سيره عملي اهل بيت عليهم السلام: امام علي نقي عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : ارفع، سيد كاظم، 1323 -

عنوان و نام پديدآور : امام علي نقي عليه السلام/ تاليف كاظم ارفع.

مشخصات نشر : تهران: نشر تربت: فيض كاشاني، 1385.

مشخصات ظاهري : 49 ص.

فروست : سيره عملي اهل بيت عليهم السلام؛ 12.

شابك : 3500 ريال : 964-7351-10-0

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(برون سپاري).

يادداشت : بالاي عنوان: سيره عملي اهل بيت عليه السلام.

يادداشت : عنوان روي جلد: حضرت امام علي هادي عليه السلام.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان روي جلد : حضرت امام علي هادي عليه السلام.

عنوان ديگر : سيره عملي اهل بيت عليهم السلام.

موضوع : علي بن محمد (ع)، امام دهم، 212 - 254ق.

رده بندي كنگره : BP49/الف4الف8 1385

رده بندي ديويي : 297/9583پ

شماره كتابشناسي ملي : م 79-19484

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص : 5

چگونگي ولادت

در اطراف مدينه محلي بود به نام صريا به مساحت سه ميل كه موسي بن جعفر آن را تأسيس كرده بود. امام هادي كه در نيمه ذيحجه سال دويست و دوازده هجري در آن مكان به دنيا آمد. مادر آن بزرگوار سمانه نام داشت كه در زهد و تقوي بانوي نمونه عصر خويش بود.

امام عليه السلام درباره مادر گرامي اش فرمود: مادرم عارفه به حق من است، و اهل بهشت است و هيچگاه شيطان به او نزديك نمي شود زيرا كه خداوند او را نگهبان و حافظ است. اسم حضرت علي، كنيه اش ابوالحسن مي باشد. به آن حضرت ابوالحسن ثالث نيز مي گفتند به اين علت كه ابوالحسن اول امام هفتم موسي بن جعفر و ابوالحسن ثاني امام رضا عليه السلام مي باشند.

القاب حضرت عبارت بود از النجيب، المرتضي، الهادي، النقي، العالم، الفقيه، الامين، المؤتمن، الطيب، العسكري به امام هادي و فرزندش امام حسن، عسكري گفتند زيرا كه محل سكونتشان جايي به نام عسكر بوده است.

امام قامتي متوسط و سيماي سپيد آميخته به سرخي و چشمهايي

1- (1)


1- بحار، ج 50، ص 114.

ص: 6

درشت و ابروهايي گشاده و چهره اي شاداب و دلگشا داشت.

سيرة عملي امام عليه السلام

روزي امام هادي كه براي انجام كاري از سامرا بيرون رفته بودند، عربي از ايشان جستجو مي كرد او را به مكان حضرت در خارج شهر راهنماي كردند، پس از آنكه شرفياب شد عرض كرد: من از اعراب كوفه و از ارادتمندان خانواده شما هستم. قرضي سنگين دارم كه كسي جز شما سراغ ندارم بدهي مرا ادا نمايد. حضرت فرمودند: ناراحت نباش و دستور دادند بنشيند، آنگاه فرمود: من به تو يك راهنمايي مي كنم مبادا مخالفت با گفته من كني، به خط خودم اقرار مي كنم كه تو مبلغي از من طلبكاري وقتي كه به شهر آمديم به منزل من بيا و تقاضاي كارسازي آن مبلغ را بنما هرچه مهلت خواستم تو درشتي كن و پول خود را بخواه و در آنچه گفتم كوتاهي نكن.

چون حضرت به شهر تشريف بردند مرد عرب وارد مجلس ايشان شد در موقعي كه عده اي حضور داشتند در ميان آنها بعضي از اطرافيان خليفه نيز بودند. مرد عرب طلب خود را خواست هرچه حضرت از او تقاضاي صبر و تمديد مدت كردند راضي نشد و با درشتي درخواست وجه را مي كرد عاقبت ايشان از پرداخت فوري پوزش خواستند ولي او نپذيرفت.

اطرافيان خليفه جريان را به او رساندند. اين مضيقه مالي و تنگدستي حضرت، خليفه را به فكر انداخت و مبلغ سي هزار درهم براي حضرت فرستاد. آن بزرگوار عرب را خواستند و تمام پول را در اختيار او گذاشتند فرمودند قرض خود را بده و بقيه را صرف خانواده خويش كن.

ص: 7

گفت: اي پسر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به يك سوم از اين مبلغ كار من درست مي شد راستي چنين است «اللهُ اَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ» خداوند مي داند رسالتش را در چه كساني قرار دهد.

يك بار امام عليه السلام به مجلس متوكل وارد شد و نزديك او نشست. متوكل در عمامه آن حضرت دقت كرده ديد قماش و پارچه آن بسيار نفيس است. از روي اعتراض گفت اين عمامه را چند خريده اي؟ فرمود: كسي كه براي من آورده پانصد درهم نقره خريده است. متوكل گفت: اسراف كرده اي كه عمامه اي به پانصد درهم نقره بر سر بسته اي، امام عليه السلام فرمود: شنيده ام در همين روزها كنيز زيبايي به هزار دينار زر سرخ خريداري كرده اي؟ متوكل جواب داد: صحيح است. فرمود: من به پانصد درهم عمامه اي گرفته ام براي شريفترين عضو بدنام، تو به هزار دينار زر سرخ كنيزي خريده اي براي پست ترين اعضايت انصاف بده اسراف كدامست؟! متوكل بسيار خجل و شرمنده گرديده گفت: انصاف آن است كه ما را در اعتراض نسبت به بني هاشم صرفه اي نيست.(1)

صقر بن ابي دلف گفت: در آن هنگام كه متوكل عباسي امام علي النقي عليه السلام را زنداني كرد من نگران شدم. براي آنكه از حضرت اطلاعي پيدا كنم به سراغ زراقي زندانبان متوكل رفتم همينكه چشمش به من افتادگفت: حالت چطور است؟ جواب دادم: خوب. گفت: بنشين، من ترسيدم و با خود گفتم اگر اين مرد منظورم را از آمدن به اينجا بفهمد چه خواهد شد به همين جهت به او گفتم راه را اشتباه آمده ام. وقتي مردم از اطرافش پراكنده شدند، پرسيد: براي چه آمده اي گفتم: مايل بودم خبري بگيرم. گفت: شايد آمده اي از آقايت خبر بگيري؟


1- لطائف الطوائف، ص 411.

ص: 8

با تعجب سؤال كردم: آقايم كيست؟ آقاي من (متوكل) است گفت: ساكت باش آقاي حقيقي همان آقاي توست از من مترس با تو هم مذهب هستم. گفت: الحمدلله پرسيد: ميل داري آقايت را ملاقات كني، جواب دادم: آري گفت: بنشين تا متصدي اخبار و نامه ها از خدمتش خارج شود. همينكه آن مرد بيرون شد، به غلامي گفت: دست صقر را بگير ببر در همان اتاقي كه آن مرد علوي زنداني است آن دو را با يكديگر تنها بگذار مرا نزديك اتاقي برد، اشاره كرد همينجا است داخل شو، ديدم امام عليه السلام بر روي حصيري نشسته در مقابلش قبري كنده اند. سلام كردم دستور داد بنشينم. آنگاه پرسيد: براي چه آمده اي، عرض كردم: آمدم از شما خبر بگيرم. در اين حال دوباره چشمم به قبر افتاد، گريه ام گرفت آن بزرگوار متوجه شده فرمود: صقر ناراحت نباش اينها نمي توانند مرا آزاري برسانند. خداي را سپاسگزاري كردم.

عرض كردم: آقاي من، حديثي از رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم نقل شده معني آن را نمي فهميم، پرسيد: كدام حديث؟ گفتم: اين فرمايش پيغمبر «لاتُعادو الايّام فَتعاديكُم» روزها را دشمن نداريد كه با شما دشمني مي ورزند.

فرمود: ايام ما خانواده هستيم تا آسمانها و زمين پايدار باشد. شنبه اسم پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم است، يكشنبه اميرالمؤمنين، دوشنبه امام حسن و امام حسين ، سه شنبه علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفربن محمد است. چهارشنبه موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمدبن علي و من هستم، پنجشنبه پسرم امام حسن عسكري و جمعه پسر پسرم (حضرت مهدي عليه السلام) هستند. جمعيت حق به سوي او (حضرت مهدي عج) اجتماع مي كنند. اوست كه زمين را پر از عدل و داد مي كند همانطور كه از ظلم و جور پرشده.

ص: 9

اين است معني ايام، مبادا با آنها در دنيا دشمني كنيد كه آنها نيز در آخرت با شما دشمني خواهند كرد. آنگاه فرمود وداع كن و خارج شوكه بر تو اطميناني ندارم.(1)

يك بار متوكل سپاه خود را بر امام علي النقي حضرت هادي عليه السلام عرضه داشت و دستور داد هر اسب سواري توبره اسب خود را پر از خاك نمايد و در محل معيني بريزد، در اثر انباشته شدن آن خاكها پشته و تل بلندي مانند كوه درست شد كه آن را «تل المخالي» يعني پشته توبره اسبها ناميدند. متوكل و امام عليه السلام بر فراز آن تل بالا رفتند، متوكل گفت مي دانيد از چه رو شما را خواستم؟ براي اينكه سپاه مرا مشاهده نماييد. تمام لشگريان او لباسهاي مخصوص پوشيده غرق در سلاح با بهترين زينتها و با آرايش نظامي سان مي دادند. اين كار را براي ترسانيدن كساني گراده مخالفت با او را داشتند كرده بود و متوكل از حضرت هادي عليه السلام مي ترسيد كه مبادا يكي از اهل بيت و بستگان خود را امر به قيام نمايد.

امام عليه السلام پس از مشاهده سپاه متوكل فرمودند: مي خواهي من هم سپاه خود را به تو نشان دهم؟ گفت: نشان دهيد تا لشكر شما را ببينم. دستهاي خود را به درگاه بي نياز دراز كرد و دعا نمود در اين هنگام متوكل ديد از شرق تا غرب تمام آسمان را فرشتگان فرا گرفته اند و مانند ابر فضا را پوشانيده اند، از ترس بر زمين افتاد و غش كرد. پس از آنكه به هوش آمد، حضرت فرمودند ما در دنيا اظهار چيره دستي با شما نمي كنيم و مشغول به امر آخرت هستيم نگراني و ترسي نداشته باش از آنچه خيال كرده بودي مرا با تو در اين جهان مزاحمتي نيست!(2)متوكل عباسي در بدنش دمل بزرگي درآمده بود كه به هيچوجه خوب


1- معاني الاخبار، ص 123.
2- انوار نعمانيه ص 404

ص: 10

نمي شد، از زيادي دارد در تاب سوزاني بسر مي برد، پزشكان مخصوص از معالجه فرو ماندند، مادر متوكل به حضرت امام علي النقي عليه السلام ارادت كامل داشت، كسي را پيش آن بزرگوار فرستاد و تقاضاي دواي مؤثر نمود.

امام عليه السلام فرمود: روغن گوسفند با گلاب بياميزيد و بر دمل بنهيد تا درد ساكت شود و سر بگشايد، اين دستور را كه به خليفه رساندند پزشكان معالج از تجويز چنين دارويي براي دمل خنديد. آن دو را هيچكدام نپسنديدند. اين خبر به مادر متوكل رسيد پزشكان را ناسزا گفت و دستور داد آنها را از پيش متوكل خارج كنند خودش شخصاً آن دو را تهيه كرد و بر دمل نهاد هماندم درد فرونشست و اثر بهبودي آشكار شد بدون فاصله سر دمل باز گرديده مواد فاسد خارج شد.

