اركان دين

مشخصات كتاب

سرشناسه:نمازي شاهرودي، علي، 1363 - 1293

عنوان و نام پديدآور:اركان دين/ علي نمازي شاهرودي

مشخصات نشر:تهران: شركت نشر و تبليغ نيك معارف، 1370.

مشخصات ظاهري:ص 216

شابك:بها:800ريال ؛ بها:800ريال

وضعيت فهرست نويسي:فهرستنويسي قبلي

موضوع:اصول دين

موضوع:فروع دين

رده بندي كنگره:BP211/5/ن 8الف 4 1370

رده بندي ديويي:297/4172

شماره كتابشناسي ملي:م 70-2100

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

پيشگفتار

بسم اللّه الرحمن الرحيم

كتابى كه اكنون در پيش روى خوانندگان ارجمند قرار دارد از تأليفات والد مرحوم، آية اللّه علاّمه، حاج شيخ على نمازى شاهرودى قدس سره 1333 _ 1405 ق است كه با تغييراتى اندك و چاپى بهتر تقديم مى شود.

اين كتاب كه مكرر طبع شده در واقع خلاصه اى از ديانت مقدّس اسلام است كه مؤلّف محترم، با استفاده از قرآن و احاديث، قلمى كرده تا آشنايى كامل ترى نسبت به اصول و فروع دين در ميان مسلمانان پديد آيد.

مزيّت مهمّ كتاب حاضر آن است كه مؤلّف معارف حقّه را به زبان ساده بيان داشته و با احاطه كم نظير خويش به روايات و آيات، توانسته محتواى بلندى را ارائه دهد.

در هر حال، مطالعه «اركان دين» انسان را با مكتب فكرى اهل البيت عليهم السلام آشنا مى سازد و اعتقادات و مطالب نورانى ايشان را تا عمق جان رسوخ مى دهد.

از درگاه خداوند بزرگ، توفيق خوانندگان و ترفيع درجات والد فقيد را مسئلت دارم.

السلام عليكم يا أهل بيت النّبوّة

18 ذيحجه 1428 = 8/10/1386

ص: 5

حسن نمازى

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

مقدّمه مؤلّف

بر هر عاقل هوشمند، كه با نظام محكم و استوار آفرينش آشنا باشد، روشن و آشكار است كه در اين دستگاه با عظمت آفرينش، ذرّه اى مهمل و خودسر و عبث نيست. بديهى است كه درك اين نكته طبعا شخص عاقل را به خود متوجّه مى كند و باعث مى شود كه از خود بپرسد:

آيا من جزء اين دستگاه نيستم؟

آيا مرا صانعى و تكليفى نيست؟

جواب مثبت است. آرى، به طور قطع و يقين، صانعى دارم كه مرا بيهوده نيافريده و از من تكاليفى خواسته است.

آيا خود او مى تواند تكاليف و وظايف خود را تعيين و روشن كند؟

هرگز نخواهد توانست؛ زيرا كه او به خواست پروردگارش آگاه نيست و نمى داند كه انجام چه امورى او را در پيشگاه الهى پسنديده و يا ناپسند مى كند. پس به ناچار، پس از اقرار به وجود پروردگار و شناخت او به يگانگى توحيد، به حكم ضرورت، به لزوم بعثت پيامبر اعتراف خواهد كرد تا بدان وسيله بتواند وظيفه و تكاليفى را كه خالق از او خواسته فرا گيرد و راه راست آن را از وى و جانشينانش بياموزد.

صانع حكيم داناى توانا پيامبران را براى ارشاد به سوى وظايف و تعيين تكاليف فرستاده، تا از جانب ذات مقدّس او حجّت تمام شود. همو نور مقدّس عقل را در قلوب بندگان خود روشن فرموده، تا عاقلان را به سوى فحص و تحقيق و تفتيش از دستورهاى پروردگار داناى توانا و مالك و صاحب اختيار كلّ مخلوقات تحريك فرمايد. در واقع، نور مقدّس عقل، عاقل را وادار مى سازد كه به وظيفه بندگى

ص: 11

قيام كند و شكر نعمتهاى پروردگار را به جا آورد؛ و روشن است كه قيام به وظيفه بندگى بدون فحص از احكام مولى ممكن نخواهد بود و شخص تا متوجّه و ملتفت و عالم به امرى نشود، اراده آن را ننمايد. از اين جهت است كه فرمودند:

«اَلْعِلْمُ إِمامُ الْعَمَلُ»(1)

يعنى علم به اَعمال مقدّم بر آنهاست. تا فردى به عملى عالم نشود، آن عمل در تحت اختيار و اراده او نيايد؛ پس مقدّمه انجام وظايف علم به وظايف است.

بر نويسنده اين كتاب محرز و مسلّم گشته كه بيشتر برادران دينى بر اثر ترك معاشرت با دانشمندان، از اصول و فروع آيين مقدّس اسلام و وظايف معيّن در مذهب حقّه جعفرى اطّلاع وافى ندارند و اعمال و اقوالشان با موازين دينى منطبق نيست. بديهى است اگر عمل مطابق با دستورى كه صاحب دين خواسته نباشد، ارزش و پاداشى ندارد و جز اتلاف وقت و تضييع عمر نتيجه اى ديگر بر آن مترتّب نيست.

از آن جا كه احتياج مردم به كتابى كه به طور اختصار اصول و فروع مهمّ اسلامى را به زبان ساده بيان و تعيين وظيفه بندگى كند روز به روز بيشتر احساس مى شد، نويسنده بر آن شد كه مدّتى از عمر گران بهاى خود را در تهيّه و تدوين آن مصروف سازد و آن را در دسترس برادران دينى قرار دهد.

در نگارش اين كتاب و اثبات مطالب، به قرآن كريم و احاديث و روايات درست و معتبر تمسّك كردم، تا براى دانش پژوهان شبهه اى باقى نماند.

در آغاز كتاب، به منظور اثبات اصول دين، ادلّه عقلى را ذكر كردم تا خوانندگان عزيز در امور و اعمال دينى به قدر استعداد و قابليّت خود بصيرتى حاصل كنند و دانسته و فهميده به انجام وظايف و ايفاى تكاليف بپردازند و بدانند مفاسدى كه از جهات مختلف در


1- بحارالانوار 1/171

ص: 12

جامعه امروز ما مشاهده مى شود، بيشتر معلول بى اعتنايى و بى توجّهى و بى ايمانى به مبدأ و معاد است.

در هر حال، مطالعه اين گونه كتابها، كه حاوى ادلّه قرآنى و عقلى و نقلى است، بر هر فردى لازم مى نمايد.

اميد است كه خوانندگان محترم با دقّت و تأمّل به مندرجات كتاب بنگرند تا به عيان تصديق بيان نمايند؛ و پس از قرائت و تحقيق كافى، به دستورهاى دينى عمل كنند و روى آسايش و آرامش ببينند و اعمال خيرشان ذخيره اى گران بها براى عالم آخرت گردد.

والحمداللّه كما هو أهله و لا إله غيره

والسلام على محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

واللّعنة على أعدائهم أجمعين.

2/ج2/1382

ص: 13

ص: 14

بسم اللّه الرحمن الرحيم

حمد و سپاس بى حدّ و بيرون از عدّ، كه منشيان ذى شأن در انشا و بيان آن عاجز باشند، نثار بارگاه قدس صانعى را سزاست كه عندليب لسان انسان را در نورس چمن بيان به هزار داستان گويا گردانيده و گلبرگ زبان ايشان را به نسيم گوناگون مرحمت بنيان، در صفحه دهان، به ذكر خود منفتح ساخته.

ثنا و ستايش سزاوار آن خدايى كه نوابغ روزگار از رسيدن به كُنه او خسته و ناتوان گرديده و آفريننده اى كه ذات او از سمت(1) نقص و زوال مبرّاست و سلطنت او از وصمت(2) تغيّر معرّا(3).

مبدعى كه بدايع صنايع نامحصورش رداى قبول بر دوش عقول انداخته خلعت و لباس كرامت بر اندام خلق پوشانيده و به حكمت بالغه خود، پيكر زيبا و جسم نكوى انسان را از وادى نيستى در فضاى هستى وارد نموده و نمونه اى از تمام عالم هستى در سرشت او به وديعت نهاده و در يك نقطه عدسى چندين شكل هندسى تعبيه كرده و در حقّه مدوّر، از لعل ناب و ياقوت مذاب، سى و دو دانه درّ خوشاب كه استاد نظام خرد از سمط(4) آن در حيرت است، براى اظهار قدرت، به نظم درآورده.

خرد را و جان را كه(5) كرد آشكار كه بنياد دانش نهاد استوار

كه در پيكر تن روان آفريد كه بخشيد عقل و كه جان آفريد

كه گلگونه بر گونه لاله كرد كه پيرايه غنچه از ژاله كرد


1- سِمَت: نشان
2- وَصمَت: عيب
3- مُعَرّا: تهى، عارى، بركنار
4- سِمْط: رشته مرواريد
5- كه در اينجا: كسى كه، آن كس

ص: 15

كه بر تارك چرخ افسر نهاد كه در سنگ، ياقوت احمر نهاد

كه شمع شب افروز مه برفروخت كه در مجمر گلستان عود سوخت

زمين را كه گسترد بر روى آب كه دُردانه كرد از سرشك سحاب

* * *

در وصف ذات او چو زبان را كليل يافت بر درج دُرفشان دهن كرد قفل لا

حكمت بالغه ذات داناى تواناى بى همتايش چنان اقتضا كرد كه نفس انسان را با فطرت اولى پيوست نمايد و چراغ پرشعاع عقل و دانش را بر قلوب برفروزاند، تا قلوب بى رنگ تهى از نيرنگ را به نور معرفت خود روشن فرمايد. از اين رو، در جهان نهان عالم ذرّ افراد جهانيان را در صفحه زمين گرد آورد تا خود را به آنان بشناساند و سرانجام كار را به مقتضاى حكمت كشاند.

باز در اين جهان آشكارا، به فرستادن راهنمايان، ارباب دانش و فضل و كمال را به سوى خود متوجّه ساخت و صاحبان معرفت رابه جذبات روحانى از حضيض خطّه تقليد به اوج فلك توحيد رساند؛ عالم معقول و محسوس را در نظر سالكان محجّه تحقيق هويدا و روشن گردانيد و غرايب ملك و بدايع ملكوت را بر ديده ارباب بصيرت عرضه داد و براى تأكيد اظهار دعوت و درآوردن گنجينه هاى سپرده شده در خزاين عقول و دانش در بعثت انبيا _ كه در واقع و حقيقت، عقده گشايان راه دين و پيشوايان عالَم يقين و دُرّ درياى اصطفا و ستارگان فلك اجتبايند _ كوتاهى نفرمود تا آنكه به نور علم و معرفت و وفور توفيق و هدايت ايشان، بيضه اديان و ملل و حوزه شرايع و نِحَل آراسته گردد. از ميان آن جمع نيز شمع مجلس رسالت، آفتاب فلك جلالت، مشترى چرخ سعادت، قطب گردون سيادت، محور عالم انسانيّت، مدار جهان كمال و حقيقت، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله را _ كه نتيجه مقدّمات آفرينش و فهرست كارنامه ارباب بينش است _ برگزيد و اختيار فرمود.

آن نخل جويبار الهى كه نفس مقدّس او چون سروى در طريق حقّ و حقيقت سربرافراشته و تمام دانشمندان جهان را متوجّه

ص: 16

مشعله هاى نور افشان خود فرموده.

درود برون از حدّ و نهايت بر روان پاك آن شمس فلك نبوّت و وصىّ و برادرش، آن قمر آسمان حقيقت و ولايت و يازده فرزند آن بزرگوار كه ستارگان درخشان روزگار و آفتابهاى نورافشان پروردگارند.

هزاران لعنت بر دشمنان آنان، كه راهزنان طريق انسانيّت و دزدان راه حقيقت اند. خداوندا! آنها را نيست و نابود و با خاك يكسان فرما و از دايره موجودات، يكسو نما.

عطف كلام و توجّه تمام، در اين كتاب شريف، به مردم داناست؛ افراد پاى بند دين و آيين، جوانان با كمال دانشجوى خوش خوى، نونهالان بوستان انسانيّت و گلهاى خندان باغ حقيقت؛ آنان كه به مطالب مفيد دينى توجّه دارند و چراغ عقل و دانش خود را در دست گرفته طالب كتابهاى سودمند دينى و مذهبى اند؛ كتابهايى كه مايه قوّت روح و روحانيّت و تكميل نفوس انسانى اند.

آن خوانندگان ارجمندى كه به معنويّات علاقه دارند، اسير شهوات و مادّيات نيستند، ادب و دين را فداى هوا و هوس خود نكرده اند و ايمان و صفاى قلب و حقيقت را از دست نداده اند؛ يعنى كسانى كه به تقليد از زندگى فرنگى، افكار و عقايد و افعال خود را با گونه غربى تطبيق و تنظيم نكرده اند. به عبارت روشن، رادمردانى كه دامنه بينايى و ميدان نگاهشان وسيع بوده و زشتيهاى بيگانگان را سرمشق زندگانى خود قرار نداده اند.

آنان به خوبى و آسانى مى توانند تصديق كنند كه از كتاب همدمى بهتر، دوستى مهربان تر، مترجمى گوياتر و مونسى با وقارتر نيست؛ به خصوص آن كتابى كه حكمت الهى و راهنماى موادّ علوم دينى و دنيوى را در بر داشته باشد و دانشمندان به وسيله آن به درجات كمال رسند.

كتاب است كه خطوط درخشان علوم را در دلهاى بنى آدم ترسيم مى كند و به آنان حظوظ اثمار اشجار كمال انسانيّت را مى چشاند،

ص: 17

روح انسان را به گلشن دانش راهنمايى مى كند و حقايق دانش را در دلها با درجات مختلف درخشان مى سازد.

پس جوانان برومند ما كه ميل طبيعى و ذوق فطرى به درك حقايق و معنويّات دارند و روشنفكرانى كه، به بركت فكر، نور وجدان و عقل خود را در جولان فهم امور بر وفق حكمت روشن دارند بايد به مطالعه كتابهايى كه اصول و اركان دين را به طور واضح با ادلّه عقليّه آشكار مى كند و انسان را از تاريكى جهالت و گمراهى رهايى مى بخشد همّت گمارند.

چون آشكار است كه انسان سعادت خواه براى رسيدن به مقصود خويش كمال انسانيّت و رفاه و نيك بختى دنيا و آخرت بايستى جوياى سه مقصود باشد:

اوّل: توحيد؛ يعنى، شناسايى ذات مقدّس پروردگار و اعتقاد به وحدانيّت وى.

دوم: اثبات نبوّت؛ يعنى، آشنا شدن با تمام پيغمبرانى كه براى راهنمايى بشر و دستگيرى آنان از جانب خداوند عالم برانگيخته شده اند _ بالخصوص، پيغمبر خاتم كه گرامى ترين آنها باشد _ و قبول كردن آنها.

سوم: اثبات امامت؛ يعنى، وصايت ائمّه هدى عليهم السلام و رهبران حق از طرق روشن كه مورد اتّفاق دانشوران مسلمان باشد.

آن گاه، چون به اين سه مقصد كه ريشه و اساس دين است رسيد، بايد تسليم اركان دين نماز، زكات، روزه، حج، ولايت گردد.

از اين رو، در اين كتاب، ابتدا سه مقصد اساسى مذكور را در مقدّمه بررسى مى كنيم و سپس وارد بحث اصلى درباره اركان دين شده آنها را به تفصيل عرضه مى داريم. در خاتمه كتاب، براى كامل شدن مباحث، اشاره كوتاهى به بحث قيامت مى شود و موضوع رجعت در دنيا نيز مطرح خواهد شد.

ص: 18

ص: 19

مقدّمه: اساس دين

1. توحيد

2. نبوّت

3. امامت

ص: 20

ص: 21

بخش اوّل : توحيد

الف معرفت از راه فطرت

عطف كلام در اين طريق با انسان سعادت خواه است كه از لجاجت و عناد و خودپرستى و هواخواهى دورى كرده است. براى آنكه نور فطرت و وجدان به اين حجابها تاريك نشود و به يادآورى هاى قرآن مجيد حقيقت مطلب را دريابد، مى گوييم: موضوعى كه بسيارى از آيات قرآن مجيد ما را بدان يادآورى مى كند و حجاب غفلت از ما مى دراند آن است كه آفريدگار جهان در عالم نهان، قبل از خلقت ابدان، خود را به آفريدگان معرفى كرد و ربوبيّت خود را به آنان آشكار ساخت و فرمود:

«أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ»(1)؟

آيا من پروردگار شما نيستم؟

همگى پاسخ دادند: آرى؛ پس به ربوبيّت او معترف گشتند. خداى متعال نيز معرفت ذات مقدّسش را در دلهاى آنان ثابت و


1- اَعراف: 172

ص: 22

پابرجا ساخت. از اين روست كه در كتاب مجيدش مى فرمايد:

«فِطْرَةَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ»(1).

ملازم باشيد بر فطرت خداى كه مردمان را بر آن آفريد. هيچ تبديلى براى آفرينش خدا نباشد؛ اين است دين راست و استوار.

بنابراين، همه آفريدگان هنگام ابتلا به شدايد و امراض سخت، در حالى كه اميدشان از ديگران منقطع مى شود، به خداى خويش روى مى آورند؛ و چنانچه در تاريكيهاى صحرا و دريا گرفتار شوند و با امواج سركش و متلاطم دست به گريبان گردند، باز متوجّه پروردگار خود شده از او يارى مى خواهند و راه نجات مى جويند.

آن گاه، حق _ جلّ و علا _ حاجتشان را روا مى دارد و ايشان را از گردابهاى مخوف و امواج سهمگين رهايى مى بخشد. مع الاسف، بيشتر آنان سپاس خدا را به جا نياورده كافر مى شوند. خداى متعال هم، براى اتمام حجّت، بارها آنان را به بلاهاى ناهنجار دچار مى كند تا حضرتش را از ياد نبرند و همواره به ساحت قدس او متوجّه باشند. او، براى رسيدن به اين مقصود، پيغمبران را برانگيخته تا اين مطلب را به مردم تذكّر دهند و پرده غفلت را كنار زده دلهايشان را به ياد خدا روشن سازند.

از اين جهت، پيامبران به اثبات صانع نيازمند نبوده اند؛ بلكه وظيفه آنان يادآورى آن ذات مقدّس بوده و اين معنى از قرآن مجيد و آيات قضاياى بعثت رسولان آشكار است. آنان هنگام بعثت مى فرمودند:

«اُعْبُدوُا اللّهَ مَالَكُمْ مِنْ إلهٍ غَيْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ»(2)؟

اللّه را بپرستيد كه خدايى غير او نيست. آيا حرمت و عظمت او


1- روم: 30
2- مؤمنون: 23

ص: 23

را لحاظ نمى كنيد و از خدا نمى ترسيد؟

امام عسكرى عليه السلام در تفسير كلمه شريف «اللّه» مى فرمايد:

«اللّه كسى است كه آفريدگان هنگام سختيها به او روى مى آورند.»(1)

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز وقتى كه به رسالت مأمور گشت، براى اثبات صانع، به اقامه دليل و برهان نپرداخت؛ زيرا چنين خطابش رسيد:

«يا أيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ»(2).

اى پارچه به خود پيچيده، برخيز و اِنذار فرما و پروردگارت را به بزرگى ياد كن.

در اين وقت، اوّل سخنى را كه آغاز كرد اين بود كه فرمود: «اللّه اكبر!»(3)

نيز، مى فرمود: «بگوييد: لا اِله اِلاّ اللّه، تا رستگار شويد.»(4)

ايشان، طبق فرمان «اِقْرَاْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذى خَلَقَ»(5)، پيوسته مردمان را به مشاهده آثار قدرت و عظمت خداى دعوت مى فرمود تا با تدبّر و تأمّل در آثار، پى به مؤثّر برند و متوجّه خداى متعال شوند. در اين مورد، اين حديث نگاشته مى شود تا وظيفه اساسى پيغمبر آشكار گردد:

عربى به پيغمبر عرض كرد: ما را به كه دعوت مى كنى؟

فرمود: «به آن پروردگارى كه چون در بيابان بى آب و علف سرگردان شوى و مركب سوارى ات مفقود شود و خود را در چنگال مرگ گرفتار بينى، به او متوجّه شوى و نجات خويشتن را از او خواهى؛ نيز، هنگامى كه در ديار خود به خشك سالى مبتلا شديد، از او درخواست رفع شدّت و گرفتارى مى كنيد؛ پس بيچارگى شما را


1- بحارالانوار 3/41
2- مدّثّر: 1 _ 3
3- بحار 18/197
4- همان جا، ص 202
5- علق: 1

ص: 24

رفع فرمايد.»

عرب عرض كرد: به جان پدرت قسم، ما را به خوب پروردگارى دعوت مى فرمايى.

پس مسلمان شد.

مأموران تبليغ پيغمبر صلى الله عليه و آله مانند مصعب كه قبل از آن حضرت براى ارشاد به مدينه آمد و جعفر طيّار كه به سوى حبشه هجرت كرد، چون نزد مردمان مى رسيدند، آياتى از قرآن كريم مى خواندند و از اين راه، آنان را با خدا آشنا و نور معرفت فطرى را در قلوب آنان روشن مى كردند. از اين رو، مردم به آسانى تسليم قرآن و آورنده آن مى شدند.

ب معرفت از راه استدلال

آرى، گاهى پيغمبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم دچار اشخاص لجوج و عنود و خودخواه و هواپرست مى شدند و براى آنان دليل و برهان عقلى اقامه مى فرمودند، تا در مقابل عقل سر فرود آرند و نتوانند از آن روى گردانند. آنان مردمان ناباور را به حكم عقل متوجّه مى ساختند كه هيچ فعل و عملى بدون فاعل و عامل امكان وقوع ندارد، چنان كه هيچ بنايى بدون بانى يافت نمى شود. پس اين آسمان و خورشيد تابان و ماه فروزان و اين زمين با وسعت و درخت و گلهاى بهجت انگيز آثار علم و قدرت و حكمت پروردگار است.

ذات مقدّس حق نيز، در قرآن مجيدش، آفريدگان را متوجه بدايع و صنايع خود مى فرمايد تا براى مؤمن، قوّت در ايمان و زيادى معرفت حاصل آيد و براى غير مؤمن، حجّت تمام گردد.

خليفه پروردگار، اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام فرمود:

«بِصُنْعِ اللّه يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ.»(1)


1- بحارالأنوار 3/55

ص: 25

به آثار آفرينش، بر وجود پروردگار استدلال مى شود.

از آن بزرگوار، درباره اثبات پروردگار سؤال كردند؛ فرمود:

«سرگين شتر و حمار بر شتر و حمار دلالت كند و آثار قدم بر صاحب قدم راهنمايى نمايد؛ پس چگونه آسمان با اين علوّ و عظمت و لطافت و زمين با اين بزرگى و كيفيّت بر وجود وافر الجود خبير و بصير دلالت نكند؟!»(1)

نيز، آن حضرت فرمود:

«نظر كن به سوى خورشيد درخشان و ماه فروزان، گياهان و درختان بهره دار و آبهاى خوش گوار، سنگهاى هنجار و ناهنجار، اختلاف شب و روز، جريان درياها، زيادى اين كوهها و بلندى اين قلّه ها، پراكندگى زبانها؛ پس، واى بر آن كه عامل تقدير و تدبير اين امور را انكار كند! آنان گمان مى كنند مانند گياه اند كه زارعى ندارند و صورتهاى مختلف آنها را صانعى نيست... . آيا ساختمان بدون سازنده و جنايت بدون جنايت كار صورت وقوع مى پذيرد؟!»(2)

زنديقى از صادق آل محمّد _ صلوات اللّه عليه و عليهم _ سؤال كرد: دليل بر صانع عالم چيست؟

حضرت فرمود: «وجود افعال بر كننده آنها دلالت دارد. آيا نمى بينى كه چون بناى محكمى را مشاهده كنى، يقين آورى كه سازنده اى آن را بنا كرده؛ اگرچه، سازنده را مشاهده نكرده باشى؟»(3)

نيز، آن حضرت به يكى از زنادقه كلماتى فرمود كه مفادش اين است:

تو خود را آفريدى يا ديگرى تو را ساخته؟ اگر خودت خود را به وجود آوردى، پس موجود بودى كه خود را ساختى يا معدوم يا نابود؟ اگر موجود بودى، به ساختن محتاج نبودى؛ و اگر معدوم بودى، معدوم نمى تواند موجودى بسازد.


1- بحارالأنوار 3/55
2- همان، ص 26
3- همان، ص 29

ص: 26

چون نبودى، معلوم مى شود كه تو خودت را نيافريده اى و ديگرى تو را آفريده كه به هيچ وجه مثل تو نيست؛ چه، اگر مثل تو باشد، مخلوق و محتاج به خالق و صانع است.(1)

اگر كسى بگويد: اين خلق هميشه از يكديگر تناسل و توالد مى كنند؛ قَرنى مى گذرد و قَرنى مى آيد. مردم را مرضها و آفتهاى روزگار فانى مى كند.

در جواب، مى گوييم: كسى كه ديروز از شكم مادر بيرون آمده و فردا مى ميرد، از زمان قبل و بعد خود چه خبر دارد و چگونه اين دعوى را مى كند؟ آيا غير خيال چيز ديگرى براى صدق دعوى خود دارد؟ اين نيست مگر خيال موهوم و افتراى واضح.

بشر از دو صورت خارج نيست؛ يا ازلى و قديم است و يا حادث. اگر ازلى باشد، محلّ حوادث روزگار واقع نخواهد شد و تغيير و فنا براى او نخواهد بود. ولى چون در زمان سابق نبوده، حدوث او واضح است؛ پس ناچار، آفريننده و سازنده لازم دارد. چون نبوده، خودش نمى تواند خود را بيافريند؛ بنابراين، ديگرى بايد او را خلق كند.

اگر بگويد: پدرش او را آفريده، مى گوييم: به همين دليل، پدرش حادث است و قديم نيست و ايجاد كننده و سازنده لازم دارد. اين كلام در آباء و اجداد او نيز جريان دارد. پس بايد منتهى شود به كسى كه سازنده او و ديگران و تمام موجودات باشد و شبيه و نظير موجودات نباشد؛ وگرنه، او نيز مخلوق و مصنوع خواهد بود.

نيز، مى گوييم: اگر پدرش او را آفريده، پس چرا خبردار نيست كه در چه وقت او را آفريده و كدام زمان نطفه او را منعقد كرده و او را پسر آفريده، يا دختر؟ چرا كيفيّت خلقت و صورت او را نمى داند؟ اگر به اختيار وى بود، او را هر طور مى خواست مى آفريد و به صورتى كه دوست داشت خلق مى كرد، مالك حيات و صحّت و


1- همان، ص 31

ص: 27

سلامت او مى بود و مى توانست فساد و مرض و مرگ را از او دفع كند.

نقل كرده اند: در پيشينيان، پادشاهى بود طبيعى مذهب. وزير وى كه خداپرست بود هرچه دليل و برهان براى شاه بيان مى نمود، قبول نمى كرد. آخر كار، وزير تدبيرى انديشيد و در بيابان خالى از آبادى، عمارتى عالى ساخت. پس از اتمام، پادشاه را به عزم شكار از آن راه عبور داد. چون نظر شاه به آن عمارت عالى افتاد، متعجّب شد و از وزير سؤال كرد: اين بنا را چه كسى ساخته و در چه زمان احداث كرده؟

وزير در جواب گفت: خودش حادث شده.

شاه از گفته او سخت برآشفت و گفت: چگونه مى شود بنايى بدون بانى پديد آيد؟

وزير گفت: هرگاه اين بناى محقّر بدون بانى ممكن نباشد، چگونه مى شود كه آسمان و زمين و ماه و خورشيد و ستارگان به خودى خود موجود شوند؟!

پادشاه متنبه شد و به وجود صانع اعتراف كرد.

در حكايت ديگر، چنين آمده است: طبيب مسلمانى را با زنديقى مباحثه درگرفت.

زنديق به او گفت: گردش امور بر طبيعت و همه آثار طبايع است.

طبيب گفت: مرا دو چيز به راه راست راهنمايى كرد:

اوّل وجود نيش و نوش و مهربانى و غضب در زنبور عسل؛ طبيعت عمل متضاد نمى كند. درختانى هستند كه در يك خاك و آب و هوا و آفتاب رشد و نمو مى كنند و مزه ميوه آن ها مختلف و زمان رسيدنشان متفاوت است. دو ميوه در يك شاخه، مقابل خورشيد، در يك زمان نمى رسند؛ بلكه به تدريج مى رسند. اگر طبيعت گرداننده باشد، در يك درخت و يك شاخه، نبايد اختلاف باشد.

دوم طبيعتِ هليله سرد و خشك و اسهال آور است؛ كتيرا گرم و

ص: 28

تر است و در معده احداث يبوست و خشكى مى كند؛ ماست سرد و تر است و يبوست مى آورد؛ پونه، كه در ميان آب پرورش مى يابد، طبيعت آن گرم است و دفع رطوبت از معده مى كند؛ و شير سرد وتر است و صفرا پديد مى آورد. چون طبيعت عمل متضاد نمى كند، ناچار آفريننده اى وراى خود دارد كه اين آثار را در آن قرار داده است.

نگارنده سؤال مى كند: آيا اين طبيعت _ كه به گمان شما، گردش امور از اوست _ دانا و توانا و با اراده است، يا نادان و ناتوان و بى اختيار؟

اگر براى آن علم و قدرت و حكمت و مشيّت و اراده ثابت مى كنيد، پس چرا از اثبات خالق و صانع امتناع مى ورزيد و بر اسباب ظاهرى، كه خداوند آنها را مجراى امور قرار داده، اسم خالق صانع را مى گذاريد؟ امّا اگر نادان و ناتوان است، محال است اين افعال حيرت انگيز و تعجب آميز از آن سر زند؛ و از آن، آثارى كه هزاران اسرار و فوايد در آن به وديعت است صادر گردد.

پس انسان عاقل مجبور است كه اين افعال منظّم و مرتّب و آثار پر فايده را به فاعل دانا و توانا و داراى حكمت بى منتها و با اراده نسبت دهد چون هيچ فعلى بدون فاعل نباشد و آن فاعل ذات مقدّس دانا و توانا و با حكمت و اراده و اختيار است كه به حكمت بالغه خود، اجراى امور را خاصيّت اسباب ظاهرى قرار داده و هيچ امرى را بدون آنها جارى نمى سازد. پس، از جهالت است كه انسان اسباب را بنگرد و امور را آثار اسباب قرار دهد و منكر جاعل اسباب و مهيّا كننده آنها شود.

در پايان اين بخش، به ذكر چند دليل براى وحدانيّت ذات مقدّس پروردگار مى پردازيم:

اوّل خود ذات مقدّس حق به وحدانيّت خود شهادت داده و تمام پيغمبران و جانشينان آنان نيز به وحدانيّت او گواهى داده و نفى شريك از او كرده اند.

ص: 29

بنابراين، اگر شريكى باشد، بايد خودش را معرفى كند و رسولانى بفرستد و وجود خود را اثبات نمايد تا مورد كذب ديگران واضح شود.

دوم شركت نقص است؛ و آفريدگار ما ناقص نيست.

سوم اگر خداى ديگر مى بود، نظام خلق فاسد مى شد؛ چنان كه خداوند متعال فرموده است:

«لَوْ كَانَ فيهِمَا آلِهَةٌ إلاَّ اللّهَ لَفَسَدَتا»(1).

پس اين نظام مرتّب و منظّم و حسن تدبير در خلق بر وحدت مدبّر و خالق دلالت دارد.

چهارم اگر خالق ديگرى باشد و دو صانع فرض شود، خارج از سه صورت نيست: هر دو ضعيف اند، يا يكى ضعيف و ديگرى قوى است، يا هر دو قوى و قديم اند.

در صورت اوّل و دوم، روشن و آشكار است كه آن كه ضعيف است خدا نيست. ولى اگر هر دو دانا و توانا و قديم باشند، پس چرا يكى از آن دو ديگرى را از كار بركنار نكرده تا منفرد شود؟ پس اگر نمى تواند، ناتوان خواهد بود و ناتوان خدا نيست. امّا اگر تواناست، بايد نقص و ضعف را از خود دور سازد؛ چون شراكت نقص است و كمال در انفراد و استقلال است.


1- انبياء : 22

ص: 30

بخش دوم : پيغمبر شناسى

گفتار اوّل

بشر از جهاتى به پيغمبر نيازمند است:

1 _ امور زندگى انسان بدون اجتماع و معاشرت و معامله منظّم و مرتّب نخواهد بود؛ بلكه زندگانى بدون آن محال است. در اجتماع و معاشرت و معامله، به قانونى محتاج اند كه امور آنان را بر وفق صواب و حكمت قرار دهد. امّا چون خودشان تمام جهات مصالح و مفاسد خود را نمى دانند تا قانون وضع كنند، پس بايد اين قانون از طرف خداى دانا و توانا و حكيم باشد تا مصالح آنان را از هر جهت تأمين كند؛ و آورنده اين قانون پيامبر خواهد بود.

2 _ چون موارد رضا و غضب پروردگار عالم بر خلق پوشيده است و تمام مردم شايسته نزول ملك يا الهام از جانب پروردگار نيستند، بايد آفريدگار جهان جمعى را اعزام فرمايد براى بيان موارد خشنودى و غضب ذات قدّوس خود، تا به موارد رضا و خشنودى وى امر و از موارد غضب او نهى فرمايند؛ و آنان پيغمبران اند.

3 _ جهت راهنمايى و شناختن مصالح و مفاسد و منافع و مضارّ خود مخلوق، چون قواى عقلانى بشر تمام خوبيها و بديها و سود و

ص: 31

زيان خود و ديگران را درك نمى كند.

4 _ جهت رفع اختلافات از دانشمندان بشر در علوم و عقايد، چنان كه در سوره بقره آيه 213 و سوره نحل آيه 64 آمده است.

5 _ جهت اصلاحات و بركنار نمودن كج روى ها از بين بشر به انذار و بشارت و تعزير و اجراى حدّ و شمشير؛ چون بشر گرچه به سود و زيان و قوانين عدل الهى آگاه بشود، باز اگر به خود واگذاشته شود، خودخواهى ذاتى اش او را وادار مى سازد كه اغلب اوقات از مراعات قوانين روى گردانده به ديگران تعدّى كند. پس بشر به يك مصلح واقعى محتاج است كه در ميان جامعه به اصلاحات و اجراى قوانين بر حقّ الهى اقدام نمايد؛ نظير قوانين موضوعه بشرى كه محتاج به قوّه مجريه است.

6 _ جهت تأدّب مردم به آداب و اخلاق شريفه، تا بشر به درجات علوم و معارف و كمالات ترقّى نمايد و از رذايل اخلاقى پاك شود؛ و غير اين جهات كه اين مختصر را گنجايش آن نيست.

گفتار دوم

در نبوّت خاصّه محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله است. در اينجا، ما به ذكر چند دليل مى پردازيم:

دليل اوّل: بشارت و اخبار انبياى گذشته و كتب سابقه بر نبوّت آن حضرت كه تفصيل كلمات آنها در كتب مفصّل محقّقان مذكور است.(1)

دليل دوم: محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله با آنكه در يك محيط تاريك خالى از علم و دانش به يتيمى و فقر ظاهرى بزرگ شده و درس نخوانده و معلّم نديده و خط ننوشته است چنان كه قرآن به بلندترين صدا، همين معنى را ندا مى كند، كتابى آورده مشتمل بر معارف و راهنمايى هاى الهى، رموز و اسرار و وقايع آينده، مواعظ و نصايح حكيمانه، احكام و قوانين صحيح و عادلانه و شرح حال بعضى


1- بنگريد به: ميزان المطالب 1/80 _ 92؛ بحارالانوار 15/174 _ 248.

ص: 32

گذشتگان براى عبرت آيندگان به بهترين روش و كلام فصيح و بليغ.

وى، با صراحت لهجه، نداى تحدّى(1) شديد بدان بلند كرده است و تمام دنيا را با قوّت قلب تمام به معارضه به مثل دعوت كرده و فرموده:

اگر جنّ و انس به يكديگر يارى دهند، نتوانند مثل اين قرآن را بياورند


1- تحدّى: حريف طلبى، درخواست مسابقه و هماوردى

(1).

نيز، در آيه ديگر، خداوند فرموده است:

هرگز نخواهند آورد(2).

تاكنون هم اهل دنيا نتوانسته اند مثل آن را بياورند. اين كتاب شريف از آنچه وظيفه انبيا و غرض از بعثت ايشان بوده از بيدار كردن عقول مردم، ميراندن روح سبعيّت درّندگى از آنان و زنده كردن قلوب ايشان، استخراج معادن انسانى و كنوز روحانى، تعيين موارد رضا و غضب پروردگار، راهنمايى بشر به شناختن مصالح و مفاسد خود، وضع احكام و قوانين جامعه و اصلاح مفاسد عامّه، تعليم و تربيت آداب و اخلاق شريفه، تعليم علوم و حكمت الهيّه و معارف حقّه، تذكّر و دعوت به خداى يگانه و... دقيقه و ذرّه اى كوتاهى و فروگذار نفرموده است.

دليل سوم: محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله مدّعى نبوّت شد و وظايف نبوّت را انجام داد. وى آيات و معجزات بى شمار براى اثبات راستى گفتار خود آورد و نقل معجزات آن حضرت فوق حدّ تواتر است؛ چون فِرَق مسلمين، در جميع طبقات، معجزات بسيار از آن حضرت نقل كرده اند، به درجاتى كه از حدّ تواتر بالاتر است.

علاّمه مجلسى، در كتاب «بحارالانوار»: 17/225 _ 421 و 18/1 _ 147، متجاوز از 300 روايت نقل فرموده كه غالب روايات آن مشتمل بر معجزات متعدد است. علاوه بر آن، معجزات زيادى از پيش از تولّد و هنگام تولّد و شيرخوارگى از آن حضرت صادر شده كه در ابواب متفرّقه ضبط گرديده و احصا و شمارش آنها


1- اِسراء : 88
2- بقره : 24

ص: 33

از حدّ توان بيرون است.

تشكيك در آن، مثل تشكيك در اصل وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و وجود موسى و عيسى عليهماالسلام است.

دليل چهارم: گذشته از شهادتهاى ظاهرى خداوند متعال بر نبوّت آن حضرت به زبان انبياى گذشته، به اظهار آيات و معجزات به دست او كه به تواتر ثابت شده، نيز به اجراى كلام خود چون قرآنى به زبان مقدّس او، به حفظ و عصمت او از خطا و تقصير و يارى كردن او در پيش بردن مرام و مقصودش در ميانه مردم با آن همه دشمنان پر كينه و عداوت و پافشارى هاى آنان در كارشكنى و مخالفت با او، علاوه بر همه اينها، شهادتهاى باطنى و معنوى خداى متعال است به صدق و حقّانيّت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله در هر زمانى تا روز قيامت در ميان مردم كه در مواردى از اين دست آشكار گشته است:

اجابت دعاهاى آنان به توسّل به او و فرزندان معصومين او، توجّهات باطنى و فضل و مرحمتهاى نامتناهى بر روندگان در شريعت او به شرح صدور آنان و راهنمايى هاى بسيار و شهادت اوّل شخص عالم امكان بعد از آن حضرت؛ يعنى، علىّ بن ابى طالب به ايمان به او و جان فشانى هايش در راه پيشرفت مرام و مقصود او.

غير از اين ادلّه، دلايل ديگرى نيز هست كه اين مختصر گنجايش آن را ندارد. هر كه خواهد، به كتب مفصّل روايى مراجعه نمايد.

ص: 34

بخش سوم : امام شناسى

گفتار اوّل

بشر از جهات بسيار، بعد از نبى، محتاج به امام است. با توجّه به گفتار گذشته، دانستيم كه وظيفه نبى آوردن دستورها و وظايف و قوانين و احكامى است تا به آنها موارد رضا و سخط مالك حقيقى، مصالح و منافع بشر، بيان قوانين و حدود اجتماعى، آداب و اخلاق شريفه، طريق عبادت و راه قرب و... تعيين شود.

بعد از رحلت وى، براى بقاى اين دستورها و قوانين و علوم و معارف و حفظ آنها، حافظى لازم دارد؛ مانند باغبانى كه باغى تأسيس كرده و نهالهايى كاشته و گلهايى پرورش داده، بايد شاگردى تربيت كند كه در نبود او، اصلاح امور باغ را چون باغبان عهده دار گردد. شايسته نيست كه او شخصى را تربيت نكند؛ و اگر شخصى را تربيت كرده و تعليم داده، وقت غيبت خود، بايد او را براى اصلاح و

ص: 35

دفع مفاسد از باغ معيّن فرمايد. همين طور، هيچ مسلمانى نبايد به پيغمبر خود نسبت ناشايست دهد و بگويد شخصى را تربيت نكرده؛ و اگر تربيت كرده، او را معيّن ننموده و اختيار امّت را به آحاد مردم واگذار كرده است.

به سخن كوتاه و جامع، بعد از نبى، جامعه مسلمين در كلّيّه شئون زندگى و دينى به رهبر و زمامدارى محتاج اند كه او را «امام» مى ناميم؛ مانند بدن انسان كه عبارت از همه اعضا و جوارح است همچون چشم، گوش، زبان، دست، پا و يك رئيس و زمامدار لازم دارد. آن زمامدار قلب روح است كه اگر نباشد، امور مملكت بدن مختل خواهد بود.

آن خالقى كه براى نظم امور بدن رئيس و زمامدار قرار داده، چگونه مى شود مملكت خود را بدون رئيس و زمامدار گذارد و مدينه شرايع دين را بدون حاكم قرار دهد؟

گفتار دوم

يكى از ادلّه قطعى بر وجود مقدّس امام، كه بايد در هر زمانى روى زمين باشد، موضوع «شب قدر» است.

به حسب ظاهر آيه شريفه «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فيهَا بِإذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»، شب قدر هر ساله استمرار دارد و نمى توان گفت مخصوص زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده است.

علماى خاصّه و جمهور علماى عامّه نيز _ چنان كه فخر رازى در تفسيرش از آنان نقل كرده _ دوام و استمرار آن را قبول دارند و اكثر آنان زمان وقوع آن را در ماه مبارك رمضان مى دانند.

واضح است كه در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله ملائكه و روح كه اعظم ملائكه است بر خود آن حضرت نازل مى شدند؛ و بعد از وى، بايد كسى در روى زمين باشد كه در جميع كمالات مانند پيغمبر بوده و قابليّت نزول ملائكه و روح در او باشد تا تمام وقايعى را كه هر ساله در مملكت خدايى تا سال بعد واقع مى شود بر او عرضه دارند. آن

ص: 36

كس به شهادت ذات مقدّس پروردگار در قرآن مجيد، سوره آل عمران، آيه شريفه مباهله 61 كلمه مقدّسه «أنْفُسَنا»، مولا اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام است كه خداوند آن حضرت را به منزله نفس پيغمبر قرار داده و احدى از دوست و دشمن در آن خلافى ندارد.

حال، مى گوييم: مراد از اينكه علىّ بن ابى طالب عليه السلام نفْس پيغمبر صلى الله عليه و آله است چيست؟ يا آن است كه ايشان عين پيغمبر است و اين غلطى بيش نيست، يا آنكه عين او نيست وليكن به منزله و مانند اوست؛ بدين معنى كه تمام كمالات و فضايلى كه براى پيغمبر صلى الله عليه و آله ثابت شده براى علىّ بن ابى طالب عليه السلام نيز ثابت است مگر آنچه به دليل قطعى خارج شود، مثل نبوّت كه به پيغمبر اختصاص دارد و احدى با او در نبوّت شريك نيست.

امّا در علم و كمال، پس علىّ بن ابى طالب عليه السلام با حضرت ايشان شريك است.

اوست كه خداوند در آيه تطهير احزاب / 33 به طهارت آن حضرت از جميع پليديهاى كفر و شرك و معصيت و خطا شهادت داده است.

آن بزرگوار است كه خداوند در آيه ولايت مائده / 55 او را ولىّ و صاحب اختيار هر مرد و زن با ايمانى قرار داده؛ در همه كمالات، برتر و بالاتر از جميع صحابه است و احدى به مرتبه او نرسيده و نخواهد رسيد.

اوست كه در سال اوّل بعد از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله در صبح شب قدر، فرمود:

«ملائكه و روح تمام وقايع سال آينده را از جانب خداوند بر من عرضه داشتند و من تمام آن را مى دانم. هر كس هرچه خواهد از من سؤال كند.»

چنان كه اين روايت را در كتاب «بصائر» و جز آن نقل فرموده اند. آن حضرت، براى اثبات مدّعاى خود، از آينده و مغيبات

ص: 37

خبر داده است. همچنين امامان بعدى نيز، به حق، اين ادعا را فرمودند و با بيانات علمى خود و اِخبار از مغيبات، دعوى خود را ثابت فرمودند.

از اين رو، حضرت ابوجعفر امام باقر يا امام جواد عليه السلام در روايتى فرمودند:

«اى جماعت شيعه! با مخالفين، به سوره قدر مباحثه كنيد و حقانيّت مذهب خود را به اثبات رسانيد.

قسم به خدا، اين سوره حجّت خداوند است بر خلق بعد از پيغمبر؛ براى آنكه به بهترين و مهم ترين امر دين ارشاد و نهايت علم و كمال ما را ثابت مى كند.

اى جماعت شيعه! به سوره حم دخان مناظره كنيد؛ چون كه اثبات شب قدر مى كند و آن مخصوص ماست... .»(1)

همچنين، از سوره «اِنّا اَنزَلْنا» استفاده مى شود كه وجود مقدّس امام عصر عليه السلام در اين زمان بايد در روى زمين باشد، تا ملائكه و روح بر او نازل شوند و تمام امور كلّ كشور خدايى را بر او عرضه دارند؛ چه، زمين هيچ گاه خالى از حجّت نخواهد بود.

ولى از مخالفين امامان شيعه، كه خلفاى ثلاثه و تابعين آنان باشند، احدى به اين موضوع متوجّه نبوده و براى آنان امكان نداشته ادعاى آن را مطرح كنند؛ زيرا جهل آنان به امور و احكام شرعى واضح و آشكار است و دوستانشان در بعضى كتب نحوى خود، در حرف «لولا» و ديگر كتب نقل مى كنند كه عمر زياد مى گفت:

لَوْلا عَليٌّ لَهَلَكَ عُمَر.

اگر على نمى بود، عمر هلاك مى شد.

علاّمه امينى، در كتاب «الغدير»: جلد ششم و هفتم، به طور تفصيل، جهل آنان را از مدارك كتب عامّه ثابت كرده است.

ابن اثير از علماى عامّه، در كتاب «نهايه»، مادّه «عضل»، نقل كرده


1- كافى 1/249

ص: 38

كه عمر گفت:

أعُوذُ بِاللّهِ مِنْ كُلِّ مُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَها أبُوالْحَسَنِ.

قالَ: وَ يُريدُ بِأبِي الْحَسَنِ عَليِّ بْنِ أبى طالِبٍ.

به خدا پناه مى برم از پيش آمد هر مشكلى كه ابوالحسن، علىّ ابن ابى طالب، براى حلّ آن در دسترس نباشد!

مَعاشِرَ الْمُسْلِمين! «أَفَمَنْ يَهْدى إلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أنْ يُتَّبَعْ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إلاّ أنْ يُهْدى فَمالَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون»؟

گفتار سوم

تعيين و نصب امام وظيفه چه كى است و چه كسى مى تواند اين احتياج مهمّ بشر را رفع بكند؟

پيداست كسى كه براى رياست امور دين و دنياى مردم نصب مى شود بايد فردى باشد كه تمام علوم و معارف و مطالب دين را به نحو كامل بداند، بتواند تمام وظايف پيشوايى را انجام دهد و اهل خيانت و جنايت نباشد، در اجراى امور مربوط به شئون خود كوتاهى نكند، خطا ننمايد و مصلح حقيقى در باطن و ظاهر و اوّل و آخر بوده باشد، در حلّ مسائل و معضلات به ديگرى محتاج نباشد، برجسته ترين مردم در علم و كمالات نفْسى و يكتا دُر درياى امانت و راستى و درستى و پاكى بوده باشد؛ وگرنه، نمى تواند در عالَم خارج به شئون اين رياست قيام كند و به انجام آن به راستى و درستى نايل گردد.

تعيين و نصب چنين شخصى با ذات مقدّسى است كه به ظاهر و باطن و عاقبت كار مردم داناست؛ زيرا كه مشاعر مخلوق در تشخيص چنين شخصى كوتاه و ناتوان است. اگر آنان شخصى را به رياست و زمامدارى تعيين كنند، ممكن است مصلح حقيقى نباشد و در اصل مفسد باشد، يا در آخر كار مفسد گردد و شخص لايق كامل حقيقى تعيين نگردد.

انتخاب مردم از انتخاب موسى بن عمران عليه السلام ، كه 70 نفر را از بين

ص: 39

000/700 تن انتخاب فرمود، بالاتر نيست. در آخر كار، آن 70 برگزيده به او عرض كردند: ايمان نمى آوريم تا آنكه خدا را ببينيم. پس صاعقه اى آمد؛ آنان بر اثر آن مردند، يا سوختند(1).

پس بشرِ نادان به باطن مردم و جاهل به عاقبت كارها نمى تواند و حق ندارد كه به تعيين و نصب امام و انتخاب پيشوا و رئيس اقدام كند؛ بلكه تعيين امام به نظر ذات قدّوس پروردگار، كه به تمام موجودات داناست و هيچ چيز بر او مخفى نيست، بستگى دارد. وقتى هم كه پروردگار امام را تعيين و نصب فرمود، مردم حقّ اعمال نظر و مداخله در تغيير و تبديل امام ندارند. خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أمْرا أنْ يَكُونَ لَهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أمْرِهِمْ»(2).

زمانى كه خدا و رسول امرى را اختيار و معيّن فرمودند، هيچ مرد و زن با ايمانى حقّ مداخله و اختيار غير آن را ندارد.

گفتار چهارم

روشن شد كه تعيين و نصب امام به نظر مقدّس خالق داناست؛ يعنى تنها ذات مقدّس اوست كه هم مى تواند و هم حق دارد تعيين و نصب امام فرمايد.

اين نيز واضح است كه خداوند متعال _ جلّ شأنه _ چون خواهد تعيين امام فرمايد، مانند تشريع ساير امور دين، اين كار را به وسيله نبى عملى خواهد نمود. از آنجا كه پيغمبر ما صلى الله عليه و آله وسلم خاتم تمام پيغمبران است و به نصّ صريح قرآن در آيه سوم سوره مائده دين او نيز كامل و تمام است، پس بايد جميع آنچه بشر تا روز قيامت به آن محتاج


1- بنگريد به روايات وارده در ذيل آيه 52 سوره بقره و 154 سوره اعراف؛ براى نمونه: بحارالانوار 13/217 _ 248.
2- احزاب : 36

ص: 40

است آورده و بيان فرموده باشد و همين طور هم هست.

بنابراين، تعيين امام كه از اهمّ احتياجات مردم است حتما در دين مقدّس او مورد عنايت واقع شده است.

اكنون مى گوييم: ما هرچه به بيانات و روايات وارده از خاتم انبيا صلى الله عليه و آله در اين زمينه _ كه بين عامّه و خاصّه متّفق عليه است _ مراجعه كنيم، جز براى دوازده نفر كه همانا امامان شيعه باشند، براى احدى ديگر، موقعيّتى براى امامت در آن بيانات نخواهيم يافت. در فضايل و مناقب آنان، مطالب بسيار از آن حضرت به ما رسيده است كه مورد اتّفاق همه مسلمين است.

همچنين، در قرآن مجيد، آيات زيادى در فضيلت و شرافت علىّ بن ابى طالب عليه السلام نازل شده كه مورد اتّفاق عامّه و خاصّه است و در اين فضيلت نيز، مانند ساير فضايل، احدى به پايه آن حضرت نرسيده است؛ مانند:

1 _ آيه ولايت:

«إنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُون»(1).

جز اين نيست كه ولىّ شما خداست و رسول وى و مؤمنان؛ آنان كه نماز مى گزارند و زكات مى دهند، در حالى كه ركوع مى كنند.

نزول آيه ولايت درباره اميرالمؤمنين عليه السلام مورد اتّفاق تمام مفسّرين عامّه و خاصّه در كتب مشهور آنان است.

اسامى آنان را قاضى نوراللّه در كتاب شريف «احقاق الحق»: 2/399 _ 414 و 3/502 _ 512 ذكر كرده است.

