سيره عملي اهل بيت عليهم السلام: حضرت امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان و نام پديدآور : امام حسین علیه السلام/ تالیف کاظم ارفع؛ ویراستار قارونی.

وضعيت ويراست : [ویراست 2].

مشخصات نشر : تهران: فیض کاشانی، 1379.

مشخصات ظاهری : 69 ص.

فروست : سیره عملی اهل بیت(ع)؛ 5.

شابک : 2500 ریال: 964-403-017-6 ؛ 2500 ریال (چاپ دوم) ؛ 3000 ریال (چاپ سوم) ؛ 4500 ریال (چاپ پنجم) ؛ : چاپ ششم: 978-964-403-017-8 ؛ 5000 ریال (چاپ هفتم)

وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری.

يادداشت : این کتاب در سال 1374 با عنوان "امام حسین سیدالشهداآ" منتشر شده است.

يادداشت : چاپ دوم : 1381.

يادداشت : چاپ سوم : 1382.

يادداشت : چاپ پنجم: 1385.

يادداشت : چاپ ششم : 1386.

يادداشت : چاپ هفتم: 1386.

يادداشت : عنوان روی جلد : حضرت امام حسین علیه السلام.

يادداشت : بالای عنوان : سیره عملی اهل بیت علیهم السلام.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان روی جلد : حضرت امام حسین علیه السلام.

عنوان دیگر : حضرت امام حسین علیه السلام.

عنوان دیگر : سیره عملی اهل بیت علیهم السلام.

عنوان دیگر : امام حسین سیدالشهداآ.

موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.

رده بندی کنگره : BP41/4/ الف4الف7 1380

رده بندی دیویی : 297/953

شماره کتابشناسی ملی : م 79-16397

ص : 1

اشاره

ص : 2

ص : 3

ص : 4

ص : 5

چگونگي ولادت:

سلمي همسر أبورافع، صفيّه عمه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، ام الفضل همسر عباسي، ام ايمن كنيز رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قابله گان حضرت فاطمه عليها السلام بودند.

همين كه فاطمه عليها السلام را درد مخاض (زايمان) گرفت هركه باخبر شد براي سلامتي فاطمه و نوزادش دعا كرد و سرانجام عصر پنجشنبه سوم ماه شعبان نزديك به اول شب نوزاد در هاله اي از نور در نهايت زيبايي و جمال قدم به دنيا گذارد و از بوي خوشش تمام محيط اطراف خود را معطر و خوشبو كرد. .

مژدة ولادت را فورا به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دادند آن بزرگوار هم بي درنگ به خانه علي و فاطمه عليها السلام آمد و از اسماء خواست تا كودكش را بياورد و ديدن كند. أسماء جامه اي سپيد به آن حضرت پوشانيد و به دست رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم داد.

«وَ أخَذَهُ وَ أذَّنَ في أذُنِهِ اليُمني و أقامَ في إذنِهِ اليُسري و جاءَ جِبرِئيل عليه السلام فأمَرَه أن يسّمِيه حُسَيناً كما جاءَ في الحَسَنِ».(1)

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را در آغوش گرفت به گوش راست او اذان و به


1- احقاق الحق، ج11، ص 260

ص:6

گوش چپش اقامه گفت و آنگاه جبرئيل فرود آمد و گفت اين نوزاد را حسين نام گذار همانطور كه برادرش را حسن نام نهادي.

در روايت ديگر آمده كه هفتمين روز ولادت حضرت حسين عليه السلام جبرئيل به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم فرود آمد و گفت:

«اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ذِكرُهُ يُقرِئُكَ السَّلام وَ يَقُولُ لَكَ انَّ عليَّاً مِنكَ بِمَنزَلَةِ هارونَ مِن موسي قَسَمَّهُ باسمِ ابنِ هارونش قال، ما كانَ إسمُهُ؟ قال: شُبشير، قال: لِساني عَرَبيٌّ، قال: سَمُِه الحُسين فَسماهُ الحُسين».(1)

خداوند تبارك و تعالي بر تو سلام مي رساند و مي فرمايد: همانا علي عليه السلام براي تو همانند هارون براي موسي بن عمران است. بنابراين نام فرزندت را هم نام فرزند هارون قرار بده. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود زبان من عربي است. عرض كرد شبير به عربي حسين خوانده مي شود. پيامبر نام او را حسين گذارد.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گوسفندي را به عنوان عقيقه براي حسين عليه السلام كشت و سپس فرمود:

«يا فاطِمة أخلِق رأسَهُ و تَصدَّق بِزِنّةِ شَعرِهِ فَوَزناهُ فكانش وزنِهِ دِرهما».(2)

فاطمه جان سر فرزندت را بتراش و هم وزن موي سرش صدقه بده. وقتي موي سرش را وزن كردند به مقدار يك درهم (نقره) شد.

مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه دربارة چگونگي ولادت امام


1- معاني الخبار، ص 57
2- احقاق الحق، ج 11، ص 261

ص:7

حسين عليه السلام در كتاب شريف أمالي خواب شگفت انگيزي را از امّ أيمن نقل مي كند. پس از بيان سلسلة سند مي گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

همسايگان ام ايمن شتابان نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند اي پيامبر، ام ايمن از گريه شب گذشته را به خواب نرفته و پي در پي گريسته تا صبح شده. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم بي درنگ به سراغ امّ ايمن فرستاد و او را طلبيد و فرمود: اي ام ايمن خدا چشم ترا نگرياند چه چيز ترا به گريه انداخته است؟ عرض كرد اي رسول خدا رؤيايي بزرگ و عجيب ديده ام كه همواره اين شب را سراسرگريستم.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خواب خود را تعريف كن كه خدا و رسول به آن اعلم هستند.

ام ايمن گفت: بر من سخت است كه صحبت كنم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خواب چنين نيست كه ديده مي شود. پس شروع كرد به شرح خواب خود و گفت: در خواب ديدم كه گويي پاره اي از اعضاء تو در خانة من افتاده است؟

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: چشمت به راحت خواب برود اي ام ايمن فاطمه فرزندي پسر مي زايد (حسين عليه السلام ) تو او را بزرگ كرده و سرپرستي مي نمايي پس بدين معني پاره اي از اعضاء من در خانة تو خواهد بود.

ام ايمن مي گويد: همينكه فاطمه عليها السلام حسين عليه السلام زاييد روز هفتم ولادت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود سر او را تراشيدند و به وزن آن نقره صدقه داد و عقيقه از براي او كرد و سپس من قنداقه او را در آغوش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قرار دادم و فرمود:

«مرحباً بالحامِلِ و المَحمولِ يا أم ايمَن هذا تأويلُ رُؤياكَ».(1)

درود بر آورنده حسين و بر حسين اي ام ايمن تعبير خواب


1- امالي صدوق، ص 117

ص:8

تو همين بود.

صفيّه دختر عبدالمطلب عمة رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بزرگترين قابله فاطمه عليها السلام مي گويد:

«لَمّا سَقَطَ الحسينُ عليه السلام من بَطنِ أمّه و كُنتُ وَلَّيتُها. قال النَّبيُّ صلي الله عليه و آله و سلم إنا لم نَنطفَهُ بعدُ. فقالَ يا عمَّة أنتَ تنظِفينَهُ أنَّ اللهَ تباركَ و تعالي قد نِظفَهُ و طَهَّرَهُ».(1)

همينكه حضرت حسين عليه السلام از شكم مادر به زمين آمد من قابله و عهده دار كار او بودم. پيامبر مرا صدازد كه اي عمّه به شتاب پسرم را به من برسان. من گفتم اي رسول خدا ما هنوز او را نظيف نكرده ايم.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود اي عمه آيا تو او را نظيف مي كني؟! خداوند تبارك و تعالي او را نظيف و تطهير كرده است. و هم او مي گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در روزهاي نخستين ولادت حسين عليه السلام بين چشمان او را بوسه زد و گريه كرد و مي گفت:

«لَعَنَ اللهُ قَوماً هُم قاتِلوكَ يا بُنَيَّ يَقُولُها ثَلاثاً».

پسر عزيزم خدا لعنت كند مردمي را كه كشندة تو هستند اين را سه بار تكرار فرمود.

من گفتم پدر و مادرم فداي تو آن مردم چه اشخاصي هستند؟ فرمود:

«بقية الفئة الباغِيَةِ مِِن بَنى أمَيّه لَعَنَهُمُ الله».(2)

بقيه جمعيت ستمگر از بني اميه كه لعنت خدا بر آنها باد.

طاووس يماني مي گويد: حسين بن علي عليه السلام چنان بود كه هرگاه در مكان تاريك مي نشست مردم به واسطة نور پيشاني و زير گلوي او راه را


1- أمالي صدوق، ص 117 - 75
2- أمالي صدوق، ص 117 - 75

ص:9

پيدا مي كردند و آن حضرت را مي شناختند.

«فَإنََّ رَسُولش اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم كَثيراً ما يُقَبِّلُ جَبينَهُ وَ نَحرَهُ».

همانا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به طور مكرّر پيشاني و گلوگاه او را بوسه مي زد.

يك روز جبرئيل نازل شد در حاليكه حضرت زهرا عليها السلام در خواب بود و حسين عليه السلام در گهواره گريه مي كرد جبرئيل با او نغمه هاي كودكانه سرداده و او را دلداري مي داد تا مادرش از خواب بيدار شد.(1)

امام صادق عليه السلام مي فرمود: همينكه حضرت حسين عليه السلام متولد شد جبرئيل به فرمان خداوند تبارك و تعالي با هزار فرشته جهت تهنيت و تبريك به محضر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شرفياب شد. در هنگام نزول به جزيره اي در وسط دريا گذر نمود كه فرشته اي به نام «فطرس» كه خود از حاملان عرش الهي بود. به خاطر تخلف از فرمان پروردگار بالهايش شكسته و به صورت (تبعيد) در آن زندگي مي كرد. (فطرس حدود هفتصد سال در تبعيدگاه عبادت پروردگار را بجا آورد تا حضرت حسين عليه السلام متولد شد) فطرس به جبرئيل عرض كرد.

«أينَ تُريد؟ قال إنَّ اللهَ عَزَّوجَلَّ أنعَمَ عَلى مُحَمَّدٍ بِنِعمََةٍ فَبُعثتَ أهْنَئُهُ مِنَ الله وَ مِنّى».

كجا مي روي؟ گفت خداوند تبارك و تعالي نعمتي به حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم كرامت فرموده و من مأمور شده ام كه از طرف پروردگار و خودم به او مبارك باد بگويم. فطرس گفت: اي جبرئيل مرا هم با خود ببر شايد كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم براي من دعا كند و مشمول عفو و رحمت پروردگار قرار گيرم. جبرئيل پذيرفت و او را با خود برداشت و همينكه به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيد


1- بحارالانوار، ج 44، ص 187

ص:10

ضمن عرض تبريك و تهنيت دربارة تولد حضرت حسين عليه السلام شرح حال فطرس را براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيان كرد.

«فَقال النَّبي صلي الله عليه و آله و سلم قُل له: يَتَمَسَّحُ بهذا المُولوُدِ وَعَد الي مكانَكَ، قالَ فتمَسَّحَ فُطرُسُ بالحُسَينِ و ارتَفَعَ».

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود به او بگو كه خود را به اين مولود مبارك بمالد و به مكان خود برگردد. فطرس خويشتن را به امام حسين عليه السلام ماليد سلامتي را بازيافت و اين كلمات را گفت و بالا رفت:

(يا رَسُولَ اللهِ أمّا إنَّ اُمَّتِكَ سَتَقْتُلَهُ وَ لَهُ عَلى مُكافاةٌ لا يزُورُهُ زائراً إلاّ أبلَغْتُهُ عَنهُ وَ لايَسلِمُ مُسلِمٌ إلاّ أبلَغْتُهُ سَلامة و لا يُصَلّي عَلَيهِ مُصِلٍّ الاّ أبلَغتُهُ صَلاتُهُ».

اي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به همين زودي امت تو اين نوزاد را به شهادت مي رسانند و من به جهت اين نعمتي كه از ناحية او به من رسيد به اين صورت تلافي خواهم كرد. هركس حضرت حسين عليه السلام را زيارت كند و يا سلام و صلوات بر او بفرستد آن را به آن حضرت مي رسانم.

و در روايت ديگر آمده است كه:

«وَ عَرَج إلى مَؤضعِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: مَنْ مِثلى وَ أنا عِتاقَةُ الحُسَينُ بنُ عَليٍّ و فاطِمَةُ وَ جَدِّهِ احْمَد».(1)

همينكه فطرس به آسمان بالا رفت مي گفت: كيست مثل من در حاليكه من آزاد شده حسين فرزند علي و فاطمه و جد بزرگوارش احمد عليهم السلام هستم.


1- مناقب، ج 4، ص 74

ص:11

محبوب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم

يك روز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به عده اي از دوستان از كوچه اي گذر مي كردند به كودكاني برخورد نمودند كه در راه بازي مي كردند. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نزديك يكي از بچه ها ايستاد و به او ملاطفت و محبت نمود و ما بين ديدگان او را بوسه داد و سپس او را روي دامن خود نشانيد. اطرافيان از علت اين كار سؤال كردند، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

من ديده بودم كه اين كودك با حسين من بازي مي كند و ديده بودم كه خاك قدم حسين را برمي گيرد و بر چهره و بر چشمان خود مي مالد، به همين علت من او را دوست دارم براي اينكه او حسين مرا دوست دارد. جبرئيل به من خبر داده كه اين كودك در حادثه كربلا از انصار و ياران حسين خواهد بود.

روزي ديگر عده اي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به دعوت آن حضرت براي صرف غذا همراه ايشان به منزل آن بزرگوار مي رفتند كه ناگهان در بين راه به امام حسين عليه السلام برخورد كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خود را به سرعت به جگر گوشه اش رسانيد و دستهاي خود را باز كرد كه او را در آغوش بگيرد. حضرت حسين عليه السلام از دست پيامبر به اينطرف و آنطرف فرار مي كرد، رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي خنديد و او را تعقيب مي نمود تا بالاخره او را در آغوش گرفت يك دست به چانه و يك دست به سر حسين عليه السلام گذاشت و او را بوسه باران كرد و فرمود:

«حُسَينٌ منّى وَ أنَا مِن حُسَينٍ، أحَبَّ الله مَن أحبَّ حُسَيناً».(1)

حسين از من و من از حسينم، خداوند تبارك و تعالي دوست مي دارد هركس را كه حسين را دوست بدارد.


1- احقاق الحق، ج 11، ص 298 - 265

ص:12

سلمان فارسي مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ديدم كه حسين عليه السلام را بر زانوي خويش نهاده و او را بوسه مي زد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگواراني، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستي، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجت هاي خدايي كه نه نفرند و خاتم ايشان، قائم ايشان مي باشد.

ابوهريره اعتراف مي كند كه:

«رأيتُ رسولَ الله صلي الله عليه و آله و سلّم و هُوَ حاملُ الحُسينِ بنِ عليٍّ و هُوَ يقُولُ:

«اللهُمَّ انّي اُحبُّه فاحِبَّهُ».(1)

ديدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت حسين عليه السلام را بر دوش خويش نشانده بود و مي فرمود: خداوندا من حسين را دوست مي دارم تو هم او را دوست بدار.

جابر بن عبدالله انصاري مي گويد:

ما همراه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حركت مي كرديم حضرت حسين عليه السلام نيز با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود كه عطش بر او غلبه كرد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تقاضاي آب نمود ولي آب پيدا نشد. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم زبانش را در دهان حسين عليه السلام گذاشت آن گرامي آن قدر مكيد تا سيراب شد.(2)

ابن عباس مي گويد: يك روز حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم، امام حسين عليه السلام را بر دوش خويش سوار كرده بود. مردي از حاضرين گفت:

«نِعمَ المَركبُ رَكِبتَ يا غُلام، فقال النَّبيُّ صلي الله عليه و آله و سلم و نِعمَ الرّاكب هُوَ».(3)

اي پسر چه مركب خوبي سواري! پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود و چه راكب و سوار خوبي است.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از خانه يكي از همسران خويش بيرون آمد.


1- احقاق الحق، ج 11، ص 298
2- ترمذي، جلد 3، ص 198
3- ترمذي، جد 3، ص 198

ص:13

«فَمرَّ علي بيتِ فاطِمَة، فَسَمِعَ حُسيناً يَبكي عليه السلام فقالَ: ألَم تَعلَمي أنَّ بُكائهُ يُوذِبني».(1)

و از كنار خانه فاطمه عليها السلام گذر كرد تا ناگاه صداي گريه حضرت حسين عليه السلام به گوش آن حضرت رسيد، خطاب به فاطمه عليها السلام فرمود: آيا نمي داني كه گريه او مرا آزار مي دهد و من تحمل شنيدن صداي ناله او را ندارم.

ابن عباس مي گويد: در محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودم كه ديدم حسين عليه السلام را بر زانوي راست و ابراهيم فرزندش را روي زانوي چپش نشانده بود و گاهي بر حسين عليه السلام بوسه مي زد و گاهي بر ابراهيم، در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد و گفت: خداوند تبارك و تعالي بر تو سلام مي رساند و مي گويد: اراه كرده ايم كه يكي از دو را فداي ديگري كني. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نظري به ابراهيم انداخت و گريه كرد و نظري به حسين عليه السلام انداخت و گريه كرد سپس فرمود:

اگر ابراهيم از دنيا برود غير از من كسي محزون نمي شود. ولي مادر حسين فاطمه است، پدرش علي بن ابيطالب پسر عم من و گوشت و خون من است و اگر بنا شود كه من به تنهايي محزون شوم سزاوارتر است تا اينكه من و فاطمه و علي محزون شويم.

