْيٌ يُوحَى»

ص: 362


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 55.

سورۀ نساء، آیۀ 5 9؛ سورۀ مائده، آیۀ 92؛ سورۀ نور، آیۀ 54؛ سورۀ محمد، آیۀ 33؛ سورۀ تغابن، آیۀ 12؛ سورۀ آل عمران، آیۀ 32؛ سورۀ انفال، آیات 1، 20، 46؛ سورۀ مجادله، آیۀ 13:

«أَطِيعُوا الله وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ»

سورۀ حشر، آیۀ 7:

«مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»

سورۀ احزاب، آیۀ 36:

«وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى الله وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ الله وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالا مُبِينًا»

سورۀ نساء، آیۀ 115:

و این آیه شامل حال او می شود:

«وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا»

سورۀ احزاب، 57:

«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الله وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ الله فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا»

عمر كه می گوید: حسبنا كتاب الله، یا به هیچ یك از آیات نامبردۀ بالا توجه ندارد یا خود را به غفلت زده است؟ این شخص بعداً كه بر اریكه ریاست مسلمین تكیه زد بارها در قضاوتهای خود درمانده می شد و از علی علیه السلام استمداد می جست  و علی علیه السلام مشكل را حل می كرد، و بارها گفت: علی افقه امت است، و لولا علی لهلك عمر، چگونه می توان قبول كرد كه این شخص را كه اهل سنت به دها و هوشیاری او می بالند، با گفتن «انه لیهجر» و اینكه پیامبر نمرده است، در این دو گفتار، حیله به كار نبرده است، وجدان منصف چه حكم می كند؟

در این موقعیت حساس كه پیامبر در آخرین دقایق عمر با بركت خود می خواهد سرنوشت مسلمین را بعد از خود یك جهت و روشن به مردم ابلاغ كند تا به اختلاف و هفتاد و دو فرقه شدن نینجامد، عمر می گوید: انه لیهجر – حسبنا كتاب الله.

و چون پیامبر خدا جان به جان آفرین تسلیم می كند و از شر منافقین خلاصی

ص: 363

می یابد باز عمر می گوید: ما مات رسول الله. او مثل موسی رفته است به دیدار خداوند و برمی گردد، و آنچه را ابابكر آمد و گفت او به یاد نداشت. یا هرگز نشنیده بود و عجیب تر اینكه گفت: هركس بگوید پیامبر مرده است منافق است كه ابابكر آمد و گفت پیامبر مرده است.

اگر عمر در این دو موقعیت حساس نتواند بر سرنوشت خود و مسلمانان صحیح بیاندیشد و دچار ناروا پنداری می باشد، چگونه برای وزارت ابوبكر و تصدی خلافت بعد از ابوبكر به وصیت ابوبكر صلاحیت دارد؟!

همچنین اگر حیله به كار برده و چنانچه گفته اند تبانی در كار بوده است باز هم صلاحیت او عمیقاً زیر سؤال است. چرا این شخص كه رل شخص گیج را بازی می كند و دسیسه كار نیست و حیله گری نمی كند در همان حالی كه پیمبر را دارند در خانه غسل می دهند و هنوز كفن و دفن انجام نشده است، به مجردی كه می فهمد در سقیفه انصار اجتماع كرده اند، ابابكر را از خانه پیامبر بیرون می كشدو به شتاب خود را به سقیفه می رساند و پیش برد كار خلافت را مدیریت و به دست می گیرد؟!

این شگفتیها(؟) در سیاست و حكومت ظاهری بر مردم جای خود دارد اما با رسالت و جانشینی الهی چگونه سازشی دارد؟!

هر چه مدعیان تقلا كنند مگر وجدان خود را آرام كنند، بعید به نظر می رسد یك انسان عاقل و هوشیار این تناقضها را بپذیرد و بتواند برای حضور نزد پروردگار خود خود را آماده كند.

رفتار پیامبر از سال صلح حدیبیه و بعد فتح مكه و در حجةالوداع و سخنرانی ها و سفارش ها و گفتگوها و روش هایی كه در برخورد با مسایل متفاوت در این سفر داشت همه نشان از این مطلب می هد كه پیامبر سخت نگران آیندۀ اسلام و مسلمین است سخنان حضرت در جای جای منا و مكه گویای این است كه پیامبر مردم را نسبت به آینده توجیه می كند، در چند جای مناسب تكیه و مقصد اصلی كلام حضرت بر این جمله «إنّى تارِكٌ فیكُمُ الثَّقَلَيْن كِتابَ الله وَعِتْرَتى أهْلَ البَيْت لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض» است در خطبۀ غدیر حضرت هیچ چیزی مربوط به امر مسلمین را فروگذار نكرده است بر رسول خدا صلی الله علیه و آله مسلم شده بود،

ص: 364

آنها كه واقعۀ غدیر را در این مدت كم تحریف و ولایت و امامت علی را به دوستی و دشمنی با او تحریف كرده اند(1). نخواهند گذاشت پس از پیامبر علی علیه السلام به مقام الهی خود دست یابد، و بی جهت نبود كه در لحظات آخر وسایل نوشتن طلب كرد و جنجال «ان رسول الله لیهجر»(2) به راه افتاد و پیامبر كه در شرایط رحلت بود، دستور داد همه را از اطاق بیرون كردند و گفت: رفیق مرا بیاورید عمر آمد و پیامبر روگرداند، ابوبكر آمد، و پیامبر التفات نكرد، عایشه كه ابا داشت نام علی را ببرد، گفت رفیق او را بیاورید او  را می خواهد، علی علیه السلام آمد و پیامبر او را در آغوش كشید و از دنیا رفت.(3)

برنامه به نحوی تنظیم شده بود كه ابابكر هنگام وفات پیامبر در سنح دو فرسنگی مدینه خانه او و نزد یكي از زوجه هایش باشد، تا در درگیریها كه فرض می شد ممكن است به وجود آید حضور نداشته باشد بلكه برای خاموش و اقناع كردن هیاهوگران حاضر شود، و این اتفاقی است كه به تدریج واقع شد.

پیامبر صلی الله علیه و آله نیز كه متوجه صحنه سازی ها شده بود تصمیم گرفت موضوع خلیفه و وصی را كه در غدیر به دستور وحی الهی به مردم ابلاغ كرده بود، به نحو صریح و روشن مكتوب كند لذا فرمود: برای من قلم و كاغذ بیاورید تا چیزی كه شما را از اختلاف و افتادن در سراشیب گمراهی نجات خواهد داد  بنویسم. اینجا بود كه عمر در میان جمعیت گفت: «ان رسول الله لیهجر»(4).

پیامبر از دنیا رفت و بیرون خانه ضجّه و ناراحتی غوغا می كرد  عمر سخنگوی بلامنازع بود و می گفت پیامبر نمرده است این منافقان هستند كه شایع می كنند كه پیامبر مرد او به خدا نمرده بلكه مثل موسی كه نزد خدا رفت او نیز پیش خداست و برمی گردد و هر كس فكر كند و بگوید پیامبر مرده است دست و پای او را باید

ص: 365


1- مناقب، ص 15 9، فضیلت 184، فقال له عمر بن الخطاب، بخٍ بخٍ لَكَ يَا بْنَ أبیطالب أصبحت مولای و مولای كلُّ مسلِم.
2- طبری، ج 4، ص 27 – 1326.
3- مناقب خوارزمی، ص 68، فضیلت 41.
4- طبری، ج 4، ص 1320، ترجمه فارسی.

قطع كرد.

حمیدبن عبدالرحمن حمیری گوید: وقتی پیمبر درگذشت، ابوبكر در مدینه نبود وارد شد و رفت چهرۀ پیمبر را گشود و آن را بوسید و گفت به خدای كعبه محمد مرده است و رفت سوی منبر كه عمر ایستاده بود و مردم را تهدید می كرد و می گفت پیمبر خدا زنده باشد و نمرده است می آید و دست و پای شایعه سازان را می برد و گردنشان را می زند و بردارشان می كند.

ابوبكر سخن آغاز كرد و به عمر گفت: خاموش باش!

ولی عمر خاموش نشد اینجا بود كه صحنه برای نمود ابوبكر آماده شد و در آن جمع ناراحت ابوبكر گفت خدای عزوجل به رسول خود گفت:

«إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»(1)

و نیز فرمود:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ»(2)

سپس گفت:  هر كس محمد را می پرستید خدایی كه می پرستید مرد و هر كه خدای بی شریك را می پرستید او زنده و نمردنی است.

گوید: كسانی از اصحاب محمد را دیدیم كه قسم می خوردند كه نمی دانستیم این دو آیه نازل شده تا وقتی كه ابوبكر آن را خواند.

در همان وقت یكي دوان بیامد و گفت انصار زیر سایبان بنی ساعده فراهم آمده اند كه با یكي از خودشان بیعت كنند و می گویند: یك امیر از ما و یك امیر از قریش. گوید: ابوبكر و عمر سوی آنها رفتند و یكدیگر را می كشیدند! تا آنجا رسیدند، عمر خواست سخن آغاز كند، ابوبكر او را از سخن منع كرد و عمر گفت: در یك روز دوبار نافرمانی خلیفه پیمبر خدا را نمی كنم.(3) در روز وفات پیامبر صلی الله علیه و آله میان اهل حدیث اختلاف نیست كه روز دوشنبه ماه ربیع الاول بود ولی

ص: 366


1- سورۀ زمر، آیۀ 30.
2- سورۀ آل عمران، آیۀ 144.
3- طبری، ج 4، ص 132 9.

اختلاف هست كه كدام دوشنبه بود.

گوید: پیمبر خدا صلی الله علیه و آله در گذشت عمربن خطاب به پا خاست و گفت: كسانی از منافقان پنداشته اند پیغمبر مرده بخدا پیغمبر نمرده ، بلكه پیش خدای خویش رفته، چنانكه موسی بن عمران پیش خدای رفت و چهل روز از قوم خویش غایب بود و پس از آن كه گفتند مرده است بازگشت. به خدا پیمبر باز می گردد و دست و پای كسانی را كه پنداشته اند پیمبر خدا مرده قطع خواهد كرد.

گوید: چون ابوبكر خبر یافت بیامد و بر در مسجد پیاده شد، عمر با كسان سخن می كرد، بدو گفت ای عمر آرام باش و گوش بده،

امّا عمر از سخن گفتن نماند. چون ابوبكر دید عمر گوش نمی دهد رو به مردم كرد و چون كسان سخن او را بشنیدند روی سوی او كردند و عمر را بگذاشتند.

ابوبكر پس از حمد خدای گفت: ای مردم هر كه محمد را می پرستید محمد مرد و هر كه خدا را می پرستید خدا زنده و نمردنی است و این آیه را خواند:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُم»(1)

عمر گوید: به خدا وقتی شنیدم كه ابوبكر این آیه را می خواند از پای درآمدم.(2)

ابن عباس گوید: علی ابن ابیطالب و عباس بن عبدالمطلب و فضل بن عباس و قثم بن عباس و اسامة بن زید و شقران آزاد شدۀ پیامبر عهده دار غسل وی بودند. اوس بن خولی يكی از مردم بنی عوف بن خزرج، به علی بن ابیطالب علیه السلام گفت: ای علی علیه السلام تو را به خدا قسم می دهم حق ما را نسبت به پیامبر رعایت كنی. اوس از جنگاوران بدر بود و علی علیه السلام گفت به درون آی و اوس هنگام غسل پیمبر صلی الله علیه و آله حضور داشت و چنان بود كه علی بن ابیطالب علیه السلام پیمبر را به سینۀ خود تكیه داد و عباس و فضل و قثم وی را می گردانیدند، و اسامة بن زید و شقران دو آزاد شدۀ پیمبر آب بر او می ریختند و علی علیه السلام او را غسل می داد، پیراهن به تن

ص: 367


1- سورۀ آل عمران، آیۀ 144.
2- طبری، ج 4، ص 1326 - 1327.

پیمبر صلی الله علیه و آله بودو از روی پیراهن او را می مالید كه دستش به تن پیمبر صلی الله علیه و آله نمی خورد.

علی بن حسین علیه السلام گوید: وقتی از غسل پیمبر صلی الله علیه و آله فراغت یافتند، وی را در سه جامه كفن كردند؛ دو جامۀ صحاری و یك حولۀ سیاه كه پیكر را در آن پیچیدند.

ابن اسحاق گوید: علی بن ابیطالب علیه السلام و فضل بن عباس و قثم بن عباس و شقران آزاد شده پیمبر صلی الله علیه و آله در گور پای نهادند، اوس بن خولی نیز گفت: ای علی تو را به خدا حق ما را رعایت كن و علی علیه السلام گفت: بیا و او نیز پای در قبر نهاد.(1)

«عبدالله بن عبد الرحمان انصاری گوید: وقتی پیمبر در گذشت انصار در سقیفۀ بنی ساعده فراهم آمدند و گفتند: پس از محمد صلی الله علیه و آله این كار را به سعد بن عباده دهیم و سعد را كه بیمار بود بیاوردند و چون فراهم شدند سعد به پسرش یا یكي ازعموزادگانش گفت: به سبب بیماری نمی توانم سخنم را به گوش تمام قوم برسانم سخن مرا بشنوید و به گوش همه آنها برسان و او می گفت و آن مرد سخن وی را به خاطر می گرفت و به بانك بلند می گفت تا یارانش بشنوند.

سعد پس از حمد و ثنای خدا گفت:

ای گروه انصار، آن فضیلت و سابقه كه شما در اسلام دارید هیچ یك از قبایل عرب ندارد. محمد صلی الله علیه و آله ده و چند سال در میان قوم خویش بود و آنها را به عبادت رحمان و خلع بتان می خواند و جز اندكی از مردان قوم به او ایمان نیاوردند، كه قدرت دفاع از پیمبر و حمایت از دین وی را نداشتند و نمی توانستند ستم از خویش برانند تا خدا كه می خواست شما را فضیلت دهد و كرامت بخشد و نعمت ارزانی دارد، ایمان خویش و پیمبر خویش را به عهدۀ شما كرد و دفاع از پیمبر و یاران و پیكار با دشمنانش را به عهدۀ شما نهاد كه با دشمنانش از خودی و بیگانه به سختی درافتادید تا عربان خواه ناخواه به فرمان خدای گردن نهادند و اطاعت آوردند.

و خدای به كمك شما این سرزمین را مطیع پیمبر خویش كرد، و عربان در

ص: 368


1- همان، ص 1338 - 1340.

سایۀ شمشیر شما بدو گرویدند و از شما خشنود و خوشدل بود كه خدا او را ببرد، این كار را بگیرید و به دیگران مگذارید كه از شماست و از دیگران نیست. همگان گفتند: رأی درست آوردی و سخن صواب گفتی از رأی تو تخلف نكنیم و این كار به تو دهیم كه با كفایتی و مورد رضایت مؤمنانی.

آنگاه با همدیگر سخن كردند و گفتند: اگر مهاجران قریش رضا ندهند و گویند كه ما یاران قدیم پیمبر و خویشان و دوستان وی بوده ایم، چرا پس از درگذشت او بر سر این كار با ما درافتاده اید؟

گروهی از آنها گفتند: در این صورت گوییم: یك امیر از ما و یك امیر از شما و جز بدین رضا ندهیم.

چون سعد بن عباده این سخن را بشنید گفت: این نخستین سستی است. عمر خبر یافت و سوی خانۀ پیمبر رفت كه ابوبكر آنجا بود و علی بن ابیطالب علیه السلام در كار كفن و دفن پیمبر بودند به ابی بكر پیغام داد كه بیرون بیا ابوبكر پاسخ داد كه من اینجا مشغولم عمر باز پیغام داد كه كاری رخ داده كه ناچار باید حاضر شوی ابوبكر پیش وی رفت، و عمر گفت مگر ندانی كه انصار در سقیفۀ بنی ساعده فراهم آمده اند و می خواهند این كار را [خلافت] به سعد بن عباده بسپارند و آن كه بهتر از همه سخن می كند گوید: یك امیر از ما و یك امیر از قریش.

آنگاه ابوبكر و عمر شتابان به سوی انصار رفتند و در راه ابوعبیده جراح را دیدند و با هم روان شدند و به عاصم بن عدی و هویم بن ساعده برخوردند كه به آنها گفتند:بازگردید كه آنچه می خواهید نمی شود اما آن سه نفر گفتند: باز نمی گردیم و برفتند و به جمع انصار رسیدند.

عمر گوید: وقتی آنجا رسیدیم من سخنی در خاطر گرفته بودم كه می خواستم با آنها بگویم و تا رفتم سخن آغاز كنم ابوبكر گفت: مهلت ده تا من سخن كنم و آنگاه هر چه می خواهی بگوی و سخن آغاز كرد.

عمر گوید: هر چه خواستم بگویم، او [ابوبكر] گفت یا بیشتر.

عبدالله بن عبدالرحمن گوید: ابوبكر در آغاز حمد و ثنای خدا كرد سپس گفت: خدا محمد را به رسالت سوی خلق فرستاد كه شاهد امت خویش باشد تا او را بپرستند و به وحدانیت بستایند و این به هنگامی بود كه خدایان گونه گونه

ص: 369

می پرستیدند و پنداشتند كه این خدایان سنگی و چوبی به نزد خدای يگانه شفاعتشان می كنند و سودشان می دهند و آنگاه این آیه را خواند:

« وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ الله مَا لا يَضُرُّهُمْ وَلا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ الله»(1)

و سوای خدا چیزها می پرستیدند كه نه ضررشان رساند و نه سودشان دهد و گویند اینان شفیعان ما نزد خدایند.

و برای عربان سخت بود كه دین پدران را ترك كنند مهاجران قدیم كه قوم وی بودند تصدیق او كردند و ایمان آوردند و با وی همدلی و پایمردی كردند و این به هنگامی بود كه قوم پیمبر به سختی آزار و تكذیبشان می كردند و همۀ مردم مخالفشان بوند و به ضدشان برخاسته بودند اما از كمی خویش و دشمنی كسان و ضدیت قوم خویش نهراسیدند و نخستین كسان بودند كه در این سرزمین خدا را پرستش كردند و به او و به پیمبرش ایمان آوردند و اینان دوستان و خویشان پیمبر بودند و پس از او بیش از همه كس به این كار حق دارند و هر كه با آنها مجادله كند ستمگر است و شما ای گروه انصار چنانید كه كس منكر فضیلت شما در دین و سابقۀ درخشانتان در اسلام نیست كه خدا شما را انصار دین و پیمبر خویش كرد كه مهاجرت پیمبر سوی شما بود و بیشتر زنانش و یارانش از شما بودند و پس از مهاجران قدیم هیچ كس به نزد ما همانند شما نیست.

ما امیران می شویم و شما وزیران می شوید، كه با شما مشورت كنیم و بی رأی شما كاری را  به سر نبریم.

چون سخن ابوبكر تمام شد حباب بن مندربن جموح به پا خاست و گفت: ای گروه انصار كار خویش را از دست ندهید كه اینان در سایه شما هستند و جرأت مخالفت شما ندارند و كسان از رأی شما تبعیت می كنند كه عزت و ثروت و جمع و قوت و تجربه و دلیری و شجاعت دارید و مردم نگرانند كه شما چه می كنید، اختلاف نكنید كه رأیتان تباه شود و كارتان سستی گیرد، اینان جز آنچه شنیدید

ص: 370


1- سورۀ یونس، آیۀ 18.

نمی خواهند پس امیری از ما باشد و امیری از آنها.

عمر گفت: هرگز دو كس در یك شاخ جای نگیرد به خدا عرب رضایت ندهد كه امارت به شما دهد كه پیمبر غیر از شماست ولی عرب دریغ ندارد كه قوم پیمبر عهده دار امور آن شود و ما در این باب بر مخالفان حجت روشن و دلیل آشكار داریم هر كس در قدرت و امارت محمد با ما كه دوستان و خویشاوندان اوییم مخالفت كند به راه باطل می رود و خطا می كند و در ورطۀ هلاك می افتد.

حباب بن منذر برخاست و گفت:

ای گروه انصار، مراقب كار خود باشید و سخن این و یارانش را نشنوید كه نصیب شما را از این كار ببرند و اگر آنچه را خواستید دریغ دارند از این دیار برونشان كنید و كارها را به دست گیرید كه حق شما به این كار از آنها بیشتر است كه در سایۀ شمشیر شما كسان به این دین گرویده اند من مرد مجرب و سرد و گرم چشیده ام اگر خواهید از نو آغاز كنیم.

عمر گفت: در این صورت خدا تو را می كشد، حباب گفت: خدا تو را می كشد. ابو عبیده گفت: ای گروه انصار شما نخستین كسان بوده اید كه یاری و پشتیبانی دین كرده اید نخستین كسان مباشید كه تغییر یافته و تبدیل آورده اند.

بشیربن سعد پدر نعمان بن بشیر برخاست و گفت: ای گروه انصار اگر ما فضیلتی در جهاد با مشركان و سابقه ای در این دین داشته ایم جز رضایت خدا و اطاعت پیمبر و تلاش جانها نمی خواسته ایم و روا نیست كه به سبب آن بر كسان گردنفرازی كنیم از آنچه كه كردیم لوازم دنیا نمی جوییم كه خدا بر ما منت نهاده است بدانید كه محمد صلی الله علیه و آله از قریش است و قوم وی نسبت به او حق اولویت دارند خدا نبیند كه من با آنها بر سر این كار مجادله كنم از خدا بترسید و با آنها مخالفت و مجادله مكنید.

ابوبكر گفت: اینك عمر و اینك ابو عبیده با هر كدامشان خواستید بیعت كنید.

عمر و ابوعبیده گفتند: تا تو هستی این كا ر را عهده نكنیم كه تو از همۀ

ص: 371

مهاجران بهتری و با پیغمبر خدا در غار بوده ای(1) هیچ كس حق تقدم بر تو و تعهد این كار را ندارد دست پیش آر تا با تو بیعت كنیم.

و چون رفتند كه با ابوبكر بیعت كنند بشیر بن سعد از آنها پیشی گرفت و با وی  بیعت كرد حباب بن منذر بانگ زد: ای بشیر كاری ناخوشایند كردی كه لازم نبود مگر حسادت كردی كه عموزاده ات امیر شود؟

گفت: نه ولی نخواستم با اینان دربارۀ حقی كه خدا به آنها داده مجادله كنم. چون اوسیان رفتار بشیربن سعد را بدیدند و دعوت قرشیان را شنیدند و بدانستند كه خزرجیان طالب امارت سعد بن عباده اند با همدیگر سخن كردند اسیدبن حضیر نیز كه از نقیبان بود در آنها بود گفتند: به خدا اگر خزرجیان بر شما امارت یابند پیوسته بدین كار بر شما برتری جویند و سهمی برای شما منظور ندارند، برخیزید و با ابوبكر بیعت كنید. بدینسان اوسیان برخاستند و با ابوبكر بیعت كردند و كاری را كه سعد بن عباده و خزرجیان دربارۀ آن [در سقیفه جمع شده بودند] و همسخن شده بودند در هم شكستند.

ابوبكر بن محمد خزاعی گوید: [در این وقت] طایفۀ اسلم [كه از این واقعه در سقیفه اطلاع یافته بودند در رسیدند و بلافاصله] با ابوبكر بیعت كردند.  عمر می گفت: وقتی اسلمیان را دیدم از فیروزی اطمینان یافتم.

عبدالله بن عبدالرحمان گوید: مردم از هر سو برای بیعت با ابوبكر آمدند و نزدیك بود سعدبن عباده را پایمال كنند یكي از یاران وی گفت: مراقب سعد باشید و پایمالش نكنید.

عمر گفت: بكشیدش كه خدا او را بكشد، آنگاه بالای سر سعد ایستاد و گفت: می خواستم پایمالت كنم تا بازویت در هم بشكند.

سعد ریش عمر را گرفت، و گفت: بخدا اگر مویی از آن می كندی دندان در دهانت نمی ماند.

ابوبكر گفت: عمر آرام باش كه ملایمت بهتر است.

ص: 372


1- در زیرنویس صفحات قبل دربارۀ یار غار ارجاع به كتاب دكتر نجاح طائی داده شد.

و عمر از او كناره گرفت.(1)

این بود سزای كسی كه از روز فتح مكه كه می خواست از قومی كه از پیش از اسلام كینه به دل داشت، خلاف فرمان پیامبر كه به همراهان فرمود: بر هیچ كس شما شمشیر نكشید و هیچ كس را نكشید مگر به روی شما شمشیر بكشد.

و سعد بن عباده قصد انتقام جویی داشت و به خزرجیان همراه خود گفت امروز روز انتقام است و این خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و حضرت، علی علیه السلام را فرستاد و به او دستور داد پرچم را از  سعد بن عباده بگیرد و همانگونه كه دستور داده ام نباید كسی كشته شود مگر با شمشیر به جنگ آید و علی علیه السلام  فرمان پیامبر را بی كم و زیاد اجرا كرد، و سعد بن عباده كینۀ علی علیه السلام  را در دل گرفت و بلافاصله پس از فوت نبی اكرم می خواست با غصب خلافت از علی انتقام گیرد كه در سقیفه واقع شد آنچه شد و سعد به خواستۀ دل كینه توز خود نرسید این واقعه در فتح مكه در این كتاب ذكر شد.

از ابن اثیر: حوادث سنۀ یازدۀ هجری داستان سقیفه و خلافت ابی بكر

چون پیغمبر صلی الله علیه و آله وفات یافت، انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شدند كه با سعد بن عباده رئیس انصار برای جانشینی  پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت كنند ابوبكر آگاه شد و به اتفاق عمر و ابوعبیده جراح سوی آنها رفتند و پرسیدند با اعتراض این كار چیست گفتند از ما یك امیر و از شما یك امیر ابوبگر گفت: امراء از ما و وزرا از شما باشند سپس ابوبكر گفت: من یكي از این دو مرد را برای شما اختیار می كنم، عمر یا ابوعبیده، عمر گفت كدام یك از شما باشد كه هر قدمی را كه پیغمبر پیش انداخت آن را پذیرا باشد و به دنبال آن گام بردارد؟ عمر با ابوبكر بیعت كرد و دیگران از او تبعیت كردند.

ولی انصار یا بعضی از انصار گفتند: ما غیر از علی علیه السلام كسی را نمی پذیریم و بیعت نمی كنیم جز با علی علیه السلام.

ص: 373


1- طبری، ج 4، ص 1342 - 1348.

بنی هاشم و زبیر و طلحه با ابوبكر تخلف و خودداری نمودند و زبیر شمشیر خود را كشید و گفت من این را به نیام برنگردانم تا با علی علیه السلام بیعت كنید. عمر گفت شمشیر او را بگیرید و به سنگ زنید شمشیر او را شكستند سپس عمر آنها را كشید برای بیعت.

چون مردم بر بیعت ابی بكر اجتماع كردند ابوسفیان آمد و گفت من گرد و غباری را می بینم كه هرگز فرونمی نشیند مگر با خون.

علی و عباس كجا هستند؟ چه شده كه جانشینی پیامبر به كمترین و پست ترین طایفۀ قریش رسیده.

سپس به علی علیه السلام گفت: دست خود را بده كه با تو بیعت كنم به خدا اگر بخواهی من سواران و پیادگان خود را بر او (ابوبكر) مسلط كنم علی علیه السلام (نص مؤلف)(1) امتناع فرمود و ابوسفیان این دو بیت را از شعر متلمس انشا كرد:

و لا یقیم على الخسف یراد به *** إلّا الأذلّان غیر الحیّ و الوتد

هذا على الخسف مربوط بزمته *** و ذا بشجّ فلا یبكی له أحد

یعنی هیچ كس بر تحمل خواری كه به او تحمیل می شود بردبار و پایدار نمی ماند مگر خِرده یا میخ طویله آن یكي به خواری با بند پوسیده بسته می شود، و آن دیگر (میخ طویله) نواخته می شود و كسی برای او زاری نمی كند.

علی علیه السلام به او نهیب داد و فرمود: به خدا تو در این گفتار جز فتنه چیز دیگری نمی خواهی تو برای اسلام بسی فتنه و شر خواستی و برانگیختی ما به نصیحت تو احتیاجی نداریم.(2)

ما چون می خواهیم حرف حق را هم از زبان و قلم اهل سنت اما منصف بشنویم و بخوانیم، از اینكه مطلب طولانی و تكرار صفحات كتاب افزوده و گاها مورد اعتراض افراد فرصت یاب برای كنایه زدن و نقش خود را پررنگ كردن واقع شود، باك نداریم تا آنچه را كه خود باید در حد كمال در دفاع از ولایت و امامت

ص: 374


1- ابن اثیر
2- كامل ابن اثیر، ج 2، ص 12 – 13، به اهتمام دكتر سید حسن سادات ناصری.

عرضه بداریم، سعی كنیم حتی اگر حداقل هم باشد از قلم و زبان انصاف برادران مسلمان سنی حقایق را تا آنجا كه مقدورشان بوده است به نظر كسانی كه در پی دست  یافتن به عمق مطلب و كنه مسایل رنج می برند و دقت و نیرو صرف می كنند برسانیم، این مطالب حقایقی است كه از لابه لای كتب اهل سنت انتخاب و از نظر عاشقان ولایت می گذرد، باشد كه یادآوری حقایق و پیش رو نهادن گزارش صحیح تاریخ راه گشای همه جویندگان حقیقت و راه و روش شیعه و انتخاب راه صحیح شود ان شاءالله. بنابراین، حرف دل را بهتر است از زبان آن نویسندۀ مورخ محقق داستانسرای حقیقت جو و با انصاف سنی يعنی استاد عبدالفتاح عبدالمقصود دانشور معاصر مصری بشنویم و بخوانیم.

نفس حرف حق مثل سپیدۀ صبح كه تاریكی شب را می شكافد و روشنایی را بر تیرگی چیره می كند بر دلهای پاك و جویندگان حقیقت می تابد و آیینۀ جان را صیقل می دهد و آمادۀ پذیرفتن حق می كند بخوانید و به آن مجری وهابی كانالx  هم توصیه كنید در خفا بخواند و به حال زار خود بگرید كه سعادت اخروی  را به خفت و جیوۀ دنیا سودا كرده است.!

عبدالفتاح بن المقصود گوید

(رسول خدا در همان ساعات آخر بیماری كه رحلتش از زمین نزدیك شده بود علی علیه السلام را نزد خود خواست و با همان نظر اكرام و احترامی كه نسبت بدین ربیب محبوب داشت به روی او چنان می نگریست كه شعاع این اكرام از چشمانش می درخشید همینكه جوان در جای خود برقرار شد آن حضرت انگشتر خود را از انگشت بیرون آورد با شمشیر مخصوصش به فرزند ابیطالب بخشید علی علیه السلام  از این كار تكان خورد و روی خود را به  سوی دیگر گرداند تا رسول خدا قطرات درخشان اشك  را در گوشه های چشمش ننگرد ابابكر هم كه حاضر بود روی خود را به  سوی دیگر گرداند دیگر برای این دو نفر تردیدی باقی نماند كه رسول خدا به وسیله الهام خداوند به رحلت خود آگاه شده است بدین جهت بهترین دارایی خود را مخصوص محبوب برگزیده اش گردانده است چون می داند

ص: 375

كه دیگر عمری باقی نمانده است تا مهری با خود بردارد یا شمشیری به دست گیرد.(1)

هنوز آفتاب فضا را گرم نكرده بود كه مصیبت روی آورد و محیط را تیره ساخت همه را حیرت گرفت و عقلها از سر پرید محمد صلی الله علیه و آله از دنیا درگذشت و روحش بالا رفت به سوی ... جنةالمأوی ... به سوی سدرة المنتهی به سوی رفیق اعلی خبر مرگ او بنیان هستی آن مردم را سخت لرزاند، و هراس و اندوه زبانها را در كامها از كار انداخت دلهای مردم نمی خواست باور كند، همه متحیر همه دچار اندوه ... وای بر شهر پیمبر و خاندان پیمبر و یاران پیمبر! .... آه چه  روز بی مانندی در دنیای حزن انگیز بود روزی كه شب تیره ای مانند آن دیده نشده(2)

روزی ماندگار در جهان اندوه ... هیچ قلبی برای روبرو شدن با این روز خود را آماده نمی دید و هیچ صاحب عزمی مقاومت نمی توانست كرد روزی در جهان حزن بی مانند رسول خدا از دنیا رفت و با رفتنش نمونۀ كامل حق و وسیلۀ تسلیت هم از میان برفت.

اندوه بر او نهایت ندارد و داغش پایان پذیرنیست(3)

مردم در اطراف مسجد جمع شده بعضی حیرت زده و بعضی نالانند این عمر خطاب است كه هول مصیبت او را از خود بیخود و متانت را از دست داده و دیوانه وار فریاد می زند شمشیرش را به دست گرفته حركت می دهد غضب مانند گردباد او را می پیچاند رو به مردم آورده تهدید می كند.

«كسانی از منافقین گمان می كنند محمد مرد، به خدا سوگند او نمرده بلكه مانند موسی بن عمران سوی پروردگارش رفته به همین زودی باز می گردد و دست  و پای كسانی را كه گمان می كنند مرده است قطع می كند! (4)»(5)

ص: 376


1- عبدالفتاح عبدالمقصو د، امام علی علیه السلام، ج 1، ص 223.
2- همان، ص 225.
3- همان، ص 227.
4- آیا این رفتار و گفتار عمر بیهوشانه بود؟ یا هشیارانه و برای اینكه ابوبكر از جرف خود را به مدینه برساند.
5- عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علی علیه السلام، ج 1، ص 228.

.......................

«علی علیه السلام  یكسره به كار تجهیز پیمبر پرداخت.»

ابابكر كه از سنح خود را رسانیده بود بالین پیامبر رفت شمد  را از صورت حضرت عقب برد و با حالی اندوهناك بی آنكه به كسی توجه كند گفت: «چه پاكیزه در دنیا زیستی و چه پاكیزه چشم از جهان بستی»

ابابكر آمد و در میان مردم و عمر ایستاد و به عمر بانگ زد: عمر آرام باش. ابابكر روی به مردم كرد و گفت: هر كس محمد را می پرستید محمد از دنیا رفت و هر كس خدای محمد را می پرستید او زنده و هرگز نمی میرد.

«همین كه مرگ پیامبر برای مردم مسلم گشت گفتگو در گرفت، وضع چه خواهد شد و كار به دست كه خواهد افتاد؟ تا این ساعت نه اختلافی ظاهر و نه نظریه های مختلف مردم را دسته دسته كرده بود تا حال بیشتر مردم در صف طرفداری از بنی هاشم بودند زیرا در خاطر ها جایگیر بود كه این میراث مسلم از آن بنی هاشم است و فردی از عرب با آن مخالف نیست از گذشته و زبانزد آن روز همین بود.

من باور ندارم كه عمار بن یاسر و سلمان و مقداد و اباذر غفاری و مانند اینها كه از هر كس دیگر به پیمبر اكرم نزدیكتر و از هوا و هوس دورتر بودند جز به سوی خانۀ پیمبر توجه و نظر داشته و حق میراث پیمبر را  برای غیر خاندانش داشته باشند اینها دسته ای از مردان اسلام بودند كه زبانشان را از گفتن آنچه بدان معتقد بودند و حق بود نمی بستند بعید است اینها ساكت نشسته باشند بلكه من باور دارم كه اینان پیوسته دربارۀ آنچه حق و صواب و موجب خیر اسلام می دانستند لب فرو نمی بستند مردمی مانند اباذر و رفقای برگزیدۀ او كسانی كه سخنان آزاد و ناآلودۀ آنان به خصوص در زمانی كه هنوز دلها را هواها آلوده نساخته بود در دل مردم نفوذ می كرد.

گروهی از مسلمانان دسته دسته در هر گوشه و كنار گرد آمدند و به مشورت

ص: 377

پرداختند عمر در مسجد ابا عبیده جراح را به كناری كشیده با وی آهسته سخن می گفت سعد بن عباده در سقیفه بنی ساعده اوس و خزرج را دور خود جمع ساخته و با آنان مشورت می كرد. همچنین  اینجا و آنجا دسته هایی جمع بودند و گفتگو می كردند ولی هیچ كدام از این دسته ها نمی توانستند رأی قطعی دهند آل محمد صلی الله علیه و آله كه ابابكر هم به آن ضمیمه شده بود مشغول تجهیز رسول خدا بودند ولی عباس توجهش به سوی دیگری بود او می اندیشید با اینكه این جوان شایسته كه وارث مقام رسول خدا است چرا دستی برای به دست گرفتن آن پیش نمی آورد؟

در این بین شخصی در حجره را كوفت مردی است كه ابابكر را می طلبد.

«فرزند خطاب تو را می طلبد، ابابكر!.... »

پیرمرد آرام جواب می گوید:

«من مشغولم»

پس از آن با دیگر كسانی كه پیرامون بدن پیمبر را گرفته بودند به كار خود پرداخت، ولی طولی نكشید كه دوباره در حجره كوفته شد همان شخص است كه باز ابابكر را می خواند:

« ابابكر ... فرزند خطاب»

ابابكر سخنش را قطع كرد و بانگی بر او زد؛ در این ساعت؟ ... وای بر پسر خطاب! ما به كار تجهیز رسول خدا مشغولیم.»

كاری پیش آمده كه ناچار  باید شركت كنی وظیفه من رسانیدن پیام است ابابكر بیرون رفت.... (1)

در همین روز برای سومین بار در حجرۀ رسول خدا را كوبیدند این بار محكمتر و پی در پی چنان كه در آن نگرانی و اضطرابی احساس می شد، این كوبندۀ مرد دیگری بود همین كه در گشوده شد براءبن عازب بود بدون تعارف و سلام مانند تیری كه از كمان برجسته است گرفته خاطر و نفس زنان وارد خانه

ص: 378


1- همان، ص 232.

شد سراپای وجودش مضطرب بود در نگاهش آثار غضب و انقلاب درونیش احساس می شد با آنكه می خواست وضع روحی خود را با تظاهر به آرامش و ضبط نفس پوشیده دارد ولی در چهرۀ ساكت و گرفته اش خوانده می شد كه از اظهار مطلبی نگران است كه خاطر شنوندگان را آشفته و آزرده خواهد نمود عباس به او روی آوره فریاد زد: «براء! چه پیش آمده است؟» براء این چند كلمه مختصر را با لحن تلخی به سوی او پرت كرد:

«پیشامدی كه ای بنی هاشم حضور در آن از شما فوت شد و كار از دست شما بیرون رفت!»

پس از آن برای رفع خستگی نشست و سكوتی آمیخته با تحیر برهمه مستولی شد و زبانها از كار افتاد و چشمهای مضطرب حاضرین در خلال قیافه های يكدیگر رفت و آمد می كرد و شعورها شر پنهانی را از نزدیك می دید عباس از دیگران آرام تر بود پس از اندك درنگی به خود آمد و از براء توضیح خواست:

«بگو، مترس»

براء به علامت یأس كف دستش را گشود و جواب گفت: نشستید تا زیر دست شدید و زادۀ ابی قحافه زمام را به دست گرفت.

- چه می گویی!؟

آری انصار در بنی ساعده با او بیعت كردند.

مهاجران ...؟

مهاجران هنوز بیعت نكرده اند اكنون در میان مسجد جمع اند من خودم پس از سقیفه با این دو چشم دیدم كه عمر در سمت راستش و ابن جراح در سمت چپش حركت می كردند هر كس در میان راه به آنان بر می خورد یا آنان به او برمی خوردند دست او را می گرفتند و جلو می بردند - بخواهد یا نخواهد - به دست ابابكر می مالیدند.(1)

بیعت با ابابكر و شروع آن به دست انصار به خاطر بنی هاشم و غیر بنی هاشم

ص: 379


1- همان، ص 237 – 238.

از مهاجران و انصار هیچگاه خطور نمی كرد ولی حوادث چنان به سرعت پیش می رفت كه از هر خاطره و اندیشه ای پیشی می گرفت تا آنجا كه ابابكر هم  تصور نمی كرد بدین زودی خیلفۀ پیمبر خواهد شد ابن خطاب و ابن جراح هم كه زمینۀ كار را فراهم كرده بودند و برای ابابكر بیعت گرفتند پیشرفت آن را بدین زودی باور نداشتند در آغاز كار اجتماع انصار در سقیفه تنها برای این بود كه موقعیت خود و شهر خود را حفظ كنند.(1)

«آن سابقه ای كه بزرگ خزرج، (سعد بن عباده) در دین داشت و آن فضل و كرمی كه از او در میان مرم پراكنده شده بود چنان كه پیش از انصار مهاجران را غرق نعمت خود ساخت بر كسی پوشیده نبود»(2)

......................

«عمر پیش از آنكه دنبال رفیق خود به خانۀ رسول خدا فرستد، این مطلب را با یك تن از مسلمانان هم در میان نگذاشت و نظر هیچ كس را نخواست آری برای شایستگی كسی كه می خواست مسئولیت و زمامداری دولتی را به عهدۀ او گذارد با یك مسلمان هم مشورت نكرد، دربارۀ رأیی كه ابن جراح به وی تلقین كرد - كه ابابكر را برای خلافت شایسته ترین فرد قریش دانست – هیچ رسیدگی و اندیشه ای نكرد، و چنان بی تأمل آن را پذیرفت كه گویا این رأی از خودش بود ...... من [عبدالفتاح] باور ندارم كه عمر از آن سبب ابن ابی قحافه را برای عهده داری چنین مركزیتی شایسته دید كه همراه و رفیق پیمبر در میان غار(3) بوده است، آیا وی را شایسته تر و مستحق تر از جوانمردی دانست كه به جای رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان بستری خفت كه پیرامونش را دم شمشیرها و سر نیزه ها گرفته بود؟ آن كسی كه در بستری خفت كه دهان قبر از هر چه بدان نزدیكتر و روزنۀ نجات به او دورتر بود، شایسته تر یا آن كسی كه شبانه برای نجات خود سر به بیابان گذارد و برای حفظ حیات فرار كرد؟!

ص: 380


1- همان، ص 237 – 238  - 23 9.
2- همان، ص 241.
3- درباره اینكه ابابكر در غار بوده است یا نه در صفحه های قبل تذكر داده شد.

من باور ندارم كه عمر ابابكر را از آنرو برتر دانسته كه چند باری پیشنمازی مسلمانان را كرده است زیرا پیش نمازی هم برای آن كسی است كه در او شایستگی سنی و علمی و سبقت در اسلام و دیگر برازندگی ها باشد، با آنكه در این چیزها جز از جهت سن هیچ كس بر علی علیه السلام مقدم نبود و افزودگی سن هم برتری نیست و كمی آن عیب نمی باشد و از اینها گذشته من گمان می كنم در آن هنگام كه هیجان سراپای عمر را گرفت آن داستان و موقعیتی كه چند روزی بیش از آن نگذشته بود یكسر به دست فراموشی سپرد.

اگر آن داستان را از خاطر نمی برد می بایست به شایستگی و برتری علی تن دهد او خود دید كه چگونه رسول خدا در میان آن همه سران و بزرگان مسلمان پسر عموی خد را برگزید و بر دیگران از مهاجر و انصار مقدم داشت، در آن روز علی را هنگام حج به مكه فرستاد تا آنكه زبان گویای او برای رساندن آیات محكم قرآن باشد با آنكه ابابكر امیر حاج بود تا سورۀ برائت را اعلام كند و به پیمانهایی كه میان دولت جوان اسلامی و همسایگان مشرك بود پایان دهد عمر این داستان و غیر این را به خوبی می دانست و می دانست كه رسول خدا برای انجام این كار ابابكر را نپذیرفت هر كس صاحب رأی و نظر باشد خوب تشخیص می دهد كه مأموریت تنها انجام یك وظیفه دینی نبود و بیشتر جنبۀ سیاسی داشت.

پیمبر زادۀ ابیطالب را برای اقدام به چیزی انتخاب كرد كه در پایه گرفتن و تكوین دولت نوین اسلامی بس عمیق و پرمایه و مؤثر بود.(1)

ولی تاریخ بر خلاف اینها راه معمولی خود را پیمود خواه در پیشرفت این كار عمر به خطا رفت یا صواب! ابوبكر جست و خیز كنان از خانۀ پیمبر بیرون آمد و به سوی مسجد روی آورد و خود روشن نبود كه دعوت عمر برای چیست چون در مسجد به دو تن رفیق خود رسید آن دو اجتماع انصار در سقیفه را با او در میان گذاشتند من تصور نمی كنم پیرمرد پیش از آنكه هر سه از مسجد بیرون روند

ص: 381


1- همان، ص 248 – 24 9.

می دانست كه می خواهند او را به خلافت مسلمانان برگزینند، شاید اشاره ای هم به مقصود نكرده باشند، به اتفاق آن دو راه سقیفه را شتابان و نفس زنان پیش گرفتند و ابوبكر تنها در این می اندیشید كه تا می تواند نگذارد حكومت پیمبر از میان قومش بیرون رود و به دست انصار افتد.(1)

همین كه سرو كلۀ ابابكر و دو رفیقش كه دنبال او بودند در میان آن جمع آشكار شد حالت بهت مردم را گرفت چه شد كه عویم بن ساعده و معین بن عدی  كه همین حال با مردم این انجمن مخالفت كردند و بیرون رفتند دوباره به دنبال شیخ را گرفته برگشتند هنوز عبارات و الفاظ در زبان و دهان مردم داشت جویده و آماده می شد كه ابابكر پیشدستی كرد چه در اینجا جای درنگ نیست و او نباید میدان دهد تا ذهنها به خود آید و پراكندگی ها یكسو شود و نشاید سكوت كند تا آنان به سخن آیند او در اینجا آمده تا سخنش را بشنواند و بشنوند....

او مردی بود كاردان و برای پیشرفت كارش میدان نمی داد كه جلو قدمش گرفته شود بلكه خود جلو قدم دیگران را می گرفت تا فرصت و فرصتها به دست آرد و میدان كارش باز شود او در اینجا خوب اطراف را پایید تا سر رشته را خود به دست گیرد اگر می توانست زادۀ خطاب را از حضور در این انجمن دور می داشت تا از بی رویگی و تندی او كه ساخته های او را یكسره ویران می كرد در امان با شد ولی خوب دانست كه كار را جور كند و رشته را به دست گیرد كه تا هرگاه خواست  خوب بكشد و هر وقت خواست برای رفیقش شل كند با همین زمینه هنوز به سقیفه وارد نشده سر به گوش رفیقش رساند و آهسته گفت:

«عمر تو اندكی خودداری كن تا من آغاز سخن كنم پس از آن هر چه خواستی بگو»

عمر كه نزدیك بود به روی مردم بخروشد خودداری ورزید ابابكر اندكی درنگ كرد تا از میان كلمات كلمه ای را اختیار كند كه كلیدی برای فتح دلها باشد

ص: 382


1- همان، ص 248 – 249– 250.

یاد رسول خدا همین كلید بود با بهترین لحنی كه زبانی گویا شود و گوشی بشنود و دلی بپذیرد از پیامبر ستایش كرد آنگاه روی سخن را به سوی نخستین دستۀ مهاجران و پیشگامان اسلام كشاند و گفت:

«مردم! خداوند دستۀ نخستین مهاجر را كه از خویشان رسول خدا بودند با تصدیق و ایمان به آن حضرت و صبر با او در برابر سختیها و تكذیبهای قومش مخصوص داشت در ان روز مردم همگی كینۀ آنان را در دل داشته با آن ستیزه می كردند و همین دستۀ اندك بودند كه در برابر آن سختیها خود را نباختند و ترس به خود راه ندادند اینان اولین مردمی بودند كه در روی زمین خدای را پرستیدند و به پیغمبرش ایمان آوردند اینان اولیا و خویشان اویند و از هر كس به جانشینی سزاوارترند.»

این مرد روشن و صریح نگفت كه در میان این مهاجران كدام یك به میراث پیمبر سزاوارترند. آنچه گفت اثبات و اقرار به اصلی بود بدون تعیین و تشخیص كسی، سخن خود را تا سر حد صاحب این حق و وارث این میراث كه در ذهنش رفت و آمد می كرد كشاند و بس(1) ولی این نرمی و اقرار نتوانست جوانان تازه به دوران رسیدۀ انصار را هم ساكت كند یكي از آنان میان سخن ابابكر دوید و گفت: چنین نیست «شما دستۀ اندكی بیش نیستید! كه از میان قوم خود كوچانده شدید این مرم می خواهند ما را زیردست خود سازند و حق ما را بربایند»

صدای احسنت احسنت در میان حاضرین برخاست و از هر گوشه و سوی مكان منعكس شد.

آن نوای آهستۀ سعد بن عباده كه اندكی قبل فرزندش با  صدای بلند منعكس می ساخت در گوش اصحاب سقیفه مانند كوس طبل پیچیده بود كه «محمد در حدود ده سال در میان قبیلۀ خود به سر برد كه او را پیوسته تكذیب كردند. جز چند تن مردم اندكی كه نه می توانستند رسول خدا را حمایت كنند و نه دین او را رونق بخشند و نه ظلمی كه آنان را احاطه كرده بود از خود دور سازند.»

ص: 383


1- همان، ص 253، 254.

آری مهاجران در مكه بدین وضع به سر می بردند و وضع پیمبر در آن روز چنین بود و چون خداوند خواست تا بیرق آیین را بلند كند گروه انصار را كه مردم با ایمان و یار و پشتیبان بودند به سوی پیمبرش روان ساخت.

گویا سعد گزافه گویی نكرد آنگاه كه برای تحریك عصبیت در نفوس قوم خود و هشیار كردن به سابقۀ درخشان آنها گفت:

«ای گروه انصار از آنجا كه خداوند برتری شما را خواست كرامت را به سوی شما كشاند و نعمت را ویژۀ شما گرداند بدینسان ایمان به خدا و پیمبرش و دفاع از او و اصحابش و عزیز گرداندن او و آیینش و جهاد راه او با دشمناننش همۀ اینها را به همره شما ساخت ... ای گروه انصار شما در برابر دشمنان او از هر كس سخت تر و بر آنان از دیگران سنگینتر بودید، تا آنكه عرب خواه ناخواه به راه آمد و سر به فرمان خداوند فرود آورد و مردم دوردست با فروتنی نزدیك شدند و خداوند برای پیامبرش به وسیله شما زمین را به خون آغشت و عرب به شمشیرهای شما گردن نهادند ای گروه انصار زمام كار را محكم به دست بگیرید چه شما به آن شایسته ترید نه مردم دیگر!»(1)

در این هنگام عمر نمی توانست زبان خود را نگهدارد از زبانش جرقه های آتش می پرید و می گفت:

«كیست كه بتواند دربارۀ سلطنت محمد صلی الله علیه و آله و سروری او با ما بستیزد با آنكه ماییم اولیا و خویشاوندان او مگر آن كسی كه راه باطل پوید. یا به گناه خود را بیالاید و از حق دوری جوید یا به هلاكت روی آورد!؟» چون حباب این گوشه و كنایۀ عمر را شنید به سوی اهل مدینه روی آورد و گفت: «اینك كه به درخواستهای شما توجه نمی كنند از سرزمین خود بیرونشان رانید و خود ریشۀ كار را به دست گیرید چه به خداوند سوگند شما بدین كار سزاوارترید همین شمشیرهای شما بو كه گردنها را نرم كرد و كسانی كه به آیین تن در نمی دادند گردن نهادند....»

ص: 384


1- همان، ص 256 – 257.

از یك سو سخنان گزندۀ عمر حباب را به هیجان آورد، از سوی دیگر اتكا به نیروی قبیله و وطن باد غرور در بینی اش افكند و شمشیر از نیام برآورد و به روی عمر تكان داد و فریاد می زد:

این منم كار آزموده و دوای این درد! آری به خدا اگر بخواهید بنیان را ویران می كنم و وضع را به روز اول برمی گردانم!...»

از این تهدید عمر برافروخت و شعله خشم تا زیر دنده هایش را پر كرد و از چشمش بیرون زد مانند تیر خود را به سوی حباب پراند و نعره زد:

«اكنون خدای تو را می كشد!»

«همان تو را می كشد!»

همان نگرانی كه درآغاز كار ابابكر از جانب عمر داشت نزدیك بود واقع شود شرارۀ فتنه آنگاه آشكارتر گردید كه عمر ضربۀ سختی بر دست حباب زد كه شمشیر از دستش افتاد آنگاه عمر آن را برگرفت و به سوی سعدبن عباده كه منشأ و موجد فتنه اش می دانست حمله برد گمان ندارم مصیبت و آفتی خطرناكتر از این به اسلام روی آورده باشد همان خطری كه تندخویی و سركشی عمر نزدیك بود پیش آورد، ولی خداوند این خطر را به وسیلۀ ابن جراح از میان برد چه او خود را در میان اناخت و جلو رفیقش را گرفت ابوعبیده در این مدت گوش می داد و می نگریست و چیزی نمی گفت اینك می نگرد كه نزدیك است سررشتۀ كار از دست دو رفیقش بیرون رود دیگر سكوت را جایز ندانست، با شتاب جرقه ای كه نزدیك بود درگیرد و شعله ور شود خاموش كرد، با صوت رام و آهنگ التماس صدای خود را بلند كرده به اهل سقیفه گفت:

«ای گروه انصار!»

شما نخستین مردمی بودید كه یاری و پشتیبانی كردید اكنون نخستین مردمی نباشید كه بنای خود را ویران كنید و وضع را تغییر دهید !...»(1)

در میان این عوامل مؤثرتر از همه همان كینه و حسد مخصوصی بود كه بعضی

ص: 385


1- همان، ص 262 – 263.

از افراد آن قبیله نسبت به برگزیدۀ خود داشت، بشیربن سعد به پا خاست و گفت: ای مردم! محمد صلی الله علیه و آله از قریش است و قبیلۀ او به حق او شایسته تر و مستحضرند آری به خدا خداوند آن روز را برای من نیاورد كه در این كار با آنان ستیزه كنم.

حباب گفت: «ای بشیر چه تو را بدین سخن و كار واداشت؟ پسر عموی خود سعد بن عباده را  لایق و سزاوار زمامداری نمی دانی؟!.»

این حسود كینه توز جوابی نداشت جز آنكه بگوید: نه به خدا! ... من دوست ندارم با این مردم دربارۀ حقی ستیزه كنیم كه خدای به آنان داده است .... با این دو عامل زمامداری برای قریش مسلم گردید، نه از آن جهت كه طایفۀ انصار قریش را خود برگزیده باشد تنها از این جهت كه نخواست گزیدۀ خود را [سعد بن عباده را] برگزیند، و با او ستیزه كرد و آنچه نزدیك بود بدست آورد از وی ربود!... ابوبكر كاردان از شكافی كه در جبهۀ انصار در این هنگام رخ داد استفاده كرد و فرصت را از دست نداد با یكدست عمر را گرفت و با دست دیگر دست ابو عبیده را و با صدای بلند گفت:

«ای مردم ... این عمر و  این ابو عبیده با هر كدام خواهید بیعت كنید؟!

ولی زادۀ خطاب متوجه بود كدام یك [از این سه] برای بیعت آماده اند و هنوز سخنان ابی عبیده زیر گوشش بود! ... زود پیشدستی كرد و گفت:

تو دست بگشای ای ابابكر ...

«ابوعبیده دنبال پیشنهاد او را گرفت كه تو برترین مهاجرین و جانشین پیغمبر خدا در نمازی.»

شیخ دو دست خود را به سوی آن دو گشود بشیربن سعد هم به سوی ابوبكر دوید بعضی از خزرجیان هم دنبال او را گرفتند اسید بن حضیر هم كه این وضع را دید پس از آن گفتگوهای آهسته آشكارا مردم خود را برای بیعت دعوت كرد:

«ای فرزندان اوس! برخیزید و با ابابكر بیعت كنید....»

با این ترتیب بیعت به خلافت برای كسی رخ داد كه هیچ وقت زمامداری

ص: 386

مسلمانان را از خاطر هم نمی گذراند و امید آن را هم نداشت.(1)

«با پهلو خالی كردن اسید و بشیر و پیروان آنان و روی آوردن به سوی مردی از بنی تمیم كار برای ابابكر مسلم شد افراد این قبیله چنان برای بیعت ازدهام كردند كه بزرگ قبیلۀ خود را یكسره فراموش كردند همان بزرگی كه اندكی پیش از این می خواستند زمامدارش كنند، سرور خزرج، و مرد بزرگوار مدینه را كه درد و بیماری زمین گیر كرده بود فراموش كردند و برای رساندن خود به آقای تازشان چنان یكدیگر را فشار می دادند كه نزدیك بود سعد را زیر پاهای خود پایمال كنند.

یكی از آنان كه دور پیر بیمار خزرجی را گرفته بودند با آهنگ التماس فریاد زد: «ای مردم! .. مراقب سعد باشید او را لگدمال نكنید! هنوز سخن خود را تمام نكرده بود كه در جوابش كلمات تند خشم آلودی در فضا پیچید:

«بكشیدش خدای او را بكشد؟....»

سخن و روش عمر گر چه ناصواب بود ولی از نظر او همین ناصوابش وسیلۀ صواب و پیروزی بود زیرا وی زنده بودن سعد را وسیلۀ زنده شدن و برگشت فتنه می دید چون وجود سعد در واقع و باطن او جبهۀ مخالفی بود كه صف مسلمانان را به دو قسمت مهاجر و انصار تقسیم می كرد از این رو هر وقت سعد می خواست می توانست زمام زمامداران را به سوی خود كشد و اگر هم به جای خود می نشست باز همان وجود او موجب دلیری دیگران بود كه از  بیعت ابابكر سرباز زنند و همان كسان هم كه بیعت كرده بودند چون بنگرند كه سعد بیعت نكرده است! و جان سالم به در برده اینان هم بیعت شكنند، همچنین سر زنده بودن سعد موجب آن بود كه دیگر انصار چون می دیدند حقشان را از میان انگشتان ربودند، در اندیشۀ رسیدن بدان برآیند. سعدبن عباده دست خود را از بیعت با ابابكر محكم بست و همی بسته می داشت و بسیاری از قبیله اش در این سرپیچی او را پشتیبانی كردند و هیچ مسامحه یا تهدید یا دعوت به حفظ وحدت

ص: 387


1- همان، ص 264 – 265.

اجتماع او را از تصمیم خود برنمی گرداند، یا تأثیر معكوس داشت و  قدرت تصمیمش را بر مخالفت می افزود.

فرستادۀ خلیفه نزد سعد آمد و گفت: بیا و بیعت كن!

خشمگین بانگی بر او زد: نه به خدا تا آنچه تیر در تركش دارم به سوی شما افكنم و سر نیزۀ خود را به خونتان گلگون كنم!

فرستاده با زبان تهدید می گوید: سعد از خدا بترس، در اجتماع مسلمانان شكاف میانداز، مردم و قبیلۀ تو بیعت كرده اند، این سخنان او را نرم نكرد و از سرسختی خود برنگشت؛ می گوید: من با شمشیر بر سر شما خواهم زد تا دسته آن بر  دستم استوار است! ... و با فرزندان و خاندان و هر كس از قبیله ام كه از من پیروی كند با شما می جنگم!...

عمر چون این سرسختی و پایداری سعد را دانست، از عاقبت آن نگران شد، در ذهنش پیوسته اندیشه هایی رفت و آمد می كرد می اندیشید كه هنوز هیبت خلیفه و هراس او دلها را نگرفته است با زبان نصیحت به ابابكر بانگ زد:

خلیفۀ رسول خدا! دست از این مرد برمدار تا بیعت كند ولی بشیر بن سعد سخن و نصیحتش غیر از این بود گفت: خلیفه او را واگذار او روی دندۀ لج افتاده است با شما بیعت نخواهد كرد مگر كشته شود و او كشته نشود مگر آنكه فرزندان او، پس از آن خانوادۀ او، پس از آن مردمی از قبیلۀ او، كشته شوند پس بهتر است كه دست از او بردارید....

ولی نظر عمر همان بود كه بود، او همۀ خطر را از بزرگ خزرج سعد بن عباده می دانست و می دید تا این مرد زنده است خطر هست تا ساعتی رسید كه شیخ خزرج با رو  بنۀ خود را بست و برای هجرت به سوی شام شهر و وطن خود را پشت سر گذارد دیگر نمی دانیم، ... آنچه از خبر سعد می دانیم همین است كه پس از چند روز خبرهای مختلفی از او رسید كه نابودی او را می رساند.

داستانهای ناپدید شدن و ناگهان كشته شدن اشخاص همیشه از زبان عرب شنیدنی بود، اینگونه پیشامدها را با پیرایه و آب و تاب نقل می كردند، و بیشتر آن قابل قبول نبود! ... آن داستانی كه در این باره به گوشها می رسید اینگونه بود كه در همان روزهایی كه سعد از چشمها ناپدید شد چند شب پی در پی در نواحی

ص: 388

شام شنیده می شد كه گویندۀ ناپیدایی از میان تاریكی بانگ می زد: «قد قتلنا سید الخزرج سعد بن عباده و رمیناه بسهمین و لم یخطأ فؤاده».

«ما كشتیم بزرگ خزرج سعد بن عباده را، او را هدف دو تیر ساختیم كه هر دو تیر به قلبش رسید.»

داستان سرایان می گفتند این شعر را جنیانی كه سعد را كشتند می سرودند! ... صبحگاه سعد را در خانه نیافتند به جستجو پرداختند پس از سه روز دنبال سمت آوای جنیان را گرفتند تا پیكر سبز شده و زخم خورده اش را در میان چاهی در آن ناحیه یافتند بعضی از مردم ابله و كوتاه نظر گفتند: «این همان كار جن است!....»

باشد كه آنچه عمر می خواست و دستور داد و نشد خالد در شام انجام داده  باشد.(1)

........................

شما خواننده اگر به یاد داشته باشید در صفحات قبل متذكر شدیم كه روز فتح مكه پیامبر مكرم صلی الله علیه و آله دستور داد سپاهیان اسلام هنگام ورود به مكه حق ندارند هیچ كس را بكشند مگر اینكه به قصد مقابلۀ با مسلمانان كسی شمشیر  بكشد و حمله كند و سعد بن عباده كه مأمور بود از بالای مكه وارد شود و او چون با قبیلۀ روبروی خود روبرو می شد و سابقۀ خصومت و كینه در بین بود به فرماندهان همراه خود گفت: امروز روز انتقام است این خبر را یكي از مسلمانان به پیامبر رسانید كه سعد قصد كشتار دارد و رسول خدا علی بن ابیطالب8 را مأمور كرد كه خود را به سعد برساند و پرچم را از او بگیرد و همه را به آرامش دعوت كند حضرت علی علیه السلام دستور پیامبر را اجرا كرد و سپاه اسلام به آرامی و بدون خونریزی وارد مكه شد اما سعد سخت آزرده شد و مأموریت علیG بر او بسیار گران آمد و تا وفات پیامبر بغض خود را پنهان داشت و در واقع بر پا كردن سقیفه توسط سعد كه رئیس محبوب خزرجیان انصار مدینه بود همان مقابلۀ با علی علیه السلام و نادیده گرفتن و به فراموشی سپردن واقعۀ غدیر و غصب خلافت و

ص: 389


1- همان، ص 267 الی 272.

برگردان خلافت به امارت و حكومت بر مسلمانان بود كه با پیروزی گروه دیگر از مخالفین خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام كه با سركردگی آن سه نفر پیروز سقیفه امر خلافت و ولایت الهی را به امارت و خلافت ظاهری سوق داد و شد آنچه نمی باید می شد و ابوبكر موفق از سقیفه بیرون آمد.

از خاطر نبریم كه ابابكر هم سخت آزردگی داشت از روزی كه پیامبر صلی الله علیه و آله   علی علیه السلام را فرستاد و فرمود سورۀ برائه را از ابی بكر بگیر و خود در روز حج  آن را بر مردم ابلاغ كن و علی علیه السلام دستور پیامبر صلی الله علیه و آله را اجرا كرد و ابوبكر نزد پیامبر شكایت و گله كرد و رسول خدا فرمود: به امر خدا قرآن را یا من یا كسی كه از من باشد باید به مردم ابلاغ كند و ابوبكر این آزردگی از خاطرش محو نشد و پس از پیامبر چنانچه می دانیم ظاهر شد و چه كرد؟ كرد آنچه كرد.

همچنین توجه به نحوۀ گفتار اهالی سقیفه وبرخوردها ونتیجه گیری گفتگوهای طرفین حاضر در سقیفه و نوع برداشت و نظرهای سخنرانها از موضوع جانشینی پیامبر بسیاری مسایل آن روز را برای ما امروز به وضوح مسلم می دارد كه برداشت حاضرین در سقیفه «كه می توان گفت مجموعۀ سران انصار و گروه غیر بنی هاشم و طرفداران بنی هاشم، یعنی سردمداران مسلمان مدینه در آن مرحله، اصلا و ابدا توجه به اجرای امر الهی و قرآن و سیرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح نیست موضوع مطروحه فقط امارت و حكومت امیری و وزیری مورد منازعه و غلبه و تصرف است. و همان روش قومی و قبیله ای چند سال پیش – یعنی پیش از اسلام – غالب و حاكم است گویی اینها روش پیامبر كه در هر امری نحوۀ الهی بودن موضوع و مطابقه عمل با دستور پیامبر كه همان اجرای حكم الهی است را به كلی از خاطر برده اند در تمام گفتگوهای سقیفه نه كلام خدا و نه فرمایشها و نه روش و عمل نبی مكرم یعنی اجرای حكم الهی مورد گفتگو و منازعه نیست گویی هرگز به خاطرآنها نمی گذرد كه پیامبر برای چه آمد و بنا بر احكام و دستورهایی كه آورد از مردم چه می طلبد.

نگاه اهل سقیفه نگاه ارثی قیبله ای است گفتگوها را از نظر بگذرانید تا در پی گیری مطالب آینده نیز واقعیت امر بر شما بهتر و روشن تر مسلم گردد.

..........................

ص: 390

از سقیفه برمی گردیم به خانۀ پیامبر (ص)

براء بن عازب از خانۀ رسول خدا بیرون آمد، علی و اهل بیت تنها در كنار جسد پاك پیمبر حلقۀ ماتم زده بودند، آنچه مردم دربارۀ حكومت و خلافت می اندیشدند و ذهن ها را پر كرده بود در اندیشۀ اینان راه نداشت اینان میان خانۀ خود نشسته همرازشان اشك و اندوه بود.

براء با دل پر درد از مرگ پیمبر و دست كشیدن اصحاب رسول از آل رسول از خانه بیرون آمد همی در اطراف مدینه راه می رفت و پاهایش بر جایی قرار نمی گرفت در این راه روی هیچ مقصودی نداشت جز آنكه خود را خسته كند و فرسوده شود تا شاید  رنج درون را فراموش كند ولی به هرجا می رفت سوزش دل همراهش بود  اندیشه هایی مانند تاریكی شب افق فكرش را می گرفت ناچار راه مسجد را پیش گرفت تا شاید در فضای آن آرام گیرد و در ساحت خدای بیاساید در گوشه ای از مسجد به نماز ایستاد، و سرانگشت آرامش و لطفی از نماز بر دل مجروح خود می كشید و اندكی می آسود، ولی چشمش به هر سوی مسجد می گشت، و دو چشمش هر چه بیشتر توجه می كرد شعاع مأیوس آن برمی گشت، زیرا مسجد را از سیمای محمد خالی می دید همان سیمایی كه پیش از امشب ضیاء چشم و جلای دل بود، از مسجد بیرون رفت و دوباره بدون مقصد بدین سو و آنسو می گشت نه آثار راه رامی دید و نه می دانست به كجا می رود با شب همراه بود بدانجا می رفت كه تاریكی شب می برد و پاهایش او را می كشاند باك نداشت كه از شهر و آبادی دور می افتد یا به بیابان پرتی می رسد، به جلو می رود یا به عقب برمی گردد، چون بدون مقصد می رفت گرچه مقصودش همین رفتن بود ولی برایش چنین می نمود كه كسی پاهایش را به سویی می برد. ناگاه هشیار شد كه گویا صدای پایش و شبح اندامش غافلی را به سوی او متوجه ساخت و همهمه ای را آرام كرد گر چه تاریكی از دیدن منشأ آن مانع بود، صداهای آهسته ای به گوشش می رسید كه از برخورد دو لب هم، به هم گویا خودداری می شدو با حساب ادا می گردید، براء خواست از همانجا برگردد، اینجا فضای بنی بیاضه است. اینجا جایی نیست كه مردمی جمع شوند و با هم سخن گویند مگر آنكه بخواهند از چشمها دور باشند و سخنانشان را كسی نشنود، خواست برگردد ولی

ص: 391

بعضی از صداهای آهسته و در هم به گوشش آشنا آمد ... صدایی به گوشش رسید كه آهسته و اندیشناك او را می خواند:

این عازب است آری به خدا .... بیا!

جواب گفت: مقداد است؟ ... آری بیا

شتابان خود را بدانمردمی كه زیر پرده تاریك شب جمع شده بودند رساند ....

با شناختن آنها راز این اجتماع را دانست، زیرا هر یك از اینها عالیترین و روشنترین رمز كتاب و دین بودند! اینان جمعی از اصحاب رسول خدا هستند كه از همه برگزیده تر و به او نزدیكتر و در قلب بزرگش محبوبتر بودند. اینها همانها هستند كه در راه پیشرفت آیین شكنجه ها كشیدند و آزارها دیدند، تا شكنجه از شكنجه شان به تنگ آمد،و آنان با نیروی صبر ایستادند اینان دلشان از همه مسلمانان روشنتر و روحشان درخشان تر و سابقه شان بیشتر و مقامشان والاتر و به پروردگارشان نزدیكترند، بعضی از اینان اصحاب صفۀ مسجدند آنان كه از دنیا و آمال چشم پوشیدند، همانهایی كه از دنیا به كمتر از نیاز و به غذا به نان خشك بس كردند، تا نفس را رام و بدن را مقهور و روح را توانا سازند. بعضی از اینان انصاری بودند كه همان روش مسلمانان نخستین را داشتند مانند آنان از دنیا گذشتند و راه پارسایی پیش گرفتند و دل به ذات خدا و در پیروی همراز رسول خدا صلی الله علیه و آله بستند.

راستی این دسته از مردم برجسته ترین عنوانی بودند كه مادۀ كتاب و رمز آن را اعلام می داشتند اینان در میان عموم مسلمانان مهاجر و انصار پیشوای ایمان بودند یك تن از اینان در بیعت سقیفۀ ساعده حاضر نشد و اگر هم حاضر می شدند زمام خود را به دست پیر بنی تمیم نمی دادند و دستشان را به دست وی نمی مالیدند همان وقت كه آن پیر به مسجد آمد و گروه عامی انصار با او بیعت كردند اینان حاضر نشدند چنانكه بسیاری از مهاجرین نخستین نیز حاضر نشدند چون اینها خوب می دانستند و می شناختند كه سزاوار تر ین مردم كیست تا دست خود ر ا به دست او رسانند و زمام خود را تقدیم او دارند.

برا ء دوباره در چهرۀ یك یك اینها در تاریكی دقت كرد و خوشدل شد زیرا می دید كه برگزیده ترین مردم در اینجا جمع شده اند تا آن حق و عدلی كه او بدان

ص: 392

ایمان محكم دارد یاری كنند اینان در زیر پردۀ تاریك شب و دور از چشمها و گوشهای هرزه در این فضا جمع شده اند تا مشورت و تدبیر كنند.

اینان برترین اصحاب رسول الله و نزدیك ترین از هر كس به او هستند و هیچ مقصود و آرزویی دور هم جمعشان نمی كند و به اقدامشان وا نمی دارد مگر آنكه به حقانیت و عدل آن تا سر حد تقدیس ایمان داشته باشند اینان از آنگاه كه حق را تشخیص دادند پا  به پای آن پیش رفتند و هیچ نیرو و سختی و شكنجه و  آزاری آنان را حتی اندكی بر نگرداند، همین بس كه در  میان اینان یگانه مرد غفار، ابوذر هست، همان مردی كه پیش از دعوت رسول خدا خدای را پرستش كرد و پیش از آنكه اسلام به او رسد، او در جستجوی آن برآمد و كوشید تا خود را به محمد صلی الله علیه و آله رساند ... خود را  شتابان به او رساند زیرا دل روشنش آمادۀ گرفتن نور هدایت بود روی آورد اسلام آورد به راه افتاد و سخنان پیمبر در بدرقۀ راهش بود: «ای اباذر پوشیده دار به سرزمین خود برگرد چون ظهور ما را شنیدی بازگرد» اباذر دانست كه این دستور از ترس قریش است كه اگر ایمان خود را در مكه آشكار سازد از هیچ ستم و شكنجه ای نسبت به او دریغ نمی دارند، در جواب رسول خدا گفت: «به آن خدایی كه تو را به حق برانگیخته می روم در میان آنان فریاد می زنم و این حق را اعلام می كنم...»

رفت و فریاد كشید و آزارش دادند آنهمه آزار او را از اعلام حق باز نداشت باز همی فریاد می كشید و بی پرده حق را اعلام می كرد چون او برای حق چنان نیرویی می دید كه هیچ نیروی ناروا و ناحقی بر او چیره نمی شود هر چند فشرده باشد، شعار اباذر در راه خدای تعالی پیوسته همان وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود كه روزی به او گفت: «ای اباذر در راه خدا از هیچ سرزنش ناروایی نترس!» همین بس كه در میان این جمع عمار بود، فرزند سمیه آن بزرگوار زنی كه در راه نگهداری اسلام جان سپرد و عمار ایستاد نگاه می كرد و نمی توانست آن شكنجه های جانگداز را از او و از پدر و از خود باز دارد بنی مخزوم ستم پیشه دورش را گرفته بودند و آهن داغ را بر بدنش می چسباندند و از هرگونه شكنجه كوتاه نمی آمدند، و عمار در برابر آنهمه رنج و سختی بردبار بود و نصیحت و تسلیت رسول خدا در گوشش رفت و آمد می كرد. «صبر ای ابا یقظان»

ص: 393

همین بس كه در میان آن جمع سلمان پارسی بود ....

این بزرگوار مردی كه برای رسیدن به آیین حق كشور و كاخ خود را پشت سر گذارد تا هر جا باشد خود را به آن برساند دل از وطن كند و اصفهان را ترك گفت:و جامۀ چركین مجوست را بیرون افكند و سر به بیابان ها گذارد و به سوی شام رهسپار شد و در هر گوشه و كنار دنبال نور هدایت بود، به مسیحیت گروید باز در هر جایی  می گشت و به هر شهری از زبان ترسایان و دیرنشینان و اسقفان نور هدایت را می جست از اینجا به آنجا تا به (عموریه) رسید اسقف این شهر به او گفت: آن حقی كه تو جویایي از زبان مردی خواهی شنید كه در سرزمین عرب برخیزد و قوم خود را به هدایت خواند و آن قوم ظالمانه او را از شهرش مجبور به هجرت كنند و به شهری در میان دو كوه از سنگ سیاه كه در میانش نخلستانهاست وارد شود «یثرب»(1).(2)

سلمان دنبال حق همی پیش می رفت و زمین پیمایی را دنبال میكرد تا به

ص: 394


1- همان، ص 273 الی 278.
2- شهر مدینه پیش از هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله قصبۀ گمنامی در میان صحرای جزیره بود و به نام یثرب، رهسپار شدن سلمان فارسی اصفهانی به سوی این قصبۀ گمنام در میان بیابان شنزار جزیره از آیات نبوت است. گویند: چون به این قصبه رسید عربی اسیرش كرد و به نام برده به مردی يهودی اش فروخت، سلمان در میان نخلستان آن یهودی كار می كرد و بر طبق نشانی كه داشت چشم براه بود. چون رسول خدا صلی الله علیه و آله در قبا یك فرسنگی يثرب وارد شد سلمان طبقی از خرمای تازه با خود برداشت و در میان اجتماع مردم نزد رسول خدا گذارد، آن حضرت فرمود این چیست؟ گفت شنیدم مردمی غریب هستید كه به این سرزمین وارد شده اید برای شما صدقه آورده ام، رسول اكرم به اصحابش فرمود: نام خدا را بر زبان آرید و بخورید و خود دست نگهداشت، ... سلمان یك انگشت خود را خواباند و به زبان فارسی گفت «این یكی» رفت و طبقی دیگر از خرما باز آورد و نزد آن حضرت گذارد، حضرت فرمود: این  چیست؟ عرض كرد: چون دیدم صدقه نخوردید، هدیه آوردم آن حضرت فرمود بخورید و خود هم از این خرما خورد، سلمان دو انگشت خود را به هم گذارد و گفت: «این دو» پس از  آن پیراهن از شانۀ رسول خدا كنار رفت و نشانی سوم كه خال سیاهی در شانۀ راست آن حضرت بود دید و آن را بوسید و داستان خود را شر ح داد. اینها نشانیهای مخصوصی بود كه از ترسایان و علمای اهل كتاب به او رسیده بود.

گمگشته خود یعنی سرچشمۀ هدایت رسید، چون به مقصود رسید و به پیمبر دل بست، خدمتش عرض كرد:

ای رسول خدا من مردی پارسیم جوانی نورس بودم از كشورم بیرون آمدم تا آیین خود را بیابم اكنون بردگی مرا از تو بازداشته.

محمد صلی الله علیه و آله اندكی تأمل فرموده آنگاه فرمود: «مكاتبه كن»(1)

سلمان می گوید آری مكاتبه می كنم چون مالی ندارم قرار می گذارم قطعۀ زمینی را برایش احیا گردانم و نخلستانش كنم « با آن یهودی مكاتبه شد»

و رسول خدا با این قرارداد موافقت فرمود و اصحاب را دستور داد به برادر خود كمك كنید و خود  نیز به كمك برخاست و به سلمان فرمود تو گود بردار و محل كشت را آماده كن تا من به دست خود كشت كنم.

دست حضرت به هر چه می رسید به آن بركت می بخشید....

............................

براء بن عازب هر آنچه در خاطر داشت كه از حق و عدل باید پیروی كرد می دید كه در این جمع است می نگریست در این انجمن برگزیدگانند ... مقداد بن اسود، حذیفه بن یمان عبادة بن صامت، ابوالهیثم بن التیهان و غیر اینها از اصحاب رسول خدا هستند كه از بیعت با ابابكر سرباز زدند، برای آنكه می دانند در میان مردم، دیگری هست كه بیعت با او سزاوارتر از هر كس دیگر است اكنون اینها دور هم جمع شده اند و سخنشان یكي است كه حق باید به صاحب حق برگردد. (2)

عمار گفت: تیم را چه حقی در این كار است؟ ... زمامداری خلق حق رسول خدا بود اكنون هم برای برترین مردم پس از رسول خدا است ... آری طایفۀ انصار حق كشی كرد!

در پایان انجمن رأی بر این قرار گرفت: از آنجا كه مهاجرین برای انتخاب خلیفۀ رسول خدا از دیگران مقدم هستند و بیعت سقیفه بدون نظر آنان انجام یافته

ص: 395


1- همان، ص 279الی 281.
2- همان، ص 273 الی 278.

و انصار هم كه در آغاز غافلگیر شده اند اینك به خود آمده متوجه شده اند كه حق واگذاری خلافت را به ابابكر نداشته اند و گفتگوهایی را میان خود دارند كه این بیعت را بازگردانند، بنابراین باید كار خلافت به شورای مهاجرین برگردد تا هر چه خواهند نظر دهند.

در میان مردم نیز شهرت یافت كه انصار می خواهند بیعت ابابكر را نقض كنند ابابكر پیش از آنكه كار دیگرگون شود و دیدیم كه در سقیفه مرد كارآزموده ای بود منتظر ننشست و آن شب در این اندیشه بود كه چون صبح شود  پیشدستی كند و دومین تیر خود را به هدف زند چنانكه نخستین تیر را هم او به هدف زد!

آن مرد اینكاره بود چون آفتاب سر زد چابك و شتابان خود را به مسجد مدینه رسانید و دو رفیقش را همراه كرد كه مردم را به مسجد بخوانند ...

«از آنجا كه گروه انجمن شب از نقشۀ ابابكر بی خبر بودند و آن را به خاطر نمی گذراندند غافلگیر شدند و كار و تدبیرشان به سامان نرسید!

عمربن خطاب در میان مردم به پا خاست و آغاز سخن كرد:

ای مردم! خداوند به وسیلۀ برگزیده ترین شما كار شما را سامان بخشید و شما را از پراكندگی رهانید رفیق رسول خدا اینجاست برخیزید و با او بیعت كنید!

آنچه شك و شبهه ای ندارد این است كه همان رفیقی كه برگزیده شد [یعنی ابابكر] به آن برتری كه عمر درباره اش گفت خود اقرار نداشت.. چرا كه او به آرامی بالای منبر رفت و گفت:

«ای مردم ... من به زمامداری شما انتخاب شدم در حالی كه بهتر و برتر از شما نیستم.»

اگر ابابكر به حق سخن می گفت پس همین كه گفت، اعتراف به فضل دیگری است كه او دارای فضل و برتری است!..

هر چه بود بیعت بر طبق دلخواه این سه نفر [ابوبكر – عمر – ابوعبیده] انجام گرفت. و در روز دوم تودۀ مردمی كه بیعت نكرده بودند به بیعت با ابابكر كشیده شدند.

اینگونه انصار و پس از آنان بیشتر مهاجران در اختیار و بیعت ابابكر همدست شدند در این میان، ولی رسول خدا در كنار بدن پاك آن حضرت به سر می برد، و

ص: 396

آنچه از حوادث می گذشت خاطر او را جذب نمی كرد زیرا توجهش به رسول خدا و تجهیز او بود.

مردم پس از  بیعت دوم پراكنده شدند در حالی كه پیرامون مردی اجتماع كردند كه پیش از داستان سقیفه بنا بود پیرامون دیگری اجتماع كنند.

پراكنده شدند در حالی كه گروه های مختلفی بودند و هر گروهی از دسته ای تركیب شده بود، دسته ای خشنود بودند، و مردمی مخالف كه زیر لب آهسته سخنانی داشتند و برای درستی رأی خود دلیل اقامه می كردند. در میان این دو دسته گروه بی رأیی بودند كه اكثریت داشتند و از اكثریت پیروی می كردند، زیرا اینها نه هوشی داشتند كه آنان را به حق هدایت كند و نه اهل بررسی و تحقیق بودند، تنها دلیل و راهنمای اینان توجه عموم بود و دنبال اكثریت به راه افتادند و راه درست را همین می پنداشتند.

كسانی هم كه در این دو بیعت حاضر نشدند دچار پراكندگی بودند و از هر دسته سخنانی می شنیدند و رأیی می گزیدند [شما هم اگر در آن روز و آن زمان بودی و می توانستی آنچه پیش از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شده بود و آنچه بعد از فوت آن بزرگوار اتفاق افتاد را در نظر بگیری و همه زوایای بیعت و خلافت را رعایت كنی. آیا از كدام دسته و نظر در عمل پیروی می كردی و امروز آیا چه نظری؟...]

خلاصه اگر نظر و رأیی به گوشت می رسید كه آن پیر سالخورده بیان كرد آنگاه كه می دیدی آرام آرام قدم بر می دارد و با چشم كم نور خود به هر سو با دقت می نگرد، به گوشش سر و صدای در هم و برهمی می خورد و به سوی او نزدیك می گردد، چون چشم مردم از دور به او می افتد كه به سوی آنان نزدیك می شود، با نظر تعظیم به او می نگرند ... و چون به آنها می رسد برایش راه باز می كنند و ساكت می شوند می شنوی كه می پرسد:؟

« این سر و صدا چیست كه به راه انداخته اید؟»

به او می گویند: «پسر تو زمامدار خلافت شده است!»

پیرمرد سری تكان می دهد و به راه ادامه می دهد و آرام آیاتی از قرآن را تلاوت می كند.

ص: 397

دوباره روی می گرداند و از جواب دهنده می پرسد. «به چه مناسبت او را زمامدار كردند؟»

جواب می شنود: «برای سالخوردگی اش»

می گوید: «من كه سالخورده ترم»

دستی به ریش سفیدش می كشد و تبسمی بر لب از میان مردم عبور می كند)(1)

......................

ابوبكر برای تثبیت پایه های حكومتش به خاندان پیغمبر وعده دهد

پس از دفن رسول خدا دیری نپایید كه اندیشه ها به كار افتاد و از زیر فشار اندوه بیرون آمد و هر كس بر طبق میزانی كه داشت یا میل قلبی خود به بررسی موضوع پرداخت. از آنجا كه هنوز هیبت خلیفه در دلها قرار نگرفته بود، مردم دسته دسته گرد هم جمع می شدند، گاهی پنهان و گاهی آشكارا نظر و عقیدۀ خود را می گفتند.

اهل بیت پیمبر در بیعت دوم هم مانند بیعت سقیفه در خانۀ خود دور هم جمع بودند و اهمیت نمی دادند كه مردم از آنان روی برگردانند، یا به آنان روی آورند و به یاریشان برخیزند ماتم رسول خدا و كار تجهیز آنحضرت چنان مشغولشان كرده بود كه گویی از دنیای مردم و تلاش هایی كه برای به دست گرفتن قدرت می شد، بیرون بودند.

ولی ابابكر آرام و قرار نداشت! چون پایه و بنای خلافت خود را سست و نااستوار می دید و برای پایداری و نگهداری آن تا مدتی باید ستونهایی به كار برد داستان فضای بنی بیاضه [آن شب براء بن عازب و رفقایش عمار، مقداد، ابوذر و دیگران] جلو چشم پیرمرد بود كه همین شبهای گذشته گروهی از گزیدگان مهاجر در آنجاجمع شدند تا این بیعت [نیم بند پیشدستانه] را بر هم زنند؛ و او باز پیشدستی كرد و بیعت دوم را ساخت و تدبیر آنان را بر هم زد. و نیز از یاد

ص: 398


1- همان، ص 279الی 281.

نمی برد كه علی علیه السلام و عباس و دیگر آل محمد صلی الله علیه و آله و اصحاب گزیده ای كه پیرو آنان هستند، و در اجتماع امروز صبح مسجد حاضر نشدند، و چون اینان برگزیدۀ مردان اسلام اند و از این اجتماع روی گرداندند، مردم دربارۀ این بیعت و درستیش دچار تردید شده اند، شیخ می اندیشید: اگر اینان را برای بیعت بخواند چه بسا آشكارا سرپیچی كنند و بر آنان هم [این مخالفت] می سزد گر چه گردنشان زیر شمشیر باشد، از این گذشته، شیخ می دانست كه نظر و رأی اینان همه وابسته به اشاره و نظر فرزند ابیطالب است اگر پذیرفت می پذیرند و اگر نه . نه . و راهی برای پذیرش او نیست.

این مرد مطلب را از هر سو زیر و رو كرد و بارها در آن اندیشید و می دید كه با این حال حكومتش را قرار و ثباتی نیست و نخواهد بود چه بسا این حزب مخالف پس از این هر روز در فضایی دور هم جمع  شوند ... و خواه ناخواه كاری كه در بیعت سقیفه به دستش آمده از  دستش بیرون رود.

با دو رفیقش به مشورت پرداختند عمر گفت: اینان را به بیعت وادار كن. ابابكر گفت اگر نپذیرفتند؟ ... چون در اجتماع مسلمانان شكاف ایجاد كرده اند باید به سزای كار خود برسند.

ابو عبیده با آن نرمی و روح مدارا كه داشت به ابوبكر گفت: مغیره را بخوان چون او صاحب نظر است.

مغیرة بن شعبه همان رأی و روشی را پیشنهاد كرد كه همیشه و از قدیم وسیلۀ پیشرفت كار طبقات حاكمه و بقای تسلط آنان بوده است اندكی تأمل كرد و گفت:

راهی به نظرم نمی رسد جز اینكه اجتماع این دسته از مردم را پراكنده سازی.

ابابكر پرسید: از چه راه و چگونه؟

برو نزد عباس و به او وعده بده كه برای او و فرزندانش از خلافت بهره ای قرار خواهی داد.

آنوقت چه خواهد شد؟

پس از آن دیگر از علی علیه السلام میاندیش ...

روی همین نظر ابابكر به راه افتاد، عمر هم به دنبال او چون نزد عموی پیامبر

ص: 399

رسیدند خلیفه آغاز سخن كرد؛

اباالفضل ... مردم مرا والی خود كردند اكنون پیوسته به گوش می رسد كه كسانی این را نمی پذیرند و بر خلاف عموم مسلمانان سخن می گویند و اینها شما را پناهگاه قرار داده اند اینك یا شما هم با دیگران مردم موافقت كنید و در رأی عموم وارد شوید، یا این مردم را از كاری كه با میل خود انجام داده اند برگردانید پیر سیاستمدار و كارآزمودۀ بنی هاشم سخن خلیفه را چنین رد كرد.

ابابكر! تو آنچه خواستی و بدان دست یافتی اگر حق رسول خدا را خواستی پس حق ما را گرفته ای ...! اگر حق مؤمنین است ما هم از مؤمنین می باشیم! ... اگر از جانب مؤمنین پذیرفتن آن واجب بود، چون از جانب ما نبود پس واجب نبود، چه ناسازگار است این گفته ات: كه نمی پذیرند و مخالفت می كنند، با آن گفته ات: كه مردم به تو مایل شده و والیت ساخته اند!....

عمر با همان روش تند و زننده ای كه داشت خود را به میان انداخت: «ما روی نیاز به تو نیاورده ایم، تنها برای این آمده ایم كه مبادا در كار اجتماع مسلمانان از سوی شما خرده گیری شود و شومی آن شما و آنان را فراگیرد. اینك در كار خود و عامۀ مسلمانان خوب بیاندیشید»

ابابكر نگران شد كه مبادا این سخن عباس را به خشم آورد، با آنكه برای راضی ساختن او آمده اند، بیدرنگ گفت:

«ابا الفضل .. چون تو عموی رسول خدا و مهتر این خاندانی نزد تو آمده ایم تا برای فرزندانت نصیبی از این كار قرار دهیم ....»

ولی عباس نگذاشت ابابكر سخن خود را به آخر برساند، به روی او خیره شد و پیشنهادش را با این لحن برگرداند:

«اینكه می خواهی بدهی حق تو است یا حق مؤمنین یا حق خود ما؟ ابابكر، اگر از حق خودت به ما حقی می دهی آن را برای خودت محكم بدار و اگر حق مؤمنین است تو را چه رسیده كه در حق آنان قضاوت و تصرف كنی؟ ... و اگر این حق از آن ما می باشد ما راضی نیستیم كه بخشی بدهی و بخشی بازداری!.... ولی شما را می بینم كه  حق محمد صلی الله علیه و آله را از اهل بیتش گرفتید و از خانه اش بیرون بردید!» ابابكر گفت:

ص: 400

رسول خدا از ما و شما هر دو بود اباالفضل.

عباس لبخندی زد و شانه اش را به علامت بی اعتنایی تكان داد و گفت: «آنچه گفتم برای این نبود كه تو را از كاری كه وارد شده ای باز دارم، نه به خدا، ولی هنگام بیان حقیقت حجت و دلیل را بهره ایست! .... ابابكر اگر رسول خدا از ما و شماست، این را بدان كه رسول خدا از درختی است كه ما شاخۀ آن هستیم و شما همسایگانش ....»

علی علیه السلام كنار قبر پیمبر صلی الله علیه و آله

شاید دشوارترین هنگام اندوهی كه آدمی گذرانده همان شبی بود كه علی علیه السلام گذراند، پس از آنكه پیكر عزیز رسول خدا را در میان لحد گذارد و از قبر بیرون آمد تا خاك بر آن ریزد ..... در آن دل شب كنار قبر ایستاد ...ساعتی بود كه به حساب زمان نمی آید، آن قطعه زمان در روح علی علیه السلام سراسر تبدیل به شعور و احساس و سوز و گداز و حسرت گردید قلبش از جا كنده شد و ضربان آن، دقیقه و ثانیه هایی گردید كه سیر زمان را كند كرد و به حساب شعور قرنها و روزگار گذاشت! ... علی كنار قبر ایستاد و می توان گفت در این حال سرا پا چشم بود، چشمش خونبار كه احساس درون قلب گداخته خونین از آن برون می ریخت، چشمش از آن قطعه زمین بر نمی گشت، همان قطعه ای كه پیكر محمد صلی الله علیه و آله را در برگرفته و پوشانده بود، مگر می شود از این در خاك خفته ای كه از چشم دور و به دل نزدیك است دل و دیده برگیرد؟...

كسی چه می داند كه آن شب بر علی علیه السلام چه گذشت؟ ...و با اندیشه های خود چگونه به سر برد؟ چه می اندیشید و چه اندیشه ها به سراغش می آمد؟

اگر می توانست با خود به سر برد، شاید فشار اندوهش آسانتر بود، باید به خانه برگردد، تا فاطمۀ پر و بال سوخته را دریابد آن فاطمه ای كه ماتمهای گذشته یك باره به سراغش آمده، چگونه بر ماتم این پدر مهربان كه از چشمش دور شده و اندوه او دلش را پر كرده اشك بریزد؟ ... صبر و تحمل برای دیگر مصیبتها است، نه این مصیبت خرد كننده، آیا حالی برای صبر، و قطرۀ اشكی در دیده اش باقیمانده است؟ آیا گوشه ای از قلب هست كه اسلحۀ مصیبت مجروح

ص: 401

نكرده باشد؟ ... در گوشه ای از حجره كه فاصله اش با قبر پدر یك دیوار است نشسته زانوها را در برگرفته دیگر قدرتی برایش نمانده است و بنیان زندگی اش از هم فرو ریخته، سراپا بهت زده رنگ رخساره اش پریده  و زرد شده بیشتر به پیكر بی روح ماند.

این فاطمه علیهاالسلام است!؟ در چشم علی علیه السلام؟! .. علی علیه السلام می دانست كه او در برابر طوفان مصایب همیشه استوار است. اما اینك می نگرد كه چنان صبر و توانایی خود را از دست داده كه سیلاب حوادث او را با خود می برد، این مصیبت و ماتمش بر پیمبر آغاز و نهایت مصایب و اندوهش است كه هیچ مصیبت و اندوهی بدان نمی رسد.

پس از ساعتی علی علیه السلام می نگرد كه فاطمه علیهاالسلام از جای خود حركت كرد و همی می خواهد برخیزد ولی نمی تواند كوشید تا از جای برخاست و بر پاهای لرزان و ناتوان خود ایستاد و آهسته آهسته به سوی در خانه به راه افتاد، علی علیه السلام خود را به او رسانید با او می رود و چیزی نمی گوید مبادا سكوت و بهتی كه او را فراگرفته بر هم زند، می داند مقصود فاطمه علیهاالسلام چیست و به كجا می رود، می داند كه فاطمه علیهاالسلام بیش از این نمی تواند از خاك پدر دور بماند، همین چند ساعت دوری از پدر محبوبش بر او روزگارها، سالها گذشته است. روز بالا آمده نور آفتاب فضا را پركرده فاطمه علیهاالسلام از جلو و علی علیه السلام از پشت سرش نزدیك مرقد پاك رسول خدا رسیدند ... فاطمه حیرت زده بی اختیار دور آن مرقد می گردد و خیره خیره نگاه می كرد، گویی منفذ می جست تا خود را به پدر برساند، نفسش به شماره افتاده بود، مانند مرغی كه در قفس افتاده دل دل می زد، از مژگانش باران اشك می ریخت، خود را به روی قبر پدر انداخت و روی و گونه بر خاك قبر همی مالید، و خاك نمناك قبر را مشت مشت بر می داشت و نزدیك لبها و چشمش می برد، با آب دیده آن را تر می كرد و می بوسید و می بوسید هیچ بیننده ای تاب دیدن این منظره را نداشت كدام دل بود كه نلرزد و كدام چشم بود كه نگرید های های صداها به گریه بلند شد. نالۀ جانسوز زهرا علیهاالسلام به گوش می رسید كه برای پدرش زبان گرفته بود، دیگر تاب و تحمل برای كسی نمانده بود، علی علیه السلام نزدیك رفت و با ملاطفت زیر بازوی فاطمه علیهاالسلام را گرفت و به پایش داشت

ص: 402

زانوهای فاطمه علیهاالسلام تاب نداشت قدمی به جلو برمی داشت و رو به سوی قبر برمی گرداند.

و حجره را با آه و ناله ترك گفت....

...........................

عمر نیك بدوش كه بهره ای از آن توست!!!

این بار ابابكر برای پیشرفت كار خود چنین صلاح دید كه به بیشۀ شیر حمله برد!

هنوز آفتاب پهن نشده بود، اندیشه و احتمالاتی در ذهن ابابكر شروع به رفت و آمد كرد: بی شك عباس گفتگوهای روز گذشته و پیشنهاد آن معامله را از برادرزاده اش پنهان نمی دارد، رسیدن این گفتگو به گوش علی علیه السلام او را بیش از پیش خشمگین خواهد ساخت، چون می نگرد كه هم حقش را ربوده هم توجهی به او نكرده است، پس شاید پس از این قوای خود را برای مقابله و مبارزه، آماده سازد.

در این هنگام مدینه داشت به خود می آمد، و آن حال بهت و اندوه زدگی رخت بر می بست، اكنون مردم می توانند قضایا را درست بررسی كنند و آنچه تا حال متوجه نبودند، متوجه شوند و در یابند و آن حال سكوت كه به صورت تسلیم و اقرار می نمود، از میان رفت و زبانها به كار افتاد و گفتگوی از میان رفتن حق رسول خدا آهسته، و آشكار زبان به زبان می گشت.

ابابكر به حساب خود بیعت را تمام می دید، اكنون باید برای هر اقدامی آماده شود، و از عاقبت تردید و سستی بیاندیشد، با آنكه – بر طبق اعتراف خودش – خود را برای امارت و خلافت شایسته ترین مردم نمی د انست، ولی عقیده داشت اگر مردم در اجرای برنامه هایی كه دارد به دست و زبان یا ریش كنند از روش حق منحرف نخواهد شد چنانگه روز گذشته در ضمن خطبۀ خود گفت:

«سپس ای مردم من زمام دار شما شدم و بهتر از شما نیستم، اگر خوب عمل كردم یاری ام كنید، و اگر بد كردم و كج رفتم را ستم كنید...»

ولی امروز دیگر نمی توانست به پای آن پیمانی كه با خدا بسته بایستد و پیش

ص: 403

رود، و آن برنامه خود را اجرا كند، آری هیچ قدمی نمی توانست بردارد مگر آنكه زیر پای خود را محكم سازد مبادا سست شود و فرو ریزد!...

با دو تن رفیقش ابن جراح و عمر به سوی خانۀ علی علیه السلام روان شد، هر چه می توانست با فروتنی و نرمی با او سخن گفت، ولی علی علیه السلام روی حق خود ثابت بود و تسلیم سخنان نرم ابوبكر نشد، گر چه برای به دست آوردن حق از دست رفته اش نمی خواست سختی نشان دهد یا مردم را بشوراند.

ابابكر خواست برای تسلیم ساختن او نگرانش كند و دربارۀ از میان رفتن وحدت مسلمانان او را بترساند، گفت:

«پسر عموی رسول خدا و شوهر دختر او می خواهد اجتماع و اتحاد مسلمانان را بر هم زند؟ عباس كه در آن مجلس حاضر بود بیدرنگ گفت:

«هیچ كس به مقام رسول خدا صلی الله علیه و آله از او  شایسته تر نیست!»

علی علیه السلام با آرامی و اطمینان گفت:

«این مقام مرا می سزد بدین جهت به شما دست بیعت نمی دهم و شما برای بیعت كردن با من سزاوارترید ....»

ابابكر گفت:

«آیا بیعت با من بدون رضایت مردم بود؟»

علی علیه السلام گفت:

«شما برای اثبات برتری خود بر انصار، دلیل آوردید كه محمد صلی الله علیه و آله از شماست و انصار از این راه زمام خود را به دست شما دادند. من هم برای اثبات حق خود دلیلی جز همانكه برای انصار آوردید، نمی آورم.»

عمر گفت:

«رسول خدا از ما و شما بود»

علی علیه السلام نگاه تندی به او كرد و خشمگین گفت:

«ما در حال حیات و ممات رسول خدا به او اولی هستیم، ای عمر ما آل پیمبر و موضع سر او، و پناهگاه امر او، و صندوق علم او می باشیم ... هیچ كس از این امت را به پایۀ آل محمد صلی الله علیه و آله كه سرچشمۀ خیر از آنان به سوی اینان جاری شده هرگز برابر نمی توان دانست!...»

ص: 404

در اینجا همان تندخویی عمر به سرش آمد و بی درنگ و اندیشه گفت:

«اكنون جز بیعت كردن چاره ای نداری.»

علی علیه السلام به روی آن بانگ زد: «ای زادۀ خطاب، تو مرا به بیعت ملز م می كنی» ابابكر با همان لحن آرامی كه داشت گفت: «اباالحسن، مردم مرا به زمامداری خود برگزیده اند من دوست دارم تو هم در كاری كه مردم وارد شده اند وارد شوی ...»

عمر دنباله سخن او گفت:

«ای خلیفۀ رسول خدا همینكه مردم با تو بیعت كردند بر اوست كه اطاعت كند» علی علیه السلام چون شیر خشمگین بر او بانگ زد و با لحن تمسخر به او گفت:

«ای عمر نیك بدوش كه بهره ای از آن، تو راست امروز، برای او محكم ببند تا فردا به تو برگرداند!....»

آنگاه به سوی ابابكر روی آورد و گفت:

«آری به خدا تو این جامۀ خلافت را به ناروا و بدون تناسب بر اندام خود آراستی با آنكه می دانی كه من نسبت بدان مانند قطبم به سنگ آسیا. از قلۀ بلند من سیل «علوم و فضایل» همی فرو می ریزد و مرغ بلند پرواز به اوج من نمی رسد!...»

عمر باز خواست سخن گوید، ابابكر جلو او را گرفت كه مبادا كار به جای بد بكشد و گفت: عمر آرام بگیر!

در حالی كه از جا برخاست [ابابكر] و به سوی در روان شد روی به علی علیه السلام نموده و گفت: «اباالحسن بر تو تكلیفی ندارم، اگر بیعت نكنی تو را ملزم نمی دارم. ابابكر بیرون رفت و رفیقش به دنبال او ....ابو عبیده به جای خود نشست تا با زبان نرم خود در علی علیه السلام نفوذ كند و بدانچه دو رفیقش دست نیافتند دست یابد. آری ابن جراح برای آنكه بتواند از آل پیغمبر صلی الله علیه و آله بیعت ستاند از هر سو دربارۀ اسلام سخن گفت: از حلقۀ اتحاد مسلمانان و خطر پراكندگی آنان، از اوصاف خلیفه و اهل بیت او و خواست مردم در مورد زمامداری، او سخن می گفت: و علی علیه السلام در میان خاندانش نشسته گوش می داد و در جواب این مردی كه دست او در نصب ابابكر به خلافت كار كرد پیش از آنكه اندیشۀ آن از خاطر ابابكر بگذرد – ساكت بود! ...تا در پایان سخن كه گمان می كرد اثری كرده گفت: «ای عموزاده ....تو جوانی و اینان پیرمردان قوم تواند، تو در كارها مانند آنان تجربه

ص: 405

آموخته نیستی.»

علی علیه السلام با آرامی و بی اعتنایی در جواب گفت: «آری از جهت سن بر او تقدم ندارم!» [ابوعبیده گفت:] «پسر عمو پس چرا بیعت نكردی؟ ... من ابابكر را برای زمامداری نیرومندتر از تو می بینم».

علی علیه السلام بی درنگ او را به عنوان پرسش پاسخ داد:

«شما بهترید یا رسول خدا؟»

«البته رسول خدا»

رسول خدا صلی الله علیه و آله اسامة بن زید را  به فرماندهی سپاهی گماشت كه در میان آن همین پیران قوم تو بودند و بچگی او را عیب ندانست!» ابو عبیده جوابی نداشت. ابوعبیده چون این داستان را می دانست دیگر برای انجام مقصود خود در مقابل  علی علیه السلام راهی نمی دید و جایی برای سنجش سالخوردگی و خوردسالی برایش باقی نگذاشت ناچار سخن خود را با چند جمله ای كه آمیخته با ملایمت و نرمی و ظاهرسازی بود تمام كرد «پسرعمو، مقصود من از اینكه گفتم تو خردسالی این بود كه اگر زنده بمانی و زمانی بر تو بگذرد، تنها تو سزاوار زمامداری می باشی، زیرا در فضل و دین و علم و فهم و نسب و خویشاوندی از همه برتری»

ولی این سخن رقیق و ملایم بیش از پیش علی علیه السلام را به هیجان آورد و با صدایی بلند به او گفت:

«خدا را خدا را ای گروه مهاجران ... شما می خواهید خلافت و وراثت محمد صلی الله علیه و آله را از خانۀ او بیرون برید و در خانه های خود جای دهید و آنان را از مقام خود بركنار كنید!... آری به خدا ما اهل بیت تا در میان ما قاری كتاب خدا و فقیه در دین خدا عالم به سنن رسول خدا و بینا و توانای در ادارۀ خلق و نگهبان و قسمت كنندۀ میان آنان به عدل است از شما سزاوارتریم ...»

اندكی درنگ كرد و دوباره با لهجۀ آرام و مطمئن دنبالۀ سخن را آورد:

«به خدا سوگند ای ابوعبیده خلافت در میان ما است ... در میان ما می باشد پیروی هوا را نكنید كه از  راه خدا گمراهتان می كند و از حق بسی دور می مانید.»

و با این سخن دنبالۀ هر سخن و گفتگویی را برید.

ص: 406

استمداد فاطمه علیها السلام برای استیفای حق شوهر

برای آنكه كار ابابكر به آرامی سامان یابد سزاوار این بود كه نزد عباس نرود و سزاوارتر این بود كه با زبان خود از علی علیه السلام بیعت نخواهد چه رسد به آنكه با زبان تند و سركش ابن خطاب آن را بخواهد ولی این مرد مشورتی كرد و آن را به اجرا گذاشت و در پایان كار معلوم شد كه رأی دهنده و رأی گیرنده هر دو به راه خطا رفته اند! علی علیه السلام پیوسته از حكومت بر مردم روی می گرداند، مگر آنكه حكومت به او روی آورد و به درخانه اش آید، عباس از رفتن حكومت از دست سزاوارترین مردم تأسف می خورد و از روی گرداندن مردم از او رنج می برد ولی چون او خود را كنار كشیده چه می توانست كرد آری [ابابكر] با مشورت و رأی مغیره نزد عباس رفت تا شاید او را راضی كند، نزد كسی رفت كه در هشیاری و سیاست كم نظیر بود، و برای نگهداری حق خویشاوندانش هیچ روش و زبانی در او تأثیر نمی كرد، چنانكه شنیدیم با جمله ای كوتاه و رسا خلیفه را به جای خود نشاند و زبان او را از هر سخن و دلیلی بست. ما وقتی بیان و دلیل عباس را با بیان علی علیه السلام یكجا بیاوریم خوب معلوم می شود كه ابابكر در همانكاری كه امید سود داشت بسی زیان كرد، او به خانۀ عباس و علی علیه السلام رفت و یقین داشت كه آنان را راضی و موافق می سازد، ولی اینگونه رفتار و گفتار او آرامش آنان را بر هم زد و مخالفتشان را برانگیخت. عباس كه ناچار برای پیروی از علی علیه السلام لب فروبسته بود، دیگر نمی توانست ببیند كه برادر زاده اش هدف دسیسه بازی گردیده و مخالفین میان او و عمو و كسانش رفت و آمد می كنند علی علیه السلامكه دربارۀ ربودن حقش صبر گزیده و جامه دركشیده و به گوشه ای آرمیده است چگونه خشم سراپای او را نگیرد كه می نگرد ربایندگان حقش آرام نمی گیرند جز آنكه او را از هر راه كه می توانند وادار به تسلیم كنند، همان  سكوت او برای پیشرفت كارشان بس بود، دیگر نیازی بدین نداشتند كه گاهی از او ببرند و گاهش بیازارند)(1)

علی علیه السلام كه روحیه و نفسیات، و سوابق قریش را به خوبی می دانست، و با

ص: 407


1- همان، الی ص 208.

نظر واقعیت می نگریست نه با چشم خیال بدین جهت چنین صلاح دید كه دامن دركشد و روی پنهان سازد و در گوشۀ خانه بنشیند، نه برای خلافت برخیزد و نه وضع  حاضر را تحمل كند، اگر می نگریم كه چند تن از اصحابش دور هم جمع می شدند و با هم مشورت می كردند كه حق او را از دست غاصبین بیرون آرند، تنها محرك اینان خلوص نیت و ایمانی بود كه پس از رسول خدا به مقام او داشتند؛ همان وقتی كه علی علیه السلام مشغول غسل و كفن رسول خدا بود داستان بیعت با ابابكر در سقیفه به گوشش رسید، ولی او نه دست از كار خود كشید و نه انصار را برای نقض بیعت  تحریك و نه بدان اعتراض كرد پس از آن خبر بیعت روز دوم به او رسید و او همچنان ساكت و آرام بود و از بی یاری خود و روی گرداندن مردم رنج می برد و درد خود  را پنهان می داشت و جز كناره جویی و گوشه گیری چاره ای نمی دید.

ولی چنین به نظر می رسد كه  ابابكر از این سكوت و كناره گیری نگران شده به تكاپو افتاده نزد عباس رفته تا شاید میان عمو و برادرزاده را بر هم زند یا به راه افتاد تا شاید با زبان نرم خود یا لحن تند عمر یا چرب زبانی ابوعبیده از او بیعت بگیرد.

راستی كه این كار و درخواست در نظر علی علیه السلام ستمی آشكار و بس ناروا بود، آیا شدنی است كه مردی ببیند حقش را برابر چشمش بربایند، آنگاه از او بخواهند كه بدین تن دهد و با زبان خود اقرار كند؟! .. زبان علی علیه السلام پیوسته ترجمان قلبش بود، همان احساس و ادراك اش بود، كه به صورت سخن از زبانش جاری می شد، پس چگونه می توانست روش و روحیه خود را تغییر دهد؟ باور نداریم كه هیچ مرد با ارزش و شرافتی باشد كه بتواند ساكت باشد، بنشیند و ببیند با آنكه حقش ربوده اند و از آن چشم پوشی كرده باز مخالفینش دست برنمی دارند و پی در پی در حقش ستم روا می دارند آیا نباید اعتراض و از خود دفاع كند و دیگران را به كمك بخواند؟

اینجاست كه می نگریم علی علیه السلام در برابر روش ناجوانمردانه ای كه مخالفینش پیش گرفته اند، به خشم آمده می نگرد كه آنان میان او و عمویش به دسیسه كاری پرداخته اند و بدون آنكه احتیاجی باشد به اسلحۀ مكر و فریب دست برده اند.

ص: 408

دیگر علی علیه السلام سكوت و كناره جویی را جایز نمی داند [برای پاسخی هم به آیندگان باشد] و از جای برمی خیزد، تا شاید دادرسی و كمكی برای خود [یا جوابی برای آیندگان] بجوید چون از قریش بد كینه مأیوس است به سوی انصار روی می آورد.

او در تاریكی شب به خانه های انصار یكي پس از دیگری می رفت و تنها كسیكه او را همراهی می كرد و تنهایش نمی گذاشت همسر بیمار و ناتوانش بود، زهرای ماتمزده علیهاالسلام جز برای  یك مقصد و هدفی كه عالیتر از تأثرات نفس و برتر از تألمهای روحش بود نمی توانست و نمی خواست از خانه و بسترش كه كنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود بیرون رود آن هدف میراث پدر و حق علی علیه السلام در آن میراث بود.

فاطمه علیهاالسلام در این مرحلۀ زندگی بر خود  لازم می دانست كه به پاخیزد، دعوت كند، و تا می تواند بكوشد، او دوش به دوش شوهر مظلومش ایستاد، و با زبان كه تنها وسیلۀ دفاعش بود به او یاری می كرد، و با این عمل خدیجۀ كبری را به یاد می آورد و دوباره نشان می داد در این دفاع و كوشش با اخلاص و پررنج تابلوی گذشتۀ [رسول خدا صلی الله علیه و آله و خدیجه كبری علیهاالسلام ] را با سایه  روشنی های آشكار و خطوط برجسته آشكار می كرد، گویا محیط و چهرۀ همان مادر است كه نمایان و زنده شده.

ولی همان كسانی كه در آن روز به پدرش دست بیعت دادند و یاریش كردند امروز این دختر  را یاری نكردند، دیگر آن خوی عربی، آن روح پایداری آن خلق وفاداری از جان آنان رخت بربسته بود [و رفاه و راحت طلبی جایگزین شده بود] و خود شرمنده و سرافكنده بدین دگرگونی و سستی اقرار می كردند. می گفتند:

«ای دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله ...ما با این مرد بیعتی كردیم و گذشت.»

فاطمه با تعجب و انكار جواب می دهد:

«آیا دست روی دست می گذارید تا میراث رسول خدا صلی الله علیه و آله از خانه اش برده شود و در خانۀ دیگران جای گیرد؟»

در برابر این اعتراض، پا سخی نداشتند جز اظهار تأسف شرمگینانه و عذرخواهی «ای دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله ...اگر شوهرت پیش از ابابكر به ما روی

ص: 409

می آورد ما از او روی نمی گرداندیم.»

علی علیه السلام به آنها می گفت:

«آیا سزاوار بود كه من بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خانه رها كنم، او را بگذارم و بیرون آیم و برای به دست آوردن خلافت با مردم بستیزم؟...»

فاطمه علیها السلام وقتی از آنها مأیوس شد روی گرداند و عجب جملۀ كوتاه و جامعی گفت:

« به خدا ابوالحسن روشی پیش گرفت كه سزاوار بزرگی و كرامت او بود... و آنان كاری كردند كه حسابشان با خداست!...»(1)

در برابر خلافت پهلو تهی كردم و صبر را خردمندانه تر دیدم

(علی علیه السلام پس از این گفتگو دربارۀ بیعتی كه پیر بنی تمیم به آن دست یافته بود، از هر رفت و آمد با مردم سر برتافت و یكسره در گوشۀ خانه نشست و به اندیشه های خود روی آورد، رفیقش كتاب خدا بود كه اجزای پراكندۀ آن را جمع می كرد. ولی خانه اش كعبۀ آمال بود، كسانی كه به او دلداده و در برابر ابابكر سر فرود نیاورده بودند، پیوسته بدین خانه روی می آوردند هیچ روزی امثال زبیر و اباذر و مقداد و دیگر اصحاب همفكرشان آنجا را خالی نمی گذاشتند جمع می شدند، پراكنده می شدند، نه اجتماعشان او را قدمی جلو می برد نه پراكنده شدنشان به عقب وامی داشت، علی علیه السلام بعد از آنكه دید كار به دست ابابكر افتاده و مردمی در میان طرفداری از حق او و سبقت بیعت با رقیب او متحیرند، بر تصمیم خود به گوشه گیری پا برجا ماند، پی در پی خبرها می رسید كه انصار از یاری نكردنش پشیمانند و در دل رنج می برند ولی این خبرها در او تأثیری نداشت نه توجهش را برمی گرداند نه تكانش می داد، چه رسد به اینكه این خبرها را بررسی كند یا پشیمانی درونی مردم را دامن بزند تا به صورت فتنه درآید...(2)

ص: 410


1- همان، ص 211 الی 214.
2- همان، ص 215.

وه كه علی علیه السلام، از دست قریش چه ستمها كشید!... قریش در چهرۀ علی علیه السلام هاشم را می دید، عبدالمطلب را می دید، محمد صلی الله علیه و آله را پیش از  آنكه در برابر آیینش مغلوب شود می دید، با حسدی كه به او داشت، حسد نسبت به این سرور بزرگ هم ضمیمه شده بود، به علی علیه السلام حسد می ورزید چون پرچم برافراشته ای بود بالای سر آنها نام بلند او با علم و فضل با شجاعت قلب و زبان با هم برده می شد این نسبت و مقام بلند و این شرف پهناور و این مواهب بی مانند برای علی علیه السلام چیزی می خواست كه قریش آن را تحمل نداشت و نمی خواست، و برای ستیزه و مخالفت با او كه همان مخالفت با خاندان هاشمی بود به پا خاست و صفوف خود را برای پیروزی رقیب او بسیج كرد، تا پیروزی از آن رقیب و شكست نصیب كسی شد كه می بایست پیروز شود، [و حق او را بود] باز هم در این حال و گوشه گیری از او دست برنداشتند، و آن مردم كینه ورز و حسود این آرامش را برای او نمی توانستند دید، نمی خواستند در میان این طوفان او را در ساحل سلامت بنگرند، زیرا آنان از سلامت و راحت او ناراحت بودند. مردمی را جمع كردند و به راه انداختند و نفوس را به هیجان آوردند تا آرامش او را بر هم زنند و به محیط غوغایش كشند.

سهیل بن عمرو(1) پس از فتنۀ مكه به مدینه آمد، چون دید كه انصار از خارج شدن میراث پیمبر از دست پسرعموی پیمبر پشیمانند و هواخواه او هستند در میان سران قریش به پا خاست و خطابه ای ایراد كرد و گفت:

«ای گروه قریش! این مردم دیگران را به سوی خودشان و علی بن ابیطالب8 می خوانند، و علی علیه السلام كه در خانه نشسته اگر بخواهد اینان را از اینكار باز می دارد اینك این مردم را به رفیق خود و تجدید بیعت با او بخوانید اگر نپذیرفتند آنان را

ص: 411


1- پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و بیعت كردن مردم با ابوبكر، بعض قبایل و عشایر تازه مسلمان از جمله اهالی مكه از این  بیعت استقبال نكردند، مردم مكه كه قصد رجعت به پیش از اسلام را داشتند پس از گفتگوها بین خود بر این شدند و گفتند ما اهالی مكه آخرین كسانی بودیم كه به اسلام پیوستیم اول كسانی نباشیم كه از اسلام برمی گردیم. سهیل بن عمرو در این وقت از مكه به مدینه آمده بود.

به قتل رسانید... به خدا من امیدوارم كه شما را بر آنان پیروز گرداند، چنانكه به وسیلۀ اینان پیروز شدید...»

آیا روش و دستور این قرشی كینه جو به خیر و صلاح بود یا روشی كه علی علیه السلام پیش گرفته بود؟! ... باور نمی اید كه نظر سهیل نظر خیر و صلاح بوده است با آنكه می دانست و معلوم بود اگر علی علیه السلام بیرون می آمد و خود را به مردم نشان می داد، همین برای هیجان و قیام مردم در آن وقت كافی بود، اما پایان كار معلوم نبود كه چه خواهد شد دیگر علی علیه السلام و هزاران مرد خیرخواه دیگر، نمی توانستند به زودی آتش فتنه را خاموش و فرونشانند.

این بود نظر و رأی حكیمانۀ قریش!.. كه از خاطر سهیل و دیگر او باش حسود و كینه جو می گذشت؛ این اندیشه ها نمی توانست از خاطر علی علیه السلام بگذرد.

به دنبال سخن و پیشنهاد سهیل،حرث بن هشام كه یك تن از بنی مخزوم و از خاندان ابی جهل بود به پاخاست و گفت:

«ای مردم! اگر پیش از این انصار ایمان آوردند و خانه ها و دلها را آماده كردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله را از خانه های ما به خانه های خود منتقل ساختند و پشتیبانی و یاری اش كردند، اكنون اگر بدانچه می گویند پافشاری كنند، از روش پیشین خود بیرون رفته نشانه هایی كه داشتند از خود زایل كرده اند؛ و میان ما و آنان گفتگویی نیست مگر زبان شمشیر!....»

عكرمة بن ابی جهل گفت:

«اگر نه این بود كه پیمبر فرموده پیشوایان از قریش اند، ما از زمام داری انصار رویگردان نبودیم. اینك با انصار اتمام حجت كنید اگر نپذیرفتند، آنان را با كشتن از میان بردارید!»

در این گیرودار علی علیه السلام دریغ نداشت كه در راه رسیدن به هدف و مقصود عالی  خود از  هر آرزویی بگذرد. و از هر حق و میراثی چشم بپوشد، چنانكه پیش از این در راه پیشرفت اسلام از هیچ گذشتی فروگذار نكرده بود.

عمر نیز می دید همان انصاری كه نخست به سعد [سعد بن عباده] روی می آورند و یاری اش كردند و پس از اندكی از او روی گرداندند و تنهایش گذاردند دوباره به پا خاسته به مردی گرائیده اند و دست یاری به سویش

ص: 412

گشوده ا ند كه در آغاز كار او را نادیده گرفته و تنهایش گذارده بودند اینان آشكار و نهان گروه گروه دور هم جمع می شوند و چون دریافته اند كه فرزند ابیطالب برترین فردی است كه باید ولیّ مردم باشد به او دعوت می كنند، دور خانه اش را گرفته و به نامش فریاد می زنند و او را می خوانند كه از خانه بیرون آید تا میراث از دست رفته اش را به او باز گردانند.

اكنون در نظر عمر، علی علیه السلام چرا مانند سعد بن عباده سزاوار قتل نباشد تا اختلاف از میان برخیزد؟! اینگونه نظر و اندیشه با سرسختی و خوی تند روی عمر سازگارتر بود. پیش بینی می كردند و می دیدند اگر عمر قدم پیش گذارد و از راه تهدید از علی علیه السلام بخواهد كه در برابر ابابكر تسلیم شود و به خلافت او تن دهد، او مقاومت می كند، آنگاه نتیجه این كار چه خواهد شد؟.... ناچار عمر از جادۀ صلاح بیرون می رود و با این مخالف سر سخت با  سختی و تندی  رفتار خواهد كرد. گروهی پیش بینی می كردند كه شمشیر با شمشیر روبرو می شود! ... كسانی كه از این و آن نبودند یگانه وسیلۀ حفظ وحدت را «آتش» می پنداشتند! مگر دهان مردم بسته و زبانها بند است كه داستان ... «هیزم» را بازگو نكنند؟ چه با این دستور زادۀ خطاب دور خانۀ فاطمه علیهاالسلام را كه علی علیه السلام و اصحابش در آن بودند محاصره كرد تا بدینوسیله آنان را قانع سازد یا بی محابا بتازد! ... همۀ این داستانها كه با نقشه ای از پیش طرح شده بود مانند كف روی موج ظاهر شد و اندكی نپایید كه همراه جوش و خروش عمر این مرد خشمگین و خروشان به خانۀ علی علیه السلام روی آورد و همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند.

ناگهان چهره ای چون چهرۀ رسول خدا در میان در آشكار شد – چهره ای كه پردۀ اندوه آن را گرفته آثار رنج و مصیبت بر آن آشكار است در چشمهایش قطرات اشك می درخشد و بر پیشانی اش گرفتگی غضب هویدا بود(1).)(2)

ص: 413


1- همان، ص 221 الی 227.
2- در روایت امامیه این قسمت به صورت دیگری [حادتری] نقل شده است، بر طبق صراحت قرآن و مقررات شریعت مقدس اسلام و قوانین عرف، خانه مصونیت دارد و تهاجم بر خانه جز در موارد مخصوص جرم بزرگی است. در آن عصر كه اسلام پایه گذاری می شد و دنیایي را به خود متوجه ساخته بود تهاجم به چنین خانه ای آن هم از جانب خلیفه و عمال او بسی جای تعجب و تأسف است. مؤلف محترم با مقدمه ای كه پیش از این داستان ذكر كرده خواسته است برای این كار عذری پیش آورد، و تا حدی پرده پوشی كند گر چه در یكي از فصلها(جلد چهارم «واقعۀ صفین» صفحات 273 تا 278 این داستان را آشكارتر ذكر كرده است ما هم از جهت صلاح حال مسلمانان، نه از جهت بیان حقایقی تاریخی به نظر مؤلف بسنده می كنیم زیرا با وضعی كه مسلمانان دارند دامن زدن بدین آتش بیش از پیش هستی مسلمانان را می سوزاند، می سزد كه از امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیروی كنیم و سوز و درد داستان آتش و در را پنهان داریم. مترجم، [آیت الله سید محمود طالقانی] كه خود وارث خونی و فكری این خانه است در میان اطاق در بسته با اشك و آه این چند صفحه را ترجمه كرده است، ولی در محافل عمومی از شرح آن خودداری می كند.) ما آن قسمت را كه مترجم به آن حواله می دهد به ج 4 تاریخ 8 جلدی امام علی علیه السلام نویسنده (عبدالفتاح عبدالمقصود) مصری از اهل تسنن صفحات 272 الی 278 از همان صفحات برای بهتر روشن شدن داستان سقیفه از نظر مورخین و محققین اهل تسنن معتدل و منصف كه هنوز با روایات شیعۀ امامیه دربارۀ واقعۀ هجوم به خانۀ زهرای مرضیه فاصله دارد اما خوانندۀ هوشمند و جستجوگر را به حقایق بیشتری رهنمون می شود می آوریم و خواننده را به خواندن صفحات كتاب مذكور توصیه و سفارش می كنیم. (هم معاویه به یاد می آورد و هم پسر عاص و هم گروهی دیگر از كسانی كه در آن روز گذشته اما به یاد مانده حاضر بودند به خاطر می آورند چگونه آتش خشم و اندوه در چهرۀ علی علیه السلام لهیب می زد و حلم و شكیباییش را می خورد. همچون شیری بود كه دركنام خود از گذشتن روباهی بر روی كنامش می غرید، حقش را انكار كرده منزلت و دامادی اش را نادیده گرفته بودند دسته جمعی بر روی او، كه گوشه ای اختیار كرده بود، پریدند تا خانه اش را ویران و آتش زنند. آن روز جاویدان و فراموش نشدنی در دفتر روزگار با تمام كینه و حقدش، با تمام ستمگری و ظلمش با تمام حسادت و دشمنیش با چهرۀ خاك آلود و پیشانی غبارگینش روزی نیست كه عمرو یا معاویه یا باقیماندگان قریش، و بنی عبد مناف و بلاخره بنی هاشم كه حقشان را از میراث پیغمبر غصب كرده اند آن روز را فراموش كنندحوادث طبقات روزگار را می شكافد و در خاطرها نورافشانی می كند همچون شعلۀ آتشی كه زبانه های آن پیرامون خانه را خورد و ویران ساخت. همچون فریاد طنین اندازی كه فاطمه علیهاالسلام در آن روز سرداد تا شكایت خود را به پیغمبر برساند. هنوز محمد صلی الله علیه و آله یاد دارد كه آماده بودند تا خانۀ زهرایش را مورد تجاوز قرار دهند در اذهان زنده بود كه قبر محمد صلی الله علیه و آله از اشك چشمانش مرطوب بود. دیوانگی به سرشان زد دستخوش هوای نفس شدند و چون پیروان شیطان به طرف خانۀ زهرا علیهاالسلام به راه افتادند! شعلۀ آتشی با خود داشتند با هیزم و جنگ افزار خشمشان علیه علی علیه السلام حسدشان نسبت به وی و ترسشان از اینكه گوشه كیری او بیعتی را تباه سازد كه علی رغم خاندان پیغمبر با ابوبكر كرده بودند. همه و همه آنان را به كاری وادار كرد كه سرانجام آن غصب و سلب میراث پیغبر از دوست برگزیده و پسرعمش بود؛ بیرون آوردن خلافت از دستش؛ خلافت و پیغمبری با هم در خاندان هاشم كه با شرافت و سروری خود در دوران جاهلیت و طلوع اسلام بر همۀ قریش پیشی گرفت، نباید یكجا جمع شود دوست نداشتند، علاوه بر پیغمبری امیرالمؤمنینی نیز در آن خانواده باشد و سروری دیگر، پس از مرگ سروری به پا خیزد. در پرتو شعله ای كه خانه را در بر گرفته بود وافق را روشن می ساخت و اطراف را می سوزانید، عمر پیدا شد كه چهره اش از خشم دگرگون و از عرق خیس، دود شعله از ریشش بیرون می زد، شمشیر در دست راست او از شعلۀ آتش می درخشید در خشونت و برانگیختگی به حد افراط حرارت به خرج می داد و در را می كوبید!! توده را تحریك و فتنه را شدیدتر می كرد. چون پلنگ می غرید، از میان جمعیت مانند اخگری به پیش جهید تا خانه را به روی ساكنین اش بكوبد و ویران كند، به صورت دوره ای درآمد كه شرك و بت پرستی او را كور و هوای نفس گمراه ساخته شمشیر كشیده و بر در دروازه های مكه به دنبال پیمبر می گشت و كفر و شراب زبانش را به حركت در آورده بود و می گفت: حتما محمد را با این شمشیر می كشم! امروز هم همان انگیزه و ته مانده های حسد اجداد و بغض و كینه های پدرانش وی را تحریك كرده است، همان هوای نفس او را وادار می سازد مشعل در دست گیرد و خود چون شعلۀ آتش برافروخته گردد و به دار و دسته ای كه در حملۀ به خانه وی را پشتیبانی كرده اند فریاد می زند: «قسم به كسی كه جان عمر در دست اوست ، یا باید بیرون بیاید یا خانه را بر سر ساكنانش آتش می زنم!» عده ای كه از خدا می ترسیدند و رعایت پیغمبر صلی الله علیه و آله را پس از خود او می كردند، گفتند: «اباحفص! فاطمه در این خانه است!» بی پروا، فریاد زد: «باشد!» طنین صدای زهرا علیهاالسلام در نزدیكی مدخل خانه بلند شد ... طنین استغاثه ای بود كه سر داده می گفت: «پدر، پدر، ای رسول خدا!» [و راویان شیعه اضافه می كنند فاطمه صدا زد فضه بیا كه! ...] انتقام خود را گرفتند و برتری يافتند، اكنون قریش عزت یافته قبیلۀ تیم با پسر ابی قحافه و بردن خلافت والا شده است. قبیلۀ عدی هم به پسر خطاب می بالد زیرا مشورت و وزارت این دولت در اختیار او است همگی خود ر از این خانواده [خانوادۀ پیامبر] برتر و  عزیزتر می بینند!!) (امام علی7، عبدالفتاح، عبدالمقصود، ج 4، ص272 – 278 به تلخیص)

ص: 414

ص: 415

تاب از دلها رفت همینكه دیدند فاطمه مانند سایه ای حركت كرد و با قدمهای حزن زدۀ و لرزان اندك اندك به سوی قبر پدر نزدیك شد ... چشمها و گوشها یكسره متوجه او گردید، ناله اش بلند شد، باران اشك می ریخت و با سوز جگر پی در پی پدرش را صدا می زد بابا ای رسول خدا!» گویا از تكان این صدا زمین زیر پای آن گروه ستم پیشه به لرزه آمد ..... باز زهرا علیهاالسلام نزدیك تر رفت و به آن تربت پاك روی نهاد و استغاثه می كرد:

«بابا! ای رسول خدا .... پس از تو از دست زادۀ خطاب و زادۀ ابی قحافه چه بر سر ما آمد!»

