سيره عملي اهل بيت عليهم السلام: حضرت امام جعفرصادق (عليه السلام)

مشخصات كتاب

سرشناسه : ارفع، سيد كاظم، 1323 -

عنوان و نام پديدآور : حضرت امام جعفرصادق (عليه السلام)/ تاليف كاظم ارفع.

مشخصات نشر : تهران: فيض كاشاني، 1371.

مشخصات ظاهري : 89 ص.

فروست : سيره عملي اهل بيت (ع)؛ 8.

شابك : 500 ريال

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : چاپ ديگر: فيض كاشاني، 1379 (69ص).

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : جعفربن محمد (ع)، امام ششم، 83 - 148ق. -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP45/الف 4ح 6 1371

رده بندي ديويي : 297/9553

شماره كتابشناسي ملي : 2311438

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص : 5

چگونگي ولادت

شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه مي فرمايد: ولادت امام عليه السلام در شهر يثرب (مدينة الرسول) در هفدهم ربيع الاول و در سال هشتاد و سه هجري بوده است.(1)

مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است، در شرافت و بزرگواري چنان بود كه گاهي امام صادق عليه السلام را «ابن المكرمه» يعني فرزند بانوي باكرامت مي ناميدند.

امام عليه السلام قد متوسطي داشتند، سرخ رو بوده و بدن، سفيد، بيني كشيده و موهاي مجعد مشكي داشتند و برگونه مباركشان خال سياهي بود.(2) نام او جعفر، كنيه اش ابوعبدالله و لقبش صادق.

رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: هر وقت پسر من جعفربن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب متولد شد. نام او را صادق بگذاريد زيرا كه از فرزندان او كسي همنام وي پيدا شود كه بدون استحقاق ادعاي امامت كند و او را جعفر كذاب گويند.(3)

اسامي و القاب ديگري امثال ابن شهرآشوب در مناقب براي امام عليه السلام


1- ارشاد، ص 254
2- بحار، ج 47، ص 9
3- بحار، ج 47، ص 8

ص:6

نقل كرده اند. ابااسماعيل، الخاص، ابوموسي، الفاضل، الطاهر، القائم، الكامل و المنجي.

امام عليه السلام تا سن دوازده سالگي جد بزرگوارش امام سجاد عليه السلام را درك كرد، بنابراين كودك و نوجواني اش را در محضر ايشان گذراند. پس از شهادت امام سجاد عليه السلام مدت نوزده سال با پدر گرامي اش امام محمدباقر زندگي كرد، با اين ترتيب در سن سي و يك سالگي امامت را آغاز كرد و سي و چهار سال دوره امامتش ادامه داشت.

سيره عملي امام عليه السلام:

هشام بن حكم مي گويد: مردي از كوهستان خدمت امام عليه السلام شرفياب شد و ده هزار درهم به آن حضرت داد و گفت تقاضاي من اين است كه خانه اي براي من خريداري فرماييد تا از سفر حج برگشتم با خانواده ام در آن سكونت كنم. او عازم حج شد، وقتي مراجعت كرد امام عليه السلام او را در منزل خود جاي داد و سندي به او اعطا كرد و فرمود: خانه اي برايت در بهشت خريدم كه حدّ اول آن متصل به خانه حضرت محمد مصطفي صلّي الله عليه و آله و سلّم است، و حدّ دوم به منزل علي مرتضي عليه السلام و حدّ سوم به خانه حسن مجتبي عليه السلام و حد چهارم به خانه حسين بن علي عليه السلام مي باشد.

مرد كوهستاني كه اين سخن را شنيد قبول كرد و رضايت خويش را اعلام نمود. امام عليه السلام مبلغ را ميان تنگدستان تقسيم كرد و مرد كوهستاني به محل خود بازگشت. پس از مدتي مريض شد. بستگان خود را احضار كرد و گفت: من مي دانم آنچه حضرت صادق عليه السلام فرموده راست است و حقيقت دارد خواهش مي كنم اين سند را با من دفن كنيد!(1)


1- بحار، ج 47، ص 134.

ص:7

مردي از شيعيان امام عليه السلام به محضر آن بزرگوار شرفياب شد و از فقر و تنگدستي خويش شكايت نمود. امام عليه السلام فرمود:

«اَنتَ مِن شِيعَتِنا وَ تَدَّعِيَ الفَقرَ وَ شِيعَتنا كُلّهم أغنِياءٌ».

(تو از شيعيان ما هستي و اظهار فقر و تنگدستي مي كني با اينكه تمام شيعيان ما بي نياز هستند.)

آنگاه فرمود: ترا تجارت پرفايده اي هست كه بي نيازت كرده، عرض كرد آن كدام تجارت است؟

فرمود: اگر كسي از ثروتمندان بگويد روي زمين را براي تو از نقره پر مي كنم و از تو مي خواهم دوستي و ولايت اهل بيت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را از قلب خود خارج كني و نسبت به دشمنان آنها اظهار دوستي و محبت نمايي آيا حاضر مي شوي اين كار را انجام دهي؟ عرضي كرد اي پسر رسول خدا هرگز؛ اگر چه دنيا را براي من پر از طلا بنمايد.

امام عليه السلام فرمود: پس تو فقير نيستي، بينوا كسي است كه آنچه تو داري نداشته باشد، حضرت مقداري پول به او دادند و از محضر آن بزرگوار مرخص شد.(1)

ابوبصير گفت: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه يكي از شيعيان شما كه مردي پرهيزكار است نزد عيسي بن اعين آمد و تقاضاي كمك كرد، با اينكه وضع مالي خوبي نداشت عيسي گفت: نزد من زكات هست ولي به تو نمي دهم زيرا ديدم گوشت و خرما خريدي و اين مقدار خرج اسراف است. آن مرد در جواب گفت: در معامله اي يك درهم سود بردم يك سوم آن را گوشت و قسمت ديگر را خرما خريدم و بقيه اش را به مصرف ساير احتياجات خانه رساندم.

امام عليه السلام افسرده شد و مدتي از شنيدن اين جريان دست خود را بر


1- انوار نعمانيه، ص 349.

ص:8

پيشاني گذاشت و نگاه فرمود:

خداوند براي تنگدستان سهميه اي در مال ثروتمندان قرار داده به مقداري كه بتوانند با آن بخوبي زندگي كنند و اگر آن سهميه كفايت نمي كرد بيشتر قرار مي داد از اين جهت بايد به آنها بدهند به مقداري كه تأمين خوراك و پوشاك و ازدواج و تصدق و حج ايشان را بنمايد و نبايد سختگيري كنند مخصوصاً به مثل اين مرد كه از نيكوكاران است.(1)

مردي به محضر امام عليه السلام شرفياب شد و گفت: مرا به شناختن پروردگار راهنمايي كن كه اهل جدل با من زياد مجادله مي كنند!

امام عليه السلام فرمود: آيا تا به حال سوار كشتي شده اي؟ گفت: آري، فرمود: آيا اتفاق افتاده كه يك قسمت كشتي بشكند و در آنجا فريادرسي نداشته باشيد؟ گفت: چنين اتفاقي افتاده. فرمود: در آن حال دل توبه كجا متوجه بود آيا باز هم نقطه اميدي داشتي كه كسي ترا نجات دهد، گفت: آري فرمود: همان خداست.(2)

عده اي از اهل كوفه در مدينه اقامت كردند و در اين مدت مرتب خدمت امام صادق عليه السلام مي رسيدند و از فرمايشات آن جناب استفاده مي كردند. هنگام مراجعت براي توديع با امام عليه السلام به محضر آن حضرت شرفياب شدند يكي از آنها عرض كرد اي پسر رسول خدا ما را نصيحت و سفارشي فرما: «فَقالَ عليه السلام: عَليكُم بِتَقوَي اللهِ وَالعَمَلِ بِطاعَتِهِ وَاجتِنابِ مَعاصِيهِ وَ اَداءِ الأمانَةِ لَمن ائتَمَنَكُم وَ حُسنُ الصَّحابَةِ لِمَن صَحِبتُموهُ وَ اَن تَكُونُوا دُعاةً صامِتينَ»

(فرمود: از خدا بترسي و اوامرش را اطاعت كنيد و از گناه اجتناب نمائيد. هركس به شما امانتي سپرد امانتش را سلامت برگردانيد با كساني


1- شرح من لايحضره الفقيه، كتاب زكوة، ص 36.
2- كفاية الموحدين، ج 1، ص 125.

ص:9

كه هم صحبت هستيد خوش رفتاري كنيد، در حالي خاموشي و سكوت مردم را به سوي ما دعوت كنيد.)

عرض كردند: چگونه ممكن است انسان خاموش باشد و تبليغ كند؟!

فرمود: به اين طريق كه آنچه دستور داده ايم عمل كرده و از معاصي دوري مي نماييد و براستي و درستي و امانت داري با مردم رفتار مي كنيد، امر به معروف و نهي از منكر را ترك نخواهيد كرد، در اين هنگام مردم از شما جز خوبي نمي بينند آنگه كه رفتار شما را مشاهده كردند، ارزش پيروي از ما را خواهند دانست، در نتيجه به ما مي گروند و هدايت مي يابند.

خدا را گواه مي گيرم كه پدرم محمد بن علي (حضرت باقر عليه السلام) مي گفت: پيروان و شيعيان ما در گذشته بهترين مردم بودند اگر امام جماعت يا اذان گويي در ميان گروهي بود، از شيعيان ما بود. اگر اموال و امانتي از مردم بود آنها را حافظ و نگهبان بودند.

عالمي كه مردم براي رفع احتياجات ديني و صلاح انديشي امور به او پناهنده مي شدند از پيروان ما بود.

«فَكُونُوا كذلِكَ حَبِبّونا اِلَي النّاسِ وَلا تَبغضُونا اِلَيهِم».

(شما هم مردم را با اين عمليات به سوي ما سوق دهيد و ما را محبوب آنها نماييد و نه مورد نفرتشان قرار دهيد!)(1)

بين دو نفر درباره ميراثي مشاجره و گفتگو رخ داد، مفضل بن عمركوفي كه از خواص اصحاب حضرت صادق عليه السلام است با آنها برخورد كرد. همينكه نزاع آنها را ديد، ايشان را به منزل برد و بينشان را به چهارصد درهم صلح داد، آن مبلغ را هم خود به آنها پرداخت نمود.

آنگاه گفت: اين پول از من نيست. امام صادق عليه السلام پيش من مقداري


1- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 69.

ص:10

پول گذارده تا كه هرگاه بين دو نفر از شيعيان نزاعي درگرفت من با اين پولها بين آنها صلح برقرار نمايم.(1)

حسين بن نعيم گفت امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا برادران خود را دوست داري؟ عرض كردم: آري، فرمود: به فقرا و تنگدستانشان نفع مي رساني؟ گفتم: آري، فرمود: متوجه باش كه لازم است آنها را دوست بداري، آيا آنها را به منزل خود دعوت مي كني، گفتم: هيچگاه غذا نمي خورم مگر اينكه دو يا سه نفر از برادرانم مهمان منند، فرمود: فضيلت آنها بر تو بيشتر از فضيلت تو است بر آنها عرض كردم فدايت شوم من آنها را ميهمان مي كنم و در منزل خود از ايشان پذيرايي مي نمايم باز فضيلت آنها بيشتر است؟! فرمود: آري هنگامي كه وارد منزل تو مي شوند با آمرزش تو و خانواده ات وارد مي شوند و در بيرون رفتن گناهان تو و خانواده ات را بيرون مي برند.(2)

امام صادق عليه السلام هروقت سواره به مسجد تشريف مي برد مركب خود به غلام خويش مي سپرد تا او بيرون مسجد از آن مواظبت نمايد. يك روز چند نفر مسافر از خراسان آمدند. يكي از آنها به غلام گفت: ميل داري من به جاي تو غلامي امام عليه السلام را بنمايم و تو صاحب اموال و ثروت فراوان من شوي؟

غلام گفت: از امام عليه السلام اجازه بگيرم شايد موافقت بفرمايد. محضر آنجناب رفته عرض كرد شما سابقه خدمتگزاري مرا نسبت به خود مي دانيد. مدت زيادي است كه پيش شما هستم. اگر خداوند از نظر مالي پيشامد خوبي براي من ايجاد كند آيا جلوگيري مي فرمائيد؟

امام فرمود: اگر تو نسبت به خدمت ما بي ميل شده اي و آن خراساني راغب گرديد. مانعي نيست او به جاي تو باشد و تو به جاي او،


1- بحار، ج 47، ص 58.
2- پند تاريخ، ج 2، ص 74.

ص:11

غلام رو برگردانيد كه برود. حضرت او را صدا زد و فرمود: غلام چون مدتي است كه در پيش ما هستي از نظر خدمت، ترا يك نصيحت مي كنم آنگاه خواستي بروي مانعي ندارد.

فرمود: در روز قيامت رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم متمسك به نور جلال پروردگار مي شود، علي عليه السلام به حضرت رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم تمسك مي جويد، ائمه هم به اميرالمؤمنين متمسك مي شوند، شيعيان ما نيز بستگي با ما خواهند داشت، هركجا ما داخل شويم آنها هم وارد مي شوند. غلام تأملي كرده و گفت: پس من از خدمت شما جايي نمي روم در همين خدمتگزاري هستم، آخرت را بر دنيا مقدم مي دارم. بيرون رفت تا تصميم خود را به

خراساني بگويد. چشم خراساني كه به او افتاد گفت: از قيافه ات روشن است كه انقلابي پيدا كرده اي و وضع تو عوض شده است.

غلام بيان امام عليه السلام را نقل كرد و خراساني را خدمت امام عليه السلام برد آن بزرگوار دوستي و ولاي او را نيز قبول فرمود و به غلام هزار اشرفي دادند.(1)

محمد بن مرازم از پدر خود نقل مي كند كه او گفت: در خدمت حضرت صادق عليه السلام از حيره خارج شديم. زماني بود كه منصور دوانيقي آن بزرگوار را احضار كرده و اجازه برگشتن داده بود) مقداري راه كه آمديم به محلي به نام سالحين (محلي كه چهار فرسخ با بغداد فاصله داشت) رسيديم. اول شب بود، مردي از كاركنان منصور كه سمت حسابداري داشت و در سالحين زندگي مي كرد جلوي امام عليه السلام را گرفت و گفت نمي گذارم از اينجا بگذري آنجناب هرچه اصرار ورزيد و درخواست كرد كه مانع نشود او با شدت هرچه تمامتر مانع بود.

من و مصادف در خدمت امام عليه السلام بوديم، مصادف عرض كرد اين سگ شما را خيلي آزار مي دهد، ممكن است ما را برگرداند آن وقت معلوم


1- منتهي الامال، ج 2، ص 120.

ص:12

نيست منصور با ما چه خواهد كرد. اگر اجازه بفرماييد او را مي كشيم و بدنش را در رود مي اندازيم. فرمود: مصادف خويشتن داري كن.

آري امام صادق عليه السلام تا اواخر شب از آن مرد تقاضاي آزاد كردن مي نمود و او مانع مي شد تا يكباره تصميمش عوض شد و دست از جلوگيري برداشت و رفت.

امام عليه السلام فرمود :آيا اين كار بهتر بود يا آنچه شما مي گفتيد كه او را بكشيم. عرض كرد اين عمل بهتر بود، فرمود:

«اِنَّ الرَّجُلَ يَخرُجُ مِنَ الذِّلِّ الصَّغيرِ فَيدخُلَهُ ذلِكَ فِي الذُّلِّ الكَبير»

(گاهي مرد درگرفتاري كوچكي است به واسطه عدم تحمل و بردباري خود را در خواري بزرگتري مي اندازد. (1)

مفضل بن عمر يكي از شاگردان برجسته امام از حرفهاي كفرآميز ابن ابي العوجاء خشمگين شده با تندي گفت: اي دشمن خدا كفر مي گويي و انكار خدا مي نمايي، ابن ابي العوجاء گفت: اهل استدلالي با تو صحبت كنم در صورتي كه غالب شدي پيرو تو مي شوم و اگر اهل مناظره نيستي با تو حرفي ندارم. از اصحاب امام صادق عليه السلام اگر باشي هيچگاه اوباما اين طور گفتگو نكرده و نه اينچنين مجادله مي نمايد.

زياد اتفاق افتاده كه بزرگتر از اينكه تو شنيدي از ما شنيده ولي هرگز در جواب ما ناسزا نفرموده:

«اِنَّه لَحليمُ الرزين العاقِل الرّصين لا يعتريه خرق وَلا طيش ولا نزق».

(او بردباري با وقار و سنگين و عاقلي استوار است هيچگاه انديشه از كسي ندارد و نه سبكي از او سر مي زند.)

گفتار را گوش مي دهد و كاملاً با استدلال ما آشناست و در آخر با چند جمله مختصر و گفته كوتاه ما را مغلوب مي نمايد و سخن خود را ثابت


1- روضه كافي، ج 8، ص 87.