ابن عباس مي گويد: پس از سه روز ابراهيم از دنيا رفت و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هر وقت حسين عليه السلام را مي ديد او را به سينه مي چسبانيد و لبهاي او را مي بوسيد و مي فرمود: فداي كسي شوم كه ابراهيم فرزندم فدايش شد.(2)

رُوِيَ عَنِ الحُسَينِ عليه السلام قالَ: قالَ رَسولُ اللهِ لي « يا بُنَيَّ إنَّكَ لَكَبِديِ طُوبي لِمَن أحَبّكَ و أحَبَّ ذُريَّتَكَ، فالوَيلُ لقاتِلِكَ»(3)


1- احقاق الحق، ج 11، ص 311
2- احقاق الحق، ج 11، ص 316
3- احقاق الحق، ج 11، ص 316

ص:14

از حضرت سيدالشهداء عليه السلام روايت شده كه فرمود: رسول گرامي اسلام به من مي فرمود: اي پسرم تو جگر گوشة من هستي خوشا به حال كسي كه تو و ذرّيه ات را دوست بدارد

و واي بر احوال كشندة تو باد.

سيرة عملي امام عليه السلام

يك روز امام حسين عليه السلام بر عده اي فقير و مسكين كه سفرة خود را پهن كرده بودند گذر كرد. آنها گفتند اي پسر رسول خدا بفرماييد كنار سفره ما فقيران! امام عليه السلام فوراً دعوت آنها را اجابت كرد و نشست و با آنها هم غذا شد و فرمود:

«اِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ المُستَكبِرينَ»

خداوند متكبرين را دوست نمي دارد.

سپس فرمود: من دعوت شما را پذيرفتم پس شما نيز دعوت مرا بپذيريد. گفتند با كمال ميل اي فرزند رسول خدا با امام عليه السلام به منزل آن حضرت آمدند. امام عليه السلام به اهل خانه فرمود هرچه در خانه هست براي پذيرايي ميهمانان بياوريد.(1) حضرت حسين عليه السلام به عيادت أسامة بن زيد رفت أسامه تا چشمش به امام حسين عليه السلام افتاد گفت «واغَمّاه»، واي از غم و اندوه. امام عليه السلام فرمود: برادر غم تو از چيست؟ عرض كرد قرض سنگيني كه به گردن دارم و آن شصت هزار درهم است.

امام عليه السلام فرمود: (نگران نباش) من آن را مي پردازم. أسامه گفت مي ترسم اجل مهلتم ندهد، فرمود: مطمئن باش كه تو زنده هستي و من قرض تو را خواهم داد.


1- تفسير عياشي، ج 2، ص 257

ص:15

راوي مي گويد امام عليه السلام قبل از مرگ أسامه تمام قرض او را رد كرد.(1)

مردي از صحرانشينان عرب وارد مدينه شد و سراغ بهترين شخص را از نظر جود و كرم گرفت. به او گفتند گمشده ات حضرت حسين عليه السلام است. داخل مسجد شد و حضرت را در حال نماز مشاهده كرد، در كنار امام عليه السلام قرار گرفت و نياز خود را در چند بيت شعر بيان كرد.

امام حسين عليه السلام از مسجد به خانه آمد و به قنبر فرمود: آيا از مال حجاز چيزي باقي مانده؟ عرض كرد بله چهار هزار دينار، امام عليه السلام فرمود: همه را بياور كسي هست كه از ما سزاوارتر است و به آن محتاج مي باشد. حضرت حسين عليه السلام درب خانه را نيمه باز كرد و پولها را به اعرابي داد و بي شك منظور آن بزرگوار از اين عمل آن بود كه چشم اعرابي به چشم او نيفتد و خجالت بكشد، اعرابي پولها را گرفت و گريه كرد و گفت: مگر كم عطا كردي كه چنين مي كني، مي گريم كه چگونه اين دستهاي پربركت و بخشنده زير خاك خواهد رفت.(2)

امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: از پدرم حضرت حسين عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: اگر كسي از سمت راست به من ناسزا بگويد و در سمت چپ برگردد و از من عذرخواهي كند من عذر او را مي پذيرم و او را عفو مي كنم چرا كه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام برايم حديث كرد كه از جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيده كه فرمود: از حوض كوثر نياشامد كسي كه عذر معذرت خواه را نمي پذيرد.(3)

امام حسين عليه السلام با مساكين و مستمندان مي نشست و مي گفت: خداوند اهل كبر و مستكبرين را دوست نمي دارد، يك روز بر چند كودك گذر كرد كه مشغول خوردن يك قطعه نان بودند. بچه ها از امام عليه السلام خواستند كه با


1- بحار، ج 44، ص 189
2- بحار، ج 44، ص 190
3- احقاق الحق، ج 11، ص 431

ص:16

آنها هم غذا شود، امام عليه السلام در كمال لطف و مهرباني دعوت اطفال را پذيرفت و با آنها هم غذا شد. آنگاه بچه ها را با خود به خانه برد و آنها را از غذا سير كرد و بر آنها لباس پوشانيد و سپس فرمود:

«إنَّهُم أسحى مِنّى لّأَنَّهُم بَذَلوا جَميع ما قَدَرُوا عَلَيهِ وَ أنَا بَذَلتُ بَعْضُ ما أفدِرُ عَلَيهِ»(1)

اين كودكان از من سخاوتمندترند زيرا كه آنها هرچه داشتند بذل كردند ولي من بخشي از مال خويش را بذل نمودم.

يكي از غلامان حضرت حسين عليه السلام مرتكب لغزشي شده بود كه مي بايد ادب شود امام عليه السلام دستور داد او را تأديب نمايند. غلام گفت: اي مولاي من خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد: «وَ الكاظمين الغِيظ» كساني كه غيظ خود را فرو مي برند، امام عليه السلام فرمود: او را رها كنيد كه غيظ خود را فرو بردم. غلام گفت: «والعافينَ عَنِ النّاس» كساني كه از لغزش مردم صرف نظر مي كنند و مي بخشند، امام عليه السلام فرمود: ترا بخشيدم، غلام گفت: «والله يحِبُّ المُحسِنينَ» خدا نيكوكاران را دوست مي دارد. امام عليه السلام فرمود: «أنتَ حُرٌّ لِوَجهِ اللهِ تَعالي و أمَرَ لَهُ بِجائِزَةٍ حَسَنَة» ترا در راه خدا آزاد كردم و بعد دستور داد كه به او يك جايزة شايسته هم عنايت كنند!(2)

حرّ بن يزيد رياحي عليه الرّحمه با هزار نيروي نظامي خود به سپاه حضرت حسين عليه السلام نزديك شدند و در شدت گرما در برابر امام حسين عليه السلام و يارانش صف كشيدند تا مانع ادامة راه آن حضرت و اصحابش شوند. امام عليه السلام هم با سپاه خود شمشيرها را آماده كردند و در مقابل آنها ايستادند. در اين هنگام حضرت حسين عليه السلام ملاحظه فرمود كه سپاه دشمن از تشنگي سخت در عذاب است، فوراً به جوانان خود امر كرد:


1- احقاق الحق، ج 11، ص 430
2- احقاق الحق، ج 11، ص 431

ص:17

«إسقوُ القَوْمَ وَ أؤرِهِمْ مِنَ الماء وَ رَشِفُوا الخَيلَ تَرشِيفاً».

اينها را با اسبهايشان آب دهيد تا حدّي كه سيراب شوند، آنها به امر امام ظروف و طشتها را پر از آب كردند و سپاه حر و اسبهايشان را آب دادند.

علي بن طعان محاربي مي گويد: من آخرين نفر از سپاه حرّ بودم كه به آنجا رسيدم، تشنگي بر من و مركب من بسيار غلبه كرده بود چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام حال عطش من و مركب مرا ملاحظه فرمود: به من امر كرد تا شتر خود را بخوابانم، شتر را آب دادم و شخص حسين عليه السلام با دست مبارك مشك آب را به دهان من گذاشت و سيرابم كرد!!(1) مردي به حضور امام حسين عليه السلام شرفياب شد و عرض سلام كرد و سپس مشكل خود را با امام عليه السلام در ميان گذاشت و بعد گفت حسين جان از جدّ بزرگوارت شنيدم كه فرمود: اگر حاجتي داشتي از چهار شخص طلب كن، عرب شريف، مولاي كريم، حامل قرآن، خوب روي. اما عرب شرافت يافت به جدّت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اما كرامت كه در سيره و سرشت شماست. قرآن هم كه در خانة شما نازل شد. چهرة خوب كه از آن توست. خودم از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: هرگاه خواستيد به چهرة من نظر كنيد به حسن و حسين من نظر نماييد.

امام حسين عليه السلام پس از استماع گفته هاي آن مرد فرمود: حاجت خود را بازگو، آن مرد حاجت خود را با انگشت روي خاك نوشت، امام عليه السلام به او فرمود: از پدرم علي عليه السلام شنيدم كه فرمود: ارزش هركس به آن چيزي است كه به آن اهميت و ارزش مي دهد و از جدم رسول خدا شنيدم كه فرمود:

نيكي و محبت به هر كسي به اندازة درك و معرفت اوست، من سه سؤال از تو دارم كه براي پاسخ صحيح هر سؤال ثلث مالم را به تو خواهم


1- احقاق الحق، ج 11، ص 436

ص:18

داد و اگر هر سه سؤال را درست جواب دادي تمام مال خود را به تو مي دهم. آن مرد عرض كرد بپرسيد اگر توانستم كه پاسخ مي دهم و الاّ از محضر شما خواهم آموخت چرا كه تو اهل علم و شرف هستي و لاحول ولا قوّة إلاّ باللهّ العَلّي العَظيم.

فقال الحسين عليه السلام:

أيُّ الأعمالِ أفضَل؟ قالَ الأيمانُ بِاللهِ وَ التَّصديقِ بِرسولِهِ، قالَ: فما نَجاةُ العَبدِ مِنَ الهَلَكةِ؟ فَقالَ: الثقَةِ باللهِ قالَ: فما يُزَيِّنَ المَرءِ؟ قالَ: عِلمٌ مَعَهُ الحِلم، قال: فإن أخطأه ذلك؟ قالَ: فمالَ مَعَهُ كَرَمٌ قال: فإن أخطأه ذلك ؟ قالَ فَقرٌ مَعَهُ صَبرٌ، قال: فإِن أخطأه ذلك ؟ قال فَصاعقَةٌ تَنزلُ عليهِ من السّماءِ فتحرقُه».

امام حسين عليه السلام فرمود: كدام عمل بهترين است؟ عرض كرد ايمان به خدا و تصديق رسول خدا. فرمود: راه نجات از هلاكت براي بنده چيست؟ عرض كرد: اعتماد و اتكال به خدا، امام عليه السلام پرسيد چه چيز انسان را زينت مي دهد؟ عرض كرد علم كه همراهش حلم باشد. فرمود: اگر عالم نبود. گفت ثروتي كه همراهش كرم و جود باشد، فرمود: اگر ثروت نداشت؟ گفت فقري كه همراهش صبر باشد. فرمود: اگر صبر نداشت؟ گفت: آتشي از آسمان بيايد و او را بسوزاند!

«فَضَحِكَ الحُسينُ عليه السلام وَ رمي لهُ بالصِرَّةِ و فيها اَلف دينارٍ».

حضرت حسين عليه السلام خنديد و كسيه پولي را كه در او هزار دينار طلا بود در اختيارش گذاشت و بعد انگشتر خود را كه دو درهم قيمت داشت به او داد و بعد فرمود: هزار دينار طلا را به غرامتي خرج كن كه به گردن داري و انگشتر را

ص:19

نفقه خانواده ات قرار بده. مرد هداياي حضرت حسين عليه السلام را گرفت و گفت: «اللهُ أعلَمُ حَيْتُ يَجْعَلُ رِسالَتَه».(1)

امام حسن مجتبي عليه السلام عزم سفر نمود و در بين راه به خاطر تاريكي شب راه را گم كرد. به چوپاني برخورد نمود و ميهمان او شد او هم از امام حسن عليه السلام پذيرايي خوبي كرد تا صبح شد.

در هنگام صبح چوپان راه را به امام نشان داد. امام حسن عليه السلام فرمود: به مدينه بيا تا جبران محبتهاي ترا بنمايم. جوان چوپان كه غلام ديگري بود با گوسفندان و مولاي خود به مدينه آمد، موقعي به شهر رسيد كه امام حسن عليه السلام بيرون شهر مشغول كار بود: چوپان به خدمت امام حسين عليه السلام شرفياب شد به خيال آنكه اين آقا همان مهمان آن شب است عرض كرد من همان كسي هستم كه شب كذايي مهمان من بودي به من وعده دادي كه به مدينه آيم تا تلافي كني. امام حسين كه متوجه اشتباه او شد ولي اصلاً بازگو نكرد، پرسيد غلام كه هستي؟ عرض كرد فلان شخصي، فرمود: چند گوسفند داري؟ عرض كرد سيصد رأس امام عليه السلام فرستاد به دنبال مولاي او تا وي را تشويق به فروش گوسفندان و غلام كنند. او هم پذيرفت، آنگاه امام حسين عليه السلام غلام را آزاد كرد و بعد گوسفندان را به او بخشيد و فرمود: اين به تلافي محبتي كه آن شب به برادرم امام حسن عليه السلام نمودي.(2)

حضرت حسين عليه السلام با عده اي از ياران به باغي كه اطراف مدينه بود و متعلق به حضرت بود وارد شدند. نگهبان و باغبان باغ غلامي به نام صاف بود. وقتي داخل باغ گرديدند حضرت حسين عليه السلام مشاهده فرمود كه غلام به خوردن نان مشغول است. امام عليه السلام پشت يك درخت پنهان شد و رفتار غلام را زير نظر گرفت، غلام يك لقمه خودش مي خورد و يك لقمه به


1- احقاق الحق ج 11 ص 411
2- مقتل خوارزمي، ج 1، ص 153

ص:20

سگي كه در كنارش بود مي داد. امام عليه السلام از عمل غلام شگفت زده شده بود. همينكه غلام دست از غذا كشيد گفت:

«الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمينَ، اللهُمَّ اغفِرلي، وَ اغفِرلِسَيِّدي وَ بارَكتَ لَهُ كَما باركتَ عَلي أبَويهِ بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الراحِمينَ».

حمد خداي دو جهان را، خداوندا مرا ببخش، مولايم را مشغول غفرانت قرار بده و بركتت را بر او نازل فرما همانطور كه بر پدر و مادرش نازل فرمودي بِرَحمَتِكَ ياا أرحَمَ الرّاحِمينَ.

امام حسين عليه السلام از جا برخاست و خود را به غلام رساند و او را صدا زد:

فَقامَ الغُلامُ فَزَعاً و قالَ: يا سيّدي و سيّد المُؤمِنين إنّي ما رأيتُكَ فاعفُ عنّي، فقالَ الحسينُ إجعَلني في حِلٍّ يا صافي لأني دَخَلتُ بُستانَكَ بغيرِ إذنِكَ».

غلام از جا برخاست و وحشت زده گفت اي آقاي من و آقاي همه مؤمنين ببخشيد من شما را نديدم. امام عليه السلام فرمود: اي صافي تو مرا حلال كن كه بدون اجازه ات به باغ تو داخل شدم.

غلام گفت: شما با فضل و بزرگواريتان چنين مي فرماييد. امام عليه السلام فرمود: ديدم كه لقمه هايت را دو نيم مي كردي نصف خود مي خوردي و نصف به سگ مي دادي اين كار تو چه معني داشت؟ غلام گفت: اين سگ در هنگام خوردن به من نگاه مي كرد بنابراين حيا كردم كه او را غذا ندهم. حسين جان اين سگ پاسبان باغ توست من هم عبد و غلام تو هردو با هم از رزق و كرم تو مي خورديم.

امام حسين عليه السلام از سخنان غلام به گريه افتاد و فرمود تو را در راه خدا آزاد كردم و از صميم قلب هزار دينار به تو بخشيدم. غلام گفت: اگر مرا آزاد

ص:21

كني از در خانه ات نخواهم رفت و همچنان خدمتگزار آستانت خواهم بود.

امام عليه السلام فرمود: سزاوار است مرد آنچه مي گويد به آن عمل كند، هنگامي كه وارد باغ شدم به تو گفتم بدون اذن تو به باغ تو قدم گذاشتم پس قول و عمل من بايد يكي باشد يعني باغ متعلق به توست فقط با اين شرط كه اين اصحاب و ياران من كه مشاهده مي كني اجازه داشته باشند گاهي از ميوه هاي آن استفاده كنند و تو آنها را به خاطر من كرامت كن تا خداوند در روز قيامت به تو كرم نمايد.

امام عليه السلام او را دعا كرد و فرمود:

«وَ بارِك لَكَ في حسنِ خَلقِكَ وَ أدَبِكَ»

خداوند اين حسن خلق و ادب تو را مبارك گرداند.

«فَقالَ الغُلامُ: ان وَهَبتَلي بُستانَكَ فأنَا قد سَبَلتُهُ لأصحابِكَ و شيعَتكَ».(1)

غلام گفت: حال كه باغ خويش را به من بخشيدي من هم استفاده از آن را براي اصحاب و شيعيانت رايگان قرار دادم.

