اثبات ولايت

مشخصات كتاب

سرشناسه : نمازی شاهرودی، علی، 1293 - 1363.

عنوان و نام پديدآور : اثبات ولایت حقه الهیه وعلم غیب برای محمد و ائمه اثنی عشر صلوات ا... علیهم اجمعین/ نوشته علی نمازی شاهرودی.

مشخصات نشر : اصفهان: حسینیه عمادزاده، 1351.

مشخصات ظاهری : ج.؛ 5/17× 5/24س م.

فروست : حسینیه عمادزاده؛ پنجمین.

شابک : 180ریال

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : عنوان روی جلد: اثبات ولایت رساله علم غیب.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان روی جلد : اثبات ولایت رساله علم غیب.

موضوع : ولایت

موضوع : ولایت تکوینی

رده بندی کنگره : BP223/8/ن8الف2 1351

رده بندی دیویی : 297/45

شماره کتابشناسی ملی : 1776674

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

پيشگفتار

بِسْمِ الله الرّحْمنِ الرَّحيم

كتاب اثبات ولايت در حدود 35 سال پيش تأليف شده و از آثار پر ارج عالم ربّاني، حضرت آيت الله علّامه، حاج شيخ علي نمازي شاهرودي رَحِمَه اللهُ است.

اين كتاب كه به انگيزه دفاع از شأن والا و حريم مقدّس ولايت اهل البيت عَلَيْهِمُ السَّلام و پاسخگويي به اشكالات منحرفان و براي تبيين و تثبيت مقامات اِلاهي اولياي دين تحرير گشته، پيش از اين، هفت بار به همراه دو رساله ديگر از مؤلّف و يك بار جداگانه به زيور طبع آراسته شده است.

در طبع كنوني به منظور بهره مندي بهتر خوانندگان اقداماتي صورت گرفته كه از آن جمله است: جايگزين كردن مدارك منطبق با طبع قديم بحارالأنوار با مدارك طبع حروفي جديد، وارد ساختن پاورقيهايي كه جنبه استدراكي داشته به متن كتاب، اضافه كردن مطالبي در پاورقي

ص: 5

به صورت ترجمه عربي متن يا غيره، فارسي كردن عبارات عربي متن، تكميل تبويب مطالب و افزودن برخي عناوين لازم، ويرايش فنّي از نظر نشانه گذاري و رسم الخط و ... .

اميد آنكه سعي و تلاش ما و تمامي پاسداران مكتب اهل البيت، در آستان مقدّس محمّد و آل محمّد عَلَيْهِمُ السَّلام، به ويژه حضرت صاحب الامر- عجّل الله تعالي فرجه- پذيرفته گردد و خداي منّان از قصور و تقصير ما از همه سوي درگذرد.

حسن نمازي

18/ذيحجه/1427

18/10/85

ص: 6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص: 12

خطبه كتاب

بِسْمِ الله الرّحْمنِ الرَّحيم

اَلْحَمْدُللهِ رَبِّ العالَمِينَ كَما هُوَ اَهْلُه، وَ لا اِلهَ غَيْرُه، وَ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلي أشْرَفِ الْخَلائِقِ أجْمَعيِن، و رَحْمَةٍ لِلْعالَمِين، اَلَّذي نَزَّلَ اللهُ الفُرْقانَ عَلَيْهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذيراً وَ حُجَّةً وَ بَشِيراً، سُلْطانِِ الْخَلائِقِ أجْمَعِين، مُحَمَّد، وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ الْمَعْصوْمِين، اَلْأسْماءِ الْحُسْني وَ الْأمْثالِ الْعُلِْيا، وَ اللَّعْنَهُ عَلي أعْدائِهِمْ وَ مُعانِدِيهِمْ، وَ مُنْكِرِي فَضائِلِهِمْ وَ مَناقِبِهِمْ وَ وِلايَتِهِمْ، مِنَ الْآنَ إلي يَوْمِ الدِّين.

در اين زمان پر آشوب، كه دستهاي اجانب و بيگانگان از يك طرف و قلمهاي مغرضينِ آيين تشيّع از سوي ديگر به شدّت هر چه تمام تر به كار افتاده و پيوسته در نظر دارند كه به طرق مختلف به پيكره مقدّس و منزّه ولايت اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيْهِمُ السَّلام آسيب و

ص: 13

خلل وارد كنند، مصمّم شدم كه درباره مقام منيع و مرتبه رفيع ولايت و رياست مطلقه حضرت خيرالمرسلين محمدّ بن عبدالله صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و اوصياي آن حضرت، ائمّه اثنا عشر- صلوات الله عليهم- با تأييدات خداي منّان شرح مختصري بنويسم و مقام ولايت تشريعي (در امور شرعي افراد مكلّف) و ولايت تكويني ايشان را (به معناي حقّ فرمان فرمايي شان بر تمام كاينات و ممكنات از جانب پروردگار) اثبات كنم؛ به اميد اينكه شايد بتوانم در اين اوضاع آشفته، در راه خدمت به دين و بيدار ساختن غافلان از خواب سنگين، قدم مؤثّري بردارم و اين اِقدام، در پيشگاه صاحب ولايت، مقبول واقع گردد.

ص: 14

وجوب تمسّك به ثقلين (كتاب و عترت)

در اين كتاب، روي سخن با افرادي است كه حقّانيّت قرآن كريم را قبول دارند و رسالت حضرت رسول اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و خلافت و وصايت ائمّه اثنا عشر عَلَيْهِمُ السَّلام را تصديق كرده اند. بر چنين كساني، فرض و واجب است كه عقايد خود را از قرآن مجيد با ضميمه تفسير آن عترت پاكي كه علوم قرآن در نزد آنان است، بگيرند. سپس، پيوسته در تحكيم آنها بكوشند و در جميع امور مربوط به اصول و فروع به ذيل عنايت قرآن و عترت متمسّك شوند، چنان كه در خبر متواتر بين مسلمين آمده است كه پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمود:

من دو چيز سنگين و گران بها را در ميان شما امّت وامي گذارم: يكي، كتاب خدا (قرآن) و ديگري، عترت پاكيزه ام. مادامي كه به اين دو متمسّك باشيد، هرگز گمراه نخواهيد شد.

آگاه باشيد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند، تا روز قيامت كه بر من وارد شوند.

ص: 15

اين حديث شريف را علماي شيعه و علماي اهل سنّت حتّي فزون تر از حدّ تواتر نقل كرده اند و اين جانب مقداري از شرح مدارك و اسامي كتب عامّه و خاصّه آن را در كتاب مقام قرآن و عترت ذكر كرده ام. در اينجا نيز به ذكر دو روايت كه در كتاب تاج، جامع اصول ستّه عامّه، كه مورد اعتماد همه آنهاست، قناعت مي نمايم.

از پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نقل كرده اند كه فرمود:

«من در ميان شما چيزي را به جا مي گذارم كه اگر به آن چنگ زنيد، هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد. يكي- كه از ديگري بزرگتر است- كتاب خداست كه ريسماني است كشيده شده ميان آسمان و زمين؛ و ديگري، عترت من، اهل بيتم. اين دو هرگز از هم جدا نمي شوند تا روز قيامت كه در كنار حوض كوثر، بر من وارد شوند. پس بنگريد كه پس از من با آنها چه مي كنيد» !

مؤلّف كتاب تاج، پس از نقل روايت، تذكّر مي دهد كه اين روايت را مسلم و ترمذي نقل كرده اند.

همچنين، در همان كتاب، مؤلّف به سندي ديگر از آن حضرت نقل كرده است كه در خطبه اي فرمود:

«من در ميان شما دو چيز گران قدر به جا مي گذارم: اوّلينِ آن دو، كتاب خداست كه نور و هدايت در آن است؛ پس آن را بگيريد و به آن متمسّك شويد» .(1)


1- همان: ج 3 (فصل اهل بيت عَلَيْهِمُ السَّلام)

ص: 16

سپس فرمود:

«و اهل بيتم. شما را تذكّر مي دهم كه درباره اهل بيتم ]و رعايت حقّ ايشان[ خدا را در نظر داشته باشيد».

در پايان نيز نقل كرده است كه اهل بيتِ آن حضرت خاندان آن حضرت اند كه صدقه بر آنها حرام است.

در كتاب احقاق الحق(1) روايات اين حديث (حديث ثقلين) را از طرق عامّه نقل و مواضع و محلهاي آن را مشخّص كرده اند.

علّامه بزرگوار معاصر، نجم الدين عسكري نيز، در كتابي كه درباره حديث ثقلين نوشته است، بيش از 150 روايت را از طريق دانشمندان عامّه از پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه با ذكر محلهاي آنها نقل كرده است.

به همين نحو است كتاب فضائل الخمسه(2) كه حاوي روايات متعدّدي از حديث ثقلين است.

نتيجه گيري از حديث ثقلين

از اين حديث صحيح، متواتر و قطعي بين مسلمين استفاده مي شود كه عترت پاكيزه رسول اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه بعد از آن حضرت، افضل و اشرف مردمان اند؛ براي آنكه حضرت همه امّت را به آنان ارجاع فرموده. پس معلوم مي گردد كه همه مردم به آن عترت پاكيزه محتاج اند و عترت به مردم محتاج نيستند.


1- احقاق الحق ج 4/436-443، ج 6/341-344، ج 7/472، ج 9/309-375
2- فضائل الخمسه ج 2/43-52

ص: 17

نيز استفاده مي شود كه:

اين عترت از خطا و از كفر و شرك و معصيت پاك اند؛ به تمام علوم قرآن دانايند؛ از جانب خدا و رسول، خليفه پيغمبرند؛ امامت بر حقّ اِلاهي مخصوص و منحصر به آنان است؛ هدايت به سوي حقّ و حقيقت، در سايه تمسّك به ذيل عنايت آنها امكان پذير است؛ و تا روز قيامت؛ زمين از اين عترتِ پاكيزه و نيز از قرآن خالي نمي شود.

* * *

راه اثبات موضوع اوّل (افضل و اشرف بودن عترت از تمام مردم):

پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه كتاب و عترت را قرين و عديل يكديگر قرار داده و فرموده اين دو از يكديگر تا روز قيامت جدا نمي شوند (كه خداوند، در عالم خارج، چنين مقرّر فرموده) و تمسّك به اين دو را مانع گمراهي امّت قرار داده است. پيداست كه اگر فردي در ميان افراد امّت مانند عترت يا افضل از ايشان بود، امّت را به تمسّك به عترت به طور خاص امر نمي فرمودند؛ بلكه اگر فرد يا افرادي در ميان مردم از آن عترتِ پاكيزه افضل بودند، آن حضرت بايد عترت را امر مي فرمود به كساني كه افضل اند متمسّك شوند.

راه اثبات موضوع دوم (ارجاع تمام امّت به عترت):

پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرموده است كه قرآن از عترت و عترت از قرآن هرگز جدا نمي شود.

مطلب اوّل، يعني جدا نشدن قرآن از عترت، دلالت مي كند بر آنكه امّت همگي محتاج به عترت اند؛

ص: 18

و مطلب دوم، يعني جدا نشدن عترت از قرآن، دلالت مي كند كه آن عترت پاكيزه به هيچ فردي از افراد امّت محتاج نيستند.

توضيح اينكه همه افراد امّت، براي فهميدن احكام و وظايف ديني خود و كيفيّت قضاوت و رفع نزاع و اصلاح جامعه و شناختن امور مربوط به حقوق و اصلاح امور معاش و معاد مسلمين، به علم قرآن محتاج اند. و چون قرآن از عترت هرگز جدا نخواهد شد، پس همه محتاج به عترت اند.

از طرفي، قرآن كريم- هر چند جامع جميع مايحتاج خلق است- به بيان صريح خودش، محكم و متشابه دارد؛ و از طرف ديگر، به تصريح روايات متواتر(1) ، قرآن ظاهري دارد و باطني تا 70 بطن. محكمات قرآن تمام احتياجات مردم را رفع نمي كند و ايشان، براي كشف تفسير و تأويل متشابهات و بطون قرآن، راهي ندارند مگر مراجعه به كسي


1- . موارد اين روايات بسيار است. از آن جمله، در مقدّمه تفسير عيّاشي (كه وثاقت و جلالت صاحب آن مورد اتّفاق است) 7 روايت نقل شده است. همچنين علّامه بزرگوار سيّد هاشم بحراني، در مقّدمه تفسير برهان، تعدادي از آن روايات را نقل فرموده. علّامه مجلسي نيز در بحارالانوار (ج 92/78)، عنوان يك باب مستقل را چنين قرار داده: «باب اينكه قرآن ظاهر و باطن دارد، علم همه چيز در قرآن است و تمام اين علم نزد ائمّه هُداست و غير آنان ]هيچ[ نمي دانند مگر به تعليم ايشان». سپس روايات دليل بر مدّعا را نقل كرده كه از 80 روايت بيشتر است. علّامه كامل، شيخ حرّ عاملي هم، در كتاب شريف وسائل، روايات اين موضوع را به 80 رسانيده. و سرانجام، در مستدرك الوسائل، 35 روايت ذكر گرديده است.

ص: 19

كه خداوند او را براي علم قرآن اختيار فرموده و در آخر سوره رعد، به او اشاره فرموده است.(1)

چون پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به مردم اعلام فرموده است كه قرآن از عترت و عترت از قرآن هرگز جدا نخواهد شد؛ پس تمام افرادي كه به قرآن محتاج اند به عترت نيز محتاج اند.

نيز فقط عترت اند كه به جميع علوم قرآن عالم اند؛ زيرا اگر عترت به همه قرآن عالم نباشند، در آنچه عالم نيستند، از قرآن جدا مي شوند؛ و چون هيچ گاه از قرآن جدا نمي شوند، پس چيزي كه به آن عالم نباشند نخواهد بود. پس ثابت شد مردم، كه محتاج به علم قرآن اند، همه محتاج به عترت اند؛ و عترت، چون تمام علوم قرآن را دارند، به هيچ فردي نيازمند نيستند.

نيز واضح است كه اگر در بين امّت افرادي غير عترت پاكيزه عالم به جميع علوم قرآن باشند، واجب است كه پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه آنان را نيز قرين عترت خود قرار دهد و به تمسّك به آنان نيز امر فرمايد. پس چون همه امّت را به تمسّك به قرآن و عترت امر فرموده و احدي را استثنا نكرده، معلوم مي شود كه همه افراد امّت محتاج به عترت اند و به همه علوم قرآن عالم نيستند؛ كه اگر عالم مي بودند، محتاج به عترت نبودند.

راه اثبات موضوع سوم (معصوم بودن عترت از خطا و لغزش):

پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمودند كه عترت از قرآن جدا نمي شود و در


1- منظور، آيه 43 از سوره مزبور است كه در احاديث، به وجود مقدّس اميرمؤمنان عَلَيْهِ السَّلام تأويل شده است.

ص: 20

تمسّك به آنها، مايه ايمني از گمراهي و ضلالت است. پس نتيجه اين مي شود كه عترت بايد معصوم باشند؛ براي آنكه اگر معصوم نباشند و خطا و لغزش داشته باشند، از قرآن جدا مي شوند و تمسّك به آنان موجب نجات از گمراهي نخواهد بود و از ضلالت نيز مصون نخواهند بود. پس عترت بايد معصوم باشند كه هيچ وقت از قرآن جدا نشوند و تمسّك به آنان مايه مصونيّت از ضلالت باشد.

راه اثبات موضوع چهارم (اينكه تمام علم قرآن نزد عترت است):

از آنچه در ذيل موضوع دوم گذشت، ظاهر شد كه عترت بايد به تمام علوم قرآن دانا باشند؛ براي آنكه اگر بعضي را ندانند، در آنچه نمي دانند از قرآن جدا مي شوند كه جاهل از آنچه نمي داند جداست. نيز با اين فرض كه بعضي را ندانند، تمسّك به آنان موجب امنيّت از ضلالت نخواهد بود؛ زيرا در اين صورت، در هر موردي كه انسان به عترت مراجعه كند، احتمال مي دهد كه آن موضوع از مواردي كه نمي دانند باشد. پس، از اين جهت، از ضلالت و گمراهي در امان نخواهد بود.

راه اثبات موضوع پنجم (اينكه عترت خليفه خدا و رسول اند):

پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه در كلام شريف خود، عترت پاكيزه خود را قرين قرآن و در محلّ رفيع وجوب تمسّك به آنان براي رفع ضلالت امّت قرار داده و گمراه نشدن امّت را فرع تمسّك به آن دو اصل مقرّر داشته است. از اين جهت، ثابت مي شود كه امامت و ولايت و خلاف آنان از جانب خدا و رسول است.

ص: 21

در بعضي از اين روايات، آن حضرت فرموده:

«من دو خليفه در ميان شما مي گذارم: كتاب خدا و عترتم را».

چون عترت پيغمبر به مردم محتاج نيستند و تمام مردم به آنها محتاج اند، عقل حكم مي كند كه بايد عترت امام و پيشواي كل باشند. لذا، درباره عليّ بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلام گفته اند:

«اِسْتِغْناؤُهُ عَنِ الْكُلِّ وَ احْتِياجُ الْكُلِّ إليْهِ دَليلٌ عَلي أَنَّهُ إمامُ الْكُلِّ»

بي نيازي آن حضرت از تمام افراد و نيازمندي تمام افراد به آن حضرت دليل اين است كه آن حضرت پيشواي همگان است.

همچنين، چون فقط آن عترت پاكيزه مرجع تمام افراد امّت تا روز قيامت اند، بايد تمام احتياجات امّت تا روز قيامت در نزد آنان باشد و تمام اين علوم مخصوص عترت است؛ زيرا احدي از افراد مردم ضميمه عترت نشده است.

پس همه افراد امّت به عترت محتاج اند و عترت به هيچ فردي محتاج نيستند.

پس فقط كساني كه تمام افراد امّت به آنها محتاج اند آنان امام و پيشواي تمام خلق اند. محتاج و جاهل هيچ گاه امام و پيشواي خلق نمي شود؛ نه در وقت جهل و احتياج و نه در وقت رفع جهل و احتياجش، پس از آنكه به عالِم مراجعه كرده و دانا شده.

آيا ممكن است مجتهدي كه عالم كامل است و وظيفه هاي ديني مردم را تعيين مي كند، بعد از آنكه فتوا داد و تعيين وظيفه

ص: 22

نمود و مقلدّي را كه به او مراجعه كرده به وظيفه اش آگاه ساخت، مكلّف باشد كه تابع همان مقلّد شود؟!

نكته ديگر اينكه تقسيم قرآن كريم به محكمات و متشابهات دليل است بر آنكه خداوند، براي تعليم كلام شريف خود، دانشمنداني كه تعليم قرآن دهند قرار داده است؛ چرا كه اگر قرار ندهد، اخلال به حكمت وارد مي شود و قرآني كه وسيله هدايت است وسيله تحيّر و سرگرداني خواهد شد. به همين جهت، اين دانايان به تمام علومِ قرآن از نادانان ممتاز مي شوند.

خداوند متعال، در آخر سوره رعد، گواهي «كسي كه علم كتاب نزد اوست» به حقّانيّت حضرت رسول را قرين گواهي خود قرار داده و چنان كه در روايات بسياري وارد شده است، مَنْ عِنْدَهُ عِلمُ الْكِتاب عترت پاكيزه نبوي است (نگارنده اين موضوع را در كتاب مقام قرآن و عترت شرح داده است).

راه اثبات موضوع ششم (آنكه امامت و خلافت بر حقّ الاهي به آن عترت پاكيزه منحصر است):

از كلام شريف «لَنْ يَفْتَرِقا» مي توان دريافت كه هرگز قرآن از عترت و عترت از قرآن جدا نشوند و اين كلام (چنان كه پيش تر ثابت شد) دليل است بر اينكه غير عترت به عترت محتاج است. پس در ميان افراد، كسي غير از عترت امام و خليفه نخواهد بود؛ زيرا كه اگر باشد، او محتاج به عترت نخواهد بود.

راه اثبات موضوع هفتم (اينكه راه هدايت و سعادت منحصر است به تمسّك به عترت و قرآن نيز از عترت جدا نمي شود):

ص: 23

پيامبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمود: «مادامي كه به آن دو متسّك باشيد، هرگز گمراه نخواهيد شد.» از اين كلام، استفاده مي شود كه راه هدايت منحصر در اين دو، و امّت مصون از ضلالت نخواهند بود مگر آنكه به اين دو متمسّك شوند.

نيز معلوم است كه هدايت و سعادت در قرآن است، علم قرآن نزد عترت است و اين دو از يكديگر جدا نمي شوند. پس اگر هدايت و سعادت در نزد غير عترت يافت شود، قرآن از آنها جدا مي شود، و اين باطل است.

راه اثبات موضوع هشتم (خالي نشدن زمين از عترت و قرآن، تا روز قيامت):

پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمود:

«اين دو از يكديگر جدا نشوند، تا آنكه روز قيامت بر من وارد شوند».

از اين كلام، استفاده مي شود كه هيچ گاه زمين از اين دو خالي نمي گردد؛ زيرا كه اگر خالي گردد، هر يك از اين دو از ديگري جدا خواهد شد. نيز از آنجا كه مصونيّت خلق از گمراهي در تمسّك به اين دو ثقل است، مادامي كه خلق در روي زمين مشمول تكاليف باشند، بايد اين دو نيز براي اتمام حجّت در روي زمين باشند.

اين موضوع با غيبت امام زمان عَلَيْهِ السَّلام منافات ندارد؛ براي آنكه، در حال غيبت، مردم از ايشان انتفاع مي برند، چنان كه از خورشيد وقتي كه در پشت ابرها از نظرها غايب است منتفع مي شوند.

از آنچه گذشت، ظاهر مي شود اين حديث از آن كلمات جامع

ص: 24

حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه است كه بسياري از فضايل مهمّ عترت را حكايت مي كند.

مقصود از عترت

مراد از عترت همان اهل بيت پيغمبر و ائمّه معصومين عَلَيْهِمُ السَّلام از اولاد امام حسين اند؛ به چند دليل:

اوّل، گفتار اهل لغت است مبني بر اينكه عترت همان اولاد شخص اند.

دوم، گفتار خود پيغمبر در بسياري از همين روايات است كه فرمودند: «وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي».

سوم، اوصافي است كه براي عترت بيان كرده اند؛ از جمله، اينكه معصوم و پاكيزه از گناه اند، به جميع علوم قرآن عالم اند و از قرآن جدا نمي شوند، تمسّك به آنان موجب مصونيّت از ضلالت است، مَثَل آنها مَثَل كشتي نوح است و غير اين صفات كه مورد اتّفاق عامّه و خاصّه است.

اين صفات كريمه- چنان كه واضح است- بر هيچ كس غير از ائمّه اثنا عشر عَلَيْهِمُ السَّلام منطبق نبوده و نخواهد بود.

معرّفي عترت در روايات

سزاوار است در اينجا به رواياتي اشاره شود كه از خداوند و رسول اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه صادر شده و موجود است؛ و در آن بيانِ افرادِ عترت پاكيزه و اسامي آن بزرگواران و فضايل و مناقب ايشان آمده

ص: 25

تا مطلب مانند آفتاب روشن گردد.

بدان كه اين روايات متجاوز از حدّ تواتر- بلكه بالغ بر چند هزار روايت- است.

شيخ كليني در كتاب شريف كافي، كه در ميان كتابهاي شيعه مانند خورشيد تابان است، متجاوز از 15 روايت كه در آن تصريح خدا و رسول بر اسامي عترت پاكيزه و فضايل و مناقب آنان ذكر شده، نقل فرموده است.

علّامه مجلسي نيز در بحار الانوار (ج 36، باب 40) عددِ احاديثي را كه از پروردگار عالم در اين خصوص نقل شده به 22 روايت صحيح و معتبر رسانيده است.

امّا احاديث وارده از حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه در اين باره به دو دسته قسمت مي شود:

دسته اوّل: احاديثي كه حاكي است آن حضرت فرمود:

«خلفا و اوصياي من دوازده نفرند».

شيخ صدوق، در كتاب خصال، 46 حديث كه بيشتر آن از طرق اهل سنّت است ذكر كرده كه همگي شامل اين مضمون است.

شيخ طوسي، در كتاب غيبت، 10 روايت از طريق عامّه نقل فرموده و گفته روايات شيعه از حدّ احصا خارج است.

شيخ جليل القدر نعماني، در كتاب غيبت، متجاوز از 30 روايت نقل فرموده است.

علّامه بزرگ سيد هاشم بَحراني، صاحب تفسير برهان، در كتاب انصاف، 3 حديث از صحيح بخاري، 9 حديث از صحيح مسلم،

ص: 26

8 روايت از حميدي در جمع بين صحيحين، چند حديث از جمع بين صحاح، از ابن بِطريق در كتاب عمده از 20 طريق و از ديگراني كه همه از دانشمندان عامّه اند نقل كرده كه پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمود:

«خلفاي بعد از من دوازده نفرند».

واضح است كه اين عدد بر غير ائمّه اثنا عشر منطبق نيست.

دسته دوم: رواياتي كه حاكي است پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به اساميِ عترت پاكيزه؛ و آنكه آنان دوازده امام اند و خلفا و اوصياي آن سَرور هم، ايشان اند تصريح فرموده؛ و در آن روايات، شرح فضايل و مناقب آنان ذكر شده است.

شيخ كليني از اين دسته روايات، در كتاب كافي، 10 روايت نقل كرده است.

شيخ صدوق در كتاب عيون (باب 6)، متجاوز از 30 حديث، شيخ طوسي در كتاب غيبت 15 و نعماني در كتاب غيبت 30 روايت نقل كرده است.

عالم كامل و ثقه جليل، عليّ بن محمّد خزّاز، در كتاب كفاية الأثر كه نصوص و تصريحات پيغمبر بر ائمّه اثنا عشر عَلَيْهِمُ السَّلام و فضايل و مناقب ايشان را در آن گردآوري كرده كه اصحاب آن سرور از آن حضرت نقل كرده اند، متجاوز از 200 روايت جمع فرموده است.

سيّد بزرگوار در كتاب انصاف، در نصوص بر ائمّه، 326 روايت از حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نقل كرده كه در آنها تصريح به اسامي عترت پاكيزه (دوازده امام عَلَيْهِمُ السَّلام) و فضايل و مناقب آنان ديده مي شود. پس از آنكه اين روايات را به اتمام رسانيده نيز شروع كرده به نقل

ص: 27

رواياتي كه از طريق اهل سنّت از پيغمبر اكرم نقل شده و به 40 حديث اكتفا فرموده است.

علّامه مجلسي در بحار (ج 36، باب 41) در باب نصوص پيغمبر اكرم بر ائمّه دين عَلَيْهِمُ السَّلام،240 حديث نقل و به آن اكتفا فرموده است. در جاي ديگري از آن كتاب (ج 46/223) نيز رواياتي را كه جابربن عبدالله انصاري در اين خصوص از پيغمبر اكرم نقل كرده جمع فرموده است.

شيخ صدوق در كمال الدين (باب 24) روايات اين موضوع را نقل و به 37 حديث قناعت كرده؛ و در ابواب احاديث صريحي كه از پروردگار و احمد مختار و ائمّه اطهار عَلَيْهِمُ السَّلام در اين موضوع صادر شده، 189 روايت صحيح و معتبر نقل فرموده است.

در كتاب شريف مدينة المَعاجز، تأليف علّامه بزرگ سيّد هاشم بَحراني، روايات معجزات دوازده امام عَلَيْهِمُ السَّلام به 2066 روايت رسيده كه از آن جمله، متجاوز از 650 روايت اخبار غيبي آنان است.

علّامه بزرگوار شيخ حرّ عاملي (صاحب وسائل الشيعه) در كتاب شريف إثبات الهُداة، روايات معجزاتِ ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام را به 1907 روايت رسانده و از روايات معجزات پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به 720 روايت قناعت كرده است. همچنين ايشان رواياتي كه در آن به امامت ائمّه هدي و خلافت و عصمت اين دوازده نفر _ چه به طور اجمال، چه به تفصيل _ در إثبات الهداة (باب 9) به 927 روايت رسانده و روايات علماي عامّه را نيز، كه در اين موضوع است، به 278 روايت رسانيده است.

ص: 28

ايشان، در باب دهم، روايات نصوص بر امامت و خلافت عليّ بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلام را به 1019 روايت رسانيده، روايات نصوص بر امامت و خلافت آن حضرت را كه از طريق عامّه نقل شده به 551 روايت، رواياتي را كه در حكم نصّ بر اين موضوع است به 326 روايت و روايات نصوص ائمّه اثنا عشر عَلَيْهِمُ السَّلام بر خودشان و هريك به امام بعد از خودش را به 1309 روايت رسانده است (نگارنده تفصيل آمار تمام آن احاديث و روايات را به طور مشروح در كتاب اصول دين نقل كرده است).

مفاسد تفسير قرآن بدون مراجعه به عترت

بنابر آنچه گفته شد، هر امري- چه به ولايت تكويني مربوط باشد، چه به غير آن- در صورتي كه با آيات قرآن كريم به ضميمه تفسير عترت نبوي (كه علم كتاب نزد آنان است) اثبات شد، بر تمام اهل ايمان واجب است آن را قبول كرده به آن معتقد شوند و حرام است كه از آن رو گردانند و به حجّت پروردگار (قرآن و عترت) متمسّك و معتقد نگردند.

نيز كسي اجازه ندارد كه بدون مراجعه به پيغمبر و امام عَلَيْهِمَا السَّلام به احكام عامّ و مطلق قرآن متمسّك شود و مطلبي را اثبات كند! مواردي كه براي نمونه در ذيل مي آيد بر صحّت اين نتيجه گيري تأكيد دارد:

نبايد به ظاهرِ بعضي از آيات متشابه متمسّك شد و گفت كه خداوند در آخرت ديده مي شود، چنان كه عدّه اي مسلمان مخالف با ائمّة معصومين عَلَيْهِمُ السَّلام مي گويند!

ص: 29

نبايد به بعضي از متشابهات قرآن احتجاج كرد، خدا را جسم دانست و براي او اعضا و جوارحي قايل شد!(1)

نبايد به بعضي از آيات نظر افكند و به جواز وقوع شرك و معصيت از انبيا و مرسلين قايل گشت!

نبايد به بعضي از آيات متشابه استناد و اثبات جبر كرد!

نبايد به بعضي از آيات متمسّك و ولايت تكويني شخص پيغمبر و ائمّه دين عَلَيْهِمُ السَّلام را منكر شد (چنان كه نقد آن در خاتمه اين كتاب خواهد آمد).

نيز، نبايد به ظواهر بعضي از آيات استدلال كرد و علم غيب پيغمبر و امام عَلَيْهِمَا السَّلام را منكر گشت!(2)


1- شايان ذكر است كه احمد بن محمّد بن مظفّر رازي از علماي اهل سنّت در قرن هفتم، در كتاب خود به نام «حجج القرآن»، آياتي را كه هر فرقه اي از فِرَق مسلمين براي مذهب خود به آن آيات احتجاج كرده است گرد آورده؛ از جمله، فرقه اي كه مي گويند: خداوند متعال ديده مي شود و به آيه شريفه وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إلي رَبِّها ناظِرَةٌ احتجاج مي كنند؛ و در برابر آنان نيز كساني اند كه مي گويند خداوند ديده نمي شود و به آيه لا تُدْرِكُهُ الأبْصارُ و آيه لَنْ تَراني احتجاج مي كنند. نمونه ديگر فرقه مجسّمه است كه به آيات مشتمل بر الفاظي نظير «يد، عين، وجه» استدلال و از تجسّم خداوند صحبت مي كنند؛ و در برابر ايشان، ديگران براي نفي تجسّم حق به آيه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٍ احتجاج مي كنند.
2- شرح اين آيات و آيات ديگر، همراه با روايات متواتري كه علم غيب را اثبات مي كند، در كتاب مقام قرآن و عترت به قلم نگارنده بيان شده، و در رساله اثبات علم غيب نيز به تفصيل آمده است.

ص: 30

نبايد به ظواهر تعدادي از آيات استدلال و تناقض و اختلاف براي قرآن اثبات كرد!

گفتني است كه شخصي در زمان اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام چنين كرد و در دين شك نمود؛ لكن، چون خدمت حضرت رسيد و شبهات خود را عرضه داشت، ايشان تمام آنها را جواب فرمود.

نيز در زمان حضرت عسكري عَلَيْهِ السَّلام فيلسوفي ادّعا كرد كه تناقض و اختلاف در قرآن هست و اوراقي در اين مقوله نوشت. حضرت آنها را جواب فرمود و اشتباه او را ثابت كرد، چنان كه خود آن شخص تمام آن اوراق را سوزانيد.(1)

نبايد به آيه شريفه وَ مِنْ أهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ(2) متشبّث شد و گفت كه حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه از نهاد همسايگان منافقش بي اطّلاع بوده است. اين خود بي توجّهي به آيه شريفه وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤْمِنُونَ(3) است، با اينكه اين آيه شريفه مي فرمايد: خداوند و رسول و مؤمنان اعمال شما را مي بينند! آيا ممكن است پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه اعمال منافقين


1- روايت اوّل مفصّل است و در كتاب احتجاج طبرسي و كتاب توحيد صدوق نقل شده و علّامه مجلسي نيز در بحار الانوار، آخر كتاب القرآن، آن را ذكر فرموده است. امّا روايت دوم در كتاب شريف مناقب ابن شهر آشوب، در باب تاريخ امام حسن عسكري عَلَيْهِ السَّلام آمده و در بحار نيز از كتاب مناقب نقل شده است.
2- توبه (9)، 101: تو جمعي از اهل مدينه را كه همچنان منافق مانده اند نمي شناسي.
3- همان سوره، آيه 105. توضيح آنكه مراد از «مؤمنين» در اين آيه شريفه ائمّه هدي هستند، چنان كه در كتاب مقام قرآن و عترت به طور مشروح بيان شده است.

ص: 31

را ببينيد و باز حقيقت حال آنان را نداند؟!

نبايد به جمله اي از آيات متشابه متمسّك شد و – معاذ الله- جهل و ناداني يا معصيت براي پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه اثبات كرد؛ همان طور كه نبايد آيات محكم راجع به علم و كمال پيامبر و كلمات اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيْهِمُ السَّلام كه مقام علم و دانايي آنان را اثبات مي فرمايد، زير پا گذاشت و ادعا كرد كه مجعول است!

با اين وصف، بيم آن مي رود كه كار بعضي از ناآگاهان به چنين جايي برسد: آياتي را كه آن زنديق در خدمت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام مورد شبهه قرار دارد و حضرت به طور مشروح شبهات او را دفع فرمود مستمسك قرار دهند و بگويند كه خبرِ وارده، در جواب شبهات، ضيعف است! و بدين ترتيب، خود و ديگران را به گمراهي اندازند.

بايد بين آيات قرآن جمع و متشابهات آن را بر محكمات حمل كرد، چنان كه حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام فرموده است.

براي نمونه، بايد آيه متشابه لا تَعْلَمُهُمْ را با آيه فَسَيَرَي اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ جمع كنيم و بگوييم كه آيه لا تَعْلَمُهُمْ علم ذاتي را نفي مي كند؛ امّا به فرموده پروردگار، پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه همه اعمال را مي بيند. كسي كه خداوند ملكوت آسمان و زمين را بر او عرضه داشته، آيا اهل مدينه را نمي شناسد؟! مگر آنكه بگويند ملكوت آسمان و زمين فقط بر ابراهيم خليل عَلَيْهِ السَّلام عرضه شده؛ امّا بر پيغمبر ما عرضه نشده و اگر هم شده، فراموش كرده است!

همچنين، ممكن است كسي به آيه سوم سوره نساء متمسّك

ص: 32

شود و بگويد كه، از اين آيه، جواز تعدّد زوجات استفاده مي شود؛ لكن مشروط به عدالت است. بعد به آيه 129 همان سوره نظر افكند و بگويد كه عدالت ممكن نيست! سپس از اين دو آيه نتيجه بگيرد: خداوند جواز آن را به شرطي كه مقدور نيست مشروط فرموده؛ پس، در حقيقت، تعدّد زوجات ممنوع است!

چنين كسي آيه را به رأي خود تفسير كرده است، مانند ابن ابي العوجاء كه در زمان امام صادق عَلَيْهِ السَّلام به تناقض و اختلاف اين دو آيه قايل شد و به هشام بن حَكَم مراجعه كرد؛ امّا هشام نتوانست جواب بگويد. لذا به سوي مدينه رفت و خدمت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام رسيد و قضيّه را به عرض آن حضرت رساند. امام فرمود:

«آيه اوّل به نفقه مربوط است»؛ يعني جواز تعدّد زوجات مشروط به عدالت در انفاق بر آنهاست. اگر مي تواند در انفاق بر آنها عدالت كند، مي تواند زوجات متعدّد بگيرد؛ وگرنه، به همان يكي اكتفا كند.

«امّا آيه دوم به محبّت و مودّت مربوط است»؛ يعني در مودّت و محبّت قلبي، بين زوجات، هرگز نمي توانيد عدالت برقرار كنيد.

اين روايت را كليني در كافي نقل فرموده و عليّ بن ابراهيم قمي نيز آن را نقل كرده است. عيّاشي نيز از هشام بن سالم از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه درباره آيه دوم فرمود:

«در موّدت، هرگز نمي توانيد عدالت را رعايت كنيد».

اين روايات در تفسير برهان و غير آن نيز نقل شده است.

ص: 33

وجوب مراجعه به عترت در تفسير قرآن

از آنچه گفته شد، مشخّص مي گردد كه چون تمام علوم قرآن نزد پيغمبر اكرم و پيشوايان دين عَلَيْهِمُ السَّلام- كه همان عترت پاكيزه آن سرور باشند- موجود است، بايد در كشف علوم قرآن و پي بردن به مرادهاي پروردگار، صرفاً به پيغمبر و امام مراجعه كنيم. از اين جهت است كه مردم نمي توانند به قرآنِ تنها هدايت يابند و كساني كه فقط به قرآن بدون تفسير و بيان عترت متمسّك شوند، در طريق ضلالت و گمراهي واقع شده اند و مي شوند.

كلام «حَسْبُنا كِتابُ الله»، يعني: كتاب خدا براي ما بس است(1) ، نيز درست نيست و خلاف تصريح پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه است كه در حديث ثقلين فرمود:

«قرآن و عترت هرگز از يكديگر جدا نمي شوند».

از اين جهت است كه قرآن راهنماي مردم به سوي پيغمبر و امام است؛ متقابلاً، پيغمبر و امامانِ دين عَلَيْهِمُ السَّلام نيز راهنماي مردم به سوي قرآن اند. خود ايشان مي فرمودند:

«ما هرگز برخلاف قرآن سخني نمي گوييم و هرچه مي گوييم از قرآن است».

اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام در ضمن خطبه شريفه خود فرمودند:

«قرآن كلام پروردگار است و نوري است كه بايد به آن پيروي و اقتدا كرد. پس هرچه مي خواهيد، از آن بپرسيد؛ ولي ]مي دانيد


1- . چنان كه مشهور است، اين كلام از نظريّات اصحاب سقيفه بني ساعده و اخلاف آنان است.

ص: 34

كه[ هرگز به شما جواب نمي دهد. از من سؤال كنيد تا من از قرآن براي شما خبر دهم».

همين است كه فرمود:

«اين قرآن كتاب صامِت الاهي است و من كتاب ناطقِ خداوندم».(1)

زين العابدين امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام نيز فرمودند: «امام نمي شود مگر شخص معصوم. عصمت هم در ظاهر خلقت بدن نيست كه مردم آن را ببينند؛ از اين جهت هم، امام را بايد خدا و پيغمبر معيّن كنند».

عرض كردند: معصوم كيست و چيست؟ فرمود: «معصوم كسي است كه معتصم و متمسّك به حبل الله باشد- و حبل الله قرآن مجيد است- چنان كه هيچ گاه ]اين دو[ از يكديگر جدا نشوند، تا روز قيامت. پس امام عَلَيْهِ السَّلام به سوي قرآن و قرآن به سوي امام هدايت مي فرمايد. اين است كلام خدا كه فرمود: إنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أقْوَمُ.(2)

اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«بترس از آنكه قرآن را به رأي خود تفسير كني، مگر آنكه آن را


1- وسائل الشيعه (كتاب القضاء، باب 5): ج 18/20
2- بني اسرائيل (17)، 9: «اين قرآن خلق را به راست ترين و استوارترين طريقه هدايت راهنمايي مي كند.» اين روايت شريف در تفسير برهان و نورالثقلين، از كتاب معاني الاخبار صدوق، نقل شده است. كليني در كتاب شريف كافي، در باب اينكه قرآن راهنماي مردم به سوي امام است، از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه در تفسير اين آيه شريفه فرمود: «قرآن به سوي امام هدايت مي كند».

ص: 35

از كساني كه عالم به آن باشند ياد بگيري و بياموزي؛ زيرا بسا مي شود كه ظاهر قرآن شبيه به كلام بشر باشد، ولي آن ظاهر خود مراد پروردگار نباشد. چون خالق هيچ شباهتي به مخلوق ندارد، افعال خالق نيز شباهت به افعال مخلوق ندارد. كلام خالق فعل خالق است و كلام مخلوق فعل مخلوق. از اين رو، كلام خالق هيچ به كلام مخلوق شبيه نيست. پس كلام خالق را به كلام مخلوق تشبيه نكن؛ كه در ضلالت و گمراهي واقع خواهي شد» .(1)

پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه در خطبه شريفه خود فرمود:

«علي برادر من، وصيّ و خليفه من و رساننده دين از طرف من است. اگر از او طلب هدايت و سعادت كنيد، شما را هدايت فرمايد. اگر تابع او شويد، نجات يابيد و اگر با او مخالفت كنيد، گمراه شويد؛ زيرا خداوند قرآن را بر من نازل فرموده و مخالفش گمراه است. كسي هم كه علم قرآن را از غير علي طلب كند، هلاك و خسارت نصيب اوست» .(2)

امام صادق عَلَيْهِ السَّلام در رساله شريف خود مرقوم فرمودند:


1- اين كلام بخشي از روايت مفصّلي است كه در توحيد صدوق آمده است.
2- اين روايت در كتاب وسائل الشيعه، از كتاب امالي صدوق و كتاب بشارة المصطفي، نقل شده است. اين جانب درباره ممنوعيّت تفسير قرآن به رأي، بدون بيانِ عترت پاكيزه پيغمبر عَلَيْهِمُ السَّلام ، در كتاب مقام قرآن و عترت (ص 28- 34) و نيز در كتاب تاريخ فلسفه و تصوّف (ص 111- 113) روايات بسياري ذكر كرده ام كه به مراجعه به آنجا، مطلب خوب روشن مي گردد.

ص: 36

«بر شما باد كه آثار و اخبار حضرت رسول اكرم و ائمّه اطهار را ملتزم و پذيرا شويد، هركس چنين كند هدايت يابد و كسي كه متابعت نكند و رو بگرداند گمراه خواهد شد؛ چون اينان كساني اند كه خداوند شما را امر فرموده مطيع و فرمان بردار آنان باشيد و آقايي و ولايت ايشان را قبول كنيد».

نيز در اين رساله فرمودند:

«بدانيد هيچ كسي حق ندارد در دين خدا، به هوايِ نفس و رأي و قياس خود، كلامي بگويد. خداي متعال قرآن را نازل فرموده و بيانِ هر چيزي را در آن قرار داده و براي قرآن و علوم آن نيز اهلي قرار داده است كه ديگران بايد تابع آنان شوند. آنان مورد كرامت و لطف و عنايات پروردگار واقع شده اند، به اين صورت كه خداي- تعالي- تمام علوم قرآن را نزد آنان گذاشته و آنان را از جهت مستغني فرموده است؛ لذا هيچ گاه به رأي و قياس و هواي نفس عمل نمي كنند. آنان «اهل ذكر» هستند كه خداي متعال در قرآن مجيد امر فرموده است مردم از آنان سؤال كننند و تابع آنها گردند؛ و چنان كه هيچ فردي حق نداشت در زمان حيات پيغمبر به حضرتش مراجعه نكند و به هوايِ نفس و رأي و قياس عمل كند، بعد از پيغمبر اكرم نيز بايد تابع آثار پيغمبر و اوصياي آن سرور باشد».(1)


1- . اين رساله شريف رساله اي مفصّل است. امام صادق عَلَيْهِ السَّلام آن را براي اصحاب نوشتند و دستور دادند كه آن را بخوانند و به يكديگر تعليم دهند و به آن عمل كنند. اصحاب نيز آن را در سجّاده خود مي گذاشتند و بعد از نماز، به آن مراجعه مي كردند. تمام اين رساله در ابتداي كتاب شريف روضه كافي و بحار مذكور است

ص: 37

علّامه خويي مي فرمايد:

اخبار بسياري از ائمّه اطهار به طور تواتر [وارد شده] و دانشمندان طايفه حقّه اماميه- رضوان الله عليهم- نيز اجماع كرده اند بر اينكه قيّم قرآن (يعني عالم به تفسير محكمات و متشابهات آن و حافظ اسرار آيات الاهي) بعد از پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه عترت پاكيزه آن سرور، ائمّه اثنا عشر- صلوات الله عليهم- هستند و عقل و نقل و اجماع دليل بر اين است.(1)

سپس علّامه به ذكر برهان عقلي و نقلي پرداخته، مبني بر اينكه علوم قرآن مخصوص ائمّه هدا عَلَيْهِمُ السَّلام است. علاقه مندان مي توانند به نوشته ايشان مراجعه كنند (كه حقير نيز بخشي از آن را در كتاب تاريخ فلسفه و كتاب مقام قرآن و عترت آورده ام.)

پس اصحاب پيغمبر و ديگر مسلمانان بعد از آنان هيچ گاه حق نداشته اند و نخواهند داشت كه به آيه شريفه أوَلَمْ يَكْفِهِمْ أنَّا أنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلي عَلَيْهِمْ(2) متمسّك شوند و بگويند كه قرآن كريم به تنهايي براي ما كافي است؛ و با اين ادعاي باطل، به پيغمبر و امام مراجعه نكنند. اگر ما به آيه قبل از همين آيه شريفه نظر افكنيم، به خوبي روشن مي شود كه چون كفّار درخواست معجزه كردند، در جواب آنان، اين آيه نازل شد كه بيان مي كند: آيا اين معجزه قرآن كريم براي آنان كفايت نمي كند؟! بلي، كفايت


1- شرح نهج البلاغه: ج 2/ 221
2- عنكبوت (29)، 51: آيا كتابي كه ما بر تو فرو فرستاديم و بر آنان تلاوت مي شود برايشان كافي نبوده است؟!

ص: 38

مي كند؛ زيرا اگرچه كلمات آن عربي است و آنها نيز عرب اند، هرگز نمي توانند يك سوره مثل آن بياورند.

با اين توضيح، روشن مي شود كه مفاد آيه مزبور آن نيست كه اين قرآن به تنهايي براي مسلمين كافي است و ايشان به تفسير پيغمبر و عترت عَلَيْهِمُ السَّلام محتاج نيستند. پس هركه به اين آيه استناد كرده و بدون مراجعه به اخبار و بيان عترت، آياتي را براي اثبات جهل پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام آورده، به راه غلط رفته است.

افّ باد بر اين افراد جاهل كه از روي غرض و مرض و براي متاع دنيا، آيات متشابهي را جمع مي كنند و به تفسير عترت پيغمبر مراجعه نمي كنند؛ مرام مخالفان را تأييد مي كنند و به آيات محكم ديگر توجّه و به كساني كه علوم قرآن نزد آنان است مراجعه نمي كنند. آن گاه، خود كه گمراه شدند، ديگران را نيز گمراه مي كنند و از اخبار اهل بيت دور مي سازند. ايشان هرچه را به فكر كوتاه خود نمي فهمند انكار مي كنند و گاهي آن را خلاف قرآن (يعني آيات متشابهي كه جمع كرده اند) مي دانند!

بلي، پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام فرموده اند كه ما هرگز برخلاف قرآن سخن نمي گوييم. پس اگر روايتي برخلاف قرآن به ما رسيد، باطل است. ميزانِ شناختن چنين روايتي نيز آن است كه آنچه را به صريح قرآن ثبت گرديده نفي كند، يا آنچه را قرآن به دلالت قطعي نفي كرده است اثبات كند.

در اينجا، ما به ذكر دو روايت كه اين ميزان را براي ما نصب مي كند، مي پردازيم.

ص: 39

اوّل: در كتاب كافي، به سند صحيح، از ثقه جليل عبدالرحمن بن حجّاج نقل شده است كه حكم بن عتيبه و سلمة بن كهيل- كه دو نفر از علماي عامّه بوده اند- نزد حضرت امام محمد باقر عَلَيْهِ السَّلام رفتند و عرض كردند: آيا به شهادت يك نفر با قَسَم، دعوي ثابت مي شود؟ امام باقر عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «بلي، حضرت رسول و اميرالمؤمنين- صلوات الله عليهما- در كوفه به آن حكم فرمودند». (يعني، در مقام قضاوت و حكم شرعي، دعوي شخص مدّعي به شهادت يك نفر، همراه با قسم مدّعي، ثابت مي شود.)

حكم و سلمه عرض كردند: اين حكم برخلاف قرآن است. حضرت فرمود: «چگونه برخلاف قرآن است»؟ عرض كردند: براي آنكه خداوند در قرآن مي فرمايد: وَ أشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ(1) امام فرمود: «مگر فرمان دو شاهد گرفتن به اين معني است كه شهادت يك نفر را با قسم قبول نكنيد» ؟!(2)

دوم: در روايت ديگري، امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «مَنِي از جميع بدن بيرون مي شود». ابوحنيفه عرض كرد: چگونه مني از جميع بدن بيرون مي شود، حال آنكه خداوند در قرآن مي فرمايد: )يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصِّلْبِ وَ التَّرائِب(3)( ؟ امام عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «مگر مفهوم كلام پروردگار اين است كه مني از غير اين دو موضع بيرون


1- طلاق(65)، 2: دو نفر عادل را از جمع خودتان گواه بگيريد.
2- كافي: ج 7 (كتاب الشهادات)، باب شهادة الواحد و يمين المدعي، ح 5. اين حديث در تهذيب شيخ نيز آمده است.
3- طارق (86)، 7: [مني] از ميان صُلب و سينه بيرون مي آيد

ص: 40

نمي آيد»؟!

پس، از اين دو روايت، ميزان مخالفت با قرآن براي اهل ايمان ثابت مي شود. تشخيص اين ميزان نيز مخصوص افرادي است كه به علوم و معارف قرآن آشنا باشند، نه مثلاً كسي كه حتّي به عبارت دعاي كميل- كه رايج ترين ادعيه است- احاطه ندارد و به اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام دروغ بسته و گفته است كه حضرت در دعاي كميل عرضه داشته: «إلهي، بِرُبُوبِيَّتِكَ تَوَسُّلي». چنين عبارتي در دعاي كميل نيست؛ امّا چون مدّعي در مقام انكار توسّل به اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام و نيز انكار اصل ولايت است و خداوند چشم بيناي قلب او را كور كرده، چنين افترايي بسته و آن را به چاپ نيز رسانده است.

پس مقياسِ شناختن راست و دروغ اخبار فهم هركس نيست كه اگر مطلبي را نفهميد، بگويد دروغ است. قرآن تكذيب كنندگان را چنين معرّفي مي كند:

)وَ إذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إفْكٌ قَديمٌ(1)( .

چون به فهم آن راه نيافته اند، مي گويند كه اين دروغي كهنه است.

نيز مي فرمايد:

)بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِه(2)( .

آنچه را به علمش احاطه نيافتند دروغ انگاشتند.


1- احقاف(46)، آيه 11
2- سوره يونس(10)، 39

ص: 41

خود ائمّه هدي هم خبرسازان دروغگو را معرّفي مي فرمودند، هم راستگويان را و اين دسته اخير را نزد اصحاب توثيق و تجليل مي فرمودند. گاهي راويان اخبار اساميِ افرادي را خدمت امام عرضه مي داشتند و از وثاقت و صداقت آنان جويا مي شدند؛ گاهي نيز از كتابهايشان سؤال مي كردند، يا كتاب را بر امام عرضه مي داشتند. امام عَلَيْهِ السَّلام هم اخبار ايشان را تصديق يا تكذيب مي فرمودند.

بزرگان دين (مانند شيخ كليني، شيخ صدوق، جمعي از شيعيان و دانشمندان قم، شيخ طوسي و شيخ مفيد) زحمات فوق العاده اي كشيدند و اخبار معتبر و موافق قرآن را ضبط و روايات بي اعتبار را اسقاط كردند. آنچه از اخبار و آثار نزد ماست، همه معتبر است؛ مگر تعداد اندكي كه بعيد است دانشمندان علم حديث در تشخيص آنها دچار اشتباه شوند.

تخصيص برخي از آيات قرآن، به دلالت روايات

رواياتي كه در بيان مطالب مقيّد و خاص وارد گشته با آيات و احكام مطلق و عمومي مخالف نيست؛ چه به اصول دين مربوط باشد، چه به فروع دين يا احكام و معارف ديگر. مثلاً، رواياتي كه در بيان احكام و مسائل وضو و غسل و تيمّم صادر گشته با آيات مطلقه نازل گشته در باب وضو و غسل و تيمّم مخالف نيست. همچنين، روايات احكام نماز و روزه و زكات و حجّ و معاملات و ديگر موارد- كه چندين هزار روايت است- با آيات نازل گشته در عبادات و

ص: 42

معاملات مخالف نيست؛ و اين مطلب مثل آفتاب روشن است.

مثالهايي در اين باب

مثلاً، آيه شريفه أُولي الْأمر(1) كه لفظ آن عامّ است با روايات مخصّص آن، كه بيان مي دارد ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام مصاديق منحصر اُولو الأمرند، منافاتي ندارد. نيز، بعد از اينكه ائمّه هدي فرمودند: «مقصود از «اُولِي الْأمر» در اين آيه ماييم»، كسي ديگر نمي تواند با تمسّك به عموم اين عامّ، غير ائمّه را اُولو الأمر بداند.

همچنين، در آيه شريفه وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم(2) كه بيان مي دارد راسخان در علم، تأويل تمام آيات قرآن را مي دانند، لفظْ عامّ و مرادْ خاصّ است؛ چه، در قالب روايات متواتري فرموده اند:

«ماييم راسخان كه تمام تأويل قرآن را مي دانيم».

نيز در آيه ولايت، يعني: إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ(3) لفظْ عامّ و مراد از «المؤمنون» اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام است. پس، كسي نمي تواند بعد از آنكه مراد را در روايات تعيين فرمودند، آيه را در غير ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام جاري كند و با تمسّك به ظاهر آيه، آن را تعميم دهد.


1- منظور، اين آيه شريفه است: أطيعُوا اللهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأمْرِ مِنْكُمْ؛ نساء (4)، 59).
2- منظور، اين آيه شريف است: وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إلَّا اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم؛ آل عمران (3)، 7.
3- مائده (5)، 55

ص: 43

همچنين در آيه عرض اعمال، يعني: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ(1) ، لفظْ عامّ است. با وجود اين، روايات متواتري كه بيان مي دارد مراد از «المؤمنون» ائمّه هدي هستند مخالف قرآن نيست و هيچ كس نمي تواند با استدلال به لفظ عامّ آن، دلالت اين آيه را در موردي غير از امامانِ بر حقِّ اِلاهي جاري بداند و بگويد كه ظاهرِ لفظْ عامّ است و شامل ديگران نيز مي شود.

همين طور، كسي نمي تواند بگويد كه لفظِ «اهل بيت» در آيه تطهير(2) عامّ است و آيه شريفه تمام زنان پيغمبر را در بر مي گيرد؛ بلكه بايد تسليم رواياتي شد كه بيان مي دارد مراد از «اهل بيت» در اين آيه، به طور خاص، پيغمبر و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين- صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين- هستند.

نيز، در آيه خمس(3) ، عناوين «يَتامي و مساكين و ابن سبيل» مطلق است و سادات و غير سادات را شامل مي شود؛ امّا چون آنها را در روايات به بني هاشم مقيَّد فرموده اند، جايز نيست كسي به ظاهر آيه نظر افكند و در مورد غير سادات نيز حكم خمس را اجرا كند.

مثال ديگر آيه دعاي حضرت سليمان است كه عرض كرد:


1- توبه (9)، 105
2- . منظور، اين آيه شريفه است: إنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؛ احزاب (33)، آيه 33.
3- انفال (8)، 41

ص: 44

رَبِّ اغْفِرْلِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لايَنْبَغِي لِأحَدٍ مِنْ بَعْدي(1) .

پروردگارا، مرا بيامرز و به من پادشاهي اي ببخش كه براي احدي بعد از من سزاوار نباشد.

حضرت موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام در مورد اين آيه مي فرمايد:

«مقصود سليمان آن بود كه احدي بعد از او نگويد اين پادشاهي را به ظلم و جور به دست آورده؛ بلكه واضح باشد كه بخششِ خدايي بوده است» .(2)

پيداست كه اين روايت با آيه شريفه مخالف نيست؛ بلكه مقصود حضرت سليمان را بيان مي كند.

پس ممكن است در قرآن كلامي باشد كه ظاهر آن مراد نباشد؛ بلكه قرينه آن در كلام امام عَلَيْهِ السَّلام بيايد كه به ما بفهماند ظاهرِ آن آيه مراد پروردگار نيست. هرگاه امام عَلَيْهِ السَّلام مراد پروردگار را معيّن فرمود، روا نيست كسي به ظاهر لفظ تكيه كند و معني ديگري را طرح و از آن، مطلبي به خلاف بيان ائمّه اثبات كند.

همين طور است روايات بسياري كه در شرح عوالم مخلوقات و شمار آنها وارد شده كه به هيچ وجه مخالف قرآن نيست؛ بلكه موافق قرآن و شرح كلمه «عالَمين» است كه در سوره حمد و ديگر


1- ص (38)، 35
2- بحار: ج 14/85 (به نقل از معاني الأخبار و علل الشرايع). به نظر مي رسد كه اين تأويل با عنايت به فعل «لايَنْبَغي» و ريشه آن- كه «بغي» است و به معناي ظلم و جور آمده- صورت پذيرفته است

ص: 45

سوره هاي قرآن كريم تكرار شده است.

قرآن و علم غيب پيغمبر و امام عَلَيْها السَّلام

رواياتي كه علم غيب را براي پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه اثبات مي كند نه تنها مخالف قرآن نيست، بلكه موافق آن است. در اين مورد، خداوند متعال مي فرمايد:

)ما كانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاء (1).

خدا شما را بر غيب آگاه نمي فرمايد؛ بلكه هركدام از رسولان خود را كه بخواهد [براي اين علم غيب] برمي گزيند.

پس، به طور قطع و يقين، پيغمبر ما نيز كه برگزيده خدا و از همه خلايق افضل است از علم غيب آگاهي يافته است.

نيز مي فرمايد:

)عالِمُ، الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أحَداً *إلّا مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ(2)( .

خداوند عالم غيب است و هيچ كس را بر غيب خود آگاه نسازد مگر آن رسولي كه او را بپسندد.

شكّي نيست كه حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه پسنديده خداست؛ پس آن ذات اقدس علم غيب را به ايشان تعليم فرموده است. اين


1- آل عمران (3)، 179
2- جنّ (72)، آيات 26 و 27

ص: 46

مطلب صراحتاً در روايات صحيح و معتبر آمده و نگارنده خود در كتاب مقام قرآن و عترت اين موضوع را شرح داده است.

پس بايد توجّه داشت آياتي را كه در ابتدا برخلاف اين مطلب به نظر مي رسد- و بيان مي دارد كه علم غيب مخصوص خداوند است- با اين آيات و روايات جمع كرد و به همه آنها ايمان آورد.

براي مثال، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام در خطبه شريفه خود فرموده است:

«مراد از آن غيب كه احدي آن را نمي داند علم قيامت است».

ابتداي آيه اي كه از سوره جنّ ذكر شد نيز دلالت دارد كه حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وقت قيامت را نمي داند. امّا موارد ديگري هم وجود دارد كه مراد كلام از نفي علم غيب نفي علم ذاتي بدون ياد گرفتن از خداوند متعال و بدون وراثت از پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه است.

در اينجا به توفيق پروردگار، آيات و رواياتي را براي اثبات علم غيبِ پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام ذكر مي كنيم تا حقّ مطلب در اين مورد روشن شود.

از جمله آياتي كه بر علم غيب امام دلالت دارد اين آيه شريفه است كه خداوند در آن مي فرمايد:

)وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْاَرْضِ إلّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ(1)( .

هيچ امر غيبي و ناپيدايي در آسمان و زمين نيست مگر آنكه [علم آن] در كتاب مبين است.(2)


1- نمل (27)، 75
2- انعام (6)، 59

ص: 47

همچنين خداوند مي فرمايد:

«هيچ دانه اي در تاريكيهاي زمين و هيچ تر و خشكي نيست مگر آنكه در كتاب مبين است»(1)

نيز مي فرمايد:

«چيزي نيست كه كوچك تر از ذرّه يا بزرگ تر باشد مگر آنكه [علم آن] در كتاب مبين است» .

امّا در مقام معرفّي كتاب مبين، كه همين قرآن كريم است، خداوند مي فرمايد:

)الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُِبينِ *إنّا أنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً(2)( .

اي محمّد- صلي الله عليه و آله- اين است آيات كتاب مبين. ما آن را [به صورت] قرآني عربي نازل كرديم براي آنكه شما بفهميد.

همچنين مي فرمايد:

)حم *وَ الْكِتابِ الْمُبينّ *إنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبيّاً(3)( .

در سوره دخان هم مي فرمايد:

«ما كتاب مبين را در شب مبارك (يعني شب قدر) نازل كرديم».


1- يونس (10)، 61، و سبأ (34)، 3
2- . يوسف (12)، 1 و2
3- زخرف (43)، 1-3

ص: 48

نيز مي فرمايد:

)وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ(1)( .

ما آن كتاب را بر تو نازل كرديم كه بياني است براي هر چيز؛

يعني علم همه چيز در قرآن هست، چنان كه مي فرمايد:

)ما فَرَّطْنا فِي الْكتابِ مِنْ شَيْ ء(2)( .

ما چيزي را در كتاب (قرآن) فروگذار نكرديم.

همچنين خداوند، در بيان اينكه اين علوم در دسترس كسي نيست مگر افرادي معيّن (يعني عترت) كه خدا و رسول آنان را معيّن فرموده اند، مي فرمايد:

)قُلْ كَفي بِاللهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكتابِ(3)( .

شهادت پروردگار و شهادت كسي كه علم كتاب نزد اوست، بين من و شما، كافي است.

امّا «كسي كه علم كتاب نزد اوست» عليّ بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلام است، چنان كه در قالب روايات بسياري از طريق عامّه و خاصّه نقل شده است. البتّه ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام نيز از مصاديق اين آيه اند، چنان كه مشروحاً در كتاب مقام قرآن و عترت بيان شده است.

به اين ترتيب، از اين روايات دانسته شد كه كتاب مبينِ صامت


1- . نحل (16)، 89
2- انعام (6)، 38
3- رعد (13)، 43

ص: 49

همين قرآن است و علوم آن نزد كتاب مبينِ ناطق، يعني امام عَلَيْهِ السَّلام است.

در كتاب شريف وسائل الشيعه، كه مورد اعتماد تمام علما و مجتهدين ماست، از اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده اند كه فرمود:

«اين (قرآن كريم) كتاب صامِتِ خدايي است و من كتاب ناطقِ خداوند هستم»(1) .

در كتاب شريف كافي (باب مولد أبي الحسن موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام) در حديث مفصّلي، نقل شده است كه عالمي نصراني خدمت آن حضرت رسيد و مسائلي پرسيد؛ از آن جمله، از تفسير آيه )حم وَ الْكِتابِ الْمُبين( سؤال كرد. امام فرمود:

«در باطنِ قرآن، تفسير اين آيه آن است كه حم اسم محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و كتاب مبين اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلام است».

حقير مي گويد: كتاب مبين، در ظاهر، همين قرآن است؛ و در باطنِ قرآن، كتابِ مبين همان امام مبين يعني اميرالمؤمنين علي عَلَيْهِ السَّلام است.

عالم جليل القدر، عيّاشي، در تفسير خود از ثقه جليل حسين بن خالد نقل كرده كه گفت: از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام از تفسير آيه شريفه )وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إلّا يَعْلَمُها وَلا رَطْبٍ وَلا يابِسٍ إلّا فِي كِتابٍ مُبينٍ(2)( سؤال كردم و... عرض كردم: تفسير عبارت شريف


1- وسائل الشيعه: كتاب القضاء، باب 5، حديث 12
2- . أنعام (6)، 59

ص: 50

«في كِتابٍ مُبينٍ» چيست؟ فرمود:

«يعني در امام مبين است».

شيخ كليني در كتاب روضه كافي، از ابوالربيع شامي، از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام تفسير اين آيه شريفه را بدين گونه نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

«همه اين در امام مبين است». (يعني وي به همه اتفاقات و پديده هاي اين جهان آگاهي دارد).

علّامه مجلسي در كتاب مرآة العقول فرموده:

«امام مبين تفسير كتاب مبين است؛ يعني مراد از «كتاب مبين» ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام هستند.

عامّه و خاصّه نيز در تفسير آيه )وّ كُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْناهُ فِي إمامٍ مُبينٍ(1)( نقل كرده اند كه پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه با اشاره به اميرالمؤمنين فرمود: «اين است امام مبين».

حقير مي گويد: چون همه علوم كتاب مبين نزد آن حضرت است، پس او هم كتاب مبين است و هم امام مبين كه خداوند علم تمامي آفريده ها را در وجود مقدّس او ضبط و اِحصا فرموده؛ چنان كه در سوره يس مي فرمايد: )وَ كُلَّ شَيْءٍ أحْصَيناهُ فِي إمامٍ مُبِين(. تفسير اين آيه، به انضمام روايات شريفي كه در تفسير آن وارد گشته، به طور مشروح خواهد آمد.

شيخ طبرسي در كتاب احتجاج حديث مفصّلي از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده كه در ضمن آن آمده است:


1- يس (36)، 12

ص: 51

«خداوند متعال درباره صاحب شما اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرموده: )قُلْ كَفي بِاللهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ(1)( . نيز فرموده: )لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إلّا في كِتابٍ مُبينٍ(؛ و علم اين كتاب نزد آن حضرت است».

مؤلّف كتاب شريف آيات الأئمّه عَلَيْهِمُ السَّلام، در تفسير آيه شريفه )وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِي الآرْضِ إلّا عَلَي اللهِ رِزْقُها(2)( . فرموده است:

اخبار بسيار از اهل بيت عَلَيْهِمُ السَّلام وارد شده كه مراد از «كتاب مبين» ائمّه هدي هستند و ايشان به آنچه در تمام خلايق است عالِم اند.


1- در اينجا، نام چند نفر از علماي اهل سنّت را كه در كتب خود نقل كرده اند مراد از «مَنْ عِنْدَه عِلْمُ الْكِتاب» عليّ بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلام است ذكر مي كنيم. از آن جمله، فاضل ثعلبي در تفسير خود تعداد 6 روايت نقل كرده كه «مَن عِنْدَه عِلْمُ الكِتاب» عليّ بن ابي طالب است. در تفسير فاضل اسماعيل سدّي به يك روايت اكتفا شده. فاضل نطنزي هم در كتاب خصايص اين مطلب را از محمّد بن حنفيّه نقل كرده است. ابن مغازلي در كتاب مناقب خود در اين موضوع يك روايت ذكر كرده. ابونعيم نيز در كتاب نزول قرآن در شأن عليّ بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلام به دو سند اين را نقل كرده؛ و بعد از آن، گفته است: اين روايت را عبدالله بن عمر و جابر انصاري و ابوهريره و عايشه از پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نقل كرده اند. اين جانب هم در كتاب مقام قرآن و عترت متجاوز از 20 مدرك از كتابهاي تفسير دانشمندان اهل سنّت را در اين مورد ذكر كرده ام.
2- هود (11)، 6

ص: 52

شيخ بزرگوار عليّ بن ابراهيم قمّي در تفسير آيه شريفه )ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيه(1)(ِ ، به سند معتبر از ابوبصير، از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده كه فرمود:

«اين كتاب همان اميرالمؤمنين است كه شكّي در [حقّانيّت] او نيست و راهنماي شيعيان ماست» .(2)

حقير مي گويد: اين تأويل با تنزيل منافات ندارد و باطن مطلب با ظاهر آن ناسازگار نيست. ظاهرِ آن همان قرآنِ صامت و باطنِ آن نيز كتاب ناطقِ خدايي، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام، است كه شكّ و شبهه در قلب مقدّس او راه ندارد. هركس با نظر عقل و انصاف به زندگاني و احوال اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام بنگرد، حقّانيت آن حضرت بر او ثابت مي شود. خود آن حضرت به گروهي از مردمان پست دنيا پرست فرمود:

«البتّه، مطمئنّاً مي دانيد كه حق با من است».

همچنين در روز صفّين، هنگامي كه اهل شام گفتند بايد قرآن را حَكَم قرار داد، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«منم قرآن ناطق»(3) .

در خطبه شريفه وسيله نيز، كه در روضه كافي هم نقل شده، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«فَأنَا الذَّكْرُ الَّذِي عَنْهُ ضَلَّ، وَالسَّبيلُ الَّذِي عَنْهُ مالَ، وَالْإيمانُ الَّذيِ بِهِ كَفَرَ، وَالْقُرآنُ الَّذِي إيّاهُ هَجَرَ، وَ الدِِّينُ


1- بقره (2)، 2
2- تفسير قمّي ← ذيل آيه مذكور.
3- اِحقاق الحق: ج/595 (به نقل از ينابيع المودّه)

ص: 53

الَّذِي بِهِ كَذَّبّ، وَالصِّراطُ الَّذِي عَنْهُ نَكَبَ»

منم ذكري كه [معاند] از آن گمراه و راه خدايي كه از آن منحرف و ايماني كه به آن كافر گشت، نيز قرآني كه آن را ترك و ديني كه آن را تكذيب و راه مستقيمي كه از آن اعراض و دوري كرد.

اين شش كلمه، يعني ذكر و سبيل و ايمان و قرآن و دين و صراط، كه حضرت خود را به آن توصيف فرموده، هريك، اشاره به آياتي است كه در باطنِ قرآن كريم به آن حضرت تأويل شده- و محدّث قمّي در سفينة البحار و حقير در مستدرك سفينه اين كلمات را به تفصيل شرح كرده ايم.

در اينجا، شاهد ما كلام آن حضرت است كه فرمود: منم آن قرآني كه مرا ترك كردند و از من منحرف شدند. پس آن حضرت كتاب مبين و قرآن كريمِ ناطق است.

مورد ديگر آيه شريفه هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقّ(1) است كه در قرائت اهل بيت عَلَيْهِمُ السَّلام فعل «ينطق» به صيغه مجهول آمده است، چنان كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام در روايت كافي بيان كرده و فرموده است:

«قرآن سخن نگفته و هرگز نيز نخواهد گفت. پيغمبر و ائمّه هدي هستند كه از قرآن سخن مي گويند.»

از آنچه گذشت، به طور كامل روشن شد كه خداوند علم تمامي اشيا را در قلب مقدّس امام مبين، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام، احصا و ضبط


1- جاثيه (45)، 29

ص: 54

فرموده؛ و همين است كه در سوره يس مي فرمايد: وَ كُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْناهُ فِي إمامٍ مُبينْ. اين ظاهر كلام را پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام نيز، در رواياتي كه خواهد آمد، تأييد و تعيين فرموده اند.

لزوم پيروي كامل از قرآن و اهل بيت عَلَيْهِمُ السَّلام

در بسياري از آيات قرآن كريم، خداوند رحيم پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و مؤمنين را امر مي فرمايد كه تابع قرآن باشند. نيز مي فرمايد:

أطيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أولِي الْأمْرِ مِنْكُمْ(1) .

خدا و رسول اُولي الأمرِ از خودتان را اطاعت كنيد.

مراد از «اولي الأمر» نيز ائمّه هدي هستند؛ چنان كه در موضع خودش با دلايلي عقلي و نقلي استواري ثابت شده است. نيز در ادامه همين آيه مي فرمايد كه، در موارد اختلاف، به اولي الأمر مراجعه كنيد تا ايشان رفع اختلاف كنند.

در جاي ديگر از قرآن مي خوانيم: فَاسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ(2)

از اهل ذكر سؤال كنيد، اگر نمي دانيد؛

و ما مي دانيم كه در خود قرآن به وجود گرامي پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه «ذكر» گفته شده(3) و «اهل ذكر» نيز اهل بيت اويند.


1- نساء (4)، 59
2- نحل (16)، 43
3- نگاه كنيد به سوره طلاق (65)، آيات 10 و 11

ص: 55

در روايات متواتري نيز فرموده اند:

«ماييم اهل ذكر كه شما فرمان يافته ايد از ما سؤال كنيد».

همچنين در قرآن مي خوانيم: «فقط خداوند و راسخان در علم تأويل آيات قرآن را مي دانند»(1) . با توجّه به آيات و روايات ياد شده، به آساني مي توان دريافت راسخاني كه به همه علوم قرآن دانايند حضرات ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام هستند.

نكته ديگر آن است كه قرآن در سوره هاي قدر و دخان از شب قدر ياد مي كند و مي فرمايد در شبي مبارك، كه شب قدر باشد، ملائكه و روح نازل مي شوند و تقدير كلّ امور را از جانب پروردگار بر پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه (البتّه، در زمان حيات ايشان) عرضه مي دارند.

در كتابهاي تفسير عامّه و خاصّه، روايات بسياري در تفصيل و بيان كلّ امور وارد شده و گفته اند: مراد آن است كه در شب قدر، مرگها، بلايا، آفات، امراض و تمام قضاياي كوچك و بزرگ آينده مقدّر مي شود. در زمان پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه اين مقدّرات را بر ايشان عرضه مي داشتند؛ پس آن حضرت، به تعليمِ خدايي، همه آنها را مي دانست.

همچنين از قطعيّاتِ روايات عامّه و خاصّه، كه مطابق با ظاهر قرآن است، چنين برمي آيد كه شب قدر بعد از پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نيز موجود است. در اخبار متواتر مذهب شيعه، آمده است كه بعد از پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ملائكه و روح بر اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام و بعد از آن حضرت نيز بر امامي كه در هر زمان هست نازل مي شوند و تمام تقديرات امور را به طور مفصّل بر امام عرضه مي دارند.


1- آل عمران (3)، 7

ص: 56

با وجود اين، مسلماني هم كه شيعه نيست و امامت ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام را قبول ندارد و روايات علوم ايشان را انكار مي كند، بايد پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه را قبول داشته باشد و اين را بپذيرد كه در شب قدر، همه تقديرات سال را بر ايشان عرضه مي دارند! اگر هم به آيات سوره هاي آل عمران و جنّ ايمان دارد، بايد قبول كند كه پيغمبر ما برگزيده و پسنديده خداست براي علم غيب.

نيز، اگر پيغمبر ما را از حضرت ابراهيم خليل عَلَيْهِ السَّلام بهتر و افضل مي داند، بايد رواياتي را كه حاكي است ملكوت آسمانها و زمين را به پيغمبر ما نيز نمايش داده اند قبول كند.

در سوره برائت (توبه)، خداوند متعال در دو آيه (به شماره هاي 94 و 105) مي فرمايد: «اعمال شما را خدا و رسول او مي بينند». پس آيا رواست كسي كه خود را پيرو قرآن مي داند به اين آيات ايمان نياورد؟ چرا بايد از اين آيات چشم بپوشند و به يك آيه متشابه در قرآن بچسبند و بگويند: پيغمبر حتّي از احوال همسايگان منافقش بي خبر است؟!

آيا كسي آن قدر جاهل هست كه نتواند اين آيه را با آيات ديگري كه بيان شد جمع كند و دريابد كه مقصود، يا نفي علم ذاتي است، يا نفي علم از طريق اسباب عادي بشري؟!

چگونه ممكن است كسي كه ملكوت آسمانها و زمينها را ديده و اعمال همگان را نيز به چشم نبوّت و رسالت مي بيند، همسايگان خود را نبيند و به اعمال آنها آگاهي نداشته باشد؟!

اين چه بيماري و ناداني شگفتي است كه باعث مي شود

ص: 57

كساني به آيه ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَأِ الْأعْلي(1) ايمان آورند و به آيات ديگر كه اشاره كرديم توجّه نكنند؟! أفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إلّا خِزْيٌ فِي الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إلي أشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (2).

اين بيماري باعث مي شود ايشان به آيه وَ كَفي بِرَبِّكَ بِذُنِوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً(3) ايمان آورند و بگويند كه آگاهي به گناه بندگان فقط به پروردگار منحصر است و هيچ كسي غير از خدا- چه رسول باشد و چه امام- از گناه مردم باخبر نيست. آيا اين افراد به آيه شريفه وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ(4) كفر مي ورزند كه مي فرمايد: خدا و رسول و مؤمنان (يعني، ائمّه هدي) اعمال شما را مي بينند؟ آيا آن بزرگواران با ديدن اعمال بندگان از حالشان آگاه و باخبر نمي شوند؟ معلوم است كه مي شوند!

بايد گفت كه اصل آگاهي ايشان به علم غيب جاي ترديد


1- ص (38)، 69
2- . بقره (2)، 85: آيا به بعضي از آيات كتاب ايمان مي آوريد و به بعضي ديگر كفر مي ورزيد؟! پس جزاي كساني از شما كه اين كار را انجام دهند، غير از خواري و رسوايي در زندگي دنيا، چيست؟! روز قيامت نيز ايشان را، به سوي سخت ترين عذاب بازگردانند. خدا از آنچه مي كنيد غافل نيست.
3- اسراء (17)، 17
4- توبه (9)، 105

ص: 58

ندارد و فقط يك سؤال مي ماند:

آيا صحيح است كه مثلاً پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه، به دليل آنكه داراي علم غيب است و از اعمال بندگان خبر دارد، برخلاف قرآن و دستورهاي خودش عمل كند؟!

پاسخ آن است كه خداوند در سوره برائت مي فرمايد:

وَ يَقُولُونَ هَوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِين(1) .

منافقان مي گويند كه پيغمبر گوش شنواست (هر گفته اي را از هر كس قبول مي كند). (اي محمّد) بگو: او گوش شنواي خوبي است كه هم به خدا ايمان دارد، هم مؤمنان را تصديق مي فرمايد.

شأن نزول اين آيه شريفه آن است كه مردي خدمت پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه مي آمد و كلمات آن حضرت را به گوش منافقان مي رساند. جبرئيل نازل شد و قضيّه را خدمت آن حضرت عرضه داشت. ايشان نيز او را خواست و قضيّه را به او فرمود؛ امّا آن مرد انكار كرد و قسم خورد كه من اين كار را نكرده ام. پس پيغبمر اكرم- صلي الله عليه و آله- در ظاهر، او را تصديق كرد و عذرش را پذيرفت. سپس اين آيه شريفه نازل شد.

از اين آيه كريمه، استفاده مي شود كه خداوند پيغمبر خود را به اين خصلت ستوده و مدح و تأييد كرده و فرموده است: قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ. پس وظيفه پيغمبر، در ظاهر، مدارا كردن با خلق است؛


1- توبه (9)، 61

ص: 59

يعني بايد عذر مردم را بپذيرد و در مورد افرادي كه ظاهراً ايمان آورده و شهادتين را بر زبان خود جاري كرده اند- هر چند باطناً معتقد نباشند- احكام ظاهري اسلام را از نماز و روزه و زكات و حجّ و غيره جاري و آنها را در گفتارشان تصديق فرمايد. آري، پيغمبر مأمور است كه با نظر به ظاهر افعال و اقوال مردم رفتار كند و علم به باطنِ آنان، كه از ويژگيهاي مقام نبوّت و رسالت است، در برنامه عادي آن حضرت نيست؛ لذا مي فرمايد:

أنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ(1) .

من بشري همانند شمايم.

ايشان مي خواهد، در گفتار و كردار، جنبه بشريِ خود را ثابت فرمايد؛ لذا در معاشرت با امّت، از راه عادي بشري تجاوز نمي كند مگر به وقت اعجاز. قرآن نيز او را به سوي همين روش سوق مي دهد. در شب معراج هم خداوند به او فرمود:

«يا مَحَمَّدُ، دارِ خَلْقِي».

محمّد، با خلق من مدارا كن.

پيغمبر و امام و مأموريت حكم به ظاهر

خداوند كريم مي فرمايد: لا تَجَسَّسُوا(2) .

تجسّس نكنيد و به يكديگر گمان بد نبريد.

نيز، دستور مي فرمايد كه گفتار مؤمنان را تصديق كنيد؛ و


1- . كهف (18)، 11
2- حجرات (49)، 12

ص: 60

مؤمنان كساني اند كه به زبان اقرار كرده و ايمان آورده اند، هر چند كه باطناً معتقد نباشند.

اصولاً، خطاب «يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» شامل كساني مي شود كه ظاهراً دعوت پيغمبر را قبول كرده اند و خداوند به آنان دستور داده است كه عذر يكديگر را بپذيرند.

اساساً، طبق دستورهاي دين مبين اسلام، اظهار معصيت و گناه به خودي خود حرام است. اگر هم كسي معصيت و گناهي انجام دهد و مخفي كند، مسلمان نبايد آن را به آگاهي ديگران برساند. اگر نزد كساني كه نمي دانند از عيب و نقص و گناه مؤمن سخن بگويند، غيبت كرده اند و در آن گناه خاص مانند خود گناهكار مي شوند؛ چرا كه كار بد را آشكار كرده اند. از همين روست كه مثلاً اگر كسي به ديگري نسبت زنا بدهد، بايد حد بر او جاري كنند- هر چند كه واقعاً راست بگويد- مگر آنكه شخص مُخبر چهار شاهد عادل داشته باشد؛ و اگر نداشت، قرآن مي فرمايد كه اينان در نزد خدا دروغگو محسوب مي شوند.

بر اين اساس، دستور شرعي آن است كه اگر مؤمني امري را اظهار كرد و شنونده مانع شرعي از قبول نداشت، بايد گفته آن مؤمن را قبول كند و از روي بدگماني منكر آن نشود. خود پيغمبر و امام عَلَيْهما السَّلام نيز به اين دستور عمل مي كنند.

مثلاً به قضيّه ابوبراء، بزرگِ طايفه بني عامر، دقّت كنيد. خلاصه واقعه چنين است كه وقتي او به مدينه آمد، به خدمت حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه رسيد و درخواست كرد كه ايشان چند نفر را براي

ص: 61

تبليغ دين به سوي نجد بفرستد. آن حضرت نيز چهل نفر از اصحاب خود را به آنجا فرستاد؛ امّا چون ايشان به نجد رسيدند، نجديان همه را كشتند.

بر فرض صحّت اين نقل تاريخي، اعتقاد ما بر اين است كه حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه مأمور بود به اوضاع ظاهري اعتنا كند، نه به علم باطني خود. لذا، با نظر به ظاهر امر، آنها را فرستاد و همه در راه دين حق شهيد شدند. آنان از خانه بلا و گرفتاري به خانه خوشي و نعمت و رحمت منتقل شدند و هيچ ايرادي هم در اين زمينه به فرمان پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وارد نيست.