فخر رازى كه از بزرگان علماى عامّه است، در تفسيرش، بياناتى دارد در ردّ كسانى كه ولىّ را در اين آيه به معنى «دوست و ياور» گرفته اند و ثابت كرده كه معنى ولىّ «متصرّف در امور» است _ كه


1- مائده : 55

ص: 41

همان معنى امام است _ و آن متصرّف علىّ بن ابى طالب عليه السلام است.

علاّمه امينى در كتاب «الغدير»، طبع دوم: 3/215، رواياتى بسيار از كتب عامّه از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

«على ولىّ هر مؤمنى است بعد از من.»

در همان كتاب ص 156 _ 162، ايشان تعداد 66 نفر از علماى عامّه را ذكر كرده كه تصريح نموده اند اين آيه شريفه در شأن علىّ بن ابى طالب عليه السلام است و اسامى آنان در جاى خود در آن كتاب 2/52 مذكور است.

2 _ آيه تبليغ:

«يا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»(1).

اى رسول، برسان آنچه از جانب پروردگارت به تو فرو فرستاده شده؛ و اگر نرسانى، چنان است كه ديگر پيامهاى الهى را نرسانيده اى. خدا تو را از مردمان نگاه مى دارد.

نزول آيه تبليغ درباره تبليغ ولايت علىّ بن ابى طالب عليه السلام ، در روز غدير، مورد اتّفاق كلّ مفسّرين عامّه و خاصّه است.

در كتاب شريف «الغدير»، طبع دوم: 1/214 _ 228 و نيز كتاب گران سنگ «احقاق الحق»: 2/415 _ 501 و 3/512، روايات عامّه را در اين خصوص نقل فرموده اند.

3 _ آيه تطهير:

«إنَّمَا يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا»(2).

جز اين نيست كه خدا اراده مى فرمايد تا همه آلودگيها را از شما اهل بيت ببرد و همه پاكيها و آرايشها را نصيب شما كند.


1- مائده : 67
2- احزاب : 33

ص: 42

نزول آيه تطهير درباره پيغمبر و علىّ بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مورد اتّفاق علما و مفسّرين عامّه و خاصّه است و احدى در آن شك ننموده است.

4 _ آيه مباهله:

«فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْنائَنا وَ أبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ»(1).

هر كه با تو درباره عيسى به حجّت درآيد، پس از آنكه به وحى الهى بر احوال آن كس آگاه شدى، بگو بياييد تا پسران ما و پسران شما و زنان ما و زنان شما و خود ما و خود شما را فرا خوانيم، سپس به مباهله برخيزيم و لعنت خدا را قرار دهيم بر آنها كه دروغگوى اند.

مراد از «أنْفُسَنا» در اين آيه علىّ بن ابى طالب عليه السلام است و هيچ كدام از مفسّرين عامّه و خاصّه، از دوست و دشمن، در آن اختلاف ندارند.

5 _ سوره هل اَتى:

نزول سوره هَل اَتى انسان / دهر درباره علىّ بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام از واضحات بين علما و مفسّرين عامّه و خاصّه است.

ساير آيات نازله در شأن اميرالمؤمنين و ائمّه دين عليهم السلام نيز از حدّ احصاى حقير خارج است؛ خصوصا، در اين مختصر كه گنجايش بيشتر را ندارد.

در كتاب شريف «احقاق الحق» به 84 آيه و در آخر كتاب، در مستدركات آن، به ذكر 94 آيه اكتفا شده است. آيات شريفه در


1- آل عمران : 61

ص: 43

فضائل اين دوازده نفر امامان شيعه زياده از حدّ احصاست؛ و حقير مقدارى از آن را در كتاب «ابواب رحمت» به نحو فهرست و اجمال ذكر كرده ام.

بالجمله، احاديث قدسى و اخبار نبوى در تصريح به اسامى اين دوازده نفر و امامت و خلافت و فضايل و مناقب اينان فوق تواتر است.

علاّمه بزرگوار مجلسى، در «بحارالانوار»: 36/194 _ 325، تعداد 22 حديث قدسى در تصريح به خلافت و امامت و فضايل و اسامى اين دوازده امام به حق نقل فرموده و در همان جلد 326 _ 372 متجاوز از 234 حديث از روايات عامّه و خاصّه از پيغمبر صلى الله عليه و آله در تصريح به اسامى آنان و خلافت و وصايت و امامت و فضايل و مناقب آنها نقل فرموده است. وى 9 روايت از مولى اميرالمؤمنين، 6 روايت از حضرت مجتبى و سيّدالشهدا، 5 روايت از امام سجّاد، 11 روايت از امام باقر، 18 روايت از امام صادق عليهم السلام و روايات ديگرى از غير اين بزرگواران آورده كه تمام آن روايات به عدد اين دوازده نفر و اسامى و فضايل و مناقب و خلافت و امامت و ولايت آنان تصريح دارد.

همچنين، در ادعيه و اذكار و توسّلات و تعقيبات و قنوتات، به اسامى و فضايل و مناقب آن بزرگواران تصريح شده كه احصاى موارد آن مقدور نيست.

در جلد سيزدهم «بحارالانوار» چاپ قديم كه در خصوص حالات حضرت ولىّ عصر _ صلوات اللّه عليه _ است از باب 6، صص 15 _ 40 متجاوز از 100 روايت از طريق عامّه و خاصّه از خداى متعال و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در تصريح به اسامى اين دوازده نفر و فضايل و مناقب آنان، خاصّه بشارتهاى متعدد به وجود وافر البركات ولىّ عصر _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ صادر شده؛ و متجاوز از 100 روايت ديگر از خود امامان عليهم السلام در تصريح هر يك از ايشان به امام بعد، خاصّه ولىّ عصر عليه السلام ، صادر شده است.

در جلدهاى 10 و 11 و 12 «بحارالانوار» چاپ قديم، در

ص: 44

ابواب تاريخ ائمّه عليهم السلام براى هر امامى، روايات زيادى كه از امام قبل به امام بعد تصريح شده، نقل گرديده است.

در كتاب شريف «علم اليقين»، عالم بزرگوار عرب باغى تعداد 112 فضيلت و منقبت كريمه، كه مورد اتفاق روايات متواتر عامّه و خاصّه است، نقل فرموده؛ از آن جمله، چند روايت از «صحيح» بخارى و «صحيح» مسلم و ديگران از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه بيان مى دارد: خليفه و امير و ولىّ و صاحب اختيار بعد از من دوازده نفر از قريش خواهند بود.

از كتاب «عمده»، تعداد 20 حديث از روايات علماى عامّه در باب اينكه خلفاى پيغمبر دوازده نفرند نقل شده كه همه آنها از صحاح اخبار است. از اين احاديث، 3 حديث از «صحيح» محمّد بخارى است، 9 حديث از «صحيح» مسلم بن حجّاج، 3 حديث از «صحيح» ابوداوود، 2 حديث از كتاب «جمع بين صحاح» و 3 حديث هم از حميدى در «جمع بين صحيحين» و ديگران است؛ يعنى، بيشتر از ده نفرند كه اين احاديث را نقل كرده اند و بعضى اين تعداد را به 58 حديث رسانده اند.

از فاضل حموينى كه از بزرگان علماى عامّه شمرده شده در «فرايد» از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل است كه فرمود:

«خلفا و اوصياى من و حجّتهاى خداوند بر مردمان، بعد از من، دوازده نفرند؛ اوّل ايشان برادر من و آخر ايشان فرزند من است.»

عرض كردند: برادر تو كدام است؟

فرمود: «على.»

عرض كردند: فرزند تو كيست؟

فرمود: «مهدى [صاحب الزمان].»

نيز، از حموينى از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل است كه فرمود:

«من و على و حسن و حسين و نه نفر از اولاد حسين پاك و

ص: 45

معصوميم.»

اين حديث را ديگرى نيز نقل كرده است.

در روايت ديگر، فرمود:

«من سيّد انبيايم و على سيّد اوصياست. اوصياى من دوازده نفرند كه اوّل ايشان على و آخر ايشان قائم است.»

در اين حديث و احاديث ديگر، كه به اسامى آنان تصريح شده، اتمام حجّت است براى مردم؛ و واضح است كه اين دوازده نفر جز بر امامان شيعه بر كسى ديگر منطبق نيست.

حموينى به سند خود از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه

رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود:

«يا على، من وارد كننده شمايم بر حوض كوثر و تو ساقى آن خواهى بود، حسن دور كننده دشمنان شما از آن و حسين فرمان دهنده است، علىّ بن الحسين قسمت كننده آب و محمّد بن على پخش كننده آن قسمتها، جعفر بن محمّد راننده به سوى بهشت، موسى بن جعفر شماره كننده دوستان و دشمنان و ريشه كن كننده منافقان، علىّ بن موسى اعانت كننده مؤمنان، محمّد بن على فرود آورنده اهل بهشت بر منازل آنها، علىّ بن محمّد خطيب تابعين ايشان كه حورالعين را به ايشان تزويج مى كند، حسن بن على چراغ اهل بهشت كه به او روشن شوند و مهدى پسر او شفيع مردمان است در قيامت... .»

اين حديث را خوارزمى در كتاب «فضائل» نقل كرده است. خوارزمى كه از علماى عامّه است، در كتاب «مناقب» خود، حديث معراج و تصريح به اسامى اين دوازده نفر را با فضايل و مناقب ايشان نقل فرموده است. اين حديث را چند نفر ديگر از علماى عامّه هم نقل كرده اند.

الغرض، تصريح پيغمبر به خلافت اميرالمؤمنين _ عليهما و آلهماالسلام _ را جماعتى از علماى عامّه نقل كرده اند كه شمار آنان بسيار است.(1)


1- بنگريد به: علم اليقين / 423 و 412 _ 428 و 493 _ 511؛ همين طور تفاسير عامّه، ذيل آيه اِنذار سوره شعراء : 214.

ص: 46

ص: 47

ص: 48

اركان دين

اشاره

1. ولايت

2. نماز

3. زكات انفاق در راه خدا

4. روزه

5. حجّ

ص: 49

ص: 50

تشريح حديث شريف

اشاره

«بُنِيَ الإسلامُ على خَمس: على الصلاةِ والزكاةِ والصومِ والحجِّ والولاية، و لَم يُنادِ بشيءٍ كَما نوديَ بِالولاية»(1).

اسلام بر پنج چيز، نماز و زكات و صوم و حجّ و ولايت، ثابت و برقرار شده است؛ و اوّل مسئوليت روز قيامت مربوط به اين پنج تكليف است.

اين پنج مورد اهمّ و افضل تمام واجبات است. در چهار تاى از اين پنج وظيفه، براى بعضى، رخصت در ترك صادر مى شود؛ مثل حايض كه ترك نماز مى كند، مريض كه نماز را نشسته وبا اشاره مى خواند، روزه كه در حال سفر و مرض ساقط مى شود و اينكه زكات و حج بر فقير واجب نباشد. ولى وجوب ولايت هيچ گاه از هيچ مكلّفى ساقط نمى شود.

صاحب ولايت راهنماى تمام احكام است و بدون او، احدى به احكام خدا نمى رسد.

صاحب ولايت است كه حافظ و نگهبان و راهنما به تمام شرايع و دستورهاى دينى است. بدون ولايت، هيچ عملى قبول نيست؛ چنان كه مفاد روايات متواتر ماست.

مقدارى از شرح هر يك از اين تكاليف در پنج باب ذكر خواهد شد و چون اهميّت ولايت از آن چهار تاى ديگر بيشتر است، ما آن را مقدّم مى داريم.


1- كافى 2/18

ص: 51

باب اوّل : ولايت

فصل اول خلقت پيغمبر و پيشوايان دين عليهم السلام

محصول آيات و روايات متواتر در اين موضوع آن است كه خداوند _ تبارك و تعالى _ بود و هيچ چيز با او نبود. چون اراده آفرينش نمود، به كلمه اى تكلّم فرمود كه آن كلمه نورى شد ؛ پس آن را نور محمّد و اهل بيت و ائمّه دين _ صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين _ قرار داد. آن گاه، به كلمه اى ديگر تكلّم نمود و از آن كلمه، ارواح مقدّسه آنان را خلق فرمود.

سپس، آن نور را با ارواح مقدّسه آنان قرار داد. ايشان مشغول تسبيح و تقديس و ذكر پروردگار شدند و چيزى با آنان نبود؛ نه آسمانى و نه زمينى، نه عرش و كرسى، نه لوح و قلم، نه خورشيد وماه و نه هيچ چيز ديگر. به همين طريق، ايشان همچنان مشغول عبادت پروردگار بودند.

آن گاه، چون خداوند اراده ايجاد خلق فرمود، از نور مقدّس پيغمبر صلى الله عليه و آله عرش را، از نور اميرالمؤمنين عليه السلام ملائكه را، از نور حضرت زهرا عليهاالسلام آسمانها و زمينها را، از نور حضرت مجتبى عليه السلام خورشيد و ماه را و از نور سيدالشهدا _ صلوات اللّه عليه _ بهشت و حوريانش را خلق فرمود.(1)


1- بنگريد به: مستدرك سفينة البحار، مادّه «اول» و «ابى» و «خلق».

ص: 52

به نور مقدّس آنان، تمام عوالم وجود روشن است(1) و آن چراغى است كه خداوند در عالم مخلوقات افروخته و در قرآن مجيد احزاب / 46 از آن به سراج منير تعبير فرموده؛ رحمت واسعه اى است كه تمام اشيا را فرا گرفته(2).

به واسطه شرافت و فضيلتى كه آفريدگار به آنان لطف فرموده، آنان را به خود نسبت داده؛ مثل خانه كعبه كه به واسطه شرافت آن، خداوند آن را به خود نسبت داده و فرموده است: بيت اللّه الحرام.

همچنين، چشم و گوش و دست آنان را خداوند شرافت داده است و به خود منسوب كرده؛ مانند اينكه فرموده: «عينُ اللّه» و «اُذُنُ اللّه» و «يداللّه» و «وجه اللّه» و غيره.

پس چشم آنان چشم خداوند متعال شده كه احوال همه خلايق گذشته و آينده نزد آنان واضح و آشكار است، هيچ چيز از انظار آنان غايب نيست و جميع مخلوقات را مى بينند؛ چنان كه امام صادق عليه السلام در روايات كتاب «كافى»: 1/190 فرموده اند و در «ابواب رحمت» نيز آمده است.

گوش شنواى آنان گوش شنواى خداوند _ جلّ جلاله _ شده، كه اصوات خلايق و خطورات قلبى تمام آنان را مى شنوند و مى فهمند.(3)

زبان آنان زبان خدا شده؛ هرچه بگويند حقّ و از جانب حقّ است.(4)

دست آنان دست خدا ناميده شده كه در جهان آفرينش، به رحمت و نعمت گشوده شده است.(5)

قلوب مقدّسه آنان ظرف اراده و مشيّت خدا قرار گرفته؛ هرچه بخواهند، خدا خواسته و اراده فرموده است.(6)


1- بنگريد به: همان جا، مادّه «نور».
2- بنگريد به: همان جا، مادّه «رحم».
3- بنگريد به: مستدرك سفينة البحار، مادّه «اذن».
4- بنگريد به: همان كتاب، مادّه «لسن».
5- بنگريد به: بحارالانوار 39/339 و 24/191 _ 202.
6- بنگريد به: مستدرك سفينة البحار، مادّه «رود» و «شى ء».

ص: 53

آيه شريفه «وَ ما تَشاؤُون إلاّ أنْ يَشآءَاللّه»(1) مخصوص آنان است و احدى در آن شركت ندارد؛ چنان كه در روايات فرموده اند.

اراده و مشيّت آنان در ممكنات و مخلوقات نافذ است؛ هرچه بخواهند و اراده نمايند، همان خواهد شد.(2)

فصل دوم قدرت امام عليه السلام

اسم اعظم 73 حرف است؛ چنان كه امام باقر و امام صادق _ صلوات اللّه عليهما _ در روايات بسيارى فرموده اند.

حضرت آدم عليه السلام 25 حرف آن را فرا گرفته بود.

حضرت نوح عليه السلام نيز به 25 حرف آگاه بود و در بعضى روايات، 15 حرف گفته اند.

نزد حضرت ابراهيم عليه السلام 8 حرف بود.

حضرت موسى عليه السلام 4 حرف آن را مى دانست.

نزد آصف بن برخيا، وصىّ حضرت سليمان عليه السلام ، يك حرف بود كه زمين را به آن شكافت و تخت بلقيس را به يك چشم برهم زدن نزد آن حضرت حاضر كرد؛ چنان كه نصّ صريح قرآن است.(3)

نزد حضرت عيسى عليه السلام 2 حرف بود كه به بركت آن، مرده ها را زنده مى كرد و پيس و كور مادرزاد را شفا مى داد؛ از گِل، صورت مرغ مى ساخت و مى دميد، به نحوى كه زنده مى شد و مى پريد؛ و تمام معجزاتش به اين دو حرف بود.

نزد پيغمبر ما صلى الله عليه و آله تمام 72 حرف اسم اعظم كه مى توانسته در حيطه علم پيامبران باشد موجود است. فقط يك حرف نزد خداوند مخفى است كه احدى آن را نمى داند.

تمام آنچه پيغمبر ما مى داند نيز نزد امامان دوازده گانه عليهم السلام موجود است و آنان وارث علوم پيغمبران اند.

روايات راجع به اين فصل در «بحارالانوار» مجلسى: جِ 4/210، 11/68، 14/113 و 114، 17/134 و 27/25


1- انسان دهر : 30
2- بنگريد به: ابواب رحمت.
3- نمل : 40

ص: 54

آمده كه از آن استفاده مى شود: تمام كمالات و علوم پيامبران، با زيادتى فراوان، نزد پيغمبر ما و امامان عليهم السلام موجود است و ايشان به تمام معجزات انبيا قادرند و از آنان برترند.

فصل سوم ارث بردن پيامبر اسلام و امامان از پيامبران پيشين عليهم السلام

تمام كتب آسمانى و علوم و آثار انبيا، صحف آدم و ادريس و ابراهيم و تورات موسى و انجيل عيسى و زبور داوود، عصاى موسى عليهم السلام و آن سنگى كه حضرت موسى عليه السلام عصا را به آن مى زد و 12 چشمه ظاهر مى شد، تابوت بنى اسرائيل و پيراهن يوسف عليه السلام كه از بهشت براى حضرت ابراهيم عليه السلام آورده بودند و به ارث نصيب يوسف شده بود و بر صورت يعقوب عليه السلام انداختند و بينا شد، انگشتر حضرت سليمان عليه السلام و غير آن _ هرچه از آثار كريمه نبوّت داشتند _ نزد پيغمبر ما صلى الله عليه و آله جمع شده و به تمامى نزد ائمه _ صلوات اللّه عليهم _ موجود است.

در كتاب شريف «كافى»: 1/223، در باب آنكه ائمّه _ صلوات اللّه عليهم _ وارث علم پيغمبر و جميع انبيا و اوصيايند، تعداد 7 روايت نقل شده است.

ثقه جليل القدر محمّد بن حسن صفّار در كتاب شريف «بصائر الدرجات»، جزء سوم، متجاوز از 20 روايت براى اثبات اين مدّعا نقل كرده است.

در كتاب «بحارالانوار»: 13/225، 17/130 _ 149، 18/106 و 26/180 _ 222 نيز، در باب علم پيغمبر صلى الله عليه و آله و آنكه تمام كتابهاى آسمانى و آثار انبيا به آن حضرت داده شده، به اين مفاد، اخبار بسيارى نقل شده است.

فصل چهارم وجود دو علم براى خداوند _ عزّ و جلّ

محصول روايات مستفيضه آن است كه خداوند دو علم دارد: يكى، مخزون و مكنون كه مخصوص ذات مقدّس اوست و به احدى داده نشده؛ و ديگرى، مبذول كه به ملائكه و انبيا و مرسلين اعطا شده است. تمام علم مبذول الهى را ائمه _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _

ص: 55

مى دانند. در كتاب شريف «كافى»: 1/225، در باب آنكه ائمّه جميع علوم ملائكه و انبيا و مرسلين را مى دانند، تعداد 5 روايت و در كتاب شريف «بصائرالدرجات»، بيشتر از 15 روايت و همچنين در «بحارالانوار» علاّمه مجلسى: 4/110 و 26/159 _ 170 و 40/208 _ 218، روايات زيادى بدين مفاد نقل فرموده اند.

فصل پنجم افزايش علم رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اوصياى حضرتش در شب و روز

علم رسول اكرم و امامان _ صلوات اللّه عليهم _ در شب و روز زياد مى شود؛ خصوصا، شب و روز جمعه.

هرچه به امام وقت تعليم شود، اوّل به پيغمبر و امام قبل و آن گاه، به او داده مى شود؛ بدين صورت، علم آنان روز به روز و ساعت به ساعت در ترقّى و ازدياد است. خداوند فرمود:

«وَ قُلْ رَبِّ زِدْنى عِلْما»(1).

بگو اى محمّد پروردگارا! علم مرا زياد فرما.

در كتاب شريف «كافى»: 1/254، در باب آنكه اگر علم امامان زياد نشود، تمام مى شود، 5 روايت و در باب ديگر كه علم امامان در شبهاى جمعه زياد مى شود، 3 روايت و در كتاب شريف «بصائرالدرجات» 7 روايت و در دايرة المعارف گران سنگ «بحارالانوار»: 22/550، 26/18 و 38 و 53 _ 97 و غير آن اخبار بسيارى درباره اين موضوع آمده است.

نگارنده نيز در «ابواب رحمت» چند روايتى از آن را نقل كرده كه تمام آنها اين موضوع را به خوبى واضح مى فرمايد.

فصل ششم معنى «امام مبين»

امام است كه علم هر چيزى در او ضبط و احصا شده؛ چنان كه ذات مقدّس حق فرمود:

«وَ كُلَّ شَىْ ءٍ أحْصَيْتَناهُ فِى إمامٍ مُبين».


1- طه: 114

ص: 56

از صريح كلام پيغمبر صلى الله عليه و آله در خطبه شريف و مفصّل روز غدير و غير آن آشكار مى شود كه «امام مبين» در اين آيه شريفه اميرالمؤمنين عليه السلام و ساير امامان معصوم اند.(1)

فصل هفتم قرآن كتاب مبين است و علوم گذشته و آينده در آن جمع شده و امام بدان علم دارد.

قرآن شريف كتاب مبين صامت است و علوم مخلوقات گذشته و آينده در آن جمع شده و عالِم به آن امام است.

دليل بر موضوع اوّل كلام ذات مقدّس الهى است كه فرمود:

«حمآ * وَالْكِتابِ الْمُبِين * إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنا عَرَبِيّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»(2).

اى محمّد، قسم به كتاب مبين * ما آن را قرآن عربى قرار داديم تا آنكه بفهميد.

«الآر * تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ * إِنّا أَنْزَلْناهُ قُرْآنا عَرَبِيَّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»(3).

اى محمّد! اين است آيات كتاب مبين * به راستى، آن را قرآن عربى قرار داديم تا آنكه شما بفهميد.

«آلر * تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ»(4).

«طسآ * تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ»(5).

«حمآ * وَالْكِتابِ الْمُبينِ * إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرينَ»(6).

«قَدْ جآءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ»(7).

مفاد اين آيات آن است كه همين قرآن عربى كه در شب قدر نازل شده «كتاب مبين» است و از جانب خدا، به سوى مردم فرستاده


1- يس : 12
2- بنگريد به: بحارالانوار 24/158، 35/427، 37/208، 40/176، 47/130 و 57/357.
3- زخرف: 1 _ 3
4- يوسف: 1 _ 3
5- حجر: 1 و 2
6- نمل: 1 و 2
7- دخان: 1 _ 3

ص: 57

شده است.

امّا دليل موضوع دوم جمع شدن علوم مخلوقات گذشته و آينده در آن باز كلام ذات مقدّس بارى است كه فرمود:

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَىْ ءٍ»(1).

كتابى كه بر تو نازل كرديم، بيان هر چيزى در آن موجود است.

«ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَى ءٍ»(2).

در اين قرآن، چيزى را فروگذار نكرديم.

«وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِى الأرضِ وَ لا فِى السَّمآءِ وَ لا أصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا اَكْبَرَ اِلاّ فِى كِتابٍ مُبِينٍ»(3).

«وَ لا رَطَبٍ وَ لا يابِسٍ إلاّ فِى كِتابٍ مُبِينٍ»(4).

هيچ تر و خشكى نيست مگر آنكه در كتاب مبين ضبط است.

«وَ ما مِنْ غآئِبَةٍ فِى السَّمآءِ وَالأرْضِ إلاّ فِى كِتابٍ مُبِينٍ»(5).

هيچ امر پنهانى در آسمان و زمين نيست مگر آنكه در كتاب مبين است.

«وَ ما مِنْ دآبَّةٍ فِى الأرْضِ إلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُشْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِى كِتابٍ مُبِينٍ»(6).

امّا دليل موضوع سوم كه عالم به علم قرآن امام است از بديهيّات مذهب شيعه است كه تمام علوم قرآن نزد امام عليه السلام موجود است. مراد آيه شريفه «قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيدا بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»(7)نيز امام است كه علم كتاب نزد اوست. در


1- نحل: 89
2- انعام: 38
3- يونس: 61
4- انعام: 59
5- نمل: 75
6- هود: 6
7- رعد: 43

ص: 58

«بحارالانوار»: 35/429 _ 436، زياده از بيست روايت از كتب معتبره شيعه، مثل كتاب «بصائر» و «تفسير قمى» و «احتجاج» شيخ طبرسى و غيره؛ و 8 روايت از طرق عامّه براى اثبات اين مدّعا نقل فرموده اند.

اين جانب تفصيل و شرح هر سه موضوع را با آيات و روايات آن در كتاب «ابواب رحمت»: 30 _ 35، ذكر كرده ام.

همچنين كتاب اللّه ناطق و كتاب مبينِ گويا اميرالمؤمنين عليه السلام است؛ چنان كه امام صادق و امام كاظم _ صلوات اللّه عليهما _ فرموده اند.(1)


1- بنگريد به: ابواب رحمت / 33.

ص: 59

باب دوم : نماز

فصل اول وجوب نماز

وجوب نماز از بديهيّات دين است و منكر آن، اگر به ضرورى بودن آن توجّه داشته باشد، كافر و مرتدّ و نجس است. تارك الصلاة بدون انكار نيز كافر است؛ ولى نجس نيست. حتّى اشخاص شراب خوار و زناكار و دزد كافر نيستند؛ زيرا اينان براى ارضاى شهوت و كسب مال به كار حرام دست مى زنند. امّا در ترك نماز، شهوت و لذّت و مال نيست؛ بلكه استخفاف و بى اعتنايى به فرمان خداست و همين علت سبب كفر شخص تارك الصلاة است.

به اين مطلب در روايات «وسائل الشيعه» و «ابواب رحمت» تصريح شده است.

فصل دوم شدت حرمت تضييع نماز و استخفاف آن

ذات مقدّس حق _ تعالى _ مى فرمايد:

«فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * اَلَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ»(1).

چاه ويل براى نمازگزاران است؛ آنان كه نماز را ضايع مى كنند.


1- ماعون: 4 و 5

ص: 60

ويل، در لغت، به معناى «واى» است؛ ولى در مقدّمه تفسير «برهان» از پيغمبر صلى الله عليه و آله چنين نقل شده:

«ويل چاهى است در جهنم كه كافر مدّت چهل خريف هر خريف 70 سال است در آن فرو مى رود.»

حضرت باقر عليه السلام فرمود:

«ويل چاهى در جهنم است.»

حضرت كاظم عليه السلام نيز لفظ «ساهون» را در آيه اى كه ذكر شد به ضايع كنندگان تفسير فرمود.

آن حضرت از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل فرمود:

«چون روز قيامت شود، اوّل درباره نماز سؤال مى كنند؛ اگر خوب و تمام انجام نداده بود، او را در جهنم مى اندازند.»

در كتاب شريف «كافى»، به سند صحيح از زراره از امام باقر عليه السلام نقل شده است:

پيغمبر در مسجد نشسته بود. ناگاه، مردى داخل شد و مشغول نماز گرديد؛ ركوع و سجود را خوب انجام نداد و عجله كرد.

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«مانند كلاغ بر زمين منقار زد! اگر اين طور نماز بخواند و بميرد، بر غير دين من مرده است.»

اين روايت به سندهاى ديگر نيز نقل شده و همين مضمون از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام صادر شده است.

در كتاب «كافى»، به سند صحيح از زراره از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«نماز را سبك و كوچك نشماريد؛ زيرا پيغمبر صلى الله عليه و آله وقت وفات فرمود: كسى كه نماز را سبك شمارد و كسى كه شراب بخورد از من نيست و بر حوض كوثر، بر ما وارد نخواهند شد.»

از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه در وقت وفات فرمود:

«شفاعت ما نمى رسد به كسى كه نماز را سبك شمارد.»

در «كافى» و «تهذيب»، از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه رسول

ص: 61

خدا فرمود:

«شيطان پيوسته از مؤمن ترسان و هراسان است، تا وقتى كه بر نمازهاى خود محافظت دارد. ولى هنگامى كه نماز را ضايع كرد، شيطان بر او جرأت پيدا مى كند و او را وارد گناهان بزرگ مى نمايد.»

در كتاب «بحار» و «مستدرك»، از سيّد ابن طاووس در كتاب «فلاح السائل»، از فاطمه زهرا عليهاالسلام نقل است كه از پدر بزرگوارش سؤال كرد:

«كسى كه نماز را سبك شمارد چه مؤاخذه و عذابى خواهد داشت؟»

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«فاطمه، هر كس به نماز خود استخفاف كند، خداوند او را به 15 بلا مبتلا سازد: 6 تا در دنيا، 3 تا در وقت مرگ، 3 تا در قبر و 3 تا در روز قيامت.

امّا آن 6 تا كه در دنيا به آن مبتلا مى شود:

بركت از عمر و روزى او برداشته شود، سيماى خوبان از او گرفته شود، اجر و ثواب براى اعمال او نباشد، دعاى خودش و دعاى ديگران درباره او مستجاب نشود.

امّا آن 3 تا كه در وقت مرگ به آن مبتلا شود:

ذليل و خوار و گرسنه و تشنه مى ميرد؛ و اگر تمام نهرهاى دنيا را به خورد او دهند، سيراب نشود.

آن 3 تا كه در قبر به آن مبتلا شود:

قبر بر او تنگ و تاريك شود و فرشته عذاب بر او مسلّط شود كه او را در شكنجه و اضطراب دراندازد.

امّا آن 3 تا كه در قيامت به آن مبتلا شود:

ملكى او را به رو به زمين كشاند و خلايق بر او نظر كنند، حساب او سخت شود، خدا نظر لطف به او نفرمايد و او را پاكيزه نكند و عذابى دردناك نصيب او گردد.»

ص: 62

از اين روايات، شدّت حرمت تضييع نماز و استخفاف به آن معلوم مى شود.

علاّمه متبحر، حاج شيخ جعفر شوشترى، در «منهج الرشاد»: 57، فرموده است:

بدان كه سبك برداشتن نماز بر چند قسم است:

اوّل آنكه آن را چيزى نداند؛ و اين باعث كفر است.

دوم آنكه آن را ترك كند.

سوم آنكه مسائل آن را درست نكند و در فكر صحّت و بطلان آن نباشد!

چهارم آنكه در بند وقت آن نباشد.

پنجم آنكه نماز قضا به ذمّه او باشد و در صدد به جا آوردن آن نباشد و سال به سال تأخير بيندازد، تا آنكه مقدارى از عمر او بگذرد و هنوز در ذمّه او باشد. ظاهر اين است كه، بر فرض قول به اينكه وقت قضا موسّع است، توسعه زمان آن چندان نيست كه به حدّ تهاون و سهل انگارى برسد.

فصل سوم فضيلت و شرافت نماز

ذات مقدّس پروردگار مى فرمايد:

«وَ أقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ وَ زُلَفا مِنَ اللَّيْلِ إنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِئاتِ»(1).

نماز را دو طرف روز و شب اقامه كن؛ به درستى كه حسنات گناهان را از بين مى برد.

در تفسير «برهان» ذيل اين آيه شريفه، رواياتى از «كافى» و غير آن نقل شده كه مفاد آنها اين است:

نمازهاى پنج گانه يوميّه حسناتى است كه گناهان ما بين نمازها را از بين مى برد و پاك مى كند؛ يعنى نماز ظهر كفاره گناهان از صبح تا ظهر، نماز عصر كفاره گناهان مابين ظهر و عصر و نماز مغرب كفاره گناهان مابين عصر و مغرب است. اين نمازها به منزله نهر جارى بر در


1- هود: 114

ص: 63

خانه شخص است؛ پس همان طورى كه اگر شخص بدن خود را هر شبانه روز پنج مرتبه ميان آب بشويد، كثافتى بر او باقى نخواهد ماند، بدين منوال، نماز پليديهاى گناه را محو مى نمايد.

در كتاب «كافى»، به سند صحيح، از معاوية بن وهب نقل شده كه گفت: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: بهترين چيزى كه بندگان به سبب آن مقرّب درگاه الهى مى شوند چيست؟

فرمود:

«بعد از معرفت، چيزى را از نماز بهتر نمى دانم. آيا نمى بينى كه بنده صالح، عيسى عليه السلام فرمود:

«وَ أوْصانِى بِالصَّلوةِ وَ الزَّكوةِ مادُمْتُ حَيّا»(1)؟ خداوند مرا به نماز و زكات وصيّت فرمود، مادامى كه زنده باشم.

به سند صحيح ديگر، از امام صادق عليه السلام است كه فرمود:

«محبوب ترين اعمال نزد خداى _ عزّ و جلّ _ نماز است؛ و اين نماز آخر وصيت انبياست.»

در جاى ديگر، امام صادق عليه السلام فرمود:

وقتى كه بنده مشغول نماز شود، رحمت بر او از طرف آسمان نازل گردد و ملائكه اطراف او را مى گيرند و ملكى او را ندا مى كند: اگر اين نمازخوان بداند چه ثوابها در نماز براى او هست، از نماز منصرف نخواهد شد.»

در روايت ديگر، امام باقر عليه السلام فرمود كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند:

«هنگامى كه بنده مؤمن مشغول نماز شود، خداوند به او نظر لطف فرمايد تا آنكه نمازش را تمام كند؛ و رحمت، از بالاى سرش تا افق آسمان، او را فرا گيرد و ملائكه نيز اطراف او را تا افق آسمان بگيرند و خدا ملكى به او موكّل گرداند كه به او گويد: اى نمازخوان! اگر بدانى چه كسى به تو نظر دارد و با كه راز و نياز مى كنى، متوجّه غير نخواهى شد و از جاى خود دور


1- مريم: 31

ص: 64

نگردى.»

در جاى ديگر، امام صادق عليه السلام از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل فرمودند: «مَثَل نماز مثل عمود خيمه است؛ وقتى كه پابرجا باشد، ريسمان و ميخها و پرده نفعى دارد. ولى اگر عمود شكست؛ طناب و ميخها و پرده نفعى ندارد.»

در روايت صحيح، امام صادق عليه السلام فرمود:

«هر كه خداوند از او يك نماز قبول كند، او را عذاب نفرمايد؛ و هر كس از او يك حسنه قبول فرمايد، عذابش نكند.»

در جاى ديگر، امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه دو ركعت نماز بخواند و آنچه را در نماز مى گويد بداند، نماز را تمام كند و حال آنكه بين او و خدا گناهى باقى نباشد.»

تمام اين روايات را در «كافى» نقل كرده اند.

نيز در كتاب «كافى و تهذيب»، ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«يك نماز واجب از بيست حج بهتر و يك حج از خانه اى مملوّ از طلا كه صدقه دهند بهتر است.»

در «تهذيب»، از يونس بن يعقوب نقل شده است كه گفت: از امام صادق عليه السلام شنيدم فرمود:

«حج از دنيا و آنچه در دنياست بهتر است؛ و نماز واجب از هزار حج افضل باشد.»(1)

در كتاب «من لايحضره الفقيه»، از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«اطاعت خدا خدمت اوست در زمين؛ و بهترينِ خدمتها خواندن نماز است.»

باز، ايشان فرمود:


1- به گمان حقير، اين اختلاف شايد به جهت اختلاف نمازها و درجات نمازگزاران باشد.

ص: 65

«اوّل چيزى كه در مورد آن به حساب بنده رسيدگى مى كنند نماز است. اگر قبول شد، ساير اعمال قبول مى شود؛ و اگر رد شد، ساير اعمال رد مى شود.»

در «بحار» از كتاب «علل» صدوق، از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«وقتى كه انسان در نماز باشد، كالبد او و آنچه با او و اطراف اوست تسبيح مى گويد.»

در كتاب «وسائل» از كتاب «مجالس» شيخ طوسى، از زريق نقل گرديده است كه گفت: خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم: كدام يك از اعمال، بعد از معرفت، افضل است؟

فرمود:

«بعد از معرفت، چيزى معادل نماز نباشد؛ بعد از معرفت و نماز، چيزى مثل زكات؛ بعد از اينها، چيزى مثل روزه؛ و بعد از اينها، چيزى مانند حج نخواهد بود. راهنماى احكام اينها و خاتمه آن معرفت ماست؛ و بعد از اينها، چيزى مانند احسان به برادران دينى و مواسات با آنان به دادن درهم و دينار نيست.»

ايشان در ادامه فرمود:

«نماز واجب، نزد خدا، با هزار حجّ و عمره مقبول معادل است و حج، نزد خدا، از خانه مملوّ از طلا بهتر باشد؛ بلكه از يك دنيا مملوّ از طلا و نقره كه در راه خداوند انفاق كنند.»

در كتاب «مستدرك»، از شهيد ثانى در كتاب «اسرار الصلاة»، از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل است كه فرمود:

«هرگاه بنده مؤمن نماز بخواند و ميل و قلب او به سوى خدا باشد، از نماز منصرف شود؛ حال آنكه از گناهان پاك شود، مانند روزى كه از مادر متولّد شده است.»

روايات در مدح و شرافت نماز زياد است. هر كس تمام آن را خواهد، به كتاب «وسائل» و «مستدرك» و «بحار» مراجعه كند. بنده خود بسيارى از آن روايات را در كتاب «ابواب رحمت» ذكر كرده ام.

ص: 66

همين طور در آن كتاب، تفصيل بيان فضيلت و شرافت تمام اجزاى نماز، از اوّل وضو و غسل تا آخر نماز آمده؛ هر كه خواهد، مراجعه كند.

گفتنى است كه نماز عبادت پروردگار است، بايد خالص براى خدا باشد و نبايد احدى را در عبادت پروردگار شريك سازند؛ زيرا در روايات آمده است كه خداوند مى فرمايد:

«من بهترين شريكم؛ هر كس غير مرا با من شريك قرار دهد، تمام عملش را به آن شريك واگذار مى كنم و هيچ نمى خواهم.»

ولى روز قيامت به او مى گويند: اجر و ثواب خود را از مردم درخواست كن؛ و او را در روز قيامت به چهار نام مى خوانند: اى فاجر! اى كافر! اى غادر اهل مكر! اى خاسر زيان كار! عمل تو محو شده و اجر تو باطل گرديده، ثواب خود را از آن كس كه براى او عمل كردى بگير.»

روايات در مذمّت ريا زياد است و آن مفسد عبادت است؛ چه در اجزاى واجب نماز باشد و چه در اجزاى مستحبّ آن، در اوصاف نماز باشد، در ابتدا باشد يا در اثنا.

فصل چهارم فضيلت حضور قلب

حضور قلب در نماز به منزله روح و صورت نماز به منزله جسم است. پس اگر حضور قلب در تمام نماز بود، تمام آن قبول شود و اگر در نصف بود، نصف آن و اگر در ثلث بود، همان قبول خواهد شد. آنچه را حضور قلب داشته، قبول مى كنند و باقى رد مى شود؛ و اگر در تمام نماز غفلت داشت و قلب او مشغول چيز ديگرى بود؛ نماز او پيچيده و به صورتش زده خواهد شد.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه دو ركعت نماز بخواند و آنچه را مى گويد بفهمد، نماز را تمام كند و حال آنكه گناهى بر او باقى نباشد و تمام آمرزيده گردد.»

فصل پنجم وصف تمام نماز

ص: 67

در اينجا، به ذكر صحيحه حَمّاد اكتفا مى شود كه در كتاب شريف «كافى» اينچنين نقل شده است:

امام صادق عليه السلام فرمود:

«حمّاد، مى توانى نماز خوبى بخوانى؟»

عرض كرد: آرى، من كتاب حريز را كه درباره نماز نوشته از حفظ دارم.

فرمود:

«برخيز، نمازبخوان.»

پس نمازى خواندم. امام عليه السلام فرمود:

«چقدر زشت است كه شخصى شصت يا هفتاد سال بر او بگذرد و يك نماز تامّ كامل نخوانده باشد!»

حمّاد مى گويد: من پيش خودم احساس خوارى كردم. پس عرض كردم: شما نماز را به من بياموزيد.

امام صادق عليه السلام روى به قبله با قدّ راست ايستاد، هر دو دست به ران خود گذاشته انگشتان را به هم چسبانيد، پاها را نزديك يكديگر قرار داد _ طورى كه گويا بين آنها به اندازه سه انگشتِ باز فاصله بود _ و انگشتان پاها را به سوى قبله گرفت و هيچ از قبله منحرف نبود. آن گاه، با خشوع فرمود:

«اللّه اكبر!»

پس سوره حمد و «قل هواللّه اَحد» را قرائت فرمود، سپس به اندازه نفس كشيدنى صبر نمود و دستها را محاذى صورت گرفته ايستاده تكبير فرمود. بعد به ركوع رفت و كف دستها را بر دو زانو گذاشت ؛ در حالى كه انگشتان باز بود، دو زانو را طرف عقب زده و پشت مبارك را راست قرار داده بود _ به طورى كه اگر يك قطره آب يا روغن به پشت حضرت ريخته مى شد، به يك طرف نمى رفت _ گردن مبارك را كشيده و چشمان را بر هم گذاشته بود و با تأمّل و تأنّى، سه مرتبه فرمود:

ص: 68

«سُبْحانَ رَبِّىَ الْعظيمِ و بِحَمْدِهِ.»

آن گاه، قد راست نمود و چون آرام شد، فرمود:

«سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ؛»

و در حال قيام، دستها را مقابل صورت گرفت و تكبير گفت. سپس، سجده كرد _ انگشتان ايشان به يكديگر چسبيده، مقابل زانو بود _ و صورت به زمين گذاشت و سه مرتبه فرمود:

«سُبْحانَ رَبِّىَ الأعلى وَ بِحَمْدِهِ.»

ايشان به هشت موضع سجده نمود دو كف دست، دو زانو، دو انگشت بزرگ پاها، پيشانى و بينى؛ و فرمود:

«گذاشتن هفت موضع واجب و گذاشتن بينى بر زمين مستحبّ است.»

پس، سر از سجده بلند كرد. وقتى كه راست نشست، تكبير فرمود، آن گاه، به طرف چپ نشسته پشت پاى راست را به كف پاى چپ قرار داد و فرمود:

«أَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّى وَ أَتوبُ إلَيْهِ.»

بعد، در حال نشسته، تكبير گفت و سجده دوم را مثل اوّلى انجام داد. در حال ركوع و سجود، هيچ عضوى از بدن مبارك را بر عضو ديگر نگذاشته و بازوها را باز نموده بود. در حال سجود، ذراع = ساعد دستها را بر زمين نگذاشت در حال تشهّد، انگشتان دستها به هم چسبيده بود. بعد از تشهّد، سلام داد و فرمود:

«حمّاد، اين گونه نماز بخوان.»

اين روايت را شيخ طوسى در كتاب شريف «تهذيب» و شيخ صدوق در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه» به اسانيد صحيح، از حمّاد نقل كرده اند. در كتاب «وسائل» و غيره، اين روايت را از اينان و ديگران نقل فرموده اند.

فصل ششم آداب ديگر نماز

از آدابى كه براى نماز در روايات آمده _ غير از آنچه در صحيحه حمّاد آمد _ نكات ذيل استفاده مى شود كه سزاوار است

ص: 69

نمازگزار آنها را رعايت كند:

1 _ در حال قيام، سر شانه ها را پايين انداخته بلند نكند و به موضع سجود نگاه كند.

2 _ پشت را راست كند و گردن را بكشاند.

3 _ سنگينى بدن را بر هر دو پا قرار دهد و به يك طرف تكيه نكند.

4 _ با خضوع و خشوع، مانند بنده ذليل باشد.

5 _ هنگام ركوع، اوّل دست راست را بر زانوى راست و بعد دست چپ را بر زانوى چپ گذارد و به زمين بين پاها نظر كند. فاصله دو پا به اندازه يك وجب باشد و گردن و سر مطابق پشت باشد؛ نه بالا اندازد و نه پايين.

6 _ هنگامى كه مى خواهد به سجده رود، دستها را بلند كند و تكبير گويد و سپس به سجده رود؛ اوّل دستها را بر زمين گذارد، بعد زانوها را؛ ولى هنگام حركت به قيام، اوّل زانوها را از زمين بلند كند، سپس دستها را. در سجده، تمام پيشانى را بر زمين گذارد و دو زراع دست را بر زمين و زانو نگذارد.

7 _ در حال تشهّد و نشستن بعد از سجده اوّل و دوم، دستها بر رانها و انگشتان به هم چسبيده، طرف چپ بنشيند و پشت را راست قرار دهد.

8 _ مسواك كردن را _ كه مستحبّ مؤكّد است _ به خصوص هنگام وضو و نماز فراموش نكند.

در كتاب «كافى» به سند حسن(1)، از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«دو ركعت نماز با مسواك افضل است از هفتاد ركعت بدون مسواك.»

اين روايت را ديگران نيز نقل فرموده اند.

9 _ شانه كردن ريش، وقت نماز.


1- حسن: نيكو؛ در اينجا، از اصطلاحات علم رجال و حديث شناسى است.

ص: 70

10 _ نماز خواندن در حالى كه عطر و بوى خوش استعمال كرده باشد؛ كه نماز با آن افضل است از هفتاد نماز بدون آن، چنان كه امام صادق عليه السلام فرموده و شيخ كلينى و صدوق آن را نقل كرده اند.

11 _ نماز خواندن با عمامه؛ كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«دو ركعت نماز با عمامه از چهار ركعت بدون عمامه بهتر است.»

اين روايت از «مكارم الاخلاق» نقل شده است.

12 _ نماز خواندن با انگشتر عقيق؛ كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«دو ركعت نماز با عقيق معادل هزار ركعت نماز بدون آن است.»

اين روايت را در «وسائل» از كتاب «عُدّة الداعى» نقل فرموده اند.

13 _ نماز خواندن در مسجد.

در كتاب «وسائل»، از شيخ صدوق در كتاب «عقاب الاعمال»، از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

«كسى كه به سوى مسجدى رود، به هر قدمى كه برمى دارد تا زمانى كه برمى گردد، ده حسنه براى او نوشته و ده گناه از او محو شود و ده درجه براى او بلند گردد.»

نيز، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«نماز فراداى در مسجد 24 نماز محسوب مى شود.»

روايات، درباره تأكيد بر نماز خواندن در مسجد، به راستى زياد است.

14 _ نماز خواندن با جزع يمانى(1)؛ كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«نماز با جزع معادل هفتاد نماز بدون آن است؛ تسبيح و استغفار مى كند و ثوابش براى صاحب آن است.»

اين روايت در كتاب «وسائل»، از صدوق در «عيون اخبارالرضا عليه السلام » نقل شده و در «ابواب رحمت» نيز مذكور است.


1- جِزع يَمانى: مهره يمانى، نوعى از عقيق كه با خطوط حلقوى و رنگارنگ شناخته مى شود.

ص: 71

فصل هفتم فضيلت تعقيب و اقسام آن

1 _ سه مرتبه «اللّهُ أَكْبَرُ» گويد.

2 _ تسبيح حضرت زهرا عليهاالسلام را فراموش نكند؛ كه مفاد روايت «كافى» و «تهذيب» درباره آن اين است:

هر كسى تسبيح حضرت زهرا عليهاالسلام را بعد از نماز واجب بگويد، پيش از آنكه از جاى خود حركت كند، خدا گناهان او را بيامرزد.

البتّه، بهتر است كه اوّلِ آن «اللّهُ أَكْبَرُ» بگويد.(1)

در روايت ديگر، آمده است كه اگر بعد از تسبيح «لا اِلهِ اِلاَّ اللّه» بگويد، خدا او را بيامرزد.

آورده اند: كسى كه بر آن مداومت كند شقى = بدبخت نخواهد شد.

نيز، روايت است كه عبادت نكرده اند پروردگار را به چيزى كه بهتر از آن باشد.

امام عليه السلام فرمود:

«تسبيح حضرت زهرا[ عليهاالسلام ]، بعد از هر نمازى، از هزار ركعت نماز در هر روز بهتر است.»

3 _ بعد از هر نماز، بهشت و حورالعين را از خدا درخواست كند و از آتش به او پناه برد؛ كه در چند روايت مذكور در «وسائل» و غيره به آن امر و ترغيب شده است.

4 _ آية الكرسى بخواند كه هيچ گزنده اى به او ضرر نرساند و گويا در ركاب پيغمبران در راه خدا جهاد كرده تا آنكه شهيد شده است و نمازش قبول و در امان خدا باشد؛ چنان كه در روايات فرموده اند.

5 _ ده مرتبه بگويد:

«أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ، وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، إلها


1- يعنى ترتيب رايج اين ذكر را رعايت كند، نه ترتيب معكوس آن را كه عبارت است از تسبيح و تحميد و تكبير.

ص: 72

واحِدا أحَدا صَمَدا، لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَدا.»

اين ذكر ثواب بى اندازه دارد. تفصيل آن با مداركش در «ابواب رحمت» مذكور است و به زودى در همين كتاب بيايد.

6 _ سوره «قل هواللّه» را بخواند كه خدا براى او خير دنيا و آخرت را جمع فرمايد و پدر و مادر او را بيامرزد؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرموده است.

7 _ سى مرتبه بگويد:

«سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَاللّهُ أكْبَرُ.»

به بركت اين ذكر، از خرابى خانه و غرق شدن و سوختن و افتادن در چاه و حيوانات درنده و مرگ بد و ساير بلاها ايمن باشد؛ چنان كه امام عليه السلام فرموده است.

8 _ بعد از نماز صبح و مغرب، هفت مرتبه بگويد:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ؛»

كه خدا 70 نوع بلا را _ كه كوچك ترينِ آنها باد و پيسى و ديوانگى و جذام باشد _ دفع فرمايد و اگر شقى باشد، سعادتمند شود؛ چنان كه در روايات «كافى» فرموده اند.

9 _ بعد از نماز صبح، 70 مرتبه استغفار كند تا خدا او را بيامرزد.

10 _ بعد از نماز عصر، 77 مرتبه استغفار كند. در بعضى روايات رقم 70 را ذكر فرموده اند كه موجب مى شود گناهان شخص آمرزيده شود.

فصل هشتم فضيلت نماز جماعت

در چند روايت، وارد شده كه نماز جماعت برابر 25 نماز فراداست و در روايتى هم اين رقم به 27 رسيده است.

در كتاب «تهذيب»، نقل شده است كه راوى از حضرت رضا عليه السلام سؤال كرد: نماز واجب فرادى در مسجد كوفه افضل است، يا نماز

ص: 73

جماعت؟ حضرت فرمود:

«نماز با جماعت افضل است.»

در چند روايت، كه در «وسائل» از شيخ كلينى و شيخ طوسى و شيخ صدوق و ديگران نقل شده، آمده است كه نماز در مسجد كوفه معادل 1000 نماز است.

در روايتى، فرموده اند: نماز واجب معادل 1000 نماز و نماز نافله معادل 500 نماز است.

در روايت ديگر، نماز واجب در مسجد كوفه معادل يك حجّ مقبول و نافله معادل عمره مقبول ارزيابى شده است.

در كتاب «من لايحضره الفقيه»، در حديث مَناهى آمده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه براى نماز جماعت به مسجد رود، براى او به هر قدمى 000/70 حسنه و 000/70 درجه خواهد بود؛ و اگر در اين حالت بميرد، خداوند 000/70 ملك را بفرستد كه در قبر از او عيادت كنند و او را بشارت دهند و انيس او باشند و براى او تا روز قيامت درخواست آمرزش كنند.»

در كتاب «تحف العقول»، از حضرت رضا عليه السلام نقل است كه در حديث بيان احكام شريعت فرمودند:

«فضيلت نماز جماعت بر فرادى، به هر ركعتى، 2000 ركعت خواهد بود.»

در آن حديث مفصّلى كه حاكى است جماعتى از يهود خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيدند و داناترين آنان مسائلى از آن حضرت سؤال كرد، آورده اند كه وى از نماز جماعت و فضيلت آن نيز پرسيد.