«وُجِدَ عَلى ظَهرِالحُسَيْنِ بنِ عَليٍّ يَوْمَ الطَّفِ أَثَرَ فَسألوا زَينَ العابِدينَ عَن ذلِكَ فَقال: هذا ممّا كانَ يَنقِلُ ااجَرابَ عَلى ظهرهِ إلى مَنزِلِ الأرامِل وَ اليَتامي وَ المَساكينَ»(2)

در روز عاشورا اثري بر روي كتف امام حسين عليه السلام مشاهده شد از امام سجاد زين العابدين عليه السلام سؤال شد كه اين چه اثري بر بدن امام حسين عليه السلام است؟ فرمود: اين جاي وسيله اي است كه پدرم حضرت حسين عليه السلام خوراك و غذاي بيوه زنان و يتامي و مساكين را حمل مي كرد.

عبدالرحمن سلمي به فرزند حضرت سيدالشهداء سورة مباركه حمد


1- احقاق الحق، ج 11، ص 446
2- بحار، ج 44، ص 190

ص:22

را آموخت وقتي فرزند حضرت سوره را براي پدر خواند امام عليه السلام هزار دينار با هزار حلّه به معلّم او عطا فرمود و دهانش را از درّ پركرد بعضي گفتند چرا اينهمه عطا مي كني؟ امام عليه السلام فرمود: كجا اين هدايا مي تواند جبران تعليم او را بنمايد.(1)

عصام بن مصطلق شامي گفت وارد مدينه شدم چشمم به جمال زيباي حسين بن علي عليه السلام افتاد، منظر پاكيزه و با شوكت و جلالت او مرا به حسد واداشت و حسد هم سبب شد كه بغض و دشمني را كه در سينه از پدر او داشتم ظاهر كنم. به او نزديك شده و از روي تحقير و توهين گفتم اي پسر ابوتراب؟ امام عليه السلام فرمود:

«نِعمَ قالَ فبالَغتُ في شتمٍ و شَتَمَهُ أبيهِ»

بلي. عصام گفت: هرچه توانستم به آن حضرت و پدرش ناسزا گفتم.

«فَنَظَرَ إلىَّ نَظرَةُ عاطِفٍ رَؤفٍ»

پس از روي عطوفت و مهرباني نگاهي بر من كرد و فرمود:

«أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ خُذِ العَفوُ و أمرُ بالعُرفِ و أعرِض عَنِ الجاهِلينَ».

اين آيه اشاره به مكارم اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و بعد فرمود:

با من آهسته و آرام برخورد كن و كار را بر خود و بر من آسان كن و از خداوند تبارك و تعالي طلب آمرزش بنما و سپس فرمود: اگر تو از ما طلب ياري كني ترا ياري خواهيم كرد و اگر چيزي بخواهي به تو خواهيم داد و اگر طلب ارشاد و هدايت داراي هدايتت مي نماييم.

عصام گفت من از گفته و حرفهاي غلط خود پشيمان شدم و آن بزرگوار


1- بحار، ج 44، ص 191

ص:23

با فراست فهميد كه من پشيمانم فرمود: آنچه را كه يوسف به برادران خطا كار خويش فرمود من نيز مي گويم:

«لا تَثريبَ عليكُم اليُومَ يَغفِرُ اللهُ لَكُم و هُوَ أرحَمُ الرّاحِمينَ».

عتاب و ملامتي نيست بر شما، خداوند بيامرزد شما را و اوست ارحم الرّاحمين.

عصام گفت: از اين اخلاق شريف آن حضرت در مقابل آن جسارتها و ناسزاها كه از من سرزد چنان زمين بر من تنگ شد كه دوست داشتم به زمين فرو بروم. ناچار آرام از مجلس حضرت بيرون آمدم و نبود نزد من شخصي محبوبتر از حضرت حسين و پدرش علي بن ابيطالب عليهما السلام.(1)

امام حسين و ساير پيشوايان

سعد بن عبدالله گفت: كه از حضرت قائم امام عصر (عجّ الله تعالي فرجه الشريف) تأويل «كهيعص» (حروف مقطعه سوره مريم) را پرسيدم.

امام عليه السلام فرمود: اين حروف از اخبار غيبي است كه خداوند تبارك و تعالي بندة خويش زكريّا را از آن مطلع ساخت و بعد براي حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و سلم نقل فرمود و آن به اين ترتيب بود كه زكريا از خداوند خواست تا أسماء خمسه را به او تعليم دهد. جبرئيل بر زكريّا نازل شد و أسماء خمسه طيبه را به او آموخت.

زكريا هروقت نام شريف محمّد و علي و فاطمه و حسن عليهم السلام را به زبان جاري مي كرد و بر آنها متوسل مي شد همّ و غم از دلش بيرون مي رفت ولي همينكه اسم حضرت حسين عليه السلام بر لب و جانش نقش مي بست بي اختيار اشكش جاري مي شد و از اين حال خويش تعجب مي كرد.

زكريّا عليه السلام مي گويد: يك روز به درگاه پروردگار عرض كردم خداوندا اين


1- منتهي الامال، ص 350

ص:24

چه سري است كه وقتي به ياد آن چهار بزرگوار هستم دلم آرام مي گيرد و غم و غصه از دلم خارج مي شود ولي وقتي به ياد حسين عليه السلام مي افتم اشكم جاري مي شود و دلم مي سوزد؟ خداوند تبارك و تعالي زكريا را از قصه امام حسين عليه السلام باخبر ساخت و فرمود: كهيعص، كاف اسم كربلاء، هاء هلاك شدن و شهادت عترت طاهره، ياء يزيد ظالم بر حسين عليه اسلام و عين عطش آن حضرت و صاد اشاره به صبر اوست.

زكريا همينكه اين مطالب را از خداوند تبارك و تعالي شنيد سه روز از مسجد و محل عبادت خويش بيرون نرفت و مردم را به خود راه نداد و هر سه روز را به سوگواري و گريه و زاري بر حسين عليه السلام مشغول گرديد.(1)

فضل مي گويد از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمود: هنگامي كه حضرت ابراهيم به فرمان پروردگار مأمور شد تا به جاي اسماعيل گوسفندي را قرباني كند در دلش گذشت كه چه خوب بود كه اسماعيل را ذبح مي كردم و مستحق بالاترين درجات ثواب مي شدم.

خداوند تبارك به او وحي فرستاد كه اي ابراهيم چه كسي را از مخلوقات من بيشتر دوست مي داري؟ عرض كرد:

«يا ربّ ما خلقت خلقاً أحَبُّ اِلَيَّ مِن حَبيبِكَ مُحمّد صلي الله عليه و آله و سلم».

پروردگارا هيچكس محبوبتر از حبيب تو محمّد صلي الله عليه و آله و سلم نزد من نيست.

خداوند تبارك و تعالي فرمود: آيا او را بيشتر دوست مي داري يا خودت را؟ ابراهيم گفت او را بيشتر از خودم دوست مي دارم. پروردگار فرمود: فرزند او را بيشتر دوست مي داري يا فرزند خودت را عرض كرد البته فرزند او را، خداوند فرمود: پس بدان كه فرزند او به دست دشمنانش


1- بحار، ج 44، ص 223

ص:25

ظالمانه كشته خواهد شد.

اي ابراهيم عده اي از امت محمّد صلي الله عليه و آله و سلم فرزندش حسين را سر مي برند و به خاطر اين جنايتشان مستوجب غضب من خواهند شد. ابراهيم بشدت متأثر و محزون گرديد و مدتي بر مصيبت حسين عليه السلام اشك ريخت.(1)

حضرت آدم عليه السلام همينكه به زمين هبوط نمود در پي همسرش حوّا به اطراف زمين جستجو مي كرد تا گذرش به سرزمين كربلا افتاد. ناگهان غم او را گرفت و سينه اش تنگ شد، سر به آسمان بلند كرد و گفت: بار پروردگارا آيا از من گناه ديگري سر زده كه مرا به اين بلا مبتلا مي فرمايي؟ من همه زمين را سير كردم اما هيچ مكاني مثل اين مكان اندوه آخرين نبوده است، خطاب رسيد اي آدم از تو گناهي سر نزده وليكن در اين زمين فرزندي از نسل تو به نام حسين مظلومانه خونش ريخته مي شود. حضرت آدم عرض كرد آيا حسين پيامبر است؟ پروردگار فرمود: خير وليكن نوة پيامبر حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و سلم است. حضرت آدم پرسيد قاتل او كيست؟ پروردگار فرمود: يزيد كه نفرين شدة اهل آسمانها و زمين است. آنگاه آدم از جبرئيل كسب تكليف كرد كه من چه انجام دهم؟ جبرئيل گفت: يزيد را لعنت كن! حضرت آدم چهار بار قاتل حسين عليه السلام را لعنت كرد و به جستجوي خود براي يافتن حوّا ادامه داد و بالاخره او را در كوه عرفات پيدا كرد.(2)

در روايت است كه همينكه حضرت نوح عليه السلام سوار بر كشتي شد به نقاط مختلف دنيا سير كرد. همينكه به كربلا رسيد كشتي متوقف شد و زمين با يك جاذبة خاصي كشتي را نگه داشت، حضرت نوح عليه السلام نگران غرق شدن بود و گفت پروردگارا اين چه گردابي است كه در آن افتاده ايم ما همه زمين را سيركرديم مشكلي نداشتيم اين چه سرزميني است كه اين قدر


1- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 209
2- بحار، ج 44، ص 242

ص:26

مصيبت بار مي باشد.

جبرئيل فرود آمد و گفت اي نوح در اين مكان است كه حسين نوة خاتم پيامبران حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و سلم پسر خاتم اوصياء به شهادت مي رسد. نوح عليه السلام گفت قاتل او كيست؟ جبرئيل گفت: ملعون آسمانها و زمين، نوح چهار بار او را لعنت كرد كشتي از گرداب بيرون آمد تا به كوه جودي رسيده و استقرار يافت.(1)

حضرت موسي عليه السلام يك روز به اتفاق يوشع بن نون سفر مي كرد همينكه به سرزمين كربلا رسيدند بند كفشش پاره شد و خاري به پايش رفت و خون جاري شد.

عرض كرد پروردگارا چه لغزشي از من سر زده بود كه چنين شد. به او وحي شد:

«إنَّ هُنا يَقتُلُ الحُسَينَ وَ هُنا يَسفِكُ دَمَهُ فَسالَ دَمَكَ مُوافَقَةً لِدَمِهِ».

در اين سرزمين حسين به شهادت مي رسد و خونش ريخته مي شود جهت همدردي و همرنگي با او خون تو نيز در اين مكان ريخته شد.

موسي عليه السلام عرض كرد حسين كيست؟ به او گفته شد سبط حضرت محمّد مصطفي پسر عليّ مرتضي، گفت: قاتلش كيست؟ گفته شد نفرين شده حيوانات دريا، درندگان صحرا، پرندگان هوا، موسي عليه السلام دستها را به آسمان بلند كرد و حسين عليه السلام را دعا كرد و يزيد را لعنت نمود و يوشع بن نون آمين گفت.(2)

در روايت است كه حضرت سليمان كه باد در تسخيرش بود سوار بر قاليچه خود در هوا سير مي كرد كه ناگاه بر بام كربلا گذشت باد او را سه بار دور خودش چرخاند و او را گرفتار گردباد نمود سليمان نگران سقوط


1- بحار، ج 44، ص 243
2- بحار، ج 44، ص 244

ص:27

و افتادن بود كه باد آرام شد و او را در زمين كربلا فرود آورد.

سليمان به باد گفت: چرا ساكن شدي؟ گفت: در اين سرزمين حسين عليه السلام كشته خواهد شد. سلمان پرسيد حسين كيست؟ گفت سبط محمّد مختار پسر عليّ كرّار، گفت: قاتلش كيست؟ گفت: نفرين شده آسمانها و زمين به نام يزيد! سليمان دستها را به آسمان بلند كرد. حسين عليه السلام را دعا كرد و يزيد را نفرين نمود و انس و جنّ آمين گفتند.(1)

در تفسير آيه شريفة «فَتَلقّي آدَمُ مِن رَبِّه كَلمات»(2) روايتي است كه حضرت آدم عليه السلام بر ساق عرش نظركرد و اسامي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام را مشاهده نمود. جبرئيل به او فرمود كه بگو: «يا حميد بِحَقِّ مُحَمّد، يا عالِيُ بِحَقِّ عَليّ يا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمَه، يا مُحسِنُ بحقِّ الحَسن و الحُسينِ» و از جانب توست احسان. ولي همينكه اسم امام حسين عليه السلام را به زبان جاري ساخت اشكش جاري شد و دلش بدرد آمد. آدم گفت برادر جبرئيل اين چه رازي است همينكه نام پنجمي را بردم قلبم شكست و اشكم جاري شد؟

جبرئيل گفت: فرزند تو حسين گرفتار مصيبتي مي شود كه همه مصيبتهاي عالم در برابر آن كوچك است.

آدم پرسيد چگونه به شهادت مي رسد؟ جبرئيل گفت:

«يَقتُلُ عطشاناً غريباً وحيداً فَريداً ليسَ لَهُ ناصرٌ و لا مُعينٌ».

حسين عليه السلام با لب تشنه كشته مي شود در حاليكه غريب و تنهاست و هيچ يار و معيني ندارد.

اي آدم اگر او را ببيني مي گويد:

«وا عَطَشاهُ وا قِلَّةَ ناصِراهُ حتّي يحُولَ العَطَشُ بينَهُ و بينَ السَّماء كالدُّخانِ».

واي از تشنگي و از كمي ياور تا جايي كه عطش در او اثر


1- بحار، ج 44، ص 244
2- بقره، آيه 37

ص:28

مي گذارد ديدگانش بين زمين و آسمان را دود مي بيند.

هيچكس او را جز با شمشير پاسخ نمي دهد او را همانند ذبح گوسفندان از قفا به شهادت مي رسانند. دشمنانش سر مقدس او و يارانش را در شهرها مي چرخانند و همراه سرهاي شهيدان خانوادة او و زنها هستند. آري اين در علم خداوند يكتاي منّان است. آنگاه آدم و جبرئيل هر دو مدتي اشك ريختند.(1)

روزي حضرت حسين عليه السلام در دامن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم نشسته بود حضرت با او بازي مي كرد و مي خنديد، عايشه گفت يا رسول الله چقدر اظهار علاقه به اين طفل مي كني!؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: واي بر تو چگونه دوست نداشته باشم كسي را كه ميوة دل من و نور ديدة من است و بالاخره امت من او را خواهند كشت و هركه پس از شهادت او زيارتش كند خداوند تبارك و تعالي تا نود حج و عمره در «پرونده» او مي نويسد.(2)

ابن عباسي مي گويد: هنگامي كه بيماري رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم شدت گرفت و توسط همان بيماري رحلت نمود:

«ضَمَّ الحُسَين عليه السلام إلي صَدرِهِ يسيلُ من عَرِقِهِ عليهِ و هُوَ يجُودُ بِنَفسه وَ يَقُولُ: مالى و لِيَزيد لا بارِكَ اللهُ فيه، اللّهُمَّ العَن يزيدَ ثُمَّ غُشي عَلَيهِ طَويلاً وَ أفاقَ وَ جَعَلَ يَقبلُ الحُسَينَ وَ عَيناهُ تَذرِفانََ وَ يَقُولُ: أما إنَّ لى وَ لِقائِكَ مَقاماً بَينَ يديِ الله عَزَّوَجَلَّ».

امام حسين عليه السلام را به سينه خود چسبانيد در حاليكه عرق مرگ از او جاري بود و داشت جان به جان آفرين تقديم مي نمود و مي فرمود: مرا با يزيد چكار، خداوند بركت را از تو بردارد، خداوند بر يزيد لعنت بفرست و آنگاه مدت طولاني بيهوش شد و دوباره به هوش آمد و شروع كرد به بوسيدن


1- بحار، ج 44، ص 245
2- أمالي شيخ صدوق، ص 62

ص:29

حضرت حسين عليه السلام و فرمود: من و قاتل تو در پيشگاه پروردگار حاضر مي شويم و از او دادخواهي خواهم كرد.(1)

ابن عباس مي گويد: يك روز هم در جنگ صفين همراه اميرالمؤمنين علي عليه السلام بودم، همينكه به نينوي و شط فرات رسيديم علي عليه السلام با صداي بلند فرمود:

«يَابنَ عَبّاس أتَعرِفُ هذا المَوضِع ؟ قلت له: ما اَعرِفُهُ يا اميرَالمُؤمنين فَقال عليه السلام لَو عَرَفتَهُ كَمَعرِفَتي لَم تكُن تجوزُه حتي تَبكي كَبُكائي».

اي پسر عباس آيا اين مكان را مي شناسي؟ عرض كردم نمي شناسم يا اميرالمؤمنين! فرمود: اگر مثل من آشناي به اين مكان بودي از آن نمي گذشتي مگر آنكه همانند من اشك بريزي.

ابن عباس مي گويد ديدم كه آنقدر علي عليه السلام گريه كرد تا جايي كه از محاسن شريفش بر سينه اش مي ريخت، ما نيز با او گريه كرديم سپس فرمود: «أوه أوه مالي و لآلِ أبُوسفيان؟ مالي و لآل حَرب حِزبُ الشَّيطان؟ و اَولياء الكُفر؟ صَبراً يا أبا عَبدِالله فَقَد لَقِيَ أبوكَ مِثلُ الَّذي تَلقي مِنهُم).(2)

واي و واي مرا با آل ابوسفيان چكار؟ مرا با آل حرب و حزب شيطان و رهبران كفر چكار؟ پسرم، حسين جان صبر كن پدرت نيز همانند تو به مصائبي مبتلا خواهد شد.