ص:13

مي كند. (1)

بشار مكاري گفت: در كوفه خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم آنجناب مشغول خوردن خرما بود فرمود: بشار بيا نزديك از اين خرما ميل كن، عرض كردم در بين راه كه مي آمدم منظره اي ديدم كه مرا سخت ناراحت كرد، اكنون گريه گلويم را گرفته نمي توانم چيزي بخورم بر شما گوارا باد. فرمود: به حقي كه مرا بر تو است قسم ياد مي كنم پيش بيا و ميل كن، نزديك رفته شروع به خوردن كردم.

امام عليه السلام پرسيد: در راه چه ديدي؟ عرض كردم: يكي از مأمورين را ديدم كه با تازيانه بر سر زني مي زد و او را به سوي زندان و دارالحكومه مي كشانيد آن زن با حالتي بس تأثرانگيز فرياد ميزد «المُستَغابُ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ» هيچ كس به فريادش نرسيد. امام عليه السلام سؤال كرد چرا اين طور او را مي زد؟ عرض كردم من از مردم شنيدم كه آن زن در هنگام راه رفتن پايش مي لغزد و به زمين مي خورد در آن حال مي گويد: «لَعَنَ اللهُ ظالِمِكِ يا فاطِمَة»، خدا ستمكاران بر تو را اي فاطمه عليها السلام لعنت كند.

امام عليه السلام با شنيدن اين موضوع شروع به گريه كرد و آن قدر اشك ريخت كه دستمال و محاسن مبارك و سينه اش تر شد. سپس فرمود: بشار باهم به مسجد سهله برويم براي نجات يافتن اين زن دعا كنيم، يكي از اصحاب خود را نيز فرستاد تا به دارالحكومه رود و خبري از او بياورد. وارد مسجد شديم. هريك دو ركعت نماز خوانديم امام عليه السلام به دستهاي خود را بلند كرده دعايي خواند و به سجده رفت، طولي نكشيد سربرداشته فرمود حركت كن برويم او را آزاد كردند. در بين راه برخورد كرديم با مردي كه او را براي خبرگيري فرستاده بودند آن جناب جريان را پرسيد، گفت: زن را آزاد كردند، از وضع آزاد شدنش سؤال كرد. گفت: من در آنجا بودم درباني او را


1- سفينة البحاره ج 1، ص 423.

ص:14

به داخل برد پرسيد چه كرده اي؟ گفته بود من به زمين افتادم و گفتم: «لَعَنَ اللهُ ظالِميكِ يا فاطِمة» امير دويست درهم به او داد و تقاضا كرد او را حلال كند و از جرمش بگذرد ولي آن زن قبول نكرد. آنگاه آزادش كردند.

امام عليه السلام فرمود: از گرفتن دويست درهم امتناع وريد؟ عرض كرد: آري با اينكه به خدا سوگند احتياج داشت. امام عليه السلام از داخل كيسه اي هفت دينار خارج نمود. فرمود اين هفت دينار را برايش ببر و سلام مرا به او برسان.

بشار گفت: به در خانه آن زن رفتيم سلام حضرت را به او رسانديم، پرسيد شما را به خدا قسم حضرت صادق عليه السلام به من سلام رسانيد. گفتيم: آري از شنيدن اين عنايت امام عليه السلام بيهوش شد ايستاديم تا به هوش آمد دينارها را به او داديم. آنگاه گفت:

«سَلُّوه اَن يَستَوهَبَ اَمتَهُ مِنَ اللهِ»

(از امام عليه السلام بخواهيد آمرزش كنيز خود را از خداوند تبارك و تعالي بخواهد.)

پس از بازگشت جريان را به عرض امام رسانديم. آن بزرگوار به حرفهاي ما گوش مي داد و در حالي كه مي گريست برايش دعا مي كرد.(1)

وليد بن صبيح گفت: محضر امام عليه السلام بودم مرد سائلي آمد و از حضرت چيزي درخواست كرد امام عليه السلام به او اعطا فرمود، ديگري آمد نيز عنايت كرد، سومي آمد امام عليه السلام فرمود خداوند به تو وسعت دهد سپس به من فرمود: اگر كسي مثلاً به مقدار چهل هزار يا سي هزار درهم داشته باشد همه آن را در موارد حقي مصرف كند به طوري كه چيزي براي خودش نماند اين شخص يكي از كساني است كه دعايش مستجاب نمي شود.

كسي كه همه اموالش را در راه خدا صدقه بدهد و بعد دعا كند كه خدايا مرا روزي عنايت كن به او گفته مي شود آيا ما ترا روزي نداديم.(2)


1- بحارالانوار، ج 47، ص 225.
2- كشكول بحراني، ج 2، ص 49.

ص:15

طبيبي مسيحي خدمت امام عليه السلام شرفياب شد و گفت: آيا در كتاب شما و سنت پيامبرتان از طبّ چيزي ذكر شده؟ فرمود: آري در كتاب خدا اين آيه «كلوا واشربوا وَلاتسرفوا» بخوريد و بياشاميد ولي زياده روي نكنيد و در سنت و كلام پيامبرتان رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم آمده كه:

«الحَمِيَّةُ مِنَ الاَكلِ رَأسُ كُلِّ دَواءٍ وَالاِسرافُ فِي الاَكلِ رأسُ كُلِّ داءٍ» (خوددارى از (زياده روي) در خوردن و غذا سرآمد و بيشترين دارو براي سلامتي است. زياده روي در خوراك باعث همه امراض است.)

مرد مسيحي از جا حركت كرده و گفت:

«وَاللهِ ماتَرَكَ رَبُّكُم وَلاسُنَّةُ نَبِيَّكُم شَيئاً مِن الطِّبِّ لِجالينُوس»

(به خدا سوگند كتاب خدا و سنت پيغمبرتان جايي براي طبّ جالينوس باقي نگذاشته است.)(1)

امام صادق عليه السلام مي فرمود: ايمان بر هفت سهم تقسيم شده، بعضي يك سهم برخي دو سهم و بعضي تمام هفت سهم از ايمان را دارا هستند. از اين جهت سزاوار نيست بر كسي كه يك سهم از ايمان را دارد بار دو سهم را تحميل كنيد و به همين ترتيب تا هفت سهم. سپس امام عليه السلام فرمودند براي شما مثالي ميزنم (تا بهتر متوجه مسئله شويد).

مردي همسايه اي مسيحي داشت و او را دعوت به اسلام مي نمود، مدتها از ارزشهاي اسلامي براي او تعريف كرد تا در نتيجه مرد مسيحي اسلام را پذيرفت و ايمان آورد.

سحرگاه به در خانه تازه مسلمان رفت و در زد او از خانه بيرون آمد و گفت: چه حاجتي داري؟ پاسخ داد كه وضو بگير تا با هم به مسجد برويم و نماز بخوانيم. مرد جديدالاسلام وضو گرفت لباسهايش را پوشيد و با او به مسجد رفت قبل از نماز صبح هرچه خواست نماز خواند او هم از رفيق


1- انوار نعمانيه، ص 226.

ص:16

خود پيروي نمود. نماز صبح را خواندند پس از آن نشستند تا آفتاب سرزد.

تازه مسلمان خواست به منزلش برگردد گفت: كجا مي روي روز كوتاه است بمان تا نماز ظهر را نيز بخوانيم تا بعد از انجام نماز ظهر ماند. بعد گفت بين ظهر و عصر چندان فاصله اي نيست او را نگاه داشت تا نماز عصر را نيز بخواند برخاست از جا حركت كند. گفت از روز چيزي نمانده نزديك غروب است باز نگاهش داشت تا نماز مغرب را هم خواندند بعد گفت نماز عشا، وقتش نزديك است يك نماز ديگر مانده آن را هم بخوانيم بعد خواهي رفت. پس از انجام نماز عشا، از يكديگر جدا شدند. روز بعد هنگام سحر باز در خانه او رفت به نصراني تازه مسلمان گفت حركت كن براي نماز به مسجد برويم پاسخ داد

«اَطلِب لِهذا الدّين مَن هُوَ اَفرَغ مِنّي وَ اَنَا اِنسانُ مِسكينٍ وَ عَلَيَّ عيال»

(براي اين دين برو از من بيكارتر و فارغتر پيدا كن من فقير و عيالمندام بايد براي زن و فرزندم روزي تهيه كنم!)

فقال عليه السلام: «اَدخَلَهُ فِي شيئ أخرَجَهُ مِنه» آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: به اين وسيله داخل در دينش نمود و با اين كار خود (يعني زياده روي و تحميل بيجا) او را از دين خارج نمود.(1)

ابوالسفاتج گفت: يكي از دوستانم به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد گاهي ما در بين راه مكه مي خواهيم احرام ببنديم وسيله اي براي برطرف كردن موهاي بدن نداريم با آرد اين عمل را انجام مي دهيم و از كار خود نادم و ناراحت هستيم. امام عليه السلام فرمود: از اسراف كردن مي ترسيد جواب دادم آري، فرمود: آنچه در اصلاح و سلامتي بدن مصرف شود اسراف نيست گاهي من


1- وسائل الشيعه، ج11، ص 427.

ص:17

دستور مي دهم مغز استخوان را با روغن زيتون مخلوط كنند و بوسيله آن خود را شستشو مي دهم.

اسراف در چيزهايي است كه باعث تلف شدن مال و ضرر رساندن به بدن باشد. سؤال كردم سختگيري و به تنگي زندگي كردن چگونه است، فرمود نان و نمك خوردن با اينكه قدرت داري غذاي ديگري بخوري، عرض كردم ميانه روي و اقتصاد در زندگي به چه نحو حاصل مي شود؟

«قالَ الخُبرُ وَاللَّحم وَاللَّبَنُ وَالزَّيتُ وَالسَّمَنُ مَرَّةً ذاوَ مرةً ذا»

(فرمود: نان و گوشت و شير و روغن و زيتون و روغن حيواني گاهي از اين و گاهي از آن بخورد.)(1)

ابان بن تغلب مي گويد: امام عليه السلام به من فرمود: خيال مي كني خداوند كه به كسي ثروت داده به واسطه منزلت او در نزد او بوده يا كسي را كه فقير بر اثر پستي اش فقير نموده؟ نه اين طور نيست، ثروت از آن خداست و به عنوان امانت در دست مردم مي گذارد، آنها را آزاد نموده كه از روي اقتصاد و ميانه روي بخورند و بياشامند و لباس تهيه كنند و ازدواج نمايند با وسيله سواري تهيه نمايند آنچه از اين مخارج زياد آمد مؤمنين فقير را دستگيري كنند، پريشاني آنها را برطرف كنند. هركس اين وظيفه را انجام داد آنچه مي خورد و مي آشامد يا وسيله سواري تهيه مي كند، ازدواج مي نمايد بر او حلال است كسي كه از اين دستور تجاوز نمود بر او حرام خواهد بود.

سپس فرمود: اسراف نكن كه خداوند مسرفين را دوست ندارد، خيال مي كني خداوند از فضل خويش به كسي به عنوان امانت مالي مي دهد بايد او مركبي به ده هزار درهم بخرد با اينكه مركب بيست درهمي هم او راكفايت مي نمايد. زياده روي نكنيد كه خداوند اسراف كنندگان را دوست


1- بحار، ج 16، ص 201.

ص:18

ندارد.(1)

موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: در خدمت پدرم بودم، اشجع سلمي وارد شد. در نظر داشت با اشعاري كه سروده بود پدرم را مدح كند. وقتي وارد شد آن حضرت را در حال كسالت مشاهده كرد از اين جهت از خواندن شعر خودداري نمود. پدرم فرمود: از مريضي من بگذر بگو براي چه آمده اي. همانجا شعري سرود.

اَلبَسَكَ اللهُ مِنهُ عافِيَةٌ++ فِي نَومِكَ المُعتَريَ وَ فِي ارقِكَ

يَخرُجُ مِن جِسمِكَ السِّقامُ كَما++ اَخرَجَ ذُلِّ السّئوالِ مِن عُنُقِكَ

(خداوند صخت و عافيت عنايت كند در خوابي كه شما را فرا مي گيرد و در بيداري، خداوند خارج نمايد از بدنتان بيماري ها را چنانچه خواري سؤال و درخواست را خارج نموده.)

امام عليه السلام به غلامش فرمود چه مقدار پول با تو هست؟ گفت چهارصد درهم فرمود: آن را تقديم اشجع كن، پول را گرفت و شكر و سپاس بجاي آورد و از منزل خارج شد.

امام عليه السلام فرمود او را برگردانيد. مراجعت كرد و عرض كرد تقاضايي كردم شما نيز عطا فرموديد از چه رو امر كرديد دوباره برگردم، فرمود: پدرم از پدران خود و آنها از پيغمبر تخت مرا حديث كردند كه آن حضرت فرمود: «خَيرُ العَطايا ما اَبقي نِعمَةً باقِيَةُ» بهترين بخششها آن است كه به طور مداوم باقي بماند. آنچه به تو دادم دوامي ندارد اين انگشترم را بگير اگر ده هزار درهم خريدند بفروش و در غير اين صورت در فلان تاريخ مراجعه كن تا خودم اين قيمت را بپردازم.

عرض كردم آقاي من، مرا بي نياز و غني كرديد از شما تقاضاي ديگري نيز دارم. من مسافرت زياد مي روم گاهي در مكانهاي وحشت انگيز وارد


1- بحار، ج 15، ص 201.

ص:19

مي شوم چيزي تعليم فرماييد تا با آن از خطر محفوظ باشم. فرمود: هرگاه از چيزي ترسيدي دست راست خود را بر بالاي سرت بگذار و اين آيه را با صداي بلند بخوان:

«اَفَغَيرَ دينِ اللهِ يَبغُونَ وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِي السَّمواتِ وَالارضِ طَوعاً وَ كَرهاً وَ اِلَيهِ يُرجَعُونَ»(1)

چگونه جز دين خدا مي جويند و هركه در آسمانها و زمين هست، به رغبت و باكراهت به فرمان او گردن نهاده اند و به سوي او بازشان مي برند.)(2)

امام صادق عليه السلام با عده اي كه كالاي زيادي براي فروش با خود مي بردند در سفري همراه بود. بين راه اطلاع دادند كه يك دسته دزد در فلان محلي براي غارت كردن كاروان اجتماع كرده اند، از شنيدن اين خبر همراهان آن جناب به طوري وحشت كردند كه آثار ترس در صورتشان آشكار بود.

امام عليه السلام فرمود: ناراحتي شما از چيست چرا اينقدر متوحش شديد؟ گفتند ما سرمايه و كالاي تجارتي داريم مي ترسيم از دست بدهيم. ممكن است در اختيار شما بگذاريم راهزنان اگر بدانند متعلق به شما است شايد چشم طمع نداشته باشند. فرمود: از كجا مي دانيد شايد آنها براي سرقت اموال من آمده باشند در اين صورت بي جهت سرمايه خود را از دست داده ايد. عرض كردند چه كنيم؟ صلاح مي دانيد كالاي خود را در زمين پنهان كنيم. فرمود: اين كار بيشتر باعث تلف شدن آن است زيرا ممكن است كسي مطلع شود و آنها را بردارد و يا در بازگشت جايش را پيدا نكنيد.

گفتند پس چه بايد كرد پاسخ داد: بسپاريد به كسي كه آن را از هرگزند و آسيب نگه مي دارد افزايش سرشاري به هر قسمت از آن كالا مي دهد به


1- آل عمران - 83
2- بحار، ج 47، ص 198.

ص:20

طوري كه هر قسمت آن بيشتر از دنيا و آنچه در اوست ارزش پيدا كند.

هنگامي به شما بازدهد كه نهايت احتياج را به آن داشته باشيد.

سؤال كردند آن شخص كيست فرمود: پروردگار جهان، پرسيدند چگونه به خدا بسپاريم. توضيح داد كه بر فقرا و مستمندان صدقه بدهيد. گفتند اينجا بيچاره و مستمندي نيست كه به آنها بدهيم، فرمود تصميم بگيريد يك سوّم از اموال خود را صدقه دهيد تا خداوند بقيه را از پيشامدي كه مي ترسيد نگه دارد تصميم گرفتند.

فرمود: اينك در پناه خداوند اموالتان نگه داشته مي شود به راه خود ادامه دهيد. مقداري آمدند، دزدها پيدا شدند همراهان حضرت را ترس فرا گرفت. فرمود ديگر از چه مي ترسيد با اينكه در پناه خداوند هستيد؟! همينكه چشم راهزنان به حضرت صادق عليه السلام افتاد پياده شده دست آن بزرگوار را بوسيدند و عرض كردند ديشب پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم را در خواب ديديم ما را امر كرد كه امروز خود را به شما معرفي كنيم اينك در خدمت شما هستيم تا از گزند دشمنان ايمن باشيد، امام عليه السلام فرمود: به شما نيازي نداريم كسي كه ما را از گزند شما حفظ كرد از گزند سايرين نيز حفظ خواهد كرد. مسافرين به سلامت راه را طي كردند. يك سوم از كالاي خود را صدقه دادند، سرمايه تجارتي آنها با سود فراواني فروخته شد، درهم ده برابر فايده نمود، به يكديگر گفتند بركت حضرت صادق عليه السلام چقدر زياد بود امام عليه السلام فرمود:

اكنون سود و بركت سوداكردن با خدا را فهميديد پس از اين به همين روش ادامه دهيد.(1)

امام عليه السلام فرمود: بين من و شخصي بنا بود زميني تقسيم شود. آن


1- كلمه طيبه، ص 262.