متوكل در همان روز هزار مثقال زر مسكوك سرخ در هميان گذاشت و مهر مخصوص خود را بر آن زده براي آنجناب فرستاد. بعد از چند روز حسودان به متوكل رسانيدند كه حضرت هادي عليه السلام خيال خلافت دارد، هر سكه اي كه شما به ايشان مي دهيد صرفاً جمع آوري اسلحه مي كند. متوكل بدگمان شد. شبي سعيد وزير دربار خود را دستور داد به وسيله نردباني از راه بام نيمه شب بدون اطلاع بر آن حضرت وارد شود و ببيند ايشان در چه حالند و آيا در منزل و خلوتخانه خاص ايشان اسلحه و اسباب و لوازم سلطنت يافت مي شود، اگر پيدا كرد براي متوكل بياورد. سعيد با چند خادم نردباني برداشته كنار ديوار منزل آن حضرت آمد به وسيله نردبان از راه بام با چند نفر وارد خانه شد، اتفاقاً شب تاريكي بود سعيد وقتي داخل منزل گرديد سرگردان گشت كه به كدام طرف برود و چگونه جستجو نمايد. در اين هنگام امام عليه السلام از درون خانه فرمود سعيد همانجا باش تا برايت چراغي بفرستم.

ص: 11

فرستاده متوكل از اين پيشامد درشگفت شد كه از كجا دانست من آمده ام چيزي نگذشت كه خادمي با چراع افروخته يك دسته كليد پيش سعيد آمد، گفت: امام فرموده تمام خانه هاي ما را جستجو كن هرچه از وسايل جنگ پيدا كردي بردار بعد از پايان تفحص پيش من بيا.

خادم اتاق ها را يكي يكي باز كرد و سعيد را راهنمايي نمود در هيچكدام از اتاقها آنچه را كه در جستجويش بود پيدا نكرد خدمت حضرت هادي عليه السلام رسيد و داخل خلوتخانه ايشان شد ديد حصيري افكنده و سجاده اي برآن گسترده رو به قبله نشسته كنار سجاده شمشيري در غلاف نهاده است و همياني كه ده هزار دينار داشت با مهر متوكل بدون اينكه مهرش دست خورده باشد در گوشه اتاق است. امام عليه السلام فرمود از اسباب سلطنت در اين خلوتخانه فقط هيمن شمشير و دينارهاست كه چند روز پيش خود متوكل فرستاده هر دو را بردار و پيش او ببر تا حقيقت گفتار سخن چينان و حسودان بر او كشف شود. سعيد آن شمشير و هميان را برداشت و نزد متوكل آورد مشروحاً مشاهدات خود را شرح داد متوكل همينكه هميان را سربسته به مهر خود ديد بسيار شرمنده گشت و از كرده خويش پشيمان گرديد چند نفري كه از روي حسادت سخن چيني كرده بودند كيفري بسزا داد و ده هزار دينار ديگر در هميان گذارد با همان هميان اول خدمت ايشان فرستاده و پوزش خواست.(1)

بار ديگر از امام هادي عليه السلام نزد متوكل سعايت و سخن چيني شد گفتند در منزل امام عليه السلام اسلحه و نوشته ها و چيزهاي ديگر هست كه از شيعيان او در قم به او رسيده و او عازم تهاجم بر دولت است. متوكل گروهي را به منزل آن گرامي فرستاد و آنان شبانه به خانه آن حضرت هجوم بردند ولي


1- احقاق الحق، ج 12، ص 453.

ص: 12

چيزي بدست نياوردند، آنگاه امام را در اتاقي تنها ديدند كه در به روي خود بسته و لباسي پشمين بر تن دارد و بر زمين سنگفرش نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است. امام را به همان حال نزد متوكل بردند و به او گفتند در خانه اش چيزي نيافتيم و او را رو به قبله ديديم كه قرآن مي خواند. متوكل چون امام را ديد، عظمت و هيبت امام او را فرا گرفت و بي اختيار او را احترام كرد و در كنار خود نشاند، و جام شرابي را كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد. امام سوگند ياد كرد كه گوشت و خون من با چنين چيزي آميخته نشده است، مرا معاف دارد و او دست برداشت و گفت: شعري بخوان!

امام عليه السلام فرمود: من شعر كم از بردارم. گفت: بايد بخواني، امام اين اشعار را خواند.

«باتُوا عَلي قُلَلِ الاَجبالِ تَحرِسُهُم++ غُلبُ الرِجالِ فَما اَغنَتهُمُ القُلَلُ»

بر قله كوهسارها شب را به روز آوردند و مردان نيرومند از آنان پاسداري مي كردند، ولي قله ها نتوانستند آنان را از خطر مرگ برهانند.

«وَاستَنزَلُوا بَعدَ عِزٍّ عَن مَعاقِلِهِم++ فَاوُدِعوا حُفَراً يابِئسَ مانَزَلُوا»

پس از عزت از جايگاههاي امن به پايين كشيده شدند و در گودالهاي گور جان دادند، گور چه منزل و آرامگاه ناپسندي است.

«ناداهُمُ صارخٌ مِن بَعدِ دَفنِم++ اَينَ الاَساوِرُ وَالتّيجان وَالحُلَلُ»

پس از آنكه دستبندها به خاك سپرده شدند فريادگري فرياد برآورد: كجاست آن است دستبندها و تاجها و لباسهاي فاخر؟

«اَينَ الوُجُوهُ الَّتِي كانَت مُنَعَّمَةً++ مِن دونِها تُضرَبُ الاَستارُ وَالكِلَلُ»

كجاست آن چهره هاي به ناز و نعمت پرورده كه به احترامشان پرده ها مي آويختند.

ص: 13

«فَافضَحَ القَبرُ عَنهُم حِينَ سائَلُهم++ تِلكَ الوُجُوهُ عَلَيهَا الدُّودَ تَنتَقِلُ»

گور به جاي ايشان پاسخ داد: بر آن چهره ها هم اكنون كرمها راه مي روند.

تأثير كلام امام عليه السلام چندان بود كه متوكل به سختي گريست چنانكه ريشش تر شد و ديگر مجلسيان نيز گريستند و متوكل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و آن بزرگوار را با احترام به منزل بازگردانند.(1)

بار ديگر متوكل فرمان داد سه رأس از درندگان را به محوطه كاخ او بياورند، آنگاه حضرت هادي عليه السلام را به كاخ دعوت كرد و چون آن گرامي وارد محوطه كاخ شد دستور داد درب كاخ را ببندند. امّا درندگان دور امام مي گشتند و نسبت به او اظهار فروتني مي كردند و امام با آستين خويش آنان را نوازش مي كرد. سپس امام به بالا نزد متوكل رفت و مدّتي با او صحبت كرد و بعد پايين آمد و باز درندگان همان رفتار قبلي را نسبت به امام تكرار كردند تا امام از كاخ خارج شد. و بعدا متوكل جايزه بزرگي براي امام فرستاد. به متوكل گفتند: پسرعموي تو امام هادي عليه السلام با درندگان چنان رفتار كرد كه ديدي، تو نيز همين كار را بكن! گفت: شما قصد قتل مرا داريد! و فرمان داد اين جريان را فاش نسازند.(2)

امين الدين طبرسي از محمد بن حسن اشتر علوي روايت كرده كه با پدرم در خانه متوكل بوديم، من در آن هنگام طفل بودم، و جماعتي از آل ابوطالب و آل عباس و آل جعفر حضور داشتند، امام هادي وارد شد، همه آنان كه در خانه متوكل بودند به احترام او پياده شدند. آن حضرت داخل شد، و برخي از حاضران به برخي گفتند: چرا براي اين جوان پياده


1- احقاق الحق، ج 12، ص 454.
2- احقاق الحق، ج 12، ص 451.

ص: 14

شويم، نه شريفتر از ماست و نه سنش بيشتر است، به خدا سوگند براي او پياده نخواهيم شد!

ابوهاشم جعفري كه در آنجا حاضر بود گفت: به خدا سوگند وقتي او را ببينيد به احترام او با حقارت پياده خواهيد شد. طولي نكشيد كه آن حضرت از منزل متوكل بيرون آمد، چون چشم حاضران به آن گرامي افتاد همگان پياده شدند. ابوهاشم گفت: مگر نگفتيد پياده نمي شويم؟! گفتند: به خدا سوگند نتوانستيم خودداري كنيم بطوري كه بي اختيار پياده شديم.(1)

جمعي از اهالي اصفهان مثل ابوالعباس احمد بن نضر و ابوجعفر محمد بن علويه گفتند كه مردي در اصفهان بود به نام عبدالرّحمان كه جزء شيعيان محسوب مي شد. از او پرسيدند چرا اين مذهب را برگزيده و به امامت امام هادي عليه السلام متعقد شده اي؟ گفت: به جهت معجزه اي كه از امام عليه السلام ديدم، و داستان از اين قرار بود. من مردي فقير و بيچيز بودم، ولي چون زبان و جرأت داشتم اهالي اصفهان در سالي از سالها مرا همراه گروهي نزد متوكل فرستادند تا دادخواهي كنيم. روزي بيرون خانه متوكل ايستاده بوديم كه دستور احضار علي بن محمد بن رضا از سوي متوكل صادر شد، من به يكي از حاضران گفتم: اين مرد كيست كه دستور احضارش صادر شد.

گفت: اين مرد علوي است و رافضيان او را امام مي دانند، و اضافه كرد كه ممكن است خليفه براي قتل دستور احضارش را داده باشد. گفتم: از جاي خود حركت نمي كنم تا اين مرد علوي بيايد و او را ببينم. ناگهان ديدم شخصي سوار بر اسب به سوي خانه متوكل مي آيد. مردم به احترام


1- اعلام الوري، ص 360.

ص: 15

در دوطرف مسير او صف كشيدند و او را تماشا مي كردند، چون نگاهم بر او افتاد مهرش در دلم جا گرفت و نزد خود به دعاي او مشغول شدم تا خدا شر متوكل را از او دفع نمايد. آن حضرت از ميان مردم مي گذشت و نگاهش بر يال اسب خود بود و چپ و راست را نگاه نمي كرد و من پيوسته به دعاي او مشغول بودم، چون به من رسيد با تمام رو به سوي من متوجه شد و فرمود: خدا دعاي ترا پذيرفت و به تو طول عمر داد و مال و فرزندان ترا زياد كرد.

چون اين را مشاهده كردم مرا لرزه فرا گرفت و در ميان دوستانم افتادم، دوستانم پرسيدند: چه شد؟ گفتم: خير است و چيزي نگفتم. هنگامي كه به اصفهان بازگشتم خدا مال فراوان به من عطا كرد، و امروز از اموال آنچه در خانه دارم قيمتش به هزار هزار درهم مي رسد غير از آنچه بيرون از خانه دارم و ده فرزند يافته ام و عمرم نيز از هفتادسال گذشته است، من به امامت آن مردي معتقدم كه از دلم خبر داشت و دعايش در حق من مستجاب گرديد.(1)

زني ادعا كرد كه من زينب دختر فاطمه زهرا عليها السلام مي باشم متوكل زن را طلبيد و گفت كه زمان زينب تا به حال سالها گذشته تو جواني، گفت: رسول خدا دست بر سر من كشيد و دعا كرد در هر چهل سال جواني به من برمي گردد.

متوكل بزرگان آل ابوطالب و اولاد عباس و قريش را طلبيد همه گفتند او دروغ مي گويد، زينب عليها السلام در فلان سال وفات كرده. زن گفت: اينها دروغ مي گويند، من از مردم پنهان بودم كسي از حال من مطلع نبود تا اكنون ظاهر شدم، متوكل قسم خورد كه بايد از روي دليل ادعاي او را باطل كرد، ايشان گفتند بفرست امام هادي را حاضر كنند شايد او از روي حجت كلام


1- بحارالانوار، ج 50، ص 141.