حضرت فرمود:

«اما جماعت؛ صفهاى امّت من مثل صفوف ملائكه است. يك ركعت در جماعت 24 ركعت محسوب مى شود و هر ركعتى نزد خداوند از عبادت 40 سال بهتر است... . مؤمنى به سوى جماعت قدم برندارد مگر آنكه خداوند از او مراحل ترسناك

ص: 74

قيامت را تخفيف دهد؛ و فرمان مى رسد كه او را به بهشت برند.»

اين حديث در «بحارالانوار» از «خصال» و «مجالس» صدوق نقل شده و در كتاب «وسائل» نيز آمده است.

شهيد اوّل در كتاب «ذكرى» آورده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه چهل روز نمازش را با جماعت بخواند و تكبير اوّل را درك كند، براى او برات بيزارى از آتش و از نفاق نويسند.»

نيز، از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه به عالِم دانشمند اقتدا كند، گويا به پيغمبر صلى الله عليه و آله اقتدا كرده است.»

اين حديث را در «وسائل» از شهيد نقل كرده اند.

در «بحارالانوار» هم، از رساله «نفليه»ى شهيد، از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«نمازى كه اقتداى به عالم شود مثل 1000 ركعت است.»

شهيد دوم، كه از اركان علم و فقه اسلامى است، در كتاب خود _ كه شرح بر «لمعه»ى شهيد اوّل است _ فرموده:

يك نماز جماعت با غير عالم معادل 25 يا 27 نماز فراداست؛ و يك نماز جماعت با عالم معادل 1000 نماز است. اگر اين جماعت در مسجد باشد، ثواب مضاعف مى شود به اندازه مضروب عدد مسجد در عدد جماعت؛ پس در مسجد جامع با غير عالم 2700 نماز و با عالم 000/100 نماز محسوب مى شود.

همچنين، روايت شده كه اين حساب هنگامى است كه مأموم يكى باشد؛ پس اگر متعدد باشد، حاصل ضرب عدد گذشته در عدد جماعت ضرب خواهد شد تا وقتى كه عدد افراد جماعت به ده نفر رسند. چون به ده رسيدند، حساب آن را احدى غير از ذات مقدّس پروردگار نتواند احصا كند.

نظر مبارك شهيد در اين مورد به آن روايتى است كه خودش از كتاب «امام و مأموم»، تأليف شيخ بزرگوار ابو محمّد جعفر بن احمد قمّى(1) به اسناد خود از ابى سعيد خدرى، از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل كرده


1- علاّمه نورى، در مستدرك 3/308، عظمت و جلالت و وثاقت اين بزرگوار را بيان فرموده و از عالم جليل كراجكى نقل كرده كه او 120 كتاب در قم تصنيف فرموده است.

ص: 75

است:

جبرئيل با 000/70 ملك، بعد از نماز ظهر، بر آن حضرت نازل شد و عرض كرد: محمّد، پروردگارت به تو سلام مى رساند و دو هديه به سوى تو فرستاده كه براى هيچ پيغمبرى نفرستاده است.

فرمود: «چيست؟»

عرض كرد: نماز وِتر و نماز پنج گانه با جماعت.

فرمود: «جبرئيل! ثواب آن چه باشد؟»

عرض كرد: اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب 150 نماز دارد. اگر 2 نفر اقتدا كردند كه جمعا 3 نفر شوند، براى هر يك، به هر ركعتى 600 نماز نوشته شود. اگر 4 نفر شدند، براى هر يك، به هر ركعتى 1200 نماز نوشته شود. اگر 5 نفر شدند، براى هر يك، به هر ركعتى 2400 نماز نوشته گردد. اگر 6 نفر شدند، براى هر يك، به اِزاى هر ركعت 4800 نماز نوشته شود. اگر 7 نفر شدند، براى هر يك، به هر ركعتى 9600 نماز نوشته شود. اگر 8 نفر بودند، براى هر يك، به هر ركعتى 19200 نماز نوشته گردد. اگر 9 نفر شدند، براى هر يك، به هر ركعتى 36400 نماز نوشته شود. اگر 10 نفر شدند، براى هر يك، به هر ركعتى 72800 نماز نوشته گردد. اگر از 10 نفر گذشتند، اگر تمام آسمانها مركّب شود و درختان قلم گردد و جنّ و انس با ملائكه نويسنده شوند، نتوانند ثواب يك ركعت را بنويسند.

محمّد، يك تكبير كه مؤمن با امام دريابد بهتر است از 000/60 حجّ و عمره و بهتر است از 000/70 برابر دنيا و آنچه در دنياست. يك ركعت نماز مؤمن با امام بهتر است از 000/100 دينار كه آن را به مساكين صدقه دهد؛ و يك سجده مؤمن با امام،

ص: 76

در جماعت، از آزاد كردن صد بنده بهتر است.

فصل نهم نماز وسطى

ذات مقدّس پروردگار در قرآن مجيد مى فرمايد:

«حافِظُوا عَلَى الصَّلَوتِ وَالصَّلوةِ الْوُسْطى»(1).

بر نمازها و نماز وسطى محافظت كنيد.

از اين آيه، شرافت و فضيلت نماز وسطى استفاده مى شود؛ چه، به تنهايى در قبال نمازهاى ديگر واقع شده است.

در كتاب «وسائل»، 6 روايت نقل شده با اين مفاد كه نماز وسطى نماز ظهر است.

در اين مورد، اميرالمؤمنين عليه السلام در روايتى فرمود:

«آن نماز جمعه است، در روز جمعه؛ و نماز ظهر است در ساير روزها.»

در روايت ديگر، نماز وسطى همان نماز ظهر دانسته شده؛ و آن اوّل نمازى است كه خداوند بر پيغمبرش نازل فرموده است.

فصل دهم وظيفه پدر و مادر نسبت به اولاد، درباره نماز

از روايات كتاب «وسائل» ظاهر مى شود كه بچه را در سنّ شش يا هفت سالگى بايد به نماز وادار كرد.

از جمله، از امام هشتم عليه السلام سؤال كردند: آيا شخص مى تواند فرزند خود را كه نماز نمى خواند مجبور به نماز كند؟

حضرت فرمود: «سنّ پسر چقدر شده؟»

عرض شد: هشت سال بر او گذشته است.

حضرت از روى تعجّب و انكار فرمود: «سبحان اللّه! نماز را ترك مى كند.»

عرض كردند: ترك نماز او در وقت مرض است.

حضرت فرمود: «نماز بخواند ؛ هر طورى كه قدرت دارد.»

در روايت ديگر، امام عليه السلام فرمود:


1- بقره: 238

ص: 77

«چون نُه سال پسر تمام شد، بايد نماز بخواند؛ و اگر اطاعت نكرد، او را براى نماز بزنند. چون وضو و نماز را ياد گرفت، خدا پدر و مادر او را بيامرزد.»

اميرالمؤمنين عليه السلام ، در آن روايتى كه چهارصد مطلب دينى را در يك مجلس تعليم نمودند، فرمودند:

«نماز را به بچه هاى خود بياموزيد؛ و چون به سنّ هشت سال رسند، آنها را براى نماز مؤاخذه كنيد.»

فصل يازدهم فضيلت اوّل وقت

در چند روايت، وارد شده كه اوّل وقت افضل تمام ساعات وقت است.

در كتاب «كافى»، از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«فضيلت اوّل وقت بر آخرش مثل فضيلت عالم آخرت است بر دنيا.»

اين روايت را صدوق و شيخ طوسى و ديگران نيز نقل فرموده اند.

در «كافى»، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«فضيلت اوّل وقت بر آخرش، براى شخص، از اولاد و اموالش بهتر است.»

اين روايت را شيخ و صدوق و حميرى نقل فرموده اند.

در «مستدرك الوسائل» هم اين روايت آمده است كه آنچه از ثواب اوّل وقت از او فوت شده از اموال و اولادش بهتر بوده است.

فصل دوازدهم عدد فرايض و نوافل

نماز واجب يوميه 17 ركعت و نافله 34 ركعت است.

خواندنِ 8 ركعت نافله نماز ظهر، قبل از نماز ظهر، افضل است؛ و همين طور، 8 ركعت نافله عصر، قبل از نماز عصر.

اين 16 ركعت را، از اوّل آفتاب تا غروب، هر وقت بخوانند جايز است؛ چنان كه بيان صريح روايات است.

امام صادق عليه السلام در روايت «كافى» فرموده اند:

ص: 78

«بدان كه نافله به منزله هديه است؛ هرگاه انجام دادى، قبول مى شود.»

چهار ركعت نافله مغرب نيز بعد از نماز مغرب افضل است. دو ركعت نافله عشاء را امام باقر عليه السلام نشسته مى خواند و امام صادق عليه السلام يك ركعت ايستاده. هر دو صحيح است؛ و دو ركعت نشسته يك ركعت ايستاده محسوب مى شود. يازده ركعت نافله شب هشت ركعت نافله شب و دو ركعت شفع و يك ركعت وتر در هر وقت شب جايز است _ گرچه، بعد از نصب شب، افضل است _ و به هر كيفيّتى كه خواند، مانعى ندارد.

افضل آن است كه در قنوت ركعت وتر 70 مرتبه استغفار كنند. بهتر از آن نيز 70 مرتبه «أَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَ أَتُوبُ إلَيْهِ» گفتن است و 7 مرتبه «هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النّارِ» و 300 مرتبه «اَلْعَفْوَ» گفتن؛ و اينكه براى 40 مؤمن دعا كنند. به هر يك از اين دستورها عمل كنند، باكى نيست و پس و پيش كردن آنها نيز مانعى ندارد.

سرانجام، دو ركعت نافله صبح را قبل از فريضه صبح مى خوانند و جايز است كه آن را به نافله شب متصل كنند.

فصل سيزدهم اعمال هر روز

ما در اينجا به ذكر چند عمل اكتفا مى كنيم:

1 _ در كتاب «كافى»، فصل مربوط به موضوع دعا، به سند معتبر از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«كسى كه هر روز ده مرتبه بگويد:

أشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، إِلها واحِدا أحَدا صَمَدا، لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَدا،

خداوند متعال براى او 000/45 حسنه بنويسد و 000/45 گناه او را محو فرمايد و 000/45 درجه براى او بلند فرمايد.»

شيخ كلينى فرموده كه در روايتى وارده شده است:

اين اذكار امان و حرزى است كه او را از شرّ شيطان و سلطان و گناهان كبيره نگه مى دارد.

ص: 79

اين حديث را صدوق در «ثواب الاعمال» با زيادتى نقل فرموده و در كتاب «توحيد» نيز آورده است. اين حديث، با بيان اختلاف مختصر نسخه ها و بيان مدارك آن، در «ابواب رحمت» نيز مذكور است.

2 _ شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«كسى كه در هر روز 100 مرتبه "لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ" بگويد، خدا 70 نوع بليّه را از او برطرف فرمايد.»

3 _ همو از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«كسى كه هر روز 30 مرتبه خدا را تسبيح گويد، خدا 70 نوع بلا را _ كه كمترين آن فقر است _ از او دور فرمايد.»

4 _ هر روز، 10 مرتبه بگويد:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ العَلِىِّ العَظيمِ؛»

كه شيخ كفعمى از پيغمبر صلى الله عليه و آله ثواب زيادى براى آن نقل فرموده و سزوار است كه ترك نشود.

فصل چهاردهم كسانى كه نماز آنان قبول نيست

شيخ صدوق و ديگران از امام صادق عليه السلام از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود:

«هشت طايفه نماز آنان قبول نيست:

بنده اى كه فرار كرده، تا زمانى كه به نزد آقاى خود برگردد؛

زن ناشزه = زن نافرمان در برابر شوهر كه شوهر بر او غضبناك باشد؛

كسى كه زكات مال نمى دهد؛

ترك كننده وضو به معناى كسى كه پاكيزگى لباس و بدن و آداب وضوى نماز را رعايت نمى كند؛

دخترى كه به حدّ بلوغ رسد و بدون خِمار = مقنعه نماز بخواند؛

امام جماعتى كه نماز جماعت بخواند و مردم از او كراهت

ص: 80

دارند؛

سكران = مست؛ و زنين.»

عرض كردند: زنين كيست؟

حضرت فرمود:

«زنين كسى است كه نيازمند دفع بول و غايط است، ولى اين پا و آن پا مى كند. پس اين هشت طايفه نماز آنان قبول نيست.»

از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود:

«چهار طايفه اند كه نماز آنان قبول نيست:

پيشواى ظالم، امام جماعتى كه از روى كراهت با او نماز بخوانند، بنده اى كه بدون ضرورت از آقاى خود فرار كرده و زنى كه از خانه شوهر بدون اذن بيرون مى رود.»

در روايت ديگر، آمده است كه حضرت فرمود:

«ديگر آن زنى كه بخوابد و شوهر بر او غضبناك باشد.»

در چند روايت، مذكور است نماز كسى كه شراب بخورد تا چهل روز قبول نيست؛ مگر آنكه وقتى بِهوش است، توبه كند. ولى به توبه شخص، در حالى كه مست و لايعقل است، اعتنا نمى شود.

از جمله موانع قبول، عُجب، ندادن حقوق واجب به صاحبان آن، حسد، تكبّر، غيبت و خوردن مال حرام است؛ بلكه بايد از تمام فسق و فجور دورى كنند تا نماز بهتر قبول گردد.

خاتمه: چند قاعده درباره مسائل شكّ و سهو در نماز

در اينجا، مسائلى ذكر مى شود كه بيشتر مورد ابتلاى عموم برادران ايمانى باشد و فروع مورد اختلاف كه به ندرت پيش مى آيد ذكر نمى شود.

اشتباهات نمازگزار بر دو قسم است:

اوّل مى داند چيزى در نماز زياد يا كم شده است.

دوم نمى داند؛ ليكن شك دارد.

امّا قِسم اوّل نيز دو قسمت مى شود: اوّل آنكه بداند در نماز

ص: 81

چيزى را سهوا زياد كرده، قسمت دوم آنكه بداند سهوا از اجزاى نماز كم كرده است.

قسمت اوّل آنكه يقين داشته باشد كه در نماز واجب سهوا چيزى را زياد كرده؛ پس اگر آنچه زياد شده ركن است مثلاً تكبيرة الاحرام يا ركوع يا دو سجده اى كه در يك ركعت باشد، نماز باطل است.

حكم مزبور يك استثنا دارد: آنكه شخصى در جماعت باشد و ركوع و سجودى به قصد متابعت زياد كند؛ در اين صورت، به تفصيلى كه در باب جماعت مذكور است، نماز او باطل نيست. ولى اگر آن جزو زايد ركن نيست، نماز صحيح است؛ مثلاً، زيادى قرائت و يك سجده و تشهد و سلام و قنوت موجب بطلان نمى شود.

قسمت دوم آنكه چيزى از اجزاى واجب نماز را سهوا ترك كرده؛ پس اگر در محلّ است يعنى داخل ركن بعد از آن نشده، برگردد و آن را انجام دهد _ چه ركن باشد، چه غير ركن _ و بعدا اجزاى دنبال آن را اعاده كند تا ترتيب درست شود. ولى اگر در محل نيست يعنى داخل ركن شده، نمى تواند برگردد. در اين هنگام، اگر آنچه فراموش شده ركن باشد، نماز باطل و در غير اين صورت، صحيح است.

توضيح اين اجمال آن است كه چون كلام در نماز است و بدون تكبيرة الاحرام شخص وارد نماز نمى شود، ميزان بقاى محل وارد نشدن در ركوع و سجود است. پس اگر حمد را فراموش كرد و هنوز وارد ركوع نشده، برگردد و حمد را و بعد سوره را بخواند تا ترتيب درست گردد. اگر يك آيه از حمد را فراموش كرده، برگردد و آن آيه و مابعد آن و سوره را براى حفظ ترتيب اعاده كند. اما اگر وارد ركوع شده، محل گذشته و نمى تواند برگردد؛ ولى چون حمد ركن نيست، نماز صحيح است.

اگر ركوع را فراموش كرد و هنوز وارد سجده نشده، برگردد و بعد از قيام، ركوع نمايد و نماز را تمام كند؛ صحيح است. ولى اگر وارد سجده دوم شده، نماز باطل است. اگر در سجده اوّل يا مابين دو

ص: 82

سجده متوجّه شد كه ركوع را فراموش كرده، بنا بر احتياط واجب، بايد برگردد به حالت ايستاده و ركوع نمايد و باقى نماز را تمام كند. سپس، سجده سهو به جا آورد و بعد، نماز را اعاده كند.

اگر سجود را فراموش كرد و هنوز وارد ركوع بعد از آن نشده، محل باقى است؛ برگردد و سجود را به جا آورد _ چه يك سجده باشد، چه هر دو سجده _ بعد حركت كند و وظيفه حالت قيام را براى حفظ ترتيب اعاده كند، نماز را تمام نمايد و سجده سهو به جا آورد. نماز او صحيح است. ولى اگر وارد ركوع شده، محل گذشته و جاى برگشتن نيست. پس اگر هر دو سجده از يك ركعت باشد، نماز باطل است؛ زيرا ركن ترك شده؛ و اگر يك سجده است، چون ركن نيست، نماز صحيح است. فقط، بعد از اتمام نماز، بايد قضاى سجده و دو سجده سهو را انجام دهد.

اگر يك سجده يا هر دو سجده يا تشهد را از ركعت دوم فراموش كرده و هنوز وارد ركوع ركعت سوم نشده متوجّه شد، برگردد و سجود را انجام دهد. اگر سجده را فراموش كرده، تشهد را براى حفظ ترتيب بخواند؛ و اگر فقط تشهد را فراموش كرده، بنشيند و تشهد را بخواند و بعد نماز را تمام كند. ولى اگر وارد ركوع شده، محلّ برگشتن باقى نيست. پس اگر دو سجده از يك ركعت را فراموش كرده، نماز باطل است؛ چون ركن را فراموش كرده است. ولى اگر يك سجده يا تشهد باشد؛ نمازش صحيح است. بعد از سلام نماز، قضاى آن را با دو سجده سهو انجام دهد.

بايد دانست كه قضاى اجزاى فراموش شده نماز هيچ واجب نيست مگر دو چيز: يكى، سجده؛ ديگرى تشهد كه قضاى آن با سجده سهو واجب است. امّا قضاى ديگر اجزا واجب نيست.

در تمام مواردى كه سهوا چيزى كم يا زياد شده، احتياطا سجده سهو به جا آورد. كيفيت سجده سهو چنين است كه بعد از سلام، در قلب خود نيّت كند، سپس سجده كند و در سجده بگويد:

«بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ، وَ صَلَّى اللّه عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلهَ.»

ص: 83

يا بگويد: «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.»

يا بگويد: «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.»

پس سر بردارد و سجده دوم را نيز به همين كيفيّت به جا آورد و بعد از آن، تشهد و سلام بگويد.

قسم دوم از اشتباهات نمازگزار آن است كه به زيادتى و نقيصه يقين نداشته باشد؛ بلكه شك داشته باشد.

اين شك يا راجع به اصل نماز است، يا به مقدّمات و مقارنات است. هنگامى كه شك كند نماز را خوانده يا اصلاً نخوانده، اگر در وقت است، بايد بخواند؛ و اگر وقت گذشته، اعتبار ندارد و باكى بر او نيست.

نيز، اگر شك در مقدّمات يا مقارنات نماز باشد و بعد از سلام باشد و احتمال صحّت بدهد، اعتبار ندارد؛ ولى اگر در بين نماز يا قبل از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، بايد برگردد و وضو بگيرد.

اگر در اجزاى نماز مقارنات نماز شك كند و در محلّ خود باشد يعنى از جاى آن عمل نگذشته باشد، بايد به آن شك اعتنا كند و آن عمل را انجام دهد؛ مثلا:

اگر در قرائت شك كرده و داخل جزء بعدى نشده، بايد قرائت را بخواند. اگر در ركوع شك كند و ايستاده باشد، بايد ركوع را انجام دهد. اگر در سجود شك كند كه آيا يك سجده كرده يا دو سجده و هنوز در محلّ خودش هست، بايد يك سجده ديگر انجام دهد.

پس اگر در جزئى شك كند و از محلّ خودش نگذشته باشد، بايد انجام دهد؛ و اگر بگذرد و در جزء بعد چه مستحب باشد و چه واجب داخل شود، اعتنا نكند مانند آنكه در قرائت باشد و در تكبير شك كند، كه مورد اعتنا نيست. نيز اگر در حال ركوع در قرائت شك كرد، اعتنا نكند؛ اگر شروع به تشهد كرد و در سجود شك كرد، باز اعتنا نكند؛ اگر هم در قنوت داخل شد و در قرائت

ص: 84

شك كرد، اعتنا نكند.

پس معلوم شد كه شكّ بعد از محلّ و شكّ بعد از سلام و شكّ بعد از وقت اعتبار ندارد، اگر در تمام اين موارد احتمال صحّت بدهد؛ وگرنه، اعتبار دارد و بايد به احكامش رفتار كند.

امّا كسى كه زياد شك مى كند بايد به شكّ خود اعتنا نكند و اطاعت شيطان ننمايد. چون اعتنا نكرد، شيطان او را وامى گذارد؛ زيرا آن خبيث متكبّر است. اگر از او اطاعت نكنند، اعراض مى كند و شخص به حالت اوّل برمى گردد و در راه و روش مؤمنين داخل مى شود. به يقين، خدا راضى نيست كه مؤمن از راه و طريقه ساير مؤمنين خارج شود.

امّا شك امام يا مأموم ؛ پس هر كدام كه شك دارد و به طور تفصيل عدد ركعات خود را نمى داند بايد مراجعه كند و از آن كس كه مى داند تبعيّت نمايد. اين يكى از موارد مراجعه جاهل به عالم است و امرى است كه فطرت مردم بر آن جريان دارد و شارع مقدّس نيز امضايش فرموده. از همين راه، منحل مى شود صورت شكّ امام و مأموم در زمينه اى كه جامعى در بين باشد. مثلاً، اگر امام بين ركعت دوم و سوم شك كرد و مأمومين بين سوم و چهارم به شك افتادند، همه بنا مى گذارند بر سه؛ چون امام كه مردّد بين دو و سه است يقين دارد كه ركعت چهارم نيست. پس احتمال مأمومين كه شايد ركعت چهارم باشد به يقين امام برطرف مى شود و احتمال امام كه شايد ركعت دوم باشد به يقين مأمومين _ كه مردّد بين سه و چهارند _ از بين مى رود. در نتيجه، ثابت مى شود كه سه ركعت خوانده اند؛ ليكن احتياطا، اعاده نماز را نبايد ترك كنند.

امّا شك در عدد ركعات نماز؛ بايد دانست كه دو ركعت اوّل فرض اللّه واجب خدايى است و ركعات بعدى فرض النبى صلى الله عليه و آله واجب پيغمبر و اين نكته در متن صريح برخى از روايات صحيح ما آمده است. بنابراين، ده ركعت اوّل از هفده ركعت فريضه خداوندى است و هفت ركعت فريضه پيغمبر است كه خدا نيز امضايش فرموده

ص: 85

و آن را مثل واجب خود قرار داده است. مابين اين دو فريضه، سه فرق است:

اوّل آنكه: در فريضه خدا، قرائت معيّن است و بدل ندارد و در فريضه پيغمبر صلى الله عليه و آله نمازگزار بين قرائت حمد و تسبيحات اربعه مخيّر است.

دوم آنكه: فريضه خدا در سفر ساقط نمى شود؛ ليكن از فريضه پيغمبر صلى الله عليه و آله ، شش ركعت در سفر ساقط مى شود و يك ركعت آخر نماز مغرب در سفر و حضر به حال خود باقى است.

سوم آنكه: فريضه خدا شك بردار نيست؛ بايد دو ركعت اوّل از شك در عدد ركعات سالم و محفوظ باشد. ولى فريضه پيغمبر شك بردار است و قاعده شك در آن جارى مى شود.

پس اگر شك در دو ركعت اوّل واقع شد، بايد نماز را قطع و اعاده كنند؛ ولى اگر شكّى در ركعات آخر وارد شد، بايد قاعده شك را اجرا كنند. بدين جهت، اگر شك در نماز دو ركعتى نماز صبح و نماز مسافر واقع شد، بايد اعاده كنند؛ و نماز مغرب نيز مانند نماز دو ركعتى است كه اگر در عدد ركعات آن شك كردند، باطل است و بايد نماز را اعاده كنند.

پس قاعده شك در نمازهاى چهار ركعتى جريان دارد. بنابراين در نماز چهار ركعتى، اگر در دو ركعت اوّل قبل از اكمال سجدتين شك در عدد ركعات واقع شود، نماز باطل است؛ چون در فريضه خدا شك واقع شده و فريضه خدايى سالم نمانده است. از اين جهت، اگر يك طرف شك قبل از اكمال سجدتين يك باشد يا دو يا نمازگزار نداند چند ركعت خوانده، نماز باطل است.

ولى اگر بعد از اكمال سجدتين بين ركعات 2 و 3 يا 2 و 3 و 4 يا 2 و 4 شك كرد، فرض اللّه گذشته و بايد قاعده شك را عمل كند؛ يعنى بنا را بر بيشتر گذارد و نماز را تمام كند و بعد از نماز، آنچه را احتمال مى دهد كسر شده باشد به صورت نماز احتياط انجام هد.

پس نمازگزار در فرض اوّل شكّ 2 و 3 بنا را بر 3 گذارد و

ص: 86

نماز را تمام كند؛ و چون احتمال مى دهد يك ركعت كسر شده باشد، بعد از سلام نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده و يا دو ركعت نشسته بخواند.

در فرض دوم شكّ 2 و 3 و 4، بنا را برطرف بيشتر _ كه 4 باشد _ گذارد و نماز را تمام كند. ولى چون احتمال مى دهد كه در واقع 2 ركعت خوانده باشد، شايد 2 ركعت ديگر كسر شده باشد؛ يا اگر در واقع 3 ركعت خوانده باشد، يك ركعت كسر شده است؛ يا اگر 4 ركعت خوانده باشد، هيچ كسرى در كار نباشد. در اين حالت، 2 ركعت نماز احتياط ايستاده و بعد 2 ركعت نشسته مى خواند كه اگر كسر شده باشد، تمام شود.

در فرض سوم شك بين 2 و 4، بنا را بر 4 _ كه طرف زيادتر است _ گذارد و نماز را تمام كند؛ و چون شايد 2 ركعت كسر باشد، 2 ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

در شكّ بين 3 و 4، در هر حالت كه باشد، درست است؛ براى آنكه فرض اللّه به صحت و سلامت گذشته است. پس نمازگزار بايد بنا را بر چهار گذارد و نماز را تمام كند؛ و چون احتمال مى دهد يك ركعت كسر باشد، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بخواند.

در تمام اين چهار صورت، اگر در واقع نماز تمام باشد، اين نمازهاى احتياط نافله محسوب مى شود؛ و اگر كسرى در كار باشد، بدين صورت نماز را كامل و تمام مى كند.

در شكّ ميان 4 و 5، بعد از اكمال سجدتين، نمازگزار بنا را بر 4 گذارد و بعد از سلام، دو سجده سهو واجب انجام دهد. اين پنج صورت اصل است. اگر در اين پنج شك، غير از شكّ 3 و 4، بعد از سجده اوّل يا بين سجده دوم شك واقع شد، بنا بر احتياط واجب، بايد به قاعده شك عمل نمايد و نماز را نيز اعاده كند.

باقى شكها، اگر ممكن باشد به يكى از اين شكهاى پنج گانه برگردد، صحيح است؛ وگرنه، باطل است. اين امكان منحصر است در

ص: 87

چهار صورت شكّى كه در حال قيام واقع مى شود؛ پس نمازگزار بايد بنشيند و نماز را تمام كند و دو سجده سهو گزارد.

چهار صورتى كه گفتيم به قرار ذيل است:

اوّل شكّ ميان 3 و 5 ؛ نمازگزار مى نشيند، شك به شكّ 2 و 4 برمى گردد و حكم آن را دارد.

دوم شكّ در ميان 3 و 4 و 5؛ مى نشيند، شكّ به شكّ 2 و 3 و 4 برمى گردد و مطابق آن عمل مى كند.

سوم شكّ ميان 4 و 5 در حال قيام؛ مى نشيند، شكّ 3 و 4 مى شود و حكم آن را جارى مى كند.

چهارم شكّ ميان 5 و 6 ؛ مى نشيند، شكّ 4 و 5 مى شود بعد از اكمال و مطابق آن عمل مى كند. دو مرتبه هم سجده سهو مى گزارد: يكى، براى قيام بيجا؛ و ديگرى، براى شكّ 4 و 5.

در تمام صور شكوك، اوّل قدرى تأمّل مى كنند كه شايد شك رفع شود. ولى اگر مستقر شد، به دستورهاى گذشته عمل مى كنند.

امّا كيفيّت نماز احتياط اين است: نمازگزار، بعد از سلام نماز، در قلب خود نيّت كند و تكبير گويد و به سوره حمد تنها اكتفا نمايد. باقى نماز هم مثل ساير نمازهاست.

حكمت اين كيفيّت آن است كه اگر در واقع نماز كسر شده باشد، اين نماز احتياط آن كسرى را تمام مى كند؛ و اگر در واقع تمام باشد، اين نماز احتياط به اين كيفيّت قابليّت و صلاحيّت نافله شدن را دارد.

ص: 88

باب سوم : انفاق در راه خدا

اشاره

انفاق در راه خدا

بخشش از آنچه خدا به انسان لطف فرموده _ چه مال باشد، چه علم، چه قوّت، چه آبرو و وجاهت _ چنان كه امام عسكرى عليه السلام در تفسيرش بيان فرموده است تمام داخل اين آيه شريفه است:

«و مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»(1).

از هرچه روزى شان كرديم، انفاق كنند.

عمل انفاق به احكام خمسه واجب و مستحبّ و مباح و مكروه و حرام محكوم است.

انفاق واجب آن است كه مسلمان زكات و خمس دهد و به كسانى كه واجب النفقه اويند ببخشد؛ مثل پدر و مادر و زوجه دائمى و اولاد و نيز اينكه به اداى ديون خود اقدام كند.

انفاق مستحبّ آن است كه صدقات مستحبّى و احسان به برادران ايمانى را هزينه كند.

انفاق مباح در برخى موارد حلال پيش مى آيد كه فعل و ترك آن در نظر شارع مقدّس مساوى باشد.

امّا آنچه مكروه است انفاق در مواردى است كه ترك آن در نظر شرع مقدّس بهتر باشد.

سرانجام، آنچه حرام است انفاق در مصارف حرام است؛ مانند:


1- بقره: 3

ص: 89

احيا و ترويج امور باطل و اماته حق، ترك واجب و فعل حرام، اسراف و تبذير، ساختن و فروختن و خريدن آلات لهو و لعب مثل تار و طنبور و نى و طبل و امثال اينها.

فضل بن شاذان نيشابورى(1) در كتاب «غيبت» خود حاوى اخبار مربوط به دوران غيبت امام زمان عليه السلام به سند صحيح از سعيد بن جبير از دانشمندان پرهيزگار و از اصحاب امام سجاد عليه السلام از عبداللّه ابن عباس پسر عموى پيغمبر از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه ايشان در خطبه شريفه حجّة الوداع، در بيان علامتهاى آخرالزمان، فرمود:

«شطرنج و نرد و طبل و زنهاى مغنيه = آوازه خوان و آلات طَرَب و تار و طنبور و نى و دف = دايره و امثال اينها ظاهر مى شود و مردم به اينها ميل مى كنند و تحصيل اينها مى نمايند. آگاه باشيد، هر كس صاحبان اينها را به چيزى از درهم و دينار يا لباس و خوراك و غير اينها اعانت كند، پس گويا با مادر خود هفتاد مرتبه در خانه كعبه زنا كرده. در اين هنگام، اشرار بر آنان مسلط گردند.. .»(2)

فصل اوّل زكات

وجوب زكات از بديهيات دين است و انكاركننده آن، با توجه به بديهى بودنش، كافر و مرتدّ است. ذات مقدّس پروردگار زكات را قرين نماز قرار داده، چنان كه هيچ يك بى ديگرى پذيرفته نشود. در قرآن كريم، مى خوانيم:

«كسانى را كه طلا و نقره ذخيره مى كنند و انفاق نمى كنند اى رسول ما، به سزاى اين كارشان به مجازات دردناك بشارت ده * در آن روزى كه آن طلا و نقره در آتش دوزخ گداخته شود و پشت و پهلوى آنها را بدان داغ كنند و به آنها گويند: اين است همان چيزى كه زر و سيم براى خود ذخيره كرديد. اكنون بچشيد عذاب زرى كه اندوخته كرديد.»(3)


1- او ثقه اى جليل بود؛ متكلّم و فقيه بزرگوارى از اصحاب امام هشتم تا امام يازدهم عليهم السلام كه 180 كتاب تأليف كرد.
2- مستدرك 2/320
3- توبه: 34 و 35

ص: 90

در جاى ديگر، خداوند متعال فرموده:

«آنان كه بخل مى ورزند و حقوق فقيران را از مالى كه خدا به فضل خويش به آنها داده ادا نمى كنند گمان نكنند كه اين بخل به منفعت و بهره آنها تمام شده، بلكه به ضرر و زيان آنهاست؛ چه آنكه آن مالى كه در آن بخل ورزيده اند، در روز قيامت، زنجير گردن آنها مى شود.»(1)

در كتاب «كافى» به سند معتبر از حريز از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«هيچ كس نيست كه زكات طلا و نقره را ندهد مگر آنكه خداوند او را در روز قيامت در صحرايى حبس فرمايد و افعى گزنده اى بر او مسلط گرداند. هرچه خواهد فرار كند، ممكن نباشد؛ چون بيچاره شود، تسليم گردد. پس او را مى گزد و مى شكند، مانند آنكه شما ترب را مى شكنيد و ريزه ريزه مى كنيد. پس بيچاره باز درست مى شود و اين افعى بر گردن او طوق عذاب مى شود.

اين است معنى كلام خدا كه فرمود:

«سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ».

مالى را كه در مورد آن بخل كرده و حقّ واجب آن را نداده، در روز قيامت، زنجير گردن او شود.

نيز، كسى كه زكات حيوان را ندهد، در روز قيامت، خدا حيوانات را بر او مسلّط گرداند تا او را بگزند و پامال كنند.

كسى هم كه زكات غلاّت درآمدهاى زمين از گندم و جو و مويز و خرما را ندهد، آن زمين تا طبقه هفتم بر گردن او زنجير عذاب شود.»

در همان كتاب، به سند صحيح، از زراره از امام صادق عليه السلام نقل شده است:


1- آل عمران: 180

ص: 91

«هر بنده اى كه مقدار يك درهم از مورد حق مضايقه نمايد، به غير حق مبتلا شود كه دو برابر آن خرج كند. كسى نيست كه حقّ واجب مال خود را ندهد مگر آنكه آن طوق عذاب شود بر گردن او.»

به اين مضمون روايات ديگر نيز نقل شده است.

در كتاب «كافى» و «وسائل» و غيره، در چند روايت وارد شده: ملعون است، ملعون، آن مالى كه زكات آن داده نشود.

نيز، فرموده اند: كسى كه حتّى يك قيراط از زكات را ندهد نه مؤمن است و نه مسلمان.

پيغمبر صلى الله عليه و آله به چند نفرى كه زكات نمى دادند فرمود:

«برخيزيد از مسجد ما بيرون شويد؛ زيرا شما زكات نمى دهيد.»

كسى كه زكات نداده، هنگام مرگ، درخواست مى كند به دنيا بازگردد كه آن را جبران كند، ولى براى او ممكن نخواهد بود؛ چنان كه در روايات فرموده اند.

از چند روايت استفاده مى شود خون كسى كه زكات ندهد حلال است؛ ليكن اجراى اين حكم مخصوص امام زمان _ صلوات اللّه عليه _ است.

امام صادق _ صلوات اللّه عليه _ فرمود:

«كسى كه خردلى از زكات را منع كند، به دين يهودى يا نصرانى بميرد.»

از وصيّتهاى پيغمبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام است كه فرموده: «به خداى عظيم، از اين امّت ده طايفه كافر شده اند» و يكى از آنان را مانع الزكاة شمرده؛ يعنى كسى كه زكات نمى دهد.

تمام روايات اين فصل را در «وسائل» و ديگر منابع نقل فرموده اند.

در حرمت منع زكات، بين زكات مال و زكات بدن _ كه زكات فطره باشد _ فرقى نيست. زكات در چند آيه قرآن به زكات فطره تفسير شده است.

ص: 92

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«كسى كه زكات فطره بدهد، خداوند متعال نقص زكات مالش را برطرف كند.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه روزه بگيرد و عمدا زكات فطره را ندهد، بهره اى از روزه ندارد.»

در جاى ديگر نيز، دادن زكات فطره را سبب قبولى روزه دانسته اند. ديگر آنكه فرموده اند اگر شخصى فطره خود و عيالش را نداد، براى آن كسى كه فطره او را نداده، بيم مرگ مى رود.

اين روايات در كتاب «وسائل» نقل شده و بالجمله، وجوب آن از واضحات است. فقط فقير شرعى _ كه گرفتن زكات براى او جايز باشد _ واجب نيست كه زكات بدهد.

فصل دوم خمس

وجوب خمس مستفاد از قرآن و روايات است.

خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَاعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَإنَّ لِلّهِ خُمسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى»(1).

اى مؤمنان، بدانيد كه هرچه به شما غنيمت و فايده رسد، خمس آن مخصوص خدا و پيغمبر و امامان و يتيمان و فقيران و در راه ماندگان سادات است.

شيخ صدوق، به سند قوى، از ابوبصير نقل كرده كه خدمت امام باقر عليه السلام عرض كرد: كوچك ترين چيزى كه انسان به سبب آن داخل جهنّم مى شود چيست؟ حضرت فرمود:

«خوردن يك درهم از مال يتيم است؛ و يتيم ماييم!»

امام زمان _ صلوات اللّه عليه _ در توقيعى فرمود:

«هر كه از مال ما به ناحق بخورد، پس در واقع، آتش را خورده و وارد جهنم خواهد شد.»


1- انفال: 41

ص: 93

نيز، در توقيع ديگر، فرمود:

«لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم بر كسى باد كه يك درهم از مال ما را به وجه حرام بخورد.»

روايات ديگرى هم بدين مضمون در كتاب «وسائل» و «مستدرك» نقل شده است.

فصل سوم حرمت حبس حقوق مردم زكات، خمس و ديون ديگر

در كتاب «كافى»، به سند صحيح از امام صادق عليه السلام است:

«هر كه از انفاق [مقدارى از مالش] به حق خوددارى نمايد، مبتلا شود به اينكه دو برابر آن را در مصرف باطل خرج كند.»

از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«خداوند در قيامت جماعتى از مردم را زنده مى كند كه دستهاى آنها به گردنهاى آنها بسته شده و ملائكه آنان را سرزنش مى كنند و مى گويند: اينان كسانى اند كه خداوند به آنها مال و ثروت داد و آنها حقّ خدا را ندادند.»

در جاى ديگر، امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه حقّ مؤمن را حبس كند، روز قيامت، خداوند پانصد سال او را ايستاده حبس كند و منادى اى از جانب خدا ندا كند: اين ظالمى است كه حقّ خدا را حبس كرده است! چهل سال او را توبيخ مى كنند و بعد، امر مى شود او را به آتش برند.»

همين روايت در كتاب «محاسن» برقى و «اعلام الدين» از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده است.

در حديث مناهى، رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمودند:

«كسى كه حقّ مسلمانى را حبس كند، خدا بركت را از روزى او مى برد؛ مگر آنكه توبه كند.»

در ادامه، آن حضرت فرمودند:

«و كسى كه حقّ صاحب حقّى را با قدرت بر اداى آن حق به تأخير اندازد، به هر روزى كه تأخير مى كند، گناه عشّار = كسى

ص: 94

كه از مردم به ظلم ماليات مى گيرد بر گردن او نوشته شود.»

در «بحار»، از «خصال» و «امالى» صدوق، به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«ذات مقدّس حق سوگند خورده است كه سه طايفه را در بهشت جاى ندهد: كسى كه رد كند بر خداى متعال، كسى كه رد كند بر امام عليه السلام و كسى كه حقّ مؤمنى را حبس كند... .»

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«شهيدى را بر در بهشت نگه داشتند، به واسطه سه درهم كه به يك يهودى بدهكار بود.»

در كتاب «خصال» در روايت شرايع دين، امام صادق عليه السلام حبس حقوق را، در صورتى كه قدرت اداى آن موجود باشد و بدون عُسر و شدّت بتوان از عهده اين مهم برآمد، از جمله گناهان كبيره شمرده؛ و امام هشتم علىّ بن موسى الرضا _ صلوات اللّه عليه _ نيز آن را از گناهان كبيره شمرده است.

فصل چهارم قرض دادن

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

«مَنْ ذَاالّذى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضا حَسَنا فَيُضاعِفَهُ لَهُ»(1)؟

كيست كه به خدا وام دهد تا خدا [اجر دنيوى و اخروىِ] او چندين برابر بيفزايد؟

در كتاب «كافى» و «فقيه»، از امام صادق عليه السلام از رسول اللّه صلى الله عليه و آله است كه فرمود:

«ثواب صدقه 10 برابر است، ثواب قرض 18 برابر، صله و احسان به برادران دينى 20 برابر و صله رحم 24 برابر.»

نيز در حديث مناهى، پيغمبر _ صلّى اللّه عليه و آله _ فرمود:

«كسى كه برادر دينى به او محتاج شود و قرض خواهد و با قدرت و تمكّن ندهد، خداوند بوى بهشت را بر او حرام


1- بقره: 245

ص: 95

گرداند.»

امّا قرض گيرنده اى كه براى قرضش مدّت معين شده، اگر به هنگام سر رسيد وامش قدرت و تمكن اداى آن را دارد و بستانكار نيز پول خود را مى طلبد، حرام است حقّ او را حبس كند شدّت حرمت و عذاب حبس كننده حقوق مردم در فصل سوم گذشت.

اگر مدّت معيّن نشده باشد، محفوظ است حقّ مطالبه ؛ ولى اگر بدهكار فقير شرعى است و قدرت ادا ندارد، بستانكار هم حقّ مطالبه ندارد.

فصل پنجم ثواب صدقه و انفاق مال در راه خداوند

ذات مقدّس پروردگار مى فرمايد:

«مثل آنان كه مالشان را در راه خدا انفاق مى كنند مانند دانه اى است كه هفت خوشه از آن برويد و در هر خوشه، صد دانه باشد يعنى يك دانه 700 برابر بشود و خدا اين مقدار را نيز، بر هر كه خواهد، بيفزايد؛ چه، خدا را نعمت بى منتهاست * آنان كه مالشان را در راه خدا انفاق كنند و در پى انفاق به مستحقّان منّتى نگذارند و آزارى نرسانند پاداشى نيكو نزد خدا خواهند داشت و هرگز گرفتار ترس و افسردگى نخواهند گشت * فقير سائل را به زبان خوش رد كردن بهتر است از آنكه صدقه دهند و از پى آن، آزارش رسانند؛ خدا بى نياز و حليم است * اى اهل ايمان، صدقات خود را به سبب منّت و آزار تباه و باطل نسازيد، مانند آن كه مال خود را از روى ريا انفاق كند تا خودنمايى و توجّه مردم را به خود جلب كند».(1)

در جاى ديگر، مى فرمايد:

«آيا مؤمنان ندانسته اند كه محققا خدا توبه بندگان را مى پذيرد و صدقه آنان را قبول مى فرمايد؟ البته، خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است.(2)»


1- بقره: 261 _ 264
2- توبه: 104

ص: 96

در جاى ديگر نيز مى فرمايد:

«اى رسول ما، بگو خداى من به هر كه خواهد روزى وسيع يا روزى تنگ مى دهد؛ و هرچه در راه رضاى حقّ انفاق كنيد، به شما عوض مى بخشد.(1)»

روايات در فضيلت صدقه زياد است؛ ولى ما، در اينجا، مفاد الفاظ روايات «كافى» را ذكر و به همين مقدار اكتفا مى كنيم:

صدقه مرگ بد را دور مى كند، فقر را بركنار مى نمايد، عمر را زياد مى كند و نود قسم مرگ بد را دور مى گرداند.

صدقه روزى را به طرف صاحبش مى كشاند؛ دواى مرض است و پيش از آنكه در دست فقير واقع شود، خداوند آن را قبول مى فرمايد.

زمين قيامت آتش است و سايه اى ندارد مگر صدقه مؤمن كه سايه اى است بر سر او.

صدقه آدمى را از مرگ بد نگه مى دارد و هفتاد نوع بليّه را دور مى سازد؛ ولى هفتاد شيطان هم هستند كه مانع بخشش صدقه مى شوند.

صاحب «كافى»، در باب آنكه صدقه دفع بلا مى كند، ده روايت آورده است كه مفاد آنها اين است:

كسى كه براى خدا صدقه دهد، خدا شرّ و نحوست آن روز را از او دور گرداند و او را نگهدارى كند و از بديهاى آن روز حفظ فرمايد؛ و اگر در اوّل شب صدقه داد، بلاهاى شب از او دفع گردد.

حتّى در روايتى ديگر آمده است كه صدقه بليّه را از ظالم دور مى كند. امام باقر عليه السلام فرمود:

«صدقه هفتاد بليّه از بليّات دنيا را دور مى سازد. صدقه دهنده به مرگهاى بد نميرد؛ به علاوه ثوابهايى كه براى آخرت او ذخيره خواهد شد.»


1- سبأ: 39

ص: 97

نيز، فرمود:

«صدقه پنهان غضب و خشم پروردگار را خاموش مى سازد.»

باز، فرمود:

«به خدا قسم، صدقه پنهان از صدقه آشكارا بهتر است.»

سرانجام، فرمود:

«صدقه موجب بركت و زيادى مال و اداى دين و خوشبختى اولاد شخص خواهد شد.»

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«ذات مقدّس پروردگار، آن يكتاى بى همتا، به سبب صدقه، درد و دبليه گونه اى جراحت و دمل است بر روى شكم كه صاحبش را مى كشد و سوختن و غرق شدن و خانه خراب شدن و ديوانگى را _ آن حضرت هفتاد بلا را شمرد _ دفع مى فرمايد.»

حتّى آن شخص يهودى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را نفرين كرد، چون يك گرده نان صدقه داده بود، مرگ بد از او دور شد.

فرموده اند: از فقيران درخواست دعا كنيد كه دعاى آنها براى شما مستجاب مى شود؛ هرچند، ممكن است براى خودشان مستجاب نشود.

آدمى، اگر در روز يا شب به سه فقير صدقه داد، حقّ آن روز و شب را ادا كرده است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگر معروف يعنى صدقه و احسان به برادران دينى از هشتاد دست بگذرد تا به فقير رسد، تمام آنان به ثواب آن نايل مى شوند و از ثواب مالك اوّل هيچ كسر نمى شود.»

البتّه بايد متوجّه باشند كه، در اين كار، منّت و اذيّت و ريا و عُجب داخل نشود كه صدقه باطل گردد؛ چنان كه در ترجمه آيات گذشت.

امام عليه السلام فرمود:

«كسى كه بدون احتياج و فقر سؤال گدايى كند، نميرد تا آنكه

ص: 98

محتاج شود و فقيرِ مبتلا به سؤال گردد.»

نيز، فرمود:

«دورى كنيد از سؤال؛ كه گدايى كردن سبب خوارى در دنيا و بيچارگى و حساب طولانى روز قيامت گردد.»

اين اخبار همه از كتاب شريف «كافى» آورده شد تا اهمّيّت مطلب كاملاً روشن شود.

فصل ششم صله رحم و قطع رحم

آيات و روايات در شرافت و فضيلت صله رحم و مذمّت قطع رحم بسيار است. محصول تمام آنها اين است كه صله رحم عمر را زياد مى كند، اجل رسيده را برمى گرداند، مال را زياد و اولاد را افزون مى كند، خانه را آباد و ايمان را زياد و اعمال را پاكيزه و بليّات و فقر را دور مى گرداند و حساب روز قيامت را آسان و بلاياى بزرگ را برطرف مى سازد.

امام هشتم عليه السلام فرمود:

«شخصى كه صله رحم كند، اگر از عمر او سه سال باقى مانده باشد، خداوند آن را سى سال مى گرداند.»

در روايت ديگر، امام صادق عليه السلام فرمود:

«سى سال بر عمر او زياد مى شود؛ پس 33 سال مى گردد. ولى اگر از عمر او 33 سال باقى مانده باشد و قطع رحم كند، عمر او نقصان يافته سه سال گردد.»

نيز، امام صادق عليه السلام از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل فرمود:

«بَدان و اشرار صله رحم كنند، مال و عمرشان زياد مى شود؛ پس چگونه خواهد بود اگر خوبان صله رحم كنند؟»

در كتاب شريف «كافى»، 33 روايت نقل شد كه مفاد آنها همين مطلب طول عمر است، با بهره هاى زيادتر.

در چند روايت، وارد شده كه امام به بعضى از اصحاب خود فرمودند:

«اجل و مرگت مكرّر سرآمده بود و در هر مرتبه، به واسطه

ص: 99

اينكه صله رحم كردى، برمى گشت.»

اين روايات و اخبار ديگر مربوط به اين موضوع در «مستدرك سفينه»، مادّه «بدا» آمده است.

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه براى صله رحم قدم بردارد و همراه خود از مال دنيا براى او ببرد، خداوند به او ثواب 100 شهيد عطا فرمايد؛ به هر قدمى 000/40 حسنه براى او ثبت و 000/40 سيّئه = بدى و گناه از او محو و 000/40 درجه براى او بلند گردد و گويا 100 سال عبادت كرده.»

اما حُرمت قطع رحم از واضحات قرآن و روايات است؛ و نتيجه آن، به حسب روايات، عكس نتيجه صله رحم است: عمر را كوتاه، مال و اولاد را تباه و خانه دنيا و آخرت را خراب مى كند و موجب لعنت پروردگار قهّار و وسيله سرعت فنا و زوال است. امام باقر عليه السلام از كتاب اميرالمؤمنين عليه السلام نقل فرموده است:

«سه خصلت است كه صاحب آن نميرد تا آنكه به مجازات آن برسد: ستم به ديگران، قطع صله خوشان، قسم دروغ خوردن.»

در روايات، از قطع رحم به «حالقه» تعبير شده است؛ يعنى آنكه نعمتهاى دنيوى و اخروى را مى تراشد و نابود مى كند. آيات و روايات در اين خصوص بسيار است.

فصل هفتم يارى رساندن به ضعيف

بايد دانست كه، به حكم عقل و نقل، اعانت ضعيف و مظلوم بر هر فردى كه قدرت دارد لازم و واجب است. امامان شيعه عليهم السلام نيز در كلمات خود به حكم عقل ارشاد نمودند و فرمودند:

«خدا اعانت مى فرمايد كسى را كه در مقام اعانت برادر مؤمن خود باشد.»

شيخ صدوق، به سند صحيح، از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«هيچ مؤمنى نيست كه مظلومى را اعانت كند مگر آنكه اين

ص: 100

اعانت براى او از يك ماه روزه و اعتكاف در مسجدالحرام افضل خواهد بود. هيچ مؤمنى نيست كه برادر مؤمن خود را يارى كند مگر آنكه خدا او را در دنيا و آخرت يارى فرمايد؛ ولى اگر قدرت و تمكّن داشته باشد و يارى نكند، خدا هم او را در دنيا و آخرت يارى نكند.»(1)

فصل هشتم ثواب تعليم كارهاى خير

شيخ كلينى، در كتاب «كافى»، از ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«كسى كه كار خيرى را به ديگرى ياد دهد مثل ثواب عمل كننده به دستورش را خواهد يافت.»

عرض كرد: و اگر آن ديگرى هم به كس ديگرى تعليم دهد؟

حضرت فرمود:

«اگر به همه مردم تعليم دهد، مثل ثواب همه براى ياددهنده اوّل خواهد بود.»

عرض كرد: اگر ياد دهنده اوّل بميرد، چه؟

ايشان فرمود:

«هرچند بميرد، ثواب براى او جارى است.»

اين روايت را ثقه جليل محمّد بن حسن صفّار نيز در كتاب «بصائر الدرجات» به دو سند از ابوبصير نقل فرموده است.

همو در كتاب خود، از جابر از امام باقر عليه السلام از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«جنبندگان روى زمين،ماهيان دريا، مرغان هوا واهل آسمان و زمين براى ياد دهنده عمل خير درخواست آمرزش مى كنند.»

جابر همين مفاد را در «بصائر» از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.

شيخ صدوق در «ثواب الاعمال» از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه


1- بنگريد به: بحارالانوار 75/17 _ 23.

ص: 101

آن حضرت فرمود:

«كسى كه كلام حقّى بگويد و مردم به آن عمل كنند، ثوابى خواهد داشت مثل ثواب كسانى كه به آن عمل مى كنند. اگر هم كلام باطلى گويد كه وسيله گمراهى و معصيت ديگران شود، مثل گناه كسانى را خواهد داشت كه به آن عمل مى كنند.»