ص:21

شخص از علم نجوم اطلاعاتي داشت، كار را به تأخير مي انداخت تا ساعتي را انتخاب كند كه به اعتقاد خودش آن ساعت براي او خوب است و براي من بد در نتيجه او سود كند و من زيان، بالاخره روز و ساعتي كه در نظر داشت رسيد، زمين تقسيم شد ولي به نفع من تمام گرديد.

منجم از روي ناراحتي دست خود را بر يكديگر زده گفت:

«ما رَأيتُ كَاليَومِ قَطُّ»، مانند امروز هرگز نديده بودم، پرسيدم مگر چه شده؟ جواب داد من مردي منجم هستم در ساعت خوبي بيرون آمدم و ساعت بد را براي شما اختيار كردم اينك مي بينم كار بر عكس شد قسمت بهتر نصيب شما گرديد. گفتم مي خواهي ترا حديثي بياموزم كه پدرم به من فرمود؟

گفت: بگوييد گفتم پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: هركه مايل است خداوند نحوست روزش را جلوگيري كند صبحگاه آن روز صدقه بدهد، اگر مي خواهد نحوست شبش از بين برود سر شب صدقه دهد من ابتداي حركت و خارج شدن خود را با صدقه شروع كردم اين صدقه دادن برايت بهتر از علم نجوم است.(1)

ابوبصير گفت همسايه اي داشتم كه از ياران ستمكاران و اهل فسق بود و در همين رابطه ثروت زيادي بدست آورده بود. چند كنيز آوازه خوان و مطرب داشت و پيوسته مجلسي از هواپرستان تشكيل مي داد و به لهو و لعاب و عيش و طرب مي گذرانيد، كنيزان اواز مي خواندند و آنها شراب مي خوردند. چون همسايه من بود هميشه به واسطه شنيدن آن اعمال زشت از دست او ناراحت بودم چند مرتبه تذكر دادم ولي نتيجه نبخشيد. آنقدر اصرار كردم تا روزي گفت: من مردي مبتلا و اسير شيطانم امام تو گرفتار شيطان و هواي نفس نيستي، اگر وضع مرا به صاحب خود حضرت


1- كافي، ج4، ص 7.

ص:22

صادق عليه السلام بگويي شايد خداوند به واسطه تو مرا از پيروي نفس نجات دهد.

ابوبصير گفت سخن آن مرد بر دلم نشست. صبر كردم تا زماني كه خدمت امام عليه السلام رسيدم داستان همسايه ام را به آن جناب عرض كردم، فرمود: وقتي به كوفه برگشتي او به ديدن تو مي آيد بگو جعفربن محمد مي گويد آنچه از كارهاي زشت مي كني ترك كن برايت بهشت را ضمانت مي كنم به كوفه برگشتم مردم به ديدنم آمدند او نيز با آنها بود همينكه خواست حركت كند نگاهش داشتم. وقتي اتاق خلوت شد گفتم وضع ترا براي امام صادق عليه السلام شرح دادم. فرمود او را سلام برسان و بگو آن حال را ترك كند تا برايش بهشت را ضمانت كنم گريه اش گرفت، گفت ترا به خدا قسم جعفربن محمد به اين حرف را به تو فرمود. سوگند ياد كردم آري. گفت همين مرا بس است. از منزل خارج شد.

پس از چند روز كه گذشت از پي من فرستاد. وقتي پيش او رفتم ديدم پشت درب ايستاده برهنه است گفت هرچه در خانه داشتم به مصرف اهلش رساندم و چيزي باقي نگذاشتم اينك مي بيني از برهنگي پشت درب ايستاده ام. من به دوستان خود مراجعه كردم مقداري كه تأمين لباسش را بكند تهيه نموده برايش آوردم.

پس از چند روز ديگر پيغام داد مريض شده ام بيا ترا ببينم در مدّت مريضي اش مرتب از او خبر مي گرفتم و با داروهايي به معالجه او مشغول بودم بالاخره به حال احتضار رسيد، در كنار بسترش نشسته بودم و او در حال مرگ بود در اين موقع بيهوش شد، وقتي به هوش آمد (در حالي كه لبخندي بر لبانش آشكار بود) گفت ابابصير صاحبت حضرت صادق عليه السلام به وعده خود وفا كرد، اين بگفت و ديده از جهان بربست!(1)

مسعدة بن صدقه گفت: از امام عليه السلام سؤال شد امر به معروف و نهي از


1- بحار، ج 47، ص 145.

ص:23

منكر بر تمام مردم واجب است؟ فرمود: نه؛ عرض شد به چه علت؟ فرمود: امر به معروف و نهي از منكر واجب است بر كسي كه قدرت داشته باشد و او را اطاعت كنند و خود نيز خوب و بد را تميز دهد نه بر شخص ناتواني كه خودش راه را نمي داند از كجا به كجا برود در اين صورت مردم را از راه راست منحرف مي كند. دليل بر اينكه بر تمام مردم واجب نيست اين آيه از قرآن است:

« وَلتَكُن مِنكُم اُمَّة يَدعُونَ إلَى الخَيرِ وَ يَأمُرونَ بالمَعروفِ وَ يَنهوُنَ عَن المُنكَرَ».

(بايد عده اي از شما مردم را به سوي نيكي راهنمايي كنند امر به معروف و نهي از منكر نمايند.) در آيه ديگر مي فرمايد: «وَ مِن قومِ مُوسي اُمَّة يَهدُونَ بِالحَقِّ وَ بِهِ يَعدِلُونَ»، در اين آيه خداوند نمي فرمايد بر امت موسي و نفرموده بر تمام قوم او با اينكه گروه هاي مختلفي بودند.

لفظ امت اطلاق بر يك نفر و بيشتر مي شود چنانچه خداوند در اين آيه امت را اطلاق بر يك نفر نموده: «اِنَّ إبراهيمَ كانَ أمَّةً قانِتاً لِلّهِ»، ابراهيم امت و مطيعي براي خدا بود. در اين زمان كه ما در تحت تسلط خلفاء، جور هستيم كسي كه متوجه اين موضوع باشد اشكالي براي او ندارد اگر امر به معروف و نهي از منكر ننمايد در صورتي كه قدرت ندارد از او مي پذيرند و اگر مورد مؤاخذه خلفاء ستمگر قرار گرفت عذري ندارد.(1)

ابي شبل مي گويد قبل از آنكه من چيزي بگويم امام صادق عليه السلام مرا مخاطب قرار داد و فرمود: شما ما را دوست داريد و مردم دشمن ما هستند. شما ما را تصديق كرديد مردم تكذيب. شما مراعات حق ما را نموديد سايرين جفا كردند.

خداوند زندگي شما را از نظر توفيق و هدايت و رحمت مانند زندگي ما


1- اربعين شيخ بها، ص 106.

ص:24

قرار داده و مردن شما را از لحاظ رسيدن به سعادت ابدي مانند مردان ما.

توجه داشته باش سوگند به خدا فاصله بين يكي از شماها و روشن شدن چشمش به ديدن بهشت و مشاهده حضرت رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السلام و شنيدن بشارت از آنها فقط به همين است كه جانش به اينجا باشد (با دست به طرف گلوي خود اشاره نموده پوست گلو را كشيد) اين سخن را تكرار فرمود و باز به تكرار قانع نشد تا به اين طريق قسم ياد كرد.

«وَاللهِ الَّذي لااِلهَ اِلاّ هُو لحَدَّثَني اَبي محمُد بن عَلي بِذلِكَ»

(سوگند به پروردگاري كه جز او خدايي نيست اين سخنان كه به تو گفتم پدرم محمد بن علي عليه السلام برايم گفته بود.)

سپس فرمود: اباشبل راضي نيستيد كه شما نماز بخوانيد آنها هم بخوانند خداوند از شما قبول كند ولي از آنها نكند، شما زكات بدهيد آنها هم بدهند از شما قبول شود، از آنها نشود راضي نيستيد شما حج بجا آوريد آنها هم بجا آورند از شما بپذيرند ولي از آنها نپذيرند، نماز و زكات و حج قبول نمي شود مگر از شما، از خداي بپرهيزيد، اكنون در زماني هستيد كه حكومت در دست مخالفين ماست اداي امانت كنيد آنگاه كه مردم از هم تميز داده شوند هركسي در پي هواي خويش مي رود ولي شما به حق مي پيونديد اگر از ما فرمانبرداري كنيد.

اكنون مگر قضات و فرمانداران و صاحبان مسائل از آنها نيست؟ عرض كردم آري، فرمود: از خدا بترسيد شما را قدرت مقابله با تمام مردم نيست، هردسته از مردم به طرفي رفتند ولي شما راهي را رفتيد كه خدا مي خواهد. خداوند از بين بندگانش حضرت محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم را اختيار كرد شما نيز برگزيده خدا را اختيار نموديد. از خداي بترسيد، امانات را به صاحبانش برسانيد، چه سياه باشند و چه سفيد. از خوارج نهروان باشند يا از

ص:25

ناصبيهاي شام!(1)

ابن ابي يعفور گفت به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من با مردم زياد معاشرت مي كنم، بسيار درشگفتم از اينكه عده اي از مردم هستند كه ولايت نسبت به شما ندارند فلاني و فلاني را دوست دارند اما امين و راستگو و باوفايند. عده اي نيز هستند كه شما را دوست دارند و داراي ولايت شما هستند ولي آن وفا و امانت و راستگويي را ندارند. امام عليه السلام وقتي اين سخنان را شنيد «فاستوي جالِساً وَ اَقبَلَ عَلَيَّ كَالغَضبانِ ثُمَّ قالَ لا دينَ لِمَن دانَ بِولايَةِ اِمامٍ جائرٍ لَيسَ مِنَ اللهِ وَلا عَتَبَّ عَلي مَن دانَ بِولايَةِ اِمامِ عدلٍ مِنَ اللهِ»

راست نشست و مانند شخص خشمناك روي به من كرده فرمود: آنهايي كه نسبت به هر پيشواي ظالمي دوستي دارند در حالي كه از جانب خدا منصوب نشده، دين ندارند. كساني كه نسبت به امام عادلي كه از طرف خداست ولايت دارند بر آنها سرزنش و عتابي نيست.

عرض كردم آنها دين ندارند و اينها سرزنش نمي شوند؟ فرمود آري آنها دين ندارند و اينها سرزنش نمي شوند. سپس فرمود: مگر اين آيه را نشنيده اي كه خداوند مي فرمايد:

«اَللهُ وَليِّ الَّذينَ آمَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي النُّورِ»

ابن يعفور ميگويد: عرض كردم مگر منظور از اين آيه كفار نيست به دليل اينكه مي فرمايد: «وَالَّذينَ كَفَروا» فرمود مگر كفار در حال كفر نور دارند كه از نور به تاريكي ها برده شوند. همانا منظور اين اشخاصند كه به واسطه دوست داشتن پيشوايان ستمگري كه از جانب خدا منصوب نشده اند از نور اسلام به تاريكي هاي كفر كشيده مي شوند. آتش بر آنها همراه با كفار واجب شده از اينرو خداوند مي فرمايد:


1- روضه كافي، ص 236.

ص:26

اولئِكَ اَصحابُ النّارِ هُم فيها خالِدُونَ»، اين گروه اهل آتشند و در آنجا هميشه خواهند بود.(1)

مسمع بن عبدالملك مي گويد: در مني در محضر امام عليه السلام مشغول خوردن انگور بوديم، سائلي آمد و از امام درخواست كمك كرد، امام خوشه انگوري به او داد، او نپذيرفت و گفت: اگر پول هست بدهيد. امام عليه السلام فرمود: خدا برايت برساند.

سائل رفت و برگشت، همان خوشه انگور را خواست، امام عليه السلام فرمود: خدا برايت برساند. و چيزي به او نداد.

سائل ديگري آمد، امام عليه السلام سه حبه انگور به او داد، سائل گرفت و گفت: سپاس خداي را كه پروردگار جهانيان است.

امام عليه السلام هر دو دست را پر از انگور كرد و به او داد، سائل گرفت و گفت: سپاس خداي را كه پروردگار جهانيان است.

امام عليه السلام فرمود: بايست، و از غلام خود سؤال كرد چقدر پول همراه داري؟ گويا بيست درهم داشت، آنها را نيز به سائل داد، سائل گفت: سپاس خداي را، خداوندا اين نعمت از توست، تو يكتايي و شريكي براي براي تو نيست.

امام عليه السلام فرمود: بمان و پيراهني كه دربرداشت درآورد و به او داد و فرمود بپوش.

سائل پوشيد و گفت: سپاس خداي را كه به من لباس داد و مرا پوشانيد، و به امام رو كرد و گفت: خدا به تو جزاي خير دهد.

مسمع مي گويد: بنظر مي آمد كه اگر اين بار امام عليه السلام را دعا نمي كرد و فقط به شكر و سپاس خداي مي پرداخت امام باز به او چيزي مي داد و همچنان ادامه پيدا مي كرد.(2)


1- بحار ج 15، ص 129.
2- فروغ كافي، ج4، ص 49.

ص:27

قتيبه از ياران امام عليه السلام مي گويد: براي عبادت از فرزند بيمار امام عليه السلام به منزل آن حضرت رفته بودم، امام را جلوي منزل ديدار كردم كه افسرده و محزون بود، حال كودك را جويا شدم، فرمود: به خدا سوگند او رفتني است، آنگاه داخل منزل شد و پس از مدتي بيرون آمد در حاليكه اندوهش تسكين يافته بود، من اميدوار و خوشحال شدم و گمان كردم بيمار بهبود يافته است: بار ديگر از حال كودك پرسيدم، فرمود: از دينا رفت، با شگفتي گفتم: فدايت شوم هنگامي كه زنده بود غمگين و افسرده بوديد و اينك كه فوت كرده است اندوهگين نيستيد؟

فرمود: ما خانداني هستيم كه پيش از مصيبت اظهار نگراني مي كنيم ولي چون قضاي اهلي وقوع يابد راضي به رضاي خدا و تسليم امر اوييم.(1)

معلي بن خنيس مي گويد: شبي باراني، امام عليه السلام به طرف ظله بني ساعده مي رفت او را تعقيب كردم، در بين راه چيزي از محموله امام عليه السلام به زمين افتاد، گفت: بسم الله خدايا آنچه به زمين افتاد به ما برگردان، پيش رفتم و سلام كردم. فرمود: معلي تو هستي؟ پاسخ دادم آري فدايت شوم. فرمود: با دست جستجو كن هرچه يافتي به من بده. جستجو كردم. چند نان يافتم و به امام دادم، و كيسه اي پر از نان نزد او بود كه بسيار سنگين مي نمود، عرض كردم: فدايت شوم اجازه دهيد من كيسه را بياورم. فرمود: نه من خود به اين كار سزاوارترم، ولي با من بيا، با امام عليه السلام همراه شدم، به ظله بني ساعده رسيديم، گروهي از بينوايان خوابيده بودند، آن بزرگوار زير لباس هركدام يك يا دو نان گذاشت و هيچكس را محروم نكرد. آنگاه بازگشتيم. عرض كردم: فدايت شوم آنان از شيعيان شما بودند؟ فرمود:


1- بحار، ج 47، ص 49.

ص:28

«لَو عَرَفُوا الحَقَّ لَواسَينا بِالدِّقَةِ»

(اگر از شيعيان ما بودند به آنها بيش از اين كمك مي كرديم.)(1)

يك روز امامان خدمتكار خود را براي انجام كاري فرستاد، خدمتكار داير كرد، امام عليه السلام خود به دنبال او رفت و او را ديد كه در گوشه اي به خواب سنگيني فرورفته است، امام عليه السلام بر بالين او نشست و به ملايمت او را باد زد چون بيدار شد امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند براي تو نيست كه هم روز و هم شب بخوابي، شب براي تو و روز براي ما.(2)

ابي هارون مي گويد: در مدينه همنشين امام صادق عليه السلام بودم، چند روزي در مجلس امام حاضر نشدم، بعد كه به محضرش شرفياب شدم. فرمود: اي ابوهارون چند روز است كه ترا نمي بينم. عرض كردم به اين علت كه پسري براي من متولد شده. فرمود: «بارك الله لك فيه» خداوند براي تو مبارك گرداند. چه اسمي برايش انتخاب كردي؟ گفتم: محمّد، همينكه امام عليه السلام نام محمّد را شنيد صورتش را برد نزديك به زمين و مي گفت: محمّد، محمّد، محمّد تا آنكه نزديك بود صورتش به زمين برسد. آنگاه فرمود: جانم، مادرم، پدرم و تمامي اهل زمين فداي رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم. سپس فرمود: اين پسر را ناسزا مگو و نزن و بد مكن، بدانكه خانه اي كه در آن اسم محمّد باشد آن خانه و اهلش هرروز پاكيزه و تقديس مي شوند.(3)

مالك بن انس مي گويد: امام صادق عليه السلام از يكي از سه خصلت خالي نبود يا روزه دار بود، يا قائم به عبادت و يا مشغول به ذكر او از بزرگان عباد و اكابر زهاد و از كساني بود كه از خوف و خشيت حق تعالي برخوردار بود. آن بزرگوار زياد حديث مي گفت، خوش مجلس بود و گاه مي خواست بگويد


1- ثواب الاعمال، ص 173،
2- مناقب، ج 4، ص 274.
3- منتهي الامال، ج 2، ص 142.