ص: 16

اين زن را باطل كند.

متوكل امام عليه السلام را حاضر كرد و جريان را براي حضرت شرح داد. امام عليه السلام فرمود: دروغ مي گويد حضرت زينب عليها السلام در فلان سال وفات كرد. گفت: ديگران اين را گفته اند دليلي بر بطلان حرف او بيان كن، فرمود: حجت بر بطلان حرف او اين است كه گوشت فرزندان فاطمه عليها السلام بر درندگان حرام است، او را بفرست نزد شيران اگر راست مي گويد شيران او را نمي خورند، متوكل به آن زن گفت چه مي گويي، گفت: مي خواهد مرا به اين سبب بكشد حضرت فرمود: اينجا عده اي از فرزندان فاطمه عليها السلام هستند هركدام را كه مي خواهي بفرست تا اين مطلب بر تو معلوم شود. راوي گفت: رنگ صورتهاي همه در اين موقع تغيير كرد، بعضي گفتند چرا حواله بر ديگري مي كند و خودش نمي رود، متوكل گفت: يا أباالحسن چرا خود به نزد آنها نمي روي؟ فرمود: ميل داري بروم. نردباني گذاشتند امام عليه السلام داخل قفس و محل نگهداري حيوانات درنده شدند و در گوشه اي نشستند، شيران خدمت آن بزرگوار آمدند، از روي خضوع سر خود را در جلوي آن حضرت بر زمين نهادند آن حضرت دست بر سر آنها مي ماليد و امر كرد كه كنار روند تمام به كناري رفتند و اطاعت آن جناب را مي نمودند.

وزير متوكل گفت: اين كار درست نيست هرچه زودتر او را از اين مكان خارج كن تا مردم اين معجزه را مشاهده نكنند همينكه امام عليه السلام پا بر نردبان نهاد شيران دور آن حضرت جمع شدند و خود را به لباس آن حضرت مي ماليدند حضرت اشاره كرد كه برگرداند و برگشتند، در اين موقع زن گفت: من ادعاي باطل كردم و من دختر فلان شخصي هستم و فقر باعث شد كه چنين نيرنگي بزنم.(1)


1- مناقب، ج 4، ص 416.

ص: 17

ابوهاشم جعفري مي گويد هنگامي كه يكي از سرداران سپاه واثق به نام بغا (كه نامي است تركي) براي دستگيري اعراب از مدينه عبور مي كرد، در مدينه بودم. امام هادي عليه السلام به ما فرمود: برويم تجهيزات اين ترك را ببينيم. بيرون آمديم و توقف كرديم، سپاه آماده او را نزد ما گذاشتند. و بغا رسيد. امام عليه السلام با او چند جمله به زبان تركي صحبت كردند. و او از اسب پياده شد و پاي امام را بوسيد. ابوهاشم مي گويد: ترك را قسم دادم كه با تو چه گفت: ترك پرسيد: اين مرد پيامبر است؟

گفتم: نه. گفت: مرا به اسمي خواند كه در كوچكي در شهرهاي ترك به آن ناميده مي شدم و تا اين ساعت هيچكس از آن اطلاع نداشت.(1)

يونس نقاش در سامراء همسايه امام هادي عليه السلام بود و پيوسته به حضور امام عليه السلام شرفياب مي شد و به آن حضرت خدمت مي كرد. يك بار در حالي كه مي لرزيد به خدمت امام آمد و عرض كرد: مولاي من وصيت مي كنم با خانواده ام به نيكي رفتار نماييد.

امام عليه السلام چه شده است؟

عرض كرد: آماده مرگ شده ام! امام با تبسم فرمود: چرا؟

عرض كرد: موسي بن بغا از سرداران و درباريان قدرتمند عباسي نگيني به من داد تا بر آن نقشي برآورم و آن نگين از خوبي به قيمت درنمي آيد، وقتي خواستم نقش كنم نگين شكست و دو قسمت شد، فردا روز وعده است كه نگين را به او تسليم نمايم، موسي بن بغا يا مرا هزار تازيانه مي زند يا مي كشد. امام عليه السلام فرمود: به منزل برو تا فردا چيزي جز خير و خوبي پيش نمي آيد.


1- بحار، ج 50، ص 124.

ص: 18

فرداي آن روز اول وقت، يونس در حالي كه لرزه اندام او را فرا گرفته بود خدمت امام آمد و عرض كرد فرستاده موسي بن بغا آمده انگشتر را مي خواهد. فرمود: نزد او برو چيزي جز خير و خوبي نخواهي ديد. عرض كرد: مولاي من، به او چه بگويم. امام عليه السلام با تبسم فرمود: نزد او برو و آنچه به تو خبر ميدهد بشنو، چيزي جز خير نخواهي ديد. يونس رفت و خندان بازگشت و عرض كرد: مولاي من، چون نزد او رفتم گفت: دختران كوچك من براي اين نگين با هم دعوا كردند، آيا ممكن است آن را دو نيم كني تا دو نگين شود، و ترا (به پاداش اين كار) بي نياز سازم؟ امام عليه السلام خدا را ستايش كرد و به يونس فرمود: به او چه گفتي؟ عرض كرد: گفتم مهلت بده فكر كنم چطور اين كار را انجام دهم. فرمود: خوب جواب گفتي.(1)

يك بار امام عليه السلام را در يك مجلس وليمه و ميهماني دعوت كردند همينكه آن بزرگوار وارد مجلس شد همه به احترام امام ساكت شده و مؤدب نشستند، ولي در اين ميان جواني نادان به امام احترام نگذاشت و در محضر آن حضرت شروع كرد به مسخره كردن و خنده هاي بيجا نمودن! امام هادي عليه السلام فرمود: چه شده كه خنده تمام وجود ترا احاطه كرده و از ياد خدا غافل شده اي، بدان كه تا سه روز ديگر جزء اهل قبور خواهي شد و همان شد كه امام فرموده بود.(2)

ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه من در فشار اقتصادي شديدي قرار گرفتم، به محضر امام هادي عليه السلام شرفياب شدم، به من اجازه فرمود كه بنشينم و بعد فرمود: اي اباهاشم مي خواهي شكر كدام نعمت الهي را بجا


1- بحار، ج 50، ص 125.
2- مناقب، ج 4، ص 414.

ص: 19

آوري؟ گفت: متحير ماندم كه در پاسخ امام چه بگويم.

فرمود: خداوند تبارك و تعالي به تو روزي ايمان عنايت فرموده، بدنت را به آتش جهنم حرام كرده، به تو براي انجام طاعات عافيت و سلامتي داده. تو را روزي قناعت داده تا به ابتذال كشيده نشوي. بعد آن بزرگوار فرمود: ابتدا من شروع به صحبت كردم زيرا گمان بردم كه مي خواهي لب به شكايت بگشايي و دستور دادم كه صد دينار برايت بياورند و تو آن را قبول كن.(1)

زرافه نگهبان مخصوص متوكل مي گويد: متوكل مردي اهل لهو و لعب و بازيهاي مختلف بود، به همين علت يك مرد هندي كه در شعبده بازي احاطه خاصي داشت به كاخ خود آورده بود تا سرگرم باشد. يك روز تصميم گرفت كه امام هادي عليه السلام را توسط مرد شعبده باز مسخره كرده و اهانت نمايد. به او گفت: اگر باعث خجالت و اذيت امام عليه السلام شوي هزار دينار ناب به تو خواهم داد. مرد هندي قبول كرد و دستور داد چند مرغ بريان طبخ كنند و روي ظروف غذا بگذارند و خود در كنار سفره نشست، آنگاه امام عليه السلام را دعوت كردند كه به سفره غذا حاضر شوند. در همان مكان پارچه اي به ديوار آويزان بود كه نقش يك شير بر آن بود. شعبده باز درست در كنار آن نقش نشسته بود. حاضرين مشغول غذا خوردن شدند. امام عليه السلام دست مبارك را دراز كردند كه از مرغ استفاده كنند شعبده باز آن را به پرواز درآورد و باز به محل ديگر سفره دست دراز كردند بار ديگر شعبده باز مرغ را به پرواز درآورد و تمامي اهل مجلس خنديدند.

ناگهان امام هادي عليه السلام دست را بر صورت شير بر پشت سر شعبده باز زد و فرمود: او را بگير شير تجسم يافت و بر او حمله كرد و مقابل چشم همه


1- مالي صدوق، ص 412.

ص: 20

او را بلعيد و به جاي خود برگشت و به صورت اول درآمد.

حاضرين متحير و وحشت زده شدند امام عليه السلام از جا برخاست. متوكل گفت: از تو مي خواهم از مجلس بيرون نروي مگر آنكه شعبده باز را برگرداني.

«فَقالَ وَاللهِ لاتَري بَعدَها أتُسلِّطَ اَعداءَاللهِ عَلي اَولياءاللهِ»

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند ديگر او را نخواهي يافت آيا دشمنان خدا را بر اولياء خدا مسلط مي كني؟!

سپس از مجلس خارج شدند و ديگر كسي مرد شعبده باز را نديد.(1)

و همان راوي نقل مي كند كه در روز عيد متوكل برنامه سلام داشت تصميم گرفت كه از برابر امام هادي عليه السلام عبور كند. وزيرش به او گفت: اين كار براي شما سبك است، مردم حرفها و قضاوتها خواهند كرد. متوكل گفت: من ناچارم كه اين كار را بكنم. وزير گفت: پس اگر جدّي هستيد با سرداران سپاه و اشراف دربار برويد كه كسي نفهمد شما براي ديدار امام هادي عليه السلام مي رويد. فكر كنند همينطور عبورتان از برابر ايشان افتاده است.

راوي ميگويد: وقتي با حضرت روبرو شدند من خود را به آن بزرگوار رساندم و عرض كردم كه متوكل قصد احترام به شما را داشته است. امام عليه السلام فرمود: ساكت باش هيهات او سه روز ديگر بيشتر زنده نخواهد بود. راوي مي گويد: پس از شنيدن اين پيشگويي حضرت، به سراغ معلمي شيعي مذهب رفتم كه با او رفت و آمد داشتم و زياد با او مزاح مي كردم كه تو رافض هستي، بعد از نماز عشاء او را خواستم و گفتم: من امروز مطلبي را از امام تو شنيدم. گفت: چه شنيدي؟ جريان را برايش شرح دادم. گفت: به تو بگويم و نصيحت مرا قبول كن. گفتم بگو هرچه مي خواهي، گفت: اگر


1- بحار، ج 50، ص 147.

ص: 21

امام هادي عليه السلام آن طور كه تو نقل كردي فرموده باشد فوراً برو و مال و اموالت را جمع آوري كن كه متوكل بعد از سه روز يا مي ميرد و يا او را مي كشند. راوي ادامه مي دهد كه من از حرف مرد شيعه عصباني شدم و او را سرزنش كردم ولي وقتي به خانه آمدم و با خود خلوت كردم پيش خود گفتم دور از عقل نيست كه جانب احتياط را بگيرم و مالي و اموالم را جمع كنم. بي درنگ به كاخ متوكل رفتم و هرچه داشتم جمع كردم. درست شب چهارم متوكل كشته شد و من جان و مالم به سلامت ماند و من مذهب شيعه را انتخاب كردم و خود را موظف به خدمتگزاري امام عليه السلام نمودم و از آن گرامي خواستم كه در حقم دعا كند تا حق ولايت را نسبت به آن خانواده ادا كنم.(1)

خيران اسباطي مي گويد: وارد مدينه شدم و به محضر امام علي النقي عليه السلام شرفياب شدم. امام عليه السلام از من پرسيد كه واثق حالش چگونه بود. عرض كردم در عافيت و سلامتي بود. فرمود: جعفر چه كرد؟ گفتم به بدترين حال در زندان محبوس بود. فرمود: همانا او خليفه خواهد شد.