همين مفاد را به سند صحيح در «كافى» و جناب برقى در كتاب «محاسن» به دو سند از امام باقر عليه السلام نقل كرده اند.

در «احتجاج»، طبرسى از اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«كسى كه سنّت و طريقه حقّى ميان مردم قرار دهد، مثل ثواب عمل كنندگان به آن براى او ثابت خواهد بود و ثواب تا روز قيامت از او منقطع نگردد. همچنين، اگر طريقه باطلى داير سازد، مثل گناه عمل كنندگان به آن تا روز قيامت براى او نيز ثابت باشد.»

روايات به اين مضمون بسيار و در كتابهايى نظير «وسائل» و «مستدرك» و «بحار» در ابواب متفرقه موجود است. در «مستدرك سفينه»، در مادّه هاى «كَلِم» و «هَدى» و «سنن» و «خير» و «حقق» و «امر» و «عرف» و «عمل» و «شفع» و «خلف» و نيز در كتاب «ابواب رحمت»، اين روايات با اشاره به ساير مواضع آن مذكور است.

ص: 102

باب چهارم : روزه

فصل اوّل وجوب روزه ماه رمضان

وجوب روزه از بديهيّات دين است و منكر آن، اگر به اين مطلب توجه داشته باشد، كافر و نجس است. اگر كسى روزه ماه مبارك رمضان را بدون عذر شرعى ترك كرد و روزه خوارى را حلال دانست و گفت: گناهى بر من نيست، حاكم شرع بايد او را در همان مرتبه اوّل بكشد. ولى اگر اين عمل را بد دانست و به گناه خود اقرار كرد، حاكم شرع اورا تازيانه مى زند. به هر حال، اگر اين عمل را تكرار كرد، اورا در مرتبه سوم مى كشند؛ وليكن، احتياط آن است كه در مرتبه سوم هم او را تازيانه بزنند و بعد در مرتبه چهارم او را بكشند.

شيخ صدوق، در كتاب «عقاب الاعمال»، به سند خود، از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«كسى كه يك روز از ماه مبارك رمضان را افطار كند از ايمان خارج شود.»

شيخ مفيد هم در «مقنعه» مثل اين را از امام صادق عليه السلام نقل فرموده؛ و اين حديث را در كتاب «وسائل» و «مستدرك» از كتابهاى ديگر نقل كرده اند.

فصل دوم فضيلت و شرافت روزه ماه رمضان

در «كافى» و ديگر منابع، چند روايت از رسول اللّه صلى الله عليه و آله و امام

ص: 103

صادق عليه السلام نقل كرده اند كه ايشان فرمودند:

«روزه سپرى است كه انسان را از آتش جهنم نگه مى دارد.»

در كتاب «من لايحضره الفقيه»، از امام مجتبى _ صلوات اللّه عليه _ است كه فرمود:

«جماعتى از يهود خدمت رسول اللّه صلى الله عليه و آله آمدند و داناترين آنان سؤالاتى كرد؛ از آن جمله، عرض كرد: ثواب كسى كه ماه رمضان را روزه بگيرد چيست؟

فرمود: نيست مؤمنى كه براى خدا ماه رمضان را روزه بگيرد مگر آنكه خداوند متعال براى او هفت خصلت ثابت فرمايد:

1 _ حرام از جسد او آب شود.

2 _ به رحمت خداوندى نزديك شود.

3 _ جبران مى كند تقصير حضرت آدم را كه ترك اولى كرده و از آن درخت خورده.

4 _ سكرات مرگ بر او آسان شود.

5 _ سبب ايمنى از گرسنگى و تشنگى روز قيامت گردد.

6 _ خدا به او برات بيزارى و نجات از آتش عطا فرمايد.

7 _ خدا به او از طعامهاى خوب بهشت بخوراند.

عرض كرد: راست فرمودى، محمد!»

نيز، از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل است كه فرمود:

«روزه دار در عبادت خداست؛ هرچند در خواب باشد، مادامى كه مسلمانى را غيبت نكند.»

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«خداوند ملائكه اى موكّل فرموده كه براى روزه داران دعا كنند.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«خواب روزه دار عبادت، سكوت او تسبيح، عمل او قبول و دعاى او مستجاب است.»

اينها همه روايات «من لايحضره الفقيه» بود؛ و اين روايات را

ص: 104

صاحب «وسائل» از كتابهاى ديگر نيز نقل فرموده است.

در كتاب «تهذيب»، به سند خود از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل است كه فرمود:

«ماه رمضان ماهى است كه خدا روزه آن را واجب كرده است.

پس كسى كه از روى اخلاص و ايمان براى خشنودى خداوند متعال روزه بگيرد، از گناهان خارج شود؛ مثل روزى كه از مادر متولّد شده است.»

اين مفاد در كتاب «مستدرك» از چند مأخذ از پيغمبر صلى الله عليه و آله است.

در «خصال»، به سند حسن = نيكو(1) از امام حسن _ صلوات اللّه عليه _ است كه فرمود:

«كسى كه ده ماه رمضان پى در پى روزه بگيرد داخل بهشت شود.»

فصل سوم فضيلت ماه مبارك رمضان

روايات در بيان فضيلت و شرافت اين ماه زياده از آن است كه بتوان ضبط كرد؛ زيرا كه ذكر آن در آيات و اخبار و ادعيّه، همه جا، به بيان آمده است. لذا، ما فقط به ذكر چند روايت اكتفا مى كنيم و تمام آن روايات در كتابهاى «وسائل، بحار، مستدرك» مذكور است.

به حسب آنچه در تفسير امام عسكرى _ صلوات اللّه عليه _ آمده، رحمت خداوند بر بندگان در ماه رمضان هزار برابر تمام يازده ماه ديگر است.

در چند روايت، امام عليه السلام فرمود:

خدا در هر شب از ماه رمضان آزاد شدگانى از آتش دارد؛ مگر آن كس كه بر مسكر افطار كند، يا دشمنى برادر دينى را در قلب داشته باشد كه آزاد نمى شود تا آنكه عداوت او برطرف شود، يا صاحب شطرنج كه او نيز آزاد نمى شود.

در «بحار»، از كتاب ثقه جليل حسين بن سعيد اهوازى از


1- چنان كه قبلاً گفتيم، واژه فوق در اينجا يك اصطلاح است كه در علم الحديث تعريف خاصّ خودش را دارد.

ص: 105

اصحاب امام رضا و امام جواد _ صلوات اللّه عليهما، از امام صادق عليه السلام از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل شده:

«رمضان ماه خداست... كسى كه روزه دارى را افطار دهد، مثل ثواب روزه دار را خواهد داشت و از ثواب او هيچ كسر نمى شود.

ماه رمضان ماه آزادى ناميده شده؛ براى آنكه خداوند متعال در هر شبانه روزى ششصد نفر را از آتش آزاد مى كند و در آخر ماه نيز به اندازه تمام آنچه در همه ماه آزاد كرده، آزاد مى فرمايد.»

در كتاب «عيون اخبارالرضا»، از امام هشتم عليه السلام از نياكان گرامى اش، از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«در شب اوّل ماه رمضان، شياطين متمرّد به غل و زنجير كشيده مى شوند و در هر شب، 000/70 نفر آمرزيده مى شوند. وقتى شب قدر شود، خدا مى آمرزد به عدد تمام آنچه در ماه رجب و شعبان و رمضان تا شب قدر آمرزيده است، مگر شخصى را كه بين او و برادرش كينه اى باشد؛ آمرزش آن دو به تأخير مى افتد تا وقتى كه ميانه آنها خوب شود.»

از كتاب «مجالس» شيخ مفيد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل است كه فرمود:

«در وقت افطار ماه رمضان، خداوند _ تعالى _ هزار هزار نفر را از آتش آزاد مى فرمايد. در شب و روز جمعه نيز، هر ساعتى، هزار هزار نفر را از آتش آزاد مى نمايد كه همه آنها مستحقّ آتش شده باشند. در آخر ماه رمضان هم به اندازه تمام ماه رمضان آزاد مى شوند.»

در روايت سيّد ابن طاووس، در «اقبال»، از امام صادق از امام سجّاد _ صلوات اللّه عليهما _ نقل شده كه فرمود:

«در هر شب از ماه رمضان، وقت افطار، هفتاد هزار هزار نفر از آتش آزاد مى شوند كه همه مستحقّ آتش شده باشند؛ و در شب آخر، به اندازه تمام ماه آزاد مى شوند... .»

البتّه، اين اختلاف شايد به جهت اختلاف استعداد روات باشد و

ص: 106

اثرى از تنافى در بين روايات موجود نيست؛ زيرا كه هيچ يك ديگرى را نفى نمى كند.

از «عيون» و ديگر منابع، از اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ خطبه رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل شده كه پيغمبر فرمود:

«اى مردم! ماه خدا، با بركت و رحمت و آمرزش گناهان، به شما رو آورده؛ ماهى است كه در نزد خدا بهترين ماههاست. روزها و شبهاى آن بهترين روزها و شبها و ساعتهاى آن بهترين ساعتهاست. اين ماهى است كه در آن به مهمانى خداى _ تعالى _ دعوت و مشمول كرامتهاى خدا شده ايد.

نفسهاى شما در اين ماه تسبيح، خواب شما عبادت، اعمال شما قبول و دعاى شما مستجاب است.

پس، از پروردگار خود، با نيّت صاف و قلب پاكيزه درخواست كنيد كه خدا شما را براى روزه گرفتن و تلاوت قرآن شريف توفيق دهد؛ كه شقى آن كسى است كه در اين ماه عظيم از آمرزش خداى محروم شود.

ياد كنيد از گرسنگى و تشنگى قيامت و بر فقرا و مساكين خودتان صدقه دهيد.

بزرگان خود را احترام و كوچكها را رحم نماييد. صله رحم كنيد. زبانها را از حرام نگه داريد. مهربانى نماييد بر يتيمان مردم تا آنكه بعد از شما به يتيمانتان مهربانى كنند.

از گناهان خود توبه كنيد و در وقت نمازها كه بهترين وقتهاست، دست به دعا بلند كنيد. خدا به بندگانش در وقت نمازها نظر رحمت مى فرمايد و دعاى آنان را مستجاب مى كند.

اى مردم! شما در گرو اعمال خوديد و گناهانتان از شما جدا نمى شود؛ پس جدا كنيد و از گرو خارج شويد به استغفار و طلب آمرزش از خداى مهربان. پشت خود را از سنگينى بار گناه، به وسيله طول دادن سجده ها، سبك كنيد. بدانيد كه خداى _ تعالى _ به عزّت خود قسم ياد كرده كه نماز خوانندگان را

ص: 107

عذاب نكند و آنان را به آتش در روز قيامت نترساند.

اى مردم! هر يك از شما كه مؤمن روزه دارى را در اين ماه افطار دهد، ثواب آزاد كردن يك بنده را خواهد داشت و گناهان گذشته او آمرزيده شود.

عرض شد: يا رسول اللّه، تمام ما قدرت اين كار را نداريم.

فرمود: خود را از آتش نگهداريد به افطار دادن مؤمن؛ اگر چه به يك ريزه خرما يا شربت آب باشد.

اى مردم! كسى كه در اين ماه خُلق خود را خوب كند، خوش خلقى او وسيله عبور او از صراط خواهد بود.

كسى كه از زحمت زيردستان و نوكران بكاهد يعنى كارهاى سبك و آسان به آنان ارجاع دهد، خداوند از حساب روز قيامت او بكاهد.

كسى كه شرّ خود را از مردم باز دارد، خداوند غضب خود را از او بركنار فرمايد.

كسى كه صله رحم كند، خداوند او را مشمول رحمت خود گرداند؛ و كسى كه قطع رحم كند، از رحمت خدا محروم گردد.

كسى كه نماز مستحبّى بخواند، برات بيزارى و نجات از آتش به او داده شود؛ و كسى كه واجبى را انجام دهد مانند كسى است كه در غير اين ماه هفتاد واجب را انجام داده.

كسى كه زياد صلوات فرستد، خدا ميزان اعمال او را سنگين فرمايد.

كسى كه يك آيه از قرآن بخواند مثل آن است كه در ماههاى ديگر يك ختم قرآن كرده است... .»

شيخ صدوق از امام على نقى عليه السلام نقل كرده كه حضرت موسى بن عمران عليه السلام در مناجات خود عرض كرد:

«پروردگارا، ثواب آن كسى كه ماه رمضان را براى خشنودى تو روزه بگيرد چيست؟

خداوند فرمود: اى موسى، روز قيامت او را در محلّى جاى دهم

ص: 108

كه هيچ نترسد.

عرض كرد: ثواب آن كسى كه براى خشنودى مردم روزه بگيرد چيست؟

خداوند فرمود: اين شخص مانند كسى است كه روزه نگرفته است.»

اين حديث از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است.

فصل چهارم فضيلت شب قدر و تعيين آن

محصول آيات شريفه در سوره قدر و سوره دخان آن است كه قرآن كريم در شب قدر نازل شده. شب قدر شبى است كه تمام امورات كلّ كشور خدايى ريز و درشت اجلها و روزيها و دردها و مصيبتها و مرضها و...، كه تا سال آينده واقع مى شود، مقدّر مى گردد و ملائكه و روح آن را از جانب پروردگار بر حجت خدا پيغمبر صلى الله عليه و آله در زمان خود و امامان بعد از او، هر يك به نوبت عرضه مى دارند؛ چنان كه در ادلّه امامت گذشت.

اين هم كه بيان شده شب قدر از هزار ماه بهتر است يعنى شب قدر، كه خداوند به پيغمبر صلى الله عليه و آله و امامان لطف فرموده، بهتر است از هزار ماه كه بنى اميّه سلطنت و رياست كنند.

نيز، عبادت يك شب قدر از عبادت هزارماه كه شب قدر نداشته باشد بهتر است.

تفصيل و شرح اين موضوع در «ابواب رحمت» مذكور است.

امّا تعيين شب قدر؛ از قرآن كريم استفاده مى شود كه شب قدر در ماه رمضان است. توضيح آنكه خداوند در يك آيه مى فرمايد: ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم؛ و در آيه ديگر، مى خوانيم: ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن نازل شده است. تمام علماى شيعه و جمهور علماى عامّه اين موضوع را قبول دارند؛ بلكه علماى خاصّه اتفاق نظر دارند كه شب قدر از شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم خارج نيست _ و جماعتى از عامّه اين نظر آنان را نيز قبول دارند _ حتّى از چند روايت استفاده مى شود كه شب قدر شب بيست

ص: 109

و سوم است.

بنده روايات اين موضوع را نيز به طور مفصّل در كتاب «ابواب رحمت» ذكر كرده ام.

فصل پنجم آداب و وظايف روزه دار

شخص روزه دار چنان كه از خوردن و آشاميدن، جماع، استمنا = بيرون كردن منى از خود، سر فرو بردن در آب، بر خدا و پيغمبر و امام دروغ بستن، باقى ماندن بر جناب تا صبح، قى كردن، غبار غليظ به حلق رساندن و تنقيه به چيز روان امساك مى نمايد، نبايد به همين مقدار اكتفا كند؛ بلكه بايد اعضا و جوارح خود را از حرام نگه دارد. به عبارت ديگر، روزه دار بايد گوش و چشم و زبان و دست و پا را از آنچه بر آنها حرام است محافظت فرمايد.

در كتاب «كافى»، به سند خود از جابر از امام باقر عليه السلام ، از قول رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل است كه به جابر بن عبداللّه فرمود:

«جابر، اين ماه رمضان است. كسى كه روزه بگيرد و قدرى از شب را به عبادت قيام كند و شكم و فرج و زبان خود را از حرام نگه دارد، از گناهان خارج شود؛ چنان كه از ماه رمضان بيرون مى شود.»

جابر عرض كرد: يا رسول اللّه، چقدر اين حديث خوب است!

ايشان فرمود: «چقدر اين شرطها سخت است!»

از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«هنگامى كه روزه داريد، پس زبانها را نگه داريد و چشمهاى خود را از حرام بپوشانيد و حسد مبريد و با يكديگر نزاع نكنيد.»

سپس، حضرت فرمود:

«رسول اللّه صلى الله عليه و آله شنيدند كه زنى در حال روزه از كنيز خود بدگويى كرد و كلمات زشت گفت. پيغمبر صلى الله عليه و آله امر فرمود براى او غذا حاضر كنند؛ پس فرمود: از اين غذا بخور.

عرض كرد: روزه دارم.

ص: 110

فرمود: چگونه روزه دارى؛ حال آنكه بدگويى كردى؟!»

نيز، امام صادق عليه السلام فرمود:

«چون روزه گرفتى، نگه دار گوش و چشمت را از حرام و اعمال زشت؛ مراء و جدال و اذيّت خادم را ترك بكن؛ وقار روزه بر تو باشد و روز روزه ات مثل غير روزه نباشد.»

اين اخبار را از «كافى» نقل كرديم؛ ولى به اين مضمون، روايات بسيارى در منابع ديگر وارد شده است.

شيخ مفيد و ديگران از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود:

«روزه دار در عبادت است؛ هرچند خواب باشد، مادامى كه مسلمانى را غيبت نكند.»

از كلمات مولى اميرالمؤمنين عليه السلام است كه فرمود:

«روزه اجتناب از محرّمات است؛ چنان كه [روزه دار] از خوردن و آشاميدن اجتناب مى كند.»

نيز، فرمودند:

«چقدر روزه دارهايى كه بهره اى از روزه ندارند مگر تشنگى و گرسنگى.»

فصل ششم ثواب و فضيلت افطار دادن به مؤمن روزه دار در ماه رمضان

در خطبه رسول اللّه صلى الله عليه و آله گذشت كه فرمود:

«كسى كه در ماه رمضان مؤمن روزه دارى را افطار دهد، ثواب آزاد كردن يك بنده براى او مى نويسند و گناهان گذشته او آمرزيده مى شود.»

در كتاب «كافى»، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«كسى كه روزه دارى را افطار دهد، مثل ثواب روزه دار را خواهد يافت.»

از حضرت موساى كاظم _ صلوات اللّه عليهما _ نقل است كه فرمود:

«افطار دادن تو به برادر روزه دارت افضل است از روزه گرفتن

ص: 111

تو.»

حضرت صادق عليه السلام به سدير فرمود:

«افطار دادن تو به روزه دار معادل است با آزاد كردن يك بنده از فرزندان اسماعيل.»

اين روايات در كتاب «وسائل» از «كافى، تهذيب، من لايحضره الفقيه» و ديگر منابع نقل شده است. روايات ديگرى نيز به اين مضمونها نقل شده؛ بلكه، در بعضى روايات، افطار مؤمن را از بنده آزاد كردن بهتر دانسته اند.

فصل هفتم استحباب افطار روزه مستحبّى، در پاسخ به درخواست برادر دينى

كسى كه روزه مستحبّى بگيرد و پس از آن به طور اتّفاقى نزد برادر دينى خود رود و او از روزه دار درخواست كند كه نزد او افطار كند، مستحبّ است كه بپذيرد و افطار كند و برادر دينى خود را خوشحال سازد؛ كه امام فرمود:

«ثواب او ده برابر مى شود.»

در روايت ديگر، امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگر افطار كند و چيزى از روزه خود نگويد و اين مطلب را نفهماند [مبادا] كه منّتى بر آن شخص ميزبان شود، خداوند _ عزّ و جلّ _ ثواب يك سال روزه براى او بنويسد.»

همين مفاد به سند ديگر نيز نقل شده است.

نيز، در روايت ديگر، امام صادق عليه السلام فرمود:

«افطار تو نزد برادر مسلمانت هفتاد يا نود برابر از روزه ات افضل است.»

اين روايات هم در كتاب «كافى» نقل شده، هم در كتاب «وسائل» از «كافى، من لايحضره الفقيه، علل، محاسن» و منابع ديگر آمده است.

در چند روايت، فرموده اند كه افطار از روزه مستحبّى افضل و ثواب آن از اصل روزه بزرگ تر است. اگر روزه مستحبّى باشد و

ص: 112

عصر شده باشد، باز افطار از روزه افضل است؛ چنان كه امام كاظم عليه السلام در روايت «كافى» فرموده است.

به حسب اطلاق روايات، مى توان گفت: اگر روزه قضاى موسّع است يعنى وقت آن وسعت دارد، باز افطار افضل است؛ ليكن، قبل از ظهر، مى توانند افطار كنند و بعد از ظهر، افطار جايز نيست.

ص: 113

باب پنجم: حج

فصل اوّل وجوب حج

حجّ از بزرگ ترين اركان دين است و وجوب آن بديهى است. منكر آن نيز، با توجه به بديهى بودن آن، مرتدّ و كافر و نجس است. كسى هم كه بدون عذر شرعى آن را ترك كند و به وجوب آن و تقصير خود اقرار داشته باشد، كافر است؛ ليكن نجس نيست.

خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فإنَّ اللّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمينَ»(1).

بر عهده مردمانِ توانمند است كه براى خدا به حج روند ؛ و كسى كه كافر شود يعنى ترك حج كند، پس خدا بى نياز است و به احدى نيازمند نيست.

شيخ طوسى، در كتاب «تهذيب»، به سند صحيح نقل كرده كه معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السلام از تفسير اين عبارت آيه شريفه: «وَ مَنْ كَفَرَ» سؤال كرد. حضرت فرمود:

«يعنى ترك حج كند.»

عيّاشى همين مطلب را در تفسير خود از معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السلام نقل كرده است. وى همچنين از كنانى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است: كُفر و در اين آيه ترك حجّ است.


1- آل عمران / 97

ص: 114

طبرسى در كتاب «احتجاج» از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت به خوارج فرمود:

«اگر مردم ترك حج كنند، خانه كعبه كافر نشود؛ بلكه مردم، به سبب ترك حج، كافر شوند... .»

شيخ صدوق هم در كتاب «من لايحضره الفقيه» حديث وصيّت پيغمبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام را نقل كرده كه در آن آمده است:

«از اين امّت، ده طايفه به خداى عظيم كافر شده اند؛ يكى از آن ده طايفه كسى است كه مستطيع شود و چندان ترك حج كند تا آنكه بميرد.»

وى اين روايت را در كتاب «خصال» نيز نقل فرموده است.

شيخ كلينى در كتاب «كافى» به سند صحيح از ذريح محاربى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«كسى كه بميرد و حج نگزارد، يهودى يا نصرانى بميرد؛ مگر آنكه فقر يا مرضى مانع او باشد كه نتواند به حج رود، يا سلطانى مانع او شود.»

اين روايت را شيخ طوسى در كتاب «تهذيب»، صدوق در «من لايحضره الفقيه»، شيخ مفيد در كتاب «مقنعه»، برقى در كتاب «محاسن» و محقق در كتاب «معتبر» نقل فرموده اند.

نيز، در كتاب «معتبر»، از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه حج نگزارد تا بميرد، يهودى يا نصرانى بميرد.»

در كتاب «وسائل»، اين روايات را از همين كتابها و كتابهاى ديگر و در كتاب «مستدرك»، 6 روايت به مضمون اين روايات نقل كرده اند.

در كتاب شريف «وسائل»، 5 روايت نقل كرده اند كه خلاصه آن روايات اين است:

كسى كه مستطيع باشد و به حج نرود تا آنكه بميرد، در روز قيامت، كور محشور شود؛ و مشمول اين آيه شريفه است:

«مَنْ كانَ فى هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِى الآخُِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ

ص: 115

سَبيلاً»(1).

كسى كه در اين دنيا كور باشد، پس در آخرت نيز كور و گمراه خواهد بود.

بنده در «ابواب رحمت» چند روايت آن را ذكر كرده ام. در كتاب «مستدرك الوسائل» هم 3 روايت به اين مفاد نقل شده است.

فصل دوم فضيلت و شرافت حج

شيخ صدوق، در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه»، به طريق صحيح از محمّد بن قيس از امام باقر عليه السلام ، از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل كرده كه در ضمن حديثى فرمود:

«وقتى كه متوجّه سفر حج شده مركب خود را سوار شوى و بسم اللّه بگويى و به طرف مكّه سير كنى، به هر پايى كه مركب سوارى تو بلند كند و بگذارد، يك حسنه براى تو نوشته و يك گناه از تو محو گردد.

چون احرام بستى و لبيّك گفتى، به هر لبيّك كه بگويى، 10 حسنه براى تو نوشته و 10 گناه از تو محو گردد.

وقتى كه طواف كردى يعنى 7 مرتبه اطراف خانه كعبه گشتى، اين طواف براى تو پيمانى خواهد بود در نزد پروردگار كه تو را عذاب نكند.

وقتى كه نزد مقام ابراهيم عليه السلام 2 ركعت نماز خواندى، به بركت اين نماز، خداوند براى تو 2000 ركعت نماز قبول شده ثبت فرمايد.

چون بين صفا و مروه 7 مرتبه سعى كردى، نزد خدا، مثل اجر آن كسى را دارى كه پياده از شهر خود به حجّ آيد و مثل كسى هستى كه 70 بنده مؤمن را آزاد كرده است.

چون در عرفات تا غروب توقّف كردى، گناهان تو آمرزيده شود.


1- اِسراء: 72

ص: 116

چون به جمرات محلهاى مخصوص سنگ ريزه انداختى، به هر سنگ ريزه، 10 حسنه براى تو نوشته شود.

چون سر تراشيدى، به هر مويى، يك حسنه براى تو ثبت شود.

چون قربانى كردى، به هر قطره از خون آن، يك حسنه براى تو نوشته گردد... .»

اين حديث در كتاب «تهذيب» و «مجالس» صدوق نيز نقل شده است.

در كتاب شريف «كافى»، در باب فضيلت حجّ و عمره، 48 حديث در اين موضوع روايت شده؛ از آن جمله، نقل است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه حج يا عمره بگزارد و خالى از كبر باشد، از گناهان خارج شود مثل روزى كه از مادر متولّد شده است.»

سپس امام عليه السلام اين آيه شريفه را قرائت فرمود:

«فَمَن تَعَجَّلَ فى يَوْمَيْنِ فَلا إثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى...»(1).

اين حديث در «تهذيب» نيز موجود است.

مفاد آيه شريفه، با ضميمه روايات، اين است: كسى كه در حركت از منى كه مكانى است در يك فرسخى مكّه تعجيل كند، يعنى روز دوازدهم ذى حجّه بعد از ظهر كوچ كند، گناهى ندارد. كسى هم كه عزيمت خود را به تأخير اندازد يعنى روز سيزدهم كوچ كند، گناهى ندارد. جواز تعجيل حركت در روز دوازدهم مخصوص كسى است كه در حال احرام از جماع و صيد اجتناب كرده است. اين معنى براى «اتّقاء» يكى از تفاسير آيه است؛ و لفظ مزبور تفسيرهاى ديگرى هم دارد. هر كه خواهد، به كتاب تفسير «برهان»، «وسائل» و غيره مراجعه فرمايد.

در كتاب «كافى»، از امام باقر عليه السلام نقل است كه فرمود:


1- بقره: 203

ص: 117

«چون شخص عازم حج مى شود و به مهيّا كردن اسباب و لوازم سفر حج اقدام مى كند، به هر قدمى كه برمى دارد، 10 حسنه براى او نوشته و 10 گناه از او محو و 10 درجه براى او بلند شود. همچنين، هنگامى كه سفر حج را شروع مى كند تا آخر اعمال حج، اين ثواب براى او هست؛ و چون اعمال تمام گشت، گناهان او آمرزيده گردد... .»

اين روايت در «تهذيب» نيز آمده است.

در حديث ديگر، امام صادق عليه السلام از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل فرمود:

«ثواب حج بهشت است؛ و عمره كفّاره تمام گناهان است.»

به سند صحيح، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«حج گزاران سه صنف اند: يكى آن كه از آتش آزاد شود؛ ديگرى آن كه از گناهان خارج شود مثل روزى كه از مادر متولّد شده؛ و دون پايه ترينِ آنان كسانى اند كه فقط اهل و اموال آنان محفوظ مى ماند.»

اين حديث به سند صحيح ديگر نيز نقل شده؛ و در حديث ديگر، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده:

«افضل آنان آن كسى است كه گناهان گذشته و آينده او آمرزيده شود؛ بعد از آن، كسانى كه فقط گناهان گذشته آنان بخشوده گردد؛ و بعد از آن، جماعتى اند كه اهل و اموال آنها محفوظ باشد.»

در روايت ديگر، آمده است كه از حوادثى كه بر اثر نبودن او باشد، محفوظ گردند. در حديث ديگر هم گفته اند كه اينان مخالفان اهل بيت اند.

در جاى ديگر، امام صادق عليه السلام فرمود:

«راهىِ حجّ و عمره در ضمانت خداست. پس اگر در رفتن بميرد، گناهانش آمرزيده شود؛ اگر در حال احرام بميرد، لبّيك گويان محشور گردد؛ اگر در يكى از دو حرم مكّه يا مدينه بميرد، در جمله ايمنان از عذاب محشور شود؛ و اگر در

ص: 118

برگشتن بميرد، جميع گناهان او را خدا بيامرزد.»

همچنين، امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه در راه مكّه به هنگام رفتن يا برگشتن بميرد، از فزع ترس روز قيامت ايمن باشد.»

اين حديث را شيخ در «تهذيب» نيز نقل فرموده است. تمام اين احاديث در كتاب «كافى»، باب فضيلت حجّ و عمره، مذكور است؛ در ابواب متفرّقه آن، اخبار راجع به به اين موضوع زياد است. اين مختصر گنجايش بيشتر را ندارد.

از جمله، در «كافى» باب نوادر، مذكور است: شخصى در ميان مسجدالحرام از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: كيست كه از همه گناهش بزرگ تر است؟

فرمود:

«آن كسى كه در موقف عرفات و مشعر توقّف كند و سعى صفا و مروه و طواف و نماز طواف را انجام دهد؛ سپس، در قلب خود خيال كند يا گمان كند كه خدا او را نيامرزيده. اين كس گناهش از همه بزرگ تر است.»

شيخ در كتاب شريف «تهذيب»، به سند صحيح، از محمّد بن مسلم از امام باقر يا صادق _ صلوات اللّه عليهما _ نقل كرده است:

«كسانى كه در قبر خود آرميده اند، دوست دارند تمام دنيا و آنچه را در دنيا هست بدهند و يك حج در نامه عمل آنان ثبت شود.»

اين روايت در «من لايحضره الفقيه» نيز آمده است.

در آن كتاب شريف، شيخ صدوق تعداد 94 حديث در فضيلت حجّ و عمره نقل فرموده كه ما به ذكر چند حديث آن اكتفا مى كنيم.

از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل است:

«كسى كه دنيا و آخرت بخواهد، پس خانه كعبه را قصد كند حجّ و عمره گزارد. كسى كه از مكّه برگردد و قصد حجّ سال آينده را داشته باشد عمرش زياد شود؛ و اگر قصد برگشتن

ص: 119

نداشته باشد، اجل او مرگ و عذابش نزديك شده است.»

به سند موثّق مثل صحيح، از اسحاق بن عمّار نقل است كه خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: مرد ضعيفى از من مشورت حج كرد. من صلاح ندانستم و او را به ترك حج امر كردم.

حضرت فرمود:

«چقدر سزاوار است كه يك سال مريض شوى!»

اسحاق مى گويد: من يك سال مريض شدم.

اين روايت در «كافى» نيز نقل شده است.

از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«آن كسى كه مانع حجّ ديگرى شود، بترسد كه در امر دنيايش فتنه اى به او رسد؛ به علاوه آنچه [از عقوبت كه] در آخرت براى او مهيّا شده است.»

در كتاب «ثواب الاعمال»، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«حج دو قسم است: يكى براى خدا و ديگرى براى مردم. پس كسى كه براى خدا حج گزارد، ثوابش بر عهده خداست و بهشت است. ولى كسى كه براى مردم حج گزارد، ثواب او در روز قيامت بر عهده مردم است.»

در روايت ديگر، آن حضرت فرمود:

«كسى كه براى خدا حج گزارد و قصد او ريا و نمايش به خلق نباشد، البته آمرزيده شود.»

پيغمبر صلى الله عليه و آله در خطبه شريف و مفصّل خود كه شيخ صدوق در آخر «ثواب الاعمال» آن را نقل كرده فرمود:

«كسى كه به سفر حج يا عمره برود، به هر قدمى كه برمى دارد تا برگردد، 0000/10 حسنه براى او نوشته و هزار هزار گناه از او محو و هزار هزار درجه براى او بلند شود و در ضمانت خدا خواهد بود؛ پس اگر او را بميراند، داخل بهشت فرمايد... كسى هم كه جانشين حاجى يا عمره گزار بشود و امور او را به خوبى انجام دهد، مثل ثواب حج يا عمره در نامه عمل او ثبت شود و

ص: 120

از ثواب حاجى كسر نشود.»

در كتاب «كافى»، در باب فضيلت طواف، نقل شده كه مردى از حج برگشته خدمت امام سجّاد عليه السلام رسيد. حضرت به او فرمود:

«ثواب حج را مى دانى؟»

عرض كرد: نه.

حضرت فرمود:

«كسى كه حجّ و طواف كند و دو ركعت نماز طواف بخواند، خدا براى او 000/70 حسنه بنويسد، از او 000/70 گناه محو فرمايد، براى او 000/70 درجه بلند كند، 000/70 حاجت او را برآورد و براى او ثواب 000/70 بنده را بنويسد كه قيمت هر بنده 000/10 درهم باشد.»

در «كافى»، در ضمن روايتى، امام عليه السلام فرمود:

«مؤمن، هنگامى كه از خانه به قصد حج بيرون مى شود، گويا در طواف و سعى است و همان ثواب را دارد تا آنكه برگردد.»

شيخ صدوق در «من لايحضره الفقيه»، در ضمن روايتى، نقل كرده است:

«ثواب حاجى به اندازه مشقّت او در راه حج است.»

در كتاب شريف «وسائل»، متجاوز از 130 روايت و در «مستدرك» بيشتر از 50 روايت در فضيلت و شرافت حج نقل كرده اند. حقير به اين مقدار اكتفا مى كنم؛ چه، بيشتر از اين را در كتاب «ابواب رحمت» نقل كرده ام و هر كه مى خواهد، مى تواند به آن كتاب مراجعه كند.

فصل سوم فضيلت انفاق در راه حج

در كتاب شريف «كافى»، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«يك درهم كه در حج در راه حج خرج كنى افضل است از 000/20 درهم كه در راههاى حقّ ديگر خرج كنى.»

در حديث ديگر در كافى است كه عربى در مكّه خدمت رسول اللّه صلى الله عليه و آله عرض كرد: من قصد حج داشتم و موفق نشدم. ثروت

ص: 121

زيادى دارم؛ دستورى بفرماييد تا به آن عمل كنم و به ثواب حج برسم.

رسول اللّه صلى الله عليه و آله به سوى كوه ابوقبيس نظرى كرد و فرمود:

«اگر به اندازه اين كوه طلاى احمر داشته باشى و در راه خدا مصرف كنى، به ثواب حاجى نمى رسى.»

اين حديث را شيخ در كتاب «تهذيب» نقل فرموده است.

در حديث ديگر، امام صادق عليه السلام فرمود:

«يك حج بهتر است از يك خانه طلا كه تمام آن را صدقه دهى تا تمام شود.»

در كتاب شريف «تهذيب»، به سند صحيح از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«يك نماز واجب بهتر است از 20 حج ؛ و يك حج بهتر است از يك خانه مملوّ از طلا كه تمام آن را صدقه دهى و هيچ باقى نماند.»

به سند ديگر، از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«يك درهم در حج افضل است از دو هزار هزار درهم كه در راه خدا در غير از حج خرج كنى.»

در فصل «فضل نماز»، كلام امام عليه السلام گذشت كه يك حج بهتر است از خانه اى مملوّ از طلا؛ بلكه از دنيايى مملوّ از طلا و نقره كه در راه خدا انفاق كنند.

در كتاب «من لايحضره الفقيه»، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«يك درهم در راه حج بهتر است از 000/100 درهم كه در راههاى حقّ ديگر خرج كنى.»

در كتاب شريف «وسائل»، براى اثبات اين موضوع، 17 روايت و در «مستدرك»، 3 روايت نقل فرموده اند.

شايان ذكر است كه در كتاب «كافى»، در دو روايت، از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

ص: 122

«هديّة الحجّ من الحجّ.»

يعنى هديه و تعارفات سفر حج جزء مخارج حجّ است.

فصل چهارم فضيلت حج بر آزاد كردن بنده ها در راه خدا

در كتاب «كافى»، به سند صحيح از قول امام صادق عليه السلام نقل شده است:

ابراهيم بن ميمون براى من نقل كرد كه شخصى از ابوحنيفه سؤال كرد: كسى حجّ واجب را انجام داده؛ حال، دومرتبه حج گزارد بهتر است، يا با پولش بنده بخرد و در راه خدا آزاد كند؟

ابوحنيفه گفت: بنده آزاد كردن بهتر است.

پس امام صادق عليه السلام فرمود:

«واللّه، دروغ گفته است! حج بهتر است از آزاد كردن بنده ها و شمرد تا ده عدد؛ يعنى حجّ از آزاد كردن ده بنده بهتر است.»

اين روايت در «تهذيب» نيز نقل شده است.

در حديث ديگر، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«يك حجّ از آزاد كردن 70 بنده بهتر است.»

همين مضمون را از امام باقر عليه السلام نقل كرده اند.

در كتاب «وسائل»، 9 روايت براى اين موضوع نقل گرديده است.

فصل پنجم استحباب تكرار حج

روايات در مدح و شرافت تكرار حج زياد است. پيغمبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام با كردار و گفتار خود، اين موضوع را كاملاً بيان فرموده اند. در كتاب «وسائل»، متجاوز از 30 روايت در اين خصوص نقل فرموده؛ از جمله اينكه امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه دو مرتبه حج گزارد، تا وقت مرگ، پيوسته در خوبى خواهد بود.»

نيز، فرمود:

«كسى كه سه مرتبه حج گزارد، فقر به او نرسد؛ و كسى كه چهار مرتبه حج گزارد، از فشار قبر ايمن باشد.»

باز، فرمود:

ص: 123

«كسى كه پنج مرتبه حج گزارد، خداوند او را عذاب نفرمايد.»

سرانجام، فرمود:

«كسى كه ده مرتبه حج گزارد، خداوند هرگز حساب او را نكشد.»

غير از اين موارد، روايات بسيارى در دست است؛ هر كه مى خواهد، به «وسائل» مراجعه كند.

فصل ششم وجوب حلال بودن مخارج حجّ و عمره

در كتاب «وسائل»، 10 روايت براى اين موضوع نقل شده كه مفاد آنها اين است:

كسى كه مالى را از راه حرام از خيانت، ربا، دزدى يا امثال آن تهيّه كند، خداوند بركت را از آن برمى دارد؛ و اگر از آن صدقه و زكات بدهد، يا حجّ و عمره گزارد، خداوند از او قبول نمى فرمايد.

از كتاب «جعفريّات»، از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«نشان قبولى حجّ آن است كه حاجى گناهانى را كه پيش از حج داشته ترك كند؛ و اگر ترك نكند و از گناهان دست برندارد، حجّ او قبول نشده است.»

فصل هفتم نيابت براى حج

امام صادق عليه السلام به شخصى كه او را به نيابت فرزندشان اسماعيل به حج فرستاد فرمود:

«براى اسماعيل، يك حجّ است و براى تو، 9 حج ثابت است.»

در روايت ديگر هم فرمود:

«براى نايب، ثواب 10 حج ثابت است.»

اين دو روايت در كتاب «كافى» نيز نقل شده است.

مستحبّ است كه حاجى، در حجّ مستحب، پدر و مادر و برادر و خواهر و خويشانش و هر كه را خواهد، شريك سازد؛ كه براى هر يك، ثواب حجّ تمام نوشته شود و از ثواب او نيز هيچ كسر نمى شود. حتّى براى او، از آن جهت كه صله رحم كرده، اجر و ثواب بيشترى نوشته خواهد شد؛ چنان كه بيان صريح روايات است. روايات اين

ص: 124

مطلب در كتاب «وسائل»، ابواب نيابت باب 27، مذكور است.

در كتاب «كافى» از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«اگر هزار نفر را در حجّ خود شريك سازى، هر كدام ثواب يك حج را خواهد برد و از اجر خودت هيچ كسر نمى شود.»

شيخ صدوق، در كتاب «من لايحضره الفقيه»، بعد از نقل اين روايت فرموده:

روايت شده كه براى او و آنها يك حج ثابت است؛ به علاوه، ثوابى زيادتر براى احسانش به آنان خواهد داشت.

ولى اگر حاجى فراموش كرد كه كسى را شريك سازد و بعد از فراغ از حج متذكر شد، مى تواند در همان حال او را شريك سازد؛ چنان كه در دو روايتِ باب 28 از ابواب نيابت كتاب «وسائل» نقل شده است.

مطلب ديگر آنكه اگر تقصيرى از نايب سر زند، بر عهده خود اوست و براى منوب، حج تمام است؛ و اين هم بيان صريح دو روايت ديگر است.

نيز، مستحبّ است كه به نيابت معصومين طواف كند كه ثواب و بهره او بيشتر خواهد بود.

در «كافى»، نقل شده كه داوود رقّى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد كه: من از شخصى طلبكارم و مى ترسم ندهد.

فرمود:

«چون وارد مكّه شوى، از جانب عبدالمطّلب و عبداللّه و ابوطالب و آمنه و فاطمه بنت اسد، به نيابت هر كدام، يك طواف با نماز آن انجام ده؛ و سپس دعا كن كه خداوند مالت را به تو برگرداند.»

داوود چنين كرد و به مقصود خويش رسيد.

فصل هشتم خلقت كعبه، حقيقت حجرالاسود، علت حرم و حدود و احكام آن، مقام و حجر اسماعيل، تفسير آيات بيّنات و ديگر قضاياى مربوط به اين موارد

اشاره

ص: 125

آنچه در اين مبحث به رشته تحرير درآمده از كتاب «كافى» گرفته شده؛ و اگر از غير آن نقل شود، تذكر داده خواهد شد.

1 _ خلقت كعبه:

خداوند متعال در كتاب آسمانى اش مى فرمايد:

«إنَّ أوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكا»(1).

نخستين خانه اى كه براى مردم قرار داده شده، آن خانه مباركى است كه در مكّه هست.

آن اوّل زمينى بود كه خلق شد و بسيار شفّاف و بلورين و درخشنده بود، مانند ماه و خورشيد.

خداى توانا زمين را از زير كعبه تا محلّ منى و از منى تا عرفات و از عرفات به هر طرف، تا هر جا خواست، كشانيد.

پس كعبه اصل و منشأ زمين قرار داده شد و بدين جهت، آن را «امّ القرى» نام نهادند. شفافيّت و درخشندگى زمين كعبه تا زمانى كه هابيل به دست برادرش كشته شد ادامه داشت؛ سپس سياه و تيره گرديد.

اين خانه مطابق است با بيت المعمور كه در آسمان چهارم قرار دارد و آن مطابق با عرش است.

چون ملائكه گرد بيت المعمور مى گشتند، خداوند اين خانه را براى آدم و فرزندان او قرار داد كه به يُمن طواف دور آن، گناهان آنها آمرزيده شود.

اين جانب مطالب مربوط به خانه و بيت المعمور و خصوصيّات آن و بيت المقدّس را به تمامى در كتاب «مستدرك سفينه» مادّه «بيت» و «كعب» نگاشته ام. نيز، در مادّه «ارض» بيان كرده ام كه نخست زمين خلق شده، سپس آسمان و بعد ساير زمين از زير كعبه گسترده شده و مابين خلقت زمين و پهن شدن آن، 2000 سال فاصله زمانى بوده است. در لغت «بيت» هم آمده است كه كعبه وسط دنيا است.

كعبه در قرآن «بيت عقيق» ناميده شده؛ براى سه جهت:

اوّل اينكه «عتيق» يعنى قديم؛ چون از تمام زمينها قديم تر است.


1- آل عمران: 96

ص: 126

وجه دوم آنكه عتيق از مادّه «عتق» است، به معناى آزادى از مملوكيّت؛ چون مالك آن فقط خداست و مملوك هيچ كس نشده است.

سرانجام اينكه «عتيق» ناميده شده؛ چون در طوفان نوح عليه السلام آب وى را فرا نگرفت و از غرق شدن آزاد گشت.

روايات هر سه در «مستدرك سفينه»، مادّه «بيت» مذكور است؛ و در «بحار» و تفسير «برهان»، سوره حج نيز نقل شده است .

در چند روايت، وارد شده است:

كسى كه عمدا و از روى عناد در ميان خانه كعبه قضاى حاجت كند، حكم او كشتن است.

2 _ حجرالاسود:

شيخ طبرسى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه سه سنگ از بهشت فرستاده شده: مقام ابراهيم، سنگ بنى اسرائيل سنگى كه موسى عصايش را به آن زد و 12 چشمه ظاهر شد و حجرالاسود.

حجرالاسود ملكى مقرّب بود و از بزرگان ملائكه به شمار مى آمد. وقتى كه خدا براى ربوبيّت خود و رسالت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام از ملائكه ميثاق گرفت، اوّل ملكى كه سبقت گرفت و قبول كرد، اين ملك بود. محبت وى به محمّد و آلش از سايرين بيشتر بود؛ از اين جهت، خداوند عهد و ميثاق ملائكه و آدم و فرزندانش را پيش وى به وديعت نهاد و او امين خلق شد. بدين نظر، مردم از راههاى دور و نزديك در هر سال بايد نزد او اقرار به ميثاق را تجديد نمايند.

پس خداوند او را در بهشت انيس آدم قرار داد. ولى چون آدم ترك اولى كرد و از بهشت خارج شد و توبه او قبول گرديد، خداوند وى را به صورت درّ سفيدى براى آدم فرستاد آدم در زمين هند بود. آدم او را گرفت و به او مأنوس شد؛ در حالى كه او را نمى شناخت. سرانجام، چون خدا او را گويا نمود، عرض كرد: آدم! مرا مى شناسى؟

ص: 127

فرمود: نه. ناگهان وى به صورت اوّلى كه در بهشت بود درآمد؛ و گفت: عهد و ميثاق را فراموش كردى.

در اين وقت، آدم متذكّر شد و گريه اش گرفت. آن گاه، او را در بر گرفت و بوسيد و بدين ترتيب، ميثاق را تجديد كرد. او باز به صورت درّ سفيدى برگشت كه روشنايى مى داد. آدم آن را بر شانه خود حمل مى كرد و هرگاه خسته مى شد، جبرئيل به او كمك مى كرد. بالاخره، به مكّه رسيدند و آن را پس از اتمام بناى كعبه، در محلّى كه فعلاً قرار دارد، نصب كردند. آدم نيز هر روز عهد و ميثاق خود را تجديد مى كرد.

بدين جهت در وقت طواف، حاجى رو به حجرالاسواد مى گويد:

«أَمانَتي أَدَّيْتُها وَ ميثاقى تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَلى

بِالْمُوافاةِ.»

امانت خود را ادا كردم و عهد و ميثاق را قبول دارم؛ تا در روز بازپسين، براى من، به قبول كردن شهادت دهى.

امام مى فرمايد:

«واللّه، وفا نكردند مگر شيعيان ما و اين سنگ دوستان ما را تصديق و مخالفان ما را تكذيب مى كند. اوست حجّت خدا در روز قيامت كه به صورت اوّل برمى گردد و به اعمال آنها شهادت مى دهد؛ در حالى كه همه او را مى شناسند و نمى توانند انكار كنند.»

آنچه از روايات «علل»، كه در «بحار» نقل شده، استفاده مى شود اين است كه حجر، مانند درّى سفيد، درخشندگى داشت. ولى به مرور زمان و بر اثر تماس دستهاى مشركان و كفّار، سياه شد. اگر دستهاى ايشان به آن اصابت نمى كرد، هر دردمندى كه خود را به آن مى ماليد شفا پيدا مى كرد.

حقير در كتاب «مستدرك»، مادّه «حجر» مطالب مربوط به حجرالاسود را با مدارك آن ذكر كرده ام. از بعضى از آنها استفاده

ص: 128

مى شود كه حجر در كوه ابوقبيس مخفى بود، تا آنكه ابراهيم عليه السلام خانه را ساخت. ناگهان كوه ندا كرد: اى ابراهيم! امانتى در نزد من دارى. ابراهيم او را گرفت و در محلّ خودش گذاشت.

گفتنى است كه در فرهنگ «قصص قرآن»، اشتباهى در اين مورد رخ داده. عجيب است كه مؤلف محترم آن به كتاب «كافى» كه از مهم ترين كتب معتبر شيعه است و كتابى به اعتبار آن نيست مراجعه نكرده تا بيانات امام صادق عليه السلام را ببيند؛ و در جاى ذكر قصص ابراهيم و بناى كعبه ص 57 حجرالاسود را به سنگ مقام كه ما تفصيل حقيقت آن را در جاى خود مى آوريم اشتباه نكند.

در «خرائج» قطب راوندى، از ابوخالد كابلى نقل شده كه گفت:

محمّد بن حنفيه، بعد از واقعه عاشورا و بازگشت امام سجاد عليه السلام به مدينه، مرا خواست _ در حالى كه ما در مكّه بوديم _ و فرمود:

از جانب من، به علىّ بن الحسين بگو، پس از حسن و حسين، من بزرگ تر اولاد اميرالمؤمنين عليه السلام هستم و به امامت سزاوارترم. بدين جهت، امامت را به من واگذار كن؛ وگرنه، براى رفع اين خصومت، حاكمى معيّن فرما.

ابوخالد مى گويد: چون پيام او را رساندم، امام عليه السلام فرمود:

«به وى بگو از خدا بترسد و چيزى را كه حقّ او نيست و خدا براى او قرار نداده ادّعا نكند. اگر حرف مرا نمى پذيرد، حاكم بين ما حجرالاسود باشد. هر كه را حجرالاسود پاسخ كلامش داد، او امام باشد.»

چون ابوخالد جريان را به عرض محمّد بن حنفيه رساند، او قبول كرد.

ابو خالد مى گويد: همراه اين دو بزرگوار، به طرف حجرالاسود روان شديم. به امر امام سجّاد عليه السلام ، محمّد بن حنفيه نزديك حجر شد و پس از خواندن دو ركعت نماز و مقدارى دعا، از حجرالاسود درخواست شهادت كرد. امّا جواب نشنيد.

امام سجّاد عليه السلام نيز، چون نزديك حجرالاسود شد، پس از خواندن

ص: 129

دو ركعت نماز، فرمود:

«اى سنگى كه خدا تو را شاهد زيارت كنندگان خانه خود قرار داده، اگر امامت مرا بر بندگان مى دانى، شهادت بده تا عمويم بداند كه امام و پيشوا نيست.»

ناگهان، چنين ندايى از حجرالاسود به گوشها طنين انداز شد: اى محمّد! تسليم شو براى علىّ بن الحسين كه او است امام و پيشوا بر تو و بقيّه آفريدگان.

آن گاه، محمّد بن حنفيه تسليم شد و پاى امام را بوسيد.

بعضى از اهل علم بر آن اند كه اين عمل محمّد براى از بين بردن شبهات مردم بوده است تا بعينه ببينند كه آن حضرت حجّت حقيقى خداوند است.

در روايت ديگر، ماجرا به اين كيفيّت نگاشته شده كه حجرالاسود گفت:

اى محمّد! بدان كه علىّ بن الحسين عليه السلام حجّت خداست بر تو و اهل آسمان و زمين و اوست كسى كه اطاعت و فرمان بردارى او بر همه واجب است. تو نيز از وى تبعيّت كن.

محمّد هم گفت: قبول دارم كه برادرزاده ام حجّت خدا در زمين و آسمان است(1).

باز، از «خرائج» راوندى است كه حجّاج بن يوسف، در جنگ با عبداللّه بن زبير، خانه كعبه را ويران كرد. هنگامى كه خانه را مى ساختند، هر يك از زهّاد و دانشمندان و قضات كه مى آمدند حجرالاسود را نصب كنند، قرار نمى گرفت. بالاخره، امام سجّاد عليه السلام با دستهاى مبارك و پس از جارى كردن نام خدا، آن را در جايش نصب كردند و صداى تكبير از مردم بلند شد(2).

باز در «خرائج» راوندى، از جعفر بن محمّد بن قولويه(3)نقل شده


1- بحارالانوار 46/29 و به مضمون دوم: همان جا، ص 111 و 45/347
2- همان 46/32 و 99/62
3- جعفر بن محمّد از بزرگان علما و فقها و محدّثين بوده و كتابهايى را به رشته تحرير درآورده كه كامل الزيارات از آن جمله است. وى استاد شيخ مفيد بوده است.