أصبع بن نباته مي گويد: اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه در بالاي منبر مشغول به صحبت و خطابه بود كه فرمود:

«سَلوني قبلَ اَن تَفقِدوني فَوَ الله لا تَسألوني عن شيئٍ مَضي و لا عَن


1- بحار، ج 44، ص 269
2- بحار، ج 44، ص 252

ص:30

شيءٍ يَكُونَ إلاَّ نَبَأتُكُم بِهِ».

از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد پس به خدا سوگند كه هر چه سؤال كنيد از خبرهاي گذشته و آينده به تحقيق شما را پاسخ خواهم گفت.

سعد بن أبي وقاص از جا برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين،

أخبرنى كشم في رَأسى وَ لِحيَتى مِن شَعرََةٍ؟.

مرا باخبر كن كه در سر و صورت من چند مو هست؟!

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: سوگند به خدا چيزي را از من پرسيدي كه قبلا خليل من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به من فرموده بود كه تو اين سؤال را از من خواهي كرد و مرا مطلع ساخت كه چند مو در سر و صورت تو هست و خبر داد كه در بن و ريشه هر موي تو شيطاني است كه ترا گمراه مي كند.

«وَ إِنَّ في بَيتِكَ لَسَخلاً يَقْتُلُ الحُسَين إبني، و عمر بن سعد يَومَئِذٍ يَدرِجُ بَينَ يَدَيهِ».

و در خانه تو فرزندي هست كه فرزند من حسين را شهيد خواهد كرد. در همان موقع عمر بن سعد لعنة الله عليه تازه به راه افتاده بود.(1)

يك روز عمر بن سعد به امام حسين عليه السلام عرض كرد يا اباعبدالله عده اي از سفهاء و نادانان خيال مي كنند كه من ترا خواهم كشت.

«فَقالَ لَهُ الحُسينُ عليه السلام إنَّهُم لَيسوا سُفهاء و لكنَّهُم حُلَماء».

امام فرمود: آنها سفيه و نادان نيستند آنها حلماء و بزرگان هستند.(2)

«قالَ عَلِيُّ لِلحُسَينِ: يا أباعَبدِالله أسوَةٌ أَنتَ قدماً فَقالَ: جُعِلتُ فِداكَ ما حالِي ؟....... قالَ فَوَ الَّذي نفسي بِيَدهِ ليَسفِكُنَّ بَنُو اُمَيَّةَ ثُمَّ


1- اعلام الوري، ص 186
2- بحار، ج 44، ص 262

ص:31

لا يُريدُونَكَ عَن دينِكَ، وَ لايَنسونَكَ ذِكرِ رَبِّك، فَقالَ الحُسَينُ وَ الَّذي نَفسي بِيَدِهِ حَسبي و أقرَرتُ بما أنزَلَ اللهُ و أُصَدِّقُ نبيَّ الله و لا اُكَّذِبُ قولَ أبي».(1)

اميرالمؤمنين علي عليه السلام به فرزندش امام حسين عليه السلام فرمود: تو در آينده مقتدا و اُسوه خواهي شد. امام حسين عليه السلام عرض كرد فدايت شوم حال من چگونه است؟ فرمود: به آن خدايي كه جانم در دست قدرت اوست بني اميه خون تو را مي ريزند و نمي توانند تو را از دينت جدا كنند و نمي توانند با كشتن تو باعث شوند كه خدا را فراموش كني. امام حسين عليه السلام عرض كرد: به آن خدايي كه جانم در دست قدرت اوست در همان حال به آنچه خداوند نازل فرموده إقرار مي كنم، رسول الله را تصديق مي نمايم و گفته پدرم را تكذيب نمي كنم.

مرحوم علامه مجلسي در توضيح كلمه اُسوة أنتَ مي گويد:

«إنَّكَ اُسوَةُ الخلقِ يقتَدونَ بكَ أو يأتَسي بذكرِ مُصيبَتُكَ كلِّ حَزينٍ».(2)

پسرم تو اُسوه خلق خواهي شد و همه در نهضتها و مبارزاتشان با ستمگران به تو اقتداء خواهند كرد و هر مصيبت زده اي به مصيبت تو تأسي كرده و به ياد تو محزون و اشكبار خواهد شد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: حضرت حسين عليه السلام در آغوش حضرت فاطمه عليها السلام بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را از آغوش فاطمه عليها السلام گرفت و فرمود: خداوند قاتلين و كساني را كه به تو و خانواده ات اذيت و مصيبت وارد


1- بحار، ج 44، ص 262
2- بحار، ج 44، ص 262

ص:32

مي سازند لعنت كند. خداوند بين من و كساني كه به ياري تو برمي خيزند حكم نمايد. حضرت فاطمه زهرا عليها السلام عرض كرد پدرجان چه مي فرماييد؟ فرمود: دخترم دارم از مصيبتها و ستمهايي كه بعد از ما بر اين فرزندم روا مي دارند سخن مي گويم و من آن روز و آن سرزمين را مشاهده مي كنم!

فاطمه عليها السلام عرض كرد پدرجان اين محل كجاست؟ فرمود: سرزميني است معروف به كربلا و آن مكاني است كه كرب و بلا بر ما واقع مي شود.(1)

اسراري از گريه بر حسين عليه السلام

علي ابن موسي الرضا عليه السلام مي فرمود:

«مَن تَذكّر مُصابَنا و بكي لِمَا ارتُكِبَ مِنّا، كانَ مَعنا في دَرَجَتِنا يومَ القيامَة، و من ذَكّر بِمُصابِنا فَبَكي و أبكي لَم تبكِ عَينِهِ يومَ تبكي العُيوُنَ، و من جَلَسَ مَجلساً يحيي فيه أمرُنا لم يَمُت قَبلَهُ يومَ تمُوتُ القُلوب»(2)

هركس ذكر مصائب ما را بنمايد و بر آنچه به ما وارد شده اشك بريزد روز قيامت در رتبة ما خواهد بود و هركس مصائب ما را متذكر شود و بگريد و بگرياند در روزي كه همه چشمها گريان است ديدگانش گريان نخواهد بود و هركس در مجلسي از مجالسي كه أمر ما اهلبيت و امامان احياء مي شود بنشيند دلش زنده و جاويد خواهد بود روزي كه همه قلبها مرده است.

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

«نَفَسُ المَهمُوم لِظُلمِنا و هَمَّهُ لَنا عِبادَةٌ».(3)


1- بحار، ج 44، ص 264
2- أمالي صدوق، مجلس 17
3- بحار، ج 44، ص 278

ص:33

نفس آن كسي كه به جهت مظلوميت ما مهموم و غمزده باشد تسبيح است و اندوه او عبادت مي باشد.

و همو فرمود:

«كُلُّ الجزع و و البُكاءِ مكروُهٌ، سِوَي الجَزع و البُكاءِ علي الحُسينِ عليه السلام»(1)

هر ناله و فرياد و گريه و زاري مكروه است مگر ناله و گرية بر حسين عليه السلام.

امام هشتم علي بن موسي الرضا عليه السلام فرمود: ماه محرم ماهي كه مردم عصر جاهليت حرمت آن را حفظ مي كردند و در ان جنگ و كشتار نمي كردند ولي در اين ماه خون ما را ريختند و حرمت ما را شكستند، بچه ها و زنان ما را به اسارت بردند، خانه هاشان را آتش زدند.

بدرستي كه روز حضرت حسين عليه السلام دلخراش ترين روزها و اشكبارترين ايام است، آري در آن روز بود كه عزيزان ما در نهايت بلا و مصيبت قرار گرفتند و كرب و بلاء را به ارث تا قيامت براي ما گذاشتند.

«فَعلي مِثلُ الحسينِ فليَبكِ الباكُونَ فانَّ البُكاءَ عليهِ يَحُطُّ الذُّنوبِ العظامَ»

پس بر مثل حسين عليه السلام بايد گريست كه گريه بر حضرت او گناهان بزرگ را از بين مي برد.(2)

و نيز آن بزرگوار فرمود: هركس روز عاشورا دست از كار و زندگي بكشد و دنبال حوائج دنيايي نرود خداوند تبارك و تعالي حوائج دنيا و آخرتش را برآورده خواهد كرد و هركس روز عاشورا را روز مصيبت و حزن و اشك قرار دهد خداوند روز قيامت را روز فرح و شادي او قرار خواهد داد و به توسط ما خاندان چشمانش در بهشت روشن مي شود. و هركس روز عاشورا دنبال شادي و سرور باشد و به كسب و تجارت بپردازد و براي خانه


1- بحار، ج 44، ص 280
2- أمالي صدوق، مجلس 27 و 28

ص:34

و زندگي خويشي وسيلة جديدي تهيه كند برايشي مبارك نخواهد شد و در روز قيامت با يزيد و عبيدالله بن زياد و عمرو بن سعد لعنهم الله در أسفل درك دوزخ محشور خواهد شد.(1)

ابن عباس گفت: اميرالمؤمنين علي عليه السلام به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عرض كرد اي رسول خدا آيا شما عقيل را دوست مي داري؟ فرمود: آري و الله من او را به دو جهت دوست مي دارم، يكي به خاطر خودش يكي به خاطر ابي طالب پدرش و پسر همين عقيل در راه محبت فرزند تو حسين عليه السلام به شهادت مي رسد و چشمان مؤمنان براي او اشكبار است و فرشتگان مقرّب الهي بر او درود مي فرستند.

آنگاه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شروع به اشك ريختن نمود تا جايي كه اشك ديدگان مباركش بر سينه اش مي ريخت و مي گفت: به خدا شكايت مي كنم از آنچه را كه بر عترتم پس از من واقع مي گردد.(2)

ابن هارون مكفوف مي گويد امام صادق عليه السلام به من فرمود: اي ابا هارون مرثيه اي دربارة حسين عليه السلام برايم بخوان من هم شعري دربارة حضرت حسين عليه السلام و مصائبش خواندم. امام صادق عليه السلام فرمود: همان گونه بخوان كه در محافل خود مي خوانيد يعني با رقّت و سوز باشد. ابي هارون مي گويد شعري خواندم. امام عليه السلام گريه كرد سپس فرمود: بيشتر بخوان من هم قصيده اي خواندم. امام عليه السلام گريست، زنهاي پشت پرده نيز گريستند. آنگاه فرمود: اي ابا هارون هركس درباره حضرت حسين عليه السلام شعري بسرايد و اشك بريزد و ده نفر را بگرياند براي همه آنها بهشت مقرر مي گردد و هركه دربارة حسين عليه السلام شعري بسرايد و بگريد و پنج نفر را بگرياند بهشت برايشان نوشته مي شود و هركه دربارة حضرت حسين عليه السلام شعري بگويد و خود بگريد و يك نفر را نيز بگرياند هر دو اهل بهشتند و هركس به تنهايي


1- أمالي صدوق، مجلس 27 و 28
2- بحار، ج 44، ص 288

ص:35

ذكر مصائب حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام را بنمايد و چشمانش به اندازة بال مگسي تر شود ثوابش با خداست و البته خداوند تبارك و تعالي كمتر از بهشت راضي نخواهد شد.(1) امام محمد باقر عليه السلام فرمود: حضرت زين العابدين عليه السلام مي فرمود: هر مؤمني كه بر مصيبت حضرت حسين عليه السلام بگريد كه اشك چشمش به صورتش جاري شود خداوند تبارك و تعالي براي هميشه جايگاهش را در قصرهاي بهشتي قرار خواهد داد.(2)

حضرت صاحب الأمر امام مهدي روحي و ارواح العالمين له الفداء در زيارت ناحيه مي فرمايد.

«لَأنِ أَخَّرتَنِي الدُّهُورُ وَ عاقَني عَن نَصرِكَ المقدوُرُ، و لم اكُن لمَن حارَبَكَ محارباً و لمن نَصَبَ لكَ العَداوَةَ مُناصباً لَاندُبَنَّكَ صباحاً و مساءً و لأبكيَنَّ عليكَ بدلَ الدُّموُع دماً حسرَةً عليكَ و تأسُّفاً علي ما دهاكَ و تَلَهُّفاً حتي أموُتَ بلَوعَةِ المُصابِ و غَصَّةِ الإكتئابِ».

اگر روزگار و زمانه مرا به تأخير انداخته و نبودم كه ياريت كنم و با دشمنانت ستيز نمايم و آنها را سركوب نمايم اما شب و روز بر مصائب تو اشك مي ريزم و اگر اشك چشمم تمام شود خون گريه مي كنم تا جايي كه سزاوار است از غم و اندوه و مصيبتهايت جان داد و قالب تهي كرد.

سپس در ادامة دعا مي فرمايد: آسمانيان و كوهها و خزائن آنها، درياها و ماهيها و حيوانات آنها، مكه و بيت و مقام و مشعرالحرام و حل و إحرام همه و همه بر مصيبت تو مي گريند.

تنها نه خاكيان به عزاي تو اشكريز***ماتم سراست بهر تو از غيب تا شهود


1- ثواب الاعمال، ص 47
2- العيون العبري، ص 5

ص:36

از خون كشتگان تو صحراي ماريه***باغي و سنبلش همه گيسوي مشكبود

اسراري از تربت حسين عليه السلام

امام صادق عليه السلام فرمود:

«أكلُ الطّين حرامٌ عَلى بني آدم ما خَلاطينُ قَبر الحُسينِ عليه السلام، مَن اَكَلتهُ من وَجَعٍ شفاهُ اللهُ».(1)

خوردنِ خاك حرام است مگر خاك قبر مطهر حضرت سيدالشهداء حسين بن علي عليه السلام و هركس از آن بخورد به جهت دفع و رفع درد و بيماري خداوند به او شفا مي بخشد. مردي به امام صادق عليه السلام عرض كرد كه من از شما شنيدم كه فرموديد تربت حضرت حسين عليه السلام از داروهاي ممتاز است و هر دردي را در خود هضم مي كند و از بين مي برد.

امام عليه السلام فرمود: بله چنين گفتم حالا چه شده؟ عرض كرد: من از تربت امام حسين عليه السلام خوردم ولي سودي به حالم نكرد. امام عليه السلام فرمود: در هنگام خوردن تربت دعايي وارد است كه هركس آن دعا را نخواند نفعي نخواهد برد.

عرض كرد چه دعايي؟ فرمود: ابتدا بوسيه اي بر تربت مي زني سپس آنرا به چشمانت كشيده و مقدار بسيار مختصري از آن را مي خوري و بعد مي گويي:

«أللهُمَّ انّي أسئلُكَ بحقِّ الملك الذي قَبَضَتها و اسئلُكَ بحقِّ النبي الذي خَزَنها و أسئلُكَ بحقِّ الوصيِّ الذي حلَّ فيها أن تُضَلي علي محمدٍ و آل محمدٍ و أن تَجعَلها لي شفاءٌ من كلِّ داءٍ و أماناً من كلِّ خَوفٍ و حٍفظاً


1- وسائل الشيعه، ج 16، ص 489

ص:37

مِن كُلِّ سوءٍ».

پس از دعا سورة مباركه انا انزلناه في ليلة القدر را قرائت كن.(1)

ابوحمزه ثمالي از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه از آن حضرت سؤال شد كه آيا در تربت حائر حضرت حسين عليه السلام شفاست؟ فرمود: از رأس مطهر حسين عليه السلام و قبر شريف آن حضرت تا چهار فرسخ شفا خواهد بود.(2)

مبارزات امام عليه السلام با معاويه و يزيد

معاويه مردم شام را با هزاران حيله و نيرنگ مجبور به بيعت با خود نمود در حالي كه خليفة حق موجود بود، كساني با او بيعت كردند كه به قول خودش بين شتر نر و ماده فرق نمي گذاشتند. بعلاوه معاويه آنها را فريب داده بود كه من از خويشاوندان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستم و از همه كس به او نزديكترم.

مسعودي در مروج الذهب مي نويسد: هنگامي كه محمد بن ابي بكر به مصر وارد شد براي معاويه نامه اي نوشت كه بخشي از آن از اين قرار است، بعد از حمد و ثناي پروردگار و درود بر حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و سلم و اشاره به رسالت آن حضرت مي گويد: اول كسي كه به او ايمان آورد و گفته هاي وي را تصديق كرد و تسليم اوامر او شد پسرعمش علي بن ابيطالب بود كه به غيب ايمان آورد و با جان و تنش از وي طرفداري كرد و با دشمنانش جنگيد و با دوستانش آشتي كرد و جان خود را در راه او در معرض خطر قرار داد اكنون مينگرم تو با وي خود را در يك مقام قرار داده اي و حال آنكه جريان زندگي تو و او بر همه روشن است و سوابق تو و علي عليه السلام در اسلام بر همگان معلوم است.

