رباعیات : مهستی گنجوی

مشخصات کتاب

سرشناسه : مهستی گنجوی، قرن ق 6

عنوان قراردادی : [دیوان. برگزیده]

عنوان و نام پدیدآور : رباعیات/ مهستی گنجوی؛ ترتیب دهنده مقدمه رفائیل حسینوف

مشخصات نشر : باکو: یازیچی، 1985م. = 1364.

مشخصات ظاهری : د، ص 191

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

موضوع : شعر فارسی -- قرن ق 6

رده بندی کنگره : PIR5107/د901 1364

رده بندی دیویی : 1فا8/23

شماره کتابشناسی ملی : م 75-3702

زندگینامه

مهستی گنجوی از زنان شاعران متقدم تاریخ ادبیات فارسی و همدوره با غزنویان بوده است. همسر وی را امیراحمد پسر خطیب گنجه و سال وفات وی را 576 یا 577 هجری قمری نوشته اند. از وی کتاب کامل و مستقلی باقی نمانده است.

مجموعهٔ رباعیات مهستی به همت آقای علی پی سپار و از روی یک نسخهٔ چاپ شده در آذربایجان شوروی به گنجور اضافه شده است.

رباعیات

رباعی شمارۀ 1

دوشینه شبم بود شبیه یلدا

آن مونس غمگسار نامد عمدا

شب تا به سحر ز دیده دُر می سفتم

می گفتم رب لاتذرنی فردا

رباعی شمارۀ 2

حمامی را بگو گرت هست صواب

امشب تو بخسب و تون گرمابه متاب

تا من به سحرگهان بیایم به شتاب

از دل کنمش آتش وز دیده پر آب

رباعی شمارۀ 3

گر باد پریر خود نرگس بفراخت

دی درع بنفشه نیز بر خاک انداخت

امروز کشید خنجر سوسن از آب

فردا سپر از آتش کل خواهد ساخت

رباعی شمارۀ 4

آتش بوزید و جامهٔ شوم بسوخت

وز شومی شوم نیمهٔ روم بسوخت

بر پای بُدم که شمع را بنشانم

آتش ز سر شمع همه موم بسوخت

رباعی شمارۀ 5

باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت

یار آمد و می در قدح یاران ریخت

آن عنبر تر رونق عطاران بُرد

و آن نرگس مست خون هشیاران ریخت

رباعی شمارۀ 6

لاله چو پریر آتش شور انگیخت

دی نرگس آب شرم از دیده بریخت

امروز بنفشه عطر با خاک آمیخت

فردا سحری

باد سمن خواهد بیخت

رباعی شمارۀ 7

چو دلبر من به نزد فصّاد نشست

فصّاد سبک دست سبک دستش بست

چون تیزی نیش در رگانش پیوست

از کان بلور شاخ مرجان برجست

رباعی شمارۀ 8

در مرو پریر لاله انگیخت

دی نیلوفر به بلخ در آب گریخت

در خاک نشابور گل امروز آمد

فردا به هری باد سمن خواهد ریخت

رباعی شمارۀ 9

هرلحظه غمی به مستمندی رسدت

تیری به جفا به دردمندی رسدت

در کشتن عاشقان از این بیش مکوش

زنهار مبادا که گزندی رسدت

رباعی شمارۀ 10

خط بین که فلک بر رخ دلخواه نبشت

بر برگ گل و بنفشه ناگاه نبشت

خورشید خطی به بندگیش می داد

کاغذ مگرش نبود بر ماه نبشت

رباعی شمارۀ 11

هنگام صبوح گر بت حورسرشت

پُر می قدحی به من دهد بر لب کشت

هرچند که از من باشد این سخن زشت

سگ به ز من ار هیچ کنم یاد بهشت

رباعی شمارۀ 12

با من لب تو چو زلف تو بسته چراست؟

چشم خوش تو خصم من خسته چراست؟

بروی کمان مثالت اندر حق من

گر نیست جفای چرخ پیوسته چراست؟

رباعی شمارۀ 13

گفتی که بدین رخان زیبا که مراست

چون خلد ثاق تو بخواهم آرست

امروز درین زمانه آن زهره گر است

تا گوید کان خلاف گفتی با راست

رباعی شمارۀ 14

بازار دلم با سر سودات خوش ست

شطرنج غمم با رخ زیبات خوش ست

دائم داری مرا تو در خانهٔ مات

ای جان و جهان مگر که با مات خوش ست

رباعی شمارۀ 15

در میکده پیش بت تحیّات خوش است

با ساغر یک منی مناجان خوش است

تصبیح و مصلای ریائی خوش نیست

زنّار مغانه در خرابات خوش است

رباعی شمارۀ 16

صحّاف پسر که شهرهٔ آفاق است

چون ابروی خویشتن به عالم طاق است

با سوزن مژگان بکند شیرازه

هر سینه که از دل غمش اوراق است

رباعی شمارۀ 17

ایام چو آتشکده از سینهٔ ماست

عالم کهن از وجود دیرینهٔ ماست

اینک به مثل چو کوزه ای آب

خوریم

از خاک برادران پیشینهٔ ماست

رباعی شمارۀ 18

افسوس که اطراف گلت خار گرفت

زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت

سیماب زنخدان تو آورد مداد

شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت

رباعی شمارۀ 19

گفتم که لبم به بوسه ای مهمان است

گفتا که بهای بوسهٔ من جان است

عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت

یعنی که خموش، بیع … که ارزان است

رباعی شمارۀ 20

دریای سرشک دیدهٔ پر نم ماست

وان بار که کوه برنتابد غم ماست

در حسرت همدمی بشد عمر عزیز

ما در غم همدمیم و غم همدم ماست

رباعی شمارۀ 21

آن بت که رخش رشک گل و یاسمن است

وز غمزهٔ شوخ فتنهٔ مرد و زن است

دیدم به رهش ز لطف چون آب روان

آن آب روان هنوز در چشم من است

رباعی شمارۀ 22

با خصم منت همیشه دمسازی هاست

با ما سخنت ز روی طنازی هاست

ز عز خود و ذلت من بیش مناز

کاندر پس پردهٔ فلک بازی هاست

رباعی شمارۀ 23

گیسو به سر زلف تو در خواهم بست

تا بنشینی چو دوش نگریزی مست

پیش از مستی هر آنچم اندر دل هست

میگویم تا باز نگوئی شد مست

رباعی شمارۀ 24

آن کودک نعل بند داس اندر دست

چون نعل بر اسب بست از پای نشست

زین نادره تر که دید در عالم بست

بدری بسم اسب هلالی بربست

رباعی شمارۀ 25

چون با دل تو نیست … در یک پوست

در چشم تو یکرنگ بود دشمن و دوست

بس بس که شکایت تو ناکرده بهست

رو رو که حکایت تو ناگفته نکوست

رباعی شمارۀ 26

جوله پسری که جان و دل خستهٔ اوست

از تار زلفش تن من بستهٔ اوست

بی پود چو تار زلف در شانه کند

ز آن این تن زار گشته پیوستهٔ اوست

رباعی شمارۀ 27

آتش روئی پریر در ما پیوست

دی اب خم ببرد و عهدم بشکست

امروز اگر نه خاک پایش باشم

فردا برون باد بماند در دست

رباعی شمارۀ 28

دل

جای غم توست چنان تنگ که هست

گل چاکر روی تو به هر رنگ که هست

از آب دو چشم من بگردد هر شب

جز سنگ دلت هر آسیا سنگ که هست

رباعی شمارۀ 29

چندان که نخواهی غم و رنجوری هست

در دوستیت آفت مهجوری هست

هنگام وداع ست چه می فرمائی

یک ساعته دیدار تو دستوری هست

رباعی شمارۀ 30

در خانهٔ تو آن چه مرا شاید نیست

بندی ز دل رمیده بگشاید نیست

گویی همه چیز دارم از مال و منال

آری همه هست آنچه می باید نیست

رباعی شمارۀ 31

امشب شب هجران و وداع و دوری ست

فردا دل را بدین سبب رنجوری ست

ای دل تو همی سوز تو را فرمان ست

وای دیده تو خون گری تو را دستوری ست

رباعی شمارۀ 32

در آتش دل پریر بودم بنهفت

دی باد صبا خوش سخنی با من گفت

کامروز هر آن که آبرویی دارد

فرداش به خاک تیره می باید خفت

رباعی شمارۀ 33

سرمایهٔ خرمی به جز روی تو نیست

و آرامگه خلق به جز کوی تو نیست

آن جفت که طاق است قد و سایهٔ توست

وان طاق که جفت است جز ابروی تو نیست

رباعی شمارۀ 34

ما را به دم پیری نگه نتوان داشت

در حجرهٔ دلگیر نگه نتوان داشت

آن را که سر زلف چو زنجیر بود

در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت

رباعی شمارۀ 35

شب ها که به ناز با تو خفتم همه رفت

دُرها که به نوک غمزه سفتم همه رفت

آرام دل و مونس جانم بودی

رفتی و هر آنچه با تو گفتم همه رفت

رباعی شمارۀ 36

در عالم عشق تا دلم سلطان گشت

آزاد ز کفر و فارغ از ایمان گشت

اندر ره خود مشگل خود خود دیدم

از خود چو برون شدم رهم آسان گشت

رباعی شمارۀ 37

چون شانه و سنگ اگر پذیرد رایت

تا فرمائی به لعل گوهرزایت

دستی به صد انگشت زنم در زلفت

بوسی به هزار لب نهم بر

پایت

رباعی شمارۀ 38

من برخی آبی که رود در جویت

من مردهٔ آتشی که دارد خویت

من چاکر خاکی که فتد در پایت

من بندهٔ بادی که رساند بویت

رباعی شمارۀ 39

ای گشته خجل پری و حور از رویت

خورشید گرفته وام نور از رویت

در آرزوی روی تو داریم امروز

روئی و هزار اشک دور از رویت

رباعی شمارۀ 40

در طاس فلک نقش قضا و قدر است

مشکل گرهیست خلق از این بی خبر است

پندار مدار کین گره بگشایی

دانستن این گره به قدر بشر است

رباعی شمارۀ 41

سوگند به آفتاب یعنی رویت

و آنگاه به مشک ناب یعنی مویت

خواهم که ز دیده هر شبی آب زنم

مأوای دل خراب یعنی کویت

رباعی شمارۀ 42

تیر بستم تو را دلم ترکش باد

صد سال بقای آن رخ مهوش باد

در خاک در تو مردخوش خوش دل من

یا رب که … که خاکش خوش باد

رباعی شمارۀ 43

آن روز که مرکب فلک زین کردند

آرایش مشتری و پروین کردند

این بود نصیب ما زدیوان قضا

ما را چه گنه قسمت ما این کردند

رباعی شمارۀ 44

در دهر مرا جز تو دل افروز مباد