ص: 130

كه گفت:

چون وارد بغداد شدم، در سنه 37 يعنى 337؛ البتّه، در كتب تواريخ، 339 نيز نوشته اند _ و آن سالى بود كه قرامطه فرقه اى از خوارج خانه را خراب كرده و حجرالاسود را به مكّه برگردانيده بودند _ همّت بر آن داشتم كه خدمت كسى برسم كه حجر را نصب مى كند؛ چون دركتابها ديده بودم كه حجر را حجّت خدا نصب مى كند، همان طورى كه زين العابدين عليه السلام در زمان حجّاج آن را در مكان خود قرار داد. ولى متأسفانه به مرضى سخت مبتلا شدم و قدرت مسافرت را در خود نيافتم. لذا، نايبى را از طرف خود گماشتم و او را با نامه اى، كه در آن از مقدار عمرم و اينكه آيا از آن مرض بهبود پيدا مى كنم پرسيده بودم، روانه كردم و گفتم نامه را برساند به كسى كه حجر را نصب مى كند و جواب بستاند.

گماشته جعفر مى گويد:

چون وارد مكّه شدم، با دادن مقدارى پول به دربانان خانه، محلّى را گرفتم كه بتوانم در آنجا كاملاً از اوضاع خبردار شوم. هر كدام از بزرگان كه حجر را نصب مى كرد، ثباتى نداشت. بالاخره، جوانى با قيافه زيبا و صورتى گندمگون مثل ماه ظاهر شد و حجر را در جاى خود قرار داد، چنان كه گويا آن را از جاى خود برنداشته بودند. آن گاه، به راه افتاد و با آرامش رفت. من نيز دنبال او رفتم، ولى آنچه كردم به او برسم، نشد؛ حال آنكه بين من و او بيش از مقدار كمى فاصله نبود. چون به محلّ خلوتى رسيد، توقف فرمود و هنوز سخنى نگفته بودم كه به من فرمود: «نامه را بده!» چون تسليم كردم، بدون آنكه نامه را بگشايد، به من فرمود:

«به اربابت جعفر بن محمّد بگو كه، پس از بهبود يافتن از اين مرض، تا سى سال ديگر در دنيا خواهد زيست.»

گماشته جعفر مى گويد:

ص: 131

من آن قدر گريه كردم كه قدرت بر حركت نداشتم. مرا گذاشت و رفت. چون به بغداد مراجعت كردم، داستان را براى جعفر نقل نمودم؛ و او هم، پس از انقضاى مدّت، وصيّت كرد و از اين دنيا چشم بربست(1).

امّا داستان قرامطه به اين قرار است كه مؤلّف «تاريخ خميس» نگاشته:

ابوطاهر عبداللّه قرمطى، در زمان خلافت مقتدر باللّه خليفه عبّاسى، در روز هفتم ذى حجّه، سنه 317، وارد مكّه شد. به قدرى گستاخى و جسارت از او و يارانش هويدا شد كه يكى از آنها با عصاى آهنى ضربتى بر حجرالاسود فرود آورد و آن را شكست و از جايش جدا ساخت. ديگرى هم بر فراز بام رفت كه ناودان را بكند؛ ولى افتاد و به جهنّم رفت. آنها مكّه را غارت و حجرالاسود را با خودشان به كوفه نقل و در مسجد جامع كوفه آويزان كردند؛ به اميد آنكه مردم براى اعمال و مناسك به آنجا رو كنند. به مدّت 20 سال، حجرالاسود در ميان قرامطه بود تا آنكه بنابر بعضى از تواريخ، خليفه المطيع للّه عبّاسى آن را از ايشان به مبلغ 000/30 دينار خريدار كرد و به جاى اوّليّه اش برگرداند.

بعضى گفته اند: براى حمل آن به طرف كوفه، 40 شتر از بين رفت و به قول بعضى هم 300 يا 500 شتر؛ حال آنكه وقتى آن را به مكّه برمى گردانيدند، بر شتر لاغرى حمل كردند و آن حيوان، به بركت حجرالاسود، فربه و چاق گرديد.

3 _ علت حرم و حدود آن:

چنان كه از روايات «كافى» استفاده مى شود، وقتى حضرت آدم عليه السلام از بهشت بيرون آمد و به زمين مكّه رسيد، از تنهايى و نشنيدن آنچه در بهشت مى شنيد، به خدا شكايت كرد. پس خداوند براى او ياقوتى قرمز فرستاد كه روشنايى مى داد. حضرت آن را در


1- بحار 52/85 و 99/226

ص: 132

محلّ خانه كعبه گذاشت و تا هر جايى كه روشنايى آن رسيد، خداوند آن را حرم قرار داد. پس آدم عليه السلام آن حدود را نشان كرد.

در روايت ديگر، آمده است: جبرئيل خيمه اى از خيمه هاى بهشت براى حضرت آدم و حوا آورد و آن را در محلّ خانه كعبه گذاشت. مقدار خيمه به اندازه چهار ركن خانه بود و عمود خيمه از ياقوت قرمز بود. پس جبرئيل آن را نصب كرد و روشنايى عمود خيمه تا هر جايى رسيد، خداوند براى احترام خيمه و عمود آن را حرم قرار داد؛ چون اين دو از بهشت بودند و به همين جهت، اعمال خير و شر در حرم مضاعف مى شود. طنابهاى خيمه به اطراف مسجدالحرام رسيد؛ و ميخها و طنابها از بهشت بود.

خداوند جبرئيل را امر فرمود: هفتاد هزار ملك را مأمور پاسبانى و نگهبانى خيمه قرار ده كه شياطين را از خيمه دور كنند و انيس حضرت آدم باشند و اطراف خيمه به طواف بپردازند. پس ملائكه اداى وظيفه مى كردند و اطراف اركان خانه به طواف مى پرداختند؛ همان طور كه اطراف بيت المعمور طواف مى كردند.

پس از گذشتن زمانى، خداوند جبرئيل را امر فرمود: فرود آى، آدم و حوا را از محلّ خانه كعبه دور كن و اركان خانه را بلند گردان. پس جبرئيل، از پى انجام مأموريّت خود، آدم عليه السلام را بر كوه صفا و حوا عليهاالسلام را بر كوه مروه قرار داد.

حضرت آدم عليه السلام فرمود: جبرئيل، خدا بر ما غضب نموده است.

عرض كرد: نه؛ ليكن چنين امر و مقدّر فرموده است.

حضرت آدم عليه السلام فرمود: به تقدير خداوندى راضى ام.

پس جبرئيل، به امر پروردگار، سنگى از كوه صفا و سنگى از كوه مروه و سنگى از طور سينا و سنگى از كوه سلام، كه در پشت كوفه است، برداشت و در چهار ركن خانه گذاشت. آن گاه، خداوند به سوى جبرئيل وحى فرمود: بنا را از سنگهاى كوه ابوقبيس تمام كن و دو درب براى خانه قرار ده؛ يكى به طرف مشرق و ديگرى به طرف مغرب.

ص: 133

پس هنگامى كه جبرئيل بناى خانه را تمام كرد، ملائكه آمدند و طواف كردند. در اين هنگام، حضرت آدم و حوا عليهماالسلام نظر به طواف آنان، آمدند و طواف كردند.

سيّد ابن طاووس از صحف ادريس نقل كرده است: در اين هنگام، كوهها ندا كردند: اى آدم! براى ما هم در بناى خانه بهره اى قرار ده يعنى از ما نيز سنگى بردار.

حضرت آدم عليه السلام فرمود: اين منوط به امر پروردگار خانه است؛ هر كه را خواهد، شريك مى فرمايد. پس ذات مقدّس پروردگار به كوهها اجازه شركت داد. كوهها بر يكديگر سبقت مى گرفتند و سنگى از خود جدا مى كردند. حضرت آدم مأمور شد كه از هر كوهى سنگى بردارد و بناى خانه را تمام كند.

4 _ بناى دوم كعبه:

اين مهم به دست مبارك ابراهيم خليل عليه السلام انجام پذيرفت؛ در شام، هنگامى كه ساره هاجر را به خليل خدا بخشيد تا براى ايشان فرزندى به دنيا آورد كه شبستان زندگى شان به شمع چراغ وى روشن شود و سكوت غم افزاى خانه ايشان را درهم شكند.

ابراهيم عليه السلام نيز بخشش همسرش ساره را پذيرفت. ديرى نگذشت كه پسرى پاكيزه از هاجر ولادت يافت كه او را اسماعيل ناميدند. قلب ابراهيم عليه السلام از ديدار پسر خرسند و ديده او از ديدار فرزند عزيز روشن شد؛ ولى آتش غيرت در دل ساره زبانه كشيد و كارش به جايى رسيد كه طاقت ديدار هاجر و اسماعيل را نداشت. چاره اى نديد جز آنكه از ابراهيم عليه السلام خواهش كند آن دو را به جايى برد كه آنان را نبيند.

ابراهيم عليه السلام به فرمان الهى، خواهش او را پذيرفت. جبرئيل امين براقى آماده خدمت كرد. پس جناب خليل با هاجر و اسماعيل عليهماالسلام از شام بيرون شدند. ايشان، سوار بر براق، به راهنمايى جبرئيل امين در زمين سير مى كردند؛ به هر چمنزارى مى رسيدند، آن حضرت مى فرمود: جبرئيل، اينجا فرود آييم؟ جبرئيل جواب نفى مى داد. سرانجام، به جاى كعبه رسيدند. در آنجا، به فرمان الهى، هاجر و

ص: 134

اسماعيل را فرود آورد؛ و چون با ساره قرار گذاشته بودند كه بايد خودش پياده نشود، پياده نگشت.

در آن سرزمين بى آب و علف، با سرمايه مختصرى از طعام و ظرف كوچكى از آب ولى با قلبى لبريز از ايمان و اميدوارى به پروردگار مهربان، آنان را گذاشت و برگشت. در آنجا، درختى بود. هاجر پارچه اى بر آن درخت انداخت تا در سايه آن استراحت كنند. چون ابراهيم عليه السلام آهنگ بازگشت فرمود، هاجر عرض كرد: اى خليل خدا، به كجا مى روى و ما را در اين بيابان سهمگين خشكزار به كه مى سپارى؟

حضرت خليل عليه السلام فرمود: شما را به خداوند جليل مهربان مى سپارم. آن خدايى كه مرا فرمان داد شما را در اينجا گذارم شما را كفايت خواهد فرمود. آن خدايى كه نگهدارنده صغار و كبار و روزى رسان مور و مار است نگهدار و روزى رسان شما نيز هست. هاجر، چون اين سخن را شنيد، به جاى خود بازگشت و در برابر اراده و حكم الهى، تسليم گشت. چون خليل عليه السلام به كوه طوى(1) رسيد، با اشك و آه، به سوى فرزند و عيال توجّهى فرمود. سپس، روى به درگاه الهى، عرض كرد:

«پروردگارا! من فرزندان خود را به وادى خشكسارى نزد خانه محترمت، براى به پا داشتن نماز، جاى دادم. خدايا! تو دلهاى مردمان را به سوى آنان مايل بگردان و به انواع ثمرات = ميوه ها آنها را روزى ده؛ اميد است شكرگزار باشند»(2).

اين را گفت و به سوى شام روى كرد و رفت.

هاجر در برابر فرمان الهى تسليم شد. چون روز برآمد و آب و غذاى خود را به پايان رساندند، تشنگى بر اسماعيل غالب شد. كودك را به جاى خود گذاشت و سراسيمه، پى جرعه آبى و در جست وجوى لقمه نانى، جانب كوه صفا شتافت و ناله اش بلند بود:


1- موضعى است در حرم، در يك فرسخى مكّه. از آنجا مى توان خانه هاى مكّه را ديد.
2- ابراهيم: 37

ص: 135

آيا همدمى در اين بيابان يافت نمى شود؟ اسماعيل از نظرش پنهان شده بود. بر فراز كوه صفا كه رفت، از دور، منظره سرابى در نزديكى مروه به صورت آب نمودار گشت. طرف مروه شتافت و چون به مروه رسيد، نوميد گرديد. بار ديگر به سوى صفا دويد؛ آب نيافت. باز به سوى مروه برگشت و تا هفت بار، اين آمدن و رفتن تكرار شد. بار هفتم در مروه بود كه چشم مباركش به اسماعيل افتاد و ديد كه آب از زير پاى اسماعيل مى جوشد. خرسند شد كه رحمت الهى او را فرا گرفته؛ از خوشحالى، در پوست خود نمى گنجيد. آمد و قدرى ريگ نرم شن اطراف آن جمع كرد تا آب بايستد و فرمود: زمزم؛ يعنى، بايست. امام عليه السلام فرمود:

«اگر چنين نمى كرد، آب بر روى زمين جارى مى شد.»

چون چشمه زمزم پديد آمد، پرندگان را از آن صحراى سوزان به سوى خود كشيد. در آن هنگام، قومى از جرهم طايفه اى از عرب كه در عرفات جاى داشتند پرندگان را ديدند و حدس زدند كه در آن نزديكى آبى پديد آمده؛ لذا، چند تن را به جست وجو فرستادند. بازرسان پديد آمدن چشمه را به آنان بشارت دادند. آمدند و ديدند زنى با پسرى در سايه درختى اُتراق كرده اند. به هاجر عرض كردند: تو كيستى و اين بچه از آنِ كيست؟

گفت: من همسر خليل الرحمانم و اين فرزند ارجمند اوست. خداى مهربان او را فرمان داده كه ما را در اينجا فرود آورد.

عرض كردند: اجازه مى دهى ما در نزديكى جاى شما مكان گيريم؟

هاجر فرمود: اين كار بايد به رخصت خليل باشد. روز سوم كه جناب خليل عليه السلام به ديدن هاجر و اسماعيل آمد، هاجر رخصت طلبيد. آن بزرگوار كه رخصت داد، هاجر نيز به آنان اجازه داد. آن قبيله در آن سرزمين جاى گرفتند؛ پس هاجر به ايشان انس و آشنايى گرفت و خداى را سپاسگزار شد.

در مرتبه سوم كه ابراهيمبه زيارت فرزند آمد، چشمش افتاد بر

ص: 136

جمعيّت زيادى كه در آنجا مسكن كرده بودند؛ خرسند گشت و شكر پروردگار را به جاى آورد. روزگارى بر اين منوال گذشت و اسماعيل جوانى برومند و توانايى ارجمند شد.

در اين هنگام، پروردگار جليل، بنده اش خليل اللّه عليه السلام را مأمور فرمود كه ساختمان خانه محترم خود را بنا كند. جبرئيل را فرستاد تا مكان خانه را به او بنماياند و خطّى در محلّ كعبه بكشد و پايه هاى خانه را از بهشت براى حضرت خليل بياورد.

حجرالاسود را كه خداوند براى آدم فرستاد، از برف سفيدتر بود؛ بر اثر تماس دستهاى كفّار، سياه گشت. پس شروع كردند به خاك برداشتن از محلّ خانه و آن تلّ عظيم را از جاى بركندند تا آنكه به سنگ قرمزى رسيدند. خداوند وحى فرستاد: ابراهيم، خانه را بر اين سنگ بنا كن يعنى آن پايه ها را بر روى اين سنگ بگذار. خداوند چهار ملك را فرستاد كه سنگ بياورند. ابراهيم خليل و جناب اسماعيل عليهماالسلام سنگ را كار مى گذاشتند و ملائكه آن را مى آوردند تا آنكه بنا را به اتمام رسانيدند؛ و دو درب براى آن قرار دادند: يكى طرف مشرق و ديگرى جانب مغرب. آن درى كه جانب مغرب گذاشته اند «مستجار» ناميده مى شود.

در «كافى»، از امام باقر عليه السلام نقل است كه فرمود:

«وقتى كه بنا به موضع حجرالاسود رسيد، كوه ابوقبيس [ابراهيم عليه السلام را] ندا كرد: امانتى دارى در نزد من. پس حجر را تقديم كرد و حضرت نيز آن را در جاى خودش گذاشت.»

بعضى نقل كرده اند كه، در زمان طوفان نوح عليه السلام ، خداوند ركن را نزد كوه ابوقبيس به امانت سپرد و به كوه خطاب فرمود: هر زمان ديدى خليل من خانه مرا مى سازد، اين ركن را تحويل او ده. از اين جهت، در زمان جاهليّت، اين كوه را «امين» مى ناميدند.

از آيات شريفه قرآن مجيد استفاده مى شود كه آن دو بزرگوار، در وقت بناى خانه، از سر راز و نياز با پروردگار خانه عرضه مى داشتند:

ص: 137

«پروردگارا! اين عمل را از ما بپذير؛ زيرا تو شنوا و دانايى. پروردگارا! ما را توفيق ده كه در پيشگاه مقدّس تو تسليم و منقاد باشيم و از فرزندان ما، گروهى فرمان بردار به وجود آور و مناسك حجّ ما را به ما بنما و توبه ما را بپذير؛ زيرا كه تويى توبه پذير مهربان»(1).

چون ساختمان خانه تمام شد، جبرئيل از جانب پروردگار جليل بر ابراهيم خليل عليه السلام فرود آمد و در روز هشتم ذى حجّه، دستور حج را ابلاغ كرد. امين وحى او را به عرفات و از عرفات به مشعرالحرام برد و ساير مناسك را به او تعليم كرد و به او نمايش داد آنچه را به آدم عليه السلام نمايش داده بود.

مطالبى كه مربوط به ساخت و ساز كعبه به دست حضرت ابراهيم و حجّ آن حضرت آمده، همگى از «تفسير قمى» در سوره بقره و روايات «كافى» استخراج شده است.

در روز عيد، جناب خليل عليه السلام مأمور قربانى كردن حضرت اسماعيل شد و فرمود:

«فرزند عزيزم! در عالم خواب، چنين ديدم كه تو را قربانى راه خدا مى كنم. در اين مورد، تو را چه نظرى است؟

جواب داد: پدر جان! هرچه مأمورى انجام ده كه _ ان شاءاللّه _ مرا از بندگان صبور و شكيبا خواهى يافت».

پس چون هر دو تسليم امر حق شدند، او را براى كشتن نزد جمره وسطى بر روى در افكند تا وقت مرگ، رخسار جوانش را نبيند. در آن حال كه كارد تيز بر گلوى نازكش مى كشيد و هرچه مى كرد گلوى مبارك او را نمى بريد، جبرئيل كارد را از گلوى او برگردانيد. چندين بار كه اين عمل تكرار شد، صدايى از كارد بلند شد:

«اَلْخَليلُ يَأْمُرُنى وَالْجَليلُ يَنْهانى.»


1- بقره: 127 و 128

ص: 138

ى عنى خليل فرمان بريدن مى دهد و جليل مرا مانع است و بازمى دارد. آن گاه، از مصدر ذوالجلال خطابش رسيد: ابراهيم، مأموريّت را به انجام رساندى.

براى او، گوسفندى فرستاده و امر شد كه اين را در عوض فرزندت قربانى فرما. اجمال اين قضيّه را خداوند _ عزّ و جلّ _ در قرآن مجيد، سوره صافّات، آيات 100 _ 107 بيان فرموده و تفصيلش در تفسير «برهان» مذكور است(1).

5 _ مقام حضرت ابراهيم عليه السلام :

سنگى است كه وقتى ابراهيم پاهاى مبارك خود را روى آن گذاشت، به امر پروردگار، ميان آن سنگ فرو رفت.

در روايت «كافى» و «علل»، امام عليه السلام فرمود:

«وقتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام بناى كعبه را تمام كرد، خداوند او را امر فرمود كه اعلام حج كند؛ پس فرمود:

هَلُمُّوا إلَى الْحَجِّ = به سوى حج بياييد.

پس تمام مردم حتّى آنها كه در رحمهاى زنان و اصلاب مردان بودند، تا روز قيامت، همه شنيدند و جواب دادند: لَبَّيْك! داعِىَ اللّهِ. كسى كه 10 مرتبه جواب داد، 10 مرتبه حج مى گزارد، كسى كه 5 مرتبه جواب داد، 5 مرتبه ؛ كسى كه بيشتر يا كمتر جواب داد، به عدد جوابش حج مى گزارد؛ و كسى كه جواب نداد، به حج نخواهد رفت.»

در روايت «علل»، امام عليه السلام فرمود:

«وقتى كه ابراهيم به اعلام حج مأمور شد و بر روى مقام ايستاد، چنان بلند شد كه مقابل كوه ابوقبيس رسيد؛ پس در ميان مردم به حج ندا كرد... .»

در روايت ديگر، آمده است كه مقام چنان او را بلند كرد كه از كوه ها بلندتر شد.


1- نيز، مراجعه كنيد به: بحار 12/121

ص: 139

در «كافى» به سند موثق، از زراره از امام باقر عليه السلام نقل است كه ضمن حديثى فرمود:

«موضع مقام كه حضرت ابراهيم گذاشت نزد ديوار خانه بود. پيوسته آنجا بود تا آنكه اهل جاهليّت آن را به محلّى آوردند كه الان در آنجاست. پس رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، وقتى كه مكّه معظّمه را فتح كرد، مقام را برگردانيد به آنجايى كه حضرت ابراهيم گذاشته بود. همان جا بود تا زمان رياست عمربن خطّاب؛ پس عمر آن را تغيير داد و آن را به محلّى آورد كه زمان جاهليّت بود و الان نيز آنجاست.»

پيش تر، گفتيم كه سنگ مقام يكى از سه سنگى است كه از بهشت آمده؛ و تفصيل قضاياى مربوط به آن در «مستدرك سفينه»، مادّه «حجج» و «حجر» آمده است.

6 _ حجر اسماعيل عليه السلام :

مكان خانه اسماعيل است. خودش و مادرش هاجر و برخى از پيغمبران و عدّه اى از دختران حضرت اسماعيل در آنجا دفن شده اند. در روايتى، آمده كه حضرت صادق عليه السلام در حجر اسماعيل در مقابل ميزاب = ناودان نماز خواند _ در حالى كه مابين او و خانه به مقدار دو ذراع يعنى بيش از يك متر فاصله بود _ و فرمود:

«اينجا محلّ نماز خواندن شبير و شبّر، دو فرزند هارون، است.»

نيز، فرمود:

«مابين ركن يمانى و حجرالاسود، هفتاد پيغمبر دفن شده است.»

7 _ بازسازى خانه كعبه، با همكارى بزرگان قريش

در «كافى»، از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«قريش، در زمان جاهليّت، خانه كعبه را ويران كردند. چون خواستند بسازند، مانعى پيش آمد كه همه را ترس برداشت. چون ازمالهاى حلال خود آوردند، مانع بركنار شد و خانه را بنا كردند. چون به موضع حجرالاسود رسيدند، بين آنان، در نهادن

ص: 140

حجرالاسود اختلاف شد ؛ طورى كه نزديك بود فتنه اى رخ دهد. پس قرار گذاشتند كه هر كس اوّل مرتبه از درب مسجد وارد شود، حجر را نصب كند. ناگهان، پيغمبر وارد شد. به دستور حضرتش، پارچه اى آوردند و حضرت حجر را در وسط آن نهاد و به بزرگان قريش فرمود: اطراف پارچه را بگيريد؛ آن را گرفتند. پس پيغمبر حجر را گرفت و در جايش نهاد.»

نيز، در تاريخ درج شده كه اين اختلاف چند روز ادامه داشت تا آنكه توافق كردند كه هر كه اوّل از در بنى شيبه وارد مى شود، حجر را نصب كند. ناگهان، رسول اللّه وارد شد. گفتند: وى امين است؛ حكم او را قبول داريم. پس به دستور گذشته عمل كردند.

نيز، درج شده كه اين قضيّه پنج سال قبل از بعثت روى داده است. تفصيل اين داستان در «ناسخ التواريخ»: 2/553 و «بحارالانوار»: 15/411 و فرهنگ «قصص قرآن»: ص 107، در مادّه «كعب»، مذكور است.

8 _ بازسازى خانه كعبه، به دست عبداللّه بن زبير

قضيّه عبداللّه بن زبير بدين منوال است كه حصين بن نمير سكونى، در سال 64 ه ، به امر يزيدبن معاويه با ابن زبير جنگ كرد. كار بر ابن زبير سخت شد و لذا به مسجدالحرام پناهنده شد. حصين با لشكريانش، پس از محاصره مسجد و كعبه، خانه كعبه را سنگ باران كردند بعضى نوشته اند: اوّل سنگى كه بر كعبه وارد شد، ناله اى از آن خارج شد. خانه چنان فرسوده شد كه وقتى كبوتران بر فراز آن مى نشستند، سنگ ريزه هايش مى ريخت. چون خبر مرگ يزيد به مكّه رسيد، حصين دست از محاصره برداشت و از مكّه خارج شد.

آن گاه، ابن زبير تصميم گرفت خانه را خراب و مجدّدا بنا كند. جماعتى مخالفت نمودند و عدّه اى از ترس آنكه شايد عذاب نازل شود، از مكّه فرار كردند و سه روز در منى ماندند تا آنكه خانه را تا روى زمين خراب كردند. خرابى ابن زبير در روز شنبه، نيمه جمادى الاخر سنه 64، بوده است. بعضى ها نقل كرده اند كه هيچ كس

ص: 141

جرأت ننمود؛ لذا، خود ابن زبير بخشى از خانه را خراب كرد. ديگران نيز، چون ديدند حادثه اى رخ نداد، شركت كردند.

ابن زبير حجرالاسود را در ميان صندوقى قرار داده و تحت نظر خودش بود. بعضى گفته اند: بر اثر حريقى كه در كعبه واقع شده بود، شكافى پيدا كرده بود؛ لذا آن را نقره گرفتند.

خلاصه، ابن زبير خانه را ساخت و براى آن دو درب قرار داد: يكى، شرقى و ديگرى، غربى؛ از شرقى وارد و از غربى خارج مى شدند. او آنچه را قريش از طرف حجر كم كرده بودند به جاى اوّليّه اش برگرداند و 9 ذرع بر طول خانه افزود و ارتفاع آن را 27 ذراع قرار داد. از بازسازى كه فارغ شد، خانه را به مشك و عنبر معطّر كرد و خودش با مردم، به شكرانه اين نعمت و موفّقيّت، قربانيها كردند.

ده سال از اين موضوع گذشت. حجّاج بن يوسف، به امر عبدالملك بن مروان، براى جنگ با عبداللّه بن زبير به جانب مكّه روان شد. او با ابن زبير جنگ شديدى كرد و آخر او را كشت و به دار كشيد. پس چون ولايت و حكومت مكّه براى او مستقر شد، براى عبدالملك نوشت:

ابن زبير در بناى كعبه تغييراتى داده؛ اجازه دهيد بناى آن را به صورت زمان جاهليّت برگردانم.

پس از گرفتن اجازه، حجّاج ديوار طرف حجر اسماعيل را تغيير داد و درب پشت كعبه را بست و باقى را به همان حال باقى گذاشت. اين تغييرات در سنه 74 بوده و تاكنون، بناى كعبه ديگر تغيير نكرده؛ چنان كه مؤلّف «تاريخ خميس» گفته است.

در «كافى»، چنين ياد شده كه چون حجّاج خانه خدا را خراب كرد، مردم خاكهاى آن را براى تبرّك بردند. چون خواستند دوباره آن را بسازند، مارى ظاهر شد و همگى فرار كردند.

چون به حجّاج خبر دادند، بالاى منبر رفت و گفت: هر كسى راجع به اين داستان خبرى دارد بگويد.

ص: 142

پيرمردى حركت كرد، گفت: حجّاج، حلّ اين مشكل نزد علىّ ابن الحسين است.

وقتى كه به حضرتش مراجعه كردند، دستور فرمود هر كه آنچه را از خانه برده برگرداند. حجّاج بر منبر رفت و مردم را قسم داد كه آنچه را برده اند برگردانند. چون خاكها جمع شد، امام سجّاد عليه السلام اساس خانه را نهاد و تا موضع پايه هاى خانه رساند. پس امر فرمود كه مردم دور شوند؛ چون به يك سو رفتند، با لباسهاى خود آن را پوشانيد و گريه كرد و به دست مبارك خود بر آن خاك ريخت. بعد از آن، امر فرمود كه كاركنان بيايند و به كار خودشان ادامه دهند. چون ديوارها بلند شد، خاكها را در جوف خانه ريختند و بنا را تمام كردند.

از كتاب «بحر عميق»، نقل شده كه خانه كعبه هفت مرتبه بنا شده است:

1 _ بناى ملائكه با آدم عليه السلام ؛

2 _ بناى ابراهيم عليه السلام ؛

3 _ بناى عمالقه؛

4 _ بناى جرهم؛

5 _ بناى قريش، پنج سال قبل از بعثت؛

6 _ بناى عبداللّه بن زبير؛

7_ بناى حجّاج بن يوسف.

در «بحارالانوار»: 11/261 و 269، مذكور است كه شيث فرزند آدم عليه السلام خانه كعبه را به سنگ و گل تعمير كرد.

در كتاب «روضات الجنّات» ط 2: ص 371، از كتاب «فرايد الفوائد» نقل شده است:

در ماه شعبان سنه 1039، آب سيل در جوف كعبه وارد شده و به اندازه بيشتر از يك قامت آنجا را فرا گرفته بود. بر اثر اين، مسجدالحرام و خانه محترم كعبه خراب شد و 4042 نفر غرق شدند. ثلث خانه كعبه از طرف ميزاب خراب شده بود. پس جناب سيّد امير

ص: 143

زين العابدين كاشانى، شاگرد مولا محمّد امين استرآبادى، به ساختن آن اقدام كرد و به اين شرف، موفّق گرديد. وى رساله اى به نام «مفرحة الانام» در تأسيس بيت اللّه الحرام نوشته است.

علاّمه بهبهانى در كتاب «مقامع» فرموده است كه كعبه 12 مرتبه بنا شده، به دست افراد و طوايف ذيل:

1 _ ملائكه.

2 _ حضرت آدم عليه السلام .

3 _ فرزندان آدم تا زمان نوح عليه السلام .

4 _ حضرت خليل عليه السلام ، به تفصيلى كه گذشت؛ ليكن بناى ايشان سقف نداشت و درب آن متّصل به زمين بود، تا زمان تُبَّع حِميَرى كه او براى آن درب گذاشت و بر آن قفل نهاد.

5 _ عمالقه.

6 _ جرهم.

7 _ قُصَى بن كلاب، جدّ امجد پيغمبر صلى الله عليه و آله .

8 _ قريش؛ چنان كه گذشت.

9 _ عبداللّه بن زبير، به كيفيّتى كه گذشت؛ و چون لشكريان حصين سنگ و آتش طرف خانه مى انداختند، صاعقه اى از آسمان بر آنان نازل شد كه تعداد 15 الى 18 نفر سوختند.

10 _ حجّاج، در سنه 74؛ چنان كه گذشت. بعد از آن سال، تا سنه 700 هجرى تغيير نكرد مگر حجرالاسود.

11 _ سلاطين روم از آل عثمان جوق، در سنه 958: چوبى از سقف خانه شكست و بدين جهت، باران زيادى داخل خانه كعبه شد و خرابى به بار آورد. قاضى مكّه، با اجازه علما، آن را خراب كردند و از نو ساختند.

12 _ روميان، در حدود سنه 1030: چون آب باران و سيل در مسجدالحرام جمع شد و تا حجرالاسود رسيد، بر اثر آن، نزديك بود كه ديوارها خراب شود. ناچار، سلطان روم فرمان تخريب و بازسازى كعبه را صادر كرد. ايشان، پس از تخريب، آن را بر طريق حجّاج

ص: 144

ساختند.

علاّمه مجلسى در شرح «من لايحضره الفقيه» فرموده است:

جميع خانه را خراب كردند؛ مگر بخشى كه نزديك درب خانه بود تا حجرالاسود و مصلاّى پيغمبر صلى الله عليه و آله كه وسط ديوار حجرالاسود و ركن يمانى است و هرچه كردند، خراب نشد. سرّ آن ظاهرا به سبب آن بود كه حجرالاسود را بايد معصوم نصب كند.(1)

در كتاب «اعلام»، تفصيل و كيفيّت ده بازسازى كعبه ذكر شده و دو ساخت و ساز آخر را ذكر نكرده اند.

نقل كرده اند: قصى دستور داد كه، در اطراف كعبه، خانه هايى بسازند و درهاى آن خانه ها را طرف خانه كعبه قرار دهند.

9 _ تفسير آيات بيّنات:

ذات مقدّس پروردگار در قرآن مجيد مى فرمايد:

«إنَّ أوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُباركا و هُدىً لِلْعالَمينَ * فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا»(2).

اوّل خانه اى كه براى مردم قرار داده شده همان خانه مكّه است كه بركت و هدايت عالميان در آن است. در آن خانه يا مسجدالحرام يا مكّه يا حرم، آيات و نشانه هاى پروردگار جهان و جهانيان آشكار است _ يكى، مقام حضرت ابراهيم _ و كسى كه داخل آن شود ايمن است.

در كتاب شريف «كافى»، از ابن سنان نقل شده كه از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: اين آيات بيّنات چيست؟

حضرت فرمود:

«مقام حضرت ابراهيم است _ كه چون بر اين سنگ ايستاد، اثر قدمهاى مبارك در آن آشكار گرديد _ و ديگر، حجرالاسود و منزل اسماعيل.»


1- پايان نقل مقامع
2- آل عمران: 96 و 97

ص: 145

به نظر نگارنده، آيه بودن مقام و حجرالاسود، از آنچه گذشت، ظاهر است. امّا منزل اسماعيل؛ ممكن است كه لفظ منزل در اين حديث اسم مكان يا مصدر باشد و هر دو صحيح است.

پس اگر اسم مكان باشد، يعنى: جايگاه حضرت اسماعيل كه حجر اسماعيل و مكّه است.

ولى اگر مصدر ميمى باشد، يعنى: چگونگى آوردن ابراهيم اسماعيل را به مكّه در آن وادى خشك بى آب و علف و بى انيس و مونس، فرود آمدن اسماعيل در آنجا و ماندن اسماعيل و جوشيدن آب زمزم از آن مكان خشك، اجتماع مردم در آن مكان و ميل دلها به سوى آنجا، آوردن اقسام ميوه ها به آن وادى كه از خود هيچ ندارد و ساير قضاياى شگفت انگيز و حيرت آميز آن مكان كه بر اهل تاريخ و اخبار آشكار است.

عالم جليل القدر، سيّد رضى(1)، در كتاب شريف خود «حقايق التأويل»، در تفسير آيه شريفه «فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ» مى فرمايد:

يكى از آيات و نشانه هاى حرم، كه در غير حرم يافت نمى شود، آن است كه وحشيان و درندگانى كه با يكديگر دشمن اند و بعضى از آنها بعضى ديگر را صيد مى كنند و از يكديگر نفرت دارند و به حسب طبيعت خود با يكديگر سازش ندارند، چون داخل حرم شوند، متعرّض يكديگر نگردند و در مقام اذيّت ديگرى برنيايند. سگان و درندگان حيوانات اهلى و وحشى را صيد نكنند، با آنكه در خارج حرم عادتشان صيد كردن است. اينان در حرم بر يكديگر تعدّى نكنند. پس اين دلالت بزرگ و حجّت ارجمندى است بر اينكه ذات مقدّسى كه وراى طبيعت است، با دست قدرت خود، در اين مكان محبور = شريف، مدبّر اين امور و دافع خطر از مخطور و مانع جريان اين عادت مفطور = فطرى، غريزى از وحوش و طيور است. اوست كه اين حيواناتى را كه ضدّ يكديگرند با يكديگر مأنوس


1- وى از علماى بزرگ شيعه و ركنى از اركان شريعت است. او و برادرش، سيّد مرتضى علم الهدى، از شاگردان شيخ مفيد بوده اند.

ص: 146

فرموده؛ و آشكار است كه اين امور از قدرت مخلوقات و تدبير آنان خارج است.

نيز، از جمله آياتى كه پروردگار عالم اين موضع را به آن مخصوص گردانيده، مقام ابراهيم است كه اثر قدم مبارك حضرت را در آن سنگ سخت ظاهر ساخت. وى اجزاى سنگ را عقب زد و جاى پاى آن حضرت را باز نمود؛ و اين نيست مگر از قدرت پروردگار جهانيان _ جل ّ و علا.

همچنين، اختلاط پرندگان با افراد مردم _ بدون آنكه بترسند و فرار كنند _ امرى است واضح و آشكارا؛ طورى كه من مى ديدم نماز خوانندگان در مسجدالحرام پرندگان را با دستهاى خود از مواضع سجود دور مى كردند. حتّى مى ديدم كه آهوى وحشى در بازارهاى مكّه مى گشت و نزد جماعتى مى ايستاد كه خوردنى مى فروختند. گاهى مى شد كه اين حيوان، در نهايت آرامش، چيزى را به دهن خود مى گرفت و مى ربود و هيچ ترس در قلب او راه نداشت؛ و بسا مى شد كه اگر مى خواستند دهن او را دور گردانند، دور نمى شد و از اثر دست آنان نمى ترسيد.

براى من نقل كردند كه چون اين حيوان از حرم بيرون مى شود، مانند تيرى كه از كمان بيرون رود، يا مانند برق جهنده است ؛ گويا ترس زيادى او را فرا گرفته باشد. اين ايمنى حيوان داخل حرم، خود از آثار قدرت پروردگار است پايان كلام سيد رضى.

به اين آيات بيّنات، شيخ طبرسى و ابوالفتوح رازى هم در تفسيرشان اشاره فرموده اند.

يكى از آن آيات، قضيّه اصحاب فيل است كه قصد تخريب كعبه را نموده بودند. خداوند نيز آنها را عذاب كرد و نابود ساخت؛ چنان كه در سوره فيل به قضيّه آنها اشاره فرموده است.

گفتنى است كه چون فيلها را نزديك حرم آوردند، هرچه اين حيوانات را زدند، وارد حرم نشدند و از هر طرف گردانيدند، داخل حرم نگشتند؛ چنان كه امام صادق عليه السلام در روايت «كافى» فرمودند.

ص: 147

يكى از آيات حرم آن است كه سيلاب از خارج حرم وارد حرم نمى شود؛ چنان كه در «مقامع» آمده است و كلينى و ديگران نيز آن را از امام صادق عليه السلام نقل فرموده اند.

امّا تفسير كلام خداوند كه فرمود: «مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا»؛

بايد دانست كه اين آيه شريفه _ اخبار از عالَم خارج و عملكرد مردمان نيست؛ چنان كه بعضى خيال كردند.

امام صادق عليه السلام ، در مناظراتش با ابوحنيفه در ردّ قياس و اثبات آنكه او علم كتاب ندارد، اين فرض را نقض فرموده به كسانى كه به خانه پناهنده شده ولى كشته شده اند؛ بلكه مراد آن است كه اگر كسى در خارج حرم جنايتى كرده از قبيل قتل و زنا و سرقت و ديگر محرمات و لذا مستحقّ اجراى حدّ و تأديب شده، در صورتى كه به حرم پناهنده شود، حاكم شرع حقّ اجراى حدّ را ندارد؛ ليكن، با او معامله و معاشرت نمى كنند تا آنكه خارج گردد.

امّا اگر در داخل حرم جنايت كرده، حدّ بر او جارى مى شود؛ چون احترام حرم را نگه نداشته است. اين حكم مفاد روايات مستفيضه است كه در «كافى، وسائل، تفسير برهان» و ديگر منابع ما آمده است.

حتّى اگر وحشيان و پرندگان وارد حرم شوند، بايد در امان باشند و كسى متعرّض آنها نگردد و اذيّت و آزارشان ننمايد تا آنكه از حرم بيرون شوند؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرموده است. روايات اين موضوع هم در «كافى، تفسير برهان» و مآخذ ديگر مذكور است.

در نتيجه، يك معناى آيه اينچنين مى شود: هر انسان يا حيوانى كه وارد حرم شود، شارع مقدّس حكم امان و امنيّت به او داده است؛ يعنى اين آيه حكم است، نه اِخبار.

معناى دوم براى آيه شريفه اين است: هر كدام از مردم كه داخل حرم شود و به حرم پناهنده گردد، از غضب پروردگار ايمن خواهد بود؛ چنان كه امام صادق عليه السلام در روايت «كافى» فرموده اند.

معناى سوم _ چنان كه امام صادق عليه السلام نيز فرموده _ اين است كه هر

ص: 148

كس قصد كند به خانه كعبه رود و بداند كه آن خانه اى است كه خداوند به زيارتش امر فرموده و عارف به حقّ اهل بيت باشد، در دنيا و آخرت، ايمن خواهد بود.

اين روايت در تفسير «برهان» از كلينى نقل شده است.

معناى چهارم آن است كه اگر كسى به امام زمان عليه السلام پناهنده شود و در زمره اصحاب ايشان قرار گيرد و به تبعيّت و بيعت با آن حضرت تن در دهد، از عذاب ايمن خواهد بود.

در تفسير «برهان»، اين معنا از امام معصوم نقل شده است.

معناى پنجم آنكه: مؤمنى كه داخل خانه كعبه شود و به خانه پناهنده گردد ايمن است از غضب پروردگار.

در چند روايت، در كتاب شريف «كافى»، نقل شده كه امام عليه السلام در بيان آداب داخل شدن به خانه كعبه فرمود:

«چون وارد خانه شدى، بگو: پروردگارا! در كتاب عزيزت فرمودى:

«مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا»؛

پس خداوندا! مرا از عذاب آتش ايمان فرما.»

در كتاب «كافى»، آمده است كه سماعه از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: من از كسى طلبكار بودم و مدّتى او را نديدم و حال، ديدم اطراف خانه كعبه طواف مى كند. آيا حقّ خودم را از او مطالبه كنم؟

امام عليه السلام فرمود:

«نه، بر او سلام نكن و او را نترسان تا آنكه از حرم بيرون شود.»

امّا مطالب ديگر:

هر كس مى خواهد وارد حرم شود بايد با احرام وارد شود؛ مگر آنكه مريض باشد، يا آنكه از وقت بيرون شدنش يك ماه نگذشته باشد، يا آنكه هيمه كش باشد _ كه اگر اينان بدون احرام وارد حرم شوند، مانعى ندارد.

صيد كردن در حرم جايز نيست.

كندن گياه حرم و درخت آن نيز جايز نيست؛ مگر آنكه خودش

ص: 149

آن را كاشته باشد، يا در هنگام تملّك او بيرون شود، نه آنچه قبل از مالكيّت او بيرون شده باشد.

كندن درخت خرما يا ساير درختهاى ميوه و گياه اذخر جايز است.

اگر درختى در خارج حرم روييده و شاخه هاى آن داخل حرم شده، يا آنكه درخت داخل حرم و شاخه ها خارج حرم باشد، آن نيز محترم است و كندن آن جايز نيست.

در حرم، شعر خواندن _ هر چند شعر حق باشد _ مكروه است.

حسنات و سيّئات در حرم مضاعف مى شود.

شيخ صدوق روايت كرده است: احترام حرم به خاطر مسجد يعنى مسجد الحرام است و احترام مسجد به خاطر كعبه.

در كتاب «كافى»، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«حضرت ابراهيم و اسماعيل مسجدالحرام را به مابين كوه صفا و مروه تحديد فرمودند.»

در «كافى»، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«كسى كه در حرم دفن شود از فزع اكبر روز قيامت ايمن باشد.»

در «مستدرك»، از «عُدّة الدّاعى»، از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه به ابوذر فرمود:

«كسى كه در حرم خدا بميرد از فزع روز قيامت ايمن باشد و داخل بهشت شود.»

در كتاب «كافى»، نقل شده است: شخصى خدمت امام معصوم نامه نوشت كه شخصى در عرفات فوت كرده؛ آيا در عرفات دفن شود بهتر است، يا آنكه جنازه اش را به حرم انتقال دهند؟

در جواب، مرقوم فرمودند:

«به حرم انتقال دهند بهتر است.»

شيخ طوسى اين حديث را نقل كرده و آورده كه آن نامه خدمت حضرت ابوالحسن عليه السلام نوشته شده است.

براى داخل شدن در حرم، غسل مستحبّ است.

ص: 150

از بعضى نسخ «فقه الرضا عليه السلام » نقل شده كه ايشان فرمود:

«چون در حرم خدا وارد شدى، كمال توجّه را به خود داشته باش؛ كه تو در حرم امن خدايى و آنجا محلّ بندگى است. بدان كه نماز و روزه و صدقه و كارهاى خير مضاعف مى شود و گناهان نيز مضاعف و عذابش سخت تر مى شود. پس كسى كه قصد معصيت كند، يك گناه براى او نوشته مى شود؛ براى آنكه خدا مى فرمايد:

«وَ مَنْ يُرِدْ فيهِ بِإلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ»(1).

كسى كه در آنجا قصد ظلم و تعدّى نمايد، عذابى سخت به او خواهيم چشانيد.

اين نوشتن گناه براى قصد معصيت در ساير بلاد نيست.

اصحاب فيل قصد خراب كردن خانه را داشتند؛ ولى هنوز اين كار را نكرده بودند كه به صرف اراده كردن، خدا آنها را مؤاخذه و عذاب فرمود. پس خود را به عبادت و نماز و تقوى وادار كن و زبان خود را نگهدار.»

به حسب روايات شريفه كتاب «كافى» در تفسير آيه شريفه «وَ مَنْ يُرِدْ فيهِ بِإلْحادٍ...»، مراد آن است كه اگر شخصى در مكّه معظّمه به خودش ظلم كند، مثل آنكه دزدى كند يا به ديگرى ظلم كند و اذيّت رساند يا آنكه خادمش را بدون تقصير بزند، تمام داخل در حكم الحاد است كه خداوند به آن وعده عذاب داده. اين حكم مخصوص انسان نيست؛ اگر حيوانى هم سركشى نمايد و حيوانات ديگر را اذيّت كند و بكشد، اجازه قتل آن حيوان موذى در روايت شريفه داده شده است.

در كتاب «كافى»، نقل است كه امام باقر عليه السلام چون به حرم رسيد، غسل كرد و كفشهاى خود را به دست مبارك گرفت و يك ساعت در حرم راه رفت.

نيز، كلينى و ديگران نقل كرده اند كه امام صادق عليه السلام چون به حرم


1- حج: 25

ص: 151

رسيد، پياده شد و غسل كرد و نعلين خود را به دست مبارك گرفت و با پاى برهنه، داخل حرم شد. آن گاه، فرمود:

«كسى كه از روى تواضع اين طور وارد حرم شود، خداوند از او 000/100 سيّئه محو فرمايد، براى او 000/100 حسنه بنويسد، 000/100 درجه براى او بلند گرداند و 000/100 حاجت او را برآورد.»

مستحبّ است كه مسلمان، چون وارد مكّه مى شود، پاك و پاكيزه و با غسل باشد.

در «كافى»، دو روايت نقل شده كه مفاد آنها اين است: كسى كه با تواضع و فروتنى و بدون تكبّر وارد مكّه شود، خداوند گناهان او را بيامرزد.

در كتاب «وسائل»، از كتاب «محاسن» برقى به سند صحيح، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«چون وارد مكّه شويد، لباسهاى كهنه بپوشيد؛ زيرا كسى كه در قلب او تكبّر نباشد و وارد مكّه شود، خدا او را بيامرزد.»

مستحبّ است كه انسان با پاى برهنه و آرامش و تواضع و فروتنى داخل مسجدالحرام شود، تا آنكه آمرزيده شود؛ چنان كه امام صادق عليه السلام به روايت كلينى فرموده اند.

در كتاب شريف «كافى»، به سند صحيح از امام صادق عليه السلام ، در ضمن حديثى كه جمله اى از اخلاق حسنه عرب را بيان مى فرمودند، آمده است:

«عرب از پوست درخت حرم مى گرفتند و در گردن شتر آويزان مى كردند؛ ديگر، كسى جرأت نمى كرد آن شتر را بگيرد. ولى از پوست غير درخت حرم نمى گرفتند؛ و اگر مى گرفتند، مجازات مى شدند. امّا در اين زمان، مهلت داده شده اند و به كيفر اعمال خود نمى رسند. اهل شام احتمالاً لشكريان حجّاج بر كوه ابوقبيس منجنيق نصب كردند؛ پس خدا ابر عذاب بر آنها فرستاد و صاعقه اى بر آنان نازل كرد كه هفتاد نفر اطراف

ص: 152

منجنيق سوختند.

تُبَّع، چون قصد كشتن اهل مكّه و اسير كردن اولاد آنها و خراب كردن خانه كعبه را نمود، چشمهايش از حدقه بيرون زد و بر روى صورت او قرار گرفت. پس دانشمندان را خواست و سبب را سؤال كرد.

گفتند: چه خيالى داشتى؟ وى خيال خود را ظاهر كرد.

به او گفتند: اين مصيبت بر شما وارد نشده مگر به جهت اين خيال.

گفت: جهت چيست؟

گفتند: براى اينكه اين بلد يعنى مكّه حرم خداست و خانه خانه خداست و اهل آن هم فرزندان ابراهيم خليل اند. از اين قصد برگرد؛ اميد كه خدا تو را شفا دهد.

پس چون منصرف شد و قصد احسان و اكرام نمود، چشمهايش به حالت اوّل برگشت. وى آنان را كه به او پيشنهاد قتل عام داده بودند كشت و خانه را زيارت كرد و احترام نمود و پوشانيد. سى روز، اهل مكّه را اطعام كرد و هر روزى، صد شتر مى كشت.»

تفصيل اين قضيه در «وسائل» از كلينى، از امام صادق عليه السلام نقل شده است؛ و شيخ صدوق نيز آن را نقل فرموده است .

در «مستدرك»، از «مناقب» ابن شهر آشوب، از امام سجّاد عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«حضرت آدم، چون قصد مجامعت با حوا مى نمود، از حرم بيرون مى شدند و سپس غسل مى كردند و به حرم برمى گشتند.»

از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند:

«زنى در حال طواف بود و پشت سر او هم مردى بود. چون زن دست خود را بيرون آورد، آن مرد دست خود را بر روى دست او گذاشت؛ پس دست مرد به دست زن چسبيد و هر چه كردند، جدا نشد. مردم جمع شدند و دانشمندان دستور دادند دست مرد قطع شود. پس به سيّد مظلومان، امام حسين عليه السلام مراجعه

ص: 153

كردند. حضرت، روى به قبله، دعايى خواند؛ سپس آمد و دست مرد را از دست زن جدا كرد.

حاكم عرض كرد: آيا او را به سزاى اين جنايت مجازات كنيم؟

حضرت فرمودند: نه، مجازاتى ندارد.»1

فضيلت زيارت سيّدالشهدا، ابى عبداللّه الحسين عليه السلام

شيخ كلينى در كتاب «كافى» از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

ص: 204

«هر مؤمنى كه قبر حسين عليه السلام را در غير روز عيد زيارت كند و به حقّ او عارف باشد، [ثواب] 20 حج و عمره قبول شده براى او نويسند؛ و اگر در روز عيد زيارت كند، براى او، ثواب 100 حجّ و 100 عمره و 100 جهاد با پيغمبر مرسل نويسند. اگر هم روز عرفه در فرات غسل و زيارت كند، به هر قدمى، ثواب يك حج براى او نويسند.»

اين خبر را به طور خلاصه نقل كرديم.

در دو روايت ديگر، امام صادق عليه السلام فرمود:

«زيارت قبر حسين عليه السلام از 20 حج بهتر است.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«براى زيارت كننده حسين عليه السلام 25 حج نوشته مى شود.»

در روايت ديگر، فرمود:

«براى او، ثواب كسى را مى نويسند كه 1000 بنده در راه خدا آزاد ساخته و 1000 نفر را بر اسب سوار كرده و به جهاد در راه خدا فرستاده است.»

نيز، امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه به زيارت قبر حسين عليه السلام آيد و به حقّ او عارف باشد، گناهان گذشته و آينده او آمرزيده شود.»

اين مطلب از حضرت امام موساى كاظم عليه السلام نيز نقل شده است.

پايان اخبار كافى.

همچنين، در كتاب «تهذيب»، اين روايات را با روايات ديگر نقل فرموده اند كه ما فقط به ترجمه الفاظ مبارك امام عليه السلام اكتفا مى كنيم. ايشان فرمود:

«زيارت قبر حسين عليه السلام روزى را زياد مى كند، عمر را افزون مى گرداند و آفات سخت را برطرف مى سازد. آمدن نزد قبر آن بزرگوار، بر هر مؤمنى كه امامتش را قبول دارد، فريضه است.»

نيز، فرمود:

«روزهايى كه در راه زيارت آن حضرت بگذرد از عمر او يعنى

ص: 205

شخص زاير محسوب نمى شود.»

باز، فرمود:

«كسى كه يك سال بر او بگذرد و به شرف زيارت قبر آن حضرت مشرّف نگردد، يك سال از مدّت عمر او كسر شود؛ و اگر بگويم بعضى از افراد شما هستندكه به اجل مقدّر نمى رسند و 30 سال از مدّت عمر آنان كسر مى شود، راست گفته ام يعنى 30 سال بر انسان مى گذرد و زيارت نمى كند؛ لذا 30 سال از عمر او كسر مى شود.»