علي بن ابيطالب عليه السلام از همه مردم راستگوتر، فرزندانش از همگان بهتر،


1- وسائل، ج 16، ص 489
2- وسائل، ج 16، ص 489

ص:38

زوجه اش از همه زنان پاكتر، پسرعمش از همه مردم داناتر، برادرش در روز موته جان خود را در راه اسلام فدا كرد، عمويش حمزة سيدالشهداء در جنگ احد به شهادت رسيد، پدرش همواره از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم معاونت و نگهداري مي كرد و اكنون تو اي معاويه ملعون فرزند ملعون هستي تو و پدرت همواره با اسلام جنگ كرديد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را اذيت و آزار نموديد، بر ضد آن حضرت لشكركشي كرديد، به روي او شمشير كشيديد، شما در نظر داشتيد نور خدا را خاموش كنيد و براي رسيدن به اين آرزو پولهاي زيادي خرج نموديد و مردم را تجهيز و تكميل كرديد و قبايل عرب را بر وي شورانديد اينك پدرت با همين عقيده از دنيا رفت و تو هم عقيدة او را داري، گواه بر مطلب اين است كه بقية احزاب اكنون پيرامونت را گرفته اند و منافقين در اطراف تو اجتماع كرده اند. اينك بدان تو با خدا مكر مي كني خداوند تو را مهلت مي دهد و تو از رحمت خداوند مأيوس شده اي و به همين زودي در دام خواهي افتاد وليكن از غرور و قدرت در خواب غفلت فرو رفته اي.!

يكي از گناهان و خيانتهاي بزرگ معاويه اين بود كه فرزند دائم الخمر و قمارباز و سگ باز خود يزيد را به خلافت بعد از خود نصب كرد و حال آنكه معاويه از گناهان كبيره و مستي و فساد اخلاق او كاملاً مطلع بود. به فرزندش يزيد گفت: اگر اهل مدينه با خلافت تو مخالفت كردند مسلم بن عقبه را كه آدم جنايتكاري است براي سركوبي آنان بفرست زيرا كه وي خيرخواه توست.

مسلم بن عقبه هم پس از روي كار آمدن يزيد وقتي وارد مدينه شد لشكريان خود را سه روز آزادي داد تا هر جنايتي كه مايل دارند انجام دهند در نتيجه اين آزادي بيش از سيصد نفر از دوشيزگان مورد تجاوز واقع شدند و زنان زيادي كه شوهر نداشتند از زنا حامله شدند و مدينه

ص:39

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را كه پيامبر آن را طيبه نامگذاري كرده بود به فساد كشيدند.

اين جبار خونريز گروه زيادي از قريش و مهاجر و انصار و فرزندانشان را قتل عام كرد كه تعداد آنها حدود هزار و هفتصد نفر بود و نزديك به چهار هزار نفر هم از ساير مردم را كشت و از مردم مدينه به عنوان بردگان يزيد بيعت گرفت و هركسي امتناع مي كرد اين جاني امر مي كرد او را مي كشتند.

معاويه براي بيعت گرفتن براي يزيد مدّتي مقدمه چيني كرد، نزديكان و طرفداران خود را با دادن هدايا رام كرد و با بيگانگان هم مدارا مي كرد تا آنگاه كه اكثر مردم را به طرف خود متمايل ساخت و در انتظار فرصت بود تا وقتي كه امام حسن عليه السلام به شهادت رسيد.

اندكي بعد از شهادت امام حسن عليه السلام از مردم شام براي يزيد بيعت گرفته و به عمال و حكام خود در ممالك دستور داد تا از مردم براي يزيد بيعت بگيرند، عامل معاويه در مدينه در هنگام عقد بيعت براي يزيد مروان بن حكم بود مروان با مخالفت بني هاشم مخصوصاً حضرت سيدالشهداء حسين بن علي عليه السلام مواجه شد. معاويه وقتي از جريان مبارزه و مخالفت حسين بن علي عليه السلام مطلع شد نامه اي براي امام عليه السلام نوشت:

از ناحيه شما اخباري به من رسيده كه هرگز گمان نمي كردم تو آن حرفها را بر زبان جاري سازي و به آن گونه مطالب رغبت نشان دهي مردماني كه اهل وفا هستند با كسي بيعت كرده اند كه مانند تو در شرافت و بزرگي برابرند و در منزلتي كه خداوند به تو داده است، اينك در مورد خلافت منازعت مكن و از خدا بترس و اين امت را گرفتار آشوب و فتنه مساز و متوجه خود و دين و امت محمد باشي، امام عليه السلام در جواب نوشت: نامة تو به من رسيد، متذكر شده اي كه از ناحيه من اخباري به طرف شما

ص:40

رسيده است كه انتظار آنها را نداشتي و تو گمان داشتي كه من نسبت به آن اخبار رغبت نشان نمي دهم و لكن نيكيها در اختيار خداوند است اگر اراده كند آدمي را به طرف خير و سعادت راهنمايي مي كند و اگر اراده اش تعلق نگيرد راه هدايت را بر انسان مسدود مي كند.

افراد ظالمي كه اطراف تو را گرفته اند داخل در حزب ستمكاران و اعوان شيطان مي باشند آيا تو حجر بن عدي و اصحاب او را كه از اهل عبادت و زهد بودند نكشتي، حجر و ياران او براي رفع بدعت و امر به معروف و نهي از منكر قيام كردند و تو از روي ظلم و ستم پس از آنكه با آنان عهد و پيمان بستي نقض عهد كردي و آنان را از بين بردي و خداوند را با خود دشمن كردي.

آيا تو قاتل عمروبن حمق كه از فرط عبادت پيشاني اش پينه بسته بود نيستي؟ و او را هم بعد از دادن عهد و ميثاق از بين بردي، آيا تو ادعا نكردي كه زياد فرزند ابوسفيان است و حال اينكه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«الولد للفراش» و بالاخره زياد را بر مردم مسلط ساختي و او بر مسلمانان سخت گرفت و دست و پاي آنان را بريد و بر شاخه هاي درخت نصب كرد اي معاويه گويا تو از اين ملت نيستي و آنها هم از تو نيستند، آيا تو حضرمي را نكشتي، زياد براي تو نوشت كه حضرمي بر دين علي بن ابيطالب است آيا علي عليه السلام جز بر دين پسر عمويش بود كه تو اينك در جاي او نشسته اي؟ و بزرگترين شرف تو و اجدادت در جاهليت اين بود كه در زمستان و تابستان كاروان راه مي انداختند و به مسافرت و تجارت مي پرداختند و اكنون از بركت جدم در آن مقام نشسته اي، و اين همه جنايات و مفاسد را انجام مي دهي، اكنون در نامة خود براي من مي نويسي كه امت را گرفتار فتنه و آشوب مكن و من فتنه اي را بزرگتر از

ص:41

امارت تو مشاهده نمي كنم.

در نامه ات نوشته اي كه: متوجه خودت و دينت و امت محمّد باش، به خداوند سوگند من افضل از جهاد با تو، چيز ديگري را نمي بينم و اگر بتوانم با تو جهاد كنم بهترين عبادت از براي من خواهد بود، و اگر قدرت نداشته باشم استغفار مي كنم و از خداوند توفيق جهاد با تو را مي خواهم.

در نامة خودت نوشته اي: تو با من مكر كن من هم با تو مكر خواهم كرد، اينك اي معاويه با من مكر و حيله كن و هرچه مي خواهي انجام بده از زمانهاي گذشته با مردمان صالح مكر و حيله دارند و من اميدوارم كه جز بر خود به ديگري ضرر نرساني و اعمال شومت را نابود سازي اكنون هرچه مي خواهي شيطنت كن.

اي معاويه از خدا بترسي و بدان خداوند كتابي دارد كه تمام اعمالي از كوچك و بزرگ در آن درج شده و بدان كه خداوند تو را فراموش نكرده است، و به همين زودي تو را غافلگير مي كند و براي اين افترا و تهمتها مؤاخذه ات خواهد كرد، تو اكنون كودكي را براي امارت اختيار كرده اي كه همواره شراب مي خورد و با سگها بازي مي كند و من مي بينم كه خود را به هلاكت انداختي و دينت را نابود كردي و ملت را خوار ساختي، والسّلام.(1)

موسي بن عقبه گفت: عده اي به معاويه خبر دادند كه مردم مجذوب حسين بن علي عليه السلام شده اند اگر او را يك بار به منبر بفرستي و خطبه اي بخواند به علت آنكه قدرت تكلم ندارد و زبانش مي گيرد مردم از او بريده و ديگر به او رو نخواهند آورد.

معاويه در پاسخ گفت: ولي گمان من غير از اين است اگر او سخن گويد در چشم مردم جلوة بيشتري خواهد كرد و ما را هم رسوا مي كند. بار ديگر عده اي اصرار كردند كه امام حسين عليه السلام صحبت كند كه معاويه مجبور شد و


1- بحارالانوار، ج 44، ص 212

ص:42

از حسين عليه السلام خواست كه به منبر رود و با مردم صحبت كند.

«فَصَعِدَ الحُسينُ المِنبَر، فَحَمداببهُ و أثني عليهِ ثمَّ صلي عَلي النّبي صلي الله عليه و آله و سلم فَسَمِعَ رجلاً تقُولُ: من هذا الَّذي يَخطِبُ؟ فقالَ الحسينُ عليه السلام: نَحنُ حِزبُ اللهِ الغالِبونَ، و عترَة رسولِ اللهِ الأقرَبونَ، و أهلُ بيتِه الطيّبونَ و أحَدُ الثقلين الَّذينَ جَعَلنا رسولُ اللهِ ثانِيَ كتابِ اللهِ تبارَكَ و تعالي الذي فيه تَفصيل كُلِّ شيءٍ لا يأتيهِ الباطلٌ من بينِ يديهِ و لا من خلقِهِ، و المعوَّل عَلينا في تفسيره و لا يبطئُنا تأويلُه، بل نتبعُ حقائقُهُ».

حضرت حسين عليه السلام بالاي منبر قرار گرفت: ابتدا حمد و ثناي الهي را بجا آورد سپس بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درود فرستاد. در هنگام سخن گفتن شنيد كه مردي مي گويد: اين كيست كه سخن مي گويد: امام عليه السلام فرمود: ما حزب الله هستيم كه پيروزيم، ما اهل بيت پاكيزه و عترت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشيم و يكي از ثقلين كه پيامبر ما را در كنار كتاب خداوند تبارك و تعالي قرار داد، همان كتابي كه همه چيز را تبيين نموده و باطل از پس و پيش به او راه ندارد، تفسيرش ما را ياري مي كند و تأويلش ما را از حركت باز نمي دارد و از حقايقش تبعيت مي كنيم. پس بياييد اطاعت ما را كنيد كه اطاعت و فرمانبرداري از ما واجب است زيرا اطاعت از ما قرين اطاعت خدا و رسول او مي باشد.

قال الله عزّوجل: «أطيعُو الله وَ أطيعُوالرَّسُولَ وَ أؤلي الأمرِ مِنكُمْ، فَاِن تَنازعتُم في شييءٍ فَرُدُّهُ الي اللهِ و الرَّسوُلِ».(1)

و قال: «وَ لَو رُدُّهُ إلي الرَّسُولِ و إلى اوُلِى الأمرِ مِنهُم لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَستَنبطوُنَهُ مِنهُمْ وَ لولا فَضلُ اللهِ عَلَيكُم وَ


1- نساء، 59

ص:43

رَحْمَتهُ لأتبعهُمُ الشَّيطانَ إلّا قَليلاً.(1)

خداوند عزوجل مي فرمايد: خدا را فرمان بريد و پيغمبر و كاردان خويش را فرمان بريد، و چون در چيزي اختلاف كردند اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد آن را به خدا و پيغمبر ارجاع كنيد. و نيز فرمايد: اگر آن را به پيغمبر و كاردان خويش رجوع مي كردند كساني كه كيفيت آن مي جويند، مطلب را از آنها فرا مي گرفتند، اگر كرم خدا و رحمت وي شامل نبود جز اندكي، شيطان را پيروي مي كردند.

اينك شما را از فريب شيطان برحذر مي دارم كه او بر شما دشمني آشكار است.

آري حضرت حسين عليه السلام آنقدر محكم و مستدل سخن گفت كه معاويه به زبان آمد و گفت: «يا أبأعَبدِالله فَقَدْ أبلَغتُ».

اي حسين بن علي بس است تو مطلب را رساندي و حرف خود را زدي!(2)

معاويه در هنگام مرگ، پسرش يزيد لعنة الله عليهما را طلب كرد و گفت پسرم من ملك و سلطنت تمام بلاد اسلامي را يكجا به تو مي سپارم ولي دربارة سه نفر نگران تو هستم كه حتما با تو مخالفت خواهند كرد. عبدالله بن عمر، عبدالله زبير و حسين بن علي. اما عبدالله بن عمر با تو همراه خواهد شد تو هم او را از دست مده و عبدالله بن زبير را اگر به او دست يافتي او را قطعه قطعه كرده و نابودش كن.

اما دربارة حسين بن علي بگويم كه تو حظّ او را از رسول الله خوب مي داني او پارة تن پيامبر و خون و گوشتش از اوست و تو خوب مي داني كه


1- نساء، 83
2- احتجاج، ج 1، ص 153

ص:44

مردم عراق بر او خروج مي كنند و بر او چيره خواهند شد و اگر بر او هم پيروز شدي حق و منزلتش را از رسول الله در نظر داشته باش.

معاويه هلاك شد خلافت به يزيد لعنة الله عليه رسيد. يزيد عامل خود يعني عمويش عتبة بن ابي سفيان را به مدينه فرستاد و او را حاكم مدينه ساخت، مروان بن حكم كه از طرف پدرش معاويه حاكم بود بركنار شد.

عتبه شخصي به محضر حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرستاد تا بگويد: كه خليفه تو را امر مي كند تا با او بيعت كني.

«فَقال الحسين عليه السلام يا عُتبَةُ قد عَلِمتَ انا أهل البَيتِ الكَرامَةِ و مَعدِنُ الرِّسالَةِ و أعلامُ الحقِّ الَّذينَ أوعَهُ اللهُ عزَّوجلَّ قلوبَنا و انطَقَ بِهِ السِنَتنا، فَنَطَقتُ باذنِ اللهِ عزَّوجلَّ و لَقَد سَمِعتُ جدّي رَسوُلُ الله صلي الله عليه و آله و سلم يَقوُلُ: اِنَّ الخِلافَةَ مُحرمَةٌ علي وُلدِ أبي سُفيانَ و كيفَ أبايع أهل بيتٍ قد قالَ فيهِم رسولِ اللهِ هذا».

امام حسين عليه السلام وقتي وارد مجلس عتبه شد فرمود: اي عتبه تو خوب مي داني كه ما اهل بيت كرامت و معدن رسالت و نشانه هاي حق هستيم. همان اهل بيتي كه خداوند عزوجل دلهايمان را براي پذيرش حق و حقيقت گشاده كرد و با ياري خود زبانمان را گويا ساخت. از جدم رسول الله شنيدم كه مي فرمود: خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است پس چگونه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با كساني كه آن حضرت دربارة آنها چنين فرموده بيعت كنند.

همينكه عتبه اين سخنان را از حضرت حسين عليه السلام شنيد فوراً كاتب را احضار كرد و گفت بنويس براي يزيد كه:

«فإنَّ الحسينَ بنِ علي ليسَ يَري لكَ خلافَة و لا بيعَةَ فرأيكَ في أمرِهِ و السَّلامُ».

ص:45

حسين بن علي ترا خليفه نمي داند و بيعت هم نمي كند رأي و حكم شما در اين باره چيست؟

نامه به دست يزيد لعنة الله عليه رسيد او بي درنگ در پاسخ نوشت:

«اَما بعدُ فاذا أتاكَ كِتابي هذا فَعَجِّل عليَّ بِجوابِهِ و بَيِّن لي في كِتابِكَ كلّ مَن في طاعتي، أو خرَجَ عنها، و ليكن مَعَ الجوابِ رأس الحسينِ بن عليِ».

امّا بعد همينكه نامه من به دست تو رسيد در جواب آن شتاب كن و فوراً برايم بنويس كه چه كساني با من بيعت كرده و اطاعتم مي كنند و چه كساني از فرمان من خارج شده اند و اما جواب تو دربارة حسين بن علي، سر او را بريده برايم مي فرستي!

اين خبر به گوش اباعبدالله الحسين عليه السلام رسيد امام عليه السلام تصميم به خارج شدن از مدينه و حركت به سوي مكه گرفت. او در پاسخ حاكم مدينه فرمود:

«إنالله وإنا إليه راجعُونَ وَ عَلى الأسلامِ السَّلام إذا بُلِيَتِ الأُمُّة بِراعٍ مِثلَ يزيد».(1)

آنگاه كه افرادي چون يزيد بر مسند حكومت اسلامي بنشيند بايد فاتحه اسلام را خواند. امام حسين عليه السلام شبانه و مخفي از مدينه به سوي مكه حركت كرد ولي در عين حال جمعي از خانمها و زنهاي بني عبدالمطلب از عزيمت آن حضرت مطلع شدند اطراف امام عليه السلام را گرفتند و صدا به نوحه و زاري بلند كردند امام عليه السلام آنها را قسم داد كه صداهاي خود را از گريه و نوحه ساكت كنيد. صابر و شكيبا باشيد. همگي گفتند: اي حسين عزيز پس ما نوحه و


1- بحار، ج 44، ص 312 و مقتل خوارزمي، ج 1، ص 184

ص:46

زاري را براي چه روز بگذاريم به خدا سوگند اين زمان نزد ما همانند روزي است كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت و مثل روزي است كه اميرالمؤمنين و فاطمه عليهما السلام از دنيا رفتند. خداوند جان ما را فداي توكند اي محبوب قلوب اهل ايمان و اي يادگار بزرگواران، در اين لحظه همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ام سلمه عليها السلام خدمت اباعبدالله الحسين عليه السلام رسيد و عرض كرد اي فرزند با خارج شدن خود از مدينه مرا اندوهناك مساز زيرا كه من شنيدم از جد بزرگوار تو كه فرزند دلبند من حسين در زمين عراق كشته خواهد شد در زميني كه آن را كربلا گويند امام عليه السلام فرمود: اي مادر سوگند به خدا كه من نيز همين مطلب را مي دانم و از همه چيز باخبرم حتي محل شهادت خود را مي دانم، من مي خواهم به فرمان پروردگارم عمل كنم.(1)

هشتم ذي الحجه

امام حسين عليه السلام شامگاه بيست هشتم رجب از مدينه خارج شد و به محض ورود به مكّه خبرش در بين مردم منتشر شد و همه با هم مي گفتند كه حسين عليه السلام براي آنكه زير بار ذلت بيعت با يزيد نرود از وطن خويش هجرت كرده و اين خبر تا كوفه هم رسيد.