بر لعل لبت زمانه فیروز مباد

و آن شب که مرا تو در کناری یا رب

تا صبح قیامت نشود روز مباد

رباعی شمارۀ 45

بی یاد تو در تنم نفس پیکان باد

دل زنده باندهت چو تن بیجان باد

گر در تن من بهیج نوعی شادیست

الا به غمت پوست برو زندان باد

رباعی شمارۀ 46

گر ملک تو مصر و روم و چین خواهد بود

آفاق تو را زین نگین خواهد بود

خوش باش که عاقبت نصیب من و تو

ده گز کفن و سه گز زمین خواهد بود

رباعی شمارۀ 47

ای باد که جان فدای پیغام تو باد

گر برگذری به کوی آن حورنژاد

گو در سر راه مهستی را دیدم

کز آرزوی تو جان شیرین می داد

رباعی شمارۀ 48

چشمم چو بر آن

عارض گلگون افتاد

دل نیز ز ره دیده بیرون افتاد

این گفت منم عاشق و آن گفت منم

فی الجمله میان چشم و دل خون افتاد

رباعی شمارۀ 49

کردی به سخن پریرم از هجر آزاد

بر وعدهٔ بوسه دی دلم کردی شاد

گر ز آنچه پریر گفته ای ناری یاد

باری سخنان دینه بر یادت باد

رباعی شمارۀ 50

ز اندیشهٔ این دلم به خون می گردد

کاخر کار من و تو چون می گردد

تا چند به من لطف تو می گردد کم

تا کی به تو مهر من فزون می گردد

رباعی شمارۀ 51

غم با لطف تو شادمانی گردد

عمر از نظر تو جاودانی گردد

گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک

آتش همه آب زندگانی گردد

رباعی شمارۀ 52

مشکی که ز چین ختن آهو دارد

از چینِ سرِ زلف تو آهو دارد

آن کس که شبی با غم تو یار بشد

تا وقت سحر ناله و آهو دارد

رباعی شمارۀ 53

جانانه هر آن کس که دی خوش دارد

جان .... بی دلان مشوش دارد

زنهار ز آه من بیندیش که آن

دوری ست که زیر دامن آتش دارد

رباعی شمارۀ 54

جان در ره عاشقی خطر باید کرد

آسوده دلی زیر و زبر باید کرد

وانگه ز وصال باز نادیده اثر

با درد دل از جهان گذر باید کرد

رباعی شمارۀ 55

شاها فلکت اسب سعادت زین کرد

وز جملهٔ خسروان تو را تحسین کرد

تا در حرکت سمند زرین نعلت

بر گل ننهد پای زمین سیمین کرد

رباعی شمارۀ 56

قصه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد

با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد

چون زلف دراز تو شبی می باید

تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد

رباعی شمارۀ 57

بگذشت پریر باز به سر لاله و درد

دی خاک چمن سنبل تر بار آورد

امروز خور آب شادمانی زیراک

فردا همی آتش غم باید خورد

رباعی شمارۀ 58

هر کارد که از کشتهٔ خود برگیرد

و اندر

لب و دندان چو شکر گیرد

گر باز نهد بر گلوی کشتهٔ خود

از ذوق لبش زندگی از سر گیرد

رباعی شمارۀ 59

آن یار کله دوز چه شیرین دوزد

انواع کلاه از در تحسین دوزد

هر روز کلاه اطلس لعلی را

از گنبد سیمین زِهِ زرین دوزد

رباعی شمارۀ 60

چشم ترکت چون مست برمی خیزد

شور از می و می پرست برمی خیزد

زلفت چو به رقص در میان می آید

صد فتنه به یک نشست بر می خیزد

رباعی شمارۀ 61

چون زور کمان در بر و دوش تو رسد

تیرش به لب چشمهٔ نوش تو رسد

گوئی زهش از حدیث من تافته اند

زیرا که به صد حیله به گوش تو رسد

رباعی شمارۀ 62

شاها ز منت مدح و ثنا بس باشد

وز پیرزنی تو را دعا بس باشد

گر گاو نیم شاخ نه در خورد منست

ور گاو شدم شاخ دو تا بس باشد

رباعی شمارۀ 63

سرمایهٔ روزگارم از دست بشد

یعنی سر زلف یارم از دست بشد

بر دست حنا نهادم از بهر نگار

در خواب شدم نگارم از دست بشد

رباعی شمارۀ 64

گفتم نظری که عمر من فاسد شد

گفتا ز حسد جهان پر از حاسد شد

گفتم بوسی به جان دهی گفت برو

بازار لب من اینچنین کاسد شد

رباعی شمارۀ 65

این اشک عقیق رنگ من چون بچکد

آب از دل سنگ و چشم گردون بچکد

چشمم چو ز تو برید ازو خون بچکید

شک نیست که از بریدگی خون بچکید

رباعی شمارۀ 66

سودازدهٔ جمال تو باز آمد

تشنه شدهٔ وصال تو باز آمد

نو کن قفس و دانهٔ لطفی تو بپاش

کان مرغ شکسته بال تو باز آمد

رباعی شمارۀ 67

ایام بر آن است که تا بتواند

یک روز مرا به کام دل ننشاند

عهدی دارد فلک که تا گرد جهان

خود می گردد مرا همی گرداند

رباعی شمارۀ 68

تا از تف آب چرخ افراشته اند

غم در دل من چو آتش انباشته اند