همچنين مي توان گفت كه، در حساب باطن، خداوند اندازه عمر آن چهل نفر را معيّن كرده بود. خود پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نيز، با توجّه به اخبار غيبي شب قدر، مي دانست كه اجل آنها در آن وقت معيّن و خاتمه عمر آنها چنين خواهد بود؛ چرا كه خداوند آن گونه مقدّر فرموده بود.

حال، سؤال اين است كه آيا ايشان مي بايست از تقدير پروردگار فرار كند و آنها را نفرستد؟! آيا اصلاً بندگان مي توانند از قضا و قدر الاهي فرار كنند؟! اگر چه پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه در باطن مي دانست كه اجل آن چهل نفر در شب قدر چنين مقدّر شده، خود به فرار از تقديرات مكلف نبود؛ بلكه بايد طبق تقدير سير مي فرمود.

اگر بنا بود كه پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به علمي كه به واسطه مقام رسالت خود واجدِ آن گشته با مردم معاشرت فرمايد و با هركس مطابق باطن يا آينده او رفتار كند، بايد اكثر افراد امّت را از خود دور

ص: 62

مي كرد و به مسجد خود راه نمي داد؛ هميشه نيز گريان و نالان مي بود، جمعي را آشكارا لعنت مي كرد و ... . در اين صورت، واضح است كه اسلام پيشرفت نمي كرد. پس علم پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به باطنِ مردم و آينده آنان موضوع تكليف نبود و آن حضرت هم مأمور نبود كه طبق آن در امور خود و ديگران عمل فرمايد؛ مگر گاهي اوقات كه به جهت آوردن معجزه براي هدايت خلق و يا مصلحت مقتضي ديگري چنين مي كرد.

مثلاً پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به تعليم ربوبي مي دانست كه، در فلان وقت معيّن، زينب بنت جحش به همسري ايشان در خواهد آمد و در فلان وقت، زيد (1)او را طلاق خواهد داد. خداوند مقدّر فرموده كه آيه اي در جواز ازدواجِ شخص با زن پسر خوانده خود (كه از نسل او نيست) نازل فرمايد و براي محكم كردن اين حكم، زيد (كه پسر خوانده پيغمبر است) همسر خود را طلاق مي دهد و پس از منقضي شدن عدّه اش، آن حضرت با او ازدواج مي فرمايد.

اين علم باطني پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه بود؛ امّا از نظر ظاهر، ماجرا چنين بود: روزي، آن حضرت از مقابل منزل زيد عبور كرد و با ديدن همسر وي، فرمود: «سبحان الله»! ايشان مي خواست، با اين كلام خود، خدا را از گفتار مشركان كه معتقد بودند ملائكه دختران خدايند تنزيه كند؛ امّا چون زيد به منزل آمد و قضيّه را از همسرش شنيد، پيش خود خيال كرد پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به او ميل كرده است. لذا حاضر شد همسر خود را طلاق دهد كه اگر آن حضرت مايل باشد،


1- زيد، همسر اوّل زينب، پسر خوانده حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه بوده است.

ص: 63

بعد از انقضاي عدّه، او را تزويج فرمايد. زيد خدمت پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه آمد و عرض كرد: من مي خواهم همسر خود را طلاق دهم، امّا ايشان فرمود: «همسر خود را نگه دار و او را طلاق نده».

در اينجا، معلوم است كه اگر پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه طبق علم غيب خود عمل و او را به طلاق توصيه مي كرد، جا داشت كه مردم (چون ديدند، بعد از انقضاي عدّه، خود آن حضرت با او ازدواج كرد) بگويند: به پسر خوانده خود دستور داد كه همسرش را طلاق دهد تا خودش او را بگيرد! از اين جهت، ايشان به زيد فرمان داد كه او را نگه دارد؛ ولي در قلب خود مي دانست كه او را طلاق مي دهد، خداوند زينب را از جمله زوجات ايشان مقدّر فرموده است و خودش او را خواهد گرفت.

آيا جايز بود كه پيغمبر چون مي دانست زينب همسر او خواهد شد، قبل از تحقّق ازدواج، احكام زوجيّت او را با خود جاري فرمايد؟!

آيا پيغمبر اسلام صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه بر آن دسته از افراد امّت خود كه مي دانست بعد از رحلتش مرتد مي شوند، بايد احكام ارتداد را جاري مي فرمود؟! مسلّماً چنين نيست.

پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه با افرادي كه مي دانست در آينده بر اهل بيت او ستم خواهند كرد، چگونه معاشرت مي كرد؟ آيا آنان را از اطراف خود دور و از مسجد بيرون مي كرد، ايمان ظاهري شان را ردّ و آنان را رسوايشان مي كرد و هر وقت آنها را مي ديد، به ياد آن مصيبتها، گريه مي كرد؟! پيداست كه چنين نبوده است.

ص: 64

علم به باطن و آينده مردم موجب نمي شد كه پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه آنان را از نزد خود دور و احكام ارتداد را بر آنها جاري فرمايد و در ظاهر با آنان دشمني نمايد.

مثلاً زبير، پسر عمّه پيغمبر و برادرزاده خديجه كبري عَلَيْهما السَّلام، در خدمت پيغمبر و اميرالمؤمنين عَلَيْهما السَّلام بود و بسياري از اوقات هم آن دو بزرگوار را ياري و از حقوق اسلام و مسلمين دفاع مي كرد.

در يكي از جنگلها، شمشير او شكست. پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه چوبي را گرفت و دست مبارك خود را به دو طرف چوب كشيد. آن چوب به بهترين شمشير تبديل شد و زبير با آن در راه خدا جهاد مي كرد. ولي، از سوي ديگر، پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه آينده او را به علم باطني مي دانست؛

لذا به اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام خبر داد كه زبير مرتد خواهد شد و در جنگ جمل با ايشان پيكار خواهد كرد.

آيا پيغمبر و اميرالمؤمنين عَلَيْهما السَّلام، با آنكه آينده او را مي دانستند، مطابق علم باطني خود با او رفتار كردند؟! نه، هرگز مطابق آن علم خود با او رفتار نكردند؛ بلكه بعضي از خدمات مربوط به دين را به او واگذار مي كردند.

پيغمبر او را با اميرالمؤمنين و بيست نفر ديگر براي گرفتن پادشاه «دومة الجندل» فرستاد.

حضرت امير نيز او را هنگام دفن فاطمه زهرا عَلَيْهما السَّلام حاضر كرد.

علمِ باطني پيغمبر و اميرالمؤمنين عَلَيْهما السَّلام به آينده زبير منشأ

ص: 65

اثري در ظاهر نشد؛ تا زماني كه مرتد نشده بود، احكام ارتداد را بر او جاري نفرموده و معاشرت با او را ترك نكرده بودند و مانند ديگران با او رفتار مي كردند.

اين است مراد ما كه گفتيم پيغمبر و امام مأمورند براساس ظواهر حكم كنند، نه براساس باطن اشخاص.

اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام با قاتل خود، پيش از آنكه به آن جنايت بزرگ دست بزند، چه رفتاري كرد؟ آيا احكام قاتل را بر او جاري كرد؟! مي دانيم كه چنين نيست. خودش فرمود كه قصاص قبل از جنايت جايز نيست.

آيا پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام كه از جنايات بني عبّاس خبر داده بودند، پيش از وقوع آن جنايات، با آنها دشمني مي كردند؟!

آيا جايز است احكام سارق را بر فردي كه مي دانند در آينده سرقت خواهد كرد و هنوز سرقت نكرده، جاري كنند؟!

آيا بر جاني و مجرم بالقوّه اي كه هنوز از او جرم و جنايتي صادر نشده، احكام مجرم و جاني را جاري مي كنند؟!

آيا بر خائني كه پيداست بعداً خيانت مي كند و هنوز خيانت نكرده، احكام خائن را جاري مي كنند؟!

پاسخ همه اين سؤالات منفي است.

پس علم به وقوع جرم و جنايت، پيش از وقوع آن، نبايد منشأ اثر باشد؛ و در قانون شرع هم اجازه نداده اند كه آثار و احكام مربوطه را، قبل از صدور جرم و جنايت، بر كسي جاري كنند.

ص: 66

از همين مقوله است قضيّه چند نفري كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام آنها را والي و استاندار خود قرار داده بود؛ امّا بعداً با خيانت ايشان مواجه گشت. علم حضرت به اينكه آنها پس از گذشت مدّتي راه ناصواب را در پيش مي گيرند موضوع تكليف نبود و حضرت نيز مأمور نبود به علم باطني خود عمل كند؛ چنان كه علم پيغمبر و اميرالمؤمنين عَلَيْهما السَّلام به ارتداد زبير موجب تكليفي نشد و در صورت ظاهر ايجاد اثري نكرد. همان طور كه گفتيم، جايز نيست احكام خائن را بر شخصي كه مي دانند يا حدس مي زنند در زمان آينده خيانت خواهد كرد و هنوز خيانت نكرده، جاري كنند.

همچنين، وقتي كه حضرت موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام زيادبن مروان و عليّ بن ابي حمزه بطائني را وكيل خود قرار داد، امين بودند و هيچ جرم و خيانتي از آنها صادر نشده بود. علم امامت نيز مورد تكليف نبود كه حضرت امام كاظم عَلَيْهِ السَّلام به دليل آنكه پيشاپيش مي دانست آن دو بعداً مرتكب خيانت مي شوند، احكام خيانت پيشگان را بر آنها جاري سازد.

درست است كه پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام تقديرات آينده مردم را به علم نبوّت و امامت مي دانند و خداوند آنان را بر آن تقديرات واقف فرموده است؛ امّا آيا ايشان نبايد مطابق خواست خداوند سير كنند و تسليم مقدّرات الاهي باشند؟! رفتاري جز اين با كمالات آنان مناسبت ندارد. كمالِ تسليم و رضا آن است كه علم باطني آنان در رفتار ظاهري شان هيچ تأثير نكند و مانند يك بشر عادي در امور خود و ديگران سير كنند؛ مگر وقتي كه مأذون

ص: 67

باشند و مصلحت الاهي اقتضا كند. چنين است كه درباره ايشان گفته اند:

عِبادٌ مُكْرَمُونَ* لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأمْرِهِ يَعْمَلُونَ(1) .

آري، چون اين بزرگواران به لطف و احسان خداوندي در اعلا درجه رضا و تسليم و بهترين مرتبه قابليّت و استعداد و برترين درجه علم و ديگر كمالات بودند، پروردگار كريم و قادر آنان را مشمول الطاف و عنايات بي پايان خود قرار داده و آنان را به همه چيز دانا و توانا و بينا فرموده است.

اين است سلطنت و خلافت و ولايت بر حقّ الاهي كه ما در صدد اثبات آنيم.

ولايت تكويني و تشريعي

آيات شريفه قرآن مجيد، به ضميمه تفسير و بيان عترتِ پيغمبر، مقام منيع ولايت تكويني و تشريعي را اثبات مي كند؛ بنابراين، بر ما واجب است كه آن را قبول كنيم و به آن معتقد شويم. در ضمن، بايد جهالت منكرانِ ولايت تكويني را آشكار و ديگران را آگاه سازيم تا گمراه نشوند.

خداوند متعال مي فرمايد:


1- انبياء (21)، 26 و 27: «بندگاني گرامي اند كه از فرموده خداوند پيشي نمي گيرند و فقط به دستور او عمل مي كنند». توضيح بيشتر در اين باره در رساله علم غيب بيان شده است.

ص: 68

اَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلي ما اَتيهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهِيمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً(1) .

آيا به افرادي كه مشمول فضل پروردگار واقع شدند حسد مي برند؟! پس ما به آل ابراهيم (محمّد و اوصياي او، ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام) «كتاب» و «حكمت» داده و به آنان «مُلك عظيم» (= پادشاهي اي بزرگ) بخشيده ايم.

در كتاب شريف كافي 5 روايت، در كتاب بصائر الدّرجات 9 روايت، در تفسير نور الثقلين و تفسير برهان جمعاً متجاوز از 20 روايت و در بحار (ج 23/ 283- 304) نيز متجاوز از 60 روايت معتبر و صحيح در توضيح اين آيه كريمه نقل شده و مفاد همه آنها اين است كه پيغمبر و خلفاي آن سرور، ائمّه اثنا عشر- صلوات الله عليهم اجمعين- همان كساني اند كه مورد حسادت ديگران واقع شده اند.

در اين روايات متواتر، فرموده اند:

«ماييم كه مشمول لطف و فضل و كرم خداوند واقع شده ايم؛ لذا مردم به ما و به مقام امامت و خلافتي كه خداوند به ما عنايت فرموده حسد مي ورزند. مراد از «آل ابراهيم» در اين آيه كريمه نيز ماييم كه خداوند به ما ]علمِ[ «كتاب» و «حكمت» و «مُلك عظيم» را مرحمت فرموده است».

همچنين يكي از دانشمندان عامّه، حافظ حَسَكاني حنفي، در


1- نساء (4)، 54

ص: 69

كتاب شواهد التنزيل (ص 143- 147) رواياتي نقل كرده كه حاصل آنها اين است:

محسودان، در اين آيه، آل محمّد عَلَيْهِمُ السَّلام هستند و آنان همان آل ابراهيم اند كه خداوند به ايشان علم كتاب (قرآن) و حكمت و وجوب اطاعت ديگران از آنان را عنايت فرموده است.

امّا اگر كسي بگويد كه مراد از آل ابراهيم يوسف و داوود و سليمان اند و كلمه «آتَيْنا» هم (كه فعل ماضي و اِخبار از گذشته است) شاهد آن است، در پاسخ مي گوييم:

از موارد استعمال كلمه «آل» در قرآن و روايات استفاده مي شود كه تمام اولاد و بستگان و همه تابعين هر شخصي «آلِ» آن شخص محسوب مي شوند. مثلاً، «آل موسي و آل هارون و آلِ عمران» اولاد و تابعين ايشان هستند و «آل فرعون و آل زياد و آل مروان» همه نيز تابعين آنان.

بنابراين، آل ابراهيم تمام فرزندان اويند كه از آن جمله اند: پادشاهان روم، تعداد70000 پيغمبر از نسل پاكيزه او ،ائمه هدي«عليهم السلام»و تمام مؤمنان پيرو ايشان.از طرف ديگر واضح و قطعي است كه استثناءً در آيه شريفه ، تمتم فرزندان و همه 70000 پيغمبر مذكور و خيل پيروان ايشان در حلقه «آل ابراهيم» داخل نمي شوند؛ چون به همه آنان كتاب و حكمت نداده اند.

پس مراد، بعضي از آنان اند و آن «بعضي» ممكن است

ص: 70

پيغمبراني باشند كه به آنان كتاب و حكمت داده شده است.

بنابراين، بايد به منكران گفت: چگونه است كه مفاد اين آيه را نسبت به آنان قبول داريد؛ امّا نسبت به پيغمبر اكرم و ائمّه اثنا عشر (كه افضل و اكمل تمام افراد آل ابراهيم اند) قبول نداريد؟!

گذشته از اين، ممكن است كه اصلاً آن «بعضي» محمّد و عترت آن سَرور، ائمّه اثنا عشر عَلَيْهِمُ السَّلام باشند؛ چنان كه اصلاً خودِ آن بزرگواران هم به اين موضوع تصريح فرموده اند.

در قرآن كريم، آيات بسياري هست كه به لفظ عامّ آمده و مرادي خاصّ از آنها در نظر بوده كه به افرادي معيّن مربوط است؛ مثل آيه ولايت و آيه اولي الأمر و آيه تطهير.

همچنين ضمير، در عبارت شريفه و آتَيْناهُم مُلكاً عظيماً، مخصوص افرادي معيّن از آل ابراهيم است؛ و نظير آن را مي توان در آيه شريفه وَ المُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ... وَ بُعُولَتُهُنَّ أحَقُّ بِرَدِّهِنَّ(1) كه ضمير در كلمه «بُعُولَتُهُنَّ» مخصوص زنان مطلّقه اي است كه عدّه اي دارند و شوهر مي تواند در مدّت آن عدّه به ايشان رجوع كند، نه مطلَّقات بائن.

نيز اگر ما آن «بعضي» را چهارده معصوم پاك بدانيم (كه حق نيز همين است)، با كلمه «آتَيْنا» كه فعل ماضي است منافات ندارد؛ براي آنكه شايد مراد زمان گذشته پيش از نازل شدن آيه باشد كه خبر مي دهد خداوند به پيغمبر ما- كه أوْلَي النّاسِ بِأبراهيم است- كتاب و حكمت و مُلك عظيم داده (و از او به اوصياي آن


1- بقره (2)، 228

ص: 71

سَرور، ائمّه اثنا عشر- صلوات الله عليهم- رسيده است).

شايد هم مراد عوالم پيشين، عالَم اَظلّه و اَشباح و ارواح، باشد؛ يعني ما در زمان گذشته و پيش از حيات دنيوي، اين افراد پاك را مورد لطف و عنايت خود قرار داده ايم و به اينان كه برترين افراد آل ابراهيم اند، «كتاب» و «حكمت» و «مُلك عظيم» بخشيده ايم.

مردمانِ پستِ دنياپرست نيز به همين خاطر به اين بزرگواران حسد مي ورزند.

به اين طريق، خداوند به رسول اكرم اطلاع مي دهد: يا رسول الله! مردم دنيا، در زمان زندگي ات در دنيا و پس از آن، به تو و به خاندان پاكيزه ات حسد مي ورزند.

امّا مراد از «مُلك عظيم» در اين آيه كريمه سلطنت و رياست و حقّ فرمان فرمايي است كه ايشان بر تمام افراد مكلّف، تمام حيوانات و تمام كاينات و موجودات دارند؛ يعني خداوند بر همه مخلوقات و موجودات واجب فرموده كه مطيع و فرمان بردار آنان باشند.

از آن جمله، اطاعت و فرمان برداريِ جهنّم از ايشان در روز قيامت است؛ چنان كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام به هشام فرموده است. اين روايت را جناب ثقه جليل، صفّار، در كتاب بصائر نقل فرموده و در بحار (ج 23/287) نيز مذكور است.

در كتاب بصائر و تفسير قمي و تفسير برهان و تفسير نورالثقلين و بحار و غيره، روايات بسياري نقل شده است كه بيان مي دارد مراد از «مُلك عظيم» وجوب اطاعت تمام اشيا از آنان است.

ص: 72

در روايت شَقّ القمر، آمده است كه جبرئيل نازل شد و عرض كرد:

«يا رَسُولَ الله، إنَّ اللهَ يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ لَكَ: إنِّي قَدْ أمَرْتُ كُلَّ شَيْءٍ بِطاعَتِكَ».

خداوندا بر تو سلام مي فرستد و مي فرمايد كه من امر كردم تمام اشيا مطيع و فرمان بردار تو باشند.

امام حسين عَلَيْهِ السَّلام نيز مي فرمايد:

«وَ اللهِ ما خَلَقَ اللهُ شَيْئاً إلّا وَ قَدْ أمَرَهُ بِالطّاعَةِ لَنا».

به خدا قسم، خداوند چيزي را نيافريد مگر آنكه به او امر فرمود مطيع ما باشد.

ساير روايات مربوط به اين موضوع را در فصل چهارم مشروحاً بيان خواهيم كرد. بديهي است كه اين روايات مخالف قرآن نيست، بلكه با اطلاق آن موافق است؛ زيرا، در بيانات عترت، «مُلك عظيم» به وجوب اطاعت تفسير شده. وجوب اطاعت هم اطلاق دارد و شامل اطاعت افراد انسان در احكام شرعي و نيز اطاعت تمام موجودات از آن پاكان مي شود. دليل بر اين اطلاق، علاوه بر اطلاق لفظ روايات، روايت صريحِ هشام است؛ زيرا اطاعت جهنّم از فرمان ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام در محدوده اطاعت افراد مكلّف در احكام شرع وارد نمي شود.

همچنين، بعضي روايات ديگري كه «مُلك عظيم» را به امامت و خلافت بر حقّ الاهي تفسير كرده، روايات فوق را تأييد مي كند. آن بزرگواران حجّت خدا و امام و خليفه و نايب پروردگار بر

ص: 73

جميع خلايق اند؛ پس بايد به احوال جميع خلق دانا و به تغيير و اصلاح آن توانا باشند (چنان كه مشروحاً بيان خواهد شد).

از آنچه گفتيم، مقصود ما از ولايت تكويني معلوم شد؛ يعني خداوند متعال، كه جميع مخلوقات را خلق فرموده و حدوث و بقاي آنها به خواست و اراده اوست، به همگان امر فرموده كه مطيع و فرمان بردار پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام باشند.

به عبارت ديگر، ذات مقدّس پروردگار تمام موجودات را مسخَّر فرمان پيغمبر و ائمّه معصومين عَلَيْهِمُ السَّلام قرار داده است.

در فصل چهارم، بيان خواهد شد كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرموده اند:

«سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لِلْإمامِ كُلَّ شَيْءٍ».

پاك و منزّه است خدايي كه همه چيز را در تسخير امام قرار داد.

پس اگر آن بزرگواران بخواهند با استفاده از قدرت نبوّت و رسالت و امامت در حال دشمنان حق تصرّف نمايند، مي توانند قدرت و اختيار را از آنها بگيرند؛ بلكه مي توانند آنها را حتّي از صورت انسانيّت هم بيرون آورند- همان طور كه در موارد متعدّدي چنين كرده اند- (و در فصل ششم اين كتاب بيان خواهد شد)؛

امّا دنيا خانه امتحان و اختيار و فريب است. خداوند دنيا را چنين ساخته است. پيغمبر اكرم و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام نيز كه در اعلا درجه رضاو تسليم و امينِ اسرارِ تقديرند، دستگاه خلقت دنيا را بر هم نمي زنند و اختيار را از كسي نمي گيرند؛ مگر وقتي كه ضرورتِ

ص: 74

اعجاز و مصلحتِ اهمّي پيش بيايد.

اصولاً، چون امامان براي هدايتِ اختياري آمده اند، از راه غير عادي وارد نمي شوند. در اصلِ تبليغ هم رسولان، با كمال قدرت و توانايي خود، هيچ گاه از حدّ متعارف عادي خارج نشدند؛ مگر وقتي كه خداوند به آنها اجازه داد و مصلحت مهمتري در نظر بود.

* * *

شرح اين بحث در بخش اوّل كتاب، در ضمنِ 14 فصل، بيان مي گردد. در بخش دوم نيز شبهاتي را كه بيماردلان مطرح كرده اند پاسخ مي گوييم. سرانجام، در خاتمه كتاب، چند سؤال را كه در حاشيه اين موضوع مطرح شده بررسي خواهيم كرد.

ص: 75

ص:76

بخش اوّل: اثبات ولايت تكويني پيغمبر اكرم و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام

فصل اوّل

ص: 77

ص:78

معناي «مُلك» و بيان آيات مربوط به آن

در اين فصل، معناي لغوي «مُلْك» و تفسير آياتي كه اين لفظ در آنها موجود است مورد بحث قرار مي گيرد. در ضمن، از افرادي كه خداوند به آنها بهره اي از اين مُلْك مرحمت فرموده (مانند يوسف و طالوت و داوود و سليمان عَلَيْهِمُ السَّلام) ياد خواهد شد.

«مُلْك» يعني سلطنت، رياست، استيلا و توانايي تصرّف در امور عباد و بلاد.

«مملكت» هم شامل چيزهايي است كه تحت تصرّف، استيلا و سلطنت صاحب مُلك است؛ مانند امور همه جهانيان كه در حيطه اقتدار و استيلا و فرمان فرمايي و سلطنت اوست.

امّا «مَلِك» صاحب مُلك است؛ يعني سلطان و پادشاه كه صاحب قدرت و سلطنت و رياست است.

ميان «مَلِك» و «مالِك» هم بايد فرق گذاشت؛ زيرا كه استيلاي مَلِك بيشتر از استيلاي مالك است و آنچه در حيطه اختيار و استيلا

ص: 79

و سلطنت مَلِك است از آنچه در اختيار مالك است بيشتر است.

مُلْك و پادشاهي مِلْك خداست و اوست كه مالك آن است. پادشاهي را به هر كه بخواهد، لطف مي فرمايد و آن را از هر كه بخواهد، مي گيرد؛ چنان كه در قرآن كريم مي فرمايد:

قُلِ اللّهُمّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ(1) .

پادشاهي كه خداوند به او امكان پادشاهي داده شريك خدا نمي شود. مالكيّت حق به ذات قدّوس خودِ اوست؛ ولي مالكيّت بندگان به بخشش، لطف و احسان آفريدگار وابسته و به تفضّلات، عنايات و نعمات خداوندي منوط است.

پس خداوند مي تواند سلطنت و ولايت مطلقه را به هر بنده اي كه بخواهد، بدهد. اگر چنين كند، آن بنده شريك خدا نمي شود و اين مطلب با آيه ﴿وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ﴾(2) منافاتي ندارد. اگر هم خداوند به كسي مُلك اعطا نفرمايد، نقصي بر كار او وارد نمي گردد.

اعطاي «مُلك» به حضرت يوسف

از جمله كساني كه خداوند متعال به ايشان مُلك و پادشاهي عنايت فرموده، حضرت يوسف است كه عرض كرد:

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الأْحادِيثِ(3)


1- آل عمران (3)، 26
2- فرقان (25)، 2
3- يوسف (12)، 101

ص: 80

«پروردگارا، به من پادشاهي و سلطنت عنايت فرمودي و تأويل و تعبير قضاياي خواب را به من تعليم دادي».

مُلك يوسف عَلَيْهِ السَّلام سلطنت و رياست او بر اهل مصر و اطراف آن تا يمن بود؛ پادشاهي و حكومتي بود كه او بر عباد و بلاد تحت فرمان خود در آن نواحي داشت.

اعطاي «مُلك» به طالوت و حضرت داوود

در آيات شريفه مربوط به قضاياي طالوت و جالوت و داوود، آمده است كه گروهي از بني اسرائيل پس از وفات حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلام از پيغمبر زمان خود درخواست كردند:

اِبْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللهِ(1) .

پادشاهي براي ما برانگيز و تعيين فرما تا ما به سركردگي او، در راه خداوند، جهاد كنيم.

پيغمبر آنان فرمود: خداوند طالوت را به پادشاهي شما برانگيخت.

قالُوا أنّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إنَّ اللهَ اصْطَفيهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْم وَاللهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليمٌ وَ قالَ لَهُمْ نَبيُّهُمْ إنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ... (2) .


1- بقره (2)، 246
2- بقره (2)، 247

ص: 81

گفتند: از كجا رواست كه او بر ما بزرگي و پادشاهي داشته باشد؛ در صورتي كه ما به پادشاهي سزاوارتريم و افزودن بر اين، او متموّل هم نيست؟!

آن رسول در جواب آنان فرمود: طالوت از اين جهت براي پادشاهي از شما شايسته تر است كه خداوند او را برگزيده و در دانش و توانايي او را افزوني بخشيده. خدا مُلك خود را به هر كه خواهد، مي بخشد و خداوند توانا و داناست.

نيز به آنان فرمود: نشانه پادشاهي او اين است كه تابوتي براي شما مي آورد كه پروردگارتان در آن براي شما مايه آرامش قرار داده، بقاياي بازمانده از خانواده موسي و هارون نيز در آن است و فرشتگان آن را حمل مي كنند.(1)


1- حقير در مستدرك سفينه (ج 1) ذيل لغت «تبت» رواياتي مربوط به حقيقت تابوت بني اسرائيل ذكر كرده ام. خلاصه آن روايات اين است كه تابوت مذكور همان صندوقي است كه مادر حضرت موسي وي را در بدو تولّد در ميان آن گذاشت و در دريا انداخت. آن صندوق در دست بني اسرائيل مانده بود و ايشان به آن تبرّك مي جستند و سرمايه عزّت و شرافت آنها شده بود. چون وقت وفات حضرت موسي رسيد، آن حضرت الواح (كتاب تورات) و زره و عصاي خود و ساير نشانه هاي نبوّت را در آن گذاشت و نزد يوشع، وصّي خود، به امانت سپرد. تابوت نزد آنها بود، تا زماني كه اهل معصيت به آن استخفاف كردند و كار به جايي رسيد كه گاهي بچّه ها با آن بازي مي كردند. خداوند نيز تابوت را از ميان آنها برداشت. سپس چون طالوت به پادشاهي رسيد، خداوند تابوت را به آنان برگردانيد. در روايات ما آمده كه اين تابوت، با ساير آثار نبوّت، نزد پيغمبر و امامان عَلَيْهِ السَّلام است.

ص: 82

پس آنان قبول كردند و لشكري به رياست طالوت حركت كرد. چون آنان به ميدان مبارزه با جالوت و لشكريان او آمدند عرض كردند: «پروردگارا، به ما صبر و استقامت عنايت فرما و ما را ثابت قدم بدار و در برابر كفّار، ياري مان فرما».

فَهَزَمُوهُمْ بِإذْنِ اللهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتيهُ اللهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ .(1)

پس ايشان كافران را به اذن خدا شكست دادند و حضرت داوود جالوت را كشت خدايش نيز به او پادشاهي داد و حكمت آموخت و از آنچه خواست، به او تعليم فرمود .(2)


1- بقره (2)، 251
2- حضرت داوود سه برادر داشت كه همگي از وي بزرگ تر بودند. برادران او همراه طالوت رفتند؛ ولي داوود مشغول چوپاني گوسفندان پدرش بود. پدر او را امر كرد كه به برادران ملحق شود. در بين راه، به سنگي رسيد. آن سنگ به قدرت پروردگار به صدا درآمد و گفت: اي داوود! مرا همراه خود بردار و با من، جالوت را به قتل برسان كه من براي كشتن او خلق شده ام. پس داوود آن را همراه خود برداشت. چون به لشكرگاه رسيد، ديد كه از اثر لشكر جالوت، همهمه بسيار و وحشت زيادي به دلهاي مردم راه يافته است. گفت: به خدا قسم كه اگر من جالوت را ببينم، او را خواهم كشت. كلام او در ميان لشكر منتشر شد و خبر به طالوت رسيد. او را نزد طالوت حاضر كردند. طالوت فرمود: اي داوود، شرح توانايي و تجربيّات خود را بيان فرما تا آنكه حقيقت ادّعاي تو را بدانم. حضرت داوود فرمود: در وقت چوپاني، گاهي مي شد كه شير درنده اي مي آمد و گوسفند مرا مي گرفت. آن گاه من مي رفتم، سر او را مي گرفتم، دهانش را باز مي كردم و گوسفند را از او مي گرفتم. طالوت دستور داد زره مخصوصي را، كه بلند و گشاد بود، آوردند و بر دوش داوود انداختند. چون ديدند كه اندازه زره مطابق بدن داوود است، آن حضرت در قلب آنان جايگاه ويژه اي يافت. طالوت گفت: والله كه اميد است خداوند جالوت را به دست داوود بكشد. چون هنگام مبارزه رسيد، حضرت داوود فرمود: جالوت را به من نشان دهيد. وقتي جالوت را به او نشان دادند، آن سنگ را كه از بين راه گرفته بود، به سوي جالوت پرتاب كرد. سنگ به ميان دو چشم جالوت برخورد و او را مجروح كرد، به گونه اي كه شكستگي جراحت در مغز او اثر كرد و او را از پاي درآورد و از مركب به زمين انداخت. صداي مردم بلند شد كه، داوود جالوت را كشت! چون چنين گشت، مردم سر تعظيم در مقابل داوود فرود آورند و او را به پادشاهي خود انتخاب كردند.اسم مقدّس داوود بلند شد، به طوري كه پس از آن حتّي اسم طالوت را كمتر مي آوردند. بدين ترتيب، بني اسرائيل اطراف حضرت داوود جمع شدند و به متابعت از او گردن نهادند. خداوند هم زبور را بر او نازل فرمود و آهن را در دست او نرم كرد، چنان كه به دست خود زره مي ساخت. به امر خدا كوهها و پرندگان نيز همراه او تسبيح گفتند. تفصيل اين قضيّه به نقل از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام در تفسير عيّاشي و ديگر تفاسير مذكور است.

ص: 83

مُلْك و حكمتي كه در اين آيه شريفه به آن اشاره شد همان فضل و كرم و بخششي است كه خداوند متعال به حضرت داوود عنايت

ص: 84

فرموده است. در سوره سبأ، حق- تعالي- در اين باره مي فرمايد:

«امر كرديم كه، اي كوهها و اي مرغان! شما هم با تسبيح و نغمه الاهي داوود هماهنگ شويد. آهن سخت را نيز (چون موم) به دست او نرم گردانديم و به او دستور داديم: از آهن زره بساز و حلقه هاي زره را به اندازه و به يك شكل بگردان (تا هم نرم باشد، هم بدن را محافظت كند). كردار خوب انجام دهيد كه من به هرچه مي كنيد، آگاهم»(1).

در مناقب ابن شهر آشوب، آمده است كه جماعتي از قول خالدبن وليد نقل كرده اند: عليّ بن ابي طالب [عليه السلام] را ديدم كه حلقه هاي زرهش را به دست خود اصلاح مي كرد. گفتم: نرم بودن آهن كه براي داوود بود! حضرت فرمود:

«بِنا ألانَ اللهُ الْحَدِيدَ لِداوودَ فَكَيْفَ لَنا»؟!

به سبب ما بود كه خداوند آهن را براي داوود نرم كرد. [گمان مي كني كه] پس چگونه بايد باشد حال خودمان؟!

در روايت ديگر هم نقل شده است كه آهن را مانند خمير به گردن خالد پيچانيد.(2)

در سوره «ص»، بعد از آنكه خداوند درباره تسخير كوهها و تسبيح گويي آنها سخن گفته، فرموده:

وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أوّابٌ وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ


1- سبأ (34)، 10 و 11
2- مستدرك سفينه: ج 2، لغت «حدد»؛ و نيز إثبات الهداة

ص: 85

آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ(1).

همه پرندگان را مسخَّر او كرديم كه نزد او جمع شوند و در ستايش خداوند، با او هماهنگ شوند. مُلك و پادشاهي او را نيز نيرومند ساختم و به او حكمت و دانايي و قدرت تميز حقّ از باطل عطا كرديم.

اعطاي «مُلك» به حضرت سليمان

چون حضرت داوود از دار فاني به خانه باقي منتقل شد، حضرت سليمان وارث علم و كمال و ملك داوود شد. از قول سليمان، در قرآن آمده است كه به خداوند عرض كرد:

ربِّ اغْفِرْلِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لايَنْبَغِي لِأحَدٍ مِنْ بَعدِي إنَّكَ أنْتَ الوَهّابُ(2) .

پروردگارا، مرا بيامرز و مُلك و سلطنتي به من عطا فرما كه براي احدي بعد از من سزاوار نباشد. تو بسيار بخشنده اي.(3)


1- ص (38)، 19
2- ص (38)، 35
3- عليّ بن يقطين از حضرت موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام، درباره اين آيه و درخواست حضرت سليمان، سؤال كرد. حضرت فرمود: «پادشاهي دو قِسم است: يكي آنكه به ظلم و تعدّي و اجبار حاصل مي شود؛ ديگري آنكه به لطف و احسان خدايي حاصل مي گردد، مثل مُلك آل ابراهيم و مُلك طالوت و مُلك ذوالقرنين.حضرت سليمان عرض كرد: پروردگارا، به من مُلكي عنايت فرما كه براي احدي بعد از من سزاوار نباشد كه بگويد مُلك سليمان به غلبه و ظلم و جور و اجبار بوده است. پس دعاي او به اجابت رسيد و خداوند باد را مسخَّر او فرمود كه، هر جا بخواهد، او را سير دهد؛ جنّيان و شياطين را نيز به تسخير او درآورد و نطق پرندگان را به او تعليم فرمود. بدين ترتيب، او متمكن در زمين شد و مردمِ زمان او و بعدِ او دانستند كه اين پادشاهي به جور و غلبه حاصل نمي شود و بخشش خدايي است» [بحار: ج 14 ص 85، به نقل از كتابهاي صدوق].

ص: 86

خداي متعال، در مقام اجابتِ دعاي سليمان، مي فرمايد:

«ما باد را مسخّر فرمان او كرديم تا به اطاعت فرمانش، هر جا بخواهد، به آرامي روان شود. جنيّان و شياطين را نيز، كه براي او بناهاي عالي مي ساختند و از دريا جواهر بيرون مي آوردند، تحت فرمان او قرار داديم؛ و ديگر شياطين را [كه در پي گمراه كردن خلق بودند] به دست او در غل و زنجير كشيديم. اين نعمتِ سلطنت و قدرت و اقتدار بخشش ماست.»

از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل شده است كه فرمود:

«خداوند مُلك سليمان را در انگشتر او قرار داد. چون انگشتر را به دست خود مي كرد، جنيّان و آدميان و پرندگان و وحشيان [به خواست او] نزد او حاضر مي شدند و در تحت فرمان او بودند. خداوند متعال، باد را كه مي فرستاد، تخت سليمان (يعني بساط) را همراه با هر چيز و هركس كه بر آن بود، از شياطين و پرندگان و آدميان و جنبندگان و اسبهاي سواري، همه

ص: 87

را حركت مي داد و به هرجا كه سليمان مي خواست مي برد. هنگام صبح، در شهر شام نماز مي خواندند و وقت ظهر، در فارس» .(1)

تمام اين بخشها كه در آيه و روايت مربوط به آن آمده از آثار و شئون و مصاديق مُلكي است كه سليمان درخواست كرده بود.

از كلام شريف تَجْرِي بِأمْرِه(2) ، استفاده مي شود كه باد تحت فرمان سليمان بوده و هرچه را حضرتش فرمان مي داده، اطاعت مي كرده است. همچنين، به صراحت آيه و روايت، جنيّان و شياطين تحت فرمان و به امر او بودند. اين سلطنت و ولايت بر كاينات فقط از جانب پروردگار عالميان براي او ممكن گشته بود.

روايات قطعي و متواتري هست كه حاكي است تمام كمالات علوم انبيا و مرسلين براي پيغمبر خاتم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه جمع شده، با زيادتيهاي بسيار؛ و همه به ائمّه اثنا عشر عَلَيْهِمُ السَّلام به ارث رسيده است.

البتّه تمام علوم و ديگر كمالاتي كه به هر مخلوقي داده شده، همه از الطاف پروردگار است. مخلوق ذاتاً فقير و عاجز است و هر نعمتي كه به او مي رسد از جانب غنيّ بالذّات افاضه مي شود.

همچنين، در سوره سبأ، خداوند مي فرمايد:

«ما باد را مسخّره سليمان كرديم تا [بساطش را] صبحگاه به قدر يك ماه راه ببرد؛ و عصر هنگام نيز يك ماه. براي


1- رجوع كنيد به مجمع البحرين، لغت «ملك»، نيز به تفسير قمي.
2- ص (38)، 37

ص: 88

او معدن مس گداخته را جاري كرديم. بعضي از جنّيان، به اذن پروردگار، در حضورش به خدمت پرداختند و براي او هرچه مي خواست از كاخها و عمارات و معابد عالي و ظروف بزرگِ حوضْ مانند و نقوش و تمثالها و ديگهاي بزرگ كه پايه هاي آنها در زمين فرو رفته بود، مي ساختند» .(1)

در سوره نمل نيز مي فرمايد:

«سليمان كه وارث مُلك داوود شد (و مقام سلطنت و خلافت يافت)، به مردم گفت: ما را زبان مرغان آموختند و از هر چيزي (نعمتي) به ما عطا فرمودند. اين همان فضل و بخشش آشكار است (از جانب خداوند متعال). سپاهيان سليمان از گروه جنّ و انس و پرندگان (هر سپاهي تحتِ فرمان رئيس خود) در ركاب او حاضر شدند، تا آنجا كه به وادي مورچگان رسيدند. موري (پيشواي موران) چون جلال سليمان و سپاه عظيم آنان را مشاهده كرد، گفت: اي موران! همه به خانه هاي خود رويد؛ مبادا سليمان و سپاهش ندانسته شما را پاي مال كنند. سليمان از گفتار مور بخنديد و گفت: پروردگارا، مرا توفيق شكر نعمت عنايت فرما» .(2)


1- سبأ (34)، 12 و 13
2- نمل (27)، 16- 19

ص: 89

در دعاي معروف به علويِ مصري هم، كه از امام زمان عَلَيْهِ السَّلام نقل شده، چنين آمده است:

«خدايا، از تو درخواست مي كنم به حقّ آن اسمي كه بنده تو، پيغمبرت (سليمان)، [تو را بدان خواند و] عرض كرد: پروردگارا، به من مُلكي ببخش كه براي احدي بعد از من سزاوار نباشد.

«فَاسْتَجَبْتَ لَهُ دُعُاءَهُ وَ أطَعْتَ لَهُ الْخَلْقَ».

پس دعاي او را اجابت فرمودي و خلق را فرمان بردار او قرار دادي».

از اين دعا، استفاده مي شود كه حقيقتِ مُلك و پادشاهي سليمان فرمان برداري خلق است و شرح بعد از آن فقط بيان افراد و انواع و حدود آن است.

مقايسه مقام حضرت سليمان با ائمّه طاهرين

لفظ مُلك در آيه شريفه اي كه مربوط به سليمان عَلَيْهِ السَّلام است به صفت «عظيم» موصوف نشده است؛ به خلاف آيه ﴿وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً﴾(1) ، كه در انتهاي مقدّمه آن را طرح كرديم و به فرمان رواييِ حضرت رسول و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام مربوط مي شود.

پس مُلك سليمان، نسبت به مُلك آن بزرگواران، عظيم نيست و مُلك محمّد و آل محمّد عَلَيْهِمُ السَّلام است كه خداوند آن را به عظمت و بزرگي ياد فرموده، نه ملك سليمان.


1- نساء (4)، 54

ص: 90

همچنين، در ضمن آيات شريفه اي كه از سوره نمل نقل شد، حضرت سليمان مي فرمايد:

وَ أوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ.

از هر چيزي،[بهره اي] به ما داده اند.

كلمه «مِنْ» (=از) در اين آيه بر «بعضي» دلالت دارد. ايشان نفرموده است: «وَ أوتِينا كُلَّ شَيْءٍ» تا دلالت كند كه تمام چيزها به حضرتش داده شده است؛ بلكه آن حضرت فرموده است كه فقط «بعضي» چيزها را به ايشان داده اند.

امّا خداوند متعال، درباره علم و ديگر كمالات مولاي متّقيان اميرمؤمنان علي عَلَيْهِ السَّلام، در سوره يس مي فرمايد:

وَ كُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْناهُ فِي إمامٍ مُبِينٍ.

همه چيز را در وجود مقدّس امام مبين (خليفة الله) ضبط و احصا كرديم.

پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه در خطبه مفصّلي، در روز غدير، فرمود:

«اي مردم! هيچ عملي نيست مگر آنكه خداوند سبحان آن را در من احصا و ضبط فرموده است. من نيز هرچه را مي دانم در امام متّقين، عليّ بن ابي طالب، احصا و ضبط كرده ام. هيچ علمي نيست مگر آنكه من آن را به عليّ بن ابي طالب آموخته ام و اوست امام مبين»(1) .

شيخ صدوق از امام باقر عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است:

«چون آيه وَ كُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْناهُ فِي إمامٍ مُبِين بر پيغمبر


1- بحار: ج 37/ 208

ص: 91

اكرم نازل شد، ابوبكر و عمر به ايشان عرض كردند: يا رسول الله، اين امام مبين كتاب تورات است؟ فرمود: نه. باز عرض كردند: كتاب انجيل است؟ فرمود: نه. در بين اين گفت وگو، عليّ بن ابي طالب اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام وارد شد. پيغمبر فرمود: اين است آن امام مبين كه خداوند علم و دانش همه چيز را در قلب مقدّس او جاي داده است».

شيخ طوسي از عمّار ياسر نقل كرده است كه گفت:

در يكي از جنگها كه من در خدمت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام بودم، به زميني كه مورچه بسياري در آن جمع شده بود رسيديم. عرض كردم: يا اميرالمؤمنين، آيا كسي هست كه عدد اين مورچگان را بداند؟ فرمود: «بلي، اي عمّار. من كسي را مي شناسم كه عدد اين مورچگان و شمار نر و ماده آنها را مي داند». عرض كردم: چه كسي، آقاي من؟ فرمود: «عمّار، مگر در سوره يس آيه وَ كُلَّ شَئْءٍ أحْصَيْناهُ فِي إمام مُبينٍ را نخوانده اي»؟! عرض كردم: خوانده ام. فرمود: «منم آن امام مبين كه علم همه چيز در قلب من ضبط و احصا شده است» .(1)


1- اين روايات و ساير روايات مربوطه كه اين تفسير را اثبات مي كند در تفسير برهان و تفسير نورالثقلين و بحار (ج 35/427، ج 37/208، ج 40/176، ج 47/30) نقل شده است. حقير نيز در مستدرك سفينه، لغت «امم»، كتاب ابواب رحمت، كتاب اركان دين، كتاب مقام قرآن و عترت، مواضع اين روايات را مفصلاً ذكر كرده ام. اين نظريّه كه «امام مبين در اين آيه شريفه همان لوح محفوظ است» از كتاب هاي تفسير عامّه گرفته شده و گفتاري است برخلاف ظاهر قرآن كه شاهد روايي و دليل شرعي ندارد. شايد مراد از «امام مبين» مقام ولايت و نورانيّت حضرت امير عَلَيْهِ السَّلام باشد؛ چون آن حضرت حامل نورالانوار است و آن نوري است كه تمام اشيا را روشن كرده، چنان كه درباره آن مي خوانيم: «أسألُكَ بِنُورِ وَجْهِكَ الّذِي أضاءَ لَهُ كُلٌ شَيْءٍ». حال كه اين نور به تمام اشياء احاطه دارد و همه اشياء در آن احصا و ضبط شده، حامل آن نيز به همه اشياء دانا و تواناست

ص: 92

وجه ديگري از مقايسه مورد بحث آن است كه درباره قرآن مجيد خداوند مي فرمايد:

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ(1)

بر تو كتاب (قرآن) را نازل كرديم، براي بيان همه چيز.

نيز مي فرمايد:

ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ (2).

در كتاب (قرآن)، چيزي را فروگذار نكرديم.

يكي از بديهيّات مذهب شيعه نيز آن است كه تمام علوم قرآن نزد پيغمبر و امام عَلَيْهما السَّلام موجود است.

در سوره نمل، گفت وگوي هدهد با سليمان و گزارش آن پرنده از قضاياي بلقيس و تشكيلات سلطنتي او و مأموريّت هدهد در بردن نامه سليمان سخن به ميان آمده، مي خوانيم:


1- نحل (16)، 89
2- انعام (6)، 38

ص: 93

حضرت سليمان به بزرگان و اشراف پيرامون خود فرمود:

كدام يك از شما تخت بلقيس را، پيش از آنكه قوم او بيايند و اسلام بياورند، نزد من مي آوريد؟ چون جنيّان در خدمت گزاري و انجام فرمانهاي سليمان حاضر بودند، يكي از بزرگان آنها گفت: من قدرت و تواناييِ آن را دارم كه، قبل از اينكه شما از جايگاه خود حركت كنيد، تخت را به حضورتان بياورم. سپس، كسي كه «علمي از كتاب» داشت (يعني آصف بن برخيا كه وصيّ سليمان بود و يك حرف از اسم اعظم را مي دانست) عرض كرد: من، پيش از آنكه چشم خود را برهم زني، تخت را به اينجا مي آورم. ناگهان سليمان ديد كه تخت در پيشگاه او حاضر است. گفت: اين نعمت و اقتدار از فضل و كرم خداست كه به ما اين قدرت را لطف كرده است.(1)

در عبارتي صريح، در بين اين آيات آمده است كه آصف عرض كرد:

أنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ.

من تخت بلقيس را، پيش از آنكه چشم خود را برهم زني، مي آورم.

از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده اند:

«آصف به انگشت خود اشاره كرد و تخت را آورد و كاري بيشتر از اين انجام نداد» (2).


1- نمل (27)، 20-40 (ترجمه آزاد).
2- اين روايت را شيخ مفيد به سند صحيح از زراره نقل فرموده؛ چنان كه در بحار (ج 14/110) مذكور است. از اين روايت استفاده مي شود كه صاحب اين علم و كمال، هر وقت بخواهد، زمين را درهم مي پيچد و اين دانايي عين توانايي است.

ص: 94

علّامه كامل، قطب راوندي، در كتاب خرايج فرموده است: ما بين حضرت سليمان و تخت بلقيس، 500 فرسخ راه بوده است.

كوتاه سخن آنكه آصف به يك اشاره زمين را شكافت و درهم پيچيد و تخت را حاضر كرد؛ سپس، باز زمين مثل اوّل شد. اين قدرت و توانايي و استيلاي او بر زمين بر اثر آگاهي از «بخشي از علم كتاب» بود كه گفته اند فقط يك حرف اسم اعظم بود. اين مطلب در روايات بسياري وارد شده است كه در فصل پنجم همين كتاب نوشته خواهد شد.

شيخ مفيد به اِسناد خود، از سلمان فارسي، از اميرمؤمنان عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه فرمود: «اي سلمان، محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه افضل است يا سليمان»؟ عرض كرد: محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه افضل است. فرمود:

«سلمان، چگونه مي شود كه آصف، وصيّ حضرت سليمان، تخت بلقيس را از فارس به يك چشم برهم زدن نزد سليمان حاضر كند- با آنكه فقط بخشي از علم كتاب را داشت- و من، كه [وصيّ محمّدم و] علم هزار كتاب را مي دانم، نتوانم چندين برابر كار او را انجام دهم؟! بلي، مي توانم»(1) .

پس قدرت و سلطنت اميرمؤمنان و يازده فرزند پاك او به درجاتِ بسيار، بلكه بي شمار، بيشتر است؛ چون از ناحيه پدر


1- اين روايت در بحار (ج 27/28) و مستدرك سفينه، لغت «اصف»، مذكور است. همچنين در بحار (ج 57/341) نقل شده است كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «علمِ 124000 كتاب نزد من است».

ص: 95

بزرگوارشان داراي علم هزار كتاب شده اند و 72 حرفِ اسم اعظم را مي دانند. توانايي و اقتدار آنان بيشتر از توانايي و اقتدار تمام انبيا و مرسلين است.

پس مي توانند، به اذن پروردگار، مرده ها را زنده كنند و كور مادرزاد و پيس را شفا دهند و هرچه را، از هر جاي دنيا كه بخواهند، بردارند (مثلاً، اميرمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام در كوفه دست دراز مي كند و از كوهي در شام برف مي آورد؛ چنان كه در قضاوتهاي آن حضرت مذكور است). ايشان مي توانند، به هرجا كه بخواهند، در يك چشم برهم زدن بروند و هر چيزي و هر كسي را نيز همراه خود ببرند.

شيخ مفيد، در كتاب اختصاص، از ابان بن عثمان از امام صادق- صلوات الله عليه- نقل كرده است كه فرمود:

«اي ابان، چگونه اين مردم كلام اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام را انكار مي كنند كه [در كوفه فرمود:] اگر بخواهم، پاي خود را بلند مي كنم و بر سينه معاويه پسر ابي سفيان در شام مي زنم و او را از تخت به زمين مي اندازم؛ ولي كلام آصف وصيّ سليمان را كه گفت: تخت بلقيس را، قبل از چشم برهم زدن، در پيشگاه سليمان مي آورم، انكار نمي كنند؟!

آيا پيغمبر ما از تمام پيغمبران و مرسلين فاضل تر نيست؟!

آيا وصيّ او از تمام اوصياي پيغمبران فاضل تر نيست؟!

آيا اميرالمؤمنين را مانند وصيّ سليمان قرار نمي دهند؟!

ص: 96

خداوند، بين ما و كساني كه حقّ ما را انكار مي كنند و منكر فضيلت و شرافت ما مي شوند، حكم فرمايد» !

جماعتي از شيعيان در محضر مقدّس امام صادق عَلَيْهِ السَّلام بودند؛ از آن جمله، سدير صيرفي و ابوبصير و ديگران. امام، خطاب به سدير فرمود: «اي سدير، آيا [اين آيه] قرآن را خوانده اي كه مي فرمايد: قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ إنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ؟»

عرض كرد: فدايت شوم! بلي، خوانده ام. فرمود: «آيا او را مي شناسي و مي داني چه اندازه از علم كتاب داشت»؟ سدير گفت: شما بفرماييد. حضرت فرمود: «به اندازه يك قطره آب، نسبت به درياي اخضر».

عرض كرد: چقدر اندك است! امام فرمود: «سدير، [بلكه]

ص: 97

چقدر زياد است؛ براي آنكه خداوند او را به علم و كمال نسبت داده است. سدير، آيا آيه قُلْ كَفي بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب(1) را خوانده اي»؟

سدير گويد: عرض كردم: بلي، فدايت گردم! خوانده ام. پس فرمود: «اي سدير، آيا كسي كه تمام علم كتاب را دارد داناتر است و يا كسي كه بخشي از علم كتاب را دارد»؟ سدير گفت: آن كس كه تمام علم كتاب را دارد داناتر است. پس حضرت به سينه مبارك خود اشاره كرد و فرمود: «علم كتاب، و الله، تمام آن نزد ماست. علم كتاب، و الله، تمام آن نزد ماست» (2).

در حديث ديگري، امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «كسي كه علم كتاب نزد اوست اميرالمؤمنين [عَلَيْهِ السَّلام] است».

راوي سؤال كرد: كسي كه علمي از كتاب نزد اوست (يعني آصف) داناتر است، يا آن كس كه همه علم كتاب نزد اوست.


1- . بحار ج 14/115، ج 27/28، ج 42/50. امثال اين روايات، چون استدلال به مطالب واضح و تذكّر به حكم عقل و وجدان است، به سند صحيح و مدرك معتبر احتياج ندارد. زماني حقير فقير خواب ديدم كه در خانه بزرگي هستم و اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام هم در يك طرف خانه تشريف دارند. ايشان به من فرمودند: آن ظرف (يا چيز ديگري را كه آن طرف خانه بود) به من بدهيد. فاصله بين حضرت و آن ظرف يا آن چيز در حدود 10 متر بود. من، در ضمن حركت كردن براي امتثال امر، در اين فكر فرو رفتم: اين همان آقايي است كه از كوفه دست دراز كرد و چند تار مو از ريش معاويه كند و پاي مبارك را بر سينه اش زد. ناگهان ديدم ايشان دست مبارك را دراز فرمود و آن شيء را گرفت. من اين نمونه از آن قدرت را در عالم رؤيا ديدم.
2- اين روايت در كتاب شريف كافي (كتاب الحجّة: باب نادر فيه ذكر الغيب) و در كتاب شريف بصائر الدرجات، به دو سند ديگر در دو موضع، نقل شده است. مراد و مقصود پروردگار از «مَنْ عِنْدَهُ عُلْمُ الْكِتاب» در آيه شريفه، چنان كه حضرت تذكّر فرموده اند، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام و به تبع ايشان، ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام هستند. اين مطلب در روايات متواتر شيعه نقل شده است و علماي عامّه نيز، در كتابهاي تفسير خود، از پيامبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نقل فرموده اند: مراد، عليّ بن ابي طالب است (چنان كه قبلاً نوشته آمد).

ص: 98

(يعني اميرالمؤمنين)؟ امام عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«دانش كسي كه علمي از كتاب دارد، نسبت به دانش آن كه همه علم كتاب را دارد، مگر به اندازه آبي كه پشه كوچك به بال خود از آب درياها بردارد نيست»(1) .

بايد توجّه داشت كه آصف وصيّ سليمان، با همين مقدار علمي كه داشت، داراي چنان قدرتي بود كه مي توانست تخت بلقيس را به يك چشم برهم زدند نزد سليمان حاضر كند. پس كسي كه درياي اين علم نزد اوست داراي چه قدرتي خواهد بود؟!

از ابوبصير نقل كرده اند كه گفت: خدمت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام بودم كه مفضّل وارد شد. عرض كرد: آخرين درجات علم امام چيست؟ امام عَلَيْهِ السَّلام كلماتي فرمود كه حاصل آن چنين است:

«آسمان اوّل، نسبت به آسمان دوم، مانند حلقه زرهي است در بيابان بزرگي. آسمان دوم نيز، نسبت به آسمان سوم، مثل حلقه زرهي است در بيابان بزرگي و همچنين تا آسمان هفتم... و همه اينها نسبت به علم امام عَلَيْهِ السَّلام مانند مقداري مُدّي (=تقريباً ده سير) از خردل است كه آن را خوب نرم بكوبي و در ميان آب مخلوط كني و برهم زني تا كفي ظاهر شود و از آن كف به اندازه انگشتي برداري (يعني تمام مخلوقات نسبت به علم امام عَلَيْهِ السَّلام به اندازه آن مقداري است كه از آن كف برداري)؛

و باز، علم امام نسبت به علم پروردگار مانند دانه خردلي است كه آن را بكوبي و در آب بريزي و بر هم بزني تا كفي ظاهر شود و


1- تفسير قمي.

ص: 99

از آن كف به اندازه سر سوزني برداري».(1)

آري، اين است «مُلك عظيم» كه خداوند به محمّد و آل محمّد- صلوات الله عليهم- مرحمت و عنايت فرموده كه اگر بخواهند، مي توانند در تمام كاينات تصرّف و فرماني فرمايي كنند؛ چه، خداوند اطاعت آنان را بر همه موجودات واجب كرده است.

مُلك سليمان، با آنكه به صفت «عظيم» موصوف نشده، به گونه اي بود كه وي حقّ فرمان فرمايي بر جنّ و انس و شياطين و باد و حيوانات را داشت. خداوندا اينها را افراد رعيّت و در حيطه تصّرف او و فرمان او را نيز بر همه مملكت خودش لازم الاجرا قرار داده بود.

بنابراين، صاحب «مُلك عظيم» كسي است كه دايره مملكت او از مُلك سليمان بسيار وسيع تر است. حقيقت پادشاهي و حكومتي كه خداوند به چنين شخصي مي دهد اين است كه او را بر افراد رعيّت خود دانا و توانا فرمايد؛ به نحوي كه اخبار آنها بر او مخفي نباشد و هر تصرّفي كه بخواهد، در مورد مملكت خود، بتواند انجام دهد.


1- كتاب شرح نهج البلاغه خويي (ج 2/311) و بحار (ج 25/385) از كتاب نوادر الحكمه.

ص: 100

فصل دوم: وجود كتب و آثار تمامي انبيا نزد پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السلام)

در فصل حاضر، در اين باره بحث مي شود كه تمامي كتابهاي نازل گشته از آسمان و علوم، كمالات، آثار و آيات انبيا و مرسلين به پيامبر ما حضرت محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و از ايشان هم به ائمّه معصومين- صلوات الله عليهم- به ارث رسيده است.

صُحُف آدم و ادريس و ابراهيم، تورات موسي، انجيل عيسي، زبور داوود و زره او، عصاي حضرت موسي كه آن را از بهشت براي حضرت آدم آورده بودند و از آدم به شعيب و از شعيب به موسي رسيده بود، همراه با آن سنگ معيّن كه در قرآن ذكر شده است بر اثر اصابت عصاي موسي 12 چشمه از آن ظاهر مي شد، تابوت (صندوق) بني اسرائيل، پيراهن يوسف كه آن را از بهشت براي حضرت ابراهيم خليل آورده بودند و از ابراهيم به اسحاق و از اسحاق به يعقوب و از يعقوب به يوسف رسيده بود، سپس يوسف آن را فرستاد تا بر روي صورت پدر بزرگوارش انداختند

ص: 101

و بينايي اش را بازيافت، نيز انگشتر سليمان و غير آن- همه از جمله اشيايي است كه به اذن خداوند متعال در نزد ائمّه ما گِرد آمده است.

مرحوم كليني در كتاب شريف كافي، در باب اينكه ائمّه هدي وارث علم پيغمبر و جميع انبيا و مرسلين و اوصياي گذشته اند، 7 روايت صحيح و معتبر براي اثبات اين موضوع ذكر فرموده است. از آن جمله، به سند صحيح از ابوبصير از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه فرمود:

«خداي عزّ و جلّ به پيغمبران چيزي نداده مگر آنكه آن را به محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه داده است... و نزد ماست صُحفي كه خداوند در قرآن فرموده: صُحُفِ اِبراهيمَ وَ مُوسي(1) .

ابوبصير مي گويد كه گفتم: فدايت شوم! منظورتان «الواح» است؟ فرمود: «بلي، يعني الواح موسي كه كتاب تورات است».

همچنين، به سند صحيح از عبدالله بن سنان، از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه فرمود:

«زَبور داوود و تمام كتابهايي كه نازل شده نزد اهل علم است؛ و آن اهل علم ماييم».

نيز، در همين باب، نقل كرده است كه راوي خدمت حضرت موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام عرض كرد: آيا پيغمبر خاتم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وارث تمام پيغمبران، از آدم تا خاتم، بوده است؟ ايشان فرمود:


1- أعلي (87)، 19

ص: 102

«بلي، خداوند هيچ پيغمبري را نفرستاده مگر آنكه محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه از او داناتر است... . خداوند در قرآن مي فرمايد: وَ لَوْ أنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأرْضُ أوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتي(1).

[علمِ] اين قرآني كه به آن مي توان كوهها را حركت داد، زمين و مرزهايش را درنورديد (در زمان كوتاه، راه دور را طي كرد) و به آن، مردگان را زنده كرد به ما ارث رسيده است».

بعد، حضرت به اين آيه نيز استدلال فرمود:

وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأرْضِ إلّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ (2).

هيچ امر پنهاني در آسمان و زمين نيست مگر آنكه در كتاب مبين (قرآن) موجود است.

نيز، اين آيه را تلاوت كرد: ثُمَّ أوْرًثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَينا مِنْ عِبادِنا(3) ؛ سپس فرمود:

«ماييم آن كساني كه خدا ما را برگزيد و اين كتاب را، كه بيان هر چيزي در آن است، به ما به ارث رسانيد [و تعليم فرمود]»(4) .

مضمون اين روايت را عامّه نيز نقل كرده اند؛ چنان كه در


1- رعد (13)، 31
2- نمل (27)، 75
3- فاطر (35)، 32: سپس كتاب را به آن بندگانمان كه برگزيديم به ارث داديم.
4- بصائر الدرجات (جزء1): ص 47؛ تفسير برهان و نورالثقلين؛ بحار: ج 26/65 (به نقل از كتاب نوادر الحكمه).

ص: 103

ملحقات كتاب اِحقاق الحق (ج 7/592) از قندوزي در كتاب ينابيع المودّه از كتاب مناقب نقل گرديده است:

از عليّ بن ابي طالب- كرّم الله وجهه- سؤال كردند: حضرت عيسي بن مريم مرده را زنده مي كرد و حضرت سليمان نطق پرندگان را مي دانست. آيا شما نيز اين شأن و مقام [و اين قدرت و كمال] را داريد؟ حضرت فرمود:

«غضب سليمان بر هدهد (چنان كه بيان صريح قرآن است) براي آن بود كه او را به سوي آب راهنمايي مي كرد و سليمان خود موضع آب را [در زمين] نمي دانست، با آنكه باد و حيوان و جنّ و انس مطيع فرمان او بودند؛ امّا راجع به علم و كمال ما، خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: وَ لَوْ أنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ....»(1)

سپس حضرت تمام اين آيه را، همراه با دو آيه ديگر كه در اين خبر شريف ذكر شده، قرائت كرد و فرمود:

«ماييم وارث علوم اين قرآن كه در آن چيزهايي هست كه مي توان به وسيله آن، كوهها را سير داد و مرزها را درنورديد و مردگان را زنده كرد. ما جاي آب را [در زمين] مي شناسيم! اين قرآن، كه بيان هر چيز در آن هست، [علوم آن از پيغمبر] به ما به ارث رسيده است».

شيخ مفيد در كتاب ارشاد فرموده است: محدّثان موثّق عامّه و خاصّه نقل كرده اند كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام در ضمن خطبه شريفه خود، فرمود:


1- يوسف (12)، 87

ص: 104

«اي مردم! بر شما باد به اطاعت و شناخت افرادي كه اگر نسبت به آنان معرفت پيدا نكنيد، معذور نيستيد و مسئول خواهيد بود. بدانيد كه تمام علوم و فضايل پيغمبران، از حضرت آدم تا خاتم، نزد عترت پيغمبر شماست. با اين تحيّر و سرگرداني، به كجا مي رويد؟!

اي كساني كه از اولاد كشتي سواران (ياران نوح) هستيد!

عترت در بين شما مثل كشتي است. همان طور كه آن كشتي سواران نجات يافتند، كساني هم كه در كشتيِ نجات عترت وارد شوند نجات مي يابند. من ضامن نجات آنانم و به اين [ضمانت و اعتبار آن] قسم ياد مي كنم. پس، واي بر كسي كه تخلّف ورزد!

آيا نشنيديد كلام پيغمبر را كه در حجّة الوداع فرمود: من دو چيز سنگين در ميان شما مي گذارم: كتاب خدا و عترتم. مادامي كه به آن دو متمسّك باشيد، گمراه نگرديد...».

در كتاب كافي نيز، در باب اينكه جميع كتابهايي كه از آسمان نازل شده نزد ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام موجود است، 2 روايت نقل گرديده است.

در همين كتاب، در باب اينكه آيات (معجزات) پيغمبران نزد دوازده امام است، 5 روايت براي اثبات اين موضوع نقل گرديده است. مفاد آن روايات اين است كه امامان وارث تمام علوم، كمالات، فضايل و معجزات انبيا و مرسلين اند.

همچنين، در زيارتي كه از معصومين به ما رسيده، وراثت آن

ص: 105

بزرگواران از آدم، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي عَلَيْهِمُ السَّلام و نيز حضرت محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه بسيار ذكر شده است.

درباره اينكه عترت پيغمبر عَلَيْهِمُ السَّلام وارث همه علوم و كمالات تمام پيغمبران اند، روايات بسياري در دست است كه اكنون به برخي از منابع آنها اشاره مي شود تا استواريِ مطلب بيش از پيش واضح گردد.

ثقه جليل القدر صفّار در كتاب بصائر، جزء 3: در باب اوّل، 14 روايت؛ در باب سوم، 4 روايت؛ در باب دهم، 15 روايت؛ در باب يازدهم، 7 روايت؛ در جزء 4: باب اوّل، 24 روايت؛ در باب چهارم، 58 روايت؛ و در جزء 7: باب سيزدهم، 3 روايت در اين زمينه نقل كرده است.

همچنين علّامه مجلسي، در بحار (ج 17/130-155)، در باب «علم پيغمبر و آنچه از كتابها و وصايا و آثار انبيا به او داده شده... و اينكه بر معجزات انبيا قدرت دارد»، 62 روايت براي اين موضوع ذكر فرموده است. امّا دليل بر اينكه تمام اين علوم و كمالات از پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به امامان بر حق به ارث رسيده، علاوه بر روايات فوق، روايات ديگري است كه در بحار: ج 26/18، 159، 227 و غيره مذكور است.

پس، براي نمونه، علم حضرت خضر نيز كه بعضي از حوادث آينده ديگران را به مدد آن علم درمي يافت (چنان كه بيان صريح قرآن است) نزد پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام موجود است؛ البتّه، با اضافات بسيار.

ص: 106

همچنين، علمي كه حضرت عيسي داشت و با استفاده از آن علم، از آنچه مردم در خانه هاي خود ذخيره كرده بودند خبر مي داد نزد پيغمبر و امام عَلَيْهما السَّلام موجود است.

در قرآن كريم، آمده است كه يعقوب در مورد پسرش يوسف غيب گويي مي كرد. هنگامي كه او خواب خود را براي پدر عرض كرد، يعقوب از آينده او چنين خبر داد: خداوند تو را برمي گزيند، علم تعبير خواب را به تو تعليم مي فرمايد و نعمت حقِّ متعال بر تو و آل يعقوب تمام مي شود.

نيز چون ديگر فرزندانش به او گفتند كه يوسف را گرگ خورده است، بعد از مدّتي كه پس ديگرش بنيامين را نيز مي برند و برنمي گردانند، مي فرمايد:

يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أخِيه... .

فرزندان من! براي جست و جوي يوسف و برادرش [به مصر] برويد. من از جانب خدا چيزهايي مي دانم كه شما نمي دانيد.

يوسف هم خود از غيب خبر مي دهد و به برادرانش مي فرمايد: پيراهن مرا ببريد و بر روي صورت پدر بيندازيد؛ بينا مي شود.

باز، به مجرّد آنكه كاروان ايشان از مصر حركت مي كند، يعقوب در شهر خود به ساير اولادش مي فرمايد: من بوي يوسف را مي فهمم.(1)


1- همان سوره، آيات 93 و 94

ص: 107

اينجا جاي آن است كه از اهل انكار و ترديد بپرسيم:

آيا بدن مقدّس پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام به اندازه پيراهن يوسف داراي اثر نيست كه دست خود را به چشمهاي كوري بمالند و او را شفا دهند؟! يا به اندازه يوسف و يعقوب علم غيب ندارند؟!

آيا فاطمه زهرا عَلَيْهما السَّلام، دختر پيغمبر خاتم، كمتر از مريم مادر عيسي است كه زكريّاي پيغمبر را با كراماتش به تعجّب انداخت؟!

آيا اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام كمتر از حضرت عيسي است كه چون متولّد شد، به مادرش چشم روشني داد و براي استفاده از چوب خشك درخت خرما- كه آن را حركت دهد تا خرماي تازه بريزد و بخورد- و نيز در مورد اينكه در برخورد با مخالفان چه كند و چه بگويد وي را راهنمايي فرمود؟!

همو در مقام تبرئه مادرش، در حالي كه خود نوزادي بيش نبود، گفت: إنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً(1) .

آيا اميرالمؤمنين از حضرت عيسي افضل نيست؟!

پس چرا قرائت آن حضرت را در وقت تولّد انكار مي كنند؟!

چرا در كيفيّت ولادت حضرت امير عَلَيْهِ السَّلام و حديثي كه در مورد شگفتيهاي آن وارد شده تشكيك مي كنند؟!


1- مريم (19)، 30: من بنده خدا هستم و او به من كتاب و نبوّت داده است.

ص: 108

فصل سوم: علم پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السّلام) به تماميِ علوم اعطا شده به خلايق

در فصل حاضر، در اين مورد بحث مي شود كه خداوند داراي دو علم است: يكي مخصوص ذات مقدّس خالق است كه به هيچ فردي از مخلوقات داده نشده؛ ديگري هم علمي است كه به همه مخلوقات- اعّم از ملائكه، انبيا، مرسلين و ديگران- بذل شده و تمام اين مبذول به خلايق را ائمّه هداة مهديّين مي دانند.

در كتاب شريف كافي (باب بداء)، به سند معتبر از ابوبصير، از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل شده است كه فرمود:

«خداوند متعال دو علم دارد: يكي مكنون و مخزون است و احدي به آن آگاهي ندارد مگر به ذات مقدّس پروردگار؛ ديگري علمي است كه به ملائكه و انبيا و مرسلين تعليم فرموده و ما تمام اين علم را مي دانيم».

ص: 109

عين اين روايت را، به سند صحيح ديگري از ابوبصير، از امام محمّد باقر عَلَيْهِ السَّلام و همين مفاد را، نيز به سند صحيح از عليّ بن جعفر، از برادرش موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام به همراه سه روايت ديگر، با اين مضمون مي توان در كتاب شريف كافي و در بابي با اين عنوان ديد:

«امامان تمام علومي را كه به ملائكه و انبيا و مرسلين عنايت شده مي دانند».

همين مضمون را جناب صفّار نيز در كتاب شريف بصائر عنوان يك باب مستقل (باب 21 از جزء دوم) قرار داده است و براي اثبات آن، 18 روايت معتبر و صحيح نقل فرموده است.

نگارنده شرح مدارك اين روايات را كه در بحار و ديگر منابع مذكور است، در كتاب مقام قرآن و عترت (ص 40) بيان و تمام جهات علم و قدرت پيغمبر و امام عَلَيْهِمَا السَّلام را به طور مشروح و مفصّل در آن كتاب ذكر كرده است.

از تمام رواياتِ سه فصل اخير، كه در حدود 200 روايت است، كاملاً استفاده مي شود كه علوم و فضايل و كمالاتي كه از جانب پروردگار به ملائكه مقرّب و انبيا و مرسلين و اوصياي آنان افاضه شده، تماماً در نزد دوازده امام عَلَيْهِمُ السَّلام يافت مي شود. هيچ مخلوقي نيست كه داراي علم و كمالي باشد مگر آنكه آن علم و كمال به پيغمبر ما و اوصياي آن حضرت داده شده؛ البتّه، با اضافات بسيار، به طوري كه علم ساير مخلوقات نسبت به علم

ص: 110

محمّد و آل محمّد عَلَيْهُمَ السَّلام مانند نسبت قطره است به دريا.(1)

اين علوم، كه علوم خدايي است، عين قدرت و استيلاست؛ زيرا آصف وصيّ سليمان، كه به اندازه قطره اي از اين علم داشت، قدرت و استيلايي يافته بود كه توانست با آن، به يك چشم برهم زدن، تخت بلقيس را در پيشگاه حضرت سليمان حاضر كند.

حال كه چنين است، پس ميزان قدرت و استيلا و محدوده سلطنت آن كسي كه درياي اين علوم نزد اوست چقدر خواهد بود؟!

اين است «مُلك عظيم» كه خداوند به آل ابراهيم (محمّد و آل محمّد) عَلَيْهِمُ السَّلام عطا فرموده؛ يعني، سلطنت و قدرت و استيلايي كه ايشان به اذن خدا بر تمام مخلوقات دارند و فرمانشان در تمام دايره خلقت لازم الاجراست.


1- اين موضوع را به طور مشروح در كتاب ابواب رحمت (ص 29) و در كتاب مقام قرآن و عترت (ص 27) با بيان مدارك، نقل كرده ام.

ص: 111

فصل چهارم: ولايت و سلطنت پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السّلام) بر تمامي كاينات

نتيجه مُلك عظيم، كه خداوند متعال به محمّد و آل محمّد عَلَيْهِمُ السَّلام عنايت فرموده، سلطنت و رياست و ولايت است بر تمام كاينات و پروردگار تمام كاينات را اِلزام فرموده كه فرمان بردار آنان باشند. اين معنا حقّ است و با هيچ درجه اي از درجات توحيد منافات ندارد؛ براي آنكه حدوث و بقاي آنان و ساير كاينات، تماماً، به اراده و خواست آن حيّ قيّوم وابسته است. تمام علوم و كمالاتي كه همه دارند از ناحيه پروردگار است و به ذات خود، هيچ چيز ندارند؛ زيرا در مخلوقيّت اثري از استقلال نيست و تمام جهات كمال مخلوق از ناحيه خالق است، چنان كه در قرآن مجيد مي خوانيم:

وَ ما بِكُمْ مِنْ نَعْمَةٍ فَمِن َ الله (1).


1- نحل (16)، 53: هر نعمتي كه شما داريد از آنِِ خداست.

ص: 112

هرچه خالق به مخلوق تمليك فرموده، خود نسبت به آن مالك تر است. اگر بخواهد كه نعمت را دريغ فرمايد، مخلوقِ فقير به هيچ وجه از خود چيزي ندارد: «ماشاءَ اللهُ، لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلّا بِالله»(1)

فرض كنيم سلطان يك مملكت به شخصي اهليّت و قابليّت داده، او را تربيت كرده و به كمال رسانده و سپس، اختيار تامّي مربوط به يك يا چند استان به او لطف فرموده است. آيا اينكه آن شخص نسبت به حوزه ي كار خود داراي اختيار تامّ است، با مقام سلطنت و اختيارداري و فرمان روايي سلطان منافات دارد؟! قطعاً چنين نيست.

حال، علاوه بر آنچه پيش از اين آورديم، نقل رواياتي را كه


1- تمامي بزرگان دين و علما و مجتهداني كه به ذيل عنايت قرآن و عترت متمسّك اند همين عقيده را دارند. از آن جمله، علّامه محقّق و فقيه كامل جناب ملّامحمّد باقر سبزواري، صاحب كتاب ذخيره و كفايه (در فقه)، در مناجات نامه خود در كتاب فارسي شهاب الأخبار (ص 99)، مي گويد: «اِلاهي! به سيّد انبيا و سرور اصفيا و شفيع روز جزا و محرم حريم كبريا، سلطان ممالك وجود، فرمان رواي عوالم غيب و شهود، پناه بيچارگان و عذرخواه گناهكاران، حاكم روز جزا و مخصوص به شفاعت كبري و مسندنشين وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضي، محمّد مصطفي صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ...». همچنين است كلمات چند نفر ديگر از علماي بزرگ كه در خاتمه بيان خواهد شد.

ص: 113

بر ولايت و سلطنت پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام بر كلّ مخلوقات دلالت دارد، شروع مي كنيم.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«چون كفّار از پيغمبر خاتم درخواست كردند كه آن حضرت امر فرمايد ماه دو قطعه گردد، جبرئيل نازل شد و عرض كرد:

«يا رَسوُِلَ الله، إنَّ اللهَ يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ لَكَ: إنِّي قَدْ أمَرْتُ كُلَّ شَيْءٍ بِطاعَتِكَ...».

اي رسول گرامي، پروردگارت سلام مي رساند و مي فرمايد: من امر كردم كه تمام اشيا (كاينات) مطيع و فرمان بردار تو باشند؛ درخواست كفّار را قبول فرما.

پس پيغمبر رحمت سر مقدّس خود را بلند فرمود و فرمان داد كه ماه دو قطعه شود. ناگهان ديدند كه ماه دو قسمت شد؛ و پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه سجده شكر فرمودند»(1) .

اين روايت شريف مراد امام را، كه در روايات ديگر فرمودند: «مُلك عظيم همان وجوب اطاعت است»، واضح تر مي نمايد.

به عبارت ديگر، اين كلام اطلاق دارد و روايات ديگري كه ذكر مي كنيم (همانند روايت فوق) انواع و افرادِ مورد اطلاق را


1- اين روايت شريف را عالم جليل القدر عليّ بن ابراهيم قمي، كه وثاقت و جلالت او مورد اتّفاق تمام علماي اَعلام است و استاد شيخ كليني (صاحب كتاب شريف كافي) نيز بوده، در كتاب تفسير خود، در سوره قمر نقل فرموده است. اين روايت در بحار (ج 17/352)، تفسير برهان و تفسير نورالثقلين نيز مذكور است.

ص: 114

شرح مي دهد.

امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام در دعاي اوّل صحيفه سجّاديّه مي فرمايد:

«وَالْحَمْدُلِلهِ الَّذِي اخْتارَ لَنا مَحاسِنَ الْخَلْقِ... وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضيلَةَ بِالْمَلْكَةِ (1)عَلي جِمِيعَ الْخَلْقِ. فَكُلَّ خَليقَتِهَ مُنْقادَةٌ لَنا بِقُدْرَتِهِ وَ صائِرَةٌ إلي طاعَتِنا بِعِزَّتِهِ...»

سپاس از آنِ خداوندي است كه خوبيهاي آفرينش را براي ما برگزيد... و اين برتري را برايمان قرار داد كه فرمان ما بر همه آفريدگان روا باشد. پس به قدرت و ارجمنديِ اوست كه يكايك آفريدگانش پاي بند و فرمان بردار ما مي شوند.

پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«يا علي، خداوند به تو فضيلتهايي عنايت فرموده؛ از جمله آنكه، دردها و مرضها را مطيع و فرمان بردار تو قرار داده است. پس چيزي نيست كه آن را منع فرمايي مگر آنكه به اذن پروردگار، تابع گردد و دور شود».

آن حضرت اين كلام را وقتي فرمود كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام نزد بيماري كه مبتلا به تب بود رفت و به تب فرمود: «از بدن اين بيمار خارج شو». بلافاصله، تب از بدن او خارج شد و بيمار بهبود يافت.(2)

علّامه بزرگوار، ابن شهرآشوب، در كتاب مناقب نقل كرده است


1- المَلكَةِ- به فتح ميم و ضمّ ميم و سكون لام- به معني مُلك و سلطنت است.
2- خرائج (اثر معتبر قطب راوندي)؛ بحار: ج 41/203

ص: 115

كه وقتي، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام نعمتهاي خدا را براي خود مي شمرد و پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه بعد از هركدام مي فرمودند: «راست گفتي»!

از آن جمله، حضرت امير فرمود:

«وَ أنْ جَعَلَنِي مَلِكاً مالِكاً، لامَمْلُوكاً، و أنْ سَخَّرَلِي سَماءَهُ وَ أرْضَهُ وَ ما فِيهِما وَ ما بَيْنَهُما مِنْ خَلْقِهِ»(1) .

[خداوند] مرا فرمان روايي صاحب اختيار قرار داده و از بردگي، بركنار؛ و زمين و آسمانش را، همراه با آفريدگانش كه در آنها سر مي برند، به تسخير من درآورده است».

علّامه بزرگوار شيخ حرّ عاملي (صاحب كتاب وسائل) حديثي از پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نقل كرده است كه فرمود:

«ياعلي، تويي امير و فرمانده اهل آسمان و زمين...» (2).

عالم بزرگوار سيّدهاشم بحراني از محمّدبن جرير طبري (در كتاب دلائل الامامه) نقل مي كند كه كثيربن سلمه گفت:

امام حسن مجتبي عَلَيْهِ السَّلام را ديدم كه از ميان سنگ، عسل خوبي بيرون آورده است. به خدمت حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه مشرّف شدم و قضيّه را عرض كردم. حضرت فرمود:


1- بحار: ج 40/175
2- إثبات الهداة: ج 3/593

ص:116

«آيا فضيلت او را انكار مي كني؟! او آقاست و آسمانيان در آسمان و زمينيان در زمين مطيع و فرمان بردار اويند».(1)

وقتي، سيّد مظلومان اباعبدالله الحسين عَلَيْهِ السَّلام نزد عبدالله بن شدّاد رفت كه شيعه اي كامل بود و در آن وقت، به تب شديدي مبتلا شده بود. به محض ورود حضرت در خانه او، تب برطرف شد و عبدالله شفا يافت. عرض كرد: مولاي من، تب از شما فرار كرد! امام حسين- صلوات الله عليه- فرمود:

«وَاللهِ، ما خَلَقَ اللهُ شَيْئاً إلّا وَ قَدْ أمَرَهُ بِالطّاعَةِ لََنُا».

قسم به خداوند منّان كه پروردگار چيزي را نيافريده مگر آنكه آن را امر فرموده مطيع و فرمان بردار ما باشد.(2)

دلالت اين روايات بر موضوعِ كلام ما واضح است.

اكنون به چند روايت ديگر توجّه فرماييد:

علّامه بحراني روايت مفصّلي از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده كه در ضمن آن آمده است.

«سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لِلْإمامِ كُلَّ شَيْءٍ وَ جَعَلَ لَهُ مَقالِيدَ السَّماواتِ وَ الْأرْضِ لِيَنُوبَ عِنِ اللهِ فِي خَلْقِه...»(3)

پاك و منزّه است آن خدايي كه همه چيز را به فرمان امام درآورد و كليدهاي آسمانها و زمين را براي او قرار


1- مدينةِ المَعاجز: 204
2- اين روايت در كتاب شريف مناقب ابن شهر آشوب، در با معجزات امام حسين عَلَيْهِ السَّلام، از زُراره از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام و در بحار (ج 44/183)، از كتاب مناقب از زراره، نيز از كتاب كشف الغّمه از حمران بن اعين از قول امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل شده است.
3- مدينة الماجز: ص 413

ص: 117

داد تا خليفه و نايب خدا در خلق شود و دستورهاي خدايي را اجرا فرمايد (چون او حجّت خدا بر خلق است).

امام جواد- صلوات الله عليه- به محمّد بن سنان فرمود:

«ذات مقدّس يكتايِ بي همتا بود و هيچ چيز با او نبود. چون اراده خلقت نمود، محمّد و علي و فاطمه- صلوات الله عليهم- را خلق فرمود. اينان هم زمانهاي بسيار طولاني (اَلْف دَهر) بودند كه هيچ چيز با آنان نبود [به تسبيح و تهليل و ذكر مشغول بودند]. سپس حق- تعالي- جميع اشيا را خلق فرمود و آنان را شاهد خلق خود قرار داد و اطاعت آنان را بر تمام اشيا لازم فرمود».(1)


1- اين روايت در كتاب شريف كافي، باب «مولدالنبيّ»، به سند معتبر آمده؛ و در بحار نيز در مواضع متعدّدي از كافي و كتاب رياض الجنان و غيره نقل شده است. امّا لفظ مبارك امام در مورد استدلال چنين است: «فَمَكَثُوا ألْفَ دَهْرٍ (أو: ألْفَ ألْفَ دَهْرٍ) ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ الْأشْياءِ فَأشْهَدَهُمْ خَلْقَها وَ أجْري طاعَتَهُمْ عَلَيْها...». روايت صحيح ديگري كه شاهد بحث ماست در كافي، باب اينكه ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام واليان امر الاهي و گنجوران دانش اويند، آمده كه در اينجا به ذكر متن عربي آن بسنده مي كنيم: عن عبدالله أبي يعفور (ثقهٌ جليلٌ بِالاِتَفاق)، عن أبي عبدِالله صلواتُ اللهِ عَلَيه قال: «يَا ابْنَ أبي يَعفُور، إنَّ اللهَ واحِدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدانِيَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأمرِهِ، فَخَلَقَ خَلْقاً فَقَدَّرَهُم لِذلِكِ الْأمْرِ، فَنَحْنُ هُمْ، يَا ابْنَ أبِي يَعْفور. فَنَحْنُ حُجَجُ اللهِ عَلي عِبادِهِ و خُزّانُهُ عَلي عِلْمِهِ وَ الْقائِمُونَ بِذلِك».

ص: 118

علّامه مجلسي، يگانه غوّاص بحارِ انوارِ كلمات پيغمبر و اوصياي آن سرور عَلَيْهِمُ السَّلام، در مرآة العقول، در شرح اين روايت فرموده:

«كلام شريف امام (أشْهَدَهُمْ خَلْقَها) يعني اينكه خداوند موجودات را در حضور آنان آفريد و آنان به اطوار و اسرار خلق آگاه اند. پس ايشان مستحقّ امامت شدند، به جهت كمالِ علم خود به شرايع و احكام و علل خَلق و نيز علم غيب كه تمام امامان شيعه به اين صفات متّصف اند».

اگر كسي بگويد كه اين موضوع با آيه شريفه ذيل سازش ندارد:

ما أشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَلا خَلْقَ أنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتَ مُتَّخِذَ المِضِلِّينَ عَضُداً (1).

من، در وقت آفرينش آسمانها و زمين يا خلقت خود ايشان، آنها را حاضر و گواه نساخته و گمراهان را ياور خود نگرفته ام.

جواب مي دهيم:

آيه شريف با اين موضوع منافات ندارد؛ بلكه گفتار ما را تأييد و تأكيد مي فرمايد. دليل آن هم اين است كه ضمير «هُمْ» در فعل «ما أشْهَدْتُهُم» راجع به شيطان و ذرّيّه اوست- چنان كه كلام پروردگار


1- كهف (18)، 50

ص: 119

در آيه قبل از اين هم راجع به آنهاست- يا آنكه اين ضمير راجع به گمراهان است، چنان كه از ذيل آيه استفاده مي شود؛ يعني:

من شيطان و ذرّيّه او يا گمراهان را در خلقت آسمانها و زمين و خلقت خودِ ايشان گواه و ياور نگرفتم.

پس منافات ندارد كه خداوند راهنمايان و برگزيدگان خلق خود را شاهد خلقِ خود قرار دهد. پروردگار موضوعِ نفي را شياطين و گمراهان قرار داده؛ پس معلوم مي شود كه اين مطلب در مورد ديگران جاري نيست. از اين جهت، آيه شريفه مطلب ما را تأييد و تأكيد مي كند.

نيز، شيخ طبرسي در تفسير اين آيه گفته است كه خداوند مي فرمايد: من شيطان و ذرّيّه او را در خلقت آسمانها و زمين و همچنين در خلقت خود ايشان حاضر نكردم و گواه نگرفتم و شياطينِ گمراه كننده را پشتيبان و ياور خود قرار ندادم.

پس اين كلام با آنكه خداوند خوبان و برگزيدگان را شاهد خلقِ خود قرار دهد منافات ندارد؛ چنان كه در روايات ديگر وارد شده است. حضرت اميرالمؤمنين و امام باقر و امام صادق عَلَيْهِمُ السَّلام در روايات بسياري، كه به اسانيد صحيح و معتبر نقل شده، فرموده اند:

«نَحْنُ شُهَداءُ اللهِ عَلي خَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ فِي أرْضِهِ»

ماييم شاهدان و گواهان پروردگار بر خلقش و حجّت او در زمين.

اين روايات در بحار (ج 23/334، ج 22/441 و مواضع

ص: 120

ديگري كه در مستدرك سفينه، لغت «شهد»، بيان كرده ام) موجود است.

همچنين در كافي، باب «أنَ الأئمّة شُهداء الله علي خلقه»، 5 روايت صحيح و معتبر و در بصائر (جزء 2، باب 13) رواياتي ديگر در اين موضوع نقل شده است. اين روايات مخالف قرآن نيست؛ بلكه موافق قرآن است.

خداوند در قرآن كريم گاهي از ائمّه هداة مهديّين به لفظ «شاهد»، گاهي به لفظ «شهيد»، گاهي به «أشهاد» و گاهي به «شهداء» تعبير فرموده؛ چنان كه در كتاب مقام قرآن و عترت (ص 179- 183) مذكور است.

علّامه مجلسي در شرح اين عبارتِ امام جواد عَلَيْهِ السَّلام: «وَ أجْري طاعَتَهُمْ عَلَيْها»، در روايتي كه گذشت، مي فرمايد:

اطاعت و فرمان برداري آنان را بر تمام اشيا، حتّي جمادات و مخلوقات آسماني و زميني، واجب فرمود؛ چنان كه، به اشاره آن حضرت، ماه شكافته شد و دو قسمت گشت؛ درخت به خدمت حضرت شتافت؛ سنگ ريزه در دست آن جناب تسبيح گفت و امثال اين قضايا كه بسيار است.(1)


1- اين بزرگوار به آنچه در بحار: ج 17/347-362 مي توان يافت اشاره فرموده است. در آنجا، روايات بسياري در باب اطاعت كردن موجودات و پديده هاي آسماني از پيغمبر هست، مانند: شقّ القمر؛ برگشتن خورشيد؛ سايه افكندن ابر بر سر آن حضرت، به نحوي كه همراه ايشان مي آمد؛ نازل شدن طعامها و تحفه ها از آسمان براي ايشان. در باب «آنچه از آسمان براي آنان نازل شده» نيز رواياتي موجود است كه در جلد 37، صفحه 99 آمده است.نيز در بحار، باب «اطاعت موجودات زميني، مانند جمادات و گياهان و درختان، از پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و تكلّم آنها با ايشان»، روايات بسياري (كه بالغ بر 59 حديث است) نقل گرديده كه در جلد 17، صفحات 363- 390 موجود است. در باب «اطاعت حيوانات از آن حضرت و تكلّم آنها با آن سرور» هم 47 حديث نقل شده كه در جلد 17، صفحات 390- 421 بحار ديده مي شود. در بحار، باب «اينكه براي دوازده امام عَلَيْهِمُ السَّلام تمام فضايل و وجوب اطاعتي كه براي پيغمبر ثابت است جريان دارد»، 21 حديث معتبر نقل گرديده؛ و در جلد 25، صفحه 352 هم رواياتي آمده كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام در جميع فضايل، غير مقام نبوّت و رسالت، با پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه شريك است. رواياتي كه براي اين موضوعات مي توان سراغ داد در بحار: ج 41/167 نيز آمده است.

ص: 121

شيخ مفيد (در كتاب اختصاص)، صفّار (در كتاب بصائر) و ابن شهر آشوب (در كتاب مناقب)- چنان كه در بحار از آنان نقل گرديده است- از امام باقر عَلَيْهِ السَّلام روايت كرده اند كه در ضمن حديثي به جابر فرمود:

«خداوند ما را بر هر چه بخواهم توانا فرموده است».

صدوق، به سند خود، از امام باقر عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه حضرتش راجع به اصحاب امام زمان عَلَيْهِ السَّلام در وقت ظهور فرمود:

«لَيْسَ مِنْ شَئْءٍ إلّا وَ هُوَ مُطِيعٌ لَهُمْ»(1) .

هيچ چيز نيست مگر آنكه مطيع آنان باشد.

اگر حالِ اصحاب حضرت چنين باشد، حال امامانِ بر حقّ شيعه عَلَيْهِمُ السَّلام چگونه است؟!


1- به نقل از إثبات الهداة: ج 6/450

ص: 122

اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام در ضمن روايت مفصّلي فرمود:

«ما را تمام اشيا، آسمانها و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و حيوانات و دريا و بهشت و جهنّم، اطاعت مي كنند. تمام اين قدرت و ولايت بر اثر اسم اعظمي است كه خداوند به ما لطف و عنايت كرده و ما را به آن مخصوص فرموده است»(1) .

همچنين، امام باقر عَلَيْهِ السَّلام به ابوحمزه ثمالي فرمود:

«خداوند به رسول اكرم وحي فرمود: اي محمّد، من تو را خلق كردم، بعد از آنكه هيچ نبودي؛ و در تو روح خودم را دميدم (يعني قرار دادم)(2) . اين كرامتي بود كه من تو را اكرام كردم؛ چون بر جميع خلق خود لازم و ثابت كردم كه مطيع و فرمان بردار تو باشند. پس مطيع و فرمان بردار تو مطيع من و مخالف تو مخالف من است.

نيز، اين كرامت را براي عليّ بن ابي طالب و نسل پاكيزه او، همان


1- بحار: ج 26/7
2- اينكه ذات مقدّس پروردگار روح رسول الله صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه را به خود نسبت داده براي شرافتي است كه در آن قرار داده است؛ مانند خانه كعبه كه، به واسطه شرافتي كه خداوند متعال در آن قرار داده، آن را به خود نسبت داده است و لذا مي گويند: كعبه خانه خداست. همچنين است كلام در «ناقةالله» و امثال اين تعابير. مراد از اين روح نيز يا روح مقدّس خود رسول الله است، يا روحي است كه بعداً در روايت جابر درباره آن صحبت خواهد شد.

ص: 123

كساني كه آنان را مخصوص خود قرار دادم، ثابت كردم»(1) .

آن حضرت، در ضمن روايت مفصّلي، به جابر فرمود:

«كسي كه خداوند وي را به روح ويژگي بخشيده امر خود را به او واگذار فرموده است؛ پس وي به اذن پروردگار مي آفريند، زنده مي كند(2) ، آنچه پنهان است مي داند و از آن خبر مي دهد و نيز مي داند آنچه را تا روز قيامت خواهد شد. اين (علم و كمال و قدرت) براي آن است كه آن روح از امر خداست.

پس صاحب روح مي تواند آنچه را بخواهد، به اذن پروردگار، به جا بياورد؛ مي تواند در يك لحظه از مشرق به سوي مغرب برود؛ مي تواند به آسمان بالا رود و به زمين فرود آيد و هرچه بخواهد، انجام دهد».

جابر مي گويد كه عرض كردم: آقا و مولاي من، اين روح را از قرآن مجيد به من معرّفي فرما. حضرت فرمود:

«اين آيه شريفه را بخوان:


1- اين روايت در كتاب شريف كافي، باب «مولد النّبيّ» مذكور است.
2- اين توانايي مانند همان است كه، به گفته قرآن كريم، حضرت عيسي عَلَيْهِ السَّلام آن را دارا گشته بود:وَ إذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكوُنُ طَيْراً بِاذْنِي... وَ إذْ تُخْرِجُ الْمَوْتي بِإذْنِي. تو گِل را به صورت پرنده درمي آوردي و در آن مي دميدي، پس به اذن من پرنده مي شد... مردگان را نيز به اذن من بيرون مي آوردي و زنده مي كردي؛ مائده (5)، 110.

ص: 124

وَ كَذلِكَ أوْحَيْنا إلَيْكَ رُوحاً مِنْ أمْرِنا(1) .

به سوي تو وحي كرديم [و فرستاديم] روحي را كه از امر ما بود»(2).

در بسياري از روايات صحيح و معتبر وارد شده است كه پيغمبر و اوصياي آن سرور، يعني ائمّه اثنا عشر عَلَيْهِمُ السَّلام، حجّت پروردگار بر جميع عوالم و جميع مخلوقات اند.

صاحب تفسير برهان از كتاب ثقه جليل، طبري امامي، به سند خود از امام هشتم حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه ده نفر براي رسيدگيِ امر امامت خدمت حضرت رسيدند. چون با حضرت تكلّم كردند، شنيدند چيزي كه در زير پاي حضرت بود به سخن آمد و گفت: حضرت رضا امام من و امام همه چيز است.

نيز، چون به مسجد آمدند، شنيدند كه ديوارها و چوبها با حضرت تكلّم و به ايشان عرض سلام مي كنند.(3)


1- شوري (42)، 52
2- بحار: ج 26/14
3- شماري از اين روايات كه متجاوز از 10 روايت است در بحار (ج 27/41) از كتابهاي معتبر شيعه، مانند خصال صدوق و بصائر صفّار و اختصاص شيخ مفيد، نقل شده؛ همچنين، ج 57/320- 346 بحار حاوي برخي از اين روايات است. شماري ديگر در تفسير برهان و تفسير نورالثقلين (ذيل سوره حمد و كلمه «العالمين» در سوره مزبور) آمده و تعدادي هم در كتاب ابواب رحمت، در شرح و تفسير سوره حمد، ذكر شده است.

ص: 125

اين روايت را شيخ حرّ عامِلي نيز در إثبات الهداة نقل فرموده و در آنجا (ج 7/12) روايتي در تفسير آيه شريفه جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً(1) آورده است، حاكي از اينكه «سلطان» در اين آيه حجّت خدا بر جميع خلق است.

فقيه كامل و مرجع دينيِ مردم در زمان خود، جناب ابن ادريس حلّي، در آخر كتاب سرائر، از كتاب جامع بزنطي از سليمان بن خالد(2)نقل كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلام شنيدم كه فرمود:

«آدميزادي و جنّي و ملَكي در آسمانها و زمين و هيچ چيز ديگري وجود ندارد مگر آنكه ما حجّتهايِ پروردگار بر آنهاييم. خداوند خلقي نيافريد مگر آنكه ولايت ما را بر آنان عرضه داشت و به وسيله ما، با آنان احتجاج فرمود؛ پس بعضي تصديق و بعضي انكار كردند. حتّي بر آسمانها و زمين و كوهها نيز ولايت ما را عرضه داشتند؛ بعضي قبول و بعضي انكار كردند».(3)

يكي از مطالب قطعي و واضح رواياتِ فضايل اين است كه معصومين عَلَيْهِمُ السَّلام، بر هر چه و هر كسي كه حجّت اند، بايد از احوال


1- اسراء (17)، 33
2- بزنطي از ياران مورد وثوق و بزرگوار حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام و سليمان هم ثقه اي جليل القدر بوده؛ چنان كه شيخ مفيد و علّامه حلّي و ديگران فرموده اند. پس اين روايت در نهايتِ صحّت و اعتبار است.
3- بحار: ج 27/46

ص: 126

و لغات آنان اطّلاع كامل داشته باشند و بتوانند در شئون مختلف وجودي آنان تصرّف و ولايت خود را اِعمال بدارند؛ و چون خليفه و شاهد خلق و حجّت پروردگارند، بايد نسبت به افراد رعيّت خود- كه روز قيامت مي خواهند درباره آنها شهادت دهند- دانا و توانا و بينا باشند.

عبدالله بن بكير از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام سؤال كرد: آيا امام مابين مشرق و مغرب را مي بيند؟ امام عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«چگونه مي شود كه او حجّت خدا بر مابين مشرق و مغرب باشد، آنگاه آنها را نبيند و بر آنها قدرت نداشته باشد؟!

چگونه مي شود از جانب خدا شاهد خلق باشد، آن وقت آنان را نبيند»؟!(1)

از اين روايت، استفاده مي شود كه لازمه حجّت و شاهد بودن امام بر مابين مشرق و مغرب دانا و بينا و توانا بودن نسبت به آنهاست.

در كتاب مناقب ابن شهر آشوب، از ناصر خادم نقل شده است كه گفت: شنيدم كه امام حسن عسكري عَلَيْهِ السَّلام با غلامان خود به زبانهاي مختلف ايشان سخن مي گفت.

پس در اين فكر فرو رفتم كه: آقا در مدينه متولّد شده و جايي نرفته؛ چگونه زبانهاي گوناگون را مي داند؟! ديدم، حضرت به من توجّه كرد و فرمود:

«خداوند مقام حجّت را از ساير خلق جدا كرده و شناسايي تمام چيزها را به او داده است. پس شخصِ حجّت لغات مختلف


1- رجوع شود به: كامل الزياره (اثر ثقه جليل القدر، ابن قولويه قمّي).

ص: 127

و انساب مردم و تمام حوادث را مي داند. اگر اين طور نباشد، فرقي بين حجّت و رعيّت نخواهد بود».

اباصَلت هَرَوي نقل كرده است كه امام هشتم، حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام، با مردم به زبانهاي خود ايشان تكلّم مي فرمود؛ و قسم به خداوند، آن حضرت از همه مردم به هر زباني داناتر بود و فصيح تر سخن مي گفت. يك روز، خدمت آن حضرت عرض كردم: اي پسر پيغمبر، من از دانايي شما به تمام زبانهاي مختلف تعجّب مي كنم. فرمود:

«اباصلت، من حجّت خدا بر خلق پروردگارم؛ و خداوند براي خود حجّتي نمي گيرد مگر آنكه او را بر تمام لغات افرادِ رعيّت آگاه سازد. آيا گفتار اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام به تو نرسيده است كه فرمود: «به ما فصل الخِطاب داده اند»؟ فصل الخطاب چيزي نيست مگر معرفت تمام لغات» .(1)


1- اين روايت را صدوق در كتاب عيون به سند صحيح نقل كرده است. مجلسي هم در بحار (ج 26/190) اين موضوع را كه «امامان جميع لغتها را مي دانند و به همه زبانها تكلّم مي فرمايند». عنوان باب قرار داده؛ سپس اين روايت را با روايات ديگر براي اثبات اين موضوع نقل فرموده است. حقير در كتاب مقام قرآن و عترت (ص 46) رواياتي در اثبات اين موضوع نقل كرده ام. در بصائر (جزء 7، باب 11 و 12 و 13) نيز شمار اين روايات از عدد 20 گذشته است. در بحار (ج 49/86) باب «معرفت امام هشتم، حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام، به جميع لغات و كلام حيوانات» روايات اين موضوع به 10 عدد رسيده است.

ص: 128

ابوعبيده حذّاء از امام باقر عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده كه در تفسير آيه شريفه وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَئْءٍ(1) فرموده است:

«مراد از رحمت كه همه چيز را فرا گرفته علم امام است؛ و چون علم امام از علم پروردگار است، همه چيز را فرا گرفته و به آن احاطه دارد» .(2)

در چند روايت، آورده اند كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«دنيا در مقابل امام مانند نصف گردوست. هيچ چيزِ دنيا از او مخفي نيست و از اطراف دنيا، هرچه بخواهد، برمي دارد»(3) .


1- اعراف (7)، 156
2- اين روايت- كه به اتّفاق نظر علما صحيح است- در كتاب كافي، باب «نكته هايي از تنزيل درباره ولايت» مذكور است. در إثبات الهداة (ج 6/451) روايتي از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل شده كه در آن، دنيا را در نزد امام هر زمان به كف دست تشبيه كرده و سپس فرموده است: «كدام يك از شما، اگر مويي در دست او باشد، نمي بيند»؟! گويي ايشان موجودات را در مقابل امام عَلَيْهِ السَّلام مانند مويي در دست دانسته است.
3- اين چند روايت را شيخ مفيد در كتاب شريف اختصاص (ص 217) نقل فرموده. در دو روايت آن، آمده است كه اين حديث را خدمت امام هشتم، حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام، عرضه داشتند. حضرت فرمود: «والله، حقّ است». در بحار (ج 1)، باب فضل نوشتن حديث، دو روايت به اين معني از كتاب شريف بصائر نقل شده؛ و در كتاب بصائر (جزء8، باب 14) جناب صفّار اين روايات را نقل كرده است. در كتاب مقام قرآن و عترت (ص 14 و 15)، روايات صحيحي هست كه بيان مي دارد مثال تمام خلايق، در نظر امام، مانند كف دست اوست كه به آن نظر كند. در بحار (ج 25/385)، از كتاب نوادرالحكمه نقل گرديده است كه اسحاق قمي مي گويد: امام صادق عَلَيْهِ السَّلام به حمران بن اعين فرمود: «اي حمران، دنيا و آسمانها و زمينها در نزد امام مگر مانند كف دست او نيست كه ظاهر و باطن و داخل و خارج و تر و خشك آن را مي شناسد».

ص: 129

ابن شهر آشوب در كتاب شريف مناقب، در فصل اخبار غيبي امام صادق عَلَيْهِ السَّلام، روايت مفصّلي نقل كرده است كه در ضمن آن ايشان مي فرمايد:

«دنيا نزد امام مانند ظرف غذايي است كه در مقابل شخص مي گذارند. اگر اين طور نباشد، امام نخواهيم بود و مانند ساير مردم مي شويم».

اين روايت را ديگران نيز نقل كرده اند. از اين روايت، استفاده مي شود كه دانايي و توانايي از جمله لوازم مقام امامت بر خلق است.

در روايات بسيار، در تفسير آيه شريفه وَ كَذلِكَ نُرِي إبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الْأرْضِ(1) ، وارد شده است كه خداوند به پيغمبر خاتم و اوصياي آن حضرت، ائمّه هداة مهديّين- صلوات الله عليهم- ملكوت آسمان و زمين را مانند ابراهيم خليل نمايانده است و ايشان تمام آسمانهاي هفت گانه و ساكنان آنها و


1- انعام (6)، 75: اين گونه، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايش مي دهيم.

ص: 130

مافوق عرش را، همچنين زمينها و آنچه در زمين است، نيز آنچه در هوا و فضاست، همه را ديده اند.(1)

حضرت باقر العلوم عَلَيْهِ السَّلام به محمّدبن مسلم فرمودند:

«تمام آنچه خداوند متعال خلق فرموده، از چرنده و پرنده و غيره، براي ما از فرزندان آدم فرمان بردارترند»(2) .


1- تفضيل مدارك اين روايات در كتاب تفسير برهان، تفسير نورالثقلين، بحار (ج 12/72) و كتاب مقام قرآن و عترت (ص 47-49) مذكور است.
2- بحار: ج 46/238 (به نقل از كتاب بصائر و مناقب). نيز شيخ حرّ عاملي ايشان صاحب وسائل، در كتاب شريف إثبات الهداة (ج 5/271)، از كتاب كافي اين حديث را نقل كرده است.در صفحه 304 آن كتاب نقل كرده است كه امام باقر عَلَيْهِ السَّلام به ميسر فرمود: «اگر ديوارها حاجب چشم ما مي شد كه شما را نبينيم، چنان كه حاجب چشم شما مي شود، ما و شما مساوي بوديم». نيز، در صفحه 320، از آن حضرت نقل كرده است كه به محمّدبن مسلم فرمود: «اگر گمان كنيد كه ما شما را نمي بينيم و كلام شما را نمي شنويم، بد گماني كرده ايد».

ص: 131

فصل پنجم: قدرت پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السلام)

چنان كه امام باقر و صادق عَلَيْهِمَا السَّلام در روايات بسياري فرموده اند، اسم اعظم 73 حرف. به حضرت آدم، 25 حرف داده شده، به حضرت نوح نيز، 25 حرف (و طبق بعضي از روايات، 15 حرف). نزد حضرت ابراهيم خليل، 8 حرف بود و نزد حضرت موسي، 4 حرف.

نزد آصف، وصيّ حضرت سليمان، يك حرف بود- و سليمان آن را مي دانست- كه آصف به همان يك حرف زمين را شكافت و تخت بلقيس را در كمتر از يك چشم برهم زدن نزد سليمان حاضر كرد؛ چنان كه بيان صريح قرآن است.

نزد حضرت عيسي، 2 حرف بود كه با آن به اذن خدا مردگان را زنده مي كرد؛ پيس و كور مادرزاد را شفا مي داد؛ گِل را به صورتِ پرنده مي ساخت و در آن مي دميد و آن پرنده گِلي زنده مي شد و مي پريد.

تمام معجزات انبيا به وسيله اين حروف صورت مي گرفته

ص: 132

است.

نزد پيغمبر ما صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نيز 72 حرف از اسم اعظم موجود است؛ و يك حرف آن نزد پروردگار مخزون و مكنون است كه اَحدي از مخلوقات آن را نمي داند. تمام آنچه پيغمبر ما مي داند نيز نزد اوصياي آن حضرت، ائمّه اثنا عشر عَلَيْهِمُ السَّلام، موجود است و آنان وارث پيغمبران اند.(1)

با اين قدرت و توانايي است كه معصومين عَلَيْهِمُ السَّلام، هر وقت امري را بخواهند و انجام دادن آن را نسبت به كسي صلاح بدانند، اظهار قدرت مي كنند.

از جمله، در كتاب كافي، در باب «مولد أبي الحسن الرضا عَلَيْهِ السَّلام»، نقل شده است كه شخصي در شب خدمت امام هشتم رسيد. حضرت دست مبارك را بلند فرمود؛ به اراده حضرت، چنان روشنايي داد كه گويا ده چراغ روشن شده است. در اين هنگام، شخص ديگري آمد و اجازه خواست كه به پيشگاه امام وارد شود. حضرت دست خود را انداخت؛ به حالت عادي برگشت و نور آن خاموش شد. آن گاه، امام اجازه داد و آن شخص وارد شد.

اين روايت در اثبات الهداة از طريق ديگر نيز نقل شده است.


1- اين مطالب در روايات كتاب شريف كافي، باب «اينكه به ائمّه هدي اسم اعظم داده شده»، در بصائر الدرجات (جزء 1، باب 13) و در بحار، در مواضع متعدّد، موجود است. نويسنده شرح مواضع اين روايات را در كتابهاي ابواب رحمت، اركان دين، مقام قرآن و عترت (ص 152 و 153) و مستدرك سفينه، لغت «اصف» و «حرف»، بيان كرده است.

ص: 133

فصل ششم: نفوذ اراده حتميِ پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السلام) در جسم و صورت انسان

دو نفر با يكديگر نزاع و جدال مي كردند؛ پس، براي رفع نزاع و صدور حكم مقتضي، به مولي اميرالمؤمنين- صلوات الله و سلامه عليه- مراجعه كردند. حضرت بين آنان حكم فرمود. مردِ محكوم، كه ظاهراً از دشمنان اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام بود، در مقام اعتراض برآمد و عرض كرد: شما به عدالت حكم نكردي و حكومت تو نزد پروردگار، پسنديده نيست! اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام، آن مظهر قدرت حق، به او فرمود: «گم شو، اي سگ»! ناگهان او مانند سگ به صدا درآمد.(1)


1- بحار: ج 41/208در كتاب شريف مدينة المَعاجز، روايات تصرّف امام در كالبد انسان، و قلب و انقلاب صورتهاي مردم را نقل كرده اند كه در صفحات 50، 51، 98، 105، 141، 195 و 200 از كتاب خصائص سيّد رضي، مناقب ابن شهر آشوب، امالي صدوق و چند كتاب معتبر شيعه نقل شده است.

ص: 134

در مورد ديگري كه چنين اتّفاق افتاد، شخص محكوم كه از خوارج بود عرض كرد: يا علي، در اين حُكمت، به عدالت حكم نكردي! فرمود: «گم شو، اي دشمن خدا»! ناگهان او از صورت انسانيّت خارج شد و به صورت سگ درآمد و لباسهايش نيز دور گشت. او مانند سگي پوزش خواستن آغاز كرد و اشكهايش ريزان گشت. اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام هم به حال او رقّت كرد و دعا فرمود. آن گاه، وي به حال اوّل بازگشت و لباسهايش به سوي او برگشت. حضرت فرمود:

«آصف وصيّ سليمان، به يك چشم برهم زدن، تخت بلقيس را در مقابل سليمان حاضر كرد. پيغمبر شما از سليمان افضل و اشرف است و وصيّ او نيز افضل و تواناتر است».(1)

از ذيل حديث كه حضرت قصّه آصف را نقل فرموده، استفاده مي شود كه چون پيغمبر ما افضل است، وصيّ او نيز افضل است. آصف، كه يك حرف از اسم اعظم را مي دانست، به سليمان گفت: من تخت بلقيس را در مقابل تو حاضر مي كنم؛ پس شخصِ افضل، كه 72 حرف اسم اعظم را مي داند و تمام علم كتاب نزد اوست، هزاران درجه داناتر و تواناتر خواهد بود و نظير اين كرامات براي او بزرگ نيست.

در مورد ديگر، مردي (از خوارج) و زني در اختلاف خود به اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام مراجعه كردند. ناگهان آن مردِ خارجي در


1- بحار: ج 41/203 (به نقل از كتاب خرائج راوندي).

ص: 135

مقابل حضرت با آن زن، به صداي بلند، تندي كرد. حضرت به آن مرد خارجي فرمود: «اِخْسَأ»(1) ! ناگهان سر او به شكل سر سگ درآمد. مردي عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، شما به اين خارجي بانگ زدي، اين طور شد، پس چه چيز مانع مي شود كه معاويه را هلاك نمي كني؟ فرمود:

«چه مي گويي؟! اگر بخواهم معاويه را از شام به اينجا بياورم، خدا را مي خوانم تا معاويه را اينجا حاضر كند؛ ولي ما خزاين اسرارِ تدبير در امور خلقيم، نه خزينه هاي طلا و نقره. ما بندگانِ تابع امر پروردگاريم و به امر و اذن او كار مي كنيم».(2)

روزي، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام، در ضمن كلام شريف خود فرمود:

«منم برادر رسول الله و پسر عموي او، وارث علم و معدن اسرار و مخزن ذخاير او. آنچه پيغمبر عمل كرده و آنچه خواسته، همه آن را مي دانم و از من هيچ چيز پنهان نشده. من به تمام جنبنده ها و به آنچه در زمين فرو مي رود و آنچه بالا مي آيد، به آن ابرهايي كه تاريك مي كند و باران مي ريزد و به اينكه چه وقت باز مي شود و بركنار مي گردد دانايم؛ و هركس سؤال كند، به طور مشروح، [پاسخ را] براي او بيان مي كنم».

هلال بن نَوْفَل كِندي در فكر فرو رفت و از روي عناد، عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، از حقيقت دور نشو و از ورود آفتها


1- اگر بخواهيم اين لغت را به فارسي ترجمه كنيم، بايد به جاي آن بگوييم: چخه!
2- همان: ج 141/191 (به نقل از كتاب خرائج)

ص: 136

و گرفتاريها حذر كن (يعني، در دعويِ خود، بلند پروازي نكن)!

اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «برو به سوي سَقَر»! راوي مي گويد: والله، كلام حضرت تمام نشده بود كه به صورت كلاغ سياه و سفيد شد.(1)

اَصبغ بن نُباته نقل مي كند: جمعي بوديم، در خدمت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام كه پشت سر او راه مي رفتيم. مردي از قريش در مقام اعتراض به اميرالمؤمنين برآمد و عرض كرد: شما مردان ما را كشتيد و اولاد آنان را يتيم گذاشتيد و كرديد آنچه كرديد! حضرت توجّهي به او كرد و فرمود: «گم شو، اي سگ»! ناگهان وي به سگ سياهي تبديل شد. آن وقت، شروع كرد به پوزش خواستن و به آن حضرت پناه برد و اشك از ديدگانش جاري شد.

پس آن رحمتِ واسعه حقّ او را مورد رحمت خود قرار داد و لب خود را حركت داد؛ گويا، كلامي فرمود. آن شخص به صورت اوّل برگشت.(2)

مردي عرض كرد: شما اين همه قدرتمنديد و معاويه به شما جسارت مي كند؟! حضرت فرمود: «ما بندگان گرامي خداونديم و [فقط] به اذن پروردگار عمل مي كنيم».(3)

واضح است كه خداوند متعال به آنان اين قدرت و توانايي


1- بحار: ج 41/208 (به نقل از مناقب)
2- در روايت ديگر، وارد شده است كه حبابه در همان ساعت حايض شد.
3- همان: ج 41/199؛ نيز، كتاب إثبات الهداة (اثر شيخ حرّ عاملي).در روايتي كه در إثبات الهداة مذكور است، آن حضرت فرمود: «قدرت ما چنين است؛ ولي ما به صبر مأمور گشته ايم، پس صبر مي كنيم».

ص: 137

كامل را داده كه هرچه به اراده حتمي بخواهند، خواهد شد. امّا، به وقتِ خواستن، تا خدا نخواهد، ايشان نيز نمي خواهند؛ و چون خداوند بخواهد، به قلب مقدّس ايشان الهام مي فرمايد كه قدرت نافذ خود را اِعمال كنند.

علّامه سيّد هاشم بحراني، در كتاب مدينة المَعاجز، نقل كرده است كه طفل نابينايي را خدمت امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام آورده اند. امام دست مبارك خود را به چشم او كشيدند؛ بينا شد.

شخص لالي را آوردند. حضرت با او تكلّم فرمود؛ گويا شد.

زمين گيري را آوردند. حضرت دست به پاي او ماليدند؛ حركت كرد و راه افتاد.

همچنين، دست مبارك خود را به چشم ابوخالد كابلي كشيدند و بهشت را به او نشان دادند.

در مستدرك سفينه، لغت «جنن»، ما مواردي را كه ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام بهشت را نشان داده اند نقل كرده ايم.

در روايت است كه حَبابه والبيّه خدمت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام رسيد و از نشاني امامت و خلافت بر حقّ اِلاهي سؤال كرد: حضرت به سنگ ريزه اي اشاره كرد و فرمود: «اين را براي من بياور».

حبابه مي گويد: آن سنگ را به حضرت دادم. حضرت خاتم مبارك را بر آن زد. خاتم حضرت در سنگ اثر گذاشت و نقشي ظاهر شد. پس فرمود: «هر يك از مردمان كه ادّعاي امامت كرد و مانند من خاتم را به اين سنگ زد و اثر آن ظاهر شد، او امام حقّ

ص: 138

است».

حبابه مي گويد: بعد از وفات اميرالمؤمنين، سنگ را خدمت امام حسن عَلَيْهِ السَّلام بردم و بعد از او نيز خدمت سيّد الشهداء عَلَيْهِ السَّلام رسيدم. خاتم خود را كه به آن سنگ زدند، اثرش ظاهر گشت.

همو مي گويد: سپس خدمت سيّد الساجدين، عليّ بن الحسين عَلَيْهِ السَّلام، رسيدم؛ در حالي كه پير و خسته و ناتوان شده بودم و سنّ من به 113 سال رسيده بود. امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام با انگشت سبّابه به من اشاره اي فرمود؛ جوانيِ من برگشت.

سپس فرمود: آن سنگ را به من بده. من سنگ را دادم. پس آن حضرت نيز مانند جدّ و پدر خود خاتم به آن سنگ زدند، اثرش ظاهر شد. بعد از امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام، خدمت امام باقر عَلَيْهِ السَّلام و بعد از او، خدمت امام صادق(1) عَلَيْهِ السَّلام و بعد، خدمت حضرت موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام و پس از او نيز خدمت حضرت رضا عَلَيْهِمُ السَّلام رسيدم. هر يك، مانند اجداد بزرگوارشان، خاتم را به سنگ زدند و اثرش ظاهر گشت. بعد از آن، حبابه 9 ماه ديگر زنده بود. سپس، از دنيا رفت.(2)

علّامه كامل سيّد هاشم بحراني به سند خود از رُشَيد هَجَري


1- حبابه، چون خدمت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام رسيد، باز در سينه و بدن او لكّه هاي سفيد پيسي يا بيماري پوستي ديگري پيدا شده بود؛ پس نزد حضرت گريه كرد. حضرت نيز براي او دعايي كرد كه شفا يافت.
2- كافي، باب «تميز بين امام حقّ و باطل»؛ بحار: ج 25/175 (به نقل از كمال الدين و غيره)؛ إثبات الهداة (به نقل از كافي)؛ كمال الدين صدوق؛ إعلام الوري؛ خرائج راوندي.

ص: 139

نقل كرده است كه فرمود:

من و سليمان و قيس بن ورقا و مالك بن تيّهان و سهل بن حنيف، در مدينه، خدمت مولاي متّقيان و اميرمؤمنان عَلَيْهِ السَّلام بوديم. حبابه و البيّه، قرآني به گردن انداخته و تسبيحي از سنگ و دانه خرما در دست، وارد شد. پس سلام كرد و گريست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، نبودن شما در ميان ما بسيار اسفناك و ناراحت كننده است. ما زنده باشيم و شما را نبينيم؟ شما كه مي داني مقصود من چيست!

حضرت دست راست خود را دراز كرد و سنگ سفيدي كه در دست حبابه بود گرفت. آن گاه خاتم مبارك را بر آن سنگ زد، اثر آن در سنگ ظاهر شد. پس فرمود: «مقصود تو اين است»!

عرض كرد: والله، مقصود من همين است. چون شنيدم شيعيان شما متفرّق مي شوند و اختلاف مي كنند، من از شما برهان و نشانه امام حق را خواستم؛ كه اگر من بعد از شما در دنيا بودم، امام حق را بشناسم. اي كاش، خودم و خويشانم فداي تو مي شديم!

حضرت فرمود:

«اين سنگ را نگه دار كه بعد از من خدمت فرزندانم حسن، حسين، عليّ بن الحسين، محمّدبن علي، جعفربن محمّد، موسي بن جعفر و عليّ بن موسي- عليهم السّلام- خواهي رسيد و هر يك از آنان مانند من سنگ را از تو درخواست مي كند. پس اين خاتم را بر آن مي زند و مانند خاتم زدن من، اثر آن ظاهر مي شود. بدان كه آنان امامان بر حقّ اند.

ص: 140

چون خدمت فرزندم عليّ بن موسي الرّضا- عليه السّلام- رسيدي، برهان بزرگ ديگري از او خواهي ديد و در آن زمان، مرگ خود را بر زندگاني اختيار خواهي كرد. به تجهيز و غسل و كفن و دفن تو نيز آن حضرت دستور خواهد داد و خود بر تو نماز خواهد خواند. من تو را بشارت مي دهم كه از جمله اشخاص با ايمان پسنديده اي و در زمان دوازدهمين فرزند من، حضرت مهدي- عليه السّلام- به دنيا برمي گردي».

حبابه از شوق گريه كرد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، براي من دعا كنيد كه معرفت و ايمان من ثابت باشد و از فتنه ها در امان باشم. حضرت نيز براي او دعا فرمود.

حبابه مي گويد: بعد از شهادت اميرالمؤمنين، خدمت حضرت مجتبي عَلَيْهِ السَّلام رسيدم. فرمود: «سنگ را بياور». پس دست راست خود را مانند اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام دراز كرد و سنگ را از من گرفت. آن وقت، همان خاتم اميرالمؤمنين را بر آن زد و اثر آن ظاهر شد. بعد از آن حضرت، خدمت امام حسين عَلَيْهِ السَّلام رسيدم. او نيز مانند پدر و برادر، همان خاتم را بر آن سنگ زد و اثر آن ظاهر گشت.

بعد از شهادت سيّد الشهدا- صلوات الله عليه-، شيعه اختلاف كردند. جمعي از شيعيان حجاز به امامت محمّدبن حنفيّه قايل شدند. بنابراين، گروهي از بزرگان شيعيان نزد من آمدند و درخواست كردند كه خدمت امام سجّاد عليّ بن الحسين عَلَيْهِ السَّلام بروم تا حق آشكارا گردد. من خدمت آن حضرت رسيدم و او مانند پدر و جدّ و عمويش سنگ را گرفت و همان خاتم را بر آن زد. پس

ص: 141

اثر آن ظاهر شد و امامت حضرت آشكار گرديد.

بعد از آن حضرت نيز خدمت ابوجعفر محمّد بن علي، جعفربن محمّد، موسي بن جعفر و عليّ بن موسي- صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين- رسيدم. آن بزرگواران هم مانند اجداد پاكيزه خود عمل كردند. چون خدمت حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام رسيدم، سنّ من زياد و مويم سفيد و بدنم ضعيف و ناتوان بود؛ ولي، به بركت نظر به امامان، چشم و گوش و عقل و شعور من كامل بود.

چون چشم من به جمال نوراني امام هشتم حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام افتاد، به صورت مبارك آن حضرت خنديدم. اطرافيان خنده مرا بر ناداني ام حمل كردند. حضرت فرمود:

«چنين نيست، بر عقل و فهم حبابه نقصاني وارد نشده. جدّ من اميرالمؤمنين- عليه السّلام- به او خبر داده است كه مرگ او در اين زمان واقع خواهد شد و در زمان ظهور حضرت مهدي- عليه السّلام- به دنيا برمي گردد؛ [لذا] از خوش حالي خنده كرده است».

اطرافيان كه شنيدند، استغفار و عذرخواهي كردند و گفتند: ما اين را نمي دانستيم.

پس امام هشتم عَلَيْهِ السَّلام روي مبارك را به حبابه نمود و فرمود: «جدّ من، اميرالمؤمنين، فرمود كه چه چيز از من خواهي ديد»؟ عرض كرد: جدّ شما فرمود كه برهان بزرگي از شما خواهم ديد. حضرت فرمود:

«موي سفيد سرت سياه شد! ديگر سفيدي آن را نخواهي ديد.

ص: 142

آيا اين برهان تو را كفايت مي كند، يا بيشترش كنم»؟ عرض كرد: زيادترش كنيد؛ چون عنايات و تفضّلات پروردگار بر شما بسيار است.

حضرت فرمود:

«آيا دوست داري كه، اضافه بر سياه شدن مويت، جوان هم بشوي»؟ عرض كرد: بلي، آقاي من، اين است برهان بزرگ. پس حضرت فرمود: «و بزرگ تر آن است كه من آنچه را در قلب خود درباره مقامات علمي من خيال مي كني مي دانم».

حبابه مي گويد كه عرض كردم: آقا، مرا مورد تفضّلات و عنايات و الطاف خود قرار دهيد. آهسته، دعايي كردند و لبهاي مبارك خود را حركت دادند.

حبابه مي گويد: والله، من جوان تازه نورسي شدم، با موهاي سياه. چون به جاي خلوتي رفتم و بدنم را تفتيش كردم، خود را دختر باكره اي يافتم. پس خدمت حضرت رضا برگشتم و سجده شكر كردم. آن گاه عرض كردم: آقاي من، انتقال به جوار رحمت اِلاهي براي من بهتر است و من كاري به دنيا ندارم. فرمود:

«حبابه، در اندرون منزل، نزد زنان و اهل بيت من برو كه در آنجا تجهيزات تو (براي سفر آخرت) مهيّا شده است».

اين روايت در كتاب إثبات الهداة به اختصار نقل گرديده است.

در روايت ديگر، محمّدبن زيد مي گويد:

من در خدمت آقاي خودم حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام بودم و قضاياي

ص: 143

حبابه را مشاهده مي كردم. حبابه به امر امام داخل اندروني شد. بيشتر از آن اندازه كه تجهيزات خود را معاينه كند، فاصله اي نشد. پس از آن، به وحدانيّت و رسالت شهادت داد و از خانه فاني به خانه باقي منتقل شد. امام هشتم عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «اي حبابه، خداوند تو را رحمت فرمايد»! عرض كردم: آقا، حبابه وفات كرد؟ حضرت فرمود: «چون تجهيزات خود را ديد، به جوار اِلاهي منتقل شد».

راوي نقل مي كند: امام عَلَيْهِ السَّلام دستور تجهيز او را دادند. پس، به دستور حضرت، او را غسل دادند و كفن كردند و از اندروني بيرون آوردند. آن وقت، حضرت بر او نماز خواندند. ما و ساير شيعيان نيز بر جنازه او نماز خوانديم و او را دفن كردم. حضرت به ما امر فرمودند كه به زيارت قبر او برويم و آنجا قرآن بخوانيم و به دعا كردن در آن موضع تبرّك جوييم.(1)

صفوان بن مهران، كه از اصحاب عالي مقام امام صادق عَلَيْهِ السَّلام و به گفته همگان ثقه و عادل و جليل القدر است، نقل مي كند:

از مولاي خود امام صادق عَلَيْهِ السَّلام شنيدم كه فرمود:


1- در نقل روايات قضاياي حبابه، تنافي نيست؛ براي آنكه اجمال و تفصيل در نقل قضايا، يا نقل قسمتي در يك جا و قسمت ديگر، يا فراموشي راوي در مورد بعضي جزئيات به هنگام نقل امري متعارف و معمول است.در قرآن كريم نيز در نقل قضاياي پيغمبران چنين عمل شده است كه گاهي گزارش ماجرا به اجمال، گاهي به تفصيل، مقداري از آن در موضعي و قسمت ديگر در جاي ديگر نقل مي شود.

ص: 144

«در زمان ابي عبدالله الحسين- عليه السلام-، دو نفر درباره زني و فرزند صغيري اختلاف كردند و هر يك مي گفت: اين همسر و فرزند از آنِ من است. امام حسين از آنجا مي گذشت. به ايشان فرمود: «نزاع شما در چيست»؟ يكي عرض كرد: اين همسر من است. حضرت به ديگري فرمود: «بنشين». او نيز نشست. حضرت روي مبارك را به آن زن نمود و فرمود: «اي زن، راست بگو؛ هنوز خداوند تو را رسوا نكرده است»! زن عرض كرد: اين مرد شوهر من است و اين هم فرزند اوست. من آن ديگري را نمي شناسم.

در اين هنگام، فرمان صاحبِ ولايت به آن پس شيرخوار چنين صادر شد: «اي پسر، به اذن پروردگار، سخن بگو تا گفتار اين زن ثابت شود». آن پسر گويا شد و گفت: من فرزند هيچ يك از اين دو نيستم. پدر من فلان چوپان است كه با مادر من زنا كرده است. پس امام امر فرمود آن زن را سنگسار كردند».

امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «ديگر آن پسر هيچ سخن نگفت».(1)

اَصبغ بن نُباته(2) مي گويد: خدمت سيّدالشهداء امام حسين عَلَيْهِ السَّلام رسيدم. عرض كردم: آقاي من، مولاي من، مي خواهم يك راز پنهاني را از شما سؤال كنم؛ با اينكه خود به شما يقين كامل دارم و مي دانم كه شما صاحب اسراريد. هنوز سؤال نكرده، امام فرمود: «اصبغ،


1- اين روايت در مناقب ابن شهر آشوب و در بحار مذكور است. شيخ حرّ عاملي نيز در كتاب شريف إثبات الهداة آن را نقل فرموده است.
2- اصبغ از بزرگان صاحب كمال و از اصحاب اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين- صلوات الله عليهم- به شمار رفته و وثاقت و جلالت او مورد اتّفاق است.

ص: 145

ميل داري گفت و گوي پيغمبر را در مسجد قُبا با ابي دون بشنوي»؟ عرض كردم: بلي، همين اراده را داشتم. حضرت فرمود: «برخيز».

چون حركت كردم، خودم را در خدمت حضرت نزد مسجد كوفه ديدم. ايشان به روي من تبسّمي كرد و فرمود: «اي اصبغ، باد براي سليمان بن داوود مسخّر شده بود و در صبح و شام، يك ماه را طي مي كرد؛ ولي به ما بيشتر از آنچه به سليمان داده اند، عنايت فرموده اند».

عرض كردم: والله، راست فرمودي، اي پسر پيغمبر.

حضرت فرمود: «ماييم كه تمام علم كتاب و بيان آنچه در آن است نزد ماست. آنچه نزد ماست نزد هيچ كس نيست؛ چون ما مخزن اسرار خداييم و ما آل الله و وارثان رسول الله- صلي الله عليه و آله- هستيم».

پس گفتيم: الحمدلله، بر اين نعمت و الطاف پروردگار! باز، ايشان تبسّمي به صورت من كرد و فرمود: «داخل شو». داخل مسجد شدم. نزد محراب، پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمْ را ديدم كه رِدا به خود پيچيده و نشسته و اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام را ديدم كه جلوي لباسهاي اعسر را گرفته بود. ديدم پيغمبر به او روي كرده و مي فرمايد: «تو و اصحابت با من [و اهل بيت من] بدرفتاري كرديد. لعنت خدا و لعنت من بر شما باد»!(1)


1- اين روايت شريف در مناقب ابن شهر آشوب، در باب معجزات امام حسين عَلَيْهِ السَّلام آمده و در بحار نيز نقل شده است.مقصود از «ابي دون» و «اعسر» نيز ابوبكر و عمر است.

ص: 146

زهري مي گويد: عبدالملك مروان به والي مدينه دستور داد كه امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام را در غل و زنجير قرار دهند و به سوي شام بفرستند. پس چنين كردند. چون هنگام حركت حضرت شد، از جماعتي كه نگهبان حضرت بودند اجازه خواستم و براي سلام و وداع، نزد حضرت رفتم. ديدم حضرت در غل و زنجير است. با گريه، عرض كردم: دوست دارم من به جاي شما در غل و زنجير باشم و شما راحت و آزاد باشيد.

حضرت فرمود: «زهري، گمان مي كني اين غل و زنجير مرا اذيّت مي كند؟! اگر بخواهم، اين غل و زنجير دور مي شود و بر [دست و پاي] من نخواهد بود». ناگهان ديدم دست و پا را از غل و زنجير بيرون كرد و فرمود: «تا اندازه دو منزل راه از مدينه همراه ايشان خواهم بود، نه بيشتر».

زهري مي گويد: بعد از حركت حضرت سجّاد عَلَيْهِ السَّلام، چهار شب فاصله شد. نگهبانان به مدينه برگشتند و هرچه كوشش كردند، حضرت را نيافتند. يكي از آنان به من گفت: ما در اطراف حضرت و نگهبان او بوديم و هيچ نمي خوابيديم. يك شب كه در اطراف او بوديم، چون صبح شد، در كجاوه حضرت غير از آهن چيز ديگري نديديم.

زهري مي گويد: بعد از زماني، نزد عبدالملك رفتم؛ از من احوال امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام را پرسيد. من [قضيّه را] به او خبر دادم. گفت: در همان وقت كه نگهبانان او را نيافتند، امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام نزد من آمد و مرا عتاب كرد و فرمود: «تو با من چه كار داري؟! چرا

ص: 147

متعرّض من مي شوي»؟! ترس بسياري در دل من افتاده بود. عرض كردم. ميل دارم كه نزد من باشيد. فرمود: «من دوست ندارم [با تو باشم]». سپس بيرون شد و رفت.(1)

ابوخالد كابلي در خدمت امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام بود كه مشتاق ملاقات پدر و مادر خود شد و دلْ تنگ آنان گشت. از امام رخصت خواست كه به سوي آنان برود. امام فرمود: «فردا، يك نفر از ثروتمندان شام خواهد آمد كه دختري مبتلا به مرض (ديوانگي) دارد و درخواست مي كند: آيا كسي هست كه دختر مرا معالجه كند؟ چون اين را شنيدي، نزد پدر و دختر برو و بگو: من او را معالجه مي كنم، به شرط آنكه 10.000 درهم به من بدهيد. او به تو وعده مي دهد و وفا نمي كند». چون روز بعد شد و قافله شام رسيد، چنين مطلبي را اظهار مي كردند.

ابوخالد مي گويد: رفتم و به پدر دختر گفتم كه من او را معالجه مي كنم؛ به شرط آنكه 10.000 درهم به من بدهيد. قبول


1- اين روايت شريف را ابن شهر آشوب در مناقب، در باب معجزات امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام، از كتابهاي جمعي از علما نقل فرموده است؛ در مدينة المعاجز (ص 309) هم از چند كتاب علماي شيعه و نيز از كتاب حلية الاولياء، تأليف ابونعيم كه از رجال عامّه است، نقل گرديده و در إثبات الهداة از كتاب كشف الغمّه آورده شده است. اين قضيّه شبيه است به قضيّه بيرون آمدن آن حضرت از شهر كوفه به مقصد كربلا، براي دفن جسد مقدّس پدر بزرگوار خود و ساير شهدا؛ آن هم به وقت اسارت و سه روز پس از عاشورا. اين قضيّه خود مشهور است و به جز اين، روايات قطعي شيعه نيز حاكي است كه بدن مقدّس امام را بايد امام غسل دهد و كفن و دفن كند.

ص: 148

كردند. نزد امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام آمدم و جريان كار را به عرض رساندم. امام فرمود: «من مي دانم كه ايشان وفا نمي كنند. نزد آن دختر ديوانه برو و گوش چپ او را بگير و بگو: اي خبيث! عليّ بن الحسين تو را امر مي فرمايد كه از بدن اين دختر دور شوي و برنگردي».

ابوخالد رفت و به دستور امام عمل كرد، دختر خوب شد؛ پس مبلغ 10.000 درهمي كه قرار گذاشته بودند درخواست كرد. قبول نكردند و ندادند. افسرده، خدمت امام برگشت و قضيّه را به عرض مبارك امام رساند. حضرت فرمود: «افسرده نباش كه اينان دوباره خواهند آمد و از تو درخواست معالجه مي كنند. در اين مرتبه، بگو: اوّل بايد 10.000 درهم را نزد عليّ بن الحسين ببريد و امانت بگذاريد تا من او را معالجه كنم». چنين كردند.

ابوخالد، به امر امام، گوش چپ دختر را گرفت و فرمان آن امام هُمام را رساند و گفت: اگر به بدن اين برگردي، تو را به آتش سوزان خدايي خواهم سوزانيد. پس مريض خوب شد. ابوخالد هم پولها را گرفت و به اجازه امام، به كابل برگشت.(1)

زهري مي گويد: مردي خدمت امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام اظهار حاجت نمود و عرض كرد: من 400 دينار بدهكار هستم و قدرت اداي آن را ندارم. امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام به شدّت گريست. كسي عرض كرد: اي پسر پيغمبر، چرا گريه مي كنيد؟ حضرت فرمود: «مگر


1- مناقب ابن شهر آشوب: ج 4/145 (به نقل از امام محمّد باقر عَلَيْهِ السَّلام). اين روايت در بحار از مناقب و كتاب خرائج راوندي و در مدينة المعاجز نيز از سه كتاب معتبر شيعه نقل شده است.

ص: 149

گريه براي وقت مصيبت و محنت نيست»؟! عرض كردند: بلي. حضرت فرمود: «كدام محنت از اين مصيبت بزرگ تر است كه مؤمن برادر ديني خود را محتاج ببيند و متمكّن نباشد احتياجش را رفع كند»؟

چون مردم متفرّق شدند، آن مرد محتاج برگشت و عرض كرد: به من خبر رسيده است كه شخصي ما را سرزنش كرده و گفته: عجيب است كه اينان (يعني امامان شيعه) ادّعا مي كنند آسمان و زمين و همه چيز مطيع و فرمان بردار آنهاست و مي گويند كه هرچه از خدا بخواهند، خداوند آنان را اجابت مي فرمايد. آن گاه، در چنين موردي، اظهار عجز و ناتواني مي كنند؟! اين كلام او بيشتر از محنت خودم مرا متأثّر كرده است.

حضرت فرمود: «حال، خداوند اجازه داد كه فرج تو برسد. اين دو قرص نان مرا بگير و همراه خود ببر كه خداوند فرج تو را در اين قرار داده است».

او نانها را گرفت و به بازار رفت. يك قرص نان داد و يك ماهي گرفت، ديگري را نيز به مقداري نمك فروخت. سپس به خانه آمد و شكم ماهي را شكافت. دو لؤلؤ گران بها در آن ديد. آن را گرفت و بسيار خوش حال شد.

ناگهان در منزل را كوبيدند. ديد كه فروشنده ماهي و نمك آمده اند و مي گويند: هرچه ما خواستيم با دندان از اين نانها استفاده كنيم، نتوانستيم! اين نانها [يِ خشك و سخت] را بگير، براي خودت باشد؛ ماهي و نمك هم براي خودت! وقتي كه رفتند، غلام

ص: 150

امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام رسيد و گفت كه امام مي فرمايد: «نانهاي ما را به ما برگردان. خداوند تو را فرج داد. نانهاي [مخصوص] ما را كسي غير ما نمي خورد». پس نانها را گرفت و به خدمت امام رساند.(1)

قضيّه غلامي هم كه نام او «رفيد» بود مشهور است. ارباب رفيد، عليّ بن هبيره شامي، بر او غضب كرده بود و قصد قتل او را داشت. رفيد فرار كرد و به امام صادق عَلَيْهِ السَّلام پناهنده شد. حضرت به او فرمود:

«نزد صاحبت برگرد و از جانب من، به او سلام برسان و بگو: من رفيد را به تو سپردم؛ پس او را اذيّت نكن و شرّي به او نرسان».

وي عرض كرد: فدايت شوم! او مرد خبيثي است از اهل شام. حضرت فرمود: «برو، همين كلام را به او بگو و نترس». پس رفيد برگشت.

در بين راه، به عربي رسيد. آن عرب به رفيد گفت: كجا مي روي؟ من دست و روي تو را دست و روي مقتول مي بينم! سپس چون زبان او را ديد، گفت: به خدا قسم، در زبانت پيغامي مي بينم كه اگر به كوههاي دنيا برساني، مُنقاد (= فرمان بردار) تو مي گردند.

رفيد مي گويد: چون بر آقاي خود وارد شدم، اوّل، شانه هاي مرا


1- اين روايت شريف در كتاب مناقب ابن شهر آشوب، در باب معجزات امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام، نيز در بحار و كتاب إثبات الهداة شيخ حرّ عامِلي (به نقل از كتاب امالي صدوق) نقل شده است.

ص: 151

بست و فرمان قتل مرا داد. گفتم: من به اختيار خود نزد شما آمدم و پيغامي براي شما دارم. بعد از اداي پيغام، هرچه مي خواهي، انجام بده. پس امر كن كه حاضران بروند تا آن پيغام را بگويم. دستور داد همه بيرون بروند. پس چون خلوت شد، كلام امام صادق عَلَيْهِ السَّلام را به او رساندم.

آن كلام به اندازه اي در او تأثير نمود كه امر كرد شانه هاي مرا باز كنند و گفت: من قانع نمي شوم تا، همچنان كه من شانه هاي تو را بستم، تو نيز شانه هاي مرا ببندي! گفتم: چگونه مي شود اين كار را انجام دهم؟! گفت: والله، تا انجام ندهي، قلب من آرام نمي گيرد. من هم اطاعت كردم. پس انگشتر خود را به من داد و گفت: اختيار من با شما باشد. هرچه مي خواهي، دستور بده.(1)

همچنين در مناقب نقل كرده اند كه چون امام حسن عسكري عَلَيْهِ السَّلام را به امر خليفه عبّاسي حبس كردند، جمعي از بني عبّاس نزد نگهبان زندان آمدند و گفتند: در حبس، بر اين آقا سخت بگير. وي در جواب گفت: من كار او را به دو نفر از بدترينِ خلق خدا واگذار كردم؛ ديدم آنها زاهد و عابد شدند و صورت خود را براي او به زمين مي گذارند. آنها را خواستم و اعتراض كردم كه چرا اين طور مي كنند. جواب دادند: چه بگوييم درباره كسي كه شبانه روز مشغول عبادت است؟ هروقت ما به


1- اين روايت در مناقب ابن شهر آشوب، در باب خوارق عادات امام صادق عَلَيْهِ السَّلام، ذكر شده و در بحار (ج 47/179) هم مذكور است. در إثبات الهداة و كافي نيز اين روايت را نقل كرده اند.

ص: 152

او نظر مي كنيم، اعضا و جوارح ما مي لرزد و نمي توانيم خودمان را نگه داريم!

نيز روايت كرده اند زني را خدمت حضرت موسي بن جعفر- عَلَيْهِ السَّلام- آورده بودند كه صورت او را به طرف پشت سر برگشته بود. حضرت دست راست خود را بر پيشاني او گذاشتند و دست چپ را بر طرف ديگر و صورت او را به طرف جلو برگرداندند.(1)

احمدبن اسحاق قمي، وكيل حضرت امام حسن عسكري عَلَيْهِ السَّلام، نقل مي كند كه من به خدمت حضرتش رفتم و عرض كردم: فدايت گردم! براي موضوعي، افسرده ام. مي خواستم از شما سؤالي كنم؛ امّا تاكنون موفق نشده ام. حضرت فرمود: آن موضوع چييست؟

عرض كردم: براي ما نقل كرده اند كه پدران بزرگوار شما فرموده اند: «خوابيدن پيغمبران بر پشت، مؤمنان بر طرف راست، منافقان بر طرف چپ و شياطين به روي است».

حضرت فرمود: «حديث صحيح است».

عرض كردم: مولاي من، من نمي توانم به طرف راست بخوابم. بايد به طرف چپ بخوابم. حضرت فرمود: «نزديك من بيا و دست خود را در زير لباسهايت قرار بده».

احمد مي گويد: من دست خود را به زير لباسهايم بردم. امام نيز دست مبارك را به زير لباس من آورد، دست راست خود را بر پهلوي چپ من و دست چپ را بر طرف راست گذاشت و سه


1- بحار: ج 48/39؛ تفسير عيّاشي (به نقل از سليمان بن عبدالله).

ص: 153

مرتبه دست كشيد. احمد مي گويد: بعد از آن، نتوانستم به طرف چپ بخوابم.(1)

همچنين، نقل كرده اند كه شخصي تازيانه خود را بلند كرد كه بر ران مقدّس و مطهّر امام صادق عَلَيْهِ السَّلام بزند؛ پس امام بر او غضب كرد. به اشاره حضرت، دست او خشك شد و تازيانه در كف دست او ماند و نتوانست در دست خود تصرّف كند. حضرت را قسم داد كه او را ببخشايد. حضرت او را بخشود و به اشاره حضرت، كه اشاره رحمت بود، دست او خوب شد و آزاد گشت.(2)

ابوسلمه نيز مي گويد: من مبتلا به ثقل سامعه شده بودم و گوش من هيچ نمي شنيد. امام جواد عَلَيْهِ السَّلام دست مبارك خود را به گوش و سر من كشيد و فرمود: «بشنو و ضبط كن»!

ابوسلمه مي گويد: به خدا قسم، بعد از آن، من صداهاي آهسته را نيز مي شنيدم.(3)

قطب راوندي، در كتاب شريف خرائج، از جعفربن محمّد بن مالك فزاري از ابوهاشم جعفري (كه از اصحاب بزرگوار پنج امام بوده) نقل كرده است.

من به پيشگاه امام دهم، حضرت هادي عَلَيْهِ السَّلام، وارد شدم.


1- اين روايت صحيح را در بحار (ج 76/190) از كتاب دعوات راوندي، از صدوق و در كافي از محمّد بن يحياي عطّار، از احمدبن اسحاق (با اختلاف جزئي) نقل كرده اند.
2- بحار: ج 65/229
3- رجوع كنيد به مدينة المَعاجز و مناقب ابن شهر آشوب.

ص: 154

حضرت به زبان هندي با من سخن گفت. من نتوانستم جواب دهم. حضرت از ظرفي، كه سنگ ريزه هايي در آن بود، يك سنگ ريزه برداشت و در دهن خود گذاشت و قدري آن را مكيد؛ آن گاه آن را به طرف من انداخت. به امر حضرت، آن را در دهن خود گذاشتم و مكيدم. به خدا قسم، از جاي خود حركت نكردم تا آنكه احساس كردم مي توانم به 73 زبان سخن بگويم؛ پس، اوّل به زبان هندي سخن گفتم.

ص: 155

فصل هفتم: اطاعت حيوانات و تصاوير آنان از پيغمبر و امامان (عليهم السّلام)

در اين زمينه، قضاياي بسياري نقل كرده اند. از جمله، قضيّه سوسمار آن اعرابي است كه وي آن را در آستين خود پنهان كرده بود و به خدمت رسول الله صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه رسيده عرض كرد: تا اين سوسمار سخن نگويد، من ايمان نمي آورم!

پيغمبر فرمود: «اي سوسمار! من كيستم؟» گفت: محمّدبن عبدالله. خداوند تو را برگزيد و حبيب خود قرار داد. تويي فرستاده ربّ العالمين و زينت آفرينش، در روز قيامت. رستگار و سعادتمند است كسي كه به تو ايمان بياورد.

آن اعرابي ايمان آورد و چون به منزل خود برگشت، بستگان خود را جمع و قضيّه را براي آنان نقل كرد. پس جمعي به بركت تكلّم آن سوسمار ايمان آوردند.(1)


1- بحار: ج 17/401، 406، 415، 420 (به نقل از كتب متعدّد)

ص: 156

متوكّل عبّاسي كاخي ساخته و شبكه هايي در آن قرار داده بود كه آفتاب از چهار طرف به آن وارد مي شد. پرنده هاي بسياري هم در اطراف قرار داده بود كه هر وقت خود براي سلام در آن كاخ [و بار عام] مي نشست، پرندگان شروع مي كردند به خواندن؛ طوري كه هر كس سخن مي گفت، كلام او شنيده نمي شد.

امّا هر وقت امام هادي عَلَيْهِ السَّلام را به آن كاخ احضار مي كرد، چون حضرت وارد مي شد، پرندگان ساكت مي شدند. تا زماني هم كه حضرت در آنجا بود، ساكت مي ماندند و چون ايشان بيرون مي آمد، پرندگان خواندن را آغار مي كردند.

چند كبك هم نزد متوكّل بود كه هرگاه حضرت تشريف داشتند، آرام بودند و حركت نمي كردند؛ ولي چون حضرت هادي عَلَيْهِ السَّلام تشريف مي برد، آنها با هم مشغول نزاع مي شدند.(1)

اخبار اطاعت و انقياد حيوانات در برابر معصومين عَلَيْهِمُ السَّلام بسيار است: برخي نزد پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام اظهار كوچكي و ذلّت مي نمودند؛ برخي نيز چون تكلّم مي كردند، به وحدانيّت و رسالت شهادت مي دادند و به ولايت و خلافت ايشان اقرار مي كردند.(2)


1- اين روايت شريف در بحار از كتاب خرائج راوندي نقل شده و محدّث قمي نيز آن را در منتهي الآمال ذكر كرده است.
2- علّامه مجلسي در بحار، در ابواب بسياري، اين روايت را ذكر فرمود: تعدادي از آنها را در باب اعجاز پيغمبر در مورد حيوانات ذكر كرده و در جلد 17، صفحه 390 شماره روايات را به 47 رسانده است. نيز در جلد 41، صفحه 230، باب آنچه از معجزات اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام درباره استنطاق حيوانات و انقياد آنها ظاهر شده، 15 روايت ذكر فرموده است. حقير هم در مستدرك سفينه، ذيل لغت «ابل» و «بعر» و «نوق» و «جمل»، قضاياي شتران؛ در «بقر» و «ثور»، قضاياي گاوان؛ در «اسد»، قضاياي شيران؛ در «ذئب»، قضاياي گرگها؛ در «حيي» و «نمل»، قضاياي مار و موران و همچنين در مورد هر حيواني، در محلّ اسمش، روايات مربوط به آن را ذكر كرده ام.

ص: 157

صفّار در بصائر، در حديث شكايت مار گزنده (كه بنده نيز آن را در مستدرك سفينه، ذيل لغت «طوع» آورده ام)، از ابراهيم بن وهب نقل كرده است كه خدمت حضرت كاظم عَلَيْهِ السَّلام عرض كرد: آيا مارهاي گزنده فرمان بردار شمايند؟! فرمود:

«بلي، قسم به آن خدايي كه محمّد را به رسالت فرستاد و علي را به وصايت و ولايت اعزاز فرموده، آنها براي ما فرمان بردارترند...».

سيّد ابن طاووس از قاسم بن علا از صافي، خادم امام عليّ النقي عَلَيْهِ السَّلام، نقل كرده است كه گفت: از آن حضرت رخصت طلبيدم كه به زيارت جدّش امام رضا عَلَيْهِ السَّلام بروم. فرمود:

«انگشتري كه نگين آن عقيق زرد باشد بگير و بر نگين آن، ما شاءَ اللهُ لا قُوّةَ إلّا بِاللهِ أسْتَغْفِرُالله و بر طرف ديگر، نام محمّد و علي را نقش كن. اگر اين انگشتر را با خود داشته باشي، از شرّ دزدان و راه زنان ايمن خواهي بود؛ و اين براي سلامت و حفظ دينت اثرش بيشتر است».

خادم مي گويد: انگشتر را تهيّه كردم و آن حضرت را وداع

ص: 158

گفتم. قدري كه رفتم، آن حضرت امر فرمود كه مرا برگردانند. چون خدمتش بازگشتم، به من فرمود:

«انگشتر فيروزه اي نيز تهيّه كن و همراه خود داشته باش كه ميان طوس و نيشابور، شيري ظاهر مي شود و مانع راه شما مي گردد. تو پيش برو و اين انگشتر را به شير نشان بده و بگو: مولاي من مي گويد كه از راه، دور شو! بايد بر يك طرف نگين فيروزه اَللهُ الْمَلِكْ و در طرف ديگر نيز اَلْمُلْكُ لِلهِ الْواحِدِ الْقَهّار را نقش كني؛ زيرا كه نقش نگين انگشتر اميرالمؤمنين اللهُ الْمَلِك بود! پس، چون خلافت ظاهري به آن جناب برگشت، اَلْمُلكُ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهِار را نقش كرد و نگينش فيروزه بود. اين مايه امان از حيوانات درنده است و باعث ظفر و غلبه مي گردد».

خادم مي گويد: به دستور حضرت عمل كردم و شير برگشت. چون خدمت حضرت برگشتم و قضايا را عرض كردم، حضرت فرمود: «يك مطلب ديگر مانده است. مي خواهي آن را نقل كنم»؟ پس فرمود:

«شبي، در طوس، نزديك قبر شريف جدّم بودي و گروهي از جنّيان به زيارت آن حضرت آمده بودند كه نگين و نقش آن را ديدند. پس آن را از دست تو بيرون كردند و به نزد بيماري كه داشتند بردند. آن گاه، آن را در آبي شستند و به بيمار خود خورانيدند، مريض خوب شد. سپس انگشتر را كه تو در دست راستت كرده بودي برگردانيدند؛ امّا ايشان آن را در دست چپ تو كردند. تعجّب بسيار كردي و سبب

ص: 159

آن را ندانستي. پس، نزديك سر خود، ياقوتي را يافتي كه الآن همراه توست و آن را به 80 اشرفي خواهي فروخت. اين ياقوت هديه جنّيان است كه براي تو آورده اند».

خادم مي گويد: ياقوت را به بازار بردم و به قيمت 80 اشرفي فروختم.

عليّ بن يقطين، وزير هارون الرشيد، نقل مي كند خليفه از افسونگري خواست كه عمليّاتي انجام دهد تا حضرت موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام خجلت زده شود، از عظمت و جلال حضرت كاسته گردد و بدين ترتيب، از انظار مردم بيفتد. افسونگر جادويي كرد و ناني را در سفره حضرت گذاشت. چون حضرت خواست نان را بردارد، نان از ميان سفره حركت كرد و پريد. پس هارون و ديگران خنده مفصّلي كردند.

حضرت خشمگين شد و سر مقدّس خود را بلند كرد. فرمان صاحب ولايت به نقش شيري كه در پرده بود صادر شد و فرمود: «اي شير، اين دشمن خدا را بگير»! تصوير شير به درنده اي تبديل شد و آن جادوگر را گرفت، ريز ريز كرد و خورد.

هارون و نديمانش از ترس افتادند و غش كردند. چون به هوش آمدند، هارون به خدمت حضرت عرض كرد: تو را به حقّ خودم بر تو قسم مي دهم كه امر كني اين تصوير شير آن مرد را برگردانَد.

حضرت فرمود:

«اگر عصاي حضرت موسي آنچه را از ساخته هاي

ص: 160

جادوگران بلعيد برگردانده بود، اين تصوير نيز آن مرد را برمي گرداند».(1)

به عبارت ديگر، چنان كه عصاي موسي واقعيّت داشت و چشم بندي نبود، آن تصوير شير نيز حقيقت پيدا كرد و جان گرفت؛ پس چشم بندي نبود.

همچنين در حديث مفصّلي آمده است كه حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام در خراسان از خداوند درخواست باران كرد و بادها و ابرهايي با رعد و برق ظاهر شدند. چون مردم خواستند از ميان صحرا به سوي خانه هاي خود حركت كنند، حضرت فرمود: «صبر كنيد! اين ابرها براي شما نيستند، مأمور جاي ديگرند».

چون آن ابرها رفتند، ابر و باد و رعد و برق ديگري ظاهر شد. حضرت فرمود: «اين ابرها نيز مأمور شما نيستند و مي روند».

باز، ابر و باد و رعد و برق ديگري ظاهر شد. مردم مي خواستند حركت كنند كه حضرت فرمود: «صبر كنيد! اين ابرها نيز مأمور اينجا نيستند».

اين حالت همچنان ادامه يافت، تا آنكه ده مرتبه ابرها ظاهر


1- اين روايت را شيخ صدوق به سندي عالي، كه علماي رجال همگي معتقدند صحيح است، در كتاب عيون أخبار الرّضا عَلَيْهِ السَّلام، باب 8، نيز در امالي خود نقل فرموده است. ابن شهر آشوب هم، در مناقب، داستان را از عليّ بن يقطين نقل كرده است. در بحار (ج 48/41)، از كتاب عيون و امالي صدوق، با همان سند صحيح، نيز از مناقب از قول عليّ بن يقطين مي توان اين روايت را ديد.

ص: 161

شدند و رفتند.

ابر يازدهم كه رسيد، حضرت فرمود: «اين ابرها را خدا براي شما فرستاده؛ پس پروردگار را شكر كنيد و به منازل خود برگرديد. باران وقتي مي آيد كه شما به منزل هايتان رسيده باشيد و تا نرسيد، بر شما نمي بارد».

چون به منزلها رسيدند، باران رحمت نازل شد. مردم خوش حال شدند و بركت، به وسيله حضرت، در خراسان زياد شد. از آن پس، مدّاحان و شعرا در مدح حضرت اشعار بسياري مي سرودند.

يكي از حسودان، به نام حميد بن مهران، جسارت بسيار كرد و نزد مأمون، كلمات كفرآميز بر زبان خود جاري ساخت.

از آن جمله، به مأمون گفت: آيا كسي مانند شما چنين جنايت بزرگي را مرتكب شده كه خلافت را از خانواده خود بيرون و به ديگري واگذار كند؟!

مأمون گفت: اين مرد (يعني حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام) در پنهاني مردم را به خود دعوت مي كرد. من خواستم او را ولي عهد خود قرار دهم تا هم مردم را به سوي ما دعوت كند، هم خود به خلافت ما اقرار كند. بدين ترتيب، كساني كه شيفته و دلباخته او شده اند نيز بفهمند كه دعاوي او درست نيست. ترسيدم كه اگر او را ولي عهد خود قرار ندهم، رخنه و شكاف بزرگي در امر خلافت و رياست ما انجام دهد و ما نتوانيم آن را اصلاح كنيم. حال كه خيال ما راحت شده است، سزاوار نيست او را به حال خود گذاريم. پس، تا مي توانيم، در كوچك كردن او كوتاهي نخواهيم كرد.

ص: 162

حميد بن مهران گفت: اين امر را به من واگذار كن. اگر ترس از تو نباشد، من او را از اعتبار و آبرو مي اندازم. مأمون گفت: اين كار در نظر من از هر كاري مهم تر است. گفت: بزرگان مملكت، قضاوت، دانشمندان و رجال دولت و ملّت را جمع كن تا من نقايض او را ظاهر كنم.

پس محفلي بزرگ تشكيل دادند و مأمون بزرگان مملكت را جمع كرد؛ حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام را نيز در محلّ خود جاي داد. حميد پليد به امام هشتم، وليّ پروردگار و حجّت ايزد متعال، روي كرد و گفت:

مردم درباره تو زياده روي كردند و در مدح تو، گزافه گويي نمودند. باراني كه گاهي مي آيد و گاهي نمي آيد، مردم خيال كردند به دعاي تو آمده و اين را معجزه اي براي تو قرار دادند. سزاوار است كه شما از اين دروغگويان جلوگيري كنيد.

امام هشتم عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«من هرگز بندگان خداي متعال را از نقل نعمتها و الطاف پروردگار نسبت به خود مانع نمي شوم و قصد فخر و مباهات هم ندارم».

آن خبيث گفت: اگر راست مي گويي، تصوير اين دو شير را كه در مسند مأمون است زنده كن و بر من مسلّط فرما تا اين معجزه اي براي تو باشد، نه باراني كه به دعاي جمعي آمده و اثر دعاي تو در آن هرگز از دعاي ديگران بيشتر نبوده است.

ناگهان، آن خليفة الله و وليّ خداوند به غضب آمد و به تصوير

ص: 163

آن دو شير بانگي زد و فرمود:

«دُونَكُما الْفاجِرَ...».

اين فاجر را بگيريد، او را پاره پاره كنيد و اثري از او باقي نگذاريد!

ناگهان، آن دو تصوير از جاي خود جستند و به دو شير زنده تبديل گشتند. پس حميد عنيد و پليد را كشتند، استخوانهاي او را شكستند و گوشت و پوست و مو و استخونهاي او را خوردند.

كوتاه سخن اينكه از او اثري باقي نگذاشتند؛ حتي خون او را نيز ليسيدند. ديگران هم نگاه مي كردند و مبهوت و ساكت مانده بودند.

چون خوردن آن پليد را تمام كردند، آن دو شير غرّان به زبان فصيح عرض كردند: اي وليّ پروردگار، منتظر فرمان شماييم. اگر اجازه مي دهيد، مأمون را به رفيقش ملحق كنيم! چون مأمون اين كلام را از آن دو شير درنده شنيد، بيهوش شد.

امّا حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «متوقّف شويد»؛ و امر كرد كه آب بر صورت مأمون ريختند و او را به هوش آوردند. پس باز آن دو شير عرض كردند: آقا، اجازه دهيد تا اين مرد را نيز به رفيقش ملحق كنيم! حضرت فرمود: «نه، مقدّراتي باقي مانده است كه بايد واقع شود». عرض كردند: پس چه دستور مي فرماييد؟ فرمود: «به جايگاه خود برگرديد و مثل اوّل شويد». برگشتند و به شكل دو تصوير درآمدند.

مأمون گفت: الحمدللّه كه خداوند شرّ حميد بن مهران را از ما

ص: 164

دفع كرد! سپس عرض كرد: اي پسر پيغمبر، اين امر خلافت حقّ جدّ شما حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و بعد از او نيز حقّ شماست. اگر بخواهي، من براي خاطر شما از امر خلافت بيرون مي روم [تا تحت تصرّف شما قرار گيرد].

حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«اگر مي خواستم، از تو درخواست نمي كردم (يعني، به واگذاري تو نيازمند نبودم). چنان كه خداوند تصوير اين دو شير را مطيع و فرمان بردار من كرده، ساير خلق را نيز در تحت فرمان من قرار داده است؛ جز آدميان ناداني كه در بهره خود زيان و ضرر كردند. [خدا خواسته كه مردم به اختيار خود كار كنند و اين اختيار از آنان گرفته نشود]. مقدّرات اِلاهي جاري مي شود و خداوند به من امر فرموده است كه به تو اعتراض نكنم و به همان طريقه كه هستم، باشم؛ چنان كه يوسف را امر فرمود كه در تحت اختيار فرعون مصر عمل كند». پس مأمون افسرده و حقير شد.(1)

مردي به نام زرافه، نديم متوّكل عبّاسي، نقل مي كند شعبده بازي هندي نزد متوّكل بود كه بازيگر عجيبي بود و مثل و مانند نداشت. متوّكل به او گفت: اگر كاري كني كه عليّ بن محمّدِ هادي خجلت زده شود، 1000 دينار به تو مي دهم. او گفت: دستور


1- اين روايت در كتاب شريف عيون أخبار الرضا عَلَيْهِ السَّلام به سند معتبر از امام حسن عسكري از پدر بزرگوارش از جدّش- صلوات الله عليهم- نقل شده و در بحار (ج 49/181) هم مذكور است. در كتاب دلائل الإمامه، اثر طبري (ص 195-200) نيز مي توان آن را ديد.

ص: 165

بده نانهاي نازك و سبك درست كنند و سفره اي بگسترانند و نانها را آنجا بگذارند.

چنين كردند و امام را فرا خواندند.

در آنجا، متّكايي از جنس پوست بود كه بر آن، تصوير شيري نقش بسته بود.

شعبده باز نزديك آن نشست، تا هنگامي كه غذا را آوردند و در سفره گذاشتند و نانها را نيز در مقابل آن امام هُمام نهادند. امام كه دست مبارك خود را دراز كرد تا نان را بردارد، نان حركت كرد و پريد! نان دوم را نيز كه خواست بردارد، چنين كرد، جمعيّتِ اطراف سفره و متوكّل بسيار خنديدند.

در اين هنگام، امام دست مبارك را بر آن تصوير شير زد و فرمود: «بگير، اين دشمن خدا را»! ناگهان، آن تصوير به شيرِ درنده اي تبديل شد و از جاي جست؛ پس آن شعبده باز را يك مرتبه بلعيد و به جايگاه خود برگشت. همه مبهوت و متحيّر و وحشت زده بودند. سپس امام حركت كرد كه تشريف ببرد.