مردم كوفه از امام عليه السلام كه در مكه بسر مي برد خواستند تا به عراق آيد و حاكم بر آنها بشود.

امام عليه السلام پسرعمو و نماينده خود مسلم بن عقيل را جهت آزمايش و امتحان مردم كوفه فرستاد تا وفاداري و عهد و پيمانشان را محك بزند.

مسلم بن عقيل به كوفه رفت ابتدا با استقبال گرم و بي نظير كوفيان روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نايب امام عليه السلام با او بيعت كردند. مسلم عليه السلام هم نامه اي به امام حسين عليه السلام نوشت كه هرچه زودتر حركت كن كه مردم


1- مقتل خوارزمي، ج 1، ص 184

ص:47

به وجود تو نيازمندند.

اگر چه حضرت حسين عليه السلام كوفيان را خوب مي شناخت و بي وفايي و بي مهري آنها را در زمان حكومت پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين علي عليه السلام ديده بود ولي براي اتمام حجت و اجراي اوامر الهي تصميم به رفتن كوفه گرفت.

روز هشتم ذي الحجه كه معمولاً حجاج بيت الله آماده براي رفتن از مكه به عرفات و وقوف در آن مي شوند امام عليه السلام از مكه به طرف عراق حركت كرد و با اين كار هم به وظيفه خود عمل كرد و هم به مسلمانان كه از نقاط مختلف جهان آمده بودند فهماند كه پسر پيامبر شما براي مبارزه با يزيد از مكه خارج مي شود و عليه او قيام مي كند.

يزيد كه از آمدن مسلم بن عقيل به كوفه مطلع شد و مخصوصاً كه شنيد كوفيان استقبال گرم و با شكوهي از او كرده اند ابن زياد را كه از پليد ترين يارانش بود به كوفه فرستاد.

ابن زياد هم از ضعف ايمان و نفاق و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد و ارعاب آنان را از دور و اطراف مسلم پراكنده ساخت و در يك روز و در يك برخورد كوچك همگي مسلم را تنها گذاشتند ولي او به تنهايي با ياران ابن زياد به جنگ پرداخت و پس از جنگي دلاورانه اسير شد و بر بام دارالأماره او را به شهادت رساندند.

ابن زياد با دهها نيرنگ و فريب همان مردم بي وفا را كه از حضرت حسين عليه السلام براي آمدن به عراق نامه نوشتند و دعوت كردند تشويق و ترغيب نمود تا به جنگ با حسين عليه السلام برخيزند. حضرت عليه السلام كه با علم امامت مي دانست راهي كه انتخاب كرده منجر به شهادتش مي شود از پيمان شكني كوفيان نهراسيد و همچنان به حركت خود براي رسوا كردن حكومت ضد اسلامي يزيد پليد و پيروانش ادامه داد.

ص:48

و اين جمله را شايد مكرر مي فرمود كه:

«مَن كانَ باذلاً فينا مُهجَتَهُ و مَوَطناً علي لِقاء الله نَفسَهُ فليَرحَل مَعَنا».(1)

هركس حاضر است در راه ما خون قلبش را بدهد و به ملاقات پروردگار بشتابد همراه كاروان ما بيايد.

هنگامي كه امام عليه السلام از مدينه رهسپار مكه مي شد براي برادرش محمد حنيفه وصيت نامه اي نوشت و در آن وصيتنامه انگيزة قيام خود را بيان كرد.

پس از اقرار و اعتراف به يگانگي پروردگار و پيامبري حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و سلم و حق بودن بهشت و دوزخ و حساب و زنده شدن مردگان كه احتمالاً منظور امام عليه السلام از بيان اصول عقايد آن بود كه بدانيد همين اصول امروز به خطر افتاده است!

سپس نوشت كه:

«وَ اني لَم أخرُج أشَراً و لا بَطَراً و لا مُفسِداً و لا ظالماً و إنَّما خَرَجتُ لطَلَبِ الإصلاح في اُمَّةِ جدي أريدُ أن آمُرَ بالمَعروفِ و انهي عَنِ المُنكَر و أسيرُ بسيرَةِ و أبي عليِّ بن أبيطالبِ، فَمَن قَبَّلَني بِقَبولِ الحقِّ فااللهُ أولي بالحقِّ و من رَدَّ علي هذا أصبِرُ حتي يَقضِيَ بيني و بينَ القومِ بالحَقِّ و هوَ خيرُ الحاكِمينَ و هذه وَصيَّتي يا أخي إليكَ و ما توفيق إلا باللهِ عليهِ تَوَكَّلتُ و إليهِ أنيب».(2)

اين نهضت من نه براي سركشي و طغيان و نه از روي هواي نفس، و انگيزة شيطان است، نه منظور آن است كه فساد كاري كنم و يا بر كسي ستمي روا دارم، تنها آنچه مرا به اين جنبش عظيم دعوت مي كند آن است كه كارهاي امت جدم


1- لهوف، ص 53
2- نهج الشهاده، ص 265 و نفس المهموم، ص 45

ص:49

را اصلاح كنم و از فساد كاري جلوگيري نمايم و راه امر به معروف و نهي از منكر را در پيش گيرم، و روش جدّ خود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و پدر خود علي عليه السلام را دنبال كنم هركس در مقابل دعوت من سر تسليم و پذيرش فرود آورد و حق را از من بپذيرد چه بهتر و هركس هم نپذيرد و عكس العمل نشان دهد باز صبر مي كنم و در راه رسيدن به اهداف خود مصيبتها و ناملايمات را تحمل مي كنم.

اي برادر من اين وصيت من است براي تو و توفيق را جز از خداي نخواهم و تنها بر وي توكل مي كنم و به سوي او باز مي گردم.

و در هنگام خروج از مكه به عراق چنين فرمود:

«خُطَّ المَوتُ علي وُلدٍ آدَمَ مَخَطَّ القَلادَةِ علي جِيدِ الفَتاهِ و ما أولِهَني الي أشلافي اشتَياقَ يَعقوُبَ إلي يُوسُفَ و خُيِّرَ لي مَصرَعٌ أنا لاقيهِ، كَانِّي بِأوصالي تَتَقَطَّعُها عُسلانُ الفَلواتِ بينَ النَّواويس و كربلا، فَيَملأَنَّ منِّي أكراشاً جُوفاً، و أجرِيَةً سُغباً».(1)

مرگ بر فرزندان آدم، به مثابة گردنبند برگردن دختر جوان بسته شده است. و چه بسيار در آرزو و اشتياق ملاقات و ديدار رفتگان از خاندان خود هستم، همانند اشتياقي كه يعقوب به ديدار يوسف داشت. و براي من جايي معين و انتخاب شده است كه بايد پيكر من در آنجا بيفتد و من بايد به آنجا برسم. گويا من مي بينم كه بند بند مرا گرگان بيابان بين نواويس و كربلا از هم جدا مي سازند، و به واسطة من شكمهاي خود را سير مي كنند.

امام عليه السلام به محلي به نام بَيضَه رسيده و خطبه اي را در مقابل هزاران نفر


1- مقتل خوارزمي، ص 5 و نفس المهموم، ص 100

ص:50

از سپاه حرّ بن يزيد رياحي خواند كه از همه آنها فقط يك نفر در دلش تأثير گذاشت و چند روز بعد نشان داد كه سخنان امام را خوب فهميده و دريافته است و آن يك نفر حرّ بود.

اي مردم: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هركسي ببيند سلطان ستمگري را كه حرام خدا را حلال شمرده و عهد خدا را بشكند، و خلاف سنّت رسول خدا رفتار نمايد و در ميان مردم به گناه و ستم عمل كند، و آن شخص تماشا كننده سكوت اختيار كند و نه از راه كردار و نه از راه گفتار، او را سرزنش نكند و در مقام انكار و عيب گويي برنيايد بر خداوند واجب است كه او را به همان جايي ببرد كه آن سلطان جائر را مي برد. آگاه باشيد كه اين طايفة ستمگر و حكّام جائر بني أميّه، پيوسته از شيطان پيروي نموده و طاعت او را بر خود لازم دانستند و اطاعت خداوند رحمن را ترك گفتند، و زشتي و فساد را ظاهر نمودند و حدود خدا را تعطيل كردند، و غنائم و سود را كه متعلق به همة مسلمين است اختصاص به خود دادند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمردند. و من از غير خودم سزاروارترم.

«و قَد أتَتني كُتُبَكُم، و قَدِمشت عليَّ رُسُلَكُم ببيَعتِكُم أنَّكُم لا تُسَلِّمُوني و لا تَخذُلوُني، فان تَمَمتُم علي بَيعَتِكُم تُصيبوُا رَشدَكُم.

فَانا الحُسينُ عليٍّ، و ابنُ فاطِمَةَ بنتِ رسولِ الله صلي الله عليه و آله و سلم، نَفسي مَعَ أنفُسِكُم و أهلي مَعَ أهليكُم فلكُم فِيَّ اُسوَةٌ».

نامه هاي شما به من رسيد! و رسولان شما نزد من آمدند! كه شما همه با من بيعت كرده ايد، كه مرا تسليم دشمن نكنيد و مرا تنها و بي ياور نگذاريد و مخذول و منكوب ننماييد! اگر حال بر بيعت خود پايداري مي كنيد، راه رشد و صواب همين است.

من حسين فرزند علي هستم، من پسر فاطمه دختر

ص:51

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستم، جان من با جانهاي شماست و اهل من با اهل شماست ليكن من اُسوه و سرمشق شما هستم (كه بايد از من پيروي كنيد، و مرا امام و مقتداي خود بدانيد).(1)

دوّم محرّم

روز پنجشنبه دوم ماه محرّم سال شصت و يكم هجري امام حسين عليه السلام در يكي از نواحي نينوا به نام كربلا فرود آمد و گفت:

«اَلّلهُمَّ انِّي أعُوذُبِكَ مِنَ الكَربِ و البَلاءِ». پروردگارا به تو پناه مي برم از كرب و بلا و محنت و اندوه.

فرداي آن روز يعني سوّم محرم عمر بن سعد أبي وقاص با چهار هزار نفر از كوفه رسيد و در مقابل امام عليه السلام جاي گرفت. عمر بن سعد از قريش و از طايفه بني زهرة بن كلاب و خويش نزديك حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا بود، پدرش سعد بن ابي وقاص از پنج نفري است كه در آغاز بعثت رسول خدا به وسيلة آشنايي با ابوبكر به دين اسلام درآمدند. عمر بن سعد شخصي را نزد امام عليه السلام فرستاد كه چرا به عراق آمده ايد. امام عليه السلام در جواب فرمود: عراقيان مرا با نوشتن نامه دعوت كرده اند اكنون اگر كراهت داريد به همان حجاز باز مي گردم. ابن سعد نامه اي به ابن زياد نوشت و آنچه را امام عليه السلام فرموده بود گزارش داد، ابن زياد گفت اكنون كه چنگالهاي ما به سوي او بند شده است اميد نجات و بازگشتن به حجاز دارد، ديگر گذشت و راهي براي وي باقي نمانده، آنگاه به ابن سعد نوشت: نامه ات را خواندم و آنچه را نوشته بودي فهميدم، از حسين بن علي بخواه كه خود و همه همراهانش با يزيد بيعت كنند و آنگاه كه بيعت به انجام


1- احقاق الحق، ج 11، ص 609

ص:52

رسيد ما هم هرچه خواستيم نظر خواهيم داد، پشت سر نامة اول نامة ديگري نوشت كه آب را بر روي حسين و ياران وي ببند تا قطره اي از آن را ننوشند. ابن سعد هم بيدرنگ عمرو بن حجّاج را به فرماندهي چهارهزار سرباز فرستاد كه ميان امام حسين عليه السلام و آب فرات حايل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و اين پيشامد سه روز پيش از شهادت امام عليه السلام روي داد.

امام عليه السلام از ابن سعد خواست كه با وي ملاقات كند و شبانه در ميان دو سپاه ملاقات كردند و مدّتي با هم سخن گفتند، و چون عمربن سعد به اردوگاه خود بازگشت نامه اي به ابن زياد نوشت كه خدا آتش جنگ را خاموش كرد ما با هم توافق كرديم و أمر امت به خير صلاح برگزار شد، اكنون حسين بن علي آماده است كه به حجاز باز گردد يا به يكي از مرزهاي اسلامي روانه شود و آنگاه جمله اي را هم به عنوان دروغ مصلحت آميز براي رام كردن ابن زياد نوشت، با رسيدن اين نامه ابن زياد نرم شد و تحت تأثير پيشنهادهاي ابن سعد قرار گرفت، اما شمر بن ذي الجوشن كه حاضر بود گفت اشتباه مي كني اين فرصت را غنيمت شمار و دست از حسين بن علي كه اكنون بر وي دست يافته اي برمدار كه ديگر چنين فرصتي به دست نخواهي آورد، ابن زيادگفت راست مي گويي پس خودت رهسپار كربلا باش و اين نامه را به ابن سعد برسان كه حسين و يارانش بدون شرط تسليم شوند و آنگاه ايشان را به كوفه فرستد و در غير اين صورت با ايشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين بن علي جنگ كند تو خود فرماندة سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براي من بفرست.

آنگاه به ابن سعد نوشت كه من تو را نفرستاده ام تا با حسين بن علي مدارا كني، و نزد من از وي شفاعت كني، و راه سلامت و زندگي او را هموار

ص:53

سازي، اكنون ببين اگر خود و يارانش تسليم شدند آنها را نزد من بفرست و اگر امتناع كردند بر آنها حمله كن تا آنان را بكشي و بدنهايشان را قطعه قطعه كني و پس از كشته شدن پايمال ستوران كن و اگر به اين كارها تن ندادي از كار ما و سپاه ما بركنار باش و لشكريان را به شمر بن ذي الجوشن واگذار كه ما به وي دستور داده ايم.

شمر بن ذي الجوشن به كربلا رسيد و نامه را به عمر بن سعد داد و بينشان گفتگويي رد و بدل شد و بالاخره عمر بن سعد فرمان امير را خود قبول نمود آنگاه بر مركب خود سوار شده در مقابل لشكر خود ايستاد و آنها را تشويق به سوار شدن بر مركبها نمود. در اين موقع امام عليه السلام در جلو خيمه خود دست به شمشير گرفته و سر به زانو گذاشته به خواب رفته بود كه ناگاه هياهوي سپاه نزديك شد و زينب كبري عليها السلام سراسيمه نزد برادر دويد و گفت برادر مگر هياهوي سپاه را نمي شنوي كه نزديك رسيده است! امام عليه السلام سر از زانو برداشت و گفت هم اكنون رسول خدا را به خواب ديدم كه به من گفت تو نزد ما مي آيي.

زينب عليها السلام با شنيدن اين سخن از برادر لطمه اي به صورت خود زد و گفت اي واي، امام عليه السلام فرمود: لَيسَ لَكَ الوَيل، خواهرم واي بر تو نيست، آرام باش خدا ترا رحمت كند، در اين موقع عباس بن علي عليه السلام رسيد و گزارش نظامي به عرض رسانيد و گفت: «يا أخِي قَد أتاكَ القَومَ» آقا دشمن رسيده است چه بايد كرد؟ امام عليه السلام برخاست و گفت: «يا عَبّاس اِركَب بِنفسي أنتَ» برادرم عباس - جانم به قربانت، خود سوار شو و بپرس كه چرا در اين موقع حمله كرده اند و چه پيشامدي به تازگي روي داده است؟

عباس عليه السلام با بيست نفر سوار از جمله زهير بن قين و حبيب بن مظهّرأسدي در مقابل سپاه دشمن رفتند و پرسيدند كه سبب حمله ناگهاني چيست؟ گفتند: دستوري از امير ما رسيده است كه بايد هم

ص:54

تسليم شويد، يا اينكه با شما جنگ كنيم، عباس گفت شتاب نكنيد تا من خدمت ابا عبدالله برسم و مطلب را به عرض امام برسانم، همراهان عباس در جلو سپاه دشمن ماندند و ايشان را موعظه كردند. تا حضرت عباس عليه السلام نزد برادر آمد و مطلب را به عرض رسانيد، امام عليه السلام فرمود:

«إرجِع إلَيهِم فإنِ استَطَعْتَ أَنْ تُؤْخِّرَهُم إلى غُدوَةٍ وَ تَدْفَعَهُم عَنِّا العَشيَّةَ لَعَلّنا نصَلّي لِرَبِّنا اللَّيلَةَ و نَدعُوهُ و نستَغفِرُهُ فَهُوَ يَعلَمُ اِنِّي قَدْ كُنتُ أحِبُّ الصَّلؤةَ لَهُ وَ تِلاوَةَ كِتابه وَ كَثرَة الدُّعاءِ وَ الإستِغفارَ». برگرد و اگر توانستي تا بامداد فردا براي ما مهلت بگير باشد كه ما امشب براي پروردگار خود نماز بخوانيم و دعا كنيم و در پيشگاه پروردگار آمرزش بخواهيم، خدا مي داند كه من نماز خواندن و قرآن خواندن و زياد دعا كردن و استغفار كردن را دوست دارم.(1)

شب عاشورا

امام سجاد علي بن الحسين عليه السلام كه در اين سفر همراه پدر بود مي فرمايد: هنگامي كه شب عاشورا فرا رسيد پدرم ياران خود را جمع كرد و براي آنها سخن گفت. با اينكه من مريض بودم نزديك وي رفتم تا گفتار وي را بشنوم كه شنيدم با ياران خود چنين مي گفت:

خدا را به نيكوترين وجهي سپاسگزارم، و در عافيت و گرفتاري او را ستايش مي كنم، خدايا تو را سپاس مي گزارم كه ما را به پيامبري سرفراز كردي و قرآن را به ما آموختي و ما را در دين و احكام آن فقيه و دانا ساختي، و براي ما گوشها و ديده ها و دلها قرار دادي، و ما را از آلودگي شرك بركنار داشتي پس ما را شكرگزار نعمتهايت قرار بده.