دیگر دلی نماند كه نلرزد و چشمی نماند كه اشك نریزد آن مردم آرزو می كردند كه زمین شكافته شود و در میان خود پنهانشان كند.(1)

السقیفه و الخلافه عبدالفتاح عبدالمقصود، ص 3 98 – 400 ترجمه افتخارزاده

(بعضی از راویان برای ما از چهرۀ این پیر پرده برداشته اند و ما می بینیم كه به كوتاهی در نگهداری قدرت نزدیك تر بود تا داشتن آن و جلوگیری از افتادن لقمه از دهان شیر)

وی روزی تصمیم گرفت كه ردای خلافت را از دوشش كنار گذارد و از مسند قدرت به زیر آید و خود را از اینكه سلطۀ به دست آمده اش موجب ارتكاب عملی شود كه خشم و غضب حبیبۀ رسول خدا زهرا علیهاالسلام بر او فزونی گیرد رهایی بخشد.

این بعد از اختلاف با او در مورد «فدك» پیش آمد كه وی (ابوبكر) از

ص: 416


1- همان عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علی علیه السلام، ج 1،ص 227 – 228.

واگذاری این زمینی كه رسول خدا پیش از رحلت خود در اختیار آن حضرت(سلام الله علیها) گذاشته بود و به او بخشیده بود، خودداری كرد، با آنكه برهانی آشكار و دلیلی واضح بر مالكیت خود آورد، ابوبكر آن را از او گرفت [سند را] و چنین گفت:

«....به خدا سوگند هیچ كس در نظر من از اینكه فقیر باشد دشوارتر از فقر تو نیست، و نسبت به اینكه بی نیاز باشد محبوب تر از بی نیازی تو نیست لكن من از رسول خدا شنیدم كه می فرمود، ما گروه پیامبران ارث نمی نهیم هر چه بگذاریم صدقه خواهد بود.»

این عمل زهرا علیهاالسلام را به خشم آورد؛ زیرا فدك چیزی بود كه پیامبر صلی الله علیه و آله آن را در دوران زندگی خود به او (زهرا) بخشیده بود و او هم از غلۀ آن به مردم انفاق می كرد، و علی علیه السلام و ام ایمن بر این مطلب شهادت دادند، ... بر فرض كه میراث پیامبر باشد، در كجای كتاب خدا چیزی آمده بود كه زهرا علیهاالسلام را از ارثش منع كند؟!

آن حضرت به ابوبكر گفت:

«آیا در كتاب خدا آمده است كه د خترت از توارث ببرد، و من از پدرم ارث نبرم، یا كسی از ما می داند در قرآن مجید چیزی آمده است كه از ارث بردن جلوگیری كند، هر چند ارث گذارنده از پیامبران، وارث برنده نیز از پیامبران باشد؟ بلكه آیه شریفه [عكس آن را گوید] می گوید: (و ورث سلیمان داوود)...

و حضرت زهرا علیهاالسلام از او خشمگین شد و خشم و غضبش به آخرین حد خود رسید ابوبكر وقتی فهمید كه می باید او(حضرت زهرا علیهاالسلام ) را از خود راضی كند، و این حق آن حضرت بر گردن ابوبكر است، شدیدترین برخورد و ابراز نفرت را از او دید [ابوبكر] در حالی كه تأسف خود را بر آنچه كه از او سر زده اظهار می داشت چنین گفت:

«ای حبیبۀ رسول خدا، به خدا سوگند كه خویشاوند رسول خدا صلی الله علیه و آله از خویشاوند خودم نزد من محبوب تر است و تو از عایشه دخترم نزد من محبوب تری، دوست داشتم - آن روزی كه پدرت از دنیا رفت – من هم می رفتم و بعد از او باقی نمی ماندم، آیا مرا چنین دانی كه با اینكه تو را و فضیلت تو را

ص: 417

می شناسم باز حق تو را بگیرم، و مانع میراث تو از رسول خدا صلی الله علیه و آله بشوم؟!»

(دختر پیامبر صلی الله علیه و آله از ادامۀ جدالی كه نفعی به حالش نداشت [و حقش را ایفا نمی كرد] خودداری كرد و به او و رفیقش پسر خطاب كه به همراه او به دیدارش آمده بودند در حالی كه صورت خود را از آنها برگرداند و روی به دیوار كرده بود گفت:

«آیا حدیثی از رسول[ صلی الله علیه و آله ] خدا برای شما نقل كنم تا آن را بدانید و بفهمید» گفتند: آری

[آن حضرت فرمود: پیامبر فرمود: فاطمه پارۀ تن من است و من از اویم، هر كه او را بیازارد مرا آزرده است، و هر كه مرا بیازارد خدای را آزرده است و هر كس پس از مرگم او را بیازارد مانند كسی است كه در زمان حیاتم او را آزرده باشد] گفتند: آری از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده ایم.

فرمود: من خداوند و ملائكه او را شاهد می گیرم كه شما دو نفر مرا به خشم آوردید و از خود راضی نساختید، هر آینه اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را ملاقات كنم از شما دو نفر به او شكایت خواهم كرد.

ابوبكر چنان ناراحت شد كه شاید تا آن وقت چنان اندوهگین نشده بود گریان و نالان از حضورش بیرون آمد، صدای آن حضرت بدرقه اش می كرد.

«در هر نماز تو را نفرین می كنم»

گمان نمی كنم كه علت این همه ناراحتی و نفرین كردن ربودن فدك و منع از میراث باشد؛ بلكه به خاطر تهمتی بود كه [ضمنی] بر آن حضرت زده و صداقت او را مورد تردید قرار داده بود. از این جهت بغض گلویش (گلوی حضرت زهرا علیهاالسلام ) را گرفت و آن همه ناراحت شد.(1)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه در جلد 16 بعد از آنكه در هشتاد صفحه جریان فدك و روایات مربوط به آن و اختلاف روایات را مورد بحث قرار می دهد

ص: 418


1- السقیفه و الخلافه: عبدالفتاح عبدالمقصود مصری: ترجمه افتخارزاده چاپ اول، 1376، ص 3 98 الی 400.

در پایان بحث می گوید: از هنگامی كه موضوع فدك بین ابی بكر و حضرت  فاطمه (سلام الله علیها) دختر پیامبر صلی الله علیه و آله به مجادله انجامید تا زمان ما فاصلۀ چند صد ساله ای می باشد و خدا بهتر حقیقت آن جریان را داند.

اما ما با همین روایات در دست یعنی همانهایی كه در بین اهل سنت مطرح است حقانیت فاطمه علیهاالسلام را بی شبهه به دست می آوریم.

ابن ابی الحدید می گوید: در موضوع ذوالشهادتین و دعوی اعرابی ناقه را و شاهد خواستن از پیامبر و شهادت خزیمة بن ثابت كه ناقه از حضرت می باشد پس از پایان آن جریان، رسول خدا صلی الله علیه و آله از خزیمه می پرسد تو حضور نداشتی، از كجا دانستی كه ناقه از من است و شهادت دادی خزیمه گفت: من از این راه دانستم كه (تو رسول خدایی) (و هرگز دروغ نخواهی گفت) و به همین مناسبت حضرت او را ذوالشهادتین خواند.

و موضوع نامیده شدن ذوالشهادتین و موضوع طلب رد فدك از جانب حضرت صدیقه علیهاالسلام از ابی بكر همانند است. چرا كه ابابكر باید بداند كه ادعای فاطمه حق است، چون او در زمرۀ افرادی است كه آیۀ تطهیر در شأن اوست و او سخن جز حق نمی گوید، بنابراین شهادت و بینۀ دیگر لازم نبود، همچنین است شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام كه او نیز جز حق نمی گوید: و به همین سبب گفته اند كه ابابكر نوشت كه فدك را تسلیم فاطمه كنند و نامه را به فاطمه داد و بعد عمر نامه را از فاطمه گرفت و آن را پاره كرد، این روایت در جای دیگر از نظر خواهد گذشت.(1)

فدك

موضوع فدك كه یكي از مباحث مورد مشاجره در اصحاب تاریخ و همچنین بین علمای از شیعیان و اهل تسنن می باشد را از نگاه میانه روهای اهل سنت و به روایت آنها نقل می كنیم و امیدواریم كه امروز بعد از هزار و چهارصد سال كه از

ص: 419


1- ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 273 – 274.

این واقعه گذشته است بتواند به یك حد از قبولی برسد؛ زیرا نه انكار آنچه نزد شیعه مسلم است تاكنون توانسته است به جایی برسد و موضوع فدك را به نحو دلخواه مخالفین تثبیت كند، و نه شیعیان توانسته اند در این مسئله سكوت اختیار كنند.

آنچه آورده می شود مستند به روایات صحیحه و مورد قبول عامه است و خاصه یعنی شیعیان اینها را قبول دارند به علاوۀ مطالب مهمی دیگر كه به استناد به آیات قرآن و احادیث برای حقانیت حق صدیقۀ طاهره سلام الله علیها در دست دارند و به عقیدۀ نویسنده همین مقدار مورد قبول اهل سنت هم مسئلۀ مهم تصرف كردن ابابكر فدك را هر وجدان بی آلایش را به چالش می كشد.

می خوانیم از كتاب تاریخ آل محمد صلی الله علیه و آله به قلم فاضل نحریر قاضی ترك بهجت افندی از اهل تسنن كه نگارش خود را بنابر محاكمه و ارائۀ دلیل عقلی و نقلی نهاده است و انصاف كه انتخاب او برای وحدت اسلامی راه گشا می باشد چه اگر دو طرف به گفتار و نوشتار او كه مبتنی بر حكومت یك دادگاه صالح است و بر میزان عقل و ارائۀ اسناد محاكمه خود را پیش می برد تن در دهند راه گشای مسئلۀ مهم جهانی وحدت اسلامی می شود.

و آن نویسندۀ توانمند هم كه قاضی دادگه های تركیه و از اهل سنت می باشد اساس كار خود را بر همین وحدت اسلامی بنا نهاده است امید كه به نتیجۀ مطلوب برسیم.

«فدك» نه اولدی؟ «فدك چه شد؟»

(فدك در اطراف مدینۀ منوره از املاك یهود بوده و در سال فتح خیبر در ضمن شروط صلح به رسول خدا واصل گردیده و چونكه به زور قشون و جهاد گرفته نشده از افراد مسلمین هیچ كس در آن حق و قسمتی نداشته بلكه مخصوص رسول خدا صلی الله علیه و آله و حق مطلق آن حضرت بود و غیر از فدك املاك دیگری نیز با همین اصول بود. املاك (بنی قریظه)، و در داخل مدینه نیز املاكی چند از این قبیل بود حضرت رسول صلی الله علیه و آله از حاصل این املاك، هم به ازواج طاهرۀ خود انفاق و هم به مساكین اقربای خود مساعده می فرمود. پس از مدتی ملك

ص: 420

فدك را به نور دیدۀ خود فاطمه زهرا علیهاالسلام (هبه) فرمود، فدك مخصوص فاطمه علیهاالسلام شد فاطمه علیهاالسلام منافع فدك را انفاق و احسان می نمود. همین كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله رحلت فرمود فاطمه علیهاالسلام در حالتیكه به عزاداری آنحضرت مشغول و در میان آلام سخت و مدهش بود، خبر دادند كه خلیفه ابوبكر عمال فاطمه علیهاالسلام را از فدك اخراج كرده است، فاطمه[ علیهاالسلام ] از این حركت نابجا دلگیر و نزد خلیفه كس فرستاد علت اخراج عمال خود را از فدك پرسید، خلیفه جواب داد كه فدك عاید بیت المال و فاطمه در آن ذیحق نیست.

«إِنَّا لله وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» آیا وقوع این حركت بی قاعده در دنیا میسر است؟ قبل از احتجاج حضرت فاطمه علیهاالسلام لازم دیدم كه تأثرات خود را در این مقام اظهار نماییم:

اولاً هرگاه خلیفه، نعم دنیوی و اخروی رسول خدا صلی الله علیه و آله را در حق خودش به خاطر می آورد، ابداً به چنین حركات ناسزا و ناروا اقدام نمی كرد.

آیا خلیفه به خاطرش نمی رسد كه آن اعراب ملخ خوار اینك خلیفۀ اسلام و حكمران عالم گردیدند، آیا خیال نمی كند زمانی كه خلیفه و امثال او به حجر و مدر سجده و از اصنام و اوثان ستایش می كردند، باباجان فاطمه[ علیهاالسلام ]، ایشان را از رذالت به شوكت، و از شرك، بر ایمان دلالت نمود. مگر اجر این همه نیكی این بود كه نور دیدۀ رسول خدا را برای يك قطعه باغ این قدر فشار و اذیت دهد، و حال

ص: 421

آنكه در مقابل این خدمت بزرگ حضرت رسول[ صلی الله علیه و آله ]، ایزد متعال به موجب آیۀ شریفۀ «قُلْ لا أَسْئَلُكُم» مودت اهل قربی را به امت مرحومه فرض عین فرموده است. آیا رسول خدا[ صلی الله علیه و آله ] كه صد هزارها امثال فدك را به خلفا ترك فرموده، به هبه كردن فدك به نور دیدۀ خود سزاوار نبود؟

ثانیاً فاطمه[ علیهاالسلام ] از اركان مكرمۀ خاندانی است كه به موجب آیۀ شریفۀ «لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْت» ایزد متعال ایشان را از رجس پاك فرموده، مگر چنین بزرگواری بدون حق به ادعای ملكی اقدام می كند؟ حاشا، تمام اقوال و افعال و حركات و سكنات فاطمه دلیل حق و رهبر صادق است. هرگاه بدون حق، فاطمه[ علیهاالسلام ] ادعای فدك نماید رجس است و آن از فاطمه محال.

ثالثاً چطور با دلیل و اثبات، فاطمه را از دعوای خود می توان منع كرد و حال آنكه خود فاطمه شریك قرآن و منبع برهان است.

رابعاً دعوای فاطمه چطور بدون حق می شود كه رسول خدا می فرماید: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» مگر فاطمه[ علیهاالسلام ] كه جزء و بضعۀ رسول خدا[ صلی الله علیه و آله ] است ادعای باطل می كند حاشا، حاشا، كه فاطمه از دعوای بدون حق مبرا است.

خامساً، رسول خدا[ صلی الله علیه و آله ] فرموده «اَناَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم» از این واضح می شود كه رسول خدا نیز در این دعوای فاطمه[ علیهاالسلام ] مشترك است، بلی شبهه نیست، هر كس كه با فاطمه[ علیهاالسلام ] حرب كند با رسول خدا[ صلی الله علیه و آله ] محارب است زیرا كه در صحت و استقامت «اَناَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم» هیچ اختلافی نیست معنی چنین است كه روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله علی و فاطمه و حسن و حسین[:] را در یكجا جمع نموده فرمود: «اَناَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم و سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ» من محاربم با كسی كه با شما محاربه كند و مسالم هستم با آنكه با شما مسالمت كند سادساً واضح است كه حضرت فاطمه[ علیهاالسلام ] در صورتی كه از حقوق خود ممنوع باشد رنجیده خاطر خواهد بود، زیرا كه طبیعت بشریه با این تأثیر مجبور است. در صحیح بخاری روایتی از عایشه وارد شده كه مضمون آن را ذیلاً می نگاریم فاطمه[ علیهاالسلام ] برای استعلام غصب فدك نزد پدرم ابوبكر رفت و اظهار نمود كه پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله فدك را به او بخشیده، ابوبكر فاطمه[ علیهاالسلام ] را از فدك منع كرده فاطمه[ علیهاالسلام ] مأیوس مراجعت كرده و در حالت غضب از پدرم ابوبكر وفات نمود.

منبع این حدیث در تمام كتب اخبار موجود ولی من از صحیح بخاری نقل كردم، از این حدیث واضح می شود كه فاطمه[ علیهاالسلام ] از خلیفه رنجیده خاطر بوده است و حال آنكه رسول خدا[ صلی الله علیه و آله ] فرموده «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي» فاطمه[ علیهاالسلام ] پارچه ایست از من هر كس به او اذیت دهد مرا می رنجاند. این مطلبی است كه ادعای عكس آن ممكن نیست یعنی كما اینكه از منع فدك رنجیده خاطر نشدن فاطمه علیهاالسلام محال است، هكذا عدم انزجار رسول خدا با ایذای فاطمه[ علیهاالسلام ] محال خواهد شد.

حالا  به احتجاج اصل مدعا می پردازیم:

روایتی كه علامه (ابی عبدالله بخاری) در قسمت فرایض(صحیح بخاری) كرده،

ص: 422

در اینجا به اعتبار مفهوم آن را درج می نماییم.

(فاطمه علیها السلام فرمود: یا ابابكر هر گاه پدر تو فوت نماید، وارث او كیست؟ جواب داد من پسر او وارث می باشم، فاطمه وارث پدر من كیست؟ ابابكر: تو كه دختر او هستی. فاطمه[ علیهاالسلام ] چرا فدك را از من جبراً می گیری؟ ابابكر: حضرت رسول[ صلی الله علیه و آله ] فرموده «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَِث منّا» یعنی ما گروه انبیا از ما ارث برده نمی شود. فاطمه[ علیهاالسلام ]: فدك را پدرم در حالتْ حیات به من هبه كرده و فعلاً در تصرف من است ابوبكر، باید شاهد بیاوری. فاطمه[ علیهاالسلام ] علی علیه السلام و ام ایمن را شاهد آورد گویا به اعتبار اینكه علی[ علیه السلام] واحد و ام ایمن واحده است خلیفه قبول نكرده فاطمه[ علیهاالسلام ] مأیوس و ناامید مراجعت نمود.

قدری هم جبنۀ حقوقی این دعوا را محاكمه كنیم.

اولاً خبری كه خلیفه به آن استدلال كرده خبر واحد است، و خبر واحد در مقابل نص قرآن تعارض نمی تواند بكند.

ثانیاً بر فرض صحت خبر مقصود از حدیث توریث مال نیست. بلكه وراثت نبوت است زیرا كه رسول خدا در آن زمان برای احتجاج با یهود و نصاری فرمود نبوت با ارث نیست تا لازم آید من از سلسلۀ بنی اسرائیل شوم، هرگاه نبوت ارثی بود باید پیغمبر خدا نیز از طایفۀ بنی اسرائیل بوده باشد، با همین سبب رسول خدا صلی الله علیه و آله با این كلام دفاع فرمود. ثالثاً هرگاه این حدیث برای وراثت مال بود، در این صورت لازم بود از تمام انبیا وارثی باقی نباشد، ولی ما می بینیم كه اموال باقیه جمیع انبیا را وارث ایشان قسمت كرده اند و دلیل نقلی هم اثبات می كند كه در قرآن عظیم الشأن خدای متعال حكایةً از زكریا می فرماید: «يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب» كه تقاضای ولد از آل یعقوب مبنی بر این بود كه از زكریا و آل یعقوب وارث باشد چونكه از آل یعقوب غیر نبی هم بود.

رابعاً این حدیث در هر صورت با دعوای فاطمه علیهاالسلام علاقه دار نیست زیرا كه تصرف فاطمه[ علیهاالسلام ] فدك را به عنوان وراثت نبوده بلكه از راه هبه می باشد حدیث [اگر مانع ارث هم بود] مانع ارث بود، نه مانع هبه.

خامساً احضار شهود برای فاطمه[ علیهاالسلام ] لازم نبود زیرا كه او ملك متصرفی

ص: 423

خود را مدافعه می كرد و شهود در مقام ادعا لازم می شود، و فاطمه زهرا علیهاالسلام صاحبۀ الید بوده نه مدعیه.

سادساً آشكار است كه خلیفه ثانی در زمان خلافت خود فدك را به حضرت امیر عودت داد ولی حضرت امیر علیه السلام آن را رد فرمود (كه با محروم ساختن صاحب حق از حقوق ثابته خود و با فقدان او، من فدك را قبول نمی كنم) تمام ارباب سیر و تاریخ حتی صاحب «قاموس الاعلام» نیز در لفظ «فدك» این جمله را توضیح كرده اند حالا می گوییم هرگاه استدلال خلیفۀ اول راست و صحیح بود پس چرا خلیفۀ ثانی از آن استنكاف نموده «فدك» را به  صاحبش مسترد داشت. و اگر به خلیفۀ اول  ثابت و محقق نبود، پس چرا با حركات نابجا و نامعقول جگرگوشۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله را فشار و تضییق داد.

سابعاً عمر بن عبدالعزیز از خلفای اموی كه نسبت به اسلاف خود به صلاح و عبادت مشهور و به حق و حقیقت مایل بود در زمان خلافت خود فدك را به اولاد فاطمه[ علیهاالسلام ] مسترد داشته است از این نیز مفهوم می شود كه تمام افراد اسلامیه به ضبط شدن فدك از راه ظلم و اعتساف و بدون حق و استحقاق و مغضوب بودن آن مقر و قانع بوده اند. ما این محاكمۀ دردآلود را در اینجا ختم می كنیم در نتیجۀ هر محاكمه تعیین یك قرار ثابت با حقوق معینۀ آن ثابت است ولی به همین اكتفا می كنیم كه خلیفۀ اول ندامت خویش را در سه فقره اقدام علنا می گفت: اول: ندامت قبولی خلافت، دوم [ندامت] برای اخذ بیعت مأمور فرستادن به خانۀ فاطمه زهرا[ علیهاالسلام ]، سیم: اخذ «فدك»(1)

ما با رعایت پیوستگی مطالب ، گلچینی از شرح واقعۀ سقیفه از جلد1امام علی بن ابیطالب به قلم استاد عبدالفتاح عبدالمقصود نویسندۀ معاصر و مسلط به تاریخ و تحلیل گر سیاسی مصری كه خود از اهل تسنن می باشد را انتخاب و از نظر گذراندیم، نوشته های او علاوه بر اینكه مستند به روایات مورد اعتماد تاریخی است تحلیلی عقلی اجتماعی سیاسی نیز هست و از لحاظ اینكه او در این كتاب

ص: 424


1- تاریخ آل محمد، قاضی زتگنه زوری، ص 108 الی 113.

هشت جلدی شرح زندگی حضرت مولی الموالی به نام طلوع خورشید – ولادت حضرت تا پایان حكومت عثمان به پایان می برد و... همچنین بخشی از كتاب دیگر او به نام السقیفه و الخلافه و نیز بخشی از تاریخ محاكمه آل محمد صلی الله علیه و آله مربوط به «فدك» را از نظر گذراندیم.

اما هنوز گوشه هایی از تاریخ در موضوع سقیفه و هجوم به خانۀ علی علیه السلام در روایات هست كه بخصوص ابن ابی الحدید به آنها توجه كرده است و ما بدون اینكه به ترجمه به معنی بپردازیم عین روایت یا ترجمه تحت اللفظی يا هر دو را می آوریم كه هر جستجوگر حقیقت آنها را كنار هم بگذارد و از مجموع دریابد كه راویان شیعه چیزی بر تاریخ به نفع عقاید خود مزید نكرده اند بلكه بی محابا از سردرد هر خبر را چنانچه اتفاق افتاده است ثبت و نقل كرده اند.

به عقیدۀ ما نقل متن خبر اثربخشی آن نزد اشخاص خبیر و بصیر افزون تر است از نقل به معنی لذا ما پرهیز نداریم كه خبرها به تكرار بیانجامد، بخصوص اینكه هر خبر به گوشه ای از مطلب بیشتر توجه دارد، باشد كه راه گشای دریافت حقیقت واقع در تاریخ گردد.

نخست شناسۀ ابن ابی الحدید از دایرة المعارف اسلامی، ج2، ص640 – 641.

ابن ابی الحدید سنی معتزلی

ابن ابی الحدید: عزالدین ابوحامد عبدالحمید بن هبۀالله بن محمد بن محمد بن حسین ابی الحدید مداینی، دانشمند، شاعر، ادیب، فقیه شافعی و اصولی معتزلی 586 – 656 قمری در مداین متولد و پرورش یافت، علم كلام و اصول آموخت پدرش قاضی مداین بود عزالدین در جوانی به بغداد رفت و در محضر علما و بزرگان مشهور آن شهر كه بیشتر شافعی بودند به اندوختن دانش پرداخت و به قول نسمةالسحر، معتزلی جاحظی شد.(1)

ص: 425


1- جاحظ صاحب كتاب صناعةالكلام: این رساله در ستایش دانش كلام و توصیف جایگاه و پایگاه آن كه در عین حال به آسیب شناسی كلام و متكلّمان نیز پرداخته است. دانش كلام بسیار گرانبها و گنجینه ای جاودان است، ترازویی است كه كاستی و فزونی هر چیز را نشان می دهد و یار و یاور همۀ اندیشمندان است والاترین دانش است زیرا خدایی خدا و پیامبری پیامبر را اثبات می كند و تفاوت میان برهان و شبهه و فرق میان دلیل و شبه دلیل را باز می نماید. (دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج17، ص 21 9).

وی ابتدا كتابت دارالتشریفات را بر عهده داشت و در 642 به كتابت خزانه منصوب و مدتی بعد كاتب دیوان گردید و سرانجام ناظر كتابخانه های بغداد شد.

ابن ابی الحدید در شعر طبعی رسا داشت و در انواع مضامین شعر می گفت در تاریخ صدر اسلام اطلاعات وسیع و گسترده داشت.

وی در اصول معتزلی و در فروع شافعی بود و می توان او را معتزلی معتدلی دانست. او در آغاز كتابش، اتفاق همه شیوخ معتزلی (متقدمان، متأخران، بصریان و بغدادیان) را بر صحت شرعی بیعت با ابوبكر نقل می كند. وی عقیده دارد علی[ علیه السلام] افضل از خلفای سه گانه اند اما افضلیت امام ضروری نیست  و در خطبۀ آغاز كتاب گفته است سپاس خداوندی را كه مفضول را بر افضل مقدم داشت معروفترین كتاب او همین شرح نهج البلاغه است این كتاب حاوی مجموعۀ عظیمی از ادب و تاریخ و كلام و فرهنگ اسلامی است وی این شرح را در اول رجب 644 ق. آغاز و در آخر صفر 649به پایان رسانید.(1)

پیش از ادامۀ بحث فدك از نظر می گذرانیم قسمتی از نامۀ امیرمؤمنان علی علیه السلام را به عثمان بن حنیف، آنجا كه اشاره فرموده است به فدك و نگاه حضرت به فدك و بعض امور جانبی آن، می خوانیم: فرمود:

«أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأمومٍ إِمَاماً يَقْتَدی بِه، وَ يَسْتَضِي ءُ بِنوُرِ عِلْمِهِ، أَلاَ و إنّ إمامكم قد إكتفى مِن دُنیاه بِطمْرَيه، و من طَعْمِهِ بِقُرْصَيْه، أَلاَ وَ إِنَّكُمْ لاَ تَقْدِروُنَ عَلىَ ذَلِكَ، وَ لَكن أَعینُونی بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ وَ عِفّة و سَدَادٍ، فَوَالله مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنيَاكُم تِبراً وَ لاَ اَدَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً، وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَاليِ ثوبی طمرا «بَلىَ كَانَت فيِ أَيْديِنَا فَدَكٌ من كلّ ما اظلّته السّماء فَشَحَتْ عَلَيْهَا

ص: 426


1- دائرةالمعارف اسلامی، ج2– ص 640 – 641.

نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَريِن وَ نِعْمَ الْحَكَمُ الله وَ مَا اَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْر ِ فَدَكٍ»

آگاه باش كه هر پیروی را پیشوایی است كه پی وی را پوید و از نور دانش او روشنی جوید، بدان كه پیشوای شما بسنده كرده است از دنیای خود به دو جامۀ فرسوده و دو قرصۀ نان را خوردنی خویش نموده، بدانید كه شما چنین نتوانید كرد لیكن مرا یاری كنید به پارسایی و در پارسایی كوشیدن و پاكدامنی و درستی ورزیدن كه به خدا از دنیای شما زری نیندوختم و از غنیمتهای آن ذخیرت ننمودم و بر دو جامۀ كهنه ام كهنه ای نیفزودم آری از آنچه آسمان بر آن سایه افكنده فدك در دست ما بود مردمی بر آن بخل ورزیدند و مردمی سخاوتمندانه از آن دیده پوشیدند و بهترین داور پروردگار است و مرا با فدك و جز فدك چه كار است.(1)»

ابن ابی الحدید در جلد 16 شرح خود بر نهج البلاغه چون به شرح نامۀ مذكور فوق كه مخاطب آن عثمان بن حنیف است و حضرت علی علیه السلام به مناسبت، ذكری از فدك آورده اند و بخشی از آن در بالا ذكر شد، می رسد، می گوید: ما دربارۀ فدك در سه فصل سخن خواهیم گفت.

فصل اول دربارۀ آنچه حدیث و اخبار در امر فدك آمده است.

فصل دوم دربارۀ اینكه آیا پیامبر[ صلی الله علیه و آله ] ارث بر جای نهاده است یا نه

فصل سوم دربارۀ اینكه آیا فدك نحلۀ رسول خدا[ صلی الله علیه و آله ] به فاطمه[ علیهاالسلام ] و فدك مال فاطمه است

بنابراین فصل اول دربارۀ اخباری است كه نقل شده است از دهان های اهل  حدیث [نه اینكه به آنها نسبت داده باشند] و كتب آنها [كتب اهل سنت] نه از كتب شیعه و رجال آنها.

و این فصل از كتاب ابی بكر احمد بن عبدالعزیز الجوهری در مباحث سقیفه و فدك و آنچه اختلاف و اضطراب در پی وفات پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است؛ و ابوبكر

ص: 427


1- شرح نهج البلاغه سید جعفر شهیدی، نامه 45، ص 317.

جوهری آن عالم محدث كثیرالادب و صاحب ثقه و مورد اعتماد و اهل ورع می باشد كه تمام محدثین از او و كتابهای او روایت می كنند.(1) آنگاه ابن ابی الحدید می گویدقال یعنی ابوبكر جوهری گفت: خبرداد مرا ابوزید عمربن - الی آخر راویان -

از زهری كه گفت: چون خیبریان مغلوب مسلمانها شدند و رضایت دادند كه خون آنها در امان باشد و خیبر را ترك كنند اهل فدك خود به نزد پیامبر آمدند و پس از گفتگو مقرر شد اهل فدك در فدك مشغول باشند و نیمی از فدك [درآمد آن] را به پیامبر واگذار كردند، و فدك از آن جهت كه سپاه اسلام در امر فدك دخالتی نداشتند، سهم فدك خالص پیامبر بود چون بدون جنگ و خون ریزی به دست پیامبر رسید و در تأیید این خبر از قول راویان دیگر و در دنباله می گوید: چون پیامبر از امر خیبر فارغ شد ترس بر اهل فدك كه یكي دیگر از قلعه های خیبر بود غالب شد و رسولی نزد پیامبر فرستادند و نصف فدك را به پیامبر صلح كردند و امان گرفتند.

بنابراین چون فدك بدون جنگ و هزینه سپاه به دست پیامبر آمده بود خاص رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.(2)

در فصل اول كه بحث از كل اخبار واردۀ دربارۀ فدك می باشد به مناسبت موضوع های مطروحه راجع به فدك نخست به اصل خطبه حضرت زهرا در مسجد مدینه می پردازد و پس از آوردن اسناد و ذكر راویان متعدد و مورد وثوق می گوید:

«قَالُوا جَمِيعاً: لَمَّا بَلَغَ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ إِجْمَاعُ أَبِي بَكْرٍ عَلَى مَنْعِهَا فَدَكَ، لَائَتْ خِمَارَهَا وَ أَقْبَلَتْ فِي لُمَّةٍ مِنْ حَفَدَتِهَا وَ نِسَاءِ قَوْمِهَا تَطَأُ فی ذُيُولَهَا، مَا تَخْرِمُ مِشْيَتُهَامِشْيَةَ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى دَخَلَتْ عَلَى أَبِي بَكْرٍ- وَ قَدْ حَشَدَ النَّاسَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ- فَضُرِبَتْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهَا رَيْطَةٌ بَيْضَاءُ،

ص: 428


1- ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 16 – ص 210.
2- همان، ص 210؛ سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 353.

وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: قِبْطِيَّةٌ، وَ قَالُوا: قِبْطِيَّةٌ- بِالْكَسْرِ وَ الضَّمِّ- .. ثُمَّ أَنَّتْ أَنَّةً أَجْهَشَ لَهَا الْقَوْمُ بِالْبُكَاءِ، ثُمَّ أَمْهَلَتْ طَوِيلًا حَتَّى سَكَنُوا مِنْ فَوْرَتِهِمْ، ثُمَّ قَالَتْ: أَبْتَدِئُ بِحَمْدِ مَنْ هُوَ أَوْلَى بِالْحَمْدِ وَ الطَّوْلِ وَ الْمَجْدِ، الْحَمْدُ لله عَلَى مَا أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ بِمَا أَلْهَمَ .. وَ ذَكَرَ خُطْبَةً طَوِيلَةً جِيدّة ثُمَّ قَالَتْ فِي آخِرِهَا: فَاتَّقُوا الله حَقَّ تُقاتِهِ وَ أَطِيعُوهُ فِيمَا أَمَرَكُمْ بِه فإِنَّما يَخْشَى الله مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء، و احمدوا الله الّذی بعظمته و نوره یبتغی من فی السموات و الأرض إلیه الوسیلۀ، و نحن وسیلته فی خلقه، و نحن خاصّته، و محلّ قدسه، و نحن حجّته فی غیبه، و نحن ورثة أنبیائه، ثمّ قالت: أنا فاطمة بنت محمّد، أقول عودا على بدء و ما أقول ذلك سرفا و لا شططا فاسمعوا بأسماع واعیة، و قلوب راعیة، ثم قالت:

«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ»(1)،

فَإِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِي دُونَ آبَائِكُمْ، وَ أَخَا ابْنِ عَمِّي دُونَ رِجَالِكُمْ، ثم ذكرت كلاما طویلا سنذكره فیما بعد فصل الثانی(2) تقول فی آخره: ثمَ أَنْتُمْ الآن تَزْعُمُونَ أن لا إِرْثَ لی

«أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ الله حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»(3)

ص: 429


1- سورۀ توبه، آیات 128 الی 12 9.
2- ابن ابی الحدید موضوع فدك را در سه فصل مطرح می كند و در اینجا اشاره به فصل دوم كه آیا پیمبر ارث می گذارد یا نه كرده است.
3- سورۀ مائده، آیۀ 50.

 أَفَلَا تَعْلَمُونَ؟! بَلَى، تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنِّي ابْنَتُهُ أَيُّهَا المعاشر الْمُسْلِمُونَ، أَبتزّ إِرْث أبی؟!. أبَي الله ان ترث يَا ابْنَ أَبِي قُحَافَةَ، أَبَاكَ وَ لَا أَرِثَ أَبِي؟! لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيًّا!

فَدُونَكَهَا مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقَاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ، فَنِعْمَ الْحَكَمُ الله، وَ الزَّعِيمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيَامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسَرَ المُبطِلُونَ، وَ لَا يَنْفَعُكُمْ إِذْ تَنْدَمُونَ،

«وَ لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ»(1) «مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ»(2)

می گوید: (جمیع راویان گفته اند چون خبر رسید به فاطمه علیهاالسلام كه ابوبكر فدك را تصرف و كارگزاران آن را اخراج كرده است، در حالیكه مقنعه خود را بر سر افكند و چادر را به خود گرفته بود در میان گروهی از خدمه و زنان بنی هاشم حركت كرد در راه رفتن و حركات چنان بود كه گویی رسول خدا راه می رود، وارد شد بر ابی بكر در مسجد در حالیكه جمعیتی از مهاجر و انصار حضور داشتند پرده ای سفید قبطی بین حضرت و مردان حاضر كشیده شد آن حضرت چنان نالید كه همه حاضرین را به گریه انداخت، و مدتی طولانی صبر كرد تا ناآرامی ها فروكش كرد سپس گفت: ابتدا می كنم به ستایش پروردگار كسی كه اولویت دارد برای حمد و ستایش او كردن، و ادامۀ بزرگی و عظمت هم به مناسبت نعمتهایی كه به ما عطا فرموده و شكر به جهت آنچه به ما الهام می كند. [ابن ابی الحدید ادامه می دهد:] و حضرت خطبۀ فاخری كه طولانی بود خواند و در آخر گفت: پرهیزگاری كنید خدای تعالی را و به آنچه به شما امر فرموده است مطیع باشید، و سزاوار است كه بترسند علما از خداوند و ستایش كنند او را آنچنانكه سزاوار او

ص: 430


1- سورۀ انعام، آیۀ 67.
2- سورۀ زمر، آیۀ 40.

است به مناسبت عظمت و نور او كه سبب آسایش و آرامش است هر كه را در آسمان و زمین است و وسیله و راهنما به سوی او می باشد.

و ما وسیلۀ اوییم در خلق، و ما بخصوص موضع قداست و حجت او در پی او و ورثه انبیای او هستیم.

سپس گفت: من فاطمه هستم و پدرم محمد صلی الله علیه و آله می باشد سخنانم سنجیده و دارای ابتدا و انتها است (در هم و برهم و نامفهوم نیست) حرف بیهوده و یاوه نمی گویم شما هم به گوش شنوا بشنوید و با قلب رعایت كننده پذیرا باشید، سپس این آیه را تلاوت كرد:

«لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ »(1)

 همانا رسولی از جنس شما [انسان عرب] برای هدایت آمد كه رغبت تمام بر شما د ارد و از پریشانی شما رنج می برد و برای نجات شما رغبت تمام و نسبت به مؤمنین رأفت و مهربانی تام دارد. خطبه مفصل است و ابن ابی الحدید قسمتهایی از آن را به مناسبت مباحث مطروحۀ خود در جای جای مناسب بحث خود ذكر می كند. چون تمام خطبه با ترجمه ها و توضیح های لازم در دسترس عموم می باشد ما از ذكر پی در پی آن خطبه صرف نظر و جوینده را به قرائت و دقت نظر در آن وامی گذاریم و باز می گردیم به ادامۀ نقل ابن ابی الحدید می گوید:حضرت سخنانی طولانی گفت كه ما در فصل دوم به مناسبت ذكر خواهیم كرد و در ادامه می گوید: فاطمه علیهاالسلام گفت:

«وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لَا حُظْوَةَ لِي وَ لَا أَرِثَ مِنْ أَبِي وَ لَا رَحِمَ بَيْنَنَا، أَ فَخَصَّكُمُ الله بِآيَةٍ أَخْرَجَ أَبِي صلی الله علیه و آله مِنْهَا؟! أَمْ تَقُولُونَ إِنِّ أَهْلَ الْمِلَّتَيْنِ لَا يَتَوَارَثَانِ؟!، أَوَ لَسْتُ

ص: 431


1- سورۀ توبه، آیۀ 28.

أَنَا وَ أَبِي مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ؟! أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِن أَبِي وَ ابْنِ عَمِّي؟! فَدُونَكُمَا مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقَاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ، فَنِعْمَ الْحَكَمُ الله، وَ الزَّعِيمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيَامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لَا يَنْفَعُكُمْ إِذْ تَنْدَمُونَ،

«وَ لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ»(1) «مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيم» (2)

(به نظر شما نه بهره ای و نه ارثی از پدرم برای من نیست، و بین من و او خویشاوندی وجود نداشته است، مگر خداوند آیه ای مخصوص شما فرستاده كه پدر من از آن استثنا شده است؟! مگر من و پدرم از یك ملت واحد نیستیم؟! یا اینكه مدعی هستید كه شما از پدرم و پسر عمّم به خاص و عام قرآن عالم تر هستید. پس ای پسر ابی قحافه این خلافت و فدك مثل شتری كه مهار شده و بار بر پشت آن نهاده اند در اختیار تو تا روز واپسین كه در آن رستاخیز تو [ای ابابكر] روبرو خواهی شد و بهترین حكم خداوند، و بهترین كفیل محمد صلی الله علیه و آله است، وعدۀ ما قیامت هنگامی كه اهل باطل خسران عمل خود را خواهند دید، و پشیمانی سودی برای آنها ندارد كه هر واقعه و حادثه ای را قرار و جای معینی است كه به زودی خواهید دانست) كه بر چه كسی عذابی ذلت آور فرود آید كه عذابی جاودان باشد)(3)

«قال: و لم یر الناس أكثر باك و لا باكیة منهم یومئذ: ثمّ عدلت إلى مسجد الأنصار فقالت: یا معشر البقیّة، و أعضاد الملّة، و حضنة الاسلام، ما هذه الفترة عن نصرتی، و الونیة عن معونتی، و الغمزة فی حقّی، و السّنة عن

ص: 432


1- سورۀ انعام، آیۀ 67.
2- سورۀ زمر، آیۀ 40.
3- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 212 – 213؛ فدك از غصب تا تخریب، مجلسی، ص183 – 184.

ظلامتی، أما كان رسول الله صلّى الله علیه و آله یقول: «المرء یحفظ فی ولده» سرعان ما أحدثتم، و عجلان ما أتیتم، الان مات رسول الله صلّى الله علیه و آله أمتّم دینه! ها إنّ موته لعمری خطب جلیل استوسع و هنه، و استبهم فتقه، و فقد راتقه، و اظلمت الأرض له، و خشعت الجبال و أكدت الامال، اضیع بعده الحریم، و هتكت الحرمة، و اذیلت المصونة، و تلك نازلة أعلن بها كتاب الله قبل موته، و أنبأكم بها قبل وفاته،» فقال:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ الله شَيْئاً وَ سَيَجْزِي الله الشَّاكِرِين» (1)

راوی گفت: مردم تا این روز ندیده بودند كه آنهمه زن و مرد بدینگونه گریان شوند پس حضرت زهرا علیهاالسلام در مسجد رو به سوی انصار كرد و فرمود: ای گروه باقی ماندۀ انصار وای بازوان ملت و یاوران اسلام، این ضعف و سستی در یاری كردن بر من از ستمی كه بر من روا داشته شده است از چیست؟!

آیا پدرم رسول خدا نفرمود: حرمت هر كس باید در فرزندش رعایت و حفظ شود به چه سرعتی حادثه پدید آوردید، و چه با عجله به بیراهه رفتید، آیا می گویید حال كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات كرد، دین او نیز مرد؟...

همان كه به جان خودم فوت او مصیبتی بزرگ بود كه همه جا را فرا گرفت، و شكافش آشكار و گرفتگی اش همه گیر و زمین تاریك شد؛ از فقدان او آمال ها و حریم ها ضایع گردید بعد از او هتك حرمتها شد و مصونیتها از میان برداشته گردید و اینها همان چیزهایی است كه خداوند به وسیله او در كتاب خود شما را آگاه كرده بود قبل از فوت او، آنجا كه فرمود: (محمد صلی الله علیه و آله جز پیامبری نیست كه پیش از او نیز پیامبرانی گذشتند، آیا اگر بمیرد و یا كشته شود شما به پیشینیانتان

ص: 433


1- سورۀ آل عمران، آیۀ 144.

برمی گردید و هر كس به عقب برگردد هرگز به خدا زیانی نمی رساند و خداوند به زودی پاداش سپاسگذاران را می دهد.(1)

«ایها بنی قیلة! أهتضم تراث أبی، و أنتم بمرأى و مسمع، تبلغكم الدعوة، و یشملكم الصوت، و فیكم العدّة و العدد، و لكم الدار و الجنن، و أنتم نخبة الله الّتی انتخب، و خیرته الّتی اختار، بادیتم العرب، و بادهتم الامور، و كافحتم البهم، حتّى دارت بكم رحى الاسلام، و درّ حلبه، و خبت نیران الحرب، و سكنت فورة الشرك، و هدأت دعوة الهرج و استوثق نظام الدین، أفتأخّرتم بعد الإقدام، و نكصتم بعد الشدّة، و جبنتم بعد الشجاعة، عن قوم (نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ) أَلَا و قَدْ أَرَى أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ إِلَى الْخَفْضِ، وَ رَكَنْتُمْ إِلَى الدَّعَةِ، وَ فَجَحَدْتُم الَّذِي وَعَيْتُمْ، وَ وَسَّعْتُمُ الَّذِي سُوِّغْتُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ الله لَغَنِيٌّ حَمِيد».

«ای قوم اوس و خزرج (فرزندان قیله) آیا ارث پدرم بلعیده شود، و شما می بینید و می شنوید دعوت مرا و در شما می باشد عده و عده (نیرو و عدد) كار در دست شما است شما برگزیدگان خدا و كسانی هستید كه راه خیر را انتخاب كردید شما نخستین عرب هستید كه آشكارا كارها را در دست گرفتید و بر مشكلات فایق آمدید، تا آنجا كه اسیای اسلام به وسیله شما به گردش درآمد، و كارها كارآمد و مفید واقع شد، و آتش جنگ رو به خاموشی نهاد، و شرك از خروش افتاد و منهدم شد دعوت فتنه، و دین منسجم و مورد وثوق قرار گرفت، آیا بعد از آن همه سرفرازی ها به عقب و قهقرا برگشته اید و پس از آن شجاعتها گرفتار ترس شده اید از قومی كه پیمان خود را شكستند پس از آنكه متعهد شده بودند طعنه زدند به دین شما.

ص: 434


1- ابن ابی الحدید، ج 16، ص 212 – 213.

پس با ائمۀ كفر بجنگید چون اینان ایمان ندارند، و شاید متنبه شوند، هشدار می دهم كه شما را می بینم به سوی خوشگذرانی و تن پروری روی آورده اید، و خلوت گزیده و راحت طلب شده اید، گویی انكار كرده اید آنچه را پذیرفته بودید، و برگردانیدید آنچه را بلعیده بودید، آگاه باشید! اگر كافر شوید همۀ شما و هر آن كه روی زمین است بی تردید خداوند بی نیاز و ستوده خصال است»(1)

«أَلَا وَقَدْقُلْتُ مَا قُلْتُ عَلَى مَعْرِفَةٍ مِنِّي بِالْخَذْلَةِ الَّتِي خَامَرَتْكُمْ، وَ خَوْرَ القَناء وَ ضعف الیقین، فَدُونَكُمُوهَا فَاحْتَقِبُوهَا دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، بَاقِيَةَ الْعَارِ، مَوْسُومَةً الشعار، مَوْصُولَةً بِنارُ الله الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ فَبِعَيْنِ الله مَا تَفْعَلُونَ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ».

آگاه باشید كه آنچه گفتم و برای شما گفته ام از روی شناختی است كه از شما یافته ام و این خذلانی كه دامنگیر شما شده است، و خیانتی كه در سینه های شما است و آوخ كه یقین شما به ضعف گراییده پس این شما و این شتر مهارشدۀ خلافت بر پشت آن سوار شوید اما بدانید كه پشتش زخم و ننگ و عارش برای شما باقی و نشان شناسایی شما است و وصل است به آتش سوزان الهی كه می تابد بر قلب ها، در مقابل چشم پروردگار است آنچه می كنید (و چه زود خواهند دانست آنها كه ستم می كنند به چه كیفرگاهی باز می گردند.»(2)

جای تأسف و تعجب است كه آن مجری و مصاحبه گر تلویزیونی كانال ماهواره ای ظاهراً سلفی خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام را در مسجد مدینه آنگاه كه ابوبكر كارگزاران فاطمه را از زمین فدك اخراج و آن را تصرف كرد، به مسجد آمد و خطبۀ غرایی از فصاحت و بلاغت آن گویی پیامبر صلی الله علیه و آله یا علی ابن ابیطالب8 سخن می گویند ایراد كرد؛ می گفت: این خطبه از زهرا نیست بلكه آن را اخیراً به او نسبت داده اند.

بیچاره نمی دانست كه قرنها قبل ابن ابی الحدید سنی معتزلی كه اگر چه تا

ص: 435


1- همان، ص 213.
2- همان.

حدی منصف است اما در پی روی از اهل سنت هم سخت و پا برجا بوده در كتاب خود به نام شرح نهج البلاغه به مناسبت موضوع های مطروحۀ خود، راجع به فدك را در جلد شانزدهم صفحات 211 الی 286 به نحو انتخاب آورده و به اصل خطبه كه از حضرت زهرا علیهاالسلام می باشد، پس از آوردن اسناد مفصل و ذكر یك به یك راویان مورد وثوق می گوید:

«قَالُوا جَمِيعاً: لَمَّا بَلَغَ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ إِجْمَاعُ أَبِي بَكْرٍ عَلَى مَنْعِهَا فَدَك».(1)

این تذكر ضروری به نظر می رسد كه فاطمه علیهاالسلام در مطالبۀ خود از ابی بكر سهم خیبر و موضوع فدك مطرح است و ابوبكر پس از سخنان دختر پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید من از پدرت شنیدم كه گفت ما پیامبران ارثی به جا نمی گذاریم، حضرت سخت ناراحت شد و در حالی كه از ابی بكر سخت غضبناك بود مسجد را ترك كرد و آمد به خانه و سپس ام ایمن و مولی رسول الله صلی الله علیه و آله همراه او آمدند نزد ابی بكر و گواهی دادند پیامبر صلی الله علیه و آله در حیات خود فدك را به دخترش فاطمه علیهاالسلام بخشید و ابوبكر گفت شاهد یا دو مرد یا یك مرد و دو زن پذیرفته می شود بار دیگر فاطمه علیهاالسلام حضرت علی علیه السلام را معرفی كرد و حضرت گواهی داد كه فدك ملك فاطمه است و پیامبر پس از نزول آیه (و آت ذی القربی) فدك را در اجرای فرمان الهی به فاطمه بخشید اینجا بود كه ابوبكر چاره جز برگرداندن فدك به حضرتش علیهاالسلام نداشت و نوشت كه فدك متعلق به دختر پیامبر فاطمه است و دیگران حق تصرف و دخالت ندارند اینجا بود كه پس از مراجعت از نزد ابی بكر صدیقه طاهره علیهاالسلام در بین راه به عمر برخورد و شد آنچه شد (ان الله لبالمرصاد) خبر ذیل از ابن ابی الحدید مؤید همین قسمت است بخوانید:

«قال: جائت فاطمة علیهاالسلام الی ابی بكر و قالت: انّ أبی أعطانی فدك، و علیٌ و ام ایمن یشهد ان، فقال ما كنت لقولی علی ابیك إلا الحق قد اعطیتكها و

ص: 436


1- ابن ابی الحدید در همین جلد 16، ص 252 می گوید: جمعی گمان برده اند كه خطبه فدكیه فاطمه علیهاالسلام از او نیست بلكه از ابی العیناء می باشد و در جواب سند می آورد كه سابقۀ این حدیث و ناقلان آن بسیار بسیار پیش از آنست كه جد ابی العیناء به وجود آمده باشد.

دعا به صحیفة من أدم فكتب لها فیها فخرجت فلقیت عمر فقال من این جئت یا فاطمه؟ قالت: جئت من عند ابی بكر اخبرته ان رسول الله صلی الله علیه و آله اعطانی فدك و أنّ علیاً و ام ایمن یشهد ان لی بذلك، فاعطانیها، و كتب لی [و كتبها لی] بها؛ فاخذ عمر منها الكتاب، ثم رجع الی ابی بكر فقال: اعطیت فاطمه فدك و كتبت بها لها؟ قال: [ابوبكر] نعم، فقال [عمر] إنّ علیاً یجرّ الی نفسه، و ام ایمن امرأة و بصق فی الكتاب فمحاه و خرقه. و قد روی هذاالمعنی من طرق مختلفه علی وجوه مختلفه، فمن اراد الوقوف علیها و استقصاءها اخذها من مواضعها(1)

(ابن ابی الحدید پس از ذكر راویان خبر می گوید: فاطمه علیهاالسلام آمد نزد ابی بكر و گفت پدرم بی تردید فدك را به من عطا فرمود و علی علیه السلام و ام ایمن شاهد هستند ابوبكر گفت آنچه از طرف پدرت گفتی جز حق نیست.

و مسلم آن را به تو باز می گردانم، كاغذ و قلم خواست و نوشت به دست فاطمه علیهاالسلام داد فاطمه علیهاالسلام از پیش ابابكر خارج شد و در كوچه به عمر برخورد كرد، عمر گفت: یا فاطمه علیهاالسلام از كجا می آیی جواب داد از نزد ابی بكر، به او گفتم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فدك را به من عطا فرمود و علی علیه السلام و ام ایمن شاهدند، و ابوبكر فدك را به من بازگرداند و نوشت و آن را به من داد، در این حال عمر نوشته را از فاطمه گرفت، و آمد نزد ابی بكر و به او گفت: فدك را به فاطمه علیهاالسلام برگرداندی و نوشته هم دادی؟ ابوبكر گفت بلی عمر گفت: علی علیه السلام شهادت داد به نفع خود و ام ایمن هم زن است و خلط دهان خود را افكند روی نوشته و آن را محو و پاره كرد.

ابن ابی الحدید پس از ذكر این روایت می گوید این موضوع به طرق مختلف و با عبارات متفاوت روایت شده است هر كس می خواهد به عمق مطلب واقف شود و كل آن را بداند به مواضع روایات رجوع كند.) لازم نیست ما یك كلمه بر

ص: 437


1- همان، ص 274.

این روایت اضافه كنیم، در خانه اگر كس است یك حرف بس است جداً این بحث سزاوار تأمل است ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه جلد شانزدهم از صفح 209تا صفحۀ 286 تحت عنوان ذكر ما ورد من السیر و الاخبار فی امر فدك موضوع فدك را از جنبه های مختلف و گفتگوهای متفاوت كه از طرف راویان خبر موضوع فدك كه همه از اهل سنت می باشند طرح و مورد مداقه خود قرار داده است، و در بحث های خود در عین حال كه موضوع را با مباحث كلامی و فقهی پی گیری می كند و به طور طبیعی مراعات طرفهای بحث را كه همه از اهل سنت و علمای طراز اول هستند می كند، ولی همین كه از آوردن انواع خبر و گزایش های گوناگون و بعضاً متفاوت و راویان متعدد و موثق، اصل نزاع فدك را مسلم و تثبیت می كند، طالبان خبر صحیح را نیز به سوی واقعیت هایی كه در پی تراكم و تضاد بعض اخبار از انظار عامه پنهان می ماند رهنمون می شود بنابراین بر جویندۀ حقیقت واقع است كه با خواندن مجموع اخبار و روایات متفاوت با دقت و انصاف چگونگی وقوع جریان مصادرۀ فدك و غصب حق فاطمه علیهاالسلام را دریافت و قضاوت مورد قبول عقل و شرع را مبنای قبول و اعتقاد و عمل خود قرار دهد. در صحیح مسلم و صحیح بخاری و بعض دیگر از كتب اهل سنت از قول عایشه این چنین روایت شده است.

أَنَّ فَاطِمَةَ أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُه مِيرَاثَهَا مِنَ النَبیِّ فيِ مَا اَفَاءَ الله عَلَي رَسُولِهِ تَطلُبُ صَدَقَةَ النَّبيِ الَتی بِالمَدینَةِ وَ فَدَكٍ وَ مَا بَقِيَ مِنْ خُمْسِ خَيْبَر.

فَقَالَ أَبُوبَكر: أَنّ رَسُولَ الله قَالَ لا نُورّثُ، ما تركناهُ صَدَقَةً» إنّما يَأكُلُ آلَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مِنْ هَذا الْمَالِ، و إنّی وَ الله لااُغَيّر شَيْئاً مِنْ صَدَقَةِ رَسُولُ الله عَنْ حَالِها الّتيِ كَانَتْ عَلَيهَا فيِ عَهْدِ رَسُولِ الله وَ لَاَعْمَلَنّ فیها بما عمل به رسول الله فابی ابوبكر ان یدفع الی فاطمه شیئا فوجدت فاطمه علی ابی بكر فی ذلك فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُكَلِّمْها حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَ عَاشَتْ بَعْدَ النبی سِتَّةَ أَشْهُرٍ فَلَمّا

ص: 438

تُوفِيتْ دَفَنَها زُوجُها علِيٌ لَيْلاً وَ لَمْ يُؤذِن بِهَا اَبَابَكر وَ صَلَّي عَلَيْهَا عَلِيٌّ.(1)

قول عایشه گوید:

«فاطمه علیهاالسلام فرستاد نزد ابی بكر و میراث خود را از پدر كه طبق آیه فیء در دست رسول خدا بود مطالبه كرد آن اموال شامل صدقات پیامبر در مدینه و فدك و مابقی از خمس خیبر بود.

ابوبكر در پاسخ گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است ما انبیا از خود ارث باقی نمی گذاریم و اموال ماصدقه می باشد و آل محمد از این اموال به مقدار خوراك خود از آن بهره مند می شوند، و من [ابابكر] سوگند به خدا كه تغییر نخواهم داد آنچه را كه رسول الله به آن عمل می كرده است چرا كه در زمان رسول خدا اینگونه عمل می شد و من نیز عمل می كنم در این اموال بدان گونه كه رسول خدا رفتار می كرد و ابا كرد از اینكه چیزی از این اموال را به فاطمه علیهاالسلام برگرداند.

و این كار سبب شد كه فاطمه بر ابی بكر غضبناك شود از رفتاری كه به عمل آورد و از این پس از او دوری گزید و با او هرگز همكلام نشد تا فوت كرد و فاطمه علیهاالسلام بعد از پیامبر شش ماه زندگی كرد و اجازه نداد ابابكر به او نماز بخواند و نماز میت او را علی[ علیه السلام] به جا آورد»(2)

اخبار فدك مثل هر خبر دیگر كه از ناقلان متعدد و متفاوت با دیدگاههای مختلف ذكر می شود عبارات نیز مختلف و متفاوت آورده می شود.

اما همۀ آنها برای يك محقق و جستجوگر حقیقت تاریخی سبب و وسیله می شود تا او را به سوی واقعیت رهنمون شود ملاحظه كنید از جمله ایرادهایی كه بر ابی بكر وارد كرده اند و بلاجواب مانده است:

ص: 439


1- فدك از غصب تا تخریب غلامحسین مجلسی به نقل 1- صحیح بخاری، ج 5، ص 82 – صحیح مسلم، ج 5، ص 54؛ سنن كبری، ج 4،ص29؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 217 – 218.
2- در اخبار شیعه 75 روز(13 جمادی الاولی) یا نود و پنج روز(3 جمادی الثانی) بعد از رحلت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله شهادت حضرت فاطمه علیهاالسلام ثبت شده است.

«و من العجایب ان تدعی فاطمه فدك نحلة و تشهد علی قولها امیرالمؤمنین علیه السلام و غیره فلا یصغی الی قولها، ... و یترك السیف و البغلة و العمامة فی يد امیرالمؤمنین علی سبیل النحلة بغیر بینة ظهرت و لا شهادة قامت.(1)»

می گوید: از عجایب این است كه فاطمه علیهاالسلام ادعا می كند كه فدك بخشش و هبۀ پدرم است و شاهد بر گفتۀ خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام و دیگران را می آورد، و گفتۀ او شنیده و پذیرفته نمی شود و در همان حال شمشیر و اسب و عمامه پیامبر نزد امیرالمؤمنین علی علیه السلام به نحو نحله وهبه می باشد بدون اینكه دلیل آشكاری و شهادتی اقامه شده باشد و در جای دیگر می گوید: زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله هم در خانه های پیغمبر بودند و ابوبكر نگفت این خانه ها از پیغمبر است و باید صرف صدقات شود، بلكه همه را به حال خود واگذاشت.

در روایتی دیگر می گوید: ابوسعید خدری گفته است: چون آیه «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ»(2) نازل شد رسول خدا فدك را به فاطمه[ علیهاالسلام ] بخشید به همین جهت عمربن العزیز فدك ر به اولاد فاطمه مسترد داشت.

و به همین جهت بی شك فاطمه ابوبكر را مغضوب داشت و با اینكه همۀ روایات كه دربارۀ فدك موجود است صحیح به نظر نمی رسد، اما قدر مسلم این است كه – گذشته از فضیلت و حكم دینی، كرامت و بزرگواری در كاری كه انجام گرفته [غصب فدك] رعایت نشده است چون همه گفته اند امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ام ایمن شهادت دادند كه فدك را پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه[ علیهاالسلام ] بخشید اما به عذر اینكه فدك از پیغمبر است واو از خود ارث به جا نمی گذارد شهادت آنها پذیرفته نشد اما مسلم است كه زنان پیامبر در حجره های خود ماندند و ابوبكر نگفت كه این خانه ها صدقه و متعلق به مسلمین است و عملاً پذیرفت كه آن

ص: 440


1- ابن ابی الحدید، ج 16، ص 261.
2- سورۀ بنی اسرائیل، آیۀ 26.

خانه ها كه از پیامبر بود از زنان پیمبر باشد و این مباین كاری است كه با فاطمه[ علیهاالسلام ] دربارۀ فدك كرد.(1)

ابن ابی الحدید گوید:

«و سألت علیّ بن الفارقی مدرّس المدرسة الغربیّة ببغداد، فقلت له: أ كانت فاطمة صادقة؟ قال: نعم، قلت: فلم لم یدفع إلیها ابو بكر فدك و هی عنده صادقة؟ فتبسّم، ثمّ قال كلاما لطیفا مستحسنا مع ناموسه و حرمته و قلّة دعابته، قال: لو أعطاها الیوم فدك بمجرّد دعواها لجائت إلیه غدا و ادّعت لزوجها الخلافة، و زحزحته عن مقامه، و لم یكن یمكنه الاعتذار و الموافقة بشى ء لأنّه یكون قد أسجل على نفسه أنّها صادقة فیما تدّعی كائنا ما كان من غیر حاجة إلى بیّنة و لا شهود، و هذا كلام صحیح، و إن كان قد أخرجه مخرج الدّعابة و الهزل».

می گوید: از مدرس مدرسه الغربیۀ بغداد سئوال كردم، آیا فاطمه علیهاالسلام راستگو بود؟ گفت بلی، گفتم پس چرا ابوبكر فدك را به او بازنگرداند و حال آنكه صداقت فاطمه بر او محرز بود؟

ایشان تبسمی كرد ولطیفه ای گفت كه با موقعیت و حرمت مقامش سازگار بود.

گفت: اگر امروز فدك را به مجرد صدق دعوای فاطمه به او برمی گرداند فردا می آمد و خلافت را برای همسرش مطالبه می كرد و ابابكر را از جایگاه خلافت بلند می كرد و ابوبكر معذور بود و برای او امكان نداشت كه موافقت با این كار كند؛ چرا كه ابوبكر خلافت را برای خود مسجل می پنداشت و خود را صادق در این ادعا می دانست به طوری كه حاجتی به دلیل و شهود نداشت و این كلام استاد صحیح است اگر چه به شوخی و هزل می ماند.(2)

در پی همین خبر می گوید: قول قاضی القضاة كه گفته است اگر فدك در دست

ص: 441


1- ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 268.
2- همان، ص 284.

فاطمه علیهاالسلام بود ظاهر امر این است كه فدك از آن او است، و اعتراض مرتضی بر قاضی معتمد نیست؛ كه چون معلوم نیست چگونه و بر چه وجهی از دست او خارج شده است چرا كه ظاهر امر مقتضی است كه در دست او بوده است و اگر در دست او بوده است همین تصرف و در دست او بودن حجت بر ملكیت دارد و اگر در دست او بود و تصرف او [فاطمه] در فدك و رتق و فتق آن همانند تصرف مردم در ملك و ضیاع و عقار خویش است، دیگر نه حاجت به احتجاج و توسل به آیه میراث و نه هبۀ پیامبر فدك را به فاطمه بود چون مسلم ید حجت است و احتیاج و دلیل آوردن ابوبكر به قول (سخن معاشرالانبیا لانورث) نیز ساقط است و خبر ابن سعید كه گفته است ابوبكر فدك را با نوشته به فاطمه برگرداند دلیل بر این است كه پیامبر فدك را به فاطمه بخشیده و در اختیار او بوده است.(1)

و حدیث فدك و حضور فاطمه علیهاالسلام عند ابی بكر كان بعد عشرة ایام من وفات رسول الله صلی الله علیه و آله و الصحیح انّه لم ینطق احدٌ بعد ذلك من الناس من ذكر او انثی بعد عود فاطمه من ذلك المجلس بكلمۀ واحدة فی المیراث(2) می گوید: جریان فدك و آمدن فاطمه علیهاالسلام نزد ابی بكر ده روز بعد از وفات پیامبر بود و خبر صحیح این است كه بعد از آن روز كه فاطمه از نزد ابی بكر برگشت [مبغضاً] احدی از زن و مرد حرفی راجع به میراث حتی يك كلمه زده نشد. (3)

گویی حكومت نظامی و حتی حرف زدن غدغن بوده است ابن ابی الحدید پس از طرح همه گفتگوها و طرح موضوع فدك از جهت های مختلف در پایان سخن می گوید: مسلم این است كه از آن روزگار دور افتاده ایم و حقیقت آنچنان كه بوده است را نمی دانیم جز این اخبار كه در دست ما است و [جای امیدواری است] همه كارها به محضر خداوند رجوع خواهد شد.

ص: 442


1- همان، ص 284 – 285.
2- همان، ج 16، ص 263.
3- همان، ج 16، ص 286.

خلاصه مباحث از غدیر به بعد

شاید گفته شود سزاوار این بود كه 1- بعد از ذكر جریان غدیر خم 2- همچنین واقعۀ طلب كردن قلم و كاغذ هنگامی كه پیامبر مرض او شدت یافت و جریانی كه در حضور او در آن حال اتفاق افتاد و بیرون كردن همه از اطاق 3 – و بعد گزارش ها از جریان سقیفه و چگونگی به خلافت رسیدن ابوبكر 4- و نیز هجوم به خانۀ علی و فاطمه برای اخذ بیعت 5 – و در آخر مسئلۀ فدك و مجادله حضرت زهرا و ابی بكر در مسجد، راجع به هر واقعه یك نتیجه گیری خاص از مباحث در پی می آمد.

اما یك نظر ژرف نگر می داند كه حقیقت این پنج موضوع از هر جهت یكي است و كاملاً مرتبط و پیوسته به یكدیگرند.

با همین نگاه به نظر رسید كه در پایان این پنج بحث ذهنها با دریافت واقعیتها آماده تر برای درك حقیقت و نتیجه گیری از وقایع می شوند.

خدا داند كه جمعیت انبوهی كه در بركۀ غدیر و در روز نصب كردن رسول خدا علی علیه السلام را به خلافت و امامت بعد از خود حضور داشتند.

بعد از جریان بیعت غدیر و بازگشتن مردمان به شهرها و كاشانه های خود چه بحث ها و چه نقل ها و گزارش ها در میان مردم به عمل آمد، اما در هیچ جا ثبت نشد و به خصوص كه بعد از واقعۀ سقیفه و جنگ هایی كه به نام مرتدین اتفاق افتاد و در تواریخ ثبت شده است، چه واقعیتها تحریف، و چه حقایقی نهفته و ناگفته مانده كه با مسئلۀ ارتداد و مرتدین ممزوج و به نام ارتداد در تاریخ ثبت گردیده است.

قدر مسلم اینكه گواهی تعداد 146 نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله گرامی اسلام كه از واقعۀ غدیر خبر داده اند در تاریخ ثبت شده است.

در كتاب گرانسنگ دانشنامۀ امام علی علیه السلام ج هشتم آمده است: (این حقیقت جاودانه [واقعۀ غدیر خم] در دلها و تاریخ اسلام ثبت گردیده است، و در این میان نزدیك به 150 نفر از اصحاب پیامبر گرامی اسلام هستند كه گواهی آنان در كتب تاریخ ثبت شده است و از اهمیت ویژه برخوردار است و در ذیل با ذكر سند متقن به تفصیل از یكصد و چهل و شش نفر نام می برد كه صراحتاً واقعه

ص: 443

غدیر را ذكر كرده اند و سپس با ذكر منابع بیش از پانصد را وی غدیر به ترتیب قرن را ذكر و ثبت می كند.

همچنین مرحوم علامه امینی رحمةالله علیه نیز در كتاب شریف الغدیر جلد یكم پس از ذكر 110 تن از صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله گوید: اینها یكصد و ده تن از بزرگان و یاران (صحابه) پیغمبر هستند كه روایت آنها را دربارۀ داستان غدیر خم یافته ایم، و شاید آنچه را كه به دست نیاورده ایم خیلی بیشتر از اینها باشد و طبیعت حال (نظر به خصوصیاتی كه در اجتماع غدیر خم وجود داشته) ایجاب می كند كه راویان حدیث مزبور چندین برابر نامبردگان باشد، زیرا انان كه در آن روز به این داستان گوش فرا داده و آن را درك نموده اند زیاده بر یكصد هزار تن بوده اند و بالطبع این گروه عظیم پس از بازگشت به اوطان خود، همه از این واقعه سخن رانده اند.(1)

فرازهایی از فضیلت 31 مناقب كه در صفحات قبل آوردیم را به خاطر داشته باشید كه پیامبر مردم را در غدیر خم متوقف كرد و گفت: علی مولای هر مؤمن و مؤمنه است، یا علی من از تو و تو از منی، من دوستم با هر كه با تو دوست باشد، و دشمنم با هر كس كه با تو دشمن باشد، تو عروة الوثقی هستی، تو تبیین كننده بعد از من هستی هر چه را بر مردم مشتبه شود، تو امام هر مؤمن و مؤمنه، و ولی هر مؤمن و مؤمنۀ بعد از من هستی، دربارۀ تو نازل شد.

« وَأَذَانٌ مِنَ الله وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الاكبر »(2)

تو كسی هستی كه خدای تعالی مرا سفارش به امر قیام و تبلیغ فضائل تو كرد، و من قیام كردم در بین مردم و به آنها رسانیدم آنچه را مأمور به تبلیغ آن بودم.

و علی علیه السلام را سفارش كرد كه پرهیز كن از حقد و حسد و عداوتهایی كه از فضایل تو در سینه هاست، و اینك ظاهر نمی كنند تا بعد از فوت من.

شما خواننده اگر حدیث را فراموش كرده اید بازگردید و آن را مجدداً به دقت

ص: 444


1- الغدیر، ج 1، ص 111.
2- سورۀ توبه، آیۀ 3.

بخوانید، تا توجه به اینكه چرا همۀ سفارشهای رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق علی علیه السلام راجع به ولی امر و امام و رهبری بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله منحصر شد به دوست داشتن علی علیه السلام .

از همان گاه كه ابابكر و عمر بخ بخ را گفتند و دست علی را گرفتند و این را حاضرین شاهد بودند بذر ا ین شایعه را كه علی محبوب هر مؤمن و مؤمنه است را افشاندند و در طول مدتی كه در غدیر بودند با دستیاران و همۀ نومسلمانها كه تا دیروز دشمن شماره یك علی به واسطۀ جنگ بدر واحد و غیره بودند و سینه هایشان مملو از كینۀ علی علیه السلام بود را با خود همراه و چنان در این سیاسیت خود پیش رفتند كه همۀ سفارشهای اصلی پیامبر در غدیر راجع به امامت و خلافت بعداز خود را در این جملۀ هر كه مرا دوست دارد، علی را دوست بدارد و خدایا هر كه با علی دشمنی كند دشمن دار؛ منحصر كردند.

فضیلت 183 صفحه 155 – 156 مناقب خوارزمی را برای يادآوری تكرار می كنیم:

«فقال: ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا بلی، قال الستُ اولی بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا بلی؛ قال فهذا ولی من انا ولیه، اللّهُمَ والِ مَنْ والَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذَا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. فلقیه عمربن الخطاب بعد ذالك فقال: هنیاً لك یابن ابی طالب، اصبحت مولی كل مؤمن و مؤمنه.»(1)

ملاحظه كنید عمربن الخطاب از این پس می گفت: گوارا باد تو را ای پسر ابیطالب تو صبح كردی در حالی كه مولای هر مؤمن و مؤمنه هستی.

و در فضیلت 184 ص 156 در جریان غدیر عمر به علی می گوید: احسنت آفرین بر تو ای فرزند ابیطالب صبح كردی [از امروز] تو مولای من و مولای تمام مسلمین هستی.

و در فضیلت 45 مناقب خواندیم كه به سندهای صحیح عمار یاسر گفت:

ص: 445


1- این حدیث را همچنین روایت كرده اند: جوینی در فرائد السبطین، ج 1، ص 77 و احمد حنبل فی مسند ج 4، ص 218 و در فضایل الصحابه، ج 2، ص 5 96.

شنیدم كه رسول الله صلی الله علیه و آله گفت:

«یا على طوبى لمن احبّك و صدق فیك و ویل لمن ابغضك و كذب فیك»

عمار یاسر گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله گفت:یا علی خوشا به حال كسی كه تو را دوست دارد و در محبت تو صداقت دارد و راستگو است و وای به حال آن كس كه بغض تو را در دل دارد و دربارۀ شأن و مقام تو دروغگویی می كند.

در فضیلت 48 همان كتاب با اسناد صحیح كه می رسد به حسن بصری گوید: رسول الله صلی الله علیه و آله گفت: چون روز قیامت شود علی علیه السلام می نشیند بر فردوس، و آن كوه بلندی است مشرف بر بهشت كه عرش پروردگار بالای آن، و نهرهای بهشتی از پایین آن در بهشت جاری است، در آنجا علی علیه السلام نشسته است بر یك كرسی از نور، و تسنیم از بین دو دست او جریان دارد و احدی اجازه ندارد از صراط رد شود مگر برات ولایت علی و اهل بیت: او را داشته باشد.

محب او وارد بهشت می شود و هر كس بغض او را دارد به آتش داخل خواهد شد.

پیامبر صلی الله علیه و آله سوگند خورد: به خدا سد نكردم در خانه ای را و باز نگذاشتم در خانه ای را مگر به امر پروردگار و اطاعت از او.(1)

یا عمار اطاعت از علی علیه السلام اطاعت من و اطاعت كردن از من اطاعت كردن از پروردگار است(2)

ضمن شمردن دیگر صفات جناب علی علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله به او می فرماید تو به منزلۀ هارون موسی را می باشی برای من جز اینكه بعد از من پیامبری نیست. (3)

همین موضوع فضیلت 185 را مفصلتر آورده است.

و نیز همین ویژگی را در واقعه جنگ تبوك و جانشینی علی علیه السلام در مدینه

ص: 446


1- همان، ص193، فضیلت 232.
2- همان، ص 158، فضیلت 185.
3- همان، ص 13 9، فضیلت 143.

پیامبر فرموده است(1)

همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله صفات علی علیه السلام را مفصلتر برمی شمرد و نسبت علی علیه السلام را به خود نسبت هارون به موسی می شمارد(2)

پس از ذكر اسناد صحیح ابن بریده از پدرش نقل كرد كه روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند مرا امر فرموده است چهار كس از اصحابم را دوست بدارم چرا كه آنها نیز مرا دوست دارند گفتیم یا رسول الله اینها كدام هستند فرمود: مسلم علی علیه السلام از آنهاست فردا نیز همین مطلب از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده شد و از حضرت سؤال شد اینها چه كسان هستند، باز فرمود: مسلم علی علیه السلام از آنها است روز سوم نیز همین مطلب را حضرت تكرار فرمود، و اصحاب پرسیدند یا رسول الله صلی الله علیه و آله اینها كدام از اصحاب شما هستند؟ فرمود: علی علیه السلام از آنهاست و ابوذر و مقداد بن اسود كندی و سلمان فارسیG(3).

پیامبر صلی الله علیه و آله در تمام غزوات كه از مدینه خارج می شد جانشینی برای حفظ امور مدینه انتخاب می كرد، كه اولین آنها سعدبن معاذ و در آخری علی علیه السلام را معین فرمود [كسی كه برای سفری چند روزه برای خود جانشین تعیین می كند] چگونه، چگونه برای سفری كه برگشت ندارد برای مسلمین و اسلام كه آنهمه زحمت كشیده كسی كه می گوید: من اصبح و لم یهتم به امور المسلمین فلیس بمسلم مسلمین را رها كرد و كسی را به جانشینی و خلافت بعد از خود انتخاب نكرد؟؟(4)

اشاره می كنیم مردم یمامه كه آمدند خدمت پیامبر برای مسلمان شدن شرط آنها این بود كه پیامبر خلافت بعد از خود را به آنها واگذار كند؟ یعنی موضوع خلافت بعد از نبی اكرم صلی الله علیه و آله مطرح بوده است.

ص: 447


1- همان، ص 61، فضیلت 31.
2- همان، ص 75، فضیلت، 54.
3- ذیل صفحه مناقب گوید: برای این حدیث مصادر فراوان و از آنها است: مسند احمد حنبل ج5، ص351؛ صحیح الرمذی، ج5، ص636؛ مستدرك الصحیحین، ج 3، ص 130؛ حلیة الاولیاء ابی نعیم، فضایل الصحابه ابن حنبل، ج 2، ص 689تا 6 91؛ مناقب ابن مغازلی، ص290.
4- خلاصه از غدیرشناسی، ص 48 و 4 9.

جابر بن عبدالله انصاری گوید: روز عرفه پیامبر فرمود: ای مردم دو چیز را بین شما می گذارم، اگر از آنها پیروی كنید گمراه نمی شوید، كتاب خدا و عترتم پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ علی علیه السلام و موقعیت او از این سفارش های مؤكد و موجز كه در اذهان باقی بماند، و باقی ماند كه امروز به دست ما رسیده است چه منظوری داشت؟ و از نگاه و رفتار مردم چه درمی یافت كه در منطقۀ رابع نزدیك جحفه به پیامبر خدا از جانب خدا تأكید می شود كه:

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»

و تهدید می شود:

«وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»(1)

ای پیامر امری را كه مأمور ابلاغ آن هستی به مردم برسان، كه اگر نرسانی حق رسالت را ادا نكرده ای و به پیامبر اطمینان داده می شود كه خداوند تو را از شر مردم حفظ خواهد كرد.(2)

از ویژگی های علی علیه السلام برای خلافت كه در پیش مشروح تر گذشت :

1- اولین مسلمان مرد و نماز خواندن او با پیامبر.

2- تربیت شدۀ خانۀ وحی.

3- لیلة المبیت – خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله جهت مهاجرت او به مدینه.

4- رد امانات پیامبر به اهل مكه پس از هجرت حضرت به مدینه.

5- عقد اخوت با پیامبر كه فرمود: یا علی تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.

6- پیامبر صلی الله علیه و آله ساعتی از سحر را برای ملاقات علی علیه السلام مقرر داشت كه با او مذاكره داشته باشد.

ص: 448


1- سورۀ مائده، آیۀ 67.
2- خلاصه از غدیرشناسی، ص 48 - 4 9.

7- هر روز دو ملاقات با پیامبر صلی الله علیه و آله داشتن علی علیه السلام.

8- پس از نزول آیۀ «وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ» پیامبر هر روز صبح به در خانۀ علی علیه السلام می آمد و می فرمود:

«إِنَّما يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ»

9- در جنگ خیبر پس از اینكه در دو روز ابوبكر و عمر با لشكر برای فتح خیبر كاری از پیش نبردند پیامبر فرمود: فردا پرچم را به كسی خواهم داد كه او خدا و پیمبر او را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند و فردا علی علیه السلام را كه چشم درد داشت احضار فرمود چشمش را شفا داد و پرچم را به دستش داد و علی علیه السلام با سپاه روانه به سوی خیبر شد مرحب را كشت و خیبر را فتح كرد.

10- پیامبر صلی الله علیه و آله سورۀ برائه را به ابی بكر كه مأمور حج بود داد، سپس به امر خدا علی علیه السلام را فرستاد سوره را از ابی بكر بگیرد و خود آن را در مكه به مردم ابلاغ كند، علی علیه السلام فرمان پیمبر صلی الله علیه و آله را اجرا كرد و ابوبكر سخت ناراحت شد و به پیامبر گله و اعتراض كرد و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من امر شدم یا خود یا كسی كه از من است امر ابلاغ را انجام دهد.

11- در حجة الوداع پیامبر صلی الله علیه و آله فقط علی علیه السلام را شریك قربانیهای خود كرد.

12- تمام درِ خانه های بعض اصحاب كه به طرف مسجد بود مسدود كرد جز در خانۀ علی علیه السلام و خانۀ خود را

13- هنگام وفات گفت حبیب مرا بیاورید، ابوبكر آمد نپذیرفت عمر را حاضر كردند روی در هم كشید، عایشه گفت او علی علیه السلام را می خواهد، علی علیه السلام آمد پیامبر صلی الله علیه و آله او را در بر كشید تا از دنیا رفت.

14- در آخرین لحظه به علی علیه السلام فرمود، در آخرین دم چون نفس من فیضان كرد آن را با دست خود بگیر و با آن صورت خود را [لمس] كن.

15- خطبه 197 نهج البلاغه حاوی همین مطلب است می خوانیم:

«وَ لَقَدْ عَلِمَ المُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَنِّي لَمْ أَرُدَّ عَلىَ الله وَ لاَ عَلىَ رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ، وَ لَقَدْ وَاسَيْتُهُ بِنَفْسيِ فيِ الْمَوَاطِنِ الَّتِي تَنْكُصُ فيِهَا الأَبْطَالُ،

ص: 449

وَ تَتَأَخَّرُ فيِهَا الْأَقْدَامُ، نَجْدَةً أَكْرَمَنِيَ الله بِهَا، وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و إِنَّ رَأسَهُ عَلىَ صَدْرِي، وَ لَقَد سَالَتْ نَفْسُهُ فيِ كَفَّي، فَأَمْرَرْتُهَا عَلىَ وَجْهِي، وَ لَقَدْ وَلِيتُ غُسْلَهُ- صلّى الله علیه و آله- وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي، فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنيِةُ، مَلَاءٌ يَهْبِطُ، وَ مَلَاءٌ يَعْرُجُ، وَ مَا فَارَقْتُ سَمْعِي هَيْنَمَة مِنْهُمْ، يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى وَارَيْنَاهْ فِي ضَريِحِه، فَمَنْ ذَا أَحَقّ بِهِ مِنّيِ حَيَّا وَ مَيَّتاً، فَانْفُذوُا عَلىَ بَصَائِرِكُمُ، وَ لَتَصْدُقْ نِيّاتُكُمْ فيِ جِهادِ عَدوَّكُمْ، فَوَالَّذيِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّي لَعَلىَ جَادَّةِ اَلْحَقَّ، وَ أَنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ البَاطِلِ، أَقوُلْ مَا تَسْمَعُونَ، وَ أسْتَغْفِرُ الله لِي وَ لَكُمْ.»

(به طور قطع اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله آنها كه حافظ اسرار و گنجور كتاب و سنت هستند می دانند كه من هرگز حتی برای يك لحظه نافرمانی خدا و رسول او را نكردم، و به نحوی قاطع با جان خود پیامبر را یاری كردم، در موقعیت ها و صحنه هایی كه شجاعان نامدار به قهقرا فرار می كردند، و قدمها عقب عقب برمی گشتند، این دلاوری و مردانگی را خداوند به من كرامت و ارزانی داشته است رسول خدا صلی الله علیه و آله در آخرین دم در حالی كه سر او بر سینۀ من بود جان تسلیم كرد و جاری شد نفس او در كف من و عبور دادم آن را به چهرۀ خود [به چهره مالیدم و متبرك كردم آن را] من غسل او را عهده دار بودم، و فرشتگان مرا در این كار یاری می كردند، هه جا ضجه و ناله بود و فرشتگان گروهی می رفتند، و گروهی دیگر آمدند، گوش من از آوای آنان پر بود، كه نماز می خواندند و درود می فرستادند بر او تا آنكه اورا در ضریحش دفن كردیم؛ بنابراین چه كسی سزاوارتر از من است در نزدیكی با او، چه در حیات او و چه در رحلت او؟

پس با چشم باز و دل بینا در راه جهاد با دشمن به راه افتید و نیت خود را خالص برای خدا كنید.

سوگند به خدایی كه جز او خدایی نیست كه من به راه حق می روم و آنان به

ص: 450

لغزشگاه باطل آنچه را می گویم می شنوید [ان شاءالله] و طلب آمرزش می كنم از خدا برای خود و شما.(1)

به جرأت می توان گفت كه از معجزه های گویا و مستمر بعثت نبی اكرم صلی الله علیه و آله و نزول قرآن است كه در شبه جزیرۀ عربستان و آن هم در مكه جایی كه مردمش از لحاظ تربیتی و طرز تفكر و روش زندگی يك مجموعۀ ضد توحیدی، غیر اخلاقی در یك حالت ابتدایی قبیله ای بود و پیامبر نیز از همان روش قبیله ای استفاده كرد و با نزول آیۀ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِين» چهل نفر از بزرگان قوم خود قریش را دعوت كرد كه ما شرح آن را قبلاً متذكر شده ایم، و تنها كسی كه جواب مثبت به پیامبر صلی الله علیه و آله داد علی علیه السلام بود و پیامبر به او گفت: تو برادر، جانشین و وصی من خواهی بود، و ابولهب به ابوطالب گفت شنیدی! محمد به تو می گوید باید از پسرت اطاعت و پیروی كنی، پیامبر تا سه سال توانست چهل نفر(سه سال، چهل نفر را با خود همراه كند و رسالت او را تصدیق كنند(2).

باید سئوال كرد اگر پیامبر نگران آینده امت نبود، چرا گفت من میان شما دو چیز می گذارم، كتاب خدا و عترتم اینها از هم جدا نمی شنوند تا روز قیامت كه بر سر حوض بر من وارد می شوید. لن یفترقا، یعنی چه؟

در واقعۀ غدیر و به اجرا در نیامدن آن، سُدآبادی در المقنع ص112 می گوید: مردم از روز غدیر تا روز سقیفه به چند دسته و گروه مختلف تقسیم شدند:

1- گروهی كه علی علیه السلام پدران، برادران، و خویشان آنها را در جنگهای متعدد كه پیامبر صلی الله علیه و آله با كفار داشت كشته بود.

2- گروهی از عرب كه از زمان بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله و رحلت او مرتد شدند.

3- گروهی كه نسبت به بنی هاشم سخت حسادت می ورزیدند بنی امیه و وابستگان آنها.

4- دنیا گراها كه با شناخت علی و شیوۀ او نمی توانستند كنار بیایند و در برابر

ص: 451


1- پایان ترجمه.
2- طبری، ج3، ص866.

دین خدا مسئولیت پذیر نبودند.

5- همج الرعا كه از هر طرف با باد همراهند.

6- مستضعفان كه كاری از دستشان ساخته نبود و در حساب نمی آمدند.(1)

فاصلۀ غدیر تا فوت پیامبر صلی الله علیه و آله حدود هفتاد روز است، منافقین زمینه را چنان علیه علی علیه السلام آماده كرده اند كه پیامبر در آن حال سخت بیماری شدیداً نگران علی علیه السلام و پیش آمدهای بعد از خود است، می خواهد حكم و وظیفه ای كه در روز غدیر به نحو شفاهی به مردم ابلاغ كرد و توجه دارد به اینكه مخالفین خلافت علی علیه السلام چگونه جریان امر را از خلافت علی علیه السلام به دشمنی نكردن با علی علیه السلام منحصر كرده اند تصمیم می گیرد موضوع را به طور كتبی به مردم ابلاغ كند تا دوستان و پیروان علی را كه از حق او دفاع می كنند تقویت كند و مخالفین را كنار بزند، اما مخالفین هم سخت مراقب و آمادۀ هر برخورد و پیشگیری هستند. لذا با قلم و كاغذ خواستن پیامبر صلی الله علیه و آله و بلند شدن صدای عمر كه (انه لیهجر) نزاع و درگیری در همان اطاق و در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و در آن حالت نگران كننده، رسول خدا صلی الله علیه و آله هم می داند و هم در می یابد كه قوم چه در سر دارند، و دستور می دهد از اطاق من بیرون روید كه می خواهم با خدای خود خلوت داشته باشم.

در همین موقع است كه عایشه گفته است پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود حبیب مرا بیاورید، ابوبكر و عمر آمدند و نپذیرفت تا اینكه علی علیه السلام آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله با او خلوت كرد.

می خوانیم از ابن ابی الحدید خبری را كه از ابوبكر جوهری ذكر كرده است و برای صحت بیشتر علاوه می كند راویان موثق دیگری را.

«قال ابوبكر: و حدّثنا الحسن بن الرّبیع، عن عبد الرّزاق، عن معمّر، عن الزّهرى، عن علیّ بن عبد الله بن العبّاس، عن أبیه قال: لما حضرت رسول الله صلّى الله علیه و اله و سلّم الوفات و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، قال: رسول الله صلی الله علیه و آله : إیتونى بدواة و صحیفة اكتب لكم كتابا لا

ص: 452


1- المقنع، ص 112، به نقل از سیرۀ رسول خدا - رسول جعفریان، ص677، زیرنویس.

تضلّون بعدى، فقال عمر كلمۀ معناها: أنّ الوجع قد غلب على رسول الله صلی الله علیه و آله ، ثم قال: عندنا القرآن، حسبنا كتاب الله، فاختلف من فی البیت واختصموا، فمن قائل یقول: القول ما قال رسول الله صلی الله علیه و آله و من قائل یقول: القول ما قال عمر، فلما أكثروا اللّفظ و اللغو و الاختلاف غضب رسول الله صلی الله علیه و آله فقال: قوموا إنّه لا ینبغی لنبیّ أن یختلف عنده هكذا فقاموا فمات رسول الله صلی الله علیه و آله فی ذلك الیوم؛ فكان ابن عباس یقول: إنّ الرّزیة كلّ الرّزیة ما حال بیننا و بین كتاب رسول الله صلی الله علیه و آله یعنى الاختلاف و اللفظ».

«قلت[ابن ابی الحدید]: هذا الحدیث قد خرّجه الشّیخان محمّد بن إسماعیل و مسلم بن الحجاج القشیرى فی صحیحهما(1) و اتّفق المحدّثون كافّة على روایته».(2)

ابن ابی الحدید پس از ذكر راویان خبر گوید: چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله فوت را نزدیك دید در حالی كه در خانه مردم جمع بودند از جمله عمربن الخطاب پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دوات و كاغذ بیاورید تا بنویسم آنچه را كه شما را بعد از من از گمراهی باز دارد عمر سخنی گفت كه معنی آن این بود كه درد بر پیامبر غالب شده است و (هذیان) می گوید و قرآن نزد ماست و ما راكفایت می كند كتاب خدا.

در این حال مردمی كه در خانه بودند دچار اختلاف شدند، گروهی می گفتند: كار صحیح آنست كه پیامبر فرمود [آوردن قلم و كاغذ] و گروهی دیگر می گفتند آنچه عمر گفت صحیح است،

و چون گفتگو بین آنها و لغو و اختلاف زیاد شد، پیامبر خدا غضبناك شد و گفت: بلند شوید بروید سزاوار نیست حضور من اینگونه ستیزه و اختلاف مردم با امر پیامبر صلی الله علیه و آله از حجره بیرون شدند، و رسول خدا صلی الله علیه و آله فوت شد ابن عباس گوید

ص: 453


1- صحیح مسلم، 12 95.
2- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 51

مصیبت بزرگ همه مصیبت از همین جا شروع شد كه بین ما امت و بین نوشتن آن دستور آخرین پیامبر مانع ایجاد شد یعنی اختلاف و گفتگو بین امت، ابن ابی الحدید گوید این حدیث را دو شیخ بزرگ، محمد بن اسماعیل بخاری، و مسلم بن حجاج قشیری در دو كتاب صحاح خود كه مرجع اهل سنت است آورده اند و همۀ اهل حدیث بر این روایت اتفاق دارند.(1)

این یادآوری ها از روز غدیر تا وفات پیامبر صلی الله علیه و آله بودكه از نظر گذشت، حال باز هم برای يادآوری اشاره می كنیم به جریان سقیفه.

دقت كنید اوس و خزرج اهل مدینه همان ها كه پیوسته با هم نزاع داشتند و در یك سفر با پیمبر صلی الله علیه و آله آشنا شدند، و در سفر بعد با او بیعت كردند، و پیامبر از مكه به مدینه هجرت فرمود، و اهل مدینه به گرمی از او استقبال كردند، و مسلمانان محدود مكه نیز به مدینه مهاجرت كردند،و از این پس با تبلیغ و جنگ و گریز دین اسلام در عربستان آن زمان گسترش یافت، و این پیروزی ها خاصه در سه سال آخر عمر رسول خدا صلی الله علیه و آله و حجةالوداع نیز مقارن سال آخر و نزدیك به وفات پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

فوت پیامبر و صحنه ای كه عمر كارگردان آن بود با رسیدن ابوبكر از سنح كار را ابوبكر به دست گرفت، اما آن سوی خانه و مسجد پیامبر، سعد بن عباده و اوس و خزرج برای تصاحب ریاست بعد از پیامبر در سقیفه جمع شدند كه در صفحات قبل به اطلاع رسید.

هم عمر بن الخطاب پذیرفته و گفته است كه بیعت در سقیفه كاری بی پایه و نا استوار (فلته) بود كه خدا از شر آن جلوگیری كرد. و نیز این نظر را راویان حدیث سلف و تا امروز آن را پذیرفته اند چرا كه اگر گفتۀ عمر مورد اعتراض بود حتماً دربارۀ آن بحث ها و كتابها تا به حال به وجود آمده بود، و به راستی گروهی از انصار نه همۀ آنها به سركردگی سعد بن عباده در سقیفۀ بنی ساعده جمع شدند كه پیشدستی كنند و علی علیه السلام را كه صاحب خلافت شناخته شده بود كنار گذراند

ص: 454


1- همان.

و خود متصدی امور بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله شوند، در همین حال:

1- با آگاه شدن عمر و ابوبكر و ابوعبیده و احتمالا بعض دیگر و رساندن خود به سقیفه.

2- رقابتی كه بین انصار دو قبیلۀ اوس و خزرج وجود داشت و اینك سعد بن عباده رئیس خزرج كار را به دست گرفته بود.

3- اتحادی كه عملا بین بعض سران مهاجرین وجود داشت كه خلافت و نبوت نباید یكجا جمع شود.

4- زمینه سازی كه قبلاً از روز غدیر خم برای تحریف كلام پیامبر از جملۀ (هر كس من مولا و صاحب اختیار او هستم علی علیه السلام پس از من مولا و صاحب اختیار اوست، را به هر كس را كه من دوست او هستم، علی علیه السلام دوست او می باشد. و خدایا هر كس علی علیه السلام را دوست دارد دوست بدار و با هركس كه دشمن اوست دشمن باش، و در این مدت همیاری منافقین كه در این مسئله صد درصد همراهی داشتند، مسئلۀ خلافت علی علیه السلام به طور كامل مسكوت گذاشته شده بود.

5- و نیز پیش زمینه ای كه فراهم كردند و از هنگام طلب كردن پیامبر صلی الله علیه و آله كاغذ و قلم برای نوشتۀ موضوعی كه پس از پیامبر اختلافی به وجود نیاید و عمربن الخطاب با گفتن جملۀ (درد بر پیامبر غلبه كرده و هذیان می گوید) زمینۀ اختلاف و درگیری بین اصحاب حاضر در جلسه و در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلط كردن عمر گروه همراه خود را بر سایرین و بیرون راندن پیامبر صلی الله علیه و آله حاضرین را از اطاق خود.

6- همچنین پس از رحلت پیامبر نیز عمر با هوشیاری نه از سر غفلت و ندانی سلطه جویی كرد و به بهانۀ پیامبر نمرده است، و پیش خدا رفته و بر خواهد گشت و دست و پای هر كس كه گفته است پیامبر فوت كرده قطع خواهد كرد و اینك هر كس چنین گوید با شمشیر من روبرو است، هم خود را حاكم و مسلط بر حاضرین اطراف منزل پیامبر كرد و هم منتظر ابوبكر بود و زمینه را برای آمدن او و احاطه ابوبكر بر فكر و حواس مردم مهیا می كرد.

7-با آمدن ابوبكر از سنخ و حضور او در خانۀ پیامبر و سپس بیرون آمدن از

ص: 455

خانه و خطابۀ در میان مردم كه: هر كس خدا را می پرستد خدا جاودان و نمردنی است، اما پیامبر وفات یافته، و همدردی كردن با مردمی كه اینك خود را عزادار بزرگی كه همه چیز را برای آنها فراهم كرده و اكنون از پیش آنها رخت بسته است.

8-مشغول بودن بستگان رسول خدا به حادثۀ بزرگی كه برای آنها رخ داده است و رسیدگی به امر غسل و غیره پیامبر صلی الله علیه و آله

9-وقوع همۀ این اتفاقها در یك فاصلۀ حداكثر از صبح تا ظهر در سه محل یكم خانۀ پیامبر – دوم مسجد پیامبر و اطراف خانۀ پیامبر و سوم سقیفۀ بنی ساعده.

10-مسلم اینكه دو نفر در رأس افراد حاضر در سقیفه سخت تر و عمیق تر از دیگران از علی علیه السلام ناراحت بودند ابوبكر و داستان آیه برائت كه پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را فرستاد از ابوبكر بگیرد، و علی علیه السلام دستور پیامبر صلی الله علیه و آله را اجرا كرد و آن را از او گرفت و خود در روز حج آن را قرائت كرد، و ابوبكر نزد پیامبرآمد و گریست و گفت من چه كرده بودم كه مرا پیش چشم مسلمانان عزل كردی؟ و پیامبر فرمود: دستور الهی بود كه ابلاغ باید یا توسط من یا كسی كه از من باشد انجام شود.

و سعد بن عباده كه هنگام فتح مكه پیامبر دستور داد شمشیر به روی كسی نكشید و هیچ كس را نكشید مگر اینكه به طرف شما شمشیر كشیده شود. و سعد كه مأمور بود از (كدائ) بالای مكه وارد مكه شود و او با قبیلۀ مقابل خود برخورد سابقی داشت و به سران سپاه همراه خود گفت امروز روز انتقام است و یكي از همراهان او این خبر را به پیمبر صلی الله علیه و آله رسانید و پیامبر علی علیه السلام را مأمور كرد خود را به سعد بن عباده برساند و پرچم را از دست او بگیرد و خود سپاه را رهبری و طبق فرمان رسول الله صلی الله علیه و آله وارد مكه شود و علی علیه السلام طبق دستور پیامبر صلی الله علیه و آله عمل كرد(1) بنابر آنچه ذكر شد معلوم بود كه در سقیفه به شدت از طرح نام علی علیه السلام

ص: 456


1- طبری، ج 3، ص 1186.

اجتناب می شد و انعقاد این جلسه در غیاب او برای ربودن حق الهی او بود و انصار و البته نه همۀ آنها – طمع بزرگی بر آنها مسلط شده بود.

از سوی دیگر چنانچه عبدالفتاح عبدالمقصود در كتاب گرانسنگ (السقیفه و الخلافه) با پیش رو نهادن اسراری از تاریخ، نشان می دهد كه پیش از تشكیل شدن سقیفه برای انتخاب سعد بن عباده، ابوبكر این هوشمند كار كشته با اوسیان طایفۀ مقابل خزرجیان كه سعد ریاست آن را داشت همكاری داشت و كاملاً در جریان بود، همچنین عمر و ابوعبیده به طور جد مراقب جریانهای هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله بودند.

و اینكه مشهور است واقعۀ سقیفه اتفاقی بود كه در دو ساعت زمانی به وقوع پیوست و ابوبكر انتخاب شد، بر اثر غفلت از گزارشهای پراكندۀ روزهای تب مدینه در اثر بیماری و وفات و سرگرم غسل و كفن كردن رسول الله صلی الله علیه و آله بود به وجود آمده و حفظ این غفلت با روش زیركانه و اعمال پیچیده و سردم داری آن پیر كاردان برای به دست گرفتن زمام امور ادامه پیدا كرده است.

همان گونه كه نویسنده (السقیفه و الخلافه) وقایع را كما هو كنار هم از نظر خواننده می گذراند و ثابت می كند برای ربودن حق الهی و عرفی علی علیه السلام چه زرنگی ها و تمهیدات زیركانه و مراقبتهای دائمی به كار رفت تا علی علیه السلام خانه نشین و یك نفر از قبیله تیم بر منبر رسول خدا تكیه زد ....

شیعه به راه خود ادامه می دهد بر افراد و پیروان سایر مذاهب است كه به این كتاب كه یك محقق منصف اهل سنت به نحو بی طرفانه نگاشته و حقایقی در صفحات كتاب خود منعكس نموده است توجه ویژه مبذول دارند و در انتخاب راه صحیح هوشمندانه و با اطلاع كافی گام بردارند.

عبدالفتاح عبدالمقصود گوید:

«به عقیدۀ ما ابوبكر امكاناتی داشت كه آن نیروهای پراكنده را جمع آوری كند هنگامی كه موضع گیری های او در روز رحلت پیامبر را می نگریم، آشكارا او را چنان می بینیم كه از راز سقیفه پیش از آنكه پخش شود، آگاه است و همچون كسی می ماند كه با اوسی ها هم پیمان شده است؛ و با

ص: 457

آنان با او مثل كسی می مانند كه قبلاً از مهاجرین برای شخص خود بیعت گرفته است؛ بی اینكه اجماعی از آنان منعقد شده باشد و یا اكثر آنان در جایی جمع شده باشند؛ در حال غفلت دیگر انصار از این بیعت. اگر این پیر بزرگ در برابر حوادث كه می خواهد از برق اندیشه ها بر آنها پیشی گیرد چه رسد به گامها چنین موضع می گیرد از آن رو است كه می داند چگونه اجزای پراكندۀ این تصویر را جمع آوری كند و در خطوط پیوستۀ آن «فردایی» می بیند كه آفتابش خواهد تابید روزی كه یكي از روزها هست، ولی همچون دیگر روزها نیست.(1)»

توجه به پاره ای از خبرها جویندۀ حقیقت واقع را به نكته هایی می رساند كه تردید را زایل می كند و پردۀ هرگونه ابهام را از پیش چشم برمی دارد.

ای كاش فرصت و توان بود كه متن خبرهای گونه گون كه بعضی دیگر را نفی می كند و بعضی در ثابت كردن بعض دیگر و به یقین رساندن خواننده و جوینده را كمك شایان می كند در دسترس قرار می دادیم، اگر چه تا اینجا نیز سخن به درازا كشیده شده است.

متن این خبر را اول بخوانید و بعد ترجمۀ آن را:

«قال ابوبكر[الجوهری] حدثنی ابوالحسن علی بن سلیمان النوفلی: سمعت ابیّاً یقول: ذكر سعدبن عباده یوماً علیاً علیه السلام بعد یوم السقیفه، فذكر امراً من امره نسیه أبوالحسن، یوجب ولایته، فقال له ابنه قیس بن سعد انت سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول هذا الكلام فی علی بن ابیطالب علیه السلام ثم تطلب الخلافته و یقول اصحابك منا امیر و منكم امیر! لاكلمتك والله من رأسی بعد هذا كلمۀ ابداً.»(2)

از روایات شنیدنی كه نویسنده در جای دیگر نه دیده و نه از كسی شنیده، این

ص: 458


1- السقیفه و الخلافه، ترجمه، ص 378 – 37 9.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 44.

روایت است كه ابن ابی الحدید در جلد 6 ص 44 شرح نهج البلاغه پس از ذكر سند از قول سلیمان النوفلی گوید:

«شنیدم پدرم می گفت روزی بعد از روز سقیفه سعد بن عباده برای علی علیه السلام مطلبی را كه مربوط به ولایت و خلافت ابوالحسن بود متذكر شد، كه علی علیه السلام آن را در خاطر نداشت و آن سندی بود كه ولایت علی علیه السلام را واجب می كرد در آن حال پسر سعد قیس بن سعد به پدرش سعد گفت: تو شنیدی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله این كلام را در حق علی بن ابیطالب علیه السلام گفت: و تو در سقیفه می خواستی خلیفه شوی و اصحاب تو می گفتند امیری از ما و امیری از آنها! به خدا قسم دیگر هرگز با توكلمه ای سخن نخواهم گفت: انتهی)(1) ابن ابی الحدید باز در پی با ذكر سند گوید: ابن عباس گفت روزی در محله ای از محله های مدینه دست من در دست عمر بن الخطاب بود و راه می رفتیم عمر گفت یابن عباس چه گمان می كنی در حق دوست خود علی علیه السلام كه به او ظلم شده است ابن عباس گوید: پیش خود گفتم به عمر این گمان نمی رفت كه چنین اقرار كند: لذا گفتم: ظلمی كه به او شده است را از او بگردان [یعنی حق او را كه خلافت است به او بازگردان] در این حال عمر دستش را از دست من بیرون كشید و شروع به راه رفتن كرد و پس از ساعتی ایستاد من به او رسیدم به من گفت: یابن عباس گمان می كنم منع خلافت مردم از او جز این نبود كه او را جوان و صغیر دانستند «إلّا أنّهم استصغروه» ابن عباس گوید: پیش خود گفتم این بالاتر از هر شری است و پاسخ دادم خداوند علی علیه السلام را صغیر نشمرد آنگاه كه امر كرد علی علیه السلام برود و آیۀ برائه را از ابی بكر بگیرد و خود در خانۀ كعبه آن را قرائت كند؟»(2)

ص: 459


1- این قیس بن سعد بن عباده از شیعیان مخلص می باشد كه در خدمت امام علی ابن ابیطالب علیه السلام و جنگهای جمل و صفین حضور داشت پس از شهادت آن جناب در خلافت حضرت امام حسن علیه السلام روبه روی معاویه ایستاد و شرح آن را ان شاءالله در صفحات آتی خواهید خواند.
2- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 45.

شكی در این نیست كه سران مخالفین خلافت علی علیه السلام پیش از اسلام سران قبیله، و از سردمداران عشیره خود و صاحب نفوذ و اختیارات مطلقه ای در جریان امور مردم داشتند، و ریاست و بزرگی آنها بر قوم خود از مسلّمات بود، اینان وجودشان با این برتری آمیخته شده بود، و هر كدام نیز هنگامی كه اسلام آوردند به تبع آنها قبیلۀ آنها نیز تبعیت كردند و اسلام آوردند، البته در بعض آنها این اسلام آوردن طایفه ای از ابتدا چنین نبود ولی مثلا از سال هشتم هجری و صلح حدیبیه اعراب اطراف مدینه و حجاز حساب كار خود را كردند، و به اتفاق بزرگان قبیله نفع و حفظ موقعیت خویش را در پیوستن به اسلام تشخیص دادند و به آن عمل كردند.

پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از این واقعیات اطلاع داشت كه این سران قبیلۀ دیروز با پیروانشان كه مسلمانان امروز هستند چه در سر دارند و به چه می اندیشند لذا در هنگام بیماری خود دستور تشكیل سپاه و حركت به طرف روم می دهد و همه را از زید و عمر بكر و همۀ آنهایی كه با خلافت علی علیه السلام بعد از پیامبر موافق نبودند را امر به شركت و حركت با این سپاه می كند، و جوانترین فرد یعنی اسامة بن زید را كه سال او را حدود بیست سال نوشته اند امیر سپاه معین می كند و در جواب اعتراضها به عیاش بن ابی ربیعه می گوید شما با پدر او هم كه جوان بود مخالفت می كردید اما می دیدید كه چگونه از عهدۀ كارهای محوله به نحو احسن برمی آمد اما در همین حال كه بیماری پیامبر رو به وخامت می گذارد سران قوم تعلل می ورزند و سپاه معطل می ماند و با فشار سران، اسامه تقاضای ماندن و تأخیر حركت می كند(1) ابوبكر به سنح می رود و عمر و ابوعبیده و همفكران آنها در مسجد و خانه پیامبر مراقب وضعیت جاری و كنترل آن هستند.

پیامبر قلم و كاغذ طلب می كند و گفته می شود: بیماری او شدت كرده و هذیان می گوید(2) پیامبر صلی الله علیه و آله رحلت می كند و عمر جنجال می كند كه او نمرده است و آن

ص: 460


1- همان، ص 52.
2- طبری، ج 4، ص1426 - 1427.

كه بگوید مرده است منافق می باشد و من هر كس را كه چنین گوید با این شمشیر خواهم زد. ابوبكر در این حال وارد می شود و عمر را ساكت و عنان را در دست می گیرد از آن سو گروه هایی از انصار در سقیفه جمع می شوند و برای تصاحب جای پیامبر صلی الله علیه و آله پیشدستی و به تكاپو می پردازند و سعد بن عباده انصاری رئیس خزرجیان سردمداری می كند.

عمر خبردار می شود و با ابوبكر و ابوعبیده خانه و پیامبر و مسجد را ترك و خود را به سقیفه می رسانند.

در سقیفه ابوبكر گفت: عرب هرگز راضی نمی شود كه مردی غیر از نزدیكان رسول خدا بر آنها حكومت كند ما خویشاوندان و عشیرۀ او هستیم و اول كسانی كه به او ایمان آوردیم بنابراین كسی را یارای معارضۀ با ما نیست(1) توجه شود كه ابوبكر به دو چیز تكیه و استناد می كند و برتری مهاجرین قدیم را می ستاید و آنها را سزاوار جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و امیری بر مردم می داند.

1- خویشاوندی. 2- اولین كسان كه خدای يگانه را پرستش كردند و مسلمان شدند كه سزاوارترین شخص به این دو صفت امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام می باشد و مهم تر اینكه مسئله امیر و وزیر است نه رهبری دینی و الهی.

ابن ابی الحدید ج 6، ص 13 می گوید چون رسول خدا صلی الله علیه و آله رحلت كرد ابوذر غایب بود وقتی آمد ابوبكر خلیفه شده بود، به مردم گفت: قانع شدید به آنچه پیش آمد شما را و ترك كردید قرابت را اگر این امر را به اهل بیت پیامبرتان گذاشته بودید بین دو نفر از مسلمانان اختلاف واقع نمی شد ... اكثر روایات ابن ابی الحدید از ابوبكر احمد بن عبدالعزیز جوهری محدث ادیب مورد ثقه كه دیگر راویان از او نقل می كنند و كتابی كه ابن ابی الحدید از آن نقل می كند «السقیفه و فدك و ماوقع من الاختلاف و الاضطراب بعد وفات پیامبر صلی الله علیه و آله » جریان سقیفۀ بنی ساعده اگر چه برای كار بدان مهمی زمان كمی را گرفت اما پر طپش بود و ثبت نكرده اند از لحاظ وقت چه مقدار زمان صرف شد ولی از طرز گزارش جریان

ص: 461


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 38؛ ج 6، ص 9.

احتمالا در یك زمان2– 3 ساعته مهاجرین به سردمداری عمر و ابوبكر و ابوعبیده بیعت با ابوبكر در سقیفه سرگرفت و آمدند به طرف مسجد و در راه با برخورد با طایفۀ اسلم و آمدن به مسجد پیامبر آنها كه سخنان پیامبر در غدیر و قبل و بعد را دربارۀ علی علیه السلام نادیده گرفته بودند و مصمم بودند كار حكومت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله را به دست گیرند، و بنا به قول عمر كه گفت چون در برگشتن از سقیفه طایفه اسلم را دیدم یقین پیدا كردم كه موفق شده ایم، زمام كار را به دست آوردند، و در مسجد با رفتن ابابكر بر بالای منبر پیامبر كه در جلوی او عمر با شمشیر آخته ایستاده بود و فرماندهی می كرد كسی را یارای نفس كشیدن نبود جز ابوسفیان كه آنهم دلش در گرو سلطنت بنی امیه بود نه بنی هاشم و از بنی هاشم هم علی ابن ابیطالب علیه السلام اما او اهل سكوت و مدارا نبود، لذا رفت نزد علی علیه السلام كه شاید وسیلۀ او كار را به نحوی به سوی خود و بنی امیه بگرداند، اما علی علیه السلام كه در این برهه حق مسلم الهی او غصب شده و در دست دیگری افتاده بود سفارشهای پیامبر را در سینه داشت و یاد خدا او را از هیچ رعایتی غافل نكرد و ابوسفیان را ناكام گذاشت. بسیاری از بزرگان اصحاب پیامبر كه شماره آنان به دویست و پنجاه نفر می رسد حاضر به بیعت با ابوبكر نشدند، كه زبیر بن عوام خالد بن سعید اموی سلمان فارسی ابوذر غفاری مقداد عمار بن یاسر براءبن عازب ابی بن كعب عبادة بن صامت ابوالهیثم بن نبّهان حذیفة بن یمان خزیمة بن ثابت عثمان بن حنیف ابوایوب انصاری بریدۀ اسلمی سعید بن ابی العاص ... از آنان هستند.

بزرگترین شخصیت تاریخ اسلام پس از پیامبر مكرم صلی الله علیه و آله یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام حاضر به بیعت با ابوبكر نشد [كه جریانهای بعدی را به دنبال داشت](1)

«و قال بعض ولد ابی لهب بن عبدالمطلب بن هاشم شعرا:

ماكنت احسب ان الامر منصرف *** عن هاشم ثم منها عن ابى حسن

ص: 462


1- حدیث ولایت سعید نظری توكلی، ص 9به نقل از «السقیفه و فدك» - الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف: ص 52 – 53 – 72 – 73.

ألیس اول من صلى لقبلتكم *** واعلم الناس بالقرآن والسنن

واقرب الناس عهدا بالنبى و من *** جبریل عون له فی الغسل و الكفن

ما فیه ما فیهم لا یمترون به *** و لیس فی القوم ما فیه من الحسن

ما ذا الذى رد كم عنه فنعلمه *** ها ان ذاغبناً من اعظم الغبن

«گوید: پس از اینكه با ابوبكر بیعت شد یكي از فرزندان ابی لهب پسر عبدالمطلب فرزند هاشم این شعر را گفت:

این گمان به مخیلۀ من خطور نمی كرد كه امر خلا فت از بنی هاشم و خاصه از ابوالحسن [علی علیه السلام ] بیرون رود.

مگر او اول كسی نیست كه به طرف قبلۀ شما نماز خواند،و عالم ترین مردم به قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است.

و همچنین نزدیكترین مردم به پیامبر صلی الله علیه و آله ، و كسی است كه جبرئیل یاری كرد او را در غسل و كفن كردن پیامبر.

آنچه در او هست در دیگران نیست و دسترسی آنها به او قطع شد و نیست در این قوم آنچه از محسنات در علی علیه السلام جمع است.

حال آگاه باشیدكه ما به یقین صاحب غبن شدیم غبنی كه عظیم ترین غبن هاست.

شاید این اشاره نیز بی فایده نباشد كه بعد از جریان سقیفه و بیعت با ابوبكر نزاع بین دو قوم اوس و خزرج (انصاریان مدینه) كه پیش از اسلام تا حد شمشیر و جنگ بود و پس از اسلام منتفی شده بود، بعد از سقیفه بنا به روایت ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ج ششم صفحه نود و هشت و پس از بیعت با ابابكر دوباره دو قوم را به جر و بحث و جدل كشید و در جهت اینكه سعد بن عباده شكست خورد و این شكست در واقع گریبانگیر همۀ انصاریان (هر دو قوم اوس و خزرج) شد بنابراین هر كدام از اوس و خزرج علت شكست را گردن طرف دیگر می انداخت خزرجی ها می گفتند اسید بن حضیر اوسی علی رغم سعد رئیس خزرجیان اول كسی است كه با ابابكر بیعت كرد و اوسی ها می گفتند اول كسی كه ابابكر را تأیید كرد بشیر بن سعد خزرجی بود و حرف هر دو درست بود اما اول كسی كه با ابابكر بیعت كرد عمر بود و از دو قوم اوس و خزرج اول بشیر بن

ص: 463

سعد خزرجی اعور ابابكر را تأیید كرد و از اوسی ها اول كسی كه با ابابكر بیعت كرد اسید بن حضیر اوسی است؛ هر دو قوم پشیمانی داشتند كه سودی برای آنها نداشت اینها مشمول آیه چهل و یك سورۀ مائده اند كه:

« أُولَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ الله أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (1)

(روایت كرده است ابوزید از حباب بن منذر از جریر، از مغیره كه: سلمان و زبیر و بعض انصار تمایل داشتند كه بعد از پیامبر با علی علیه السلام بیعت كنند چون مردم با ابوبكر بیعت كردند سلمان صحابه را گفت: خیر را انتخاب كردید و معدن خیر را اشتباه كردید؛ [ بیعت را انتخاب كردید اما مركز و آن كس را كه باید با او بیعت كنید اشتباه كردید].

و در روایت دیگر همین موضوع چنین است كه سلمان گفت: در بیعت سالمندترین درست، اما اینكه اهل بیت پیامبرتان را انتخاب نكردید خطا كردید.

ابن ابی الحدید گوید این سخنی است كه متكلمین در باب امامت از سلمان نقل كنند كه گفت:«كردید و نكردید» و شیعه تفسیر كرده است كه سلمان اراده كرده است (اسلمتم و ما اسلمتم) اسلام آوردید و مسلمان نشدید و اصحاب اهل سنت گویند معنای حرف سلمان این است كه خطا كردید اما درست بود [همان حرفی كه عمر زده است كه بیعت با ابی بكر «فلته» اشتباه بود اما خدا حفظ كرد](2)

شما خواننده اگر فارسی زبان هستید خود معنی كردید و نكردید را معنی و تفسیر كنید به نظر ما اینكه سلمان گفت: (كردید و نكردید) یكي از این معانی ذیل بلكه مجموع این معانی را در بردارد.

بیعت كردید؛ امّا كاری بجا نكردید.

بیعت كردید؛ امّا با آن كس كه باید بیعت كنید نكردید.

بیعت كردید؛ امّا رعایت سخنان پیامبر را نكردید.

ص: 464


1- سورۀ مائده، آیۀ 41.
2- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 43.

بیعت كردید؛ امّا رعایت انصاف را نكردید.

بیعت كردید؛ امّا رعایت حكم الهی را نكردید.

بیعت كردید؛ امّا به حق و عدالت عمل نكردید.

بیعت كردید؛ امّا با صاحب خلافت یعنی علی علیه السلام بیعت نكردید.

و این حقیقتی بود كه از زبان سلمان یعنی از زبان كسی كه پیامبر صلی الله علیه و آله در حق او فرمود: «سلمان منّا أهل البیت» جاری گشته است و خود اهل تسنن این جمله حق را برای آیندگان یعنی من نویسنده و شما خوانننده و تمام مردمان ثبت تاریخ و به گوش عالمیان رسانده اند كه: «صاحب خلافت كیست؟!»

.......................

آیا پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از خود اسلام و مسلمانان را به حال خود گذاشت؟

پیامبر صلی الله علیه و آله سیزده سال در مكه با اقوام و قبایل مختلف پنجه نرم كرد و همۀ آنها را به خوبی می شناخت و نحوۀ تربیتی و حب و بغض آنها را به خوبی درك كرده بود ده سال نیز كه در مدینه بود همین تجربه را از قبایل اطراف به خصوص یهودیها كه در دسته بندی ها و تحریك احساسات سرآمد بودند و با پیامبر سر ستیز داشتند و فتنه گری آنها در جنگهای بنی قریظه بنی نظیر بنی قیقاع و شركت آنها در جنگ احزاب چشمگیر بود و فتنه هایی كه به پا می كردند و منجر به جنگ خیبر و فتح آن شد و ناچار گردیدند با پیامبر صلح كنند و مصالحۀ فدك نیز برای اجرا شدن همین صلح بود لذا پیامبر صلی الله علیه و آله كه نبض كینه ورزی و مترصد بودن مخالفین و منافقین كه آیاتی از قرآن كریم دربارۀ این حیله گران و دسیسه كاران و فرصت طلبان است را در دست داشت چگونه می توانست نسبت به آیندۀ اسلام و مسلمانان واقعی كه محدود نیز بودند بی تفاوت باشد و اسلامی را كه برای تمام بشریت و تا پایان روزگار بشر آورده است؛ بی تفاوت باشد و هیچ فكر دربارۀ آیندۀ اسلام و مسلمین بعد از خود را نكرده باشد، آیا یك آدم معمولی می تواند امروز از فردای خود غافل باشد، یا اصولاً خلقت بنی آدم چنین است كه امروز در فكر امروز نیست بلكه دیروز امروز او را ساخته و امروز برای فردای خود زندگی می كند.

ص: 465

به نظر می رسد این سخیف ترین سخن و موضوعی است كه گفته شود پیامبر صلی الله علیه و آله در فكر بعد از خود و جانشینی بعد از خود نبود گذشته از اینكه آن خدایی كه پیامبر را برای هدایت بشر و قبل از همه این قوم لجوج متعصب و دلبسته به عادات و رسوم پوچ قومی خود بود برانگیخت و مأمور به هدایت آنها كرد، برای بعد از پیامبر دستورالعملی صادر نفرمود؟ این دو موضوع به طور جد سزاوار تأمل و دقت و بررسی است.

برمی گردیم به دنبالۀ بحث و بیعت سقیفه و آمدن ابوبكر و عمر به مسجد و بیعت ستاندن از مردم از خبر زیر استنباط می شود كه گشودن خانۀ فاطمه علیهاالسلام و كشاندن علی علیه السلام را به مسجد برای بیعت روز بعد اتفاق افتاده است، ابابكر توجه می كند كه با بیعت نكردن علی و اصحاب او و همۀ بنی هاشم پایۀ بیعت با او متزلزل است و سخت نگران آیندۀ خود بود، لذا برای تسجیل خلافت خود عمر را احضار می كند؛ خبر را می خوانیم:

«قال ابوبكر [الجوهری]: و اخبرنی ابوبكر الباهلی، عن اسماعیل بن مجاهد عن الشعبی، قال: قال ابوبكر: یا عمر این خالد بن الولید؟ قال هو هذا، فقال: انطلقا الیهما - یعنی علیا و الزبیر، فأتیانی بهما فانطلقا فدخل عمر و وقف خالد علی الباب من خارج فقال عمر للزبیر: ما هذا السیف؟ قال الزبیر أعددته لابایع علیا قال: و كان فی البیت ناس كثیر، منهم المقداد بن الاسود و جمهور الهاشمیین، فاخترط عمر السیف فضرب به صخرة فی البیت فكسره ثم اخذ بید الزبیر، فاقامه ثم دفعه، فاخرجه و قال یا خالد دونك هذا فامسكه خالد، و كان فی خارج البیت مع خالد جمع كثیر من الناس ارسلهم ابوبكر ردأ لهما [ای للخالد و عمر] ثم دخل عمر، فقال لعلی، قم فبایع، فتلكأ و احتبس [توقف] فأخذه بیده و قال: قم! فأبی ان یقوم، فحمله و دفعه كما دفع الزبیر، ثم امسكها خالد، و ساقهما عمر و من معه سوقاً عنیفاً، واجتمع الناس ینظرون وامتلأت شوارع المدینه بالرجال

ص: 466

و رأت فاطمه علیهاالسلام ما صنع عمر، فصرخا، و ولولت، واجتمع نساء كثیر من الهاشمیات و غیرهن؛ فخرجت الی باب حجرتها، و نادت: یا ابابكر ما اسرع ما اغررتم علی اهل بیت رسول الله! ... والله لا اكلم عمرَ حتی القی الله.»(1)

ابن ابی الحدید پس از ذكر راویان گوید: ابوبكر گفت: یا عمر خالد بن ولید كجاست؟ عمر گفت: حاضر است، ابوبكر گفت با او بروید به سوی علی علیه السلام و زبیر و بیاورید آنها را عمر با خالد به سوی خانۀ علی علیه السلام رفتند عمر داخل شد و خالد خارج خانه نزدیك در منتظر ماند عمر زبیر را گفت این شمشیر برای چیست؟ زبیر گفت برای اینكه بیعت شود با علی علیه السلام راوی گوید در خانه جمع كثییر حضور داشتند از جمله مقداد بن اسود و همۀ هاشمیین عمر شمشیر زبیر را كه به كمر او بسته بود از غلاف كشید و گفت این شمشیر برای چیست؟زبیر گفت برای اینكه بیعت شود با علی علیه السلام راوی گوید: عمر آن را به سنگ زد و شكست و زبیر را كشاند به بیرون خانه و به خالد گفت او را نگهدار در حالی كه در بیرون خانه ابابكر عدۀ زیادی را به كمك عمر و خالد فرستاده بود باز عمر داخل خانه شد و علی علیه السلام را گفت بلند شو و با ابابكر بیعت كن او مقاومت كرد و در جای خود ماند عمر دست او را گرفت و در حالی كه علی علیه السلام ابا می كرد او را همانطور كه زبیر را كشاند به سوی خالد و هر دو را كشاندند به جلو به عنف و سختی و مردم جمع بودند و نظاره می كردند، و كوچه های مدینه از مردم پر بود، و فاطمه علیهاالسلام می دید كه عمر چه می كند، فریاد می كشید و كمك طلب می كرد و سخت گریه و شیون سر داده بود وعدۀ زیادی از زنان بنی هاشم و غیر بنی هاشم اطراف او بودند از خانه بیرون شد و فریاد كشید: ابابكر چه باعث شده كه شما را عجول و مغرور كرد كه با اهل البیت رسول الله چنین كنید؟ ... راوی سوگند یاد می كند كه فاطمه علیهاالسلام تا روزی كه وفات كردبا عمر تكلم نكرد [با ابابكر نیز جز در باب دفاع از ملك خود فدك تا هنگام وفات سخنی نگفت و از علی علیه السلام

ص: 467


1- همان، ص 48 – 4 9.