فرمود: ابن زيارت چه مي كرد؟ گفت فرمان او مطاع بود و امر او اجرا مي شد. فرمود: رياست او برايش نكبت مي آورد و بعد مقداري ساكت شد و فرمود: چاره اي نيست جز مقدرات و احكام پروردگار، اي خيران بدان كه واثق مرد و جعفر متوكل به جاي او نشست و ابن زيارت كشته گشت، عرض كردم اين حوادث كي واقع شد؟ فرمود: پس از بيرون آمدن تو در فاصله شش روز اتفاق افتاد.(2)

يك روز متوكل به ابن سكيت گفت: از امام هادي عليه السلام اين مسائل را سؤال كن.


1- بحار، ج 50، ص 147
2- كافي، ج 1، ص 502.

ص: 22

1- چرا خداوند موسي را با عصا مبعوث كرد؟

2- چرا عيسي را با معجزه شفادادن مرض برص و زنده كردن مردگان مبعوث نمود؟

3- و چرا محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم را با قرآن و شمشير مبعوث نمود؟

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: معجزه موسي از اين جهت عصا و يد بيضاء بود كه غالب مردمان زمانش اهل سحر و جادو بودند و او براي اثبات حقانيت خويش و مكتبش چيزي را داشت كه بر آنها غالب بود. عيسي نيز مردم زمانش اهل طب و طبابت بودند خداوند تبارك و تعالي قدرت شفادادن بيماران و زنده كردن مردگان را به او داد تا بر اطباء غالب آيد. و پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت محمّد را با قرآن و شمشير مبعوث كرد زيرا كه اكثر اهل زمانش اهل شعر و شمشير بودند و به اينگونه حجت را بر آنها تمام كرد و بر ايشان پيروز شد. (1)

كافور نام خادم امام عليه السلام بود، او مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود: كه فلان سطل آب را براي وضو گرفتن در فلان محل بگذار و بعد جهت انجام كاري مرا فرستاد ولي پس از مراجعت بطور كلي دستور حضرت را فراموش كردم. آن شب هوا بسيار سرد بود، من نگران حال امام شده بودم كه چگونه با آب سرد وضو بگيرد و نيز ترس آن داشتم كه به خاطر تخلفي كه از من سرزده بود امام بر من غضب كند. ناگاه آن بزرگوار مرا صدا زد و فرمود: مگر تو نمي داني كه من هميشه با آب سرد تطهير مي كنم! عرض كردم مولاي من نه آب در سطل ريختم و نه جاي آن را عوض كردم امام عليه السلام فرمود: الحمدلله، به خدا سوگند كه ما رخصت پروردگار را ترك نمي كنيم و عطاي او را رد نمي نمائيم. حمد خداي را كه ما را از اهل


1- بحار، ج 50، ص 164.

ص: 23

طاعتش قرار داد و به ما توفيق انجام عباداتش را عطا فرمود.(1)

يحيي بن هرثمه روايت ميكند كه متوكل وي را به سوي مدينه فرستاد، تا امام هادي عليه السلام را از مدينه به سامراء ببرد. او مي گويد پس از تفتيش از منزل جز قرآن و دعا و مانند آن چيزي نيافتم. امام عليه السلام را از مدينه حركت دادم و خود ملازم ايشان بودم و با آن حضرت خوش رفتاري مي نمودم. روزي ديدم كه آن حضرت سوار بر مركب شده ولكن لباس باراني پوشيده و دم اسب خود را گره زده. من تعجب كردم. زيرا آن روز آسمان صاف و بي ابر بود ولي چيزي نگذشت كه كم كم ابرها در آسمان ظاهر شدند و باران باريد آنهم باراني كه مثل دهانه مشگ مي باريد. امام عليه السلام روي به من كرد و فرمود: مي دانم كه منكر شدي و تعجب كردي!(2)

صالح به سعيد مي گويد: يك روز وارد شهر سامراء شدم و به محضر امام عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم، اين ستمكاران در همه كارها سعي در خاموش كردن نور شما نموده اند و مي خواهند كه فراموش شويد به همين جهت شما را در چنين مكاني جاي داده اند كه محل زندگي گدايان و غريبان و اشخاص بي نام و نشان است.

حضرت فرمود: كه اي پسر سعيد هنوز تو در معرفت قدر و منزلت ما در اين پايه اي و گمان مي كني كه اينها با بلندي شأن ما منافات دارد و نمي داني كسي را كه خدا بلند كرد به اينها و اين چيزها پست نمي شود.(3)

همين كه امام هادي به داخل خانه متوكل شد به نماز ايستاد و مشغول عبادت شد يكي از مخالفين آمد و مقابل آن حضرت ايستاد و


1- مناقب، ج 4، ص 414.
2- منتهي الامال، ج 2، ص 432.
3- منتهي الامال، ج 2، ص 433.

ص: 24

گفت: تاكي رياكاري مي كني، امام عليه السلام تا اين جسارت را شنيد تعجيل فرمود و نماز را سلام داد و رو به آن شخص كرد و فرمود: اگر دروغ گفتي خدا ترا از ميان بردارد. تا امام او را نفرين كرد افتاد و بمرد و قصه او خبر تازه اي در خانه متوكل شد.(1)

شاگردان ممتاز امام عليه السلام

عبدالعظيم حسني

او از بزرگان و راويان است كه محضر امام جواد و امام عليهما السلام را درك نموده و در زهد و تقوي مقام والايي داشته است.

ابوحماد رازي مي گويد: خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم و مسائلي پرسيدم، هنگامي كه خواستم از خدمت امام مرخص شوم فرمود: هروقت مشكلي برايت پيش آمد از عبدالعظيم حسني بپرس و سلام مرا نيز به او برسان. يك بار امام هادي به خطاب به او فرمود: تو از دوستان حقيقي مايي، شيخ صدوق رضوان الله تعالي عليه نقل مي كند كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام گفت: خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم، همينكه مرا مشاهده نمود فرمود: مرحبا بر تو اي ابوالقاسم براستي تو دوست ما هستي.

گفتم: اي پسر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم ميخواهم دين خود را در خدمت شما عرضه بدارم چنانچه اين اعتقاد من مورد رضايت خداست بر همان ثابت باشم تا مرگ مرا دريابد. فرمود: بگو، عرض كردم من معتقدم كه خداوند تبارك و تعالي يكي است و مانند او چيزي نيست يك نوع اعتقادي كه


1- منتهي الامال، ج 2، ص 433.

ص: 25

ذات اقدسش را از دو حد ابطال و تشبيه خارج نمايد. معتقدم كه نه جسم است و نه صورت و نه عرض و نه جوهر بلكه او بوجود آورنده اجسام و تشكيل دهنده صورتها و خالق اعراض و جواهر است و پرورش دهنده هرچيز و مالك و موجد اوست. و معتقدم بر اينكه حضرت محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم بسنده و پيغمبر اوست و خاتم پيامبران است و پيغمبري بعد از او نيست تا روز قيامت و شريعت از ختم كننده جميع اديان و شرايع است و شريعتي بعد از او نيست تا روز قيامت و امام و جانشين و ولي امر بعد از او اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام است پس از او امام حسن عليه السلام و بعد از او امام حسين عليه السلام و بعد از آن آقا علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام و پس از آنجناب امام باقر عليه السلام و پس از ايشان حضرت صادق عليه السلام و بعد از آن سرور حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و بعد از ايشان حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام و بعد از آن حضرت امام محمد بن علي جوادالائمه عليه السلام. و بعد از ايشان شما هستيد. آنگاه حضرت فرمود: بعد از من فرزندم حسن بن علي (امام حسن عسكري) و فرمود: چگونه است حال مردم بعد از فرزندم در زمان جانشين او؟ عرض كردم براي چه اي پسر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم.

فرمود: زيرا او ديده نمي شود و حرام است بردن نامش تا اينكه ظهور نمايد و دنيا را پر از عدل و داد كند بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد. گفتم: به امامت آنها هم اقرار مي نمايم و معتقدم كه دوست شما دوست خداست و دشمن شما دشمن خداست و پيروي شما پيروي خداست. مخالفت كننده شما مخالفت با خدا كرده و نيز مي گويم معراج (پيامبر) و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و ميزان حق است و واقعيت دارد. و روز قيامت خواهد آمد و هيچ شكي در آن نيست و خداوند برمي انگيزاند هركه را در قبرهاست و اعتقاد دارم كه امور واجب و لازم بعد از دوستي و

ص: 26

ولايت شما خاندان نماز و روزه و زكات و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر است.

در اين موقع امام هادي عليه السلام فرمود اي ابوالقاسم:

«واللهِ هذا دِينُ اللهِ الَّذي ارتَضاهُ لِعِبادِهِ فَاثبِت عَلَيهِ ثَبَّتكَ اللهُ بِالقَولِ الثّابَتِ فِي الحَيوةِ الدُّنيا وَ فِي الآخِرَةِ.»

به خدا سوگند اين است همان ديني كه خداوند خواسته است كه همه بندگانش چنين باشند.

بر اين عقيده ثابت باش خداوند ترا به گفتار استوار و در دنيا و آخرت محكم و باقي بدارد.(1)

يكي از ساكنين ري به نام يحيي عطار مي گويد بر امام هادي عليه السلام وارد شدم آن گرامي به من فرمود:

«اَينَ كُنتَ؟ قُلتُ زُرتُ الحُسَينَ عليه السلام، قالَ: اَما اَنَّكَ لَو زُرتَ قَبرَ عَبدِالعَظيم عِندَكُم لَكُنت كَمَن زارَ الحُسَين عليه السلام» كجا بودي؟ عرض كردم زيارت حضرت حسين. فرمود: آيا نمي داني كه اگر قبر عبدالعظيم كه در شهر شماست زيارت كني همانند آن است كه حضرت حسين عليه السلام را زيارت كرده اي.(2)

حضرت عبدالعظيم مورد تعقيب حكومت وقت بوده و براي حفظ جان خود به ايران آمد و در شهر ري در سرداب خانه مردي از شيعيان در سكةالموالي كوي بردگان اقامت گزيد و در آنجا به عبادت پروردگار پرداخت. روزها را روزه مي گرفت و شبها به شب زنده داري و نماز مي گذراند، و گاهي پنهاني از خانه بيرون مي آمد و قبري را كه مقابل قبر اوست و هم اكنون به امامزاده حمزه معروف است زيارت مي كرد و مي فرمود: او از فرزندان موسي بن جعفر عليه السلام است و همچنان در آن خانه مي زيست و خبر اقامت او در شهر ري به تدريج به شيعيان خاندان


1- روضات الجنان، ص 356.
2- معجم رجال الحديث، ج 10، ص 48.

ص: 27

پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم مي رسيد تا بيشر آنان با او آشنا شدند. پس مردي از شيعيان، پيامبر را در خواب ديد كه به او امر فرمود: مردي از فرزندانم را از سكة الموالي مي آورند و كنار درخت سيب در باغ عبدالجبارين عبدالوهاب دفن مي كنند. و به همين مكان كه در آن مدفون است اشاره فرمود:

آن مرد رفت و آن درخت سيب و زمين را از صاحب آن خريداري كند، صاحب زمين گفت: زمين و درخت را براي چه مي خواهي؟ خريدار جريان خواب را برايش بازگو كرد، صاحب درخت گفت: من نيز خوابي مانند آن ديده ام، و جاي درخت و همه باغ را بر حضرت عبدالعظيم و شيعيان وقف كرد كه در آنجا دفن شوند. پس از چندي حضرت عبدالعظيم بيمار شد و از دنيا رفت، به هنگام غسل كه او را برهنه كردند در جيب او نامه اي يافتند كه نسب او در آن نوشته شده بود.