متوكّل گفت: از تو خواهش مي كنم بنشيني و آن مرد شعبده باز را به ما برگرداني. امام فرمود: «به خدا قسم، ديگر او را نخواهيد ديد. آيا دشمنان خدا را بر اولياي پروردگار مسلّط مي كني»؟! اين را فرمود و بيرون رفت. پس ديگر آن مرد ديده نشد.(1)


1- اين روايت را قطب راوند در كتاب خرائج، در باب معجزات امام دهم عَلَيْهِ السَّلام، نقل كرده و در آثار ديگران نيز آمده است. البتّه، در برخي از نقلهاي اين روايت بيان گرديده است كه تصوير شير بر پرده اي آويخته نقش بسته بود.

ص: 166

سيّد هاشم بحراني، صاحب تفسير برهان، نقل مي كند كه منصور دوانيقي 70 نفر كابلي را خواست و گفت: شما در سِحر استاديد و جعفربن محمّد نيز [معاذ الله] ساحري مانند شماست. اگر شما سحري كرديد كه بر او غالب شديد، پول زيادي از ناحيه من به شما خواهد رسيد.

ايشان دست به كار شدند و 70 تصوير از شيرهاي درنده در مجلس منصور كشيدند. هر يك از آن 70 نفر هم نزد تصويري كه خودش كشيده بود نشست. منصور نيز بر تخت سلطنت نشست، تاج بر سر خود گذاشت و به دربان خود فرمان داد كه حجّت حقّ، و مظهر قدرت ايزد متعال، يعني، جعفربن محمّدِ صادق عَلَيْهِ السَّلام، را حاضر كند.

چون نورِ يزدان مجلس تاريك آن نادان را روشن كرد و حضرت وارد شد، چشم مقدّس «عَيْنُ اللهِ النّاظِرةِ فِي خَلْقِه»(1) بر آنان افتاد. پس دست مبارك خود را به سوي آسمان بلند كرد و كلماتي فرمود كه قدري از آن آهسته و قدري آشكارا بود.

آن گاه فرمود:

«واي بر شما! سحر و جادويتان را باطل مي كنم».

پس فرمان آن مظهر قدرت و جبروتِ حق صادر شد و فرمود: «اي شيرها، اينان را بگيريد»! [در روايت ديگري آمده است كه ايشان فرمود:

«أيَّتُهَا الصُّوَرُِ الْمُمَثَّلَةُ، لِيَأخُذْ كلُّ واحِدٍ مِنْكُمْ صاحِبَه».(2)


1- ترجمه عبارت چنين است: چشم بيناي خداوند در بين مردمان.
2- مدينة المَعاجز: ص 363، 364 (به نقل از كتاب ثاقب المناقب).

ص: 167

اي تصاويرِ نقش بسته! هر يك از شما صاحب خود را بگيرد].

پس هر تصويري به شير درنده اي تبديل شد و صاحب خود را گرفت و خورد. منصور از تخت به زمين افتاد و بيهوش شد. چون به هوش آمد، به امام پناهنده شد و عذرخواهي كرد و عرضه داشت: آقاي من، مولاي من، دستور دهيد اين شيرها آنچه را خوردند برگردانند. امام فرمود: «اگر عصاي موسي آنچه را خورده بود برمي گردانيد، اينها نيز برمي گردانند»(1)؛ يعني چنان كه عصاي حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلام آن اسباب سِحر را برنگردانيد، اينها نيز طعمه هاي خود را برنمي گردانند.

بايد گفت اين موضوع كه نقل شير بر پرده به شير زنده درنده تبديل شود، انساني را بخورد و به جايگاه خود برگردد- چنان كه به فرمان چهار امام هُمام محقّق شده- برهاني قوي است بر مقام ولايت و سلطنت آن بزرگواران و به مراتب، از زنده كردن مُردگان بالاتر و مهم تر است.


1- پس از اتمام اين روايت، آن سيّد بزرگوار فرموده: «اين روايت را شيخ مفيد در كتاب اختصاص نقل فرموده است». حقير نيز آن را در كتاب اختصاص شيخ مفيد ديده ام و اجمال آن در إثبات الهداة هم مذكور است.

ص: 168

فصل هشتم: توانايي پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السّلام) بر زنده كردن مردگان

بايد دانست كه خداوند در آيات صريح قرآن معجزه احياي مردگان را- البتّه، به اذن پروردگار- به حضرت عيسي نسبت داده؛ چنان كه در آيه 49 از سوره آل عمران كلام عيسي عَلَيْهِ السَّلام را نقل مي فرمايد كه به بني اسرائيل فرمود:

«من، از جانب پروردگار، نشانه اي آورده ام كه بر حقّانيّتم دلالت كند: از گلِ، مجسّمه پرنده اي را درست مي كنم و در آن مي دمم؛ به اذن خدا، پرنده اي [زنده] مي شود. كورِ مادرزاد و پيس را [كه پزشكان از معالجه اَمثال آنان عاجزند] از اين مرض رهايي مي بخشم؛ مردگان را به اذن خدا زنده مي كنم؛ و به شما درباره آنچه مي خوريد و ذخيره مي كنيد هم خبر مي دهم...».

نيز، در آخر سوره مائده (آيه 110، خداوند گفتار خود را در روز قيامت خطاب به حضرت عيسي چنين نقل مي فرمايد:

ص: 169

«... هنگامي كه به اذن من، از گِل شكلِ مرغي مي ساختي و در آن مي دميدي؛ پس به اذن من پرنده مي شد. كور و پيس را نيز به اذن من شفا مي دادي؛ و باز به اذن من، مردگان را [از گورستان] زنده مي كردي و بيرون مي آوردي... ».

بيان صحيح روايت اين است كه عمليّات خارق العاده حضرت عيسي عَلَيْهِ السَّلام همه با استفاده از 2 حرفِ اسم اعظم صورت مي پذيرفت كه خداوند به او تعليم فرموده بود؛ و آن 2 حرف، همراه با 70 حرف ديگر، نزد پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام موجود است. پس آن بزرگان مي توانند، به اذن خدا، مرده انسان و حيوان را زنده كنند.

توجّه داشته باشيم كه خداوند در آيات مزبور به حضرت عيسي نفرمود: من مردگان را زنده مي كردم، به دست تو؛ بلكه فرمود: تو زنده مي كردي، به اذن من. پس، در حقيقت، خود پيغمبر و امام عَلَيْهِمَا السَّلام مردگان را زنده مي كنند؛ امّا اين به لطفِ قدرتي است كه خداوند به ايشان داده است. اگر اين قدرت را خداوند به ايشان نمي داد، از انجام چنين كاري عاجز بودند؛ و بديهي است كه خداوند نيز، به قدرتي كه عين ذات مقدّس اوست، مرده را زنده مي كند.

پس خالق جهان مردگان را به قدرت خود زنده مي كند؛ ولي مخلوق به قدرت خالق منّان و اذن اوست كه مرده را زنده مي كند يا زنده را قبض روح مي فرمايد و آنچه را بخواهد، مي تواند انجام دهد. در واقع، تمام اين كرامت از لطف و احسان و قدرت الاهي

ص: 170

به او عنايت شده است.

آنچه گفتيم با آيات شريفه اي كه خداوند در آنها مي فرمايد: «ما آتشِ نمرود را براي ابراهيم خليل سرد و سلامت كرديم و كوهها را به تسخير داوود درآورديم و آهن را براي او نرم كرديم» منافات ندارد؛ زيرا از طرفي تمام اينها فعل خداوند است و از طرف ديگر، قضاياي پيغمبران پيشين است كه فعلاً موضوع بحث ما نيست.

كلامِ ما در قدرت و توانايي پيغمبر آخرالزمان و اوصياي آن حضرت است كه همه آن از لطف و عنايت و احسان خدايي است. خداوند اين قدرت و توانايي را به ايشان مرحمت فرموده است؛ و اگر چنين نمي كرد، چيزي از خود نداشتند.

چون خداوند اين علم و قدرت را به آن بزرگواران مرحمت فرموده، پس ايشان به اذن پروردگار گاهي اين قدرت را اِعمال مي فرمايند و در كاينات خارج، نفوذ اراده خود را نشان مي دهند. امّا از آنجا كه اين بزرگواران بندگان خاصّ و خالص پروردگارند و هيچ گاه كاري انجام نمي دهند كه از روي هوي و هوس باشد و تابع امر پروردگار و اذن ايزد متعال اند، پس صحيح است كه فعل آنان را به خداوند نسبت دهيم.

ابوحمزه ثمالي از امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام سؤال كرد: آيا ائمّه هدي مي توانند مردگان را زنده، كور مادرزاد را بينا و پيس را علاج كنند و بر روي آب راه بروند؟

امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«خداوند چيزي را به پيغمبري نداده مگر آنكه آن را به محمّد-

ص: 171

صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه- داده؛ و به محمّد چيزهايي عنايت فرموده كه پيغمبران سابق نداده است. همه آنچه به محمّد- صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه- داده شده نيز به اميرالمؤمنين- عليه السّلام- رسيده و بعد از او، به حضرت امام حسن و بعد از او، به امام حسين و پس از او، به امامان از فرزندان امام حسين- عليهم السّلام- هريك بعد از ديگري، تا روز قيامت، با اضافات بسيار در هر سال و هرماه و هر روز».

سپس امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام قصّه گوسفند آن مرد انصاري را شرح داد كه آن را كشتند و بريان كردند و پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه، همراه با اهل بيت خود و هركس كه آن حضرت مي خواست، از آن خوردند و سير شدند. امّا استخوانهاي آن را نشكسته بودند؛ پس حضرت آن گوسفند را زنده كرد.(1)

ثقه جليل، صفّار، در بصائر (جزء 6، باب 3) از ابوبصير نقل كرده است كه گفت:

نزد امام باقر و صادق عَلَيْهِمَا السَّلام رفتم و عرض كردم: وارثان حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه شماييد؟ فرمودند: «بلي».


1- اين روايت را علّامه مجلسي در بحار (ج 18/7) از كتاب شريف خرائج راوندي نقل كرده است. اجمال اين قضيّه را، همراه با قضيّه احياي گوسفند ابو ايّوب انصاري توسّط پيغمبر را كه به طرق متعدّد نقل شده، ابن شهر آشوب نيز در كتاب مناقب نقل فرموده است؛ چنان كه در بحار (ج 18/19) هم آمده. حقير در مستدرك سفينه، لغت «اوب»، نقل كرده ام كه حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه گوسفند ابو ايّوب انصاري را در دو مورد زنده كردند

ص: 172

ابوبصير مي گويد كه عرض كردم: آيا رسول الله صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وارث تمام پيغمبران است و تمام علوم و كمالات آنان را دارد؟ فرمودند: «بلي». پس عرض كردم: شما مي توانيد مردگان را زنده كنيد و كور و پيس مادرزاد را شفا دهيد؟ فرمودند: «بلي، به اذن پروردگار».

پس [يكي از آن دو] امام فرمودند: «نزديك من بيا». نزديك آن حضرت رفتم. دست مبارك خود را بر چشم و صورت من كشيدند، بينا شدم و خورشيد، آسمان و زمين، خانه و هرچه در خانه بود را تماماً ديدم. پس فرمود: «آيا دوست داري بينا باشي و حساب با خودت باشد؛ اگر عمل خوب كردي، از ثواب آن بهره مند شوي؛ اگر هم عمل بد كردي، مجازات گردي، يا آنكه [مي خواهي] به حالت نابينايي اوّل برگردي و ثواب تو بهشت باشد؟

ابوبصير مي گويد كه عرض كردم: حاضرم به حالت اوّل برگردم. باز، امام عَلَيْهِ السَّلام دست مبارك خود را بر چشمهايم كشيدند و من مثل اوّل شدم.

عليّ بن حَكَم مي گويد: من اين حديث را براي ابن ابي عُمير نقل كردم. فرمود: شهادت مي دهم كه اين، مانند روز روشن، حقّ است و شبهه اي در آن نيست.(1)

در مقدّمه اين حديثِ صحيح، كه محدّثان در صحّت آن هم داستان اند، دو نكته از قطعيّات مذهب شيعه بيان شده است كه


1- اين حديث را شيخ طبرسي در اِعلام الوَري، ابن شهر آشوب در مناقب، راوندي در خرائج از ابوبصير و شيخ كشّي در رجال خود، به سند ديگر، از عليّ بن حكم نقل كرده اند؛ و در بحار (ج 46/237) نيز موجود است.

ص: 173

نتيجه آن دو اين است:

امام مي تواند مردگان را زنده كند، كور و پيس مادرزاد را شفا بخشد و هرچه را- از هرجاي دنيا كه بخواهند- حاضر كند و به تمام كارهاي انبيا و مرسلين دانا و تواناست.

امّا آن دو نكته اين است كه اوّلاً: حضرت رسول وارث تمام پيغمبران و مرسلين است و همه كمالات آنان به پيغمبر ما رسيده؛ ثانياً: ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام وارث كمالات حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و از انبياي گذشته اعلم و افضل اند.

پس، از اين روايات شريف و معتبر استفاده مي شود كه تمام علوم و كمالات و قدرت انبيا و مرسلين نزد پيغمبر و اوصياي آن سَرور است؛ با اضافات بسيار.

سخن ديگر اينكه در روايات متواتر عامّه و خاصّه به وضوح آمده است هر چه در امّتهاي پيشين واقع شده در اين امّت نيز واقع مي شود و احياي اموات در آن امتها چنان كه در قرآن كريم نقل گرديده، بسيار واقع شده است. (اين جانب مواردي از آن را در مستدرك سفينه، لغت «حيي»، بيان و موارد ديگري را نيز در كتاب اركان دين ذكر كرده ام). پس بايد احياي مردگان در اين امّت هم اتّفاق بيفتد و در واقع نيز چنين شده است.

روايت كرده اند كه بعضي از منافقان گوسفند بريان شده اي را مسموم كرده بودند. پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام و جمع بسياري از اصحاب نيز به امر پيغمبر از آن خوردند؛ ولي زهر در آنان هيچ تأثير نكرد. پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمود:

ص: 174

«من و علي يك نور بوديم. خداوند ما را به اهل آسمانها و زمينها و ساير حجابها و بهشتها و فضاها نشان داد و برايمان از آنها عهد و پيمان گرفت كه ما و دوستانمان را دوست بدارند و با دشمنان ما دشمن باشند؛ دوست دوستان ما و دشمن دشمنان ما باشند».

در آخر اين حديث آمده است كه، به درخواست اصحاب، حضرت رسول آن گوسفند را زنده كرد. گوسفند شير داد و همه از شير او خوردند و سير شدند؛ پس باز، به صورت استخوان برگشت.(1)

در مورد ديگر، پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه درباره شش نفر از منافقان و حضرت امير عَلَيْهِ السَّلام درباره چهار نفر دعا كردند و خداوند آنان را زنده كرد.(2)


1- اين روايت شريف و مفصّل در بحار، در باب جوامع معجزات پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه، نقل شده است.
2- تفصيل اين قضيّه در بحار، باب جوامع معجزات پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه، مذكور است. در كتاب شريف مدينة المَعاجز، سيّد هاشم بحراني از جمله مواردي كه اميرالمؤمنين و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام مردگان را زنده كردند بيشتر از 50 مورد را نقل فرموده اند. همچنين شيخ حرّ عاملي، در كتاب شريف إثبات الهداة، آن روايات را در ابواب معجزات نقل فرموده است. و از آن جمله، در جزء 5، ص 462، از كتاب بصائر الدرجات از سعد قمي حديث احياي مرده اي را به دست امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده كه ايشان نام ميّت را صدا زد و فرمود: «احمد! قُمْ بِإذْنِ اللهِ وَ إذْنِ جَعْفَرِبْنِ مُحَمّد». برخيز، به اذن خدا و اذن جعفربن محمّد! پس آن ميّت زنده شد.

ص: 175

پيغمبر و امام عَلَيْهِمَا السَّلام، در وقت احياي مرده، گاهي فقط دعا مي كردند يا نخست نماز مي خواندند و بعد دعا مي كردند؛ گاهي نيز پاي مبارك خود را به آن مرده مي زدند و مي فرمودند:

«پاي من، نزد خدا، از آن عضو گاو بني اسرائيل كه به آن كُشته زدند و زنده شد بهتر و عزيزتر است».!

آن گاه، مرده زنده مي شد.

نقل كرده اند كه امام هشتم، حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام، به شخصي فرمود: «نشانه امامت نزد تو چيست»؟ عرض كرد: اينكه شخص از امور پنهاني خبر دهد، زنده كند و بميراند. امام عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «پس من چنين مي كنم. امّا آنچه پنهان كردي 5 دينار است. همسرت نيز يك سال است كه مرده؛ در همين ساعت، او را زنده كردم و يك سال با تو خواهد بود». معلوم شد قضيّه از همان قرار است و سرنوشت آن نيز همان طور شد كه امام فرموده بود.(1)

در حديث مناظره و مباحثه حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام با علماي يهود و نصارا و ديگران، حضرت فرمود:

«جمعي از قريش خدمت حضرت رسول آمدند و درخواست كردند كه پيغمبر مردگان آنان را زنده فرمايد. حضرت رسول اميرالمؤمنين را امر فرمود كه همراه آن جمعيّت برود و فرمود: يا علي، همراه اينان به گورستان برو و اسامي افرادي را كه به درخواست اينان قرار است زنده شوند به صداي بلند بخوان و بگو: اي فلان و اي فلان و اي فلان! محمّد رسول الله به شما


1- إثبات الهداة: ج 6/149

ص: 176

مي فرمايد: برخيزيد و زنده شويد؛ به اذن پروردگار «. پس رفتند و حضرت چنين فرمود و ايشان، در حالي كه خاك را از سر خود مي تكانيدند، زنده شدند. آن گاه، قريش سؤالات خود را از مردگان كه زنده شده بودند مطرح كردند».

نيز، آن حضرت فرمود:

«پيغمبر كساني را كه كور مادرزاد و پيس و ديوانه بودند معالجه مي كرد و حيوانات و پرندگان و جنّ و شياطين با او تكلّم مي كردند».(1)

در مورد ديگر، شخصي كه در زمان جاهليّت دختر پنج ساله خود را زنده به گور كرده بود خدمت پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه رسيد و درخواست كرد كه ايشان دختر را زنده كند. حضرت به محلّ دفن او رفتند و فرمودند: «اي طفل، زنده شو؛ به اذن پرورگار»! پس آن دختر از قبر بيرون شد و عرض كرد: لبّيك، يا رسول الله. حضرت فرمود:

«پدر و مادر تو مسلمان شدند. اگر ميل داري، تو را به سوي آنان برگردانم».

عرض كرد: نه، يا رسول الله، من به ايشان احتياج ندارم.(2)


1- اين روايت مفصّل را صدوق در كتاب توحيد و كتاب عيون أخبارالرّضا عَلَيْهِ السَّلام و همچنين طبرسي در كتاب احتجاج- چنان كه در بحار (ج 10/304) مذكور است- نقل فرموده است.
2- اين روايت در بحار (ج 18/8) از كتاب خرائج راوندي نقل شده است. حقير در كتاب مقام قرآن و عترت (ص 157-161) موارد احياي مردگان را به دست آن بزرگواران مشروحاً ذكر كرده ام.

ص: 177

فصل نهم: اطاعت درختان و گياهان از پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السّلام)

در اينجا، كلام به دو بخش تقسيم مي گردد:

بخش اوّل شامل قضايايي است كه درباره اطاعت درختان از رسول اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نقل گرديده و موارد آن بسيار است؛ ولي ما به ذكر چند روايت تبرّك مي جوييم:

روايت كرده اند كه روزي، ابوطالب در مقابل جمعي از قريش، براي آنكه مقام ارجمند فرزند برادر خودر ا به ديگران معرّفي كند، عرض كرد: برادرزاده، آيا خداوند تو را به پيغمبري فرستاده؟ پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمود: «بلي». وي عرض كرد: پيغمبران معجزه داشتند. شما نيز به ما آيت و معجزه اي نشان دهيد.

پيغمبر فرمود: «برو و به اين درخت بگو كه محمّد بن عبدالله مي گويد: اي درخت! به جانب ما بيا». پس ابوطالب رفت و اين كلام را گفت. ديدند كه درخت آمد و در مقابل پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه خضوع

ص: 178

و تواضع كرد. آن گاه، حضرت امر فرمود: «اي درخت! به جاي خود برگرد». ديدند برگشت.

ابوطالب عرض كرد: من به راستگويي تو شهادت مي دهم؛ و فرمود: يا علي، ملازم خدمت پسر عمويت باش.(1)

امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«روزي، پيغمبر [در صحرايي] اراده تخليه كردند؛ در حالي كه شخصي هم [در آنجا] حاضر بود. حضرت به دو درختي كه در آنجا بود فرمان داد: «اي درختان! نزديك يكديگر جمع شويد». ناگهان جمع شدند. پيغمبر در پشت درختان تخليه كرد و برگشت. آن مرد رفت و در آنجا چيزي نديد». (چون هرچه بود، زمين آن را در خود پنهان كرده بود).(2)


1- بحار: ج 35/115 (به سندي بسيار معتبر)، ج 35/71 (به نقل از امالي صدوق و مناقب ابن شهر آشوب).
2- اين روايت را ثقه جليل القدر صفّار در كتاب بصائر از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده و در بحار (ج 16/223، ج 17/367) نيز مذكور است.علّامه نوشته كه حضرت عسكري عَلَيْهِ السَّلام از امام هادي عَلَيْهِ السَّلام اين را نقل فرموده و موضوع را بيشتر شرح داده. در موضع مزبور، نقل شده است كه پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به زيدبن ثابت فرمود: «نزديك درختان برو و فرياد كن: محمّد رسول الله شما را امر مي كند كه نزد يكديگر جمع شويد» او نيز چنين كرد و درختان جمع شدند. شايد اين قضيّه در موقع ديگري بوده است. شبيه اين داستان را در بحار (ج 17/364) نيز از عمّار ياسر نقل كرده اند.

ص: 179

همچنين به نقل علّامه مجلسي از كتاب خرائج، در قصّه جنگ خندق و فتح قلعه بني قُرَيظه، چون مسلمين به نزديك قلعه رسيدند، ديدند كه درختان خرماي بسياري اطراف آن را گرفته و به سبب آن، جمعيّت مسلمين نمي توانند با تشكيلات جنگي خود نزديك شوند.خبر را به حضرت رسول رساندند حضرت نزديك درختان آمدند و با دست مبارك به طرف راست و چپ اشاره كردند. درختان در طرفين جمع شدند، راه باز شد و لشكر اسلام وارد گشت.(1)

شيخ طبرسي از اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه فرمود:

«روزي، رسول الله- صلّي الله عليه و آله- در مكّه معظّمه، درختي را به سوي خود خواند. پس درخت آمد؛ در حالي كه هر شاخه اي از آن تسبيح و تهليل مي گفت. پيغمبر به آن درخت فرمود: دو قسمت شو! ديدند دو قسمت گرديد. بعد، به آن دو قسمت جدا شده فرمود: جمع شويد و به يكديگر بپيونديد! ناظران ديدند كه آن دو قسمت به هم پيوستند. سپس فرمود: اي درخت! به نبوّت و رسالت من شهادت بده. شهادت داد. سپس فرمود: با ذكر تسبيح و تهليل، به جاي خود برگرد. چنين كرد».(2)


1- بحار: ج 20/249
2- ين موضوع جزء روايت مفصّلي است كه شيخ طبرسي در احتجاج از حضرت موسي بن جعفر از پدرانش از امام حسين از اميرالمؤمنين عَلَيْهِمُ السَّلام نقل كرده و در آن، حضرت امير براي عالم يهودي نمونه معجزات را براي خاتم انبيا با افضليّت آن حضرت بر تمام انبيا شرح داده است. روايت مذكور در بحار (ج 10/48، ج 17/296) تماماً بيان شده است.

ص: 180

موارد فرمان برداري درختان از آن سرور، بسيار است و گفتار مختصر ما گنجايش بيش از اين را ندارد.(1)

بخش دوم درباره اطاعت درختان از اميرمؤمنان و مولاي متّقيان و امامان از فرزندان آن حضرت عَلَيْهِمُ السَّلام است كه موارد آن نيز بسيار است. در اينجا، ما به ذكر چند روايت از آن موارد تبرّك مي جوييم:

روايت كرده اند، هنگامي كه اميرمؤمنان عَلَيْهِ السَّلام از جنگ صفّين مراجعت مي فرمود، بين راه، اراده تخليه كرد. بعضي از منافقان گفتند: ما مي رويم كه عورت حضرت را ببينيم. در اين هنگام، اميرالمؤمنين قنبر را خواست و فرمان داد كه نزد دو درخت، با فاصله بسيار از هم، برود و فرياد كند: وصيّ محمّد رسول الله صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به شما امر مي فرمايد كه جمع شويد و به يكديگر متّصل گرديد.

قنبر عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، آيا صوت من به اين دو درخت مي رسد؟ مولي فرمودند: «آن خدايي كه چشم تو را بينا كرده [طوري] كه آسمان را مي بيني، صوت تو را به آن دو درخت مي رساند». پس قنبر رفت و چنان كه حضرت فرموده بود، فرمان


1- اين جانب شرح مواضع آن را در مستدرك سفينه، لغت «شجر»، بيان كرده ام. در بحار (ج 17/363، ج 41/248) بابي در اين موضوع ديده مي شود كه روايات بسياري در آن هست.

ص: 181

حضرت را ابلاغ كرد. ناگهان مشاهده كرد كه آن دو درخت به سوي يكديگر شتافتند و مانند دو نفر دوست، به يكديگر متّصل شدند.

بعضي از منافقان گفتند: عليّ بن ابي طالب مانند پسر عمويش محمّد ساحر است. ما اطراف او مي چرخيم تا عورت او را ببينيم.

اميرمؤمنان عَلَيْهِ السَّلام به قنبر فرمود: «اين منافقان اراده مكر و خدعه دارند و خيال مي كنند كه من بدون اين دو درخت نمي توانم از چشم ايشان پنهان شوم. اي قنبر، برو نزد درختان و بگو: وصيّ رسول گرامي شما را امر مي كند كه هر يك به جاي خود برگرديد». وي رفت و همين را گفت. ديد آن دو درخت از جاي خود حركت كردند و با شتاب، به جاي اوّل برگشتند. حضرت نيز براي تخليه رفتند.

امّا منافقان، هرچه خواستند ببينند، چشمانشان نابينا شد. چون چشمانشان را به طرف ديگر مي انداختند، بينا مي شدند؛ و باز، وقتي چشمها را به طرف حضرت مي گردانيدند، ايشان را نمي ديدند. اين عمل چند بار تكرار شد، تا آنكه حضرت حركت كرد و به جايگاه خود آمد. منافقان به محلّ تخليه رفتند؛ ولي چيزي نديدند.(1)

در روايت ملاقات طبيب يوناني با مولاي متّقيان عَلَيْهِ السَّلام، آمده است كه طبيب به حضرت عرض كرد: رنگ شما زرد و ساقهايتان نازك است. چيز سنگين برنداريد كه خطر شكستن پاها در آن


1- در بحار: ج 42/29 (به طور مشروح، به نقل از كتاب تفسير امام عَلَيْهِ السَّلام).

ص: 182

هست. در ضمن، من دوايي دارم كه به اندازه حَبّّي از آن براي رفع زردي سودمند است؛ ولي نخست 40 روز تب مي كنيد، بعد بهبود مي يابيد.

دارويي هم دارم كه سمّي است و اگر كسي كه رنگ او زرد نيست به اندازه نخودي از آن بخورد، مي ميرد.

حضرت فرمود: «دوايي را كه سمّي است به من بده». پس آن را گرفت، تمامش را خورد و رنگش به بهترين رنگي كه ممكن بود مبدّل شد.

آن گاه فرمود:

«امّا گفتي كه چيز سنگين برندار؛ پس نگاه كن چه مي بيني»!

نگاه كرد، ديد حضرت دست مبارك را به چوبهاي بزرگي كه دو حجره فوقاني بر آن بود گرفت و همه را بلند كرد. از اين منظره عجيب، طبيب يوناي افتاد و بيهوش شد. به دستور حضرت، آب بر او پاشيدند و او را به هوش آوردند.

طبيب عرض كرد: آيا محمّد- صلّي الله عليه و آله- نيز مانند شما بود؟ حضرت فرمود: «تمام علم و عقل و قوّت من از او [و به واسطه آن حضرت] است».

سپس، حضرتش فرمود:

«مردي از طايفه ثقيف خدمت حضرت رسول آمد و عرض كرد: من براي معالجه شما آمده ام. اگر ديوانه ايد، من شما را علاج كنم!

حضرت فرمود: اگر ميل داري، من آيت و نشانه اي [از قدرت

ص: 183

خدا] به تو نشان دهم كه بفهمي من هرگز به تو محتاج نيستم و تويي كه به من نيازمندي، عرض كرد: بلي.

حضرت فرمود: هرچه مي خواهي، بگو. عرض كرد: امر فرما درخت خرمايي را كه اينجا مي بينم نزد شما بيايد. پس حضرت به آن درخت امر فرمود كه نزد ايشان بيايد. ناگهان [ثقفي] ديد كه آن درخت از جاي خود حركت كرد، زمين را شكافت و نزد حضرت آمد و ايستاد.

حضرت فرمود: آيا تو را كفايت مي كند؟ عرض كرد: امر فرماييد كه اين درخت به جاي خود برگردد. پيغمبر امر فرمود: اي درخت! به جاي خود برگرد. پس ديد كه برگشت».

طبيب يوناني عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، آنچه فرمودي شنيدني بود و من نديده ام؛ ولي خود كمتر از آن را از شما درخواست مي كنم. من در يك جانب مي ايستم؛ شما امر فرماييد كه به طرفتان بيايم، پس من با تمام قوا كوشش مي كنم كه نيايم. اگر مرا بي اختيار به سوي خود آوردي، مي فهمم كه دين شما حقّ است.

حضرت فرمود:

«اين موضوع فقط براي شخص تو معجزه است؛ زيرا فقط خودت مي فهمي كه بدون اختيار به سوي من آمده اي و من اختيار را از تو گرفته ام، چنان كه بي اراده به سوي من آمده اي. ممكن است بعداً خودت [بگويي] يا ديگري ادّعا كند كه تو به اختيار خود نزد من آمده اي. از من چيزي را بخواه كه براي

ص: 184

خودت و ديگران آيت و نشانيِ حق باشد».

وي عرض كرد: چون به من واگذار مي كني، درخواست مي كنم كه به اين درخت خرما امر فرمايي اجزاي آن پراكنده شود؛ و باز، دو مرتبه امر فرمايي كه گرد هم آيد.

اميرمؤمنان عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«تو از جانب من نزد درخت برو و بگو: اي درخت! وصيّ محمّد- صلّي الله عليه و آله- امر مي فرمايد كه اجزاي تو پراكنده گردد».

رفت و فرمان امام را ابلاغ كرد. ناگهان، ديد كه آن درخت ريز ريز شده و پراكنده گشت و اثري از آن باقي نماند؛ گويا، آنجا درختي نبوده.

طبيب عرض كرد: درخواست اوّل من اجابت شد؛ پس درخواست دوم را نيز عطا فرماييد.

حضرت فرمود:

«تو از جانب من به مكان درخت برو و بگو: اي اجزاي پراكنده شده درخت! اميرالمؤمنين امر مي فرمايد كه شما جمع شويد و مانند اوّلتان گرديد».

رفت و امر حضرت را ابلاغ كرد. پس ديد كه اجزاي پراكنده جمع شد، تا آنكه مثل اوّل گشت.

طبيب عرض كرد: ميل دارم سبز شود و برگ و ميوه دهد و من و حاضرين از آن بخوريم.

حضرت فرمود:

ص: 185

«به جاي درخت برگرد و آنچه گفتي، از جانب من، به درخت فرمان بده».

رفت و گفت. ديدند درخت سبز شد و سير عادي خود را به فوريت انجام داد و ميوه هايي داد كه از آن خوردند. پس طبيب يوناني ايمان آورد.(1)

اين روايت كاملاً معتبر و متين است و با آيات محكمات كتاب خدا و روايات ديگر در اين زمينه موافقت دارد؛ به طوري كه ما هيچ آيه و روايتي را مخالف آن نيافتيم.

اينكه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «علم و عقل و قوّت من از محمّد است» صحيح است و مراد اين است كه در ابتدا كمالات و نعمات از جانب حقّ متعال به محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه افاضه شده و اوست واسطه فيوضات، بين خالق و مخلوق. پس علم و كمال به وساطت پيغمبر به اميرالمؤمنين و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام رسيده و خداوند خود چنين خواسته است؛ چنان كه خواسته نعمات ظاهري دنيوي از طريق اسباب ظاهري جاري شود و در روايت است كه:

«أبَي اللهُ أنْ يَجْرِيَ الأُمورَ إلّا بِأسْبابِها».

پس مانعي ندارد، بلكه ثابت شده است كه پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وسيله و واسطه و سبب افاضات و نعمات است. در عين حال


1- اين روايت مفصّل است و ما فقط مورد استدلال را نقل كرديم. تمام آن را شيخ طبرسي در كتاب شريف احتجاج و علّامه مجلسي در بحار (ج 17/314، ج 42/47، نيز از كتاب احتجاج و تفسير امام عسكري عَلَيْهِ السَّلام) نقل فرموده. شيخ حرّ عامِلي نيز آن را در كتاب شريف إثبات الهداة نقل كرده است.

ص: 186

- چنان كه قبلاً گفتيم- همه مخلوقات و نعمات مِلك حقيقي پروردگار است؛ پس پيداست كه اين كلام با كلمه شريفه «لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلّا بِالله» منافات ندارد.

در ضمن، از اين روايت شريف، نفوذ اراده و فرمان امام به خوبي روشن مي شود و معلوم مي گردد كه پيغمبر و امام مي توانند قدرت و اختيار را از هر فردي كه بخواهند، بگيرند؛ ولي چون خلقت دنيا براي امتحان و اختيار است و خداوند خواسته مردم بتوانند طريق بهشت يا جهنّم را اختيار كنند، پيغمبر و امام نيز هيچ گاه نمي خواهند دستگاه امتحان و اختيار را برهم زنند، مگر در موقع يا شخص مخصوصي كه خداوند به ايشان اجازه و اذن دهد. اين است كه، با عنايت به آيات قرآن، بايد ايشان را چنين شناخت:

«عِبادٌ مِكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأمْرِهِ يَعْمَلُونَ، وَ لا يَشاؤُونَ إلّا أنْ يَشاءَ اللهُ رَبُّ الْعالَمِينَ. فَإذا شاءَ اللهُ وَ أذِنَ لَهُمْ، يَعْمَلُونَ ما يُريدُونَ».

بندگاني گرامي اند كه پيش از خداوند چيزي نمي گويند و به فرمان او كار مي كنند. هيچ چيزي هم نمي خواهند مگر آنكه خداوند و پروردگار جهانيان آن را بخواهد؛ پس وقتي مشيّت الاهي تعلّق گيرد و به آنها دستوري دهد، آنچه اراده كرده اند عملي مي كنند.

سيّد هاشم بحراني روايتي نقل كرده كه خلاصه آن چنين است:

هر وقت امام هادي عَلَيْهِ السَّلام وارد مجلس متوكّل مي شد، همه اهل مجلس براي ورود حضرت از جاي خود حركت مي كردند و

ص: 187

احترام مي نمودند. آن گاه، چون حضرت تشريف مي برد، يكديگر را ملامت مي كردند كه چرا براي حضرت قيام كرديد. پس قرار مي گذاشتند كه ديگر حركت نكنند. امّا چون حضرت وارد مي شد، باز حركت مي كردند.

روزي، ابوهاشم جعفري به ايشان گفت: قرار شما بر اين بود كه حركت نكنيد. گفتند: والله، ما نتوانستيم حركت نكنيم و بي اختيار حركت كرديم.(1)

نظير اين روايت درباره حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام نيز نقل شده است.

حارث هَمْداني نقل مي كند كه ما، در خدمت مولاي متّقيان، به درخت خشكي كه پوست آن ريخته بود رسيديم. ديديم حضرت دست مبارك را به آن درخت زد و فرمود: «اي درخت! سبز شو و ميوه بده». ناگهان ديديم، به امر حضرت، آن درخت سبز گرديد و شاخه ها مملوّ از گلابي شد. پس ما از آن ميوه خورديم و مقداري نيز همراه خود برداشتيم. باز، فرداي آن روز، نزد درخت رفتيم و ديديم سبز و ميوه دار است.(2)

قطب راوندي از امام باقر، از امام سجّاد، از امام حسين- صلوات الله عليهم- نقل كرده است كه فرمود:

«ما نزد مولاي متّقيان و اميرمؤمنان نشسته بوديم. نزديك ما، درخت انار خشكي بود. در اين هنگام، جمعي از منافقان رسيدند، در حالي كه جمعي از مؤمنين و دوستان هم نزد حضرت بودند.


1- إثبات الهداة: ج 6/233
2- بحار: ج 41/248؛ نيز مراجعه كنيد به بصائر صفّار و خرائج راوندي.

ص: 188

حضرت امير فرمود:

من امروز آيت و نمونه مائده (خوان) بني اسرائيل را [كه حضرت عيسي از خداوند درخواست كرده بود] به شما نشان مي دهم.

آن گاه فرمودند: به اين درخت خشك نظر كنيد. چون نظر كرديم، ديديم رطوبت آب به امر حضرت در چوب خشك جاري شد و سبز و تازه گشت و انار رسيده بر آن پديدار شد. پس ايشان به دوستان خود فرمود: دست دراز كنيد و بخوريد».

امام حسين عَلَيْهِ السَّلام مي گويد: «ما بسم الله الرّحمن الرّحيم گفتيم و خورديم. اناري به آن شيريني و خوبي نخورده بودم.

آن گاه، حضرت به دشمنان ما فرمود: دست دراز كنيد و بخوريد. دست خود را دراز كردند كه انار بچينند و بخورند، ديدند شاخه انار بالا رفت و نتوانستند بردارند. عرض كردند: يا اميرالمؤمنين، چرا اين جمعيّت خوردند و ما نتوانستيم بخوريم؟ فرمود:

در بهشت نيز چنين است. به نعمتهاي بهشتي نمي رسند و نمي خورند مگر دوستان ما و دور نمي شوند مگر دشمنان ما.

چون منافقان بيرون رفتند، گفتند: اين سحر عليّ بن ابي طالب است. سلمان به ايشان فرمود: چه مي گوييد؟ اين سحر است؟ مگر نمي بينيد»؟!(1)

امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود كه حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلام به صحرايي وارد شد و غلامان خيمه حضرت را نصب كردند. حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلام نزد درختي تشريف برد و حمد و ثناي الاهي را به جاي آورد.


1- بحار: ج 41/249 (به نقل از كتاب خرائج راوندي).

ص: 189

سپس فرمود: «اي درخت! از آنچه خداوند در تو قرار داده است به ما اطعام كن».

امام مي گويد:

«ديديم خرماي تازه قرمز و زرد از آن ريخت». پس، همه از آن خوردند و اَبو اُميّه انصاري نيز، كه با حضرت بود، خورد. سپس ايشان فرمود: «اين آيه و معجزه شبيه قضيّه مريم است» .(1)

حقير مي گويد: شايد اين تشبيه براي رفع استبعاد از ضعفاي شيعه باشد؛ يعني مي خواهند بگويند كه وقتي براي مريم عَلَيْهِمَا السَّلام چنين چيزي ميسّر گشته، انجام دادن آن براي امام كه هزاران درجه بالاتر از اوست عجيب نيست.

جناب صفّار در بصائر، به سند خود، از سليمان بن خالد نقل كرده است كه گفت:

من و ابوعبدالله بلخي در خدمت امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلام بوديم. حضرت به درخت خشك خرمايي كه بر روي زمين رسيده بود فرمود:


1- اشاره است به آن هنگام كه حضرت عيسي متولّد شد و به محلّ زاده شدن او كه در آنجا درخت خرماي خشكي بود. خداوند در قرآن مجيد (سوره مريم، آيه 25) مي فرمايد كه به مريم خطاب رسيد: اي مريم: «شاخه [خشكيده] اين درخت خرما را حركت ده تا براي تو رطب تازه بريزد». پس چون خرما ريخت، وي از آن خورد. اين روايت را صفّار در بصائر و ابن شهر آشوب در مناقب نقل فرموده اند چنان كه در بحار (ج 46/236) مذكور است. نظير اين قضيّه از جابر نيز نقل شده است.

ص: 190

«اي درختِ مطيع اوامر پروردگار! از آنچه خداوند در تو قرار داده ما را اِطعام كن».

سليمان مي گويد: ناگهان، خرماهاي تازه به رنگهاي مختلف از آن درخت خشك ريخت و ما خورديم و سير شديم. بلخي عرض كرد: فدايت شوم! اين موضوع شبيه قضيّه مريم است.(1)

ابن شهر آشوب از داوود نيلي نقل كرده است كه گفت:

در خدمت امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلام، به حج مي رفتيم. بين راه، وقت نماز ظهر رسيد. فرمود: داوود، از ميان راه منحرف شو تا مهيّاي نماز شويم». عرض كردم: فدايت شوم! در اين بيابان بي آب، چگونه مهيّاي نماز شويم؟ فرمود: «ساكت باش و در اين موضوع، مداخله نكن». پس، از راه منحرف شديم و به زمين خشكي رسيديم. حضرت پاي مبارك را بر زمين زد؛ آبي جوشيد. من و آن حضرت وضو گرفتيم و نماز خوانديم.

در آنجا، درخت خرماي پوسيده اي روي زمين افتاده بود. هنگام حركت، ايشان فرمود: «داوود، آيا ميل به رطب داري»؟ عرض كردم: بلي. پس ديدم دست مبارك را بر درخت زد و آن را حركت داد و از آن، رطب بيرون آورد و به ما داد كه بخوريم. سپس دست مبارك را بر آن زد و فرمود: «به حالت اوّل برگرد».


1- چنان كه در بحار (ج 47/76) نقل شده، اين روايت در مناقب نيز مذكور است. در صفحه 102 از كتابِ خرائج از ابو مريم و در صفحه 110 از عليّ بن ابي حمزه و داوودبن كثير رِقّي نظير اين را از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل فرموده اند.

ص: 191

پس درخت مانند اوّلش شد.(1)

نقل كرده اند كه روزي، حضرت موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام براي شخصي زاهد و عابد شرح مقام ولايت و خلافت اميرالمؤمنين و فرزندان پاكيزه او را بيان مي فرمود، تا آنكه ذكر اسامي آنان به خود حضرت رسيد و آن جناب ساكت شد. آن مرد زاهد عرض كرد: فدايت شوم! امروز، حجّت خدا و امام بر خلق كيست؟ فرمود: «اگر بگويم، قبول مي كني»؟ عرض كرد: البتّه، قبول خواهم كرد. حضرت فرمود: «منم حجّت خدا و امام بر حق».

عرض كرد: فدايت شوم! به من دليل و حجّتي نمايش بده. حضرت فرمود:

«نزد اين درخت برو و بگو: موسي بن جعفر تو را امر مي فرمايد كه نزد من بيايي».

وي رفت و اين كلام را گفت. ديد كه درخت آمد و ايستاد. آن گاه، حضرت به درخت اشاره فرمود كه به جاي خود برگرد. پس برگشت. آن شخص زاهد نيز به امامت حضرت قايل شد.(2)

امام صادق عَلَيْهِ السَّلام مي فرمود:

«رسول اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه دانه را مي مكيد و در زمين مي كاشت؛ همان


1- بحار: ج 47/139 (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب)
2- همان: ج 48/52، ج 61/188.تفصيل اين روايت شريف را جناب صفّار در كتاب بصائر، راوندي در كتاب خرائج، شيخ مفيد در كتاب ارشاد و طبرسي در كتاب إعلام الوري از شيخ كليني نقل كرده اند.

ص: 192

ساعت، سبز مي گشت و درخت مي شد»(1) .

در روايتي كه چگونگي اسلام آوردن جناب سلمان را بازگو مي كند، چنين مي خوانيم كه فروشنده سلمان گفت: سلمان را نمي فروشم مگر در برابر 400 خرما كه 200تاي آن خرماي زرد و 200تا خرماي قرمز بدهد.

حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمود: «يا علي، دانه هاي خرما را جمع كن». پس دانه ها را از او گرفت و در زمين كاشت و فرمود: «يا علي، اينها را آب بده». پس اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام آب داد. چون آب دادن تمام شد، درختان از زمين بيرون آمدند. چون فروشنده آمد و ديد، گفت: نمي فروشم مگر آنكه تمام 400 درخت زرد شود. چنين شد. پس قبول كرد و او را به پيغمبر فروخت؛ و پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه بود كه نام او را «سلمان» گذاشت.(2)


1- مرحوم علّامه اين روايت را در بحار از كتاب كافي نقل كرده است.
2- همان: ج 22/359، ج 47/102 (البتّه، مورد اخير نظير اين روايت است كه از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل شده است). حقير در مستدرك سفينه، لغت «سلم»، مواضع رواياتي را كه بر سلام كردن كوهها و سنگها و درختها بر پيغمبر دلالت دارد، ذكر كرده ام. علّامه مجلسي، در باب معجزات پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه، درباره اطاعت كردن موجودات زميني مانند جمادات و نباتات از ايشان و سخن گفتن آنها با حضرت، تعداد 59 حديث و در باب اقرار جمادات و نباتات به ولايت ائمّه معصومين عَلَيْهِمُ السَّلام، تعداد 10 روايت در اين خصوص نقل فرموده است. در بصائر (جزء 5، باب 13) نيز رواياتي براي اين موضوع نقل شده است.

ص: 193

فصل دهم: اطاعت جمادات از پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السّلام)

موارد فرمان برداري زمين و عوارض طبيعي آن مانند كوهها و صخره ها و ديگر جمادات از پيغمبر و امام بسيار است. براي نمونه، به چند روايت زير توجّه كنيد:

سيّد مظلومان، امام حسين عَلَيْهِ السَّلام، فرمودند:

«يك نفر يهودي آمد و به مسلمين اعتراض كرد كه شما قايليد پيغمبر خودتان تمام فضايل انبيا را داراست و او را افضل از همه آنان مي دانيد. حضرت امير عَلَيْهِ السَّلام در ميان مسلمين تشريف داشتند. فرمودند:

«نزد من بيا و هرچه خواهي سؤال كن».

از آن جمله، مولاي متّقيان فرمودند:

«مَلَكي كه مأمور كوهها بود به خدمت رسول الله- صلّي الله عليه و آله- آمد و عرض كرد: من از جانب پروردگار مأمورم كه هرچه بفرمايي، اطاعت كنم. اگر اجازه دهي، من دشمنانت را با

ص: 194

[ريزش] كوهها هلاك خواهم كرد. پيغمبر اجازه ندادند و فرمودند: من پيغمبر رحمتم. پروردگارا! قوم مرا هدايت فرما.

... كوهها با حضرت داوود تسبيح مي گفتند؛ ولي محمّد- صلّي الله عليه و آله- بهتر از اين را انجام داد. من، در خدمت پيغمبر، روي كوه حِراء [در مكّه] بودم كه ناگهان كوه به حركت درآمد. پيغمبر فرمودند:

اي كوه! آرام و قرار بگير كه نيست بر روي تو مگر پيغمبر و صدّيق شهيد (يعني خود اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام). ديدم فرمان پيغمبر را اجابت و اطاعت كرد و آرام شد».(1)

نيز، روايت كرده اند كه جمعي از يهود خدمت حضرت رسول آمدند و عرض كردند: يا محّمد، اين كوه مقابل را امر فرما كه به مقام رسالت تو شهادت دهد. اگر شهادت داد، ما نيز شهادت مي دهيم و ايمان مي آوريم. پيغمبر فرمود:

«نزد هر كوه كه مي خواهيد، برويم تا من استشهاد كنم و آن نيز گواهي دهد».

پس نزد كوهي رفتند و عرض كردند: از اين كوه درخواست


1- اين روايت مفصّل است. آن يهودي مردي دانشمند بود كه معجزات و فضايل پيغمبرانِ مشهور را شرح مي داد؛ حضرت امير نيز مثل آن و بهتر از آن را براي حضرت محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه بيان مي فرمود.تمام اين روايت را طبرسي در كتاب احتجاج، از موسي بن جعفر از پدران بزرگوارش از امام حسين عَلَيْهِمُ السَّلام، نقل كرده است و در بحار (ج 10/30-40، ج 17/275) نيز مذكور است.

ص: 195

گواهي فرما. پس حضرت آن كوه را فرمان داد كه به رسالت ايشان شهادت دهد. ناگهان كوه به جنبش افتاد و به آواز بلند، طوري كه همه شنيدند، به رسالت شهادت داد، و نيز به آنكه اين رسول گرامي افضل و اشرف همه مخلوقات است.

سپس، كوه عرض كرد: يا محمّد! اگر از پروردگار خود درخواست كني كه مردمان دنيا را به صورت بوزينه و خوك درآورد، قبول مي فرمايد؛ و اگر درخواست كني كه آسمان را به زمين و زمين را به آسمان برساند، اجابت مي فرمايد. خداوند زمين و آسمان و كوهها و درياها و بادها و صاعقه ها و حيوانات و باقيِ خلق را مطيع و فرمان بردار تو قرار داده است. هر امري بفرمايي، مورد قبول خواهد بود.(1)

عبدالرحمان بن حجّاج مي گويد:

من، بين مكّه و مدينه، تنها در خدمت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام بودم. عرض كردم: علامت امام چيست؟ فرمودند: «اگر به اين كوه بگويد بيا، مي آيد». عبدالرحمان مي گويد: به خدا قسم، ديدم كه كوه مي آيد.(2)


1- . اين روايت جزء روايت مفصّْلي است كه در تفسير آيه شريفه ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ وارد شده و در بحار (ج 17/335) در باب جوامع معجزات پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه مذكور است.
2- بحار: (ج 47/101(به نقل از كتاب خرائج راوندي). حقير در مستدرك سفينه لغت «جبل»، موارد اطاعت كوهها و در لغت «حجر»، مواضع فرمان برداري سنگها را از حضرات معصومين بيان كرده ام.

ص: 196

سنگي بود كه، در روز جنگ حُنَين، پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه آن را گرفت و تسبيح گفت و به آن امر فرمود كه سه قسمت شود؛ پس سه قسمت شد و هر قسمتي يك طور تسبيح گفت.

نيز، سنگهايي بودند كه بر پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه سلام مي كردند و با ايشان سخن مي گفتند.

سنگي هم بود كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام عصاي پيغمبر را بر آن زد و تعداد 100 شتر از آن بيرون آورد و بدين ترتيب، وعده پيغمبر را به آن عرب ادا كرد. اين خود مانند معجزه صالح پيغمبر است كه براي او، به اذن خدا، يك شتر از كوه بيرون آمد.

«صالح المؤمنين» يعني اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام نيز چنين كرد و به جاي يك شتر، 100 شتر بيرون آورد.

همچنين نقل است كه سنگ ريزه اي در دستان مبارك اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام گفت:

«لا إلهَ إلّا الله، مُحَمّّد رَسُولُ الله، رَضِيتُ بِاللهِ رَبّاً وَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيّاً وّ بِعَلِيِّ بنِ أبِي طالِبٍ وَليِاً».

نيز داستان آن سنگ ريزه هايي كه به اراده حضرت امير عَلَيْهِ السَّلام جواهر شد؛

سنگ ريزه اي كه امام زمان عَلَيْهِ السَّلام آن را به كسي داد و به اراده حضرت، طلا شد؛

قصّه آن كسي كه مديون بود و چون حضرت امير عَلَيْهِ السَّلام او را امر فرمود كه در حضورش سنگي و كلوخي را بردارد، به اراده حضرت، آن سنگ و كلوخ طلاي ناب شد و او دين خود را ادا

ص: 197

كرد- همه در جاي خود مذكور است.(1)

باز، از نمونه اين موارد مي توان به داستان آن سنگي اشاره كرد كه در دست اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام نخست، گلابي و بعد، سيب شد و پس از آنكه ايشان از هر دو خوردند، قطعه آخر دوباره سنگ شد.(2)

سيّد هاشم بحراني (صاحب تفسير برهان) در مدينة المَعاجز از طبري امامي و شيخ حرّ عامِلي (صاحب وسائل) در اثبات الهداة نقل كرده اند كه فقيري خدمت امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام از فقر شكايت كرد. حضرت يك درهم و يك گرده نان به آن فقير عنايت فرمودند. به بركت حضرت، به مدّت 40 سال از آن عطيّه مي خورد و زندگي مي كرد.

ابوصامت حلواني مي گويد:

من خدمت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام عرض كردم كه آيه و معجزه اي به من نشان دهيد تا شكّ و شبهه از قلب من زايل گردد. حضرت فرمودند: «كليدي را كه در آستين خود داري به من بده». من آن را تقديم كردم. ناگهان ديدم كه آن كليد شير درنده اي شد. ترسيدم. حضرت فرمود: «بگيرش، نترس»! چون آن را گرفتم، باز، مانند اوّل شد.(3)

محمّد بن ابي علا از يحيي بن اكثم درباره علوم آل محمّد عَلَيْهِمُ السَّلام


1- رجوع كنيد به مستدرك سفينه، لغت «حصي» و «صخر».
2- همان، ذيل لغت «فهر».
3- اين روايت را در بحار: ج 47/117 (به نقل از كتاب خرائج راوندي)

ص: 198

سؤال كرد. وي، در جواب، گفت:

من به طواف قبر مقدّس پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه مشغول بودم كه امام جواد عَلَيْهِ السَّلام نيز آمد و مشغول طواف شد. پس، از حضرت سؤالهايي كردم كه ايشان جواب داد. آن گاه، عرض كردم: مي خواهم از شما چيزي بپرسم؛ ولي حيا مي كنم.

حضرت فرمودند: «سؤال نكرده، جوابت را مي دهم. مي خواهي از من سؤال كني كه امام كيست». عرض كردم: به خدا قسم، مقصودم همين بود. حضرت فرمود: «امام منم». عرض كردم: علامت و نشانه آن چيست؟ ناگهان، شنيدم كه عصاي دست حضرت به زبان فصيح گفت: مولاي من امام و حجّت خداست!(1)

داوود رِقّي مي گويد:

ما، در خدمت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام، به چاه عميقي رسيديم كه هيچ آب نداشت. امام نزديك چاه آمد و فرمود:

«أيُّهَا الجُبُّ السّامِعُ الْمُطِيعُ لِرَبِّهِ، اِسْقِنا ممّا جَعَلَ اللهُ فِيكَ».

اي چاه شنوايي كه فرمان بردار پروردگار خودي! ما را آب بده.

داوود مي گويد: به خدا قسم، ديدم آب [از ته چاه] جوشيد تا به روي زمين رسيد و امام هم با ما از آن آب آشاميد.

مفضّل و داوود مي گويند كه ما عرض كرديم: اين موضوع به كار موسي بن عمران شبيه است.


1- همان: ج 50/68 (به نقل از كافي و مناقب ابن شهر آشوب)

ص: 199

بعد به درخت خرمايي خشك رسيديم. فرمودند: «اي درخت! ما را اطعام كن! پس، از آن درخت خشك، خرماي تازه بيرون آمد و خورديم.(1)

اَصبغ نقل مي كند كه در خدمت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام بوديم، به جايي رسيديم. حضرت پاي مبارك را بر زمين زد؛ پس، زلزله شد.

در روايت ديگري آمده است كه، چون زلزله شد، ايشان فرمود: «ساكت شو و آرام بگير» ! پس زمين آرام شد.

در مورد ديگر، در زمان ابوبكر، زلزله اي واقع شد. حضرت دست مبارك را بر زمين زد و فرمود: «آرام بگير» ! پس آرام و قرار گرفت.

حضرت فرمود: «منم آن انساني كه خداوند مي فرمايد:

وَ قالَ الْاِنْسانُ مالَها* يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أخْبارَها(2)

آري، چون زلزله قيامت شود، ايشان با زمين سخن مي گويد و زمين قضايا و اخبار خود را براي حضرت نقل مي كند.

در زمان عمر هم زلزله اي واقع شد. حضرت، با جمعي بسيار، به سوي بقيع رفتند. ديدند كه ايشان پاي مبارك را بر زمين زد و فرمود: «آرام بگير»! پس زمين آرام شد. در اين روايت، آمده است كه ايشان فرمود:

«منم آن انساني كه در زلزله قيامت با زمين تكلّم مي كنم و او


1- مدينةالمَعاجز: ص 382
2- زلزال (99)، 3 و 4

ص: 200

اخبار خود را به من گزارش خواهد داد».(1)

جابربن يزيد جُعفي نقل مي كند كه نزد امام محمّد باقر عَلَيْهِ السَّلام رفتم و از حاجتمندي خود به حضرتش شكايت كردم. فرمودند: «نزد ما درهمي نيست». زماني نگذشت كه كُميت شاعر وارد شد و به امام عرض كرد: فدايت شوم! اگر اجازه بفرماييد، قصيده اي را كه سروده ام به عرض مباركتان برسانم. حضرت فرمودند: «بخوان». كميت شعر خود را خواند.

پس حضرت به غلام فرمان داد: «از آن اتاق، يك بدره (= كيسه) پول بياور و به كميت بده». غلام چنين كرد. باز، كميت عرض كرد: اگر اجازه دهيد، قصيده ديگر بخوانم. اجازه فرمودند. پس خواند و باز، حضرت فرمان داد: «غلام! بدره ديگري از اتاق بياور و به كميت بده. » غلام چنين كرد، باز كميت اجازه خواست كه قصيده ديگري بخواند. امام اجازه فرمودند و كميت خواند. باز، حضرت فرمود كه بدره ديگري دهند. غلام آورد و به كميت تقديم كرد.

كميت عرض كرد: به خدا قسم، اين قصايد را براي طمع مال نخواندم و غير عرض ارادت و اداي حقّ شما، منظور ديگري نداشتم. حضرت براي او دعا كردند و فرمودند:


1- اين روايات در بحار (ج 7/111، ج 41/253 و 271 و 272، ج 42/17) و در تفاسير برهان و نورالثقلين (در تفسير سوره شريفه زلزله) و مستدرك سفينه، لغت «انس»، (در تأويل انسان در اين سوره به اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام) و در كتاب إثبات الهداة (ج 5/12 و 13) مذكور است.

ص: 201

«غلام! اين بدره ها را به جاي خودش برگردان».

جابر مي گويد: چون كميت رفت و من اين حال را مشاهده كردم، در خاطرم چيزي خطور كرد و با خود گفتم: امام به من فرمود كه درهمي نزد ما نيست و فرمان داد به كيمت 30000 درهم بدهند! چون به فكر فرو رفتم، امام فرمود: «جابر، برخيز و به آن اتاق برو». جابر مي گويد: من به اتاقي كه از آن پول آورده بودند رفتم، چيزي نيافتم و برگشتم.

امام فرمود: «آنچه ما پنهان مي كنيم بيشتر است از آنچه آشكار مي كنيم». آن گاه، دست مرا گرفت و درون آن اتاق برد و پاي مباركش را بر زمين زد. ناگهان، چيزي مانند گردن شتر از طلاي سرخ از زمين بيرون آمد. پس فرمود: «به اين بنگر و با كسي غير از برادران مؤمن خود، كه مورد اطمينان تواَند، اين راز را درميان نگذار.

إنَّ اللهَ أقدَرَنا عَلي ما نُرِيد... .

خداوند ما را بر هرچه بخواهيم توانا فرموده و اگر بخواهيم، زمين را به هر سو مي كشانيم» .(1)

در چند مورد، به اراده حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه، چوب خشك شده افتاده بر روي زمين به شمشير بُرّان تبديل شد و بعضي از مؤمنان به وسيله آن قتال كردند.


1- اين روايت را شيخ مفيد در اختصاص، صفّار در بصائر، علّامه مجلسي در بحار از اين دو كتاب و از ابن شهر آشوب در مناقب، نيز محدّث قمّي در منتهي الآمال نقل فرموده اند.

ص: 202

براي نمونه، چون عكاشه شمشيرش در جنگ بدر شكست. پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه چوبي به او داد و فرمود: «با كفّار جنگ كن». پس آن چوب به شمشير برّان تبديل شد. عكاشه با آن جنگ مي كرد و طلحه را نيز در جنگ جمل با آن كشت.(1)

قضيّه زبير هم كه قبلاً مذكور گشت.

در جاي ديگر، حضرت چوبي به كسي داد و به اراده حضرت، به چراغِ روشن تبديل شد؛ و حقير آن را در كتاب ابواب رحمت آورده ام.

در اين روايت آمده است كه امّ سليم خدمت پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه رسيد و علامت خلافت بر حقِّ الاهي را خواست.

حضرت سنگ ريزه اي گرفتند و در كف با كفايت خود نرم و خمير كردند؛ پس به اراده حضرت رسول، ياقوت قرمز شد. حضرت خاتم خود را بر آن زد، اثرش ظاهر شد و نقش بست. سپس فرمود: «هركس مثل من كند، او وصيّ من است». بعد، او خدمت حضرت امير و سپس خدمت امام حسن و امام حسين و امام سجّاد عَلَيْهِمُ السَّلام، يكي بعد از ديگري، رسيد و امامان نيز مانند پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه چنين كردند.(2)

جمعي در خدمت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام بودند. يكي از آنان عرض كرد: به من يك آيه (نشانه قدرت و حقّانيت) از زمين نشان دهيد. ديگري هم آيه آسماني خواست. حضرت درخواست هر دو را


1- بحار: ج 17/382 و 254، ج 19/340
2- همان: ج 25/186 (به تفصيل)

ص: 203

اجابت كرد. امر امامت به زمين و آسمان صادر شد و چگونگي اطاعت زمين و آسمان را از امام مشاهده كردند. پس امام فرمود:

«اگر بخواهم، آسمان را به زمين مي كشانم» .(1)


1- مدينة المَعاجز: ص 417

ص: 204

فصل يازدهم: فرمان برداري ابر و باد از پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السّلام)

شخصي يهودي خدمت مولاي متّقيان عرض كرد: از جمله فضايل حضرت موسي آن است كه ابر بر سر او سايه مي افكند. اميرالمؤمنين علي عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«چنين است؛ ولي اين موضوع فقط به موقع حضور ايشان در صحراي تيه مربوط بود. ولي به محمّد- صلّي الله عليه و آله- بهتر از اين داده بودند: ابر بر سر او سايه مي افكند؛ از اوّل ولادت

ص: 205

تا آخر وفات، در سفر و حضر»(1) .

در روايات بسياري آمده كه خداوند به امام قدرتي داده كه مي تواند در مختصر زماني از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق سير كند؛ ابرها را نيز مُسخَّر فرموده و اسباب سير او را، به هرجا كه بخواهد، مهيّا كرده است.

مشهور است كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام و ابوبكر و عمر و جمعي ديگر بر بساطي نشستند و به امر پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه، باد آنان را حركت داد و نزد اصحاب كهف رساند. هركدام كه سلام كردند، جواب نشنيدند؛ مگر مولا اميرالمؤمنين كه سلام كرد و جواب شنيد.

اصحاب كهف گفتند:

«ما با كسي غير پيغمبر و وصّي پيغمبر سخن نمي گوييم».(2)


1- اين گفت وگو جزء روايت مفصّلي است كه در فصل دهم به آن اشاره شده. موارد سايه افكندن ابر در هواي آفتابي بر سر معصومين عَلَيْهِمُ السَّلام در روايات بسياري آمده؛ از آن جمله، در بحار: ج 15/194 و 201 و 215 و 349، ج 16/3 و 30 و 176، ج 17/231 و 355 و غيره. اين جانب بسياري از آن مواضع را در مستدرك سفينه، لغت «سحب» و «غمم»، ذكر كرده ام.
2- بخشي از روايات اين موضوع را مجلسي در بحار (ج 39/136، ج 27/32) نقل فرموده و قضيّه بساط را نيز از علماي عامّه و خاصّه روايت كرده است. اين جانب در مستدرك سفينه، لغت «بسط»، مدارك قضيّه بساط را آورده ام. جناب صفّار در كتاب شريف بصائر الدرجات (جزء 8، باب 12)، در بيان و شرح آنكه به ائمّه هدي قدرتي داده شده كه به هر جاي زمين بخواهند مي توانند سير كنند، 15 روايت معتبر و صحيح نقل فرموده است.در همان كتاب (جزء 8، باب 13)، 11 روايت نقل فرموده كه ائمّه هدي مي توانند هر كسي را، به هرجا بخواهند، در كمترين زماني سير دهند. در باب 14 آن، در شرح قدرت ائمّه هدي كه از جانب پروردگار به آنان بخشيده شده است و در باب 15، در آنكه امام عَلَيْهِ السَّلام برابَر سوار مي شود و بر وسايل سير در آسمانها و زمينها مسلّط است، رواياتي نقل كرده است.

ص: 206

نقل كرده اند كه عليّ بن صالح طالقاني به مسافرت چين رفته بود. در ميان دريا، كشتي شكست و او خود را روي تخته شكسته كشتي ديد. از شدّت ناراحتي، قصد كرده بود خود را به دريا اندازد كه موج دريا او را به جزيره اي انداخت. در ميان جزيره، گرسنه و تشنه و مضطرب و ترسان راه مي رفت. ناگهان، نظر او به غار كوهي افتاد. نزديك آن رفت. آواز تسبيح و تهليل و تكبير و تلاوت قرآن به گوش او رسيد و شنيد كه از داخل، گوينده اي ندا مي كند:

«عليّ بن صالح طالقاني، خدا تو را رحمت فرمايد! داخل غار شو».

وي مي گويد: من داخل شدم و سلام كردم و جواب شنيدم. ديدم مرد بزرگواري آنجا نشسته؛ به من فرمود:

«تو مشمول لطف و عنايت پروردگار واقع شدي كه از دريا نجاتت داد و به اينجا رسانيد. اگر بخواهم، به تو خبر مي دهم كه در چه وقت از منزل خود بيرون شدي و چند روز در سفر و در روي آب بودي. همه سرگذشت تو را مي دانم. نزديك بيا و بنشين؛ خدا تو را رحمت كند»!

چون كلام او را شنيدم، گفتم: تو را به حقّ خداوند قسم مي دهم، از كجا احوال مرا دانستي؟ فرمود:

«خدايِ دانايِ توانا مرا آگاه فرموده. تو گرسنه اي».

كلامي فرمود؛ غذا و آب برايم آماده شد و من خوردم. از آن لذيذتر و خوشگوارتر نخورده بودم.

ص: 207

فرمود: «آيا ميل داري به وطن خود برگردي»؟

عرض كردم: كيست كه بتواند مرا به آنجا رساند؟ حضرت فرمود: «براي كرامت و مقام دوستان ما، اين براي ما امكان دارد كه شما را به وطن برگردانيم». سپس دعايي خواند دست به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: «همين ساعت، همين ساعت»! ديدم ابري حاضر شد و عرض كرد: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيِّ الله وَ حُجَّتَه».

حضرت جواب سلام دادند و فرمودند: «به كجا مي روي؟ آيا براي رحمت فرمان يافته اي، يا براي عذاب»؟ آن ابر مرخّص شد و ابر ديگر آمد. بعد از عرض سلام و خبر دادن از مقصدش، عرض كرد: براي رحمت، مأمور طالقانم. حضرت فرمود: «من امانتي به تو مي سپارم؛ آن را به سلامت به زمين طالقان برسان». عرض كرد: مطيع و فرمان بردارم.

حضرت فرمود: «روي زمين قرار بگير». ابر، به امر حضرت، روي زمين قرار گرفت. پس حضرت بازوي مرا گرفت و روي ابر نشانيد.

در اين هنگام، عرض كردم: تو را قسم مي دهم به حقّ خداوند عظيم، به حقّ محمّد خاتم النبيّين، به حقّ علي سيّد الوصيِّين و به حقّ ائمّه طاهرين عَلَيْهِمُ السَّلام كه خود را به من معرّفي كني تا حضرتت را بشناسم؛ زيرا مقام بزرگي به شما داده شده.

حضرت فرمود:

«عليّ بن صالح، خداوند زمين خود را از حجّت خالي نمي گذارد؛ هر چند [به مدّت] يك چشم بر هم زدن باشد. ظاهر

ص: 208

باشد يا باطن و مخفي. منم حجّت خدا در ظاهر و باطن، منم رساننده و گوينده از جانب رسول اكرم- صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه-، منم موسي بن جعفر».

سپس فرمانِ پرواز صادر شد و ابر حركت كرد. به خدا قسم، هيچ ناراحتي و ترسي در خود نيافتم. زمان زيادي نگذشت كه مرا به سلامت به زمين طالقان رسانيد.(1)

سزاوار است كه در اينجا داستان آن مرد همداني را، كه به داستان عليّ بن صالح شبيه است به طور اختصار نقل كنيم.

در كتاب شريف كمال الدين (تأليف شيخ صدوق)، آمده است كه مردي از اهل همدان گفت:

من از سفر حج برمي گشتم. چند منزل راه كه پيمودم، بسيار خسته شدم و قدري خوابيدم. چون از خواب بيدار شدم، اثري از قافله نيافتم. با حالت اضطراب و سرگرداني، به امام زمان عَلَيْهِ السَّلام متوسّل شدم. ناگهان، قصري افراشته را مشاهده كردم. نزديك رفتم. خادم مرا وارد قصر كرد. آقايي نوراني مانند ماه تابان ديدم.

حضرت فرمودند: «مي داني من كيستم»؟ عرض كردم: نه، به خدا قسم. فرمودند: «منم قائم آل محمّد- عَلَيْهِمُ السَّلام- كه در آخر الزمان ظهور مي كنم و زمين را پر از عدل خواهم كرد».

آن گاه، فرمود: «شما فلان كس، اهل همدان نيستي»؟ عرض كردم: بلي، فرمودند: «مي خواهي به شهر و ديار خود برگردي»؟ باز


1- بحار: ج 48/39؛ نيز، مناقب (نقل به تفصيل)

ص: 209

عرض كردم: بلي. حضرت به خادم اشاره فرمود. خادم دست مرا گرفت و كيسه پولي به من داد و چند قدم همراه من آمد. چشمم به آبادي افتاد. فرمود: مي داني اينجا كجاست؟ عرض كردم: به اسدآبادِ همدان شبيه است. فرمود: اينجا اسدآباد است، برو به سلامت! نگاه كردم، ديگر او را نديدم. وارد اسدآباد شدم و پولهاي كيسه را شمردم؛ 40 يا 50 دينار بود. سپس از آنجا به همدان رفتم. تا آن دينارها نزد ما بود، خير و بركت داشتيم.(1)

راوندي نيز در كتابش اين قضيّه را نقل كرده است.

حضرت سليمان بن داوود يك حرف از اسم اعظم مي دانست؛ باد مُسخّر او شده بود و بساط او را، با هر كه و هرچه بر آن بود، حركت مي داد و به هرجا كه مي خواست، مي برد و كلمات انسان و اصوات حيوان را نيز به گوش او مي رسانيد.

خداوند به پيغمبر و اوصياي آن سرور بهتر و بيشتر از آنچه به سليمان و ديگران داده، عنايت فرموده؛ و غير از يك حرف، تمام حروف اسم اعظم (يعني 72 حرف) را به آنان تعليم داده است. تمام آنچه پروردگار مهربان به پيغمبران و مرسلين احسان فرموده براي پيغمبر خاتم جمع كرده است و آن عطيّات از ايشان به اوصيايش به ارث رسيده؛ بلكه، تمام علوم و كمالاتي كه خداوند به مخلوقات خود بذل فرموده، براي محمّد و عترت پاكيزه اش


1- إثبات الهداة: ج 7/299 (در باب معجزات امام زمان عَلَيْهِ السَّلام) و 351 (به طريق ديگر)

ص: 210

جمع كرده (چنان كه به طور مشروح در فصول گذشته بيان شد).

بنابراين، مسخّر بودن باد و ابر براي پيغمبر و خلفاي آن سرور، ائمّه اثناعشر عَلَيْهِمُ السَّلام، از موضوعات روشن روايات و منكر آن خود جاهل به معارف قرآن است؛ حَسْبُهُ جَهْلُه!

ص: 211

فصل دوازدهم: اطاعت آب از پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السّلام)

پيغمبر و امام، هرگاه اراده كنند، آب به هر مادّه دلخواه ايشان تغيير مي يابد. در اين باب، قضيّه آن مرد بلخي و كرامت امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام را در تبديل آب به جواهرات براي او به طور مشروح مي آوريم:

مؤمني از بزرگان بلخ سالهاي متمادي به زيارت خانه خدا و زيارت مدينه موفّق مي شد و هر سال كه مي رفت، تحفه ها و هدايايي براي امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام مي برد و مسائل حلال و حرام را از آن حضرت مي آموخت و به وطن خود برمي گشت.

يك سال كه برگشت، همسر او اظهار كرد: اين تحفه ها و هدايايي كه براي امام مي بري، در عوض، امام به شما چيزي نمي دهد. آن مؤمن بزرگوار در جواب فرمود: اين مرد بزرگوار، كه ما براي او تحفه و هديه مي بريم، مالك دنيا و آخرت است و همه آنچه در دست مردم است در اختيار او نيز قرار گرفته؛ زيرا خليفه

ص: 212

پروردگار و حجّت حق بر بندگان و پسر پيغمبر و پيشواي همه است. زن كه اين حرف را شنيد ساكت شد.

سال ديگر، آن مؤمن مهيّاي حج گرديد و به سفر حجّ و زيارت مدينه موفّق شد. پس خدمت امام سجّاد زين العابدين عَلَيْهِ السَّلام رسيد، اجازه خواست، وارد شد و دست مبارك امام را بوسيد. غذا حاضر بود. امام او را امر فرمود كه غذا بخورد. چون غذا صرف شد، تشت و اِبريق(1) براي شستن دستها حاضر كردند.

مؤمن بلخي حركت كرد كه آب به دست مبارك امام بريزد، حضرت فرمود: «تو مهمان مايي؛ مي خواهي آب به دست من بريزي»؟! عرض كرد: من دوست دارم خدمت كنم. امام فرمود: «حال كه اين كار را دوست داري، والله، من نيز آنچه را دوست داري و بِدان خشنود مي شوي به تو نشان مي دهم كه چشم تو روشن گردد».

مرد بلخي چندان بر دست مبارك امام آب ريخت كه يك سوم تشت پر از آب شد. امام فرمود: «در ميان تشت، چه مي بيني»؟ عرض كرد: آب است. حضرت فرمود: «ياقوت سرخ است»! چون خوب نگاه كرد، ديد آب ياقوت سرخ شده است. باز، امام به وي فرمود: «آب بريز». او چندان آب ريخت كه يك سوم ديگر تشت را آب گرفت. حضرت فرمود: «چيست»؟ وي عرض كرد: آب است. اين بار، به اراده حضرت، زمرّد سبز شد. يك بار ديگر، حضرت


1- اِبريق: آبْ دستان، ظرفي لوله دار كه در زمانهاي قديم براي شستن دستها پس از صرف غذا به كار مي رفت.

ص: 213

فرمود: «آب بريز». وي نيز آن قدر آب ريخت كه تمام تشت مملوّ از آب شد. بار آخر، آب به اراده حضرت، درّ سفيد تبديل گشت.

تشت مملوّ از ياقوت و زمرّد و درّ سفيد شد.

مرد بسيار تعجّب كرده بود و دستهاي حضرت را مي بوسيد. حضرت فرمود: «شما اين جواهرات را عوض آن تحفه ها و هدايا براي همسر خود ببريد و از جانب ما، معذرت بخواهيد».

چون مرد بلخي از خدمت امام مرخّص شد و جواهرات را به همسر خود رسانيد و قضيّه را نقل كرد، آن زن سجده شكر كرد و شوهر خود را قسم داد كه سال بعد او را نيز همراه خود به سفر ببرد. چون مراسم حج رسيد، زن همراه شوهر خود حركت كرد؛ امّا در بين راه بيمار شد و نزديك مدينه از دنيا رفت.

مر د بلخي جنازه را در خيمه خود گذاشت و با چشم گريان، خدمت امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام رسيد و جريان را به عرض مبارك امام رسانيد. حضرت دو ركعت نماز خواند و دعايي كرد. سپس به آن مرد توجّهي كرد و فرمود: «برگرد نزد همسرت؛ كه خداوند او را به قدرت و حكمت بالغه خود زنده فرموده است»!

آن مرد به راه افتاد و خود را با شتاب به خيمه همسرش رسانيد. ديد همسرش، با صحّت و سلامت، در خيمه نشسته است. به او گفت: چگونه خداوند تو را زنده كرد؟ زن در جواب گفت: ملك الموت آمد و روح مرا قبض كرد؛ ولي ناگهان شخصي با اين خصوصيّات آمد- و هر صفت و خصوصيّتي كه مي گفت، شوهر جواب مي داد كه اين صفت مولاي من عليّ بن الحسين عَلَيْهِ السَّلام

ص: 214

است.

زن ادامه داد: چون چشم ملك الموت به آقا افتاد، پاهاي امام را بوسيد و عرض كرد: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّة اللهِ فِي اَرْضِه، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ العابِدِين»؛ و جواب سلام شنيد.

امام به او فرمود: «روح اين زن را به سوي جسدش برگردان. قصد زيارت ما را داشته و من از پروردگارم تقاضا كردم كه 30 سال او را با زندگاني خوب در دنيا نگاه دارد». ملك الموت عرض كرد: اي وليّ پروردگار، من مطيع و فرمان بردار شمايم. آن گاه، روح مرا به جسدم برگردانيد و رفت.

پس مرد بلخي و همسرش به سوي مدينه روان گشتند. چون به پيشگاه امام عَلَيْهِ السَّلام وارد شدند، زن گفت: به خدا قسم، اين همان آقايي است كه ملك الموت را فرمان داد كه روح مرا برگرداند. اين زن و شوهر، از آن پس، چندان در خدمت امام بودند تا آنكه از دنيا رفتند.(1)

نيز در روايت ديگري نقل كرده اند كه، به اراده حضرت موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام آبي كه دست مبارك امام را به آن شست وشو دادند طلا و دُرّ گران بها شد.(2)

همچنين روايت كرده اند كه شخصي براي حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام


1- . بحار: ج 46/47
2- چنان كه در بحار (ج 24/1) مذكور است، اين روايت را عبدالله بن جعفر حِمْيَري در كتاب قرب الإسناد، از جناب عليّ بن جعفر، از برادرش موسي بن جعفر- صلوات الله عليهما- نقل فرموده است.

ص: 215

پول بسياري آورد؛ ولي ديد حضرت از رسيدن پول مسرور نشد. پس، از اين جهت، افسرده گشت و در دل گفت: من اين مال بسيار را نزد حضرت آوردم، نديدم آثار سرور و شادماني در او ظاهر گردد!

حضرت به غلام خود دستور داد كه تشت و آب حاضر كند و خود روي تختي نشست و فرمود: «غلام! بر دست من آب بريز». چون آب مي ريخت، آن مرد ديد كه از ميان انگشتهاي حضرت طلا در ميان تشت مي ريزد. آن گاه حضرت به او توجّهي كرد و فرمود: «كسي كه اين طور است، اين مالها در نظر او مهم نيست».(1)

محمّدبن اسحاق خدمت امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام رسيد و از طغيان آب نهري در ديار خود شكايت كرد كه به واسطه آن، هر سال، 500000 درهم به اموال ما خسارت وارد مي شود. امام انگشتري به او عنايت فرمود كه در آن نهر بيندازد.

راوي مي گويد: چنين كردم؛ آب يك كيفيّتِ ثابت يافت و ديگر در زمستان و تابستان تغيير نمي كرد.(2)


1- اين روايت را علّامه محقّق در كشف الغمّه نقل فرموده و در بحار (ج 49/63) نيز مذكور است. در مدينة المعاجز و إثبات الهداة و در كتاب كافي نيز آن را نقل كرد ه اند.
2- رجوع كنيد به كتاب إثبات الهداة شيخ حرّ عاملي.

ص: 216

فصل سيزدهم: اطاعت ملائكه از پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السّلام)

از آنچه در فصل چهارم گذشت، به طور كامل روشن شد كه تمام موجودات آسماني و زميني مطيع و فرمان بردار پيغمبر و امام اند.

در قضيّه مؤمن بلخي هم گزارش اطاعت ملك الموت از حضرت امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام را خوانديم.

صَفوان بن يحيي نقل كرده است كه عبدي به من گفت:

همسرم به من اظهار كرد: مدّتي است خدمت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نرسيده ايم. سزاوار است كه امسال به زيارت حج برويم و به خدمت حضرت برسيم. من گفتم: به خدا قسم، چيزي ندارم كه بتوانيم به سفر حج برويم. امّا همسرم گفت: لباسها و زر و زيور مرا بفروش تا اسباب مسافرت حج را فراهم كني. من نيز چنين كردم و روانه سفر شديم. نزديك مدينه كه رسيديم، همسر من سخت بيمار شد؛ به طوري كه در آستانه مرگ قرار گرفت و من از او نااُميد شدم.

ص: 217

چون وارد مدينه شديم، من او را تنها گذاشتم و نااُميد از اينكه زنده بماند، خدمت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام رسيدم. حضرت دو پارچه رنگين دربرداشت. سلام كردم و قضيّه را به عرض مبارك رساندم.

امام فرمود: «تو به اين جهت افسرده اي»؟ عرض كردم: بلي. حضرت فرمود: «من دعا كردم و صحّت يافت. برگرد، او را نشسته خواهي يافت؛ در حالي كه كنيزت شكر طبرزد (1)به او مي دهد». فوراً برگشتم و صورت واقعه را، چنان كه امام فرموده بود، مشاهده كردم. از او درباره حالش سؤال كردم. گفت: خداوند مرا عافيت داد. من به نقل ماجراي ملاقاتم مبادرت كردم و جريان بين خود و امام صادق عَلَيْهِ السَّلام را شرح دادم.

گفت: شما كه رفتيد، خودم را در آستانه مرگ ديدم. مردي كه دو پارچه رنگين در برداشت تشريف آورد و از حال من سؤال فرمود. گفتم: من در آستانه مرگم و ملك الموت براي قبض روح من آمده است.

فرمود: اي ملك الموت! جواب داد: لبيّك، اي امام به حق ناطق! فرمود: آيا تو مأمور نيستي كه مطيع و فرمان بردار من باشي؟ عرض كرد: بلي. پس فرمود: من تو را امر مي كنم كه قبض روح او را تا 20 سال به عقب اندازي. عرض كرد: اطاعت مي كنم. پس آن آقا با ملك الموت بيرون رفتند. من صحّت يافتم.(2)


1- طبرزد شكري است كه آن را مي جوشانند و به اندازه يك دهم آن، شير در آن مخلوط مي كنند و باز مي جوشانند تا خوب ببندد. در عرف، به شكر قرمز معروف است.
2- بحار: ج 47/115 (به نقل از كتاب خرائج راوندي). نظير اين روايت در إثبات الهداة نيز مذكور است.

ص: 218

در روايت مفصّلي هم مذكور است كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام ملائكه را امر فرمودند كه ابليس الاَبالسه (= سر كرده ابليسان) و فرعون اين امّت را حاضر كنند؛ پس ايشان زُفَر (يعني خليفه ثاني) را حاضر كردند.(1)

در روايات بسياري، در كتابهاي علماي عامّه و خاصّه، آورده اند كه ملائكه به پيشگاه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام وارد مي شدند؛ هم عرض سلام مي كردند، هم براي دوستان و شيعيان ايشان طلب آمرزش مي كردند. آنان هنوز نيز چنين مي كنند و به سوي پروردگار به دوستي آن حضرت تقرّب مي جويند و به خدمت ايشان افتخار مي كنند.