خواست كه در غیاب این دو نماز و دفن او انجام شود و آنها حاضر نباشند و علی علیه السلام به وصیت او عمل كرد.

«فاقتحما الدار، فصاحت فاطمه»

دقت شود در هر خبر به یك وجه از جریان حمله به خانۀ فاطمه علیهاالسلام اشاره شده است و چون آن وجوه كنار هم قرار داده شود صحت خبر شیعه كه در جریان اشغال خانه بر اهل خانه چه گذشت را می توان دریافت، بدیهی است كه وقتی راوی يك فرد صاحب عنوان از اهل تسنن می باشد نمی تواند و ابا دارد صریحاً بگوید چه گونه و به چه نحو دلخراشی وارد خانه شدند اما وجدان كه دارد ترس از خدا و روز قیامت و حضور پیامبر هم بالاخره كار خودرا می كند و كلمه هایی به زبان و قلمش جاری می شود كه گویا و رهنمای حقیقت خواهد شد به این قسمت از متن یك خبر توجه كنید! می گوید:

«روی ابوبكر احمد بن عبدالعزیز قال حدثنی ابوزید عمر بن شبه قال: حدثنی ابراهیم بن المنذر قال و من كتاب الجوهری أیضا عن أبی الاسود قال: غضب رجال من المهاجرین فی بیعة أبی بكر بغیر مشورة و غضب علیّ و الزّبیر فدخلا بیت فاطمة معهما السّلاح فجاء عمر فی عصابة فیهم اسید بن حصین و سلمة بن سلامة بن وقش و هما من بنی عبد الأشهل فاقتحما الدّار فصاحت فاطمة......(1)»

(پس از ذكر راویان می گوید: در بیعت ابابكر جمعی از مهاجرین ناراحت بودند كه بدون مشورت ابوبكر خلیفه شده است، از جمله علی علیه السلام و زبیر كه داخل خانۀ فاطمه بودند و اسلحه داشتند.

پس عمر در میان گروهی آمد و اسید بن حضیر و سلمة بن سلامه كه از طایفۀ عبدالاشهل بودند با او بودند و به طوری ناروا و به سختی خانه را گشودند و وارد

ص: 468


1- همان، ص 47.

شدند پس فاطمه صیحه زد یا صیحه كشید.

از ذكر این خبر نظر ما به دو كلمه است؛ خواننده به دو جمله توجه كند كه گویندۀ خبر برای گشودن در خانه و ورود به خانه و وضعیت حال حضرت فاطمه علیهاالسلام در آن حال به كار برده است، می گوید عمر به كمك اسید بن حضیر و سلمة بن سلامه اقتحم الدار - فصاحت فاطمه:

(اقتحام: یعنی بی اندیشه و خوف و به سختی در آمدن در كاری)

«صیحه: عذاب و فریاد و گریه و ماتم» (منتهی الارب)

[صیحه بانگ و فغان و عذاب(فرهنگ آنندراج]

با توجه به معنی این دو كلمه - اقتحام و صیحه – معنی چنین است عمر به كمك اسید بن حضیر و سلمة بن سلامه بدون اینكه بیاندیشند چه می كنند به نحوی ناروا و ناشایسته به سختی وارد خانه شدند و در این حال فاطمه فریاد برآورد توام با گریه و عذاب توجه شود بلافاصله پس از گشودن در صیحه فاطمه از روی درد و عذاب بلند می شود. باید اعتراف و اذعان كرد كه گویندۀ خبر تمام جریان دردناك گشودن در و ناراحت شدن فاطمه و ضجه او را در این دو كلمه ابلاغ كرده است حال اگر در خانه كس نباشد؟ این همه ادله هم بس نباشد، آری آیا بس نیست؟ این روایات از شیعه نیست كه راحت بگویند اینها گفته های شیعه هاست بلكه از بزرگان و پیشوایان خود اهل سنت است.

خداوندا گوشی شنوا و قلبی پذیرای حق به همۀ ما عطا فرما.

با روایت ذیل بحث سقیفه بیماری و فوت فاطمه علیهاالسلام را كوتاه می كنیم. می گوید: از روایات سقیفه كه به تواتر رسیده است: این است كه فاطمه علیهاالسلام وصیت كرد كه او را شب دفن كنند و این دو مرد بر نماز او حاضر نباشند و تصریح كرد و علی علیه السلام را متعهد كرد. همچنین به تواتر رسیده است كه چون مرض او شدت یافت، آن دو [مقصود عمر و ابابكر است] اجازه می خواستند كه برای به دست آوردن رضایت او نزد او آیند و فاطمه علیهاالسلام موافقت نمی كرد تا آن دو نزد علی علیه السلام الحاح كردند و حضرت از فاطمه علیهاالسلام برای آنها اجازۀ ملاقات خواست و چون فاطمه علیهاالسلام رغبت علی علیه السلام را برای این دیدار دید اجازه فرمود كه داخل شوند.

ص: 469

اما چون وارد شدند فاطمه علیهاالسلام روی خود را به دیوار كرد، و سخنی با آنها نگفت و چون آنها بیرون رفتند به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: دانستی چه اراده كردم از این برخورد؟علی علیه السلام گفت: آری، فاطمه علیهاالسلام گفت تو را سوگند می دهم به خدا اینكه این دو مرد بر جنازۀ من نماز نكنند و سر قبر من نایستند این بود كه امیرالمؤمنین علیه السلام همسر خود را شبانه و مخفی دفن كرد و قبر او را پنهان داشت و چهار صورت قبر در بقیع ساخت برای این كه امروز ما بتوانیم به آن احتجاج كنیم حال فاطمه علیهاالسلام را.(1)

اما علی علیه السلام سفارش های پیامبر صلی الله علیه و آله را نصب العین داشت كه فرموده بود یا علی با تو ناسازگاری می كنند و حق تو را نادیده می گیرند تو برای حفظ اسلام به مدارا باش.

همین توصیۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و واقع نگری علی علیه السلام - این اعجاز صبر و بردباری - بود كه هجوم عمر و همراهانش را به خانه دید؛ موضوع غصب فدك كه ملك فاطمه علیهاالسلام بود و سهم الارث او از خیبر و غیره را دید؛ و بالاتر از همه كج دهنی ها كه غیر مستقیم و مستقیم به سفارش های پیامبر دربارۀ اهل بیت شده بود را تحمل كرد؛ و همه را برای امری اهم كه موضوع حفظ اسلام نورس و تازه پا بود بر موضوع مهم خلافت و امامت خود ترجیح داد.

از آنچه در صفحات قبل دربارۀ غدیر خم، سقیفۀ بنی ساعده و بیعت با اباكر و موضوع فدك گذشت؛ به دست می آید كه:

1- عرب جاهلی و آموزۀ قبیله ای از تولد تا مرگ هر فرد را به اجرای قواعد و رسوم قبیله عادت می داد و خلق و خوی افراد می شد.

2- اكثریت قاطع مسلمانان پس از صلح حدیبیه و سال پس از فتح مكه (ناچار) به اسلام گرویدند.

3- حتی عمدۀ مهاجرین و انصار نیز به همان علت خلق و خوی جاهلی، اخلاق و رفتار دینی آنها تحت تأثیر تربیتی آنها پیش از اسلام بود، كه نمونۀ آن

ص: 470


1- همان، ص 281.

اعتراض عمر به رسول خدا صلی الله علیه و آله راجع به صلح حدیبیه كه در پیش گذشت، یا اینكه وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را مأمور گرفتن سورۀ برائت از ابی بكر كرد، و علی علیه السلام آن را از ابی بكر گرفت و طبق دستور پیامبر خود در روز حج به مردم ابلاغ كرد، ابوبكر نزد پیامبر شكایت و اعتراض كرد، حتی نوشته اند گریست و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود این حكم الهی بود كه ابلاغ باید توسط من یا یكی از من باشد.

4- روش مخالفین خلافت علی علیه السلام در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله حالت مخفی كاری و تبلیغ های انحرافی علیه علی علیه السلام بود، مثل همان تحریف امامت و خلافت، سفارش و ابلاغ پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم، به منحصر كردن در دوستی و محبت علی علیه السلام .

5- با بروز بیماری و سخت شدن حال نبی اكرم صلی الله علیه و آله و رو به وخامت گذاشتن آن شیوۀ گفتار و كردارها نیز صورت تازه و نحوۀ مخالفتها علنی تر و صریح تر شد.

6- با سرگرفتن بیعت در سقیفه و سپس در مسجد، ابابكر خلیفه و جانشین پیامبر شد، و عمر بدون حكم و نوشته و قرار؛ مرتبۀ وزیر كل وارشد حكمرانی را در پیش گرفت.

7- با هجوم به خانۀ فاطمه علیهاالسلام و علی علیه السلام و نحوۀ احضار علی علیه السلام و همراهانش آب صاف و پاك را روی دست همه ریختند كه نفس كش بی نفس كش و قضیه چنین است. و به همین لحاظ در مدینه مخالفان گوشه نشین و ساكت شدند.

8- با غصب فدك و محروم كردن حضرت فاطمه علیهاالسلام از ارث كه با درآمد حاصل از آنجا و سهم خیبر، كه آن حضرت جمع كثیری از مستمندان و عایله داران مدینه را اداره می كرد، و اكنون اینان به ناچار به دستگاه ابی بكر وابسته شدند.

9- سكوت محض در مدینه همانند حكومت نظامیهای امروز.

10- ارتداد قبایل و گروه های خارج از مدینه.

11- آنها كه زكات خود را به مدینه نمی فرستادند و احتمالا بر سر قضیۀ خلافت ابی بكر كه با جریان غدیر و فر مان پیامبر صلی الله علیه و آله بر نصب علی علیه السلام به خلافت خود مغایرت داشت.

ص: 471

12- برچسب ارتداد به همین قبایل كه زكات خود را نمی دادند یا به مدینه نمی فرستادند و قتل و غارت آنها و مطیع ساختن آنها كه عمدۀ دوران خلافت ابی بكر را پوشاند.

همۀ این موارد با دقت و كنجكاوی و كنار هم نهادن گزارش های تاریخی به نحوی بارز و روشن حقیقت را بر هر پرسشگر پاسخ گو می باشد، مگر اینكه مشمول همان آیه های « فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» باشد كه قبلاً ذكر شد.

برای آگاهی بیشتر از وضع اخباری كه در كتب موجود اهل سنت ثبت است، یك خبر را كه نمونه مشت از خروار است، درباره یك نفر از راویان مشهور حدیث «سمرة بن جندب» ذكر می كنیم تا خوانندگان دریابند كه عامۀ مسلمانان و برادران اهل سنت گرفتار چه مشكلاتی هستند، و چگونه احادیثی آنها را رهبری و در غرقاب غلطكاری ها گرفتار كرده و می كند. توجه شود: جعل حدیث یا تغییر و موضوع حدیث، به خصوص بر همین روش معاویه كوشش كرد در برابر هر حدیثی كه در شأن علی علیه السلام و حضرت زهرا علیهاالسلام و اهل بیت: موجود بود و پیامبر صلی الله علیه و آله سالها پیش آن را توصیه فرموده بود،حدیثی نزدیك به همان عبارت برای مخالفین علی علیه السلام و اهل بیت: ساخته و ترویج كند،

نمونه آن پیشنهاد معاویه به سمرة الجندب است:

«قال أبو جعفر: و قد روی أنّ معاویة بذل لسمرة بن جندب مائة ألف درهم حتّى یروى أنّ هذه الایة انزلت فی علی علیه السلام : «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ الله عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ الله لا يُحِبُّ الْفَسادَ»(1) و أنّ الایة الثانیة نزل فی ابن ملجم و هی قوله تعالى: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله»(2) فلم یقبل فبذل له مائتی ألف

ص: 472


1- سورۀ بقره، آیۀ 204 – 205.
2- سورۀ بقره، آیۀ 207.

درهم فلم یقبل فبذل له أربع مائة ألف فقبل و روى ذلك.»(1)

روایت این است كه: معاویه به سمرة بن الجندب صد هزار درهم بخشید كه آیه های 204 – 205 سورۀ بقره كه در شأن منافقین و مفسدین فی الارض می باشد را روایت كند برای مردم و نشر دهد كه در حق علی نازل شده است و آیۀ 207 سورۀ بقره كه در شأن حضرت علی علیه السلام می باشد را بگوید در شأن ابن ملجم نازل شده است، اما سمره قبول نكرد تا اینكه معاویه صد هزار صد هزار اضافه كرد تا رسید به چهارصد هزار درهم، و سمرة بن الجندب قبول كرد و به نظر معاویه عمل نمود.

این نمونه مشت از خروار است و نقل این روایت جای آن در آینده و ادامۀ بحث خلافت و وقایعی كه در دوران خلافت ظاهری حضرت علی علیه السلام و پس از شهادت آن حضرت اتفاق می افتد و روی كار آمدن معاویه بود.

اما امروز هر كس در پی دست یافتن به حقایق اتفاق افتادۀ تاریخی است ناچار است توجه داشته باشد كه این گونه روایت ها فراوان وجود دارد و جستجوگر باید حقایق را كه در لابه لای همین اخبار است با نشانه ها و علایم دریابد.

شما خواننده از روایت گشودن خانۀ علی كه «ابوبكر هنگام فوت گوید: ای كاش خانۀ فاطمه را اگر هم به قصد جنگ بسته بودند نگشوده بودم» چه می فهمید؟(2)

حمله به خانۀ علی علیه السلام و زهرا علیهاالسلام واقعه ای نبود كه فراموش شود اگر چه كوشیدند اما فراموش نشد و نخواهد شد.

اینكه گفته اند آفتاب برای همیشه پشت ابر نخواهد ماند یك واقعیت است یك مثل جاندار و عینی است.

موضوع گشودن خانۀ فاطمه علیهاالسلام را ارباب حدیث اهل سنت به رعایت مصالح عمومی كمتر به آن پرداخته اند اما در عین حال حقیقت را در لابلای روایات به

ص: 473


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73.
2- طبری، ج 4، ص 1572.

نحوی كه خود را در پیش پیامبر و خدای پیامبر شرمنده ندانند، انكار نكرده اند و نمی كنند البته سخن از مسلمان های معتقد به اسلام و پیامبراسلام است و گر نه معاویه ها و سمرة بن الجندب ها همیشه بوده اند و پیوسته هستند.

ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه در جلد 14 صفحه191 و192 گوید: در جنگ بدر كه عده ای از مشركین اسیر مسلمانان شدند قرار شد هر اسیر كه سواد دارد اگر ده نفر از مسلمانان را سواد بیاموزد آزاد شود و دیگر اسیران هر كس به نسبت توانایی از چهار هزار درهم تا هزار درهم برای آزادی خود بپردازد و گر نه طبق سنت بین مسلمانها تقسیم می شدند و هر اسیری برای مولای خود كار می كرد و پس از ادای فدیه آزاد می شد بنابراین مقرر شد هر اسیری كه فدیه پول یا طلا دهد آزاد شود این خبر موجب خشنودی اهل مكه شد و هر كس با مبلغی راهی مدینه برای آزاد كردن اسیر خود شد، از جملۀ اسرا ابی العاص شوهر زینب دختر خواهر خدیجه و در واقع داماد پیامبر صلی الله علیه و آله بود كه زینب برای آزادی شوهرش ابی العاص بن الربیع بن عبدالعزی بن عبد شمس كه قبل از بعثت زینب را به زنی گرفته بود گردن بند خود را فرستاده بود این گردن بند از خدیجه علیهاالسلام كه سلام خداوند بر او باد همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود كه خدیجه علیهاالسلام شب عروسی زینب آن را به او بخشیده بود چون پیامبر صلی الله علیه و آله گردن بند را دید آن را شناخت و متأثر شد و اصحاب را گفت اگر موافق باشید این گردنبند را به صاحبش مسترد دارید و ابی العاص را نیز آزاد كنید مسلمانان با اشتیاق قبول كردند حضرت ابی العاص را آزاد و گردن بند را برای زینب پس فرستاد و با ابی العاص شرط كردند كه در صورت تمایل زینب او را به مدینه بفرستد، و ابی العاص با رسیدن به مكه به عهدش وفا كردو زینب را آمادۀ سفر نمود و همراه كنانة بن ربیع سوار هودجی كه بر شتر استوار بود به سوی مدینه فرستاد. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز زیدبن حارثه را با یك نفر دیگر مأمور فرموده بود كه زینب را به سوی مدینه همراهی كنند در مكه چون مشركین از حركت زینب خبر یافتند عده ای او را تعقیب كردند و اول كسی كه شتر زینب را دید و به او نزدیك شد هبار بن الاسود بود كه با نیزه ای هودج را هدف قرر داد و زینب كه حامله بود شدیداً در هودج ترسناك شد كه احتمالا به او اصابت كرد و خون دیده شد و چون به مدینه رسید فرزند او سقط

ص: 474

شد.

بنابراین اتفاق روزی كه پیامبر مكه را فتح كرد دستور داد هیچ كس حق ندارد به روی كسی شمشیر بكشد و كسی را بكشد اما خون چند نفر را مباح كرد و دستور داد هر كجا دیده شدند آنها را بكشند كه یكي از این پنج نفر هبار بن الاسود بود.

ابن ابی الحدید گوید:این واقعه را برای ابی جعفر یحیی بن ابی زید بصری رحمة الله علیه خواندم او گفت:

«اتری ابابكر و عمر لم یشهدا هذا المشهد! أما كان یقضی التكریم و الاحسان آن یطيّب قلب فاطمه بفدك، و یستوهب لها من المسلمین اتقصر منزلتها عند رسول الله صلی الله علیه و آله عن منزله زینب اختها، و هی سیدة نساءالعالمین!! هذا اذا لم یثبت لها حق لا بالنحله و لابالارث فقلت له: فدك بموجب الخبرالذی رواه ابوبكر قد صار حقا من حقوق المسلمین، فلم یجز له أن یأخذ منهم فقال: و فداء ابی العاص بن الربیع قد صار حقاً من حقوق المسلمین، و قد اخذ رسول الله صلی الله علیه و آله منهم فقلت: رسول الله صلی الله علیه و آله صاحب الشریعه و الحكم حكمه، و لیس ابابكر كذالك، فقال: ما قلت هذا اخذه ابوبكر من المسلمین قهرا فدفعه الی فاطمه؛ و انما قلت هلا استنزال المسلمین عنه و استوهبه منهم لها كما استوهب رسول الله صلی الله علیه و آله المسلمین فداء ابی العاص! أتراه لو قال: هذه بنت نبیكم قد حضرت تطلب هذه النخلات، افتطیبون عنها نفسها، أكانو منعوها ذلك! فقلت له قد قال قاضی القضاه ابوالحسن عبدالجبار بن احمد نحو هذا، قال: انها یأتیا بحسن فی شرع التكرم و ان كان ما آتیاه حسناً فی الدین.»(1)

ص: 475


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص190 –191.

می گوید: این خبر را برای ابی جعفر یحیی بن زید البصری رحمة الله علیه خواندم، گفت: آیا آن دو (ابابكر و عمر) شاهد این جریان نبودند؟! آیا اقتضای تكریم و گرامی داشت ایجاب نمی كرد مسرت قلب فاطمه را به واسطۀ فدك فراهم كنند؟! منزلت فاطمه از زینب خواهر او كمتر كه نبود، او سیدة نساء عالمین است، آیا سزاوار نبود از طرف مسلمین فدك را به او هبه می كردند به رعایت منزلت او نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و این كار بنابراین است كه حقی برای فاطمه از لحاظ ارث و هبه پیامبر ثابت نباشد.

ابن ابی الحدید می گوید: من گفتم: طبق حدیثی كه ابوبكر روایت كرد [نحن معاشر الانبیا لانورث] فدك از حقوق مسلمین است و ابوبكر نمی تونست آن را به فاطمه رد كند.

ابی جعفر گفت: فدیۀ ابی العاص (گردن بند خدیجه) نیز از حقوق مسلمین بود و پیامبر از آنها خواست و با رضایت مسلمین گردن بند را به زینب بازگرداند، و ابوالعاص را نیز آزاد كرد.

 باز گفتم: پیامبر صلی الله علیه و آله صاحب شریعت بود و حكم حكم اوبود، اما ابوبكر چنین نبود، ابوجعفر گفت: من می گویم ابوبكر هم چون پیامبر گرامی اسلام از مسلمین می خواست كه این درختان خرما را به فاطمه علیهاالسلام برگردانند نه به طور قهر بلكه رضایت آنها را می توانست به دست آورد، یعنی همانند پیامبر از مسلمانها رضایت می خواست و این كار را با رضایت آنها می كرد، و می گفت این از دختر پیامبر شما است و مردم با طیب خاطرموافقت می كردند، و قلب دختر پیغمبر صلوات الله علیه راضی می شد، و فدك مثل زمان پیغمبر در دست فاطمه علیهاالسلام قرار می گرفت.

ابن ابی الحدید گوید: من جوابی نداشتم و در تأیید گفتم عین این مطلب را برای قاضی القضاه عبدالجبار بن احمد گفتم و او هم گفت این اعتراض وارد است اگر چه ابوبكر خواسته است طبق شرع رفتار كند، اما كرامت و بزرگداشت فاطمه كاری سزاوار و نیكو در دین است.

ابن ابی الحدید در تأیید و تكمیل این روایت از قول محمد بن اسحاق نقل می كند كه چون اسرای بدر با گرفتن فدیه آزاد شدند و ابی العاص شوهر زینب دختر آن حضرت هم به جهت ارسال زینب گردن بند خود را جهت خلاصی

ص: 476

ابی العاص، هنگام آزادی، پیغمبر شرط كرد با ابی العاص كه زینب را از مكه به مدینه فرستد، یا خود ابی العاص قول داد اگر زینب بخواهد او را به مدینه خواهد فرستاد، در هر حال پیامبر صلی الله علیه و آله دو نفر زیدبن حارثه و یك نفر دیگر از انصار را مأمور كرد، و دو محل بیرون مكه [اولی هشت میلی مكه و دومی دورتر از مكه بین مسجد شجره و بین مسجد نعیم] كه آنها آنجا منتظر بمانند تا همین كه زینب را دیدند او را به طرف مدینه همراهی كنند چون ابی العاص به مكه رسید زینب را مجهز كرد برای ملحق شدن به پدرش و او را با كنانۀ بن ربیع برادر خود روانه كرد.

كنانه، زینب را سوار شتر و او را همراهی كرد، گروهی از رجال و نساء قریش مطلع شدند و خواستند مانع شوند و به سرعت برای يافتن او در پی روانه شدند، اول كسی كه به شتری كه زینب در هودج سوار بود نزدیك شد هبار بن الاسود بن عبدالمطلب بن اسد بن عبدالعزی بن قصی بود هبار نیزۀ خود را به هودج افكند و زینب كه حامله بود از خوف یا ضرب بچه افكند، و برای همین كار روز فتح مكه پیامبر صلی الله علیه و آله خون هبار بن الاسود را مباح كرد، ابن ابی الحدید گوید این خبر را برای نقیب ابی جعفر رحمةالله قرائت كردم او گفت اگر پیامبر صلی الله علیه و آله خون هبار را برای اینكه زینب را سخت ترساند و موجب سقط حمل شد مباح كرد پس واضح و آشكار است اگر پیمبر صلی الله علیه و آله در حیات بود، حتماً مباح می كرد خون كسی را كه «روّع فَصَاحَتْ، حتّی ألقَتْ ذابَطْنِهَا» باعث شد فاطمه صیحه كشد و بچه افكند.

ابن ابی الحدید گوید: نقیب را گفتم: «اجازه می دهید این روایت را فاطمه: «رَوعَتْ و الْقَت ذا بَطْنِها» سخت ناراحت شد و محسنش را سقط كرد؛ نقل كنم؟ گفت: از من این روایت را یا بطلان آن را روایت مكن چون اخبار گوناگون در این باره نزد من است.(1)»(2)

ص: 477


1- ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 14، ص192 و193.
2- ابن اسحق گوید: كه پیمبر هنگام ورود به مكه به سران سپاه خویش گفته بود تا كس به جنگ آنها نیاید وی جنگ نكند ولی چند نفر را نام برد و گفت اگر آنها را زیر پرده های كعبه یافتید خونشان را بریزید [یكی از آنها هبار بود] مردی كه به طرف كجاوۀ زینب نیزه پرتاب كرد و زینب در اثر آن بچه انداخت. طبری، ج 3، ص 1187، ابن ابی الحدید گوید آن را به نقیب گفتم گفت پس اگر پیامبر زنده بود برای آن كسی كه باعث شد فرزند فاطمه سقط شود چه حكمی صادر می كرد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله جز فاطمه علیهاالسلام فرزندی به جای نگذاشت، و او هم چهل شب و به قول جمعی هفتاد شب و به گفته دیگران شش ماه پس از وفات پدر درگذشت و به شوهرش علی علیه السلام وصیت كرد كه او را غسل دهد پس علی علیه السلام او را با كمك اسما دختر عمیس غسل داد اسماء خدمتگزاری و پرستاری فاطمه علیهاالسلام می كرد. پس به اسماء گفت: نمی بینی چه حالی پیدا كرده ام؟ آیا آشكارا روی تخته ای برداشته خواهم شد؟ اسماء گفت نه به جانم ای دختر پیامر من چنانكه دیده ام كه در حبشه می سازند برای تو چیزی خواهم ساخت گفت: پس آن را به من نشان ده. اسماء فرستاد تا چوبهای خرمای تازه ای آوردند و آنها را برید و روی تخته از آنها نعشی(1) ساخت، و آن نخستین نعش بود پس فاطمه علیهاالسلام لبخند زد و جز آن روز [بعد از پدر] با لبخند دیده نشد.

فاطمه شبانه دفن شد و هیچ كس جز سلمان و ابوذر، و به قولی عمار حاضر نبود.

برخی از زنان پیمبر در بیماری فاطمه نزد او آمدند و گفتند: ای دختر پیامبر ما را از حضور در غسلت بهره مند ساز گفت:آیا می خواهید چنانكه دربارۀ مادرم گفتید، دربارۀ من نیز بگویید؟ نیازی به حضور شما ندارم.

زنان پیامبر و جز آنان از زنان قریش در بیماری فاطمه علیهاالسلام بر او درآمدند و گفتند چگونه ای؟ گفت:

«اَجِدُنِي كَارِهَةً لِدُنْيَاكنَّ مَسرُورَةٌ لِفَرَاقِكُنَّ ألقَي الله و رَسُولَهُ بِحَسَراتٍ منكُنَّ فَما حُفِظَ لِي الْحقَ ُّ وَ لاَ رُعِيَتْ مِنّی الذِّمَة و لاَ قُبِلَتِ الوَصیّة وَ لٰاعُرِفَتِ الحُرمَة»(2)

ص: 478


1- شبیه به چیزی كه امروز به آن عماری و نعش كش می گوییم.
2- تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 511 – 512 ملاغات النساء احمد بن ابی طاهر بغدادی، ص19.

«خود را از دنیای شما بیزار و از جدایی شما شادمان می بینم با فسوسهایی از شما خدا و پیامبرش را دیدار می كنم، چون حق من نگهداشته نشد، و پیمان من رعایت نگردید، و وصیت (پدرم) پذیرفته نگشت حرمت ناشناخته ماند.

زهری گوید: فاطمه علیهاالسلام و عباس پیش ابوبكر آمدند و میراث پیمبر را از او طلب كردند كه زمین فدك و سهم خیبر را می خواستند، ابوبكر به آنها گفت: از پیمبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه گفت: ما ارث نمی گذاریم و هر چه از ما بماند صدقه است، خاندان محمد صلی الله علیه و آله فقط از این مال می خورند و من كاری را كه پیمبر می كرد تغییر نمی دهم پس فاطمه علیهاالسلام از ابوبكر دوری گرفت و هرگز با وی سخن نكرد تا وفات كرد و علی علیه السلام شبانگاه اور ا به خاك سپرد و به ابوبكر خبر نداد.

هم او گوید: علی علیه السلام در زندگانی فاطمه علیهاالسلام جمعی را اطراف خود داشت و چون فاطمه علیهاالسلام درگذشت كسان پراكنده شدند درگذشت فاطمه شش ماه(1) پس از پیمبر صلی الله علیه و آله بود.

«حدّثنی أبو زید، قال حدّثنی محمّد بن عبادة، قال حدّثنی أخی سعید بن عبادة، عن اللیث بن سعد عن رجاله عن أبی بكر أنّه قال: لیتنی لم اكشف بیت فاطمة و لو اعلن علىّ الحرب.»(2)

«حاصل روایت اینكه ابوبكر می گفت ای كاش من به خانۀ فاطمه علیهاالسلام هجوم نیاورده و آن را نگشوده بودم و لو اینكه آنها كه داخل خانه جمع بودند قصد اعلان جنگ داشتند كه جملۀ آخر برای تأكید مطلب است یعنی اگر چنین قصدی (قصد جنگ) هم داشتند روا نبود این كار.»

طبری گوید: ابوبكر هنگام مرگ گوید: ای كاش خانۀ فاطمه علیهاالسلام را اگر هم به قصد جنگ بسته بودند نگشوده بودم، ای كاش به روز سقیفۀ بنی ساعده كار خلافت را به گردن نگرفته بودم و ای كاش فجاه سلمی را زنده در آتش

ص: 479


1- به روایت شیعه 75 روز یا 95 روز.
2- ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 51.

نسوزانیده بودم.(1)

بیماری، وصیت و فوت ابوبكر

اشاره

با پخش خبر وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و اخبار سقیفه و خلافت ابوبكر نزدیك به تمام قبیله ها و جناح ها و مردمان تازه مسلمان شدۀ اطراف مدینه جز مردم مكه، كه آنها به نحوی مجمل به همان حال مسلمانی باقی مانده یا به نحو كامل از اسلام برگشتند و یا اینكه از فرستادن زكات به مدینه خودداری كردند كه گویا خلافت ابی بكر را نپذیرفته بودند(2) لذا عمدۀ دوران خلافت ابوبكر با جنگ با این اقوام و كشت و كشتار و بازگرداندن آنها به اسلام سپری شد، و جز فتح قسمت هایی از عراق امروز و دیروز ایران و شهری از روم كاری دیگر از پیش نرفت.

برای آگاهی از روش و شیوه و طرز تفكر و عمل ابوبكر باید داستان «مالك بن نویره» و «خالد بن ولید» را به دقت مطالعه كرد.

سجاح از مرتدین و صاحب قدرت در منطقۀ خود بود «مالك بن نویره» كه اسلام آورده بود با او پیمان متاركه جنگ بسته بود كه علیه او اقدامی نكند ابوبكر خالد را برای سركوبی سجاح فرستاده بود.

خالد در راه به مالك بن نویره برخورد و به او تاخت و او را دستگیر و هر چه مالك الحاح كرد سود نبخشید، خالد مالك را كشت و همان شب با همسر مالك همبستر شد خبر را برای ابوبكر فرستادند، مابقی را از اسرار سقیفه به قلم استاد رضا المظفر ترجمه محمدجواد حجتی كرمانی می خوانیم:

«مالك بن نویره»(3) كه هم پیمان «سجاح» بود؛ اولاً مالك بن نویره با سجاح پیمان متاركه جنگ داشت، همان گونه كه كعب قرضی با رسول خدا صلی الله علیه و آله هم پیمان بود، و هم پیمان شدن به هیچ وجه دلیل ارتداد نیست و كسی بر اثر هم پیمان

ص: 480


1- طبری، ج 4، ص 1572.
2- برای اطلاع بیشتر به اسرار سقیفه، ص 38 و 39رجوع شود.
3- مالك بن نویره: (كه مثل مشهور: فتی و لا كمالك، (یعنی جوانمرد است اما نه به جوانمردی مالك)

شدن با افراد غیر مسلمان یا مرتد مرتد نمی شود.

و بالاتر اینكه این پیمان از طرف مالك برای مصلحت مسلمین و جلوگیری از تجاوز به مسلمانان و اینكه مسلمانان از خطر جنگ با آنها در مناطق دوردست از مركز مسلمین در امان باشند بود و همانطور كه مالك می خواست هم شد، اگر این پیمان گناه بود مالك و طرفدارانش بعداً اظهار توبه كردند، همانطور كه «وكیع» و «سماعه» هم پیمانهای دیگر سجاح توبه كردند و مسلمانان توبۀ آنها را پذیرفتند. وقتی خالدبن ولید مالك را كشت و در همان شب با زنش خلوت كرد، ابوبكر دیه مالك را می پردازد، آیا تفسیر آیۀ انقلاب «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُم»(1) این است؟

مالك كه از اهل رده شمرده می شود گناهی جز آن نداشت كه به دست قهرمان و فرماندۀ مسلمین «خالد بن ولید» كشته شده بود، البته كه باید از كاری كه خالد كرده دفاع كنند و عمل او را مجاز بشمارند و بنابراین مالك مرتد و واجب القتل باشد!

مادامی كه كرامت و بزرگواری خالد محفوظ و مصون از انتقاد باشد چه اهمیت دارد كه به مالك ایراد بگیریم و نسبت به او سزا و ناسزا بگوییم! عمربن الخطاب درخواست می كند خالد در قبال كشتن مالك و تجاوز به ناموس او به مجازات برسد ولی ابوبكر به طرفداری از خالد اعتذار می جوید كه خالد در اجتهاد خود به خطا رفته است خطا هم كه برای مجتهد مهم نیست!

این نمونه ای از نظریات ولایتی ابوبكر است كه اجتهاد را عذر مخالفت صریح با قانون اسلامی می داند.

ابوبكر به «متمم» برادر مالك نگفت كه مرتد شد و كشته شد بلكه وقتی متمم شعرهایش را خواند كه یك بیت آن این بود

ادعوته بالله ثم قتلته *** لو هو دعاك بذمته لم یعذر

«یعنی: تو را به خدا او را دعوت كردی و آنگاه در حالیكه با صدای لرزان از

ص: 481


1- سورۀ آل عمران، آیۀ 144.

تو پناه خواسته بود و عذر و فكری هم نداشت او را كشتی؟!»

ابوبكر گفت: من نه دعوتش كردم و نه كشتم.

آری! تاریخ مالك را منزه می داند ولی دفاع از خالد چنین حكم می كند كه پاره ای از نویسندگان عصر حكم به كفر و ارتداد مالك كنند.(1)

ابوبكر كه واقعه مهم غدیر را پشت سر گذاشته و با تردستی و زیركی اجتماع سقیفه را بدون مشورت با اصحاب و مسلمانان با كمك عمر و ابوعبیده به نفع خود به سرانجام رسانده، خود هنگام مرگ پیش بینی را كه امام علی بن ابیطالب علیه السلام در روز حملۀ عمر به خانه او و فاطمه و كشاندن حضرتش را به مسجد برای بیعت به عمر گفت:

«احلب حلباً، لك شطره، اشدد له الیوم امره لیرد علیك غداً»

یعنی: بدوش شیری را كه سهمی هم برای تو باشد، امروز كار او را محكم كن كه فردا آن را به تو بازگرداند.

آری ابوبكر مصمم بود هنگام شدت مرض كه فوت خود را نزدیك می دید مسند خود را برای عمر بعد از فوتش مسجل و تثبیت كند برای همین عثمان را به خلوت خواند خبر را از طبری می خوانیم:

ابوجعفر گوید: به گفتۀ واقدی ابوبكر عثمان را در خلوت پیش خواند و گفت: (بنویس بسم الله الرحمن الرحیم، این پیمان ابوبكر بن ابی قحافه است برای مسلمانان اما بعد ...

گوید آنگاه ابوبكر از هوش رفت و عثمان چنین نوشت: «اما بعد من عمر بن الخطاب را خلیفۀ شما كردم و در نیكخواهی شما كوشیدم.» آنگاه ابوبكر به خود آمد و گفت بخوان چه نوشتی

و چون عثمان آنچه را نوشته بود بخواند ابوبكر تكبیر به زبان آورد و گفت: «به خدا بیم كردی اگر در حال بیهوشی جان بدهم اختلاف در مردم افتد؟»

ص: 482


1- اسرار سقیفه: الاستاد رضا المظفر، ترجمه محمدجواد حجتی كرمانی، انتشارات انصاریان، ص35 تا 37.

 عثمان گفت: آری.

ابوبكر گفت: خدایت پاداش دهد.(1)

ابن اثیر نیز همین خبر را در تاریخ كامل خود چنین نقل می كند:

(ابوبكر كه می خواست عمر را به جانشینی خود برگزیند، با نزدیكان خود مشورت می كرد و آنها را به قبول نظر خود وامی داشت، برای همین منظور هر یك را جداگانه دعوت و او را به قبول نظر خود وامی داشت.

(طلحة بن عبیدالله بر ابوبكر وارد شد و گفت: تو عمر را بر مردم خلیفه كردی و حال آن كه با وجود تو مردم از او رنج می بردند؛ پس او اگر تنها بماند و تو نزد خدای خودروی چه كار خواهد كرد. تو نزد خداوند از كارهای او نسبت به مردم مسئول خواهی بود و خداوند از تو مؤاخذه خواهد كرد. ابوبكر گفت مرا بنشانید. او را نشاندند. (سخت بیمار بود) گفت: طلحه تو مرا از خدا می ترسانی، من اگر نزد خدا بروم خواهم گفت بهترین مردم را برای مردم به كار تو وادار كردم.

سپس ابوبكر عثمان را به خلوت دعوت كرد كه عهدنامۀ (خلافت عمر) را بنویسد گفت: بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم، این عهدنامۀ ابوبكر است برای عموم مسلمین اما بعد: سپس به حال اغما خاموش شد عثمان خود سرانه نوشت كه من (ابوبكر) عمربن الخطاب را برای خلافت شما برگزیدم و از او بهتر ندیدم كه خوبی را از شما دریغ داشته باشم سپس ابوبكر به هوش آمد گفت هر چه نوشتی برای من بخوان. عثمان هم هر چه به قلم آمده بود خواند. ابوبكر تكبیر نمود (الله اكبر گفت) و گفت:

گویا تو ترسیدی بعد از مرگ من مردم دچار اختلاف شوند، كه این جمله را نوشتی و من در حال اغما بودم و توبیم این را داشتی كه هوشیار نشوم. عثمان گفت آری چنین است. ابوبكر گفت: خداوند به تو پاداش خوب بدهد.

چون عهدنامه نوشته شد، ابوبكر دستور داد آن را در ملأ عام بخوانند، مردم را جمع كردند، ابوبكر عهدنامه را به غلام خود داد عمر هم همراه او بود. عمر كه

ص: 483


1- طبری، ج 4، ص1571.

رسید به مردم گفت: هان گوش فرا دارید كه خلیفۀ پیغمبر در نصیحت و تربیت شما مجاهده كرد و چیزی فرو نگذاشته مردم آرام گرفته گوش دادند چون آن نامه را خواند همه شنیدند و اطاعت نمودند، ابوبكر هم خود در آن اجتماع حاضر شد. و گفت آیا از این خشنود هستید كه من چنین كسی را برای خلافت شما برگزیده ام؟ ما یكي از خویشان خود را اختیار نكردیم.(1)

این گزارش طبری و ابن اثیر سزاوار تأمل و شكافتن بعض حقایق درونی جریان امر خلافت و جانشینی پیامبر مكرم اسلام صلی الله علیه و آله می باشد.

اول اینكه علی رغم مسئلۀ غدیر و خطبۀ عظیم پیمبر صلی الله علیه و آله در وادی غدیر و سفارشهای پیش از آن دربارۀ ثقلین و توصیه ها و تذكرهای مكرر آن حضرت دربارۀ علی علیه السلام و برادر قرار دادن علی علیه السلام را برای خود؛ در این مدت كم از غدیر تا فوت حضرت رسالت پناه موضوع خلافت و امامت علی علیه السلام را نادیده گرفتن.

دوم موضوع بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله و توجه آن حضرت به اینكه لازم است به صراحت بنویسد كه بعد از من چه كسی خلیفۀ مسلمین است، و موانع و صحنه هایی كه به وجود آوردند كه مانع نوشتن و وصیت كتبی رسول خدا تا آنجا كه در آن حال بیماری به شدت ناراحت شد و دستور داد همه از اطاق من خارج شوید؛

اما در بیماری ابوبكر او با آرامش كامل می خواهد پیش از رفتن از دنیا تكلیف مسلمانان را تعیین كند! و در حالت اغمای ابوبكر عثمان نخوانده ملا عمر را تعیین می كند، و ابوبكر چون به هوش می آید، از اینكه عثمان منویات او را نوشته تكبیر می گوید و عثمان را مورد تقدیر قرار می دهد، و عهدنامه را شخص عمر می آورد در ملأ عام می خواند و از مردم قبولی می خواهد و اگر هنگام رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و در حضور آن یگانۀ عالم به جنجال آفرینی و نعوذ بالله به اهانت پیامبر صلی الله علیه و آله كه (انه لیهجر) انجامیده است، اینجا خود ابوبكر هم در جمع حضور پیدا می كند.

و سوم كه اهمیت آن از همه بیشتر است و باید توجه مخصوص مبذول شود

ص: 484


1- ابن اثیر كامل، ج2، ص173-174 ترجمه خلیلی به اهتمام دكتر سادات ناصری – طبری، ج4، ص1571.

این است كه آن دسته از راویان حدیث غدیر كه همسو با مخالفین علی علیه السلام بودند، سعی كردند مسئله غدیر و موضوع نصب علی علیه السلام توسط پیامبر صلی الله علیه و آله به امامت و خلافت را از مجرای صحیح آن كه امر پروردگار و دارای اهمیت این چنین است كه: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَل فما بلّغت رسالته» را، با اطلاع رسانی های متفاوت از مقام فرمان الهی و ربوبی خود فرود آرند و به مرتبۀ سفارش دوستی با علی علیه السلام برسانند، و در ضمن به نحو اشاره و كنایه القا شود كه پیامبر خویشاوند و داماد خود را بر دیگران ترجیح داد و به جانشینی خود انتخاب كرد، و این خلاف دأب عرب است.

این ادعا، لایۀ زیرین تبلیغات و در گوشیهای گزارش حجةالوداع و سفر پیامبر از مدینه به مكه و از مكه به غدیر و از غدیر به مدینه است.

مسلمانان اطراف مدینه و حتی مسافرین مدینه را منافقین گیج تبلیغاتی كردند و با عادات و خلق و خویی كه اعراب از لحاظ تربیتی و آداب و رسوم قبیله ای پیش از اسلام داشتند، تسلط بر افكار عمومی آسان بود و توانستند مقصد خود را كه نادیده گرفتن نصب الهی علی علیه السلام به خلافت بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله بود را در اذهان جاگیر، و زمینه را برای پیشبرد مقاصد خود آماده كنند و كردند.

اما از آنجا كه خورشید همیشه زیر ابر پنهان نمی ماند، ابوبكر بیمار، از سر غفلت افشاگری می كند.

و صریح می گوید: آیا از این خشنود هستید كه من چنین كسی را برای خلافت شما برگزیدم، ما یكي از خویشاوندان خود را اختیار نكردیم، به این جملۀ آخر قول ابی بكر توجه شود كه یادآوری می كند و در واقع كنایه می زند كه كاری كه پیامبر كرد و علی علیه السلام را كه خویشاوند و داماد او بود، به جانشینی خود انتخاب كرد و ما آن را نپذیرفتم، حال من چنین كاری را نكردم كه خلیفۀ انتخابی من مورد قبول شما باشد.

مسئلۀ فرمان الهی و رسالت پیامبر و شایستگی و همۀ آنچه را كه پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم مطرح و در طول سفر حجة الوداع به آنها سفارش و پی درپی تأكید فرموده بود را زیر سؤال می برد، و مسئلۀ خویشاوندی و به كنایه موروثی شدن خلافت را مورد نقد قرار می دهد؛ كه ما یكي از خویشاوندان خود را برای خلافت بعد از خود

ص: 485

انتخاب نكردیم؛ چنانكه پیامبر در غدیر خم كرد و ما نپذیرفتیم!

باز در تأیید این قول طبری می نویسد: ابو السفر گوید: ابوبكر از ابریزگاه درآمد، اسماء دختر عمیس زیر بغل او را گرفته بود و دستان اسماء خالكوبی بود، ابوبكر گفت: «آیا كسی را كه خلیفۀ شما می كنم مورد رضایت شما هست؟ به خدا دربارۀ این كار سخت دقت كردم و خلافت را به خویشاوندم ندادم، عمربن الخطاب را خلیفۀ شما كردم بشنوید و اطاعت كنید، و در دنبال قیس گوید: عمر بن الخطاب را دیدم كه نشسته بود و كسان با وی بودند، و عمر شاخه ای به دست داشت و می گفت: ای مردم! گفتار خلیفۀ پیامبر را بشنوید و اطاعت كنید كه می گوید: در كار شما سخت كوشیدم.

گوید: شدید غلام ابوبكر نیز با عمر بود و مكتوب كه دربارۀ خلافت عمر نوشته بود همراه داشت.(1)

ابوبكر در جمادی الاول بیمار شد و در نیمۀ جمادی الآخر ده روز پیش از فتح یرموك در گذشت(2) كار ابوبكر در ایام شاهی آذرمیدخت به سر رسید و یك سوی سواد قلمرو وی بود كه بمرد(3) خلافت ابوبكر دو سال و چهارماه چهار روز كم بود و شصت و سه ساله بود كه درگذشت.(4)

خلاصۀ رفتار علی علیه السلام در زمان ریاست ابوبكر

چون ابوبكر بر مسند مستقر شد و همكاری تنگاتنگ عمر با ابوبكر كار ابی بكر را نضج بخشید، علی علیه السلام مصلحت اسلام و خود را در گوشه گیری و سكوت دانست و از رفت و آمد با مردم كناره گرفت، و به كاری سزاوار كه در دیگر سو در پیش داشت پرداخت، و آن جمع آوری اجزای پراكندۀ كتاب خدا بود كه

ص: 486


1- طبری، ج 4، ص 1571.
2- همان، ص 1534.
3- همان، ص 1557.
4- همان، ص 1563.

بهترین وسیلۀ آرامش او می گردید. نوشته اند كه بعد از وفات فاطمه علیهاالسلام و تا شش ماه كه از بیعت ابی بكر می گذشت خانۀ او كعبۀ آمال دلدادگان و اصحاب او بود كه لحظه ای او را تنها نمی گذاشتند.

آری علی علیه السلام همانند كسی كه خار در چشم و استخوان در گلو داشت برای حفظ اسلام و جلوگیری از درگیری ها خود را كنار كشید.

او پیش از این نیز برای پیشرفت اسلام همۀ وجود و توان خود را به كار بسته بود و امروز هم برای حفظ اسلام توانست از حق و میراث الهی خود چشم را بسته نگاه دارد.

امام علی بن ابیطالب علیه السلام از این پس بدون توجه به اینكه حق او غصب شده است، مشكلات و دشواری های فكری و رفتاری مردم را می دید و می سنجید و پیوسته با راهنمایی در مسایل علمی و پیچیدۀ قضایی به اتكاء قرآن و دستورها و رفتارهای رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم و دستگاه حكومت را یاری می رساند.

(ابوبكر با شیوه های متفاوت چند نمونه زیر توانست به مدت دو سال و سه ماه یا چهار ماه زمام مسلمین را در دست نگهدارد و سپس آن را طبق وصیت كتبی بر عمربن الخطاب وانهاد.

ابوبكر به زیاد بن ولید بیاضی نوشت كه با مرتدان یمن و كسانی كه زكات نمی دهند نبرد كند كنده را چندین پادشاه بود كه عنوان پادشاهی داشتند و هر یك از ایشان را علفچری بود كه جز آن را نمی چرانید.

هنگامی كه [اینان] در قرقگاههای خود بودند، زیاد شبانه بر ایشان تاخت [غافلگیر كرد] و آنها را دستگیر و چارپایان و بر دگان بسیاری به دست آورد پس اشعث بن قیس سر راه بر ایشان گرفت و اسیران را از دست آنان باز ستاند، و چون ارتداد اشعث و كاری كه انجام داد به ابی بكر رسید، عكرمة بن ابی جهل را با لشكری برای جنگ ایشان فرستاد، وی هنگامی رسید، كه زیاد بن لبید و مهاجر بن ابی امیه آنان را (اشعث و یاران او را) در میان گرفته و بسیاری از آنان را كشته و غنیمت های بسیاری به دست آورده بودند، پس مهاجر و زیاد به همراهان خود گفتند: برادران شما از حجاز رسیده اند آنها را شریك خویش گردانید و به آنان ببخشید، اشعث خواستار صلح شد و برای بستگان خویش امان گرفت و از خود

ص: 487

فراموش كرد، چون عكرمه صلحنامه را خواند و نام اشعث را ندید تكبیر گفت و اشعث را گرفت و در بند نزد ابوبكر آورد، پس ابوبكر بر او منت نهاد و آزادش كرد و خواهر خویش ام فروه را به او تزویج كرد.)(1)

(أیاس بن عبدالله بن فجاء سلمی بر ابوبكر درآمد و گفت ای جانشین رسول خدا من به دین اسلام درآمده ام، پس ابوبكر سلاحی به او بخشید و أیاس از نزد او رفت، به ابوبكر خبر دادند كه أیاس راهزنی می كند، ابوبكر به طریقة بن حاجزه نوشت كه دشمن خدا پسر فجاء از نزد من رفت و من خبر یافته ام كه او راهزنی می كند دستگیرش كن، طریقه به سوی أیاس رهسپار شد، و گروهی از یاران او را كشت و سپس او را دید، أیاس گفت من مسلمانم و بر من دروغ بسته اند. طریقه گفت اگر راست می گویی تن به اسیری ده تا نزد ابوبكر آیی، أیاس تن به اسیری داد و چون طریقه او را پیش ابوبكر آورد، ابوبكر او را (ایاس را) به بقیع برد و به آتش سوزانید.(2)

ابوبكر برای نبرد با كسانی كه زكات نمی دادند [یا نمی فرستادند؟] لشكر فرستاد و گفت اگر زانوبند شتری (یا زكات یك سال) را از من دریغ دارند با ایشان نبرد كنم، و به خالدبن ولید نوشت كه بر سر مالك بن نویره یربوعی رود، پس خالد سوی ایشان رهسپار شد، و گفته اند كه او (مالك) ایشان را (قوم خود را) ترسانیده و بیم داده بود پس مالك بن نویره برای مناظره نزد خالد آمد، و زنش نیز در پی رسید و خالد كه او را (آن زن را) دید شیفتۀ وی گردید، پس به مالك گفت: به خدا قسم به آنچه در دست داری نمی رسم تا تو را بكشم پس نگاهی به مالك كرد و گردن او را زد و زنش را به همسری گرفت، ابو قتاده به ابوبكر پیوست و به او گزارش داد و سوگند یاد كرد كه زیر لوای خالد به جهاد نرود چه او مالك را كه مسلمان بود كشته [و زنش را تصاحب كرده] پس عمر بن الخطاب به ابوبكر گفت: ای جانشین رسول خدا خالد مردی مسلمان را كشته و زنش را در

ص: 488


1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 10 – 11.
2- همان، ص 14.

همان روز به همسری گرفته است ابوبكر به خالد نوشت و او نزد ابوبكر آمد و گفت من اجتهاد كردم و آن را صواب پنداشتم و خطا كردم، [ابوبكر او را معاف داشت، اما عمر از خالد ناراضی ماند تا روزی كه به خلافت رسید او را بر كنار كرد](1)

مغیره گوید: ابوبكر سالاری جنگ عراق را به خالدبن ولید داد و به او نوشت كه از پایین عراق درآید، و به عیاض كه سالاری جنگ عراق را به او نیز داده بود، نوشت كه از بالای عراق در آید و سوی حیره روند، و هر كه زودتر آنجا رسد سالاری از اوست و دیگران مطیع او شوند، و نوشته بود چون به حیره در آمدید و اردوگاههای پارسیان را پراكنده كرده و خطر حمله به مسلمانان از پشت نبود، یكي در حیره بماند و عقبدار مسلمانان و رفیق خویش باشد، و دیگری در خانۀ پارسیان و قرارگاه قوتشان مداین به آنها حمله كند.

شعبی گوید: خالد پیش از حركت به همراهی آزادبه، به هرمز كه در آن هنگام مرزدار بود چنین نوشت:

«اسلام بیار تا سالم بمانی يا تسلیم شو و جزیه بده و گرنه كسی جز خویشتن را ملامت مكن كه با قومی به سوی تو آمده ام كه مرگ را چنان دوست دارند كه شما زندگی را دوست دارید»(2) ابن هیثم گوید: هرمزان با خالد روبرو شد و گفت: «مردی به مردی» ضربتی میان خالد و هرمز رد و بدل شد و خالد بر او چیره شد، حامیان هرمز حمله كردند و خالد را در میان گرفتند، اما خالد از كشتن هرمزان بازنماند، و قعقاع بن عمرو حمله برد و حامیان هرمز را از پای در آورد، و مسلمانان تا شب به تعاقب آنها پرداختند، خالد اثاث آنها را (قوم را) فراهم آورد كه زنجیرها نیز در آن بود و هر یك بار یك شتر بود كه هزار رطل وزن داشت و این جنگ را ذات السلاسل نامیدند.

شعبی گوید كلاه های پارسیان به نسبت اعتباری كه در قوم خود داشتند

ص: 489


1- همان، ص 9- 10.
2- طبری، ج 4، ص 1484.

گرانقدر بود هر كس مقامش والا بود كلاهش یكصد هزار درهم می ارزید، و كلاه هرمز یكصد هزار درم نقره و جواهر نشان داشت كه ابوبكر آن را به خالد داد.(1)

قارن كه از مداین برای كمك به هرمزان می آمد، با هزیمت شدگان روبرو شد و باز همدل شدند و بازگشتند و در مذار اردو زدند.

خالد نیز در مذار فرود آمد و با هم روبرو شدند، و معقل زودتر از خالد با قارن روبرشد و او را كشت و بسیار كس از پارسیان دیگر كه گفته اند در مذار سی هزار كس از پارسیان كشته شدند.

پس از جنگ غنایم را جمع و زن و فرزند جنگاوران و كسانی كه به آنها كمك كرده بودند را به اسیری گرفتند و كشاورزانی كه تعهد پرداخت خراج كردند به حال خود گذاشت.

خالد سعید بن عثمان را سالاری سپاه داد و مقرن ترنی را عامل وصول خراج كرد، و خود مراقب دشمن و اخبار آن بود.(2)

جاپان كه سركردۀ عجمی ها بود، در الیس مقابل خالد فرود آمد، و عبدالاسود و ابجر را بر دو پهلوی سپاه گماشت، آرایش خالد نیز همانند جنگ های پیشین بود، جنگی سخت افتاد و مشركان منتظر آمدن بهمن و جاذوبه را داشتند، و مقاومت و پافشاری می كردند خالد گفت: «خدایا نذر می كنم كه اگر بر آنها دست یافتم چندان از آنها بكشم كه خونهایشان را در رودشان روان كنم، چون مسلمانان غالب شدند، خالد گفت تا منادی میان مردم ندا دهد: اسیر بگیرید، اسیر بگیرید هیچ كس را نكشید مگر مقاومت كند، سواران گروه گروه اسیر می آوردند، و خالد كسانی را معین كرده بود گردنشان را در رود می زدند و یك روز و یك شب چنین كردند و فردا و پس فردا در تعقیب آنها بودند تا به نهرین رسیدند و از هر سوی الیس همین مقدار پیش رفتند و گردن همه را زدند ... بعد از مقداری نقل قصه راجع به خون و زمین مغیره گوید: بر رود آسیاها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود

ص: 490


1- همان، ص 1486.
2- همان، ص 1488.

قوت سپاه را كه هجده هزار كس یا بیشتر بودند آرد كردند.(1)

مثنی بن حارثه و ابو عبید بن مسعود

(طبری گوید: نخستین كاری كه عمر كرد این بود كه پیش از نماز صبح همان شب كه ابوبكر مرده بود، كسان را دعوت كرد كه با مثنی بن حارثه شیبانی سوی دیار پارسیان روند، صبحگاه با مردم بیعت كرد و باز كسان را به رفتن به سوی پارسیان دعوت كرد، كسان رفته رفته می آمدند و بیعت می كردند و بیعت تا سه روز طول كشید و هر روز عمر مردم را برای رفتن دعوت می كرد اما هیچكس داوطلب دیار پارسیان نمی شد كه جبهۀ پارسیان را ناخوشایند می دانستند، روز چهارم باز عمر كسان را به رفتن به عراق دعوت كرد و نخستین داوطلب ابوعبید بن مسعود بود، پس از او سعدبن عبید انصاری همپیمان فزاره بود، كه در جنگ پل گریخته بود و هر جبهه را به او عرضه می كردند از رفتن دریغ كرده بود، اینك به تلافی رفتن به عراق را پذیرفت و دیگران هم پس از او آماده شدند.

مثنی بن حارثه به سخن ایستاد و مردم را گفت: این جبهه را سخت ندانید كه ما روستاهای پارسیان را گرفته ایم و بر بهترین نیمۀ سواد تسلط داریم و به آنها دست اندازی كرده ایم.

آنگاه عمر به سخن ایستاد و گفت حجاز جای ماندن شما نیست، آذوقه خود را جای دیگر بجویید كه مردم حجاز هم جز به این وسیله نیرو نگیرند، مهاجرین الی الله كجایند، روان شوید كه خدا وعده داده است كه اسلام را بر همۀ دنیا غلبه می دهد و یاران خدا را نیرو می بخشد، بندگان صالح خدا كجایند؟

نخستین داوطلب ابوعبید بن مسعود بود پس از آن سعد بن عبید و سلیط بن قیس و چون گروه برای حركت آماده شدند، به عمر گفتند یكي از مسلمانان اولیه از مهاجر ین یا انصار را سالار قوم كن.

عمر گفت: چنین نكنم چرا كه شما اول و سبقت در این كار گرفتید و سزاوار

ص: 491


1- همان، ص 14 93 و 14 94.

ریاست، آن كسان هستند كه زودتر از همه حركت را پذیرفته اند.

اما به ابوعبید گفت به یاران پیامبر گوش فرا دار و آنها را در كارها شركت ده و از مشاورۀ آنها بهره گیر.(1)

طبری ادامه می دهد (نخستین كاری كه عمر در خلافت خویش هماهنگ با بیعت كرد راهی كردن ابوعبید بود، آنگاه مردم نجران را برون كرد.

سپس مرتد شدگان را دعوت كرد كه از هر سو بیایند و آنها را سوی شام و عراق فرستاد(2).

خوانندۀ هوشمند می تواند از همین چند سطر خبر اول از بیعت و آماده كردن سپاه برای حمله به عراق آن روز و عراق و ایران امروز دریابد كه سپاهی كه برای عرضۀ اسلام به ایرانیان به طرف ایران سرازیر شد چگونه اشخاصی بودند، (مرتدشدگان) كه در سالهای آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام را پذیرفته بودند و با رحلت حضرت از دین برگشتند و باز در زمان ابوبكر به زور شمشیر تسلیم و به اسلام بازگشتند؛ این گونه مردم كه به ایران هجوم آوردند، چه توقعی باید از آنها داشت آیا در واقع قصدشان ترویج دین و عرضۀ مسلمانی بود یا كشورگشایی و تصاحب سرزمین و به دست آوردن زر و زور.

از دیگر كارهای نخستین عمر این بود كه اسیران مرتدان را به قبیله های ایشان بازگردانید و گفت من خوش ندارم كه بردگی به عرب معمول گردد.(3)

توجه شود این اسیران كه مسلمان نبودند كه اگر مسلمان بودند می باید آزاد باشند پس یعنی اسیران مرتد عرب را به سوی قبیله هایشان باز گردانید كه این مزیت عرب بر غیر عرب بود؛ به صواب دید عمر عرب مرتد باید آزاد باشد.

طبری، ج 4، ص 15 92 – 15 93.

طبری گوید، مثنی با ده كس از مدینه سوی حیره آمد و ابو عبید یك ماه بعد به او پیوست مثنی پانزده روز در حیره بماند، رستم به دهقانان سواد نامه نوشت

ص: 492


1- همان، ص 1587 – 1588.
2- همان، ص 15 92.
3- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص29.

كه بر مسلمانان بشورند، و در هر روستا مردی را نهاد كه مردم را بشورانند. جاپان را سوی بهقباد پایین فرستاد و نرسی را به كسكر، و روزی را برای این كار معین كرد و سپاهی برای جنگ مثنی فرستاد، مثنی خبر یافت و اردوگاه های اطراف را فراهم آورد، و محتاط شد و جاپان شتاب كرد و شورش آغاز كرد و در نمارق فرود آمد و كسان پیاپی بیامدند، نرسی نیز بیامد و در زندرود مقر گرفت و مردم روستاها از بالا تا پایین فرات بشوریدند.

آنگاه مثنی با جماعتی برون شد تا در خفان مقر گیرد و از پشت آسیبی به او نرسد و همچنان ببود تا ابوعبید پیش وی آمد، ابوعبید سالار قوم بود و یك روز در خفان بماند تا همراهانش بیاسایند و بسیار كس از شورشیان بر جاپان فراهم آمده بودند.

آنگاه ابوعبید از پس آسودن مردم و مركبان حركت كرد و مثنی را بر سواران گماشت، پهلوی راست را به والق بن جیدار داد، پهلوی چپ را به عمروبن هیثم بن صلت بن حبیب سلیمی سپرد، پهلوداران گروه جاپان جشس ماه و مردان شاه بودند، سپاه مسلمانان در نمارق فرود آمد و جنگی سخت كردند كه خدا پارسیان را هزیمت كرد و جاپان اسیر شد. مطر بن فضه او را اسیر كرد، مردانشاه نیز اسیر شد اكتل بن شماخ عكلی او را اسیر كرد، اكتل گردن مردان شاه را زد اما مطربن فضه از جاپان فریب خورد و چیزی گرفت و او را رها كرد و مسلمانان وی را باز گرفتند و پیش ابوعبید آوردند و گفتند: «این شاه است و باید او را كشت» اما ابوعبید گفت: «در مورد كشتن او از خدا بیم دارم كه یكي از مسلمانان امانش داده است و مسلمانان در كار دوستی و همدلی چون یك پیكرند و هر چه را یكي تعهد كند تعهد همگان است»

گفتند: این شاه است. گفت: «و گر چه شاه باشد» و او را رها كرد(1) (ابوعمران حفص گوید پارسیان ده سال كار جنگ را به رستم سپردند و او را به شاهی برداشتند. رستم منجم بود و علم نجوم نیك می دانست، یكي به او گفت: تو كه

ص: 493


1- طبری، ج 4، ص 15 93.

واقع حال را می دانی، چرا این كار را پذیرفتی؟ رستم گفت: از روی طمع و علاقۀ به ریاست.

رستم به مردم سوادنامه نوشت و سران را پیش آنها فرستاد كه بر مسلمانان بشوریدند با قوم گفته بود نخستین كسی كه بشورد سالار شماست جاپان در ناحیۀ فرات بادقلی بشورید و كسان از پس وی سر به شورش برداشتند.

مسلمانان در حیره پیش مثنی رفتند و او در خفان فرود آمد و آنجا مقاومت كرد تا ابوعبید بیامد كه بر مثنی و دیگران سالاری داشت، جاپان در نمارق فرود آمد و ابو عبید از خفان سوی وی رفت و در نمارق تلاقی شد كه خدا پارسیان را هزیمت كرد، و مسلمانان چندان كه خواستند از آنها بكشتند.

آنگاه ابوعبید غنیمت ها را تقسیم كرد عطر بسیار در آن میان بود بخشش كرد و خمس غنیمت را به مدینه فرستاد.(1)

(گوید: چون پارسیان در جنگ نمارق هزیمت شدند و باقیماندگان سوی نرسی روان گردیدند كه در اردوگاه خویش بود، ابوعبید ندای رحیل داد و به چابكسواران گفت آنها را تا اردوگاه نرسی تعقیب و نابودشان كنید(2) گوید: ابوعبید در كسگر بماند و مثنی را به سوی باروسما فرستاد و والق را سوی زوابی، و عاصم را سوی نهر جریر كه همه كسانی را كه فراهم كرده بودند هزیمت كرده و ویرانی و اسیر گرفتند، از جمله جاها كه مثنی ویران كرد و اسیر گرفت زندرود و بسریسی بود، ابوزعبل از جملۀ اسیران زندرود بود.

عاصم نیز مردم بیتیق و نهر جویر را به اسیری گرفت، ابوالصلت از جملۀ اسیران والق بود.

فروخ و فرونداد پیش مثنی آمدند كه جزیه دهند و در حمایت مسلمانان باشند و زمینشان محفوظ ماند ابوعبید یكي را به باروسما و دیگری را به نهر جویر فرستاد هر سر چهار درم جزیه دادند، فروخ از باروسما و فرونداد از نهرجویر و

ص: 494


1- همان، ص 15 94.
2- همان، ص 15 95.

مانند آن از زوبی و كسگر برای عجله در كار، كسان را به آنها پیوست و كار بسر رفت و به صلح آمدند و فروخ و فرونداد ظرفها پیش ابوعبید آوردند پر از طعام پارسیان از هر لون پختی و حلواها و چیزهای دیگر و گفتند این را به حرمت و ضیافت تو آوردیم گفت: سپاه را نیز چنین حرمت و ضیافت كردید گفتند آماده نبود چنین خواهیم كرد ابوعبید گفت ما به چیزی كه به همه سپاه نرسد حاجت نداریم.(1) ابن اسحاق نیز گوید: وقتی جالینوس و یارانش هزیمت شدند و ابوعبید وارد باروسما شد، او و یارانش به یكي از دهكده ها درآمدند و مقر گرفتند، برای ابوعبید غذایی ساختند پیش او آوردند، چون آن را بدید گفت: من كسی نیستم كه این را بخورم و مسلمانان نخورند گفتند: بخور كه همۀ یاران تو در محل اقامتشان را غذایی چنین یا بهتر از این داده اند.

ابوعبید بخورد و چون كسان بیامدند از غذایشان پرسید و غذایی را كه برای آنها برده بودند با وی بگفتند.(2)

جریربن عبدالله از جمله سپاهیان اسلام كه به ایران سرازیر شدند، از كسانی است كه پیش از این بزرگ عشیره خود بود و چون محل سكونت مناسب نداشتند، یعنی از لحاظ آب و مرتع و غیره برای زندگی سخت در تنگنا قرار داشتند به قوم خود دستور داد كه پخش شوند و در قبایل دیگر به زندگی خود ادامه دهند و خود به مدینه آمده بود و چون خالدبن ولید مأمور حمله شام شد در سپاه خالد بود، جریر در زمان ابوبكر از خالد اجازه گرفت و با چند تن از یاران خود به مدینه نزد ابی بكر آمد و از او خواست كه از قبایل اطراف كه افراد جریر به آنها ملحق شده بودند بخواهد كه افراد جریر را به سوی او گسیل دارند و به جریر ملحق شوند ابوبكر در حال بیماری بود و به كار او نپرداخت ماوقع را از طبری می خوانیم:

(چون عمر به خلافت رسید جریر خواسته خود را به او عرضه داشت عمر از

ص: 495


1- همان، ص 15 95.
2- همان، ص 15 98.

او شاهد خواست، و چون شاهد آورد به عمال خویش كه در قبایل روان بودند، نوشت كه هر جا كسی هست كه در جاهلیت نسب به بجیله می برده و در اسلام به این نسبت بمانده او را پیش جریر فرستید.

جریر به قوم خویش وعده داده بود كه جایی میان عراق و مدینه خواهید داشت. چون مردم بجیله را از میان قبایل آورد بر سر چاهی مابین مكه و مدینه و عراق با آنها وعده نهاده بود كه آنجا فراهم آمدند [جمع و سكنا گزیدند] در این هنگام عمر به جریر گفت: «برود و به مثنی ملحق شود»

جریر گفت: «سوی شام می روم»

عمر گفت: «سوی عراق رو كه مسلمانان شام بر دشمن خود تسلط یافته اند» جریر از رفتن دریغ داشت و عمر او را به رفتن وادار كرد و چون آهنگ عراق كردند عمر برای دلجویی او كه به رفتن به عراق وادارش كرده بود یك چهارم از خمس غنایمی را كه قوم وی در این غزا به دست می آوردند [در آینده] به او و همراهانش واگذاشت و بخشید جریر و همراهانش به مدینه آمدند و از آنجا آهنگ عراق كردند و به مثنی پیوستند كه او را كمك كنند.

گوید: عمر عصمة بن عبدالله ضبی را نیز با جمع ضبیانی كه پیرو او بودند به كمك مثنی فرستاد و چنان بود كه به همۀ مرتد شدگان نامه نوشته بود و همه را به سوی مثنی فرستاد.(1)

واقعۀ بویب: حملۀ اعراب به ایران

همین وقایع را از كامل ابن اثیر می خوانیم: جریر بن عبدالله رئیس قبیلۀ (بجیله) بود كه افراد آن پراكنده بودند و در زمان پیامبر جریر از آن حضرت خواسته بود كه پیامبر دستور دهد افراد قبیله او در یكجا جمع شوند پیامبر صلی الله علیه و آله وعدۀ انجام خواهش او را داد اما فرصت نشد جریر از ابی بكر نیز همین تقاضا را داشت و ابوبكر اجابت نكرد.

ص: 496


1- همان، ص 1607.

هنگامی كه عمر مردم را برای فرستادن به عراق (ایران)به یاری مثنی بن حارثه دعوت می كرد، جریر خواهش خود را تكرار كرد و عمر دستور داد، هر كس منتسب به قبیلۀ بحیله است زیر لوای جریر جمع شوند، چون افراد قبیلۀ بجیله جمع شدند، عمر به آنها دستور داد به عراق بروند و آنها خودداری كردند، كه می خواستند به سوی شام بروند، عمر بر آنها این امتیاز را تعیین كرد كه یك ربع خمس به آنها ا ختصاص یابد؛ و آنها قبول و به سوی متنی روانه شدند.

عمر به مرتدین (كه دوباره مسلمان شده بودند!) نوشت كه آمادۀ جنگ شوند و هر كس از مرتدین می رسید او را فوراً نزد مثنی می فرستاد.(1)

گوشه هایی از جنگ بویب قتل و غارت یا دعوت به اسلام

از طبری می خوانیم:

زیاد گویدپس ازجنگ پل مثنی كس پیش كمكیان مجاور خود فرستادو گروهی بسیار سوی وی آمدن گرفتند رستم و فیروزان ازاین خبر یافتند و خبرگیران با آنها بگفتند كه مسلمانان در انتظار كمك به سر می برند، و همسخن شدند كه مهران همدانی را بفرستند تا در كار خویش بنگرند و مهران با سواران روان شد و به او گفتند آهنگ حیره كند، مثنی از آمدن وی خبر یافت، در این وقت با گروه هایی كه به كمك وی آمده بودند در مرج السباخ میان قادسیه و خفان اردو زده بود، بشر و كنانه به او خبر آوردند، در این وقت بشیر در حیره بود به این سبب سوی فرات بادقلی رفت و كس پیش جریر و همراهان وی فرستاد كه خبری به ما رسید كه با وجود آن اقامت نتوانستیم تا شما نیز پیش ما آیید. در پیوستن به ما شتاب كنید و وعده گاه ما در بویب باشد جریر كمكی مثنی بود [چنانچه از پیش گذشت].

مثنی نیز به عصمه و همراهانش و همۀ سرداران دیگر كه كمكی او بودند به همین مضمون نامه نوشت و گفت: از راه جوف سوی من آیید، آنها نیز به عبور از قادسیه و جوف آهنگ وی كردند، مثنی از میان سواد عبور كرد و از نهر خورتق

ص: 497


1- كامل ابن اثیر، ج 2، ص 200.

گذشت و عصمه با همراهان خود از نجف گذشت و جریر با همراهان از جوف گذشت و همگی پیش مثنی رسیدند.(1)

مجالد گوید: جنگجویان بنی كنانه وازد كه هفتصد كس بودند پیش عمر آمدند گفت: كدام جبهه را بیشتر دوست دارید؟

گفتند شام را كه كسان ما بیشتر از ما آنجا رفته اند.

عمر گفت: آنجا به قدر كفایت كس هست عراق، عراق، دیاری را كه خدا شوكت و شمار مردم آن را كاسته بگذارید و به جهاد قومی روید كه معاش مرفه دارند، شاید خدایتان از آن نصیبی دهد و با دیگر كسان خود آسوده سر كنید.(2)

گویند: وقتی فیروزان و رستم همسخن شدند كه مهران را به جنگ مثنی فرستند از پوران اجازه خواستند، و چنان بود كه وقتی كاری داشتند به وی نزدیك می شدند تا با وی دربارۀ آن سخن كنند، و چون رأی خویش را بگفتند از شمار سپاه سخن آوردند و چنان بود كه پارسیان پیش از هجوم عربان سپاه بسیار به جایی نمی فرستادند و همین كه كثرت سپاه را با پوران گفتند، وی گفت: چرا پارسیان مانند روزگار پیش سوی عربان نمی روند و چرا كار سپاه همانند آن نیست كه پادشاهان پیشین می فرستادند.

گفتند در آن روزگار دشمنان ما ترسان بودند و اكنون ترس در ما افتاده است پوران رأی آنها را پذیرفت و مهران با سپاه خویش برفت و بر ساحل فرات اردو زد، مثنی و سپاه وی بر ساحل دیگر بودند و فرات در میانه بود.

در این وقت، انس بن هلال نمری با جمعی از مسیحیان نمر كه اسبانی همراه داشتند به كمك مثنی آمدند، و نیز ابن مردی فهر تغلبی با جمعی از مسیحیان ثعلب كه اسبانی همراه داشتند بیامدند نام ابن مردی عبدالله بن كلیب بن خالد بود مردم نصاری وقتی دیدند كه عربان در مقابل عجمان اردو زده اند گفته بودند ما نیز عرب هستیم و همراه قوم خودمان می جنگیم.

ص: 498


1- طبری، ج 4، ص 1608.
2- همان، ص 1611.

آنگاه مهران [به سپاه اعراب] گفت: «یا شما به طرف ما عبور كنید یا ما به طرف شما عبور می كنیم.

مسلمانان گفتند: شما عبور كنید.

پارسیان از بسوسیا سوی شومیا آمدند كه محل دارالرزق بود.

محفز گوید: وقتی عجمان اجازۀ عبور یافتند و در محل دارالرزق قرار گرفتند به آرایش پرداختند و در سه صف به مقابلۀ مسلمانان آمدند كه با هر صف یك فیل بود و پیادگان پیشاپیش فیل بودند و هنگام آمدن سرود می خواندند.

مثنی به مسلمانان گفت: آنچه می شنوید بیهوده است خاموش بمانید و قوم خاموش ماندند پارسیان نزدیك مسلمانان شدند و از جانب نهر بنی سلیم كه اكنون نیز نهر بنی سلیم نزدیك آنجاست آمدند، و مسلمانان مابین جایی كه اكنون نهر بنی سلیم هست این سوی نهر صف بسته بودند.

چون مثنی برون شد بر صف های خویش گذشت و با آنها سخن كرد، گفت: من سه بار تكبیر می گویم كه آماده شوید و با تكبیر چهارم حمله برید، و چون تكبیر اول بگفت پارسیان حمله آوردند و مسلمانان با اولین تكبیر در آنها آویختند و جنگ مغلوبه شد.

در این روز مسعود و بعضی دیگر از سران مسلمانان زخمدار شدند كه آنها را از معركه به در بردند، و چنان بود كه گفته بودند اگر ما كشته شدیم دست از جنگ نكشید كه سپاه سستی گیرد مجاوران خود را یاری دهید.

جنگاوران قلب مسلمانان در قلب مشركان بسیار كس بكشتند، نوجوانی از نصرانیان تغلب مهران را بكشت و بر اسب او نشست و مثنی سلاح و جامۀ وی را به سالار سواران داد. بدان سان وقتی مشركی به دست سواری كشته می شد، جامه و سلاح وی از آن سالار جمع بود، غلام تغلبی دو سالار داشت یكي جریر، و دیگری ابن هوبر كه سلاح و جامه مهران بین آن دو تقسیم شد.(1)

سعید بن مرزبان گوید: جریر و منذر در قتل مهران شركت داشتند و دربارۀ

ص: 499


1- همان، ص 1615 – 1614.

سلاح وی اختلاف كردند و داوری پیش مثنی بردند و او سلاح و كمربند و طوقها را بر آنها تقسیم كرد.(1)

ابن روق گوید: به خدا ما سوی بویب می رفتیم و در آنجا مابین محل سكون و بنی سلیم، استخوان های سر و اعضای كشتگان را می دیدیم كه سپید بود و می درخشید و مایه عبرت بود.

گوید: كسانی كه آن را دیدند تخمین زدند كه استخوان یكصد هزار كس بود و همچنان بود و بود تا چاك خانه ها آن را بپوشانید.

باز گوید: در جنگ بویب چون جناح مشركان شكسته شد مثنی با مسلمانان در قلب سپاه برای فیروزی آنها دعا می كرد، و كس را به تشجیع آنها می فرستاد و پیغام می داد كه مثنی می گوید چنان كنید كه می كرده بودید خدا را یاری كنید تا شما را یاری كند تا وقتی كه قوم هزیمت كردند و مثنی پیش از آنها به پل رسید و راه عجمان را بست كه در ساحل فرات دو گروه شدند و سوی بالا و زیر همی دویدند و سواران مسلمان به دنبالشان رفتند و كشتند و بیجان كردند چنانكه در هیچ یك از جنگ های عرب و عجم این چنین استخوان نماند.(2)

ربعی بن عامر بن خالد گوید در جنگ بویب همراه پدرم بودم و بویب را جنگ دَهی ها می گفتند، كه صد كس در آن روز به شمار آمد كه هر یك ده كس را در عرصۀ جنگ كشته بودند مشركان مابین جایی كه اكنون سكون هست تا ساحل فرات و كنار شرقی بویب كشته شدند به سبب آنكه وقتی هزیمت شدند مثنی پیشدستی كرد و پل را گرفت و آنها راه چپ و راست گرفتند و مسلمانان تا هنگام شب دنبالشان كردند و همه را كشتند.

گوید: مثنی از گرفتن پل پشیمان شد و گفت: «كاری ناروا كردم كه خدا مرا از بدی آن حفظ كند كه پیشدستی كردم و پل را بستم و چارۀ آنها را بریدم.

زیاد گوید: مثنی و عصمه و جریر در بویب آذوقۀ مهران را به غنیمت گرفتند

ص: 500


1- همان، ص 1616.
2- همان، ص 1616؛ كامل ابن اثیر، ج 2، ص 204.

كه گوسفند و گاو و آرد بود و آن را برای زن و فرزند كسانی كه از مدینه آمده بودند فرستاده شد.(1)

مثنی گفت: كی؟ دشمن را تا سیب تعقیب می كند [چه كسی تا سیب پیش روی می كند] نخستین كسانی كه آن روز دعوت مثنی را پذیرفتند مستبسل و یاران وی بودند كه روز پیش می خواسته بود از صف مسلمانان در آید و به دنبال دشمن رود و كسان را ترغیب كرده بود، مثنی بگفت تا پل را برای آنها آماده كردند و آنها را به تعقیب فرستاد پس از آنها مردم بجیله و دیگر سواران مسلمان راهی شدند و به دنبال دشمن تا سیب رفتند. در اردوگاه از جنگاوران پل كس نبود كه نرفته باشد، گاو و اسیر و غنیمت به دست آوردند كه مثنی همه را میان آنها تقسیم كرد. و سخت كوشان قبایل را بیشتر داد و یك چهارم خمس را به مساوات بر مردم بجیله تقسیم كرد و سه چهارم را همراه عكرمه به مدینه فرستاد.

سران تعاقب كنندگان از مثنی خواستند كه اجازه پیش روی دهد و مثنی اجازه داد و مهاجمان دهكده های اطراف را تاراج كردند مسلمانان بر همۀ سواد تا دجله تسلط یافتند.(2)

خبر فنافس

اشاره

زیاد گوید: مثنی در سواد پیشروی كرد و در الیس فرود آمد كه یكي از دهكده های انبار بود، و این غزا غزای اخیر انبار و غزای اخیر الیس نام گرفت و دو تن كه یكي از اهل انبار و یكي حیری مثنی را به پیشروی ترغیب كردند و هر كدامشا از بازاری سخن آوردند.

آن كه اهل انبار بود مثنی را سوی خنافس دلالت كرد و حیری می گفت سوی بغداد رود مثنی گفت: كدام یك پیش از دیگری است؟ گفتند این دو جا چند منزل از هم فاصله دارد، مثنی گفت كدام یك فوری تر است؟

ص: 501


1- طبری، ج 4، ص 1618.
2- همان، ص 1620.

گفتند: بازار خنافس، مردم آنجا روند و قبیلۀ ربیعه و قضاعه برای حفاظت بازار آنجا فراهم آیند.

مثنی برای حمله به بازار خنافس آماده شد و هنگامی كه پنداشت روز بازار آنجا می رسد آهنگ خنافس كرد و روز بازار خنافس به بازار حمله كرد.

دو گروه از ربیعه و قضاعه آنجا بودند سالار گروه قضاعه رومانس بن و بره بود و سالار ربیعه سلیل بن قیس بود كه بازار را حفاظت می كردند.

مثنی بازار را با هر چه در آن بود به هم ریخت و محافظان را غارت كرد و از همان راه كه رفته بود بازگشت و صبحگاهان به دهقانان انبار رسید، كه حصاری شدند، و چون او را شناختند از قلعه فرود آمدند، و علف و توشه دادند و بلدهایی برای راه بغداد پیش وی آوردند و مثنی آهنگ بازار بغداد كرد، و صبحگاهان آنجا رسید.

هنگامی كه مثنی در انبار بود مسلمانان در سواد پیشروی می كردند و مابین اسفل كسكر و اسفل فرات و پل های مثقب تا عین التمر و اراضی مجاور آن كه سرزمین فلالیج و عال بود تاخت و تاز داشتند.

مخفر گوید: یكي از مردم حیره به مثنی گفت : می خواهی تو را به دهكده ای رهبری كنیم كه بازرگانان مداین كسری و بازرگانان سواد سوی آن می روند و هر سال یك بار آنجا فراهم می شوند، و چندان مال همراه دارند كه چون بیت المال است و اینك روزهای بازار است و اگر توانی غافلگیر به آنجا حمله بری چندان مال به دست آری كه مسلمانان توانگر شوند و همیشه در قبال دشمن نیرومند باشند.

مثنی گفت: از مداین كسری تا بغداد چقدر راه است؟

گفت: یك روز یا كمتر

مثنی گفت: چگونه آنجا توانم رفت؟

گفتند: اگر می خواهی بروی باید راه دشت پیش گیری تا به خنافس رسی اما از این راه مردم انبار سوی بغداد روند و خبر برند و كسان ایمن شوند، پس راه كج كن و سوی انبار رو و از دهقانان برای راه بلد گیر همه شب راه سپری كن و صبحگاه به بغداد رس و حمله بر. مثنی از الیس روان شد تا به خنافس رسید.

ص: 502

مثنی طلیعه داران فرستاد تا كسان را بداشتند كه خبر به بغداد نرسد.

و چون قوم فراغت یافتند [خستگی در كردند] آخر شب روان شد و به بغداد رسید و صبحگاهان به بازار حمله برد، و شمشیر در كسان نهاد و كشتار كرد و هر چه خواستند برگرفتند.

مثنی گفت: جز طلا و نقره چیزی نگیرید، و از كالا چندان گیرید كه بر مركب خویش توانید برد.

مردم بازار بگریختند و مسلمانان هر چه توانستند طلا و نقره و كالای نخبه گرفتند.

مثنی راه بازگشت پیش گرفت و تا نهر سلیحین انبار راند و آنجا فرود آمد و با مردم سخن كرد و گفت فرود آیید و به حاجات خویش پردازید و برای حركت آماده شوید و شكر خدا كنید و در رفتن شتاب آرید.

مثنی شنید كه مردم با هم پچ پچ می كنند گفت اگر نگهبانان بازار به دنبال شما آمده باشند به شما نمی رسند تا به اردوگاه و جمع خودتان برسید كه شما بر اسبان اصیل سوارید اگر هم به شما برسند به امید پیروزی با آنها می جنگیم اینك به شما بگویم كه چرا چنین با شتاب می رویم و مقصود چیست ابوبكر خلیفه پیمبر خدا صلی الله علیه و آله به ما سفارش كرد كه در غارتها كمتر توقف كنیم و با شتاب بازگردیم و در موارد دیگر نیز.(1)

مثنی به اردوگاه خویش در انبار بازگشت كه فرات بن حیان را بر آن گماشته بود و چون به انبار رسید فرات بن حیان و عتیبۀ بن نهاس را روانه كردو گفت بر بعضی طوایف تغلب و نمر كه در صفین بودند حمله برند و خود از دنبال آنها روان شد و عمرو بن ابی سلمی عجمی را جانشین خویش كرد و چون به نزدیك صفین رسیدند، مثنی و فرات و عتیبه از هم جدا شدند مثنی و یاران وی توشه نداشتند و مركب های خویش را جز آنچه ناچار از نگهداری بودند كشتند و حتی پاچه و پوست و استخوان آن را خوردند آنگاه به كاروانی از مردم دبا و حوران

ص: 503


1- همان، ص 1623 الی 1626؛ كامل ابن اثیر، ج 2، ص 206 و 207.

برخوردند و كاروانیان را كشتند و سه تن از بنی تغلب را كه همراه كاروان بودند اسیر كردند و كاروان را گرفتند كه كالای بسیار داشت.

مثنی به آن سه تغلبی گفت: مرا راهبر شوید یكي از آنها گفت: مرا در مورد جان و مال و كسانم امان ده تا محل یكي از طوایف تغلب را كه امروز صبح از پیش آنها آمده ام به شما نشان دهم.

مثنی او را امان داد و بقیه روز را با وی راه پیمود و شبانگاه به قوم حمله برد در آن هنگام شتران از آبگاه باز می آمدند و كسان كنار خیمه ها نشسته بودند كه هجوم آغاز شد و مردان بكشتند و زن و فر زندان را اسیر كردند و شتران را براندند و معلوم شد قوم بنی رویحله اند مردم ربیعه كه در اردوی مسلمانان بودند با سهم غنیمت خود اسیران را خریدند و آزاد كردند و چنان بود كه مردم ربیعه در ایام جاهلیت اسیر نمی گرفتند.

آنگاه خبر آمد كه بیشتر مردم آن دیار سوی دجله رفته اند و مثنی حركت كرد در همۀ این غزاها كه پس از بویب بود حذیفۀ بن محصن غلفانی بر مقدمۀ سپاه بود و نعمان بن عوف بن نعمان، و مطر، هردو شیبانی، پهلوداران سپاه بودند و حذیفه را به دنبال قوم روان كرد، و خود از پی برفت و نزدیك تكریت به آنها رسید كه به آب زده بودند و چندان كه خواستند شتر گرفتند كه به هر یك از آنها پنج شتر و پنج اسیر رسید مثنی خمس اموال را برگرفت و با كسان سوی انبار بازگشت و فرات و عتیبه به راه خویش رفتند و به صفین حمله بردند كه مردم نمرو تغلب آنجا بودند و در نتیجه حمله جمعی از آنها به آب ریختند كه امان خواستند اما دست از آنها برنداشتند و به آب افتادگان بانگ می زدند غرق شدیم غرق شدیم و عتیبه و فرات بانگ می زدند (این غرق شدن به آن آتش زدن) وبا این سخن یكي از جنگ های ایام جاهلیت را كه در اثنای آن گروهی از مردم بكربن وائل را آتش زده بودند به یادشان می آوردند.

عتیبه و فرات و همراهان پس از غرق كردن جماعت سوی مثنی بازگشتند و چون همه در اردوگاه انبار فراهم آمدند و فرستادگان و دسته ها بازگشتند مثنی با

ص: 504

سپاه سوی جزیره رفت و آنجا اردو زد.(1)

سال چهاردهم هجرت و جنگ قادسیه

در اولین روز محرم سال چهاردهم هجرت چنانكه در روایت زیاد آمده، عمر از مدینه روان شد و بر سر چاهی به نام ناصر فرود آمد، و اردو زد، و مردم ندانستند چه خواهد كرد، آیا حركت می كند یا آنجا می ماند، و چون می خواستند چیزی از عمر بپرسند، عثمان یا عبدالرحمن بن عوف را می فرستادند.

چون عثمان پیش عمر رفت، گفت: «چه خبر؟ قصد تو چیست؟» عمر بانگ نماز داد و مردم فراهم شدند و خبر را با آنها گفت به بیند چه می گویند عامۀ قوم گفتند: روان شو و ما را همراه ببر. و عمر با رأی آنها، همسخن شد كه می خواست آنها را با ملایمت از این رأی بگرداند، و گفت آماده شوید و لوازم فراهم كنید كه من می روم مگر آنكه رأی بهتری پیش آید.

آنگاه مردم صاحب رأی را پیش خواند و سران اصحاب پیمبر صلی الله علیه و آله و بزرگان عرب را فراهم آورد.

(پس مشورت كرد و همه گفتند و چنین رأی دادند كه یكي از یاران پیامبر را به فرماندهی انتخاب كند و خود در محل خویش بماند و پیاپی مدد بفرستد در این اثنا كه عمر در اندیشه فرستادن یكي بود، نامه سعد رسید، عمر می گفت یكي را نشان دهید گفتند سعد بن مالك.(2)

طلحه گوید: سعد عامل زكات هوازن بود و عمر ضمن نامه ها كه نوشت به او نیز نوشت كه مردم صاحب رأی و شجاع را كه سلاح و اسب دارند برگزیند. در این وقت نامه سعد رسید كه یك هزار سوار برگزیده ام كه همه شجاع و صاحب رأی و حافظ حریم و مدافع قوم خویش اند.

گوید: این به هنگامی بود كه كسان در كار مشورت بودند و به عمر گفتند:

ص: 505


1- طبری، ج 4، ص 1626، 1627، 1628.
2- همان، ص 1631، 1632، 1633؛ ابن اثیر كامل، ج 2، ص 215.

كسی را كه باید فرستاد یافتی، عمر گفت كیست؟ گفتند شیر غران، سعد، عمر رأی آنها را پذیرفت و كس فرستاد كه سعد بیامد و سالاری جنگ عراق را به وی داد و سفارش كرد.(1)

ابراهیم گوید: گروه قادسیه چهارهزار كس بود كه از مدینه درآمد سه هزار كس از مردم یمن بود و هزار كس از مردم دیگر عمر از صرار تا اعرص سپاه را بدرقه كرد و به سعد گفت: حركت كند و گفت:وقتی به زرود رسیدی آنجا توقف كن و در اطراف آن پراكنده شوید، و كسان را بخوان و مردم دلیر و صاحب رأی را كه نیرو و سلاح دارند برگزین.(2)

ماهان گوید: از آن پس كه سعد برفت، عمر دو هزار كس از مردم یمن را با دو هزار كس از مردم نجد از غطفان و طوایف دیگر به كمك او روان كرد، سعد در آغاز زمستان به زرود رسید و آنجا فرود آمد و سپاهیان را در اطراف آن بر سر آبهای بنی تمیم و اسد پراكنده كرد و در انتظار فراهم آمدن كسان و دستور عمر ماند. چهار هزار كس از بنی تمیم و رباب برگزید و گفت در حدود سرزمین خود، مابین حز ن و بسیط بمانند و آنجا بماندند. سه هزار تمیمی و هزار كس ربابی بودند از بنی اسد نیز سه هزار كس برگزید و گفت در حدود سرزمین خود مابین سعد بن ابی وقاص و مثنی بن حارثه بمانند.

مثنی هشت هزار كس از مردم ربیعه را داشت كه شش هزار از بكربن وائل بود و دو هزار كس از دیگر طوایف ربیعه كه پس از رفتن خالد برگزیده بود چهار هزار كس از باقیماندگان جنگ پل نیز با وی بودند، از مردم یمن نیز دو هزار كس از بجیله با وی بود و دو هزار كس از قضاعه و طی كه بعضی به تازگی برگزیده بود. در این هنگام كه سعد انتظار می برد كه مثنی سوی وی آید و مثنی منتظر رفتن سعد بود، مثنی از زخمی كه در جنگ پل خورده بود درگذشت.(3)

به گفتۀ راویان ابوبكر در جنگ های ارتداد و جنگ های عجمان از مرتدشدگان

ص: 506


1- طبری، ج 4، ص 1632 و 1633.
2- همان، ص 1636 و 1637.
3- همان، ص 1638.

كمك نمی خواست، اما عمر آنها را به جنگ فرستاد ولی هیچكدام آنها را به كاری نگماشت.

و چون سعد از آرایش سپاه فراغت یافت و برای هر كار گروهی و سویی معین كرد قضیه را بری عمر نوشت.(1)

كرب بن كرب عكلی كه جزو مقدمۀ سپاه قادسیه بود گوید سعد از شراف ما را پیش فرستاد كه در عذیب هجانات فرود آمدیم، او نیز حركت كرد وقتی كه در عذیب هجانات پیش ما رسید و این هنگام صبحدم بود زهرة بن حویه با مقدمۀ سپاه حركت كرد و چون عذیب كه از جمله پادگانهای پارسیان بود نمودار شد بر برجهای آن كسانی را دیدیم و بر هر یك از برجها یا میان دو كنگره می نگریستیم یكي را می دیدیم و ما با تك سواران بودیم و بماندیم تا گروه عمده بیامد كه پنداشتیم آنجا سپاهی هست آنگاه سوی عذیب رفتیم و چون نزدیك شدیم یكي از آنجا درآمد كه با شتاب سوی قادسیه دوان شد و چون ما به آنجا رسیدیم و وارد شدیم هیچ كس نبود و همین مرد بود كه به خدعه از برجها و میان كنگره ها به چشم ما می خورد و اینك خبر ما را می برد. به دنبال او رفتیم اما به او نرسیدیم، زهره از قضیه خبر یافت و از پس آمد و به ما رسید و ما را جا گذاشت و از پی مرد رفت، و گفت اگر این خبرگیر از دست برود خبر ما به آنها رسد نزدیك خندق به او رسید، و ضربتی زد و او را در آنجا افكند. و چنان بود كه مردم قادسیه از دلیری این مرد و آشنایی او به جنگ تعجب داشتند و هیچ كس پر دل تر و جسورتر از این پارسی ندیده بود و اگر مقصد وی دور نبود زهره به او نرسیده بود و او از پای درنیامده بود.

گوید: مسلمانان در عذیب نیزه و تیرها و جعبه های چوبین و چیزهای دیگر یافتند كه سودمند افتاد.(2)

آنگاه در دل شب دسته ای فرستاد و گفت به اطراف حیره هجوم برند، بكربن

ص: 507


1- همان، ص 1641.
2- همان، ص 1646.

عبدالله لیثی را سالارشان كرد، شماخ شاعر قیسی نیز در میان آنها بود كه با سی كس از دلیران قوم برفتند و از سلیحین گذشتند و پل آن را ببریدند و آهنگ حیره داشتند.

در اثنای راه سر و صداها شنیدند و دست به كاری نزدند و نهان شدند كه ببینند چیست و همچنان بودند تا جمعی گذشتند و دسته ای سوار جلو انبوه جمع بود كه متعرض آن خبرگیر بودند و توجهی به نهان شدگان نداشتند و آهنگ صنین داشتند. آنها خواهر آزاد مرد پسر آزادبه مرزبان حیره را كه عروس امیر صنین بود به خانۀ وی می بردند. امیر صنین از جمله بزرگان عجم بود و كسان برای حفاظت به دنبال عروس بودند، و چون سواران از همراهان عروس جدا شدند، مسلمانان همچنان در نخلستان در كمین بودند، و بار و بنه بر آنها گذشت. بكیر به شیرزاد پسر آزادبه كه مابین سواران و بار و بنه بود حمله برد و او را از پای در آورد، سواران گریزان شدند و بار و بنه را با دختر آزادبه با سیصد زن از دهقانان و یكصد كس از خدمه را بگرفت با چندان چیز كه كسی قیمت آنها را ندانست و بازگشت و چیزها را همراه برد و صبحگاه با غنایم در عذیب هجانات پیش سعد رسید. و كسان به آهنگ بلند تكبیر گفتند، سعد گفت: به خدا این تكبیر قوی است كه نیرو دارند.

آنگاه سعد غنایم را بر مسلمانان تقسیم كرد، و خمس آن را برگرفت و بقیه را به جنگاوران داد كه بسیار خوشدل شدند، و گروهی را در عذیب نهاد كه حافظ زنان باشند، و كسانشان را نیز به آنها پیوست، و غالب بن عبدالله لیثی را سالار گروه كرد.(1)

سعد در اثنای این اقامت عاصم بن عمرو را سوی اسفل فرات فرستاد و او تا میشان برفت، به جستجوی گوسفند و گاو بود، اما به دست نیاورد و كسانی كه در مزارع بودند بگریختند و در بیشه ها نهان شدند، عاصم پیش رفت تا بر كنار بیشه ای مردی را بگرفت و از او پرسش كرد و جای گوسفند و گاو می جست و

ص: 508


1- همان، ص 1646 و 1647؛ كامل ابن اثیر، ج 2؛ سادات ناصری، ص 220 و 221.

آن كس قسم خورد و گفت نمی دانم، اما او چوپان چهار پایانی بود كه در آن بیشه بودند، گاوی بانگ برآورد! یعنی دروغ می گوید ما اینجاییم عاصم وارد بیشه شد و گاوان را براند و سوی اردوگاه آورد، كه سعد میان كسان تقسیم كرد و روزی چند در رفاه و فراوانی بودند.(1)

سعد دسته ها مابین كسگر و انبار فرستاد و چندان آذوقه بیاوردند كه مدتها در رفاه بودند و نیز خبرگیران سوی مردم حیره و سوی صلویا فرستاد كه اخبار پارسیان را بدانند، خبر آوردند كه شاه رستم پسر فرخ زاد ارمنی را به كار جنگ گماشته و سالاری سپاه را به او داده، سعد قضیه را برای عمر نوشت، و عمر بدو نوشت كه از خبرها كه به تو می رسد و سپاه كه سوی تو می فرستد نگران مباش، از خدا كمك بخواه و به او توكل كن و كسانی از مردان با مهابت و رأی و دلیر پیش وی فرست كه او را دعوت كند كه خدای دعوتشان را مایۀ وهن دشمن و شكست آنها كند و هر روز برای من نامه بنویس و چون رستم در ساباط اردو زد این را برای عمر نوشتند.(2)

سعید بن مرزبان گوید: وقتی دستور عمر آمد سعد بن ابی وقاص تنی چند كسان معتبر و صاحب رأی و تنی چند از مردم با مهابت و مشخص و صاحب رأی را برای فرستادن فراهم آورد این مردان معتبر و صاحب رأی و كوشا نعمان بن مقرن - بسر بن ابی رهم - و حملة بن جویه كنانی - و حنظلة بن ربیع تمیمی - و فرات بن حیان عجلی - و عدی بن سهیل و مغیرة بن ضرارة بن نباش بودند .... و دو سه نفر دیگر كه آنها را سوی شاه فرستاد.

ابو وایل گوید: سعد بیامد تا در قادسیه مقر گرفت و كسان با وی بودند، گوید: نمی دانم شاید بیشتر از هفت هزار كس یا در این حدود نبودیم مشركان سی هزار كس یا در این حدود بودند و به ما گفتند: عده و نیرو و سلاح ندارید، چرا آمده اید برگردید، گفتیم برنمی گردیم، از دیدن تیرهای ما می خندیدند و می گفتند:

ص: 509


1- طبری، ج 4، ص 1648.
2- همان، ص 164 9.

دوك، دوك و آن را به دوك نخریسی همانند می كردند.

گوید: چون از بازگشت دریغ كردیم گفتند: یكي از خردمندان خویش را پیش ما فرستید كه معلوم دارد برای چه آمده اید.

مغیرة بن شعبه گفت: من می روم و سوی آنها رفت، و كنار رستم بر تخت نشست پارسیان بغریدند و بانگ زدند.

مغیره گفت ما مردمی در راه ضلالت بودیم خدا پیمبری سوی ما فرستاد و به وسیلۀ او هدایتمان كرد و به دست وی روزیمان داد و از جمله چیزها كه روزی ما كرد دانه ایست كه گفته اند در این دیار می روید و چون آن را بخوردیم و به كسان خود نیز خوراندیم، گفتند: از این [جنس خوراك] نمی توانیم گذشت، مار ا به این سرزمین جای دهید تا از این بخوریم.

رستم گفت: ولی ما شما را می كشیم.

گفت: اگر ما را بكشید به بهشت می رویم و اگر ما شما را بكشیم به جهنم می روید یا جزیه بدهید. گوید: چون گفت یا جزیه بدهید بغریدند و بانگ زدند و گفتند میان ما و شما صلح نیست. مغیره گفت: شما به طرف ما عبور می كنید یا ما به طرف شما عبور كنیم؟

رستم گفت: ما به طرف شما عبور می كنیم.

مسلمانان عقب كشیدند تاپارسیان عبوركردند و به آنها حمله بردند و هزیمتشان كردند عبیدة بن جحش سلمی گوید: كسانی در معركه افتاده بودند كه سلاحی نداشتند و همدیگر را لگدمال كرده بودند.

گوید من نزدیك یكي از آنها بودم كه دو بازوبند طلا داشت و سلاح، سخن نكردم و گردنش را زدم.

گوید دشمنان هزیمت شدند و تا صراة رفتند و ما تعقبیشان كردیم و باز هزیمت شدند و سوی كنار دجله رفتند، مسلمانها آنها را محاصره كردند. چنانكه جز سگ و گربه های آنها چیزی برای خوردن نداشتند، شبانه برون شدند و سوی جلو لارفتند.

ص: 510

هاشم بن عتبه بر مقدمۀ سپاه سعد بود كه در محل فرید به آنها تاختند.(1)

مغیره گوید: آن جمع (كه سعد معین كرده بود) از اردوگاه برون شدند و به مداین رفتند كه حجت گویند و یزدگرد را دعوت كنند اینان از رستم گذشتند و به در یزدگرد رسیدند.

شاه گفت: از آنها بپرس چرا آمده اید و محرك شما در كار جنگ و طمع بستن در دیار ما چیست؟ شاید چون شما را به حال خودتان گذاشته ایم و از شما غافل مانده ایم بر ما جرأت آورده اید.

نعمان بن مقر به همراهان خویش گفت: اگر می خواهید؟ از جانب شما پاسخ گویم و اگر كسی می خواهد سخن كند به او واگذارم.

گفتند تو سخن كن و به شاه نیز گفتند: «گفتۀ این مرد گفتۀ ماست» نعمان سخن كرد و گفت: خدا عزوجل بر ما رحمت آورد و پیمبری فرستاد كه ما را به نیكی راهبر شود و بدان فرمان دهد و شر را به ما بشناساند و از آن منع كند.

در مقابل قبول دعوت وی وعدۀ خیر دنیا و آخرت به ما داد، هر قبیله ای را كه دعوت كرد دو گروه شدند، گروهی به او نزدیك شدند و گروهی دوری گرفتند، و جز خواص به دین وی در نیامدند و چندان كه خدا خواست بر اینحال ببود، آنگاه فرمان یافت كه با عربان مخالف، جنگ كند و از آنها آغاز كرد و جنگید تا همه به وی گرویدند یا نابه دلخواه و ناخشنود یا به دلخواه و همگان به برتری دین وی بر آنحال دشمنی و تنگدستی كه داشتیم معترف شدیم، آنگاه به ما فرمان داد كه به اقوام مجاور خویش پردازیم و آنها را به انصاف دعوت كنیم، ما شما را به دین خود می خوانیم كه نیك را نیك شمرده و زشت را زشت دانسته و اگر نپذیرید به شری دچار می شوید كه از دیگری آسانتر است، یعنی جزیه دادن و اگر نپذیرید جنگ. اگر دین ما را بپذیرید كتاب خدا را میانتان می گذاریم و شما را به تبعیت می خوانیم كه احكام آن را گردن نهید و باز می گردیم و خود دانید و دیارتان اگر جزیه دهید از ما در امان مانید و از شما حمایت می كنیم و گرنه با

ص: 511


1- همان، ص 164 9، 1650، 1651 و 1652.

شما می جنگیم.

گوید: یزدگرد سخن كرد و گفت: روی زمین قومی تیره روزتر و كم شمارتر و پر اختلاف تر از شما نمی شناسم. چنان بود كه ما دهكده های اطراف را می گماشتیم كه به شما پردازند و پارسیان به جنگ شما نمی آمدند، و شما طمع مقابلۀ با آنها را نداشتید اگر شمارتان بیشتر شده مغرور مشوید و اگر از تنگدستی آمده اید تا به وقت فراوانی آذوقه برای شما مقرر كنیم و سرانتان را حرمت كنیم و شما را جامه دهیم و یكي را پادشاهتان كنیم كه با شما مدارا كند.

عربان خاموش ماندند مغیرة بن زرارة بن نباش اسیدی برخاست و گفت: ای پادشاه اینان سران و بزرگان عربند و اشراف قوم كه از اشراف شرم كنند چون اشراف حرمت اشراف دارند و اشراف حقوق اشراف را رعایت كنند و اشراف را بزرگ شمارند به این سبب همۀ آنچه را كه فرمان داشته اند با تو نگفته اند و همۀ آنچه را كه گفته ای پاسخ نداده اند و نكو كرده اند كه از آنها جز این نشاید، گوش فرادار تا آنچه باید؛ بگویم و آنها شاهد گفتار باشند، وصف ما چنان كردی كه ندانستی، آنچه از تنگدستی ما گفتی كس از ما تنگدست تر نبود، گرسنگی ما گرسنگی بود كه سوسكها و جعل ها و عقرب ها و مارها را می خوردیم و آن را غذای خویش می پنداشتیم منزلگاه ما كف زمین بود و جز پشم گوسفند كه می رشتیم پوششی نداشتیم، دین ما این بود كه همدیگر را بكشیم و به یكدیگر هجوم بریم، دختر خویش را زنده به گور كنیم كه غذای ما را نخورد، پیش از این حال ما چنین بود كه با تو گفتیم. آنگاه خداوند مردی را سوی ما فرستاد كه شناخته شده بود و نسب و وضع و مولد وی را می شناختیم، سرزمین وی بهترین سرزمین ما بود شرف وی از همه برتر بود و خاندان وی از همه بزرگتر و قبیلۀ وی از همه بهتر و خود وی در آن حال كه بود از همه بهتر و راستگوتر بود و خردمندتر و ما را به دینی خواند كه هیچ كس نپذیرفت، او سخن كرد و ما سخن كردیم او راست می گفت و ما دروغ می گفتیم او زیادت یافت و ما نقصان یافتیم او هر چه گفت رخ داد و خدا تصدیق و پیروی او را در دل ما انداخت و واسطه میان ما و پروردگار جهانیان شد كه هر چه به گفت گفتار خدا بود و هر چه فرمان داد فرمان خدا بود به ما گفت كه پروردگار می گوید من خدای يگانه ام و شریك

ص: 512

ندارم وقتی بودم كه چیزی نبود و همه چیزها به جز من فنا شدنیست، من همه چیز را آفریده ام و همه چیز به سوی من بازمی گردد، رحمت من شامل شما شد و این مرد را سوی شما فرستادم تا راهی را كه به وسیله آن پس از مرگ شما را از عذاب خویش می رهانم و در خانۀ خویش، خانۀ آرامش، جای می دهم به شما نشان دهم، و ما شهادت می دهیم كه وی حق آورد و از پیش حق آورد و گفت هر كه پیرو دین شما شود از حقوق و تكالیف شما بهره ور است و هر كه دریغ كند از او جزیه بخواهید و چون بداد وی را همانند خودتان حمایت كنید، و هر كه نداد با وی جنگ كنید كه من داور شمایم هر كه از شما كشته شود او را به بهشت خویش می برم و هر كه بماند بر دشمن ظفرش دهم اكنون اگر می خواهی جزیه بده و تسلیم باش و گرنه شمشیر در میان است مگر آنكه مسلمان شوی و خویشتن را نجات دهی.

شاه گفت: اگرنبود كه فرستاده را نباید كشت، شما را می كشتم كاری با شما ندارم آنگاه گفت مقداری خاك بیاورید و بر اشرف این جمع بار كنید و او را برانید تا از در مداین برون شود و به عربان گفت : پیش یار خود بازگردید و به او بگویید رستم را می فرستم تا شما را در خندق قادسیه به گور كند كه عبرت دیگران شوید.

آنگاه وی را سوی دیار شما می فرستم تا با شما بدتر از آن كند كه شاپور كرده بود آنگاه پرسید: اشرف شما كیست؟ و قوم خاموش ماندند.

عاصم بن عمرو كه خم شده بود تا بار خاك را برگیرد، گفت: من اشرف جماعتم و سرور اینانم، خاك را بر من بار كنید.

شاه گفت: چنین است؟

گفتند:آری، و خاك را بر گردن وی بار كردند كه با آن از ایوان و خانه درآمد پیش مركب خود رسید و خاك را بر مركب بار كرد و با شتاب برفت و همه سوی سعد رفتند و عاصم از آنها پیشی گرفت و از باب قدیس گذشت و گفت: امیر را مژده ظفر دهید كه ان شاءالله ظفر یافتیم.

عاصم برفت و خاك را در منزل خود خالی كرد و بازگشت و پیش سعد آمد و خبر را با او در میان نهاد.

ص: 513

سعد گفت: خوشدل باشید كه خدا كلیدهای ملك آنها را به ما داد.

آنگاه یاران وی بیامدند و هر روز نیروی آنها بیشتر می شد و ضعف دشمن می افزود.

اما كار شاه و رفتار مسلمانان كه خاك را پذیرفته بودند بر ندیمان شاه سخت آمد و رستم از ساباط پیش شاه آمد و از كار وی با مسلمانان جویا شد و پرسید كه آنها را چگونه دیده است.

شاه گفت: نمی دانستم كه در میان عربان چنین مردانی هست كه خردمندتر و حاضر جواب تر و سخندان تر از شمایند با من به راستی سخن كردند، گفتند: وعده ای به آنها داده شده كه یا بدان دست می یابند یا در راه آن جان می دهند.

ولی سرشان از همه احمق تر بود وقتی از جزیه سخن آوردند من مقداری خاك به او دادم كه بر سر خود نهاد و برون رفت. اگر خواسته بود این كار را به عهدۀ دیگری نهاده بود كه من از واقع حال آنها آگاه نبودم.

رستم گفت: ای پادشاه! وی خردمند قوم بوده و این را به فال نیك گرفته و بیشتر از یاران خود بصیرت داشته است.

رستم كه منجم و كاهن بود خشمگین و غمگین از پیش شاه درآمد و كس به تعقیب فرستادگان فرستاد، و به محرم خویش گفت: اگر فرستادۀ ما به آنها رسید زمین خود را حفظ توانیم كرد و اگر به او دست نیافتند خدا زمین و فرزندان شما را خواهد گرفت.

فرستاده از حیره بازگشت كه به فرستادگان عرب دست نیافته بود، رستم گفت: بی گفت و گو این قوم سرزمین شما را بردند، پسر حجامتگر در خور پادشاهی نیست.

عربان كلیدهای سرزمین ما را بردند و خدای عزوجل به سبب این واقعه خشم پارسیان را بیفزود. [و در عین حال نیروی درونی و دفاعی آنان را كاست]

سعد پس از رفتن فرستادگان سوی يزدگرد، دسته ای [سوار] فرستاد كه برفتند [برای به دست آوردن طعمه] تا به نزد گروهی از ماهیگیران رسیدند كه ماهی بسیار شكار كرده بودند. سواد بن مالك تمیمی كه سوی نجاف و فراض رفت و نزدیك آنجا بود، سیصد چهارپا از استر و خر و گاو را كه بر آنها ماهی بار بود

ص: 514

تصرف كرد و به سوی اردوگاه راند كه صبحگاهان رسیدند، و سعد ماهی ها را میان كسان تقسیم كرد و چهارپایان را نیز تقسیم كرد و خمس آنچه را غنیمت گرفته بودند برگرفت و این به غزای ماهیان معروف شد.

و حال مسلمانان چنان بود كه به گوشت بسیار راغب بودند، چون گندم و جو و خرما و حبوبات چندان به دست داشتند كه برای مدتها بس بود، [بدین جهت] دسته ها برای گرفتن گوشت فرستاده می شدند كه به گوشت نام گرفت غزای گوشت غزای گاو و غزای ماهیان.

و نیز مالك بن ربیعة بن خالد تیمی، با مشاور بن نعمان تیمی ربیعی فرستاده شدند كه بر قوم حمله بردند، و شتران بنی تغلب و نمر را گرفتند و با همراهان آن براندند و شبانگاه پیش سعد آوردند. شتران را كشتند و گوشت فراوان شد.

عمرو بن حارث نیز سوی نهرین حمله بردند و بر در ثورا گوسفند بسیار یافتند و نیز در سرزمین شیلی كه اكنون شهر زیاد است براندند، [و آنچه را به دست آوردند] به اردوگاه آوردند.

از وقتی كه خالد به عراق آمد تا وقتی كه سعد به قادسیه رسید دو سال و چیزی فاصله بود، و سعد دو ماه و چیزی در قادسیه بماند تا فیروزی يافت.(1)

جاپان [منجم كسری] به جشنماه نوشت كه كار پارسیان به زوال افتاد و دشمنان بر آنها چیره شوند، ملك گبران برفت و ملك عربان پا گرفت و دینشان تسلط یابد با آنها پیمان كن و فریب اوضاع را مخور شتاب كن! شتاب كن پیش از آنكه به دست آنها افتی.

و چون نامه به جشنماه رسید سوی عربان روان شد و پیش معنی رفت كه با سپاه خود در عتیق بود، كه وی را پیش سعد فرستاد و از او برای خودش و خاندانش و پیروانش پیمان گرفت و خبرگیر آنها شد و پالوده به معنی پیشكش كرد، و معنی از زن خود پرسید این چیست؟

گفت: به گمانم زن بیچاره اش می خواسته كاچی بپزد، و نتوانسته معنی گفت

ص: 515


1- طبری، ج 4، ص 1652 الی 1658، پایان ج 4.

بیچاره.

عمرو گوید وقتی رستم از ساباط حركت كرد جاپان او را بر پل بدید و گله كرد و گفت: مگر با رأی من هماهنگ نیستی؟

رستم گفت: عنان كار به دست دیگری است و من ناچار اطاعت می كنم.

ابن رفیل به نقل از پدرش گوید: وقتی رستم حركت كرد و فرمان داد كه جالینوس سوی حیره پیش رود، به او گفت یكي از عربان را برای او بگیرد و او به همراه آزادمرد با یكصد كس تا قادسیه بر فتند و نزدیك پل قادسیه به مردی رسیدند و او را بربودند و عربان به حركت آمدند و به آنها نرسیدند فقط كسانی از عقب ماندگان به دست مسلمانان افتادند و چون به نجف رسیدند مرد ربوده را پیش رستم فرستادند كه در كوثی بود.

رستم به او گفت: برای چه آمده اید و چه می خواهید؟

گفت: به جستجوی موعود خدا آمده ایم. گفت: [رستم] موعود خدا چیست؟

گفت: اگر از مسلمان شدن دریغ كنید، زمین و فرزندان و جانهای شما. رستم گفت و اگر پیش از این كشته شوید؟

گفت: وعدۀ خدا چنین است كه هر كس از ما پیش از این كشته شود او را به بهشت در آرد و آنچه را با تو گفتیم به باقیماندگان ما دهد و ما به این یقین داریم رستم گفت: پس ما را به دست شما داده اند؟

گفت: ای رستم! وای بر تو اعمالتان شما را به دست ما داده و خدا به سبب آن تسلیمتان كرده، از آنچه اطراف خود می بینی فریب مخور كه تو با انسانها طرف نیستی بلكه با قضا و قدر پنجه افكنده آی.

رستم خشمگین شد و بگفت تا گردن او را بزدند.

رستم به آهنگ برس از كوثی حركت كرد و یاران وی اموال كسان را به زور گرفتند و با زنان درآمیختند و می خوارگی كردند بومیان فریاد پیش رستم آوردند و از رفتاری كه با اموال و فرزندانشان می شد شكایت كردند رستم در میان جمع به سخن ایستاد و گفت: ای گروه پارسیان! به خدا آن مرد عرب راست می گفت به خدا اعمال ما سبب زبونی ما شده به خدا رفتار عربان كه با ما در حال جنگند از رفتار شما بهتر است خدا به سبب رفتار نیكو و عدالت و پیمانداری و نیكی شما

ص: 516

را بر دشمنان پیروز می كرد و بر بلاد تسلط می داد اكنون كه از آن رفتار بگردیده اید و این كارها را پیش گرفته اید خدا كار شما را دگرگون می كند و بیم هست كه قدرت خویش را از شما بگیرد.

آنگاه رستم بفرستاد كه تنی چند از آنها را كه مایۀ شكایت مردم شده بودند بیاوردند و گردنشان را بزد، پس از آن سوار شد و ندای رحیل داد و برون شد.

و نزدیك دیر الاعور فرود آمد، و از آنجا سوی ملطاط رفت و روبروی نجف بر كنارۀ فرات و نزدیك خورنق تا غربین اردو زد، و مردم حیره را خواست و تهدیدشان كرد و می خواست خونشان بریزد.

ابن بقیله بدو گفت: دوبلیه را بر ما بار مكن كه یاری ما نتوانی و ملامتمان كنی كه چرا به حفظ خویشتن پرداخته ایم، و او خاموش ماند.

مقدام حارثی گوید: رستم مردم حیره را پیش خواند، خیمه گاه او بر كنار دیر بود به آنها گفت: ای دشمنان خدا خوشدل شده اید كه عربان به دیار ما آمده اند و خبرگیر آنها شده اید، و با مال خویش قوتشان داده اید، كسان، ابن بقیله را پیش انداختند و گفتند: تو با او سخن كن.

ابن بقیله پیش رفت و گفت: اینكه گفتی از آمدن عربان خوشدل شده ایم چه كرده اند كه خوشدل باشیم، به پندار آنها ما بندگانشان هستیم بردین ما نیستند و ما را جهنمی می شمارند، اینكه گفتی خبرگیران آنها بوده ایم، آنها را چه حاجت كه ما خبرگیرشان باشیم، یاران تو از مقابل آنها گریخته و دهكده ها را خالی كرده اند و هر كجا به چپ و راست كه خواهند روند و كس مانعشان نیست، اینكه گفتی با مال خویش قوتشان داده ایم با مالمان جانهایمان را از آنها محفوظ داشته ایم كه شما از ما دفاع نكردید و بیم داشتیم كه اسیرمان كنند و جنگ اندازند و جنگاوران ما را بكشند، كسانی از شما كه با آنها مقابل شدند مقاومت نیارستند، و ما از آنها زبونتریم، به جان خودم كه شما را از آنها بیشتر دوست داریم و رفتارتان را بهتر می پسندیم، ما را در مقابل عربان حفظ كنید تا یار شما باشیم كه ما چون بومیان سواد، بندگان غالبیم.

رستم گفت: این مرد سخن راست آورد.

.....................

ص: 517

و چون عمر بدانست كه پارسیان تن به جنگ نمی دهند، به سعد و مسلمانان دستور داد كه به حدود سرزمین آنها فرود آیند، و همچنان بمانند و مزاحم آنها باشند!

عربان در قادسیه فرود آمدند و مصمم بودند صبوری كنند و به جای بمانند كه خدا می خواست نور خویش را كامل كند بماندند و اطمینان یافتند و در سواد به غارت پرداختند و اطراف خویش را به ویرانی دادند، و به تصرف درآوردند و برای اقامت طولانی آماده شدند، مصمم بودند بدینحال بمانند تا خدای فیروزشان كند و عمر در اینگونه كارها تأییدشان می كرد.

و چون شاه و رستم این بدیدند و حال عربان بدانستند و از كارشان خبر یافتند، دانستند كه دست برداشتنی نیستند و شاه دانست كه اگر ساكت بماند او را نخواهند گذاشت و لازم دید رستم را بفرستد و رستم میان عتیق و نجف اردو زد تا وقت به دست آرد و با گذشت زمان به مقصود برسد)(1)

آنگاه سعد طلیحه و عمرو را بی سپاه بعنوان پیشتاز فرستاد و سواد و حمیضه هر یك با صد كس روان شدند، و در نهرین تاخت و تاز كردند و غنایم گرفتند سعد گفته بود چندان پیش نروند رستم خبر یافت و گروهی را سوی آنها فرستاد و سعد خبر یافت كه سواران وی دور رفته اند و عاصم بن عمرو و جابر اسدی را پیش خواند و آنها را به دنبال سواد و حمیضه فرستاد كه از همان راه رفتند. به عاصم گفت: اگر جنگ پیش آید تو سالار جمعی، عاصم مابین نهرین و اصطیمیا به آنها رسید كه سواران پارسی اطرا فشان را گرفته بودند و می خواستند غنایم را بگیرند. سواد به حمیضه گفت: یكي را برگزین، یا با انها مقابله كن و من غنیمت ها را می برم یا من مقابله می كنم و تو غنیمت را ببر.

حمیضه گفت: آنها را از من بدار و من غنیمت را می برم.

سواد به مقابلۀ دشمنان پرداخت و حمیضه به راه افتاد، عاصم بن عمرو به او برخورد و حمیضه پنداشت كه گروهی دیگر از عجمان هستند و راه كج كرد

ص: 518


1- طبری، ج 5، ص 1676 الی 1680.

اما چون آشنایی دادند عاصم راه سواد گرفت و غنیمت را براند كه مردم پارسی قسمتی از آن را گرفته بودند چون عجمان عاصم را بدیدند گریزان شدند و سواد آنچه را گرفته بودند پس گرفت و با پیروزی و غنیمت و سلامت پیش سعد بازگشتند.(1)

اولین ملاقات سفیر سپاه مسلمانان با رستم فرمانده سپاه عجمان

گوید: سعد مغیرة بن شعبه و بسرة بن ابی رهم و عرفجة بن هرثمه و حذیفة بن محصن و ربعی بن عامر و فرقة بن زاهر تیمی وائلی و مذعور بن عدی عجلی و مضاربة بن یزید عجلی را با معد بن مرة عجلی كه از زیركان عرب بودند پیش خواند و گفت: من شما را پیش این قوم خواهم فرستاد رأی شما چیست؟

گفتند همگی پیرو فرمان توایم و بدان بس می كنیم، و اگر كاری پیش آید كه دربارۀ آن نظر نداده باشی در آن بنگریم و به طوری كه برای مردم شایسته تر و سودمندتر باشد با پارسیان سخن كنیم. سعد گفت: كار دوراندیشان چنین باشد، بروید و همگی آماده شوید.

ربعی بن عامر گفت: عجمان نظرها و رسم ها دارند، اگر همگی پیش آنها رویم،پندارند كه سخت اهمیتشان داده ایم، بیش از یكي نفرست، همه در این باب موافق او بودند، گفت: مرا بفرستید، و سعد او را روانه كرد.

ربعی روان شدكه در اردوگاه رستم پیش وی رود، آنها كه بر پل بودند او را بداشتند و كس پیش رستم فرستادند و آمدن او را خبر دادند، رستم با بازرگان پارسی مشورت و گفت رأی تو چیست؟ آیا تفاخر كنیم یا بی اعتنایی كنیم؟

همگان موافق بی اعتنایی بودند، آنگاه اسباب زینت بیاراستند و فرشها و دیباها بگستردند و چیزی كم نبود، برای رستم تخت طلا نهادند و آن را بیاراستند. و فرشها و مخده های زربفت نهادند.

ربعی بیامد كه بر اسب كم جثۀ خود سوار بود و شمشیری بران و صیقلی

ص: 519


1- همان، ص 1680 و 1681.

داشت كه نیام آن پاره جامه ای كهنه بود، نیزۀ وی شكستگی داشت، سپری از پوست گاو داشت كه روی آن چرمی سرخ بود همانند نان، كمان و تیر خود را نیز همراه داشت و چون به نزدیك شاه رسید و جایی كه فرش بود، گفتند فرود آی و او اسب را روی فرش راند آنگاه فرود آمد و آن را به دو مخده بست كه مخده ها را درید و ریسمان را از آن گذرانید كه نتوانستند او را باز دارند و بی اعتنایی كردند، وی نیز قصد آنها را بدانست و خواست آشفته شان كند، زره ای به تن داشت كه گویی موی بافته بود قبای وی جل شترش بود كه پاره كرده بود و به تن كرده بود و كمر آن را با پوست درختی بسته بود سر خود را به سربند بسته بود كه از همۀ عریان پرموی تر بود، سربند وی طناب شترش بود سرش چهار رشته می داشت كه ایستاده و گویی شاخ گوزن بود.

بدو گفتند سلاح بگذار. گفت: من به فرمان شما نیامده ام كه سلاح بگذارم، شما مرا خوانده اید اگر نخواهید چنانكه می خواهم پیش شما بیایم باز می گردم.

به رستم خبر دادند گفت: بگذارید بیاید مگر یكي بیشتر است. ربعی برفت و بر نیزۀ خود تكیه داده بود كه پیكانی بر سر آن بود، قدمها را كوتاه برمی داشت و دیباها و فرشها را سوراخ می كرد و دیبا و فرشی نماند كه تباه نكرد و پاره نشد و چون نزدیك رستم رسید نگهبانان در او آویختند كه بر زمین نشست و نیزه را در فرش فرو كرد.

گفتند چرا چنین كردی؟ گفت: ما دوست نداریم بر تجمل شما بنشینیم.

رستم با وی سخن كرد و گفت: چرا آمده اید؟

ربعی، گفت: خدا ما را برانگیخته، و خدا ما را آورده تا هر كه را خواهد از پرستش بندگان به پرستش او ببریم و از مضیقۀ دنیا به وسعت آن بریم و از ستم دنیا به عدل اسلام برسانیم، ما را با دین خویش سوی خلق فرستاده تا آنها را به دین خدای بخوانیم هر كه از ما بپذیرد از او بپذیریم و از او بازگردیم و او را با سرزمینش واگذاریم كه عهده دار آن باشد و هر كه انكار ورزد پیوسته با او پیكار كنیم تا به وعدۀ خدا برسیم. گفت: وعدۀ خدا چیست؟

[ربعی] گفت: بهشت برای كسی كه در جنگ منكران كشته شود، و فیروزی هر كه بماند.