«من ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن الحسن بن زيدبن علي بن الحسن بن علي بن أبيطالب مي باشم.»(1)

ابن سكيّت

از بزرگان علم لغت، ادبا و شعر و منطق بوده و كتابهاي مفيد نوشته كه از جمله آنها تهذيب الالفاظ و اصلاح المنطق است. ابن خلكان و ابوالعباس مبرد مي گويند ما در بغداد كتابي بهتر از كتاب ابن سكيت درباره منطق نيافتيم.

متوكل ابن سكيت را ملزم نمود كه دو پسرش معتز و مؤيد را درس بدهد. يك روز متوكل از او پرسيد كه دو پسر من نزد تو بهتر است يا حسن


1- معجم رجال الخديث، ج 10، ص 46.

ص: 28

و حسين؟!

ابن سكيت گفت:

«وَاللهِ اِنّش قَنبَراً خادِمُ عَلِيّ بن اَبيطالِب خَيرٌ مِنكَ وَ مِن اَبِنَيكَ»

به خدا قسم كه قنبر خادم علي بن ابيطالب عليه السلام بهتر از تو و دو فرزند تو مي باشد. متوكل به خشم آمد و دستور داد كه زبانش را از پشت سرش بيرون كشند و همين باعث شهادت او گشت.(1)

ابوهاشم جعفري

از نوادگان جعفر طيار، ثقه و صاحب منزلتي بزرگ است او از امام رضا عليه السلام تا حضرت صاحب الأمر عليهم السلام را درك كرده و از همه آن بزرگواران روايت كرده و سيد بن طاووس او را از وكلاء امامان شمرده است. ابوهاشم جعفري اشعاري نيكو در مناقب ائمه اين سروده و ابن عياش كتابي در اخبار ابوهاشم نوشته كه شيخ طبرسي در اعلام الوري از آن نقل مي كند.(2)

حسين بن سعيد اهوازي

او زادگاهش كوفه بوده ولي همراه برادرش به اهواز آمد و از آنجا به قم و در قم وفات يافت.

حسين بنان سعيد سي كتاب در ابواب فقه و آداب و اخلاق تأليف كرد و كتابهاي او در ميان علما معروف است. چنانكه مرحوم مجلسي اوّل مي فرمايد: «بر ثقه بودن او و بر عمل به روايات او اتفاق علماء مشاهده مي شود» و مرحوم علامه درباره او فرموده است: وي مورد وثوق و از اعيان


1- بحار، ج 50، ص 164.
2- منتهي الامال، ج 2، ص 446.

ص: 29

علماء و جليل القدر بوده است.

حسين بن سعيد علاوه بر مقام علمي، در ارشاد و هدايت مردم نيز مي كوشيد، لذا «اسحق بن ابراهيم حضيني» و «علي بن ريان» را به خدمت امام رضا عليه السلام رساند، و سبب آشنايي آنان با مذهب حق و تشيع شد. آنان از او احاديث را مي شنيدند و به سبب خدمات او به معارف آشنايي پيدا كردند، و نيز «عبدالله بن محمد حضيني» و غير آنان را نزد امام رضا عليه السلام برد و با معارف اسلامي آشنا شدند تا آنجا كه به مقامات عالي رسيدند و خدمات اسلامي انجام دادند.(1)

خيران الخادم

او مردي مورد وثوق از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادي بود. يك بار در سفر حج خدمت امام جواد شرفياب شد در حالي كه آن حضرت بالاي بلندي و بام نشسته بود چنان هيبت و شوكت از آن بزرگوار ديد كه متوجه پله ها نشد، مي خواست بدون گذر از پله ها بالا رود كه آن گرامي اشاره فرمود مواظب باش از پله ها بالا بيا، او بالا رفت و سلام كرد و دست آن حضرت را بوسيد و به صورت خود ماليد و مدتي در محضر حضرت نشسته در حالي كه دست آن بزرگوار را گرفته بود. سپس عرض كرد كه ريان بن شبيب خدمت شما سلام رسانيد و التماس كرد كه دعا براي او و فرزندانش بنماييد، حضرت براي او دعا كرد.

از بعضي روايات استفاده مي شود كه «خيران» وكيل امام عليه السلام بوده و در ذيل روايتي به او فرموده است كه «اِعمَل فِي ذلِكَ بِرَأيِكَ فَاِنَّ رَأيَكَ رَأيي وَ مَن اَطاعَكَ اَطاعَني»، در اين مسئله به رأي خودت عمل كن زيرا كه رأي تو رأي من است و هركسي تو را اطاعت كند مرا اطاعت نموده است.(2)


1- پيشواي دهم، ص 64.
2- منتهي الامال، ج 2، ص 446.

ص: 30

آثار امام عليه السلام

رساله اي بر ردّ اهل جبر و تفويض

اين رساله مجموعه معارف است كه امام هادي عليه السلام در پاسخ به مردم اهواز كه از آن حضرت از جبر و تفويض پرسيدند مرقوم فرمودند و ما به فرازهايي از آن مي پردازيم:

«مِن عَلِيّ بنِ مُحَمَّدٍ سَلامٌ عَلَيكُم وَ عَلي مَنِ اتَّبعَ الهُدي وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، فَاِنَّه وَرَدَ عَليَّ كِتابكُم وَ فهِمتُ ماذَكَرتُم مِن اِختلافِكُم فِي دينِكُم وَ خَوضِكُم فِي القَدرِ وَ مَقالَةَ مَن يَقُولُ مِنكُم بِالجَبرِ وَ مَن يَقُولُ بِالتَّفويضِ وَ تَفَرِّقكُم فِي ذلِكَ وَ تَقاطِعُكُم وَ ماظَهَرَ مِنَ العَداوَةَ بَينَكُم.»

پاسخي است از علي بن محمد، درود و رحمت بر شما و بر كساني كه پيروي از نشانه هاي هدايات نمودند.

نامه به دست من رسيد و دانستم كه چگونه گرفتار اختلاف در دين شده ايد و گفته هايتان را درباره جبر و تفويض خواندم و مشاهده كردم كه اختلاف در عقيده بين شما جدايي و دشمني ايجاد كرده است. سپس ادامه دادند كه: آگاه باشيد كه امت اتفاق دارند كه قرآن حق است و همه فرق به او متمسك شده اند.

«فَاوَّلُ خَبَرٍ يَعرِفُ تَحقِيقُهُ مِنَ الكِتابِ وَ تَصدِقُهُ وَالتماسُ شَهادَتِهِ عَلَيهِ خَبَرٌ وَرَدَ عَن رَسُولِ الله صلّي الله عليه و آله و سلّم وَ وَجَد بِموافَقَةِ الكِتابِ وَ تَصدِيقِهِ بحَيث لاتُخالِفُه أقاوِيلُهُم، حَيثُ قالَ «اِنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثَّقَلينِ كتابَ اللهِ وَ عِترَتي، اَهلُ بيتي، لَن تَضِلُّوا ما تَمَسَّكتُم بِهِما وَ اِنَّهما لَن يَفتَرِقا حَتّي يَرِدا عَليَّ الحَوض».

اولين خبري كه حقانيت و واقعيتش در قرآن تصديق شده خبري است كه از رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم نقل شده و موافق با كتاب خداست و هيچيك از گروهها و فرق اسلامي با آن مخالفتي ندارند و آن همان بيان پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم

ص: 31

است كه فرمود: من دو چيز را بعد از خود باقي مي گذارم كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من باشند. هركدام از شما به آن دو ماتمسك شويد گمراه نخواهيد شد و آن دو از هم جداشدني نيستند تا در كنار حوض كوثر با من ملاقات كنند.

امام هادي عليه السلام مي فرمايد: شواهدي از كتاب خدا در دست است كه حديث فوق را تأييد مي كنند مثل:

«اِنَّما وَلِيّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُه وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعُونَ وَ مَن يَتَوَلَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَالَّذينَ آمَنُوا فَاِنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ الغالِبُونَ»(1)

ولي شما فقط خداست و پيغمبر او و كساني كه ايمان دارند و كساني كه بر نماز مداومت كنند و در آن حال كه ركوع مي گزارند زكات دهند، هركه با خدا و پيغمبر او و كساني كه ايمان دارند دوستي كند، براستي گروه خدا پيروز است.

و از عامه رواياتي نقل شده كه اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در نماز و در حال ركوع انگشتري به عنوان تصدّق داد و خداوند از باب سپاسگزاري از او اين آيه را نازل فرمود: و ما يافتيم در كلمات رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم اين كه درباره اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«مَن كُنتُ مَولاهُ فَعلِيٌّ مَولاهُ»

«اَنتَ مِنِّي بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِن مُوسي اِلاّ اَنَّهُ لانَبِيَّ بَعدِي»

«عَلِيٌ يَقضِي دِيني وَ يَنجِزُ مَوعِدِي وَ هُوَ خَليفَتي عَليكُم مِن بَعدي».

خبر اوّلي از اخبار صحيحه و متفق عليه است كه هيچكس درباره اش اختلاف نكرده و آن نيز موافق كتاب خداست. و وقتي كتاب خدا حديثي را تصديق كند بر امت است كه اقرار به آن نمايد. و از آنها گذشته حقايقي از


1- مائده - 60.

ص: 32

اخبار و روايات از رسول خدا توسط امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده كه اقتداء و پيروي از آنها بر هر مؤمني فرض و واجب است و كساني كه زير بار نروند نوعاً اهل عناد هستند. زيرا كه گفته هاي آل رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم متصل به گفته پروردگار است و اذيت و مخالفت با رسول و آلش اذيت خداست چنانكه در كتاب خدا مي خوانيم:

«اِنَّ الَّذينَ يُؤذُونَ اللهُ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ وَ اَعَدَّلَهُم عَذاباً مُهِيناً»(1)

كساني كه خدا و پيغمبر او را آزار كنند خدا در دنيا و آخرت لعنتشان كرده و عذابي خفت انگيز براي ايشان مهيا كرده است.

و از گفته هاي رسول الله است كه:

«مَن آذي عَلِيّاً فَقَد آذنِي وَ مَن آذانِي فَقَد آذَي اللهَ وَ مَن آذَي الللهَ يُوشَكُ اَن يَنتَقِمَ مِنهُ».

«مَن اَحَبَّ عَلِيّاً فَقَد اَحَبَّني وَ مَن احبَنِيَّ فَقَد اَحَبَّ اللهُ»

هركس علي را اذيت كند مرا اذيت كرده و هركه مرا بيازارد خدا را آزرده است و هركه خدا را بيازارد سزاي عملش را خواهد ديد. هركس علي را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركه مرا دوست بدارد خدا را دوست خواهد داشت.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم در روز جنگ خيبر فرمود:

«لِاَبعَثُنَّ اِلَيهِم غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولَهُ كرّاراً غَيرُ فَرارٍ لايَرجِعُ حَتّي يَفتِحَ اللهُ عَلَيهِ»

فردا مردي را به سوي اين مردم مي فرستم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست مي دارند همان حيدر كرّار كه هيچگاه از جنگ فرار نمي كند و برنمي گردد تا فتح و پيروزي را با خود بياورد.


1- احزاب - 57.