سرانجام، فرمود:

«كسى كه قصد زيارت قبر حسين7 كند و از خوشحالىِ همراه با نخوت و تكبّر و طغيان و نمايش به خلق و شنواندن به ديگران پاك باشد، از گناهان پاك شود؛ و براى هر قدمى كه مى گذارد و برمى دارد، يك حجّ و يك عمره براى او نوشته مى شود.»

اخبار ديگر، غير از اين روايات، زياد است؛ ولى اين مختصر گنجايش ذكر آن را ندارد. براى نمونه، در كتاب «وسائل» متجاوز از 160 روايت در اين باره در ابواب متفرّق نقل شده است.

* * *

در كتاب «تهذيب»، از امام صادق عليه السلام نقل گرديده است كه فرمود:

«كسى كه مرا زيارت كند، گناهان او آمرزيده شود و فقير نميرد.»

امام عسكرى عليه السلام فرمود:

«كسى كه امام صادق يا امام باقر را زيارت كند، آفت چشم به او نرسد و از مرض ايمن باشد و با گرفتارى و بليّه نميرد.»

شخصى از امام هشتم سؤال كرد: آيا زيارت قبر امام موساى كاظم عليه السلام مثل زيارت قبر حسين عليه السلام است؟

فرمود: «آرى».

در روايات ديگر، فرمود:

«كسى كه قبر پدرم را در بغداد زيارت كند مثل آن است كه

ص: 206

پيغمبر و اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليهما _ را زيارت كرده است... .»

در روايت ديگر هم فرمود:

«بهشت از آنِ اوست.»

پايان روايات تهذيب.

در «كافى»، از زيد شحّام نقل شده كه خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: كسى كه يكى از شما دوازده امام را زيارت كند، ثواب او چيست؟

فرمود:

«مثل كسى است كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله را زيارت كرده است.»

اين روايت در «من لايحضره الفقيه» نيز نقل شده است.

فضيلت زمين مقدّس مشهد الرضا عليه السلام

سيّد ابن طاووس از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«چهار بقعه در ايّام طوفان نوح عليه السلام به سوى خداوند ضجّه = ناله بلند كردند: يكى، بيت المعمور كه به سوى آسمان بلند شد؛ و [بقاع] ديگر، زمين نجف و كربلا و طوس.»(1)

در خبر لوح كه در آن به اسامى دوازده امام تصريح شده و جابر آن را از حضرت زهرا عليهاالسلام نقل كرده است، ذات مقدّس پروردگار در مقام تمجيد امام هشتم مى فرمايد:

«او را يك عفريت كافر مى كشد؛ و در شهرى كه آن را بنده صالح خدا ذوالقرنين ساخته، كنار بدترين خلق خدا، دفن مى شود... .»(2)

پيغمبر صلى الله عليه و آله به بُريده اسلمى فرمود:

«لشكرى بعد از من به سوى خراسان حركت خواهد كرد. تو با


1- بحار 100/231، 101/106، 102/40
2- همان 36/196

ص: 207

آنان به سوى مرو برو و در آنجا باش؛ كه شهرى است كه ذوالقرنين آن را ساخته و براى آن از خدا درخواست بركت نموده و فرموده: بدى به اهل آن نمى رسد.»

در «مستدرك سفينه»، مادّه «خرس»، روايات ديگرى در وصف خراسان و اهل آنجا و قضاياى مربوط به آن ذكر شده است.

در كتاب «من لايحضره الفقيه»، از امام جواد عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«مابين دو كوه طوس، موضعى هست كه از بهشت گرفته شده؛ هر كه در آن وارد شود، روز قيامت، از آتش ايمن باشد.»

در فضيلت زيارت امام هشتم عليه السلام ، روايات زيادى در دست است؛ و ما به ذكر چند روايت اكتفا مى كنيم:

1 _ شيخ كلينى در كتاب شريف «كافى»، در باب فضل زيارت حضرت رضا عليه السلام ، به سند صحيح از على بن مهزيار نقل كرده كه خدمت امام جواد عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم! زيارت حضرت رضا افضل است، يا زيارت سيّدالشهدا؟

حضرت فرمود:

«زيارت پدرم افضل است... .»

اين روايت را شيخ در كتاب «تهذيب» و صدوق در كتاب «من لايحضره الفقيه» نقل فرموده اند و در «كامل الزياره» نيز نقل شده است.

2 _ نيز، از امام جواد عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود:

«كسى كه پدرم را در طوس زيارت كند، خداوند گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد... .»

اين روايت در «من لايحضره الفقيه» از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده و در «كامل الزياره»، به دو طريق، از امام جواد عليه السلام ؛ ديگران نيز آن را نقل فرموده اند.

3 _ از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود:

«كسى كه فرزندم على عليه السلام را زيارت كند، نزد خدا، ثواب 70

ص: 208

حج مبرور = خوب و پسنديده خواهد يافت.»

راوى مى گويد كه عرض كردم: هفتاد حج؟!

فرمود:

«آرى؛ بلكه 000/70 حج!»

در ادامه، فرمود:

«كسى كه يك شب نزد آن بزرگوار بماند، گويى ثواب كسى را داراست كه خدا را در عرش زيارت كرده.»

سپس، فرمود:

«در روز قيامت، زوّار قبور همه امامان با ما خواهند بود؛ ولى درجات زيارت كنندگان قبر فرزندم از همه عالى تر و بهره ايشان هم بيشتر خواهد بود.»

اين روايت در «تهذيب» و در «وسائل» از ايشان و ديگران نقل شده است.

4 _ در كتاب شريف «تهذيب»، از احمد بزنطى از بزرگواران اصحاب امام هشتم عليه السلام نقل شده كه گفت: نامه شريف امام هشتم عليه السلام را، كه به خطّ مبارك خود نوشته بود، خواندم؛ فرموده بود:

«به شيعيان من برسان كه زيارت من در نزد خداوند معادل است با 1000 حجّ و 1000 عمره كه تمام آن قبول شده باشد.»

احمد مى گويد: من خدمت امام جواد عليه السلام عرض كردم: آقا، هزار حج؟!

فرمود:

«آرى واللّه، هزار هزار حج؛ و اين ثواب براى كسى است كه او را زيارت كند و به حقّش عارف باشد.»

اين روايت در كتاب «من لايحضره الفقيه» به طريق صحيحى از احمد بزنطى و نيز در «كامل الزياره» از همو و در «وسائل» هم از ديگران نقل گرديده است.

5 _ از امام هشتم عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود:

«كسى كه مرا زيارت كند، روز قيامت، من در سه جا به فرياد او

ص: 209

رسم و او را نجات بخشم: هنگام انتشار نامه هاى اعمال و نزد صراط و ميزان.»

اين روايت در كتابهاى «من لايحضره الفقيه، كامل الزياره، وسائل» از ديگران نيز نقل شده است.

در اخبار شريفه، «عرفان حق» تفسير شده به آنكه حضرتش را امام واجب الاطاعه بدانند.

6 _ در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه»، به طريق صحيح از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«نواده من در زمين خراسان دفن مى شود. كسى كه به حقّ او عارف باشد و او را زيارت كند، من دست او را در قيامت مى گيرم و وارد بهشتش مى كنم؛... و خداوند به او ثواب 70 شهيد از كسانى را كه در مقابل پيغمبر شهيد شده اند لطف فرمايد... .»

اين روايت در «وسائل» از ديگران نيز نقل شده است.

7 _ از امام هشتم عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود:

«كسى كه مرا زيارت كند و به حقّ من عارف باشد، من وپدرانم اورا در قيامت شفاعت خواهيم كرد؛ و كسى كه ما اورا شفاعت كنيم نجات خواهد يافت.»

اين خبر هم در «وسائل» از ديگران نيز نقل شده است.

8 _ از اباصلت هروى نقل شده كه گفت: از امام هشتم عليه السلام شنيدم، فرمود:

«كسى كه مرا زيارت كند، خدا ثواب 000/100 شهيد و 000/100 صدّيق و 000/100 حجّ و عمره و 000/100 جهاد براى او بنويسد؛ با ما محشور شود و رفيق ما در بهشت باشد.»

اين روايت را در «وسائل» از ديگران نيز نقل كرده اند.

9 _ در روايت ديگر، فرمود:

«كسى كه مرا در طوس زيارت كند مثل آن است كه پيغمبر را زيارت كرده و خداوند ثواب 1000 حجّ و 1000 عمره قبول

ص: 210

شده را براى او بنويسد و من و پدرانم او را شفاعت خواهيم كرد.»

اين روايت در «وسائل» از ديگران نيز نقل شده است.

10 _ در «كامل الزياره» و منابع ديگر، چند روايت از حضرت جواد و حضرت كاظم عليهماالسلام نقل شده كه فرمودند:

«كسى كه حضرت رضا عليه السلام را زيارت كند، بهشت ازآنِ اوست.»

بارى، تعداد 13 روايت در فضيلت و شرافت زيارت آن حضرت در «كامل الزياره» نقل شده است.

همچنين، در «وسائل» متجاوز از 30 روايت در اين خصوص نقل شده؛ از آن جمله، امام دهم عليه السلام فرمود:

«كسى كه جدّم را در طوس زيارت كند و در راه قطره بارانى به او رسد، خداوند جسد او را بر آتش حرام فرمايد.»

حضرت رضا عليه السلام فرمود:

«قسم به آن كسى كه محمّد صلى الله عليه و آله را به نبوّت اكرام فرمود و او را بر تمام خلق برگزيد، هيچ يك از شما شيعيان نيست كه نزد قبر من نماز بخواند مگر آنكه در روز قيامت مستحقّ آمرزش پروردگار بشود. قسم به آن كسى كه ما را به امامت اكرام نمود و ما را وصىّ پيغمبر خود فرمود، زائران قبر من در روز قيامت بهترين كسانى اند كه به پيشگاه خداوند وارد مى شوند. هر مؤمنى كه مرا زيارت كند و به صورت او قطره اى ازآب باران برسد، خدا جسد او را بر آتش حرام فرمايد.»

امام جواد عليه السلام فرمود:

«كسى كه پدرم را زيارت كند و به او اذيّت باران و سرما و گرما رسد، خدا جسد او را بر آتش حرام فرمايد.»

حضرت رضا عليه السلام فرمود:

«كسى كه با غسل مرا زيارت كند، از گناهان بيرون شود؛ مانند روزى كه از مادر متولّد شده است.»

امام دهم عليه السلام فرمود:

ص: 211

«كسى كه حاجتى دارد، قبر جدّم را در طوس با غسل زيارت كند و نزد سر مقدّس آن حضرت، دو ركعت نماز بخواند و حاجت خود را در قنوت از خدا بخواهد؛ خداوند دعاى او را مستجاب مى فرمايد... .»

در «مستدرك الوسائل» و «بحارالانوار»، روايات بسيارى در اين موضوع نقل فرموده اند؛ هر كه مى خواهد، به آنها مراجعه كند كه اين مختصر را گنجايش بيشتر نيست.

از همه برادران ايمانى خواهشمندم كه مرا و پدر و مادرم را از دعاى خير فراموش نفرمايند؛ و براى ما طلب آمرزش كنند.

فصل نهم حجّ ملائكه و انبيا عليهم السلام

اوّل ملكى كه حج گزارد جبرئيل بود؛ چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در جواب مسائل آن مرد شامى فرمود.

شيخ صدوق از امام صادق، از امام باقر _ صلوات اللّه عليهما _ نقل فرموده است:

«در حديث حجّ حضرت آدم، جبرئيل عرض كرد: آدم، 3000 سال قبل از شما، من به گرد اين خانه كعبه طواف كردم.»

در روايت ديگر، آمده:

«ملائكه عرض كردند: آدم، حجّ خود را خوب انجام ده كه ما دو هزار سال قبل از تو حج مى گزارديم.»

از اين دو روايت استفاده مى شودكه جبرئيل هزار سال قبل از ساير ملائكه حج مى كرد.

در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه»، به طريق صحيح از بكيربن اعين، از زراره نقل شده كه خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: مدّت چهل سال است كه از شما احكام حج را سؤال مى كنم؛ هنوز تمام نشده؟

امام فرمود:

«كعبه خانه اى است كه دو هزار سال قبل از آدم به حجّ آن اقدام مى كردند. مى خواهى مسائل آن را در چهل سال تمام كنى؟!»

اين جانب تفصيل حجّ حضرت آدم و ساير پيغمبران را در كتاب «ابواب رحمت» و در «مستدرك سفينه»، مادّه «حجج» ذكر كرده ام؛ براى اطلاع بيشتر، به آنجا مراجعه شود.

ص: 154

حجّ پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله

پيغمبر محبوب اسلام صلى الله عليه و آله ، در خلال مدّتى كه در مكّه روزگار مى گذراند، بيست مرتبه مخفى از كفّار حج گزارد و در هر مرتبه، به مأزمين(1) كه مى رسيد، از مركب پياده مى شد و بول مى كرد.

علّت اين كار را امام صادق عليه السلام چنين بيان كرده اند:

«اين موضع اوّل جايى است كه بت پرستى در آن واقع شده است. سنگ بت هُبَل را نيز از آن تراشيده و بر فراز كعبه نهاده بودند كه به دست اميرالمؤمنين عليه السلام سرنگون گرديد.»

پيغمبر خدا، از وقتى كه به مدينه هجرت فرمود، بيش از يك مرتبه حج نگزارد و آن هم در اواخر عمر شريفش بود كه چنين خطابش رسيد:

«وَ أذِّنْ فِى النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً»(2).

اى پيغمبر گرامى، مردم را براى اداى مناسك حج اعلام كن تا سواره و پياده از همه جا جمع شوند.

پيغمبر صلى الله عليه و آله افرادى را گماشت تا اعلان كنند كه در اين سال، پيشواى گرامى اسلام به حج خواهد رفت. چون خبر در مدينه و نواحى آن منتشر شد، مسلمين از اطراف و اكناف گرد آمدند و به اطاعت گفتار و كردار او سر فرود آوردند.

چهار روز به آخر ذى قعده سال 10 هجرى مانده بود كه آن حضرت با جمعيّت انبوهى از مدينه خارج شد و چون به ذى الحليفه موضعى نزديك مسجد شجره رسيدند، غسل كرد. پس از انجام نماز ظهر، در مسجد شجره، در دو پارچه از جنس پنبه، احرام بستند كه در همان، بدن مقدّس او را كفن كردند و با كاروان به راه افتادند. چون به زمين بيداء(3) رسيدند، فرمودند:


1- «مأزم»، بر وزن مسجد، مكان مسطّحى است بين دو كوه كه زمين، بعد از آن، وسيع شود؛ و «مأزمين» محلّى است بين عرفات و مشعر.
2- حج: 27
3- «بيداء» در كتاب مجمع محلّى معرفى شده كه از مسجد شجره، يك ميل به طرف مكّه دور مى شود.

ص: 155

«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ، لا شَريكَ لَكَ»(1).

چون احرام بستند، جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اى رسول گرامى، اصحاب خود را وادار كن كه صدايشان را به گفتن لبّيك بلند كنند و حيوانات را در روز عيد قربانى نمايند. چون دستور صادر شد، جابربن عبداللّه مى گويد: صداى لبّيك صحرا را فرا گرفت.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براى قربانى روز عيد، صد شتر(2) همراه خود سير مى داد تا آنكه چهارم ذى حجّه، در لحظات آخر روز، وارد مكّه معظّمه شدند. سپس با قافله و كاروان به مسجدالحرام وارد شدند و هفت شوط اطراف خانه طواف كردند. ايشان، در ابتداى طواف، استلام حجر = دست ماليدن و بوسيدن آن به قصد تبرّك كرد(3). سپس، در پشت مقام ابراهيم، دو ركعت نماز خواند و باز به طرف حجرالاسود روى آورد. پس از استلام حجر، ايشان به طرف زمزم تشريف برد، مقدارى از آب آن را ميل كرد و روى مبارك به طرف كعبه نموده عرضه داشت:

«اَللّهُمَّ إنّى أَسْئَلُكَ عِلْما نافِعا وَ رِزْقا واسِعا وَ شِفاءً مِنْ كُلِّ داءٍ وَ سُقْمٍ(4)».

سپس ايشان به جانب كوه صفا روان شد و در حالى كه آيه شريفه «إنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ»(5) را تلاوت مى كرد، فرمود:

«چون ذات احديّت صفا را بر مروه مقدّم داشته، من نيز از صفا


1- اين روايت را صدوق در من لايحضره الفقيه نقل كرده و بعد از «لا شَريكَ لَكَ»، جمله «لَبَّيْكَ ذَاالْمَعارِجِ لَبَّيْكَ» را اضافه فرموده است.
2- در بعضى روايات، 64 الى 66 شتر نوشته اند.
3- در كافى، به سند حَسن از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «پيغمبر بر شتر خود طواف كرد و عصاى خود را به اركان خانه ماليد و آن گاه، عصا را بوسيد.» اين مفاد را شيخ صدوق به سند صحيح ديگر از امام باقر عليه السلام نقل كرده است.
4- ترجمه: بار خدايا! من دانش سودمند، روزىِ فراخ و درمان هر درد و بيمارى را از تو درخواست مى كنم.
5- بقره: 185

ص: 156

شروع مى كنم.»

چون بر فراز كوه صفا قرار گرفت، صورت به طرف ركن يمانى، حمد و ثناى پروردگار گفت و به اندازه قرائت سوره بقره دعا كرد. از كوه صفا به طرف مروه رفت و مثل آنچه در بالاى صفا كرده بود، بر فراز مروه انجام داد؛ سپس به صفا برگشت، تا آنكه سعى بين صفا و مروه را تمام كرد.(1) آن گاه، در حالى كه بر فراز مروه بود، رو به طرف جمعيّت فرمود:

«اكنون، جبرئيل مرا امر مى فرمايد كه به شما دستور دهم كسانى كه قربانى همراه خود نياورده اند از احرام بيرون شوند(2) و از آنچه در حال احرام دورى نموده بودند زن، بوى خوش، زينت و ديگر موارد استفاده كنند كه طواف، نماز، سعى بين صفا و مروه و تقصيرشان عمره تمتّع محسوب شود.»

جمعى اين دستور را نپذيرفتند(3). يكى از آنان گفت: يا رسول اللّه، چگونه از احرام خارج شويم _ حال آنكه مشغول اعمال حج بوديم _ و با زن خود نزديكى كنيم و با حال غسل، از خانه خارج گرديم(4)؟


1- سعى هفت مرتبه است كه از صفا شروع مى شود تا به مروه برسد و اين يك مرتبه محسوب مى شود؛ سپس حركت از مروه به صفاست كه مرتبه دوم به شمار مى آيد. اين عمل به همين منوال ادامه مى يابد، تا آنكه مرتبه هفتم به مروه ختم گردد.
2- همراهان پيغمبر دو دسته بودند: اوّل، كسانى كه قربانى گاو، گوسفند، شتر همراه خود آورده بودند. اين دسته _ كه پيغمبر هم از همين افراد بود _ چون حجّ آنها قران = مقارن هَدى و قربانى است، بايد از احرام خارج نشوند و حقّ تقصير ندارند. دوم، دسته اى كه همراه خود قربانى نياورده بودند. اينان مى بايست، با گرفتن ناخن يا چيدن موى خود، از احرام بيرون مى آمدند.
3- چون انجام دادن حج بدين ترتيب در بين اعراب مرسوم نبود. هرگاه احرام حج مى بستند، آن را به آخر مى رساندند و فقط پس از تمام شدن حجّ از احرام خارج مى شدند.
4- در بحار، باب حجّة الوداع، از برخى كتابها نقل شده است: آن فرد عمربن خطّاب بوده كه گفت: من از احرام خارج نمى شوم؛ چون شما را با احرام مى بينم. حضرت فرمودند: «اگر من مانند تو قربانى نياورده بودم، از احرام بيرون مى شدم. بدان، اى عمر، كه تو به اين عمل ايمان نخواهى آورد، تا وقتى كه از اين جهان چشم بپوشى.» چنين بود كه عمر، در زمان خلافتش، مسلمانان را از اين تمتّع منع كرد. مجلسى خود در مرآة العقول فرموده است: آن فرد، به اتّفاق عامّه و خاصّه، عمربن خطّاب بوده است.

ص: 157

حضرت فرمود:

«تو به اين ايمان نخواهى آورد. اگر من هم با خود قربانى نياورده بودم، حتما به اين دستور عمل مى كردم. من و كسانى كه قربانى همراه دارند بايد از احرام بيرون نشويم تا قربانى كنيم.»

سراقة بن مالك عرض كرد: يا رسول اللّه، آنچه را بفرماييد، ما اطاعت مى كنيم. حال، بيان فرماييد كه دستورها فقط براى امسال است، يا براى هميشه ثابت است؟

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«اين اوامر و اين روش تا روز رستاخيز ادامه دارد. تا روز قيامت، عمره تمتّع جزء حج قرار داده شده است.»

در آن ايّام، اميرالمؤمنين عليه السلام با لشكريانى كه به يمن رفته بودند(1) برمى گردند. هنگامى كه ايشان در مكّه به حضور فاطمه زهرا عليهاالسلام مى رسد، حضرتش را معطّر و خوش بو مى يابد. سبب را سؤال مى كند؛ بانو مى فرمايد كه پدرم رسول اللّه چنين دستور داده است. آن حضرت حركت مى كند و خود را خدمت پيغمبر مى رساند. پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«بلى، من امر كردم؛ ولى تو چگونه نيّت كردى و لبيّك گفتى؟»

عرض مى كند:

«يا رسول اللّه، من نيّت كردم كه لبيّك من مانند لبيّك شما باشد.»

پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«يا على، بر احرام خود باقى و در قربانى، با من شريك باش.»

پس حضرت امير عليه السلام به همان دستور عمل مى كند.


1- اين لشكركشى براى دعوت اهل يمن به اسلام بوده است.

ص: 158

پيغمبر و اميرالمؤمنين عليهماالسلام با اطرافيان خود تا ظهر هشتم ذى حجّه در مكّه تشريف داشتند. بعد در حالى كه همه غسل كرده بودند، قافله احرام حج بست و صداهايشان را به لبّيك بلند كرده روانه منى گرديدند(1)؛ و نماز ظهر، عصر، مغرب، عشا و صبح را در منى به جا آوردند.

صبح روز نهم، آن حضرت به طرف عرفات روان شد؛ در حالى كه لبّيك مى گفت. چون ظهر فرا رسيد، لبّيك را ترك گفته غسل كرد و نماز ظهر و عصر را با يك اذان و دو اقامه خواند. هنگام غروب، با كاروان، راه بين عرفات و مشعر را با متانت و آرامش مى پيمود. چون به مشعر رسيدند، پس از به جا آوردن نماز مغرب و عشا با يك اذان و دو اقامه، تا طلوع آفتاب توقّف كرد. سپس به طرف منى حركت كردند و چون به وادى محسر كه موضعى است بين مشعر و منى رسيدند، ناقه را وادار كرد به تند رفتن. ولى به ضعفاى بنى هاشم و زنان و كودكان اجازه داد كه شبانه از مشعر به سوى منى حركت كنند. رمى جمرات را، تا آفتاب طلوع نكند، اجازه نداد(2).

چون پيغمبر صلى الله عليه و آله به منى رسيد، جمره عقبه را كه موضعى است معيّن رمى كرد يعنى سنگ ريزه زد. سپس با اميرالمؤمنين عليه السلام ، كه هر دو در قربانى صد شتر شريك بودند، شترها را قربانى فرمود. از هر شترى، به امر پيغمبر صلى الله عليه و آله ، مقدارى گوشت برداشته در ظرفى طبخ كردند و آن حضرت از آن ميل فرمود. پوست آنها را نيز، با پالان و قلاده و هرچه داشتند، در راه خدا انفاق كرد و موى سرش را تراشيد.

در بعضى از روايات، آمده است كه آن حضرت صلى الله عليه و آله در روز عيد، موى سر تراشيد و ناخن و شارب و قدرى از موى اطراف


1- مستحبّ است در اينجا حاجى سريع حركت نمايد؛ و در بعضى روايات، «هروله» كردن در اين مورد به مقدار صد ذراع يا صد قدم امر و ترغيب شده است.
2- در بعضى روايات، آمده است كه اجازه فرمود. شخص مختار و بدون عذر بايد در روز، رمى جمرات نمايد؛ امّا كسانى كه معذور و ناچارند جايز است شبانه رمى جمرات كنند. بين علما، در اين، اختلافى نيست.

ص: 159

محاسن را چيد و به مكّه برگشت. آن گاه، پس از زيارت طواف و سعى و طواف النساء، دومرتبه به منى مراجعت كرد و تا روز سوم، در آنجا توقف نمود. روز سوم بود كه ايشان، پس از رمى جمرات، با كاروان كوچ فرمود.

در بعضى از روايات، مى خوانيم كه حضرتش رمى جمرات را در حال حركت و راه رفتن انجام داد؛ و چون نماز ظهر و عصر را در مكّه خواند، داخل كعبه شد و در چهار زاويه خانه هم دو ركعت نماز خواند.

امّا اعمال روز عيد سه چيز است:

1 _ رمى جمره عقبه؛

2 _ قربانى كردن؛

3 _ سر تراشيدن.

رعايت ترتيب اين اعمال بر كسى كه مسئله را مى داند لازم است و بر جاهل _ اگر ترتيب را نمى داند، يا فراموش كرده _ باكى نيست؛ چنان كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به مردمى كه ترتيب را مراعات نكرده بودند، فرمودند: «لا حرج، لا حرج»؛ يعنى: باكى نيست.(1)

فصل دهم كيفيّت حجّ و مناسك آن

در اين فصل، احكام مهمّ حج را كه دستور عمل غالب مردم است بيان و به احكام مورد اتّفاق اكتفا مى كنيم؛ براى آنكه هر كس در هر زمانى، اگر مطابق اين دستور عمل كرد، هيچ اختلافى در صحّت حجّ او نباشد و تمام علما آن را صحيح بدانند. در اينجا، به ذكر احكام حجّ تمتّع كه مورد نياز غالب شيعه است مى پردازيم.

صورت اعمال حجّ تمتّع، به نحو اجمال، از اين قرار است:

وقتى كه حاجى به ميقات رسيد و غسل احرام كرد، لباس احرام


1- مطالب مربوط به حجّ پيامبر صلى الله عليه و آله از كتاب كافى 4/244 _ 252، 336، 339 و 429، 462 _ 464، 467، 471، 474، 475، 481، 486، 502، 504، 518، 521، 529 و بحارالانوار 21/378 _ 413، باب حجّة الوداع، اخذ شده است.

ص: 160

مى پوشد و نماز مى خواند. پس از نيّت احرام، لبّيك مى گويد و به مكّه محترمه مى رود و به مسجدالحرام مشرّف مى شود. هفت مرتبه اطراف كعبه طواف مى كند؛ پس نزد مقام حضرت ابراهيم عليه السلام ، دو ركعت نماز طواف مى خواند. سپس، از مسجد خارج مى شود و بين صفا و مروه، هفت مرتبه سعى = راه پيمايى، پياده روى مى كند. سپس، تقصير مى كند يعنى قدرى از ناخن يا شارب خود را مى گيرد. در اين هنگام، اعمال عمره تمام است. حاجى از احرام بيرون مى شود و تا روز هشتم ذى حجّه، آزاد است.

باز، روز هشتم، در ميان مسجدالحرام، احرام حج مى بندد و به منى و از آنجا به عرفات مى رود. واجب است كه حاجى از ظهر روز نهم تا غروب در صحراى عرفات باشد. پس از غروب، به طرف مشعرالحرام كوچ مى كند و شب دهم تا نزديك طلوع آفتاب در آنجا مى ماند. بعد، به طرف منى حركت مى كند و در منى سه عمل انجام مى دهد:

اوّل: رمى جمره عقبه؛ يعنى، هفت سنگ ريزه به محلّ مخصوص زدن.

دوم: قربانى كه ذبح گوسفند يا گاو يا شتر باشد.

سوم: تراشيدن سر خود براى مردان كه همان تقصير نمودن است.

بهتر آن است كه در كار خير بشتابد؛ يعنى همان روز يا روز بعد به مكّه برگردد، براى طواف حجّ و دو ركعت نماز طواف، سعى بين صفا و مروه و طواف النساء. سپس به منى برگردد. شب يازدهم، در منى باشد و روز يازدهم، هر سه جمره را رمى مى كند.

اگر روز يازدهم به مكّه آمد، بايد به منى برگردد كه شب دوازدهم را نيز در منى باشد. باز، روز دوازدهم، هر سه جمره را رمى كند و بعد ازظهر آن، به هر جا كه خواست، برود. اگر تا غروب در صحراى منى مانده يا در حال احرام از صيد و زن دورى نكرده، واجب است كه شب سيزدهم نيز در منى باشد و روز سيزدهم، هر سه جمره را رمى كند. بعد از آن، هرجا خواست، برود كه اعمال حج تمام است.

در مقام تفصيل و تشريح اين اجمال، بهتر آن است كه ترجمه

ص: 161

كتاب معاوية بن عمّار را در اينجا بياوريم؛ كه وى، به اتّفاق نظر تمام علما و محدّثين، از اصحاب برجسته امام صادق و امام كاظم _ صلوات اللّه عليهما _ به شمار مى رود.

عدالت و وثاقت و جلالت او، نزد همه دانشمندان شيعه، محرز است و احاديث او مورد قبول همه است.

آن بزرگوار كتابى در خصوص حج دارد كه امام صادق عليه السلام اعمال حج را در آن، از هنگام ترك خانه تا وداع كعبه، براى اوبيان فرموده و او نيز آن بيانات را نوشته است. كتاب او را شيخ بزرگوار كلينى و شيخ طوسى و شيخ صدوق در كتب اربعه كه مهم ترين كتب شيعه است به اسانيد صحيح نقل فرموده اند.

اين سه تن هر جزء كتاب را در جايى جداگانه نوشته اند؛ چون هر جزئى راجع به موضوعى از مناسك بوده و براى هر موضوعى، رواياتى ديگر نيز در دست داشته اند.

پس آنان هر موضوعى را جدا ساخته و اين روايت را، به ساير روايات مربوط به مسائل حج، ذكر كرده اند.

حقير آن را از كتاب شريف «كافى»(1) كه مؤلّف آن، در بيشتر


1- كتاب شريف كافى كتابى است بسيار ممتاز و با اعتبار و مورد اعتماد تمام علما و محدّثين. بزرگوارى و جلالت شيخ كلينى، مؤلّف اين كتاب، نزد دانشمندان از آفتاب روشن تر است. كلينى بزرگوار كتاب كافى را در دوران غيبت صغراى امام زمان عليه السلام در مدّت بيست سال نوشته؛ و در سنه 328 _ 329 به دار كرامت و جوار رحمت الهى منتقل شده است. در همين سال، على بن محمّد سمرى _ كه آخرين نايب خاصّ امام زمان عليه السلام بوده _ به جوار رحمت الهى منتقل و زمان غيبت صغرى تمام شده است. به آن حضرت نسبت مى دهند كه فرمود: «الكافى كافٍ لشيعتنا»؛ يعنى: كتاب كافى براى شيعيان ما كافى است. بالجمله، اين بزرگوار كتاب معاوية بن عمّار را نقل كرده و علماى علم رجال نيز در كتب رجالىِ خود، كتاب حجّ معاوية بن عمّار را از جمله كتابهاى او شمرده اند. حقير آن را از كتاب كافى نقل و ادعيه آن را نيز ترجمه مى كنم؛ چون مشتمل است بر معارف حقّه و مطالب مهمّ دينى و اخلاقى و كيفيّت مناجات و دعا در آن اماكن شريفه؛ و اگر كسى خواست در مقام دعا برآيد، به ترجمه دعا نيز مى تواند دعا كند. باشد كه ما را از دعاى خير فراموش نفرمايند. ترجمه اين ادعيه را در پاورقى مى آورم؛ و اگر كلام و مطلبى مربوط به متن را خواستم نقل كنم كه در متن كتاب معاوية بن عمّار نباشد، آن را نيز در پاورقى مى آورم. اگر در جايى اتّصال حديث ظاهر نبود، قبل از شروع جزء بعد، در پرانتز، عبارتِ «نيز فرمود:» مى گذارم. غالب اجزاى حديث را با نُسخ متعدّد كافى مقابله كرده ام. در آخر، مواضع حديث را كه از كافى گرفته ام تعيين مى كنم؛ تا اگر كسى خواست به كافى مراجعه و مطالب را تطبيق كند، به آسانى بتواند چنين كند. هر كس مطابق اين دستور حج گزارد، به قول همه علماى متقدّم و متأخر، حجّ او صحيح است.

ص: 162

موارد، مطالبش را به دو سند صحيح نقل كرده گرفته ام و پس از به هم پيوستن مطالب آن به توفيق الهى، ترجمه اش مى كنم.

شيخ بزرگوار كلينى، به دو طريق صحيح، از ابن ابى عمير(1) و صفوان بن يحيى(2) از معاوية بن عمّار از امام به حق ناطق، جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام ، نقل كرده كه فرمود:

چون از خانه بيرون شوى و قصد حجّ و عمره كنى، به توفيق و خواست حضرت بارى، دعاى فرج را بخوان كه اين گونه است:

«لا إلهَ إلاَّ اللّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ، لا إلهَ إلاَّ اللّهُ الْعَلِىُّ الْعَظيمُ، سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ السَّمواتِ الْسَّبْعِ وَ رَبِّ الأرَضينَ السَّبْعِ، وَ رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.»(3)


1- محمّد بن ابى عمير از رجال برجسته عالم تشيّع و از اصحاب حضرت كاظم و حضرت رضا و حضرت جواد _ صلوات اللّه عليهم _ است. تمام علما و محدّثين و ثاقت، جلالت، فقاهت و عدالت او را قبول دارند. او 94 كتاب نوشته است.
2- صفوان نيز از بزرگان وكلاى حضرت رضا و حضرت جواد _ صلوات اللّه عليهما _ بوده و وثاقت، جلالت، فقاهت و عدالت او مورد توافق همه است. او 30 كتاب نوشته؛ و از 40 نفر از اصحاب حضرت صادق _ عليه السلام _ نقل روايت كرده است.
3- اين همان كلمات فرج معروف است كه در قنوت نماز مى خوانند. كلينى در كافى، باب تلقين ميّت، نيز اين را نقل فرموده؛ ليكن، بعد از عبارت «وَ رَبِّ الأرَضينَ الْسَّبْع»، عبارت «وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ وَ ما تَحْتَهُنَّ» را نيز نقل آورده است. ترجمه: نيست خدايى مگر خداى بردبار كريم. نيست خدايى مگر خداى با علوّ و عظمت و بى نهايت. منزّه است خدايى كه پروردگار آسمانها و زمينهاى هفت گانه و پروردگار عرش با عظمت است. تمام ثنا و ستايش مخصوص خدايى است كه پروردگار جهان و جهانيان است.

ص: 163

پس بگو:

«اَللّهُمَّ كُنْ لى جارا مِنْ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ وَ مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مَريدٍ.(1)

سپس بگو:

«بِسْمِ اللّهِ دَخَلْتُ وَ بِسْمِ اللّهِ خَرَجْتُ وَ فى سَبيلِ اللّهِ. اَللّهُمَّ إنّى اَقْدِمُ بَيْنَ يَدَى نِسْيانى وَ عَجَلَتى بِسْمِ اللّهِ وَ ماشاءَ اللّهِ، فى سَفَرى هذا، ذَكَرْتُهُ اَوْ نَسَيْتُهُ. اَللّهُمَّ أَنْتَ الْمُسْتَعانُ عَلَى الأُمُورِ كُلِّها، وَ أَنْتَ الصّاحِبُ فى السَّفَرِ وَ الْخَليفَةِ فى الأهْلِ.(2)

اَللّهُمَّ هَوِّنْ عَلَيْنا سَفَرِنا، وَ أَطْوِلَنَا الأَرْضَ وَ سَيِّرْنا فيها بِطاعَتِكَ وَ طاعَةِ رَسُولِكَ. اَللّهُمَّ أَصْلِحْ لَنا ظَهْرَنا، وَ بارِكْ لَنا فيما رَزَقْتَنا، وَقِنا عَذابَ النّارِ. اَللّهُمَّ إنّى أَعُوذُبِكَ مِنْ وَعْثاءِ السَّفَرِ وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِى الأَهْلِ وَ الْمالِ وَ الْوَلَدِ. اَللّهُمَّ أَنْتَ عَضُدى وَ ناصِرى، بِكَ أَحَلُّ وَ بِكَ أَسيرُ. اَللّهُمَّ إنّى أَسْئَلُكَ فى سَفَرى هذَا السُّرورَ وَ الْعَمَلَ بِما يُرْضيكَ عَنّى. اَللّهُمَّ


1- خدايا! براى من، پناهگاه و پناه دهنده و نگهدار از شرّ هر جبّار سركش و هر شيطان متمرّد دور از رحمت و آمرزش باش.
2- به [يارى] اسم خدا، داخل [هرجا] مى شوم و بيرون مى آيم و در راه خدا [به سفر حج مى روم]. خدايا! جلو هر كارى، در وقت فراموشى يا شتاب، «بِسْمِ اللّهِ وَ ماشاءَاللّه» را مقدّم مى دارم. خدايا! در تمام امورم از تو استعانت مى جويم، و تو در سفر با مايى وهمراهى اهل و عيال را به تو مى سپارم.

ص: 164

اقْطَعْ عَنّى بُعْدَهُ وَ مَشَقَتَهُ، وَ اصْحَبْنى فيهِ، و اخْلُفْنى فى أَهْلى بِخَيْرٍ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ.(1)

اَللّهُمَّ إنّى عَبْدُكَ وَ هذا حَمْلانُكَ، وَالْوَجْهُ وَجْهَكَ وَالْسَّفَرُ إلَيْكَ، وَ قَدِ اطَّلَعْتَ عَلى ما لَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهِ أَحَدٌ، فَاجْعَلْ سَفَرى هذا كَفّارَةً لِما قَبَلهُ مِنْ ذُنُوبى، وَ كُنْ عَوْنا لى عَلَيْهِ، وَ اكْفِنى وَ عَثَهُ وَ مَشَقَّتَهُ، وَ لَقِّنى مِنَ الْقَوْلِ وَالْعَمَلِ رِضاكَ، فَإنَّما أَنَا عَبْدُكَ وَ بِكَ وَ لَكَ.»(2)

چون پاى خود را در ركاب گذاشتى، بگو:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. بِسْمِ اللّهِ وَ اللّهُ أَكْبَر.»

چون بر مَركب سوار شدى و قرار گرفتى، بگو:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هَدانا لِلإسْلام، وَ عَلَّمَنَا الْقُرْآنَ، وَ مَنَّ


1- خدايا! اين سفر را بر ما آسان گردان و زمين را براى ما درهم نورد و ما را با توفيق فرمان بردارى خودت و رسولت، در روى زمين، سير بده. خدايا! مركب سوارى ما را سالم و پسنديده و در آنچه به ما روزى دادى، بركت قرار ده. خدايا! از مشقّت و اندوه سفر و بازگشت زشت و ناپسند و غم انگيز در مورد اولاد و اموال و عيال، به تو پناه مى برم. خدايا! تو يار و ياور من باش. به لطف و احسان و قدرت تو، جاى مى گيرم و مى روم. خدايا! خوشحالى در سفر و عمل كردن به آنچه تو بپسندى را از خودت درخواست مى كنم. خدايا! دورى و مشقّت سفر را از من بردار و يار من باش؛ و به اهل و عيال ما خوبى رسان. نيست حول و قوّه اى مگر از لطف خدا.
2- خدايا! منم بنده تو. اين مَركب نيز آفريده تو و بود و بقايش به اراده توست و اين سفر سير به سوى تو [و خانه تو]ست. آنچه را ديگران نمى دانند تو مى دانى؛ پس سفر مرا كفّاره گناهان گذشته من قرار ده. مرا در اين سفر يارى فرما و سختى و مشقّت آن را از من كفايت كن. گفتار و كردارى كه موجب خشنودى تو باشد به من تلقين فرما و مرا به آن وادار ساز؛ زيرا كه من بنده توأم و تحت تصرّف تو. به اراده و خواست تو و نگهدارى و قيّومى توست كه من باقى مانده ام. من از آنِ تواَم و اعمال خود را خالص براى تو قرار مى دهم.

ص: 165

عَلَيْنا بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . سُبْحانَ اللّهِ، سُبْحانَ الَّذى سَخَّرَلَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنينَ، وَ إنّا إلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ. اَللّهُمَّ أَنْتَ الْحامِلُ عَلَى الظَّهْرِ، وَالمُسْتَعانُ عَلَى الأَمْرِ. اَللّهُمَّ بَلِّغْنا بَلاغا يَبْلُغُ إلى خَيْرَ، بَلاغا يَبْلُغُ إلى مَغْفِرَتِكَ وَ رِضْوانِكَ.(1)

اَللّهُمَّ لا طَيْرَ إلاّ طَيْرُكَ، وَ لا خَيْرَ إلاّ خَيْرُكَ، وَ لا حافِظَ غَيْرُكَ».(2)

نيز فرمود: از تمامى حجّ و عمره اين است كه از ميقاتهايى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله معيّن فرموده، احرام بندى و از آن ميقاتها نگذرى مگر با حال احرام. ميقات اهل عراق، از طرف عراق، وادى عقيق است؛ و براى اهل يمن، يلملم؛ و براى اهل طائف، قرن المنازل؛ و براى اهل مغرب اهل شام، جحفه؛ و براى اهل مدينه، ذى الحليفه يعنى مسجد شجره! كسى هم كه منزل او بعد از اين ميقاتهاست يعنى منزل او به مكّه از اين ميقاتها نزديك تر است از همان منزلش احرام ببندد.3


1- حمد و ستايش از آن خدايى كه ما را به اسلام راهنمايى كرد و قرآن را به ما تعليم فرمود و به وجود پيغمبرش بر ما منّت نهاد. پاك و منزّه است خدا؛ پاك و منزّه است آن پروردگارى كه اين حيوان را در فرمان ما قرار داد و اگر آن را در فرمان ما قرار نمى داد، ما جرأت نزديك شدن به اورا نداشتيم. ما به سوى او بازگشت مى كنيم. خدايا! تو ما را، كه بر اين مركب سواريم، نگهدارى و در هر كارى، مددكارى. خدايا! ما را به خوبى به مقصد برسان و مارا مشمول آمرزش و خشنودى خود بگردان.
2- خدايا! اثرى براى فالهاى بد نيست مگر آنچه تو بخواهى و مقدّر فرمايى؛ و هيچ خيرى و بهره اى نيست مگر آنچه تو برسانى. اين مفاد مطابق است با آن جمله از دعايى كه خضر و امام صادق عليه السلام مى خواندند: «لا يَسوُقُ الْخَيْرَ إلاّاللّه»؛ يعنى: نمى رساند خير را مگر خدا. خداوند خود در قرآن مجيد مى فرمايد: «وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّه»؛ يعنى: هر نعمتى كه شما داريد از جانب خداست نحل: 53. امّا جمله آخر دعا يعنى: نگهدار و نگهبانى نيست مگر تو، اى پروردگار مهربان.

ص: 166

نيز فرمود: چون به وادى عقيق رسيدى _ اگر از طرف عراق رفتى _ يا به ميقات ديگر _ اگر از راههاى ديگر رفتى _ و به توفيق و خواست الهى اراده احرام كردى، پس موى زير بغل را بكن(1) و ناخنها را بگير و زهار = گرداگرد عورت مرد و زن را نوره بكش و شارب را بگير. به هر يك ابتدا كردى، مانعى ندارد. سپس، هم مسواك كن، هم غسل غسل احرام(2) ؛ و دو پارچه احرام را بپوش. انجام دادن اين امور به وقت ظهر باشد بهتر است و اگر در غير اين وقت باشد، مانعى ندارد؛ ليكن، در حال اختيار، ظهر بهتر است.

نيز فرمود: نيست احرامى مگر بعد از نماز واجب؛ و اگر نافله مى خواهى بخوانى، دو ركعت نماز نافله بخوان و بعد آن، احرام ببند. چون نماز خواندى، حمد و ثناى الهى را به جاى آور و بر پيغمبر صلوات بفرست و بگو:

«اَللّهُمَّ إنّى أَسْئَلُكَ أَنْ تَجْعَلَنى مِمَّنِ اسْتَجابَ لَكَ و لا آخِذُ إلاّ ما أَعْطَيْتَ. وَ قَدْ ذَكَرْتَ أَحُجُّ، فَأَسْئَلُكَ أَنْ تَعْزِمَ لى عَلَيْهِ عَلى كِتابِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ، وَ تُقَوّينى عَلى ما ضَعُفْتُ عَنْهُ، وَ تُسَلِّمَ مِنْ مَناسِكى فى يُسْرٍ مِنْكَ وَ عافِيَةٍ، وَ اجْعَلْنى مِنْ وَفْدِكَ الَّذينَ رَضَيْتَ وَ ارْتَضَيْتَ وَ سَمَّيْتَ وَ كَتَبْتَ. اَللّهُمَّ فَتَمِّمْ لى حَجّى وَ عُمْرَتى.(3)


1- اين حكم مورد اتّفاق است. امّا اهل مكّه؛ ايشان از حرم بيرون مى شوند و احرام مى بندند.
2- ازاله موى زير بغل مستحبّ است؛ به كندن باشد يا تراشيدن يا نوره كشيدن، ولى نوره كشيدن بهتر است.
3- تمام اين امور كه مقدّمات احرام باشد مستحبّ است. ليكن غسل را بنابر احتياط وجوبى تا ممكن است، ترك نكند؛ هرچند كه اجماع بر ا ستحباب آن نقل شده است. امّا پوشيدن دو پارچه احرام واجب است.

ص: 167

اَللّهُمَّ إنّى أُريدُ الْتَّمَتُّعَ بِالْعُمْرَةِ إلَى الْحَجِّ عَلى كِتابِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ، فَإنْ عَرَضَ لى شَىْ ءٌ يَحْسِبُنى فَخَلِّنى حَيْثُ حَبَسْتَنى لِقَدَرِكَ الَّذى قَدَّرتَ عَلىَّ. اَللّهُمَّ إنْ لَمْ تَكُنْ حَجَّةً فَعُمْرَةً احْرِمُ لَكَ شَعْرى وَ بَشَرى وَ لَحْمى وَ دَمى وَ عِظامى وَ مُخّى وَ عَصَبى مِنَ النِّسآءِ وَالثِّيابِ وَالطَّيِّبِ، أَبْتَغى بِذلِكَ وَجْهَكَ وَالدّارَ الاْآخِرَةِ»(1).

اگر اين كلمات را يك مرتبه بر زبان آورى، كفايت مى كند. پس حركت كن و مقدارى به جانب مكّه روان شو. چون به راه افتادى، سواره باشى يا پياده، لبّيك بگو؛(2)و لبّيك اين است كه بگويى:

«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ، لا شَريكَ لَكَ،(3) لَبَّيْكَ ذَاالْمَعارِجِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ داعِيا إلى دارِ السَّلامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ غَفّارَ الذُّنوبِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ ذَاالْجَلالِ وَ الإكْرامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ مَرْهُوبا وَ مَرْغُوبا إلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تُبْدِى ءُ وَالْمَعادُ إلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ كَشّافِ الْكُرَبِ الْعِظامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ عَبْدَكَ وَ ابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ يا كَريمُ لَبَّيْكَ».


1- خدايا! من قصد تمتّع به عمره مقرون با حج دارم يعنى مى خواهم اوّل، عمره تمتّع انجام دهم و بعد، از قيد احرام آزاد شوم تا موقع احرام حج، مطابق با كتاب عزيزت و سنّت پيغمبرت. اگر براى من پيش آمدى كرد كه نتوانستم حج را تمام كنم، پس مرا از قيد حج بيرون فرما. خدايا! اگر حج به اتمام نرسيد، عمره تنها باشد. خدايا! اعضا و جوارح بدن خود را از بهره زنان و لباس و بوى خوش محروم مى كنم و بازمى دارم؛ و در اين كار، قصدم خالص براى تو و براى سعادت در آخرت است.
2- «لبّيك» كلمه اى است كه در مقام جواب گفته مى شود؛ يعنى قبول و اجابت مى نمايم امر تو را و فرمان بردار تواَم.
3- واجب فقط همين مقدار است و گفتن باقى بهتر است.

ص: 168

تلبيه را بعد از هر نماز واجب يا مستحب و در وقتى كه به محلّ بلندى يا جاى پستى رفتى و چون سواره اى را ببينى و هنگامى كه از خواب بيدار شوى و در وقت سحرها تكرار كن؛ بلكه هر چه بيشتر تكرار كنى، بهتر است.(1)

صداى خود را به لبّيك بلند كن(2).

اگر بخشى از آن را نگفتى، مانعى ندارد؛ ليكن گفتن تمام آن بهتر است. چهار لبّيك اوّل واجب است؛ كه اقرار به توحيد است و پيغمبران مرسل به آن كيفيّت لبّيك مى گفتند. كلمه «ذاالمعارج» را بسيار بگو كه پيغمبر آن را زياد ذكر مى فرمودند. حضرت ابراهيم مردم را به حج دعوت فرمود؛ و كسانى كه، تا روز قيامت، ميثاق حجّ از آنها گرفته شده جواب دادند و لبّيك گفتند تفصيل آن گذشت.

چون احرام بستى، بر تو باد به پرهيزكارى و زياد ذكر خدا گفتن و كم كردن كلام مگر كلام خوب، كه نشان كمال حجّ و عمره نگهدارى زبان است مگر از گفتار نيك، چنان كه خداوند فرموده است:

«فَمَنْ فَرَضَ فيهنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِّ»(3).

معناى آيه، با ضميمه كردن روايات، اين است:

كسى كه بعد از احرام، به گفتن لبّيك، حج را بر خود واجب نمود بايد از رفث و فسوق و جدال اجتناب كند. «رفث» يعنى جماع، «فسوق» يعنى دروغ و فحش و بدگويى، جدال هم گفتنِ «لا وَاللّه» و «بَلى وَاللّه» است. بدان كه اگر شخصى سه مرتبه پى در پى در يك جا قسم ياد كند، جدال كرده و بايد خونى بريزد يعنى، به كفّاره قسم، گوسفند بكشد و صدقه دهد.


1- مستحبّ است كه حاجى 70 مرتبه آن را تكرار كند چنان كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در روايت كافى فرموده است تا آنكه خداوند هزار هزار نفر ملك را شاهد گيرد بر آزادى او از آتش و بيزارى او از نفاق. اين روايت در جعفريات نيز نقل شده است.
2- براى زنان، بلند گفتن لبّيك مستحب نيست. طهارت نيز شرط آن نيست؛ پس با جنابت و بى وضو لبّيك گفتن مانعى ندارد.
3- بقره: 197

ص: 169

نيز، اگر يك مرتبه قسم دروغ خورده، اين كفّاره بر او واجب است و براى دروغگو، كشتن گاو احوط است. ولى در دو قسم راست، چيزى بر ذمّه حاجى نيست. از مفاخره = به يكديگر فخر فروختن و به خود نازيدن و معاصى پروردگار دورى كن؛ كه خدا مى فرمايد:

«ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا»(1).

سپس فرمود: گفتار بد از جمله تفث(2) است؛ چون طواف كردى، گفتار خوب بگو تا كفّاره آن شود.

راوى مى گويد: سؤال كردم كه اگر كسى بگويد: نه، به جان خودم قسم؛ و بلى، به جان خودم چه؟

فرمود: اين جدال نيست. جدال گفتن «لا وَاللّه» و «بَلى وَ اللّه» است


1- حج: 29
2- معانى تفث در مستدرك سفينه، مادّه «تفث»، مذكور است

ص: 170

7 _ سرمه كشيدن به مادّه سياهى كه مايه زينت باشد، هر چند كه قصد زينت نكند؛ بلكه احوط اجتناب از تمام سرمه هاست. امّا، در حال اضطرار، مانعى ندارد.

8 _ نگاه در آينه براى زينت؛ چنان كه جماعتى از علما فرموده اند و در بعضى روايات، از آن نهى شده است. پس احوط اين است كه پرهيز كنند.

9 _ پوشيدن چكمه و جوراب و كفش و هرچه تمام پشت پا را مى پوشاند، بنابراحتياط؛ و اگر نعلين ندارد، قدرى روى آن را بشكافد و بپوشد. ولى براى زنان، هيچ مانعى ندارد.

10 و 11 _ فسوق و جدال ؛ چنان كه گذشت.

12 _ كشتن جانوران بدن مثل حشرات و انداختن يا از جاى بهتر به جاى پست تر انتقال دادن آنها؛ چنان كه جماعتى از فقها فرموده اند.

