پرتوي حق: پاسخ شيعه به برخي از شبهات وارد شده از جانب وهابيان

مشخصات كتاب

سرشناسه : تربتي كربلايي، حيدر، 1338 -

عنوان و نام پديدآور : پرتوي حق: پاسخ شيعه به برخي از شبهات وارد شده از جانب وهابيان/ حيدر تربتي كربلايي؛ تحقيق محدثه تربتي.

مشخصات نشر : قم : عطر عترت، 1390.

مشخصات ظاهري : 368 ص.

شابك : 50000ريال: 978-600-5588-72-9

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

شناسه افزوده : تربتي، محدثه، 1368 -

رده بندي كنگره : BP212/5/ت4پ4 1390

رده بندي ديويي : 297/417

شماره كتابشناسي ملي : 2291496

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

پرتو

ص:4

تقديم به پيشگاه گرامي

نخست مظلوم عالم

مولي الموحّدين ، يعسوب الدّين، اميرالمؤمنين، قائد الغرّ المحجّلين...

النّبأ العظيم... اسداللّه الغالب، عليّ بن أبي طالب صلوات اللّه و سلامه عليه

ونخست مظلومه ي عالم

روح أشرف الأنبياء و المرسلين، أسوة خاتم الوصيّيّن ، الحجّة علي حجج اللّه أجمعين،

سيّدة نساء العالمين، حضرت صدّيقه طّاهره فاطمة الزّهراءصلوات اللّه و سلامه عليها

ونخست شهيدمظلوم ولايت

غنچه ي نشكفته پرپر شده ي آل محمّد

حضرت محسن بن عليّ و فاطمة صلوات اللّه و سلامه عليهم

اميد است مورد پذيرش ايشان واقع شود.

ص:5

...عَنْ عَلِيٍّ قٰالَ: لَمّٰا نَصَبَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَلِيّاً يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَقٰالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلٰاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلٰاهُ. طٰارَ ذَلِكَ فِي الْبِلٰادِ، فَقَدِمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ النُّعْمٰانُ بْنُ الْحَرْثِ الْفِهْرِيُّ فَقٰالَ: أَمَرْتَنٰا عَنِ اللَّهِ أَنْ نَشْهَدَ أَنْ لٰا إِلَهَ إِلٰا اللَّهُ، وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ، وَ أَمَرْتَنٰا بِالْجِهٰادِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّلٰاةِ وَ الزَّكٰاةِ وَ الصَّوْمِ فَقَبِلْنٰاهٰا مِنْكَ، ثُمَّ لَمْ تَرْضَ حَتَّى نَصَبْتَ هَذٰا الْغُلٰامَ- فَقُلْتَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلٰاهُ فَهَذٰا مَوْلٰاهُ، فَهَذٰا شَيْ ءٌ مِنْكَ أَوْ أَمْرٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ؟!قٰالَ: أَمْرٌ مِنْ عِنْدِاللَّهِ. قٰالَ: اللَّهِ الَّذِي لٰا إِلَهَ إِلٰا هُوَ إِنَّ هَذٰا مِنَ اللَّهِ؟!. قٰالَ: فَوَلَّى النُّعْمٰانُ وَ هُوَ يَقُولُ: اَللَّهُمَ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ.(1) فَرَمٰاهُ اللَّهُ بِحَجَرٍ عَلَى رَأْسِهِ فَقَتَلَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعٰالَى: سَأَلَ سٰائِلٌ _ چون رسول خدا(ص) در روز غدير خم على را (به عنوان خليفه) منصوب كرد، فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست. حضرت على(ع) فرمودند: اين جريان در شهرها شايع شد، نعمان بن حرث فهرى نزد پيامبر آمد و گفت: به ما دستور دادي گواهى دهيم كه معبودى جز خدا نيست و تو پيامبر خدا هستى و ما را به جهاد و حج و نماز و زكات و روزه فرمان دادى و ما آنها را از تو پذيرفتيم، آنگاه راضى نشدى تا اينكه اين جوان را نصب كردى و گفتى: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست. آيا اين كار از جانب خودت بود يا با امرى از جانب خدا بود؟ پيامبر فرمود: امرى از جانب خدا بود. گفت: سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست، آيا اين كار از سوى خدا بود؟ پيامبر فرمود: سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست، اين كار از سوى خدا بود، نعمان بازگشت و مى گفت: خدايا! اگر اين همان حقّ از جانب توست، سنگي از آسمان بر ما بباران يا عذابى دردناك بر ما بياور. از اين رو خدا سنگى بر سر او فرود آورد و او را كشت و خدا اين آيه را نازل كرد: «سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ».(2)


1- (8) سوره الأنفال: آيه33
2- از كتاب هاي مخالفين: شواهد التّنزيل لقواعد التّفضيل:2/ 381 ح1030.

ص:6

«قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ _ همانا از جانب پروردگارتان آمد شما را آنچه مايه ي بينش است. هر كه بينش ورزد، به نفع خود اوست و هر كه خود را از پذيرفتن آن كوردل كند، به ضرر خود عمل كرده است و من هرگز براي شما يك نگهبان (از غضب و عذاب خدا) نيستم».(1)

«فَإنْ حٰاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إنْ تَوَلَّوْا فَإنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ _ (اي پيامبر!) اگر با تو به مخاصمه و ستيز برخاستند بگو: من و پيروانم روي خود را تسليم خدا كرده ايم و به اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) و افراد امّي (اهل مكّه) بگو: آيا اسلام آورده ايد؟ اگر اسلام آوردند هر آينه هدايت شده اند و اگر روي گرداندند پس به راستي كه تكليف تو رساندن پيام خداست و خداوند به بندگان بيناست».(2)

پيشگفتار

اشاره


1- (6) سوره الأنعام: آيه105.
2- (3) سوره آل عمران: آيه 21.

ص:7

بسم الله الرّحمان الرّحيم

الحمدلله ربّ العالمين و صلّي الله علي سيّدنا محمّد و آله الطّاهرين و لعنةالله علي أعدائهم و ظالميهم و غاصبي حقوقهم و مخالفيهم و منكري فضائلهم و مناقبهم و مدّعي شئونهم و مراتبهم و الرّاضين بذلك من الأوّلين و الآخرين إلي أبدالآبدين آمين.

و خدا آفريد، ما سواه را. و هدف از آفرينش، عبادت او و عبادت بدون معرفت گمراهي بود كه امام باقر(ع) فرمودند: إنَّمٰا يَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللَّهَ فَأَمّٰا مَنْ لٰا يَعْرِفُ اللَّهَ فَإنَّمٰا يَعْبُدُهُ هَكَذٰا ضَلٰالًا. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدٰاكَ! فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟ قٰالَ: تَصْدِيقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ(ص) وَ مُوٰالاةُ عَلِيٍّ(ع) وَ الِائْتِمٰامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى(ع) وَ الْبَرٰاءَةُ إلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ. هَكَذٰا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل _ همانا خدا را كسى پرستد كه او را بشناسد امّا كسى كه خدا را نشناسد او را اين گونه (مانند عامه از مردم)، گمراهانه مي پرستد. عرض كردم: قربانت گردم! معرفت خدا چيست؟ فرمود: باور داشتن خداى عزّوجل و باور داشتن پيامبرش(ص) و دوست داشتن حضرت على(ع) و پيروى از ايشان و ائمه هدى(ع) و بيزارى جستن به درگاه خداى عزّوجل از دشمن ايشان. خداي

ص:8

عزّوجل اين چنين شناخته مى شود.(1)

پس معرفت مُقدّم آمد و بايسته است كه راه و راهنما را بشناسيم تا به معرفت خدا نايل آييم و اين قرآن و احاديث و حقيقت هاي تاريخ است كه ما را به سوي رهبر معصوم و عادل فرا مي خواند. قرآن كه كلام پروردگار است و به يقين نياز به بيانگر دارد و او هماني است كه پروردگار مهربان، به لطف خود برگزيده است.

امّا براي رهپويي راه هدايت، به گواهي قرآن و عترت و تاريخ، همواره رهزناني بوده و هستند. در زمان حال، اين خبيثان و ناپاكان _ كه دست پروردگان دشمنان قسم خورده قرآن و عترت هستند _ با نام هاي گوناگون، از جمله بهائي و وهّابي وارد عرصه شده اند و براي گمراه كردن افراد، از ابزارهاي پليدي همچون ايجاد و ترويج شبهه استفاده مي كنند و اين كار را از راه هاي گوناگون انجام مي دهند.

و در اين ميان كساني مورد هجمه ي آنان قرار مي گيرند كه ناآگاه هستند و يا حتّي بدتر كه در جهل مركّب به سر مي برند.

از جمله اين شبهه ها، مواردي هستند كه چندي پيش از جانب برخي دوستان ولائي و برادران ايماني، به دست ما رسيد كه در واقع شماري از شبهه هايي است كه وهّابيان مزدور اجانب، در كتابي به چاپ رسانده و در ميان حاجيان توزيع كرده اند. هرچند در نوشتارهايي به اين شبهه ها پاسخ داده شده، امّا چنان كه شايسته و بايسته بود، نيستند. به همين جهت اين برادر ما، مهم ترين اين موارد


1- الكافي: ١/١٨٠ ح١.

ص:9

را گزينش كرده و ما با استمداد از پروردگار تبارك و تعالي، با توجّه و استناد به كتاب هاي معتبر نزد شيعيان اهل بيت(ع) و كتاب هايي كه نزد مخالفين معتبر هستند و تنها براي اتمام حجّت بر آنان، اقدام به پاسخ گويي و روشن گري مي كنيم باشد تا آن كه لياقت دارد، به راه حق درآيد و سبيل هدايت را ره پويد، آنكه فريب خورده و به جرم ناداني، دچار ترديد شده، نه آنكه با ديده ي تعصّب به شيعه و باورهاي او مي نگرد.

لازم به يادآوري است كه بدانيم آنان تظاهر به دوست داشتن اهل بيت مي كنند و نداي حق با علي و علي با حق را سر مي دهند امّا در عمل آن را ناديده انگاشته و حتّي زير پا مي نهند. اين اعتراف تنها دستاويزي براي فريب پيروان اهل بيت(ع) است زيرا آنان در سينه، جز آن را مي پرورانند.

اعتراف به برتري و بخشش خورشيد، فضيلت نيست زيرا همه از آن آگاهي دارند. فضيلت، باور داشتن اين حقيقت است. كيست كه نداند حق با علي است و علي با حق؟ كيست كه جرأت كند جز اين معتقد باشد؟ آنكه نابيناست، آيا نمي تواند گرماي خورشيد را حس كند و اگر بخواهد آن را انكار نكند و از آن براي ديگران بگويد؟

آيا اگر ابوبكر به فضيلت هاي اميرالمؤمنين اعتراف كند، يا عمر در بيش از شست مورد بگويد: «لولا عليّ لهلك عمر»، اين براي آنان فضيلت است؟ آيا آنكه به حقّ و حرمت «ذوي القربي» اعتراف دارد امّا در عمل آن را زير پا مي نهد و هتك مي كند، ديگر آيا براي اين اقرار، پاداشي رواست؟

كساني كه در ظاهر، براي فريب انديشه هاي پاك و بي آلايش، چيزي و در

ص:10

درون و عمل چيز ديگري را مي پذيرند، جز خود را نمي فريبند كه: «يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُون _ خدا و مؤمنان را مورد نيرنگ قرار مي دهند امّا آنان جز خود را نمي فريبند در حالي كه نمي فهمند».(1) بنابراين بايد آگاه باشيم كه اين اعتراف هرگز بنياني استوار و باوري در درون نيست. آگاه باشيم تا فريب نخوريم و بدانيم كه اگر كسي اهل بيت را ستايش كند امّا در عمل با آنان به مخالفت برخيزد، در واقع اين اقرار را سرپوشي براي فريب «خودش» قرار داده است.

همچنين لازم است پيش از آنكه به بيان پرسش ها و پرداخت پاسخ ها بپردازيم، نكاتي را درباره ي شبهه، يادآور شويم:

1- چيستي شبهه

شبهه كلمه اي عربي از ريشه ي «شَبَّهَ» به معناي مثل و نظير است و شبهه آن است كه دو چيز به دليل شبيه شدن يكي به ديگري، به راحتي از هم تشخيص داده نشوند و موجب به اشتباه افتادن بشوند.

2-سابقه شبهه

از زمان اعلام اراده ي الهي بر قرار دادن خليفه بر روي زمين، خداي شبهه افكنان، شيطان رجيم لعنه الله، نخستين شبهه را بنا نهاد: «قٰالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ _ گفت: من از او نيكوترم. مرا از آتش آفريدي و او را از گِل».(2) و تا قيام حضرت صاحب الأمر، تا زماني كه ستيز حق و باطل


1- (٢) سوره البقره: آيه١٠.
2- (٣٨) سوره ص: آيه٧٧.

ص:11

در جريان است، شبهه و تدليس از پست ترين ابزارهاي هجمه ى فرهنگى دشمنان حق خواهد بود. از طرفي، شبهه افكني در تمام اديان وجود داشته و دارد.

3- شبهه افكن كيست و چرا ؟

ممكن است رخ دهد كه گاهي، كسي به خوبي متوجّه چون و چراي مسأله اي نشود و آنچه را خودش فهميده، حق جلوه دهد و براي آن دليل بياورد. در اين باره، ندانستن موجب ايجاد شبهه مي شود حال آنكه گوينده، خود نمي داند چه كرده است. همچنين ممكن است كسي درباره ي موضوعي آگاهي كامل نداشته باشد و با همان علم ناكامل، سخن بگويد و قضاوت كند كه در اين صورت نيز ممكن است به اشتباه بيافتد و ديگران را دچار سازد، حال آنكه نمي داند. امّا در صورتي ديگر نيز ممكن است شبهه ايجاد شود: اگر كسي حق را بداند و آن را به خوبي بشناسد و باطل را هم بداند و بشناسد امّا در نظر وي، باطل دلپذير آيد، آن را لباس حق مي پوشاند و عرضه مي كند و اينجاست كه افراد ناآگاه، به جرم ندانستن و مورد فريب قرار گرفتن، به دام شبهه و شبهه افكن گرفتار مي شوند. بنابراين علّت به وجود آمدن شبهه، دو چيز است: جهل و جحود، ندانستن و ستيز با حق.

4- شبهه و شبهه افكنان در قرآن و احاديث اهل بيت(ع)

آيات متشابه در قرآن، مواردي هستند كه از ظاهر آن ها معاني متعدّدي برداشت مي شود و بايد دانست كه راه رسيدن به مقصود خداوند، تنها بيان اهل بيت(ع) است زيرا تنها آنان نسبت به اسرار و ظاهر و باطن قرآن آگاه هستند. و اين كتاب آسماني ماست كه درباره متشابهات چنين بيان مي كند:

ص:12

«هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمّٰا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إلاَّ اللَّهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنٰا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ _ اوست كسي كه اين كتاب را بر تو نازل فرمود. قسمتي از آن آيات محكمات است كه اصل كتاب هستند و بقيه متشابهات هستند. امّا آنان كه دلهايشان ميل به باطل دارد، به قصد فتنه انگيزي و پي بردن به باطن معناي آن ها (با تكيه بر هواي نفس و تفسير به رأي) متشابهات را پيروي مي كنند حال آن كه جز خدا و ريشه داران در دانش، از معناي باطن آن آگاه نيستند. آنان (ريشه داران در دانش) مي گويند: ما به متشابهات ايمان داريم تمامي آنها از جانب پروردگار ماست. و جز صاحبان انديشه پند نگيرند».(1)

با توجّه به اين آيه مي بينيم كه افرادي به دنبال متشابهات هستند كه در دلهايشان به باطل مايل اند و مي خواهند فتنه انگيزي كنند و به دنبال پي بردن به معناي باطني اين آيات هستند.

در احاديث بسيارى نيز بر لزوم پيروى از حق و اجتناب از شبهه ها، تأكيد شده است كه چند مورد را براي نمونه مي آوريم:

مولانا اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: فَيٰا عَجَبٰا وَ مٰا لِي لٰا أَعْجَبُ مِنْ خَطَاءِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلٰافِ حُجَجِهٰا فِي دِينِهٰا لٰا يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيٍّ وَ لٰا يَقْتَدوُنَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ وَ لٰا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ وَ لٰا يَعِفُّونَ عَنْ عَيْبٍ ٍ (يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهٰاتِ وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوٰاتِ)(2)


1- (3) سوره آل عمران: آيه 8.
2- اين عبارت در نهج البلاغة آمده است.

ص:13

الْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مٰا عَرَفُوا وَ الْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مٰا أَنْكَرُوا (مَفْزَعُهُمْ فِي الْمُعْضِلٰاتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ وَ تَعْوِيلُهُمْ فِي الْمُهِمّٰاتِ عَلَى آرٰائِهِمْ)(1) كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمٰامُ نَفْسِهِ أخَذَ مِنْهٰا فِيمٰا يَرَى بِعُرًى ثِقٰاتٍ وَ أَسْبٰابٍ مُحْكَمٰاتٍ _ امّا بعد... شگفتا و چگونه تعجّب نكنم از خطاي اين فرقه ها كه _ از روي اختلاف در دلايلشان درباره ي دينشان _ مرتكب شده اند. نه به دنبال آنچه به سوي پيامبر هدايت مي كند، مي روند و نه به كردار جانشين پيامبر اقتدا مي كنند. و نه به غيب ايمان مي آورند و نه از انجام هيچ عيبي (افراط و تفريط) دست مي كشند. به شبهه ها عمل مي كنند و در شهوت ها روان مي شوند. «معروف» در ميان آنان چيزي است كه آن را بشناسند (بپسندند) و «منكر» نزد آنان چيزي است كه خود آن را انكار كنند (خوش نداشته باشند). پناهگاه آنان در كارهايي كه انجام آنها بسيار دشوار است، خودشان هستند (خود_ محور هستند) گويا كه هر كدام از آنان امام خويش است كه چنين باور دارد كه به استوارترين دستاويزها چنگ زده و محكم ترين وسيله ها را به كار برده است.(2)

همچنين درباره ي ارزش آگاهي داشتن در رويارويي با شبهه ها فرموده اند: الْمُتَعَبِّدُ عَلَى غَيْرِ فِقْهٍ كَحِمٰارِ الطّٰاحُونَةِ يَدُورُ وَ لٰا يَبْرَحُ وَ رَكْعَتٰانِ مِنْ عٰالِمٍ خَيْرٌ مِنْ سَبْعِينَ رَكْعَةً مِنْ جٰاهِلٍ لِأَنَّ الْعٰالِمَ تَأْتِيهِ الْفِتْنَةُ فَيَخْرُجُ مِنْهٰا بِعِلْمِهِ وَ تَأْتِي الْجٰاهِلَ فَتَنْسِفُهُ نَسْفاً وَ قَلِيلُ الْعَمَلِ مَعَ كَثِيرِ الْعِلْمِ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرِ الْعَمَلِ مَعَ قَلِيلِ الْعِلْمِ وَ الشَّكِّ وَ الشُّبْهَةِ _ عبادت كننده اى كه (عبادتش) از روى فهم و دانايى نيست مانند الاغ آسيا است كه مي گردد و (از جاي خود) دور نمي شود (تلاش مي كند امّا اين


1- اين عبارت در نهج البلاغة آمده است.
2- الكافي:٨/٦٣ ح٢٢، نهج البلاغة:١٢١ خطبه٨٨.

ص:14

تلاش او، ثمري ندارد). و دو ركعت نماز فرد عالم بهتر است از هفتاد ركعت كه فرد نادان به جا آورد؛ زيرا هنگامي كه فتنه به دانا روى مى آورد، او به وسيله ي دانش خود، (به آن گرفتار نمي شود و) از آن بيرون مي رود حال آنكه چون فتنه به فرد نادان رسد، او را (به سبب ناداني اش) از جا بر كند و پراكنده سازد (به فتنه گرفتار شود و چون ناآگاهانه خدا را مي پرستيده، اعتقاد او، ويران مي شود زيرا بنيان محكمي نداشته است). اندك عملي كه با فهم و آگاهي بسيار همراه باشد از عمل بسياري كه با دانش كم و ترديد و شبهه همراه باشد، نيكوتر است.(1)

پس مي بينيم كه نزد خداوند، تنها اعتقادي ارزشمند است كه با بينش به آن پاي بند باشيم و براساس آن اعتقاد، خدا را بپرستيم و اين همان پرستشي است كه خدا را راضي مي سازد و خدا بدان پاداش مي دهد.

5- شبهه در عصر ما

در اين زمان هركس قصد گمراه كردن ديگران را داشته باشد، از رو شمشير نمي بندد كه اگر چنين كند، كسي فريب او را نمي خورد. بنابراين بايد روش ديگري به كار گرفته شود و اين همان پوشاندن لباس حق بر پيكر باطل است كه در فرهنگ دين، به آن شبهه مي گويند. و اين همان است كه امام صادق(ع) فرمودند: «وَ الْعٰالِمُ بِزَمٰانِهِ لٰا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوٰابِس _ كسي كه نسبت به عصر خود آگاه باشد، شبهه ها بر او هجوم نياورند».(2) اينكه بدانيم در كدامين دوره به سر


1- الإختصاص:٢٤٥، بحارالأنوار:١/٢٠٨ ب٥ ح١٠
2- الكافي:1/26 كتاب العقل و الجهل... ح29، تحف العقول:356، بحارالأنوار:75/269 ح109

ص:15

مي بريم و گمراه كنندگان، از چه روش هايي براي فريب افراد استفاده مي كنند. اينكه پاسخ به اين باطل پوشيده در لباس حق را بدانيم و يا حدّاقل در راست بودن مسيري كه ره پوي آن هستيم، اندكي ترديد نداشته باشيم كه اگر چنين نباشد، در واقع باور ما، چون بناي بي بنيه اي است كه در انتظار نمي باران يا تكاني اندك است تا فرو بريزد. شايسته است كه بدانيم آنچه درباره ي دين خود مي دانيم، بسيار بااهمّيّت است كه اگر بنيان آن محكم نباشد يا براساس گمان و يا نادرست باشد، ديگر كدامين مانع از قلبمان به باورمان نزديك تر كه اگر لرزيد، ديگر باوري را باور نخواهيم داشت.

6- وظيفه چيست؟

تفاوتي ندارد كه كسي از روي درست متوجّه نشدن كمّ و كيف يك موضوع شبهه كند يا به دليل دسترسي پيدا نكردن به تمام جنبه هاي علمي آن گرفتار شبهه شود يا حق را بداند و بدان مايل نباشد و براي ميل خود، باطل را شبيه به حق كند و شبهه افكند و بفريبد. در هر سه مورد، ريسمان اين دام، جهل و جحود است و چون چنين شد، نيازي به درازا نيست. بنابراين كساني كه نمي دانند، بايد آگاهي يابند و در ميان راه، رهروي را رها نكنند تا اطّلاعات كاملي به دست آورند و تمام تلاش خود را به كار بندند تا به درستي از واقعيّت مطلب آگاهي يابند كه در اين صورت بديهي است كه ديگر به دام شبهه و شبهه افكن گرفتار نمي آيند.

و آشكار است كه افراد آگاه به حقيقت ها، بايد آنچه را كه مي دانند، به ديگران عرضه كنند. اين حكم خداست: بر آنان كه مي دانند، واجب است افراد ناآگاه را آگاهي بخشند و آنان كه نمي دانند، بايد در پي دست يابي به حقيقت ها باشند.

ص:16

امّا آنان كه در دل فتنه انگيزي را آرزومند هستند و با حق در ستيزند، در حقيقت آنان تنها دام مي نهند و گرفتار شدن طعمه، به خودِ او بستگي دارد كه اگر طعمه اي به دام آنان گرفتار نيايد، به يقين دام خود را بر مي چينند. پس بر ماست كه وظيفه ي خود را بشناسيم و بدان عمل كنيم.

7- منشأ اين شبهه ها، كيست، كجاست و هدف او چيست؟

از سياق كلام و سبك طرح شبهه ها آشكار است كه اين كار با تعصّب جاهلي و از روي دشمني و عناد انجام شده است. دشمنان اهل بيت، كساني كه قلب هايي پر از كينه ي آل الله دارند، آنان ايجاد كنندگان شبهه ها هستند و چون نتوانند دل هاي جوانان را به طور كامل در اختيار خود گيرند، آنها را با ترديد و دودلي به بيراهه مي كشانند تا باور خود را فراموش كنند و به دنبال باطل در لباس حق درآيند. روي سخن هم با آنان نيست. روي سخن با ناآگاهان است. حال اين ناآگاه از ميان كساني باشد كه شيعه بودن را از پدر و مادر خود به ارث برده اند يا از آناني باشد كه مخالف بودن (يا به تعبير غلط، سنّي بودن) به ارث به او رسيده است.

شايان ذكر است كه مخالفين، در كتاب هايشان هر كجا نام پيامبر(ص) را مي برند، تنها بر خودِ ايشان درود مي فرستند. اين كار، با دستور صريح پيامبر مخالفت دارد و آنان در كتاب هاي خودشان اين مطلب را نقل كرده اند كه: پيامبر خدا(ص) فرمودند: لٰا تُصَلّوُا عَلَيَّ الصَّلٰاةَ الْبَتْرٰاءَ. فقالوا : ما الصلاة البتراء؟ قال: تَقوُلوُنَ: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ، وَ تُمْسِكوُنَ، بَلْ قوُلوُا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ عَلىٰ آلِ مُحَمَّدٍ _ بر من درود و صلوات ناقص نفرستيد. پرسيدند: صلوات ناقص چيست؟ فرمود: اينكه مي گوييد: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ» و ساكت مي شويد، بلكه بگوييد:

ص:17

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَعَلىٰ آلِ مُحَمَّدٍ».(1)

بدين جهت ما مطابق با فرمايش پيامبراكرم(ص) هركجا از كتاب هاي خودمان يا مخالفين مطلبي نقل كرده ايم كه در آن ذكري از پيامبر به ميان آمده، صلوات كامل را مي آوريم و تصرّف ديگري در مطالب نقل شده از كتاب هاي آنان نكرده ايم.

سيزدهم رجب المرجّب ١٤٣١ه.ق

سالروز ميلاد امام اميرالمؤمنين علي(ع)

خاك پاي فاطمه(س)

حيدر حسين تربتي كربلائي

پرسش ها

1-درباره ي پيامبر و منافقان


1- شرح إحقاق الحق:3/273- 274 و ج9/636- 638 ح١٧ و ج24/134 و ج18/307 به نقل از مرآة المؤمنين:15 و الدرر المكنونة:7 طبع دار الطباعة في الغرب و القول البديع:35 نسخة مدرسة الأحمدية في حلب و ينابيع المودة:295 طبع اسلامبول و رشفة الصادي:29 طبع القاهرة و أرجح المطالب:318 طبع لاهور و كشف الغمة، عبدالوهاب شعراني:1/110 طبع مصر و وسيلة المآل، باكثير حضرمي:70 نسخة مكتبة الظاهرية في دمشق و تاريخ الجرجان:148 طبع حيدرآباد.

ص:18

ص:19

پرسش اول: اگر پيامبر منافقان را خوب مي شناخت و مي دانست برخي از اصحابش مخالفند چرا آنها را معرّفي نكرد و در كارها از آنان كمك مي گرفت؟

پاسخ: در اين كه رسول الله(ص) نسبت به حضور منافقان در ميان اصحاب خود، آگاه بودند، حرفي نيست و در آياتي از قرآن كريم اين مهم به صراحت بيان شده است. همچنين پيامبر(ص) در موارد بسياري از جمله خطابه ي غدير به اين آگاهي تصريح كرده اند كه برخي از مخالفين همچون زيد بن ارقم نيز آن را روايت كرده اند كه پيامبر(ص) در خطبه اي كه در غدير خم ايراد نمود، فرمود: فسَأَلْتُ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلٰامُ أَنْ يَسْتَعْفِيَ لِيَ السَّلامُ مِنْ تَبْلِيغِ ذَلِكَ إلَيْكُمْ - أَيُّهَا النٰاسُ - لِعِلْمِي بِقِلَّةِ الْمُتَّقِينَ وَ كَثْرَةِ الْمُنٰافِقِينَ وَ لِإعْدالِ الْآيِمِينَ وَ إدْغٰالِ الْآثِمِينَ، وَ حِيلَةِ الْمُسْتَسِرِّينَ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ تَعٰالىٰ فِي كِتٰابِهِ بِأَنَّهُمْ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ  (1)وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ(2) ، وَ كَثْرَةِ أَذٰاهُمْ لِي مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ حَتَّى سَمَّوْنِي أُذُناً وَ زَعَمُوا أَنِّي هُو لِكَثْرَةِ مُلٰازَمَتِهِ إيّٰايَ وَ إقْبٰالِي عَلَيْهِ وَ قَبُولِهِ مِنِّي، حَتَّى أَنْزَلَ اللَّهُ فِي ذَلِكَ لٰا إلهَ إلٰا هُو: الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ


1- (48) سوره الفتح: آيه 12.
2- (24) سوره النور: آيه 16

ص:20

أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ....(1)

وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُسَمِّيَ الْقٰائِلِينَ بِأَسْمٰائِهِمْ لأُسَمَّيْتُهُمْ، وَ أَنْ أُومِئَ إلَيْهِمْ بِأَعْيٰانِهِمْ لٰاوْمَأْتُ وَ أَنْ أَدُلَّ عَلَيْهِمْ لَدَلَلْتُ وَ لَكِنِّي وَ اللَّهِ بِسِرِّهِمْ قَدْ تَكَرَّمْتُ وَ كُلَّ ذَلِكَ لٰا يَرْضَى اللَّهُ إلٰا أَنْ أُبَلِّغَ مٰا أَنْزَلَ اللَّهُ إلَيَّ يا أَيُّهٰا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّك...(2). فَاعْلَمُوا مَعٰاشِرَ النٰاس ذَلِكَ وَ افْهَمُوهُ _ از جبرئيل(ع) خواستم كه خداوند مرا از رساندن اين پيام به شما معاف دارد. اي مردم! اين به دليل دانشي بود كه نسبت به كم بودن پرهيزكاران و زياد بودن منافقان داشتم و به خاطر دغل بازي جنايت كاران و حيله ي پنهان كاراني بود كه خداي تعالي آنان را در كتاب خود توصيف نموده كه: «به زبان هايشان چيزي مي گويند كه در دل هايشان نيست» «و آن را كوچك و ساده مي شماريد در حالي كه نزد خداوند بسيار بزرگ است». و به دليل آزار بسيار پي در پي آنان نسبت به من بود تا آنجا كه مرا دهان بين و سخن شنو ناميدند و گمان بردند كه من آن گونه هستم كه (اين ها همه) به دليل همراهي بسيار او (اميرالمؤمنين) با من و پذيرش من نسبت به او و قبول او از جانب من بود تا آنجا كه خداوند _ _ي كه خدايي جز او نيست _ در آن مورد اين آيه را نازل فرمود: «كساني كه پيامبر را مي آزارند و مي گويند او دهان بين و سخن شنو است، بگو براي شما شنونده سخنان نيكوست الي آخر آيه» .(3)


1- (9) سوره التوبه: آيه 61.
2- (5) سوره المائده: آيه68.
3- ادامه ي آيه چنين است: يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ _ كه به خدا ايمان و مؤمنان را باور دارد و رحمتي است براي كساني از شما كه ايمان آوردند. و كساني كه رسول الله را مي آزارند همانا براي آنهاست عذابي دردناك.

ص:21

و اگر مي خواستم آن افراد را به نام هايشان نام ببرم؛ هر آينه آنان را نام مي بردم و اگر مي خواستم به آنان اشاره كنم؛ به يقين چنين مي كردم و اگر مي خواستم آن منافقان را معرّفي و به سوي آنها راهنمايي كنم، به يقين چنين مي كردم امّا به خدا سوگند! نسبت به راز آنان كرامت ورزيدم و با تمام اين ها خدا خشنود نمي شود جز اينكه آنچه را بر من نازل فرموده است، ابلاغ كنم: «اي پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده است، برسان...». پس اي مردم آن را بدانيد و بفهميد.(1)

بنابراين معرّفي نكردن آنان دليل ويژه اي داشته است. البته پيامبر در مواردي كه چاره اي جز معرّفي منافقان نداشته اند، به اين كار مبادرت مي ورزيدند امّا غالباً براي اينكه فرصت بازگشت از نفاق به ايمان را در اختيار آنان گذاشته باشند و در واقع به اميد هدايت آنان، كريمانه از رسوا كردنشان سرباز مي زدند و بدين وسيله و با اين مِهر، اگر آنان به راه راست بازمي گشتند، در ميان مسلمانان مورد پذيرش قرار مي گرفتند و كسي آنان را به خاطر كارهاي گذشته سرزنش نمي كرد.

امّا در متن سؤال، نكاتي جالب توجّه است: بالاخره مشخّص نشد كه نويسنده مي خواهد بگويد در ميان اصحاب منافق وجود داشته يا نه؟ و پيامبر آنان را


1- خطبه ي غدير به روايت زيد بن ارقم به اسناد متّصل در چهار كتاب: العدد القويّة، العلّامة الحلّي:169، التّحصين، سيّد بن طاووس:578 ب29 من القسم الثّاني، همچنين الصّراط المستقيم، الشّيخ علي بن يونس البيا ضي:1/301 و نهج الإيمان، الشّيخ عليّ بن حسين بن جبر:92، هر دو به نقل از كتاب «الولاية» مورّخ طبري از مخالفين روايت كرده اند. و ما از نهج الحق آورده ايم.

ص:22

مي شناخته يا نه؟ از طرفي اگر بگويد منافقي نبوده يا پيامبر او را نمي شناخته، چگونه مي تواند ادّعا كند كه پيامبر در انجام كارها از آنان كمك مي گرفته اند؟ اين ها نكاتي هستند كه با اندكي تأمّل، آشكار مي شوند.

پس مسلّماً كسي كه اين شبهه را مطرح كرده است، مي داند كه در ميان اصحاب رسول الله(ص)، منافقاني هم بوده اند و در حقيقت آنچه مايه ي تأثّر است، چون و چرا كردن به امر و عمل پيامبر(ص) است. و هرگز از اينان بعيد نيست چنين كنند و تحيّر ندارد كه نمونه ي اين رفتار در زمان پيامبر اكرم(ص) و روياروي حضرت، بسيار رخ داد و جالب است بدانيم يكي از افرادي كه بسيار بر كارهاي پيامبر(ص) چون و چرا مي كرد، عمر بود. در كتاب هاي مخالفين، شاهد بر اين واقعيّت بسيار است و ما تنها به يكي از اين موارد اشاره مي كنيم:

عبدالله بن اُبي سر دسته منافقان بود و دست او براي مسلمانان رو شده بود. چون از دنيا رفت، پيامبر پيراهن خود را به او پوشاندند، بر او نماز خوانده و او را دفن كردند. در اين ميان، عمر جلو آمده و پيراهن رسول الله(ص) را كشيد و به آن حضرت بي احترامي و به كار ايشان اعتراض كرد. اين در حالي است كه پيامبر با انجام اين كار قصد داشتند نشان دهند كه اگر عبدالله بن ابي در پيراهن من كفن و به دست من دفن شود، هرگز او را سودي نمي بخشد. همچنين بدين وسيله، بسياري از پيروان عبدالله بن ابي را هدايت كنند كه چنين شد. ما اين مطلب را از شمار معتبرترين كتاب ها نزد شيعيان مي آوريم كه البته در معتبرترين كتاب ها نزد مخالفين نيز اين ماجرا به صراحت بيان شده است. حال از زبان امام صادق(ع) بشنويم:

ص:23

امام صادق(ع) فرمودند: لَمّٰا مٰاتَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيِّ بْنِ سَلُولٍ، حَضَرَ النَّبِيُّ(ص) جَنٰازَتَهُ. فَقٰالَ عُمَرُ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص): يٰا رَسُولَ اللَّهِ! أَ لَمْ يَنْهَكَ اللَّهُ أَنْ تَقُومَ عَلَى قَبْرِهِ؟ فَسَكَتَ. فَقٰالَ: يٰا رَسُولَ اللَّهِ! أَ لَمْ يَنْهَكَ اللَّهُ أَنْ تَقُومَ عَلَى قَبْرِهِ؟ فَقٰالَ لَهُ: وَيْلَكَ! وَ مٰا يُدْرِيكَ مٰا قُلْتُ؟ إنِّي قُلْتُ: «اللَّهُمَّ احْشُ جَوْفَهُ نٰاراً وَ امْلٰا قَبْرَهُ نٰاراً وَ أَصْلِهِ نٰاراً». قال أبوعبدالله(ع): فَأَبْدا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ مٰا كٰانَ يَكْرَه _ چون عبدالله بن ابي بن سلول از دنيا رفت، پيامبر(ص) بر سر جنازه ي او حاضر شدند. به همين جهت عمر به پيامبرخدا(ص) گفت: يارسول الله! آيا خداوند تو را از اين كه بر سر قبر او حاضر شوي، نهي نكرد؟ پيامبر پاسخ او را ندادند و سكوت كردند. دو مرتبه گفت: يارسول الله! آيا خداوند تو را از اينكه بر سر قبر او حاضر شوي، نهي نكرد؟ پيامبر به او فرمودند: واي بر تو! از كجا مي داني كه من چه گفتم. من گفتم: خدايا! شكم او را از آتش پر كن و قبرش را سراسر آتش قرار بده و آتش را به او برسان. امام صادق(ع) فرمودند: رسول الله چيزي را آشكار نمود كه آشكار شدن آن را دوست نداشت».(1)

لازم به ذكر است كه متن ترجمه شده از كتاب شريف الكافي كه از معتبرترين كتاب ها نزد شيعيان است، آورده شده امّا اين جريان در معتبرترين كتاب ها نزد مخالفين چنين آمده: چون پيامبر خواستند بر عبدالله ابي نماز بخوانند، عمر پيامبر


1- الكافي:3/188 باب الصّلاة علي النّاصب ح1. و از كتب مخالفين: صحيح البخاري:2/76 از ابن عمر و ج2/100 از عمر بن الخطاب و ج5/206 دو روايت از ابن عمر و عمر بن الخطاب و ج2/207 و ج7/36 از ابن عمر، مسند احمد:1/16 از عمر.

ص:24

را به سوي خود كشيد و به كار ايشان اعتراض كرد. حضرت به او فرمودند: اي عمر از من دور شو. الي آخره. و در پايان همان احاديث كه برخي از عمر نقل شده است، او مي گويد: من از جرأتي كه آن روز بر رسول خدا داشتم، تعجّب كردم در حالي كه خدا و پيامبرش آگاه تر هستند.

2-درباه ي منافقان و فتوحات

ص:25

پرسش دوّم: اگر منافقان و مرتدّان در ميان اصحاب زياد بودند پس چگونه اسلام گسترش يافت و فتوحات پيش آمد؟

پاسخ: عوامل گسترش اسلام در درجه ي اوّل منطق وحي و اراده خداوند، سپس خُلق عظيم رسول الله(ص) بود كه مردم را گرداگرد وجود گرامي ايشان، جمع كرد. سپس شمشير مولانا اميرالمؤمنين(ع) و تلاش هاي بي شمار و بي دريغ آن جناب براي بالا بردن پرچم اسلام بود كه پيامبر اكرم(ص) در اين رابطه در جنگ خندق فرمود: بَرَزَ الْإيمٰانُ كُلُّهُ إلَى الشِّرْكِ كُلِّه _ تمام ايمان به جنگ تمامي شرك رفته است. و نيز فرمود: ضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبٰادَةِ الثَّقَلَيْنِ _ ضربه ي علي در روز جنگ خندق، از عبادت تمام انسان و جن بافضيلت تر است.

از طرفي علمي كه خداوند به اميرالمؤمنين(ع) بخشيده بود _ كه حتّي دشمنان حضرت و پيروان عمر نيز اقرار كرده اند عمر بيش از شصت مرتبه گفت: لولا علي لهلك عمر _ موجب مي شد در بسياري موارد كه مولاي متّقيان با چند جمله كوتاه، فردي را از حكم باطلي نجات بخشند يا به اسلام مشرّف گردانند كه اين نيز از جمله آن دلايل است. پس از آن دارايي حضرت خديجه(س) بود كه تمام آن را در اختيار پيامبر(ص) قرار دادند تا براي گسترش اسلام از آن بهره برداري

ص:26

شود. و در آخر مجاهدات عدّه اي مؤمن مخلص بود كه آنان در درجه اوّل اهل بيت(ع)، صدّيقه كبري، امام مجتبي و سيّدالشّهداء و سپس حضرت ابوطالب، جعفر طيّار، سلمان، أبوذر و ساير مؤمنين مخلص و مجاهد بودند.

امّا درباره ي منافقان: در ميان اصحاب رسول الله(ص)، اشخاصي بودند كه تظاهر به ايمان مي كردند امّا به دل ايمان نداشتند. گواه بر اين واقعيّت، آيات بسياري است كه در قرآن وجود دارد. خداوند مي فرمايد: «وَ مِنَ النٰاسِ مَن يَقُولُ ءٰامَنٰا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَ مٰا هُم بِمُؤْمِنِين _ و از ميان مردم كساني هستند كه مي گويند: ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم حال آن كه ايمان نياورده اند»(1). و مي فرمايد: «يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما في قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ * وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إنَّما كُنٰا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ _ منافقان از اينكه عليه آنان سوره اي نازل شود كه آنان را از آنچه در دلهايشان است، آگاه سازد، هراس ناك هستند. بگو: به سخره گيريد، همانا خداوند آنچه را كه از آن مي ترسيد، آشكار مي كند * و اگر از آنان بپرسي خواهند گفت: همانا ما سخن مي گفتيم و شوخي مي كرديم. بگو: آيا نسبت به خدا و نشانه هاي او و پيامبرش استهزاء مي كرديد؟».(2) در اين زمينه آيات بسيار ديگري وجود دارد كه به همين بسنده مي كنيم.

پس حضور منافقان در ميان اصحاب پيامبرخدا(ص) احتمال نيست، بلكه


1- (2) سوره البقرة: آيه8.
2- (٩) سوره التوبة: آيات ٦٤-٦٤.

ص:27

حقيقت داشته است.

امّا از جانبي منافق بودن موجب مي شود فرد گاهي براي فريب ديگران كارهايي انجام دهد و چه بسا خواسته ي خداوند به دست او محقّق شود حال آنكه خودِ او، هرگز از كاري كه انجام داده، سودي نمي برد زيرا اين كار را براي رضاي خدا انجام نداده است.

در پايان لازم است نكته اي را يادآور شوم: هم چنان كه خوانديم قرآن كريم، كلام خداوند تبارك و تعالي به صراحت اعلام مي دارد كه زمان پيامبر اكرم و گرداگرد حضرت، منافقان بسياري حضور داشتند. مخالفين نيز اين را پذيرفته اند با اين تفاوت كه آنان معتقد هستند اصحاب پيامبر، پس از ايشان، همگي عادل هستند. آنان حتّي اين سخن را به گونه اي بيان مي كنند و آن قدر بر آن اصرار مي ورزند كه گويا حضور رسول گرامي اسلام(ص) دليل نفاق منافقان بوده است و چون پيامبر به جايگاه خويش در جنّت عدن شتافتند، منافقان ايمان آورده و همگي مسلمان، مورد اطمينان، عادل و مجتهد شدند و در مورد آنچه انجام داده اند نبايد بازخواست شوند هرچند كه خلاف قرآن و سنّت پيامبرخدا(ص) عمل كرده باشند و محكمات قرآن را زير پا گذاشته باشند(1) حقيقت باورهاي آنان، همين است.

در مورد حالت ارتداد نيز به طور مفصّل ذيل عنوان صحابه و آيه انقلاب سخن رفته است.

3-درباره ي امامت جماعت و جانشيني پيامبر

اشاره


1- محكمات احكامي هستند كه در قرآن به وضوح درباره ي آن ها سخن رفته است مانند قوانين ارث.

ص:28

ص:29

پرسش سوّم: اگر حضرت علي عليه السّلام بعد از پيامبر بر حق بود پس چرا در مدّتي كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم بيمار بود، حتّي در يك نماز پيش نماز مردم نشد؟

پاسخ: مقايسه كردن موضوع امامت و خلافت با مسأله ي امامت جماعت، از اصل كار نادرستي است زيرا هر يك شرايط خود را دارند. براي امامت جماعت، اسلام و ايمان، عقل و بلوغ، اجتناب از انجام گناهان كبيره و اجتناب از اصرار بر گناهان صغيره شرط است.(1) امّا شرايط رهبري مسلمانان، بسيار عظيم تر، گسترده تر و مهم تر از آن است. امامت جماعت كجا و امامت و زعامت امر دين و دنيا و آخرت مردم كجا؟

از سوي ديگر عمر و ابوبكر نماز خواندن پشت سر هر نيكوكار و بدكاري را جايز مي دانند. با اين حال آيا باز هم به نظر آنان امامت جماعت كردن دلالت بر جانشيني پيامبر اكرم(ص) مي كند؟ ضمن اينكه اميرالمؤمنين در اين مدّت به امر والاتري _ كه همان پرستاري از پيامبر خدا(ص) بود _ مشغول بودند و پيامبر، خودشان امامت جماعت مي فرمودند و حتّي با توجّه به نقل خودشان، اميرالمؤمنين


1- اين ها شرط هاي لازم در امام جماعت نزد شيعه است.

ص:30

را براي پيش نماز شدن مي فرستادند.

ولي نبايست با چنين سؤالي برخورد سطحي داشت. آنكه اين شبهه را مطرح كرده، غرض ديگري دارد. آنان با اينكه دروغ بودن اين را مي دانند امّا مي گويند پيامبر در مدّتي كه در بستر بيماري بودند، يك بار ابوبكر را به جاي خود فرستادند تا براي مردم نماز بخواند. ببينيم حقيقت چيست؟

روايات نماز ابوبكر

مسلم در صحيح خود از عايشه اين گونه روايت مي كند: هنگامي كه رسول خدا(ص) وارد خانه من شد، فرمود: «بگوييد ابوبكر با مردم نماز بگزارد. گفتم: يارسول الله! ابوبكر مردي رقيق القلب و دل نازك است و هرگاه قرآن بخواند نمي تواند از گريه خودداري نمايد، اي كاش غير ابوبكر را فرمان مي دادي... دو يا سه بار اين سخن را تكرار كردم و او فرمود: بايد ابوبكر با مردم نماز بگزارد، شما همانند زنان فتنه گر زمان يوسف هستيد كه به او افترا بستند و پنهاني عليه او پيغام فرستادند».(1)

و در حديث ديگري مي گويد: رسول خدا(ص) هنگامي كه سنگين شد، فرمود: «آيا مردم نماز گزارده اند؟ ما گفتيم: نه، آنان منتظر شما هستند... پس خود را شستشو داد و خواست برخيزد كه از هوش رفت و سپس به هوش آمد و فرمود: آيا مردم نماز گزارده اند؟ نه يا رسول الله! آنان منتظر شما هستند. گويد: مردم در مسجد نشسته و منتظر رسول خدا(ص) بودند تا نماز عشا بگزارند كه رسول خدا(ص)


1- صحيح مسلم، كتاب الصّلاة:1/313، صحيح البخاري، كتاب الأذان:1/87، مسند احمد: 6/229، مسند أبي عوانه:2/114، و... .

ص:31

ابوبكر را فرستاد تا با مردم نماز بگزارد. و ابوبكر كه مردي رقيق القلب و دل نازك بود، گفت: عمر! تو با مردم نماز بگزار. عمر گفت: تو به اين كار سزاوارتر هستي.

پس ابوبكر در آن ايّام با آنان نماز گزارد. سپس رسول خدا(ص) احساس سبكي كرد و با تكيه به دو مرد كه يكي از آنان عبّاس بود براي نماز ظهر بيرون آمد. همين كه ابوبكر او را ديد خواست پس رود كه رسول خدا(ص) به او اشاره كرد واپس مرو و به آن دو مرد دستور داد او را كنار وي بنشانند».(1)

در مورد ديگري چنين مي گويد: «پيامبر(ص) در بيماري كه منجر به فوتش شد، فرمود: «بگوييد ابوبكر با مردم نماز بگزارد، گفتم: ابوبكر اگر در جاي شما بايستد از شدّت گريه چيزي به گوش مردم نرساند. فرمود: بگوييد: ابوبكر با مردم نماز بگزارد. پس به حفصه گفتم: تو بگو ابوبكر از شدّت گريه چيزي به گوش مردم نرساند. اي كاش عمر را فرمان مي دادي. فرمود: زنان فتنه گر پيرامون يوسف! بگوييد ابوبكر با مردم نماز بگزارد. حفصه رو به من كرد و گفت: من هيچ گاه از تو خيري نديدم».(2)

احمد بن حنبل در مسند مي گويد: «پيامبر(ص) در خانه ميمونه بود كه به عبدالله بن زمعه فرمود: به مردم بگو نماز بگزارند. او عمر بن خطاب را ديد و گفت: اي عمر! با مردم نماز بگزار. او با مردم به نماز ايستاد كه پيامبر(ص)


1- صحيح مسلم:2/20، صحيح البخاري:1/88، سنن نسائي:1/134، مسند احمد:6/251، كنزالعمّال:4/59، الطّبقات، ابن سعد:2/218، و... .
2- صحيح البخاري:1/87 و ج4/173، صحيح التّرمذي:2/455، مسند احمد:6/202، مسند ابي عوانه:2/117، الطّبقات، ابن سعد:2/127 قسمت اوّل چاپ اروپا، و... .

ص:32

صدايش را كه بسيار بلند بود شنيد و فرمود: آيا اين صداي عمر نيست؟ گفتند: بلي. فرمود: خداوند جليل و عزيز و همه مؤمنان اين را نمي پذيرند، بگوييد ابوبكر بايد نماز بگزارد. تا آن جا كه گويد: او مردي رقيق القلب و دل نازك است. و سخن رسول خدا كه فرمود: شما همانند زنان فتنه گر زمان يوسف هستيد».(1)

در حديث ديگري عايشه مي گويد: «هنگامي كه رسول خدا(ص) بيمار شد، (همان بيماري كه به فوت او انجاميد). بلال آمد تا از وقت نماز آگاهش نمايد، فرمود: بگوييد ابوبكر با مردم نماز بگزارد. تا آن جا كه فرمود: شما همراهان يوسفيد. پس نزد ابوبكر فرستاديم و او با مردم به نماز ايستاد كه پيامبر(ص) احساس سبكي كرد و با تكيه بر دو مرد بيرون آمد... و ابوبكر كه وجودش را احساس نمود، خواست تا عقب برود كه پيامبر(ص) به او اشاره فرمود به جاي خود بمان. سپس آمد تا در كنار ابوبكر نشست و ابوبكر به پيامبر(ص) اقتدا نمود و مردم به ابوبكر اقتدا كردند».(2)

طبري گويد: رسول خدا(ص) فرمود: «آيا هنگام نماز فرا رسيده؟ شخصي گفت: آري. فرمود: به ابوبكر دستور دهيد با مردم نماز بخواند. عايشه گفت: ابوبكر مردي رقيق القلب است، به عمر دستور دهيد. پيامبر(ص) فرمود: به عمر بگوييد. و عمر گفت: من بر ابوبكر پيشي نخواهم گرفت، مادامي كه او حضور دارد. پس ابوبكر جلو افتاد. و پيامبر(ص) احساس نمود از شدّت تب او كاسته


1- مسند احمد:6/34.
2- صحيح البخاري، كتاب الصّلاة:1/58 و 92، صحيح مسلم:1/85 و 92، مسند احمد: 6/210، سنن نسائي: 3/99 و 100، و... .

ص:33

شده است. پس از منزل بيرون آمد و چون حركت پيامبر(ص) به گوش ابوبكر رسيد، خود را عقب كشاند و پيامبر(ص) پيراهن او را كشيد و خود در جاي او قرار گرفت و رسول خدا(ص) نشست (نماز را نشسته خواند) و از همان جايي كه ابوبكر انجام داده بود، پيامبر(ص) نماز را ادامه داد».(1)

ابن اسحاق و زهري گويند: «چون روز دوشنبه شد (روزي كه پيامبر(ص)، بدرود زندگي گفت) به سوي مردم رفت، در حالي كه آنان نماز صبح مي خواندند، پرده را كنار زد و در را گشود و رسول خدا(ص) از خانه خارج گرديد و دم در خانه عايشه ايستاد، نزديك بود مردم از نماز خواندن دست بردارند، به سبب شادماني ديدار رسول اكرم(ص) و لبخندي بر چهره رسول خدا(ص) نشسته بود و پيامبر(ص) به آنان اشاره نمود كه در نماز خود پايدار بمانند».(2)

طبري نيز با اشاره به اينكه نمازي كه ابوبكر به جاي پيامبر(ص) خوانده، نماز صبح بوده است، مي گويد: «پيامبر(ص) پرده را بالا زد و مردم پيامبر(ص) را ديدند كه بر درگاه ايستاده و لبخندي بر لب دارد، همهمه اي بين مردم افتاد و ابوبكر از همهمه مردم فهميد كه پيامبر(ص) وارد مسجد شده است و خواست كه كنار برود و امامت را به پيامبر(ص) واگذار كند، امّا حضرت به او اشاره كرد واپس مرو و آمد ايستاد و به ابوبكر اقتدا كرد».(3)

اينجا چندين پرسش مطرح مي شود كه مخالفين هيچ پاسخي براي آن ها ندارند:


1- تاريخ الطّبري:2/230 چاپ بيروت.
2- السّيرة النبويّة، ابن هشام:4/653 و 654، الطبقات ابن سعد:2/215، و... .
3- تاريخ الطّبري:3/198 چاپ قاهره.

ص:34

اگر پيامبر(ص) دستور داده بودند كه ابوبكر با مردم نماز بخواند، پس چرا با زحمتي كه حتّي قادر به راه رفتن نبودند، به مسجد مي روند و به نماز مشغول مي شوند؟

آيا حضور پيامبر(ص) در مسجد براي تاييد ابوبكر بوده است؟ اگر چنين است، پس چرا او را كنار مي زنند و پيراهن او را مي كشند و خود امامت را بد عهده مي گيرند و نماز مي خوانند؟

ممكن نيست شخصي در يك زمان و در يك نماز، هم امام باشد هم مأموم، بنابراين اگر ابوبكر به پيامبر(ص) اقتدا نموده است، چنانچه روايت مي گويد، آيا ديگر امامت او معنايي دارد؟

اين نمازي كه ابوبكر به جاي پيامبر(ص) خوانده كدام نماز بوده است؟ صبح، ظهر، عشا؟ و در كجا دستور اين امامت داده شده است؟ و چرا محدّثان از مخالفين اين قضيه را متضادّ با يكديگر نقل كرده اند؟

اگر اين نماز دليل بر اولويّت ابوبكر در خلافت است، پس چرا انصار و حتّي خود ابوبكر در سقيفه به آن استناد نكردند؟

مگر عايشه و حفصه چه كردند كه پيامبر آنان را چون زنان فتنه گر زمان حضرت يوسف مي نامد كه او را به زحمت انداختند و به او افترا بستند و پنهاني عليه او پيغام فرستادند؟

اين نماز بر فرض آنكه تحقّق يافته باشد _ كه در اين صورت هم نمي تواند دليل برتري باشد _ آيا مي تواند جاي آن همه نصوص جليّه را كه از طرف پيامبر(ص) در حقّ اميرمؤمنان(ع) بيان شد، بگيرد؟

ص:35

اميرالمؤمنيني كه خداوند او را براي پيامبر به منزله ي هارون قرار داد براي موسي كه به وسيله او، پشت پيامبر را قوّت بخشد و او را در امر پيامبر شريك گرداند و پيامبر در حقّ او فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هٰارُونَ مِنْ مُوسَى» و در روز مباهله خداوند او را نفس پيامبر(ص) معرّفي مي كند و تنها كسي است كه پيامبر درباره ي او فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وٰاحِدَةٍ» و از خداوند خواست ياري كند آنكه او را ياري كرد و خوار سازد آنكه او را رها كند. اميرالمؤمنيني كه پيامبر تنها درباره ي او فرمود: علي با حق است و حق با علي، همراه او مي گردد هر كجا كه بگردد. و پرچم را به دست او سپرد، به دست كسي كه خدا و پيامبرش او را دوست مي دارند و او خدا و پيامبرش را دوست مي دارد.(1) و تنها او را به برادري خويش اختصاص بخشيد و در بستر خود خوابانيد و چشمِ انتظار به راهش دوخت و مشتاق ديدارش بود و از دوري او رنگ از رخ حضرتش پريد. حتّي اگر چنين امامت جماعتي براساس فرمان رسول خدا(ص) صورت گرفته باشد، آيا جاي اين همه آيات قرآن و احاديث رسول خدا(ص) را مي تواند بگيرد؟

از طرفي حتّي اگر پيامبر ابوبكر را به اقامه ي نماز جماعت همراه با مردم امر كرده باشند، آيا جز اين است كه منصوب نمودن اميرالمؤمنين در روز غدير،


1- اين جريان به تواتر در معتبرترين كتاب ها نزد مخالفين آمده است كه به عنوان نمونه به ذكر چند مورد بسنده مي كنيم: صحيح البخاري:5/76، صحيح مسلم در سه مورد:5/195 و ج7/120 و 122، السّنن الكبري، نسّائي در شش مورد:5/46 و 108 و 109 و 112 به دو سند و 145، خصائص اميرالمؤمنين، نسّائي در نه مورد:49 و 50 و 53 و 57 و 58 و 60 و 61 و 82 و 116، سنن التّرمذي:5/302، سنن ابن ماجه:1/45 و... .

ص:36

واقعه اي پيش از آن بوده و ابوبكر نيز از جمله كساني بوده كه با ايشان بيعت كرده است؟ آيا اين امامت جماعت بر فرض اثبات، مي تواند آن بيعت را نقض كند، يا اگر بيعتي براساس اين امامت جماعت افسانه اي صورت گرفته باشد، آيا دليل برتري ابوبكر است و موجب مي شود او جانشين پيامبر باشد؟

بر فرض اثبات اين افسانه، چطور است و چگونه قضاوت مي كنند هنگامي كه پيامبر(ص) در بستر بيماري امر مي كند ابوبكر به جاي ايشان در مسجد امامت جماعت كند، هذيان نمي گويد با اينكه اين را براي روز شهادت پيامبر(ص) نقل مي كنند!! امّا چون مي خواهد وصيّت نمايد و امّت را براي هميشه از گمراهي دور سازد كه اين در روز پنجشنبه و چهار روز پيش از شهادت حضرت بوده است، عمر، به آن جناب والا مقام كه اشرف آفريدگان است، نستجير بالله نسبت هذيان مي دهد و نمي گزارد پيامبر آنچه را اراده دارد، به انجام برساند و مخالفين نيز اين سخن او را مي پذيرند و بر او اعتراض نمي كنند؟!!

اگر پيامبر اكرم(ص) نعوذ بالله مطابق با اعتقاد و عمل عمر، هذيان مي گويد، چرا قول پيامبر را در نماز گزاردن ابوبكر مي پذيريد؟ و اگر هذيان نمي گويد، پس رفتار عمر چه مي شود؟ آيا حرفي براي توجيه اين رفتار او داريد؟(1)

هنگامي كه پيامبر(ص) در بستر شهادت بودند، دستور دادند كه اصحاب در لشكر اسامه شركت كنند و در اين باره فرمود: «جَهِّزُوا جَيْشَ أُسٰامَةَ(2) ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ


1- درباره اين مورد، ذيل عنوان «آزار فرستاده ي الهي» به تفصيل سخن رفته است.
2- المسترشد:١١٣ و ١١٦. و از كتاب هاي مخالفين: تاريخ مدينة دمشق:2/57 و ج8/60، المعجم الكبير، طبراني: 3/130، كنزالعمّال: 10/576، الطبقات، ابن سعد:2/249 وج4/67، تاريخ الطّبري:3/186، الكامل، ابن اثير:2/334-336، الملل و النحل:1/23، تاريخ خليفة بن خيّاط:63-64، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد:6/52، فتح الباري:7/87 و ج8/152، اصول الأخيار:6، و... .

ص:37

تَخَلَّفَ عَنْهُ»(1) حافظ ابن حجر عسقلاني مي گويد: «لزوم بودن ابوبكر در لشكر اسامه و تأكيدات رسول خدا(ص) بر خصوص بودن ابوبكر در آن لشكر توسّط بزرگاني مانند: واقدي، ابن سعد، ابن اسحاق، ابن الجوزي، ابن عساكر و غير اينها روايت شده است».(2)

از سوي ديگر، به نظر تمامي مورّخان تا زمان شهادت پيامبر اكرم(ص) اسامه از جنگ بازنگشته بود. با توجّه به اين حقيقت، آيا ابوبكر در لشكر اسامه شركت كرد يا نه؟ اگر شركت نكرده كه از فرمان رسول الله(ص) تخلّف كرد(3) و اگر در لشكر اسامه شركت كرده است، در مدينه نبوده تا بتواند به جاي پيامبر به امامت بپردازد. (4)با اين تناقض چه مي كنيد؟


1- برخي از مصادري كه در بالا ذكر شد، فقره دوّم را نيز آورده اند مانند: الملل و النّحل و... .
2- - از كتاب هاي مخالفين: فتح الباري:8/124، الطّبقات، ابن سعد:2/40-42، المغازي: 2/1117.
3- اضافه بر اينكه در اين صورت مورد لعنت پيامبر نيز واقع مي شود زيرا طبق نقل برخي از مصادري كه اين حديث را ذكر كرده اند، پيامبر متخلّفين از لشكر اسامه را مورد لعنت قرار داده اند.
4- بيشتر مورّخان از مخالفين تصريح كرده اند كه ابوبكر در ميان لشكريان اسامه بوده است. از جمله: الطبقات، ابن سعد:4/46 و 136، التّهذيب، ابن عساكر:2/391 و 3/215، كنزالعمّال: 5/312، تاريخ الخميس:2/172، تاريخ اليعقوبي:2/93، شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد: 1/53 و ج2/21، الكامل، ابن الاثير:2/317، و... .

ص:38

علاوه بر اينكه هريك از رواياتي كه بر نماز خواندن ابوبكر به جاي رسول الله(ص) دلالت دارد، روايات ديگر را تكذيب مي كند، زيرا استدلال احاديث ياد شده چنين است:

1. پيامبر(ص) به ابوبكر دستور اقامه نماز را نداده است.

2. پيامبر(ص) به ابوبكر دستور مي دهد نماز را برگزار نمايد.

3. پيامبر(ص) به ابوبكر اقتدا كرده اند.

4. مردم به پيامبر(ص) و ابوبكر هر دو اقتدا كرده اند.

5. ابوبكر به پيامبر(ص) اقتدا كرده است.

6. پيامبر(ص) به مسجد نيامده است.

7. پيامبر(ص) ابوبكر را كنار زده و خود به جاي او ايستاده و نماز را با هم خوانده اند.

8. پيامبر(ص) صداي نماز خواندن عمر را مي شنوند و آن را مورد قبول خداوند و مؤمنان نمي دانند.

9. واسطه در اين نماز، جايي عايشه، جاي ديگر حفصه، عبدالله بن زمعه و نيز بلال ذكر شده است.

10. چه كسي از رسول خدا(ص) خواست كه ابوبكر را تعيين نكند؟ عايشه يا حفصه؟

11. نماز مذكور چه نمازي بوده است؟؟؟

ص:39

12. با توجه به اينكه حجره عايشه مانند حجره هاي ساير همسران پيامبر، سمت جنوب مسجد بوده، روي نمازگزاران به در حجره ي او بوده است و اگر پيامبر در هنگام بيماري در حجره ي عايشه بستري شده باشند و از حجره ي او وارد مسجد مي شدند، نخستين كسي كه متوجّه ورود پيامبر مي شد، ابوبكر بود و نه مردم.

و اگر پيروان خلفا، منزل حضرت زهرا(س) را، حجره ي عايشه بنامند، در اين صورت اين اتاق در سمت شرق مسجد قرار دارد و نماز گزاران روي به جنوب اقامه نماز مي كنند. با اين وصف اگر پيامبر از آنجا وارد مسجد شوند يا بنا به نقل خودشان پرده را بالا بزند و مردم ايشان را ببينند، با اين همه انحراف از قبله، ديگر نمازي باقي نمي ماند تا پيامبر با اشاره بفرمايند كه نمازگزاران بر نماز خود ثابت بمانند. همچنين در آن زمان وسيله ي روشنايي چنداني نبوده تا نمازگزاران در هنگام اقامه نماز صبح بتوانند به وضوح لبخند رضايت پيامبر را ديده باشند و بدين وسيله تأييد پيامبر را شاهد باشند.

13. مسلّم است كه پيامبر(ص) اسامه را امير بر ابوبكر و عمر و عثمان و بسياري از همراهان آنان قرار دادند و در صحّت اين واقعيّت حرفي نيست. هنگام شهادت جان گداز رسول خدا(ص) لشكر اسامه در خارج از مدينه متوقّف بود و چون براي ابوبكر بيعت گرفتند، اسامه با او بيعت نكرد و به او اعتراض كرد و گفت: من بر ابوبكر اميرم و امير را بيعت با مأمور نشايد. و چون ابوبكر، اسامه را در پي مأموريّتي كه از رسول خدا(ص) داشت فرستاد، براي ماندن عمر در مدينه از اسامه اجازه گرفت. قرينه ي ديگر بر اين حقيقت مطلبي است كه در

ص:40

كتاب هاي خودشان نقل كرده اند:

عمر بن الخطاب حتّي پس از آنكه بر مسند خلافت تكيه زد، چون اسامه را مي ديد مي گفت: السلام عليك أيها الأمير. اسامه مي گفت: خدا تو را بيامرزد اي اميرالمؤمنين آيا اين را به من مي گويي؟ عمر مي گفت: پيوسته تا وقتي زنده هستم تو را امير مي خوانم، پيامبر از دنيا رفت در حالي كه تو بر من امير بودي.(1)

با توجّه به اين حقيقت، آيا آنكه به فرمان رسول الله(ص) بر عمر و ابوبكر و عثمان و بسياري از همراهان آنان امير بود، از كسي كه _ بر فرض _ به دستور پيامبر امامت جماعت كرده است، نسبت به حكومت و خلافت سزاوارتر نيست؟

14. ثابت است كه عبدالله بن امّ مكتوم از جانب رسول الله(ص) به امامت جماعت منصوب شد. همچنين پيامبر در شهرهاي ديگر كساني را به امامت جمعه منصوب فرمودند. با اينكه صادر شدن فرمان توسّط پيامبر(ص) براي امامت كردن ابوبكر، هرگز ثابت نشده ولي بر فرض تحقّق چنين امري، آيا باز هم مي تواند بر برتري و شايستگي ابوبكر براي خلافت دلالت داشته باشد؟

با توجّه به واقعيّت هاي تاريخ، دروغ بودن اين مطلب آشكار است امّا آنچه واقعاً رخ داد، چه بود؟ از زبان جانشينان رسول الله(ص) بشنويم:

چون شهادت پيامبر نزديك شد، عايشه براي پدرش ابوبكر كه در ميان سپاه اسامه بود، نامه نوشت تا بيايد. عمر به همراه ابوبكر، از لشكر اسامه خارج شده


1- كنزالعمّال:13/270-271 ح36794 و 36795، تاريخ مدينة دمشق:٨/٦٩-٧٠ ح[2111]، سير أعلام النبلاء: ٢/٥٠١، تاريخ الإسلام، الذّهبي: ٤/١٧٧، البداية والنهاية:٥/٣٣٣ وح٣٣٦ و ٨/٧٣، السيرة النبوية، ابن كثير: ٤/٦١٧، السيرة الحلبية:3/230 و ٢٣١.

ص:41

شبانه به صورت پنهاني به مدينه آمدند. در روز دوشنبه كه همان روز شهادت پيامبر اكرم(ص) بود، عايشه به پدرش، ابوبكر، گفت كه به مسجد رفته و به جاي پيامبر، براي مردم نماز بخواند.

چون خبر اين واقعه به پيامبر رسيد، دستور دادند اميرالمؤمنين و عبّاس _ عموي ايشان _ زير بغل هاي حضرت را بگيرند و به هر زحمتي بود خود را به مسجد رساندند، ابوبكر را از محراب پس كشيده و نماز را از ابتدا با حالت نشسته اقامه فرمودند. به همين جهت است كه تنها امامي كه مي تواند نشسته بر افراد ايستاده امامت جماعت كند، رسول خداست. و حتّي رسول اكرم(ص) به حضور در مسجد و كنار زدن ابوبكر و از سر گرفتن نماز اكتفا نكردند و پس از اقامه ي نماز در حالي كه ابوبكر و همراهان او، از مسجد گريختند، بر منبر رفته و خطبه خواندند و بار ديگر مردم را به پيروي از قرآن و اهل بيت دستور فرمودند و بر پيروي از لشكر اسامه و پرهيز از فتنه اصرار ورزيدند.(1)

4-چرا حضرت علي قيام نكرد؟

اشاره


1- المسترشد:124و132، إرشاد القلوب:337، الإرشاد:96، إعلام الوري:82، الصّراط المستقيم:92، الطّرائف: 403 الطّرفة العشرون، خصائص الأئمّة(ع):73-75، الشّافي في الإمامة:2/158، بحارالأنوار: 22/465 ح19 و ص485 و ج28/107.

ص:42

پرسش چهارم: اگر حضرت علي عليه السّلام خلافت خليفه ي اوّل و دوّم را نمي پسنديد و آنها را غاصب مي دانست پس چگونه عليه آنها قيام نكرد؟

پاسخ: مي توانم با يك پرسش كوتاه اين جسارت را پاسخ دهم امّا اينجا نه موضعي است كه چنين برخوردي را سزاوار باشد. بايد آنان را گونه اي پاسخ داد كه ديگر جرأت اين تعدّي را نداشته باشند. «فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُم _ پس هركس بر شما تجاوز كرد، بر او تجاوز كنيد همان گونه كه بدان شما را مورد تجاوز قرار داده است».(1)

مولايم سيّدالأوصياء است و خوب مي داند كه خداوند در آن شرايط سخت از او چه مي خواهد. به خدا امامم، جز آنچه از جانب خدا مأمور بود، نكرد و از تمام آنچه در اختيار داشت از جان و مال و آبرو، در راه خدا گذشت امّا...، خدا خوار كند آنان كه او را رها كردند و به سراغ ديگري رفتند. به خدا اگر در ميان آن نامردمان، تنها چهل مرد يا سي مرد بودند كه براي خدا شمشير در دست مي گرفتند، هرآينه مولايم درو مي كرد آنان كه خانه اش را ويران كردند. او هرگز در مقابل ظلمي كه به او شد، سكوت نفرمود و معناي قيام نكردن حضرت،


1- (2) سوره البقره: آيه195.

ص:43

سكوت و دست بر دست نهادن يا تأييد غاصبان نبود بلكه ياور در كار نبود... .

شهادت رسول الله(ص) روز دوشنبه بود. اميرالمؤمنين سه شنبه پيامبر را دفن كردند. سه روز قرآن را جمع آوري فرمودند و روز سوّم آن را به مسجد آوردند. در طول سه روز بعد به درب خانه هاي مهاجرين و انصار مي رفتند و فرداي روز سوّم بود كه خبر ياري طلبي حضرت به گوش اصحاب سقيفه رسيد و آنان مصيبتي را كه بستر تمام مصيبت هاست، آفريدند و حضرت محسن(ع) به شهادت رسيدند و شد آنچه شد. و اين، نه روز پس از شهادت رسول الله(ص) و در روز هفتم ماه ربيع الأوّل رخ داد. البته با توجّه به اخبار و احاديثي كه در زمينه هجوم به بيت وحي، وارد شده است، حمله مكرّر صورت گرفته و شهادت حضرت محسن و مجروح و مضروب شدن سيّدة النّساء و برده شدن اميرالمؤمنين به مسجد، در روز هفتم ماه ربيع الأوّل رخ داده است. امّا آنجا كه جان رسول الله و روح ميان دو پهلوي ايشان، اميرالمؤمنين و زهراي اطهر صلوات الله عليهم در كوچه ها بي ياورند:

شب هاي كوچه هاي مدينه...

امام باقر(ع) فرمودند: أَنَّ عَلِيّاً حَمَلَ فٰاطِمَةَ عَلَى حِمٰارٍ وَ سٰارَ بِهٰا لَيْلًا إلَى بُيُوتِ الْأَنْصٰارِ يَسْأَلُهُمُ النُّصْرَةَ وَ تَسْأَلُهُمْ فٰاطِمَةُ(س) الِانْتِصٰارَ لَهُ وَ كٰانُوا يَقُولُونَ: يٰا ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ مَضَتْ بَيْعَتُنٰا لِهَذٰا الرَّجُلِ، لَوْ كٰانَ ابْنُ عَمِّكِ سَبَقَ إلَيْنٰا أَبٰا بَكْرٍ مٰا عَدَلْنٰاهُ بِهِ. فَقٰالَ عَلِيٌّ(ع): أَ كُنْتُ أَتْرُكُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) مَيْتاً فِي بَيْتِهِ، لٰا أُجَهِّزُهُ وَ أَخْرُجُ إلَى النٰاسِ أُنٰازِعُهُمْ فِي سُلْطٰانِهِ؟ وَ قٰالَتْ فٰاطِمَةُ(س): مٰا صَنَعَ أَبُو الْحَسَنِ إلٰا مٰا كٰانَ يَنْبَغِي لَهُ وَ صَنَعُوا هُمْ مٰا كان اللَّهُ حَسِيبُهُمْ عَلَيْهِ _ اميرالمؤمنين(ع) حضرت فاطمه را سوار بر چهارپا مي فرمودند و همراه با ايشان به خانه هاي انصار مي رفتند و از آنان

ص:44

ياري مي طلبيدند و حضرت فاطمه براي اميرالمؤمنين از آنان كمك مي خواستند و آنان مي گفتند: اي دختر رسول خدا! ما با اين مرد (ابوبكر) بيعت كرده ايم، اگر پسر عمويت پيش از ابوبكر به سوي ما مي آمد، ما از او به سوي شخص ديگري روي نمي گردانديم (با كسي جز او بيعت نمي كرديم). اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: آيا پيكر پيامبر(ص) را در خانه اش رها مي كردم و او را تجهيز نمي كردم و براي منازعه بر سر سلطنت، به سوي مردم مي آمدم؟ حضرت فاطمه(س) مي فرمود: اباالحسن (اميرالمؤمنين) جز آنچه او را سزاوار بود، انجام نداد و آنان نيز كاري كردند كه حسابشان با خدا است و خداوند از آنان باز خواست خواهد كرد.(1)

چگونه چنين رفت حال آنكه در روز غدير، بيعت امير بر گردن آنان قرار گرفت؟ آيا بيعت آنان با ابوبكر، مشروعيّت داشت تا الزام آور وفا باشد؟ مگر


1- غايةالمرام:6/18، بحارالأنوار:28/352و٣٥٥، بيت الأحزان:82 و 100. ر.ك: كتاب سليم، تحقيق محمّدباقر انصاري:146 و 147، الإحتجاج:1/107 و ص108، الهدايةالكبري: ٤٠٨ و ٤١٢، غاية المرام:5/315 و 316 و ج6/26، بحارالأنوار:22/328 ح36 و 263 و 267 و ج٥٣/١٩، نفس الرّحمان:480 و 482 و 562، كتاب الأربعين، ماحوزي:341، بيت الأحزان:108، الأنوار العلويّة:285، منارالهدي:136، إلزام النّاصب: ٢/233. و از كتاب هاي مخالفين: السّقيفة وفدك، جوهري:63-64، شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد: 6/13، الامامة والسياسة:1/29-30 مانند آن با كمي اختلاف. ر.ك: أعلام النّساء:4/114، الفتوح:1/13. لازم به ذكر است كه برخي از اين مصادر نقل كرده اند كه اين كار سه شب تكرار شد و هر سه مرتبه، جز چهار نفر، از بين كساني كه با حضرت بيعت كردند، كس ديگري به عهد وفا نكرد. البته اين ماجرا را تا چهل روز نيز نقل كرده اند.

ص:45

آنچه در روز غدير رخ داد، بيعت نبود تا آنان را ملزم به وفا كند؟ اين چه پاي بندي است كه به حق وفا ندارد و باطل را ره مي سپارد؟ چگونه چنين چيزي ممكن بود؟ چگونه بيعت بر بيعت منعقد مي شود؟ آيا ممكن است؟!

و چون سرور اوصياء چنين ديد كه برادر پيامبر را كشان كشان به سوي مسجد مي برند، مسجدي كه در آن آيات بسياري در فضيلت و برتري او نازل شد، آيا ديگر راهي جز مظلوميّت براي او باقي بود؟ آيا نمي بينند كه در ميان انبياي الهي نيز كساني بوده اند كه بدون پذيرفتن جوّ حاكم، ناگزير از مظلوميّت شدند. امّا نه آن مصيبت ها اين مصيبت و نه آن پيامبران به ارزش اميرم. او، نه چون هارون، نه چون ايّوب، نه چون يونس و نه چون تمام پيامبراني كه در رويارويي با مردمان ديدند آنچه ديدند و شنيدند آنچه شنيدند؛ به خدا سرورم در منزلت نزد خدا و اطاعت از امر خدا، بر آنان برتري داشت و از آنان سزاوارتر بود.

جاي بحثي نمانده است، شكوه او در ميدان احزاب، رتبه اش در ابلاغ آيات برائت، پيدايي اش در برگزاري حجّ بي آلايش، جلالش از بت شكني بر دوش نبي، علمش از نجوا با صاحب رسالت، صبرش از در نيم سوخته، اندوهش از غصه ي كوثر، خَشيتش از شب هاي نخلستان، مناجاتش از سينه چاه، دوستي اش از نان خشك جوين سخت، زهدش از نعلين پر وصله...

تقوايش از چرخاندن آسياي دستي پيرزنان، عبادتش از محراب خونين، شرافتش از تقديم كاسه ي شير كه تنها خوراك مناسب براي حال بي قرارش بود به شقيّ در بند و خلقش از اشك ويرانه نشينان نابيناي كم جان، ديدني بود.

او هرگز حتّي به اندازه ي چشم بر هم زدني، در آنچه از جانب خدا بدان مأمور

ص:46

بود، تأمّل نكرد تا چه رسد به تعلّل يا كوتاهي يا بي تفاوتي يا سرپيچي كه پناه مي برم به خدا از شرّ اين قوم كه چنين ناشايسته هايي را بر برادر رسول خدا(ص) بار مي كنند.

قرآن را بنگر كه در بيان شرح حال نوح مي فرمايد: «فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر _ پروردگار خويش را خواند كه (خدايا) من مغلوب هستم، تو مرا ياري كن». و از زبان ابراهيم مي فرمايد كه چون از عمويش «آزر» استمداد طلبيد و از او پاسخ منفي شنيد، گفت: «وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَأَدْعُوا رَبِّي _ از شما و بت هايتان دوري نموده، كنج عزلت اختيار كرده و پروردگارم را مي خوانم».

در تاريخ آمده است كه بعد از آن، حضرت ابراهيم از بابل به سوي كوه هاي فارس مهاجرت كرد و هفت سال پيرامون آن كوه ها زندگي كرد و كنج عزلت برگزيد. سپس دوباره به بابل بازگشت و با شكستن بت ها دعوت خويش را آشكار نمود.

قرآن همچنين از فرار موسي چنين ياد مي فرمايد: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ _ از شهر و ديار خود ترسان بيرون رفت و گفت: پروردگارم! مرا از گروه ستمكار رهايي بخش». همچنين انحراف قوم بني اسرائيل كه در غياب موسي گوساله پرست شدند و سكوت هارون را بيان مي كند و درباره پاسخ حضرت هارون در مورد صبرش چنين مي فرمايد: «وأخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمين _ و (موسي) سر برادرش را گرفته به سوى خود مى كشيد، (هارون) گفت: اى پسر مادرم! اين قوم مرا زبون كردند و نزديك بود

ص:47

مرا بكشند (تصميم گرفتند مرا بكشند امّا موفّق به انجام اين كار نشدند)، دشمنان را به شماتت من وامدار و مرا با قوم ستمگر يكسان مگير».

هارون كه خليفه موسي بود، در مقابل فريب كاري سامري _ كه مردم را منحرف و گوساله پرست كرده بود _ قيام نكرد و دست به شمشير نبرد. و اميرالمؤمنين علي(ع) كه براي رسول الله(ص) به منزله ي هارون است براي موسي، چون ديد آنان كه با او عهد ياري مي بستند، به وعده گاه نمي آمدند، همانند هارون و برابر با وصيّت رسول الله(ص) صبر پيشه كرد. زماني كه به زور، او را به مسجد آوردند تا از او بيعت بگيرند، با نواي بلند، همان كلمات هارون را به پيامبر عرضه داشت: «إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكادُوا يَقْتُلُونَنِي _ اين قوم مرا تنها گذاشتند و ضعيف نمودند و نزديك بود مرا بكشند (تصميم به كشتن من گرفتند امّا نتوانستند اين تصميم را عملي سازند)».

امير من، معصوم است نه يك قدم فروتر و نه گامي فراتر. او نه اجتهاد شخصي دارد و نه انديشه ي سياست مداري و مصلحت طلبي كه طبق دستورات الهي _ كه در ضمن نامه هايي به نام وصيّت مهر و موم شده در زمان پيامبر(ص) توسط جبرييل(ع) از آسمان براي ايشان و يازده تن از فرزندان ايشان آمد _ رفتار مي فرمود.(1)

گواه اين بيان در معتبرترين كتاب هاي شيعيان و نيز مخالفين آمده است. احاديث بسياري مبني بر اين است كه اميرالمؤمنين(ع) مطابق با وظيفه ي خويش


1- الطّرف:٣٣٧ الطّرفة الرّابعة عشر همچنين رجوع كنيد به طرفه٢٦.

ص:48

و وصيّت رسول الله(ص): زمان تجهيز رسول الله(ص)، زمان اجبار به بيعت ، زمان دفاع از حضرت زهرا(س) و حقّ فدك، زمان اقدام غاصبان براي بيعت گرفتن از مردم، هنگام رويارويي با ابوبكر در راه و بردن او به مسجد قبا و نشان دادن پيامبر(ص) به او و ملاقات او با پيامبر(1) و... برخوردهاي افشاگرانه و تندي با غاصبان داشتند و در دوران حكومت غاصبانه آنان اقدامات لازم را براي هدايت مردم و نجات گرفتاران از اجراي حكم هاي ناروا بر آنان، جلوگيري از ايجاد و ترويج بدعت ها و... و در درجه اوّل حفظ اسلام انجام دادند.

دوّمين علّت بردباري سرور يگانه ام، وصيّت رسول الله(ص) بود:

علي جان! صبر كن، صبر...

علي جان! صبر كن، صبر... (2)

اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: «وَ أَوْصٰانِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَقٰالَ: يٰا عَلِيُّ! إنْ وَجَدْتَ فِئَةً تُقٰاتِلُ بِهِمْ فَاطْلُبْ حَقَّكَ وَ إلٰا فَالْزَمْ بَيْتَكَ، فَإنِّي قَدْ أَخَذْتُ لَكَ الْعَهْدَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ بِأَنَّكَ خَلِيفَتِي وَ وَصِيِّي وَ أَوْلَي النٰاسِ بِالنٰاسِ مِنْ بَعْدِي فَمَثَلُكَ كَمَثَلِ بَيْتِ اللَّهِ الْحَرٰامِ يَأْتُونَكَ النٰاسُ وَ لٰا تَأْتِيهِم _ و پيامبرخدا(ص) مرا وصيّت نموده، فرمود: اي علي! اگر گروهي را پيدا كردي كه با همراهي آنها بجنگي، حقّ خود را طلب كن وگرنه در خانه ات بنشين؛ زيرا من براي تو در روز غديرخم از مردم پيمان گرفته ام بر اينكه تو جانشين من و وصيّ من وسزاوارترين مردم پس از من


1- در ذيل عنوان احاديث مناشده، اين مورد نيز آورده شده است.
2- أمر النّبي(ص) الوصيّ بالصّبر ما لم يجد عوناً _ پيامبر(ص) به وصيّ خود (اميرالمؤمنين(ع)) وصيّت به صبر نمود تا زماني كه ياوري ندارد: الطّرف:٥٠٣ الطّرفة٢٤.

ص:49

هستي. مَثَل تو مَثَل خانه خداست كه مردم بايد به سوي تو آيند نه اينكه تو به سوي آنان روي».(1)

عبدالله بن عبّاس در حديثي طولاني گويد: خدمت اميرالمؤمنين مشرّف شديم و عرض كرديم: اي اباالحسن! ما را از آنچه رسول الله نزد تو وصيّت فرمود، آگاه نما. حضرت فرمودند: به زودي به شما خبر خواهم داد. (پيامبر) فرمود: «إنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ وَ ارْتَضٰاهُ لَكُمُ وَ تَمَّم عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ و كُنْتُمْ أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها، اللهُ اللهُ يٰا عَلِيُّ احْفَظْ وَصِيَّتِي وَ ارْعَ ذِمٰامِي وَ أَوْفِ بِعَهْدِي وَ أَنْجِزْ مَوْعِدِي، وَ اقْضِ دَيْنِي، وَ كُنْ مَكٰانِي، وَ قُمْ مَقٰامِي، وَ أَحْيِ سُنَّتِي وَ ادْعُ مَنْ يَجِئَ إلٰى مِلَّتِي _ همانا خداوند براي شما دين را برگزيده و براي شما بدان خشنود گشته و نعمت هايش را بر شما تمام فرموده است و شما بدان سزاوارترين هستيد و اهل آن هستيد.

خدا را خدا را! اي علي وصيّتم را حفظ كن، تعهّدات مرا بپرداز و به پيمانم وفا كن و وعده ام را عملي نما، دِين مرا بپرداز و در جايگاه من باش، در محلّ قيامم، قيام كن و سنّت مرا زنده كن و آن كس را كه مي آيد، به سوي ملّت من دعوت كن.

إنَّ اللَّهَ تَعٰالَى لَمّٰا اصْطَفٰانِي وَ اخْتٰارَنِي، ذَكَرْتُ دَعْوَةَ مُوسَى، فَقُلْتُ: إلَهي اجْعَلْ لِي وَزِيراً، فَأَوْحَى اللَّهُ إلي: إنَّ عَلِيّاً وَزِيرُكَ وَ نٰاصِرُكَ وَ الْخَلِيفَةُ مِنْ بَعْدِكَ، فَأَنْتَ يٰا عَلِيُّ وَ وُلْدُكَ أَئِمَّةُ الْهُدَى، وَ أَنْتُمْ قٰادَةُ التُّقَى، وَ بَقِيَّةُ عِتْرَةِ الْمُصْطَفَى، أَنْتُمُ الَّذِينَ أَوْجَبَ اللَّهُ عَلَى الْعِبٰادِ مَوَدَّتَكُمْ وَ وَلٰايَتَكُمْ، وَ أَنْتُمْ الشَّجَرَةُ الَّتِي أَنَا أَصْلُهٰا وَ أَنْتُمْ فَرْعُهٰا فَمَنْ تَمَسَّكَ بِهٰا فَقَدْ نَجٰا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهٰا فَقَدْ هَوَى، أَنْتُمُ الَّذِينَ ذَكَرَكُمُ اللَّهُ فِي كِتٰابِهِ وَ وَصَفَكُمْ لِعِبٰادِهِ فَقٰالَ: إنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ


1- بحارالانوار:93/15 به نقل از تفسير النعماني به سند خود از اميرالمؤمنين(ع).

ص:50

ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ (1) فَأَنْتُمْ صَفْوَةُ اللَّهِ مِنْ آدَمَ وَ سُلٰالَتُهُ مِنْ نُوحٍ، وَ الْآلُ مِنْ إبْرٰاهِيمَ وَ الْأُسْرَةُ مِنْ إسْمٰاعِيلَ وَ الْعِتْرَةُ الْهٰادِيَةُ مِنْ مُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله وسلم) _ همانا خداي تعالي چون مرا برگزيد و اختيار فرمود، دعا و درخواست موسي را ياد كردم و عرضه داشتم: خداي من! براي من وزيري قرار بده. از اين رو خداوند بر من چنين وحي فرمود: «همانا علي وزير و ياور تو و خليفه پس از توست». پس تو اي علي و فرزندانت، امامان هدايت هستيد و همانا شما پيشوايان پرهيزگاري و باقيمانده عترت مصطفي هستيد. شما هستيد آن كساني كه خداوند دوستي و ولايت شما را بر مردم واجب فرموده است و شما هستيد درختي كه من اصل آن هستم و شما شاخه هاي آن. آن كس كه بدان چنگ زند، هر آينه رهايي يافته و آنكه از آن سرپيچي كند، به تحقيق نابود شده است. شما كساني هستيد كه خدا شما را در كتابش ياد فرموده و براي بندگان خود توصيف كرده و فرموده است: «همانا خدا آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان برگزيد. ذريّه اي كه برخي از برخي ديگرند». شما هستيد برگزيدگان خدا از آدم و خانواده اي از نوح و آل از ابراهيم و خانواده اسماعيل وعترت هدايت گر از محمّد(ص).

فَاصْبِرْ يٰا عَلِيُّ عَلٰى قَضٰاءِ اللَّهِ حُلْوَهُ وَ مُرَّهُ، أَمٰا إنَّهُم سَيَظْهَرُونَ لَكَ مِنْ بَعْدِي مٰا كَتَمُوا وَ يُعْلِنُونَ لَكَ مٰا أَسَرُّوا، فَإنَّ أَتَوْكَ فَتٰابَعُوكَ طٰائِعِينَ غَيْرَ مُكْرَهِينَ فَاقْبَلْهُم ْ فَحَظَّهُمْ الْأَوْفَى أَصٰابُوا، وَ رَبَّهُمْ أَطٰاعُوا، وَ نَبِيَّهُمْ أَرْضَوْا وَ إنْ أَزٰالُوا الْحَقَّ عَنْكَ عَدٰاوَةً وَ ضَغْناً فَحَظَّهُمْ نَقَصُوا، وَ رَبَّهُمْ عَصَوْا، وَ نَبّيَّهُمْ أَسْخَطُوا وَ الَّذِي سَيَصِيرُ الْأَمْرُ إلَيْهِ يٰاعَلِيُّ سَيَمُوتُ وَ يَدَعُهٰا لَيْسَ بِمُخَلَّدٍ فِيهٰا فَلٰا تُزٰاحِمْهُمْ عَلَى دُنْيٰاهُمْ، وَ لٰا تَبِعْ بٰاقِياً بِفٰانٍ، وَ ائْتِنِي مَظْلُوماً، وَ لٰا تَأْتِنِي ظٰالِماً، وَ اعْلَمْ أَنَّكَ مٰا تَصِيرُ إلَيْهِ خَيْرُ مِمّٰا أَنْتَ فِيهِ


1- (3) سوره آل عمران: آيه34.

ص:51

_ پس اي علي! بر قضاي خداوند، شيرين و تلخ آن صبر پيشه ساز. امّا آنان پس از من براي تو چيزي را آشكار مي سازند كه پنهان كرده اند و چيزي را كه پوشيده مي داشتند، آشكار مي كنند. اگر فرمانبردار و خشنود نزد تو آمدند، به آنان روي آور كه به برترين بهره ي خود رسيده اند و پروردگارشان را پيروي نموده اند و پيامبرشان را خشنود ساخته اند. و اگر حق را از روي دشمني و كينه از تو بردند، به راستي كه بهره ي خود را ناقص و پروردگارشان را سرپيچي و پيامبرشان را خشمناك كرده اند. و آن كسي كه امر (خلافت) به او رسد، به زودي خواهد مُرد و آن (امر خلافت) را رها خواهد كرد و در آن (تكيه بر جايگاه خلافت) جاودان نخواهد بود؛ بنابراين به خاطر دنياي آنان با ايشان تنگ مگير و آخرت را كه جاويد است به دنياي نابود شدني، مفروش و مظلوم نزدم بيا و ظالم ميا و بدان كه آنچه به سوي آن روانه هستي، نيكوتر است از آنچه در آن به سر مي بري».(1)

پرده را بالا بردم...

از جمله احاديثي كه از آشكارترين مصاديق ايستادگي هاي حضرت در برابر غاصبان بوده و برخورد حضرت را با امّت فريب خورده فريب كار و غاصبان خلافت بيان مي كند، اين حديث شريف است كه در يكي از معتبرترين كتاب هاي حديثي شيعه يعني جلد هشتم كتاب شريف الكافي: «الروضة» آمده است. شيخ كليني به سند خود از اَبي هَيثَم بن تيَّهان نقل مي كند كه اميرالمؤمنين(ع) در مدينه براي مردم چنين خطبه فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لٰا إلَهَ إلٰا هُوَ... أَيُّهَا الْأُمَّةُ الَّتِي خُدِعَتْ فَانْخَدَعَتْ وَ عَرَفَتْ خَدِيعَةَ مَنْ خَدَعَهٰا فَأَصَرَّتْ عَلَي مٰا عَرَفَتْ وَ اتَّبَعَتْ


1- المسترشد:608- 610 ح٢٧٧.