ص: 33

پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم قبل از حادثه خيبر خبر از فتح و پيروزي علي نشان داد و همان هم شد و فردا علي سلام الله عليه دشمنان را شكست داد و لقب كرّار و غير فرار را گرفت. سپس امام هادي عليه السلام فرمود: و اين مقدمه را بيان كردم تا دليل و گواهي باشد بر آنچه درباره جبر و تفويض به ياري و قوّت پروردگار خواهم گفت و ما شروع را با كلام امام صادق عليه السلام قرار مي دهيم كه فرمود:

«لاجَبرَ وَلاتَفويض ولكِن مَنزِلَةٌ بَينَ المَنزِلَتين»

نه جبر است و نه تفويض بلكه منزلي بين اين دو است.

از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه:

«هَل اَجبَراللهُ العِبادَ عَلَي المعاصي؟ قال هُوَ اَعدَلُ مِن ذلِكَ. فَقيلَ لَهُ: فَهَل فَوَّضَ اِلَيهِم؟ فَقالَ عليه السلام هُوَ أعَزُّ وَ اَقهَر لَهُم مِن ذلِكَ».

آيا خداوند تبارك و تعالي بندگان خويش را بر انجام گناهان مجبور نموده؟ فرمود: او عادلتر از آن است كه بندگان را به انجام گناهان مجبور كند.

عرض كردند: آيا خداوند به آنها واگذار نموده كه هرچه خواهند انجام دهند؟ فرمود: او عزيزترين و چيره تر بر آنهاست از اينكه همه چيز را به آنها واگذار نمايد.

«وَ رُوِيَ عَنهُ قالَ: النّاسُ فِي القَدَرِ عَلي ثَلاثَةِ اَوجَةٍ: رَجُلٌ يَزعَمُ اَنَّ الأمرَ مُفَوِّضٌ إلَيهِ فَقَد وَهَّنَ اللهُ في سُلطانِهِ فَهُوَ هالِكٌ. و رَجُلٌ يَزعَمُ اَنَّ اللهَ جَلَّ وَ عَزَّ اَجبَرَ العِبادِ عَلَي المَعاصي وَ كَلَّفَهسم مالايُطيقُونَ فَقَد ظَلَمَ اللهُ فِي حَكمِه فَهُوَ هالِكٌ. وَ رَجُلٌ يَزعَمُ اَنَّ اللهَ كَلَّفَ العِبادَ مايُطيقُونَ وَ لَم يَكَلِّفُهم ما لا يُطيقُونَ، فَاذا أحسَنَ حَمِدَاللهَ وَ إذا أساءَ اَستَغفِرُالله فهذا مُسلِمٌ بالِغ»

و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: انسانها در منزلت به سه گروه

ص: 34

تقسيم مي شوند.

اول شخصي كه خيال مي كند همه امور به او واگذار شده و سلطنت و اقتدار پروردگار را سبك شمرده و در نتيجه نابود خواهد شد. دوم انساني كه خيال مي كند خداوند بزرگ بندگان را مجبور به انجام گناهان نموده و آنها را تكليف به چيزي كرده كه قدرت انجامش را ندارند و در واقع خدا را ظالم در حكمش مي دانند اين گروه نيز نابودند. و سوم انساني كه معتقد است كه خداوند تبارك و تعالي او را به چيزي تكليف فرموده كه توان انجامش را دارد و به چيزي كه توان انجامش را ندارد تكليف نفرموده بنابراين اگر كار خوبي انجام دهد خدا را به اين توفيق شكرگزار است و اگر مرتكب گناه شود استغفار مي كند و از خداوند طلب عفو مي نمايد و اين يك مسلمان بالغ و رشد يافته است.

اما آنها كه گفتند كه خداوند بندگانش را مجبور به گناه كرده قرآن با اين آيات آنها را رد مي كند.

«وَلا يَظلِمُ رَبُّكَ اَحَداً»(1)

«ذلِكَ بِما قَدَّمَت يَداكَ وَ اَنَّ اللهَ لَيسَ بِظَلّامٍ لِلعَبيدِ»(2)

«اِنَّ اللهَ لايَظلِمُ النّاسَ شَيئاً وَلكِنَّ النّاسَ أنفُسَهُم يَظلِمُونَ»(3)

خداوند تو به هيچ كس ظلم نمي كند.

اين جزاي آنچه راست است كه از پيش فرستاده اي پروردگار اهل ستم به بندگانش نيست. خداوند به بندگان خويش ظلم روا ندارد ولي اين بندگان هستند كه به نفس خويش ظلم روا مي دارند. و از اين آيات فراوان است و اگر كسي فكر كند مجبور به انجام گناهان


1- كهف - 47.
2- حج - 10.
3- يونس - 45.

ص: 35

است درواقع گناه را به گردن خدا گذاشته و عقوبت پروردگار را ظلم مي داند و كسي كه خدا را ظالم بداند قرآن را تكذيب كرده و هركس قرآن را تكذيب كند به اجتماع امت اسلامي كافر خواهد شد. اما آنها كه قائل به تفويض شدند در واقع معتقد به اين معني شده اند كه خداوند تبارك و تعالي:

«فَوَّضَ اِلَي العِبادِ اِختِيارِ اَمرِهِ وَ نَهيِه وَ اَهمَلَهُم»

اختيار امر و نهي خود را به بندگانش واگذار نموده و آنها را مهمل گذاشته است.

ديدگاه ائمه عليهم السلام اين است كه اگر واقعاً پروردگار تمامي امور بندگان را به خودشان واگذارده است عقاب بي معني مي شود و خداوند عاجز است كه به بندگان راهنمايي و توفيق بندگي و عبادت بياموزد و بندگان نبايد در انتخاب كفر يا ايمان مورد سؤال و مؤاخذه قرار گيرند.

«لكن نقول: اِنّش اللهَ جَلَّ وَ عَزَّ خَلَقَ الخَلقَ بِقُدرَتِهِ وَ مَلّكَهُم اِستِطاعَةِ تَعبُّدهِم بِها، فَأمَرهُم وَ نَهاهُم عَن معصيتِه وَ ذَمَّ مَن عَصا وَ عاقَبَه عَلَيها وَلِلّهِ الخِيرَةُ فِي الاَمرِ وَالنّهي يَختارُ ما يُريدُ وَ يأمُر بِهِ وَ يَنهي عَمّا يَكرِهُ وَ يُعاقَبُ عَلَيهِ بِالاِستِطاعَةِ الَّتِي مَلّكَها عِبادَه لِاتباعِ اَمرِه وَاجتِنابِ مَعاصِيه».

اما نظر ما اين است كه خداوند جليل و عزيز خلق را براساس قدرتش آفريد و توان بندگي را به بندگانش تمليك نمود و به آنچه را كه اراده كرد مردم را امر و نهي مي نمود بعضي از مردم فرمان او را اطاعت نكردند و با انتخاب خود راه خطا را رفتند و هرگز پروردگار اجازه نداده كه آنها هواي نفس و خواهش دل خويش را انتخاب كنند بنابراين هركس اطاعت فرمان حضرت حق را بنمايد به رشد و تعالي مي رسد و هركس مخالفت كند گمراه و هلاك خواهد شد و اين است معناي «لَيسَ بِجَبرٍ وَلاتَفويض»

آنگاه امام هادي عليه السلام به طور مبسوط به باز كردن مسئله جبر و تفويض

ص: 36

مي پردازند و در پايان مي فرمايد:

«وَفَّقَنَا اللهُ وَ اِياكُم إلَي القَولِ وَالعَمَلِ لِما يُحِبُّ وَ يَرضي وَ جنّبنا وَ اِيّاكُم مَعاصِيه، بِمَنِّه وَ فَضلِهِ وَالحَمدُللهِ كَثيراً كَما هُوَ أهلُهُ وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّيبينَ وَ حَسبُنَا الله وَ نِعمَ الوَكيل»

خداوند ما و شما را به گفتار و عمل به آنچه او دوست مي دارد و راضي است موفق بدارد و ما و شما را از آنچه را كه معصيت و نافرماني است به لطف و فضلش برحذر بدارد. حمد فراوان براي اوست همانطور كه سزاوار است و درود خدا بر محمد و آلش و خداوند ما را بسي است كه خوب وكيلي است.(1)

جامعه كبير

علامه مجلسي در مورد اين زيارت فرموده است: زيارت جامعه از نظر سند صحيح ترين زيارات و از جهت متن و فصاحت و بلاغت بهترين زيارات است و اين نظر همه بزرگمردان از علماء شيعه مي باشد.

مرحوم صدوق در «من لايحضره الفقيه» (ج 2، ص 609) و در «عيون اخبارالرضا عليه السلام» (ج 2، ص 277) و شيخ طوسي در تهذيب الاحكام (ج 6، ص 95) و علامه مجلسي در «بحارالانوار» (ج 102، ص 144) زيارت جامعه را نقل كرده اند.

مجلسي اول، پدر علامه مجلسي مي فرمايد در مكاشفه اي كه در حرم مطهر حضرت اميرمؤمنان برايم رخ داد خدمت امام عصر ارواحنا فداه مشرف شدم و با صداي بلند زيارت جامعه را خواندم، پس از اتمام زيارت آن حضرت فرمود: خوب زيارتي است. آنگاه مجلسي اول مي گويد: من در اكثر اوقات به اين زيارات مداومت دارم و شكي نيست كه اين زيارت از امام


1- تحف العقول، 475 - 458.

ص: 37

هادي عليه السلام است و به تقرير صاحب الزمان عليه السلام رسيده و متن آن كاملترين و بهترين زيارات است. مرحوم حاجي نوري مي نويسد: سيداحمد دشتي در سفر حج خدمت امام زمان عليه السلام شرفياب شد و آن گرامي به خواندن نافله و زيارت عاشورا و زيارت جامعه سفارش نمود و فرمود: شما چرا نافله نمي خوانيد نافله، نافله، نافله، شما چرا عاشورا نمي خوانيد عاشورا، عاشورا، عاشورا، شما چرا جامعه نمي خوانيد جامعه، جامعه، جامعه.

موسي بن عبدالله نخعي مي گويد: به امام هادي عليه السلام عرض كردم: اي فرزند رسول خدا، مرا زيارتي بليغ و كامل تعليم فرما تا هرگاه خواستم يكي از شما را زيارت كنم آن را بخوانم فرمود: چون به آستانه حرم ائمه رسيدي بايست و شهادتين را بگو. يعني بگو:

«اَشهَدُ اَن لااِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً صلي الله عليه و آله و سلّم عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ»

غسل مي كني و چون داخل حرم شدي و قبر را ديدي بايست و سي بار «الله اكبر» بگو، آنگاه اندكي پيش برو با آرامش دل گامها را كوچك بردار، و بايست و سي بار «الله اكبر» بگو، پس به قبر مطهر نزديك شو و چهل بار «الله اكبر» بگو تا صد تكبير تمام شود. آنگاه بگو:

«السَّلامُ عَليكُم يا اَهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوضِعَ الرِّسالَةِ وَ مُختَلَفَ المَلائِكَةِ وَ مَهبِطَ الوَحي وَ مَعدِنَ الرَّحمَةِ وَ خُزّانَ العِلمِ وَ مَنتَهي الحِلمِ وَ اُصُولَ الكَرَمِ وَ قادَةَ الاُمَمِ وَ اَولِياءَ النِّعَم وَ عَناصِرَ الاَبرارِ وَ دَعائِمَ الاَخيارِ وَساسَةَ العبادِ وَ اَركانَ البِلادِ وَ اَبوابَ الاِيمانِ وَ اُمَناءَ الرَّحمنِ وَ سُلالَةَ النَّبِييّنَ وَ صَفوَةَ المُرسَلينَ وَ عِترَةَ خِيَرَةِ رَبِّ العالَمينَ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ».