ص: 520

رستم گفت: سخن شما را شنیدم می توانید این كار را پس اندازید تا در آن بنگریم و شما نیز بنگیرد؛ [ربعی] گفت آری، چه مدت می خواهید؟ یك روز یا دو روز؟

رستم گفت: نه مدتی كه با صاحب نظران و سران قوم خویش نامه نویسیم و مطالعه و مشورت كنیم ... كه می خواست او را [ربعی را] جلب و دفع كند.

[ربعی] گفت: پیمبر خدا صلی الله علیه و آله مقرر داشته و پیشوایان عمل كرده اند كه گوش به دشمنان فرا ندهیم و هنگام تلاقی بیش از سه روز مهلتشان ندهیم ما سه روز صبر می كنیم در كار خویش و قومت بنگر و در این مدت یكي از سه چیز را برگزین اسلام را برگزین و ما تو را و زمینت را وامی گذاریم، یا جزیه بده كه می پذیریم و از تو می گذریم اگر از یاری ما بی نیازی می رویم و اگر به یاری ما حاجت داری از تو دفاع می كنیم وگرنه به روز چهارم جنگ است و تا روزچهارم جنگ آغاز نمی كنیم، مگر تو آغاز كنی. من این را از طرف یارانم و همۀ سپاهیان تعهد می كنم، گفت مگر سالار قومی؟ [ربعی] گفت: نه ولی مسلمانان نسبت به هم چون یك پیكرند، و پایین ترشان از جانب بالاترشان تعهد می كند.

انگاه رستم با سران پارسی خلوت كرد و گفت رأی شما چیست؟ آیا سخنی واضحتر و قوی تر از سخن این مرد شنیده اید؟

گفتند: خدا نكند به چیزی از ین مایل شوی و دین خویش را به سبب این سگ واگذاری، مگر لباس او را ندیدی؟ رستم گفت: وای بر شما لباس را نبینید، رأی و سخن و رفتار را ببینید عربان به لباس و خوراك اعتنا ندارند و شرف را حفظ می كنند لباسشان مانند شما نیست و نظرشان دربارۀ لباس همانند شما نیست.

پارسیان سوی ربعی رفتند و سلاح او را دست می زدند و او را تحقیر می كردند.

ربعی گفت: می خواهید مرا ببینید، كه خودم را به شما بنمایم؟ و شمشیر خود را از پارچه چون شعلۀ آتش در آورد، پارسیان گفتند: شمشیر را در غلاف كن و او بكرد آنگاه سپری انداختند و او سپری انداخت كه سپر آنها را درید و سپر او سالم ماند. ربعی گفت: ای پارسیان شما غذا و لباس را بزرگ می دارید و ما آن را

ص: 521

حقیر می شماریم سپس بازگشت تا در كار خویش بنگرند.(1)

این ملاقات رستم و سفیر اعراب را به عبارات مختلف آورده اند كه مفهوم همه یكي است و ما هم به یكي بسنده كردیم.

جنگ ... ارماث

شبانگاه فرستادگان از پیش رستم برون شدند و سعد به كسان پیام داد كه به جای خویش باشند و كس پیش پارسیان فرستاد كه می توانید عبور كنید خواستند از پل بگذرند اما سعد پیغام داد كه این كار نشدنی است چیزی را از شما گرفته ایم به شما پس نمی دهیم معبری جز پلها بجویید و آنها تا صبحگاه با وسایل خویش بر عتیق بند زدند حكم گوید: وقتی رستم خواست عبور كند بگفت تا در مقابل قدیس بر عتیق بند زنند. در آن هنگام قدیس پایین تر از آنجا بود كه اكنون هست و نزدیك عین الشمس بود شبانگاه تا صبح بر عتیق با خاك و نی و پالانها بند می زدند و راهی به وجود آوردند كه تا وقتی كه روز دیگر شد كامل گردید.

چون پارسیان عبور كردند و صف آراستند، رستم بر تخت نشست و بر او سایبان زدند، قلب سپاه را با هیجده فیل بیاراست كه صندوق ها و مردان بر آن بود، بر دو پهلو نیز هفت و هشت فیل نهاد جالنوس میان او و پهلوی راست سپاه جای گرفت و پل میان سپاه مسلمانان و مشركان بود.

و چنان بود كه وقتی يزدگرد رستم را فرستاد مردی را بر در ایوان نهاد و گفت آنجا بماند و خبر بدهد و دیگری را گفت از خانه خبر دهد و دیگری از بیرون خانه و همچنین تا آنجا كه رستم فرود آمد، و هر وقت كاری يا سخنی رخ می داد اولی می گفت و دومی و بعدی تكرار می كرد تا به ایوان می رسید و رسم بر این بود.

ابن نمران گوید: وقتی رستم عبور كرد، جای زهره و جالنوس تغییر كرد سعد زهره را به جای ابن السمط گماشت، و رستم جالنوس را به جای هرمزان نهاد.

ص: 522


1- طبری، ج 5، ص 16 90 – 16 91 – 16 92 – 16 93.

سعد عرق النسا داشت با چند دمل و به رو افتاده بود، و خالد بن عرفطه را جانشین خویش كرد اما كسان فرمان او را نبردند، سعد گفت: مرا ببرید جایی كه مردم را توانم دید، او را بالا بردند همچنانكه افتاده بود مردم را می دید كه صف پهلوی دیوار قدیس بود و به خالد فرمان می داد و خالد به مردم فرمان می داد.

از جمله آنها كه بر خالد شوریده بودند كسانی از سران قوم بودند كه سعد به آنها ناسزا گفت و افزود: به خدا اگر دشمن در مقابل نبود شما را مایۀ عبرت دیگران می كردم. و آنها را بداشت و در قصر به بند كرد كه ابومحجن ثقفی از آن جمله بود.

زیاد گوید: آن روز سعد پس از آنكه معترضان خالد بن عرفطه را در هم شكست برای كسانی كه نزدیك وی بودند سخن كرد، و این به روز دوشنبه محرم سال چاردهم بود. نخست حمد خدای گفت و ثنای او كرد و گفت:خدا حق است و در ملك خویش شریك ندارد و گفتار او بی تخلف است، كه او جل ثنائه گوید:

(وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ)(1)

یعنی از پی آن كتاب در زبور نوشتیم كه زمین را بندگان شایسته من به میراث می برند. این میراث شماست و وعدۀ پروردگار شماست كه آن را از سه سال پیش به شما روا كرده و تاكنون از آن می خورید و می گیرید و مردمش را می كشید و از آنها باج می گیرید و اسیرشان می كنید و این به سبب كار جنگاوران شماست و اینك این جمع پارسیان سوی شما آمده و شما سران و بزرگان عربید و نخبگان هر قبیله و نیروی آنها، كه به جا مانده اید اگر به دنیا بی رغبت باشید و به آخرت علاقمند، خدا دنیا و آخرت را به شما می دهد.

و این كسی را به اجل نزدیك نخواهد كرد، و اگر فرومانید و سستی كنید و ضعف نشان دهید نیرویتان برود و آخرتتان تباه شود.

عاصم بن عمرو میان تك سواران سخن كرد و گفت: این دیاری است كه خدا

ص: 523


1- سورۀ: 21 - آیه: 105.

مردم آن را به شما حلال كرده و سه سال است كه شما از آنها بهره می گیرید كه آنها از شما نمی گیرند و شما برترید و خدا با شماست اگر پایمردی كنید و چنانكه باید، ضربت بزنید، اموال و زنان و فرزندان و دیارشان از آن شماست، و اگر سستی كنید و فرومانید و خدا شما را از این بلیه نگهدارد این قوم یكي از شما را باقی نمی گذارد كه بیم دارند مایۀ هلاكت آنها شوید، خدا را خدا را جنگهای پیشین را با آن نعمتها كه خدا به شما داد به یادآورید، مگر نمی بینید كه سرزمین شما بیابان و لم یزرع است نه جنگل هست نه كوه كه بدان پناه توان برد، آخرت را هدف خود كنید.

سعد به گروه های سپاه نوشت كه من خالد بن عرفطه را جانشین خود كردم و مانع من از اینكه به جای وی باشم دردی است كه مرا می گیرد و دملهایی كه دارم و به رو افتاده ام اما پیش شمایم. از خالد اطاعت كنید كه آنچه می گوید از زبان من است و به رأی من كار می كند، این نوشته را برای كسان خواندند و نیكی افزود و به رأی وی تسلیم شدند و پذیرفتند و به اطاعت آمدند و به كار سعد رضایت دادند.

زیاد گوید: سعد كسانی را كه به اصابت رأی شهره بودند و آنها را كه به دلیری معروف بودند و دیگر صاحبان فضایل را [برای تشییع و تشجیع] میان سپاه فرستاد، و گفت بروید و با مردم دربارۀ آنچه به هنگام جنگ شایسته شما و سزاوار آنهاست سخن كنید.

هر یك از فرستادگان سخنانی انگیزاننده و امیدوار كننده گفتند.(1)

پارسیان نیز میان خودشان چنین كردند پیمان كردند و به همدیگر دل دادند و به زنجیرها بسته شدند، به هم بستگان سی هزار كس بودند.

شعبی گوید: پارسیان یكصد و بیست هزار كس بودند و سی فیل داشتند كه با هر فیل چهار هزار كس بود.

مسعود بن خراش گوید: صف مشركان بر كنار عتیق بود و صف مسلمانان كنار

ص: 524


1- طبری، ج 5، ص 1704  الی  170 9.

دیوار قدیس، و خندق را پشت سر داشتند، مسلمانان و مشركان میان خندق و عتیق بودند مشركان سی هزار بسته به زنجیر و سی فیل جنگی داشتند و یك فیل كه شاهان بر آن می نشستند و جنگ نمی كرد سعد بگفت تا سورۀ جهاد(1) برای مردم بخوانند.

ابواسحق گوید: به روز قادسیه سعد به كسان پیغام داد كه وقتی تكبیر را شنیدید بند پاپوشهای خود را محكم كنید و چون تكبیر دوم بگفتم آماده شوید، و چون تكبیر سوم گفتم دندانهای خود را به هم فشارید و حمله كنید.

گوید: وقتی قاریان از خواندن سوره جهاد فراغت یافتند سعد تكبیر گفت و آنها كه مجاور وی بودند تكبیر گفتند و كسان پیاپی تكبیر گفتند و به جنبش درآمدند آنگاه تكبیر سوم و دلیران قوم حمله بردند و جنگ آغاز شد.

زیاد گوید: وقتی پس از نخستین درگیریها گروه ها فراهم آمدند فیلداران به آنها حمله بردند و میان گروه ها تفرقه انداختند اسبان بترسیدند و نزدیك بود مردم بجیله نابود شوند كه اسبان آنها و همراهانشان فرار كرده و تنها پیادگان به جای مانده بودند كه سعد به مردم اسد پیغام داد كه از مردم بجیله و همراهانشان دفاع كنند.

طلحة بن خویلد و حمال بن مالك و غالب بن عبدالله و زبیل بن عمرو با گروه های خود به مقابلۀ فیلان آمدند و فیل سواران فیل های خود را پس بردند كه بر هر فیل بیست سوار بود موسی بن طریف گوید: وقتی سعد از قوم بنی اسد كمك خواست طلیحه با آنها سخن كرد و گفت عشیره را دریابید، كه وقتی كسی را نام می برند كه مورد اعتماد باشد، اگر سعد می دانست كه كسی بهتر از شما می تواند این گروه را نجات دهد از آنها كمك می خواست. حمله را آغاز كنید و چون شیران جسور به پارسیان بتازید كه شما را اسد نامیده اند كه كار شیران كنید پس نروید، پیش روید و رو نگردانید، آفرین بر ربیعه چه هنرها خواهند نمود و به كجا رو خواهند كرد. مگر كس به جای آنها تواند رسید، جاهای خود را رها كنید

ص: 525


1- سعد سورۀ «صف» را كه در آن مسلمان ها  امر به ایثار و تلاش و جهاد شده اند اراده كرده است.

خدایتان كمك كند به نام خدای به پارسیان حمله كنید.

مغرور بن سوید و شفیق گویند: بنی اسدیان حمله آ غاز كردند و پیوسته ضربت زدند تا فیل را از مردم بجیله بداشتیم كه پست رفت و طلیحه با یكي از بزرگان پارسی روبرو شد و با وی بجنگید و امانش نداد و خونش بریخت.

زیادگوید: آنگاه اشعث حمله برد و آنها نیز حمله بردند و پارسیان مقابل خویش را عقب راندند چون پارسیان عقب نشینی فیل را در مقابل گروه بنی اسد دیدند آنها را تیرباران كردند و به سالاری ذوالحاجب و جالنوس حمله به مسلمانان آغاز كردند.

آسیای جنگ بر بنی اسد می گشت و فیلان در میمنه و میسره به اسبان حمله بردند و آنان را عقب راندند سواران از پیادگان خواستند كه پیلان را برانند و سعد كس پیش عاصم بن عمرو فرستاد و پیغام داد كه ای گروه بنی تمیم شما را كه شتردار و اسب دار بوده اید چارۀ این فیلان را نمی توانید كرد؟ گفتند: چرا به خدا عاصم گروهی از تیراندازان قوم خویش را با جمعی مردم مجرب بخواند و گفت: ای گروه تیراندازان فیل سواران را با تیر بزنید و شما ای مردم مجرب فیلان را برانید و تنگ آن را ببرید. و به تشجیع آنها برخاست آسیای جنگ بر بنی اسد می گشت و میمنه و میسره به جولان آمده بودند یاران عاصم سوی فیلان رفتند و دم فیلها و دنبالۀ صندوقها را گرفتند و تنگ فیلان را ببریدند كه نعرۀ آنان برخاست و فیلی نماند كه نعره بر نیاورد فیل سوراان كشته شدند و دو سپاه روبرو شد و فشار از طایفۀ اسد برخاست و پارسیان از خویش عقب راندند و جنگ كردند تا آفتاب فرو رفت و جنگ تا پاسی از شب دوام داشت، آنگاه دو سپاه بازگشتند. این روز اول جنگ قادسیه بود كه آن را جنگ ارماث گفتند.(1)

طبری گوید: فتح دمشق یك ماه پیش از قادسیه بود، كه نامه عمر به ابوعبیده رسید كه سپاهیان عراق را كه یاران خالد بوده اند سوی عراق فرستد و از خالد نام نبرده بود. ابوعبید خالد را نگهداشت و سپاه را فرستاد كه دوازده هزار كس بودند

ص: 526


1- طبری، ج 5، ص 1711 الی 1715.

پنج هزار از ربیعه و مضر و هفت هزار كس از مردم یمن و حجاز و سالاری قوم را به هاشم بن عتبة بن ابی وقاص داد، مقدمه دار وی قعقاع بن عمرو بود كه با شتاب از پیش می رفت یكي از دو پهلوی سپاه را به قیس بن هبیرة بن عبد یغوث مرادی سپرده بود، و پهلوی دیگر را به هزهازبن عمرو عجلی داده بود دنباله را به انس بن عباس داده بود قعقاع با شتاب راه سپرد و صبحگاه روز اغواث به قادسیه رسید به یاران خویش گفته بود كه دسته های ده نفری شوند كه جمعشان هزار بود و چون یك دسته ده نفری از دید چشم برون می شد دستۀ دیگر روان می شد.

قعقاع با یارانش كه ده نفر بودند در رسید به كسان سلام كرد و رسیدن سپاه را مژده داد و گفت: ای مردم با قومی به سوی شما آمده ام كه اگر اینجا بودند و شما كشته می شدید از این توفیق بر شما حسد می بردند و علاقه داشتند به جای شما باشند شما نیز چنان كنید كه من می كنم، آنگاه پیش رفت و بانگ برداشت و هماورد خواست عربان سخن ابوبكر را دربارۀ او به زبان آوردند كه گفته بود: سپاهی كه چون قعقاع در میان داشته باشد شكست نمی خورد، و از حضور او آرام خاطر یافتند.

ذوالحاجب به هماوردی قعقاع آمد كه از او پرسید كیستی؟ گفت: بهمن جاذویه هستم قعقاع بانگ برآورد كه ای انتقام ابی عبید و سلیط و كشتگان جسر و با هم بجنگیدند و قعقاع او را بكشت.

سپاه قعقاع دسته دسته می رسید و تا شب در كار آمدن بود و عربان خوشدل شدند، گویی بلیه ای ندیده بودند، جنگ از قتل حاجبی و آمدن دسته های قعقاع آغاز شده بود و عجمان از آمدن آنها شكسته خاطر شدند.

باز قعقاع بانگ زد و هماورد خواست دو تن به مقابلۀ وی آمدند كه یكي پیرزان بود و دیگری بندوان، حارث بن طبیان بن حارث كه از طایفۀ بنی تیم الات بود به قعقاع پیوست قعقاع با پیرزان مقابل شد و ضربتی بزد و سرش را بینداخت، سواران مسلمان سوی پارسیان رفتند و قعقاع بانگ می زد: ای گروه مسلمانان با شمشیر به سراغ آنها روید كه با شمشیر دِرو كنید، عربان همدیگر را دل دادند و حمله بردند و تا شبانگاه جنگ كردند و پارسیان آن روز حادثه دلخواهی نداشتند و مسلمانان بسیار كس از آنها را كشتند.

ص: 527

در این روز پارسیان بر فیل جنگ نكردند كه روز پیش صندوق پیلان شكسته بود و صبحگاهان به ترمیم آن پرداخته بودند و تا روز بعد بر پیلان بالا نرفت.

در همین روز فرستادۀ عمر با چهار اسب و چهار شمشیر بیامد كه اگر جنگی رخ داده سعد آن را میان سخت كوشان تقسیم كند و او حمال بن مالك و ربیل بن عمروبن ربیعه هر دو والبی و طلیحة بن خویلد فقعسی را كه هر سه از بنی اسد بودند با عاصم بن عمر و تمیمی پیش خواند و شمشیرها را به آنها داد و قعقاع بن عمرو و یربوعیان را پیش خواند و اسبان را به آنها داد كه سه تن از بنی يربوع سه چهارم اسبان و سه تن از بنی اسد سه چهارم شمشیرها را گرفتند.

سلیم بن عبدالرحمن سعدی به نقل از پدرش گوید مرحلۀ اول پیكار در همه روزها جنگ و گریز بود و چون قعقاع بیامد گفت: ای مردم چنین كنید كه من می كنم، و بانگ زد و هماورد خواست كه ذوالحاجب به هماوردی آمد قعقاع او را كشت، آنگاه كسان از هر سو بیامدند و جنگ و ضربت زدن آغاز شد، عموزادگان قعقاع ده تن از پیادگان را سوار شتران جل پوش كردند كه برقع به صورت داشتند و به وسیله سواران حفاظت می شدند و بگفت تا شتران را چون فیلان میان دو صف سوی سواران پارسی برانند. به روز اغواث عربان به وسیله شتران چنان كردند كه پارسیان به روز ارماث با فیلان كرده بودند، شتران از چیزی باك نداشتند و اسبان را رم می دادند و سواران مسلمان حمله می بردند كسان دیگر نیز تقلید كردند و روز اغواث پارسیان از شتران بیشر از آن سختی دیدند كه مسلمانان به روز ارماث از فیلان دیده بودند.(1)

زیاد گوید: قعقاع به روز اغواث سی كس را در سی حمله بكشت كه آخر آنها بزرگمهر همدانی بود اعور بن قطیه با شهر برز سیستان مقابل شد و هر یك دیگری را بكشت، جنگ تا نیمه شب دوام داشت و چنان بود كه شب ارماث را آرامش نام دادند و شب اغواث سواد نام گرفت روز اغواث مسلمانان بسیاری از بزرگان پارسیان را كشتند و سواران قلب پارسیان به جولان آمدند كه اگر نبود

ص: 528


1- همان، ص 1716 الی 171 9.

رستم دستگیر شده بود.(1)

ابن مخراق گوید: به روز سوم صبحگاهان مسلمانان و عجمان به جای خویش بودند عرصۀ فیما بین به اندازۀ یك میل [از خون] سرخ می نمود دو هزار كس از مسلمانان كشته و زخمی بود و از عجمان ده هزار كس كشته و زخمی شده بود.

سعد گفت هر كه خواهد شهیدان را غسل دهد و هر كه خواهد همچنان خون آلود به خاكشان كند.

مسلمانان كشته های خود را برگرفتند و پشت صف جای دادند و آنها كه به كار كشتگان می پرداختند بیامدند و آنها را برای خاك كردن بردند و زخمیان را به زنان سپردند حاجب بن زید عهددار شهیدان بود، زنان و كودكان مدت دو روز، روز ارماث و روز اغواث بر تپه های مشرف گور می كندند و دو هزار و پانصد كس از جنگاوران قادسیه را به خاك سپردند.

وقتی آفتاب برآمد قعقاع نگران سواران بود كه پدیدار شدند و تكبیر گفت مسلمانان نیز تكبیر گفتند كه مدد آمد.

در این هنگام سواران مسلمان پیش رفتند و گروه ها به جنبش آمدند و ضربت زدن آغاز شد مدد پیوسته می رسید و هنوز آخرین یاران قعقاع نیامده بودند كه هاشم رسید كه هفتصد كس همراه داشت و چون كار قعقاع را با وی گفتند كه در آن دو روز چه كرده بود او نیز یاران خود را هفتاد هفتاد مرتب كرد و چون آخرین یاران قعقاع بیامدند، هاشم با هفتاد كس بیامد.(2)

زیاد گوید: به روز ارماث وقتی سعد دید كه فیل گروه ها را پراكنده می كند كس پیش ضخم و مسلم و رافع و عشنق و دیگر یاران پارسی آنها كه مسلمان شده بودند فرستاد كه بیامدند و از آنها پرسید: جای حساس فیل كجاست؟ گفتند خرطوم و چشمها كه وقتی آسیب بیند دیگر كاری از فیل ساخته نیست.

سعد كس پیش قعقاع و عاصم هر دو پسر عمرو فرستاد كه كار فیل سپید را

ص: 529


1- همان، ص 1720.
2- همان، ص 1724 و 1725.

بسازند كه با فیل مأنوس بودند و فیل مقابل آنها بود. و كس پیش حمال و ربیل فرستاد كه كار فیل سیاه را بسازند كه مقابل آنها بود.

قعقاع و عاصم دو نیزه كوتاه و نرم برگرفتند و با سواران و پیادگان برفتند و گفتند پیل را در میان گیرید كه آن را گیج كنید خودشان نیز با آنها بودند حمال و ربیل نیز چنین كردند و چون نزدیك پیلان رسیدند آن را در میان گرفتند و هر یك از پیلان به چپ و راست نگریستن گرفت كه می خواست حمله كند قعقاع و عاصم در آن حال كه فیل به اطراف خویش نگران بود نیزه های خویش را در چشمان فیل سپید فرو كردند كه سر خود را پس كشید و سخت بجنبانید و فیلبان را بیفكند و خرطوم بیاویخت كه قعقاع ضربی زد و آن را بیفكند و فیل به پهلو درافتاد و همه فیل سواران را كشتند.

زیاد گوید: شبانگاه رسید و شب نیز جنگ بود جنگ بسیار سخت و دو طرف پایمردی كردند و مساوی درآمدند، و از هر دو سو بانگ و غوغا بود و ان را لیله الهریر نامیدند كه پس از آن در قادسیه هنگام شب جنگ نبود.(1)

زیاد گوید: شب قادسیه صبحگاه لیلة الهریر بود، و از این، روزهای جنگ آن را شب قادسیه نامیده اند كه كسان خسته بودند و همه شب چشم بر هم ننهاده بودند قعقاع میان سپاه به راه افتاد و گفت: سپاهی كه اكنون جنگ اندازد پس از ساعتی ظفر بیند ساعتی پایمردی كنید و حمله ببرید كه ظفر نتیجۀ پایمردی است و سستی مكنید. جمعی از سران سپاه بر اشعث گرد آمدند و سوی رستم حمله بردند و صبحدم با گروهی كه پیش روی وی بودند درآمیختند. كسانی از قبایل به سخن ایستادند و گفتند: مبادا پارسیان از شما كوشاتر باشند و از شما به مرگ بی اعتناتر و در جانبازی بی باكتر، در این كار سبق گیرید و با آنها مقابله كنید گروه های عرب حمله بردند و با پارسیان در آمیختند.

هنگام نیمروز نخستین كسانی كه عقب نشستند هرمزان و پیروزان بودند كه عقب رفتند و باز موضع گرفتند هنگام نیمروز قلب سپاه پارسیان بشكافت و غبار

ص: 530


1- همان، ص 1729و 1731.

بر آنها ریخت و بادی سخت وزیدن گرفت و سایبان رستم از تخت وی كنده شد و در عتیق افتاد و این باد دبور بود و غبار رو به پارسیان داشت. قعقاع و همراهانش به نزدیك تخت رسیدند و تخت را خالی يافتند چون رستم وقتی باد سایبان را كنده بود، از آنجا به پناه استرانی رفته بود كه آن روز باری آورده بودند و همانجا توقف كرده بود و در سایه استر و بار آن بود.

هلال بن علفه باری را كه رستم زیر آن بود. بزد و طناب های آن را برید و یكي از لنگه ها بر رستم افتاد كه هلال او را نمی دید و از حضورش خبر نداشت، مهره های پشت رستم شكست آنگاه هلال ضربتی به او زد كه بوی مشك برخاست و رستم سوی عتیق رفت و خود را در آن افكند هلال به دنبال او جست كه در آب فرو رفته بود و بگرفتش هلال ایستاده بود و پای او را بگرفت و بیرون كشید و با شمشیر به پیش سر او زد تا جان داد، آنگاه جثۀ او را بیاورد و زیر پای استران افكند و روی تخت رفت و بانگ برداشت كه رستم كشته شد شما را به خدای كعبه به سوی من آیید.

كسان به دوری فراهم آمدند چندان كه تخت معلوم نبود و او را نمی دیدند، و بانگ تكبیر برداشتند. در این هنگام قلب سپاه مشركان پراكنده و هزیمت شدند. آنگاه جالنوس بر بند ایستاد و ندا داد كه پارسیان عبور كنند و غبار از میان برخاست آنها كه به هم بسته بودند شتاب كردند و در عتیق ریختند و مسلمانان با نیزه آنها را بزدند و كسی از ایشان جان به در نبرد و جمله سی هزار كس بودند.

ضراربن خطاب درفش كاویان را بگرفت كه سی هزار در عوض آن بگرفت قیمت درفش یك هزار هزار و دویست هزار بود، در نبردگاه نیز ده هزار كس از پارسیان كشته شد به جز آنها كه روزهای پیش كشته شده بودند.

زیاد گوید: وقتی پارسیان از جای برفتند و میان قدیس و عتیق كس از آنها نماند، مابین خندق و عتیق از كشته پوشیده بود سعد به زهره فرمان داد كه پارسیان را تعقیب كند او [زهره] بانگ زد و پیشتازان را بخواند و قعقاع را گفت دنبال آنها رود كه راه پایین گرفته بودند، و شرحبیل را گفت به دنبال آنها رود كه راه بالا را گرفته بودند خالد بن عرفطه را گفت كه ساز و برگ كشتگان را برگیرد و شهیدان را خاك كند.

ص: 531

دو هزار و پانصد تن شهیدان لیله الهریر و روز قادسیه در اطراف قدیس آن سوی عتیق مقابل مشرق مدفون شدند و شهیدان پیش از لیله الهریر بر مشرق دفن شدند آنگاه ساز و برگ و اموال [پارسیان] فراهم آوردند و چندان بود كه هرگز مانند آن فراهم نیامده بود و پس از آن نیز فراهم نیامد.

سعد هلال را پیش خواند و برای وی دعا كرد و گفت: «رفیقت چه شد؟» گفت وی را زیر پای استران افكندم گفت برو او را بیاور هلال رفت و او را آورد سعد گفت برهنه اش كن و هر چه خواستی به تنش واگذار.

هلال ساز و برگ وی را برگرفت و چیزی به تنش نگذاشت.

زهره به سواران گفت: سوی پل روید و سواران به دنبال وی آمدند كه به پارسیان رسیدند كه جالنوس دنبالۀ آنها را حفاظت می كرد، زهره با وی درآویخت و ضربتی در میانه رد و بدل شد كه زهره جالنوس را بكشت و ساز و برگش بگرفت عربان همۀ كسانی كه از خراره تا سلیحین و نجف بودند بكشتند، و شبانگاه باز آمدند و شب را در قادسیه به سر كردند.(1)

پس از آن پارسیان از دیر قره سوی مداین گریختند و آهنگ نهاوند داشتند. طلا و نقره و دیبا و پرند و حریر و سلاح و جامه های كسری و دختران وی را ببردند و جز این هر چه بود به جا نهادند، سعد كسان از مسلمانان به تعقیب آنها فرستاد خالد بن عرفطه هم پیمان بنی امیه را روانه كرد عیاض بن غنم و یاران وی را همراه خالد كرد هاشم بن عتبة بن ابی وقاص را پیشدار سپاه وی كرد، آنگاه برفتند تا به سیاه چال ساباط رسیدند و بیم كردند كمین دشمن آنجا باشد و به تردید افتادند و بیمناك شدند و نخستین كس كه با سپاه خویش به آنجا درآمد هاشم بن عتبه بود و چون گذشت شمشیر خود را برای مسلمانان تكان داد و بدانستند كه چیزی نیست و خالد بن عرفطه آنها را عبور داد.

آنگاه سعد به مسلمانان پیوست و به جلو لا رسیدند كه جماعتی از پارسیان آنجا بودند و جنگ جلولا رخ داد، كه خدا پارسیان را هزیمت كرد و مسلمانان

ص: 532


1- همان، ص 1737 الی 1740.

بیش از آنچه در قادسیه گرفته بودند، غنیمت به دست آوردند، و یكي از دختران كسری و به قولی دختر پسر او به نام منجانه كشته شد.

آنگاه سعد فتحی را كه خدا نصیب مسلمانان كرده بود به عمر نوشت، و عمر نوشت [جواب نوشت] كه به جای خود باش و جز این چیزی مجویید.

پارسیان را تعقیب مكن و برای مسلمانان خانۀ هجرت و منزلگاه جهادی درست كن و شط را میان من و مسلمانان فاصله مكن سعد فرستاد و جایی كه اكنون كوفه است با مسلمانان فرود آمد و محل مسجد كوفه را معین كرد و برای مردم محله ها معین شد.(1)

همراه انس بن جلیس به عمر نوشتند كه گروه هایی از مردم سواد دعوی پیمان دارند و چنانكه دانیم هیچكس جز مردم با نقیا و بسما و مردم الیس پایین به پیمانهای پیش از قادسیه وفا نكرده اند مردم سواد ادعا دارند كه پارسیان مجبورشان كرده اند و فراهمشان آورده اند اما مخالفت ما نكرده اند و به جنگ نیامده اند سعد به وسیلۀ ابوالهیاج اسدی نوشت كه مردم سواد برفته اند و آنها كه به پیمان خویش وفا كرده و بر ضد ما برنخاسته اند پیش ما آمده اند و ترتیباتی كه پیش از ما میان آنها و مسلمانان بوده عمل كرده ایم و می گویند كه مردم سواد سوی مداین رفته اند تكلیف آنها را كه رفته اند و آنها كه دعوی دارند به اجبار آمده اند و گریخته اند و جنگ نكرده اند و آنها را كه پیمان نگهداشته یا تسلیم شده اند تكلیف همه را معین كن كه در سرزمین وسیع افتاده ایم و زمین از مردم خالی شده و شمار ما اندك و آنها كه با ما به صلح آمده اند بسیارند و جلب قلوب آنها مایۀ آبادی و ضعف دشمن است.

عمر جواب چنین نوشت: اما بعد....

هر كس از مردم سواد كه بر پیمان خویش بمانده و بر ضد شما كمك نكرده در پناه شماست و باید جزیه دهد و هر كه دعوی اجبار دارد اما همراه پارسیان سوی شما نیامده و جنگ نكرده اند به جای خویش مانده تصدیقشان نكنید، مگر

ص: 533


1- همان، ص 1753 – 1755.

اینكه بخواهید و اگر نخواستید پیمانشان را لغو كنید و آنها را به امانگاهشان [مرگ] برسانید.

عمر دربارۀ نامه ابوالهیاج نیز چنین نوشت:

اما هر كه بمانده و نرفته و پیمان ندارد، چون اهل پیمان است كه با شما مانده و مخالفت نكرده كشاورزان نیز اگر چنین كرده باشند چنین اند و همه كسانی كه دعوی دارند كه چنین كرده اند و سخنانشان تصدیق شود ذمی بمانند و اگر تكذیب شود پیمانشان لغو شود و هر كه با دشمن كمك كرده و برفته خدا كار وی را با شما گذاشته اگر خواستید دعوتشان كنید كه برای شما در زمینشان كار كنند و در پناه شما باشند و جزیه دهند و اگر نخواستید هر چه را از آنها گرفته اید تقسیم كنید.

وقتی نامۀ عمر به سعد بن مالك و مسلمانان رسید به آنها كه رفته بودند و از سواد دور شده بودند پیشنهاد كردند كه باز گردند و ذمی باشند و جزیه دهند و آنها باز آمدند و همانند آنها كه بر پیمان مانده بودند ذمی شدند ولی خراج آنها سنگین تر بود و آنها را كه دعوی اجبار داشتند و گریخته بودند به صف آنها بردند و پیمان دادند و آنها را كه مانده بودند و نیز كشاورزان را به صف پیمان داران بردند و آنها را كه به اسلام یا جزیه دادن گردن ننهاده بودند مشمول صلح ندانستند و غنیمت مسلمانان شد و با اموالی كه از پیش مصادره شده بود غنیمت كسان شد و باقی سواد مشمول ذمه بود و خراجی كه كسری از آن می گرفته بود گرفتند. خراج كسری از سركسان نسبت به اموال و دارایی آنها بود از جمله چیزها كه خدا غنیمت مسلمانان كرد اموال خاندان كسری بود و كسانی كه با آنها رفته بودند و زن و فرزند و مال كسانی كه به كمك انها جنگیده بودند و اموال آتشكده ها و بیشه ها و مردابها و گذرها و متعلقات خاندان كسری اما تقسیم غنیمتی كه از اموال كسری يا كسانی كه همراهشان رفته بودند میسر نشد كه در همه سواد پراكنده بود.(1)

ص: 534


1- همان، ص 1760 الی 1762.

ابو ملیح هذلی گوید: عتبه، انس بن حجیه را با كمربند مرزبان دشت میشان پیش عمر فرستاد، و عمر بدو گفت: مسلمانان چه طور بودند؟

گفت: دنیا به آنها رو كرده و از بسیاری طلا و نقره در زحمتند و به همین سبب كسان به بصره راغب شدند و رو سوی آن كردند(1)

سلمه گوید: در فتح ابله حضور داشتم و یك دیگ مسین جزو سهم من شد چون نیك نگریستم طلا بود و هشتاد هزار مثقال طلا در آن بود، در این باره به عمر نامه نوشتند كه به جواب نوشت. سلمه به خدا قسم یاد كند كه وقتی دیگ را می گرفته به نظرش مس بوده، اگر قسم یاد كرد به دو تسلیم كنید، و گرنه میان مسلمانان تقسیم شود.(2)

در این سال [پانزدهم هجرت] عمر برای مسلمانان [به ترتیب سابقه در اسلام] مقرری معین كرد و دیوانها ترتیب داد.(3)

ابن عمر گوید وقتی خبر فتح قادسیه و دمشق به عمر رسید كسان را فراهم آورد و گفت: من مردی بازرگان بودم كه خدا عیال مرا به سبب بازرگانیم بی نیاز می داشت شما مرا به كار خود مشغول داشته اید به نظر شما از این مال چه مقدار بر من حلال است، قوم بسیار سخن كردند و علی خاموش بود عمر گفت: علی علیه السلام تو چه می گویی؟ گفت: چندان كه تو را و عیال تو را به طور معمول كفایت كند و از این مال جز آن حق نداری. قوم گفتند: سخن، سخن پسر ابوطالب است.(4)

ص: 535


1- همان، ص 1772.
2- همان، ص 1773.
3- همان، ص 17 94.
4- همان، ص 1797 .

سال شانزدهم هجرت

اشاره

ابوجعفر گوید: در این سال مسلمانان وارد شهر بهر سیر شدند و مداین را گشودند و یزدگرد پسر شهریار از آنجا گریخت.

مهلب گوید: وقتی سعد در بهرسیر اقامت گرفت سپاهیان به هر سو فرستاد كه ما بین فرات كه مردمش پیمان داشتند تا حدود دجله یكسان تاختند و یكصد هزار از كشاورزان را بگرفتند و بداشتند.

سعد به عمر نوشت پس از آنچه مابین قادسیه و بهرسیر رخ داد، به بهرسیر رسیدیم و كس به جنگ ما نیامد، اما سپاهیان فرستادم و كشاورزان را از دهكده ها و بیشه ها فراهم آوردم، رأی خویش را بگو.

عمر نوشت: كشاورزانی كه سوی شما آیند اگر مقیم باشند و بر ضد شما كمك نكرده باشند، همین امان آنهاست و هر كه گریخته باشد و او را گرفته باشید نگهدارید. دهقانان هم به سعد نامه نوشتند و امان خواستند.

چون نامۀ عمر به سعد رسید آنها را آزاد گذاشت و آنها را دعوت كرد كه باز آیند و اسلام بیارند یا جزیه دهند و ذمی شوند و در پناه باشند.

و آنها جزیه دادن در پناه بودن را پذیرفتند و باز آمدند. اما كسانی كه از خاندان خسرو بودند در این شمار نیامدند، در مغرب دجله تا سرزمین عرب همۀ مردم سواد امان یافتند و از تسلط اسلام خوشدل بودند و خراجگزار شدند. مسلمانان دو ماه در بهرسیر ماندند كه با منجیق شهر را می كوفتند و دبا به ها بكار بود و با همه وسایل جنگ می كردند.

انس بن جلیس گوید: هنگامی كه از پس حمله و هزیمت پارسیان را در بهر سیر محاصره كرده بودیم، فرستاده ای پیش ما آمد و گفت: شاه می گوید می خواهید كه صلح كنید كه این سوی دجله و كوهستان ما، از آن ما باشد و آن سوی دجله تا كوهستان شما از آن شما باشد؟ هنوز سیر نشده اید خدا شكمهایتان را سیر نكند. گوید: سعد ندای جنگ داد و حمله آورد با منجنیقها اما هیچ كس از شهر نمودار نشد و كس پیش نیامد مگر یكي كه امان می خواست و امانش دادیم، و گفت: هیچ كس در شهر نیست، مردان از دیوارها بالا رفتند و شهر را گشودیم و چیزی در آنجا نبود و كسی به جا نمانده بود به جز كسانی كه بیرون شهر به

ص: 536

اسارت گرفتیم از آنها پرسیدیم برای چه فرار كرده اند گفتند: شاه كس پیش شما فرستاد و صلح عرضه كرد و شما جواب دادید كه صلحی میان ما و شما نخواهد بود، تا عسل افریدین را با اترج كوثی بخوریم و شاه چون این بشنید گفت: واویلا! فرشتگان به زبان اینان سخن می كنند و از جانب عربان به ما جواب می دهند، اگر چنین نبود، این چیزی نبود كه از دهان این مرد درآید. بس كنیم آنگاه سوی شهر دورتر رفتند.(1)

تصرف مداین پایتخت كسری

سیف گوید: واقعۀ مداین در صفرسال شانزدهم بود.

گوید: وقتی سعد در بهر سیر فرود آمد كه شهرِ نزدیك بود، كشتیی می جست كه مردم را سوی شهر دورتر [پایتخت مداین] عبور دهد اما بدست نیاورد و معلوم داشت كه پارسیان كشتی ها را برده اند، چند روز از صفر را در بهر سیر ماندند و می خواستند عبور كنند، اما سعد به خاطر حفظ مسلمانان مانع اینكار بود. تا چند تن از كافران بیامدند و گداری را به او نشان دادند كه می شد از آن گذشت و به دره رفت. آنگاه سعد ندای عبور داد، و گفت كی پیش می رود تا كنار نهر را حفاظت كند كه وقتی مردم آنجا می رسند، پارسیان مانع خروج آنها نشوند؟

عاصم بن عمرو، كه مردی دلیر بود داوطلب شد و پس از او ششصد كس از مردم دلیر داوطلب شدند و سعد عاصم را سالارشان كرد كه با آن جمع برفت و بر ساحل دجله بایستاد و گفت: كی با من می آید تا كنار نهر را از دشمن حفظ كنیم و از شما حمایت كنیم تا بگذرید. شصت نفر داوطلب شدند.

و چون عجمان آنها را بدیدند گروهی را برای مقابله با جمعی كه سعد پیش فرستاده بود آماده كردند، و به دجله زدند و شناكنان سوی آنها آمدند و عاصم را دیدند كه جزو پیشتازان به كناره نزدیك شده بود. عاصم گفت: نیزه ها نیزه ها را بلند كنید و چشمان آنها را بزنید.

ص: 537


1- همان، ص 1806 – 1807 – 1808 - 180 9.

دو گروه تلاقی كردند و ضربت زدن آغاز شد.

مسلمانان چشم ها را می زدند و پارسیان گریختند و مسلمانان سوی آنها راندند و پارسیان تاب جلوگیری نداشتند و در كناره مسلمانها به پارسیان رسیدند و همه را كشتند.

عمدۀ سپاه مسلمانان از پی روان شدند و پارسیان را به وضعی نامنتظر غافلگیر كردند و به انها حمله كردند و بی تأمل غالب اموالشان به تصرف آوردند.

مسلمانان در صفر سال شانزدهم وارد شهر، و اموال و خزاین خسرو را كه باقیمانده بود سه هزار هزار هزار [سه میلیارد] فراهم آوردۀ شیری و اخلاف وی بود گرفتند.

ابی عثمان نهدی گوید: برفتیم تا به قصر سپید رسیدیم كه جمعی در آنجا حصاری بودند و یكي از آنها سخن كرد و ما دعوتشان كردیم و گفتیم: سه چیز هر یك را می خواهید انتخاب كنید، گفتند: چیست؟

گفتیم یكي اسلام كه اگر اسلام بیارید حقوق و تكالیف شما همانند ما خواهد بود و اگر نمی خواهید جزیه بدهید، و اگر نمی خواهید جنگ می كنیم.

قوم پاسخ دادند میانی را می پذیریم[جزیه].

گوید: سلمان فارسی در آب همراه سعد بود و اسبانشان شناكنان می رفتند. سعد گفت: حسبنا الله ونعم الوكیل به خدا كه خداوند دوست خویش را یاری می دهد و دین خویش را غالب می كند، سلمان بدو گفت: اسلام نوظهور است و دریاها مطیع آن شده چنان كه دشتها به خدایی كه جان سلمان به فرمان اوست از اسلام گروه گروه برون خواهند شد چنانكه گروه گروه وارد آن شدند.(1)

گزارش ابن اثیر در تاریخ كامل، كم و بیش همانند طبری است آنچنان كه گویی وانویس كرده است اما قسمت مداین كمی گویاتر است كه نقل می كنیم در وقایع تصرف مداین پایتخت كسری كمی توضیح اضافی دارد، می گوید:

ایرانیان خود را در مقابل امری واقع شده دیدند كه هرگز آن را تصور

ص: 538


1- همان، ص 1810-1811-1812-1813.

نمی كردند، از شهر بیرون رفته به محل حلوان پناه بردند، زیرا یزدگرد زن و فرزند و تمام افراد خانوادۀ خود را به حلوان كوچ داد، و مهران رازی را به فرماندهی مدافعین مداین منصوب كرده بود. نخیر خان نیز محافظت گنجها را بر عهده داشت ولی هر چه توانست برگزیدۀ اموال سبك را با خود حمل نمودند، همچنین زن و فرزند خویش، ولی هر چه رخت و فرش و ظرف و سیم و زر و گوهر و مصنوعات گرانبها و ظریف و رنگ و روغن و عطر و مواد دیگر در گنجها داشتند[ناچار] به حال خود گذاشتند، همچنین گله های گوسفند و گاو و انواع خوار و بار و ذخایر طعام، در گنجهای خسرو و سه هزار هزار هزار نقد بود (هر هزار هزار یك میلیون است، و مقصود از سه هزار هزار هزار سه میلیارد است) نخستین گروهی كه وارد شهر مداین شد، هنگ عاصم بن عمرو بود، كه هنگ هول انگیز نام داشت، بعدِ او هنگ گنگ از قعقاع بن عمرو بود كه راه پیمودند و كسی را ندیدند تا به محافظان كاخ رسیدند و آنها را دعوت به تسلیم نمودند كه آنها تن به جزیه دادند. اهالی شهر نیز یكي بعد از دیگری این شرط را قبول كردند و به دیار خود بازگشتند. ولی اموال و املاك خسرو و همراهان او از آن شرط مستثنی شدند سعد در كاخ سفید منزل گزید و زهره را به دنبال فراریان تا نهروان فرستاد.(1)

سلمان فارسی در آن هنگام پیشوا و رهنما و داعی اسلام (مستشار و مرید و مرشد) بود او مردم بهرسیر را سه بار دعوت كرد كه مسلمان یا تسلیم شوند. او در دعوت و تبلیغ خود می گفت: من سلمان و از شما هستم اسلام را دین خوبی دیدم و بدان گرویدم، من مسلمانم و شما را برای نجات از مظالم ستمگران و مساوات با مسلمانان دعوت می كنم، او به فارسی دعوت و تبلیغ می كرد، سلمان بر حسب فرمان خلیفۀ وقت پیشوا و داعی و صاحب فكر و مدبر سیاست و جنگ بود.

سعد ایوان مداین را نمازگاه ( مسجد) نمود بدون اینكه اندك تغییری در

ص: 539


1- كامل ابن اثیر، ج 2، ص 328 به اهتمام سادات ناصری.

وضع آن بدهد مجسمه ها و انواع نقوش و تزیینات را به حال خود گذاشت در آن واقعه كه فتح مداین بود هیچ چیز شگفت آورتر از عبور مسلمین و گذشتن از رود دجله نبود)(1)

گوید: وقتی سعد در مداین فرود آمد منزلها را تقسیم كرد و زن و فرزند كسان را بیاورد و در آن خانه ها جای داد كه وسایل داشت و آنها در مداین اقامت داشتند تا از جنگ جلولا و تكریت و موصل كه فراغت یافتند، سوی كوفه رفتند.(2)

سعید گوید: سعد خمس را فراهم كرد و هر چه را كه می خواست عمر از آن شگفتی كند از جامه ها و زیور و شمشیر خسرو و امثال آن بر آن بیفزود با چیزهایی كه دیدن آن برای عربها خوش آیند بود، پس از آنكه از خمس به كسان چیز داد و پس از تقسیم میان كسان و برداشت خمس، فرش بجا ماند كه تقسیم آن میسر نبود به مسلمانان گفت: موافقید كه چهار خمس فرش را به دلخواه واگذاریم و آن را پیش عمر فرستیم كه هر چه خواهد كند زیرا تقسیم آن میسر نیست، و پیش ما اندك می آید و در نظر مردم مدینه جلوه می كند و خداوند دستهای شما را پر كرد [از انواع غنیمت ها] تقسیم این فرش مشكل است و كسی هم تاب خریدن آن را ندارد و رأی من این است كه آن را به خلیفه واگذاریم كه هر چه خواهد كند و همه پذیرفتند و چنان كردند.

فرش شصت ذراع در شصت ذراع یكپارچه به اندازه یك جریب كه در آن راه های مصور و آب نما چون نهرها و لابه لای آن همانند مروارید بود و حاشیه ها چون كشتزارها و سبزه زارها یادآور بهاران. بافت از حریر كه پود آن طلا و نقره و امثال آن داشت.

گوید: چون فرش را در مدینه پیش عمر بردند، خوابی دید و كسان را فراهم كرد و حمد و ثنای پروردگار كرد، و دربارۀ فرش رأی خواست و قصۀ آن را بگفت، بعضی ها گفتند آن را بگیرد [خود بردارد] بعضی دیگر به نظر شخص عمر

ص: 540


1- طبری، ج 5، ص 1823.
2- كامل ابن اثیر، ج 2، به اهتمام سادات ناصری، ص 32 9(نقل كامل با طبری به تقریب یكي است)

واگذاشتند بعضی رأی مشخص نداشتند. علی علیه السلام سكوت عمر را دید برخاست و به او نزدیك شد و گفت: چرا علم خود را جهل می كنی و یقین خود را به مقام شك می بری؟ از دنیا جز آن نداری كه عطا كنی و از پیش برداری يا بپوشی و پاره كنی يا بخوری و ناچیز كنی، اگر آن را بپذیری فردا كسانی به دستاویز آن به ناحق چیزها بگیرند.

عمر گفت: راست گفتی و فرش را در میان كسان تقسیم كرد، یك پارۀ ان به علی علیه السلام رسید كه [در دم] فروخت به بیست هزار و از پاره های دیگر بهتر نبود.(1)

سعد گوید: در صفر سال شانزدهم هاشم بن عقبه با دوازده هزار كس و از جمله سران مهاجر و انصار و بزرگان عرب از مرتد شدگان و غیر مرتد شدگان روان شدند و چهار روزه به جلولا رسیدند و سپاه پارسیان را محاصره كردند.

به هنگام تلاقی پارسیان سخت بجنگیدند، اما خدا بادی به آنها فرستاد كه همه جا را تاریك كرد و چاره ای جز ترك نبردگاه نبود، سواران پارسی در خندق افتادند و به ناچار بر كنار خندق گذرگاه ها فراهم كردند كه اسبان از آن بالاروند و بدینسان حصار خویش را تباه كردند و مسلمانها از ماجرا خبر یافتند و گفتند: بار دیگر سوی آنها رویم و داخل حصار شویم یا جان بدهیم.

و چنان شد كه قعقاع بن عمرو، در جهت حملۀ خویش به مدخل خندق رسید و آنجا را بگرفت و گفت تا منادی ندا دهد كه ای گروه مسلمانان اینك سالار شما در خندق پارسیان است و آنجا را گرفته سوی او روید و پارسیانی كه میان شما و سالارتان هستند مانع دخول شما به خندق نشوند.

قعقاع چنین گفته بود كه مسلمانان را دلگرم كند، آنها نیز حمله بردند و تردید نداشتند كه در خندق است، و در مقابل حملۀ آنها مقاومتی نشد تا به در خندق رسیدند كه قعقاع بن عمر و آنجا را گرفته بود و مشركان از راست و چپ از عرصه های مجاور خندق فراری شدند، و دچار بلیه ای شدند كه برای مسلمانان فراهم كرده بودند مركب های آنها به وسیلۀ خارهایی كه خود برای مسلمان ها

ص: 541


1- طبری، ج 5، ص 1823- 1824-1825.

ریخته بودند لنگ شدند و آنها پیاده گریزان شدند و مسلمانان تعقیبشان كردند و جز معدودی ناچیز از آنها جان به در نبردند، خدا در آن روز یكصد هزار از آنها را بكشت و كشته ها همۀ عرصه را پوشانیده بود، و به همین جهت آن را جلولا گفتند از بس كشته كه دشت را پوشانیده بود كه نمودار جلال جنگ بود.

عبیدالله محفز به نقل از پدرش گوید: من جزو نخستین دستۀ سپاه بودم كه وارد ساباط و سیاهچال آن شدند و جزو نخستین دستۀ سپاه بودم كه از دجله گذشتند و وارد مداین شدند، در آنجا تمثالی به دست من افتاد كه اگر آن را بر مردم بكربن وائل تقسیم می كردند همۀ آنها به نوا می رسیدند كه جواهرنشان بود و آن را تسلیم كردم، اندكی در مداین مانده بودیم كه خبر آمد عجمان در جلولا گروهی بزرگ بر ضد ما فراهم آورده اند و زن و فرزندان خود را به جبال فرستاده و اموال را نگه داشته اند.

سعد عمروبن مالك را سوی آنها فرستاد كه همه سپاه مسلمانان در جنگ جلولا دوازده هزار كس بود، مقدمۀ دار سپاه، قعقاع بن عمرو بود و سران سپاه و یكه سواران آمده بودند وقتی سپاه به بابل مهرود رسید دهقان آنجا با عمرو صلح كرد به اینكه یك جریب از زمین را با درم بپوشاند – فرش كند – و چنین كرد و قعقاع با او صلح كرد و از آنجا برفت تا به جلولا رسید و دید كه پارسیان خندق زده اند و در محوطۀ خندق حصاری شده اند و اموالشان با آنهاست و پیمان كرده و قسم به آتش خورده اند كه فرار نكنند. مسلمانان نزدیك آنان فرود آمدند و از سعد كمك خواستند و سعد دویست سوار دویست سوار پی در پی به كمكشان می فرستاد.

وقتی پارسیان متوجه شدند كه برای مسلمانان كمك می رسد جنگ را آغاز كردند سالار عجمان خرزاد پسر خر هرمز بود جنگ سختی شد كه هرگز مسلمانان نظیر آن را ندیده بودند، تیرها را تمام كردند نیزه ها شكسته شد و به شمشیرها و تبرزین ها متوسل شدند. از آغاز روز تا ظهر چنین بود و چون وقت نماز رسید مردم به اشاره نماز كردند و میان دو نماز بودند كه گروهی از پارسیان عقب نشستند و گروه دیگر جای آنها را گرفتند و گفتند ما خسته ایم و آنها تازه نفس، تأخیر كنیم، قعقاع گفت: ما حمله می بریم این بگفت و حمله برد كه

ص: 542

پارسیان عقب رفتند و تا در خندق توقف نكردند، در این اثنا شب درآمد و پارسیان راه چپ و راست پیش گرفتند و مشركان رو به فرار نهادند.

گوید: من وارد خندق می شوم و به خیمه ای می روم كه لوازم و جامه ها در آن است و فراشی بر كسی كشیده شده آن را پس می زنم زنی است چون غزال به زیبایی خورشید كه او را با جامه هایش گرفتم و جامه ها را تسلیم كردم و دربارۀ آن [زن] چندان كوشیدم تا از آن من شد و از او فرزند آوردم.

حماد بن فلان برجمی گوید: آن روز خارجه بن صلت شتری به دست آورد كه از طلا و نقره و مروارید و یاقوت نشان بود مانند بزغاله و چون آن به زمین جای می گرفت مردی از طلای مرصع بر آن نمودار می شد، [خارجه] شتر و مرد را بیاورد و تسلیم كرد.(1)

درنگ - تامل

از نوشتن بسیاری از مطالب مندرج در تاریخ كه موجب جریحه دار شدن و محرك احساسات می شد خودداری گردید و به آنچه كه تا حدی مقصود ما را از ذكر وقایع روشن خواهد كرد بسنده شد.

شاید در ذهن این سؤال خطور كند كه این گزارش تاریخی از جنگ مسلمانان صدر اسلام و حملۀ به ایران و حوادثی كه در این مسیر رخ داده است چه ربطی با جریان شیعه و پیدایش آن دارد، و این سئوال صحیحی است چرا كه هم خواننده پرسشگر و هم این نویسندۀ كم بضاعت تاكنون به چنین طرحی برخورد نداشته است، لذا نضج گرفتن چنین سؤالی در ذهن طبیعی است، و جواب آن در طرح همین جریان و گزارش از صحنه های برخورد اعراب مسلمان، با اعراب و پارسیان غیر مسلمان نهفته است مسئله را چنین شروع و طرح و توجیه می كنیم: كه اگر متدین بودن و پیروی كردن و مقید بودن به دین هر دینی اعم از اسلام، مسیحیت، یهود و غیره، خانه زادی باشد از همان بدو تولد به وسیلۀ تربیت خانوادگی رفته

ص: 543


1- همان، ص 1828 الی 1831.

رفته در دل راسخ و در گفتار و اعمال و رفتار ظاهر و برجسته می شود، اما اگر چنین نباشد و شخص یعنی هر كس پس از سالها ساخت و ساز با یك روش اخلاقی و رفتاری و اعتقادی كه با آن زیسته و زندگی كرده است، اما در اندیشه و رفتار خود نابسامانی می بیند و درصدد برآید به آن سامان بخشد ناچار به جستجو و نگرش به دیگر اصول و رفتار و اعمال كسان می پردازد، تا راهی مطمئن برای زندگی روحی و ا جتماعی خود بیابد و به آسایش درونی برسد.

حال این پارسیان و عجم های مورد هجوم را در نظر بگیرید اینها سال هاست كه زیر تحكم و فرمان مغان و آن قواعد طبقانی كه به نحو مثال كفاش، سراج، نقاش، بنا، كارگران، مغازه داران و فروشندگان و خلاصه طبقات پایین جامعه حق نداشتند از حوزه كسب و كار خود پا فراتر نهند و به تحصیل علم و صنعت بپردازند و با كوشش به مقامی فراتر دست یابند؛ اینگونه مردم كه چنین می زیسته و فشار زندگی را تحمل می كرده است و راه چاره نیز بر او مسدود بوده امروز نیز این هجوم بی امان و ستیزنده را كه به نام دین بر آنها می شود می بینند، چگونه می توانند این دین را بدون تعمق و تأمل بپذیرند، فرصت لازم است كه با نگرش به رفتار و كردار سران و منسوبین به آن دین و آنها كه متخلق به آداب و دستورات این دین جدید هستند را بسنجند و آمادۀ پذیرش شوند.

لذا نویسنده صفحاتی از تاریخ را از نظر خواننده گذرانید كه او را در جریان سیر فكری و رفتاری دو طرف درگیر در جنگ و حملۀ مسلمانان به ایران و نحوه های گوناگون این حمله ها و قتل و غارتها و كشت و كشتارها و نیز جبهه گیری در این جنگ ها و دفاع ایرانیان و چگونگی رفتاری و كرداری كه نشانگر آشوب ذهنی و بسا بی تفاوتی و درماندگی آنها در برابر حوادثی كه از این جهت پی در پی پیش می آید قرار دهد، به طور طبیعی و به نحو غریزی این غارت زده ها، اسیر داده ها و اینك زیر دست شدۀ این عربهای غالب و غرور یافته؛ این مستمندان دلتنگ از بی لیاقتی سران قوم خود و رنج و ستم كشیده كه سالهای گذشته از دست سالاران و درباریان و موبدان و سردهقانان و آن محدودیت های طبقاتی و صدها تخویف و تحمیلات گوناگون كه امروز با آن روبرو هستند، دنبال یافتن یك طریقه ناجی يك روش انسان محور كه همان شیوۀ خدا محوری است

ص: 544

هستند. اما، نه این روش كه می بینید اینهمه بدبختی و تخویف و ناهمواری و سرافكندگی برای آنها به ارمغان آورده و آنها را بدان دچار كرده است.

چگونه می توان این هجومها و كشتارها و چپاول و غارتها را با كارهای پیامبر مكرم صلی الله علیه و آله مطابقه كرد.

رسول خدا در جنگ خندق كه با آنهمه زحمت روبرو بود هنگامی كه سپاه كافران را باد و بوران در هم كوبید و به هم ریخت و هر دسته ای به سویی گریزان شد می توانست سپاه مدینه را به تعقیب و كشتار و جمع اموال به عنوان غنیمت بفرستد و نكرد، سال هشتم هجری مجهز از مدینه به طرف مكه برای تصرف آن با سپاه حركت كرد و در حدیبیه فرود آمد با اینكه می توانست به طرف مكه رود اما با كشتار و كشته دادن لذا به صلح آن و قرارداد معروف بسنده كرد، و عمر را كه اعتراض داشت، گفت: من كاری كه می كنم به دستور پروردگارم باشد و تخلف نمی كنم. سال بعد كه برای حج با یكصد هزار یا بیشتر به سوی مكه روان شد، نزدیك مكه غدغن فرمود كه هنگام ورود به مكه هیچ كس حق ندارد كسی را بكشد مگر اینكه به سوی او شمشیر كشیده شود.

و سعد بن عباده كه قصد داشت انتقام خود را از دشمنان دیرین خود بگیرد و پیامبر خبردار شد و علی علیه السلام را فرستاد و پرچم را از او گرفت و از خونریزی جلوگیری كرد، و جان و مال مردم مشرك مكه را محفوظ داشت، توجه شود مردم مكه به خصوص سران آن مردم، سال ها پیمبر و پیروانش را در سخت ترین مشقت و زحمت و رنج قرار داده بودند، و حال پیامبر صلی الله علیه و آله می توانست تلافی كند، دین اسلام سالها به مردم مكه ابلاغ شده بود. سیزده سال پیامبر صلی الله علیه و آله به رفتار و گفتار اسلامی با این مردم مشرك در آن شرایط سخت زندگی كرد و اینها ملایمت، رأفت و اخلاق محمدی را كه سلم و سلامت و شیوۀ الهی برگرفته از قرآن است را به نحو مستمر و همه جانبه از پیامبر مشاهده كرده بودند اما اطاعت از فرامین الهی و پیمبرش را نپذیرفته بودند و پیامبر شبانه و مخفیانه كه پیش از این گفته شد از چنگ آنها به مدینه هجرت فرمود، بنابراین حجت بر آنها تمام شده بود و دستور قتل عام و جمع اموال و تصرف خانه ها و زنان و فرزندان آنان امری عادی و مسلم به نظر می رسید و سعد بن عباده نیز بر همین اندیشه می خواست از

ص: 545

مخالفین انتقام گیرد، اما پیامبر مأمور ترویج دین خود و مسلمان كردن همین مشركین است، نه تصرف خانه و خانمان و مال و اعتراض عمر بر پیامبر در حدیبیه بر همین استدلال بود، و علی الظاهر اگر مسئلۀ ترویج دین نبود، می باید این مردم مكه را سخت قلع و قمع و نابود كرد.

در حدیبیه عمر نزد ابوبكر می رود و می گوید این صلحنامه چیست ما مسلمانیم و آنها مشرك چرا با آنها مصالحه می كند، ابوبكر هم پیالۀ او می گوید: او پیغمبر خداست و می داند چه می كند، عمر قانع نمی شود و اعتراض خود را حضور پیامبر تكرار می كند و حضرت می فرماید من دستور الهی را انجام می دهم، یعنی من به ترویج دین حق مأمورم نه كشتار و تصرف اموال و خانه و زن و بچه؟ حال چگونه می توان این كشتارها و قتل های صد هزاری كه برای تصرف اموال و غنیمت زن و بچه همه را حریص كرده است را با روش رسول خدا سازگاری داد برای ریشه یابی اینكه چرا اكثریت قاطع مردم عراق و ایران به مكتب اهل بیت دل بسته شدند و مسئله امامت را از بن دندان پذیرا شدند، نخست روش و رفتار علی علیه السلام و فرزندانش با مردم و جامعه، و نگاه و گفتار و دستورهای آنها در زندگی و مطابقت آنچه در اعمال به جا می آورند با فرامین الهی كه در قرآن و در دسترس همه قرار داشت بود، خاندان نبوت در اثر تنگناهایی كه بنی امیه و بنی عباس برای آنها به وجود آورده بودند، در سرتاسر ایران پراكنده شدند و مردم عملاً با شیوۀ زندگی الهی گونۀ آنها آشنا گردیدند، و در جهت مقابل نیز رفتار و كردار و خوی عربیت جاهلی و برتری جویی و بی احترامی به انسانیت انسانها در مقابل چشمان این مردم غارت زده كه كسان خود را از دست داده و به اسیری آورده شده بودند، سخت خودنمایی می كرد.

ایرانیان از یك سو سران و شاه بیست و یكساله (یزدگرد) بی تجربه خود را می دیدند كه بدون مشورت و نیاندیشیده با سران عرب برخورد می كند و رستم كه بدون رضایت قبلی فرماندهی را پذیرفته.

و از سوی دیگر كشتار و چپاول و غارت و اسیر گرفتن (اعراب مدعی مسلمانی) را می بینند. این فرزندان و زنان مقتولین كه بی كش و پیمان به اسیری گرفته شده اند و به عنوان خمس یك پنجم آنها به مدینه گسیل می گردیدند و آنچه

ص: 546

مثل دیگر غنایم بین سران و سپاهیان پخش می شدند. در ذهن این فروماندگان بی پناه پناه جو از اسلام این مسلمانان چه می فهمیدند.

جز آنها كه شانس می آوردند و سهم خانوادۀ پیمبر صلی الله علیه و آله می شدند و آنگاه رفتار اینان یعنی اهل بیت را با خود (یعنی اسیران تقسیم شده به عنوان غنایم) می دیدند تفاوت ره از كجا بود تا به كجا؟؟ برای نمونه:

اولین برخورد و خانوادۀ پادشاهی ایران در حضور خلیفه وقت عمربن خطاب با نحوۀ تقسیم كردن اسرای ایرانی و خانوادۀ شاهی بود كه امام علی بن ابیطالب علیه السلام به عمر گفتند: اینها از بزرگان و شریفان ایرانی هستند، می خواهید آنها را بین مردم مدینه تقسیم كنید، خانواده شاهی را اجازه دهید خودشان هر كس و هر خانواده را خواهند انتخاب كنند و شما نسبت به سهم آنها محسوب دارید، و بدین پیشنهاد عمل شد و این مزیت برای شاهزادگان حتی دیگر اسیران بسیار مطلوب واقع گردید و بدان عمل شد.

فرش بارگاه كسری

سعد هنگام تقسیم اموال به سپاهیان گفت: این فرش نسبت به غنایم مداین پیش ما اندك است؛ ملاحظه شود اموال غنیمتی آنقدر عظیم است كه این فرش یك جریبی كه تمام آن از تار و پود و نقش همه طلا و جواهر است نسبت به مابقی اشیاء غنیمتی چیزی اندك است.

این اندك را به اضافۀ خمس غنایم به حضور عمر آوردند و عمر همۀ خمس را تقسیم كرد تا به فرش رسید، بزرگان مدینه را گفت دربارۀ این فرش چه رأی می دهید، هر كس چیزی گفت و با یكدیگر همسخن شدند و بعضی گفتند آن را بگیرد (یعنی عمر آن را خود بردارد) بعضی دیگر رأی مشخص نداشتند علی علیه السلام نزدیك عمر شد و گفت: چرا علم خود را جهل می كنی، و یقین خود را به مقام شك می بری، تو از دنیا جز آن نداری كه عطا كنی و از پیش برداری يا بپوشی و پاره كنی، یا بخوری و ناچیز كنی، و دیگری اضافه می كند كه علی علیه السلام گفت: ای عمر اگر آن را بپذیری [یعنی برای خود برداری] فردا كسانی به دست آویز آن به ناحق چیزها گیرند.

ص: 547

دقت در این گفتار همان گونه كه عمر را از تصرف فرش برای خود منصرف كرد دیگران را هم كه به هر نحو انتظار داشتند فرش را تصاحب كنند ناامید ساخت نكتۀ اصلی این است كه حضرت فرمود اگر تو امروز آن را بپذیری موجب می شود كه عمال و كارگزاران و هر كس دستش به پاره تخته ای بند شد، بتواند به این كار عمر كه متصرف چنین فرشی می شد متوسل شود و هر چپاولی را جایز شمارد و هر چه را بخواهد برای شخص خود بردارد و متصرف شود. و دیگر اینكه این فرش دست هر كس افتد چنان امتیازی يابد كه حتی بتواند ادعای پادشاهی كند. عمر سخن حضرت را شنید و دید چاره جز تقسیم و پاره كردن آن ندارد. طبری گوید: یك پاره آن به علی علیه السلام داده شد آن را نگه نداشت و فروخت به بیستهزار، كه از پاره های دیگر بهتر نبود.(1)

به سخن علی علیه السلام توجه شود كه حضرت به عمر نصیحت می كند و می فرماید چرا علم خود را جهل می كنی، یعنی يقین داری و می دانی كه این فرش تو را روا نیست چرا خود را به نادانی میزنی كه فرش را تصاحب كنی تو خود به ناروا بودن اینكار یقین داری و با سؤال ها و جوابها شك ایجاد می كنی.

عمر بدانكه هر چه از دنیا برداری و عطا كنی برای تو خواهد ماند، یا لباسی را بپوشی و پاره كنی كه سلامت و حرمت تو را حفظ كند، یا بخوری و بتوانی زندگی كنی و خوردۀ خود را ناچیز و دفع كنی.

با سخن علی علیه السلام عمر دید هیچ جای سخن باقی نیست. بنابراین نظر اگر فرش را به همین نحو كه هست خود بردارد، وارث خود و هر كه به دستش برسد فخرفروشی خواهد كرد و غرور او را هم كاسۀ شیطان خواهد كرد، این فرش سند پادشاهیست و ممكن است به دست هر كس برسد، در پی این ادعا برآید و تباهی در پیش گیرد لذا جز تقسیم چاره ندید.

نویسنده وقت صرف كرد و نكاتی را از تاریخ یادداشت و از نظر گذراند، شما نیز تأمل كنید و در نظر بگیرید كه در نامه هایی كه بین سعدوقاص و عمر رد و

ص: 548


1- طبری، ج 5، ص 1825.

بدل می شد چه نكته های جالبی توجه را جلب می كند.

سعد در نامه ای به عمر می نویسد، در جنگ، فلان و فلان و فلان از بزرگان عرب شهید شدند و غنیمت آنها از جنگ شهادت بود و آنها از اینها كه مانده اند برتر نیستند، كه اینان هنوز برای مسلمین می كوشند و پیروزی و زمین و غنیمت به دست می آورند. از این غنیمت ها مرتبه دیگر یك نمونه را بخوانید:

سلمه گوید: در فتح ابله حضور داشتم و یك دیگ مسین جزو سهم من شد چون نیك نظر كردم نگریستم كه طلا بود و هشتاد هزار مثقال طلا در آن به كار رفته بود، نمی توانستم آن را مخفی نگهدارم [چون چیز كمی نبود] به اطلاع فرماندهان رسانیدم به عمر نامه نوشتند كه در جواب نوشت: سلمه به خدا قسم یاد كند كه وقتی كه دیك را می گرفته به نظرش مسین بوده، اگر قسم یاد كرد، بدو تسلیم كنید و گرنه میان مسلمانان تقسیم شود، سلمه قسم خورد و آن مقدار طلا را صاحب شد.

خواننده به تدریج متوجه می شود كه اعراب بادیه نشین و در بدر برای محل سكونت و غنایم چه محرك و جاذبه ای قوی در خود داشتند، پس از وفات پیامبر كه به روایت تاریخ(كفر سربرداشت و آشوب شد و هر یك از قبایل به جز ثقیف و قریش همگی يا بعضی از دین بگشتند).(1) و مرتد شدند یعنی از دینی كه سال قبل یا سال پیشین به ملاحظه های قبیله ای و حفظ موقعیت خود اسلام را پذیرفته بودند.

با وفات پیامبر مكرم صلی الله علیه و آله به فكر اینكه دیگر ضرروت ندارد، همه به جاهلیت خود برگشتند و بار دیگر با زور شمشیر، ابوبكر آنها را تسلیم اسلام خود كرد، و تا زمانی كه عمر اینها را بسیج و به سوی ایران روانه كرد كمتر از دو سال فاصله است آیا این مرتدان دوباره مسلمان شده در خور ترویج شایستۀ تعلیم و پیشرفت حقیقی دین اسلام بودند؟ خیلی جای تأمل است این مطلب را در خاطر داشته باشیم و جریان سخن را پی می گیریم.

ص: 549


1- همان، ج 4، ص 136 9.

توجه به این نكتۀ مهم جلب می شود، كه نقل قسمت های مهم و اصلی مطالب از روزی كه عمر سپاه مسلمانان را به سوی ایران آن روز (و عراق و ایران) امروز گسیل داشت، تا جنگ قادسیه كه بیش از دو سال طول كشیده است یعنی از گزارش طبری در جلد 4 صفحات 1587 الی 1652 یعقوبی صفحات 10 – 29و كامل ابن اثیر، ج 2، ترجمه خلیلی به اهتمام سادات ناصری[تاریخ اسلام] صفحات 200 الی 221 بدین جهت است كه آگاهی داده شود كه در هیچ یك از موارد درگیری و كشتارها و تصرف مال و مسكن و خانواده مقتولین سخنی از دعوت به اسلام، معرفی و تبلیغ اسلام و اتمام حجتی به میان نیامده است فقط پس از افزون بر دو سال تاخت و تاز اعراب مسلمان و قلع و قمع در اطراف و حومه های پراكنده گرداگرد مركز ایران از هنگامی كه لشكر رستم فرخزاد روبه روی سپاه اعراب اردو می زند، از آنها می خواهد كسی را بفرستند تا رستم بداند آنها چه می گویند و چه می خواهند و به تقریب در همین اوان هم عمر دستور داده است كه سعد چند نفر از برگزیدگان را انتخاب و جهت دعوت نزد شاه ایران یزدگرد بفرستد و این هر دو انجام می شود، برگردید و گزارش آن كه قبلاً از نظر گذشت را به تكرار بنگرید كه سفیر مسلمانان آن اندازه كه به جنبه های مادی و صوری دعوت توجه دارد اصلاً به تبلیغ و معرفی اسلام و اینكه این چه دینی است و مردم را به چه چیز دعوت می كند و اسلام چیست و ما برای چه جانفشانی و شما را به چه دستورالعملی دعوت می كنیم و چه مزیت هایی برای زندگی امروز و فردای ما و شما دارد، و اگر همه اسلام را پذیرا شوند آسایش و راحت زیستن و رستگاری دنیا و آخرت در دسترس همه قرار می گیرد.

این سفیر توجه ندارد كه برای تبلیغ و ترویج دین الهی به این دربار گسیل شده است نه تحكم و تفاخر و ادعای مسلمانی و پس از چند گفتگوی مختصر چون رستم مهلت می خواهد كه با دیگران در این باره مشورت كند و نامه بنویسد و احیاناً دعوت كند جواب می شنود فقط سه روز، سه روز یا قبول

ص: 550

اسلام یا جزیه یا جنگ.(1)

از این گزارش این نتیجه به دست می آید كه جریان حداكثر دو صف مخالف روبرو هستند و هدف پیروزی يكی بر دیگری است، در هیچ یك از این جنگها دعوت به اسلام مطرح نیست، سپاهی عادی نمی دانست چه می كند، صدای دعوت اسلام به گوش او چگونه رسانده شد؟ حتی يك بار در تمام صفحات تاریخ طبری مسعودی، یعقوبی، ابن اثیر و غیره مردم عادی و سپاهی معمول را اول به اسلام و قبول اجرای فرامین الهی دعوت نكردند و اگر نپذیرفتند آنها را از دم شمشیر بگذرانند.

به این گزارش ها كه اگر تكرار می شود جای معذرت دارد توجه كنید: در زمان ابوبكر خالد با هرمزان مرزبان ایران روبرو شد به او گفت یا اسلام ما را می پذیری يا جزیه می دهی يا با این سپاه روبرویی. ابن هیثم گوید: هرمزان با خالد روبرو شد و گفت: «مردی به مردی» و ضربتی میان خالد و هرمزان رد و بدل شد و خالد بر ا و چیره شد، حامیان هرمز حمله كردند اما خالد هرمز را از پای درآورد.

شعبی گوید: كلاههای پارسیان به نسبت اعتباری كه داشتند گرانقدر بود هر كس مقامش والا بود كلاهش یكصد هزار درهم می ارزید، و كلاه هرمز یكصد هزار درم نقره و جواهر نشان داشت كه ابوبكر آن را به خالد داد.(2)

جاپان سركردۀ عجمی ها در الیس مقابل خالد فرود آمد، خالد عبدالاسود و ابجر را بر دو پهلوی سپاه نهاد جنگ سختی افتاد، خالد گفت خدایا نذر می كنم كه اگر به آنها دست یافتم چندان از آنها بكشم كه خونهایشان را در رودشان روان كنم، چون غالب شد خالد گفت تا منادی میان مردم(سپاه) ندا دهد: اسیر بگیرید، اسیر بگیرید، هیچ كس را نكشید مگر مقاومت كند، سواران گروه گروه اسیر می آوردند، و خالد كسانی را معین كرده بود گردنشان را در رود می زدند و یك روز و یك شب چنین كردند و فردا و پس فردا در تعقیب آنها بودند تا به نهرین

ص: 551


1- همان، ج 5، ص 16 90 الی 16 93.
2- همان، ج 4، ص 1486.

رسیدند و از هر سوی الیس همین مقدار پیش رفتند و گردن همه را زدند ... بعد از مقداری نقل قصه راجع به خون و زمین مغیره گوید: بر رود آسیاها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود قوت سپاه را كه هجده هزار كس یا بیشتر بودند (یعنی گندم ها را) آرد كردند. (1)

مغیره گوید: خالد از الیس به شهر امغیشیا رفت كه مردم آن رفته بودند شهر را گذاشته و فرار كرده بودند، خالد دستور داد امغیشیا را با همۀ توابع آن ویران كردند، و چندان غنیمت به دست آوردند كه هرگز مانند آن به دست نیامده بود. (2)

مثنی خود را به پل رسانید و راه فرار پارسیان را بست، می نویسد (كشتند و بی جان كردند، چنانكه در هیچ یك از جنگ های عرب و عجم این چنین استخوان نماند.)(3)

در جنگ بویب پس از غلبه در میدان مثنی دستور تاراج می دهد و مهاجمان دهكده های اطراف و در دسترس را تاراج و قتل عام می كنند، و تا اینجا بر همۀ سواد تا دجله تسلط می یابند.(4)

مثنی از روز بازار خنافس آگاه می شود و به ناگاه به بازار حمله می آرد و محافظان را قتل عام و بازار را غارت می كنند و چیزی باقی نمی گذارند.

باز خبرچینی مثنی را از بازار بغداد خبر می دهد و مثنی غافلگیرانه به بازار بغداد حمله و آن را غارت می كند در این بازار چنان كالا و طلا موجود است كه مثنی به عاملان خود دستور می دهد فقط طلا و نقره آنقدر كه بتوانید با خود در حالت سوار حمله كنید بگیرید. صبحگاهان به بازار حمله كردند و شمشیر در كسان نهادند و هر چه می خواستند برگرفتند.(5)

سعد [وقاص] دسته ای سی نفره را فرستاد كه شبانه به اطراف حیره هجوم

ص: 552


1- طبری، ج 4، ص 14 92 و 14 93.
2- همان، ص 14 95.
3- همان، ص 1616؛ كامل ابن اثیر، ج 2، ص 204.
4- طبری، ج4، ص1620.
5- همان، ص 1623الی 1626.

برند، اینان در بین راه سر و صداهایی شنیدند، مخفی می شوند، خواهر شاهزاده ای را به عروسی به خانۀ صنین می بردند.

سواران محافظ این عروسی رد می شوند، پس از اطمینان از فاصله آنها با عروس و همراهان، بكیر سركردۀ مسلمانها از كمین به شیرزاد برادر عروس حمله می برد و او را می كشد و سواران همراهش به بار و بنه حمله می كنند و قافلۀ عروس را با بار و بنه با دختر آزادبه، عروس، و با سیصد زن از بزرگان همراه عروس و یكصد زن خدمه با چندان چیز كه كسی قیمت آن را ندانست در عذیب حجانات پیش سعد آوردند و سپاهیان سعد از كثرت غنیمت تكبیر گفتند.(1)

این واقعۀ راهزنی بیش از یكسال پیش از جنگ قادسیه و بیش از ارسال رسول نزد یزدگرد و رستم است و هیچ گونه ابلاغ دین اسلام صورت نگرفته است.

عاصم بن عمر و میان تك سواران برای تشجیع سخن كرد و گفت: این دیاریست كه خدا مردم آن را به شما حلال كرده و سه سال است كه شما از آن بهره می گیرید، كه آنها از شما نمی گیرند.

شما برترید و خدا با شماست اگر پایمردی كنید و چنانكه باید ضربت بزنید، اموال و زنان و فرزندان و دیارشان از شماست، اگر سستی كنید و فرومانید یكي از شما را باقی نگذازند، خدا را خدا را جنگ های پیشین را با آن نعمت ها كه خدا به شما داد به یاد آرید، مگر نمی بینید كه سرزمین شما بیابان لم یزرع است نه جنگل هست و نه كوه كه بدان پناه برید [نعمت در این سرزمین است به هر قیمت آن را تصاحب، صاحبانش را قلع و قمع و از مواهب آن بهره گیرید.](2)

این سخن همان سخن سعد وقاص است كه در سخنرانی خود گفت: (این میراث شماست و وعدۀ پروردگار شما كه آن را سه سال است به شما روا كرده است و تاكنون از آن می خورید و می گیرید و مردمش را می كشید، باج می گیرید و اسیرشان می كنید و این به سبب جنگاوران شماست.(3)

ص: 553


1- همان، ص 1646 و 1647؛ یعقوبی،ج 2، ص 46.
2- طبری، ج 5، ص 1707.
3- همان

جنگ قادسیه در محرم سال چهاردهم هجری قمری رخ داد، (مسعودی می نویسد: در این جنگ درفش كاویان كه از پوست پلنگ مرصع به یاقوت و مروارید و انواع جواهر بود، ضراربن خطاب آن را از ایرانیان گرفت، قیمت آن درفش دو هزار هزار و دویست دینار بود، ضرار در مقابل آن سی هزار دینار گرفت.

در این روز در اطراف درفش كاویان به جز آنها كه گفتیم بهم بسته بودند، ده هزار كس كشته شد.(1)

دعوت به اسلام بود یا جنگ عرب و عجم

ضرروت ایجاب می كرد كه ما حداقل گزارشی از برخورد اعراب و مسلمانان زمان ابی بكر و عمر را در طی جنگ هایی كه در ایران آن روز، و عراق و ایران امروز رخ داده است را از نظر بگذرانیم، و این گزارش سبب شد كه صفحاتی نسبتا در خور صرف بیان چگونگی این جنگها شود.

از این گزارش جنگ و تكرار ذكر ماوقع قصد ما این است كه می خواهیم خواننده را در متن وقایع تاریخ قرار دهیم كه در یاد او بماند و بتواند خود ماوقع را نیك دریابد و نتیجه گیری كند، می خواهیم از این گزارشها این نتیجه را بگیریم كه جریان اصلی در دو صف مخالف هدف اصلی پیروزی يكی بر دیگری است، در هیچ یك از این جنگها، دعوت به فرامین و دستورات الهی اسلام مطرح نیست.

دعوت به اسلام یك مرتبه در حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله است كه به خسرو پرویز پادشاه وقت ایران نامه نوشتند و او را به اسلام دعوت كردند و آن جسور مغرور بدون تحقیق و تأمل نامه را پاره كرد، و بعد از وفات حضرت چون ابوبكر به خلافت رسید و خالد را مأمور هجوم به ایران كرد، پس از چندی كه خالد در اطراف ایران به تاخت و تاز و قتل و غارت پرداخت، و رعب و وحشت ایجاد كرد.

ص: 554


1- مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 676.

آنگاه كه با هرمزان مرزدار ایران روبرو شد و هرمزان پرسید این كارها برای چیست، خالد گفت: یا اسلام را بپذیرد، یا جزیه دهید، یا سر و كار شما با سپاه من است، كار به جنگ كشید و هرمزان به خالد گفت: من و تو با هم مبارزه می كنیم برنده پیروز جنگ است و در این مبارزه هرمزان به قتل رسید.

پس از این و بعد از دو سال و اندی در خلافت عمر كه مثنی نخست، و سعد وقاص در پی او، بی امان تاختند و كشتند و غنیمت گرفتند و دست و بال ایرانیان را زدند و رعب و وحشت ایجاد كردند، و سران ایران كه در خود اختلافهای شدید داشتند و از كشور و مردم بازمانده بودند، ناچار اختلاف خود را كنار نهادند و یزدگرد بیست و یكسالۀ بی تجربه را كه در گوشه ای زندگی می كرد اما از خاندان شاهی بود به پادشاهی برگزیدند و او رستم را كه به فرماندهی لشكر رغبت نداشت وادار به قبول فرماندهی كرد، در این هنگام بود كه رستم فرستاد نزد سعد و از او خواست كه یك نماینده بفرستد و معلوم كند این جنگ برای چیست؟

در این هنگام از یك طرف ایرانیان ناتوان و مرعوب شده بودند و از طرف دیگر به وسیله غنیمت های وافر و اسیران فراوان، قوت و نیرو نصیب سپاه عرب گردیده بود و اعراب دیگر را نیز تشویق و ترغیب می كرد كه در این جنگ های پر منفعت شركت كنند. و نیروی معتنابهی برای مسلمانها فراهم شده بود و یورش نهایی را در پیش داشتند، در این موقع بود كه رستم از سعد نماینده خواست تا بداند این جنگ برای چیست و ربعی فرستاده شد و او به رستم گفت یا باید اسلام را بپذیرید، یا جزیه دهید، یا جنگ رستم می گوید مهلت دهید كه ما نامه بنویسیم و با بزرگان خود مشورت كنیم و ربعی می گوید: سه روز فقط سه روز مهلت داری و باز می گردد.

در همین اوان هم به دستور عمر، سعد وقاص فرماندۀ سپاه مسلمانان مغیره را به همراهی چند نفر دیگر به دربار یزدگرد می فرستد و شاه را دعوت به اسلام یا جزیه یا جنگ می كند.

تكرار و یادآوری اگر اشارۀ تازه ای هم در آن وجود داشته باشد برای روشن شدن هر مسئله ای مفید و گاه ضروری است گوشه ای از ماوقع را از كامل ابن اثیر

ص: 555

می خوانیم.

[عمر به مثنی نوشت كه از میان ایرانیان (عجم غیر عرب و همچنین اتباع ایران كه نبط نامیده می شدند) خارج شود، و در پیرامون رودها، نزدیك مرزهای عرب و عجم در حال تاخت و تاز و غارت و شبیخون پراكنده و دسته دسته نبرد كنند و نیز دو قبیلۀ ربیعه و مضر را خواه ناخواه به رضا یا اكراه با خود همراه كنند و دلیران آن دو قبیله را برگزیده به جنگ با ایرانیان وادار نمایند كه ملت عرب را به جنگ ملت عجم تشجیع كند.

مردم (مسلمین) در حل و شراف تا محل قضی نزدیك بصره و در سلمان (كه هنور هم به همین نام معروف است) اقامت نمودند تا بعضی بعض دیگر را یاری كنند (نزدیك هم باشند تا به هم مدد برسانند) این وقایع در تاریخ ذیقعده سنۀ سیزدۀ هجری بود)(1)

با تعمق باید توجه داشت كه بومیان از یك سو پیش از اعلان جنگ و دعوت به اسلام مورد قتل و غارت اعراب مسلمان قرار می گرفتند، و از سوی دیگر در چنگال یاران رستم و امثال آنها گرفتار بودند و اموال و فرزندانشان مورد تجاوز و غارت بودند.

موضوع مردم حیره سزاوار تأمل است از ترس غارت و تجاوز مسلمانان با آنها كنار آمده اند و همكاری می كنند، و از سوی دیگر رستم از آنها بازخواست و تهدیدشان می كند گفتگوی رستم با ابن بقیله را اگر به آنها توجه نكرده اید دوباره مرور و مورد دقت قرار دهید.

بحث اساسی در این است كه از هنگامی كه عمر سپاه را به سالاری مثنی بن حارثه و همراهی مرتدان باز مسلمان شده به ایران روانه كرد این گسیل شدگان گرسنه و تشنۀ نعمت و ثروت و خانه و ملك تا اینجا كه از نظر خواننده گذشت، اعمال این سربازان به اصطلاح مسلمان چه نشانه ای از حقیقت اسلامی و مسلمانی كه از زمان شخص پیامبر، و بعد در دورانهای ائمه معصومین و تا امروز از آنها

ص: 556


1- كامل ابن اثیر، ج 2، به اهتمام دكتر سادات ناصری، ص 211 و 212.

گفتگو می شود یعنی خداپرستی عدالت محوری، به شیوه رسول خدا و اعتقاد به جزا و بازپرسی وجود دارد؟؟ هیچ! كجای این كشورگشایی ها و كشت و كشتارها و غارت و چپاولها یك كلمه از اسلام و معنویت و حقیقت اسلام به میان آمد تا اینكه مغیره بعد از دو سال اندی رفت به بارگاه رستم و آنجا هم از دانه های خوراكی كه در ایران به دست آمده است و آنها خورده اند و دیگر نمی توانند بدون آنها زندگی كنند(1) بحث می كند نه از یكتاپرستی و عدالت محوری كه قرآن به ما می آموزد.

طبری در صفحه های بعد به روایتی دیگر این ملاقات را چنین گزارش می كند، و این به مسلمانی نزدیك تر است: گوید: رستم به مغیره گفت می دانیم كه مستمندی شما عربان را به این كار واداشته برگردید كه ما را از آبادانی دیارمان و مقابله با دشمنان بازداشته اید، ما شتران را گندم و خرما بار می كنیم و برای شما می فرستیم و جامه به شما می دهیم، از دیار ما بروید كه خدایتان به سلامت دارد.

مغیره گفت: چنانكه گفتی مستمند بودیم و بدتر از این، مرفه ترین ما آن كس بود كه پسر عموی خود را می كشت و مال او را می گرفت و می خورد، ما مردار و خون و استخوان می خوردیم تا خدا پیغمبری فرستاد كه ما را سوی خدا و دین می خواند، به ما گفت كه هر كسی بر دین وی بمیرد به بهشت می رود و هر كه بماند به ملك می رسد و بر مخالف غلبه می یابد ما تو را دعوت می كنیم كه به خدا و پیغمبر او ایمان آوری و اگر چنین كنی دیارت از آن توست و باید زكات و خمس بدهی و اگرنپذیری باید جزیه دهی و گر نه با تو می جنگیم.(2)

غرض از نقل این گزارشها، جنگها و ستیز ها این قتل و غارتها این دو مطلب به ظاهر خلاصه است.

یك: چرا ایرانیان سرانجام اسلام را از جان و دل پذیرفتند.

دو: چرا سر در اطاعت (از اهل بیت) علی علیه السلام و فرزندان: نهادند. چرا؟

ص: 557


1- طبری، ج 5، ص 1699.
2- همان، ص 1749و 1750.

چرا؟ چاره نداریم جز این كه جواب خود را از لابه لای همین اسناد تاریخ پیدا كنیم؛ حقیقت ها همانند خورشید از لابه لای ابرهای جانب دارانه نویسندگان تاریخ خودنمایی می كند.

برای خوانندۀ جستجوگر فهیم توضیح و تفسیر زیاد لازم نیست و از این گزارشهای تاریخ خود متوجه می شود كه عدالت اسلامی می طلبد كه دعوت به اسلام در صدر باشد، و داعی معارف اسلام را به نحو قابل قبول و شیوۀ شایسته با آیین محمدی صلی الله علیه و آله به مردم معرفی كند، و با صرف حوصله، از مدعوین بخواهد كه نیكو بنگرند و اسلام و دستورهای آن را با صمیم قلب و از بن دندان، پذیرا شوند، كاری كه سلمان فارسی در فتح مداین با مردم مداین در میان گذاشت و مردم را به اسلام دعوت كرد.

(سلمان فارسی در فتح مداین داعی اسلام شد و مردم را سه بار دعوت كرد كه مسلمان یا تسلیم شوند او در دعوت و تبلیغ خود می گفت: من سلمانم و از شما هستم، اسلام را دین خوبی دیدم و بدان گرویدم من سلمان و مسلمانم و شما را برای نجات از مظالم ستمگران و مساوات با مسلمانان دعوت می كنم او به فارسی دعوت و تبلیغ می كرد، او بر حسب فرمان خلیفه داعی اسلام و صاحب فكر و مدیر بود)(1)

سپاهیان خسرو مداین را ترك كرده بودند، لذا با دعوت سلمان به مسلمانی انبوهی پذیرای اسلام شدند، مداین در تصرف سعد قرار گرفت و ثروت بیكران پادشاهی به دست اوافتاد كه شرح آن گذشت.

شیوه ای كه سلمان فارسی در فتح مداین پیش گرفت بذر شیعه و روش شیعه و اسلامی كه شیعه معر فی و تعلیم می داد و به آن عمل می كرد را در دلها جای داد. گفته اند در هر منطقه ای كه یكي از اصحاب علی علیه السلام ساكن و نافذ بود در عمل و روش و رفتار و گفتار آنان مردم را به سوی خود جلب می كرد و پایه و مایۀ پیروی از امامت و رهبری علی علیه السلام پی ریزی می شد. در ربذه كه تبعیدگاه

ص: 558


1- تاریخ كامل ابن اثیر، ج 2، به اهتمام سادات ناصری،چاپ علمی، ص 329.

ابوذر غفاری بود، همین جبل عامل لبنان امروز و مداین كه حكومت آن را سلمان اداره می نمود و با حصیربافی ارتزاق می كرد و چیزی از بیت المال برای خود برنمی داشت و نیز كوفه كه عمار یاسر مدتی حاكم آنجا بود و بعض سران كوفه رفتند نزد عمر و سعایت كردند و گفتند عمار یاسر سیاست و حكومت نمی داند، و عمر او را عزل كرد،اما رفتار او مردم خداجو را متوجه شیوۀ عدالت محور او كرد و پیروی از روش عمار كه روش سرور او بود را برگزیدند.

این گزارشها، درد دلهای ملت شیعه می باشد كه از زبان انصاف اهل تسنن می شنوید و می خوانید، البته نه آنهایی كه از همۀ صفات انسانی و وجدانی الهی تهی هستند و می خواهند جامعۀ اسلامی را به سوی يك ارتجاع مشمول آیۀ شریفه «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ»(1) یعنی همان شیوه هایی كه قبل از اسلام در میان قبایل مشرك بت پرست و طوایف امثال ابوسفیان ها جاری و رایج بود سوق دهند؛

این یادداشت ها سرگذشت رفتار عاملان خلیفۀ اول و دوم در فتوحاتی است كه به نام اسلام در شهرها و قصبه ها و دهكده ها و راه ها به انجام رسانده اند این سلطه و غلبۀ عربی بر عجمی به نام دین كه حقیقت اسلام را مكتوم نگهداشته بود پیوسته در ایران رو به ضعف نهاد و آن حقیقت كه در مكتب اهل بیت آشكار بود و در دل ایرانیان فهیم و مسلمان ریشه گیر شده بود، دایم سیر تكامل و رشد خود را می پیمود و در هر فرصت خود را به نحوی آشكار می كرد.

شاید هنوز به خاطرخواننده خطوركند كه چه ارتباطی بین جنگ های مسلمانان و حمله های آنها بر كشور پارسیان (عراق و ایران امروز) و گبران كافر و مثلاً موضوع غدیرخم و مسئلۀ امامت و ولایت و شیعه وجود دارد، لطفاً حوصله به خرج دهید و دقت كنید در گزارش از آن جنگها و اتفاق هایی كه به وقوع پیوسته است در جریان ورود اعراب مسلمان آن روز به این كشور پهناور و اتفاق های پی در پی كه سروكار با زندگی روزمرۀ مردم داشته است، و برداشت هایی كه در ذهن

ص: 559


1- سورۀ آل عمران، آیۀ 144.

مردم مغلوب و كوفته شده به جای مانده و قضاوت ها و رفتار و انتخاب هایی كه در زمان های بعد و پی در پی و در عین حال طولانی مدت به وقوع می پیوسته است.

در صفحات قبل از نظر خواننده گذشت كه راه فرار را بر آنها می بستند، تا قتل عام كنند و شهرها و اموال بی صاحب به دست آنها افتد.

هجوم بود و غارت در مراحل و سالهای اول مردم عادی ایران حتی سپاهیان فرصت و دسترسی به دین اسلام را نداشتند، حتی ممكن است نام اسلام را هم نشنیده بودند بلكه به نام عرب و عجم اجاق جنگ را روشن نگاه می داشتند.

این اشاره های مختصر و بسته را ساده نگیرید، چرا كه همین جریانها بود كه بعد ایرانیهای فهیم شیوه های عدالت محور الهی و قرآنی ائمه و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را انتخاب و روی آنها سرمایه گذاری و جانفشانی كردند و با توجه به عمق گفتار و رفتار علی علیه السلام و فرزندانش راه آنها را برای پیشوایی برای خود انتخاب كردند.

آن اسیران كه كشتار اقوام خود را دیده اند، و اینك خدمتكار این قاتلان پدر و برادر و شوهران خود هستند و اعمال آنها را می بینند و در همین حال سخنان و رفتار آل محمد صلی الله علیه و آله را هم می بینند و می شنوند عدالت و رفتار و گفتار علی علیه السلام را كه در نهج البلاغه بعداً گردآوری شد و رفتار و حسن خلق و شیوه های انسانی حسن علیه السلام را می بینند، كردار حسین علیه السلام و مناجات این جگرگوشۀ پیمبر و زهرا علیهاالسلام را در عرفه و شهادت او را در كربلا و نیایشهای امام سجاد علیه السلام را كه در صحیفۀ سجادیه ضبط شده است و عبودیت این خاندان را به درگاه الهی و رفتار اینها را با بندگان خدا با مردم و زیردستان خود می بینند و رفتار دیگر سران و سركردگان را نیز مشاهده می كنند همه را در ترازوی خرد و انصاف می سنجند قضاوت واقعی این ناظران جریانهای آن روزها در كشاكش وجدان؛ حقانیت اسلام است و سزاوار رهبری بی تردید بودن علی علیه السلام و فرزندانش و سر نهادن در اطاعت فرمایش پیامبر مكرم كه فرمود:

«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ الله وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»

به وضوح می بینید كه آن جوی خون راه انداختنها و آسیاها را با آن به گردش

ص: 560

درآوردن با عدالتی كه قرآن معرفی می كند و منادی آن ائمه هدی و مجری آن می باشند فاصله ای از جهنم تا بهشت دارد؛ ببین تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟!...

ممكن است گفته شود چرا فقط به نقاط ضعف اشاره شده است جواب این است كه اسلام نقطه ضعف ندارد و مسلمانها نیز نباید داشته باشند و چون جهات ضعف غلبه پیدا كرد و قتل و غارت جای دعوت به اخوت و برادری و مساوات را گرفت این را نباید به اسلام نسبت داد، این عربهای بیابانگرد دور از تربیت اسلامی و گریزان از مكتب قرآن و اهل بیت اسلام: بودند و هستند كه تا امروز به نام تكفیری اینجا و آنجا كوركورانه خود را و دیگران را به دست نابودی می سپارند و به نام اسلام حقیقت اسلام كه برادری و اخوت و نیكو زیستن و عدالت محور بودن است را در بوتۀ اجمال نگاه می دارند.

علی علیه السلام در امر حكومت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و پیش از خلافت ظاهری خود، دخالت نمی كرد، مگر در جایی كه مجبور می شد یا حضور می یافت و می دید حكمی خلاف اسلام در حال اجراست كه جلوی آن را می گرفت و این به خصوص دوران عمر بسیار اتفاق افتاده است و همین موقعیت ها بوده است كه عمر گفته است لولا علی لهلك عمر

در زمان خلافت عمر نیز مختلف نوشته و گفته اند قاضی بود و هرگاه عمر از مدینه خارج می شد علی را جانشین خود در مدینه می كرد و خلاف آن را نیز نوشته اند اما علی علیه السلام بیشتر به كار زراعت و شخصی می پرداخت تا آن حد كه یك روز عمر از ابن عباس می پرسد او چه می كند و منظورش علی علیه السلام بود ابن عباس گمان كرد برادرش عبیداله را می گوید گفت مشغول فلان كار است عمر متوجه شد كه ابن عباس اشتباه گرفت، گفت علی را می گویم، گفت دیدم نخلستان را آب می داد و قرآن قرائت می كرد عمر گفت: دربارۀ حقش می گویم كه فكر می كند ما حق او را برده ایم ابن عباس گفت آری چنین یقین دارد.

در یكي از جنگها كه به جنگ پل معروف است و اعراب مسلمان كاری از پیش نبردند و ابو عبیده فرماندۀ سپاه كشته شده بود، عمر مردم را برای مشورت حاضر كرد و از آنها خواست نظر خود را دربارۀ پیشرفت و غلبه بر دشمن ابراز

ص: 561

دارند بزرگان مدینه هر كس چیزی بگفت تا به عثمان رسید، عثمان گفت: خود نرو، و سپاه بفرست و هر سپاه را با سپاه بعد تقویت كن و مردی را به فرماندهی بفرست كه در كار جنگ و تدبیر آن تجربه و بصیرت داشته باشد عمر گفت: مثلاً كی؟ عثمان گفت: علی بن ابیطالب عمر گفت: او را ببین و گفت و گو كن ببین به این كار راغب است و حاضر می شود یا نه. عثمان رفت نزد علی علیه السلام و با او گفتگو كرد و علی علیه السلام آن را خوش نداشت و نپذیرفت، عثمان خبر را به عمر رسانید و او برای يافتن دیگر كس به مشورت پرداخت.(1) از خوارزمی الموفق در مناقب می خوانیم:

«با دوازده واسطۀ مورد وثوق قال لما كان فی ولایة عمر، اتی به إمرأةٍ حامل، فسألها عمر، فاعترفت بالفجور، فأمر بها عمر ان ترجم، فلقیها علی بن ابیطالب علیه السلام فقال: ما بال هذه؟ فقالوا: امر بها امیرالمؤمنین، ان ترجم، فردها علی علیه السلام ، فقال: امرت بها ان ترجم؟ فقال: نعم، اعترفت عندی بالفجور، فقال: هذا سلطانك علیها فما سلطانك علی ما فی بطنها؟ قال علی علیه السلام فلعلك انتهرتها او اخفیتها؟ فقال: قد كان ذلك، قال أ وماسمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: لاحد علی معترف بعد بلاء انه من قیدت او حبست او تهددت فلا اقرار له، فخلی عمر سبیلها ثم قال: عجزت النساء ان تلدن مثل علی بن ابیطالب، لولا علی لهلك عمر».(2)

گوید: در زمان حكومت عمر زنی حامله آوردند عمر از او سؤال كرد و آن زن اعتراف به فجور [زنا] كرد عمر امر كرد او را سنگسار كنند در بین راه كه آن زن را برای اجرای حكم می بردند علی علیه السلام به آنها برخورد و سئوال كرد بلیه این زن چیست گفتند عمر امر به رجم او كرده است، علی علیه السلام آن زن را بازگردانید نزد عمر وگفت: امر كرده ای كه او را سنگسار كنند، عمرگفت بلی چون نزد من اعتراف

ص: 562


1- مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 6 96 و 697 .
2- مناقب خوارزمی، ص 81، فضیلت 65.

به فجور كرد علی علیه السلام گفت این حكم تو بر این زن است حكم تو بر آن طفلی كه در رحم اوست چه خواهد بود؟ آن طفل را خواهی كشت یا خفه اش خواهی كرد عمرگفت چنین خواهد شد علی علیه السلام گفت: نشنیدی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله می گوید: حد جاری نمی شود بر معترف، كه در بلا باشد، كسی كه در گرفتاری است كسی كه در بند است كسی كه مورد تهدید است، اقرار در این مورد بی اعتبار است.

عمر دستی بر سبیل و نفس راحتی كشید و گفت: همۀ زنان عالم عاجزند از این كه مثل علی بن ابیطالب را بزایند اگر علی نبود عمر هلاك شده بود: لولا علی لهلك عمر.(1) از اینجا بود كه عمر دستور داده بود: با حضور علی در مسجد هیچ كس حق رأی و فتوا ندارد.(2)

روزی عمر در مجلس قضاوت نشسته بود، زنی را كسانش نزد وی آوردند، تا ننگ و تهمتی به دامنش بچسبانند...

عمر مطلب را از آنها پرسید، گفتند: این زن در ششماهگی بچه آورده است عمر چشمان تند خود را به سوی زن و طفل گرداند، از این نگاه خشم آلود عمر گویا زمین زیر پای مادر بیچاره تكان خورد و آرزو می كرد كه زمین شكافته شود و او را فرو برد بدنش از هیبت عمر می لرزید - چنان كه از هیبت عمر زن بارداری جنینش را ساقط كرد – خلیفه چشمهای خشمگین خود را به زمین دوخت و با تازیانه ای كه در دستش بود بر زمین می زد، آنگاه سربرداشت و با صدای مهیب گفت: «سنگسارش كنید.»

هنوز حرف آخر این فرمان خطرناك تمام نشده بود كه دستی شانه های او را تكان داد همین كه چشم برگرداند آهسته گفت: خبر تازه ایست یا اباالحسن؟ .... علی علیه السلام آرام و متین گفت: چنین دستوری مده!/ اگر این زن از روی كتاب خدا با تو احتجاج كند محكومت می سازد.

عمر رنگش پرید و به خود لرزید، علی علیه السلام دنبال سخن خود را آورد كه:

ص: 563


1- همان.
2- عبدالفتاح عبدالمقصود، علی علیه السلام ، ج 1، طلوع خورشید، ص 384.

خداوند می گوید: مدتی كه طفل انسان بر مادر بار است تا از شیر جدا شود سی ماه است باز می گوید: مادرانی كه بخواهند كامل شیر دهند دو سال تمام بچه های خود را شیر می دهند چون مدت شیر كامل دو سال است پس مدت حمل می تواند شش ماه باشد.

خلیفه بی درنگ زن را آزاد كرد و این قانون حكم ثابتی گردید.(1)

نمونه ای از كارهای برجستۀ عمركه در همۀ تاریخ ها به تقریب یكسان درج شده است

دوران عمر پس از ابوبكر به جنگ و لشكركشی به ایران و روم و به خصوص ایران پهناور آن روزگار گذشت، از كارهای او كه پایه گذار آن بود.

در سال پانزدهم هجری عمر برای مسلمانان مقرری معین كرد و از عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله شروع كرد كه دوازده هزار، برای جنگ آوران بدر پنجهزار و به ترتیب آمد تا دو هزار و پانصد و سیصد و دویست و پنجاه و دویست، و برای زنان پیامبر هر یك ده هزار و برای عایشه دوازده هزار، مقرری تعیین كرد و زنان هر یك از جنگاوران بدر و طبقات بعد را نیز مقرری معین كرد.(2)

عمر برای خود گفت: من مردی بازرگان بودم كه خدا عیال مرا به سبب بازرگانیم بی نیاز می داشت، مرا به كار خودتان مشغول داشتید، به نظر شما از این مال [خمس] چه مقدار بر من حلال است قوم بسیار سخن كردند و علی علیه السلام خاموش بود عمر گفت ای علی تو چه می گویی، گفت: چندان كه تو را و عیال تو را به طور معمول كفایت كند و از این مال جز این حق نداری، قوم گفتند سخن سخن پسر ابوطالب است.(3)

ابن مسیب گوید: نخستین كسی كه تاریخ نهاد عمر بود و این دو سال و نیم

ص: 564


1- همان، ص284 - 285.
2- طبری، ج 5، ص 17 94؛ یعقوبی، ج 2، ص 40 و 41.
3- طبری، ج 5، ص 1797 .

گذشته از خلافت وی در سال شانزدهم هجرت بود و این كار را به مشورت علی علیه السلام ابن ابیطالب كرد، گوید عمر بن خطاب مردم را فراهم آورد و گفت:

تاریخ از چه روز نهم، علی علیه السلام گفت: از روزی كه پیمبر صلی الله علیه و آله هجرت و سرزمین مشركان را ترك كرد.(1)

بنای شهر كوفه

به دستور عمر زمین كوفه را سلمان و حذیفه انتخاب و بنای شهر كوفه در این سال بود و آخر سال هفدهم یا اوایل سال هجدهم منزلگاه شد. قصر كوفه را یكي از مردم همْدان بنا كرد و از آجرهای قصری كه خسروان در حیره داشتند بساخت و مسجد را در مقابل خزانه های قصر، كه تا انتهای قصر كشیده بود سمت راست آن سوی قبله بود و از سمت راست تا انتهای میدان علی بن ابیطالب علیه السلام كشید.(2)

عمر دربارۀ زمینهای اطراف سواد كوفه با اصحاب رسول خدا مشورت كرد، بعضی از ایشان گفتند: آن را میان ما بخش كن، عمر با علی علیه السلام مشورت كرد علی گفت:

«ان قسمتها الیوم، لم یكن لمن یجي بعدنا شیء و لكن تفرقا بین ایدیهم یعملونها، فتكون لنا، و لمن بعدنا»

«اگر امروز آن را بخش كنی برای كسانی كه بعد از ما باشند چیزی نخواهد ماند، بلكه آن را در دست آنها بسپار كه در آنها كار كنند [كشت و ذرع كنند] و برای ما و آیندگان هر دو باشد» عمر گفت: خدایت بر این عقیده توفیق دهد.»(3)

ص: 565


1- همان، ص 1842؛ یعقوبی، ج 2، ص29.
2- طبری، ج 5، ص 1843 الی 1851.
3- یعقوبی، ج 2، ص 3 9.

نمونه از والیان عمر بر استانها

والی مداین

سلمان فارسی حكومت مداین داشت وی پشمینه پوش بود و الاغ جلدار سوار می شد و نان جو می خورد، او مردی عابد و زاهد بود وقتی در مداین مرگ او در رسید سعد بن ابی وقاص بدو گفت: ای ابو عبدالله مرا پندی ده گفت: «هنگامی كه قصدی می كنی و هنگامی كه چیزی تقسیم می كنی.»

خدا را به یاد داشته باش». آنگاه سلمان گریستن آغاز كرد سعد گفت: ای ابو عبدالله چرا گریه می كنی گفت در آخرت گردنه ای هست كه فقط مردم سبكبار از آن می گذرند و من اینهمه چیز را اطراف خود می بینم و چون نگریستند جز یك ظرف چرمین و یك كوزه و یك آفتابه چیزی نبود.(1)

این سلمان مسلمان و صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله شیفتۀ علی علیه السلام بود و از علی علیه السلام پیروی می كرد، اما دیگر صحابی كه مرتب صحابی صحابی می كنند یعنی آنها را خواص و از اصحاب پیامبر می شمردند ولی رفتارشان با پیامبر هیچ ارتباطی نداشت شما خواننده دارایی های بعض آنها را كه نوشته اند بخوانید و مقایسه كنید كه عبرت انگیز است.

عمر از سلمان پرسید من پادشاهم یا خلیفه؟ سلمان گفت:

اگر یك درم یا كمتر از خراج مسلمانان را به ناحق خرج كنی پادشاهی(2)

عمر رعایت دوستان و حاكمان خود را می كرد

عمر مغیره را والی بصره كرد و چون جنگ قادسیه پیش آمد به دستور عمر مغیره به كمك سعد پیوست و سپس به كار خود [والی بصره] بازگشت، [مغیره نزد زنی از بنی هلال كه به او ام جمیل می گفتند: و زن حجاج ابن عتیك ثقفی [یا

ص: 566


1- مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 663 و 664.
2- طبری، ج 5، ص 2048.

به قول طبری] حجاج بن عبید بود، رفت و آمد می كرد گروهی از مسلمانان به او بدگمان شدند و ابوبكره و نافع بن حارث [یا به قول طبری] نافع بن كلده و شبل بن معید، و زیاد بن عبید مراقب او شدند، تا بر او درآمد، و باد پرده را بلند كرد و ناگاه مغیره را روی ام جمیل دیدند ابوبكره نزد عمر رفت، و عمر آواز ابوبكره را شنید. میان آن دو پرده ای بود عمر گفت: ابوبكره؟ گفت: آری عمر گفت: البته خبر خوش آوردی، گفت خبر خوش را مغیره آورده است، و سپس داستان را به او باز گفت: عمر ابوموسی اشعری را به جای مغیره به حكومت بصره فرستاد و او را فرمود كه مغیره را به مدینه فرستد، و چون مغیره بر عمر درآمد عمر مغیره را با گواهان جمع كرد: و سه نفر گواهی دادند و زیاد پیش آمد چون عمر زیاد را دید، گفت: چهرۀ مردی را می نگرم كه خدای به دست او مردی از اصحاب محمد را رسوا نمی كند و چون نزدیك آمد عمر گفت ای گه عقاب، نزد تو چیست؟ گفت: امری زشت دیدم و نفسی بلند شنیدم و پاهایی كه پایین و بالا می رفت نگریستم، لیكن آنچه را چون میل در سرمه دان باشد ندیدم، پس عمر ابوبكره و نافع و شبل بن معبد را حد زد، ابوبكره به پا خاست و گفت: گواهی می دهم كه مغیره زناكار است عمر خواست ابوبكر را دوباره حد بزند علی علیه السلام كه آنجا حاضر شده بود گفت: ای عمر در این صورت مغیره سنگسار می شود.

از این پس هرگاه عمر مغیره را می دید می گفت ای مغیره من هرگز تو را ندیدم مگر آنكه ترسیدم خدا مرا سنگباران كند.(1)

جریان مشروح عشق بازی مغیره و شهادت ابوبكر و نافع و شبل بن معبد و زیاد نزد عمر و روش سیاسی عمر و حد زدن سه شاهد اولی را و گفتار عمر با مغیره را در جلد پنجم طبری مفصل و مشروح از صفحه 1881 تا 1883 ثبت است خلاصۀ آن را یعقوبی ذكر كرده است كه از نظر گذشت.

ص: 567


1- یعقوبی، ج 2، ص 30.

اعتراف: دغدغه عمر از غصب خلافت

اشاره

طرح موضوع خلافت علی علیه السلام و گفتگوی عمر با ابن عباس در دوران خلافت عمر بارها تكرار شده است و عمر كه نگران از غصب خلافت علی علیه السلام بود می كوشید مردم را قانع كند، و اگر ابن عباس را كه زبان بنی هاشم بود می توانست به سكوت وادارد دیگران نیز ساكت می شدند لذا این بحث در دفعات و هر دفعه به نحوی دیگر مطرح شده است كه در كتب تاریخ ثبت است، لذا تكرار ما نیز بدین جهت است كه هر بار گوشه ای و اشاره ای دیگر در موضوع خلافت علی علیه السلام مطرح می شود و توجه به آن، مطلب را بر هر كس كه در پی دریافت حقیقت واقع است آشكار و مبرهن می سازد. اعتراف عمر به اینكه پیامبر در روز غدیر خم طوری سخن گفت كه قابل تأویل بود و اثبات حجّت نمی كرد و به همین جهت در مرض خود خواست صریحا نام علی علیه السلام را ببرد و من چون می دانستم كه قریش آن را نمی پذیرد مانع آن شدم و پیامبر نیز مقصود مرا دریافت و از آن كار منصرف شد همین اقرار كافی است كه هر كس در پی دریافت حق می باشد موضوع غدیر را امری حتم و صریح بداند.

می خوانیم روایت را از ابن ابی الحدید یعقوبی و عبدالفتاح عبدالمقصود ... ابن ابی الحدید در جلد دوازدهم صفحه بیستم و بیست و یكم روایت می كند:

«و روی ابن عباس رضی الله عنه قال:دخلت علی عمر فی اول خلافته، و قد القی له صاع من تمر علی خصفه، فدعانی الی الاكل، فاكلت تمرة واحده و اقبل یأكل حتی اتی علیه، ثم شرب من جرّ كان عنده، واستلقی علی مرفقه له و تفق یحمدالله یكرر و ذلك ثم قال: من أین جئت یا عبدالله؟ قلت من المسجد، قال: كیف خلفت ابن عمك؟ فضنته یعنی عبدالله بن جعفر، قلت: خلفته یلعب مع أترابه قال: لم اعن ذلك، انّما عنیت عظیمك اهل البیت، قلت خلفته یمتع بالغرب علی نخیلات من فلان، و هو یقرأ القرآن، قال یا عبدالله، علیك دماء البدن ان كتمتنیها! هل بقی فی نفسه بشیء من امر الخلافه؟ قلت: نعم، قال: ایزعم ان رسول الله صلی الله علیه و آله نص

ص: 568

علیه؟ قلت: نعم، و ازیدك، سئلت ابی عمایدعیه، فقال صدق، فقال عمر، لقد كان من رسول الله صلی الله علیه و آله فی امره ذروٌ من قول لایثبت حجة، و لا یقطع عذراً و لقد كان یربع فی امره و قتاماً و لقد اراد فی مرضه ان یصرح باسمه فمنعت من ذلك اشفاقا و حیطة علی الاسلام، لا و ربّ هذا البنیه لاتجتمع علیه قریش أبدا! و لو ولیها لانتقضت علیه العرب من اقطارها، فعلم رسول الله صلی الله علیه و آله أنّی علمت ما فی نفسه فامسك و ابی الله الا ما إمضاء ما حتم.»

«ذكر هذا الخبر ایضاً احمد بن أبی طاهر صاحب كتاب تاریخ بغداد فی كتابه مسنداً.»(1)

ابن ابی الحدید گوید: ابن عباسG گفته است داخل شدم بر عمر در زمان خلافت او همان اوایل خلافت در حالی كه جلوی او ظرفی از خرما بود و مرا دعوت به خوردن كرد من خرمایی تناول كردم و او خرما خورد و از ظرف آبی كه نزد او بود نیز آب خورد و حمد خدا به جای آورد به نحو مكرر، سپس به من گفت از كجا می آیی ای عبدالله؟ گفتم از مسجد، گفت پسر عمویت را چگونه ترك كردی من گمان كردم عبدالله بن جعفر را می گوید، گفتم از او رد شدم در حالی كه خاكبازی می كرد عمر متوجه شد كه من مقصود او را نفهمیدم گفت من عبدالله جعفر را نگفتم من مقصودم بزرگ اهل بیت بود [یعنی علی علیه السلام ] گفتم او با دلو نخلهای فلانی را با اجرت آب می داد و در حال مشغول قرائت قرآن بود، عمر گفت ای عبدالله به گردن تو خون یك شتر فربه اگر سئوال مرا مطابق واقع جواب نگویی، آیا در ذهن او [ذهن علی علیه السلام ] نزد وجدان و نفس او چیزی از امر خلافت باقی است؟ گفتم:بلی، عمر گفت آیا علی علیه السلام گمان می كند رسول خدا صلی الله علیه و آله صراحت دارد بر خلافت او؟ گفتم: بلی و اضافه كردم من این ادعای علی علیه السلام را

ص: 569


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 20 و 21.

از پدرم سؤال كردم و پدرم گفت او صحیح می گوید عمر گفت واقع این است كه پیامبر در این باره به نحوی سخن گفت كه اثبات حجت نمی كند و قطع عذر، بلكه فی الجمله مطلب خود را گفت و به همین جهت در بیماری خود خواست تصریح كند به نام و من مانع شدم زیرا من احاطه اسلام را دوست دارم و قسم كه قریش بر این امر [خلافت علی علیه السلام ] اجماع نمی كردند و اگر خلافت و ولایت او مسلم می شد اعراب اقطار عربستان آن را نقض می كردند و به همین جهت پیامبر دانست من نظر او را می دانم لذا امساك كرد و ابا الله الا ما امضاء ما حتم.(1)

این خبر را احمد بن طاهر در كتاب تاریخ بغداد خود مسنداً ذكر كرده است. یعقوبی گوید: از ابن عباس روایت شده است كه گفت پاسی از شب رفته عمر بر من درآمد و گفت: بیا برویم، اطراف مدینه را پاسبانی كنیم در حالی كه تازیانه اش را به گردن انداخته بود با پای برهنه رفتیم تا به بقیع غرقد رسیدیم، آنجا به پشت خوابید و در حالی كه كف پای خود را با دست خویش می زد، آهی از دل برآورد گفتم: ای امیر چه چیز تو را بدین نگرانی بیرون آورده است، گفت: امر خدا ای پسر عباس، گفتم: اگر بخواهی تو را به آنچه در دل داری خبر دهم عمر گفت: به دریای اندیشه فرو رو ای شناگر كه هر چه گفته ای درست گفته ای، به عمر گفتم: به اندیشۀ همین زمامداری هستی كه آن را به كه واگذاری، گفت: راست گفتی، گفتم چرا عبدالرحمن بن عوف را برنگزینی؟ گفت: او مردی است ممسك و این در امر خلافت شایسته نیست مگر كسی را كه بدون اسراف ببخشد و بدون تنگ گرفتن جلو گیرد، ابن عباس گوید گفتم: سعد ابن ابی وقاص را گفت او مؤمنی است ضعیف گفتم: طلحة بن عبیدالله گفت: او مردی است در جستجوی آبرو و ستایش كه مال خود را می بخشد تا به مال دیگران برسد و نیز به كبر گرفتار است ابن عباس گوید گفتم: زبیربن عوام كه پهلوان اسلام است، گفت او هم روزی انسان است و روزی شیطان مردی است تند و بد خوی كه برای پیمانه ای از بامداد تا ظهر چانه می زد تا نماز او از دست می رفت پس گفتم عثمان بن عفان؟ گفت

ص: 570


1- همان.

اگر فرماندار شود بنی ابی معیط و بنی امیه را بر مردم مسلط كند و مال خدا را به آنها ببخشد و اگر خلیفه شود چنین كند و البته خواهد كرد به خدا سوگند چون چنین كند عرب بر او بشورد تا او را در خانه اش بكشد سپس خاموش شد. اندكی بعد گفت: ای پسر عباس باز هم بگو، آیا علی علیه السلام را هم شایستۀ خلافت می بینی؟ گفتم: با فضیلت و سابقه و خویشاوندی پیامبر و آنهمه دانشی كه دارد چرا شایسته نباشد؟ عمر گفت: به خدا سوگند كه او چنان است كه گفتی و اگر بر مردم حكومت یابد، آنان را به راه راست برد، و راه روشن در پیش گیرد جز اینكه در او خصلتهایی است: شوخی كردن در انجمن و استبداد به رأی و بی اعتنایی به مردم [در راه خدا] در عین جوانی، گفتم: چرا روز خندق او را كم سن نشمردید، هنگامی كه عمروبن عبدود بیرون تاخت و دلاوران را بیم گرفت، و پیران از او عقب نشینی كردند و نیز روز بدر هنگامی كه سر از تن حریفان بر می گرفت [و روز احد كه پیامبر را تنها نگذاشت و از جان او دفاع كرد] و چرا در اسلام از او پیش نیفتادید.

عمر گفت: بس كن ای پسر عباس گویی می خواهی با من چنان كنی كه پدرت و علی با ابوبكر كردند روزی كه هر دو نزد او رفتند.

ابن عباس گوید: نخواستم عمر را به خشم آورم، خاموش گشتم، پس او گفت: ای پسر عباس به خدا سوگند كه پسر عمویت علی علیه السلام از همۀ مردم به خلافت سزاوارتر است، لیكن قریش زیر بار او نمی رود اگر علی علیه السلام بر مردم حكومت یابد، البته ایشان را به مرّ حق وادارد، چنانكه راهی جز آن نباشد و البته چون چنین كند بیعت او بشكنند و سپس با او بجنگند.(1)

عبدالفتاح عبدالمقصود گوید:

آن اصلی كه قریش در انتخاب خلفای رسول اكرم خود را بدان ملتزم می دانست همین بود كه خلافت را پیوسته از خاندان رسول بیرون برد، و حق آنان را برباید ... وقایع و پیشامدهای روز همیشه مؤید همین مطلب بوده است گر چه

ص: 571


1- یعقوبی تاریخ، ج 2، ص 47 تا 4 9.

در اعمال قریش این مطلب آشكار بود ولی در گفتارشان گفتگوهایی بود زیر پرده و در میان گلوها، سپس با گذشت روزگار این راز بیرون افتاد و از گلوها آشكار گردید...)(1)

كسی كه بخواهد از منشأ این كینه ها آگاه شود به خوبی می تواند ریشۀ قدیمی آن را در حوادث تاریخی گذشته بنگرد.(2)

هیچ موجب و سببی علی علیه السلام را از مقام زمامداری كه شایستۀ آن بود بركنار نداشت مگر همین انگیزه های پست قریش گو آنكه علتها و عذرهای دیگری هم به میان آمد هر كه اندك شك و تردیدی در تأثیر این مانع اساسی [كینه جویی قریش] داشته باشد، برای از میان رفتن تردیدش كافی است كه به سخن زادۀ خطاب گوش دهد .... او یكبار برای حق بری قریش عذری آورد كه پیش از او ابن جراح آن را درست كرده و در زبان ها انداخته بود، بار دوم سبب دیگری بیان كرد كه سست و از روی توهم محض بود و منطق حوادث مؤید آن نبود .... بار سوم آنچه گفت اشارۀ وجدانش بود و خوب تأویل و درست تعلیل كرد.

اما اول وقتی بود كه با ابن عباس سخن می گفت در ضمن آن گفت:

«ابن عباس رفیقت را مظلوم می بینم»

«برایش دادخواهی كن و ظلم را از او برگردان»

در اینجا شیخ سكوت كرد و پیش خود نجوا می كرد، گویا با خود سخن گوید، آنگاه سربرداشت و گفت: [ای ابن عباس]

«گمان ندارم مردم جز این جهت جلو او را گرفته باشند كه خوردسالش شمرده اند ...»

دوم: در یك شب كه علی علیه السلام با پسر عمویش در كنار دیوار خانۀ خود نشسته بود، عمر را از آنجا گذر افتاد و بدان دو سلام كرد همین كه خواست پی كار خود رود علی علیه السلام از پشت سر صدایش زد:

ص: 572


1- عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علی علیه السلام ، ج 1، ص 268.
2- همان، ص 26 9.

«كجا می روی؟»

«قصد بقیع دارم».

«می خواهی سایه به سایۀ تو بیاییم و با تو همراه باشیم؟»

عمر پذیرفت علی علیه السلام به پسر عمویش اشاره كرد تا با خلیفه همراه باشد این دو مرد در تاریكی شب با هم می رفتند، خلیفه ساكت بود، گویا در اندیشه ای فرو رفته بود و رفیقش نمی خواست با سخن خود اندیشۀ او را قطع كند، چون اندكی از حدود بقیع گذشتند عمر روی به رفیقش آورد و گفت:

«ابن عباس! ... آری به خدا رفیق تو پس از رسول خدا به خلافت از هر كس شایسته تر بود، جز آنكه در دو چیز ما از او نگران بودیم ....

«آن دو چیز كدام است؟»

عمر گفت:

«از خوردسالی او، و محبتش نسبت به فرزندان عبدالمطلب»

سوم در یكي از مجالس خلیفه جمعی نشسته بودند و در پیرامون شعر و شعرا، بحث می كردند.

در این میان عبدالله بن عباس از آنان گذشت، عمر او را برای شركت دعوت كرد، و روی به اطرافیان كرده گفت: مرد با اطلاع آمد.

آنگاه روی به ابن عباس كرد و پرسید: شاعرترین مردم كیست، عبدالله؟ [ابن عباس گفت:] زهیر بن ابی سلمی [عمر گفت:] آنچه از او می پسندی و می دانی برای ما بگو .... ابن عباس گفت: زهیر قومی از غطفان را ستوده كه آنان را بنوسنان می گفتند. گوید:

لو كان یقعد فوق الشمس من كرم *** قوم باولهم او مجد همقعدوا

قوم سنان ابوهم حین تنسیهم *** طابوا و طاب من الاولاد ما ولدوا

1- اگر قومی شایستۀ آن باشد كه از بزرگواری بر فرق آفتاب جای گیرد همان قوم اند كه به نخستین فرد و مجد خود جای گرفته. 2- قومی كه هرگاه نسبتشان را ذكر كنی. همانا پدرشان سنان است پیوسته پاك بوده اند و هر چه فرزند آرند پاكانند. [شعر ادامه دارد به همین دو بیت بسنده شد]

عمر گفت: به خدا چه خوب گفته اینگونه ستودن شایسته نیست مگر برای این

ص: 573

خاندان از هاشم برای خویشاوندی نزدیكی كه آنان را با رسول خدا است ....