1- ارشاد مفيد، ص 212

ص:55

«امّا بعدُ فاِنِّي لا أعلَمُ اصحاباً اَوفي و لا خَيراً مِن أصحابي و لا اَهلبيت اَبَرُّ و لا اوصَلُ من اَهل بيتي فَجزاكُمُ اللهُ عَنِّي خيراً، و انِّي لأظنُّ يوماً لَنا من هؤلاءِ ألا و انّي قد اَذِنتُ لَكُم فَانطَلَقوا جميعاً في حِلًّ لَيسَ عَلَيكُم مِنِّي ذِمامُ هذا اللَّيلِ قد غَشيكُم فاتَّخُذوهُ جُمَلاً».

راستي كه من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خويشاني نكوكارتر و مهربانتر از خويشان خود نمي شناسم، خدا همة شما را جزاي خير دهد. گمان مي كنم كه روز نبرد ما با اين سپاه رسيده من همه را اجاره رفتن دادم و آزاد گذاشتم، همگي بدون منع و مزاحمتي راه خود را در پيش گيريد و از اين تاريكي شب استفاده كنيد.

(شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه كه اين خطبه را نقل مي كند ننوشته كه در اين موقع كسي از اصحاب رفته باشد. رفتنيها پس از رسيدن خبر شهادت مسلم و هاني و قيس بن مسهر و عبدالله بن يقطر در همان بين راه متفرق شده بودند و دست غيب بر سينة نامحرمان و نامردان زده بود و از حريم قدس اباعبدالله دور شده بودند).

همينكه خطبة امام عليه السلام تمام شد، ياران و برادران و فرزندان و برادرزادگان امام عليه السلام و پسران عبدالله بن جعفر و پيش از همه شان عباس بن اميرالمؤمنين همصدا گفتند: « لَم نَفعَل ذلِكَ لِنَبقِيَ بَعدَكَ لا أرانَا اللهُ ذلِكَ أبَداً». نخواهيم رفت چرا برويم براي اينكه بعد از تو زنده بمانيم. خدا چنان روزي را پيش نياورد كه تو كشته شوي و ما زنده باشيم.

آنگاه امام عليه السلام رو به فرزندان عقيل كرد و گفت اي فرزندان عقيل شما را

ص:56

همان كشته شدن مسلم بس است شما را آزاد گذاشتم برويد گفتند سبحان الله مردم چه خواهند گفت اگر ما بزرگ و سرور خود و بهترين عموزادگان خود را بگذاريم و برويم و همراه ايشان تير و نيزه و شمشيري بكار نبريم و ندانيم كه كار آنها با دشمن به كجا رسيده به خدا قسم چنين كاري نخواهيم كرد بلكه جان و مال خانواده خود را در راه خدا و ياري تو مي دهيم و همراه تو مي جنگيم تا ما هم به سرافرازي به شهادت برسيم، زشت باد ان زندگي كه پس از تو بي تو باشد.

آنگاه مسلم بن عوسجه برخاست و گفت ما اگر دست از ياري تو برداريم و تو را تنها بگذاريم عذر ما نزد خدا چه خواهد بود؟ به خدا قسم نمي روم و از تو جدا نمي شوم تا نيزة خود را در سينة دشمنانت بكوبم و تا بتوانم شمشير خود را از خونشان سيراب كنم و آنگاه كه هيچ سلاحي در دست من نباشد كه با ايشان بجنگم سنگبارانشان كنم، به خدا قسم كه ما دست از تو بر نمي داريم تا خداوند بداند كه در نبودن پيغمبرش حقّ فرزند او را رعايت كرده ايم، به خدا قسم اگر بدانم كه من كشته شوم و سپس زنده مي شوم و آنگاه مرا به آتش مي سوزانند و سپس زنده مي شوم و در آخر خاكستر مرا به باد مي دهند و هفتاد مرتبه به اين صورت مي ميرم و زنده مي شوم از تو جدا نخواهم شد تا در راه تو جان دهم و چرا اين كار را نكنم با آنكه يكبار كشته مي شوم و پس از آن براي هميشه سرفراز و سعادتمند و سربلند خواهم بود.

همينكه سخنان مسلم بن عوسجه به پايان رسيد زهير بن قين بجلي برخاست (همان مردي كه روزي مخالف اباعبدالله عليه السلام بود و در بين راه عراق از امام دوري مي گزيد و نمي خواست كه اصلاً با امام عليه السلام ملاقات كند. اما دعوت امام عليه السلام را پذيرفت و عاقبت بخير شد) گفت: به خدا قسم دوست دارم كه كشته شوم و سپس زنده شوم و بار ديگر كشته شوم تا هزاربار و

ص:57

اين وسيله اي باشد كه خدا تو را و جوانان اهل بيت تو را حفظ كند و شما زنده باشيد.

ديگران هم در اين حدود سخناني ابراز داشتند و امام دربارة آنان دعاي خير كرد و به خيمة خود بازگشت.(1)

امام سجاد زين العابدين عليه السلام مي فرمايد: شبي كه پدرم در بامداد آن به شهادت رسيد بيمار بودم و عمّه ام زينب از من پرستاري مي كرد در اين حال پدرم خيمة مخصوص خود را خلوت كرد و تنها جوين غلام سابقي ابوذر غفاري با او بود و شمشير پدرم را دستكاري مي كرد و اصلاح مي نمود و پدرم اشعاري را زمزمه مي كرد.

يا دَهُرُ أُفٍّ لَكَ مِن خَليلٍ***كَم لَكَ بِالأِشراقِ وَ الأَصيلِ

مِن صاحِبٍ أو طالِبٍ قَتيلٍ***وَ الدَّهرُ لا يَعنَعُ بِالبَديلِ

وَ اِنَّما الأمرُ اليَ الجَليلِ***و كلّ حَيِّ سالِكُ سَبيلي

و اين اشعار را دوبار يا سه بار تكرار نمود و من فهميدم چه مي گويد و به مراد پدرم وقوف يافتم.

مراد امام حسين عليه السلام از آن اشعار اشاره به پايان رسيدن دنيا و بي وفايي و بي مهري آن بود كه روزي مانند دوستي مهربان به روي انسان مي خندد و مردمي را فريفته قيافه مساعد خويش مي سازد چنانكه گويي هميشه بر وفق مراد خواهد گذشت اما ناگهان قيافة خود را تغيير مي دهد، از بي مهري و بي وفايي دم مي زند و كامي را كه روزگاري با شاهد خويش شيرين داشته است با زهر خود تلخ مي سازد و دوستان را تبديل به دشمنان مي كند.

امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: مقصود پدرم را از اين اشعار فهميدم كه از شهادت خبر مي دهد و گريه راه گلوي مرا گرفت اما خود را حفظ كردم و


1- ارشاد مفيد، ص 214

ص:58

خاموش ماندم و دانستم كه بلا نازل شده است.

اما عمه ام زينب همانچه را من شنيدم شنيد و چون آن زن بود و زنان عادتاً رقت قلب دارند و بي تابي مي كنند نتوانست خود را حفظ كند و از جاي برخاست و شتابان نزد برادر رفت و گفت واي از بي برادري كاشي كه پيش از اين مرده بودم، امروز است كه بي مادر و بي پدر و بي برادر مي شوم اي جانشين گذشتگان و اي پناه باقيماندگان، امام عليه السلام همينكه خواهر را نگران و پريشان ديد، فرمود:

«يا اُخَيّة لا يَذهِبَنَّ بِحِلمِكَ الشَّيطان».

خواهر جان مبادا شيطان حلم تو را ببرد.

امام عليه السلام اشك در چشمانش حلقه زد و گفت چكنم خواهر مي بيني چه وضعي پيش آمده است، مي بيني چه سپاهي براي كشتن من فراهم آمده اند، زينب سخناني تأثرانگيز گفت و لطمه به صورت زد و گريبان چاك زد و بيهوش افتاد. امام خواهر را به هوش آورد و باز ثبات رأي و استقامت و پايداري را با تفسير بيشتري براي او تكرار كرد و فرمود:

«يا اُختاهُ اِتَّقي اللهَ و تَعزي بِعَزاءِ اللهِ و اعلَمي أنَّ اَهلَ الارضِ يَموتُونَ و أهلَ السَّماءِ لا يَبقوُنَ و انَّ كُلُّشَيءٍ هالِكٌ الا وَجهُ اللهِ الَّذي خَلَقَ الخلقَ بقُدرَتِهِ و يَبعَبثُ الخلقََ و يُعيدُهُم و هوَ فردٌ وحدَه، جَدِّي خيرٌ مِنِّي و ابي خيرٌ و اُمّي خيرٌ مني و اَخي منّي ولي و لِكُلِّ مسلِمٍ برَسولِ اللهِ صلي اللهُ عليه و آله و سلّم اِسوَةٌ فعزّاها بهذا و نَحوِهِ و قالَ لها يا اُخَيِّةَ انِّي اَقسَمتُ عليكَ فاُبَرِّي قَسَمي لا تُشَقِّي عليَّ جَيباً و لا تَخمَشي عليَّ وَجهاً و لا تَدعي عليَّ بِالوَيلِ».

خواهر جان آرام باش تقوي را از دست مده شكيبايي را فراموش مكن مگر نه آن است كه اهل زمين مي ميرند، بجز خدايي كه مردم را به قدرتش آفريده است و روزي همه

ص:59

آنان را زنده مي كند و خود يگانه و نهان است، خواهر جان جدّ من بهتر از من بود، پدرم بهتر از من بود، مادر و برادرم بهتر از من بودند و بر هر مسلمان است كه از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم پيروي كند. ترا قسم مي دهم و به اين قسمت عمل كن در مصيبت من گريبان پاره مكن، روي مخراش و واويلا مگو.(1)

شب عاشورا امام و ياران به نماز و استغفار و دعا و گاهي تفريح و مزاح سير كردند، برير با عبدالرحمن شوخي مي كرد، عبدالرحمن مي گفت اي برير اين هنگام، هنگام مزاح نيست. برير گفت بستگان و دوستان من مي دانند كه هرگز در جواني و پيري مايل به لهو و لعب نبوده ام و در اين حالت شادي مي كنم به سبب آنكه مي دانم كه شهيد خواهم شد و بعد از شهادت حوريان بهشت را در بر خواهم كشيد و به نعيم آخرت متنعم خواهم گرديد.(2)

روز عاشورا

شيخ مفيد عليه الرحمة مي نويسد كه: امام عليه السلام بعد از نماز صبح صفوف ياران خود را كه سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند مرتب ساخت. زهير بن قين را فرماندة سمت راست و حبيب بن مظهر را فرماندة سمت چپ قرار داد پرچم را هم به دست برادرش عباس عليه السلام سپرد.

عمر بن سعد نيز در بامداد آن روز صفوف لشكر خويش را مرتب ساخت، فرماندهي سمت راست را به عمرو بن حجاج زبيدي، فرماندهي سمت چپ را به شمر بن ذي الجوشن داد. حضرت حسين عليه السلام روز عاشورا چندين بار در مقابل مردم خطبه خواند و سخن گفت كه به يك مورد آن اشاره مي كنيم.


1- ارشاد مفيد، ص 216
2- منتهي الامال، ص 415

ص:60

«لمّا صَبَّحتِ الخيلُ الحسينَ عليه السلام رَفَعَ يَدَيهِ و قالَ: اللّهُمَّ أنتَ ثِقَتي في كلِّ كربٍ و انتَ رَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ و اَنتَ لي في كُلِّ أمرٍ نَزَلَ بي ثقَةٌ و عُدَّةٌ كَم مِن هَمٍّ يَضعَفُ فيهِ الفُؤادُ و تَقِلُّ فيهِ الحِيلَةُ و يَخذِلُ فيهِ الصَّديقُ و يَشمِتُ فيه العَدُوُّ أنزَلتَهُ بِكَ و شكَوتُهُ إليكَ، رَغبَةً مِنّي اليكَ عَمَّن سواكَ، فَفَرَّجتَهُ عنّي و كَشَفتَهُ و كَفَيتَهُ فانتَ وليُّ كُلِّ نِعمَةٍ و صاحبُ كلِّ حَسَنَةٍ و مُنتَهي كلِّ رَغبَةٍ».

و چون صبحگاهان لشكر به نزد حسين عليه السلام آمدند، دستهاي خود را بلند نموده و عرضه داشت: بار پروردگارا در تمام غصه ها و اندوه ها، تو محل اتكاء و اعتماد من مي باشي و در هر گرفتاري و شدّت، تو محل اميد من هستي و هر حادثه اي كه بر من فرود آيد و هر نازله اي بر من وارد شود تو محل اطمينان و استمداد من مي باشي، چه بسيار از هموم و غموم خود را كه دل در آن ناتوان مي شد و حيله و چاره براي رفع آن كوتاه مي آيد و دوست، انسان را تنها مي گذاشت و دشمن، زبان به شماتت مي گشود من بار آن حوادث و هموم را به سوي تو آوردم و شكوه آن را به تو نمودم، به جهت ميل و رغبتي كه به تو داشتم و به غير از تو نداشتم پس خداوندا تو همة آنها را برطرف نمودي و أمر مراكفايت كردي بنابراين اي خداي من تو ولي تمام نعمت ها هستي و صاحب هر نيكويي و منتهاي تمام رغبت ها مي باشي،

«أيُها النّاس إسمَعُوا قَولى وَ لا تَعْجَلوا حَتّى أعِظَكُم بما يَحِقُّ عَلىَّ لَكُمْ، وَ حَتى أعذَرَ إِلَيكُم فَإِنْ أعطَيتَمُونى النَّصفَ كُنتُم بِذلِكَ أسعَدَ وَ إنّ لَم تُعطونيَ النِّصفُ مِن أنفُسِكُم فأجمِعوا رأيَكُم و شُرَكاءَكُم ثمّش لا يَكُن

ص:61

أمرُكُم عليكُم غُمَّةً ثمَّ اقضُوا الَيَّ و لا تَنظُرونَ انَّ وَلِيّيَ اللهَ الذي نَزَّلَ الكِتابَ و هُوَ يَتَوليَّ الصالِحينَ».

اي مردم گفتار مرا بشنويد و شتاب نكنيد تا آنچه حق شماست بر من از اندرز و موعظه شما را بدان پند دهم و عذر خود را در حركت از مكه به سوي شما براي شما بيان كنم. پس اگر از در انصاف درآييد و عذر مرا بپذيريد كه البته نيكبخت باشيد و ديگر راه مقابله و جنگ با من بر روي شما بسته مي گردد. و اگر عذر مرا نپذيريد و حجت مرا كافي ندانيد پس در آن هنگام رأي خود و شريكان خود را روي هم گرد آورده تا اينكه كار شما و امر شما بر شما پوشيده نماند و سپس بدون هيچ مهلتي به من بپردازيد و كار خود را يكسره كنيد. بدانيد كه صاحب اختيار و وليّ من خداست كه قرآن كريم را بفرستاد و او زمام امور مردمان صالح را در دست دارد.(1)

شيخ مفيد مي فرمايد: امام عليه السلام در ادامة بيانات خود فرمود:

«فانسبوني فانظروا من اَنا ثمَّ ارجِعُوا الي انفُسِكُم و عاتِبوُها فانظُروا هل يصلِحُ لكُم قَتلي و انتَهاكَ حُرمَتي اَلَستُ ابنُ بنتِ نَبيّكُم و ابن وَصِيّهِ و ابن عَمِّهِ و اوَّلُ المُومِنينَ المَصِّدقُ لِرَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلّم بِما جاءَ به مِن عِندِ رَبّهِ».

اول نسب مرا در نظر آوريد و ببينيد من كيستم؟ و سپس به افكار خود مراجعه كنيد و آن را مورد عتاب و سرزنش قرار دهيد ببينيد آيا كشتن من براي شما سزاوار است؟! و آيا پاره كردن حرمت من بر شما جايز است؟! مگر من پسر


1- نفس المهموم، ص 144 و ارشاد مفيد، ص 218

ص:62

دختر پيغمبر شما نيستم؟ مگر من پسر وصيّ پيغمبر و پسر عموي او كه اول مؤمن و تصديق آورنده به رسول الله و آنچه از جانب خدا بر او نازل شده بود نيستم؟

مگر حمزه سيدالشهداء عموي پدر من نيست؟ مگر جعفر كه به دو بال خود در بهشت پرواز مي كند، عموي من نيست؟

آيا مگر به شما نرسيده است گفتار رسول خدا كه درباره من و برادرم فرمود:

«هَدانِ سَيّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ فاِن صَدَّقتُموني بما أقولُ و هُوَ الحَقّ و اللهُ ما تَعمَّدتُ كِذباً».