ص:29

قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم رنگش تغيير مي كرد گاهي سبز مي گشت و گاهي زرد به حدي كه شناخته نمي شد.

يك سال باتفاق به حج رفتيم در محل احرام در وقت تلبيه حالش تغيير كرد هرچه مي خواست تلبيه بگويد صدا در حلقش قطع مي شد و بيرون نمي آمد. مي گفتم اي پسر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم. تلبيه را بگو چاره اي نيست. فرمود: اي پسر ابي عامر چگونه جرأت كنم بگويم لبيك اللهم لبيك، مي ترسم كه پروردگار بفرمايد. «لالَبَّيك وَلاسَعدَيكَ» (1)

امام عليه السلام مصادف، يكي از ياران خود را براي تجارت به مصر فرستاد و هزار دينار در اختيار او گذاشت.

مصادف با آن پول كالايي خريد و با بازرگانان ديگر به سوي مصر رفت، نزديك مقصد با كارواني كه از مصر بازمي گشت روبرو شدند، از آنان وضعيت كالاي خود را كه از نيازمنديهاي عمومي بود از نظر بازار مصر پرسيدند، كاروانيان گفتند: كالاي شما در مصر ناياب است.

مصادف و ديگر بازرگانان هم پيمان شدند كه كالاي خود را با سود كمتر از صددرصد نفروشند، و همين كار را هم كردند و نتيجه آن شد كه مصادف هزار دينار سود برد. به مدينه باز مي گشتند و مصادف دو كيسه كه هريك حاوي هزار دينار بود به امام صادق عليه السلام تسليم كرد و گفت يكي از اين دو اصل پول شما و ديگر سود تجارت است.

امام عليه السلام فرمود: اين سود سرشاري است، چگونه آن را بدست آوردي؟

مصادف جريان نايابي كالا و هم پيمان شدن بازرگانان را شرح داد. امام عليه السلام فرمود: سبحان الله به زيان گروهي از مسلمانان هم پيمان مي شويد كه كالايتان را با سودي كمتر از صددرصد نفروشيد؟!


1- امالي صدوق، ص 169.

ص:30

آنگاه يكي از دو كيسه را به عنوان اصل سرمايه كه پرداخته بود برداشت و ديگري را نپذيرفت، و فرمود: «من به اين سود كه با بي انصافي بدست آمده نياز ندارم، اي مصادف بدست آوردن مال از راه حلال بسيار دشوار است.(1)

يك روز مردي به امام عليه السلام گفت: نقل شده كه علي بن ابيطالب به لباس خشن به تن مي كرده و قيمت لباس چهار درهم بود. ولي مي بينم كه شما لباس نو و جالبي بر تن داريد. امام عليه السلام فرمود: علي عليه السلام زماني آن لباس را به تن مي كرد كه اكثر مردم توانايي تهيه لباس خوب را نداشتند و اگر امروز علي عليه السلام مي بود و آن لباس را مي پوشيد لباس شهرت محسوب مي شد. و بهترين لباس هر زمان لباس اهل آن زمان است غير قائم ما اهل بيت هايي كه ايشان سيره علي عليه السلام را اجرا مي كند و همانند او لباس مي پوشد.(2)

عبدالاعلي مي گويد: در يك روز گرم تابستان امام عليه السلام را در راهي از راه هاي مدينه ديدم كه براي كار مي رفت، عرض كردم: فدايت شوم با قربي كه نزد خدا و قربي كه با رسول خدا داريد چگونه در اين هواي گرم خود را به زحمت انداخته ايد؟

«فَقالَ: ياعَبدُالأعلي خَرَجتُ فِي طَلَبِ الرِزقِ لِأستَغنِيَ عَن مِثلِكَ»

فرمود: براي كسب روزي بيرون آمده ام تا از امثال تو بي نياز باشم.(3)

ابي عمرو شيباني گفت: امام عليه السلام را ديدم با بيل در باغ كار مي كرد و عرق از او مي ريخت!

گفتم: فدايت شوم بيل را به من دهيد، بگذاريد من به جاي شما كار

كنم.


1- بحار، ج 47، ص 59.
2- كافي، ج 6، ص 444.
3- بحار، ج 47، ص 55.

ص:31

فرمود: «اُحِبُّ اَن يَتَأذِّي الرَّجُلُ بِحَرِّ الشَّمسِ فِي طَلَبِ المُعيشَةِ».

دوست دارم مرد براي طلب روزي رنج گرماي آفتاب را تحمل كند.(1)

شعيب مي گويد: عده اي براي امام عليه السلام در باغي مشغول كار بودند و پايان كارشان نزديك به غروب بود. امام عليه السلام به كسي كه از طرف حضرت ناظر بر كار آنها بود سفارش مي فرمود:

«أعطِهِم اُجُورَهُم قَبلَ اَن يَجُفَّ عَرَقهُم»

مزد كارگران را قبل از آنكه عرقشان خشك شود بپردازيد.(2)

روايت شده كه آن بزرگوار در نمازش قرآن تلاوت مي كرد. يك بار در هنگام خواندن قرآن از حال رفت و بيهوش شد، وقتي به هوش آمد. سؤال شد كه چه چيز باعث شد كه چنين حالي به شما دست داد فرمود: آياتي از قرآن را آنقدر تكرار كردم تا آنجا كه از نازل كننده اش شنيدم.(3)

مأمون رقي مي گويد: يك روز در محضر امام عليه السلام بودم، سهل بن حسن خراساني وارد شد سلام كرده نشست آنگاه عرض كرد: يابن رسول الله شما خانواده اي با رأفت و رحمت هستيد امامت از آن شماست چه باعث شده كه براي گرفتن حق خود قيام نمي كنيد با اينكه صدهزار از پيروانتان با شمشيرهاي آتشبار از شما دفاع مي كنند.

امام عليه السلام فرمود: «اِجلِس يا خراسانِي رعَي الللهُ حَقّكَ»

اكنون اي خراساني بنشين، تا حق براي تو آشكار شود.

دستور فرمود تا تنور را روشن كنند همينكه آتش افروخته شد به طوري كه شعله هاي آن قسمت بالاي تنور را سفيد كرد.

«ثُمَّ قالَ يا خُراسانِي! قُم فَاجلِس فِي التَّنُورِ فَقالَ الخُراساني. يا سَيِّدي يَابنَ رَسُولِ اللهِ لا تُعَذِّبنيِ بِالنّارِ»

فرمود: اي خراساني اينك (اگر مطيع ما هستي) برو در ميان تنور


1- كافي، ج 5، ص 76.
2- بحار، ج 47، ص 57 و 58.
3- بحار، ج 47، ص 57 و 58.

ص:32

بنشين، خراساني چنان آشفته و ناراحت گرديد كه با التماس شروع به پوزش كرد، اي پسر رسول خدا مرا به آتش مسوزان از اين ناچيز درگذر و مرا ببخشي! امام عليه السلام فرمود: نگران نباش ترا بخشيدم در همين موقع هارون مكّي با پاي برهنه وارد شد. نعلين خود را در دست گرفته بود، سلام كرد. حضرت صادق عليه السلام بدون درنگ فرمود: نعلين را بينداز و در تنور بنشين.

هارون داخل تنور شده نشست. امام عليه السلام با خراساني شروع به صحبت كرد از اوضاع بازارها و خصوصيات خراسان چنان شرح مي داد كه گويا چندين سال در آنجا بسر برده مدتي به اين سخنان سهل خراساني را مشغول نمود (شايد تنور و هارون را فراموش كند) در اين هنگام فرمود: سهل حركت كند ببين وضع تنور چگونه است.

سهل گفت: حركت كرده بر سر تنور آمدم، آن مرد را در ميان خرمن آتش آسوده و آرام نشسته ديدم. هارون از جا حركت كرد و از تنور بيرون آمد. امام عليه السلام به مرد خراساني فرمود در خراسان چند نفر از اينها پيدا مي شود. عرض كرد به خدا سوگند يك نفر هم يافت نمي شود آن جناب نيز همين طور تكرار كرد كه يك نفر هم نخواهد بود و اضافه فرمود:

«اَمّا اِنّا لانَخرُجُ فِي زَمانٍ لانَجِدُ فيه خَمسَةٌ مُعاضِدينَ لَنا نَحنُ اَعلَمُ بِالوَقتِ».

ما در زماني كه پنج نفر همدست و همداستان پيدا نكنيم قيام نخواهيم كرد. موقعيت را خودمان بهتر مي دانيم.(1)

شاگردان ممتاز امام عليه السلام:

اشاره

تقريبا همه علماء و دانشمندان اتفاق نظر دارند كه شاگردان امام عليه السلام به


1- مناقب، ج 3، ص 362.

ص:33

چهارهزار نفر مي رسيدند كه از نقاط مختلف جهان اسلام به محضر او آمده و كسب فيض مي كردند و حتي كساني كه از جمله رهبران مخالفين قرار گرفتند هرچه از دانش فرا گرفتند از آن بزرگوار بوده. ابوحنيفه مي گويد:

«لَولاَ السَّنَتان لَهَلكَ النُّعمان»، اگر آن دو سال شاگردي من از امام صادق عليه السلام نبود هلاك مي شدم.

و نيز مي گويد:

«ما رَأيتُ أعلَمُ مِن جَعفرِبنِ محمَّد»

هيچكس را عالمتر از جعفربن محمد نيافتم.

اينك به معرفي چند نفر از شاگردان ممتاز امام عليه السلام مي پردازيم:

هشام بن حكم

از بزرگان متكلمين و اهل مناظره است، هشام در ترويج و پيشرفت مذهب جعفري خدمات زيادي نمود و از شاگردان طراز اول و بزرگ امام صادق عليه السلام بوده است.

از امام صادق و امام كاظم عليهما السلام مدايح و فضائلي براي او نقل شده، و از جمله كساني است كه ترويج امامت را آغاز كرد و با كلام برنده و محكم خود در بحثها و مناظرات مخالفين را منكوب مي كرد و عجيب حاضر جواب بود.

او مقيم شهر كوفه بود يك بار در مني بر امام عليه السلام وارد شد در حاليكه هنوز پشت لبش موي درنياورده و نوجواني بود. در كنار امامان شيوخ شيعه مثل حمران بن اعين، قيس الماصر، يونس بن يعقوب، ابي جعفر الأحول و ديگران حضور داشتند. امام عليه السلام او را چنان احترام كرد و بالاي دست خويش نشاند كه احساس كرد تجليل از او براي بزرگسالان محفل

ص:34

گران آمد.

فرمود:

«هذا ناصِرُنا بِقَلبِه وَ لِسانِهِ وَ يَدِهِ»

يك روز هشام سؤالاتي درباره أسماء الهي و مشتقات آن كرد حضرت همه را به او پاسخ داد و بعد فرمود:

«اَفَهِمتَ ياهِشام فَهماً تَدفَعُ بِهِ اَعداثَنَا المُلحِدينَ مَعَ اللهِ قالَ هِشامُ نِعَم قالَ اَبُو عبدالله عليه السلام نَفعَكَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ ثَبّتَكَ»

آيا فهميدي اي هشام، آنچنان فهميدني كه دشمنان ما و منكرين پروردگار را محكوم كني؟ عرض كرد آري، آنگاه فرمود: خداوند به تو منفعت رساند و ترا ثابت قدم بدارد.

هشام مي گويد: به خدا سوگند بعد از آن هيچكس مرا در مسئله توحيد شكست نداد هميشه بر حريف غالب بودم.(1)

روزي ديگر در محضر امام عليه السلام بود در حالي كه جمعي از ياران آن حضرت نيز حضور داشتند امام عليه السلام خطاب به او كرد كه آيا نمي خواهي جريان خود را به عمرو بن عبيد براي ما تعريف كني؟

هشام عرض كرد كه من به خاطر احترام به مقام معظم شما و شرم و حيا از محضرتان سكوت كرده ام.

امام عليه السلام فرمود: هروقت ما بر شما چيزي را امر كرديم انجام دهيد.

هشام گفت: به من خبر دادند كه عمرو بن عبيد در مسجد بصره مي نشيند و عقيده خود را تبليغ مي كند. اين براي من خيلي گران آمد. فوراً عازم بصره شدم، روز جمعه بود وارد مسجد شدم ديدم كه جمعيت زيادي اطراف عمرو بن عبيد حلقه زده اند و با او گفتگو مي كنند. من روي


1- سفينة البحار، ج 2، ص 719.

ص:35

پاي خود نشسته، سر را بلند كرده از آخر جمعيت فرياد زدم كه اي مرد عالم من مردي غريب هستم آيا اجازه مي دهي سؤالي از شما كنم؟

- سؤال كن،

- آيا چشم داري؟

- پسرم اين چگونه پرسيدن است داري مي بيني كه چشم دارم.

- سؤالهاي من اينگونه است.

- جواب مرا به همين نوع سؤالها مي دهي؟

- بله بپرس.

- آيا چشم داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- رنگها و اشخاص را با آن مي بينم.

- شامه داري؟

- آري،

- با آن چه مي كني؟

- بوييدنيها را استشمام مي كنم.

- دهان داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- طعم غذاها را مي فهمم.

- گوشي داري؟

- آري،

- با آن چه مي كني؟

ص:36

- شنيدنيها را مي شنوم.

-آيا قلب داري؟

- آري،

- آيا اين جوارح از قلب بي نياز هستند؟

- نه.

- چگونه ممكن است.

- پسرم هروقت جوارح انسان درباره چيزي شك كنند آن را به قلب ارائه مي دهند كه شك را برطرف كند و به يقين برساند.

- خداوند تبارك و تعالي قلب را براي رفع ابهام و شك قرار داد؟

- آري.

- پس جوارح نيازمند به قلب هستند و در غير اين صورت به يقين نمي رسند؟

- اي أبامروان چطور شد كه خداوند براي جوارح انسان امام و پيشوايي قرار داد كه محل برطرف كردن شك و ابهام باشد اما اين خلق را همگي سرگشته و حيران گذاشت تا همچنان در شك و اختلاف بمانند و براي ايشان امام و رهبر انتخاب نفرمود تا آنها را از شك و حيرت بدر آورد؟!

هشام مي گويد: اينجا بود كه طرف مناظره ساكت شد و ديگر سخن نگفت. آنگاه امام عليه السلام خنديد و فرمود: چه كسي به تو آموخت كه از اين طريق وارد بحث شوي؟

عرض كرد: هرچه دارم از شما دارم. امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند اين طريق بحث كردن در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است.(1)


1- اصول كافي، ج 1، ص 169 و احتجاج طبرسي، ج 2، ص 126.

ص:37

مؤمن الطاق

محمد بن نعمان كوفي ابوجعفر معروف به مؤمن الطاق در شهر كوفه دكاني در محله طاق المحامل داشت. چند كتاب تأليف كرده و با مخالفين و خوارج مناظره و احتجاج نموده است.

يك روز نعمان بن ثابت به او گفت: شما شيعيان اعتقاد به رجعت داريد؟ گفت: آري، گفت پس پانصد اشرفي به من قرض بده. و در رجعت كه به دنيا برگشتم از من برگير، مؤمن الطاق گفت: از براي من ضامني بياور كه چون به دنيا برمي گردي به صورت انسان برگردي تا من پول را بدهم!

روز ديگر همين شخصي به طعنه گفت: اي مؤمن الطاق امام تو حضرت صادق عليه السلام وفات كرد مؤمن الطاق فرمود:

«لكِن اِمامُكَ مِنَ المُنظَرينَ اِلي يَومِ الوَقتِ المَعلوُوم».

اما امام تو (يعني شيطان) تا روز قيامت نخواهد مرد.(1)

هم او با اصحاب خود در مجلسي نشسته بود كه مؤمن الطاق از دور پيدا شد و متوجه مجلس آنها گشت، همينكه چشم نعمان به او افتاد از روي تعصب و عناد به اصحاب خود گفت كه:

«قَد جائَكُم الشَّيطان»، يعني شيطان به سوي شما آمد. مؤمن الطاق فوراً در پاسخ گفت:

«اِنّا اَرسَلنَا الشَّياطينَ عَلَي الكافِرينَ تُؤزِهِم اِزاً»(2)

ما شيطانها را به سوي كافران فرستاده ايم كه به سختي تحريكشان كنند.