ابن عباس گفت: خداوند توفیقت دهد كه همواره موفق بوده ای.

عمر خواست این رأی خود را با آنچه قریش پیش از این در حق این خاندان كرد جور كند، از اینجا شروع كرد، ابن عباس می دانی چه چیز این مردم را از شما بازداشت؟

نه نمی دانم یا امیر

ولی من می دانم

چه چیز است آن؟

عمر جواب داد، قریش كراهت داشت كه نبوت و خلافت در این خاندان جمع شود، آنگاه حق مردم را از میان می بردند و پایمالشان می كردند، بدین جهت در كار خود اندیشید سپس برگزید و توفیق یافت، سپس راه صواب پیش گرفت،

ابن عباس تاب سكوت نیاورد، لذا بی درنگ پاسخی گفت كه مدت ها در دل پنهان داشته بود و دم نمی زد به ابن خطاب گفت:

آیا خلیفه خشمش را از من بركنار می دارد؟

عمر او را امان داد و گفت آنچه خواهی بگو.

ابن عباس: اما آنكه گفتی قریش كراهت داشت؛ خدای تعالی دربارۀ مردمی گوید: (ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم = این به جهت آن است كه آنها از آنچه خداوند نازل كرده كراهت داشتند، پس اعمالشان را بی بهره ساخت و از میان برد)

اما آنكه گفتی ما حق مردم را از میان می بردیم و پایمالشان می كردیم، اگر ما به وسیلۀ خلافت اینكاره می شدیم به وسیلۀ قرابت هم چنین می كردیم ولی ما مردمی هستیم كه اخلاق ما از خلق رسول خداست، همان خلقی كه پروردگارش وصف كرده:

«إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيم».

تو بر خلقی بس بزرگ استواری

ص: 574

و نیز گفته است:

«وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِين»

برای پیروان مؤمنت بال خود را فرود آر و فروتنی كن.

اما آنكه گفتی قریش گزید، خداوند گوید: «و ربك یخلق ما یشاء و یختار ما كان لهم الخیره» پروردگار تو است كه آنچه خواهد می آفریند و می گزیند، و حق گزیدن برای آنها نیست» پس دانستی كه خدا است كه از خلق خود هر كس را خواهد می گزیند، اگر قریش با همان نظری كه خداوند دارد نظر می كرد راستی موفق می شد و راه صواب پیش می گرفت!...»

عمر اندكی در فكر فرو رفت، پس از آن در حالی كه این بیان صریح ابن عباس او را ناراحت كرده بود گفت:

به جای خود باش ای ابن عباس! ... ای بنی هاشم در قلوب شما نسبت به قریش جز بداندیشی و كینه راه ندارد.»

ابن عباس گفت: تند نرو امیرالمؤمنین! ... قلوب بنی هاشم را به بداندیشی نسبت مده قلوب بنی هاشم از قلب رسول آن خدایی است كه آن را از هر آلودگی و بدی پاك و منزه داشته است، اینها خاندانی هستند كه خداوند دربارۀ آنها گفته است:

«إِنَّما يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»

ارادۀ خداوند بر این قرار گرفته است كه پلیدی را از شما خاندان بزداید و یكسره پاكیزه تان گرداند.

اما كینه، چگونه كینه به دل نگیرد كسی كه حقش را ربوده اند و آن را به دست دیگری می نگرد؟....

در اینجا عمر به خشم آمد و آنچه از ابن عباس در دل پنهان می داشت به زبان آورد و بانگ زد: تو چیستی ای ابن عباس؟... از تو چیزی به من رسیده كه نمی خواهم به رخت بكشم، تا مبادا مقامی كه نزد من داری زایل شود... [ابن عباس گفت] آن چیست؟ به من بگو، اگر باطل است كسی مثل من باطل را از

ص: 575

خود دور می دارد، اگر حق است مقام من نزد تو بدان زایل نمی شود.

[عمر گفت] به من رسیده است كه تو همیشه می گویی این مقام از روی حسد و ظلم از ما گرفته شده است.

ابن عباس از این تشر و بیان عمر نه خود را باخت و نه از جای خود تكان خورد، همچنان محكم گفت: «آری از حسد، ابلیس به آدم حسد ورزید تا او را از بهشت بیرون كرد، آری ظلم، تو خود می دانی امیرالمؤمنین مگر عرب بر عجم به حق رسول خدا دلیل نمی آورد، مگر قریش بر عرب به حق رسول خدا حجت نمی آورد؟ پس ما از دیگر قریش به حق رسول اولی هستیم».

چون خلیفه دید این جوان محكم در برابر او ایستاده در هر ناحیه سر رشتۀ بحث را با قدرت استدلال و جدل به دست می گیرد، دنبالۀ سخن را قطع كرد و چنان نمایاند كه دیگر به دنبال كردن این بحث راضی نیست، ناچار عبدالله از جای برخاست. همینكه خواست مجلس را ترك كند، عمر از برخورد با او نگران شد و خواست دلش را به دست آورد، با مهربانی گفت : «آهای بازگردنده! با همۀ آنچه از تو سرزد، من حق تو را رعایت می كنم» جوان با همان قیافۀ جدی كه داشت به عمر روی كرد و گفت: مرا بر تو و بر هر مسلمانی به وسیلۀ رسول خدا حق است، پس هر كه این حق را نگهدارد حق خود را نگهداشته و هر كه از میان ببرد حق خود را از میان برده است!»

ابن عباس راه خود را پیش گرفت و رفت و در بدرقه اش قدردانی و حقگویی خلیفه بود، به حاضرین گفت: «وه برزادۀ عباس! ... وه بر او .... هیچ ندیدم با كسی محاجه كند مگر آنكه او را با منطق محكم محكوم می سازد.(1)

از این گزارشها و گفتگوهای عمر با ابن عباس معلوم شد كه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم علی علیه السلام را به خلافت معین كردولی چون كلمۀ مولا را به كار برده است قریش توانسته است راهی برای فرار خود پیدا كند باز پیامبر در مرض فوت خواسته است تصریح كند به خلافت علی علیه السلام بعد از خود را و چون عمر

ص: 576


1- همان، ص 370 الی 375.

می دانسته است كه قریش آن را هم نمی پذیرد، مانع نوشتن شده و پیامبر نیز نظر عمر را فهمیده و منصرف از نوشتن شده است و همه را در حالی كه شدیداً ناراحت شده بود از اطاق بیرون كرده است.

حال باید گفت:

منافقین چه كسانی هستند

سكوت و همراه بودن در ظاهر و نپذیرفتن اوامر الهی و دستورهای رسول خدا را در واقع و باطن قریش و دیگران، تا پیش از واقعۀ غدیر و بیماری پیامبر نهفته و در خلوت منافقین جریان داشت، اما از روز غدیر خم تا بیماری پیامبر نیمه آشكار شد، و در حد تحریف معنی جملۀ : هر كس را من مولا و صاحب اختیار او هستم، علی علیه السلام مولا و صاحب اختیار او است، به جملۀ هر كسی را من دوست او هستم علی علیه السلام هم دوست او می باشد ادامه یافت.

اما در بیماری پیامبر مكرم اسلام به نحوی آشكارا ظاهر شد و اختلاف صحابی حاضر در اطاق پیامبر دربارۀ اینكه قلم و كاغذ (وسیله نوشتن هر چه بوده) آورده شود یا نه و اینكه مرض پیامبر شدت یافته و آن حضرت هذیان می گوید، و ناشنیده و نادیده گرفتن آیۀ شریفۀ:

« إنّه لا ینطق عَنِ الْهَوى »

آشكارا خود را نشان داد و غلبه را آغاز كرد و پیامبر را ناراحت ساخت كه فرمان داد از اطاق من خارج شوید!

در خانه اگر كس است ، این بحث بس است.

كشته شدن عمر و ترتیب شورای شش نفره

مسعودی گوید: عمر اجازه نمی داد هیچ عجمی وارد مدینه شود مغیرة بن شعبه به او نوشت: من غلامی دارم كه نقاش، نجار، و آهنگر است و برای مردم مدینه سودمند می باشد اجازه بده او را به مدینه بفرستم، عمر اجازه داد مغیره روزی دو درهم از او می گرفت وی ابولؤلؤ نام داشت و مجوسی و از اهالی نهاوند بود مدتی

ص: 577

در مدینه بود [كار می كرد و برای مغیره پول می فرستاد]، ابولؤلؤ پیش عمر آمدو از سنگینی باجی كه به مغیره می داد شكایت كرد عمر گفت: چه كارهایی می دانی، گفت: نقاشی، نجاری، آهنگری، عمر گفت باجی كه می دهی در مقابل كارهایی كه می دانی زیاد نسیت ابولؤلؤ قرقركنان رفت، یك روز دیگر از جایی كه عمر نشسته بود می گذشت عمر به او گفت شنیده ام گفته ای اگر بخواهم آسیایي می سازم كه با باد بگردد، ابولؤلؤ گفت اگر بخواهی برای تو آسیابی بسازم كه مردم از آن گفتگو كنند. چون برفت، عمر گفت: این مرد مرا تهدید كرد چون ابولؤلؤ به كار خود مصمم شد خنجری همراه خود برداشت و در یكي از گوشه های مسجد در تاریكی به انتظار عمر نشست عمر سحرگاه می رفت و مردم را برای نماز بیدار می كرد چون بر ابولؤلؤ گذشت او برجست و سه ضربت به عمر زد كه یكي زیر شكم او خورد و همان بود كه سبب مرگش شد و دوازده تن از اهل مسجد را ضربت زد كه شش تن بمردند و خویشتن را نیز با خنجر بزد كه بمرد.(1)

اختلاف سزاوار توجهی در خبر كشته شدن عمر نیست.

و ما برای مزید اطلاع خبر را از طبری و غیره پی می گیریم ... طبری گوید:

روزی عمر بن خطاب به گردش بازار رفت و ابولؤلؤ غلام مغیرة بن شعبه وی را بدید ابولؤلؤ نصرانی [یا مجوسی] بود، به عمر گفت: ای امیرمؤمنان در كار مغیرة بن شعبه با من نیكی كن، كه خراجی سنگین به عهده دارم.

عمر گفت: خراج تو چند است [ابولؤلؤ] گفت هر روز دو درم! عمر گفت: صناعت تو چیست، جواب داد، «نجارم و نقاش و آهنگر» عمر گفت: به نظر من با این همه كار كه می كنی خراج تو سنگین نیست»

آنگاه عمر گفت: شنیده ام كه گفته ای اگر بخواهم آسیایي می سازم كه به كمك باد كار كند.

[ابولؤلؤ] گفت: اگر سالم ماندم آسیایي برایت بسازم كه مردم مشرق و مغرب

ص: 578


1- مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 677.

از آن سخن كنند. ابولؤلؤ برفت و عمر گفت: این غلام مرا تهدید كرد.(1)

[روز سوم پس از این گفتگو] چون صبح شد عمر برای نماز برون شد و چنان بود كه كسان را به صف می گماشت و چون صفها مرتب می شد می آمد و تكبیر می گفت: گوید ابولؤلؤ جزو مردم درآمد، خنجری به دست داشت كه دو سر داشت و دستگیرۀ آن در میانه بود شش ضربت به عمر زد كه یكي زیر تهیگاه وی بود و همان بود كه او را كشت كلیب بن ابی بكیر لیثی نیز كه پشت سر عمر بود كشته شد و چون عمر سوزش اسلحه را احساس كرد از پای درآمد، و گفت: عبدالرحمن بن عوف میان مردم هست؟ گفتند: آری، گفت: پیش بیا و با مردم نماز كن.

عبدالرحمن با مردم نماز كرد و عمر را كه افتاده بود به خانه اش بردند، عبدالرحمن را خواست و گفت می خواهم وصیت كنم.

و با كسانی كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله درگذشت و از آنها راضی بود، سخن كنم علی علیه السلام و عثمان و زبیر و سعد را نزد من بخوان [چون حاضر شدند]

آنگاه گفت: سه روز در انتظار برادرتان طلحه بمانید و اگر نیامد كارتان را به سر برید، ای علی! تو را به خدا قسم می دهم اگر عهده دار امور مردم شدی بنی هاشم را به گردن مردم سوار مكن. ای عثمان! تو را به خدا سوگند می دهم اگر عهده دار امور مردم شدی، پسران ابی محیط را به گردن مردم سوار مكن ای سعد! تو را به خدا قسم می دهم اگر عهده دار امور مردم شدی خویشاوندان خود را به گردن مردم سوار مكن، برخیزید و مشورت كنید، آنگاه كار خویش را به سر برید، و صهیب با مردم نماز كند آنگاه ابوطلحۀ انصاری را پیش خواند و گفت: «بر درشان بایست و نگذار كسی پیش آنها رود.»(2)

گوید عمر شب چهارشنبه سه روز مانده از ذیحجه سال بیست و سوم

ص: 579


1- در اینجا طبری داستانی را از كعب الاحبار، یهودی ظاهراً تازه اسلام آورده ذكر می كند كه عمر را از كشته شدنش تا سه روز دیگر خبر می دهد، كه از خبرهای جعلی خود كعب الاحبار است و ما از نقل آن خودداری كردیم.
2- طبری، ج 5، ص 2026 الی 2028.

درگذشت صهیب بیامد و بر او نماز كرد صبحگاه چهارشنبه او را ببردند و در خانۀ عایشه پهلوی پیمبر خدا صلی الله علیه و آله و ابوبكر به خاك كردند(1) خلافت عمر پس از ابوبكر ده سال و پنج ماه و بیست و یك روز بود. (2)

انتخاب شورای شش نفره

پیش از فوت، عمر صبحگاهان، علی علیه السلام و عثمان و سعد و عبدالرحمن بن عوف و زبیربن عوام را پیش خواند و گفت: نگریستم و چنان دیدم كه شما سران و سالاران قوم، هستید و این كار [خلافت] جز در میان شما نخواهد بود كه پیمبر خدا صلی الله علیه و آله وقتی درگذشت از شما راضی بود، در انتخاب اگر به اختلاف نگرایید مردم اختلاف نكنند اما بیم دارم كه اختلاف پیش آرید و مردم در اختلاف افتند. آنها برفتند و آهسته گویی كردند و رفته رفته صدای آنها بلند شد، عمر بشنید و متوجه شد و گفت: بس كنید وقتی من مردم سه روز به مشورت بنشینید، در این مدت صهیب با مردم نماز كند، باید پیش از آنكه روز چهارم بیاید، امیری از خودتان معین كنید عبدالله بن عمر به مشورت حضور داشته باشد ولی حقی به خلافت ندارد.

طلحه در این كار شریك شما است اگر در اثنای سه روز آمد در مشورت حضور یابد و اگر سه روز گذشت و نیامد، كار خویش را به سر برید، كار طلحه چه می شود؟ سعد وقاص گفت: كار طلحه با ما انشاءالله مخالفت نمی كند.

عمر گفت: امیدوارم مخالفت نكند چنان پندارم كه یكي از این دو نفر، علی علیه السلام و عثمان به خلافت می رسند. اگر عثمان خلیفه شود مردی سست رأی است و اگر علی علیه السلام خلیفه شود، مردی شوخ طبع است و می تواند مردم را به راه حقشان ببرد.

آنگاه به ابوطلحۀ انصاری گفت: پنجاه كس از انصار را برگزین و این جمع را

ص: 580


1- همان، ص 2029- 2030. تاریخ فوت عمر را جز این هم نوشته اند.
2- همان.

وادار كن كه یكي را از خودشان انتخاب كنند.

به مقداد بن اسود گفت: وقتی مرا در گور نهادید، این جمع را در اطاقی نگهدار تا یكي را از خودشان انتخاب كنند.

به صهیب گفت: سه روز با مردم نماز كن و علی علیه السلام و عثمان و زبیر و سعد و عبدالرحمن بن عوف و طلحه را اگر آمد به یكجا در آر. عبدالله عمر را نیز حاضر كن اما حقی به خلافت ندارد، و بر سر آنها بایست اگر پنج كس همسخن شدند و یكي نپذیرفت سرش را بكوب یا گردنش را به شمشیر بزن، اگر چهار كس همسخن شدند و به یكي رضایت دادند و دو كس نپذیرفتند گردنشان را [آن دو كس را] بزن، اگر سه كس به یكي از خودشان رضایت دادند و سه كس دیگر به یكي از خودشان رضایت دادند، عبدالله عمر را حكم كنید و به هر گروه رأی داد یكي از خودشان را انتخاب كنید، اگر به حكم عبدالله بن عمر رضایت ندادند با جمعی باشید كه عبدالرحمن بن عوف جزو آنها است و باقی را اگر از رأی جمع بگشتند بكشید.

آنگاه بیرون شدند.

علی علیه السلام با جمعی از بنی هاشم كه با وی بودند گفت: اگر قومتان این ترتیب را بكار بندند هرگز به خلافت نرسید.

عباس بیامد، به او گفت: از ما بگشت، عباس گفت: از كجا دانستی؟ گفت عثمان را قرین می كرد و گفت: با اكثریت باشید، اگر دو كس به یكي رضایت دادند، و دو كس به یكي رضایت دادند با كسی باشید كه عبدالرحمن ابن عوف با آنهاست، سعد با پسر عمۀ خود عبدالرحمن مخالفت نمی كند عبدالرحمن داماد خاندان عثمان است و اختلاف نمی كند، عبدالرحمن خلافت به عثمان می دهد ، و اگر دو تن دیگر هم با من باشند سودم نخواهد داد، در صورتی كه به یكي از آنها بیشتر امید ندارم.(1)

[توجه شود: 1- عبدالرحمن بن عوف با عثمان عقد اخوت داشت. 2- پسر

ص: 581


1- طبری، ج 5، ص 2067 الی 206 9.

عموی عثمان بود. 3- شوهر خواهر عثمان بود، سعد وقاص نیز با امام علی علیه السلام دل خوش نداشت و به خلافت عثمان متمایل بود] ابن ابی الحدید گوید:

و روی القطب الراوندی، ان عمر لما قال: كونوا مع الثلاثه التی عبدالرحمن فیها قال ابن عباس لعلی علیه السلام : ذهب الامر منا، الرجل یرید ان یكون الامر فی عثمان، فقال علی علیه السلام و انا اعلم ذلك ولكن ادخل معهم فی الشوری، لان عمر قد اهلنی الان للخلافة و قد كان قبل یقول ان رسول الله صلی الله علیه و آله قال ان النبوه و الامامة لایجتمعان فی بیت و انا ادخل فی ذلك لا ظهر للناس مناقضة فعله لروایته ...

«قطب راوندی روایت كرده است چون عمر گفت [در وصیت خود راجع به شورای شش نفره] در شورا اگر سه نفر یك طرف و سه نفر یك طرف قرار گرفتند، سه نفری كه عبدالرحمن در بین آنهاست انتخاب آنها ارجح و صحیح است [چون عمر این قاعده را مقرر داشت].

ابن عباس به علی علیه السلام گفت: امر خلافت از ما بیرون رفت، این مرد [عمر] اراده دارد كه عثمان انتخاب شود، لذا به علی علیه السلام گفت داخل در این شورا نشو علی علیه السلام گفت: این را من می دانم، ولی من با آنها در این شو را شركت می كنم، به جهت اینكه عمر اینك مرا برای خلافت صالح می داند و حال آنكه پیش از این می گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت همانا نبوت و امامت در یك خانه جمع نمی شوند و من داخل شوری می شوم تا بر مردم ظاهر و مسلم شود كه عمر روایت خود از پیامبر را امروز نقض می كند [و این صلاحیت در من پیوسته بوده و هست].(1)

یعقوبی: عمر خلافت را میان شش نفر قرار داد، علی بن ابیطالب علیه السلام عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر بن عوام، طلحة بن عبدالله و سعد بن ابی وقاص، و صهیب را گفت كه با مردم نماز بخواند، تا هنگامی كه از شش نفر، به یكي تن دهند، و ابوطلحۀ انصاری را براین كار گماشت و گفت: اگر چهار نفر

ص: 582


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 18 9.

نظری دادند، و دو نفر مخالف شدند، آن دو نفر را گردن بزن، و اگر سه نفر توافق كردند، و سه نفر مخالفت نمودند، سه نفری كه مخالفت نمودند و عبدالرحمن در میان آنها نیست، گردن بزن و اگر سه روز گذشت و بر كس توافق حاصل نكردند همۀ ایشان را گردن بزن شورا تا آخر ذیحجه سال 23 طول كشید و صهیب با مردم نماز می كرد، و ابوطلحه سر خود را به سوی اهل شورا داخل می كرد و می گفت شتاب كنید شتاب كنید كه وقت نزدیك شد و مدت به انجام رسید. (1)

هم او می نویسد: چون عمر بمرد اصحاب شورا فراهم آمدند، عبدالرحمن بن عوف گفت مرا معاف دارید پس چنان كردند و تا سه روز بماند [و بر كسی قرار نگرفتند] عبدالرحمن بن عوف با علی علیه السلام خلوت كرد و گفت: خدا گواه باشد كه اگر زمام این امر را به دست گرفتی در میان مردم به كتاب خدا و روش پیامبر و ابوبكر و عمر رفتار كنی؛ علی علیه السلام گفت در میان شما به كتاب خدا و روش پیامبرش تا آنجا كه توانایی دارم رفتار می كنم پس با عثمان خلوت كرد و بدو گفت: خدا گواه ما بر تو باد كه اگر این كار به دست تو افتاد در میان ما به كتاب خدا و روش پیامبر و ابوبكر و عمر رفتار كنی، عثمان گفت برای شما متعهد می شوم كه در میان شما به كتاب خدا و روش پیامبر و ابوبكر و عمر رفتار نمایم. سپس با علی علیه السلام خلوت كرد و مانند گفتار نخستین گفت و علی علیه السلام همان پاسخ نخستین را داد، سپس با عثمان خلوت كرد و همانند گفتار پیشین را به او گفت و عثمان همان پاسخ را كه به او داده بود باز گفت، باز با علی علیه السلام خلوت كرد و گفتار نخستین را تكرار كرد و علی علیه السلام گفت: همانا با كتاب خدا و روش پیامبرش نیاز به روش هیچ كس نیست، تو كوشش داری كه این امر را از من دورسازی عبدالرحمن با عثمان خلوت كرد و گفتار خود را تكرار كرد و همان پاسخ قبل را شنید دست به دست او زد پس عثمان بیرون آمد و مردم به او تهنیت گفتند.(2)

ص: 583


1- یعقوبی، ج 2، ص 50 و 51.
2- همان، ص 53 و 54.

طبری وصیت به شورای شش نفرۀ عمر را مشروح و مكرر ذكر كرده است واضح و رساتر آنها از نظر می گذرد.

 گوید: وقتی عمر را به گور كردند مقداد اهل شوری را در خانۀ سوربن فخرمه و به قولی در بیت المال و به قولی در اتاق عایشه و به اجازۀ او فراهم آورد كه پنج كس بودند، ابن عمر نیز با آنها بود، طلحه غایب بود، ابوطلحه را گفته بود كه كس را پیش آنها نگذارد، عمروبن عاص و مغیرة بن شعبه، بیامدند و بر در نشستند، كه سعد سنگ به آنها پرانید تا برخاستند، و گفت می خواهید بگویید، ما حضور داشتیم و جزو اهل شوری بودیم.

آنگاه جمع در كار خلافت همچشمی كردند، و سخن بسیار در میان رفت، ابوطلحه گفت: من از اینكه خلافت را رد كنید بیشتر بیم داشتم: تا اینكه دربارۀ آن همچشمی كنید، بخدایی كه عمر را ببرد، بر سه روزی كه معین شده نخواهم افزود در خانه می نشینم به بینم چه می كنید.

عبدالرحمن گفت: كدامتان از خلافت كنار می زند و عهده دار این كار می شود كه به افضل جماعت [رأی] دهد.؟ هیچ كس پاسخ او را نداد [خود] گفت: من از آن كنار می زنم.

عثمان گفت: من زودتر از همه رضایت می دهم كه شنیدم پیمبر خدا صلی الله علیه و آله می گفت در زمین امین است، و در آسمان امین ..... جمع گفتند: ما نیز رضایت می دهیم و علی علیه السلام خاموش بود.

عبدالرحمن گفت: ای ابوالحسن چه می گویی؟ گفت: تعهد كن كه حق را مرجح شوی و تابع هوس نشوی و خویشاوند را به سبب خویشاوندی مرجح نشماری و از خیرخواهی امت بازنمانی.

عبدالرحمن گفت: تعهد كنید كه بر ضد كسی كه تبدیل و تغییر آرد بامن باشید، و به هر كه انتخاب كردم، رضایت دهید. به شرط تعهد در پیشگاه خدا كه خویشاوند را به سبب خویشاوندی مرجح ندارم و از خیرخواهی مسلمانان باز نمانم؛ از آنها پیمان گرفت و پیمان داد. آنگاه به علی علیه السلام گفت: تو می گویی به سبب خویشاوندی پیمبر و سابقه و خدمت مؤثر در كار دین بیش از همۀ حاضرین شایستگی خلافت دارم. و بیجا نیست، اما اگر كار از تو بگردد و به تو

ص: 584

نرسد كدام یك از این جمع را برای اینكار شایسته تر می دانی؟ گفت: عثمان.

آنگاه با عثمان خلوت كرد و گفت: تو می گویی پیری از عبد منافم و داماد پیغمبر خدا و عموزادۀ وی كه سابقۀ حرمت دارم و بیجا نیست و نباید این كار از من بگردد ولی اگر به تو [رأی] ندهند كدام یك از این جمع را شایسته تر می دانی؟ گفت: علی علیه السلام .

آنگاه با زبیر خلوت كرد و نظیر سخنانی كه با علی علیه السلام و عثمان گفته بود با وی بگفت و او گفت: عثمان.

آنگاه با سعد خلوت كرد و با او سخن كرد و او گفت: عثمان.

آنگاه علی علیه السلام پیش سعد آمد و گفت: تو را به حق خویشاوندی این پسرم با پیامبر خدا و به حق خویشاوندی عمویم حمزه با خودت كه با عبدالرحمن بر ضد من و به نفع عثمان همدست نشوی كه كاری كه از من ساخته است از عثمان ساخته نیست.

عبدالرحمن شبها بگشت و یاران پیمبر و سران سپاه ها را كه سوی مدینه آمده بودند، با اشراف قوم بدید و با آنها مشورت كرد و با هر كه خلوت كرد عثمان را نام برد. شبی كه صبحگاه آن مدت به سر می رسید و بیشتر شب را به تلاش بود به خانۀ مسوربن مخرمه آمد و او را بیدار كرد، و گفت تو در خوابی وهمه شب چشم بر هم ننهاده ام برو و زبیر و سعد را بخوان چون بخواندشان در انتهای مسجد در صفه ای كه مجاورخانۀ مروان بود از زبیر آغاز كرد و گفت: این كار را با دو پسر عبدمناف واگذار، [زبیر گفت:] نصیب من از آن علی علیه السلام است.

آنگاه به سعد گفت: من و تو خویشاوندی نزدیك داریم نصیب خود را به من واگذار تا انتخاب كنم.... سعد گفت: اگر خود را انتخاب می كنی بله ولی اگر عثمان را انتخاب خواهی كرد، من علی علیه السلام را بیشتر می پسندم، ای مرد با خویشتن بیعت كن و ما را سرفرازمان كن ....

 آنگاه زبیر و سعد برفتند، مسوربن مخرمه علی علیه السلام را بخواند، و عبدالرحمن مدتی دراز با وی آهسته گویی كرد، علی علیه السلام تردید نداشت كه خلافت از اوست آنگاه برخاست.

 مسور را برای آوردن عثمان فرستاد و با وی آهسته گویی كرد تا اذان صبح آن

ص: 585

دو را از هم جدا كرد.

عمرو بن میمون گوید: عبدالله عمر به من گفت: ای عمرو! هر كه بگوید از سخنانی كه عبدالرحمن بن عوف با علی علیه السلام و عثمان گفت خبر دارد ندانسته گفته است. گوید قضا بر عثمان قرار گرفت و چون نماز صبح بكردند، گروه را فراهم آورد و كس فرستاد و مهاجرانی را كه در مدینه بودند با اهل سابقه و حرمت از انصار و سران سپاه فراهم آمدند و مسجد از مردم پر شد. آنگاه عبدالرحمن گفت: ای مردم كسان می خواهند كه مردم ولایات سوی ولایات خویش روند، و دانسته باشند كه امیرشان كیست.

سعید بن زید گفت: ما تو را شایستۀ این كار می دانیم.

گفت دیگری را بگویید.

عمار گفت: اگر می خواهی مسلمانان اختلاف نكنند با علی علیه السلام بیعت كن.

مقداد بن اسود گفت عمار راست می گوید، اگر با علی علیه السلام بیعت كنی، گوییم شنیدیم و اطاعت آوردیم.

ابن ابی سرح گفت: اگر می خواهی قریش اختلاف نكنند با عثمان بیعت كن عبدالله ابی ربیعه گفت: راست می گوید اگر با عثمان بیعت كنی گوییم شنیدیم و اطاعت آوردیم.

عمار به ابی سرح دشنام داد و گفت: از كی نصیحت گر مسلمانان شده ای؟ آنگاه بنی هاشم و بنی امیه سخن كردند.

عمار گفت: ای مردم خدا عزوجل ما را به پیامبر خویش حرمت داد و به دین خویش عزت بخشید چرا این كار را از خاندان پیمبرتان بیرون می برید؟ یكي از بنی مخزوم گفت: ای پسر سمیه از حد خودت تجاوز می كنی تو را چه كار به اینكه قریش برای خود امیر معین می كند.

سعد ابن ابی وقاص گفت: ای عبدالرحمن پیش از آنكه مردم به فتنه افتند كار را یكسره كن.

عبدالرحمن گفت: نظر كرده ام و مشورت كرده ام، ای گروه! بدگمان مباشید آنگاه علی علیه السلام را خواست و گفت: با خدا عهد و پیمان می كنی كه به كتاب خدا و سنت رسول و سیرت دو خلیفه پس از وی عمل كنی؟ [علی علیه السلام گفت:] گفت:

ص: 586

امیدوارم چنین كنم و به اندازۀ علم و توان خویش عمل كنم.

 آنگاه عثمان را خواست و با او نیز چنان گفت كه با علی علیه السلام گفته بود.

گفت: آری

و عبدالرحمن با وی بیعت كرد.

علی علیه السلام گفت: برای مدتی دراز به او واگذاشتی، این نخستین روزی نیست كه بر ضد ما همدستی كرده اید، صبری نكو باید و از خدا بر آنچه می گویید كمك باید خواست به خدا عثمان را خلیفه كردی كه خلافت را به تو پس دهد، به خدا كه خدا هر روز به كار دیگری است. عبدالرحمن گفت: ای علی علیه السلام ! بدگمان مباش، من نظر كرده ام و با كسان مشورت كرده ام، كسی را با عثمان برابر نمی گیرند.

علی علیه السلام برفت و می گفت: این نامه به سر خواهد رسید.

مقداد گفت: ای عبدالرحمن! به خدا كار را از كسانی كه به حق حكم می كنند و به حق عدالت می كنند بازگرفتی.

[عبدالرحمن] گفت: ای مقداد به خدا برای مسلمانان سخت كوشیدم.

مقداد گفت: به خدا هرگز حوادثی مانند آنچه از پس پیمبر بر این خاندان رخ داد، ندیده ام، از قریش در عجبم، مردی را واگذاشتند كه نگفته پیداست هیچ كس عالمتر و عادلتر از او نیست، به خدا اگر یارانی می یافتم....

عبدالرحمن گفت: ای مقداد از خدا بترس كه بیم دارم به فتنه افتی. یكي به مقداد گفت: این اهل خاندان كیانند؟ و این مرد كیست؟

گفت: اهل خاندان بنی عبدالمطلب و مرد علی ابن ابیطالب است. علی علیه السلام گفت: مردم به قریش می نگرند و قریش به همدیگر می نگرد و می گویند اگر بنی هاشم بر شما خلافت یابند هرگز از میانشان بیرون نشود و اگر در دیگر از قریش باشد آن را میان خودتان دست به دست می برید.(1)

ابن ابی الحدید شورای شش نفره را چنین نقل می كند:

ص: 587


1- طبری، ج 5، ص 2069– الی 2074.

چون عمر دفن شد در خلوت مشاوره شروع شد، و ابوطلحه بر در ایستاد [با پنجاه نفر شمشیر زن] عمروعاص و مغیره آمدند نزدیك در نشستند، ابوطلحه آنها را با سنگ رد كرد و گفت شما می خواهید بگویید: ما اهل شورا بودیم. آن شش نفر با یكدیگر مشاجره كردند و سخن بین آنها بسیار رفت.

ابوطلحه گفت: اینگونه كه با هم سخن می گویید می ترسم مدت تمام شود و كاری انجام ندهید آگاه باشید كه بر آنچه عمر قرار داده است افزون نمی كنم فقط سه روز صبر می كنم كاری كنید كه به شما بد نرسد.

عبدالرحمن به سعد گفت من خود را از خلافت خلع می كنم و فاضل ترین را انتخاب می كنم، عبدالرحمن گاه با سعد، گاه با علی علیه السلام ، گاه با عثمان، گفتگو می كرد، تا اینكه بین علی علیه السلام و عثمان باقی ماند.

علی علیه السلام به سعد گفت از خدا بپرهیز از اینكه رعایت خویشاوندی كنی به حق این پسرم فرزند رسول خدا [حسن] و به خویشاوندی عمویت حمزه كه علیه من و به نفع عثمان رأی ندهی.

و چون روز سوم شد، عبدالرحمن مردم را جمع كرد و گفت ای مردم! مشاوره دهید به من دربارۀ این دو مرد [علی علیه السلام و عثمان] عماربن یاسر گفت: اگر اراده كرده ای كه مردم اختلاف نكنند، پس با علی علیه السلام بیعت كن.

مقداد گفت: عمار درست گفت اگر با علی علیه السلام بیعت كنی می شنویم و اطاعت می كنیم، ابن ابی سرح گفت: اگر می خواهی قریش اختلاف نكنند با عثمان بیعت كن عبدالله بن ابی ربیعه گفت: ابن ابی سرح درست می گوید، اگر با عثمان بیعت كنی می گوییم اطاعت، در اینجا بین بنی هاشم و بنی امیه مكالمه شد.

و عمار گفت: ای مردم خداوند شما را گرامی داشت به پیامبر و عزیز كرد به دین او مبادا منصرف شوید از اینكه امر [خلافت] را از اهل بیت پیمبر بگردانید، مردی از بنی محزوم به عمار گفت: ای پسر سمیه تو را با انتخاب امیر قریش چه كار، در این وقت سعد به عبدالرحمن گفت: پیش از آنكه اختلاف و درگیری پیش آید كار خود را به انجام برسان.

عبدالرحمن توجه خود را جانب علی علیه السلام برد و گفت عمل به سیرۀ شیخین می كنی، علی علیه السلام گفت: به اجتهاد و دانش خود نسبت به كلام خدا، پس

ص: 588

عبدالرحمن به عثمان خلافت را عرضه داشت به نحو پیشین و با او بیعت كرد.

علی علیه السلام گفت: این اول مرتبه نیست كه دست به یكي می كنید و دربارۀ حق ما و علیه ما كار را انجام می دهید.

عبدالرحمن به علی علیه السلام گفت راهی برای خود مجو عمر به ابا طلحه گفته است گردن مخالف را بزند.(1)

«ابن ابی الحدید در پی این مكالمات خطبه ای را فی الجمله از حضرت علی علیه السلام می آورد كه مشروح تر آن را در جلد ششم شرح نهج البلاغه نقل می كند می خوانیم: من منا شدته علیه السلام اصحاب الشوری و تعدید فضائله و خصائصه التی بها منهم و من غیرهم، قد روی الناس ذلك فاكثروا: والذی صح عندنا .... قال»:

فرمود: «به حاضرین بعد از اینكه عبدالرحمن و دیگر حاضرین با عثمان بیعت كردند، و علی علیه السلام درنگ كرده بود به حاضرین فرمود: به طور قطع ما را در این امر حقی است [خلافت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله ] اگر به ما مسترد كنید آن را می گیریم اگر ما را از آن مانع شوید،

«نركب اعجاز الابل و ان طال السری»

سپس به آنها فرمود: انشدكم الله «خدا را بر شما شاهد می گیرم كه حقیقت را انكار نكنید» آیا در بین شما جز من كسی هست كه رسول الله صلی الله علیه و آله بین خودش و او برادری قرار داده باشد، به نحوی كه بین من و او عقد اخوت برقرار كرد، یا برای دیگر مسلمانی چنین كرد، گفتند: نه، گفت: آیا كسی بین شما هست كه رسول الله فرموده باشد: من كنت مولاه فهذا مولاه غیری [به جز من] گفتند نه فرمود: آیا برای يكی از شما پیمبر فرمود: انت بمنزلۀ هارون من موسی الا لانبی بعدی.

جز برای من كه فرمود آن را، گفتند: نه.

ص: 589


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، به تلخیص از ص 187 الی194.

فرمود: آیا در شما مؤتمنی برای ابلاغ سورۀ برائت هست جز من كه رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:

«انه لا یؤدی عنی الا انا او رجل منی غیری؟»

گفتند: نه

فرمود: آیا می دانید كه اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله هنگام جنگ از اطراف او فرار می كردند و من هرگز او را در میدان جنگ تنها رها نمی كردم.

گفتند: می دانیم.

فرمود: آیا می دانید اول مردی كه پیامبری رسول الله را اقرار كرد و اسلام آورد من هستم؟

گفتند: آری تو هستی.

در اینجا عبدالرحمن بن عوف كلام او را قطع كرد و گفت: یا علی! مردم غیر عثمان را نمی خواهند برای خود راهی پیدا نكن.

بعد عبدالرحمن گفت: یا اباطلحه، عمر به تو چه دستوری داده است، گفت: دستور داده است هر كس را كه پیروی جماعت نكند، من او را بكشم.

عبدالرحمن رو به علی علیه السلام كرد و گفت با عثمان بیعت كن و گرنه تو تابع امر مسلمین نیستی و حكم عمر را بر تو جاری می كنیم.

علی فرمود: شما می دانید و مسلم است بر شما كه من سزاوار خلافتم نه دیگری به خدا قسم من مسلمانم و بعد [ناچار] دست را برای بیعت دراز كرد.(1)

اینجا بود كه عمار گفت: آه به خدا قسم، وانهادی كسی را كه از همه كس اقضای به حق بود و به دست او مردم به عدالت می رسیدند.

مقداد نیز گفت: «تا الله» قسم به خدا كه چه بر اهل بیت پیامبر بعد از او روا داشتند، و اعجبا بر قریش كه ترك كردند مردی را كه نمی دانم و نمی شناسم احدی را كه از او برتری داشته باشد در قضاوت و عدالت و علم و تقوا، اگر همراهانی داشتم، در اینجا عبدالرحمن به او خطاب كرد خاموش باش و به پرهیز

ص: 590


1- همان، ج 6، ص 167 و 168.

از خدا كه می ترسم در فتنه افتی.

و علی علیه السلام فرمود: من می دانم چه در خاطر اینها می گذرد، مردم نگاه به قریش می كنند و قریش موقعیت خود را در نظر می گیرند و می گویند اگر امر ولایت در بنی هاشم قرار گیرد از آنها هرگز خارج نخواهد شد، اما اگر در غیر آنها باشد در قریش تداول خواهد داشت.(1)

مرور می كنیم این حدیث را: پیامبر صلی الله علیه و آله رو به علی علیه السلام كرد و فرمود: یا علی تو به زودی بعد از من از قریش و متحد شدنشان علیه تو و ظلمشان بر تو سختی خواهی كشید اگر بر علیه آنان یارانی يافتی با آنان جهاد كن.

و با مخالفین خود به وسیله موافقینت جنگ كن و اگر یاری نیافتی صبر كن و دست خود را نگهدار و با دست خویش خود را در هلاكت مینداز، تو نسبت به من به منزلۀ هارون نسبت به موسی هستی و تو از هارون اسوه و روش خوبی خواهی داشت. كه به برادرش موسی گفت:

«إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي»(2)

این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیك بود مرا بكشند.(3)

چند سطر پیش از این در گفت و گوی علی علیه السلام و عبدالرحمن بن عوف خواندید كه علی علیه السلام به عبدالرحمن گفت: صبری نكو باید به خدا عثمان را خلیفه كردی كه خلافت را به تو پس دهد به خدا كه خدا هر روز به كار دیگری است.

ابن ابی الحدید در پایان قصۀ شوری از ابو هلال عسكری در كتاب (الاوایل) می گوید طولی نكشید كه دعای علی در حق این دو [عثمان و عبدالرحمن] مستجاب شد. هنگامی كه عثمان بر خلافت مستقر شد.

این دو نمردند مگر اینكه از هم گریزان و دشمن یكدیگر شدند و چیزی نگذشت كه [چون عبدالرحمن سرسنگینی و فخرفروشی عثمان را به خود به

ص: 591


1- همان، ج 1، ص195.
2- سورۀ اعراف، آیۀ 150.
3- اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله ، ص 142، ترجمه اسماعیل انصاری، انتشارات دلیل ما.

سبب مقام خلافتی كه احراز كرده بود دید رسولی را نزد عثمان فرستاد و گفت به او بگو، من تو را به ولایت مردم برگماشتم در حالی كه تو سزاوار ولایت مردم نبودی، بدانكه مرا بر تو فضیلت هایی هست كه یكي از آنها در تو نیست من در جنگ بدر حضور داشتم و تو نه من در بیعت حاضر بودم و تو نه تو روز احد فرار كردی و من صبر كردم عثمان به پیغام آور عبدالرحمن گفت: به او بگو: اما روز بدر را من به خواست پیامبر كه دخترش مریض بود در خانه به پرستاری او مشغول بودم پس نبودن من در جنگ بدر مثل بودن تو در آن است و دلیلش اینكه سهم من از غنایم همانند دیگران شما بود، اما بیعت رضوان كه پیامبر مرا به مكه برای ابلاغ فرستاد و چون هنگام بیعت من نبودم، پیامبر دست راست خود را به دست چپش زد و گفت این دست چپ من بهتر از دست راست عثمان است پس دست تو افضل است یا دست رسول خدا صلی الله علیه و آله اما صبر تو در جنگ در روز احد و فرار من قضیه چنین است كه خداوند با نزول آیه عفو در كتاب خود مرا شامل لطف خود كرد و گناهان تو را نه كه نمی دانی خواهد بخشید یا نه.

و آنگاه كه عثمان قصر الزوراء را ساخت و در افتتاح آن طعام و غذای فراوان فراهم ساخت و مردم را به مهمانی در خانۀ خود دعوت كرد عبدالرحمن نیز آمد و چون آن بنای عظیم و طعام فراوان را دید گفت: ای پسر عفان در حق تو درست در آمد، آنچه ما تكذیب می كردیم، من به خدا پناه می برم از اینكه با تو بیعت كردم عثمان سخت غضبناك شد و به غلام خود گفت این را بیرون كن و امر كرد مردم با او مجالست نكنند؛ از آن پس هیچ كس با عبدالرحمن ملاقات نمی كرد مگر ابن عباس عبدالرحمن مریض شد و عثمان به عیادت او آمد و با او سخن گفت اما عبدالرحمن یك كلمه با او حرف نزد تا مرد.(1)

درگیری عبدالرحمن بن عوف و عثمان را سلیم بن قیس هلالی در اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله از قول حضرت علی علیه السلام در مناشدۀ خود (گوید: [عمر هنگام مرگ] مرا در بین شش نفر قرار داد و كار را به دست عبدالرحمن بن عوف سپرد ابن

ص: 592


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص196.

عوف هم با عثمان خلوت كرد و خلافت را برای او قرار داد به شرط آنكه آن را به ابن عوف بازگرداند، و بعد با او بیعت كرد باز هم تفرقه و اختلاف را خوش نداشتم [و صبر كردم] بعد عثمان به عبدالرحمن بن عوف حیله كرد و خلافت را از او دور نمود ابن عوف هم از او اظهار برائت نمود و خطا به ایراد كرد و عثمان را از خلافت خلع نمود همانطور كه كفش خود را از پایش بیرون آورد سپس ابن عوف مرد، و وصیت كرد كه عثمان برجنازۀ او نماز نخواند و فرزندان ابن عوف هم چنین می پنداشتند كه عثمان او را مسموم كرده است.(1)

نیك دانستید كه خویشاوندی عبدالرحمن نسبت به عثمان چه معتنابه بود و عمر شك نداشت كه اجماع و هماهنگی در این شورا نیست لذا قاعدۀ اكثریت را حاكم قرار داد و توافق به اكثریت را هم می دانست عملی نخواهد شد دستور داد اگر سه نفر یك طرف و سه نفر طرف دیگر، در این حال طرفی كه عبدالرحمن در آن است حاكم است، دستور ا جرایی را به ابو طلحۀ انصاری با پنجاه نفر شمشیر زن آماده واگذاشت و به او گفت اگر پنج نفر دربارۀ انتخاب خلیفه اتفاق كردند و یك نفر مخالف بود گردن آن یك نفر را بزن اگر دو نفر مخالف بود گردن آن دو نفر را بزن و اگر سه نفر بر یك شخص و سه نفر بر شخص دیگر اتفاق كردند سه نفری كه عبدالرحمن در آنهاست رأی آنها نافذ است و آن سه نفر دیگر را گردن بزن و در صورتیكه سه روز گذشت و بر كسی توافق نكردند هر شش نفر را گردن بزنید و انتخاب را به مسلمانها واگذارید تا خلیفه خود را انتخاب كنند.

حال باید دانست اگر امت صلاحیت انتخاب دارد چرا در سقیفه عمر ابابكر را و ابابكر هنگام مرگ عمر را انتخاب می كند ومردم را به اطاعت می خواند.

آیا در ذهن هیچ كس خطور نمی كند كه اگر انتخاب خلیفه بدین نحو صحیح است و ابوبكر و عمر به فكر جانشینی بعد از خود بودند، چگونه صاحب دین، آن كه همۀ این بزرگی ها را برای امت فراهم ساخت، چرا؟ چرا؟ امیر سرپرست، خلیفه هر چه می خواهید اسمش را بگذارید، چرا انتخاب نكرد نمی گوییم ولی و

ص: 593


1- تاریخ اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله سلیم بن قیس، ص 707؛ ترجمه اسماعیل انصاری نشر دلیل ما.

صاحب امر، یعنی همان مقام الهی كه خود داشت و به اعتقاد شیعه آن را به امر پروردگارش به علی علیه السلام سپرد و جای خود دارد، چرا به فكر جانشینی دنیایي همان خلیفه امیر سرپرست مردم نبود و آنها را به حال خود واگذاشت، گفته اند و می گویند قریش آن را نمی پذیرفت، گفته اند و می گوییم قریش سالها در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد اسلام را نمی پذیرفت، اما پیامبر كار اسلام را یعنی دین الهی خود را به پیش برد.

این امر بسیار تعجب انگیز است كه پیامبر مأموریت الهی دارد و همۀ كار او به وسیله وحی انجام می شود اما دربارۀ صلاح امت پس از خود نیاندیشید و كاری انجام نداد، اما ابوبكر و عمر و حتی عثمان هم اگر فرصت یافته بود كه حتماً جانشین تعیین می كرد به این فرض كه اگر انتخاب به عهدۀ مردم نهاده شود، اختلاف و فساد و جنگ در پی دارد، اما پیامبر صلی الله علیه و آله غافل بود، این همان عذر بدتر از گناه است.

دلایل مشروح ذكر شدۀ پیشین نشان می دهد كه مسلمانی در آن موقعیت به جای محتوای اصلی اسلام كه رسیدن به رفاه و آرامش روحی و جسمی و قرار گرفتن جامعه به محور الله و عدالت فراگیر بود، به مسلمانهایی يعنی اعراب تازه مسلمان شده ای كه افتراق و تشتت آنها به وسیلۀ قبول اسلام به تجمع و هماهنگی برای غلبه بر دیگران تبدیل شده بود و پیوسته در رشد این روال رفاهی و سروری می كوشیدند و با اسلامی كه پیامبر منادی و قرآن معرف آن بود فاصله می گرفتند.

مكالمۀ عبدالرحمن بن عوف با عثمان بن عفان در آن مهمانی و سورخانه، خانه كه نه، قصر، بارگاه، اتفاق افتاد برای وجدانهای بیدار سندی محكم و سزاوار دقت و اعتماد است، و علی علیه السلام چگونه می توانست با آنها هماهنگی داشته باشد، علی علیه السلام فعلاً در فتنۀ عبدالرحمن بن عوف مرد مورد وثوق عمر، و عثمان بن عفان خلیفۀ قریشی و در حقیقت اموی كه این دو نفر سردمداری مسلمانها را در دست گرفته بودند قرار گرفته توجه كنید! عبدالرحمن به علی علیه السلام می گوید اگر عثمان را نپذیری از اسلام خارجی و قتل تو به حكم عمر بر ما لازم الاجرا است!!

اما عبدالرحمن و عثمان همان حال یعنی زمانی كه مسلط اند را می بینند و علی علیه السلام آینده را و لو در دوردست می بیند، می بیند كه اسلام پرتو خود را بر عالم

ص: 594

و عالمیان می گستراند.

دوران عثمان

كشته شدن عثمان و پس از آن دوران خلافت علی علیه السلام همه به درگیری و جنگ جمل و سوء استفادۀ معاویه از قتل عثمان و وقوع جنگ صفین گردید، و همه نتیجۀ وقایع پیش از قتل و سبب قتل عثمان است؛ لذا برای روشن شدن چگونگی قتل عثمان، و حوادث پیش از آن كه منجر به كشته شدن عثمان گردید را تا حدی كه خسته كننده و ملال آور نشود از نظر می گذرانیم. و آنچه را كه از طبری می آوریم، حاوی همان مطالبی است كه به تقریب كم و بیش مسعودی و یعقوبی نیز در كتابهای تاریخ خود متذكر شده اند، ضمن اینكه اشاره ای هم از نقل های این دو خواهیم كرد.

عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیه متولد 47 سال قبل از هجرت و متوفی به دهم یا هجدهم ذیحجه سال 35 هجری قمری، او به وصیت عمر در شورای شش نفره كه آنها را عمر تعیین كرده بود، به وسیلۀ عبدالرحمن بن عوف عضو این شورا به خلافت انتخاب شد.

عثمان والیانی كه عمر برای مراكز و شهرها انتخاب كرده بود تا یك سال باقی گذاشت و رفته رفته هر یك از والیان عمر را عزل و كسانی از بستگان خود را به كار گماشت جز معاویه در شام كه به كارش ادامه داد.

كسانی كه عثمان بر ولایات گماشت خلاف خلفای پیشین و سنت پیامبر مكرم، به كارهای ناروا اقدام می كردند، و مسلمانان و ذمّی ها را مورد تحقیر و آزار قرار می دادند، و بیت المال را نه به شیوۀ پیشین بلكه به نفع مصالح طایفه ای كه بنی امیه بودند به نحو اسراف هزینه می كردند، و مردم ولایات اعمال اینان را می دیدند، و به گوش عثمان می رسانیدند، و خواستار تعویض یا تأدیب و اصلاح آنها می شدند، و عثمان كاری انجام نمی داد، و حكام جری تر و به كارهایی كه موجب نارضایی مردم می شد، به شدت می افزودند، این شیوه در خود مدینه نیز كم و بیش رفته رفته مشاهده شد، و مردم مدینه به صدا درآمدند و لب به اعتراض گشودند، و همین اعتراضها از شهرهای كوفه، بصره، مصر نیز بلند شد، و از

ص: 595

هرطرف به وسیلۀ نامه و سفیر در پی چاره جویی و بازگشت وضعیت به حال زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و مشورت و تذ كر به عثمان به نحو مستمر ادامه پیدا می كرد از میان یاران پیامبر بعض از صحابه و در صف مقدم علی علیه السلام كه با عثمان نزدیك تر بودند، پیوسته عثمان را در جریان اعتراض ها قرار می دادند، و عثمان پیوسته قولهایی می داد كه بدانها عمل نمی كرد.

این برخوردها از همان روزهای نخست شروع و در تمام دوران خلافت عثمان ادامه داشت.

یعقوبی می گوید: پس از بیعت عبدالرحمن بن عوف و انتخاب عثمان وی به منبر برآمد، و نشست در همانجایی كه پیامبر خدا در آن می نشست و نه ابوبكر و نه عمر در آن ننشسته بودند، و عمر هم یك پله از ابوبكر پایینتر نشسته بود، پس مردم در این باره به سخن برآمدند و برخی از ایشان گفتند: امروز شر پدید آمد.

عثمان مردی كم رو بود پس زبانش گرفت و مدتی بی آنكه سخن بگوید ایستاد و سپس گفت: ابوبكر و عمر برای اینجا گفتاری آماده می كردند و شما به پیشوایی دادگر نیازمندترید تا پیشوایی كه نیكو سخنرانی كند، و اگر زنده ماندیم سخنرانی هم می رسد، سپس فرود آمد و بعضی روایت كرده اند عثمان در همان شبی كه روز آن بیعتش به انجام رسید برای نماز عشای پسین بیرون آمد و پیشاپیش او شمعی روشن می داشتند، مقداد بن عمر و به او برخورد و گفت این بدعت چیست.

مردمی به علی بن ابیطالب علیه السلام گرویدند و زبان به بدگویی عثمان گشودند از كسی روایت شده است كه گفت به مسجد پیامبر خدا درآمدم و مردی را بر سر زانوها ایستاده دیدم كه افسوس می خورد چنانكه گویی دنیا را به دست داشته و اینك از دست او رفته است و می گفت: شگفتا از قریش و دریغ داشتن خلافت را از خاندان پیامبرشان، با اینكه در میان اینان اول مؤمنان و پسر عموی پیامبر خدا و داناترین مردم و فقیه ترین ایشان در دین خدا و كسی كه در راه اسلام بیش از همه رنج برد و ره شناستر ایشان و آن كه از همه بهتر به راه راست هدایت می كند به خدا قسم خلافت را از هدایت كنندۀ هدایت یافتۀ پاك و پاكیزه ربودند، و نه اصلاحی برای امت خواستند و نه حقی در روش لیكن آنان دنیا را بر آخرت

ص: 596

برگزیدند پس دوری و نابودی باد ستمكاران را، به دو نزدیك رفتم و گفتم خدایت رحمت كند تو كیستی؟ و این مرد كیست؟ گفت: منم مقداد بن عمرو و آن مرد علی بن ابیطالب علیه السلام است گفتم: آیا بدین كار برنمی خیزی تا من هم تو را كمك كنم گفت: ای پسر برادرم برای این كار یك مرد و دو مرد كافی نیست بیرون آمدم و ابوذر را دیدم و داستان را به او گفتم، گفت: برادرم مقداد راست گفته است سپس نزد عبدالله مسعود آمدم و قضیه را بدو گفتم گفت: به ما گفته شده و كوتاهی نكرده ایم.(1)

علل كشته شدن عثمان

عامربن سعید گوید: نخستین كسی كه بر عثمان جرأت آورد، و سخنان بد گفت جبلة بن عمرو ساعدی بود، روزی در انجمن قوم خویش بود كه عثمان بر او گذشت و زنجیری به دست جبله بود، چون عثمان گذشت سلام او را جواب دادند، اما جبله گفت: چرا جواب مردی را می دهید كه چنین و چنان كرد؟

آنگاه رو به عثمان كرد و گفت: به خدا این زنجیر را به گردنت می اندازم مگر اینكه اطرافیانت را رها كنی.

عثمان گفت: كدام اطرافیان، به خدا من كسی را بر نمی گزینم.

جبله گفت: مروان را برگزیده ای، معاویه را برگزیده ای، عبدالله عامر را برگزیده ای، عبدالله بن سعد را برگزیده ای، كه قرآن در مذمت یكیشان آمد، و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله خون وی را هدر كرد گوید: عثمان برفت و مردم پیوسته به وی جسورتر شدند.(2)

ماجرای عثمان بسیار مورد گفت و گو و موجب بسیاری از اختلافها بین فرق اسلامی است، اخبار رسیده به دست ما نیز متشطت و گاه ضد و نقیض است، هر گروه موضوع عثمان و قتل او را به نحوی كه مسیر فكری و اعتقادی اوست سوق

ص: 597


1- یعقوبی، ج 2، ص 54 و 55.
2- طبری، ج 6، ص 224 9.

می دهد سعی ما در این نوشتار بر این است كه خود گمراه نشویم و دیگران را نیز خسته نسازیم و به بیراهه نبریم، و چاره ای هم جز استناد به تاریخ نداریم. از میان انبوه نقل خبرها از قول این و آن، آن گفته ها كه معقول تر و مستندتر و به خصوص آنها كه متواتر و یكدست. و یكدیگر را تقویت می كند انصاف را می طلبد كه مطمئن تر و صحیح تر است و ما به برجستۀ آنها اشاره می كنیم باشد كه خواننده را نیز در انصاف دهی شریك خود كنیم.

مخالفت با عثمان و انتقاد به اعمال و انتسابهای او و نحوۀ تقسیم بیت المال و حكام ولایات به تقریب در همۀ بلاد كم و بیش حتی در شام وجود داشت و این انتقادها بیشتر روی حكام منسوب از طرف عثمان بود كه مورد نقد و عیب جویی قرار می گرفت، همۀ خلاف های امیران ولایت ها به پای عثمان گذاشته می شد، كه بذل و بخشش های چنان و چنین بی مورد و مؤاخذه كردن های ناروای حكام از منتقدین و گاه مجازات كردن سخت آنها - منتقدین می گفتند: چرا عثمان [حداقل] مثل دوران خلفای قبل از خود در این موارد عاملان خود را توبیخ و سرزنش نمی كند و چرا آنها را در كار خود و رویه هایی كه پیش از این سابقه نداشته آزاد گذاشته است.

علاء بن عبدالله گوید: گروهی از مسلمانان فراهم آمدند و از اعمال عثمان و كارها كه كرده بود سخن آوردند، و همسخن شدند كه یكي را بفرستند كه با وی سخن كند. و بدعتهایش را گوشزد كند، پس عامربن عبدالله تمیمی عبری را كه به نام عامربن عبد قیس شهره بود سوی او فرستادند كه برفت و به عثمان درآمد و گفت: كسانی از مسلمانان فراهم آمده اند و در كارهای تو نگریسته و چنین یافته اند كه به كارهای حیرت زا پرداخته ای از خدای عزوجل بترس و به پیشگاه او توبه كن و از آنها دست بدار.

عثمان گفت: این را ببین كه كسان پندارند، قاری قرآن است آمده است و دربارۀ چیزهای كوچك با من سخن می كند، اما به خدا نمی داند خدا كجاست.

عامر گفت: من نمی دانم خدا كجاست. عثمان گفت: آری به خدا نمی دانی خدا

ص: 598

كجاست. عامر گفت: چرا به خدا می دانم كه خدا در كمین است.(1)

عبدالملك بن عمیر گوید: عثمان امیران سپاه نشین ها معاویة بن ابی سفیان، سعید بن عاص، عبدالله بن عامر، عبدالله بن سعد ابی سرح و عمر بن عاص را فراهم آورد، و گفت: «نظر بدهید كه مردم نسبت به من برآشفته اند.» معاویه گفت: نظر من این است كه به امیران سپاه نشین ها فرمان دهی كه هر یك از آنها ناحیۀ خویش را عهده كنند، [مردم را سر جای خود بنشانند] و من مردم شام را عهده می كنم.

عبدالله بن عامر گفت: نظر من این است كه در جنگها دیر بداریشان تا هیچ كدام از آنها اندیشه ای جز زخم پشت مركوب خود نداشته باشد، و از شایعه پراكنی دربارۀ تو باز مانند.

عبدالله بن سعد بن ابی سرح گفت: رأی من این است كه بنگری خشم آنها از چیست و خشنودشان كنی، آنگاه از این مال [بیت المال] برگیری و میان آنها تقسیم كنی.

عمروبن عاص برخاست و گفت: ای عثمان بنی امیه را بر مردم سوار كرده ای گفته ای و گفته اند ستم آورده ای و ستم آورده اند معتدل شو یا كنار برو، اگر نمی خواهی تصمیم بگیر و كاری بكن ... عثمان گفت: «چرا پوستینت شپش گذاشته این را جدی می گویی».

عمر مدتی دراز خاموش ماند و چون جمع پراكنده شدند گفت: به خدا ای امیر مؤمنان! تو به نزد من عزیزتر از هر چه ای ولی دانستم كه كسانی بر درند كه دانسته اند ما را برای مشورت فراهم كرده ای، خواستم گفتۀ من به آنها برسد و خیری به سوی تو بگشایم، یا شری از تو برانم.(2)

عثمان عاملان خویش را به محل عملشان پس فرستاد و بگفت با كسانی كه آنجا هستند سخن كنید و نیز گفت كسان را در سپاه های رفته دیر بدارید و تصمیم

ص: 599


1- همان، ص 2207 و 2208.
2- همان، ص 2209و 2210.

داشت مقرری شان را لغو كند تا مطیع وی شوند و به او محتاج باشند سعید بن عاص را نیز سوی كوفه فرستاد كه مردم با سلاح سوی وی آمدند و مقابله كردند و او را پس فرستادند، و گفتند: «نه به خدا مادام كه شمشیر به دست داریم كس را نا به دلخواه عامل ما نكنند.»(1)

وقتی سعید بن عاص كه رانده شده بود پیش عثمان بازگشت [سران و لشكریان كوفه او را بازگردانده بودند] عثمان ابوموسی را به امارت كوفه فرستاد كه وی را پذیرفتند عثمان به آنها نوشت خویش را زیردست و پایتان می افكنم و در قبال شما صبوری می كنم، و در اصلاحتان می كوشم، هر چه را كه معصیت خدا نباشد بخواهید، هر چه را خوش ندارید از آن معاف خواهید شد اگر موجب معصیت خدا نشود هر چه بخواهید همان می كنم تا شما را بر ضد من حجتی نماند و نظیر این را به ولایات دیگر نوشت.(2)

واقدی به نقل از محمد گوید: وقتی سال سی و چهارم در رسید یاران پیغمبر صلی الله علیه و آله به یكدیگر نوشتند: «بیایید كه اگر جهاد می خواهید جهاد اینجاست [در مدینه است] مردم دربارۀ عثمان سخن بسیار كردند و زشت ترین چیزهایی را كه دربارۀ یكي می شد گفت درباۀ او گفتند یاران پیغمبر صلی الله علیه و آله می دیدند و می شنیدند اما هیچ كس از آنها جلوگیری نمی كر د و به دفاع از عثمان نمی پرداخت، مگر تنی چند، ابو اسید ساعدی، زیدبن ثابت،كعب بن مالك و حسان بن ثابت گوید: پس مردم فراهم آمدند و با علی بن ابیطالب علیه السلام سخن كردند و او پیش عثمان رفت و گفت: «مردم از پس منند و دربارۀ تو سخن می كنند به خدا نمی دانم با تو چه بگویم چیزی نمی دانم كه ندانی و چیزی به تو نتوانم نمود كه از آن بیخبر باشی آنچه ما می دانیم تو نیز می دانی چیزی بیش از تو نمی دانیم كه با تو بگویم تو دیده ای و شنیده ای و صحبت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله داشته ای و داماد وی بوده ای پسر ابو قحافه به عمل حق سزاوارتر از تو نبود پسر خطاب به كار خیر از تو سزاوارتر

ص: 600


1- همان، ص 2210.
2- همان، ص 2211 و 2212.

نبود، كه خویشاوندی تو به پیمبر نزدیك تر است، در قرابت پیمبر خدا مقامی يافته ای كه آنها نیافته اند و از تو سبق نگرفته اند؛ خدا را خدا را! مراقب خویش باش، كه كور را بصیرت و جاهل را تعلیم نیاری داد، راه واضح است و نشانه های دین استوار بدان ای عثمان كه بهترین بندگان خدا به نزد خدا پیشوای عادلی است كه هدایت یابد و هدایت كند و سنت معلوم را به پا دارد و بدعت ناروا را نابود كند به خدا همه چیز روشن است سنت ها بپاست و نشانه ها دارد بدعت ها بپاست و نشانها دارد بدترین كسان نزد خدا پیشوای ستمگری است كه گمراه شود و گمراه كند، و سنت معلوم را بمیراند و بدعت ناروا را زنده كند، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه می گفت: روز رستاخیز پیشوای ستمگر را بیارند كه نه یار دارد و نه عذرپذیر و او را به جهنم افكنند، و در جهنم بچرخد چنانكه آسیا می چرخد، آنگاه در لجۀ جهنم فرو رود، تو را از خدا و سطوت و خشم او بیم می دهم كه عذاب خدا سخت است و دردناك مبادا پیشوای مقتول این امت باشی كه گویند در این امت پیشوایی كشته می شود كه به دنبال آن تا به روز رستاخیز كشتار و پیكار ادامه می یابد و كار امت آشفته و پراكنده می شود و حق را نمی بینند، كه باطل بالا می گیرد، و در آن غوطه می خورند و در هم می شوند.»

عثمان گفت: «می دانم كه آنچه را گفتی كسان نیز گویند اما اگر تو به جای من بودی توبیخت نمی كردم و تسلیت نمی كردم و عیب تو نمی گفتم، ناروا نكرده ام كه رعایت خویشاوندی كرده ام و حاجتی برآورده ام و سرگردانی را پناه داده ام و كسی همانند عاملان عمر را به عاملی گماشته ام ای علی تو را به خدا قسم میدانی كه مغیره بن شعبه آنجا نیست؟ [علی علیه السلام ] گفت: آری می دانم عثمان گفت: پس چرا ملامت من می كنی كه ابن عامر را كه خویشاوند من است به كار گماشته ام علی علیه السلام گفت: میدانی كه عمر هر كه را به ولایتی می گماشت اگر سر و صدایی در اطراف وی می شنید گوشمالش می داد و سخت می گرفت اما تو چنان نمی كنی و نسبت به خویشاوندانت رقت و ضعف داری، عثمان گفت: آنها خویشاندان تو نیز هستند علی علیه السلام گفت: آنها خویشاوندان نزدیك منند اما برتری با دیگران است. عثمان گفت: میدانی كه عمر در همه ایام خلافت خود معاویه را به كار واداشته بود من نیز او را به كار گماشتم. علی علیه السلام گفت: تو را به خدا میدانی كه

ص: 601

معاویه از عمر چنان می ترسید، كه یرقا غلام وی.

عثمان گفت: آری.

 علی گفت: اما اینك معاویه كارها را بی نظر تو حل و فصل می كند و تو از این خبر داری كه می گوید: این دستور عثمان است، می شنوی و با وی تغیّر نمی كنی در این حال علی علیه السلام از پیش عثمان برون شد.(1)

پس از این گفتگو عثمان در مسجد به منبر می رود و مردم را سرزنش و توبیخ می كند و مروان نیز او را تأیید و مردم را به شمشیر بنی امیه حواله می دهد و بین عثمان و مروان نیز مشاجره ای لفظی روی می دهد.

در زمان شورش علیه عثمان مدینه حالتی خاص داشت و توجه ها بیشتر به جانب علی علیه السلام و طلحه و زبیر معطوف بود، طه حسین گوید:

اما علی علیه السلام چنان بود كه تا می توانست مردم را از شورش و فتنه انگیزی باز می داشت و میان شورشیان و عثمان پیام بری می كرد و یك بار آنان را [شورشیان را] از درآمدن به مدینه بازداشت، و بار دیگر خشنودی ایشان را از خلیفۀ نامبرده [عثمان] به دست آورد هنگامی هم كه ناگهان به مدینه درآمدند، و از اینكه بتواند آنان را بازگرداند ناامید شد كوشید كه نگذارد دست به عثمان دراز كنند، ولی كاری از پیش نبرد و آنگاه كه تنگ گرفتن و راه بستن بر عثمان سخت شد و خلیفه از تشنگی آزار می كشید علی علیه السلام كوشید تا آب گوارا را به او رسانید.

اما زبیر نه در باز داشتن مردم شوریده جنبش چندان نشان می داد، و نه همچنین در انگیختن آنان بر خلیفه می كوشید، بلكه با دلی در هوای شورشیان نگران پیش آمد بود و شاید گمان نمی كرد كه كار به آنجایی كه رسید برسد.

ولی طلحه، تمایل خود را به شورشیان و انگیختن و تطمیع آنان را در جانبداری خویش پوشیده نمی داشت و چه بسیار می شد كه عثمان در نهان و آشكار از این كار وی گله و شكایت می كرد، راویان اخبار گویند كه عثمان در این باره از علی علیه السلام یاری جست و علی علیه السلام پذیرفت و به خانۀ طلحه رفت و گروه

ص: 602


1- همان، ص 2212 تا 2214.

فراوانی از شورشیان را در آنجا گرد دید، و كوشید طلحه را از راهی كه می رود باز دارد ولی او نپذیرفت، پس علی علیه السلام از نزد او بیرون آمد و رو به سوی بیت المال كرد و آنچه را در آن بود بیرون آورد و به مردم بخش كرد و بدین گونه مردم را از گرد طلحه پراكندو عثمان از آنچه علی علیه السلام كرده بود خرسند شد و نیز راویان گویند: چون طلحه كار را چنین دید پوزشخواه برای تو به نزد عثمان آمد و عثمان او را گفت: تو بدینجا به تو به نیامده ای بلكه شكست خورده ای و آمده ای ... خدا سزایت را بدهد!(1)

ابو سعید وابسته ابو اسید انصاری گوید: عثمان شنید كه فرستادگان مردم مصر آمده اند، به طرف آنها آمد و در دهكده ای كه متعلق به وی بود در بیرون مدینه جای گرفت، و چون مصریان خبر یافتند به طرف محلی آمدند كه عثمان آنجا بود گوید عثمان خوش نداشت كه اینان در مدینه پیش وی آیند، وقتی نزد وی آمدند گفتند: بگو مصحف بیاورند.

عثمان گفت: مصحف آوردند، گفتند: سوره یونس آیه 58 را بخوان! خوانده شد گفتند: همین جا توقف كن.

به عثمان گفتند: طبق این آیه این قرق ها كه نهاده ای آیا خدا به تو اجازه داده یا به خدا دروغ می بندی؟....(2)

عثمان گفت چه می خواهید؟ گفتند می خواهیم كه مردم مدینه مقرری نگیرند كه این مال از

ص: 603


1- علی و دو فرزندش: طه حین، ترجمه احمد آرام، ج 2، ص 3 تا 5.
2- طبری، ج 6، ص 2234 و 2235.

كسانی است كه بر سر آن جنگیده اند، و از آن پیرانی است كه یاران پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بوده اند.(1)

و بعضی خواسته های دیگر كه عثمان همه را قبول كرد و مردم همراه او به مدینه آمدند. عثمان در مدینه با مردم سخن گفت كه من بی جهت از این فرستادگان مصر بیمناك بودم هر كه زراعت دارد، سوی زراعت خود رود، و هر كه گوسفند دارد به شیردوشی رود، بدانید كه مالی نزد من ندارید، این مال از كسانی است كه بر سر آن جنگیده اند و از آن پیران است كه یاران رسول خدا بوده اند گوید مردم خشمگین شدند و گفتند این حیلۀ بنی امیه است.(2)

(عبدالرحمن بن یسار گوید: وقتی مردم كارهای عثمان را بدیدند یاران پیمبر صلی الله علیه و آله كه در مدینه بودند به یارانی كه در آفاق بودند و در مرزها پراكنده نوشتند شما رفته اید كه در راه خدا عزوجل جهاد كنید و دین محمد صلی الله علیه و آله جویید، اما دین محمد صلی الله علیه و آله پشت سر شما در مدینه به تباهی رفته و متروك مانده است بیایید و دین محمد صلی الله علیه و آله را دریابید پس یاران محمد صلی الله علیه و آله از هر سو بیامدند تا عثمان را كشتند.

هم او گوید: وقتی شورشیان از پیش عثمان بازگشتند و او توبه آورده بود دربارۀ كسانی كه از مصر آمده بودند، و از همه مردم ولایات نسبت به وی سخت تر بودند، به عبدالله بن سعد ابی سرح كه عامل او در مصر بود نامه نوشت كه: اما بعد وقتی فلان و فلان پیش تو آمدند، گردنشان را بزن و فلان و فلان را چنان و چنان مجازات كن تنی چند از اینان یاران پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بودند و جمعی از تابعان بودند، [عبدالرحمن] گوید: فرستادۀ عثمان كه نامه را می برد ابوالا عور بن سفیان سلمی بود كه عثمان وی را بر شتر خویش نشانده بود و گفته بود پیش از آنكه مصریان برسند وارد مصر شود، ابوالاعور در راه به مصریان رسید كه او را بداشتند و از او پرسیدند، كجا می رود؟

گفت: آهنگ مصر دارم، یكي از مردم شام از طایفۀ خولان نیز با وی بود.

گفتند: نامه ای همره داری؟ گفت: نه.

گفتند تو را به چه كار فرستاده اند؟ گفت: نمی دانم.

گفتند: نامه همراه نداری و نمی دانی تو را به چه كار فرستاده اند كار تو مشكوك است، پس او را بكاویدند و با وی نامه ای يافتند كه در قمقمۀ چرمین خشك بود، و چون در نامه نگریستند، دستور كشتن بعضیشان و مجازات بعضی دیگر بود به جان و مال آنها؛ چون چنین دیدند به سوی مدینه باز آمدند و مردم از

ص: 604


1- همان.
2- همان.

بازگشت آنها و قضیۀ نامه خبر یافتند و از ولایات دیگر هم بیامدند و مردم مدینه نیز بشوریدند.(1)

این تذكر لازم به نظر می رسد كه در ترجمۀ تاریخ طبری كه مورد استفادۀ ما می باشد القاب و انساب اشخاص حذف و به مرجع عربی يا به تراجم بالكنیه و اللقب مراجعه داده شده است و نیز هر خبر را از اشخاص مختلف و به عبارات متفاوت آورده است، و بسیار خواننده را خسته و گاه سر در گمراهی می برد، و ما در عین امانت و حفظ مطلب سعی می كنیم قسمتهای جامع و مانع آن را از نظر خوانندۀ اهل تحقیق و توجه بگذرانیم، و گاه خلاصۀ مطالب را كه در چندین صفحه به طور مكرر و مخشوش آورده است با حفظ امانت خبر در چند سطر و جمله ذكر كنیم.

سروصداها علیه عثمان از سال سی و دوم هجری شروع و هر چه پیش رفت از مدینه به سایر بلاد كشیده شد و از هر چند گاهی نارضایتی از یك حاكم نشین بیشتر می شد بصره، كوفه، و مصر مراكز عمدۀ اعتراضها بود؛ بر سر نصب حاكمان، تقسیم اموال و بعض كارهای دیگر عثمان و تسلط فامیل و اعوان و انصار بنی امیه بخصوص مروان كه مشاور اول و نزدیك عثمان بود و كارها با نظر او اداره می شد بارها مردمان مدینه، كوفه، بصره، و مصر در اطراف عثمان جمع شدند و اعتراضهای خود را به سمع او رسانیدند و بارها عثمان قول داد، قول مساعد برای انجام درخواستها می داد و مردم پراكنده و به شهرهای خود برمی گشتند.

ابو عثمان گوید: وقتی ماه شوال سال سی و پنجم درآمد مردم مصر به چهار گروه آمدند با چهار امیر آنكه كمتر گویند [هر گروه] ششصد و آنكه بیشتر گوید هزار عبدالرحمن بن عدیس بلوی، و كنانة بن بشر لیثی، و سودان بن حمران سكونی، و فتیرة بن فلان سكونی سرگروه ها بودند و سالار جمع غافقی بن حرب عكی بود، جرأت نكرده بودند بگویند برای پیكار می روند بلكه به عنوان حج

ص: 605


1- طبری، ج 6، ص 2250 و 2251.

برون شده بودند، ابن سودا نیز همراه آنها بود.

مردم كوفه نیز به چهارگروه بیرون شده بودند، زید بن صوحان عبدی و اشتر نخعی و زیاد بن نصر حارثی و عبدالله بن اصم بن عامری، سر گروه ها بودند، شمارشان همانند مردم مصر بود، و سالار جمع عمرو بن اصم بود مردم بصره نیز به چهار گروه بیرون شدند حكیم بن جبلة عبدی و ذریح بن عباد عبدی و بشر بن شریح قیسی و ابن مخرش بن عبد عمروحنفی ، سران گروه ها بودند، شمارشان همانند مردم مصر بود و سالار جمع حرقوص بن زهیر سعدی بود، و این به جز كسانی بود كه از مردم دیگر به آنها پیوسته بودند، این گروه ها در كار قیام متفق بودند، اما هر گروه كسی را مورد نظر داشت.(1)

وقتی جماعت در ذی خشب فرود آمدند و خبر آمد كه قصد دارند اگر عثمان كناره گیری نكرد او را بكشند، فرستادۀ آنها شبانه پیش علی علیه السلام و طلحه و پیش عمار یاسر آمد محمد بن حذیفه به وسیلۀ آنها نامه ای برای علی علیه السلام نوشته بود كه نامه را پیش وی بردند، و چون عثمان از قضایا خبر یافت به خانۀ علی علیه السلام آمد و گفت ای پسر عمو برای من مفری نمانده خویشاوند نزدیك توام و حقی بزرگ بر تو دارم این قوم چنان كه می بینی آمده اند و به من هجوم خواهند آورد، دانم كه تو را پیش آنان منزلتی هست و سخن تو را گوش می كنند می خواهم كه سوی ایشان روی و بازشان گردانی كه نمی خواهم وارد مدینه شوند، كه جسورتر شوند و دیگران نیز بشوند.

علی علیه السلام گفت: بازشان گردانم كه چه شود؟

عثمان گفت: كه من به اشاره و رأی تو كار كنم، و از دستور تو تخلف نكنم. علی علیه السلام گفت: بارها با تو سخن كردم و هر بار می روم، و تو سر خویش می گیری و كار خود می كنی ما می گوییم و تو چیز دیگر می گویی همۀ اینها كار مروان حكم و سعدبن عاص و ابن عامر، و معاویه است كه اطاعت آنها كرده ای و عصیان من. عثمان گفت: دیكر خلاف آنها كنم و مطیع تو می شوم.

ص: 606


1- همان، ص 2227 و 2228.

علی علیه السلام سوی مردم مصر رفت و آنها را بازگردانید كه به راه خویش رفتند.(1)

عبدالله بن محمد به نقل از پدرش گوید: وقتی علی علیه السلام از پیش عثمان بازگشت و گفت كه مصریان رفته اند دربارۀ كار عثمان با او سخن كرد و گفت می دانم كه بیش از آنچه گفته ام نبایدم گفت آنگاه سوی خانۀ خویش رفت.

گوید: عثمان آن روز را به سركرد، و چون فردا شد، مروان بیامد و [به عثمان] گفت سخن كن و به مردم بگو كه مصریان بازگشته اند، و آنچه دربارۀ پیشوای خود شنیده بودند نادرست بود. تا از آن پیش كه مردم از ولایت ها بر ضد تو فراهم شوند و چندان بیایند كه پس زدنشان دشوار باشد، سخن تو در ولایات روان شود.

گوید: عثمان نپذیرفت، اما مروان چندان اصرار كرد كه عثمان برون شد و بر منبر نشست و حمد خدا گفت و ثنای او كرد آنگاه گفت: اما بعد این جمع مصریان دربارۀ پیشوای خود چیزی شنیده بودند و چون به یقین دانستند كه آنچه شنیده بودند نادرست بود سوی دیارشان باز رفتند. گوید: عمروبن عاص از گوشۀ مسجد بانگ زد:

ای عثمان از خدا بترس كه خطاهای بزرگ كردی و ما نیز با تو خطاكردیم، توبه كن كه ما نیز توبه كنیم.

عثمان بانگ زد: ای روسپی زاده، تو اینجایی. به خدا از وقتی كه از كار بركنارت كردم جبه ات شپش گرفته است.

گوید: از گوشۀ دیگر به عثمان بانگ زدند تو به كن و پشیمانی اظهار كن تا مردم دست از تو بدارند.

گوید: عثمان دو دست برداشت و رو به قبله كرد و گفت: خدایا من نخستین كسم كه توبه به پیشگاه تو می آورم آنگاه به خانۀ خویش بازگشت.

عمروبن عاص نیز سوی منزل خود می رفت و می گفت: به خدا چوپانی را

ص: 607


1- همان، ص 2239و 2240.

می دیدم و او را بر ضد عثمان تحریك می كردم.(1)

علی بن عمر به نقل از پدرش گوید: پس از رفتن مصریان علی علیه السلام پیش عثمان آمد و گفت: سخن گوی كه مردم استماع كنند و شاهد آن شوند و نمودار تغییر روش و بازگشت تو باشد كه ولایتها بر ضد تو است، و بیم دارم گروهی دیگر از كوفه بیایند و بگویی ای علی سوی آنها رو و من رفتن نتوانم و معذورم نداری و گروهی دیگر از بصره بیایند، و گویی ای علی سوی آنها برو و اگر نروم پنداری كه رعایت خویشاوندی نكرده ام و حق تو را سبك شمرده ام.

پس عثمان بیرون آمد و سخنانی از تغییر روش و رفتار خویش و توبه بر زبان آورد، نخست حمد خدا كرد و ثنای او گفت چنانكه باید آنگاه گفت: اما بعد، ای مردم! به خدا عیبی از من نگرفته اند كه ندانم هر چه كرده ام می دانم، دستخوش آرزو و فریب نفس شدم و از رشاد دورماندم، از پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیدم كه می گفت هر كه لغزش كرد توبه كند و بر هلاكت اصرار نورزد، كه هر كه در انحراف مصر شود از راه دور افتد من نخستین كسم كه پند می پذیرم و در پیشگاه خدا از آنچه كرده ام استغفار می كنم و بدو توبه می برم، از رفتار خویش بگشتم و باز آمدم، سران شما بیایند و رأی خویش را با من بگویند، به خدا اگر حق، مرا بنده كند روش بنده گیرم و چون بنده زبونی كنم و مانند بنده باشم، كه اگر مملوك باشد صبوری كند و اگر آزاد شود سپاس دارد از خدا مفری جز سوی او نیست. نیكانتان از نزدیكی من دریغ نكنند، كه اگر سمت راستم نپذیرد سمت چپم اطاعت آرد.

گوید مردم به رقت آمدند و بعضی بگریستند، سعید بن زید برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان هر كه با تو نباشد به تو دسترسی ندارد، خدا را به خویش پرداز و آنچه را گفتی به عمل آر.

چون عثمان فرود آمد [به خانه رفت] و مروان و سعید و تنی چند از بنی امیه را در خانۀ خویش یافت كه هنگام سخن كردن وی حضور نداشته بودند، مروان

ص: 608


1- همان، ص 2242 و 2243.

گفت: ای امیرمؤمنان سخن كنم یا خاموش مانم؟

نائله كلبی دختر قرافضه، زن عثمان گفت: خاموش باش كه به خدا وی را می كشند و گناهكار قلمداد می كنند، سخنانی گفته كه شایسته نیست از آن بگردد.

مروان رو بدو كرد و گفت: تو را با این چه كار، به خدا پدرت مرد و وضو كردن نمی دانست. نائله گفت: مروان آهسته باش و از پدران سخن میار از پدرم كه غایب است سخن می كنی و دروغ بر او می بندی، از پدر خویش دفاع نیاری كرد به خدا اگر عم عثمان نبود و غم وی به عثمان نمی رسید چیزها دربارۀ او به تو می گفتم كه دروغ نبود.

گوید: مروان از او بگشت و باز گفت: ای امیر مؤمنان سخن كنم یا خاموش مانم؟ عثمان گفت سخن كن.

مروان گفت: پدرم و مادرم فدای تو باد، دلم می خواست این سخنان را وقتی گفته بودی كه محفوظ و مصون بودی اما این سخنان را وقتی گفتی كه كار آشفته شده و خطر آمده و نمودار زبونی است، به خدا اصرار بر خطایی كه از آن استغفار توان كرد از توبه ای كه مایۀ بیم باشد بهتر است، اكر خواسته بودی با توبه تقرب می جستی اما به خطا معترف نمی شدی، اینك انبوه مردم چون كوه ها بر درند.

عثمان گفت: برو با آنها سخن كن كه من از سخن كردن با آنها شرم دارم.

 گوید: مردم از سرودوش هم بالا می رفتند، مروان به طرف در رفت و گفت: چرا چنین فراهم شده اید كه گویی به غارت آمده اید؟ روهایتان زشت باد، هر كدام گوش رفیقش را بگیرد و برود، مگر آن كس كه بخواهندش.

آمده اید و می خواهید ملك ما را از دستمان بگیرید! از پیش ما بروید، به خدا اگر قصد ما كنید كاری به سرتان می آوریم كه خرسند نشوید، و نتیجۀ كار خویش را نیكو نشمارید، به منزلهای خویش روید كه ما آنچه را به دست داریم به زور وا نمی گذاریم.

گوید: مردم بازگشتند، بعضیشان پیش علی علیه السلام رفتند و خبر را با وی بگفتند، و او علیه السلام خشمگین بیامد و پیش عثمان رفت و گفت: گویی جز این نمی خواهی و مروان جز این نمی خواهد كه تورا از دین و عقلت بگرداند چون شتر قطار كه هر جا بكشندش می رود، به خدا مروان نه به دین خود بیناست، نه به كار خویش

ص: 609

قسم به خدا می بینم كه تو را به ورطه می افكند اما بیرونت نمی كشد از این پس پیش تو نخواهم آمد اعتبار خویش را برده ای و اختیار خویش را از كف داده ای.

و چون علی علیه السلام بیرون شد، نائله دختر قرافضه زن عثمان پیش وی آمد و گفت: سخن كنم یا خاموش مانم؟ عثمان گفت: سخن كن، [نائله] گفت: سخن علی علیه السلام را شنیدم كه دیگر پیش تو نخواهد آمد، تو مطیع مروان شده ای كه تو را هر جا بخواهد می كشد.

عثمان گفت: چه باید كرد؟ [نائله] گفت از خدای يگانۀ بی شریك بترس و از روش دو یار خویش كه پیش از تو بوده اند پیروی كن، كه اگر اطاعت مروان كنی تو را به كشتن می دهد، مروان پیش مردم ارزش و مهابت ندارد، مردم به سبب مروان از تو روی گردانیده اند؛ كس پیش علی علیه السلام فرست و از او استمالت كن كه خویشاوند است و خلاف تو نمی كند.

گوید: عثمان كس به طلب علی علیه السلام فرستاد اما نیامد و گفت: به او گفته ام كه دیگر نخواهم آمد.

گوید: سخن نائله دربارۀ مروان به گوش وی [مروان] رسید و پیش عثمان آمد و مقابل وی نشست و گفت سخن كنم یا خاموش مانم، عثمان گفت: سخن كن. مروان گفت: این دختر قرافصه؛ عثمان گفت یك كلمه دربارۀ او مگو كه روسیاهت می كنم، كه او از تو برای من نیكخواه تر است. مروان خاموش شد.(1)

عبدالرحمن بن اسود بن عبد یغوث گوید: پیش علی علیه السلام آمدم او را میان قبر و منبر یافتم عمار یاسر و محمدبن ابی بكر نیز پیش وی بودند و می گفتند مروان با مردم چنین و چنان كرد.

گوید: علی علیه السلام رو به من كرد و گفت: سخنان عثمان را شنیدی؟ گفتم آری گفت: پناه به خدا، ای مسلمانان! اگر در خانه بنشینم، گوید مرا رها كردی و حق خویشاوندی را رعایت نكرده ای و اگر سخن كنم و مطابق دلخواه او باشم، مروان بیاید و از پس سالخوردگی و صحبت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله او را به هر طرف

ص: 610


1- همان، ص 2243 الی 2246.

خواهد كشید.

عبدالرحمن گوید: همی گفت تا فرستادۀ عثمان آمد كه پیش من بیا.

علی علیه السلام به صدای بلند و خشم آلود گفت: به او بگو دیگر پیش تو نخواهم آمد. گوید: فرستاده برفت، دو روز بعد عثمان را دیدم كه سخت نومید بود. از ناتل غلام وی پرسیدم: امیرمؤمنان از كجا می آید؟ گفت: از پیش علی علیه السلام پیش علی علیه السلام رفته بود.

عبدالرحمن گوید: روز بعد در حضور علی علیه السلام بودم كه گفت: دیروز عثمان آمده بود و می گفت دیگر نمی كنم، و از این پس چنان كنم كه می خواهی به او گفتم: از پس آن سخنان كه بر منبر پیغمبر خدا گفتی و تعهدها كه كردی به خانه رفتی و مروان بیرون آمد و بر در خانۀ تو به كسان ناسزا گفت و آزارشان كرد.

علی علیه السلام گوید: آنگاه عثمان برفت و می گفت: حق خویشاوندی را نگه نداشتی خوارم كردی، مردم به من جسور شده اند، به عثمان گفتم: به خدا كسان را از تو باز می دارم اما هر وقت چیزی بگویم كه پندارم آن را پذیرفته ای مروان چیز دیگر گوید، و سخن مروان را بر گفتۀ من ترجیح می دهی و او را در كار دخالت می دهی، آنگاه عثمان به خانۀ خویش رفت.

عبدالرحمن گوید: علی همچنان از عثمان كناره می گرفت و كاری به كار او نداشت، ولی می دانم كه وقتی محاصره شد باز با طلحه سخن كرد كه برای او آب ببرند و در این باب سخت خشمگین شد تا برای عثمان آب بردند.(1)

ابوعثمان گوید: از آن پس كه جماعت در مسجد جای گرفتند، عثمان سی روز امامت نماز كرد، آنگاه مانع نماز كردن وی شدند، و غافقی سالارشان كه مصریان و كوفیان و بصریان مطیع وی بودند پیشوای نماز شد.(2)

هم او گوید: چون عثمان كار خویش و قیام مردم را بدید به معاویه بن ابوسفیان كه در شام بود چنین نوشت:

ص: 611


1- همان، ص 2246 و 2247.
2- همان، ص 2233.

«به نام خدای رحمان و رحیم

اما بعد مردم مدینه كافر شده اند و از اطاعت به در رفته و پیمان شكسته اند از جنگاوران شام كه پیش تواند به هر وسیله پیش من فرست.»

محمد بن صائب كلبی گوید: چون نامۀ عثمان به معاویه رسید اهمال كرد كه مخالفت با یاران پیامبر را كه از اجتماعشان خبر یافته بود خوش نداشت.

و چون جواب معاویه تأ خیر شد عثمان به یزید بن اسد بن كرز و مردم شام نامه نوشت كه بیایند و حقوقی را كه بر آنها داشت یاد كرد.

و از خلیفه گان سخن آورد، كه خدا عزوجل به اطاعت و نیكخواهیشان فرمان داده بود، و وعده داد كه آنها را سپاهیان و خاصان خود می كند، و منتی را كه بر آنها داشت و نیكی ها كه در حق آنها كرده بود به یادشان آورد، و گفت اگر كمك می كنید، زود، زود، كه این قوم به همین زوی به من می تازند.

گوید: چون نامه را بر آنها خواندند یزید بن اسد بجلی قسری بپا خواست و حمد خدا گفت و ثنای او كرد، آنگاه از عثمان یاد كرد و حق او را برشمرد و كسان را به یاری وی ترغیب كرد، و گفت كه باید سوی او روان شوند و كسان بسیار پیرو او شدند و با وی حركت كردند و چون به وادی القرا رسیدند، خبر آمد كه عثمان را كشتند، و آنها بازگشتند.(1)

ابوعثمان گوید: پس از كشته شدن عثمان تا پنج روز امیر مدینه غافقی ابن حرب بود و در جستجوی كسی بودند كه خلافت را بپذیرد و نمی یافتند مصریان پیش علی علیه السلام می رفتند و از آنها نهان می شد و به باغهای مدینه پناه برده بود،و چون می دیدندش از آنها دوری می گرفت و نوبت به نوبت از آنها و گفتارشان بیزاری می جست.(2)

مسعودی گوید: چون سال سی و پنجم درآمد، مالك بن حارث نخعی با دویست كس از كوفه، و حكیم بن جبلة عبدی با صد كس از اهل بصره بیامدند از

ص: 612


1- همان، ص 2252.
2- همان، ص 2333.

مصر نیز سیصد كس آمدند كه سالارشان عبدالرحمن بن عدیس بلوی بود و اقدی و دیگر مؤلفان سیرت گفته اند وی از جمله كسانی بود كه زیر شجرۀ حدیبیه بیعت كرده بود كسانی دیگر نیز از آنها كه مقیم مصر بودند چون عمرو بن حمق خزاعی و سعد بن مروان تجیبی آمده بودند محمد بن ابی بكر نیز همراه آنها بود و در مصر سخن گفته بود و موجب آن مروان حكم بود و مردم بر ضد عثمان تحریك شده بودند اینان در محلی به نام ذی خشب (معروف است) فرود آمدند و چون عثمان از فرود آمدن آنها خبر یافت كس فرستاد و علی علیه السلام را بخواست و از او خواست كه پیش آنها رود و هر چه می خواهند از عدالت و خوش رفتاری تعهد كند، علی علیه السلام به نزد آنها رفت و گفتگوی بسیار در میانه رفت تا گفتۀ او را پذیرفتند و برگشتند، و چون به محل معروف به حسمی رسیدند غلامی را دیدند كه بر شتری سوار بود و از مدینه می آمد، و چون دقت كردند «ورش» غلام عثمان بود، از او توضیح خواستند تا اقرار كرد و نامه ای نشان داد كه به عنوان ابن ابی سرح حاكم مصر بود كه نوشته بود: «وقتی این سپاه سوی تو آمد، دست فلانی را ببر، و فلانی را بكش و با فلانی چنین و چنان كن.» و بیشتر كسانی را كه همراه سپاه بود یاد كرده دستور داده بود، قوم بدانستند كه نامه به خط مروان است و سوی مدینه بازگشتند و در مسجد فرود آمدند و سخن گفتند و رفتار بدی را كه از احكام خود دیده بودند یاد كردند و سوی عثمان رفتند و او را در خانه اش محاصره كردند و آب را بر او بستند عثمان از بالا نمودار شد و گفت: یكي نیست كه به ما آب بدهد، سپس گفت: به چه جهت خون مرا حلال می دانید، در صورتی كه از پیمبر خدا صلی الله علیه و آله شنیده ام كه می فرمود: «خون مرد مسلمان فقط در یكي از سه صورت حلال است [ریخته شود] كفر پس از ایمان، زنای محصنه، یا كشتن كسی جز در مورد قصاص» ولی به خدا من در جاهلیت و اسلام هیچ یك از این كارها را نكرده ام و چون علی علیه السلام خبر یافت كه عثمان تقاضای آب كرده است، سه مشك آب برای او فرستاد تازه به او آب رسیده بود كه صدا برخاست و قیل و قال شد جماعتی از بنی هاشم و بنی امیه برون شدند در جلو شورشیان مسلح كه خانه را محاصره كرده بودند و مروان را از عثمان می خواستند ولی راضی نشد او را تسلیم كند، بنی زهره به خاطر عبدالله بن مسعود جزو محاصره كنندگان بودند كه

ص: 613

عبدالله از ایشان بود، طایفۀ هذیل نیز بودند غفار و هم پیمانان آن نیز بودند تیم بن مره نیز با محمد بن ابوبكر حضور داشتند و كسان دیگر كه كتاب ما گنجایش ذكر آنها را ندارد، چون علی علیه السلام خبر یافت كه قصد قتل او را دارند، دو پسرش حسن و حسین را با وابستگان خود مسلح به در خانه فرستاد تا عثمان را یاری كنند و دستور داد در مقابل محاصره كنندگان از او دفاع كنند، زبیر نیز پسرش عبدالله را فرستاد، طلحه نیز و بیشتر صحابه به تبعیت پسران خود را فرستادند، كه به جلوگیری از محاصره كنندگان پرداختند دو گروه در هم آویختند كه حسن مجروح شد و سر قنبر شكست محمد بن طلحه نیز مجروح شد محاصره كنندگان از حمیت بنی هاشم و بنی امیه بیمناك شدند و كسان را در مقابل خانه به حال جنگ گذاشتند و تنی چند از آنها به خانۀ گروهی از انصار رفتند و از دیوار خانۀ عثمان بالا رفتند از جمله كسانی كه پیش وی رسیدند محمد بن ابی بكر و دو نفر دیگر بودند محمد بن ابی بكر ریش او را بگرفت، عثمان گفت: «ای محمد اگر پدرت تو را می دید از این كار آزرده می شد» دست محمد سست شد و او را رها و به صحن خانه رفت، دو نفر دیگر برفتند و او را پیدا كردند و او را بكشتند در آن وقت قرآنی پیش وی بود كه می خواند زن عثمان روی بام رفت و فغان كرد كه امیر مؤمنان كشته شد حسن و حسین و تنی چند از بنی امیه كه همراه آنها بودند و [جلو در خانه مانع ورود مردم بودند] وارد خانه شدند و او رضی الله عنه را دیدند كه جان داده است و چون خبر به علی علیه السلام و طلحه و زبیر و سعد و دیگر مهاجران و انصار رسید انا لله و انا الیه راجعون گفتند آنگاه علی علیه السلام به خانۀ عثمان رفت و آشفته و غمین به دو پسرش گفت «شما چطور دم در بودید و او كشته شد» طلحه بدو گفت: «ای ابوالحسن نه جوش بزن و نه بد بگو و نه لعنت كن اگر مروان را به آنها داده بود كشته نمی شد» مروان و دیگر بنی امیه فرار كردند، به جستجوی آنها بودند كه بكشندشان اما به دست نیامدند علی علیه السلام به همسر عثمان نائله دختر قرافضه گفت: «تو كه پیش او بودی كی او را كشت؟ گفت دو نفر پیش او آمدند و حكایت محمد بن ابی بكر را چنانكه بود گفت محمد نیز منكر نشد و گفت پیش او رفتم و می خواستم بكشمش و همین كه آن سخن را با من گفت بیرون آمدم به خدا من در كشتن او دخالت نداشتم وقتی كشته شد

ص: 614

من بی خبر بودم.

مدت محاصرۀ عثمان در خانه اش چهل و نه روز بود و بیشتر از این نیز گفته اند كشته شدن وی شب جمعه سه روز مانده از ذیحجه بود گویند یكي از آن دو كس «كنانة بن بشر نجیبی بود كه چماقی به پیشانی او كوفت و دیگری سعد بن حمران كه با شمشیر به شاهرگش زد و او را از پا درآورد و به قولی عمرو بن حمق با چند تیر نه ضربت به او زد.(1)

طبری باز نقل می كند كه:

(عبدالله زبیر از پدرش نقل می كند كه: مردم مصر از سقیا، یا ذی خشب نامه ای به عثمان نوشتند، و یكي از آنها نامه را پیش عثمان آورد اما جواب نداد و گفت تا حامل نامه را از خانه بیرون كردند، مردم مصر كه سوی عثمان آمده بودند ششصد كس بودند، با چهار پرچم كه چهار سر داشتند هر كدام با یك پرچم و سالار همه جماعت عمرو بن بدیل بن ورقاء خزاعی كه از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

نامه مصریان چنین بود: «به نام خدای رحمن و رحیم، اما بعد بدان كه خدا وضع قومی را تغییر ندهد تا نفوس خویش را تغییر دهند.(2)»

«خدا را، خدا را باز هم خدا را، خدا را اینك كه دنیا داری آخرت را نیز با آن پیوند كن و نصیب آخرت خویش را فراموش مكن كه دنیا بر تو راست نخواهد شد بدانكه ما (قسم به خدا) به سبب خدا خشم می آوریم، و به خاطر خدا خشنود می شویم و شمشیرها را از دوش فرو نگذاریم تا از توبۀ صریح یا ضلال روشن تو خبردار شویم سخن ما و دعوی ما با تو همین است و خدای ما را در كار تو معذور می دارد».

گوید مردم مدینه نیز به عثمان نامه نوشتند و او را به توبه دعوت كردند و حجت آوردند و به خدا قسم خوردند كه دست از او برنمی دارند تا خونش بریزند یا تكلیف خدا را كه بر عهدۀ اوست به انجام برد، و چون عثمان از كشته شدن

ص: 615


1- مسعودی، تاریخ مروج الذهب، ج 1، ص 700 الی 703.
2- اشاره به آیۀ 11، سورۀ 13:«إِنَ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم».

بیمناك شد، با نیكخواهان و كسان خود مشورت كرد و گفت: رفتار این قوم را دیده اید چه باید كرد؟

بدو گفتند كس به طلب علی بن ابیطالب علیه السلام فرستد و از او بخواهد كه جمع را پس فرستد و هر چه می خواهند تعهد كن و عثمان نیز تعلل كند تا كمك برسد.

عثمان گفت: این قوم تعلل نمی پذیرند و از من پیمان می خواهند كه از پیش با آنها چنان كرده ام و چون پیمان كنم انجام آن خواهند.

مروان بن حكم گفت: ای امیر مؤمنان با آنها تماس داشتن تا كمك بیاید بهتراز آن است كه با آنها درافتی هر چه می خواهند تعهد كن تا تعلل می پذیرند تعلل كن كه یاغی شده اند و پیمان ندارند.

پس عثمان كس سوی علی بن ابیطالب علیه السلام فرستاد و او را خواند و چون بیامد گفت: ای ابوالحسن، رفتار مردم چنان بوده كه دیده ای و رفتار من نیز چنان بوده كه دانسته ای می ترسم مرا بكشند آنها را پس فرست به خدای عزوجل قسم تعهد می كنم كه از آنچه خوش ندارند باز مانم، و تعهد می كنم كه دربارۀ خودم و دیگران به حق عمل كنم اگر چه خونم بر سر این كار بریزد.. علی علیه السلام گفت: عدالت تو برای مردم از كشتنت بهتر است تعهد كردی كه از آنچه نمی پسندند بازمانی و من آنها را پس فرستادم اما تو به تعهد خویش وفا نكردی این بار مرا فریب مده كه من از جانب تو تعهد می كنم كه به حق عمل كنی عثمان گفت: بله تعهد كن به خدا به این تعهد عمل و وفا می كنم.

علی علیه السلام سوی كسان رفت و گفت: ای مردم تقاضای عمل به حق داشتید كه تعهد كردند عثمان می گوید كه حق را دربارۀ خودش و دیگران روان می كند و از هر چه خوش ندارید باز می ماند، از او بپذیرید و پیمان استوار كنید.

مردم گفتند: می پذریم از او اطمینان حاصل كن، به خدا ما به گفتار بی كردار رضایت نمی دهیم، علی علیه السلام گفت چنین می كنم آنگاه پیش عثمان رفت و قصه را با وی بازگفت عثمان گفت میان من و آنها مدتی معین كن كه مرا مهلتی باشد كه تغییر آنچه برای كسان ناخوشایند است به یك روز میسر نیست.

علی علیه السلام گفت: آنچه در مدینه است كه مهلت ندارد و آنچه در جای دیگر است چنان مهلت باید كه دستور تو به آنجا برسد.

ص: 616

عثمان گفت: چنین باشد، اما آنچه در مدینه است را سه روز مهلت دهید علی علیه السلام گفت چنین باشد.

آنگاه سوی مردم رفت و قصه را گفت و میان آنها و عثمان مكتوبی نوشت و سه روز مهلت داد كه مظالم را از میان بردارد و هر عاملی را كه بخواهند عزل كند و مؤكدترین عهد و پیمانی را كه خدا از بنده ای گرفته بود بر مضمون مكتوب گرفت و تنی چند از سران مهاجر انصار را شاهدآن كردند پس مسلمانان دست از عثمان بداشتند و باز رفتند به شرط آنكه به تعهد خویش وفا كند اما او آمادۀ جنگ می شد و سلاح فراهم می كرد و سپاهی فراوان از «بردگان خمس» آماده كرد [مراد ااز بندگان خمس اسیرانی بودند كه مسلمانان از غیر مسلمانان در جنگها می گرفتند و پنج یك از این اسیران خمس بیت المال بود] چون سه روز گذشت و او همچنان ببود و در چیزهایی كه خوش نداشتند و قرار بود تغییر دهد او به وعده وفا نكرد و هیچ یك از عاملان را معزول نكرد مردم باز بشوریدند و عمرو بن حزم انصاری سوی مصریان رفت كه در ذی خشب به آنها رسید [و آنها عامل پیغام عثمان را گرفته و راهی مدینه شدند] خبر را با آنها بگفت و همراه آنها بیامد تا به مدینه رسیدند، و كس پیش عثمان فرستادند كه بازگشت ما به سبب آن بود كه گفتی از اعمال خویش توبه آورده و از آنچه خوش نداریم بازگشته ای و به نام خدا عهد و پیمان كردی.

عثمان گفت: بلی چنین بود، گفتند پس این نامه چیست كه به نزد فرستادۀ تو یافته ایم كه به عامل خود نوشته ای؟

گفت: من نكرده ام و از آنچه می گویید خبر ندارم. گفتند پیك تو بر شتر تو و مكتوب تو به مهر تو است عثمان گفت: شتر را دزدیده اند مهر را نیز چون مهر من نقش زده اند. گفتند: در كار تو شتاب نمی كنیم، عاملان فاسق خویش را معزول كن و كسانی را بگمار كه امین خون و مال ما باشند، و مظالم ما را پس بده.

گفت: اگر هر كه را شما بخواهید به كار گیرم و هر كه را نخواهید از كار بردارم پس من چه كاره ام كار به فرمان شماست.

گفتند: به خدا یا چنین كن، یا خلعت می كنیم، یا خونت را می ریزیم در كار خویش بیندیش یا از خلافت چشم بپوش.

ص: 617

اما عثمان نپذیرفت و گفت: جامه ای كه خداوند به من پوشانده از تن برون نمی كنم.

گوید: پس او را به مدت چهل روز محاصره كردند و طلحه با مردم نماز می كرد.(1)

گوید: آخرین كسی كه پیش وی رفت و سوی قوم باز آمد محمد بن ابی بكر بود كه عثمان بدو گفت: وای بر تو آیا بر خدا خشم آورده ای؟ چه خطایی نسبت به تو كرده ام جز اینكه حق خدا را از تو گرفته ام؟ و او جا خورد و بازگشت گوید: چون محمدبن ابی بكر برون شد و شكست او را بدانستند فتیره و حمران هر دوان سكونی، و غافقی برجستند غافقی با پاره آهنی كه همراه داشت ضربتی به او زد و مصحف بگشت و پیش روی عثمان قرار گرفت و خون بر آن روان شد، سودا بن حمران آمد كه ضربت بزند نایله دختر قرافضه روی او افتاد و دست خویش را جلوی شمشیر برد و آن را بگرفت كه انگشتان دستش بیفتاد و او روی بگردانید آنگاه عثمان را بزد و بكشت.(2)

عبدالله بن عباس بن ربیعه گوید: پیش عثمان رفتم و ساعتی نزد وی سخن كردم، گفت ای ابن عباس بیا و دست مرا گرفت و سخنان كسانی را كه بر در عثمان بودند شنیدیم یكي می گفت: در انتظار چه هستید، یكي می گفت صبر كنید شاید تغییر رفتار دهد.

گوید در آن اثنا كه من و او ایستاده بودیم، طلحة بن عبیدالله كه از آنجا گذر می كرد ایستاد و گفت ابن عدیس كجاست؟ گفتند همین جاست، گوید: ابن عدیس بیامد كه طلحه با وی آهسته چیزی گفت، آنگاه ابن عدیس بازگشت و به یاران خود گفت نگذارید كسی پیش این مرد برود یا از پیش او درآید.

گوید: عثمان به من گفت این را طلحة بن عبید الله به او دستور داده آنگاه گفت: خدایا شر طلحة بن عبیدالله را از من بس كن كه اینان را او به سر من

ص: 618


1- طبری، ج 6، ص 2252 و 2256.
2- همان ، ص 2282 و 2283.

ریخته و برانگیخته. امیدوارم كه سودی از این نبرد و خونش ریخته شود كه مرا به ناروا به بلیه افكند.

هم او گوید: آنگاه عثمان برفت من خواستم برون شوم كه نگذاشتند تا محمد بن ابی بكر آمد و بر من گذشت و گفت ولش كنید كه ولم كردند.

عبدالله بن ابزی گوید: آن روز كه به خانۀ عثمان ریختند حضور داشتم از خانۀ عمرو بن حزن از دریچه ای كه آنجا بود وارد خانه شدند زد و خوردی شد و وارد شدند به خدا فراموش نمی كنم كه سودان بن حمران برون آمد و شنیدم كه می گفت طلحة بن عبیدالله كجاست؟ پسر عفان را كشتند.(1)

دارایی و ثروت بعضی صحابه در زمان عثمان

مسعودی گوید: در ایام عثمان بسیاری از صحابه ملكها و خانه ها فراهم كردند از جمله زبیربن عوام خانه ای در بصره ساخت كه تا كنون [نوشتن مروج الذهب] یعنی به سال سیصد و سی و دو معروف است و تجار و كشتیبانان بحرین و دیگران آنجا فرود آیند در مصر و كوفه و اسكندریه نیز خانه هایی بساخت آنچه دربارۀ خانه ها و املاك وی گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست.

موجودی زبیر پس از مرگ او پنجاه هزار دینار و هزار اسب و هزار غلام و كنیز داشت و در ولایاتی كه گفتیم املاكی به جا گذاشت.

طلحة بن عبیدالله تیمی در كوفه خانه ای ساخت كه هم اكنون در محلۀ كنانه به نام دار الطلحیین معروف است، از املاك خود در عراق روزانه هزار دینار درآمد داشت و بیشتراز این نیز گفته اند در ناحیه سراره بیش از این درآمد داشت در مدینه خانه ای بساخت و آجر و گچ و ساج در آن به كار برد.

عبدالرحمن بن عوف نیز خانۀ وسیعی بساخت كه در طویلۀ او یك صد اسب بود و هزار شتر و ده هزار گوسفند، پس از وفاتش یك چهارم یك هشتم مالش هشتاد و چهار هزار دینار بود.

ص: 619


1- همان، ص 2267 و 2268.

سعد بن ابی وقاص نیز در عقیق خانه ای مرتفع و وسیع بنا كرد و بالای آن بالكن ها ساخت.

سعید بن مصیب گوید: وقتی زید بن ثابت بمرد چندان طلا و نقره بجا گذاشته بود كه با تبر می شكستند، اینها به جز اموال و املاك دیگر او بود كه قیمت آن یكصد هزار دینار بود.

یعلی بن منیه وقتی بمرد پانصد هزار دینار نقد به جا گذاشت و مبالغی هم از مردم بستانكار بود، و دیگر اموال و تركه او سیصد هزار دینار قیمت داشت.

گوید: این بابی مفصل است كه شمه ای از آن گفته شد و وصف كسانی كه در ایام عثمان تمول یافتند به درازا می كشد.

عثمان عموی خود حكم بن ابی العاص و پسرش مروان و دیگر بنی امیه را به مدینه آورد، حكم مطرود رسول خدا صلی الله علیه و آله بود كه او را از مدینه برون رانده و از جوار خود تبعیدش كرده بود از جمله عمّال وی ولیدبن عقبة بن ابی معیط عامل كوفه بود كه پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داده بود كه اهل جهنم است عبدالله بن ابی سرح حاكم مصر و معاویة بن ابی سفیان حاكم شام و عبدالله بن عامر حاكم بصره بودند عثمان ولیدبن عقبه را از كوفه برداشت و سعید بن عاص را حاكم كوفه كرد.

علت عزل ولید و حكومت سعید به طوری كه نقل كرده اند این بود كه ولید با ندیمان و نغمه گران خود از اول شب تا صبح شراب نوشیده بود و چون مؤذن بانگ زد برای نماز با لباس منزل بیرون آمد و برای نماز صبح به محراب ایستاد و چهار ركعت نماز خواند و گفت می خواهید بیشتر بخوانم؟ گویند وی ضمن سجده كه بسیار طول داده بود گفت: بنوش و به من بنوشان یكي از پشت كه در صف اول بود گفت چه چیز را، خدا تو را و آنكس را كه تو را امیر كرده است .... تعجب می كنم، چون ولید خطبه خواند مردم به او سنگ انداختند و او تلو تلو خوران به قصر بازگشت شكایت او را به عثمان بردند احضار شد و پس از اثبات می خوارگی حد خورد.(1)

ص: 620


1- مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 6 90 الی 6 92.

نام ا شخاص متعدد را برشمرده اند كه قاتل عثمان بوده اند ولی در هیچ یك نام محمد بن ابی بكر نیست جز اینكه گفته اند محمد ریش ابابكر را گرفت و رهایش كرد و از خانه بیرون شد و دیگر كسان آمدند و عثمان را كشتند و اختلاف نام در این دیگر كسان است.

بیعت با امام علی علیه السلام و جنگ جمل

قتل عثمان بنابر اصح هجدهم ذیحجه سال سی و پنجم هجرت نبی اكرم صلی الله علیه و آله از مكه به مدینه و بیعت با امام علی علیه السلام بیست و سوم همان ماه بود.

پنج روز علی علیه السلام از مردم، آن مردم هیجان زده و نگران مخفی بود تا آنكه او را در خانه اش یافتند و هجوم بردند به خانه اش كه اسلام بی سرپرست و امام است و از او خواستند خلافت را بپذیرد كه بیش از این مردم سرگردان نمانند.

گفته اند در این پنج روز امیر مدینه غافقی بن حرب بود و در جستجوی كسی بودند كه خلافت را بپذیرد و همه مردم با او موافقت داشته باشند و نمی یافتند چون همه نظرها معطوف به جانب علی علیه السلام بود و ایشان هم از مردم نهان شده بود و هر كس او را می دید از مردم دوری می جست و پیوسته از رفتار و گفتارشان بیزاری می كرد.

در روز پنجم مردم به خانۀ علی هجوم آوردند و از او مصراً خواستند كه برای بیعت دست خود را پیش آورد كه همۀ مردم با او بیعت كنند بالاخره علی علیه السلام از آنها خواست همه به مسجد روند و خود هم روانۀ مسجد شد و به منبر رفت و فرمود این كار با موافقت عموم است.

اول كسی كه با او بیعت كرد طلحه و سپس زبیر بود كه بیعت مهاجران را نیز عهده گرفتند.

به نقل از یعقوبی به اختصار نام سران را كه بیعت و تعهد كردند می آوریم: اشتر به پا خواست و گفت: ای امیرمؤمنان با تو بیعت می كنم كه بیعت مردم كوفه بر عهدۀ من باشد.

بعد ابوالهیثم بن تیهان و عقبة بن عمرو و ابو ایوب انصاری گفتند با تو بیعت می كنیم و بیعت انصار و سایر قریش را تعهد می كنیم.

ص: 621

گوید: مردم همه بیعت كردند مگر سه نفر از قریش، مروان بن حكم سعید بن عاص و ولید بن عقبه كه زبان آور آن دو بود و گفت: تو بر همۀ ما ستم كرده ای اما من پدرم را گردن زده ای، اما سعید پدرش را روز بدر كشتی كه از برجستگان قریش بود اما مروان پدرش را دشنام دادی و از عثمان هنگامی كه او را نزد خویش آورد بد گفتی گفتگوها بین آنان رفت تا آخر مروان گفت: با تو بیعت می كنیم و با تو می مانیم تا ببینیم چه خواهد شد علی علیه السلام گفت من شما را بر كتاب خدا و سنت پیامبرش وامی دارم.

سپس مروان و دیگر برخاستند و هر یك سخنانی گفتند.

ثابت بن قیس بن شماس كه خطیب انصار بود گفت: ای امیر مؤمنان به خدا سوگند اگر در زمامداری از تو پیش افتادند، اما در دین از تو پیش نرفتند و اگر دیروز بر تو سبقت گرفتند امروز به آن رسیدی! آنان و تو چنان بودید كه شأنت پنهان و مقامت ناشناخته نبود در آنچه نمی دانستند به تو نیازمند بودند و تو با دانشت به كسی نیاز نداشتی.

سپس خزیمة بن ثابت انصاری ذوالشهادتین برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان برای این كار خود جز تو را نیافتم و بازگشت جز به تو نبود و اگر دربارۀ تو با خودمان راستی كنیم تویی پیشترین مردمان در ایمان داناترین مردمان به خدا سزاوار ترین مؤمنان به پیامبر خدا  تو آنچه دارند داری و آنان آنچه تو داری ندارند و صعصعه بن صوحان به پا خواست و گفت: به خدا سوگند ای امیر مؤمنان كه تو خلافت را آراستی و آن تو را نیاراست و تو مقام آن را بالا بردی نه آن مقام تو را و آن به تو نیازمندتر است تا تو به آن.

سپس مالك بن حارث اشتر ایستاد و گفت: ای مردم این است وصی و اوصیا و وارث علم انبیا آن كه (در راه خدا) بس گرفتاری كشید و نیك امتحان داد آن كه برای او كتاب خدا به ایمان گواهی داد و در سابقۀ علم و برتریش نه اواخر شك دارند و نه اوایل ... سپس عقبة بن عمرو ایستاد و گفت: كه راست روزی مانند عقبه و بیعتی چون بیعت رضوان و پیشوایی هدایت كننده تر [كه] از بیداد او ترسی

ص: 622

نیست و دانایی كه بیم نادانی اش نمی رود.(1)

طبری نیز گوشه هایی از جریان بیعت با امام علی بن ابیطالب علیه السلام را با اضافاتی ذكر می كند كه اطلاع بر آنها مفید است می خوانیم:

سیرت نویسان سلف در این باب اختلاف كرده اند بعضی ها گفته اند كه یاران پیمبر صلی الله علیه و آله از علی خواستند كه عهده دار كار آنها و مسلمانان شود و او نپذیرفت و چون راضی نشدند واصرار كردند خلافت را پذیرفت.

ابوالملیح گوید: وقتی عثمان كشته شد علی سوی بازار رفت و این به روز شنبه هجده روز رفته از ذیحجه بود مردم از دنبال وی برفتند و خرسندی كردند او به باغ بنی عمرو بن جندول رفت و به ابی عمرو بن عمرو گفت: «در را ببند».

گوید: پس مردم بیامدند و در زدند و وارد شدند، طلحه و زبیر نیز بودند كه گفتند: ای علی دست پیش آر تا با تو بیعت كنیم پس طلحه و زبیر با او بیعت كردند وقتی طلحه بیعت كرد حبیب بن ابی ذویب گفت: بیعت از كسی آغاز شد كه دستش چلاق است، این كار سر نمی گیرد.

گوید: آنگاه علی علیه السلام سوی مسجد شد و به منبر رفت تنبانی داشت با یك جامۀ بی جیب با عمامه ای خز پاپوش خود را به دست گرفته و بر كمانی تكیه داده بود مردم با وی بیعت كردند، آنگاه سعد را آوردند و گفتند با علی بیعت كن، گفت نمی كنم تا همۀ مردم بیعت كنند، به خدا مایۀ زحمت او نخواهم شد ... علی علیه السلام گفت: بگذارید برود.

پس از آن ابن عمر را آوردند و گفتند بیعت كن گفت بیعت نمی كنم تا همه مردم بیعت كنند گفتند كفیلی بیار گفت: كفیل ندارم، اشتر گفت، بگذار گردنش را بزنم، ... علی علیه السلام گفت: ولش كنید، من كفیل او هستم آنچه می دانم تو در كوچكی و بزرگی بدخو بوده ای.(2)

عبدالله بن حسن گوید: وقتی عثمان كشته شد انصار به جز چند كس و از

ص: 623


1- یعقوبی، ج 2، ص 74 تا 76.
2- طبری، ج 6، ص 2327 الی 232 9.

جمله، (حسان بن ثابت، كعب بن مالك، مسلمة بن مخلد، ابو سعید خدری، محمد بن مسلمه، نعمان بن بشیر، زید بن ثابت، رافع بن خدیج، فضاله بن عبید، و كعب بن عجرد، كه عثمانی بودند) با وی بیعت كردند.

یكی به عبدالله گفت: چر اینان از بیعت علی علیه السلام سرباز زدند و عثمانی شدند گفت: حسان بن ثابت شاعری بود كه اهمیت نمی داد چه می كند.

و زید بن ثابت را عثمان به دیوان و بیت المال گماشته بود و چون عثمان محاصره شد گفت: ای گروه انصار دوبار انصار خدا باشید! ابوایوب به او گفت: یاریش می كنی از این رو كه برای تو سودمند است. گوید: كعب بن مالك را عثمان بر زكات طایفۀ مزینه گماشت، و هر چه را از آنها می گرفت به خود او واگذاشت.(1)

محمد بن سعد بن ابی وقاص گوید: طلحه می گفت: وقتی بیعت كردم شمشیر بالای سرم بود اما نمی دانم شمشیر بالای سرش بود یا نه اما می دانم كه نا به دلخواه بیعت كرد.

گوید: همۀ مردم در مدینه با علی بیعت كردند به جز هفت كس كه منتظر ماندند و بیعت نكردند: سعد بن ابی وقاص، ابن عمر، صهیب، زیدبن ثابت، محمدبن مسلمه، سلمة بن وقش و اسامة بن زید و تا آنجا كه می دانیم هیچ كس از انصار از بیعت علی علیه السلام باز نماند.(2)

پس از بیعت، اولین موضوع كه مطرح شد این بود كه مهاجران و انصار می گفتند كه اگر كشندگان عثمان كیفر نبینند هر روز مردم بر امامی كه به او خرسند نیستند خواهند شورید و او را خواهند كشت؛ و این مطلب را با علی علیه السلام در میان نهادند و او سخن ایشان را شنید و پسندید ولی حقیقت اوضاع روز مدینه را بر ایشان آشكار ساخت و گفت بی گمان به حكم بیعت نیرو به دست وی افتاده ولی آنچه واقع امر است آنست كه او هنوز در دست شورش كنندگان است چه

ص: 624


1- همان، ص 2330 و 2331.
2- همان، ص 2332 و 2333.

آنان به صورت نظامی مدینه را اشغال كرده اند، و هر لحظه می توانند نسبت به شهر و مردم آن هر چه اراده كنند اجرا سازند و خلیفه و یاران پیغمبر را دستی بر ایشان نیست پس بهتر است درنگ كنند تا كارها درست شود و نیروی خلیفه در امور استوار گردد و آنگاه در كشتن كشندگان عثمان بپردازند.

یاران پیغمبر اندیشه علی را پسندیدند ولی شورشیان چنان می دیدند كه خلیفۀ ستمگری را كشته اند كه ریختن خون او واجب بوده و امام را نرسد كه به خون او كسی را بكشد با این همه علی علیه السلام آهنگ آن كرد كه در قضیۀ عثمان بازجویی كند ولی نتوانست این بازجویی را به پایان برساند بر این اجمال كه چون دسته ای گفتند: محمد بن ابی بكر در خون عثمان شریك بوده است و چنان كه می دانیم محمد پسر خلیفۀ پیغمبر یعنی پسر ابی بكر و برادر عایشه ام المؤمنین و از سوی دیگر پسر خواندۀ (پیش زاده) علی بود زیرا مادر او را علی پس از مرگ ابوبكر به زنی گرفته بود علی از محمد پرسید كه آیا عثمان را تو كشتی؟ و محمد در جواب منكر شد. و نائله دختر قرافضه زن عثمان [كه هنگام قتل عثمان حضور داشت و خود زخم برداشته و انگشتان دست خود را از دست داده بود] گفتۀ محمد را تأیید و تصدیق كرد ولی چون شورشیان از آغاز شدن بازجویی آگاهی يافتند ناخشنودی نمودند و چنان شد كه علی علیه السلام نظری را گرفت كه پیشتر آوردیم، یعنی منتظر آینده شد و عموم اصحاب مدینه هم با او منتظر موقع مناسب ماندند.(1)

پس از اینكه بیعت با امام علی بن ابیطالب رفته رفته كامل شد و در شهرها نیز پی در پی بیعت انجام گرفت حضرت عمال عثمان را از شهرها برداشت و افراد مورد اعتماد خود را بر آنها گماشت مگر ابوموسی اشعری كه به وسیلۀ سفارش اشتر به جای خود باقی ماند.

طلحه و زبیر نزد او آمدند و از او خواستند كه آنها را در كار خود شریك كند و بر سر كار ولایات گذارد، فرمود:

ص: 625


1- طه حسین، علی و دو فرزندش، ج 2، ص 7 و 8.

«أنتم شریكای فی القوّة و الاستعانة، و عونای على العجز و الأود»(1)

شما در نیرومندی و راستی دو شریك و یار من هستید و درهنگام ناتوانی و گرانباری دو یار من می باشید چگونه شما را از كنار خود روانه كنم.

عایشه همسر پیامبر اكرم پیش از كشته شدن عثمان با دیگر همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله به مكه رفته بود و در این وقت كه حج خود را به پایان برده بود به مكه باز می گشت در راه به ابن ام كلاب برخورد و از او پرسید چه خبر؟ پاسخ داد كه عثمان كشته شد خشنود شد و گفت: دور و رانده باد سپس پرسید با چه كس بیعت كردند جواب داد به گمانم با طلحه گفت آفرین بر ذوالاصبع چون پیشتر آمد به دیگری برخورد و از او سئوال كرد مردم چه كردند جواب داد سرانجام با علی علیه السلام بیعت كردند ناراحت شد و به مكه بازگشت این خبر به طلحه و زبیر رسید و نزد علی علیه السلام آمدند و گفتند ما قصد عمره داریم، اذن ده كه به مكه برویم چون طلحه و زبیر از نزد علی علیه السلام بیرون شدند، گفت:

«والله ما اراد العمره و لكنهما اراد الغدره»

به خدا قسم قصد عمره نداشتند بلكه قصد بیعت شكنی داشتند.

طلحه و زبیر به مكه رسیدند و نزد عایشه رفتند و او را علیه امام برانگیختند، عایشه نزد ام سلمه همسر دیگر پیامبر آمد و گفت خبر رسیده است كه عثمان را بی گناه كشته اند،و مردم در حالی كه راضی نبوده اند با علی علیه السلام بیعت كرده اند و مردم بصره نیز مخالفت ورزیده اند، با ما همراه شو تا دین را دریابیم و امت محمد صلی الله علیه و آله را به صلاح آریم. ام سلمه پاسخ داد كار زنان فرو بستن چشم و پنهان داشتن اندام و فرو افكندن دامنهاست دین با دست زنان به پا نمی شود این كار از من و تو ساقط است این كار از من و تو ساقط است.

عایشه از نزد ام سلمه بیرون آمد و تصمیم داشت در مكه بماند و اعلام كرد ام المؤمنین در مكه می ماند، هر كس با اوست بماند.

طلحه و زبیر نزد او آمدند و از رأیش بازگردانیده او را آمادۀ خروج كردند و

ص: 626


1- یعقوبی، ج 2، ص 77.

بنابر مخالفت با علی علیه السلام همراه با طلحه و زبیر از مكه به طرف بصره كوچ كردند.

یعلی بن منیه حاكم عثمان بریمن كه به مخالفت علی علیه السلام بیت المال را برداشته و از یمن گریخته بود در راه به آنان برخورد و اموال را یا به اراده یا به اجبار معلوم نیست در اختیار طلحه و زبیر نهاد.