سرگشته چو باد می دوم در عالم

تا خاک من

از چه جای برداشته اند

رباعی شمارۀ 69

آن ها که هوای عشق موزون زده اند

هر نیم شبی سجاده در خون زده اند

نشنیدستی که عاشقان خیمهٔ عشق

از گردش هفت چرخ بیرون زده اند

رباعی شمارۀ 70

پیوسته خرابات ز رندان خوش باد

در دامن زهد و زاهدی آتش باد

آن در صد پاره و آن صوف کبود

افتاده به زیر پای دُردی کش باد

رباعی شمارۀ 71

گل ساخت ز شکل غنچه پیکانی چند

تا حمله برد به حسن بر تو دلبند

خورشید رخت چو تیغ بنمود از دور

پیکان سپری کرد سپر هم افکند

رباعی شمارۀ 72

شهری زن و مرد در رخت می نگرند

وز سوز غم عشق تو جان در خطرند

هر جامه که سالی پدرت بفروشد

از تو عاشقان به روزی بدرند

رباعی شمارۀ 73

شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند

بر باد سماع و چنگ چاکر گیرند

دست چو منی که پای بند طرب است

در چرم نگیرند که در زر گیرند

رباعی شمارۀ 74

بس جور کز آن غمزهٔ زیبات کشند

بس درد کز آن قامت رعنات کشند

بر نطع وفا بیار شطرنج مراد

آخر روزی به خانهٔ مات کشند

رباعی شمارۀ 75

شب را چه خبر که عاشقان می چه کشند

وز جام بلا چگونه می زهر چشند

ار راز نهان کنند غمشان بکشد

ور فاش کنند مردمانش بکشند

رباعی شمارۀ 76

با هر که دلم ز عشق تو راز کند

اول سخن از هجر تو آغاز کند

از ناز دو چشم خود چنان باز کنی

کاندم زده لب به خنده ای باز کند

رباعی شمارۀ 77

کس چون تو به عقل زندگانی نکند

در شیوهٔ عشق مهربانی نکند

ای یار سبک روح ز وصلت امشب

شادم اگر این صبح گرانی نکند

رباعی شمارۀ 78

تا سنبل تو غالیه سائی نکند

باد سحری نافه گشایی نکند

گر زاهد صد ساله ببیند دستت

بر گردن من که پارسایی نکند

رباعی شمارۀ 79

آن کاتش مهر در دل ما افکند

در آب نظر بر رخ زیبا افکند

بند سر زلف خویش

آشفته بدید

پنداشت که کار ماست در پا افکند

رباعی شمارۀ 80

منگر به زمین که خاک و آبت بیند

منگر به فلک که آفتابت بیند

جانم بشود ز غیرت ای جان و جهان

گر زانکه شبی کسی به خوابت بیند

رباعی شمارۀ 81

شوی زن نوجوان اگر پیر بود

تا پیر شود همیشه دلگیر بود

آری مثل است این که گویند زنان

در پهلوی زن تیر به از پیر بود

رباعی شمارۀ 82

در غربت اگر چه بخت همره نبود

باری دست من ز جانم آگه نبود

دانی که چرا گزیده ام رنج سفر

تا ماتم شیر پیش روبه نبود

رباعی شمارۀ 83

در دل همه شرک روی بر خاک چه سود؟

زهری که به جان رسید تریاک چه سود؟

خود را به میان خلق زاهد کردن

با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود؟

رباعی شمارۀ 84

سهمی که مرا دلبر خباز دهد

نه از سر کیمخ کز سر ناز دهد

در چنگ غمش بمانده ام همچو خمیر

ترسم که بدست آتشم باز ذهذ

رباعی شمارۀ 85

مه بر رخ تو گزیدنم دل ندهد

وز تو صنما بریدنم دل ندهد

تا از لب نوش تو چشیدم شکری

از هیچ شکر چشیدنم دل ندهد

رباعی شمارۀ 86

زیبا بت کفشگر جو کفش آراید

هر لحظه لب لعل بر آن می ساید

کفشی که ز لعل و شکرش آراید

تاج سر خورشید فلک را شاید

رباعی شمارۀ 87

اشکم ز دو دیده متصل می آید

از بهر تو ای مهرگسل می آید

زنهار بدار حرمت اشک مرا

کین قافله از کعبهٔ دل می آید

رباعی شمارۀ 88

چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید

بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید

ای چشم هم چشم به چشمت روشن

چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید

رباعی شمارۀ 89

خطت چو بنفشه از گل آورد پدید

آورد خطی که بر سر ماه کشید

پیوسته ز شب صبح دمیدی اکنون

آشوب دل مرا شب از صبح دمید

رباعی شمارۀ 90

بس غصه که از چشمهٔ

نوش تو رسید

تا دست من امروز به دوش تو رسید

در گوش تو دانه های دٌر می بینم

آب چشمم مگر به گوش تو رسید

رباعی شمارۀ 91

هرگه که دلم فرصت آن دم جوید

کز صد غک دل با تو یکی برگوید

نامحرم و ناجنس در آن دم گوئی

از چرخ ببارد از زمین بروید

رباعی شمارۀ 92

جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار

دلتنگی من بس است دل تنگ مدار