تا آخر زيارت و ما در اينجا به ترجمه اكتفا مي كنيم و خوانندگان گرامي

ص: 38

براي خواندن و تبرّك جستن به آن به مفاتيح الجنان مراجعه فرمايند. سلام بر شما اي خاندان نبوت، و جايگاه رسالت، و محل رفت و آمد فرشتگان، و نزولگاه وحي، و معدن رحمت و خزانه داران علم، و نهايت بردباري و حلم، و ريشه هاي كرامت و پيشوايان امتها و صاحبان نعمتها، و ريشه هاي نيكوكاران، و پايه هاي خوبان، و سرپرست بندگان خدا، و نقطه اتكاء شهرها، و درهاي ايمان، و امينهاي خداي رحمان، و چكيده پيامبران، و برگزيده مرسلان، و خاندان پيامبر برگزيده پروردگار جهانيان، و رحمت خدا و بركات او بر شما باد.

سلام بر امامان هدايت، و چراغهاي تاريكي ها، و پرچمهاي پرهيزكاري، و صاحبان عقل و دارندگان خرد، و پناهگاه مردمان، و وارثان پيامبران، و نمونه برتر، و دعوت بهتر، و حجتهاي خداوند بر جهانيان و اهل عالم پسين و پيشين و رحمت خدا و بركات او بر شما باد. سلام بر جايگاههاي معرفت خدا، و مواضع بركت خدا، و معادن حكمت خدا، و رازداران خدا، و حاملان كتاب خدا، و جانشينان پيامبر خدا، و فرزندان رسول خدا (درود خدا بر او و خاندان او) و رحمت خدا و بركات او بر شما باد. سلام بر داعيان به سوي خدا، و رهنمايان بر خشنودي خدا، و استواران در امر خدا، و كاملان در دوستي خدا، و اخلاص ورزان در توحيد خدا، و آشكاركنندگان امر و نهي خدا، و بندگان گرامي او كه در گفتار، بر او پيشي نگيريد و به فرمان او عمل كنند. و رحمت خدا و بركات او بر شما باد. سلام بر امامان دعوت كننده، و پيشوايان رهنما و سروران سرپرست، و دفاع كنندگان حمايت كننده، و «اهل ذكر» و «اولي الامر» و لطف مانده خدا، و برگزيده او و حزب او و جايگاه دانش او و حجت او و راه او و نور او و برهان او و رحمت خدا و بركات او بر شما باد.

ص: 39

گواهم كه خدايي جز الله نيست كه يگانه است و شريكي ندارد، همچنانكه خدا بر خويش گواهي داده و گواهي دادند براي او فرشتگان او، و صاحبان علم و آفريدگانش، معبودي نيست جز او كه عزيز و حكيم است، و گواهم كه محمد تن بنده برگزيده رسول پسنديده اوست كه او با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه دينها غلبه دهد هرچند مشركان را بد آيد و گواهم كه شمايان امام راهنما، هدايت يافته، معصوم، بزرگوار، مقرّب، پرهيزكار، راستگو، برگزيده و فرمانبردار خداونديد كه استواران به امر اوييد، و كاركنان به اراده او و رسندگان به بزرگداشت او، شما را به علم خويش برگزيد و براي غياب خويش پسنديد، و براي ساز خويش اختيار فرمود، و به قدرت خود برگزيد، و به هدايت خود سربلند ساخت، و به برهان خود مخصوص گردانيد، و براي نور خويش انتخاب كرد، و با روح خود تأييدتان نمود، و پسنديد كه شما خلفاي او در زمينش باشيد و حجتهاي او بر آفريدگانش و ياران دينش و نگهبانان سرّش و خزانه داران علمش و امانتداران حكمتش و ترجمانهاي وحي اش و بنيانهاي توحيدش و گواهان بر خلقش و پرچمهاي برافراشته براي بندگان و نشان بلند روشن در شهرهايش، و رهنمايان بر صراطش، خداوند از لغزشها نگاهتان داشت، و از فتنه ها ايمن و آسوده تان ساخت، و از آلودگي پاكتان نمود، و پليدي را از شما دور كرد و پاكتان ساخت پاك ساختني.

پس شما نيز جلال او را عظيم شناختيد، و شأن او را بزرگ داشتيد، و كرمش را تمجيد كرديد، و ذكرش را ادامه داديد، و پيمانش را محكم نموديد، و معاهده اطاعتش را استوار ساختيد، و در پنهان و آشكار براي او با خلوص بوديد، و به راه او با حكمت و پند نيكو دعوت نموديد، و جانهايتان را براي رضايت او فدا ساختيد، و بر آنچه در كنار او به شما رسيد شكيبايي ورزيديد، و نماز را بپا داشتيد، و زكات را پرداختيد، و

ص: 40

امر به معروف و نهي از منكر نموديد، و در راه خدا چنانكه شايسته جهاد براي اوست جهاد كرديد، تا دعوتش را آشكار ساختيد و واجباتش را بيان نموديد، و حدودش را اقامه كرديد، و دستورات احكامش را نشر داديد، و راه خدا را مشخص نموديد، و در آن به رضاي او نائل شديد، و به قضاي او تن داديد، و پيامبران گذشته اش را تصديق كرديد. پس رو گردان از شما از دين بيرون رفته است، و ملازم شما (به دين) رسيده است، و كوتاهي كننده در حق شما نابود است، و حق با شما در شما و از شما و به سوي شماست، و شما اهل آن و معدن آنيد، و ميراث نبوّت نزد شماست و بازگشت خلق به سوي شما، و حسابشان با شما، و فصل الخطاب (حكم قاطع حق) نزد شماست، و آيات خدا پيش شما، و اراده هاي خدا در شما و نور و برهانش نزد شما، و فرمانش به سوي شماست. آنكه با شما دشمني كند با خدا دوستي نموده و آنكه با شما دشمني ورزد با خدا دشمني كرده و آنكه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته و آنكه با شما كينه ورزد با خدا كينه ورزي كرده و آنكه به شما تمسك جويد به خدا تمسك جسته است. شماييد صراط متين و گواهان سراي فاني دنيا و شفيعان سراي جاويد آخرت، و رحمت پيوسته و متصل، و آيت (نفيس الهي) كه نيك نگهداري مي شود و امانت محفوظ و دري كه مردم به آن آزمايش شوند. آنكه به سوي شما آمد نجات يافت و آنكه نيامد هلاك شد، به سوي خدا دعوت مي كنيد و بر او دلالت مي نماييد و به او ايمان داريد، و براي او تسليم هستيد، و به فرمان او عمل مي كنيد، و به راه او ارشاد مي نماييد و به گفته او حكم مي كنيد، سعادتمند شد آن كه با شما دوستي ورزيد، و هلاك شد آنكه با شما دشمني كرد و نوميد شد آنكه شما را انكار نمود، و گمراه گرديد آنكه از

ص: 41

شما جدا شد، و كامياب گرديد آنكه به شما تمسك جست، و ايمن گشت آنكه به شما پناه آورد، و سالم ماند آنكه شما را تصديق نمود، و هدايت يافت آنكه به شما چنگ زد، آنكه از شما پيروي كرد بهشت جاي اوست، و آنكه با شما مخالفت ورزيد آتش دوزخ مأواي اوست، و هركه شما را انكار نمايد كافر و هركه با شما بجنگد مشرك است، و هركه شما را رد كند و نپذيرد در پست ترين طبقه دوزخ خواهد بود.

گواهم كه اين مقام براي شما در گذشته بوده و در آنچه باقي مانده است جريان دارد، و گواهم كه ارواح شما و نور شما و سرشت شما يكي است، پاك و پاكيزه است، همه از يك سنخيد و از يكديگريد، خداوند شما را نورهايي آفريد پس شما را به گرد عرش خود محيط گردانيد تا آنگاه كه بر ما به وسيله شما منت نهاد و شما را در خانه هايي قرار داد كه خدا اذن فرمود، رفيع باشند و نامش در آنها برده شود، و صلوات بر شما و دوستي شما را كه بدان مخصوصمان فرمود (موجب) پاكيزگي خلقت ما و طهارت جانهاي ما و تزكيه ما و كفاره گناهان ما قرار داد، پس ما در پيشگاه او به فضيلت شما معترف گشتيم، و به تصديق شما شناخته شديم، پس خداوند شما را به شريفترين جايگاه مكرمان و به بالاترين مراتب مقرّبان و رفيع ترين درجات مرسلان رساند، آنجا كه هيچ رسنده اي بدان نرسد و هيچ برتري جويي بر آن برتري نيابد و هيچ پيشرويي بر آن پيشي نگيرد و هيچ طمعكاري به ادراك آن طمع نورزد، تا آنجا كه باقي نماند هيچ فرشته مقربي و نه پيامبر مرسلي و نه صديقي و نه شهيدي و نه عالمي و نه جاهلي و نه پستي و نه ارجمندي، ونه مؤمن شايسته اي و نه بدكار فاسدي، و نه جبار باطل پيشه اي و نه شيطان سركشي، و نه خلقي كه در ميان اينها حضور دارد، جز آنكه خداوند به او شناساند جلالت امر شما را، و عظمت شرف شما را، و بزرگي شأن شما را، و تماميت نور شما را، و

ص: 42

درستي جايگاههاي شما را، و استواري مقام شما را، و شرافت منزلت شما را نزدش، و كرامتتان را پيش او، ويژگي تان را در پيشگاه او، و مقرّب بودنتان را به او.

پدرم و مادرم و خانواده ام و مالم و خويشاوندانم فدايتان باد، خدا را گواه مي گيرم و شما را كه مؤمنم به شما و به آنچه شما به آن مؤمنيد، و كافرم به دشمن شما و به آنچه شما به آن كافريد، بينايم به شأن شما و به گمراهي آنكه با شما مخالفت نماد، دوستدارم براي شما و دوستدارانتان، و با هركه با شما صلح و سازش دارد، و در جنگم با هركه با شما بجنگد، تثبيت مي كنم هرچه را شما تثبيت نماييد و باطل مي كنم آنچه را شما باطل نماييد، مطيع شمايم، شناساي حق شمايم، اقرار به فضل شما دارم، بردارنده و پذيراي علم شمايم، در زير پوشش امان شما پناهنده ام، معترف به شمايم، معتقد به بازگشت شمايم، تصديق كننده رجعت شمايم، منتظر امر شمايم، آماده در انتظار دولت شمايم، عمل كننده به فرمان شمايم، در پيشگاه خداي عزيز و جليل شما را شفيع قرار مي دهم و به وسيله شما به درگاهش تقرّب مي جويم، و شما را جلوي خواستها و حوائج و مرادهايم در همه احوال و امورم قرار مي دهم، مؤمنم به پنهان شما و آشكار شما و حاضر شما و غالب شما و اول شما و آخرشما، و در همه اين امور كار را به شما وامي گذارم و در آن همراه شما تسليمم، و دلم تسليم و پذيراي شماست، و رأيم پيرو شما، و ياريم آماده براي شما، تا خداي متعال دينش را به شما زنده و شما را در روزگار حكومتش بازگرداند، و شما را براي عدالتش ظاهر سازد، و در زمينش توانا و قدرت دهد.