پس اگر مرا در اين گفتار تصديق داريد و بدانيد كه من راست مي گويم و سوگند به خدا از وقتي كه دانسته ام خداوند دروغگو را دشمن و مبغوض شمرده است، سخن دروغي را بر زبان نياورده ام.

و اگر گفتار مرا باور نداريد! و اين كلام را تكذيب مي كنيد، اينكه در ميان شما كسي هست كه شما را خبر دهد، از جابر بن عبدالله انصاري و أبوسعيد خُدري و سهل بن سعد ساعدي و زيد بن أرقم و أنس بن مالك سؤال كنيد! آنان به شما خبر مي دهند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره من و برادرم چنين فرموده است. آيا اين معني مانع از ريختن خون من نمي شود؟

شمر بن ذي الجوشن گفت: آن كسي كه بفهمد تو چه مي گويي خدا را بر يك جانب عبادت كرده است.

حبيب بن مظاهر در پاسخ شمر گفت: سوگند به خدا كه مي بينم تو را كه خدا را بر هفتاد جانب (از شك و شبهه) عبادت مي كني خداوند بر دل تو مُهر زده است.

ص:63

سپس حضرت حسين عليه السلام فرمود: اگر در اين امر شك داريد؟ آيا در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم؟

سوگند به خدا در ميان مشرق و مغرب عالم، پسر دختر پيغمبري غير از من نه در ميان شما و نه در ميان غير شما نيست؟

واي بر شما آيا كسي را از شما كشته م كه به طلب قصاص گرد آمده ايد؟! يا مالي را از شما تملك نموده ام؟ يا جراحتي و زخمي زده ام كه براي تلافي آمده ايد؟!

هيچيك از آنان سخني نگفت: حضرت ندا در داد: اي شبث بن ربعي و حجّار بن أبجُر و اي قيس بن أشعث و اي يزيد بن حارث آيا شما به من در نامه ننوشتيد كه: ميوه هاي درختان رسيده است و اطراف زمين سرسبز گرديده است اگر به سوي ما بيايي، به سوي لشكري آماده معاونت و كمك در تحت فرمان خود، خواهي آمد.

قيس بن اشعث گفت: ما نمي دانيم تو چه مي گويي؟ وليكن براي حكم و فرمان پسر عمويت (يزيد) تنازل كن، آنان براي تو نمي خواهند مگر آنچه را تو بپسندي.

امام حسين عليه السلام فرمود: نه سوگند به خدا چون ذليلان دست ذلت به شما ندهم و مانند بردگان بار ظلم و ستم شما را به دوش نمي كشم و پس از آن فرمود: اي بندگان خدا من پناه مي برم به پروردگارم و پروردگار شما از هر متكبري كه به روز پاداش و حساب ايمان ندارد.(1)

در اينجا لازم است توضيحي درباره شبث ابن ربعي بدهم كه اين فرد چگونه آدمي بوده و چقدر بي اراده و بوقلمون صفت هر روز چهره عوض كرده است. اين مرد كه مورد خطاب حضرت سيدالشهداء عليه السلام واقع شد در


1- ارشاد مفيد، ص 218

ص:64

روز عاشورا يكي از فرماندهان سپاه عمر بن سعد بود، روزي مؤذن زني به نام سباح بود وقتي اين زن در ميان قبيله بني تميم ادعاي پيغمبري كرد شبث مؤذني او را قبول كرد و آنگاه كه كار سباح به رسوايي كشيد شبث اسلام آورد و در موقع كشته شدن عثمان در كشتن وي دست بكار شد. سپس از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بشمار آمده بعدها بر همان علي بن ابيطالب عليه السلام خروج كردودر رديف دشمنان آن حضرت قرارگرفت و همراه با خوارج بود، روزي هم از خارجي بودن توبه كرده و كنار رفت. در سال 61 هجري در كشتن امام حسن عليه السلام و اصحاب آن بزرگوار شركت داشت و از افراد مؤثر در اين امر بود. روزي هم كه مختار بن ابي عبيد ثقفي به خونخواهي امام عليه السلام قيام كرد شبث كه خود از كشندگان امام بود در انتقام گرفتن از كشندگان امام با مختار همكاري و همراهي داشت بعدا رئيس پليس كوفه شد، در كشتن مختار بن ابي عبيد نيز دست داشت و در حدود سال هشتاد هجري درگذشت!!(1)

شهادت امام عليه السلام

عمربن سعد لعنة الله عليه تيري به كمان گذاشت به سوي سپاه اباعبدالله عليه السلام رها كرد و گفت نزد امير ابن زياد شاهد باشيد كه من پيش از همه جنگ را شروع كردم، جنگ تا حدود ظهر بشدّت ادامه داشت و بيشتر اصحاب امام عليه السلام شهادت رسيدند، امام نماز ظهر را با بقيه اصحاب خود به صورت نماز خوف يعني دو ركعت بجاي آورد و بعد از نماز جنگ همچنان ادامه يافت تا آنكه از جوانان بني هاشم كسي باقي نماند و آنها هم يكي پس از ديگري به شهادت رسيدند و حتي پسران خردسال و شيرخوارگان هم فيض شهادت را يافتند و تدريجاً همان ساعتي فرا رسيد


1- بررسي تاريخ عاشورا، ص 77

ص:65

كه جريان تاريخ اسلام را تغيير داد و شهادت امام مظلوم عليه السلام واقع شد.

سيد بن طاوس مي گويد: امام حسين عليه السلام فرمود: بياوريد براي من جامه اي را كه كسي در آن رغبت و ميل نكند تا آن را زير جامه هايم بپوشم و پس از كشته شدن از تنم بيرون نكنند، امام عليه السلام آن جامه را پوشيد و با اهل بيت وداع كرد و عزم ميدان جنگ نمود.

شيخ مفيد مي فرمايد كه فقط سه نفر از ياران باقي مانده بودند كه در كنار او مشغول نبرد بودند و آن سه از او حمايت مي كردند و بالاخره هر سه به شهادت رسيدند و امام عليه السلام تنها ماند و از جراحتهاي فراواني كه بر سر و بدنش رسيده بود سنگين شده بود و با اينحال شمشير بر آن قوم كشيده و آنها را به راست و چپ متفرق مي نمود، شمر ملعون آن موجود شّر و خبيث همينكه رزم امام عليه السلام را مشاهده كرد عده اي سواره نظام طلب كرد كه در پشت پيادگان صف كشند و كمانداران را دستور داد كه امام عليه السلام را تيرباران كنند، آنقدر تير بر بدن مطهر حضرت حسين عليه السلام زدند كه آن حضرت از جنگ باز ايستاد لشكر نيز توقف كرد.

خواهر گرامي آن حضرت زينب سلام الله عليها كه در كنار خيمه ايستاده بود خود را به پسر سعد ملعون رساند فرمود:

«وَيحَكَ يا عُمَر اَيقَتَلُ أبو عبدِالله و انتَ تَنظِرُ الَيهِ».

واي بر تو اي عمر آيا حضرت حسين عليه السلام را مي كشند و تو تماشا مي كني!

عمر بن سعد به سپاه خود فرياد زد اين فرزند كشندة عرب است او را محاصره كنيد و از هر جانب به او حمله ور شويد.

چهار هزار نفر تبرانداز او را احاطه كردند و بين او و بين خيام حرمش حائل شدند. امام عليه السلام كه احساس خطر براي اهل بيت خويش نمود فرياد برآورد كه:

ص:66

«يا شيعَةَ آلِ أبي سُفيانَ ان لَم يَكُن لَكُم دينٌ و كُنتُم لا تُخافُونَ المَعادَ، فَكونُوا أحراراً في دُنياكُم و ارجِعُوا الي أحسابِكُم ان كُنتُم عِرباً كَما تَزعُمُون».

اي شيعيان و پيروان آل آبي سفيان اگر براي شما ديني نيست و روية شما اين است كه از معاد نيز نمي ترسيد پس در زندگاني دنياي خود از آزادگان باشيد و اگر همچنانكه مي پنداريد از طائفة عرب هستيد بحسبهاي خود برگرديد و از اعمال ناجوانمردانه پرهيز كنيد.

شمر لعنة الله عليه صدا زد اي پسر فاطمه چه مي گويي؟

امام عليه السلام فرمود: من با شما در جنگ هستم چرا به زنها حمله ور مي شويد و تا وقتيكه من زنده ام اين لشكريان ياغي و تجاوزگر خود را از دستبرد به حرم من بازداريد.

حرم مرا رها كنيد و سراغ من بياييد و اينك زمان شهادت من نزديك شده و آثار و علائم آن پديدار گشته است.

شمر گفت اين درخواست را مي پذيريم. آن جماعت همگي به طرف خود حضرت روي آوردند و عطش نيز بر آن حضرت شديد شد، ابوالجُنوف جعفي تيري به پيشاني مباركش زد آن تير را بيرون كشيد و خون بر چهره اش جاري شد و فرمود: بار پروردگارا بر اين حال من كه از ناحيه اين بندگان نافرمان تو مي گذرد واقف هستي خداوندا يكايك آنان را بشمار و آنان را هلاك گردان و يك تن از آنان را روي زمين باقي مگذار و هيچگاه آنها را نيامرز.

آنگاه روي خود را به دشمن كرد و فرمود:

اي امت بدسرشت و بد كردار با محمّد در عترتش به بدي رفتار كرديد آگاه باشيد كه شما بعد از من كسي را نخواهيد كشت كه از كشتنش نگران

ص:67

باشيد و به هراس آييد بلكه تمام كشتن ها براي شما سهل و آسان مي نمايد. و سوگند به خدا كه من از خداي خودم اميد دارم كه مرا به شرف شهادت برساند و از شما انتقام مرا بگيرد از جايي كه خود نمي دانيد.

حصين گفت: اي پسر فاطمه به چه چيز خداوند انتقام تو را از ما مي گيرد؟

امام عليه السلام فرمود:گرفتاري و بلا را در ميان شما مي افكند تا آنكه خونهاي خود را مي ريزيد و سپس چون موجهاي دريا عذاب را بر شما خواهد ريخت.

در اين حال از كثرت زخمها و جراحات وارده ضعف بر آن بزرگوار آنقدر شديد بود كه قدرت ايستادن نداشت و مردي خبيث و پست سنگي بر پيشانيش زد و خون بر صورتش جاري شد و خواست با لباس خود، خون را از دو چشمش پاك كند كه مرد ديگري با تير سه شعبه قلب مباركش را هدف ساخت.

آنگاه حضرت حسين عليه السلام گفت:

«بِسمِ اللهِ و باللهِ و علي مِلَّةِ رسُولِ اللهِ و رَفَعَ رأسَهُ الي السَّماءِ و قالَ الهي اِنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُم يَقتُلونَ رجُلاً ليسَ علي وَجهِ الأرضِ ابنُ نبيٍّ غيرُهُ.»

به نام خدا، و به خود خدا و بر ملت و آئين رسول خدا (اين شهادت روزي من مي گردد) و سرش را به طرف آسمان بلند نموده و گفت: خداي من تو مي داني كه اين قوم مي كشند مردي را كه در روي بسيط زمين پسر پيغمبري جز او نيست!

دست برد و تير را از پشت خود خارج كرد و خون مانند ناودان فوران مي كرد.

ص:68

حسين عليه السلام دست خود را زير آن خون گرفت و چون پُر شده به آسمان پاشيد و گفت: اين حادثه كه بر من نازل شده است چون در مقابل ديدگان خداست، بسيار سهل و ناچيز است و يك قطره از آن خون بر زمين نريخت.

و براي بار دوّم دست خود را زير خون گرفت و چون پُر شد با آن سر و صورت و محاسن شريف را خون آلوده نموده و گفت: با همين حال باقي خواهم بود تا خدا و جدّم را ديدار كنم.

و آنقدر خون از بدن مباركش رفته بود كه قدرت و رمقي در تن نمانده بود، نشست بر روي زمين و با مشقت سر خود را بلند نگاه مي داشت كه در اين حال مالك بن يُسر لعنة الله عليه آمد و به آن حضرت ناسزا گفت و با شمشير بر سر آن بزرگوار زد و شخص ديگري به نام روعَةِ بن شريك بر كتف چپ آن حضرت ضربتي وارد ساخت و حصين بر حلقوم آن بزرگوار تيري زد و ديگري بر گردن مباركش ضربه اي زد و سنان ابن انس لعنة الله عليه با نيزه در ترقوه اش زد و پس از آن بر سينه آن حضرت زد.

هلال بن نافع مي گويد: من در نزديكي حسين ايستاده بودم كه او جان مي داد سوگند به خدا كه من در تمام عمرم هيچ كشته اي نديدم كه تمام پيكرش به خون آلوده باشد و چون حسين صورتش نيكو و چهره اش نوراني باشد به خدا قسم لمعات نور چهرة او مرا از تفكر در كشتن او باز مي داشت.

و در آن حالتهاي سخت و شدّت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده و دعا به درگاه حضرت ربّ ذوالجلال عرض مي كرد:

«صَبراً عَلى قضائِكَ يا رَبِّ لا الهَ سِواكَ يا غِياثَ المُستَغيثينَ».

شكيبا هستم بر تقديرات و بر فرمان جاري تو اي پروردگار من، معبودي جز تو نيست، اي پناه پناه آورندگان.

ص:69

در اين لحظه ام كلثوم ندا در داد:

اين حسين است كه در بيابان خشك كربلا بر روي زمين افتاده است. و زينب عليه السلام فرمود: اي كاش آسمان بر زمين مي چسبيد و اي كاش كوهها خُرد مي شد و بيابانها را پر مي كرد و بعد به نزد برادرش آمد و ديد كه عمر بن سعد با جمعي از يارانش به حضرت نزديك شده اند و برادرش حسين در حال جان دادن است.

حضرت زينب هرچه فرياد برآورد كسي جواب او را نداد، عمر بن سعد لعنة الله عليه فرياد زد پياده شويد و حسين را راحت كنيد.

شمر مبادرت كرد و با پايش به آن حضرت زد و روي سينه اش نشست و با شمشير دوازده ضربه بر آن حضرت زد و محاسن مقدسش را گرفت و سر مقدسش را جدا كرد.(1)

محتشم عليه الرحمه گفت:

آمد بقصد كعبة توحيد پيل مست***ديو لعين بمهبط روح الأمين رسيد

افعي صفت گرفت سر از گنج معرفت***بدگوهري بمخزن دُرّ ثمين رسيد

آن نفس مطمئنّه، حياتي ز سر گرفت***زان نفخه اي كه در نفس آخرين رسيد

مستغرق جمال ازل گشت لايزال***نوشيد از زلال لقا شربت وصال


1- لهوف، ص 109 - 105 و لمعات الحسين، ص 74 - 64

ص:70

آثار منتشر شده از اين ناشر

1- قرآن كريم (خط عثمان طه)

2- قرآن كريم (خط استاد ني ريزي) وزيري

3- قرآن كريم (خط استاد ني ريزي) نيم جيبي

4- نهج البلاغه (ترجمه مرحوم محمد دشتي) وزيري و جيبي

5- شبهاي پيشاور

6- منتهي الامال

7- معراج السعاده

8- زندگاني چهارده معصوم (خلاصه منتهي الامال)

9- جلاء العيون علامه مجلسي

10- رساله چهار مرجع (آيات عظام: امام، خامنه اي، بهجت، مكارم)

11- رساله حضرت آيه الله العظمي فاضل لنكراني (ره)

12- رساله حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)

13- رساله حضرت آيه الله العظمي نوري همداني (دام ظله)

14- تازيانه سلوك (دستورالعمل هاي اخلاقي آيه الحق حسن حسن زاده آملي)

15- معاد خودماني (دو كتاب سياحت غرب و منازل الاخره)

16- بررسي و تحليل پيرامون زيارت عاشورا

17- حقيقت انكارناپذير (اثبات ولايت حضرت علي (ع))

18- جوانان، معاشرت، انزوا

19- انسان و شخصيت

20- خطبه غديريه (وزيري و جيبي)

21- اعجاز نگين (فوائد انگشتري در اسلام با مقدمه آيه الله سبحاني)

22- زندگينامه شاعران ايران و جهان (وزيري و جيبي)

ص:71

آثار منتشر شده از اين ناشر

23- زندگينامه دانشمندان بزرگ جهان (وزيري و جيبي)

24- آشپزي عروس

25- ختم انعام (وزيري و جيبي)

26- ختم يس (وزيري و جيبي)

27- 20 سوره

28- عم جزء (جزء 30 قرآن)

29- وصيت نامه

30- زيارت عاشورا

31- طعم انار

32- تاريخ انبياء (علامه مجلسي)

33- كشكول (شيخ بهايي)

سري كتابهاي جلال آل احمد

32- خسي در ميقات

33- غرب زدگي

34- نفرين زمين

35- نون و قلم

36- زن زيادي

37- سه تار

38- مدير مدرسه

39- سفر به ولايت عزرائيل

40- سرگذشت كندوها

41- ديد و بازديد

42- از رنجي كه مي بريم

43- اورازان

44- سنگي بر گوري

45- دو چاله و يك چاه

ص:72

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109