تو معشوقی گریستن کار تو نیست

کار من بیچاره به من باز گذار

رباعی شمارۀ 93

گر بت رخ توست بت پرستی خوش تر

ور باده ز جام توست مستی خوش تر

در هستی عشق تو از آن نیست شوم

کین نیستی از هزار هستی خوشتر

رباعی شمارۀ 94

ای لعل تو تا لانهٔ بستان بهار

با دام توام ز آب رزان داده خمار

در حسرت شفتالویت ای سیب زنخ

رنگم چو به است و اشک چون دانه انار

رباعی شمارۀ 95

از من صنما قرار مستان آخر

مشکن به جفا و جور پیمان آخر

گر نامهٔ من همی نیرزد به جواب

این .... و برخوان آخر

رباعی شمارۀ 96

نسرین تو زد پریر بر من آذر

دی باز ز سنبلت مرا داد خبر

امروز در آبم از تو چون نیلوفر

فردا ز گل تو خاک ریزم بر سر

رباعی شمارۀ 97

آهیخت پریر لاله ز آتش خنجر

دی نیلوفر فکند بر آب سپر

ای باد زره بر سمن امروز بدر

و ای خاک ز غنچه ساز فردامغفر

رباعی شمارۀ 98

زد لاله پریر در نشابور آذر

دی بر زد از آب ... نیلوفر سر

امروز چو شد باد هوا گل پرور

فردا همه خاک بلخ گرد عبهر

رباعی شمارۀ 99

چندان بکنم تو را من ای طرفه پسر

خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر

هرگز نکنم برون من ای جان جهان

پای از خط بندگی و از عهد تو سر

رباعی شمارۀ 100

اشتربانا چو عزم کردی به سفر

مگذار مرا خسته و ز اینجا مگذر

گر

اشتر با تو از پی بارگشی ست

من بارکش عم مرا نیز ببر

رباعی شمارۀ 101

باید سه هزار سال کز چشمه خور

یا کان گهر گردد یا معدن زر

شاها تو به یک سخن کنار و دهنم

هم معدن زر کردی و هم کان گهر

رباعی شمارۀ 102

ای پور خطیبب گنجه پندی بپذیر

بر تخت طرب نشین به کف ساغر گیر

از طاعت و معصیت خدا مستغنیست

باری تو مراد خو ز عالم برگیر

رباعی شمارۀ 103

با لاله رخان باغ سرو از سر ناز

می کرد ز شرح قد خود قصه دراز

از باد صبا چو وصف قدت بشنید

ز آوازهٔ قامت تو آمد به نماز

رباعی شمارۀ 104

از بس که کند زلف تو با روی تو ناز

بیم است که از رشک کنم کفر آغاز

من بندهٔ بادی شوم ای شمع طراز

کو زلف تو را ز روی بر دارد باز

رباعی شمارۀ 105

دلدار کله دوز من از روی هوس

می دوخت کلاهی ز نسیج و اطلس

بر هر ترکی هزار زه می گفتم

با آنکه چهار تَرَک را یک بس

رباعی شمارۀ 106

در یافتم آخر ز قضاش را به شبش

صد بوسه زدم بر لب همچون رطبش

او خواست که دشنام دهد حالی من

دشنام به بوسه در شکستم به لبش

رباعی شمارۀ 107

در رهگذری فتاده دیدم مستش

در پاش فتادم و گرفتم دستش

امروز از آن هیچ نمی آید یاد

یعنی خبرم نیست ولیکن هستش

رباعی شمارۀ 108

من تازه گلی که نباشد خارش

یا بلبل خوش گو که بود غمخوارش

بازی که سر دست شهان جاش بود

در دام تو افتاد نکو می دارش

رباعی شمارۀ 109

آن دیده که دیدن تو بودی کارش

از گریه تباه می شود مگذارش

وان دل که بتو بود همه بازارش

در حلقهٔ زلف توست نیکو دارش

رباعی شمارۀ 110

در ره چو بداشتم به سوگندانش

از شرم عرق کرد زخ خندانش

پس بر رخ زرد من بخندید به لطف

عکس رخ من فتاد بر دندانش

رباعی شمارۀ 111

ترکم چو کمان

کشید کردم نگهش

دیدم مه و عقربی به زیر کلهش

مه بود رخش عقرب زلف سیهش

وز عقرب در قوس همی رفت مهش

رباعی شمارۀ 112

ای عقرب زلفت زده برجانم نیش

تیر قد تو مرا برآورده ز کیش

شد خط تو توقیع سلاطین ز آن روی

سرخ است و توکلت علی الله معنیش

رباعی شمارۀ 113

در دبستان دوش از غم و شیون خویش

می گشتم و می گریستم بر تن خویش

آمد گل سرخ و چاک زد دامن خویش

و آلود اشکم همه پیراهن خویش

رباعی شمارۀ 114

من مهستی ام بر همه خوبان شده طاق

مشهور به حسن در خراسان و عراق

ای پور خطیب گنجه از بهر خدا

مگذار چنین بسوزم از درد فراق

رباعی شمارۀ 115

تا کی ز غم تو رخ به خون شوید دل

و آزرم وصال تو به جان جوید دل

رحم آر کز آسمان نمی بارد جان

بخشای که از زمین نمی روید دل

رباعی شمارۀ 116

ای رنج غم تو برده و خوردهٔ دل

اندیشهٔ تو به ناز پروردهٔ دل

یاد لب تو نقش نهان خانهٔ جان

نور رخ تو شمع سراپردهٔ دل

رباعی شمارۀ 117

زین سان که فتاد هجر در راه ای دل

ترسم که نبری جان ز غمش آه ای دل