این اموال را تا ششصد هزار دینار و چهارصد شتر گفته اند، كه از این مال طلحه و زبیر نیر و گرفتند، و سوی بصره روان شدند، تا شب لشكر به ماءالحوأب رسید و سگها فریاد زدند.

عایشه پرسید این چه آبی است، كسی جواب داد ماءالحوأب گفت: انا لله و انا الیه راجعون، مرا بازگردانید، مرا بازگردانید كه این همان آبی است كه پیغمبر خدا به من گفته است:

«لا تكونی التی تنبحك كلاب الحوأب»

تو آن زن مباش كه سگ های حوأب به روی تو فریاد زنند.

پس چهل مرد نزد وی آوردند و آنان به خدا سوگند خوردند كه اینجا ماءالحوأب نیست و لشكریان به سوی بصره رفتند و به آنجا رسیدند.(1)

مسعودی گوید:

عمروبن عاص مخالف عثمان بود برای آنكه عثمان با وی مخالفت كرده و او را عزل و حكومت مصر را به دیگری داده بود و در شام اقامت داشت، چون قصۀ كشته شدن عثمان و بیعت با علی علیه السلام را شنید نامه به معاویه نوشت و او را تحریك كرد كه به خونخواهی عثمان برخیزد، از جمله نوشته بود وقتی تو را از همۀ آنچه در قبضه داری برهنه كند چه خواهی كرد اكنون هر چه می توانی بكن. معاویه فرستاد و او را پیش خود خواند چون آمد به او گفت: با من بیعت كن، عمرو گفت: به خدا دینم را به تو می دهم كه از دنیای تو نصیبی ببرم. معاویه گفت: چه می خواهی گفت مصر طعمه ای است معاویه پذیرفت و نامه ای در این باب نوشت و عمروبن عاص در این باب شعری گفت بدین مضمون:

ص: 627


1- همان، ص 78 و 7 9.

«ای معاویه بدون آنكه از دنیای تو نصیبی بیابم، دینم را به تو نمی دهم ببین چه می كنی، اگر مصر را به من بدهی معاملۀ خوبی كرده ای و پیری را كه به كار خواهد خورد به دست آورده ای.....(1)

باز گوید طلحه و زبیر به مكه رفتند، از علی علیه السلام اجازۀ عمره گرفته بودند و به آنها گفته بود «شاید می خواهید به بصره یا شام روید» و آنها قسم خورده بودند كه جز مكه مقصدی ندارند. عایشه ... نیز به مكه بود وقتی حارثه بن قدامه سعدی از مردم بصره برای علی علیه السلام بیعت گرفت و عثمان بن حنیف انصاری از جانب علی رضی الله عنه مأمور خراجگیری آنجا شد؛ عبدالله بن عامر كه از جانب عثمان حكومت بصره داشت فرار كرد، یعلی بن مینه نیز كه از جانب عثمان حاكم یمن بود از آنجا به مكه آمده بود [و اموال بیت المال را نیز همراه آورده بود] به عایشه و طلحه و زبیر و مروان بن حكم و كسانی دیگر از امویان برخورد كرد، وی كه از كسانی بود كه به خونخواهی عثمان تحریك می كرد چهارصد هزار درهم با لوازم و سلاح به عایشه و طلحه و زبیر داد و شتر موسوم به عسكر را كه در یمن به دویست دینار خریده بود برای عایشه فرستاد، آنها می خواستند سوی شام بروند ولی ابن عامر مانعشان شد و گفت: معاویه آنجا است و پیرو، و مطیع شما نخواهد شد ولی در بصره من كس و كار و دسته دارم و هزار هزار درهم و یكصد شتر و چیزهای دیگر نیز به آنها داد و گروهی مجهز با ششصد سوار به جانب بصره راه افتاد و شبانگاه بر سر آب طایفۀ بنی كلاب رسیدند كه به نام حوأب معروف بود و جمعی مردم بنی كلاب آنجا بودند كه سگهایشان به قافله بانك زد، عایشه گفت: اسم اینجا چیست؟ رانندۀ شتر گفت: «حوأب» و عایشه انا لله و انا الیه راجعون گفت و سخنی را كه در این باره به او گفته شده به یاد آورد و گفت: «مرا به حرم پیمبر صلی الله علیه و آله برگردانید من احتیاجی به رفتن ندارم زبیر گفت: به خدا این حوأب نیست اینكه به تو گفته اشتباه كرده است. طلحه نیز كه در عقب كاروان بود رسید و قسم خورد كه اینجا حوأب نیست و پنجاه تن از كسانی كه همراه بودند

ص: 628


1- مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 710 و 711.

شهادت دادند كه اینجا «حوأب» نیست، و این نخستین شهادت دروغ بود كه در اسلام ترتیب داده شد چون به بصره رسیدند عثمان بن حنیف بیرون آمد و جلو آنها را گرفت و زد و خوردی میانشان رخ داد، آنگاه صلح شد كه تا آمدن علی علیه السلام دست از جنگ بدارند. اما پس از آن یكي از شبها عثمان را غافلگیر كردند و او را اسیر و مضروب و ریشش را بتراشیدند، ولی بیم كردند كه برادر او سهل بن حنیف و دیگر مردم انصار از بازماندگان آنها كه در مدینه بودند انتقام بگیرند لذا او را رها كردند چون خواستند بیت المال را تصرف كنند خزانه داران و محافظان كه مردمی تسبیح گوی بودند مانع شدند و درگیری شد و هفتاد كس از این محافظان كشته شدند به جز آنها كه زخمی شدند و پنجاه كس از این هفتاد كس را بعد از اسارت دست بسته گردن زدند و اینان اولین كسان بودند كه در اسلام به ستم و دست بسته كشته شدند حكیم بن جبلة عبدی را نیز كه از بزرگان عبد قیس و زاهدان و عابدان ربیعه بود بكشتند. میان طلحه و زبیر دربارۀ نماز با مردم اختلاف شد، سپس توافق كردند كه عبدالله بن زبیر یك روز و محمد بن طلحه یك روز نماز بخوانند مابین طلحه و زبیر در این باره حكایتی دراز بود تا به ترتیبی كه گفتیم توافق كردند. علی علیه السلام پس از چهارماه از خلافت خود و جز این نیز گفته اند با هفتصد سوار كه از آن جمله چهارصد كس از مهاجران و انصار، هفتاد بدری و بقیه از صحابه بودند از مدینه حركت كرد و سهل بن حنیف انصاری را در مدینه جانشین خود كرد، وقتی به ربذه رسید كه مابین كوفه و مكه بر راه عراق است طلحه و كسانش [از اینجا] گذشته بودند، علی علیه السلام به تعقیب آنها آمده بود و چون گذشته بودند به دنبال آنها راه عراق را پیش گرفت، در این وقت جماعتی از اهل مدینه به علی علیه السلام پیوستند كه خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین از آنجمله بود، از طایفه طی نیز سیصد سوار سوی وی آمدند علی علیه السلام از ربذه نامه به ابوموسی اشعری نوشت كه مردم را برای حركت آماده كند اما ابوموسی آنها را به ماندن ترغیب كرد و گفت: « این آشوب است» چون خبر به علی علیه السلام رسید قرطه بن كعب انصاری را حكومت كوفه داد و به ابوموسی نوشت «ای جولازاده از حكوت ما كناره كن و دورشو كه این اول رفتار نامناسب تو نیست، آنگاه علی علیه السلام با همراهان برفت تا در ذی قار فرود آمد و فرزندش حسن علیه السلام را با

ص: 629

عمار بن یاسر به كوفه فرستاد تا مردم را به حركت وادارند و آنها از كوفه با هفتهزار و به قولی ششهزار و ششصد و شصت كس از مردم آنجا بیامدند كه اشتر از آن جمله بود، وقتی علی علیه السلام به بصره رسید به قوم مخالف پیام فرستاد و آنها را به نام خدا قسم داد، ولی آنها در كار جنگ اصرار داشتند.(1)

مسعودی مشروح ورود سپاه علی علیه السلام را بیان می كند كه خلاصۀ آن چنین است: علی علیه السلام از سمت طف وارد شد و به زاویه آمد. دسته ای در حدود یكهزار سوار كه پیشاپیش آنها ابوایوب انصاری و همه در آهن و سلاح فرو رفته و كلاه جمله زرد و سفید بود.

دسته های بعد نیز چنین بودند كه ما برای تلخیص اسامی سران آنها را كه گفته است می آوریم و همه سربازان به تقریب شباهت به یكدیگر داشتند از لحاظ آرایش با تغییري در رنگ پرچم و كلاه، سران آنها بدین شرح است:

ابو ایوب انصاری يار رسول الله صلی الله علیه و آله .... خزیمة بن ثاب انصاری ذوالشهادتین ... ابو قتادة بن ربعی .... عمار بن یاسر به همراه جمعی از مهاجر و انصار از پیر و جوان ... قیس بن سعد بن عباده .... عبدالله بن عباس و عده ای از اصحاب خاص پیمبر صلی الله علیه و آله عبیدالله بن عباس ... قثم بن عباس .... اینها هر یك با حدود هزار سپاهی آمد و سپس دسته و پرچمها بود پی در پی همه مسلح و گویی پرنده ای بر سر دارند و جلو آنها پرچمی بزرگ و مردی ستبر بازو كه پیشاپیش آنها بود و از راست او جوانی نیكوسیما و از طرف چپ جوانی نیكو سیما و در جلوتر جوانی همانسان؛ گوید گفتم اینها كیستند گفت: این علی بن ابیطالب علیه السلام است و آن طرفین «حسن و حسین8» و محمد بن حنفیه است كه پرچم بزرگ را به دست داشت.

و پشت سر او پسران عقیل و جوانان بنی هاشم و عبدالله جعفر بن ابیطالب است كه پیران مهاجر و انصار گرد اینها را گرفته بودند.

علی علیه السلام فرود آمد و نخستین چهار ركعت نماز به جا آورد و پس از حمد و

ص: 630


1- .همان، ص 714 الی 716.

ثنای پروردگار گفت خدایا به تو پناه می برم از نیكی بصره از تو می خواهم، و از بدی آن به تو پناه می برم.

خدایا این قوم از اطاعت من بدر رفتند و بر ضد من یاغی شدند و بیعت مرا شكستند خدایا خون مسلمانان را حفظ كن.(1)

از مسعودی و طبری پی می گیریم جریان جنگ جمل را به «تلخیص»:

علی علیه السلام كس پیش مخالفان فرستاد كه به نام خدا از آنها بخواهد كه از خونریزی دست بردارند و سئوال كند برای چه با من جنگ می كنید، فرستادۀ علی علیه السلام كه قرآنی همراه داشت آنها را به جانب خدا و عمل به دستورات قرآن خواند و آنها او را با تیر زدند و كشته شد جنازۀ او را نزد علی علیه السلام آوردند كه مادرش شعری گفت بدین مضمون: مسلم آنها را به خدا و رفتار مطابق كتاب دعوت می كرد اما آنها او را در حالی كه مادرش نظاره می كرد او را كشتند)(2)

علی علیه السلام دستور داد در مقابل آنها صف آرایی كنند، اما جنگ را آغاز نكنند، تیراندازی نكنند، كسی را با نیزه یا شمشیر نزنند، او مشغول این دستورها بود كه عبدالله بن بدیل بن ورقای خزاعی برادر خود را كه با تیر لشكر بصریان كشته شده بود آورد و از طرف میسره جسد مرد دیگری را كه او نیز با تیر جان داده بود آوردند . علی علیه السلام گفت: خدایا شاهد باش و گفت باز هم به این قوم اتمام حجت كنید عمار یاسر میان دو صف ایستاد و گفت ای مردم دربارۀ سفارشهای پیامبر خود به انصاف عمل نكرده اید كه زنهای خود را در پرده نهاده اید و زن او را در معرض شمشیرها آورده اید.

عایشه بر شتری داخل تخت روانی از چوپ كه پشمینه و پوست گاو بدان پوشانیده بودند و اطراف آن را نمد كشیده و روی آن بازره پوشانیده شده بود قرار داشت عمار به شتر نزدیك شد كه صدای او شنیده شود و بانك زد مقصود تو چیست؟ عایشه پاسخ داد خونخواهی عثمان، عمار گفت: خدا امروز یاغی و

ص: 631


1- همان، ص 716 الی 718.
2- طبری، ج 6، ص 2460.

مدعی ناحق را بكشد و فریاد زد مردم! شما می دانید كه كدام یك از ما محرك كشتن عثمان بود به نزد علی علیه السلام آمد و گفت: ای امیرمؤمنان منتظر چیستی این قوم جز سر جنگ ندارند، علی علیه السلام برخاست و رو به سپاهیان خود گفت: ای مردم! وقتی آنها را شكست دادید، زخمی را بیجان نكنید، اسیر را نكشید، فردی را تعقیب نكنید به دنبال گریخته نگردید، عورت كسی را نمایان نسازید اعضای كشته را نبرید پرده ای را ندرید، به اموال آنها دست نزنید، مگر سلاح و لوازم یا غلام و كنیزی كه در اردوگاهشان و همراه آنها است كه هر چه دیگر هست مطابق قرآن متعلق به ورثه آنها است.

علی علیه السلام در حالی كه بر استر پیامبر سوار بود و سلاح همراه نداشت پیش آمد و زبیر را صدا زد كه پیش من بیا عایشه به اسماء همسر زبیر گفت وای كه بی شوهر شدی به او گفتند علی علیه السلام بی خود و زره و سلاح است و او آرام شد.

زبیر نزد علی آمد و همدیگر را بغل گرفتند علی به زبیر سخنانی گفت و سخنانی از پیامبر را به یاد او آورد كه زبیر اظهار پشیمانی كرد و گفت: ای ابوالحسن ملامت بس است آنچه گفتی مرا كافی است [من برمی گردم] ابن زبیر عبدالله به پدرش گفت كجا می روی و ما را وامی گذاری گفت علی علیه السلام مطالبی را یادآور من كرد كه من فراموش كرده بودم عبدالله گفت نه پدر از شمشیرهای بنی عبدالمطلب می گریزی زبیر گفت: بی پدر نسبت بزدلی به من می دهی آنگاه نیزۀ خود را كج كرد و به طرف میمنۀ لشكر علی علیه السلام حمله برد كه علی علیه السلام گفت برای او راه باز كنید تحریكش كرده اند، آنگاه برگشت و به طرف میسره حمله برد و بازگشت و به قلب حمله برد و سوی پسر خود بازگشت و گفت شخص بزدل چنین می كند؟! و از جنگ كناره گرفت و به رفت تا به وادی السباع رسید كه احنف بن قیس او را تعقیب كرد و در حال نماز او را بكشتند، گفته اند شمشیر و انگشتر او را و بعضی نیز سر او را به نزد علی علیه السلام آوردند. علی علیه السلام گفت: آه این شمشیری بود كه مدتها سختی را از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بگردانیده بود ولی با اجل و مرگ بد چه می توان كرد اما كشندۀ پسر صفیه جهنمی است.» وقتی زبیر بازگشت، علی علیه السلام طلحه را ندا داد كه ای ابومحمد! برای چه آمده ای گفت: برای خونخواهی عثمان، علی علیه السلام گفت: خدا بكشد از ما دو نفر آن را كه در خون

ص: 632

عثمان دخالت داشته است، مگر نشنیدی كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گفت خدایا با هر كسی دوستی می كند دوستی كن و با هر كسی كه با او دشمنی می كند دشمنی كن تو اول كسی هستی كه با من بیعت كردی و سپس شكستی در صورتی كه خدا عزوجل فرمود، هر كه پیمان شكند بر ضرر خویش می شكند، طلحه گفت: استغفرالله و بازگشت.

مروان بن حكم كه ناظر حال بود گفت: زبیر برگشت، طلحه نیز برمی گردد، برای من فرقی نمی كند كه این طرف تیر بیندازم یا آن طرف و تیری به سوی طلحه افكند كه بر شاهرگ او اصابت كرد و او را كشت، علی علیه السلام بر محل سقوط طلحه گذشت و گفت: انا لله و انا الیه راجعون من به خدا به اینكار راضی نبودم. گوید: وقتی طلحه برگشت شنیدند كه می گفت: «پشیمانی این است كه من دارم، وای بر من و وای بر پدر و مادرم عقلم گمراه شده بود كه به پندار خود رضایت بنی جرم می خواستم و همانند كسعی به پشیمانی دچار شدم عبدالملك پیشانی او را زخمی كرده و مروان تیر به شاهرگش زده بود، به زمین افتاد و جان داد(1)

یاران جمل بر میمنه و میسره لشكر علی علیه السلام حمله آورده و لشكر او را عقب زده بودند كه یكي از پسران عقیل پیش علی علیه السلام آمد و گفت: عموجان میمنه و میسره بدین وضع افتاده كه می بینی و ایستاده ای؟ گفت برادرزاده به خدا عمویت اهمیت نمی دهد كه به طرف مرگ برود یا مرگ به طرف او بیاید. سپس پرچم را به محمد حنفیه داد كه پرچمدار او بود و گفت حمله كن، ولی محمد در كار حمله كندی كرد كه گروه تیرانداز مقابل او بودند و منتظر بود تیرهای آنها تمام شود و حمله برد علی علیه السلام پیش او رفت و گفت چرا منتظری گفت می خواهم تیرهایشان تمام شود گفت میان نیزه ها حمله كن كه در امانی محمد حمله برد اما میان نیزه ها و تیرها به تردید افتاد و به ایستاد علی علیه السلام سوی او رفت و پرچم را بگرفت و حمله برد و كسان نیز در پی او حمله كردند، گفتی دشمنان چون خاكستری بودند به روز طوفانی و باد سخت كه بر آن بوزد.

ص: 633


1- مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 721 الی 723.

بنی ضبه اطراف شتر را گرفته و رجز می خواندند و در كار مهار داری شتر هفتاد دست از بنی ضبه قطع شد همین كه دست یكي قطع می شد دیگری مهار شتر را می گرفت تا به عبدالله زبیر رسید كه مهار شتر را بگرفت و عایشه كه خالۀ او بود بانگ برداشت وای كه اسماء بی پسر شد و عبداله را قسم داد تا مهار شتر را رها كرد [بصریان عقب نشستند] شتر بیفتاد و تخت روان پایین افتاد محمد بن ابی بكر بیامد و دست خود را به درون برد عایشه گفت كیستی؟ گفت كسی كه از همۀ مردم به تو نزدیكتر است و بیشتر از همه او را دشمن داری، من محمد برادرت هستم امیر مؤمنان می گوید آیا صدمه ای دیده ای؟ گفت فقط تیری به من اصابت كرده كه صدمه ای نزده است آنگاه علی علیه السلام بیامد و نزدیك او ایستاد و با چوب به تخت روان زد و گفت: ای حمیرا پیمبر خدا گفته بود اینطور كنی؟ مگر نگفته بود كه در خانه ات بنشینی؟ به خدا كسانی كه تو را بیرون آوردند در حق تو به انصاف رفتار نكردند كه زنان خود را در پرده نگهداشتند و تو را از پرده در آوردند آنگاه برادر او محمد را گفت تا عایشه را در خانۀ صفیه دختر حارث بن طلحۀ عبدی فرود آورد. پس از آن عبدالله بن عباس را به نزد عایشه فرستاد و گفت وی سوی مدینه رود. عبدالله بدون اجازۀ عایشه بر او وارد شد و بر تشكی نشست عایشه گفت ای ابن عباس رعایت سنت نكردی و بدون اجازه وارد شدی و بر تشك ما نشستی جواب داد اگر در خانه ای كه پیمبر خدا صلی الله علیه و آله تو را جا داده بود بودی بدون اجازه وارد نمی شدم امیرمؤمنان دستور می دهد كه زودتر به مدینه برگردی آماده شو گفت من با رفتن مخالفم عبدالله به نزد علی علیه السلام رفت و مخالفت عایشه را باز گفت، دوباره او را فرستاد كه امیرمؤمنان می گویدكه حتماً باید بروی او نیز پذیرفت و علی علیه السلام لوازم او را آماده كرد و نزد عایشه رفت كه حسن و حسین علیه السلام و دیگر فرزندان بنی هاشم و یاران قبیله همْدان با او بودند، عایشه پس از گفتگویی دراز كه درمیانه بود گفت می خواهم با تو باشم و وقتی به جنگ می روی همراه تو به جنگ دشمن بیایم.

علی علیه السلام گفت:

به همان خانه ای كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تو را آنجا گذاشته است برگرد عایشه از او خواست كه خواهرزاده اش عبدالله بن زبیر را امان دهد او نیز او را امان داد روز

ص: 634

جنگ ندا داده بودند هر كس سلاح خویش بیندازد در امان است و هر كه به خانۀ خود رود نیز در امان است.(1)

عایشه از بصره حركت كرد، علی علیه السلام برادرش عبدالله بن ابی بكر را با سی مرد و بیست زن دیندار از بنی عبدالقیس و همْدان و دیگران همراه او فرستاد كه همۀ زنان عمامه به سر داشتند و شمشیر حمایل و گفت عایشه نداند كه شما زنید صورت را چون مردان پوشانیدند و خدمت سواره و پیاده كردن او را عهده داشتند، چون به مدینه رسیدند به عایشه گفتند سفر چگونه بود؟ گفت: به خدا خوب بود علی بن ابیطالب علیه السلام كرم فراوان كرد ولی با من مردانی فرستاد كه آنها را نمی شناختم و چون زنان حقیقت حال خود را بگفتند به سجده افتاد و گفت: آرزو دارم نرفته بودم، آنها به من گفتند می آیی و مردم را صلح می دهی و شد آنچه شد.

در این روز شمار كشتگان یاران علی علیه السلام پنجهزار و اصحاب جمل و مردم بصره سیزده هزار كس و جز این نیز گفته اند.

علی علیه السلام با جماعتی از مهاجر و انصار وارد بیت المال شد و طلا و نقره ای كه آنجا بود دید و گفت: ای زرد دیگری را به فریب ای سپید دیگری را بفریب و دستور داد این مال را پانصد درم پانصد درم میان یاران من و همه كسانی كه همراه بوده اند تقسیم كنند چنین كردند و یك درم كم نیامد شمار افراد دوازده هزا بود.(2)

جریان جنگ جمل همان بود كه از قلم یعقوبی و مسعودی خواندید، اما گوشه ها و ریزه هایی باقی است كه برای اهل تحقیق مفید و مؤید مطلب و روشنگر است لذا با اینكه از تطویل كلام می گریزیم گوشه هایی را در پی از قول ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و طبری در تاریخ بزرگ خود كه هر دو از اهل تسنن و مورد اعتماد آنهاست ذكر می كنیم. ضمناً راویان خبر را كه موجب اطناب

ص: 635


1- همان، ص 723 الی 726.
2- همان، ج 1، ص 728.

و اطاله می شود حذف و جوینده را به آدرس ذیل صفحه وا می گذاریم.

ابن ابی الحدید گوید: چون طلحه و زبیر همراه عایشه از طریق مكه به بصره به ماءالحوئب رسیدند و سگهای آنجا بانگ زدند و شترها را به صدا درآوردند بعضی گفتند: لعنت به ماءالحوأب چقدر سگ دارد، عایشه شنید و گفت مرا برگردانید مرا برگردانید، «ردونی، ردونی» از او سئوال كردند چه شد؟ و برای چه می خواهی برگردی؟ گفت: شنیدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: گویی می شنوم صدای سگ های حوأب را كه «قد نبحت بعض نسائی » و سپس به من فرمود: «ای حمیرا! مبادا تو باشی».

زبیر به عایشه گفت: خداوند تو را رحمت كند، فرسخها با ماءالحوأب فاصله داریم و در حال طلحه و زبیر پنجاه نفر را آوردند كه سوگند خوردند كه این سگهای ماءالحوأب نیستند، و این اول شهادت باطلی بود در اسلام، و عایشه به سفر ادامه داد.(1)

از قول ابی مخنف گوید: طلحه و زبیر به سرعت افزودند و عایشه را به نزدیك بصره رساندند و نامه ای به عثمان بن حنیف كه عامل علی علیه السلام در بصره بود، نوشتند كه دارالاماره را [بصره را] برای ما خالی كن چون نامه به عثمان بن حنیف رسید او فرستاد به دنبال احنف بن قیس و گفت: اینها به همراه زوج رسول الله آمده اند و مردم را نیز همراه دارند، احنف گفت اینها به طلب خون عثمان آمده اند در حالی كه خود اینان مردم را علیه عثمان شورانیدند و خون او را ریختند، و حالا می بینی كه آمده ا ند تا دشمنی را بین ما دامن بزنند و خون مردم مار ا بریزند، تو والی بصره ای و مردم حرف تو را پذیرا هستند، به سوی آنان رو پیش از آنكه آنها وارد شوند.

عثمان گفت: من نیز رأی تو را دارم، جز اینكه از شر می گریزم و عافیت و سلامت را می خواهم، تا دستور امیرالمؤمنین علیه السلام برسد و به آن عمل كنم، پس از ملاقات احنف حكیم بن جبله عبدی آمد و نامۀ طلحه و زبیر را برای او خواند و

ص: 636


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 310 و 311.

حكیم همان جواب احنف را داد.

حكیم گفت: به من اجازه ده كه سوی آنها روم و آنها را دعوت به امیرالمؤمنین علیه السلام كنم، چنانچه نپذیرفتند، آنها را به میانه روی دعوت كنم. عثمان گفت، اگر این رأی را داشتم كه خود می رفتم، حكیم گفت: اگر اینها وارد بصره شوند مردم بسیاری به آنها می گروند، و تو را از اینجا بیرون كنند، اما عثمان نپذیرفت و نخواست بی فرمان امیرالمؤمنین كاری انجام دهد.

در همین حال علی امیرالمؤمنین علیه السلام چون دانست كه مخالفین به بصره نزدیك شده اند، به عثمان بن حنیف نوشت: از عبدالله علی امیرالمؤمنین الی عثمان بن حنیف، اما بعد: به تحقیق اهل ظلم با خدا عهد بستند و سپس آن را شكستند و به سوی شهر تو توجه كردند، و شیطان آنان را سوق داد به طلب چیزی كه خداوند به آن رضایت ندارد و عذاب او شدید و مجازات او سخت است هرگاه به نزد تو آمدند، آنها را به اطاعت و وفای به عهد و میثاق «بیعت» دعوت كن، اگر اجابت كردند پس نیكو در كنار آنها بمان، و اگر ابا و انكار كردند، و به ریسمان نكث و خلاف چسبیدند با آنان بجنگ تا خداوند بین شما حا كم گردد، و او بهترین حاكم است، من این نامه را از ربذه نوشتم و معجلاً به سوی تو می آیم، ان شاءالله.(1)

چون نامه به عثمان بن حنیف می رسد، او ابوالاسود دوئلی و عمران بن حصین را می فرستد به استقبال طلحه و زبیر و در حدود چاه ابی موسی به لشكر طلحه و زبیر می رسند و آنها را ملاقات و علت حركت آنها را به سوی بصره می پرسند.

از زبیر جواب می شنوند كه ما در طلب خون عثمان آمده ایم و می خواهیم امر خلافت به دست شورا باشد، تا مردم هر كه را می خواهند برگزینند.

به آنها جواب می دهند عثمان كه در بصره كشته نشده كه آمده اید اینجا مطالبۀ خون او را می كنید، و خود شما می دانید كه قاتلان عثمان چه كسان هستند و كجا هستند، قاتل تو و رفیق تو طلحه و عایشه می باشید كه مردم را علیه او تهییج كردید، و اما امر خلافت، تو زبیر! با او بیعت كردی بدون اكراه ای زبیر! مگر تو

ص: 637


1- همان، ص 312 و 313.

نبودی كه بعد از فوت رسول الله صلی الله علیه و آله با ابوبكر بیعت نكردی و شمشیر خود را كشیده می گفتی: احدی، احق به خلافت و سزاوارتر از علی علیه السلام نیست و از بیعت با ابی بكر خودداری كردی، حال این سخن تو چیست؟

بعد از ملاقات زبیر نزد طلحه رفتند، دیدند وی سخت بر حرف خود ایستاده و در فتنه گری و افروختن آتش جنگ مصر است، پس نزد عثمان بن حنیف آمدند و او را آگاه كردند كه جز جنگ در میانۀ نیست.(1)

عثمان بن حنیف ناچار دستور داد، منادی فریاد كند، مردم سلاح بردارند، مردم بصره به پیروی آمدند به مقام مربد و آنجا اجتماع كردند، طلحه چون خبردار شد به سخن ایستاد و گفته و نظریات خود را بیان داشت و زبیر نیز همان مطالب را تكرار كرد، مردم بصره به آنها پاسخ دادند كه شما با علی علیه السلام بیعت كردید، چرا بیعت او را شكستید؟ طلحه و زبیر پاسخ دادند بیعت در حالی بود كه شمشیر بگردن ما بود، ما با كراهت بیعت كردیم.

بعد از سخنرانی طلحه و زبیر در مردم دو دلی افتاد و هر كس چیزی می گفت، در این هنگام عایشه بر شتر خود فریاد زد، ایها الناس گوش دهید!

مردم ساكت شدند، او گفت: جز این نیست كه عثمان در كارها تغییرها و تبدیلی ها كرد، اما توبه كرد و مظلوم كشته شد و او را در شهر حرام و ماه حرام كشتند همانگونه كه شتری را، ای مردم گناه عثمان به حدی نرسیده بود كه خون او حلال شود، با او عداوت كردید و او را كشتید پس از اینكه او توبه كرد، و رفتید با پسر ابیطالب بیعت كردید بدون مشورت با جماعت عثمان مظلوم كشته شد، بر شماست كه قاتلان او را بخواهید و به قتل رسانید، و خلافت را مثل گذشته با شوری انتخاب كنید. چون سخن عایشه به اینجا رسید موج در مردم افتاد و مختلف شدند، گروهی گفتند همان است كه عایشه گوید، و دیگران گفتند این چه وضعی است این زن است و ملزم است كه در خانه بنشیند و صدای خود را بلند نكند.

ص: 638


1- همان، ص 312، 313.

نتیجه اینكه مردم دو دسته شدند گروهی با عثمان بن حنیف، و گروهی با عایشه و همراهان او.(1)

در ادامه نیز از قول ابی مخنف گوید:

طلحه و زبیر از مر بد به سوی عثمان بن حنیف آمدند، و برخورد شد حكیم بن جبله بر آنها حمله برد و اصحاب او با نیزه و تیر طلحه و زبیر و همراهانشان را راندند و وضع به گونه ای بود كه زنان هم از بالاهای خانه ها آنها را با سنگ می زدند تا طلحه و همراهانش رفتند به سوی مقبرۀ بنی مازن و صبر كردند تا همراهانشان رسیدند و در دارالرزق فرود آمدند.

گوید: عبدالله بن حكیم تمیمی كه طلحه و زبیر نامه نوشته و او را دعوت كرده بودند برای ياری خود، نزد آنها آمد و گفت: ای ابا محمد این چیست كه برای من نوشته ای، دیروز نامه نوشتی و مرا دعوت كردی برای خلع عثمان و قتل او تا اینكه او را كشتید، و امروز آمده ای و مدافع و طلبكار خون او شده ای به جان خودم كه به خونخواهی او نیامده ای بلكه در طلب دنیا آمده ای و ای به حال تو، مگر تو بیعت نكردی با علی علیه السلام، چرا بیعت را شكستی؟ طلحه گفت: علی علیه السلام بعد از اینكه همه با او بیعت كردند مرا دعوت به بیعت كرد، و من دانستم اگر بیعت نكنم، اصحاب و شیفتگان او مرا رها نكنند.

گوید: فردا كه شد، اول صبح صف جنگ بسته شد و عثمان بن حنیف میان طلحه و زبیر و اصحاب برای اتمام حجت، بیعت آنها را متذكر شد و سئوال كرد، برای چه آمده اید؟ گفتند در طلب خون عثمان، گفت خون عثمان را خویشاوندان او عمه و خالهای او طلب می كنند، آنها كجایند كه سزاوارتر از شما هستند بر این كار و لعن و شتم كرد بر آنها و خدا را گواه گرفت بر سوء كار آن دو و بر آنها حمله آورد كه جنگ شدیدی در گرفت و منجر به این شد كه با هم مصالحه كردند و صلحنامه ای نوشته شد به شرح ذیل:

این صلحنامه ای است كه موافقت كردند، عثمان بن حنیف انصاری و یاران او

ص: 639


1- همان، ص 315 و 316.

از مؤمنین و شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام از یك طرف، و طرف دیگر طلحه و زبیر و همراهان آنها از مؤمنین و مسلمین بدین قرار كه: برای عثمان بن حنیف باشد دارلاماره و الرحبه و المسجد و بیت المال و منبر و طلحه و زبیر و همراهان آنها هر كجای بصره را كه خواهند فرود آیند و شرط شد كه هیچ یك را نه در راه نه در كوچه و بازار و مسیرهای منتهی به آب و خانه اذیت و آزار نرسانند، تا اینكه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام وارد شود.

آنگاه اگر خواستند داخل شوند بر چیزی كه امت داخل شده است و هر كس هر چه را دوست داشت به آن ملحق شود از جنگ و صلح و سلامت و هر دو طرف به آنچه در این عهدنامه و میثاق است متعهد می شوند نزد خداوند و بر محكم ترین پیمانهایی كه انبیا و رسل عهده دار و ذمه گرفته اند.

بعد از این پیمان نامه عثمان بن حنیف برگشت به دارالاماره و اصحاب خود را گفت به سوی خانواده های خود روند، و سلاح خود را زمین بگذارند، و چندی منتظر بمانند. (1)

باز ابن ابی الحدید گوید: طلحه و زبیر گفتند اگر در این حال كه ما هستیم با این ضعف و كمی نفرها و علی آید گردن ما را خواهد شكست پس متفق شدند بر اینكه نامه نویسند و سران و قبایل آنها را به یاری خود دعوت و طلب خون عثمان و خلع علی علیه السلام كنند و ابن حنیف را از بصره اخراج سازند پس از این اقدام طوایف ازد، ضبّه، قیس بن غیلان تماماً مگر نفرات كمی از قبایل دعوت آنها را پذیرفتند. همین كه طلحه و زبیر بدین قبایل كارشان سامان گرفت، در شبی ابری و بارانی در حالی كه با یاران و همراهان خود اسلحه برداشته و زیر لباسهای خود پنهان كردند به مسجد بصره آمدند و در هنگام نماز صبح عثمان بن حنیف نیز طبق معمول خود برای نماز ایستاد كه نماز اقامه كند اما اصحاب طلحه و زبیر او را عقب كشیدند، و زبیر برای نماز ایستاد، پس مأمورین بیت المال حاضر شدند و زبیر را عقب زدند و عثمان را برای نماز جلو آوردند، كه درگیری شدید شد و

ص: 640


1- همان، ص 319و 320.

طول كشید و مردم فریاد كردند كه ای اصحاب محمد صلی الله علیه و آله آفتاب طلوع می كند، نماز نماز كه اصحاب زبیر غالب شدند و نماز را خواندند و پس از نماز اصحاب طلحه و زبیر سلاح را ظاهر كردند و پس از ضرب و شتم همراهان عثمان بن حنیف، وی را به حد مرگ زدند و موهای سر و صورت حتی ابر و و مژگان او را كندند، و هفتاد نفر ملازمان بیت المال را گرفتند و فرستادند نزد عایشه كه دستور داد عثمان بن حنیف را به ابان بن عثمان دهند كه به انتقام پدرش عثمان بكشد عثمان بن حنیف فریاد كرد ای عایشه اگر مرا بكشید برادرم سهل بن حنیف كه از طرف علی علیه السلام و الی مدینه است به تلافی همه كسان و بستگان تو را خواهد كشت، و عایشه دستور داد عثمان بن حنیف را برگردانید و او را رها كنید كه هر جا خواهد رود اما دستور داد همراهان او را كه هفتاد نفر بودند مثل گوسفند سر بریدند، و نیز رفتند و حافظان بیت المال را كه پنجاه نفر بودند گرفتند و آنها را نیز كشتند. (1)

باز ابن ابی الحدید گوید: پس از مسلط شدن طلحه و زبیر بر عثمان بن حنیف و همراهان و مدافعان او مثل حكیم بن جبله و حاكم شدن بر بصره، بر سر اینكه نماز را طلحه بخواند یا زبیر بین آن دو اختلاف شد چون هر دو نگران بودند كه هر كه جلو ایستد رهبر و هر كه اقتدا كند پیرو خواهد شد و منازعه بر سر پیشنمازی به وساطت عایشه بدینگونه حل شد كه یك روز عبدالله زبیر و روز دیگر محمد بن طلحه پیشنماز باشد و همه به آنها اقتدا كنند.

از قول ابی مخنف گوید: طلحه و زبیر پس از تسلط بر بصره و بیت المال هر چه مال در آنجا بود زبیرگفت: این همان (وعدكم الله مغانم كثیره) است و بین همراهان تقسیم كرد و چون علی علیه السلام غالب شد همه اموال را به بیت المال برگرداند و به طور مساوی بین مسلمین تقسیم كرد.(2)

از قول ابی مخنف گوید: در جنگ جمل علی علیه السلام دستور داد هیچ كس حق

ص: 641


1- همان، ص 320 و 321.
2- همان، ص 322.

ندارد تیر یا نیزه پرتاب كند به طرف دشمن و جنگ را شروع كند، تا اینكه اصحاب جمل یعنی لشكریان طلحه و زبیر شدیداً لشكر علی علیه السلام را تیرباران كردند، و اصحاب ضجه و التماس كردند و گفتند آنها ما را با تیرهایشان زخمی كردند، و مردی را آوردند كه در چادری پیچیده بودند كه كشته شده بود، در این وقت حضرت فرمود خدایا گواه باش، كه اینها چه می كنند، در همین حال عبدالله بن بدیل خزاعی صحابی رسول خدا برادر خود را كه به سبب اصابت تیر اصحاب جمل كشته شده بود آورد و در برابر حضرت نهاد و گفت این برادر من كه اینك كشته شد، باز حضرت خدا را گواه گرفت و انا لله و انا الیه راجعون گفت.

و در این وقت بود كه دستور داد زرۀ رسول خدا را آوردند و پوشید و عمامه بر سر نهاد و ذوالفقار را به دست گرفت و پرچم را به محمد حنفیه داد و حسن و حسین8 را فرمان داد كه او را همراهی كنند. (1)

اسد بن عبدالله گوید: وقتی عایشه در راه بازگشت از مكه به مكان سرف رسید عبدالله بن ام كلاب را كه پسر ام سلمه بود اما به مادر انتساب داشت دید گفت چه خبر؟ گفت: عثمان را كشتند و هشت روز بماندند گفت: بعد چه كردند؟

گفت: بالاخره مردم مدینه اتفاق كردند و كارشان سرانجام نیك یافت و دربارۀ علی بن ابیطالب علیه السلام همسخن شدند گفت: ای كاش آسمان به زمین افتد، بازم گردانید، بازم گردانید و سوی مكه بازگشت، و می گفت به خدا عثمان به ستم كشته شد، به خدا انتقام او را می گیرم، ابن ام كلاب گفت: نخستین كسی كه گفتۀ خویش را تغییر داد، تویی، تو بودی كه می گفتی: نعشل را بكشید كه كافر شده، و شعری به این مضمون گفت:

آغاز از تو بود، تغییر نیز از تو

باد از تو بود، باران نیز از تو

تو گفته بودی كه پیشوا را بكشند!

و به ما گفتی كه كافر شده

ص: 642


1- همان، ص 111.

ما تو را در كشتن وی اطاعت كردیم

قاتل وی به نزد ما كسی است كه دستور داده

با كسی بیعت كرده اند كه كارها را به نظام خواهد آورد

كسی كه درستكار است و خیانتكار نیست.(1)

طبری گوید: پس از صلح نامه مناظره و كشمكش بین مردم بصره ادامه داشت تا اینكه كعب رسول طرفدار طلحه و زبیر از مدینه برگشت [او رفته بود تا از مردم مدینه بپرسد كه طلحه و زبیر به اكراه بیعت كرده اند یا نه] و جواب موافق نظر طلحه و زبیر را ارائه كرد، نامه ای هم از علی علیه السلام به عثمان بن حنیف رسید كه او را سرزنش كرده و بی كفایت خوانده و نوشته بود، به خدا اگر این دو مجبور هم شده اند برای جلوگیری از تفرقه بوده است،

اگر منظورشان رهایی از بیعت است دستاویزی ندارند و اگر منظور دیگری دارند باید ببینم و ببینند.

با آمدن كعب و نامه و ارائۀ نظر طلحه و زبیر آنها نزد عثمان بن حنیف فرستادند كه از بصره بیرون رو و عثمان نامۀ امام را حجت گرفت و پافشاری كرد.

[طلحه و زبیر به پیشنهاد ابوالحجر قبلاً از قبرستان بنی مازن حركت كردند و از آب بصره گذشتند و به قبرستان بنی حصین رسیدند و كنار دارالرزق ساكن شدند، و شبانگاهی به آمادگی پرداختند] و در شبی سرد و تاریك، كه طوفانی و بارانی بود كسان خود را فراهم آوردند و به حالت شبیخون به طرف مسجد رفتند هنگام نماز عشا حمله كردند، چهل كس از یاران عثمان بن حنفیه را از پا درآوردند، و در جای دیگر در دنباله نوشته كه چهار صد نفر را اسیر گرفتند و در قولی دیگر ششصد نفر و فردا همه را مثل گوسفند سربریدند.

آن شب عثمان برای نماز نیامده بود و عبدالرحمن بن عتاب را پیش صف نهاده بودند، طلحه و زبیر دنبال عثمان فرستادند و او را نزد آنها آوردند، و چون پیش آنها رسید لگدكوبش كردند و یك موی در چهرۀ وی بجا نگذاشتند خبر را

ص: 643


1- طبری، ج 6، ص 2367.

به عایشه دادند، گفت ولش كنید كه هر جا خواهد برود [از برادر عثمان سهل بن حنیف كه در این موقع والی مدینه بود از طرف علی علیه السلام بیم داشتند كه با كسان آنها تلافی كنند و رهایش كردند.

همین خبر را از قول ابی مخنف چنین نقل می كند: وقتی عثمان بن حنیف را گرفتند، او را توسط ابان بن عثمان بن عفان پیش عایشه فرستادند و رأی او را خواستند عایشه گفت او را ببرید و بكشیدش.

زنی نزد عایشه بود گفت: ای مادر مؤمنان! تو را به خدا به عثمان كه صحبت پیمبر خدا داشته چنین مكن.

عایشه دستور داد او را پس آرید.

چون او را آوردند گفت عثمان را بدارید و نكشیدش.

ابان گفت اگر می دانستم كه مرا برای چه پس خواندی باز نمی امدم مجاشع بن مسعود گفت: عثمان را بزنید و موی سر و ریشش را بكنید چهل تازیانه به او زدند و موی سر و ریشش و ابروانش حتی پلكانش را بكندند و او را رها كردند.(1)

طبری گوید: پس از سخنرانیهای عایشه و طلحه و زبیر، یكي از طایفۀ عبدالقیس برخواست و گفت: ای گروه مهاجران شما اول كسانی هستید كه دعوت پیغمبر را پذیرفتید، و چون پیغمبر از دنیا رفت یكي از خودتان را بدون نظر دیگران انتخاب و با او بیعت كردید، و ما پیروی كردیم، هنگامی كه او درگذشت یكي از خودتان را بدون نظر دیگران انتخاب و با او بیعت كردید، و ما پیروی كردیم، و رضایت دادیم چون او روزگارش تمام می شد، شش نفر را انتخاب كرد و كار را به آنها واگذارد و بی مشورت با ما عثمان را انتخاب كردید و با او بیعت كردید، سپس بدون مشورت با ما به او اعتراض كردید و خونش ریختید، آنگاه بی مشورت با ما با علی علیه السلام بیعت كردید.! اینك چه اعتراضی به او دارید كه می خواهید ما با او جنگ كنیم؟! آیا غنیمتی را به تبعیض قسمت كرده است؟ یا كاری به ناحق كرده تا ما با شما بر ضد وی باشیم، اگر چنین نیست پس

ص: 644


1- همان، ص 2380 و 2381.

این كار چیست؟! زبیریان خواستند او را بكشند عشیره اش از او حمایت كردند و مانع شدند اما روز بعد بر او و كسانش تاختند و او و هفتاد كس از آنان را كشتند.(1)

طبری دربارۀ احنف بن قیس نقل می كند كه گفت: (من آهنگ حج داشتم در مدینه بارهای خود را فرود آوردیم، خبر آوردند كه مردم آشفته در مسجد گرد آمده اند، رفتیم در مسجد كه علی علیه السلام، طلحه و زبیر و سعد وقاص آنجا بودند، و در حال عثمان در حالی كه روپوشی زرد كه به تن داشت و سر خود را پوشانیده بود آمد، و گفت علی علیه السلام اینجاست گفتند آری، گفت زبیر گفتند آری، گفت طلحه گفتند آری، گفت: شما را به خدا كه جز او نیست، می دانید كه پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: هر كس مربد فلان را بخرد، خدایش بیامرزد و من آن را به بیست و پنجهزار خریدم و پیش پیمبر خدا آمدم و گفتم من آن را خریدم و او گفت آن را جزو مسجد كن كه پاداش آن را بیابی و چیزهای دیگر از این قبیل كه تصدیق او كردند، چندی بعد طلحه و زبیر را دیدم و گفتم این مرد را می كشند بعد از او به خلافت چه كس رأی می دهید. گفتند: علی علیه السلام گفتم شما به خلافت او رضایت می دهید كه من با او بیعت كنم گفتند: آری.

احنف گوید رفتم به مكه و آنجا بودم كه خبر قتل عثمان را آوردند.

عایشه در مكه بود پیش او رفتم و گفتم می گویی با چه كس بیعت كنم گفت: با علی علیه السلام

گفتم به خلافتش رضایت می دهی كه با او بیعت كنم؟

گفت: آری،

در برگشت به مدینه كه رسیدم با علی علیه السلام بیعت كردم و به بصره پیش كسانم آمدم و گمان داشتم كه خلافت بر علی علیه السلام استوار شده است. تا اینكه خبر آوردند كه عایشه و طلحه و زبیر بر كنار خریبه (مجاور بصره)اند گفتم برای چه گفتند به طلب تو آمده اند و برای خونخواهی عثمان از تو كمك می خواهند، كاری

ص: 645


1- همان، ص 2382 و 2383.

حیرت انگیزتر از این ندیده بودم، واگذاشتن اینان كه مادر مؤمنان و حواری پیامبر خدا را همراه دارند دشوار است، و نیز جنگ با پسرعموی پیامبر خدا كه خود اینها گفته اند با او بیعت كنم دشوارتر!

گوید: پیش آنها رفتم، گفتند به خونخواهی عثمان آمده ایم كه به ستم كشته شد گفتم: ای مادر مؤمنان! تو را به خدا، مگر نگفتم با چه كسی بیعت كنم گفتی با علی علیه السلام، گفت: چرا، گفتم مگر نگفتم به خلافت او رضایت داری، گفتی: آری؟ گفت: چرا، اما او تغییر آورد.

گفتم: ای زبیر ای حواری پیمبر خدا، ای طلحه شما را به خدا مگر به شما نگفتم می گویید با چه كس بیعت كنم؟ و گفتید با علی علیه السلام، مگر نگفتم به خلافتش رضایت دارید؟ گفتید آری؛ گفتند چرا اما او تغییر آورد.

گفتم: به خدا با شما جنگ نمی كنم كه مادر مؤمنان و حواری پیامبر خدا را همراه دارید، و با مردی كه پسر عموی پیامبر خداست و خود شما گفته اید با او بیعت كنم نیز جنگ نمی كنم، یكي از سه چیز را برگزینید یا پل را گشایید كه به سرزمین عجمان روم تا خدا قضای خویش را به سر برد، یا به مكه روم، یا كناره گیرم و همین نزدیكی بمانم.

گفتند: مشورت كنیم و به تو خبر می دهیم.

مشورت كردند كه اگر پل را بگشاییم، اخبار شما به آنها رسد و درست نیست بگذارید همین جا نزدیك باشد كه بر او تسلط داشته باشیم و مراقب او.

گوید: احنف كناره گرفت و در جلحا دو فرسخی بصره بماند و بیش از شش هزار كس با وی كناره گرفتند، پس از آن میان دو سپاه تلاقی و زبیر سوی سفوان رفت و طلحه كشته شد.

یكی پیش احنف آمد و گفت زبیر در سفوان دیده شد دربارۀ او چه می گویی؟ احنف گفت: مسلمانان را فراهم آورد كه با شمشیر پیشانی همدیگر را بزدند، و حال سوی خانۀ خویش می رود؟!

عمرو بن جرموز، و فضائة بن حابس، و نفیع این سخن را شنیدند و به

ص: 646

جسجوی زبیر رفتند و او را كشتند.(1)

گوید: احنف بن قیس پیش علی علیه السلام آمد و گفت: ای علی علیه السلام قوم ما كه در بصره اند پندارند كه اگر فردا بر آنها غلبه كنی مردانشان را بكشی و زنانشان را اسیر كنی! علی علیه السلام گفت: كسی مانند من این كار را نمی كند كه این كار جز دربارۀ آنها كه از دین بگردند و كافر شوند روا نیست، اینان مردمی مسلمان هستند، آیا قوم خویش را از من باز می داری؟ احنف گفت: یكي از دو چیز را برگزین، یا پیش تو می مانم و خودم با تو می باشم یا ده هزار شمشیر زن را از تو باز می دارم.

احنف نزد قوم برگشت و دعوتشان كرد كه بر جای خود بمانند و چنین دعوتشان كرد: ای قوم احنف جمعی به او پاسخ دادند، باز بانگ زد ای قوم تمیم و جمعی پاسخ دادند، بانگ زد ای قوم سعد! و همه سعدیان به او پاسخ دادند همه را به كناره گیری كشاند و مراقب ماند، ببیند چه می شود، چون علی علیه السلام پیروز شد آسوده خاطر بیامدند و به جماعت پیوستند.(2)

ابویزید مدینی گفت: وقتی كسان از جنگ جمل فراغت یافتند عمار یاسر به عایشه گفتك ای مادر مؤمنان این راه سپردن از آنچه پیمبر صلی الله علیه و آله با تو گفته بود بسیار بعید بود. عایشه گفت: ابوالیقضان؟ گفت: اری گفت: به خدا تا آنجا كه می دانم همه حق گفته ای عمار گفت: حمد خدای را كه به زبان تو به نفع من حكم كرد.(3)

گوید: علی علیه السلام از زاویه برون شد و آهنگ طلحه و زبیر و عایشه داشت آنها نیز از فرضه به آهنگ علی علیه السلام روان شدند و به روز پنجشنبه نیمه جمادی الاخر سال سی و ششم در محل قصر عبیدالله تلاقی شد، وقتی دو گروه روبرو شدند زبیر بر اسب خویش مسلح بیامد، به علی علیه السلام گفتند: اینك زبیر! گفت: اگر خدا را به یاد وی آرند بهتر از طلحه تذكار می یابد. آنگاه طلحه بیامد، علی علیه السلام سوی آنها

ص: 647


1- همان، ص 2421 الی 2425.
2- همان، ص 2420.
3- همان، ص 247 9.

رفت و نزدیكشان رسید چندان كه گردن مركوبشان به هم رسید. علی علیه السلام گفت: سلاح و اسب و مرد مهیا كرده اید، امّا عذری برای خدا نیندیشیده اید، از خدا بترسید و (چون آن كس مباشید كه رشتۀ خود را از پس تابیدن پنبه و قطعه قطعه كند.)(1)

مگر من برادر دینی شما نیستم كه خونم را حرام می دارید و من نیز خون شما را حرام می دانم، آیا حادثه ای رخ داده كه خون من را بر شما حلال كرده؟ طلحه گفت: مردم را بر ضد عثمان برانگیختی . علی علیه السلام گفت: آن روز خدا سزای شایستۀ آنها را تمام دهد و بدانند كه حق آشكار خدای يكتاست.(2)

ای طلحه! تو به خون خواهی عثمان آمده ای؟! خدا قاتلان عثمان را لعنت كند. ای زبیر! یاد داری آن روز كه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله در محلۀ بنی غنم بر من گذشتی پیمبر به من نگریست و به روی من خنده زد، من نیز به روی او خنده زدم، گفتی: پسر ابوطالب از گردنفرازی دست برنمی دارد.

پیمبر خدا به تو گفت: علی گردنفرازی ندارد. تو به جنگش می روی و نسبت به او ستمگری.

[زبیر] گفت: ای خدا، آری و اگر این را به یاد داشتم به این راه نمی آمدم به خدا هرگز با تو جنگ نمی كنم.

گوید: علی علیه السلام پیش یاران خود بازگشت و گفت: زبیر با خدا پیمان كرد كه با شما جنگ نكند.

آنگاه زبیر پیش عایشه بازگشت و به او گفت: از وقتی به عقل آمده ام در هر جنگی بوده ام واقف كار خود بوده ام جز این جنگ.

عایشه گفت: می خواهی چه كنی؟ گفت: می خواهم این جنگ را بگذارم و بروم.

پسرش عبدالله گفت: این دو جمع را با هم روبرو كردی همینكه برای همدیگر

ص: 648


1- سورۀ نحل، آیۀ 92.
2- سورۀ نور، آیۀ 25.

شمشیر كشیدند می خواهی رهاشان كنی و بروی! پرچمهای پسر ابی طالب را دیده ای و دانسته ای كه به دست جوانان دلیر است زبیر گفت: قسم خوردم كه با وی جنگ نكنم و از گفتۀ وی [پسرش] خشمگین شد.(1)

عماربن معاویه گوید: به روز جنگ جمل علی علیه السلام مصحفی برگرفت و میان یاران خویش بگشت و گفت: كی این مصحف را می گیرد كه این قوم را به آنچه در آن هست دعوت كند و كشته شود؟

گوید: جوانی از مردم كوفه كه قبای سپید پنبه دوزی داشت، گفت: من، علی علیه السلام از او بگردید و باز گفت: چه كس این مصحف را می گیرد كه قوم را به مندرجات آن دعوت كند و كشته شود؟ [باز بلافاصله] آن جوان گفت: من. علی علیه السلام قرآن را به او داد كه به دعوت قوم پرداخت، كه دست راست وی را قطع كردند مصحف را به دست چپ گرفت و دعوتشان كرد، دست چپ او را نیز زدند قرآن را در حالی كه خون بر قبایش روان بود به سینه نگهداشت تا كشته شد، علی علیه السلام گفت: اینك جنگ با آنها رواست.

گوید: مادر آن جوان ضمن رثاء كه دربارۀ او می گفت شعری بدین مضمون گفت: خدایا، مسلمانی دعوتشان كرد، كتاب خدا را می خواند و از آنها بیم نداشت مادرش ایستاده و می دید كه آنها را به خدا دعوت می كند و آنها كه در گمراهی بودند ریشهای خود را از خون او رنگین كردند.(2)

جنگ جمل در یك روز و آن هم در پس از چند ساعت خاتمه یافت كه گویند از سپاه علی علیه السلام پنجهزار و از سپاه جمل ده هزار كشته داشت، یك صحنه را از طبری نقل می كنیم: گوید پس از آنكه جنگ سخت شد و دو گروه از بصریان برای دفاع از شتر و [شتر سوار] با هم می كوشیدند.

ابن یثربی سر شتر را گرفته بود و رجز می خواند و مدعی بود علباء بن هیثم و زیدبن صوحان و هندبن عمرو را كشته است، می گفت: «هر كه مرا نشناسد، من

ص: 649


1- طبری، ج 6، ص 2426 الی 2428.
2- همان، ص 2438 و 243 9.

ابن یثربی ام قاتل علباء و هند جمیلم و ابن صوحان كه بر دین علی علیه السلام بود»

عمار بن یاسر به او بانگ زد كه به جای محفوظ پناه برده ای و سوی تو راه نیست، اگر راست می گویی از میان این گروه سوی من آی، و او عنان شتر را به دست یكي از مردم بنی عدی داد و میان دو گروه آمد و با تلاش به نزدیك عمار رسید، عمار نود سال داشت پوستی پوشیده بود و كمر خود را با ریسمانی از برگ خرما بسته بود سپر چرمین را حایل خویش كرد ابن یثربی ضربتی زد و شمشیرش در سپر نشست و هر چه كوشید در نیامد عمار هیجان زده و به وی تاخت و دو پایش را قطع كرد كه از ته به زمین افتاد.(1)

گوید: علی علیه السلام بانگ زد: شتر را پی كنید كه اگر پی شود پراكنده می شوند، یكي ضربتی به شتر زد كه بیفتاد و هرگز صدایی بلندتر از بانگ آن شتر ندیده بودم علی علیه السلام به محمد ابی بكر گفت تا خیمه ای برای عایشه به پا كرد، و گفت ببین آسیبی ندیده است؟ گوید: محمد سر خود را وارد كرد عایشه گفت: وای تو كیستی؟

محمد گفت: كسی كه از همه خاندانت او را بیشتر دشمن داری.

گفت: پسر زن خسعمی؟ گفت: آری چگونه ای؟ [گفت خوبم]

گفت حمد خدای كه تو را سلامت داشت.(2)

گوید: آخر شب محمد بن ابی بكر به دستور علی علیه السلام عایشه را به بصره برد و در خانۀ عبدالله بن خلف خزاعی پیش صفیه دختر حارث جای داد، وی مادر طلحه پسر عبدالله بن خلف بود.(3)

گوید: علی علیه السلام سه روز در اردوگاه خویش بود و به بصره نرفت، كسان را سوی مردگانشان فرستاد و به دفن آنها پرداختند.

علی علیه السلام بر كشتگان جنگ از كوفی و بصری نماز كرد و هم بر كشتگان قریش از مؤالف و مخالف از مردم مكه و مدینه و همه را در گوری بزرگ به خاك كرد،

ص: 650


1- همان، ص 2245 و 2246.
2- همان، ص 2448 و 244 9.
3- همان، ص 2465.

سپس آنچه را در اردوگاه بود فراهم آورد و به مسجد بصره فرستاد و گفت: هر كه چیزی را می شناسد بردارد مگر سلاحی كه از خزینه ها آمده و نشان حكومت دارد، كه باید چیزهای ناشناخته به جا ماند، آنچه را از مال خدا بر ضد شما به كار انداخته اند بگیرید «چیزی از مال مسلمانان در گذشته، بر مسلمانان حلال نیست» این سلاح بی اجازۀ حكومت به دست آنها بوده است.(1)

پایان كار طلحه

حكیم بن جبل گوید: به روز جنگ جمل طلحه گفت: «خدایا هر چه خواهی از من به جای عثمان بگیر كه راضی شود و تیری ناشناس بیامد [گویند از جانب مروان بود] و همچنان كه توقف كرده بود بالای زانوی وی را به زین دوخت و او همچنان بود تا پا پوشش از خون پرشد و چون سنگین شد به غلام خویش گفت: «پشت سر من سوار شو و جایی برای من بجوی كه آنجا ناشناس باشم كه هرگز ندیده ام خون پیری چون من چنین تباه شود»

گوید: غلام طلحه سوار شد و وی را بگرفت و پیوسته می گفت: مخالفان به ما رسیدند تا وی ر ا به یكي از خانه های بصره رسانید كه ویرانه بود و در سایۀ آن فرود آورد، و در همان ویرانه بمرد و در محلۀ بنی سعد به خاك رفت.(2)

پیدایش خوارج - جنگ صفین

طبری گوید: محمدبن راشد به نقل از پدرش گوید: روش علی علیه السلام این بود كه در جنگها فراری را نكشند، زخمدار را بی جان نكنند، پرده ای را برندارند، [به خیمه های آنها كه خانوادۀ آنها در آن به سر می برند وارد نشوند] و مالی را نگیرند.

كسانی گفتند: چگونه خونشان حلال است و مالشان حرام؟ علی(ع گفت: اینان نیز همانند شما بوده اند، هر كه به ما نپردازد[یعنی با ما جنگ نكند] هم از ماست و

ص: 651


1- همان، ص 2470 - 2471.
2- همان، ص 2458.

ما از اوییم هر كه اصرار كند تا كشته شود جنگ با او رواست و خمس وی شما را بس است، گوید خوارج از این موقع سخن آغاز كردند(1) كه ما بعداً از آنها سخن خواهیم آورد.

یعقوبی هم گوید: پس از جنگ كه در چهار ساعت روز بود، منادی علی علیه السلام فریاد كرد، هان! زخمداری كشته نشود، و گریزنده ای را دنبال نكنند، و به طرف پشت كننده ای نیزه نزنند، و هر كس سلاح را بیندازد در امان است.(2)

پس از پایان جمل و ورود علی علیه السلام به بصره مردم با حضرت بیعت كردند به اینكه در برابر خدا متعهد شدند كه با هر كس او به صلح است به صلح باشند و با هر كس كه در جنگ است با او بجنگند.

زیاد بن ابی سفیان از بصره بیرون نیامده بود و در بیعت حضور نداشت و با میانداری نافع بن حارث علی علیه السلام را پیش زیاد برد، و زیاد عذر بیماری خواست كه عذر او پذیرفته شد، و برای امارت بصره مشورت داد كه یكي از خاندان خود را منسوب دار كه من به او مشورت خواهم داد، و دربارۀ ابن عباس همسخن شدند زیاد هم مأمور خراج گردید.

در سال سی و یكم محمد بن ابی حذیفه، عبدالله بن ابی سرح حاكم مصر را كه فرماندار عثمان بود از مصر رانده و خود مصر را داشت، تا مردم با علی علیه السلام بیعت كردند، و معاویه مخالفت آشكار كرد و عمر و عاص با او بیعت نمود، در این هنگام بود كه معاویه و عمروعاص به سوی مصر روان شدند، و محمد بن ابی حذیفه را به حیله كشتند.

عبدالله بن ابی سرح در حدود مصر مجاور فلسطین مترصد بود كه خبر كشته شدن عثمان و بیعت با علی علیه السلام را شنید، و دانست كه قیس بن سعد از طرف علی علیه السلام به امارت مصر می آید و دانست كه حریف او نخواهد شد، به دمشق نزد معاویه رفت.

ص: 652


1- همان، ص 2474.
2- همان، ص 81.

ما از جریان فرستادن قیس بن سعد از طرف علی علیه السلام به امارت مصر و بعد خواستن او را و انتخاب محمد بن ابی بكر را به ولایتداری مصر برای گریز از اطناب صرف نظر می كنیم، و می پردازیم به حركت علی علیه السلام از كوفه به طرف صفین.

مسعودی گوید: پنجم شوال سال سی وششم علی علیه السلام ابومسعود، عقبة بن عامر انصاری را در كوفه به جانشینی خود گماشت و در راه از مداین گذشت و به شهر انبار رسید و تا رقه رفت و در آنجا برای او پلی بستند و از آنجا به جانب شام رفت در بارۀ تعداد سپاه، اختلاف و كم و زیاد گفته اند و اتفاق بر این است كه نود هزار بوده است، در راه شام یكي از یاران علی علیه السلام شعری به این مضمون گفت: (ای معاویه مراقب باش كه سپاهی سوی تو می آید كه نود هزار و همه جنگجو هستند به زودی باطل، نابود می شود.

معاویه نیز از شام حركت كرد و دربارۀ سپاه او نیز اختلاف و كم و بیش گفته اند و اتفاق بر هشتاد و پنجهزار است، معاویه زودتر از علی علیه السلام به صفین رسید و در محل وسیعی كه پیش از آمدن علی علیه السلام انتخاب كرده بود اردو زد، محلی كه انتخاب كرد آسانترین راه برای برداشتن آب از فرات بود كه در بقیۀ جاها ساحل مرتفع و رسیدن به آب مشكل بود.

معاویه ابو اعور سلمی را كه طلایه دار بود با چهل هزار سوار بر آبگاه گماشت، و علی علیه السلام و سپاهش شب را در دشت تشنه به سر بردند، چون مانع وصول آنها به آب شده بودند.

عمروعاص به معاویه گفت: علی علیه السلام و نود هزار مردم عراق كه همه شمشیر به گردن آویخته اند كه از تشنگی نخواهند مرد [آب را خواهند گرفت] بگذار آب بنوشند ما هم بنوشیم! معاویه گفت: نه به خدا همانطور كه عثمان تشنه مرد، بگذار از تشنگی بمیرند.

علی علیه السلام شبانه در اردوی خود می گشت شنید كه یكي می گفت: ایا؟ این قوم آب فرات را

ص: 653

به روی ما می بندند، در صورتی كه علی علیه السلام با ماست یعنی هدایت با ماست، نماز با ماست، روزه با ماست، مناجات گران نیمه شب با ما هستند، سپس به دیگری گذشت كه نزدیك پرچم ربیعه بود و می گفت: آیا این قوم آب فرات را به روی ما می بندند در صورتی كه ما نیزه و سپر داریم، دیروز بود كه ما با زبیر و طلحه روبرو شدیم و به دم مرگ رفتیم چه شده كه دیروز شیر بیشه بودیم و اكنون گوسفندان لاغر شده ایم. علی علیه السلام چهار هزار سوار را به فرماندهی اشتر مأمور كرد كه به قلب اردوی معاویه زدند و خود با همۀ سپاه در پی اشتر روان شد، و به اردوی معاویه حمله برد و ابو اعور را كه از جانب معاویه شریعه را [جای برداشت آب را] حفاظت می كرد پس زد و تعدادی از مردم و اسب از آنها غرق شدند و سپاه امیرالمؤمنین خود را به فرات رسانیدند، و معاویه ناچار عقب نشست، و اشتر جای آن را بگرفت و سپاه فرود آمد.

در این هنگام معاویه به عمر و عاص گفت به نظر تو این مرد [امیرالمؤمنین علی علیه السلام] چه می كند ما آب را به روی او بستیم آیا او نیز آب را به روی ما خواهد بست؟ چون معاویه و سپاهش دیگر به آب دسترسی نداشتند عمروبن عاص گفت: این مرد [علی بن ابیطالب علیه السلام] برای كاری غیر از این آمده است او راضی نخواهد شد مگر اینكه یا به اطاعت او در آیی يا گردنت را بزند.

معاویه كس پیش علی علیه السلام فرستاد و اجازه خواست كه اردوی او از آبگاه اب بردارند و علی علیه السلام تقاضای او را پذیرفت.(1)

یعقوبی نیز در تاریخ خود می نویسد كه چون معاویه دانست كه علی علیه السلام قصد او را دارد به عمر و عاص نامه نوشت و او را به خود دعوت كرد و عمرو پس از مشورت با فرزندانش به معاویه پیوست كه خلاصه اش این است كه عمرو نزد معاویه رفت و بین آنها گفتگو شد و عمرو به معاویه گفت: اما علی علیه السلام به خدا قسم كه عرب میان تو و او در هیچ چیزی از چیزها برابری نمی اندازد و نیز او را در جنگ بهره ای است كه هیچ یك از قریش را نیست مگر آنكه بر او ستم كنی، معاویه گفت راست گفتی، اما ما با آنچه داریم با او نبرد می كنیم خون عثمان را به گردن او می نهیم عمرو گفت: چه رسوایی! راستی كه سزاوارترین مرد به آن كه نام عثمان را نبرد منم و تو، معاویه گفت: وای بر تو چرا؟ گفت: اما تو كه با همراه

ص: 654


1- مروج الذهب، ج 1، ص 734.

داشتن مردم شام دست از یاری او بازداشتی تا آنكه از یزید بن اسد بجلی فریادرسی خواست اما من كه آشكار او را واگذاشتم و به فلسطین گریختم.

معاویه گفت: این سخن ها را رها كن و دست خود را بیاور و با من بیعت كن، گفت نه به خدا سوگند، دین خود را به تو نمی دهم. مگر چیزی از دنیای تو بگیرم، معاویه گفت مصر طعمۀ تو باشد، در اینجا مروان حكم به خشم آمد و گفت پس مرا چیست كه با من مشورت نمی شود، معاویه مصر را برای عمرو عاص نوشت و الزام نامه را بر آن گواهانی گرفت و نامه را مهر كرد و عمرو با وی بیعت كرد و پیمان وفاداری بست.(1)

معاویه پس از اطمینان كار عمرو عاص نامه ای هم برای قیس بن سعد كه والی مصر از طرف علی علیه السلام بود نوشت مگر او را به طرف خود جلب كند و قیس در پاسخ نوشت: از قیس بن سعد به معاویه بن صخر؛ اما بعد: همانا تو بتی هستی از بتهای مكه كه به زور اسلام آوردی، و به میل خود اینك از آن برون رفتی، معاویه نامه ای هم به سعد بن وقاص نوشت: همانا سزاوارترین مردم به یاری عثمان اهل شوری از قریش اند، آنهایی كه حق او را پایدار ساختند و او را بر جز او برگزیدند، و راستی كه طلحه و زبیر او را یاری كردند، و آن دو در شوری شریك تو و در اسلام نظیر تواند، ام المؤمنین هم برای این كار بی دریغ كوشید، اكنون از موضوعی كه آنان رضایت داشتند كناره گیری مكن، و گفته های آنان را بر نگردان ما دوست داریم موضوع خلافت را بار دیگر در میان شورای مسلمین قرار دهیم والسلام.

سعد وقاص در جواب معاویه نوشت: اما بعد عمر كسانی را در شورای خلافت شركت داد كه اهلیت خلافت را داشتند، و من اكنون كسی را شایسته خلافت نمی دانم مگر كسانی كه در شورای خلافت شركت داشتند، اینك علی بن ابیطالب علیه السلام در میان شورای خلافت قرار داشت و مثل ما خارج نبود، و از ما هم كسی در میان شورا نبود، تا وی را شایستۀ مقام خلافت بدانیم.

ص: 655


1- یعقوبی، ج 2، ص 86 و 87.

اگر علی بن ابیطالب علیه السلام خلافت را قبول نمی كرد و در خانۀ خود می نشست، ملت عرب دست از وی برنمی داشت و لو در نقطۀ دورافتاده ای در یمن زندگی می كرد، و ما از روز اول با این امر كه تو در پیش گرفته ای مخالف بودیم و بر این نظریه باقی خواهیم بود طلحه و زبیر هم اگر در خانه می نشستند برای آنها بهتر بود خداوند ام المؤمنین را هم بیامرزد و از اعمال وی درگذرد، این قضیه را ابن قتیبه هم در كتاب امامت ذكر كرده است.(1)

این نامه را از قول دیگران و قلم محمد بن عقیل خضرمی از كتاب معاویه و تاریخ می آوریم این نامه های رد و بدل شده بین معاویه و دیگران در همۀ منابع تاریخ ثبت و ضبط با كمی اختلاف كه همه آنها اصل مطلب را تأیید و تصدیق می كنند؛

در عقد الفرید گفته: اهل شام هنگام خروج معاویه به طرف صفین با وی به عنوان خلافت بیعت نكردند، آنان برای طلب خون عثمان بیعت نمودند، لیكن پس از اینكه قضیه حكمین تمام شد با او به خلافت بیعت كردند.

وقتی كه معاویه برای سعد بن ابی وقاص نوشت و او را دعوت كرد تا در طلب خون عثمان با وی همكاری كند، متن نامه چنین بود: پس از اسلام، سزاوارترین مردم كه باید از عثمان یاری كنند، قرشیان هستند كه در شورای تعیین خلیفه شرك داشتند و حق را به عثمان دادند و او را برای خلافت برگزیدند، طلحه و زبیر كه با تو شركت داشتند و حق را به عثمان دادند، از وی ياری كردند و آنان در اسلام با تو در یك مقام بودند، و ام المؤمنین نیز از این جهت كوشید اكنون از موضوعی كه آنان رضایت داشتند، تو كناره گیری مكن و گفته های آنها را برنگردان، ما دوست داریم موضوع خلافت را بار دیگر در میان شورای مسلمین قرار دهیم والسلام.

سعد وقاص در جواب معاویه نوشت: اما بعد، عمر كسانی را در شورای خلافت شركت داد كه اهلیت خلافت را داشتند، و من اكنون كسی را شایسته

ص: 656


1- همان، ص 41؛ معاویه و تاریخ، ص 87 و 88.

خلافت نمی دانم مگر كسانی كه در شورای خلافت شركت داشتند، اینك علی بن ابیطالب علیه السلام در میان شورای خلافت قرار داشت و مثل ما خارج نبود و از ما كسی در میان شورا نبود تا وی را شایستۀ خلافت بدانیم.

اگر علی بن ابیطالب علیه السلام خلافت را قبول نمی كرد و در خانه می نشست، ملت عرب از وی دست برنمی داشت و لو در نقطه ای دورافتاده در یمن زندگی می كرد و ما از روز اول با این امر كه تو در پیش گرفته ای مخالفت كردیم تا روز آخر هم در این نظریه باقی خواهیم بود، طلحه و زبیر اگر در خانه می نشستند برای آنها بهتر بود، خداوند ام المؤمنین را هم بیامرزد و از اعمال وی درگذرد. این قضیه را ابن قتیبه نیز در كتاب امامت آورده است. (1)

عمار، و فئه باغیه

بخاری در صحیح خود از عكرمه روایت كرده كه وی گفت: ابن عباس به من و پسرش گفت: در نزد ابوسعید حاضر شوید و از احادیث او استماع كنید، عكرمه گوید: ما در نزد ابوسعید حاضر شدیم در حالی كه در میان باغش به امور باغداری اشتغال داشت، ابوسعید پس از اینكه ما را دید عبای خود را برداشت و در كناری جلوس كرد.

در ضمن سخن، موضوع ساختن مسجد حضرت رسول صلی الله علیه و آله به میان آمد، ابوسعید گفت: ما در هر بار یك خشت بر می داشتیم و لیكن عمار بن یاسر دو خشت برمی داشت، پیغمبر صلی الله علیه و آله در این هنگام متوجه او شد و خاك های لباس او را پاك كرد و فرمود: عمار را گروه ستمكار خواهند كشت، عمار آنان را به طرف بهشت دعوت خواهد كرد و لیكن «فئۀ باغیه» او را به سوی جهنم دعوت می كنند.

این روایت را مسلم، طبرانی، ترمذی، حاكم، احمد حنبل و دیگران روایت كرده اند و جلال الدین سیوطی این حدیث را جزء اخبار متواتره ذكر كرده است، سیوطی گوید: شیخین این روایت را از ابوسعید و مسلم از ابوقتاده و ام سلمه، و

ص: 657


1- معاویه و تاریخ، ص 40 و 41.

ابو یعلی، و احمد از عمار و پسرش و عمروبن حزم و خزیمۀ ذوالشهادتین و طبرانی از عثمان و انس و ابوهریره، و حاكم از حذیفه و ابن مسعود، و رفاعی از ابو رافع ابن عساكر از جابر بن عبدالله و جابربن سمره، ابن عباس، زیدبن اوفی، ابو السیر كعب بن عمرو، زیاد، كعب بن مالك، ابو امامه، عایشه و ابن ابی شیبه، از عمروبن عاص و پسرش عبدالله.

شافعی گوید: اینان بیست و هفت نفر از اصحاب هستند كه این حدیث را روایت می كنند و در میان اینها خزیمه هم وجود دارد كه به جای دو نفر صحابه محسوب می گردد.

حافظ بن عبدالبر گوید: در اخبار متواتره رسیده كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود گروه ستمكار «فئه باغیه» عمار را خواهند كشت و این موضوع از اخبار غیبیه است، كه در واقع از اعلام و نشانه های نبوت آن جناب است و این حدیث از اصح روایات می باشد.

ابن دحیه گوید: این روایت را گروهی از اصحاب نقل كرده اند و پس از ذكر اسامی گوید: در این حدیث كه از اخبار غیبیه به شمار می رود نشانه های نبوت كاملاً هویداست و برای عمار هم فضیلت بزرگی است.

مؤلف گوید: همه می دانند كه عمار در جنگ صفین كشته شد، عمار در صفین در میان حزب علی بن ابیطالب علیه السلام و طرفداران معاویه باغی بوده و مردم او را كشتند، و به این روایت ثابت است كه معاویه باغی بوده و مردم را به طرف جهنم دعوت می كرده است، و كسانی كه مردم را به طرف دوزخ بخوانند مستحق لعن هستند و در روز قیامت گرفتار عقوبت و خذلان خواهند شد و با چهرۀ سیاه به محشر خواهند آمد، در قرآن مبارك آمده:

«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لا يُنْصَرُونَ * وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ»(1)

ماآنان را پیشوایانی قرار دادیم كه مردمان را به طرف دوزخ

ص: 658


1- سورۀ قصص، آیات 41 و 42.

دعوت می كنند این جماعت در روز قیامت نصرت و یاری نمی شوند، و در این جهان گرفتار لعنت خواهند شد و در روز رستاخیز نیز از خیر و بركت محروم خواهند گردید.

آیه دربارۀ فرعون و پیروان اوست و مقصود از مقبوحین در آیه شریفه كسانی هستند كه از خیر محروم و به دور هستند.

معاویه در روز صفین مكر و خدعه كرد، تا شاید خود را از مضمون این حدیث رها كند، مگر گرفتار طعن و ایراد اصحابش قرار نگیرد، لذا گفت:

من او را نكشته ام بلكه كشند گان او كسانی هستند كه وی را از منزلش بیرون كردند و در این میدان جنگ حاضر نمودند، و با این فریب و نیرنگ خود را از خطر شورش اطرافیانش نجات داد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره فرمود اگر مطلب چنین است پس بنا بر این تأویل قاتل حمزه سیدالشهدا حضرت رسول صلی الله علیه و آله می باشد كه او را از منزلش بیرون آورد و در جنگ احد شركت داد تا سرانجام كشته شد، و با این جواب معاویه ملزم شد و نتوانست جواب گوید.

و باز در گفتگوهایی كه در اطرافیان او پیدا شد، به حیله و جواب دیگری متوسل شد، او كه در خدعه و نیرنگ سرآمد بود گفت: آری فرقه باغیه ما هستیم كه برای گرفتن خون عثمان قیام كردیم. معاویه باغیه را از بغاء كه به معنی طلب است گرفت و بار دیگر اطرافیانش را ساكت كرد، اما او و یارانش خود را به غفلت می زدند، معاویه در هر دو معنی خطا كرده است، معنی اول كه روشن و واضح است و احتیاج به رد ندارد امّا معنی دوم هم باغیه به آن معنی كه معاویه گفت هیچ تناسبی ندارد، زیرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: عمار آنان را به طرف بهشت، و آنها عمار را به طرف دوزخ دعوت می كنند و پر واضح است كه باغیه در اینجا «گفتار رسول مكرم» به معنی بغی مذموم است كه از طرف شارع مقدس نهی شده است، همانطور كه در قرآن آمده است:

«و ینهی عن الفحشاء و المنكر و البغی».

و این «بغی» با معنی طلب ارتباطی ندراد.

پس از كشته شدن عمار برای كسی شبهه ای باقی نماند كه معاویه پیشوای «فئه

ص: 659

باغیه» است، عبدالله عمر بسیار تأسف می خورد كه چرا با معاویه جنگ نكردم، ابو حنیفه از عطاء بن ابی ریاح روایت كرده كه عبدالله عمر می گفت: من بسیار افسوس می خورم كه چرا با فئه باغیه جنگ نكردم، ابن عبدالبر از گروهی روایت كرده كه عبدالله عمر در هنگام وفات گفت: من بسیار تأسف می خورم كه چرا همراه علی ابن ابیطالب علیه السلام با فئه باغیه جنگ نكردم این روایت را حاكم به سند صحیح نقل كرده است، بیهقی نیز از ابن عمر روایت كرده كه می گفت دریغ می خورم كه چرا با فئه باغیه«معاویه و پیروانش» جنگ نكردم.(1)

یعقوبی گوید: چون علی علیه السلام آب را آزاد كرد و آن در ذیحجه سال 36 بود، نزد معاویه فرستاد و او را دعوت كرد و از او خواست تا به حق باز گردد و میان مسلمین شق ایجاد نكند با ریختن خون ها امت را پراكنده نسازد، اما معاویه نپذیرفت و منتهی به جنگ گردید كه در سال 37 روی داد و چهل روز در بین ادامه پیدا كرد، روز صفین از اهل بدر، هفتاد مرد و از كسانی كه زیر درخت با پیمبر صلی الله علیه و آله بیعت كرده بودند هفتصد مرد و از دیگر مهاجرین و انصار چهارصد كس همراه علی علیه السلام بودند و كسی از انصار جز نعمان بن بشیر و مسلمة بن مخلد همراه معاویه نبود.(2)

نامه علی علیه السلام به معاویه

ای معاویه چرا این اندازه در پیروی از هوای نفس و متابعت از بدعت حریص هستی، و به دنبال امیال نفسانی می روی و خود را در حیرت گرفتار ساخته ای، اكنون حقایق و واقعیات را ضایع ساختی و عهد و پیمان ها را نقض كردی خداوند از این عهود و میثاق مؤاخذه خواهد كرد و با بندگانش احتجاج خواهد نمود.

اینك اصرارداری كه قتلۀ عثمان را تحویل بگیری، ولیكن در زمانی مطالبۀ خون عثمان می كنی كه نفع آن عاید خودت می شود، اگر قصد داشتی از وی ياری

ص: 660


1- معاویه و تاریخ، ص 43 تا 45.
2- یعقوبی، ج 2، ص 8 9.

كنی می بایست در هنگامی وی را یاری می كردی كه نفعی عاید او می شد.

مقصود علی علیه السلام این است كه اگر واقعاً قصد داشت از عثمان حمایت كند می بایست در زمان حیاتش او را یاری می كرد، [كه نكرد] بلاذری گفته است عثمان از معاویه یاری خواست و وی سستی كرد.(1)

در گفته های مسعودی و طبری كه شرح جنگ صفین را از یعقوبی و دیگران مفصل تر آورده اند اختلاف قابل ذكری نیست جز اینكه مسعودی روز به روزتر شرح جنگ و سران سپاه و روبه رو شدن آنها و حمله و كشته ها را می دهد و طبری با نام بردن سران هر طرف كه مقابل می شدند و نحوۀ مدیریت گروه ها توضیح هایی اضافی دارد كه در سخنان هر دو مورخ نتیجه به تقریب یكسان و خلاصه اش این است كه:

ماه محرم سال سی و هفتم با موافقت و نظر علی بن ابیطالب علیه السلام و معاویه قرار شد تمام روزها و شب های محرم كه ماه اول سال است، جنگی و درگیری در میان نباشد و رفت و آمد آشنایان و خویشاوندان به نحو سالم برگزار شود، تا خوب بسنجند و خدا را در نظر گیرند و تصمیم اتخاذ كنند لذا در تمام ماه محرم واقعه ای رخ نداد، اما معلوم شد كه معاویه جز سر جنگ ندراد، لذا علی علیه السلام آخر وقت روز آخر محرم به مرثد بن جثمی دستور داد كه هنگام غروب آفتاب میان مردم شام بانگ زد: «بدانید كه امیرمؤمنان به شما می گوید مهلتتان دادم كه سوی حق باز آیید و از كتاب خدا عزوجل برای شما حجت آوردم و سوی آن دعوتتان كردم. اما از طغیان باز نیامدید و حق را نپذیرفتند، اینك منصفانه به شما اعلام جنگ می كنم كه خدا خیانتكاران را دوست ندارد.»

گوید: مردم شام سوی امیران و سران خویش دویدند، معاویه و عمروبن عاص میان كسان رفتند و به آرایش مردم پرداختند، علی علیه السلام نیز همه شب به آرایش كسان اشتغال داشت و گروهها تشكیل می داد و میان مردم می گشت و ترغیبشان می كرد.

ص: 661


1- معاویه و تاریخ، ص 46.

عبدالرحمن بن جندب ازدی به نقل از پدرش گوید: در هر جنگی كه همراه علی علیه السلام با دشمنی روبرو می شدیم، حضرت به ما سفارش می كرد و دستور می داد و می گفت: با این قوم جنگ میندازید، تا آنها با شما جنگ آغازند كه شما به حمد خدای عزوجل حجت دارید، و اینكه بگذارید آنها جنگ را آغاز كنند، خود حجت دیگری است، و چون با آنها جنگیدید و هزیمتشان كردیدی، فراری را مكشید، زخمی را بی جان مكنید، عورتی را عیان مكنید، كشته ای را اعضای مبرید و چون به محل قوم رسیدید پرده ای را مدرید، بی اجازه وارد خانه ای نشوید و چیزی از اموال آنها برمگیرید جز آنچه را در اردوگاهشان یافته اید، اگر چه به عرضتان ناسزا گویند و به امیران و صلحایتان بد گویند كه جان و نیروی آنها ضعیف است.»(1)

ده روز آخر جنگ صفین را هم مسعودی و هم طبری مشروح تر آورده اند. یعنی روز به روز و ذكر سران سپاهها و آرایش جنگی آنها و مقابله شدن هماوردها كه سود چندانی برای ذكر آنها نیست و جز تأسف چیزی عاید خواننده نمی كند، اما در میان همه شرح و توصیفها داستان عمار یاسر را كه هم یعقوبی و بخصوص مسعودی و طبری مشروح تر و با راویان متعدد و از قول افراد موثق نقل كرده اند، ما به شطری از آنها می پردازیم.

یعقوبی چنین گوید: عمار یاسر به پا خاست و در میان مردم فریاد زد و خلقی عظیم بر او گرد آمدند، پس گفت: به خدا سوگند كه اینان اگرچنان ما ر ا شكست دهند كه تا درخت های خرمای هجر ما را تعقیب كنند، باز می دانیم و یقین داریم كه ما بر حقیم و آنان بر باطل اند، سپس گفت: هان آیا كسی رهسپار بهشت است؟ گروهی به او پیوستند و به طرف سراپردۀ معاویه حمله بردند و جنگی سخت درگرفت تا عمار یاسر به شهادت رسید كه جنگ در آخر روز بود و به سختی كشید و مردم فریاد كردند: صحابی رسول خدا كشته شد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته است:

ص: 662


1- طبری، ج 6، ص 2522 و 2523.

«تقتل عماراً الفئة الباغیه»

عمار را گروه بیدادگر می كشند.

اصحاب علی علیه السلام به فرماندهی اشتر نبرد كردند و بر اصحاب معاویه سخت پیروز آمدند چنانكه به معاویه رسیدند: معاویه اسب خود را خواست تا سوار شود و بگریزد عمروبن عاص به او گفت كجا؟ معاویه گفت: می بینی چه پیش آمده اكنون نظرت چیست؟ عمرو گفت: جز یك چاره باقی نمانده و آن هم این است كه قرآنها را بلند كنی و آنها را به آنچه در آن است بخوانی و به ترك جنگ دعوت كنی و تندی آنها را درهم شكنی و ایشان را پراكنده و ناتوان سازی.

معاویه گفت: آنچه خواهی انجام ده پس قرآنها را بر نیزه ها برافراشتند و به پذیرش آنچه در آن است دعوت كردند علی علیه السلام گفت: «انّها مكیده و لیسوا به أصحاب قرآن» این فریبكاری است و اینان اهل قرآن نیستند. لیكن اشعث بن قیس كندی كه معاویه از او دلجویی كرده و به او نامه نوشته و او را به سوی خود خوانده بود زبان به اعتراض گشود و گفت: مردم را به حق دعوت كرده اند، علی علیه السلام گفت: «انّهم كادوكم و ارادوا صرفكم عنهم» اینان با شما فریبكاری كرده اند و می خواهند شما را از خود بازدارند اشعث گفت: به خدا سوگند كه باید پیشنهاد ایشان را بپذیری يا ما تو را به آنان تسلیم می كنیم.

پس میان اشعث و اشتر نزاعی سخت هولناك در گرفت و سخنانی سخت به یكدیگر گفتند كه نزدیك شد میان ایشان و طرفدارانشان جنگ روی دهد، علی علیه السلام دید همراهانش از پیرامون پراكنده می گردند، ناچار چون وضع خود را چنین دید تعیین حكم را پذیرفت و گفت من عبدالله بن عباس را می فرستم، باز اشعث گفت: معاویه به طور قطع عمروعاص را می فرستد و دو نفر مضرّی نباید دربارۀ ما داوری كنند، پس تو ابوموسی اشعری را بفرست چه او در هیچ جنگی وارد نشده، علی علیه السلام گفت: «ان ابوموسی الاشعری عدو و قد خذل الناس عنی بالكوفه و نهاهم ان یخرجوا معی» مسلّم است كه ابوموسی دشمن است و او مردم كوفه را از یاری كردن من بازداشت و آنها را نهی كرد كه با من همراهی كنند، گفتند: به جز او راضی نمی شویم [او بیطرف است] پس از گفتگوها علی علیه السلام ناچار ابوموسی را فرستاد با اینكه دشمنی او را نسبت به خویشتن و فریبكاری او

ص: 663

را با خود می دانست، و معاویه عمروبن عاص را فرستاد و دو قرارداد حكمیت نوشتند، نوشته ای از علی علیه السلام به خط نویسنده اش عبدالله بن ابی رافع و نوشته ای از معاویه به خط نویسنده اش عمیر بن عباد كنانی، و در مقدم داشتن علی علیه السلام یا نامیدن او به علی امیرالمؤمنین نزاع كردند. پس ابوالاعور سلمی گفت: علی علیه السلام را مقدم نمی داریم اصحاب علی علیه السلام گفتند: نام او را تغییر نمی دهیم و او را جز به عنوان امیرالمؤمنین نمی نویسیم لذا میان ایشان نزاعی سخت درگرفت تا به كتك كاری كشید.

اشعث گفت این نام را محو كنید، اشتر به او گفت: به خدا سوگند ای يك چشم كه در نظر دارم شمشیر خود را از تو آكنده سازم چه تو بسیار بدتر از مردمی هستی كه كشته ام و من می دانم كه تو جز فتنه جویی نظری نداری و جز بر محور دنیا و گزیدن آن بر آخرت نمی چرخی و اختلاف شدید گردید

علی علیه السلام گفت: الله اكبر، پیامبر خدا در روز حدیبیه برای سهیل بن عمرو نوشت: این چیزی است كه پیامبر خدا بر آن صلح كرد، پس سهیل گفت: اگر ما دانسته بودیم كه تو پیامبر خدایی، با تو نبرد نمی كردیم، پس پیامبر خدا نام خود را با دست خود محو كرد، و مرا فرمود تا نوشتم، من محمدبن عبدالله و گفت: نام من و نام پدرم، پیامبری مرا از میان نمی برد، و پیمبران نیز مانند پیامبر خدا نسبت به پدران نوشته شده اند، و نام من و پدرم نیز امارت مرا از میان نمی برد، و آنان را فرمود تا نوشتند: من علی بن ابیطالب. حكم نامه، بر هر دو گروه نوشته شد كه بدان خشنود باشند بر هر چه كتاب خدا آن را واجب شمارد و بر هر دو حكم در دو نوشته شرط شد كه به آنچه در كتاب خداست از اغاز تا انجام به آن حكم كنند، و از آن تجاوز نكنند و در پی هوای نفس و خیانت، از كتاب خدا منحرف نگردند و بر آن دو نوشته محكمترین عهدها و پیمانها گرفته شد [و شرط گردید] پس اگر آن دو [ابوموسی و عمروبن عاص] در حكم دادن از كتاب خدا از آغاز تا به انجامش منحرف شدند، حكمی برای آن دو نخواهد بود. [حكم آن دو نادیده گرفته خواهد شد]

علی علیه السلام عبدالله بن عباس را با چهارصد نفر از اصحاب خود فرستاد، و معاویه نیز چهارصد نفر از اصحاب خود را گسیل داشت و در دومةالجندل در ماه

ص: 664

ربیع الاول سال 38 فراهم آمدند.

پس عمر وبن عاص به حیله ابوموسی را فریب داد و برای او معاویه را نامزد كرد و گفت او صاحب خون عثمان است و در قریش بزرگوار می باشد لیكن آنچه می خواست نزد او نیافت [یعنی انتظار داشت ابوموسی معاویه را به خلافت بپذیرد كه قبول نكرد] پس عمروبن عاص گفت پسرم عبدالله، ابوموسی گفت: شایستۀ خلافت نیست. گفت: پس عبدالله بن عمر، ابوموسی گفت: او سنت عمر را زنده می كند، [عمروبن عاص] گفت: اكنون درست گفتی پس تو علی علیه السلام را خلع كن و من هم معاویه را خلع می كنم، و مسلمانان انتخاب می كنند [بر این كار موافقت كردند] و عمروبن عاص ابوموسی را پیش از خود به منبر فرستاد و چون عبدالله بن عباس او را دید، برخاست و نزد عبدالله بن قیس[ابوموسی آمد و به او نزدیك شد و گفت اگر عمرو بر تصمیمی از تو جدا شد او را پیش خود بدار كه كار او فریبكاری است، گفت نه ما بر امری اتفاق كرده ایم، پس ابوموسی بالای منبر رفت و علی علیه السلام را خلع كرد سپس عمروبن عاص بالا رفت و گفت: چنانكه این انگشترم در دستم ثابت است معاویه را پایدار ساختم. پس ابوموسی بر او فریاد زد ای منافق غدر كردی، همانا مثلت مثل سگ است كه اگر بر او حمله كنی نفس می زند و اگر او را واگذاری باز نفس می زند عمروعاص در پاسخ به ابوموسی گفت: مثل تو مثل خر است كه كتابها بار وی است.

و مردم فریاد كردند: به خدا سوگند دو داور خلاف آنچه در كتاب خدا است داوری كردند و شرط در عهدنامه كه به كتاب خدا بود، جز ا ین داوری است و مردم با تازیانه به جان هم افتادند و یكدیگر را می زدند و موی يكدیگر را گرفته و جنجال و پراكندگی آمد، و خوارج فریاد زدند [لاحكم الا لله] حكمی جز برای خدا نیست و اول كسی كه به این سخن فریاد كرد عروة بن ادیه تمیمی بود و پیش از آنكه دو حكم مجتمع شوند.

داوری در ماه رمضان سال 38 بود.(1)

ص: 665


1- یعقوبی، ج 2، ص 89تا 92.

و اما مسعودی روز نهم صفر را كه پنجشنبه بود روز كشته شدن عمار یاسر و سخت بودن جنگ برمی شمارد و می گوید: در آن روز عمار یاسر گفت: این دشمنان را طوری می بینم كه با سرسختی جنگ می كنند تا دوستداران باطل را همراه خود كنند به خدا اگر ما را هزیمت كنند تا به شاخ خرماهای هجر برسیم، ما بر حقیم و آنها بر باطل اند آنگاه عمار پیش رفت و سخت بجنگید باز پس آمد و آب خواست و یكي از زنان بنی شیبان از صف برون آمد و قدحی پر از شیر آورد و به او داد عمار گفت: الله اكبر الله اكبر، امروز دوستان را زیر نیزه ملاقات خواهم كرد، راستگو، راست گفت و مرا از امروز خبر داد، امروز روز موعود است، آنگاه گفت: ای مردم آیا كسی هست كه زیر نیزه ها به راه خدا رود، به خدایی كه جان من به كف اوست دربارۀ تأویل قرآن با آنها می جنگیم همانطور كه دربارۀ تنزیل آن جنگیدیم، آنگاه پیش رفت و شعری می خواند بدین مضمون:

ما درباره تنزیل قرآن به شما ضربت زدیم و امروز دربارۀ تأویل آن به شما ضربت می زنیم، ضربتی كه سرها را از محل خود فرو ریزد و دوست را از دوست خود غافل كند تا حق به راه خویش باز گردد، او به قلب دشمن زد و نیزه ها به او حواله شد، ابوالعالیه عاملی و ابن جون سكسكی او را بكشتند و دربارۀ سلاح او اختلاف كردند و حكمیت پیش عبدالله بن عمروبن عاص بردند كه به آنها گفت: «از پیش من دور شوید كه شنیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمود یا گفت كه پیمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود و این در موقعی بود كه قرشیان عمار را دست انداخته بودند: «با عمار چه كار دارند او آنها را به بهشت می خواند و آنها او را به جهنم می خوانند».

كشته شدن عمار هنگام شب بود و او نود و سه سال داشت و قبرش در صفین است. علی علیه السلام بر جنازۀ او نماز خواند و او را غسل نداد عمار محاسن خود را رنگ می بست عمار از پنجاه تن نخبه ای است كه تا پای مرگ با علی علیه السلام بیعت كردند، حجاج بن عزیه انصاری دربارۀ كشته شدن عمار ورثای او شعری بدین مضمون دارد. «پیمبر بدو گفت گروهی كه گوشتهایشان با ستم آغشته است و بد كارند تو را خواهند كشت اكنون مردم شام می دادند كه بد كارانند و آتش و ننگ نصیب آنهاست.

چون عمار كشته شد سعید بن قیس همدانی با قوم همْدان و قیس بن سعد بن

ص: 666

عباده انصاری با انصار و ربیعه و عدی بن حاتم با قوم طی، به میدان رفتند كه سعید بن قیس پیش صف بود جنگ سختی درگرفت كه معاویه هم با اطرافیان خود به پیش آمدند، علی علیه السلام نیز اشتر را با پرچم فرستاد، گروهی از سرداران دو طرف كشته شدند، علی علیه السلام بر كشته شدگان خود می گذشت و بر آنها دعا می گفت، در این روز صفوان و سعد، دو پسر حذیفة بن یمان به شهادت رسیدند، در سال سی و شش حذیفه در كوفه بیمار بود كه خبر كشته شدن عثمان و بیعت مردم با علی را شنید و گفت مرا بیرون برید و مردم را به نماز جماعت بخوانید، او را روی منبر گذاشتند، حمد و ثنای خدا گفت و بر پیمبر و خاندان او صلوات فرستاد آنگاه گفت: «ایها الناس مردم با علی علیه السلام بیعت كرده اند از خدا بترسید و علی علیه السلام را یاری كنید كه او از اول تا به آخر بر حق بوده است و پس از پیمبر شما از همه كسانی كه رفته اند و تا روز قیامت خواهند آمد بهتر است، انگاه دست راست خود را به دست چپ نهاد، و گفت: خدایا شاهد باش كه من با علی علیه السلام بیعت كردم» پس از آن گفت خدا را شكر كه مرا تا چنین روزی زنده نگاه داشت، سپس به دو پسر خود صفوان و سعد گفت مرا ببرید و شما با علی علیه السلام باشید زیرا جنگهای بسیار در پیش است كه بسیاری كشته خواهند شد بكوشید در حضور وی به شهادت برسید كه به خدا او بر حق است و هر كه مخالفت او كند بر باطل خواهد بود حذیفه هفت روز و به قولی چهل روز پس از این بمرد در این روز كه پنجشنبه بود عمار و كسان دیگر مانند برادر اشتر كشته شدند. علی علیه السلام كه خود در پیشاپیش مردم بود آنها را ترغیب می كرد و می گفت: كدام یك از دو روز از مرگ بگریزم، روزی كه مقدر نشده یا روزی كه مقدر شده است و حمله برد و قوم یكباره با او حمله بردند و صفوف مردم شام بشكست و به هر چه رسیدند آن را از پا در انداختند، تا نزدیك خیمۀ معاویه رسیدند علی علیه السلام فریادكرد ای معاویه برای چه مردم بر سر من و تو كشته شوند، بیا كار را به خدا واگذاریم و هر یك از ما دیگری را كشت كار بر او قرار گیرد، عمروبن عاص گفت: ای معاویه این مرد منصفانه سخن می گوید معاویه گفت: ولی تو منصفانه سخن نمی كنی تو می دانی كه هیچ كس با او روبرو نشده مگر كشته یا اسیر شده است عمرو گفت: جز مبارزه با او چاره ای نداری معاویه گفت: گویا پس از من در خلافت طمع

ص: 667

بسته ای گفته اند وقتی عمرو بن عاص این سخن را با معاویه گفت معاویه او را قسم داد كه باید به مبارزه علی علیه السلام رود و عمرو كه چاره جز رفتن نداشت به میدان رفت و چون با علی علیه السلام روبرو شد علی علیه السلام او را شناخت و شمشیر را بلند كرد كه او را بزند عمرو كه درمانده شده بود شلوار از خود بینداخت و عورت خویش را نمودار كرد و گفت من پهلوان نیستم به اكراه آمده ام علی علیه السلام از او روبگردانید و گفت قباحت بر تو باد و عمرو گریزان به صف خود بازگشت.

علی علیه السلام فرمان پیش روی داد و دو گروه سخت در هم آویختند و همینكه شب درآمد تصادم دو گروه سخت تر شد سوار در سوار می آویخت و هر دو در می غلطیدند این شب جمعه بود كه آن را لیله الهریر گفتند:صبح برآمده بود و قوم همچنان به جنگ مشغول بودند و كسان وقت نماز را نداشتند، اشتر رجز می خواند و می گفت اگر شما از ما ابوالیقضان پیرمرد صحابی مسلمان را كشتید ما از شما هفتاد شخص گنهكار بكشیم در این روز كه جمعه بود اشتر سالار میمنه علی علیه السلام بود ونزدیك بود فتح كند كه مشایخ اهل شام بانگ برداشتند: ای گروه عرب شما را به خدا حرمها و زنان و دختران را حفظ كنید.

معاویه گفت: ای پسر عاص حیله نهایی خود را بیار كه از دست رفتیم، و حكومت مصر را به یاد او آورد، عمرو فریاد كرد ای مردم هر كه قرآنی همراه دارد، بر سر نیزه بلند كند قرآنهای بسیار در سپاه معاویه بر نیزه ها بلند شد و غوغا برخاست كه فریاد می زدند، كتاب خدا میان ما و شما حاكم است، بعد از اهل شام چه كسی در بندهای شام را حفظ خواهد كرد [استغاثه می كردند كه ما مردم شام جلو رومیان را گرفته و در مقابل آنها ایستاده ایم اگر ما را بكشید چه كسی به جهاد كفار خواهد رفت] در سپاه معاویه نزدیك به پانصد قرآن بالا رفت، نجاشی بن حارث در این باره گوید: مردم شام نیزه ها را بلند كردند كتاب خدا بهترین چیزی كه توان خواند بالای آن بود و علی علیه السلام را ندا دادند كه ای پسر عم محمد صلی الله علیه و آله آیا از هلاك شدن همۀ مردم باك نداری وقتی بسیاری از مردم عراق این را بدیدند گفتند: «كتاب خدا را می پذیریم و اطاعت می كنیم» و قوم به صلح متمایل شدند و به علی علیه السلام گفتند: «معاویه سخن حق می گوید و تو را به كتاب خدا دعوت می كند از او بپذیر» در این روز اشعث بن قیس از همه كس نسبت به

ص: 668

علی علیه السلام سخت تر بود علی علیه السلام گفت: ای قوم كار شما سامان داشت تا جنگ شما را زخمی كرد و عده ای را ببرد و عده ای بجا گذاشت من تا دیروز امیر بودم و اكنون مأمور شده ام شما به زندگی دل بسته اید اشتر گفت: معاویه به جای مردان تلف شدۀ خود كسانی را ندارد ولی به حمد خدا تو مردان كارآمد داری آهن را با آهن بكوب سران اصحاب علی علیه السلام نیز سخنانی همانند اشتر بگفتند اما اشعث بن قیس و همدستانش گفتند ما با تو همانیم كه دیروز بودیم و ندانیم فردا چه خواهد شد اكنون آهن ها كنده شده و بصیرت ها تیره گردیده است و سخن بسیار گفت: علی علیه السلام گفت وای بر شما آنها قرآن را از این جهت بر سر نیزه كرده اند كه مطالب آن را می دانند ولی به آن عمل نمی كنند، اینها از روی خدعه و حیله قرآن را بر سر نیزه كرده اند به او گفتند: «ما نمی توانیم وقتی ما را به كتاب خدا می خوانند نپذیریم». گفت وای بر شما با آنها جنگ كردید كه به كتاب خدا معترف شوند زیرا فرمان خدا را عصیان كرده و كتاب خدا را پشت سر گذاشته بودند كار خود را ادامه دهید و با دشمن خویش بجنگید كه معاویه و ابن عاص و ابن ابی محیط و حبیب بن مسلمه و ابن النابغه و كسانی همانند آنها اهل دین و قرآن نیستند من آنها را بهتر از شما می شناسم كه در طفولیت با آنها همدم بوده ام و بدترین اطفال و بدترین مردانند. علی علیه السلام با قوم خود گفتگوی بسیار داشت كه ما شمه ای از آن را بیاوردیم آنها او را تهدید كردند كه با او همان می كنند كه با عثمان كرده اند اشعث گفت اگر بخواهی من پیش معاویه می روم بپرسم منظورش چیست، گفت: این مربوط به خود تو است اگر می خواهی برو اشعث پیش معاویه رفت و از منظور او پرسید معاویه گفت ما و شما به كتاب خدا و آنچه در كتاب خویش فرمان داده مراجعه می كنیم شما یكي را كه مورد قبولتان باشد انتخاب می كنید و ما نیز یكي را می فرستیم و از آنها تعهد و پیمان می گیریم كه طبق مندرجات كتاب خدا عمل كنند و از آن تجاوز نكنند و همگی از حكم خدا كه مورد اتفاق ایشان باشد اطاعت می كنیم. اشعث گفتار او را درست شمرد و به نزد علی علیه السلام بازگشت و قضیه را به او خبر داد بیشتر مردم گفتند رضایت داریم و می پذیریم و اطاعت می كنیم مردم شام عمروبن عاص را انتخاب كردند و اشعث و كسانی كه بعدها عقیدۀ خوارج گرفتند، گفتند: «ما ابوموسی را انتخاب می كنیم»

ص: 669

علی علیه السلام گفت در قسمت اول با من مخالفت كردید دراین قسمت مخالفت نكنید من نظر ندارم كه ابوموسی اشعری را انتخاب كنم» اشعث و همراهان وی گفتند: «ما جز به ابوموسی اشعری رضایت نخواهیم داد» علی علیه السلام گفت وای بر شما او قابل اعتماد نیست از من برید و مردم را از كمك من بازداشت و چنین و چنان كرد» و كارهایی را كه ابوموسی كرده بود برشمرد و گفت وی چند ماه فراری بود تا او را امان دادم من این كار را به عبدالله بن عباس می سپارم، اشعث و یاران وی گفتند: «به خدا نباید دو نفر مضری دربارۀ ما حكمیت كنند» علی علیه السلام گفت پس اشتر را انتخاب می كنم، گفتند: «مگر آتش این اختلاف را كسی جز اشتر دامن زده است گفت: [شنوایی ندارید] هر چه می خواهید بكنید و به نظر خودتان عمل كنید.

آنها كس پیش ابوموسی فرستادند و قصه را برای او نوشتند وقتی به ابوموسی گفتند: «مردم صلح كرده اند» گفت: «الحمدلله». گفتند: «و تو را حكم كرده اند» گفت: «انا لله و انا الیه راجعون».(1)

اما طبری به توصیف روزهای جنگ به خصوص روز پنجشنبه و شب جمعه كه آن شب جنگ را لیلۀ الهریر نامیدند تا روز جمعه كه به قرآن بر نیزه كردن معاویه رسید و منجر به حكمیت شد را مشروح تر پرداخته است كه هر كه خواهد به جلد ششم تاریخ او مراجعه كند و ما بعض خبرهای برجسته تر را با آنكه از مسعودی و یعقوبی از نظر گذراندیم باز از طبری می آوریم كه در گفته های او مزیت هایی است از جمله اینكه بعد از كشته شدن عمار یاسر عبدالله بن عمروبن عاص به پدرش عمروعاص گفت: پدر جان این مرد را كه پیمبر دربارۀ او چنان گفته بود كشتید، عمروعاص گفت پیمبر چه گفته بود؟

عبدالله گفت پدر مگر با ما نبودی كه مسجد را می ساختیم و كسان سنگها را یكي یكي و خشت ها را یكي یكي می آوردند، اما عمار سنگها را دو تا دو تا و خشتها را دوتا دوتا می آورد كه از خود رفت و پیامبر آمد بالینش و خاك از چهرۀ

ص: 670


1- مسعودی، ج 1، ص 746 تا 74 9.

او پاك می كرد و می گفت: «وای تو ابن سمیه! كسان سنگها را یكي یكي و خشت ها را یكي یكی می اورند، اما تو به طلب ثواب دوتا دوتا می آوری! وای كه گروه باغی تو را می كشند.

عمرو اسب خویش را برجهانید و معاویه را كنار كشید و گفت: معاویه!

می شنوی عبدالله چه می گوید؟

گفت: چه می گوید؟

عمرو خبر را با وی گفت.

معاویه گفت پیر احمقی شده ای هنوز حدیث می گویی اما در پیشاب خود می غلطی عمار را ما نكشته ایم عمار را كسی كشت كه آوردش به جنگ !

اصحاب معاویه كه از خبر عبدالله درمانده شده بودند از خیمه ها بیرون دویدند و فریاد می كردند عمار را كسی كشت كه آوردش به جنگ!! [خرفتها]

یك خبر دیگر كه هم مسعودی و هم طبری مفصل ذكر كردند جنگ هاشم بن عقبة زهری معروف به مرقال یا هاشم یك چشم است، كه یك چشم خود را در جنگهای پیشین از دست داده بود در این روز و شب وی فعالانه جنگیده است كوید در آخیرن مرحله با مقاومت لشكر شام روبرو شد وی همراهان خود را گفت: از مقاومت آنها بیمناك مشوید كه این مقاومت نه از اعتقاد به دین و قیامت است كه از حمیت عربان است كه زیر پرچم خود دارند، اینها در ضلالتند و شما بر حق، صبوری كنید و پایمردی، همدیگر را مدد دهید و خدا را پیوسته یاد آرید و به منظور ثواب خدای پیكار كنید كه او بهترین داور است و سپس با همراهان خود كه گروهی از قاریان بودند حمله برد و جنگی سخت در گرفت در این میان نوجوانی از صف شامیان سوی آنها آمد و رجزی به این مضمون خواند من فرزند غسانم كه شاهان داشت.

چیزی شنیدم و غمین شدم.

شنیده ام كه علی علیه السلام پسر عفان را كشته است.

این جوان حمله آورد و سخت شمشیر می زد و ناسزا می گفت و لعن می كرد هاشم او را گفت: بندۀ خدا از روز جزا و عقاب خدا بترس تو پیش خدا خواهی رفت و از تو از امروز سئوال می شود كه: به چه منظور جنگیدی؟

ص: 671

گفت: من با شما می جنگم چنانچه به من گفته اند یار شما نماز نمی خواند و شما نماز نمی خوانید، با شما می جنگم یار شما خلیفۀ ما را كشته است و شما كشتن خلیفه را از او خواسته اید.

هاشم به او گفت: تو را با پسر عفان چكار یاران محمد و فرزندان یاران وی و قاریان قرآن قوم او را كشتند كه بدعتها آورده بود و خلاف حكم قرآن كرده بود آنها كه با او مخالفت كردند همه قاریان قرآن و اهل دین و از تو و یارانت به كار دین شایسته تر، آن جوان گفت: من دروغ نمی گویم كه دروغ زیان می زند و سود نمی دهد هاشم گفت: اهل این كار بهتر وقوف دارند این را به آنها واگذار، جوان گفت: پندارم نیك خواه منی

هاشم در پی گفت اینكه گفتی يار ما نماز نمی كند او نخستین كسی است از مردان كه بعد از پیامبر نماز كرد و از همۀ خلق خدا به كار دین داناتر و به پیامبر خدا نزدیك تر است این كسان كه با من می بینی همه قاریان كتاب خداوند هستند كه همه شب بیدار و به نماز مشغول به هوش باش كه تیره روزان فریب خورده تو را از دینت گمراه نكنند.

جوان گفت: ای بندۀ خدا تو را پارسا می بینم، آیا مرا توبه هست، گفت: آری، به پیشگاه خدا توبه بر كه او عزوجل توبه كنندگان را می پذیرد از بدیها می گذرد و پاكیزه كاران را دوست دارد. گوید: به خدا جوان صف كسان را شكافت و بازگشت یكي از مردم شام گفت آن عراقی فریب داد فریب داد جوان گفت: نه مرا اندرز داد.

این هاشم و یارانش سخت جنگیدند و نزدیك بود پیروز شوند كه گروهی از مردم تنوخ به مقابله حمله آوردند كه هاشم با ضربتی از دشمن از پای درآمد در همان حال علی علیه السلام كس پیش او فرستاد كه پرچم خود را پیش او ببرد. به فرستاده گفت: به شكم من نگاه كن و چون به شكم او نگاه كرد شكمش را دریده دید.

ابومخنف گوید: آن شب تا صبح كسان بجنگیدند كه لیله الحریر نامیده شد چندان بجنگیدند كه نیزه ها شكست و تیرها تمام شد و افراد به شمشیر دست بردند علی علیه السلام میان پهلوی راست و چپ می رفت و قاریان را می گفت كه به

ص: 672

گروه مقابل خویش حمله برند، شب جمعه بود، اشتر و ابن عباس دو پهلوی علی علیه السلام را داشتند و تا صبح جنگ پیوسته بود عمارة بن ربیعة جرمی گوید: اشتر به یارانش گفت چون من حمله كنم شما نیز حمله كنید سپس حمله برد و یارانش او را مدد كردند و شامیان را عقب زدند تا به اردوگاه آنها رسیدند و نزدیك خیمه گاه عمروبن عاص و معاویه جنگ سخت تر شد، ابو مخنف گوید: وقتی عمروبن عاص دید كه كار مردم عراق بالا گرفت و از هلاكت بیمناك شد به معاویه گفت می خواهی كاری بگویم كه جمع ما را استوار و جمع آنها را متفرق كند؟

معاویه گفت: آری.

عمروعاص گفت: مصحف ها را بالا می بریم و می گوییم آنچه در قرآن است میان ما و شما حكم كند اگر بعضی از آنها نپذیرند كسانی هستد كه گویند می پذیریم و تفرقه در میان آنها افتد و اگر همه گویند بله می پذیریم این جنگ و كشتار تا مدتی از ما برداشته می شود.

پس از این قرآنها را بر نیزه ها بلند كردند و گفتند: این كتاب خدا عزوجل میان ما و شما باشد پس از ما مردم شام، چه كسی از مرزهای شام حفاظت می كند؟ پس از مردم عراق كی مرزهای عراق را حفاظت می كند؟ چون شامیان قرآنها را بر نیزه بلند كردند و مردم عراق دیدند و سخن آنها را شنیدند [میان مردم عراق به گفتگو كشید مخالف و موافق] موافقین گفتند: می پذیریم و بدان باز می گردیم.

جندب ازدی گوید: علی علیه السلام گفت: «بندگان خدا جنگ با دشمن خویش را ادامه دهید كه معاویه و عمروبن عاص و ابن ابی محیط، و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح، و ضحاك بن قیس اهل دین و قرآن نیستند من آنها را بهتر از شما می شناسم از كودكی آنها را دیده ام در بزرگی نیز با آنها بوده ام بدترین كودكان بوده اند و بدترین مردان وای شما اینان كه قرآن را بالا برده اند نمی دانند در آن چیست و آن را به خدعه و نفاق و مكر بالا برده اند.»

گفتد: «وقتی ما را به كتاب خدا دعوت می كنند، نمی توانیم نپذیریم».

علی علیه السلام گفت: «من به جنگ آنها آمده ام كه به حكم این كتاب گردن نهند كه فرمان خدای عزوجل را فراموش كرده و پیمان او را از یاد برده و كتاب او را به

ص: 673

كنار انداخته بودند.»

مسعربن فدكی تمیمی و زیدبن حصین طائی سینسی با جماعتی از قاریان كه همدلشان بودند و پس از ان خوارج شدند، گفتند: ای علی! اكنون كه تو را به كتاب خدا عزوجل می خوانند بپذیر، و گرنه تو را و كسانت را به آنها تسلیم می كنیم، یا همان می كنیم كه با پسر عفان كردیم، ما مكلفیم به آنچه در قرآن است عمل كنیم و آن را می پذیریم، به خدا اگر نپذیری چنان می كنیم كه گفتیم.

علی علیه السلام گفت: «به یاد داشته باشیدكه منعتان كردم و همین سخن را نیزكه به من گفتید به یاد داشته باشید، اگر اطاعت من می كنید، جنگ كنید و اگر عصیان می كنید، هر چه به نظرتان می رسد بكنید.

گفتند: «نه، كس نزد اشتر فرست [كه جنگ را رها كند] و پیش تو آید.» گوید: علی علیه السلام به ناچار یزیدبن هانی سمیعی را نزد اشتر فرستاد كه جنگ را رها كن و پیش من ای و او رفت اشتر گفت بگو وقت آن نیست كه مرا از جایم ببری كه امید دارم فتح كنم دركار خواستن من شتاب مكن گوید: یزید بن هانی پیش علی علیه السلام بازگشت و به او خبر داد، در همان وقت از اشتر بانگ برخاست و صداها بلند شد، آن گروه گفتند چنان پنداریم كه به او گفتی جنگ را ادامه دهد علی علیه السلام گفت: «از كجا چنین می پندارید مگر من با حضور شما با فرستاده آهسته سخن گفتم، مگر آشكارا با وی سخن نكردم كه شما می شنیدید؟!

گفتند: كس نزد او فرست كه بیاید و اگر نه از تو جدا می شویم علی علیه السلام گفت: «ای يزید می بینی وای تو به او بگو پیش من آی كه فتنه رخ داده است» یزید این پیام را به اشتر رسانید كه اشتر گفت به سبب بالا بودن مصحفها؟»

جواب داد آری.

اشتر گفت: وقتی قرآنها بالا بردند دانستم كه اختلاف و فتنه و تفرقه پدید می آید این به مشورت روسپی زاده عمروبن عاص است، مگر نه می بینی خدا برای ما چه پیش آورده[پیروزی در دسترس] رواست بگذارم و بازگردم، یزیدبن هانی گوید: بدو گفتم: می خواهی اینجا ظفر یابی، اما امیرالمؤمنین را كه آنجاست بكشند یا تسلیمش كنند. گفت: «نه به خدا سبحان الله»

به او گفتم: آنها گفتند كس بفرست تا اشتر نزد تو آید وگرنه چنانكه عثمان را

ص: 674

كشتیم تو را نیز می كشیم.

اشتر آمد پیش انها كه رسید گفت: «ای مردم عراق ای اهل ذلت و سستی، وقتی بر قوم [آنها] تفوق یافتید و بدانستند كه بر آنها چیره می شوید مصحف را بالا بردند و شما را به مندرجات آن دعوت كردند در صورتی كه آنچه را خدا در قرآن فرمان داده با سنت پیامبر كه قرآن بر او نازل شده رها كرده بودند [وای بر شما] گوش به آنها مدهید، به اندازۀ یك اسب دویدن به من مهلت دهید كه امید فیروزی دارم.

گفتند: در این صورت [اگر به نظر تو عمل كنیم] ما نیز با گناه تو شریك می شویم اشتر گفت: اینك كه برجستگان شما چون عماربن یاسر و دیگران كشته شده اند و اراذلتان مانده اند، به من بگویید، كی بر حق بوده اید؟ وقتی كه جنگ می كردید و نیكانتان كشته می شدند؟ در این صورت اگر دست از جنگ بردارید بر باطل خواهید بود آیا اكنون برحقید و كشتگان از شما كه منكر فضلشان نیستید و بهتر از شما بودند در جهنم هستند؟

گفتند: ای اشتر! ولمان كن ما به خاطر خدا با آنها جنگیدیم و اكنون نیز به خاطر خدا سبحانه از جنگ با آنها دست می داریم، ما كه مطیع تو و یاران تو نیستیم از ما حذر كن.

اشتر گفت: به خدا با شما فریبكاری كردند و فریب خوردید دعوتتان كردند كه جنگ را رها كنید و پذیرفتید [وقتی كه شكست آنها حتمی بود] ای پیشانی سیاهان پنداشتم نماز شما از بی رغبتی به دنیا و شوق دیدار خدای عز و جل بود اما اینك می بینم كه از مرگ سوی دنیا می گریزید.

لعنت بر شما كه به شتران كثافت خوار می مانید از این پس هرگز عزت نخواهید یافت ملعون باشید چنانكه ستمگران به لعنت دچارند.»

آنها به اشتر ناسزا گفتند و اشتر نیز ناسزاشان گفت كه با تازیانه به صورت مركبش زدند، او نیز پیش رفت و با تازیانه به صورت مركب آنها زد.

علی علیه السلام بانگشان زد كه دست بداشتند، آنگه به كسان گفت: «پذیرفتم كه قرآن را میان خودمان و آنها حكمیت دهیم.»

اشعث بن قیس پیش علی علیه السلام آمد و گفت: چنانكه می بینیم، این قوم [عراقی]

ص: 675

خرسند شده اند، و رضایت داده اند به اینكه دعوت حریفان را به حكمیت قرآن بپذیرند، اگر خواهی پیش معاویه روم و بپرسم او چه می خواهد و در آنچه می خواهد بنگری، علی علیه السلام گفت: اگر تو می خواهی، برو از او بپرس.

اشعث پیش معاویه رفت و گفت: ای معاویه برای چه مصحف ها را بر نیزه ها بالا برده اید؟ خلاصۀ جواب اینكه معاویه گفت: شما یك نفر را و ما هم یك نفر را انتخاب می كنیم و از آنها تعهد می گیریم كه به آنچه در كتاب خداست كار كنند، و بر هر چه اتفاق كردند به همان عمل می كنیم.

اشعث كه نظر معاویه را پذیرفته بود نزد علی علیه السلام بازگشت و گفت: آنچه او می گوید می پذیریم و كسان هم با او گفتند موافقیم.

مردم شام عمروبن عاص را انتخاب و معرفی كردند.

مردم عراق نیز كه با نظر اشعث و آن گروه كه بعداً خوارج شدند، گفتند: ما ابوموسی اشعری را كه مورد رضایت ماست می فرستیم.

علی علیه السلام گفت: «در آغاز این امر نافرمانی من كردید، اینك [برای تعیین نماینده] دیگر نافرمانی نكنید، رأی من نیست كه این كار را به ابوموسی واگذاریم.»

اشعث و زیدبن حصین و مسعود فدكی گفتند: «جز به او رضایت نمی دهیم كه او ما را از آنچه در آن افتاده ایم بر حذر می داشت.

علی علیه السلام گفت: من به او اعتماد ندارم كه از من برید و كسان را از یاری من بداشت، آنگاه از من گریخت تا پس از چند ماه كه امانش دادم [ظاهر شد] [من] اینكار را به ابن عباس می سپارم.

گفتند: چه تفاوت می كند كه تو باشی يا ابن عباس؟ یكي را می خواهیم كه نسبت به تو و معاویه یكسان باشد و به یكي از آنها نزدیكتر از دیگری نباشد.

علی علیه السلام گفت: پس اشتر را انتخاب می كنیم.

ابو خباب كلبی گوید: اشعث گفت: «مگر كسی جز اشتر زمین را به آتش كشید؟ عبدالرحمن بن جندب به نقل از پدرش گوید: اشعث گفت مگر جز به حكم اشتر كار كرده ایم. علی علیه السلام گفت: حكم اشتر چیست؟

اشعث گفت: این است كه همدیگر را با شمشیر بزنیم تا آنچه تو می خواهی و

ص: 676

او می خواهد انجام شود. علی علیه السلام گفت: جز ابوموسی را نمی خواهید؟

گفتند: نه.

علی علیه السلام گفت: هر چه می خواهید بكنید [بكنید]

آنها نزد ابوموسی فرستادند، وی كناره كرده بود و در «عرض» اقامت داشت فرستاده پیش وی آمد و گفت: مردم صلح كردند، گفت: الحمدلله رب العالمین قاصد گفت: تو را حكم كرده اند گفت: انا لله و انا الیه راجعون.(1)

گفتگوهایی كه بین یاران علی علیه السلام و حضرتش راجع به انتخاب حكمی كه باید در مقابل حكم معاویه عمروبن عاص تعیین شود رخ داد سودی جز ملال در پی ندارد و از آنها صرف نظر شد، دربارۀ نوشتن متن پیمان نامه نیز همان بگو مگوهایی كه در روز حدیبیه كفار مكه با پیامبر اسلام هنگام نوشتن صلحنامه روی داد در اینجا نیز تكرار شد. كفار در حدیبیه گفتند: چرا نوشتی محمد پیامبر خدا ما كه تو را به پیامبری قبول نداریم و پس از گفتگوها پیامبر دستور داد بنویسید محمد بن عبدالله در نامۀ حكمیت نیز به علی گفتند نباید بنویسی امیرالمؤمنین بنویس علی بن ابیطالب پس از مشاجره هایی كه بین طرفین روی داد و اصحاب علی علیه السلام سخت می خواستند بنویسند امیرالمؤمنین و عمروبن عاص و طرفدارانش مخالف و به جدال انجامیده بود، حضرت فرمود من از كار پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیبیه پیروی می كنم، بنویسید علی بن ابیطالب(2)

ابو مخنف گوید نامه را چنین نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحیم

این نامۀ حكمیت علی بن ابیطالب است و معاویة بن ابی سفیان، علی علیه السلام از جانب اهل كوفه و یارانشان كه مؤمنانند و مسلمانان، حكمیت می خواهد

ص: 677


1- طبری، ج 6، ص 2517 الی 2597 .
2- یعقوبی، ج 2، ص 91.

معاویه نیز از جانب اهل شام و یارانشان كه مؤمنانند و مسلمانان حكمیت می خواهد، ما به حكم خدا عزوجل و كتاب او تسلیم می شویم و جز آن میان ما نخواهد بود.

كتاب خدا از آغاز تا انجام میان ماست آنچه را زنده كند، زنده می داریم و آنچه را بمیراند مرده می داریم، هر چه را حكمان ابوموسی اشعری عبدالله بن قیس و عمروبن عاص قرشی در كتاب خدا یافتند بدان عمل كنند و هر چه را در كتاب خدا نیافتند به سنت عادل وحدت آور، نه تفرقه انداز رو كنند.

حكمان از علی علیه السلام و معاویه و دو سپاه میثاق و پیمان، و از مردم اطمینان گرفته اند كه جانشان و كسانشان در امان است و امت در كار حكمیت یارشان است. پیمان و میثاق خدا بر مؤمنان و مسلمانان هر دو گروه مقرر است، ما ملتز م این نامه ایم و حكم آنها بر مؤمنان نافذ است هر كجا روند جانهاشان و كسانشان و اموالشان حاضرشان و غایبشان قرین امن و استقامت باشد و سلاح در میان نیاید.

عبدالله بن قیس[ابوموسی اشعری] و عمروبن عاص به پیمان و میثاق خدا ملتزمند كه میان این امت حكمیت كنند و آن را به جنگ و تفرقه باز نبرند، كه عصیان كرده باشند، مدت حكمیت تا رمضان است و اگر خواهند آن را عقب اندازند، به رضایت عقب اندازند، اگر یكي از دو حكم بمیرد، امیر آن گروه به جای وی برگزیند و بكوشد كه اهل عدالت و انصاف باشد.

محل حكمیت كه در آنجا حكمیت كنند جایی فیمابین مردم كوفه و مردم شام باشد، اگر دو حكم مقرر كنند و بخواهند هیچ كس در آنجا جز آن كه بخواهند حضور نیابد.

دو حكم هر كه را بخواهند شاهد گیرند، و شهادت آنها را دربارۀ مضمون این نامه بنویسند، شاهدان بر ضد كسی كه مضمون این نامه را واگذارد و از آن بگردد و ستم كند یاری كنند خدایا از تو بر ضد كسی كه مضمون این نامه را واگذارد یاری می جوییم. از یاران علی علیه السلام اشعث بن قیس كندی و عبدالله بن عباس و سعید بن قیس همدانی، و وفاء بن سمی بجلی، و عبدالله بن معجل عجلی، و حجربن عدی كندی و عبدالله بن طفیل عامری، و عقبة بن زیاد حضرمی، و یزید بن حجیه تیمی و مالك بن كعب همدانی شاهد شدند.