ص:52

أَهْوٰاءَهٰا وَ ضَرَبَتْ فِى عَشْوٰاءِ غَوٰايَتِهٰا وَ قَدِ اسْتَبٰانَ لَهَا الْحَقُّ فَصَدَّتْ عَنْهُ وَ الطَّرِيقُ الْوٰاضِحُ فَتَنَكَّبَتْهُ أَمَا وَ الَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوِ اقْتَبَسْتُمُ الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِهِ وَ شَرِبْتُمُ الْمٰاءَ بِعُذُوبَتِهِ وَ ادَّخَرْتُمُ الْخَيْرَ مِنْ مَوْضِعِهِ وَ أَخَذْتُمُ الطَّرِيقَ مِنْ وٰاضِحِهِ وَ سَلَكْتُمْ مِنَ الْحَقِّ نَهْجَهُ لَنَهَجَتْ بِكُمُ السُّبُلُ وَ بَدَتْ لَكُمُ الْأَعْلٰامُ وَ أَضٰاءَ لَكُمُ الْإسْلٰامُ فَأَكَلْتُمْ رَغَداً وَ مٰا عٰالَ فِيكُمْ عٰائِلٌ وَ لٰا ظُلِمَ مِنْكُمْ مُسْلِمٌ وَ لٰا مُعٰاهَدٌ وَ لَكِنْ سَلَكْتُمْ سَبِيلَ الظَّلٰامِ فَأَظْلَمَتْ عَلَيْكُمْ دُنْيٰاكُمْ بِرُحْبِهٰا وَ سُدَّتْ عَلَيْكُمْ أَبْوٰابُ الْعِلْمِ فَقُلْتُمْ بِأَهْوٰائِكُمْ وَ اخْتَلَفْتُمْ فِي دِينِكُمْ فَأَفْتَيْتُمْ فِي دِينِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ اتَّبَعْتُمُ الْغُوٰاةَ فَأَغْوَتْكُمْ وَ تَرَكْتُمُ الْأَئِمَّةَ فَتَرَكُوكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ تَحْكُمُونَ بِأَهْوٰائِكُمْ إذٰا ذُكِرَ الْأَمْرُ سَأَلْتُمْ أَهْلَ الذِّكْرِ فٰاذٰا أَفْتَوْكُمْ قُلْتُمْ هُوَ الْعِلْمُ بِعَيْنِهِ فَكَيْفَ وَ قَدْ تَرَكْتُمُوهُ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَ خٰالَفْتُمُوهُ رُوَيْداً عَمّٰا قَلِيلٍ تَحْصُدُونَ جَمِيعَ مٰا زَرَعْتُمْ وَ تَجِدُونَ وَخِيمَ مَا اجْتَرَمْتُمْ وَ مَا اجْتَلَبْتُمْ وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّى صٰاحِبُكُمْ وَ الَّذِى بِهِ أُمِرْتُمْ وَ أَنِّي عٰالِمُكُمْ وَ الَّذِي بِعِلْمِهِ نَجٰاتُكُمْ وَ وَصِيُّ نَبِيِّكُمْ وَ خِيَرَةُ رَبِّكُمْ وَ لِسٰانُ نُورِكُمْ وَ الْعٰالِمُ بِمٰا يُصْلِحُكُمْ فَعَنْ قَلِيلٍ رُوَيْداً يَنْزِلُ بِكُمْ مٰا وُعِدْتُمْ وَ مٰا نَزَلَ بِالْأُمَمِ قَبْلَكُمْ وَ سَيَسْأَلُكُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْ أَئِمَّتِكُمْ مَعَهُمْ تُحْشَرُونَ وَ إلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَداً تَصِيرُونَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ كٰانَ لِي عِدَّةُ أَصْحٰابِ طٰالُوتَ أَوْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَعْدٰاؤُكُمْ لَضَرَبْتُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتَّى تَئُولُوا إلَى الْحَقِّ وَ تُنِيبُوا لِلصِّدْقِ فَكٰانَ أَرْتَقَ لِلْفَتْقِ وَ آخَذَ بِالرِّفْقِ اللَّهُمَّ فَاحْكُمْ بَيْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْحٰاكِمِينَ.

قٰالَ: ثُمَّ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَرَّ بِصِيرَةٍ فِيهٰا نَحْوٌ مِنْ ثَلٰاثِينَ شٰاةً فَقٰالَ: وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ لِي رِجٰالًا يَنْصَحُونَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لِرَسُولِهِ بِعَدَدِ هَذِهِ الشِّيٰاهِ لٰازَلْتُ ابْنَ آكِلَةِ الذِّبّٰانِ عَنْ مُلْكِهِ. قٰالَ: فَلَمّٰا أَمْسَى بٰايَعَهُ ثَلٰاثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ رَجُلًا عَلَى الْمَوْتِ. فَقٰالَ لَهُمْ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع): اغْدُوا بِنٰا إلَى أَحْجٰارِ الزَّيْتِ مُحَلِّقِينَ وَ حَلَقَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع). فَمٰا وٰافَى مِنَ الْقَوْمِ مُحَلِّقاً إلٰا أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدٰادُ وَ حُذَيْفَةُ بْنُ الْيَمٰانِ وَ عَمّٰارُ بْنُ يٰاسِرٍ وَ جٰاءَ سَلْمٰانُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ. فَرَفَعَ يَدَهُ إلَى السَّمٰاءِ فَقٰالَ: اللَّهُمَّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي كَمٰا اسْتَضْعَفَتْ بَنُو إسْرٰائِيلَ هٰارُونَ، اللَّهُمَّ فَإنَّكَ تَعْلَمُ مٰا نُخْفِي وَ مٰا نُعْلِنُ وَ مٰا يَخْفَى

ص:53

عَلَيْكَ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لٰا فِي السَّمٰاءِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّٰالِحِينَ أَمَا وَ الْبَيْتِ وَ الْمُفْضِي إلَى الْبَيْتِ [وَ فِي نُسْخَةٍ وَ الْمُزْدَلِفَةِ وَ الْخِفٰافِ إلَى التَّجْمِيرِ لَوْ لٰا عَهْدٌ عَهِدَهُ إلَيَّ النَّبِيُّ الْأُمِّيُّ(ص) لٰاوْرَدْتُ الْمُخٰالِفِينَ خَلِيجَ الْمَنِيَّةِ وَ لٰارْسَلْتُ عَلَيْهِمْ شٰابِيبَ صَوٰاعِقِ الْمَوْتِ وَ عَنْ قَلِيلٍ سَيَعْلَمُونَ.(1)

سپاس براي خداوندي است كه جز او خدايي نيست... (تا اينكه فرمودند): اي امّتي كه فريبش دادند و فريب خورد و فريبِ فريبكار خود را فهميد و دانسته بر پذيرش اين فريب پافشاري كرد و از هوي و هوس خويش پيروي نمود و خود را به تاريكي گمراهي افكند و با اينكه حق و راستي برايش آشكار بود، از آن روي برتافت، به راه روشن پشت كرد و بيراهه رفت!

سوگند به آنكه دانه را شكافت و جاندار را آفريد! اگر شما دانش را از معدنش كسب مي كرديد و آب را گوارا و شيرين نوش كرده و خوبي را از جايگاه آن ذخيره مي گرفتيد و راه را از آنجا كه روشن است مي پيموديد و به روش درست مي رفتيد، راه ها در برابر شما هموار بود و نشانه ها در برابر شما پديدار و اسلام براي شما مي درخشيد و خوش و فراوان مي خورديد و ديگر در ميان شما كسي يافت نمي شد كه گرسنه باشد و ديگر بر مسلمان يا هم كيش شما ستم روا نمي شد. ولي شما راه تاريكي پيموديد و دنيا با تمام گستردگي بر شما تيره وتار شد و درهاي علم و دانش به روي شما بسته شد.

شما با هواي نفس سخن گفتيد و در دين اختلاف كرديد و ندانسته به احكام دين فتوا داده و در پي گمراهان به راه افتاديد، تا شما را گمراه كردند. و امامان بر


1- صفحه31 حديث5.

ص:54

حق را رها كرديد و آنها نيز شما را وانهادند و به وضعي افتاديد كه به دل خواه خود داوري كنيد، نه به حق.

هرگاه مسأله ايي پيش مي آمد، از اهل ذكر (اهل بيت پيامبر(ص)) مي پرسيديد و چون نظري براي شما مي دادند، سخن ايشان را همان دانش تلقّي مي كرديد. پس چه شد كه آنها را رها كرده و پشت سر نهاديد و با ايشان به مخالفت برخاستيد؟!

آرام باشيد كه به زودي آنچه را كِشتيد، خواهيد درويد و سرانجام جرم هاي خود را و هرآنچه را به سوي خود جلب كرديد، خواهيد ديد.

سوگند به آنكه دانه را شكافت و سبز كرد و جاندار را آفريد و بدان روح بخشيد! هر آينه مي دانيد كه منم صاحب الامر و پيشواي شما و كسي كه بايد از او فرمان بريد و پيروي اش كنيد و منم دانشمند و عالِم شما در آنچه شما را اصلاح كند، و آنكه به وسيله دانشش شما را نجات تواند بخشيد. من هستم وصيّ پيامبر شما و برگزيده ي پروردگارتان و زبان قرآنتان و دانا به مصلحت شما.

و پس از اندك مدّتي، آرام آرام بر شما فرود خواهد آمد آنچه بدان وعده داده شده ايد و آنچه به امّت هاي پيش از شما نازل شده است. و همانا خداوند شما را درباره امامانتان بازپرسي كند، با آنان محشور خواهيد شد و فردا به درگاه خداوند عزّوجل خواهيد رفت.

به خدا سوگند! اگر به شماره ياران طالوت، يا شماره ياران بدر، ياور داشتم، هر آينه با تيغ شما را مي زدم تا به حق بازگرديد و به راستي گراييد. و اين كار براي پيوند شكاف و نرمش بهتر بود. خدايا ميان ما به حق حكم فرما كه تو بهترين حاكم هستي.

ص:55

راوي گويد: امام(ع) سپس از مسجد بيرون رفت و به آغلي رسيد كه در آن حدود سي گوسفند بود. امام(ع) فرمود: به خدا قسم! اگر به تعداد اين گوسفندان براي من مرداني بود كه براي خداوند عزّوجل و رسولش خيرخواه بودند، پسرِ زنِ مگس خوار _ معاويه پسر هند جگرخوار_ را از سلطنتش برمي داشتم.

راوي مي گويد: چون شب شد، سيصد و شصت نفر با او تا دم مرگ بيعت كردند. اميرالمؤمنين فرمود: به هنگام بامداد در محل احجار الزّيت گرد آييد و براي نشاني، همگي سرها را بتراشيد و خود اميرالمؤمينين هم سرش را تراشيد و از آن جمع سر تراشيده در وعده گاه حاضر نشدند مگر ابوذر و مقداد و حذيفه بن يمان و عمار بن ياسر و سلمان هم در آخر آنان رسيد. حضرت دست بر آسمان برداشت و فرمود: خدايا! اين مردم مرا خوار شمردند، چنان كه بني اسرائيل هارون را. خدايا! تو مي داني آنچه را آشكار و پنهان مي داريم و هيچ چيز در زمين و آسمان بر تو پوشيده نيست. مرا مسلمان از دنيا ببر و به نيكان برسان.

قسم به خداي كعبه و آنكه دست به كعبه ساييد و سوگند به مزدلفه و گام هايي كه براي رمي جمره بردارند! اگر نبود سفارش و عهدي كه پيغمبر امّي به من كرده است، من همه مخالفان را به درّه مرگ مي باراندم و به همين زودي خواهيد دانست.(1) بگذريم كه قلب تنهايش را، جز سينه چاه، محرم اسرار نبود... .

روزگارم چنين بود...


1- نهج السعادة:1/60-65 چاپ ارشاد. مرآة العقول:25/70، بيت الأحزان:97-99. و از كتاب هاي مخالفين: اين خطبه و ماجرا را سيد ابوطالب يحيي بن الحسين الحسني كه از محدّثين زيدي مذهب (ت424ه.ق) است در تيسير المطالب:206 اواخر باب14 چاپ اوّل، به صورت مسند از ابي هيثم بن تيّهان از حضرت(ع) نقل كرده است.

ص:56

از حنظل تلخ تر و از استخوان در گلو ناگوارتر بود. از ميان سينه ي تفتيده ي مولاي يگانه ام، بشنويم: پس از آنكه مردم با اميرالمؤمنين(ع) بيعت كردند، حضرت نامه اي براي مواليان و شيعيان خود نوشتند تا روزهاي جمعه در مسجدها خوانده شود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰانِ الرَّحيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلَيٍّ أَميرِ الْمُؤْمِنينَ إلى شيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُسْلِمينَ. أَمّٰا بَعْدُ، فَإنَّ اللَّهَ- سُبْحٰانَهُ- بَعَثَ مُحَمَّداً(ص) بَشيراً وَ نَذيراً لِلْعٰالَمينَ، وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلينَ، وَ أَميناً عَلَى التَّنْزيلِ، وَ شَهيداً عَلى هذِهِ الأُمَّةِ. فَيٰا لَهٰا مِنْ نِعْمَةٍ مٰا أَعْظَمَهٰا إنْ لَمْ تَخْرُجُوٰا مِنْهٰا إلى غَيْرِهٰا. وَ يٰا لَهٰا مَنْ مُصيبَةٍ مٰا أَعْظَمَهٰا، إنْ لَمْ تُؤْمِنُوا بِهٰا، وَ تَرْغَبُوا عَنْهٰا _ بسم الله الرّحمان الرّحيم. از جانب بنده ي خدا علي اميرالمؤمنين به سوي شيعيانش از مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد! به راستي كه خداوند _ سبحانه _ محمّد(ص) را بشارت دهنده و بيم دهنده براي عالميان و شاهد بر فرستادگان و امين بر تنزيل و گواه بر اين امّت برانگيخت. پس شگفتا از نعمتي كه چه باعظمت است اگر از آن خارج نشويد و به سوي ديگري رويد. و شگفتا از مصيبتي كه چه با عظمت است اگر بدان ايمان نياوريد و بدان رغبت نورزيد.

فَلَمَّا اسْتَكْمَلَ نَبِيُّ اللَّهِ(ص) مُدَّتَهُ مِنَ الدُّنْيٰا، تَوَفَّاهُ اللَّهُ إلَيْهِ سَعيداً حَميداً، مَشْكُوراً سَعْيُهُ، مَرْضِيّاً عَمَلُهُ، مَغْفُوراً ذَنْبُهُ، شَريفاً عِنْدَ اللَّهِ نُزُلُهُ. فَيٰا لَمَوْتُهُ مُصيبَةٌ خَصَّتِ الأَقْرَبينَ، وَ عَمَّتْ جَميعَ الْمُسْلِمينَ، مٰا أُصيبُوا قبْلَهٰا بِمِثْلِهٰا، وَ لَنُ يُعٰايِنُوا بَعْدَهٰا أُخْتَهٰا _ چون عمر پيامبرخدا(ص) در دنيا سپري شد، خداوند او را سعادتمند و ستوده از دنيا برد، در حالي كه تلاش او مورد سپاس و عملش مورد رضايت و گناهش

ص:57

مورد بخشش قرار گرفته بود(1) و شرافتمندانه نزد خدا وارد شد. پس مصيبت رحلتش بر خصوص نزديكانش سخت بود و بر عموم مسلمانان ناگوار. پيش از اين به چنين مصيبتي مبتلا نشده بودند و هرگز مانند آن را نخواهند ديد.

فَلَمّٰا مَضى(ص) لِسَبيلِهِ، وَ قَدْ بَلَّغَ مٰا أُرْسِلَ بِهِ، وَ تَرَكَ كِتٰابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ إمٰامَيْنِ لٰا يَخْتَلِفٰانِ، وَ أَخَوَيْنِ لٰا يَتَخٰاذَلٰانِ، وَ مُجْتَمِعَيْنِ لٰا يَتَفَرَّقٰانِ، تَنٰازَعَ الْمُسْلِمُونَ الأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. وَ لَقَدْ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ مُحَمَّداً(ص) وَ لأَنَا أَوْلَى النٰاسِ بِهِ مِنِّي بِقَميصي هذٰا _ چون پيامبر(ص) در راه خدا از دنيا رفت در حالي كه آنچه را بدان فرستاده شده بود، ابلاغ فرمود و كتاب خدا و اهل بيتش را دو پيشوايي كه با يكديگر اختلاف نكنند و دو برادر كه خوار نشوند و به هم پيوندخوردگاني كه از يكديگر جدا نشوند، قرار داد؛ مسلمانان درباره ي امر خلافت پس از پيامبر، به نزاع برخاستند در حالي كه خداوند جان پيامبرش محمّد(ص) را گرفته بود. و هر آينه من از مردم سزاوارترين نسبت به پيامبر بودم از اين پيراهنم نسبت به تنم.

فَوَ اللَّهِ مٰا كٰانَ يُلْقى في رَوْعي، وَ لٰا يَخْطُرُ بِبٰالي، وَ لٰا عَرَضَ في رَأْيي، أَنَّ وَجْهَ النٰاسِ إلى غَيْري، وَ أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذٰا الأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ(ص) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ لٰا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنّي مِنْ بَعْدِهِ. فَلَمّٰا أَبْطَؤُوا عَنّي بِالْوَلٰايَةِ لِهِمَمِهِمْ، وَ تَثَبَّطَ الأَنْصٰارُ، وَ هُمْ أَنْصٰارُ اللَّهِ وَ كَتيبَةُ الإسْلٰامِ _ به خدا سوگند! در خاطرم افكنده نمي شد و به فكرم خطور نمي كرد و به نظرم نمي رسيد كه مردم روي به سوي كسي جز من داشته


1- مقصود از بخشش گناهان پيامبر اين نيست كه نعوذ بالله پيامبر مرتكب نافرماني خدا شده باشند بلكه خداوند، گناهان شيعيان را به پيامبر نسبت داده، سپس براي گرامي داشت پيامبر، آن ها را مورد عفو قرار داده است.

ص:58

باشند.(1) و مردمِ عرب، امر خلافت را پس از پيامبر(ص) از اهل بيت ايشان بگردانند و خلافت رسول الله را پس از ايشان از من دور گردانند. چون در واگذاري ولايت به من درنگ كردند، كوشيدند تا ولايت را از من بربايند و انصار را كه يارى دهندگان خدا و سند اسلام بودند، واپس راندند.

هُمْ، وَ اللَّهِ، رَبُّوا الإسْلٰامَ كَمٰا يُرَبَّى الْفَلْوُ مَعَ غَنٰائِهِمْ، بِأَيْديهِمُ السِّبٰاطِ، وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلٰاطِ. وَ قٰالُوا: أَمّٰا إذٰا لَمْ تُسَلِّمُوهٰا لِعَلِيٍّ فَصٰاحِبُنٰا أَحَقُّ بِهٰا مِنْ غَيْرِهِ _ به خدا سوگند! آنان اسلام را پروراندند چنانكه كره اسبِ از شير گرفته را پرورانند، با توانگرى و دست هاى پرسخاوت و زبان هايشان كه تيز و برّان بود.(2) و گفتند: اگر خلافت را تسليم علي نمي كنيد، بزرگِ ما از ديگران به خلافت سزاوارتر است.

فَوَ اللَّهِ مٰا أَدْري إلى مَنْ أَشْكُو. فَإمّٰا أَنْ يَكُونَ الأَنْصٰارُ ظُلِمَتْ حَقَّهٰا، وَ إمّٰا أَنْ يَكُونُوا


1- اين جمله به عنوان پرخاش، اعتراض و شكايت از كار ناهنجار و ستم آشكاراي ستمكاران به اهل بيت(ع) براي اهل مصر نگاشته شده است. نه اينكه حضرت از توطئه هاي پشت پرده، ناآگاه بودند بلكه اين كلام براي نماياندن فرط قباحت و زشتى مطلب و وقاحت اين اعمال بيان شده است كه آنان چنين امر پابرجايى را كه از خورشيد روشن تر بود، انكار نمودند و به غصبِ آن راضي شدند. نظير اين بيان در قرآن كريم نيز وجود دارد. به عنوان مثال در قرآن آمده است: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنٰاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ _ اى عيسى! آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به جاى خدا، به خدايى برگزينيد؟». اين در حالي است كه خداوند به يقين مي دانست كه چنين نبوده امّا براي نشان دادن بزرگي اين گناه، چنين فرموده است.
2- اين جمله به عنوان مذمّت به كار رفته است بدين مقصود كه زبان هاي آنان براي غصبِ خلافت بسيار گويا بود و اين صفت بسيار زشتي است.

ص:59

ظَلَمُوني حَقّي. بَلْ حَقِّيَ الْمَأْخُوذُ، وَ أَنَا الْمَظْلُومُ _ به خدا سوگند! نمي دانم نزد چه كسي شكوه برم. از سويي به انصار درباره ي حقّ آنان ظلم شد و از سوي ديگر آنان (انصار) به من درباره ي حقّم ظلم كردند. بلكه حقّم گرفته شده بود و من مظلوم بودم.

فَقٰالَ قٰائِلُ قُرَيْشٍ: إنَّ نَبِيَّ اللَّهِ قٰالَ: الأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ، فَدَفَعُوا الأَنْصٰارَ عَنْ دَعْوَتِهٰا، وَ مَنَعُوني حَقّي مِنْهٰا. وٰا عَجَباً أَتَكُونُ الْخِلٰافَةُ بِالصَّحٰابَةِ، وَ لٰا تَكُونُ بِالْقَرٰابَةِ وَ الصَّحٰابَةِ _ كسي از قريش گفت: همانا پيامبر خدا فرموده است: ائمّه از قريش هستند. بدين وسيله انصار را از ادّعاي خلافت، دور كردند در حالي كه مرا از دست يابي به حقّم در خلافت، بازداشتند. شگفتا! آيا خلافت به همراهي ثابت مي شد ولي به خويشاوندي و همراهي ثابت نمي شد؟

فَ_إنْ كُنْ_تَ بِال_شُّورى مَ_لَكْ_تَ أُمُ_ورَهُ_مْ فَكَ_يْفَ بِه_ذٰا وَ الْمُشيرُونَ غُيَّبُ

وَ إنْ كُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصيمَهُمْ فَ_غَيْرُكَ أَوْل_ى بِال_نَّ_بِ_يِّ وَ أَقْ_رَبُ

اگر چنين بود كه با مشورت، امور آنان را مالك شدي، چگونه اين رفت حال آنكه مشورت شوندگان حضور نداشتند؟ و اگر به خويشاوندي با پيامبر، كسي را كه از ميان آنان بسيار مخاصمه مي كرد، حجّت آوردي، چگونه چنين شد در حالي كه جز تو، نسبت به پيامبر سزاوارتر و نزديك تر بود؟

وَ لَقَدْ أَتٰاني رَهْطٌ يَعْرِضُونَ النَّصْرَ عَلَيَّ، مِنْهُمْ أَبْنٰاءُ سَعيدٍ، وَ الْمِقْدٰادُ بْنُ الأَسْوَدِ، وَ أَبُوذَرٍّ الْغِفٰارِي، وَ عَمّٰارُ بْنُ يٰاسِرٍ، وَ سَلْمٰانُ الْفٰارِسِيُّ، وَ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوّٰامِ، وَ الْبُرٰاءُ بْنُ عٰازِبٍ. فَقُلْتُ لَهُمْ: إنَّ عِنْدي مِنْ نَبِيِّ اللَّهِ(ص) عَهْداً، وَ لَهُ إلَيَّ وَصِيَّةٌ، وَ لَسْتُ أُخٰالِفُ مٰا أَمَرَني بِهِ _ و به راستي كه گروهي نزد من آمدند در حالي كه دستِ ياري به من مي دادند. از جمله آنان بودند فرزندان سعيد و مقداد بن اسود و ابوذر غفاري و

ص:60

عمار بن ياسر و سلمان فارسي و زبير بن عوام و براء بن عازب. من به آنان گفتم: از جانب پيامبر خدا نزد من عهد و پيماني و به من وصيّتي است و من چنين نيستم كه درباره ي آنچه مرا بدان امر فرموده است، مخالفت كنم.

فَوَ اللَّهِ لَوْ خَزَمُوني بِأَنْفي لأَقْرَرْتُ لِلَّهِ _ تَعٰالى _ سَمْعاً وَ طٰاعَةً. فَمٰا رٰاعَني إلٰا انْثِيٰالُ النٰاسَ عَلى فُلٰانٍ وَ إجْفٰالُهُمْ إلَيْهِ يُبٰايِعُونَهُ. فَأَمْسَكْتُ يَدِي، وَ رَأَيْتُ أَنّي أَوْلى وَ أَحَقُّ بِمَقٰامِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِي النٰاسِ مِمَّنْ تَوَلَّى الأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ _ پس به خدا سوگند! اگر ريسمان در بيني ام نهاده و مرا بكشند، به يقين در مقابل فرمان خدايِ تعالي شنونده و اطاعت كننده هستم. مرا به شگفتي نينداخت مگر اجتماع مردم بر فلانى (ابوبكر) و گرد آمدن آنان به سوي او كه با او بيعت مي كردند. پس دستِ خود نگاه داشتم و ديدم من در ميان مردم نسبت به جايگاه محمّد رسول خدا(ص)، نزديك تر و سزاوارترم از كسي كه پس از حضرت، امر خلافت را به دست گرفت.

وَ قَدْ كٰانَ نَبِيُّ اللَّهِ أَمَّرَ أُسٰامَةَ بْنَ زَيْدٍ عَلى جَيْشٍ وَ جَعَلَهُمٰا في جَيْشِهِ، وَ مٰا ظَنَنْتُ أَنَّهُ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسٰامَةَ، إذْ كٰانَ النَّبِيُّ(ص) قَدْ أَمَّرَهُ عَلَيْهِ وَ عَلى صٰاحِبِهِ. وَ مٰا زٰالَ النَّبِيُّ(ص) إلى أَنْ فٰاضَتْ نَفْسُهُ يَقُولُ: أَنْفِذُوا جَيْشَ أُسٰامَةَ. أَنْفِذُوا جَيْشَ أُسٰامَةَ _ اين در حالي بود كه پيامبر خدا، اسامة بن زيد را بر لشكر امير قرار داد و آن دو نفر (ابوبكر و عمر) را در ميان لشكر او قرار داد. و گمان نداشتم كه او از سپاه اسامه سرپيچي كند در حالي كه پيامبر(ص)، اسامه را بر او (ابوبكر) و همراهش (عمر) امير قرار داده بود. و پيامبر(ص) تا آن هنگام كه از دنيا رفت، پيوسته مي فرمود: به سپاه اسامه بپيونديد. به سپاه اسامه بپيونديد.

فَلَبِثْتُ بِذَلِكَ مٰا شٰاءَ اللَّهُ، حَتَّى رَأَيْتُ رٰاجِعَةَ النٰاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإسْلٰامِ، يَدْعُونَ إلى مَحْقِ دينِ اللَّهِ، وَ مَحْوِ مِلَّةِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ إبْرٰاهيمَ(ع). فَخَشيتُ، إنْ أَنَا قَعَدْتُ وَ لَمْ

ص:61

أَنْصُرِ الإسْلٰامَ وَ أَهْلَهُ، أَنْ أَرى فيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَكُونُ الْمُصيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمُ مِنْ فَوْتِ وِلٰايَتِكُمُ الَّتي إنَّمّٰا هِيَ مَتٰاعُ أَيّٰامٍ قَلٰائِلَ، ثُمَّ يَزُولُ مِنْهٰا مٰا كٰانَ كَمٰا يَزُولُ السَّرٰابُ، أَوْ يَنْقَشِعُ كَمٰا يَنْقَشِعُ السَّحٰابُ _ پس آنچه خدا خواست، در همان حال بودم تا آنكه ديدم گروهي از بازگشت كنندگان مردم، از اسلام بازگشته اند و به نابودي دين خدا و از ميان بردن ملّت حضرت محمد(ص) و حضرت ابراهيم(ع) دعوت مي كنند. ترسيدم اگر بنشينم و اسلام و اهل آن را ياري ندهم، در اسلام شكاف يا ويراني مشاهده كنم، كه مصيبت آن بر من نسبت به از دست رفتن ولايت بر شما عظيم تر باشد كه بهره ي روزهاي چندي است و پس از آن هر چه از آن (امر حكومت) بوده نابود مي شود همچنان كه سراب از ميان مي رود يا پراكنده مي شود همان گونه كه ابرها پراكنده شوند.

... وَ قٰامَ فَرْوَةُ بْنُ عَمْرِو الأَنْصٰارِيُّ، وَ كٰانَ يَقُودُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَرَسَيْنِ، وَ يَصْرِمُ أَلْفَ وَسَقٍ مِنْ تَمْرٍ فَيَتَصَدَّقُ بِهِ عَلَى الْمَسٰاكينَ، فَنٰادى: يٰا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ، أَخْبِرُوني هَلْ فيكُمْ رَجُلٌ تَحِلُّ لَهُ الْخِلٰافَةُ وَ فيهِ مٰا في عَلِيٍّ. فَقٰالَ قَيْسُ بْنُ مَحْزَمَةَ الزُّهْرِيُّ: لَيْسَ فينٰا مَنْ فيهِ مٰا في عَلِيٍّ. فَقٰالَ: صَدَقْتَ. فَهَلْ في عَلِيٍّ مٰا لَيْسَ في أَحَدٍ مِنْكُمْ. قٰالَ: نَعَمْ. قٰالَ فَمٰا صَدَّكُمْ عَنْهُ. قٰالَ: اجْتِمٰاعُ النٰاسِ عَلى أَبي بَكْرٍ _ فروة بن عمرو انصاري _ كه رسول خدا(ص) را با دو اسب يارى مي كرد و درآمد املاك خود را كه هزار وَسَق خرما بود، همه را به فقرا و مساكين صدقه مي داد_ از جا برخاست و ندا برداشت: اي گروه قريش! مرا خبر دهيد آيا در ميان شما مردي هست كه خلافت او را روا باشد و آنچه در علي است، در او باشد؟ قيس بن محزمه زهري گفت: آنچه در عليست در ما نيست. گفت: راست گفتي؛ پس در علي است آنچه در هيچ يك از شما نيست؟ گفت: بله. گفت: پس چه چيز شما را

ص:62

از او مانع شد؟ گفت: گردآمدن مردم بر ابوبكر.

قٰالَ: أَمَا، وَ اللَّهِ، لَئِنْ أَصَبْتُمْ سُنَّتَكُمْ فَقَدْ أَخْطَأْتُمْ سُنَّةَ نَبِيِّكُمْ، وَ لَوْ جَعَلْتُمُوهٰا في أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ لأَكَلْتُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ _ او گفت: امّا به خدا سوگند! اگر سنّت خود را پيروي كرديد (به دنبال ميل خود روان شديد) همانا از سنّت پيامبرتان سرپيچي نموديد و اگر خلافت و ولايت را در ميان اهل بيت پيامبرتان قرار مي داديد، از بالاي سر و زير پاي خود روزي مي خورديد (بركت شما را فرا مي گرفت).

... وَ مٰا طَمِعْتُ، أَنْ لَوْ حَدَثَ بِهِ حٰادِثٌ وَ أَنَا حَيٌّ أَنْ يَرُدَّ إلَيَّ الأَمْرَ الَّذي نٰازَعْتُهُ فيهِ طَمَعَ مُسْتَيْقِنٍ، وَ لٰا يَئِسْتُ مِنْهُ يَأْسَ مَنْ لٰا يَرْجُوهُ. وَ لَوْ لٰا خٰاصَّةٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عُمَرَ، وَ أَمْرٌ كٰانٰا رَضِيٰاهُ بَيْنَهُمٰا، لَظَنَنْتُ أَنَّهُ لٰا يَعْدِلُهُ عَنّي _ و طمع نداشتم طمع آنكه پايدار است كه اگر براي او (ابوبكر) اتّفاقي رخ داد و من زنده بودم، خلافتي كه بر سر آن نزاع كردم، به من بازگردد و نه از آن نااميد شدم نااميد شدن كسي كه اميدي به آن نداشته باشد. و اگر نبود امر ويژه اي كه ميان او و عمر بود و آن امري كه در ميان خودشان بدان راضي شده بودند، به يقين گمان داشتم كه او (ابوبكر) از من روي برنمي تابد.

وَ قَدْ سَمِعَ قَوْلَ النَّبِيِّ(ص) لِبُرَيْدَةَ الأَسْلَمِيِّ، حينَ بَعَثَني وَ خٰالِدَ بْنَ الْوَليدِ إلَى الْيَمَنِ: إذٰا افْتَرَقْتُمٰا فَكُلُّ وٰاحِدٍ مِنْكُمٰا عَلى حِيٰالِهِ، وَ إذٰا اجْتَمَعْتُمٰا فَعَلِيُّ عَلَيْكُمْ جَميعاً. فَغَزَوْنٰا، وَ أَصَبْنٰا سَبْياً فيهِمْ بِنْتُ جَعْفَرَ جٰارِ الصَّفٰا. وَ إنَّمٰا سُمِّيَتْ جٰارُ الصَّفٰا لِحُسْنِهٰا _ در حالي كه سخن پيامبر(ص) به بُرَيْدَه اسلمي را شنيده بود هنگامي كه پيامبر، من و خالد بن وليد را به يمن فرستاد كه «چون از يكديگر جدا شُديد، هر يك از شما بر لشكر خود مستقلّاً امارت دارد و چون گرد هم آمديد، پس علي بر

ص:63

شما (امير) است». ما جنگيديم و اسيراني به دست آورديم كه در ميان آنان دختر جعفر جارالصّفا بود. و به دليل زيبايي اش، جارالصّفا ناميده شده بود.

فَأَخَذْتُ الْحَنَفِيَّةَ خَوْلَةَ وَ اغْتَنَمَهٰا خٰالِدٌ مِنّي، وَ بَعَثَ بُرَيْدَةَ إلى رَسُولِ اللَّهِ مُحَرِّشاً عَلَيَّ، فَأَخْبَرَهُ بِمٰا كٰانَ مِنْ أَخْذي خَوْلَةَ. فَقٰالَ [رَسُولُ اللَّهِ(ص)]: يٰا بُرَيْدَةُ، حَظُّهُ فِي الْخُمُسِ أَكْثَرُ مِمّٰا أَخَذَ، إنَّهُ وَلِيُّكُمْ بَعْدي. سَمِعَهٰا أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ، وَ هذٰا بُرَيْدَةُ حَيٌّ لَمْ يَمُتْ. فَهَلْ بَعْدَ هذٰا مَقٰالٌ لِقٰائِلٍ _ خوله حنفيّه را گرفتم و خالد او را به غنيمت از من گرفت و بريده را به سوي رسول الله فرستاد تا ايشان را عليه من تحريك كند و به ايشان خبر داد كه من خوله را گرفته ام. پيامبر(ص) فرمود: «اي بريده! بهره ي او (اميرالمؤمنين) در خُمُس، بيش از آن است كه ستانده است. همانا او پس از من، سرپرست شماست». ابوبكر و عمر اين كلام را شنيدند و اين بريده است كه نمرده است. آيا پس از اين سخني براي گوينده اي باقيست؟

فَلَمَّا احْتُضِرَ بَعَثَ إلى عُمَرَ فَوَلٰاهُ دُونَ الْمَشُورَةِ. وَ تَوَلَّى عُمَرُ الأَمْرَ _ پس چون ابوبكر به حال احتضار رسيد، فرستاده اي به سوي عمر فرستاد و او را بدون مشورت، والي كرد. و عمر امر را در دست گرفت.

... حَتَّى إذٰا احْتُضِرَ قُلْتُ في نَفسي: لَيْسَ يَعْدِلُ بِهذٰا الأَمْرِ عَنّي لِلَّذي قَدْ رَأى مِنّي فِي الْمَوٰاطِنَ، وَ بَعْدَ مٰا سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) مٰا سَمِعَ. فَجَعَلَهٰا عُمَرُ شُورى، وَ جَعَلَني سٰادِسَ سِتَّةٍ، وَ أَمَرَ صُهَيْباً أَنْ يُصَلِّيَ بِالنٰاسِ، وَ دَعٰا أَبٰا طَلْحَةَ زَيْدَ بْنَ سَعْدٍ الأَنْصٰارِيَّ فَقٰالَ لَهُ: كُنْ في خَمْسينَ رَجُلًا مِنْ قَوْمِكَ، فَاقْتُلْ مَنْ أَبى أَنْ يَرْضى مِنْ هؤُلٰاءِ السِّتَّةِ _ چون (عمر) به حال احتضار رسيد، با خود گفتم: چنين نيست كه اين امر را از من بگرداند به خاطر چيزهايي كه در موقعيّت هاي مختلف از من ديده بود و پس از آنكه از رسول خدا(ص) شنيده بود آنچه شنيده بود. عمر امر را به شورا نهاد و

ص:64

مرا ششمين از شش نفر قرار داد و به صُهيب دستور داد تا امامت جماعت كند و اباطلحه زيد بن سعد انصاري را فراخواند. به او گفت: با پنجاه تن از مردان قوم خود باش. سپس هريك از اين شش نفر كه راضي نشدند، بكش.

ثُمَّ اخْتَلَفُوا عُثْمٰانَ ثٰالِثاً [وَ هُوَ] لَمْ يَكُنْ يَمْلِكُ مِنْ أَمْرِ نَفْسِهِ شَيْئاً، غَلَبَ عَلَيْهِ أَهْلُهُ، فَقٰادُوهُ إلى أَهْوٰائِهِمْ كَمٰا تَقُودُ الْوَليدَةُ الْبَعيرَ الْمَخْطُومَ. فَلَمْ يَزَلِ الأَمْرُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النٰاسِ يَبْعُدُ تٰارَةً وَ يَقْرُبُ أُخْرى، حَتَّى نَزَوْا عَلَيْهِ فَقَتَلُوهُ _ سپس براي سوّمين بار بر عثمان اختلاف پيدا كردند در حالي كه او از جانب خودش، در هيچ كاري اختيار نداشت. خانواده اش بر او غالب بودند. او را طبق ميل خود راه بردند آن چنان كه بچّه شتر افسار زده را راه برند. پيوسته امر ميان او و مردم، باري دور و باري نزديك مي شد تا اينكه بر او شتافتند و او را كشتند.

فَالْعَجَبُ مِنِ اخْتِلٰاقِ الْقَوْمِ، إذْ زَعَمُوا أَنَّ أَبٰا بَكْرٍ اسْتَخْلَفَهُ النَّبِيُّ(ص). فَلَوْ كٰانَ هذٰا حَقّاً لَمْ يَخْفَ عَلَى الأَنْصٰارِ فَبٰايَعَهُ النٰاسُ عَلى شُورى. ثُمَّ جَعَلَهٰا أَبُو بَكْرٍ لِعُمَرَ بِرَأْيِهِ خٰاصَّةً. ثُمَّ جَعَلَهٰا عُمَرُ بِرَأْيِهِ شُورى بَيْنَ سِتَّةٍ. فَهذٰا الْعَجَبُ مِنِ اخْتِلٰاقِهِمْ _ شگفتا از افتراي اين قوم: آن گاه كه پنداشتند ابوبكر را، پيامبر(ص)، جانشين ساخت كه اگر اين راست بود، بر انصار پوشيده نبود. پس مردم با او براساس شوري بيعت كردند. سپس ابوبكر، امر خلافت را با نظر ويژه ي خود، براي عمر گذاشت و عمر با نظر خود آن را به شوري ميان شش نفر نهاد. شگفتي از افتراي آنان اينجاست.

وَ الدَّليلُ عَلى مٰا لٰا أُحِبُّ أَنْ أَذْكُرَ قَوْلُهُ: هؤُلٰاءِ الرَّهْطُ الَّذينَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ هُوَ عَنْهُمْ رٰاضٍ، فَكَيْفَ يَأْمُرُ بِقَتْلِ قَوْمٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَسُولُهُ. إنَّ هذٰا لأَمْرٌ عَجيبٌ _ و دليل بر آنچه ياد كردن آن را خوش ندارم، سخن اوست: «اينان گروهي هستند

ص:65

كه پيامبر خدا(ص) در حالي از دنيا رفت كه از آنان راضي بود».(1) پس چگونه دستور به كشتن كساني مي دهد كه خدا و پيامبرش از آنان راضي شده اند؟(2) همانا اين به راستي امري شگفت آور است.

وَ لَمْ يَكُونُوا لِوِلٰايَةِ أَحَدٍ أَشَدَّ كَرٰاهِيَةً مِنْهُمْ لِوِلٰايَتي عَلَيْهِمْ، لأَنَّهُمْ كٰانُوا يَسْمَعُونَني عِنْدَ وَفٰاةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ أَنَا أُحٰاجُّ أَبٰا بَكْرٍ وَ أَقُولُ: يٰا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ! إنٰا أَهْلَ الْبَيْتِ أَحَقُّ بِهذٰا الأَمْرِ مِنْكُمْ مٰا كٰانَ مِنْكُمْ مَنْ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ، وَ يَعْرِفُ السُّنَّةَ، وَ يَدينُ بِدينِ اللَّهِ الْحَقِّ _ و هيچ كس را به اندازه ي من كه بر آنان والي شوم، ناخوش نداشتند. اين بدان جهت بود كه هنگام وفات رسول الله(ص)، در حالي كه بر ابوبكر احتجاج مي كردم، از من شنيده بودند كه مي گفتم: اي گروه قريش! همانا ما اهل بيت، از شما بر امر خلافت سزاوارتريم. كسي در شما نيست كه قرآن قرائت كند در حالي كه سنّت را بشناسد و به دين حقيقي الهي، متديّن باشد.

أَنَا، وَ اللَّهِ، أَوْلى بَهذٰا الأَمْرِ مِنْكُمْ، وَ أَنْتُمْ أَوْلى بِالْبَيْعَةِ لي. وَ إنَّمٰا حُجَّتي أَنّي وَلِيُّ هذٰا الأَمْرِ دُونَ قُرَيْشٍ أَنَّ نَبِيَّ اللَّهِ(ص) قٰالَ: الْوِلٰاءُ لِمَنْ أَعْتَقَ. فَجٰاءَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِعِتْقِ الرِّقٰابِ مِنَ النٰار، وَ بِعِتْقِهٰا مِنَ السَّيْفِ، وَ هذٰانِ لَمَّا اجْتَمَعٰا كٰانٰا أَفْضَلَ مِنْ عِتْقِ الرِّقٰابِ مِنَ الرِّقِّ. فَكٰانَ لِلنَّبِيِّ(ص) وِلٰاءُ هذِهِ الأُمَّةِ. وَ كٰانَ لي بَعْدَهُ مٰا كٰانَ لَهُ _ من به


1- اين جمله، سخن عمر است كه درباره شوراي شش نفري گفت.
2- اشاره به اين سخن عمر كه گفت: هر كدام از اين شش نفر كه انتخاب شدند اگر كسي از ميان آنان، او را نپذيرفت، گردنش را بزنيد و اگر دو نفر راضي نشدند آن دو نفر را بكشيد و اگر سه نفر در يك سو و سه نفر در سويي ديگر بودند، آن گروه كه عبدالرحمان در آنان است بپذيريد و گروه ديگر را بكشيد. و اگر هيچ يك انتخاب نشدند همه را بكشيد و مسلمانان، خود يك نفر را برگزينند.

ص:66

خدا سوگند از شما بر اين امر سزاوارترم و شما سزاوارتر هستيد كه با من بيعت كنيد. و همانا دليل من _ بر اين كه من وليّ اين امر هستم نه قريش _ اين است كه پيامبرخدا(ص) فرمود: ولايت براي كسي است كه آزاد مي كند. پيامبرخدا(ص) رهايي گردن ها از آتش و شمشير را آورد و اين دو، چون با يكديگر جمع شدند، از آزاد نمودن گردن از بندگي، بافضيلت تر است. بنابراين ولايت اين امّت بر پيامبر(ص) بود و پس از او، آنچه براي او بود، براي من است.

أَخَذْتُمْ هذٰا الأَمْرَ مِنَ الأَنْصٰارِ وَ احْتَجَجْتُمْ عَلَى الْعَرَبْ بِالْقَرٰابَةِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص)، وَ تَأْخُذُونَهُ مِنٰا أَهْلَ الْبَيْتِ غَصْباً وَ ظُلْماً. أَلَسْتُمْ زَعَمْتُمْ لِلأَنْصٰارِ أَنَّكُمْ أَوْلى بِهذٰا الأَمْرِ مِنْهُمْ لِمَكٰانِكُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لَمّٰا كٰانَ مُحَمَّدٌ مِنْكُمْ. فَأَعْطَوْكُمُ الْمَقٰادَةَ، وَ سَلَّمُوا إلَيْكُمُ الإمٰارَةَ. وَ أَنَا أَحْتَجُّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ مٰا احْتَجَجْتُمْ بِهِ عَلَى الأَنْصٰارِ وَ الْعَرَبِ. أَنَا أَوْلى بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) مِنْكُمْ حَيّاً وَ مَيِّتاً _ شما امر خلافت را از انصار ستانديد و بر عرب، به وسيله نزديكي با رسول الله(ص) احتجاج كرديد در حالي كه آن را از ما اهل بيت به غصب و ظلم مي گيريد؟ آيا چنين نيست كه براي انصار دروغ گفتيد كه شما بر اين امر از آنان سزاوارتريد به خاطر جايگاهي كه نسبت به رسول الله(ص) داريد كه محمّد(ص) از شماست. آنان نيز رهبري را به شما بخشيدند و امارت را به شما تسليم كردند. من نيز بر شما حجّت اقامه مي كنم همان گونه كه شما بر انصار و عرب احتجاج كرديد. من از شما بر زنده و مرده رسول الله(ص) سزوارترم.

وَ أَنَا وَصِيُّهُ وَ وَزيرُهُ، وَ مُسْتَوْدَعُ عِلْمِهِ وَ سِرِّهِ. وَ أَنَا الصِّدّيق الأَكْبَرُ، أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ. وَ أَحْسَنُكُمْ بَلاءً في جِهٰادِ الْمُشْرِكينَ، وَ أَعْرَفُكُمْ بِالْكِتٰابِ وَ السُّنَّةِ، وَ أَفْقَهُكُمْ في الدّينِ، وَ أَعْلَمُكُمْ بِعَوٰاقِبِ الأُمُورِ، وَ أَذْرَبُكُمْ لِسٰاناً، وَ أَثْبَتُكُمْ جَنٰاناً _ و منم وصيّ و

ص:67

وزير پيامبر. و منم سپرده ي دانش و راز او. و منم صدّيق اكبر. منم نخستين كسي كه به او ايمان آورد و او را تصديق كرد و در بلاجويي در جهاد با مشركان، نيكوترين شما هستم. و آگاه ترين شما هستم نسبت به كتاب و سنّت. و فقيه ترين شما در دين و آگاه ترين شما به انجام كارها. از ميان شما زبان من گوياترين و قلب من (در ايمان به خدا) پايدارترين است.

فَمٰا جٰازَ لِقُرَيْشٍ مِنْ فَضْلِهٰا عَلَى الْعَرَبِ بِالنَّبِيِّ(ص) جٰازَ لِبَني هٰاشِمٍ عَلى قُرَيْشٍ، وَ مٰا [جٰازَ] لِبَني هٰاشِمٍ عَلى قُرَيْشٍ بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) جٰازَ لي عَلى بَني هٰاشِمٍ، لِقَوْلِ النَّبِيِّ(ص) يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ: مَنْ كُنْتُ مَوْلٰاهُ فَهذٰا عَلِيٌّ مَوْلٰاهُ. إلٰا أَنْ تَدَّعِيَ قُرَيْشٌ فَضْلَهٰا عَلَى الْعَرَبِ بِغَيْرِ النَّبِيِّ(ص)، فَإنْ شٰاؤُوا فَلْيَقُولُوا ذَلِكَ. فَعَلٰامَ تَنٰازِعُونٰا هذٰا الأَمْرَ _ همان فضيلت هايي كه به دليل حضور پيامبر(ص) براي قريش بر ساير عرب رواست، براي بني هاشم بر قريش رواست. و همان فضيلت هايي كه به خاطر وجود رسول الله(ص) براي بني هاشم رواست، براي من بر بني هاشم رواست به دليل اين سخن پيامبر(ص) در روز غدير خم (كه فرمود): «هر كه را من مولايم، اين علي مولاي اوست». جز اينكه قريش فضيلت خود را بر عرب به جز پيامبر(ص) ادّعا كرد كه اگر خواستند مي توانند آن فضيلت را بگويند. با اين وجود بر چه اساسي با ما (اهل بيت) در اين امر (خلافت) منازعه مي كنند؟

أَنْصِفُونٰا مِنْ أَنْفُسِكُمْ إنْ كُنْتُمْ تَخٰافُونَ اللَّهَ، وَ اعْرِفُوا لَنٰا مِنَ الأَمْرِ مِثْلَ مٰا عَرَفَتْهُ الأَنْصٰارُ لَكُمْ، وَ إلٰا فَبُوؤُوا بِالظُّلْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ _ با ما به انصاف رفتار كنيد اگر از خدا مي ترسيد و امر را براي ما بدانيد همچنان كه انصار آن را از شما دانستند، در غير اين صورت به ظلم بازگرديد در حالي كه مي دانيد. (با آنكه از ظلمي كه بر من روا مي داريد، آگاهي داريد، به ستم بر من روي آوريد).

ص:68

فَخَشِيَ الْقَوْمُ إنْ أَنَا وَليتُ عَلَيْهِمْ أَنْ آخُذَ بِأَنْفٰاسِهِمْ، وَ أَعْتَرِضَ في حُلُوقِهِمْ، وَ لٰا يَكُونَ لَهُمْ فِي الأَمْرِ نَصيبٌ مٰا بَقَوْا، فَأَجْمَعُوا عَلَيَّ إجْمٰاعَ رَجُلٍ وٰاحِدٍ حَتَّى صَرَفُوا الْوِلٰايَةَ إلى عُثْمٰانَ، وَ أَخْرَجُوني مِنَ الإمْرَةِ عَلَيْهِمْ رَجٰاءَ أَنْ يَنٰالُوهٰا وَ يَتَدٰاوَلُوهٰا فيمٰا بَيْنَهُمْ إذْ يَئِسُوا أَنْ يَنٰالُوهٰا مِنْ قِبَلي _ مردم ترسيدند كه اگر من بر آنان والي گردم، نفس هاي ايشان را بگيرم و گلوهايشان را بفشارم و براي آنان در امر (خلافت) هيچ بهره اي نباشد تا زماني كه زنده بودند. سپس عليه من اجماع كردند، اجماع يك مرد(1) تا آنجا كه ولايت را به عثمان گرداندند و مرا از اميري بر خودشان بيرون كردند بدان اميد كه به خلافت برسند و بين خودشان آن را داد و ستد كنند؛ زيرا از اينكه از جانب من به آن برسند، نااميد شده بودند.

فَبَيْنٰاهُمْ كَذَلِكَ إذْ نٰادى مُنٰادٍ لٰا يُدْرى مَنْ هُوَ، وَ أَظُنُّهُ جِنِّيّاً، فَأَسْمَعَ أَهْلَ الْمَدينَةِ لَيْلَةَ بٰايَعُوا عُثْمٰانَ فَقٰالَ:

يٰا نٰاعِيَ الإسْلٰامِ قُمْ فَانْعِهِ قَدْ مٰاتَ عُ_رْفٌ وَ بَ_دٰا مُ_نْ_كَرُ

مٰا لِقُرَيْشٍ لٰا عَ_لا كَ_عْبُ_هٰا مَ_نْ قَدَّمُوا الْيَوْمَ وَ مَنْ أَخَّرُوا

إنَّ عَ__لِ__يّ_اً هُ__وَ أَوْل__ى بِ__هِ مِ_نْ_هُ فَ__وَلُّ__وهُ وَ لٰا تُ_نْ_كِ_رُوا

فَكٰانَ لَهُمْ في ذَلِكَ عِبْرَةٌ _ پس چون در اين كار (بيعت با عثمان) بودند، نداگري ندا داد كه دانسته نشد كيست و باور دارم جنّي بود. شبي كه با عثمان بيعت كردند چنين به گوش اهلِ مدينه رساند، گفت: «اي شيون كننده بر اسلام! برخيز و بر او ناله سر بده زيرا كه نيكي مُرد و زشتي آغاز شد. قريش را چه مي شود، مرتبه آنان بلند مباد. امروز چه كسي را پيش قرار دادند و چه كسي را پس نهادند؟ همانا علي بر آن (حاكميّت بر مردم) از عثمان سزاوارتر بود؛ بنابراين او را ولايت


1- همه درباره من يك رأي داشتند.

ص:69

دهيد و انكار نكنيد». كه براي آنان در آن (ندا) عبرتي بود.

وَ لَوْ لٰا أَنَّ الْعٰامَّةَ قَدْ عَلِمَتْ بِذَلِكَ لَمْ أَذْكُرْهُ... وَ قٰالَ لي قٰائلٌ مِنْهُمْ: إنَّكَ عَلَى الأَمْرِ، يٰا ابْنَ أَبي طٰالِبٍ، لَحَريصٌ. فَقُلْتُ: لَسْتُ عَلَيْهِ حَريصاً، بَلْ أَنْتُمْ، وَ اللَّهِ، لأَحْرَصُ عَلَيْهِ مِنِّي وَ أَبْعَدُ، وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ. أَيُّنٰا أَحْرَصُ، أَنَا الَّذي إنَّمٰا طَلَبْتُ ميرٰاثَ رَسُولِ اللَّهِ(ص)، وَ حَقّاً لي جَعَلَنِيَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَوْلى بِهِ، وَ أَنَّ وِلٰاءَ أُمَّتِهِ لي مِنْ بَعْدِهِ، أَمْ أَنْتُمُ إذْ تَحُولُونَ بَيْني وَ بَيْنَهُ، وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِيَ دُونَهُ بِالسَّيْفِ. فَلَمّٰا قَرَعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلأِ الْحٰاضِرينَ، هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ، لٰا يَدْري مٰا يُجيبُني بِهِ، وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ _ و اگر نبود كه عامّه ي مردم از اين آگاه هستند، نمي گفتم... و يك نفر از آنان (افراد شوري) به من گفت: همانا تو اي فرزند ابي طالب، بر امر خلافت حريص هستي. گفتم: من بر آن حريص نيستم بلكه به خدا سوگند! شما بر آن از من حريص تر هستيد و حال آنكه دورتر هستيد و من ويژه ترين و نزديك ترين نسبت به اين امر هستم. كدام يك از ما حريص تر است؟ منم آنكه حريص تر است كه به راستي تنها ميراث رسول الله(ص) و حقّي را مطالبه كردم كه براي من بود و خداوند و پيامبرش مرا بر اين امر، سزاوارترين قرار دادند كه ولايت امّت پس از پيامبر، براي من باشد؛ يا شما كه بين من و خلافت رسول الله مانع شُديد و براي نرسيدن به حقّم با شمشير بر رويم مي زنيد (با اقدام مسلحانه مانع رسيدن من به آن مي شويد). چون او را با دليل در برابر حاضران كوبيدم، هشيار شد گويا كه مبهوت گشت، ندانست مرا بدان كلام چه پاسخ دهد و خداوند ستمكاران را هدايت نمي كند.

اللَّهُمَّ إنّي أَسْتَعْديكَ عَلى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعٰانَهُمْ. اللَّهُمَّ فَخُذْ بِحَقّي مِنْهُم، وَ لا تَدَعْ مَظْلَمَتي لَهُمْ، إنَّكَ الْحَكَمُ الْعَدْلُ، فَإنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمي، وَ أَكْفَأُوا إنٰائِي، وَ أَضٰاعُوا

ص:70

أَيّٰامي، وَ دَفَعُوا حَقّي، وَ صَغَّرُوا قَدْرِي وَ فَضْلي وَ عَظيمَ مَنْزِلَتي، وَ اسْتَحَلُّوا الْمَحٰارِمَ مِنّي، وَ أَجْمَعُوا عَلى مُنٰازَعَتي حَقّاً كُنْتُ أَوْلى بِهِ مِنْ غَيْري، فَسَلَبُونيهِ، ثُمَّ قٰالُوا: إنَّكَ لَحَريصٌ مُتَّهَمٌ، أَلٰا إنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ نٰاخُذَهُ، وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ، فَاصْبِرْ مَغْمُوماً كَمِداً، أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً حَنِقاً. وَ أَيْمُ اللَّهِ لَوِ اسْتَطٰاعُوا أَنْ يَدْفَعُوا قَرٰابَتي كَمٰا قَطَعُوا سَبَبي فَعَلُوا، وَ لكِنَّهُمْ لَمْ يَجِدُوا إلى ذَلِكَ سَبيلًا _ خدايا! از تو ياري مي خواهم بر قريش و آنان كه ايشان را ياري دادند. خدايا! حقّم را از آنان بستان و مظلمه اي را كه بر گردن آنان دارم، وامگذار كه به راستي تو حاكم عادل هستي، پس به راستي كه آنان پيوند خويشي مرا بريدند و ظرف آب مرا به رو برگرداندند (امر حكومت را كه حقّ من و در اختيار من بود، از من گرداندند) و روزگارم را تباه كردند و حقّم را دور ساختند و جايگاه و فضيلت و عظمت منزلت مرا كوچك كردند و آنچه در رابطه با من حرام بود، انجام دادند (حرمت ها را درباره ي من، حلال كرده و هتك نمودند) و بر نزاع با من درباره ي حقّي كه از غير خود بدان سزوارتر بودم، اجتماع كردند. پس مرا از آن بازداشتند سپس گفتند: «همانا تو حريص و مورد اتّهام هستي. آگاه باش همانا بايسته است كه حق را بگيريم و تو را از آن منع كنيم. غم زده و ناراحت صبر پيشه ساز يا با تأسّف و كينه بمير». و به خدا سوگند! اگر مي توانستند نزديكيِ مرا دور كنند، همان گونه كه پيوند خويشي ام را گسستند، هر آينه اين كار را انجام مي دادند. امّا آنان براي اين كار راهي نيافتند.

وَ إنَّمٰا حَقّي عَلى هذَهِ الأُمَّةِ كَرَجُلٍ لَهُ حَقٌّ عَلى قَوْمٍ إلى أَجَلٍ مَعْلُومٍ، فَإنْ أَحْسَنُوا وَ عَجَّلُوا لَهُ حَقَّهُ قَبِلَهُ حٰامِداً، وَ إنْ أَخَّرُوهُ إلى أَجَلِهِ أَخَذَهُ غَيْرَ حٰامِدٍ. وَ لٰا يُعٰابُ الْمَرْءُ بِتَأْخيرِ حَقِّهِ، إنَّمٰا يُعٰابُ مَنْ أَخَذَ مٰا لَيْسَ لَهُ _ و به راستي كه حقّ من بر اين امّت مانند مردي است كه بر گروهي حقّي تا زماني معيّن دارد. پس اگر نيكي كردند و

ص:71

در اداي حقّ او عجله نمودند، او نيز سپاس گزار آن را مي پذيرد و اگر پرداخت حقّش را تا زمان مشخّص شده به تأخير اندازند، او حقّ خود را بدون آنكه سپاس نهد، مي ستاند، در حالي كه آن مرد به دليل تأخير در (رسيدن به) حقّش، مورد عيب قرار نمي گيرد. بلكه كسي مورد عيب است كه آنچه حقّش نبوده، ستانده است.

وَ قَدْ كٰانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَهِدَ إلَيَّ عَهْداً، فَقٰالَ: يٰا ابْنَ أَبي طٰالِبٍ، لَكَ وِلٰاءُ أُمَّتي مِنْ بَعْدي، فَإنْ وَلَّوْكَ في عٰافِيَةٍ، وَ أَجْمَعُوا عَلَيْكَ بِالرِّضٰا، فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ. وَ إنِ اخْتَلَفُوا عَلَيْكَ فَدَعْهُمْ وَ مٰا هُمْ فيهِ، فَإنَّ اللَّهَ سَيَجْعَلُ لَكَ مَخْرَجاً، فَنَظَرْتُ فَإذٰا لَيْسَ لي مُعينٌ وَ لٰا رٰافِدٌ وَ لٰا ذٰابٌّ، وَ لٰا مَعي نٰاصِرٌ وَ لٰا مُسٰاعِدٌ، إلٰا أَهْلُ بَيْتي، فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ [وَ] الْمَنِيَّةِ _ در حالي كه رسول الله(ص) عهدي با من بسته بود. فرمود: اي پسر ابوطالب! ولايت امّتم پس از من، براي توست. بنابراين اگر تو را با گذشت، ولايت دادند و بر ولايت تو با رضايت، اجتماع كردند، بر سرپرستي آنان به پا خيز و اگر درباره ي تو اختلاف كردند و بر آن نبودند، همانا خداوند به زودي براي تو راه نجاتي قرار خواهد داد. پس نگريستم: نه ياري دهنده اي، نه ياور و نه مدافعي برايم نبود. و همراه با من ياور و كمك كننده اي جز اهل بيتم، نبود. پس آنان را از مرگ و مردن نگاه داشتم.

...فَأَغْضَيْتُ عَيْني عَلَى الْقَذى، وَ جَرِعْتُ ريقي عَلَى الشَّجٰا، وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلى أَمَرَّ مِنَ طَعْمِ الْعَلْقَمِ، وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفٰارِ، وَ أَخْذِ الْكَظَمِ... _ ناچار بر خاشاك خليده در چشم، ديده فروبستم و بر اندوه گره خورده در گلو، آب دهان _ خويش فرو بردم و از فرو بردن خشم بر امري كه تلخ تر از دانه ي زهرآگين علقم و براي قلب از تيزي شمشير و فرو خوردن خشم دردناك تر بود،

ص:72

شكيبايي پيشه ساختم... الخ.(1)

در پايان مي خواهم به شبهه اي كه اين اواخر ايجاد و رايج شده است اشاره اي داشته باشم و آن اينكه: با وجود اميرالمؤمنين(ع) در منزل، چرا حضرت زهرا(س) پشت در رفتند و آيا غيرت اميرالمؤمنين اجازه مي دهد كه همسرش پشت در برود و در را بگشايد؟

آشكار است كه مغالطه صورت گرفته و براي بي گناه جلوه دادن هجوم آوردگان به سراي اهل بيت، اين چنين سخن مي گويند. اين دقيقاً شبيه به همان پرسش بيست و نهم است كه ما مي گوييم: خلافت را غصب كردند آنان مي گويند: فتح بلاد كردند. اينجا ما مي گوييم: چرا به سراي اهل بيت حمله آوردند، آنان مي گويند: چرا حضرت زهرا(س) پشت در رفتند!!!...

بايد دانست كه هرگاه لازم بود، رسول اكرم(ص) به زنان خود مي فرمودند به كسي كه در مي زند، پاسخ دهند.(2) آيا از رسول اكرم(ص) غيورتري هست؟ و البته


1- تمام نهج البلاغة:868 نامه75. ر.ك: كشف المحجّة:173 از كتاب «الرّسائل» محمّد بن يعقوب كليني از عليّ بن ابراهيم...، الإرشاد:1/287، علل الشّرايع:1/150، معاني الأخبار: 360، الأمالي، شيخ طوسي:372، الإحتجاج:1/281 چاپ دارالنعمان، الطّرائف:418 و 420، نهج الحق:329، مناقب آل أبي طالب(ع):2/48، مناقب أهل البيت(ع)، شيرواني: 457، كتاب الأربعين، شيرازي:167، حليةالأبرار:2/289 و291، بحارالأنوار:29/497، الغدير:7/81 و ج9/380، الدّرجات الرّفيعة:34، بيت الأحزان:89، الصّراط المستقيم: 3/111 به اختصار.و از كتاب هاي مخالفين: شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد:1/151.
2- الإحتجاج:٤٧٠-٤٧١، كشف اليقين:٢٦٠ و ٣٠٥، الطّرائف:٧٢، الدّعوات:٤٧، كشف _ الغمّة:١/٩١. و از كتب مخالفين: المناقب، خوارزمي:٨٦-٨٧، فرائد السّمطين:١/٣٣١.

ص:73

همچنان كه بردن حضرت زينب و اهل بيت به كربلا، با علم به اسارت آنان، هيچ منافاتي با غيرت سيّدالشّهداء(ع) ندارد، پاسخ حضرت زهرا(س) به مهاجمان، با مردانگي و غيرت اميرالمؤمنين(ع) منافاتي ندارد. در واقع اين مهاجمان هستند كه بايد پاسخ گو باشند كه چرا به بيت وحي حمله ور شدند و اين گرداندن پرسش، روشي براي فريب افراد ناآگاه است.

5-...پس چرا حضرت علي بيعت نكرد؟

اشاره

ص:74

پرسش پنجم: حضرت علي عليه السّلام كه مي دانست خداوند او را امام قرار داده است پس چرا با خلفاء بيعت كرد؟

پاسخ

آيا اميرالمؤمنين با ابوبكر بيعت كردند؟

مخالفين حتّي با تكيه بر منابع خود نيز نمي توانند ثابت كنند كه اميرالمؤمنين(ع) با ابوبكر بيعت كرده اند و در پيش دلايل اين سخن خواهد آمد و اصلاً چگونه ممكن است مولانا اميرالمؤمنين(ع) خلافت ديگري را به رسميّت بشناسد و با او بيعت كند در حالي كه وي از جانب خدا در مواضع مختلف و به ويژه روز غدير، به عنوان سرپرست مسلمانان و جانشين رسول الله(ص) معرفي شده است؟ ولايت و امامت امام، حقّ شخصي ايشان نبود كه از آن چشم پوشي كنند، بلكه حكم الهي بود كه كسي قادر به تغيير آن نيست: «وَما كانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَة إذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الخيرة مِنْ أَمرِهِم _ هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبر او درباره امري حكمي كنند، اختياري (در برابر فرمان خدا) داشته باشد»(1). با اين وجود آيا رواست كه بگوييم حضرت از حقّ خود چشم پوشيدند يا آن را براي ديگري پذيرفتند؟


1- (33) سوره الأحزاب: آيه37.

ص:75

حقيقت دارد كه به سراي وحي حمله ور شدند و حرمت حريم حرم الله را شكستند و حبيبه ي رسول الله(ص) را مضروب و مجروح كردند و غنچه بي گناه او را كشتند و برادر رسول الله(ص) را ريسمان بر گردن آويختند و وحشيانه و نامهربانانه به مسجد كشان كشان بردند و شمشير بالاي سر او گرفتند كه يا بيعت كن يا تو را گردن مي زنيم:

قال: و لمّا انتهي بعليّ(ع) إلى أبي بكر انتهره عمر و قال له بايع [و دع عنك هذه الأباطيل] فقال له(ع): فَإنْ لَمْ أَفْعَلْ فَمٰا أنْتُمْ صٰانِعُونَ؟ قالوا: نقتلك ذلا و صغارا. فقال: إذًا تَقْتُلُونَ عَبْدَ اللَّهِ وَ أَخٰا رَسُولِهِ. قال أبو بكر: أمّا عبد لله فنعم و أمّا أخو رسول الله فما نقر بهذا. قال: أَ تَجْحَدُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) آخَى بَيْنِي وَ بَيْنَه؟ قال: نعم. فأعاد ذلك عليهم ثلاث مرات _ سليم بن قيس گويد: چون علي(ع) را نزد ابوبكر آوردند، عمر، اميرالمؤمنين را نهيب زد و به ايشان گفت: بيعت كن و از سخنان بيهوده دست بردار! امام(ع) به او فرمود: و اگر چنين نكنم شما چه مي كنيد؟ گفتند: تو را با ذلّت و خواري مي كشيم. فرمود: در اين صورت بنده ي خدا و برادر پيامبرش را مي كشيد. ابوبكر گفت: بنده خدا، بله. امّا برادر پيامبر خدا، ما به اين اقرار نمي كنيم. فرمود: آيا انكار مي كنيد كه پيامبر خدا(ص) ميان من و خودش پيمان برادري بست؟ گفت: بله. پس حضرت سه مرتبه اين را بر آنان تكرار كرد.(1)


1- كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر انصاري:153. ر.ك: المسترشد:380، تقريب المعارف، ابوصلاح حلبي:328، الصراط المستقيم:2/26 تتمه باب9، الإحتجاج:1/83، غاية المرام:5/318 و 330 و 335، المحتضر:110، مناقب أهل البيت(ع)، شيرواني:402، كتاب الأربعين، ماحوزي:267، مجمع النورين:99، الغدير:5/373 و ج9/319، إفحام الأعداء والخصوم:86، شرح إحقاق الحق:33/361، بحارالأنوار:28/217 و270 و 356 ح69 و ج29/627. و از كتاب هاي مخالفين: الامامة والسياسة، تحقيق زيني:1/20 و تحقيق شيري:1/31.

ص:76

و مادر گل ها، زهراي اطهر با آنكه فرمود:

صُ_بَّتْ عَ_لَيَّ مَ_صٰائِبُ لَ_وْ أَنَّ_هٰا

صُبَّتْ عَلَى الْأَيّٰامِ صِرْنَ لَيٰالِيٰا(1)

به جانم ريخته چندان غم و رنج و مصيبت ها

كه گر بر روزها ريزند شود تيره بسان شب ها

و هرچند... و هر چند... و هرچند كه مصيبت ها ديدند امّا هرگز زير بار بيعت كردن با آنان نرفتند.

مخالفين مي گويند: پس از آنكه حضرت زهرا از دنيا رفت، حضرت علي با ابوبكر بيعت كرد. چگونه چنين چيزي ممكن است حال آنكه صدّيقه ي كبري پس از مضروب و مجروح شدن و از دست دادن غنچه ي شش ماهه اش، با تمام آن مصيبت هايي كه بر پيكر پاكش فرو ريخته بود، خود را به مسجد رساند و به هر قيمتي حتّي كتك خوردن و فدا شدن، مولايم را رهانيد. حال اميرالمؤمنين(ع) چگونه زير بار بيعت با كساني مي رفتند كه با او و خانواده اش چنين ناروا روش داشتند؟! و ببين كه چه بي انصاف با اهل بيت رسول الله(ص) رفتار مي كنند كه مي گويند: حضرت علي پس از رسول الله، در زمان حيات حضرت زهرا، به احترام


1- روضةالواعظين:1/75، مسكن الفؤاد:112، مناقب آل أبي طالب:1/242، بحارالأنوار: 79/106 ب16.

ص:77

دخت پيامبر، در ميان مردم مورد احترام و توجّه بود و چون دختر پيامبر از دنيا رفت، ديگر در ميان مردم جايگاهي نداشت و به همين جهت با ابوبكر بيعت كرد.

شگفتي را گزارده ام و رو به تحيّرم كه چگونه جرأت دارند چنين بگويند و بيانديشند و بار كنند و باور داشته باشند؟ آيا دنيا در نظر او از آب بيني ماده بز كوهي، بي ارزش تر نبود كه با او چنين مي كنند؟ آري بدان در پس احترام ظاهري آنان به اهل بيت، اين باورها نهفته است... .

و آيا اگر كسي با تهديد به قتل مجبور به بيعت شود، اين بيعت او پذيرفته است؟ اگر كسي با اكراه با ديگري بيعت كند، يعني مجبور به بيعت نشود امّا با ميل و رضايت هم بيعت نكند و اين بيعت را ناخوش داشته باشد، بيعت او پذيرفته نيست و اعتباري ندارد چه رسد به كسي كه... . آيا وهابي ها نمي انديشند كه چرا چنين مصيبت هايي بر عترت پاك پيامبر(ص) تحميل شد؟ آيا اگر اميرالمؤمنين خود براي بيعت مي رفتند، ديگر چنين مي شد؟

معاويه در يكي از نامه هاي خود به اميرالمؤمنين(ع) مي نويسد: «تو همان كسي هستي كه به سان شتر افسار زده به سوي بيعت كشيدند»؛ و اين جمله بيانگر آن است كه فشار براي بيعت به حدّي بود كه امام را به زور از خانه خود بيرون كردند و به مسجد بردند (كه در اين راستا احاديث بسياري وجود دارد). امام(ع) در پاسخ نامه ي معاويه، اين بي حرمتي را انكار نمي كنند، ولي تصريح مي فرمايند كه اين نشانه مظلوميّت ايشان است، آنجا كه مي فرمايد: «وَ قُلْتَ: إنّي كُنْتُ أُقٰادُ كَمٰا يُقٰادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبٰايِعَ. وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ، وَ مٰا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضٰاضَةٍ في أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مٰا لَمْ يَكُنْ شٰاكّاً

ص:78

في دينِهِ، وَ لٰا مُرْتٰاباً بِيَقينِه _ گفتي كه همچون شتر، افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم، عجبا! به خدا سوگند خواستي مذمّت كني ولي ناخودآگاه ستودي. خواستي رسوا كني ولي رسوا شدي. براي يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود، مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شك نكند».(1)

و اين نشان از ايستادگي حضرت در برابر غاصبان دارد همچنان كه مواردي ديگر بيان خواهند شد انشاءالله.

تلاش حضرت براي بيعت نكردن:

قال عمر لأبي بكر: أرسل إلى علي فليبايع، فإنا لسنا في شئ حتى يبايع، و لو قد بايع أمناه. فأرسل إليه أبو بكر: (أجب خليفة رسول الله). فأتاه الرسول فقال له ذلك. فقال له علي(ع): سُبْحٰانَ اللَّهِ! مٰا أَسْرَعَ مٰا كَذَبْتُمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص)! إنَّهُ لَيَعْلَمُ وَ يَعْلَمُ الَّذِينَ حَوْلَهُ أَنَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَمْ يَسْتَخْلِفٰا غَيْرِي. و ذهب الرسول فأخبره بما قال له. قال: اذهب فقل له: (أجب أمير المؤمنين أبا بكر). فأتاه فأخبره بما قال. فقال له علي(ع): سُبْحٰانَ اللَّهِ! مٰا وَ اللَّهِ طٰالَ الْعَهْدُ فَيَنْسَى، فَوَاللَّهِ إنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ هَذٰا الِاسْمَ لٰا يَصْلُحُ إلٰا لِي. وَ لَقَدْ أَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ وَ هُوَ سٰابِعُ سَبْعَةٍ فَسَلَّمُوا عَلَيَّ بِإمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ. فَاسْتَفْهَمَ هُوَ وَ صٰاحِبُهُ عُمَر مِنْ بَيْنِ السَّبْعَةِ فَقٰالٰا: أَحَقٌّ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ؟ فَقٰالَ لَهُمٰا رَسُولُ اللَّهِ(ص): نَعَمْ حَقّاً حَقّاً مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. إنَّهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ صٰاحِبُ لِوٰاءِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ، يُقْعِدُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ عَلَى الصِّرٰاطِ، فَيُدْخِلُ أَوْلِيٰاءَهُ الْجَنَّةَ وَ أَعْدٰاءَهُ النٰارَ. فانطلق الرسول فأخبره بما قال. قال: فسكتوا عنه يومهم ذلك _ عمر به ابوبكر گفت: كسي را به سوي علي بفرست، او بايد بيعت كند؛ زيرا ما هيچ جايگاهي نداريم تا وقتي كه او بيعت كند و اگر بيعت كند


1- نهج البلاغة، شرح محمّد عبده:3/33 نامه28، شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد:15/183 نامه28، الإحتجاج:1/176، الصّوارم المهرقة:218 و 220.

ص:79

او را امان مي دهيم. از اين رو ابوبكر كسي را به سوي حضرت فرستاد تا بگويد: خليفه ي رسول الله را اجابت نما. فرستاده نزد حضرت آمد و به حضرت آن (سخن) را عرضه داشت. اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: سبحان الله! چه زود بر پيامبرخدا دروغ بستيد! همانا او (ابوبكر) و كساني كه اطراف او هستند مي دانند كه خدا و پيامبرش كسي جز مرا خليفه قرار نداده اند.

فرستاده رفت و به ابوبكر آنچه را به او فرموده بود گفت. ابوبكر گفت: برو و به او بگو: اميرالمؤمنين ابوبكر را اجابت نما. فرستاده نزد امام علي(ع) آمد و حضرت را بدان چه او گفته بود، خبر داد. امام علي(ع) به او فرمودند: سبحان الله! به خدا سوگند! عهد طولاني نشده (ديرزماني نيست كه پيمان بسته شده) است تا فراموش شود. به خدا سوگند! او (ابوبكر) مي داند كه اين اسم جز براي من شايسته نيست و به راستي كه رسول الله او را امر كرد _ در حالي كه هفتمين از هفت نفر بود _ كه مرا با لقب اميرالمؤمنين سلام دهند. پس به او و همراهش عمر از ميان آن هفت نفر، اين را فهماند. آن دو به حضرت عرض كردند: آيا اين حقّي از جانب خدا و پيامبرش است؟ رسول الله به آنان فرمودند: بله. به راستي كه حقّي است از جانب خدا و پيامبرش. همانا او اميرالمؤمنين و سيّدالمسلمين و پرچم دار پيشاني سفيدان از وضو است. خداوند عزّوجل او را روز قيامت بر صراط مي نشاند و او دوستان خود را وارد بهشت و دشمنان خود را وارد جهنّم مي گرداند.

در اين هنگام فرستاده ي ابوبكر بازگشت و او را از آنچه حضرت فرموده بود،

ص:80

آگاه كرد. راوي گويد: از اين رو آن روز دست از حضرت برداشتند»(1).

سرور پرهيزكاران اميرالمؤمنين(ع)، جز حاضر نشدن براي بيعت و ياري طلبي از مهاجر و انصار، حتّي در روزي كه حضرت را براي بيعت، به زور و بدون عبا و عمامه، به مسجد كشيدند و براي دست يافتن به ايشان، خانه اش را آتش زدند و همسر و فرزند ايشان را شهيد ساختند، حتّي در آن روز و در آن لحظات و با وجود تمام اين رخدادها، با آنكه آن زمان دل در دل مولا نبود و قلب حيدر پشت در جا مانده بود، با اين وجود مجلس بيعت را به مجلس سوگند تبديل كردند و در ميان همان جمع، بر ابوبكر و عمر و ياران آنان و تمام حاضران در مسجد رسول الله(ص)، اتمام حجّت نمودند.(2)


1- كتاب سليم، تحقيق محمدباقر انصاري:147-148، الإحتجاج:1/107-108، بحارالأنوار: 28/266-267، مجمع النّورين:96-97، غاية المرام:1/96-97 ب9 ح26، نفس الرّحمان: 481-482، بيت الأحزان:108. ر.ك: غاية المرام:5/316، الأنوار العلوية:285-286، اليقين:28، مدينة المعاجز:1/63-64 ح12. و از كتب مخالفين: تفسير الآلوسي:3/124. اين جريان به سندهاي بسيار و توسّط افراد مختلف، به الفاظ گوناگون امّا نزديك به هم نقل شده است. در مواردي نيز پس از بيان اين ماجرا، تصريح به حمله به بيت وحي شده است: كتاب سليم:385- 386، تفسير العيّاشي:2/66-67، المسترشد:377، الإختصاص:185-186، بحار الأنوار:28/297-299 ح48، تفسير أبي حمزة الثمالي:175 ح106. و نيز ر.ك: مثالب النّواصب:135.و از كتب مخالفين: ر.ك: الإمامة والسياسة:13،
2- متن اين سوگندها ذيل عنوان «سوگند در روز بيداد» آمده است.

ص:81

و چون آن خلقي كه خود را به خواب زده و بر فريب خويش راضي بود، با بي مهري خود در حقّ ذوي القرباي رسول الله، خوب مزد رسالت پيامبر(ص) را ادا نمودند، اميرالمؤمنين و بانوي يگانه اش و شيعيان انگشت شمار او، تنها، در ميان آن همه گرگ كه براي دريدن پيكر اسلام دندان تيز كرده بودند، آيا راهي جز شكيبايي داشتند؟

فتنه و طغيان افراد سركشي كه آوازه داشتند، مي توانست جزيرة العرب را در هم بريزد و اسلام را نابود سازد. منافقان مدينه كه سخت در نفاق فرو رفته بودند و اعرابي كه در اطراف مدينه بودند و به تصريح قرآن كريم در كفر و نفاق از همه سخت تر بودند و حدود فرمان هاي خدا را رعايت نمي كردند و با شهادت رسول خدا نيرومندتر شده بودند... .

مسلمانان پس از رسول خدا(ص) به گلّه ي باران خورده اي مي ماندند كه در شبي سخت تاريك، راه خود را گم كرده، از هم پراكنده شوند و در بين گرگ هايي متجاوز و درندگاني سخت زيان بار و «مسيلمه كذّاب» «طلحة بن خالد دروغگو» «سجاح دختر حارث» _ آن زن دغل باز _ و اصحاب آنان كه همه براي نابود كردن اسلام و در هم كوبيدن مسلمانان به پا خاسته بودند و نيز ميان «روميان» «قيصرها» و «كسراها» كه سخت در كمين بودند و امثال اين جرثومه ها كه به شدّت، كينه «محمّد» و آل او صلوات الله عليهم و پيروانش را در دل گرفته بودند و با بغض و دشمني به اسلام مي نگريستند، گرفتار بودند... .

اين ها همه مي خواستند اساس اسلام را از ريشه درآورند، انتقام خود را بگيرند و قلب خود را شفا بخشند. آنها از پيش نيروي خود را آماده كرده بودند و

ص:82

با عجله مي شتافتند. مي ديدند كه اوضاع يك سره به كام آنان مي شود. فرصت خوبي با شهادت پيامبر فرا رسيده است. تصميم داشتند از اين فرصت بهره گيرند و پيش از آن كه قدرت اسلام متمركز گردد و نيرو و توان آن بازپس آيد، حداكثر بهره را ببرند. حال با اين اوضاع، نزاع دروني، تحقّق بخشيدن آرزوهاي آنان نبود؟

آيا اگر مولايم را ياراني بود، ديگر از درد غربت و بي ياوري سر بر زانوي غم فرود مي آورد؟ آيا اين نفاق و ارتداد را سرباز نكرده، نمي بست؟ آيا سر خم آوردن در برابر وصيّت رسول الله(ص)، بدان معناست كه به نام صبر دست بر دست نهاده باشند؟ پس چرا بر همگان اتمام حجّت كردند و تمام تلاش خويش را نمودند و آنچه بايد مي كردند، كردند؟ آيا اگر بدون ياور قيام مي كرد و خون خود را حفظ نمي فرمود، ديگر شريعت را پاسباني در برابر تجاوز اين همه چشم ناپاك بود؟... اينها علاوه بر آن است كه بسياري از علماي شيعه و برخي از بزرگان از مخالفين به روشني بيان كرده اند كه حضرت علي(ع) هرگز با ابوبكر بيعت نكردند.

همين براي كسي كه او را قلبي است كه بدان بفهمد، كفايت مي كند: إنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد _ همانا در آن پندي است براي آنكه قلبي دارد (تعقّل مي كند) يا در حالي كه گواه است، گوش فرا مي دهد.(1)

6- درباره افشاگري يا بيعت حضرت علي؟

اشاره


1- (50) سوره ق: آيه38.

ص:83

پرسش ششم: حضرت علي عليه السّلام مرد بسيار شجاعي بود و در راه خدا از ملامت هيچ ملامت كننده اي نمي ترسيد پس چرا حتّي يك بار بالاي منبر پيامبر نرفت تا با صداي بلند اعلام كند خلافت او غصب شده بلكه با خلفا بيعت كرد؟

پاسخ: اين دروغي است كه تباهي خود را فرياد مي كند. احتجاجاتي كه اميرالمؤمنين در رابطه با ناحق بودن بيعت با ابوبكر و عمر و عثمان فرمودند، بسيار زياد است. حضرت در مواقع مختلف، به الفاظ گوناگون و در حضور اشخاص بسياري به بيان اين احتجاجات پرداخته اند. دسته اي از اين موارد به سبك سوگند بيان شده است بدين معنا كه اميرالمؤمنين مخاطب خود را مورد سوگند قرار مي دادند و از او مي خواستند بدان چه حضرت مي فرمايند اقرار كند. به اين گونه احاديث، «حديث مناشده» مي گويند.

اميرالمؤمنين(ع) در زماني كه حضرت را به زور پس از آن همه هتك حرمت، با چنان وضعيّتي از منزل بيرون كشيدند و به مسجد بردند، در حضور ابوبكر و عمر و همراهان آنان، به سبك مناشده بر مهاجرين و انصاري كه در مسجد حضور داشتند، احتجاج فرمودند. احتجاج حضرت به اين سبك، در روز قتل عمر، روز شوري، نخستين روزي كه مردم با عثمان بيعت كردند و نيز در ايّام عثمان، به الفاظ مختلف و در حضور مخاطبين بسياري بيان شدند كه ما سه

ص:84

موضع را يادآور مي شويم: روز بيداد، روز شوري و روزگار عثمان.

سوگند در روز بيداد

اميرالمؤمنين به آنان (جمع بسياري از مهاجرين و انصار) نزديك شدند و فرمودند: «يٰا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُهٰاجِرِينَ وَ الْأَنْصٰارِ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ سَمِعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ كَذٰا وَ كَذٰا [وَ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ كَذٰا وَ كَذٰا] فَلَمْ يَدَعْ(ع) شَيْئاً قٰالَهُ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَلٰانِيَةً لِلْعٰامَّةِ إلٰا ذَكَّرَهُمْ إيّٰاهُ قٰالُوا: اللَّهُمَّ نَعَم _ اي مسلمانان و مهاجرين و انصار! شما را به خدا سوگند مي دهم آيا شنيديد كه رسول الله(ص) در روز غدير خم چنين و چنان فرمود و در غزوه تبوك چنين و چنان فرمود؟ امام(ع) هيچ چيزي را كه رسول الله(ص) آشكارا براي تمام مردم درباره ي او فرموده بود رها نكرد جز اينكه آن را به ياد آنان آورد. گفتند: خدايا، آري چنين بود».(1)

در ادامه ابوبكر حديثي را به دروغ به پيامبر نسبت داد كه حضرت فرموده اند: «خداوند از اينكه نبوّت و خلافت را در خانواده من قرار دهد، امتناع ورزيد» و اين را گفت تا خود را بي گناه جلوه دهد و چهار نفر ديگر، عمر، ابوعبيده، معاذ و سالم با او همراه شدند و اميرالمؤمنين از راز صحيفه ي ملعونه پرده برداشتند و بر سخنان خود گواه آوردند. سپس فرمودند: «أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أُولَئِكَ الْأَرْبَعِينَ رَجُلًا الَّذِينَ بٰايَعُونِي وَفَوْا لَجٰاهَدْتُكُمْ فِي اللَّهِ وَ لكِن أَمَا وَ اللَّهِ لٰا يَنٰالُهٰا أَحَدٌ مِنْ عَقِبِكُمٰا إِلَى يَوْمِ الْقِيٰامَةِ. وَ فِيمٰا يُكَذِّبُ قَوْلَكُمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) قَوْلُهُ تَعٰالَى: أَمْ يَحْسُدُونَ


1- كتاب سليم:153، الإحتجاج:1/109-113، المحتضر:110، غاية المرام:5/318 و 336، بحار الأنوار: 28/272 ح45 و ر.ك: بحار الأنوار:38/302، نفس الرّحمان:485.

ص:85

النٰاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (1) فَالْكِتٰابُ النُّبُوَّةُ وَ الْحِكْمَةُ السُّنَّةُ وَ الْمُلْكُ الْخِلٰافَةُ وَ نَحْنُ آلُ إِبْرٰاهِيمُ _ امّا به خدا سوگند! اگر آن چهل مردي كه با من بيعت كردند، (به پيماني كه بستند) وفا مي كردند، به يقين با شما مي جنگيدم. و لكن! (نيامدند تا چنين كنم) امّا به خدا سوگند! هيچ كس از نسل شما تا روز قيامت بدان (امر خلافت) نخواهد رسيد. و آنچه سخن شما را كه بر رسول خدا(ص) نسبت مي دهيد، تكذيب مي كند، سخن خداي تعالي است (كه فرمود): «آيا بر مردم به خاطر آنچه خداوند از فصل خويش به آنان داده است، رشك مي بريد؟ پس به راستي كه ما آل ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و به آنان مُلكي عظيم بخشيديم». كتاب، نبوّت است و حكمت، سنّت است و مُلك، خلافت است و ما هستيم آل ابراهيم».(2)

توضيح اينكه خداوند در قرآن به صراحت اعلام فرموده است كه نبوّت و سنّت و امامت را براي آل ابراهيم قرار داديم و حضرت با اين بيان، دروغ بودن سخنان آنان را اعلام فرمودند. حال آيا اين، سكوت در برابر افترا به پيامبر(ص) است؟

سوگند در روز شوري

سوگند در روز شوري(3)

عن عامر بن واثلة قال: كنت في البيت يوم الشورى فسمعت عليا(ع) و هو يقول: اسْتَخْلَفَ النٰاسُ أَبٰا بَكْرٍ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَحَقُّ بِالْأَمْرِ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْهُ، وَ اسْتَخْلَفَ أَبُو


1- (4) سوره النساء: آيه 55.
2- كتاب سليم بن قيس:155-156، بحار الأنوار:28/275 ح45، نفس الرّحمان:486.
3- المسترشد:331-364: ٦١ مورد را برمي شمرد. و ما از جهت مفصّل تر بودن اين حديث به روايت كتاب شريف الخصال:553-563 ح31 از آنجا نقل مي كنيم.

ص:86

بَكْرٍ عُمَرَ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَحَقُّ بِالْأَمْرِ وَ أَوْلَى بِهِ مِنْهُ، إلٰا أَنَّ عُمَرَ جَعَلَنِي مَعَ خَمْسَةِ نَفَرٍ أَنَا سٰادِسُهُمْ لٰا يُعْرَفُ لَهُمْ عَلَيَّ فَضْلٌ، وَ لَوْ أَشٰاءُ لٰاحْتَجَجْتُ عَلَيْهِمْ بِمٰا لٰا يَسْتَطِيعُ عَرَبِيُّهُمْ وَ لٰا عَجَمِيُّهُمْ، الْمُعٰاهَدُ مِنْهُمْ وَ الْمُشْرِكُ تَغْيِيرَ ذَلِكَ _ عامر بن واثله كه يكي از خواصّ اصحاب اميرالمؤمنين(ع) است، گويد: در روز شوري در خانه (اي كه عمر دستور داده بود افراد شوري در آن باشند و در بر روي آنان بسته شود) بودم. پس شنيدم علي(ع) مي فرمود: مردم ابوبكر را جانشين كردند در حالي كه به خدا سوگند من نسبت به امر خلافت سزاوارتر از او بودم. و ابوبكر، عمر را جانشين خود ساخت حال آنكه به خدا سوگند من نسبت به امر خلافت شايسته تر و سزاوارتر از او بودم (و فرق آن دو با يكديگر اين بود كه) عمر مرا همراه با پنج نفر قرار داد كه من ششمين آنان بودم. براي آنان بر من فضيلتي شناخته نشده بود (بر من برتري نداشتند كه مرا با آنان هم تراز قرار داد) و اگر بخواهم بر آنان احتجاج مي كنم به آنچه نه عرب و نه عجم و نه معاهد(1) آنان و نه مشرك نتواند آن را تغيير دهد.

ثم قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ أَيُّهٰا النَّفَرُ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ وَحَّدَ اللَّهَ قَبْلِي ؟ قالوا: اللّهمّ لا _ سپس فرمودند: شما را به خدا سوگند مي دهم اي چند نفر (مقصود افراد شوري بودند)، آيا در ميان شما كسي هست كه پيش از من خدا را يگانه شمرده باشد؟ گفتند: به خدا، خير.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ، قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هٰارُونَ مِنْ مُوسَى إلٰا أَنَّهُ لٰا نَبِيَّ بَعْدِي»، غَيْرِي ؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به


1- - كافري كه در ذمّه و پيمان و پناه مسلمانان است.

ص:87

خدا قسم مي دهم، آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشند: «تو براي من به منزله ي هارون هستي براي موسي با اين تفاوت كه (هارون و موسي هر دو پيامبر بودند امّا) پس از من هيچ پيامبري نيست»؟ گفتند: به خدا، نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ سٰاقَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِرَبِّ الْعٰالَمِينَ هَدْياً فَأَشْرَكَهُ فِيهِ، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم! آيا در ميان شما جز من كسي هست كه رسول الله(ص) او را در شترهاي قرباني كه براي پروردگار عالميان به مكّه برد، شريك سازد؟(1) گفتند: به خدا، نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أُتِيَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِطَيْرٍ يَأْكُلُ مِنْهُ، فَقٰالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذٰا الطَّيْرِ»، فَجِئْتُهُ أَنَا، غَيْرِي ؟ قالوا:


1- علل الشرائع:٢/٤١٢ ب١٥٣ح١- امام صادق(ع) فرمودند: چهار روز از ماه ذى القعده باقى مانده بود كه رسول خدا(ص) براى انجام حجّة الوداع از مدينه خارج شدند تا آنكه به مسجد شجره آمدند و در آن جا نماز گزاردند. سپس مركب راندند تا به بيداء رسيدند. از آن جا محرم شده و مشغول به انجام حج شدند لذا صد رأس شتر سوق دادند و تمام مردم نيز محرم به احرام حج شدند... حضرت على(ع) از يمن آمدند و خود را رساندند تا حج بجا آورند... رسول خدا(ص) فرمود: يا على! به چه چيز از احرام بيرون مى آيى؟ عرضه داشت: به همان چيزي كه پيامبر(ص) به وسيله ي آن از احرام بيرون بيايد. پيامبر اكرم(ص) فرمودند: از احرام بيرون نيا. سپس آن حضرت را در هَدْىْ و قربانى شريك قرار داد و سى و هفت رأس از شتران را براى امير المؤمنين(ع) منظور فرمود و شصت و سه رأس ديگر را با دست مبارك نحر فرمودند سپس از هر شترى پاره اى برداشته و تمام را در يك ديزى قرار دادند و امر فرمودند كه آنها را بپزند و خود و امير المؤمنين(ع) از آن خوردند... .