باری چو نه ای غائب از آن ماه ای دل

عذر من مستمند می خواه ای دل

رباعی شمارۀ 118

ای آروزی روان وای داروی دل

با گونهٔ تو گونهٔ گل شد باطل

نقش صنم چین به بر توست خجل

بُتگر نکند پیکر نقشت …

رباعی شمارۀ 119

ای فتنهٔ خاص ای بلای دل عام

خورشید فلک روی تو را گشته غلام

در بلخ اگر برآئی ای مه بر بام

در چاه رفو کند قصب کور به شام

رباعی شمارۀ 120

برخیز و بیا که هجره پرداخته ام

وز بهر تو پردهٔ خوش انداخته ام

با من به شرابی و کبابی در ساز

کین هر دو ز دیده و ز دل ساخته ام

رباعی شمارۀ 121

هر جوی که از چهره به

ناخن کندم

از دیده کنون آب درو می بندم

بی آبی روی بود ار یک چندم

آب از مژه بر روی آن می بندم

رباعی شمارۀ 122

من عهد تو سخت سست می دانستم

بشکستن آن درست می دانستم

ای دشمنی ای دوست که با من ز جفا

آخر کردی نخست می دانستم

رباعی شمارۀ 123

لعل تو مزیدن آرزو می کُنَدَم

می با تو کشیدن آرزو می کندم

در مستی و مخموری و در هشیاری

چنگ تو شنیدن آرزو می کندم

رباعی شمارۀ 124

رفت آن که سری پر از خمارش دارم

چون جان دارم گهی که خوارش دارم

بر آمدنش چنان امیدم یارست

گوئی که هنوز در کنارش دارم

رباعی شمارۀ 125

هر ناله که بر سر شتر می کردم

در پای شتر نثار دُر می کردم

هر چاه که کاروان تهی کرد ز آب

من باز به آب دیده پر می کردم

رباعی شمارۀ 126

ای فاختهٔ مهر چون به تو درنگرم

زیبائی طاوس به بازی شمرم

با خندهٔ کبک چون در آئی ز درم

دل همچو کبوتری بپرّد ز برم

رباعی شمارۀ 127

دل کو که به نامه شرح غم آغازم

یا جان ز درد با سخن پردازم

از بی دلی و بی خبری کاغذ و کلک

می گیرم و می گریم و می اندازم

رباعی شمارۀ 128

قصاب منی و در غمت می جوشم

تا کارد به استخوان رسد می کوشم

رسمی ست تو را که چون کشی بفروشی

از بهر خدا اگر کشی مفروشم

رباعی شمارۀ 129

در کوی خرابات یکی درویشم

ز آن خم زکات بیاور پیشم

صوفی بچه ام ولی نه کافرکیشم

مولای کسی نیم غلام خویشم

رباعی شمارۀ 130

چون مرغ ضعیف بی پر و بی بالم

افتاده به دام و کس نداند حالم

دردی به دلم سخت پدیدار آمد

امروز من خسته از آن می نالم

رباعی شمارۀ 131

با ابر همیشه در عتابش بینم

جویندهٔ نور آفتابش بینم

گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا

هرگه که طلب کنم در آبش بینم

رباعی شمارۀ 132

هر شب ز غمت تازه عذابی بینم

در دیده به جای خواب آبی بینم

و آنگه که چو نرگس تو خوابم

ببرد

آشفته تر از زلف تو خوابی بینم

رباعی شمارۀ 133

تا ظن نبری کز پی جان می گریم

زین سان که پیداو نهان می گریم

از آب لطیف تر نمودی خود را

در چشم مت آمدی از آن می گریم

رباعی شمارۀ 134

نه مرد سجاده ایم و نه مرد کَلیم

ما مرد می ایم در خرابات مقیم

قاضی نخورد می که از آن دارد بیم

دُردی خرابات به از مال یتیم

رباعی شمارۀ 135

ما بندگی آن رخ زیبات کنیم

و آزادگی طرهٔ رعنایت کنیم

شطرنج غمت مدام چون ما بازیم

باید که دلت نرنجد ار مات کنیم

رباعی شمارۀ 136

زرد است ز عشق خاکبیزی رویم

وین نادره به هر کسی چون گویم

این طرفه که خاکبیز زر جوید و من

…در کف و … را می جویم

رباعی شمارۀ 137

زلفین تو سی زنگی و هر سی مستان

سی مستان اند خفته در سیمستان

عاج است بناگوش تو یا سیم است آن

ز آن سیمستان بوسه کنم از سی مَسِتان

رباعی شمارۀ 138

چشم و دهن آن صنم لاله رخان

از پسته و بادام گرفتست نشان

از بس تنگی که دارد آن چشم و دهان

نه خنده در این گنجد و نه گریه در آن

رباعی شمارۀ 139

از ضعف تن آنچنان توانم رفتن

کز دیدهٔ خود نهان توانم رفتن

بگداخته ام چنان که گر آه زنم

با ناله بر آسمان توانم رفتن

رباعی شمارۀ 140

قلّش و قلندری و عاشق بودن

در مجمع رندان موافق بودن

انگشت نمای خلق و خالق بودن

به زانکه به خرقهٔ منافق بودن

رباعی شمارۀ 141

دی خوش پسری دیدم اندر زوزن

گر لاف زنی ز خوبرویان زو زن

او بر دل من رحم نکرد و زن کرد

خود داد منش ستاند زو زن

رباعی شمارۀ 142

بر هر دو طرف مزن تو بر یک سوزن

و آن زلف شکسته را ز رخ یک سو زن