چون خداوند ملائكه را از نور مقدّس ايشان خلق فرموده و آنها تسبيح و تهليل و تكبير و تحميد را از ارواح مقدّس محمّد و آل محمّد عَلَيْهِمُ السَّلام آموخته اند، از اين جهت، خداوند ولايت ايشان را بر ملائكه مقرّب خود واجب فرموده است.(2)


1- تفصيل اين روايت در بحار (ج 42/55) مذكور است. اين جانب هم در مستدرك سفينه، لغت «بلس»، اجمال آن را بيان كرده ام.
2- تعدادي از اين روايات در بحار (ج 39/92)، باب حبّ ملائكه نسبت به اميرالمؤمنين و افتخار آنان به خدمت آن سرور، نقل شده كه شمار آنها به 22 روايت مي رسد. در همان كتاب (ج 26/267)، باب تفضيل محمّد و عترت پاكيزه او عَلَيْهِمُ السَّلام بر تمام پيغمبران و مرسلين و بر جميع خلايق و آنكه از آنان و تمام ملائكه و ساير خلق عهد و ميثاق گرفته اند به ربوبيّت و رسالت و ولايت آن بزرگواران اقرار كنند؛ و اينكه پيغمبران اولي العزم نيز براي كثرت محبّت به آن بزرگواران به اين مقام شامخ رسيده اند، شماره روايات به 88 روايت رسيده است. نيز، در باب فضيلت پيغمبر اكرم و اهل بيت آن حضرت بر ملائكه و شهادت ملائكه به ولايت آنان (ج 26/335)، رواياتي نقل گرديده است كه شماره آنها به 24 روايت رسيده؛و در باب اينكه ملائكه به خدمت پيغمبر و ائمّه اثنا عشر عَلَيْهِمُ السَّلام مي آيند و بر روي فرشهاي آنان قرار مي گيرند و امامان هم ملائكه را مي بينند (ج 26/351)، رواياتي كه شماره آنها به 26 مي رسد، نقل شده است.

ص: 219

همچنين، خداوند اسامي مقدّس آنان را بر عرش و كرسي و لوح و بر پيشاني ملائكه و درهاي بهشت و غيره نوشته است.(1)

نقل است كه جبرئيل، چون اسامي مقدّس خمسه طيّبه را در ساق عرش مشاهده كرد، عرض كرد: پروردگارا، تو را به حقّ اين بزرگواران قسم مي دهم كه مرا خادم آنان قرار دهي.(2)

در حديث حضرت جواد عَلَيْهِ السَّلام است كه حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام به عيادت مريضي كه در حال سكرات مرگ بود، تشريف بردند. بعد از چند كلام، آن مريض عرض كرد: اين جمع از ملائكه در مقابل شما ايستاده اند؛ اجازه فرماييد بنشينند! به امر حضرت، نشستند.

سپس حضرت به مريض فرمود: «از آنان بپرس كه آيا مأمورند


1- همان: ج 27/1 و صفحات بعد
2- ين روايت در مستدرك سفينه (ج 2/20) موجود است. در بحار (ج 24/208)، باب آنچه نازل شده و گوياي آن است كه ملائكه آنان را دوست دارند و براي شيعيان استغفار مي كنند، رواياتي ذكر شده است.

ص: 220

در پيشگاه من بايستند». مريض گفت: از آنان پرسيدم و گفتند كه اگر تمام ملائكه در اينجا حاضر باشند، بايد براي شما بايستند و تا شما اجازه ندهي، نخواهند نشست؛ اين طور از جانب خدا فرمان دارند.(1)


1- تفصيل اين روايت در بحار (ج 6/195) موجود است.

ص: 221

فصل چهاردهم : اطاعت جنّيان و شياطين از پيغمبر و ائمّه هدي (عليهم السّلام)

از آنچه گذشت، كاملاً آشكار شد كه حضرت سليمان از پروردگار نعمت مُلك را درخواست كرد؛ پس خداوند اجابت فرمود، تا آنجا كه باد را مسخّر او قرار داد. آن گاه، جنّيان و شياطين مطيع و فرمان بردار او شدند.

امّا صاحب مُلك عظيم پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و ائمّه هدايند كه 72 حرف از اسم اعظم نزد ايشان است، وارث تمام كمالات و علوم انبيا و مرسلين اند- چنان كه علم آصف و سليمان، نزد علم آنان، مانند قطره است نسبت به درياي اخضر- و تمام موجودات به فرمان ايشان اند. موارد فرمان برداري جنّيان از پيغمبر و ائمه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام نيز بسيار است.

در كتاب شريف كافي، در باب اينكه جنّيان به خدمت ائمّه مي آيند و مسائل حلال و حرام خود را طرح مي كنند و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام

ص: 222

به آنان خدماتي ارجاع مي فرمايند كه آنان اطاعت كرده آن را به انجام مي رسانند، رواياتي در اين موضوعات نقل شده است.

از آن جمله، آمده است كه نامه شريف امام باقر عَلَيْهِ السَّلام را يكي از جنّيان آورد و به سَدي صَيْرفي رساند و نامه ديگري هم براي جابر جُعفي آورد. چون سدير به خدمت امام عَلَيْهِ السَّلام رسيد و قضيّه را نقل كرد، امام فرمود:

«ما خدمت گزاراني از جنّيان داريم كه تابع مايند و هر وقت به ايشان كاري ارجاع كنيم، اطاعت مي كنند».

در بَحار(1) ، باب اينكه جنّيان خادمان ائمّه هدايند و براي ايشان ظاهر مي شوند و درباره مطالب ديني خود از ايشان سؤال مي كنند، بالغ بر 20 روايت نقل گرديده است.

همچنين، روايات بسياري نقل شده است كه جمعي از جنّيان خدمت پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه رسيدند و ايمان آوردند و تسليم و مطيع گشتند؛ گاهي نيز، بدون اينكه ديده شوند، مردم را به آواز بلند به سوي پيغمبر دعوت مي كردند.

در باب بيانات شيطان و جنّيان درباره مناقب اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام و شرح استيلاي حضرت بر آنها و جهاد آن بزرگوار با جنّيان هم رواياتي نقل گرديده كه دليل بر اين مدّعاست.

اين جانب در مستدرك سفينه(2) موارد اطاعت و فرمان برداري جنّيان از پيغمبر و امامان را مشروحاً بيان كرده ام.


1- 3. رك: ج 27/13، ج 18/76- 104، ج 39/162.
2- رك: ج 2/115.

ص: 223

بخش دوم: پاسخ به شبهات

فصل اوّل: بررسي آياتي كه براي نفي ولايت تكويني به آنها استدلال كرده اند

ص: 224

ص: 225

در فصل اوّل از اين بخش، آيات متشابهي را كه بعضي به رأي خود معنا كرده اند و ولايت تكوينيِ پيغمبر و عترت پاكيزه او را به وسيله آن نفي نموده اند، بررسي مي كنيم.(1)

چنان كه در مقدّمه يادآور شديم: به طور كلّي، كشف مراد پروردگار از آيات كريمه قرآن در غير نصوص (يعني مفاد واضح و قطعي آن) بايد با تفسير و بيان عترت پاكيزه پيغمبر صورت پذيرد و بدون آن، بنا بر اتّفاق نظر علماي شيعه احتجاج به آنها جايز نيست.

بنابراين، در آياتي كه حمل معاني متعدّد بر آن امكاني دارد،


1- شبهاتي كه در بخش دوم و سوم اين اثر مي آيد از كتاب «درسي از ولايت» نقل شده است.

ص: 226

نمي توان معنايي را بدون تفسير و بيان عترت انتخاب كرد و بر آن، اساسي را بنا نهاد. از اين قبيح تر آنكه عترت پاكيزه يكي از آن معاني را تأييد بفرمايد؛ ولي باز كسي، به خيال خود، معناي ديگري را بگيرد و عقيده اي را بر آن بنيان گذاري كند!

از اين قبيل است احتجاج به آيه شريفه:

لَيْسَ لَكَ مِنَ الْاَمْرِ شَيْءٌ أوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإنَّهُمْ ظالِمُونَ .(1)

كه شبهه كننده اي آن را به رأي خود ترجمه كرده و با افزودن عبارتي بر آن، چنين گفته است:

«هيچ امري از امور براي تو و بر عهده تو نيست؛ چه خداوند توبه ايشان را بپذيرد، چه عذابشان كند».

نيز، همان شخص مي گويد:

كلمه «شيء» در اين آيه نكره است و در سياق نفي واقع شده و مفيد عموم است؛ يعني هيچ كاري از امور تكويني بر عهده رسول خدا نيست. اگر كسي بگويد: در تفسير اين آيه، امام فرمود: بلي والله امور حلال و حرام كه شيء و شيء است(2) به دست اوست، در جواب مي گوييم: بلي، حديث صحيح است. حلال و حرام از امور تشريعي است و اين كار به عهده پيغمبر است و از عموم استثنا شده است. مدّعاي ما همين است كه رسول خدا در امور


1- آل عمران (3)، 128
2- مقصود از اين عبارت آن است كه حضرتش اختيار امور فراواني را دارا بوده كه به يك چيز و دو چيز محدود نمي شود.

ص: 227

تشريعي ولايت دارد؛ امّا امور تكويني از او سلب شده، به عموم «شيء».

به عقيده ما، در پاسخ به اين شخص و اين نحو تفسير آيه قرآن، بايد گفت: در اين ترجمه، اشتباهاتي واقع شده است:

اوّل آنكه، در اين آيه، كلمه «لَكَ» (= براي تو) موجود است، نه كلمه «عَلَيْكَ» (= بر عهده تو). پس عبارت «بر عهده تو» كه در ترجمه آيه آمده، بيجاست و معناي «بر عهده تو چيزي نيست» هم باطل است؛ براي آنكه مستلزم نفيِ تمام تكاليف از پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه مي شود.

اشتباه دوم آنكه، لفظ «شَيْءٌ» هر چند نكره و در سياق نفي است، لكن به دو كلمه «مِنَ الْأمر» مقيّد است؛ يعني: «شَيْءٌ مِنَ الْأمر» براي تو نيست. الف و لام كلمه «الأمر» الف و لام عهد است (چنان كه شيخ طبرسي نيز فرموده است)، پس به موضوع معهود معيّني اشاره دارد؛

يعني: از آن امر مخصوص، هيچ چيز براي تو نيست.

به عبارت ديگر و مطابق ظاهر كلام شريف قرآن: براي تو، از آن امر مخصوص و معهود، هيچ چيز نيست؛ يعني اختيار آن امر مخصوص با خداست و با تو نيست.

امّا مراد از امر مخصوص و معهود، به حسب روايت، ولايت مولي اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام است. چنان كه حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلام فرموده اند؛

يعني اختيارِ جعل ولايت و خلافت با خداست و با تو نيست.

ص: 228

خداوند خليفه تو را معيّن و اتمام حجّت مي فرمايد. او دستگاه اختيار را بر هم نمي زند و نظام اين دنيا را چنين قرار داده است.

بلي، اگر آيه چنين بود: «لَيْسَ لَكَ وَ لا عَلَيْكَ شَيْءٌ مِنَ الْأُمورِ». ترجمه ايشان صحيح بود؛ ولي چه كنيم كه هنوز چنين آيه اي نازل نشده است!

امّا روايتي كه مورد اشاره قرار گرفته چنين است:

ثقه جليل القدر جناب عيّاشي، كه وثاقت و جلالت او مورد اتّفاق تمام علماست، در تفسير خود از جابر جُعفي نقل كرده(1) كه گفت:

خدمت حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلام، اين آيه را تلاوت كردم. حضرت فرمود:

«بلي، والله كه او امر اشيائي را دارا بوده و آن گونه كه خيال كردي نيست. من مراد از امر را (كه در آيه از اختيار پيغمبر خارج گرديده) براي تو مي گويم:

چون پيغمبر اسلام به ابلاغ ولايت عليّ بن ابي طالب مأمور


1- جابر بسيار جليل القدر وعظيم الشأن، از شاگردان برازنده و ارجمند امام باقرو امام صادق عَلَيْهُما السَّلام و مواضع اسرار حضرت است؛ چنان كه اين جانب در مستدركات علم رجال الحديث، در ترجمه جابر، مشروحاً بيان كرده ام. علّامه مامقاني، در رجال، محدّث قمي و جمعي از متأخّران نيز، در كتابهاي خود، وثاقت و جلالت و كمال او را اثبات فرموده اند و نوشته اند كه وي 18 سال در خدمت امام باقر عَلَيْهِ السَّلام بوده و استفاده مي كرده است.

ص: 229

شد، مي دانست كه بسياري از افراد امّت با آن حضرت دشمن اند و به فضايلي كه خداوند به او مرحمت و عنايت فرموده حسد مي ورزند. از اين جهت، قلب مقدّس پيغمبر ناراحت شد. اين آيه نازل شد كه اين امر (نصب خليفه) در اختيار تو نيست، آن را تبليغ كن و به تأخير نينداز.

اين است مراد پروردگار از امري كه آن را از اختيار پيغمبر خارج فرموده [نه امور ديگر و نه آنچه تو پنداشته اي]. چگونه پيغمبر امري را دارا نباشد، حال آنكه خداوند [امر دين خود را] به او تفويض فرموده و قرار گذاشته كه هرچه او حلال كند حلال و آنچه حرام فرمايد حرام است؟! اين كلام پروردگار است:

ما آتيكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهيكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا(1) .

مفسّران نيز كلمه «الأمر» را تعميم نداده و الف و لام آن را نشانه عهد و اشاره به مطالب مذكور در سياق آيات كريمه پيش دانسته اند.

از آن جمله، شيخ طبرسي در تفسير خود، از سياق اين آيه شريفه با آيات پيش از آن، چنين استفاده فرموده و الف و لام كلمه «الأمر» را نشان از عهد و اشاره به ماسبق گرفته و فرموده است:

ظفر و غلبه مؤمنان بر كفّار، كه در آيات قبل ذكر شده، نبوده


1- حشر (59)، 7: هر چه پيامبر برايتان آورد بگيريد و از هر چه نهي تان كرد دست برداريد. در ضمن، اين روايت شريف در بحار و تفسير برهان موجود است و من آن را به اختصار نقل كردم.

ص: 230

مگر از جانب پروردگار. اين ياري مؤمنان براي آن بوده است كه خداوند خواسته جمعي از كفّار را نابود فرمايد، گروهي را اسير و دسته اي را نيز خوار كند كه با حالت ذلّت و نوميدي از ميدان مبارزه به جايگاه خود برگردند.

پس اختيار اين ياري، يا به هلاك رساندن و ذليل كردن، يا آنان را به لطفِ خويش هدايت كردن و پذيرفتن، يا عذاب كردن، همه با خداست.

آن گاه، طبرسي فرموده:

اين آيه دلالت دارد كه امور مربوط به ياري و ظفر و قبول توبه ايشان، يا عذاب كردن، فقط در اختيار پروردگار است.

كلمه «امر» در قرآن مجيد و روايات به شش معنا آمده؛

چنان كه هم اين جانب در مستدرك سفينه، لغت «امر»، شرح داده ام و هم صاحب كتاب شريف مفتاح الكتب الأربعه در لغت «امر» بيان فرموده است.

از جمله، در بسياري از آيات كريمه و روايات شريفه، لفظ «امر» به معناي ولايت و امامت آمده است.

نمي دانم اين جناب نويسنده چه جوابي در مقابل خداوند دارد، اگر در روز قيامت به او بفرمايد: مراد من از كلمه «امر» در آيه لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأمْرِ شَيْءٌ نصب مقام ولايت و امامت و خلافت بوده؟ چرا در اين آيه متشابه (داراي معاني متعدّد) به رأي خود سخن گفتي و به تفسير عترت پيغمبر خود مراجعه نكردي؟!

اگر هم مراجعه كردي و ديدي كه حجّت بالغه حقّ، امام

ص: 231

باقر عَلَيْهِ السَّلام، مراد از امر را ولايت دانسته، چرا به تعميم قايل شدي؟!

پس قول به «تعميم» خلاف ظاهر قرآن، خلافت روايت و خلاف گفتار مفسّران است.

عجيب آن است كه اين شخص در ذيل استدلال به آيه شريفه لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأمْرِ شَيْءٌ به روايت جابر جُعفي استدلال كرده و گفته: روايت صحيح است؛ ولي اسم جابر را نبرده و عمداً غفلت نموده و بعد به ما اشكال كرده است كه چرا به روايت جابر استدلال كرده ايم و با كمال بي پروايي، به نجاست جابر حكم كرده است!

حال آنكه اگر به كتاب رجال علّامه مامقاني و كتاب سفينةالبحار محدّث قمّي و غيره را مراجعه مي كرد، عظمت و وثاقت و جلالت او را درك مي كرد.

باري، هر كه عربي نمي داند، مي تواند به كتاب منتهي الآمال محدّث قمّي، فصل معجزات امام محمّد باقر عَلَيْهِ السَّلام، مراجعه كند تا عظمت و جلال جابر جعفي براي او ظاهر گردد.

ديگر آنكه شايد لام در آيه شريفه لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأمْرِ شَيْءٌ نشانه ملكيّت باشد و مقصود آن باشد كه تو، به ذات خود، مالك هيچ چيز نيستي مگر آنچه خداوند به تو تمليك فرمايد، نظير آيه كريمه قُلْ لا أمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعاً وَلا ضَرّاً إلّا ما شاءَ اللهُ ؛(1)


1- اعراف (7)، 188: بگو من مالك هيچ سود و زياني براي خويشتن نيستم، مگر آنچه خدا بخواهد.

ص: 232

و كلام حضرت عسكري عَلَيْهِ السَّلام كه در روايتي (چنان كه در بحث معاني غلوّ خواهد آمد) فرمود:

«مالك چيزي نيستند مگر آنچه خداوند به آنان تمليك فرمايد. مالك موت و حيات و نشور و قبض و بسط و حركت و سكوني نيستند مگر آنچه خداوند به آنان تمليك فرمايد... و هرچه خداوند به آنان تمليك فرمايد، خود مالك تر است».

بالجمله، اين آيه شريفه از آيات متشابه است و براي اثبات مدّعاي ايشان، به آن نمي توان استدلال كرد.

همچنين قايلين به جبر، با استدلال به اين آيه، اثبات جبر كرده اند؛ چنان كه صاحب نهج البلاغه، سيّد رضي، در حقائق التّأويل نقل فرموده و خود نيز سخن ايشان را به بهترين وجهي جواب داده است. اگر غرضي در كار نيست، به آنجا مراجعه كنند تا اختلاف نظر در اين آيه شريفه و متشابه بودن آن روشن شود؛ شايد اين لجاجت پايان يابد و از ترويج اباطيل مخالفان اهل بيت دست بردارند.

چگونه مي شود پيغمبر خاتم و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام اختيار ولايت و حقّ فرمان فرمايي در امور تكويني را نداشته باشند، حال آنكه حضرت سليمان داراي اين اختيار بود؟!

خداوند باد و حيوانات را مسخّر و مطيع او قرار داد و وصيّ سليمان (آصف) را توانايي بخشيد كه تخت بلقيس را، در مدّتي كمتر از يك چشم بر هم زدن، نزد سليمان حاضر كند. آيا پيغمبر ما و خليفه اش عليّ بن ابي طالب عَلَيْهِما السَّلام از او افضل و اشرف نيستند؛ و

ص: 233

آيا آنان وارث تمام پيغمبران و مرسلين نيستند؟!

* * *

از جمله آياتي كه به رأي خود ترجمه كرده اند آيه شريفه وَ ما مُحَمَّدٌ إلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُل(1) است.

گفته اند:

محمّد هيچ عنواني جز رسالت ندارد؛ مانند رسولان گذشته. محمّد مأمور شرع است و فقط داراي همين عنوان است، نه عنوان ديگر. او مانند موسي بن عمران است و چنان كه حضرت موسي ولايت تكويني نداشت همه جا حاضر و ناظر نبود، اين پيغمبر نيز چنين است.

در جواب، مي گوييم: مدّعي به تفاسير و ذيل آيه توجّه نكرده كه اين آيه شريفه در جنگ اُحد نازل شده است.

هنگامي كه شيطان ندا كرد: محمّد كشته شده، جمعي از مسلمانان گفتند: اگر محمّد نبيّ و رسول بود، نمي مرد و كشته نمي شد. بعضي از مؤمنان گفتند: شما از دين خود دفاع كنيد و قتال را ادامه دهيد تا به او ملحق شويد. بعضي هم گفتند: حال كه محمّد كشته شده، به دين سابق خود برمي گرديم و كسي را نزد ابوسفيان بفرستيم كه براي ما از او امان بگيرد.

آن موقع، از اين قبيل كلمات بر زبان مسلمانان جاري شد؛


1- آل عمران (3)، 144

ص: 234

ولي بعد، چون چشم آنان به پيغمبر افتاد، عذرخواهي كردند. اين آيه نازل شد كه محمّد مانند رسولانِ پيش از دنيا مي رود. آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما مي خواهيد به زمان جاهليّت خود برگرديد؟! او، چه كشته شود و چه بميرد، شما بايد از دين خود دفاع كنيد.

خلاصه، خداي متعال مي فرمايد كه محمّد نيز مانند رسولان گذشته يا مي ميرد، يا كشته مي شود. آيه در اين مقام نيست كه بگويد محمّد هيچ عنواني جز رسالت ندارد؛ بنابراين، با آياتي كه عناوين ديگري براي آن حضرت ثابت مي كند منافات ندارد؛

مانند آيه وَ لكِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّين(1) كه هم عنوان رسالت و همه عنوان خاتم النّبيّين دارد؛

آيه أسْري بِعَبْدِهِ(2) كه عنوان عبدالله در آن آمده و لذا، مسلمانان در تشهّد نماز مي گويند: «وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه»؛

آيه يا أيُّهَا النَّبِيُّ إنّا أرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً وَ داعِياً إلًي اللهِ بِإذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً(3) و آيه شَهيداً(4) كه در اين آيات، عنوان شاهد و شهيد و مبشّر و نذير و سراج منير به ايشان داده شده است؛


1- احزاب (33)، 40
2- اِسراء (17)، 1
3- احزاب (33)، 46
4- نساء (4)، 41

ص: 235

آيه رَحْمَةً لِلْعالَمين(1) و آيه لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً(2) كه حاكي است آن حضرت عنوان نذير و رحمت براي عالميان و جهانيان نيز دارد.

در آيات كريمه ديگر، ايشان عنوان ذكر و برهان و نعمت و نور و مشكاة يافته و غير اين عناوين هم زياد است كه صاحب كتاب مناقب تعداد آنها را به 400 عنوان رسانده است.

مثلاً، عنوان «شفيعُ المُذْنِبِين» كه حاكي است ايشان (طبق آيات و روايات متواتر) داراي مقام شفاعت است.

عنوان «مَثَل اَعلي» در آيه كريمه وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْأعْلي(3) و آيه وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأعْلي(4) نيز يكي ديگر از آن عناوين است كه اندكي درباره آن توضيح مي دهيم.

در مستدرك سفينه، لغت «مثل»، متجاوز از 15 روايت معتبر و صحيح از پيغمبر و اميرالمؤمنين و امام سجّاد و امام صادق عَلَيْهِمُ السَّلام نقل شده كه ايشان فرمودند: «ماييم مَثَل اعلاي اِلاهي».

سزاوار است در اينجا نيز چند روايت در اين زمينه نقل شود:

در تفسير صافي و نورالثقلين (در سوره روم)، براي اثبات اينكه پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام مَثل اعلاي الهي اند، 3 روايت نقل فرموده اند.


1- انبياء (21)، 107
2- فرقان (25)، 1
3- نحل (16)، 60
4- روم (30)، 27

ص: 236

در خطبه شريف و مفصّلي كه در كتاب خصال صدوق (در باب رهنمودهاي ده گانه) و در تفسير فرات از پيغمبر اكرم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نقل كرده اند، آن حضرت فرمود:

«نَحْنُ كَلِمَةُ التَّقْوي وَ سَبيلُ الهُدي وَالْمَثَلُ الْأعْلي وَالحُجَّةُ العُظْمي».

ماييم كلمه تقوا، راه هدايت، مثل اعلي و حجّت عظمي.

در بحار، اين روايت از طريق ديگر نيز نقل گرديده است. اين تعبير در فقره دوم زيارت جامعه نيز آمده است.

شيخ صدوق در عيون (باب 30) به سند صحيح، از ياسر خادم از حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام از پدران بزرگوارش، نقل كرده است كه حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمود:

«ياعلي، تويي حجّة الله، باب الله، طريق اِلي الله، نبأ عظيم و صراط مستقيم. تويي مَثَل اعلي».

اين روايت را در بحار و غيره نيز نقل كرده اند.

صدوق در امالي (مجلس 10)، به سند خود از اَصبغ بن نباته نقل كرده است كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«منم خليفه رسول الله وزير و وارث او... منم حجّت عظمي و آيت كبري و مَثَل اعلي».

در خطبه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام در مناقب خود، آمده است كه حضرتش فرمود:

«أنَا أسْماءُ اللهِ الْحُسْني وَ أمْثالُهُ العُلْيا و آياتُهُ

ص: 237

الْكُبْري»(1) .

از كتاب نجوم سيّد ابن طاووس نقل كرده اند كه منجّمي خدمت امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام رسيد. حضرت به او فرمود: «مي خواهي تو را به كسي راهنمايي كنم كه از وقتي به مجلس ما وارد شدي بر 4000 عالَم مرور كرده»؟ عرض كرد: كيست؟ حضرت فرمود: «اسم او را به تو نمي گويم؛ ولي به آنچه خوردي و ذخيره كردي تو را خبر مي دهم».

چون او را خبر داد، عرض كرد: شهادت مي دهم تويي حجّت عظمي و مَثل اعلي و كلمة التّقوي. حضرت فرمود:

«تو راست مي گويي و قلب تو مورد امتحان الاهي واقع شده؛ پس به اين عقيده ثابت باش»(2) .

در چند زيارت وارده از معصومين به ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام خطاب مي شود: «شماييد مَثل اعلي و آيت كبرايِ الاهي».

ساير روايات اين موضوع را در مستدرك سفينه ذكر كرده ام؛ و مي توان گفت شمار آنها به حدّ تواتر مي رسد.

مراد از «مَثَل اعلي» نور مقدّس 14 معصوم عَلَيْهِمُ السَّلام است كه گاهي از آن به نور ولايت، گاهي به نور علم و گاهي به نور عرش تعبير كرده اند.

پيغمبر و امام به بركتِ اين نور علم و نور عرش- كه اسم علم و قدرت و رحمت واسعه است و ايشان حامل آن اند- تمام


1- بحار: ج 53/46-49
2- همان: ج 46/42؛ و به سند ديگر، در مدينة المَعاجز.

ص: 238

گذشته و آينده را، افزون بر آنچه در عالم خلقت موجود است، مي دانند؛ و به وسيله اين قدرت كه خداوند به آنان عنايت فرموده، همه خواسته هايشان عملي مي شود.

نه شريك خدايند، نه وزير و مانند و دبير او؛ بلكه بندگاني مخلوق و مربوب و محدودند كه اگر خداوند به آنان چيزي ندهد، از خود هيچ ندارند.

خداوند آنان را مَثَل اعلاي خود قرار داده كه علم آنان نمونه علم پروردگار و قدرت آنان نمونه قدرت ايزد متعال باشد. از اين علم و قدرت به «عرش» تعبير مي شود كه پيغمبر و امام حامل آن اند. پس چون علم و قدرت ايشان از علم و قدرت پروردگار است، به هر كاري دانا و توانايند.

پيغمبر و امام عَلَيْهما السَّلام چون خلقت جسماني دارند، در مكاني محدود و معيّن هستند؛ ولي به نور مقدّس علم و قدرت كه حامل آن اند، همه را مي بينند و مشاهده مي كنند و حجابي در برابر چشم بيناي ايشان نيست .(1)

امّا در مورد تشبيه رسالت حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه به رسالت حضرت موسي بن عمران عَلَيْهِ السَّلام بايد گفت كه اين تشبيه از جهت اصل رسالت صحيح است، نه در خصوص درجات و حدود رسالت؛ زيرا واضح است كه حضرت موسي در درجه حضرت


1- اين جانب تفصيل تمام اين مطالب را در مستدرك سفينه، ذيل لغات «نور، علم، عرش»، بيان كرده و مقداري از آن را نيز در تاريخ فلسفه و تصوّف (ص 143-150) آورده ام.

ص: 239

رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نبودند و علوم و كمالات حضرت موسي نسبت به علوم و كمالات حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه مانند قطره اي است نسبت به دريا؛ چنان كه قبلاً گذشت.

* * *

از جمله آياتي كه شخص مزبور، براي نفي ولايت تكويني، به آنها استدلال كرده اين آيه است:

قُلْ إنِّي لا أمْلِكُ لَكُمْ ضَرَّاً وَلا رَشَداً*... وَلَنْ أجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً* إلّا بَلاغاً مِنَ اللهِ وَ رِسالاتِه(1)

وي آيه را چنين معنا كرده:

«بگو: من مالك ضرر و نفعي براي شما نيستم و من جز خدا پناهي نخواهم يافت؛ جز اينكه من مبلّغ پيغامهاي خدايم»؛ يعني من عهده دار تبليغم، نه تكوين».

امّا به عقيده حقير، بايد اين آيه را با آيات ديگر كه در سوره اعراف و يونس است، نيز با برخي از روايات شريف، جمع كرد و معنا نمود.

در آن صورت، روشن مي شود: مراد آن است كه من، به ذات خود و از نزد خود، مالك ضرر و رشد شما نيستم، مگر آنچه خدا بخواهد؛ زيرا پيغمبر و ديگران به تمليك پروردگار و به اندازه اي كه خداوند خواسته، داراي قوّت و قدرتي شده اند كه به سبب آن،


1- جنّ (72)، 21-23

ص: 240

مالك نفع و ضرر براي خود و ديگران اند.

براي همين جهت است كه در آيات و روايات از ضرر رساندن به ديگران، نيز از آنكه كسي به بدن خود ضرر رساند، نهي شده و حكمي را كه موجب ضرر باشد برداشته اند.

مثلاً، اگر استعمال آب براي بدن ضرر داشته باشد، شخص بايد تيمّم كند؛ و روزه نيز، اگر براي بدن ضرر داشته باشد، حرام است.

پس مي توان گفت كه مردمان مالك ضرر رساندن به خود هستند و از اين جهت است كه آنان را از اين كار نهي كرده اند. اگر ضرر رساندن ممكن نباشد، نهي معنا ندارد.

در آيات و روايات بسيار ديگري مدح نفع رساندن به بندگان خدا بيان شده، چنان كه فرموده اند:

«خَيْرُ النّاسِ أنْفَعُ النّاسِ بِالنّاسِ»

هركس نفعش براي مردم بيشتر باشد، از ديگران بهتر است.

پس مردم و پيغمبران، به تمليك پروردگار و احسان ايزد متعال، مالك نفع و ضرر خود و ديگران هستند؛ ولي به آن اندازه كه خداوند متعال بخواهد. از اين جهت، نفع رساندن گاهي واجب مي شود و گاهي نيز مستحب؛ ولي ضرر رساندن به خود و ديگران را حرام اِعلام كرده اند.

نكته ديگر آنكه نويسنده موردنظر، از بين آيه، عبارت قُلْ إنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللهِ أحَد را اسقاط كرده. واضح است كه

ص: 241

احدي هرگز كسي را پناه نمي دهد تا نگذارد از جانب خدا سختي و گرفتاري و عذاب به او برسد؛ كه اگر خدا بخواهد كسي را مبتلا فرمايد، كسي نمي تواند مانع او شود.

پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نيز هرگز پناهي غير خدا ندارد؛ هرچه دارد از جانب خدا دارد و هر نعمت و لطفي هم كه از جانب ايشان و با توسّل به حضرتش به كسي برسد، همه از ناحيه لطف پروردگار است.

در تفاسير از كتاب كافي نقل كرده اند كه حضرت كاظم عَلَيْهِ السَّلام در تفسير اين آيه فرمودند:

«چون حضرت رسول- صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه- مردم را به ولايت اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب- عليه السّلام- دعوت فرمود، قريش جمع شدند و عرض كردند: اي محمّد، ما را از قبول ولايت معاف دار. پيغمبر فرمود: امر نصب ولايت به اختيار خداست و در اختيار من نيست. آنان در باطن قبول نكردند كه از جانب خدا باشد و [از نزد حضرت] بيرون رفتند؛ پس اين آيه شريفه نازل شد».

در تفسير قمي، در توضيح اين آيه شريفه فرموده اند:

بگو: من براي شما هيچ ضرر و منفعتي را مالك نيستم، اگر شما از امر ولايت عليّ بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلام اعراض كنيد. نيز بگو: احدي مرا از [عذابِ] خدا پناه نمي دهد، اگر ولايت آن حضرت را كتمان كنم؛ و غير پروردگار، پناهي براي خود نمي يابم. من جز آنچه خداوند درباره ولايت عليّ بن ابي طالب امر فرموده،

ص: 242

نمي گويم و ابلاغ نمي كنم. كسي كه درباره ولايت با فرمان خدا و رسول مخالفت نمايد، سزاي او جهنّم خواهد بود.

از آنچه گذشت، مراد پروردگار در دو آيه ديگر كه نظير اين آيه است- و صاحب شبهه به آنها استدلال كرده و يك عبارت از آنها را از قلم انداخته- معلوم مي شود. آن دو آيه اين است:

قُلْ لا أمْلِكُ لَكُمْ نَفْعاً وَلا ضَرَّاً إلّا ما شاءَالله(1) و قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرَّاً وَلا نَفْعاً إلّا ماشاءَالله(2) .

در هر دو مورد، جناب نويسنده عبارت «إلّا ماشاءَ الله» را، چون به ضرر او بوده، ذكر نكرده است!

اين دو آيه كلام ما را تأييد مي كند كه گفتيم پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و ديگران به ذات خود مالك نفع و ضرر خود و سايرين نيستند، مگر آنچه خداوند بخواهد؛ يعني، آنچه از قوّت و قدرت كه خداوند بخواهد به ايشان تمليك فرمايد. پس به اندازه اي كه خداوند به آنان تمليك فرموده، مالك نفع و ضرر خود و ديگران اند.

* * *

يكي ديگر از آياتي كه براي نفي ولايت تكويني به آنها استدلال كرده اند اين آيه است:

قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أدْرِي ما يُفْعَلُ بِي


1- اَعراف (7)، 188
2- يونس (10)،49

ص: 243

وَلا بِكُمْ(1) .

در ترجمه آيه كريمه، صاحب شبهه اين گونه گفته و با رشته خيال خود چنين بافته است:

«بگو: من پيغمبر تازه درآمدي نيستم و مانند ساير رسولانم و نمي دانم با من و با شما چه خواهد شد».

سپس گفته:

«اين آيه واضح مي گويد كه خاتم الانبيا مانند ساير رسولان از امور تكويني خود و ديگران بي اطّلاع است.»

بايد گفت كه در اين آيه نيز عبارت شريفه إنْ أتَّبِعُ إلّا ما يُوحي إلَيَّ را_ كه بعد از كلمه «بِكُمْ» آمده- با غرض ورزي، ذكر نكرده اند.

اين آيه بايستي همراه با ذيل آن و آيات ديگر، مانند آيات سوره قدر (كه حاكي است تمام مقدَّرات سال را در شب قدر به خدمت پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه عرضه مي دارند) و با ملاحظه روايات متواتر معنا گردد. در اين صورت، مي توان گفت مراد اين است كه بگو: من به ذات خود و از پيش خود، بدون تعليم پروردگار، چيزي نمي دانم.

در ذيل آيه نيز همين معنا مورد نظر است كه فرموده:

«من متابعت نمي كنم مگر آنچه را به من وحي مي شود»؛ يعني من، به ذات خود، چيزي نمي دانم و همه از وحي پروردگار و


1- احقاف (46)، 9

ص: 244

تعليم ايزد متعال است.

پس آن حضرت به وحي و تعليم پروردگار است كه همه گذشته و آينده را مي داند و مي بيند؛ زيرا وحي به احكام شرعي و معالم ديني منحصر نيست؛ بلكه به پيغمبر خاتم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه دايرة المعارفي به نام قرآن وحي شده كه همه علوم در آن جمع است (چنان كه قبلاً گذشت).

همچنين، به تصريح قرآن، «رُوحٌ مِنَ الْأمْرِ» به پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وحي شده كه مقداري از آثار و فوايد آن در گفتارهاي پيشين ذكر گرديد و درباره آن باز سخن خواهيم گفت.

ايشان پسنديده تر از ساير رسولان براي علم غيب است. خداوند مي فرمايد:

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أحَداً* إلّا مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ(1) .

خداوند عالِمِِ غيب است و احدي را بر غيب خود آگاه نفرمايد مگر آن رسولي كه پسنديده باشد؛

پس حضرت رسول پسنديده خداست براي علم غيب.

البتّه، احتمال دارد كه مراد از اين آيه عليِّ مرتضي، كه نفس او از رسول است، باشد؛ چنان كه در بسياري از روايات نقل شده است كه جبرئيل به حضرت رسول عرض كرد: «عليِّ مرتضي از توست» و پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه هم فرمود: «علي از من است». آيه ي «أنْفُسَنا»(2)


1- . جنّ (72)، 26 و 27
2- آل عمران (3)، 61

ص: 245

در قضيّه مباهله نيز دليل آن است.

از اين جهت، هزاران خبر غيبي از پيغمبر و اوصياي آن سرور عَلَيْهِمُ السَّلام راجع به قضاياي بعد از دوران حياتشان صادر شده است كه شيعه و سنّي بسياري از آنها را نقل و تا امروز، وقوعشان را مشاهده كرده اند.

در روايات شيعه، موارد بسياري از اِخبار پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه درباره آنچه بر اهل بيت و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام روا خواهند داشت، يافت مي شود و بسياري از قضاياي افراد امّت را در قالب آنها و ديگر اخبار شرح داده اند.

اين جانب تفصيل جهات علم پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام را در كتاب مقام قرآن و عترت آورده ام كه در حدود 100 صفحه آن به علم غيب ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام مربوط است.

علامه بزرگ شيعه، سيّدهاشم بحراني، در كتاب شريف مدينة المَعاجز بيش از 2000 نمونه معجزات دوازده امام را نقل كرده و در حدود 650 خبر نيز از موارد اِخبار غيبي ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام را متذكّر گرديده است؛ جَزاهُ اللهُ عَنْ أجْدادِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهرينَ خَيرَ الجَزاء!

پس چگونه مي شود شخص عاقل به اين عبارت از آيه قرآن: ما أدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَلا بِكُمْ ايمان بياورد؛ ولي، بي توجّه به آيات ديگر و روايات متواتري كه در دست است، بگويد كه پيغمبر از سرنوشت و آينده خود و ديگران بي اطّلاع است؟!

اين استدلال مانند استدلال جمعي از مدّعيان اسلام است كه

ص: 246

مي گويند خداوند- جلّ جلاله- جسم است، اعضا و جوارح دارد و در آخرت ديده مي شود و ادّعا مي كنند كه از انبيا و رسولان- معاذالله- معصيت صادر مي گردد!

* * *

گروهي از آياتي كه براي نفي ولايت تكويني به آنها استدلال كرده اند اين آيات است:

إنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ ، (1)وَ ما عَلَي الرَّسُولِ إلِّا الْبَلاغُ ، (2)فَما أرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً إنْ عَلَيْكَ إلَّا الْبَلاغُ(3) . و... .

گفته اند:

«اي پيغمبر، تو فقط مبلّغ ديني و كار ديگري بر عهده تو نيست. تو نگهبان مردم نيستي؛ چه برسد به اينكه نگهبان و سرپرست جهان باشي! رسولي كه حفيظ مردم نيست، چگونه حافظ زمين و آسمان است؟!»

اين آيات حاكي است كه كاري جز بلاغ بر عهده رسول نيست؛ ولي نمي گويد كه بلاغِ چه چيز.

شايد فقط مراد بلاغ و ابلاغ دين باشد.


1- رعد (13)، 40: فقط ابلاغ بر عهده توست و حساب بر ماست.
2- مائده (5)، 99: كاري به جز ابلاغ بر عهده رسول نيست.
3- شوري (42)، 48: تو را نگهبان ايشان نفرستاده ايم و كاري جز ابلاغ بر عهده تو نيست.

ص: 247

شايد هم مراد عامّ باشد؛ يعني ابلاغ دين و ابلاغ هر آنچه از جانب خدا به او افاضه مي شود و او نقش واسطه فيض بين خالق و مخلوق را در رساندن آن به ديگران ايفا مي كند.

در يك كلام، يعني: تو مأمور وصول و ايصال فيوضات به غير هستي، نه مسئول مصارف آن؛ حساب نعمات و اعمال، در روز قيامت، بر ماست.

پس مي توان گفت مراد آن است كه در خصوص احكام الاهي فقط ابلاغ بر عهده توست، نه الزام و اجبار مردم در عمل كردن به وظايف ديني. تو فقط ابلاغ فرما؛ حساب آنان بر عهده تو نيست و باكي هم بر تو نيست كه ايمان نياورند و كافر شوند. لذا، خداي متعال در قرآن كريم فرموده است:

وَ ما عَلَيْكَ ألّا يَزَّكّي ، (1)وَ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ .(2)

امّا موضوع حفيظ و حافظ بودن؛ واضح است اينكه پروردگار حفيظ و حافظ تمام موجودات است با اينكه ملائكه به امر پروردگار حفيظ و حافظ افراد انسان باشند منافات ندارد. آيات قرآن، مثل آيه وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَهً(3) و آيه وَ إنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِين(4) در اين


1- عبس (80)، 7: به زيانِ تو نيست كه اشخاص بي نياز به پاك كردن جان و مالشان تن ندهند (ترجمه آزاد).
2- انعام (6)، 52: چيزي از حساب آنها بر عهده تو نيست.
3- انعام (6)، 61: [خداوند] حافظاني بر شما مي فرستد.
4- انفطار (82) 10، بر شما حافظاني گمارده اند.

ص: 248

باره صراحت دارد. حافظ و حفيظ بودن پروردگار به ذات مقدّس خود نسبت به تمام اشياست و خداوند «خَيرُ الحافِظين»(1) است.

از همين نكته، مي توان دريافت كه در ميان مردم نيز بايد حافظاني باشند كه خداوند خودرا بهترينِ حفظ كنندگان دانسته است؛ و آشكار است كه حافظ و حفيظ بودن مخلوق به اندازه اي كه خداوند به او قدرت و توانايي داده محدود است.

عبارت فَما أرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً مانند آيه شريفه وَ ما أنَا عَلَيْكُمْ بَحَفيظٍ(2) و آيه وَ ما أنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ(3) است و مراد از همه اين آيات نيز آنكه: تو وكيل و حافظ و نگهدار و قيّوم آنان نيستي. اگر تو و ديگران چيزي را حفظ كنيد، به قوّت و قدرتي است كه خدا به شما عنايت فرموده است؛ پس باز هم قيّوم و نگهدار همگان با قوايشان خود خداست.

به همين ترتيب، آيات مالكيّت پروردگار متعال با آيات و ادلّه مالكيّت محدود مخلوقات، كه فقير بالذّات اند، منافاتي ندارد.

نيز، آيه شريفه وَ كَفي بِاللهِ شَهيداً(4) با آيات كريمه اي كه مي فرمايد خداوند متعال، در ميان خلق خود، شهيد و شهدا و اَشهادي قرار داده است منافاتي ندارد.


1- اشاره است به سوره يوسف (12)، 64: فَاللهُ خَيرٌ حافِظاً وَ هُوَ أرحَمُ الرّاحِمين.
2- هود (11)، 86
3- . انعام (6)، 107
4- نساء (4)، 79: خدا براي شاهد بودن كافي است

ص: 249

در قرآن مجيد مي خوانيم:

فَكَيْفَ إذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهِيداً(1) .

در روايات آمده است كه پيغمبران بر امّتهاي خود شاهدند، حضرت محمد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه بر انبيا شاهد است و علي عَلَيْهِ السَّلام نيز شاهد پيغمبر ماست؛ وخداوند در اين باره فرمود:

قُلْ كَفي بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب(2).

نيز، مي فرمايد:

لِتَكونوا شُهَداءَ عَلَي النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً (3).

اين آيه درباره ائمّه هدي نازل شده؛ آنان شهداي بر خلق اند و رسول هم شاهد و شهيد آنان است.

نيز، مي فرمايد:

لكِنِ اللهُ يَشْهَدُ بِما أنْزَلَ إلَيْكَ أنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفي بِاللهِ شَهِيداً(4) .

نيز، مي فرمايد:

أَفَمَنّْ كانَ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ ربِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْه (5).


1- نساء (4)، 41
2- رعد (13)، 43
3- بقره (2)، 143
4- نساء (4)، 166
5- هود (11)، 17

ص: 250

مراد از «مَنْ كانَ عَلي بَيِّنَة» رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و شاهدي كه از او و تاليِ اوست اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب عَلَيْهِ السَّلام است؛ چنان كه در روايات متواتر خاصّه و عامّه آمده است.

نيز، مي فرمايد:

وَ يَقُولُ الْأشْهادُ (1).

مراد از «اَشهاد» ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام هستند؛ چنان كه امام باقر عَلَيْهِ السَّلام فرموده است.(2)

شاهداني كه در اعلا درجات عدالت و كمال اند و بناست كه در روز قيامت براي خلق شهادت دهند، آيا مي شود كه احوال و افعال خلق را نبينند و ندانند؟! معلوم است كه پاسخ منفي است؛ زيرا بايد احوال و افعال خلق را ببينند و بدانند تا بتوانند شهادت دهند و بدون ديدن و دانستن، كسي نمي تواند شهادتي بدهد.

* * *

يكي ديگر از آياتي كه صاحب شبهات براي نفي ولايت تكويني به آنها استدلال كرده اين آيه است:

وَ لا يَأْمُرَكُمْ أنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أرْباباً


1- هود (11)، 18
2- براي ملاحظه مدارك اين روايات، مراجعه كنيد به بحار (ج 23/ ص 333-353)، باب آنكه ائمّه هدي شهداي خلق اند، (ج 35/ ص 386) باب اينكه اميرالمؤمنين شهيد و شاهد و مشهود است و (ج 7/ ص 306) بابي كه در آن از شهداي روز قيامت ياد مي شود.

ص: 251

أيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إذْ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ .(1)

وي در معناي آن گفته:

«خدا شما را امر نمي كند كه فرشتگان و پيغمبران را ارباب و مربّي خود بگيريد. آيا خدا به چنين كفري امر مي فرمايد؟!»

بايد گفت كه معناي آيه شريفه، با ملاحظه سياق اين آيه و آيه پيش، چنين است:

«هيچ بشري كه خداوند او را به رسالت برگزيده و به او كتاب و حكمت و نبوّت بخشيده، او را نرسد كه به مردم گويد: شما بندگان من باشيد، نه بندگان خدا. بلكه پيغمبران، بر حسب وظيفه خود، به مردم مي گويند: شما ربّاني باشيد، به واسطه تعليم و درس كتاب (يعني، به فراگيري قرآن و علوم آن بپردازيد و دستورهاي آن را انجام دهيد تا ربّاني گرديد). اين بشر كه خداوند به او كتاب و حكمت و نبوّت داده شما را امر نمي كند كه فرشتگان و پيغمبران را خدايان خود بگيريد. چگونه اين بشر شما را به كفر امر كند، بعد از آنكه به خداوند دعوتتان كرده و شما اسلام آورده ايد»؟!

به عبارت ديگر، اگر كسي ملائكه و پيغمبران و ائمّه هدي را خدا و ربّ خود بداند، كافر است و مفاد اين آيه كريمه چنان است كه مقام ربوبيّت را از ملائكه و انبيا نفي مي فرمايد و به ولايت تكويني ربطي ندارد.


1- آل عمران (3)، 80

ص: 252

شيخ بزرگوار قمي- كه از اساتيد شيخ كليني است- در تفسير خود، در بيان اين دو آيه شريفه، فرموده: يعني حضرت عيسي به مردم نفرموده كه من شما را خلق كردم؛ پس بندگان من باشيد، نه بندگان خدا. عيسي به آنان فرموده است كه شما ربّاني (يعني دانشمند) باشيد.

امّا در مورد كلام پروردگار، يعني: و لا يَأْمُرَكُمْ...، فرموده: جمعي از مردم ملائكه را عبادت مي كردند؛ گروهي از نصارا عيسي را پروردگار مي دانستند و يهود مي گفتند عُزَير پسر خداست. پس خداوند آنان را تكذيب و اين آيه را نازل فرموده است.

در آيه اي ديگر هم آمده است كه بگو: اي اهل كتاب، بياييد از آن كلمه اي كه ما و شما آن را حق مي دانيم پيروي كنيم. آن كلمه اين است كه غير خدا را عبادت و پرستش نكنيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ .(1)

و برخي از ما برخي ديگر را پروردگار خود نگيرند. پس اگر از حق روي گردانند، بگوييد: شما گواه باشيد كه ما تسليم فرمان خداونديم.

از اين دو آيه، استفاده مي شود كساني كه براي ملائكه و انبيا و مرسلين و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام به مقام ربوبيّت و اُلوهيّت قايل شوند كافرند. همه ما بايد خداوند را عبادت كنيم، چيزي را شريك او قرار ندهيم و پروردگاري غير پروردگار جهان و جهانيان نگيريم.


1- آل عمران (3)، 64

ص: 253

اكنون براي روشن تر شدن مطلب، معاني مختلف كلمه «ربّ» را_ كه جمع آن (يعني ارباب) در آيه مورد بحث به كار رفته- يادآور مي شويم:

معناي اوّلِ ربّ «پروردگار جهان و جهانيان» است و از اسماء مقدّسه الاهي به شمار مي آيد.

معناي دوم آن «پادشاه» است؛ چنان كه در قرآن كريم، در سه مورد، به اين معنا آمده است:

أمَّا أحَدُ كُما فَيَسْقي رَبَّهُ خَمْراً... اُذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ و اِرْجِعْ إلي رَبِّكَ...  (1).

معناي سوم ربّ «مالك» است كه در لغت، به اين معنا، بسيار آمده. از آن جمله است سخن حضرت عبدالمطلّب در قضيّه مشهور اصحاب فيل كه فرمود:

«أنَا ربُّ الآبالِ وَلِلْبَيْتِ رَبٌّ».

من مالك و صاحب شترانم و خانه كعبه خود مالك دارد.

همچنين، حضرت امام موساي كاظم عَلَيْهِ السَّلام، در روايت آداب سفره و شستن دست، فرمودند: «ابتدا مي شود به ربّ البيت»؛ يعني، به صاحب خانه.

معناي چهارم ربّ «مُطاع» (=پيروي شده) است. در آيه شريفه اِتَّخَذُوا أحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أرْباباً مِنْ دُون اللهِ(2) ، خداوند در


1- يوسف (12)، 41 و 42 و 50
2- توبه (9)، 31

ص: 254

مذمّت اهل كتاب مي فرمايد:

«آنان، بدون امر پروردگار، دانشمندان و رُهبانان خود را مُطاع خود قرار داده اند».

اين معنا از فرموده هاي امام باقر و امام صادق عَلَيْهِمَا السَّلام استفاده مي شود. اين مذمّت هم براي آن است كه آنان مطيع كساني مي شدند كه برخلاف حقّ و حقيقت سير مي كردند و حلال و حرام خداوند را تغيير مي دادند.

گذشته از اينها، ربّ به معناي «سائس، مدبّر، مصلح» و «سيّد» نيز آمده؛ چنان كه در لغت نامه ها و كتب ديگر مذكور است.

نمونه اي از كاربرد كلمه «ربّ» به معناي اخير (و نه به معناي نخست) كلام اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام است، هنگامي كه از او درباره «دابّةُ الْأرْض»(1) سؤال كردند و فرمود:

«او ربّ زمين است كه آرامش زمين به وجود اوست».

راوي عرض كرد: كيست؟ حضرت فرمود: «صدّيق و فاروق اين امّت است...» (و منظور حضرت خودش بود).

كلمه «ربّ» در تأويل كلام پروردگار: وَ أشْرَقَتِ الْأرْضُ بِنُورِ رَبِّها(2) نيز به همين معاني آمده است؛ چنان كه قمي در


1- اصطلاح «دابّة الأرض» در آيه 85 سوره نمل: وَ إذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أخْرَجْنا لَهُمْ دابَّةً مِنَ الْأرْضِ تُكَلِّمُهُمْ ذكر شده و خروج او از علامات قيامت است. در كتابهاي تفسير مانند تفسير برهان و تفسير نورالثقلين و كتابهاي اخبار، روايات بسياري وارد شده كه مراد از اين «دابّة الأرض» كه از قبر بيرون خواهد آمد و با مردم تكلّم مي فرمايد، مولي الموحّدين اميرالمؤمنين صلوات الله عليه است.
2- زمر (39)، 69

ص: 255

تفسير خود نقل كرده است كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «ربّ الأرض امام ارض است كه به نور او، در وقت ظهور، زمين درخشان مي شود».

از آنچه گفتيم، تأويل اين كلام پروردگار هم ظاهر مي شود:

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ* إلي رَبِّها ناظِرَةٌ .(1)

مراد از «ربّ» در اين آيه كريمه مي تواند پيغمبر و امام باشد كه مؤمنين ايشان را در قيامت مي بينند. در اين صورت، معناي آيه چنين مي شود: صورتهاي مؤمنين در قيامت، از شادي، درخشان و برافروخته و نوراني است و به سوي بزرگ و آقاي خود نظر مي كنند.

شايد هم مراد از «ناظره» منتظره باشد، چنان كه در چند روايت به معناي اخير گرفته شده است.

در قرآن كريم هم ناظره به معناي منتظره آمده است، آنجا كه خداوند مي فرمايد: فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ(2) ؛ يعني، بلقيس گفت: من هديّه اي براي سليمان مي فرستم و منتظر مي مانم كه چه جوابي مي آورند. پس كسي كه به اين آيه استدلال كرده و مدّعي شده است كه خداوند در آخرت ديده مي شود، در هر حال، به غلط رفته است.

* * *


1- قيامت (75)، 22 و 23
2- نمل (27)، 35

ص: 256

از جمله آياتي كه نويسنده مزبور، براي نفي ولايت تكويني، به آنها استدلال كرده آيات شريفه

فَذَكِّرْ إنَّما أنْتَ مُذَكِّرٌ* لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ(1) است كه در توضيح آن گفته:

«پس تذكّر بده؛ تو فقط مذكِّري. تو بر ايشان تسلّط نداري. پس رسول كه تسلّط بر مردم ندارد، چگونه مسلّط بر تمام جهان و زمامدار آن مي باشد»؟!

«مُصَيْطِر» به سين و صاد، هر دو، قرائت شده و يك معنا دارد.

عليّ بن ابراهيم قمي در تفسير آيه دوم فرموده: يعني تو حافظ و نگهبان و نويسنده اعمال آنان نيستي.

صاحب مجمع البحرين فرموده است:

مسيطر و مصيطر آن است كه از مكاني عالي بر كسي مُشرِف و مسلّط باشد و به احوال او رسيدگي كند و اعمالش را بنويسد.

پس معناي آيه اين است كه تو مأمور ضبط اعمال آنان و مسلّط بر ايشان نيستي كه آنان را، به اكراه و اجبار، به دين اسلام وارد كني. همين طور، در جاي ديگر مي فرمايد:

وَ ما اَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّار (2).

تو اجبار كننده آنان نيستي (براي ورود به دين) و مردم مختارند.


1- غاشيه (88)، 21 و 22
2- ق (50)، 45

ص: 257

فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر .(1)

* * *

آيه ديگري كه ايشان براي نفي ولايت تكويني به آن استدلال كرده اين آيه است:

ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأعْلي إذْ يَخْتَصِمُونَ (2).

گفته است:

«بگو: مرا علمي به مَلَأ اعلي نيست، هنگام گفت و گوي ايشان. پس كسي كه علمي به ملأ اعلي ندارد چگونه سرپرست و زمامدار ايشان است؟! و نيز آياتي كه مي گويد پيغمبر علمي به منافقين ندارد و جز وحي، چيزي نمي داند».

در پاسخ، مي گوييم: به قرينه روايت معراج، كه در ذيل آيه وارد شده، نيز بنا به روايات متواتر ديگر، معناي آيه چنين است:

من به ذات خود و از پيش خود، بدون وحي و تعليم پروردگار، چيزي نمي دانم؛ هرچه مي دانم به تعليم حقّ متعال است.

چگونه مي شود كه حضرتش، به واسطه تعليم پروردگار، دانا نگشته باشد؛ حال آنكه به بيان صريح قرآن ملكوت و آسمانها و


1- كهف (18)، 29
2- ص (38)، 69

ص: 258

زمين را به حضرت ابراهيم خليل نمايش داده اند؟!

آيا آنچه را ايشان ديده به پيغمبر ما نمايش نداده اند؟!

آيا پيغمبر ما، محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ، افضل و اشرف و اعلم از انبيا نيست؟!

آيا نويسنده مورد نظر ما منكر معراج است؟!

يا اينكه مي گويد آن حضرت به معراج رفته و فراموش كرده است؟!

معناي آيه اي كه حاكي است پيغمبر علمي به احوال منافقان ندارد اين است كه حضرت، بدون وحي و تعليم پروردگار، علمي ندارد. چگونه حُذَيْفَه به تعليم پيغمبر (و طبق آن روايت مشهور) اخبار منافقان را دريافته؛ ولي خود پيغمبر بدان آگاه نبوده است؟!

بنده جواب اين آيات را، به طور مشروح، در رساله علم غيب امام بيان كرده ام.

اين آيه را بايد با آيه شريفه ديگري جمع كرد كه مي فرمايد:

«به منافقان بگو: خداوند ما را به اخبار شما آگاه فرموده است» .(1)

نيز به آيه ديگري كه در اينجا مي آوريم، يعني: وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ(2) ، بايد توجّه داشت.


1- توبه (9)، 94
2- محمّد (47)، 30: آنان را از لحن گفتارشان مي شناسي.

ص: 259

اگر هر سه آيه را در نظر مي آوردند و بين آيات جمع مي كردند، درمي يافتند كه در قرآن كريم هيچ اختلافي نيست. پس، در هر مورد كه ديديم از پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نفي علم شده، بدانيم كه مراد از آن آيه نفي علم ذاتي از آن حضرت است.

* * *

از جمله آياتي كه صاحب شبهات براي نفي ولايت تكويني به آنها استدلال كرده اين آيه است:

قُلْ إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي إلَيَّ(1) .

وي آيه را چنين تفسير كرده:

«بگو: همانا من بشري مانند شمايم كه به من وحي مي شود. پس فرق پيغمبر با افراد بشر چيزي نيست جز وحي؛ و وحي هم راجع به امور تشريعي است. پس وحي بر بشري موجب ولايت تكويني او نمي شود».

بايد از ايشان پرسيد: مراد از «بَشَرٌ مِثْلُكُم» چيست؟

آيا معنايش اين است: به صورتْ، من بشري مانند شمايم؟

يا آنكه من بشري مانند شمايم، به صورت و سيرت و جنس و ذات و بدن و حقيقت؛ يعني آثار و خصوصيات بدني شما و من يكي است؟

اين احتمال دوم نادرست است؛ زيرا صدها روايت، از جمله:


1- كهف (18)، 110

ص: 260

اخبار(1) طينتِ پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام و كيفيّت خلقت ابدان آنان از طينت طيّب و خالص عِلّيِينِ، كيفيّت ولادت و ايّام رضاع (= شيرخوارگي) و ساير احوال ايشان (مانند سايه نداشتن و از دو طرف جلو و پشت سر ديدن) و روايات خلقت ارواح و قلوب شيعه از اضافه طينت ابدان آنان- علاوه بر عنوان ويژه رسالت كه در ممتاز نمودن آن حضرت از ديگران اهمّيّتي فوق العاده دارد- احتمال دوم را تكذيب مي كند.

پس پيامبر، فقط در صورت، مثل بشر است و وحي به سوي او منحصر در تشريع نيست؛ بلكه، علاوه بر آن، علمِ احوالِ كايينات و مَغيبات (= اخبار غيبي) و آنچه خداوند بخواهد به او وحي مي شود.

واضح است كه هرچه پيامبر دارد از جانب خدا به او افاضه شده است. پس اگر به ولايت تكويني يعني حقّ فرمان فرمايي در كايينات براي او قايل باشيم، با اين آيه منافات ندارد.

* * *

آيه ديگري كه براي نفي ولايت تكويني مورد استفاده قرار گرفته اين آيه است:


1- شمار اين اخبار از حدّ تواتر بيشتر است و نمونه هايي از آن را در كتاب شريف كافي و بصائر و غيره آورده اند؛ از جمله، در بحار (ج 25/1، ج 5/225، ج 67/77 و ديگر مواضع كه در سفينة البحار و مستدرك سفينه، لغت «طين»، به طور مشروح ذكر شده است).

ص: 261

قُلْ أغَيْرَ اللهِ أتَّخِذُ وَلِيّاً... (1).

بگو كه آيا غير خدا را وليّ بگيرم؟! بگو: من مأمورم اوّلين مسلمان باشم؛ و از مشركان مباش.

گفته اند:

«از اين آيه معلوم مي شود كه هركس غير خدا را ولايت بر خود دهد، تكويناً، مشرك است».

به عقيده ما، نتيجه اي كه به خيال خود از اين آيه گرفته اند صحيح نيست؛ زيرا ممكن است اين آيه بيان وظيفه شخصي پيغمبر باشد. پيغمبري كه افضل و اشرف كلّ موجودات و واسطه فيض بين خالق و مخلوق است آقا و وليّ و مالكي غير خداوند ندارد. او، كه نخستين مسلمان و اوّل عابد است، چگونه ممكن است كه مادون خود را وليّ و صاحب اختيار بگيرد؟!

گويا مي خواهد بگويد: آيا كسي مثل من غير خدا را وليّ خود مي گيرد؟!

نكته ديگر آنكه، در اين آيه، صحبت از قيد تكويني يا تشريعي در ميان نيست و به موضوع ولايت به طور مطلق اشاره شده است؛

يعني جناب نويسنده اين قيد تكويني را از جيب خود اضافه كرده اند.

پيغمبر، نه تكويناً و نه تشريعاً، وليّ ديگري غير خدا ندارد.

پس آيه شريفه دليل قطعي بر مدّعاي آن جناب نيست و دلالت


1- انعام (6)، 14

ص: 262

احتمالي كافي نيست.

امّا حكايت مؤمنين غير اين است و آنان از خداوند درخواست مي كنند كه كسي را وليّ ايشان قرار دهد. در آيه وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً(1) ، خداوند از قول مؤمنين نقل مي فرمايد: خدايا، براي ما از جانب خودت وليّ و ياوري قرار بده.

اگر اينكه كس ديگري را غير از خدا وليّ خود بگيرند ممنوع بوده، پس چرا مؤمنين چنين درخواستي كرده اند و خداوند نيز آن را امضا و اجابت فرموده است؟

توضيح آنكه خداوند، علاوه بر آنكه نفرموده پذيرش ولايت مخلوق شرك است، آيه شريفه إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُه...(2) را نازل كرده و به رسول و امام حقّ ولايت بخشيده است.

پس مراد از آيه اوّل (بگو: آيا غير خدا را وليّ و مالك و مولاي خود بگيرم)- اگر بيان وظيفه خصوصي پيغمبر نباشد- آن است كه من مالك و مولاي حقيقي و مستقلي غير خدا ندارم. احدي مالك و وليّ و مولايي ندارد مگر آن كس كه خدا او را وليّ و مولا و اَوْلي قرار داده است؛ مانند اولي بودن پيغمبر بر مؤمنان از خود آنان به نصّ آيه قرآن.

نيز، مانند اميرالمؤمنين و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام كه خداوند ايشان را وليّ و مولا و اولي قرار داده و مراد اين آيه شريفه اند:


1- نساء (4)، 75
2- مائده (5)، 55

ص: 263

نَحْنُ أوْلِيائُكُمْ فِي الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ(1) .

ماييم اولياي شما، در دنيا و آخرت (چنان كه در روايات فرموده اند).

همچنين، مانند ولايت پدر و جدّ پدري كه خدا براي آنها جعل ولايت فرموده است.

خلاصه، هيچ كسي بر ديگري وليّ و مولا نيست مگر آن كس كه خداوند متعال براي او جعل ولايت فرموده؛ و به همان اندازه كه از آن ناحيه حايز ولايت شده است، نه بيشتر.

در باب آياتي كه نظير و شبيه اين است نيز كلام همين است؛

مثل آيه قُلْ أفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أوْلِياءَ لا يَمْلِكونَ لِأنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَلا ضَرّاً (2).

در اين آيه، توبيخ و سرزنش متوجّه مردماني است كه از پيش خود، بدون فرمان و اذن پروردگار،اوليايي براي خود مي گيرند و نه غير ايشان؛

يعني مردماني كه به امر پروردگار، اوليايي را كه خداوند معيّن فرموده براي خود انتخاب مي كنند و قبول دارند و مي دانند كه آن اوليا نيز، به ذات خود و از پيش خود، مالك سود و زياني نيستند مگر آنچه خداوند اختيارش را به آنان تمليك فرمايد.

همين طور است كلام در آيه:

أفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي


1- فصّلت (41)، 31
2- رعد (13)، 16

ص: 264

أوْلياءَ .(1)

آيا كفّار گمان دارند كه [مجازند] بندگان مرا به جاي من اولياي خود بگيرند؟!

اين ترجمه بنا به قرائت مشهور، كه «حَسِبَ» را به صيغه فعل ماضي مي خوانند، درست است.

امّا بنابر قرائت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام و برخي ديگر، كه «حَسْبُ» را به سكون سين و ضمّ باء خوانده اند، معناي آيه چنين مي شود:

آيا براي نجات كفّار كافي است كه بندگان مرا به جاي من اولياي خود بگيرند؟!

قمي، در تفسير خود، نقل كرده است كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود: «مراد، در اين آيه، جِبْت و طاغوت است»؛

يعني پيروان آن دو، كه آنها را بدون امر خدا و تعيين و جعل پروردگار اولياي خود گرفتند، خيال مي كنند كه اين دو نفر آنها را از عذاب خدايي نجات مي دهند؛ (نه تنها اين طور نيست) بلكه اينان، به سبب محبّت آن دو نفر، كافر شدند و ما براي كفّار، آتش را مهيّا كرده ايم.

الغرض، مراد ما از ولايت تكويني- كه آن را براي پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام، از جانب پروردگار، ثابت مي دانيم- آن است كه ايشان بر تمام موجودات و كاينات و ممكنات، دانا و بينا و توانا و نافذ الإراده اند؛ چنان كه مكرّراً در اين كتاب تصريح كرده ايم.

امّا بايد دانست كه اين بزرگواران چيزي را از عدمِ صِرف


1- كهف (18)، 102

ص: 265

خلق نمي كنند و چنان كه بعد از اين خواهيم گفت(1) ، خلق از عدم صِرف (كه خلقِ ابداع و اختراع است) هم مخصوص خداوند متعال است.

پس كار پيغمبر و امام خلق از هيچِ صِرف نيست؛ بلكه براي خلق هر پديده اي از چيزي و از مادّه اي استفاده مي كنند، چه آن مادّه و چيز از محسوسات ما باشد، چه آن قدر كوچك يا نامتراكم باشد كه با حواسّ ظاهري و عادي درك نشود.

اسم اين كار، در آيات قرآن و روايات و كتب لغت، «خلق» است و خداوند خود «اَحْسَنُ الْخالِقيِن» است.

عدّه اي ناآگاه از لفظ «خلق» مي پرهيزند و اسم اين كار را «صنعت» مي گذارند؛ با آنكه هر دو صحيح است و لفظ صانع نيز مانند خالق از اسماء الاهي است.

پس آياتي كه در آن آمده خداوند وليّ و مولاي شماست، خدا براي ولايت و ياري كافي است و شما وليّ و ياوري نداريد مگر پروردگار با آيه جعل ولايت براي پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام منافات ندارد.

براي نمونه، به اين آيه شريف توجّه كنيد:

اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (2).

وليّ و صاحب اختيار شما فقط خداست و رسول


1- رجوع شود به فصل دوم، شرح جمله سوم از دعاي جوشن.
2- مائده (5)، 55

ص: 266

او و افراد با ايماني كه در حال نماز و ركوع، زكات مي دهند.

به نظر همگيِ علماي شيعه و اهل سنّت، اين آيه شريفه در شأن مولي الموحّدين اميرالمؤمنين علي عَلَيْهِ السَّلام نازل شده است كه در حال ركوع، انگشتر خود را به سائل دادند.

اين آيه حاكي است كه خدا و پيغمبر و اميرالمؤمنين عَلَيْهِمَا السَّلام وليّ و صاحب اختيار مايند؛ پس ما نيز، به امر خدا، پيغمبر و امام را وليّ و مولاي خود مي دانيم. آيا، به قول اين نويسنده، ما مشرك خواهيم بود؟! قطعاً چنين نيست.

نويسنده مورد نظر گفته است:

اين آيه به دليل ضمير «كُم» در كلمه «وَلِيُّكُم» مخصوص مخاطَبانِ موجود است. پس، بنا بر خيال خام او، ولايت اميرالمؤمنين مخصوص افرادي است كه در زمان نزول آيه موجود بوده و مخاطَب قرار گرفته اند و افرادي كه در زمانهاي بعد به وجود آمده اند مخاطب آيه ولايت نيستند.

اين آيات نظير آيات مالكيّت است كه در چند آيه مي خوانيم مالك آسمانها و زمينها و مالك كلّ مخلوقات خداست و در آيات ديگر، خداوند خود براي مخلوق اثبات مالكيّت مي فرمايد؛ افزون بر آنكه مالكيّت مخلوق از جمله و اضحات عرف و عقل نيز هست. پس بديهي است كه اين آيات با يكديگر تنافي ندارند:

خداوند مالك بالذّات است و مالكيّت مخلوق بالعرض و محدود و از جانب خداست.

ص: 267

همچنين، آياتي كه حاكي است خداوند براي شهادت و حفظ اعمال كافي است منافي آياتي نيست كه صراحت دارد خداوند، در ميان خلق، گواهان و حافظاني قرار داده است.

همين طور است كلام در آيات ولايت. خداوند وليّ و مولاي بالذّات است و ولايت پيغمبر و امام و ديگران مجعول و محدود است.

در آخر سوره اِسراء، خداوند مي فرمايد:

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيُّ مِنَ الذُّلٌ.

خدا در مُلك و پادشاهي شريكي ندارد و كسي هم، از جهت ذلّت و خواري، وليّ او نيست.

قيد كلمه «مِنَ الذُّلّ» شاهد است كه تعيين وليّ از جانب آن تواناي بي نياز به علّت احتياج نيست، امّا مطلق وليّ و اوليا نفي نشده؛ بلكه خداوند در جاي ديگر فرموده است:

ألا إنَّ أوْلِياءَ اللهُ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ .(1)

آگاه باشيد كه اولياء الله (بندگان برگزيده پروردگار) ترس و حزني ندارند.

* * *


1- يونس (10)، 62

ص: 268

آيات ديگري كه ايشان براي نفي ولايت تكويني به آنها استدلال كرده اين آيات است:

قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ(1) ،

بگو [اي پيغمبر]، من وكيل شما نيستم.

وَ ما اَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ(2) ،

تو وكيل ايشان نيستي.

وَ ما أرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكيلاً (3)،

تو را نفرستاديم كه وكيل آنان باشي.

ألّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً (4)،

وكيلي غير من نگيريد.

سپس وي وكيل را نگهبان و كارگزار معنا كرده است.

بنابر استدلال اين نويسنده، كه به اطلاق آيات احتجاج مي كند و مراجعه به بيان عترت را لازم نمي داند، بايد گفت: پيغمبر وكيل مردم نيست و ساير مردم نيز نبايد غير خدا را وكيل بگيرند؛ چون مي فرمايد:

لا تَتَّخِذُوا مِنْ دُوني وَكيلاً،

غير مرا وكيل نگيريد!

پس بايد همه اخبار باب وكالت و كلمات علماي اَعلام در


1- انعام (6)، 66
2- انعام (6)، 107
3- اِسراء (17)، 54
4- . اسراء (17)، 2

ص: 269

كتب فقهيّه و رسائل عمليّه را خلاف قرآن دانست!

اين سخن نتيجه آن قبيل استدلال است كه هر كسي آيه را به خيال خود ترجمه كند و بر آن، اساسي بنا نهد و از آيات ديگر و روايات متواتر كُلّاً چشم بپوشد. معلوم است كه اين كار روا نيست؛ بلكه بايد با دقّت در متن اين آيات و ملاحظه آيات و روايات ديگر، كلام الاهي را تفسير كرد.

امّا اصل كلام؛ علما فرموده اند: لفظ «وكيل» كه بر خداوند اطلاق مي شود، چهار معنا دارد:

اوّل: كفايت كننده امور خلق؛

دوم: كسي كه تمام امور جهان موكول به اوست؛

سوم: كفيل ارزاق بندگان و قائم به مصالح آنان؛

چهارم: پناهگاه و ملجأ بندگان و بيچارگان.

خلاصه، كسي كه به ذات خود در نگهداري و نگهباني خلق و كفايت امور و كفالت ارزاق مستقلّ است و به ياري و خواست ديگري محتاج نيست خداوند متعال است كه شريك ندارد. به اين معنا، پيغمبر و ديگران وكيل نيستند و اين قبيل وكالت را خداوند از پيغمبر خود نفي فرموده؛

امّا اين موضوع به سخن ما درباره ولايت تكويني هيچ ربطي ندارد.

خداوند در قرآن مجيد وكالت خود را اين گونه معرّفي مي فرمايد:

وَاللهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (1).


1- هود (11)، 12

ص: 270

خداست. كه بر همه چيزها وكيل است.

پس كسي غير خدا نيست كه بر همه چيزها وكيل باشد؛ البتّه، مخلوق بر بعضي چيزها، بدون استقلال، وكيل مي شود.

در تفسير آيه شريفه وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ ، شيخ طبرسي مي فرمايد: يعني خدا حافظ و تدبير كننده و نگهدار خلق است؛ پس او وكيل است بر خلق و گفته نمي شود كه خدا براي خلق وكيل است. ولي خلق، براي خلق، وكيل مي شود. گاهي هم بعضي از خلق بر بعضي ديگر، بدون استقلال و با محدوديّت، وكيل و نگهبان مي گردد؛ مانند ملك الموت كه، به تصريح قرآن، خداوند او را موكّل بر قبض روح كرده و فرموده است:

قُلْ يَتَوَفّيكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ(1) .

همچنين، در تفسير آيه شريفه قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكيل(2) ، طبرسي فرموده: يعني بگو، يا محمّد، من مأمور نيستم كه از تكذيب و كفر به قرآن كريم شما را (تكويناً) مانع شوم و شما را از كفر نگه دارم و حايل شوم؛ براي آنكه معناي «وكيل بر چيزي»


1- سجده (32)، 11. البتّه اين بدان معنا نيست كه (مطابق برخي نظريّات نامستند به دلايل شرعي) ملائكه مقهور و مسخّر و فاعلاني بي اراده اند كه خداوند از آنان فقط استفاده ابزاري مي كند. براي ردّ اين نظريه و پي بردن به كيفيّت خلقت ملائكه، علاقه مندان مي توانند به سخنان علّامه مجلسي در بحارالأنوار مراجعه كنند كه آن بزرگوار آيات و روايات مربوط به اين مطلب را در باب حقيقت ملائكه جمع بندي كرده است.
2- انعام (6)، 66

ص: 271

قيام كننده به نگهداري و دفع ضرر از آن است.

بعضي گفته اند كه معناي اين آيه چنين است: من حافظ اعمال شما نيستم و مأموريّت مجازات شما به ثواب و عقاب را ندارم. من فقط راهنما و بشارت دهنده و ترساننده ام؛ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ(1) .

پس دلالت آياتي كه از پيغمبر نفي وكالت مي كند بيشتر از آنچه گفتيم نيست.

* * *

آيه ديگري كه صاحب شبهات، براي نفي ولايت تكويني، به آن استدلال كرده اين آيه است:

وَعَدَ اللهُ الَّذيِنَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ(2) .

در ذيل آيه، ايشان نقل كرده است كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود: اين آيه راجع به ائمّه هداست كه خدا وعده داده ايشان را خلفاي زمين گرداند- چنان كه ساير انبيا و اوصيا را خلافت بخشيده- و ايشان را براي [استقرارِ] ديني كه خدا پسنديده تمكّن دهد.

سپس گفته:


1- كهف (18)، 29
2- نور (24)، 55

ص: 272

«اين آيه صريحاً چند چيز را بيان كرده: اوّل آنكه خلافت ائمّه مانند خلافت گذشتگان است و چنان كه از ساير انبيا و اوصيا براي زمامداري و نشر احكام بوده، از ائمّه نيز چنين است؛ پس تشريعي است، نه تكويني. دوم آنكه خدا ايشان را تمكّن خواهد داد براي نشر دين و فعلا تمكّن ندارند. سوم آنكه خلافت ايشان در زمين است، نه در تمام جهان.»

نخست بايد گفت: اينكه آيه راجع به ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام است، صحيح است؛ امّا اينكه مراد از كلام پروردگار، يعني: كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ، جمع انبيا و اوصيا باشد درست نيست. واضح است كه ظاهر آيه عامّ است و به انبيا و اوصيا اختصاص ندارد.

در روايت ضعيفي هم كه در تفسير صافي و تفسير نورالثقلين موجود است، فقط ذكر اوصيا به ميان آمده و در هيچ يك از روايات وارده در تفسير اين آيه شريفه، اسمي از انبيا نيست. پس ايشان كلمه «انبيا» را از پيش خود اضافه كرده و بر آن، بنيادي نو بنا كرده است.

بر فرض آنكه انبيا هم در جمع مصاديق آيه داخل باشند، پيامبراني اند كه خلافت ظاهري داشتند، مانند هارون- كه خليفه حضرت موسي بود- و داوود و سليمان عَلَيْهِمُ السَّلام.

ثانياً: تشبيه خلافت ائمّه به خلافت اوصياي پيغمبران گذشته، از جهت اصل خلافت، صحيح است؛ يعني چنان كه خداوند متعال به گذشتگان خلافت بخشيد، به ائمّه نيز خلافت ظاهري خواهد

ص: 273

بخشيد. امّا آيه متكفّل بيان مقدار خلافت و كيفيّت و درجات آن نيست؛ پس تشبيه به خلافت اوصيا، از جهت كيفيّت و درجات خلافت، صحيح نيست.

تشبيه خلافت در اين آيه مثل تشبيه رسالت حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمْ به رسالت موسي بن عمران عَلَيْهِ السَّلام در آيه شريفه ديگر (آل عمران، 144) است كه در آن، اصل رسالت مقصود است و نه كيفيّت و درجات و حدود رسالت چنان كه واضح است.

چگونه مي شود خلافت ائمّه، از هر جهت، مانند خلافت اوصياي پيغمبران گذشته باشد؛ حال آنكه به ائمّه هدي «مُلك عظيم» داده اند و به ديگران نه؟!

علم و قدرت آصف وصيّ سليمان و ديگران نسبت به علم و قدرت ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام مانند قطره است نسبت به درياها؛ چنان كه قبلاً گذشت.

امّا وقت ظهور اين خلافت بر حق الاهي، مثل تمكّن آنان در زمين، هنور نرسيده و به وقت ظهور حضرت وليّ عصر عَلَيْهِ السَّلام موكول شده است. پس آن سلطنت و ولايت و خلافت و امارت هنوز ظاهر نشده است، چنان كه صريح روايات وارده در تفسير اين آيه شريفه است.

همين طور است كلام درباره ذيل آيه شريفه كه نويسنده مورد نظر ما آن را ذكر نكرده؛ يعني تبديل خوف ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام به امنيّت، كه هنوز ميسّر نشده و در زمان ظهور و رجعت واقع خواهد شد.

ص: 274

امّا دايره توسعه اين خلافت منحصر در زمين نيست؛ اثبات يك چيز نفي چيز ديگر نمي كند.

ذكر «زمين» در اين آيه كريمه شايد از آن جهت باشد كه هم خلافت پيشينيان، هم عدم تمكّن و ترس آنان از دشمن در روي زمين مجال بروز داشته است؛ لذا، به اهل زمين بشارت داده كه عاقبت خلافت ظاهري و بر حقّ الاهي از آنِ مؤمنان خواهد بود.

مؤمناني هم كه خلفاي زمين مي شوند ائمّه هُدايند كه با امنيّت كامل، در زمين، متمكّن خواهند شد؛ و چون ايشان در غير زمين مخالفي ندارند، غير اهل زمين در زمره مصاديق آيه كريمه قرار نمي گيرند و سياق آيه شريفه به آنها ناظر نيست.

نظير اين آيه، در آنچه گفتيم كه «في الأرض» قيد نيست، اين آيه شريفه است:

وَ جَعَلُوا للهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لايَعْلَمُ فِي الأرْضِ .(1)

واضح است كه كلمه «فِي الأرض» در اين آيه قيد نيست؛ و چون اهل «زمين» براي خداي متعال شريك قرار دادند، وجود آن را براي خداوند در «زمين» نفي مي كند؛ با آنكه، نه در آسمانها و نه در زمين و نه در هيچ جاي ديگر، چيزي يا كسي وجود ندارد كه شريك خداوند باشد.

در هر حال، آنچه در اين آيه براي آينده وعده داده شده رسيدن


1- رعد (13)، 33: براي خداوند، شريكاني قرار دادند. بگو: آنان را نام ببريد؛ يا به او از كساني خبر مي دهيد كه در زمين نمي شناسد!

ص: 275

به حكومت ظاهري در دنيا و بسط يد در اجراي احكام الاهي و مواردي از اين قبيل است و روشن است كه اين منافاتي ندارد با حاصل بودن مقام خليفة اللّهي، به معناي ولايت تكويني و تشريعي براي پيغمبر و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام در همه ادوار (كه ادلّه بي شمار از قرآن و حديث آن را اثبات مي كند).

در اينجا، به پاسخگويي شبهاتي كه بر اثر كوته فكري و ترجمه نادرست آيات الاهي پديد آمده پايان مي دهيم؛ و اين بناي متزلزل را، كه براساس طرح و نقشه اي از بافته هاي خيالي بنيان نهاده اند، به حال خود وامي گذاريم تا فرو ريزد.

ص: 276

فصل دوم: بررسي رواياتي كه براي نفي ولايت تكويني به آنها استدلال كرده اند

اكنون كه به طور كامل مراد از آيات مذكور روشن شد و ديديم كه آيات كريمه بر نفي ولايت تكويني هيچ دلالتي نمي كند، براي اينكه خواننده عزيز بيشتر به افكار آن نويسنده پي ببرد، به چند روايت هم كه ايشان براي نفي ولايت تكويني آورده اند اشاره مي كنيم.