از یاران معاویه نیز، ابوالاعور سلمی، عمرو بن سفیان، و حبیب بن مسلمة

ص: 678

فهری، و مخارق بن حارث زبیدی و رمل بن عمر و عذری و حمزة بن مالك همدانی، و عبدالرحمن بن خالد مخزومی و سبیع بن یزید انصاری و علقمة بن یزید انصاری، و عتبة بن ابی سفیان و یزید بن حرعنسی [شهود نامه بودند] عمارة بن ربیعه جرمی گوید، وقتی مكتوب را نوشتند، اشتر را به شهادت خواندند، گفت: دست را ستم از من جدا شود و دست چپم سودم ندهد اگر در این مكتوب، خط صلح یا متار كه رقم زنم مگر به حجت پروردگارم از گمراهی دشمن یقین ندارم؟ مگر نزدیك ظفر نبودید كه به نا حق به [این كار ناحق] اتفاق كردید؟

اشعث بن قیس به او گفت: به خدا نه نزدیك ظفر بودی نه ناحق دیدی بیا كه از تو نمی بریم.

اشتر گفت: بله به خدا در دنیا به سبب دنیا و در آخرت به سبب آخرت از تو بریده ام خدای عزوجل به شمشیر من خون كسانی را ریخت كه به نزد من نه بهتر از آنهایی و نه خونت محترم تر است.

ابوحباب گوید: اشعث مكتوب را ببرد و برای كسان می خواند و به آنها نشان می داد كه می خواندند تا بر گروهی از بنی تمیم گذشت كه عروة بن ادیه، برادر بلال آنجا بود.

عروةبن ادیه گفت: چگونه مردان را در كار خدا عزوجل حكم می كنید، حكمیت خاص خداست.(1)

و چون علی علیه السلام روان شد حروریان مخالفت كردند و قیام نمودند و این نخستین مرحلۀ ظهور این فرقه بود كه به علی علیه السلام اعلام جنگ كردند و معترض شدند، كه چرا بنی آدم را در كار خدا عزوجل حكمیت داده و گفتند: حكمیت خاص خداست سبحانه و جنگ انداختند.(2)

ابن مكتوب حكمیت روز چهارشنبه سیزده صفر سال سی و هفتم نوشته شد و

ص: 679


1- طبری، ج 6، ص 2569و 2571.
2- همان، ص 2573.

بناشد علی علیه السلام و معاویه در ماه رمضان هر كدام با چهارصد كس از همراهانشان در دومة الجندل حاضر شوند.(1)

فضیل بن خدیج كندی گوید: از آن پس كه مكتوب نوشته شد به علی علیه السلام گفتند كه اشتر مضمون مكتوب را نمی پذیرد، رأی وی این است كه با قوم مخالف جنگ باید كرد.

علی علیه السلام گفت: به خدا من نیز راضی نبودم و خوش نداشتم كه شما رضایت دهید و چون به این كار اصرار كردید رضایت دادم، اینك كه رضایت داده ام بازگشت از پس رضایت، و تغییر رأی از پس قبول روا نیست مگر آنكه عصیان خدا عزوجل كنند و از كتاب وی تجاوز نمایند كه باید با هر كه فرمان خدا را واگذارد جنگ كنید، اینكه گفتید اشتر دستور مرا واگذاشته و از خط من به در رفته او چنین كسی نیست و نگران نیستم كه چنین كند، ای كاش میان شما یكي مانند او بود كه دشمنان را چنان می دید كه من می بینم، در این صورت زحمت شما بر من آسان بود و امید داشتم كه چیزی از انحرافتان به استقامت آید، از آنچه كردید منعتان كردم اما نافرمانی كردید.(2)

ایام صفین از دردناك ترین روزهای زندگی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام است، او دشمن را نیك می شناسد، راه درست را به بهترین وجه انتخاب می كند، امّا در صف جنگاوران او معاویه نفوذ دارد.

- اشعث بن قیس كندی بزرگ كوفه كه در سپاه علی علیه السلام از سران است كیست؟ -

(اشعث بن قیس از مردان مشهوری است كه در بسیاری از حوادث نیمۀ نخست قرن یكم اسلام نقش داشته است.

فرمانروایی در خاندان او سابقۀ دیرینه داشت، نام او معدی كرب و به اشعث بن قیس معروف بود.

ص: 680


1- همان، ص 2573.
2- همان، ص 2576 و 2577.

بعد از وفات پیامبر اكرم تیره هایی از قبیلۀ كنده كه جزو مرتدان بودند به دست عامل ابوبكر سركوب شدند و كندیان به اشعث پناه بردند، او به شرطی آنان را پناه داد كه او را ملك خود بدانند آنها و دیگران از قبیله پذیرفتند و تاج بر سر او نهادند، اولین برخورد اشعث و كندیان با زیاد عامل سركوب ، به شكست زیاد انجامید ولی در پایان زیاد پیروز شد و مرتدان را با اشعث به مدینه نزد ابی بكر آوردند ابوبكر اشعث را آزاد كرد و خواهر خود را به ازدواج او درآورد اشعث در فتح عراق به یاری سعد وقاص فرستاده شد، پس از فتح عراق در جنگ قادسیه نیز شركت داشت، اشعث پس از بنای كوفه با قبیله خود از اولین ساكنان كوفه شدند كه نزدیك ترین محل به حیره محل پیشین آنان بود او در زمان عثمان عامل آذربایجان بود و در زمان علی علیه السلام به او دستور داده شد كه اموال آذربا یجان متعلق به بیت المال را به مدینه فرستد، اشعث در جنگ صفین حضوری چشمگیر داشت و پیروان كندی او، او را همراهی می كردند، از لابه لای روایات معلوم می شود كه اشعث اول می خواست به معاویه ملحق شود اما پیروان او وی را از اینكار منع كردند.

در جنگ صفین هنگامی كه معاویه شكست خود را به چشم می دید، برادر خود عتبة بن ابوسفیان را با پیشنهاد ترك جنگ نزد اشعث فرستاد، با اینكه اشعث پاسخ مثبت به معاویه نداد اما در شب لیلةالحریر كه نزدیك بود سپاه امام علیه السلام كار جنگ را یكسره كند، اشعث در جمع كندیان به خطابه ایستاد و با لحن مصلحت جویانه ترك مخاصمه و خونریزی را خواستار شد، و در همان حال كه خبر سخنرانی اشعث به معاویه رسید، او دستور داد قرآن ها را برفراز نیزه ها بردند»(1)

طبری گوید: عمارة بن ربیعه گوید: وقتی كسان با علی علیه السلام سوی صفین می رفتند، دوستان و یاران بودند و چون بازگشتند، دشمنان شده بودند، همینكه

ص: 681


1- «مشروح اشعث كندی را نگاه كنید به جلد نهم صفحات 47 تا 4 9؛ اشعث دائره المعارف بزرگ اسلامی.»

اردوگاه صفین را ترك كردند سخن حكمیت در میان افتاد و همه در راه با هم مناقشه داشتند، به هم ناسزا می گفتند و تازیانه به یكدیگر می زدند، خوارج می گفتند: ای دشمنان خدا در كار خدای عزوجل سستی كردید و به حكمیت تن دادید، جمعی دیگر می گفتند: از امام خود جدا شدید و جماعتان را پراكنده كردید، و چون علی علیه السلام وارد كوفه شد خوارج با وی نیامدند، به حرورا رفتند و دوازده هزار كس از آنها آنجا فرود آمدند، و منادیشان ندا داد: سالار جنگ شبث بن ربعی تمیمی است و پیشوای نماز عبدالله بن كوایشكری و پس از جنگ و فیروزی كار به شوری خواهد بود و بیعت با خدا عزوجل و امر به معروف و نهی از منكر.

هم او گوید وقتی علی علیه السلام به كوفه آمد و خوارج از او جدا شدند شیعیان پیش علی علیه السلام رفتند و گفتند: بیعت دوم؛ به گردن می گیریم، ما دوستان كسی هستیم كه با وی دوست باشی، و دشمنان كسی هستیم كه با وی دشمن باشی.

علی علیه السلام ابن عباس را نزد خوارج فرستاد كه با آنها گفتگو كرد و حضرت نیز شخصاً نزد آنها رفت و پس از حمد خدا گفت: خدایا هر كس در اینجا پراكندگی آرد در روز رستاخیز با پراكندگی و هر كس اینجا موجب آشفتگی گردد، در آخرت كور و كر و گمراه باشد.

سپس سئوال كرد پیشوای شما كیست؟ گفتند: ابن كوا علی علیه السلام به او گفت: چرا به مخالفت ما برخاسته اید؟ گفت به سبب حكمیت صفین، علی علیه السلام گفت: شما خوب می دانید كه وقتی مصحفها را بالا بردند و شما گفتید دعوت به كتاب خدا را می پذیریم، به شما گفتم من این قوم را بهتر از شما می شناسم، اینها مصحفها را از روی نفاق و درماندگی بالا برده اند، و شما نپذیرفتید و اصرار كردید و با اصرار و پافشاری شما شرط نهادیم كه آنچه را قرآن حكم كند بپذیریم و گرنه از حكمشان بیزاریم.

پس از گفتگوی آن حضرت با آنها گروههایی و به قولی همه به كوفه برگشتند.(1)

ص: 682


1- طبری، ج 6، ص 2585 و 2586.

اجتماع حكمان

چنانكه از پیش مقرر شده بود علی علیه السلام چهارصد نفر را به پیشوایی شریح بن هانی حارثی و پیش نمازی عبدالله بن عباس و رتق و فتق امور فرستاد كه ابوموسی اشعری را همراهی می كردند.

و معاویه نیز عمروبن عاص را با چهار صد كس از مردم شام روانۀ دومةالجندل كردند كه در «آذرخ» جای گرفتند.

وضع همراهان چنین بود كه چون معاویه به عمرو پیغام می داد یا نامه می نوشت و دستور می داد فرستاده می آمد و می رفت و هیچ یك از شامیان دخالت نمی كردند و هیچ كس نمی فهمید چه آورد و چه گفت و چه شد اما هر وقت فرستادۀ علی علیه السلام می آمد پیش ابن عباس می آمدند و از او می خواستند خبر را با انها در میان گذارد.

ابن عباس به آنها می گفت: چرا تعقل نمی كنید؟ نمی بینید كه فرستادۀ معاویه می آید و می رود و كسی سؤالی نمی كند و حرفی در این باره نمی زند، اما شما هر روز در كنار من به حدس و تخمین می پردازید.(1)

این وضع مردم شام نسبت به معاویه و مردم عراق نسبت به علی علیه السلام بود. برای يادآوری دیدار ابوموسی اشعری و عمروبن عاص را خلاصه می كنیم از یعقوبی، گوید (در دومةالجندل در ماه ربیع الاول سال 38 فراهم آمدند. پس عمروبن عاص ابوموسی اشعری را برای فریب از معاویه نام برد و گفت: او صاحب خون عثمان است و در قریش بزرگوار است. لیكن آنچه منظور نظرش بود نزد [ابوموسی] نیافت، گفت: پس پسرم عبدالله ابوموسی گفت: شایستۀ خلافت نیست، گفت: پس عبدالله بن عمر گفت: او سنت عمر را زنده می كند، اكنون درست گفتی پس علی علیه السلام را خلع كن و من هم معاویه را خلع می كنم، و مسلمانان انتخاب می كنند.

عمرو بن عاص ابوموسی را پیشتر به منبر فرستاد، عبدالله بن عباس خود را به ابوموسی رساند و به او گفت عمروبن عاص كارش فریبكاری است او را پیش از

ص: 683


1- همان، ص 2587.

خود بدار [ابوموسی] گفت: نه ما بر امری اتفاق كردیم.

پس بالای منبر رفت و علی علیه السلام را خلع كرد. سپس عمروبن عاص بر منبر بالا رفت و گفت: چنانكه این انگشترم در دستم ثابت است، معاویه را پایدار ساختم ابوموسی فریاد زد: ای منافق غدر كردی، همانا مثلث مثل سگ است كه اگر بر او حمله كنی نفس می زند و اگر او را واگذاری نفس می زند، عمرو به او گفت همانا مثلث مثل خر است كه كتابها بار وی است و مردم فریاد كردند، به خدا سوگند دو داور بجز آنچه در كتاب خداست داوری كردند و شرط بر آن دو جز این بود، و مردان با تازیانه ها یكدیگر را زدند و مردانی موهای دیگران را گرفتند و مردم پراكنده شدند، و خوارج فریاد زدند، حكمی جز برای خدا نیست و گفته شده نخستین كسی كه به این سخن فریاد زد، عروة بن ادیه تمیمی بود پیش از آنكه دو حكم مجتمع شوند. (1)

طبری نیز چنین گوید: (حكمان همدیگر ر بدیدند، عمروبن عاص گفت: ای ابوموسی می دانی كه عثمان رضی الله عنه به ستم كشته شد؟

گفت: بله.

گفت: می دانی كه معاویه و خاندان او [معاویه] اولیای او هستند؟

گفت: بله.

گفت: خدا عزوجل گفته:

« وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا»(2)

هر كه به ستم كشته شود ولی وی را تسلطی داده ایم، اما در كشتن زیاده روی نكند كه او نصرت یافته است.

آنگاه گفت: ای ابوموسی چه مانعی دارد كه معاویه را كه ولی خون عثمان است به خلافت برداری كه خاندان وی در میان قریش چنان است كه می دانی اگر

ص: 684


1- یعقوبی، ج 2، ص 92.
2- سورۀ بنی اسرائیل، آیۀ 33.

بیم داری، كسان گویند كه معاویه را خلیفه كرد كه سابقه ای در اسلام ندارد حجت داری كه بگویی ولی خون خلیفۀ مظلوم بود و خونخواه وی سیاست نكو و تدبیر نكو داشت، برادر ام حبیبه همسر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بود، صحبت پیمبر داشته بود و یكي از اصحاب بود.

آنگاه قدرت به او [به ابوموسی] عرضه كرد و گفت:

اگر معاویه خلیفه شود تو را چنان معتبر كند كه هیچ خلیفۀ دیگر نكرده باشد ابوموسی گفت: ای عمرو، از خدا عزوجل بترس آنچه دربارۀ اعتبار معاویه گفتی، خلافت را به سبب اعتبار به كسی نمی دهند، اگر به مقیاس اعتبار بود از آن خاندان ابرهة الصباح می شد، خلافت از آن مردم دیندار و صاحب فضیلت است اگر می خواستم آن را به معتبرترین قرشی دهم به علی بن ابیطالب علیه السلام می دادم، اینكه گفتی چون معاویه ولی خون عثمان است این كار را به او بده من كسی نیستم كه كار را به معاویه دهم و نخستین مهاجران را واگذارم، اینكه دربارۀ قدرت یافتن من سخن آوردی، به خدا اگر همۀ قدرت خویش را به من واگذارد، خلافت را به او نمی دهم و دربارۀ حكم خدا عزوجل رشوه نمی گیرم اگر خواهی نام عمربن خطاب را زنده كنیم [و عبدالله بن عمر را برگزینیم] عمرو بن عاص به او گفت: اگر می خواهی با ابن عمر بیعت كنی چرا با پسر من بیعت نمی كنی كه فضیلت و صلاح وی را می دانی؟

ابوموسی گفت: پسر تو مردی درست است ولی تو او را به این فتنه آلوده ای عمرو بن عاص گفت: در خور این كار مردی است دندان دار كه بخورد و بخوراند. ابوحباب كلبی گوید: وقتی عمرو و ابوموسی در دومةالجندل روبرو شدند عمرو ابوموسی را در سخن كردن تقدّم می داد. و می گفت: تو یار پیمبر خدا بوده ای و از من بزرگتری، تو سخن كن تا من سخن كنم، و او را عادت داد كه در همه چیز از عمرو پیش گیرد، و از همۀ این كارها مقصودش این بود كه وی را پیش اندازد تا او علی علیه السلام را خلع كند و بعد خود تصمیم خود را عملی سازد.

آنها در كار خویش و هدفی كه برای آن فراهم آمده بودند نگریستند، عمرو خواست او را با معاویه موافق كند كه ابوموسی نپذیرفت، خواست با پسرش موافق كند كه نپذیرفت، ابوموسی نیز خواست عمرو را با عبدالله بن عمر موافق

ص: 685

كند كه نپذیرفت در آخر عمرو به او گفت: بگو رأی تو چیست؟

ابو موسی گفت: رأی من این است كه ما این دو مرد را خلع كنیم و كار را در میان مسلمانان به شورا واگذاریم، تا هر كه را خواستند برای خود انتخاب كنند، عمرو گفت: رأی درست همین است.

آنگاه میان مردم كه فراهم شده بودند آمدند. عمرو گفت: ای ابوموسی با كسان بگو كه رأی ما یكي شده و همسخن شده ایم.

ابوموسی به سخن ایستادد و گفت رأی من و رأی عمرو به چیزی قرار گرفته كه امیدوارم خدا عزوجل به وسیله آن كار این امت را به صلاح آرد، عمرو گفت راست گفت و نكو گفت. آنگاه گفت: ای ابوموسی پیش آی و سخن كن.

ابوموسی پیش رفت كه سخن كند، ابن عباس گفت: وای تو گمان دارم فریبت داده اگر دربارۀ چیزی اتفاق كرده اید، او را پیش انداز كه پیش از تو اول او سخن گوید و تو پس از او كه عمرو مردی خیانتگر است و بیم دارم كه میان خودتان با تو موافقتی كرده است و چون تو اول در میان مردم سخن كنی بعد او با تو مخالفت كند.

گوید: [ابو حباب] ابو موسی مردی كودن بود و گفت: ما اتفاق كرده ایم، و برای اصلاح كار، و جمع پراكندگی، كاری را مناسب دانسته ایم كه من و عمرو دربارۀ آن متفق شده ایم.

آنگاه ابوموسی برآمد و حمد خدا و ثنای او كرد و گفت: ای مردم ما در كار این امت نظر كردیم و برای اصلاح كار و جمع پراكندگی، كاری را مناسب دیده ایم كه من و عمرو دربارۀ آن متفق شده ایم، متفق شده ایم كه علی علیه السلام و معاویه را خلع كنیم و امت به این كار پردازد، و هر كس از خودشان را كه خواستند به خلافت بردارند، [لذا] من علی علیه السلام و معاویه را خلع می كنم، و شما به كار خودتان بپردازید و هر كه را شایسته می دانید به خلافت بردارید این بگفت و به یك سو رفت پس از آن عمرو بیامد و حمد خدا گفت و ثنای او كرد و گفت: این چیزهایی گفت كه شنیدید و یار خویش را خلع كرد، من نیز یار او را خلع می كنم چنانكه خود او خلع كرد، اما یارم، معاویه را برقرار می دارم كه او ولی خون عثمان است و خونخواه اوست و از همه كس به مقام وی شایسته تر است.

ص: 686

ابو موسی گفت: خدایت توفیق ندهد، چرا خیانت كردی، مثال تو چون سگ است كه اگر به او حمله كنی پارس می كند و اگرش واگذاری پارس می كند. عمرو [به ابوموسی] گفت: مثل تو نیز چون خر است كه كتابها را حمل كند.

شریح بن هانی به عمرو حمله برد و با تازیانه به سرش زد، یكي از پسران عمرو به شریح حمله برد و با تازیانه او را بزد، مردم برخاستند و آنها را از هم جدا كردند.(1)

درنگی در جریان دردناك روزگار صفین

این قسمت از تاریخ اسلام یعنی حركت امام علی ابن ابیطالب علیه السلام به سوی صفین تا پایان جنگ و پیش آمد داستان حكمیت و در همین حال ظهور خوارج دردناك و بلكه از دردناك ترین و تأسف انگیزترین حوادث پس از رحلت پیامبر مكرم است.

معاویه و سپاهش زودتر از علی علیه السلام و همراهانش رسید و محل مناسبی را كه دسترسی به آب فرات آسان بود انتخاب كرد و طلایه دار لشكر خود ابواعور را مأمور نگاهبانی و حفظ آبراه كرد، سپاه علی علیه السلام كه خسته و تشنه از راه رسیده بودند و به آب نیاز مبرم داشتند، شب را در دشت به سر بردند، عمرو بن عاص به معاویه گفت: این سپاه شمشیر به دست كه تشنه نمی مانند، بگذار به آب دسترسی داشته باشند، معاویه می گوید: نه به خدا همانطور كه عثمان تشنه مرد بگذار از تشنگی بمیرند.

علی علیه السلام كه در اردوی خود می گشت و احتیاج همراهان خود را به آب می دید، و بر خود هموار می كرد، تا فردا كه دستور داد به قلب اردوی دشمن زدند و خود را به فرات رسانیدند، معاویه ناچار عقب نشست و اشتر جای آنها را گرفت اینك معاویه از عمروبن عاص می پرسد به نظر تو این مرد مثل ما كه آب را به روی او بستیم، او نیز آب را از ما دریغ خواهد كرد، عمروعاص به معاویه

ص: 687


1- طبری، ج 6، ص 2588 تا 25 92.

می گوید او برای كاری غیر از این آمده است، برای اطاعت از خود، معاویه كس نزد علی علیه السلام فرستاد و اجازۀ برداشت آب خواست و پذیرفته شد آیا برای دو سپاه به خصوص سپاه شام این موضوع آنها را به تفكر وا نداشت؟ كه عدالت در كدام جبهه می باشد؟

وقتی معاویه به سعد وقاص نامه نوشت و او را به خود خواند سعد در جواب نوشت، حداقل تو در شورای خلافت نبودی و علی علیه السلام بود، اگر علی بن ابیطالب علیه السلام در خانه می نشست و خلافت را قبول نمی كرد، ملت عرب دست از وی برنمی داشت ولو درنقطه ای دورافتاده در یمن زندگی می كرد طلحه و زبیر اگر در خانه نشسته بودند برای آنها بهتر بود، و خداوند ام المؤمنین را نیز بیامرزد و از اعمال او درگذرد.

خبر عكرمه دربارۀ عمار كه گفت در ساختن مسجد رسول اكرم صلی الله علیه و آله هر یك از ما یك خشت برمی داشتیم و عمار یاسر دو خشت، پیامبر صلی الله علیه و آله متوجه شد و در حالی كه خاكها را از لباس او پاك می كرد فرمود: عمار را گروه ستمكار خواهند كشت عمار آنان را به بهشت می خواند و فئه باغیه او را به جهنم دعوت می كند. این حرف در سپاه شام پس از كشته شدن عمار پیچید و معاویه گفت: عمار را آنكه او را به این جنگ آورد كشت نه ما. راویان این خبر را در صفحات پیش خواندید، علاوه بر جماعت بیست و هفت نفر از اصحاب كه با اضافه كردن ذوالشهادتین صحابی معروف كه بیست و هشت نفر می شوند و گفته اند این خبر از اخبار غیبیه و نشانۀ نبوت است، علاوه بر اینكه فضیلت عمار را در بردارد تكلیف مردم دو طرف جنگ صفین را مشخص می كند.

سپاه شام در چه خواب عمیقی فرو رفته بودند و همراهان علی علیه السلام ، كه بعداً فریب قران سر نیزه كردن معاویه و عمروبن عاص را پذیرا شدند و اختلاف در سپاه خود به وجود آوردند.

فئه باغیه كه حتی عبدالله عمر افسوس می خورد كه چرا با او نجنگیده است و هنگام و فات گفته است من دریغ می خورم كه چرا با فئه باغیه یعنی معاویه و پیروانش جنگ نكردم.

پیش از این ذكر شد كه در صفین همراه علی علیه السلام هفتاد نفر از اهل بدر و از

ص: 688

كسانی كه زیر درخت با پیغمبر بیعت كردند هفتصد مرد و از دیگر مهاجرین و انصار چهارصد كس همراه علی علیه السلام بودند و در لشكر معاویه فقط دو نفر نعمان بن بشیر و مسلمة بن مخلد حاضر بودند.

باز این فرمان علی علیه السلام را كه عبدالرحمن بن جندب به نقل از پدرش ذكر كرده و در پیش آوردیم برای يادآوری از نظر خواننده می گذرانیم،

گوید: در هر جنگی كه همراه علی علیه السلام با دشمن روبرو می شدیم حضرت به ما سفارش می كرد و دستور می داد كه: «با این قوم جنگ میندازید، تا آنها با شما جنگ آغازند، كه شما به حمد خدای عزوجل حجت دارید و اینكه بگذارید آنها جنگ را آغاز كنند، خود حجت دیگری است و چون با آنها جنگیدید و هزیمتشان كردید فراری را مكشید، زخمی را بی جان مكنید عورتی را عیان منمایید، كشته ای را اعضا مبرید، و چون به محل سراپردۀ قوم رسیدید پرده ای را مدرید، بی اجازه وارد خانه ای نشوید، و چیزی از اموال آنان مگیرید جز آنچه در اردوگاهشان یافته اید، اگر چه به عرضتان ناسزا گویند، و به امیران و صلحای شما بد گویند كه جان و نیروی آنها ضعیف است.

این علی علیه السلام كه چنین پیروان خود را نصیحت می كند با دغلكاری چون معاویه روبرو می شود كه مردمی نادان او را همسنگ علی علیه السلام ، و دنیاپرستانی او را برتر می دانند دغلكاری كه قرآن را وسیلۀ فریب قرار می دهد و بر نیزه ها آن را بلند می كند.

اصحاب علی علیه السلام به فرماندهی اشتر كه لشكرش دشمن را به هم می تابد و خود را تا نزدیك مقر معاویه می رساند، معاویه از ناچاری مأمور خود را با پیغام اینكه جنگ را بس كنید تا گفتگو كنیم - كه معنی تسلیم را هم در بردارد - نزد اشعث خود محور جاه طلب می فرستد و در همان حال به همفكری عمروبن عاص دنیاطلب برای خدعه دستور می دهد قرآن ها را بر نیزه ها بلند كنید و لشكر عراق را به حكمیت قرآن دعوت كنید و مطمئن است كه اشعث دنبال هدف او را خواهد گرفت. و اشعث هم در مقابل علی علیه السلام كه می گوید: انّها مكیده و لیسو به اصحاب قرآن مردم این فریبكاری است اینها اهل قرآن نیستند، سینه سپر می كند و به یاری معاویه می كوشد با ز هم علی علیه السلام می فرماید: «انّها كادواكم و ارادوا صرفكم عنهم»

ص: 689

اینان با شما فریبكاری می كنند و می خواهند شما را از خود بازدارند. اشعث به خدا سوگند می خورد كه باید پیشنهاد آنها را بپذیری و گرنه ما تو را تسلیم به او می كنیم.

در این حال كه میان اشعث كندی و اشتر نخعی دو سردار بزرگ در سپاه علی علیه السلام سخت نزاع می شود، و نزدیك است جنگ با معاویه تبدیل به جنگ در لشكر امام شود، امام در چه وضع جانگدازی قرار می گیرد؟! جز به ناچاری به قطع جنگ و قبول حكمیت تن دهد.

باز وقتی بنا می شود حكم معین كنند معاویه عمرو بن عاص فتنۀ روزگار و حیله گریی بدیل عرب را انتخاب می كند و آنچه علی علیه السلام می كوشد ابن عباس یا اشتر یا دیگری غیر از ابوموسی اشعری را از طرف خود انتخاب كند،باز اشعث و یارانش كه فعلاً در سپاه علی اكثریت را دارند می گویند ما فقط ابوموسی اشعری را قبول داریم (كه او بی طرف است) و می دانند كه او خنگ و كودنی است در مقابل عمروبن عاص مكار.

و چون ناچار او را می پذیرد هنگام نوشتن نامه كه عمروعاص می گوید:

صفت امیرالمؤمنین را از نام علی علیه السلام حذف كنید و دوستان علی علیه السلام مُصر شدند كه باید امیرالمؤمنین را نوشت، و میان یاران علی علیه السلام اشتر و اشعث بر سر اینكه حذف شود یا نشود به نزاعی سخت كه منجر به درگیری شد باز علی علیه السلام گفت: الله اكبر، داستان حدیبیه تكرار می شود، در حدیبیه چون صلحنامه نوشته می شد، نوشتند محمد صلی الله علیه و آله پیامبر خدا، بت پرستان قرشی مكه به پیامبر گفتند ما تو را به پیامبری قبول نداریم، و پیامبر فرمود بنویسید محمد بن عبدالله حال هم عمرو عاص قرشی به علی علیه السلام می گوید ما تو را به امیرالمؤمنین بودن قبول نداریم، و همین سرداران سپاه علی «اشعث» از علی علیه السلام می خواهند كه امیرالمؤمنین را از جلو نام خود حذف كند، چون بین اشعث و پیروانش و اشتر و اصحاب علی علیه السلام نزاع و زد و خورد با تازیانه رخ می دهد و نزدیك است به كارزار بكشد علی علیه السلام به پیروی از پیامبر در حدیبیه می گوید بنویسید علی ابن ابیطالب.

و پس از نوشتن نامه، اشعث نامه حكمیت را به دست می گیرد و در سپاه

ص: 690

می گردد و آن را می خواند و مردم را به تسلیم دعوت می كند و تندروان پیروان علی علیه السلام را مانند عروة بن ادیه برمی انگیزد تا آنجا كه عروه گفت شما مردم را در كار خدا حكم می كنید - حكمیت خاص خداست - و عده ای معتنابه از سپاه علی علیه السلام را با خود همراه و با شعار - حكمیت خاص خداست - ( لا حكم الا لله) اعلام جنگ كردند و از سپاه علی علیه السلام جدا شدند.

هر چه علی علیه السلام فرمود مگر هنگام جنگ و آنگاه كه به پیروزی نزدیك شده بودیم من شما را به ادامۀ جنگ نمی خواندم و شما می گفتید ما حكم قرآن را می پذیریم و نمی توانیم آن را رد كنیم، و می خواستید مرا كه مخالف قبول حكمیت بودم تحویل دشمن دهید، جواب آنان این بود كه ما اشتباه كردیم و اینك توبه.

در صفحات پیش خواندید كه طبری از قول عمارة بن ربیعه گفت: وقتی (سپاه) با علی علیه السلام از كوفه سوی صفین می رفتند همه با هم دوستان و یاران یكدل بودند و چون از صفین به كوفه بازمی گشتند دشمنان كه همه در راه با هم مناقشه و نزاع داشتند و به هم ناسزا می گفتند و با تازیانه به جان هم افتاده بودند.

خوارج می گفتند سستی كردید و حكمیت را پذیرفتید، در حالی كه خود آنها پیشقدم قبول حكمیت شدند و می گفتند ما نمی توانیم حكم قرآن را كه به آن دعوت شده ایم نپذیریم، هر چه علی علیه السلام كوشید و فریاد كرد كه این قرآن بر نیزه ها كردن فریبكاری است خصم زبون شده است و راه فرار می جوید، همین خوارج و اشعث نابكار و پیروان كندی او می گفتند: چگونه حكم قرآن را نپذیریم چاره جز تسلیم در برابر حكم قرآن نداریم.

در دومةالجندل كه ابوموسی اشعری و عمروبن عاص برای تعیین تكلیف با هم مشورت و رایزنی می كردند هر پیغام آور از جانب معاویه نزد عمرو می آمد و می رفت، مردم شام یك كلمه نمی گفتند كه پیغام آور چه می خواست و چه گفت و چه كرد، اما اگر از جانب علی علیه السلام فرستاده ای می آمد، همه می خواستند از خبر آگاه شوند و پچ پچ و حدس و گمان و تخمین بود كه همه جا را فرا می گرفت.

وقتی ابوموسی به منبر رفت و علی علیه السلام را خلع كرد و عمرو به منبر برآمد و معاویه را ثابت و پایدار معرفی كرد، مردم به جان هم افتادند، و یكدیگر را با تازیانه می ِزدند، و خوارج در كار خود اصرار ورزیدند.

ص: 691

خدا داند و بس كه علی علیه السلام در این كشاكشها چه می كشید و چه رنجی را تحمل می كرد، رنجی كه قرنهاست در قلب شیعیان او متلاطم است، رنجی كه تا ورود بر سر حوض التیام پیدا نخواهد كرد.

اینها درد دلهای علی علیه السلام و شیعیان اوست كه از روزگار اشتر و جنگ صفین تا امروز ما را به خون دل خوردن مشغول داشته است.

و هنوز آن مجری سراپا تقصیر كانال ماهواره ای چون می خواهد از معاویه نام ببرد می گوید: حضرت معاویه و چون مطلب به حقانیت علی علیه السلام می رسد و همه راه ها بر او بسته می شود می گوید: اگر علی علیه السلام حقی داشت و پیامبر او را از جانب خدا برگزیده بود می باید برای احقاق حق خود می ایستاد و كشته می شد؟! كاری كه ابن ملجم مرادی كرد.

خوارج و جنگ نهروان

یعقوبی جریان خوارج را مختصر كرده است و اصحاب خوارج را ابتدا هشت تا دوازده هزار می گوید و پس از خطبه ای كه علی علیه السلام برای دفاع از خود و برگرداندن آنها به جمع پیروانش ایراد می فرماید، و خلاصه می كند كه اصحاب خوارج بازگشتند و جز چهار هزار نفر نماندند كه جنگ با آنان بازوال خورشید مغلوبه شد و به اندازۀ دو ساعت از روز ادامه داشت كه همگی كشته شدند و جز كمتر از ده نفر جان بدر نبردند و از اصحاب علی علیه السلام نیز كمتر از ده نفر كشته شدند و این جنگ (نهروان) در سال 39روی داد.(1)

مسعودی هم كمی مشروح تر گوید: چهار هزار كس از خوارج فراهم شدند و با عبدالله بن وهب راسبی بیعت كردند و به مداین رفتند و عبدالله بن خباب را كه در آنجا از طرف علی علیه السلام حكومت داشت كشتند و سر او را بریدند و شكم زنش را كه آبستن بود دریدند و زنان دیگری را نیز كشتند.

 علی علیه السلام كه با سی و پنجهزار از كوفه بیرون شده بود و ده هزار كس هم از

ص: 692


1- یعقوبی، ج 2، ص 97 .

طرف ابن عباس حاكم بصره به او پیوست و حضرت در خطبه ای قصد خود را جنگ با قاتلان مهاجر و انصار و عهدشكنان و بی دینان اعلام و فرمود آنها از خوارج مهم ترند چون در پی قدرت به دست آوردن و جنگ با شما هستند اما قوم گفتند: اول خوارج و حضرت سوی آنها رفت تا به نهروان رسید و حارث بن مرۀ عبدی را به رسالت پیش آنها فرستاد، اما آنها حارث را كشتند و كس پیش علی فرستادند كه اگر از قبول حكمیت توبه و اقرار كنی كه كافر شده بودی با تو بیعت می كنیم و گرنه ما را رها كن تا پیشوایی برای خودمان انتخاب كنیم كه از تو بیزاریم، علی علیه السلام پیش آنها فرستاد كه قتلۀ برادران مرا پیش من فرستید كه آنها را به قصاص برسانیم و آنگاه شما را رها می كنیم. شاید خدا دلهای شما را بگرداند، جواب دادند ما همه قتله یاران تو هستیم و همگی خون آنها را حلال می دانیم و در قتل آنها شریك بوده ایم.

علی علیه السلام فرمود به طرف این قوم حركت كنید كه به خدا جز ده نفر جان به در نخواهند برد دو گروه در مقابل هم صف بستند، علی علیه السلام شخصاً نزدیك آنها به سخن ایستاد و به بازگشت و توبه دعوتشان كرد اما نپذیرفتند و تیر سوی ياران وی افكندند، یاران علی علیه السلام به حضرتش گفتند تیر می اندازند گفت: «دست نگه دارید» این سخن را سه بار تكرار كرد، تا مردی را كشته و آغشته به خون آوردند و علی علیه السلام گفت اینك جنگ با آنها رواست، به آنها حمله كنید، ابوایوب انصاری زیدبن حصین را كشت و عبدالله بن وهب، و حرقوص بن زهیر سعدی و همۀ افراد خوارج كشته شدند كه از آن قوم كه چهار هزار كس بودند جز ده نفر جان به در نبردند.

علی علیه السلام همه چیزهایی را كه در اردوی خوارج بود جمع كرد و اسلحه و دواب را میان مسلمانان تقسیم كرد، و دیگر چیزها را با غلام و كیز به كسان آنها پس داد.

علی علیه السلام در خطابه ای گفت: خدا به شما پیروزی داد، اكنون به فوریت به سوی دشمن اصلی حركت كنید. گفتند: ای امیرمؤمنان شمشیرهای ما كند شده و تیرهایمان تمام و سر نیزه ها افتاده بگذار تا نیرو بگیریم و با لوازم كافی مجهز شویم كسی كه این سخن در میان انداخت اشعث بن قیس كندی بود و علی علیه السلام

ص: 693

[ناچار] در نخیله اردو زد.(1)

خوارج و جنگ نهروان به گزارش طبری

خلاصۀ جریان پیدایش و جنگ نهروان را از قول یعقوبی و مسعودی خواندیم، اما چون جریان بعد از حكمیت ابوموسی و عمروبن عاص نكاتی را در بردارد كه دانستن آنها مفید و گاه برای يك جویندۀ حقیقت ضروری است خواننده را به اخبار این جریان از قول طبری جلب می كنیم، و باز یادآور می شویم كه از طبری نیز خلاصه و اهم مطالب را می آوریم چون پاره ای از اخبار او هم غیر ضروری و گاه تكراری می باشد و نیز خطابه های حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه موجود و در دسترس می باشد می خوانیم از طبری كه گوید:

وقتی حكمیت به سر رفت و علی علیه السلام از صفین بازگشت، در اثنای باز گشت خوارج از او جدا شدند و چون به رود نهروان رسیدند آنجا بماندند، و علی علیه السلام با كسان دیگر وارد كوفه شد، و خوارج در حرورا جای گر فتند، علی علیه السلام عبدالله بن عباس را نزد آنها فرستاد كه باز آمد و كاری نساخته بود، علی علیه السلام خود برفت و با آنها سخن كرد كه در میانۀ وفاق آمد و وارد كوفه شدند، در همین حال یك نفر نزد علی علیه السلام آمد و گفت: این افراد می گویند كه: تو نزد ایشان از كفر خویش بازگشته ای علی علیه السلام هنگام نماز ظهر به سخن ایستاد و از گفته خوارج یاد كرد و از آن انتقاد كرد كه از اطراف مسجد افرادی برجستند و حكمیت خاص خداست گفتند: و یكي از آنها پیش آمد و آیۀ « و لقد اوحی» را خواند و علی علیه السلام نیز آیۀ «فاصبران وعدالله را خواند، پس از این خوارج همدیگر را بدیدند و در خانۀ عبدالله بن وهب راسبی جمع شدند، و عبدالله پس از حمد و ثنای خداوند گفت: كسانی كه به رحمان ایمان دارند و مطیع حكم قرآنند نباید به دنیا خشنود و از امر به معروف و گفتن حق فرومانند كه در روز رستاخیز زیان بینند. بیایید به عنوان اعتراض بر این بدعتهای گمراهی زای از این جا كه مردمش ستمگرند به یكي از

ص: 694


1- مسعودی، ج1 ، ص 765 و 766.

ولایات جبال یا یكي از این شهرهای دیگر رویم.

حرقوص بن زهیر نیزگفت: بهره وری از این دنیا اندك است و جدایی از آن نزدیك زینت و رونق دنیا شما را به زندگی علاقمند نكند و از طلب حق و اعتراض به ستم بازندارد كه خدا یار پرهیزكاران است.

حمزة بن سنان اسدی هم گفت: ای قوم رأی درست همین است كه شما دارید كار خویش را به دست یكي از خودتان بسپارید كه باید ستونی داشته و پرچمی كه اطراف آن باشید و سوی آن روید، سالاری خود را به زیدبن حصین طایی عرضه كردند، نپذیرفت به حمزة بن سنان و شریح بن اوفی عبسی عرضه كردند كه نپذیرفتند، به عبدالله بن وهب راسبی عرضه كردند كه گفت: «بیارید! به خدا از ترس مرگ از سالاری نمی گذرم اما به سبب علاقۀ به دنیا نیست كه آن را می پذیرم. ده روز از شوال رفته بود كه با عبدالله بیعت كردند او را ذوالثفنات می گفتند: [كه پیشانی او پینه بسته بود از كثرت نماز].

چون خوارج از كوفه برون شدند، یاران و شیعیان علی علیه السلام پیش وی آمدند و با او بیعت كردند، و گفتند: با هر كه دوستی كنی دوست خواهیم بود و با هر كه دشمنی كنی دشمن او، علی علیه السلام پیروی از سنت پیمبر را شرط كرد.

چون خوارج قیام كردند، ابوموسی سوی مكه گریخت، و علی علیه السلام ابن عباس را به بصره باز فرستاد و در كوفه به سخن ایستاد و گفت: حمد خدای، اگر چه روزگار بلیه سخت و حوادث بزرگ آرد، شهادت می دهم كه خدایی جز خدای يگانه نیست و محمد صلی الله علیه و آله پیمبر خداست، اما بعد عصیان موجب حسر ت است و سبب ندامت، دربارۀ این دو مرد و این حكمیت دستور خویش را با شما گفتم و رأی خویش را وانمودم بدانید كه این دو مرد كه به حكمیت انتخابشان كرده بودید حكم قرآن را پشت سر افكندند و چیزی را كه قرآن باطل كرده بود جان دادند و هر كدامشان برون از هدایت خدا تابع هوس خویش شدند، و بی حجت روشن و سنت روان حكم كردند و در حكم خویش اختلاف كردند و هیچ كدامشان به راه صواب نرفتند، و خدا و پیمبر خدا و مؤمنان پارسا از آنها بیزارند، آماده شوید و مهیای حركت سوی شام باشید و ان شاءالله روز دوشنبه سوی اردوگاه خویش روید، و چون فرود آمد به خوارج كه نزدیك رود نهروان بودند

ص: 695

نامه ای نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

«از بندۀ خدا علی، امیرمؤمنان به زیدبن حصین و عبدالله بن وهب و كسانی كه با آنهایند.

اما بعد این دو مرد كه به حكمیت آنها رضایت دادیم مخالفت كتاب خدا كردند، و بدون هدایت خدا تابع هوسهای خویش شدند و مطابق سنت عمل نكردند و حكم قرآن را روان نداشتند و خدا و پیمبر و مؤمنان از آنها بیزارند وقتی این نامۀ من به شما رسید بیایید كه ما سوی دشمن خویش و دشمن شما می رویم و بر همان كاریم كه نخستین بار بودیم.»

در جواب وی نوشتند:

اما تو به خاطر پروردگارت خشم نیاورده ای، بلكه به خاطر خودت خشمگین هستی اگر به كفر خویشتن شهادت دهی و به توبه گرایی در كار فیمابین خودمان و تو بنگریم و گرنه به تو اعلام جنگ می كنیم كه خدا خیانتكاران را دوست ندارد.

وقتی علی علیه السلام مكتوبشان را خواند از آنها مأیوس شد و چنان دید كه رهاشان كند و با كسان سوی مردم شام رود و با آنها برای جنگ روبرو شود[لذا] به پا ایستاد و حمد خدا گفت و ثنای او كرد، سپس گفت: هر كه جهاد در راه خدا را واگذارد و در كار وی نفاق كند بر لب هلاكت باشد، مگر آنكه خدا به كرم خویش وی را دریابد، از خدا بترسید و با دشمن خدا كه می خواهد نور خدا را خاموش كند بجنگید، تا خطاكاران گمراه ستمگر بدكار كه قرآن نخوانند و فقه دین ندانند و علم تأویل ندارند و چندان سابقه در اسلام ندارند كه شایستۀ این كار باشند بر سر كار نیایند كه اگر خلیفۀ شما شوند با شما چون خسرو و هرقل عمل كنند، آماده شوید و مهیای حركت سوی دشمنان مغربی خویش باشید كس پیش برادران بصری شما فرستاده ایم كه سوی شما آیند و چون بیامدند و فراهم شدند روانه شویم ان شاءالله كه جز به وسیلۀ خدا توان و نیرویی نیست و چنان بود كه از عربان كوفه پنجاه و هفت هزار كس آمده بودند با جمعی از وابستگان و غلامان و سه هزار و دویست كس هم از مردم بصره بودند كه جمعاً شصت و پنج هزار و دویست نفر بودند.

ص: 696

علی علیه السلام خبر یافت كه كسان می گویند: بهتر بود ما را به مقابلۀ این حروریان می برد و از آنها آغاز می كردیم. و چون از اینان فراغت می یافتیم به سوی منحرفان می رفتیم پس میان كسان باز به سخن ایستاد و گفت پس از حمد و ثنای باری تعالی شنیده ایم گفته اند بهتر بود امیرمؤمنان ما را به سوی خوارج می برد كه بر ضد وی قیام كرده اند و از آنها آغاز می كردیم چون از اینان فراغت می یافتیم سوی منحرفان می رفتیم اما به نظر ما گروه دیگر غیر از این خوارج مهمتر است، گفتگوی اینان را بگذارید و سوی جمعی روید كه با شما می جنگند كه ملوك جبار شوند و بندگان خدا را بندگان خویش كنند.

كسان از هر سوی بانگ زدند كه ما به فرمان توایم، ای امیرمؤمنان ما را به هر سوی كه خواهی ببر ما گروه یاران تو، با هر كه دشمنی كنی دشمنی كنیم و با هر كه مطیع تو باشد همدلی كنیم، ما را سوی دشمنان خود ببر هر كه و هر كجا باشدكه ان شاءالله زحمت كمی عده و سستی همت پیروان نخواهی داشت.(1)

طبری از قول حمیدبن هلال گوید: خارجه كه از بصره روان شده بود در ساحل رود به یاران خویش رسید جمعی از(این خوارج) برفتند و به یكي برخوردند كه زنی را سوار بر خر همراه داشت سوی وی رفتند و تهدید كردند و گفتند كیستی؟ گفت من عبدالله پسر خبابم كه یار پیمبر خدا بود (او كه ترسیده بود و جامه اش از دستش افتاده بود) جامه خود را برداشت گفتندش: ترسیدی؟ گفت آری، گفتند بیم مدار حدیثی از پدر خویش بیاركه از پیمبر خدا شنیده باشدكه شایدما را سود دهد.

گفت پدرم به نقل از پیمبر خدا حدیثی به من كفت كه فتنه ای خواهد یود كه در اثنای آن دل مرد نیزبمیرد،چنانچه تنش میمیرد كه به شب مؤمن باشد و صبحگاه كافر شود و صبحگاه كافر باشد و به شب مسلمان شود، گفتند همین حدیث را می خواستیم، تو دربارۀ ابوبكر و عمر چه می گویی؟عبدالله ثنای آنها گفت، گفتند دربارۀ عثمان در اول و آخر خلافتش چه می گویی؟

ص: 697


1- طبری، ج 6، ص 2603 - 2604.

گفت در اول و آخر بر حق بود.

گفتند دربارۀ علی علیه السلام پیش از حكمیت و پس از آن چه می گویی؟

گفت: او خدا را بهتر از هر كس می شناسد و در كار دینش محتاط تر است و بصیرتش بیشتر.

گفتند: تو پیروی هوس می كنی و كسان را به سبب نامهایشان دوست داری نه اعمال آنها، به خدا طوری تو را بكشیم كه هیچ كس را نكشته باشیم.

آنگاه وی را بكرفتند و دست و پایش را بستند و با زنش كه آبستن و نزدیك به وضع حمل بود زیر نخلی باردار بردند كه خرمایی از آن بیفتاد كه یكي از خوراج آن را گرفت و در دهان نهاد دیگری از انان به او گفت: به ناروا و بی پرداخت بها می خوری كه از دهان انداخت، و شمشیر خویش را گرفت، ابن خباب گفت من مسلمانم و بدعتی در اسلام نیاورده ام، و شما به من گفتید: مترس و این امان بود.

او را نشاندند و نزدیك رود سرش را در مقابل زنش بریدند كه خونش در آب ریخت و به طرف زن رفتند كه گفت من یك زنم مگر از خدا نمی ترسید؟ كه در حال شكمش را دریدند و سه زن دیگر از قبیله طی و ام سنان صنداوی را نیز كشتند.

علی علیه السلام و مسلمانانی كه با وی بودند از رفتار خوارج خبر یافتند كه عبدالله بن خباب را كشته و متعرض كسان شده اند، علی علیه السلام حارث بن مره عبدی را فرستاد كه برود و كار آنها را ببیند و واقع حال را برای او بنویسد و واقع حال را برای او بنویسد و حقیقت را مكتوم ندارد. حارث برفت تا به نهروان رسید كه از آنها پرسش كند، اما قوم سوی او رفتند و خونش بریختند امیرمؤمنان و كسان خبر یافتند و پیش امیرمؤمنان گفتند: چرا این كسان را پشت سر ما می گذاری كه بر اموال وعیال ما مسلط شوند؟ ما را به طرف این قوم بر و چون از كار آنها فراغت یافتیم سوی دشمنان شام می رویم.

علی علیه السلام كس پیش خوارج فرستاد كه قاتلان یاران ما را تسلیم كنید كه به قصاص رسانیم و كاری با شما نداریم تا با مردم شام تلاقی كنیم، شاید(در این مدت) خدا دلهای شما را بگرداند و به وضعی بهتر از این برسید كه اكنون دارید.

ص: 698

خوارج كس فرستادند كه همۀ ما قاتلان آنها هستیم و همگی خون آنها را حلال می دانیم قیس بن سعد بن عباده به خوارج گفت: بندگان خدا خون بهای ما را بدهید و به راهی كه از آن بیرون شده اید بازگردید و با ما به جنگ دشمن ما و خود بیایید، شما كاری شكفت كرده اید، كه به مشرك بودن ما شهادت داده اید، شرك ستمی بزرگ است،شما خون مسلمانان را ریخته اید و مشركشان پنداشته اید.

عبدالله بن شجره سلمی گفت: حق برای ماروشن شده پیرو شما نمی شویم مگر یكي را چون عمر بیارید.

قیس بن سعد گفت: در میان خودمان كسی را همانند علی علیه السلام نمی شناسیم؟ شما را به خدا خودتان را به هلاكت میندازید، كه می بینیم فتنه بر شما چیره شده است.

ابوایوب خالدین زیدانصاری نیز با آنها سخن گفت گفت بندگان خدا ماو شما به یك حالت بودیم، بر سر چه با ما می جنگید.

علی علیه السلام نیز به خوارج نهروان گفت: ای مردم نفسهایتان مخالفت با حكمیت را به شما خوش وانموده است، اما شما خودآغاز كردید و خواهان آن شدید، من مخالف بودم و به شما گفتم كه آن قوم از روی نفاق و خدعه خواهان حكمیت قرآن شده اند، اما شما نپذیزفتید و مخالفت كردید و به نافرمانی از من، اصرار كردید كه من به ناچار رأی شما را گرفتم، به خدا شما گروهی سبكسر و كم خردید، بی پدرها، من مرتكب حرامی نشده ام و شما را به غفلت نیفكنده ام و چیزی از این كار را از شما پنهان نداشته ام این كار مسلمانان بود كه همسخن شدید كه دو تن را انتخاب و ما تعهد گرفتیم كه مطابق مندرجات قرآن حكمیت كنند و از آن تجاوز نكنند، اما از راه بدر شدند و حق را كه عیان می دیدند رها كردند و دل به خطا دادند، از سوء تدبیر و قضاوت ناصواب ما از آنها پیمان گرفته بودیم كه به عدالت حكم كنند و مدافع حق ما باشند و چون از راه حق بگشته اند و مرتكب خطا شده اند، حجت با ماست.

شما معلوم كنید چرا جنگ با ما و جدایی از جماعتمان را روا می دارید. چرا شمشیرهایتان را به دوش نهاده اید و راه كسان را می بندید و گردنشان را می زنید؟ و خونشان را می ریزید؟ كه این خسرانی عیان است. به خدا اگر بر سر این كار

ص: 699

مرغی را بكشید خدا خونش(كشتنش) را روا ندارد چه رسد به انسانی كه كشتنش به نزد خدا حرام باشد. خوارج بانگ آرایش دادند.

علی علیه السلام پرچم امانی به دست ابوایوب انصاری داد و به خوارج بانگ زد كه هركس از شما سوی این پرچم آید و كس نكشته باشد و راه نبسته باشد در امان است، و هر كس از شما كه سوی كوفه یا مداین رود واز این جماعت برون شود در امان است، كه ما پس از آنكه قاتلان برادران خویش را بكشیم نیازی به ریختن خون شما نداریم.

قروةبن اشجعی گفت: به خدا نمی دانم برای چه با علی علیه السلام جنگ می كنیم؟ رأی حسن اینست كه بروم تا دربارۀ جنگ با او یا پیروانش بصیرت یابم و با پانصد سوار برفت و در بند نیجین و دسكره جای گرفت. دستۀ دیگری به طور پراكنده برفتند و در كوفه جای گرفتند، در حدود یكصد كس نیز به علی علیه السلام پیوستند، همۀ جمع خوارج چهارهزار كس بود، و آنها كه با عبدالله وهب بجا ماندند دو هزار و هشتصد بودند كه به طرف علی علیه السلام هجوم بردند... و بانگ زدند: پیش به سوی بهشت! و حمله بردند سواران پیش روی پیادگان بودند، سواران مسلمان مقاومت نیارستند كه حملۀ خوارج سخت بود و به دو گروه شدند، گروهی به سمت راست و گروهی به سمت چپ سوی پیادگان تاختند و با نیزه و شمشیر حمله بردند كه چیزی نگذشت كه به خاكشان ریختد سالار سواران خوارج كه نابودی را معاینه دید بانك زد فرود آیید كه همه فرود آمدند اما هنوز به زمین جانگرفته بودند كه اسودبن قیس و سواران علی علیه السلام در مدتی كوتاه نابودشان كردند.(1)

علی علیه السلام بر كشتگان گذر كرد و گفت: تیره روزها! آنكه فریبتان داد زیانتان زد گفتند: ای امیرمؤمنان چه كسی فریبشان داد.

گفت: شیطان و نفس های بد به آرزوهای فریبا كه معاصی را زیبا نمود، و امیدوار ساخت كه غلبه خواهند كرد.

ص: 700


1- طبری، ج 6، ص 2610 و 2611.

جستجو كردند و كسانی را كه رمقی داشتند و چهارصد كس یافتند به دستور علی علیه السلام انها را به عشیره هاشان دادند و گفت: ببرید و علاجشان كنید و چون به شدند به كوفه بیارید و آنچه را در اردوگاه بود برگیرید و بیاورید.

گوید: سلاح و مركب و لوازم جنگ را میان مسلمانان تقسیم كرد و دیگر لوازم و غلام و كنیز را به صاحبانش رد كرد.(1)

وقتی علی علیه السلام از كار خوارج نهروان فراغت یافت، حمد و ثنای خدا به جا آورد و گفت: خدا با شما نیكویی كرد و ظفر نمایان داد. حال بی تأخیر سوی دشمن روان شوید.

گفتند:ای امیرمؤمنان تیرهایمان تمام شده و شمشیرهایمان كند گردیده، و سر نیزه ها افتاده سوی شهرمان بازگردان كه لوازم بهتر آماده كنیم، شاید امیرمؤمنان جای كشتگان ما را پر كند، كه به كار دشمن بهتر توانیم پرداخت.

كسی كه این سخن گفت اشعث بن قیس بود.

علی علیه السلام بیامد تا به نخیله رسید و كسان را گفت: در اردوگاه خویش بمانند و خویشتن را برای جهاد آماده كنند. تا سوی دشمن حركت كنیم.

گوید:كسان چند روزی در اردوگاه بودند و رفته رفته نهانی رفتند و وارد شهر شدند به جز تعدادی از سران قوم، و اردوگاه خالی ماند، چون علی علیه السلام این را دید وارد كوفه شد و رأی او دربارۀ حركت سوی دشمن بشكست.

زیدبن وهب گفته است: علی علیه السلام با كسان سخن كرد و این نخستین بار بود كه بعد از جنگ نهروان به سخن ایستاد، و گفت:

«ای مردم! برای حركت به سوی دشمن كه پیكار با وی مایۀ تقرب و راه یافتن به خداست، آماده شوید، كسانی كه در راه حق سرگردانند، و از كتاب به دور، و از دین وامانده، در طغیان كوركورانه می روند و در ورطۀ ضلالت غوطه می خورند، هر چه می توانید از نیرو و اسب بر ضد دشمن مهیا كنید؛ به خدا تكیه كنید كه خدا فقط تكیه گاه است و یاور.»

ص: 701


1- همان، ص 2614.

اما مردم نه حركت كردند و نه آماده شدند روزی چند آنها را واگذاشت و چون از حركت كردنشان نومید شد سران و بزرگان قوم را پیش خواند و پرسید چه رأی دارند و موجب انتظارشان چیست؟

گروهی تعلل كردند و گروهی به رفتن نارضا و آمادگان اندك پس در جمع آنها به سخن ایستاد و گفت:

«بندگان خدا سبب چیست كه وقتی می گویمتان حركت كنید به زمین می چسبید، مگر به جای آخرت به زندگی دنیا دل خوش كرده اید و به جای عزت به ذلت و زبونی رضایت داده اید، چرا وقتی به جهاد دعوتتان می كنم، چشمانتان می گردد؟ گویی به حال مرگید! گویی دلهاتان آشفته است كه نمی فهمید و چشمانتان بسته است كه نمی بینید! خدا خوبتان كند كه به هنگام فراغت شیران بیشه اید، اما وقتی به جنگ دعوت شوید روبهان گریزانید، شما معتمدان من نیستید، خوشكامگان شبید، نه سوارانید كه حمله را به كار آیید و نه دلیرانید كه تكیه گاه باشید چه بدجنگاورانید با شما خدعه كنند اما كاری نكنید از دیارتان بكاهند و تعرض نكنید كسان از شما غافل نمانند، اما شما غافل و بی خبرید، جنگاور، بیداردل است و خردمند، هر كه بی حركت ماند قرین ذلت شود، جدل كنان مغلوب شوند، و مغلوب پایمال شود و هستی باخته، سپس گفت: اما بعد مرا بر شما حقی هست و شما را بر من حقی هست، حق من بر شما نیكخواهی است مادام كه با شما باشم و تقسیم غنیمت و تعلیمتان كه نادان نمانید و ادب آموختنتان كه دانا شوید حق من از شما این است كه حق بیعت بگذارید، و در حضور و غیاب نیكخواه من باشید، و چون دعوتتان كنم بپذیرید، و چون دستورتان دهم اطاعت كنید، از آنچه خوش ندارم بر كنار مانید و به آنچه می خواهم باز آیید تا به آنچه می جویید برسید و آنچه را آرزو دارید بیابید.(1)

پس از جنگ های جمل و صفین و نهروان دردآورترین روزهای خلافت ظاهری امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام است كه یكي پس از دیگری آشكار گردید.

ص: 702


1- همان، ص 2616 – 2617.

از یك سو بیعت كنندگان به سستی و راحت طلبی گرویدند و از كارها و مشكلاتی كه در پیش بود و آن حضرت تصمیم به رفع و دفع آنها داشت شانه خالی می كردند.

و از سوی دیگر بازمانده های خوارج و تبلیغات سوء آنها هر روز در گوشه ای مشكلی به وجود می آورد.

و از طرف دیگر معاویه با ارسال گروه هایی برای كشتار و غارت پیروان علی علیه السلام كه در سرتاسر عربستان و ایران پراكنده بودند جان و مال مسلمانان را هدف قرار داده بود و از هیچ جنایتی دریغ نمی داشتند.

چه بازمانده های خوارج و چه فرستاده های معاویه با شبیخون به هر جا كه مطمئن شده بودند كه از سپاه و مدافع خالی است یا به تعدادی كه قلع و قمع آنها میسر است یورش می بردند و با قتل عام و كشتن مرد و زن و بچه و غارت بود و نبودشان رعب و وحشتی ایجاد كردند كه علی علیه السلام را به ایراد خطبه ها و نامه های جانسوز و دردآور وامی داشت.

بعد از جریان حكمیت كه مردم شام با معاویه بر خلافت بیعت كردند او جاسوسان و مأمورین خود را به سرتاسر حوضه حكومت علی علیه السلام فرستاد كه هم اطلاع از وضع مردم و مسلمانان نسبت به علی علیه السلام ، معاویه را آگاه می كردند و هم با پخش دینار و درهم و طلا و نقره هركس را كه امیدی به خرید او بود با خود همراه و در صفوف یاران علی علیه السلام رخنه و با ایجاد دو دستگی و شك و تردید مردم را از هر اقدام مفیدی كه علی علیه السلام در نظر داشت وا می داشتند، مسلمانان با شایعات انجمنهای خود را گرم می كردند و از هر اقدام مفیدی باز می ماندند، تا آنجا كه در آن سخنرانی كه با سلونی قبل ان تفقدونی شروع كرد با این جمله ها سخن خود را پایان برد: «آگاه باشید!كه بزودی پس از من به خواری فراگیر و شمشیر كشنده و استبداد زشتی كه ستمكاران آن را بر شما سنتی قرار دهند برخورد كنید، انجمنهای شما را پراكنده و چشمهای شما را بگریانند و ناداری را به خانه های شما درآورند و به زودی آنچه را به شما می گویم به یاد خواهید آورد،

ص: 703

خدا نراند كسی را مگر آن كس را كه ستم كند.»(1)

معاویة بن ابی سفیان عمرو بن عاص را بر حسب شرطی كه با او كرده بود با لشكری عظیم از شامیان به سوی مصر فرستاد، و با محمد بن ابی بكر فرماندار علی علیه السلام بر مصر روبرو شد جنگی نابرابر كه جمعی از یمنی ها و مصریهای مخالف علی علیه السلام نیز به كمك عمروبن عاص آمدند و محمد با اینكه سخت با آنها جنگید، نتوانست حمله های آنها را دفع كند و ناچار كناره گرفت و گویند پسر حدیج كندی او را تعقیب و گرفت و كشت و اورا در میان مردار خری نهادند و آتش زدند.

این خبرها یعنی لشكركشی عمروبن عاص به مصر و یاری كردن بعض مصریها و یمنی ها او را و ضعف صف محمد بن ابی بكر به علی علیه السلام رسید و فوراً اشتر را با نامه ای به این مضمون به سوی مصر فرستاد به مردم مصر نوشت:

«من شمشیری از شمشیرهای خدا را به سوی شما فرستادم كه نه ضربت آن خطا دارد و نه تیر آن كند می شود اگر شما را فرمان كوچ داد كوچ كنید و اگر فرمان ماندن بمانید، كه او جز به فرمان من پیشروی و عقب نشینی نمی كند.»

معاویه كه جاسوسان او همه جا را در می نوردیدند خبر را به او رسانیدند و دانست كه مردم مصر به اشتر خواهند گروید و كار عمروبن عاص سخت خواهد شد، زهری كشنده را برای عمرو عاص فرستاد و او زهر را توسط جاسوسان و مریدان خود به مردی «خانسار» نام دادند كه به عسل آمیخت و به رسم پذیرایی به اشتر خورانید و اشتر در دم در وادی قلزم شهید شد.

و چون این خبر به حضرت رسید سخت بر آن دو بی تابی كرد.

در همین حال خریت از طایفۀ بنی ناجی با یاران خود در كوفه به ناگاه شمشیر كشیدند و نابه هنگام مردمی را كه هیچ آمادگی و آگاهی نداشتند كشتند و از كوفه بیرون شدند و در همین حال معاویه نعمان بن بشیر را بر غارت عامل علی علیه السلام در عین التمر فرستاد و علی علیه السلام از مردم برای ياری كمك طلبید اما كندی كردند و

ص: 704


1- یعقوبی، ج 2، ص 98.

بیرون نیامدند باز او به سخن ایستاد و گفت: «ای مردم كوفه آیا هرگاه دسته ای از مردم شام به شما روی آورند هر یك از مردان شما در خانه اش را خواهد بست و چون سوسمار و كفتار زبون به لانه اش می خزد و پنهان می شود؟ اف برشما باد كه چه گرفتار شما شده ام، چه هنگامی كه راز خود را بر شما آشكار می كنم، و چه وقتی كه شما را برای مدد می خوانم شما نه برادری می كنید هنگام راز گفتن و نه آزاد مردانی هستید در وقت ملاقات و برخورد.»

باز ضحاك بن قیس از عاملان غارت معاویه بر قطقطانه تاخت و عمروبن عمیس بن مسعود، عامل علی را كشت خبر به علی علیه السلام رسید به خطبه ایستاد و فرمود:

«ای مردم كوفه به سوی لشكری از خود كه مصیبت دیده و كشتار داده به سوی پسر صالح عمیش بیرون روید او را یاری و از خود دفاع كنید و با دشمن بجنگید.»

اما، اما به سخن امام گوش ندادند و اطاعت و فرمانبرداری نكردند و چنان دلش را به درد آوردند كه باز فرمود:

ای مردم عراق دوست می داشتم كه به جای هر هشت نفر از شما یك مرد مثل مردم شام برای من بود، وای بر آنها [بر مردم شام] كه چگونه جنگیدند، و با شكیبایی در راه بیداد [حكومت معاویه] پایدار و نبرد كردند، و آوخ برشما.

به خدا سوگند كه من امیدوار و مشتاق شهادتم كه بر سر من پر می زند.»

این بود رفتار مردم عراق نسبت به آن بزرگوار، اما معاویه پی در پی به كشتار و غارت می پرداخت، سفیان بن عوف را به انبار فرستاد كه اشرس بن حسان بكری را كشت و انبار را غارت كرد.

عبدالله بن مسعده را با هزار و هفتصد سوار برای كشتار و غارت روانۀ مدینه كرد و علی علیه السلام مسیب بن نخبه فزاری را در پی او فرستاد.

در همین حال معاویه بسر بن ارطاط را با سه هزار سوار مرد جنگی مأمور كرد و به او گفت برو تا مدینه برسی مردم آن را تبعید كن و به هر كس رسیدی او را به ترسان و از كسانی كه به فرمان ما در نیایند یا در نیامده اند مالشان را غارت كن و به مردم مدینه چنان به فهمان كه قصد جانشان داری، سپس برو تا به مكه و

ص: 705

سپس صنعا و در راه به آنچه گفتم عمل كن برو و كارت را ادامه بده، بسر خانه هایی را در مدینه ویران كرد و پس از غارت رهسپار مكه شد آنجا نیز به غارت و كشتار ادامه داد و به طرف صنعا رفت تا به یمن رسید كه عامل علی علیه السلام عبیدالله بن عباس بود. در آنجا كرد آنچه كرد،خبر به علی علیه السلام رسید و باز به سخن با مردم ایستاد و در ضمن سخنانی فرمود: «پسر ابوسفیان فرومایگان و بدان را فرامی خواند و همه به او پاسخ می دهند، و من شما را فرامی خوانم اما شایستگی اینكه پاسخ مرا بدهید ندارید، این بسراست كه الان در یمن سر در آورده و پیش از آن در مكه و مدینه [كرده است آنچه كرده](1)

بسر در یمن كاری كرد كه قلم از نوشتن آن شرمگین است؛ كودكان را جلو چشم مادر ایشان سر برید، دو پسر كودك عبیدالله بن عباس را كشت ترس و وحشت را در تمام قلمرو حكومت علی علیه السلام حاكم و راحتی را از همه سلب كرد.

از یك طرف عاملان معاویه با قساوت و بی رحمی در هر جا كه می دانستند مردم پناه و پشتیبان ندارند می تاختند و می كشتند و غارت می كردند، و از این طرف مردم عراق به اهمال به هر گوشه خزیده و به بطالت دل خوش كرده بودند ابو مریم قرشی كه دوست علی علیه السلام بود بر او وارد شد پس از سلام به او گفت: «ای ابومریم! به خدا سوگند من همان امام توام كه می دانی لیكن گرفتار بدترین خلق شده ام كه مگر خدا رحم كند مرا می خوانند و نمی پذیرم [اصرار می كنند] و چون جواب مثبت می دهم از اطراف من پراكنده می گردند این دنیا برای صلحا مایه گرفتاری و آزمایشگاه شایستگان است. خدا ما و تو را از اینان قرار دهد اگر نبود آنچه خود از دوست خود [محمدص] شنیدم كه چه می گفت تا حال به تنگ آمده بودم، می گفت: سختی و گرفتاری به سوی كسی كه خدا و مرا دوست دارد شتابنده تر است از سیل به مجرای خود»(2)

آری علی علیه السلام بعد از عثمان با دو گروه سرسخت در دو صف مقابل روبرو بود

ص: 706


1- همان، ص 106.
2- همان، ص 121.

گروهی كه پیش از این برخلاف سیرۀ پیامبر مكرم و قوانین اسلام بعد از پیغمبر به آنها تعدی و اجحاف شده بود، و گروه سر سخت و انبوهی كه در خلافتهای پیشین بخصوص در دورۀ عثمان از بیت المال به مكنت و ثروت خارج از تصور دست یافته بودند و اینك عدالت و مساوات اسلامی كه علی علیه السلام خود را موظف به اجرای آن می دانست و مصمم بود بلادرنگ اعمال كند و حتم بود كه می كرد.

این گروه دوم مخالفین علی علیه السلام را تشكیل داده بودند، و در راه پیروزی و رسیدن به اهداف خود از هیچ گونه كارشكنی و جرم و جنایت ابایی نداشتند و برای نقض قوانین الهی حد و مرزی قائل نبودند، و در مقابل اینان علی علیه السلام بود كه سخت پایبند قوانین اسلام و اجرای آنها به نحو كامل و بی چون و چرا بود.

عمدۀ انقلابیون اهل مصر و یمن و نیز اهل مدینه و كوفه بودند كه از طرف حكام آنجا به آنها تعدی شده بود و به شكایت آمده بودند مدینه و عثمان را وادار كردند آنها را عزل كند.

اما عثمان در خفا نامه ای به عامل مصر نوشت كه؛ كسانی كه حكم عزل تو را آورده اند گردن بزن این نامه به دست انقلابیون كشف شد و بر شورش علیه عثمان افزوده شد و شد آنچه شد سپس بیعت با علی پیش آمد. عمدۀ بیعت كننده ها را سه قشر از مردم تشكیل می داند جمعی از مردم مصرو یمن و كوفه كه به مدینه آمده بودند و سایر مسلمانان مدینه و دیگر شهرها مركب از اعراب و مَوالیان ایرانی و مُوالیان ایرانی. به تكرار ضروری به نظر می رسد كه این دو واژه به تقریب مشابه را كه بیشتر به خلط و اشتباه مورد استعمال واقع می گردد توضیح داده شود: موالی به ضم میم یار و یاور و دستگیر موالی به فتح میم اقربا و نزدیكان مانند پسر عمو و غیره «وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا»(1)

مُولا به ضم میم: سرور، مخدوم، سرپرست كه مورد احترام و ستایش كس یا

ص: 707


1- سورۀ مریم، آیۀ 5.

كسان باشد «بیعت كردم به سید و مولای خود»(1) مَولی(مولا) به فتح میم: آزاد كرده شده (هُم مَوالی بنی هاشم: اینان آزاد شدگان بنی هاشم اند)

و از قول ناظم الاطباء در این معانی بكار برده شده است: نعمت دهنده، آزاد كننده، آزادی بخش، نگهدارنده، زینهار دهنده، مددكار، یاری ده، یاور، یاریگر، صاحب اختیار،

«وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ الله مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ»(2)

محب: (چنانكه اسامة بن زید مكنی به ابویزید را گاهی مولی رسول الله و گاهی حبیب رسول الله گویند.

و آن كافر كه به دست مسلمان اسلام آورد و ولای او را بپذیرد، و آن كسی كه به دست تو مسلمان شود.

ابوالحسن موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: مَولیٰ كسانی اند كه ما را دوست دارند، و به ما تولی كرده اند.

و مَولی الموالی لقبی است علی بن ابیطالب علیه السلام را كه شیعیان به حضرت علی علیه السلام دهند.(3)

یادآوری می شود وقتی كه اعراب به ایران حمله كردند و از سپاه ایران و دیگر ایرانیان اسیر گرفتند، مردم را بین قبول اسلام و جزیه (یك نوع مالیات) مخیّر كردند كه یكي را قبول كنند بعضی اسلام آوردند و بعضی جزیه را پذیرفتند كه اینهایی هم كه جزیه را پذیرفتند به تدریج اسلام اختیار كردند و از جزیه معاف و به همان مالیات شهروندی معمول بسنده شد.

اما اسیرانی كه اسلام نپذیرفتند، و جزیه هم نمی توانستند بپردازند، به عنوان غنایم بیت المال بین افراد تقسیم می شد و به عنوان غلام و خدمتكار به صاحب خود خدمت می كردند، این دسته را گاهی صاحبان آنها پس از چندی در برابر

ص: 708


1- بیهقی، چاپ ادیب، ص 315.
2- سورۀ انفال، آیۀ 40.
3- خلاصه شده از لغت نامۀ دهخدا، ج 45 (م) ص 112 الی 123.

رضایتمندی از كار یا به عللی دیگر مثل صواب اخروی يا كفاره و غیره آزاد می كردند و به اینها (مَوالی) یعنی بندگان آزاد شده می گفتند.

این دسته آزاد شدگان بیشتر از طرف خاندان نبوت بودند كه اینها نیز علاوه بر اینكه مشرف به دین اسلام شده بودند از محبان و دلباختگان اهل بیت: محسوب می شدند دیگر ایرانیان كه به اسلام مشرف شده بودند هم اكثر از طرفداران و دوستداران اهل بیت بودند كه حضورشان بعداً در لشكر مختار ثقفی چشمگیر بود.

اما مخالفان شیعه چه بصری و چه كوفی و غیره، همان اعراب جاهلی مسلمان شده با همان رفتار و عادتهای قبلی و همان امتیازات خود ساختۀ قبایلی كه پیش از خلافت ظاهری علی علیه السلام و خاصه در عصر عثمان به نان و نوا رسیده بودند و اینك هم از طرف معاویه طلا و نقدینه به انهاء مختلف به دست آنها می رسید؛ و اینان یعنی همین اعراب جاهلی به ظاهر مسلمان كه به هیچ یك از اصول و فروع اسلام پایبند نبودند همۀ ایرانیان را یكجا به نحو طعن و تحقیر (مَوالی) به معنی بردگان آزاد شده بین هم نام می بردند، و آن شاعر متملق عرب خطاب به همان اقوام از كوفیان از خدا بیخبر می گفت: عجمان این آقایی شما را بر نمی تابند این شاعر اگر چه این سخن را به طعنه برای تحقیر ایرانیان مسلمان شده می گفت، اما ندانسته و در واقع درست می گفت این آقایی كه به وسیلۀ كشتار و غارت فراهم شده بود سزاوار تمجید و تكریم نبود، این آقایان همان رسوم دعواهای بر سر آقایی قبیله و عشیرگی خود را باور داشتند، نه فرامین اسلام را.

 حقیقت اسلام و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را درنیافته بودند اگر چه رسول خدا صلی الله علیه و آله و رفتار او را دیده بودند؛ ولی عجمان پیامبر خدا را ندیده بودند اما سنتهای او را از اهل بیت او دریافته بودند.

این عربها بارها و بارها این آیات بینات را كه فرموده:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لله شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍٍ عَلیٰ أَلّا تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا الله إِنَّ

ص: 709

الله خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»(1)

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا الله وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(2)

این آیات را شاید مكرر شنیده یا خوانده بودند، اما هرگز فرمان را به كار نبسته بودند و خوی جاهلیت آنان را رها نكرده بود كه در مسیر واقعی اسلام و دستورات قرآنی و سنت پیامبر قرار گیرند، تا عدل و مساوات و پیروی از صالحان و صادقان سرلوحۀ كار آنان باشد.

توضیح دیگری كه ضروری است اگر چه فی الجمله و خلاصه داده شود، مربوط است به آن مسلمانان یمنی كه در انقلاب مدینه حضور چشمگیر داشتند و گاهی از آنها به ابنای احرار یا ابنای فرس نام برده می شد و اینان مهاجران ایرانی سپاه خسرو پادشاه ایران بودند كه حبشیان را از یمن بیرون كردند و یمن حاكم نشین ایران شد.

(هنگامی كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله به خسروپرویز نامه نوشتند، این پادشاه شهربن باذان حاكم یمن را مأمور كرد برود مدینه و از حال نویسندۀ نامه یعنی (رسول خدا) اطلاع پیدا كند و شاه را مطلع سازد شهربن باذان به مدینه رفت و در مدینه بود كه جبرئیل پیامبر را از قتل خسروپرویز آگاه كرد و رسول الله صلی الله علیه و آله خبر كشته شدن شاه ایران را به شهر بن باذان دادند، وی در مراجعت به یمن كه رسید، از اخبار ایران مطلع و مطمئن شد، همان وقتی كه پیامبر صلی الله علیه و آله خبر كشته شدن خسرو را به او دادند مطابق واقعه بوده است لذا به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد و مسلمان شد، و به تبع او دیگر ایرانیان مهاجر یمن و به تبع آنها دیگر مردم یمن مسلمان شدند، به این ایرانیان مسلمان شده، ابناء فرس یا ابناء احرار می گفتند.)(3)

(ابناء فرس یا ابناء احرار ایرانی هایی كه در یمن زندگی می كردند و پس از ایمان آوردن باذان كه از طرف خسروپادشاه ایران حاكم یمن بود در عهد پیغمبر

ص: 710


1- سورۀ مائده، آیۀ 8.
2- سورۀ توبه، آیۀ 11 9.
3- فرهنگ دهخدا، ج 2، ص 284.

مسلمان گردید و یمن به دست مسلمانها افتاد و ایرانیان [آنجا] اسلام اختیار كردند و به تبع آنان تمام مردم یمن مسلمان شدند.)(1)

سابقۀ ذهنی ایرانیها از دستگاه عریض و طویل و پر طمطراق سلطنت و پادشاهی ایران و شیوۀ امتیازهای طبقاتی كه گروهی اندك را به همه چیز می رسانید و تودۀ جامعه و مردم را در سطح پایین و محروم از بسیاری مواهب حتی سواد و خواندن و نوشتن نگه می داشت (و همین محرومیت و تنفر موجب شد كه سپاه ایران با آن كثرت و عظمت در برابر سپاه قلیل مسلمانان مقاومت در خور از خود نشان ندهد) از یك سو و شیوه و رفتار علی علیه السلام و اولاد و اصحاب او كه بر ساختۀ آموزه ها و دستورات الهی و اسلامی بود و نگاه و رفتار انسانی و مساوات پیشگی آنها از سوی دیگر سبب شد كه ایرانیان مسلمان شده اعم از مَوالی و مُوالی به علی و اولاد و امامان بعد از او علیهم السلام بگروند و سخت از آنها اطاعت و پشتیبانی كنند.

شیعیان در جنگ های ایران و روم نقش داشتند و افرادی مثل سلمان، عمار یاسر و مالك اشتر در منصب های مهم و ادارۀ امور شهرهای بزرگ اسلام در خلافت عمر مصدر امور یار و مددكار بودند و شیوه و رفتار آنان موجب و سبب می شد كه عموم شهروندان زیر فرمان آنها به آنان و مولایشان علی بن ابیطالب علیه السلام دلبستگی و پیوستگی پیدا كنند.

روش حضرت علی علیه السلام بنا به مصلحت اسلام و گرفتاری هایی كه مسلمانها در جنگ های ایران و روم داشتند و شیوه هایی كه اعراب قبایلی به آنها پای بست بودند و موقعیت حساسی كه بر جهان اسلام حاكم شده بود، برای حفظ اسلام، با همۀ دردمندیها و حق كشی هایی كه دربارۀ آن بزرگوار شده بود سكوت اختیار كردن بود و در مواقع ضرورت نیز از راهنمایی و همكاری دریغ نمی فرمود و به تبع ایشان شیعیان هم به پیروی از امام خود سكوت اختیار كرده بودند، و خلیفه عمر نیز در تنگناها و ضرورتها با صوابدید حضرت علی علیه السلام سران شیعه را به

ص: 711


1- دائرة المعارف مصاحب، ج 1، ص 14.

مقامهای مهم و حساس كه افراد صالح و كاردان و كوشا لازم داشت برمی گماشت.

عظمت و شخصیت معنوی بی بدیل مولاعلی علیه السلام در این دوران بیشتر جلوه می كند، زیرا در حالی كه مقام و حق او را غصب كرده بودند، ایشان به همان كار و وظیفه ای كه در مقام خلافت داشت عمل می فرمود، و هیچ گونه اهمال و سستی و درنگ روا نمی داشت، اما در درون آن بزرگوار چه می گذشت باید به خطبۀ سوم نهج البلا غه معروف به شقشقیه توجه كرد!

فرازهایی از خطبۀ 3 نهج البلاغه و نیز فرازی از خطبۀ 16 نهج البلاغه كه دستورالعمل زندگی و برخورد با یكدیگر و جامعه است توجه شود.

خطبۀ 3 نهج البلاغه

فرازهایی از آن خطبۀ جانشكار (معروف بالشقشقیه)

«وَ الله لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنّی السَّيْلُ وَ لَا يَرْقیٰ إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِيُ مَا بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ، وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ، وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا».

هان! آگاه باشید به خدا سوگند، فلانى جامۀ خلافت را به تن كرد، در حالی كه حتم و علم داشت به اینكه موقعیت من به امر خلافت موقعیت استوانۀ آسیاست، كه سنگ آسیا بر محور آن به گردش آید. سیل فضیلت از قلۀ رفیع من جاری است، و هیچ پرواز كننده بر ستیغ اندیشۀ من نتواند پرگشاید. پس ردای خلافت را فرو نهادم و لباسی جز آن در پیچیدم دامن چیدم به اعراض از آن و طردش كردم، و با خود اندیشیدم كه با دست خالی (نداشتن همراه و سپاه) برای احقاق حق خود، به پا خیزم، یا صبر پیش گیرم در این حادثۀ گمراهی و ضلالت كه بر مردم چیره گردیده ضلالت و ظلمتی كه بزرگ سالان را فرسوده و خردسالان را پیر كند و مؤمن را گرفتار رنج و مشقت سازد تا به لقاءالله بپیوندد دیدم شكیبایی در این فاجعه خردمندانه تر است، لذا صبر را پیش گرفتم در حالی كه خار در چشم و

ص: 712

استخوان در گلو باشد!! ....

از خطبه 16 دو فراز

«ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثَلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ الله نَبِيَّهُ [نَبِيَّكُمْ] ص وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا

فراز دوم

«وَ الله مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّة»

«به آنچه می گویم به آن متعهد هستم، و خود به آن پایبندم، به یقین كسی كه عبرت ها و تجربه ها پیش رو دارد و از آنها پند گیرد تقوا او را از تجاوز و ارتكاب به شبهات بازخواهد داشت.آگاه باشید! كه گرفتاری و بلیۀ شما امروز همانند روزی است كه خداوند پیامبر را مبعوث گردانید.

سوگند به خدایی كه پیامبر را به حق مبعوث فرمود، شما كه گرفتار آشوبهای فكری و عقیدتی شده اید غربال خواهیدشد، و چون دانه هایی كه در دیگ جوشانی بالا و پایین می روند، زیر و رو می شوید، تا اینكه سابقه داران در اسلام كه پس رانده شده اند، بالا آیند، وآنهایی كه به ناحق مقامی را اشغال كرده اند به زیر آیند.»

ص: 713

ترجمه 2

«به خدا سوگند هیچ كلمۀ حقی را كتمان نكردم(نپوشاندم- پنهان نكردم)، هرگز دروغی نگفته ام بدانید كه از این روز و این حال آگاهم كرده اند؛ هان ای مردم! گناهان اسبهای سركش و افسار گسیخته ای هستند كه خطاكاران برآنها سوارند و می تازند تا سواران خود را در آتش در اندازند، و بدانید تقوا چون مركبهای فرمانبردار و راهوار هستند كه سواران خود را وارد بهشت می كنند»(1)

چه كند طبیب آگاه و دردمندی كه از بیماری جامعۀ خود رنج می برد و سر مداوای آن را دارد، اما بیماری و فساد چنان تودۀ مردم را از خود برده است كه بیماری را سلامت و فساد را صحت می پندارد، نه خود را بیمار می داند و نه سر علاج دارد.

ناله های علی علیه السلام كه از لابه لای سخنانش گوش جان را می لرزاند و قلب را از آرامش باز می دارد، گویی اصلاً به گوش مخاطبان پای منبرش نمی رسد، از یك سو شیعیان و دلباختگان حضرتش در رنج و ناآرامی اند؛ و از سوی دیگر این مردم گیج واداداه؛ و كور و كر دل به دنیا بسته و از خدا و قیامت رسته بعثت محمد صلی الله علیه و آله را از خاطر برده؛ و مواهب و فراخ زندگی كه از پرتو اسلام فرا چنگ آورده اند را باد آورده و خود ساخته دانند

معاویه و دستیارانش هر چه می خواهند بگویند و هر جا می توانند بتازند، كشتن و غارت عادت جاهلیّت است، گوش عرب جاهلی از این جنایات پر است، آری امروز علی علیه السلام مثل پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان بعثت با جهل و جهالت و ابوجهل ها روبرو است.

امّا ای خواننده كه با دردمندی و با حوصله خواندن را پی گیری! اثر جانشكار ناله های علی علیه السلام را بنگر كه بعد از پانزده قرن به دلهای لبریز از محبت علی علیه السلام چه می كند، و اشك محبت با گریۀ جانسوز را به بین كه چگونه بی اختیار جاری

ص: 714


1- نهج البلاغه، علامه جعفری، ج 3، سید جعفر شهیدی، محمد دشتی، فیض الاسلام

می شود، و راه بهشت را آب پاشان می كند، آری باز هم بخوان!

علی علیه السلام در دوران سه خلیفه بنا به مصلحت اسلام و مسلمین سكوت اختیار كرد و رنج كشید یا در خانه نشست و قرآن را جمع آوری فرمود، شیعیان نیز به تبع مولای خود سكوت اختیار كرده بودند، امّا روش مولا و پیروان حضرت كه در همه جا، حجاز، عراق، یمن و به خصوص ایران روز به روز در اثر عدالت پروری و تبعیت از سنت پیامبر و قرآن و پرهیز از خود محوری و عمل به آراء شخصی بر جمعیت آنان افزوده می شد به گونه ای كه پس از واقعۀ عثمان جمعیت معتنابهی را تشكیل می دادند، و همین گروه كه مابقی را به دنبال داشتند در اجتماع به خانۀ علی علیه السلام و دعوت از آن حضرت برای تصدی امور پافشاری كردند. اما در این وقت سه نفر از سران مؤثر یاران علی – سلمان – ابوذر – مقداد – به جهان باقی شتافته بودند ولی پیروان و شیعیان در این برهه تا حدی معتنابه بودند و از شیوۀ حكومتی آنجناب كه همان روش پیامبر و دستورات قرآن و بی گذشت اعمال می شد، خشنود و تا سرحد جان پافشاری می كردند. ولی از یك سو دشمنی و سرسختی معاویه و شیوه های ابوسفیانی او و جاه و مالی كه در خلافت عمر و عثمان برای خود برساخته بود، روش پر طمطراق حكومتی او در شام كه به دستگاه سلطنت ساسانیان ایران و شاهان و امرای روم پهلو می زد و عمال دنیا مدار او كه در همه جای حجاز مدینه و كوفه ریشه دوانیده و سرنخهای امور دنیامداری را در دست داشتند در مقابل آن جناب به جد مشغول صف آرایی بودند؛ و از سوی دیگر اعوجاج هایی كه بعد از رحلت پیامبر تاز مان خلافت حضرت حادث شده بود به خصوص سپردن مقامهای حساس در زمان عثمان به آل امیه كه مخالف سر سخت بنی هاشم بودند و دیگر ریخت و پاش های او كه بی اندازه بود و حضرت در نخستین روز خلافت همان خطبه شانزدهم نهج البلاغه كه به فرازی از آن اشاره شد فرمود ای مردم شما باید درست زیر و رو شوید حق و باطل هر كدام جایی دارند و هر كدام باید در جای خود قرار گیرد، و بلافاصله و بی درنگ و بی گذشت عمال نالایق را از كار بركنار كرد.

(علی در خلافت، رویۀ پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله را معمول می داشت، و غالب تغییراتی را كه در زمان خلافت پیشینیان پیدا شده بود، به حالت اول برگردانید، و عمال

ص: 715

نالایق را كه زمام امور را در دست داشتند از كار بركنار كرد، و در حقیقت یك نهضت انقلابی بود و گرفتاری های بسیاری در برداشت.(1))

بنابرآنچه ذكر شد مخالفان علی علیه السلام و همۀ عناصر دنیامدار و فرصت طلب دست به هم داده و سر به مخالفت برداشته و خونخواهی عثمان را دست آویز قرار دادند و تمام دوران 5 علیه السلام ماهه (پنج سال سه یا چهار ماه كمتر) حكومت مولای متقیان با جنگهای داخلی در گوشه گوشۀ سرزمین پهناور اسلامی آن روزگار این امكان به وجود آمده بود كه بر ضدیت با مركز خلافت و حضرتش به ستیز برخیزند، و با خرابكاری و حمله و قتل و غارت طرفداران علی علیه السلام و ایجاد رعب و وحشت آرامش و آسایش آنان را مختل و از هر جانب فتنه ای سر بركشد و مشكلی بر مشكلات بیفزاید تا آنجا كه در مواقع ضرور مسلمانان تحت امر هم از زیر بار مسئولیت و جنگ شانه خالی كنند.

این تبهكاران از یك سو با طلاهای معاویه و رشوه گرفتن و پخش كردن بین این و آن، و از دیگر سو با شبیخون زدن به قبایل و گروه های شیعه و ایجاد استضعاف و ناتوانی در آنها، پراكندگی لایوصفی به وجود آوردند كه دیگر كسی را یارای جنگیدن نباشد، و چنان شد كه حتی از ارادتمندان و موالیان فداكار و خستگی ناپذیر هم كاری كه مورد نظر مولایشان بود ساخته نبود.

از هنگامی كه در جنگ (صفین) حیلۀ عمروبن عاص و معاویه با قرآن سر نیزه كردن كارگر افتاد و منافقین كه در لشكر حضرت علی نفوذ كرده بودند، با جنجال آفرینی و دید و بازدیدها و همراه كردن سپاه را با خود، آن جناب را مجبور كردند مالك اشتر را كه تا نزدیك خیمۀ معاویه رسیده بود (چیزی نمانده بود كه جنگ را ببرند) برگردانند و جنگ را متوقف كنند و حكمیت و حكم قرار دادن عمروعاص از طرف معاویه و تحمیل كردن ابوموسی اشعری را از طرف علی علیه السلام كه حضرت با آن مخالف بود، منشأ همۀ مفاسد و ناكامی های بعدی قرار گرفت، و تشتت و اختلاف و بروز فرقۀ خوارج گردید. و شد آنچه شد، و همۀ این نارواییها و

ص: 716


1- شیعه در اسلام – محمدحسین طباطبایی.

نامردمی ها چنان سینۀ بزرگترین و مقاوم ترین مرد عالم را به درد آورد كه در خطبه ای فرمود:

«يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ الله جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ ذَمّاً قَاتَلَكُمُ الله لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَان»(1)

«ای مردنمایان نامرد، كه چون كودكان در خواب و خیالید، و همانند اندیشۀ عروسان حجله نشین، ای كاش شما را نمی دیدم و نمی شناختم، خدا داند كه این چه آشنایی ندامت بار و غم انگیزی است، خدا شما را بكشد مرگ بر شما كه دل مرا به درد آوردید و سینه ام را از خشم مالامال ساختید.

و پیاپی جام اندوه را در گلویم ریختید، و با نافرمانی و سست عنصری كارم را مختل و رأی و نظرم را تباه كردید.

به نظر می رسد كه هیچ ترجمه ای نتواند و نمی تواند از عهدۀ رسایی كلام مولا امیرمؤمنان علی علیه السلام برآید، و لو آنكه تمام فصحای عرب و عجم و غیره یكجا جمع شوند و حتی با شرح و تفسیرهای متنوع و مفصل؛ زیرا تفصیل در بیان، وضعیت بیرونی را شرح و توجیه می كند، اما از توصیف غلیان درد و شدت بغض و اندوه می كاهد به همین جهت گفته اند سخنان علی علیه السلام از همه سخنها فراتر اما ذیل كلام الهی است و می بینید كه این فراز از خطبه(27 نهج البلاغه) چه بی نهایت جانسوز و جگرگداز است، و از چه سینۀ پر سوز و خروشی تراویده است سلام الله علیه و علی آبائه الطاهرین.

شیعیان و اولاد و اصحاب خاص حضرت نیز در این رنج و اندوه شریك بودند، اما در مقابل توطئه ها و فتنۀ منافقین و خوارج و معاویه علیه العنه در آن موقعیت كاری قاطع از پیش نمی رفت. در عین حال حضرت با نفوذ معنوی خود

ص: 717


1- فرازی از خطبۀ 27، نهج البلاغه.

همه را دیگر بار آماده كرده بود كه مگر كار معاویه را پایان دهد؛ كه با شمشیر زهرآلود ابن ملجم مرادی این فرصت از دست رفت.

(دوران امامت علی علیه السلام پس از رسول خدا سی سال بود كه بیست و چهار سال و شش ماه از این مدت را آنحضرت نمی توانست دخالتی در كارها و احكام اسلام بنماید و همواره در تقیه بود (و از اظهار نظر و بیان حقایق خودداری فرموده با آنها كه سر كار بودند) مدارا می كرد، و چهار سال و ششماه دیگر را (نیز كه خود بر سر كار آمد) گرفتار جنگ با منافقین بود: آنان كه بیعت شكنی كردند (چون طلحه و زبیر) و آنان كه از حق روگرداندند (چون معاویه و یارانش) و آنان كه از دین بیرون رفتند (چون خوارج نهروان) و در تمامی این مدت به فتنۀ گمراهان دچار گشته دست او را بسته بودند.(1))

(شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام پیش از سپیده دم در شب جمعه بیست و یكم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجری اتفاق افتاد، و آن حضرت به وسیلۀ شمشیر كشته شد، و كشنده اش ابن ملجم مرادی لعنه اللت علیه بود كه در مسجد كوفه حضرت را كشت.(2))

پی گیری از المراجعات شرف الدین

پی می گیریم حقانیت و اندوه شیعه را در طول تاریخ با فرازهایی از كتاب ارزشمند المراجعات(3)

از عالم بزرگ شیعه السید شرف الدین، در بردارنده 112 نامه كه بین ایشان و بزرگ عالم اهل سنت رئیس دانشگاه الازهر مصر، الشیخ سلیم البشری(4) به نحوی

ص: 718


1- ارشاد شیخ مفید، ترجمه رسول محلاتی، ص 7 و 8.
2- همان.
3- المراجعات، از آیت الله علامه سید شرف الدین، چاپ انوار المهدی 1421 ه-.ق و ترجمۀ آن، محمد جعفر امامی به نام رهبری امام علی علیه السلام از دیدگاه قرآن و پیامبر، انتشارات اسلامی وابسته به حوزۀ علمیه قم.
4- الشیخ سلیم البشری (مالكی، رئیس دانشگاه الازهر مصر متولد 1248 و متوفی 1335 هجری قمری كه دربارۀ مدیریت و ریاست او بر دانشگاه الازهر نوشته اند در عهد مدیریت او الازهر نظم و نسق عالی يافت و روش تدریس و امتحان منظم برقرار شد او در اداره الازهر حزم و اراده ای فوق العاده داشت.

كم سابقه یا بی مانند، با كمال ادب و احترام متقابل برای فهم و عقده گشایی از مسایلی كه بین مذاهب اربعۀ (اهل سنت) و مذهب اهل بیت (مذهب شیعه) رد و بدل شده است شرف الدین می نویسد:

همیشه ذهنم توجهش را به راه مستقیمی معطوف ساخته بود كه بتواند مسلمانان را به حدی [مرحلۀ رشدی] برساند كه دنبالۀ این شرور و بدی كه در بین آنها قرار دارد قطع، و ریشۀ آن را بركند، این پرده را از چشم آنان بردارد تا به حیات و زندگی از دریچۀ جدی آن بنگرند، و به آن اصل دینی و مذهبی كه مراعات آن بر همۀ آنان فرض و واجب است برگردند، و آنگاه همگی به حبل و ریسمان الهی چنگ زنند، در زیر پرچم حق، به سوی علم و عمل بشتابند، و برادرانی نیك و نمونه، هر كدام پشتیبان دیگری و همه پشتیبان یكدیگر شوند، ولی متأسفانه حیات و زندگی این برادرانی كه به یك مبدأ متصلند و عقیدۀ واحدی دارند، حیات و میدان زندگی يك مشت افراد متخاصم و دشمن سرسخت شده است، كه در بحث و جدال همچون افراد جاهل و نادان سخن از حد می گذرانند بدانگونه كه گویی زد و خورد و شمشیر به روی هم كشیدن در راه بحث های علمی از آداب بحث و مناظره به شمار می رود و یا قاطع ترین دلیل است! و این چیزی است كه كینه های درونی را تحریك می كند، این وضع از یك طرف انسان را به تفكر دعوت می كند، و از طرف دیگر هم و غم و تأسف برمی انگیزد اما چاره چیست؟(1)

ایشان ادامه می دهد كه: (پیوسته در پی این بودم كه راهی پیدا كنم برای هماهنگی مسلمین، تا اینكه در سفر مصر كشوری كه در بسیاری مسایل بین كشورهای اسلامی پیشرو بوده، جستجو كردم كسی را كه شایسته باشد دیدار كنم، و نظرم را با او در میان بگذارم، و در مصر بخت یار شد و به ملاقات عالمی مبرز

ص: 719


1- المراجعات سید شرف الدین، ترجمه محمد جعفر امامی به نام رهبری امام علی علیه السلام، ص 22.

نایل شدم «انسانی برومند، با عقلی راسخ، خویی نیك، دلی زنده، دانشی به وسعت دریا، و مقامی بلند، شخصی كه زعامت دینی آنجا را به عهده داشت و حقاً لایق آن بود.

من درد درونی و ناراحتی ام را با او در میان گذاشتم و او نیز همین شكایت را داشت اتفاق نظر داشتیم كه (شیعه و سنی) به دین اسلام یعنی به قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله معتقدند و جز در استنباط بعض احكام كه از مجتهدان در طرز استنباط احكام پیدا شده است و این به حدی نیست كه موجب این شقاق و دوری شده است، ما می توانیم تاریخ اسلام را مورد دقت و بررسی قرار دهیم و دریابیم كه آنچه موجب این اختلاف و شور عقیده شده است، اختلاف در امامت است و برای هیچ كدام از اصول و مبانی دینی در اسلام مثل امامت شمشیر كشیده نشده است بنابراین مسئله امامت از بزرگترین اسباب این اختلاف است كه مسلمانهای متعددی را بر سر این مسئله سالها و قرنها در تعصب درونی و عمیق فرو برده و با آن سرشته و خو گرفته شده است.

«ما [شرف الدین و شیخ الازهر] برخود واجب شمردیم كه این مسئله را با بررسی دقیق در ادله دوطرف حل كنیم، آن را به خوبی درك كنیم به گونه ای كه احساسات پدید آمده از محیط از عادت و تقلید در آن دخالتی نداشته باشد، خویشتن را از عواطف و تعصباتی كه ما را احاطه ساخته عاری سازیم، و برای رسیدن به حقیقت از راهی كه اتفاق نظر داریم، در صحت آن گام برداریم انچنان كه آن را لمس كنیم شاید این عمل ما اذهان مسلمانان را متوجه سازد، و آرامش را در روحشان به واسطه آنچه نزد ما دو زعیم دینی ثابت و مسلم شده به وجود آورد، و این خود حد و مرزی باشد كه مباحث در آنجا پایان گیرد. ان شاءالله

لذا بین خود قرار گذاشتیم كه او كتباً سئوال را هر گونه می خواهد مطرح كند و من پاسخ او را با خط خود براساس شرایط صحیح بدهم كه با عقل و نقل از نظر دوطایفه صحیح باشد و تأیید گردد. (1)

ص: 720


1- همان، ص 24.

مراجعات ما به همین صورت انجام پذیرفت.

توضیح:

اشاره

[المراجعات از سید عبدالحسین شرف الدین، یا ترجمه آن از محمد جعفر امامی (به نام رهبری امام علی از دیدگاه سنت و قرآن) كتابی است كه روال سخن بر استدلال منطقی و پیدا كردن راه حل مشكلی است كه پیروان دین مبین اسلام – در این برهه از تاریخ – سخت تر از همیشه به آن دچار شده است و با وجود كانال های متعدد ماهواره ای كه هر روز وپیوسته مثل علف هرز می روید، و مخالفین اسلام به نام این گروه اسلامی و آن گروه مذهبی هر رطب و یابسی را به نام مذهب و دین مطرح می كنند، از این كانال سخنان سخیف علیه آن فرقه و مذهب و كلماتی ناهنجار از آن كانا دیگر می شنوی كه هر كدام برانگیزانندۀ احساسات یا كینه و عداوت گوینده و شنونده است، و چیزی كه اصل سازندگی و اصولی كه اسلام بر آن تأكید دارد ابداً از آن دستگیر هیچ شنونده ای نمی شود و در واقع اكثر این كانالهای تلویزیونی برای تخریب نه سازندگی هدف گذاری شده است لذا خواندن این كتاب و سرلوحه قرار دادن مطالب آن كه هیچ شائبه تحریك احساسات در آن نیست بلكه بر برانگیختن عقل و منطق و استوار ساختن بحث بر دلیل از قرآن و سنت است كه نتیجه آن از بین رفتن شقاق و نفاق و رسیدن به وفاق و (تصادق الحدیث) و دوستی خالصانه در نقل حدیث و روشن و آشكار شدن مذهب حقه است، و از ضروریات همۀ نحله ها و مذاهب اسلامی است كه هر یك با درایت و هوشیاری آن راه صحیح و اصولی كه پیامبر مكرم صلی الله علیه و آله دین مبین اسلام را بر آن استوار فرموده است را انتخاب كند و دیگران را هم با روش عقلانی و منصفانه و خالی از كینه ورزی به این راه راست كه در این مباحث آشكار می شود هدایت و راه امامت و رستگاری دنیا و آخرت را كه خود آموخته و به آن عمل می كند به دیگران بیاموزد.

در این كتاب 112 نامه رد و بدل شده است كه سؤالها به دقت انتخاب و جوابها نیز در نهایت ایجاز و مستدل داده شده است و هر سؤال و جواب از یك طرف به سئوال قبل و از طرف دیگر زمینۀ طرح سؤال بعدی است كه برای آشكار

ص: 721

ساختن حقیقت پنهان شده و در سایۀ تشنج های فرقه ای و بعضاً خودخواهانه یا جاهلانه بسیار مفید و مؤثر افتاده است. نویسندۀ این سطور برای خوانندگان تا نامۀ نهم و شطری از نامۀ دهم و همچنین نامۀ 51 – 52 – 57 – 58 دربارۀ غدیر و به اضافه نامه – 61 و 62 كه شامل «چهل حدیث» می باشد را انتخاب كرده كه به تقریب حاوی همۀ مطالب كتاب است و از نامۀ دهم به بعد به طور عمده برای شرح و بسط و به كمال رساندن موضوع های مطروحه با ادله و شواهد بیشتر و كامل تر از قرآن و سنت و فرمایشات نبی مكرم اسلام است.

در دو نامۀ اول و دوم درود و تحیت طرفین در منتهی درجه از احترام متقابل و صمیمیت طرفین و لبریز فخامت لفظ و معنی و اجازۀ ورود به بحث می باشد و دو مبحث را شیخ الازهر نام می برد كه مورد گفتگو قرار گیرد.

1- امامت در مذهب، هم در اصول و هم در فروع (یعنی در مسایل مذهبی به چه كسی باید مراجعه كرد.

2- امات عامه و رهبری مسلمین یعنی خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله

و در پایان نامه شیخ الازهر می گوید من در پایان نامه ام به جای امضای صریح حرف ا ختصاری(س) قرار می دهم و شما (ش) قرار دهید.(1)

در ضمن به نحو مؤكد سفارش می كنم خواننده معزز را كه اگر به زبان عرب آشنایی دارد اصل كتاب (المراجعات) كه به عربی فصیح و در كمال بلاغت و ایجاز است و خواننده را سرشوق می آورد را بخواند و اگر المراجعات در دسترس نیست یا مشكل زبان وجود دارد. به طور حتم ترجمه آن از (محمد جعفر امامی) كه به نام كتاب رهبری امام علی علیه السلام از دیدگاه قرآن و سنت است را به دقت بخواند كه ستودنی است و موجب كمال اعتقادی و آرامش درونی خواننده و رستگاری او خواهد شد]. (2)

ص: 722


1- (س) اشاره به نام سلیم اسم او است و سنی مذهب و شین اشاره به شرف الدین و شیعه می باشد.
2- كتاب حاضر در دست شما پایان می پذیرد با سه نامه خواندنی (آخرین نامه های رد و بدل شده) از سلیم البشری و سید شرف الدین كه سزاوار تأمل و دلپذیر است.

مكاتبه و مباحثۀ دو مرجع شیعه و سنی

می خوانیم از المراجعات: سید عبدالحسین شرف الدین ترجمۀ محمد جعفر امامی از صفحه 33 به بعد كه پس از رد و بدل شدن دو نامۀ مقدماتی سلیم البشری عالم و مرجع اهل سنت و رئیس دانشگاه الازهر مصر از زعیم شرف الدین عالم و مرجع شیعه می خواهد پاسخ دهد:

مبحث اول: رهبری مذهبی - امامت در مذهب

نامه سوم – 7 ذیقعده / 132 9

1- چرا شیعه از مذهب جمهور مسلمانان پیروی نمی كند.

2- امروز بیش از هر زمان به اتفاق و یگانگی نیازمندیم.

3- رفع پراكندگی جز با پیوستن به مذاهب جمهور ممكن نیست.

1- سئوال اول من این است كه چرا شما از مذاهب جمهور مسمانان پیروی نمی كنید. منظورم مذهب «اشعری» در اصول دین و مذاهب اربعه در فروع دین می باشد. در صورتی كه گذشتگان صالح به آنها متدین بودند و آنها را اعدل و برترین مذاهب می دانستند و همه در تمام اعصار و در همه جا اتفاق نظر داشتند كه طبق آنها باید عمل نمود، و بر عدالت، اجتهاد، امانت، ورع، زهد، پاكی، عفت نفس، حسن سیرت، و گرانقدری رؤسای این مذهب از نظر علم و عمل آنها اجماع كرده اند.

2- و خوب می دانید كه امروز چقدر احتیاج به الفت، اتحاد و همبستگی داریم و منظم و متحد شدن اجتماع اسلامی به این است كه شما از نظریه عموم مسلمانان پیروی كنید، و خوب می دانید كه فعلاً در حالی هستیم كه دشمنان دین درون خود را مالامال از غدر و كینه نسبت به ما ساخته اند، و از هر راهی كه توانسته اند برای نابودی ما قدم برداشته اند، و آنها برای این كار آراء و نظریات و نقشه های خویش را مهیا ساخته و افكار و دلهای خود را از خواب غفلت بازداشته اند، اما مسلمانان همچنان غافل مانده اند،

ص: 723

گویی به شدت در دریای نادانی و جهالت خود دست و پا می زنند، و دشمنان را بر ضد خویش اعانت می كنند، چه اینكه ملت های خویش را پراكنده ساخته و با تحزب و دسته بندی و تعصب پرچم وحدت خود را پاره پاره كرده اند، اتفاق را از دست داده و به حزبهای گوناگون تقسیم شده اند. بعضی برخی دیگر را گمراه می شمارد، و بعضی دیگر از آن دیگری برائت و بیزاری می جوید، بدینگونه است كه گرگان ما را شكار نموده و سگان در ما طمع ورزیده اند.

3- آیا شما غیر از آنچه گفتیم می یابید؟ خداوند شما را به راهی كه در آن اتفاق و همبستگی است هدایت كند، بنابراین بگو! و مطمئن باش به سخنت گوش فرا داده می شود و امر كن كه در انجام به تمام معنی مطیعت خواهم بود.

و لك السلام «س»(1)

نامه چهارم – 8 ذیقعده 1329

1- ادله شرعی پیروی از مذهب اهل بیت را واجب می شمارد.

2- دلیلی بر لزوم پیروی از مذاهب جمهور نیست.

3- مسلمانان سه قرن اول مذاهب جمهور را نمی شناسند.

4- اجتهاد در تمام اعصار برای همه كس امكان دارد.

5- جمع پراكندگی با احترام به مذهب اهل بیت انجام می شود.

1- تعبد ما در اصول دین به غیر مذهب «اشعری» و در فروع دین به غیر مذاهب اربعه نه به خاطر تحزب و دسته بندی و تعصب است و نه به خاطر شك و تردید در اجتهاد ائمه مذاهب اربعه و نه از جهت تردید در عدالت، امانت، پاكی و جلالت علمی آنها بلكه این ادله شرعی است كه ما را به پیروی از مذهب اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله ملزم ساخته ملزم به پیروی از مذهب همانها كه در دامن رسالت

ص: 724


1- همان، ص 33.

پرورش یافته اند و رفت و آمد فرشتگان در خانۀ آنها بوده و محل فرود آمدن وحی و نزول قرآن كریم بوده اند، روی این جهت است كه ما در فروع دین و عقاید مذهبی، اصول فقه، و قواعد آن، معارف سنت و قرآن، علوم و اخلاق، و آداب و رسوم به آنها پیوسته ایم.

این فقط به خاطر تسلیم در برابر ادله و برهان است، و تنها به واسطۀ تعبد در برابر سنت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بزرگترین پیامبران الهی است كه این راه را برگزیده ایم و بس - درود بر او و بر خاندانش باد. -

اگر ادله به ما اجازۀ مخالفت با ائمه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را می داد و یا می توانستیم به هنگام انجام وظایف طبق مذهب دیگر قصد قربت كنیم، از جمهور تبعیت می كردیم و قدم به جای قدم آنها می گذاردیم تا پیمان دوستی محكم تر و دستگیره برادری مطمئن تر گردد اما ادله قطعی راه شخص مؤمن را سد می كند و بین او و خواسته هایش فاصله می اندازد.

2- علاوه جمهور دلیلی بر ترجیح مذاهب خود بر مذاهب دیگر ندارند چه رسد به اینكه تبعیت از آنها واجب باشد ما در ادلۀ مسلمانان با نظر بحث و دقت محققانه و با استقصاء نگریستیم، دلیلی كه دلالت بر لزوم متابعت از آنها كند نیافتیم جز آنچه را كه شما یادآور شده اید، كه عبارت از اجتهاد، امانت، عدالت و جلالت قدر ائمه مذاهب اربعه است و حال آنكه شما خوب می دانید اجتهاد، امانت، عدالت و جلالت قدر در انحصار آنها نیست بنابراین چگونه ممكن است مذهب آنها تعییناً واجب الاتباع باشد؟

من هرگز گمان نمی كردم كسی جرأت كند قایل به برتری آنها - در علم و عمل – از ائمه ما گردد، یعنی قایل به برتری آنها بر امامان عترت پاك، كشتیهای نجات، باب حطه،مركزامنیت از اختلاف آنها در دین،پرچمهای هدایت،و زاد وتوشۀ رسول خدا، و بقایای در میان امت اسلام. پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ آنها فرموده است:

«از آنها پیش نیفتید كه هلاك می شوید، و از پیوستن به آنها كوتاهی مكنید كه نابود می گردید، به آنها چیزی میاموزید كه آنها از شما آگاهترند.

اما این دست سیاست بود (كه دیگران جلو انداخته شوند) و چه می دانی كه صدر اسلام سیاست چه اقتضایی داشت، و چه شد. و از شما جای بس شگفتی

ص: 725

است كه می فرمایید گذشتگان صالح، متدین به این مذاهب بوده اند و آنها را اعدل و افضل مذاهب می دانستند و در تمام اعصار و همه جا متفقاً طبق آنها عمل می نمودند، گویا شما مطلع نیستید كه صالحان پیشین و هم آنها كه بعد آمده اند، یعنی شیعیان آل محمد صلی الله علیه و آله كه در حقیقت نصف مسلمانان را تشكیل می دادند به مذهب ائمه (اهل بیت) و «ثقل» رسول الله صلی الله علیه و آله متدین بوده اند و از آن، كوچكترین انحرافی نیافته اند، آنها از زمان علی و فاطمه علیهاالسلام تا هم اكنون مطابق این روش عمل می كرده اند، یعنی از آن زمان كه نه اشعری و نه هیچ كدام از مذاهب ائمه اربعه، و نه پدران آنها وجود داشته اند، این مسلماً بر شما مخفی نیست.

3- علاوه مسلمانان قرنهای سه گانه نخستین متدین به هیچ كدام از این مذاهب نبوده اند این مذاهب كجا و مردم قرون اول و دوم و سوم كجا؟

كه بهترین قرون به شمار می رود؛ زیرا اشعری در سال 270 هجری تولد یافته و در حدود سال 335 از دنیا رفته است.

و احمد حنبل در سال 132 به دنیا آمده و در سال 241 از دنیا رفته است. و شافعی در سال 95 قدم به این جهان گذارده و در سال 179به سرای دیگر شتافته است. و ابوحنیفه در سال 80 تولد یافته و در سال 150 به جهان باقی قدم گذارده است.

اما شیعه از صدر اسلام متدین به مذهب اهل بیت علیه السلام بوده كه اهل بیت به آنچه در خانه است آشناترند و غیر شیعه به مذهب و روش علماء صحابه و تابعین عمل می كردند.

بنابراین چه دلیلی همه مسلمانان را ملزم می سازد كه پس از سه قرن اول به مذاهب نامبرده عمل كنند، نه مذهب دیگری كه از پیش مورد عمل بوده است و چه چیز آنها را وادار ساخته كه از «همردیفان و همسنگان «كتاب خدا» سفیران ثقل و زاد پیامبر صلی الله علیه و آله «مخزن علوم وی» و «كشتی نجات» رهبران «امان» و «باب حطه» امت عدول كنند؟

4- چه چیز سبب شده كه باب اجتهاد بر روی مسلمانان محكم بسته شود در حالی كه سه قرن نخستین برروی همه گشوده بود؟ آیا چیزی جز پناه بردن به عجز، اطمینان به كسلی و سستی، رضایت به محرومیت و قناعت به جهل و نادانی است؟

ص: 726

چه كسی می تواند دانسته یا ندانسته خویشتن را به این حقیقت راضی سازد و بگوید: «خداوند برترین پیامبران و رسولانش را برای آوردن سرآمد ادیان برانگیخته، بالاترین كتابهای آسمانی را با برترین حكمت و قوانین بر او نازل ساخته دین را به وسیلۀ او كامل گردانیده نعمت را بر او تمام ساخته و علم گذشته و آینده را به او آموخته است؛ اما برای اینكه تمام اینها به صاحبان این مذاهب (چهارگانه) منتهی شود! و پایان پذیرد و صاحبان این مذاهب تمام این مواهب را احتكار نموده و نمی گذارند از طریق دیگر كسی به آن دست پیدا كند گویی آیین اسلام و كتاب و سنتش و سایر بینات و ادله اش جزو املاك خصوصی آنها ثبت شده و آنها نیز به هیچ كس اجازۀ تصرف جز آنچه موافق رأی آنهاست نمی دهند آیا آنان وارث انبیا بودند؟ آیا خداوند وصایت و امامت را به آنان ختم نمود؟ و علم گذشته و آینده را به انان تعلیم نمود؟ و به آنان چیزی بخشید كه به هیچ یك از جهانیان بخشیده نشده؟ هرگز! هرگز!

آنها نیز همچون دیگر دانشمندان و خادمان دانش و دعوت كنندگان به سوی آن بودند، و هرگز دعوت كنندگان در گنجینه دانش را مسدود نمی كنند و راه آن را بر روی كس نمی بندند، آنها هیچگاه برای این آفریده نشده اند كه عقلها و فهم ها را به زندان كشند و چشم مردم را ببندند نه برای آنكه بر دلها قفل بزنند و گوشها را ناشنوا سازند و نه برای اینكه بر چشمها پرده افكنند و بر دهانها دهانبند زنند، و نه به این خاطر كه بر دستها و گردنها غل گذارند و بر پاها كند و زنجیر نهند. (بدون تردید) جز افراد افتراگو، دیگری چیزی به آنها نسبت نمی دهد، سخنان خود آنها گواه صدق گفتۀ ما است.

5- هم اكنون نوبت آن رسیده كه با هم دربارۀ نجات مسلمانان از پراكندگی به بحث بپردازیم. به نظر من اینكار به عدول شیعه از مذهبش و گرویدن به مذهب جمهور متوقف نیست. ونیز متوقف بر عدول اهل سنت از مذهبشان هم نیست و مكلف ساختن شیعه به دست برداشتن از مذهب خویش نه دیگران، تكلیفی است بدون ترجیح، بلكه مرجوح و بی دلیل نیز، بلكه تكلیف به چیزی است كه مقدور نیست چنانكه از مطاوی گفته های پیش روشن گردید.

بلی اتفاق و اتحاد مسلمانان از این طریق صورت می گیرد كه شما مذهب اهل

ص: 727

بیت را آزاد اعلام كنید و آن را همچون یكي از مذاهب خود بدانید (كه هر مسلمانی بتواند طبق آن عمل نماید) آنچنان كه نظر پیروان هر كدام از مذاهب شافعی، حنفی، مالكی و حنبلی نسبت به شیعۀ آل محمد صلی الله علیه و آله همچون نظرشان نسبت به پیروان آن مذهب دیگر باشد.

از این راه است كه پراكندگی مسلمین به اجتماع تبدیل می شود و پیوند اجتماعشان محكم و منظم خواهد شد.

(این نكته پوشیده نیست كه) اختلاف بین مذاهب چهارگانه اهل سنت كمتر از اختلاف بین آنها و مذهب شیعه نیست، شاهد گویای این سخن هزاران كتاب است كه در اصول و فروع مذهب این دو گروه تألیف یافته است، پس چرا شایعه پردازان شما در میان مسلمانان شایع می سازند شیعه مخالف اهل سنت است اما شایع نمی سازند، كه اهل سنت مخالف شیعه اند؟ و چرا شایع نمی كنند كه گروهی از اهل تسنن مخالف گروه دیگرند؟ اگر جایز است كه چهار مذهب باشد چرا پنج تای آن جایز نباشد؟ چطور ممكن است چهار مذهب موافق با اجتماع و اتحاد مسلمانان باشد اما همینكه به پنج رسید اجتماع از هم پراكنده می شود، و مسلمانان هر كدام به راهی می روند (و موجب از هم گسیختگی آنها خواهد شد)؟ چه خوب بود وقتی شما ما را به وحدت مذهبی می خواندید، مذاهب اربعه اهل تسنن را هم به آن دعوت می نمودید! آیا ایجاد اتحاد بین مذاهب اربعه برای شما و هم برای آنها آسانتر نیست؟ چطور دعوت به اتحاد مذهبی را به ما اختصاص داده اید؟ چه شد كه شما تابعان مذهب اهل بیت علیه السلام را سبب قطع پیوند اجتماعی و پراكنده شدن می دانید اما پیروان دیگر مذاهب را هر چند از نظر مذهب، نظریه، مشرب و خواسته ها متعدد و مختلف باشند باعث اجتماع دلها، و اتحاد عزمها می پندارند؟ چنین گمانی به شما نمی بردیم، و در دوستی و محبت و مودت شما با خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله چنین سابقه ای را سراغ نداشتیم.

والسلام (ش)(1)

ص: 728


1- همان، ص 34 الی 38.

نامه پنجم – 9ذیقعهده 1329

1- اعتراف به گفته های ما

2- درخواست دلیل تفصیلی

1- نامه گرامیت واصل گردید، نامه ای بود گسترده، فصلهایش كامل ، رسا، و خوب به رشتۀ تحریر آمده بود، بحث های آن قوی و محكم، در بیان عدم وجوب تبعیت از مذاهب جمهور در اصول و فروع نكته ای نگفته باقی نگذارده و از تلاش در اثبات مفتوح بودن باب اجتهاد ذره ای از استدلال را نكاسته است.

بنابراین نامه ات از نظر حجت و دلیل در هر دو مسئله (واجب نبودن تبعیت از مذاهب اربعه و باز بودن باب اجتهاد برای همه) بسیار قوی است و استدلالت بر هر دو صحیح و رسا است گر چه ما با صراحت متعرض آنها نشده بودیم - ولی نظر، نظر شماست - .

2- اما، ما سبب اعراض شما از مذاهب اهل سنت پرسیدیم و شما پا سخ داده اید تنها علت ادله شرعی است، كه بر شما لازم بود آنها را مفصلا اقامه می كردید. بنابراین آیا ممكن است شما آن ادله قطعی را از كتاب و سنت آنچنانكه طبق گفتۀ خودتان؛ راه را بر مؤمن ببندد و بین او و خواسته هایش حایل گردد، به طور تفصیل ذكر فرمایید؟

و لك الشكر و السلام(س)(1)

ص: 729


1- همان، ص 3 9.

نامه ششم – 12 ذی القعده 1329

1. اشاره ای به ادلۀ وجوب تبعیت از عترت

2. امیرمؤمنان علیه السلام به مذهب اهل بیت دعوت می كند.

3. سخنی از امام زین العابدین علیه السلام در این باره

شما بحمدالله از كسانی هستید كه كنایه از تصریح بی نیازتان می سازد، و با اشاره احتیاجی به توضیح نمی بینید، و خدا نكند كه در قلبتان دربارۀ ائمه عترت علیه السلام شبهه ای باشد، و یا در مقدم دانستن آنها بر دیگران در روحتان حایلی پدید آمده باشد، چه اینكه وضع آنها بسیار روشن است بر همتایان خود فایق و از امثال خویشتن ممتازند.

علوم پیامبران پیشین را به واسطۀ پیامبر صلی الله علیه و آله به دست آورده اند، و احكام دین و دنیا را از آنحضرت صلی الله علیه و آله گرفته اند.

1- لذا پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را ردیف كتاب محكم خدا (قرآن) قرار داده و آنها را پیشوای عاقلان گردانیده و نیز آنان را كشتیهای نجات به هنگام طغیان دریای نفاق و محیط امن برای امت در آن هنگام كه تند بادهای شقاق و دوئیت وزیدن گیرد. و باب حطه غفران و آمرزش برای كسانی كه داخل شوند، و دستگیره محكم كه جدایی در آن راه ندارد (به هنگام تزلزل) قرار داده است.

2- امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید:

كجا می روید و رو به كدام طرف می كنید، پرچمهای حق برپاست و نشانه های آن آشكار است و چراغ های هدایت نصب گردیده است، گمراهانه به كجا می روید؟ چگونه سرگردان هستید؟ در حالی كه عترت پیامبر صلی الله علیه و آله در بین شما هستند، آنها.

زمام های حقند، پرچمهای دین و زبانهای صدق آنها را در بهترین جایی كه قرآن را حفظ می كنید جای دهید (در دلها و قلوب پاك خود) و همچون تشنگان برای سیراب شدن به سرچشمۀ زلال آنها هجوم آورید. ای مردم! این حقیقت را از خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله بیاموزید كه «هر كس از ما می میرد در حقیقت نمرده است و هر كس از ما كهنه می شود در واقع كهنه نشده است پس آنچه

ص: 730

نمی دانید مگویید، زیرا بسیاری از حقایق در همان چیزهایی است كه شما انكار می كنید و از كسی كه دلیلی بر ضد او ندارید عذرخواهی كنید كه من همو هستم، مگر من بین شما به «ثقل اكبر» «قرآن» عمل نكردم؟ و ثقل اصغر (عترت پیامبر صلی الله علیه و آله ) در بین شما باقی نگذاردم؟ و مگر من پرچم ایمان را در میان شما نصب نكردم؟(1)

و نیز آن حضرت می فرماید: نگاهتان به اهل بیت پیامبرتان باشد، از آن سمت بروید كه آنها می روند و گام را به جای گام آنها بنهید آنها شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و به سر منزل پستی سوق نمی دهند اگر سكوت كردند شما نیز سكوت كنید. و اگر قیام نمودند بپاخیزید، از آنها پیش نیفتید كه گمراه می شوید، و از آنها عقب نمانید كه هلاك می گردید.(2)

و بار دیگر امام امیرالمؤمنین علیه السلام مردم را متذكر ساخت: آنها حیات علمند و مرگ نادانی، حلمشان تو را از علمشان، ظاهرشان از باطنشان، و سكوتشان از منطقشان، آگاه می سازد، با حق مخالفت نمی كنند، و در آن اختلاف نمی ورزند، آنها پایه های اسلامند و پناهگاه ایمنی بخش، به واسطۀ آنان حق به پایگاه خویش بازگردید، باطل از جای خود كنده شد و زبان آن از بیخ بیرون آمد، آیین الهی را خوب فهمیدند و به آن عمل كردند، نه آنكه آن را بشنوند و به دیگران بگویند، چه اینكه راویان علم بسیارند ولی كسانی كه خوب آن را درك كنند كم!(3)

و در خطبۀ دیگر می فرماید:

عترت او بهترین عترتها، خاندان او بهترین خاندان ها، و شجرۀ وجودش بهترین اشجار است، درختی كه در حرم خدا روییده و در میان كرامت و بزرگواری رشد و نمو كرده است، شاخه های آن طولانی و میوه های آن

ص: 731


1- نهج البلاغه،  بخش هایی از خطبه  87.
2- همان، از خطبۀ 97 .
3- همان، از خطبه 23 9.

فراوان است.(1)

و نیز امام علیه السلام می فرماید: ما شعار، اصحاب گنج ها و درهای (علوم پیامبر هستیم) جز از در خانه نباید وارد شد، و كسی كه از در خانه وارد نشود او را دزد می خوانند، و در همین خطبه دربارۀ اهل بیت چنین ادامه می دهد:

آیات كریمۀ قرآن دربارۀ آنهاست، آنها گنجهای خداوندند، اگر سخن گویند راست می گویند، و اگر ساكت بمانند كسی بر آنان پیشی نمی گیرد، باید پیش قراول و پیشاهنگ به قافله دروغ نگوید و درك و عقلش را حاضر سازد(2) و نیز می فرماید:

شما هیچگاه رشد و هدایت را نخواهید شناخت جز آنگاه كه تارك آن را بشناسید و به میثاق و پیمان قرآن متمسّك نخواهید شد جز آنگاه كه شخصی كه قرآن را نقض نموده بشناسید، و به قرآن چنگ نخواهید زد جز آنكه از شخصی كه قرآن را پشت سر افكنده آگاه شوید، پس آن را از اهلش جویا شوید (از همانها كه همۀ آن اشخاص را می شناسند) از آنها كه زندگی دانشند و مرگ جهل و نادانی، آنان كسانی هستند كه حكمشان شما را از دانش و علمشان آگاه می سازد. سكوتشان از منطقشان و ظاهرشان از باطنشان شما را مطلع می كند، با دین مخالفت نمی كنند و در آن اختلاف نمی ورزند و قرآن در بین آنها شاهدی صادق و ساكتی گویاست.(3)

و سخنان صریح فراوان دیگری كه در این مورد از آن حضرت رسیده است از این قبیل:

به واسطۀ ما از تاریكیهای جهل و گمراهی هدایت یافتید، و به كمك ما به اوج ترقی رسیدید، و صبح سعادت شما در پرتو شعاع وجود ما روشنی يافت.(4)

ص: 732


1- همان، از خطبۀ 94.
2- همان، از خطبه 104.
3- همان، از خطبۀ 147.
4- همان، از خطبهۀ 4.