گر آتش عشق تو وزد یک سوزن

یک سو همه مرد سوزد و یک سو زن

رباعی شمارۀ 143

دوش از غم هجرت ای

بت عهدشکن

چون دوست همی گریست بر من دشمن

از بس که من از عشق تو می نالیدم

تا روز همی سوخت دل شمع به من

رباعی شمارۀ 145

ای یاد تو تسبیح زبان و لب من

اندیشهٔ تو مونس روز و شب من

ای دوست مکن ستم که کاری بکند

دودِ دل و آهِ سحر و یا ربِ من

رباعی شمارۀ 144

کو آه همه زنهار و عهدت با من

در بستن و عهد آن همه جهدت با من

ناکرده جنایتی بگو از چه سبب

شد زهر سخن های چو شهدت با من

رباعی شمارۀ 146

از مهر خود و کین تو در تابم من

در چشم تو گوئی به میان آبم من

یا من گنهی کردم و در خشمی تو

یا تو دگری داری و در خوابم من

رباعی شمارۀ 147

در دام غم تو بسته ای هست چو من

وز جور تو دل شکسته ای هست چو من

بر خاستگان عشق تو بسیارند

در عهد وفا نشسته ای هست چو من

رباعی شمارۀ 149

ای بی خبر از غایت دلداری من

فارغ ز دل ستمکش و زاری من

خه خه ز شب کوته و شب خفتن تو

وه وه ز شب دراز و بیداری من

رباعی شمارۀ 148

گر خون تو ای بوده پسندیدهٔ من

شد ریخته از اختر شوریدهٔ من

خون من مستمند شیدا به قصاص

تا دیدن تو بریخت از دیدهٔ من

رباعی شمارۀ 150

افتاده ز محنت من آوازه برون

ای خانه مهر تو ز دروازه برون

ز اندازه برون است ز جور تو غم

فریاد ازین غم ز اندازه برون

رباعی شمارۀ 151

ما را سر ناز دلبران نیست کنون

آن رفت و گذشت و دل بر آن نیست کنون

آن حسن و طراوت که دل و دلبر داشت

دل نیست بر آن و دلبر آن نیست کنون

رباعی شمارۀ 152

ای زلف تو حلقه حلقه و چین بر چین

طغرای خط تو برزده چین بر چین

حور از بر

تو گریخت پرچین بر چین

زیور همه بر تو ریخت پرچین بر چین

رباعی شمارۀ 153

عشق است که شیر نر زبون آید از او

بحری است که طرفه ها برون آید از او

گه دوستیی کند که روح افزاید

گه دشمنیی که بوی خون آید از او

رباعی شمارۀ 154

آب ارچه نمی رود به جویم با تو

جز در ره مردمی نپریم با تو

گفتی که چه کرده ام نگوئی با من

آن چیست نکرده ای چه گویم با تو

رباعی شمارۀ 155

ابریست که خون دیده بارد غم تو

زهریست که تریاک ندارد غم تو

در هر نفسی هزار محنت زده را

بی دل کند و ز جان بر آرد غم تو

رباعی شمارۀ 156

ابریست که قطره نم فشاند غم تو

در بوالعجبی هم به تو ماند غم تو

هر چند بر آتشم نشاند غم تو

غمناک شوم گرم نماند غم تو

رباعی شمارۀ 157

دل در ازل آمد آشیان غم تو

جان تا به ابد بود مکان غم تو

من جان و دل خویش از آن دارم دوست

کین داغ تو دارد آن نشان غم تو

رباعی شمارۀ 158

مؤذن پسری تازه تر از لالهٔ مرو

رنگ رخش آب برده از خون تذرو

آوازهٔ قامت خوشش چون برخاست

در خال بباغ در نماز آمد سرو

رباعی شمارۀ 159

چون نیست پدید در غمم بیرون شو

ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو

ای دل تو نوآموز نه ای در غم عشق

حاجت نبود مرا که گویم چون شو

رباعی شمارۀ 160

ای روی تو از تازه گل بربر به

وز چین و خطا و خلج و بربر به

صد بندهٔ بربری تو را بنده شد

بربر بر بنده نه که بربر بر به

رباعی شمارۀ 161

معشوقه لطیف و چست و بازاری به

عاشق همه با ناله و با زاری به

گفتا که دلت ببرده ام باز ببر

گفتم که تو برده ای تو باز آری به

رباعی شمارۀ 162

ای دست تو

دست من به دستان بسته

با زلف تو عهد بت پرستان بسته

وای نرگس مست تو به هنگام صبوح

هشیاران را به جای مستان بسته

رباعی شمارۀ 163

اندر دل من ای بت عیار بچه

مرغ غم تو نهاده بسیار بچه

این پیچش و شورش دل از زلف تو زاد

از مار چه زاید به جز از مار بچه

رباعی شمارۀ 164

ای روی تو ماه را شکست آورده

و ای قد تو سرو را به پست آورده

دانم به سر کار تو در خواهد شد

این جان به خون دل به دست آورده

رباعی شمارۀ 165

می خورد به پاییز درخت از ژاله

شد مست و شکوفه می کند یک ساله

از بهر شکوفه کردنش بین که چمن

… هزار طشت لعل از لاله

رباعی شمارۀ 166

رباعی شمارۀ 167

دلدار به من گفت که می بر کف نه

داد دل خود ز آب انگور بده

گفتم که به نقل ناز به یا شفتالو