ص:88

اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آن هنگامي كه براي رسول الله(ص) پرنده اي آورده شد تا از آن بخورد، سپس فرمود: خدايا محبوب ترين آفريدگان نزد خويش را براي من بياور تا همراه با من از اين پرنده بخورد، (خداوند استجابت دعاي ايشان را در اين قرار داد كه) من نزد حضرت آمدم. آيا جز من در ميان شما كسي هست كه نزد ايشان آمده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) حِينَ رَجَعَ عُمَرُ يُجَبِّنُ أَصْحٰابَهُ وَ يُجَبِّنُونَهُ قَدْ رَدَّ رٰايَةَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) مُنْهَزِماً فَقٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «لٰاعْطِيَنَّ الرّٰايَةَ غَداً رَجُلًا لَيْسَ بِفَرّٰارٍ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لٰا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ». فَلَمّٰا أَصْبَحَ قٰالَ: «ادْعُوا لِي عَلِيّاً». فَقٰالُوا: يٰا رَسُولَ اللَّهِ(ص) هُوَ رَمِدٌ مٰا يَطْرِفُ. فَقٰالَ: «جِيئُونِي بِهِ». فَلَمّٰا قُمْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ، تَفَلَ فِي عَيْنِي وَ قٰالَ: «اللَّهُمَّ أَذْهِبْ عَنْهُ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ»، فَأَذْهَبَ اللَّهُ عَنِّي الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ إلَى سٰاعَتِي هَذِهِ، وَ أَخَذْتُ الرّٰايَةَ فَهَزَمَ اللَّهُ الْمُشْرِكِينَ وَ أَظْفَرَنِي بِهِمْ، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آن گاه كه (در جنگ خيبر) عمر بازگشت در حالي كه خودش يارانش را ترسو مي ناميد و يارانش او را ترسو مي ناميدند، هرآينه شكست خورده پرچم پيامبرخدا(ص) را بازگرداند. رسول الله(ص) به او فرمود: «همانا فردا پرچم را به مردي مي دهم كه فرار كننده نيست. خدا و پيامبرش او را دوست مي دارند و خدا و پيامبرش را دوست مي دارد. بازنمي گردد تا آنكه خداوند بر او گشايش فرمايد». چون صبح كرد، فرمود: علي را براي من بخوانيد. گفتند: يارسول الله! او چشم درد گرفته است طوري كه نمي تواند ديده بگشايد. فرمود: «او را نزد من بياوريد». چون مقابل او ايستادم، در چشمم آب دهان انداخت و فرمود: «خدايا گرما و سرما را از او دور فرما». پس خداوند گرما

ص:89

و سرما را تا اين لحظه از من دور ساخت و پرچم را گرفتم. خداوند مشركان را شكست داد و مرا بر آنان پيروز گرداند. آيا در ميان شما يك نفر جز من هست كه رسول الله(ص) درباره ي او چنين فرموده باشد؟ گفتند: به خدا قسم! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ لَهُ أَخٌ مِثْلُ أَخِي جَعْفَرٍ الْمُزَيَّنِ بِالْجَنٰاحَيْنِ فِي الْجَنَّةِ يَحِلُّ فِيهٰا حَيْثُ يَشٰاءُ، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه براي او برادري چون برادر من جعفر باشد كه در بهشت به دو بال مزيّن شده كه با آنها هرجا بخواهد، درآيد؟(1) گفتند: به خدا سوگند! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ لَهُ عَمٌّ مِثْلُ عَمِّي حَمْزَةَ أَسَدِ اللَّهِ وَ أَسَدِ رَسُولِهِ وَ سَيِّدِ الشُّهَدٰاءِ، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: آيا در ميان شما كسي جز من هست كه او را عمويي چون عموي من حمزه، شير خدا و شير پيامبرش و سيّدالشّهداء، باشد؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ لَهُ سِبْطٰانِ مِثْلُ سِبْطٰايَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ سَيِّدَيْ شَبٰابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه دو فرزند همچون دو فرزند من حسن و حسين داشته باشد كه پسران رسول الله(ص) و دو سرور جوانان


1- جعفر بن ابي طالب، پسرعموي پيامبرخدا(ص) و از پدر و مادر، برادر امام علي(ع) است. و ايشان همان جعفر طيّار هستند. در صورت و سيرت شبيه ترين مردم به رسول الله بود. و هنگامي كه در جنگ موته مي جنگيد، دو دست او جدا شد در حالي كه پرچم همراه او بود ولي آن را نينداخت. رسول الله(ص) فرمودند: خداوند به جاي آن، براي او دو بال قرار داد كه در بهشت همراه با فرشتگان پرواز مي كند.

ص:90

اهل بهشت هستند؟ گفتند: به خدا سوگند! خير.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ لَهُ زَوْجَةٌ مِثْلُ زَوْجَتِي فٰاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ بَضْعَةٍ مِنْهُ وَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا در ميان شما كسي جز من هست كه همسري چون همسر من، فاطمه دختر رسول الله(ص) و پاره اي از او و سرور زنان اهل بهشت داشته باشد؟ گفتند: به خدا! خير.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «مَنْ فٰارَقَكَ فٰارَقَنِي وَ مَنْ فٰارَقَنِي فٰارَقَ اللَّهَ»، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشد: «هركس از تو جدا شود، از من جدا گشته و آنكه از من جدا شود، از خدا جدا شده است»؟ گفتند: به خدا قسم! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «لَيَنْتَهِيَنَّ بَنُو وَلِيعَةَ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إلَيْهِمْ رَجُلًا كَنَفْسِي طٰاعَتُهُ كَطٰاعَتِي وَ مَعْصِيَتُهُ كَمَعْصِيَتِي يَغْشٰاهُمْ بِالسَّيْفِ»، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را

ص:91

به خدا قسم مي دهم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) درباره او فرموده باشد: «قبيله ي بني وليعه بايد دست از مخالفت بكشد و گرنه هر آينه به سوي آنان مردي را مي فرستم كه چون من است. پيروي از او مانند پيروي از من است و سرپيچي از فرمان او سرپيچي از فرمان من است كه با شمشير بر آنان فرود آيد»؟ گفتند: به خدا قسم! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «مٰا مِنْ مُسْلِمٍ وَصَلَ إلَى قَلْبِهِ حُبِّي إلٰا كَفَّرَ اللَّهُ عَنْهُ ذُنُوبَهُ، وَ مَنْ وَصَلَ حُبِّي إلَى قَلْبِهِ فَقَدْ وَصَلَ حُبُّكَ إلَى قَلْبِهِ وَ كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَ يُبْغِضُكَ»، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشد: «هيچ مسلماني نيست كه محبّت من به قلب او برسد جز اينكه خداوند گناهان او را ببخشد و آنكه محبّت من به قلبش برسد، هرآينه دوستيِ تو به قلب او برسد. و دروغ مي گويد آنكه گمان دارد كه مرا دوست مي دارد حال آنكه با تو دشمني مي وزرد»؟ گفتند: به خدا قسم! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ الْوَلَدِ وَ الْمُسْلِمِينَ فِي كُلِّ غَيْبَةٍ، عَدُوُّكَ عَدُوِّي وَ عَدُوِّي عَدُوُّ اللَّهِ، وَ وَلِيُّكَ وَلِيِّي وَ وَلِيِّي وَلِيُّ اللَّهِ»، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشد: «درباره خانواده و فرزندان و مسلمانان در تمام وقت هايي كه من حضور ندارم، تو جانشين هستي. دشمن تو، دشمن من است و دشمن من، دشمن خداست. و دوست دار تو، دوست دار من و دوست دار من، دوست دار خداوند است»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «يٰا عَلِيُّ مَنْ أَحَبَّكَ وَ وٰالٰاكَ سَبَقَتْ لَهُ الرَّحْمَةُ وَ مَنْ أَبْغَضَكَ وَ عٰادٰاكَ سَبَقَتْ لَهُ اللَّعْنَةُ». فَقٰالَتْ عٰائِشَةُ: يٰا رَسُولَ اللَّهِ(ص) ادْعُ اللَّهَ لِي وَ لِأَبِي لٰا نَكُونُ مِمَّنْ يُبْغِضُهُ وَ يُعٰادِيهِ. فَقٰالَ(ص): «اسْكُتِي، إنْ كُنْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ مِمَّنْ يَتَوَلٰاهُ وَ يُحِبُّهُ، فَقَدْ سَبَقَتْ لَكُمَا الرَّحْمَةُ، وَ إنْ كُنْتُمٰا مِمَّنْ يُبْغِضُهُ وَ يُعٰادِيهِ، فَقَدْ سَبَقَتْ لَكُمَا اللَّعْنَةُ، وَ لَقَدْ جِئْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ إنْ كٰانَ أَبُوكِ أَوَّلُ مَنْ يَظْلِمُهُ وَ أَنْتِ أَوَّلُ مَنْ يُقٰاتِلُهُ»، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشد: «اي علي! آنكه تو را دوست داشته باشد و تو را سرپرست خويش قرار

ص:92

دهد، رحمت از پيش شامل حال او شده است و آنكه با تو كينه ورزد و دشمني كند، لعنت از پيش شامل حال او شده است». عايشه گفت: اي پيامبرخدا! براي من و پدرم خدا را بخوان تا از كساني كه با او كينه مي ورزند و دشمني مي كنند، نباشيم. حضرت(ص) فرمود: «ساكت شو! اگر تو و پدرت از كساني بوديد كه او را سرپرست قرار مي داديد و دوستش مي داشتيد، هرآينه رحمت بر شما پيشي مي گرفت و اگر از كساني بوديد كه با او كينه ورزند و دشمني كنند، لعنت از پيش شامل حال شما شده است. پس به راستي تو و پدرت (به آخرت) مي آييد حال آنكه پدرت، نخست كسي است كه به او ظلم مي كند و تو نخستين كسي هستي كه با او مي جنگي»؟ گفتند: به خدا قسم! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مِثْلَ مٰا قٰالَ لِي: «يٰا عَلِيُّ أَنْتَ أَخِي وَ أَنَا أَخُوكَ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ وَ مَنْزِلُكَ مُوٰاجِهَ مَنْزِلِي كَمٰا يَتَوٰاجَهُ الْإخْوٰانُ فِي الْخُلْدِ»؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما يك تن هست كه رسول الله(ص) مانند آنچه را به من فرمود، به او فرموده باشد كه: «اي علي! تو برادر من هستي و من برادر تو هستم در دنيا و آخرت. و همانا جايگاه تو در بهشت خُلد، در مقابل منزل گاه من است همان گونه كه برادران مقابل يكديگر هستند»؟ گفتند: به خدا سوگند! نه.

، قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «يٰاعَلِيُّ إنَّ اللَّهَ خَصَّكَ بِأَمْرٍ وَ أَعْطٰاكَهُ؛ لَيْسَ مِنَ الْأَعْمٰالِ شَيْ ءٌ أَحَبَّ إلَيْهِ وَ لٰا أَفْضَلَ مِنْهُ عِنْدَهُ: الزُّهْدُ فِي الدُّنْيٰا. فَلَيْسَ تَنٰالُ مِنْهٰا شَيْئاً وَ لٰا تَنٰالُهُ مِنْكَ وَ هِيَ زِينَةُ الْأَبْرٰارِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ، فَطُوبَى لِمَنْ أَحَبَّكَ وَ صَدَقَ عَلَيْكَ وَ وَيْلٌ لِمَنْ أَبْغَضَكَ وَ كَذَبَ عَلَيْكَ»، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما يك نفر جز من

ص:93

هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشد: «اي علي! همانا خداوند تو را براي امري ويژه ساخته و آن را به تو بخشيده است كه در ميان كارها نزد خداوند هيچ كاري دوست داشتني تر و برتر از آن نيست و آن زهد در دنياست. به همين جهت تو از دنيا چيزي به دست نمي آوري و دنيا از تو چيزي به دست نياورد. و همانا در روز قيامت نزد خداوند عزّوجل زهد است زينت نيكوكاران. بنابراين خوشا به حال آنكه تو را دوست بدارد و بر تو تصديق كند و واي بر كسي كه تو را به خشم آورد و بر (حقّانيّت امامت و ولايت) تو دروغ بندد (نپذيرد و انكار كند)»؟ گفتند: به خدا قسم، نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِيَجِي ءَ بِالْمٰاءِ كَمٰا بَعَثَنِي، فَذَهَبْتُ حَتَّى حَمَلْتُ الْقِرْبَةَ عَلَى ظَهْرِي وَ مَشَيْتُ بِهٰا. فَاسْتَقْبَلَتْنِي رِيحٌ فَرَدَّتْنِي حَتَّى أَجْلَسَتْنِي، ثُمَّ قُمْتُ فَاسْتَقْبَلَتْنِي رِيحٌ فَرَدَّتْنِي حَتَّى أَجْلَسَتْنِي، ثُمَّ قُمْتُ فَجِئْتُ إلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَقٰالَ لِي: «مٰاحَبَسَكَ عَنِّي»؟ فَقَصَصْتُ عَلَيْهِ الْقِصَّةَ، فَقٰالَ: «قَدْ جٰاءَنِي جَبْرَئِيلُ فَأَخْبَرَنِي، أَمَّا الرِّيحُ الْأُولَى فَجَبْرَئِيلُ كٰانَ فِي أَلْفٍ مِنَ الْمَلٰائِكَةِ يُسَلِّمُونَ عَلَيْكَ، وَ أَمَّا الثَّانِيَةُ فَمِيكٰائِيلُ جٰاءَ فِي أَلْفٍ مِنَ الْمَلٰائِكَةِ يُسَلِّمُونَ عَلَيْكَ»، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي هست كه رسول الله(ص) او را براي آوردن آب فرستاده باشد همان گونه كه مرا فرستاد؟ من رفتم تا آنكه مَشك (پر از آب) را بر كمرم حمل كردم و بدين وضعيّت با آن پياده رفتم تا آنكه وزش بادي به پيش باز من آمد. مرا چنان به عقب رانده و بازگرداند تا آنجا كه مرا نشاند. سپس برخاستم. وزش بادي مرا به عقب راند آن چنان كه مرا نشاند. سپس برخاستم و نزد رسول الله(ص) آمدم. به من فرمود: «چه چيز تو را از (آمدن نزد) من بازداشت»؟ جريان را براي حضرت بيان كردم. فرمود:

ص:94

«جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد: وزش بادِ نخست، جبرئيل بود كه در ميان هزار نفر از فرشتگان بر تو سلام دادند. و دوّمين وزش باد، ميكائيل بود كه در ميان هزار نفر از فرشتگان آمد و به تو سلام دادند». (آيا اين فضيلت براي كسي جز من است؟) گفتند: به خدا قسم، نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ مَنْ قٰالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ: يٰا مُحَمَّدُ أَ تَرَى هَذِهِ الْمُوٰاسٰاةَ مِنْ عَلِيٍّ(ع)، فَقٰالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «إنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ»، فَقٰالَ جَبْرَئِيلُ وَ أَنَا مِنْكُمٰا، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه جبرئيل درباره ي او گفته باشد: اي محمّد! آيا اين همراهي را از علي مي بيني؟ رسول الله(ص) فرمود: «همانا او از من است و من از اويم» و جبرئيل عرض كرد: و من از شما دو تن هستم؟ گفتند: به خدا سوگند! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ كٰانَ يَكْتُبُ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص) كَمٰا جَعَلْتُ أَكْتُبُ فَأَغْفَى رَسُولُ اللَّهِ(ص). فَأَنَا أَرَى أَنَّهُ يُمْلِي عَلَيَّ، فَلَمّٰا انْتَبَهَ قٰالَ لَهُ: «يٰا عَلِيُّ! مَنْ أَمْلَى عَلَيْكَ مِنْ هٰاهُنٰا إلَى هٰاهُنٰا»؟، فَقُلْتُ: أَنْتَ يٰا رَسُولَ اللَّهِ(ص). فَقٰالَ: «لٰا، وَ لٰكِنْ جَبْرَئِيلُ أَمْلٰاهُ عَلَيْكَ»، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي هست كه براي رسول الله نويسندگي كرده باشد آن گونه كه من مي كردم تا آنكه رسول الله(ص) به خواب سبكي رفتند و من مي ديدم كه بر من املا مي فرمود (و من مي نوشتم). پس چون بيدار شدند به او (اميرالمؤمنين) فرمودند: «اي علي! چه كسي از اينجا تا اينجا را بر تو املا كرد»؟ عرض كردم: شما اي پيامبرخدا. فرمود: «نه، ولي جبرئيل آن را بر تو املا كرد». (آيا اين فضيلت براي كسي جز من است؟) گفتند: به خدا، نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ نٰادَىٰ لَهُ مُنٰادٍ مِنَ السَّمٰاءِ: «لا سَيْفَ إل_ّٰا ذُو الْفَقٰارِ

ص:95

وَ لا فَتَى إلٰا عَلِيٌّ» غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه ندادهنده اي از آسمان براي او (چنين) ندا داده باشد: «شمشير (شايسته اي) جز ذوالفقار نيست و جوان مردي جز علي نيست»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) كَمٰا قٰالَ لِي: «لَوْ لٰا أَنْ أخاف أَنْ لٰا يَبْقَى أَحَدٌ إلٰا قَبَضَ مِنْ أَثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهٰا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ، لَقُلْتُ فِيكَ قَوْلًا لٰا يَبْقَى أَحَدٌ إلٰا قَبَضَ مِنْ أَثَرِكَ قَبْضَةً» غَيْرِي ؟ فقالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما كسي هست كه رسول الله(ص) به او همان گونه كه به من فرمود، فرموده باشد كه: «اگر نبود كه مي ترسيدم كسي نماند جز اينكه از جاي پاي تو، مشتي خاك بردارد تا بدان وسيله براي آيندگان خود بركت بجويد، هر آينه درباره ي تو سخني مي گفتم كه كسي نمي ماند جز اينكه مشتي از خاك راه تو را برمي داشت». (آيا اين فضيلت براي كسي جز من است؟) گفتند: به خدا قسم، نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «احْفَظِ الْبٰابَ، فَإنَّ زُوّٰاراً مِنَ الْمَلٰائِكَةِ يَزُورُنِي فَلٰا تَأْذَنْ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ». فَجٰاءَ عُمَرُ فَرَدَدْتُهُ ثَلٰاثَ مَرّٰاتٍ وَ أَخْبَرْتُهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) مُحْتَجِبٌ وَ عِنْدَهُ زُوّٰارٌ مِنَ الْمَلٰائِكَةِ وَ عِدَّتُهُمْ كَذٰا وَ كَذٰا. ثُمَّ أَذِنْتُ لَهُ فَدَخَلَ. فَقٰالَ: يٰا رَسُولَ اللَّهِ! إنِّي قَدْ جِئْتُكَ غَيْرَ مَرَّةٍ كُلَّ ذَلِكَ يَرُدُّنِي عَلِيٌّ وَ يَقُولُ: إنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) مُحْتَجِبٌ وَ عِنْدَهُ زُوّٰارٌ مِنَ الْمَلٰائِكَةِ وَ عِدَّتُهُمْ كَذٰا وَ كَذٰا. فَكَيْفَ عَلِمَ بِالْعِدَّةِ؟ أَ عٰايَنَهُمْ؟ فَقٰالَ لَهُ: «يٰا عَلِيُّ! قَدْ صَدَقَ، كَيْفَ عَلِمْتَ بِعِدَّتِهِمْ»؟ فَقُلْتُ: اخْتَلَفَتْ عَلَيَّ التَّحِيّٰاتُ وَ سَمِعْتُ الْأَصْوٰاتِ فَأَحْصَيْتُ الْعَدَدَ. قٰالَ: «صَدَقْتَ، فَإنَّ فِيكَ سُنَّةً مِنْ أَخِي عِيسَى». فَخَرَجَ عُمَرُ وَ هُوَ يَقُولُ: ضَرَبَهُ لِابْنِ مَرْيَمَ مَثَلًا. فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ لَمّٰا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّون (قال: يَضِجُّونَ) * وَ قالُوا أَ

ص:96

آلِهتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ * إنْ هُوَ إلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَني إسْرائيلَ * وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ(1) غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشد: «مراقب در باش زيرا زيارت كنندگاني از فرشتگان مرا زيارت مي كنند. بدين جهت به هيچ يك از آنان (كساني كه تقاضاي ملاقات با مرا دارند) اجازه ورود نده». پس عمر آمد. او را سه مرتبه رد كردم و او را خبر دادم كه رسول الله(ص) كسي را ملاقات نمي كند و زيارت كنندگاني از فرشتگان نزد ايشان مشرّف شده اند و تعداد آنان چنين و چنان است. سپس به او اجازه دادم. وارد شد و گفت: يارسول الله! من چندين بار به سوي شما آمدم. در تمام دفعات علي مرا بازمي گرداند و مي گفت: همانا رسول الله(ص) ملاقات كننده اي را نمي بيند و نزد او زيارت كنندگاني از فرشتگان حضور دارند و تعداد آنان چنين و چنان است. او چگونه تعداد آنان را دانست؟ آيا آنان را ديد؟ پيامبر به او فرمودند: «اي علي! راست مي گويد. تو چگونه از تعداد آنان آگاه شدي»؟ من عرضه داشتم: درودهايي بر من داده شد و نواها را شنيدم و آنها را شمارش كردم. پيامبر فرمود: «راست گفتي؛ زيرا در وجود تو سنّتي از برادرم عيسي وجود دارد». عمر در حالي بيرون رفت كه (به كنايه) مي گفت: «او را به فرزند مريم مثلي زد». از اين رو خداوند عزّوجل اين آيه را نازل فرمود: «و چون براي فرزند مريم مثلي زده شد، قوم تو به خاطر آن داد و فرياد به راه انداختند. (حضرت فرمود: يعني با ناراحتي فرياد كردند) و گفتند: آيا خدايان ما


1- سوره الزخرف: آيات 58 إلى 61.

ص:97

بهتر هستند يا او؟ اين مثال را جز از روي جدال مطرح نكردند، بلكه آنان گروهي ستيزجو هستند. او جز بنده اي نبود كه ما به او نعمت داديم و او را مثالي براي بني اسرائيل قرار داديم و اگر مي خواستيم به جاي شما فرشتگاني در زمين قرار مي داديم تا جانشين شما باشند» (1)؟ گفتند: به خدا سوگند! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) كَمٰا قٰالَ لِي: «إنَّ طُوبَى شَجَرَةٌ فِي الْجَنَّةِ أَصْلُهٰا فِي دٰارِ عَلِيٍّ. لَيْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ إلٰا وَ فِي مَنْزِلِهِ غُصْنٌ مِنْ أَغْصٰانِهٰا» غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم! آيا در ميان شما كسي هست كه رسول الله به او آنچه را به من فرمودند، فرموده باشد كه: «همانا طوبي درختي در بهشت است كه اصل آن در خانه ي علي است. مؤمني نيست مگر آنكه در منزل او شاخه اي از شاخه هاي آن درخت وجود دارد»؟ گفتند: به خدا! نه.


1- مقصود اينكه اميرالمؤمنين(ع) مانند حضرت عيسي(ع)، آنچه را كه آن پيامبر اولوالعزم مي ديد و مي شنيد، مي ديدند و مي شنيدند كه از جمله آن ها ديدن فرشتگان و شنيدن صداي آنان است. اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه:300 (١٩٢) در خطبه قاصعه از رسول الله(ص) نقل مي فرمايد كه حضرت به ايشان فرمودند: إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلٰا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْر_ همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را من مى بينم، ولي (با اين تفاوت كه) تو پيامبر نيستى و وزيرى و بر راه خير هستي.

ص:98

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «تُقٰاتِلُ عَلَى سُنَّتِي وَ تُبِرُّ ذِمَّتِي»، غَيْرِي ؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشد: «تو براساس سنّت من مي جنگي و آنچه بر گردن من است، ادا مي كني»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «تُقٰاتِلُ النٰاكِثِينَ وَ الْقٰاسِطِينَ وَ الْمٰارِقِينَ»، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشد: «با بيعت شكنان (ناكثين) و بيدادكنندگان (قاسطين) و از دين بيرون شدگان (مارقين) مي جنگي»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ جٰاءَ إلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ رَأْسُهُ فِي حَجْرِ جَبْرَئِيلَ فَقٰالَ لِي: ادْنُ مِنْ ابْنِ عَمِّكَ فَأَنْتَ أَوْلَى بِهِ مِنِّي، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا_ فرمود: شما را به خدا سوگند دادم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه به سوي رسول الله(ص) آمده باشد در حالي كه سر ايشان در دامان جبرئيل بود. (جبرئيل) به من گفت: به پسرعمويت (رسول خدا) نزديك شو؛ زيرا تو از من به او سزوارتر هستي؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) رَأْسَهُ فِي حَجْرِهِ حَتَّى غٰابَتِ الشَّمْسُ وَ لَمْ يُصَلِّ الْعَصْرَ. فَلَمّٰا انْتَبَهَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) قٰالَ: يٰا عَلِيُّ! صَلَّيْتَ؟ قُلْتُ: لٰا. فَدَعٰا رَسُولُ اللَّهِ(ص)، فَرُدَّتِ الشَّمْسُ بَيْضٰاءَ نَقِيَّةً. فَصَلَّيْتُ ثُمَّ انْحَدَرَتْ، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) سرش را در دامان او قرار داده باشد تا آنكه خورشيد غروب كرد و او نماز عصر را نخوانده بود و چون رسول الله(ص) بيدار شدند فرمودند: «اي علي! نماز عصر را خواندي»؟ عرض كردم: نه. پس رسول الله(ص) دعا فرمود و خورشيد با درخشش و تابش بازگشت. پس من نماز خواندم و خورشيد به سوي افق سرازير شد؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَسُولَهُ(ص) أَنْ يَبْعَثَ بِبَرٰاءَةَ،

ص:99

فَبَعَثَ بِهٰا مَعَ أَبِي بَكْرٍ فَأَتٰاهُ جَبْرَئِيلُ فَقٰالَ: يٰا مُحَمَّدُ! إنَّهُ لٰا يُؤَدِّي عَنْكَ إلٰا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ. فَبَعَثَنِي رَسُولُ اللَّهِ(ص)، فَأَخَذْتُهٰا مِنْ أَبِي بِكْرٍ، فَمَضَيْتُ بِهٰا وَ أَدَّيْتُهٰا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ أَثْبَتَ اللَّهُ عَلَى لِسٰانِ رَسُولِهِ أَنِّي مِنْهُ، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما كسي هست كه خداوند عزّوجل، پيامبرش را دستور داده باشد كه كسي را بفرستد تا سوره برائت را (براي مشركان مكّه بخواند) كه پيامبر براي انجام اين كار ابوبكر را روانه كردند از اين رو جبرئيل نزد پيامبر آمد و عرض كرد: اي محمّد! همانا اين دستور جز از جانب تو يا مردي كه از تو باشد، به انجام نمي رسد. بدين جهت پيامبر(ص) مرا فرستاد، من نيز آن را از ابوبكر گرفتم و با آن رفتم تا آنكه از جانب رسول الله(ص) آن امر را به انجام رساندم و خداوند بر زبان پيامبرش ثابت فرمود كه من از او هستم (آيا اين فضيلت براي من نيست)؟ گفتند: به خدا قسم! بله.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «أَنْتَ إمٰامُ مَنْ أَطٰاعَنِي وَ نُورُ أَوْلِيٰائِي وَ الْكَلِمَةُ الَّتِي أَلْزَمْتُهَا الْمُتَّقِينَ»، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشد: «همانا تو پيشواي هر كسي هستي كه مرا پيروي مي كند و تو نور اولياء من هستي و همانا تو هستي آن كلمه اي كه پرهيزكاران با او همراه هستند»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَحْيٰا حَيٰاتِي وَ يَمُوتَ مَوْتِي وَ يَسْكُنَ جَنَّتِيَ الَّتِي وَعَدَنِي رَبِّي جَنٰاتِ عَدْنٍ قَضِيبٌ غَرَسَهُ اللَّهُ بِيَدِهِ، ثُمَّ قٰالَ لَهُ كُنْ، فَكٰانَ، فَلْيُوٰالِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طٰالِبٍ عَلَيْهِ السَّلٰامُ وَ ذُرِّيَّتَهُ مِنْ بَعْدِهِ، فَهُمُ الْأَئِمَّةُ وَ هُمُ الْأَوْصِيٰاءُ. أَعْطٰاهُمُ اللَّهُ عِلْمِي وَ فَهْمِي، لٰا يُدْخِلُونَكُمْ فِي بٰابِ ضَلٰالٍ وَ لٰا يُخْرِجُونَكُمْ مِنْ بٰابِ هُدًى، لٰا تُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ، يَزُولُ الْحَقُّ مَعَهُمْ أَيْنَمٰا

ص:100

زٰالُوا» غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا_ فرمود: شما را به خدا قسم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشند: «هركس شادمان مي شود كه به

زندگي من زنده شود و به مرگ من بميرد و در بهشت من كه پروردگارم مرا بدان وعده داده است ساكن گردد _ جنّات عدن كه خدا نهال آن را به دست خويش كاشت و به آن فرمود: باش، پس موجود شد _ بايسته است كه عليّ بن ابي طالب(ع) و فرزندان او پس از وي را پيشواي خود قرار دهد؛ زيرا آنان هستند امامان و آنان هستند جانشينان. خداوند علم و فهم مرا به آنان بخشيده است. آنان شما را به درگاه گمراهي وارد نكنند و از درگاه هدايت بيرون نبرند. به آنان نياموزيد كه آنان از شما داناتر هستند. حق همراه آنان مي رود، هر كجا بروند»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «قَضَى فَانْقَضَى، إنَّهُ لا يُحِبُّكَ إلٰا مُؤْمِنٌ وَ لٰا يُبْغِضُكَ إلٰا كٰافِرٌ مُنٰافِقٌ» غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند دادم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشند: «اين امر قضاي الهي است كه پابرجاست: همانا تو را دوست نمي دارد جز مؤمن و با تو دشمن نيست جز كافر منافق»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مِثْلَ مٰا قٰالَ لِي: «أَهْلُ وَلٰايَتِكَ يَخْرُجُونَ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ مِنْ قُبُورِهِمْ عَلَى نُوقٍ بِيضٍ، شِرٰاكُ نِعٰالِهِمْ نُورٌ يَتَلٰالٰا، قَدْ سُهِّلَتْ عَلَيْهِمُ الْمَوٰارِدُ، وَ فُرِّجَتْ عَنْهُمُ الشَّدٰائِدُ وَ أُعْطُوا الْأَمٰانَ وَ انْقَطَعَتْ عَنْهُمُ الْأَحْزٰانُ، حَتَّى يَنْطَلِقَ بِهِمْ إلَى ظِلِّ عَرْشِ الرَّحْمَنِ، تُوضَعُ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ مٰائِدَةٌ يَأْكُلُونَ مِنْهٰا حَتَّى يَفْرُغَ مِنَ الْحِسٰابِ، يَخٰافُ النٰاسُ وَ لٰا يَخٰافُونَ وَ يَحْزَنُ النٰاسُ وَ لٰا يَحْزَنُونَ» غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما كسي هست كه رسول الله(ص) مانند آنچه به من فرمود، به او فرموده باشد كه: «اهل ولايت تو در

ص:101

روز قيامت، در حالي از قبرهاي خود خارج مي شوند كه بر شترهاي سفيد، سوار هستند. بندهاي كفش هاي آنان، نوري است كه پرتوافشاني مي كند. همانا سختي ها بر آنان آسان شده و گرفتاري ها بر آنان گشوده شده است و امان داده مي شوند و تمام ناراحتي ها از آنان جدا مي شود تا آنكه آنان را زير سايه عرش خداوند رحمان درآورند. روبروي آنان سفره اي نهاده شود كه از (غذاهاي) آن مي خورند تا آنكه (مردم) از حساب درآيند. مردم در هراس هستند و آنان نمي هراسند و مردم ناراحت هستند و آنان ناراحت نمي شوند»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) حِينَ جٰاءَ أَبُو بَكْرٍ يَخْطُبُ فَاطِمَةَ(س)، فَأَبَى أَنْ يُزَوِّجَهُ، وَ جٰاءَ عُمَرُ يَخْطُبُهٰا فٰابَى أَنْ يُزَوِّجَهُ، فَخَطَبْتُ إلَيْهِ فَزَوَّجَنِي، فَجٰاءَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ فَقٰالٰا: أَبِيتَ أَنْ تُزَوِّجَنٰا وَ زَوَّجْتَهُ. فَقٰالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «مٰا مَنَعْتُكُمٰا وَ زَوَّجْتُهُ، بَلِ اللَّهُ مَنَعَكُمٰا وَ زَوَّجَهُ» غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند دادم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) درباره او چنين فرموده باشد: چون ابوبكر به خواستگاري فاطمه(س) آمد، پيامبر از اينكه فاطمه را به ازدواج او درآورد، امتناع ورزيد. عمر به خواستگاري فاطمه آمد و پيامبر از اينكه او را به تزويج عمر درآورد، امتناع ورزيد. سپس من به خواستگاري او رفتم و پيامبر مرا به تزويج (فاطمه) درآورد. پس ابوبكر و عمر آمدند و گفتند: از اينكه ما را به ازداوج (فاطمه) درآوري امتناع ورزيدي ولي او (علي) را به ازدواج (فاطمه) درآوردي؟ رسول الله(ص) فرمود: «من شما را منع نكردم و او را به ازدواج درنياوردم بلكه خدا شما را از اين كار بازداشت و او را به ازدواج درآورد»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ سَمِعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ: «كُلُّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ

ص:102

يَوْمَ الْقِيٰامَةِ إلٰا سَبَبِي وَ نَسَبِي»، فَأَيُّ سَبَبٍ أَفْضَلُ مِنْ سَبَبِي وَ أَيُّ نَسَبٍ أَفْضَلُ مِنْ نَسَبِي إنَّ أَبِي وَ أَبٰا رَسُولِ اللَّهِ لٰاخَوٰانِ، وَ إنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ سَيِّدَيْ شَبٰابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ابْنٰايَ، وَ فٰاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) زَوْجَتِي سَيِّدَةُ نِسٰاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خداوند سوگند دادم! آيا شنيديد كه رسول الله(ص) مي فرمود: «هر رابطه سببي و نسبي(1) در روز قيامت، بريده است جز سبب و نسب من». (با توجّه به اين كلام) كدامين سبب از سبب من بافضيلت تر است و كدامين نسب، از نسب من بافضيلت تر است كه همانا پدر من و پدر رسول الله، برادر بودند و همانا حسن و حسين دو فرزند رسول الله(ص) و دو سرور جوانان اهل بهشت، پسران من و فاطمه دخت رسول الله(ص)، سرور زنان اهل بهشت، همسر من است. آيا جز اين است؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «إنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ فَفَرَّقَهُمْ فِرْقَتَيْنِ، فَجَعَلَنِي مِنْ خَيْرِ الْفِرْقَتَيْنِ، ثُمَّ جَعَلَهُمْ شُعُوباً فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ شُعْبَةٍ، ثُمَّ جَعَلَهُمْ قَبٰائِلَ فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ قَبِيلَةٍ، ثُمَّ جَعَلَهُمُ بُيُوتاً فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ بَيْتٍ، ثُمَّ اخْتٰارَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي أَنَا وَ عَلِيّاً وَ جَعْفَر فَجَعَلَنِي خَيْرَهُمْ، فَكُنْتُ نٰائِماً بَيْنَ ابْنَيْ أَبِي طٰالِبٍ فَجٰاءَ جَبْرَئِيلُ وَ مَعَهُ مَلَكٌ فَقٰالَ: يٰا جَبْرَئِيلُ! إلَى أَيِّ هَؤُلٰاءِ أُرْسِلْتَ؟ فَقٰالَ: إلَى هَذٰا، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِي فَأَجْلَسَنِي»، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشد: «همانا خداوند، آفريدگان را آفريد. سپس آنان را دو گروه كرد و


1- بستگان هم خون مانند پدر، مادر، خواهر، برادر و... را بستگان نسبي مي نامند و كساني كه به واسطه ي ازدواج با يكديگر محرم مي شوند مانند همسر، پدر يا مادر همسر و...، بستگان سببي هستند.

ص:103

مرا در برترينِ دو فرقه قرار داد. سپس آنان را بخش هاي مختلفي كرد و مرا در برترين بخش، قرار داد. سپس آنان را قبيله هايي قرار داد و مرا در بهترين قبيله جاي داد. سپس آنها را خاندان هايي قرار داد و مرا در برترين خاندان ها نهاد. سپس از ميان اهل بيتم، من و علي و جعفر را برگزيد و مرا برترين آنان قرار داد. من (روزي) در ميان دو فرزند ابوطالب (علي و جعفر) خوابيده بودم كه جبرئيل آمد و فرشته اي با او همراه بود. فرشته گفت: اي جبرئيل! من به سوي كداميك از اين ها فروفرستاده شده اي؟ فرمود: به سوي اين شخص». (اميرالمؤمنين مي فرمايند:) سپس دستم را گرفت و مرا نشاند؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ سَدَّ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَبْوٰابَ الْمُسْلِمِينَ كُلَّهُمْ في المسجد وَ لَمْ يَسُدَّ بٰابِي، فَجٰاءَهُ الْعَبّٰاسُ وَ حَمْزَةُ وَ قٰالٰا: أَخْرَجْتَنٰا وَ أَسْكَنْتَهُ. فَقٰالَ لَهُمٰا: «مٰا أَنَا أَخْرَجْتُكُمْ وَ أَسْكَنْتُهُ. بَلِ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ وَ أَسْكَنَهُ. إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إلَى أَخِي مُوسَى(ع) أَنِ اتَّخِذْ مَسْجِداً طَهُوراً وَ اسْكُنْهُ أَنْتَ وَ هٰارُونُ وَ ابْنٰا هٰارُونَ، وَ إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إلَيَّ أَنِ اتَّخِذْ مَسْجِداً طَهُوراً وَ اسْكُنْهُ أَنْتَ وَ عَلِيٌّ وَ ابْنٰا عَلِيٍّ» غَيْرِي؟ فقالوا: اللّهمّ لا_ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله(ص) تمام درهاي (خانه هاي) مسلمانان را كه در مسجد بود بستند و درب منزل مرا نبستند (و باز گزاردند) كه به همين جهت عبّاس و حمزه (دو تن از عموهاي پيامبر) آمده و گفتند: آيا ما را (از مسجد) بيرون كردي و او را منزل دادي؟ پيامبر به آنان فرمود: «من شما را بيرون نكردم و او را منزل ندادم بلكه خداوند شما را بيرون فرموده و او را منزل داد. همانا خداوند عزّوجل به برادرم حضرت موسي(ع) وحي نمود كه مسجد را محلّ پاك و پاك كننده بگيرد (و فرمود:) تو و هارون و دو پسر او در مسجد ساكن مي شويد. و همانا خداي

ص:104

عزّوجل بر من وحي نمود كه مسجد را محلّ پاك و پاك كننده بگيرم و (فرمود:) تو و علي و دو فرزند او، در مسجد ساكن مي شويد»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ لٰا يَفْتَرِقٰانِ حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه رسول الله براي او فرموده باشند: «حق با علي است و علي همراه حق است تا آنگاه كه بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند، از يكديگر جدا نشوند»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ وَقَى رَسُولَ اللَّهِ(ص) حَيْثُ جَاءَ الْمُشْرِكُونَ يُرِيدُونَ قَتْلَهُ، فَاضْطَجَعْتُ فِي مَضْجَعِهِ وَ ذَهَبَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) نَحْوَ الْغَارِ وَ هُمْ يَرَوْنَ أَنِّي أَنَا هُوَ، فَقٰالُوا: أَيْنَ ابْنُ عَمِّكَ؟ فَقُلْتُ: لٰا أَدْرِي. فَضَرَبُونِي حَتَّى كٰادُوا يَقْتُلُونَنِي، غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه چون مشركان آمدند و مي خواستند ايشان (پيامبر) را بكشند، از جان پيامبرخدا(ص) محافظت كرده باشد كه من در بستر ايشان آرميدم و رسول الله(ص) به سوي غار رفتند و آن مشركان گمان كردند كه من، او هستم. (چون مرا ديدند) از من پرسيدند: پسر عمويت (پيامبر) كجاست؟ من گفتم: نمي دانم. آنان هم مرا تا جايي كتك زدند كه نزديك بود مرا بكشند؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) كَمٰا قٰالَ لِي: «إنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي بِوَلٰايَةِ عَلِيٍّ، فَوَلٰايَتُهُ وَلٰايَتِي وَ وَلٰايَتِي وَلٰايَةُ رَبِّي، عَهْدٌ عَهَدَهُ إلَيَّ رَبِّي وَ أَمَرَنِي أَنْ أُبَلِّغَكُمُوهُ، فَهَلْ سَمِعْتُمْ»؟ قٰالُوا: نَعَمْ قَدْ سَمِعْنٰا. قٰالَ: «أَمٰا إنَّ فِيكُمْ مَنْ يَقُولُ قَدْ سَمِعْتُ وَ هُوَ يَحْمِلُ النٰاسَ عَلَى كَتِفَيْهِ وَ يُعٰادِيهِ». قٰالُوا: يٰا رَسُولَ اللَّهِ! أَخْبِرْنٰا بِهِمْ. قٰالَ: «أَمٰا إنَّ رَبِّي قَدْ أَخْبَرَنِي بِهِمْ وَ أَمَرَنِي بِالْإعْرٰاضِ عَنْهُمْ لِأَمْرٍ قَدْ سَبَقَ وَ إنَّمٰا

ص:105

يَكْتَفِي أَحَدُكُمْ بِمٰا يَجِدُ لِعَلِيٍّ فِي قَلْبِهِ» غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم! آيا در ميان شما كسي هست كه رسول الله(ص) به او همانند آنچه به من فرمودند، فرموده باشند كه: «همانا خداوند مرا به ولايت علي امر فرمود بنابراين ولايت او، ولايت من و ولايت من، ولايت پروردگار من است. عهدي است كه پروردگارم مرا بدان پيمان گرفته است و مرا امر نموده كه آن را به شما ابلاغ كنم. آيا شنيديد؟» گفتند: آري. هرآينه شنيديم. فرمود: «امّا در ميان شما كساني هستند كه مي گويند: هر آينه شنيدم و با اين حال مردم را بر دوش او (حضرت علي(ع)) سوار كرده و با او دشمني مي كند». گفتند: اي پيامبرخدا! ما را از هويّت آنان آگاه فرما. فرمود: «پروردگارم مرا از هويّت آنان آگاه نموده است و مرا دستور فرموده تا از آنان روگرداني كنم. و اين به خاطر فرماني است كه مقدّر شده و همانا براي هريك از شما آنچه درباره ي علي در قلب خويش مي يابد، كفايت مي كند (كه آيا در دل او را دوست مي دارد و برتري مي دهد يا نه)»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَتَلَ مِنْ بَنِي عَبْدِ الدّٰارِ تِسْعَةً مُبٰارَزَةً غَيْرِي كُلُّهُمْ يَأْخُذُ اللِّوٰاءَ، ثُمَّ جٰاءَ صواب الْحَبَشِيُّ مَوْلٰاهُمْ وَ هُوَ يَقُولُ: وَ اللَّهِ لٰا أَقْتُلُ بِسٰادَتِي إلٰا مُحَمَّداً. قَدْ أَزْبَدَ شِدْقٰاهُ وَ احْمَرَّتٰا عَيْنٰاهُ، فَاتَّقَيْتُمُوهُ وَ حِدْتُمْ عَنْهُ، وَ خَرَجْتُ إلَيْهِ فَلَمّٰا أَقْبَلَ كَأَنَّهُ قُبَّةٌ مَبْنِيَّةٌ، فَاخْتَلَفْتُ أَنَا وَ هُوَ ضَرْبَتَيْنِ فَقَطَعْتُهُ بِنِصْفَيْنِ وَ بَقِيَتْ رِجْلٰاهُ وَ عَجُزُهُ وَ فَخِذَهُ قٰائِمَةً عَلَى الْأَرْضِ يَنْظُرُ إلَيْهِ الْمُسْلِمُونَ وَ يَضْحَكُونَ مِنْهُ. غَيْرِي؟ قالوا: اللّهمّ لا، قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَتَلَ مِنْ مُشْرِكِي قُرَيْشٍ مِثْلَ قَتْلِي؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه از فرزندان عبدالدار، نُه تن مبارز را به قتل رسانده باشد كه همگي

ص:106

پرچم را مي گرفتند (پرچم دار بودند)؟ پس غلام آنان، صوأب حبشي(1) به ميدان آمد در حالي كه مي گفت: به خدا! در عوض خون سروران خودم، كسي جز محمّد را نمي كشم. لب هاي او كف كرده بود و چشمانش خون شده بود. شما از او ترسيديد و از مبارزه با او كناره گرفتيد امّا من به سوي او بيرون شدم. چون نزديك شد، مانند گنبد ساخته شده اي بود.(2) من و او دو ضربه ردّ و بدل كرديم و من او را به دو نيم كردم. پايين تنه ي او همچنان بر روي زمين ايستاده بود. مسلمانان به او مي نگريستند و مي خنديدند (آيا كسي جز من چنين كرد)؟ گفتند: به خدا! نه. فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي هست كه چون من از مشركان قريش كشته باشد؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ جٰاءَ عَمْرَو بْنَ عَبْدِ وُدٍّ يُنٰادِي: هَلْ مِنْ مُبٰارِزٍ، فَكِعْتُمْ عَنْهُ كُلُّكُمْ فَقُمْتُ أَنَا، فَقٰالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ(ص): «إلَى أَيْنَ تَذْهَبُ»؟ فَقُلْتُ: أَقُومُ إلَى هَذٰا الْفٰاسِقِ. فَقٰالَ: «إنَّهُ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ». فَقُلْتُ: يٰا رَسُولَ اللَّهِ(ص)! إنْ كٰانَ هُوَ عَمْرَو بْنَ عَبْدِ وُدٍّ فَأَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طٰالِبٍ. فَأَعٰادَ عَلَيَّ(ع) الْكَلٰامَ وَ أَعَدْتُ عَلَيْهِ، فَقٰالَ: «إمْضِ عَلَى اسْمِ اللَّهِ». فَلَمّٰا قَرُبْتُ مِنْهُ قٰالَ: مَنِ الرَّجُلُ؟ قُلْتُ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طٰالِبٍ. قٰالَ: كُفْوٌ كَرِيمٌ. ارْجِعْ يٰا ابْنَ أَخِي، فَقَدْ كٰانَ لِأَبِيكَ مَعِي صُحْبَةٌ وَ مُحٰادَثَةٌ فَأَنَا أَكْرَهُ قَتْلَكَ. فَقُلْتُ لَهُ: يٰا عَمْرُو! إنَّكَ قَدْ عٰاهَدْتَ اللَّهَ أَلٰا يُخَيِّرَكَ أَحَدٌ ثَلٰاثَ خِصٰالٍ إلٰا اخْتَرْتَ إحْديٰهُنَّ. فَقٰالَ: إعْرِضْ عَلَيَّ. قُلْتُ: تَشْهَدُ أَنْ لٰا إلَهَ إلٰا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَ تُقِرُّ بِمٰا جٰاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. قٰالَ: هٰاتِ غَيْرَ هَذِهِ. قُلْتُ: تَرْجِعُ مِنْ حَيْثُ جِئْتَ. قٰالَ: وَ اللَّهِ لٰا تُحَدِّثْ نِسٰاءَ قُرَيْشٍ بِهَذٰا أَنِّي رَجَعْتُ عَنْكَ. فَقُلْتُ: فَانْزِلْ فَأُقٰاتِلَكَ. قٰالَ: أَمّٰا هَذِهِ فَنَعَمْ،


1- صؤاب غلام بني ابي طلحه حبشي بود و اين واقعه در غزوه ي احد رخ داده است.
2- اين جمله كنايه از قامت بلند و درشتي هيكل است.

ص:107

فَنَزَلَ فَاخْتَلَفَ أَنَا وَ هُوَ ضَرْبَتَيْنِ فَأَصٰابَ الْحَجَفَةَ وَ أَصٰابَ السَّيْفُ رَأْسِي وَ ضَرَبْتُهُ ضَرْبَةً. فَانْكَشَفَ رِجْلَيْهِ فَقَتَلَهُ اللَّهُ عَلَى يَدَيَّ، فَفِيكُمْ أَحَدٌ فَعَلَ هَذٰا [غَيْرِي] ؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا! آيا در ميان شما كسي هست كه آن هنگام كه عمرو بن عبدود در حالي كه ندا مي داد: «آيا جهادگري هست»؟ كه شما همه از او ترسيديد و تنها من برخاستم. رسول الله(ص) به من فرمود: «كجا مي روي»؟ عرض كردم: براي مبارزه با اين فاسق برخاستم. فرمود: «او عمرو بن عبدود است». عرضه داشتم: يارسول الله(ص)! اگر او عمرو بن عبدود است، من عليّ بن ابي طالب هستم. پس حضرت كلام را دو مرتبه تكرار فرمودند و من هم دو مرتبه همان پاسخ را به ايشان عرض كردم. پس فرمود: «برو به نام خدا»؟! چون به او نزديك شدم. گفت: اين مرد كيست؟ گفتم: عليّ بن ابي طالب. گفت: همتايي گرامي (هستي). اي پسر برادرم! بازگرد كه همانا پدرت با من مصاحبتي داشت از اين رو كشتن تو را خوش ندارم. به او گفتم: اي عمرو! تو با خدا پيمان بسته اي كه هيچ كس تو را در سه چيز مختار قرار ندهد جز اينكه تو، يكي از آنها را اختيار كني (انجام دهي). گفت: (سه پيشنهاد خودت را) بر من عرضه كن. گفتم: شهادت دهي كه خدايي جز الله نيست و محمّد رسول الله است و بر آنچه از جانب خداوند آمده است، اقرار نمايي. گفت: (پيشنهاد) جز اين را بياور. گفتم: از راهي كه آمده اي بازگردي. گفت: به خدا چنين نخواهد شد كه زنان قريش درباره ي اينكه من از جنگ با تو روگردانده ام، سخن بگويند. گفتم: پس پياده شو تا با تو بجنگم. گفت: امّا اين پيشنهاد، باشد. پياده شد. دو ضربه ميان من و او ردّ و بدل شد. ضربه به سپر خورد و شمشير به سر من برخورد كرد و من ضربه اي به او زدم كه

ص:108

دو پاي او جدا شد و خداوند او را به دست من كشت. آيا در ميان شما كسي جز من هست كه اين كار را انجام داده باشد؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ حِينَ جٰاءَ مَرْحَبٌ وَ هُوَ يَقُولُ: أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي مرحب شٰاكِ السِّلٰاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌ أَطْعَنُ أَحْيٰاناً وَ حِيناً أَضْرِبُ. فَخَرَجْتُ إلَيْهِ فَضَرَبَنِي وَ ضَرَبْتُهُ وَ عَلَى رَأْسِهِ نَقِيرٌ مِنْ جَبَلِ لَمْ تَكُنْ تَصْلُحُ عَلَى رَأْسِهِ بَيْضَةٌ مِنْ عِظَمِ رَأْسِهِ، فقلبتُ النَّقِيرَ وَ وَصَلَ السَّيْفُ إلَى رَأْسِهِ فَقَتَلْتُهُ، فَفِيكُمْ أَحَدٌ فَعَلَ هَذٰا؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا قسم! آيا در ميان شما كسي جز من هست كه چون مرحب آمد و مي گفت: همانا من كسي هستم كه مادرم مرحب نام نهاد* پهلواني با تجربه كه غرق در سلاح هستم كه گاه با نيزه و گاه با شمشير مي جنگم، (به جنگ او رفته باشد)؟ من به سوي او بيرون شدم. او مرا زد و من او را زدم در حالي كه از بزرگي سرش، به جاي كلاه خود، سنگي كنده شده بر سر داشت. من (به واسطه ي ضربه ي شمشير) سنگ را شكستم و شمشير به سر او رسيد و او را كشتم. آيا در ميان شما يك نفر هست كه چنين كرده باشد؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ آيَةَ التَّطْهِيرِ عَلَى رَسُولِهِ(ص): إنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) كِسٰاءً خَيْبَرِيّاً فَضَمَّنِي فِيهِ وَ فٰاطِمَةَ(س) وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ، ثُمَّ قٰالَ: «يٰا رَبِّ! هَؤُلٰاءِ أَهْلُ بَيْتِي. فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً»؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي هست كه خداوند درباره ي او آيه تطهير را بر پيامبرش(ص) نازل فرموده باشد: «همانا خداوند اراده فرموده است كه هر گونه پليدي (زشتي و ناپاكي) را از شما اهل بيت ببرد و تنها شما اهل بيت را به طهارتي ويژه، مخصوص گرداند». كه رسول الله(ص) كساء

ص:109

خيبري را گرفت و من و فاطمه(س) و حسن و حسين را در آن جا داد، سپس فرمود: «اي پروردگار من! اينان اهل بيت من هستند. هر گونه ناپاكي را از آنان دور گردان و آنان را به پاكيِ ويژه اي مخصوص فرما»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ أَنْتَ يٰاعَلِيُّ سَيِّدُ الْعَرَبِ»؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم! آيا در ميان شما كسي هست كه رسول الله(ص) به او فرموده باشد: «همانا من سرور تمام فرزندان آدم هستم و تو اي علي! سرور تمام عرب هستي»؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ كٰانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فِي الْمَسْجِدِ إذْ نَظَرَ إلَى شَيْ ءٍ يَنْزِلُ مِنَ السَّمٰاءِ فَبٰادَرَهُ وَ لَحِقَهُ أَصْحٰابُهُ. فَانْتَهَى إلَى سُودٰانٍ أَرْبَعَةٍ يَحْمِلُونَ سَرِيراً، فَقٰالَ لَهُمْ: «ضَعُوا»، فَوَضَعُوا. فَقٰالَ: «اكْشِفُوا عَنْهُ»، فَكَشَفُوا. فَإذٰا أَسْوَدُ مُطَوَّقٌ بِالْحَدِيدِ، فَقٰالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «مَنْ هَذٰا»؟ قٰالُوا: غُلٰامُ لِلْرِيٰاحِييِّ كٰانَ قَدْ أَبَقَ عَنْهُمْ خُبْثاً وَ فِسْقاً، فَأَمَرُونٰا أَنْ نَدْفِنَهُ فِي حَدِيدِهِ كَمٰا هُوَ. فَنَظَرْتُ إلَيْهِ، فَقُلْتُ: يٰا رَسُول اللَّهِ مٰا رَآنِي قَطُّ إلٰا قٰالَ: أَنَا وَ اللَّهِ أُحِبُّكَ، وَ اللَّهِ مٰا أَحَبَّكَ إلٰا مُؤْمِنٌ وَ لٰا أَبْغَضَكَ إلٰا كٰافِرٌ. فَقٰالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «يٰا عَلِيُّ! لَقَدْ أَثٰابَهُ اللَّهُ بِذٰا، هَذٰا سَبْعُونَ قَبِيلًا مِنَ الْمَلٰائِكَةِ كُلُّ قَبِيلٍ عَلَى أَلْفِ قَبِيلٍ، قَدْ نَزَلُوا يُصَلُّونَ عَلَيْهِ». فَفَكَّ رَسُولُ اللَّهِ(ص) حَدِيدَتَهُ وَ صَلَّى عَلَيْهِ وَ دَفَنَهُ؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آن هنگام كه رسول الله(ص) در مسجد بودند، چون به چيزي كه از آسمان فرود مي آمد، نگاه مي كردند.(1) پس به دنبال آن رفتند و اصحاب ايشان نيز به او پيوستند تا اينكه به چهار فرد سياه رسيدند كه تابوتي را بر دوش مي كشيدند. حضرت به آنان فرمود:


1- آنچه پيامبرخدا(ص) مشاهده نموده و به دنبال آن به راه افتادند، همان فرشتگاني بودند كه براي نماز گزاردن بر آن غلام، نازل مي شدند.

ص:110

زمين بگزاريد. گزاردند. فرمود: پوشش را از آن كنار بزنيد. آنان پوشش را كنار زدند. درون تابوت جنازه ي فرد سياهي بود كه دور گردن او آهن بود. رسول الله(ص) فرمود: اين شخص كيست؟ گفتند: غلامي متعلّق به قبيله رياحي كه از آن (قبيله) به پليدي و فساد گريخته بود. به ما دستور داده اند كه او را در (همين حلقه ي) آهن كه بر گردن اوست، دفن كنيم همان گونه كه پيش از مرگ بوده است. من به او نگريستم و عرض كردم: يارسول الله! او هرگز مرا نمي ديد جز اينكه به من مي گفت: «به خدا قسم من تو را دوست مي دارم. به خدا قسم جز مؤمن تو را دوست نمي دارد و جز كافر با تو كينه ورزي نمي كند». رسول الله(ص) فرمودند: «اي علي! به راستي كه خداوند به دليل اين كار او را پاداش داد. اين هفتاد گروه از فرشتگان هستند كه هر گروهي هزار گروه هستند، فرود آمده اند و بر او نماز مي خوانند». پيامبرخدا(ص) آهنش را از او باز كرد و بر او نماز گزارده و او را دفن فرمود. (آيا در ميان شما كسي جز من هست كه به خاطر محبّت او چنين شده باشد؟) گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مِثْلَ مٰا قٰالَ لِي: «أُذِنَ لِيَ الْبٰارِحَةَ فِي الدُّعٰاءِ فَمٰا سَأَلْتُ رَبِّي شَيْئاً إلٰا أَعْطٰانِيهِ، وَ مٰا سَأَلْتُ لِنَفْسِي شَيْئاً إلٰا سَأَلْتُ لَكَ مِثْلَهُ وَ أَعْطٰانِيهِ». فَقُلْتُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي هست كه رسول الله(ص) مانند آنچه به من فرموده است به او فرموده باشد كه: «ديشب براي دعا كردن به من اجازه داده شد و چيزي از خدا نخواستم مگر اينكه خداوند آن را به من داد و براي خود چيزي نخواستم جز اينكه مانند آن را براي تو از خداوند درخواست كردم و به من داد». من گفتم:

ص:111

الحمدلله؟ گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) بَعَثَ خٰالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ إلَى بَنِي جذَيْمَةَ فَفَعَلَ مٰا فَعَلَ فَصَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) الْمِنْبَرَ فَقٰالَ: «اَلْلَّهُمَّ إنِّي أَبْرَأُ إلَيْكَ مِمّٰا صَنَعَ خٰالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ» _ ثَلٰاثَ مَرّٰاتٍ _ ثُمَّ قٰالَ: «إذْهَبْ يٰا عَلِيُّ». فَذَهَبْتُ فَوَدَيْتُهُمْ ثُمَّ نٰاشَدْتُهُمْ بِاللَّهِ: هَلْ بَقِيَ شَيْ ءٌ. فَقٰالُوا: إذْ نَشَدْتَنٰا بِاللَّهِ فَمِيلَغَةُ كِلٰابِنٰا وَ عِقٰالُ بَعِيرِنٰا. فَأَعْطَيْتُهُمْ لَهُمٰا وَ بَقِيَ مَعِي ذَهَبٌ كَثِيرٌ فَأَعْطَيْتُهُمْ إيّٰاهُ وَ قُلْتُ: هَذٰا لِذِمَّةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ لِمٰا تَعْلَمُونَ وَ لِمٰا لٰا تَعْلَمُونَ وَ لِرَوْعٰاتِ النِّسٰاءِ وَ الصِّبْيٰانِ. ثُمَّ جِئْتُ إلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَأَخْبَرْتُهُ، فَقٰالَ: «وَ اللَّهِ! مٰا يَسُرُّنِي يٰا عَلِيُّ أَنَّ لِي بِمٰا صَنَعْتَ حُمْرَ النَّعَمِ»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود:شما را به خدا سوگند دادم! آيا مي دانيد كه رسول الله(ص) خالد بن وليد را به سوي قبيله ي بني جذيمه فرستاد و او در آنجا كرد آنچه كرد.(1) به همين جهت رسول الله(ص) بالاي منبر رفتند سپس فرمودند: خدايا! همانا من از كاري كه خالد بن وليد انجام داد، بيزاري مي جويم _ سه مرتبه اين را فرمود _ سپس فرمود: اي علي! برو. من رفتم و ديه آنان را پرداختم سپس آنان را به خدا سوگند دادم كه آيا چيزي مانده است؟ گفتند: اگر ما را به خدا


1- اجتهاد در مقابل نص:542: پيغمبر اسلام(ص) بعد از فتح مكّه و پيش از جنگ حنين، خالد بن وليد را با سيصد نفر از مهاجرين و انصار، در ماه شوال به سوى قبيله «بنى جذيمه» فرستاد تا آنها را به سوى اسلام دعوت كند، نه اينكه با آنها وارد جنگ شود. «بنى جذيمه» در زمان جاهليّت، عموى خالد به نام «فاكة بن مغيره» را كشته بودند. وقتى خالد با نفرات خود وارد قبيله شد به آنها گفت: سلاح خود را بر زمين بگذاريد؛ زيرا همه عرب مسلمان شده اند. آنها نيز سلاح خود را به زمين گذاردند. همان لحظه خالد دستور داد دست هاى آنها را ببندند، سپس شمشير در ميان آنها نهاد و كشتار سختى به راه انداخت!

ص:112

سوگند مي دهي، كاسه هاي سگ هاي ما و زانوبند شتران ما باقي مانده است. براي آن دو مورد نيز به آنان ديه دادم و طلاي بسياري نزد من باقي ماند. من آن را نيز به آنان بخشيدم و گفتم: اين براي ذمّه ي رسول الله(ص) و آن چيزي كه مي دانيد و آن چيزي كه نمي دانيد و به جهت ترس زنان و كودكان (از رخداد مورد نظر) است. سپس به سوي رسول الله(ص) رهسپار شدم و به ايشان (از كرده هاي خود) خبر دادم. حضرت فرمودند: «به خدا سوگند! اي علي اگر در عوض كاري كه انجام دادي، شتران سرخ مو به من مي رسيد، اين قدر خشنود نمي شدم». گفتند: به خدا! بله (چنين بود).

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ سَمِعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ: «يٰا عَلِيُّ! عُرِضَتْ عَلَيَّ أُمَّتِي الْبٰارِحَةَ فَمَرَّ بِي أَصْحٰابُ الرّٰايٰاتِ، فَاسْتَغْفَرْتُ لَكَ وَ لِشِيعَتِكَ»؟ فقالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا شنيديد رسول الله(ص) مي فرمود: «اي علي! به راستي كه ديشب امّت من بر من عرضه شد. پرچم داران آنان از من گذر كردند و من (تنها) براي تو و شيعيان تو طلب مغفرت كردم»؟ گفتند: به خدا! بله.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ سَمِعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قٰالَ: «يٰا أَبٰا بَكْرٍ! إذْهَبْ فَاضْرِبْ عُنُقَ ذَلِكَ الرَّجُلِ الَّذِي تَجِدُهُ فِي مَوْضِعِ كَذٰا وَ كَذٰا». فَرَجَعَ، فَقٰالَ: «قَتَلْتَهُ»؟ قٰالَ: لٰا، وَجَدْتُهُ يُصَلِّي. قٰالَ: «يٰا عُمَرُ! إذْهَبْ فَاقْتُلْهُ». فَرَجَعَ، فَقٰالَ: «قَتَلْتَهُ»؟ قٰالَ: لٰا، وَجَدْتُهُ يُصَلِّي. فَقٰالَ: «آمُرُكُمٰا بِقَتْلِهِ، فَتَقُولٰانِ وَجَدْنٰاهُ يُصَلِّي»؟! فَقٰالَ: «يٰا عَلِيُّ! إذْهَبْ فَاقْتُلْهُ». فَلَمّٰا مَضَيْتُ قٰالَ: «إنْ أَدْرَكَهُ قَتَلَهُ». فَرَجَعْتُ فَقُلْتُ: يٰا رَسُولَ اللَّهِ(ص) لَمْ أَجِدْ أَحَداً. فَقٰالَ: «صَدَقْتَ، أَمٰا إنَّكَ لَوْ وَجَدْتَهُ لَقَتَلْتَهُ»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا شنيديد كه رسول الله(ص) فرمود: «اي ابوبكر! برو و گردن آن مردي را كه در فلان جا مي يابي، بزن». او بازگشت. حضرت فرمود:

ص:113

«او را كشتي؟» عرض كرد: نه، او را در حالي يافتم كه نماز مي خواند. فرمود: «اي عمر! برو و او را بكش». او بازگشت. حضرت فرمود: «او را كشتي؟» عرض كرد: نه. او را در حالي يافتم كه نماز مي خواند. حضرت فرمود: «من شما را به كشتن او دستور دادم شما مي گوييد: او را يافتيم در حالي كه نماز مي خواند». فرمود: «اي علي! برو و او را بكش». چون رفتم فرمود: «اگر او را بيابد، مي كشد». من بازگشتم و عرض كردم: يارسول الله! من كسي را نيافتم. فرمود: «راست گفتي. امّا اگر او را مي يافتي، حتماً او را مي كشتي»؟ گفتند: به خدا! بله.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قٰالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) كَمٰا قٰالَ لِي: «إنَّ وَلِيَّكَ فِي الْجَنَّةِ وَ عَدُوَّكَ فِي النٰارِ»؟ قالوا: اللّهمّ لا _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي هست كه رسول الله(ص) مانند آنچه به من فرمود، فرموده باشند كه: «همانا پيرو و ياور (و دوست) تو در بهشت است و دشمن تو در آتش است». گفتند: به خدا! نه.

قال: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ عَلِمْتُمْ أَنَّ عٰائِشَةَ قٰالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص): إنَّ إبْرٰاهِيمَ لَيْسَ مِنْكَ وَ إنَّهُ ابْنُ فُلٰانٍ الْقِبْطِيِّ. قٰالَ: «يٰا عَلِيُّ! إذْهَبْ فَاقْتُلْهُ». فَقُلْتُ: يٰا رَسُولَ اللَّهِ(ص)! إذٰا بَعَثْتَنِي أَكُونُ كَالْمِسْمٰارِ الْمَحْمِيِّ فِي الْوَبَرِ أَوْ أَتَثَبَّتُ؟ قٰالَ: «لٰا، بَلْ تَثَبَّتْ». فَذَهَبْتُ. فَلَمّٰا نَظَرَ إلَيَّ اسْتَنَدَ إلَى حٰائِطٍ فَطَرَحَ نَفْسَهُ فِيهِ فَطَرَحْتُ نَفْسِي عَلَى أَثَرِهِ، فَصَعِدَ عَلَى نَخْلٍ وَ صَعِدْتُ خَلْفَهُ، فَلَمّٰا رَآنِي قَدْ صَعِدْتُ رَمَى بِإزٰارِهِ فَإذٰا لَيْسَ لَهُ شَيْ ءٌ مِمّٰا يَكُونُ لِلرِّجٰالِ، فَجِئْتُ فَأَخْبَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص)، فَقٰالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَرَفَ عَنٰا السُّوءَ أَهْلَ الْبَيْتِ»؟ فقالوا: اللّهمّ لا، فقال: اَلْلَّهُمَّ اشْهَدْ _ فرمود: شما را به خدا سوگند دادم! آيا مي دانيد عايشه به رسول الله(ص) عرض كرد: ابراهيم از تو نيست و فرزند فلان شخص قبطي است. حضرت فرمود: «اي علي! برو و او را بكش».

ص:114

من عرض كردم: يارسول الله! چون مرا روانه ساختي، مانند ميخ گداخته كه كرك را برسد حكم را جاري كنم (بلافاصله او را بكشم) يا حقيقت مطلب را جويا شوم؟ فرمود: نه، حقيقت مطلب را جويا شو. من رفتم. چون مرا ديد، بالاي ديواري رفت و خود را آن طرف آن انداخت من نيز خودم را انداختم و به دنبال او رفتم. بالاي درخت نخلي رفت و من نيز پشت سرش بالا رفتم. چون مرا ديد كه بالا رفته ام، شلوارش را پرتاب كرد و ديدم كه چيزي از آنچه مردان دارند، ندارد. آمدم و رسول الله(ص) را خبر دادم، از اين رو حضرت فرمود: «سپاس تنها براي خدايي است كه زشتي را از ما اهل بيت گرداند» (آيا اين فضيلت براي كسي جز من است)؟ گفتند: به خدا نه. فرمود: خدايا! گواه باش.(1)

سوگند در زمان عثمان


1- يكي از همسران پيامبر(ص) ماريه قبطيه بود. او پسر عمويي به نام مأبور داشت كه بسيار نزد ماريه آمد و شد مي كرد. ابراهيم فرزند رسول الله بود كه مادرش ماريه است. عايشه به ماريه تهمت زد كه ابراهيم، فرزند پيامبر نيست بلكه پسر مأبور، پسر عموي ماريه است. پيامبر با شنيدن اين خبر با اينكه از افترا بودن آن به خوبي آگاهي داشتند، اميرالمؤمنين را مأمور فرمودند تا بروند و براساس آنچه مشاهده فرمودند عمل كنند. به همين جهت در برخي روايات آمده است كه پيامبر فرمودند: «برو و اگر او (مأبور) را نزد ماريه يافتي، او را بكش». و در برخي فرموده اند: «براساس آنچه ديدي رفتار كن» و اميرالمؤمنين نيز به همين گونه عمل فرمودند. امّا اشكال كرده اند كه چرا با وجود اينكه افترا بودن اين سخن، آشكار شد، پيامبر، عايشه را حدّ قذف نزدند؟ از امام باقر(ع) نقل شده است كه فرمودند: خداوند حدّ او را تا زمان قيام قائم آل محمّد(ع) به تأخير انداخته است بدان دليل كه خداوند پيامبر را رحمت و صاحب الأمر را نقمت و عذاب (براي دشمنانش) برانگيخت. - ساير منابع اين حديث: الأمالي، شيخ طوسي:332-333 ح667/7 ده مورد، صفحات 454-554 ح1168/4 هفتاد و پنج مورد و در پايان راوي گويد: حضرت پيوسته آنان را سوگند مي داد و آنان را بدان چه خداوند تعالي او را بدان گرامي داشته و نعمت داده است، يادآوري مي فرمود تا آنجا كه ظهر شد و هنگامه نماز نزديك شد. حضرت به آنان نزديك شد و فرمود: چون عليه خودتان اقرار كرديد و آنچه گفتم، براي شما آشكار شد؛ بر شما باد كه تنها از خدا بترسيد. شما را از اينكه مشمول سخط خدا قرار گيريد بازمي دارم. تعرّض نكنيد و امر مرا تباه نسازيد و حق را به اهل آن بازگردانيد و سنّت پيامبرتان(ص) و سنّت مرا پس از او پيروي كنيد؛ زيرا اگر با من مخالفت كنيد، هر آينه پيامبرتان(ص) را مخالفت كرده ايد. همانا كه همه شما از او آن مطلب را شنيده ايد. خلافت را به كسي تسليم كنيد كه براي آن شايسته باشد و امامت او را شايسته باشد. به خدا سوگند! من هيچ اشتياقي در دنياي شما ندارم و آنچه گفتم از روي فخرفروشي و خودستايي نبود بلكه نعمت پروردگارم را بازگو كردم و به سبب آن بر شما حجّت اقامه كردم. سپس حضرت براي نماز از جا برخاستند. الي آخره. و صفحات554-556 ح1169/5 پانزده مورد. و صفحه556 ح1170/6 دو مورد را آورده و گفته است: ادامه مانند حديث قبل است. الإحتجاج:1/188-210 نود و هشت مورد. برخي از سوگندهايي كه در اين احاديث آمده است در كتاب شريف الخصال نيست و برخي با آنچه در كتاب الخصال آمده است، اختلاف اندكي دارد. مواردي نيز در ميان متون وجود دارد كه آورده اند: حضرت روزي بالاي منبر رفتند و مردم را به خدا سوگند دادند و مناقب خود را بر آنان عرضه كردند. ر.ك: الرّوضة:114 ح103 (حديث المناشدة). همچنين براي مشاهده جريانات مناشده به روايت مخالفين، مي توانيد به موسوعه شريف الغدير، احقاق الحق و ملحقات احقاق الحق مراجعه فرماييد.

ص:115

در يكي از روزهاي زمان حكومت عثمان، گروهي از مردم كه بيش از دويست تن بودند، در مسجد رسول الله(ص) گرد آمده بودند و درباره ي علم و فقه سخن

ص:116

مي گفتند. در اين ميان سخن از فضيلت هاي قريش و انصار رفت كه اين گفتگو از صبح تا ظهر به طول انجاميد. اين در حالي بود كه عثمان در خانه اش بود و از اين گفتگو آگاهي نداشت. اميرالمؤمنين(ع) در اين جمع حضور داشتند امّا خود حضرت و خانواده ايشان، سخن نمي گفتند تا اينكه:

فأقبل القوم عليه فقالوا: يا أبا الحسن، ما يمنعك أن تتكلم؟ قال(ع): مٰا مِنَ الْحَيَّيْنِ أَحَدٌ إلٰا وَ قَدْ ذَكَرَ فَضْلًا وَ قٰالَ حَقّاً. ثم قال: يٰا مَعٰاشِرَ قُرَيْشٍ يٰا مَعٰاشِرَ الْأَنْصٰارِ بِمَنْ أَعْطٰاكُمُ اللَّهُ هَذٰا الْفَضْلَ أَ بِأَنْفُسِكُمْ وَ عَشٰائِرِكُمْ وَ أَهْلِ بُيُوتٰاتِكُمْ أَمْ بِغَيْرِكُمْ؟ قالوا: بل أعطانا الله و منّ علينا برسول الله(ص) وبه أدركنا ذلك كلّه ونلناه. فكلّ فضل أدركناه في دين أو دنيا فبرسول الله(ص) لا بأنفسنا ولا بعشائرنا ولا بأهل بيوتاتنا _ مردم به حضرت(ع) روي آوردند و عرض كردند: اي اباالحسن! چه چيز تو را باز مي دارد از اينكه سخن بگويي؟ امام(ع) فرمود: يك نفر از دو گروه (قريش و انصار) باقي نماند مگر آنكه فضيلتي را يادآور شد و راست گفت. سپس فرمود: اي گروه قريش و اي گروه انصار! خداوند اين فضيلت ها را به سبب چه كسي به شما بخشيد؟ آيا به خاطر خودتان و قبيله ها و خانواده هايتان يا به خاطر (كساني) جز خودتان؟ گفتند: البته خداوند به سبب پبامبرخدا(ص) به ما بخشيد و بر ما منّت نهاد و ما به سبب او، به تمام آن فضيلت ها دست يافتيم. بنابراين هر فضيلتي كه ما در دين يا دنيا به آن رسيديم، به سبب رسول الله(ص) بود نه به سبب خودمان و نه به خاطر قبيله هايمان و نه به سبب خانواده هايمان.

قال: صَدَقْتُمْ يٰا مَعٰاشِرَ قُرَيْشٍ وَ الْأَنْصٰارِ أَ تُقِرُّونَ أَنَّ الَّذِي نِلْتُمْ بِهِ خَيْرَ الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ مِنٰا خٰاصَّةً _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ دُونَكُمْ جَمِيعاً وَ أَنَّكُمْ سَمِعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ: «إنِّي وَ أَخِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طٰالِبٍ بِطِيْنَةٍ وٰاحِدَةٍ إلَى آدَمَ»؟ قال أهل بدر وأهل أحد وأهل

ص:117

السابقة والقدمة: نعم، سمعنا ذلك من رسول الله(ص) _ حضرت فرمودند: راست گفتيد. اي گروه قريش و انصار! آيا اقرار مي كنيد كه آنچه از خير دنيا و آخرت بدان دست يافتيد، تنها از جانب ما اهل بيت بوده است و نه از جانب هيچ يك از خودتان، و آيا اقرار مي كنيد كه شنيديد رسول الله(ص) مي فرمود: «همانا من و برادرم علي بن ابي طالب تا آدم با يك طينت هستيم»؟ اهل بدر و احد و سابقه _ داران و پيشگامان گفتند: بله. از رسول الله(ص) اين سخن را شنيديم.

قال: أَ تُقِرُّونَ أَنَّ ابْنَ عَمِّي رَسُولَ اللَّهِ(ص) قٰالَ: «إنِّي وَ أَهْلَ بَيْتِي كُنٰا نُوراً يَسْعَى بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ سَنَةٍ فَلَمّٰا خَلَقَ آدَمَ وَضَعَ ذَلِكَ النُّورَ فِي صُلْبِهِ وَ أَهْبَطَهُ إلَى الْأَرْضِ ثُمَّ حَمَلَهُ فِي السَّفِينَةِ فِي صُلْبِ نُوحٍ ثُمَّ قُذِفَ بِهِ فِي الن_ّٰارِ فِي صُلْبِ إبْرٰاهِيمَ ثُمَّ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ يَنْقُلُنٰا مِنَ الْأَصْلٰابِ الْكَرِيمَةِ إلَى الْأَرْحٰامِ الط_ّٰاهِرَةِ وَ مِنَ الْأَرْحٰامِ الط_ّٰاهِرَةِ إلَى الْأَصْلٰابِ الْكَرِيمَةِ بَيْنَ الْآبٰاءِ وَ الْأُمَّهٰاتِ لَمْ يَلْتَقِ وٰاحِدٌ مِنْهُمْ عَلَى سِفٰاحٍ قَطُّ»؟ فقال أهل السابقة والقدمة وأهل بدر وأهل أحد: نعم، قد سمعنا ذلك من رسول الله(ص)_ حضرت فرمود: آيا گواهي مي دهيد كه پسرعمويم رسول الله(ص) فرمود: «همانا من و اهل بيتم نوري بوديم كه چهارده هزار سال پيش از آنكه خدا آدم را بيافريند، در پيشگاه خداوند او را عبادت مي كرديم. چون خدا آدم را آفريد، آن نور را در پشت او قرار داد و او را به سوي زمين پايين آورد. سپس آن نور را در كشتي، در پشت نوح قرار داد. سپس آن نور را در پشت ابراهيم، در آتش انداخت. سپس خداوند ما را پيوسته از پشت هاي باشرافت به رحم هاي پاك و از رحم هاي پاك به پشت هاي باشرافت منتقل نمود، ميان پدران و مادراني كه هيچ يك از آنان هرگز با يكديگر به زنا ملاقات نكردند»؟ پيشگامان و اهل بدر و اهل احد گفتند: بله، به راستي اين

ص:118

سخن را از رسول الله(ص) شنيديم.

قال: فَأَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) آخَى بَيْنَ كُلِّ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحٰابِهِ وَ آخَى بَيْنِي وَ بَيْنَ نَفْسِهِ وَ قٰالَ: «أَنْتَ أَخِي وَ أَنَا أَخُوكَ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ»؟ فقالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: پس شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا اقرار مي كنيد كه رسول الله(ص) ميان هر دو نفر از اصحاب خود عقد برادري بست و ميان من و خودش عقد برادري برقرار نمود و فرمود: «همانا تو برادر من هستي و من برادر تو هستم در دنيا و آخرت»؟ گفتند: خدايا گواه باش! بله (چنين بود).

قال: أَ تُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) اشْتَرَى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ فَابْتَنٰاهُ ثُمَّ بَنَى عَشَرَةَ مَنٰازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَ جَعَلَ لِي عٰاشِرَهٰا فِي وَسَطِهٰا وَ سَدَّ كُلَّ بٰابٍ شٰارِعٍ إلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بٰابِي فَتَكَلَّمَ فِي ذَلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ فَقٰالَ(ص): «مٰا أَنَا سَدَدْتُ أَبْوٰابَكُمْ وَ فَتَحْتُ بٰابَهُ وَ لَكِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي بِسَدِّ أَبْوٰابِكُمْ وَ فَتْحِ بٰابِهِ» وَ لَقَدْ نَهَى النٰاسَ جَمِيعاً أَنْ يَنٰامُوا فِي الْمَسْجِدِ غَيْرِي وَ كُنْتُ أُجْنِبُ فِي الْمَسْجِدِ وَ مَنْزِلِي وَ مَنْزِلُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) [وٰاحِدٌ] فِي الْمَسْجِدِ يُولَدُ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ لِي فِيهِ أَوْلٰادٌ؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا اقرار مي كنيد كه رسول الله(ص) جايگاه مسجدش را خريداري نمود سپس آن را بنا نهاد و ده خانه ساخت كه نه تاي آنها براي خودش بود و دهمين آنها را براي من قرار داد كه در ميان بود. و تمام درهايي را كه به مسجد باز مي شد بست، جز در خانه ي من. در اين باره كساني (به اعتراض) سخن گفتند رسول الله(ص) هم فرمود: «من نبودم كه درهاي (خانه هاي) شما را بستم و در (خانه ي) او را گشودم. بلكه خداوند مرا دستور فرمود كه درهاي (خانه هاي) شما را ببندم و در (خانه ي) او را بگشايم». و همانا تمام مردم را از اينكه در مسجد بخوابند، نهي فرمود، جز من و من بودم كه در مسجد جنب مي شدم و خانه من و خانه رسول الله(ص) در مسجد، يكي بود كه

ص:119

براي رسول الله(ص) و براي من در آنجا فرزنداني زاده شدند؟ گفتند: خدايا گواه باش، بله (چنين بود).

قال: أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ عُمَرَ حَرَصَ عَلَى كُوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ يَدَعُهٰا مِنْ مَنْزِلِهِ إلَى الْمَسْجِدِ فَأَبَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قٰالَ(ص): « إنَّ اللَّهَ أَمَرَ مُوسَى أَنْ يَبْنِيَ مَسْجِداً طٰاهِراً لٰا يَسْكُنُهُ غَيْرُهُ وَ غَيْرُ هٰارُونَ وَ ابْنَيْهِ وَ إنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَبْنِيَ مَسْجِداً طٰاهِراً لٰا يَسْكُنُهُ غَيْرِي وَ غَيْرُ أَخِي وَ ابْنَيْهِ»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا گواهي مي دهيد كه عمر اصرار داشت شكافي به اندازه چشم از خانه اش به مسجد باز كند ولي حضرت اجازه نداد(1) سپس فرمود: «همانا خداوند به موسي دستور داد كه مسجد پاكي را بنا نهد كه در


1- تفسير الإمام العسكري(ع):١٧ ح٤، بحارالأنوار:٣٩/٢٣ ب٧٢ ح٩- إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ جَاءَ فَقٰالَ: إِنِّي أُحِبُّ النَّظَرَ إِلَيْكَ يٰا رَسُولَ اللَّهِ إِذَا مَرَرْتَ إِلَى مُصَلٰاكَ، فَأْذَنْ لِي فِي فُرْجَةٍ أَنْظُرْ إِلَيْكَ مِنْهَا. فَقٰالَ(ص): قَدْ أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ. قٰالَ: فَمِقْدَارَ مَا أَضَعُ عَلَيْهِ وَجْهِي. قٰالَ: قَدْ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ. قٰالَ: فَمِقْدَارَ مَا أَضَعُ [عَلَيْهِ] إِحْدَى عَيْنَيَّ. قٰالَ: قَدْ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ، وَ لَوْ قُلْتَ: قَدْرَ طَرَفِ إِبْرَةٍ لَمْ آذَنْ لَكَ، وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا أَنٰا أَخْرَجْتُكُمْ وَ لٰا أَدْخَلْتُهُمْ، وَ لَكِنَّ اللَّهَ أَدْخَلَهُمْ وَ أَخْرَجَكُمْ _ همانا عمر نزد پيامبر(ص) آمد و گفت: اي پيامبر! همانا من دوست دارم هنگامي كه به سوي جايگاه نمازت مي روي، تو را ببينم، پس به من اجازه بده تا از سوراخي (از ميان خانه ام به مسجد) به تو نگاه كنم. آن حضرت(ص) فرمودند: خداوند عزّوجل اين را نمي پذيرد. پس گفت: (سوراخ) به اندازه اي كه چهره ام را بر آن بگذارم. فرمود: خداوند اين كار را نمي پذيرد. گفت: پس به اندازه اي كه يكي از چشم هايم را بر آن بگذارم. فرمودند: خداوند اجازه نمي دهد، و اگر بگويي به اندازه ي سوراخ سوزني، تو را اجازه نمي دهد. و سوگند به خدايي كه جان من در دست اوست كه اين من نبوده (و نيستم) كه شما را از مسجد خارج نموده و اهل بيت(ع) را در آن داخل نمودم، بلكه خداوند آنان را داخل نموده (دري براي آنان در مسجد قرار داده) و شما را از آن خارج نموده (درهاي خانه هاي شما را به مسجد بسته) است

ص:120

آن جز او و هارون و دو فرزندش، فرد ديگري ساكن نشود و همانا خداوند به من دستور داد كه مسجد پاكي بنا گزارم كه در آن جز خودم و برادرم و دو فرزند او، كس ديگري ساكن نشود»؟ گفتند: خدايا شاهد باش، بله (چنين بود).

قال: أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) دَعٰانِي يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَنٰادَى لِي بِالْوِلٰايَةِ ثُمَّ قٰالَ: «لِيُبَلِّغِ الش_ّٰاهِدُ مِنْكُمُ الْغٰائِبَ»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا اقرار مي كنيد كه رسول الله(ص) در روز غدير خم مرا فراخواند. سپس ندا بر ولايت من بلند كرد و فرمود: «بايسته است آن كساني از شما كه شاهد هستند، اين خبر را به كساني كه حضور ندارند برسانند»؟ گفتند: خدا را گواه مي گيريم، بله (چنين بود).

قال: أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قٰالَ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هٰارُونَ مِنْ مُوسَى وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا اقرار مي كنيد كه رسول الله(ص) در جنگ تبوك فرمود: «همانا تو نسبت به من، به جايگاه هارون هستي براي موسي و همانا تو پس از من سرپرست و صاحب اختيار هر مؤمن هستي»؟ گفتند: خدا را گواه مي گيريم، بله (چنين بود).

قال: أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) _ حِينَ دَعٰا أَهْلَ نَجْرٰانَ إلَى الْمُبٰاهَلَةِ _ إنَّهُ لَمْ يَأْتِ إلّا بِي وَ بِصٰاحِبَتِي وَ ابْنَيَّ؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا اقرار مي كنيد آن هنگام كه پيامبرخدا(ص) اهالي نجران را براي مباهله فراخواند، جز من و همسرم و دو پسرم، هيچ كس ديگري را (براي مباهله) نياورد؟ گفتند: خدا را گواه مي گيريم، بله (چنين بود).

قال: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَفَعَ إلَيَّ لِوٰاءَ خَيْبَرَ ثُمَّ قٰالَ: «لٰادْفَعَنَّ الرّٰايَةَ غَداً إلَى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَيْسَ بِجَبٰانٍ وَ لٰا فَرّٰارٍ يَفْتَحُهَا اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا مي دانيد كه آن حضرت، پرچم خيبر را به من داده و

ص:121

فرمود: «به يقين فردا پرچم را به دست كسي مي سپارم كه خدا و پيامبرش او را دوست مي دارند و او خدا و پيامبرش را دوست مي دارد، ترسو نيست و هرگز فرار نمي كند كه خداوند به دستان او خيبر را مي گشايد»؟ گفتند: خدا را گواه مي گيريم، بله (چنين بود).

قال: أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) بَعَثَنِي بِسُورَةِ بَرٰاءَةَ وَ رَدَّ غَيْرِي _ بَعْدَ أَنْ كٰانَ بَعَثَهُ _ بِوَحْيٍ مِنَ اللَّهِ وَ قٰالَ: «إنَّ الْعَلِيَّ الْأَعْلَى يَقُولُ: إنَّهُ لٰا يُبَلِّغُ عَنْكَ إلٰا رَجُلٌ مِنْكَ»؟ قالوا: اللّهمّ بلى _ فرمود: آيا گواهي مي دهيد كه رسول الله(ص) مرا براي ابلاغ سوره ي برائت روانه ساخت و آن فردِ جز من (ابوبكر) كه او را روانه فرموده بود، بازگرداند و فرمود: «همانا خداي عليّ أعلي مي فرمايد: همانا از جانب تو، جز خودت يا مردي كه از تو باشد، ابلاغ نكند»؟ گفتند: خدا را گواه مي گيريم، بله (چنين بود).

قال: أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) لَمْ تَنْزِلْ بِهِ شَدِيدَةٌ قَطُّ إلٰا قَدَّمَنِي لَهٰا ثِقَةً بِي وَ أَنَّهُ لَمْ يَدْعُنِي بِاسْمِي قَطُّ إلٰا أَنْ يَقُولَ: «يٰا أَخِي» وَ «ادْعُوا لِي أَخِي»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا گواهي مي دهيد كه هرگز هيچ كار بسيار مشكلي براي رسول الله(ص) پيش نمي آمد جز آنكه از جهت اطميناني كه به من داشت، مرا در آن پيش مي فرستاد و هرگز مرا به نامم نخواند جز اينكه مي فرمود: «برادرم» و مي فرمود: «برادرم را نزد من بخوانيد»؟ گفتند: خدا را گواه مي گيريم! بله (چنين بود).

قال: أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَضَى بَيْنِي وَ بَيْنَ جَعْفَرٍ وَ زَيْدٍ فِي ابْنَةِ حَمْزَةَ فَقٰالَ: «يٰا عَلِيُّ أَمّٰا أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا گواهي مي دهيد كه رسول الله(ص) ميان من و جعفر و زيد درباره دختر حمزه قضاوت كرد و فرمود: «اي علي! تو از من هستي و من از تو هستم و همانا

ص:122

تو پس از من سرپرست تمام مؤمنان هستي»؟ گفتند: خدا را گواه مي گيريم! بله (چنين بود).

قال: أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّهُ كٰانَتْ لِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ دَخْلَةٌ وَ خَلْوَةٌ إذٰا سَأَلْتُهُ أَعْطٰانِي وَ إذٰا سَكَتُّ ابْتَدَأَنِي؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا گواهي مي دهيد كه در هر روز و شب رسول الله(ص) به خانه من مي آمد و با من خلوت مي فرمود كه در آن خلوت، چون من پرسشي داشتم حضرت به من پاسخ مي فرمود و چون سكوت مي كردم، آن حضرت با من شروع به سخن مي كرد؟ گفتند: خدايا! چنين بود.

قال: أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) فَضَّلَنِي عَلَى جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ فَقٰالَ لِفٰاطِمَةَ(س): «إنِّي زَوَّجْتُكِ خَيْرَ أَهْلِي وَ خَيْرَ أُمَّتِي وَ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا گواهي مي دهيد كه رسول الله(ص) مرا بر جعفر و حمزه برتري داد سپس درباره فاطمه(س) فرمود: «همانا من تو را به نيكوترين فرد خانواده خود و امّتم و پيش گام ترين آنان در اسلام و عظيم ترين آنان در حلم و داناترين آنان، تزويج نمودم»؟ گفتند: خدايا! چنين بود.

قال: أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قٰالَ: «أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ أَخِي عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَرَبِ وَ فٰاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسٰاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ ابْنٰايَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدٰا شَبٰابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا اقرار مي كنيد كه رسول الله(ص) فرمود: «همانا من سرور تمام فرزندان آدم هستم و برادرم علي، سرور تمام عرب است و فاطمه سرور زنان اهل بهشت است و دو پسرم حسن و حسين، دو سرور جوانان اهل بهشت هستند»؟ گفتند: خدايا! چنين بود.

قال: أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) أَمَرَنِي أَنْ أُغَسِّلَهُ وَ أَخْبَرَنِي أَنَّ جَبْرٰائِيلَ يُعِينُنِي عَلَى غُسْلِهِ؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: آيا گواهي مي دهيد كه رسول الله(ص) به من

ص:123

دستور فرمود تا ايشان را غسل دهم و به من خبر داد كه جبرئيل مرا در غسل دادن ايشان، ياري مي كند»؟ گفتند: خدايا! چنين بود.

قال: أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قٰالَ فِي آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَكُمْ: «أَيُّهَا النٰاسُ إنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مٰا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمٰا كِتٰابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا گواهي مي دهيد كه رسول الله(ص) در آخرين خطبه اي كه براي شما ايراد كرد، فرمود: «اي مردم! همانا من در ميان شما دو امر وامي گزارم؛ تا آن زمان كه به آن دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا و اهل بيتم»؟ گفتند: خدايا! چنين بود.

ثم قال(1) علي(ع): أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَضَّلَ فِي كِتٰابِهِ السّٰابِقَ عَلَى الْمَسْبُوقِ فِي غَيْرِ آيَةٍ وَ إنِّي لَمْ يَسْبِقْنِي إلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إلَى رَسُولِهِ(ص) أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ سپس امام علي(ع) فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم!آيا مي دانيد كه خداي عزّوجل در كتاب خود، پيش گام را از كسي كه بر او پيشي گيرند، در بيش از يك آيه برتري داده است و همانا هيچ كس از اين امّت نسبت به خداوند عزّوجل و پيامبرش(ص) از من پيشي نگرفته است؟ گفتند: خدا را گواه مي گيريم! بله (چنين بود).