13 _ به قصد زينت، انگشتر به دست كردن؛ چنان كه جمعى از فقها فرموده اند و در روايتى نيز از آن نهى شده است. امّا اگر اين كار به قصد استحباب باشد، مانعى ندارد.

14 _ استفاده زنان از زيورآلات براى زينت كردن خود، مگر آنچه عادت به آن داشتند كه اگر برندارند، باكى نيست؛ ليكن، براى ديگران ظاهرش نكنند.

15 _ ماليدن روغن به بدن _ هر چند كه بوى خوش نداشته باشد، بنابر احتياط واجب _ و همچنين، روغن ماليدن قبل از احرام به روغنى كه بوى خوش آن باقى مى ماند. ولى هيچ يك از اين دو، در وقت ضرورت، مانعى ندارد.

16 _ ازاله مو _ هرچند، كم باشد _ از بدن خود يا ديگرى؛ ولى در وقت ضرورت، باكى نيست. نيز، آنچه بدون قصد در وقت وضو يا غسل كنده مى شود مانعى ندارد.

17 _ پوشانيدن مرد سر خود را به هرچه باشد؛ ولى در وقت ضرورت، مانعى ندارد. سر فرو بردن ميان آب هم در حكم آن است و در حال احرام، جايز نيست.

18 _ پوشانيدن زن روى خود را به هر چه باشد؛ مگر در وقتى كه نامحرم او را نگاه مى كند، كه در اين هنگام مى تواند بپوشاند.

19 _ اينكه مردان، در حال اختيار و در وقت منزل طى كردن، بر سر خود سايبان قرار دهند. ولى وقتى كه به منزل رسيدند يا به اضطرار افتادند _ مثل اينكه در شدّت سرما يا گرما يا مرض واقع شدند _ و نيز براى زنان، مانعى ندارد.

20 _ بيرون آوردن خون از بدن خود؛ چنان كه جماعتى از علما فرموده اند. امّا اگر از بدن ديگرى يا به وقت ضرورت باشد، مانعى ندارد.

21 _ گرفتن ناخن، مگر آنكه او را اذيّت كند؛ كه در اين حالت، باكى نيست.

22 _ كندن دندان، بنابر احوط.

23 _ كندن درخت و گياه حرم، به تفصيلى كه گذشت.

24 _ برداشتن سلاح مثل شمشير و غيره، مگر در وقت ضرورت و ترس كه مانعى ندارد.

ص: 171

چون به حج تمتّع مشغول باشى، چشمت كه به خانه هاى مكّه افتاد، لبّيك را قطع كن و مشغول تكبير و تهليل و حمد و ثناى الهى باش؛ هر اندازه كه مى توانى.

چون خواهى وارد مسجدالحرام شوى،(1) با آرامش و وقار و خشوع وارد شو؛ چون كسى كه با خشوع داخل آن شود، آمرزيده گردد.

راوى عرض كرد: خشوع چيست؟

فرمود: آرامش و سكون و تواضع؛ با حالت تكبّر، وارد مسجد نشو.

چون به درب مسجد رسيدى، بايست و بگو:

«السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ، بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ مِنَ اللّهِ وَ ماشاءَ اللّهُ، وَ السَّلامُ عَلى أَنْبِياءِ اللّهِ وَ رُسُلِه، وَ السَّلامُ عَلى رَسُولِ اللّهِ، وَ السَّلامُ عَلى إبْراهيمَ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.»

چون داخل مسجد شدى، مقابل خانه كعبه بايست و دست ها را به دعا بلند كن و بگو:

«اَللّهُمَّ إِنّى أَسْئَلُكَ فى مَقامى هذا فى أَوَّلَ مَناسِكى أنْ تَقْبَلَ تَوْبَتى، وَ أَنْ تَجاوَزَ عَنْ خَطيئَتى، وَ تَضَعَ عَنّى وِزْرِى. الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى بَلَّغَنى بَيْتَهُ الْحَرامَ. اَللّهُمَّ إنّى أَشْهَدُ أَنَّ هذا بَيْتُكَ الحَرامُ، الَّذى جَعَلْتَهُ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْنا، مُبارَكا وَ هُدىً لِلْعالَمينَ. اَللّهُمَّ إنّى عَبْدُكَ وَ الْبَلَدُ بَلَدُكَ وَالْبَيْتُ بُيْتُكَ، جِئْتُ أَطْلُبُ رَحْمَتَكَ وَ أَؤُمُّ طاعَتَكَ، مُطيعا لأَمْرِكَ راضِيا بِقَدَرِكَ، أَسْئَلُكَ مَسْئَلَةَ


1- براى دخول به مكّه و مسجدالحرام، غسل كردن مستحبّ است.

ص: 172

الْمُضْطَرِّ إلَيْكَ الْخائِفِ لِعُقُوبَتِكَ. اَللّهُمَّ افْتَحْ لى أَبْوابَ رَحْمَتِكَ، و اسْتَعْمِلْنى بِطاعَتِكَ وَ مَرْضاتِكَ».(1)

چون به حجرالاسود نزديك شدى، دستها را بلند كن و حمد و ثناى الهى به جاى آر و صلوات بفرست و درخواست كن كه خدا ازتو قبول فرمايد. پس استلام حجر كن و آن را ببوس؛ اگر نتوانستى آن را ببوسى، دست خود را به آن بمال؛ و اگر دستت را نيز نتوانستى به آن رسانى، با اشاره به آن بگو(2):

«اَللّهُمَّ أَمانَتى أَدَّيْتُها وَ ميثاقى تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لى بِالْمُوافاةِ. اَللّهُمَّ تَصْديقا بِكِتابِكَ وَ عَلى سُنَّةِ نَبِيِّكَ. أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلاّ اللّهُ، وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. آمَنْتُ بِاللّهِ، وَ كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ وَ بِاللاّتِ وَالْعُزّى، وَ عِبادَةِ الشَّيْطانِ، وَ


1- بار خدايا! من در اين موضع محترم، در اوّل مناسك بندگى، از تو درخواست مى كنم كه توبه مرا بپذيرى و از گناهان من بگذرى وپشت مرا از بار گناه سبك گردانى. حمد و ستايش از آنِ خدايى است كه مرا به خانه محترمش رسانيد. خدايا! من گواهى مى دهم: اين خانه محترم توست كه آن را محلّ آمد و رفت مردم و جاى امنيّت و بركت و هدايت جهان و جهانيان قرار دادى. خدايا! من بنده تواَم و اين شهر شهر تو و خانه خانه توست. آمده ام و رحمت تو را خواستارم و قصد فرمان بردارى دستور تو را دارم و به آنچه مقدّر فرمودى، راضى ام. درخواست من مانند درخواست بيچاره ترسان است. خدايا! ابواب رحمت خود را براى من باز فرما و مرا به اطاعت و طلب رضاى خودت وادار گردان.
2- چنان كه در كافى از امام صادق عليه السلام آمده است، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سرّالمخاطبة بذلك ما فى الكافى عن الصادق عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «اِستَلِموا الرُّكَن، فإنّهُ يَمِينُ اللّهِ فى خَلْقِه، يُصافِحُ بِها خَلْقَهُ مُصافَحَةَ الْعَبْدِ، أو الرّجُل يَشهدُ لِمَنِ استَلَمَهُ بِالمُوافاة.» «ركن را استلام كنيد؛ زيرا دست خدا در ميان آفريدگان اوست كه به وسيله آن با بندگان دست مى دهد و وفادارى شان را گواه مى شود؛» و اين راز استلام حجر است. ولى براى زنان، استلام نيست.

ص: 173

عِبادَةِ كُلِّ نِدٍّ يُدْعى مِنْ دُونِ اللّهِ.»

اگر تمام اين كلمات را نتوانستى بر زبان آورى، هر مقدار كه گفتى، باكى نيست. پس بگو:

«اَللّهُمَّ اِلَيْكَ بَسَطْتُ يَدى، وَ فيما عِنْدَكَ عَظُمَتْ رَغْبَتى، فَاقْبَلْ سَيْحَتى وَاغْفِرْلى وَارْحَمْنى. اَللّهُمَّ إنّى أَعُوذُبِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَالْفَقْرِ، وَ مَواقِبِ الْخِزْى فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ».(1)

پس طواف كن هفت شوط و در حال طواف بگو:

«اَللّهُمَّ إنّى أَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذى يُمْشى بِهِ عَلى طَلَلِ الْمآءِ كَما يُمْشى بِهِ عَلى جُدَدِ الأَرْضِ، وَ أَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذى يَهْتَزُّ لَهُ عَرْشُكَ، وَ أَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذى تَهْتَزُّ لَهُ أَقْدامُ مَلائِكَتِكَ، وَ أَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذى دَعاكَ بِهِ مُوسى مِنْ جانِبِ الطُّورِ، فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَ أَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ، وَ أَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذى غَفَرْتَ بِهُِ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ، وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ، أنْ تَفْعَلَ بى كَذا وَ كَذا.(2)»

هرچه مى خواهى، دعا كن و بخواه. هر زمان به درب كعبه رسيدى، بر پيغمبر صلوات بفرست؛ و بين ركن يمانى و حجرالاسود كه رسيدى، بگو:

«رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا


1- خدايا! دستهاى خود را براى گدايى به سوى تو بلند و دراز كردم و ميل و رغبت من به سوى تو و الطاف تو بزرگ است؛ پس اين سير در زمين و قدمهايى را كه به سوى خانه تو برداشته ام قبول فرما و مرا بيامرز و به من رحم كن. خدايا! من به تو از كفر و فقر و مواضع رسوايى دنيا و آخرت پناه مى برم؛ مرا در پناه خودت نگهدارى فرما.
2- در بعضى نُسخ، بدل سيحتى، «سبحتى» ذكر شده؛ يعنى: ذكر و دعا و نافله مرا قبول فرما. در بعضى نُسخ نيز «مسحتى» آمده؛ يعنى: مسح ودست كشيدن به حجر را از من قبول كن.

ص: 174

عَذابَ النّارِ.»

در بين طواف، بگو:

«اَللّهُمَّ إنّى إلَيْكَ فَقيرٌ، وَ إنّى خائِفٌ مُسْتَجيرٌ، فَلا تُغَيِّرْ جِسْمى وَ لا تُبَدِّلِ اسْمى.»(1)

چون از طواف فارغ گشتى و به آخر كعبه رسيدى _ و آن محاذى مستجار، نزديك ركن يمانى است _ پس دستهاى خود را بر خانه گذار و باز كن و شكم و صورت خود را بر خانه گذار و بگو:

«اَللّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ، وَ هذا مَكانُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النّارِ.»(2)

پس به تقصير و گناهان خود نزد پروردگار اقرا ركن؛ كه هر كس آنجا به گناهانش اقرار كند، آمرزيده شود. بگو:

«اَللّهُمَّ مِنْ قِبَلِكَ الرَّوُحُ وَالْفَرَجُ وَ الْعافِيَةُ. اَللّهُمَّ إنَّ عَمَلى ضَعيفٌ فَضاعِفْهُ لى، وَ اغْفِرْلى مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنّى وَ خَفِىَ عَلى خَلْقِكَ.»(3)

پس، از خدا نجات از آتش را مى خواهى، براى خودت دعا مى كنى، ركن يمانى را استلام مى كنى و نزد حجرالاسود مى آيى؛ طوافت اتمام مى پذيرد.(4)


1- خدايا! من گداى تواَم و ترسانم و پناه از تو مى خواهم؛ پس جسم مرا به عذاب تغيير نده و اسم مرا در زمره خوبان قرار ده وبه واسطه گناهانم، آن را در سياهه اشقيا قرار نده.
2- خدايا! خانه خانه تو و بنده بنده تو و اينجا جاى پناهنده به توست از آتش، كه او را از آن نگه دارى.
3- خدايا! راحت و آسايش و گشايش و عافيت از جانب توست. خدايا! عمل من ضعيف است؛ پس آن را براى من مضاعف = دو چندان و چند برابر فرما. گناهانى راكه تو مى دانى و بر مردم مخفى است، بيامرز و از آن درگذر.
4- شرط است كه طواف واجب با طهارت همراه باشد؛ يعنى با وضو و _ اگر شخصى جُنب است _ با غسل يا تيمم، در جايى كه تيمم جايز باشد. ولى در طواف مستحب، طهارت شرط نيست؛ بلكه مستحبّ است. اگر در بين طواف واجب حدثى از او خارج شود، بايد طواف را قطع و تحصيل طهارت كند و سپس طواف را از سر گيرد؛ مگر آنكه حدث بعد از نصف طواف باشد، كه مى تواند از همان جا شروع كند و باقى را انجام دهد. در حال طواف، بايد لباس وبدن پاك باشد و نجس نباشد؛ هرچند نجاستى كه نماز در عين آلودگى به آن جايز باشد، مثل خون كمتر از درهم و خون جروح و قروح _ بنابر احتياط واجب. ولى اگر حاجى مسئله را نمى دانست و طواف كرد و پس از طواف فهميد، طواف او صحيح است. مردان بايد ختنه شده باشند. طواف مردى كه ختنه نشده صحيح نيست. در طواف، بايد عورت پوشيده باشد؛ پس طواف در حالت برهنه هم صحيح نيست. امّا كيفيت طواف و واجبات آن: نيّت كند طواف عمره تمتّع مى كنم، براى اطاعت فرمان خداوند عالم؛ و از حجرالاسود شروع كند، به طورى كه عبور او از حجر باشد و خانه كعبه را به طرف چپ قرار دهد. هفت مرتبه بگردد و به حجرالاسود ختم كند. حجر حضرت اسماعيل را در مطاف قرار دهد و در حال طواف، داخل حجر نشود. طواف او بين خانه ومقام حضرت ابراهيم عليه السلام باشد و روى شاذروان برآمدگى پايين ديوار كعبه كه متصل به خانه است، مثل پايه ديوار نباشد. هر مرتبه را يك شوط گويند؛ و تمام هفت مرتبه را يك طواف نامند.

ص: 175

پس براى نماز طواف نزد مقام حضرت ابراهيم مى آيى، مقام را در جلو خود قرار مى دهى(1) و دو ركعت نماز طواف مى خوانى: در ركعت اوّل، يعنى بعد از حمد سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدْ» و در دومى، «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرون». پس از نماز و ذكر حمد و ثناى الهى و درود بر پيغمبر صلى الله عليه و آله ، از خداوند درخواست كن كه خدا از تو قبول فرمايد. اين دو ركعت واجب است. چون از طواف فارغ شدى، هر زمان كه باشد آن را بخوان _ چه وقت طلوع آفتاب باشد، چه وقت غروب _ و تأخير نينداز.

راوى عرض كرد: اگر كسى نماز طواف را فراموش كرد و پس از بيرون رفتن از مكّه متوجّه شد و يادش آمد، چه؟

امام فرمود: همان جا نماز بخواند؛ ولى اگر در مكّه متوجّه شد، بيرون نرود تا نماز طواف را بخواند.(2)


1- به طورى كه در پشت مقام واقع شوى؛ و اين احوط است. اگر نشد، طرف راست و چپ هم به طورى كه نزد مقام بودن صدق كند، مانعى ندارد. امّا نماز طواف مستحب را در هر جاى مسجدالحرام بخوانى، جايز است.
2- مناسكى را كه بعد از فراموشى نماز طواف انجام داده، لازم نيست اعاده كند. احوط اين است كه اگر مشقّت ندارد، براى اداى نماز طواف فراموش شده، از خارج مكّه نيز برگردد؛ و نماز را بايد به نيّت نماز طواف انجام دهد.

ص: 176

چون نماز طواف را خواندى، نزد حجرالاسود مى روى و آن را مى بوسى و استلام مى كنى، يا به سوى آن اشاره مى كنى؛ كه در اين كار، ناگزيرى. اگر مى توانى، در حالى كه هنوز به سوى صفا و مروه نرفتى، از آب زمزم بياشام و هنگام آشاميدن، بگو:

«اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْما نافِعا وَ رِزْقا واسِعا وَ شِفائا مِنْ كُلِّ داءٍ وَ سُقْمٍ.»

چون پيغمبر صلى الله عليه و آله به چاه زمزم نظر كرد، فرمود:

«نمى خواستم كه بر امّت خود سخت بگيرم؛ وگرنه، يك دلو بزرگ يا دو دلو از چاه زمزم مى كشيدم.»(1)

امام فرمود: رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، چون از طواف و نماز طواف فارغ شد، فرمود:


1- اين كلام ايشان بر استحباب اين عمل دلالت دارد. بارى، موالات در طواف مستحب شرط نيست. پس جايز است كه حاجى آن را قطع كند و پى حاجت خود يا ديگرى، يا براى استراحت، يا ديدن مريض برود _ كه قطع كردن براى اين امور صريح روايات است _ و چون برگشت، باقى را انجام دهد؛ چه از نصف كمتر باشد، چه بيشتر. امّا طواف واجب؛ پس بنابر احتياط واجب، در حال اختيار، بايد موالات را مراعات كرد. پس اگر حاجى طواف واجب را با عذرى موجه مثل حدث قهرى يا حيض يا مرض قطع كرد، مشاهير از علما فرموده اند: اگر چهار شوط را تمام كرده، باقى را انجام دهد؛ وگرنه، بايد از اوّل شروع كند. ولى اگر بدون عذر قطع كرده، بايد طواف را از اوّل گيرد؛ هرچند، شش شوط طواف كرده باشد. اگر در عدد شوطها شك كرد و از حال طواف منصرف شده، مثل شكّ بعد از سلام است؛ اعتنا نكند. اگر در اثناى طواف شك كرد كه هفت شوط طواف كرده يا هشت شوط، بنا را بر هفت گذارد؛ و اگر در 6 و 7 شك كرد، طواف واجب را قطع كند و از سر گيرد.

ص: 177

«من ابتدا مى كنم به آنچه خداوند در كلام خود بدان ابتدا فرموده؛

يعنى چون اسم صفا در قرآن مجيد در آيه شريفه «إنَّ الصَّفا

وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ» مقدّم ذكر شده، من هم صفا را مقدّم مى دارم».

پس امام صادق عليه السلام فرمود:

از درب مقابل حجرالاسود كه پيغمبر از آن درب بيرون شد، تو نيز بيرون شو و با آرامش و وقار، به اندازه اى كه خانه كعبه را ببينى، به كوه صفا بالا رو. آن گاه، روى خود را طرف حجرالاسود قرار ده، حمد و سپاس پروردگار را به جاى آر و الطاف و مراحم خداى را به ياد آر. پس هر يك از تكبير و تحميد و تهليل را هفت مرتبه بازگو؛ سپس، سه مرتبه بگو:

«لا إلهَ إلاّ اللّهُ، وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيى وَ يُميتُ وَ هُوَ حَىٌّ لا يَمُوتُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.»

بعد، صلوات فرست و سه مرتبه بگو:

«اللّهُ اَكْبَرُ عَلى ما هَدينا، وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلى ما أَوْلانا، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الْحَىِّ الْقَيّوِمِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الْحَىِّ الدّائِمِ.»

همچنين، سه مرتبه بگو:

«اشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلاّ اللّهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. لا نَعْبُدُ إلاّ إيّاهُ، مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.»

سه مرتبه هم بگو:

«اَللّهُمَّ إنّى اسْئَلُكَ الْعَفْوَ وَالْعافِيَةَ وَالْيَقينَ فِى الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ.»

سرانجام، سه مرتبه بگو:

«اَللّهُمَّ آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الآخِرَةِ حَسَنَةً، وَ قِنا

ص: 178

عَذابَ النّارِ.»

پس هر يك از تكبير و تهليل و تحميد و تسبيح را صد مرتبه بگو. پس آن گاه بگو:

«لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ غَلَبَ الأَحْزابَ وَحْدَهُ، فَلَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، وَحْدَهُ وَحْدَهُ. اَللّهُمَّ بارِكْ لى فِى الْمَوْتِ وَ فيما بَعْدَ الْمَوْتِ. اَللّهُمَّ إنّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ ظُلْمَةِ الْقَبْرِ وَ وَحْشَتِهِ. اَللّهُمَّ أَظِلَّنى فى ظِلِّ عَرشِكَ يَوْمَ لا ظِلَّ إلاّ ظِلُّكَ.»(1)

دين و جان و اهل و فرزندان خود را هميشه به خدا بسپار كه نيكو امانتدارى است؛ و بگو:

«اسْتَوْدِعُ اللّهَ الرَّحْمنَ الرَّحيمَ الَّذى لا يَضيعُ وَ دائِعَهُ نَفْسى وَ دينى وَ أَهْلى. اَللّهُمَّ اسْتَعْمِلْنى عَلى كِتابِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ، وَ تَوَفَّنى عَلى مِلَّتِهِ، وَ أَعِذْنى مِنَ الْفِتْنَةِ.»(2)

پس نخست، 3 مرتبه و سپس، 2 مرتبه و در پى آن، يك مرتبه تكبير بگو؛ و باز هم تكبير بگو. اگر تمام اين دستور را نتوانستى به جا آورى، هر اندازه اى مى توانى انجام ده؛ كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بر كوه صفا به اندازه قرائت سوره بقره توقف فرمودند.

پس پياده از صفا به سوى مروه روان شو و با آرامش و وقار باش. چون مقابل مناره رسيدى، قدمهاى تند بردار و هَروَله كنان = حالتى ميان راه رفتن و دويدن تا مناره دوم سير كن و در آن حال بگو:


1- نيست خدايى جز خداى يكتا كه به وعده خود وفا نموده، بنده خويش را يارى فرموده و لشكر كفّار را مغلوب كرده؛ پس پادشاهى و حمد فقط براى اوست. خدايا! مرگ و بعد از مرگ را بر من مبارك گردان؛ و روز قيامت، كه هيچ سايه اى نيست، مرا در سايه عرش خود جاى بده يعنى مرا در سايه لطف و احسان خود قرار ده.
2- نزد خداى بخشاينده مهربان، كه هيچ گاه امانت را ضايع نمى فرمايد، جان و دين و اهل و عيالم را به امانت سپردم. خدايا! مرا در آن راهى بدار كه قرآن مجيدت و سنّت پيغمبرت معيّن فرموده و بر مذهب و ملّت او بميران. از فتنه و عذاب قبر نيز مرا پناه ده و آزاد گردان.

ص: 179

«بِسْمِ اللّهِ وَ اللّهُ أَكْبَر، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى أَهْلِ بَيْتِهِ. اَللّهُمَّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزَ عَمّا تَعْلَمْ، وَ أَنْتَ الأَعَزُّ الأَكْرَمِ.»(1)

چون از مناره دوم گذشتى، بگو:

«يا ذَاالْمَنِّ وَالْفَضْلِ وَالْكَرَمِ وَ النَّعْماءِ وَالْجُودِ، اِغْفِرْلى ذُنُوبى، إنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلاّ انْتَ.»(2)

پس باز با آرامش و وقار راه برو تا آنكه به مروه رسى. بر بالاى كوه برو، تا آنجا كه خانه را ببينى؛ و آنچه بر كوه صفا انجام دادى اعاده كن. باز به صفا برگرد؛ و از صفا به مروه و بالعكس، تا هفت مرتبه كه از صفا شروع شود و به كوه مروه ختم گردد.(3)


1- به اعانت نام خدا، مى روم؛ و خدا بزرگ تر است [از آنكه عالميان بتوانند او را درك كنند]. خدا رحمت فرستد بر محمّد و اهل بيت آن سرور. خدايا! بيامرز و رحم كن و بگذر از آنچه مى دانى؛ كه تو عزيزترين و كريم ترينى.
2- اى خدايى كه داراى فضل و كرم و بخششى، گناهان مرا بيامرز كه آمرزنده اى غير از تو نيست.
3- بايد دانست: تمام اين دعاها كه در كوه صفا و مروه و مابين آن خوانده مى شود مستحبّ است. واجبات آن اين است كه حاجى نيّت كند: من بين صفا و مروه در عمره تمتّع راه مى روم، براى امتثال فرمان خداوند عالم؛ سعى را از صفا شروع و به مروه ختم كند؛ به نحو متعارف راه رود؛ هفت مرتبه باشد: از صفا به مروه يك مرتبه و از مروه به صفا يك مرتبه ديگر، تا آنكه مرتبه هفتم به مروه ختم گردد. پياده و با طهارت باشد بهتر است؛ ولى سواره نيز جايز است. تند رفتن و هروله مستحبّ است. جايز است كه سعى بين صفا و مروه را هنگام خستگى و گرمى هوا به تأخير اندازد؛ بلكه تأخير آن تا شب نيز جايز است. امّا تأخير تا روز بعد، بدون عذر، جايز نيست و به اقتضاى ضرورت، مانعى ندارد. موالات در آن واجب نيست؛ پس جايز است كه حاجى قدرى بنشيند و فقط در پى حاجتى رود و چون برگشت، از همان جا كه سعى را قطع كرده، باقى را انجام دهد. اگر از روى فراموشى يا نادانى يا به اشتباه يك يا چند مرتبه بر آن هفت بار افزوده شد، دفعات زايد را اسقاط و هفت مرتبه اش حساب مى كنند؛ ليكن، اعاده سعى افضل است.

ص: 180

چون تمام شد، از عمره حجّ تمتّع خارج شو، به تقصير كردن(1): آنكه قدرى از موى ريش يا شارب يا ناخنها را بگيرى و باقى را براى حج گذارى. چون اين عمل را انجام دادى، از احرام خارج شده اى و تمام محرّمات حال احرام براى تو حلال است. آن گاه، هرچه خواهى، طواف كن.

نيز فرمود: خدا در اطراف كعبه 120 رحمت دارد؛ 60 تاى آن مخصوص طواف كنندگان است(2)، 40 تا براى نماز گزاران و 20


1- واجب نيست كه حاجى خودش موى خودش را كوتاه كند؛ اگر ديگرى هم كرد، مانعى ندارد. جايز نيست كه سر را بتراشد؛ ولى اگر از روى فراموشى يا نادانى سر را تراشيد، باكى بر او نيست و كفّاره اى ندارد. امّا در عمره مفرده عمره تنهاى بدون حج مخيّر است بين سر تراشيدن و تقصير كردن. جايز نيست كه صيد كند؛ جهت احترام حرم، نه براى احرام. بايد كه در عمره مفرده، طواف النساء را انجام دهد. در تقصير، مقدارى از مو يا شارب يا ناخن را بگيرد كفايت مى كند.
2- امّا فضيلت طواف؛ در اينجا، اخبار وسائل ذكر مى شود. شيخ طوسى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «ابان، ثواب طواف را مى دانى؟» ابان عرض كرد: نمى دانم. امام فرمود: «براى طواف كننده 6000 حسنه نوشته شود، 6000 گناه از او محو شود و 6000 درجه براى او بلند گردد.» در روايت اسحاق بن عمّار، اضافه بر اين، آمده كه 6000 حاجت او نيز برآورده مى شود. اين ثواب را نيز شيخ كلينى در كافى از اسحاق بن عمّار، از امام صادق، از امام باقر عليهماالسلام نقل كرده كه فرمود: «كسى كه طواف كند و دو ركعت نماز طواف در هر جاى مسجد خواست بخواند، خدا براى او 6000 حسنه بنويسد... .» اين مفاد را شيخ صدوق به سند ديگر از امام صادق عليه السلام نقل كرده و ديگران نيز نقل كرده اند. شيخ صدوق فرموده است: روايت شده كسى كه طواف كند ازگناهان بيرون شود. او در كتاب ثواب الاعمال نقل كرده كه امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمّار فرمود: «كسى كه يك طواف به جا آورد، خداوند براى او 1000 حسنه بنويسد، 1000 سيّئه از او محو فرمايد، 1000 درجه براى او بلند نمايد، 1000 درخت در بهشت براى او ثابت فرمايد؛ و ثواب آزاد كردن 1000 بنده براى او ثبت گردد. وقتى كه به ملتزم پشت خانه كه خود را به آن مى چسبانند رسيد، دربهاى بهشت براى او باز شود و به او گويند: از هر دربى خواهى، وارد شو.» اسحاق مى گويد كه عرض كردم: تمام اين ثوابها براى يك طواف است؟ فرمود: «آرى. آيا تورا به بهتر از اين راهنمايى كنم؟» اسحاق عرض كرد: بلى. حضرت فرمود: «كسى كه حاجت مؤمنى را برآورد، براى او، ثواب 10 طواف نوشته شود.» شيخ كلينى و ديگران از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود: «مستحبّ است 360 مرتبه طواف كنى هفت مرتبه دور خانه گشتن را يك طواف و هر دور آن را يك شوط گويند ؛ و اگر نتوانستى، 360 شوط؛ و اگر نشد، هر مقدار كه مى توانى، كوتاهى نكن.» شيخ كلينى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «يك طواف قبل از حج از 70 طواف بعد از حج افضل است.» اين حديث را شيخ صدوق نيز نقل فرموده است. در حال طواف، صلوات از همه اذكار و دعاها افضل است؛ چنان كه امام معصوم فرموده. جايز است كه حاجى چند طواف مستحب را متصل انجام دهد؛ و بعد، براى هر طوافى، دو ركعت نماز، در هر جاى از مسجد كه مى خواهد، بخواند. پايان اخبار وسائل. در روايت اربعمائه، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «هنگامى كه به حج موفق شديد، زياد به خانه خدا نظر كنيد كه خدا نزد خانه خود 120 رحمت دارد؛ 60 تاىِ آن براى طواف كنندگان است، 40 تا براى نماز خوانندگان و 20 تا براى نظر كنندگان.» در كتاب مستدرك الوسائل و بحار، از كتاب عُدّة الدّاعى، از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود: «كسى كه خانه كعبه را زيارت كند و حقّ آن را بشناسد و هفت شوط اطراف آن طواف كند و در مقام حضرت ابراهيم دو ركعت نماز بخواند، خداوند براى او 000/10 حسنه بنويسد و 000/10 درجه براى او بلند فرمايد... .» از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود: «كسى كه 5 طواف كند از گناهان خارج شود؛ مثل روزى كه از مادر متولّد شده است.»

ص: 181

تا براى كسانى كه نظر مى كنند.

چون روز تَرويه = هشتم ذى حجّه رسيد، براى احرام حج، غسل كن؛ دو پارچه [لباسِ] احرام راكه داشتى بپوش؛ پاى برهنه و با

ص: 182

آرامش و وقار، داخل مسجد شو و نزد مقام حضرت ابراهيم يا در حجر اسماعيل، دوركعت نماز بخوان. پس در ميان مسجد باش تا نماز واجب ظهر را بخوانى و پس از نماز، آن دعايى را كه روز اوّل در احرام عمره خواندى اينجا نيز بخوان.(1)

سپس به طرف منى حركت كن و با آرامش و وقار و تواضع باش. چون به نزديكى ردم سدّى كه ساخته بودند تا آب درون مسجد نيايد رسيدى، لبّيك گو؛(2) و چون به محل ردم رسيدى، صداى خود را به لبّيك بلند كن تا آنكه به منى رسى.

چون به منى رسيدى، بگو:

«اَللّهُمَّ هذِهِ مِنى، وَ هِىَ مِمّا مَنَنْتَ بِها عَلَيْنا مِنَ الْمَناسِكِ، فَأَسْئَلُكِ أَنْ تَمُنَّ عَلَيْنا بِما مَنَنْتَ بِهِ عَلى أَنْبِيائِكَ، فَإنَّما أَنَا عَبْدُكَ وَ فِى قَبْضَتِكَ.»(3)

نمازهاى خود را در منى در مسجد خيف مى خوانى و تا روز نهم، آنجا هستى. حدود منى از عقبه است تا وادى مُحَسَّر.

چون به سوى عرفات متوجّه شدى، بگو:

«اَللّهُمَّ إلَيْكَ صَمَدْتُ وَ إيّاكَ اعْتَمَدْتُ وَ وَجْهَكَ أَرَدْتُ، فَأَسْئَلُكَ أَنْ تُبارِكَ لِى فِى رَحْلَتى، وَ أَنْ تَقْضِىَ


1- علما احرام را در تمام مكّه جايز مى دانند؛ ليكن، بنابر احتياط، احرام از مسجدالحرام نبايد ترك شود واز هر جاى مسجد كه شد، مانعى ندارد. اين احرام را بعد از نماز واجب يا نافله قرار دهند. كيفيّت احرام و تروك آن مثل احرام سابق است. تأخير احرام از روز هشتم جايز است؛ ليكن، تا وقتى كه حاجى بتواند خود را بعد از احرام در اوّل ظهر روز نهم به عرفات رساند. اگر مى ترسد كه نرسد، بايد در احرام شتاب نمايد؛ و بعد از نماز، نيّت كند: احرام حج مى بندم، براى اطاعت فرمان خداوند عالم.
2- جايز است لبّيك را در مسجد يا خارج مسجد در راه شروع كنند. مردان به صداى بلند آن را تكرار و ظهر روز نهم كه رسيد، قطع كنند و ديگر نگويند.
3- خدايا! اين سرزمين منى است و منى از آن مناسكى است كه بر ما منّت نهاده جزء اعمال ما قرار دادى. پس درخواست مى كنم آن نعمتهايى را كه بدان بر انبيا منّت نهادى، به ما نيز مرحمت فرمايى من بنده تواَم و در قبضه تصرّف و اختيار تو.

ص: 183

لى حاجَتى، وَ أَنْ تَجْعَلَنى الْيَوْمَ مِمَّنْ تُباهِى بِهِ مَنْ هُوَ أَفْضَلُ مِنّى.»(1)

پس لبّيك مى گويى و اوّل روز، به طرف عرفات حركت مى كنى. چون به عرفات رسيدى، خيمه خود را در موضع نَمره مى زنى. وقتى كه ظهر شد و لبّيك را قطع و شروع كردى به تهليل و تحميد و تمجيد و ثناى پروردگار، غسل مى كنى و نماز ظهر و عصر را به يك اذان و دو اقامه مى خوانى. نماز عصر را با ظهر مى خوانى تا قلبت براى دعا آماده شود؛ چرا كه روز عرفات روز دعا و مسئلت از پروردگار است.

در طرف چپ كوه، توقّف كن كه پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز در طرف چپ كوه البتّه، نسبت به وارد شوندگان به عرفات توقّف كرده است. چون پيغمبر آنجا وقوف فرمود، مردم خيال كردند فقط آنجا عرفات است. همه اطراف آن حضرت جمع شدند؛ فرمود:

«تمام اين وادى عرفات است.»

در مُزدَلفه مَشعَر نيز چنين كرد. اگر موضعى را خالى ديدى، آنجا مستقر شو؛ چون خدا دوست دارد كه محلّى از عرفات خالى نباشد. بالاى كوه مرو و در محلّ اراك توقف نكن. چون در ميدان عرفات توقّف كردى، حمد و ثناى الهى و تهليل و تمجيد به جاى آر؛ و تكبير و سوره توحيد را هر كدام صد مرتبه بگو. به هرچه مى خواهى، دعا كن و كوتاهى نكن؛ كه روز خواندن پروردگار و درخواست از اوست.

از شرّ شيطان به خدا پناه بر كه هرگز شيطان از تو غفلت نخواهد كرد در موضعى كه از اين موضع نزد او محبوب تر باشد. مشغول نظر كردن به مردم نباش و مشغول خود و قلب خود باش. اين دعا را نيز


1- خدايا! به سوى تو قصد كردم، بر تو اعتماد نمودم و تو را اراده كردم؛ پس درخواست مى كنم كه سفرم را بر من مبارك گردانى و حاجت مرا برآورى و مرا از جمله كسانى قرار دهى كه به وجود آنها مباهات مى فرمايى. پس از اين، نيّت مى كنند كه تا غروب، براى امتثال فرمان خدا در عرفات بمانند.

ص: 184

بخوان:

«اَللّهُمَّ رَبَّ الْمَشاعِرِ كُلَّها، فُكَّ رَقَبَتى مِنَ النّارِ، وَ أَوْسِعْ عَلىَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ، وَادْرَأْ عَنّى شَرَّفَسَقَةِ الْجِنِّ وَالإنْسِ. اللّهُمَّ لا تَمْكُرْ بى وَ لا تَخْدَعْنى وَ لا تَسْتَدْرِجْنى. يا أَسْمَعَ السّامِعينَ، وَ يا أَبْصَرَ النّاظِرينَ، وَ يا أَسْرَعَ الْحاسِبينَ، وَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ، أَسْئَلُكَ أَنْ تُصَلّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَفْعَلَ بى كَذا وَ كَذا.»(1)

نيز در حالى كه دستها را به آسمان بلند كرده اى، بگو:

«اَللّهُمَّ حاجتِىَ الَّتى إنْ أَعْطَيْتَها لَمْ يَضُرَّنى ما مَنَعْتَنى، وَ إنْ مَنَعْتَنيها لَمْ يَنْفَعْنى ما أَعْطَيْتَنى، أَسْئَلُكَ خَلاصَ رَقَبَتى مِنَ النّارِ. اَللّهُمَّ إنّى عَبْدُكَ وَ مِلْكُ يَدِكَ، وَ ناصِيَتى بِيَدِكَ وَ أَجَلى بِعِلْمِكَ، أَسْئَلُكَ أَنْ تُوَفِّقَنى لِما يُرْضيكَ عَنّى، وَ أَنْ تُسَلِّمَ مِنّى مَناسِكى الَّتى أَرَيْتَها إبْراهيمَ خَليلَكَ، وَ دَلَّلْتَ عَلَيْها حَبيبَكَ مُحَمَّدا.»(2)


1- خدايا! اى پروردگار تمام مشاعر شايد مراد مكان عرفات و منى و مشعر و مكّه و غيره باشد، مرا از آتش آزاد فرما، از روزى حلال، بر من توسعه اى مرحمت كن؛ شرّ فاسقان جنّ و انس را از من دور فرما و مرا دچار خذلان و محروم از الطاف خود نگردان. اى شنوا و بيناى بى نهايت! يا ارحم الراحمين! از تو براى محمّد و آل محمّد، لطف و رحمت خواستارم؛ به من كه ريزه خوار احسان آنهايم لطفى عنايت فرما و حوائج مرا به من مرحمت كن. نيز، شايسته است حاجى براى برادران دينى اش دعا كند كه براى هر كس، هرچه از خدا بخواهد، خداوند صد هزار برابر آن را به خودش مى دهد _ چنان كه امام معصوم فرموده است _ و ملائكه براى او دعا كنند و دعاى ملائكه قبول است. خبر مفصّل در باب فضيلت دعا براى غير در ابواب رحمت مذكور است.
2- خدايا! حاجتى دارم كه اگر به من لطف فرمايى، آنچه از من دريغ كنى به من ضرر نمى رساند و اگر آن حاجت را ندهى، هرچه به من دهى نفعى ندارد؛ آن حاجت اين است كه از تو خلاصى خودم را از آتش خواستارم. خدايا! من بنده شرمنده تواَم و از آنِ تو و در اختيار تو. اجل و مرگ من به امر تو و تقدير توست. از تو خواستارم كه مرا براى انجام دادن آنچه تو را از من راضى گرداند توفيق دهى و مرا به اجراى مقبول مناسكى كه به خليلت نشان دادى و حبيبت محمّد صلى الله عليه و آله را به آن راهنمايى فرمودى، توفيق دهى.

ص: 185

نيز بگو:

«اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِمَّنْ رَضيتَ عَمَلَهُ، وَ أَطَلْتَ عُمْرَهُ، وَ أَحْيَيْتَهُ بَعْدَ الْمَوْتِ حَيوةً طَيّبَةً.»(1)

مشركان قبل از غروب از عرفات كوچ مى كردند؛ امّا پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله مخالفت نمود و بعد از غروب، كوچ فرمود.

امام صادق عليه السلام فرمود:

چون غروب شد، همراه مردم كوچ كن و با آرامش و وقار و ذكر و استغفار طرف مشعر سير كن؛ كه خداوند در قرآن مجيدش مى فرمايد:

«ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِروُااللّهَ»(2).

پس مانند ساير مسلمين به مشعرالحرام برويد و از خدا طلب آمرزش كنيد؛ كه اوست آمرزنده مهربان.

چون از طرف راست به آن تلّ ريگ قرمز رسيدى، بگو:

«اَللّهُمَّ ارْحَمْ مَوْقِفى وَ زِدْ فى عِلْمى وَ سَلِّمْ لى دينى وَ تَقَبَّل مَناسِكى.»

بالجمله، با تأنّى و آرامش و استغفار به طرف مشعرالحرام حركت كن و نماز مغرب و عشا را به يك اذان و دو اقامه در مشعر بخوان.

چون صبح شد و فريضه صبح را انجام دادى، با طهارت باش و نزديك كوه، يا هر جايى بخواهى، توقّف كن و مشغول حمد و ثناى الهى وياد كردن نعمتهاى پروردگار و ذكر صلوات باش. اين دعا را نيز بخوان:

«اَللّهُمَّ رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ، فُكَّ رَقَبَتى مِنَ النّارِ، وَ


1- خدايا! مرا از جمله كسانى قرار ده كه عمل آنان را پسنديدى و عمر طولانى شان دادى و بعد از مرگ، به حيات و زندگانى پاكيزه خوب، زنده شان فرمودى.
2- بقره: 199

ص: 186

أَوْسِعْ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ، وَ ادْرَأْ عَنَّى شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالإنْسِ. اَللّهُمَّ أَنْتَ خَيْرُ مَطْلُوبٍ إلَيْهِ، وَ خَيْرُ مَدْعُوَ وَ خَيْرُ مَسْؤُولٍ، وَ لِكُلِّ وافِدٍ جائِزَةٌ، فَاجْعَلْ جائِزَتى فى مَوْطِنى هذا أَنْ تُقيلَنى عَثْرَتى وَ تَقْبَلَ مَعْذِرَتى، وَ أَنْ تُجاوِزَ عَنْ خَطيئَتى، ثُمَّ اجْعَلِ التَّقْوى مِنَ الدُّنْيا زادى.»(1)

آن گاه، چون هوا روشن گشت و نزديك آفتاب شد، از مشعر به منى كوچ كن(2).

چون به وادى محسَّر _ كه موضعى است بين مشعر و منى و به منى نزديك تر و يكى از حدود منى است _ رسيدى، سرعت بگير تا آنكه از آنجا بگذرى. اگر كسى از نادانى يا فراموشى از عرفات به منى بيايد و در مشعر نماند، بايد از منى به سوى مشعر برگردد؛ هرچند كه مردم از مشعر رفته اند.

اگر كسى فقط وقوف مشعرالحرام را يعنى وقوف اختيارى آن را كه بين الطلوعين است درك كرده، حجّ او صحيح است خلافى و اشكالى در مسئله نيست.

نيز فرمود: اگر كسى كه دير آمده و به عرفات نرسيده به مشعرالحرام برسد، در حالى كه هنوز امام يعنى رئيس قافله حج در مشعر است و گمان دارد كه پس از رسيدن به عرفات و قدرى توقف باز مى تواند خود را قبل از آفتاب به مشعر برساند، بايد به عرفات رود. ولى اگر گمان مى كند كه در صورت ترك مشعر به قصد عرفات


1- خدايا! اى پروردگار مشعرالحرام، مرا از آتش آزاد فرما و روزى حلالت را بر من زياد كن و شرّ فاسقان جنّ و انس را از من دور گردان. خدايا! هر مهمانى كه بر بزرگى وارد شود جايزه اى دارد؛ جايزه مرا در اينجا اين قرار ده كه از لغزش من بگذرى و عذر مرا بپذيرى و گناه مرا ببخشى و توشه مرا از خانه دنيا براى آخرت تقوا و پرهيزگارى قرار دهى.
2- جايز است كه قبل از طلوع آفتاب يا بعد از آفتاب از مشعر كوچ نمايد؛ و نزديك طلوع آفتاب باشد بهتر است.

ص: 187

نمى تواند خود را قبل از رفتن مردم به مشعر برساند، نبايد به عرفات رود. در همان مشعر باشد؛ حجّ او تمام و صحيح است.

نيز فرمود: سنگ ريزه ها را از مشعر بردار؛ و از منى نيز جايز است بردارى.(1)

نيز فرمود: سنگها را كه گرفتى، نزد جمره عقبه برو و از جلو يعنى مقابل جمره كه پشت به قبله باشد سنگها را بينداز، نه از بالاى جمره؛ و تا سنگها در دستت هست، بگو:

«اَللّهُمَّ هؤُلاءِ حَصَياتى، فَأَحْصِهِنَّ لى وَ ارْفَعْهُنَّ فى عَمَلى.»

پس شروع مى كنى و با هر يك كه مى اندازى، مى گويى:

«اللّهُ أَكْبَرُ! اَللّهُمَّ ادْحَرْ عَنّى الشَّيْطانَ، اَللّهُمَّ تَصْديقا بَكِتابِكَ وَ عَلَى سُنَّةِ نَبِيِّكَ. اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ حِجّا مَبْرُورا وَ عَمَلاً مَقْبُولاً وَسَعْيا مَشْكُورا وَ ذَنْبا مَغْفُورا.»(2)

بين تو و جمره، بايد مقدار 10 _ 15 ذراع فاصله باشد. چون از رمى برگشتى و به منزل آمدى، بگو:

«اَللّهُمَّ بِكَ وَثِقْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، فَنِعْمَ الرَّبُّ وَ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ.»3


1- بايد سنگ ريزه جمرات را از حرم بردارند و از غير حرم، كافى نيست. از هر جاى حرم كه باشد، مانعى ندارد؛ ليكن، از مسجدالحرام و مسجد خيف جايز نيست بردارند و احتياط آن است كه از هيچ مسجدى برندارند. وقت رمى از طلوع آفتاب تا غروب است. شرط است كه سنگ ريزه باشد، نه سنگهاى بزرگ؛ از حرم باشد، چنان كه گذشت؛ كسى ديگر آن سنگها را در رمى جمرات به كار نبرده باشد؛ و نيّت كند كه رمى جمره مى كنم در حج تمتّع، قربة الى اللّه _ تعالى. نيز بايد سنگها را بيندازند، نه اينكه بر جمره گذرند؛ و چون انداختند، به جمره رسد؛ هفت عدد باشد و در پى يكديگر انداخته شوند. بهتر آن است كه شب دهم 70 سنگ ريزه از مشعر بردارد.
2- خدا بزرگ ترين است. خدايا! شيطان را از من دور گردان. خدايا! اين عمل من از روى تصديق به قرآن و تبعيّت سنّت پيغمبر توست. خدايا! حجّ و ساير اعمال مرا قبول فرما و گناهانم را ببخش و بيامرز.

ص: 188

مستحبّ است كه در وقت رمى، با طهارت باشند.

چون سنگ ريزه را انداختى، قربانى خود را _ شتر باشد يا گاو _ خريدارى كن؛ اگر نشد، گوسفند قوچ چاق نر؛ اگر نيافتى، بره نر؛ و اگر نيافتى، بز نر كافى است. اگر هم اينها را نيافتى، هرچه يافتى(1) باكى نيست.

چون قربانى را خريدى، آن را رو به قبله قرارده و نحر كن اگر شتر باشد، يا ذبح كن اگر گاو و گوسفند باشد و بگو:

«وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السمواتِ وَالأَرْضِ حَنيفا، وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ. إنَّ صَلاتى وَ نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتى لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ لا شَريكَ لَهُ، وَ بِذلِكَ اِمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ. اَللّهُمَّ مِنْكَ وَ لَكَ، بِسْمِ اللّهِ وَ اللّهُ أَكْبَر. اَللّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنّى.»

پس كارد را بر گلوى آن وارد كن و تا نمرده، سر آن را جدا


1- خدايا! به تو وثوق دارم و بر تو توكّل مى كنم؛ چون خوب پروردگار و خوب آقا و خوب ياورى هستى.

ص: 189

نكن. چون عمل قربانى انجام گرفت، سزاوار است كه صروره = كسى كه حج اوّل اوست سر بتراشد. ولى اگر شخص در سابق حج گزارده، مخيّر است بين تقصير = قدرى از ريش و شارب و ناخن را گرفتن و سر تراشيدن. امّا كسى كه موى سر خود را به عسل يا صمغ يا خطمى و غير اينها براى دفع شپش يا منظورى ديگر چسبانيده باشد، نيز كسى كه موى را جمع كرده و گره زده و درهم پيچيده و بافته، بايد سر را بتراشد و تقصير نكند.(1)

اگر ممكن شد كه همان روز عيد براى طواف و سعى به مكّه بروى، خيلى بهتر است. ولى اگر مشغول بودى، ضررى ندارد كه آن را براى فردا به تأخير ا ندازى؛ هرچند كه تأخير مكروه است. اگر روز عيد به مكّه مشرف شدى، چون به درب مسجد رسيدى، بايست و بگو:

«اَللّهُمَّ أَعِنّى عَلى نُسُكِ، وَ سَلّمْنى لَهُ وَ سَلِّمْهُ لى. أَسْئَلُكَ مَسْئَلَةَ الْعَليلِ الذَّليلِ الْمُعْتَرفِ بِذَنْبِهِ، أَنْ تَغَفِرَلى ذُنُوبى وَ أَنْ تُرْجِعَنى بِحاجَتى. اَللّهُمَّ إنّى عَبْدُكَ وَالْبَلَدُ بَلَدُكَ وَالْبَيْتُ بَيْتُكَ، جِئْتُ أَطْلُبُ رَحْمَتَكَ وَ أَؤُمُّ طاعَتَكَ، مُتَّبِعا لأَمْرِكَ راضِيا بِقَدَرِكَ، أَسْئَلُكَ مَسْئَلَةَ الْمُضْطَرِّ إلَيْكَ، الْمُطيعُ لأَمْرِكَ،


1- سر تراشيدن مخصوص مردان است و براى زنان و افراد خنثى كه به بيمارى اختلال جنسيّت مبتلايند جايز نيست. حاجى بايد نيّت كند كه اين عمل را براى خدا انجام مى دهم؛ و رعايت اين ترتيب نيز در اعمال منى واجب است: 1 _ رمى جمره عقبه؛ 2 _ قربانى؛ 3 _ سر تراشيدن يا تقصير. اگر از روى فراموشى يا نادانى يا به اشتباه خلاف ترتيب شد، عيب ندارد. اگر هم حاجى از روى علم و عمد ترتيب را ملاحظه نكرد، مشاهير علما مى فرمايند: معصيت كرده؛ ليكن، اعاده بر او واجب نيست به نظر حقير، اين شخص بايد احتياط را مراعات بنمايد و اعمالش را ا عاده كند تا ترتيب درست شود. چون سر تراشيد يا تقصير كرد، همه محرّمات حال احرام براى او حلال است مگر صيد و زن و بوى خوش.

ص: 190

الْمُشْقِقِ مِنْ عَذابِكَ، الْخائِفِ لِعُقُوبَتِكَ، أَنْ تُبَلِّغَنى عَفْوَكَ وَ تُجيرَنى مِنَ النّارِ بِرَحْمَتِكَ.»(1)

پس نزد حجرالاسود مى روى و آن را استلام مى كنى و مى بوسى؛ و اگر نتوانستى، بر آن دست بمال و دستت را ببوس؛ و اگر نتوانستى كه دست بر آن رسانى، پس مقابل آن بايست و تكبير گو و همان دعايى را بخوان كه سابقا هنگام طواف خواندى.

پس هفت مرتبه اطراف خانه كعبه طواف كن، مانند طواف روز اوّل كه وارد مكّه شدى.

پس دو ركعت نماز طواف نزد مقام حضرت ابراهيم بخوان، با «قل هواللّه أحد» و «قل يا أيّها الكافرون» در ركعت اوّل، «قل هواللّه» و در ركعت دوم، «قل يا أيّها الكافرون»؛ چنان كه گذشت. پس به سوى حجرالاسود برگرد و اگر توانستى، آن را ببوس و مقابل آن برو و تكبير بگو.

سپس به سوى صفا برو و مثل سابق، سعى صفا و مروه را انجام ده؛ و چون به اتمام رسيد، تمام محرّمات حال احرام بر تو حلال مى شود مگر زنان و صيد براى حرم نه براى احرام. پس به مسجد برگرد و طواف النساء را انجام ده و دو ركعت نماز طواف آن را بخوان. پس آن وقت، همه محرّمات احرام بر تو حلال مى شود مگر صيد و حجّ تو به اتمام مى رسد.(2)


1- خدايا! مرا بر اعمال حجّ اعانت فرما. مرا سالم بدار براى انجام عبادت و عبادت مرا نيز سالم بدار كه ضايع و باطل نگردد. من، مانند بيمار خوار معترف به گناه، از تو درخواست مى كنم كه گناهان مرا بيامرزى و مرا حاجت روا برگردانى. خدايا! من بنده تواَم و اين شهر مكّه شهر تو و خانه خانه توست. من آمده ام؛ رحمت و مهربانى تو را خواهانم، قصد اطاعت و بندگى تو را دارم، تابع فرمان تواَم و به تقديرات تو راضيم. من، مانند شخص بيچاره مطيع فرمان بردار ترسان از عذاب، از تو درخواست مى كنم كه مرا به عفو و بخشش خود برسانى و به آن لطف و رحمت بى پايانت، مرا از آتش نجات دهى.
2- مستحبّ است كه چون حاجى از منى براى مكّه حركت مى كند، اوّل غسل كند؛ و بعد، بيايد براى طواف حجّ و سعى صفا و مروه و طواف النساء. نيز، مستحبّ است براى اين اعمال بشتابد كه افضل است؛ هرچند، مى تواند آن را تا گذشتن ايام تشريق دهم و يازدهم و دوازدهم ذى حجّه تأخير اندازد و البتّه، بايد از زنان و بوى خوش اجتناب نمايد.