سیب زنخش گفت که شفتالو

رباعی شمارۀ 168

تو مونس غم شبان تاریک نه ای

یا چون تن من چو موی باریک نه ای

عاشق نه می .و به عشق نزدیک نه ای

تو قیمت عاشقان چه دانی که نه ای

رباعی شمارۀ 169

زلف و رخ خود به هم برابر کردی

امروز خرابات منور کردی

شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان

ای آنکه شرف بر خور خاور کردی

رباعی شمارۀ 170

ای رشته چو قصد لعل کانی کردی

با مرکب بار هم عنانی کردی

در سوزن او عمر تو کوتاه چراست

نه غسل به آب زندگانی کردی؟

رباعی شمارۀ 171

خندان بدو رخ گل بدیع آوردی

واندر که دی فصل ربیع آوردی

چون دانستی که دل به گل می ندهم

رفتی و بنفشه را شفیع آوردی

رباعی شمارۀ 172

هر گه که تو نعل اسب دیگران بندی

داغی دگرم بر دل حیران بندی

قربان شومت پیش چو بر …

وز کیش بر آیم چو تو قربان بندی

رباعی شمارۀ 173

مر موی تو را جه بودی بی آزاری

برخاستن

از سر چو تو دلداری

من بنده اگر موی شوم در غم تو

هرگز ز سر تو نخیزم باری

رباعی شمارۀ 174

چون اسب به میدان ضرب می نازی

از طبع لطیف سحرها می سازی

فرزین و شه و پیاده فیل و رخ و اسب

خوب و سره و طرفه و نوش می بازی

رباعی شمارۀ 175

مضراب ز لف و نی ز قامت سازی

در شهر تو را رسد کبوتربازی

دل ها چو کبوترند در سینه تپان

تا تو نیِ وصل در کدام اندازی

رباعی شمارۀ 176

گر زانکه چو خاک ره ستم کش باشی

چون باد همیشه در کشاکش باشی

زنهار ز دست ناکسان آب حیات

بر لب مچکان گرچه در آتش باشی

رباعی شمارۀ 177

در سنگ اگر شوی چو نار ای ساقی

هم آب اجل کند گذاری ای ساقی

خاک است جهان صورت برآرای مطرب

باد است نفس باده بیار ای ساقی

رباعی شمارۀ 178

گر من به مثل هزار جان داشتمی

در پیش تو جمله بر میان داشتمی

گفتی دل هجر هیچ داری گفتم

گر داشتمی دل دل آن داشتمی

رباعی شمارۀ 179

از دیده اگر نه خون روان داشتمی

رازت ز دل خسته نهان داشتمی

ور زانکه نبودی دم سرد و رخ زرد

رازت نه ز دل نهان ز جان داشتمی

رباعی شمارۀ 180

ای تُنگ شکر چون دهن تنگت نی

رخسارهٔ گل چون رخ گلرنگت نی

از تیر مژه این دل صد پارهٔ من

میدوز و ز پاره دوختن ننگت نی

رباعی شمارۀ 181

بس خون که بدان دو چشم خونخواره کنی

بس دل که بدان دو زلف آواره کنی

ایزد به دل تو رحمتی در فکناد

تا چارهٔ عاشقان بیچاره کنی

رباعی شمارۀ 182

در وقت بهار جز لب جوی مجوی

جز وصف رخ یار سمن روی مگوی

جز بادهٔ گلرنگ به شبگیر مگیر

جز زلف بتان عنبرین بوی مبوی

رباعی شمارۀ 183

جسمی دارم دلی خراب اندر وی

جانی دارم هزار تاب اندر وی

وز آرزوی تو دارم شب و روز

چشمی و هزار

چشمه اندر وی

رباعی شمارۀ 184

تا کی به هوای دل چنین خوار شوی

در دست ستمگری گرفتار شوی

انگه دانی که دل چه کردست به تو

کز غفلت خواب عشق بیدار شوی

رباعی شمارۀ 185

در دل نگذارمت که افگار شوی

در دیده ندارمت که بس خوار شوی

در جان کنمت جای نه در دیده و دل

تا با نفس باز پسین یار شوی

رباعی شمارۀ 186

چون بند ز نامهٔ تو بگشاد رهی

بر دستخط تو بوسه ها داد همی

شد شاد به وعدهٔ تو دلشاد رهی

دیدار تو را دو چشم بنهاد رهی

رباعی شمارۀ 187

شفتالوی آبدارت ای سرو سهی

آمد ز ره بوسه به دندان رهی

سیب زنخت در دل من نار افکند

زین سوخته ناید پس از این بوی همی

رباعی شمارۀ 188

هر گه که به زلف عنبر تر سایی

بیم ست کزو تازه شود ترسایی

تو پای ز همت چرخ برتر سایی

چون است که نزد بنده با ترس آیی

رباعی شمارۀ 189

ای بت به سر مسیح اگر ترسایی

خواهم که به نزد ما تو بی ترس آیی

گه چشم ترم به آستین خشک کنی

گه بر لب خشک من لب تر سایی

رباعی شمارۀ 190

هان تا به خرابات حجازی نائی

تا کار قلندری نسازی نائی

کینجا ره مردان سراندازان است

جانبازانند تا ببازی نائی

رباعی شمارۀ 191

با روی چو نوبهار و با خوی دئی

با ما چو خمار و با دگر کس چو میی

بخت بد ما همی کند سست پیی

ور نه تو چنین سخت گمان نیز نه ای

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 09132000109
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109