قال: فَأَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ حَيْثُ نَزَلَتْ «وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ


1- در احتجاج اين فقره نيز وجود دارد: ثم قال: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ، أَ تَعْلَمُونَ أَنِّي أَوَّلُ الأُمَّةِ إيمٰاناً بِاللهِ وَ بِرَسُولِهِ؟ قالوا: اللهم نعم _ سپس حضرت فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه من نخستين از اين امّت بودم كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردم؟ گفتند: خدا را گواه مي گيريم! بله (چنين است).

ص:124

الْأَنْصارِ...»(1) «وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»(2) سُئِلَ عَنْهٰا رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَقٰالَ: «أَنْزَلَهَا اللَّهُ تَعٰالَى ذِكْرُهُ فِي الْأَنْبِيٰاءِ وَ أَوْصِيٰائِهِمْ فَأَنَا أَفْضَلُ أَنْبِيٰاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طٰالِبٍ وَصِيِّي أَفْضَلُ الْأَوْصِيٰاءِ»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد هنگامي كه آيه «و پيشي گيرندگان نخست از مهاجران و انصار...» و آيه «و پيشي گيرندگان، پيشي گيرندگان، مقرّبون (به درگاه الهي) آنان هستند» از رسول الله(ص) درباره ي آن پرسيده شد، فرمود: «خداوند _ تعالي ذكره _ آن آيه را درباره ي انبياء و جانشينان ايشان فروفرستاد. همانا من برترين انبياء الهي و فرستادگان او هستم و عليّ بن ابي طالب جانشين من است كه برترين جانشينان است»؟ گفتند: خدايا! چنين بود.

قال: فَأَنْشُدُكُمْ أَ تَعْلَمُونَ حَيْثُ نَزَلَتْ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(3) وَ حَيْثُ نَزَلَتْ: «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(4) وَ حَيْثُ نَزَلَتْ: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّٰا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لٰا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً»(5) قٰالَ النٰاسُ: يٰا رَسُولَ اللَّهِ! خٰاصَّةٌ فِي بَعْضِ الْمُؤْمِنِينَ أَمْ عٰامَّةٌ لِجَمِيعِهِمْ؟ فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِيَّهُ أَنْ يُعْلِمَهُمْ وُلٰاةَ أَمْرِهِمْ وَ أَنْ يُفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الْوِلٰايَةِ مٰا فَسَّرَ لَهُمْ مِنْ صَلٰاتِهِمْ وَ زَكٰاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ حَجِّهِمْ. فَنَصَبَنِي لِلنٰاسِ بِغَدِيرِ خُمٍّ ثُمَّ خَطَبَ وَ قٰالَ: «أَيُّهَا النٰاسُ إنَّ اللَّهَ أَرْسَلَنِي بِرِسٰالَةٍ ضٰاقَ بِهٰا صَدْرِي وَ ظَنَنْتُ أَنَّ النٰاسَ


1- (٩) سوره التوبة: آيه١٠٠.
2- (٥٦) سوره الواقعة: آيات١١-١٢.
3- (٤) سوره النساء: آيه٦٠.
4- (٥) سوره المائدة: آيه٥٦.
5- (٩) سوره التوبة: آيه١٦.

ص:125

تُكَذِّبُنِي فَأَوْعَدَنِي لٰابَلِّغَنَّهٰا أَوْ لَيُعَذِّبَنِّي» _ فرمود: شما را سوگند مي دهم! آيا مي دانيد چون اين آيه «اي كساني كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولي الأمر را كه از شما هستند پيروي نماييد» و آيه «همانا سرپرست و صاحب اختيار شما خداست و پيامبرش و كساني كه ايمان آورده اند. آنان كه نماز برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي پردازند» و آيه «آيا گمان كرديد كه رها مي شويد و خداوند از افرادي از شما كه به جهاد مي پردازند و به كسي جز خدا و پيامبرش و مؤمنان محلّ اعتمادي برنگزيدند، آگاهي ندارد» نازل شد، مردم گفتند: «يا رسول الله! اين آيات مخصوص برخي از مؤمنان است يا درباره ي تمامي آنان صدق مي كند؟» خداوند عزّوجل دستور داد كه پيامبر به مردم واليان امرشان را بشناساند و براي آنان درباره ولايت توضيح دهد همان گونه كه درباره ي نماز و زكات و روزه و حجّ آنان برايشان توضيح فرموده بود. از اين رو پيامبر در غدير خم مرا براي (ولايت بر) مردم منصوب گرداند. سپس خطبه خواند و فرمود: «اي مردم! همانا خداوند مرا فرستاد تا خبري را برسانم كه سينه ام از آن به تنگ آمد و گمان كردم كه مردم مرا تكذيب مي كنند ولي خداوند مرا ترسانيد كه يا بايد اين پيغام را برسانم يا مرا عذاب مي كند».

ثُمَّ أَمَرَ فَنُودِيَ بِالصَّلٰاةَ جٰامِعَةً ثُمَّ خَطَبَ فَقٰالَ: «أَيُّهَا النٰاسُ! أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ مَوْلٰايَ وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَا أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؟ قٰالُوا: بَلَى يٰا رَسُولَ اللَّهِ. قٰالَ: «قُمْ يٰا عَلِيُّ». فَقُمْتُ. فَقٰالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلٰاهُ فَعَلِيٌّ هَذٰا مَوْلٰاهُ. اللَّهُمَّ وٰالِ مَنْ وٰالاهُ وَ عٰادِ مَنْ عٰادٰاهُ». فَقٰامَ سَلْمٰانُ فَقٰالَ: يٰارَسُولَ اللَّهِ! وَلٰاءٌ كَمٰا ذٰا؟ فَقٰالَ: «وَلٰاءٌ كَوَلٰايَتِي. مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ؛ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ». فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعٰالَى

ص:126

ذِكْرُهُ: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإسْلامَ دِيناً» (1). فَكَبَّرَ النَّبِيُّ(ص) وَ قٰالَ: «اللَّهُ أَكْبَرُ! تَمٰامُ نُبُوَّتِي وَ تَمٰامُ دِينِ اللَّهِ؛ وَلٰايَةُ عَلِيٍّ بَعْدِي». فَقٰامَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ فَقٰالا: يٰا رَسُولَ اللَّهِ! هَذِهِ الْآيٰاتُ خٰاصَّةٌ فِي عَلِيٍّ؟ قٰالَ: «بَلَى فِيهِ وَ فِي أَوْصِيٰائِي إلَى يَوْمِ الْقِيٰامَةِ». قٰالا: يٰا رَسُولَ اللَّهِ! بَيِّنْهُمْ لَنٰا. قٰالَ: «عَلِيٌّ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وٰارِثِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي. ثُمَّ ابْنِيَ الْحَسَنُ ثُمَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ ابْنِيَ الْحُسَيْنِ وٰاحِدٌ بَعْدَ وٰاحِدٍ. الْقُرْآنُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ لٰا يُفٰارِقُونَهُ وَ لٰا يُفٰارِقُهُمْ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ حَوْضِي». فقالوا كلّهم: اللّهمّ نعم، قد سمعنا ذلك و شهدنا كما قلت سواء _ سپس امر فرمود تا براي نماز جمعه ندا داده شود. سپس خطبه خوانده و فرمود: اي مردم! آيا مي دانيد كه خداوند عزّوجل سرپرست من است و من سرپرست مؤمنان هستم و نسبت به آنان از خودشان سزاوارتر هستم»؟ گفتند: بله، يارسول الله! فرمود: «اي علي! برخيز». برخاستم. فرمود: «هركس من مولاي اويم اين علي مولاي اوست. خدايا! هركس او را سرپرست دانست، سرپرست باش و آن كس كه با او دشمني كرد، دشمن بدار». سلمان برخاست و گفت: يارسول الله! چگونه ولايتي؟ فرمود: «ولايتي همچون ولايت من. من نسبت به هركس از خود او سزاوارتر هستم، علي نسبت به او از خودش سزاوارتر است» و خداوند چنين فروفرستاد: «امروز دينتان را براي شما كامل ساختم و نعمت خويش بر شما تمام كردم و براي شما به اين اسلام (همراه با ولايت) به عنوان دين، خشنود گشتم». پيامبر(ص) تكبير سر داد و فرمود: «الله اكبر بر تمام شدن نبوّت من و تمام شدن دين خدا كه به ولايت علي پس از من است». ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: يارسول الله! اين آيات تنها مخصوص


1- (٥) سوره المائدة: آيه٤.

ص:127

علي است؟ فرمود: «بله. ويژه ي اوست و ويژه ي جانشينان من است تا روز قيامت». گفتند: يارسول الله! آنان را به ما معرّفي كن. فرمود: «علي، برادرم و وزيرم و وارث من و جانشينم و خليفه ام در ميان امّتم و سرپرست هر مؤمن پس از من. سپس فرزندم حسن، سپس فرزندم حسين، سپس نه تن از فرزندان پسرم حسين يكي پس از ديگري. قرآن با آنان است و آنان همراه قرآن. قرآن از آنان جدا نشود و آنان از قرآن جدا نشوند تا آن هنگام كه بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند». همگي گفتند: خدايا! چنين بود. همانا ما اين سخنان را شنيديم و چنان كه گفتي شاهد بوديم.

و قال بعضهم: قد حفظنا جلّ ما قلت و لم نحفظه كلّه، و هؤلاء الّذين حفظوا أخيارنا و أفاضلنا. فقال علي(ع): صَدَقْتُمْ، لَيْسَ كُلُّ النٰاسِ يَسْتَوُونَ فِي الْحِفْظِ. أَنْشُدُ اللَّهَ مَنْ حَفِظَ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لَمّٰا قٰامَ فَأَخْبَرَ بِهِ. فقام زيد بن أرقم والبراء بن عازب وأبو ذر والمقداد وعمّار فقالوا: نشهد لقد حفظنا قول النبيّ(ص)_ وهو قائم على المنبر وأنت إلى جنبه _ وهو يقول: «يٰا أَيُّهَا النٰاسُ إنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إمٰامَكُمْ وَ الْقٰائِمَ فِيكُمْ بَعْدِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي وَ الَّذِي فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ فِي كِتٰابِهِ طٰاعَتَهُ فَقَرَنَهُ بِطٰاعَتِهِ وَ طٰاعَتِي وَ أَمَرَكُمْ فِيهِ بِوِلٰايَتِهِ وَ إنِّي رٰاجَعْتُ رَبِّي خَشْيَةَ طَعْنِ أَهْلِ النِّفٰاقِ وَ تَكْذِيبِهِمْ فَأَوْعَدَنِي لَتُبَلِّغَنَّهٰا أَوْ لَيُعَذِّبَنَّنِي.

أَيُّهَا النٰاسُ! إنَّ اللَّهَ أَمَرَكُمْ فِي كِتٰابِهِ بِالصَّلٰاةِ فَقَدْ بَيَّنْتُهٰا لَكُمْ وَ بِالزَّكٰاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ فَبَيَّنْتُهٰا لَكُمْ وَ فَسَّرْتُهٰا وَ أَمَرَكُمْ بِالْوِلٰايَةِ وَ إنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنَّهٰا لِهَذٰا خٰاصَّةً _ و وضع يده على علي بن أبي طالب(ع) _ ثُمَّ لِابْنَيْهِ بَعْدَهُ ثُمَّ لِلْأَوْصِيٰاءِ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ وُلْدِهِمْ.

لٰا يُفٰارِقُونَ الْقُرْآنَ وَ لٰا يُفٰارِقُهُمُ الْقُرْآنُ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ حَوْضِي. أَيُّهَا النٰاسُ! قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ مَفْزَعَكُمْ بَعْدِي وَ إمٰامَكُمْ بَعْدِي وَ وَلِيَّكُمْ وَ هٰادِيَكُمْ وَ هُوَ أَخِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي

ص:128

طٰالِبٍ وَ هُوَ فِيكُمْ بِمَنْزِلَتِي فِيكُمْ فَقَلِّدُوهُ دِينَكُمْ وَ أَطِيعُوهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِكُمْ فَإنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ مٰا عَلَّمَنِيَ اللَّهُ مِنْ عِلْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ. فَسَلُوهُ وَ تَعَلَّمُوا مِنْهُ وَ مِنْ أَوْصِيٰائِهِ بَعْدَهُ وَ لٰا تُعَلِّمُوهُمْ وَ لٰا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ لٰا تَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَإنَّهُمْ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُمْ لٰا يُزٰايِلُونَهُ وَ لٰا يُزٰايِلُهُمْ». ثم جلسوا _ برخي از آنان گفتند: بيشتر چيزهايي را كه فرمودي، حفظ كرده ايم امّا تمام آن را حفظ نكرده ايم. اين كساني كه حفظ كرده اند، خوبانِ ما و برتري دارندگان ما هستند. امام علي(ع) فرمود: راست گفتيد. تمامي مردم در زمينه حفظ كردن مانند يكديگر نيستند. هركس آن سخنان را از رسول الله(ص) حفظ كرده است به خدا سوگند مي دهم كه برخيزد و بدان خبر دهد. زيد بن ارقم و براء بن عازب و ابوذر و مقداد و عمّار برخاستند و گفتند: گواهي مي دهيم كه اين سخن پيامبر(ص) را حفظ كرديم كه او در حالي كه بر منبر ايستاده بود و تو در كنارش بودي، مي فرمود: «اي مردم! همانا خداوند مرا دستور فرموده است كه براي شما پيشوا و قائم پس از خودم و جانشين و خليفه ام را منصوب گردانم _ آن كسي كه خداوند اطاعت از او را در كتابش بر مؤمنان واجب فرموده است؛ سپس آن را با اطاعت خودش و من قرين قرار داده است و در قرآن شما را به ولايت او دستور فرموده است _ و همانا من از ترس آنكه منافقان به من دروغ ببندند و نگزارند اين وظيفه را به انجام برسانم، به سوي پروردگارم بازگشتم و او مرا هراساند كه يا آن را ابلاغ كنم يا مرا عذاب نمايد. اي مردم! همانا خداوند در كتابش شما را به نماز امر فرموده است و من آن را براي شما بيان داشتم و شما را به زكات و روزه و حج امر فرمود و من آن را براي شما بيان كردم و توضيح دادم. و همانا خداوند شما را به ولايت امر فرمود و من

ص:129

شما را گواه مي گيرم كه آن، تنها ويژه ي اين شخص است _ و در اين حال دست خود را بر علي بن ابي طالب(ع) نهاد _ سپس براي دو فرزند او پس از وي، سپس براي جانشينان پس از آنان كه از فرزندان ايشان هستند، مي باشد. آنان از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنان جدا نشود تا آن زمان كه بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. اي مردم! همانا پناهتان پس از خودم و امامتان پس از خودم و سرپرست و هدايت گر شما را برايتان بيان نمودم و او برادرم عليّ بن ابي طالب است و او در ميان شما به منزله ي من است در ميان شما. در دين خود از او پيروي نماييد و در تمام امورتان از او اطاعت كنيد زيرا تمام آنچه كه خداوند از علم و حكمتش به من آموخت، نزد اوست. بنابراين از او بپرسيد و از او و جانشينان او فراگيريد و به آنان چيزي نياموزيد و بر آنان پيشي نجوييد و از آنان سرپيچي نكنيد زيرا آنان همراه حق هستند و حق همراه آنان است، آنان از حق جدا نشوند و حق از آنان جدا نشود». سپس (افرادي كه برخاسته بودند) نشستند.

قال سليم: ثم قال علي(ع): أَيُّهَا النٰاسُ! أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ فِي كِتٰابِهِ: «إنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» فَجَمَعَنِي وَ فٰاطِمَةَ وَ ابْنَيَّ حَسَناً وَ حُسَيْناً، ثُمَّ أَلْقَى عَلَيْنٰا كِسٰاءً وَ قٰالَ: «هَؤُلٰاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ لُحْمَتِي يُولِمُهُمْ مٰا يُولِمُنِي وَ يُؤْذِينِي مٰا يُؤْذِيهِمْ وَ يُحَرِّجُنِي مٰا يُحَرِّجُهُمْ. فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً».(1) فَقٰالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: «وَ أَنَا يٰا رَسُولَ اللَّهِ»؟ فَقٰالَ: «أَنْتِ إلَى خَيْرٍ، إنَّمٰا نَزَلَتْ فِيَّ وَ فِي أَخِي وَ فِي ابْنَتِي فٰاطِمَةَ وَ فِي ابْنَيَّ وَ فِي تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ ابْنِيَ الْحُسَيْنِ خٰاصَّةً. لَيْسَ مَعَنٰا فِيهٰا أَحَدٌ غَيْرُهُمْ»؟ فقالوا كلهم: نشهد أنّ أمّ سلمة حدّثتنا بذلك، فسألنا رسول الله(ص) فحدّثنا كما حدّثتنا به أمّ سلمة _ سليم گويد: امام علي(ع)


1- (٣٣) سوره الأحزاب: آيه٣٤.

ص:130

فرمود: اي مردم! آيا مي دانيد كه خداوند در كتاب خود چنين نازل فرمود: «همانا خداوند اراده فرموده است كه تنها از شما اهل بيت، هر نوع ناپاكي را ببرد و شما را به طهارتي ويژه اختصاص دهد». (پيامبر در آن هنگام) من و فاطمه و دو پسرم حسن و حسين را گرد آورد، سپس عبا را روي ما انداخت و فرمود: «اينان هستند اهل بيت من و گوشت من. مرا به درد آورد آنچه آنان را به درد آورد و مرا آزارد آنچه كه آنان را آزار دهد و به من سختي دهد آنچه كه به آنان سختي دهد. بنابراين هرگونه ناپاكي را از آنان ببر و آنان را به طهارتي ويژه مخصوص بدار». امّ سلمه (يكي از زنان پيامبر) گفت: من يا رسول الله! فرمود: «تو به سوي خير هستي. همانا اين آيه مخصوصاً درباره من و برادرم و دخترم فاطمه و دو فرزندم و نه تن از فرزندان حسين نازل شده است كه هيچ كس جز آنان، در اين (فضيلت) با ما همراه نيست». همگي گفتند: گواهي مي دهيم كه امّ سلمه اين جريان را براي ما گفت و ما از رسول الله(ص) در اين باره پرسيديم، ايشان همان گونه كه امّ سلمه تعريف كرده بود، فرمودند.

ثم قال علي(ع): أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ! أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّٰادِقِينَ»(1) فَقٰالَ سَلْمٰانُ: يٰا رَسُولَ اللَّهِ! عٰامَّةٌ هَذٰا أَمْ خٰاصَّةٌ؟ قٰالَ(ص): «أَمَّا الْمَأْمُورُونَ فَعٰامَّةُ الْمُؤْمِنِينَ أُمِرُوا بِذَلِكَ وَ أَمَّا الصّٰادِقُونَ فَخٰاصَّةٌ لِأَخِي عَلِيٍّ وَ أَوْصِيٰائِي مِنْ بَعْدِهِ إلَى يَوْمِ الْقِيٰامَةِ»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ سپس امام علي(ع) فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه خداوند اين آيه «اي كساني كه ايمان آورده ايد! از (نافرماني) خدا بترسيد و با صادقين همراه باشيد» را نازل


1- (٩) سوره التوبة: آيه١١٩.

ص:131

فرمود. سلمان گفت: يارسول الله! آيا اين آيه عمومي است يا مخصوص عدّه ي ويژه اي است؟ حضرت(ص) فرمود: «كساني كه مورد دستور قرار گرفته اند، همه مؤمنان هستند كه بدان امر شده اند امّا «صادقين» تنها برادرم علي و جانشينان من پس از او تا قيامت هستند»؟ (بدين معنا كه تمام مؤمنان، چنين دستور دارند كه با اميرالمؤمنين و جانشينان پيامبر(ع) همراه باشند). گفتند: خدايا! چنين بود.

قال: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ! أَ تَعْلَمُونَ أَنِّي قُلْتُ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص) فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ: لِمَ خَلَّفْتَنِي؟ قٰالَ: «إنَّ الْمَدِينَةَ لٰا تَصْلُحُ إلٰا بِي أَوْ بِكَ وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هٰارُونَ مِنْ مُوسَى إلٰا أَنَّهُ لٰا نَبِيَّ بَعْدِي»؟ قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه من در جنگ تبوك به رسول الله(ص) عرض كردم: به چه دليل مرا (همراه با خود به ميدان نبرد نبرديد و در مدينه) جانشين قرار داديد؟ فرمود: «همانا مدينه به (كسي) جز من يا تو صلاحيّت ندارد و همانا تو نسبت به من، به جايگاه هارون هستي نسبت به موسي جز اينكه پس از من پيامبري نيست»؟ گفتند: خدايا! چنين بود.

قال: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ! أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ فِي سُورَةِ الْحَجِّ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إبْراهِيمَ هُوَ سَمّٰاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النٰاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ»(1) فَقٰامَ سَلْمٰانُ فَقٰالَ: يٰا رَسُولَ اللَّهِ! مَنْ هَؤُلٰاءِ الَّذِينَ أَنْتَ عَلَيْهِمْ شَهِيدٌ وَ هُمْ شُهَدٰاءُ عَلَى النٰاسِ، الَّذِينَ اجْتَبٰاهُمُ اللَّهُ وَ لَمْ يَجْعَلْ عَلَيْهِمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ


1- (٢٢) سوره الحج: آيه٧٩.

ص:132

أَبِيهِمْ إبْرٰاهِيمَ؟ قٰالَ: «عَنَى بِذَلِكَ ثَلٰاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا خٰاصَّةً دُونَ هَذِهِ الْأُمَّةِ». قٰالَ سَلْمٰانُ: بَيِّنْهُمْ لَنٰا يٰا رَسُولَ اللَّهِ. فَقٰالَ: «أَنَا وَ أَخِي وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي». قالوا: اللّهمّ نعم _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه خداوند در سوره حج چنين نازل فرمود: «اي كساني كه ايمان آورديد! ركوع كنيد و سجده گزاريد و پروردگارتان را بپرستيد و كار نيكو انجام دهيد، باشد تا رستگار شويد. و در راه خدا آن گونه كه جهاد در راه او شايسته است، جهاد كنيد. همانا او شما را برگزيده و در دين بر شما هيچ سختي ننهاده است. ملّت پدر شما ابراهيم كه او شما را از پيش (در كتاب هاي آسماني) و در اين (قرآن) مسلمين نام نهاد تا پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد. پس نماز گزاريد و زكات دهيد و به خدا چنگ زنيد كه او سرپرست و ياور شماست كه خوب سرپرست و خوب ياوري است». سلمان برخاست و گفت: يارسول الله! اين افرادي كه تو بر آنان گواه هستي و آنان بر مردم گواه هستند كه خداوند آنان را برگزيده است و در دين بر آنان هيچ سختي ننهاده است، همان كه دين پدرشان ابراهيم است، چه كساني هستند؟ فرمود: «خداوند در اين آيه تنها سيزده مرد را قصد فرموده است و هيچ كس ديگري از اين امّت قصد نشده است». سلمان عرض كرد: يارسول الله! آنان را به ما بشناسان. فرمود: «من و برادرم و يازده تن از فرزندانم». گفتند: خدايا! چنين بود.

فقال: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ! أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قٰامَ خَطِيباً ثُمَّ لَمْ يَخْطُبْ بَعْدَ ذَلِكَ فَقٰالَ: «يٰا أَيُّهَا النٰاسُ! إنِّي تٰارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتٰابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَتَمَسَّكُوا بِهِمٰا لَنْ تَضِلُّوا، فَإنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ أَخْبَرَنِي وَ عَهِدَ إلَيَّ أَنَّهُمٰا لَنْ يَفْتَرِقٰا حَتَّى يَرِدٰا عَلَيَّ الْحَوْضَ». فَقٰامَ عُمَرُ بْنُ الْخَطّٰابِ وَ هُوَ شِبْهُ الْمُغْضَبِ فَقٰالَ: يٰا رَسُولَ اللَّهِ! أَ كُلُّ أَهْلِ بَيْتِكَ؟ قٰالَ: «لٰا وَ لَكِنْ أَوْصِيٰائِي مِنْهُمْ. أَوَّلُهُمْ أَخِي عَلِيٌّ وَ وَزِيرِي وَ

ص:133

وٰارِثِي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي. هُوَ أَوَّلُهُمْ ثُمَّ ابْنِيَ الْحَسَنُ ثُمَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وٰاحِدٌ بَعْدَ وٰاحِدٍ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوْضَ، شُهَدٰاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ خُزّانُ عِلْمِهِ وَ مَعٰادِنُ حِكْمَتِهِ. مَنْ أَطٰاعَهُمْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصٰاهُمْ عَصَى اللَّهَ»؟ فقالوا كلهم: نشهد أن رسول الله(ص) قال ذلك _ فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه رسول الله(ص) برخاست در حالي كه خطبه مي خواند _ كه پس از آن خطبه نخواند _ و فرمود: «اي مردم! همانا من در ميان شما دو چيز گران سنگ وامي گزارم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم. به آن دو چنگ زنيد كه هرگز گمراه نشويد؛ زيرا خداوند لطيف خبير به من خبر داده و با من پيمان بسته است كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا آن كه بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند». عمربن الخطاب _ خشمگين _ برخاست و گفت: يارسول الله! آيا همه اهل بيت تو چنين هستند؟ فرمود: «نه، ولي جانشينان من از آنان (چنين هستند). نخستين آنها برادرم علي و وزيرم و وارثم و جانشين من در ميان امّتم و سرپرست هر مؤمن پس از من است. او نخستين آنان است. سپس فرزندم حسن، سپس فرزندم حسين، سپس نه تن از فرزندان حسين، يكي پس از ديگري هستند تا آنكه بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. آنان گواهان خداوند هستند در زمين او و حجّت هاي او هستند بر آفريدگان او و گنجينه هاي علم و معدن هاي حكمت او هستند. هركس آنان را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و هركس از (فرمان) آنان سرپيچي كند، از (فرمان) خدا سرپيچي كرده است»؟ همه گفتند: گواهي مي دهيم كه رسول الله(ص) چنين فرمود.

ثم تمادى بعليّ(ع) السؤال، فما ترك شيئا إلّا ناشدهم الله فيه و سألهم عنه حتّى أتى على آخر مناقبه وما قال له رسول الله(ص) كثيرا، كلّ ذلك يصدّقونه ويشهدون

ص:134

أنّه حق. قال: فلم يدع شيئا ممّا أنزل الله فيه خاصّة أو فيه وفي أهل بيته في القرآن و لا على لسان رسول الله(ص) إلّا ناشدهم الله فيه. فمنه ما يقولون جميعا: (نعم) و منه ما يسكت بعضهم و يقول بعضهم: (اللّهمّ نعم) و يقول الّذين سكتوا للّذين أقرّوا: أنتم عندنا ثقات، وقد حدّثنا غيركم ممّن نثق به أنّهم سمعوه من رسول الله(ص) _ پرسش بر امام علي(ع) به طول انجاميد تا آنجا كه چيزي (از فضيلت هاي خود) را رها نكرد جز آنكه آنان را درباره آن به خدا سوگند داد و از آنان درباره آن پرسيد تا جايي كه به آخر منقبت هاي خود و آنچه رسول الله(ص) بسيار درباره او فرموده بود، رسيد كه در تمام آنها، ايشان را تصديق مي كردند و گواهي مي دادند كه حقيقت دارد. راوي گويد: هيچ يك از چيزهايي را كه خدا به طور مخصوص درباره او يا درباره او و خانواده اش در قرآن نازل فرموده بود و هيچ يك از چيزهايي كه (درباره ي او) بر زبان رسول الله(ص) جاري شده بود باقي نگزارد جز اينكه آنان را درباره آن، به خدا سوگند داد. درباره برخي از آنها همگي مي گفتند: بله و در برخي موارد، عدّه اي مي گفتند: خدايا چنين بود و كساني كه ساكت بودند به آنان كه اقرار مي كردند مي گفتند: شما نزد ما مورد وثوق (اطمينان) هستيد و همانا افرادي به جز شما، از كساني كه به آنان اطمينان داريم، به ما گفته اند كه اين كلام را از رسول الله(ص) شنيده اند.

ثم قال حين فرغ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِمْ. قالوا: اللّهمّ اشهد أنّا لم نقل إلّا حقّاً وما قد سمعناه من رسول الله(ص)، وقد حدّثنا من نثق به أنّهم سمعوه من رسول الله(ص) _ سپس حضرت چون (از سوگند دادن) فارغ گشت، فرمود: خداوندا! تو بر آنان شاهد باش. آنان گفتند: خدايا گواه باش كه ما جز حق و جز آنچه از رسول الله(ص) شنيده بوديم، نگفتيم و همانا كساني كه به آنان اطمينان داريم به ما گفته اند كه اين

ص:135

كلام را از رسول الله(ص) شنيده اند.

قال: أَ تُقِرُّونَ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قٰالَ: «مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَ يُبْغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذَبَ وَ لَيْسَ يُحِبُّنِي» _ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِي _. فَقٰالَ لَهُ قٰائِلٌ: وَ كَيْفَ ذٰاكَ يٰا رَسُولَ اللَّهِ؟ قٰالَ: «لِأَنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَحَبَّنِي فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ»؟ فقال نحو من عشرين رجلا من أفاضل الحييّن: (اللّهمّ نعم)، وسكت بقيّتهم. فقال عليّ(ع) للسّكوت: مٰا لَكُمْ سُكُوتٌ؟ فقالوا: هؤلاء الّذين شهدوا عندنا ثقات في صدقهم وفضلهم وسابقتهم. فقال علي(ع): اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِمْ. فقالوا: اللّهمّ إنّا لم نشهد ولم نقل إلّا ما سمعنا من رسول الله(ص) و ما حدّثنا به من نثق به من هؤلاء وغيرهم أنّهم سمعوه من رسول الله(ص) _ فرمود: آيا اقرار مي كنيد كه رسول الله(ص) فرمود: «هركس گمان كند مرا دوست مي دارد حال آنكه با علي دشمني ورزد، هر آينه دروغ مي گويد و مرا دوست نمي دارد» و در اين حال دست خود را بر سر من نهادند. گوينده اي به ايشان گفت: چگونه چنين است يا رسول الله؟ فرمود: «زيرا كه او از من است و من از اويم. و هركس كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هركس مرا دوست بدارد، هرآينه خدا را دوست دارد. و هركس كه با او دشمني ورزد، همانا با من دشمني ورزيده و هركس با من دشمني ورزد، هر آينه با خدا دشمني ورزيده است»؟ در اين هنگام نزديك به بيست تن از برترين هاي دو گروه گفتند: خدايا! چنين بود و سايرين سكوت كردند. امام علي(ع) به كساني كه سكوت كردند فرمود: چه رسد شما را كه خاموش هستيد؟ گفتند: اين كساني كه شهادت دادند، در راست گويي و فضيلت و پيش دستي خود، نزد ما مورد اطمينان هستند. امام علي(ع) فرمودند: خدايا تو بر آنان گواه باش. آنان گفتند: خدايا! ما شهادت

ص:136

نداده ايم و نگفته ايم جز آنچه از پيامبر(ص) شنيده ايم و آنچه افراد مورد اطمينان از اينان و ديگران براى ما نقل كرده اند كه از پيامبر(ص) شنيده اند.(1)

خواندي، گويا نواي غربتي كه در درياي كلام پاك او جاري بود، در تمام گردون پيچيده است كه او هرگز سكوت اختيار نكرد تا او را به چنيني افترا زنند. او هرگز از مطالبه حقّ خود دست نكشيد تا جايگاهي را براي غير خودش تهي كند كه تنها او را شايسته است... . و آنچه بايد گفتم تا مردم را پس از فرستادگان، حجّتي بر خدا نباشد....

7-درباره ي ديدگاه نادرست كاشف الغطا


1- كتاب سليم، تحقيق محمدباقر انصاري:191-٢٠٣. ر.ك: كمال الدّين: ٢٧٤-٢٧٩ ح25، الاحتجاج:1/210-٢١٨، التحصين: ٦٣٠-٦٣٦ ب٢٥، حلية الأبرار: ٢/٣٣٥-٣٣٨ ح٣.

ص:137

پرسش هفتم: مرحوم كاشف الغطاء در كتاب «اصل الشّيعة و اصولها» مي نويسد: هنگامي كه علي عليه السّلام ديد ابوبكر و عمر براي گسترش اسلام تلاش مي كنند با آنها بيعت كرد با اعتراف اين عالم بزرگ شيعه چرا شيعيان خلفاء را كافر و مرتد مي دانند؟

پاسخ: كلام كاشف الغطاء، تنها نظر شخصي ايشان بوده و اين بيان براساس تحقيق در متون تاريخي نيست، ضمن اينكه بسياري از علماي شيعه و حتّي برخي از بزرگان مخالفين، به صراحت عدم بيعت حضرت را اعلام كرده اند. از جمله علماي بزرگوار شيعه شيخ جليل مفيد است كه شريف مرتضى در كتاب «الفصول المختارة» استدلال ايشان را درباره عدم بيعت اميرالمؤمنين(ع) نقل مي كند و ما بخشى از آن را ذكر مي كنيم. شيخ مفيد چنين استدلال مي كند:

همه امّت اسلامي اجماع و اتّفاق نظر دارند كه اميرالمؤمنين(ع) از بيعت با ابوبكر خودداري كرد. آنان كه از همه كمتر گفته اند سه روز است. برخي تا شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) و گروهي تا چهل روز و بعضي تا شش ماه گفته اند. امّا محقّقان اماميّه (شيعه) مي گويند: هيچ گاه بيعت نفرمود. پس اجماع است كه نخست بيعت نكرد. سپس در بيعت آن حضرت بعد از آن اختلاف كرده اند.

امّا دليل اين كه هيچ گاه بيعت نفرمود اين است كه تأخير بيعت و خودداري

ص:138

نخست، از چهار حالت خارج نيست:

يا اين خودداري هدايت و ترك آن ضلالت بوده

يا اين خودداري ضلالت و ترك آن هدايت بوده

يا اين خودداري هدايت و ترك آن هدايت بوده

يا اين خودداري ضلالت و ترك آن ضلالت بوده است.

اگر تأخير و خودداري از بيعت گمراهي و باطل بوده، اميرالمؤمنين(ع) پس از پيامبر گمراه گرديده و راه راست و هدايت را كه واجب بوده بپيمايد، رها نموده است؛ حال آن كه امّت اسلامي اجماع و اتّفاق نظر دارند كه اميرالمؤمنين علي(ع) نه پس از پيامبر(ص) و نه در زمان ابوبكر و نه در زمان عمر و نه در زمان عثمان و نه در زمان حكومت خودشان گمراه نشدند تا آن گاه كه خوارج لعنهم الله در جريان حكميّت گفتند: علي(ع) نستجير بالله كافر شده است.(1) پس ثابت شد كه تأخير ايشان از بيعت گمراهي نبوده است.

امّا اگر تأخير و خودداري از بيعت، حق و هدايت بوده و ترك آن خطا و گمراهي، پس بر آن حضرت جايز نبود كه از حق به باطل و از هدايت به گمراهي روگردان شود. خصوصاً كه اجماع است كه وي هيچ گاه گمراه نشده است... پس، از آن چه بيان شد ثابت گرديد كه علي(ع) هيچ گاه با ابوبكر بيعت نفرمود.(2)

اين ها علاوه بر مواردي است كه در پاسخ به دو پرسش پيش گذشت.

8-اگر علي منصوب خداست چراگفن مرا واگذاريد؟


1- لازم به ذكر است كه شيخ مفيد، خوارج را مسلمان به شمار نمي آورد منتها در اين بيان مي خواهند مطلب ديگري را به اثبات برسانند و از اين كلام ايشان جاي مغالطه وجود ندارد.
2- مصنّفات الشّيخ المفيد، ج2 الفصول المختارة:56-57.

ص:139

پرسش هشتم: اگر حضرت علي عليه السّلام خود را از طرف خدا منصوب به امامت مي دانست پس چرا بعد از كشته شدن عثمان فرموده مرا واگذاريد و سراغ ديگري برويد؟

پاسخ: جانشيني و وصايت، حقّي بود كه از جانب خدا و پيامبر براي مولايم اميرالمؤمنين تعيين شده بود و سرور يگانه ام، در همان نخستين روزهاي پس از شهادت رسول الله(ص) تا هنگامي كه مردم بر او هجوم آوردند كه با او بيعت كنند، تا جايي كه در توان داشت، براي پس گرفتن اين حق، تمام تلاش خود را مبذول داشت و تا زماني كه مردم با او بيعت كردند، در هر فرصتي كه مناسب بود به بيان ظلمي كه به ايشان شده و غصب مقامي كه خداوند آن را براي حضرتش قرار داده بود، مي پرداخت و بيان اين ظلم پس از بيعت مردم با ايشان نيز ادامه داشت.

امّا واقعيّت اين بود كه آن مردم لياقت اميري اربابم را نداشتند و او را در ميان گرگ هايي كه براي دريدن پيكر اسلام، دندان تيز كرده بودند؛ تنها رها كردند و ناله هاي زهراي مرضيّه را شنيدند و ياري نكردند. آيا همان مردم نبودند كه دست بر ياري زهراي غريب نبردند؟ آيا آنان نبودند كه در مسير ميان خانه و مسجد، با ضربه هايي كه به پهلوهاي رسول خدا(ص) مي نواختند، اميرم را به بيعت فرا مي خواندند؟؟؟ آيا آنان نبودند كه با يك دست شمشير و با دست ديگر هيزم

ص:140

آوردند و همراه با بانگ «الله اكبر»!!! به جنگ با خدا و رسول شتافتند؟ ...(1)

و هرگز فراموش نمي كنم كه نسبت به مولايم چگونه بي ادبي كردند كه اميرمؤمنان آنان را با پاسخ خود، در بهت و حيرت فرو برد. آيا آنچه رخ داد، از ياد برده اند؟ «...وَ قٰالَ قٰائِلٌ: إنَّكَ عَلَى هَذٰا الْأَمْرِ يٰا ابْنَ أَبِي طٰالِبٍ لَحَرِيصٌ. فَقُلْتُ: بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لٰاحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ، وَ إنَّمٰا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ، وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ. فَلَمّٰا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلٰا الْحٰاضِرِينَ هَبَّ لٰا يَدْرِي مٰا يُجِيبُنِي بِهِ _ و گوينده اي گفت: اي فرزند ابوطالب! تو بر اين امر (خلافت) بسيار حريص هستي. من نيز گفتم: البته به خدا سوگند شما (نسبت به آن) حريص ترين و دورترين هستيد و من نسبت به آن، مخصوص ترين و نزديك ترين هستم. و همانا تنها حقّي را مطالبه كردم كه براي من است، حال آنكه شما بين من و آن، مانع مي شويد و براي آنكه آن را به ديگري بدهيد، به صورتم مي زنيد و آن گاه كه در جمع حاضران گوش او را با دليل كوفتم، مبهوت و سرگردان ماند و نمي دانست چه بگويد».(2) كه اگر در وجود بي همتاي سرور اوصياء، ذرّه اي طمع بر دنيا و زر و زيور آن بود، آن چنان ساده نمي زيست كه از دنيا به نان جوي قناعت كند.

اميرمؤمنان(ع)، امير مؤمنان بود چه مردم مي پذيرفتند و ايستادگي كرده و بيعتي كه با آن جناب مستطاب كرده بودند، نمي شكستند، چه پشت كرده و به سوي ديگري مي رفتند. مولاي ما محتاج پذيرش مردم نبود، آن هم مردمي كه به


1- از كتاب هاي مخالفين: العقد الفريد: ٥/١٢، أنساب الأشراف:١/٥٨٢.
2- نهج البلاغة:2/84-85 خطبه172.

ص:141

تعبير خودِ حضرت، باعث ضعيف شدن ايشان شدند. مولايم راست گفت كه آنان به سراغ ديگري روند و ايشان را رها كنند زيرا كه مي دانست در پشت نگاه ها و لبخندهاي آنان، طمع و آشوب پنهان و جنگ هاي جمل و صفّين و نهروان نهفته بود. آيا با او چنان نكردند كه با سينه اي مالامال از اندوه فرمود:

«اللَّهُمَّ إنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي. فٰابْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي. اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُم كَمٰا يُمٰاثُ الْمِلْحُ فِي الْمٰاء _ خدايا! همانا من آنان را ملول و آزرده خاطر كردم و آنان مرا خسته و فرسوده كرده اند. پس به جاى آنان مردم بهترى را نصيب من كن و بدتر از مرا نصيب آنان بفرما (بدين معنا كه آنان من و كارهاي مرا خير و نيكو نمي بينند، پس خدايا كسي را نصيب آنان كن كه با آنان چنان رفتار كند كه به سختي افتند و به تنگنا درآيند). خداوندا! دلهايشان را از ترس و وحشت ذوب گردان چنانكه نمك در آب ذوب شود».(1)

او را چگونه آزردند كه اين چنين غريب و بي ياور ناله سر داد و جز سينه ي سنگين چاه هاي كوفه، سينه اي ياراي پذيرش اسرار دل غمديده اش نبود... . بگذاريد بگذريم و تنها قطره اي ناپيدا از خون دل پاك علي را بر وجدان هاي خود بنشانيم و آن بزرگ مرد الهي را كه ابعادش در قلمرو ديده و انديشه و قلم اهالي خاك نمي گنجد، در دنياي كوچك خود حبس نكنيم. چه كسي خواهد توانست علي را دريابد؟ مردي كه در اوج عظمت و اقتدار، آن گاه كه ستمديده اي فرياد زد: «أنا مظلوم _ من ستم ديده ام»؛ فرمود: «هَلُمَّ فَلْنَصْرَخْ مَعاً، فَإنِّي مٰا زِلْتُ


1- نهج البلاغة، شرح محمد عبده:1/65.

ص:142

مَظْلُوماً _ بيا با هم فرياد كنيم كه من نيز پيوسته مظلوم و ستم ديده بودم».(1)

حال، آيا چون اويي را سزاوار بود كه چنين مردمي را همراه شود و چون نزد او آمدند آنان را با آغوش باز بپذيرد؟ آري! مولايم چنين فرمود تا آنان بدانند كه در راه حق نبوده و پشت به آن، به دنبال هواهاي نفساني خود هستند. آنان اميرالمؤمنين را خليفه اي كه از جانب خداوند به اين مقام شامخ منصوب گشته باشد نمي دانستند كه اگر نه چنين بود نمي فرمود: شما با من بيعت كرديد، همان گونه كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرديد.

اين مردم همانان هستند كه روزي غريبي او را به نظاره نشسته بودند و با اين كار جان رسول الله را در ميان كوچه مي ستاندند، حال امروز پس از بيست و پنج سال كه او را ضعيف و رها كردند، آمده اند و تنها براي دنياي خودشان، آزرده از ستم عثمان، دست به دامان مولا مي زنند.

سرور اوصياء، به راستي رحمت گسترده خدا بود. او اين كلام را براي عتاب آناني كه خود را در خواب فرو برده بودند، بيان فرمود تا آنان را از تاريكي هاي جهل و گمراهي، به در آورد و سپس دستي را كه به سويش دراز شده بود، نااميد باز نگرداند. به راستي كه اسوه ي تقوا و اطاعت خداوند تعالي بود.

9-درباره ي قرآن حضرت علي


1- كتاب الغارات: ٧٦٨، كتاب الأربعين:١٩١، مناقب أهل البيت(ع)، شيرواني: ٤٤٧. و از كتب مخالفين: التّحفة العسجديّة:١٤٣، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد: ٩/٣٠٧.

ص:143

پرسش نهم: شيعيان مي گويند: نسخه اي از قرآن نزد حضرت علي عليه السّلام بود. چرا بعد از خلافت قرآن را بيرون نياورد؟

پاسخ: مولانا اميرالمؤمنين(ع)، پس از آنكه پيامبر(ص) را تغسيل و تكفين و تدفين نمودند، مطابق با وصيّتي كه رسول الله به ايشان فرموده بودند، رداء به دوش نگرفتند تا آنكه تمام قرآن را جمع آوري كردند. سپس آن را بر امّت عرضه داشتند و آنان با جسارت تمام، به آن حضرت گفتند: نيازي به قرآن شما نداريم. اميرمؤمنان همان لحظه فرمودند: ديگر اين قرآن را نخواهيد ديد... الخ. امّا اينكه چرا وقتي مردم با ايشان بيعت كردند، آن قرآن را بيرون نياوردند:

اوّل: وعده ي حضرت مبني بر اينكه آنان ديگر آن قرآن را نخواهند ديد.

دوّم: مردم تنها به اين جهت به سوي اميرالمؤمنين سرازير شدند كه از بي عدالتي عثمان به تنگ آمده بودند نه به اين خاطر كه امامم را خليفه ي بلافصل پيامبر(ص) مي ديدند و به اين ايمان داشتند. بنابراين مسلّم بود كه اگر حضرت آن قرآن را به آنان عرضه مي كرد، نمي پذيرفتند؛ زيرا تأويل آيات و نيز ناشايست هايي كه از ابوبكر، عمر و عثمان سرزده بود، در آن قرآن وجود داشت. با اين وصف، چگونه قرآن مولايم را مي پذيرفتند؟!!

ص:144

مردمي كه سخن ابوبكر و عمر و عثمان را بر قرآن برتري مي دادند و در ماجراي خطابه ي صدّيقه ي طاهره(س) در مسجد، زماني كه حضرت آيات ارث نهادن پيامبران و طهارت خاندان عصمت را تلاوت مي فرمود، امتحان خود را پس داده بودند، حال آنكه چند روز بيشتر از شهادت رسول الله(ص) نگذشته بود. و مردمي كه آيات وجود نبوّت و خلافت در يك خاندان را شنيدند امّا به سخني كه به پيامبرخدا(ص) نسبت داده شد، گوش جان سپردند، چگونه؟ اكنون چگونه پس از بيست و پنج سال كه كودكان آنان با بدعت ها بزرگ شدند و بزرگان بر آن پير شده و پيران با آن رخت بربستند، چگونه؟... چگونه مي پذيرفتند حال آنكه شخص مولايم را بي چون و چرا نپذيرفته بودند و كارهايي كه انجام دادند از جمله جنگ هاي جمل و صفين و نهروان گواه بر اين است... حال چگونه قرآني را مي پذيرفتند كه آكنده از سرزنش كساني بود كه آنان در دل دوستشان مي داشتند و خليفه رسول الله مي انگاشتند؟...

10درباره ي حضت عل و بدعت هاي خلفا

اشاره

ص:145

پرسش دهم: حضرت علي عليه السّلام هنگامي كه زمام امور را به دست گرفت كارهايي را كه خلفاء كرده بودند و شيعه آن كارها را گناه يا اشتباه و بدعت مي داند، تغيير نداد مثل حجّ تمتّع- فدك - تراويح - الصّلاة خير من النّوم؟

پاسخ: لشكريان و كساني كه در ظاهر پيرو اميرالمؤمنين(ع) بودند، ايشان را در تمام آنچه به آن مأمور مي شدند، پيروي نمي كردند. مگر نمي بينيم جنگ هايي به بزرگي جمل و صفين و نهروان چگونه آغاز شدند؟ آيا نخست از بيعت شكني و سرپيچي از فرمان امام نبود؟

بنابر آنچه به دست ما رسيده است، اميرالمؤمنين در زمان حكومت خود، پنجاه نفر شيعه ي حقيقي نداشتند(1) و همراهان ظاهري ايشان، حضرت را ادامه دهنده راه عمر و ابوبكر و عثمان مي ديدند، نه امامي كه از جانب خدا، اطاعت او


1- إختيار معرفة النّاقلين:6 ح11- و ذكر هشام عن أبي خالد الكابلي عن أبي جعفر(ع) قال: كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) عِنْدَكُمْ بِالْعِرَاقِ ِ يُقٰاتِلُ عَدُوَّهُ وَ مَعَهُ أصْحٰابَهُ وَ مٰا كٰانَ فِيهِمْ خَمْسُونَ رَجُلاً يَعْرِفُونَهُ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وَ حَقَّ مَعْرِفَةِ إمٰامَتِهِ _ امام باقر(ع) فرمودند: عليّ بن ابي طالب(ع) نزد شما در عراق بود و با دشمن خود مي جنگيد در حالي كه اصحاب او با وي همراه بودند اما در ميان آنان پنجاه مرد كه او را به حقّ معرفت و حقّ معرفت امامتش بشناسند، نبود. بحارالأنوار: ٤٢/١٥٢ب١٢٤ح١٩.

ص:146

واجب شده است. از اين روست كه چون حضرت اعلام نمودند كه نماز تراويح بدعت است، آنان فرياد واعمرا سر دادند كه از روش عمر دست برنمي داريم و مولايم كه اعتراض خود و بدعت و حرام بودن انجام اين كار را بيان فرموده بود، آنان را به حال خود وانهاد تا به سويي كه اراده دارند راه برند.(1)

امّا درباره فدك: اميرالمؤمنين(ع) در همان ابتداي غصب فدك، به دفاع از حضرت زهرا(س) آمدند و يكي از شاهدان ايشان بودند. همچنين در حضور مردم، ابوبكر را مورد خطاب قرار دادند و بر او حجّت و دليل آوردند. البته به اين اكتفا نفرموده و طيّ نامه اي به ابوبكر، باز اين مهم را يادآور شدند و از حقّ حضرت زهرا(س) حمايت فرمودند. ايشان همچنين هنگام شهادت حضرت فاطمه س، پس از دفن ايشان، در ايّام عثمان، پس از بيعت مردم با حضرت و در نامه هاي خود از اين موضوع ياد فرمودند.

اميرالمؤمنين در كوفه خطاب به جمعي از اهل بيت و شيعيان خود فرمودند: «اگر بخواهم فدك را به وارثان فاطمه(س) برگردانم، لشكرم از اطرفم پراكنده مي شوند به طوري كه در سپاهم نمي ماند جز خودم و عدّه ي كمي از شيعيانم كه معتقد به فضيلت و امامت من از كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) هستند».(2) و آخرين سخن اميرالمؤمنين(ع) درباره ي فدك نيز همان بود كه در نامه به ابن حنيف ذكر كردند: «از آنچه زير آسمان است فدك در دست ما بود كه نسبت به آن هم


1- كتاب سليم:126، الكافي:8/63، الصراط المستقيم:3/26، تلخيص الشّافي:4/58. و از كتب مخالفين: شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد:2/283 و ج1/269.
2- كتاب سليم:2/720، بحارالأنوار:29/383.

ص:147

عدّه اي بخلشان برانگيخته شد و عدّه اي به آن كاري نداشتند و خداوند برترينِ حكم كنندگان است...»!.(1)

مشتي از خروار

و در آخر اين حديث شريف را مي آورم براي آن كس كه ديده ي قلبش را تنها به درگاه اربابي دوخته است كه عالم، تمنّاي نگاه لطف او دارند:

اميرالمؤمنين(ع) خطبه اي ايراد فرمودند. خداوند را سپاس و بر او ثنا گفتند. سپس بر پيامبر(ص) صلوات فرستاده و فرمودند: أَلٰا إنَّ أَخْوَفَ مٰا أَخٰافُ عَلَيْكُمْ خَلَّتٰانِ اتِّبٰاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمّٰا اتِّبٰاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمّٰا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ أَلٰا إنَّ الدُّنْيٰا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَةً وَ إنَّ الْآخِرَةَ قَدْ تَرَحَّلَتْ مُقْبِلَةً وَ لِكُلِّ وٰاحِدَةٍ بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ أَبْنٰاءِ الْآخِرَةِ وَ لٰا تَكُونُوا مِنْ أَبْنٰاءِ الدُّنْيٰا فَإنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لٰا حِسٰابَ وَ إنَّ غَداً حِسٰابٌ وَ لٰا عَمَلَ _ آگاه باشيد! همانا هولناك ترين چيزهايي كه از آنها بر شما هراسانم، دو خصلت است: پيروي از خواهش هاي نفساني و آرزوهاي دور و دراز. امّا پيروي از خواهش هاي نفساني كه از (ابراز و اِعمال) حق بازمي دارد و آرزوهاي دور و دراز كه آخرت را از ياد مي برد. آگاه باشيد! همانا دنيا پشت كنان كوچ كرده است و به راستي كه آخرت روي آورنده كوچ نموده است و هريك را فرزنداني است. شما از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا زيرا امروز عمل هست و حسابي نيست و فردا (در آخرت) حساب هست و عملي در كار نيست.

وَ إنَّمٰا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ مِنْ أَهْوٰاءٍ تُتَّبَعُ وَ أَحْكٰامٍ تُبْتَدَعُ يُخٰالَفُ فِيهٰا حُكْمُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهٰا رِجٰالٌ رِجٰالًا أَلٰا إنَّ الْحَقَّ لَوْ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلٰافٌ وَ لَوْ أَنَّ الْبٰاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ


1- نهج البلاغة، شرح محمّد عبده:3/71 نامه45..

ص:148

عَلَى ذِي حِجًى لَكِنَّهُ يُؤْخَذُ مِنْ هَذٰا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذٰا ضِغْثٌ فَيُمْزَجٰانِ فَيُجَلَّلٰانِ مَعاً فَهُنٰالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطٰانُ عَلَى أَوْلِيٰائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى _ و همانا خواست گاه رخداد فتنه ها، هواهايِ نفسانيِ مورد پيروي و بدعت هاست كه با (عمل به) آن (بدعت ها)، با حكم خدا مخالفت مي شود و در آن مرداني، مرداني ديگر را به ناحق سرپرست مي شوند. آگاه باشيد! همانا اگر حقّ خالص در ميان بود، هيچ اختلافي نبود و اگر باطل محض در ميان بود، بر هيچ خردمندي پوشيده نمي ماند امّا چنين است كه مشتي از حق و مشتي از باطل برگرفته شده و با يكديگر آميخته شده است و اينجاست كه شيطان بر ياران خود چيره گردد و تنها كساني كه از جانب خداوند براي آنان عاقبت نيكويي رقم خورده باشد، رهايي يابند.

إنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ: «كَيْفَ أَنْتُمْ إذٰا لَبَسَتْكُمْ فِتْنَةٌ يَرْبُوَ فِيهٰا الصَّغِيرُ وَ يَهْرَمُ فِيهٰا الْكَبِيرُ يَجْرِي النٰاسُ عَلَيْهٰا وَ يَتَّخِذُونَهٰا سُنَّةً فَإذٰا غُيِّرَ مِنْهٰا شَيْ ءٌ قِيلَ قَدْ غُيِّرَتِ السُّنَّةُ وَ قَدْ أَتَى النٰاسُ مُنْكَراً ثُمَّ تَشْتَدُّ الْبَلِيَّةُ وَ تُسْبَى الذُّرِّيَّةُ وَ تَدُقُّهُمُ الْفِتْنَةُ كَمٰا تَدُقُّ النٰارُ الْحَطَبَ وَ كَمٰا تَدُقُّ الرَّحَى بِثِفٰالِهٰا وَ يَتَفَقَّهُونَ لِغَيْرِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ لِغَيْرِ الْعَمَلِ وَ يَطْلُبُونَ الدُّنْيٰا بِأَعْمٰالِ الْآخِرَةِ» _ همانا شنيدم رسول الله(ص) مي فرمود: «حال شما چگونه است زماني كه فتنه شما را چنان فراگيرد كه كوچك در آن بزرگ شود و جوانان در آن پير شوند. مردم مطابق آن پيش مي روند و آن را سنّت (الهي) برمي گزينند. چون چيزي از آن تغيير كند، گفته شود: "سنّت تغيير يافته است و مردم كار نادرستي كرده اند". سپس (در آن زمان است كه) بلاها شدّت گيرند و فرزندان به اسارت برده شوند و فتنه آنان را بكوبد چنان كه آتش هيزم و آسياب طعمه اش را در هم مي كوبد. (در آن زمان) براي غير خدا دين را فرامي گيرند و براي غير عمل كردن، مي آموزند و با انجام كارهاي آخرت، دنيا را

ص:149

مي طلبند»؟

ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ وَ حَوْلَهُ نٰاسٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ خٰاصَّتِهِ وَ شِيعَتِهِ فَقٰالَ قَدْ عَمِلَتِ الْوُلٰاةُ قَبْلِي أَعْمٰالًا خٰالَفُوا فِيهٰا رَسُولَ اللَّهِ(ص) مُتَعَمِّدِينَ لِخِلٰافِهِ نٰاقِضِينَ لِعَهْدِهِ مُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ النٰاسَ عَلَى تَرْكِهٰا وَ حَوَّلْتُهٰا إلَى مَوٰاضِعِهٰا وَ إلَى مٰا كٰانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي أَوْ قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِيَ الَّذِينَ عَرَفُوا فَضْلِي وَ فَرْضَ إمٰامَتِي مِنْ كِتٰابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) _ سپس در حالي كه پيرامون حضرت، گروهي از خانواده و خواص و شيعيان ايشان بودند، روي آوردند و فرمودند: همانا واليان پيش از من كارهايي مخالف رسول الله(ص) انجام دادند كه از روي عمد با او مخالفت كردند و پيمان او را شكستند و سنّت او را تغيير دادند و اگر من مردم را به كنار گزاردن آن ها مكلّف مي كردم و آن ها را به جايگاه خود بازمي گرداندم، آن چنان كه در زمان رسول الله(ص) بود، هر آينه سپاهم از گِرد من پراكنده مي شدند تا آنجا كه تنها مي ماندم يا تعداد بسيار كمي از شيعيانم _ كساني كه به فضيلت من و واجب بودن امامتم در كتاب خداي عزّوجل و سنّت رسول الله(ص) آگاهي دارند _ (با من) باقي مي ماندند.

أَرَأَيْتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقٰامِ إبْرٰاهِيمَ(ع) فَرَدَدْتُهُ إلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي وَضَعَهُ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ رَدَدْتُ فَدَكاً إلَى وَرَثَةِ فٰاطِمَةَ(س) وَ رَدَدْتُ صٰاعَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) كَمٰا كٰانَ وَ أَمْضَيْتُ قَطٰائِعَ أَقْطَعَهٰا رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِأَقْوٰامٍ لَمْ تُمْضَ لَهُمْ وَ لَمْ تُنْفَذْ وَ رَدَدْتُ دٰارَ جَعْفَرٍ إلَى وَرَثَتِهِ وَ هَدَمْتُهٰا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ رَدَدْتُ قَضٰايٰا مِنَ الْجَوْرِ قُضِيَ بِهٰا وَ نَزَعْتُ نِسٰاءً تَحْتَ رِجٰالٍ بِغَيْرِ حَقٍّ فَرَدَدْتُهُنَّ إلَى أَزْوٰاجِهِنَّ وَ اسْتَقْبَلْتُ بِهِنَّ الْحُكْمَ فِي الْفُرُوجِ وَ الْأَحْكٰامِ _ آيا ديديد اگر درباره مقام حضرت ابراهيم دستور مي دادم و آن را به جايگاهي بازمي گرداندم كه رسول الله(ص) (آن را) در آنجا نهاد و فدك را به

ص:150

وارثان فاطمه(س) بازمي گرداندم وصاع پيامبرخدا(ص) را به حالت نخست بازمي گرداندم(1) و قطعه زمين هايي را كه رسول الله(ص) آن را براي گروه هايي مشخّص فرمود امّا به آنان داده نشد، به آنان مي دادم و خانه جعفر را به وارثان او مي دادم و آن را از مسجد ويران مي كردم (آثار مسجد بودن را از آن زايل مي كردم و آن را به خانه تبديل مي كردم) و آن احكام ستم گونه اي را كه مطابق با آن حكم شد، (به حكم حق) بازمي گرداندم و زن هايي را كه به ناحق با مرداني ازدواج كردند از آنان جدا مي ساختم(2) و به نكاح همسران حقّشان، بازمي گرداندم و درباره آنان حكم فروج و احكام را جاري مي ساختم.

وَ سَبَيْتُ ذَرٰارِيَّ بَنِي تَغْلِبَ وَ رَدَدْتُ مٰا قُسِمَ مِنْ أَرْضِ خَيْبَرَ وَ مَحَوْتُ دَوٰاوِينَ الْعَطٰايٰا وَ أَعْطَيْتُ كَمٰا كٰانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يُعْطِي بِالسَّوِيَّةِ وَ لَمْ أَجْعَلْهٰا دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيٰاءِ وَ أَلْقَيْتُ الْمَسٰاحَةَ وَ سَوَّيْتُ بَيْنَ الْمَنٰاكِحِ وَ أَنْفَذْتُ خُمُسَ الرَّسُولِ كَمٰا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَرَضَهُ وَ رَدَدْتُ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) إلَى مٰا كٰانَ عَلَيْهِ وَ سَدَدْتُ مٰا فُتِحَ فِيهِ مِنَ الْأَبْوٰابِ وَ فَتَحْتُ مٰا سُدَّ مِنْهُ وَ حَرَّمْتُ الْمَسْحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ وَ حَدَدْتُ عَلَى النَّبِيذِ وَ أَمَرْتُ بِإحْلٰالِ الْمُتْعَتَيْنِ وَ أَمَرْتُ بِالتَّكْبِيرِ عَلَى الْجَنٰائِزِ خَمْسَ تَكْبِيرٰاتٍ وَ أَلْزَمْتُ النٰاسَ الْجَهْرَ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ أَخْرَجْتُ مَنْ أُدْخِلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِي مَسْجِدِهِ مِمَّنْ كٰانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَخْرَجَهُ وَ أَدْخَلْتُ مَنْ أُخْرِجَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) مِمَّنْ كٰانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَدْخَلَهُ وَ حَمَلْتُ النٰاسَ عَلَى حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ عَلَى


1- صاع مقدار آبي است كه رسول الله(ص) با آن غسل مي فرمودند كه مقدار آن مشخّص و معادل با شش رطل بود. پيامبر فرموده بودند كه پس از من افرادي خواهند آمد كه اين مقدار را كم بدانند و اين رخ داد.
2- مانند زناني كه بدون حضور دو شاهد عادل، صيغه طلاق آنان را جاري مي ساختند يا زناني كه در غير حال طهر آنان را طلاق داده و پس از عده به نكاح درمي آوردند.

ص:151

الطَّلٰاقِ عَلَى السُّنَّةِ وَ أَخَذْتُ الصَّدَقٰاتِ عَلَى أَصْنٰافِهٰا وَ حُدُودِهٰا وَ رَدَدْتُ الْوُضُوءَ وَ الْغُسْلَ وَ الصَّلٰاةَ إلَى مَوٰاقِيتِهٰا وَ شَرٰائِعِهٰا وَ مَوٰاضِعِهٰا وَ رَدَدْتُ أَهْلَ نَجْرٰانَ إلَى مَوٰاضِعِهِمْ وَ رَدَدْتُ سَبٰايٰا فٰارِسَ وَ سٰائِرِ الْأُمَمِ إلَى كِتٰابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ(ص) إذاً لَتَفَرَّقُوا عَنِّي _ و نسل بني ثعلب را (كه عمر بي دليل جزيه را از آنان برداشت و به جاي آن زكات را از آنان دو برابر گرفت) به اسارت مي گرفتم و آنچه را كه از زمين خيبر (در ميان منتفذين در زمان عمر) تقسيم شد به حال نخست بازمي گرداندم و دفاتر بخشش ها را (كه به دستور عمر و براساس نفوذ و سوابق و... ايجاد شده بود و مطابق با آن، در بخشش ها تفاوت مي گزاردند) از ميان مي بردم و همان گونه كه رسول الله(ص) به صورت برابر مي بخشيد، مي بخشيدم و آن (اموال و بخشش ها) را در دست (جمعي از) توانگران قرار نمي دادم و مساحت را (در گرفتن خراج كه عمر پايه نهاد) مي انداختم (معتبر نمي دانستم) و در ميان مواضع نكاح، مساوات قرار مي دادم(1) و خمس رسول الله(ص) را همان گونه كه خداوند عزّوجل نازل و واجب فرمود، اجرا مي كردم(2) و مسجد رسول الله(ص) را همان گونه كه بود، (به حال نخست) بازمي گرداندم و درهايي را كه به سوي مسجد باز شده مي بستم و درهايي كه بسته شده باز مي كردم و مسح بر روي كفش را (كه عمر در مواردي جايز برشمرد) حرام مي كردم و براي خوردن آبجو حد جاري مي كردم و دو متعه (حج و نساء) را حلال مي كردم و دستور مي دادم تا بر جنازه ها پنج مرتبه تكبير


1- رسول الله(ص) در امر ازدواج ميان سياه و سفيد، عرب و عجم و قريشي و غيرقريشي تفاوت نمي نهاد امّا عمر مقرّر كرد كه غير عرب نبايد از عرب و غير قريشي نبايد از قريشي زن بگيرد.
2- خمس متعلّق به اهل بيت(ص) است امّا عمر آن را ميان تمام مسلمانان تقسيم كرد.

ص:152

بگويند (كه عمر مطابق با نظر شخصي اش يكي از آن كم كرد) و مردم را به بلند گفتن بسم الله الرّحمان الرّحيم ملزم مي كردم(1) و آن كساني را كه رسول الله(ص) رانده بود ولي با وجود رسول الله(ص)، به مسجد حضرت آورده شدند، بيرون مي كردم(2) و آن كساني را كه پس از رسول الله(ص) رانده شدند حال آنكه حضرت آنان را وارد فرموده بود، وارد مي گرداندم و مردم را به عمل به حكم قرآن وامي داشتم و درباره طلاق مطابق با سنّت پيامبر رفتار مي كردم (3)و زكات را براساس اصناف (نه گانه) و مقدار مقرّر آن مي گرفتم(4) و وضو و غسل و نماز را به اوقات و قوانين و جايگاه هايش بازمي گرداندم(5) و اهل نجران را به جايگاه هايشان بازمي گرداندم(6) و اسيران فارس و ساير امّت ها را مطابق با كتاب خدا و سنّت پيامبرش(ص) بازمي گرداندم، هرآينه از گِرد من پراكنده مي شدند.

وَ اللَّهِ لَقَدْ أَمَرْتُ النٰاسَ أَنْ لٰا يَجْتَمِعُوا فِي شَهْرِ رَمَضٰانَ إلٰا فِي فَرِيضَةٍ وَ أَعْلَمْتُهُمْ أَنَّ اجْتِمٰاعَهُمْ فِي النَّوٰافِلِ بِدْعَةٌ فَتَنٰادَى بَعْضُ أَهْلِ عَسْكَرِي مِمَّنْ يُقٰاتِلُ مَعِي يٰا أَهْلَ الْإسْلٰامِ غُيِّرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ يَنْهٰانٰا عَنِ الصَّلٰاةِ فِي شَهْرِ رَمَضٰانَ تَطَوُّعاً وَ لَقَدْ خِفْتُ أَنْ يَثُورُوا فِي


1- مخالفان يا اين آيه را نمي خوانند يا در تمام نمازها به آرامي مي خوانند.
2- اشاره به مروان بن حكم و حكم بن ابي العاص دارد كه پيامبر آنان را از مدينه بيرون كردند، ولي عثمان او را بازگرداند و بيت المال را در اختيار او قرار داد.
3- براي طلاق وجود دو شاهد عادل شرط است ولي در نكاح شرط نيست و آنان معكوس رفتار كردند.
4- آنان بر همه چيز زكات بستند و در هر كجا خواستند كم و زياد كردند.
5- آنان در تمام اين موارد دست بردند كه برخي از آنها ذكر شده است.
6- عمر خلاف دستور رسول الله(ص) آنان را به عراق كوچ داد.

ص:153

نٰاحِيَةِ جٰانِبِ عَسْكَرِي. مٰا لَقِيتُ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنَ الْفُرْقَةِ وَ طٰاعَةِ أَئِمَّةِ الضَّلٰالَةِ وَ الدُّعٰاةِ إلَى الن_ّٰارِ _ به خدا سوگند! همانا مردم را دستور دادم كه در ماه رمضان جز براي اداي نماز واجب جمع نشوند و آنان را آگاه ساختم از اينكه اجتماع ايشان در برگزاري نمازهاي مستحبّي، بدعت است.(1) برخي از افراد سپاه من كه همراه با من مي جنگيدند ندا برداشتند كه: "اي اهل اسلام! سنّت عمر تغيير كرده است. ما را از خواندن نماز مستحبّي در ماه رمضان، بازمي دارد". و همانا ترسيدم كه از گوشه اي از لشكرم شورش كنند. چه ديدم از اين امّت از تفرقه و پيروي از امامان گمراهي و دعوت كنندگان به سوي آتش.

وَ أَعْطَيْتُ مِنْ ذَلِكَ سَهْمَ ذِي الْقُرْبَى الَّذِي قٰالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ»(2) فَنَحْنُ وَ اللَّهِ عَنَى بِذِي الْقُرْبَى الَّذِي قَرَنَنٰا اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ بِرَسُولِهِ(ص). فَقٰالَ تَعٰالَى: «فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» فِينٰا خٰاصَّةً. «كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ» فِي ظُلْمِ آلِ مُحَمَّدٍ «إنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ»(3) لِمَنْ ظَلَمَهُمْ، رَحْمَةً مِنْهُ لَنٰا وَ غِنًى أَغْنٰانٰا اللَّهُ بِهِ وَ وَصَّى بِهِ نَبِيَّهُ(ص) وَ لَمْ يَجْعَلْ لَنٰا فِي سَهْمِ الصَّدَقَةِ نَصِيباً أَكْرَمَ اللَّهُ رَسُولَهُ(ص) وَ أَكْرَمَنٰا أَهْلَ الْبَيْتِ أَنْ يُطْعِمَنٰا مِنْ أَوْسٰاخِ النٰاسِ. فَكَذَّبُوا اللَّهَ وَ كَذَّبُوا رَسُولَهُ وَ جَحَدُوا كِتٰابَ اللَّهِ النٰاطِقَ بِحَقِّنٰا وَ مَنَعُونٰا فَرْضاً فَرَضَهُ اللَّهُ لَنٰا. مٰا لَقِيَ أَهْلُ بَيْتِ نَبِيٍّ مِنْ أُمَّتِهِ مٰا لَقِينٰا بَعْدَ نَبِيِّنٰا(ص). وَ اللَّهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلَى مَنْ ظَلَمَنٰا وَ لٰا حَوْلَ وَ لٰا قُوَّةَ إلٰا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ _ و (اگر) از آن، سهم ذي القربي را مي بخشيدم كه خداوند عزّوجل


1- مقصود حضرت نماز تروايح است.
2- (٨) سوره الأنفال: آيه٤٢.
3- (٥٩) سوره الحشر: آيه٨.

ص:154

مي فرمايد: «اگر به خداوند و آنچه بر بنده خودمان درباره روز جدايي حق و باطل، روزي كه دو گروه يكديگر را ببينند نازل كرديم، ايمان داريد».(1) به خدا سوگند! ما هستيم مقصود از ذي القربي كه خدا ما را با خود و پيامبرش(ص) قرين قرار داده آنجا كه خداي تعالي فرموده است: «براي خداوند است و براي پيامبرش و براي ذي القربي و يتيمان و مساكين و در راه ماندگان». اين تنها ويژه ماست «تا دست گردان ميان توان گران شما نباشد و آنچه (از دستورات) را كه فرستاده (رسول الله) به شما داد بگيريد (بپذيريد و انجام دهيد) و از هر آنچه شما را از آن بازداشت، دست نگه داريد» و درباره ستم كردن به آل محمّد از خدا بترسيد، همانا خدا نسبت به كساني كه به آنان ظلم كنند، سخت كيفركننده است». و اين رحمتي است از جانب خداوند براي ما اهل بيت و ثروتي است كه خداوند ما را بدان بي نياز كرده و پيامبرش(ص) را بدان توصيه فرموده است و براي ما در صدقه، سهمي قرار نداده است. خداوند پيامبرش(ص) و ما اهل بيت را گرامي داشته است از اينكه از كثيفي هاي مردم(2) به ما روزي دهد. خدا را تكذيب كردند و پيامبرش را تكذيب كردند و كتاب خدا را كه به حقّ ما گوياست، انكار كردند و ما را از واجبي بازداشتند كه خداوند آن را بر ما واجب فرموده بود. خاندان هيچ پيامبري از امّت آن پيامبر نديد آنچه كه ما پس از پيامبرمان(ص) ديديم و به راستي كه


1- اين فراز به دنبال دستور خداوند درباره مصرف خمس آمده است كه حضرت با تلاوت آن مي خواهند بفرمايند كه اعتقاد به مصرف خمس از شروط ايمان به خدا و روز قيامت است همچنان كه در آيه نيز مشهود است.
2- اموالي كه مردم براي دفع بلا انفاق مي كنند، صدقات.

ص:155

خداوند ياور ماست عليه كساني كه به ما ستم كردند و لا حول و لا قوّة الّا بالله العليّ العظيم.(1)

11-درباره ي ارتداد پس از شهادت رسول

اشاره


1- الكافي (الرّوضة):8/58 ح21، تمام نهج البلاغة: الخطبة 3. ر.ك: كتاب سليم: ٧٢١ ح١٨ و ٩٤٨ ح٨٤، تأويل الآيات:٦٥٣، بحارالأنوار:٣٤/٢٢٢ ب٥٨ ح٦.

ص:156

پرسش يازدهم: در برخي از كتب شيعيان آمده است كه اصحاب پيامبر جز چند نفر بعد از رسول خدا مرتد شدند؟ يعني چه؟

پاسخ: اراده ي رحماني بر آن قرار گرفت كه قرآن، كلام خداوندي و سعادت آفرين آسماني براي اهالي خاك، بر سينه ي سيناي محمّدي فرو فرستاده شود و اسلام آخرين آيين و رسول مكّي، خاتم فرستادگان باشد.

حق نيز چنين بود كه كلام وحي فرقان حق و باطل و طريق هدايت بني آدم و روش پيامبر آخرين، عالي ترين راه و رسم زندگي براي اهل ايمان باشد، امّا تدبّر و تعمّق در سرنوشت جامعه اسلامي نشاني از اتّفاق و اتّحاد سعادت آفرين و خيرافزا و عزّت خيز را به نمايش نمي گزارد و امّت محمّدي همانند امّت هاي پيشين كه آتش فرقه گرايي خرمن باورهايشان را به آتش كشيد، در ره پويي سبيل صاحب رسالت، راه ناكامي در پيش گرفتند و طريق تفرقه بنا نهادند. به راستي ماجرايي حيرت انگيز و ملال آور است.

كدامين گروه بر سبيل هدايت و كدامين دسته در مسير كژي و كجي است؟ از ميان اصحاب حتّي آناني كه با ديرينه اي پر از حماسه و قطعاتي پر از درخشندگي بودند، راهي جداي از يكديگر پيموده و با قرار گرفتن در مسير تندباد ناگوار و

ص:157

وحشت زاي خيانت، راه تفرقه بازگشودند.

گروهي رندانه و از سر طمع بال و پر خويش را كه با تيغ هدايت حضرت خاتم الأنبياء چيده شده بود، آراستند و لطيف و مرموز، در بستر تغييرات خراميدند تا چون روزگار مقتضي شود، آب رفته را به جوي بازگردانند. گروهي سرگردان و حيران راه گمراهي پيش گرفتند و در وادي سرگشتگي و ناتشخيصي امام هدايت به گرداب هاي سخت هلاكت فرو غلتيدند. گروهي زمامداري دنيا را فارغ از زندگي جاودان آخرت به تصوير كشيدند و شيخوخيّت را امتياز ولايت مداري شمردند. جمعي نيز راه صبر پيش گرفتند پس از پاك بازي كردن و همراه نيافتن و تعرّض ديدن.

آيا به راستي حاصل بيست و سه سال رسالت كامل و جامع خاتم و شصت و سه سال پاك و منزّه زيستن و هدايت گري امين مكّه، حتّي چند روزي تا تجهيز و تدفين جسم پاك او بردباري را مقتضي نبود تا جامعه ماتم زده مسلمانان با حضور بزرگان صحابه نزديك ترين راه به اسلام جاويد را برگزيند؟ آيا اسلام و قرآن و تعاليم پيامبر اكرم نمي توانست از تفرقه ميان مسلمانان مانع شود تا با اجرا شدن تعاليم و روشن گري هاي حضرت خاتم الأنبيايي، روح امّ القرايي از ميان امّت آخرين رخت برنبندد؟ آيا راهي براي گريز از اين اختلاف ايمان سوز و مخالف با نصّ كلام خدا وجود نداشت؟ يا اينكه پيامبر رحمت، جامعه تازه رشد يافته و رو به توسعه خود را بدون روشنگري و هدايت كامل تنها گزارده بود؟

هرگز چنين مباد و چنين نبود. اسلام آيين خاتم است و تا روز قيامت بي نياز مي كند آنكه را در پي هدايت است. امّا چه شده كه اكنون پس از چهارده قرن،

ص:158

آنان كه خود را زير پرچم اسلام مي دانند، در هفتاد و چند وادي حيران اند و جز يكي، سايرين راه به سوي جز بهشت مي برند؟ ماجرا از پيش از شهادت پيامبر آغاز شد ولي پس از آن رخ نمود:

ارتداد به معناي بازگشتن از اسلامي است كه خداوند بدان خشنود گرديده باشد. خداوند دين اسلام را با ولايت اميرالمؤمنين كامل نمود: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي _ امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خويش بر شما تمام نمودم».

و در ادامه فرمود: « وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً _ من براي شما اين اسلام (همراه با پذيرش ولايت علي(ع)) را راضي شدم»(1) . و در جاي ديگر فرمود: «و من يبتغ غير الإسلام ديناً فلن يقبل منه _ و هر آن كس كه جز اسلام بپذيرد، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد». پس اسلام بدون ولايت، اسلامي كه خداوند پذيرفته باشد نيست.

حال اگر تمام امّت رسول الله(ص) پس از شهادت ايشان، از ولايت اميرالمؤمنين بازگردند و از ياري او امتناع ورزند و تن به كسي جز او دهند، جاي تعجّب ندارد كه معصوم بفرمايد پس از رسول خدا تمام مردم جز سه تن يا چهار تن همه از اسلام بازگشتند و اين عيبي براي پيامبر اكرم(ص) نيست زيرا تربيت نشدن شاگرد براي آموزگار كاستي نمي آورد كه خداوند خود آفريدگار و پروردگار تمامي مخلوقات است امّا خود مي فرمايد: بيشتر مردم نمي انديشند،


1- (٥) سوره مائده: آيه٤.

ص:159

بيشتر مردم درك نمي كنند، اگر از بيشتر مردم پيروي كني تو را از راه خدا گمراه مي كنند. بسيار كم از ميان بندگان من بسيار شكرگزار هستند. بسياري از مردم شكرگزاري نمي كنند. بيشتر مردم ايمان نمي آورند. و درباره ي نوح پيامبر كه قوم خود را نزديك به نه قرن از نافرماني خدا بر حذر داشت، مي فرمايد: «و همراه با او جز اندكي، ايمان نياوردند» و بسياري موارد ديگر.

در اينجا از ذكر برخي واژه هاي غير متداول ناگزيرم البته تلاش مي كنم اين معنا را هرچه شيواتر بيان كنم: ما شيعيان اهل بيت(ع) به كتاب خداوند، قرآني كه بر قلب پاك پيامبرمان نازل گرديد، ايمان داريم. البته وهّابي ها نيز همين ادّعا را دارند و البته تنها «ادّعا» دارند. حال ما از همين ادّعاي آنان _ كه مي دانيم تنها پنداري است كه بر روي خواهش هاي نفساني خويش كشيده اند _ بهره مي بريم تا ببينيم كداميك به قرآن و عمل به آن نزديك تر هستيم.

صحابه و آيه انقلاب (پس گرايي)

«وَ ما مُحَمَّدٌ إلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشّٰاكِرينَ _ محمّد(ص) تنها يك فرستاده از جانب خداوند است كه فرستادگان ديگري پيش از او گذشته اند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته خويش (دوران جاهليّت، عصر كفر و شرك) بازمي گرديد؟ و هر آن كس كه به گذشته خويش بازگردد، هرگز ضرري به خداوند نمي زند و خداوند به زودي شاكران را پاداش خواهد داد».(1)


1- (3) سوره آل عمران: آيه138.

ص:160

محور سخن در اين آيه شريفه، شهادت رسول خدا(ص) و انقلابي است كه پس از ايشان برپا خواهد شد. اين بيان در سه بخش: «و ما محمّد»، «أفإن مات أو قتل» و «انقلبتم علي أعقابكم» نهفته است. در اينجا براي بيشتر مشخّص شدن مفهوم اين بيان ها بايد به پرسش هايي اساسي پرداخته و در صدد پاسخ گفتن به آن ها باشيم.

چرا خداوند به جمله: «محمّد تنها يك پيامبر است» اكتفا نفرمود و بلافاصله پس از آن فرمود: «كه فرستادگان ديگري پيش از او گذشته اند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود...»؟ در حالي كه سياق آيه با جمله اوّل كامل مي شود. يعني تنها مي فرمود: «محمّد تنها يك پيامبر است، آيا اگر او بميرد يا كشته شود». پس چه نيازي بود كه اين جمله آن هم به صورت تأكيد بيان شود و گفته شود: «او پيامبري است كه پيامبران پيش از او آمده اند و رفته اند»؟ به عبارت ديگر: جمله ي دوّم چه نقشي در بيان مقصود دارد؟

حرف عطف «أو» كه به معناي «يا» مي باشد دلالت بر اختلاف ميان معطوف _ كه در اينجا «قتل» است _ با معطوف عليه _ كه در اينجا «مرگ» است _ دارد. به بيان ديگر خداوند با ذكر عبارت مات أو قتل مي خواهد بفهماند كه ميان اين مرگ و قتل تفاوتي وجود دارد. اين تفاوت چيست؟

در خطاب «إنقلبتم _ بازمي گرديد» چه كسي مورد خطاب است و مخاطب از چه چيزي بازمي گردد و اين بازگشت او چه ارتباطي با رحلت يا شهادت رسول اكرم(ص) دارد؟

و ديگر اينكه در اين آيه، موقعيّت بيان شده، موقعيّت استقامت و پايداري

ص:161

است، پس چرا خداوند نفرموده است: خدا استقامت كنندگان يا مؤمنين يا مسلمين را به زودي پاداش خواهد داد بلكه فرموده است: «خداوند به زودي شاكران را پاداش خواهد داد»؟

پيش از پرداخت سؤالات، لازم است دو مقدّمه مهم را بيان كنيم:

يكم: شأن نزول: اصحاب تفاسير مي گويند شأن نزول اين آيه، شكست مسلمانان در جنگ احد بوده است كه در خلال آن، مشركين شايع كردند رسول خدا(ص) در جنگ به قتل رسيده است و اين موجب نوعي شكست، عقب نشيني و ترديد مسلمانان شد و خداوند اين آيه را براي سرزنش مسلمانان فروفرستاد.

دوّم: اصل در آيه چيست؟ آيا اصل در آيات قرآني اين است كه براي هر زمان معتبر هستند مگر آنچه با دليل استثناء شود؟ يا بالعكس؟

به بيان ديگر: اگر آيات قرآن براي هر زماني قابل قبول هستند، پس مي توانيم مفهوم آيه را به غير از زمان نزول آن نيز تعميم دهيم و گرنه بايد مقيّد به شأن نزول آيه باشد و تعميم آن به زماني ديگر نياز به دليل خواهد داشت.

شيعيان اهل بيت و پيروان خلفا، اتّفاق نظر دارند بر اينكه عموم لفظ مورد نظر است و خصوصيّتي در شأن نزول نيست؛ زيرا اگر اصل بر عدم تعميم آيات قرآن به زمان هاي ديگر باشد، عمل به قرآن در زمان هاي بعد باطل بوده و ما ناگزير خواهيم بود اكثر آيات قرآن را كنار گذاشته و بي فايده تلقّي كنيم. ولي چنين چيزي با روحيه، روش، تعليمات و عموميّت اسلام منافات دارد. همچنين در قرآن آياتي هست كه بر تدبّر و عمل به قرآن تأكيد داشته و نسبت به عكس آن توبيخ مي كند. از اين دست آيات در قرآن كريم كم نيست و به عنوان نمونه

ص:162

يادآور مي شويم:

برخي از آيات تدبّر: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها _ آيا آنان در قرآن تدبّر نمي كنند يا اينكه بر دلهاي آنان قفل هاي آن قرار دارد؟»(1). «وَ لَقَدْ يَسَّرْنٰا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ _ ما قرآن را براي تذكّر آسان ساختيم، آيا كسي هست كه متذكّر شود؟»(2). «وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فيهِ مِنَ الْوَعيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرا _ و بدين سان آن را قرآن روشن نازل كرديم و در آن انواع انذار را گوناگون آورديم تا از لجاجت بپرهيزند يا براى آنها تذكّرى به وجود آيد».(3)

كه اگر بخواهيم نظر عكس را بپذيريم، اين فرمايش خداوند: «وَ إذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ _ و آنگاه كه قرآن خوانده شود بدان گوش فرادهيد و سكوت كنيد شايد كه مورد رحمت قرار گيريد»(4) ديگر معنايي نخواهد داشت چرا كه آيه به تمام قرآن اشاره دارد و مخصوص بخش اندكي از آن نيست.

اين آيات ما را ملزم مي سازد تا به تمام قرآن پاي بند باشيم نه به بخشي از آن. بنابراين هيچ كسي كه ادّعاي پيروي از قرآن را داشته باشد، با فرض دوّم موافق نيست. با ثابت شدن اصل يكم، نيازي به بيان دليل براي تعميم حكم آيه انقلاب (به معناي پس گراييدن از اسلام به كفر و شرك) به زمان هاي پس از نزول


1- (45) سوره محمّد(ص): آيه25.
2- (54) سوره قمر: آيات 18 33،23 و 41.
3- (20) سوره طه(ص): آيه114.
4- (7) سوره الأعراف: آيه205.

ص:163

نيست امّا دلايل آن را نيز بيان مي كنيم:

1) آن چه در جنگ احد در مدينه و اطراف آن شايع شد، خبر قتل پيامبر(ص) بود كه موجب پيدايش ارتداد و بازگشت به گذشته شد. امّا اگر خداوند مي خواست تنها به جنگ احد اشاره نمايد بايد مي فرمود: «أفإن قتل _ آيا اگر كشته شود» ولي حالت مرگ را نيز اضافه فرمود، يعني براي زمان نزول آيه از لفظ «قتل _ كشته شود» استفاده شده است و ذكر لفظ «مات _ مرگ» در آيه به منظور تعميم از دنيا رفتن پيامبر است حال با شهادت در ميدان جنگ باشد يا در خانه. و آوردن اين دو لفظ با يكديگر به منظور آن است كه بيان فرمايد مشابه آن «انقلاب _ بازگشت» _ي كه در جنگ احد رخ داد، پس از شهادت پيامبر(ص) نيز واقع خواهد شد.

2) گفتيم كه حرف «أو» دلالت بر اختلاف ميان دو كلمه اي دارد كه اين حرف، آن دو را براي يك مفهوم به يكديگر متّصل مي كند. به عنوان مثال مي گويم: اگر بروم يا بمانم او خواهد آمد. كلمه ي «يا» همان نقش حرف «أو» را ايفا مي كند و دلالت دارد بر اينكه رفتن يا نرفتن من با هم متفاوت هستند امّا در هر دو حالت، آمدن شخص غايب اتّفاق خواهد افتاد و اين مفهوم براي آن دو حالت مشترك است. درباره اين آيه نيز همين گونه است.

وقتي خداوند مي فرمايد «مات أو قتل» بدين معناست كه ميان شايع شدن خبر قتل پيامبر با رحلت ايشان تفاوت وجود دارد امّا آنچه در اينجا مشترك است مفهوم بازگشت از ايمان به سوي شرك است كه بي ترديد در جنگ احد رخ داد و پس از شهادت پيامبر نيز رخ خواهد داد.

ص:164

3) با توجّه به اينكه خداوند عالم غيب است و به وضوح چگونگي رحلت پيامبر(ص) را مي داند، بيان نمودن اين آيه به صورت ترديد تنها به اين دليل است كه خداوند اراده نموده هر دو حادثه را در اين آيه مشمول سازد: شايع شدن خبر قتل پيامبر در احد و رحلت رسول خدا(ص) كه در هر دو گروه بسياري از مسلمانان دچار ارتداد مي شوند.

4) در زبان عربي هرگاه حرف شرط بر سر فعلي بيايد، در صورت تحقّق آن فعل، جواب شرط نيز حتماً رخ خواهد داد. حرف «إن» كه يكي از ادات شرط است در اين آيه آمده است و فعل هاي شرط «مات» و «قتل»، و فعل جواب شرط «انقلبتم» است. استفاده از اين قاعده در اين آيه بدان معناست كه هرگاه پيامبر از دنيا رفت يا كشته شد، اين «انقلاب» رخ خواهد داد؛ بنابراين علاوه بر قطعي بودن شمول آيه براي وقوع انقلاب پس از شهادت پيامبر، اين نكته نيز آشكار است كه در اين آيه تأكيد بر روي انقلاب پس از مرگ يا قتل رسول الله(ص) است.

در اين آيه آمدن حرف استفهام «أ _ آيا» كه بر سر حرف شرط «إن _ اگر» آمده است، مفهوم تأكيدي دارد و در واقع براي استنكار، توبيخ و زشت نشان دادن اين انقلاب است.

تا اينجا اثبات شد كه آيه مورد نظر براي هنگام نزول خود، تا پيش از شهادت پيامبر و پس از آن قابل تعميم است.

نكته ي ديگري كه از ذكر آن ناگزير هستيم اينكه بايد دانست مرگ دو معنا دارد يك معناي عام كه مفهوم آن قبض روح است: «أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ _ هر كجا باشيد مرگ به سراغ شما خواهد آمد هرچند در

ص:165

برج هايي مرتفع باشيد».(1) «وَ هُوَ الَّذي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُم _ اوست كه شما را حيات بخشيد سپس شما را مي ميراند و پس از آن شما را زنده مي كند».(2)

معناي ديگر مرگ، خاص است كه در برابر قتل مي باشد يعني شخص به مرگ طبيعي بميرد و در هر آيه اي كه هر دو لفظ «موت» و «قتل» هم زمان آمده باشد، منظور همين معناي خاصّ مرگ است، به خصوص آنجا كه از حرف «أو» استفاده شده است كه مستلزم اختلاف در معني ميان معطوف و معطوف عليه است. به عنوان مثال:

«لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا _ اگر آنها نزد ما بودند نمي مردند و كشته نمي شدند».(3) «وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ في سَبيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمّٰا يَجْمَعُونَ _ و اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد، آمرزش و رحمت خدا از تمام چيزهايي كه جمع آوري مي كنند بهتر است».(4) «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لٰالَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ _ و اگر بميريد يا كشته شويد مسلّماً به سوي خدا بازگردانده مي شويد».(5)

اگر مرگ در اين آيات به معناي عام خود باشد، هيچ دليلي براي به كارگيري لفظ قتل نخواهد بود، زيرا قتل هم نوعي مرگ است و اين خلاف بلاغت است و مورد بحث ما نيز از همين قبيل است. از اينجا ثابت مي شود كه مقصود از مرگ


1- (4) سوره نساء: آيه79.
2- (22) سوره حج: آيه67.
3- (3) سوره آل عمران: آيه157.
4- (3) سوره آل عمران: آيه158.
5- (3) سوره آل عمران: آيه159.

ص:166

در آيه انقلاب همان معناي خاص آن است كه هم رديف قتل است نه شامل آن.

امّا پاسخ به سؤالات:

چرا خداوند بر رسول بودن حضرت تأكيد فرموده است: «او رسول است و قبل از او رسولان گذشته اند، آيا اگر بميرد يا كشته شود...» در حالي كه مي توانست چنين بفرمايد: «محمّد تنها يك رسول است، آيا اگر بميرد يا كشته شود...»؟

با اوّلين نگاه به آيه توجّه مسلمانان به اين نكته جلب مي شود كه پيامبر جاودان نيست و ايشان نيز از دنيا مي رود. امّا اگر اين تمام مقصود بود، كافي بود خداوند بفرمايد: «محمّد تنها يك انسان است كه پيش از او انسان هايي آمده و رفته اند». بنابراين تأكيد بر رسول بودن حضرت و صفت رسالت ايشان معاني ديگري دارد:

يكم: همان گونه كه دين در گذشته وابسته به زندگي پيامبران نبوده است، درباره اسلام و زندگي پيامبرخدا(ص) نيز همين طور است يعني: پيامبران پيشين از دنيا رفتند و دين پس از آنها باقي بود، رسول خدا(ص) نيز هرگاه بميرد يا كشته شود، دين پس از او ادامه خواهد داشت.

دوّم: تأكيد بر «تطابق سنن»: سنّت امّت ها پس از مرگ پيامبرانشان بر يكديگر منطبق است. آن چه بر امّت هاي پيشين گذشته است، بر اين امّت نيز مو به مو جاري خواهد شد. اين حقيقت را قرآن، سنّت و واقعيّت تاريخي ثابت مي كنند. امّا قرآن:

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذينَ مِنْ

ص:167

بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُريدُ _ بعضي از آن پيامبران را بر بعضي ديگر برتري داديم، خداوند با برخي از آنها سخن گفت و بعضي را درجاتي برتر داد. و به عيسي بن مريم نشانه هاي روشن داديم و او را با روح القدس تأييد نموديم و اگر خدا مي خواست كساني كه بعد از اين پيامبران بودند، پس از آنكه آن همه نشانه هاي روشن براي آنها آمد، با هم جنگ و ستيز نمي كردند ولي اين امّت ها با هم اختلاف كردند، بعضي ايمان آوردند و بعضي كافر شدند و اگر خدا مي خواست با هم پيكار نمي كردند ولي خداوند آنچه را مي خواهد انجام مي دهد».