بدين وسيله، آشكار خواهد شد كه روايات آتي نيز مانند آيات پيشين هرگز دليل بر نفي ولايت تكويني نخواهد بود و ولايت تكويني- به آن معنا كه گفتيم- حقيقتي انكار ناپذير و منكرش فردي ناآگاه و فريب خورده ديگران است.

روايت اوّل دعاي جوشن كبير است كه در فصل نودم آن، اين عبارات موجود است:

ص: 277

عبارت اوّل:

«يا مَنْ لايَعْلَمُ الْغَيْبَ إلّا هُوَ».

اي خدايي كه نمي داند غيب را مگر او.

معناي اين عبارت آن است كه كسي به ذات خود، غير خدا، غيب را نمي داند. پس منافات ندارد با اين عقيده كه پيغمبر و امام اسرار عالم غيب را به تعليم پروردگار مي دانند، چنان كه در قرآن كريم مي خوانيم:

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أحَداً إلّا مَنِ ارْتَضي مِن رَسُولٍ(1) ؛

و شرح آن در صفحات پيشين گذشت.

همچنين ممكن است مراد از «غيب» وقت قيامت باشد؛ چنان كه در خطبه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام آمده و اين جانب، به طور مشروح، در كتاب مقام قرآن و عترت و رساله علم غيب بيان كرده ام.

عبارت دوم:

«يا مَنْ لا يَصْرِفُ السُّوءَ إِلّا هُوَ».

اي كسي كه بدي وسختي را دفع نمي كند مگر او.

معناي اين عبارت آن است كه هيچ كس به ذات خود و مستقلاً فقط بدي را دفع نمي كند مگر پروردگار. مخلوق نيز به وسيله قدرت و تواني كه خداوند به او داده مي تواند بدي و سختي را از مخلوق ديگر دور كند، چنان كه مشهود است.

امّا چون مقداري از آن در اختيار بشر است، از بدي كردن نهي شده


1- جنّ (72)، 26

ص: 278

و به خوبي كردن و دفع بدي و سختي و گرفتاري و صدمات گوناگون از برادران ديني، در آيات و روايات بسيار، امر و ترغيب شده؛ چنان كه گاهي اين امر واجب نيز مي شود و اين از واضحات است.

عبارت سوم:

«يا مَنْ لايَخْلُقُ الْخَلْقَ إلّا هُوَ».

اي كسي كه موجودات را خلق نمي كند مگراو.

ممكن است مراد از كلمه «اَلْخَلْق» تمام خلايق در مقابل خالق باشد كه تمام مخلوقات را در برمي گيرد و خلق كردن تمام ما سوي الله منحصر است به پروردگار.

احتمال ديگر اين است كه مراد از اين عبارت خلق كردن از هيچ و بدون استفاده از مادّه اوليه باشد (كه به آن «خلق ابداعي و اختراعي» مي گويند). هر خالقي غير خدا مخلوق خود را از چيزي ديگر خلق مي كند؛ در حالي كه خداوند خلق را از چيزي نيافريده است.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلام در اين مورد مي فرمايد:

«لا يُكوِّنُ الشَّيْءَ لا مِنْ شَيْءٍ إلَّا الله».

از هيچ چيز، چيزي را هستي ندهد مگر پروردگار.

بنابراين، خلق كردن، اگر از چيزي باشد كه قبلاً به وجود آمده، منحصر به پروردگار نيست. به اين معنا، لفظ «خالق» بر «مخلوق» نيز اطلاق مي شود، چنان كه در قرآن مجيد آمده است.

تَباركَ اللهُ أحْسَنُ الْخالِقينَ(1) .


1- مؤمنون (23)، 14

ص: 279

مبارك است خدايي كه نيكوترينِ خلق كنندگان است.

حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام در تفسير اين آيه كريمه مي فرمايد:

«خداوند خبر داده كه در ميان بندگان، هم خالق هست و هم غير خالق. از آن جمله، حضرت عيسي _ عليه السّلام _ است كه [مجسّمه اي] از گل به هيئت پرنده خلق مي كرد و در آن مي دميد؛ به اذن پروردگار، پرنده مي شد. سامري هم گوساله را براي قوم موسي خلق كرد...».

در قرآن كريم نيز خداوند متعال كلام خود را، كه در قيامت به حضرت عيسي مي فرمايد، نقل كرده و فرموده است:

وَ إذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيِرِ...(1)  .

[به ياد بياور] هنگامي كه به اذن من، تو از گِل [مجسّمه اي] به شكل مرغ خلق مي كردي و در آن مي دميدي، پس پرنده اي مي شد به اذن من؛ و آن گاه كه كورِ مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مي دادي و مردگان را [از قبر] به اذن من بيرون مي آوردي.

در هيچ يك از سه مورد، حق تعالي نفرموده: من بودم كه خلق مي كردم و شفا مي دادم و زنده مي كردم و اين كارها را به دست تو انجام مي دادم؛ بلكه فعل را به خود حضرت عيسي نسبت داده است.

در جاي ديگر (آل عمران، 49) حضرت عيسي مي فرمايد:

«من از گِل به صورت پرنده خلق مي كنم و در آن مي دمم، پس


1- مائده (5)، 110

ص: 280

پرنده اي مي شود به اذن خداوند؛ كور مادرزاد و پيس را شفا مي دهم و مردگان را به اذن پروردگار زنده مي كنم».

در اينجا نيز نفرموده: خدا خلق مي كند و شفا مي دهد و زنده مي كند به دست من. معناي اذن پروردگار به وقوع فعل اين نيست كه پروردگار فاعِل آن باشد؛ بلكه به پيغمبر و امام اجازه داده است كه اين عمل را انجام دهند، مانند اجازه خداوند به پيغمبر كه 7 ركعت نماز را بعداً واجب فرمايد و بر 10 ركعت نماز يوميّه كه در ابتدا واجب خدايي بوده است اضافه كند (اين جانب فرق بين اين دو واجب را در كتاب اركان دين نوشته ام).

در جاي ديگر، خداوند مي فرمايد:

وَ تَخْلُقُونَ إفْكاً(1) .

شما خلق مي كنيد [بتها را] به دروغ (يا آنكه دروغ را خلق مي كنيد).

از اين آيه، استفاده مي شود كه خداوند افعال و اعمال اختياري بندگان را خلق نكرده؛ كه اگر خلق مي كرد، از آن بيزاري نمي جست، چنان كه فرموده:

أنَّ اللهَ بَريءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (2).

خدا از مشركان بيزار است.

مقصود در اينجا ذات مشركان نيست؛ بلكه بيزاري از افعال و اعمال ايشان مورد نظر است، چنان كه امام هادي عَلَيْهِ السَّلام فرموده


1- عنكبوت (29)، 17
2- توبه (9)، 3

ص: 281

است.

در جاي ديگر، كلام لوط پيغمبر را نقل مي فرمايد كه به قوم خود فرمود:

إنّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ(1) .

من دشمن اعمال شمايم.

بديهي است كه اگر اعمال آنان افعال خداوند بود، حضرت لوط دشمنِ آن اعمال نمي بود؛ براي آنكه اولياي پروردگار دشمن افعال پروردگار نيستند.

در جاي ديگر، خداوند مي فرمايد:

فَإنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إنّي بَرِيءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ(2) .

اي پيغمبر، اگر تو را نافرماني كردند، پس بگو: من از آنچه مي كنيد بيزارم.

حقير در مستدرك سفينه، لغت «خلق»، آيات شريفه و روايات كريمه را در اين مورد شرح داده ام و در كتاب تاريخ فلسفه و تصوّف نيز موضوع را بيان كرده ام.

عبارت چهارم:

«يا مَنْ لايُدَبِّرُ الأمْرَ إلّا هُوَ».

اي خدايي كه امر را تدبير نمي كند مگر او.

عبارت فوق نيز به اين معناست كه او يگانه كسي است كه امور خلق را به ذات خود تدبير مي فرمايد، در رأي خويش مستقلّ


1- شعرا (26)، 168
2- شعرا (26)، 216

ص: 282

است و تابع فرمان كسي نيست؛ و منافات ندارد با اينكه عدّه اي هم تحت فرمان و به اذن او در تدبير امور دخيل باشند.

پس اين عبارت دعا و آياتي كه تدبير امور را به خداوند نسبت مي دهد با آيه شريفه فَالْمُدَبِّراتِ أمْراً(1) منافات ندارد؛ و از آنجا كه اين مدبّرات (= تدبير كنندگان) مطيع اوامر پروردگارند و به امر خدا تدبير امور مي كنند، صحيح است كه اين تدبير را به خداوند نيز نسبت دهيم.

چنان كه شيخ طبرسي در تفسير خود فرموده، اقوال در تفسير اين آيه شريفه متعدّد است:

اوّل آنكه، اين «مدبّرات» فرشتگاني اند كه امور بندگان را از هر سال تا سال بعد تدبير مي كنند (و شايد اين به معناي تدبير از يك شب قدر تا شب قدر بعد باشد).

شيخ فرموده اين قول از اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام نقل شده است.

دوم آنكه، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل مراد است.(2) طبرسي خود فرموده:

«اينان فرشتگاني كه امور دنيا را تدبير مي كنند. جبرئيل موكَّل بر بادها و جنود (= لشكريان حق)، ميكائيل موكَّل بر قطرات باران و برف و گياه و اشجار، عزرائيل موكَّل بر قبض ارواح و اسرافيل


1- نازعات (79)، 5
2- اين قول در تفسير برهان و تفسير نورالثقلين، از كتاب عُيون اخبار الرّضا عَلَيْهِ السَّلام، از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل شده است.

ص: 283

مأمور آوردن دستور از جانب پروردگار است».(1)

سوم آنكه، مراد از «مدبّرات» افلاك است كه مورد نزول امر حقّ است و به سبب آن، قضا و قدر پروردگار در دنيا واقع مي شود.

اين معنا را عليّ بن ابراهيم روايت فرموده؛ و شايد دعاي امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام در وقت رؤيت هلال، در صحيفه، كه عبارت «اَلْمُتَصَرِّفُ فِي فَلَكِ التَّدْبِير» در آن آمده است، مؤيّد قول سوم شود.

از اين گذشته، از رواياتي كه بر ترغيب به حُسن تدبير در امور دلالت دارد، استفاده مي شود كه تدبير در امور تا حدّي در اختيار بشر است.

پس بين آيات تدبيرِ حقّ و آيه «مدبّرات أمر» و اين روايات منافاتي نيست؛ چنان كه بين آياتي كه حاكي است خداوند حافظ و حفيظ است و آياتي كه نشان مي دهد برخي از ملائكه حافظ بندگان اند، منافات نيست.

نيز، همچنان كه بين آيه شريفه كَفي بِاللهِ شَهيداً(2) (يعني: خداوند براي شاهد بودن كافي است) و آياتي كه حاكي است خداوند در بين خلق نيز شهيد و شهدا و اَشهادي قرار داده است. منافاتي وجود ندارد؛ چنان كه قبلاً گذشت.


1- اين مفاد را علامه مجلسي در بحار (ج 59/ 245)، باب وصف ملائكه مقرّبين (چهار ملك مقرّب)، در ضمن رواياتي بيان فرموده است.
2- نساء (4)، 79

ص: 284

در كتاب شريف كافي، باب تاريخ پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اين عبارت، به سند صحيح از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل شده:

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ صَفِيَّكَ وَ خَلِيلِكَ و َ نَجِيبِكَ الْمُدَبِّرِ لِأمْرِكَ»

خدايا، بر محمّد، كه برگزيده و خليل و تدبير كننده امر توست، درود فرست.

مجلسي در شرح اين روايت مي فرمايد:

«دلالت دارد بر اينكه براي پيغمبر در تدبير امور عالم مدخليّتي دارد و ملائكه موكَّل به اين امور مأمور انجام فرامين اويند».

بنابر روايات، اين شأن براي ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام نيز ثابت شده است.

فيض كاشاني در منهاج و نيز ديگران از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده اند كه ايشان در روايتي چنين فرمود:

«كُلُّ ما كانَ لِرَسُولِ اللهِ فَلَنا مِثْلُهُ، إلّا النُّبُوَّةَ وَ الزِّواج»(1)

هرچه براي پيغمبر بوده براي ما نيز هست، مگر نبوّت و ازدواج.

صاحب كتاب شريف كافي، باب تفسير «إنّا أنْزَلناه» به سند معتبر از امام باقر عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه در ضمن حديثي فرمود:

«لايَسْتَخْلِفُ رَسولُ الله إلّا مَنْ يَحْكُمُ بِحُكْمِهِ وَ إلّا مَنْ


1- بحار: ج 26/317

ص: 285

يَكُونُ مِثلَهُ إلّا النُّبوَّة».

پيغمبر اكرم خليفه اي براي خود نمي گيرد و قرار نمي دهد مگر كسي باشد كه به حكم پيغمبر و امر او حكم فرمايد و نيز كسي كه مثل و مانند پيغمبر باشد [در همه كمالات] مگر مقام نبوّت و رسالت (كه خليفه پيغمبر مقام نبوّت و رسالت ندارد).

همين مفاد در روايت محمّد بن مسلم نيز مشهود است كه در كافي، باب «أنّ الأئمة بِمَن يُشْبِهون»، از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل مي كند:

«ائمّه هدي به منزله رسول الله اند جز آنكه مقام نبوّت و رسالت ندارند و مختصّات پيغمبر هم، در امر ازدواج، براي ائمّه هدي نيست؛ در غير اين دو، به منزله رسول الله اند».

عبارت پنجم:

«يا مَنْ لايُحْيِي الْمَوْتي إلّا هُوَ».

اي كسي كه زنده نمي كند مردگان را مگر او.

در اين عبارت نيز مراد آن است كه آن كسي كه به اراده و خواست و اذن خود، مستقلّاً و بدون احتياج به اذن ديگري، زنده مي كند خداست و بس. پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام هم، كه گاهي مرده اي را زنده مي كردند، به اذن و قدرتي بوده كه خداوند به ايشان داده؛ كه اگر نمي داد، مطلقاً عاجز بودند.

براي آنكه بهتر روشن شود اين جملات دعاي جوشن با آيات و روايات متواتر ديگر منافات ندارد؛

ص: 286

حقير چند جمله ديگر از همين دعا را به عرض مي رسانم.

يكي از جملات دعاي شريف جوشن، در بند 38، عبارتِ «يا مَنْ لايُسْتَعانْ إلّا بِهِ» است؛ يعني: اي خدايي كه به غير او استعانت نمي كنند. اين عبارت با كلام شريف حق در سوره حمد موافق است:

وَ اِيّاكَ نَسْتَعِين.

خدايا، فقط از تو استعانت مي كنيم.

اين موضوع با آيه شريفه ذيل منافات ندارد:

وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوةِ وَ إنَّها لَكَبيرَةٌ إلّا عَلَي الخاشِعِينَ (1).

استعانت كنيد به «صبر و صلاة»؛ و به درستي كه «صلاة» بزرگ است مگر بر خاشعان.

روشن است كه «صبر و صلاة»، به معناي ظاهر و باطن، غير از پروردگار است؛ ولي استعانت به اين دو، چون به امر خداوند است و خداوند اين دو را وسيله نجات و گشايش كارها قرار داده است، مانعي ندارد.

همچنين، خداوند مي فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد، استعانت به صبر و صلاة. به درستي كه خداوند با صبركنندگان است» .(2)

معناي ظاهر «صبر» واضح است و در باطن، از روايات صحيح


1- بقره (2)، 45
2- بقره (2)، 153

ص: 287

و معتبر چنين استفاده مي شود كه دو معناي ديگر نيز دارد:

يكي، روزه و ديگري، وجود مقدّس رسول الله صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه.

امّا «صلاة» معناي ظاهري اش نماز است و دو معناي ديگر در باطن دارد: يكي، صلوات بر محمّد و آل محمّد و ديگري، ولايت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام.

در روايات، هرسه معنا را فرموده اند و امر به استعانت در مورد تمام معاني «صبر و صلاة» صادر شده است.

همچنين، اگر استعانت از غير خداوند حرام بود، ذوالقرنين (كه داستانش در سوره كهف نقل شده) نمي فرمود:

أعِينُونِي بِقُوَّةٍ

به قوّت خود مرا اعانت كنيد.

وي اين كلام را وقتي فرمود كه به محّل سدّ يَأجوج رسيدند و مردم براي بستن راه يَأجوج و مَأجوج درخواست كردند؛ پس فرمود: مرا به قوّت خود اعانت كنيد تا سدّي برايتان بسازم.

اگر استعانت يعني طلب اعانت و ياري از غير پروردگار جايز نبود، خداوند نمي فرمود:

تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوي...  (1).

اي مؤمنان، يكديگر را در امور خيريّه اعانت كنيد، نه در معصيت و تعدّي.

پس اعانت مؤمنان و استعانت ايشان از يكديگر در امور خير جايز است و گاهي نيز واجب مي شود؛ ولي در امور شرّ حرام


1- مائده (5)، 5

ص: 288

است.

همچنين، در چند آيه از قرآن كريم(1)، خداوند متعال خود را به صفت «خَيْرُالرّازِقِين»؛ توصيف فرموده؛ چنان كه در دعاي جوشن و غير آن هم وارد شده است:

«يا خَيْرَالرّازِقِين»؛ يعني، اي بهترين روزي دهندگان.

اين توصيف مثل «أحْسَنُ الخالِقِين» است و استدلال امام هشتم حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام در مورد آن جاري است.

هر دو كلام دلالت دارد كه ممكن است به مخلوق نيز خالق و رازق بگويند؛ ولي فقط خداوند متعال است كه، به قدرت ذات مقدّس خود، خلق مي فرمايد و روزي مي دهد.

خداوند «أوْسَعُ المُعْطِين» است و مخلوق، به قدرتي كه پروردگار به او بخشيده، چيزي را از چيزي ديگر خلق مي كند، يا از نعمت و الطافي كه حقّ متعال به او تمليك فرموده، استفاده مي كند و به ديگران روزي مي دهد.

پس درست است كه صفاتي مانند خالق و رازق- به اين معنا كه گفتيم- بر مخلوق هم اطلاق شود و آيه اي مانند إنَّ اللهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ(2) با آياتي كه صفت «خَيْرُ الّرازِقِين» در آن به كار رفته، منافاتي ندارد.

شاهد ديگر بر صحّت اطلاق صفت «رازق» بر مخلوق امر پروردگار است كه مي فرمايد:


1- از جمله: مائده (5)، 115؛ حجّ (22)، 58؛ جمعه (62)، 11
2- ذاريات (51)، 58

ص: 289

وَ عَلَي الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْروفِ(1) .

بر عهده صاحب اين مولود است كه مادر او را روزي دهد و بپوشاند.

در جاي ديگر، به اولياي افرادي كه رشد عقلاني لازم براي نگهداري مال خود را ندارند مي فرمايد: «اموال آنان را به ايشان ندهيد؛ وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها(2) : ليكن، آنان را روزي دهيد و بپوشانيد».

پس، صفات «أحسن الخالقين و خير الرّازقين»، مانند «خير النّاصرين و خير الرّاحمين و خيرالحافظين»، هيچ منافاتي با درجات توحيد ندارد؛ زيرا يگانه كسي كه، به ذات پاك خود، دانا و توانا و دارا و مالك كلّ نعمات است پروردگار است و بس. او حيّ و قيّوم كلّ مخلوقات است. مخلوق، در ذات و صفات و كمالات، استقلال ندارد؛ هرچه دارد ملك خداست كه به او تمليك كرده و مي كند و واضح است كه مالكيّت حقيقيِ پروردگار با مالكيّت مخلوقات منافات ندارد.

اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام در خطبه دوم نهج البلاغه، در وصف آل محمد (يعني ائمه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام)، مي فرمايد:

«هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِه وَ جِبالُ دِينِهِ. بِهِمْ أقامَ انْحِناءَ


1- . بقره (2)، 233
2- نساء (4)، 5

ص: 290

ظَهْرِهِ وَ أذْهَبَ ارْتِعادَ فَرائِصِه... لايُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِه مَنْ هذِهِ الْآُمّةِ أحَدٌ، وَلا يُسَوّي بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أبَداً. هُمْ آساسُ الدِّينِ وَ عِمادٌ الْيَقِينِ. إلَيْهِمْ يَفِيءُ الغالِي وَ بِهِمْ يَلْحَقُ التّالِي، وَ لَهُمْ خَصائِصُ حقِّ الْوِلايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصيَّةُ وَالْوِراثهُ».

آنان اند جايگاه اسرار الاهي، پناهگاه (يعني نگهدار و نگهبان) امر رُبوبي ]در خصوص خلق]، مخزن علم پروردگارِ منّان، موضع حُكم ايزد حَنّان [در امور دين يا امور همه جهان و جهانيان]، مركز كتابهاي آسماني و كوههاي دين (يعني، ايشان مانند كوه در دين ثابت اند، يا آنكه ايشان معادن حكمت و موادّ مصالح امور دين و ديانت اند).

خداوند به وسيله آنان دين خود را محكم و استوار فرموده و لغزش اهل دين را به بركت آنان دفع و رفع نموده است... .

هيچ فردي از افراد امّت به آل محمّد عَلَيْهِمُ السَّلام سنجيده نشود و كسي كه نعمت آنان بر او هميشه ريزان باشد مساوي ايشان نباشد.

علّامه خويي، كه اين خطبه شريف را مفصّل شرح داده و اخبار بسياري در تأييد مضامين عالي هر كدام از جمله هاي آن نقل فرموده، در شرح جمله اخير فرموده است:

ص: 291

«در اين جمله شريف، اشاره به مطالب نفيسي است كه هريك از دنيا و آنچه در دنيا هست بهتر است:

اوّل آنكه، ايشان در همه جنبه هاي ظاهري و باطني و مادّي و معنوي ولي نعمت همه خلق اند.

دوم آنكه، نعمت آنان بر بندگان هميشه جاري است و مخصوص به زماني [محدود] نيست؛ بلكه نعمت و فيوضات آنان بر تمام افراد در هميشه اَزمان بوده و خواهد بود و انقطاع و زوال نخواهد داشت.

نتيجه اين دو مطلب آن است كه هيچ گاه آل محمّد عَلَيْهِمُ السَّلام با ديگران مساوي و همانند نگردند؛ چون منعم (= نعمت دهنده) افضل است از گيرنده نعمت، چنان كه واضح و روشن است».

سپس آن بزرگوار، براي تشريح و تفصيل اين مطالب، از آيات شريفه قرآن و اخبار وارده از معصومين كه حاملين علوم قرآن اند استفاده كرده و مطلب را به طور كامل روشن فرموده است؛ جَزاهُ اللهُ عنِ الإسلامِ وَ أهلهِ خَيراً!

امّا ترجمه باقي كلمات اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام در خطبه مزبور چنين است:

آنان (يعني آل محمّد) اساس دين اند [كه قوام و دوام دين به آنان است؛ چنان كه قوام و دوام بنا به اساس و پايه هاي آن است] و عماد يقين اند (يعني ثبات و بقاي يقينِ متديّنين به بركت وجود آنان است؛ چون رفع شبهات و دفع شكّيّات به بركت آنان و كلمات ايشان ممكن مي شود).

ص: 292

ايشان ميزان حقّ و حقيقت اند و طريقه ايشان در كمال اعتدال و استقامت است. اگر كسي از حدّ اعتدال تجاوز كرد، بايد به طريقه ايشان برگردد؛ و عقب مانده بايد خود را به ايشان رساند و از ايشان نگذرد.

آل محمّد داراي خصيصه هايِ حقوق ولايتِ عظمي و تمام شئون خلافت كُبرايند.(1)

امّا كلام اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام، در ضمن خطبه 104 نهج البلاغه، كه مي فرمايد:

«إنَّهُ لَيْسَ عَلَي الْإمامِ إلّا ما حُمِّلَ مِنْ أمرِ رَبَّهِ: اَلْإبْلاغُ فِي المَوْعِظَةِ، وَالْاِجْتِهادُ فِي النَّصِيحَةِ، والْإحْياءُ لِلسُّنَّةِ، و إقامَةُ الْحُدُودِ عَلي مُسْتَحِقَّيها، وَ إصْدارُ السُّهْمانِ عَلي أهْلِها»،

با مقامات و فضايل و مناقب عالي آن بزرگواران (كه تا اينجا به قطره اي از آن اشاره شد) منافات ندارد و تحديد وظايف و مناصب امام نيست؛ براي آنكه:

اوّلاً: اين مقامات و فضايل الطاف و نعمات پروردگار است به ايشان و اين حساب بين خود ايشان و پروردگارشان جاري است- چه در خانه دنيا باشند، چه در خانه آخرت- و در ظاهر، به جامعه


1- رياست كلي الاهي و سلطنت بر حقّ ربّاني مخصوص آنان است و هيچ فردي با آنان در اين امر شريك نيست؛ زيرا جميع شرايط رياست و سلطنت و خلافت بر حقّ الاهي در آنان گرد آمده است و در غير آنان، چون جامع شرايط نيستند، وجود ندارد. آنان وارثان علوم و كمالات پيغمبرند؛ پس اوصياي آن سرورند.

ص: 293

مسلمين ارتباطي ندارد.

اين پنج موضوع راجع به وظيفه امام نسبت به افراد رعيّت است و اينكه با جامعه مسلمين چگونه رفتار كند، هنگامي كه امر رياست و سلطنت ظاهري در دست او باشد؛ و به مقامات و فضايل آنان مربوط نيست، چنان كه به وظيفه خودشان در برابر پروردگار هم ارتباطي ندارد.

امّا هنگامي كه رياست در دست ديگران باشد، امام چگونه مي تواند اقامه حدود كند؟! و بيت المالي كه دست او نيست، چگونه مي تواند آن را بين اهلش تقسيم فرمايد؟!

ثانياً: اگر با دقّت و چشم بينا به جمله شريفه «ما حُمِّلَ مِنْ أمْرِ رَبَّه»

(آنچه از امر پروردگارش متحمّل شده) نظر افكنيم، هرگز آن را مخصوص ابلاغ احكام شرعي نخواهيم كرد؛ زيرا مي بينيم كه عموميّت دارد.

تمام مقامات ظاهري و معنوي ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام و هرچه دارند از جانب پروردگار متحمّل و همه را به امر خدا دارا شده اند و خدا بر ايشان حمل فرموده است. پس اين لفظ شامل تمام نعمات والطاف خدايي است كه ايشان متحمّل شده اند و تعيين مقدار و حدود و تحديد وظايف و مناصب در اين لفظ نيست كه هر كس بر آن بيفزايد، غالي باشد؛ چنانكه مايه توهّم برخي افراد شده است.

عبارت «اَلْإبْلاغُ فِي الْمَوْعِظَة و ...»، به اصطلاح ادباي عرب، بدلِ بعض مِنَ الكُلّ است؛ يعني امام در مقام بيان بعضي از آثار

ص: 294

حمل كردن پروردگار امر خود را بر آنان، از باب مثال، اين پنج وظيفه را ذكر فرموده:

ابلاغ در موعظه، كوشش در نصيحت بندگان خدا، احياي سنّت، اقامه حدود و تقسيم بيت المال به موارد شرعي آن.

ثالثاً: واضح است كه ابلاغ در موعظه و كوشش در نصيحت و احياي سنّت، گاهي به صِرفِ گفتن صورت مي پذيرد و گاهي به معجزه و اِعمال قدرت مقام رسالت و امامت محتاج است، مانند خود پيغمبر كه اين پنج موضوع را در جامعه مسلمين اجرا مي فرمود؛ به هر كيفيّت كه لازم بود.

به عبارت ديگر، چنان كه ابلاغ موعظه و اجتهاد در نصيحت و احياي سنّت و ساير وظايف مقام نبوّت و رسالت كيفيّات و اَنحاءِ مختلف داشته و پيغمبر در موارد مقتضي هر طور كه صلاح مي دانستند اين وظايف را انجام دادند، امام نيز چنين خواهد بود و اِعمال اين پنج وظيفه بين جامعه مسلمين به تحديد مناصب و وظايف مقام رسالت و نبوّت و امامت ربطي ندارد.

جناب برقي از يونُس بن ظبيان (كه اين جانب وثاقت و جلالت او را در مستدركات علم رجال الحديث: ج 8/301 ثابت كرده ام) نقل كرده كه گفت:

من خدمت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام بودم. وقت غذا خوردن رسيد. من مي خواستم حركت كنم كه امام فرمود: «بنشين». اطاعت كردم. غذا حاضر كردند. ايشان بسم الله فرمودند و غذا خوردن را شروع كردند. بعد از صرف غذا، فرمودند:

ص: 295

«اَللّهُمَّ هذا مِنْكَ وَ مِنْ محمّدٍ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِه».

خدايا، اين غذا از جانب تو و از جانب محمّد است.

علّامه كراجكي هم در كتاب شريف كنزالفوائد نقل كرده است كه روزي، ابوحنيفه با امام صادق عَلَيْهِ السَّلام غذا مي خورد. چون امام از غذا خوردن فارغ شد، فرمود:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِين. اللّهُمَّ إنَّ هذا مِنْكَ وَ مِنْ رَسُولِكَ».

ستايش خداي را كه پروردگار عالميان است. خدايا، اين غذا از جانب تو و از جانب رسول توست.

ابوحنيفه عرض كرد: آيا براي خدا شريكي قرار دادي؟!

حضرت فرمود:

«واي بر تو! خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: وَ ما نَقَمُوا إلّا أنْ أغْنيهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ(1) ؛

و در جاي ديگر مي فرمايد: وَ لَوْ أنَّهُمْ رَضُوا ما آتيهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللهُ سَيُؤْتِينَا اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ(2) .

ابوحنيفه عرض كرد: گويا من اين آيات را نخوانده بودم!


1- توبه (9)، 74: يگانه چيزي كه موجب شد به انتقام دست بزنند اين بود كه خداوند و پيامبرش آنان را از فضل خود بهر ه مند كردند!
2- توبه (9)، 59: اي كاش بدانچه خداوند و پيامبرش به ايشان دادند رضا مي دادند و مي گفتند: خدا براي ما بس است و به زودي، از فضل الاهي و بخشش پيامبر بهره مند مي شويم.

ص: 296

نظير اين دو آيه آيات ديگري است كه از كثرت لطف و احسان و تفضّل پروردگار به پيغمبرش احمد مختار حاكي است كه او را، در آيات بسيار، قرين خود قرار داده و حضرتش را در كنار خود و در كلام مباركش ذكر كرده است.

از جمله، فرموده است:

- وَ أطِيعُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ :(1)

از خداوند و پيامبرش فرمانبري كنيد؛

- وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضلالاً مُبِينا(2) :

كسي كه خداوند و پيامبرش را نافرماني كند به گمراهي آشكاري دچار شده است؛

- إنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنيا وَ الْآخِرَةَ(3) :

كساني كه خداوند و پيامبرش را مي آزارند، خداوند در دنيا و آخرت نفرينشان مي كند؛

- ذلِكَ بِأنَّهُمْ شاقُّوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَإنَّ اللهَ شَديدُ العِقاب(4) :

... ايشان با خدا و پيامبرش به مخالفت پرداختند و هر كه چنين كند، خداوند سخت كيفرش مي دهد؛


1- آل عمران (3)، 132
2- اَحزاب (33)، 36
3- اَحزاب (33)، 57
4- . انفال (8)، 13

ص: 297

- اِسْتَجِيبوُا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ(1) :

[دعوتِ] خداوند و پيامبرش را اجابت كنيد؛

- وَ يَنْصُرُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ أَولئِكَ هُمُ الّصادِقُونَ(2) :

كساني كه خداوند و پيامبرش را ياري مي كنند راستگو و درست كردارند؛

- لَيْسَ عَلَي الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَي الْمَرضي و لا عَلَي الَّذِينَ لايَجِدُونَ ما يُنفِقُونَ حَرَجٌ إذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسولِهِ :

بر ناتوانان و بيماران و كساني كه مالي براي انفاق ندارند باكي نيست، به شرط آنكه نسبت به خدا و پيامبرش خيرانديش باشند؛

- فَإنْ لَمْ تَفْعَلوُا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مَنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ(3) :

اگر چنين نكرديد (يعني از ربا دست برنداشتيد) به جنگ خدا و پيامبرش برخاسته ايد؛

- فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ(4) :

به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد؛

- قُلِ الْأنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ(5) :

بگو انفال از آنِ خداوند و پيامبر است.


1- انفال (8)، 24
2- حشر (59)، 8
3- توبه (9)، 91
4- اَعراف (7)، 158
5- اَنفال (8)، 1

ص: 298

- قاتِلوُا الَّذِينَ ... لايُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ (1):

با كساني كه ... حرام نمي دانند آنچه را خدا و پيامبرش حرام كرده اند بجنگيد.

- وَ اللهُ وَ رَسُولُهُ أحَقُّ أنْ يُرضْوهُ(2):

كساني كه خدا و پيامبرش را آزرده اند سزاورارتر است كه در پي كسب رضاي ايشان برآيند؛

- وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ أمْراً أنْ يَكوُنَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أمْرِهِمْ(3) :

هيچ مرد و زن با ايماني را نرسد كه چون خدا و پيامبرش امري را امضا كردند، حقّ انتخاب داشته باشند.

گاهي ائمّه هدي را نيز با خود و رسولش ذكر كرده؛ از جمله، فرموده:

- أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأمْرِ مِنْكُمْ(4) :

خداوند و پيامبرش و اُولي الامر را فرمانبري كنيد؛

- إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا(5) :

سرپرست شما خدا و پيامبرش و مؤمنان (يعني ائمّه)


1- توبه (9)، 29
2- توبه (9)، 62
3- احزاب (33)، 36
4- نساء (4)، 59
5- مائده (5)، 55

ص: 299

هستند؛

- فَسَيَرَي اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ(1) :

به زودي، خداوند و پيامبرش و مؤمنان اعمال شما را مي بينند.

- وَ لِلّه العِزَّةُ وَ لِرَسُولِه و لِلمؤمنين(2) :

عزّت از آنِ خدا و پيامبر او و مؤمنان است؛

- وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الغالِبُونَ(3) :

كساني كه با خداوند و پيامبرش و مؤمنان دوستي مي كنند [بدانند افرادِ] حزب خدايند كه چيره خواهند شد.

نكته ديگر آنكه آيه مباهله (آل عمران، 61) تمام كمالات و فضايل حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمْ را براي حضرت علي عَلَيْهِ السَّلام ثابت مي كند؛ مگر آنچه به دليل روشني استثنا شود، مانند نبوّت و همسري.

دليل اين امر قبلاً ذكر گرديد و باز هم در روايت احتجاج مورد بحث قرار خواهد گرفت.

از اين آيات شريفه استفاده مي شود كه نعمات هم از ناحيه پروردگار است، هم از طرف رسول الله صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه؛ ليكن، واضح است كه مالك اصلي آنها خداست و هرچه پيغمبر مي دهد از ناحيه خداوند


1- توبه (9)، 94
2- منافقون (63)، 8
3- مائده (5)، 56

ص: 300

مي دهد.

كلام امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام نيز بر همين اساس است كه فرمود:

«خداوند روزيها را قسمت و به دست ما آن را جاري مي فرمايد».

پس بخشنده نعمات، در اصل، خداست و محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و آل محمّد واسطه فيض بين خالق و مخلوق اند؛ چه در خانه دنيا باشند و چه در خانه آخرت.

ابوحنيفه و پيروان او اين مطلب را نفهميده اند كه مي گويند شرك است.

نيز پناه بردن به خدا و رسول و ائمّه هدي- صلوات الله عليهم- از شرّ بليّات و صدمات از اين قبيل است، چنان كه در عبارات صريح ادعيه معصومين موجود است.

رئيس الموحّدين اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام به كميل وصيّت كرد و فرمود:

«به خدا توكّل كن. ما را نيز ياد كن، نامهاي ما را بر زبان جاري ساز و بر ما صلوات بفرست. به خدا و به ما پناه ببر تا شرّ آن روز از تو دور شود».

در خطبه شريف و مفصّلي كه حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه در روز غدير انشا كردند، فرمودند:

«منم خاتم انبيا و مرسلين و حجّت بر جميع مخلوقات، از اهل آسمانها و زمين. هر كسي كه در اين شك كند كافر است، مانند كفر زمان جاهليّت. كسي كه در يكي از گفتارهاي من شك

ص: 301

كند، گويا درباره [رسالتِ] من شك كرده و كسي كه در يكي از ائمّه (اوصياي اثنا عشر) شك كند، چنان است كه در تمام ايشان شك كرده است ... .

اي گروه مردمان! عليّ بن ابي طالب را بر همه فضيلت و شرافت دهيد [و او را افضل و اشرف تمام خلق بعد از من بدانيد]. به واسطه و وسيله ما، خداوند روزي را بر خلق نازل مي كند و خلق را باقي مي گذارد. ملعون است، ملعون، مغضوب است، مغضوب، كسي كه قول مرا رد كند و يا با آن موافقت نكند»!

همچنين، در زيارات وارده از معصومين، بسيار است مواردي كه خطاب به ائمّه هدي عرض مي شود:

«بِكُمْ فَتَحَ اللهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمْ، وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الغَيْثَ، وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ» و ... .

در روايات بسياري هم آمده است كه خودشان مي فرمايند:

«بِنا كَذا و بِنا كذا»!

از آن جمله، در روايت اربعمائه، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام مي فرمايد:

«ذِكْرُنا أهْلَ الْبَيْتِ شِفاءٌ مِنَ العِلَل وَ الأسْقامِ وَ وَسْواسِ الرَّيْبِ، وَ جَهَتُنا رِضَي الرَّبِّ- عَزَّ وَ جَلَّ- ... بِنا يَفْتَحُ اللهُ، وَ بِنا يَخْتِمُ اللهُ، و بِنا يَمْحُوما يَشاءُ، وَ بِنا يُثْبِتْ، وَ بِنا يَدْفَعُ اللهُ الزَّمانَ الكَلِبَ، وَ بِنا يُنَزِّلُ الغَيْثَ».

ياد ما اهل بيت درمان بيماريها، دردها و وسوسه دو دلي است. روي ما به سوي خشنودي پروردگار گرامي و شكوهمند است. خداوند به دست ما آغاز مي كند

ص: 302

و پايان مي بخشد. هرچه بخواهد، به وسيله ما محو و اثبات مي فرمايد. به بركت وجود ما، روزگار سخت را دور مي كند و باران را فرو مي ريزد.

در صلوات ايّام شعبان، مروي از امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام، مي خوانيم:

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْكَهْفِ الْحَصِينِ وَ غِياثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَكِينِ وَ مَلْجَأِ الْهارِبِينَ وَ عِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِين».

بار خدايا، بر محمّد و آل محمّد درود بفرست كه پناهگاه استوار، فريادرس شخص بيچاره و درمانده، گريزگاه فراريان [از بيم شيطان و حوادث دوران] و دستاويز پناهندگان اند.

در زيارت مفصّل اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام، اين عبارت در وصف ايشان آمده است:

«وَ خَلِيفَتُكَ الَّتِي بِهِ تَأْخُذُ وَ تُعْطِي، و بِهِ تُثِيبُ وَ تُعاقِبُ»؛

يعني ايشان خليفه اي است كه به سبب ولايت يا عداوت حضرتش، خداوند مي بخشد يا مي ستانَد و پاداش يا كيفر مي دهد.

پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمود:

«من ابوالقاسم هستم؛ خداوند عطا و بخشش مي فرمايد و من قسمت مي كنم».

در حديث معراج هم خداوند به پيغمبرش فرمود:

ص: 303

«من تو را ابوالقاسم كنيه دادم؛ براي آنكه تو رحمت مرا بين بندگان قسمت مي كني».

* * *

روايت دوم دعاي امام چهارم عَلَيْهِ السَّلام است، در روز دوشنبه:

«اَلَحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يُشْهِدْ أحَداً حِينَ فَطَرَ السَّمواتِ وَ الْأرْضِ وَ لا اتَّخَذَ مُعِيناً حِينَ بَرَأ النَّسَماتِ».

حمد خدايي را سزاست كه هنگام خلقت آسمانها و زمين، شاهدي نداشت و در ايجاد جانها، ياوري نگرفت.

در اين مورد بايد گفت كه: اوّلاً، سندضعيف است. ثانياً، به قرينه اين آيه قرآن كه خداوند در آن مي فرمايد:

ما أشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمواتِ وَ الْأرْضِ(1) ،

مراد، افراد عادي مردم است؛ يعني، حمد براي آن خدايي سزاست كه احدي از افراد مردمِ عادي را شاهد خلق خود قرار نداد.

پس، عبارت دعا منافات ندارد با اينكه خدا برگزيدگان خود را- كه در كيفيّت اصل خلقت و طينت و كمالات و صفات، از همه خلايق ممتاز و اشرف و افضل اند و هيچ مخلوقي مانند ايشان نيست- شاهد خلق خود قرار بدهد؛ آن هم فقط براي تشريف


1- كهف (18)، 51: براي آفرينش آسمانها و زمين، آنان را گواه نگرفتم.

ص: 304

و تكريم آنان، نه به جهت احتياج و نه براي استعانت از ايشان يا شركت دادن آنان در خلقت.

نظير اين جمله- كه در ابتداي نظر، عموميت دارد؛ ولي مراد اصلي افراد عادي و متعارف و رعاياست- كلام پيغمبر است در وصف ابوذر كه فرمود:

«آسمان سبز سايه ينفكنده و زمين در بر نگرفته است مردي را كه راستگوتر از ابوذر باشد».

واضح است كه در اينجا نظر به افراد رعيّت بوده، نه به خود پيغمبر و اهل بيت آن سرور.

* * *

روايت سوم روايتي است كه به سند ضعيف و مجهول، با اين عبارت، از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده اند:

«لايُكَوِّنُ الشَّيءَ لا مِنْ شَيءٍ إلّا الله، وَ لا يَنْقُلُ الشَّيءَ مِنْ جَوْهَرِيَّتِهِ إلي جَوْهَرٍ آخَرَ إلّا الله، وَ لا يَنْقُلُ الشَّيءَ مِنَ الْوُجوُدِ إلَي الْعَدَمِ إلّا الله».

گفته اند:

«ايجاد كننده از هيچ نباشد مگر خداوند، متصّرف در هستي نباشد جز خدا و هستي را معدوم نكند جز خدا؛ يعني اين كارها از غير خدا محال است».

در اين مورد نيز روايت، از جهت سند، مورد اعتماد علماي

ص: 305

علم رجال نيست. امّا بر فرض صدور از امام عَلَيْهِ السَّلام، فقط مضمون جمله اوّل صحيح است؛ چنان كه قبلاً به عرض رسيد.

امّا در مورد جمله دوم، مترجم اشتباه كرده كه اين طور معنا كرده است: «متصرّف در هستي نباشد جز خدا»؛

براي آنكه مردم در هستي هايي كه تحت اختيار ايشان است تصرّف مي كنند، چنان كه واضح است.

توضيح صحيح جمله دوم اين است كه هيچ كس چيزي را از حقيقت خود به حقيقت ديگر نقل ندهد مگر خداوند كه به ذات خود و خواست خود، هر چه را بخواهد به هر چيز ديگر تغيير ماهيّت مي دهد. امّا برگزيده پروردگار، فقط به تمليك و بخشش و اذن او، مي تواند سنگ را به طلا و تصوير شير را به شيري زنده و درنده مبدّل گرداند و امثال اين كرامات را كه ذكرش مفصّلاً گذشت به ظهور برساند.

جمله سوم- كه شبيه به كلمات فلاسفه است- چنين است: وجود (هستي) را به سوي عدم (نيستي) نقل ندهد مگر خداوند. اگر مراد به اين «وجود» حقيقتِ وجود است (كه نقيض عدم است)، بايد گفت اصل وجود پذيراي معدوم شدن نيست. امّا اگر مراد از «وجود» موجود باشد، ممكن است موجود مثل انسان به قدرتي كه خداوند به او داده موجودي ديگر را فاني كند؛ چنان كه واضح است و شب و روز به دست مردم انجام مي گيرد.

«وَ اللهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ وَ بِكُلِّ شَئءٍ عَلِيمٌ. وَ مالِكِيَّةُ الْعِبادِ لِلقُوّةِ و َ الْقُدْرَةِ وَ الْاِستِطاعَةِ بِاللهِ- تعالي- لا مَعَ

ص: 306

اللهِ وَ لا مِنْ دونِ الله- تعالي»(1) .

* * *

روايت چهارم حديثي است كه در بحار آمده و آن اينكه امام ششم حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«إنَّ الغُلاةَ شَرُّ خَلْقِ اللهِ؛ يُصَغِّرونَ عَظَمَةَ اللهِ وَ يَدَّعُونَ الرُّبِوبِيَّةَ لِعِبادِ اللهِ. وَ اللهِ إنَّ الغُلاةَ لَشَرٌّ مِنَ الْيَهُودِ وَ النَّصاري و الْمَجُوسِ وَ الَّذِينَ أشْرَكُوا».

آن مقصّرِ در معرفت روايت را چنين ترجمه كرده است:

«محقّقاً غاليان بدترين خلق اند؛ عظمت خدا را كوچك كنند و براي بندگان او صفات ربوبي ادّعا نمايند. به خدا قسم، غاليان بدترند از يهود و نصارا و آتش پرستان و مشركين».

بايد گفت، در اين روايت شريف، امام ششم عَلَيْهِ السَّلام غُلات را به طور كلّي مذمّت فرموده؛ امّا موارد غلوّ را- كه به چه چيز محقَّق مي شود- بيان نفرموده است. ايشان فقط دو صفت از صفات آنان را بيان فرموده: يكي آنكه، عظمت خدا را كوچك نمايند و ديگر آنكه، مقام ربوبيّت را براي بندگان خدا ادّعا كنند.

معناي لفظ امام در اين روايت چنين است و اين كفر صريح


1- خداوند بر هر چيزي توانا و نسبت به آن، داناست. هر توان و امكاني هم كه بندگان دارا گشته اند به بخشش اوست؛ نه اينكه در برابر او و بدون وابستگي به او داراي قدرتي باشند.

ص: 307

است؛ چنان كه خواهيم گفت. امّا ادّعاي صفات ربوبي براي مخلوق (كه در عبارت نويسنده آمده) در صورتي كفر است كه آن صفت را ذاتيِ مخلوق بداند و ثبوت صفت را براي مخلوق شبيه ثبوت آن براي خالق بپندارد؛ يعني: مثلاً، خالقيّت و رازقيّت مخلوق را مانند خالقيّت و رازقيّت پروردگار جهان بداند.

امّا اطلاق اَسماء و صفات پروردگار بر مخلوق، به نحو اشتراك لفظي، جايز است؛ چنان كه در عبارات صريح خبر فتح بن يزيد جرجاني در كافي، در باب معاني اسماء پروردگار، از حضرت امام رضا عَلَيْهِ السَّلام نقل شده است. در آن روايت، حضرت شرح داده اند كه مثلاً وقتي مي گويند: خدا «واحد» است؛ و در عين حال، مي گويند: انسان «واحد» است، لفظ «واحد» بر خالق و مخلوق، هر دو، اطلاق شده؛ امّا معناي واحديّت خالق چيزي غير از معناي واحديّتِ مخلوق است.

همچنين، صفاتي مانند «هادي» و «سميع» و «بصير» و «لطيف» و «حكيم» و «خبير» و «ظاهر» و «متكلّم» و «مريد» هم بر خالق اطلاق مي شود، هم بر مخلوق؛

چنان كه در ابتداي سوره دهر، خداوند درباره انسان مي فرمايد:

فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً.

ما انسان را سميع و بصير قرار داديم.

خداوند، به ذات قدّوس خود، هدايت مي فرمايد؛ ولي مخلوق به بركت نعمتهاي الاهي كه نزد اوست هدايت مي كند.

خداوند به ذات قدّوس خود، بدون آلت، شنونده و بيناست؛

ص: 308

ولي انسان به احسان پروردگار و با استفاده از آلتِ گوش و چشم است كه شنونده و بيناست.

كلام در ساير اسماء و صفاتي نيز كه عيناً بر خالق و مخلوق اطلاق مي شود همين طور است و فقط تشابه لفظي دارد.

تشبيه صفت پروردگار به صفت مخلوق از جهت معنوي اش كفر است، نه از جهت لفظي؛ چنان كه عبارت صريح كلام امام نيز حاكي از اين مطلب است.

معني «تشبيهِ صفت از جهت معنوي» هم اين است كه مثلاً صفت علم و قدرت مخلوق را ذاتيِ مخلوق بدانند؛ مثل ذاتي بودن صفت علم و قدرت پروردگار.(1)

رحمان و رحيم و راحم از اسماء پروردگار است و اين منافات


1- البتّه، چنان كه در روايات اهل البيت عَلَيْهِمُ السَّلام وارد شده، غرض از اثبات برخي صفات براي خداي سبحان نفي نقص و جهل و عجز و امثال آن از ذات اقدس حقّ است، نه اينكه خواسته باشيم بگوييم مثلاً همان گونه كه مخلوق علم دارد، خالق هم عالم است. يگانه اختلاف در ذاتي نبودن علم مخلوقات است. در بيانات بالا، مقصود رفع شبهه آن نويسنده است كه پنداشته، در حديث مورد بحث، «ادّعاي ربوبيّت براي بندگان» همان عقيده به اعطاي ولايت تكويني از طرف خداي متعال به بندگان برگزيده اوست و مثلاً نسبت دادن فعلِ آفرينش به وليّ خدا با خالق بودن خدا منافات دارد. لذا در تفاصيلي كه آمده، بر جنبه ذاتي بودن صفات كمالات خالق و صفات مخلوق تأكيد شده است كه براي عموم نيز فهميدني باشد. (مصحّح).

ص: 309

ندارد با آنكه در بين خلق نيز كسي راحم و رحيم باشد؛

ليكن، واضح است كه صفت رحم در خلق از آثار لطف و احسان خدايي است و در خالق چنين نيست.

همچنين، عالم و عليم و علّام و قادر و قدير از اسماء پروردگار است و اين نفي نمي كند كه مخلوق نيز عالم و قادر باشد؛

ليكن، علم و قدرت پروردگار ذاتي است و علم و قدرت مخلوق از بخشش و احسان خدايي است.

عزيز و مُعِزّ از اسماء پروردگار است و اين منافات ندارد با آنكه مخلوق نيز عزيز باشد؛

ليكن، عزّت مخلوق از بخشش خداست و عزّت خالق ذاتي است و ديگري به او نداده است.

خالق و خلّاق و صانع، رازق و رزّاق، غنيّ و مُغني و مُعطي از اسماء پروردگار است. مخلوق نيز چنين صفاتي را دارد؛

ليكن، همه آن از آثار لطف و احسان خدايي است. خالق به قدرت و ذاتي و غناي ذاتي خلق مي فرمايد، روزي مي دهد و بي نياز مي كند؛ ولي مخلوق به قدرت و مالي كه خداوند به او داده چيزي را از چيز ديگر خلق مي كند و لطف و بخشش مي نمايد.

في الجمله، همه كمالات و نعمات خلق از ناحيه بخشش و احسان خالق است؛ ولي صفات ذاتي پروردگار عين ذات قدّوس حقّ است و صفات فعل نيز از آثار كمالات ذاتي حقّ است.

پس اگر كسي بگويد: خداوند خالق است و عيسي عَلَيْهِ السَّلام هم خالق است، درست گفته؛

ص: 310

ليكن، خداوند به ذات قدّوس خود، بدون احتياج به اذن ديگري و بدون مادّه، خلق مي كند و خلق كردن او نيز (همچون ذات مقدّسش) كيفيّت ندارد. امّا حضرت عيسي به اذن پروردگار و از مادّه طين (گِل) پرنده خلق مي كرد.

خداوند، به ذات مقدّس خود، سلطان و فرمانده و وليّ مخلوقات خود است. امّا سلطنت و ولايت پيغمبر و امام- كه بندگاني مخلوق و محدودند- بر مخلوقات به جعل و احسان و اعطاي پروردگار است و به آن اندازه كه خدا خواسته است؛ چنان كه اگر خداوند به آنان مرحمت نفرمايد، به ذات خود هيچ ندارند.

پس اگر كسي اين صفات را ذاتيِ مخلوق دانست، براي مخلوق، به صفات ربوبي قايل شده است.

ما بِكُمْ مِنْ نَعْمَةٍ فَمِنَ اللهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللهِ؛ لا مَعَ اللهِ وَ لا مِنْ دُونِ اللهِ، بَلْ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.

معناي غلوّ

معناي غلوّ، چنان كه از روايات شريفه و كلمات علماي اعلام استفاده مي شود، ادّعاي الوهيّت و ربوبيّت براي پيغمبر و امام است؛ چنان كه نقل است شخصي خدمت پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه رسيد و عرض كرد: اَلسَّلام عَليكَ، يا رَبّي! حضرت فرمود: «خداوند تو را لعنت كند! پروردگار من و تو خداست».

نيز، آورده اند كه عبدالله بن سبا با جمعي خدمت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام

ص: 311

رسيدند و ضمن ادّعاي مقام ربوبيّت و الوهيّت براي آن حضرت، عرض كردند:

السّلامُ عليكَ، يا رَبَّنا! حضرت نيز ايشان را به توبه امر فرمودند؛ ولي آنها قبول نكردند. پس، حضرت ايشان را به آتش تلف كردند.

در مورد ديگر، ده نفر بر آن حضرت وارد شدند و عرض كردند:

إنَّكَ رَبُّنا وَ أنْتَ الَّذِي خَلَقْتَنا [أوْ: أنْتَ الَّذِي رَزَقْتَنا].

تويي پروردگار ما و تويي كه ما را آفريدي (يا آنكه گفتند: تويي كه ما را روزي مي دهي).

آن حضرت آنان را منع و به توبه امر فرمود و گفت: «من مخلوقي مانند شمايم و پروردگار من و شما خداست». چون قبول نكردند، حضرت ايشان را به آتش سوزانيد.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«ابوبصير، از كسي كه ما را خدا بداند بيزاري بجو».

وي عرض كرد: خداوند از او بيزار باشد! پس حضرت فرمود:

«از كسي هم كه ما را پيغمبر بداند بيزاري بجو».

ديگر بار، ابوبصير عرض كرد: خداوند از او بيزار باشد!

در توقيع مقدّس حضرت صاحب الزّمان- عجّل الله فرجه الشّريف- آمده است كه فرمود:

«ما در علم و قدرت پروردگار شريك نيستيم؛ بلكه علم غيب

ص: 312

را غير خدا ندارد، چنان كه در قرآن مجيد فرموده:

قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَ الْأرْضِ الْغَيْبَ إلَّا اللهُ(1) .

بگو در آسمان و زمين كسي غير خدا غيب را نداند.

من و جميع پدرانم، از اوّلين و آخرين، همه بندگان پروردگاريم. ما بيزاريم از كسي كه بگويد ما علم غيب داريم، يا بگويد كه ما در پادشاهي خدا شريكيم، يا ما را در غير مقام و مرتبه اي كه خداوند به ما مرحمت فرموده جاي بدهد، يا درباره ما از حدّ بگذرد؛ و شما را گواه مي گيرم هر كس كه ما از او بيزاريم، خداوند و ملائكه و پيغمبران و اولياي پروردگار از او بيزارند».

علّامه مجلسي در ذيل اين حديث فرموده:

«مراد از نفي علم غيب از آن بزرگواران آن است كه بدون وحي و الهام و تعليم پروردگار، ندانند؛ امّا به تعليم پروردگار، مي دانند. در غير اين صورت، نفي علم غيب از آن بزرگواران امكان ندارد؛ زيرا كه عمده معجزات پيغمبران و اوصياي آنان خبر دادن از مغيبات بوده است. خداوند هم، در قرآن مجيد، آن بزرگواران را استثنا كرده؛ چنان كه فرموده است:

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أحَداً* إلّا مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ(2) .


1- نمل (27)، 65
2- جنّ (72)، 26 و 27

ص: 313

خداوند عالم غيب است؛ كسي را بر غيب خود آگاه نفرمايد مگر آن را كه براي اين مقام بپسندد.

كلام علّامه مجلسي در نهايت متانت است. ما از كسي كه پيغمبر و امام را شريك در علم و قدرت خدا مي داند بيزاريم.

مراد از شركت نيز آن است كه پيغمبر و امام، به ذات خود و بدون تعليم پروردگار، دانا و توانا باشند؛ چنان كه خداوند، به ذات قدّوس خود، دانا و تواناست و علم و قدرت عين ذات سُبّوح اوست. اگر پيغمبر و امام را نيز چنين بپنداريم، شرك خواهد شد؛ و خداوند و پيغمبران از اين شرك و صاحب آن بيزارند.

چگونه آن بزرگواران در پادشاهي پروردگار شريك باشند، حال آنكه بنده و مخلوق اويند و قيّوم آنان و تمام مخلوقات ذات پروردگار عالميان است؟!

پس، واي بر كسي كه آنان را در مقام و مرتبه اي كه خداوند به آنان مرحمت فرموده، جاي ندهد! چه بالاتر رود و غلوّ نمايد و آنان را از حدّ مخلوقيّت و محدوديّت و عبوديّت خارج كند و برتر بداند، چه پايين تر رود و منكر فضايل و مناقب والاي آنان گردد.

نويسنده اين كتاب خداوند را شاهد مي گيرد كه ما شيعيان از آنان بيزاريم.

روايت شريفي از امام حسن عسكري عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده اند، به اين ترتيب كه آن حضرت فرمود:

«عليّ بن ابي طالب و فرزندان معصوم آن حضرت بندگاني اند كه مورد اِكرام و الطاف و عنايات خداوند متعال واقع شده اند و

ص: 314

مخلوق پروردگارند. قدرت و تواني ندارند مگر آنچه پروردگار جهانيان به آنان عنايت و احسان فرموده؛ و مالك چيزي نيستند مگر آنچه خداوند به آنان تمليك فرمايد. مالك موت و حيات و نشور و قبض و بسط و حركت و سكوني هم نيستند مگر آنكه خداوند به آنان تمليك فرمايد. پروردگار و خالق از صفات آفريدگان منزّه است. كسي كه همه آنان يا يكي از آنان را پروردگار و خداي خود بداند، از جمله كافران است»(1) .

پس همه كمالات و علوم محمّد و عترت پاكيزه او عَلَيْهِمُ السَّلام تماماً به تمليك و احسان پروردگار جهان و جهانيان است و آنان، به ذات خود و از نزد خود، چيزي ندارند. اين التزام است به مخلوقيّت و محدوديّت آنان.

امّا اگر كسي اين علوم و كمالات را ذاتي آن بزرگواران بداند، آنان را مستغني از پروردگار دانسته و مشرك شده و منكر مخلوقيّت و عبوديّت آنان گشته است.

شيخ صدوق نقل كرده كه مأمون خدمت حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام عرض كرد: به من خبر رسيده كه گروهي درباره شما غلوّ مي كنند و درباره شما، از حدّ حقّ و حقيقت تجاوز مي نمايند.

امام هشتم حضرت رضا- عليه آلاف التحيّة و الثّناء- فرمود:

«پدرم موسي بن جعفر از پدر بزرگوارش نقل فرموده كه پيغمبر اكرم- صلّي الله عليه و آله- فرمود: مرا از مرتبه اي كه حقّ من است بالاتر نبريد؛ چون خداوند مرا بنده خود گرفته، پيش از آنكه مرا


1- إثبات الهُداة: ج 7/470

ص: 315

پيغمبر خود بگيرد.

خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد:

هيچ بشري كه خداوند به او كتاب و حكمت و نبوّت لطف فرموده، حق ندارد به مردم بگويد كه شما بندگان من باشيد، نه بندگان خدا ... . نيز، شما را امر نمي كند كه ملائكه و پيغمبران را پروردگاران خود بگيريد. آيا شما را بعد از اسلام به كفر امر مي فرمايد؟! ... .

ما بيزاريم از كسي كه درباره ما غلوّ مي كند و مرتبه ما را بالاتر از اندازه اي كه خداوند براي ما قرار داده مي داند، مانند بيزاري حضرت عيسي از نصارا؛ چنان كه خداوند (كلام خود را به حضرت عيسي در روز قيامت) نقل مي فرمايد:

اي عيسي، آيا تو به مردم گفتي: من و مادرم را خداي خود بگيريد؟ عرض مي كند: منزّهي تو، پروردگارا! حق نداشته ام چيزي را كه حقّ من نيست بگويم. اگر گفته باشم، تو مي داني؛ (يعني، تو مي داني كه نگفتم) ... .

پس كسي كه براي پيغمبران مقام ربوبيّت ادّعا كند، يا براي ائمّه هدي مقام ربوبيّت يا نبوّت ادّعا كند، يا براي غير ائمّه هدي مقام امامت دعوي كند، ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم».

از اين حديث شريف، استفاده مي شود كه غلوّ و تجاوز از حدّ حقّ و حقيقت به آن است كه شخص منكر عبوديّت و مخلوقيّت آنان شود و براي ايشان مقام ربوبيّت و الوهيّت قايل گردد، يا آنكه براي ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام مقام نبوّت ادّعا كند.

ص: 316

در روايت ديگر، حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«كسي كه درباره اميرالمؤمنين از حدّ بگذرد و او را از مقام عبوديّت و بندگي خارج نمايد، از گمراهان و مغضوبان خواهد بود».

همچنين، كسي كه مقام خالقيّت و رازقيّتِ بِالذّات پروردگار عالم را براي پيغمبر و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام قرار دهد، غلوّ كرده و ملعون است و پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام از او بيزارند.

علّامه مجلسي در اين باره كلماتي فرموده كه محصول آن چنين است:

غلوّ درباره پيغمبر و ائمّه آن است كه انسان به الوهيّت و ربوبيّت آنان قايل شود، يا ايشان را شريك خداوند در معبوديّت و خالقيّت و رازقيّت بداند، يا آنكه بگويد خداوند در آنان حُلول كرده يا متّحد شده، يا آنكه مدّعي شود آنان بدون تعليم پروردگار (يعني به ذات خود) علم غيب دارند، يا آنكه مقام نبوّت براي ائمّه قرار دهد، يا آنكه بگويد با حصول معرفتِ آنان احتياجي به عبادت و طاعت و ترك معصيت نيست. تمام اينها كفر است و صاحب آن از دين خارج است و ائمّه از آنان [كه چنين عقايدي دارند] بيزارند.

ليكن بعضي از كوتاه فكران، چون از معرفت ائمّه قاصرند و از ادراك غرايب احوال ايشان و عجايب شئون آن بزرگواران عاجزند، به همين جهت، بسياري از ثقات و راويان بزرگوار اين احاديث را- كه غرايب معجزات را نقل كرده اند- ضعيف مي شمرند و به

ص: 317

غلوّ نسبت مي دهند. كار به جايي رسيده كه اعتقاد به دانايي پيغمبر و امام نسبت به گذشته و آينده را جزء غلوّ مي دانند؛ با اينكه اين مفاد از روايات متواتر به دست مي آيد) و در اخبار بسياري وارد شده كه فرمودند:

«ما را پروردگار ندانيد و ديگر هرچه خواهيد، بگوييد: هرگز به كنه معرفت ما نخواهيد رسيد»(1) .

فقها و مجتهدين در كتب فقهي، در باب نجاست اقسام كفّار (كه اهل غلوّ هم از آن جمله اند) در معناي «غالي» مي فرمايند:

«غالي» كسي است كه براي پيغمبر و امام مقام الوهيّت و ربوبيّت قايل شود.

از جمله، استادُ الكُلِّ فِي الكُلّ، علّامه انصاري مي فرمايد:

«غاليان كساني اند كه براي اميرالمؤمنين يا يكي از ائمّه دعوي ربوبيّت كنند. اينان، اگر وجود صانعي غير امام را انكار كنند، كافرند؛ و اگر ادّعا كنند كه پروردگار در آنان حلول كرده، منكر ضروري اند (و باز كافرند)».

علّامه همداني در كتاب طهارت خود، در نجاست غاليان، كلماتي مي فرمايد كه محصول آن چنين است:

«غالي كسي است كه به ربوبيّت اميرالمؤمنين يا غير او قايل شود، يا مخلوقي را مثل و مانند پروردگار عالم بداند، يا آنكه بگويد خداوند در مخلوق حلول كرده يا


1- بحار: ج 25/346 و 347. به باب نفي غلوّ رجوع كنيد كه اين روايات مذكور در معاني غلوّ، با روايات ديگري به همين مفاد، در آنجا موجود است.

ص: 318

با او متّحد شده است؛ اينان كافرند.

امّا كساني كه مي گويند پيغمبر و امام مَظاهر اوصافِ خالق اند و زمام امور خلايق، از حيث تكوين و تشريع، در دست پيغمبر و امام است و اينان خالق و رازق اند و علم آنان حضوري است و امثال اين كلمات [را بر زبان آورند] كه بعضي از اهل معرفت ادّعا مي كنند، كافر نيستند و آخرين سخني كه كسي درباره اينان بگويد آن است كه بگويد اين ادّعاها دروغ است، مثل آنكه به اين دعاوي درباره شخص خاصّي از مردم عادي قايل شود.

ليكن مي توان گفت كه براي اين دعاوي، در حقّ پيغمبر و امام، شواهد نقلي و عقلي موجود است؛ زيرا از مسلَّمات مذهب شيعه بلكه از ضروريّات است كه پيغمبر اشرف تمام موجودات است؛ هر چند كه ما، به طور تحقيق و تفصيل، در اين شواهد وارد نيستيم و علم آن را به اهل بيت واگذار مي كنيم.

به طور اجمال، هرچه پيغمبر و امام عَلَيْهِمُ السَّلام درباره خودشان فرموده اند، ما قبول داريم و در تحقيق و تفصيل آن وارد نمي شويم.

بالجمله، اثبات بعضي از صفات پروردگار براي بعضي از آفريدگان موجب نمي شود كه شخص مُثبِت، بعد از اقرار و اعتراف به مخلوق بودن اين بعض، از اسلام خارج شود.

بلي، اگر اين صفات ثابت براي خالق مانند خالقيّت و رازقيّت را براي مخلوقي اثبات و از خالق متعال كه پروردگار جهان است سلب نمايد، كافر است.

ص: 319

ليكن، بايد دانست كه صِرف اثبات صفتي براي مخلوق موجب نمي شود كه اين صفت را از خالق متعال سلب نمايند؛ براي آنكه مي بيني درست است كه بگوييم: عزرائيل مي ميراند و ميكائيل تقسيم ارزاق مي كند و فلان شخص عطا و بخشش مي نمايد، با آنكه اين صفات را به خداوند نيز نسبت مي دهيم و مي گوييم: خداست كه زنده كننده و ميراننده و خلق كننده و روزي دهنده است. پس، بين اين دو نسبت، تنافي نيست».

علّامه حائري خراساني، در كتاب مدارك العروة الوثقي، در معناي «غالي» فرموده:

«غالي آن كسي است كه به ربوبيّت اميرالمؤمنين يا يكي از ائمّه هدي قايل شود. پس اگر آن حضرت را پروردگار قديم ازلي بداند، كافر و نجس است؛ اگر به صانع باري- تعالي- مثل او معتقد باشد، مشرك است؛ و اگر به حلول و اتّحاد قايل گردد، باز هم كافر است. امّا اعتقاد به آنكه ائمّه هدي مَظاهر اوصاف حقّ متعال اند و زمام همه امور به دست آنهاست و امر دين و خلق و رزق به آنان تفويض شده و امثال اين كلمات موجب كفر نمي شود؛ هرچند، فرض شود كه اين كلمات و اعتقادات خلاف واقع باشد.

وانگهي، مي شود گفت كه براي اين اعتقادات شواهد عقلي و نقلي هست و ما آنان را اشرف خلايق مي دانيم.

ص: 320

پس اين اعتقادات نه موجب كفر مي شود و نه موجب فسق؛ زيرا غلوّ نيست و تمام اينها را بخشش و لطف و احسان خدايي مي دانند ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاء.

علّامه آملي نيز در شرح عروه، بعد از حكم به نجاست غالي و بيان آنكه قايل به ربوبيّت امام مثل شخصي كه قايل به حلول است كافر و نجس است، فرموده:

«و امّا اعتقاد به اينكه امام عَلَيْهِ السَّلام مظهر قدرت و كمال خدايي و اسم اعظم اوست اعتقادي به حقّ و سزاوار تصديق است و شكّ و ترديدي در آن نيست و مؤمن به آن مؤمن به حقّ است».

عالم بزرگوار شيخ طبرسي در كتاب شريف احتجاج، در روايت مفصّلِ سؤالات زنديقي كه ادّعاي تناقض در قرآن داشت، آورده است كه وي درباره آيه شريفه اَللهُ يَتَوَفَّي الأنْفُسَ حِينَ مَوْتِها(1) ، آيه قُلْ يَتَوَفّيكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ(2) ، آيه تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا(3) و اينكه چگونه خداوند در يك آيه قبض روح را به خود نسبت مي دهد و در آيه ديگر به ملك الموت و در آيه ديگر به فرستادگان از ملائكه، از اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام سؤال كرد.


1- زمر (39)، 42: خدا مردم را در وقت مرگ مي ميراند.
2- سجده (32)، 11: بگو كه ملك الموت (عزرائيل) شما را قبض روح مي فرمايد.
3- انعام (6)، 61: فرستادگان ما شما را قبض روح مي كنند.

ص: 321

حضرت امير در جواب او فرمود:

«ذات مقدّس پروردگار اَجَلّ و اعظم است از آنكه خودش امر قبض روح مردم را مباشرت بفرمايد. چون ملائكه و مُرسَلين به امر پروردگار عمل مي كنند، فعل آنان فعل خداست. ايشان برگزيدگان و سفيران بين خدا و خلق اند، چنان كه در قرآن كريم فرموده:

اَللهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ(1) .

پس كسي كه مطيع حق باشد، ملائكه رحمت روح او را قبض فرمايند؛ و كسي كه اهل معصيت باشد، ملائكه عذاب روح او را قبض كنند. ملك الموت هم ملائكه رحمت و غضبي دارد كه مأمور انجام فرامين و اوامر اويند و به امر او كار مي كنند. فعل آنان فعل ملك الموت است و صحيح است كه هرچه آنان انجام دهند، به ملك الموت نسبت دهند. همچنين فعل ملك الموت فعل خداوند متعال است و اوست كه هركه را، به دست هريك بخواهد، مي ميراند و عطا و بخشش مي كند و ثواب مي دهد و يا عذاب و منع فيض مي فرمايد، بر دست هر كه بخواهد.

فعل اُمنا و اصفياي پروردگار فعل حضرت حقّ است، چنان كه در قرآن مجيد (خطاب به آنان) مي فرمايد:


1- حجّ (22)، 75: خدا، از ميان ملائكه و مردم، فرستادگاني را انتخاب مي فرمايد.

ص: 322

وَ ما تَشاءُونَ إلّا أنْ يَشاءَ الله(1) .

نيز (راجع به خاتم انبيا) مي فرمايد:

وَ ما رَمَيْتَ إذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللهَ رَمي(2) .

پس فعل پيغمبرِ خود را فعل خود ناميده است.

... خداوند خواسته كه استيلا و اقتدار برگزيدگان و اُمناي خود را بر جميع مخلوقات، به آن قدرت و توانايي كه خداوند به آنان مرحمت فرموده، بفهماند؛ نيز، به خلق خود بفهماند كه فعل آنان فعل خداست.

... امّا آنچه گفتي كه خداوند در قرآن مجيد گاهي از خويش تعبير انفرادي فرموده (مثل أنَا و هُوَ؛ يعني: من و او) و گاهي به جمع تعبير فرموده (مثل إنّا و نَحْنُ و إنّا عَرَضْنا و خَلَقْنا)؛

بدان، تعبير انفرادي براي آن است كه به خلق خود وحدانيّت و يگانگي خود را بفهماند. امّا چون خداوند از افراد خلق خود برگزيدگاني دارد كه آنان را انتخاب فرموده و به امر و اراده او كار مي كنند، فعل آنان را فعل خود قرار داده؛ اطاعت آنان را مانند اطاعت خود بر تمام خلق واجب فرموده؛ افعال ايشان را، در انجام مأموريّتهاي پروردگار، افعال خود محسوب كرده


1- انسان (76)، 30: نمي خواهيد مگر آنچه را خداوند بخواهد.
2- انفال (8)، 17: تو [تير يا سنگ ريزه] نيفكندي، هنگامي كه افكندي؛ وليكن خدا افكند.

ص: 323

و به خلق خود فهمانيده كه اين برگزيدگان داناي به غيبت اند، چنان كه در قرآن كريم فرموده:

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أحَداً إلّا مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولِ(1) .

... امّا [آيه شريفه] وَ ما ظَلَمُونا وَلكِنْ كانُوا أنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ(2) . خداوند متعال منزّه است از آنكه مظلوم واقع شود؛ ليكن، برگزيدگان خلق را قرين خود قرار داده و به اين كلام، عظمت و جلال آنان را به خلق خود معرّفي فرموده و ظلم بر آنان را ظلم بر خودش مقرّر كرده است»(3) .

همين طور است كلام در اين آيه شريفه:

فَلَمّا آسَفُونَا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ(4) .

چون فرعون و فرعونيان ما را افسرده و خشمگين كردند، ما از آنان انتقام كشيديم و آنان را در دريا غرق كرديم.

صاحب كتاب شريف كافي به سند صحيح از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه در تفسير آيه شريفه اخير فرمود:


1- جنّ (72)، 26: خداوند عالم غيب است؛ احدي را بر غيب خود آگاه نسازد مگر آن را كه از ميان رسولان خود براي اين مقام بپسندد.
2- بقره (2)، 57: آنان به ما ظلم نكردند؛ بلكه به خودشان ظلم مي كردند.
3- اين روايت در بحار: ج 93/98-127 نيز آمده است و فقراتي كه در بالا نقل شد در صفحات 109، 115-117 و 121 يافت مي شود
4- زخرف (43)، 55

ص: 324

«خداوند مانند ما اسفناك نمي شود؛ ليكن، اوليايي براي خود خلق فرموده كه آنان را برگزيده است. آنان اسفناك و راضي مي شوند و مربوب پروردگارند. پس خداوند (براي اِكرام آنان) خشنودي و خشم آنان را رضا و غضب خود قرار داده؛ چون آنان دعوت كنندگان و راهنمايان به سوي خدايند.

... (براي اين جهت است كه) خداوند كريم در قرآن مي فرمايد:

مَنْ يُطِعّ الرَّسُولَ فَقَدْ أطاعَ الله (1).

نيز فرموده است:

إنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إنَّما يُبايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهِ فَوْقَ أيْديهِمْ(2) .

پس اسف و غضب و رضاي آنان اسف و غضب و رضاي خداوند است».

اين روايت را صدوق هم در كتاب توحيد نقل فرموده و در كتابهاي تفسير نيز موجود است.

پس خداوند ظلم بر اولياي خود را ظلم به خود قرار داده و اسف و رضاي آنان را اسف و رضاي خود دانسته است.

كلام در ساير صفاتي كه نظير و شبيه اين است نيز همين طور است؛ چنان كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام اين را تعميم داده اند.


1- نساء (4)، 80: كسي كه رسول را اطاعت كند خداوند را اطاعت كرده.
2- فتح (48)، 10: كساني كه با تو (يعني رسول الله) بيعت مي كنند، با خداوند بيعت مي كنند.

ص: 325

پس مي توان گفت صفات و حوادثي كه مخلوق به آنها متّصف مي شود و خداوند از آنها منزّه است، اگر در آيه يا روايتي به خدا نسبت داده شود، مراد اولياي اويند.

در كافي، نقل كرده اند كه زُراره از امام باقر عَلَيْهِ السَّلام درباره تفسير آيه شريفه وَ ما ظَلَمونا...(1) سؤال كرد. حضرت فرمود:

«خداوند منزّه است از آنكه ظلم بر او واقع شود؛ وليكن، ما را [برگزيده و] با خودش قرار داده است. پس ظلمهايي كه بر ما واقع مي شود، ظلم بر خودش محسوب فرموده و ولايت ما را ولايت خدا مقرّر داشته است».

آيات بسياري هست كه خداوند در آنها قضاياي آمدن ملائكه مقرّب خود را (جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل، كروبيل) براي به هلاك رساندن و عذاب نمودن قوم حضرت لوط نقل مي فرمايد.

در عدّه اي از آنها، خداي متعال نجات دادن حضرت لوط و مؤمنان، نابود كردن همسر لوط، زير و رو گشتن زمين بر آنها و ريزش سنگ بر زمينِ آنها را تماماً به ملائكه نسبت داده (مانند آيات سوره حِجر و ذاريات و عنكبوت)؛ و در بخشي ديگر از آيات، خداوند متعال نجات و هلاك و زير و رو كردن زمين و ريزش سنگ را به خود نسبت داده و به صيغه جمع آورده (مانند آيات سوره هود، اعراف، شعراء، نَمل و قمر).

* * *


1- بقره (2)، 57

ص: 326

روايت پنجم كه نويسنده موردنظر، براي نفي ولايت تكويني، به آن استدلال كرده اين عبارت از دعاي جوشن است:

«يا مُكَوِّنَ كُلِّ شَيءٍ وَ مُحَوِّطَهُ، يا رَبَّ كُلَّ شَيءٍ وَ صانِعَه».

وي در ترجمه عبارت گفته است:

«اي هستي دِه هر چيز و تغيير دهنده آن، اي پروردگار هرچيز و صانع آن».

البتّه، واضح است كه پروردگار و تربيت كننده همه چيزها و سازنده آنها خداست؛ امّا جمله اوّل را كه با كلام امام صادق عَلَيْهِ السَّلام (لا يُكَوِّنُ الشَّيْءَ لا مِنْ شَيْءٍ إلَّا الله) ضميمه كنيم، معنا چنين مي شود: اي آن كه بدون مادّه، هر چيزي را كه بخواهي، هستي مي دهي؛ يعني: اي كسي كه اشيا را از چيزي نيافريدي. پس آفريدن از «هيچ» فقط فعل خداست. امّا آفريدن از چيزي كه قبلاً موجود گشته فعل خالق و مخلوق، هر دوست.

حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام در خطبه خود فرمودند:

«وَ كُلُّ صانِعٍ فَمِنْ شَيءٍ صَنَعَ، وَ صانعُ الْأشْياءِ لا مِنْ شَيْءٍ صَنَعْ».

هر صنعتگري از چيزي مي سازد و سازنده كاينات موجودات را از چيزي نساخته است.

به همين جهت، مي شود گفت:

وَ كُلُّ خالقٍ فَمِنْ شَيْءٍ خَلَقَ، وَ خالِقُ الأشياءِ لا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ.

ص: 327

فرق ديگر آنكه پروردگار عالم، كه خالق و صانع است، خودش مخلوق و مصنوع نيست؛ امّا بندگان كه آنچه خلق مي كنند از چيزي مي سازند، مخلوق نيز هستند. به همين نكته، در دعاي جوشن، با اين عبارت اشاره شده است:

«يا خالِقاً غَيْرَ مَخْلُوقٍ وَ يا صانِعاً غَيْرَ مَصْنُوعٍ».

همچنين، قدرت خالق متعال ذاتي و غيرمحدود و قدرت مخلوق و مجعول است. نيز، آن كسي كه به ذات خود مستقلّ است و اشيا را تغيير مي دهد خداست و بس؛ و مخلوق فقط مي تواند با توسّل به قوّت و قدرتي كه خداوند به او داده اشيا را تغيير دهد.

* * *

روايت ششم كلام شريف امام حسين عَلَيْهِ السَّلام در دعاي عرفه است كه به پيشگاه آفريدگار يكتا عرض مي كند:

«لَمْ تُشَوِّهْنِي بَخَلْقِي وَ لَمْ تَجْعَلْ إلَيَّ شَيْئاً مَنْ أمْرِي».

خدايا، مرا زشت نيافريدي و چيزي از امر مرا به خودم واگذار نكردي.

پس به اين جمله استدلال كرده و گفته اند:

«جايي كه امر خودشان به ايشان واگذار نشده، چگونه ممكن است امر ديگران به ايشان واگذار شود»؟!

حقير چند جمله از دعاي امام حسين عَلَيْهِ السَّلام در روز عرفه را

ص: 328

از جملات قبل و بعد اين فقره ترجمه مي كنم تا خواننده عزيز از روي انصاف چنين حكم كند:

امام حسين عَلَيْهِ السَّلام به خلقت ابدان مؤمنان نظر دارد و مي خواهد حقيقت مخلوقيّت و عبوديّت را براي مؤمنان معرّفي فرمايد؛ و آنكه حقيقت مخلوقيّت و عبوديّت عجز و احتياج است. كمالات و فضايل و مناقب، هيچ يك ذاتيِ مخلوق نيست و همه از لطف و عنايات حقّ است.

نيز، مي خواهد نعمتها را بشمرد و تذّكر دهد تا محبّت به صاحب نعمت بيشتر شود و نزد صاحب نعمت به نعمتهاي او اقرار و اعتراف نمايد تا اداي شكر كرده باشد؛ چون ذكر نعمتها يك نوع شكر است.

سيّد مظلومان، امام حسين- صلوات الله عليه- مي گويد:

«مرا از خاك خلق فرمودي، در اصلاب پدران جاي دادي و از صلب پدر به رحِم مادر منتقل كردي و به رأفت و لطف و احسان خود، در زمان جاهليّت و دولت پيشوايان كافر و مشرك بيرون نياوردي.

سرانجام، مرا از آب مني آفريدي و در تاريكيهاي سه گانه (شكم و رحم و مَشيمه)، بين و گوشت و خون و پوست، جاي دادي. مرا زشت نيافريدي و چيزي از امر مرا به خودم واگذار نكردي.

سپس مرا به سوي دنيا آوردي، تامّ و تمام قرار دادي و ناقص نيافريدي.

مرا در گهواره نگهداري فرمودي و از شير گوارا به

ص: 329

من روزي دادي. قلب دايه ها را با من مهربان فرمودي و مادرهاي مهربان را كفيل من قرار دادي.

از آسيب جنّ و شيطان مرا نگهداري كردي تا به جايي رسيدم كه زبان من به كلام باز شد.

نعمتها را بر من تمام فرمودي و مرا در هر سال تربيت كردي تا آنكه وقتي فطرت مرا كامل فرمودي، حجّت خود را بر من الزام كردي و معرفت خود را در قلب من الهام فرمودي.

... چون نعمتها را بر من كامل كردي و بليّات و امراض را از من دور فرمودي، ناداني و تجرّي من تو را مانع نشد؛ پس به من لطف كردي و مرا به سوي مقام قرب خود راهنمايي فرمودي و مرا توفيق دادي».

از سياق دعاي شريف، چند چيز روشن مي شود:

اوّل آنكه، نظر صاحب اين دعا به خلقتِ ابدان مؤمنان در اصلاب و ارحام است. حضرتش نظر ندارد كه مضامين جملات دعاي شريف را براي خود يا جدّ بزرگوار، پدر عالي مقدار، مادر والاتبار و برادر و فرزندان معصومين خود اثبات فرمايد؛ زيرا كه آنان، در تمام جهات، از همه خلايق اشرف و افضل بوده اند.