و نیز مانند این سخن: ای مردم! از شعلۀ وجود واعظی كه خود عمل می كند چراغ وجودتان را روشن سازید، و از سرچشمۀ زلالی كه هیچ كدری در آن دیده نمی شوید آب بردارید.(1)

و نیز همچون عبارت دیگر آن حضرت: ما درخت نبوتیم و پایگاه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان معدنهای دانش و سرچشمه های حكمت یاور و دوستدار ما منتظر رحمت است و دشمن و كینه توز نسبت به ما منتظر قهر و كیفر الهی(2)

و نیز همانند سخن ذیل:

كجایند غیر از ما، آنان كه به دروغ و ستم خیال می كردند راسخان در علمند (كه بینند) خداوند ما را مقامی بلند بخشید و آنان را پست و خوار ساخت، به ما عطا نمود و آنها را محروم ساخت ما را داخل رحمت خویش ساخت و آنها را خارج كرد از ناحیۀ ما هدایت عطا می شود و كوردلان روشنی می گیرند، ائمه و پیشوایان از قریشند درخت وجودشان در این خاندان از تیرۀ هاشم غرس شده است امامت سزاوار دیگران نیست و نباید رهبران و راهنمایان از غیر آنها باشند.

و دربارۀ مخالفان ائمه چنین ادامه می دهد: زندگی این جهان را برگزیدند، و آخرت را پشت سر انداختند آب زلال و گوارا را رها كردند و آبهای گندیده را نوشیدند.(3)

و در خطبه ای دیگر می فرماید: هر كس از شما در بستر خویش بمیرد و در شناسایی حق خدا و پیامبر و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله عارف باشد شهید مرده است اجر او بر خداست و مستوجب ثواب اعمال صالحی است كه قصد داشته انجام دهد، همان نیتش جای شمشیركشی و جهادش همگام با اهل بیت

ص: 733


1- همان، از خطبه 105.
2- همان، از خطبه 10 9.
3- همان، از خطبه 144.

پیامبر صلی الله علیه و آله را می گیرد و حساب می شود.(1) و نیز می فرماید:

ما جمعیت شریف و نجیب انسانیتیم، پرچمها و نشانه های ما همان پرچم و نشانه های پیامبران است و حزب ما حزب الله است و اما گروه طغیانگر حزب شیطانند، آن كس كه ما و دشمنانمان را مساوی بداند از ما نیست.(2)

و امام حسن مجتبی علیه السلام سبط پیامبر صلی الله علیه و آله سید جوانان اهل بهشت در خطبه خویش می فرماید:

در مورد ما از خدا بترسید كه ما امیران و رؤسای شما هستیم.(3)

3- امام سجاد علی بن الحسین علیه السلام هرگاه این آیه را تلاوت می فرمود:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا الله وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(4)

ای كسانی كه ایمان آورده اید تقوا پیشه كنید و با صادقان باشید.

بسیار دعا می كرد، دعایی كه مشتمل بر درخواست ملحق شدن و رسیدن به درجه صادقان و درجات بلند بود این دعا شامل سختی ها و مشكلات و بدعت هایی كه بدعت گذاران در دین داخل كرده بودند یعنی كسانی كه از ائمه دین و شجرۀ نبوت كناره گرفتند می باشد. سپس اضافه می فرماید: و دیگران دربارۀ ما تقصیر كردند و برای توجیه عمل خلافشان به متشابهات قرآن استدلال كرده و طبق آراء خود آنها را تأویل و تفسیر نمودند و اخبار و سنت مسلم پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ ما را مورد گفتگو و ایراد قرار دادند؛ تا آنجا كه می فرماید: بنابراین مسلمان های آینده به چه كسی پناه برند با اینكه نشانه ها و آثار این ملت به كهنگی گراییده و امت به تفرقه و اختلاف خو گرفته اند و بعضی بعض دیگر را تكفیر می كنند در حالی كه خداوند می فرماید: همچون

ص: 734


1- همان، خطبۀ190.
2- این سخن را عدۀ زیادی نقل كرده اند از جمله (ابن حجر) فی الصواعق.
3- ایضا ابن حجر فی الصواغی، ص 137.
4- سورۀ توبه، آیۀ 11 9.

كسانی كه از هم پراكنده شدند و پس از آمدن معجزات و دلیل های روشن اختلاف نموده اند مباشید(1) بنابراین چه كسی مورد اطمینان است كه حجت خدا را ابلاغ دارد و تأویل و تفسیر احكام را بیان نماید؟ آیا كسی جز همردیفان و هم سنگان قرآن فرزندان ائمه هدی علیه السلام و چراغ های روشن سراغ دارید؟ یعنی جز همانها كه خداوند به وسیله آنها با بندگانش احتجاج می كند (كسی مورد اعتماد است؟) خداوند انسانها را بدون حجت همچنان رها وانگذاشته! اما آیا آنها را می شناسید؟ و یا آنها را غیر از شاخه های شجرۀ مبارك رسالت و غیر از بقایای پاكانی كه خداوند رجس و پلیدی را از آنها زدوده و پاك و پاكیزه گردانیده می دانید؟ آیا حجت های خدا غیر از كسانی هستند كه خداوند آنها را از آفات مبرا ساخته و مودت و دوستی آنها را در قرآن فرض و واجب شمرده است؟(2)

این عین سخنان امام سجاد علیه السلام است! به دقت در این و در آنچه بر شما از سخنان امام امیرمؤمنان علیه السلام خواندیم بنگر! به خوبی خواهی يافت كه مذهب شیعه را به آشكارترین وجه مجسم می سازند. این قسمت از سخنان این دو بزرگوار را نمونه ای برای اقوال سایر ائمه اهل بیت بدان چه اینكه اینها برای حقیقت اجماع دارند و نیز آگاه باش كه اخبار صحیح ما در این باره متواتر است والسلام.(ش)(3)

ص: 735


1- سورۀ آل عمران، آیۀ 105.
2- الصواعق ابن حجر، ص 90؛ باب 11تفسیرآیۀ «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا» (سورۀ آل عمران، آیۀ 103)
3- همان، ص 40 الی 45

نامه هفتم – 13 ذیقعده 1329 1- مطالبه دلیل از قرآن و سنت پیامبر (ص)

2- استدلال به سخنان ائمه اهل بیت مستلزم دور است(1)

1-بینه و دلیل از كلام خدا و پیامبر بیاورید. دلیلی كه شاهد گفته شما بر وجوب متابعت ائمه اهل بیت علیه السلام باشد و در این بحث ما را از پذیرفتن سخن غیر خدا و رسول معاف دار.

2-چه اینكه سخنان ائمه شما نمی تواند دلیلی در برابر مخالفان آنها باشد. زیرا همانطور كه می دانید احتجاج به سخنان آنها در این مورد مستلزم دور است والسلام(س)(2)

نامه هشتم: 15 ذیقعده 1329 1- غفلت از آنچه به آن اشاره كردیم.

2- اشتباه در لزوم دور

3- حدیث ثقلین

4- تواتر در حدیث ثقلین

5- كسی كه به عترت متمسك نشود گمراه است

6- تشبیه آنها به كشتی نوح باب حطه و امان از اختلاف در دین

7- منظور از اهل بیت در اینجا چه كسانی هستند؟

8- چرا آنها به كشتی نوح باب حطه تشیبه شده اند؟

1- ما در مورد استدلال به كلام پیامبر صلی الله علیه و آله اهمال به خرج ندادیم، بلكه در آغاز نامه خود به آن اشاره كردیم كه صراحت در وجوب متابعت از ائمه اهل بیت علیه السلام داشت نه دیگران.

ص: 736


1- رئیس الازهر خود در كلامش(ذیلاً در نامۀ هشتم) تصریح می كند در این مورد، یعنی در این قسمت از بحث نه جاهای دیگر، مستلزم دور است.
2- همان، ص 46.

زیرا گفتیم پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را ردیف قرآن و مقتدای صاحبان خرد و كشتی نجات مراكز امنیت امت و باب حطه قرار داده است كه منظور از آنها اشاره به اخبار صریح و صحیحی بود كه به همین مضامین از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است. و گفتیم شما از كسانی هستید كه اشاره و كنایه، آنها را از تصریح بی نیاز می سازد و به توضیح نیازمند نیستند.

2- بنابراین كلام ائمه ما در این مورد طبق آنچه گفتیم صلاحیت دارد كه حجت بر مخالفان خود باشد، و چنان كه می دانید استدلال به سخنان آنها مستلزم دور نخواهد بود.

3- اكنون به بیان آنچه از سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن اشاره شده بود توجه فرمایید؛ آن حضرت افراد ناآگاه را صدا زد و غافلان را مورد خطاب قرار داده با ندای بلند فرمود:

«يَا أَيُّهَا النَّاس إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ الله وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»

ای مردم من در بین شما چیزی گذاردم كه اگر آن را در اختیار گیرید گمراه نخواهید شد كتاب خدا و عترتم اهل بیتم.(1)

و نیز فرمود:

«إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إن تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي كِتابِ الله حبلٌ مَعْدود مِنَ السَّمَاءِ اِليَ الْأَرْض، وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَ الْحَوْض فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونَنِي فِيهِمَا»

من در میان شما چیزی به ودیعه گذاردم، كه اگر به آن متمسك شوید پس از من هرگز گمراه نخواهید شد: قرآن كتاب خدا كه همچون ریسمانی از آسمان تا زمین امتداد یافته و عترتم اهل بیتم كه این دو هرگز از هم جدا

ص: 737


1- این روایت را «ترمذی» «نسائی» از جابر نقل كرده اند و متقی هندی در اول باب «الاعتصام» بالكتاب و السنه، از كتاب كنزالعمال،ص 44، جزء اول از این دو نقل كرده است.

نخواهند شد تا در كنار حوض كوثر به من ملحق گردند. پس بنگرید چگونه به جای من با آنها رفتار می كنید.(1)

و نیز در مورد دیگر می فرماید:

من در میان شما دو خلیفه می گذارم كتاب خدا كه مابین آسمان و زمین كشیده شده (یا مابین آسمان تا زمین) و عترتم اهل بیتم و آنها هر گز از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض به من وارد شوند.(2)

و نیز فرموده است: من در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم كتاب خدا و اهل بیتم و آنها از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض به من بپیوندند.(3)

و نیز فرموده است:

من به زودی از جانب پروردگار دعوت می شوم و اجابت خواهم كرد، و من در بین شما دو ثقل (دو شیء گرانبها) می گذارم، كتاب خدا و عترتم، كتاب خدا ریسمانی است ممتد كه بین آسمان تا زمین امتداد یافته و عترتم اهل بیت من هستند و خداوند لطیف و خبیر به من خبر داده كه آنها از هم جدا نخواهند شد تا هنگامی كه در كنار حوض كوثر به من برسند و بنگرید چگونه پس از من با آنها رفتار می كنید.(4)

ص: 738


1- ترمذی این حدیث را از زیدبن ارقم نقل می كند و این همان حدیث 874 از احادیث كنزالعمال جزء اول ص 44 است.
2- این حدیث را امام ا حمد حنبل از «زیدبن ثابت» به دو طریق صحیح نقل كرده طریق اول در صفحه 182 و دوم در آخر صفحه 189جزء 5 مسند و طبرانی در كتاب (كبیر) از زیدبن ثابت آن را نقل كرده كه همان حدیث 873 كنز ص 44 جزء اول می باشد.
3- حاكم در صفحه 148 جزء سوم مستدرك آن را نقل كرده و گفته است: این حدیث از نظر سند طبق شرط شیخین صحیح است اما خودشان آن را ذكر نكرده اند، و ذهبی در كتاب تلخیص مستدرك آن را آورده و اعتراف كرده كه طبق شرط قبول خبر از نظر شیخین این حدیث صحیح است.
4- امام احمد حنبل این حدیث را از ابوسعید خدری از دو طریق نقل كرده یكي در صفحه 17 و دومی در صفحه 26 جزء مسند آورده است و باز ابن ابی شیبه و ابویعلی و ابن سعد از ابوسعید آن را نقل كرده اند و این همان حدیث 945 احادیث كنزالعمال صفحه 47 جزء اول است.

و آنگاه كه پیامبر صلی الله علیه و آله از حجة الوداع بازمی گشت در غدیر خم فرود آمد و دستور داد كنار درختان بزرگ آنجا توقف كنند و زیر آنها را تمیز نمایند و سپس فرمود: گویا من دعوت شده ام و اجابت نموده ام من در میان شما دو چیز گرانقدر قرار می دهم كه یكي از دیگری بزرگتر است كتاب خدا و عترتم بنگرید چگونه با آنها رفتار می كنید و آنها از هم برای هیچوقت جدا نخواهند شد. سپس فر مود:

«إِنِّ الله عَزَّوَجَلَّ َ مَوْلَای و اَنَا َ مَوْلَای كُلِ مُؤْمِن»

خداوند مولا و سرپرست من است و من مولای هر مؤمنی هستم.

آنگاه دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا وَلِيُّهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه»

آن كس كه من مولای اویم این علی ولی اوست خداوندا دوست دار آن كس را كه او را دوست دارد و دشمن دار كسی را كه با او دشمنی كند.(1) تا آخر حدیث

عبداله بن حنطب می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله در جحفه برای ما خطبه خواند و پرسید؟ آیا من از جان شما نسبت به شما اولی نیستم؟ گفتند بلی يا رسول الله. فرمود: من دو چیز از شما بازخواست خواهم كرد قرآن و عترتم، - انی سائلكم عن اثنین: القران و عترتی - (2)

ص: 739


1- این حدیث را حاكم از زیدبن ارقم در صفحه 109جزء سوم مستدرك به طور مرفوعه نقل كرده و انگاه گفته است این حدیث طبق شرط شیخین در قبول خبر حدیثی است صحیح اما خود تمام حدیث را كه طولانی بوده نقل نكرده است و باز حاكم آن را از طریق دیگری از زیدبن ارقم در جزء 3 مستدرك صفحه 533 آورده و گفته است اسناد این حدیث صحیح است ولی بخاری و مسلم آن را ذكر نكرده اند، و گفتیم كه ذهبی در تلخیص مستدرك آن را آورده و  به صحت سند آن اعتراف نموده است.
2- این حدیث را طبرانی همانطور كه در ( اربعین الاربعین) نبهانی است نقل كرده و نیز در كتاب (احیاءالمیت سیوطی آمده است. روشن است خطبه پیامبر در آن روز همین دو جمله نبوده زیرا برای این دو جمله تعبیر خطبنا آورد ه نمی شود و سیاست زبان محمد ثانی را بسته و قلم نویسندگان را از ذكر حقایق محبوس ساخت با این وصف ابن قطره از آن دریای سخن كه نقل نشده و این دانه از آن بذر ما را كفایت می كند.

4- سنت صحیح كه حكم به وجوب تمسك به ثقلین می كند متواتر است و به طور تضافر از بیست و چند نفر از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است پیامبر صلی الله علیه و آله در موارد فراوان و گوناگون این حقیقت را بازگو فرمود: گاهی در روز غدیر چنان كه ملاحظه شد و زمانی در روز عرفه در حجة الوداع و بار دیگر به هنگام بازگشت از طائف و مرتبه دیگری بر منبر خود در مدینه و دفعۀ دیگر در خانۀ خویش هنگام بیماری در حالی كه اطاق پر از صحابه بود آن هنگام كه فرمود: ای مردم من به زودی قبض روح می شوم و از این جهان می روم و من سخنی كه عذر شما را قطع كند به شما گفتم، آگاه باشید من كتاب خدا و عترتم اهل بیتم را در میان شما می گذارم، سپس دست علی علیه السلام را گرفته بلند كرد و فرمود:

«هَذَا عَلِيٌ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ، لَا يَفْتَرِقَانِ حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»(1)

این علی با قرآن است و قرآن با اوست از هم جدا نخواهند شد تا آنگاه كه در كنار حوض به من ملحق گردند.

به این مطلب گروهی از دانشمندان بزرگ اهل سنت اعتراف كرده اند. حتی ابن حجر پس از نقل «حدیث ثقلین» می گوید: آگاه باش كه حدیث لزوم تمسك به قرآن و عترت طرق فراوانی دارد و از بیست و چند نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است.

سپس اضافه كرده است كه: طرق مبسوطی از این حدیث در شبهه یازدهم گذشت، در بعضی از آن طرق آمده كه پیامبر صلی الله علیه و آله آن را در حجة الوداع در عرفه فرموده و در بعض دیگر آمده كه در مدینه هنگام بیماری در آن موقع كه اطاقش مملو از اصحاب بود و در طریق دیگر رسیده كه در غدیر خم و در مورد دیگر است كه پس از بازگشت از طائف همانطور كه گذشت فرموده است و

ص: 740


1- به آخر فصل دوم كتاب (الصوائق المحرقه) باب 9صفحه 75 نوشتۀ ابن حجر بعد از چهل حدیث از احادیث مذكور در آن فصل مراجعه فرمایید.

نیز می افزاید

اینها منافات با هم ندارد زیرا مانعی ندارد كه آن حضرت در تمام این موارد و موارد دیگری نیز این حقیقت را تكرار كرده باشد و این به خاطراهمیتی است كه قرآن كریم و عترت پاك او دارند.(1)

ائمه عترت را همین كفایت می كند كه در پیشگاه خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به منزلۀ قرآن باشند كه از هیچ ناحیه باطل در آن راه ندارد.

«لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»(2)

و همین خود حجت و دلیلی است واضح كه مسلمانان را به تعبد به مذهب آنها وادار می سازد زیرا هیچ مسلمانی هیچگاه حاضر نیست چیز دیگری به جای قرآن بپذیرد.

پس چگونه حاضر است دیگری را به جای «عدل» و «همسنگ» و همردیف قرآن انتخاب كند؟

5- علاوه، مفهوم حدیث «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ الله وَ عِتْرَتِي» در بین شما چیزی باقی گذاشتم كه اگر به آن متمسك شوید هرگز گمراه نخواهید شد كتاب خدا و عترتم، این است كه هر كس به این دو با هم متمسك نشود گمراه است و مؤید این گفته اضافه ای است كه این حدیث ثقلین طبق نقل طبرانی دارد كه پیامبر صلی الله علیه و آله اضافه فرود: «وَ لَا تُقَدِّمُوهُما فَتُهْلِكُوا وَ لَاتُقصروا عَنْهُما فَتُهْلِكُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُم» از آنها پیش نیفتید كه هلاك شوید و در مورد آنان كوتاه نیایید. از آنها عقب نمانیدكه هلاك می شوید به آنها چیزی نیاموزید كه از شما داناترند.

ابن حجر می گوید این گفته پیامبر ... دلیل این است كه هر كدام از اهل بیت

ص: 741


1- به كتاب الصواعق المحرقۀ نوشته ابن حجر فصل اول، باب 11، ص 8 9، در تفسیر آیه چهارم «و قفوهم انهم مسئولون» صافات، 24 مراجعه فرمائید.
2- سورۀ فصلت، آیۀ 42.

خود را به مراتب بلند و وظایف دینی برساند بر دیگران مقدم است.(1)

6- و از جمله ادله ای كه مسلمان را به سوی اهل بیت علیه السلام گسیل می دهد و انسان مؤمن را مجبور می سازد كه در امور دینی به آنها رجوع كند این گفته های پیامبر صلی الله علیه و آله است كه:

«اَلا اِنَّ مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فیكم مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ، مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ».(2)

بدانید مثل اهل بیت من در میان شما مثل كشتی نوح است كسی كه بر آن سوار شد نجات یافت و آن كس كه تخلف ورزید عقب ماند و غرق گردید. و نیز فرموده است: تنها مثل اهل بیم در میان شما همچون مثل كشتی نوح است كسی كه بر آن سوار شد نجات یافت و آن كس كه تخلف ورزید غرق گردید و مثل اهل بیت من در میان شما مثل باب حطه در بنی اسرائیل است كه هر كس داخل شد آمرزیده شد.(3) و نیز فرموده است:

«النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق، و أهل بیتی أمان لأمّتی من

ص: 742


1- به باب وصایای پیامبر، ص 125 كتاب الصواعق مراجعه فرمایید سپس از او بپرسید: پس چرا ابوالحسن اشعری را در اصول دین و فقهای مذاهب اربعه را در فروع دین بر عترت مقدم می داری؟و چگونه «عمرو بن حطان» و امثال او از خوارج را در حدیث بر آنها مقدم می داری؟ و چكونه در تفسیر «مقاتل بن سلیمان» كه از مرجعه وقایل به جسمیت خدا است از ائمه علیه السلام پیشتر می شماری؟ و چرا در علم اخلاق و سلوك و داروهای روحی «معروف» و امثال او را جلوتر می دانی؟ و چگونه در خلافت و نیابت از پیامبر صلی الله علیه و آله ، برادر پیامبر و ولی او كه سورۀ توبه را باید غیر از او كسی اعلام نكند، بعد از دیگران می شماری و چرا ابناء وزغ را در خلافت از فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله مقدم می دانی؟ كسی كه از عترت اعراض كند و در تمام مراتب بلند و وظایف دینی از مخالفان آنها تبعیت كند با احادیث صحیح «ثقلین» و امثال آن چه خواهد كرد؟ و چگونه می تواند بگوید من «متمسك» به عترت بودم و به كشتی نجات سوار و از باب حطه وارد شدم؟
2- حاكم در كتاب مستدرك از ابوذر در جزء سوم، ص 151 آن را نقل نموده است.
3- طبرانی در كتاب اوسط این حدیث را از ابوسعید نقل كرده و این همان حدیث 18 از اربعین بیست و پنجم كتاب الاربعین اربعین بنهانی صفحه 216 است.

الاختلاف، (فی الدین) فإذا خالفتها قبیلةٌ من العرب (یعنی فی احكام الله) اختلفوا فصاروا حزب إبلیس»(1)

ستارگان موجب امنیت اهل زمین از غرقند و اهل بیت من موجب امنیت امت از اختلاف (در دین) بنابراین اگر قبیله ای از عرب با انها به مخالفت پردازد (معنی آن این است كه در احكام خدا) اختلاف انداخته و خود حزب ابلیس خواهند بود.

این بود مطالبی كه در مورد الزام امت به متابعت از اهل بیت و جلوگیری از مخالفت با آنها در اختبار داشتم و گمان نمی كنم در بین تمام لغات و زبان بنی آدم عبارتی رساتر از این عبارت برای این معنی يافت شود.

7-اما مراد از اهل بیت در اینجا مجموع من حیث المجوع، به اعتبار ائمۀ علیه السلام آنها است، نه اینكه مراد تمام نفرات آنها باشد زیرا این منزلت و مقام جز برای حجت های الهی و كسانی كه فرمان خدای را به پا می دارند برای دیگری نیست، این گفته هم مورد تصدیق عقل است و هم نقل كه عده ای از بزرگان علمای جمهور نیز به ان اعتراف نموده اند.

از جمله در كتاب «الصواعق المحرقه» «ابن حجر» آمده است بعضی گفته اند: احتمال می رود مراد از اهل بیت كه «امان» هستند علمای اهل بیت باشد زیرا آنها هستند كه مردم به واسطۀ آنها هدایت می شوند همانند ستارگان و آنهایند كه هرگاه روی زمین نباشند عذاب بر مردم نازل می شود.

سپس اضافه می كند و این هنگام ظهور مهدی علیه السلام است زیرا در احادیث مهدی می خوانیم كه عیسی علیه السلام پشت سرش نماز می خواند و دجال در زمان او كشته می شود و پس از آن آیات و نشانه ها پشت سر هم آشكار می گردد.(2)

و در جای دیگر می گوید: از پیامبر پرسیده شد مردم پس از اهل بیت چگونه

ص: 743


1- حاكم در صفحه 149جزء سه مستدرك این حدیث را از ابن عباس نقل كرده و گفته است، حدیث از نظر سند خوب است، ولی بخاری و  مسلم آن را ذكر نكرده اند.
2- الصواعق، باب 11، ص 91، تفسیر آیۀ 7.

به حیات خود ادامه می دهند؟ فرمود: همچون الاغ كمر شكسته. (1)

8-و شما به خوبی آگاهید كه منظور از تشبیه اهل بیت علیه السلام به كشتی نوح این است كه هر كس به انها در امور دینی پناه برد و فروع و اصولش را از ائمه پاك اهل بیت اخذ كند از عذاب جهنم نجات می یابد و كسی كه تخلف ورزد همچون كسی است كه روز طوفان نوح به كوه پناه برد تا نجات یابد با این تفاوت كه او در آب غرق شد و این غرق جهنم می شود به خدا پناه می بریم.

و وجه تشبیه آنها به «باب حطه» این است كه خداوند آن در را یكي از مظهرهای تواضع جلال خود و سرفرود آوردن در برابر حكمش قرار داد و به همین موجب مغفرت و آمرزش (بنی اسرائیل) می شد، در میان این امت نیز انقیاد و تسلیم در برابر اهل بیت علیه السلام و متابعت از ائمه عترت را مظهری از مظاهر تواضع و سر فرود آوردن به حكم خدا فرار داده و این را سبب مغفرت ملت اسلام ساخته، این است وجه تشبیه آنها به باب حطه و ابن حجر پس از ذكر این احادیث و امثال اینها وجه تشبیه را بدینگونه بیان می كند: وجه تشبیه آنها به كشتی نوح این است كه هر كس آنها را دوست بدارد و تعظیم كند به سپاسگزاری خداوند كه به آنها این مقام را داده و از هدایت علمای آنها برخوردار شود از ظلمت مخالفتها نجات می یابد و كسی كه تخلف كند و در دریای كفران نعمت غرق و در پستی و بلندی طغیانگری هلاك خواهد شد. (2)

و در همانجا اضافه كرده است كه:

تشبیه آنها به باب حطه از این نظر است كه داخل شدن از این باب را چه باب «ریحا» باشد یا باب «بیت المقدس» با تواضع و استغفار سبب مغفرت می شود، خداوند دوستی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز سبب مغفرت این امت قرار داده است.(3)

ص: 744


1- به صفحۀ 143 آخر آن باب كه پیامبر صلی الله علیه و آله وضع سخت اهل بیت را پس از وفاتش بازگو می كند كه اواخر كتاب قرار دارد مراجعه فرمایید. و ما از ابن حجر می پرسیم: هنگامی كه مقام و منزلت علمای اهل بیت اینگونه است پس كجا می روید؟
2- تفسیر آیۀ 7، باب 11، ص 91 از كتاب الصواعق.
3- به نوشته اش مراجعه كن آنگاه به من بگو چرا او در هیچ چیز نه فروع دین و عقایدش و نه اصول فقه و قواعد آن نه علوم اخبار و قرآن و نه در اخلاق آداب از ائمه عترت تبعیت نكرده است و چرا تخلف ورزیده و خود را در دریای كفران نعمت غرق كرده و در پستی و بلندی طغیان خویش را هلاك ساخته است با اینحال خداوند او را با تمام اراجیفی كه نسبت به ما بافته و بهتانهایی كه به ما زده ببخشد.

احادیث صحیح در وجوب متابعت ائمه اهل بیت علیه السلام متواتر است خصوصاً از طریق عترت و اگر ترس ملالت و خستگی نبود زبان قلم را آزاد گذارده آن را استقصا می كردیم ولی همین مقدار كه ذكر كردیم نسبت به خواسته و منظور ما را كفایت می كند.

و السلام(ش)

نامۀ نهم – 17 ذیقعده 1329

درخواست احادیث بیشتر در این مورد

عنان قلم را آزاد كن و از ملامت مترس، كه گوش من بدهكار و در اختیار تو است و سینۀ گشاده و آمادۀ ضبط من در فراگرفتن علم و دانش از تو خود را آماده و با طبعی آرام مهیا شده ام، ادله و براهین تو مرا از نو به نشاط آورده و خستگی و ملالت را از روانم برداشته است. بنابراین از آن سخنان پر مغز و حكمت های بی مانندت به من بیشتر عنایت كن زیرا من در میان سخنانت گمشده های حكمت را می جویم. و گوارایی كلمات بر قلبم از آب زلال بیشتر است، بیشتر برایم بگو، بیشتر كه صدآفرین بر تو باد!

والسلام (س)(1)

ص: 745


1- همان، ص 56.

نامۀ دهم: 19ذیقعده – 1329

تعدادی دیگر از احادیث

اگر نامه ام را با علاقه و انس مطالعه كرده ای و خویش را با آمادگی كامل در برابر آن قرار داده ای (این تازگی ندارد) مدتی است طولانی كه آرزوهای مرا به وفور و پیشرفت نزدیك می سازی، و دامنۀ فعالیتم را به نجاح و رستگاری می رسانی كسی كه پاك نیت، خوش باطن، متواضع، خوش خوی، بلند مقدار، تاج علم بر سر دارد و كمربند حلم را به كمر بسته سزاوار است كه حق در سخن و قلمش مجسم شود و انصاف و راستی از دست و زبانش آشكار گردد.

چقدر مرا وادار به سپاسگزاری و امتثال امر خود ساخته ای كه فرموده ای بیشتر بگو بیشتر! چشم چشم! سوگند به خدا دیدگانت را روشن خواهم ساخت چشمانت روشن باد اكنون بشنو! (1)

............................

نقل دنبالۀ نامه و نامه های بعد منجر به نقل تمام كتاب المراجعات می شود و ما شما را به خواندن این كتاب حواله كردیم و چنانكه قبلاً متذكر شدیم نامه های 51، 52، 57،58 دربارۀ غدیر را و نامه 61 و 62 (چهل حدیث) را عیناً از نظر شما می گذرانیم. همچنین در نامه پانزدهم شیخ الازهر مطالبه می كند كه اسامی راویان ثقه اهل سنت را كه شیعه احادیث مورد مذاكره را از آن نقل كرده اند به نام و نشان ذكر كند و شرف الدین در نامه شانزدهم نام صد نفر را با معرفی كا مل از صفحه 94 تا 182 متذكر و عذر می خواهد كه فرصت بیشتر را فعلا ندارم.

ص: 746


1- همان، ص 57.

نامه پنجاه و یكم (14 محرم 1330)

این ادله معارض دارد

مخالفان شما «سنن» و اخبار رسیده دربارۀ فضایل خلفاء سه گانه راشدین را معارض با ادله ای می دانند كه شما اقامه كردید و نیز معتقدند آنچه در فضایل سبقت جویان به اسلام از مهاجر و انصار رسیده با «سنن» رسیده دربارۀ امام علی تعارض دارد پاسخ آن را چه می گویید.

والسلام(س)(1)

نامه پنجاه و دوم (15 محرم، 1330)

پاسخ ادعای تعارض

ما به فضایل سبقت جویان به اسلام از مهاجر و انصار رضی الله عنهم همه ایمان داریم فضایل آنها قابل احصا و استقصا نیست همین آنان را كافی است كه در قرآن و سنت پیامبر فضایل بسیاری درباره آنان رسیده است ما آنها را بررسی نموده در آنها تدبر كردیم ولی خدا می داند آنها را معارض با نصوصی كه دربارۀ علی علیه السلام رسیده نیافتم وحتی صلاحیت معارضه با سایر ویژگی های امام را نیز ندراند. بلی مخالفان ما از طریق خودشان روایاتی در فضایل آنان نقل نموده اند كه از نظر ما ثابت نیست بنابراین معارضه آنها با آنچه ما آورده ایم مصادرۀ به مطلوب است كه از غیر فرد زورگو و لجوج انتظار آن نمی ورد چرا كه ما نمی توانیم آنها را به هیچ وجه معتبر بدانیم, گر چه از طرف مخالف ما سخت معتبر هم باشد مگر نه این است كه ما نیز روایاتی را كه تنها از طرق خود داریم به عنوان معارض در میدان بحث نمی آوریم؟ و جز به آن چه از طریق مخالفان رسیده است استدلال نمی كنیم مانند حدیث غدیر و امثال آن.

از همه گذشته ما روایاتی را كه مخالفان به تنهایی آورده اند و فضایل را بیان

ص: 747


1- همان، ص 276.

می كنند بررسی نمودیم نه در آنها معارضه با روایات ذكر شده یافتیم و نه دلالتی بر خلافت آنان و لذا برای اثبات خلافت خلفای ثلاثه احدی به آنها استدلال نكرده است.

والسلام (ش).(1)

نامه پنجاه و هفتم (25 محرم، 1330)

1- تأویل حدیث غدیر؛

2- قرینه و شاهد این مطلب؛

1-حمل عمل صحابه بر صحت ایجاب می كند كه حدیث غدیر را تأویل كنیم چه متواتر باشد یا غیرمتواتر و لذا اهل سنت گفته اند لفظ «مولی» در قرآن كریم در معانی متعدد استعمال شده، گاهی به معنی «اولی» می باشد چنانكه در این آیه خطاب به كفار آمده:

«مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ»(حدید/15)

جایگاه شما آتش است و آن اولی به شماست.

و گاهی به معنی ناصر و یاور همانند این آیه از كتاب خدا

«ذَلِكَ بِأَنَّ الله مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لا مَوْلَى لَهُمْ » (محمد/11)

این بدان جهت است كه خداوند مولی (ناصر و یاور) كسانی است كه ایمان آورده اند و كافران مولا و یاوری ندارند.

و گاهی به معنی وارث آمده چنانكه می خوانیم:

«وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأقْرَبُونَ»(نساء/33)

برای هر كسی وارثی قرار دادیم آنچه پدر و مادر و نزدیكان

ص: 748


1- همان، ص، 277.

واگذارده اند به ارث برند.

كه موالی به معنی ورثه است. و چنانچه از قول ذكریا در قرآن آمده:

« وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِي»(مریم/5)

من از وارثان پس از خود می ترسم.

منظور وارثان می باشد و به معنی صدیق هم آمده چنانكه آمده است.

« يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئًا»(دخان/41)

روزی كه دوست و صدیق به هیچ وجه به درد دوست و صدیقش نمی خورد.

البته لفظ ولی به معنی اولی به تصرف می آید چنانكه می گوییم:

«فُلانٌ وَلیّ القَاصِرّ»

فلانی سرپرست كوته عقلان است.

و به معنی ناصر (یاور و محبوب (دوست) هم آمده است. اهل سنت گفته اند شاید منظور پیامبر صلی الله علیه و آله از آن جمله این باشد:

«مَنّ كَنُتْ نَاصرهٌ اَو صَدیقُه اَوْ حَبیبُهُ فَاِنّ علیّاً كَذلكّ»

كسی كه من ناصر یا صدیق و یا حبیب و دوست او هستم علی نیز چنین است. این معنی با كرامت و بزرگواری سلف صالح و امامت و زعامت خلفای سه گانه رضی الله عنهم می باشد.

2- شاهد و قرینۀ اینكه منظور حدیث، گفتۀ بالاست اینكه بعضی از افرادی كه همراه علی در یمن بودند از او سخت گیری به خاطر خداوند دیده بودند لذا درباره او حرف زدند و بر او عیب گرفتند بدین جهت پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر به پا خواست و بر امام ثنا و تمجید گفت فضایل او را برشمرد تا جلالت قدرش را بر مردم روشن سازد و گفته كسانی را كه نسبت به او بدگویی كردند رد نماید گواه این سخن اینكه رسول خدا صلی الله علیه و آله در این خطابه اش درباره علی بالخصوص فرمود:

«مَنْ كُنْتُ وَلِيَّهُ فَهَذَا وَلِيُّه»

ص: 749

و درباره اهلبیتش به صورت عمومی فرمود:

«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ الله وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»

من در بین شما دو ثقل و دو شیء گرانبها قرار می دهم كتاب خدا و عترتم اهل بیتم.

پس این وصیتی بود برای حفظ كیان و احترام خودش چرا كه بقای احترام آن حضرت در احترام (علی) بخصوص و در اهل بیتش به طور عموم امكان پذیر بود. لذا اهل سنت می گویند. در این حدیث (حدیث غدیر) وصیت به خلافت و دلیلی بر امامت وجود ندارد.

والسلام (س)(1)

نامه پنجاه و هشتم (2 7 محرم، 1330)

1- تأویل غدیر امكان پذیر نیست.

2- قرینۀ تأویل گزافه گویی و اغواگر است.

1- من می دانم كه قلب شما به آنچه ذكر كرده اید مطمئن و راضی نیست و جان و روح شما به آن اعتماد و تمایل ندارد چرا كه شما ارزش و اندازۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله را می دانید هم حكمت بالغه آنحضرت هم عصمتش و هم ختمیت نبوتش هم می دانید كه او سید و سرور حكما و خاتم انبیا است و هم می دانید كه

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى، عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى»

 او از روی هوا و هوس سخن نمی گوید تنها چیزی می گوید كه به او وحی شده فردی نیرونمند او را تعلیم داده است.

بنابراین اگر فلاسفه بیگانه از شما در مورد جریان «روز غدیر» بپرسند: «چرا پیامبر شما هزاران نفر را در آن روز از حركت باز داشت؟ و چرا آنها را در آن

ص: 750


1- همان، ص 297 و298.

گرمای سخت در یك جا گرد آورد؟ و به چه خاطر فرمان داد آنها كه پیشاپیش از آنجا گذشته بودند باز گردند و صبر كرد تا آنها كه عقب مانده ملحق شوند؟ برای چه آنها را در آن صحرای بدون آب و گیاه فرود آورد؟ سپس از جانب خداوند در آن مكانی كه محل تفرق و جدایی بود خطبه خواند تا حاضران به غایبان اطلاع دهند و چه اقتضایی داشت كه در آغاز سخنش از مرگ خویش خبر دهد؟ كه به زودی ممكن است رسول پروردگارم به سراغ من بیاید و من اجابت كنم من مسئولم و شما نیز مسئول و مورد بازخواست واقع خواهید شد راستی راجع به تبلیغ كدام حكم، پیامبر صلی الله علیه و آله مورد بازپرسی قرار می گرفت؟

و امت راجع به اطاعت از كدام وظیفه بازجویی میشدند؟ و چرا از آنها پرسید آیا شما شهادت به یگانگی خداوند نمی دهید؟ و شهادت نمی دهید محمد صلی الله علیه و آله بنده ورسول او است و اینكه بهشت حق است و آتش حق مرگ حق است و زنده شدن پس از مرگ حق و اینكه قیامت خواهد آمد تردیدی در آن نیست و خداوند تمام كسانی كه در قبرها هستند زنده می كند؟ و همه گفتند بلی شهادت می دهیم. راستی چرا اینگونه رفتار نمود و از چه جهت پس از این پرسش ها فوراً دست علی را گرفت و بلند كرد به طوری كه سفیدی زیر بغلش پیدا شد آنگاه فرمود: «ایها الناس خداوند مولای من است و من مولای مؤمنانم» و چرا مولای مؤمنانم را به این صورت تفسیر كرد من از خودشان به آنها اولی هستم؟ و برای چه پس از این تفسیر گفت:

«فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه»

و یا گفت:

«مَنْ كُنْتُ وَلِيَّهُ فَهَذَا وَلِيُّهُ وَ قَالَ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».

چرا او را به این دعاهایی كه لایق غیر از ائمه و پیشوایان حق نیست و برای غیر از خلفای راستین صحیح نمی باشد اختصاص داد؟ روی چه اصلی پیش از سخنش از آنها گواهی گرفت كه مگر من اولی به شما از خودتان نیستم و پاسخ دادند بلی! آنگاه فرمود:

ص: 751

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه»

و یا

«مَنْ كُنْتُ وَلِيَّهُ فَعَلی وَلِيُّهُ»

و بر چه اساس عترت را همردیف و هموَزن كتاب خدا قرار داد؟ و او را پیشوا و مقتدای خردمندان تا روز حساب قرار داد؟ راستی این همه اهتمام از پیامبر حكیم در این باره برای چه بود؟ و آن كار مهمی كه نیاز به این همه مقدمات داشت كدام است؟ هدف او از این همه تلاش و به وجود آوردن چنین محشری چه بود؟ چه فرمانی بود كه خداوند دستور ابلاغش را به اینصورت صادر كرده بود؟

« يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»

«كه اگر این حكم را نرساند، رسالت خود را نرسانده؟»

این چه مهمی بود كه خداوند اینقدر تأكید روی آن نموده كه تهییج و تحریص بر تبلیغ آن شبیه تهدید است؟ و نیاز به نگاهداری دارد مخصوصاً از جانب خدا از آزار منافقان برای بیان آن؟؟!!

راستی اگر فلاسفه بیگانه از شما این پرسشها را بكنند پاسخ خواهید داد خداوند عزوجل و رسولش منظورشان بیان نصرت و یاری علی از مسلمانان و صداقت و دوستی نسبت به آنان بود و بس؟؟ باور نمی كنم شما به این پاسخ و جواب راضی باشید و خیال نمی كنم مضمون آن را بر خداوند بزرگ و رب الارباب و برسید حكما و خاتم پیمبران جایز بشمارید شما بالاتر از آنید كه جایز بشمارید پیامبر تمام همش و سراسر عزمش مصرف بیان چیزی كند كه نیاز به بیان ندارد و توضیح جریانی را بدهد كه به حكم وجدان و شاهد عینی واضح است بدون شك شما پیمبر را منزه از آن می دانید كه افعال و اقوالش مورد ایراد عقلا قرار گیرد و یا فلاسفه و حكما وی را مورد انتقاد قرار دهند بلكه تردیدی نیست كه شما وزن گفتار و كردار حكیمانه و عصمت آن حضرت از خطا و اشتباه را می دانید خداوند بزرگ هم فرموده است:

ص: 752

آن سخن رسول كریم است رسولی نیرومند كه نزد صاحب عرش موقعیت خاصی دارد مطاع است و امین صاحب شما (پیامبرتان) مجنون نیست.

آیا با این وصف می توان او را متهم به توضیح واضحات و بیان چیزهایی كه در حكم بدیهیات است نمود؟ و برای توضیح واضح به چیدن مقدمات اجنبی و بیگانه ای اقدام می كند؟ مقدماتی كه هیچ ربط و دخالتی به اصل مطلب ندارد. خداوند و پیامبرش از این چیزها بالاترند و شما - كه خداوند حق را به وسیله ات یاری كند - می دانید آنچه مناسب مقام پیامبر در آن صحرای گرم است و لایق گفتار و كردارش در روز غدیر می باشد همان تبلیغ و رساندن عهد خدا و تعیین قائم مقام پس از خویش می باشد قراین لفظیه و عقلیه نیز موجب قطع جازم و ثابت است كه پیامبر در آن روز جز تعیین ولایت عهدی علی و قائم مقام بودن او منظوری نداشته است بنابراین این حدیث با قراین محفوف به آن نص جلی بر خلافت علی است و قابل تأویل نیست، و هیچ راهی برای انصراف آن از این معنی وجود ندارد این واضح است «برای كسی كه دارای عقل باشد گوش فرا دهد بشنود و ببیند.»

2- اما قرینه ای كه گمان كرده اند قابل تمسك است این قرینه گزاف است و گمراهی لفافه ای است برای پوشاندن حق ومخلوط ساختن آن با باطل زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله دوبار علی را به یمن فرستاد بار اول در سال هشتم هجرت و در همین بار بود كه اراجیف گویان اراجیف بافتند و پس از بازگشت به مدینه شكایت او را پیش پیامبر بردند و پیامبر از آنها سخت ناراحت شد آن چنان خشم چهره اش را گرفت(1) كه دیگر چنین حرفهایی را درباره او نزدند.

بار دوم در سال دهم هجرت بود كه پیامبر خود پرچم برای او بست و با دست خود عمامه بر سر آن حضرت نهاد و فرمود حركت كن و به چیزی التفات نكن! و او با رشد و پیروزی و هدایت حركت كرد و فرمان پیامبر را به اجرا گذاشت و

ص: 753


1- چنانكه در نامه 36، گذشت مراجعه فرما و مواظب باش توضیحات آنجا را از دست ندهی.

آنگاه در حجةالوداع به رسول خدا پیوست و نیت حج را به همان نحو كرد كه رسول خدا نیت كرده و احرام پوشید بر اساس عملی كه پیامبر انجام دهد لذا پیامبر اورا شریك قربانی خود نمود این بار هیچ كس درباره او سخنی به پیامبر نگفت و هیچ اجحاف گری حرف اجحافی درباره او نزد.

بنابراین چگونه ممكن است حدیث غدیر به خاطر سخن اعتراض كنندگان صادر شده باشد و یا برای رد چنین افرادی باشد

بعلاوه حمله و شكایت از او موجب این نمی شود كه پیامبر این همه مدح و ثنای اورا بگوید آن هم به این صورتی كه منبری از جهاز شتران فراهم شود و آن همه مقدمات را فراهم آورد مگر اینكه - العیاذ بالله - آن حضرت را در گفتار و كردار، عزم ها و مقصودهایش گزافگو بدانیم حاشا از حكمت بالغه و قداست وی كه چنین باشد خداوند بزرگ درباره اش می فرماید:

این سخن رسولی است كریم این قول و گفته شاعر نیست چه كم ایمان دارید و نیز قول كاهن هم نیست چه كم متذكر می گردید بلكه نازل شده از جانب رب العالمین است.

او اگر می خواست تنها فضایل آن حضرت را برساند و گفته مخالفانش را رد نماید می گفت:

«هذا ابنُ عَمِّي و صهری و اَبوُ ولَدی و سیّد اَهلِ بَيتی فَلاَ تُؤذونی فیه»

 این پسر عم من دامادم پدر فرزندانم و سید اهل بیتم می باشد با اذیت وی مرا نیازارید.

و امثال این جملات كه دلالت بر فضل و جلالت او داشته باشد. از همه گذشته از لفظ حدیث غیر از آنچه ما گفتیم تبادر به ذهن نمی كند(1) حال سبب آن هر چه می خواهد باشد چه اینكه الفاظ حمل بر آن معنی می شود كه به ذهن تبادر می كند و به سبب انگیزه آن توجهی نمی شود (دقت كنید) و اما ذكر اهل

ص: 754


1- خصوصاً با قراین عقلی و نقلی كه به آن اشاره شد.

بیت پیامبر در حدیث غدیر از مویدات معنی است كه ما گفتیم چه این كه آنها را قرین و هم سنگ قرآن قرار داده و آنها را مقتدای افراد عاقل شمرده است و فرموده:

«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا، كِتَابَ الله وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»

من در میان شما چیزی به ودیعه گذاردم كه اگر به آن تمسك جویید هرگز گمراه نگردید كتاب خدا و عترتم، اهل بیتم.

آن حضرت چنین كرد تا امت بداند كه پس از وی مرجعی جز این دو نیست و تكیه گاهی جز این دو نمی توانند داشته باشند و در وجوب تبعیت از امامان عترت پاك همین بس كه آنها را قرین كتاب خدا قرار داده كه از هیچ جهت باطل در آن راه ندارد پس همانگونه كه جایز نیست به كتابی رجوع كنیم كه حكمش محالف كتاب خدا باشد جایز نیست به امام و پیشوایی مراجعه كنیم كه حكمش مخالف حكم امامان عترت باشد. و این سخن پیامبر:

«فَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض»

این دو از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

 دلیل این است كه زمین پس از رسول خدا از امام و پیشوایی كه عدل و هم سنگ قرآن باشد خالی نخواهد شد.

كسی كه در این حدیث تدبر كند می يابد كه از آن انحصار خلافت در ائمه عترت استفاده می شود.

مؤید این گفته حدیثی است كه امام احمد در مسند از زیدبن ثابت از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده است كه:

«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ كِتَابَ الله حَبْلٌ مَمْدُودٌ منَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ».

من دو خلیفه در بین شما قرار می دهم كتاب خدا كه همچون ریسمانی از آسمان به سوی زمین كشیده شده و عترتم اهل بیتم، و آنها از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض بر من وارد گردند.

ص: 755

و این خود نص بر خلافت امامان عترت علیه السلام است و شما می دانید كه نص بر وجوب متابعت از علی علیه السلام است زیرا وی سید عترت و پیشوای آنان بدون چون و چراست.

از این جهت حدیث غدیر و امثال آن مشتمل بر نص علی است: گاهی از این جهت كه او امام عترت است كه از ناحیه خدا و رسول به منزله كتاب می باشد، و گاهی از نظر شخصیت عظیم خودش و اینكه او «ولی» هر كسی است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله ولی اوست.

 والسلام(ش) (1)

ص: 756


1- همان، ص 299 الی 303.

ص: 757

امامت

اشاره

در مكاتبۀ «سید شرف الدین» عالم بزرگ شیعه

با رئیس دانشگاه الازهر مصر

«سلیم البشری» عالم بزرگ اهل سنت

ص: 758

در ادامه مطالب گذشته

«چهل حدیث»

«از شیعه»

در پی درخواست، سلیم البشری، از سید شرف الدین

در نامۀ شصت و یكم(1)

ص: 759


1- همان، ص، 308 الی 316. (چهل حدیث).

چهل حدیث تایید بر امامت علی (ع) و دیگر ائمه هدی:

آنچه از المراجعات علامه سید شرف الدین در نامه های رد و بدل شدۀ بین ایشان و شیخ سلیم البشری (مالكی) شیخ الازهر مصر، از نظر خوانندگان گذشت مبتنی بر اخبار و احادیث مربوط به وجوب رهبری و امامت علی علیه السلام بنابر نقل حدیث از قول پیامبر صلی الله علیه و آله و مستند به مدارك و اقوال علمای اهل سنت وكتب مسلم و بی تردید نزد آنهاست؛ و این روش هم تا پایان كتاب دنبال می شود. تا اینكه شیخ الازهر در نامه شصت و یكم می گوید: اگر احترام سلف سابق محفوظ باشد احادیثی كه ذكر كرده اید درباره اختصاص امامت عیبی در هیچ كدام دیده نمی شود؛ و شاید نزد شما احادیثی در این مورد (وجوب پیروی از امامت امام علی علیه السلام) باشد كه ما از آنها آگاه نباشیم استدعا می شود آنها را نقل فرمایید.

لذا حضرت شرف الدین به سیرۀ علمای تشیع چهل حدیث در این باره در جواب ایشان در نامه 62 ذكر می كند كه علاوه بر اهمیت و تأكید و تثبیت پیروی از ولایت و امامت اجر و ثواب نقل و حفظ چهل حدیث را هم برای خود ذخیره آخرت قرار می دهد، و به پیروی از ایشان نویسنده و حفظ و نقل كننده این احادیث در این كتاب (حاضر)، نیز، هم برای خود و هم برای خواننده این موهبت را این پاداش بزرگ اخروی را غنیمت شمرده و آن را در این مجموعه ثبت می كند.

و اینك عین نامه شصت و یكم  و جواب آن، نامه شصت و دوم

ص: 760

نامه شصت و یكم (1 صفر، 1330)

درخواست نصوص رسیده از طریق شیعه

اگر كرامت و احترام سلف صالح محفوظ باشد عیبی در هیچكدام از احادیثی كه اختصاص به امام داشت وجود ندارد، چه حدیث غدیر باشد و چه غیر آن و دلیلی هم برای تأویل آن نیست.

شاید شما احادیثی در این مورد داشته باشید كه اهل سنت از آن بی اطلاع باشند استدعا می شود آنها را نقل فرمایید تا از آن آگاه گردیم.

والسلام (س)

نامه شصت و دوم (2 صفر، 1330)

چهل حدیث

بلی نزد ما نصوص صحیح و متواتری از طریق عترت پاك پیمبر صلی الله علیه و آله است كه اهل سنت از آن آگاهی ندارند فعلا ما چهل حدیث آن را برای شما می خوانیم(1).

1- صدوق محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی در كتابش اكمال الدین و اتمام النعمه از عبدالرحمن بن سمره از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل نموده است

ص: 761


1- این عدد را انتخاب نمودیم زیرا امیر مومنان علی ابن ابیطالب علیه السلام عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمر، ابوسعید خدری، ابودردا ابوهریره، انس بن مالك، معاذ بن جبل، از طرق زیاد و متنوعی نقل نموده اند كه پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: كسی كه چهل حدیث در مورد دینش حفظ كند خداوند در قیامت او را در زمرۀ فقها و علما مبعوث می سازد در روایت دیگری آمده كه خداوند او را فقیهی عالم محشور می سازد و در روایت ابودردا آمده من در قیامت شفیع و گواه او خواهم بود و در روایت ابن مسعود است كه به او گفته می شود از هر كدام از درهای بهشت می خواهی داخل شو و در روایت ابن عمر آمده كه در زمره علما نوشته می شود و درزمرۀ شهدا محشور می گردد در حفظ همین چهل حدیث و غیر آن كه در نامه های ما آمده این گفتۀ پیامبر ما را كفایت می كند كه فرمود: خداوند یاری كند كسی كه سخن مرا بشنود و آن را حفظ كند و آن را همانطور كه شنیده برساند و باید حاضران به غایبان برسانند.

كه به او فرموده:

«يَا ابْنَ سَمُرَةَ إِذَا اخْتَلَفَتِ الْأَهْوَاءُ وَ تَفَرَّقَتِ الْآرَاءُ فَعَلَيْكَ بِعَلِيِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ إِمَامُ أُمَّتِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدِي»

ای پسر سمره هرگاه اهواء مختلف شد و آراء پراكنده، به علی بن ابیطالب توجه كن او امام امت من و خلیفۀ من پس از من بر آنان باشد.

2- باز صدوق در كتاب اكمال الدین از ابن عباس آورده كه رسول خدا فرمود:

«إِنَ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اطَّلَعَ إِلَى اهل الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَنِي مِنْهَا فَجَعَلَنِي نَبِيّاً ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّانِيَةَ فَاخْتَارَ عَلِيّاً فَجَعَلَهُ إِمَاماً ثُمَّ أَمَرَنِي أَنْ أَتَّخِذَهُ أَخاً وَ وَلِيّاً وَ وَصِيّاً وَ خَلِيفَةً وَ وَزِيرا»

خداوند به اهل زمین نظری افكند مرا انتخاب كرد و پیامبر خود قرار داد، سپس بار دیگر نظر انداخت علی را برگزید و او را امام گردانید و به من امر فرمود كه وی را برادر، ولی، وصی، خلیفه و وزیر خود قرار دهم.

3- باز صدوق در اكمال الدین با سند خود از امام صادق علیه السلام و او از پدرانش از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل نموده كه: جبرئیل از ناحیه خداوند به من خبر داد كه خداوند فرمود: هر كسی بداند غیر از من معبودی نیست، محمد صلی الله علیه و آله بنده و فرستادۀ من علی بن ابیطالب خلیفه ام، و ائمه فرزندان او حجتم، او را وارد بهشت خواهم كرد.

4- باز صدوق در - اكمال الدین – از امام صادق علیه السلام از پدرانش از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله آورده كه: ائمه بعد از من دوازده نفرند, نخستین آنها علی علیه السلام و آخرین آنها قائم علیه السلام است آنها خلفا و اوصیای من هستند.

5- باز صدوق از اصبح بن بنانه نقل نموده كه روزی علی بن ابیطالب علیه السلام پیش ما آمد در حالی كه دستش در دست پسرش حسن علیه السلام بود می گفت: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله از منزل خارج شد و همینگونه دستش در دست من بود, می گفت: بهترین انسهانها و سید و سرور آنان بعد از من این برادرم علی میباشد او امام هر مسلمانی و امیر هر مؤمنی پس از وفات من خواهد بود.

6- باز صدوق در اكمال الدین از امام رضا علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله

ص: 762

نقل می كند كسی كه دوست دارد به دین من متمسك شود, و به كشتی نجات پس از من سوار شود به علی بن ابیطالب اقتدا كند او وصی و خلیفۀ من بر امتم در حیات و بعد از وفاتم خواهد بود.

7- باز صدوق در اكمال الدین از امام رضا علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده كه: من و علی دو مربی اصیل و پدران این امت هستیم, كسی كه ما را بشناسد خدا را شناخته و كسی كه ما را نشناسد و انكار كند خدا را نشناخته و انكار كرده است از علی دو سبط این امت و دو سید و آقای جوانان بهشت حسن و حسین علیه السلام یه وجود آمده اند از نسل حسین علیه السلام نه نفری به وجود خواهند آمد كه اطاعت از آنها اطاعت از من و عصیان و نافرمانی آنها عصیان و نافرمانی من است نهمین آنها قائم و مهدی علیه السلام آنهاست.

8- صدوق در- اكمال الدین- از امام حسن عسكری علیه السلام از پدرشان از رسول خدا صلی الله علیه و آله آورده كه به ابن مسعود فرمود: یابن مسعود علی بن ابیطالب امامكم بعدی و خلیفتی علیكم.(ای پسر مسعود علی ابن ابیطالب علیه السلام پس از من امام شما و خلیفه من در بین شما است.

صلی الله علیه و آله - باز صدوق در- اكمال الدین- از سلمان نقل می كند كه بر پیغمبر وارد شدم دیدم حسین بن علی علیه السلام بر زانوی او نشسته، لبهایش را می بوسد و به او می فرماید: تو آقا فرزند آقا، امام فرزند امام، برادر امام و پدر امامان هستی، نهمی آنها قائم علیه السلام آنها است.

10- باز صدوق در- اكمال الدین- از سلمان از پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیثی طولانی آورده كه به فاطمه علیه السلام فرمود: آیا نمی دانی، ما خانواده ای هستیم كه خداوند آخرت را برای ما بر دنیا برگزیده است، خداوند به اهل زمین نظری فرمود از میان آنها مرا برگزید و بار دوم نظر كرد شوهرت را انتخاب نمود به من وحی فرمود كه تو را به ازدواج او در آورم، او را ولی و وزیر خود گردانم، و خلیفۀ خویش در بین امتم قرار دهم، بنابراین پدرت بهترین پیامبران، شوهرت بهترین اوصیا- خواهد بود و تو نخستین كسی هستی كه به من ملحق می گردی.

11- باز صدوق در-اكمال الدین- حدیثی طولانی نقل نموده، و در آن آورده

ص: 763

كه در زمان عثمان بیش از دویست نفر از مهاجر و انصار در مسجد جمع بودند، مذاكره علم و فقه می نمودند و بر یكدیگر تفاخر می ورزیدند، اما علی در آن میان ساكت بود، به او گفتند: ای ابوالحسن تو چرا سخن نمی گویی؟ علی به سخن آمد و آنها را به یاد این گفته پیامبر انداخت كه فرمود:

«عَلِيٌ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي فَأَقِرّوا له بِذَلك»

علی برادر و وزیر من است، وارث، وصی، و خلیفه ام در میان امتم میباشد او ولی هر مؤمن پس از من است به این حقایق برای او اقرار كنید.

12- باز صدوق در-اكمال الدین- از عبدالله بن جعفر، حسن، حسین، عبدالله بن عباس، عمربن ابی مسلمه، اسامّه بن زید، سلمان، ابوذر و مقداد، از همه اینها نقل نموده كه گفته اند از پیامبر شنیدیم می گفت: من نسبت به مؤمنان از خودشان اولی هستم، و سپس برادرم علی اولی به انها از خودشان است.

«أَنَا أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ثُمَ أَخِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم»

13- باز صدوق در-كمال الدین- از اصبغ بن نباته، از ابن عباس آورده كه از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم كه می فرمود: من، علی، حسن، حسین، و نه نفر فرزندان حسین علیه السلام پاك و مطهریم.

14- و باز صدوق در اكمال الدین از عبابة بن ربعی ازابن عباس آورده كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من سید پیامبران و علی سید اوصیاء است.

15- باز صدوق در - اكمال الدین - از امام صادق علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نمود كه: خداوند عزّ و جلّ از میان پیامبران مرا برگزید و از ناحیۀ من علی را و او را بر تمام اوصیا برتری بخشید، و از جانب علی، حسن و حسین را و از فرزندان حسین اوصیای دیگر، تا تحریفهای غلو كنندگان، مداخلات مبطلان و تأویل گمراهان را از چهرۀ دین بزدایند.

16- باز صدوق در- اكمال الدین- از علی علیه السلام آورده كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند. نخستین آنها تو هستی و آخرین آنها قائم است

ص: 764

كه خداوند به دستش شرق و غرب زمین را می گشاید.(1)

17- صدوق در كتاب امالی از امام صادق علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده كه: علی از من است و من از علی، وی از طینت من آفریده شده همواست كه آنچه از سنت من مورد اختلاف مردم باشد، برای آنها توضیح می دهد او امیرمؤمنان، رهبر نورانیان و سفید رویان و بهترین اوصیاء است.

18- باز صدوق در امالی از علی علیه السلام در حدیثی طولانی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل نموده كه: علی امیرمؤمنان است پیمان ولایت او را خداوند در عرش بسته و فرشتگان را بر آن گواه گرفته است، او خلیفه، حجت خدا و امام مسلمانان است.

1 صلی الله علیه و آله - با صدوق در امالی از ابن عباس نقل نموده كه پیامبر صلی الله علیه و آله به علی فرموده: ای علی تو امام مسلمانان، امیرمؤمنان، رهبر روسفیدان، حجت خدا پس از من، و سید اوصیا هستی.

20- باز صدوق در امالی از ابن عباس آورده كه پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: ای علی تو خلیفۀ من در میان امتم و نسبت به من همچون شیث نسبت به آدم هستی.

21- باز صدوق در امالی از ابوذر نقل نموده: روزی در مسجد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم فرمود: هم اكنون از این در كسی واردمی شود كه امیرمؤمنان و امام مسلمانان است، ناگاه علی بن ابیطالب از در آشكار شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله از او استقبال نمود، سپس رو به ما كرد و گفت این پس از من امام و پیشوای شما است.

22- صدوق در امالی از جابربن عبداله انصاری آورده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علی بن ابیطالب در اسلام پیش قدم تر و در علم و دانش از همه دانشمندتر است و او پس از من امام و خلیفه است.

23- صدوق در امالی از ابن عباس نقل نموده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای

ص: 765


1- این حدیث و احادیثی كه پیش از این آوردیم همه در باب (ماروی عن النبی صلی الله علیه و آله فی النص علی القائم» «انه الثانی عشر من الائمه» موجود است كه همان باب 24 از ابواب «اكمال الدین و اتمام النعمه» از صفحه 14 صلی الله علیه و آله و مابعد آن تا صفحه 167 می باشد.

مردم چه كسی از خداوند درست گفتارتر است؟ خداوند جل جلاله به من امر كرده كه علی را پرچم هدایت، امام، خلیفه، و وصی خود در بین شما قرار دهم، و او را برادر و وزیر خویش گردانم.

24- صدوق در امالی از ابن عباس نقل كرده كه پیامبر برای ما خطبه خواند سپس خطبه را ذكر نموده در این خطبه آمده است: پسرعمویم علی، برادر، وزیر، خلیفه و ابلاغ كنندۀ دستورات از ناحیۀ من است.

25- صدوق در امالی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل نموده پیامبر صلی الله علیه و آله روزی برای ما خطبه خواند و فرمود: ای مردم ماه خدا به سوی شما روی آورده سپس در فضیلت ماه رمضان ادامۀ سخن داد علی می گوید: پرسیدم ای رسول خدا صلی الله علیه و آله بهترین عمل در این ماه چیست؟ فرمود: پرهیز و كناره گیری از محرمات خداوند پس از آن گریه كرد پرسیدم ای پیامبر خدا! چه چیز موجب گریه شد؟ در پاسخ فرمود: گریه برای این است كه ریختن خون تو را در این ماه حلال می شمارند .... ای علی تو وصی، پدر فرزندان، خلیفۀ من در امتم در مرگ و زندگیم می باشی، امر تو امر من، و نهی تو، نهی من است.

«يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَصِيِّي وَ أَبُو وُلْدِي وَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي أَمْرُكَ أَمْرِي وَ نَهْيُكَ نَهْيِي»

26- صدوق در امالی از علی علیه السلام نقل نموده كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی تو برادر من، و من برادرتوام، من برای نبوت انتخاب شده ام، و تو برای امامت، من صاحب تنزیل، و تو صاحب تأویل هستی، تو مربی و پدر این امت هستی، ای علی تو وصی، خلیفه، وزیر، وارث، و پدر فرزندان من می باشی.

27- صدوق در امالی از ابن عباس آورده رسول خدا روزی در مسجد قبا هنگامی كه انصار جمع بودند به علی فرمود: ای علی تو برادر من هستی و من برادر تو، تو وصی و خلیفۀ من و امام امتم پس از من می باشی خدا دوست دارد كسی كه تو را دوست می دارد و دشمن دارد كسی كه با تو دشمنی می ورزد.

28- صدوق در امالی حدیثی طولانی از «ام سلمه» نقل نموده كه پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: ای ام سلمه بشنو و گواه باش! این علی بن ابیطالب وصی و خلیفۀ

ص: 766

من بعد از من خواهد بود ادا كنندۀ وعده های من و دور كنندۀ دشمن است از اهداف من.

29- صدوق در امالی از سلمان فارسی آورده كه شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: ای مهاجر و انصار می خواهید شما را به چیزی راهنمایی كنم كه پس از من اگر به آن تمسك جویید هرگز گمراه نشوید؟ عرض كردند: بلی ای رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: این علی برادر من، وصی، وزیر، وارث و خلیفۀ من و امام شما است همانگونه كه مرا دوست می دارید، او را دوست بدارید و بدانگونه كه مرا اكرام و احترام می كنید وی را احترام نمایید، جبرئیل به من امر كرده كه این حقیقت را به شما بگویم.

30- صدوق در امالی از زید بن ارقم آورده كه پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا می خواهید شما را به چیزی رهبری كنم كه اگر به آن متمسك شوید هرگز هلاك و گمراه نخواهید شد آنگاه فرمود: امام و ولی شما علی بن ابیطالب است از او پشتیبانی كنید. برایش خیرخواهی و او را تصدیق كنید كه جبرئیل مرا به ابلاغ آن امر كرده است.

31- صدوق در امالی از ابن عباس آورده كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی تو امام امت من و خلیفه ام بر آنان پس از من خواهی بود ...

«يَا عَلِيُّ أَنْتَ إمام أُمَّتِي وَ خَلیفتی علیهَا بَعْدَي»

32- صدوق در امالی از ابن عباس آورده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند به من وحی فرموده كه از میان امتم كسی را برادر، وارث، خلیفه و وصی من قرار دهد پرسیدم پرورودگارا آن شخص كیست؟ وحی رسید او امام امت و حجت من بر آنها پس از تو است. گفتم پرورودگارا آن كه باشد؟ فرمود كسی است كه من دوستش دارم و او مرا دوست می دارد و بالاخره فرمود او علی بن ابیطالب است.

33- صدوق در امالی از امام صادق علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل كرده: هنگامی كه به معراج رفتم خداوند دربارۀ علی این سفارش را به من نمود كه: او امام پرهیزكاران، رهبر نورانیان، و یعسوب مؤمنان است.

ص: 767

34- صدوق در امالی از امام رضا علیه السلام از پیغمبر آورده كه: علی از من است و من از علی خدا قاتل علی را بكشد علی امام امت پس از من است.

35- شیخ الطایفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسی در امالی خود از عمار یاسر نقل كرده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی فرمود: خداوند تو را به زینتی آراسته كه هیچ بنده ای به چنین زینتی كه محبوبترین زینت ها نزد خدا است آراسته نشده تو را به زینت زهد در دنیا مزین ساخته و چنانت قرار داده كه نه تو از دنیا بهره ای گیری و نه دنیا از تو كامی برد و به تو محبت مستمندان عنایت كرده و طوری قرارت داده كه از اینكه آنها اتباعت باشند خشنودی و آنها نیز از اینكه تو امامشان باشی خرسندند، خوشا به حال آنكس كه تو را دوست بدارد و در مورد تو به صدق و راستی عمل كند و وای بر آن كسی كه با تو دشمنی كند و بر تو دروغ بندد.

36- باز شیخ طوسی در امالی از علی( ع) آورده كه بر منبر كوفه فرمود:ای مردم من از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله ده خصلت دارم كه برای من از آنچه آفتاب به آن می تابد محبوبتر است به من فرمود ای علی تو در دنیا و آخرت برادر منی تو در رستاخیز نزدیك ترین شخص به من می باشی منزلت در بهشت روبروی منزل من، تو وارث و وصی من در وعده ها و خاندانم هستی تو حافظ من در میان اهلم به هنگام غیبتم و تو امام امت من و تو قیام كنندۀ به عدل در بین رعیتم می باشی تو ولی من، و ولی من، ولی خداست، دشمن تو دشمن من، و دشمن من دشمن خداست.

37- صدوق در كتاب النصوص علی الائمه از حسن بن علی علیه السلام آورده كه شنیدم پیامبر به علی فرمود: تو وارث علم من معدن حكمتم و امام بعد از منی.

38- باز صدوق در همین كتاب از عمران بن حصین نقل نموده كه شنیدم پیامبر به علی علیه السلام می فرمود: تو امام و خلیفه بعد از من هستی.

3 9- باز صدوق در همین كتاب از علی علیه السلام آورده كه پیامبر فرمود: ای

ص: 768

علی تو وصی بر كسانی از اهل بیت من كه از دنیا رفته اند، و خلیفه بر افراد زندۀ امتم هستی.

40- باز صدوق در همین كتاب از حسین بن علی علیه السلام آورده هنگامی كه خداوند آیۀ:

«وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ الله »

خویشاوندان در كتاب خدا بعضی بر بعض دیگر مقدم اند.

نازل فرمود، تأویل آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم، پاسخ فرمود: شما اولوالارحام هستید، هرگاه من رحلت كنم پدرت علی به من و موقعیت من اولی است و هر زمان پدرت از دنیا برود برادرت حسن به او اولی است و هنگامی كه حسن جهان را وداع كند تو به او اولی هستی ....»

این آخرین حدیثی است كه خواستم در این فرصت كوتاه آورده باشم، و آنچه آوردیم به آنچه نیاورده ایم همچون یك شاخه گل است در قبال گلستانی، و یا قطره ای در برابر دریا با اینكه بعضی از اینها نیز برای رساندن مطلب مورد بحث كافی بود.

والحمدلله رب العالمین و السلام(ش)

پایان نامۀ شصت و دوم

ص: 769

تكمله

خوانندۀ ارجمند توجه كند كه منكران امامت و ولایت علی و فرزندانش چقدر سر سختی و لجاحت و تهجر باید داشته باشند تا با اینهمه دلایل كه حداقل یك درصد آن را از المراجعات و دیگر مآخذ ذكر كردیم باز بگویند امامت و ولایت را نه پیغمبر سفارش كرد و نه در قرآن آمده است، لذا ما تا اینجا بیشتر از سران و راویانی كه آنها مذهب خود را از طریق آنان اخذ كرده اند نقل حدیث داریم، راویانی كه اگر آنها را بخواهند رد كنند چیزی دیگر در چنته آنها وجود نخواهد داشت.

(مذهب شیعه بر محور امامت است، كه در آن امامت و جانشینی پس از حضرت ختمی مرتبت بر علی بن ابیطالب مسلم و از طریق وحی و قول رسول الله صلی الله علیه و آله آن را ثابت و مدلل می دارد.

شیعه دارای فرق مختلف است كه از میان آنها شیعۀ امامیۀ اثنی عشریه یا جعفریه است كه اینك ایرانیان به خصوص قلباً و عملاً آن را پذیرفته و دین رسمی كشور خود می دانند و به احكام آن عمل می كنند.

مسئله امامت اصلی ترین مسایل شیعه بر پنج اصل استورا است.

1- قاعدۀ لطف یعنی همانطور كه خداوند برای هدایت بندگان پیغمبر می فرستد برای جانشینی و ادارۀ امر مسلمین بعد از پیغمبر نیز این لطف را در حق مردم می نماید و این كار با نصب حضرت علی به خلافت در غدیر خم و توصیه های پیامبر پیش از آن به انجام رسیده است.

2- وجوب عصمت كه خداوند كسی را بر می گزیند كه از خطا مصون باشد و خطای دیگران را اصلاح كند.

3- وجوب فضیلت امام بر دیگران كه فضایل علی علیه السلام به اذعان شیعه و سنی بر دیگران مسلم و ثابت است.

ص: 770

4- [تعیین] امام باید از طریق امر الهی انجام گیرد.

5- این امر در غدیر خم برای نصب جانشینی پیامبر توسط پیامبر با نزول آیۀ «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك ...» توسط پیامبر صلی الله علیه و آله انجام شد و وصیت ائمه طاهرین علیهاالسلام بر جانشینی بعد از خود نیز محرز است.

آغاز پیدایش شیعه را كه برای اولین بار به شیعه علی علیه السلام اولین پیشوایان اهل بیت معروف شدند همان زمان پیغمبر اكرم باید دانست و جریان ظهور و پیشرفت اسلامی در بیست و سه سال زمان بعثت موجبات زیادی در برداشت كه طبعاً پیدایش جمعیتی را در میان یاران پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله (1) ایجاد می كرد.

1- پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در اولین روزهای بعثت كه به نص قرآن مأموریت یافت كه خویشان نزدیكتر خود را به دین خود دعوت كند(2) صریحاً به ایشان فرمود كه هر یك از شما به اجابت من سبقت گیرد، وزیر و جانشین و وصی من است «علی» علیه السلام پیش از همه مبادرت نموده اسلام را قبول كرد و پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله ایمان او را پذیرفت و وعده های خود را(3) تقبل نمود و عادتاً محال است كه رهبر نهضتی در اولین روز نهضت و قیام خود یكي از یاران نهضت را به سمت وزیری و جانشینی به بیگانگان معرفی كند ولی به یاران و دوستان سر تا پا فداكار خود نشناساند، یا تنها او را با امتیاز وزیری و جانشینی بشناساند ولی در تمام دورۀ

ص: 771


1- اولین اسمی كه در زمان رسول خدا پیدا شد «شیعه» بود كه سلمان ابوذر مقداد و عمار با این اسم مشهور شدند: حاضرالعالم الاسلامی، ج 1، ص 188.
2- .سورۀ شعرا، آیۀ 215.
3- .در ذیل این حدیث «علی» می فرماید من كه از همه كوچكتر بودم عرض كردم من وزیر تو می شوم پیغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود: این شخص برادر و وصی و جانشین من می باشد باید از او اطاعت كنید حاضرین می خندیدند و به ابیطالب می گفتند تو را امر كرد كه از پسرت اطاعت كنی تاریخ طبری، ج 2، ص 63، تاریخ ابی الغداء، ج 1، ص 116؛ البدایه و النهایه، ج 3، ص 3 9؛ غایه المرام، ص 320.

زندگی و دعوت خود او را از وظایف وزیری معزول و احترام مقام جانشینی او را نادیده گرفته و هیچ گونه فرقی میان او و دیگران نگذارد.

2- پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله به موجب چندین روایت مستفیض و متواتر كه سنی و شیعه روایت كرده اند تصریح فر موده كه علی علیه السلام (1) در قول و فعل خود از خطا و معصیت مصون است هر سخنی كه گوید و هر كاری كه كند با دعوت دینی مطابقت كامل دارد،و داناترین(2) مردم است به معارف و شرایع اسلام.

3- علی علیه السلام خدمات گرانبهایی انجام داد و فداكاریهای شگفت انگیزی كرده بود مانند خوابیدن در بستر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در شب هجرت(3) و فتوحاتی كه در جنگ های بدر و احد و خندق و خیبر به دست وی صورت گرفته بود كه اگر پای وی در یكي از این وقایع در میان نبود، اسلام و اسلامیان به دست دشمنان حق ریشه كن شده بودند.(4)

4- جریان غدیر خم كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در آنجا علی علیه السلام را به ولایت عامۀ مردم

ص: 772


1- ام سلمه می گوید: پیغمبر فرمود: علی همشیه با حق و قرآن است، و حق و قرآن نیز همیشه با اوست و تا قیامت از هم جدا نخواهند شد این حدیث با 15 طریق از عامه و 11 طریق از خاصه نقل شده و ام سلمه، ابن عباس، ابوبكر، عایشه، علی علیه السلام ابوسعید خدری ابو ایویب انصاری از راویان آن هستند غایته المرام بحرانی، ص 539و 540 پیغمبر فرمود: خدا علی را رحمت كند كه همیشه حق با اوست؛ البدایه و النهایته، ج 7، ص 36.
2- پیغمبر فرمود: حكمت ده قسمت شده نه جزء آن خاص علی و یك جزء آن در میان تمام مردم قسمت شده است؛ البدایه و النهایه، ج 7، ص 3 9.
3- هنگامی كه كفار مكه تصمیم گرفتند، محمد صلی الله علیه و آله را به قتل رسانند و اطراف خانه اش را محاصره كردند، پیغمبر صلی الله علیه و آله تصمیم گرفت به مدینه هجرت كند، به علی علیه السلام فرمود آیا تو حاضری شب در بستر من بخوابی تا گمان برند من خوابیده ام و از تعقیب ایشان در امان باشم، علی علیه السلام در آن وضع خطرناك این پیشنهاد را با آغوش باز پذیرفت.
4- تواریخ و جوامع حدیث.

نصب و معرفی كرده و او را مانند خود متولی قرار داده بود.(1)

بدیهی است این چنین امتیازات و فضایل اختصاصی دیگر كه مورد اتفاق همگان بود(2) و علاقۀ مفرطی(3) كه پیغمبراكرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام داشت طبعاً عده ای از یاران پیغمبراكرم صلی الله علیه و آله را كه شیفتگان فضیلت و حقیقت بودند بر این وامی داشت كه علی علیه السلام را دوست داشته به دورش گرد آیند و از وی پیروی كنند چنانكه عده ای را بر حسد و كینۀ آن حضرت وامی داشت.

گذشته از همۀ اینها نام شیعۀ علی و شیعۀ اهل بیت در سخنان پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله بسیار دیده می شود(4). )(5)

آنچه را در اینجا به طور اجمال و به نقل از شیعه می خوانید پیش از این در جای جای این كتاب به طور مشروح از قول محدثان و معتمدان اهل سنت آورده ایم و در این تكمله در پایان كتاب به نحو اشاره و برای يادآوری و در خاطر ماندن، باز متذكر می شویم كه پیدایش شیعه با هدایت و نظر شخص رسول الله صلی الله علیه و آله و در

ص: 773


1- حدیث غدیر از احادیث مسلمه میان شیعه و سنی است، متجاوز از صد نفر صحابی با اسناد و عبارت های مختلف آن را نقل كرده اند و در كتب عامه و خاصه ضبط شده است برای تفصیل به كتاب غایه المرام ص 79و عبقات جلد غدیر و الغدیر [علامه امینی] مراجعه شود.
2- تاریخ یعقوبی، ط نجف، ص 127 و 170؛ تاریخ ابی الغدا، ج 1، ص 156؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 107؛ مروج الذهب، ج 2، ص 437؛ ابن ابی الحدید، ج 1، ص 127 – 161.
3- صحیح مسلم، ج 5، ص 176؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 207؛ مروج الذهب، ج 2، 23 و 437؛ تاریخ ابی الفداء، ج 1، ص 127 و 181.
4- جابر می گوید:نزد پیغمبر بودم كه علی از دور نمایان شد پیغمبر فرمود: سوگند به كسیكه جانم در دست اوست این شخص و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود ابن عباس می گوید وقتی آیه،(ان الذین آمنوا و عملوالصالحات اولئك هم خیر البریه) نازل شد، پیغمبر به علی فرمود: مصداق این آیه تو و شیعیانت می باشید كه در قیامت خشنود خواهید بود و خدا هم از شما راضی است این دو حدیث و چندین حدیث دیگر در كتاب الدرالمنثور ج 1، ص 379و غایته المرام،ص 326.
5- شیعه چه می گوید علامه طباطبایی: ص 28 الی 32.

زمان آن حضرت بوده است. و بنابر آنچه در پیش ذكر شد.

(اول اسم ظهر فی الاسلام علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله «الشیعه»

و كان لقب اربعة من الصحابه و هم: ابوذر، سلمان، عمار و مقداد)(1)

(اول اسمی كه در اسلام در عهد رسول الله پیدا شد (شیعه) بود كه لقب چهار نفر از صحابه بود كه اینها می باشند؛ ابوذر، سلمان، عمار، مقداد.

همچنین، پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:

«انك سَتَقْدَمُ على الله أَنتَ و شِيعَتُك راضیینَ مَرْضِيِّين، و يَقْدَمُ علیه عَدُوُّك غضباناً مُقمَحِين» ثمَ جمَعَ یدَه إِلى عُنقه يُریهم كیف الإِقماح»(2)

بدون شك تو با شیعیانت وارد محشر می شوید در حالی كه، همه خشنود خواهید بود و خدا هم از شما خشنود باشد، و دشمن تو وارد محشر می شود در حالی كه ناخشنود خشمگین و دست به گریبان است، و دستهای خود را به علامت درماندگی و دست به گریبانی در گردن آویخت تا نشان دهد دشمنان علی با چه مشكلی وارد محشر می شوند.

همچنین مورخان مورد عنایت و موثق در كتب خود ثبت كرده اند كه شیعه به آن پیروان علی علیه السلام گفته می شود كه علی علیه السلام را بر دیگر صحابۀ رسول الله مقدم می دارند و به آنها در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و پس از وی شیعه گفته شده است:

1- ابوالحسن اشعیر (مقالات الاسلامیین، ج ، ص 65)

2- نوبختی فرق الشیعه، ص 15.

3- ابن حزم اندلسی، فی الملل والاهواء و النحل، ج 2، ص 135.

4- شهرستانی، ملل و نحل، فصل ششم، ص 126.

ص: 774


1- تاریخ تشیع، فقیه ایمانی، ص 16، كردعلی «حطط الشام» ج 6، ص 251.
2- همان، فقیه ایمانی، ص29؛ ابن اثیر النهایه فی غریب الحدیث و الاثار فی لغه «قمح»

5- ابن خلدون – العبر فی خبر من غبر – ص 138.

و بسیاری دیگر از مورخان و نویسندگان معتبر(1))

پایان بحث پیدایش شیعه را با آیه شریفه: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خیر البریه. كه تواتر راویان مور اعتماد آن را ذكر كرده اند و قول مفسر معروف اهل تسنن ابن جریر طبری را تأیید و متذكر شده اند منور می كنیم كه گفت و گفته اند از پیامبر بزرگوار سئوال شد؟

(اولئك هم خیرالبریه) را فرمود: (انت یا علی و شیعتك) و ابن عساكر از جابربن عبدالله انصاری نقل كرده است كه گفت:

«كُنَّا عِنْدَ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله فَأَقْبَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام فَقَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ هَذَا وَ شِيعَتَهُ لَهُمُ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» وَنَزَلَتْ:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»

نازل شد:(2) و پس از این هرگاه علی علیه السلام از دور پیدا می شد اصحاب می گفتند: خیرالبریه آمد. استاد كردعلی رئیس مجمع علمی عربی دمشق و از دانشمندان اهل تسنن پیرامون كلمۀ «شیعه» گوید: «گروهی از بزرگان صحابۀ پیامبر در عصر آن حضرت به موالات علی علیه السلام شناخته شدند و كسانی كه از بین صحابۀ رسول شهرت به شیعه بودن داشتند عبارت بودند از: سلما فارسی، عمار بن یاسر، ابوذر غفاری حذیفة بن یمان خذیمة بن ثابت، ابوایوب انصاری خالد بن سعید بن عاص، قیس بن سعد بن عباده، ذی الشهادتین.(3)

ص: 775


1- تلخیص از تاریخ تشیع اصفهان، مهدی فقیه ایمانی، ص 31 – 32.
2- تاریخ تشیع اصفهان، ص 35.
3- خطط الشام، ج 6، ص246، چاپ بیروت، 13 91.

هیچ كس بر كسی برتری ندارد، مگر بر تقوای برتر در این مقال هرگز قصد مفاخره و خود برتربینی نیست، چرا كه پیامبر اكرم9مكرر این صفت را منع می كرد و می فرمود:

«أیها النّاس كُلّكم لآدم و آدم من تراب لافضلَ لعربی على عجمی إلا بالتقوى»(1)

یعنی همۀ شما فرزندان آدم هستید، و آدم از خاك آفریده شده است فضیلت بین عرب و عجم فقط تقوی می باشد.

 در جنگ احد یك جوان ایرانی در میان مسلمین بود ضربتی به یكي از افراد دشمن زد و گفت: «خذها و انا الغلام الفارسی» این ضربت را از من تحویل بگیر كه منم یك جوان ایرانی، پیامبر احساس فرمود كه این سخن اینك تعصبات دیگران را برمی انگیزد فوراً به آنجوان فرمود: چرا نگفتی من یك جوان انصاری هستم یعنی چرا به چیزی افتخار نكردی كه مربوط به آیین و مسلكت باشد و نژاد را در میان كشیدی در روضۀ كافی می نویسد روزی سلمان فارسی در مسجد پیامبر نشسته بود و عده ای از اكابر اصحاب نشسته بودند، سخن از اصل و نسب به میان آمد هر كس دربارۀ اصل و نسب خود چیزی می گفت و آن را بالا می برد، نوبت به سلمان رسید به او گفتند تو از اصل و نسبت بگو این مرد فرزانۀ تعلیم یافته و تربیت شدۀ اسلامی به جای اینكه از اصل و نسب و افتخارات نژادی سخن به میان آورد گفت: «انا سلمان بن عبدالله» من نامم سلمان فرزند یكي از بندگان خدا هستم، «كنت ضالا فهدانی الله عزوجل بمحمد» من گمراه بودم و خدا به وسیلۀ محمد صلی الله علیه و آله مرا راهنمایی كرد «و كنت عائلاً فاغنی الله بمحمد» فقیر بودم و خداوند به وسیلۀ محمد صلی الله علیه و آله مرا بی نیاز كرد «و كنت مملوكاً فاعتقنی الله

ص: 776


1- سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 412؛ تحف العقول، ص 34.

بمحمد» برده بودم و خداوند به وسیلۀ محمد صلی الله علیه و آله مرا آزاد كرد این است اصل و نسب من، در این بین رسول خدا وارد شد و سلمان گزارش جریان را به عرض آن حضرت رسانید رسول اكرم رو كرد به آن جماعت كه همه از قریش بودند و فرمود: «یا معشر قریش آن حسب الرجل دینه و مروئته خلقه و اصله عقله» ای گروه قریش افتخار به نژاد و پدران یعنی چه) نسب افتخارآمیز هر كس دین و خلق و خوی و عقل او است(1)

عبدالرحمن بدوی نویسندۀ معروف اهل سنت در كتاب وعاظ السلاطین صفحه 279نوشته است هر یك از شهرهایی كه این سه ركن، عمار، سلمان، و ابوذر در آن سكونت داشتند پس از رحلت آنان یكي از مراكز تجمع شیعیان علی علیه السلام باقی ماند عمار والی كوفه بود سلمان والی مداین پایتخت ایران در آن زمان بود، اما ابوذر را معاویه به جبل عامل بخش جنوبی لبنان تبعید كرد كه تا این زمان یكي از مراكز دوستداران و شیعیان دلباختۀ امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام می باشد.

سلمان فارسی

سلمان شخصیت ممتاز و مشهور از صحابۀ پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و دلباختۀ محبت و ولایت امیرمؤمنان علی علیه السلام می باشد كه پیامبر گرامی در حق او فرموده است «سلمان منا اهل بیت» وی فارسی و دهقان زاده از ناحیه جی اصفهان و به قولی كه كمتر به آن توجه و اعتماد شده است از نواحی رامهرمز مضافات خوزستان است.

نام اصلی او به تحقیق «ماهوی» است و گفته اند كه روز به خوانده می شده ابتدا در نوجوانی از دین اجدادی خود به دین عیسوی و به راهنمایی كشیش كه

ص: 777


1- به تقریب از خدمات متقابل ایران و اسلام شهید مطهری، ص 53 و 54.

مصاحب و معلم او بود خبر نزدیك شدن و آمدن آخرین رسول و پیامبر از جانب خدا را به او داده بود. «ماهوی» یا روزبه  به كنكاش و یافتن رسول و پیامبر مذكور به سیر و سفر پرداخت چندی در شام و موصل و نصیبین اقامت كرد و در سفری كه با كاروانی همراه بود، بنی كلب كاروان را غارت و ماهویه را به اسارت گرفتند و مردی از بنی قریظه او را خرید و به یثرب (مدینه) برد، «ماهویه» در این شهر از ظهور پیغمبر آگاه گردید، و گفته ها و علائمی كه آن كشیش برای او شرح داده بود یك به یك در پیامبر اسلام مشاهده نمود و اسلام اختیار كرد رسول اكرم صلی الله علیه و آله او را از خواجه اش خرید و آزاد كرد و نام او را سلمان خواند، سلمان بزرگزاده و خردمند بود لذا پیامبر اكرم از مصاحبت او خشنود و از رفتارش كمال رضایت را داشت سلمان از همان اوان ملازم پیغمبر صلی الله علیه و آله شد و نزد او منزلتی خاص پیدا كرد، تا آنجا كه در جنگ خندق در مشورتی كه حضرت با اصحاب دربارۀ چگونگی دفاع می كرد، به پیشنهاد سلمان حفر خندق را بر همۀ نظرها ترجیح داد و به كندن خندق امر فرمود. این خندق در جلوگیری از هجوم كفر به لشكر اسلام بسیار مؤثر و كارآمد افتاد و این جنگ در تاریخ اسلام به غزوۀ خندق معروف شد پس از رحلت حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله سلمان در شمار خاص اصحاب حضرت علی علیه السلام و از معتقدان به خلافت آن حضرت بعد از پیغمبر بود، در خلافت عمر به پیشنهاد علی علیه السلام به حكومت مداین كه قبلاً پایتخت ایران بود انتخاب شد سلمان در دوران حكومت خود هر چه از بیت المال سهم به او می رسید به فقرا و ایتام می رسانید، و خود با زنبیل بافی امرار معاش می كرد.

سلمان نه تنها در نزد شیعیان دارای منزلتی عظیم است كه در بین اهل سنت نیز بلندمرتبه و مورد ستایش و اعتماد می باشد، مدت عمر و طول عمر او را بسیار گفته اند و حتی به نظر می رسد كه گزاف گفته اند، ولی قدر مسلم از سلامت و صحت و درایت كامل برخوردار بوده و عمری طولانی داشته است، در سال 35 یا

ص: 778

36 هجرت در مداین فوت می كند و جناب علی علیه السلام به مداین می روند و شخصاً او را غسل، كفن، و برای او نماز می خوانند و به دست خود او را دفن می كنند، اتفاقی كه برای غیر از اهل بیت جز او نیفتاده است كه تمام این كارها توسط امام انجام شده باشد به تواتر گفته و نوشته اند كه حضرت بر روی كفن او یا بر مزار یا بر هر دو با دست مبارك این دو بیت را نوشته اند:

وَفَدْتُ عَلَى الْكَرِيمِ بِغَيْرِ زَادٍ *** مِنَ الْحَسَنَاتِ وَ الْقَلْبِ السَّلِيمِ

وَ حَمْلُ الزَّادِ أَقْبَحُ كُلِّ شَيْ ءٍ *** إِذَا كَانَ الْوُفُودُ عَلَى الْكَرِيم

روانه شدم به سوی خداوند كریم بدون توشه ای از حسنات و قلبی سالم چرا كه ورود بر شخص كریم و توشه همراه داشتن زشت ترین كارهاست.

آرامگاه سلمان در مداین نزدیك بغداد و زیارتگاه مسلمانان است شیعه و سنی به فضایل سلمان مقر و بیش از بیست و پنج كتاب دربارۀ نژاد، شخصیت، دین و دیگر ویژگی های زندگانی او از فحول دانشمندان و بزرگان در دست است و هر چه دربارۀ شخصیت ممتاز این نخبۀ ایرانی بنویسی كم است چرا كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله در حق او فرموده است: سلمان منا اهل بیت

روایت شده است كه چون آیۀ:

«وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ »(1)

نازل شد از آنجناب پرسیدند یا رسول الله چه كسانی هستند كه اگر ما اعراض كنیم آنان را به جای ما انتخاب خواهی كرد سلمان كنار حضرت نشسته بود، ایشان دست بر زانوی او زد و به روایتی بر شانۀ او و به تكرار فرمود: «هذا و قومه والذی نفسی بیده لو كان الایمان بالثریا لتناوله رجال من فارس»

ص: 779


1- سورۀ محمد، آیۀ 38.

«منظور این مرد و قوم اوست، سوگند به آن كس كه جانم در دست اوست اگر ایمان به ثریا بسته باشد گروهی از مردان فارس آن را به چنگ آرند»

این حدیث و مشابه آن را محدثان معروف اهل سنت مانند محدث معروف بیهقی و ترمذی در كتب معروف خود آورده اند و مفسران شیعه و سنی بر آن اتفاق دارند، مانند نویسندۀ تفسیر قرطبی، روح البیان، مجمع البیان، فخر رازی مراغی و ابوالفتوح رازی و مانند آنها.

در تفسیر درالمنثور ذیل همین آیه چندین حدیث در همین زمینه آورده است حدیث دیگر از امام صادق علیه السلام نقل شده كه مكمل حدیث در همین مورد است حضرت فرمود: والله ابدل بهم خیرا منهم، المُوالی. به خدا سوگند كه خداوند به این وعدۀ خود وفا كرد و گروهی غیر عرب بهتر از آنها جانشین آنها فرمود تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص 108 – تفسیر نمونه، ج 21، ص 97 و 98.

نگاه و دقت كنید، كلام مولی امیرمؤمنان علی علیه السلام را در مورد سلمان خدا او را در آنچه آزمایش كرد پاداش خیر دهد، كجی ها را راست و بیماری ها را درمان و سنت پیامبر را به پاداشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت، با دامن پاك و عیبی اندك درگذشت، به نیكی های دنیا رسید و از بدیهای آن رهایی يافت، وظایف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانكه باید از كیفر الهی می ترسید.

رحلت كرد و مردم را ترك نمود در حالی كه مردم متفرق و پراكنده نه گمراه به هدایت و نه هدایت شده به یقین رسید.(1)

یك بار دیگر فراز آخرین این خطبه را از نظر می گذرانیم كه فرمود: رحلت كرد [سلمان] و مردم را ترك نمود در حالی كه مردم متفرق و پراكنده، نه گمراه به هدایت و نه هدایت شده به یقین رسید، وفات سلمان را علامه دهخدا در سال 35

ص: 780


1- نهج البلاغه، خطبۀ 228.

یا 36 هجری در مداین گفته است و این مصادف است به تقریب روزهای آخر خلافت عثمان دقت كنید وضع مسلمانان بعد از رحلت پیامبر چنین است چرا كه پس از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله در همان حالی كه علی علیه السلام و خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله مشغول غسل و كفن آن حضرت بودند، جمعی از صحابه كه از پیش آمادۀ غصب خلافت بودند، در سقیفه گرد آمدند و به پیشگامی عمر ابوبكر را به خلافت بعد از پیمبر صلی الله علیه و آله انتخاب و با او بیعت كردند و بلافاصله مردم را به این بیعت واداشتند، اما جمعی از صحابه به پیروی از وصایا و سفارش های پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در این بیعت شركت نكردند، و علی علیه السلام را خلیفۀ بلافصل منتخب و منصوب الهی از طرف پیغمبر دانسته و پیروی از او را برگزیدند، كه در رأس این گروه سلمان، ابوذر، و مقداد و عمار قرار داشتند.

ما در صفحات قبل آنچه بعد از پیغمبر تا روزی كه مسلمانان در مدینه علیه خلیفۀ سوم انقلاب كردند و عثمان كشته شد و مردم به در خانۀ علی ریختند و پس از گفتگوها با او بیعت كردند مشروح بیان كردیم.

علی علیه السلام در روز بیعت سخنانی فرمود كه قسمت هایی از آن در نهج البلاغه به نام خطبۀ پانزده و روز دوم كه به مسجدتشریف می آورد، بر منبر خطبۀ شانزدهم را ایراد می فرمادید؛ فرازهایی از سخنرانی آن بزرگوار به عنوان خطبۀ شانزدهم در نهج البلاغه مضبوط است كه آن دو را (خطبۀ 15 و 16) ذیلاً نقل می كنیم.

خطبه 15 من كلامه علیه السلام فی مارده علی المسلمین من قطاع عثمان:

«وَ الله لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءَ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضَيْقُ».

سوگند به خدا اگر آن املاك را پیدا كنم به مسلمانان برمی گردانم، اگر چه مهریه زنان قرار گرفته یا كنیزها با آن خریداری شده باشد، زیرا گشایش كارهای اجتماع در عدالت است و كسی كه عدالت بر او تنگی ایجاد

ص: 781

كند، ستم برای او تنگناتر خواهد بود.(1)

و در خطبۀ شانزدهم فرماید: به آنچه می گویم متعهد و خود به آن پایبند و ضامن هستم، آگاه باشید آزمایشی كه شما امروز برابر آن قرار گرفته اید، همانند روزی است كه پیامبر مبعوث گردید، سوگند به خدایی كه پیامبر را به حق مبعوث كرد شما گرفتار آشوبهای فكری و عقیدتی گشته اید (لذا) در پرویزن حوادث برای تصفیه بهم خواهید خورد و چون محتوای دیگ جوشان در هم و بر هم خواهید گشت تا پایین نشینان صعود و بالانشینان سقوط كنند ...... تا آنجا كه فرماید: حقی وجود دارد و باطلی و هر یك برای خود راهی مخصوص دارد.(2)

دقت در فراز خطبۀ پانزدهم و همچنین به فرازهای مذكور از خطبۀ شانزدهم توجه را به این جلب می كند كه حضرت علی علیه السلام مردم را كه برای اجرای عدالت انقلاب كرده اند امیدوار می كند و وعده می دهد كه من متعهدم كه حق را به حقدار برسانم زیرا به خصوص در زمان عثمان و پیش از او رتبه بندی ها دریافت از بیت المال و بذل و بخشش های بی حد و مرز از قواعد زمان حضرت رسول اكرم خارج شده بود، و علاوه بر طایفۀ بنی امیه بسیاری از افراد غیر ذیحق به مزایای بسیار و مقرری های كلان دست یافته بودند، و حضرت مصمم بود همه چیز را به جای زمان پیام اكرم باز گرداند، لذا در اول قدم بعد از بیعت با او كه در بیت المال (خزینه) را باز كرد. همه را از سران قریش عرب و عجم موالی و موالی همه را یكسان سهم داد.(3)

ص: 782


1- شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249به بعد – محمدتقی جعفری.
2- همان، ص 302 به بعد.
3- برای اطلاع فی الجمله از سرگذشت بیت المال ویژه در دوران عثمان و ثروت او از بیت المال و بذل و بخشش ها و تیولهای بی حد و حصر او به نزدیكان در حالی كه اكثریت مسلمانها از معیشت روزمره و ضرورتهای زندگی محروم بودند به جلد 3 شرح نهج البلاغه خطبه های پانزدهم و شانزدهم تفسیر علامه محمد تقی جعفری رجوع شود. و برای اطلاع بیشتر و وقوف به اسناد و اخبار این بخشش های ناروا به كتاب (شیعه) گفتگوی علامه محمد حسین طباطبایی با پروفسور هانری كربن بخصوص از صفحه 323 به بعد در این باره رجوع شود: كتاب الشیعه، علامه طباطبایی انتشارات هجرت قم مركز بررسی های اسلامی سید هادی خسروشاهی.

تقدم و تداوم شیعه در تدوین علوم

این كتاب را كه اینك نویسنده به ان مشغول است و فردا در دست شما خواننده خواهد بد از ابتدا بنا نداشتیم به این تفصیل كشانده شود، اما بر مثل مشهور الكلام یجر الكلاو هر بحث بحث بعدی را به نحو طبیعی پیش می آورد، بخصوص اگر پیوسته مطالب راه گشا به سوی هدف باشد، رها كردن دنبالۀ بحث منصفانه نخواهد بود و دلیلش اینكه می خواستیم به همان چند نامه كه بین شرف الدین و سلیم البشری رحمهما الله رد و بدل شد اكتفا كنیم اما باز نتوانستیم از سه نامۀ پایان بخصوص صد و دهم بگذریم كه این نامه گویای خلاصه ای از مقصود در تألیف كتاب المراجعات می باشد اما مطالب نامۀ صد و دهم شرف الدین كه در جواب نامۀ صد و نهم سلیم البشری است بسیار مفصل است و ما آن را با نقل بعض قسمت های گویا و ضروری تر خلاصه می كنیم و طالب مفصل آن را به اصل كتاب حواله می دهیم.

ص: 783

نامۀ صد و نهم: 23 ربیع الثانی، 1330

در نامۀ 19به شما گفتم بعضی از متعصبان و مخالفان شما در صحت اسناد مذهبتان هم در اصول و هم در فروع - به اهل بیت ایراد می كنند - و ما به خود وعده داده بودیم كه در این باره با شما مكاتبه كنیم كه هم اكنون زمان آن فرا رسیده آیا ممكن است لطف فرموده پاسخی دهید كه ایراد آنها برطرف گردد.

والسلام (س)

[سلیم البشری]

- جواب -

نامه صد و دهم: 29ربیع الثانی 1330 ق

1- تواتر مذهب شیعه از ناحیۀ ائمه اهل بیت

2- تقدم شبعه در تدوین علوم از همان زمان صحابه

3- نویسندگان شیعه در زمان تابعین و تابعین تابعین

خلاصۀ مطالب 1- شیعۀ امامیه اثنی عشری در اصول و فروع آن و سایر علومی كه از قران و پیامبر خدا اخذ می شود. تابع رأی ائمه عترت رسول خدا می باشد و پس از پیامبر از زمان امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام حسن، حسین8 و امامان نه گانه از نسل امام حسین علیه السلام ، تا هم اكنون زندگی دینی خویش را سپری نموده و خواهد نمود.

2- ثقات و حفاظ شیعه كه همه اهل ورع و ضبط و اتقان هستند اصول و فروع مذهب را به تواتر گذشتگان برای باقی ماندگان پیوسته تا امروز ضبط و نقل

ص: 784

نموده اند كه همه همچون خورشید هنگام ظهر می درخشند.

3- بنابراین ما هم اكنون، در اصول و فروع بر همان هستیم كه ائمه آل رسول علیهم السلام بر آن بودند.

4- اصول و فروع این مذهب با تمام ریزه كاریهایش را پدران ما از پدرانشان و تمام نسلها نقل نموده اند تا برسد به امام عسكری علیه السلام امام هادی، امام جواد، امام رضا، امام كاظم، امام صادق، امام باقر، امام سجاد، امام حسین، امام حسن و امیرمؤمنان علی علیه السلام و پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله .

5- ما در احصا و شمارش تمام پیشینیان شیعه از صحابۀ ائمه كه احكام دین را از آنها فرا گرفته ایم و هر یك برای زمان خود و برای آیندگان ثبت و ضبط كرده اند ناتوانیم، اما از بزرگان آنها كه آنهم در گنجایش این نامه نیست ما را كفایت می كند، و این بزرگواران مرجع و مدرك برای شیعه و وسیلۀ امتیاز مذهب اهل بیت: بر سایر مذاهب مسلمین است.

6- ما حتی يك شخص از مقلدان ائمه اربعۀ اهل سنت را نمی شناسیم كه در عهد خود آنها كتابی دربارۀ مذهبشان نگاشته باشند بلكه مردم با مذهب آنها الفت گرفته و كم كم پس از مرگشان بر تعداد پیروان آنها افزوده شده و حاكمان زمان تقلید را بر یكي از چهار مذهب مقرر و منحصر كردند، لذا پیشوایی بر این چهار نفر اختصاص یافت.

7- این چهار نفر هیچ مزیتی بر سایر فقها و محدثان عصر خود نداشتند.

8- ولی شیعه از همان اول در تدوین گفته ها و نظریات ائمۀ معصومین اهتمام ورزید و مسایل دینی و مذهبی را جز رجوع به اینان جایز ندانست.

9- تنها در عصر امام صادق علیه السلام چهارصد اصل نوشته شد كه به اصول اربعمأه معروف است و چهارصد نویسنده دارد كه هر یك كتابی در این باره داشت و غیر از اینها نیز كسانی كه نوشته دارند چندین برابر است.

ص: 785

10- مقام و منزلتی را كه ائمه هل بیت نزد شیعه دارند، از زمان حیات آنها تا امروز ادامه داشته است، اما ائمه اربعه اهل سنت در زمان حیات خود این مقام را كه پس از مرگشان برای آنها انتخاب كرده و پذیرفته اند نداشته اند، و این را ابن خلدون در مقدمۀ خود بر علم فقه اظهار كرده است و عده ای دیگر از اعلام اهل سنت آن را تأیید كرده اند و تردید نیست كه مذهب ائمه اربعه اهل سنت همین مذهبی است كه اتباع آنها دارند، و پیرو مذهب آشناتر است به مذهب خود از غیر.

11- بر اهل تحقیق مسلم است كه شیعه در تدوین علوم اسلامی پیشقدم بوده است.[(1)] و در عصر نخستین غیر از علی علیه السلام و شیعیان دانشمندش كسی متكفل این كار نشده است. چون در بین صحابه اختلاف بود كه نوشتن علوم مباح است یا نه؟ چنانكه عسقلانی در مقدمۀ كتاب فتح الباری: ص 4 و دیگران هم نقل كرده اند كه عمر بن خطاب و عده ای

ص: 786


1- []. برای آگاهی بر تفصیل در تدوین علوم اسلامی و تدریس و تعلیم ائمه معصومین و حوزه های درسی شیعه در قرن اول و بعد به كتاب «حوزه های علمیۀ شیعه» در طول تاریخ تألیف: سید حجة موحد ابطحی، ج 1، مراجعه شود، این كتاب از حوزۀ درسی پیامبر مكرم كه در مسجد النبی در مدینه آغاز شده است و در دوران ائمۀ معصومین به وجوه مختلف ادامه یافته و هر یك به نسبت موقعیت ها و فراز و فرودهایی كه بر اثر حاكمان ایجاد می شده است در هر شرایط مساعد تعلیم و تربیت و تدوین اصول و فروع احكام اسلامی را به شاگردان خود منتقل و هر یك در حد توان به تألیف و تدوین همت گماشته اند معروف ترین حوزۀ درسی امامان حوزۀ امام صادق علیه السلام است كه همۀ مورخین به ذكر چهار هزار نفر حاضرین در درس ایشان صحه نهاده اند. همچنین مباحثات متعدد امام هشتم علیه السلام كه گامهای بلندی در تبیین احكام و بحث های عقیدتی و تفسیر قرآن برداشتند كه تنها محمد عیسی يقطینی هجده هزار مسئله كه از آن حضرت سئوال و ایشان جواب گفته اند را جمع و تدوین كرده است. این حوزه های درس تا امروز ادامه داشته و همۀ تألیفات شیعه از این حوزه ها نشأت گرفته است. خلاصه شده كتاب حوزه های علمیه شیعه سید حجة موحد ابطحی، ج1، ص232.

دیگر نوشتن احادیث را خوشایند نمی دانستند از خوف اینكه با قرآن مخلوط شود، اما علی علیه السلام و فرزند جانشینش حسن مجتبی علیه السلام و گروهی از صحابه آن را مباح می شمردند، تا اینكه در قرن دوم و اواخر آن تابعین بر اباحه، اجماع كردند و همین موقع بود كه «ابن جریح» كتاب تاریخ خود را بنابر قول مجاهد و عطا نوشت و غزالی آن را نخستین كتابی خواند كه از طریق غیر شیعه در اسلام نوشته شده و پس از آن كتاب معتمربن راشد صنعانی در یمن و سپس كتاب «موطا» مالك می باشد، وی در اواخر عصر تابعین می زیسته است و اجماع بر این است كه در این عصر نخست غیر از شیعه تألیفی نداشته است علی علیه السلام نخست قرآن را جمع آوری كرد سپس مصحف فاطمه علیهاالسلام را برای او نوشت سپس كتاب «دیات» را تألیف كرد كه «ابن سعد» در آخر كتاب معروف خود مطالبی از آن نقل كرده است و بخاری نیز در صفحه 111 حدیث از آن كتاب آورده همچنین احمد حنبل در مسند خود از این صحیفه فراوان نقل كرده است و «صفاری» از «عبدالملك» آورده كه ابوجعفر علیه السلام كتاب علی را خواست و جعفر برایش آورد ابوجعفر علیه السلام فر مود: به خدا سوگند این خط علی و املای رسول خدا صلی الله علیه و آله است ابن شهرآشوب گوید: سلمان و ابوذر به پیروی از امام خود در همان عصر مشغول تألیف شدند.

ابورافع آزاد شدۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و رئیس بیت المال امام علی علیه السلام كتاب سنن احكام و قضایا را از احادیث علی علیه السلام گرد آورد كه این كتاب دارای مقامی بلند است و اصحاب و اسلاف ما آن را به طرق خود به او استناد داده اند.

دیگری از اینان علی بن ابی رافع است، او كتابی در فنون فقه طبق مذهب اهل بیت دارد و شرحش در «الاصابه» آمده است.

موسی بن عبدالله بن حسن می گوید: كسی از پدرم راجع به تشهد پرسید، پدرم

ص: 787

فرمود كتاب پسر ابورافع را آوردند و جواب را از كتاب بر ما املا فرمود.

همچنین عبیدالله بن ابی رافع است كه كتابی دربارۀ جنگ صفین كه حضور داشته نوشته است و ابن حجر در «الاصابه» فراوان از این كتاب نقل كرده است به آنجا مراجعه كنید.(1)

ربیعة بن سمیع كتابی دربارۀ زكات حیوانات دارد.

عبیدالله بن حر فارسی احادیثی كه علی علیه السلام از پیامبر نقل كرده جمع آوری كرده است.

اصبع بن نباته كه عهدنامۀ مالك اشتر و وصیت امام علی علیه السلام به فرزندش محمد را نقل كرده است.

از جملۀ این افراد «سلیم بن قیس هلالی» یار امام است كه از امام و سلمان نقل حدیث كرده و دربارۀ امامت كتاب دارد. محمد بن ابراهیم نعمانی در كتاب الغیبه از آن نام برده است و گفته بین تمام دانشمندان و علمای شیعه و ناقلان حدیث گفتگویی نیست كه كتاب سلیم بن قیس یكي از كتب اصلی است كه حاملان حدیث اهل بیت از همان قدیم الایام از آن نقل حدیث كرده اند و مورد اعتمادشان بوده است، هر كس خواهان اسامی و افرادی كه در آن عصر تألیف داشته اند باشد به كتابهای فهرست و رجال بخصوص «الذریعه» حاج آقا بزرگ تهرانی مراجعه كند.

پس از فاجعۀ طف و واقعۀ خونین كربلا مسلمانان به موالات و دوستی امام علی بن الحسین زین العابدین پرداختند و برای آگاهی از اصول و فروع در قرآن و سنت و سایر فنون اسلامی به آن حضرت رجوع

ص: 788


1- به شرح حال جبیر بن حباب بن منذر انصاری در قسم اول الاصابه مراجعه كنید.

كردند.(1) و سپس به فرزندش امام محمد با قر علیه السلام كه اصحاب این دو از اسلاف شیعیان به شمار می روند و هزاران نفر بودند و شمارش آنان مقدور نیست اما علمای اصحاب كه نامشان در كتاب رجال آمده است قریب چهارهزار نفرند و تعداد كتابهایی كه با اسناد صحیح از آنها نقل كرده اند ده هزار یا بیشتر نوشته اند كه نسل به نسل تا امروز به دست ما رسیده است یكي از این جمعیت «ابوسعید» ابان بن تغلب بن ریاح جریری است كه به قران وفقه و حدیث و تفسیر و اصول و لغت مشهور و از موثق ترین است او هر سه امام را درك و از محضرشان بهره مند شده است وی همان كسی است كه میرزا محمد دانشمند علم رجال در كتاب «منهج المقال» در شرح حال ابان با اسناد به ابان بن عثمان سی هزار حدیث از امام صادق علیه السلام نقل كرده است، این همان كسی است كه امام باقر به او می فرماید:

«اجْلِسْ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ وَ أَفْتِ النَّاسَ فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ يُرَى فِي شِيعَتِي مِثْلُك»

در مسجد بنشین و برای مردم فتوی بده كه من دوست دارم در شیعیان مثل تو دیده شود و امام صادق علیه السلام به او فرمود:

«ناظر أهل المدینة، فإنی أحب أن یكون مثلك من رواتی و رجالی»

با اهل مدینه بحث كن من دوست دارم مانند تویی از راویان حدیث و رجالم به شمار آید. برای ابان در مسجد مدینه علمای دیگر ستون مخصوص پیامبر را خالی و مهیا می كردند.

امام صادق علیه السلام به «سلیم بن ابی حبه» فرمود:پیش ابان بن تغلب برو احادیث فراوانی از من شنیده از او فراگیر و از زبان من نقل كن.

ص: 789


1- از آن حضرت مجموعه های صحیفۀ سجادیه و رساله حقوق هم اینك در دست است.

و به «ابان بن ثمان» فرمود: ابان بن تغلب سی هزار حدیث از من روایت دارد ازاو فراگیر و نقل كن. ابان در سال 141 هجری قمری از جهان حیثم فرو بست ابان از «انس بن مالك» «اعمش»، «محمد بن منكدر» سماك بن حرب» «ابراهیم نخعی» فضیل بن عمرو» و «حكم» روایاتی نقل كرده و مسلم و اصحاب اربعه به احادیث او استدلال كرده اند، و اگر بخاری چیزی از او نقل نكرده است به این جهت است كه بخاری راوی «مروان بن حكم» عمران بن حطان» و «عكرمة بربری» است و از اینان و امثال اینها نقل خبر نموده است. انا لله و انا الیه راجعون.

ابان كتابهای متعددی دارد از جمله «غریب القران» «الفضائل» «صفین» و كتابی كه عبدالرحمن بن محمد ازدی كوفی با چند كتاب دیگر جمع كرد و همه را یك كتاب كرد و وجوه مشترك و موارد اختلاف را در نقد و تفسیر خود نشان داد و اصحاب ما از این دو كتاب به سند معتبر از طرق مختلف نقل حدیث كرده اند.

و دیگر ابوحمزه ثمالی كه در زمان خودش تالی سلمان فارسی در زمان خود بود و امام رضا علیه السلام درباره اش فرموده: ابوحمزه در زمان خودش همچون لقمان در زمان خویش است او كتابی در تفسیر قرآن دارد كه طبرسی در مجمع البیان از آن نقل كرده است و نیز كتابهای «النوادر»، «زهد»، «رسالۀ الحقوق»، «دعای سحر» را دارد.

از این شیعیان باید نام برد، «ابوالقاسم بریدبن معاویة عجلی» «ابوبصیر كوچك» لیث بن مراد بختری مرادی»، «ابوالحسن زرارة بن اعین» «ابوجعفر محمد مسلم بن رباح كوفی»، «طائفی و ثقفی» و گروهی دیگر از اعلام كه همه نشانه های هدایت بودند و بحث گنجایش استقصاء همه را ندارد.

كتب اربعۀ «كافی»، «تهذیب»، « استبصار»، «من لا یحضره الفقیه» از كتب مرجع

ص: 790

و مدرك شیعۀ اثنی عشری است.

هشام بن حكم، در اصول، فروع، توحید، تفسیر و رد زنادقه و رد غلو كنان دربارۀ علی و اهل بیتش علیه السلام همه كتاب دارد، و در قرن دوم در همۀ فنون علم پیشگام بوده است، توصیه های امام صادق علیه السلام و امام كاظم علیه السلام دربارۀ او قدر و منزلتش را بلندمرتبه ساخته است.

در همان عصر امام كاظم، امام رضا، امام جوادع امام هادی و امام عسكری علیه السلام شاگردان ایشان در اعماق اسرار علوم به غواصی پرداختند، و مسایل آن را احصاء نمودند و حقایق را از نادرستی ها [كه به خصوص از زمان معاویه به بعد فراوان شده بود جدا ساختند. «محقق» كه خدا مقامش را بالا برد در كتاب «معتبر» می گوید: در میان شاگردان امام جواد علیه السلام فضلایی وجود داشته اند، همچون «حسین سعید» برادرش«حسن» «احمد بن محمد بن ابی نصر برنظی»، «احمد بن محمد بن خالد برقی»، «شاذان»، «ابوالفضل العمی»، «ایوب بن نوح»، «احمد بن محمد بن عیسی» و غیر از اینها كه تعداد شمارش آنها به طول می انجامد.

امكان ندارد در این نوشته تمام آنچه شاگردان این شش امام علیه السلام (كه از فرزندان امام صادق علیه السلام هستند) تألیف كرده اند را احصا كرد. لذا شما را به كتاب های «تراجم»، «شرح حال روات» و فهرست ها ارجاع می دهم، لطفاً به آن كتاب ها برای آگاهی بیشتر به شرح حال این افراد مراجعه فرمایید.

محمد بن سنان،علی بن یقطین، علی بن فضال،عبدالرحمن بن نجران، فضل بن شاذان، كه دارای 200 كتاب است محمد بن مسعود عیاشی كه بیش از 200 كتاب تألیف دارد محمد بن عمیر و احمد بن محمد بن عیسی كه خود از 100 نفر از اصحاب امام صادق علیه السلام نقل روایت می كند، محمد بن علی بن محبوب، طلحة بن طلحة بن زید، عمار بن موسی

ص: 791

ساباطی، علی بن نعمان، حسین بن عبدالله، احمد بن عبدالله بن مهروان كه به ابن خانه معروف است، صدقة بن مندر قمی و عبیدالله بن علی حلبی كه كتاب خویش را به امام صادق علیه السلام عرضه داشت و امام آن را تصحیح كرد و به نیكی ياد نمود و فرمود آیا در اینها (اهل تسنن) مانند این كتاب می بینی، چنین اند، ابو عمر و طیب و عبدالله بن سعید، كه كتاب خویش را به امام رضا علیه السلام عرضه نمودند، و یونس بن عبدالرحمن كه كتاب خویش را به امام عسكری عرضه داشت.

كسی كه در شرح حال پیشینیان شیعه تتبع كند و تألیفات اصحاب نهگانه از اولاد حضرت حسن علیه السلام را احصا كند و وضع كسانی را كه از آنها روایت كرده بررسی نماید به یقین قطعی می رسد كه علوم مربوط به اصول و فروع هر طبقه، از طبقه دیگر دست به دست از زمان ائمه طاهرین تا امروز گرفته شده است، و مذهب ائمه اهل بیت متواتر است، و تردید نمی كند كه فروع و اصول و آنچه ما به آن معتقد هستیم از خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله گرفته شده است و این حقیقت را جز شخص معاند، لجوج و كسی كه نمی خواهد حق را بپذیرد یا شخص كودن جاهل انكار نمی كند.

«الْحَمْدُ لله الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا الله»

والسلام(ش)

[شرف الدین]

ص: 792

نامۀ صد و یازدهم: جمادی الاول، 1330

گواهی می دهم كه شما در فروع دین و اصول آن بر همان راه و طریقی هستید كه ائمۀ آل رسول صلی الله علیه و آله بوده اند. به راستی كه این امر را واضح و به خوبی آن را آشكار ساختی، و آنچه در درون آن مخفی بود ظاهر نمودی.

بنابراین شك و تردید در آن، هلاك، و تشكیك و ایجاد شبهه در آن، خود گمراهی محض است. من این نامه را با دقت بررسی كردم و سخت در جستجوی پیدا كردن ایرادات آن برآمدم، ولی سراسر آن مرا در اعجاب و شگفتی وصف ناكردنی قرار داد، من از سرچمشه و منشأ این هوای لطیف و پاكیزه پی جویی كردم، نسیم قدسی آن با آن بوی مشكینش كه همه جا را فراگرفته بود مرا زنده ساخت، من پیش از آنكه با شما ارتباط پیدا كم. دربارۀ شیعه، در اشتباه بودم، اما هنگامی كه خداوند توفیق ملاقات با شما را عطا كرد به پرچم هدایت دست یافتم، و چراغ روشنایی بخش تاریكی را پیدا نمودم و پس از بحث با شما به فلاح و رستگاری رسیدم و برخواسته های خویش پیروز شدم چه نعمت بزرگی خداوند در اثر این ملاقات به من عنایت كرد و چه محبت و نعمت نیك و گرانبهایی تو در اختیار من قرار دادی!! الحمدلله رب العالمین.

والسلام (س)

[سلیم البشری]

ص: 793

منابع و مآخذ

- قرآن كریم

- نهج البلاغه

- آیین وهابیت: جعفر سبحانی - چاپ 14 دفتر نشر اسلامی وابسته به حوزۀ علمیه قم - 138 9.

- احتجاج طبرسی: احمدبن علی بن ابیطالب مكنی به ابومنصور.

- ارشاد مفید: محمد بن محمد بن النعمان ملقب به مفید - ترجمه سید هاشم محلاتی انتشارات علمیه اسلامیه.

- اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله : سلیم بن قیس هلالی - تحقیق اسماعیل انصاری چاپ دوم - انتشارات دلیل ما.

- اسرار سقیفه: استاد رضا المظفر - ترجمه حجتی كرمانی - انتشارات انصاریان.

- امام علی ابن ابیطالب: عبدالفتاح عبدالمقصود - تاریخ تحلیلی نیمقرن اول اسلام ترجمه سید محمود طالقانی چاپ سوم.

- امامت پژوهی: دانشگاه علوم اسلامی رضوی - انتشارات قدس رضوی چاپ اول.

- بلاغات النساء: احمد بن ابی طاهر.

- تاریخ اسلام: سید هاشم محلاتی - نشر فرهنگ اسلامی.

- تاریخ الخلفا: جلال الدین سیوطی. 4 جلد در2جلد.

- تاریخ تشیع اصفهان: مهدی فقیه ایمانی - سازمان چاپ و انتشارات وزارت

ص: 794

فرهنگ و ارشاد اسلامی 1374 شمسی.

- تاریخ طبری: ترجمه ابوالقاسم پاینده - انتشارات اساطیر.

- تاریخ قرآن: محمود رامیار - انتشارات امیر كبیر.

- تاریخ كامل ابن اثیر: ترجمه سید حسن سادات ناصری - انتشارات كتب ایران.

- تاریخ یعقوبی: ترجمه محمد ابراهیم آیتی - انتشارات علمی فرهنگی.

- ترجمه نهج البلاغه سید جعفر شهیدی چاپ ششم - انتشارات علمی فرهنگی 1373.

- ترجمه نهج البلاغه محمد دشتی - مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین چاپ هفتم انتشارات مشرقین، 137 9.

- تشریح و محاكمه در تاریخ آل محمد صلی الله علیه و آله - قاضی زنگنه زوری ترجمه مهدی ادیب نشر محمدعلی علمی.

- تفسیر نمونه - آیۀ الله مكارم شیرازی - تهران دار الكتب الاسلامی

- حدیث ولایت... نگرشی در معناشناسی - سعید نظری - توكلی، نشر قدس رضوی.

- حوزه های علمیه: سید حجة موحد ابطحی - نشر حوزۀ علمیه اصفهان - چاپ نشاط.

- خطبۀ الغدیر: ترجمه سید حسین سیدی چاپ یازدهم - نشر قدس رضوی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، به سرپرستی بجنوردی.

- داستان غدیر: نگارش جمعی دبیران - چاپ طوس

- دانشنامۀ امام علی: پژوهشگاه فرهنگ اسلامی - نشر وزارت فرهنگ چاپ سوم.

- رسالۀ حقوق حضرت سجاد - نراقی - نشر نراقی چاپ اعتماد 1348.

- رهبری امام علی از دیدگاه قرآن: ترجمۀ المراجعات سید شرف الدین - مترجم

ص: 795

محمد جعفر امامی - انتشارات حوزۀ علمیه قم.

- ریحانه الادب فی تراجم كنی و اللقب - محمدعلی مدرس - نشر خیام

-  السقیفه و الخلافه: خاستگاه خلافت ترجمۀ افتخار زاده نشر آفاق چاپ اول - 1376.

- سیرۀ رسول خدا (تاریخ سیاسی اسلام) رسول جعفریان - انتشارات دلیل ما - چاپ پنجم 1386.

- السیرة النبویه: ابن هشام، 4جلد در 2جلد طبع دوم، نشر مصطفی البانی الحلیمی. جلد اول شامل دو بخش(ج1 - ج2)، جلد دوم شامل دو بخش(ج3 - ج4)

- شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید معتزلی - عبدالحمید بن هبةالدین محمد بن ابی الحدید.

- شرح نهج البلاغه: محمدتقی جعفری، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

- شرح و تفسیر خطبۀ غدیر: محمد تقی تقوی - ویرایش جعفری - چاپ جلیل شیعه در اسلام – محمد حسین طباطبایی - انتشارات كتابخانه بزرگ اسلامی - چاپ ششم خرداد 1345.

- صحیفۀ سجادیه.

- غدیر شناسی: علی اصغر رضوانی – نشر مسجد مقدس جمكران

- غدیر و علل فراموشی آن - سید مهدی مرتضوی - نشر قدس رضوی - چاپ یكم

- الغدیر: عبدالحسین امینی ترجمه محمد تقی واحدی - چاپ كتابخانه بزرگ اسلامی

- فاطمه الزهرا – ولادت تا شهادت - سید كاظم قزوینی - ترجمۀ كرمی.

- فدك از غصب تا تخریب: غلامحسین مجلسی كوپایی - انتشارات دلیل ما -

ص: 796

چاپ دوم - 138 9.

- فهرست ابن الندیم: ترجمه رضا تجدد - چاپ بانگ بازرگانی

- قصۀ كوفه: علی نطری فرید - انتشارات سرور 1379شمسی

- كامل ابن اثیر: ترجمه سید حسن سادات ناصری - انتشارات كتب ایران

- گزارش حجة الوداع - محمد باقر انصاری - نشر عترت 1386.

- لسان العرب فی الادب و اللغته - نشر ادب الحوزه.

- لغت نامه دهخدا – علی اكبر دهخدا – چاپ یكم.

- المراجعات: سید شرف الدین - چاپ انوار الهدی.

- مروج الذهب مسعودی: ابوالحسن علی بن حسین مسعودی - ترجمه: پاینده - نشر ترجمه و نشر كتاب

- معاویه و تاریخ: محمد بن عقیل خضرمی - ترجمه عطاردی - نشر مرتضوی - چاپ دوم.

- المنجد فی اللغته و الادب و العلوم.

ص: 797

سپاس و پوزش

الحمد لله رب العالمین

وصلی الله علی رسوله

و علی آله اجمعین

خدای را سپاس، سپاسی فراتر از قیاس كه در این كهولت كه مصداق كریمۀ «و من نعمره ننكسه فی الخلق افلا یعقلون» می باشم، این توفیق به من عنایت شد كه این اثر را نخست، تقدیم به پیشگاه ائمه طاهرین:، و سپس اهل معرفت و هر كس كه جویای حقیقت و راه رستگاری است بدارم و عذر تقصیر و نارسایی ها در انجام این كار خطیر را از جستجوگر بینا و منصف بخواهم. سپاس.

محمدعلی صاعد اصفهانی

اسفند 13 93

ص: 798

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109