با توجّه به اينكه ضمير «هم» به «تلك الرّسل _ پيامبران» باز مي گردد و با توجّه به آيه قبل: «تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلين _ اين ها آيات خداست كه به حق بر تو مي خوانيم، و تو از رسولان هستي» پيامبرخدا(ص) نيز مشمول اين آيه قرار مي گيرد.

«كانَ النٰاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النٰاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ _ مردم يك دسته بودند، خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسماني را _ كه به سوي حق دعوت مي كرد _ همراه آنان نازل نمود تا در ميان مردم درباره آنچه اختلاف داشتند، حكم كند و كسي در آن اختلاف نكرد مگر آنهايي كه كتاب را پس از آن كه نشانه هاي روشن به آنان رسيده بود، دريافت كرده بودند،، كه از

ص:168

روي ستم و انحراف از حق در آن اختلاف كردند و خداوند آنهايي را كه ايمان آورده بودند نسبت به حقيقتي كه در آن اختلاف داشتند، هدايت نمود».(1)

«أَ حَسِبَ النٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنٰا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون * وَ لَقَدْ فَتَنٰا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبين _ آيا مردم گمان كرده اند به حال خود رها مي شوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كساني را كه پيش از آنان بودند، آزموديم پس بايسته است كه علم خدا در مورد كساني كه راست مي گويند و كساني كه دروغ مي گويند تحقّق يابد».

«فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إلاَّ مِثْلَ أَيّٰامِ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِم _ آيا آنان جز ايّامي همانند ايّام پيشينيان را انتظار دارند».(2) اين ها همه آياتي هستند كه تطابق سنن را به اثبات مي رسانند و تا اينجا «تطابق سنن» را از قرآن ثابت كرديم، امّا روايات: در اين زمينه روايات معروف و صحيح فراواني وجود دارد مانند اين كلام رسول خدا(ص) كه مورد قبول همگان است:

«لَتَتَّبِعُنَّ سُنَنَ مَنْ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرٰاعاً بِذِرٰاعٍ حَتَّى لَوْ سَلَكُوا جُحْرَ ضُبٍّ لَسَلَكْتُمُوهُ. قلنا: يا رسول الله! اليهود و النصارى؟ قال: فَمَنْ؟! _ به يقين سنّت هاي آناني را كه پيش از شما بودند پيروي خواهيد كرد عيناً همان گونه كه بوده است و... . تا آنجا كه اگر وارد سوراخ مارمولكي شده باشند، شما وارد آن سوراخ خواهيد شد. عرض كرديم: يارسول الله! (سنن) يهوديان و نصرانيان (را پيروي


1- (2) سوره بقره: آيه214.
2- (10) سوره يونس: آيه103.

ص:169

خواهيم كرد)؟ فرمود: پس چه كسي را؟». (1).

همچنين اين كلام آن حضرت كه فرمودند: «يَرِدُ عَلَيَّ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ رَهْطٌ مِنْ أَصْحٰابِي فَيُجْلَوْنَ عَنِ الْحَوْضِ فَأَقُولُ: يٰا رَبِّ أَصْحٰابِي فَيُقُولُ: إنَّكَ لٰا عِلْمَ لَكَ بِمٰا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ إنَّهُمُ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ الْقَهْقَرَى _ در روز قيامت گروهي از اصحابم بر من وارد مي شوند و آنان را از حوض كوثر مي رانند. من مي گويم: پروردگارا! اصحابم! خداوند در پاسخ مي فرمايد: تو هيچ از آنچه پس از تو انجام دادند آگاهي نداري. آنان عقب عقب، به گذشته ي خويش بازگشتند».(2) ِ

«إنِّي عَلَى الْحَوْضِ أَنْتَظِرُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ مِنْكُمْ، لَيَقْتَطِعَنَّ دُونِي رِجٰالاً فَلٰاقُولَنَّ: أَيْ رَبِّ مِنِّي وَ مِنْ أُمَّتِي؟ يَقُولُ: إنَّكَ لٰا تَدْرِي مٰا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، مٰا زٰالُوا يَرْجِعُونَ عَلَى أَعْقٰابِهِمْ _ همانا من بر سر حوض به انتظارم كه ببينم كدام يك از شما بر من وارد مي شود. به يقين مرداني را از من جدا مي كنند. از اين رو خواهم گفت: كدام يك پروردگارم، از من و از امّت من؟ (خدا) مي فرمايد: تو نمي داني پس از تو چه اموري را پايه نهادند. آنان پيوسته به گذشته خويش بازگشتند».(3)


1- اختيار معرفة النّاقلين:2/826، تفسير العيّاشي:1/203-204 ح68، إحقاق الحق (الأصل): 270 و 315. و از كتاب هاي مخالفين: صحيح مسلم:8/57، صحيح البخاري:4/144، مسند احمد:2/527، المستدرك حاكم: 1/37 و 129. اين متن با اختلاف و به سندهاي متفاوت در كتاب هاي فريقين آمده است و ما متن را از صحيح بخاري آورده ايم.
2- كتاب سليم، تحقيق محمد باقر انصاري:163، إحقاق الحق 270. و از كتاب هاي مخالفين: صحيح البخاري:7/208 و ما از صحيح بخاري آورده ايم.
3- از كتاب هاي مخالفين: صحيح مسلم:7/66.

ص:170

«إِنِّي عَلَى الْحَوْضِ أَنْظُرُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ مِنْكُمْ وَ سَيُؤْخَذُ نٰاسٌ دُونِي فَأَقُولُ: يٰا رَبِّ! مِنِّي وَ مِنْ اُمَّتي. و في رواية: فَأَقُولُ أَصْحٰابِي! فَيُقٰالُ: هَلْ شَعَرْتَ مٰا عَمِلُوا بَعْدَكَ، وَ اللَّهِ مٰا بَرِحُوا يَرْجِعُونَ عَلَى أَعْقٰابِهِم _ همانا من بر سر حوض، مي نگرم كه چه كسي از ميان شما بر من وارد مي شود و هر آينه گروهي از همراهي من، دور مي شوند. پس من مي گويم: پروردگارم! از من و از امّت من؟! و در روايت ديگر آمده است: من مي گويم: اصحابم! پس گفته مي شود: آيا مي داني پس از تو چه كردند؟ به خدا سوگند پيوسته به گذشته ي خويش بازگشتند».(1)

پيامبر روزي خطبه اي خواندند و چنين فرمودند: «يٰا أَيُّهٰا النٰاس! ِ إنَّكُمْ مَحْشُورُونَ إلَى اللَّه... وَ إنَّهُ يُجٰاءُ بِرِجٰالٍ مِنْ أُمَّتِي فَيُؤْخَذُ بِهِمْ ذٰاتَ الشِّمٰالِ فٰاقُولُ: يٰا رَبِّ أَصْحٰابِي! فَيُقٰالُ: إنَّكَ لٰا تَدْرِي مٰا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، فأقول كَمٰا قٰالَ الْعَبْدُ الصّٰالِح: «وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمّٰا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيد»(2) فيقال: إنَّ هؤلاءِ لَمْ يَزٰالُوا مُرْتَدِّينَ عَلَى أَعْقٰابِهِمْ مُنْذُ فٰارَقْتَهُمْ _ اي مردم! همانا شما به سوي خداوند محشور خواهيد شد... و همانا مرداني از امّت مرا مي آورند. سپس آنان را به سمت چپ مي برند. پس من مي گويم: اي


1- از كتاب هاي مخالفين: صحيح البخاري:7/209، صحيح مسلم:7/66. از كتاب هاي شيعيان اهل بيت(ع) ر.ك: الأمالي،شيخ مفيد:37-38 المجلس الخامس ح4. از كتاب هاي مخالفين: صحيح مسلم:7/68، صحيح البخاري:7/206-210 و ج8/86، مسند احمد:1/257 و ج3/18، 39، 384 و ج6/121، سنن ابن ماجة:2/1440، المستدرك حاكم:2/447 و ج4/74-75، مجمع الزّوائد:3/85 و ج10/364-365، كنزالعمّال:1/387 و ج4/543 و ج11/132 و 176-177 و ج14/417-419 و 434.
2- (5) سوره المائدة: آيه118.

ص:171

پروردگارم! اصحابم! پس گفته مي شود: از آن هنگام كه تو آنان را ترك گفتي، پيوسته به گذشته ي خويش بازگشتند. پس من مي گويم چنان كه بنده نيكوكار خدا گفت: «خدايا! تا زماني كه ميان آنها بودم، گواه بر آنان بودم و چون مرا ميراندي تو مراقب آنان بودي و تو بر هر چيزي گواه هستي». پس در پاسخ گفته شود: از آن زمان كه تو از آنان مفارقت نمودي پيوسته به گذشته هايشان (كفر و جاهليّت) بازگشتند».(1)

قابل توجّه است كه اين بيان: «سپس آنان را به سمت چپ مي برند» به اين آيه اشاره دارد: «وَ أَصحْٰابُ الشِّمٰالِ مٰا أَصحْٰابُ الشِّمٰالِ * فىِ سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ * وَ ظِلٍ ّ مِّن يَحْمُومٍ * لٰا بٰارِدٍ وَ لٰا كَرِيمٍ _ و ياران سمت چپ، چيست اند ياران سمت چپ، در ميان بادهاي كشنده و آب جوشان هستند و در سايه اي از دود و آتش كه نه خنك است و نه گوارا».(2)

همچنين كلام ديگر حضرت كه در حجّة الوداع فرمودند: «لٰا أَلْفِيَنَّكُمْ تَرْجِعُونَ بَعْدِي كُفّٰاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقٰابَ بَعْضٍ _ شما را نيابم درحالي كه پس از من بازگرديد و (چون گذشته) كافر شويد كه گروهي گردن گروه ديگر را قطع كند».(3)


1- از كتب مخالفين ر.ك: صحيح البخاري:4/110 و صص142-143 و ج5/191-192 و 240 وج7/195، صحيح مسلم:8/157، سنن، نسّائي:4/117، مسند احمد:1/235 و 253، سنن التّرمذي:4/38 و ج5/4، كنزالعمّال:14/358، البداية والنّهاية:2/116، الدّرّ المنثور: 2/349.
2- (56) سوره الواقعة: آيات 42-46.
3- صحيح البخاري:1/38 و 2/191- 192 و 5/126 و 6/236 و 7/112 و 8/16، 36، 91، صحيح مسلم:1/58 و 5/108، مسند احمد:1/230، 402 و 2/85، 87، 104 و 4/351، 358، 366 و 5/39، 44- 45 و 49، 68، 73، سنن، نسّائي:7/126- 128، سنن الدّارمي: 2/69، سنن إبن ماجة:13002، سنن أبي داود: 2/409، سنن التّرمذي:3/329، السّنن، بيهقي:5/140 و 6/92، 97 و 8/20، المستدرك حاكم:1/191. از كتاب هاي شيعيان: الأمالي شيخ طوسي:503 المجلس[18] ح1102- 9- به سندش از جابر بن عبدالله.

ص:172

در جاي ديگر به روايت شيعيان اهل بيت(ع)، اميرالمؤمنين(ع) درباره ي تفرقه در ميان امّت رسول الله(ص) به بزرگ يهوديان چنين فرمودند: «عَلَى كَمِ افْتَرَقْتُمْ؟ فَقٰالَ: عَلَى كَذٰا وَ كَذٰا فِرْقَةً. فَقٰالَ عَلِيٌّ(ع): كَذَبْتَ. ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النٰاسِ فَقٰالَ: وَ اللَّهِ! لَوْ ثُنِيَتْ لِيَ الْوِسٰادَةُ لَقَضَيْتُ بَيْنَ أَهْلِ التَّوْرٰاةِ بِتَوْرٰاتِهِمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْإنْجِيلِ بِإنْجِيلِهِمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقُرْآنِ بِقُرْآنِهِمْ. افْتَرَقَتِ الْيَهُودُ عَلَى إحْدَى وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً سَبْعُونَ مِنْهٰا فِي الن_ّٰارِ وَ وَاحِدَةٌ نٰاجِيَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَ هِيَ الَّتِي اتَّبَعَتْ يُوشَعَ بْنَ نُونٍ وَصِيَّ مُوسَى(ع). وَ افْتَرَقَتِ النَّصَارَى عَلَى اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً إحْدَى وَ سَبْعُونَ فِرْقَةً فِي الن_ّٰارِ وَ وَاحِدَةٌ بِالْجَنَّةِ وَ هِيَ الَّتِي اتَّبَعَتْ شَمْعُونَ الصَّفَا وَصِيَّ عِيسَى(ع). وَ تَفْتَرِقُ هَذِهِ الْأُمَّةُ عَلَى ثَلٰاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِرْقَةً فِي الن_ّٰارِ وَ وَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَ هِيَ الَّتِي اتَّبَعَتْ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ(ص) _ و ضرب بيده علي صدره _ ثُمَّ قٰالَ: ثَلٰاثَةَ عَشْرَ فِرْقَةً مِنَ الثَّلٰاثِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً كُلُّهَا تَنْتَحِلُ مَوَدَّتِي وَ حُبِّي وَاحِدَةٌ مِنْهَا فِي الْجَنَّةِ وَ هِيَ النَّمَطُ الْأَوْسَطِ وَ اثْنَتَا عَشْرَةَ فِي النٰار _ بر چند فرقه متفرّق شده ايد؟ گفت: فلان تعداد فرقه. امام علي(ع) فرمودند: دروغ گفتي. سپس رو به مردم كردند و فرمودند: به خدا سوگند! اگر براي من (براي حكم كردن) جايگاه خاص نهاده مي شد، به يقين كه حكم مي كردم در ميان اهل تورات به تورات آنان، و ميان اهل انجيل به انجيل آنان و بين اهل

ص:173

زبور به زبور آنان و بين اهل قرآن به قرآن آنان. يهود بر هفتاد و يك فرقه متفرّق شدند كه هفتاد تاي آنها در آتش و يكي نجات يافته و در بهشت است و آن فرقه اي است كه يوشع بن نون، وصيّ حضرت موسي(ع) را متابعت كرد. و مسيحيان به هفتاد و دو فرقه متفرّق شدند، هفتاد و يك فرقه در آتش و يك فرقه در بهشت است و آن فرقه اي است كه از شمعون الصّفا وصيّ حضرت عيسي(ع) پيروي نمود. و اين امّت بر هفتاد و سه فرقه متفرّق خواهند شد، هفتاد و دو فرقه در آتش و يكي در بهشت است و آن فرقه اي است كه از وصيّ حضرت محمّد(ص) پيروي نمود _ و در اين حال با دست بر سينه ي مبارك خود، زدند _ سپس فرمودند: سيزده فرقه از هفتاد و دو فرقه، همگي خود را بسته به دوستي و محبّت من مي دانند، يكي از آنها در بهشت است و اوست راه وسط و دوازده تاي ديگر در آتش اند».(1)

به روايت مخالفين، اين مطلب از پيامبر(ص) اين گونه نقل شده است:

«إفْتَرَقَتِ الْيَهُودُ عَلَى إحْدَى وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً فَوٰاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَ سَبْعُونَ فِي النٰار. وَ افْتَرَقَتِ النَّصٰارَى عَلَى اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً. فَإحْدَى وَ سَبْعُونَ فِي الن_ّٰارِ وَ وٰاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ. وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِه! لَتَفْتَرَقَنَّ أُمَّتي عَلَى ثَلٰاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً. واحدة فِي الْجَنَّةِ وَ اثْنَتٰانِ وَ سَبْعُونَ فِي الن_ّٰارِ _ يهود بر هفتاد و يك فرقه متفرق شدند يكي از آنها در بهشت است و هفتاد فرقه ديگر در آتش هستند. و مسيحيان بر هفتاد و دو فرقه متفرّق شدند. هفتاد و يك فرقه در آتش هستند و يكي در


1- الأمالي، شيخ طوسي:523-524 ح66/1159، بشارة المصطفى(ص):334 ح٢٢، الإحتجاج:1/391- 392 با اختلاف كمي نسبت به يكديگر حديث را نقل كرده اند.

ص:174

بهشت است. سوگند به آنكه جان محمّد در دست اوست! هرآينه امّت من بر هفتاد و سه فرقه متفرّق خواهند شد. يكي در بهشت و هفتاد و دو تاي ديگر در آتش هستند».(1)

همچنين از پيامبر روايت كرده اند كه چنين فرمود: «النُّجُومُ أَمٰانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْغَرَقِ وَ أَهْلُ بَيْتِي أَمٰانٌ لِاُمَّتِي مِنَ الإخْتِلافِ، فَإذٰا خٰالَفَتْهٰا قَبِيلَةٌ مِنَ الْعَرَب اخْتَلَفُوا فَصٰارُوا حِزْبَ إبْلِيس _ ستارگان امان براي اهل زمين هستند از اينكه غرق شوند و اهل بيت من امان براي امّت من هستند از اين كه با يكديگر اختلاف كنند. به همين جهت است كه چون قبيله اي از عرب با آنان (اهل بيت) مخالفت كند، (قبيله هاي عرب) با يكديگر اختلاف مي كنند و بدين سبب تبديل به لشكر شيطان مي شوند».(2)

دليل ديگر بر «تطابق سنن» كردار اصحاب پس از شهادت رسول خدا(ص) است كه با يكديگر درگير شده، جنگ هاي خانمان سوزي به راه انداختند كه بيش از صدهزار نفر قرباني شدند. حال چگونه اصحاب پيامبر(ص) مي توانند به گذشته خود بازگردند؟ آنها كه مال و جان خود را فدا كرده و با خويشاوندان خود نيز به خاطر اسلام جنگيدند و رسول خدا(ص) را در سختي ها و در ناراحتي ها ترك نكردند و آيات و معجزات ايشان را ديدند؟!!


1- سنن ابن ماجة:2/1322 ح3992، مسند احمد:2/332، سنن أبي داود:2/390 ب1 ح4596، المستدرك حاكم:1/128.
2- المستدرك حاكم:3/149، مجمع الزّوائد:9/174، كنزالعمّال:12/102 ح34189، ينابيع المودة:2/442-443 ح219.

ص:175

پاسخ اين سؤال را علاوه بر آنچه گذشت اين گونه مي دهيم:

الف: خطاب در «انقلبتم _ شما به گذشته (عصر كفر و شرك) بازگشتيد» متوجّه آنان است نه كس ديگري؛ زيرا معقول نيست كه خطاب متوجّه مشركين يا منافقين باشد زيرا آنان از ابتدا به اسلام هجرت نكرده بوده اند و در جاهليّت به سر مي برند.

ب: علم، مانع از انحراف نيست. چه بسا افرادي كه بدانند حق در سويي است ولي هواي نفس، آنها را به سوي ديگري متمايل نموده و با خود به آن سو مي برد، بلكه اكثر حالت هاي تجاوز از حق، بعد از علم پيش مي آيد كه قرآن مي فرمايد: «وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ _ و اختلاف نكردند آناني كه به ايشان كتاب داده شد مگر پس از آنكه براي ايشان علم (پيام وحي) رسيد كه از روي تجاوز و ظلم در ميان خود اختلاف كردند».(1)

پس همه چيز روشن و نشانه هاي آن آشكار است ولي آنها اختلاف كرده و با يكديگر جنگيدند. از اين دست، آيات ديگري نيز وجود دارد كه به همين بسنده مي كنيم.

ج: فداكاري هاي گذشته و صبر بر مصيبت ها، مانع از انحراف انسان در آينده نيست و ما سراغ نداريم فداكاري ها و صبر بر مصيبت هايي مانند آنچه بر سر بني اسرائيل آمد هنگامي كه فرعون دست و پاي آنها را يكي از راست و ديگري از چپ بريد آنها صبر كردند، آنها را به دار آويخت باز هم صبر كردند، زنان و


1- (٣) سوره آل عمران: آيه٢٠.

ص:176

كودكان آنها را نگاه داشته و مردانشان را به قتل رسانيد و آنها صبر كردند و از دعوت حضرت موسي دست نكشيدند. معجزه هاي خيره كننده حضرت موسي را به طور آشكار ديدند كه يكي از عظيم ترين آنها شكافته شدن دريا بود. ولي همين كه حضرت موسي چند روز آنها را ترك كرد، به عبادت گوساله پرداختند.

د: هر قدر انسان در درجات ايمان بالا رود، اگر به لطف خداوند از خطا مصون نباشد يا به عبارتي معصوم نباشد، امكان انقلاب به كفر در وجود او هست كه گوياترين مثال، بلعم باعورا است:

«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ * وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُون * مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ _ و براي آنها بخوان سرگذشت آن كسي را كه آيات خود را به او داديم ولي او از آنها جدا شد و شيطان به او دست يافت و از گمراهان شد. اگر مي خواستيم او را با اين آيات بالا مي برديم ولي او به پستي گراييد و از هواي نفس خويش پيروي كرد. او مانند سگي است كه اگر به او حمله كني دهانش را باز و زبانش را بيرون مي آورد و اگر او را به حال خود واگذاري باز همين كار را خواهد كرد. اين مَثَل جمعيّتي است كه آيات ما را تكذيب كردند. اين داستان ها را بازگو كن تا شايد بينديشند. چه بد مثلي دارند گروهي كه آيات ما را تكذيب كردند، ولي آنها به خودشان ستم مي كردند. هدايت يافته كسي است كه خدا او را هدايت كند، و

ص:177

كساني را كه خدا گمراه كند آنها زيان كاران واقعي هستند».(1)

آيا در ميان اصحاب پيامبر(ص) كسي به درجه ايمان بلعم باعورا رسيده است؟ او نام اعظم را مي دانست ولي با اين حال از راه حق منحرف شد. او چنان بود و چنين شد، چه رسد به آنهايي كه چنين نبودند و چه شدند!!!

آيا همين اصحاب پيامبر نبودند كه به خانه حضرت زهرا(س) حمله كردند و با آنكه فضيلت آن را مي دانستند آتش آوردند تا آن خانه را بسوزانند و ديدند آنچه را كه بر سر خاندان رسول الله آمد امّا پيش نيامدند و اعتراضي نكردند؟ آيا آنان نبودند كه در برابر تخلّف كنندگان از سپاه اسامه، سكوت كردند و حركتي نشان ندادند؟

آيا هم آنان نبودند كه سكوت كردند در مقابل كساني كه مي خواستند در شب عرفه ناقه رسول الله را پي كنند؟ و از كساني كه در روز عرفه صداي خود بر صداي پيامبر بالا بردند و نگزاردند رسول الله را تا آنچه اراده دارد به انجام برساند، سكوت كردند؟

و آيا همين اصحاب نبودند كه حاضر نشدند براي نجوا با رسول خدا، پول بپردازند؟ هم آنان نبودند كه جهاد در راه خدا دلخواه آنان نبود و هنگام قرائت خطبه نماز جمعه، چون نواي تجارت و موسيقي مي شنيدند، پيامبر را ايستاده، رها مي كردند؟ آيا اين ها گواهي هاي قرآن درباره ي آنان نيست؟ آري، اين قرآن است كه درباره ي آنان چنين سخن مي گويد.


1- (7) سوره الأعراف: آيه هاي 176-188.

ص:178

امّا اين انقلاب بر چه چيزي رخ خواهد داد؟ با تجزيه و تحليل و توجّه به عناصر اساسي كه در آيه آمده است، درصدد پاسخ برمي آييم.

الف: اين انقلاب با شهادت پيامبر(ص) ارتباط دارد.

ب: اصلي كه انقلاب بر آن رخ خواهد داد، براي تمام منقلبين مشخّص بوده است زيرا اگر از آن آگاهي نداشتند به آنان خطاب نمي شد كه «به گذشته خويش بازمي گرديد». بنابراين آنچه كه انقلاب بر آن صورت گرفته است از قبل مورد قبول بوده تا آنكه اين انقلاب رخ داده است.

ج: مسأله مورد انقلاب واقع شده، ارتباط مستقيمي با خدا و رسول دارد.

د: ضرر اين انقلاب در دنيا و آخرت متوجّه منقلبين خواهد بود: «فلن يضرّ الله شيئا و سيجزي الله الشّاكرين _ اين انقلاب هرگز كوچك ترين ضرري به خدا نخواهد رسانيد و زود است كه خداوند شاكران را پاداش دهد».

و در آيه ي ديگري بيان فرموده كه فايده شكرگزاري به شخص بنده بازمي گردد: «وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِه _ و هركس شكرگزاري (فرمان برداري) كند، پس به درستي كه براي خودش شكر كرده است». و مفهوم اين كلام اين است كه ضرر شكر نكردن نيز متوجّه خود بنده خواهد بود.

ه_: اين انقلاب مربوط به سنّت پيشينيان است، «تطابق سنن». پس گذشتگان بر هرچه منقلب شدند، مسلمانان نيز بر همان منقلب خواهند شد.

و: اينكه خداوند فرموده است به زودي شكرگزاران را پاداش مي دهد به اين نكته اشاره دارد كه افراد غير منقلب اندك هستند: «وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُور _ و بسيار اندك از بندگان من بسيار شكرگزار هستند».

ص:179

اين نتيجه با توجّه به لفظ «انقلبتم» نيز به دست مي آيد چرا كه نشان دهنده اكثريّت است و اگر منقلبين كم بودند مي فرمود: «انقلب بعضكم _ بعضي از شما منقلب مي شوند». و نيز در صورت كم بودن منقلبين، توبيخ اكثريّت صحيح نبود.

ز: آمدن فعل شرط و تحقّق يافتن آن، موجب تحقّق يافتن فعل جواب شرط خواهد شد بدين معنا كه اين انقلاب مسلّم بوده و بي شك رخ خواهد داد، چنان كه گذشت. آمدن «انقلبتم» به صورت ماضي نيز بر اين نكته تأكيد دارد كه اين فعل به طور قطع رخ مي دهد.

ح: اين خطاب تنها متوجّه مسلمانان است و حتّي منافقيني كه در ميان اصحاب بودند نيز مخاطب آيه نيستند چرا كه مطلب مقصود، مورد پذيرش آنان بوده است. دليل ديگر اينكه: اين انقلاب پيش از شهادت رسول اكرم(ص) رخ نداده است تا پس از آن آشكار شود كه در اين صورت چنين مي آمد: «أظهرتم إنقلابكم _ بازگشت خود را آشكار مي كنيد». بنابراين بلافاصله پس از شهادت پيامبر رخ خواهد داد، فوري و بي درنگ.

براي شناخت ماهيّت اين انقلاب، بايد هنگام تجزيه و تحليل، تمام عناصر گذشته را مورد توجّه قرار داد به طوري كه نتيجه بحث كاملاً بر آن منطبق باشد و گرنه اين چيز ديگري خواهد بود.

پيامبر(ص) حاكم بر مسلمين بودند و پس از شهادت ايشان انقلابي رخ داد... . حال مي پرسيم: پس از وفات حاكم، به طور معمول بر سر چه چيزي انقلاب پيش مي آيد؟ كدام مسايل هستند كه پيامبر(ص) نسبت به آن نقش كنترل كننده فشار را داشته اند و مانع بروز اختلاف مي شده اند؟

ص:180

آيا خداوند به اين مطلب هيچ اشاره اي نفرموده است؟ به اين امري كه براي مردم بسيار سنگين است. به امري كه پيامبر از بيان آن بر امّت خود مي ترسد. امري كه بيان نشدن آن قرين نابودي رسالت باشد؟ فرمان خدا چنين صريح و بي ابهام بود:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النٰاسِ إنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ _ اي پيامبر! آنچه را كه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، برسان و اگر چنين نكني، رسالت پروردگار را ابلاغ نفرموده اي و خداوند تو را از مردم محافظت مي نمايد. همانا خداوند گروه كفرپيشه را هدايت نمي كند».

آشكار است كه هدف پروردگار ابلاغ فرمان ويژه اي است. نمي بايست مقصود از «ما انزل اليك» تمامي آيات قرآن و اوامر الهي باشد زيرا موضوع رسالت پيامبران از اساس، ابلاغ آيات و دستورات خداوند است. براي تحقّق اين مأموريّت بديهي، نيازي به نزول فرمان ويژه نيست. دستور خداوند در اينجا دستوري است كه بدون ابلاغ آن، رسالتي تحقّق نيافته است. رسول الهي كه بيست و سه سال زندگي سرشار از ايمان و خلوص و حماسه و خطر و ايثار، گره اي بر پيشاني نوراني اش نينداخته بود، هم اكنون احساس عجيبي داشت. نه اينكه در جست و جوي چاره اي براي اقامه نكردن فرمان الهي بود، بلكه او نيز شگفت زده عظمت آخرين مأموريّتي شده بود كه اگر به انجام نمي رسيد، گويي كه بعثتي به وقوع نپيوسته و براي راه خدا رنجي نبرده است. نكته ي مهم تدبّر و تعمّق پيش گيرانه صاحب رسالت براي كيفيّت ابلاغ مأموريّت پاياني خود است زيرا او

ص:181

در ابلاغ اوامر و نواهي الهي داراي شجاعتي خارج از وصف است پس مي بايست آخرين مأموريّت آسماني از آن چنان عظمت و شكوهي برخوردار باشد كه حتّي مقام خاتم الأنبيايي براي ابلاغ آن نيازمند تأييد و حمايت ويژه ي خداوندي باشد تا ظرف وجود بندگان مهيّاي درك اين فيض بزرگ و بي همتا شود.(1)

نگاهي كوتاه و سريع به آيه:

الف: مسأله اي كه تبليغ آن با تبليغ رسالت پروردگار معادل است و ابلاغ ننمودن آن همچون ابلاغ نكردن رسالت است. يعني اگر به مردم ابلاغ نشود چنان است كه رسالتي در كار نبوده است. و از همين فراز مي توان به وضوح فهميد كه كفر نسبت به اين امر، چون كفر به رسالت است و روگرداني از آن چون روگرداني از رسالت است و انقلاب عليه آن همچون انقلاب عليه رسالت است.

ب: پذيرش اين مسأله به راحتي صورت نمي گيرد و اكثر مردم آن را خوش نداشته و نمي پذيرند. به همين جهت است كه پيامبر از بيان آن بر امّت خود واهمه دارد و از اين رو است كه خدا به پيامبر مي فرمايد: «خدا تو را از مردم محافظت مي كند».

ج: ابلاغ اين فرمان يعني اتمام رسالت و با بيان آن است كه رسالت به انجام مي رسد. دقيقاً قرين با اين آيه مباركه: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ


1- مرحوم علامه بزرگوار اميني صاحب گنجينه ي ارزشمند و بي مانند الغدير درجلد يكم صفحات 196 الي 209 نام هاي سي تن از بزرگان حديث و خبر از مخالفين را ثبت كرده است كه همگي معتقد هستند آيه 68 سوره مائده در روز غدير خم نازل شده است. افرادي مانند: اين عساكر، ابونعيم اصبهاني، ابواسحاق حمويي، جلال الدين سيوطي، طبري و...

ص:182

نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإسْلامَ دينا _ امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمتِ خود را بر شما تمام ساختم و براي شما اسلام را به عنوان دين پذيرفتم» كه البته پس از آيه ابلاغ نازل شده است.(1)

اين كاملاً با اين حديث شريف قرين است كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «من مات و هو لا يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة _ هركس بميرد حال آنكه امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليّت (كافر) مرده است». چنين كسي در آخرت همچون كسي است كه بوي دين را استشمام نكرده است و همچنان كه در آيات قرآن به روشني ذكر شده است، خداوند جز اسلام، دين ديگري را نمي پذيرد و تنها به اين اسلام، همراه با ولايت، راضي است. يعني اگر كسي اعتقاد به ولايت و امامت امامي را كه از جانب خدا منصوب شده است، نداشته باشد، از او پذيرفته نيست و چون كسي است كه كافر مرده است. پيش از نزول آيه اكمال، خدا راضي نشده بود و به ابلاغ امامت بود كه دين كامل و خداوند بدان راضي شد، پس همه چيز به آن بستگي دارد و اسلام به آن تحقّق مي يابد كه اگر چنين نبود، ترك معرفت به امام، مستوجب مرگ جاهليّت نمي شد. قرينه ي ديگر بر اين امر، اين كلام خداوند است: «وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُون _ اگر پس از سوگند، پيمان هاي خويش را شكستند و درباره ي دينتان بر شما طعن زدند، پيشوايان كفر را بكشيد كه آنان به هيچ پيماني پاي بند نيستند تا بدان، دست از اين كار بردارند».(2) در اين


1- (٥) سوره المائدة: آيه٤.
2- (٩) سوره التّوبة: آيه١٢.

ص:183

آيه به صراحت بيان شده است كه پيمان شكني، موجب كفر و خروج از دين است كه اميرالمؤمنين(ع) نيز براي اثبات كفر كساني كه به مخالفت و جنگ با حضرت پرداخته بودند، به اين آيه استناد فرمودند.

د: در فراز «و الله يعصمك من النّاس» نكات قابل توجّهي وجود دارد از جمله هشدار است به منافقين كه آگاه باشند خداوند از نيرنگ و توطئه ي آنان براي قتل پيامبر(ص) آگاه است، و هشدار است به مسلمانان كه آگاه باشند دست هايي در پس پرده هست كه نسبت به جان پيامبر قصد سوء دارد. همچنين بيدار باش براي منافقان است كه نمي توانند موجب شوند پيامبر مسأله مورد نظر را ابلاغ نفرمايد و به پيامبر دست نخواهند يافت تا آنكه اين تبليغ را به پايان برساند. همچنين دلالت بر اين دارد كه براي ابلاغ اين فرمان، تأييد و ياري ويژه اي از جانب خداوند براي رسول الله(ص) وجود دارد.

اين مسأله منطبق است با آيه انقلاب كه خبر از انقلابي عليه كلّ دين اسلام مي دهد. امّا اين مطلب چيست؟

١) اين مسأله با رسالت ارتباط دارد و انقلاب بر آن انقلاب بر رسالت است.

٢) نشانه هاي انقلاب در اين مسأله به دليل عدم رضايت اكثريّت وجود دارد.

٣) پيامبر(ص) وظيفه دارد اين مسأله را هم اكنون كه نزديك به شهادت ايشان است بيان فرمايد: «إنّي أوُشَكُ أَنْ أُدْعيٰ فَأُجِيبَ: نزديك است مرا بخوانند و من اجابت كنم».(1) پس نبايد بهانه اي براي انقلاب باقي گذاشته شود و بايد حجّت بر


1- كمال الدّين:235 ب22 ح46 و 49 و ص237 ح54، كشف اليقين:445 المبحث التاسع العشر، العمدة:71 الفصل(11) ح88، الطّرائف:1/115 ح176، تفسير العيّاشي:14 ح3 و ص334 ح155، معاني الأخبار:90 ح2، بحارالأنوار:23/108 ب7 ح12 و ص132 ح68 و ص141 ح92 و ص147 ح109 و ج37/141 ب52 ح35 و ص191 ضمن حديث74.

ص:184

همگان تمام شود چرا كه انقلاب مربوط به شهادت رسول الله(ص) است.

٤) چيزي كه قرار است ابلاغ شود تنها چيزي است كه مي توان بر آن انقلاب كرد چرا كه رسول خدا(ص)، رسالت را با تمام شاخه هاي گوناگون آن ابلاغ فرموده است و مسئله اي نبوده است كه در ميان اكثر مردم مورد پذيرش قرار نگيرد جز اين مطلب كه پيامبر(ص) از بيان آن بر امّت خود هراسان است يعني مي داند توطئه ي قتل او را در سر دارند و هراسان است كه او را از تبليغ امر خدا بازدارند و خداوند وعده داده است كه او را از مردم محافظت نمايد تا اينكه ابلاغ اين حكم را به پايان برساند.

٥) در اين مسأله پيامبر نقش كنترل كننده فشار را داشته است كه اگر از ميان مردم برود، فشار بالا گرفته و مردم به عكس عمل خواهند كرد.

نتيجه: تنها چيزي كه باقي مي ماند كه تمام اين خصوصيّات را توأم با خصوصيّات آيه انقلاب داشته باشد، مسأله خلافت رسول الله(ص)، امامت و زعامت امور دين و دنيا و آخرت مردم است كه مفسّر، مصداق، مبيّن و حافظ دين و شريعت است كه از جانب خدا تعيين شده است.

در واقعه ي غدير، امام اميرمؤمنان علي(ع) به عنوان خليفه ي پيامبرخدا(ص) از جانب خداوند تعيين گرديد. قرينه هاي اين سخن فراتر از آن است كه در اين مختصر بيان شود امّا آنچه مسلّم است اينكه مردم بلافاصله پس از شهادت رسول اكرم، بر علي(ع) امام نيكوكاران، منقلب شدند. حقّ او را از او گرفتند. جز

ص:185

اندكي انگشت شمار، كسي ثابت قدم نماند.

به همين جهت است كه خداوند در پايان آيه انقلاب مي فرمايد: «... وَ سَيَجْزِي اللهُ الش_ّٰاكِرِينَ _... و زود است كه خداوند شاكران را پاداش دهد». و اين همان است كه خداوند به دليل كمي آن پايداران، اكثر مردم را مورد خطاب قرار مي دهد كه «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبٰادِيَ الشَّكُورُ_ و بسيار اندك از ميان بندگان بسيار شكرگزارند».

از سوي ديگر در آيه اكمال دين، از ولايت اميرالمؤمنين به عنوان نعمت ياد شده است و به همين جهت است كه در پايان آيه انقلاب، شكرگزاران را بشارت پاداش مي دهد و در جاي ديگر مي فرمايد: «إنٰا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إمّٰا شاكِراً وَ إمّٰا كَفُوراً _ همانا ما راه (حق) را به او نمايانديم، خواه شكرگزار و خواه ناسپاس باشد». در اين آيه «السبيل _ راه» به صورت معرفه آمده است و آن راهي است كه خداوند هويدا نموده و بدان هدايت فرموده است و طي نمودن آن قرين سپاس و ناديده گرفتن آن، جدا افتادن از آن يا انقلاب عليه آن، قرين كفر است. و اين همان راهي است كه انقلاب عليه آن رخ خواهد داد با توجّه به كلمه هاي «الشّاكرين» و «شاكراً» در آيه انقلاب و اين آيه.

با توجّه به واژه هاي «شاكراً» و «كفوراً» براي برخوردهاي مختلف با اين راه، چنين برداشت مي شود كه اين راه يك نعمت است؛ زيرا شكر در ازاي نعمت است و به طور معمول انقلابي كه مساوي كفر باشد، انقلاب عليه نعمت است به معناي كفر ورزيدن. امّا نعمت براي آن كسي كه سپاس به جا آورد و آن راه را بپيمايد و نقمت براي آنكه از آن روگردان شود. و خداوند در آيه اكمال، از ولايت اميرالمؤمنين(ع) با عنوان «نعمتي _ نعمت ويژه من» ياد مي كند.

ص:186

با توجّه به اين چهار آيه مي توان به راحتي به اين نتيجه رسيد كه انقلاب عليه اين نعمت رخ داده است و تنها افراد اندكي نجات يافتند. اين نتيجه در احاديثي نيز بيان شده است كه برخي از آن ها ذكر شد و همگي دلالت دارند بر آنچه آيه انقلاب دلالت داشت: شكرگزاران اندك اند يعني نجات يافتگان و ره پويان راه حق اندك هستند.

امّا در پايان اين پاسخ، موردي را بسيار خلاصه يادآور مي شوم:

سوره ي محمد(ص) پيمان پنهانى قريش را با يهود فاش كرده است: قريشيان نيز پس از شهادت پيامبرشان، همان كه يهوديان كردند، خواهند كرد يعنى عترت پيامبر(ص) را كنار گزارده و قبيله هاى قريش را به خلافت مي رسانند:

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ * أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ * أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها * إِنَّ الَّذينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ * ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطيعُكُمْ في بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ * فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ * ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ _ آيا اميد بسته ايد كه اگر سرپرست مردم شويد، در زمين فساد كنيد و خويشاوندى هاى خود را از هم بگسليد؟ اين ها كسانى اند كه خدا آنان را لعنت كرده و گوش هاى (جان) آنان را كر و چشم هاى (دل) ايشان را كور كرده است. آيا نسبت به قرآن با تدبير نمى انديشند؟ يا قفل هايى بر دل هايشان است؟ آن ها كه مرتد شدند و به گذشته هاي خود برگشتند _ پس از آن كه (راه) هدايت برايشان روشن شده بود _ شيطان (پليدى ها را) براي آنان آراسته، به فكرشان انداخته و

ص:187

به آن ها املا كرده است. اين به راستى براى آن است كه آن ها، به كسانى كه از آن چه خدا نازل كرده بيزار بودند، گفتند: «ما در برخى كارها از شما اطاعت خواهيم كرد». و خداوند از پنهان كاري آنان آگاه است. پس آن هنگام كه فرشتگان (عذاب) جانشان را مي ستانند و بر چهره ها و پشت هاشان مي زنند، چگونه خواهند بود؟ اين براى آن است كه آن ها از چيزى پيروى كرده اند كه خدا را به خشم آورده است و خشنودى او را ناخوشايند داشتند، از اين رو (خداوند) اعمالشان را تباه كرد».(1)

آن جا كه از زبان منافقان مي فرمايد: «ما در برخى كارها از شما اطاعت خواهيم كرد» نشان از كارى در آينده و پيمان و توافقى پنهانى دارد كه همان دور كردن عترت از جانشينى پيامبر(ص) بوده و جمله ي «إرتََدّوا على أدبارِهم _ مرتد شدند و به گذشته هاي خود برگشتند» نشان مي دهد كه چنين پيمانى پيروى از شيطان و برابر با ارتداد است!

12-آيا خدا خلفا را ياري كرد؟

اشاره


1- (47) سوره محمّد(ص): آيات 23-29.

ص:188

پرسش دوازدهم: شيعيان مي گويند كه خلفاي راشدين كافر بودند پس چگونه خداوند آنها را ياري كرد؟

پاسخ: نويسنده درصدد است بيان كند خداوند، ابوبكر، عمر و عثمان را ياري كرده است و آنان مورد تأييد الهي بوده اند امّا... ارسال مسلّمي كه هرگز ثابت نشده، به منزله ي لالايي مادري است كه در گوش فرزند مرده خود مي خواند و كاملاً روشن است كه اين سبك بيان، تنها براي فريب مخاطب ناآگاه به كار برده شده تا نويسنده بدون بحث و جدل، ذهن او را به باور اين انديشه، وادار كند.

و همچنان كه مي بينيم نويسنده هيچ بياني _ حتّي غير واقعي _ براي اثبات اين مطلب ارايه نكرده است امّا ما به ياري الهي، خلاف اين باور را از كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) و واقعيّت تاريخ به اثبات مي رسانيم كه البته در اين زمينه سخن بسيار است و تنها به ذكر آنچه نيازمان را برطرف سازد، بسنده مي كنيم.

خداوند ياور كيست؟

پيش از آغاز خوب است بدانيم خداوند چه كساني را ياري مي كند و آنان مورد تأييد الهي هستند:

وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ _ و به طور حتم چنين است كه خداوند آنكه او را

ص:189

ياري كند، ياري خواهد نمود.(1) و در جاي ديگر مي فرمايد: وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنين _ و بر ماست كه مؤمنين را ياري كنيم.(2) و گروه هاي ديگري كه خداوند آنان را ياري و مورد تأييد قرار مي دهد:

إنٰا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ _ همانا ما فرستادگان خود و كساني را كه ايمان آوردند، ياري مي كنيم در زندگي دنيا و در روزي كه گواهان به پا خيزند (روز قيامت).(3)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ _ اي كساني كه ايمان آورده ايد! اگر خدا را ياري كنيد، شما را ياري مي كند و قدم هاي شما را پايدار مي سازد.(4) البته موارد مشابه ديگري نيز در قرآن وجود دارد كه همين كافيست و با ذكر اين مقدّمه به سراغ بحث مي رويم:

1) جايگاه آنان؟

اشاره

ابوبكر، عمر و عثمان كارهاي بسياري انجام دادند كه حكم خدا نبود و خلاف آن بود كه اگر بخواهم نگاهي كوتاه به بلندترين قصيده هاي خلافي كه آنان سرودند بيندازم بايد بپرسم: آيا تكيه بر جايگاهي كه شايستگي آن را نداشتند، زير پا نهادن حكم خدا و فرمان رسول نبود؟ آيا گرفتن سرزمين فدك و سهم خمس و ارث سيّدة النّساء، نپذيرفتن سخن حضرت و شهادت ايشان و گواهان


1- (22) سوره الحج: آيه41
2- (30) سوره الروم: آيه48
3- (40) سوره غافر: آيه52.
4- (47) سوره محمّد ص: آيه8.

ص:190

ايشان (همسر و پسران حضرت) _ آناني كه خداوند تضمين پاكي آنهاست _ و نپذيرفتن سند فدك، اينها همه خلاف حكم خدا و فرمان رسول نبود؟ و آيا اينكه براي رسيدن به اين ها، سخناني به پيامبر نسبت دادند كه با آيات قرآن كريم معارض بود، خلاف فرمان خدا و پيامبرش نبود؟ اين ها، تنها در كتاب هاي شيعيان نيست كه ردّ پاي اين وقايع، در تاريخ ثبت شده و كتاب هاي مخالفين از ذكر اين وقايع، سرشار است. در ادامه ي سخن، بسيار به جاست كه برخي از اين موارد را به تفصيل ذكر كنيم:

شهادت عليه زهرا؟!...

حضرت زهرا(س) پس از آنكه به مسجد تشريف فرما شدند تا فدك را مطالبه نمايند، در ميان خطابه خود چنين فرمودند: حَسْبِي أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ أَيُّهَا النٰاسُ أَمٰا سَمِعْتُمْ َ رَسُولُ اللَّه(ص) يَقُولُ: إنَّ ابْنَتِي سَيِّدَةُ نِسٰاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟ قالوا: اللّهمّ نعم، قد سمعناه من رسول الله صلّى الله عليه و آله. قٰالَتْ: أَ فَسَيِّدَةُ نِسٰاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ تَدَّعِي الْبٰاطِلَ وَ تَأْخُذُ مٰا لَيْسَ لَهٰا؟ أَ رٰايْتُمْ لَوْ أَنَّ أَرْبَعَةً شَهِدُوا عَلَيَّ بِفٰاحِشَةٍ أَوْ رَجُلٰانِ بِسَرِقَةٍ أَ كُنْتُمْ مُصَدِّقِينَ عَلَيَّ. فأمّا أبو بكر فسكت، و أمّا عمر فقال: نعم، و نوقع عليك الحدّ. فقالت: كَذَبْتَ وَ لَؤُمْتَ، إلٰا أَنْ تُقِرَّ أَنَّكَ لَسْتَ عَلَى دِينِ مُحَمَّدٍ(ص)، إنَّ الَّذِي يُجِيزُ عَلَى سَيِّدَةِ نِسٰاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ شَهٰادَةً أَوْ يُقِيمُ عَلَيْهٰا حَدّاً لَمَلْعُونٌ كٰافِرٌ بِمٰا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ(ص)، لِأَنَّ مَنْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً، لٰا تَجُوزُ عَلَيْهِمْ شَهٰادَةٌ، لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مِنْ كُلِّ سُوءٍ، مُطَهَّرُونَ مِنْ كُلِّ فٰاحِشَةٍ، حَدِّثْنِي يٰا عُمَرُ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْآيَةِ، لَوْ أَنَّ قَوْماً شَهِدُوا عَلَيْهِمْ أَوْ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ بِشِرْكٍ أَوْ كُفْرٍ أَوْ فٰاحِشَةٍ كٰانَ الْمُسْلِمُونَ يَتَبَرَّءُونَ مِنْهُمْ وَ يَحُدُّونَهُمْ. قال: نعم، وما هم و سائر النّاس في ذلك إلا سواء قالت: كَذَبْتَ وَ كَفَرْتَ. مٰا هُمْ وَ سٰائِرُ النٰاسِ فِي ذَلِكَ سَوٰاءً، لِأَنَّ اللَّهَ عَصَمَهُمْ وَ نَزَّلَ عِصْمَتَهُمْ وَ تَطْهِيرَهُمْ وَ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، فَمَنْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ فَإنَّمٰا

ص:191

يُكَذِّبُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ_ حضرت فرمودند: همين مرا كفايت مي كند. اي مردم! شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا نشنيديد كه پيامبرخدا(ص) مي فرمود: همانا دخترم سرور زنان اهل بهشت است؟ گفتند: خدايا! شهادت مي دهيم كه ما اين را از رسول خدا(ص) شنيديم. حضرت فرمودند: با اين حال آيا سرور زنان اهل بهشت ادّعاي باطل مي كند و چيزي را مي گيرد كه متعلّق به او نيست؟! نظر شما چيست اگر چهار نفر در مورد من شهادت بدهند كه مرتكب زنا شده ام يا دو مرد شهادت بدهند كه دزدي كرده ام، آيا شما آن شهادت را عليه من، تصديق مي كنيد؟

در اين هنگام، ابوبكر سكوت كرد ولي عمر گفت: بله، و حد را بر تو جاري مي كنيم.(1) حضرت فرمودند: دروغ گفتي و پستي خود را ثابت كردي مگر اينكه اقرار كني كه بر دين محمّد(ص) نيستي. همانا كسي كه عليه سرور زنان اهل بهشت، شهادتي را بپذيرد يا حدّي را بر او جاري سازد، يقيناً ملعون است و بدان چه خدا بر حضرت محمّد(ص) نازل فرموده است، كافر است زيرا آن كساني كه «خداوند از آنان پليدي را دور نموده و به پاكي ويژه اي اختصاص داده است»، هيچ شهادتي عليه آنان روا نيست زيرا آنان از هر بدي معصوم هستند و از هر فحشايي پاك هستند. اي عمر! به من بگو از اهل اين آيه، اگر كسي عليه همه آنان يا يكي از آنان به شرك يا كفر يا فحشاء شهادت بدهد، آيا مسلمانان بايد از آنان بيزاري بجويند و بر آنان حد جاري كنند؟ گفت: بله و جز اين نيست كه آنان و


1- در برخي از متوني كه اين حديث را نقل كرده اند، اين جملات توسّط ابوبكر بيان مي شود.

ص:192

ساير مردم در اين امر يكسان هستند. حضرت فرمودند: دروغ گفتي و كافر شدي، آنان و ساير مردم در اين مورد يكسان نيستند. پس هركس عليه آنان (سخني را) تصديق كند، به راستي كه خداوند و پيامبرش را تكذيب كرده است.(1)

آيا اين، خلاف حكم خدا نيست؟ و براي تحقيق در صحّت اين نقل، كافي است آن را به مخالفين عرضه كنيد و ببينيد چه مي گويند.

كدام يك برترند زهراي مطهّره يا... ؟

در زمان خلافت ابوبكر اموالي از بحرين به مدينه آوردند. جابر بن عبدالله انصاري در مجلس ابوبكر حضور داشت. او چنين اظهار كرد: «پيش از اينكه رسول خدا(ص) از دنيا بروند به من وعده فرمودند كه وقتي اموال بحرين برسد، فلان مقدار از آن به تو خواهم داد». ابوبكر بدون اينكه از جابر گواه بخواهد، تنها به استناد اظهار او، همان مبلغ را به او بخشيد.(2) و همه مي دانند كه هيچ كس در حقّ جابر مدّعي مقام عصمت نشده است. از طرفي، مخالفين درباره ي حضرت زهرا(س) گفته اند كه ايشان از عمر و ابوبكر، برتر بودند.

با اين مقدّمه حقيقت از دو حالت خارج نيست: يا ابوبكر درباره ي حقّ حضرت زهرا(س) به ايشان ظلم روا داشت كه با وجود اظهار حضرت و برتر بودن مقام ايشان از او، داشتن كارگزار در سرزمين فدك و ارائه سند فدك و گواهي شاهدان، سخن حضرت را نپذيرفت يا درباره ي دادن آن اموال به جابر خلاف حكم خدا، حكم كرد كه قضاوت را به خواننده بيدار مي سپارم... .

حق با كيست؟

1- كتاب سليم، تحقيق محمدباقر انصاري:227.
2- از كتاب هاي مخالفين: الكوكب الدرّي:10/125، فتح الباري:4/375، عمدة القاري: 12/121.

ص:193

عمر پيش از اينكه بميرد، براي تعيين خليفه پس از خودش، شورايي شش نفري تشكيل داد كه عبارت بود از: اميرالمؤمنين علي(ع)، عبدالرّحمان بن عوف و داماد او عثمان، طلحه، زبير و سعد بن ابي وقاص. عمر دليل انتخاب اين افراد را چنين بيان كرد كه پيامبر هنگامي كه از دنيا رفتند، از آنان راضي بودند. عمر آنان را موظّف ساخته بود تا حدّاكثر سه روز پس از مُردن او، به مشورت بنشينند و يك نفر را از ميان خود به عنوان خليفه برگزينند. از طرفي پيامبر اكرم(ص) پيوسته مي فرمودند: «علي با حق است و حق با علي است، همراه اوست هر كجا باشد». با توجّه به اين مقدّمه به سراغ مقصود مي رويم:

عمر دستور داده بود كه اگر پنج نفر به كسي رضايت دادند و يك نفر مخالفت كرد، او را بكشند. و اگر دو تن در سويي و چهار تن در سويي ديگر بودند، آن دو تن را گردن بزنند و اگر سه نفر به كسي و سه نفر ديگر به شخص ديگري راضي شدند، طرفي را بگيرند كه عبدالرّحمان در ميان آنان باشد و گروه مقابل را گردن بزنند. و اگر پس از گذشت سه روز به توافق نرسيدند، همگي را گردن بزنند و مسلمانان، خود كسي را برگزينند.

گذشته از آنچه نبايد مي كردند و كردند امّا بايسته بود عمر مطابق با فرمايش پيامبرخدا(ص)، گروهي را غالب مقرّر مي كرد كه اميرالمؤمنين در ميان آنان باشد و دليل اين بايد، در كتاب خداست كه مي فرمايد: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».(1) بنابراين بايد هرچه را كه پيامبر ما را بدان امر فرمود، انجام


1- (٥) سوره المائدة: آيه٤٩.

ص:194

دهيم و آنچه ما را از آن بازداشت، رها كنيم. بگذريم و ادامه دهيم:

مخالفين معتقد هستند كه تنها در سه حالت مي توان ريختن خون كسي را مباح داشت: كسي كه پس از احصان، زنا كند و كسي كه پس از اسلام آوردن، مرتد شود و كسي كه فرد ديگري را به قتل رسانده باشد. اميرالمؤمنين در نامه اي كه براي شيعيان و دوستداران خويش ارسال فرمودند، درباره ي اين شورا و افراد آن بياناتي داشتند كه در قسمتي از اين نامه چنين آمده بود: «پس چگونه (عمر) دستور به كشتن كساني مي دهد كه خدا و پيامبرش از آنان راضي شده اند؟ همانا اين به راستي امري شگفت آور است». باز بگذريم و ادامه دهيم:

چون اميرالمؤمنين در همان نخستين روزهاي پس از شهادت رسول الله(ص)، بر ابوبكر احتجاج فرمودند و قرينه هاي دلالت كننده بر امامت و وصايت خويش را بيان داشتند، ابوبكر كلامي را به پيامبر نسبت داد كه حضرت فرمودند: «ما اهل بيتي هستيم كه خداوند براي ما آخرت را بر دنيا اختيار فرمود و چنين نيست كه خداوند، نبوّت و خلافت را براي ما، گِرد آورد». اميرالمؤمنين از او بر اين بيان، گواه خواستند و عمر، ابوعبيده، سالم غلام ابي حذيفه و معاذ بن جبل همراه با او گواهي دادند. با توجّه به اين، فرمايش اميرالمؤمنين را مي شنويم: «همانا ما افرادي كه در شورا بوديم، همگي زنده هستيم. مى بينيد كه عمر مرا در جمع شورى قرار داد. اگر او و همراهانش بر رسول الله(ص) سخن راستي را نسبت مي دادند (كه پيامبر فرموده باشند: خداوند نبوت و امامت را براي ما اهل بيت گرد نمي آورد)، آيا (عمر) ما را براي خلافت در شورا قرار داد، يا براي چيز ديگري؟ اگر گمان كنيد كه عمر آن شورا را براي كاري جز تعيين امارت، قرار داد، پس

ص:195

عثمان را امارتي نيست (زيرا او براساس همين شورا انتخاب شد) و (نيز اگر چنين بود) حتماً (عمر) به ما دستور مي داد درباره ي چيز ديگري به مشورت بنشينيم. و اگر شورا براي تعيين خليفه بود، پس چرا (با وجود سخني كه به رسول الله نسبت مي دادند) مرا با شما (در جمع شورا) قرار داد؟ بلكه بايد مرا از شورا خارج مي كرد (زيرا) مي گفت رسول الله(ص) اهل بيت خود را از خلافت بيرون رانده است و خبر مي داد كه براي آنان در خلافت، بهره اي نيست!!!».

اميرالمؤمنين(ع) در ادامه اين كلام به طلحه و زبير و عبدالرحمن ابن عوف و سعد نزديك شدند و فرمودند: «اگر آن پنج نفر يا چهار نفر (كه بر بيان اين سخن از جانب پيامبر شهادت دادند)، بر رسول الله(ص) دروغ بستند، پذيرفتن ولايت آنان بر شما حلال نيست. و اگر راست گفتند، براي شما پنج نفر يا چهار نفر حلال نبود كه مرا با خود در شورا داخل كنيد، زيرا (با توجّه به سخن آنان) داخل نمودن من در شورا، خلافي بر رسول الله(ص) و ردّ (كلام) ايشان بود».(1) آيا ردّ كلام پيامبر رحمت، خلاف حكم خدا نيست كه فرمود: «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُون _ به خدا و پيامبر او كه مكّي است و به خدا و كلمات او ايمان دارد، ايمان آوريد و او را پيروي كنيد. باشد تا به هدايت درآييد» ؟(2)... و فرمود: «وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً _ و آن كس كه با پيامبر مخالفت ورزيد پس از آنكه هدايت بر او آشكار گشت و جز راه


1- اين بيانات به طور مفصّل در جاي خود آورده شده است.
2- (٧) سوره الأعراف: آيه١٥٩.

ص:196

مؤمنان را پي رفت، ما او را بدان چه آن را دوست داشت، روي مي گردانيم و بدو جهنم را مي رسانيم و بد سرانجامي است».(1)

قرآن به چه حكم مي كند؟

و اين كتاب خداست كه چنين فرياد مي كند: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ * وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظ_ّٰالِمُون* ِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون _ و آن كه بدان چه خدا نازل فرموده است حكم نكند، پس هرآينه همانان هستند، كافران... ظالمان... فاسقان».(2)

و درباره ظالمان مي فرمايد: وَ ما لِلظ_ّٰالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ _ و براي ظالمين ياريگري نيست.(3) ...وَ الظ_ّٰالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ _ هرگز براي افراد ستم پيشه نه سرپرستي و نه ياري گري نيست.(4)

بَلِ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرين _ البته كساني كه ظلم كردند بدون دستاويزي از علم، هواي نفس خويش را پيروي كردند، پس كيست كه آن كسي را كه خدا گمراهش نموده، هدايت كند؟ در حالي كه آنان را ياريگري نيست.(5)

وَ تَرَى الظ_ّٰالِمينَ لَمّٰا رٰاوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إلى مَرَدٍّ مِنْ سَبيلٍ * وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ وَ قالَ الَّذينَ آمَنُوا إنَّ


1- (4) سوره النساء: آيه 116.
2- (5) سوره النّساء: آيات 45، 46 و 48.
3- (2) سوره البقره: آيه271 و (3) سوره آل عمران: آيه193 و (5) سوره مائده: آيه73.
4- (42) سوره الشوري: آيه9.
5- (30) سوره الروم: آيه30.

ص:197

الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إنَّ الظ_ّٰالِمينَ في عَذابٍ مُقيمٍ * وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبيلٍ _ و ستمكاران را مي بيني كه چون عذاب را مي بينند مي گويند: آيا راهي براي بازگشت هست؟ و آنان را مي بيني در حالي كه به عذاب عرضه مي شوند كه از ذلّت خاشع شده اند. به گوشه ي چشم، مي نگرند و در اين حال ايمان آورندگان مي گويند: همانا زيان كاران كساني اند كه به خود و خانواده ي خود در روز قيامت زيان رساندند. همانا ستمكاران در عذاب ويژه ي پايدار شده، به سر مي برند. و براي آنان از ميان سرپرستان، هيچ سرپرستي جز خدا نيست كه آنان را ياري دهد و همانا آنكه خداوند گمراهش سازد، براي او هيچ راه (نجات)_ي نيست.(1)

درباره كافران نيز چنين مي فرمايد: إنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعيرا * خالِدينَ فيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصيرا _ همانا خداوند كافران را لعنت نموده و براي آنان جهنّم را مهيّا ساخته است * آنان براي هميشه در آنجا خواهند بود كه نه سرپرستي و نه ياريگري نمي يابند.(2)

وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزي كُلَّ كَفُور * وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذي كُنٰا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظ_ّٰالِمينَ مِنْ نَصيرٍ _ و همانا كساني كه كافر شدند، آتش جهنّم براي آنهاست. نه حكم مرگ آنان صادر مي شود تا بميرند و نه از عذاب آن بر آنان


1- (42) سوره الشورى: آيات 45-47.
2- (33) سوره الاحزاب: آيات 65-66.

ص:198

كاسته مي شود. اين گونه هر فرد بسيار ناسپاس را جزا مي دهيم. و آنان در آتش فرياد مي زنند كه پروردگار ما! ما را (از آتش) بيرون بياور تا عمل نيكو انجام دهيم جز آنچه كه انجام مي داديم. آيا شما را عمري نداديم كه در آن هر كه پند مي گرفت، پند گرفت و بيم دهنده به سوي شما آمد؟ بنابراين بچشيد زيرا كه ظالمان را هيچ ياري _ كننده اي نيست.(1)

وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمينَ * وَ إذا قيلَ إنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السّٰاعَةُ لا رَيْبَ فيها قُلْتُمْ ما نَدْري مَا السّٰاعَةُ إنْ نَظُنُّ إلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ * وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ * وَ قيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النٰارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرينَ * ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ _ و امّا كساني كه كافر شدند، آيا جز اين است كه آيات من بر شما تلاوت شد و شما تكبّر ورزيديد و پيوسته گروهي مجرم بوديد. و چون گفته شد همانا وعده خداوند حق است و در (آمدن) روز قيامت هيچ شكّي وجود ندارد، گفتيد ما نمي دانيم كه روز قيامت چيست (به آن ايمان نداريم) همانا ما تنها به يك پندار، گمان داريم و ما از شمار آنان كه باور دارند، نيستيم. و زشتي كارهايي كه انجام دادند، براي آنان آشكار شد و آنچه كه (مؤمنان را) به خاطر آن مورد تمسخر قرار مي دادند، گرداگرد آنان را فرا گرفت (خوشان مورد تمسخر قرار گرفتند). و گفته شود: امروز ما شما را از ياد مي بريم همان گونه كه شما ديدار امروز خويش را از ياد برديد و جايگاه شما آتش است.


1- (35) سوره الفاطر: آيه37 و 38.

ص:199

براي شما هيچ ياري گري نيست. اين بدان جهت است كه شما نشانه هاي الهي را به مسخره گرفتيد و زندگاني دنيا شما را مغرور ساخت. بنابراين امروز از آن جا خارج نشوند و فرصت استغفار به آنان داده نشود.(1)

و در مورد فاسدان از زبان حضرت لوط چنين مي فرمايد: قالَ رَبِّ انْصُرْني عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدين _ او گفت: پروردگارم! مرا بر گروه فسادگر ياري كن.(2) اين ها تنها تعداد اندكي از آيات در اين باره بود. با اين وجود آيا باز هم مي توانيم بگوييم خداوند آنان را ياري كرده است؟!!

2) آزار فرستاده ي الهي

نفس هاي رسول الله(ص) به شماره افتاده بود و خورشيد بابركت عمر شريف او، به غروب مي خزيد. حضرت به لحظات احتضار خويش نزديك مي شدند و در بستر بيماري بودند، رنگ به رخ نداشتند و پيكر مبارك ايشان در حال لرزيدن بود و مكرّر از هوش مي رفتند. چنين تصويري تمام پيكر جان را مي لرزاند چه رسد كه بخواهم ادامه بدهم امّا گريزي نيست. در آن لحظه ها كه پيامبر عظيم الشّأن اسلام، اشرف اوّلين و آخرين، چنين حالي داشتند، عمر، سخني راند كه مولايم رسول الله، با آنكه ذرّه اي از رحمة للعالمين بودنش كاسته نشده بود، چنان آزرده خاطر گشت كه او و همراهانش را از محضر خويش راند و تنها اميرالمؤمنين، صدّيقه ي كبري، امام مجتبي و سيّدالشّهداء را نزد خود نگه داشتند. او را چه مي شد كه اين گونه فرد اوّل عالم خلقت را در چنين لحظاتي،


1- (45) سوره الجاثيه: آيه هاي32-36.
2- (29) سوره عنكبوت: آيه31.

ص:200

اين چنين بيازارد؟!

چون پيامبرخدا(ص) قلم و دوات خواستند تا بنويسند چيزي را كه امّت پس از آن هرگز گمراه نشوند، عمر گفت: «بدرستي كه اين مرد!!! قطعاً هذيان مي گويد، كتاب خدا ما را بس است».(1) آيا او آيات قرآن را نشنيده بود كه خداوند به پيامبرش فرمان مي دهد: بگو من تنها آنچه را كه بر من وحي مي شود، پيروي مي كنم؟ آيا اين علاوه بر خلاف حكم خدا، آزار پيامبرش نبود كه خدا در اين باره چنين فرموده است: «إنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً _ همانا آن كساني كه خدا و پيامبرش را مي آزارند، خداوند آنان را در دنيا و آخرت لعنت فرموده و براي آنان عذابي بسيار خوار كننده آماده ساخته است» ؟(2)

آزار رسول الله(ص)، موجب لعنت خدا است كه در اين باره مي فرمايد: وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً _ و هر آن كس را كه خداوند او را لعنت كند، هيچگاه


1- گذشته از اجماع علماي شيعه، سران مخالفين نيز به عبارت ها و لفظ هاي گوناگون، اين ماجرا را نقل كرده اند. اين بيان در معتبرترين كتاب نزد مخالفين، يعني صحيح بخاري در شش جا و نيز در صحيح مسلم آورده شده است: صحيح البخاري:1/39 كتاب العلم، باب كتابة العلم و ج2/118 و ج4/5 و 6 باب قول المريض از كتاب المرضي، و ج6/11 باب مرض النبي و وفاته، و ج4/85 كتاب الجهاد، باب جوائز الوفد. صحيح مسلم:6/76 كتاب الوصيّة باب ترك الوصيّة. البته در كتاب هاي بسيار ديگري نيز اين واقعه ذكر شده است كه همين ما را كفايت مي كند.
2- (33) سوره الأحزاب: آيه57.

ص:201

براي او ياريگري نخواهي يافت.(1)

3) چرا چنين رفت؟

اشاره

چرا عمر بن الخطاب با اجابت درخواست صاحب رسالت مخالفت كرد؟ آيا به راستي يك احساس و عاطفه غليط بود كه نمي توانست زندگي بدون پيامبر را در باغ خاطر خويش به تصوير كشد؟ يا عمر از نيّت پيامبر آگاه بود و نمي خواست اين نيّت عملي شود؟ پاسخ را از خود وي بشنويم:

عبدالله بن عبّاس مي گويد: در روزهاي آغازين خلافت عمر نزد او رفتم... به من گفت: اي عبدالله! از كجا مي آيي؟ گفتم: از مسجد. گفت: پسرعمويت را در چه حال رها كردي؟ پنداشتم منظورش عبدالله بن جعفر است، گفتم: در حالي كه با همسالان خود بازي مي كرد. گفت: منظورم او نيست بلكه مقصودم سالار و بزرگ شما اهل بيت (علي) است. گفتم: او را در حالي رها كردم كه با سطل نخل هاي فلان كس را آب مي داد و در همان حال قرآن تلاوت مي كرد.

گفت: عبدالله! خون شتران تنومند قرباني بر گردن تو باشد اگر پاسخ آنچه را از تو مي پرسم از من پوشيده داري، آيا هنوز در دل او چيزي از امر خلافت باقي مانده است؟ گفتم: آري. گفت: آيا مي پندارد كه پيامبر به خلافت او نص و تصريح كرده است؟ گفتم: آري و اين مطلب را هم براي تو اضافه مي كنم كه از پدرم درباره آنچه علي(ع) ادّعا دارد پرسيدم، او گفت: (علي) راست مي گويد. عمر گفت: آري، پيامبر در مورد خلافت او سخني گفت ولي نه آن گونه كه حجّتي را ثابت كند و عذري باقي نگذارد. آري زماني درباره آن (خلافت علي)


1- (5) سوره النساء: آيه53.

ص:202

چاره انديشي مي كرد البته پيامبر در بيماري خود مي خواست به نام او تصريح كند و من به جهت محبّت به اسلام و حفظ آن از آن كار جلوگيري كردم! سوگند به خداي اين خانه(كعبه)! قريش هرگز گرد علي جمع نمي شدند و اگر علي خليفه مي شد، عرب از همه سو بر او هجوم مي آورد و پيمان مي شكست.(1)

پس موضوع محبّت افراطي به رسول خدا(ص) مطرح نيست و در منطق وحي و به حكم عقل هم، جايگاه عمر بن الخطاب نه چنان بود كه مصلحت جامعه اسلامي را بهتر از پيامبر رحمت تشخيص دهد و نه با حضور خاتم انبياي الهي حقّ اظهار و اعمال نظر و سليقه خود را داشت و اين ادّعا كه مردم بر گرد علي اجتماع نمي كردند يا پيمان مي شكستند، عذر و بهانه اي بي پايه است كه نمي تواند توجيه كننده جسارت و اهانت به وجود اقدس صاحب رسالت باشد.

اين كار او، سرپيچي از فرمان پيامبرخدا(ص) نيز بود كه خداوند در اين باره مي فرمايد: وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً * حَتَّى إذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً _ و هر آن كس كه سرپيچي كند خدا و پيامبرش را، پس همانا براي اوست آتش جهنّم كه در آن جاويداند *


1- از كتاب هاي مخالفين: شرح نهج البلاغة، إبن أبي الحديد:12/20-21و ج38/156. ر.ك: التّحفة العسجديّة:144. ر.ك: كشف اليقين:470، كشف الغمة:2/47، الدّرجات الرّفيعة:155، غاية المرام:1/241 ب14 و ج6/92 ب73، پاورقي نهج الحق:274، الصّراط المستقيم:3/5، قاموس الرّجال: 6/398 و ج7/188، بهج الصّباغة: 4/381 و ج6/244، نفحات اللّاهوت:81 و 118-121، حلية الأبرار:2/320 ب37.

ص:203

تا آنجا كه چون آنچه را بدان وعده داده شده بودند، ديدند، به زودي خواهند دانست چه كسي ياور كمتر و تعداد كمترين را دارد.(1)

اين داستان ادامه دارد...

حال بشنويد عمر درباره خلافت، چه مي گويد: عبدالله بن عباس گويد: در يكي از سفرهاي عمر به شام همراه او رفتم. روزي بر شتر خود به تنهايي حركت مي كرد و من هم در پي او بودم. به من گفت: اي پسر عباس! از پسر عمويت (اميرالمؤمنين علي(ع)) نزد تو شكوه مي كنم. از او خواستم تا مرا در اين سفر همراهي كند، نپذيرفت و همواره مي بينم كه دل گير و ناراحت است. تو گمان مي كني دلگيري (گلايه مندي) او از چيست؟ گفتم: تو خود مي داني. گفت: گمان مي كنم از اين كه خلافت را از دست داده است اندوهگين است. گفتم: آري سبب اصلي همان است. عمر گفت: او چنين باور دارد كه پيامبر حكومت را براي او مي خواست ولي خداوند تعالي آن را اراده نفرموده و نخواسته. چه مي شود (كرد)؟ پيامبر چيزي مي خواست و خداوند غير از آن را _ مراد خداوند برآورده شد و مراد رسول خدا برآورده نشد! مگر هر چه را كه رسول خدا اراده كند انجام مي شود؟! او مي خواست عمويش مسلمان شود ولي خداوند آن اراده را نفي كرد و او مسلمان نشد.(2)

عمر چگونه جرأت مي كند قداست رسول خدا را بشكند و اراده ي او را در مقابل اراده ي خداوند قرار دهد؟ آيا اين بهتاني بزرگ و دروغي آشكار نيست؟


1- (72) سوره جن: آيه24-25.
2- از كتاب هاي مخالفين: شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد:١٢/٧٨-٧٩.

ص:204

آيا در ماجراي غدير رسول خدا براساس امر لا يتغيّر و صريح الهي، علي(ع) را به جانشيني خود منصوب نفرمود و عمر و ابوبكر و عثمان با همراهانشان، از نخستين كساني نبودند كه براساس امر رسول خدا، به اميرالمؤمنين تبريك و شادباش گفتند و او را بدين لقب صدا زدند؟ آيا همان جا نبود كه از پيامبر پرسيدند: اين امر از جانب خداست يا خودت؟ فرمود: از جانب خداست و من...؟ و آيا اين آيات قرآن نيست كه به صراحت اعلام مي دارد كه پيامبر جز به انجام آن چه مأمور باشد، مبادرت نمي ورزد؟

رسول خدا براساس اراده الهي به معرّفي علي(ع) و اعلام داشتن حقوق او بدون هيچ پرده پوشي موظّف بود و اين مهم را به خوبي به انجام رساند: در ابتداي آشكار نمودن بعثت تا ماجراي غدير و پس از آن و حتّي تا درون بستر شهادت. از طرفي هيچ گونه مشابهت و مناسبتي ميان غصب حقّ مشروع اميرالمؤمنين(ع) از جانب غاصبان با سرپيچي ابولهب از پذيرش اسلام وجود ندارد. ايمان نياوردن ابولهب موجب شد او خود را به منجلاب گمراهي گرفتار سازد ولي اسلام و پيامبر و مسلمانان هرگز از اين كار خسارتي نديدند، امّا محروميّت حكومت اسلامي از اينكه امام علي(ع) خليفه باشد، ظلمي بزرگ و پايان ناپذير بر تمام اديان توحيدي بوده و هست. كدامين توجيه را مي توان براي اين اهانت و افتراي بزرگ دست و پا كرد كه پيامبر رحمت اراده اي جز امر و خواست الهي داشت؟؟؟

آيا تو را كفايت نمي كند؟...

13-درباره ي ولايت علي كمال دين و تمام نعمت

ص:205

پرسش سيزدهم: شيعه در مورد آيه ي كريمه ي «يريدون ليطفؤا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون» (آيه هشت سوره ي صف) مي گويند: مقصود اين است كه مي خواهند ولايت اميرمؤمنان را با دهان هاي خود خاموش كنند امّا خدا نور خود يعني امامت و ولايت را كامل مي گرداند. سؤال اين است كه آيا خداوند نور خويش را با گسترش اسلام كامل كرد يا دادن امامت و ولايت به علي عليه السّلام و اهل بيت عليهم السّلام؟

پاسخ: حتّي اگر نور خدا را اسلام بدانند و گسترش اسلام را اتمام نور خدا، اسلام با ولايت اميرالمؤمنين علي(ع) كامل شد و خداوند به اين اسلام رضايت داده است و نزد خداوند هيچ دين ديگري جز اسلام پذيرفته نيست: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ _ و هر كس جز اسلام را به عنوان دين بپذيرد، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از شمار زيان كاران است».(1)

امّا اگر بگويند چنين نيست يا جز اين است خواهيم گفت: احاديثي كه از پيامبر اكرم(ص) درباره امامت و ولايت اميرالمؤمنين و اهل بيت(ع) وارد شده است يك سو، آياتي كه در قرآن درباره ي وجوب اطاعت از پيامبر آمده است از يك


1- (٣) سوره آل عمران: آيه٨٦.

ص:206

سو و آياتي كه درباره ي سرپيچي از فرمان حضرت آمده است از سويي ديگر، با اين همه آيا ممكن است اسلام بدون ولايت اهل بيت، اسلامي باشد كه خداوند پذيرفته باشد؟ «فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون _ با اين وجود شما را چه مي شود، چگونه حكم مي كنيد»؟(1)

14-درباره ي ولايت ركن ايمان

اشاره


1- (١٠) سوره يونس(ع): آيه٣٦.

ص:207

پرسش چهاردهم: اگر ولايت علي بن ابي طالب عليهما السّلام و فرزندان او ركني از اركان ايمان است چرا اين ركن ايمان، در قرآن ياد نشده است؟

پاسخ: در بحث صحابه و آيه انقلاب به تفصيل درباره ي اين موضوع صحبت شده است. براي توضيح بيشتر تنها اشاره اي به برخي از آيات در اين باره خواهيم داشت. آياتي كه درباره امر امامت نازل شده اند بسيار است و ما برخي از مشهورترين اين موارد را يادآور مي شويم:

آياتي كه در غدير خم بر پيامبر نازل شد كه عبارتند از آيات:

تبليغ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النٰاس _ اي پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده است، ابلاغ كن كه اگر چنين نكني همانا رسالت پروردگار را به انجام نرسانده اي و هر آينه خداوند تو را از مردم نگاه مي دارد»،

اكمال: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإسْلامَ دِيناً _ امروز كافران از دين شما نااميد شدند بنابراين از آنان نهراسيد و از من بترسيد. همانا امروز دين شما را برايتان كامل ساختم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و براي شما به عنوان

ص:208

دين، به اسلام راضي شدم».

و آيات ابتداي سوره معارج: «سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذابٍ واقِع لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِع _ درخواست كننده اي، عذابي خواست كه (بر او نازل و) واقع شد. در مقابل آن عذاب كافران را دور كننده اي نيست».

و آيات ديگري چون: آيه مباهله: «فَمَنْ حٰاجَّكَ فيهِ... فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ _ (به مسيحيان نجران) بگو: بياييد فرزندان خودمان و فرزندان شما و زنان خودمان و زنان شما و جان خودمان و جان شما را بخوانيم سپس دعا كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم».

آيه ولايت: «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ _ به راستي همانا تنها سرپرست و صاحب اختيار شما خداست و پيامبرش و كساني كه ايمان آوردند. آنان كه نماز برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي پردازند».

آيه اولي الأمر: « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم _ اي كساني كه ايمان آورديد! خداوند و پيامبرش و اولي الامر از خودتان را پيروي كنيد».

و آيات بسيار ديگري: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً _ روزي كه هر گروهي را به نام پيشوايان آنان بخوانيم. هركس نامه اعمالش به دست راست او داده شود، آنان هستند كه

ص:209

نامه هايشان را بخوانند و اندك ظلمي به آنان نشود».(1)

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ _ و آنان را اماماني قرار داديم كه به امر ما هدايت مي كردند و به آنان فعل كارهاي نيكو و برپاداشتن نماز و پرداختن زكات را وحي نموديم، و آنان تنها ما را مي پرستيدند».(2)

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحام _ از (نافرماني) خدايي بپرهيزيد كه درباره او و ارحام (اهل بيت پيامبر) مورد بازخواست قرار مي گيريد».

«وَ قِفُوهُمْ إنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ _ آنان را بايستانيد كه مورد بازخواست هستند».

«عَمَّ يَتَساءَلُون عَنِ النَّبَإ الْعَظيمِ الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُون _ درباره چه چيزي مي پرسند؟ درباره ي خبري بسيار شگفت انگيز، كه درباره آن اختلاف دارند».

«أَمْ يَحْسُدُونَ النٰاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً _ آيا نسبت به مردم به خاطر آنچه خداوند از فضل خود به آنان داده است، رشك مي برند؟ پس هرآينه به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و آنان را ملك عظيمي ارزاني داشتيم».

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّٰادِقين _ اي كساني كه ايمان آورده ايد! تقواي خدا پيشه سازيد و همراه با صادقان باشيد».

«يا أَيُّهٰا الَّذينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ


1- (١٧) سوره الإسراء: آيه٧٢.
2- (٢١) سوره الأنبياء: آيه٧٤.

ص:210

أَبيكُمْ إبْراهيمَ هُوَ سَمّٰاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النٰاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصير _ اي كساني كه ايمان آورديد! ركوع كنيد و سجده گزاريد و پروردگارتان را بپرستيد و كار نيكو انجام دهيد، باشد تا رستگار شويد. و در راه خدا آن گونه كه جهاد در راه او شايسته است، جهاد كنيد. همانا او شما را برگزيده و در دين بر شما هيچ سختي ننهاده است. ملّت پدر شما ابراهيم كه او شما را از پيش (در كتاب هاي آسماني) و در اين (قرآن) مسلمين نام نهاد تا پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد. پس نماز گزاريد و زكات دهيد و به خدا چنگ زنيد كه او سرپرست و ياور شماست كه خوب سرپرست و خوب ياوري است».

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّٰالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئا _ خدا كساني از ميان شما را كه ايمان آوردند و كارهاي نيكو انجام دادند وعده داد كه قطعاً آنان را در زمين جانشين قرار دهد همان گونه كه افراد پيش از آنان را جانشين ساخت و براي آنان دين ايشان را كه برايشان بدان خشنود گشته است، حتماً پيروز گرداند و آنان را پس از هراسي كه داشتند، امنيّت دهد تا من (خدا) را بپرستند و چيزي را با من همتا قرار ندهند».

«وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُون _ و ما مي خواهيم بر كساني كه در زمين ضعيف داشته شدند منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان قرار دهيم و براي آنان در زمين عظمت قرار دهيم و از

ص:211

جانب ايشان به فرعون و هامان و سپاهيانشان آنچه را از آن مي ترسند نشان دهيم».

«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّٰا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ إنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُون _ پس از ميان آنان پيشواياني را قرار داديم كه به امر ما هدايت مي كنند و اين هنگامي بود كه صبر پيشه ساختند در حالي كه به نشانه هاي ما ايمان داشتند. همانا پروردگارت اوست كه در روز قيامت ميان آنان جدايي افكند درباره آنچه در مورد آن با يكديگر اختلاف داشتند».

«ِإنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد _ هر آينه تو بيم دهنده هستي و براي هر گروهي هدايت گري است».

شايان ذكر است كه در ذيل اين آيات و آيات بسيار ديگر، در كتاب هاي مخالفين، احاديث و اخباري بسيار ذكر شده است كه همه بر برتري اميرالمؤمنين و خلافت بلافصل ايشان دلالت مي كند. امّا آن كسي را كه خداوند با آن كه بر حق آگاهي دارد، گمراه سازد، چه كسي او را هدايت گر خواهد بود؟ كه خداوند مي فرمايد:

«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ _ آيا نديدي آن كسي را كه هواي نفس خود را خداي خود قرار داد؟ خداوند او را با علم خود گمراه ساخت و بر گوش و قلب او مهر كوبيد و بر چشم او پرده پوشانيد. با اين وجود

ص:212

پس از خدا، كيست كه او را هدايت كند؟ آيا متذكّر نمي شويد».(1)

پاسخ را دادم امّا مي خواهم نكته اي را يادآور شوم: اينان نپذيرفتن ابوبكر و عمر و عثمان را به عنوان خليفه ي پيامبر(ص)، به منزله ي كفر و شرك مي دانند. حال ما مي پرسيم: براي داشتن چنين باوري، به چند آيه از قرآن كريم استناد مي كنند؟ آيا خليفه انگاشتن آنان، ناديده گرفتن خدا و رسول، بلكه انكار كردن و افترا بستن به آنان نيست؟ «قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إيمانُكُمْ إنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين _ بگو: اگر در شمار مؤمنين هستيد، چه بد است آنچه ايمانتان شما را بدان امر مي كند».(2)

بيعت با ابوبكر مشروعيّت داشت؟!

بسيار شايسته است كه پرسش هاي ديگري را نيز مطرح كنيم و ببينيم براي آن ها، چه پاسخي رواست. چرا مي خواهند ابوبكر را خليفه ي رسول الله بدانند و دليل آنان چيست؟ و آيا اصلاً دليلي دارند؟ براي اثبات نامشروع بودن بيعت ابوبكر، دلايل بسياري وجود دارد امّا براي نمونه چند مورد از مهم ترين آن ها را بيان مي كنيم:

1) شيعيان اهل بيت و پيروان خلفا، اتّفاق نظر دارند كه صدّيقه ي طاهره فاطمه زهرا(س) در حالي از دنيا رفتند كه با ابوبكر بيعت نكردند. آنان در معتبرترين كتاب هاي خود آورده اند: «حضرت فاطمه(س) سرور بانوان اهل بهشت است».(3)


1- (45) سوره الجاثية: آيه 24.
2- (2) سوره البقرة: آيه94.
3- صحيح البخاري: ٤/٢١٩، الصّواعق المحرقة:191باب احاديث وارده درباره اهل بيت مثل فاطمه، مكتبة قاهره- مصر، كنزالعمّال:12/96 ح34158، ينابيع المودّة:٢/٥٣.

ص:213

و نيز حديثي را از پيامبر نقل كرده اند كه: «من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهليّة _ هركس بميرد در حالي كه بيعت امامي بر گردن نداشته باشد، به مرگ جاهليّت مرده است».(1) يا به اين لفظ: «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ إِمٰامَ زَمٰانِهِ مٰاتَ مِيتَةً جٰاهِلِيَّةً _ هركس بدون معرفت امام زمان بميرد، به مرگ جاهليّت (كافر) مرده است».(2)

البته متن صحيح آن به اين صورت است: «مَنْ مٰاتَ وَ هُوَ لٰا يَعْرِفُ إِمٰامَ زَمٰانِهِ مٰاتَ مِيتَةً جٰاهِلِيَّةً»(3) كه شيخ مفيد مي فرمايد: فأمّا الخبر فهو المتواتر عن النّبيّ(ص) أنّه قال: «مَنْ مٰاتَ وَ هُوَ لٰا يَعْرِفُ إِمٰامَ زَمٰانِهِ مٰاتَ مِيتَةً جٰاهِلِيَّةً» و هذا صريح بأنّ الجهل بالإمام يخرج صاحبه عن الإسلام _ و امّا اين خبر به صورت متواتر (به سندهاي بسيار) از پيامبر(ص) آمده است كه حضرت فرمود: «هركس بميرد و معرفت به امام زمان خود نداشته باشد، به مرگ جاهليّت مرده است». و اين خبر با صراحت اعلام مي كند كه جهل به امام، صاحب آن (كسي كه به امام معرفت ندارد) را از اسلام خارج مي كند (كافر مي شود).(4)


1- صحيح مسلم:6/22.
2- صحيح مسلم:٨/١٠٧ بنابر نقل ملحقات الإحقاق:١٣/٨٥.
3- اين حديث در كتاب هاي شيعه مانند الكافي:١/٣٠٨ ح٣، الغيبة، النّعماني:٣٣٠ ح٥، كمال الدّين:٢/٤١٢ ح١٠، حلية الأولياء:٣/٢٢٤ و در كتاب هاي مخالفين مانند مسند احمد:٤/٩٦ و مجمع الزّوائد:٥/٢١٨ و بسياري منابع ديگر آمده است. براي آگاهي كامل از تمام منابع اين حديث، به كتاب هاي: موسوعة الإمامة في نصوص أهل السّنّة جلد پنجم صفحات٢٧١ الي ٢٩٩ و كتاب شناخت امام يا راه رهائي از مرگ جاهلي مراجعه كنيد.
4- الإفصاح:٢٨ ضمن سلسلة مؤلّفات الشّيخ المفيد: ج٨.

ص:214

از آنجا كه حضرت فاطمه(س)، بدون بيعت با ابوبكر از دنيا رفتند، دو حالت بيشتر وجود ندارد: يا بدون داشتن امامي از جانب خداوند، از دنيا رفته اند يا به امامت شخصِ ديگري جز ابوبكر، راضي شده اند سپس به سوي بهشت، نزد پدرشان بال گشوده و پر كشيدند. حالت نخست درباره ي بانويي كه سرور بانوان بهشت است، محال و غيرقابل تصوّر است. بنابراين تنها چيزي كه مي توان به آن معتقد بود اين است كه حضرت به امامت شخصي راضي شده اند و با او بيعت كرده اند. از سويي هم با ابوبكر بيعت نكردند كه اگر خلافت، حقّ ابوبكر و بيعت با او امر الهي و واجب بود، دختر گرامي پيامبر، صدّيقه ي طاهره فاطمه زهرا(س) بدون هيچ تأمّل يا تأخيري با او بيعت مي فرمود، امّا چنين نكرد و در حالي كه بر او خشمگين بود جهان را وداع گفت.

با وجود چنين حقيقت هايي بايد ديد مخالفين درباره ي ايشان چه مي گويند، آيا در بهشت هستند و سرور زنان آنجا يا نستجير بالله... . مسلّم است كه دو راه بيشتر پيش رو ندارند: يا بايد به ناحق بودن حكومت ابوبكر اعتراف كنند يا... . ببينيد كدام يك را برمي گزينند.

2) از سوي ديگر در حديث صحيحي كه در منابع شيعيان و مخالفين وجود دارد آمده است كه پيامبر عظيم الشّأن اسلام فرمودند: «خداوند به سبب غضب فاطمه غضب مي كند و به رضايت او راضي مي شود».(1) يا به اين عبارت: «اي


1- بحارالانوار:43/19و44 و53. و از كتاب هاي مخالفين: المستدرك علي الصحيحين:3/154، كتاب معرفة الصحابة، دارالمعرفة بيروت؛ المعجم الكبير، طبراني:1/108 ح182؛ ينابيع المودّة:٢/٥٦ ب٥٥.

ص:215

فاطمه! همانا خداوند به سبب غضب تو، غضبناك شده و به سبب خشم تو خشمگين مي شود»(1). و رضايت و غضب ايشان، رضايت و غصب پيامبر(ص) معرّفي شده است: «إنَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي فَمَن اَغضَبَها فَقَد اَغضَبَني _ به درستي كه فاطمه، پاره تن من است. بدين جهت هركس او را به خشم آورد مرا خشمگين ساخته است».(2) و نيز فرموده اند: «يُرْضِينِي مٰا أَرْضٰاهٰا وَ يُؤْذِينِي مٰا آذٰاهٰا_ مرا خشنود سازد آنچه او را رضايت بخشد و به حقيقت مرا بيازارد آنچه وي را آزرده باشد».(3) يا به اين لفظ: «إنَّمٰا ابْنَتِي بَضْعَةٌ مِنِّي يُرِيبُنِي مٰا رٰابَهٰا وَ يُؤْذِينِي مٰا


1- از كتاب هاي مخالفين: المستدرك حاكم:3/154[3/167 ح4730] و پس از ذكر اين حديث، به آن مهر صحّت زده است، ذخائرالعقبى:39، التّذكرة، سبط ابن الجوزي:175 [ص310]، مقتل الحسين(ع)،خوارزمي:1/52، كفايةالطّالب:219 [364ب99]، شرح المواهب، زرقاني: 3/202، كنوز الدقائق، مناوي:30 [1/57]، أخبار الدّول، قرماني پاورقي الكامل: 1/185[1/257]، كنز العمّال:7/111 [13/674 ح37725]، تهذيب التهذيب:12/443 [12/469]، الإصابة:4/378 [رقم830]، الصواعق المحرقة:105 [ص175]، ينابيع المودّة: 173 [1/170 ب55].
2- بحارالانوار:43/39، مناقب ابن شهرآشوب:3/١١٢ باب مناقب فاطمة. و از كتابهاي مخالفين: صحيح البخاري: ٤/٢١٠، ينابيع المودّة:٢/٥٢ ب٥٥ ح١٨، كنزالعمّال: 12/108 ب٢ ح34222.
3- از كتاب هاي مخالفين: سيّدات نساء اهل الجنة، عبد العزيز الشناوي:154 قال: و يؤذي النبي عليه الصلاة و السلام ما يؤذيها، فعن أبي حنظلة أن النبي صلى اللّه عليه و سلم قال: انما فاطمة بضعة مني- أي قطعة لحم- فمن أذاها فقد أذاني و يغضب النبي عليه الصلاة و السلام ما يغضبها، يقول عبد اللّه بن الزبير: قال صلى اللّه عليه و سلم: انما فاطمة بضعة مني يؤذيني ما أذاها و يغضبني ما يغضبها و ينصبني ما أنصبها، الصواعق المحرقة:188 عبداللطيف- مصر. - از كتاب هاي مخالفين: صحيح مسلم:7/141، صحيح البخاري:6/158، صحيح إبن حبان:15/406، مسند احمد:4/328، سنن إبن ماجة:1/644، سنن أبي داود:1/460، سنن التّرمذي:5/359، السنن الكبرى، بيهقي:7/307 و ج10/288-289، السنن الكبرى، نسّائي: 5/97 و 147، المعجم الكبير، طبراني:22/404، فضائل الصحابة، نسّائي:78.