انتقال آنان از حضرت آدم به اصلاب طيّب و طاهر و به ارحام پاكيزه از نجاستِ شرك و كفر از قطعيّات مذهب شيعه است؛ چنان كه در مستدرك سفينه، لغت «ابي»، در احوال آباي نبي- صلّي الله عليه و آله- مشروحاً بيان گرديده است.

ص: 330

ديگر آنكه، خداوند وقت ظهور خاتم پيغمبران و اوصياي آن حضرت را از پيش از خلقت آسمانها و زمين معيّن فرموده بوده است.

همچنين، هر بي سوادي مي داند كه شخص شخيص سيّدالشهدا نه تنها از مادر خود كه از هيچ دايه اي شير نخورده، بلكه، از انگشت ابهام حضرت رسول يا زبان مباركش استفاده مي كرده و ارتزاقش به اين نحو بوده است. جمله شريفه «حُسينٌ مِنِّي وَ أنَا مِن حُسين» نيز، كه به زبان مقدّس پيغمبر جاري شده، از اينجا سرچشمه گرفته است.

وانگهي، هر كه از روايات وارد در كيفيّت ميلاد ائمّه هدي و فاطمه زهرا عَلَيْهِمُ السَّلام كمترين اطّلاعي دارد مي داند كه حضرت امام حسين عَلَيْهِ السَّلام در رحِم مادرش تكلّم مي فرمود و مادرش هم در رحِم خديجه كبري عَلَيْهاالسَّلام. ائمّه هدي نيز، هنگام ولادت، سجده شكر مي فرمودند و به وحدانيّت و رسالت و امامت و ولايت آباي گرامي خود اقرار مي كردند.

نكته ديگري كه نمي توان از نظر دور داشت اين است كه، به عقيده ما شيعيان، امام بايد از هر گونه خطا و لغزش مصون بوده باشد و در تمام عمر، معصيت و گناه در حريم عصمتش راه نيابد؛ همچنان كه خداوند در قرآن مجيد صريحاً اين مطلب را بيان فرموده و آيه تطهير را درباره اهل بيت نازل كرده است.

از اين رو، امام حسين عَلَيْهِ السَّلام نيز در چند جاي همين دعاي شريف، پيغمبر و اوصياي او را به پاكيزگي ياد فرموده و بر آنان

ص: 331

درود فرستاده است.

پس يقيناً، وقتي كه امام مي گويد: خدايا، گناه من بزرگ شده؛ خطاي مرا ببخش؛ مرا در حال معصيت ديدي و رسوايم نكردي؛ تو خوبي كردي و من بدي و معصيت كردم و امثال اين عبارات، كه در اين دعا و دعاهاي ديگر فراوان است، منظور، در اين جملات، شخص مقدّس و مطهّر امام معصوم نيست.

نسبت دادن مفاد ظاهري اين كلمات به ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام، در حقيقت، انكار عصمت و امامت آنان است؛ لذا ما بايد اين ظواهر را تأويل و توجيه كنيم. حقيقت منظور ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام از ظواهر اين عبارات، كه در مقام تواضع و مناجات به زبان آورده اند، مكشوف نيست.

علماي شيعه براي اين ظواهر تأويلاتي فرموده اند كه مي توان در پي آن به بيانات علّامه مجلسي در بحار، توضيحات علّامه خويي در شرح نهج البلاغه و غيره مراجعه كرد.

شايد بشود گفت: چون معصومين عبادات خود را لايق ساحت قدس پروردگار نمي دانند، به تقصير خدمت اقرار مي نمايند.

شايد هم چون پيوسته در معارف ترقّي مي كنند، اعمال گذشته خود را قاصر مي دانند.

اگر گاهي به نظر مي رسد كه پيغمبر يا امام در ادعيه وارده به خدا پناه مي برند و دفع شرّ هر ستمگر عنود و شيطان مردود را از خداوند مي خواهند و امثال اين كلمات را به زيان مي آورند، بايد كاملاً دقّت كرد كه اين مضامين با ولايت تكويني (به معنايي كه گفتيم) منافات ندارد؛

ص: 332

زيرا كه اوّلاً: دعا كردن و حوايج را از پروردگار خواستن خودْ امري مطلوب و محبوب و افضل عبادات است.

ثانياً: چون ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام بندگان خاصّ و خالص خدايند و تسليم قضا و قدر الاهي اند، با آنكه به تمام مقدّرات خود و ديگران عالم اند و مي توانند از راه غيرعادي دفع شرّ كنند، از مقدّرات فرار نمي كنند و در زندگي شخصيِ خود از شيوه عادي و متعارف مردم خارج نمي گردند؛ مگر به ضرورت مصلحت و هنگام اعجاز.

از اين روست كه از خداوند درخواست مي كنند خودش مقدّرات ايشان را تغيير دهد؛ مثلاً، شرّ و ظلم را در ديوانِ سرنوشتِ آنان محو و سلامت و عافيت را اثبات فرمايد.

همچنين، عباراتي مانند «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلّا بِالله»، يا «بِحَوْلِ اللهِ و قُوَّتِهِ أقوْمُ وَ أقْعُد»، يا «حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الوَكِيل»، يا «أُفَوَّضُ أمْرِي إلَي الله»، يا «ما شاءَ اللهُ كانَ»، يا «حَسْبِيَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ وَ حَسْبِيَ الخالقُ مِنَ الْمَخْلُوقِين» و امثال اين عبارات كه پيامبر و ائمّه- صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين- به زبان آورده اند با ولايت تكويني، به آن معنا كه گفتيم، منافات ندارد.

نزد كساني كه به توفيق پروردگار نسبت به معارف قرآن و عترت پاكيزه آشنايند، واضح است كه خدا قيّوم كلّ مخلوقات است و به ذات قدّوس خود، امور خلق را كفايت مي كند؛ به خلق احتياج ندارد و تمام حول و قوّه مِلك او و از او و به يدِ قدرت اوست و اوست كه به احسان خود، همه خلق خود را امداد مي فرمايد.

ص: 333

آري، خالق سبحان افرادي را از ميان خلق برگزيده؛ آنان را، در خلقت و اوصاف و كمالات، ممتاز قرار داده و مَثَل اعلاي خود خوانده؛ براي تشريف و تكريم آنان، اطاعت ايشان را اطاعت خود قرار داده و بر تمام خلق خويش الزام كرده است كه مطيع و فرمان بردار آنان باشند.

به عبارت ديگر، همه خلايق را مسخَّر ايشان قرار داده تا خلافت بر حقّ الاهي براي آنان محقَّق شود.

پس، محبّت اين برگزيدگان محبّت خدا و دشمني با ايشان دشمني با خداست، زيارت و بيعت با آنان زيارت و بيعت خداست، چشم و گوش و دست آنان نيز چشم بينا و گوش شنوا و دست تواناي خداست.

اين نسبتها مانند نسبت دادن كعبه است به خداوند كه مي گوييم: كعبه خانه خداست.

چون آنان مَثَل اَعلايند، علم و قدرت آن بزرگواران هم (كه از علم و قدرت خداست) بايد براي علم و قدرت حقّ- تبارك و تعالي- نمونه و نشانه باشد؛ پس آنان به هركاري دانا و توانايند.

خداوند چشم بيناي آنان را چشم بيناي خود قرار داده است؛ پس تمام خلق را مي بينند و اخبار ايشان را مي دانند، بر همه توانا و حجّت اند و حجابي در برابر ديدگان واقع بين آنان نيست.

تبصره

در اينجا سزاوار است، با مثالي كه مي آوريم، مطلب را روشن تر

ص: 334

نماييم:

ما، به وسيله عقل و علم و قدرت مختصري كه خداوند به روح و قلبمان بخشيده و آن را دانا و توانا قرار داده، مي توانيم هرچه بخواهيم در عالم خيال و موهومات و عالم معقولات ايجاد كنيم. بديهي است كه ما نسبت به آنچه ايجاد كرده ايم دانا و تواناييم و مي توانيم در معقولاتِ عالم خيال هرگونه تصرّف و محور و اثباتي را، هرطور كه بخواهيم، محقَّق بنماييم.

اين توانايي ما محدود است به عالم خيال و معقولات و نمي توانيم آنچه را در عالم پندار ايجاد كرده ايم، در عالم خارج از ذهن هم ايجاد كنيم؛ برخلاف پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام كه مي توانند چنين كاري كنند.

علم و توانايي پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام، هرچند كه در برابر علم و قدرت پروردگار يكتا محدود است، در مرتبه اي است كه براي ما نامحدود است؛ زيرا هرچه آنان بخواهند، در عالم خارج، واقع مي شود.

تفويض و موارد آن

امّا در مورد اين عبارت ايشان كه «چگونه ممكن است امر ديگران به ايشان واگذار شود»، لازم است نكاتي را در بحث تفويض و واگذاري خاطرنشان كنيم:

تفويض امر دين به پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام در قرآن و روايات متواتري كه در دست داريم حقيقتي ثابت است. اين جانب

ص: 335

در مستدرك سفينه، لغت «ادب»، برخي از شواهد آن را ذكر و در لغت «فوض» نيز توضيح مطلب را مشروحاً بيان كرده ام.

صاحب كتاب شريف كافي، در باب تفويض به پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام، تعداد 11 روايت صحيح و معتبر نقل كرده كه امر دين به پيغمبر واگذار شده و آنچه به پيغمبر واگذار شده به ائمّه هدي نيز واگذار شده است.

مرحوم كليني يك روايت ديگر نيز براي اثبات اين موضوع، قبل از ابواب تاريخ معصومين، نقل فرموده است.

ثقه جليل القدر محمّدبن حسن صفّار- كه از اصحاب بزرگوار حضرت امام حسن عسكري عَلَيْهِ السَّلام بوده- در كتاب شريف خود، بصائرالدرجات (جزء 8: باب 4)، در باب تفويض به رسول الله، 19 روايت صحيح و معتبر براي اثبات اين موضوع نقل فرموده است. بعد از آن (در باب 5)، 13 روايت معتبر و صحيح نقل كرده كه ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام فرمودند:

«ما فُوَّضَ إلي رَسُولِ اللهِ فَقَدْ فٍُوِّضَ إلَيْنا».

آنچه به پيغمبر واگذار شده به ما نيز واگذار شده است.

شيخ مفيد نيز، در كتاب اختصاص، رواياتي در اين موضوع نقل فرموده است كه ما آنها را به ضميمه رواياتي ديگر در مستدرك سفينه، لغت «فوض»، آورده ايم.

در بررسي روايت اوّل (ذيل عبارت چهارم از فقره نودم دعاي جوشن كبير، ص 285 همين كتاب) گفتيم كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام

ص: 336

فرموده اند:

«كُلُّ ما كانَ لِرَسُولِ اللهِ فَلَنا مِثْلُهُ، إلَّا النُّبوَّةَ وَالزِّواج».

امّا موارد تفويض در امر دين (چنان كه در روايت عيون از حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام نقل شده و از تلفيق آن روايت با روايات كافي و ديگر منابع به دست مي آيد):

چيزهايي كه خداوند متعال به حرمت يا حِلّيّت يا وجوب آن حكم فرموده و منسوخ نشده باشد، هيچ گاه پيغمبر اكرم برخلاف آن نگويد؛ هرگز حرام خداوند را حلال و حلال خدا را حرام ننمايد، در ترك واجب خدايي رخصت ندهد و تابع و تسليم فرمان خداوند باشد.

اين كلام پروردگار در قرآن كريم است كه درباره آن حضرت مي فرمايد:

إنْ أتَّبِعُ إلّا ما يُوحي إليَّ(1) .

من [از چيزي و كسي] پيروي نمي كنم مگر وحي شده باشد [و احكام خدا را ابلاغ مي كنم].

وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إنْ هُوَ إلّا وَحْيٌ يُوحي(2) .

از روي هوا و هوس، سخن نگويد؛ [و چيزي نگويد] مگر آنكه وحي الاهي باشد.


1- انعام (6)، 50
2- نجم (53)، 3

ص: 337

امّا چيزهايي كه خداوند حكم آن را معيّن نفرموده به حبيب خود، كه او را تربيت و تكميل فرموده و افضل و اشرف و اكمل كلّ مخلوقات خود قرار داده و امين اسرار خود و عالِم به مصالح و مفاسد تمام امور فردي و اجتماعي ساخته، وحي مي فرمايد كه حكم آن را صادر فرمايد و در قرآن، به امّت دستور مي دهد:

ما آتيكُمُ الَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهيكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا(1) .

هر دستوري پيامبر برايتان آورد بگيريد و از هرچه نهي كرد دست برداريد.

پس پيغمبر اكرم چيزهايي را واجب و چيزهايي را حرام مي فرمايد، مانند آنكه خداوند 10 ركعت نماز را واجب فرموده بود و پيغمبر نيز 7 ركعت بر آن افزود؛ در نتيجه، نماز واجب، 17 ركعت شد كه ترك آن، بدون عذر شرعي، حرام است.

نيز، خداوند فقط شراب را در قرآن حرام فرموده بود؛ ولي پيغمبر همه مُسكِرات را حرام كرد و حرام پيغمبر نيز مانند حرام خدايي ممنوع شد.

همچنين، خداوند در قرآن به زكات امر فرموده و پيغمبر آن را در 9 چيز قرار داده و غير آن را بخشيده؛ چنان كه از عبارات صريح روايات زكات معلوم است.

نيز پيغمبر به چيزهايي امر فرموده، بدون آنكه آنها را واجب فرمايد؛ و از چيزهايي نهي فرموده، بدون آنكه آنها را حرام كند.


1- حشر (59)، 7

ص: 338

مثلاً، پيغمبر نوافل يوميّه را دو برابر نمازهاي واجب يوميّه قرار داده است.

روزه واجب همان يك ماه رمضان است؛ ولي پيغمبر ما روزه دو ماه را مستحب قرار داده: يكي، ماه شعبان و ديگر، ماهي 3 روز كه در ده ماهِ غير از ماه رمضان و شعبان جمعاً 30 روز مي شود.

ايشان براي جدّ شخص متوفّي سهمي در ارث قرار داده؛ و غير اين موارد هم كه به فرموده ايشان مقرّر گشته زياد است.

ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام نيز، نسبت به احكام پيغمبر، مانند پيغمبرند نسبت به احكام پروردگار.

پس اگر خداوند و پيغمبر در چيزي به وجوب يا حرمت يا حلّيّت حكم نفرموده و درباره آن تضييق ننموده اند (يعني، حكم كاملاً محدود و معيّن در وجوب يا حرمت آن صادر نكرده اند)،

ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام، به امر پروردگار و فرمان حضرت رسول، مي توانند در مورد آن به طور اِلزام يا غيراِلزام امر و نهي كنند.

خداوند هم اطاعت آنان را مانند اطاعت خود و رسول واجب كرده، چنان كه در قرآن كريم فرموده است:

أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أوُلِي الْأمْرِ مِنْكُمْ(1) .

مي دانيم كه از قطعيّات مذهب شيعه و بيان صريح روايات متواتر است كه «اُولي الأمر» ائمّه هدايتگر شيعيان اند.

علاوه بر اين، خودشان در بسياري از روايات صحيح فرموده اند


1- نساء (4)، 59

ص: 339

كه ما با پيغمبر در فضايل و مناقب شركت داريم؛ مگر در موارد خاصّي كه، به دليل قطعي، اختصاص آن به پيغمبر ثابت شود.

وانگهي، در خصوص تفويض- چنان كه گذشت- در بسياري از روايات صحيح و معتبر كه شكّ و شبهه اي در آن نيست، فرموده اند:

«ما فُوِّضَ إلي رَسُولِ اللهِ فَقَدْ فُوَّضَ إلَيْنا».

آنچه به پيغمبر تفويض شده به ما نيز تفويض شده است.

امّا در مورد ادّعايي كه نويسنده مذكور در كتاب خود طرح كرده و گفته است:

«روايات متواتره مي گويد امور خلق و رزق و جهان به رسول و امام واگذار نشده؛ بلكه فقط امر دين واگذار شده»؛

لازم است يادآور شويم:

اوّلاً، تواتري در بين نيست و در چند روايت- كه به 5 عدد هم نمي رسد- فقط امر خلق و رزق را نفي فرموده اند؛ ولي ذكري از «جهان» در روايات نيست.

ثانياً، در اكثر رواياتي كه اصل تفويض را اثبات مي فرمايد، «تفويض در امر دين» مقصود است.

امّا 3 روايت هست كه تفويض در امر خلق را اثبات مي فرمايد كه البتّه ممكن است در آنها نيز مراد از «تفويض در امر خلق» امور مربوط به دين مردم باشد.

ثالثاً، مراد از «تفويض در امر خلق و رزق» كه در روايات

ص: 340

نفي شده آن است كه پروردگار خلقتِ جهان و جهانيان و كلّ مخلوقات و روزي آنها را به پيغمبر و امام واگذار كند، به طوري كه خود از سلطنت و خالقيّت و رازقيّت بركنار شود، يا در اين شئون شريك ديگران باشد.

شكّي نيست كه اعتقاد به اين قِسم تفويض كفر است و كاملاً با آنچه ما در مورد ولايت تكويني معتقديم مغايرت دارد.

معناي ولايت تكويني كه ما مي گوييم آن است كه خداوند به تمام مخلوقات، كه خودش آنها را خلق فرموده و قيّوم و روزي ده آنهاست، امر فرموده تحت فرمان پيغمبر و ائمّه هدي باشند.

به عبارت ديگر، خداوند همه مخلوقات را مسخَّر فرمان آنان قرار داده است.

اگر هم امر خلق و رزق به پيغمبر و امام نسبت داده شود، از ديدگاه ما، به معناي تفويض نيست؛ بلكه، به اذن پروردگار و به امر او و با حفظ سلطنت و خالقيّت و رازقيّت اوست، چنان كه در گفتارهاي گذشته مشروحاً بيان شد.

معجزات پيغمبر و ائمّه هدي به دو قسم بوده است:

يكي آنكه، در وقت اعجاز، نماز مي خواندند يا دعا مي كردند؛ خداوند نيز اجابت مي فرمود و درخواست آنان را لطف مي كرد. فاعل اين معجزات، كه به دست با كفايت آنان جاري گشته، خداست.

قسم دوم آنكه، بدون نماز و دعا، با استفاده از آن قدرت

ص: 341

و تواني كه خداوند به آنان مرحمت فرموده و اراده نافذي كه در ممكنات به ايشان عنايت كرده، به اذن پروردگار، اراده خود را اعمال مي فرمودند.

مثلاً، از مادّه اي به صورت حيوان، جانوري خلق مي كردند كه با خوردن دشمنِ ايشان روزي اش را از آن بزرگواران دريافت مي كرد؛ چنان كه در قضيّه شير و پرده (ص 160) گذشت.

اين قسمِ دوم از معجزات كه در آنها پيغمبر خاتم و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام به اذن پروردگار اِعمال اراده فرموده اند- و شايد در بيش از 100 مورد واقع شده است- هرگز برخلاف قرآن نيست؛ زيرا آياتي كه خداوند در آنها مي فرمايد: ما آتش نمرود را براي حضرت ابراهيم سرد و سلامت كرديم، عصاي حضرت موسي را اژدها كرديم، كوهها را مسخَّر داوود قرار داديم، ناقه را براي حضرت صالح از كوه خارج كرديم و امثال اين معجزات، كه براي حضرات انبيا و مرسلين- صلوات الله عليهم أجمعين- واقع شده است، با اين قسم معجزات پيامبر خاتم و اوصياي آن حضرت كه اشرف و افضل و اعلم و اقدر كلّ مخلوقات اند يكسان نيست.

چگونه اهل خرد مي توانند، با استناد به اين گونه آيات مربوط به پيغمبران گذشته، عجز پيغمبر خاتم و ائمّه هدي را ثابت كنند؟!

چگونه با اين نحوه استدلال مي توان حكم كرد كه پيغمبر و ائمّه هدي نمي توانند به نحوي خارق العاده در اشيا اِعمال اراده كنند و قدرت اين كارهاي شگفت ندارند؟!

بالجمله، در آيات شريفه قرآن مانند آيه فَتَبارَكَ اللهُ أحْسَنُ

ص: 342

الْخالِقينَ(1) و آيات مربوط به حضرت عيسي، لفظ «خالق» بر مخلوق اطلاق شده است. بنابراين، در بين خلق نيز خالقهايي هستند، مانند عيسي و سامري؛ چنان كه گذشت.

پس اگر خلقِ چيزي از چيزِ ديگر يا احياي مرده اي را به اذن پروردگار به مخلوقي نسبت دهيم، كفر و شرك و غلوّ نيست؛ بلكه به دليل آيات قرآن و روايات، جايز است.

براي مثال، در رواياتِ خلقت انسان در رحِم، آمده است كه خداوند دو ملَك خلّاق را به رحِم مادر مي فرستد؛ و آن دو آنچه خداوند متعال بخواهد در رحمها خلق مي كنند.

از آن جمله، صاحب كتاب شريف كافي به سند صحيح از زراره از امام باقر عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه فرمود:

«چون خداوند مي خواهد انساني در رحم بيافريند،... يَبْعَثُ اللهُ مَلَكَيْنِ خَلّاقَيْنِ يَخْلُقانِ فِي الْأرْحامِ ما يَشاءُ الله (: خداوند دو ملك خلّاق را به سوي رحم مي فرستد كه خلق مي كنند آنچه را خدا بخواهد). پس، در آن، روح زندگي و بقا مي دهند و به اذن پروردگار، براي او چشم و گوش و اعضا و جوارح درست مي كنند. پس خداوند به آن دو ملك وحي مي فرمايد: مقدَّرات مرا براي او بنويسيد»(2) .

در خبري ديگر، كه علما اتّفاق نظر دارند صحيح است،


1- مؤمنون (23)، 14
2- كافي: كتاب عقيقه، باب ابتداي خلقت انسان و بيان احوال مختلف او در رحِم. در ضمن، تعداد 6 روايت ديگر نيز در اين خصوص نقل شده است.

ص: 343

حضرت امام باقر عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«چون نطفه 40 روز در رحم قرار گرفت و 40 روز ديگر عَلَقه (= خونِ بسته) شد و بعد از 40 روز مُضْغه (= مانند گوشت كوبيده) گشت، ثُمَّ يَبْعَثُ اللهُ مَلَكَيْنِ خَلّاقَيْنِ فَيُقالُ لَهُمَا: اخْلُقا كَما يُرِيدُ الله... (: خدا دو مَلَك خلّاق را مي فرستد كه به آنان گفته مي شود: خلق كنيد آنچه را خداوند بخواهد، نر يا ماده، صورت او را نيز بكشيد و اجل و روزي او را بنويسيد).»

همين مفاد، در روايت صحيح ديگر، از امام هشتم حضرت رضا از حضرت باقر عَلَيْهِمَا السَّلام نقل شده و در روايات ديگر هم مذكور است.(1)

چون با عنايت به عبارات صريح آيات قرآن و روايات صحيح و معتبر دريافتيم كه نسبت دادنِ خلقت في الجمله به پيغمبر و ملائكه صحيح است، اين موضوع نسبت به مَلَك و بشر فرق ندارد؛ اگرچه، در نظر اشخاص دور از حقايق، اين نسبت به ملائكه نزديك تر نمايد و آسان تر قبولش كنند، ولي اگر آن را به پيغمبر يا امام عَلَيْهِمَا السَّلام نسبت دهيم، فرياد تكفير سر دهند.

در پاسخ اين اشخاص بايد گفت كه، بين علماي شيعه، اختلافي نيست كه پيغمبران و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام از تمام ملائكه افضل اند؛ و چند نفر بر اين موضوع ادّعاي اجماع فرموده اند و روايات در اثبات آن از حدّ تواتر بيشتر است. حتّي در بسياري از روايات آمده


1- مراجعه كنيد به بحار: ج 5/154، ج 60/337 تا آخر كتاب.

ص: 344

است كه ملائكه مقرّبين از نور اميرالمؤمنين- صلوات الله و سلامه عليه- خلق شده اند.

بنابراين، چگونه نسبت خلق و احيا به حضرت عيسي و ملائكه جايز و منكرش كافر است (چون انكار آن به معناي تكذيب خدا و ائمّه هداست)؛ ولي اگر آن را به حضرت اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام نسبت بدهيم، كفر خواهد آمد؟! حال آن كه ثابت گشته است حضرت امير عَلَيْهِ السَّلام، از هر جهت، از ملائكه و انبياي گذشته افضل و اشرف و اعلم است.(1)


1- از جمله ادلّه اي كه نشان مي دهد مقام امامت از مقام نبوّتِ انبياي گذشته افضل است اين است كه خداوند اين مقام را به پيامبري مانند حضرت ابراهيم، وقتي كه در اوج تقرّب بوده و بعد از مقام نبوّت و مقام خُلّت (= دوستي خالص)، اعطا كرده و فرموده است: إنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماماً. من تو را براي مردم امام قرار داده ام. آن گاه، چون ايشان عرض مي كند: وَ مِنْ ذُرِّيَّتي؟ از ذرّيّه من نيز اماماني خواهد بود؟ خداي متعال مي فرمايد: لايَنالُ عَهْدِي الظّالِمِين. مقام امامت به ظالمان نمي رسد (بقره، آيه 124)، در روايات وارده در تفسير اين آيه شريفه، ائمّه هدي فرموده اند: امامت ابراهيم خليل عَلَيْهِ السَّلام در مرتبه سوم (بعد از نبوّت و خُلَّت) واقع شده؛ و از ظاهر اين روايات افضليّت مقام امام پيداست.

ص: 345

چگونه عقل حكم مي كند كه نسبت فضيلتي و شرافتي و كمالي به مفضول درست باشد، ولي همان نسبت به شخص افضل باطل و كفر باشد؟! تِلْكَ قِسْمَةٌ ضِيزي(1) .

بلي، اگر كسي كه اين را به مخلوقي نسبت مي دهد (چه آن مخلوق از نوع بشر و پيغمبر و امام باشد، چه از جنس ملائكه) بگويد: به قدرت ذاتي خود و مستقلاً و بدون احتياج به قدرت و احسان و اذن خدا خلق و احيا مي كنند، اين گفته كفر و شرك است. امّا اگر بگويد: پيغمبر و امام يك چيز را از چيزي ديگر به قدرت و اذن پروردگار و بدون استقلال خلق مي كنند، صحيح گفته؛ و همين طور است كلام در رازقيّت، چنان كه شرح آن گذشت.


1- نجم (53)، 22: در اين صورت، قسمتي ناعادلانه است.

ص: 346

فصل سوم: بررسي دلايل عقلي

در اين فصل، چند دليل عليل را كه نويسنده مزبور از باب توهّم، براي نفي ولايت تكويني پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام، به آنها استدلال كرده مورد نقد و بررسي قرار مي دهيم.

دليل اوّل «دليلِ تَحَيُّز»(1) است كه توضيح آن، به طور خلاصه، چنين است:

پيغمبر و امام داراي جسم اند و هر جسمي به مكان محتاج است. پس، در آنِ واحد، ممكن نيست در دو مكان باشند؛ چه رسد به مكانهاي بيشتر. به عبارت ديگر، چون در مكاني قرار گيرند، از مكانهاي ديگر غايب خواهند بود. كسي كه از غير مكان خود غايب است، چگونه قيّم و وليّ و سرپرست و حافظ تمام امكنه و موجودات باشد؟! كسي كه خود به مكان محتاج است، چگونه


1- تحيّز: جاي گرفتن در مكاني مشخّص

ص: 347

قيّوم مكان مي شود؟!

امّا پاسخ ما: البتّه، بدن مقدّس پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام جسم و مخلوق و محدود و حادث است؛ قديم و ازلي و مجرّد نيست؛ در مكاني معيّن جاي مي گيرد و قيّوم مخلوقات نيست.

ليكن، جسم مقدّس و مطهّر آنان از سنخ ساير اجسام دنيوي نيست كه مركّب و ممزوج باشد از طيّب و خبيث، علّيّين و سجّين(1)، خير و شرّ؛ بلكه، بدن مطهّر آنان طيّب خالص است و از علّيّين خلق شده و جهت شرّ و خباثت در ايشان نيست. اين موضوع از مفاهيم واضح اخبار طينت است كه تعداد آنها از 100 روايت متجاوز است.(2)

ارواح شيعيان نيز از باقي مانده طينت ابدان پيغمبر و ائمّه هدي خلق شده است. ممكن است شيعه عالِمِ عامل به حدّي از كمال برسد كه بدن خود را در مكاني بگذارد و روحش را در مكانهاي ديگر سير دهد؛ به عبارتي، خواب اختياري داشته باشد. همچنان كه در خواب غيراختياري نيز بدن در ميان رختخواب خوابيده؛ ولي روح از بدن خارج مي شود و در همين فضا و زمين سير مي كند.


1- اين دو كلمه در سوره مطفّفين (83)، آيات 7 و 18، براي اشاره به فرجام نيكان و تبهكاران به كار رفته و مي توان توضيحات بيشتر را در تفاسير روايي جست و جو كرد.
2- . مواضع اين روايات بسيار است و حقير در مستدرك سفينه، لغت «طين»، آن را مشروحاً بيان كرده ام. مقداري از اين روايات در كافي، باب خلق ابدان ائمّه و ارواح آنان و باب طينت مؤمن؛ بصائر: جزء 1، باب 9 و 10؛ بحار: ج 5/226، ج 25/1، ج 67/77 آمده است

ص: 348

نقل است كه آنچه جنّيان و شياطين در اين سير به او نمايش دهند، اَضغاث و اباطيل و آنچه ملائكه به او نمايش دهند، خوابهاي راست و درست است؛ يعني همان رؤياهاي صادقه اي كه، در روايات، آن را جزئي از 70 جزء نبوّت محسوب فرموده اند.

ارواح اكثر مردم پاي بند بدنهاي آنان است كه در قيد و زنجير جسد محبوس اند؛ ولي بعضي از افراد علما، كه به درجات عالي كمالات رسيده اند، بدنهايشان تابع روح آنان است و در حجاب بدن محبوس نيستند.

به طريق اولي، پيغمبر و ائمّه هدي نيز در حجاب غفلت و جهالت نيستند و ابدان پاكيزه ايشان تابع اراده و ارواح مقدّس ايشان است.

پس ممكن است بدن مقدّس آنان در جايي قرار گيرد و روح پاكيزه آنان، از اثر لطف و احسان پروردگار و تعليم ايزد متعال (چون مخزن اسرار و علوم پروردگارند) هرجا بخواهد، سير كند.

امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام به آن مرد يَمني فرمود:

«من در مدينه كسي را مي شناسم كه از وقتي تو نزد ما آمدي، 14000 عالَم را سير كرده، بي آنكه از جاي خود حركت كند»؛

و مراد ايشان خودش بود.(1)

ارواح اين بزرگواران قادرند كه اگر بخواهند، بدن خود را نيز همراه خود ببرند؛ چنان كه امام جواد عَلَيْهِ السَّلام به يك چشم برهم زدن، از مدينه به خراسان تشريف آوردند.


1- بصائرالدرجات: جزء 8، باب 12

ص: 349

نيز، حضرت سجّاد عَلَيْهِ السَّلام كه در كوفه اسير دست بني اميّه بود، در روز سوم عاشورا، براي دفن شهدا به كربلا آمد.

ايشان مي توانند به صورتي مانند بدن خود يا به هر صورت خوبي كه بخواهند، متمثّل شوند. چون علم و قدرت آنان از علم و قدرت خداوند است، به هركاري و به هرچيزي دانا و توانايند و به نور مقدّس علم، كه واجد آن اند، تمام موجودات و گذشته و آينده را مي بينند و چيزي از آنان غايب نيست. براي چشم مقدّس آنان كه به عبارت «عَيْنُ اللهِ النّاظِرَةِ فِي خَلْقِه»(1) وصف شده اند، حجابي نخواهد بود.

خداوند كريم، كه خالق تمام مخلوقات و قيّوم آنهاست و حدوث و بقاي كلّ موجودات به خواست و اراده اوست، تمام خلايق را اِلزام كرده است كه مطيع و فرمان بردار آنان باشند. خداوند براي خاطر آنها مخلوقات را خلق فرموده، به بركت وجود مقدّس آنان خلق خود را روزي مي دهد و روزيِ خلق خود را به دست با كفايت آنان جاري مي فرمايد. وي آنان را، در عالمِ باطن، واسطه فيوضات خود قرار داده است. هيچ يك از اين امور مانع عقلي ندارد و ادّله معتبري نيز آن را اثبات مي كند، چنان كه اين جانب در كتاب مقام قرآن و عترت مطلب را شرح داده ام.

بعضي گفته اند كه معناي اطلاق «بابُ الله» و «سَبِيلُ الله» بر آنان نيز همين است كه هرچه از جانب خدا مي آيد، از اين باب است؛ و هركس هرچه مي خواهد، بايد از اين راه وارد شود.


1- عبارت مزبور يعني: چشم بيناي خداوند، در ميان آفريدگانش.

ص: 350

همچنين واضح است كه اعتقاد به اين امور، در هيچ مرحله اي، تشبيه خالق به مخلوق نخواهد بود؛ زيرا صفات حاكي از كمال مخلوق ذاتيِ مخلوق نيست و صِرفاً بخشش خدايي است.

شيخ حُرّ عاملي نقل كرده است كه عبدالله بن يحياي كاهلي، در ميان صحرا، گرفتار درنده اي شد. پس، به دستور امام صادق عَلَيْهِ السَّلام، دعايي خواند كه آن درنده رفت و متعرّض او نشد. چون قضيّه را در كوفه براي پسر عموي خود نقل كرد و دعا را براي او خواند، وي گفت: من شهادت مي دهم كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام امام مُفتَرض الطاعه (= واجب الاطاعه) است؛ و شيعه شد.(1)

و هنگامي كه به محضر مقدّس امام صادق عَلَيْهِ السَّلام رسيد و قضيّه را گزارش داد، حضرت فرمود:

«أتَرانِي لَمْ أشْهَدْ كُمْ؟ بِئْسَ ما رَأيْتَ! إنَّ لِي مَعَ كُلِّ وَلِيٍّ لَنا أُذُناً سامِعَةً وَ عَيْناً ناظِرَةً وَ لِساناً ناطِقاً». ثُمَّ قالَ: «يا عَبْدَالله، أنَا وَاللهِ صَرَفْتُهُ عَنْكُما».

آيا گمان مي كني كه من [شما] را نديدم؟! بد گماني كردي! ما، با هر فردي از دوستان خودمان، گوش شنوا و چشم بينا و زبان گويايي داريم (يعني من همه دوستان را مي بينم و كلمات آنان را مي شنوم و مي توانم با آنان تكلّم كنم). [سپس فرمود:] به خدا قسم، من آن درنده را از شما دور كردم».

آن گاه، امام عَلَيْهِ السَّلام به بيان نشانه هايي براي اثبات گفته خود


1- إثبات الهداة: ج 5/428

ص: 351

شروع فرمود.

نيز، نقل كرده اند كه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«در مشرق و مغرب زمين، هيچ مؤمني نيست مگر آنكه ما با او هستيم و از ما پنهان نيست»(1) .

اين دو روايت كه ذكر كرديم با روايات بسياري مطابق است؛ از آن جمله، رواياتي كه حاكي است امام ما بين مشرق و مغرب را مي بيند و شاهد خلق است؛

رواياتي كه به دلالت آنها همه دنيا، در مقابل امام، مانند نصف گردو يا مانند ظرف غذايي است كه در مقابل انسان قرار مي دهند؛

رواياتي كه ائمّه در آن مي گويند: ما تمام خلايق را مي بينيم، چنان كه گويي در كف دست خود نظر مي كنيم؛

و غير اين روايات كه هم در اين كتاب به آن اشاره شد، هم در رساله علم غيب مشروحاً بيان شده است.

گفتني است كه، در حديث كاهلي، اين موضوع كه امام مي فرمايد: «من آن درنده را دور كردم» با دعاي خود عبدالله در اوّل روايت منافات ندارد؛ زيرا او دعا كرده و از خداوند خواسته و پروردگار نيز به امام اذن داده است كه درنده را دور فرمايد. اين اعتقاد ما درباره ائمّه هُداست كه در كلام الاهي چنين بيان گرديده است:

عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَه بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأمْرِهِ يَعْمَلُونَ(2) .


1- بحارالأنوار: ج 26/154 و 140
2- مراجعه كنيد به ص 68 از همين كتاب.

ص: 352

ايشان اند كه مخاطبان اين آيه اند:

وَ ما تَشاءُونَ إلّا أنْ يَشاءَ اللهُ رَبُّ الْعالَمِينَ(1) .

اعتقاد به اين مقامات و فضايل هرگز با عقيده توحيد منافات ندارد كه كسي منكر آن شود.

در اخبار بسياري كه همه صحيح و با اعتبار است (از آن جمله، در روايت اَربعمائه(2) )، فرموده اند:

«أيِّاكُمْ وَالغُلُوِّ فِينا. قُولُوا إنّا عَبِيدٌ مَربُوبُونَ وَ قُولُوا فِي فَضْلِنا ما شِئْتُمْ».

بترسيد از آنكه درباره ما غلوّ كنيد. ما را بنده و مخلوق بدانيد؛ آن گاه، آنچه مي خواهيد در فضيلت ما بگوييد.

از اين روايات شريف، استفاده مي شود كه «غلوّ» انكار بندگي و مخلوقيّت آنان است.

اينك، برخي از روايات ديگري كه داراي همين مفاد است:

در احتجاج طبرسي و تفسير امام عسكري عَلَيْهِ السَّلام از آن حضرت نقل شده است كه فرمود:

«لا تَتَجاوَزُوا بِنَا الْعُبُودِيِّةَ، ثُمَّ قُولُوا ما شَئْتُمْ وَ لَنْ تَبْلُغُوا...».

درباره ما از مقام عبوديّت و بندگي تجاوز نكنيد (ما


1- مراجعه كنيد به ص 323 از همين كتاب.
2- روايتي است در نهايت اعتبار و اِتقان كه در آن، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام 400 موضوع مربوط به مطالب دين و دنيا و آخرت را در يك مجلس تعليم فرموده اند. صدوق، در خصال، آن را از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل فرموده؛ در تُحَفُ العقول نيز مذكور است.

ص: 353

را بنده و مخلوق بدانيد)، سپس هر چه مي خواهيد، بگوييد؛ هرگز به كنه مقام ما نخواهيد رسيد. مانند نصارا غلوّ نكنيد كه من از غلوّكنندگان بيزارم.

در كتاب بصائرالدرجات صفّار، نقل شده است كه حضرت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«ما را مخلوق قرار دهيد؛ آن گاه هرچه مي خواهيد در فضيلت ما بگوييد. هرگز به نهايت آن نخواهيد رسيد».

در حديث ديگر، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«منم بنده خدا و خليفه پروردگار، در ميان بندگان. ما را پروردگار قرار ندهيد و هرچه مي خواهيد در فضيلت ما بگوييد؛ كه هرگز به كنه فضايل ما و نهايت آن نخواهيد رسيد».(1)

در حديث ديگر نيز فرمود:

«من بنده اي از بندگان خداوندم . ما را پروردگار نخوانيد و هرچه مي خواهيد در فضيلت و شرافت ما بگوييد؛ كه هرگز به كنه فضيلت ما و آنچه خداوند به ما داده نخواهيد رسيد» .

صاحب كتاب كافي نقل كرده است كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«رسول الله- صلّي الله عليه و آله- در وقت وفات، 1000 باب از علم براي حضرت اميرالمؤمنين باز كرد كه از هر بابي 1000 باب


1- اين روايات را در مستدرك سفينه، ذيل لغات «عبد» و «فضل» و «غلا»، نقل كرده ام. امّا نشاني اين روايات در بحار: ج 25/270 (باب نفي غلوّ، روايت اربعمائه)، ص 274 (روايت احتجاج و تفسير امام)، ص 279 و 283 (روايت بصائر)، ص 289 (روايت كشف الغمّه) و ... .

ص: 354

علم گشوده مي شد؛ و اين [برابر با] هزار هزار باب مي شود».

راوي عرض كرد: فدايت شوم! اين هزار هزار باب براي شيعيان شما ظاهر شده؟ فرمود: «از اين هزار هزار، يك يا دو باب ظاهر شده است».

عرض كرد: پس، از فضايل شما هم فقط يك يا دو باب روايت شده؟ فرمود: «چقدر اميد داريد! نقل نمي كنيد فضايل ما را [و به شما نمي رسد] مگر به اندازه يك الف مستقيم».

پس ممكن است، بنابر اجازه اي كه داده اند، بگوييم: پيغمبر و امام، هر وقت و هرجا كه بخواهند، با همين بدنِ ظاهر مي توانند حاضر شوند.

در گفتارهاي گذشته، در حكايت آصف بن بَرخيا، معلوم گشت كه علم و قدرت او نسبت به ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام مانند قطره بود نسبت به دريا. نيز، ثابت شد كه ائمّه از پيغمبران گذشته افضل اند، چه رسد به اوصياي آنان؛ و بديهي است كسي كه افضل است بايد داناتر و تواناتر باشد.

حال، مي گوييم: كسي كه مي تواند تخت بلقيس را از آن مسافت بسيار، در مدّتي كمتر از يك چشم برهم گذاشتن، حاضر كند مسلّماً قادر است بدن خود يا ديگري را نيز در هرجا كه بخواهد حاضر كند. لذا، امام حسين عَلَيْهِ السَّلام اَصبغ را در يك آن به مسجد كوفه آورد و قضاياي گذشته را به او نمايش داد؛ و حضرت امير عَلَيْهِ السَّلام كه در كوفه بود، دست مبارك را دراز كرد و ريش معاويه را كند و او را از تخت به زمين انداخت. در جاي ديگر،

ص: 355

نقل كرده اند كه از كوههاي شام برف آورد. (1)

از اين بابت، مرده و زنده آنان يكسان است؛ و اين مطلب از روايات و زيارات وارده از ائمّه معصومين عَلَيْهِمُ السَّلام كاملاً روشن مي شود.

علّامه مجلسي از مرآتِ ذَوي العقول است، در كتاب مرآة العقول (شرح كافي) در باب نهي از مُشرِف شدن بر قبر پيغمبر، مي فرمايد:

«بدان كه در اخبار مستفيضه وارد شده است كه پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام بلكه ساير پيغمبران، بعد از وفات و انتقال ظاهري از خانه دنيا به خانه آخرت، حالاتي عجيب و غريب دارند كه ساير خلق ندارند؛ مانند حرام بودن گوشت بدن آنان بر زمين و اينكه آنان اموات خودشان و ديگران را احيا مي كنند.

من در كتاب بزرگ (يعني بحارالانوار) اخبار بسياري براي اثبات اين موضوع نقل كرده ام و شكّ و شبهه اي در اين نيست ؛(2)

بلكه تأمّل و شبهه در اين است كه آيا اين حالات عجيب و غريب براي اجساد اصلي آنان است، يا براي اجساد مثالي شان.

ظاهر كلمات اكثر دانشمندان شيعه اين است كه اين حالات غريبه براي اجساد اصلي آنان است. دليل عقلي


1- رجوع كنيد به إثبات الهداة: ج 2/418.
2- رجوع كنيد به: ج 22/550 و 551، ج 27/299.

ص: 356

و نقلي هم بر نفي آن نداريم؛ بلكه، بسياري از اخبار صحيح و معتبر دليل بر اثبات آن است.

شيخ مفيد در كتاب مقالات فرموده:

امّا احوال پيغمبر و ائمّه هدي بعد از وفات چنين است كه اجساد پاكيزه آنها به سوي بهشت منتقل مي شود و با همين اجسام و ارواح در بهشت زنده و به نعمات الاهي متنعّم اند، احوال شيعيان بر آنان مخفي نيست و كلمات مردم را از دور و نزديك مي فهمند و مي شنوند.

سپس فرموده: اين است مذهب تمام فقهاي اماميّه و مذهب متحمّلين آثار و علوم اهل بيت. متكلّمين آنان نيز مخالفت نكرده اند»(1) .

كلام علّامه كراجكي هم در كتاب كنزالفوائد نظير كلام مفيد است كه علّامه مجلسي آن را در مرآة، بعد از كلمات شيخ مفيد، نقل فرموده است.

در كتاب مقام قرآن و عترت (به قلم نگارنده اين سطور) نيز اين موضوع كاملاً اثبات شده است كه پيغمبر و ائمّه هدي، چه در خانه دنيا باشند و چه در خانه آخرت، به همه مخلوقات دانا و بينا و توانايند.

باز، به حكم عموميّت اِذني كه داده و فرموده اند: «ما را مخلوق بدانيد، سپس هر چه مي خواهيد در فضايل و شئون ما بگوييد كه


1- تمام كلام شيخ مفيد در بحار (ج 27/301) موجود است.

ص: 357

هرگز به نهايت آن نخواهيد رسيد»؛ مي گوييم:

براي پيغمبر و امام ممكن است كه در يك زمان در مكانهاي متعدّد حاضر گردند، چنان كه اخبار بسياري در اين موضوع وارد شده است؛ امتناع عقلي نيز ندارد و كفري لازم نمي آيد.

پس اگر چندين هزار نفر در دريا و صحرا هم زمان به امام زمان عَلَيْهِ السَّلام استغاثه كنند، ممكن است نزد همه حاضر شود و از همه دستگيري فرمايد؛ چنان كه در ادعيه مربوط به اين معنا آمده است.

نيز مي گويند كه حضرت امير عَلَيْهِ السَّلام در يك شب، تا صبح، در 40 مكان مختلف بود. با توجّه به آنچه گفتيم، اگر اين حديث «صحيح» اصطلاحي هم نباشد، تكذيب آن جايز نيست.

در اخبار بسياري آمده است كه اميرالمؤمنين همراه با پيغمبر و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام در وقت احتضار شيعيان خود بر بالين آنان حاضر مي شوند و آنها را به رحمت الاهي بشارت مي دهند.

در اين خصوص، شيخ بزرگوار كليني در كتاب كافي، باب آنچه مؤمن و كافر در وقت مرگ مشاهده مي كنند، 16 روايت صحيح و معتبر نقل فرموده است.

از آن جمله، به روايت ابوبصير، امام صادق عَلَيْهِ السَّلام مي فرمايد:

«در وقت مرگ، رسول الله و كسي كه خدا بخواهد (يعني امام) نزد محتضر مي آيد. رسول خدا طرف راست و ديگري طرف چپ مي نشيند. پس پيغمبر به او مي فرمايد: آنچه از نعمتهاي بهشتي كه اميدوار بودي به تو مي رسد و از آنچه مي ترسيدي،

ص: 358

در امن و امان خواهي بود».

در روايت ديگر، امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«وقت احتضارِ مؤمن، حضرت رسول و اميرالمؤمنين و جبرئيل و ملك الموت نزد او حاضر مي شوند. اميرالمؤمنين نزديك او مي آيد و عرض مي كند: يا رسول الله، اين دوست ما اهل بيت است؛ پس او را دوست بدار. پيغمبر نيز به جبرئيل مي فرمايد: اين دوست خدا و رسول و اهل بيت رسول است؛ او را دوست بدار. پس جبرئيل به ملك الموت مي فرمايد: اين دوست خدا و رسول و اهل بيت است؛ او را دوست داشته باش و با او مدارا نما.

ملك الموت نزديك او مي آيد و مي فرمايد: اي بنده خدا، از آتش جهنّم آزاد شدي. در دنيا، به عصمت كبرايِ حق متمسّك بودي؟ خداوند او را توفيق مي دهد و مي گويد: بلي. ملك الموت مي گويد: آن چه بود؟ عرض مي كند: ولايت عليّ بن ابي طالب است. پس مي گويد: راست گفتي.

... در وقت احتضار كافر نيز حضرت رسول و اميرالمؤمنين و جبرئيل و ملك الموت حاضر مي شوند...». در ادامه، امام عَلَيْهِ السَّلام عكس آنچه براي مؤمن فرموده براي كافر مي فرمايد.(1)

در روايت ديگر، امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«أتاهُ نَبِيُّ الله وَ أتاهُ عَلِيٌّ وَ أتاهُ جَبْرَئِيل».

پيغمبر خدا و اميرالمؤمنين و جبرئيل و ملك الموت نزد مؤمن وقت احتضار مي آيند.


1- بحار: ج 6/198.

ص: 359

علّامه مجلسي در بحار 56 روايت براي اين موضوع نقل فرموده است.(1)

از آن جمله،ثقه جليل القدر عيّاشي از ابوحمزه ثمالي از حضرت امام باقر عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه فرمود:

«إذا كانَ ذلِكَ، أتاهُ رَسُولُ اللهِ وَ عَلِيٌّ مَعَهُ يَقْعُدُ عِنْدَ رَأْسِهِ».

وقت احتضار مؤمن، رسول الله با اميرالمؤمنين مي آيند و نزد او مي نشينند.

حديث ديگر روايت صحيح عليّ بن ابراهيم قمي است كه از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام چنين نقل كرده:

«هيچ فردي از دوستان ما نيست كه دشمن دشمنان ما باشد مگر آنكه در وقت مرگ او، حضرت رسول و اميرالمؤمنين و حضرت مجتبي و حضرت سيّدالشّهدا- صلوات الله و سلامه عليهم- نزد او حاضر مي شوند و او را بشارت مي دهند. امّا اگر ميّت دوست ما نباشد، اسباب ناراحتي و عذاب او را فراهم مي كنند».

دليل اين سخن كلام شريف اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام به حارث همْداني است:

يا حارِ هَمْدانَ مَنْ يَمُتْ يَرِني مِنْ مُؤْمِنٍ أوْ مُنافِقٍ قُبُلاً(2)


1- روايات مورد نظر در بحار: ج 6، باب آنچه مؤمن و كافر وقت مرگ مي بينند و آنكه ائمّه هدي در آن هنگام و در وقت دفن حاضر مي شوند، موجود است
2- اين سروده از اميرالمؤمنين عليه السلام است؛ چنان كه در بحار (ج 39/241 و 245) و كتابهاي ديگر مذكور است. سيّد حِمْيَري آن را نقل و با اشعار خود، تضمين كرده است.

ص: 360

برقي، در كتاب محاسن، از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه فرمود: «در وقت مرگ، مؤمن آن دو نفر را مي بيند».

راوي عرض كرد: فدايت شوم! آن دو نفر كيستند؟ فرمود: «حضرت رسول و اميرالمؤمنين» صلوات الله عليهما و علي آلهما.

عرض كرد: كلامي هم مي فرمايند؟ فرمود: «در آن هنگام، بر مؤمن وارد مي شوند. پس حضرت رسول در نزد مؤمن مي نشيند و عليّ بن ابي طالب در طرف ديگر؛ و هر دو او را بشارت مي دهند».

اين روايت را صاحب كافي نيز نقل فرموده است.

در اين روايت، از اينكه اوّل فرضِ ديدن را طرح كرده و بعد هم درباره ورود سخن گفته اند، معلوم مي شود كه اين رؤيت همراه با ورود است.

صاحب كافي در روايت سَدير صيرفي از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه فرمود:

«حضرت رسول، اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن، حسين و ساير ائمّه هدي- صلوات الله عليهم- در حال احتضار مؤمن، نزد او حاضر مي شوند».

صاحب كتاب شريف مناقب، در فصل اِخبارات غيبي حضرت موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام، از جناب ابوعليّ بن راشد (كه از ثقات و وكلاي امام جواد و امام هادي عَلَيْهِمَا السَّلام بوده) نقل كرده است كه اهل نيشابور توسّط وكيلشان، مالها و امانتهاي بسياري را به سوي حضرت موسي بن جعفر عَلَيْهِ السَّلام فرستادند كه از آن جمله،

ص: 361

مال شطيطه همان پيرزن نيشابوري بود(1) . چون وكيل اداي امانت كرد و حضرت خصوصيّات اموال را براي او شرح داد، هنوز نامه سؤالات مردم را تحويل نداده، امام به او فرمود:

«ما جواب مسائل تو را در ذيل ورقه مسائل خودِ آنان ثبت كرديم»!

آن گاه، يك درهم شطيطه و پارچه او را قبول كرد و فرمود:

«سلام مرا به شطيطه برسان. اين كيسه پول كه 40 درهم در آن است و اين پارچه كفن را به او بده. از روزي كه به نيشابور وارد مي شوي، شطيطه تا 19 روز ديگر زنده خواهد بود. از اين 40 درهم، 16 درهم مخارج خودش مي شود؛ باقي را براي صدقه قرار دهد و آنچه مي خواهد كه بعد از خودش صرف شود. من در وقت نماز نزد او حاضر مي شوم و بر او نماز ميّت مي خوانم».

راوي مي گويد: چنان كه فرموده بود، واقع شد و امام براي نماز او حضور يافت. بعد از اتمام امورِ تجهيز او، حضرت تشريف بردند و به من فرمودند:

«سلام مرا به شيعيان برسان. به آنان ابلاغ كن كه هرجا باشيد، ما به طور حتم نزد جنازه هاي شما حاضر مي شويم».

در كتاب بصائرالدرجات (جزء 8، باب 12)، 15 روايت در


1- . مقبره او در نيشابور، تا چندي پيش، محلّي معروف بوده است.

ص: 362

اثبات توانايي ائمّه هدي بر سير كردن به هرجا كه بخواهند نقل شده است. از آن جمله، كلام امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام به آن منجّم است كه فرمود: «آيا نمي خواهي تو را به شخصي راهنمايي كنم كه، از زمان ورود تو بر ما تا حال، 14 عالَم (جهان) را سير كرده كه هر جهاني 3 برابر دنياست؛ درحالي كه تو از جاي خود حركت نكرده اي»؟ منجّم عرض كرد: آن شخص كيست؟ فرمود: «منم! اگر هم بخواهي، درباره آنچه خوردي و ذخيره كردي به تو خبر مي دهم»(1) .

روايات در اين موضوع بسيار است و اين گفتار مختصر گنجايش شواهد بيشتر را ندارد. در روايات مذكور، ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام براي اثبات اين موضوع به چند آيه كريمه قرآن استدلال فرموده اند.

از آن جمله، اين آيه شريفه است:

اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْري فِي الْحَيوةِ الدُّنْيا(2) .

كساني كه ايمان بياورند و تقوا داشته باشند، بشارت در زندگي دنيا براي آنان است.

مراد از اين آيه بشارتِ پيغمبر و ائمّه هداست؛ چنان كه از


1- ساير اخبار مربوط به اين موضوع در بحار: ج 39/136، ج 27/32 موجود است؛ و بعضي روايات مربوط به اين موضوع قبلاً از نظر خوانندگان اين كتاب گذشت. قصّه منجّم نيز در جلد 46/26 بحار آمده است.
2- يونس (10)، 64

ص: 363

روايات موافق با قرآن نيز استفاده مي شود.

پس، آمدن و حاضر شدن پيغمبر و امام در حال احتضار، مستفاد از قرآن و روايات بسيار است و ما، به دستور پيغمبر، بايد به قرآن و عترت پاكيزه آن حضرت متمسّك باشيم؛ چون اين دو، در بين افراد امّت، خليفه پيغمبرند، چنان كه در روايات متواتر بين مسلمين مذكور است.

علّامه مجلسي در بحار، بعد از اين روايات، فرموده است:

«بدان كه حاضر شدن پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام مستفاد از اخبار مستفيضه و بين شيعيان، كاملاً مشهور است. انكارِ موضوعاتي از اين قبيل، به صِرف استبعاد نفوس ضعيفه، خارج از طريقه اَخيار و ابرار است. امّا دانستن كيفيّت حضور آنان بر ما لازم نيست؛ بلكه صِرف ايمانِ اجمالي به آنچه معصومين فرموده اند براي ما كافي است».

سپس، علّامه به نقل اين دو اشكال و جواب آن پرداخته است:

اشكال اوّل آن است كه اين موضوع خلاف محسوس ماست؛ زيرا ما در حال احتضار اموات، از اوّل تا وقت مردن، حاضر مي شويم و پيغمبر و ائمّه را نمي بينيم.

اشكال دوم آن است كه ممكن است در يك زمان هزاران نفر در روي زمين بميرند. چگونه مي شود جسمي در يك زمان، در مكانهاي بسيار، حاضر شود؟

ص: 364

آن گاه، نقل جوابهايي را كه به اشكال اوّل داده اند شروع فرموده و آنها را به 5 پاسخ رسانده است. بهترين جوابي كه خود ايشان آن را پسنديده اين است:

اينكه ما حضور يافتن پيغمبر و امام را در وقت احتضار نمي بينيم براي مصلحت نظام دنياست. خدا قدرت دارد كه آنان را از نظر ما مخفي نمايد؛ چنان كه در اخبار خاصّه و عامّه، در تفسير آيه شريفه وَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً(1) ، آورده اند كه خداوند جسم پيغمبر را از نظر دشمنان مخفي فرموده بود و فقط مؤمنان او را مي ديدند.(2) انكارِ امثال اين اخبار انسان را به انكار اكثر معجزات خواهد كشانيد.

سپس علّامه مجلسي فرموده: «روايت تفسير حضرت امام عسكري عَلَيْهِ السَّلام، كه (در اوّل باب) ذكر كرديم، به اين جواب تصريح فرموده است».


1- اسراء (17)، 45: ميان تو و كساني كه به آخرت ايمان نمي آورند، حجابي پوشيده قرار داديم.
2- نظير اين قضيه سجده حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلام در بازار بود كه راوي ديد و ديگران نديدند؛ چنان كه در بصائر (جزء 10، باب 15) به سند صحيح و نيز از خرائج نقل شده و خود علّامه آن را در بحار (ج 47/21 و 121) نقل فرموده است. در بصائر، دو مورد ديگر نقل گرديده است كه اشخاص امام صادق عَلَيْهِ السَّلام را نديدند. راوندي روايتي نقل فرموده، حاكي از اين كه امام باقر عَلَيْهِ السَّلام در مسجد بود و مردم او را نمي ديدند؛ ولي ابوهارون نابينا او را مي ديد. نظير اين قضايا بسيار است.

ص: 365

امّا جوابهاي ديگر را از سياق روايات، بعيد دانسته و فرموده است: «اين تأويلات، در مورد روايات، ردِّ اخبار و طعنه زدن در آثار است».

امّا در مورد اشكال دوم كه گفته اند: «ممكن است هزاران نفر در يك زمان بميرند؛ چگونه مي شود يك جسم در جاهاي متعدّد در يك زمان حاضر شود»، فرموده است:

«اين ممكن، اگر در خارج واقع شود، شبهه وارد است؛ امّا صِرفِ امكان موجب نمي شود كه ما يقين كنيم در خارج واقعيّت پيدا كرده است. علاوه بر اين، ممكن است حضور آنها در اجساد مثالي باشد و چون قدرت كامل دارند، اجساد مثالي بسيار داشته باشند. احوط و اولي آن است كه ما در مثل اين روايات به ظواهر ايمان بياوريم و متعرّض بيان خصوصيّات و تفصيل آن نشويم.

علّامه سيّد هاشم بحراني، بعد از نقل بسياري از روايات حضور پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام در وقت مرگ و به هنگام سؤال در قبر، مي فرمايد:

«محصول اين روايات مشهور است و به طريقهاي بسيار نقل شده. بعضي از علماي اهل سنّت نيز روايات حضور عليّ بن ابي طالب را در وقت مرگ نقل كرده و انكار ننموده اند.

شخص عاقل اين موضوع را انكار نمي كند و بعيد

ص: 366

نمي داند؛ زيرا اين موضوع بر اثر قدرت پروردگار جهان است و خداوند آنان را بر اين كار توانا فرموده و آن بزرگواران را بر سر مؤمن محتضر حاضر مي فرمايد. اين از جمله امور ممكن است و خداوند بر تمام ممكنات تواناست.

اگر هم كسي بگويد: اين موضوع بعيد است؛ چون در هر ساعتي جمع بسياري مي ميرند. يك جسم چگونه، در يك وقت، در جاهاي متعدّد حاضر مي شود؟ در جواب، مي گوييم: خداوند آنان را بر اين كار توانا كرده و همه سختيها در نزد قدرت پروردگار آسان است. هرچه اراده فرمايد، همان مي شود»(1) .

سپس ايشان، براي رفع استبعاد، رواياتي نقل فرموده است كه هم اكنون برخي از آنها را مي آوريم.

روايت اوّل: ابن شهر آشوب از شيخ مفيد، در كتاب شريف عيون و محاسن، از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه فرمود:

«در جنگ بدر، از هر شخص مجروحي از مشركان سؤال مي كردند: چه كسي تو را مجروح كرده؟ در جواب، مي گفت: عليّ بن ابي طالب؛ و چون جواب مي داد، از دنيا مي رفت».

روايت دوم: در حديث معراج پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه است كه حضرتش فرمود:


1- مدينة المَعاجز: ص 187

ص: 367

«در هر آسمان، عليّ بن ابي طالب را مي ديدم كه با گروه بسياري از ملائكه نماز مي خواند».

روايت سوم: در معجزه 174 از معجزات اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام، از مِقداد نقل مي فرمايد:

در روز جنگ خندق، حضرت اميرالمؤمنين را ديدم، بعد از آنكه عمروبن عبدوَد را به جهنّم واصل كرده، ايستاده است و خون از شمشير خود پاك مي كند. دشمنان پراكنده مي شدند و حضرت با شمشير خويش آنان را تعقيب مي كرد و مي كشت؛ در حالي كه از جاي خود دور نشده و در مكان اوّل ايستاده بود.

البتّه، نگارنده اين سطور معتقد است كه اين كمال و جلال را هر چشمي كه اطراف آن حضرت بود نمي ديد؛ بلكه فقط كسي مانند مقداد صلاحيّت داشت كه حضرت امير را چندين مكان مشاهده كند.

روايت چهارم: در معجزه 175، از سيّد مرتضي عَلَم الهُدي در كتاب عيون المعجزات نقل كرده است كه ابن عبّاس گفت:

«مادران دنيا عقيم اند كه مانند عليّ بن ابي طالب به روزگار بياورند».

سپس، كيفيّت جنگ آن حضرت را در صِفّين چنين نقل مي كند:

تعداد 000،20 دشمن سواره، كه همه با آهن پوشيده شده بودند و غير چشمهاي آنها ديده نمي شد و تمام شبيه يكديگر

ص: 368

بودند، از لشكر معاويه جدا شدند. اهل عراق چون آنها را ديدند، همه ترسان و لرزان شدند. حضرت اميرالمؤمنين آنها را موعظه و نصيحت فرمود. وقتي كه ديد آن مردم بي حميّت به سخنانش گوش نمي دهند، دستور جنگ داد و حمله شديدي به آنان كرد؛ از كُشته، پشته ساخت و بسياري را به خاك هلاك انداخت.

عدّه اي كه فرار را بر قرار اختيار كرده بودند، نزد معاويه رفتند و شرح حال خود را بيان كردند. هر يك مي گفت: عليّ بن ابي طالب به من حمله كرد و او را در تعقيب خود مي ديدم. معاويه تعجّب كرد و گفت: واي بر شما! عليّ بن ابي طالب يك فرد است. چگونه همه شما او را به تنهايي در تعقيب خود مشاهده مي كرديد؟!

روايت پنجم: در معجزه 400، از ابن شهر آشوب نقل كرده است:

در روز جنگ احزاب، كفّار 70 فرقه و دسته شدند؛ و هر دسته اي مي ديدند كه عليّ بن ابي طالب آنها را تعقيب مي كند.

در كتاب هداية الطّالبين (ص 444)، آمده است كه جمعي از اهل سنّت در مورد حاضر شدن پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام نزد محتضر تشكيك كرده و گفته اند: اگر پيغمبر و امام نزد محتضر مي آيند، چرا آنها را حاضران نمي بينند؟ سپس، صاحب كتاب خود به چند وجه جواب آنها را داده است:

اوّل آنكه، اخبار حاضر شدن آنان متواتر است و انكارپذير نيست.

دوم آنكه، ما ملك الموت عزرائيل را نيز نمي بينيم؛ ولي

ص: 369

نمي توانيم حضور او را انكار كنيم.

سوم آنكه، ظاهر شدن بهشت و دوزخ براي شخص محتضر از موضوعات واضح اخبار عامّه و خاصّه است؛ در حالي كه ما آن دو را نيز نمي بينيم.

چهارم آنكه، عامّه و خاصّه در تفسير آيه شريفه وَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً نقل كرده اند: خداوند حجابي بين پيغمبر و كفّار قرار داده بود كه كفّار پيغمبر را نمي ديدند. پس، در اينجا نيز ممكن است خداوند حجابي قرار دهد كه حاضرانِ اطراف ميّت شخص پيغمبر و امام را نبينند.

اشكال دوم كه اهل سنّت طرح كرده اند آن است كه يك جسم چگونه، در يك آن، در مكانهاي متعدّد حاضر مي شود؟ ايشان جواب داده است كه ممكن است در قالب مثالي باشد. چنان كه در صريح قرآن دارد كه جبرئيل براي حضرت مريم به صورت بشري متمثّل شد:

فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيّاً(1) .

پس ممكن است كه حضرت امير عَلَيْهِ السَّلام نيز به چند صورت متمثّل شود.

حقير اين كلمات را نقل كردم تا معلوم شود اين اشكالات از مخالفان شيعه گرفته شده است.

آري، منشأ شبهه اين نويسنده از پيشينيان و كساني است كه، از


1- مريم (19)، 17: وي به صورت بشري آراسته، براي آن بانو متمثّل گشت.

ص: 370

روي جهل، ابدان مقدّس پيغمبر و ائمّه هدي صلوات الله عليهم را با ابدان ساير مردم قياس و خيال كرده اند كه حقيقت ابدانِ پاكيزه پيغمبر و امام مثل ابدان ديگران است.

آنان نمي دانند كه اجزاي دنيا و اجسام مردم مركّب از علّيّين و سِجّين، طيّب و خبيث، خير و شرّ، نفع و ضرر است؛ ولي بدن مقدّس پيغمبر و ائمّه هدي از علّيّين خالص و طيّب است و هيچ عنصري از سِجّين كه مادّه خباثت باشد در آن نيست. اين خيال ناشي از جهالت و ضلالت است.

اگر اين جناب نويسنده و هم مسلكانش از تفسير صحيح آيه شريفه قُلْ إنَّمَا أنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ(1) اطّلاع داشتند، اين حرفهاي ناروا را به زبان نمي آوردند (تفسير آيه فوق در فصل بررسي آيات از همين بخش گذشت).

نيز، اگر رواياتي را كه ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام در ضمن آنها فرموده اند: «ارواح شيعيان ما را از مازادِ طينت ابدان ما خلق كرد ه اند» ديده بودند، مُهر خاموشي بر لب مي نهادند.

مطلب ديگري كه در پاسخ به شبهه «تحيّز» شايان ذكر است اين است كه، بنابر روايات متواتري كه در كافي و ديگر منابع شيعه در شرح اقسام ارواح فرموده اند، علاوه بر روح الايمان- كه فقط مؤمنان داراي آن اند و نه غير ايشان- «روح القدُس» نيز با پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام همراه است. نقل است كه پيغمبران گذشته هم در اين روح القدس با ائمّه هُدي شركت داشتند؛ و اين از مضامين


1- كهف (18)، 110

ص: 371

صريح روايات است.(1)

از اين گذشته، در چند روايت صحيح ديگر آمده است كه روح مخصوصي با پيغمبر خاتم و عترت پاكيزه او، يعني ائمّه اثنا عشر عَلَيْهِمُ السَّلام، همراه است كه احدي از گذشتگان در آن شركت نداشته اند.

از آن جمله، صاحب كتاب شريف كافي به سند صحيح از ابوبصير نقل كرده است كه، در تفسير آيه شريفه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْرِ رَبّي(2) ، امام صادق عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«روح خلقي است بزرگ تر (يا شريف تر) از جبرئيل و ميكائيل. با هيچ فردي از گذشتگان نبوده مگر با محمّد رسول الله؛ و با ائمّه هدي نيز هست».

نيز، در باب بيان روحي كه خداوند ائمّه را به آن روح تأييد و تسديد مي فرمايد، اين روايت را به سند صحيح ديگر از ابوبصير نقل كرده و در آخر آن فرموده اند: «آن (روح) از ملكوت است».

اين حديث را جناب صفّار در بصائرالدرجات (جزء 9 باب 18)، به دو سند صحيح ديگر، از ابوبصير نقل كرده است. در


1- علاقه مندان مراجعه فرمايند به كتاب شريف كافي، «باب الأرواح التي في الأئمّه» و «باب الرّوح التي يسدّد الله الأئمّه»، بحار: ج 25/47- 99، باب شرح ارواحي كه در پيغمبر و ائمّه هُداست و آنكه ايشان مؤيّد به روح القدس اند. در اين دو كتاب، متجاوز از 70 روايت در موضوع مذكور نقل شده است.
2- اسراء (17)، 85: درباره [حقيقتِ] روح از تو مي پرسند؛ بگو: روح از امر پروردگار من است.

ص: 372

اين باره، وي احاديث مشابه ديگري را نيز به روايت اصحابي مانند «حَفْص بن البَخْتَري، هشام بن سالم، ابوايّواب خَزّاز و حسني قَلانسي» از امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل مي كند.

مضمون صريح اين روايات صحيح و روايات مشابه آن است كه اين روح با احدي از گذشتگان نبوده و مخصوص پيغمبر اكرم و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام است.

همچنين در بصائر (جزء 9: باب 16)، در تفسير آيه شريفه وَ كَذلِكَ أوْحَيْنا إلَيْكَ رُوحاً مِنْ أمْرِنا ، 15(1) روايت و در كافي 2 روايت نقل كرده اند كه اين روح مخصوص پيغمبر و ائمّه هُداست. پس مي توان گفت كه وجود اين روحِ مخصوص از آيات قرآن و روايات متواتر ثابت مي شود.

در كتاب عيون، نقل شده است كه حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«خداوند متعال، از جانب خود، ما را به روح پاكيزه اي تأييد فرموده كه مَلَك نيست؛ با احدي از گذشتگان نبوده مگر با رسول الله و ائمّه هدي، كه ايشان را تسديد مي كند و توفيق مي دهد؛ عمودي است از نور، بين ما و پروردگار»(2) .

اين روح، كه از امر ربّ العالمين- تبارك و تعالي- و مخصوص به پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام است، مي تواند منشأ آثاري باشد كه در حديث ذيل مورد اشاره قرار گرفته است.


1- شوري (42)، 52
2- اخبار عمود نور بسيار است كه بخشي از آن در بحار (ج 26/132، ج 25/36) باب احوال ولادت ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام و ابواب ديگر مذكور است.

ص: 373

درباره آيه شريفه يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أمْرِهِ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ (1). اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام چنين فرموده است.

«پس كسي كه خدا اين روح را به او عطا فرمايد، او را از ميان مردم امتياز مي بخشد و قدرتي به او عنايت مي كند كه مرده را زنده گرداند، از گذشته و آينده باخبر شود، بتواند به يك چشم برهم زدن از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق برود و آنچه مردم در دل خود پنهان مي كنند و آنچه در آسمانها و زمين است، همه را بداند»(2).

ممكن است مراد از اين روحِ مخصوص همان حقيقت مقام ولايتي و نورالأنوار بوده باشد، كه عظيم تر از جبرئيل و ميكائيل است.

در رساله نورالأنوار، اين جانب كلام اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام را آورده ام كه فرمود:

«أنا نُورُ الْأنْوار».

روايات «عمود نور» مؤيّد اين احتمال است. در هر حال، بحث ارواح بحثي مفصّل است از حوصله اين گفتار مختصر بيرون است؛ لذا علاقه مندان را به كتاب بحار و مستدرك سفينه، لغت «روح»، ارجاع مي دهيم.


1- غافر (40)، 15: [خداوند] روحي را كه از امر اوست بر هر كدام از بندگانش كه بخواهد، القا مي فرمايد.
2- بحار: ج 26/5

ص: 374

به آنچه تاكنون گفتيم، اين نكته را نيز اضافه مي كنيم كه بنابر آيات قرآن مجيد و روايات ملائكه و جنّيان، به واسطه قدرتي كه خداوند متعال به آنها داده، مي توانند به صورت انسان درآيند.

در قرآن كريم، آمده است كه فرشتگانِ عذابِ قوم لوط به صورت انسان در آمدند و بر حضرت ابراهيم و لوط وارد گشتند.

در قضيّه حضرت مريم نيز مي خوانيم كه جبرئيل به صورت بشري درآمد.

نقل كرده اند كه گاهي، جبرئيل به صورت دِحْيه كَلْبي در مي آمد و بر پيغمبر وارد مي گرديد.

قضاياي جِنّيان، كه در خدمت حضرت سليمان بودند، از مضامين صريحِ آيات قرآن است.

نيز گاهي اتّفاق مي افتاد كه بعضي از جنّيان، به صورت انسان، به خدمت ائمّه هدي مي آمدند و احكام خود را ياد مي گرفتند.

گاهي هم ائمّه هدي ايشان را به انجام بعضي از خدمات امر مي فرمودند.

به قدري از اين گونه روايات و حكايات در كتب معتبر روايي وجود دارد كه به هيچ وجه انكارپذير نيست.

با اين تفاصيل، چگونه مي شود كه تمثّل جنّ و مَلَك را به صورت بشر ممكن دانست و تصديق كرد؛ ولي تمثّل صاحب آن روحي را كه از جبرئيل هم عظمت و كرامت و جلالت و علم و لطف افزون تري دارد تصديق نكرد، با آنكه تمام علوم و كمالات خلايق به پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام داده شده است؟!

ص: 375

آري، امام مي تواند به هر شكل و هيئت پاكيزه اي كه بخواهد، درآيد. مثلاً، علي عَلَيْهِ السَّلام با استفاده از قدرتي كه خداوند به او عنايت فرموده، مي تواند به صورت سلمان درآيد.

نيز امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام، با آنكه در كوفه اسير ظلم و ستم بود، توانست براي دفن شهدا در روز سوم عاشورا به صورت ديگري در كربلا حاضر گردد.

نقل كرده اند كه يك بار هم امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام به صورت حضرت باقر و حضرت باقر عَلَيْهِ السَّلام به صورت امام سجّاد درآمدند.(1)

امام زمان صلوات الله عليه نيز گاهي به صورت بعضي از سادات و ديگران ظاهر مي گردد و اشخاصي خدمت آن حضرت مي رسند؛ و اين مطلب از حكايات كساني كه خدمت حضرت رسيده اند واضح است.

زماني رُشَيدِ هَجَري، كه شاگرد اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام و عالم به علم مَنايا (= مرگها) و بلايا بود، وارد خانه ابواَراكه شد. ابواَراكه او را ديد؛ ولي ديگران او را نديدند. اين شاگرد مكتب مولاي ما (كه عاقبت، به جرم شيعه بودن، به دست جنايتكاران دنياپرست كشته شد) داستان حيرت انگيزي دارد:

در مجلس زيادبن ابيه، ابواَراكه او را به صورت رُشَيد و زياد او را به صورت دوستي از دوستانِ شامي خود ديد؛ درحالي كه رُشَيد، در همان زمان، در منزل ابواَرا كه بود!(2)


1- رجوع كنيد به بحار: ج 26/ 16.
2- اختصاص شيخ مفيد: ص 78؛ بحار: ج 42/ 140

ص: 376

در اينجا، داستاني حيرت انگيز از سپهسالارِ حيدرِ صَفدر يعني جناب مالك اشتر مي نگارم كه طبق آن، ايشان يك روز به صورت عمروعاص و روز ديگر، به صورت يزيد و روز سوم، به صورت معاويه درآمد و به لشكريان معاويه فرمان داد؛ آنها نيز اطاعت كردند.

ابن شهرآشوب از قول سهل بن حُنَيف (كه جلالت و كمال او مورد اتّفاق علماست) داستان را چنين نقل كرده است:

هنگامي كه معاويه (در جنگ صفّين) نهر فرات را تصرّف كرد، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام به مالك اشتر فرمان داد كه برود و به لشكريان معاويه كه اطراف نهر فرات بودند بگويد: اي جماعت! علي مي فرمايد كه از اطراف آب دور شويد رفت و گفت؛ پس همه رفتند. آن گاه، جمعي از اصحاب اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام وارد شريعه شدند و هرچه خواستند، آب برداشتند.

خبر به معاويه رسيد. آنها را احضار كرد و گفت: چرا گذاشتيد اصحاب عليّ بن ابي طالب آب بردارند؟ گفتند: عمروعاص آمد و گفت كه معاويه شما را امر مي كند از اطراف آب دور شويد! ما نيز اطاعت كرديم. معاويه عمروعاص را خواست و گفت: چرا اجازه دادي آب بردارند؟ گفت: دروغ است. من نگفتم.

روز دوم شد. معاويه حجل بن عتّاب را همراه با 5000 نفر مأمور شريعه فرات كرد. باز، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام مثل روز اوّل به مالك دستور داد. وي چنان كرد و اصحاب اميرالمؤمنين رفتند و آب برداشتند.

ص: 377

خبر به معاويه رسيد. حجل را خواست و از او سؤال كرد. او گفت: پسرت يزيد آمد و از جانب تو، به ما گفت چنين كنيم! ما نيز اطاعت كرديم. چون وي به يزيد گفت، انكار كرد. معاويه گفت: فردا هر كس آمد، اگر چه خودم باشم، قبول نكن تا آنكه انگشتر مرا بگيري.

روز سوم هم، مانند روز اوّل و دوم، اميرالمؤمنين مالك اشتر را مأمور كرد. مالك رفت و دستور را گفت. حجل ديد كه خود معاويه آمده و انگشترش را به او مي دهد! پس اين دفعه هم [دشمنان] از اطراف آب دور شدند و اصحاب اميرالمؤمنين آب برداشتند.

خبر كه به معاويه رسيد، او را خواست. گفت: خودت آمدي؛ اين انگشتر توست كه به من دادي! معاويه دست بر دست خود زد و گفت: اين از عجايب و غرايب عليّ بن ابي طالب است.(1)

اين قضايا به قضيه عيسي بن مريم عَلَيْهِ السَّلام شباهت دارد كه خداوند شَبَه عيسي را بر آن شخص انداخت. دشمنان هم آن شخص را گرفتند و كشتند و خداوند حضرت عيسي را به آسمان بالا برد.

اين جانب نظير اين قضايا را در مستدرك سفينه، لغت «شبه»، نقل كرده ام.

البتّه بايد دقت كرد كه، در اين موارد، لازم نيست صورت اوّلي معدوم گردد تا صورت ثانوي موجود شود.

دليلي ندارد كه كسي بگويد وقتي حضرت جبرئيل به صورت


1- مناقب: ج 2/332؛ بحار: ج 42/35

ص: 378

بشر درآمد، بدن اصلي اش معدوم شد. همين طور ممكن است مَولي المَوالي، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام، به شكل ديگري درآيد و بدن اصلي او نيز باقي باشد.

هنگامي هم كه ظهور به يك صورت ديگر براي آن حضرت امكان داشته باشد، به 2 يا 3 يا 40 صورت درآمدن و بيشتر نيز ممكن است.

آري، ممكن است خداوند ايشان را در يك زمان به 1000 صورت و هيئت مثل خود حضرت درآورد؛ و خداوند به هر چيزي تواناست.

يونُس بن ظَبيان مي گويد:

روزي وارد خانه امام صادق عَلَيْهِ السَّلام شدم. ديدم شخصي به صورت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نشسته است. سلام كردم. خدمتكار آن حضرت گفت: به اتاق دوم وارد شويد. پس داخل شدم. ديدم مردي به صورت امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نشسته و در مقابل آن حضرت، جمع بسياري همه به يك صورت موجودند.(1)

در روز دهم صفر سال 1384 قمري، مرجع تقليد وقت شيعيان، حضرت مستطاب آيه الله العظمي آقاي حاج سيّد محمود شاهرودي- طاب ثراه- در نجف اشرف براي من نقل فرمودند:

عالم جليل القدر شيخ اسدالله، كه يكي از شاگردان برجسته و كامل حاج ميرزا حبيب الله رشتي (از علماي بزرگ زمان خود در نجف) بود، در حديث مشهوري كه حاكي است اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام


1- تمام اين روايت در بحار: ج 59/196 آمده است.

ص: 379

در يك شب در اماكن متعدّدي بوده، شك كرد.

شبي در عالم رؤيا به خدمت مولي المَوالي، اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام، رسيد و درباره اين حديث مشهور از آن حضرت سؤال كرد. حضرت به او فرمود: «تو اين موضوع را نمي فهمي. به اطراف خود نظر كن».

شيخ مي گفت: چون نگاه افكندم، در تمام اطراف خود، اميرالمؤمنين را مشاهده كردم. اين را كه ديدم، شكّ من برطرف شد و موضوع در نظرم آشكار گشت.

آن گاه، از آن حضرت سؤال ديگري كردم؛ و آن اينكه حديث معروفِ «كسي كه ادّعاي مشاهده كند (يعني در زمان غيبت كبراي امام زمان عَلَيْهِ السَّلام ادّعا كند كه آن حضرت را مشاهده مي كند) او را تكذيب كنيد»، چگونه با حكايات اشخاصي كه خدمت حضرت رسيده اند جمع مي شود؟ حضرت فرمود: «تماماً صحيح است. مراد از رؤيت، در حديث معروف، ديدن و مشاهده با عرفانِ امام است؛ و در حكايات، ديدن بدون عرفان است و بعد از ديدن [و مفارقت]، آن حضرت را مي شناسند».(1)

بعد، حضرت فرمود: «تو نيز در حرم من خدمت امام زمانت رسيدي و او را ديدي. يك مرتبه در ميان حرم، در زاويه طرف پايين پا، رو به قبله نشست بودي. سيّد بزرگواري كه در برابرت مشغول نماز بود. قرائت و دعايش چنان جالب بود كه قلب تو را متوجّه خود كرد. در جيب خود، 3 جينه (پول آن زمان) داشتي.


1- اين گونه جمع كردي مطلب شواهدي از روايات مأثور دارد.

ص: 380

تصميم گرفتي يك جينه به او بدهي و در همان حال، به صورت دلرباي او گوش مي دادي.

در مرتبه دوم، تصميم گرفتي كه 2 جينه به او بدهي. قرائت و دعاي او چنان تو را جذب كرد كه سرانجام تصميم گرفتي هر سه جينه را، كه تمام دارايي ات بود، به او بدهي. چون قصد كردي كه از جيب خود بيرون آوري و تقديم كني، يكباره صورت مبارك را طرف تو كرد و فرمود: پول براي خودت باشد؛ تو به آن محتاجي. وي ديگر كلامي نفرمود و تو نيز متوجّه نشدي».

شيخ اسدالله مي گفت: به خدا قسم، چنين بود و من فراموش كرده بودم.

بهتر است در اينجا مثالي بزنيم تا خوانندگان عزيز بيشتر با مراد ما آشنا شوند. تصوّر كنيد سيم برقي از كارخانه برق به خانه شما كشيده اند كه اگر احتياج داشته باشيد، 5 يا 10 يا صدها لامپ برق را با استفاده از آن روشن كنيد. تمام آن لامپها، بدون هيچ امتيازي، مثل يكديگر است و نور تمامي شان هم از يك كارخانه است.

اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام نيز نورالأنوار است و مي تواند در يك شب به چهل صورت يا حتّي به صورتهاي بيشتر درآيد. همين طور، حضور پيغمبر و ديگر ائمّه هدي- صلوات الله عليهم أجمعين- دسته جمعي يا انفرادي- هر طور كه بخواهند- در يك زمان، بر سر هزاران محتضر، امري ممكن است و واقع مي شود؛ وَ لَوْ كَرِهَ الجاهِلُون!

* * *

ص: 381

دليل دوم كه ايشان براي نفي ولايت تكويني، از روي هوي، بر هوا ساخته و پرداخته اين است كه توحيد افعالي را برخلاف اصطلاح مشهور و با اتّكا به خيال خويش معنا كرده و گفته:

«توحيد افعالي آن است كه غير خدا نمي تواند كار خدا كند و صفات و افعال او را مخلوق ندارد. يكي از صفاتِ خاصّه او قيّوميّت و ولايت اوست بر تمام اشيا، چنان كه در قرآن مجيد فرموده: هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم ....

در پاسخ، مي گوييم: بلي، فقط خداوند است كه حيّ بالذّات است و حيات را از كسي نگرفته. او قيّوم و نگهدار كل مخلوقات بوده و هست و صفات مخلوق در او جاري نيست. اين صفاتِ ويژه فقط از آنِ خداست. مخلوق نيز هرچه دارد از عطا و بخشش اوست؛ اگر صفات كمالي دارد، موهبت خدايي است.

مخلوق حيّ است؛ ليكن، ديگري به او حيات داده. اگر هم مخلوقي وليّ ساير مخلوقات و فرمانده تمام موجودات است، به ذات خويش نيست. اين ولايت و سلطنت و وجوب اطاعت، همه از موهبت و عنايت و لطف و احسان خداست. آفريدگار جهان هرچه را بخواهد به هر كسي كه اراده فرمايد مي دهد. رسول يا امام، كه به احوال همه موجودات دانا و بر تغيير آن تواناست، از ذات قدّوس حقّ اين علم و قدرت را به ارمغان گرفته است.

خداوند، به ذات خود، سميع و بصير است؛ يعني مي شنود و مي بيند، در حالي كه براي شنيدن و ديدن به آلت و اسبابي نياز

ص: 382

ندارد. امّا مخلوق فقط به قرارداد خدايي شنوا و بينا مي گردد؛ آن هم به هر درجه اي كه خدا بخواهد. امكان دارد خداوند به مخلوق خويش گوش شنوايي دهد كه تمام اصوات عالم مخلوقات را بشنود؛ و همين طور، چشم بينايي دهد كه خلايق را ببيند و «عين الله الناظرة في خلقه» شود.

خداوند اراده فرموده است كه حقّ ولايت و سلطنت و وجوب اطاعت بر همه موجودات را به چنين مخلوقي بدهد و او را دانا و توانا بر كلّ ممكنات و مَثَل اعلايِ خويش قرار دهد؛ چنان كه در قرآن مجيد فرموده است: وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْأعلي(1) .

بالجمله، كمالات خالق ذاتي، غير مجعول نامتناهي و نامحدود است؛ ولي كمالات مخلوق محدود، متناهي، مجعول و غير ذاتي است.

اگر كسي كمالات را ذاتيِ مخلوق بداند، اوست كه بايد درباره اش بگويند صفات خالق را از آنِ مخلوق دانسته است، نه آن كسي كه آن صفات را ذاتي مخلوق نمي داند و همه را از ناحيه لطف و احسان و فضل و توفيق حضرت سبحان مي داند.

پس كلام نويسنده، كه اين طور به اطلاق سخن گفته و بيان كرده است: «صفات و افعال خدا را مخلوق ندارد»، صحيح نيست؛ زيرا كه بعضي از صفات خدا را مخلوق دارد. مثلاً، صفت عادل و مؤمن و متكلّم و مريد و مُدرك و عزيز و قادر و عالم و صادق از صفات پروردگار است.


1- نحل (16)، 60؛ شرح اين مطلب و تفسير آيه مزبور قبلاً به نگارش درآمد

ص: 383

پس آيا مي توان گفت اين صفات در مخلوق نيست؟!

بنابر قول اين نويسنده، مخلوق عادل و مؤمن و متكلّم و مريد و مُدرك و عزيز و قادر و عالم و صادق نيست؛ و چون اينها صفات خداست، مخلوق نبايد به چنين صفاتي موصوف شود! بلي، اگر مرادش از اطلاق همان باشد كه ما گفتيم، صحيح است.

* * *

دليل سوم كه براي نفي ولايت تكويني مطرح كرده اند اين است: اگر رسول و امام بر هر چيزي ولايت دارند، چرا از خودشان دفع شرّ نمي كنند و با دعا از خدا مي خواهند كه ايشان را حفظ كند؟

جواب اين است كه خداوند، در آيات بسياري از قرآن كريم، كفّار و مشركان را دشمن خود و دشمن اوليايش معرّفي كرده و از افعال زشت آنها بيزاري جسته و آنها را لعنت فرموده؛ ولي با وجود قدرت و توان مطلق خويش، اين دشمنان را دفع نمي كند. حال كه او چنين نكرده، آيا مي توان گفت: خدا قدرت ندارد؟! مگر هر كس بر هرچه قدرت دارد، صلاح است كه آن را انجام دهد؟!

مگر حضرت رسول، كه به بيان صريح قرآن نسبت به مؤمنان از خودشان اَولي بود، اِعمال اولويّت كرد و از اموال مؤمنان به طريقي غير معاملات مقرّر برداشت نمود؟! هرگز اين كار را نكرد- چنان كه مثل آفتاب روشن است- و هرگز در امور عادي خود، از

ص: 384

حدّ متعارف بشري خارج نشد و احتياجات خود را از راه اولويّت برآورده نفرمود؛ با آنكه به حقّ اولي بود.

ايشان اين اولويّت را در روز غدير براي حضرت امير اظهار فرمود؛ ولي حضرت امير نيز در ايّام خلافت ظاهري، در تقسيم بيت المال، اعمال اولويّت نكرد تا به بستگان خود چيزي زودتر از وقت تقسيم يا سهمي بيشتر بدهد. اين اولويّت براي ائمّه ديگر هم ثابت بوده و آنان نيز، هرچند كه حق داشتند، لوازم زندگي خود را از راه اِعمال اولويّت تأمين نكردند؛ بلكه، مطابق معاملات مقرّر سير كردند.

حكمتي كه اقتضا كرده است ايشان اِعمال اولويّت نكنند، همان حكمت اقتضا كرده، مگر در وقت اعجاز، اِعمال ولايت ننمايند.

نيز هر حكمتي كه خدا براساس آن به دفع دشمنان اقدام نمي كند، همان حكمت اقتضا كرده است پيغمبر و امام، كه خليفه و امين اسرار خدايند، به طريق غير عادي دفع دشمن نفرمايند.

حكمت بالغه حقّ اقتضا كرده است كه دنيا خانه امتحان و اختيار و خانه غرور باشد، بشر در دنيا داراي اختيار و قدرت باشد، اچبار و اكراه در امور دين نباشد و راه خير و شرّ توسّط حجّت ظاهري و باطني براي مردم واضح شود. او به راه خير امر فرموده و به اهل طاعت وعده ثواب داده؛ از راه شرّ نيز منع نموده و مخالفان را تهديد فرموده است.

حكمتش اقتضا كرده است كه مردم مختار باشند و ذات توانايش اختيار را از آنها سلب نفرمايد. براي آنها، آجال معيّني

ص: 385

مقدّر فرموده است. بنابراين، پيغمبر و ائمّه هيچ گاه برخلاف اقتضاي حكمت و مقدّرات الاهي كار نمي كنند و دستگاه خلقت دنيا و اهل دنيا را بر هم نمي زنند؛ مگر در موارد مخصوصي كه به اذن پروردگار بخواهند معجزه اي بنمايند.

امّا در مورد دعا كردن بايد دقّت داشت كه اوّلاً، خود دعا محبوب بالذّات است و با صرف نظر از اجابت يا عدم آن، مطلوب بندگان خداست. ثانياً، دعا كردن با تسليم به قضا و قدر الاهي منافاتي ندارد و به معناي درخواست برهم زدن نظام آفرينش نيست.

پيغمبر و ائمّه صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه نيز بندگان خدايند و مانند سايران به دعا كردن و عرض نياز به درگاه پروردگار متعال مأمورند.

البتّه، بايد به ياد داشت كه در موارد محدود (همچون دفع دشمن در موردي ويژه و امثال آن) باز هم اصل دعا كردن اين بزرگواران به امر حق- تعالي- موكول است؛ «وَ لا يُرِيدُونَ مِنْهُ إلّا ما يُرِيدُهُ لَهُمْ». آري، آنان از خداوند همان مي خواهند كه او آن را براي ايشان مي خواهد.

بنابراين، كسي حق ندارد بگويد: حضرت ابراهيم خليل، با آنكه علم چند حرف از اسم اعظم را دارا بود، چرا خدا را به اسم اعظم نخواند كه از فرزندش دفع بلا شود؟!

يا آن خدايي كه كارد حضرت ابراهيم خليل را مانع شد كه در گلوي حضرت اسماعيل اثر كند، چرا از مصايب عاشورا مانع نشد؟!

ص: 386

هزاران حكمت در كارهاي خدايي است كه بندگان از فهم آن عاجزند؛ لذا، نبايد در كارهاي خدايي چون و چرا كنند.

آيا ممكن است طفل كلاس اوّلي اسرار و حكمت اقوال و اَعمال دبيرِ عالي مقام را بفهمد؟! قطعاً، ممكن نيست. طفل بايد تسليم دبير شود تا به مقام عالي او برسد. طفل، با ادامه تحصيل، مي تواند خود را به مقام دبير برساند؛ امّا بنده ضعيف، اگر هزاران سال تحصيل كند، هرگز به مقام خدايي نرسد.

پس چگونه اين بنده ضعيف مي تواند اسرار و حكمتهاي كارهاي پروردگار جهان را بفهمد؟!

بندگان برگزيده پروردگار تسليم مقدّرات خدايند. مگر نه اينكه چون حضرت خليل به حضرت اسماعيل مأموريت خود را اظهار فرمود، وي در جواب عرض كرد: يا أبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ (1)؛ و هيچ نگفت: پدر جان، من چه تقصير كرده ام؟! نيز، نگفت كه دعا كنيد تا اين بلا از من دفع شود.

پس، ما معتقديم كه پيغمبر و ائمّه هدي مستجاب الدعوه اند و اسم اعظم را مي دانند و هيچ شكّ و شبهه اي در آن نيست؛ ولي با وجود اين، در هر موردي، خدا را به اسم اعظم نخوانده اند كه فوراً از اجابت دعا بهر ه مند شوند و شرّ حوادث و گزند دشمنان از خود و بستگانشان و مؤمنان دفع بشود. همان حكمتي كه اقتضا كرده است آنان صبر كنند و از خدا نخواهند دفع بلا فرمايد، اقتضا كرده كه قدرتِ مقامِ رسالت و امامت را اِعمال ننمايند؛ با


1- صافّات (37)، 102: پدرجان! همان كنيد كه به شما فرمان داده اند.

ص: 387

آنكه مي توانستند مثلاً جنّيان مؤمن را كه مطيع آنان اند، براي دفع دشمن، مأمور كنند و به قول حضرت امير از قضاي الاهي به قدر الاهي بگريزند.

اين عاقل غافل به جمله «اِغْفِرْ لِمَنْ لا يَمْلِكُ إلّا الدُّعاء»(1) مالكيّت همه چيز را از امام سلب كرده است!

لازمه اين طور استدلال اين است كه كسي بگويد: پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام هيچ چيز از مال دنيا را مالك نبودند، پيراهن خود را نيز مالك نبودند؛ اصلاً، مالك هيچ چيز غير دعا نبودند!

كلمات پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام در ادعيه و مناجاتها براي اظهار بندگي و خضوع و خشوع به ساحت قدس پروردگار بوده است. ضمناً، به اين قصد بوده كه به مردم بفهمانند: هرچه ما بندگان داريم مِلكِ ذاتي ما نيست و از لطف و احسان پروردگار است. در مقام اظهار و اعتراف به حقيقت مخلوقيّت و تواضع و تضرّع و زاري نزد پروردگار، مناسبت ندارد كه الطاف و نعمات مولي را به خود نسبت دهند؛ يعني جزء معرّفيِ حقيقتِ مخلوقيّت ذكر فرمايند و به آن افتخار نمايند. مثلاً، بگويند: منم آن كسي كه مرا پيغمبر فرمودي، منم آن كسي كه به من مقام امامت و ولايت دادي و ...!

حكمت ديگر در آنكه شرّ دشمن را از راه غيرعادي از خود دفع نكردند آن است كه، چنان كه در گفتارشان بسيار مي فرمودند،


1- از فقرات دعاي كميل است؛ يعني: كسي را كه مالك هيچ چيزي جز دعا نيست بيامرز.

ص: 388

در عمل نيز خود را تسليم ورودِ عوارض و حالات بشريّت و مخلوقيّت بنمايند. بدين ترتيب، توانستند مقام بندگي و مخلوقيّت خود را قولاً و عملاً اثبات و دستور پروردگار را، كه فرمود: قُلْ إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ(1) ، عملي فرمايند؛ تا مردمانِ جاهل به ساحت قدس پروردگار توهين ننمايند و مقام ربوبيّت و الوهيّت را براي آنان كه بندگان برگزيده پروردگارند ادّعا نكنند و عبادت خود را براي ائمّه قرار ندهند. چون آنان غرق محبّت پروردگار خويش اند و هيچ فردي به اندازه ايشان خدا را دوست ندارد، از اين جهت، اگر كسي به ساحت قدس محبوب ايشان توهين كند، بسيار ناراحت مي شوند و با تمام قوا آن توهين را دفع مي كنند و مردم را به سوي خدا سوق مي دهند.

فراموش نكنيم، با آنكه ائمّه در گفتار و كردار بندگي و مخلوقيّت خود را اثبات فرمودند و خود را تسليم آثار و عوارض و حالات ويژه آفريدگان نمودند، باز هم بندگاني جاهل پيدا شدند كه براي آنها مقام ربوبيّت و الوهيّت ادّعا مي كردند و به پيغمبر و امام مي گفتند: تو پروردگار مايي _ العياذ بالله! حال، اگر آن بزرگواران نمي گذاشتند كه اين عوارض و حالات بر آنان وارد شود، مردمان جاهل چه مي گفتند؟!

* * *


1- كهف (18)، 110

ص: 389

دليل چهارم كه نويسنده مورد نظر براي نفي ولايت تكويني بر هم بافته اين است كه گفته:

«اگر امور تكويني با رسول و امام است، چرا كفّار از رسول خدا توقّع امور تكويني كردند، او جواب داد اينها با من نيست؟ چنان كه در سوره اسري، آيه 90 ذكر شده است».

اين نويسنده به حدس و تخمين سخن گفته و آيه را مطابق ميل خود ترجمه كرده است. حال، من همه آيه را ترجمه مي كنم تا خواننده عزيز خود عادلانه حكم كند.

«گويند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا آنكه از زمين براي ما چشمه آبي بيرون آوري، يا آنكه داراي باغي از خرما و انگور باشي كه در ميان آن باغ نهرهاي آب جاري كني، يا آنكه آسمان را بر سر ما فرود آوري، يا آنكه خدا را با فرشتگان براي ما بياوري. يا آنكه داراي خانه اي از زر باشي، يا آنكه به آسمان بالا روي؛ و ما هرگز به آسمان رفتنت ايمان نخواهيم آورد تا آنكه بر ما كتابي نازل كني كه آن را قرائت كنيم! (در پاسخ اينان) بگو: پروردگار من منزّه است (از آنكه من او را با فرشتگان حاضر كنم). آيا من جز بشري هستم كه از جانب خدا به رسالت آمده است»؟

يعني: من، كه يك بشرم، چگونه خدا را براي شما حاضر كنم؟! مگر كسي مي تواند خداوند را احضار كند؟! مگر خداوند

ص: 390

جسم است كه از جايي به جايي حاضر شود؟! مگر هر كس هرچه خواست صلاح او و ديگران است؟! مگر احضار خدا مقدور است؟مگر احضار ملائكه مصلحت مردم است ؟مگر خداوند در سوره حِجر و سوره انعام (آيه 8، در هر دو مورد) نمي فرمايد: هنگامي كه ما ملائكه را بفرستيم، مهلت داده نمي شوند؟ آيا آوار كردن آسمان بر زمين به صَلاح نظام آفرينش است؟!

اينجاست كه پيغمبر اكرم مي فرمايد: من بشري فرستاده حقّ متعال و تابع وحي اويم. درست است كه تمام موجودات در تحت فرمان پيغمبرند؛ ليكن، وي امكان و اختيار احضار پروردگار را ندارد؛ هيچ گاه، نمي خواهد نظام آفرينش پروردگار را برهم بزند؛ دستگاه خلقت دنيا را تغيير نمي دهد؛ و تا خداوند نخواهد، كاري انجام نمي دهد. امتحان و اختبار و اختيار به جاي خود بايد محفوظ باشد.

تقاضاهاي ديگري هم كه طرح كردند براي هر بشري مقدور است؛ ليكن، به صلاح مقام نبوّت و رسالت ايشان نيست و علامت نبوّت و رسالت نيز نخواهد بود، چنان كه در تفسير اين آيه شريفه مشروحاً بيان شده است.

واضح است كه بعثت پيغمبران و مرسلين براي هدايت خلق و ارشاد آنهاست و ثبوت مُلك و سلطنت و رياست و ولايت تكويني با هدايت و ارشاد خلق منافات ندارد؛ بلكه تثبيت مقام رسالت است. چون مردم از آنها خوارق عادت ببينند، در دين، ثابت تر و روشن تر مي شوند؛ چنان كه خداوند به حضرت يوسف و داوود

ص: 391

و سليمان عَلَيْهِمُ السَّلام هر اندازه خواست، سلطنت و ولايت تكويني و رياست بر كاينات داد و به پيغمبر ما محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و عترت پاكيزه او- چنان كه مشروحاً گذشت- مُلك عظيم داده است.

* * *

دليل پنجم كه در نظر ايشان جلوه كرده اين است:

«آيا خداوند براي ولايت و سرپرستي جهان كافي است، يا خير؟ اگر كافي است، ولايت غير او لغو و بيهوده است؛ و اگر كافي نيست، پس وليِّ منصوب او نيز كافي نخواهد بود. خداوند در اداره جهان محتاج به غير نيست».

ما از ايشان مي پرسيم: آيا خداوند براي ضبط اعمال بندگان كافي نيست؟! اگر كافي است، پس مأمور شدن دو مَلَك در شب و روز كه اعمال بندگان را ضبط كنند، چنان كه در عبارات صريح آيات قرآن آمده است، لغو و بيهوده خواهد بود! نعوذ بالله از اينكه بگوييم خداوند كار لغو و بيهوده كرده است.

نيز، مي پرسيم: آيا خداوند براي حفظ بندگان و تدبير امور آنها كافي نيست؟! پس، با آنكه خود ذات باري كافي است، چرا ملائكه اي براي حفظ بندگان مي فرستد؛ چنان كه صريحاً در قرآن آمده است كه فرموده:

وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً(1) ؟!


1- انعام (6)، 61: [خداوند] نگهباناني براي شما مي فرستد.

ص: 392

نيز، چرا ملائكه اي براي تدبير امور دارد، چنانكه فرموده است:

فَالْمُدَبِّراتِ أمْراً(1) ؟

آيا خداوند براي حفظ و تدبير امور بندگان كافي نيست و محتاج به آنهاست؟! قطعاً چنين نيست. او، به ذات قدّوس خود، براي همه امور كافي است و محتاج كسي نيست؛ سُبْحانَهُ تَعالي عَمّا يَقُولُ الظّالِموُنَ عُلُوّاً كَبِيراً.

خداوند اراده فرموده است كه بندگاني از بين خلق خود اختيار فرمايد و آنان را بر تمام خلق شرافت دهد. پس آنان را مورد لطف و احسان بي پايان خود قرار داده و خواسته است كه اين افراد مَثَل اَعلي باشند تا علم و قدرت آنها نمونه علم و قدرت حق باشد؛ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ(2).

خداوند متعال، به ذات قدّوس خود، خالق و نگهدارنده آسمان ها و زمين و قيّوم كلّ مخلوقات است: كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ .(3)

پيغمبر و ائمّه هُدي عَلَيْهِمُ السَّلام، هر تصرّفي در كاينات بنمايند، به قدرتي است كه خداوند به ايشان لطف فرموده و به اذن و اجازه خداوند است؛ در هيچ امري، مستقل نيستند. قول به «تعطيل ذات


1- نازعات (79)، 5: سوگند به فرشتگاني كه تدبير امر مي كنند.
2- انبياء (21)، 23: خداوند مورد بازخواست قرار نمي گيرد؛ بندگاني اند كه بايد پاسخگو باشند.
3- رحمن (55)، 29: هر روز، شأني دارد و به كاري مي رسد.

ص: 393

حقّ و انعزال از سلطنت مطلقه» كفر است.

آفريدگار جهان در افعال خود مستقلّ است. صفات كماليّه ذاتيِ اوست و او از جميع نقصها منزّه و مبرّاست. امّا پيغمبر و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام، مخلوق و محدودند ومورد فضل بزرگ پروردگار واقع شده اند كه به آنها ولايت حقّ و توان و سلطنت بر كلّ مخلوقات داده است؛ وَ الحَمْدُلِلّهِ ربِّ العالَمِين كَما هُوَ أهْلُه، وَ لا إلهَ غَيرُه.

زمينه هاي انكار فضايل والاي چهارده معصوم عَلَيْهِمُ السَّلام

در اينجا، به بعضي از جهاتي كه موجب مي شود كساني منكر فضايل و مناقب حضرات معصومين- صلوات الله عليهم أجمعين- شوند اشاره مي شود:

الف) به واسطه شدّتِ اُنس به كلمات و كتب مخالفان، به خرافات آنها انس گرفته اند و عظمت و بزرگي مقام امامت در نظرشان كوچك شده؛ لذا، اين فضايل را بعيد مي دانند و انكار مي كنند.

ب) مي خواهند فرقه هاي گمراه صوفيّه و شيخيّه را بكوبند. لذا، هرچه آنها در فضايل و مناقب مي گويند، اينها انكار و خدشه مي كنند؛ غافل از آنكه سخنان آن گمراهان در مبحث توحيد، خود برهان اعظم بر فساد آنهاست (حقير اين مطلب را در تاريخ فلسفه و تصوّف شرح داده ام).

ج) يكي ديگر از موانع تصديق فضايل ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام بي اطّلاعي و كوتاهي كردن در تتبّع اخبار و آثار اهل بيت، يا بي تأمّلي در

ص: 394

آنهاست. جاي تأسّف است كه بسياري از كساني كه به كسب دانش مشغول اند علم و فحص از آيات و اخبار مربوط به اصول دين در مسيرشان نباشد و كار به جايي برسد كه اين گونه افكار ناروا در ميان مردم رواج يابد.

د) برخي افراد به جهت كوته فكري خويش گمان مي كنند كه حالات بشريِ پيغمبر و ائمه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام، مثل خوردن و آشاميدن و ازدواج و خوابيدن و باقي حالات آنان، با ولايت مطلقه منافات دارد؛ مانند منكران پيامبران در اُمّتهاي پيشين كه مي گفتند:

«اين چه پيغمبري است كه مي خورد و مي آشامد و در بازارها راه مي رود؟! اگر خدا مي خواست پيغمبري بفرستد، از جنس ملائكه مي فرستاد».

خداوند اين گفتار آنها را در قرآن مجيد نقل فرموده و در پاسخ ايشان، آيه نازل فرموده است كه:

«اگر ما ملائكه را بفرستيم، باز آنها را به صورت بشر قرار خواهيم داد»(1) .

در اين آيه، نكته اي موجود است و آن اينكه، اجتماع شئون ملكوتي و بشري با هم مانعي ندارد.

ه_) عدّه اي ديگر از منكران هستند كه پيغمبر و امام را مثل خود پنداشته و خود را با آنان در يك ميزان قرار داده اند. بنابراين، چون خودشان نمي توانند كرامتي ارائه كنند، مي گويند امام نيز نمي تواند. خداوند در قرآن كريم فرموده:


1- انعام (6)، 9

ص: 395

بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ (1).

نيز، فرموده است:

وَ إذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فسَيَقُولُونَ هذا إفْكٌ قَدِيمٌ(2) .

از اين دو آيه استفاده مي شود كه، اگر موضوعي از قرآن و تفسير اهل بيت نتيجه گيري شد، بايد قبول كرد؛ و نبايد آن را، فقط به سبب آنكه فهم و فكر انسان به آن راه پيدا نكرده است، انكار كرد.

شخصي، در سنينِ طفوليّتِ امام جواد عَلَيْهِ السَّلام نزد آن حضرت رفت. او به هيئت حضرت نظر مي كرد و از روي تعجّب، پيش خود مي گفت: اين طفل چگونه داراي مقام ولايتِ مُطلَقه گشته و در مرتبه امامت قرار گرفته است؟!

حضرت كلامي فرمودند كه محصول آن اين است: آيا خداوند قدرت دارد و مي تواند اين مقام و مرتبه را به پشه كوچكي بدهد، يا نه؟ آن شخص گفت: بلي، مي تواند. حضرت فرمود: ما، نزد خدا، از پشه و از اكثر خلق بالاتريم.

اگر بگوييم براي همه كوتاه فكران كه در فضايل و كمالات پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام شك مي نمايند همين يك حديث كافي است، مبالغه نكرده ايم.


1- يونس (10)، 39: آنچه در دانش آنان نمي گنجيد، انكار مي كردند.
2- احقاف (46)، 11: چون خودشان بدين حقيقت راه نيافته اند، مي گويند: دروغي كهنه و نخ نماست.

ص: 396

خاتمه: پاسخ به چند سؤال

ص: 397

كلام را، با نقل قضيّه اي كه براي ما اتّفاق افتاده است، ختم مي كنيم:

يك روز بعد از اداي نماز صبح، مشغول تعقيب نماز بودم. يكي از سادات آمد و در مقابل من نشست. قدري صبر كرد تا تعقيب من تمام شد. آن گاه، فرمود: ديشب با شخصي مباحثه كرديم و چند مسئله براي من پيش آمد. بنده عرض كردم: آقا جان! هنوز كه وارد مسائل نشده ايم، بفرماييد چرا تسبيح حضرت زهرا عَلَيْهِمَا السَّلام را در تعقيب نماز نخواندي؟! مگر نمي دانيد كسي كه بر آن مداومت كند شقي نمي شود و اداي آن بعد از هر نماز، از 1000 ركعت نماز در هر روز بهتر است و سبب آمرزش گناهان مي شود؟! فرمودند: اطاعت مي شود.

ص:398

عرض كردم: مسائل خود را بفرماييد. فرمودند: كسي گفت كه جايز نيست بگوييم: «يا اباالفضل! يا موسي بن جعفر! حاجت مرا بدهيد»؛ چون فقط خدا قاضي الحاجات است و اگر كسي ديگر قاضي الحاجات باشد، لزوماً شرك خواهد بود.

عرض كردم: ديگر بفرماييد. فرمودند: آيا حديث «لَوْ لاكَ لَما خَلَقْتُ الْأفْلاكَ» صحيح است؟

گفتم: ديگر بفرماييد. فرمودند: آيا كلام اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام،

ص: 399

«إنّا صَنائِعُ رَبِّنا وَ النّاسُ بَعْدُ صَنائعُ لَنا»، صحيح است؟ معناي آن چيست؟

گفتم: ديگر بفرماييد. فرمودند: آيا شما كتاب «درسي از ولايت» را قرائت فرموده ايد و به احاديثي كه نقل كرده اطمينان داريد، يا خير؟ و آن را صحيح مي دانيد، يا نه؟

عرض كردم: ديگر بفرماييد. فرمود: آيا فقها و مجتهدان شيعه درباره ولايت تكويني و تشريعي بياناتي فرموده اند و آن را قبول دارند، يا خير؟

عرض كردم: بسم الله الرّحمن الرّحيم.

امّا جواب سؤال اوّل: در روايات بسياري، كه از 200 روايت بيشتر است، فضيلت و شرافت برآوردن حاجت برادران ديني وارد شده است و به اندازه اي مورد تأكيد قرار گرفته كه پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه (چنان كه در كتاب فقيه، باب اعتكاف نقل شده) فرمود:

«كسي كه در برآوردن حاجت برادر ديني خود سعي كند، گويا 9000 سال عبادت كرده است».

امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نيز فرموده:

«قضاي حاجت مؤمن افضل است از هزار حجّ قبول شده».

پس اگر كسي براي برآوردن حاجات مؤمني سعي كند و چندين حاجت او را برآورد، آيا صحيح نيست كه بگوييم وي قاضي حاجات آن مؤمن شده؟ و اگر حاجات عدّه اي از مؤمنان را برآورد و مايل به اين كار باشد، به طوري كه خود را مهيّاي اين كار سازد، آيا صحيح نيست بگوييم: فلان شخص قاضي حاجات

ص: 400

مؤمنين است؟

گفت: بلي، صحيح و واضح است.

گفتم: شخصي، در كتاب دعايي كه تأليف كرده، چنين نوشته است: «يكي از شرايط دعا توّسل به ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام است و معني توسّل اين است كه خدا را به حقّ آنان قسم دهد كه حاجتش را برآورده نمايد. البتّه، دعا كننده ملتفت باشد كه از ائمّه چيزي نخواهد و حاجتي نطلبد؛ زيرا قاضي الحاجات خداست».

از كلام اين نويسنده معلوم مي شود كه چون خدا قاضي الحاجات است، كس ديگر نبايد قاضي الحاجات باشد.

نتيجه اين طور استدلال اين است كه بگويد: چون خداوند عادل و عالم و قادر و مؤمن و سميع و بصير است، كس ديگر نبايد عادل و عالم و قادر و مؤمن و سميع و بصير باشد!

بلي؛ خداوند، به قدرت و غناي ذات قدّوس خود، قاضي الحاجات است و مخلوق، به قدرت و غنايي كه از جانب خدا به او افاضه شده، حاجت ديگران را برمي آورد.

بايد از صاحب اين كتاب دعا پرسيد: اگر خداوند به شما تمكّن دهد و بتوانيد چند نياز مادّي يا معنوي يكي از برادران ايماني تان را به درخواست وي برطرف كنيد، آيا شما (به معناي نسبي كلمه) قاضي حاجات آن شخص نشده ايد؟

آيا وقتي كه شما نسبت به آن مؤمن «قاضي الحاجات» شديد، ديگر او نبايد برود و خدمت آقاي ديگري عرض حاجت كند؟! يعني، چون شما قاضي الحاجات شديد، نبايد كسي ديگر

ص: 401

قاضي الحاجات شود؟!

يا اينكه قاضي الحاجات بودن خود را صحيح مي دانيد؛ ولي قاضي الحاجات بودن پيغمبر و ائمّه هدي و ديگر بستگان اهل بيت- صلوات الله عليهم أجمعين- و حضرت ابوالفضل را نادرست مي پنداريد؟!

يا آنكه مي گوييد اينان از دنيا رفته و در بهشت، متنّعم اند؛ لذا، از دنيا و اهل دنيا اطّلاعي ندارند و نمي توانند حاجتي را برآورند؟! به طور قطع، اين سخن نادرست را بر زبان خود جاري نخواهيد كرد؛ چرا كه قبول داريد پيغمبر و ائمّه هدي، بر اثر علم و قدرتي كه خداوند به آنان لطف فرموده، به هر چيزي دانا و توانا بوده و هستند. انتقال ايشان از دنيا به عالم آخرت مثل انتقال از خانه اي به خانه ديگر است و علم و قدرت آنان ذرّه اي كمتر نشده و نخواهد شد؛ بلكه ساعت به ساعت زيادتر شده و مي شود. پس چرا قاضي الحاجات بودن ايشان درست نباشد؟! قطعاً درست است.

خداوند ما و شما را بيامرزد و معرفتي كامل به ما بدهد!

نيز، عرض مي كنم: اگر حاجت خواستن از غير خدا شرك باشد، چرا حضرت سليمان از اشخاص اطراف خود حاجت خواست؟ خداوند در قرآن مجيد نقل فرموده كه سليمان به آنان فرمود:

أيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ...(1) .

كدام يك از شما تخت بلقيس را، قبل از آن كه بيايند،


1- نمل (27)، 38 و 39

ص: 402

براي من حاضر مي نماييد؟ يكي از بزرگان جنّيان گفت: هنوز از جاي خود حركت نكرده اي، آن را مي آورم.

همچنين، چرا حضرت يعقوب از فرزندان خود درخواست كرد و به آنان فرمود: «در وقت ورود به مصر، از درهاي متفرّق وارد شويد...»؛ چنان كه در سوره يوسف (آيه 67 و 68) مذكور است.

حال كه سخن به اينجا رسيد، سؤال ديگري از شما مي كنم. اگر خدا دهها مزرعه و صدها قريه و يا حتي سلطنت مملكتي را به شما عنايت فرمايد، آيا شما، در آن مال و ثروت و مملكت، مختار نيستيد كه با رعايت دستورهاي الاهي به هر كس هرچه بخواهيد ببخشيد؟!

از شما مي پرسم: وقتي خداوند حضرت سليمان را سلطان جنّ و انس و وحش و پرنده قرار داد و به او فرمود: هذا عَطائُنا فَامْنُنْ أوْ أمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ(1) ، آيا سليمان اختيار نداشت كه به هركس هرچه بخواهد ببخشد؟!

اكنون، كسي را در نظر آوريد كه حجّة الله و خليفة الله و «أمين الله في خَلقه» است؛ در فضل و شرف و علم و قدرت، از كلّ مخلوقات برتر است؛ به تمليك خدايي، مالك و سلطان دنيا و آخرت شده و به همه چيز، دانا و بينا و توانا گشته و داراي چنين اختيار عطا و منعي شده است. اگر كسي خدمت او عرض حاجت كند، چگونه شرك اندر شرك است؟!

(خاطر نشان مي كنيم كه در بيان صريح روايات، آيه شريفه هذا عَطائُنا فَامْنُنْ أوْ أمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ درباره پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام


1- ص (38)، 39: اين است بخشش ما؛ پس بي حساب، ببخش يا امساك كن.

ص: 403

جاري گشته است). تِلْكَ إذاً قِسْمَةٌ ضِيزي* رَبِّ احْكُمْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أنْتَ أحْكَمُ الْحاكِمِينَ.

امّا درخواست وسيله به سوي پروردگار، چنان كه خداوند در قرآن كريم فرموده: وَابْتَغُوا إلَيْهِ الْوَسيلَةَ(1) ، عملي است محبوب و مطلوب كه ما را به آن امر كرده اند و شكّ و شبهه اي در آن نيست.

چيزهايي كه مؤمن آنها را، بين خود و پروردگارش، وسيله قرار مي دهد از اين قرار است:

اوّل، خود پروردگار و كرم و جود و عفو و رحمت حقّ متعال است؛ و اين از بعضي ادعيه مأثوره استفاده مي شود.

دومين وسيله ايمان به خداست، كه اين نيز از ادعيه شريفه استفاده مي شود.

بالجمله، مي توان گفت كه قرآن كريم را نيز مي توان، به سوي پروردگار، وسيله قرار داد.

اين امور مورد اشكال و بحث و شبهه نيست.

امّا اينكه پيغمبر خاتم صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه را وسيله قرار دهند، آن هم از روايات متواتر بين عامّه و خاصّه ثابت شده است؛ و هيچ مسلماني در آن شك نمي كند مگر آنكه جاهل يا مغرور باشد.

وسيله بودن ائمّه هدي- صلوات الله عليهم- نيز از مطالب واضح روايات و زيارات مأثوره است.

در حديثي كه امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلام به بيان قضاياي حضرت آدم


1- مائده (5)، 35: وسيله اي به سوي خداوند بجوييد.

ص: 404

مي پردازد واينكه چگونه وي اشباحِ پيغمبر خاتم و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين عَلَيْهُمَا السَّلام را ديده، آمده است كه خداوند متعال به حضرت آدم فرمود:

«هؤُلاءِ خِيارُ خَلِيقَتِي وَ كِرامُ بَرِيَّتِي؛ بِهِمْ آخُذُ وَ بِهِمْ أُعْطِي»، وَ بِهِمْ أُعاقِبُ وَ بِهِمْ أُثِيبُ. فَتَوَسَّلْ إلِيَّ بِهِمْ، يا آدَمْ...»(1) .

اينان بهترين خلق من و بزرگوارانِ آفريده هاي من اند. به [سبب و وسيله] آنان (نعمات را) مي گيرم و مي بخشم و مؤاخذه مي كنم و ثواب مي دهم. پس، اي آدم، نزد من به آنان متوسّل شو و در پيشامدهاي سخت روزگار و بلاهاي ناهنجار، آنان را شفيع خود گردان؛ زيرا من بر خودم حتم كردم و قسم خوردم كه اميدوار به ايشان را نااميد و سؤال كننده به ايشان را رد نفرمايم.

علّامه نجفي و مرعشي در تذييلات خود بر كتاب إحقاق الحقّ (ج 14/91، ج 9/104 و 105) روايات منقول از طرق عامّه را كه درباره توسّل حضرت آدم به حضرت رسول و ائمّه هُداست نقل فرموده.

همچنين، اين روايات در كتاب شريف فضائل الخسمه، تأليف علّامه جليل فيروز آبادي (ج 1/170)، نيز در كتاب شريف الغدير


1- مراجعه شود به بحار: ج 23، باب 6، ج 94، باب 28، ج 102، باب 10.

ص: 405

(ط 2: ج 2/300) مذكور است.

در كتاب تاج، جامع اصول ستّه عامّه (ط 4: ج 1، بعد صلاة الاستسقاء، ص 318)، آمده: توسّل به پروردگار به وسيله دوستانش جايز است.

سپس صاحب كتاب به استدلال اقدام نموده و رواياتي از پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه در اين موضوع نقل كرده است.

ساير روايات شيعه، كه موارد توسّل پيغمبران و اولاد حضرت يعقوب و بني اسرائيل به محمّد و آل محمّد عَلَيْهِمُ السَّلام را نقل كرده، در بحار آمده است و حقير در كتاب «ابواب رحمت» بسياري از آن موارد را نقل كرده ام.

در زيارتي كه از ائمّه نقل شده، در مقابل قبر مطهّر اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب عرض مي كنند:

«أنْتَ وَسِيلَتي إلَي اللهِ تَعالي»(1).

تويي وسيله من به سوي پروردگار متعال.

نيز، عرض مي كنند:

«بِكَ أتَوَسَّلُ إلي رَبِّي».

به سوي پروردگار، به تو متوسّل مي شوم.

امثال اين كلمات بسيار است كه در مفاتيح الجنان و بحار و كتب مزار مذكور است.

در دعاي عَلْقمه كه به دستور امام باقر عَلَيْهِ السَّلام بعد از زيارت عاشورا مي خوانند، مي گويند:

«فَإنِّّي بِهِمْ أتَوَجَّهُ إلَيْكَ فِي مَقامِي هذا، وَ بِهِمْ أتَوَسَّلُ،


1- فصل مشترك همه اين فقرات برگرفته از زيارات همانا توسّل به حضرات ائمّه معصومين عَلَيْهِمُ السَّلام است.

ص: 406

وَ بِهِمْ أتَشَفَّعُ».

در زيارت امام عسكري عَلَيْهِ السَّلام، آمده است:

«وَ أتَوَسَّلُ إلَيْكَ يا رَبِّ بِإمامِنا».

در زيارت مولانا صاحب الزمان عَلَيْهِ السَّلام نيز خوانده مي شود:

«فَإنِّي أتَوَسَّلُ بِكَ وَ بِآبائِكَ الطّاهِرِينَ إلَي اللهِ تَعالي» .

امّا جواب مسئله دوم كه فرموديد:

آيا حديث «لَوْ لاكَ لَما خَلَقْتُ الْأفْلاكَ» صحيح است؟

بلي، صحيح است. اين مفاد كه «خلقت تمام مخلوقات براي خاطر چهارده معصوم است و اگر آنها نبودند، خداوند مخلوقي را خلق نمي فرمود» موضوع صريح روايات بسياري است كه عامّه و خاصّه آن را نقل كرده اند.

حقير نيز در مستدرك سفينه، لغت «خلق»، آن روايات را با تعيين تمام مدارك آن آورده ام.(1)


1- علّامه مجلسي در بحار: ج 14/48، از استاد شهيد در رساله الأنوار، از اميرالمؤمنين علي عَلَيْهِ السَّلام نقل كرده است كه فرمود: «خدا بود و هيچ چيز با او نبود. پس اوّل چيزي كه خلق فرمود نور جبيبش محمّد- صلّي الله عليه و آله- بود، قبل از خلقت آب و عرش و كرسي و آسمانها و زمين... . حقّ- تعالي- به او نظر مي فرمايد و مي گويد: اي بنده من، تو مراد و مريدي و تو برگزيده من از بين آفريدگان مني. قسم به عزّت و جلالم كه اگر تو نبودي، افلاك را خلق نمي كردم. هر كه تو را دوست بدارد، من دوستش مي دارم و هر كه با تو خصومت ورزد، من دشمن اويم». نيز در جلد 36/302 به روايت شيخ مفيد، در حديث معراج، بعد از تصريح خداوند متعال به برگزيدگي نبّي اكرم و ائمّه معصومين و اينكه آنان خزانه داران علم الهي اند، از قول خداوند- عزّو جلّ- خطاب به آنان نقل مي كند: «اگر شما نبوديد، دنيا و آخرت و بهشت و آتش را خلق نمي كردم». در جلد 38/81، در حديثي قدسي كه در معاني الأخبار و علل الشرائع شيخ صدوق از قول امام صادق عَلَيْهِ السَّلام نقل شده است، خداوند بعد از بيان نبوّت پيامبر و امامت اميرالمؤمنين علي عَلَيْهِمَا السَّلام مي فرمايد: «اگر آن دو نبودند، خَلقم را خلق نمي كردم». در جلد 36/337، مجلسي از علل و عيون و كمال الدين از امام رضا از پدرانش از اميرالمؤمنين عَلَيْهِمُ السَّلام نقل ميكند كه رسول الله صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فرمود: «خداوند- عزّ وجلّ- خلقي برتر و گرامي تر از من خلق نكرده است... . يا علي، اگر ما نبوديم، آدم و حوّا و بهشت و آتش و آسمان و زمين خلق نمي شد...». نيز، در حديث نبوي خطاب به اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام، آمده است كه: «اگر ما نبوديم، خداوند بهشت و آتش و انبيا و ملائكه را خلق نمي فرمود...». در جلد 17/317، در روايت تفسير امام حسن عسكري عَلَيْهِ السَّلام از حديث معجزات حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه، نقل است كه آن حضرت به درخت فرمود: «تو را خواندم تا بعد از شهادت به توحيد براي خدا، شهادت دهي براي من به نبوّت و پس از آن هم شهادت دهي براي علي به امامت و اينكه او تكيه گاه و پشتيبان و بازو و افتخار و عزّت من است؛ و اگر نبود، خداي- عزّ و جلّ- هيچ آفريده اي را خلق نمي فرمود».غير از اينها نيز موارد ديگري هست كه در مستدرك نقل كرده ام. دانشمندان عامّه نيز همين معنا را به طرق خويش نقل كرده اند كه علّامه اميني اين موضوع را در كتاب الغدير (ج 2/300) و علّامه نجفي مرعشي در تذييلات خويش بر احقاق الحقّ (ج 9/105 و 106 و 202 و 254) متذكّر گرديده اند. سيّد ابن طاووس در فلاح السائل (ص 44) مي گويد: «تمام آنچه گفتيم فضيلت دعا براي برادران ايماني تو بود. پس چگونه است فضيلت دعا كردن براي سلطانت كه سبب وجود توست و خود معتقدي كه اگر او نبود، خدا نه تو و نه هيچيك از مكلّفين را خلق نمي فرمود؛ نيز، معتقدي به آنكه لطف و جود او- صلوات الله عليه- سبب تمام نعمتها و خيراتي است كه تو و ديگران از آن برخورداريد»؟

ص: 407

امّا جواب مسئله سوم شما راجع به مكاتبه اميرالمؤمنين كه

ص: 408

فرمود:

«إنّا صَنائعُ رَبَّنا وَ النّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا».

اين كلام صحيح و متين است و كسي كه به خيال خود در اين حديث تشكيك كرده، اشتباه كرده است. اين عبارت جزئي از نامه شريف آن حضرت است كه براي معاويه لعين نوشته و سيّد رضي در نهج البلاغه و طبرسي در احتجاج به نقل آن پرداخته اند. اين نامه شريف بهترين حجّت است كه مولاي ما براي او نوشته و شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابي الحديد و ابن ميثم و ديگران آن را شرح داده اند.

علّامه خويي در شرح نهج البلاغه فرموده است:

«اين نامه شريف را نيز اَعثم كوفي در كتاب فتوح خود (ص 157 از طبع بمبئي) و احمد بن علي قلقشندي در كتاب صبح اعشي (طبع مصر) و شهاب الدين در كتاب نهاية الإرب (ج 7) نقل كرده اند».

علّامه مجلسي در بحار(1) ، بعد از نقل اين مكاتبه شريف، درباره اين عبارت مي فرمايد:

«اين سخني است كه اسرار عجيبي از غرايبِ شئونِ آن بزرگواران را در بر دارد و عقول از رسيدن به كنه آن عاجزند. ما به اندازه اي كه آشكار كردن آن و وارد شدن در آن برايمان ممكن است، درباره اش صحبت مي كنيم و مي گوييم:

صنايع جمع صَنيعه است و صَنيعه پادشاه يعني كسي


1- رك: ج 33/68

ص: 409

كه او را براي خود برگزيده، قدر و مقام او را بلند كرده و هر طور خواسته او را تربيت فرموده است؛ مانند آيه شريفه وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي(1) كه خداوند به موسي بن عمران مي فرمايد: من تو را براي خود برگزيدم و مطابق با خواست و محبّت خود تربيت كردم.

پس معناي عبارت اين مي شود كه از جانب هيچ فردي از بشر، به ما نعمتي نرسيده و بين ما و خداوند، هيچ واسطه اي نيست؛ ولي بين همه مردم و خداوند، ما واسطه ايم.

نيز، ممكن است كه مراد از كلمه ناس برخي از مردم باشد؛ يعني: بعضي از مردم برگزيده مايند.

ابن ابي الحديد در شرح اين كلام مي گويد:

اين كلام مقام بزرگي را ثابت مي كند. ظاهر آن همين است كه شنيدي و باطنش چنين است كه مردم بندگان آنان و آنان خود بندگان خدايند.

ابن ميثم كه از علماي بزرگ شيعه است، در شرح خود، كلماتي مي گويد كه خلاصه آن اين است: آنان موضع نعمتها و اَلطاف و مراحم خدايند كه فيض اِلاهي بدون واسطه به آنها و از آنها به مردم مي رسد؛ گويا، مردم عيالات آنهايند».

علّامه خويي مي گويد:

«اين كلام اميرالمؤمنين برتر از كلام بشر و والاتر از آن


1- طه (20)، 41

ص: 410

است كه بتوان در مورد آن سخني گفت. بر آن، جلوه علم الاهي است و به جان خودم سوگند كه در جايگاه آيات آسماني است؛ بدان دليل كه بر امر خلافت حقّه و شأن حجج الاهي مشتمل است؛ گويا، موجي است كه از دريايي عظيم برخاسته، يا نوري است كه از عالَم امرِ حكيم درخشيده است.

گوينده اين سخن نيست مگر كسي كه خداي متعال او را براي خود برگزيده باشد. جز گوينده كلامِ ”ما فرماندهان سخن هستيم كه ريشه هاي آن در ما پاي گرفته و شاخه هاي آن در ما فرود آمده است“ نمي تواند گوينده آن باشد».

ايشان سپس مي گويد:

«آن حضرت، بدين فرمايش خود، چنين بيان داشته است كه آنان واسطه هاي فيض الاهي بين خداوند و بندگان اويند؛ نيز، آنكه هيچ واسطه اي بين آنان و خداوند متعال وجود ندارد» .(1)


1- شرح نهج البلاغه: ج 19/115 امام صادق عَلَيْهِ السَّلام در زيارت مولاناالحسين عَلَيْهِ السَّلام چنين مي گويد: «اراده پروردگار در مقادير امورش بر شما فرود مي آيد و از منازل شما صادر مي گردد». نيز، در حديث معراج است كه ملائكه به رسول الله عرض كردند: «آنچه از ناحيه خداوند نازل گردد به سوي شما و آنچه به سمت خداوند بالا رود از نزد شماست». علّامه مجلسي در مرآةالعقول، در شرح حديث اوّل كه در كتاب الحجّ كافي آمده است، مي گويد: «به اخبار مستفيضه ثابت شده است كه آنان وسايل بين حقّ و خلق در افاضه جميع رحمتها و علوم و كمالات اند. پس هرچه توسّل به آنان و اذعان به فضلشان بيشتر باشد، ريزش كمالات از ناحيه خداوند متعال بيشتر خواهد بود».نيز در مرآة (جلد 1/167) در شرح كلمه «بيت الرحمه»، كه ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام در 3 روايت از كتاب كافي فرموده اند: «بيت الرحمه ماييم»، علّامه مجلسي فرموده: «اين براي آن است كه آنان منبع هر نعمت و رحمتي هستند و به واسطه ايشان، رحمتها بر كاينات افاضه مي شود». در بيان اينكه چرا كنيه پيامبر را «ابوالقاسم» نهادند، حضرت رسول صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه خود فرمود: «خداوند [به من] عطا و بخشش مي فرمايد و من آن را قسمت مي كنم». . بقره (2)، 29: [خداوند] هر چه در زمين است براي شما آفريد. . اين توقيع در نهايت اعتبار است. تمام آن در كتاب غيبت شيخ طوسي (ص 184) مذكور است و شيخ طبرسي نيز در باب احتجاجات امام زمان عَلَيْهِ السَّلام اين توقيع شريف را عيناً نقل فرموده. در بحار: ج 53/178، اين توقيع را از هر دو كتاب مذكور به همين صورت مي بينيم. عالم جليل القدر، حاج سيد محمّد حسن ميرجهاني، در كتاب دُرر مكنونه (ص 38) مي گويد: فَإنَّهُم صَنائعُ الإلهِ وَ الْخَلْقُ مَصْنُوعاتُهُمْ بِاللهِ وَ إنَّ تَوْقِيعًا بِهذا قَدْ صَدَر عَنْ حَجَّةِ الْعَصرِ الْإمامِ الْمُنْتَظَر يعني: آنان ساخته هاي پروردگارند و خلق به اذن خدا مصنوع آنان اند. توقيعي هم به اين معنا از حجّت عصر، امام منتظَر، صادر شده است.

ص: 411

بعضي ديگر گفته اند كه معناي كلام ايشان چنين است: ما ساخته شده و مخلوق خداييم و مردم براي خاطر ما ساخته شده اند؛ يعني لام در «لَنا» براي منفعت باشد، مثل جمله خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأرضِ . ولي اين معنا با توقيع وليّ عصر عَلَيْهِ السَّلام سازش ندارد؛ براي آنكه در توقيع شريف، آن حضرت بعد از ذكر جملاتي در فضايل خودشان مي فرمايد:

«وَ نَحَنُ صَنائِعُ رَبِّنا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعُنا» .

ص: 412

در اين توقيع، به جاي لفظِ «ناس»، لفظ «خلق» را فرموده كه معنايش همه را در بر مي گيرد. چنان كه ديده مي شود، در اينجا لفظ «لَنا» وجود ندارد. اين موضوع تأييد مي كند معنايي را كه بعضي براي مكاتبه اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام ذكر كرده اند و گفته اند: مقصود اين است كه ما مصنوع و مخلوق پروردگاريم و مردم مصنوع مايند؛ و شواهدي براي اين معنا آورده اند.

در هر حال، اصل كلام صحيح است؛ ولي چون مراد قطعي روشن نيست، بهتر آن است كه ما علم آن را به گوينده ارجاع دهيم و بگوييم به آنچه فرموده اند ايمان داريم؛ هر چند معناي آن را به تفصيل نمي دانيم.

امّا جواب مسئله چهارم:

حقير كتاب «درسي از ولايت» را خوانده ام؛ و آن را قبول ندارم و به احاديث آن نيز اطمينان ندارم. گمان مي كنم كه نويسنده روايات را بدون مراجعه به مدرك نقل كرده است؛ چون در موارد بسياري ديدم گاهي، از اوّل آيه و روايتي كه آورده است و گاهي از وسط و گاهي از آخر آن، جمله يا جملاتي را كه برخلاف ادّعاي او بوده انداخته است!!

ص: 413

براي نمونه، چند اشتباه ديگر ايشان را به شما عرض مي كنم:

اوّلاً در صفحه 88، سطر (1)4 ، نوشته است:

«در صفحه 248 از كتاب بحار، جلد هفتم، روايت شده است كه اسماعيل بن عبدالعزيز گفت: امام هشتم به من فرمود كه آبي در مستراح براي من بگذار. مي گويد: برخاستم و آبي در مستراح گذاشتم. چون حضرت داخل مستراح شد، من پيش خود خيال كردم كه من مي گويم امام چنين و چنان است؛ حال آنكه او به مستراح مي رود و تطهير مي كند. پس مدّتي نشد كه آن جناب بيرون آمد و فرمود: اي اسماعيل، بنا را زياد بالا نبريد كه خراب مي شود. ما را مخلوق بشمريد».

جناب مؤلّف كلام را در اينجا تمام كرده و باقي آن را كه به ضرر او بوده نقل نكرده است! ادامه روايت چنين است كه بعد از آنكه امام فرمود: «ما را مخلوق بشمريد»، اضافه كرد:

«وَ قُولوُا فِينا ما شِئْتُمْ فَلَنْ تَبْلُغُوا».

درباره ما (يعني در مورد فضايل و مناقب ما) آنچه مي خواهيد، بگوييد و هرگز به آخر آن نخواهيد رسيد.

(يعني، حقيقت و كنه مقامات ما را درك نمي كنيد و


1- اين نشاني مخصوص چاپ اوّل است. در چاپ دوم، چيزهايي به آن اضافه كرده اند و به خيال خود، اشكالاتي را جواب داده اند كه حكم آن از آنچه گذشت ظاهر است.

ص: 414

بر شماري فضايل ما را تمام نخواهيد كرد. در ضمن، دقّت كنيد كه در متن روايت، حضرت از ما في الضّمير او خبر داده است).

چهت اينكه آن جناب اين باقي مانده كلام امام را اسقاط كرده آن است كه در صفحه 84 كتاب خود، سطر دوم، حديث «قُولُوا فِينا ما شِئْتُمْ» را جزء مزخرفاتي دانسته كه ديگران تراشيده اند، با آنكه اين احاديث- چنان كه گذشت- صحيح و معتبر است.

دوم اينكه، در صفحه 88- سطر 11، گفته:

در بحار، ص 150 (كه صحيح آن «ص 250» است)

روايت كرده از امام ششم كه فرمود... .

ايشان از اوّل و وسط و آخر اين روايت، عباراتي را انداخته است. در متن كامل آن، نظر امام به مغيرةبن سعيد خبيث لعين است كه زني يهودي به او سحر و شعبده تعليم مي داد و ادّعاهاي باطلي داشت.

نيز، نظر امام به خبيث ديگر ابوالخطّاب است كه دعاوي فاسد داشت.

ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام در روايات بسياري آن دو را لعنت كرده و به بيزاري از آنها و اقوالشان امر فرموده اند.

سوم اينكه، در صفحه 90، سطر 3، در ترجمه حديث گفته:

«شما مي توانيد رزق بنده را فراهم كنيد؟ فرمود: والله، قادر نيست بر ارزاق خود ما مگر خدا».

ص: 415

وي در اين ترجمه اشتباه بزرگي نموده است؛ براي اينكه لفظ عربي اين كلام كه اين طور ترجمه شده چنين است:

إنَّكُمْ تُقَدِّروُنَ أرْزاقَ الْعِبادِ؟ فقالَ: «وَاللهِ ما يُقَدِّرُ أرْزاقَنا إلّا الله».

وي كلمه «يقدّر» و كلمه «تقدّرون»، هر دو را ثلاثي مجرّد گرفته، به معناي قدرت و توانايي؛ و در هر دو مورد، اشتباه كرده است.

«عباد» صيغه جمع است و «تقدّرون و يقدّر» ثلاثي مجرّد نيست؛ بلكه از باب تفعيل و ثلاثي مزيد است. معناي عبارت اين است كه راوي مي پرسد: آيا شما روزيهاي بندگان را تقدير مي كنيد؟ امام مي فرمايد: «والله، روزيهاي ما را تقدير نمي كند مگر خداوند».

البتّه، روزيهاي تمام بندگان را خداوند تقدير مي فرمايد و واضح است كه روزي به خوراك و پوشاك منحصر نيست؛ بلكه لفظ رزق، در آيات قرآن با ضميمه تفسير عترت پاكيزه پيغمبر، عامّ است و تمام نعمتهاي ظاهري و باطني را شامل مي شود.

پس تمام نعمتهاي ظاهري و باطني كه از جانب خداوند متعال بر پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام و ساير خلق افاضه مي شود بر حسب اندازه و تقديري است كه خداوند فرموده، چنان كه مي فرمايد:

وُ كُلُّ شَئْءٍ عِنْدَهُ بِمقْدارٍ(1) .

نيز، مي فرمايد:

وَ إنْ مِنْ شَيْءٍ إلّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزَّلُهُ إلّا بِقَدرٍ


1- رعد (13)، 8: در نزد او، هر چيزي اندازه اي دارد.

ص: 416

مَعْلومٍ(1) .

پس تقدير از جانب خداست و در مقام تقسيم، روزي بر دست باكفايت پيغمبر و ائمّه هدي عَلَيْهِمُ السَّلام جاري مي شود؛ چنان كه امام سجّاد زين العابدين عَلَيْهِ السَّلام فرمود:

«إنَّ اللهَ يُقَسِّمُ أرْزاقَ الْعِبادِ وَ عَلي إيْدِينا يُجْرِيها» (2).

امّا اينكه در آخر اين حديث فرموده اند: « [گاهي] من به طعامي محتاج شده ام»، واضح است كه مي خواهند مقام بندگي و طبيعت بشري خود را در گفتار و كردار به مردم نشان دهند و نمي خواهند كه به قدرت و مُكنَت و تواناييِ مقام ولايت و امامت، در امور متعارف خود، خارق عادت انجام دهند؛ مگر در وقت اعجاز و نابودسازي باطل و احياي حق، چنان كه واضح است.

امّا جواب مسئله پنجم:

بلي، فقها و مجتهدان كه متمسّك به قرآن كريم و عترت اند، درباره ولايت تكويني و تشريعي، بياناتي فرموده اند و حقير، با وجود كثرت اشتغال و تشتّت احوال، مقداري از بيانات بزرگان دين را در اين مورد براي شما نقل مي كنم.(3)


1- حجر (15)، 21: هيچ چيزي نيست مگر آنكه انبارهايش نزد ماست و ما آن را جز به اندازه اي معلوم فرو نمي فرستيم.
2- اين روايت در بحار و وسائل، باب كراهت خواب در بين الطلوعين، از كتاب بصائر نقل شده است.
3- سخنان سيّد ابن طاووس در پاورقي پاسخ به سؤال دوم (ص 301) و كلمات علّامه محقّق، فقيه سبزواري، در فصل چهارم از بخش اوّل گذشت.

ص: 417

علّامه خويي در شرح خطبه اي از اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام فرموده:

«هنگامي كه مولاي ما قضاياي آينده معاويه را در جنگ صفّين خبر مي داد، فرمود: ”گويا، تو را مي بينم كه ...“ (چنين و چنان خواهي كرد). علّت آنكه حضرت فرمود ”گويا تو را مي بينم“ آن است كه زمان و مكان و ساير اجسام و جسمانيّات براي چشم او حجاب نيستند؛ يعني او گذشته و آينده و همه صفحات زمين را مي بيند. اين اجسام دنيا، مانند ديوار و كوه و غيره، حاجب چشم او نيست كه آن طرف حاجب را مشاهده نكند؛ زيرا او از جانب پروردگار، بر همه موجودات، حجّت و شاهد است. پس زمين و زمان حاجب او نيست، چنان كه حاجب چشم ما هست» .(1)

گفتني است كه در روايات اِخبارات غيبي پيغمبر و ائمّه هدي- صلوات الله عليهم أجمعين- عبارتِ «گويا مي بينم چنين و چنان خواهد شد» بسيار آمده است. خداوند نيز در آيات شريفه قرآن، در هنگام ذكر قضاياي آينده و عالم برزخ و قيامت، پيغمبر خود را متوجّه آن مي كند و مي فرمايد: «ببين چه مي گويند و چه مي كنند و چگونه دروغ مي گويند».

عالم كامل و سيّد بزرگوار، حاج سيد محمّد حسن ميرجهاني، در ارجوزه خود به نام دُرَر مكنونه (ص 32) در وصف امام مي فرمايد:


1- شرح نهج البلاغه: ج 18/55

ص: 418

بَدْرٌ تَمامٌ فِي سَماءِ الْعَظَمَةمَنْظوُمةُ الكَوْنِ بِهِ مُنْتَظَمَة

واسِطَةٌ فِي عالَم الوُجوُدِبَيْنَ المُكَوَّناتِ وَ الْمَعْبوُدِ

قُطْبُ رَحي عَوالِمُ الْإيجادِمِيزانُ عَدْلِ اللهِ فِي المَعادِ

أمْرُ نِظامِ الكَوْنِ طُرّاً بِيَدِهبِأمْرِ رَبِّهِ وَ فَيْضِ مَدَدِه

نيز، در فصل القاب امام زمان عَلَيْهِ السَّلام (ص 195)، مي گويد:

ناظِمُ أمْرِ الْكَوْنِ عِزُّ الْمُؤمِنِينمُدَبِّرُ الأُموُرِ وَ الحِصْنُ الحًصِين...

وَ مِحْوَرُ الْكَوْنِ مَدارُ الدَّهْرِوَ مَصْدَرُ الْأمْرِ قَوِيُّ الْقَهْرِ

مُغِيثُ أهْلِ الْحَقِّ و َالْيَقِينِوَ مُسْتَعانُ كُلِّ مُسْتَعِينِ(1)

صاحب كفاية الموحدين، در جواب شبهه پنجم از شبهاتي كه مخالفان درباره شأن نزول آيه ولايت طرح كرده اند- و گفته اند: حضرت امير آن انگشتر را از كجا آورده بود- فرموده است:

«حضرت امير و آل طاهرين او اَولي به تصرّف در جميع آسمانها و زمين اند و خزاين زمين و آسمانها در دستهاي پاكيزه آنان است».


1- ترجمه 7 بيت مزبور، در وصف امام عَلَيْهِ السَّلام: قرص كامل ماه در آسمان عظمت است، و منظومه هستي به او نظام يافته. در جهانِ وجود، واسطه ميان آفريدگان و معبود است. محور آسياب عوالم ايجاد و ترازوي عدل الاهي در معاد است. سامان دادن كار هستي به دست اوست؛ البتّه، به فرمان پروردگارش و فيض ياري رساني آن ذات مقدّس. سامان بخشِ هستي، مايه عزّت مؤمنان، گرداننده امور و دژ استوار است... . محور آفرينش، مدار روزگار و مصدر امر است و سخت تواناست. فريادرس اهل حقّ و يقين است و كسي است كه همه مددجويان از او ياري مي جويند.

ص: 419

شيخ انصاري در مكاسب، در مسئله اولياي تصرّف، درباره كساني كه مستقلاً نمي توانند در داراييِ خود دَخل و تصرّف، كنند، مي فرمايد:

«... اصل مزبور اقتضا مي كند كسي كه حتّي يكي از موانع ياد شده را دارد، ولايت برايش ثابت نباشد؛ ولي در خصوص پيامبر و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام، اين اقتضا به دلايل چهارگانه از ميان مي رود».

سپس، ايشان ذكر آيات و رواياتي را در اين باره آغاز مي كند، تا آنكه مي فرمايد:

«مقصود از همه اينها برطرف كردن اين توهّم است كه وجوب فرمانبري از امام عَلَيْهِ السَّلام به دستورهاي شرعي اختصاص دارد و هيچ دليلي وجود ندارد كه فرمانبري از دستورهاي عُرفي ايشان واجب باشد، يا بر جان و مال كسي سلطنت داشته باشند. پس از درنگ و پژوهش در دلايل چهارگانه، مي توان در يك جمله گفت:

امام از جانب خداوند متعال بر مردم سلطنت مطلقه دارد و تصرّف ايشان بر عامّه مردم، بدون هيچ قيد و شرطي، نافذ و رواست...».

نيز، در تقريرات مرجع فقيد ميرزا محمّد حسين غروي ناييني در مكاسب به قلم علّامه شيخ محمّد تقي آملي آمده است:

«امّا فرمايش ايشان (يعني شيخ انصاري) كه فرموده اند:

ولي در خصوص پيامبر صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ... .

ص: 420

بدان كه چون ولايتِ حاكم از شئون كسي است كه بر دين و دنيا ولايت كبري دارد، به دليل آنكه حاكم از جانب ايشان (يعني امام) منصوب شده، به ناچار لازم است كه نخست از اصل ثابت ولايت پيامبر و اوصياي آن حضرت بحث كنيم؛ سپس، درباره ولايت فقيهي كه نايب آن حضرات است سخن بگوييم ... .

پس بدان كه ولايت آنان دو مرتبه دارد:

يكي، ولايت تكويني است كه عبارت است از مسخّر بودن كاينات در تحت اراده و مشيّت ايشان، به حول و قوّه الاهي؛ چنان كه در زيات حضرت حجّت- أرواحنا فداه- آمده است:

”ما مِنّا شَئءٌ إلّا وَ أنتُمْ لَهُ الْسَبَبُ“ .(1)

اين بدان خاطر است كه آن حضرات عَلَيْهِمُ السَّلام نمادهاي اسماء و صفات خداي متعال اند؛ پس كردار آنان كردار او و گفتارشان نيز گفتار اوست. اين مرتبه از ولايت ويژه آن حضرات است و نمي توان آن را بديگران بخشيد؛ زيرا از مقتضيات ذات تابناك و جانهاي پاك ايشان است و كسي به اين مرتبه نخواهد رسيد.

دوم، ولايت تشريعي و الاهي و ثابتي است كه در عالَم


1- «هيچ چيز از ما نيست مگر آنكه شما سبب آنيد». علّامه مجلسي اين زيارت را در تحفةالزائر و بحار (ج 94/37، ج 102/93) نقل كرده و فرموده است كه از ناحيه مقدّسه بيرون آمده است.

ص: 421

تشريع (= قانون گذاري) از جانب خداي سبحان براي ايشان به ثبوت رسيده؛ به مفهوم وجوب پيروي از ايشان در هر چيزي و اينكه آن حضرات شرعاً نسبت به جان ومال مردمان [از خودشان] سزاوارترند.

تفاوت بين اين دو مرتبه نيز آشكار است كه اوّلي تكويني است و دومي در عالَم تشريع به ثبوت رسيده؛ هر چند كه دومي هم جز براي كسي كه داراي مرتبه نخست است ثابت نمي شود.

... در ثبوت هر دو مرتبه ولايت براي پيامبر و اوصيايي كه از عترت اويند- صلوات الله عليه و عليهم-، ما اشكالي نمي بينيم.

دلايل چهارگانه اي هم كه مصنّف كتاب براي استدلال به كار برده به اين مطلب رهنمون مي شود.

پس نبايد به مخالفت شخصي كه ولايت تشريعي را ويژه فرمانبرداري از آن حضرات در احكام شرعي و پذيرش آنچه از آن احكام مي رسانند مي نمايد، اعتنا كرد. ... نه تنها سُستي و سبكي اش پنهان نيست؛ بلكه، دلايل چهارگانه هم آن را ردّ مي كند. گويا، آن شخص در اين مورد از مخالفان (اهل تسنّن) پيروي كرده است»(1) .

همچنين، مرجع فقيد حاج ميرزا حسن بجنوردي در كتابش


1- منبع مذكور: ج 2/ ص 332

ص: 422

مي فرمايد:

«مسئله سوم درباره آن است كه هركدام از امور ولايت، خلافت، امامت و نبوّت بر دو گونه است: تكويني و تشريعي». تكويني اش آن است كه نفس به واسطه علم و عمل يا با موهبتي خداداد، بدون اين كه عملي در پيشينه اش داشته باشد و فقط به جهت آمادگيِ نهاد و ارجمنديِ گوهر و والايي سرشتش، به بالاترين مراتب كمال و نزديك ترين درجات قرب الاهي برسد؛ تا جايي كه حضرت ذوالجلال گوش شنوا و چشم بينا و دست تواناي او گردد. اين همان مرتبه اي از ولايت است كه خداوند، در كتاب گرامي اش، هم رديف ولايت خويش قرار داده؛ همان جا كه حضرت ربّ العزّه مي فرمايد:

إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنوُا ...(1) .

اين ولايت عبارت است از آنكه شخص وليّ به اذن خداوند- جلّ جلاله- در همه هستي، از آسمان تا زمين آن، تصرّف مي كند.

اين همان [قدرتي] است كه او كور مادرزاد و پيس را به وسيله آن بهبود مي بخشد و به اذن خداي متعال، مردگان را زنده مي كند و به وسيله آن، ماه را مي شكافد و دو نيمه مي كند. همه اين كارها و آنچه مشابه آن


1- مائده (5)، 55: وليّ شما خداوند است و پيامبر او و مؤمناني كه نماز را بر پا مي دارند و در حال ركوع، صدقه مي دهند.

ص: 423

است به اذن خداي عظيم الشأن صورت مي پذيرد. امر خلافت و امامت نيز همين گونه است ...»(1) .

سپس، ايشان بيان ولايت تشريعي را آغاز و آن را به دو بخش مي كند: ولايت عامّه، مانند ولايت سلطان عادل كه پيامبر و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام باشند؛ و ولايت خاصّه، مانند ولايت حاكم شرع.

در اينجا، بايد بگوييم كه فرموده ايشان، يعني: «نفس به واسطه علم و عمل ... برسد»، اشاره اي است به درجاتي از ولايت كه براي برخي از مقرّبان، غير از پيامبر و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام، حاصل مي شود. اين مرتبه براي كسي به دست مي آيد كه، پس از اداي فرايض، به وسيله نوافل و مستحبّات به خدا تقرّب مي جويد؛ تا آنجا كه خداوند گوش و چشم و دست او مي شود.

در وسائل، كتاب الصّلاة، به نقل از كافي با دو سند صحيح، از امام باقر عَلَيْهِ السَّلام روايت شده است كه خداي قدّوس و متعال درباره بنده اش مي فرمايد:

«وَ إنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنّافِلَةِ حَتّي أُحِبُّهُ. فَاِذا أحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ، وَ لِسانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ، وَ يَدَهُ الَّذِي يَبْطِشُ بِها. إنْ دَعانِِي أجَبْتُهُ. وَ إنْ سَألَنِي أعْطَيْتُهُ».

او چندان به وسيله نافله به من تقرّب مي جويد تا سرانجام دوستش بدارم. هنگامي هم كه دوستش بدارم، گوش شنوا و ديده بينا و زبان گويا و دست توانايش


1- منتهي الأٌصول: ج 2/406

ص: 424

خواهم بود. اگر مرا بخواند، اجابتش مي كنم؛ و اگر از من درخواست كند، به او مي بخشم.(1)

شيخ بهايي در قصيده معروفش به نام «وسيلة الفوز و الأمان في مدح صاحب الزّمان» عَلَيْهِ السَّلام درباره آن امام هُمام مي سرايد.

خليفة ربّ العالمين و ظلّه علي ساكن الغبراء من كلّ ديار

علوم الوري في جنب أبحر علمه كغرفة كفّ أو كغمسة منقار

بإشراقها كلّ العوالم أشرقت لما لاح في الكونين من نورها الساري

و مقتدر لو كلّف الصمّ نطقها باجذارها فاهت إليه باجذار

همام لو السبع الطباق تطابقت علي نقض ما يقضيه من حكمه البحار

لنكّس من أبراجها كلّ شامخ و سكّن من أفلاكها كلّ دوّار

ولا نتثرت منها الثوابت خيفة و عاف السري في سورها كلّ سيّار

أيا حجّة الله الّذي ليس جاريا بغير الّذي يرضاه سابق أقدار


1- صاحب وسائل مي گويد: برقي در محاسن مانند اين روايت را از عبدالرحمان بن حمّاد، از حنان بن سدير، از قول امام صادق عَلَيْهِ السَّلام آورده است. همين طور، صاحب مستدرك نيز آن را از كتاب المؤمن حسين بن سعيد اهوازي (ثقه جليل) از قول صادقّين عَلَيْهِمَا السَّلام روايت كرده است. علّامه مجلسي در مرآة العقول نقل مي كند كه شيخ بهايي فرموده است: «اين حديث صحيح السند است؛ و از احاديث مشهور ميان خاصّه و عامّه است كه ايشان (اهل تسنّن) آن را، با تغييري اندك، در صحاح خود آورده اند...». سپس، [علّامه] شرح مفصّلي از حديث را آغاز مي كند كه به چند صفحه مي رسد و توهمّات گمراهان را درباره اين روايت شريف ردّ مي كند [رجوع كنيد به مرآةالعقول، باب كسي كه مسلمانان را آزار مي دهد و كوچك مي شمارد].

ص: 425

و يا مَن مقاليد الزمان بكفّه و ناهيك مِن مجد به خصّه الباري إليك البهائيّ الحقير يزفّها كغانية ميّاسة القد معطار(1)

- خليفه پروردگار جهانيان و سايه اوست بر سر هر كه در سرزمينهاي اين كره خاكي ساكن است.

- دانشهاي ديگران در كنار درياهاي دانش او مانند برگرفتن مشتي آب يا فرو بردن نوك پرنده اي در آن است.

- همه عوالم به وجود روشني بخش وي روشن شده، براي آنچه از نور فراگيرش در هر دو جهان آشكار گشته است.

- پادشاهي كه اگر هر هفت آسمان مانند هم و يكباره فرمانِ جاريِ صادر گشته از جانب او را نقض كنند.

- هر ستاره بلند و فرازمندي كه در آنهاست سرنگون شود و هر فلك دوّاري كه دارند از گردش بايستد،

- ثوابت نيز از بيم آن (نقض فرمان) پراكنده گردد و هر سيّاره اي از سير در منازل آسماني خويش خودداري كند.

- اي حجّت خدا، اي كه سرنوشتهاي از پيش نگاشته جز به گونه اي كه وي رضا دهد جاري نمي شود،

- اي كسي كه كليدهاي زمان به دست اوست و


1- بيان: يزفّها: يهديها. و غانية: العروس الغنيّة من الزينة لحسنها. مياسة:متبخترة. و عاف السري: كره السير في منازلها.

ص: 426

- بهائي حقير اين (قصيده) را مانند يك عروس آراسته و خرامان و بسيار معطّر به شما هديه مي كند.

همچنين، دانشمندان فاضل، مرحوم ميرزا ابوالفضل طهراني (متوفّاي 1316 ش)، در ستايش صاحب الزّمان و ديگر امامان- صلوات الله عليهم- در ديوان خود سروده اي دارد كه ترجمه ابياتي از آن را در اينجا مي آوريم:

- مهدي ايشان ماه كامل در شب تاريك است و كسي است كه به او شكايت مي كنند و پناه مي برند.

- سلطان زمينيان و آسمانيان است و مهار سرنوشت به دست اوست.

در همان ديوان (ص 57)، در مدح امام حسين عَلَيْهِ السَّلام مي خوانيم:

- كسي كه خداوند كار قبض و بسط وجود را به دست او واگذاشته است... .

- مدار هستي و قطب سعادت و كسي كه همه خلق در مِلك اويند.

يكي از مراجع تقليد در رساله خود مي گويد:

براي امام مقام خلافت كلّي الاهي است كه گاهي در لسان ائمّه هدي جاري شده و آن خلافتي است تكويني كه جميع ذرّات در مقابل وليّ امر خاضع اند؛ و از ضروريّات مذهب ماست كه كسي به مقامات معنوي ائمّه هدي نمي رسد حتّي ملك مقرّب و نبيّ مرسل...».

ص: 427

اين اشاره است به كلام شريف حضرت هادي عَلَيْهِ السَّلام در زيارت شريف و صحيح جامعه كبيره:

«وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لَكُمْ...».

علّامه شيخ علي، نجل كاشف الغطاء، در كتابش سخني فرموده كه ما چكيده آن را در اينجا مي آوريم:

«پيامبر و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام 3 مقام دارند: نخست آنكه وجود شريف ايشان به جهان افاضاتي مي رساند كه براي آن سودمندتر از خورشيد است. اين همان مقامي است كه در اخبار و ادعيه و زيارات مورد اشاره قرار گرفته، چنان كه در زيارت جامعه كبيره آمده است:

”وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْث، وَ بِكُمْ يُمْسِكُ الْسَماءَ أنْ تَقَعَ عَلَي الْأرْض، وَ بِكُمْ يَكشِفُ الضُّرَّ“.

خدا به بركت شما (14 معصوم) باران را فرو مي بارد، آسمان را نگه مي دارد كه مبادا بر زمين بيفتد و پريشان حالي را برطرف مي گرداند.

شايد اين عبارت آن بزرگواران كه فرموده اند: ”همه زمين از آنِ ماست“(1) به همين معنا اشاره مي كند؛ به


1- مواضع اين روايات بسيار است. از آن جمله، در كتاب شريف كافي، كتاب الحجّةِ: باب أنّ الأرض كلّها للإمام عَلَيْهِ السَّلام (يعني باب اينكه همه زمين ملك امام است)، 9 روايت صحيح و معتبر نقل شده است. ملّا محسن فيض كاشاني در كتابش وافي (كتاب الخمس، باب اينكه همه زمين از آنِ امام است) رواياتي را از كتب اربعه نقل كرده است. از آن جمله، روايت كرده كه ابوبصير به امام صادق عَلَيْهِ السَّلام عرض كرد: آيا امام نيز بايد زكات بپردازد؟ حضرت به وي فرمود: «سخن مُحال گفتي، يا ابا محمّد! نمي داني كه تمام دنيا و آخرت از آنِ امام است و از جانب خداي متعال براي او روا گشته كه آن را هر جا بخواهد، بگذارد و به هر كه بخواهد، بدهد»؟

ص: 428

ويژه آنكه وقتي گفتيم يك چيز از آنِ دو تن نخواهد بود، مراد آن باشد كه زمين مانند ملك خداي متعال تحت قدرت و در مشت آنان است.

همچنين، شايد سخن اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلام كه در نامه اش به معاويه فرمود:

”... نَحْنُ صَنائِعُ اللهِ و الْخَلْقُ صَنائِعُنا(1)“ نيز به آن اشاره دارد؛ همين طور، آنچه در زيارت رجبيّه گفته اند:

”فَبكُمْ يُجْبَرُ الْمَهِيضُ وَ يُشْفَي الْمَرِيضُ وَ ما تَزدادُ الْأرْحامُ وَ ما تَغِيضُ“.

به خاطر شما، استخوانِ شكسته جوش مي خورد و بيمار درمان مي شود و آنچه در رحِمهاست زياد و كم مي شود.

به جهت همين مقام، آن حضرات علم غيب دارند و معجزاتي به دست ايشان آشكار مي شود. اين مقام به جهانِ امور تكويني برمي گردد و ولايت بر آن نيز تكويني است... .


1- النور الساطع (جزء اوّل): ص 270

ص: 429

مقام دوم ولايت و اولويّت داشتن بر مؤمنان نسبت به خودشان است. پس، همان طور كه مؤمنان بر خودشان مسلّط اند، پيامبر و ائمّه عَلَيْهِمُ السَّلام نيز بر جانهاي ايشان تسلّطي دارند كه قوي تر از تسلّط مؤمنان بر خودشان است؛ به دليل آنكه خداي متعال فرمود:

النَبِيُّ أوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أنفُسِهِمْ (1).

پيامبر از مؤمنان به خودشان سزاوارتر است.

نيز، به دليل اينكه آن حضرت هم در روز غدير خطاب به مسلمانان فرمود:

”ألَسْتُ أوْلي بِكُمْ مِنْ أنفُسِكُمْ؟ قالوا: بلي. قالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاه“.

آيا من به شما از خودتان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: چرا! پس فرمود: هر كه من مولاي اويم، علي هم مولاي اوست»(2) .

در كتب بزرگان شيعه و ديوانهاي آنان، اشعار بسياري در اين موضوع به چشم مي خورد؛ مانند ديوان سيّد رضي مؤلّف نهج البلاغه، ديوان سيّد اسماعيل حِميَري، ديوان شيخ كاظم اُزري، ديوان سيّد حيدر حلّي و ديوان دِعْبِل خُزاعي كه اينان از شعراي بزرگ و معروف شيعه اند. ولي اين گفتار مختصر گنجايش ذكر اشعار


1- احزاب (33)، 6
2- ترجمه و شرح اين كلام در پاسخ سؤال سوم آمد.

ص: 430

بيشتر را ندارد؛ «إنّ فِي ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أوْ ألقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ».

والْحَمْدُللهِ الّذي هَدانا لِهذا و َ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أنْ هَدانَا الله، و الْحَمْدُللهِ رَبِّ العالَمين أوّلاً و آخِراً، كَما يُحِبُّ رَبُّنا وَ يَرْضي وَ كَما هُوَ أهْلُهُ وَ كَما يَنْبَغي لِكَرَمِ وَجْهِهِ وَ عِزِّ جَلالِه، وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهرينَ المَعصومين، وَ السَّلامُ عَلَيهم أجمَعين.

12 ربيع الأوّل 1390 ه_. ق

علي هاجِرِه و آلِهِ آلافُ التحيّةِ و السَّلام!

ص: 431

برخي از آثار مؤلف:

1- مستدرك سفينة البحار 10 جلد، بالعربيّه

2- الاحتجاج بالتّاج علي أصحاب اللّجاج، بالعربيّه

3- مستدركات علم رجال الحديث 8 جلد، بالعربيّه

4- مستطرفات المعالي أو منتجب المقال و الأقوال في علم الرجال، بالعربيّه

5- الأعلام الهادية الرفيعة في اعتبار الكتب ايربعة المنيعة، بالعربيّه

6- الهادي إلي الحقّ و إلي صراط مستقيم، بالعربيّه

7- رسالة نور الأنوار في بدوِ الخلقة، بالعربيّه

8- ابواب رحمت

9- تاريخ فلسفه و تصوّف

10- رساله تفويض

11- كتاب علم غيب امام عليه السلام

12- اصول دين

13- مناسك حجّ

14- زندگانيِ حبيب بن مظاهر اسدي

15- مقام قرآن و عترت در اسلام

16- تاريخچه مجالس روضه خواني و عزاداري سيّد مظلومان عليه السلام

17- اركان دين

18- اثبات ولايت، همين كتاب

19- معرفة الأشياء در طبّ سنّتي، فارسي

20- وسيلة النجاة، فارسي،،، و ديگر آثار كه خطي است.

ص: 432

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109