مؤمن الطاق شنيد كه مردي در كوفه به نام ضحاك نام خود را اميرالمؤمنين نهاده به سراغ او رفت و گفت: من در دين خود بصيرتي دارم، شنيده ام كه تو داراي صفت عدل و انصاف هستي بنابراين دوست


1- بحار، ج 47، ص 405.
2- مريم - 19، بحار، ج 47، ص 405.

ص:38

داشتم كه به اصحاب تو ملحق شوم. ضحاك با اصحاب خود در ميان گذاشت و گفت اگر اين مرد با ما يار شود كار ما رواج پيدا خواهد كرد. مؤمن الطاق خطاب به ضحاك گفت: چرا از علي بن ابيطالب عليه السلام بيزاري مي جويي و كشتن هركس را كه اعتقاد به او داشته باشد جايز مي داني؟

گفت: براي آنكه او در جنگ صفين در دين خدا حَكم گرفت و هركه در دين خداي تعالي حكم گيرد كشتن و بيزاري از او حلال است.

مؤمن الطاق گفت: مرا از اصول دين خود آگاه كن تا با تو مناظره كنم هركدام پيروز شديم در دين و كيش يكديگر درآئيم و بهتر است كه يك نفر را جهت روشن شدن حق معين كني تا بين ما حكم قرار گيرد. ضحاك به يكي از اصحاب خود اشاره كرد و گفت: اين مرد در ميان من و تو حكم باشد كه عالم و فاضلي است. مؤمن الطاق گفت: اين مرد را در ديني كه آمده ام با تو مناظره كنم حكم قرار دهي؟ ضحاك گفت: آري.

در اينجا مؤمن الطاق روي به اصحاب و ياران ضحاك كرد و گفت: اينك رهبر شما در دين خدا حكم گرفت. اصحاب ضحاك به جان ضحاك افتادند آنقدر چوب و شمشير به او زدند كه هلاك شد.(1)

چند كتاب به نامهاي الامامه، المعرفه، الرَّد علي المعتزله در فهرست كتب از تأليفات مؤمن الطاق ثبت شده و بعضي لقب او را از اين جهت طاق و يگانه گفتند زيرا كه طاق و فرزانه در زهد و تقوي و مناظرات و مباحثات بود.

جابر بن حيان

او اهل خراسان و پدرش داراي شغل داروفروشي بود و چون از


1- منتهي الامال، ج 2، ص 199.

ص:39

مخالفين حكومت بني اميه بوده با ابومسلم و ساير مخالفين اموي به طور سرّي همكاري مي نمود و بالاخره هم طرفداران بني اميه او را در خراسان به قتل رساندند.

جابر پس از كشته شدن پدر از خراسان بيرون آمد و به مدينه رفت و خدمت امام محمدباقر عليه السلام مشرّف شد اما پس از مدت كوتاهي امام پنجم عليه السلام به شهادت رسيد و او در رديف شاگردان امام صادق عليه السلام قرار گرفت و چون بعدها در كوفه ساكن شده بود معروف به كوفي شد.

جابر يكي از مردان با نبوغ روزگار بود كه نظيرش در تاريخ خيلي كم ديده شده است. او در تمام علوم و فنون مخصوصاً در علم شيمي تأليفات زيادي دارد و به اعتراف خود همه را از امام صادق عليه السلام آموخته است. در اكثر آثار و رساله هايش مي نويسد:

«قالَ لِي جَعفَر عليه السلام، اَلتي عَليَّ جَعفَر عليه السلام، حَدَّثَني مَولاي جَعفَر عليه السلام، اَخَذتُ هذَالعِلم مِن جَعفَرِ ابنِ محمّد سَيّد أهلِ زَمانِهِ عليهما السلام.»

جابر علاوه بر فرضيه ها و تئوري هاي علمي كه اظهار كرده شخصاً آزمايشگاهي متناسب با وسايل آن روز بوجود آورد و تئوري هاي خود را به صورت عمل درمي آورد.

از مخترعات او اسيد آزتيك (تيزاب معمولي) و تيزاب سلطاني مي باشد كه مركب از اسيد ازتيك و اسيد كلريدريك است. همچنين الكل از مخترعات اوست و او بود كه چندين فلز و شبه فلز را كشف كرد.

جابر يكي از مفاخر علمي اسلامي در قرن دوم هجري است و ترقي علوم طبيعي مخصوصاً شيمي در اثر كاوشهاي او بوده و دانشمندان بعد از وي مانند محمد زكرياي رازي، ابوعلي سينا، ابوعلي مسكويه از آثار او استفاده هاي گوناگون علمي نموده اند.

در دوران رنسانس اروپا در حدود سيصد رساله از جابر بن حيان به

ص:40

زبان آلماني چاپ شده كه در كتابخانه هاي برلين و پاريس موجود است.

از مجموع آراء و عقايدي كه دربارهٔ جابر اظهار گرديده اين نكته مسلم است كه جابر شاگرد اختصاصي امام صادق عليه السلام بوده و در تأليفات خود از آن حضرت الهام گرفته همانطور كه خود اعتراف نموده است و توانسته پانصد رساله با نظر امام عليه السلام تكميل نمايد.

اغلب اين رسالات غير از علوم شرعي (فقه و تفسير و اصول عقايد و حديث و كلام و غيره) بوده و در رشته هاي تخضصي مانند هيأت و نجوم و طبيعيّات و پزشكي و غيره تدوين يافته است.(1)

فريد وجدي در دائره المعارف خود مي نويسد:

ابوعبدالله جعفرالصادق عليه السلام يكي از ائمه اثني عشر در مذهب امام عليه السلام است و از سادات و بزرگان خاندان نبوت است و به واسطه صداقت در گفتار به صادق لقب يافته است. حضرتش از فاضلترين انسانها و داراي مقالاتي در علم كيمياست. شاگرد او ابوموسي جابربن حيان كتابي تأليف نموده مشتمل بر هزار ورق و متضمّن رسائل حضرت صادق عليه السلام، كه در پانصد رساله تدوين شده است.(2)

بعضي از كتابهايي كه از جابر به زبان هاي خارجي ترجمه شده عبارت است كتاب السّموم، در گياه شناسي و جانورشناسي و از سموم آنها كه در طب مورد استفاده است بحث مي كند.

كتاب الخواص: از خواص داروها و طرز تركيب آنها گفتگو مي كند. و كتاب طبي است و نسخه آن در لندن موجود است. كتاب البيان: اين كتاب در هندسه نوشته شده كه در سال 1891 به زبان لاتين ترجمه شده است.

كتاب الزيبق: اين كتاب را «برتلو» شيميدان معروف فرانسوي ترجمه و


1- حضرت صادق عليه السلام كمپاني، ص 262.
2- دائرةالمعارف، ج 3، ص 109.

ص:41

چاپ نموده و در كتابخانه «ليون» موجود است.

مفضل بن عمر جُعفي

او از فقهاي بزرگ و موثق، از اصحاب خاص امام صادق عليه السلام و متصدي برخي از امور از جانب آن حضرت بود.

گروهي از شيعيان به مدينه آمدند و از امام عليه السلام تقاضا كردند شخصي را به ايشان معرفي كند كه به هنگام نياز در امور ديني و احكام شرعي به او مراجعه كنند، امام عليه السلام فرمود: هركس سؤالي داشت نزد من بيايد و از خودم بپرسد و برود. آنان اصرار كردند كه حتماً شخصي را نيز تعيين فرمايد، فرمود:

«مفضل بن عمر را برايتان تعيين كردم، آنچه بگويد بپذيريد، زيرا او جز حق نمي گويد:

امام صادق عليه السلام در چند جلسه درس توحيد و خداشناسي را به مفضل آموخت كه بعد از آن معروف شد به توحيد مفضل.

مرحوم مجلسي در بحار و شيخ مفيد در اختصاص متن كامل آن را نقل كرده اند.

مفضل نزد امام عليه السلام آنقدر محبوب بود كه يك بار وقتي بر امام عليه السلام وارد شد آن حضرت به او لبخندي زد و فرمود:

«اِليَّ يا مفضَّل! فَوَ رَبِّي اِنِّي لَاُحِبُّكَ وَ اُحِبُّ مَن يُحِبُّكَ يا مُفضَّل، لَو عُرِفَ جَميعُ اَصحابي ما تَعرِفُ مَا اختَلَفَ اِثنان».

بيا نزديك اي مفضل! به خدا سوگند ترا دوست دارم و كسي را كه ترا دوست دارد نيز دوست مي دارم. اي مفضل: اگر اصحاب من همگي به آنچه را كه تو بدان معرفت يافتي آشنايي پيدا مي كردند هيچگاه بين دو نفر اختلافي نمي افتد.

ص:42

سپس مفضل عرض كرد گمان مي كنم بيش از آنچه را كه سزاوار هستم درباره من فرموديد. امام عليه السلام فرمود: بلكه آنچه را كه خداوند تبارك و تعالي درباره تو قرار داده گفتم.

مفضل گفت: اي پسر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم، جابربن يزيد چه منزلتي نزد شما دارد؟ فرمود: منزلت سلمان نزد رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم. عرض كرد: داود بن كثير رقي چه منزلتي نزد شما دارد؟ فرمود: منزلت مقداد نزد رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم.(1)

( مفضل مي گويد يكي از سفارشات امام عليه السلام به من اين بود كه مطالب را بنويسي و علمت را بين برادران ايمانيت نشر بده تا پس از مرگ تو نوشته هايت به ديگران به ارث برسد. زيرا كه زماني بر اين مردم فرا مي رسد كه به چيزي اهميت نمي دهند مگر به نوشته هاي پيشينيان!(2)

فيض بن مختار به امام عليه السلام عرض كرد فدايت شوم من در جلسات و حلقات بعضي از مردم كوفه شركت مي كنم و گرفتار شك و ابهام مي شوم اما همينكه به مفضل بن عمر مراجعه مي كنم اشكال مرا برطرف كرده و مرا راحت مي كند به طوري قلبم اطمينان پيدا مي كند كه ديگر هيچگونه ابهامي باقي نمي ماند.

امام عليه السلام فرمود: اي فيض او از آنچه درباره اش گفتي اَجلّ و بالاتر است.(3)

امام كاظم عليه السلام درباره مفضل فرمود:

مفضل همدم و موجب راحتي من است و هنگامي كه مفضل از دنيا رفت فرمود: خدا او را رحمت كند. او پدري بود بعد از پدر، هم اكنون او راحت و آسوده شد.(4)


1- بحار، ج 47، ص 395.
2- معجم رجال الحديث، ج 18، ص 302.
3- معجم رجال الحديث، ج 18، ص 302.
4- تحفة الاحباب، ص 376.

ص:43

ابوبصيرليث بن الباختري

او افتخار شاگردي امام باقر و امام صادق عليه السلام را داشت.

جميل بن درّاج مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:

«بَشّرِ المُخبِتينَ بِالجَنَّةِ بَريدِبنِ مُعاوِيَةِ العِجلِي وَ اَبُوبَصير لِيثِ بنِ البُختَري المُرادِي وَ مُحمّدبنِ مُسلِم وَ زُرارَة اُمَناءُ اللهِ عَلي حَلالِهِ وَ حَرامِهِ لَو لا هُؤلاءِ لانقَطَعَت آثارُ النُّبُوَّةِ وَاندَرَسَت.»

دلدادگان به حضرت حق را به بهشت مژده دهيد، بريدبن عجلي، ابوبصير، محمد بن مسلم و زارة. اينها همان چهار مرد نجيب و امين خدا بر حلال و حرام هستند كه اگر اين چهار نبودند آثار نبوت قطع و از بين مي رفت.(1)

سليمان بن خالد مي گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

«ما أجِدُ اَحَداًأحيا ذِكرُنا وَ اَحادِيثُ اَبِي اِلاّ زُرارَة وَ اَبُوا بَصير. وَلَيثِ المُرادِي وَ مُحمَّدبنِ مُسلِم وَ بَريدبنِ مُعاوِيَةِ العجِلِي وَ لَو هؤلاءِ ما كانَ اَحَدٌ يستنبطُ هذا، هولاءِ حُفّاظُ الدِّينِ وَ أُمَناءُ اَبِي عَلي حَلالِ اللهِ وَ حرامِهِ وَ هم السّابِقُونَ اِلَينا فِي الدُّنيا وَالسّابِقُونَ اِلَينا فِي الآخِرَةِ وَ تَقَدَّمَت.»

نيافتم احدي را كه معارف ما و احاديث پدرم را زنده كند مگر زرارة و ابوبصير و ليث المرادي و محمد بن مسلم و بريد عجلي، اگر اينها نبودند كسي نمي توانست احكام را استنباط كند، اينها حافظان دين و امناء پدرم امام باقر عليه السلام بر حلال و حرام خدا هستند.

ايشان سبقت گيرندگان در دنيا به سوي ما مي باشند همانطور كه در آخرت نيز به سوي ماسبقت خواهند گرفت و بر ديگران مقدم خواهند بود.(2)

و همان بزرگوار فرمود: اوتاد زمين و اعلام دين چهارنفرند، محمدبن


1- سفينة البحار، ج 1، ص 68.
2- معجم رجال الحديث، ج 14، ص 142

ص:44

مسلم، بريدبن عجلي، ابوبصير و زراق بن اعين.

يك روز نفس زنان بر امام عليه السلام وارد شد. همينكه در گوشه اي نشست امام عليه السلام فرمود: چرا اينطور نفس مي كشي؟ عرض كرد فدايت شوم اي پسر رسول خدا پير شده ام و استخوانهايم سست شده و به مرگ نزديكم و نمي دانم كه آيا براي جهان آخرت خويش كاري كرده ام! امام عليه السلام فرمود: اي ابامحمد توهم اينطور صحبت مي كني؟ عرض كرد فدايت شوم چگونه اين سخن را نگويم! فرمود: اي ابامحمد آيا نمي داني كه خداوند تبارك و تعالي به جوانان شما كرم مي كند و از كهنسالان شما حيا مي كند.(1)

جميل بن درّاج

او با برادرش افتخار درك محضر امام عليه السلام را داشته و جزء فضلاء و اهل دانش و فقهاء معروف هستند.

جميل بسيار زاهد و عابد بود به طوري كه سجده هاي طولاني او در بين مردم ضرب المثل بود. در آخر عمر از نعمت بينايي محروم گرديد و زندگاني اش تا زمان حضرت رضا عليه السلام به طول انجاميد.

فضل بن شاذان ميگويد: يك روز بر محمد بن ابي عمير وارد شدم در حالي كه در سجده بود. سجده را خيلي طول داد وقتي سر از سجده برداشت او را به خاطر طول سجودش تعريف و تمجيد كردم. او به من گفت اگر سجده هاي طولاني جميل بن درّاج را ببيني چه خواهي گفت: روزي ديگر بر جميل وارد شدم ديدم كه جدا سجده ها را طولاني بجا مي آورد.(2)


1- معجم رجال الحديث، ج 14، ص 145.
2- معجم رجال الحديث، ج4، ص 151 و سفينة البحار، ج 1، ص 80.

ص:45

معلّي بن خُنَيس

او به شغل بزازي مشغول بود. از روايات استفاده مي شود كه معلي از اولياءالله و از اهل بهشت است. امام عليه السلام بقدري به او علاقمند بود كه وي را وكيل و قيم بر نفقات خانواده خويش نمود.

عقبة بن خالد مي گويد: من و معلي بن خنيس و عثمان ابن عمران به محضر امام صادق عليه السلام مشرف شديم، همينكه حضرت ما را ديد فرمود: مرحبا مرحبا به شما، اين صورتها ما را دوست دارند و ما هم ايشان را دوست مي داريم.

«جَعَلكُمُ اللهُ مَعنا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةُ»

خداوند تبارك و تعالي شما را با ما در دنيا و آخرت قرار دهد.

ابوبصير مي گويد: خدمت امام عليه السلام بودم نام معلي بن خنيس به ميان آمد، امام عليه السلام فرمود: اي ابوبصير آنچه درباره معلي بن خنيس مي گويم پنهان بدار، عرض كردم. پنهان مي دارم. فرمود: «معلي» به مقام والاي خود نمي رسد مگر به آنچه داود بن علي بر سر او مي آورد! گفتم: داودبن علي با او چه مي كند فرمود: او را احضار مي كند و گردنش را مي زند و بدنش را به دار مي آويزد و اين كار در سال آينده واقع مي شود.

سال بعد داود بن علي فرماندار مدينه شد و معلي بن خنيس را احضار كرد و از او خواست شيعيان امام صادق عليه السلام را معرفي كند. معلي نپذيرفت. فرماندار تهديد كرد كه اگر مقاومت كني و نگويي ترا مي كشم! معلي گفت: مرا به كشتن تهديد مي كني؟! به خدا سوگند اگر شيعيان امام صادق عليه السلام زير پاي من باشند پا از روي آنان برنمي دارم و اگر مرا بكشي مرا خوشبخت و خود را بدبخت ساخته اي و داوود او را به شهادت رساند.(1)


1- بحار، ج 47، ص 129.