ص:216

آذٰاهٰا _ همانا دخترم پاره اي از من است. ناراحت مي كند مرا آنچه او را ناراحت كند و مي آزارد مرا آنچه او را بيازاد».(1)

بنابر اين احاديث كه همه در معتبرترين كتاب ها نزد مخالفين وجود دارد، چون حضرت زهرا(س) با ابوبكر بيعت نكردند، پس بيعت با ابوبكر چيزي نيست كه خدا بدان رضايت داده باشد و به هيچ عنوان مشروعيّت ندارد كه اگر نه چنين بود، حضرت زهرا بدون بيعت كردن با او دنيا را ترك نمي كردند و به بيعت با او رضايت مي دادند. همچنين با توجّه اين كه صدّيقه ي كبري(س)، ناخشنود از ابوبكر به شهادت رسيدند، بايد ديد غضب ايشان كه غضب خدا و شامل حال ابوبكر (و عمر) است، چه پيامدي دارد؟ قرآن درباره ي كسي كه خداوند بر او غضب كند مي فرمايد: «وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوى _ و آنكه غضب من بر او فرود آيد، هرآينه هلاك شده است».

3) در ذيل عنوان جنگ با خدا! بيان شده است كه خداوند در آيه مباهله، اميرالمؤمنين را نفس رسول الله معرّفي فرموده است (بدين معنا كه جايگاه ايشان نزد خدا، همان جايگاه رسول الله است جز اينكه پيامبر نيستند) و پيامبر بسيار


1- (20) سوره طاها(ص): آيه 82.

ص:217

درباره ي اميرالمؤمنين فرمودند: عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه _ علي از من است و من از علي هستم. همچنين بارها فرمودند: عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ مٰا دٰار _ علي با حق است و حق با عليست، همراه اوست هر كجا كه باشد. و اين ها بدان معناست كه اميرالمؤمنين(ع) در هر زمان، نسبت به هر موضوعي هر موضعي اتّخاذ نمايند، همان عين حق خواهد بود. بنابراين بيعت نكردن اميرالمؤمنين با ابوبكر نشان مي دهد كه اين بيعت حق نيست و مشروعيّت ندارد.(1)

4) از سوي ديگر بيان به سرعت و صراحت اينكه اميرالمؤمنين(ع) با خلفا بيعت كرده اند، چيزي نيست كه حتّي نزد خود آنان به اثبات رسيده باشد؛ زيرا مدّعي شده اند اميرالمؤمنين(ع) با ابوبكر بيعت كردند امّا در عين حال در زمان اين بيعت اختلاف دارند. گفته اند: چند روز، چهل روز، هفتاد و دو روز، هفتاد و پنج روز، سه ماه و هشت ماه پس از شهادت رسول خدا(ص)، و گروهي ديگر گفته اند: پس از شهادت حضرت زهرا(س) با آنكه در زمان شهادت آن حضرت نيز اختلاف دارند.

امّا در اين رابطه مورد پذيرش ترين قول را، شش ماه پس از شهادت رسول الله(ص) و بلافاصله پس از شهادت حضرت زهرا(س) مي دانند:

فأبي ابوبكر أن يدفع إلي فاطمة شيئا فوجدت فاطمة علي ابي بكر في ذلك. قال: فهجرته فلم تكلّمه حتّي توفّيّت و عاشت بعد رسول الله ستّة أشهر فلما توفّيت دفنها زوجها علي بن أبي طالب ليلاً و لم يؤذن بها ابابكر و صلّي عليها علي... و لم يكن


1- تحقيق در بيان عدم بيعت حضرت با او، گذشت و در ادامه نيز به برخي دلايل آن استناد مي شود.

ص:218

بايع تلك الأشهر _ (حضرت زهرا حقوق خود را از ابوبكر مطالبه كردند) ابوبكر از اينكه به حضرت فاطمه چيزي (از حقوقشان را) بدهد، امتناع كرد. حضرت فاطمه در اين باره بر ابوبكر خشمگين و غضبناك شد. راوي گويد: بدين جهت با او قطع رابطه كرد. ديگر با او سخن نگفت تا آنكه از دنيا رفت و پس از پيامبر شش ماه زندگي كرد. چون درگذشت، شوهرش علي بن ابي طالب، او را شبانه دفن نمود و ابوبكر را خبردار نكرد و خود بر او نماز گزارد... در ماه هايي كه حضرت زهرا(س)، پس از پيامبر، زنده بودند، علي با ابو بكر بيعت نكرد.(1)

اين متن حاكي از اين است كه امام، به مدت شش ماه از بيعت با ابوبكر سرباز زدند. امّا با توجّه به آنچه خودشان نقل كرده اند، اين بيعت هر مقدار و به هر دليلي به تأخير افتاده باشد، به معناي عدم مشروعيّت آن است؛ زيرا اگر خلافت، حقّ ابوبكر و بيعت با او امر الهي و واجب بود، چرا اميرالمؤمنين بايستي تا شش ماه با او دست بيعت ندهند؟ و همين ما را بس است؛ زيرا عاقبتِ نداشتنِ اعتقاد به امام از جانب خدا، آشكار است و چنانچه حضرت در اين مدّت و پيش از بيعت _ كردن از دنيا مي رفتند و امامي از جانب خدا نداشتند... از بيان شرمنده ام. پناه مي برم به خدا از اينكه چنين بگويم يا بنويسم يا بيانديشم و در حقّ تقسيم كننده بهشت و دوزخ، چيزي جز سروري دو عالم را معتقد باشم.

در احاديث بسياري وارد شده است كه اميرالمؤمنين(ع) روز قيامت، پرچم


1- صحيح مسلم:5/154، صحيح البخاري:5/82، شرح مسلم:12/77، عمدة القاري: 17/258، صحيح إبن حبان:11/153 و ج14/573، نصب الرّاية:2/360 و بسياري از كتاب هاي ديگر كه نزد مخالفين معتبرند.

ص:219

اسلام را بر دوش دارند و بر سر حوض كوثر، بر پيامبر وارد مي شوند و خود حضرت و شيعيان ايشان اند رستگاران و در بهشت همسايگان رسول الله. حال درباره ي اميرالمؤمنين چه مي گويند؟

بنابراين (با توجّه به اينكه معتقداند حضرت پس از مدّتي بيعت كردند) چون تأخير اميرالمؤمنين در بيعت با ابوبكر بر عدم مشروعيّت آن دلالت دارد، دليلي وجود ندارد كه اميرالمؤمنين بخواهند اين كار را مدّتي پس از شهادت پيامبر اكرم(ص) يا پس از شهادت حضرت زهرا(س) انجام داده باشند و به غصب جايگاهي كه خداوند براي ايشان قرار داده بود، راضي شوند چرا كه دليل عدم بيعت كردن حضرت پس از شهادت رسول اكرم(ص) تا پيش از شهادت حضرت زهرا(س) و پس از آن، همواره بر جاي خود باقي بود و آن عدم مشروعيّت بيعت با ابوبكر بود و اين هرگز برطرف نشد.

جالب است نكته اي را بدانيم: شايد كساني كه مانند بخاري، تأكيد دارند كه حضرت زهرا(س) شش ماه پس از شهادت رسول الله(ص)، از دنيا رفتند، اين مطلب را براي ترديد و تشكيك در شهادت آن حضرت بيان مي كنند. البته چنان چه اين فرض صحّت داشته باشد، شاهدي خواهد بود بر اصرار بيشتر حضرت فاطمه در قهر و غضب نسبت به ابوبكر و تأكيد اميرالمؤمنين بر خودداري كردن از بيعت با او.

حال چرا ابوبكر...؟

خوب است مروري هم بر پايه هاي استوار! باورهاي مخالفين داشته باشيم و ببينيم چرا مي گويند ابوبكر پس از رسول خدا(ص) خليفه است. آنچه كه تمام

ص:220

مخالفين بر حجّت بودن آن درباره ي انعقاد خلافت رسول الله(ص) شرط مي دانند، اجماع است هر چند كه اين تنها در كتاب هاي خودشان و از طريق راويان خودشان نقل شده است و در كتب شيعه هيچ اثري از آن به چشم نمي خورد ولي با اين حال چون مطابق با مباني و سخنان بزرگان خودشان عدم انعقاد اجماع را درباره خلافت ابوبكر را اثبات كرديم، به آنان مي گوييم: چگونه مي خواهيد شيعه اماميّه را ملزم به پذيرش اعتقاداتي كنيد كه پايه ي آن حتّي نزد خود شما هم بنا نهاده نشده است و نمي توانيد انعقاد آن را به اثبات برسانيد؟!!

مخالفين بدون هيچ ترديدي مي گويند روايت صريحي از طريق صحيح كه بتوانيم از روي آن جانشين رسول خدا را بشناسيم، به ما نرسيده است. بنابراين تصريح دارند متني كه دلالت بر جانشيني اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب يا ابوبكر داشته باشد، در دست نداريم. و بدين ترتيب عقيده را بر اين نهاده اند كه بايد مسلمانان بر امامت كسي اجتماع كنند و در اين صورت او خليفه رسول خدا خواهد بود. امّا صفحات تاريخ شهادت مي دهد كه هيچ گاه در سقيفه بني ساعده و ساعات و روزهاي پس از آن درباره ي حاكميّت ابوبكر اجماع و اتّفاق نظري حاصل نشد.

گروهي از بزرگان اصحاب رسول خدا(ص) همانند ابوذر غفاري، سلمان فارسي، مقداد بن اسود، حذيفة بن اليمان، ابوالهيثم بن تيّهان و عبادة بن صامت از بيعت سرباز زدند و گفتند: در ميان مردم سزاوارتر و شايسته تر از ابوبكر حضور دارد و به صراحت از عليّ بن ابي طالب ياد مي كردند و گروهي نيز با اكره و اجبار تن به بيعت سپردند. بزرگاني از مخالفين تصريح كرده اند كه افرادي

ص:221

همانند طلحه، زبير، سعد بن ابي وقاص، خالد بن سعيد، براء بن عازب و ابي بن كعب در ابتدا از بيعت _ كردن خودداري كردند.(1) ضمن اينكه از مهاجران تنها ابوبكر و عمر و ابوعبيده و احتمالاً عبدالرّحمان بن عوف در سقيفه بودند و بقيه مردم در آن لحظات سخت در اطراف خانه ي پيامبر حضور داشتند و امام علي(ع) و بزرگان بني هاشم نيز جز به تجهيز پيامبر انديشه نمي كردند؛ زيرا جاي ابهام و ترديدي براي امر خلافت و امامت بر جامعه اسلامي وجود نداشت. حتّي پس از آنكه به نام مشورت با تطميع يا تهديد از مردم بيعت گرفتند، چندين بار براي اميرالمؤمنين(ع) پيك فرستادند كه بيا و بيعت كن و اين بدان معناست كه حضرت در آن گردهماييِ كذايي حضور نداشته اند.

همچنين آنچه از ادلّه ي مسلّم تاريخي قطعي به دست مي آيد اين است كه بيعت _ كنندگان با ابوبكر در سقيفه بني ساعده تنها چهار نفر بوده اند:(2)

1- عمر بن الخطاب

2- سالم غلام ابي حذيفه


1- الغدير:5/378 و ج7/93.
2- از كتاب هاي مخالفين: تاريخ الطّبري:3/201-206، البداية و النّهاية:6/225، الكامل، ابن اثير:2/223 و... و در تمامي مصادر تصريح شده است كه اوّلين كسي كه با ابوبكر بيعت كرد عمر بن الخطّاب بود و بعد از او يك يا دو نفر از مهاجرين فقط!! و پس از آن تعداد كمي از انصار كه اوّلين آنها بشير بن سعد بود. بيشتر انصار و ساير مهاجرين و به خصوص تمام بني هاشم و بزرگان اصحاب رسول خدا(ص)، هيچ كدام در سقيفه بني ساعده حضور نداشتند تا اجماع و بيعت كنند و نظر همه در اين امامت نافذ شده باشد.

ص:222

3- ابوعبيده ي جرّاح

4- پيرمردي به سيماي اهل نجد. و ساير حاضران در سقيفه در ابتدا به بيعت با او رضايت ندادند و بعد از روي ترس يا طمع به انجام اين كار مبادرت ورزيدند.

حال آيا با بيعت اين افراد معدود، معقول است لزوم اطاعت از ابوبكر بر تمام امّت اسلامي در شرق و غرب عالم ثابت و واجب شود؟! بشنويد:

سعد الدّين تفتازاني يكي از بزرگان مخالفين است، او چنين مي نگارد: ما (مخالفين) وقتي مي گوييم اجماع بر امامت و خلافت ابوبكر داريم مرادمان اين نيست كه امّت حقيقتاً اجتماع و اتّفاق بر امامت ابوبكر كردند بلكه در حقيقت امامت ابوبكر در سقيفه فقط به بيعت كردن عمر بن الخطاب با او تحقّق يافت!!! و حال آنكه در همان سقيفه، بين مهاجرين و انصار، بر سر امامت نزاع شديدي در ميان بود!(1)

روايت هايي كه درباره ي اختلاف بر سر امامت وارد شده است، كتاب هاي آنان را آكنده ساخته و حتّي با ذكر جزئيّات، به وجود شمشير و تهديد و تزوير براي بيعت _ گرفتن تصريح شده است كه در پيش برخي از آن گذشت.

ابن ابي الحديد نيز كه از شمار مخالفين (ت656ه_) است، مي گويد: عمر بن الخطاب مردي بسيار خشن و داراي هيبتي بزرگ و سياستي سخت بود. از هيچ كس پروا نداشت و (حرمت) هيچ شريف و غير شريفي را رعايت نمي كرد. بزرگانِ صحابه از ديدار و روياروي شدن با او پرهيز مي كردند. عمر است كه توانست بيعت ابوبكر را استوار كند و مخالفان را فرو كوبد. او شمشير زبير را كه برهنه بيرون كشيده بود در هم شكست و بر سينه ي مقداد كوفت. در سقيفه ي بني ساعده


1- شرح المقاصد:5/254.

ص:223

سعد بن عباده را لگدكوب كرد و گفت سعد را بكشيد كه خدايش بكشد و هم اوست كه بيني حباب بن منذر را در هم كوفت. (حباب در سقيفه گفته بود من فولاد آب ديده ام كه از انديشه ام بهره گرفته مي شود و خرما بن پربار و ميوه انصارم). عمر كساني از بني هاشم را كه به خانه ي فاطمه(س) پناه برده بودند بيم داد و از آن خانه بيرون كشيد و اگر عمر نبود براي ابوبكر خلافتي صورت نمي گرفت و پايدار نمي ماند.(1)

پس ادّعاي انتخابات مردمي و احترام به رأي و نظر مردم (دموكراسي) تنها يك مغالطه براي انحراف تاريخ و اغفال وجدان انسان ها در دوران هاي حيات بشري است. اجماع كجاست حال آنكه در معتبرترين كتابهايشان آورده اند كه عمر بالاي منبر گفت: «بلغني ان قائلا منكم يقول والله لو مات عمر بايعت فلانا فلا يغترن امرؤ أن يقول إنما كانت بيعة أبي بكر فلتة وتمت الا وانها قد كانت كذلك ولكن الله وقى شرها_ به من رسيده است كه گوينده اي از شما گفته است: به خدا سوگند! اگر عمر مُرد، با فلاني بيعت مي كنم. كسي فريب مردي را نخورد كه مي گويد: همانا بيعت ابوبكر امري ناگهاني و بدون مشورت و تدبير بود و تمام شد. (آري) همانا بيعت با ابوبكر چنين بود امّا خداوند شر آن را دور ساخت».(2)


1- شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد:1/135.
2- :8/26. ر.ك: مسند احمد:1/55، تاريخ الطّبري:3/200، أنساب الأشراف: 5/15، سيرة ابن هشام:4/338، تيسير الوصول:2/42 و 44، الكامل، ابن أثير:2/135، النّهاية، ابن أثير:3/238، الرّياض النّضرة:1/161، تاريخ، ابن كثير:5/246، السّيرة الحلبيّة: 137، تاج العروس:1/568، التّمهيد،باقلاني:495، الصّواعق المحرقة:5 و 8، تاريخ اليعقوبي: 2/158، تاريخ الخلفاء، سيوطي:67، السنن الكبري:4/273، صحيح إبن حبان:2/157، الإستذكار:7/258.

ص:224

آيا امري ناگهاني و بدون مشورت و تدبير، مي تواند با مشورت و تبادل نظر و برتري نظر اكثريّت همراه باشد؟! در برخي از منابعي كه اين خطبه عمر را نقل كرده اند آمده است كه او در ادامه گفت: «پس هركس به مانند بيعت ابوبكر روي آورد، او را بكشيد».

گذشت كه مخالفين فرمان كشتن را جز در سه مورد صادر نمي كنند: كافر شدن پس از ايمان و زنا كردن پس از احصان و ريختن خون بي گناه. مي بينيم كه اگر كسي مانند بيعت ابوبكر را انجام دهد، نزد عمر كافر شده است و كشتن او واجب است. امّا عمر در واقع با اين اظهار، كفر به خدا و وجوب قتل را درباره خودش و ابوبكر و همه كساني كه آنان را ياري دادند، ثابت كرد كه اين تناقض گويي ها، حيرت را هم به شگفت مي آورد چه رسد به عقل... .

اجماع كجا بود حال آنكه دوازده تن از اصحاب پيامبرخدا(ص) كه در ميان آنان مقداد بن اسود، سلمان، ابوذر غفاري، عمار ياسر، ابوالهيثم بن تيّهان، سهل بن حنيف و دو برادر بودند، بر ابوبكر احتجاج كردند تا آنجا كه او از منبر پايين آمد و به خانه رفت و آن روز دستور به انجام يا منع كاري نداد و فرداي آن روز عمر و ابوعبيده و عبدالرحمان بن عوف و طلحه و گروهي ديگر از قريش به خانه او رفتند و او را به مسجد آوردند و مردم را تهديد كردند كه كسي حق ندارد مطلبي مانند آنچه برخي روز گذشته گفتند، بيان كنند كه در اين صورت او را مي كشيم. و چه بي پروا از كشتن سخن مي گفتند.

ص:225

خودشان چنين آورده اند: ابوالأسود مي گويد: گروهي از مردان قريش و مهاجر در مورد بيعت بدون مشورت ابوبكر به خشم آمدند و در خانه ي فاطمه متحصّن شدند... ابوبكر در مقام عذر و بهانه گفت: «إنّ بيعتي كانت فلتة وقي الله شرّها... و لقد قلّدت أمراً عظيماً ما لي به طاقة و لا يدان و وددت أن أقوي النّاس عليه مكاني _ همانا بيعت با من كاري بي رويه و اتّفاقي بدون تدبير بود كه خداوند شرّ آن را دور ساخت... و همانا من امر بسيار شگفتي را به گردن گرفتم كه مرا بر آن تواني نيست و بر انجام آن طاقت ندارم و آرزو داشتم كه نيرمندترين مردم به جاي من بر آن (منصب امامت) بود».(1)

آن چنان كه خودشان نقل كرده اند، پس از ماجراي سقيفه بارها از او شنيده مي شد كه مي گفت: «ولّيت عليكم و لست بخيركم _ من بر شما سرپرست شدم در حالي كه بهترين شما نيستم».(2) همچنين در اجتماع مردم آنها را مخاطب قرار


1- السّقيفة و فدك، جوهري:46 و 72، أنساب الأشراف:1/590، شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد:2/50 و ج6/47 و ج12/147.
2- العقد الفريد:2/347. اين سخن در كتاب هاي شيعيان و پيروان خلفا به الفاظ گوناگون و به سندهاي مختلف وارد شده است و در برخي بيان شده است كه اين كلام به صورت مكرّر توسّط ابوبكر گفته شده است. از كتاب هاي شيعيان: ر.ك: المسترشد:136 و 241، دعائم الإسلام:1/85، الإيضاح:129، الإحتجاج:1/104 و ج2/152، الطّرائف:402 و 497، الأربعين، ماحوزي:274، مناقب أهل البيت(ع)، شيرواني:317-318، الرّسائل العشر، شيخ طوسي:123، بحارالأنوار: 28/201 ب4 و ج30/292 ب20 عن دلائل الإمامة و...از كتاب هاي مخالفين: السّقيفة و فدك، جوهري:52، المصنّف، عبدالرّزاق:11/336، الإمامة و السّياسة:19، تاريخ الطّبري:3/224، الطّبقات، ابن سعد:3/182 البداية و النّهاية، إبن كثير:6/203، تاريخ اليعقوبي:2/107، سرّ العالمين:22، تذكرة الخواص:65، شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد:1/168 و ج17/158، كنز العمّال:5/99 و 601 و 607، المعيار و الموازنة:39، الثّقات إبن حبان:2/157، تاريخ دمشق:30/301 و 302 و... . - الإمامة و السّياسة تحقيق زيني:1/20 و تحقيق شيري:1/31، مسند احمد بن حنبل:1/10، التاريخ، ابن كثير:5/289، أعلام النّساء:3/314.

ص:226

مي داد و مي گفت: «لا حاجة لي في بيعتكم، أقيلوني بيعتي _ نيازي به بيعت شما ندارم، بيعت خود را باز پس گيريد».(1)

اين ها همه در حالي است كه امّت اسلام اتّفاق نظر دارند كه امام نيازي به امام ندارد و اين امر به صراحت در قرآن كريم بيان شده است: «أَ فَمَنْ يَهْدي إلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إلّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون _ آيا آنكه به سوي حق هدايت مي كند سزاوارتر است تا پيروي شود يا آنكه هدايت نمي كند مگر اينكه او را هدايت كنند؟ شما را چه مي شود؟ چگونه حكم مي كنيد؟» و از سوي ديگر اجماع دارند كه ابوبكر بالاي منبر اين جملات را گفته است. حال آيا با اين همه ترديد و اضطراب و پريشاني مي توان زمام داري و حاكميّت ديني را براي كسي به اثبات رساند؟

استدلال امام رضا(ع)

روايت شده كه گروهى براى مناظره با امام رضا(ع) در امر امامت دعوت شدند، ايشان يحيى بن ضحاك سمرقندى را انتخاب كردند: فَقٰالَ: سَلْ يٰا يَحْيَى. فَقٰالَ يَحْيَى: بَلْ سَلْ أَنْتَ يٰا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِتُشَرِّفَنِي بِذَلِكَ. فَقٰالَ(ع): يٰا يَحْيَى! مٰا


1- (10) سوره يونس(ع): آيه 36.

ص:227

تَقُولُ فِي رَجُلٍ ادَّعَى الصِّدْقَ لِنَفْسِهِ وَ كَذَّبَ الصّٰادِقِينَ، أَ يَكُونُ صٰادِقاً مُحِقّاً فِي دِينِهِ أَمْ كٰاذِباً؟ فَلَمْ يُحِرْ جَوٰاباً سٰاعَةً. فَقٰالَ الْمَأْمُونُ: أَجِبْهُ يٰا يَحْيَى! فَقٰالَ: قَطَعَنِي يٰا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. فَالْتَفَتَ إلَى الرِّضٰا(ع) فَقٰالَ: مٰا هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ الَّتِي أَقَرَّ يَحْيَى بِالِانْقِطٰاعِ فِيهٰا؟ فَقٰالَ(ع): إنْ زَعَمَ يَحْيَى أَنَّهُ صَدَّقَ الصّٰادِقِينَ فَلٰا إمٰامَةَ لِمَنْ شَهِدَ بِالْعَجْزِ عَلَى نَفْسِهِ فَقٰالَ عَلَى مِنْبَرِ الرَّسُولِ: وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ، وَ الْأَمِيرُ خَيْرٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ. وَ إنْ زَعَمَ يَحْيَى أَنَّهُ صَدَّقَ الصّٰادِقِينَ فَلٰا إمٰامَةَ لِمَنْ أَقَرَّعَلَى نَفْسِهِ عَلَى مِنْبَرِ الرَّسُولِ(ص) أَنَّ: لِي شَيْطٰاناً يَعْتَرِينِي، وَ الْإمٰامُ لٰا يَكُونُ فِيهِ شَيْطٰانٌ. وَ إنْ زَعَمَ يَحْيَى أَنَّهُ صَدَّقَ الصّٰادِقِينَ فَلٰا إمٰامَةَ لِمَنْ أَقَرَّ عَلَيْهِ صٰاحِبُهُ فَقٰالَ: كٰانَتْ إمٰامَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً وَقَى اللَّهُ شَرَّهٰا فَمَنْ عٰادَ إلَى مِثْلِهٰا فَاقْتُلُوهُ. فَصٰاحَ الْمَأْمُونُ عَلَيْهِمْ فَتَفَرَّقُوا. ثُمَّ الْتَفَتَ إلَى بَنِي هٰاشِمٍ فَقٰالَ لَهُمْ: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ أَنْ لٰا تُفٰاتِحُوهُ وَ لٰا تَجْمَعُوا عَلَيْهِ، فَإنَّ هَؤُلٰاءِ عِلْمُهُمْ مِنْ عِلْمِ رَسُولِ اللهِ _ امام فرمود: اى يحيى بپرس. يحيى گفت: اى پسر رسول خدا! شما بپرسيد تا مرا بدان شرافت دهيد. امام(ع) فرمود: اى يحيى! چه مي گويى درباره كسى كه در مورد خودش ادّعاي راستگويي دارد حال آنكه راستگويان را تكذيب كرد. آيا او در گفتارش راستگو و در دينش صاحب حق است يا دروغگو است؟ (يحيي) مدّتي هيچ پاسخي نداد. مأمون گفت: اى يحيى! او را پاسخ بده. گفت: اى اميرالمؤمنين! او دليل مرا بُريد (كنايه از اينكه هيچ پاسخ حقّي ندارم و مغلوب شده ام). مأمون رو به امام رضا كرد و گفت: اين پرسشي كه يحيي اقرار كرد از دلالت در آن بازماند، چيست؟ امام(ع) فرمود: اگر يحيى بپذيرد كه او راستگويان را تصديق كرد، كه امامت براي كسى كه به ناتواني خود گواهى دهد (سزاوار و محقّق) نيست زيرا او (ابوبكر) بالاي منبر پيامبر گفت: «سرپرستى شما را عهده دار شدم ولى بهترين شما نيستم»، حال آنكه فرمان روا از زيردستان بايد بهتر باشد. و اگر يحيى بپذيرد كه او راستگويان را تصديق كرد، پس امامت براي

ص:228

كسى كه بر بالاى منبر پيامبر عليه خود اعتراف كند، (شايسته و ممكن) نيست: (چون ابوبكر گفت): «من شيطانى دارم كه بر من عارض مي شود»، حال آنكه در امام هيچ شيطاني وجود ندارد. و اگر يحيى بپذيرد كه او راستگويان را تصديق كرده، پس امامت براي كسى كه دوست و همراه او، عليه وي اقرار كرده، (ثابت و استوار) نيست (زيرا عمر گفت): «امامت ابى بكر امرى ناگهانى و بدون مشورت و تدبير بود و خداوند شرّ آن را دور كرد. پس هركس را كه به مانند چنين بيعتي بازگشت كند، به قتل رسانيد». مأمون بر سر آنان فرياد زد و آنان پراكنده شدند. آنگاه به بنى هاشم نگاه كرد و گفت: نگفتم با او بحث نكرده و عليه او اقدام نكنيد زيرا اينان علمشان از علم رسول الله است.(1)

كلام علّامه اميني در رابطه با بيعت ابوبكر شنيدني است: درباره آن جانشينى از پيامبر چه مى توانم بگويم؟ آن هم پس از آن كه ابوبكر و عمر، آن را كار و رويدادى ناگهانى و بى انديشه شمردند _ همانند آنچه نادانان پيش از اسلام مى كردند _ كه خدا مردم را از بدى آن نگاه داشت. و پس از آن كه عمر دستور داد تا هر كس مانند آن بار از مردم دست فرمانبرى گرفت، او را بكشند. و پس از آن كه خود او (ابوبكر) در روز سقيفه گفت: هركس بدون آن كه با مسلمانان


1- مناقب آل أبي طالب:3/461، بحار الأنوار:10/348 ح6. ر.ك: عيون أخبار الرضا(ع): 1/255-256 ب57 ح1، الاحتجاج:2/235، بحار الأنوار:27/318-319 ب1 ح1 عن العيون و قال: مناقب ابن شهرآشوب: (3/461-462) جمع المأمون المتكلمين على رجل من ولد الصادق(ع) فاختاروا يحيى بن الضّحاك السّمرقندي و ساق الخبر مثل ما مر، مسند الإمام الرضا(ع):2/135-136 ح16 از عيون، صحيفة الرضا(ع):308-310 (3).

ص:229

مشورت كند، كسى را به فرمانروايى بشناسد، اين فرمانبردارى و فرمانرانى به هيچ روى پذيرفته نيست، مبادا كشته شوند.

و پس از آن كه به پسر عباس گفت: على در ميان شما البته براى اين كار سزاوارتر از من و ابوبكر بود. و پس از آن كه گفت: به خدا آنچه ما با او كرديم نه از سر دشمنى بلكه از اين روى بود كه ديديم جوان است و گمان برديم تازيان و قرشيان براى سختى هايى كه از او ديده اند از پيرامونش مى پراكنند. و پس از آن كه پسر عباس به وى پاسخ داد: برانگيخته ي خدا، او را مى فرستاد كه با شيران آنان دست و پنجه نرم كند و براى جوانى اش وى را از كار باز نمى داشت، اكنون تو و دوستت خرده مى گيريد كه سنّ او كم است؟ و پس از آن كه عمر به پسر عباس گفت: اي پسر عباس! به گمانم بر دوستت _ على _ ستم رفته و پسر عباس به او گفت: به خدا سوگند كه خداوند او را براى گرفتن سوره برائت از ابوبكر كم سال نشمرد و دستور آن را به وى داد.(1)

با آنكه هرگز اجماعي محقّق نشد، چگونه ممكن است به بيعتي كه ناگهاني و بدون مشورت صورت گرفته است ايمان آورد و بر آن ترتيب اثر داد؟ و آيا براي آن كسي كه به كتابي ايمان دارد كه به سوي استوارترين رهنمون است، جايز و ممكن است خود را از استوارترين بيرون كرده و در امري ناگهاني وارد كند؟ و بايد به آنان گفت: اگر ابوبكر و عمر راست گفتند، واي بر آنان و بر كساني كه آنان را پيروي كردند كه از بهترين و نيكوترين به چنين امري عدول نمودند و اگر


1- الغدير:7/106. البته كلام علّامه ادامه دارد و ما به همين اكتفا مي كنيم.

ص:230

دروغ گفتند واي بر آنان و كساني كه آنان را در پيمودن مسير باطل همراهي و دنباله روي مي كنند كه منبر رسول الله جاي دروغ گويان نيست.

«قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إيمانُكُمْ إنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين _ بگو: اگر در شمار مؤمنين هستيد، چه بد است آنچه ايمانتان شما را بدان امر مي كند».(1)

«فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّٰا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّٰا يَكْسِبُون _ پس واي بر آنان به خاطر آنچه دست هايشان مي نگارد و واي بر آن ها به خاطر آنچه به دست مي آورند».(2)

15-امامت يا حكومت


1- (2) سوره البقرة: آيه94.
2- (2) سوره البقرة: آيه 80.

ص:231

پرسش پانزدهم: غير از حضرت علي و حضرت حسن كه مدّتي خلافت را به دست گرفتند، بقيه امامان شيعه خليفه نشدند پس رواياتي كه شيعيان نقل مي كنند دالّ بر اينكه خلفاء دوازده نفرند چه مي شود؟

پاسخ: خلافت رسول الله(ص)، منصبي است كه خداوند اهل آن را برمي گزيند و به ويژگي هايي اختصاص مي بخشد، سپس آن جايگاه را براي آنان قرار مي دهد. پس اگر كسي شايسته اين مقام نباشد امّا به ظلم و تجاوز بر منبر رسول الله(ص) تكيه بزند، هرگز خليفه ي رسول الله(ص) نيست.

و اگر مردم از روي ترس يا طمع اين عنوان را براي او بپذيرند، يا او خود را به هر نحوي به مردم تحميل كند، باز هم اين نمي تواند حضور او را در اين جايگاه شايسته سازد و او را به خليفه ي پيامبرخدا(ص) تبديل كند. و حتّي اگر هم تمام مردم، كساني كه خود را مسلمان مي انگارند، او را به اين عنوان بپذيرند، اين پذيرش و اجماع هيچ ارزش و اعتباري ندارد زيرا: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمّٰا يُشْرِكُون _ و پروردگارت آنچه را بخواهد مي آفريند و اختيار مي كند. مردم را اختياري نيست. منزّه و والاست

ص:232

خداوند از آنچه شريك او قرار مي دهند».(1)

خداوند اين مقام را براي اميرالمؤمنين و پاكان از نسل ايشان قرار داده است و تنها به ايشان راضي شده است و ايشان همان جانشينان رسول الله(ص) هستند. البته اينكه تعيين شدگان از جانب خداوند با عدم پذيرش مردم روبرو شوند، امر عجيبي نيست و درباره برخي پيامبران الهي نيز رخ داده است همچنان كه چندين سال براي پيامبر خودمان نيز رخ داد و ايشان چه رنج ها كه متحمّل نشدند.

امّا رواياتي كه دلالت دارند خلفاي پيامبر اكرم(ص) دوازده نفر هستند: اين روايات اختصاص به كتاب هاي شيعيان ندارد و در كتاب هاي مخالفين نيز آمده است كه مرحوم آيت الله مرعشي نجفي جلد سيزدهم مجموعه ي شريف احقاق الحق را به اين موضوع اختصاص داده و بيشتر متون را از كتاب هاي مخالفين ذكر نموده اند و در اين باره، مخالفين بايد پاسخ دهند كه كجايند اين دوازده نفر كه در كتاب هاي خودشان در موارد و مواضع متعدّد و به الفاظ گوناگون به نقل از رسول الله(ص) آورده اند كه خلفاي حضرت دوازده نفر هستند و همه از قريش اند. آنان به هر نحوي محاسبه كنند، هرگز به اين عدد دست نخواهند يافت و تنها شيعيان دوازده امامي هستند كه مطابق با فرموده ي حضرت، جانشينان ايشان را امام خود گرفته اند و از آنان پيروي مي كنند.

16-دباره ي عصمت اهل بيت


1- (28) سوره القصص: آيه 69.

ص:233

پرسش شانزدهم: حديث شريف كساء شامل حضرات محمّد، علي، فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام است و آيه ي تطهير شامل آنها مي گردد. پس دليل عصمت بقيه امامان شيعه چيست؟

پاسخ: اين تنها ظاهر است: اقرار مي كند كه آيه تطهير تنها مختصّ پنج تن آل عبا است و وانمود مي كند حقيقت طلب است و دليل بر عصمت ساير ائمّه مي خواهد. امّا... اين تنها ظاهر است؛ زيرا به راستي پرهيزكاران كساني هستند كه حق را بگويند و آن را تصديق كنند: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ _ و آن كس كه به راستي آمد و بدان تصديق كرد، همانا آنان هستند پرهيزكاران»(1) نه آنان كه بگويند و انكار كنند.

دليل عصمت پيامبر اكرم(ص) و ائمّه ي معصومين(ع) تنها آيه تطهير نيست بلكه در قرآن كريم آيات بسياري در اين مورد وجود دارد. همچنين در ميان انبوه احاديثي كه از پيامبر عظيم الشّأن اسلام(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت(ع)، در كتاب هاي شيعيان و نيز مخالفين آمده است، دلالت هاي بسيار واضحي بر عصمت اهل بيت(ع) وجود دارد ضمن اينكه پيامبر فرموده اند آيه ي كريمه تطهير، شامل


1- (39) سوره الزمر: آيه 34.

ص:234

حال اين پنج تن به اضافه ي ساير معصومين(ع) است.(1) و ما در اينجا به دو مورد ديگر از دلايل عصمت حضرات معصومين(ع) اشاره خواهيم داشت ان شاء الله.

در بسياري از كتب حديث و تفسير و تاريخ شيعيان اهل بيت(ع) و پيروان خلفاء با سندهاي بسيار و از حدّ تواتر گذشته و صحيح، به روايت اهل بيت(ع) و دوستان ايشان و حتّي دشمنان آن حضرات، حديث گران قدر ثقلين آمده است كه پيامبر گرامي اسلام(ص) حداقل در پنج موقعيّت و همچنين در آخرين لحظات زندگي خويش، در بستر بيماري، از آن سخن به ميان آورده اند و ما اينجا به ذكر يك حديث از آنها كفايت مي كنيم.

قال رسول الله(ص): إنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي مٰا إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمٰا كِتٰابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي فَإنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إلَيَّ أنَّهُمٰا لَنْ يَفْتَرِقٰا حَتَّى يَرِدٰا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَهٰاتَيْنِ وَجَمَعَ بَيْنَ مُسَبِّحَتَيْهِ وَ لٰاأقُولُ كَهٰاتَيْنِ وَجَمَعَ بَيْنَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى فَتَسْبِقَ إحْدٰاهُمٰا الْاُخْرَى فَتَمَسَّكُوا بِهِمٰا لٰا تَزِلُّوا وَ لٰاتَضِلُّوا وَ لٰا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا... _ پيامبر(ص) فرمودند: به درستي كه دو چيز را براي شما به يادگار مي گزارم، تا آن هنگام كه به آن دو روي آوريد (از ايشان پيروي نماييد)، هرگز گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و عترتم، اهل بيت من، زيرا خداوند مهربان و آگاه با من عهد نموده است آن دو تا زماني كه در كنار حوض كوثر بر من همچون اين دو انگشتم (و پيامبر آنگاه ميان دو انگشت اشاره جمع فرمود) وارد شوند و نه همچون اين دو انگشت (و جمع نمود ميان انگشت اشاره و وسط) و هيچكدام از آن دو بر ديگري پيشي نخواهد گرفت. پس به آن دو چنگ زنيد (آنچه امر


1- به كتاب هاي آية التّطهير، الغدير، عبقات الأنوار و احقاق الحق مراجعه بفرمايد.

ص:235

مي فرمايند، پيروي نماييد) و دور و گمراه نشويد و بر آنان پيشي نگيريد كه گمراه خواهيد شد.(1)

از اين حديث گران مايه كه مضمون آن با تعابير مختلف و به سندهاي بسيار و گوناگون آمده است، نتايج بسيار مهم و درخشاني مي توان گرفت كه از جمله آنها عصمت اهل بيت(ع) است:

لزوم همراهي قرآن و اهل بيت(ع) با يكديگر، معصوم بودن اهل بيت(ع) از خطاست تا چنگ زدن به هر دوي آن ها، موجب هدايت شده و انسان را براي هميشه از گمراهي نجات بخشد. يعني همان گونه كه قرآن از خطا مصون و خدا ضمانت حفظ آن است، بايد اهل بيت(ع) نيز از هر گونه خطا و سهو و اشتباه به دور و معصوم باشند تا امر آنان همان امر خدا و نهي آنان همان نهي خدا و خلاصه حكم آنان همان حكم خدا باشد و پيروي از آنان به يقين پيروي از خدا باشد.

دليل ديگر اينكه: قرآن كريم، كتاب خداست كه خداوند درباره ي تبعيّت از آن چنين مي فرمايد: «إنَّ هذٰا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصّٰالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً _ همانا اين قرآن به سوي استوارترين، هدايت مي كند و مؤمنان را بشارت مي دهد _ كساني كه كارهاي نيكو انجام مي دهند _ كه براي آنان است پاداش ويژه ي بسيار بزرگي».(2)


1- الكافي:2/414 باب أدنى ما يكون به العبد مؤمنا...ح1. براي آگاهي بيشتر مي توانيد به عنوان نمونه به مدارك و متون حديث ثقلين در كتاب شريف عبقات الأنوار مجلّد حديث ثقلين مراجعه نماييد.
2- (17) سوره الاسراء: آيه10.

ص:236

و همين قرآن، درباره اطاعت از پيامبر بارها فرموده است: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ _ خدا را اطاعت كنيد و پيامبر را اطاعت كنيد»(1) و درباره پيروي نكردن از فرمان خدا و پيامبر فرموده است: «وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ _ و هركس كه خدا و پيامبرش را سرپيچي كند و از حدود الهي تجاوز نمايد، خداوند او را وارد آتشي مي سازد كه در آن جاودان است و براي اوست عذابي خوار كننده».(2) «وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً _ و هركس خدا و پيامبرش را نافرماني كند، به راستي كه گمراه شده است، گمراهي آشكاري».(3) «وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً _ و هركس خدا و پيامبرش را سرپيچي كند، همانا براي اوست آتش جهنّم كه براي هميشه در آن جاودان خواهد بود».(4)

با توجّه به اين آيات، مي بينيم كه خدا، هم اطاعت از پيامبر را قرين پيروي از خود قرار مي دهد و هم نافرماني از دستور او را قرين نافرماني از امر خود. با اين حال بايد پيامبر، جز به آنچه خدا را خوش آيد، امر نفرمايد و جز از آنچه خدا را ناخوش آيد، باز ندارد كه چنين است و اگر چنين نبود خداوند به طور مطلق، امر به پيروي از پيامبر نمي فرمود و براي نافرماني ايشان به طور مطلق، خبر از


1- (٤) سوره النساء: آيه٦٠، (٥) سوره المائدة: آيه٩٣، (٢٤) سوره النور: آيه٥٥، (٤٧) سوره محمّد ص: آيه٣٤، (١٤) سوره التغابن: آيه١٣.
2- (4) سوره النّساء: آيه15.
3- (33) سوره الأحزاب: آيه37.
4- سوره الجن: آيه24.

ص:237

غضب و عذاب خود نمي داد و آياتي كه چنين استدلالي در آن باشد بسيار است و ما به همين چند مورد بسنده مي كنيم. اين برترين دليل بر عصمت رسول الله(ص) است.

امّا درباره ي عصمت اهل بيت(ع): پيامبر اكرم(ص) در ضمن نزول آيه تطهير درباره ي اهل بيت(ع) فرمود: «اَللّهُمَّ إنَّ هؤُلاءِ أَهْلُ بَيتِي وَ خٰاصَّتِي وَ حٰامَّتِي لَحْمُهُمْ لَحْمِي وَ دَمُهُمْ دَمِي يُؤْلِمُنِي مٰا يُؤْلِمُهُمْ وَ يَحْزُنُنِي مٰا يَحْزُنُهُمْ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حٰارَبَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سٰالَمَهُمْ وَ عَدُوٌ لِمَنْ عٰادٰاهُمْ وَ مُحِبٌّ لِمَنْ أَحَبَّهُمْ إنَّهُمْ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَوٰاتِكَ وَ بَرَكٰاتِكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ غُفْرٰانَكَ وَ رِضْوٰانَكَ عَلَيَّ وَ عَلَيْهِمْ وَ أَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً _ خداوندا! اينان خاندان من و ياران ويژه وحاميان من هستند. گوشت آنان گوشت من و خون آنان خون من است. هرچه موجب رنجش وآزار ايشان شود، موجب رنجش من نيز خواهد بود. و هرآنچه ايشان را اندوهگين سازد مرا اندوهناك ساخته است. هركس با ايشان جنگ و ستيز كند، من نيز با او در ستيز خواهم بود، و هركس كه با ايشان در صلح و دوستى باشد، من نيز با او در صلح و دوستى خواهم بود. با دشمن اينان دشمن بوده و با دوستان ايشان دوست هستم. اينان از من هستند و من نيز از ايشان هستم. بارالها! درود و بركت ها و رحمت و آمرزش و رضوان خودت را بر من و بر ايشان فرود بياور، هرگونه پليدي و ناپاكي را از ايشان دور كرده و ايشان را مخصوصاً از تمامي آلودگي ها پاك گردان».(1)


1- حديث شريف كساي يماني به روايت حضرت فاطمه زهراء(س)، البته معاني بسيار نزديك به اين معنا، با تعابير مختلف و به صورت هاي گوناگون در كتاب هاي متعدّد شيعيان و در كتاب هاي مخالفين به سندها و متن هاي متفاوت نقل شده است.

ص:238

پس از عظيم ترين فضيلت هاي ايشان اين است كه رضايت و نارضايتي ايشان با خشنودي و ناخشنودي پيامبر(ص) و اطاعت و سرپيچي نسبت به فرمان ايشان، با اطاعت و سرپيچي نسبت به فرمان رسول الله(ص) قرين است كه با توجّه به آنچه بيان شد، اين نيز دليل ديگري بر عصمت ايشان است.(1)

17-تقيه و عصمت. تضاد يا ...؟


1- استدلال قبلي را پيامبر(ص) ذيل آيه تطهير فرموده بودند و اين استدلال نيز در ذيل آن وجود دارد امّا براي اطّلاع بيشتر به شرح احقاق الحق جلد چهار صفحه233 مراجعه كنيد كه از اين صفحه به بعد درباره ي احاديثي كه چنين دلالتي داشته باشند سخن رفته و اين احاديث به اسانيد بسيار از كتاب هاي مختلف مخالفين نقل شده است.

ص:239

پرسش هفدهم: شيعيان مي گويند: امامان معصوم اند و از طرفي مي گويند تقيّه مي كنند. پس اگر تقيّه نبودن كلام امامشان را نمي دانند معصوم بودنشان چه فائده اي دارد و اصلاً تقيّه با عصمت تضاد دارد.

پاسخ: اقتضاي عصمت امام، تقيّه كردن در مواقع لزوم به منظور حفظ جان خود، شيعيان و نيز حفظ اسلام است و به دليل همين عصمت، امام در مواردي كه نيازي به تقيّه نباشد، حكم خدا را به وضوح بيان مي فرمايد. معيار تشخيص موارد تقيّه، در كتاب هاي شيعيان وارد شده است و جاي خود را دارد.

به اين آيه توجّه كنيد: «مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيم».(1) خداوند در اين آيه و آيات ديگري به تقيّه اشاره فرموده و آن را مورد تائيد قرار داده است و پيامبر(ص) نيز تقيّه ي عمّار ياسر را تأييد كردند. اين نكته را هم يادآور مي شويم كه تقيّه، انكار حق و اقرار باطل نيست بلكه مصون نگاه داشتن حق از آسيب اهل باطل است.

18-درباره ي تسليم يا خودكشي اهل بيت


1- (16) سوره النحل: آيه107.

ص:240

پرسش هجدهم: شيعه مي گويد: امامان ما علم غيب دارند و تاريخ وفات خود را مي دانند و نيز مي گويد برخي از آنها مسموم از دنيا رفته اند. اگر امام بداند آب يا ميوه يا غذايي مسموم است و در عين حال بخورد و بميرد، خودكشي كرده است.

پاسخ: خداوند به حضرت خضر(ع) علومي بخشيد و او را با توجّه به آن علوم مأمور به انجام كارهايي فرمود. به عنوان مثال در سفري كه حضرت موسي(ع) همراه ايشان بودند، حضرت خضر نوجواني را كشت. حضرت موسي(ع) معترضانه فرمود: أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً _ آيا نفس محترمى كه كسى را نكشته بود (بى گناه) كشتى، به راستي كه كار بسيار ناپسندى كردي. حضرت خضر(ع) در پايان كار كه دليل كارهاي خود را شرح مي دهد، چنين مي فرمايد: وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً _ و امّا آن نوجوان: پدر و مادر او مؤمن بودند، ما باك داشتيم كه آن پسر آنها (پدر و مادرش) را به كفر و طغيان بكشد، اين در حالي بود كه آن نوجوان، هنوز مرتكب گناهي نشده بود. مي بينيم كه در اينجا خداوند به خضر(ع) علم و دستوري داده بود او نيز براساس آن علم و امري كه از جانب خدا داشت، آن نوجوان را كشت.

امّا در مورد حضرات معصومين(ع)، خداوند علم به گذشته و حال و آينده را

ص:241

به ايشان عطا فرموده است و در اين مطلب هيچ شكّي وجود ندارد امّا جز آنچه خداوند اراده و رضايت نداشته باشد، انجام نمي دهند. مثلاً اميرالمؤمنين(ع) در رابطه با منافقاني كه در ميان اصحاب ايشان بودند، پيش از گناه، مجازاتي روا نمي داشتند در حالي كه به يقين از حضور و رفتار پنهاني آنان آگاه بودند:

لمّا بلغ عليّاً(ع) مصاب بني ناجية و قتل صاحبهم قال: هَوَتْ أُمُّهُ مٰا كٰانَ أَنْقَصَ عَقْلَهُ وَ أَجْرَأَهُ عَلىٰ رَبِّهِ فإنَّهُ جٰاءَنِي مَرَّةً فَقٰالَ لي: إنَّ فِي أَصْحٰابِكَ رِجٰالًا قَدْ خَشِيتُ أَنْ يُفٰارِقُوكَ فَمٰا تَرَى فِيهِمْ؟ فَقُلْتُ لَهُ: إنِّي لٰا آخُذُ عَلَى التُّهَمَةِ وَ لٰا أُعٰاقِبُ عَلَى الظَّنِّ وَ لٰا أُقٰاتِلُ إلٰا مَنْ خٰالَفَنِي وَ نٰاصَبَنِي وَ أَظْهَرَ لِي الْعَدٰاوَةَ ثُمَّ لَسْتُ مُقٰاتِلَهُ حَتَّى أَدْعُوَهُ وَ أَعْذَرَ إلَيْهِ فَإنْ تٰابَ وَ رَجَعَ إلَيْنٰا قَبِلْنٰا مِنْهُ وَ إنْ أَبَى إلٰا الِاعْتِزٰامَ عَلَى حَرْبِنٰا اسْتَعَنٰا بِاللَّهِ عَلَيْهِ وَ نٰاجَزْنٰاهُ فَكَفَّ عَنِّي مٰا شٰاءَ اللَّهُ ثم جٰاءَنِي مَرَّةً أُخْرَى فَقٰالَ لِي إنِّي خَشِيتُ أَنْ يُفْسِدَ عَلَيْكَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ وَهْبٍ وَ زَيْدُ بْنُ حُصَيْنٍ الط_ّٰائِيُّ إنِّي سَمِعْتُهُمٰا يَذْكُرٰانِكَ بِأَشْيٰاءَ لَوْ سَمِعْتَهُمٰا لَمْ تُفٰارِقْهُمٰا عَلَيْهِمٰا حَتَّى تَقْتُلَهُمٰا أَوْ تُوثِقَهُمٰا فَلٰا يُفٰارَقٰانِ مَحْبَسِكَ أَبَداً فَقُلْتُ لَهُ إنِّي مُسْتَشِيرُكَ فِيهِمٰا فَمٰا ذٰا تَأْمُرُنِي بِهِ؟ قٰالَ: إنِّي آمُرُكَ أَنْ تَدْعُوَ بهمٰا فَتَضْرِبَ رِقٰابَهُمٰا. فَعَلِمْتُ أَنَّهُ لٰا وَرَعَ لَهُ وَ لٰا عَقْلَ فَقُلْتُ: وَ اللَّهِ مٰا أَظُنُّ أنَّ لَكَ وَرَعاً وَ لٰا عَقْلًا نٰافِعاً وَ اللهِ كٰانَ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَعْلَمَ أَنِّي لٰا أَقْتُلُ مَنْ لَمْ يُقٰاتِلْنِي وَ لَمْ يَظْهَرْ لِي عَدٰاوَتَهُ وَ لَمْ يُنٰاصِبْنِي بِالَّذِي كُنْتُ أَعْلَمْتُكَهُ مِنْ رٰايِي حَيْثُ جِئْتَنِي فِي الْمَرَّةِ الْأُولَى وَ وَصَفْتَ أَصْحٰابَكَ عِنْدِي وَ لَقَدْ كٰانَ يَنْبَغِي لَكَ لَوْ أَرَدْتُ قَتْلَهُمْ أَنْ تَقُولَ لِيَ اتَّقِ اللَّهَ لِمَ تَسْتَحِلُّ قَتْلَهُمْ وَ لَمْ يَقْتُلُوا أَحَداً وَ لَمْ يُنٰابِذُوكَ وَ لَمْ يَخْرُجُوا مِنْ طٰاعَتِكَ _ چون خبر مصيبت هاي بني ناجيه و كشته شدن رييس آنان به اميرالمؤمنين(ع) رسيد، فرمود: مادرش به عزا نشست. چه بسيار عقل او (رييس آن قبيله) ناتمام بود و چه بسيار بر پروردگار خود جرأت داشت. او يك مرتبه نزد من آمد و به من گفت: «همانا در ميان اصحاب تو مرداني هستند كه بيم

ص:242

دارم تو را تنها گزارند». به او گفتم: من كسي را به خاطر تهمت دستگير نمي كنم و جز با آنكه مرا مخالفت كند و با من نصب عداوت نمايد و دشمني را بر من آشكار كند، نمي جنگم. در آن هنگام نيز با او نمي جنگم تا آنكه او را نزد خود بخوانم و بر او عذر آورم (اقامه حجّت نمايم). اگر با اين كار توبه كرد و از گناه بازگشت، ما توبه اش را از او مي پذيريم و اگر سرپيچي كرد جز از عزم در جنگ با ما، براي رويايي با او از خدا ياري مي طلبيم و او را نابود مي كنيم. و بدين ترتيب آنچه را خداوند اراده فرمايد، از من بردارد. او بار ديگر نزد من آمد و به من گفت: «بيم ناك هستم كه عبدالله بن وهب و زيد بن حصين الطّائي عليه شما فساد كنند (بشورانند)، همانا من شنيده ام آن دو شما را به چيزهايي ياد مي كنند كه اگر از آنان بشنوي، رهايشان نمي كني تا اينكه آنان را بكشي يا با طناب ببندي و پس از آن، از بازداشت تو هرگز بيرون نيايند». بدين جهت دانستم كه نه ورع دارد و نه عقل. به او گفتم: به خدا قسم! گمان ندارم كه تو اندك ورعي (پاكدامني) يا عقل نافعي داشته باشي. به خدا سوگند! براي تو سزاوار بود كه بداني من كسي را كه با من نجنگد و دشمني اش را بر من آشكار نكند و با من نصب عداوت نكند، نمي كشم، و چون مرتبه اوّل نزدم آمدي و اصحاب خود را نزد من توصيف كردي، تو را از نظر خود آگاه ساختم. و همانا تو را سزاوار بود كه اگر من مي خواستم آنان را بكشم به من بگويي: از خدا بترس! چرا كشتن آنان را حلال كردي در حالي كه كسي را نكشته بودند و با تو دشمني نكرده و تو را رها نكرده بودند و از اطاعت

ص:243

تو خارج نشده بودند».(1)

همچنين مي توان به اين ماجرا اشاره كرد كه اميرالمؤمنين(ع) از جانب خداوند مي دانستند كه ابن ملجم لعنه الله ايشان را در محراب عبادت مورد ضربه ي شمشير مسموم خود قرار خواهد داد امّا موظّف نبودند كه او را پيش از انجام اين كار، مجازات كنند:

قال دخل عبدالرحمن بن ملجم لعنه الله على أميرالمؤمنين(ع) في وفد مصر الذي أوفدهم محمد بن أبي بكر و معه كتاب الوفد قال: فلما مر باسم عبد الرحمن بن ملجم قال: أَنْتَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ؟ لَعَنَ اللَّهُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ. قال: نعم يا أمير المؤمنين أ ما و الله يا أمير المؤمنين إني لأحبّك قال: كَذَبْتَ وَ اللَّهِ مٰا تُحِبُّنِي ثلاثا.

قال: يا أمير المؤمنين أحلف ثلاثة أيمان أني أحبّك و أنت تحلف ثلاثة أيمان أنّي لا أحبّك. قال: وَيْلَكَ أَوْ وَيْحَكَ إنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوٰاحَ قَبْلَ الأبدان بِأَلْفَيْ عٰامٍ فَأَسْكَنَهٰا الْهَوٰاءَ فَمٰا تَعٰارَفَ مِنْهٰا هُنٰالِكَ ائْتَلَفَ فِي الدُّنْيٰا وَ مٰا تَنٰاكَرَ مِنْهٰا اخْتَلَفَ فِي الدُّنْيٰا وَ إنَّ رُوحِي لٰا تَعْرِفُ رُوحَكَ. قال فلما ولّى قال: إذٰا سَرَّكُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إلَى قٰاتِلِي فَانْظُرُوا إلَى هَذٰا. قال بعض القوم: أ و لا تقتله أو قال: تقتله؟ فقال: مَنْ أَعْجَبُ مِنْ هَذٰا؟ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَقْتُلَ قٰاتِلِي لع _ راوي گويد: عبدالرحمن بن ملجم لعنه الله همراه با نمايندگان اهلِ مصر كه محمّد بن ابي بكر آنان را فرستاده بود بر اميرالمؤمنين(ع) وارد شد و نامه ي نمايندگان همراه او بود. چون حضرت از اسم عبدالرحمن بن ملجم گذشت، فرمود: تو عبدالرحمن هستي؟ خدا عبدالرحمن را لعنت كند. عرض كرد: بله يا اميرالمؤمنين، امّا به خدا سوگند هرآينه من تو را


1- كتاب الغارات:1/251، بحارالأنوار:33/417 ب24.از كتاب هاي مخالفين: ر.ك: شرح نهج البلاغة، إبن أبي الحديد:3/148.

ص:244

دوست دارم. فرمود: دروغ گفتي، به خدا سوگند تو مرا دوست نمي داري، اين را سه بار فرمود. عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! سه سوگند ياد كردم كه تو را دوست دارم و تو سه سوگند ياد كردي كه من دوستت ندارم. امام فرمود: واي بر تو! همانا خداوند ارواح را دو هزار سال پيش از بدن ها آفريد. سپس محبّت را در آن قرار داد. بنابراين هر چه را آنجا شناخت، در دنيا دوست مي دارد و هرچه را انكار كرد، در دنيا با آن اختلاف مي كند. و همانا روح من، روح تو را نمي شناسد. راوي گويد: چون عبدالرحمان پشت كرد و رفت، امام فرمود: اگر خشنود مي شويد كه قاتل مرا ببينيد، به اين شخص نگاه كنيد. برخي از آنان گفتند: آيا او را نمي كشي؟ يا گفتند: او را مي كشي؟ حضرت فرمودند: چه چيز از اين شگفت تر است؟ مرا دستور مي دهيد كه قاتلم را _ كه رحمت خدا از او دور باد _ بكشم (كنايه از اينكه او قاتل من است چگونه مي توانم او را پيش از آنكه مرا بكشد، هلاك سازم)؟!!(1)

بدين معنا كه اراده خداوند نيست كه من او را پيش از انجام گناه به قتل برسانم و چگونه چنين توانم كرد حال آنكه خداوند اراده نفرموده است. مي بينيم در آنجا حضرت خضر با توجّه به دستور خداوند آن پسر را _ كه هنوز دست به كفر يا كافر نمودن پدر و مادرش نزده بود _ به قتل رسانيد امّا اميرالمؤمنين(ع) در اينجا چنين مي فرمايند و اين بدان جهت است كه ايشان از جانب خداوند به كشتن ابن ملجم يا منافقاني كه در ميان اصحاب ايشان حضور داشتند، مأمور نشده بودند


1- از كتاب هاي شيعيان: بصائرالدّرجات:88 ب15 ح7، بحارالأنوار:42/196 ب126 ح14.

ص:245

و اميرالمؤمنين و ساير معصومين(ع) نيز همان كاري را انجام مي دهند كه خدا آنها را بدان امر نمايد و با وجود علمي كه داشتند، جز آنچه خداوند اراده فرموده است، نكردند و نمي كنند و نخواهند كرد.

البتّه اين نوعي امتحان هم است كه اگر كسي بداند چه كسي و در چه زماني او را خواهد كشت، چگونه رفتار مي كند و در اين زمينه مي توان فرعون را يادآور شد كه دستور داد تمام نوزادان پسر را بكشند و فرزندان تمام زنان باردار را نيز بكشند تا مبادا كسي كه قرار است او را از تخت به زير كشد، به دنيا بيايد.

امّا در مورد ائمّه ي طاهرين(ع) نمي توان اين امتحان را بدين معنا دانست كه براي تربيت آنان يا مورد بخشش قرار گرفتن گناه يا مشخّص شدن اينكه تا چه حد در برابر فرمان خداوند تسليم هستند، باشد چرا كه ايشان به هيچ وجه مرتكب گناهي نشده، نمي شوند و نخواهند شد و هرگز حتّي در گفتار نسبت به خداوند پيشي نگرفته، نمي گيرند و نخواهند گرفت بلكه به جهت ترفيع درجه و براي اين است كه مردم نحوه ي برخورد ايشان را ببينند و آن را الگو قرار دهند و به مراتب ايشان پي ببرند. پس آگاهي ايشان نسبت به وقايع، از اين جهت براي آنان امتياز و امتحان است تا تسليم بودن آنان در برابر اراده ي خداوند و فرمان او به نمايش گزارده شود.

19-تسليم يا مغلوب؟توسل و...؟

ص:246

پرسش نوزدهم: اگر امامان قدرت خارق العاده دارند و مي توانند حتّي بعد از رحلت و شهادت به كساني كه به آنها متوسّل مي شوند سود برسانند و گرفتاري آنها را برطرف سازند پس چرا در زمان حياتشان گرفتاري ها و سختي هاي خودشان را حل نكردند؟ چرا حضرت علي با دشواري روبرور شد و شهيد شد و چرا حضرت حسن مجبور به صلح با معاويه شد و حضرت حسين عليه السّلام مغلوب شد؟

پاسخ: اهل بيت(ع) آنچه از علم و معجزه و قدرت دارند، هيچ يك را به استقلال ندارند و در تمام مراتب، هرچه دارند از خداوند تبارك و تعالي دارند و در تمام لحظات به تأييد الهي نيازمند هستند. خداوند ايشان را بر عالميان برتري بخشيده است و براساس حكمت هاي بسياري، اراده فرموده به آنان اختياراتي عطا فرمايد از جمله اينكه بتوانند به درگاه خدا شفيع شده و حاجت درخواست كننده را ادا فرمايند كه در اين رابطه آيات و احاديث بسياري وارد شده است، امّا «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ _ بلكه آنان بندگان گرامي داشته شده اي هستند كه حتّي در سخن بر خدا پيشي نگيرند و تنها به امر او عمل كنند»(1) چون اذن شفاعت حاجت هاي مردم را داشته باشند، نزد خداوند شفيع مي شوند و هرگز بر امر پروردگار پيشي نمي گيرند و مستقل از اراده ي او عمل


1- (21) سوره الأنبياء(ع): آيات 27 و 28.

ص:247

نمي كنند بلكه تنها آن كاري را انجام مي دهند كه اراده خداوند بر آن تعلّق گرفته باشد. حال آنان كه درباره ي مردم و حاجت هاي آنان چنين نمي كنند چگونه ممكن است درباره خودشان چنين كاري انجام دهند؟

خوب است در اين رابطه، مثالي را بيان كنيم:

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قٰالا إنَّ فٰاطِمَةَ(س) لَمّٰا أَنْ كٰانَ مِنْ أَمْرِهِمْ مٰا كٰانَ أَخَذَتْ بِتَلٰابِيبِ عُمَرَ فَجَذَبَتْهُ إلَيْهٰا ثُمَّ قٰالَتْ: أَمٰا وَ اللَّهِ يَا ابْنَ الْخَط_ّٰابِ! لَوْ لٰا أَنِّي أَكْرَهُ أَنْ يُصِيبَ الْبَلٰاءُ مَنْ لٰا ذَنْبَ لَهُ؛ لَعَلِمْتَ أَنِّي سَأُقْسِمُ عَلَى اللَّهِ ثُمَّ أَجِدُهُ سَرِيعَ الْإجٰابَةِ _ امام باقر و امام صادق(ع) فرمودند: همانا حضرت فاطمه(س) چون در حقّ آنان كردند آنچه كردند، پيراهن عمر را گرفتند سپس فرمودند: امّا به خدا سوگند اي فرزند خطّاب! اگر نبود كه من دوست نداشتم بلا به كسي رسد كه گناهي ندارد، مسلّماً آگاه مي شدي كه به زودي بر خدا سوگند مي خورم (نفرين مي كنم) و بي درنگ آن را سريع الاجابة مي يابم».(1)

به يقين توانايي دارند امّا هرگز خلاف اراده ي خدا عمل نمي كنند. امّا اگر كسي گمان كند چون دور به دست كسي افتاد، حتماً بر مدار حق است و اين خواست خدا بوده: البته چنين است كه جز آنچه خداوند بخواهد صورت نخواهد پذيرفت امّا اينكه خدا بخواهد به كسي مهلت دهد تا او به مقام و جايگاهي برسد، دليل بر رضاي خدا نيست. خدا در قرآن مي فرمايد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمّٰا يَعْمَلُ الظ_ّٰالِمُونَ إنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فيهِ الْأَبْصارُ _ و گمان مبر كه خداوند از آنچه ظالمان انجام مي دهند، ناآگاه است، همانا (عذاب) آنان را تا روزي كه ديدگان در


1- الكافي:1/460 ح5.

ص:248

آن خيره شود، به تأخير اندازد».(1) و مي فرمايد: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ _ و كساني كه كافر شدند گمان نكنند اين كه ما به آنان مهلت مي دهيم براي آنان نيكوست، همانا ما به آنان فرصت مي دهيم تا بر گناهان خويش بيفزايند و براي آنان است عذابي خواركننده».(2)

20-درباره ي علم غيب و نياز و تدبير


1- (14) سوره إبراهيم(ع): آيه43.
2- (3) سوره آل عمران: آيه 179.

ص:249

پرسش بيستم: اگر حضرت حسين آن طور كه شيعه مي گويد علم غيب داشت و مي دانست كه در كربلا نياز به آب پيدا مي كند چرا به مقدار كافي آب تهيه نكرد؟ مگر تهيه آب از ضروريّات جنگ نيست؟

پاسخ: همان گونه كه امام حسين(ع) در روز عاشوراء به معجزه، تمامي اصحاب خود را سيراب كردند، مي توانستند خود و اهل بيت خود را نيز سيراب كنند امّا چنين نكردند زيرا خدا اراده كرده بود آن حضرت، لب تشنه به ملاقات پروردگار بشتابد و اين امتحان و فرصتي بود براي آنان كه در جبهه ي مخالفت با امام غريبم بودند كه به يادگار زهرا و خاندان رسول الله، آب را كه مِهر مادرشان بود، دريغ بدارند يا نه.

و فرق شما با ما در همان نگاه است. تو حسين زهرا را تشنه ي آب مي بيني و من آب را در التهاب لب هاي خشكيده ي ارباب و اين نه آن چيزي است كه تو را توان درك آن باشد.

21-چرا عزاداري؟

اشاره

ص:250

پرسش بيست و يكم: آيات قرآن مجيد و روايات و سفارشات رسول خدا(ص) و حضرت علي(ع) كه در كتاب هاي شيعيان هست همه و همه دلالت مي كنند بر اينكه در مصيبت مرگ نزديكان و ديگران بايد صبر پيشه كرد و از جزع و فزع و نوحه سرايي و گريه و زاري و به سر و صورت زدن و گريبان چاك زدن و امثال اينها و نيز سياه پوشيدن خودداري كرد پس چرا شيعيان براي شهادت حضرت حسين لباس سياه مي پوشند و به صورت هاي مختلف عزاداري مي كنند؟

پاسخ: در ابتدا بايد بگويم اين تنها يك دروغ آشكار است و در آيات قرآن و احاديث اهل بيت(ع) و نه تنها در كتاب هاي گران بهاي شيعيان بلكه در كتاب هاي مخالفين نيز موارد بسياري وجود دارد كه بر جايز بودن برگزاري اين گونه مراسم دلالت دارد كه براي اهل بيت اين امر به صورت امري واجب و همراه با فضيلت و ثواب بسيار بيان شده است. از طرفي، احاديث ديگري وجود دارد كه خشكي چشم را نشانه قساوت قلب و مذموم شمرده است كه انشاءالله ذكر خواهد شد.

امّا كسي كه تمام تلاش خود را براي كاشتن تخم شبهه در ميان قلب هاي پاك شيعيان به كار مي بندد و نه تنها جوانان، بلكه از پيرغلامان امام حسين(ع) نيز نمي گذرد و مي خواهد همچون شيطان، از آخرين لحظات عمر هم پست ترين سوءاستفاده را ببرد و تا دم آخر، آخرين حدّ تلاش خود را به كار گيرد تا انسان را

ص:251

از راه مستقيم به درآورد! او را بايد به گونه اي پاسخ گفت كه ديگر هرگز براي توبيخ شيعيان نتواند لب از لب بگشايد. بايد از آنان پرسيد شما همه چيز را براي هواي نفس خود به بازي مي گيريد؟ حتّي كلام خدا و رسول و امام را؟!

برادر و خواهر ايماني من! امثال چنين افرادي در تاريخ كم نبوده اند، بنابراين با مقوله ي جديدي مواجه نيستيم. بايد محكم تر از پيش بر اعتقاد خود اهتمام داشته باشيم و اميدواريم خداوندي كه ياور ماست، ما را در تعظيم شعائرش كه همان ذكر اهل بيت(ع) است، ياري فرمايد.

امّا دليل اينكه آنان به برگزاري اين مراسم خرده مي گيرند و براي مرگ وابستگان و حتّي فرزندان و عزيزان خود گريه نمي كنند، چند روايت مبني بر اين است كه عمر_ بن الخطاب از گريه بر اموات جلوگيري و نهي مي كرده و گاهي مي گفته است پيامبر گريه بر اموات را نهي كرده اند:

صحيح بخاري:2/85: همانا مرده از گريه ي خانواده اش بر او، عذاب مي شود و عمر همواره براي جلوگيري از گريه با عصا كتك مي زد و سنگ پرتاب مي كرد و خاك مي پاشيد.

و در صحيح مسلم و صحيح بخاري از عمر و عبدالله بن عمر آمده است كه گفته اند پيامبر فرمود: «مرده در قبرش به خاطر نوحه سرايي كه بر او مي شود، مورد عذاب واقع مي شود».

آنها طبق اين دو روايت و چند مورد ديگر نزديك به اين ها و به لحاظ نهي و مخالفت عمر با گريه بر اموات، اعتقاد دارند كه نبايد بر گذشتگان گريه كرد و فرقي بين اولياي خدا و غير آنها نمي گذارند، لذا بر مظلوميّت آل رسول الله(ص) و

ص:252

مصيبت هاي وارد آمده بر ايشان متأثّر نمي شوند و اگر بتوانند جلوي ديگران را هم مي گيرند و براي مرده هاي خودشان نيز اگر چه جوان باشد گريه نمي كنند و گاهي ديده شده در قبرستان بقيع، پس از دفن مرده هايشان جلوي خود را مي گيرند كه اشك در چشمانشان ديده نشود و در حقيقت سعي مي كنند اطاعت خود را از عمر در گريه نكردن بر اموات ظاهر و حفظ كنند.

البته اين در حالي است كه در همين كتاب صحيح مسلم:3/43 آمده است كه سخن عبدالله عمر را به عايشه گفتند، گفت: نه به خدا قسم، پيامبر هرگز اين سخن را نگفت كه ميّت به خاطر گريه كسي عذاب مي شود بلكه فرموده است: همانا كافر، به سبب گريه خانواده اش، خداوند بر عذاب او مي افزايد و همانا خداست كه مي خنداند و مي گرياند و كسي بار گناه ديگري را به دوش نكشد.

همچنين در همين كتاب، ابن عباس حرف عمر را رد كرده و گفته است: خدا مي خنداند و مي گرياند. در صحيح مسلم روايات متعددي وجود دارد كه عايشه و ابن عباس، ادّعاي عمر و عبدالله عمر و فهم آنان را اشتباه شمرده و گفته اند: عمر و عبدالله عمر، معناي سخن پيامبر را نفهميده اند.

در صحيح بخاري:3/43 آمده است: به عايشه گفتند عبدالله عمر گفته است: پيامبر فرموده است: ميّت در قبر به واسطه گريه اهلش عذاب مي شود، عايشه گفت: عبدالله عمر اشتباه فهميده است، بلكه رسول الله فرمود: خداوند عذاب كافر را به خاطر گريه ي خانواده اش زياد مي كند و همانا خداست كه مي خنداند و مي گرياند و هيچ كس بار گناه ديگري را به دوش نكشد.

پاسخ هاي اين گونه در كتاب هايي كه نزد آنان مورد قبول است، بسيار است كه

ص:253

ما براي نمونه اين مورد را يادآور شديم. پس تا اينجا دانستيم چرا گريه بر اموات را نهي مي كنند و پاسخ آن را نيز به آنها داديم. امّا در مورد قرآن و احاديثِ اهل بيت(ع)، براي پاسخ به اين افتراء، بايد به برّرسي سه مورد بپردازيم:

يكم: چيستي عزاداري، دوّم: چرايي عزاداري، سوّم: تاريخ عزاداري.

يكم: چيستي عزادراي.

عزاداري چيست و به كدامين مراسم، عزاداري مي گويند؟

در مراسم عزاداري و مجالسي كه نام محفل عزا روي آن نگاشته مي شود، سخنرانان محور مراسم هستند. آنان عنوان مي كنند كه خداوند خالق تمام هستي است و خود از اينكه چون مخلوقاتش باشد مبرّاست. انسان را خلق نموده در حالي كه مسير راست يكي و راه هاي منتهي به ناخشنودي او بسيار است و بيان كرده است كه براي آن راه هاي بسيار و اين راه يگانه، رهبراني وجود دارند. او اين رهبران را خلق نموده و براي آنان ويژگي هاي خاصّي قرار داده و خودِ اين رهبران را راه هدايت معرّفي نموده و ره پويي در راه آنها را عين همان مسيرِ راست و يگانه كه به رضاي او منتهي مي شود، قرار داده است. سخنرانان در اين مجالس براي ادامه ي اين بحث ها نيازمندند نكاتي ديگري را نيز بيان كنند.

تا اينجا سخن از خدا بود، امّا چون فهميديم ما به خدا دسترسي نداريم و خداوند ميان خودش و ما پلي به نام پيامبران و جانشينان آنان قرار داده، بايد به دنبال آنان برويم. تا اينجا مي دانيم كه آنان هستند حجّت هاي الهي و پيروي از آنان، همان گام نهادن و به پيش رفتن در راه راست است. امّا اينان كه هستند، تعدادشان چند نفر است، چه ويژگي هايي دارند و معناي پوييدن راه آنان چيست؟

ص:254

اين سؤال آخر همان است كه همراه خود، اين پرسش ها را رديف مي كند: پيامبر آخرين و اهل بيت(ع) ايشان، چه كردند؟ و هدف آنان از كارهايي كه انجام دادند چه بود؟

در اينجا سخنرانان، آنچه را مردم با اهل بيت(ع) و اهل بيت(ع) در برخورد با مردم انجام دادند، مطرح مي كنند و بحث به سوي هدف اهل بيت و تلاش ايشان براي دست يابي به اين هدف سوق داده مي شود. آخرين نقطه پس از شناختِ اهل بيت(ع) و شناخت هدف و تلاش هاي ايشان براي آن هدف، عزاداري است.

امام حسين(ع) كيست؟ هدف ايشان چه بود؟ براي دست يابي به آن چگونه رفتار نمود و مردم چه كردند؟ عزاداري براي سيّدالشّهداء پاسخ اين سؤالات است.

دوم: چرايي عزاداري.

چرا عزاداري؟ و آيا الزامي براي برگزاري چنين مراسمي وجود دارد يا نه؟ آيا زمان در الزام برگزاري مراسم عزاداري دخالت دارد يا نه؟ و آيا منتهايي براي اين زمان وجود دارد؟ در اين باره مطالب قابل عنوان شدن، بسيارند كه به برخي از آن ها اشاره مي شود:

الف) اين كار عمل پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) بوده است.

مسلمانان معتقدند كه براي شناخت احكام، قرآن و سنّت پيامبر(1) (ص) معيار است و سنّت پيامبر اكرم(ص) در تمام ابعاد براي آنان الگو و راهگشاست. يكي از اين ابعاد، عزاداري است. در نتيجه بايد ديد آيا پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) مجلس عزاداري برپا نموده اند، يا از برگزاري چنين مجالسي جلوگيري كرده اند.


1- گفتار، كردار و مواردي كه مورد تأييد حضرت قرار گرفته است.

ص:255

برخورد پيامبر(ص) و ائمّه(ع) با برگزاري چنين مراسمي نه تنها حكايت از مشروعيّت برپايي مراسم عزاداري دارد، بلكه بر مستحب بودن و برتري آن دلالت مي كند. در دوران حيات پيامبر(ص) در اين دنيا، حوادثي رخ نمود كه موجب ناراحتي حضرت شد و نيز پيامبر(ص) در مواردي براي پيشامدهاي تلخي كه از رخداد آن در آينده آگاهي داشتند، ابراز تألّم نموده اند. براي مرگ افرادي گريسته اند و سفارش به برگزاري مجالس عزا كرده اند.

گريه پيامبر(ص) در فوت فرزندشان ابراهيم

در صحيح بخاري در اين باره آمده است: «فجعلت عينا رسول الله(ص) تذرفان فقال له عبد الرحمن بن عوف: و أنت يا رسول الله؟ فقال: يا ابن عوف! إنها رحمة ثم أتبعها بأخرى. فقال(ص): إنَّ الْعَيْنَ تَدْمَعُ وَ الْقَلْبَ يَحْزَنُ وَ لٰا نَقُولُ إلٰا مٰا يَرْضيٰ رَبَّنٰا وَ إنٰا بِفِرٰاقِكَ يٰاإبْرٰاهِيمُ لَمَحْزُونُونَ _ چشمان رسول خدا از اشك لبريز شد. عبدالرحمن بن عوف به ايشان گفت: شما هم گريه مي كنيد؟ فرمود: اين گريه، رحمت است. و همچنان كه گريه مي كرد فرمود: اشك چشم جاري مي شود و قلب محزون مي شود ولي چيزي نمي گوييم مگر آنچه را كه خداوند را راضي كند، (و خطاب به فرزندش ابراهيم فرمود:) ما در فراق تو اي ابراهيم محزون هستيم».(1)

گريه پيامبر(ص) بر سر مزار مادر مكرّمه خودشان

همچنين در رابطه با گريه پيامبر(ص) بر سر مزار مادشان، چنين آورده است:


1- صحيح البخاري:2/85، صحيح إبن حبان:7/162، مسند أبي يعلي:6/42، مسند احمد: 3/194، سنن أبي داود:2/64، المستدرك حاكم:4/40 و بسياري ديگر از كتاب هايي كه نزد مخالفين معتبر است.

ص:256

عن أبي هريرة قال: زار النبي(ص) قبر أمه فبكى و أبكى من حوله _ پيامبر قبر مادرش (آمنه بنت وهب) را زيارت فرمود، سپس گريه كرد و همراهانش را نيز گرياند.(1) اين مطلب در معتبرترين كتاب ها نزد مخالفين نقل شده است.

گريه پيامبر(ص) در سوگ حمزه(ع) و تأييد عزاداري زنان براي ايشان

يكي از شهداي بزرگ جنگ احد، حمزه عموي پيامبر(ص)، سردار رشيد، شجاع و جان بر كف اسلام بود كه پشتوانه نيرومندي براي اسلام به شمار مي رفت.

قال: و انصرف رسول الله(ص) إلى المدينة حين دفن القتلى، فمرّ بدور بني الأشهل و بني ظفر، فسمع بكاء النّوائح على قتلاهنّ فترقرقت عينا رسول الله(ص) و بكى ثم قال: لَكِنَّ حَمْزَةَ لٰا بَوٰاكِيَ لَهُ الْيَوْم. فلمّا سمعها سعد بن معاذ و أسيد بن حضير قالوا: لا تبكين امرأة حميمها حتى تأتي فاطمة فتسعدها. فلمّا سمع رسول الله(ص) الواعية على حمزة و هو عند فاطمة على باب المسجد قال: إرْجِعْنَ رَحِمَكُنَّ اللَّهُ فَقَدْ آسَيْتُنَّ بِأَنْفُسِكُن _ هنگامي كه كشته ها دفن شدند، پيامبر خدا(ص) به مدينه بازگشتند، از كنار خانه هاي بني اشهل و بني ظفر گذشتند، صداي گريه و زاري زنان را كه بر شهداي خود مي گريستند، شنيدند. چشمان مبارك پيامبر خدا(ص) در اين هنگام پر از اشك شد و فرمودند: ولي عمويم حمزه گريه كننده ندارد. سعد بن معاذ و اسيد بن حضير (چون اين سخن از آن جناب شنيدند) گفتند: هيچ زنى ابتدا بر كشته هاى خود گريه نكند، مگر اينكه قبلاً در منزل


1- صحيح مسلم:3/65، صحيح إبن حبان:7/440، السنن نسّائي:1/654، السّنن الكبري، بيهقي:4/70، السّنن إبن ماجه:1/501 (1572)، المستدرك حاكم:1/375، مسند احمد: 2/441.

ص:257

فاطمه(س) حاضر شود و در مصيبت حمزه ايشان را ياري كند. هنگامى كه پيامبرخدا(ص) فرياد شيون زنان را براي حمزه شنيدند، در حالي كه نزد حضرت فاطمه(س) در كنار درب مسجد حضور داشتند، فرمودند: بازگرديد، خداوند شما را رحمت كند، زيرا هرآينه همراهي نموديد.(1)

عزاداري حضرت براي شهادت جعفر بن ابي طالب(ع) و امر نمودن حضرت زهرا(س) به انجام اين كار:

جعفر بن ابي طالب در جنگ موته به شهادت رسيد. ايشان دومين فرد منصوب شده از جانب پيامبر(ص) براي برافراشتن پرچم سپاه اسلام در اين جنگ بود.

پيش از آنكه خبر شهادت شهيدان در اين جنگ برسد، پيامبر به منبر رفتند و از نام حضرت جعفر بن ابي طالب(ع) به عنوان يكي از شهيدان اين نبرد، ياد نمودند، سپس از منبر پايين آمده و به خانه ي جعفر بن ابي طالب(ع) رفتند. فرزند او عبدالله را فراخواندند. او را در دامان خويش نشانده و روي سر او دست مي كشيدند. مادر اين فرزند، اسماء بنت عميس _ كه از زن هاي باايمان و فداكار صدر اسلام است _ به پيامبر عرضه مي دارد: اي پيامبرخدا! شما آن چنان روي سر اين كودك دست مي كشيد كه گويا او يتيم است. پيامبر، در حالي كه دو چشم مبارك ايشان اشك مي ريخت، فرمودند: قَدِ اسْتُشْهِدَ جَعْفَرٌ فِي هَذٰا الْيَوْمِ وَ دَمَعَتْ عَيْنٰا رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ قٰالَ قُطِعَتْ يَدٰاهُ قَبْلَ أَنْ يُسْتَشْهَدَ وَ قَدْ أَبْدَلَهُ اللَّهُ مِنْ يَدَيْهِ


1- إعلام الورى:1/183 از المغازي واقدي:1/292، بحارالأنوار:20/98 ضمن حديث28. و از كتب مخالفين: سيرة ابن هشام:3/104- 105، تاريخ الطّبري:2/532- 533، الكامل، ابن اثير:2/163 و فيها بني دينار بدل بني النجار.

ص:258

جَنٰاحَيْنِ مِنْ زُمُرُّدٍ أَخْضَرَ فَهُوَ الْآنَ يَطِيرُ بِهِمٰا فِي الْجَنَّةِ مَعَ الْمَلٰائِكَةِ كَيْفَ يَشٰاءُ _ همانا جعفر امروز به شهادت رسيد و نيز فرمودند: پيش از آنكه شهيد شود، دو دست او قطع شد و خداوند به جاي دو دست ايشان، دو بال از زمرّد سبز به او داده است كه او اكنون به وسيله ي آن دو بال همراه با فرشتگان در بهشت هر طور كه بخواهد پرواز مي كند.(1)

قٰالَ الصّٰادِقُ(ع): إنَّ النَّبِيَّ(ص) حِينَ جٰاءَتْهُ وَفٰاةُ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طٰالِبٍ(ع) وَ زَيْدِ بْنِ حٰارِثَةَ كٰانَ إذٰا دَخَلَ بَيْتَهُ كَثُرَ بُكٰاؤُهُ عَلَيْهِمٰا جِدّاً وَ يَقُولُ كٰانٰا يُحَدِّثٰانِي وَ يُؤْنِسٰانِي فَذَهَبٰا جَمِيعاً _ امام صادق(ع) فرمودند: همانا آن هنگام كه خبر وفات جعفر بن ابي طالب(ع) و زيد بن حارثه براي پيامبر(ص) آمد، چون وارد منزل خويش مي شدند، گريه ايشان براي جعفر بن ابي طالب و زيد بن حارثه شديد مي شد و مي فرمودند: با من سخن مي گفتند و مؤانست مي نمودند، سپس هر دوي آنان از نزد من رفتند.(2)

قٰالَ الصّٰادِقُ(ع) قٰالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِفٰاطِمَةَ: اذْهَبِي فَابْكِي عَلَى ابْنِ عَمِّكِ... _ حضرت صادق(ع) فرمود: پيامبر(ص) به حضرت فاطمه(س) فرمودند: به منزل جعفر برو و بر پسرعمويت گريه كن... .(3)


1- از كتاب هاي شيعيان: الخرائج والجرائح:1/166 و بحارالأنوار:21/53 ح3، شجره طوبي: 2/299.
2- من لايحضره الفقيه:1/177 ح527 وسائل الشيعة:3/280 ب87 ح3654، بحارالأنوار: 21/55 ب24 ح8.
3- إعلام الورى:104، بحارالأنوار:21/57 ح9. ماجراي گريه كردن پيامبر(ص) بر جناب جعفر_ بن ابي طالب و زيد بن حارثه، در صحيح البخاري:4/184 به اين لفظ آمده است: «إنّ النّبي(ص) نعى جعفراً و زيداً قبل أن يجئ خبرهم و عيناه تذرفان _ پيش از رسيدن خبر شهادت جعفر طيار و زيد، پيامبر(ص) از شهادت آنها خبر داد و از دو چشم مباركش اشك جاري بود».

ص:259

عزاداري اهل بيت اطهار و پيامبران الهي(ع) براي سيّدالشّهداء امام حسين(ع)

در اين گذر موارد بسيار زيادي وجود دارد كه عنوان برخي از آن ها بيان مي شود:

هيچ پيامبري نيامد مگر اينكه به زيارت كربلا آمد و گفت: «فِيكَ يُدْفَنُ الْقَمَرُ الزّاهِرُ»، روضه خواني حضرت جبرئيل(ع) براي حضرت آدم و حضرت نوح، جريان حضرت زكريّا در تفسير كهيعص، امر نمودن پيامبر به برپايي عزاداري براي امام حسين(ع) براي زنده نگه داشتن ياد و خاطره ي آن حضرت، گريستن پيامبر اكرم(ص) و ائمّه ي معصومين(ع) براي امام حسين(ع) كه از جمله آن گريستن اميرالمؤمنين(ع) در گذر از كربلا در سفر صفّين بود كه حضرت از هوش رفتند، سفارش خود حضرت سيّدالشّهداء(ع): «شِيعَتِي مٰا إنْ شَرِبْتُمْ رَيَّ عَذْبٍ فٰاذْكُرُونِي* أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي»(1) ، جريان مردي عرب كه در حضور امام هفتم موسي بن جعفر(ع) چنين خواند: «عَجِبْتُ لِمَصْقُولٍ عَلٰاكَ فِرِنْدُه،...»(2) ، جريان دعبل و خواندن اشعار در مصيبت ائمّه ي اطهار و گريستن امام رضا(ع)، و... .


1- المصباح، شيخ كفعمي:741، مستدرك الوسائل:26/17 ب 22 ح 20647- 1.
2- مناقب آل أبي طالب:4/319، بحارالأنوار:48/108 ب5 ضمن حديث9، مستدرك الوسائل: 10/387 ب83 ح12237- 3.

ص:260

براي نمونه برخي از اين موارد به تفصيل ياد مي شود:

لَمّٰا أَخْبَرَ النَّبِيُّ(ص) ابْنَتَهُ فٰاطِمَةَ بِقَتْلِ وَلَدِهٰا الْحُسَيْنِ وَ مٰا يَجْرِي عَلَيْهِ مِنَ الْمِحَنِ بَكَتْ فٰاطِمَةُ بُكٰاءً شَدِيداً وَ قٰالَتْ: يٰا أَبَهْ! مَتَى يَكُونُ ذَلِكَ؟ قٰالَ: «فِي زَمٰانٍ خٰالٍ مِنِّي وَ مِنْكِ وَ مِنْ عَلِيٍّ». فٰاشْتَدَّ بُكٰاؤُهٰا وَ قٰالَتْ: يٰا أَبَهْ! فَمَنْ يَبْكِي عَلَيْهِ وَ مَنْ يَلْتَزِمُ بِإِقٰامَةِ الْعَزٰاءِ لَهُ؟ فَقٰالَ النَّبِيُّ: «يٰا فٰاطِمَةُ إِنَّ نِسٰاءَ أُمَّتِي يَبْكُونَ عَلَى نِسٰاءِ أَهْلِ بَيْتِي وَ رِجٰالَهُمْ يَبْكُونَ عَلَى رِجٰالِ أَهْلِ بَيْتِي وَ يُجَدِّدُونَ الْعَزٰاءَ جِيلًا بَعْدَ جِيلٍ فِي كُلِّ سَنَةٍ فَإِذٰا كٰانَ الْقِيٰامَةُ تَشْفَعِينَ أَنْتِ لِلنِّسٰاءِ وَ أَنَا أَشْفَعُ لِلرِّجٰالِ وَ كُلُّ مَنْ بَكَى مِنْهُمْ عَلَى مُصٰابِ الْحُسَيْنِ أَخَذْنٰا بِيَدِهِ وَ أَدْخَلْنٰاهُ الْجَنَّةَ. يٰا فٰاطِمَةُ! كُلُّ عَيْنٍ بٰاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ إِلٰا عَيْنٌ بَكَتْ عَلَى مُصٰابِ الْحُسَيْنِ فَإِنَّهٰا ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعِيمِ الْجَنَّةِ _ چون پيامبر(ص) حضرت فاطمه(س) را از شهادت فرزندش امام حسين(ع) و مصيبت هايي كه حضرت دچار آن خواهند شد، آگاه نمود، حضرت فاطمه(س) سخت گريستند و عرضه داشتند: پدرجان! زمان آن، چه موقع خواهد بود؟ فرمود: «هنگامي كه من، تو و علي در دنيا نباشيم». گريه حضرت زهرا(س) شديدتر شد و گفت: پدرجان! پس چه كسي براي حسينم گريه خواهد كرد و چه كسي ملتزم به عزاداري براي ايشان خواهد شد!؟ پيامبر(ص) فرمود: «اي فاطمه! زنان امّت من بر زنان اهل بيتم و مردان ايشان بر مردان اهل بيت من گريه خواهند كرد، همه ساله هر گروه پس از ديگري عزاداري را تجديد مي نمايند. چون روز قيامت فرا رسد، تو زنان امّت من و من مردان آنان را شفاعت خواهيم كرد. و هر كسي از ايشان را كه در مصيبت امام حسين گريه كرده باشد، دست او را مي گيريم و داخل بهشت مي كنيم. اي فاطمه! روز قيامت تمامي چشم ها گريان هستند جز چشمي كه براي مصيبت هاي حسين گريه كند، پس به درستي كه صاحب آن چشم خندان است و

ص:261

مژده نعمت هاي بهشت به وي داده مي شود».(1)

لَمَّا اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللهِ(ص) مَرَضُهُ الَّذِي مٰاتَ فِيهِ ضَمَّ الْحُسَيْنَ(ع) إِلىٰ صَدْرِهِ يَسِيلُ مِنْ عَرَقِهِ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ وَ يَقُولُ: «مٰا لِي وَ لِيَزِيدَ لٰا بٰارَكَ اللَّهُ فِيهِ اللَّهُمَّ الْعَنْ يَزِيدَ». ثُمَّ غُشِيَ عَلَيْهِ طَوِيلًا وَ أَفٰاقَ وَ جَعَلَ يُقَبِّلُ الْحُسَيْنَ وَ عَيْنٰاهُ تَذْرِفٰانِ وَ يَقُولُ: «أَمٰا إِنَّ لِي وَ لِقٰاتِلِكَ مُقٰاماً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ _ چون بيماري پيامبر(ص) _ كه بر اثر آن از دنيا رفتند _ شدّت گرفت، امام حسين(ع) را به سينه چسبانده بودند به حالتي كه حضرت جان مي دادند و عرق ايشان بر امام حسين جاري بود و مي فرمودند: «مرا با يزيد چه كار؟ خداوند در وجود او هيچ بركتي قرار ندهد خداوندا! يزيد را لعنت كن». سپس حضرت مدّت بسيار زيادي غش كردند و چون به هوش آمدند، امام حسين را در حالي پياپي مي بوسيدند كه چشمان ايشان پر از اشك بود و مي فرمودند: «امّا نزد خداوند عزّوجل بين من و قاتل تو محاكمه اي خواهد بود».(2)

پس مي بينيم كه خاتم الأنبياء(ص) و اهل بيت(ع) اين عمل را انجام داده اند، به اين كار امر نموده و چنين كاري را مورد تأييد و رضايت خويش اعلام فرموده اند. برگزاري اين مراسم سيره ي پيامبر(ص) و حضرات معصومين(ع)، خواصّ _ اصحاب و عموم شيعيان بوده است و اقامه ي مراسم عزاداري از جانب ايشان موجب مي شود كه ما نيز به رسم پيروي از آن حضرات، به برگزاري چنين


1- بحارالأنوار:44/292 ب34 ح37، العوالم، الإمام الحسين:534،
2- مثير الأحزان:22 مولد الحسين، بحار الأنوار:44/266 ب31 ح24، العوالم الامام الحسين(ع): 137.