ص: 191

راوى عرض كرد: اگر كسى طواف النساء را فراموش كرد و به وطن خود برگشت، چه؟

فرمود: [آميزش با] زنان بر او حلال نيست، تا آنكه خانه كعبه را زيارت كند يعنى طواف النساء را انجام دهد.

نيز فرمود: اگر موفق به حج نمى شود، شخصى را دستور دهد كه به نيابت او طواف النساء را انجام دهد؛ و اگر قبل از انجام دادن بميرد، بايد ولىّ او يا ديگرى براى او انجام دهند.

نيز فرمود: بايد شب يازدهم و دوازدهم در منى بيتوته كنى و اگر در غير منى بودى، بايد به كفّاره آن، قربانى كنى. اگر اوّل شب بيرون شدى، بايد هنوز نصف شب نشده برگردى؛ مگر آنكه مشغول انجام مناسك حج يعنى طواف و سعى و طواف النساء باشى. ولى اگر بعد از نصف شب از منى بيرون شدى، مانعى ندارد كه جاى ديگر باشى.

راوى عرض كرد: اگر حاجى شب تا صبح در مكّه به طواف و دعا و سعى بين صفا و مروه مشغول بود، چه؟

حضرت فرمود: بر او چيزى نيست؛ در اطاعت خدا بوده است.

نيز فرمود: تكبير، براى كسانى كه در منى هستند، در عقب پانزده نماز [واجب] است: از بعد از نماز روز عيد تا بعد از نماز صبح روز سيزدهم كه پانزده نماز شود. ولى اگر از منى بيرون شدى يعنى روز دوازدهم بعد از ظهر، چيزى بر تو نيست. صورت تكبير اين است كه بگويى:

«اللّهُ أَكْبَرُ اللّهُ أَكْبَرُ، لا إلهَ إلاّ اللّهُ واللّهُ أَكْبَرُ اللّهُ أَكْبَرُ، وَ لِلّهِ الْحَمْدُ، اللّهُ أَكْبَرُ عَلى ماهَدينا، اللّهُ اَكْبَرُ عَلى ما رَزَقَنا مِنْ بَهيمَةِ الأَنْعامِ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ عَلى ما أَبْلانا.»

ص: 192

نيز فرمود: هر روز يعنى روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم براى كسى كه در منى مانده وقت ظهر، نزد جمره اوّل مى روى و هفت سنگ ريزه مى اندازى و نيّت مى كنى و همان دعايى را مى خوانى كه روز عيد، وقت سنگ زدن، خواندى.

رو به قبله مى شوى و حمد و ثناى الهى را به جاى مى آورى و صلوات مى فرستى. سپس، اندازه مختصرى جلو مى روى و دعا مى كنى و درخواست مى كنى كه خدا از تو قبول فرمايد. پس به آرامش مى روى نزد جمره دوم و اين اعمال را به همان كيفيّت انجام مى دهى. دست آخر، مى روى نزد جمره سوم و باز به همان دستور عمل مى كنى.(1) چون رمى تمام شد، توقّف نكن و عقب كار خود برو.(2)

نيز فرمود: اگر كسى براى رمى جمرات 21 سنگ برداشته و هر سه جمره را رمى كرده باشد، سپس در آخر كار ببيند كه در دستش يك سنگ باقى مانده و نمى داند در سنگ ريزه هاى كدام محل نقص حاصل شده، بايد برگردد و به هر يك از سه جمره يك سنگ بزند.

اگر هم ببيند كه از 21 سنگ ريزه يكى كسر دارد، از روى زمين يك دانه بردارد و رمى را تمام كند.

هنگامى كه سنگ مى اندازد، اگر به شخص يا حيوانى اصابت كرد و بعد بر جمره واقع شد، كفايت مى كند.

اگر به جمره اوّل چهار سنگ انداخت و به دومى و سومى هر كدام هفت تا انداخت، فرمودند: برگردد و به جمره اوّل سه سنگ


1- وقت رمى از طلوع آفتاب تا غروب آن است و نزديك ظهر افضل است. ترتيب در رمى واجب است؛ چنان كه ذكر شد. براى صاحبان عذر، جايز است كه شبانه رمى جمرات كنند؛ ولى بدون عذر، اين عمل در شب جايز نيست. اگر كسى رمى را فراموش كرد، فرداى آن روز، اوّل قضاى گذشته را به جا آورد و سپس به وظيفه خود آن روز عمل كند.
2- مستحبّ است روزهايى كه در منى هست به مكّه بيايد و طواف مستحب به جا بياورد؛ ليكن، شبها بايد به منى برگردد.

ص: 193

ديگر بيندازد. ولى اگر به اوّلى سه سنگ انداخت و به دومى و سومى هر كدام هفت تا انداخت، بايد برگردد و به هر سه هفت تا _ هفت تا بيندازد.

اگر به جمره دوم سه سنگ انداخت و نوبت سوم را درست انداخت، برگردد و به دومى هفت سنگ اندازد.(1)

ولى اگر به دومى چهار سنگ انداخت، برگردد و سه سنگ ديگر به جمره دوم بزند.

عرض كرد: اگر كسى خلاف ترتيب عمل كرد و اوّل به سومى سنگ انداخت، سپس به دومى، بعد به اوّلى چه؟

فرمود: به جمره دوم برگردد و بعد به سومى سنگ زند؛ هرچند فرداى آن روز باشد.

نيز فرمود: در مسجد خيف _ كه مسجد منى است _ نماز بخوان. پيغمبر صلى الله عليه و آله در زمان خود، در اطراف مناره وسط مسجد، به اندازه تخمينى 30 ذراع از طرف جلو مناره يعنى قبله و راست و چپ و پشت سر نماز مى خواند. اگر مى توانى، در اين اطراف نماز بخوان؛ كه هزار پيغمبر در آنجا نماز خواندند.(2)

چون قصد كردى كه از منى بكوچى، بايد روز دوازدهم و بعد از ظهر باشد. اگر هم خواستى كه روز سيزدهم بعد از رمى جمرات سه گانه و پيش از ظهر يا بعد از آن كوچ كنى، مانعى ندارد.(3)

اگر هنگامى كه روز دوازدهم كوچ كردى، خواستى در مكّه توقّف كنى، باكى نيست. اگر روز دوازدهم غروب شد و از منى بيرون نشدى، پس در منى باش كه تا صبح نبايد از منى بيرون شوى.(4)


1- مطابق روايات ديگر، سومى را نيز بايد اعاده كند.
2- مستحبّ است كه حاجى در مسجد خيف 100 ركعت نماز بخواند كه معادل با 70 سال عبادت خواهد بود. نيز، مستحبّ است 100 مرتبه «سُبْحانَ اللّهَ» و 100 مرتبه «لا إلهَ إلاَّ اللّه» و 100 مرتبه «اَلْحَمْدُ لِلّه» بگويد كه ثواب زيادى دارد.
3- چنان كه گذشت، جواز كوچ در روز دوازدهم مخصوص كسى است كه در حال احرام، از جماع و صيد اجتناب كرده است.
4- اين مطلب نيز گذشت كه اگر حاجى شب سيزدهم در منى ماند، بايد در روز رمى جمرات كند و سپس برود.

ص: 194

چون خواستى وارد كعبه شوى، اوّل غسل كن. با كفش، داخل خانه نشو و چون داخل شدى، بگو:

«اَللّهُمَّ إنَّكَ قُلْتَ: «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا» فَآمِنّى مِنْ عَذابِ النّارِ.»(1)

سپس در بين دو استوانه، بر رُخامه = سنگ سست قرمز، دو ركعت نماز بخوان؛ در ركعت اوّل، حم سجده(2) و در ركعت دوم، به همان اندازه از آيات ديگر قرآن بخوان.

در گوشه هاى خانه نيز نماز بخوان و بگو:

«اَللّهُمَّ مَنْ تَهَيَّأَ...»

به رعايت اختصار، ترك شد.

آب دهان و بينى در خانه نينداز.

پيغمبر صلى الله عليه و آله وارد آن نشد مگر روز فتح مكّه.

چون خواستى از مكّه بيرون شوى، خانه كعبه را وداع گوى؛ و هفت شوط طواف كن. اگر هم توانستى، در هر شوطى، حجرالاسود و ركن يمانى را استلام كن. پس مى روى نزد مستجار و به همان دستورى عمل مى كنى كه در ابتداى ورود به مكّه عمل كردى. براى خودت هم دعا كن.

... فرمود: نزد چاه زمزم بيا و از آب آن بياشام. آن گاه، بيرون شو و بگو:

«آئِبُونَ تائِبُونَ، عابِدُونَ لِرَبِّنا، حامِدُونَ إلى رَبِّنا، راغِبُونَ إلى اللّهِ، راجِعُونَ _ إنْ شاءَ اللّه».

راوى مى گويد: چون امام صادق عليه السلام خانه را وداع فرمود و مى خواست از مسجد بيرون شود، نزد درب مسجد، سجده اى


1- خدايا! در كتاب مجيدت فرمودى: «كسى كه داخل آن شود ايمن است». خدايا! مرا از آتش ايمن فرما.
2- خواندن سوره سجده در نافله مانعى ندارد. جواز آن از روايات واضح و بر جواز، نقل اجماع شده است. ولى چون آيه سجده را خواند، بايد سجده كند.

ص: 195

طولانى كرد و سپس برخاست و بيرون شد.

آنچه از كتاب شريف معاوية بن عمّار انتخاب كرده بوديم تمام شد.

اين حقير، با نظر قصير خود، به روايات زراره و ابوبصير و حلبى و ديگران مراجعه كردم؛ ولى از هيچ يك، به تفصيل صحيحه معاوية بن عمّار، رواياتى مرتّب و مفصّل در خصوص مناسك حجّ نيافتم، با آنكه زراره _ چنان كه ذكرش گذشت _ چهل سال از امام درباره مسائل حج سؤال مى كرد.

بارى، بنده ساير روايات كتاب معاوية بن عمّار را ذكر نكردم؛ چون در مورد مسائل متفرّقه حجّ و مزار بود.(1)

شيخ بزرگوار طوسى در كتاب شريف «تهذيب» كه يكى از كتب اربعه مشهور و مورد اعتماد تمام علماست كتاب معاوية بن عمّار را به اسانيد صحيح ديگرى نيز نقل فرموده است(2).

شيخ صدوق نيز آن را در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه» متفرّق كرده است.

شيخ بزرگوار عياشى در تفسير خود بعضى از اجزاى آن را، كه مربوط به تفسير قرآن بوده، نقل فرموده است. فقها هم در كتب فقهى به اجزاى اين حديث براى تبيين مسائل مناسك تمسك كرده اند.

فصل يازدهم فضيلت كعبه و اركان آن، مكّه، مسجدالحرام و نماز در آن، آب زمزم

در كتاب شريف «كافى»، به سند صحيح از زراره نقل است كه


1- كسى كه مواضع احاديث اين بزرگوار را كه بنده ذكر كرده ام از كتاب كافى بخواهد، بايد مراجعه كند به: كافى 4/240، 284، 318، 326، 331، 335، 338، 339 و 401، 402، 403، 406، 411، 423، 425، 430، 431، 435، 439، 454، 461، 463 و 467، 469، 471، 472، 476، 477، 478، 480، 483، 484، 491، 498، 502، 503 و 511، 512، 513، 514، 517، 519، 520، 521، 528، 530.
2- براى نمونه، به چند موضع تهذيب اشاره مى كنيم: كتاب الحج 5/321، 323 و 325، 340، 367، 372، 378، 386... .

ص: 196

گفت: من در خدمت امام باقر عليه السلام در مسجدالحرام نشسته بودم و روى حضرت به كعبه بود. فرمود:

«نظر به سوى كعبه عبادت است. بدان كه ذات مقدّس پروردگار، در زمين، مكانى را كه از كعبه معظّمه محبوب تر و گرامى تر باشد نيافريده... .»

از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود:

«كسى كه به سوى كعبه نظر كند و حقّ و حرمت ما را بشناسد، چنان كه حقّ و حرمت كعبه را مى شناسد، خداوند گناهان او را بيامرزد و امور مهمّ دنيا و آخرت او را كفايت فرمايد.»

اين رايت در كتاب «من لايحضره الفقيه» نيز مذكور است.

از زيد شحّام نقل است كه گفت: من در خدمت امام صادق عليه السلام بودم و طواف مى كرديم. ديدم كه هرگاه امام به حجرالاسود مى رسيد، به حجرالاسود دست مى ماليد و آن را مى بوسيد؛ و چون به ركن يمانى مى رسيد، خود را به آن مى چسبانيد. پس در خصوص اين موضوع سؤال كردم. حضرت، از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل كردند كه فرمود:

«هيچ گاه نزد ركن يمانى نيامدم، مگر آنكه جبرئيل را ديدم كه بر من سبقت گرفته و خود را به آن مى چسباند.»

از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود:

«از ابتداى خلقت آسمانها و زمينها، خداوند ملكى به ركن يمانى موكّل فرموده كه كارى ندارد غير از آمين گفتن بر دعاهاى شما شيعيان؛ پس در امر دعا دقيق باشيد كه چه [حاجتى] درخواست مى كنيد... .»

از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«ركن يمانى درى است از درهاى بهشت كه [خداوند] باز فرموده و هيچ گاه آن را نبسته است.»

در روايت ديگر، فرمود:

«آن درب مخصوص ماست و ما از آن وارد بهشت مى شويم.»

ص: 197

در روايت ديگر، چنين فرمود:

«براى شيعيان آل محمّد باز شده است و به روى غير آنان بسته است. هر مؤمنى كه نزد آن دعا كند، دعاى او به عرش رسد و حجابى براى آن نباشد.»

از امام هشتم حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«افضل مواضع مسجدالحرام حطيم است كه مابين حجرالاسود و درِ خانه است.»

راوى عرض كرد: بعد از آن، كجا افضل است؟

فرمود:

«نزد مقام حضرت ابراهيم؛ و بعد از آن، حجر حضرت اسماعيل است. بعد از آن، هرچه به خانه كعبه نزديك تر باشد افضل است.»

در روايت ديگر، آمده است كه امام صادق عليه السلام مابين در خانه و حجرالاسود نماز خواندند و فرمودند:

«توبه حضرت آدم در اين مكان قبول شده است.»

از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«نزد ملتزم پشت كعبه كه خود را به آن مى چسبانند نهرى است از نهرهاى بهشت... .»

دو روايت، از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود:

«نماز در مسجدالحرام معادل 000/100 نماز است.»

اين مضمون در كتاب «بحار» از كتابهاى ديگر نقل شده است.

در روايت ديگر، امام هشتم عليه السلام فرمود:

«نماز فرادى در مسجدالحرام از نماز جماعت در منازل مكّه افضل است.»

پايان اخبار كافى.

در كتاب «عيون»، از امام هشتم عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«نماز در مسجدالحرام از شصت سال و چند ماه نماز در غير آن افضل است.»

ص: 198

خداوند، در قرآن مجيد، مكّه را «بلد امين» قرار داده است.

شيخ صدوق در «من لايحضره الفقيه» مى فرمايد: كسى كه در مكّه يك ختم قرآن كند، براى او، اجر و حسنات نوشته شود از جمعه اوّل دنيا تا آخر جمعه اى كه واقع خواهد شد.

در كتاب «من لايحضره الفقيه»، از امام سجّاد عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«كسى كه قرآن را در مكّه ختم كند، نميرد تا آنكه پيغمبر صلى الله عليه و آله را ببيند و منزل خود را در بهشت مشاهده كند. يك تسبيح يعنى سبحان اللّه در مكّه بگويد، معادل ثواب خراج عراقين خواهد بود كه در راه خدا انفاق كند.»

در ادامه، فرمود:

«... كسى كه در مكّه روزه نداشته باشد مثل روزه دار در غير مكّه خواهد بود. يك روز روزه در مكّه معادل يك سال روزه در ساير شهرهاست. كسى كه در مكّه راه مى رود به عبادت خدا مشغول است.»

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«سجده كننده در مكه مثل آغشته به خون در راه خداست.»

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«محبوب ترين زمينها پيش خدا مكّه است؛ و هيچ خاكى و سنگى و درختى و كوهى و آبى نزد خداوند از خاك و سنگ و درخت و كوه و آب مكّه بهتر نيست.»

پايان اخبار من لايحضره الفقيه.

صاحب «وسائل» اين رايات را از ديگران نيز نقل فرموده است. در كتاب «مستدرك» و «بحار»، از كتاب «دعوات» قطب راوندى، از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه يك روز در مكّه مريض شود، از اعمال خوب و شايسته، به اندازه عبادت شصت سال براى او نوشته شود. كسى كه بر حرارت و گرمى مكّه يك ساعت صبر نمايد، آتش به

ص: 199

اندازه 100 سال راه از او دور شود و بهشت به او نزديك شود.»

اين روايات در «بحار» از كتابهاى ديگر نيز نقل شده است.

در روايت ديگر، فرمود:

«يك درهم انفاق در مكّه معادل 000/100 درهم در غير آن است.»

در روايت ديگر، معادل 000/10 درهم آمده است.

امّا شرافت آب زمزم؛

در اينجا، به روايات كتاب «كافى» كه در «وسائل» نيز نقل شده، اكتفا مى شود.

امام صادق از اميرالمؤمنين عليهماالسلام نقل مى كند كه فرمود:

«آب زمزم بهترين آب روى زمين است؛ و بدترين آب روى زمين آب برهوت است... .»

از اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل مى فرمايد:

«اگر آب زمزم را براى رفع مرضى بنوشند، دواى آن است.»

در روايت ديگر، امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«آب زمزم شفاى هر دردى است.»

اين روايات را برقى در كتاب «محاسن» و نيز ديگران نقل فرموده اند.

آورده اندكه شخصى از شدّت مرض به حال احتضار رسيد. امام صادق عليه السلام دستور داد كه از آب ناودان يعنى ناودان طلا كه بر بام كعبه است به او دهند. پس چنين كردند و بهبود يافت؛ چنان كه صاحب «وسائل» از شيخ كلينى و برقى نقل كرده است.

فصل دوازدهم فضيلت مدينه و مسجد پيغمبر و نماز در آن

ماندن در مدينه از ماندن در مكّه افضل است؛ چنان كه راوى خدمت امام هشتم عليه السلام عرض كرد و حضرت ايشان تصديق آن را از امام صادق عليه السلام نقل فرمود.(1)

در روايت ديگر، از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:


1- مراجعه شود به: كافى 4/557.

ص: 200

«كسى كه در مدينه بميرد، روز قيامت، با جماعت آمنين = ايمنان از عذاب محشور گردد.(1)»

اين روايت را شيخ طوسى نيز نقل فرموده است.

در روايت ديگر، فرموده اند:

«ملائكه اى بر مدينه موكّل اند كه آن را از طاعون و فتنه دجّال نگاهدارى مى كنند.»

در چند روايت، از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«مابين قبر من و منبر، باغى است از باغهاى بهشت.»(2)

شيخ كلينى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«مكّه حرم خداست، مدينه حرم پيغمبر و كوفه حرم من... .»(3)

اين روايت را شيخ طوسى نيز نقل فرموده است. در روايت ديگر، آمده است كه امام صادق عليه السلام در دنباله اين حديث فرمود:

«... و شهر قم حرم ماست.»

در كتاب «كافى»، از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«مكّه حرم خدا و پيغمبر و اميرالمؤمنين است؛ نماز در آن معادل 000/100 نماز و [انفاق] يك درهم در آن معادل با 000/100 درهم است. مدينه حرم خدا و پيغمبر و اميرالمؤمنين است؛ نماز در آن معادل 000/10 نماز و [انفاق يك] درهم در آن معادل 000/10 درهم است... .»

از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه در حديث عرض ولايت به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«خداوند ولايت را بر زمينها عرضه داشت؛ پس مكّه بر همه پيشى گرفت و خداوند آن را به كعبه زينت فرمود. سپس، مدينه سبقت گرفت و خداوند آن را به وجود من بياراست. بعد، كوفه سبقت گرفت و خداوند آن را به وجود تو زينت داد... .»


1- همان جا / 558
2- همان جا / 553
3- همان جا / 563

ص: 201

در روايت اربعمائه، اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«نماز در حرمين مكّه و مدينه معادل هزار نماز است.»

تمام اين روايت، كه چهارصد مطلب دينى در آن بيان شده، در «بحار» 10/75 موجود است.

در روايت ديگر، مى فرمايند:

«چهار قصر از قصرهاى بهشت در دنيا هست: مسجدالحرام، مسجد پيغمبر، مسجد بيت المقدّس و مسجد كوفه.»

در چند روايت، نقل شده كه فرموده اند:

«[يك] نماز در مسجد پيغمبر معادل 1000 نماز در ساير مسجدهاست.»

اين روايات در كتاب شريف «كامل الزياره» نيز نقل گرديده است.

طول مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله 3600 ذراع مكسّر بوده است؛ چنان كه امام صادق عليه السلام به روايت كلينى و شيخ صدوق فرموده است يعنى هر يك از طول و عرض آن 60 ذراع بوده كه مساحت آن مى شود: 3600 = 60 × 60.

در كتاب شريف «كامل الزياره»، از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

«نماز در مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله معادل 000/10 نماز است.»

شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام ، از پدرانش نقل كرده است كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود:

«نماز در مسجد من معادل 000/10 نماز در ساير مسجدهاست؛ مگر مسجدالحرام كه نماز در آن معادل 000/100 نماز است.»

اين روايت در «بحار» نيز نقل شده است.

در كتاب «كامل الزياره» و «كافى»، از رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل گرديده است كه فرمود:

«كسى كه در يكى از دو حرم مكّه يا مدينه بميرد، روز قيامت، در معرض حساب درنيايد و با حال هجرت به سوى خدا بميرد و با اصحاب بدر محشور گردد.»

ص: 202

فصل سيزدهم زيارت پيغمبر صلى الله عليه و آله و امامان دوازده گانه عليهم السلام

آنچه در اين فصل نگاشته مى شود ترجمه روايات كتابهاى «كافى، تهذيب، من لايحضره الفقيه» است كه هر سه مورد اعتماد تمام علما و محدّثين شيعه است.

شيخ كلينى در «كافى» نقل كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه مرا زيارت كند، من شفيع او در قيامت خواهم بود.»

ايشان به فرزندش حسين عليه السلام فرمود:

«كسى كه مرا در حيات با مماتم زيارت كند، يا پدر و برادر و خود تو را، حقّى بر من ثابت خواهد كرد كه در روز قيامت به زيارت او بروم و او را از كيفر گناهانش نجات دهم.»

نيز، به او فرمود:

«كسى كه براى حج به مكّه مشرف شود و مرا در مدينه زيارت نكند، من در روز قيامت به او جفا = بى مهرى و بى اعتنايى مى نمايم. كسى كه تو را زيارت كند، شفاعت من براى او واجب و لازم مى شود؛ و كسى كه شفاعت من براى او ثابت شود، بهشت براى او ثابت خواهد بود... .»

اين روايات را شيخ طوسى در «تهذيب» نيز نقل فرموده و ديگران هم آورده اند.

در «تهذيب»، اين حديث نيز اضافه شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه قبر مرا زيارت كند مثل كسى خواهد بود كه در حيات من به سويم هجرت كرده؛ و اگر نتوانيد بياييد، بر من سلام فرستيد كه به من مى رسد.»

بايد گفت: رسيدن سلام به پيغمبر و امام از واضحات است.

ديگر آنكه از دو روايت «كافى» استفاده مى شود، اگر حاجى سفرش را به مكّه ابتدا كند و بعد به مدينه رود، افضل است.

در «وسائل» هم 4 روايت به اين مفاد نقل شده است.

شيخ طوسى در كتاب «تهذيب» نقل كرده است: مردى در مدينه

ص: 203

خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و در ضمن كلامش، گفت: من به زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام نرفتم.

امام فرمود:

«بد كردى! اگر تو از شيعيان ما نبودى، به تو نگاه نمى كردم. آيا زيارت نمى كنى آن كسى را كه خدا و ملائكه و پيغمبران و مؤمنين او را زيارت مى كنند؟»

راوى عرض كرد: فدايت شوم! من نمى دانستم.

حضرت فرمود:

«بدان كه اميرالمؤمنين عليه السلام از تمام ائمّه افضل است و ثوابِ اعمال [همه ما] امامان را دارد... .»

اين روايت در «كافى» نيز آمده، و در «تهذيب»، نقل شده كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه اميرالمؤمنين عليه السلام را پياده زيارت كند، به هر قدمى كه مى رود، ثواب يك حج و عمره براى او نوشته مى شود؛ و چون پياده برگردد، به هر قدم، ثواب دو حجّ و دو عمره براى او نويسند.»

نيز، در «تهذيب»، نقل است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه جدّم اميرالمؤمنين عليه السلام را زيارت كند و حقّ او را بشناسد، خداوند براى او به هر قدمى ثواب يك حجّ و عمره قبول شده بنويسد. واللّه، اى پسر مارد، آن قدمى كه پياده يا سواره به زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام برود و گردآلوده شود، آتش جهنّم به آن قدم نرسد.

اى پسر مارد، اين حديث را به آب طلا بنويس.»

در «وسائل»، در حدود 30 روايت در خصوص زيارت آن حضرت نقل شده كه در اين مختصر نمى گنجد.

ص: 204

ص: 205

ص: 206

ص: 207

ص: 208

ص: 209

ص: 210

ص: 211

فصل چهاردهم آداب برگشتن حاجى از مكّه

در اينجا، به اخبار كتاب «وسائل» اكتفا مى شود. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«بر هر مسلمانى حقّى است ثابت كه، وقت رفتن به سفر، برادران خود را آگاه سازد؛ و بر برادران ايمانى ثابت است كه هنگامى كه برگشت، به ديدن او آيند.»

امام سجّاد عليه السلام فرمود:

«با حاجيان مصافحه و آنان را احترام كنيد تا شما نيز با آنان در اجر و ثواب شريك باشيد.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه به ديدن حاجى رود و با او مصافحه كند، گويا حجرالاسود را استلام كرده است.»

در روايت ديگر، فرمود:

«كسى كه با حاجى با همان غبار سفر معانقه كند يعنى دست به گردن يكديگر اندازند، گويا حجرالاسود را استلام كرده است.»

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«چون حاجى برگشت، مابين دو چشم او را و دهانش را كه حجرالاسود را بوسيده و چشم او را كه به خانه كعبه نظر كرده و موضع سجده و صورت او را ببوس و او را دعا كن... .»

ص: 212

نيز مستحبّ است كه حاجى، وقت برگشتن، برادران دينى را اطعام فرمايد؛ و در فصل سوم، كلام امام صادق عليه السلام گذشت كه فرموده بود:

«هديّة الحجّ من الحجّ.»

هديه و تعارفات سفر حج جزء مخارج حجّ است.

ص: 213

ص: 214

خاتمه

ص: 215

ص: 216

رجعت

پيش از مطرح كردن بحث، دو نكته شايان ذكر است:

الف اين مطلب از جمله قطعيّات مذهب شيعه و واضحات قرآن است كه مردم دو حشر، دو نشر، دو معاد، دو آخرت و دو قيامت خواهند داشت.

يكى از آن دو، كه نسبت به ديگرى كوچك است، در همين فضا و روى زمين دنيا صورت مى پذيرد و از آن به رجعت بازگشت به دنيا بعد از مرگ تعبير مى شود. در اين نوع قيامت، پيامبر و امامان عليهم السلام و بعضى از مؤمنان زنده مى شوند و دوباره به روى همين زمين برمى گردند.

ديگرى هم قيامت كبرى است كه در آن، اوضاع زمين و آسمان و ماه و خورشيد و ستارگان تغيير خواهد يافت. اكنون با استفاده از آيات قرآن، بعضى از تغييرات هنگام قيامت كبرى را شرح مى دهيم تا تفاوت آن با قيامت صغرى رجعت به خوبى ظاهر شود.

امّا تغيير زمين؛ خداوند درباره آن مى فرمايد:

«روزى كه زمين را به امر خدا به غير آن مبدّل كنند و آسمانها را هم دگرگون سازند؛ و تمام خلق در پيشگاه حكم خداى يكتا و قادر و قاهر حاضر شوند. در آن روز، بدكاران و گردنكشان را زير زنجير عدل پروردگار مشاهده خواهى كرد و خواهى ديد كه پيراهنهايى از مس گداخته بر تن دارند...»(1).

درباره آسمان هم، بعد از آنكه مى فرمايد: مؤمنان در روز قيامت


1- ابراهيم: 48

ص: 217

در امن و امان اند و هرگز آواز جهنم را نشنوند، مى فرمايد:

«روزى كه آسمانها را مانند طومار درهم پيچيم و آفريدگان را به حال اوّل كه آفريديم برگردانيم. اين وعده ماست كه البته انجام خواهيم داد»(1).

در جايى ديگر نيز مى فرمايد:

«روزى كه آسمان بدان عظمت از هول و دهشت چون فلز گداخته شود و كوهها بدان صلابت از ترس و هيبت مانند پشم زده متلاشى گردد...»(2).

همچنين، مى فرمايد:

«آن روزى كه از وحشت آن روز بزرگ زمين و كوهها به لرزه درآيد و تلّ ريگى شود و چون موج، روان گردد...»(3).

در موضعى ديگر، مى فرمايد:

«اى رسول ما، ياد آر هنگامى كه آفتاب تابان تاريك شود و ستارگان آسمان تيره شوند [و فرو ريزند] و كوه ها به حركت آيند، هنگامى كه درياها چون آتش شعله گيرد و هنگامى كه آسمان را از جاى بركنند و به يك سو افكنند»(4).

نيز، مى فرمايد:

«هنگامى كه آسمان شكافته شود و ستارگان فرو ريزند...».(5)

باز، در جاى ديگر فرموده:

«آسمان شكافته مى شود».(6)

سرانجام، مى فرمايد:

«روز قيامت، كوه ها از هيبت آن روز همچون پشم زده متلاشى پراكنده شوند».(7)


1- انبيا: 103
2- معارج: 8 و 9
3- مزّمّل: 14
4- تكوير: 1 _ 3، 8، 11
5- اِنفطار: 1 _ 2
6- انشقاق: 1
7- القارعه: 5

ص: 218

آيات راجع به كيفيّت قيامت كبرى زياد است؛ امّا همين مقدار براى اين مختصر كافى است.

نيز، از واضحات قرآن و دين است كه تمام افراد انسان، از اوّلين و آخرين، در قيامت كبرى با همين ابدان محشور خواهند شد. اين مطلب را پيغمبران گذشته به اُمم خود مى فرمودند؛ ولى كفّار تكذيب مى كردند و به يكديگر مى گفتند:

«بُنَبِّئُكُمْ إذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إنَّكُمْ لَفى خَلْقٍ جَديدِ»(1).

يعنى اين پيغمبر به شما مى گويد: بعد از آنكه بدن شما در زير خاك پوسيد و پراكنده شد، همه در آخرت زنده خواهيد شد. شخصى استخوان پوسيده اى را گرفت و خدمت پيغمبر آخرالزمان صلى الله عليه و آله رسيد. وى، در مقابل پيغمبر، اين استخوان را در كف دست نرم كرده به باد داد و گفت:

«مَنْ يُحْيِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌ»(2)؟

چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند؟

پس آيه نازل شد:

«قُلْ يُحْييهَا الَّذى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ...».

بگو آن خداى توانايى كه اوّل آن را ايجاد كرده است زنده اش مى كند.

بالجمله، معاد جسمانى از ضروريّات اديان است و منكر آن كافر به شمار مى رود.

ب بر هر مسلمانى واجب است به آنچه قرآن كريم و روايات مبارك پيغمبر و امامان دين _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _ آشكارا


1- سبأ: 7
2- رجوع كنيد به يس: 78 و 79.

ص: 219

اثبات مى كنند معتقد باشد و حقّ ردّ آن را ندارد؛ زيرا پيغمبر، در روايات زيادى كه مورد اتفاق نظر عامّه و خاصّه است، فرمودند:

«من دو چيز بزرگ در ميان شما امّت مى گذارم؛ مادامى كه به هر دو متمسّك باشيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: يكى، كتاب خدا، قرآن؛ و ديگرى، عترت.»

پس بر ما واجب است كه تسليم قرآن و روايات صادره از عترت معصوم پيامبر صلى الله عليه و آله بشويم و اين فرموده ها را قبول كنيم؛ بلكه به مقتضاى فطرت و وجدان و روايات مبارك اسلامى، خبر ثقه حجّت شرعى است و بايد بر طبق آن عمل كنند.

امام عليه السلام در توقيع شريف خود مى فرمايد:

«لا عُذْرَ لأَحَدٍ مِنْ مَوالينا التَّشْكيكَ فيما يُؤَدّيهِ عَنّا ثِقاتَنا»(1).

هيچ يك از دوستان ما عذرى ندارد كه درباره آنچه ثقات از ما نقل مى كنند تشكيك نمايد.

رجعت پيغمبر و ائمّه _ صلوات اللّه عليهم _ نيز از آن جمله وقايعى است كه در همين دنيا، در همين فضا و هوا و روى همين زمين صورت خواهد گرفت.

اثبات رجعت

شيخ صدوق نقل كرده كه مأمون عباسى از امام هشتم، حضرت رضا _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ سؤال كرد: درباره رجعت، چه مى فرماييد؟ حضرت فرمود:

«رجعت حقّ است؛ در امّتهاى گذشته بوده و قرآن كريم نيز گوياى آن است. پيغمبر هم فرموده: هرچه در امتهاى گذشته واقع گرديده در اين امّت نيز واقع خواهد شد... .»(2)


1- بحار 50/318
2- بحار 25/135

ص: 220

حقير در مقام تشريح كلام امام هشتم عليه السلام اوّل قضيه احتجاج سيّد حميرى در مجلس منصور را نقل مى كنم؛ سپس، در مقام تفصيل و توضيح، به نقل آيات و روايات ديگر مى پردازم.

در كتاب «بحار»، باب احتجاجات اصحاب امام صادق عليه السلام ، در قصّه مكالمه قاضى بصره سوار بن عبداللّه با سيّد حميرى مادح اهل البيت در مجلس منصور دوانيقى، نقل است كه قاضى بصره به منصور روى كرد و گفت: اين شخص سيّد حميرى قايل به رجعت است... .

سيّد حميرى فرمود: من به رجعت قايلم؛ براى آنكه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجا...»(1).

روزى كه از هر جمعيّتى، دسته اى را كه به آيات تكذيب مى كنند محشور زنده گردانيم.

در آيه ديگر، آمده است:

«وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ اُحَدا».(2)

روزى كه ما كوهها را به حركت آوريم و زمين را صاف و بدون پستى و بلندى، آشكارا ببينى يعنى روز قيامت كبرى، همه را در صف محشر از قبرها برانگيزانيم و هيچ يك را فروگذار نكنيم.

از اين دو آيه، مى فهميم كه دو حشر مطرح است: يكى، خاص كه آيه اوّل بر آن دلالت مى كند؛ و ديگرى، عام كه آيه دوم دالّ بر آن است.

در جاى ديگر، خداوند مى فرمايد:


1- نمل: 83
2- كهف: 47

ص: 221

«رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ»(1).

پروردگارا! تو ما را دوبار ميراندى و دوبار زنده كردى.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«اين آيه در مورد رجعت است.»

باز، مى فرمايد:

«فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ»(2).

خداوند او را صد سال ميراند و سپس، او را زنده فرمود.

ديگر آنكه مى فرمايد:

«أَلَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ...»(3)؟

آيا نديدى آنهايى را كه از ترس مرگ از ديار خود بيرون رفتند و هزارها نفر بودند؟ خدا به آنها فرمود: بميريد؛ همه مردند. سپس آنها را زنده كرد.

اين بود آيات كتاب خدا.

امّا پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«در بنى اسرائيل، هيچ قضيّه اى واقع نشده مگر آنكه در امّت من نيز واقع خواهد شد.»

از اين جهت، قرآن و سنّت = اخبار پيغمبر دليل بر رجعت است و من به آن معتقدم. من اعتقاد دارم كه خداوند اين قاضى را به صورت سگ، يا خوك، يا بوزينه در دنيا برخواهد گرداند.

پس منصور خنديد... .(4)

از استدلال حضرت رضا عليه السلام و مادح اهل البيت، كه استدلال خود را از مواليان خود آموخته است، سه موضوع استفاده مى شود:


1- مؤمن: 12
2- بقره: 259
3- بقره: 243
4- بحارالانوار 10/233

ص: 222

اوّل آنكه، رجعت، يعنى برگشت به دنيا بعد از مرگ، در امم سابقه حادث شده است.

دوم آنكه هرچه در امم سابقه بوده در اين امّت نيز خواهد شد. اين موضوع از مطالب واضح نزد مسلمين بوده؛ و به اين جهت، امام هشتم عليه السلام براى مأمون به اين مطلب تمسّك جسته است. اگر اين معنى نزد دشمنان قطعى نبود، تمسك امام عليه السلام به آن در نزد كسى كه دشمن است معنى ندارد.

سوم آنكه آيات قرآن كريم بر آن دلالت دارد.

امّا موضوع اوّل؛ يعنى، آياتى كه بر آن دلالت دارد:

1 _ «أَلَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ...»؛ چنان كه در استدلال سيّد حميرى گذشت. اينان هزاران نفر بودند هفتاد هزار نفر، چنان كه امام باقر و صادق عليهماالسلام فرمودند كه از مرض طاعون فرار كردند و در جايى جمع گشتند. خداوند به آنان خطاب فرمود: بميريد. پس تمامشان مردند و چون زمانى بر آنان گذشت، خاك شدند؛ چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد.

بعدا، پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل، كه اسم او حزقيل بود او سومين خليفه حضرت موسى به شمار مى آمد، بر آنان گذشت و دعا كرد. تمام آن جمعيّت زنده گشتند و در دنيا زندگى كردند؛ منزل گرفتند، غذا خوردند و با زنان ازدواج كردند.(1)

2 _ «أَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها...»(2).

يا مانند كسى كه به دهكده اى گذر كرد كه خراب و ويران شده بود [و كشتگان بنى اسرائيل را ديد كه بُخت نصر آنان را كشته بود و


1- براى تفصيل اين قضيّه، مراجعه شود به: تفسير برهان 1/233 و 234 به نقل از كافى و ديگر منابع؛ بحار 13/381 _ 387؛ مستدرك سفينه، مادّه «حزقل».
2- بقره: 259

ص: 223

به مردار تبديل شده بودند و درندگان از آن اجساد خورده بودند. چنان كه در روايات آمده، او عُزير يا ارميا بود كه] گفت: در حيرتم كه خدا چگونه اين مردگان را زنده خواهد كرد!

پس خداوند او را صد سال ميراند. سپس زنده اش كرد و اوّل چشمان او را بيافريد تا ببيند چگونه اجزاى پوسيده بدن جمع مى شود و به او فرمود: چند مدّت درنگ كردى؟ جواب داد: يك روز، يا مقدارى از آن.

خداوند فرمود: چنين نيست؛ بلكه صد سال است [كه در خواب مرگ بودى]. در خوراكى و نوشيدنى كه قدرى آب و انجير بود خود بنگر كه هنوز تغيير نكرده؛ و چارپاى خود را نيز بنگر تا احوال بر تو معلوم شود.

ما تو را بر خلق حجّت قرار دهيم كه قيامت را انكار نكنند.

بنگر در استخوانها استخوانهاى بدن خودش، استخوانهاى آن چهارپا و استخوان كشتگان بنى اسرائيل كه پوسيده و متلاشى شده بود و درندگان از آن خورده بودند؛ چنان كه در روايات است كه چگونه آنها را به هم مى پيونديم و گوشت بر آن مى پوشانيم. چون اين جريان را مشاهده كرد، گفت: همانا يقين دانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست.(1)

3 _ «وَاخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً»(2).

موسى هفتاد نفر از قوم خود براى وعده گاه خدا انتخاب كرد. آنها را صاعقه گرفت و تمام مردند... سپس، آنان را خداوند زنده كرد.(3)

موارد ديگرى كه از امم سابقه سراغ داريم، بعد از مرگ، زنده شدند زياد است؛ از آن جمله، اصحاب كهف اند كه 309 سال مرده


1- تفصيل قضيّه در تفسير برهان 1/248 _ 249، بحار 14/351 _ 373 و 7/34، مستدرك سفينه، مادّه «حمر» مذكور است.
2- اعراف: 155
3- تفصيل آن در تفسير برهان 2/38 _ 39، و بحار 13/217 _ 226 و 243 مذكور است.

ص: 224

بودند. سپس خدا آنان را زنده كرد؛ چنان كه در قرآن است.

در احتجاج امام صادق عليه السلام با آن زنديق، به اين مورد تصريح شده است.(1)

همچنين، حضرت عيسى عليه السلام اشخاصى را به اذن پروردگار زنده نمود؛ چنان كه بيان صريح آيات قرآن است.

از روايات ما استفاده مى شود كه يكى ازآنان سام، پسر نوح عليه السلام بوده. ديگرى بچه اى بوده كه او را كشته بودند و حضرتش او را زنده كرد كه به شهادت خودش، قاتل او را شناسايى كنند(2).

ديگرى كسى بود كه رفيقى داشت و چند روز از مرگ او گذشته بود. حضرتش او را زنده كرد و او، بعد از آن، بيست سال در دنيا زيست و ازدواج كرد و داراى فرزند شد.(3)

ديگرى يحيى بن زكريا عليه السلام بودكه مسيح عليه السلام اورا زنده كرد و از او خواست كه زنده باشد و انيس او گردد؛ ولى حضرت يحيى نپذيرفت(4).

حقير تفصيل موارد احياى آن حضرت را در «مستدرك سفينه»، مادّه «حيا» ذكر كرده ام.

همچنين، خداوند اهل و عيال و اولاد حضرت ايّوب را، كه جملگى هلاك شده بودند، بعد از چندين سال زنده فرمود.(5)

در زمان حضرت موسى عليه السلام ، مردى كشته شده بود. براى شناسايى قاتل، به حضرت مراجعه كردند. حضرت موسى، به امر پروردگار، دستور داد كه گاوى بكشند. چون چنين كردند و يكى از اعضاى لاشه آن گاو را به مقتول زدند، مُرده زنده شد؛ چنان كه شرح آن صراحتا در قران مجيد، سوره بقره ذكر شده و علّت نام گرفتن آن سوره به بقره همين داستان است.


1- بنگريد به: بحار 10/175.
2- بنگريد به: همان 14/233 و 268.
3- بنگريد به: همان جا 14/233.
4- بنگريد به: همان جا 14/187.
5- بنگريد به: همان 12/364 _ 372.

ص: 225

بنده تفصيل موارد احياى اموات در امم سابقه را در «مستدرك سفينه»، مادّه «حيا»، ذكر كرده ام.

نيز، احياى يونس را به دست الياس در مادّه «الس» و احياى اوريا را به دست داوود عليه السلام در مادّه «اور».

از اين آيات و اخبار، موضوع اوّل _ كه زنده شدن هزاران تن از اُمم سابقه بعد از مرگ باشد _ آشكار شد.

امّا موضوع دوم آنكه هرچه در امم سابق واقع شده در اين امّت نيز واقع خواهد شد؛ چنان كه خداوند مى فرمايد:

«لَتَرْكَبُنَّ طَبَقا عَنْ طَبَقٍ»(1).

احوال گوناگون و حوادث رنگارنگ خواهيد يافت.

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده:

«هرچه در امم سابقه واقع شده در اين امّت نيز واقع خواهد شد.»

شيخ حرّ عاملى متجاوز از 20 روايت در اثبات اين موضوع آورده و فرموده است كه اين روايات را عامّه و خاصّه نقل كرده اند.

علاّمه مجلسى در «بحار»: 28/2 _ 28، روايات خاصّه را در اين باره نقل كرده؛ و در صفحه 28 _ 31 همان جلد اين روايات را از كتب صحاح عامّه نقل فرموده است.

بارى، چون اين معنى حتّى نزد مأمون نيز مسلّم بوده، امام هشتم عليه السلام به آن استدلال فرمود و رجعت را براى مأمون ثابت نمود.

حقير در «مستدرك سفينه»، مادّه «جرى» ساير مواضع روايت را ذكر كرده ام.

امّا موضوع سوم؛ يعنى: دلالت آيات شريفه قرآن بر رجعت، به طور خاصّ و اضافه بر آيات شريفه اى كه گذشت.

1 _ «وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ»(2).


1- انشقاق: 19
2- انبيا: 95

ص: 226

اهل ديارى را كه ما هلاك گردانيديم، ديگر زندگانى دنيا بر آنان حرام است و هرگز به دنيا رجعت نخواهند كرد.

عالم جليل، على بن ابراهيم قمى كه از اساتيد شيخ كلينى است، در تفسير خود به سند صحيح از امام باقر و صادق _ صلوات اللّه عليهما _ نقل كرده كه فرمودند:

«اهل هر ديارى را كه خداوند در دنيا به عذاب خود هلاك فرموده، در رجعت برنخواهند گشت.»

اين آيه شريفه از بزرگترين ادّله رجعت است.

توضيح آنكه تمام افراد مسلمين قبول دارند كه همه مردم از اوّلين و آخرين در قيامت كبرى محشور خواهند شد؛ چه كسانى كه به عذاب هلاك شده اند، چه كسانى كه هلاك نشده اند. پس مقصود، در اين آيه، رجعت است؛ وگرنه، در قيامت كبرى، همه محشور خواهند شد.

2 _ «إنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَّذينَ آمَنُوا فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الأَشْهادُ»(1).

ما كه خداوند تواناييم البته رسولان خود و اهل ايمان را در دنيا ظفر و نصرت مى دهيم... .

از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه نصرت رسولان در دنيا عملى خواهد شد.

واضح است در زمانى كه آيه بر پيغمبر نازل شده، در ظاهر امر، رسولانى در كار نبوده اند. پس بايد رسولان گذشته و اهل ايمان، در وقتى كه مقدّر است، دوباره به دنيا آيند و خدا آنان را يارى بفرمايد؛ چون وعده خدا تخلف پذير نيست.

اين مطلب در روايات بسيارى ذكر شده و مقدارى از آن در تفسير «برهان» 4/100_101، آمده است.


1- مؤمن: 51

ص: 227

3 _ «وَ إذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيّينَ لَمّا آتَيتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جائَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ»(1).

معناى ظاهر آيه شريفه آن است كه خداوند از پيغمبران پيمان گرفته به پيغمبر آخرالزمان ايمان بياورند و او را يارى كنند؛ و اين پيمان امتثال نشده و نمى شود مگر در رجعت.

در چندين روايت، وارد شده كه از تمام انبيا پيمان گرفته شده به پيغمبر صلى الله عليه و آله ايمان بياورند و وصيّش اميرالمؤمنين عليه السلام را يارى دهند.

اين واقعه حادث نخواهد شد مگر در رجعت، هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام رجعت فرمايد و تمام پيغمبران از آدم تا خاتم عليهم السلام نيز رجعت كنند و فرمان بردار آن حضرت باشند و او را يارى نمايند و در كنار آن حضرت، جهاد كنند.(2)

4 _ «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فى الأَرْضِ...»(3).

ظاهر آيه شريفه اين است كه خداوند مى فرمايد:

خدا به كسانى از شما بندگان كه ايمان آورند و نيكوكار گردند يعنى امامان شيعه؛ چنان كه صريح روايات است وعده فرموده كه آنان را در زمين خليفه قرار دهد به خلافت كلّى الهى برساند، چنان كه خوبان از گذشتگان را جانشين پيشينيان قرار داده؛ و علاوه بر خلافت، دين پسنديده آنان را بر همه اديان متمكّن و غالب گرداند و ترس مؤمنان را نيز تبديل به امنيّت فرمايد كه خالص مرا عبادت كنند و هيچ شركى در كار ايشان نباشد.

اين آيه شريفه، با ضميمه روايات، دلالت دارد كه مؤمنان يعنى پيغمبر و امامان عليهم السلام در روى همين زمين، خليفه خدا خواهند شد و در انجام وظايف متمكّن مى شوند ؛ به نحوى كه هيچ ترسى نداشته باشند


1- آل عمران: 81
2- روايات اين مطلب زياد است؛ مقدارى از آن در تفسير برهان 1/294 _ 295 آمده است.
3- نور: 55

ص: 228

و خدا را عبادت خالصانه نمايند. تمام اين امور در دنيا به وقت رجعت واقع خواهد شد؛ چون وعده خدا تخلف پذير نيست. ولى در قيامت كبرى، نه زمينى خواهد بود و نه آسمانى و نه عبادتى و بعد از رجعت، يعنى قبل از قيامت، تمام اشيا فانى مى شوند؛ چنان كه بنده روايات اين موضوع را در «تاريخ فلسفه و تصوف»: ص 108، نقل كرده ام.

خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:

«ما اراده كرديم بر طايفه اى كه در روى زمين ضعيف شمرده شدند امامان بحق منّت نهيم و آنان را امامان و پيشوايان خلق و وارث زمين و متمكّن در آن قرار دهيم»(1).

آيات و روايات در اثبات رجعت زياد است كه بنده در «مستدرك سفينه»، مادّه «رجع» برخى از آنها را بيان كرده ام و در اين مختصر به همين مقدار اكتفا مى نمايم.

از روايات بسيار، استفاده مى شود كه اوّل كسى كه به دنيا رجعت مى فرمايد حضرت سيّدالشهدا عليه السلام با اصحابش خواهند بود كه با حضرت ولىّ عصر _ صلوات اللّه عليه _ بيعت مى كنند؛

و ايشان است كه امر تجهيز غسل و كفن و دفن حضرت صاحب الزمان _ عليه السلام _ را مباشرت مى فرمايد.

در بعضى روايات آمده است كه بعد از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام رجعت مى فرمايد و فرمانده كلّ مؤمنين خواهد بود؛ و سپس، رسول اللّه و ساير امامان _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _ رجعت مى كنند.

دانيال، يوشع، اصحاب كهف، مؤمن آل فرعون، سلمان، مقداد، مالك اشتر، عبداللّه بن شريك عامرى با 4000 نفر، عبداللّه بن عجلان، حمران بن اَعين و ميسربن عبدالعزيز نيز از كسانى اند كه رجعت مى كنند؛ چنان كه اسامى اينان در روايات مذكور است.

در آن وقت، مأموران الهى مؤمنان را در عالم برزخ از موضوع


1- قصص: 5

ص: 229

ظهور حضرت خبر مى دهند و مى گويند: اگر مى خواهى، به دنيا برگرد.

در اينجا، سخن را كوتاه كنيم؛ چون اين مختصر گنجايش بيشتر ندارد. هر كه تفصيل مطلب را مى خواهد، به كتب مفصّل اين موضوع مثل بحار 53/39 _ 144 مراجعه كند كه علاّمه مجلسى در آنجا روايات رجعت را با آيات آن جمع فرموده است.

عالم بزرگوار، شيخ حرّ عاملى، در اين باره كتابى مفصّل به اسم «الإيقاظ من الهَجَعة بِالبُرهان عَلى الرجعة» نوشته كه طبع شده و سزاوار است علاقه مندان به آن مراجعه كنند.

ديگران نيز در اين مقوله كتابهاى فارسى و عربى فراوانى نوشته اند.

والحمداللّه ربّ العالمين كما هو أهله، و صلّى اللّه على محمّد و آله الطيّبين الطاهرين المعصومين. ربّنا تقبّل منّا بفضلك و جودك و كرمك، و افعل بنا ما انت اهله، و لا تفعل بناما نحن اهله، و اجعل لنا لسان صدق فى الآخرين، و اجعلنا من ورثة جنّة النّعيم، و اغفرلنا و لوالدينا و للمؤمنين و المؤمنات، برحمتك يا ارحم الراحمين.

كتبه مؤلّفه: «علىّ بن محمّد بن اسماعيل النمازى الشاهرودى»

فى اليوم الثانى من جمادى الآخرة، من سنة 1382 هجرى

على هاجره الرسول و آله آلاف الصلوات

والسلام والتحيّة

ص: 230

پايان تايپ 12/6/86

پايان تصحيح اول 23/8/86

ص: 231

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109