ص:46

ابوحمزه ثمالي

نام شريف او ثابت بن دينار، مردي ثقه و جليل القدر و از زهاد و مشايخ اهل كوفه بود و كتابي در تفسير قرآن نوشته است.(1)

امام رضا عليه السلام درباره او فرمود: ابوحمزه ثمالي در زمان خود مانند سلمان فارسي بود سپس امام هشتم عليه السلام مي فرمايد بدين جهت كه خدمت چهار نفر از ما (علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفربن محمد و موسي بن جعفر) را كرده است.(2)

امام صادق عليه السلام او را طلبيد وقتي به محضرش آمد امام عليه السلام به او فرمود: وقتي ترا مي بينم استراحت و آسايش مي يابم.

يك روز امام زين العابدين عليه السلام وارد كوفه شد و به مسجد كوفه رفت. ابوحمزه ثمالي مي گويد: نشنيدم لهجه پاكيزه تر از او، نزديكش رفتم تا بشنوم

چه مي گويد: شنيدم كه مي گفت:

«اِلهي اِن كانَ قَد عَصَيتُكَ فَاِنِّي قَد اَصَعتُكَ فِي اَحَبِّ الاَشياءِ اِلَيكَ»

بار پروردگارا اگر معصيت تراكردم ولي بتحقيق بهترين چيزها را كه تو دوست داري به محضرت آورده ام.

ابوحمزه مي گويد: من دنبال او حركت كردم تا به محل نگهداري شتران رسيديم در آنجا غلام سياهي را ديدم از او پرسيدم اين شخص كيست؟

گفت: «اَويخفي عَلَيكَ شَمائِلُهُ»، از سيما و شمائلش او را نشناختي! او علي بن حسين عليه السلام است.

ابوحمزه گفت خود را روي قدمهاي حضرت انداختم و بوسه بر پاهاي مباركش زدم، آن بزرگوار نگذاشت و با دست خود سر مرا بلند كرد و فرمود: اي ابوحمزه چنين نكن سجده نشايد مگر براي خداوند عزوجل.


1- رجال نجاشي، ص 83.
2- رجال علامه حلي، ص 29.

ص:47

عرض كردم اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي چه به اينجا آمديد. فرمود: برآنچه كه مشاهده كردي يعني نماز در مسجد كوفه و اگر مردم بدانند چه فضيلتي در آن است به اين مكان مي آيند اگر چه به روش كودكان، خود را بر زمين كشند.

سپس فرمود: آيا ميل داري كه به اتفاق به زيارت قبر جدم علي بن ابيطالب عليه السلام برويم. عرض كردم آري. آنگاه همراه با حضرت به كنار قبر مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام رسيديم. امام به صورت خود را روي قبر گذاشت و فرمود: اين قبر جدم علي بن ابيطالب عليه السلام است. آنگاه آن حضرت را زيارت كرد به زيارتي كه اول آن «السَّلامُ عَلي اِسمِ اللهِ الرَّضي وَ نُورِ وَجهِهِ المُضِيئي...» مي باشد و در پايان با قبر مطهر وداع نمود و به سوي مدينه حركت كرد و من هم به كوفه بازگشتم.(1)

ابوحمزه مي گويد: دختري داشتم كه به زمين افتاد و دستش شكست، نشان شكسته بند دادم. دستش را ديد و گفت شكسته است به داخل خانه اش رفت كه وسايل بستن و معالجه را بياورد. من در آستانه درب خانه ايستاده بودم، دلم به حال دخترم سوخت گريه كردم و از درگاه پروردگار شفايش را خواستم. شكسته بند با وسايلش آمد، همينكه دست او را گرفت تا معالجه كند هيچگونه آثاري از شكستگي مشاهده نكرد به دست ديگرش نظركرد ديد آنهم سالم است.گفت اين دختر عيبي ندارد. ابوحمزه مي گويد: اين حادثه را براي امام صادق عليه السلام بيان كردم:

«فَقالَ يااَباحمزة وافِقَ الدُّعاءَ الرِّضا فاستَجِيبَ لَكَ فِي أسرَعِ مِن طَرفَةِ عَينٍ.»

پس فرمودند: اي اباحمزه دعا را با رضا و تسليم حق بودن همراه كن خداوند تبارك و تعالي سريعتر از يك چشم به هم زدن مستجاب مي نمايد.(2)


1- منتهي الامال، ج 2، ص 190.
2- معجم رجال الحديث، ج 3، ص 387.

ص:48

ابوبصير مي گويد به خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم امام عليه السلام احوال ابوحمزه ثمالي را پرسيد، عرض كردم وقتي از هم جدا شديم بيمار بود. فرمود: هرگاه به نزد او مراجعت كردي،

«فَاقرأَهُ مِنَّي السَّلام وَاعلَمهُ اَنَّهُ يَمُوتُ في شَهرِ كَذا فِي يَومِ كَذا»

سلام مرا به او برسان و بگو كه تو در فلان ماه و فلان روز وفات خواهي كرد.

ابي بصير مي گويد: عرض كردم فدايت شوم به خدا سوگند ما با او انس داشتيم و او از شيعيان شماست.

امام عليه السلام فرمود:

«صَدَّقتَ ما عِندَنا خَيرٌ لَهُ»

راست گفتي آنچه نزد ما براي شماست بهتر است براي شما گفتم شيعه شما با شماست.

فرمود:

«نِعَم اِن هُو خافَ اللهَ و راقَبَ نَبِيَّهُ وَ تَوفَّي الذُّنُوبَ فَاِذا فَعَلَ كانَ مَعَنا فِي دَرَجاتِنا.»

آري، اگر از خدا بترسيد و مراقب پيغمبر خود باشد و از گناهان خود را نگاه دارد با ما خواهد بود. گفتند اين اتفاق در همان سال يعني سنه صدوپنجاه هجري همانطور كه امام عليه السلام پيش بيني كرده بود واقع شد.

فيض بن مختار كوفي

او مردي ثقه و از راويان احاديث امام باقر و امام صادق عليهما السلام بود، يك بار به محضر امام صادق عليه السلام شرفياب شد و اصرار زياد كرد كه امام بعد از خود را معرفي كند.

امام عليه السلام پرده اي را كه در كنار اتاق آويخته بود بالا زد و پشت آن پرده

ص:49

رفت و او را نيز طلبيد، فيض چون به آن موضع وارد شد ديد آنجا محل نماز حضرت است. امام عليه السلام در آنجا نماز خواند آنگاه از قبله منحرف شده روبروي فيض نشست كه در اين بين امام موسي عليه السلام داخل شد و در آن موقع آن بزرگوار پنج ساله بود و در دست خود تازيانه داشت، حضرت صادق عليه السلام او را بر زانوي خود نشانيد و فرمود: پدرم و مادرم فدايت باد اين تازيانه چيست؟ گفت: به برادرم علي برخورد كردم اين را در دست او ديدم كه بر حيواني مي زد، از دست او گرفتم. آنگاه امام عليه السلام فرمود: اي فيض صحف ابراهيم و موسي به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و آن حضرت به علي بن ابيطالب عليه السلام سپرد و او را امين دانست و بعد يك يك امامان را نام برد كه هركدام به امام بعد از خود آن صحف را سپردند و فرمود: هم اكنون آن صحف نزد من است و من اين پسرم را امين دانسته با كمي سنش به او سپرده ام.(1)

مناظرات امام عليه السلام

روزي ابوشاكر ديصاني كه مردي منكر خدا بود به محضر امام عليه السلام رسيد و گفت: اي جعفربن محمد براي من دليل روشن بر اثبات آفريدگار جهان بياور، امام عليه السلام فرمود: بنشين، ابوشاكر نشست. بچه اي در آنجا با تخم مرغ بازي مي كرد. امام تخم مرغ را از او گرفت و به ديصاني گفت نگاه كن اين تخم مرغ چون دژ و حصار محكمي است كه از تمام اطراف پوشيده شده و جدار خارجي آن را پوستي محكم و ضخيم تشكيل داده و در زير آن پوسته نازكي قرار دارد و در داخل پوسته، سفيده رواني است كه در ميان آن زرده قرار دارد. نه چيزي در آن داخل مي شود و نه از داخل آن چيزي


1- منتهي الامال، ج 2، ص 197.

ص:50

خارج مي گردد اكنون تو نمي داني اين تخم منشأ حيواني ماده يا نر خواهد بود. هنگامي كه با شرايط معين باز شد جوجه اي همانند طاووس به رنگهاي مختلف از ميان آن خارج مي شود. اي ديصاني آيا براي پيدايش اين تخم مرغ با چنين خصوصيتي مدبري حكيم و آفريننده اي عليم لازم مي داني يا مي گويي خودبخود با اين وضع شگفت انگيز پيدا شده؟

ابوشاكر سر به زير انداخت. و مدّتي فكر كرد و ناگاه سربرداشت و گفت:

«اَشهَدُ اَن لااِلهَ اِلاَّ الله وَحدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَنَّكَ اِمامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللهِ عَلي خَلقِه وَ اَنا تائِبٌ مِمّا كُنتُ فيهِ»

گواهي مي دهم بر يگانگي خدا و رسالت خاتم انبياء و شهادت مي دهم كه شما امام و حجت خدا بر خلقي و توبه مي كنم از عقيده اي كه تا كنون داشتم.(1)

سفيان ثوري در حال قدم زدن در مسجدالحرام بود ناگاه چشمش به امام صادق عليه السلام افتاد در حاليكه آن بزرگوار لباس سفيدي مانند پوست تخم مرغ پوشيده بود.

سفيان گفت:

«وَاللهِ ما لَبِسَ رَسُولُ اللهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم مِثلُ هذَا الباس وَلا عَلِيٌّ وَ لا اَحَدٌ مِن آبائِكَ»؟!

به خدا قسم اين نوع لباس را رسول الله و علي و هيچيك از پدرانت عليهم السلام نپوشيده است.

امام عليه السلام فرمود: گوش كن آنچه مي گويم و حفظ نما، زيرا چيزي كه مي گويم براي دنيا و آخرت تو خوب است، اگر بر سنت پيغمبر و حق بميري و نه بر بدعت!

پدرم فرمود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در زمان تنگدستي و مضيقه بود ولي


1- احتجاج طبرسي، ج 2، ص 71.

ص:51

اگر نعمت دنيا و گشايش آن روي آورد شايسته ترين مردم براي استفاده از آن نيكانند نه فاسقان و منافقين، آنچه تو بر من ايراد كردي قسم به خدا با همين لباس كه مشاهده ميكني از هنگام تكليف هر حقي از خداوند در مالم تعلق گرفت. روز را به شام نرسانده حق را به محل آن رسانيدم.(1)

ابومنصور مي گويد: يكي از دوستانم برايم نقل كرد كه با ابن ابي العوجاء و عبدالله بن مقفع (كه از دهري مذهبان آن زمان بودند) در مكه در مسجدالحرام نشسته بوديم، ابن مقفع گفت: اين مردم را مي بينيد؟ و به سوي جايي كه حاجيان طواف مي كردند اشاره كرد و بعد گفت هيچيك از آنان شايسته نام انسان نيستند مگر آن مرد بزرگ كه نشسته است (يعني امام جعفر صادق عليه السلام) اما ديگران همگي سفله و حيوانند!

ابن ابي العوجاء گفت: چرا از اين همه فقط آن مرد را انسان ميداني؟! گفت: زيرا در او چيزهايي از دانش و فضل سراغ دارم كه در غير او نيافتم.

بايد ادعاي ترا درباره او از خود او جويا شوم، و خودم دريابم. از اين كار صرف نظر كن، چرا كه من بيمناكم اگر با او سخن بگويي آنچه در دست داري تباه سازد (يعني ترا از عقيده ات كه به خدا و دين قائل نيستي بازگرداند.)

نظر تو اين نيست، بلكه مي خواهي من او را نبينم تا نادرستي آنچه درباره او گفتي آشكار نشود و گفتار تو دروغ درنيايد. اكنون كه درباره من چنين مي انديشي نزد او برو و هرچه مي تواني دقت كن تا لغزشي نداشته باشي و زمام اختيار را از دست نده كه دست بسته تسليم خواهي شد و آنچه را مي خواهي بگويي حساب كن كدام به سود و كدام به زيان توست و آنها را نشانه و علامت گذاري كن (تا موقع گفتگو حيران نشوي و اشتباه نكني).


1- بحار، ج 47، ص 360.

ص:52

ابن ابي العوجاء براي ديدار امام رفت، و من و ابن مقفع برجاي خويش مانديم، و چون بازگشت گفت: اي پسر مقفع! واي بر تو، تو گفتي او انساني است، اما من ديدم او از جنس بشر نيست! اگر در جهان يك تن باشد كه هرگاه بخواهد روح محض است و هرگاه بخواهد در بدن جسماني ديده مي شود، تنها اوست!!(1) روز دوم ابن ابي العوجاء خدمت امام رسيد. ولي سخن نمي گفت و مهر خاموشي بر دهان زده بود. امام عليه السلام فرمود: گويا براي صحبت در موضع ديروز آمده اي؟ گفت: آري اي پسر پيغمبر به اين قصد آمده ام. فرمود: چه بسيار شگفت انگيز است كه خدا را انكار مي كني، ولي گواهي مي دهي كه من پسر پيغمبرم. گفت: عادت مرا وادار كرد كه شما را به اين عنوان خطاب كنم. فرمود: پس چرا راجع به اصل موضوع سخن نمي گويي؟ گفت: جلال و هيبت محضر شما مرا گرفته زبانم قدرت سخن گفتن ندارد. من در محضر بسياري از دانشمندان حاضر شده و با بسياري از متكلمين مناظره نموده ام، لكن هيچگاه در هيچ محضري چنين مرغوب نبوده ام.

فرمود: چنين است ولي من خودم در گفتگو را باز مي كنم. سپس به او متوجه شده فرمود:

آيا مصنوعي يا غير مصنوع؟

گفت: من مصنوع نيستم.

فرمود: اگر مصنوع بودي چگونه بودي؟ (يعني آثار و خواص مصنوعيت را بيان كن).


1- اصولي كافي، ج 1، ص 74.

ص:53

ابن ابي العوجاء سر به زير افكنده و با چوبي كه در دست داشت بازي مي كرد، و صفات را از درازي و كوتاهي و عرض و عمق و حركت و سكون به خود تذكر مي داد و مي گفت تمام اينها اوصاف مصنوع و مخلوق است. امام عليه السلام فرمود: حال كه در خود چيزي جز آثار مصنوعيت نمي يابي به مصنوعيت خود و وجود صانع اعتراف كن.

گفت: از من چيزي پرسش كرديد كه قبل از شما كسي پرسش نكرده و بعد هم نخواهد كرد. فرمود: بر فرض كه نسبت به گذشته علم داري و مي داني كه تا به حال كسي از تو چنين پرسشي نكرده، ولي نسبت به آينده چه اطلاعي داري كه مي گويي بعد از اين هم كسي چنين پرسشي نخواهد كرد؟ بعلاوه، خلاف مبناي خودت سخن گفتي، تو مي گويي جهان قبل و اول و آخر ندارد. چگونه براي زمان قبل و بعد قائل شدي؟ سپس فرمود: براي توضيح بيشتر مثالي ميزنم، اگر كيسه اي پر از جواهر داشته باشي كسي بپرسد آيا در كيسه ديناري هست؟ در مقام پاسخ وجود دينار را در كيسه نفي كني يعني بگويي در كيسه دينار نيست. سپس بگويد دينار را براي من توصيف كن و تو صفات و مشخصات دينار را نداني با اينكه مشخصات دينار را نميداني آيا حق داري وجود دينار را در كيسه كه همراه داري نفي كني؟ گفت: خير حق ندارم. فرمود: عالم بزرگتر و طول و عرضش از كيسه بيشتر است، شايد در عالم مصنوعي باشد، تو كه مصنوع را از غيرمصنوع تشخيص نمي دهي چگونه وجود مصنوع را نفي مي كني؟ ابن ابي العوجاء از پاسخ عاجز شد و سكوت كرد و بعضي از رفقايش اسلام اختيار كردند، لكن خودش با بعضي از رفقا اسلام را نپذيرفتند و

ص:54

مجلس روز دوم پايان يافت. روز سوم آمد، عرض كرد: من پرسش را به شما برمي گردانم، يعني امروز من از شما مي پرسم.

امام عليه السلام فرمود: از هرچه مي خواهي پرسش كن.

گفت: براي حدوث اجسام چه دليلي داريد؟ فرمود: چيزي را از كوچك و بزرگ اجسام عالم نمي بينيم، جز اين كه اگر چيزي به آن ضميمه شود بزرگتر گردد. و اين دلالت بر زوال و انتقال از حالي به حالي دارد و اگر اجسام قديم و ازلي بود از حالي به حالي منتقل نمي شد. و چيزي كه زوال او جايز است وجود و عدمش جايز خواهد بود، پس نسبت به آن وجود بعد از عدم و عدم بعد از وجود ممكن است و چيز نشان قديم و حادث و صفت ازل و عدم جمع نمي شود.