ص:262

مراسمي مبادرت ورزيم.

ب) رضاي خداوند در اين است.

خداوند نمي خواهد نوع نماز ترك شود. اگر نمازگزار از ايستادن عاجز شود، بايد نشسته نماز بخواند و اگر از آن نيز عاجز شد، بر پهلو خوابيده و نماز را بخواند و چنانچه از آن نيز عاجز شود، بايد بر پشت بخوابد و بخواند. چنانچه از خواندن عاجز شود بايد با ايماء و اشاره و باز و بسته نمودن چشم ها نماز را بخواند و چنانچه نتواند خود را از نجاست نگه دارد و با طهارت نماز بخواند، با همان حالت بايد نماز را بخواند.

اگر حفظ نوع نشود، حفظ صنف نمي شود و اگر حفظ صنف نشود، حفظ شخص هم نمي شود. حفظ نوع نماز بر مكلّفين واجب و مطلوب خداوند است و خداوند بر ترك نوع نماز راضي نيست. در مورد عزاداري نيز به همين ترتيب است و به همين دليل است كه هم گريه كردن و هم خود را به حالت گريه كنندگان درآوردن، هر دو اجر دارد و مورد رضايت خداوند است، اين در حالي است كه حالت دوم از اصل گريه خارج است.

قرآن كريم در خلال بيان ماجراي زندگي حضرت يوسف آورده است كه حضرت يعقوب در فراق فرزندش به اندازه اي گريست كه چشم هايش نابينا شد: «وَ قٰالَ يٰا اَسَفي عَلَي يُوسُفَ وَ ابيَضَّت عَيْنٰاهُ مِنَ الحُزنِ فَهُوَ كَظيمٍ _ اي دريغ بر يوسف! و در حالي كه اندوه خود را فرومي خورد، چشم هايش از اندوه سفيد

ص:263

شد».(1) در تفسير ابن كثير ذيل آيه «اذْهَبُوا بِقَميصي هذا»(2) آمده است: «و كان قد عمي من كثرة البكاء _ حضرت يعقوب (ع) از كثرت گريه نابينا شد». اين در حالي است كه حضرت يعقوب مي دانست حضرت يوسف زنده است و فاصله ي زيادي با او ندارد، امّا امام حسين(ع) همراه با هفده تن از بني هاشم كه روي زمين مثل و مانندي نداشتند، در كمتر از يك روز به فجيع ترين شكل ممكن به دست پست ترين افراد كه اربابان همين شبهه افكن ها هستند، به شهادت رسيدند.

ج) به مقتضاي اينكه ايمان جز دوست داشتن و دشمن داشتن چيز ديگري نيست، مؤمن براي دوست داشتني ها بذل كرده و از دشمن ها بيزاري مي جويد و از مصاديق دوست داشتن، زنده نگه داشتن ياد و راه و هدف محبوب است و اين تلاش، بر او واجب و سستي در انجام آن، ناروا و گناه خواهد بود.

د) نتايجي كه برگزاري مراسم عزاداري، در بر داشته و دارد.

بقاي دين: برگزاري مراسم عزاداري و يادآوري مصيبت هايي كه بر اهل بيت(ع) وارد گشت، موجب بقاي دين اسلام و زنده نگه داشته شدن ياد، راه و هدف اهل بيت(ع) است. به همين جهت است كه خود ائمّه نيز اين مجالس را برپا مي كردند. حقيقت اسلام و هدف پيشوايان معصوم در خلال برگزاري اين مراسم، بيان شده و زنده مي گردد.

نشر معارف الهي و احكام شرعي

بيان واقعيّت هاي تاريخ و دعوت به سوي راستي ها


1- (12) سوره يوسف: آيه85.
2- (12) سوره يوسف: آيه94.

ص:264

تشويق مردم براي زنده نگه داشتن ياد اهل بيت(ع) و بيان فضيلت هاي ايشان: در خلال مراسم عزاداري مردم با اهل بيت و برتري هاي آنان آشنا مي شوند و برگزاري هرچه باشكوه تر اين مراسم، مردم را به ياد كردن از اهل بيت(ع) تشويق و با مباني و اهداف اهل بيت(ع) آشنا مي كند.

ايجاد وحدت در ميان صفوف پراكنده: اقامه ي مراسم عزاداري سبب جمع شدن افراد و به هم پيوستن گروه ها مي شود و به خوبي آشكار است كه در بين شيعه هيچ اجتماعي از نظر آساني كار و گسترش منطق و شدّت هماهنگي مانند مجالس عزاداري اهل بيت بالأخص براي سيّدالشّهداء(ع) نيست.

ياد كردن از خوبي ها و نماياندن پستي چهره ي بدي ها: در مراسم عزاداري از مناعت، شجاعت، صبر و سخاوت و پوييدن راه حق و تلاش براي هدف الهي، تجليل مي شود و روحيه ي ظلم ستيزي و ابراز انزجار و نفرت نسبت به ظلم تقويت مي شود. نقاب ها كنار رفته و چهره ي منفور ظلم برملا مي شود و چهره واقعي فسادگران افشاء مي شود.

تبليغ دين اسلام و باز شدن در رحمت خداوند بر روي تمام انسان ها: به همين دليل است كه ما مأمور نيستيم كافران را از شركت در اين مجالس و يا از برگزاري چنين محافلي منع كنيم. بسياري از همين كافران در مراسم عزاداري گروه گروه مسلمان شده اند و برگزاري مراسم عزاداري، موجب بلند شدن نداي قيام اهل بيت(ع) براي اجراي احكام دين شده و اين ندا را به گوش همه مي رساند. دشمنان اسلام متوجّه شده اند كه برپايي مراسم سوگواري براي ائمّه ي اطهار موجب گرويدن گروه گروه مردم به دين اسلام مي شود و به همين جهت است كه

ص:265

از برافراشته شدن پرچم اسلام و اعتلاي نام اهل بيت(ع) بيم ناك هستند.

از سوي ديگر عزداري كردن نشانه ي عطوفت، مهرباني و رقّت قلب است. روايات در مدح گريه و مذمّت خشكي چشم بسيار است و در همين راستا است كه فرموده اند خشك بودن چشم و گريه نكردن علامت شقاوت و سخت دلي است:

پيامبر(ص) فرمودند: «مِنْ عَلٰامٰاتِ الشَّقٰاءِ جُمُودُ الْعَيْنِ وَ قَسْوَةُ الْقَلْبِ وَ شِدَّةُ الْحِرْصِ فِي طَلَبِ الدُّنْيٰا وَ الْإصْرٰارُ عَلَى الذَّنْبِ _ از جمله نشانه هاي شقاوت: خشكي چشم، سختي دل، حرص بر دنيا و اصرار بر گناه است».(1)

همچنين به ابوذر فرمودند: «يٰا أَبٰا ذَرٍّ! مَنِ اسْتَطٰاعَ أَنْ يَبْكِيَ فَلْيَبْكِ وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَلْيُشْعِرْ قَلْبَهُ الْحُزْنَ وَ لْيَتَبٰاكَ. إنَّ الْقَلْبَ الْقٰاسِيَ بَعِيدٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَكِنْ لٰا يَشْعُرُونَ _ اي ابوذر، كسي كه توان گريه دارد، بايد بگريد و كسي كه توان گريه ندارد، بايد قلبش را محزون دارد و خود را به حالت گريه كننده ها در آورد. همانا دل سخت، از خدا دور است ولي متوجّه نيستند».(2)

آيا زمان در برگزار كردن مراسم عزاداري براي اهل بيت(ع) اهميّت دارد يا خير؟ و آيا براي اين زمان منتهايي وجود دارد يا خير؟

در خلال احاديثي كه بيان شد و خيل احاديثي كه مجال براي ذكر آن ها كافي نيست، مواردي به چشم مي خورد كه ائمّه ي اطهار(ع) پيش از رخداد يك


1- الكافي:21/290 ح6، الخصال:742 ح96، روضة الواعظين:414، و از كتب مخالفين: شرح نهج البلاغه إبن أبي الحديد:11/215.
2- الأمالي، شيخ طوسي:529، مكارم الأخلاق:462، بحارالأنوار:74/79 ح3، مستدرك الوسائل:12/95 ح[13617] 10.

ص:266

مصيبت، از وقوع آن خبر مي دهند و به خاطر آن رنج ها و ناراحتي هايي كه حتّي هنوز رخ نداده است، عزاداري مي كنند.

در اين عمل اهل بيت(ع) نكات بسياري نهفته است، از جمله اينكه مي خواهند پيروان خويش را از اينكه به حوادث آينده آگاه هستند، مطّلع سازند. به آنان بفهمانند كه حق در كدام سو خواهد بود تا آنها نيز خود را براي رويارويي با جبهه ي باطل آماده سازند. همچنين مي خواهند اين عزاداري و اظهار حزن به صورت يك سنّت درآيد تا به رسم همراهي با اهل بيت(ع)، شيعيان نيز اين گونه مجالس عزاداري را برپا دارند و از اين طريق از آن رخ داد ياد كرده و ديگران را به اين كار تشويق و ترغيب نمايند.

حتّي گاهي مي بينيم پيامبر اكرم(ص)، انجمن هاي سرور و شادي را تبديل به محفل عزا مي كردند. و جاي بسي تأمل دارد كه مصيبت هاي وارده بر اهل بيت(ع) قبل از وقوع، اين چنين بر قلب مبارك پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) تأثير گزارده است. حال آنان در هنگام رخداد آن مصيبت و پس از آن چگونه خواهد بود؟

بنابراين در اقامه ي مراسم عزا براي اهل بيت(ع)، زمان رخداد يك مصيبت مطرح نيست كه گفته شود هنوز اين مصيبت بر اهل بيت(ع) وارد نشده و يا از وقوع اين حادثه ي غم انگيز درباره ي اهل بيت(ع)، زمان زيادي گذشته است.

خدا اين گونه راضي است كه پيروان اهل بيت(ع) را پيش از وارد آمدن مصيبت ها و پس از آن، در ياد اهل بيت(ع) ببيند. و از سوي ديگر اين براي برهه ي خاصّي از زمان نيست و تا قيام قيامت ادامه خواهد داشت هم چنان كه

ص:267

مي دانيم حتّي روز قيامت نيز اقامه ي مجلس عزاداري براي اهل بيت(ع) صورت مي گيرد.

جايي كه حضرت يعقوب(ع) در فراق حضرت يوسف ساليان دراز مي گريد، قرآن عمل او را به عنوان يك عمل انساني و عاطفي مي ستايد، پس حال شيعيان بايد چگونه باشد حال آنكه اهل بيت(ع) چنان براي برپايي دين جان فشاني نمودند كه جان خويش، فرزندان، برادران، برادر زادگان، اقوام و ياران بافضيلت خود را در سخت ترين شرايط در راه خدا فدا كردند. شيعيان بايد چه كنند تا حقّ مطلب ادا شود؟ در مقابل مصيبت هاي بي مثيل اهل بيت(ع) و به خصوص فاجعه ي روز عاشورا كه در بيان اهل بيت روزي مانند آن نيست و فرموده اند: روز شهادت امام حسين(ع) پلك هاي چشمان ما را زخمي كرد و و اشك هاي ما را جاري ساخت و... .

وظيفه ي شيعه در قبال اين مصيبت ها چيست؟ چگونه حقّ اين عزيزان را بايد ادا كنيم حال آنكه به ما فرموده اند چنين عرضه بداريم: بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مٰالِي وَ أُسْرَتِي، و اگر جان خود و پدر و مادر و تمام عزيران خود را نيز در راه رسيدن به لبخند رضايت آنان، فدا كنيم، باز هم كاري نكرده ايم كه آنان علّت خلق ما سوي الله و پايداري آنان هستند و آنان هستند واسطه تمام الطاف الهي مانند هدايت و روزي و...، كه حقّ آنان هرگز ادا نشود.

سوّم: تاريخچه عزاداري

پيامبران الهي، از آدم نبي تا خاتم الأنبياء علي نبيّنا و آله و عليهم السّلام، همگي براي مصيبت هاي سيّدالشّهداء امام حسين(ع) عزاداري كرده اند. خلاصه

ص:268

آنچه بيان شد اينكه گريه به صورت مطلق براي اموري كه گريه كردن براي آن از نظر شرع جايز است _ مانند گريه از خوف خدا _ ستوده است و دليلي وجود ندارد كه به خاطر چند روايت مبني بر نهي عمر در مورد گريه بر اموات، از اطلاق آن روايات دست كشيده و از گريه بر اموات خودداري يا جلوگيري كنيم و بگوييم گريه تنها از ترس خدا پسنديده است.

در پايان اين بحث نكته اي را خاطرنشان مي سازم: وهابي ها، جز اينكه اصل مسأله عزاداري را زير سؤال برده اند، سخن ديگري نيز گفته اند و آن اينكه چرا براي كساني كه اكنون در بهشت هستند گريه مي كنيد؟ در پاسخ مي گوييم: بديهي است كه گريه شيعيان بر امام حسين و ساير ائمّه ي هدي(ع)، نه به خاطر اين است كه اكنون در بهشت به سر مي برند، مسلّماً از اين جهت بايد خوشحال و شادمان باشيم، گريه ما به خاطر آن ظلم ها و ستم هايي است كه بر ايشان روا داشته شد و مخصوصاً در مورد حضرت سيّدالشّهداء كه دردانه پيامبر(ص) و زينت دوش ايشان هستند كه با لب تشنه همراه با هفتاد و دو تن از ياران و خاندان خود كنار نهر آب به فجيع ترين شكل، به شهادت رسيدند.

گريه پيامبر بر عموي خويش حمزه، نه به خاطر اين بود كه او با فرشتگان همنشين است، بلكه به خاطر ستم ددمنشانه اي بود كه بر او روا داشتند و همين طور است درباره ي ساير ائمّه ي معصومين صلوات الله عليهم اجمعين.

برادر و خواهر ديني ام! خوب به خاطر داشته باش! امروز درست است كه ديگر از يزيد و ابن زياد و عمر سعد و شمر و خولي و سنان و حرمله خبري نيست امّا حق اين است كه در گوشه و كنار جهان، هستند كساني كه ياد كردن ظلم هاي

ص:269

آنان را خوش ندارند. وهابي ها معتقدند كه نبايد يزيد را لعنت كرد چون او براي كشتن امام حسين(ع) و اصحاب ايشان و به اسارت بردن اهل بيت ايشان و آن همه آزار و اذيّت آل الله، تنها اجتهاد كرده است و اگر در اجتهاد خود درست عمل كرده باشد، نزد خدا دو اجر دارد و اگر به خطا رفته باشد يك اجر دارد.

به خاطر داشته باش كه امام رضا(ع) به خاطر نسبت بي عفّتي كه همين پيشوايان آنان به حضرت داوود نبي(ع) داده بودند، محكم بر جبهه ي نوراني خويش كوبيدند و ندا به انّا لله و انّا اليه راجعون بلند كردند.(1)

آيا ستمي كه بر اهل بيت روا داشته شد، از ياد ببريم؟ و فراموش كنيم چه كساني و چگونه با عترت غريب پيامبر(ص) معامله كردند؟ از ياد ببريم محسن و مادر مظلومه و پدر غريبش را؟

آري ما مراسم عزاداري برپا مي كنيم تا نام اهل بيت(ع) را زنده نگه داريم، تا اهداف آنان را از ياد نبريم و تا تفاوت آنان را با تاريكي جهل جاهلان ببينيم. آنان كه نور محض هستند عترت غريب رسول خدايند نه آن كساني كه... . تا راه آنان راه ما، هدف آنان هدف ما و دشمن آنان دشمن ما باشد و تا جان ما براي ايشان و در راه دفاع از ايشان فدا شود، باشد تا بپذيرند.

22-درباره ي سجده بر تربت پاك سيدالشهدا


1- عيون أخبارالرضا(ع):١/١٩٤ب١٤ح١-...حدثنا أبو الصلت الهروي قال لما جمع المأمون لعلي بن موسى الرضا(ع) أهل المقالات من أهل الإسلام و الديانات من اليهود و النصارى و المجوس و الصابئين و سائر أهل المقالات فلم يقم أحد إلا و قد ألزمه حجته كأنه ألقم حجرا قام إليه علي بن محمد بن الجهم فقال له يا ابن رسول الله أ تقول بعصمة الأنبياء قال نعم...فضرب الرضا(ع) بيده على جبهته و قال: إنٰا لِلَّهِ وَ إِنٰا إِلَيْهِ راجِعُونَ لَقَدْ نَسَبْتُمْ نَبِيّاً مِنْ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ إِلَى التَّهَاوُنِ بِصَلٰاتِهِ حَتَّي خَرَجَ فِي أَثَرِ الطَّيْرِ ثُمَّ بِالْفَاحِشَةِ ثُمَّ بِالْقَتْل؟!!!...، بحارالأنوار:١٤/٢٣ب٢ح١.

ص:270

پرسش بيست و دوّم: آيا پيامبر بر تربت امام حسين عليه السّلام سجده كردند يا خير؟ اگر اين طور سجده نكرد پس چرا شما انجام مي دهيد؟

پاسخ: پيش از پاسخ به اين سؤال لازم است ما نيز بپرسيم چرا مخالفين سجده كردن بر فضله سگ را جايز مي دانند؟ نستجير بالله آيا اين عمل از... سرزده است؟ چه حساسيّتي وجود دارد كه در اين زمينه بپرسند؟ اگر كسي با خاك قبر عمر چنين كند، باز هم او را توبيخ مي كنند؟

اين يك موضوع كاملاً داخلي است كه اگر شيعيان به منظور شناخت هدف انجام اين كار از يكديگر بپرسند، هيچ جاي طعني وجود ندارد و واضح است كه ربطي به وهّابي ها ندارد. آنان بارها شنيده اند و در كتاب صحيح بخاري _ كه آن را از قرآن محكم تر مي دانند _ در موارد متعدّد ديده اند كه سجده كردن بر هر خاكي حلال است، با اين حال آيا پرسيدن چنين سؤالي آن هم به اين نحو، جز دشمني و حساسيّت در احترام به عترت رسول الله(ص) چيز ديگري مي تواند باشد؟

امّا پاسخي كه براي شيعيان اهل بيت(ع) داريم: با توجّه به آنچه در باب عصمت اهل بيت(ع) در پاسخ به پرسش پانزدهم بيان شد، بايسته است كه اهل بيت را معصوم بدانيم و گفتار و رفتار و تقرير (تأييد) ايشان براي ما ملاك و

ص:271

حجّت باشد. با توجّه به اين مقدّمه به سراغ پاسخ مي رويم. براي سجود دو جنبه وجود دارد:

الف: سجده كردن براي چيزي

ب: سجده كردن بر روي چيزي

ترديدي وجود ندارد كه سجده براي چيزي جز خداوند، حالتي از حالت هاي شرك است و شيعيان اهل بيت(ع) اين كار را حرام مي دانند و اين مسأله ي پوشيده اي نيست.

امّا درباره مورد دوّم بايد گفت سجود اساساً محقّق نمي شود مگر اينكه بر روي چيزي باشد. بنابراين مشخّص است كه سجده كردن بر چيزي با سجده كردن براي چيزي كاملاً متفاوت است. امّا چرا مخصوصاً بر روي خاك سجده مي كنيم؟

براساس اعتقاد شيعه كه آن را از امامان پاك خود گرفته است، محلّ پيشاني در حالت سجده بايد بر روي زمين و نيز چيزهايي كه از زمين مي رويند و خوراك يا پوشاك غالب نيستند، باشد. و مخالفين سجده كردن بر هر چيزي را جايز مي دانند از جمله زمين. بنابراين درباره سجده كردن بر روي زمين يا خاك يا ريگ يا كلوخ، اختلافي نيست و مخالفين در اين زمينه احاديثي نيز از پيامبرخدا(ص) نقل مي كنند. به عنوان مثال:

پيامبرخدا(ص) فرمودند: «زمين براي من سجده گاه و وسيله طهارت قرار داده شده است».(1) و نيز نقل مي كنند كه حضرت فرمودند: «همه زمين براي من


1- صحيح البخاري:1/91.

ص:272

سجده گاه قرار داده شده و خاك آن براي ما وسيله طهارت است».(1) و از ابوسعيد خدري در خبري آمده است: «و سقف مسجد از چوب شاخه هاي درخت خرما بود و چيزي در آسمان نمي ديديم. پس پاره ابري آمد و باران بر ما فروريخت. در اين هنگام پيامبر(ص) با ما به جماعت نماز خواند تا آنجا كه من گل و آب را بر پيشاني و نوك بيني آن حضرت(ص) ديدم».(2)

امّا چرا بر تربت حسيني سجده مي كنيم؟ سجده كردن بر خاك قبر سيّدالشّهداء(ع) در واقع حالتي از حالت هاي سجده بر زمين است و در حلال بودن اين كار هيچ اختلافي وجود ندارد و هيچ توجيهي نمي تواند اين خاك بابركت را استثناء كند. امّا چرا مشخّصاً بر تربت حضرت سيّدالشّهداء سجده مي كنيم؟ به دليل تأكيد خاصّ اهل بيت(ع) بر انجام اين كار.

نخستين كسي كه اين عمل را انجام دادند امام زين العابدين(ع) هستند و ساير امامان پس از ايشان نيز بر اين تربت سجده نموده و بر مستحب بودن سجده بر اين خاك پاك، تأكيد فراوان داشته اند تا آنجا كه امام صادق(ع) براي تذلّل نزد خداي تعالي و اظهار فروتني به درگاه الهي بر تربت قبر سيّدالشّهداء، سجده مي كردند.(3) و در فضيلت سجده بر تربت امام غريبمان فرمودند: «سجده كردن بر


1- تاريخ بغداد:10/121.
2- صحيح البخاري:1/207.
3- إرشادالقلوب:1/115 ب32، وسائل الشيعة:5/366 ب16 ح6809، بحارالأنوار:82/158 ب28 ح25.

ص:273

تربت اباعبدالله حجاب هاي هفت گانه را مي شكافد».(1)

البته سجده كردن بر تربت مولايم، در دل خويش دنيايي از مفهوم دارد. عمر بن سعد لعنه الله صبح روز عاشورا با لشكر خود نماز صبح را به جماعت خواند و در ظهر همان روز، با به شهادت رساندن سيّدالشّهداء، نماز و اسلام را به قتل رساند. همچنان كه در زيارت ناحيه مقدّسه، امام زمان به جدّ عزيز خويش چنين عرضه مي دارند: «لَقَدْ قَتَلُوا بِقَتْلِكَ الْإسْلٰامَ وَ عَطَّلُوا الصَّلٰاةَ وَ الصِّيٰامَ وَ نَقَضُوا السُّنَنَ وَ الْأَحْكٰامَ وَ هَدَمُوا قَوٰاعِدَ الْإيمٰانِ وَ حَرَّفُوا آيٰاتِ الْقُرْآنِ وَ هَمْلَجُوا فِي الْبَغْيِ وَ الْعُدْوٰان _ همانا كه به قتل تو، اسلام را كشتند و نماز و روزه را تعطيل كردند و سنّت هاي پيامبر و احكام الهي را نقض كردند و پايه هاي ايمان را نابود ساختند و آيات قرآن را تحريف نمودند و كارهاي ناپسند و دشمني با اهل بيت را هموار ساختند (به راحتي به اين كارها دست زدند) ».(2)

با نماز خواندن بر تربت سيّدالشّهداء اعلام مي داريم كه ما نماز عمر بن سعد و امير او يزيد و پدرش و آن كسي را كه به او منصب حكومت داد، نمي خوانيم. ما نماز حسين و پدر و جدّ او را مي خوانيم. اين دو چنان با يكديگر متفاوت هستند كه يكي قتل نماز و آن ديگري برپا داشتن نماز است و ما با اين كار، اين دو را از هم جدا مي سازيم و به همين جهت است كه اهل بيت(ع) فرموده اند: سجده بر تربت سيّدالشّهداء به معناي تسليم و خضوع كامل براي خداوند همراه با عمل به


1- مصباح المتهجّد:734، بحارالأنوار:85/153 ح14 و ج101/135 ح74.
2- فرازي از زيارت شريف ناحيه مقدّسه.

ص:274

شيوه اولياي اوست.(1)

اينكه در نماز بر تربت امام غريبم پيشاني مي سايم به اين معناست كه هرگز در زندگي خود خاطره ظلم هايي را كه به اهل بيت(ع) روا داشته شد، از ياد نمي برم از اوّلين ظلمي كه به ايشان كردند تا به امروز كه هنوز هم ظلم به اهل بيت ادامه دارد. فراموش نمي كنم آنچه را كه بر عترت غريب پيامبرم گذشت.

و در آخر لازم است بگويم اين، تنها يك مشت خاك نيست و نه آنچه من در آن مي بينم را غريبه ها توان ديدن دارند. اين خاك براي من يعني شهادت طلبي و مبارزه براي برپا داشتن سنّت رسول الله(ص). اين خاك براي من يعني فدا كردن تمام آنچه در اختيار دارم براي خدا و رسول و امامم و اين نه آن چيزي است كه دشمنان اهل بيت در تربت سرورم بتوانند ببينند.

23-از اختصاصات امام حسين


1- بنور فاطمة اهتديت: ٢٠٦، با نور فاطمه هدايت شدم: ٣١٩.

ص:275

پرسش بيست و سوّم: چرا امامان از فرزندان حضرت حسين عليه السّلام هستند مگر حضرت حسين عليه السّلام بر حضرت حسن عليه السّلام امتياز داشت؟

پاسخ: در اينكه امام مجتبي(ع) از حضرت سيّدالشّهداء(ع) افضل بودند و بر ايشان برتري داشتند، حرفي نيست. امّا در اين مورد كه چرا خداوند امامان را از نسل سيّدالشّهداء قرار داده است در بيان معصوم دليل اين امر چنين آمده است:

أنَّ اللَّهَ عَوَّضَ الْحُسَيْنَ(ع) مِنْ قَتْلِهِ أرْبَعَ خِصٰالٍ، جَعَلَ الشِّفٰاءَ فِي تُرْبَتِهِ وَ إجٰابَةَ الدُّعٰاءِ تَحْتَ قُبَّتِهِ وَ الْأئِمَّةَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ وَ أنْ لٰا تُعَدَّ أيّٰامُ زٰائِرِيهِ مِنْ أعْمٰارِهِمْ _ در روايت آمده است: خداوند در عوض شهادت امام حسين(ع) چهار خصلت به ايشان عطا كرده است: شفا را در تربت ايشان نهاد. اجابت دعا را زير گنبد ايشان قرار داد و اينكه ائمّه بعد از ايشان از نسل حضرت هستند و مدت زمانى را كه زائرين حضرت براى زيارت مى گذرانند، از عمر آنان به حساب نمى آورد.(1)

24-درباره ي بهره از امام نهان


1- عدّة الدّاعي:48، وسائل الشّيعة:14/537 ب76 ح19773.

ص:276

پرسش بيست و چهارم: شيعيان مي گويند: وجوب تعيين امام از طرف خدا و رسول است و وجود او در تمام ازمنه با قاعده ي لطف اثبات مي شود. سؤال: امام دوازدهم آنان غايب است از امام شدن ايشان چه لطفي به مسلمين مي رسد؟

پاسخ: در اين موضوع كه وجود داشتن هادي از سوي پروردگار براي مردم هر زمان الزامي است تا بدان وسيله حجّت بر خلايق تمام گشته و راه حق آشكار باشد، هيچ شكّي وجود ندارد و اين آيه كريمه قرآن است كه اين مهم را بيان مي كند: «إنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد_ همانا تو بيم دهنده هستي و هر قومي را هدايت گري هست».(1)

در كتاب هاي بصائر الدّرجات: باب أنّ الأرض لا تبقي بغير إمام، الكافي: باب أنّ الأرض لا تخلو من حجّة، الغيبة نعماني: باب ما روي في أنّ الله لا يخلي أرضه بغير حجّة، دلائل الإمامة: باب معرفة أنّ الله تعالي لا يخلّي الأرض من حجّة، علل الشّرايع، كمال الدّين: باب العلّة الّتي من أجلها يحتاج إلي الإمام كه همه از معتبرترين كتاب ها نزد شيعيان هستند، ابوابي به اين معنا اختصاص داده شده است كه آيا مي شود زمين بدون حجّت بماند و الزام حضور حجّت خدا چيست


1- (13) سوره الرعد: آيه8.

ص:277

و... كه مي توانيد مراجعه نماييد و ما چند نمونه را مي آوريم:

عن سليمان بن مهران الأعمش عن الصادق جعفر بن محمد عن أبيه محمد بن علي عن أبيه علي بن الحسين(ع) قال: نَحْنُ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الْعٰالَمِينَ وَ سٰادَةُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قٰادَةُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ مَوٰالِي الْمُؤْمِنِينَ وَ نَحْنُ أَمٰانٌ لأَهْلِ الْأَرْضِ كَمٰا أَنَّ النُّجُومَ أَمٰانٌ لِأَهْلِ السَّمٰاءِ وَ نَحْنُ الَّذِينَ بِنٰا يُمْسِكُ اللَّهُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إلٰا بِإذْنِهِ وَ بِنٰا يُمْسِكُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهٰا وَ بِنٰا يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ تُنْشَرُ الرَّحْمَةُ وَ تُخْرَجُ بَرَكٰاتُ الْأَرْضِ وَ لَوْ لٰا مٰا فِي الْأَرْضِ مِنٰا لَسٰاخَتْ بِأَهْلِهٰا. ثمّ قال: وَ لَمْ تَخْلُ الْأَرْضُ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ فِيهٰا ظٰاهِرٍ مَشْهُورٍ أَوْ غٰائِبٍ مَسْتُورٍ وَ لٰا تَخْلُو إلَى أَنْ تَقُومَ السّٰاعَةُ مِنْ حُجَّة للهِ فِيهٰا وَ لَوْ لٰا ذَلِكَ لَمْ يُعْبَدِ اللَّهُ. قال سليمان: فقلت للصّادق(ع): فكيف ينتفع النّاس بالحجّة الغائب المستور؟ قال: كَمٰا يَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إذٰا سَتَرَهَا السَّحٰابُ _ سليمان بن مهران اعمش از امام صادق جعفر بن محمّد از پدرشان محمّد بن علي از پدرشان عليّ بن الحسين(ع) نقل مي كنند كه (امام سجّاد) فرمود: ما امامان مسلمين و حجّت هاي خداوند بر دو عالم و آقاي مؤمنان و رهبر پيشاني _ سفيدان از وضو و سرپرست مؤمنان هستيم. و همانا ما هستيم سبب امنيّت از بلاها براي اهل زمين، هم چنان كه ستارگان اماني براي اهل آسمان هستند. و هرآينه ما كساني هستيم كه خداوند به سبب و وسيله ي ما آسمان را از اينكه بر زمين افتد، نگاه داشته است كه اين بر اساس اجازه ي اوست و به سبب و وسيله ي ماست كه زمين را از اينكه به حركت درآمده و مضطرب گردد، نگاه مي دارد. و به سبب و وسيله ي ما باران را مي باراند و رحمت گسترده گردد و بركت هاي زمين، درآيد. و اگر نبود آن كسي كه از ما اهل بيت در زمين است، هرآينه (زمين) اهل خود را فرو مي خورد. سپس فرمود: و زمين از

ص:278

هنگامي كه خدا آدم را آفريد، هيچ گاه از حجّتي از جانب خداوند خالي نشد، آشكار و مشهور يا غايب و پوشيده. و هرگز تا آن گاه كه قيامت برپا شود، از حجّت خدا كه در آن باشد، خالي نخواهد شد و اگر اين نبود، خداوند پرستيده نمي شد. سليمان گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: چگونه مردم از حجّتي كه غايب و پوشيده است، بهره برند؟ فرمود: همان گونه كه از خورشيد بهره مي برند آن گاه كه ابر آن را مي پوشاند».(1)

عن جابر بن يزيد الجعفي قال: قلت لأبي جعفر محمّد بن عليّ الباقر(ع): لأيّ شي ءٍ يحتاج إلى النّبي و الإمام؟ فقال: لِبَقٰاءِ الْعٰالَمِ عَلَى صَلٰاحِهِ وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَرْفَعُ الْعَذٰابَ عَنْ أَهْلِ الْأَرْضِ إذٰا كٰانَ فِيهٰا نَبِيٌّ أَوْ إمٰامٌ قٰالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ»(2) وَ قٰالَ النَّبِيُّ(ص): «النُّجُومُ أَمٰانٌ لِأَهْلِ السَّمٰاءِ وَ أَهْلُ بَيْتِي أَمٰانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ فَإذٰا ذَهَبَتِ النُّجُومُ أَتَى أَهْلَ السَّمٰاءِ مٰا يَكْرَهُونَ وَ إذٰا ذَهَبَ أَهْلُ بَيْتِي أَتَى أَهْلَ الْأَرْضِ مٰا يَكْرَهُونَ». يَعْنِي بِأَهْلِ بَيْتِهِ الْأَئِمَّةَ الَّذِينَ قَرَنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طٰاعَتَهُمْ بِطٰاعَتِهِ فَقٰالَ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(3) وَ هُمُ الْمَعْصُومُونَ الْمُطَهَّرُونَ الَّذِينَ لٰا يُذْنِبُونَ وَ لٰا يَعْصُونَ وَ هُمُ الْمُؤَيَّدُونَ الْمُوَفَّقُونَ الْمُسَدَّدُونَ. بِهِمْ يَرْزُقُ اللَّهُ عِبٰادَهُ وَ بِهِمْ تَعْمَرُ بِلٰادَهُ وَ بِهِمْ يُنْزَلُ الْقَطْرُ مِنَ السَّمٰاءِ وَ بِهِمْ يُخْرَجُ بَرَكٰاتُ الْأَرْضِ وَ بِهِمْ يُمْهِلُ أَهْلَ الْمَعٰاصِي وَ لٰا يُعَجِّلُ عَلَيْهِمْ بِالْعُقُوبَةِ وَ الْعَذٰابِ لٰا يُفٰارِقُهُمْ رُوحُ الْقُدُسِ وَ لٰا يُفٰارِقُونَهُ وَ لٰا يُفٰارِقُونَ الْقُرْآنَ وَ لٰا يُفٰارِقُهُمْ


1- كمال الدّين:1/207 ح22، الأمالي، شيخ صدوق:186 المجلس34 ح15، بحارالأنوار: 23/5 ب1 ح10، روضةالواعظين:1/199 و الإحتجاج:2/317 و منتخب الأنوار المضيئة:32 الفصل الثّالث تا اين فراز: لَمْ يُعْبَدِاللهُ. ما همان گونه كه در كمال الدّين آمده است، آورده ايم.
2- (٨) سوره الأنفال: آيه٣٤.
3- (٤) سوره النساء: آيه٦٠.

ص:279

صَلَوٰاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ _ جابر بن يزيد جعفي گويد: به ابي جعفر محمّد بن عليّ باقر(ع) عرض كردم: به كدامين دليل به پيامبر و امام نياز هست؟ فرمود: براي اينكه عالَم (جهان هستي) بر درستي اش پايدار بماند و آن بدين جهت است كه چون در زمين پيامبري يا امامي باشد، خداوند عزّوجل عذاب را از اهل زمين رفع كند. خداوند عزّوجل مي فرمايد: «و خدا آنان را عذاب نكند حال آنكه تو (اي پيامبر) در ميان آنان هستي». و پيامبر(ص) فرمود: «ستارگان اماني براي اهل آسمان هستند و اهل بيت من اماني براي اهل زمين هستند. بنابراين چون ستارگان بروند، اهل آسمان را آنچه ناخوش دارند رسد و چون اهل بيت من بروند، اهل زمين را آنچه ناخوش دارند، رسد». (امام باقر(ع) مي فرمايند:) يعني به سبب و وسيله ي اهل بيت ايشان، همان اماماني كه خداوند عزّوجل پيروي آنان را با اطاعت خودش قرين ساخت. سپس فرمود: «اي كساني كه ايمان آورده ايد! خدا و پيامبرش و اولي الأمر از خودتان را پيروي نماييد» و همانا آنان هستند معصومين پاك گشته كه گناه نمي كنند و از فرمان خدا سرپيچي نمي كنند و همانا آنان هستند كه مورد تأييد و توفيق و حمايت الهي قرار گرفته اند و به سبب و وسيله آنان خداوند بندگانش را روزي مي دهد و شهرهايش آباد مي شوند و قطرات باران از آسمان فرستاده مي شوند و بركت هاي زمين بيرون مي آيد و (خدا) گناه كاران را مهلت (براي توبه) مي دهد و با عقوبت و عذاب بر آنان شتاب نمي كند. روح القدس از آنان جدا نشود و آنان از او جدا نشوند. از قرآن جدا نمي شوند و قرآن نيز از

ص:280

آنان جدا نمي شود، درودهاي خداوند بر همه آنان باد.(1)

قال الرضا(ع): نَحْنُ حُجَجُ اللَّهِ فِي خَلقِهِ وَ خُلَفٰاؤُهُ فِي عِبٰادِهِ وَ أُمَنٰاؤُهُ عَلَى سِرِّهِ وَ نَحْنُ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ نَحْنُ شُهَدٰاءُ اللَّهِ وَ أَعْلٰامُهُ فِي بَرِيَّتِهِ بِنٰا يُمْسِكُ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ بِنٰا يُنْزِلُ الْغَيْثَ وَ يَنْشُرُ الرَّحْمَةَ لٰا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قٰائِمٍ مِنٰا ظٰاهِرٍ أَوْ خٰافٍ وَ لَوْ خَلَتْ يَوْماً بِغَيْرِ حُجَّةٍ لَمٰاجَتْ بِأَهْلِهٰا كَمٰا يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ _ امام رضا(ع) فرمودند: ما هستيم حجّت هاي الهي در ميان آفريدگان او و جانشينان او در ميان بندگانش و امينان او بر راز او و ماييم كلمه ي تقوي و محكم ترين ريسمان و ما هستيم گواهان خداوند و پرچم ها و نشانه هاي او در ميان بندگان نيكويش. خداوند به سبب و وسيله ي ما آسمان ها و زمين را نگاه مي دارد از اين كه نابود شوند و به سبب و وسيله ي ما باران باريده مي شود و رحمت را مي گستراند. زمين هرگز از امام زنده ي ما خالي نشود كه يا آشكار است و يا ترسان (در غيبت) و اگر زمين يك روز بدون حجّت رها شود، هر آينه به اهل خود مضطرب گردد چنان كه دريا بر اهلش موج مي زند.(2)

عن أبي جعفر(ع) قال: لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ يَوْماً بِلٰا إمٰامٍ مِنٰا لَسٰاخَتْ بِأَهْلِهٰا وَ لَعَذَّبَهُمُ اللَّهُ بِأَشَدِّ عَذٰابِهِ إنَّ اللَّهَ تَبٰارَكَ وَ تَعٰالَى جَعَلَنٰا حُجَّةً فِي أَرْضِهِ وَ أَمٰاناً فِي الْأَرْضِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ لَنْ يَزٰالُوا فِي أَمٰانٍ مِنْ أَنْ تَسِيخَ بِهِمُ الْأَرْضُ مٰا دُمْنٰا بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ فَإذٰا أَرٰادَ اللَّهُ أَنْ يُهْلِكَهُمْ ثم لٰا يُمْهِلَهُمْ وَ لٰا يُنْظِرَهُمْ ذَهَبَ بِنٰا مِنْ بَيْنِهِمْ وَ رَفَعَنٰا إليه ثُمَّ يَفْعَلُ اللَّهُ مٰا شاء وَ أَحَبَّ _ امام باقر(ع) فرمودند: چنانچه زمين يك روز بدون امامي از ما اهل بيت، بماند، به يقين اهلش را در خود فرو برد و هرآينه خداوند


1- علل الشّرائع:1/123 ب103 ح1، بحارالأنوار:23/19 ب1 ح14.
2- كمال الدّين:1/202 ح6، إرشادالقلوب:2/417، بحارالأنوار:23/35 ب1 ح59.

ص:281

آنان را به شديدترين عذابش، به زجر عذاب نمايد. همانا خداوند تبارك و تعالي ما را حجّتي در زمينش و اماني در زمين براي اهل زمين قرار داد. پيوسته از اينكه زمين آنان را در خود فرو برد، در امان خواهند بود تا آن گاه كه ما در ميان آنان باشيم. بنابراين هرگاه خداوند بخواهد آنان را هلاك گرداند و مهلت ندهد، ما را از ميان آنان به سوي خود بالا برد، سپس آنچه بخواهد و دوست داشته باشد، انجام مي دهد.(1)

براي آگاهي بيشتر از متوني كه در همين راستا در كتاب هاي مخالفين وجود دارد به كتاب ارزشمند شرح احقاق الحق آية الله مرعشي نجفي جلد 7 صفحه 457 و جلد 9 صفحات 294 الي 496 و 303 الي 308 و 429 و جلد 18 صفحات 323 الي 330 و 553 و جلد 24 صفحات 159 و 341 الي 352 و جلد33 صفحات 36-37 و 61-62 مراجعه نماييد.

25-درباره ي حكم آل داوود


1- كمال الدّين:1/204 ح14، دلائل الإمامة:231 مانند آن با اندكي اختلاف، منتخب الأنوار المضيئة: 33 با اختلاف كم، بحارالأنوار:23/37 ح64.

ص:282

پرسش بيست و پنجم: شيعيان مي گويند هنگامي كه حضرت مهدي ظهور مي كند طبق حكم آل داوود حكومت مي كند پس اينكه مي گوييم اسلام ناسخ همه ي شرايع است چيست؟

پاسخ: در اينكه اسلام ناسخ تمامي شرايع است، هيچ حرفي نيست امّا بايد دانست كه افراد مختلف در ملّت هاي مختلف در زمان هاي متفاوت، آمادگي پذيرش اسلامِ كامل را نداشته و ندارند. حتّي آنان برخي از سنّت هاي رسول الله(ص) را نيز تغيير دادند و بدعت ها جاي گزين سنّت ها شد و احكام شرع مطهّر اسلام، با تحريف هايِ بسياري روبرو گشت. پس نه تنها تمام احكام اسلام بيان نشده، بلكه برخي از آن نيز تحريف شده است.

امّا درباره حكم آل داوود، معناي اين تعبير، حكم كردن براساس حقايق و بدون درخواست بيّنه است مثلاً اگر كسي ادّعاي ناحقّي داشته باشد، حضرت صاحب براساس آنچه واقعيّت دارد حكم مي فرمايند و اين هيچ منافاتي با اينكه اسلام ناسخ تمامي شرايع است، ندارد.

لازم به ذكر است كه اين اختصاص به امام زمان ندارد و درباره ي ساير ائمّه نيز چنين بوده و چنين خواهد بود. در كتاب شريف الكافي كه يكي از چهار كتاب تراز اوّل نزد شيعيان است بابي به اين نام وجود دارد: بٰابٌ فِي الْأَئِمَّةِ(ع) أَنَّهُمْ إذٰا

ص:283

ظَهَرَ أَمْرُهُمْ حَكَمُوا بِحُكْمِ دٰاوُدَ وَ آلِ دٰاوُدَ وَ لٰا يَسْأَلُونَ الْبَيِّنَةَ عَلَيْهِمُ السَّلٰامُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الرِّضْوٰانُ باب درباره اينكه ائمّه(ع) چون امر ايشان آشكار گردد به حكم داوود و آل داوود حكم نمايند و بينّه نخواهند. به يك حديث از اين باب اشاره مي كنيم:

امام صادق(ع) فرمودند: «إذٰا قٰامَ قٰائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ(ص) حَكَمَ بِحُكْمِ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ لٰا يَسْأَلُ بَيِّنَةً _ چون قيام كننده از ما، به پا خيزد، به حكم داوود و سليمان حكم نمايد (يعني) بينّه طلب نمي كند».(1)

26-درباره ي نسبت ابوبكر با امام صادق


1- الكافي:1/397 ح1.

ص:284

پرسش بيست و ششم: از حضرت جعفر صادق نقل شده كه فرمود: «ولّدني ابوبكر مرتين» يعني از طرف مادر و نيز از طرف مادربزرگ نسب من به ابوبكر مي رسد. چون مادرش فاطمه دختر قاسم بن محمّد بن ابي بكر بود و مادر بزرگش اسماء بنت عبدالرّحمان ابن ابي بكر بود. پس حضرت صادق كه از انتساب خود به ابي بكر اين طور ياد مي كند چگونه ممكن است از ابوبكر بدگويي كند؟

پاسخ: اين روايات، سند متّصل و معتبري ندارند و علماي شيعه به اين شبهه ها پاسخ داده اند. براي نمونه شهيد نورالله تستري در كتاب الصّوارم المهرقة، صفحه245 به بعد، اين مورد و چند مورد ديگر را آورده و به همه پاسخ داده اند كه ما نيز در اينجا به طور مختصر به بيان پاسخ مي پردازيم: مخالفين، بر اين باور هستند كه _ العياذ بالله _ پدر و مادر پيامبر(ص)، كافر بوده اند و پيامبر به همين دليل از آنان بيزار هستند و حق ندارد براي آنان طلب مغفرت نمايد. با داشتن چنين باوري، چگونه وجود ابوبكر را در نسب امام صادق(ع)، براي او شرافت و امتياز مي دانند؟!...

آنان علاوه بر اينها سخناني از زبان اميرالمؤمنين(ع) نقل مي كنند مبني بر اين كه آن حضرت زبان به مدح ابوبكر و عمر گشوده اند، خوب است مطلبي را كه در معتبرترين كتاب هاي مخالفين آمده است، در اينجا بياوريم: در كتاب صحيح مسلم

ص:285

آمده است كه عمر گفت: چون پيامبر اكرم(ص) رحلت فرمود، ابوبكر گفت: من وليّ رسول خدا(ص) هستم، پس شما دو نفر (عباس، عموي پيامبر و اميرالمؤمنين علي(ع)) آمديد و تو ميراثت را از فرزند برادرت و اين ميراث همسرش از پدرش را مطالبه مي كرديد. پس ابوبكر گفت: كه رسول خدا(ص) فرمود: ما پيامبران ارث نمي گذاريم آن چه از خود باقي مي گذاريم صدقه و وقف است، و شما دو نفر او را دروغ گو و گناه كار و حيله گر و خيانت پيشه مي ديديد. خدا مي داند كه او راستگو، نيكوكار و راه يافته و پيرو حق بود.

سپس ابوبكر مُرد و من وليّ رسول خدا(ص) و وليّ ابوبكرم و شما دو نفر مرا نيز دروغ گو و گناه كار و حيله گر و خيانت پيشه مي دانيد، خدا مي داند كه من راستگو، نيكوكار، راه يافته و پيرو حقّم.(1)

بخاري اين جريان را مكرّر آورده و نظر عبّاس و اميرالمؤمنين را در مورد گفته ابوبكر با تعابيري همچون: «تزعمان انّ ابابكر كذا و كذا _ گمان مي كنيد كه ابوبكر چنان و چنان بود» و «تذكران انّ ابابكر فيه كما تقولون _ ياد مي كنيد كه ابوبكر در مورد فدك و... آن چنان است كه شما مي گوييد» و «تزعمان أنّ ابابكر فيها كذا _ گمان مي كنيد كه ابوبكر در مورد (صدقه) آن چنان بود».(2) و در تمام اين موارد جمله «والله يعلم أنّه فيها صادق...» قرينه است كه به جاي «چنان و چنان» و يا «آن چنان كه شما مي گوييد» و... آمده است و همان تعابير مسلم بوده


1- صحيح مسلم:4/28 ب15 ح49.
2- آدرس ها به اين ترتيب است: صحيح البخاري:4/121 ب180 ح272 و ج3/188 ب129 ح526 و ج3/755 ب1170 ح21112.

ص:286

است كه بخاري از روي ادب با كنايه آورده است.

بنابراين مخالفين نيز، عقيده ي اميرالمؤمنين(ع) را درباره ي آنان در معتبرترين كتاب هاي خود آورده اند و اين چيزي نيست كه بتوانند بر آن سرپوش نهند.

27-درباره ي صديق...؟

ص:287

پرسش بيست و هفتم: در بعضي از كتاب هاي حديثي شيعه آمده است كه حضرت جعفر صادق در پاسخ خانمي كه سؤال كرد: آيا ابوبكر و عمر را دوست بدارم. فرمود: دوست بدار.

و نيز در روايت ديگر آمده كه حضرت باقر ابوبكر را با لقب «صدّيق» ياد كرد و كسي از روي اعتراض به آن حضرت گفت: آيا شما او را با لقب صدّيق ياد مي كني؟ حضرت فرمود: بله. سؤال اين است كه آيا شيعيان هم همين نظر را دارند؟

پاسخ: اين كلام در موضع تقيّه و به صورت توريه بيان شده است و علاوه بر آن امام صادق(ع) تعليم فرموده اند كه اگر در موضع تقيّه وارد شديد، چگونه رفتار كنيد و حكم در موضع تقيّه را بيان كرده اند و در آخر همين حديث، حكم حقيقي (در موضع عدم تقيّه) را كه رأي ابابصير و اصحاب او بود، بيان كرده اند.

مورد دوّمي كه ذكر شده است، سند معتبري ندارد و صاحب كتاب الصّوارم المهرقة در همان صفحاتي كه ذكر شد، پاسخ اين مورد را نيز بيان فرموده كه مي توانيد مراجعه كنيد. هرچند كه صاحب كتاب ارزشمند الصوارم المهرقة پاسخي كافي و وافي بيان فرموده اند امّا درباره ي لقب صدّيق براي آگاهي بيشتر دو مورد را مي آوريم:

عن خالد بن نجيح قال قلت لأبي عبد الله: جعلت فداك! سمّا رسول الله(ص) أبابكر الصديق؟ قال: نَعَمْ. قال: فكيف؟ قال: حِينَ كٰانَ مَعَهُ فِي الْغٰارِ قٰالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص):

ص:288

إنِّي لَأَرَى سَفِينَةَ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طٰالِبٍ تَضْطَرِبُ فِي الْبَحْرِ ضٰالَّةً قٰالَ: يٰا رَسُولَ اللَّهِ(ص) وَ إنَّكَ لَتَرٰاهٰا؟ قٰالَ: نَعَمْ (قٰالَ): فَتَقْدِرُ أَنْ تُرِيَنِيهٰا؟ قٰالَ: ادْنُ مِنِّي. قٰالَ: فَدَنٰا مِنْهُ فَمَسَحَ عَلَى عَيْنَيْهِ ثُمَّ قٰالَ: انْظُرْ. فَنَظَرَ أَبُو بَكْرٍ فَرٰاى السَّفِينَةَ وَ هِيَ تَضْطَرِبُ فِي الْبَحْرِ ثُمَّ نَظَرَ إلَى قُصُورِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ فَقٰالَ فِي نَفْسِهِ: الْآنَ صَدَّقْتُ أَنَّكَ سٰاحِرٌ فَقٰالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): الصِّدِّيقُ أَنْتَ _ خالد بن نجيح گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: فدايت شوم! رسول الله(ص) ابوبكر را صدّيق ناميد؟ فرمود: بله. عرض كرد: چگونه؟ فرمود: هنگامي كه در غار همراه با او بود. رسول الله(ص) فرمود: همانا من كشتي جعفر بن ابي طالب را مي بينم كه در دريا موج مي زند و گم شده است. گفت: يارسول الله(ص)! تو آن را مي بيني؟ فرمود: بله. (گفت:) مي تواني به من نشان بدهي؟ فرمود: به من نزديك شو. سپس چشم او را لمس كردند و فرمودند: نگاه كن. ابوبكر نگاه كرد، كشتي را ديد در حالي كه در دريا گرفتار امواج بود. سپس بر خانه هاي مدينه نگاه كرد. از اين رو با خود گفت: اكنون تصديق كردم كه تو ساحر هستي. رسول خدا(ص) فرمود: تو صدّيق هستي.(1)

ذكر سليم بن قيس أنّه جلس إلى سلمان و أبي ذر و المقداد في إمارة عمر بن الخطّاب، فجاء رجل من أهل الكوفة فجلس إليهم مسترشدا. فقالوا له: عليك بكتاب الله فألزمه، وعليّ بن أبي طالب فإنّه مع الكتاب لا يفارقه. وإنّا نشهد أنّا سمعنا رسول الله(ص) يقول: «إنَّ عَلِيّاً مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْحَق ِّ، حَيْثُمٰا دٰارَ دٰارَ. إنَّهُ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ أَوَّلُ مَنْ يُصٰافِحُنِي يَوْمَ الْقِيٰامَةِ مِنْ أُمَّتِي، وَ هُوَ الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ وَ الْفٰارُوقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبٰاطِلِ ْ وَ هُوَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ يُقٰاتِلُ عَلَى سُنَّتِي». أبو بكر


1- بصائر الدّرجات:442 ب1 ح14، بحارالأنوار:18/109 ب11 ح10 و ج19/71 ب6 ح23 وج30/194 ب20 ح55.

ص:289

وعمر انتحلا اسم غيرهما. فقال لهم الرجل: فما بال النّاس يسمّون أبا بكر الصّدّيق وعمر الفاروق ؟ فقالوا له: نحلهما الناس اسم غيرهما كما نحلوهما خلافة رسول الله(ص) و إمرة المؤمنين، وما هو لهما باسم لأنّه اسم غيرهما. إنّ عليّا لخليفة رسول الله(ص) و أميرالمؤمنين. لقد أمرنا رسول الله(ص) وأمرهما معنا فسلّمنا على عليّ(ع) بإمرة المؤمنين _ سليم بن قيس گويد: در زمان حكومت عمر بن الخطّاب، نزد سلمان و ابوذر و مقداد نشسته بود. مردي از اهل كوفه آمد و براي راهنمايي خواستن نزد آنان نشست. به او گفتند: بر تو باد به كتاب خدا. همراه او باش و نيز عليّ بن ابي طالب زيرا كه او همراه با قرآن است و از آن جدا نمي شود. و همانا ما گواهي مي دهيم كه شنيديم رسول خدا(ص) مي فرمود: «همانا علي همراه قرآن و حق است. هر كجا بگردد همراه او باشد. همانا او نخستين كسي است كه به خدا ايمان آورد و نخستين فرد از امّت من است كه در روز قيامت با من مصافحه مي كند و همانا اوست صدّيق اكبر و جدا كننده حق و باطل. و همانا اوست جانشين و وزير و خليفه ي من در ميان امّتم و براساس سنّت من مي جنگد». ابوبكر و عمر نام جز خودشان را به خود نسبت دادند. مرد به آنان گفت: داستان مردم چيست كه ابابكر را صدّيق ناميدند و عمر را فاروق ناميدند؟ به او گفتند: مردم نام غير آنان را به آنها نسبت دادند همان گونه كه خلافت رسول الله(ص) و اميرالمؤمنيني را به آنان نسبت دادند در حالي كه نام آنها نبود بلكه نام كسي جز آنان بود. همانا علي به يقين خليفه رسول الله(ص) و اميرالمؤمنين است. به راستي كه رسول الله(ص) به ما دستور داد و آن دو نفر (ابوبكر و عمر) را نيز همراه با ما دستور داد (كه او را به

ص:290

لقب اميرالمؤمنين صدا كنيم و) از اين رو ما به علي به لفظ «اميرالمؤمنين» سلام كرديم.(1)

بنابراين مشخّص شد كه اين لقب مختص به يگانه برادر رسول الله(ص) است و اگر اهل بيت(ع) از اين لقب براي ابوبكر استفاده فرموده اند، به چه معناست.

28-درباره ي بيعت راضون


1- كتاب سليم:402-403، الإحتجاج:1/157 با اختلافي اندك، بحارالأنوار:37/292-293 ب54 ح6 و ج38/30 ب57 ح3 از كتاب الرّوضة:25، الفضائل:145. و از كتاب هاي مخالفين: بحر المناقب، ابن حسنويه:99 بنا بر نقل شرح إحقاق الحق:4/27. در اين زمينه احاديث بسياري وارد شده است كه امام عليّ بن ابي طالب(ع) را به لقب «الصّدّيق الأكبر» اختصاص فرموده باشد. به اين آيه و تأويل آن از جانب اهل بيت عصمت و طهارت(ع) نيز دقّت بفرماييد: (٣٤) سوره سباء: آيه٢١: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلٰا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» كه گمان ابليس چه بود و آنان كه گمان او را تصديق كردند چه كساني بودند.

ص:291

پرسش بيست و هشتم: ابوبكر و عمر و عثمان از كساني هستند كه زير درختي با رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم بيعت كردند همان بيعتي كه به نام بيعت الرّضوان است و در آيه شريفه هجده سوره ي فتح به خاطر اين بيعت از آنان اظهار رضايت شده است. پس چرا شيعيان از آنها راضي نيستند؟

پاسخ: خداي سبحان در قرآن كريم درباره بيعت شجره فرموده است: «لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً _ خداوند از مؤمنان _ هنگامي كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند _ راضي شد و مي دانست كه در دلهاشان چه مي گذرد، از اين رو، آرامش را بر آنان نازل كرد و پيروزي نزديك را پاداششان داد».(1)

يكم: همان گونه كه مشهود است، اين ستايش مربوط به گروه خاصّي از كساني است كه در آن بيعت حضور داشتند و آن، مؤمنان حاضر در بيعت شجره هستند و شامل حال منافقاني كه در اين بيعت حضور داشتند _ چون عبدالله بن ابي _ نمي شود.

دوّم: اين آيه بيانگر رضايت خداوند از همان كار خاص، يعني بيعت با پيامبر جهت وفاداري و مقاومت است نه رضايت از همه كارهاي آنها. تعبير آيه چنين


1- (48) سوره الفتح: آيه19.

ص:292

است «خداوند از آن مؤمنين به دليل اين كه با تو بيعت كرده اند راضي است»، بنابراين جاي مغالطه نيست.

سوّم: رضايت خدا و وعده اي كه به آنها داده شده است منوط به نشكستن عهد و بيعتي است كه به آن متعهّد شده اند. به يقين كساني كه عهد و بيعت را نقض كردند مشمول اين آيه نيستند. شاهد بر اين معنا، آيه ديگر همين سوره است كه مي فرمايد: «إنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً _ (اي پيامبر) به حقيقت، آنان كه با تو بيعت مي كنند با خدا بيعت مي كنند، دست خدا بالاي دست آنهاست، پس هركس بيعت شكند بر زيان خويش، آن را شكسته است و هركس بدان وفا كند، پس زود است كه خدا به او پاداشي باعظمت دهد».(1)

خداوند در آيه ي سي ام همين سوره چنين بيان مي فرمايد:

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَى الْكُف_ّٰارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّٰاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُف_ّٰارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً _ همانا محمّد، فرستاده خداست و كساني كه همراه اويند، بر كافران سخت گيرنده و در ميان خود مهربان اند. آنان را بسيار ركوع گزار و سجده به جا_ آورنده مي بيني. از جانب خداوند فضل و بهشت را مي جويند. علامتشان از اثر سجده در چهره شان آشكار است. اين است صفت آنها در تورات و انجيل. آنها


1- (48) سوره الفتح: آيه11.

ص:293

چون مزرعه اى هستند كه جوانه هاى خويش را بيرون آورده و به آنها نيرو مى دهد، آن سخت شده بر ساقه هاى خود مى ايستد تا كافران را به غضب آورد، خداوند از ميان آنان به كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند، وعده مغفرت و اجر عظيم داده است».

با توجّه به آيه ي نوزدهم، اين وعده اي مشروط است و نه بي قيد و شرط. البته اين با توجّه به سياق خود آيه هم برداشت مي شود و آن اينكه خداوند از ميان آنان، تنها كساني را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده ي مغفرت و بهشت داده است. دليل اين انحصار در وعده را مي توان با توجّه به آيات ديگري كه درباره ي اطرافيان پيامبر آمده است، فهميد. به عنوان مثال خداوند در آيات بسياري مي فرمايد كه در ميان اصحاب پيامبر، منافقاني حضور داشتند كه به خدا سوگند ياد مي كردند كه بر راه پيامبرند امّا چنين نبود و اين گواهي قرآن است.

29-جنگ با خلفا با كفار و علي با مسلمانان ستمگر كيست؟

اشاره

ص:294

پرسش بيست و نهم: شيعه مي گويد: هدف خلفا رياست بود و با گرفتن حقّ حضرت علي به او ستم كردند ما مي گوييم آنها با مسلمان ها جنگ نكردند بلكه با كفّار و مرتدّان جنگ كردند و قدرت كسري و قيصر را در هم شكستند و بلادي را فتح كردند و اسلام را قوّت و قدرت بخشيدند و عثمان با اينكه شورشيان او را محاصره كردند تا او را به قتل برسانند با مسلمين نجنگيد و يك نفر را نكشت. با اين وصف شما آنان را ستمگر مي دانيد. پس چرا اين مطلب را درباره حضرت علي كه با مسلمانان جنگ كرد و مسلمين كشته شدند، نمي گوييد؟

پاسخ: اين گستاخي را چه پاسخي رواست؟؟؟ ابوبكر و عمر با مسلمانان نجنگيدند؟ آيا اميرالمؤمنين و دختر پيامبر، مسلمان نبودند كه دوش دوش هيزم به درب خانه ايشان آوردند و آنان را تهديد به قتل و سوزاندن خانه و اهلش كردند و عاقبت آن جا را به آتش كشيدند؟ آيا معناي اين كار، جز اعلام جنگ است؟ آيا كشتن دختر و نوه ي پيامبر، پايمال نمودن مزد رسالت رسول و شكستن حرمت حريم حرم الله، جرمي است كه بتوانند با فتح بلاد و آن هم با تكيه زدن به جايگاهي كه متعلّق به آنان نيست، آن را جبران كنند؟ و آيا خالد بن وليد نبود كه مالك بن نويره و قبيله او را به خيانت در هنگام نماز به جرم اينكه اميرالمؤمنين علي(ع) را جانشين پيامبر مي دانستند، كشت و با همسر او در همان شب زنا كرد و با سَرِ او شام زناي خود را پخت و چون به مدينه بازگشت، ابوبكر درباره ي او

ص:295

گفت: شمشيري را كه خدا برآورده من در نيام نمي كنم! حال آنكه موظّف بود بر او حدّ قتل و زنا را جاري سازد؟ آيا او در گناهان خالد شريك نيست؟ و چگونه ممكن است كساني را كه به جنگ اميرالمؤمنين(ع) آمدند، مسلمان بنامند؟

جنگ با خدا!!!

قرآن كريم درباره ي جنگيدن با خدا و رسول چنين مي فرمايد:

«إنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ _ همانا جزاي آنان كه با خدا و پيامبرش مي جنگند و مي كوشند كه در زمين فساد كنند اين است كه (به زجر) كشته شوند يا به صليب كشيده شوند يا اينكه دست ها و پاهاي آنان را به عكس قطع كنند يا اينكه از زمين رانده شوند. اين چنين براي آنان خواري اندكي در دنيا است و در آخرت عذابي عظيم براي آنان است».(1)

به گواهي قرآن و تمام كساني كه خود را مسلمان مي دانند، آيه مباهله در شأن پيامبر عظيم الشّ_أن اسلام و داماد ايشان اميرالمؤمنين و دختر يگانه ايشان حضرت فاطمه و دو نوه ي عزيز ايشان، امام مجتبي و سيّدالشّهداء صلوات الله عليهم اجمعين، نازل شد. خداوند در اين آيه، مولانا اميرالمؤمنين را به منزله ي جان پيامبر معرّفي مي كند و اين تنها به جهت گرامي داشت ايشان نيست و نمي تواند چنين باشد زيرا در زبان عربي هنگامي كه كسي را جان كسي ديگر معرّفي مي كنند، به اين مفهوم است كه همان فضيلت هاي شخص اوّل، بر شخص دوّم نيز


1- (5) سوره المائده: آيه34.

ص:296

جاري است. پس چون دشمن پيامبر، كافر است، فرد يا افرادي نيز كه به جنگ اميرالمؤمنين بيايند يا به هر نحو مخالفت خود را با فرمان ايشان اظهار نمايند، مسلّماً كافر هستند و در اين امر هيچ شكّي وجود ندارد.

ضمن اينكه در اين راستا احاديثي بسيار گران بها، به سندهاي متعدّد و به الفاظ گوناگون در اين رابطه درباره ي اميرالمؤمنين(ع) توسّط پيامبر(ص) بيان شده است. آيا رسول الله نفرمود: عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ؟ آيا پيامبر نفرمود: عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ؟ آيا نفرمود: يَدُورُ حَيْثُمٰا دٰارَ _ حق هرجا كه علي باشد، به همراه اوست؟ آيا نفرمود: عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه _ علي از من است و من از علي هستم؟ آيا به اهل بيت نفرمود: أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حٰارَبْتُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سٰالَمْتُم _ من در جنگم با آنكه با شما دشمن باشد و در صلح و آشتي ام با آنكه با شما در صلح و آشتي باشد؟ نفرمود: حَرْبُكَ يٰا عَلِيُّ حَرْبِي _ اي علي! جنگ آورنده با تو، جنگ آورنده با من است؟ نفرمود: أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حٰارَبْتَ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سٰالَمْت _ من جنگ آورنده ام آنكه تو را جنگ آورنده باشد و در آشتي ام با آنكه با تو در آشتي باشد؟ آيا نفرمود: ِ مَنْ حٰارَبَ عَلِيّاً فَقَدْ حٰارَبَنِي _ هر كه با علي به ستيز برخيزد، به راستي كه با من به ستيز برخاسته است؟ نفرمود: حَرْبُكَ حَرْبِي _ جنگ آورنده با تو جنگ آورنده با من است؟ نفرمود: مَنْ سَبَّكَ فَقَدْ سَبَّنِي _ هر كه تو را ناسزا گويد، هر آينه كه مرا ناسزا گفته است؟ آيا پيامبر نبود كه در مقام دعا براي ايشان فرمود: اللَّهُمَّ وٰالِ مَنْ وٰالٰاهُ وَ عٰادِ مَنْ عٰادٰاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ؟ آيا پيامبر به ايشان نفرمود: لٰا يُحِبُّكَ إِلّا مُؤْمِنٌ وَ لٰا يُبْغِضُكَ إِلّا مُنٰافِقٌ أَوْ كٰافِرٌ _ جز مؤمن تو را دوست نمي دارد و جز منافق يا كافر نسبت به تو كينه نمي ورزد؟ آيا نفرمود:

ص:297

طٰاعَتُهُ كَطٰاعَتِي وَ مَعْصِيَتُهُ كَمَعْصِيَتِي _ پيروي از او، فرمان برداري از من و سرپيچي از فرمان او، سرپيچي از فرمان من است؟

و آيا رسول الله(ص) به اميرالمؤمنين(ع) نفرمود: «مَنْ أَطٰاعَنِي فَقَدْ أَطٰاعَ اللَّهِ وَ مَنْ عَصٰانِي فَقَدْ عَصَى اللَّه وَ مَنْ أَطٰاعَكَ فَقَدْ أَطٰاعَنِي وَ مَنْ عَصٰاكَ فَقَدْ عَصٰانِي _ آنكه مرا پيروي نمايد به راستي كه خدا را پيروي نموده است و آنكه از فرمان من سرپيچي كند، هر آينه از فرمان خداوند سرپيچي كرده است و آنكه تو را پيروي كند، همانا مرا پيروي كرده و هر كه تو را نافرماني كند، به تحقيق كه فرمان مرا زير پا گذاشته است»؟ و آيا نفرمود: « يٰا عَلِيُّ! أَنْتَ سَيِّدٌ فِي الدُّنْيٰا و الْآخِرَةِ، حَبِيبُكَ حَبِيبِي وَ حَبِيبِي حَبِيبُ اللَّهِ وَ عَدُوُّكَ عَدُوِّي وَ عَدُوِّي عَدُوُّ اللَّهِ و الْوَيْلُ لِمَنْ ُ يُبْغِضُك بَعْدِي _ اي علي! همانا تو در دنيا و آخرت سرور هستي. آنكه تو او را دوست مي داري، من دوست مي دارم و آنكه را من دوست مي دارم، خدا دوست مي دارد و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست و واي بر آن كه پس از من با تو كينه ورزد»؟ و آيا رسول الله به صراحت نفرمود: «مَنْ سَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ سَبَّنِي وَ مَنْ سَبَّنِي فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ سَبَّ اللَّه أَكَبَّهُ اللَّهُ عَلَى مَنْخِرَيْهِ فِي النٰار _ آنكه علي را دشنام دهد، همانا مرا ناسزا گفته است و هر كه مرا دشنام دهد همانا خدا را ناسزا گفته است و هركس به خدا دشنام دهد، خداوند او را با بيني در آتش اندازد»؟ و آيا نفرمود: «مَنْ آذَى عَلِيّاً فَقَدْ آذٰانِي _ هركس علي را بيازارد به تحقيق كه مرا آزرده است»؟

اين ها احاديثي نيستند كه مختصّ كتاب هاي شيعيان باشند، بلكه به الفاظ مختلف به سندهاي مختلف و در كتاب هاي مختلف از مخالفين بيان شده اند. به

ص:298

قدري زياد بودند كه براي آوردن مدارك تك تك اين احاديث و موارد مشابه آنها مجال را كافي نديدم و به همين جهت از ذكر مصادر و بسياري از احاديث در اين رابطه چشم پوشي كردم و تنها به ذكر برخي از اين الفاظ اكتفا نمودم. با اين حال چگونه ممكن است كه دشمن اميرالمؤمنين كه همان جنگ كننده با پيامبر است، مسلمان باشد و حال آنكه به گواهي قرآن، جنگ آورنده با پيامبر، چنين است و چنان است؟

جنگ با مسلمانان يا عمل به دستور پيامبر؟

و آيا اين مخالفين نيستند كه نقل مي كنند پيامبرخدا(ص)، علي(ع) را دستور فرمود كه با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگد؟(1) و آيا چنين نيست كه اين مطلب در كتاب هاي بسيار معتبر آنان نقل شده است؟(2) امّا در مورد عثمان و اينكه با


1- «ناكثين» يعني بيعت شكنان كه به سرپرستي عايشه و طلحه و زبير، جنگ جمل را به راه انداختند و مسلمانان بسياري را به خون و خاك كشيدند. «القاسطين» كساني هستند كه از حق روي برتافتند و گروهي بودند كه جنگ صفّين را به سرپرستي معاويه به راه انداختند. «المارقين» كساني هستند كه از حق بيرون رفتند و به گمراهي شتافتند آن گونه كه تير از كمان بيرون رود و آنان خوارج بودند كه جنگ نهروان را به راه انداختند.
2- المستدرك حاكم:3/139-140، مجمع الزّوائد:5/186 و ج6/235 و ج7/238، مسند أبي يعلى:1/397 وج3/194-195، المعجم الأوسط:8/213 و ج9/165، المعجم الكبير:4/172 و ج10/91-92 به دو سند، الإستيعاب:3/1117، كنزالعمّال:11/292 و ج11/327، ميزان الاعتدال:1/271، شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد:6/129 و 130 و ج7/48 و ج8/297 و ج9/206 و ج12/183 و ج13/192 و 287 و ج18/24 و... . لازم به ذكر است كه در برخي از اين موارد، پيامبر گروهي از اصحاب را به جنگيدن با اين سه گروه به سرپرستي اميرالمؤمنين، مأمور مي فرمايند و در برخي موارد آمده است كه حضرت علي(ع) فرمودند: پيامبر از من عهد گرفت و در برخي به من وصيّت نمود كه با اين سه گروه بجنگم.

ص:299

وجود محاصره شدن، كسي را نكشت: عثمان، رانده شدگان رسول خدا(ص) را به مدينه بازگرداند و بيت المال را در اختيار آنان قرار داد و تا آنجا به مسلمانان ظلم كرد كه خانه اش را به محاصره درآوردند و به طور قطع اگر در توان داشت، مسلمانان را مي كشت كما اينكه براي اين كار نامه نوشت و پيك روانه ساخت امّا پيك او دستگير شد و عاقبت عثمان به قتل رسيد.(1) بنابراين نتوانست نه اينكه نخواست يا نمي خواست بكند.

30-درباره ي نام گذاري فرزندان حضرت علي به نام خلفا


1- الأمالي، شيخ طوسي:712/1517. و از كتاب هاي مخالفين: الفتوح:2/410، ر.ك: تاريخ المدينة:4/1158-1160، الإمامة و السّياسة:1/55 و الجمل:139-141.

ص:300

پرسش سي ام: در ميان اسامي فرزندان حضرت علي عليه السّلام نامهاي ابوبكر - عمر - عثمان هم است. اگر حضرت با خلفاء مخالف بوده اند چرا نام ايشان را روي فرزندان خويش مي گذاشتند؟ (هيچ كس نام دشمن خود را بر روي فرزندش نمي گذارد.)

پاسخ: ابتدا بايد گفت اين توطئه ي خودِ آنان بوده است كه متأسّفانه به برخي از كتاب هاي شيعيان نيز راه يافته است و اين مسئله كه حضرت چنين نام هايي را بر فرزندان خود نهاده باشند، نزد شيعه به اثبات نرسيده است بلكه خلاف اين بوده است.(1) در اينجا به همين مقدار اكتفا مي كنيم كه نام هاي اين دو فرزند اميرالمؤمنين، عمرو و بكر بوده است و نه عمر و ابوبكر و لازم است يادآور شويم كه ابوبكر، نام نيست بلكه كنيه است و از همين جا، تهمت بودن اين بيان آنان آشكار مي شود.

از طرفي اين نام ها در آن روزها در شبه جزيره عربستان، رايج بوده و هزاران نفر از اين نام ها بهره مي گرفتند. به عنوان مثال بيست نفر از اصحاب رسول خدا(ص) نام عمر داشته اند.(2) حال آيا اگر كسي نام فرزند خود را عمر گذاشت بدين معناست كه نام خليفه دوّم را بر او نهاده است؟


1- براي اطّلاعات بيشتر به كتاب «سيرة الإمام علي(ع)» نوشته نجاح الطّائي مراجعه كنيد.
2- به كتاب «اسد الغابة» إبن الأثير باب ع رجوع شود.

ص:301

بنابراين نام هاي ذكر شده اختصاصي نبوده است كه بگوييم بر فرض اگر اميرالمؤمنين نام فرزند خود را عثمان نهادند يا خانواده ايشان نام يكي از فرزندان ايشان را عثمان نهادند و حضرت مخالفتي نكردند، مقصود عثمان بن عفّان بوده است بلكه شخص ديگري به همين نام در ميان اصحاب پيامبر به نام عثمان بن مظعون وجود داشته است كه در ركاب رسول الله(ص) شهيد شده است و اگر اميرالمؤمنين يا خانواده ايشان نام عثمان را بر فرزند خود نهادند، به نام اين شهيد در ركاب رسول الله بوده است و نه عثمان بن عفان.

مطلب ديگر اينكه بد بودن يك شخص، مايه بدي نام او نمي گردد، چنان كه شاه ايران منفورترين فرد نزد ملت ايران بود، ولي نام محمدرضا، از رايج ترين نام ها در ميان همه طبقات به شمار مي رود.

31-درباره ي مالك بارگاه پيامبر

اشاره

ص:302

پرسش سي و يكم: آيا دفن شدن رسول خدا(ص) در حجره عايشه دليل رضايت حضرت از او نيست؟ پس چرا شيعيان از عايشه بدگويي مي كنند؟

پاسخ:

از چه زماني نزاع بر سر مالكيّت مرقد پيامبر، در گرفت؟

يكى از عادت هاى عرب اين بوده كه اگر كسى به قبر بزرگى پناه بُرد و چيزى خواست، به احترام صاحب قبر، خواسته اش را رد نكنند و ابوبكر و عمر و پيروان آنان مي ترسيدند كه هاشميان اعتصاب كنند و به مرقد پيامبر پناهنده و خواستار پس گرفتن حكومت شوند. هرچند تاريخ نيز گواه است كه عترت پاك پيامبر هرگز به دنبال انجام چنين كاري نبوده اند امّا آنان علاج پيش از واقعه را ترجيح داده اند!!!

پس از دفن پيامبر و به دنبال ياري طلبي اميرالمؤمنين(ع) از مهاجر و انصار و در پي حمله به بيت وحي و كشتن طفلي كه پيامبر او را محسن ناميده بود و مضروب و مجروح شدن بانوي وحي و برده شدن اميرالمؤمنين به مسجد و آمدن مادر گل ها و برخورد خارها به پيكر پاك يگانه بانويي كه خدا بر او مي باليد، در اين هنگام بود كه حكومت جديد شتافت تا هر چه زودتر بر مسجد پيامبر(ص) و آرامگاه شريفش چيره شود. و از ترس اين كه مبادا بنى هاشم حقّ خود را از جانشينى پيامبر بخواهند و به قبر ايشان پناه ببرند، بر مسجد پيامبر(ص) و خانه و

ص:303

قبرش دست گذاشت و سپس «حكومت نظامى» اعلام كرد و جلوى نماز خواندن و نشستن كنار قبر شريف حضرت و گرد آمدن در آن جا را گرفت؛ بهانه هم اين بود كه پيامبر خودش ديگران را از اين كارها باز مي داشته است!!!

آنگاه عايشه، دختر رييس حكومت جديد، يعنى ابوبكر، ادّعا كرد اتاقى كه پيامبر در آن به خاك سپرده شدند، از آنِ اوست. با اين كه اتاق او در سوى ديگر مسجد بود و هرگز حتّي مالك اتاق خود هم نبود.

چه زماني از اين راز پرده برداشته شد؟

دفن شدن ابوبكر و عمر در كنار رسول الله(ص)، غصب است؛ زيرا نه خود در آن اتاق سهمي داشته اند و نه دخترهايشان _ عايشه و حفصه _ و نه از صاحب اصلي يا متولّي آنجا براي دفن شدن در آنجا اجازه گرفته بودند و اين به وضوح خلاف فرمايش خداوند است كه فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ _ اى ايمان آوردگان! وارد خانه هاى پيامبر نشويد، مگر اينكه به شما اجازه داده شود...».(1)

شيعيان نيز اين آيه را دليل بر حرام بودن دفن شدن ابوبكر و عمر در كنار پيكر پاك پيامبر(ص) اعلام كردند و اين در قرن دوّم هجري بود.

مسجد النّبي و اتاق هاي آن:

زمين مسجد النّبي، از آنِ دو يتيم از انصار بود: سهل و سهيل دو پسر عَمرو كه در سرپرستى معاذ بن عفرا بودند. پيامبر(ص) زمين را از قيّم آنان خريداري


1- (33) سوره الاحزاب: آيه54.

ص:304

نمودند و مسلمانان ساختِ مسجد و مسكن پيامبر را آغاز كردند.(1) تمامي تاريخ _ نويسان در اين مطلب كه زمين مسجد النّبي را پيامبر خريداري كردند، اتّفاق نظر دارند و در معتبرترين كتاب ها نزد آنان يعني صحيح بخارى:1/111 نيز اين مطلب آمده است.

علاوه بر اتاق هايي كه خود پيامبر به كمك مسلمانان ساختند، با توجّه به نياز خود خانه هايى را از حارثة بن نعمان خريدند. بنابراين آن اتاق ها نيز مِلك ايشان بوده است كه مي بايست به وارثان حضرت مي رسيد و بنا بر سفارش و وصيّت پيامبر با آن ها رفتار مي شد يا اگر كسي ادّعايي در آن داشت، با دليل ادّعاي خود را به اثبات مي رساند.

هنگامي كه پيامبر از دنيا رفتند، اتاق همسران ايشان در ملكيّت حضرت بود و هيچ دليلي كه بر بخشش پيامبر دلالت كند، در دست نداريم. با اين وجود، غاصبان خلافت، پس از آنكه عايشه ادّعا كرد اتاقي كه قبر پيامبر در آن است، متعلّق به اوست، حرف هايش را تاييد كردند و مرقد پيامبر را به دست او دادند و اتاق هر يك از زنان پيامبر را نيز به آن ها بخشيدند.

امّا فدك...

«فدك» به طوري كه بسياري از مورّخان و ارباب لغت نوشته اند، سرزميني آباد و حاصل خيز بود در سرزمين «حجاز» در سراشيبي «خيبر»، كه ميان آن و مدينه دو يا سه روز راه بود. در فدك چشمه اي جوشان و پرآب و نخل هاي


1- مختصر بصائر الدّرجات:129، مناقب آل أبي طالب:1/160. و از كتب مخالفين: سيرة إبن هشام:2/342.

ص:305

فراواني بود.(1) نخلستان هاي فدك از خيبر بيشتر بود و پس از خيبر، نقطه ي اتّكاي يهوديان در حجاز به شمار مي رفت. اين باغ ها در شمال مدينه واقع شده و فاصله آن تا مدينه حدود يك صد كيلومتر است.

مردمان فدك پس از آنكه از نتيجه جنگ يهوديان خيبر با رسول اكرم(ص) آگاه شدند، فرستادگاني را به سوي ايشان اعزام كردند و از آن حضرت خواستند تا با نيمي از فدك با آنان مصالحه كند. پيامبر رحمت درخواست اهالي فدك را پذيرفت و از آنجا كه اين سرزمين بدون لشكركشي مسلمانان و جنگ و درگيري و بدون كوچك ترين دخالتي از جانب آنان در اختيار رسول خدا(ص) قرار گرفت، به حكم صريح قرآن ملك شخصي پيامبر به حساب مي آمد(2) و پيامبر به فرمان خداوند و با نزول آيه «وَ آتِ ذٰا الْقُرْبى حَقَّهُ»(3) آنجا را به فاطمه زهرا(س) بخشيدند.(4)

امام باقر(ع) فرمودند: «... فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ(ع) فَقٰالَ: إنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تُؤْتِىَ ذٰا الْقُرْبَى حَقَّهُ. قٰالَ: يٰا جَبْرَئِيلُ وَ مَنْ قُرْبٰاىَ وَ مٰا حَقُّهٰا؟ قٰالَ: فٰاطِمَةُ، فَأَعْطِهٰا حَوٰائِطَ فَدَكَ وَ مٰا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ فِيهٰا. فَدَعٰا رَسُولُ اللَّهِ(ص) فٰاطِمَةَ وَ كَتَبَ لَهٰا كِتٰاباً جٰاءَتْ بِهِ بَعْدَ مَوْتِ أَبِيهٰا إلَى أَبِي بَكْرٍ وَ قٰالَتْ هَذٰا كِتٰابُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لِى وَ لِابْنَيَّ _... جبرئيل(ع) آمد و عرض كرد: خدا تو را فرمان مي دهد حقّ ذوي القربي را بدهي.(5)


1- معجم البلدان، ماده فدك.
2- سوره ي حشر آيات دوم تا چهارم.
3- (17) سوره الإسراء: آيه 27.
4- ر.ك: شرح احقاق الحق:14/575 و ج19/119 و ج25/531 و ج33/253.
5- مفسّرين خاصّه و عامّه در ذيل آيه شريفه وَآتِ ذاالقُرْبي حَقَّهُ سوره روم: آيه38، نوشته اند: چون يهود فدك را به پيامبر هديه كردند، جبرئيل فرود آمد و اين آيه را آورد: حقّ نزديكان را ادا كن. و عرض كرد: خدا مي فرمايد: «فدك را به فاطمه ببخش». از كتاب هاي مخالفين ر.ك: الدرّ المنثور:5/273 ذيل آيه26 سوره اسراء، دارالفكر- بيروت.

ص:306

پيامبر(ص) فرمود: اي جبرئيل! منظور از قربي چه كساني هستند و حقّ آنان چيست؟ عرض كرد: ذوي القربي فاطمه است. به سبب امر خداوند، فدك را به او بده وآنچه براي خدا و رسول در آن است، متعلّق به اوست. بنابراين پيامبرخدا(ص) به جهت فرمان خدا، حضرت فاطمه(س) را فراخواندند و براي آن حضرت سندي نوشتند كه پس از پيامبرخدا حضرت فاطمه(س) آن را نزد ابوبكر آوردند و فرمودند: اين نوشته رسول خدا است براي من و فرزندانم...».(1)

فَلَمّٰا دَخَلَ الْمَدِينَةَ دَخَلَ عَلَي فٰاطِمَة(س) فَدَعٰا بِأَدِيمٍ وَ دَعٰا عَلِىَّ بْنَ أَبِي طٰالِبٍ فَقٰالَ: اُكْتُبْ لِفٰاطِمَةَ بِفَدَكَ نِحْلَةً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ. فَشَهِدَ عَلَي ذَلِكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طٰالِبٍ وَمَوْلًي لِرَسُولِ اللَّهِ وَأُمُّ أَيْمَنَ. فَقٰالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): إنَّ أُمَّ أَيْمَنَ امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ جٰاءَ أَهْلُ فَدَكَ إلَي النَّبِىِّ(ص) فَقٰاطَعَهُمْ عَلَى أَرْبَعَةٍ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ دِينٰارٍ فِى كُلِّ سَنَةٍ _ چون پيامبر(ص) وارد مدينه شدند، بر فاطمه زهرا(س) داخل شدند... سپس پوستي درخواست كردند و حضرت علي(ع) را خوانده و فرمودند: فدك را براي فاطمه بنويس، بخششي از جانب پيامبرخدا. سپس حضرت علي(ع) و غلامي از غلامان پيامبر و امّ ايمن به عنوان شاهد بودند. پيامبرخدا(ص) فرمود: همانا امّ ايمن زني از اهل بهشت است. و اهلِ فدك نزد پيامبر(ص) آمده و پيمان بستند كه هر


1- بحارالأنوار:21/22و23 از إعلام الوري به نقل از ابان از زراره، قصص الانبياء، راوندي:347 ب10.

ص:307

سال بابت محصولات فدك بيست و چهار هزار دينار (سكه طلا) بپردازند.(1)

سند فدك تقريباً در چهار سال آخر حيات رسول الله(ص) و به دستور ايشان نوشته شد. پس از اين پيامبر(ص) مردم را در منزل حضرت زهرا(س) جمع نمودند و به آنان خبر دادند كه فدك از آنِ فاطمه است و در همان جا از درآمد آن به عنوان بخشش فاطمه(س)، بين مردم تقسيم كردند و بدين صورت تصرّف مالكانه فاطمه(س) را در فدك به آنان نشان دادند. هر سال حضرت زهرا(س) به اندازه ي قوت خود از درآمد فدك برمي داشت و بقيه را بين فقرا تقسيم مي نمود و اين شيوه تا هنگام شهادت رسول اكرم(ص) ادامه داشت.

امّا ده روز پس از شهادت پيامبر(ص) (2)مأموران ابوبكر به دستور خاصّ او به فدك رفتند و نماينده حضرت زهرا(س) را از آنجا اخراج و ملك آن را غصب كردند و درآمد آن را به طور كامل براي مخارج حكومت خود صرف كردند. آنان سخني را به پيامبر نسبت دادند و براساس آن، چنان كردند كه هرگز هيچ كس به هيچ وجه نمي تواند آن را سرپوش نهد يا ناديده انگارد. خبر «النّبي لا يورث» كه به عنوان پشتوانه اين كار به پيامبر نسبت داده شده بود، در گفته هاي غاصبين به صورت هاي مختلف نقل شده است. گاهي به دو كلمه اكتفا شده و گاهي پسوند مفصّلي به آن اضافه شده و گاهي قالب كلام ديگر گونه است.

گاهي مي گفتند: «پيامبران ارث نمي گذارند». با آنكه آيات ارث نهادن


1- بحارالانوار:17/378 و379 ب4 ح46 و ج29 ص114 ب11 به نقل از الخرائج و الجرائح از امام صادق(ع) از پيامبر اكرم(ص).
2- از كتاب هاي مخالفين: شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد:16/263.

ص:308

پيامبران بر آنان تلاوت شد. گاهي اضافه مي كردند: «پيامبران علم و حكمت و نبوّت را به ارث مي گذارند». با آنكه مي دانستند كه نبوت به ارث گذاشتني نيست. گاهي اضافه ديگري هم به ميان مي آمد: «آنچه از ما باقي بماند صدقه است». امّا به اعتراف خودشان در آن مانند اموال شخصي رفتار مي كردند، و گاهي سخن اوّل را فراموش كرده و به نفع خود آن را تغيير مي دادند: «هرچه از او بماند در اختيار وليّ امر است كه هرگونه مي خواهد به مصرف برساند».

در شكل نقل نيز، گاهي ابوبكر ادّعا مي كرد كه آن سخن را از پيامبر(ص) شنيده است و گاهي به عايشه نسبت مي داد. گاهي عمر شاهد ابوبكر بود و گاهي عايشه و حفصه را شاهد مي آورد. اين ها يعني اصل مطلب كذب محض بود كه براي منافع خاصّي جعل شده بود و به اقتضاي منافع، آن را كم و زياد مي كردند.

علاوه بر سخن، حتّي رفتار چندگانه اي نيز از آنان سر زد: ابوبكر در مقابل كلام فاطمه(س)، براي فريب مردم، ظاهراً تسليم شد و نوشته اي مبني بر بازگرداندن فدك نوشت و به آن حضرت داد و با اين كار در واقع حديث جعلي خود را نقض كرد و آن گاه كه عمر نوشته ابوبكر را محو و پاره كرد، نقضي بر نقض اوّل نهاد.

همچنين بنابر نقل خودشان در جريان بازخواهي فدك، حضرت زهرا(س) به ابوبكر چنين پيغام فرستادند: آيا تو از رسول الله ارث مي بري يا خانواده اش؟ گفت: نه، بلكه خانواده اش.(1) و اين نيز نقضي بر همان حديث ساختگي است كه به


1- مسند احمد:1/4، مسند أبي يعلي:1/40 (37)، البداية و النّهاية:5/310، السّيرة النّبويّة، ابن كثير:4/574، سنن أبي داود:3/144، سنن الكبري:9/441 ح13016، شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد:16/218 و219 و... .

ص:309

پيامبرخدا نسبت دادند و مي بينيم كه در اينجا ابوبكر خودش تصريح دارد كه خانواده ي پيامبر از او ارث مي برند.

عايشه و حفصه كه در حديث «النبي لا يورث» شاهد ابوبكر بودند، در زمان عثمان براي طلب ارث پيامبر(ص) نزد او رفتند. عثمان كه خود از طرفداران غصب فدك و در متن ماجرا بود، خطاب به عايشه گفت: «آيا تو نبودي كه با مالك بن اوس نضري شهادت داديد كه «پيامبر ارث نمي گزارد» و حقّ فاطمه را مانع شديد؟ چگونه امروز از من ميراث پيامبر را مي خواهيد»؟(1)

بنابراين هرگز دليل خداپسندانه اي براي غصب فدك و ندادن ارث و سهم خمس حضرت فاطمه(س) به ايشان وجود نداشته بلكه اينها همه مخالف آيه «و آت ذا _ القربي حقّه»، آيات ارث نهادن پيامبران، آيه تطهير و آيه ي خمس است.

با آن كه فدك در زمان حيات پيامبر، به حضرت زهراء بخشيده شده بود و براي اين بخشش سندي تنظيم شده و فدك در اختيار آن حضرت بود و با وجود اينكه حضرت زهراء(س) از آيات قرآن شاهد آوردند، از ايشان بيّنه خواستند و با آنكه «البيّنة علي المدّعي _ آن كه ادّعاي چيزي را دارد بايد براي اثبات آن، دليل اقامه كند نه كسي كه آن چيز در مالكيّت و تصرّف اوست». و با وجود اينكه حضرت، سند و شاهدان خود را حاضر كردند، امّا... عمر نوشته را از دست حضرت گرفت و در مقابل ديدگان مردم بر آن آب دهان انداخت!!! و از هيچ يك از گواهان، شهادتي را كه ارائه كردند نپذيرفتند و به هر كدام از آنان افترايي


1- كتاب سليم:2/694.

ص:310

بستند، به كساني كه كلام خداوند، سند پاكي آنان است، و آه كه كردند آنچه كردند... .

و آن چه مسلّم است گفتار و رفتار حكومت در برخورد با اعتراض حضرت فاطمه و حضرت علي(ع) و عبّاس است كه بنابر منابع و مدارك معتبر نزد مخالفين، آنان هيچ گاه قانع نشدند و هم چنان بر اعتراض و انكار خود پافشاري داشتند هم چنان كه مواردي از اين اعتراض ها در پيش گذشت.

در پايان سخن درباره ي «فدك»، چه مي توانم گفت جز جمله اي كه سرور بانوان اوّلين و آخرين در اواخر خطابه ي خويش بيان فرمود كه: «كلّا بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ _ هرگز! بلكه نفس شما كار بسيار زشتي را براي شما آراسته است و بدين جهت بايسته است كه صبري نيكو پيشه سازم و خداوند مرا بر آنچه وصف مي كنيد، ياور است».(1)

اصحاب سقيفه هنگام خاكسپاري پيامبر(ص) كجا بودند؟

اينكه عمر و ابوبكر و پيروان آنان و عايشه و حفصه در اين غوغا كجا باشند، چيزي نبود كه از يك روز يا يك هفته قبل، براي آن برنامه ريزي كرده باشند. پس از فتح مكّه و پس از آنكه مشركين مكّه مجبور شدند سلاح خود را به زمين نهاده و تظاهر به اسلام كنند، افرادي از اطرفيان پيامبر براي بيرون آوردن خلافت از عترت پاك نبي، نقشه مي كشيدند و نزد يهوديان رفت و آمد مي كردند كه قرآن گواه اين خيانت است و اين رفت و آمد ها دو سال پيش از شهادت پيامبر بود.