گفت: درست است اگر اجسام چنانكه فرموديد باشد حادث خواهد بود ولي اگر فرض كنيم، اجسام بر كوچكي خود باقي بمانند چگونه استدلال به حدوث آنها مي فرماييد؟

فرمود: سخن ما در اين عالم موجود است. اگر فرض كني عالم ديگري به جاي اين عالم گذاشته شود به اينكه اين عالم را برداري عالم ديگري جاي آن بگذاري همان برداشتن اين عالم واگذاشتن عالم جديد به جاي خود بهترين گواه بر حدوث اين عالم و عالم جديد است. علاوه بر اين روي همين فرض جواب مي گوييم.

آنچه را كه فرض كردي هميشه كوچك باشد در عالم ذهن جايز است كه چيزي به آن ضميمه شده بزرگ شود يعني عقل تبديل و تغيير حالت او را تجويز مي كند و همين تجويز عقل و امكان تبديل و دليل حدوث و خارج شدن از صفت قدم است.

ص:55

آيا براي تو بيش از آنچه گفتي برهان و دليلي هست؟ ابن ابي العوجاء ساكت و مغلوب شد.(1)

بين امام صادق عليه السلام و يك طبيب هندي مناظره اي رخ داد كه خلاصه اش اين است.

مفضل بن عمر نامه اي به امام عليه السلام نوشت و در آن نامه قيد كرد كه افراد مادي و ملحدي پيدا شده اند كه منكر خدا هستند. از امام عليه السلام خواست جوابهايي به آنان داده شود. امام عليه السلام در جواب مفضل نوشت: نامه تو رسيد و من مذاكراتي را كه با يك طبيب هندي كه از هندوستان براي ديدن من آمد. و با من درباره اديان بحث كرده براي تو مي نويسم و همين نامه پاسخ تو در برابر منكرين خدا خواهد بود.

آن حضرت فرمود: روزي كه طبيب مشغول كوبيدن هليله (ميوه گياه هندي) براي مصرف خود بود و آن را با چيزهايي ديگر مخلوط مي كرد تا دارويي براي خود بسازد همان هليله بود، و بعدا هم اينطور خواهد بود و مانند درختي است كه خود به خود مي رويد و به كمال رسد و مي افتد و درخت ديگري جاي آن سبز مي شود و اين كار محتاج به صانعي نيست! او مي گفت هر چيز به حواس پنجگانه درك ميشود و از حواس من چيزي درك خالق را نمي كند تا من به خدا معتقد شوم و بر قلبم هم چيزي نمي رسد تا خدايي بشناسم. امام فرمود: اي طبيب آيا خدا را انكار مي كني زيرا كه به حواست نمي رسد و با همان حواس كه اشياء را مي شناسي مي خواهي خدا را بشناسي، در حالي كه من با همين حواس كه تو انكار مي كني اقرار به خدايي او كردم. آيا چنين نيست كه يكي از من و تو درست گفته ايم؟


1- اصول كافي، ج 1، ص 75.

ص:56

گفت: آري، چاره نيست يا تو درست فهميده اي يا من.

فرمود: اگر سخن تو درست باشد از عذاب خدا مي ترسي يا نه؟

گفت: نه چون خدايي نيست كه من از عذاب او بترسم.

فرمود: اكنون بگو اگر نظر من درست باشد از اين راهي كه هلاك تو در آن است كناره مي گيري يا نه؟ فرمود: در اين صورت كداميك از ما به احتياط و رستگاري نزديكتر هستيم. گفت: البته شما ولي عقيده شما فقط ادعاست و دليلي نداريد در صورتي كه من در عقيده ام يقين دارم چون خدا را حس نمي كنم. فرمود: تو در عجز حواس انكار خدا كردي و من در عجز حواس ادراك خدا كردم. گفت: چگونه مي شود كه عجز سبب وجود خداگردد. فرمود: هرچيزي كه در آن اثر تركيب جاري شد جسم است و هرچه را كه چشم ببيند و يا حس احساس كند آن غير از خداست زيرا خدا را به مخلوق نبايد تشبيه كرد و اساساً حواس انسان نمي تواند همه چيزها را حس كند آيا تو به آسمانها رفته و يا همه جاي زمين را ديده اي؟ گفت: نه. فرمود: پس از كجا ادعا مي كني كه هرچه را من با اين حواس درك نكنم قبول ندارم، تو كجا را گشته اي و چه نقاطي را تفحص نموده اي كه خدا را آنجا نيافته اي؟ گفت: نمي دانم شايد در آنجاها كه من نديده ام مدبري باشد و شايد هم نباشد. فرمود: اكنون كه از انكار به شك افتادي اميدوارم كه از شك هم بيرون

ص:57

آمده به وجود خدا معترف شوي.

گفت: البته به وجود چيزي كه در احاطه حواس من نيست شك حاصل ميشود ولي يقين چگونه بدست مي آيد.

فرمود: از همين هليله كه در دست توست آيا آنچه در نهاد آن مخفي است (اثر او را) مي بيني؟

گفت: نه.

فرمود: پس چگونه شهادت بر خاصيت آن كه نمي بيني مي دهي؟ و آيا ميداني كه اين هليله از زمين مي رويد؟ گفت: بلي آن از درخت هليله بوجود آمده و آيا شما مي توانيد براي او صانعي اثبات كنيد؟ فرمود: بگو بدانم اين هليله پيش از آنكه سخت و قوي شود آن زمان كه دو ساق نرم داشت و بدون هسته و پوسته و بدون رنگ و طعم بود و حالا به اين كيفيت درآمده است يا خير؟ گفت: آري اگر اين مراحل را طي نمي كرد رسيده نمي شد و اثري نداشت. فرمود: بگو بدانم هليله چگونه خودش را بوجود آورد؟ گفت: اين هليله از درخت بوجود آمده است. فرمود: درخت را كه بوجود آورده است؟ گفت: درخت هم از هسته هليله ديگر بوجود آمده است. فرمود: اگر درخت از هليله بوجود آمد و هليله هم از درخت بگو بدانم اولين درخت يا اولين هليله چگونه بوجود آمده است؟ و هليله دادن و پوسيدن مجدداَ روييده است و آيا درخت در مدّت حيات خود عوامل حيات را كه خاك و هوا و نور و آب است براي خود مهيا مي سازد يا ديگري اين عوامل را براي درخت فراهم كرده است.

ص:58

گفت: البته بر اين گفته نيستم كه خودش بتواند تدبير زندگي خودش را بنمايد.

فرمود: پس لازم است اقرار كني كه خداوند است كه عوامل حيات و سرسبزي او را فراهم كرده است و نكته مهم و اساسي اين است كه تو گمان مي كني كه همه چيز را به حواس درك مي كني در حاليكه اين سخن باطل است؛ حواس ابداً دلالت بر اشياء نمي كنند، آنها وسيله ادراك هستند آنكه درك مي كند عقل است و ميداني كه حواس گاهي از كار مي افتد مثلاً چشم كور مي شود، گوش كر مي شود، در عين حال قلب (عقل) درك مي كند، امر و نهي مي نمايد و مصالح و مضار را تشخيص مي دهد و تشخيص هم درست و بجاست.

گفت: من باور نمي كنم كه قلب بدون حواشي چيزي را درك كند. فرمود: آيا در خواب ديده اي كه مي خوري و مي آشامي و مي خندي و در شهرها گردش مي كني و با آشنايان و خويشاوندان كه مرده اند يا زنده اند صحبت مي كني، گفت: آري از اين قبيل امور بسيار ديده ام. فرمود: بگو بدانم كدام حواس تو در خواب آنها را درك كرد در حاليكه چشمت بسته و ساير حواس نيز بظاهر از كارافتاده و اين مدركات باكدام حس بود؟

گفت: نمي دانم و نمي توانم بگويم كدام حس من آنها را درك كرده و حال آنكه شخص خوابيده چون مرده اي است كه نمي شنود و نمي بيند. فرمود: اكنون به حقيقت نزديك مي شوي آيا شايسته نيست كه اعتراف كني آنچه در خواب ديده اي و بعد از بيداري مي بيني و آنچه درك كرده اي با قلب خود درك كرده اي و آن حس باطني است كه خداوند در تو قرار داده و با آن معاني و حقايق را درك مي كني.

ص:59

گفت: آري چاره اي جز اقرار به اين حقيقت ندارم.

امام صادق عليه السلام فرمود: حالا شايسته است عقل تو، ترا دلالت نمايد بر اينكه خداي عالم همه چيز را به قدرت و علم و تدبير خود خلق فرموده است.

طبيب هندي گفت: شهادت مي دهم كه خالق اين عالم يگانه است و دلايل تو بسيار محكم بوده و عقل من هم آن را تأييد مي كند.(1)

آثار امام عليه السلام

1- توحيد مفضل

رساله اي است در رد ماديون و اثبات صانع، امام عليه السلام طي چند جلسه عاليترين حقايق توحيدي را براي مفضل بن عمر بيان فرموده است. بدون شك اين رساله يك دوره علوم طبيعي و انسان شناسي و حيوان شناسي و گياه شناسي و جهان شناسي است. و هم اينك به رئوس بعضي از مطالب آن مي پردازيم: نخستين دليل بر وجود خداوند نظم و ترتيب جهان است كه هر چيزي بدون هيچگونه نقصي به بهترين وجهي در جاي خود قرار گرفته است.

دليل ديگر بر وجود خداوند آفرينش شگفت انگيز انسان است هنگامي كه بچه در رحم مادر است سه پرده او را پوشانيده و خداوند خوراك لازم را به او مي رساند. و چون خلقتش كامل شد و پوست بدن وي توانست سرما و گرما را تحمّل كند و چشمش تاب ديدن روشنايي را پيدا كرد از مادر متولد مي شود. مركز دستگاه فهم و ادراك (مغز) نيز يكي از عجايب خلقت انسان


1- زندگاني امام صادق عليه السلام، ص 185.

ص:60

است كه خداوند به وسيله سه پرده آن را نگهداري فرموده است. اول پرده اي است ضخيم كه به كاسه سر چسبيده و مغز را از حركت و اضطراب نگهداري مي كند.

دوم پرده اي است كه به مغز متصل است و رگهاي خوني فراوان دارد.

سوم پرده اي است بين دو پرده بالا كه مثل خانه عنكبوت داراي تارهايي است و اين پرده را عنكبوتيه گويند و ميان اين تارها را مايعي پر كرده است، كه حركات حاصله از رگهاي مغز را تحمل مي كند. امام عليه السلام پس از پرداختن به تشريح كامل شگفتي هاي اعضاء و جوارح انسان مي فرمايد:

قواي نفساني انسان نيز به مراتب پيچيده تر از اعضاي جسماني اوست. خداوند در وجود انسان عقل و حافظه و قواي ديگري قرار داده كه اگر انسان حافظه را نداشت امور زندگي او مختل مي شد و اصلاً افراد همديگر را نمي شناختند.

فراموشي هم از نعمتهاي الهي است كه اگر فراموشي نبود خاطرات غم انگيز و مصيبتها در ياد انسان باقي مي ماند و زندگي براي او تلخ و غيرممكن مي شد.

دليل ديگر بر وجود خداوند حكيم يگانه، خلقت عجيب حيوانات است كه از حيوانات ذره بيني تا حيوانات عظيم الجثه هر يك به نحو خاصي آفريده شده اند. حيواناتي كه در هوا مي پرند، آنهايي كه در درياها شناورند و حيواناتي كه خزنده و يا چرنده هستند، سازمان وجود آنها متناسب با محيط زندگي آنهاست. دليل ديگر بر وجود خداوند توانا آفرينش ماه و خورشيد و كرات آسماني است كه هريك با نظم و دقت مخصوصي در مدار خود در حركتند

اگر زمين دور خورشيد نمي گرديد و ثابت بود هميشه روز يا هميشه

ص:61

شب بود و در هر دو صورت زندگي انسان و حيوان و حتي نباتات به خطر مي افتاد.

2- مصباح الشريعه

كتابي است منسوب به امام صادق عليه السلام داراي دقائق معارف و اسرار حقايق و لطايق اخلاقيات و مراحل سير و سلوك و خصوصيات مراتب ايمان، اين كتاب آنقدر زيبا و جالب است كه هر عالم و عارفي را مقهور خويش مي سازد.

مصباح الشريعه جمعاً صد باب دارد كه بعضي از عناوين آن عبارت است از:

قلب و مكنونات آن

مكنونات قلب اهل عرفان روي سه اساس قرار مي گيرد. خوف و رجاء و محبت، خوف كه از علم بدست مي آيد، رجاء نتيجه رسيدن به يقين است و محبت در اثر معرفت حاصل مي شود.

علامت خوف فرار و پرهيز كردن است و علامت رجاء طلب و درخواست كردن است و علامت محبت برگزيدن محبوب و غير او را نخواستن است.

پوشش و طهارت معنوي

بهترين لباسها براي مؤمن از لحاظ زينت لباس تقوي است و بهترين لباس تو آن لباسي است كه تو را از ياد خدا و انجام وظايف لازم مانع نشود. هرگاه لباس خود را به تن مي كني، متذكر باش كه خداوند متعالي معاصي و خطاهاي تو را پوشانده است.

ص:62

مسواك كردن تطهير دهان و خشنودي پروردگار است و همانطور كه آلودگيهاي دندانهاي خود را به طعام و خوراك به وسيله مسواك پاك مي كني آلودگيهاي قلبت را از معاصي و خطاها به وسيله تضرّع و زاري وخشوع و شب بيداري و استغفار در آخر شب و طرف صبح پاكيزه كن.

چون قصد تطهير و وضو كردي به آب نزديك باش مانند آن شخص كه مي خواهد خود را به رحمت پروردگار متعال نزديك كند، زيرا خداوند آب را به وسيله مناجات و قرب خود قرار داده و او را مقدمه و دليل بر بساط بندگي و عبادت خود معين فرموده است. و چنانكه رحمت پروردگارمتعال معاصي و ذنوب بندگان را محو مي كند آب نيز نجاسات و كثافات را تطهير و پاك مي نمايد.

متوجه باش كه پايه زندگي و اساس سلوك به سوي خدا انجام وظايف واجبه و مستحبه ديني است.

محاسن اخلاق در پرتو فكر

اخلاق پسنديده در دنيا جمال انسان است و در آخرت گشايش و خوشي است و توسط صفات حميده است كه دين و آئين هركسي كامل مي گردد. (و اين حاصل نمي شود مگر در اثر فكر كردن در عواقب امور) آري مقداري تفكر در امور ديگران و پند گرفتن از وقايع تاريخي چنين نتايجي را در بر خواهد داشت:

1- اخلاق نيكو و اعمال صالح را براي انسان معرفي مي كند.

2- انسان را به خطاها و معاصي و اعمال ناپسند متوجه كرده و به ترك آنها وامي دارد.

3- قلب، انسان را براي تشخيص وظايف خود و توجه به خصوصيات زندگي روشن مي كند.

ص:63

4- به انسان شرح صدر و سعه قلب داده و اخلاق را تزكيه مي نمايد.

5- انسان را به جهان ديگر توجه داده و زندگي پس از مرگ را روشن مي كند.

6- پايان زندگي و عواقب امور را مجسم مي كند.

7- حقايق و معارف را براي اشخاص پاكدل مي آموزد.

رذايل اخلاق

دريچه اعمال جوراح را از چيزهايي كه به قلب تو ضرر مي زند ببند. و از آنچه را كه خوبي و احترام تو را نزد پروردگار زائل مي كند پرهيز كن زيرا كه در روز قيامت (رذايل اخلاق) جز حسرت و پشيماني باقي نخواهند گذاشت و در نتيجه در مقابل معاصي و اعمال زشت خود شرمنده خواهد شد.

فساد ظاهر انسان از فساد باطن اوست، كسي كه اصلاح باطن كند و خودرا ازعيوب نفساني ورذائل اخلاقي پاكيزه سازد خداوند متعال ظاهر او را از نواقص و عيوب و گرفتاريهاي مادي اصلاح مي فرمايد. و اگر كسي در باطن خيانت كند و قلبش آلوده به تيرگي گناه باشد خداوند ظاهر او را نيز چون باطنش آلوده و تاريك مي نمايد و در ميان مردم عزت و احترام و بزرگي و شخصيت واقعي پيدا نخواهد كرد.

3- رساله عبدالله بن نجاشي

اين شخص حاكم اهواز بود و در مورد رفتار خود با مردم سؤالاتي از امام عليه السلام نمود. آن بزرگوار توسط نامه اي او را راهنمايي كرد.

ص:64

4- رساله اي

در شرايع و قوانين دين و احكام مهمه اسلامي از وضو و غسل و نماز و زكات و صيام و حج و جهاد و نكاح و طلاق و تولي و تبرّي و امر به معروف و نهي از منكر و صيد و ساير مسائل فقهي كه آن حضرت مشروحاً به توضيح و بيان آنها پرداخته است.

5- رساله اي

براي پيروان راي و قياس نوشته و آنان را به خطايشان واقف نموده است.(1)

كلمات حكمت آميز امام عليه السلام

«لايَستِكملُ عَبدٌ حَقيقَةَ الاِيمانِ حَتّي تكُونَ فيه خِصالٌ ثَلاثٌ: الفِقهُ فِي الدِّينِ وَ حُسنُ التَّقديرِ فِي المَعيشَةِ وَالصَّبرُ عَلَي الرَّزايا»

(هيچ بنده اي به كمال حقيقت ايمان نمي رسد مگر آنكه اين سه خصلت در او باشد: فهم و بصيرت در دين، اندازه گيري درست در معيشت، شكيبايي در گرفتاريها و مصيبت ها.

«ثلاثَةُ لاتُعرَفُ اِلاّ فِي ثَلاثٍ مَواطِنَ: لايُعرَفُ الحَليمُ اِلاّ عِندَالغَضَبِ وَلَا الشُّجاعُ، اِلاّ عِندَ الحَربِ وَ لا اَخٌ اِلاّ عِندَالحاجَةٍ».

سه نفر در سه جا شناخته مي شوند: بردبار به هنگام خشم، دلير و شجاع به هنگام جنگ، برادر به هنگام نياز.

«لا يَستَغني اَهلُ كُلِّ بَلَدٍ عَن ثَلاثَةٍ يَفزَعُ اِلَيهِ في اَمرِ دُنياهم وَ آخِرَتهُم، فَاِن عَدِمُوا ذلِكَ كانُوا هَمجاً: فَقيهٍ عالِم وَرعٍ و أميرٍ خَيِّرٍ مُطاعٍ وَ طَبيبٍ بَصيرٍ ثِقَةٍ»

اهل هر شهر از سه نفر كه در كار دنيا و آخرتشان به آنان پناه برند


1- تحف العقول، 348 - 231 و حضرت صادق عليه السلام كمپاني، ص 179.

ص:65

بي نياز نيستند: فقيه دانشمند و پارسا، زمامدار خيرخواه كه مردم مطيع او باشند، پزشك حاذق و مورد اطمينان.

«رَحِمَ اللهُ قَوماً كانُوا سِراجاً وَ مناراً، كانُوا دُعاةً اِلَينا بِاعمالِهِم وَ مَهجُود طاقَتِهِم»

خدا رحمت كند آن كساني را كه چراغ و نشانه هاي هدايتند، مردم را با اعمال پسنديده خويش به سوي ما دعوت مي كنند و به اندازه طاقتشان در راه ما تلاش مي نمايند.

«اَكثِروا مِنَ اللدُّاءِ فَاِنَّ اللهَ يُحِبُّ مِن عِبادِهِ الَّذينَ يَدعُونَهُ»

زياد دعا كنيد زيرا كه خداوند بندگاني را كه او را مي خوانند دوست مي دارد.

«ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ كانَ سَيّداً: كَظمُ الغيظِ، وَالعَفوُ عَنِ المُسئ، وَالصِّلَةُ بِالنَّفسِ وَالمالِ».

سه چيز است كه در هر كه باشد نشان آقايي است، فروبردن خشم، گذشت از لغزشكار وصله با جان و مال.

«اِنَّ المَرءَ يَحتاجُ فِي مَنزِلِهِ وَ عِيالِهِ، إلي ثَلاثٍ خِصالٍ يَتَكَلَّفُها وَ اِن لَم يَكُن فِي طَبعِهِ ذلِكَ، مُعاشِرَةٌ جَميلَةٌ وَسِعَةٌ بِتَقديرٍ، وَ غيرَةٌ بَتَحصُّنٍ»

هرمردي نسبت به زن و فرزند خويش مكلف است سه چيز را رعايت كند اگر چه به طور طبيعي اين گونه نباشد. برخورد و معاشرت خوب، دست بازداشتن در مخارج زندگي اما به اندازه و غيرت و ناموس داري.

«اِذا كانَ الزَّمانُ زَمانُ جَورٍ وَ اَهلُهُ غَدَرٍ فَالطمأنِينَةُ اِلي كُلِّ اُحَدٍ عَجزٌ»

هرزماني كه مردم اهل جور و نيزنگ شدند، اطمينان به آنها لازمه اش ناتواني و عاجز ماندن است.

«اَلدَّينُ غَمٌّ بِاللَّيلِ وَ ذلٌّ بِالنَّهارِ»

بدهكاري و قرض غم واندوه شب وذلت و خواري روز است «بَرُّوا آبائكُم يُبَرِّءُكُم أبناؤكُم»

ص:66

به پدران و (مادران) خويش نيكي و محبت كنيد تا فرزندان شما به شما نيكي كنند.

«اَحَبُّ اِخوانِي اِلَيَّ مَن اَهدي اِلَيَّ عُيُوبي»

بهترين برادران من كساني هستند كه عيوب و نقائص مرا به من بگويند.

(تحف العقول ص 382 - 301)

«رَحِمَ اللهُ عَبداً اِجتَرَّ مَوَدَّةً النّاسِ اِلي نَفسِهِ، فحدَّثَهُم بِما يَعرِفُونَ وَ تَرَكَ مايَنكِرُونَ»

رحمت خداوند بر بنده اي كه به قدر فهم مردم سخن گويد و آنچه را كه باور ندارند نگويد و با اين روش محبت مردم را به خود جلب نمايد.

«كانَ اَكثرُ عِبادَةِ أبِي ذَر رَحمةُ اللهِ عَلَيهِ خِصلَتَين: التّفكُّرُ وَالاعتِبار».بيشتر عبادت ابوذر كه خدايش رحمت كند، تفكر و عبرت گرفتن بود.

«الهديّة عَلي ثَلاثَةِ وُجُوهٍ: هَدِيَّةُ مُعافاةٍ، وَ هَدِيَّةُ مُصانِعَةٍ وَ هَدِيَّةُ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ».

هديه بر سه قسم است: هديه پاداش و هديه رشوه و هديه براي خدا عزّوجلّ.

«سِتَّ خِصالٍ يَنتَفِعُ بِهَا المُؤمِنُ بَعدَ مَوتِهِ، وَلَدٌ صالحٍ يَستَغفِرُ لَهُ وَ مُصحَفٌ يَقرَءُ فيهِ، وَ قَليبٍ يَحضَرُهُ وَ غَرَسٍ يَغرُسُه، وَ صَدَقَةُ ماءٍ يَجرِيه وَ سُنَّةٌ يُؤخَذُ بِها بَعدَهُ».

شش چيز است كه مؤمن پس از مرگ هم از آنها بهره مند مي شود: فرزند شايسته اي كه براي پدر آمرزش بطلبد و قرآني كه از آن او باشد و مورد استفاده قرار گيرد و چاه آبي كه مي كند، و درختي كه مي نشاند و جايگاه آبي كه در راه خدا جاري مي كند و سنت و رويه نيكي كه از او به يادگار مانده و ديگران از او تبعيت مي كنند. (خصال صدوق، 335-20)

ص:67

ظلم منصور دوانيقي و شهادت امام عليه السلام

از سال 132 هجري كه امويان منقرض شدند، تا وفات امام صادق عليه السلام در سال 148 هجري دو خليفه عباسي به نام ابوالعباس سفاح و منصور دوانيقي حكومت كردند.

سفاح اولين خليفه عباسي چهارسال حكومت كرد و منصور دوانيقي 22 سال يعني 10 سال پس از شهادت امام صادق عليه السلام قدرت را در دست داشت.(1)

امام صادق عليه السلام در تمام اين مدت و بويژه در حكومت منصور تحت فشار و مراقبت بود، و حتي گاهي از تماس مردم با آن حضرت جلوگيري مي شد. هارون بن خارجه مي گويد: يكي از شيعيان مي خواست در مورد صحت سه طلاق در يك مجلس از امام عليه السلام سؤال كند به محلي كه امام در آنجا بود رفت ولي خليفه عباسي ملاقات با آن حضرت را ممنوع ساخته بود، در انديشه ماند كه چگونه خود را به امام برساند، در اين هنگام فروشنده دوره گردي را ديد كه لباسي پاره بر تن دارد و خيار مي فروشد، نزد او رفت و خيارها را يكجا از او خريد و لباس او را نيز به عاريه گرفت و با تظاهر به خيار فروشي به منزل امام نزديك شد. خدمتكاري از منزل امام عليه السلام او را صدا كرد كه خيار بخرد و بدين ترتيب به بهانه فروش خيار به منزل وارد شد و خدمت امام عليه السلام شرفياب گشت، امام فرمود: حيله خوبي بكار بردي! مسئله ات چيست؟

مسئله را به عرض رساند، امام عليه السلام فرمود: آن طلاق باطل است.(2)

(لازم به توضيح است كه در فقه شيعه سه طلاق در يك مجلس واحد باطل است و بايد در سه مجلس واقع شود تا اعتبار داشته باشد.)

منصور دوانيقي از هيچ سختگيري و آزار و جنايتي نسبت به امام عليه السلام و


1- تتمة المنتهي، ص 147.
2- بحار، ج 47، ص 171.

ص:68

پيروان او و ديگر علويان خودداري نمي كرد، سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن و برخي از ياران امام عليه السلام را به زندان انداخت، معلي بن خنيس را كه از بزرگان اصحاب امام عليه السلام محسوب مي شد به شهادت رساند. عبدالله بن حسن را كه از نوادگان امام مجتبي شد و از علويين بزرگوار بود به عراق تبعيد كرد و در آنجا زنداني و سپس به شهادت رساند. منصور در يكي از خطبه هاي خود در روز عرفه گفت:

اي مردم منحصراً من از طرف خدا در روي زمين پادشاهم، و به توفيق او امور شما را اداره مي كنم، من خزانه دار خدا هستم و بيت المال در اختيار من است، به خواست او عمل و به اراده او تقسيم مي كنم و با اجازه او عطا مي نمايم و خداوند مرا قفل خزائن خود قرار داده است، هرگاه بخواهد مرا باز مي كند تا به شما عطا كند.(1)

يك روز يكي از ياران امام عليه السلام پرسيد: برخي از ما شيعيان از نظر معيشت در تنگدستي و سختي هستيم به ما پيشنهاد مي شود كه براي بني عباس خانه بسازيم، نهر بكنيم و اجرت بگيريم، اين كارها از نظر شما چگونه است؟ فرمود: من دوست ندارم كه براي آنها (بني عباس) گرهي بزنم يا خطي بكشم، هرچند در برابر آن پول بسياري بدهند، زيرا كساني كه به ستمگران كمك مي كنند در قيامت در سراپرده اي از آتشند تا خدا ميان بندگان حكم كند.(2)

روزي امام عليه السلام در مجلس منصور بود اتفاقاً مگسي منصور را آزار مي داد و هرچه آن را دور مي كرد، مگس دور نمي شد و باز بر صورت منصور مي نشست. منصور با ناراحتي به امام عليه السلام گفت:

خدا چرا مگس را آفريده است؟!


1- الامام الصادق، ج 5، ص 45.
2- وسائل، ج 12، ص 129.

ص:69

اماميه عليه السلام بي درنگ پاسخ داد: «لِيُذِلَّ بِهِ الجَبابِرَةَ» (براي اينكه ستمگران جبار را به وسيله آن خوار و ذليل سازد) منصور تكاني خورد و ساكت ماند.(1)

امام هفتم حضرت كاظم عليه السلام مي فرمايد: يك بار منصور پدرم را طلب كرد تا به قتل برساند و شمشير و بساطي هم آماده ساخت و به ربيع كه از درباريان او بود سفارش كرد كه چون جعفربن محمد وارد شد و با او سخن گفتم و دست بر هم زدم گردنش را بزن، امام عليه السلام وارد شد، تا چشم منصور بر آن حضرت افتاد بي اختيار از جاي برخاست و خوشامد گفت، و اظهار داشت شما را براي آن احضار كردم كه بدهي هايتان را بپردازم... آنگاه با خوشرويي حال خويشان و بستگان امام عليه السلام را جويا شد و به ربيع رو كرد و گفت: تا سه روز ديگر «جعفربن محمد» را نزد خانواده اش بازگردان.(2)

ولي سرانجام منصور جنايتكار نقشه خود را پياده كرد و در بيست و پنج شوال سال 148 آن بزرگوار را مسموم ساخت و پيكر پاكش را در بقيع در كنار پدر و جد و امام مجتبي عليه السلام به خاك سپردند. آخرين وصيت امام عليه السلام را ابوبصير چنين نقل مي كند:

پس از شهادت امام عليه السلام براي تسليت به همسرش ام حميده به خانه آن حضرت رفتم، در سوگ امام هر دو گريستيم، آنگاه به من فرمود:

اي ابوبصير: اگر به هنگام وفات امام عليه السلام مي بودي، تعجب مي كردي زيرا امام چشمان خود را باز كرد و فرمود: همه خويشاوندانم را نزد من آوريد و چون گرد آمدند امام به همه آنان نگاه كرد و فرمود:

«اِنَّ شَفاعَتَنا لاتَنالُ مُستَخِفّاً بِالصَّلوةِ»

شفاعت ما ائمه شامل كسي كه نماز را سبك بشمارد نمي شود.(3)


1- تتمة المنتهي، ص 119.
2- بحار، ج 47، ص 162.
3- امالي صدوق، ص 290.

ص:70

آثار منتشر شده از نشر آدينه سبز

1- قرآن كريم (خط عثمان طه)

2- قرآن كريم (خط استاد ني ريزي) وزيري

3- قرآن كريم (حط استاد ني ريزي) نيم جيبي

4- نهج البلاغه (ترجمه مرحوم محمد دشتي) وزيري و جيبي

5- شبهاي پيشاور

6- منتهي الامال

7- معراج السعاده

8- زندگاني چهارده معصوم (خلاصه منتهي الامال)

9- جلاء العيون علامه مجلسي

10- رساله چهار مرجع (آيات عظام: امام، خامنه اي، بهجت، مكارم)

11- رساله حضرت آيه الله العظمي فاضل لنكراني (ره)

12- رساله حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)

13- رساله حضرت آيه الله العظمي نوري همداني (دام ظله)

14- تازيانه سلوك (دستورالعمل هاي اخلاقي آيه الحق حسن حسن زاده آملي)

15- معاد خودماني (دو كتاب سياحت غرب و منازل الاخره)

16- بررسي و تحليل پيرامون زيارت عاشورا

17- حقيقت انكارناپذير (اثبات ولايت حضرت علي (ع))

18- جوانان، معاشرت، انزوا

19- انسان و شخصيت

20- خطبه غديريه (وزيري و جيبي)

21- اعجاز نگين (فوائد انگشتري در اسلام با مقدمه آيه الله سبحاني)

22- زندگينامه شاعران ايران و جهان (وزيري و جيبي)

ص:71

آثار منتشر شده از نشر آدينه سبز

23- زندگينامه دانشمندان بزرگ جهان (وزيري و جيبي)

24- آشپزي عروس

25- ختم انعام (وزيري و جيبي)

26- ختم يس (وزيري و جيبي)

27- 20 سوره

28- عم جزء (جزء 30 قرآن)

29- وصيت نامه

30- زيارت عاشورا

31- طعم انار

32- تاريخ انبياء (علامه مجلسي)

33- كشكول (شيخ بهايي)

سري كتابهاي جلال آل احمد

32- خسي در ميقات

33- غرب زدگي

34- نفرين زمين

35- نون و قلم

36- زن زيادي

37- سه تار

38- مدير مدرسه

39- سفر به ولايت عزرائيل

40- سرگذشت كندوها

41- ديد و بازديد

42- از رنجي كه مي بريم

43- اورازان

44- سنگي بر گوري

45- دو چاله و يك چاه

ص:72

آثار منتشر شده از نشر آدينه سبز

46- داستان راستان

47- جاذبه و دافعه علي (ع)

48- نظام حقوق زن در اسلام

49- انسان و سرنوشت

50- ختم نبوّت

51-پيامبر امّي

52- در كربلا چه گذشت؟

53- شاهنامه فردوسي

54- هشت كتاب سهراب

55- ديوان پروين معصومي

سري كتابهاي سيره عملي اهل بيت (ع)

1- سيره عملي حضرت محمد (ص)

2- سيره عملي حضرت علي (ع)

3- سيره عملي حضرت فاطمه (س)

4- سيره عملي حضرت امام حسن (ع)

5- سيره عملي حضرت امام حسين (ع)

6- سيره عملي حضرت امام زين العابدين (ع)

7- سيره عملي حضرت امام محمد باقر (ع)

8- سيره عملي حضرت امام جعفر صادق (ع)

9- سيره عملي حضرت امام موسي كاظم (ع)

10- سيره عملي حضرت امام رضا (ع)

11- سيره عملي حضرت امام محمد تقي (ع)

12- سيره عملي حضرت امام علي نقي (ع)

13- سيره عملي حضرت امام حسن عسكري (ع)

14- سيره عملي حضرت امام مهدي (عج)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109