آنان چندين تلاش نافرجام نيز براي ترور پيامبر برنامه ريزي و پياده كردند كه


1- (12) سوره يوسف(ع): آيه 19

ص:311

ناكام ماند، از جمله نقشه ترور حضرت پس از بازگشت از جنگ تبوك(1) و پس از واقعه ي غدير (2). همچنين چندين بار كوشيدند كه پيامبر را با زهر به قتل برسانند و عاقبت با همكاري عايشه و حفصه با زهر ايشان را به شهادت رساندند.(3)


1- از كتاب هاي مخالفين: شرح نهج البلاغه إبن أبي الحديد:2/103چاپ دارالفكر، المحلي، ابن حزم:11/225 از امام حسن مجتبي(ع) كه فرمودند: كساني كه خواستند شتر پيامبر(ص) را در عقبه، پي كنند، دوازده نفر بودند از جمله ابوسفيان. السّيرة الحلبيّة:3/143 چاپ دار احياء التراث العربي، دلائل النّبوّة، بيهقي:5/260 چاپ دارالكتب العلميّة، صحيح مسلم:50 كتاب صفات المنافقين و أحكامهم: پيامبر(ص) آن دوازده نفر را براي حذيفه نام بردند. مختصر تاريخ دمشق:6/259 از كتاب ابان بن عثمان بن عفّان از اعمش كه وي گفت: منافقيني كه مي خواستند در عقبه رسول الله را بكشند، دوازده نفر بودند كه هفت نفر آنان از قريش بودند.
2- در ارشاد القلوب:330 ماجراي ترور نافرجام آن حضرت پس از واقعه ي غدير، خبر دادن حضرت به عايشه از نزديك بودن زمان رحلت خودشان، خبر دادن عايشه به حفصه و خبر دادن آنان به پدرانشان ابوبكر و عمر و برنامه ريزي براي به شهادت رساندن آن حضرت توسّط آنان، آمده است.
3- از كتاب هاي مخالفين: منابعي كه تصريح كرده اند عايشه و حفصه به رسول الله(ص) زهر دادند: صحيح البخاري:4/92 و175 و ج5/20 و ج8/95، صحيح مسلم:8/172، سنن الترمذي:2/257، الطبقات، ابن سعد:2/206. چه كساني رسول الله(ص) را زهر خوراندند؟ عايشه و حفصه: از كتاب هاي شيعيان: كامل الزّيارات:78، علل الشّرايع:31، تفسير العيّاشي:1/200، بحارالأنوار:6/86 و ج22/516 و ج28/21 و ج27/240. و از كتاب هاي مخالفين: سنن، بخاري:7/17 و ج8/40، سنن مسلم:7/24 و 194. عاملين سم خوراندن به پيامبر(ص) ابابكر، عمر، عايشه و حفصه بوده اند: از كتاب هاي مخالفين: صحيح البخاري: 7/17 و ج8/40، صحيح مسلم:7/24 و 198، تاريخ الطّبري: 2/438، السّيرة النّبويّة، ابن كثير:4/449، مسند احمد:6/53، الطّبّ النّبوي، ابن الجوزي: 1/66. و از كتاب هاي شيعيان: بحارالأنوار:22/239 و 246. اعتراف عايشه به اينكه به پيامبر(ص) سم خوراند: از كتاب هاي مخالفين: صحيح البخاري: 7/17 و ج8/40، صحيح مسلم:4/1733 چاپ دار احياء التّراث العربي، السّيرة النّبويّة، ابن كثير:4/449، مسند احمد:66/53. منابعي كه تصريح دارند به پيامبرخدا(ص) زهر داده شد: تهذيب الأحكام، شيخ طوسي: 6/1، المقنعة:456، المجدي في الأنساب:6 از ابن سعد، منتهي المطلب:2/887، بحارالأنوار: 22/514. از كتاب هاي مخالفين: أنساب الأشراف:1/576، السّيرة النّبويّة، ابن كثير:4/449، المستدرك حاكم:3/60 ح4395/99 باب المغازي چاپ دارالكتب العلميّة. رسول الله(ص) قبل از اينكه حضرت را سم بخورانند و در هنگام انجام اين كار، آنان را از آن كار نهي كردند: السنن، بخاري:7/17 و ج8/40، سنن مسلم:7/24 و 198، تاريخ الطّبري: 2/438، مسند احمد:6/53، الطّبّ النّبوي، ابن القيم:1/66، معجم ما استعجم، ابن حزم: 142، الطّبّ النّبوي، ابن الجوزي:1/66.

ص:312

با اعلام نزديك بودن زمان شهادت پيامبر از جانب خودِ ايشان در حجةالوداع، منافقان وارد مدينه شدند. تا آنجا كه تعداد آنان به حدود پنج هزار نفر رسيد و گرد عمر و ابوبكر جمع شده و منتظر بودند تا هنگامه موعود فرا رسد.

عمر و ابوبكر به همراهي افرادي ديگر كه چهل و چهار نفر اعلام شده اند، نقشه كشيده بودند تا به محض شهادت پيامبر(ص)، جانشينى اش را به دست گيرند

ص:313

و عترت او را از صحنه كنار بزنند و براي اين كار در مكّه عهدنامه اي نوشتند و چون شهادت رسول الله(ص) نزديك شد، در حالي كه مطابق با دستور رسول الله(ص)، وظيفه داشتند در هنگام بستري شدن تا شهادت پيامبر و حتّي مدّتي پس از آن، در ميان سپاه اسامه و خارج از مدينه باشند و در حالي كه پيامبر تخلّف كنندگان از سپاه اسامه را لعنت فرموده بود با تمام اين ها مدّتي در اين سپاه بودند امّا... .(1)

امّا حقيقت اين است كه عايشه براي پدرش پيكي فرستاد كه شهادت پيامبر نزديك است، خود را برسان. و آنان نيز به مدينه آمدند و در خانه پيامبر جمع شدند و پس از شهادت پيامبر، ندايي شنيدند كه گفت سعد بن عباده و انصار در سقيفه ي بني ساعده جمع شده اند.

بلافاصله عمر و ابوبكر و ابوعبيده جرّاح، به سوي سرپوشيده ي بني ساعده شتافتند. همراه اين افرادي كه به سقيفه ي بني ساعده شتافتند، بسياري از آن كساني بودند كه پس از فتح مكّه از جانب پيامبر «آزاد شدگان» نام گرفتند، همانان كه در دل مي پروارندند آن را كه اظهار نمي داشتند. سعد بن عباده، صاحب سرپوشيده ي بني ساعده و سركرده ي انصار بود. او در آنجا از مردم و مهمانان پذيرايي مي كرد امّا آن روز بيمار و بدحال بود.

پس از ساعتى بگو مگو ابوبكر گفت: از ميان اين دو نفر كه مي گويم يك نفر را برگزينيد و با او بيعت كنيد: عمر و ابوعبيده. اما عمر و ابوعبيده پاسخ دادند:


1- در اين مورد در پاسخ به دوّمين پرسش، سخن رفته است.

ص:314

تو از ما سزاوارترى! پس ابوبكر دستش را پيش آورد و اطرافيانش با او بيعت كردند. سپس شمشيرها را برهنه ساختند تا ابتدا انصار و سپس عترت پيامبر را به بيعت وادار سازند. صداى سعد و پسرانش به اعتراض بلند شد. ولى آنان تهديد كردند كه او را مي كشند و سقيفه را نيز گرفتند! فرزندان سعد هم او را برداشتند و به درون خانه اش بردند! و سقيفه پر شد از آزادشدگان مسلّحى كه با ابوبكر بيعت كردند و دورش را گرفتند و مردم را به بيعت با او مجبور كردند.

مراسم تجهيز و نماز و دفن رسول الله(ص) سه روز به طول انجاميد امّا در اين ايّام، ابوبكر و همراهان او در بين خانه هاي انصار در حال رفت و آمد بودند تا به زور و زر و تزوير هم كه شده از آنان بيعت بگيرند.

آنها از روز دوشنبه، از ساعتى كه پيامبر(ص) به شهادت رسيدند، در سقيفه سرگرم بودند و تا جمعه يا شنبه، ميان خانه هاى انصار مي رفتند و مي آمدند... در حالى كه پيامبر(ص) سه شنبه شب دفن شده بود! اين هاي سخنان مورد قبول نزد آنان است:

ابن ابي شيبه گويد: ابوبكر و عمر خاكسپارى پيامبر(ص) را نديدند. ميان انصار بودند و پيش از اين كه برگردند، رسول خدا(ص) دفن شده بود.(1)

عايشه و حفصه كه دختران ابوبكر و عمر و دو تن از همسران پيامبر(ص) بودند، وجود پاك او را پيش از شهادت رها كردند و به روايت مخالفين، خود آنان اعتراف كرده اند كه در مراسم خاكسپاري ايشان نبوده اند!(2) از آن پس عايشه


1- المصنّف، إبن أبي شيبة:8/572 ح5
2- مسند احمد:6/62.

ص:315

حسرت مي خورد كه چرا حضرت على(ع) در غسل و كفْن و دفن پيامبر بوده اند و او نبوده است. همچنين بنابر نقل هاي مخالفين، او مى گفت: «اگر زمان برمى گشت، به جز همسرانش كسى غسلش نمى داد»!(1) احمد حنبل مى گويد: «عايشه گفته است: از خاك سپارى پيامبرخدا(ص) خبردار نشديم، تا شب چهارشنبه، دير وقت، صداى بيل ها به گوشمان رسيد»(2).

و ابن عبد البر گويد: «روز سه شنبه دفن شد. برخى هم مي گويند شب چهارشنبه. هنگام غسل و كفن كردنش جز خانواده اش كسى نبود. على غسلش داد. فضل، پسر عباس، آب مي ريخت و عباس [عموى پيامبر] هم به آنان كمك مي كرد».(3)

و چون مراسم به پايان رسيد، اميرالمؤمنين تا سه روز رداء بر دوش نگرفتند تا طبق وصيّت پيامبر(ص)، قرآن را جمع آوري نمايند. در روز چهارم قرآن را به مسجد آورده و به مردم عرضه كردند امّا آنان نپذيرفتند و حضرت آن را از چشم ايشان پنهان داشتند. و در همان شب بود كه صدّيقه ي طاهره را سوار بر چهارپا فرمود و به همراه دو نور چشم ايشان، به در منزل هاي مهاجر و انصار رفتند تا از


1- از كتاب هاي مخالفين: أحكام الجنائز، باني:49 و گفته است: ابوداود (در سنن):2/60، و ابن الجارود در المنتقى:257، و حاكم (در المستدرك):3/59 اين را روايت كرده و آن را بنابر شرط هاى مسلِم صحيح دانسته است، مسند احمد:6/726 با سند صحيح.
2- مسند احمد:6/62. اين مطلب در سيره ابن هشام:4/1078 و تاريخ بيهقى:3/409 نيز آمده است.
3- م الدرر:271.

ص:316

آنان ياري بطلبند و اين سه روز ادامه داشت و پس از آن بود كه حمله ها به بيت وحي آغاز شد.

ابن قتيبه از مخالفين و از مورد قبول ترين تاريخ دانان نزد مخالفين مي گويد: «على _ كرّم الله وجهه _ همراه فاطمه دختر پيامبر كه سوار چارپايى بود، شبانه به خانه هاى سران انصار مي رفت. از آن ها يارى مي خواست، و آن ها مي گفتند: اى دختر پيامبر خدا! ما با اين مرد [ابوبكر] بيعت كرده ايم! اگر شوهر و پسرعمويت [علي] پيش از بيعت كردن ما با اين مرد سراغ ما آمده بود، كسى را با او برابر نمي دانستيم! و على _ كرّم الله وجهه _ مي گفت: يعنى پيامبرخدا را دفن نكرده در خانه اش رها مي كردم و مي رفتم تا بر سر جانشينى اش با مردم ستيز كنم؟! و فاطمه مي گفت: ابوالحسن جز آن چه شايسته اش بود، كارى نكرد. ولى آن ها كارى كردند كه خدا به حسابشان رسيدگى خواهد كرد و باز خواستشان مي كند!»(1)

حال با اينكه ابوبكر، عمر، عايشه و حفصه و پيروان آنان در مراسم حضور نداشتند، چگونه مي توان از آنان درباره چگونگي مراسم و محلّ دفن پيامبر، پرسيد؟ آيا عاقلانه است از كسي درباره چيزي بپرسيم كه اصلاً از آن آگاهي ندارد؟

اقوال در مالكيّت عايشه بر مرقد پيامبر(ص)

در اين زمينه اقوال گوناگون و گاه متضادّي به چشم مي خورد. با برّرسي انديشه هاي آنان، مي توانيم اين مطلب را به اثبات برسانيم كه عايشه براي ادّعاي


1- از كتاب هاي مخالفين: الإمامة و السّياسة:1/29. اين مطلب در كتاب الإحتجاج:1/96 از شيعه، با اختلاف كمي آورده شده است. ساير مدارك را در جاي خودش آورده ايم.

ص:317

مالكيّت خود بر محلّ قبر پيامبر، هيچ دليلي ندارد و اين مكان شريف را به ناحق در دست گرفت و سپس كرد آنچه كرد... .

1- گويند عايشه در اتاقي كه پيامبر در آن دفن شدند، ارث داشته است و همين ارث خود را به ابوبكر و سپس به عمر بخشيده است تا در آنجا دفن شوند.

اگر پيامبر تا هنگام شهادت، خود مالك آن اتاق بوده اند و بپذيرند كه ايشان ارث مي گذارند، با توجّه به وجود پاره ي تن رسول الله(ص) حضرت صدّيقه ي طاهره و اينكه پيامبر در زمان شهادت نه همسر داشتند، تمام همسران پيامبر (كساني كه در هنگام شهادت ايشان در قيد حيات بوده اند)، همه با هم، يك هشتم ارث مي برند كه با وجود نه تن از آنان، سهم عايشه يك هفتاد و دوّم مي شود.(1)

با توجّه به ابعاد آن مكان، مقدار سهم الارث عايشه حدود يك وجب در يك وجب است نه به اندازه ي قبر ابوبكر و عمر و اجازه اي كه عايشه براي دفن شدن به عثمان داده بود و اجازه ها يا هديه هايي كه به افرادي ديگر داده بود كه مجال ذكر آن ها نيست.

البته ناگفته نماند كه ابوبكر با حديثي كه به پيامبر نسبت داد، گفت پيامبران ارث نمي گذارند و عمر و عايشه هم اين را تأييد كردند و به همين بهانه فدك و ارث و سهم خمس را از حضرت زهرا(س) گرفتند. پس چگونه است كه همسر ارث مي برد و دختر ارث نمي برد و به بهانه ارث نبردن آنچه در اختيار اوست به زور از او گرفته مي شود و حقّي كه از خمس دارد، پايمال مي شود؟؟؟ يعني آنجا


1- البته نزد عامه، عمو نيز در اين مورد ارث مي برد كه اگر عباس عموي پيامبر را كه در هنگام شهادت پيامبر در قيد حيات بود، داخل در ارث بدانيم، سهم عايشه از اين هم كمتر مي شود.

ص:318

كه در جهت منافع خودشان باشد، تقسيم ارث مي كنند _ در حالي كه هيچ حقّي براي انجام اين كار ندارند چرا كه اين كار وظيفه ي وصيّ پيامبر است _ و آنجا كه از منافع آنان خارج باشد، سخن دروغي را به پيامبر نسبت مي دهند كه پيامبران ارث نمي نهند.

آنان مي خواستند با نسبت دادن اين دروغ به پيامبر، اموال حضرت زهرا(س) را در دست بگيرند و حتّي به اين بهانه فدك و زمين هاي اطراف آن را كه در تصدّي و تصرّف حضرت زهرا(س) بود و سهم خمس حضرت از خيبر را از ايشان منع كردند، اما خدا ياور زهراست و چهره ي حقيقت هويداست.

از سوي ديگر حتّي با اين فرض كه عايشه بخشى از خانه ي پيامبر(ص) را به ارث مي برده است، چرا براى دفن كردن امام حسن(ع) در آن جا بايد از عايشه اجازه مي گرفتند، ولى از ديگران نه؟ و اگر آرامگاه پيامبر(ص) به ارث رسيده باشد، سهم حضرت فاطمه(س) در اين ميان بايد از همه ي كساني كه ارث برده اند، بيشتر باشد؛ پس چرا نگذاشتند پسر آن حضرت _ امام مجتبي(ع) _ در سهم مادر خود دفن شود؟ اينها سؤالاتي است كه پاسخ آن پرده از واقعيّت برمي دارد.

2- برخي دليل خود را اين گونه آورده اند: عايشه مالك آنجاست چون سوگند خورده است كه پيامبر در زمان زندگي اش آن را به او بخشيده است. در تاريخ دمشق: 13/293 آمده كه عايشه گفته است: «به خدا سوگند كه خانه ي من است! پيامبرخدا(ص) در حياتش آن را به من داده است. عمر هم با اين كه خليفه بود، بى اجازه ي من در آن خاك نشد. ولى ما از على خيرى نديديم! (كه بگذاريم پسرش آن جا دفن شود) ». در تاريخ يعقوبى: 2/225 به نقل از او آمده است كه گفت: «خانه ي من است؛ نمي گذارم كسى در آن دفن شود». و در كافى: 1/302 آمده است: وقتى شنيد

ص:319

مي خواهند امام حسن را آن جا دفن كنند: «به سرعت سوار قاطرى شد. اولين بار در اسلام بود كه زنى سوار بر زين مي شد... سپس ايستاد و گفت: پسرتان را از خانه ي من دور كنيد! هيچ چيزى در آن دفن نخواهد شد!»

اگر عايشه سوگند هم ياد كرده باشد آن ها هرگز نمي توانند گفته ي عايشه را بدون گواهى كس ديگرى بپذيرند. او بايد براي ادّعاي خود دليل محكم و شاهد بياورد. امّا اگر بخواهيم با توجّه به عملكرد و استدلال خودشان با آنان برخورد كنيم بايد بدانيم كه چنانچه شهادت عايشه را بدون گواهي شخص ديگري بپذيرند، مي بايست سخنان حضرت فاطمه(س) را هم بپذيرند؛ زيرا خود عايشه گواهى داده است كه حضرت فاطمه از او راستگوتر است:

حاكم نيشابوري روايتى آورده و آن را بر مبناى شرط مُسلِم نيشابورى درست دانسته است مبني بر اينكه: «عايشه هرگاه از فاطمه دختر پيامبر ياد مي كرد، مي گفت: هيچ كس را نديدم كه از او راستگوتر باشد، مگر كسى كه زاده ي اوست!»(1)

آنان درباره ي فدك نه سخن خودِ حضرت فاطمه(س) را پذيرفتند، نه گواهى شاهدانش را!! (با آن كه قباله ي فدك هم در دست ايشان بود و نمايندگاني نيز در آن جا داشتند!) و به همين مقدار نيز اكتفا نكردند و به ساحت ملكوتي سرور زنان دو عالم و همسر و فرزندانش كه هيچ يك نظيري نداشته، ندارند و نخواهند داشت، گفتند آنچه گفتند و افترا زدند آنان را كه خداوند به آيه تطهير مخصوصشان داشته است.


1- المستدرك حاكم:3/160. سير أعلام النّبلاء، ذهبى:2/131 اين مطلب را پذيرفته است و مجمع الزوائد، هيثمي:9/201 حديثى مانند آن را درست دانسته است. همچنين الإستيعاب: 4/1896، مسند أبي يعلى:8/153و سبل الهدى: 11/47 آن را درست شمرده اند.

ص:320

واقعيّت اين است كه اگر بخواهند سخنان حضرت زهرا(س) را بپذيرند، ناچارند بسيارى چيزهاى ديگر را نيز بپذيرند؛ از پس دادن فدك و سهم ارث و خمس گرفته تا خلافت، كه حضرت زهرا(س) مي فرمود پيامبر وصيّت كرده به على(ع) برسد!

ذهبى، يكى از حديث شناسان و تاريخ شناسان بزرگ از مخالفين نيز روايتى را كه مي گويد عايشه ادّعاى مالكيت اتاق پيامبر را داشته، نمي پذيرد و مي گويد: «سندش گُنگ و تاريك است»!(1) گذشته از اين، به عدالت پيامبر(ص) هم طعنه مي زند، كه چرا اتاقش را به عايشه داد، نه به همسران ديگرش يا به دختر محبوبه اش!

3- گفته اند به هر حال اتاق شريف پيامبر(ص)، يا ملك عايشه بوده، يا عايشه از سوى «خليفه» متولّى آن بوده است؛ خليفه ي اول، ابوبكر، آن را به عايشه داده بود و عمر، خليفه ي دوم هم آن را تأييد كرد: «[عمر] كسى را نزد عايشه فرستاد تا اجازه بگيرد او هم پيش دو دوستش [پيامبر و ابوبكر] دفن شود. پس عايشه گفت: بله، به خدا[اجازه مي دهم]! راوى مي گويد: اگر اين را مردى از اصحاب از عايشه خواسته بود، نمي پذيرفت و مي گفت: به خدا هرگز هيچ كدام از آنان را بر خود ترجيح نمي دهم».(2)

براي اينكه آن مكان ملك عايشه باشد، يا بايد به او ارث رسيده باشد يا به او بخشيده شده باشد يا پيامبر آنجا را ملك او قرار داده باشند كه جواب هر سه مورد را داديم. امّا در مورد اينكه از سوي خليفه صاحب اختيار آن شده باشد:

هرچند دليلي براي اثبات اين ولايت ندارند و در مورد بعدي آن را ذكر


1- سيَر أعلام النّبلاء:3/279.
2- صحيح البخاري:8/153.

ص:321

خواهيم كرد، ولي اگر هم بپذيرند كه ابوبكر به نام رييس حكومت، اختيار آن جا را به عايشه داده، با مرگ ابوبكر، بايد مدّت اين اختيار هم به سر مي آمد. پس چرا نه عمر، نه عثمان، و نه معاويه، هيچ يك اين اختيار را دوباره به عايشه ندادند؟ همچنين اگر اختيار آنجا با حكومت بوده، بايد عايشه به امام حسين(ع) مي گفت: از معاويه اجازه بگير كه او فرمان روا و متولّىِ املاك وقفي است و من جلويت را نمي گيرم.

در ضمن گنگ بودن اين بيان ها، مغالطه اي كه صورت گرفته نيز آشكار است زيرا تصريح نشده كه ابوبكر اختيار آنجا را به عايشه داده باشد. هرچند احتمال انجام چنين كاري را به ابوبكر نسبت داده اند امّا در كتاب هاي خود آنان خلاف اين مطلب آمده است: ابويعلى و احمد حنبل: 1/13 مي گويند ابوبكر و عمر هرگز در ميراث پيامبر دست نبرده اند:

«عباس بر سر چيزهايى كه از پيامبرخدا(ص) به جا مانده بود با على ستيز كرد. ابوبكر گفت: من آن چه را پيامبر به جا گذاشته و از جا تكان نداده، از جا تكان نمي دهم! هنگامى كه عمر خليفه شد نزدش رفتند. گفت: من چيزى را كه ابوبكر تكان نداده، جا به جا نمي كنم! گويد: چون عثمان خليفه شد پيش او رفتند. مي گويد: عثمان خاموش شد و سر را به زير انداخت. پسر عباس مي گويد: ترسيدم عثمان آن را به سود على بگيرد. دستى ميان شانه هاى عباس زدم و گفتم: پدر! قَسَمت مي دهم آن را به على بده! مي گويد او هم آن را (به علي) داد».(1)


1- هيثمي در الزّوائد:4/207 اين را معتبر دانسته است.

ص:322

با اين كه اين بيان از ديد ما شيعيان جاى اشكال دارد، ولى از ديد آن ها حديث معتبرى است كه نه تنها نمي پذيرد ابوبكر چيزى به حضرت على(ع) يا شخص ديگرى داده باشد، كه چنين كارى را حرام شمرده است. پس ابوبكر نمي توانسته در ميراث پيامبر دست ببرد يا خود را متولّي آن دانسته و آن طور كه مايل است، منع و بذل نمايد!

4- گروهي گفته اند: آنچه از پيامبر باقي مي ماند، خليفه متولّي آن است و هر چيز را كه بخواهد به هركس كه بخواهد مي تواند ببخشد. همچنان كه ابوبكر شمشير، زره، و قاطرى خاكسترى به نام دَلدَل را به اميرالمؤمنين بخشيد؛ با اين كه اميرالمؤمنين به هيچ رو از پيامبر ارث نمي برد. اين هم درست است كه ابوبكر بخشى ديگر از ارث او را به زبير، پسر عوام و محمد پسر مسلمه بخشيده بود.

درباره ي اينكه ابوبكر يا عمر يا عثمان يا هركس ديگر جز اهل بيت عصمت و طهارت متولّي اموال باقيمانده از پيامبر باشند بايد گفت: اگر بگويند آنچه پيامبر باقي مي گذارد صدقه بوده است پس متعلّق به تمام مسلمانان است و بايد تمام آنها را راضي كنند تا بتوانند اموال پيامبر را از ايشان خريداري و در آن تصرّف كنند و اين در صورتي است كه بدانيم خريد و فروش چنين مكاني حلال است.

اگر هم اموال پيامبر(ص) وقف شده و در دست حكومت بوده است، بايد پرسيد رييس حكومت از چه رو و از كجا اين حق را يافته كه بتواند يك ملك وقفى را به دختر خود يا هركس ديگر ببخشد و قبر پيامبر(ص) را به صورت يك ملكِ شخصى درآورد كه خريد و فروش يا منع و بذل شود؟ اگر اين گونه است پس چرا عمر هم مانند ابوبكر، اتاق دخترش حفصه را به او نبخشيد؟ چرا عثمان اين كار را نكرد؟ چرا معاويه اتاق امّ حبيبه اموى را به او نداد؟!

ص:323

در مورد قبل نيز ذكر شد كه ابوبكر و عمر گفته اند كه در ميراث پيامبر دست نبرده اند و مخالفين آن را پذيرفته اند. در ضمن، اينكه ابوبكر از اموال پيامبر به اميرالمؤمنين يا كس ديگري داده باشد، دروغ است.

5- عمر «از عايشه» اجازه خواست تا كنار پيامبر(ص) دفنش كنند. عايشه هم همين را دليل درستى ادعاى خود مي داند!

عمر معصوم نبوده است تا گفتار و كردارش مانند پيامبر حجّت باشد. همچنين اجازه خواستن هميشه نشانه ي پذيرفتن مالكيّت نيست. شايد از روى احترام به عايشه بوده است چون عايشه روى آن مكان دست گذاشته بود؛ عمر هم نمي خواست مشكلى با او برايش پيش بيايد يا هر دليل ديگري. پس نمي توانيم به قطع و يقين تعبير به پذيرش مالكيّت بكنيم.

6- خداوند در قرآن، اتاق هايي را كه زنان پيامبر در آن ها زندگي مي كرده اند، به آنان نسبت داده است: «و قرن في بيوتكنّ _ و در خانه هاي خودتان بنشينيد» بنابراين آنان مالك اتاق هاي خود بوده اند و پيامبر هم در حجره عايشه دفن شده اند پس عايشه مالك آنجا بوده است:

پيامبر در حجره ي عايشه دفن نشده اند و اين ادّعا تنها پنداري بي پشتوانه و تيري است در تاريكي كه راه به سويي نمي برد و تنها به اين خاطر اين مورد را مطرح كرده اند كه حكومت را در غصب آن مكان مقدّس بي گناه جلوه دهند.

امّا درباره ي آيه: در زبان عربي، اضافه معاني گسترده اي دارد و نمي توان منحصراً از آن برداشت مالكيّت نمود. همچنان كه خداوند در جايي ديگر از قرآن، خانه ها را به پيامبر(ص) نسبت مي دهد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِي _ اي كساني كه ايمان آورده ايد، وارد خانه هاي پيامبر نشويد... الي آخر آيه».

در جايي ديگر از قرآن نيز خانه ها را به زناني كه طلاق داده مي شوند، نسبت

ص:324

مي دهد: «لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ _ آنان را از خانه هايشان بيرون نكنيد و خودشان هم بيرون نروند، مگر اين كه آشكارا به كار زشتى دست زنند» و واضح است كه در اينجا مقصود محلّي است كه در آن زندگي مي كرده اند نه اينكه واقعاً مالك آنجا باشند و گرنه كه بايد حكم كنند هر زني كه از همسرش طلاق گرفت، مالك جايي است كه در آن زندگي مي كرده است، در حالي كه چنين نمي كنند!!!

در ضمن پيامبر قبل از شهادت، از عمره و شنبا جدا شدند، اگر اتاق هاي آنان، ملك ايشان بوده است، چرا ادّعايي نكردند؟ و آيا مخالفين پيامبر را به اين اندازه هم عادل نمي دانند كه اگر آنان در اتاق هاي خود حقّي داشته باشند، پيامبر آنها را از حقّشان سلب نكند؟؟؟

و نيز اگر اتاق ها از آنِ كساني بود كه آن را در اختيار داشتند، يگانه يادگار رسول الله(ص) حضرت زهرا(س)، همراه پيامبر به مدينه مهاجرت كرده بودند و تا زمان ازدواج با حضرت على(ع)، دو سال كنار پدرشان زندگى كردند؛ پس بر سر اتاقى كه به ايشان بخشيده شده بود چه آمد؟! چرا نگذاشتند امام حسن(ع) در آنجا دفن شوند؟

البته نه تنها قرآن كريم، بلكه احاديثي كه خودِ آنان از پيامبر نقل مي كنند دلالت بر اين مطلب دارد كه خود پيامبر مالك آن خانه ها بوده اند. در كتاب صحيح بخارى: 3/149 از عايشه آورده اند كه گفت: «اى پيامبر خدا! اين مرد اجازه مي خواهد به خانه ات بيايد».

همچنين از عبد الله پسر عَمرو نقل مي كند كه گفت: «پيامبر(ص) برخاست و به

ص:325

سوى سكونت گاه (المسكن) عايشه اشاره كرد و گفت: فتنه هاى سه گانه همين جا است! شاخ شيطان از اين جا سر مي زند»!(1) مي بينيم چنان چه نقل مي كنند پيامبر فرموده اند سكونت گاه عايشه، نه خانه ي عايشه! و اين از ديد آنان بايد نشانه ي مالك نبودن او باشد!

٧- امام حسن(ع) وصيّت فرمودند كه با اجازه ي عايشه ايشان را در كنار رسول الله دفن كنند و اگر نگذاشتند چنين كنند، ايشان را در بقيع دفن نمايند.

پاسخ: اگر بپذيريم كه امام مجتبي(ع) براي دفن شدن در كنار رسول الله(ص) از عايشه اجازه گرفته باشند، باز هم اين دليل بر پذيرش مالكيّت عايشه بر آنجا و تأييد كار او كه بر آن مكان دست گذاشته و مورد تصرّف قرار داده بود، نمي شود. البته ديدگاه امام مجتبي(ع) درباره خود عايشه و پدرش و عمر نيز جالب است كه نه آنان را مالك محلّ قبر پيامبر دانسته اند و نه ولي و وصيّ ايشان:

امام مجتبي فرمودند: «...در گذشته هم تو و پدرت، پرده ي احترام پيامبرخدا(ص) را دَريديد و كسى را پيش او، درون خانه اش بُرديد كه نزديكي اش را دوست نمي داشت. خدا به خاطر اين كار تو را بازخواست مي كند اى عايشه!»(2)

تا اينجا اقوال مختلف درباره ي مالكيّت عايشه بر بارگاه پيامبر(ص)، برّرسي شد.

پيامبر كجا دفن شدند؟

پس از اين كه حكومت ترسيد مبادا هاشميان براى دادخواهى به مسجد يا آرامگاه پيامبر پناه ببرند، و پس از اين كه روى آن مكان دست گذاشت، عايشه


1- صحيح البخاري:4/46.
2- الكافي:1/300.

ص:326

ادّعا كرد اتاقى كه پيامبر(ص) در آن به خاك سپرده شده، اتاق ِاو بوده است. حال آن كه خانه و اتاق او در جهت ديگر مسجد و سمت قبله بود. و اين را در ابتداي بحث ذكر كرديم. حال صرف نظر از اينكه آيا عايشه بر مكاني كه پيامبر در آنجا دفن شده اند، مالكيّت داشته يا نه، مي خواهيم بدانيم آيا حقيقتاً پيامبر در اتاقي كه عايشه در آن زندگي مي كرده، دفن شدند يا جاي ديگري؟

1. در كتاب الصحيح بخاري: 1/162 درباره مكان بستري شدن و به شهادت رسيدن پيامبر به نقل از عايشه چنين آمده است: «هنگامى كه پيامبر سنگين شد و دردش شدّت گرفت، از همسران خود اجازه خواست تا در اتاق من بسترى شود. به او اجازه دادند. پس با كمك دو نفر بيرون آمد. پاهايش به زمين كشيده مي شد و در ميان دو نفر بود: عباس و مردى ديگر. عبيدالله پسر عبدالله مي گويد: اين سخن عايشه را به پسر عباس گفتم. از من پرسيد: آيا مي دانى آن مردى كه عايشه نامش را نبرده، كه بوده است؟ گفتم: نه! گفت: او على بن ابى طالب بود».

احمد در مسند: 6/228 آورده است: «...او على بود، ولى عايشه دل خوشى از او نداشت». و در الطبقات: 2/232 آمده: «... او على بود كه عايشه خوش نمي داشت خوبي اش را بگويد».

بخارى اين مطلب را چندين بار آورده است: ج3/134، ج4/45، ج5/139، ج2/106، ج5/141-142 و ج6/155 كه همه از زبان عايشه است. او براى ثابت كردن اين سخن به شرح رخ داد هم پرداخته است كه در برخى تناقض هايى نيز به چشم مي خورد. مثلاً در برخى گفته پيامبر درخواست كرد بيمارى و مرگش در خانه ي عايشه بگذرد، همسرانش هم به خاطر عايشه كوتاه آمدند. و در برخى

ص:327

آمده كه آن روز، براى عايشه و نوبت او بوده است. در برخى گفته شده عايشه پيش از مرگ پيامبر براي ايشان مسواكى آورد. او هم مسواك كرد و آن را به عايشه داد؛ و در برخى گفته شده عايشه مسواكى آورد و خودش، دندان هاى پيامبر را مسواك كرد! نقاط ضعف بسياري در اين متون هست كه مجال باز كردن آن نيست.

زمانى كه عايشه از آن سخن مي گويد، آخرين روز زندگى پيامبر خدا(ص) بوده است. اين تنها روزى است كه مي توان درباره اش گفت: «در حالى كه دو نفر كمكش مي كردند بيرون آمد، پاهايش به زمين مي كشيد و ميان عباس و مردى ديگر بود». اين در واقع هنگامى بود كه به پيامبر(ص) خبر رسيد ابوبكر در مسجد به نماز ايستاده تا مسلمانان پشت سرش نماز بخوانند. پيامبر(ص) هم به هر سختى كه بود، خود را به مسجد رسانده و ابوبكر را كنار زده و جاى او ايستادند و نماز را از ابتدا خواندند چنان كه گذشت.

ابن حجَر در فتح البارى: 8/106 مي گويد: «او در حالى درگذشت كه سرش بر سينه ي او [عايشه] بود... اين بر خلاف روايتى است كه حاكم و ابن سعد آورده اند و مي گويد پيامبر(ص)، سر بر دامن على درگذشت. اما اين روايت [يعنى درگذشت پيامبر بر دامن علي] از هيچ راهى آورده نشده است، مگر اينكه شيعه اى ميان راويانش بوده؛ پس در خورِ اعتنا نيست»!

اين تعصّب ابن حجر شگفت آور است! زيرا راويان شيعه مذهب، منابع حديثى آن ها را پر كرده اند! براى مثال، دانشمند بزرگشان بخارى، تنها در «صحيح بخاري» به بيش از يك صد راوى شيعه اعتماد كرده است! و شيعه بودن برخى از

ص:328

راويانِ يك حديث، بهانه ي بيهوده اى براى نپذيرفتن آن است!

از سوي ديگر در كتاب هاي آنان درباره ي كساني كه در آخرين لحظات گرداگرد رسول الله(ص) بوده اند، مطالبي نقل شده است كه يكي از آنها ذكر شد. يكي ديگر از اين موارد كه در كتاب هاي حديثي و معتبر شيعه وارد شده است، از اين قرار است:

شيخ مفيد در الإرشاد: 1/184 مي گويد: «...سپس رسول خدا سنگين شد و مرگش فرا رسيد. نزديك جان سپردن گفت: سرم را بر دامنت بگذار على جان! هنگام امر خدا رسيده است! چون روحم بيرون رفت، با دست آن را بگير و به صورتت بكش. سپس مرا رو به قبله كن. كارهايم را انجام بده. پيش از ديگران بر من نماز بخوان. تا دفنم نكرده اى از پيكرم دور نشو و از خداوند كمك بخواه.

على سر او را بلند كرد و بر دامن گذاشت. [پيامبر] از هوش رفت. فاطمه(س) رويش خم شده بود، به چهره اش مي نگريست، مويه مي كرد و مى گريست و مي خواند: أبيضُ! يُسْتَسْقَى الغَمٰامُ بوجههِ/ ثِمٰالُ الْيَتٰامىٰ، عِصْمَةٌ لِلْأرٰامِل... چه سپيد است! ابر براى رخسار او مي بارد/ ياور يتيمان است و تكيه گاه بيوگان [اين شعر را ابوطالب هنگامى سروده بود كه پس از نماز بارانِ پيامبر، خشك سالى به پايان رسيد و ابرها باريدن گرفتند].

پيامبر خدا(ص) چشمانش را باز كرد و با صداى ضعيفى فرمود: دخترم! اين سخن عموىت، ابوطالب است. به جاى آن بگو: «وَمٰا مُحَمَّدٌ إلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ. أَفَإنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقٰابِكُمْ _ محمّد جز فرستاده اى نيست، كه پيش از او هم فرستادگانى آمده اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، به

ص:329

گذشته هايتان (جاهليّت، كفر و شرك) برمى گرديد؟!». حضرت فاطمه مدّت درازى گريست. پيامبر(ص) به او اشاره كرد كه نزديك بيايد. سپس آهسته چيزى به او گفت كه چهره اش شكفته شد! سپس درگذشت. دست راست اميرمؤمنان زير چانه اش بود. جانش از تن بيرون رفت. بلندش كرد و آن را به صورت خود كشيد. سپس او را رو به قبله كرد، چشمانش را بست، روانداز را رويش كشيد و مراسم را آغاز كرد».(1)

محلّي كه پيامبر در زمان بيماري و هنگام شهادت در آن بودند به بيان امّ سلمه:

«هنگامى كه پيامبرخدا(ص) دچار بيمارى اى بود كه در آن درگذشت و اتاق از اصحاب او پر شده بود، مي شنيدم كه مي گفت: اى مردم! چيزى نمانده جانم گرفته و به سرعت بُرده شود. براى اتمام حجّت و انجام وظيفه به شما مي گويم: بدانيد من كتاب خدا و عترت و خاندانم را ميان شما به جا مي گذارم! سپس دست على را گرفت و بلند كرد و گفت: اين على، با قرآن است و قرآن با اوست! دو جانشينِ بينا كه از يكديگر جدا نمي شوند تا بر سر حوض كوثر به من بپيوندند. پس، از آن ها خواهم پرسيد كه با آن ها چه كرديد...».(2)

و اين همان اتاقى است كه ابن حَجَر در الصّواعق المحرقة:2/440 درباره اش مي گويد: «و بدان كه روايت «تمسّك به قرآن و عترت»، از قول چندين صحابى


1- بصائر الدّرجات/333، الكافي:1/296، الخصال/642. و از كتاب هاي مخالفين: مسند احمد:1/356 و ج6/214، سنن ابن ماجه:1/391، و بسياري كتاب هاي معتبر ديگر نزد شيعيان اهل بيت و پيروان خلفا.
2- الأمالى، شيخ طوسى:478.

ص:330

نقل شده است... برخى از راويان مي گويند پيامبر آن را در حجّ وداع گفته است. برخى مي گويند زمان بيماري اش در مدينه گفته؛ هنگامى كه اتاق از اصحابش پر بود. و برخى نيز مي گويند آن را كنار غدير خم گفته است».

از سوي ديگر به تصريح منابع و مصادر مخالفين اين همان اتاقى است كه پيامبر(ص) در آن از دنيا رفته اند. براى مثال در حديثى از زبان عمر به آن اشاره شده است: «در خانه ي پيامبرخدا(ص) بوديم كه ناگاه مردى از پشت ديوار صدا كرد: اى پسر خطاب! بيا بيرون!...انصار در سقيفه بنى ساعده گرد آمده اند. پيش از اين كه كارى كنند آنان را درياب!...»(1).

اين در حالي است كه اگر در اتاق عايشه بودند، عمر آن را ذكر مي كرد. ضمن اينكه اين متن دلالت دارد كه عمر هنگام شهادت پيامبر نزد ايشان نبوده است.

2. دومين دليل: اعتراف خود عايشه بنابر نقل هاي مخالفين، به اين كه پيامبر(ص) در اتاق او از دنيا نرفته و دفن نشده اند: عايشه مي گويد: «درباره ي سنگسار و درباره ي اين كه زن با ده بار شير دادن به مردان، به آن ها مَحرم مي شود هم آيه اى نازل شده بود و بر كاغذى زير تخت من بود. ولى هنگامى كه پيامبر(ص) در مي گذشت و سرگرم او بوديم، بُزى آمد و آن [آيه] ها را خورد»!(2)


1- فتح الباري:7/23 از ابى يعلى، تاريخ دمشق:30/282 و صحيح ابن حبّان:2/155.
2- سنن ابن ماجه:1/625، المعجم الأوسط:8/12، مسند أبي يعلى:8/64، المحلى، ابن حزم: 11/236 وى گفته: اين حديث صحيح است. در لسان العرب:7/33 و النهايه ابن اثير:2/87 نيز آمده است: آيه ي سنگسار در سوره ي احزاب نازل شده بود و بر برگ نخلى در خانه ي عايشه بود كه بزغاله اش آن را خورد!

ص:331

اگر پيامبر(ص) در اتاق عايشه بيمار شده و درگذشته است، نمي شود اتاقش خالى مانده باشد كه بزغاله اى بيايد و آيه هاى كذايىِ سنگسار و شير دادن زن به مردان را بخورد!! (تأمّل بفرماييد: عايشه نقل مي كند آياتي درباره ي شير خوردن مردان نامحرم از زن نازل شده بود و اين كار موجب محرم شدن او به آن مردان مي شود حال آنكه نظر كردن بر تن زن نامحرم حرام است و اين را چگونه بايد به آنان كه عايشه و نه قرآن و سنّت رسول الله(ص) را پيش رو گرفته اند، فهماند؟!)

3. دليل سوم، متن هايى درباره ي موقعيت اتاق عايشه و توصيف آن است كه در معتبرترين كتاب ها نزد مخالفين آمده است. اين متن ها نشان مي دهند كه خانه ي او در سمتِ رو به قبله ي مسجد بوده است و درى داشته كه به سمت شام، يعنى شمال مسجد باز مي شده است:

«درباره ي خانه ي عايشه پرسيدم. گفت: درش رو به شام بود. گفتم: درش تك بود يا دو لنگه؟ گفت: يك در داشت. گفتم: از چه بود؟ گفت: از چوب درخت عرعر يا ساج»(1).

در ضمن با توجّه به آنچه مخالفين نقل كرده اند: اتاقي كه پيامبر(ص) در آنجا دفن شده اند، در شرق مسجد است، درش به حياط مسجد باز مي شود و دو در هم داشته است و هنگامى كه مردم مي خواستند بر پيكر پاك پيامبر(ص) نماز بخوانند، حضرت على(ع) فرمود دسته دسته درون اتاق بيايند و نماز بخوانند و بروند.


1- الأدب المفرد، بخارى:168، إمتاع الأسماع:10/92، سبل الهدى:3/349، در سمط النجوم: 218 آمده است: و براى همسرانش، سوده و عايشه، دو اتاق از خشت و برگ نخل ساخت. درِ خانه ي عايشه رو به سوى شام بود و درى يك لنگه از چوب عرعر يا ساج داشت

ص:332

«پرسيد: چگونه بر او نماز بخوانيم؟ على فرمود: گروه گروه بياييد. مي گويد: از اين در مي آمدند، بر پيكر او نماز مي خواندند و از در ديگر بيرون مي رفتند».(1) آيا هنگام درگذشت پيامبر معجزه اى پيش آمده كه اتاق عايشه، ناگهان داراى دو در شده است؟! البته ناگفته نماند كه مردم كجا بودند كه بر پيكر پيامبر نماز بخوانند؟ آنان به دنبال ابوبكر و عمر و در پي شكستن بيعتي بودند كه در غدير بستند امّا اين ها چيزهايي است كه مخالفين نقل كرده اند و به آن ايمان دارند و ما درصدد هستيم از بيان خودشان بر آنان حجّت بياوريم و گرنه بر آن نه اعتمادي هست و نه اعتنايي.

4. در الطبقات: 8/166 آمده: «حارثة بن نعمان چند خانه نزديك مسجد پيامبر و پيرامون آن داشت. هر بار كه پيامبر ازدواج كرد، حارثة بن نعمان هم خانه اى را به او واگذار كرد. تا آن كه خانه هايش همه از آن پيامبر و همسرانش شد».

در نتيجه، خانه ي عايشه سوّمين خانه اى بوده كه پيامبر از حارثه خريده است. چون در الطبقات: 8/164 آمده است: «زينب، دختر خزيمه، پيش از امّ سلمه بود. پس از درگذشت زينب، امّ سلمه به خانه ي او درآمد. و در آن سال بود كه پيامبر با زينب دختر جحش ازدواج كرد. و سوده پيش از عايشه و اين دو ازدواج كرده بود».

5. با توجّه به نقل هاي مخالفين عايشه خانه ي خود را به قيمت گزافى فروخته


1- مسند احمد:5/81، در مجمع الزوائد:9/37 گفته شده: راويان اين حديث نزد اهل سنّت، راويانِ احاديثِ صحيح اند. تاريخ دمشق:4/296، اسد الغابة:5/254.

ص:333

و اتاق خود را نيز به خواهر زاده اش، عبدالله بن زبير بخشيده است. او كه نمي تواند قبر پيامبر خدا(ص) را فروخته باشد!

ابن سعد در الطبقات: 8/165 مي گويد: «...[معاويه] خانه ي عايشه را از او خريد. مي گويند يك صد و سى هزار درهم خريد. دويست هزار درهم هم گفته اند! هم چنين [عايشه] شرط كرد تا زنده است، در آن بماند».

نمى توان گفت اين خانه، همان اتاقِ عايشه در زمان پيامبر(ص) است و معاويه آن را براى گسترش مسجد يا مثلاً براى فخرفروشى خريده؛ زيرا معاويه هرگز مسجد_ پيامبر را گسترش نداده است.

هم چنين مي دانيم هنگامى كه مروان نزد عايشه رفت و خبر تشييع پيكر امام حسن(ع) را به او رسانيد، از او خواست به مسجد بشتابد و نگزارد امام حسن(ع) را كنار پدربزرگش، پيامبر(ص) دفن كنند. عايشه هم در كار خود ماند كه چگونه خود را به مسجد برساند؟ پس سوار قاطرِ مروان شد و به مسجد رفت... پس، اين خانه ي عايشه، نزديك مسجد نبوده است، كه بتوان گفت پيامبر(ص) در آن دفن شده بوده است!

از اين گذشته، بنابر نقل هاي خودشان، عايشه پس از فروش خانه اش به معاويه، وصيّت كرد اتاقش به خواهر زاده اش، پسر زبير برسد: «در مكّه كسى مانندِ املاكِ عبدالله بن زبير را نداشت. عايشه وصيّت كرد اتاقش به او برسد. او [عبدالله] اتاق سوده را هم خريده بود»(1). پس آنجا هم نمي تواند قبر پيامبرخدا(ص)


1- تاريخ دمشق:28/190 و سنن بيهقى:6/34.

ص:334

باشد و همان اتاقى است كه كنار اتاق سوده بوده است.

6. اتاق عايشه رو به قبله و در جنوب مسجد بوده، ولى قبر پيامبر(ص) در شرق مسجد است!

يكى از دلايلى كه نشان مي دهد خانه عايشه در جنوب شرقى مسجد بوده است، اين روايتِ ابن زباله و ابن عساكر از محمد بن هلال است: «ديد اتاق هاى همسران پيامبر(ص) سقفى از شاخ و برگ درختان خرما و پرده هايى بافته از مو (احتمالاً موى بز) دارند. از خانه ي عايشه پرسيدم. گفت: دَرَش رو به شام [شمال] باز مي شد. پرسيدم: دو لنگه بود يا يك لنگه؟ گفت: يك لنگه بود».

و در روايت ابن زباله آمده: «...[خانه ها] با پرده هايى از مو؛ در جنوب شرقى مسجد بودند (يعنى درهاي آن ها رو به شام باز مي شد) و در غرب مسجد چيزى از آن ها نبود...».

ابن عساكر هم مي گويد: «درِ رو به شامِ خانه» [وفاءالوفاء: 2/542 و 459 و 46]. از اين روايت، چند نتيجه گرفته مي شود:

الف. اين سخن محمّد بن هلال كه «از او درباره خانه عايشه پرسيدم» نشان مي دهد اتاقى كه پيامبر(ص) در آن دفن شده، خانه ي عايشه نبوده است؛ زيرا روشن است كه پرسش گر مي داند خانه ي عايشه جايى نيست كه پيامبر(ص) در آن دفن شده؛ از اين رو است كه در جايى جز آرامگاه پيامبر، سراغ خانه ي عايشه را مي گيرد تا بداند كجاست.

ب. همان گونه كه در روايت هم تصريح شده، پيداست كه جهتِ رو به شامِ مسجد، همان جهت شمالى است. سخن ابن نجار نيز همين را مي گويد: «اهل السّيَر

ص:335

گفته است: پيامبر اتاق ها (حجُرات) را در جنوب شرقى مسجد ساخت، نه در غرب. و همگى پيرامون مسجد بودند و درهايشان به مسجد باز مي شد».(1)

و نيز آمده است: منبر و امام جماعت _ هنگامى كه بر منبر مي رود _ رو به سوى شام دارند».(2)

روشن است كسى كه بر منبر مي نشيند، پشت به قبله و رو به سمتى است كه رو به سوى نمازگزاران دارد.

7. روايت رسا وتأثيرگذار صدوق درباره آخرين نماز پيامبر(ص) كه در آن آمده است: پيامبر خدا(ص) هنگامى كه سخت بيمار بود، خبردار شد عايشه پدرش را به جاى او به مسجد فرستاده تا مردم پشت سرش نماز بخوانند. پيامبر(ص) برآشفت و در حالى كه به على(ع) و عباس تكيه داده بود، به مسجد آمد و آخرين نماز خود را خواند:

«پيامبرخدا(ص) آمد و پيشاپيش مردم به نماز ايستاد. نمازش را كوتاه تر خواند. سپس گفت: على و اسامه پسر زيد را بخوانيد! هر دو آمدند. يك دستش را گردن على و دست ديگر را گردن اسامه انداخت و گفت: مرا نزد فاطمه ببريد. پس او را بردند. تا آن كه سر بر دامن فاطمه گذاشت. حسن و حسين مي گريستند و فرياد مي كردند و مي گفتند: جان ما فداى جان تو! روى ما فداى روى تو!...».(3)


1- ر.ك: وفاءالوفاء:2/435 و459 و517، و نيز: ص693.
2- ر.ك: وفاءالوفاء:2/435 و459 و517، و نيز693.
3- الأمالي، شيخ طوسي:735.

ص:336

آن جا كه مي گويد «گفت: مرا نزد فاطمه ببريد. پس او را بردند تا آن كه سر بر دامن فاطمه گذاشت و حسن و حسين مي گريستند...» نشان مي دهد حضرت فاطمه(س) در آن هنگام در خانه ي عايشه نبوده است؛ بلكه يا در خانه ي خود و اميرالمؤمنين بوده اند يا در همان اتاق پذيرايى از مهمانان كه ضمن خانه ي حضرت زهرا(س) بوده و بدون اضافه و چيزى «الحجرة _ اتاق» خوانده مي شد. پس ثابت شد كه پيامبر در اتاق عايشه دفن نشده اند و... .

امّا اينكه چرا شيعيان از عايشه بدگويي مي كنند در ضمن پاسخ به سؤال پيش، بيان شد: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ وَ إنْ كُنْتُ لَمِنَ السّٰاخِرينَ _ تا (مبادا پس از رسيدن عذاب الهي) كسي بگويد: اي حسرت بر آنچه در اطاعت از خداوند كوتاهي كردم و در شمار مسخره كنندگان بودم».(1)

32-...كف امواج(عمر فاتح.شيعه؟)


1- (39) سوره الزمر: آيه 57.

ص:337

پرسش سي و دوّم: مسجد الاقصي از زمان عمر آزاد شد. آيا شيعه در طول تاريخ يك وجب از آن زمين را فتح كرد؟

پاسخ: كسي به خانه ي شخص ديگري حمله مي كند و او را به زندان انداخته و مال و ناموس و فرزندان او را در اختيار خود مي گيرد. پس از گذشت بيست و پنج سال، صاحب اصلي را از زندان مي رهانند. حال آيا فرزندانش حق دارند به او بگويند در حقّ آنان كوتاهي كرده است؟ آيا ديگر اگر همسر او بر اثر ظلمي كه بر وي شد، از دنيا برود، مي توان آن شخص محبوس را مورد مؤاخذه قرار داد؟

به حقّي كه خداوند براي اميرم قرار داده بود، تجاوز كردند. او در پي ستاندن حقّ خويش از مهاجر و انصار ياري طلبيد و آنان وعده دادند و وفا نكردند. و چون خبر آن به گوش حكومت رسيد... به سوي خانه اش سرازير شدند، تهديد به سوزاندن خانه با هركس در آن بود، كردند و كردند آنچه كردند. چرا؟ آيا اين اسلام بود كه خداوند جز آن را نمي پذيرد؟ آيا اين آيه را نخوانده اند: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ _ و هر كس جز اسلام بجويد هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت در زمره ي زيان كاران

ص:338

است».(1) آيا اسلام بود كه ناموس خدا را بزنند و او را بيازارند تا آنجا كه خود و فرزندش را به شهادت برسانند؟

چرا به خانه ي اميرالمؤمنين هجوم بردند و آنجا را به آتش كشيدند؟ آيا تعاليم اسلام را فراموش كرده بودند؟ آيا نمي دانستند كه خداوند فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها _ اي كساني كه ايمان آورده ايد! به خانه هايي جز خانه هاي خودتان وارد نشويد تا هنگامي كه اجازه گرفته باشيد و بر اهل آن خانه سلام كرده باشيد»(2). آيا خانه ي اميرالمؤمنين و سيّدة النّساء همان خانه محترمي نبود كه هر صبح و شام نام و ياد خدا در آن برده مي شد و به اذن پروردگار رفعت يافته بود: «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ _ در خانه هايي كه خداوند اجازه داده است كه بالا رود و نام او در آن ياد شود، براي او صبح و شام در آن تسبيح گفته شود».(3) آيا اين سراي اهل بيت پيامبر نبود كه به طور خاص از ناحيه وحي ورود سرزده مؤمنان در آن ممنوع شده بود: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُم _ اي كساني كه ايمان آورده ايد وارد منزل هاي پيامبر


1- (3) سوره آل عمران: آيه86.
2- (24) سوره النور: آيه 28.
3- (24) سوره النور: آيه 37. براي مشاهده احاديثي كه مخالفين درباره ي نزول اين آيه در شأن بيت فاطمة الزّهراء(س) نقل كرده اند مراجعه كنيد به شرح احقاق الحق:9/137 و ج14/421 و ج18/515 و ج20/73.

ص:339

نشويد جز اينكه به شما اجازه داده شود».(1) پس چرا بايد اين خانه را بسوزانند؟ آيا خانه ي فاطمه(س) بانوي بانوان جهان از اوّلين و آخرين آنان، به اندازه ي اقامت گاه عايشه و حفصه گرامي نبود؟

كسي كه همسرش براي دفاع از حريم ولايت او، جان عزيز خود و فرزندش را به پشت درب خانه برد تا سپر مولا شود و دشمنانش تا آنجا حريم او را شكستند كه فرمود: آتش به صورتم برخورد كرد... و آن چنان او را در ميان خارهاي خشك وجودشان بي حرمت ساختند كه خود و طفل بي گناهش را كشتند...

كسي كه به حريم خانه اش تجاوز كرده و او را دست بستند و ريسمان به گردن آويختند، به زور از خانه بيرون كشيدند و كشان كشان به سوي مسجد آوردند و شمشير بر سرش گرفتند كه يا بيعت كن يا كشته مي شوي... .

عجبا! حيا نمي كنند كه پس از آن همه ظلم و بي مهري در حقّ يگانگان دو سرا، پس از كشتن همسر و فرزند اميرمؤمنان و ويران كردن خانه و خانواده اش و غصب لباس خلافتي كه تنها تن او را برازنده بود، پس از آن همه مصيبت ها كه بر جان رسول الله و روح ميان دو پهلوي او ريختند، حال رهروان آنان چنين سخن مي گويند...!!! آيا جز ابوبكر و عمر و عثمان بودند كه او را با چنين وصفي، از رسيدن به جايگاهي كه تنها او را شايسته بود، بازداشتند؟ آيا اگر با تكيه زدن بر مسندي كه جاي آنان نبود، به نام اسلام زمين فتح كردند، آنان را سودي مي بخشد؟

خدا مي فرمايد: «إنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ _ همانا خداوند تنها از پرهيزكاران


1- (33) سوره الأحزاب: آيه 54.

ص:340

مي پذيرد»(1). و در جاي ديگر مي فرمايد: «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ _ و آن كه به راستي آمد و بدان تصديق كرد، همانا آنان هستند پرهيزكاران».(2) پس تنها اقرار به حق، كافي نيست كه اگر آن را ناديده گرفتيم يا پشت كرديم و زير پا نهاديم يا به آن تهمت باطل بودن زديم، آن اقرار، نزد خداوند ارزشي داشته باشد. و اگر كسي حق را بداند و به آن تهمت باطل بودن بزند، خدا درباره ي او چنين مي فرمايد: «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرينَ _ پس چه كس ستمكارتر است از كسي كه بر خدا دروغ بندد و چون راستي او را آيد، آن را دروغ بداند. آيا در جهنّم جايگاهي براي كافران نيست»؟(3)

آيا اين خداوند نيست كه به صراحت بيان مي كند كه هر انفاقي پذيرفته درگاه او نيست: «قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقينَ _ به آنان بگو: به دلخواه يا به اكراه، انفاق كنيد، هرگز از شما پذيرفته نخواهد شد، همانا شما همواره قومي فاسق بوده ايد».(4) و مي فرمايد: «إنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُف_ّٰارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرين _ به راستي كساني كه كافر شدند و در حالي كه كافر بودند از دنيا رفتند، هرگز از هيچ يك از آنان طلايي كه تمام زمين را پر كند (به عنوان


1- (5) سوره المائده: آيه 28.
2- (39) سوره الزمر: آيه 34.
3- (39) سوره الزمر: آيه 33.
4- (9) سوره التوبه: آيه53.

ص:341

غرامت) پذيرفته نخواهد شد هرچند كه به وسيله ي آن، خود را از عذاب الهي باز خرند، آنان كساني هستند كه عذابي دردناك براي ايشان است و براي آنان هيچ ياري گري نيست».(1)

اين كار آنان، مانند آن است كه كسي پولي را از ديگري بدزدد، سپس آن را انفاق كند!!! آيا حكم مي كنيد كه نزد خدا، پاداش دارد و خداوند او را در زمره ي انفاق كنندگان درمي آورد؟ آيا با وجود اينكه اميرالمؤمنين را از حقّ خويش محروم ساختند، جز اين بود كه تنها براي پيشرفت اسلام، تا آنجا كه در توان داشت تلاش كرد؟ چرا مي بينيد و خود را به نديدن وا مي داريد؟ چرا مي دانيد و به آن اقرار نمي كنيد؟ آيا اين جز آن علمي است كه هيچ سودي نبخشد؟

مولايم را بي خانه و كاشانه كردند و بيست و پنج سال فرياد مظلوميّت او را در گلو خفه كردند و چنان كردند كه چون اين مدّت به سر آمد، ديگر جز جنگيدن با گمراهان، وقتِ كار ديگري نداشته باشد و مدت چهار سال و اندي، همواره در پي سركوب كردن آشوب و فتنه هايي باشد كه آنان آتش آن را برپا كرده بودند و اكنون از ايشان انتظار گسترش قلمرو نيز دارند.

چند مثال بايد بيان كرد كه اميرالمؤمنين به نحوي با يهوديان برخورد مي فرمود كه به دنبال يك مكالمه ي كوتاه، به اسلام راستين هدايت مي شدند. اينكه اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: «لَمّٰا وَجَّهَنِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) إلَى الْيَمَنِ قٰالَ يٰا عَلِيُّ لٰا تُقٰاتِل أَحَداً حَتَّى تَدْعُوَهُ إلَى الْإسْلٰامِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَإنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى يَدَيْكَ رَجُلًا خَيْرٌ لَكَ مِمّٰا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ وَ لَكَ وَلٰاؤُهُ _ چون رسول الله(ص) مرا


1- (3) سوره آل عمران: آيه92.

ص:342

به سوي يمن فرستاد، فرمود: اي علي! با كسي نجنگ تا وقتي كه او را به اسلام دعوت كني و به خدا سوگند! اگر خداوند عزّوجل به دست تو كسي را هدايت كند، براي تو نيكوتر است از هر چه كه خورشيد بر آن طلوع و غروب كرد و ولايت او با توست».(1) نزد خدا ارزشمندتر است يا آنكه كسي بنايي را به غصب به چنگ آورد و آن را گچ كاري كند؟

گذشته از اين ها، آيا در پي مفاخره عبّاس و شيبه بر اميرالمؤمنين آيه نازل نشد و خداوند نبود كه اميرالمؤمنين و عمل ايشان را برتر از سقايت حاجيان و پرده داري كعبه، معرّفي فرمود؟

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظ_ّٰالِمينَ _ آيا آب دادن به حاجيان و تعمير مسجد الحرام را با آن كس كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه خدا جهاد نموده است، يكسان مي گيريد؟ آنان نزد خدا (در منزلت) برابر نيستند و خدا مردم ستم پيشه را هدايت نمي كند.(2)


1- از كتاب هاي شيعيان: الكافي:5/36 ح2 و ج5/28 ح4، تهذيب الأحكام:6/141 ب62 ح(240) 2، النوادر، راوندي:139-140، الجعفريّات:77، إقبال الأعمال:2/5، اليقين:14. و از كتاب هاي مخالفين: المستدرك حاكم:3/598، مجمع الزوائد:5/334، المعجم الكبير: 1/315 (930) و ص332 (994)، شرح نهج البلاغة إبن أبي الحديد:4/14، الجامع الصّغير، سيوطي:2/401 7219، كنزالعمال: 10/156 و ج13/107 36350، تفسير رازي:2/180 و ج16/200، الثقات، ابن حبان:2/122.
2- (9) سوره التوبة : آيه 19..

ص:343

علاوه بر احاديث بسياري كه در رابطه با نزول اين آيه در شأن اميرالمؤمنين(ع) در كتاب هاي شيعيان آمده است، در كتاب شريف موسوعة الإمامة في نصوص أهل السّنّة، مرحوم آيةالله مرعشي نجفي جلد يكم صفحات298 الي311 از سيزده صحابي و محدّث، طيّ 36 خبر از منابع فراواني از مخالفين از جمله: شواهد التّنزيل، الكشف و البيان، الدّرّ المنثور، جامع البيان، تفسير ابن ابي حاتم و... ذيل اين آيه، در ذكر تفاخري كه ميان عبّاس و شيبه و حضرت علي(ع) اتّفاق افتاد _ كه عبّاس آب دادن به حاجيان و شيبه، پرده داري كعبه را سبب برتري خود بر اميرالمؤمنين(ع) مي دانستند و آن حضرت مي فرمود: من نخستين كسي هستم كه ايمان آورده و در راه خدا جهاد نموده است _ و پيامبر كلام اميرالمؤمنين را تصديق فرمود و اين آيه نيز نازل شد كه با توجّه به آيه و رواياتي كه در ذيل آن وارد شده است، نتيجه مي گيريم ايمان به خدا و روز قيامت و جهاد در راه خدا، بر كارهاي ديگر برتري دارد.

آن كه نخستين ايمان آورنده به خدا و روز واپسين و جهادگر در راه خداست، حضرت علي(ع) است. و كساني كه ديگران و اعمال آنان را با علي و اعمال او مساوي بدانند، در آيه ظالم ناميده شده اند. و خدا هرگز ظالمان را هدايت ننمايد.

آنان خود اراده كرده اند به بيراهه روند خدا نيز زبان هاي آنان را از بيان حق لال و چشم هايشان را نسبت به آن نابينا كرده است تا نه راستي آورند و نه چون آنان را آمد، تصديقش كنند... .

33-....علي و جانشين جز رسول؟

ص:344

پرسش سي و سوّم: شيعيان مي گويند: عمر با علي عليه السّلام دشمن بوده است امّا ما مي بينيم عمر در داستان فتح بيت المقدّس علي عليه السّلام را به عنوان جانشين در مدينه مي گذارد. پس دشمني چه شده است؟

پاسخ: يعقوبي كه از مورّخان عامّه است آورده است كه عمر بن الخطّاب، در همان ايّام عثمان بن عفّان را بر مدينه والي قرارداده بود.(1) از سوي ديگر اميرالمؤمنين(ع) كه راضي نشدند حتّي با عمر مسافرت كنند و راضي نشدند فرمان دهي جنگ با فارس در قادسيه را بپذيرند، چگونه راضي مي شوند در غياب عمر، جانشيني او در مدينه باشند؟ پذيرش چنين ولايتي، موجب مي شود بگويند اميرالمؤمنين به نوعي حكومت عمر را پذيرفته اند در حالي كه حضرت تا آنجا كه در توان داشتند در مواقع مختلف، جهل عمر به احكام الهي و اجتهاد در مقابل نصّ او را، آشكار مي فرمود. همچنين اين كار عين آن است كه اميرالمؤمنين شأن خود را نزد مردم پايين آورند و چگونه چنين چيزي مي تواند صحّت داشته باشد در حالي كه حضرت فرمودند: «اللَّهُمَّ إنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْش


1- تاريخ اليعقوبي:2/147.

ص:345

_ خدايا از تو ياري مي طلبم بر قريش».(1)

سخني كه عمر در اين رابطه گفته، چنين است: «و هذا علي بن أبي طالب رضي الله عنه بالمدينة، فانظروا إذ حزبكم أمر عليكم به و احتكموا إليه في أموركم».(2) كه بدين معناست: «در حكم به او مراجعه كنيد» نه اينكه عمر حضرت را خليفه ي خود در مدينه قرار داده باشد كه اگر حضرت را در تمام امور بر مردم والي قرار داده بود، مردم در تمام امور خود به ايشان مراجعه مي كردند در حالي كه امور عادي را والي مدينه در آن زمان كه همان عثمان بن عفان بوده، انجام مي داده است. و اهل بيت(ع) همواره و در تمام موارد براي اسلام برطرف كننده مشكلات بوده اند و تفاوتي در عهد عمر با ساير خلفاي جور نيست.

34-...علي فرمان بر ابوبكر؟


1- به منابع خطبه ي شقشقيه مراجعه شود.
2- الفتوح، ابن اعثم:1/225.

ص:346

پرسش سي و چهارم: در زمان ابوبكر حضرت علي عليه السّلام در جنگ با بني حنيفه شركت نمود پس معلوم مي شود اگر خلافت ابوبكر را حق نمي دانست در جنگي كه به دستور ابوبكر بود، شركت نمي كرد؟

پاسخ: وظيفه اميرالمؤمنين(ع) اين بود كه براي حفظ اسلام كساني را كه براساس ارتداد به تمام معنا از دين بيرون مي شدند، سركوب نمايند. نه آن كه از جانب ابي بكر به چنين كاري مأمور شده باشند بلكه تكليف الهي ايشان چنين بود و اين هرگز دليل بر پذيرش و رضايت ايشان بر غصب خلافت نيست بلكه اين كار به منظور حفظ اسلام و متابعت از امر خدا بوده است.

خاتمه

ص:347

بر تمام شيعيان و دوست داران اهل بيت(ع) اين كلام خدا را مي خوانم:

«ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنٰا وَ إذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ _ آگاه باشيد كه شما كساني هستيد كه آنان را دوست مي داريد ولي آنان شما را دوست ندارند و شما به تمام كتاب ايمان آورده ايد. و چون شما را ملاقات كنند گويند: ايمان آورديم و چون خلوت كنند از شدّت خشم بر شما سر انگشتان را بگزند. بگو: به خشم خويش بميريد همانا كه خداوند بر پنهان سينه ها آگاه است».(1)

و مي خوانم كه خداوند درباره ي كميّت افراد پاك و زيادي ناپاكان چه فرمود: «قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ _ بگو: هرگز ناپاك و پاك نزد خدا يكسان نيستند هر چند كه زيادي ناپاك تو را به شگفتي آورد بنابراين اي صاحبان خرد، از نافرماني خدا بپرهيزيد


1- (3) سوره آل عمران: آيه120.

ص:348

باشد تا رستگار شويد»(1). پس هرگز از پيروي راه حق، به خاطر اندك بودن رهروان آن، نترسيد.

اين نيز پيامي است كه پروردگار دنيا و آخرت من و تو را بدان مخاطب ساخته است: «وَ لا تُؤْمِنُوا إلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دينَكُم _ و جز به آن كه از دين شما متابعت كند، ايمان نياوريد (سخن هيچ كس جز هم كيش خودتان را تصديق نكنيد)».(2)

در آخر نكته اي را يادآور مي شوم و توصيه اي دارم: چون دلايل و قرينه هاي حق بودن اعتقاد به امامت ائمّه ي اهل بيت(ع) را از ميان نوشته هاي مخالفين و روايت هايي كه راويان خودشان نقل كرده اند بر آن ها مي خوانيم تا حجّت تمام شود، آن حقيقت ها را به كل دروغ مي پندارند. خوب اگر شهادت اين همه كتاب هاي خودتان به وقوع چنين رخدادهايي، نمي تواند وقوع اين رخدادها را اثبات كند، چرا گرداگرد مندرجات اين تأليفات سينه مي زنيد و در ساير موارد، مطالب آن كتاب ها را _ به اصطلاح _ چون وحي مي پنداريد. كتاب هايي كه در غالب موارد _ براي فرار از مخمصه اي كه گرفتار آن شده ايد _ مطالب آن را انكار مي كنيد، خوب دست از آن ها برداريد و خود و ديگران را آسوده خاطر كنيد. اگر اقرار مي كنيد كه بيشتر مندرجات اين كتاب ها دروغ و تدليس است، از مكتب و مسلكي كه براساس مندرجات درون آن كتاب ها، اختيار كرده ايد دست برداريد و به سوي دستورات قرآن كريم و سنّت قطعيّه رسول خدا(ص) رو كنيد. پيامبر در حديث ثقلين وظيفه ي تمام مسلمانان را در تمام زمان ها تعيين فرموده است كه


1- (5) سوره المائده: آيه101.
2- (3) سوره آل عمران: آيه 74.

ص:349

همان چنگ زدن به دامان قرآن و اهل بيت(ع) است. بياييد و آخرت را به چند روزي از دنيا كه متاعي اندك است وانگزاريد. چه سود كه حق را ببينيم و بشناسيم امّا آن را نپذيريم يا بدتر از آن، بدان پشت كنيم و بدتر، حق بودن آن را زير سؤال ببريم يا از اين نيز بدتر كه به آن تهمت باطل بودن بزنيم؟! اين چه آتشي است كه بر خرمن باورهاي خود و ديگران مي زنيد. بياييد و به درگاه هدايت زانو بزنيد كه به خدا سوگند! رسول الله مسير هدايت را بدون راهنما رها نكرده است... .

و سلام بر هر آن كس كه بر مدار پايدار حق، استوار است... .

كتاب نامه

ص:350

ص:351

الذّكر الحكيم: كلام الله تبارك و تعالى.

نهج البلاغة: الإمام أميرالمؤمنين علي(ع) (استشهد٤٠ه_).

آيةالتطهير: السّيّد علي الموحّد الأبطحي.

احكام الجنائز: محمّد ناصر الألباني

أخبار الدّول و آثار الأول: إبن سنان القرماني.

أرجح المطالب: الآمرتسري.

اسرار و آثار سقيفه بني ساعده: حشمت الله قنبري.

أعلام النّساء: عمر رضا كحالة.

أنساب الأشراف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري.

اجتهاد در مقابل نص: السّيّد شرف الدّين الحسيني.

إحقاق الحق (الأصل): الشّهيد نورالله التستري.

إختيار معرفة النّاقلين: الشيخ الطوسي.

إرشاد القلوب: حسن بن أبي الحسن محمّد الدّيلمي.

ص:352

إلزام النّاصب في إثبات الحجّة الغائب:علي اليزدي الحائري.

إعلام الوري بأعلام الهدي: أبوعليّ الفضل بن الحسن الطّبرسي.

إفحام الأعداء و الخصوم: السّيّد ناصر حسين الموسوي الهندي.

إقبال الأعمال: السّيّد عليّ بن موسى بن جعفر بن طاووس.

إمتاع الأسماع: احمد بن علي بن عبدالقادر بن محمّد المقريزي.

اصول الأخيار.

اسد الغابة: ابن الأثير.

الأمالي: ابوجعفر محمّد بن حسن الطوسي.

الأمالي: الشّيخ المفيد.

الأمالي: الشّيخ الصّدوق.

الأنوار العلويّة: شيخ جعفر النقدي.

الإحتجاج: أبو منصور أحمد بن عليّ بن أبي طالب الطّبرسي.

الإختصاص: الشّيخ المفيد.

الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد(ع): الشّيخ المفيد.

الإستذكار: ابن عبد البر.

الإستيعاب: ابن عبد البر.

الإصابة: ابن حجر العسقلاني.

الإفصاح: الشّيخ المفيد.

الإمامة و السّياسة: ابن قتيبة الدينوري.

الإيضاح: الفضل بن شاذان الأزدي.

ص:353

الأدب المفرد: البخاري.

البداية والنهاية: ابن كثير.

التّاريخ: ابن كثير.

التّحصين: سيّد بن طاووس.

التّحفة العسجديّة: يحيى بن الحسين بن القاسم.

التّذكرة: سبط ابن الجوزي.

التّهذيب، ابن عساكر.

الثّقات: ابن حبان.

الجامع الصّغير: جلال الدّين السّيوطي.

الجعفريّات(الأشعثيات): محمّد بن محمّد بن اشعث الكوفي.

الجمل: الشّيخ المفيد.

الخرائج و الجرائح: أبو جعفر سعيد بن هبة الله القطب الرّاوندي.

الخصال: الشّيخ الصّدوق.

الدرر: ابن عبدالبر.

الدرر المكنونة في النسبة الشريفة المصونة: محمد بن المدني جنون المغربي.

الدرّ المنثور: جلال الدّين السّيوطي.

الدّرجات الرّفيعة: السّيّد علي خان المدني.

الدّعوات = سلوة الحزين: قطب الدّين الراوندي.

الرّسائل العشر: الشّيخ الطّوسي.

الرّوضة في فضائل أميرالمؤمنين(ع): شاذان بن جبرئيل.

ص:354

الرّياض النّضرة في مناقب العشرة: أحمد بن محمّد الطّبري.

السّقيفة و فدك: الجوهري.

السنن الكبرى: النسائي.

السنن الكبرى: البيهقي.

السنن: البخاري.

السنن: المسلم النّيسابوري.

السيرة النبويّة: ابن هشام.

السيرة النبوية، ابن كثير.

السيرة الحلبية: الحلبي.

الشّافي في الإمامة: الشّريف المرتضى.

الصّحيح من سيرة النّبيّ الأعظم(ص): السيّد جعفر المرتضي العاملي.

الصّحيح من سيرة الإمام علي(ع).

الصّراط المستقيم: الشيخ علي بن يونس البياضي.

الصّوارم المهرقة: الشّهيد نورالله التّستري.

الصّواعق المحرقة: ابن حجر.

الطّبّ النّبوي: ابن الجوزي.

الطّبّ النّبوي: ابن القيم الجوزي.

الطبقات: ابن سعد.

الطّرائف: السّيّد أبو القاسم عليّ بن موسي بن جعفر بن محمّد الطّاووس.

العدد القويّة لدفع المخاوف اليوميّة: عليّ بن يوسف الحلّي.

ص:355

العقد الفريد: ابن عبد ربه.

العمدة: إبن البطريق.

عوالم العلوم و المعارف و الأحوال(حياة الإمام الحسين(ع)): الشّيخ عبدالله البحراني الإصفهاني.

الغارات: إبراهيم بن محمّد الثّقفي.

الغدير: العلّامة الأميني.

الفتوح: إبن أعثم الكوفي.

الفضائل: شاذان بن جبرئيل القمّي.

القول البديع: للسخاوي.

الكافي: الشّيخ الكليني.

الكامل في التّاريخ: إبن الأثير.

الكشف و البيان: الثعلبي.

الكواكب الدراري في شرح صحيح البخاري: الكرماني.

المجدي في الأنساب: محمّد بن محمّد العلوي.

المحتضر: حسن بن سليمان الحلي.

المحلي: ابن حزم.

المستدرك على الصّحيحن: الحاكم النيشابوري.

المسترشد: محمد بن جرير الطبري (الشيعي).

المصباح: الشّيخ الكفعمي.

المصنّف: عبدالرّزّاق الصّنعاني.

ص:356

المصنّف: إبن أبي شيبة الكوفي.

المعجم الأوسط: الطبراني.

المعجم الكبير: الطبراني.

المعيار و الموازنة: أبوجعفر الإسكافي.

المغازي: الواقدي.

المقنعة: الشّيخ المفيد.

الملل و النحل: الشهرستاني.

المناقب: الموفق الخوارزمي.

المنتقى من السّنن المسندة: ابن الجارود النيسابوري.

النّوادر: فضل الله الراوندي.

النّهاية في غريب الحديث: إبن الأثير.

الولاية: الطبري.

الهداية الكبري: الحسين بن حمدان الخصيبي (الحضيني).

اليقين بإختصاص مولانا عليّ(ع) بإمرة المؤمنين: السّيّد بن طاووس.

با نور فاطمه هدايت شدم: عبدالمنعم حسن السّوداني.

بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار(ع): العلّامة محمّد باقر المجلسي.

بشارة المصطفي(ص) لشيعة المرتضي(ع): محمّد بن علي الطّبري (الشيعي).

بصائر الدّرجات: محمّد بن الحسن الصفّار.

بنور فاطمة اهتديت: عبدالمنعم حسن السّوداني.

ص:357

بهج الصّباغة: محمّدتقي التستري.

بيت الأحزان: الشّيخ عبّاس القمّي.

تاج العروس: الزّبيدي.

تأويل الآيات الظّاهرة في فضائل العترة الطّاهرة(ع): السّيّد شرف الدّين الحسيني.

تاريخ الإسلام: الذهبي.

تاريخ الجرجان: المؤرخ أبو القاسم حمزة بن يوسف بن إبراهيم السهمي.

تاريخ الخلفاء: جلال الدّين السيوطي.

تاريخ الخميس: حسين بن محمّد بن الحسن الدياربكري.

تاريخ الطبري: الطبري.

تاريخ المدينة: ابن شبة النميري.

تاريخ اليعقوبي: اليعقوبي.

تاريخ بغداد: الخطيب البغدادي.

تاريخ خليفه بن خيّاط: خليفة ابن خياط العصفري.

تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر.

تذكرة الخواص: سبط إبن الجوزي.

تفسير أبي حمزة الثمالي: أبوحمزة الثّمالي.

تفسير إبن أبي حاتم: إبن أبي حاتم.

تفسير الآلوسي: الآلوسي.

تفسير الإمام العسكري(ع): المنسوب إلي الإمام الزّكيّ العسكري(ع).

ص:358

تفسير العيّاشي: محمّد بن مسعود العيّاشي.

تفسير الرّازي: الرّازي.

تقريب المعارف: أبوالصّلاح الحلبي.

تمام نهج البلاغة: السّيّد صادق الموسوي.

تمهيد الأوائل و تلخيص الدّلائل: الباقلاني.

تهذيب الأحكام: الشّيخ الطّوسي.

تيسير المطالب: السّيّد أبوطالب يحيي بن الحسين الحسني.

تحف العقول: إبن شعبة الحرّانى.

تلخيص الشّافي: الشّيخ الطّوسي.

تهذيب التّهذيب: ابن حجر.

جامع البيان: الطّبري.

حق جو و حق شناس (ترجمه المراجعات): السّيّد شرف الدّين الحسيني.

حلية الأبرار: السّيّد هاشم البحراني.

خصائص الأئمّة(ع): الشّريف المرتضي.

خصائص اميرالمؤمنين: النسائي.

در بحر المناقب: ابن حسنويه.

دعائم الإسلام: القاضي النّعمان المغربي.

دلائل الإمامة: محمّد بن جرير الطّبري (الشّيعي).

دلائل النّبوّة: البيهقي.

ذخائر العقبي: أحمد بن عبدالله الطّبري.

ص:359

رشفة الصادي: أبو بكر العلوي الحضرمي.

روضة الواعظين: محمّد بن الفتّال النّيشابوري.

سبل الهدي و الرّشاد: الصّالحي الشّامي.

سرّ العالمين: محمّد بن محمّد الغزالي.

سمط النّجوم العوالي في أبناء الأوائل و التوالي: عبدالملك بن حسين بن عبدالملك العصامي المكّي الشّافعي.

سنن أبي داود: ابن الأشعث السجستاني.

سنن ابن ماجة: محمد بن يزيد القزويني.

سنن الترمذي: الترمذي.

سنن الدارمي: عبدالله بن بهرام الدارمي.

سيّدات نساء اهل الجنة: عبد العزيز الشناوي.

سير أعلام النبلاء: الذّهبي.

سيرة الإمام علي(ع): نجاح الطّائي.

شجره طوبي: الشّيخ محمّد مهدي الحائري.

شرح المقاصد في علم الكلام: تفتازاني.

شرح المواهب اللدنيّة: الزرقاني.

شرح إحقاق الحق: السّيّد المرعشي.

شرح مسلم: النووي.

شرح نهج البلاغة: إبن أبي الحديد.

شناخت امام يا راه رهائي از مرگ جاهلي: مهدي فقيه ايماني.

ص:360

شواهد التنزيل لقواعد التفضيل: الحاكم الحسكاني.

صحيح ابن حبان: ابن حبان.

صحيح البخاري: البخاري.

صحيح مسلم: مسلم النيسابوري.

صحيح التّرمذي: الترمذي.

صحيفة الرّضا(ع): جمع شيخ جواد القيومي.

عبقات الأنوار في إمامة الأئمّة الأطهار: السّيّد حامد حسين اللكهنوي.

عدّة الدّاعي و نجاح السّاعي: إبن فهد الحلّي.

علل الشّرائع: الشّيخ الصّدوق.

عمدة القاري في شرح البخاري: العيني.

عيون أخبار الرّضا(ع): الشّيخ الصّدوق.

عيون المعجزات: حسين بن عبدالوهّاب.

غاية المرام: السيد هاشم البحراني.

فتح الباري في شرح البخاري: ابن حجر.

فرائد السّمطين في فضائل السّبطين: إبراهيم بن محمّد الجويني.

الفصول المختارة: الشّريف المرتضى.

فضائل الصحابة: النسّائي.

قاموس الرّجال: الشّيخ محمّدتقي التّستري.

قصص الأنبياء: الرّاوندي.

كامل الزّيارات: جعفر بن محمّد بن قولويه.

ص:361

كتاب الأربعين: محمّد طاهر القمّي الشيرازي.

كتاب الأربعين: الشّيخ الماحوزي.

كتاب الغيبة: محمّد بن ابراهيم النعماني.

كتاب سليم بن قيس: سليم بن قيس الهلالي.

كشف الغمّة: إبن أبي الفتح الإربلي.

كشف الغمّة: عبد الوهاب الشعراني.

كشف اليقين في فضائل أميرالمؤمنين(ع): العلّامة الحلّي.

كفاية الطّالب: الكنجي الشّافعي.

كمال الدّين و تمام النّعمة: الشّيخ الصّدوق.

كنز العمال: المتّقي الهندي.

كنوز الدّقائق: المناوي.

لسان العرب: إبن منظور.

مثالب النّواصب: ابن شهرآشوب.

مثير الأحزان: ابن نما الحلّي.

مجمع الزّوائد: الهيثمي.

مجمع النورين: الشِيخ أبوالحسن المرندي.

مختصر بصائر الدّرجات: الحسن بن سليمان الحلّي.

مختصر تاريخ دمشق: محمّد بن مكرم بن المنظور.

مدينة المعاجز: السّيّد هاشم البحراني.

مرآة العقول: العلّامة محمّدباقر المجلسي.

ص:362

مرآة المؤمنين في مناقب أهل بيت سيد المرسلين: ولي الله اللكنهوئي.

مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل: الميرزا النوري.

مسكّن الفؤاد: الشّهيد الثّاني.

مسند ابي عوانه: الأسفراييني النيسابوري.

مسند ابي يعلي: أبويعلى الموصلي.

مسند احمد: احمد بن حنبل.

مسند الإمام الرّضا(ع): الشّيخ عزيز الله عطاردى.

مصادره ي قبر پيامبر: علي كوراني عاملي.

مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد: الشّيخ الطّوسي.

معاني الأخبار: الشيخ الصدوق.

معجم البلدان: الحموي.

معجم ما استعجم: البكري الأندلسي.

مقتل الحسين(ع): الخوارزمي.

مكارم الأخلاق: الشّيخ الطبرسي.

منار الهدي: الشّيخ علي البحراني.

مناقب آل أبي طالب(ع): إبن شهرآشوب.

مناقب أهل البيت(ع): المولى حيدر الشيرواني.

منتخب الأنوار المضيئة: السيّد بهاء الدّين النّجفي.

منتهي المطلب: العلّامه الحلّي.

من لا يحضره الفقيه: الشّيخ الصّدوق.

ص:363

موسوعة الإمامة في نصوص أهل السّنة: شهاب الدّين الحسيني المرعشي.

ميزان الإعتدال: الذّهبي.

نصب الرّاية: الزيلعي.

نفحات اللّاهوت: المحقّق الكركي.

نفس الرحمن في فضائل سلمان: ميرزا حسين النّوري الطّبرسي.

نهج الإيمان: الشّيخ عليّ بن الحسين بن الجبر.

نهج الحق و كشف الصّدق: العلّامة الحلّي.

نهج السّعادة: الشّيخ المحمودي.

وسائل الشّيعة إلي تحصيل مسائل الشّريعة: الحرّ العاملي.

وسيلة المآل: باكثير الحضرمي.

وفاء الوفاء: علي بن أحمد السهمودي.

ينابيع المودّة لذوي القربى: القندوزي.

نرم افزار مكتبة أهل البيت(ع).

راهنماي كتاب

ص:364

ص:365

پيشگفتار...........................................................................................................................................................................7

١- چيستي شبهه..........................................................................................................................................................10

٢- سابقه ي شبهه.........................................................................................................................................................10

٣- شبهه افكن كيست و چرا؟..................................................................................................................................11

٤- شبهه و شبهه افكنان در قرآن و احاديث اهل بيت(ع).......................................................................11

٥- شبهه در عصر ما..................................................................................................................................................14

٦- وظيفه چيست؟......................................................................................................................................................15

٧- منشأ اين شبهه ها، كيست، كجاست و هدف او چيست؟....................................................................16

پرسش ها

١) درباره ي پيامبر و منافقان.................................................................................................................................19

٢) درباره ي منافقان و فتوحات............................................................................................................................25

٣) درباره ي امامت جماعت و جانشيني پيامبر..............................................................................................29

روايات نماز ابوبكر...........................................................................................................................................30

٤) چرا حضرت علي(ع) قيام نكرد؟.................................................................................................................42

شب هاي كوچه هاي مدينه............................................................................................................................43

علي جان! صبر كن، صبر............................................................................................................................48

ص:366

پرده را بالا بردم..............................................................................................................................................51

روزگارم چنين بود.........................................................................................................................................56

٥) ... پس چرا حضرت علي(ع) بيعت كرد؟...............................................................................................74

آيا اميرالمؤمنين با ابوبكر بيعت كردند؟...................................................................................................74

تلاش حضرت براي بيعت نكردن.................................................................................................................78

٦) درباره ي افشاگري يا بيعت حضرت علي(ع)؟.......................................................................................83

سوگند در روز بيداد..........................................................................................................................................84

سوگند در روز شوري......................................................................................................................................85

سوگند در زمان عثمان..................................................................................................................................115

٧) درباره ي ديدگاه نادرست كاشف الغطاء...................................................................................................137

٨) اگر علي(ع) منصوب خداست، چرا گفت: مرا واگذاريد؟.............................................................139

٩) درباره ي قرآن حضرت علي(ع)...............................................................................................................143

١٠) درباره ي حضرت علي(ع) و بدعت هاي خلفا.................................................................................145

مشتي از خروار...............................................................................................................................................147

11) درباره ي ارتداد پس از شهادت رسول................................................................................................156

صحابه و آيه انقلاب (پس گرايي)............................................................................................................159

12) آيا خدا خلفا را ياري كرد؟........................................................................................................................188

خداوند ياور كيست؟.....................................................................................................................................188

١) جايگاه آنان؟..............................................................................................................................................189

شهادت عليه زهرا؟!..................................................................................................................................190

كدام يك برترند زهراي مطهّره يا...؟..................................................................................................192

حق با كيست؟...................................................................................................................................................193

قرآن به چه حكم مي كند؟............................................................................................................................196

ص:367

٢) آزار فرستاده ي الهي..............................................................................................................................199

٣) چرا چنين رفت؟.......................................................................................................................................201

اين داستان ادامه دارد................................................................................................................................203

13) درباره ي ولايت علي، كمال دين و تمام نعمت................................................................................205

14) درباره ي ولايت، ركن ايمان....................................................................................................................207

بيعت با ابوبكر مشروعيّت داشت؟!.........................................................................................................212

حال چرا ابوبكر...؟......................................................................................................................................219

استدلال امام رضا(ع)..................................................................................................................................226

15) امامت يا حكومت؟.......................................................................................................................................231

16) درباره ي عصمت اهل بيت(ع).............................................................................................................233

17) تقيّه و عصمت، تضاد يا...؟....................................................................................................................239

18) درباره ي تسليم يا خودكشي اهل بيت(ع).......................................................................................240

19) تسليم يا مغلوب؟ توسل و....................................................................................................................246

20) درباره ي علم غيب و نياز و تدبير..........................................................................................................249

21) چرا عزاداري؟................................................................................................................................................250

يكم: چيستي عزادراي..................................................................................................................................253

دوم: چرايي عزاداري...................................................................................................................................254

سوّم: تاريخچه عزاداري..............................................................................................................................267

22) درباره ي سجده بر تربت پاك سيّدالشّهداء.........................................................................................270

23) از اختصاصات امام حسين(ع)...............................................................................................................275

24) درباره ي بهره از امام نهان........................................................................................................................276

25) درباره ي حكم آل داوود.............................................................................................................................282

26) درباره ي نسبت ابوبكر با امام صادق(ع)..........................................................................................284

ص:368

27) درباره ي صدّيق...؟!.................................................................................................................................287

28) درباره ي بيعت رضوان................................................................................................................................291

29) جنگ خلفا با كفّار و علي با مسلمانان، ستمگر كيست؟..............................................................294

جنگ با خدا!!!................................................................................................................................................295

جنگ با مسلمانان يا عمل به دستور پيامبر؟.......................................................................................298

30) درباره ي نام گذاري فرزندان حضرت علي(ع) به نام خلفا.........................................................300

31) درباره ي مالك بارگاه پيامبر(ص)..........................................................................................................302

از چه زماني نزاع بر سر مالكيّت مرقد پيامبر، در گرفت؟............................................................302

چه زماني از اين راز پرده برداشته شد؟................................................................................................303

مسجد النّبي و اتاق هاي آن.........................................................................................................................303

امّا فدك..........................................................................................................................................................304

اصحاب سقيفه هنگام خاكسپاري پيامبر(ص) كجا بودند؟...............................................................310

اقوال در مالكيّت عايشه بر مرقد پيامبر(ص).......................................................................................316

پيامبر كجا دفن شدند؟..................................................................................................................................325

32) ... كف امواج (عمر فاتح، شيعه؟).......................................................................................................337

33) ... علي و جانشيني جز رسول؟............................................................................................................344

34) ... علي فرمان بر ابوبكر؟.........................................................................................................................346

خاتمه............................................................................................................................................................................347

كتاب نامه.....................................................................................................................................................................351

راهنماي كتاب...........................................................................................................................................................365

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109