پس با شما، نه با غيرشما، ايمان آوردم به شما و ولايت آخرين شما را پذيرفتم به همانگونه كه ولايت نخستين شما را پذيرفته ام، و به سوي

ص: 43

خداي عزيز و جليل از دشمنانتان و از «جبت» (اوّلي) و « طاغوت» (دومي) و شيطانها و حزب ستمكارشان به شما كه منكران حق شما و بيرون رفتگان از ولايت شما و غاصبان ارث شما و شك كنندگان درباره شما و منحرفان از شمايند بيزاري مي جويم، و بيزارم از هر محرم رازي جز شما و هر اطاعت شونده اي غير از شما، و از پيشواياني كه به سوي آتش دعوت مي كنند، پس خداوند مرا هميشه تا زنده ام بر مهرورزي با شما و دوست داشتن شما و بر دين شما پابرجا دارد، و براي اطاعت شما موفق سازد، و شفاعت شما را روزيم گرداند، و مرا از بهترين دوستانتان كه پيرو آنچه شما به آن دعوت كنيد هستند قرار دهد، و مرا از جمله كساني قرار دهد كه دنباله رو آثار شما هستند و به راه شما مي روند و به هدايت شما هدايت مي يابند و در جرگه شما محشور مي شوند و در رجعت شما بازگردانده مي شوند و در دولت شما قدرتمند مي گردند و در دوران آسايش و عافيت شما مورد احترام قرار مي گيرند و در روزگار شما توانايي و منزلت مي يابند، و فردا چشمانشان به ديدار شما روشن مي گردد.

پدرم و مادرم و خودم و خانواده ام و مالم فداي شما باد، هركس خدا را بخواهد به شما آغاز مي كند، و هركس او را يگانه خواند از شما بپذيرد، و هركس قصد او كند، به شما رو آورد. مولايان من، شمارش ثناي شما را نمي توانم و حقيقت شما را به مدح كردن و قدر و منزلت شما را به توصيف نمودن نمي رسم و درك نمي كنم، و شما نور خوبان و رهنمايان نيكان و حجتهاي خداوند مقتدريد، خداوند به سبب شما آغاز كرد و به سبب شما پايان مي بخشد و به سبب شما باران فرو مي فرستد، و به سبب شما آسمان را نگه مي دارد كه بر زمين نيفتد مگر به اذن او، و به سبب شما اندوه را مي برد و سختي را برطرف مي فرمايد، و نزد شماست آنچه فرستادگانش و فرشتگانش فرود آوردند، و بر جدّ شما (و در زيارت امير

ص: 44

مؤمنان علي عليه السلام بگو: به برادر تو) روح الامين جبرئيل مبعوث شد. خداوند به شما عطا فرموده آنچه به هيچكس از جهانيان عطا نكرده است، هر شريفي در برابر شرافت شما سر فرود آورده و هر متكبري به اطاعت شما گردن نهاده و هر جباري در برابر فضل و برتري شما فروتني كرده و همه چيز براي شما خوار و ذلل گشته است، و زمين به نور شما تابان گشته و رستگاران به ولايت شما رستگار شدند، به وسيله شما به سوي رضوان بهشت ره سپرده شود، و بر آنكه ولايت شما را انكار نمايد خشم خداي رحمان باشد.

پدرم و مادرم و جان و اهل و مالم فداي شما باد، فداي ياد شما (در زبان) ياد كنندگان و فداي نامهاي شما در ميان نامها و جسدهاي شما در ميان جسدها و ارواحتان در ميان ساير ارواح و نفوس شما در ميان ساير نفوس و آثار شما و در ميان ساير آثار و قبور شما در ميان ساير قبرها، پس چه شيرين است نامهاي شما، و چه گرامي است نفوس شما، و چه بزرگ است شأن شما، و چه والاست منزلت شما، و چه باوفاست پيمان شما و چه راست است وعده شما، كلامتان نور، و فرمانتان هدايت، و سفارشتان تقوي، و كارتان خير و شيوه تان نيكي، و خويتان كرم، و شأنتان حق و راستي و مدارا و گفتارتان محكم و قاطع، و رأيتان دانش و بردباري و انديشمندي است، اگر از خير ياد نشود شما آغاز و ريشه و شاخه و معدن و جايگاه و نهايت آنيد.

پدرم فدايتان باد و مادرم و خودم، چگونه نيكويي ثناي شما را نسبت به خدا وصف كنم و زيبايي احسانتان را برشمرم و به سبب شما خداوند ما را از ذلت و خواري بيرون آورد، و از سختيهاي گرفتاريها نجات بخشيد و از لبه پرتگاه هلاكتها و از آتش دوزخ نجاتمان داد. پدرم فدايتان باد و مادرم و خودم، به دوستي و ولايت شما خداوند دانستني هاي دينمان را به ما

ص: 45

آموخت، و آنچه از امور دنيامان تباه شده بود اصلاح فرمود، و به دوستي و ولايت شما كلمه ايمان تمام شد و نعمت بزرگ گرديد، و جدايي به الفت مبدل گشت و به دوستي و ولايت شما عبادت واجب پذيرفته مي شود، و براي شماست دوستي واجب و درجات رفيع و مقام ستوده و پسنديده و مكان و منزلت معلوم نزد خداي عزيز وجليل، و آبروي بزرگ و شأن عظيم و شفاعت پذيرفته.

پروردگارا به آنچه فروفرستادي ايمان داريم، و از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم پيروي مي كنيم، پس ما را از زمره شاهدان بر رسالت بنويس، پروردگارا دلهايمان را بعد از آنكه هدايتمان فرمودي ملغزان و از نزد خود به ما رحمتي ببخشي كه تو بسيار بخشنده اي، منزه است پروردگار ما همانا وعده پروردگار ما شدني است.

اي ولي خدا، براستي ميان من و خداي عزيز و جليل، گناهاني است كه جز رضايت شما آن را برنمي دارد، پس به حق آنكه شما را امين ساز خويش قرار داد و مأمور رعايت و نگهباني امور خلق خود ساخت و اطاعت شما را با اطاعت خود قرين نمود، كه بر گناهانم بخشش جوييد و شفيعان من باشيد، كه من مطيع شمايم، و هركس از شما اطاعت كند از خدا اطاعت كرده، و هركس شما را نافرماني نمايد خداي را نافرماني نموده، و هركس شما را دوست دارد خدا را دوست داشته، و هركس با شما دشمني كند با خدا دشمني كرده است.

«اَللّهُمَّ اِنِّي لَو وَجَدتُ شُفَعاءَ اَقرَبَ اِلَيكَ مِن مُحَمَّدٍ وَ اَهلِ بَيتِهِ الاَخيارِ الأئِمَّةِ الاَبرارِ لَجَعَلتُهُم شُفَعائي فَبِحَقَّهِمُ الَّذِي اَوجَبتَ لَهُم عَلَيكَ اَسئَلُكَ اَن تُدخِلَني فِي جُملَةِ العارِفينَ بِهِم وَ بِحَقِّهِم وَ فِي زُمرَةِ المَرحُومينَ بِشَفاعَتِهِم اِنّكَ اَرحَمُ الرّاحِمينَ وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ وَ سَلَّمَ كَثيراً وَ حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَكيلُ».

ص: 46

بار خدايا من اگر شفيعاني نزديكتر به تو از محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم و خاندان برگزيده او كه امامان نيكوكارند مي يافتم آنان را شفيعان خود قرار مي دادم، پس به حقي كه براي آنان برخود لازم ساختي از تو مي خواهم كه مرا در جمله عارفان به آنان و به حق آنان و در زمره رحمت شدگان به شفاعت آنان وارد سازي، كه همانا تو ارحم الراحميني، خداوند بر محمد و خاندان پاكش درود فرستد و سلام بسيار بر ايشان نثار فرمايد، خدا ما را كافي و سرپرست و وكيل خوبي است.

كلمات حكمت آميز

«الدُّنيا سُوقٌ رَبِحَ فِيها قَومٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ»

دنيا بازاري است كه گروهي در آن سود مي برند و گروهي زيان.

«مَنِ اتَّقِي اللهَ يُتَّقي، وَ مَن اَطاعَ اللهَ يُطاعُ، وَ مَن اَطاعَ الخالِقَ لَم يُبالِ سَخَطَ المَخلُوقينَ»

كسي كه از خدا پروا داشته باشد از او پروا دارند، و كسي كه از خدا اطاعت كند از او اطاعت كنند، و كسي كه از آفريدگار اطاعت كند از خشم آفريدگار باكي ندارد.

«اِنَّ المُحِقُّ السَّفيةَ يَكادُ اَن يُطفِئ نُورَ حَقِّه بِسَفهِه»

كسي كه حق با اوست ولي سفيهانه عمل مي كند ممكن است نور حقش را به جهت عمل سفيهانه اش خاموش سازد.

«مَن هانَت عَلَيهِ نَفسُهُ فَلا تَأمَن شَرَّهُ»

آنكس كه شخصيت خويش را ناچيز انگاشته و براي خود ارزشي قائل نيست، از شر او ايمن مباش.

«مَن جَمَعَ لَكَ وُدَّهُ وَ رَأيَهُ فَاجمَع لَهُ طاعَتكَ»

كسي كه دوستي و خيرخواهي و نظرش را در اختيار تو بگذارد تو نيز

ص: 47

اطاعت خود را در اختيار او بگذار و پذيرش داشته باش.

«اِنَّ الظّالِمَ الحالِمَ يَكادُ اَن يُعفي عَلي ظُلمِهِ بِحِلمِهِ»

ستمكار بردبار ممكن است به خاطر حلم و بردباريش مورد عفو قرار گيرد.

«اِنَّ اللهَ جَعَلَ الدُّنيا دارُ بَلوي وَالآخرة دار عُقبي وَ جَعَلَ بَلوَي الدُّنيا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَباً وَ ثَوابُ الآخِرَةِ مِن بَلوَي الدُّنيا عِوَضاً».

خداوند تبارك و تعالي دنيا را محل گرفتاريها و بلايا قرار داده و جهان آخرت را خانه آرامش، و ثواب آخرت را به خاطر بالاي دنيا و به عنوان آن قرار داده است.

(تحف العقول، 483 - 480)

شهادت امام عليه السلام

سال شهادت امام عليه السلام، 254 هجري روز شهادت سوم ماه رجب و عمر شريفش چهل و دو سال بود و در سن هشت سال و پنج ماه به مقام ارزشمند امامت سرافراز گرديد.

مرحوم مجلسي مي نويسد: امام هادي عليه السلام سيزده سال در مدينه طيبه اقامت داشت و بعد از آن متوكل آن گرامي را به اجبار به سامرّاء برد و حدود بيست سال در اين شهر در خانه اي بود كه اكنون محل دفن آن حضرت است.

ابودعامه مي گويد جهت عيادت امام هادي عليه السلام به محضرشان شرفياب شدم كه امام به همان علت بيماري به شهادت رسيد. همينكه خواستم از خدمتشان مرخص شوم به من فرمود: اي ابودعامه حق تو بر من واجب شده مي خواهي حديثي براي تو نقل كنم كه شاد شوي، عرض كردم خيلي محتاجم و مشتاقم؟!

ص: 48

امام عليه السلام فرمود: حديث كرد مرا پدرم محمد بن علي از پدرش علي بن موسي از پدرش موسي بن جعفر از پدرش جعفربن محمد از پدرش محمد بن علي از پدرش علي بن الحسين و از پدرش حسين بن علي از پدرش علي بن ابيطالب از رسول خدا صلوات الله عليهم اجمعين پس به من فرمود: بنويس گفتم: چه بنويسم فرمود: بنويس كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم فرمود:

«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ الاِيمانُ ما وَقَرَّتهُ القُلُوبُ وَ صَدَّقَتهُ الأعمالَ، وَالاِسلامُ ماجَري بِهِ اللِّسانُ وَ حَلَّت بِهِ المِناكِحَةُ».

ايمان آن است كه دلها پذيراي آن باشد و اعمال آن را نشان دهد و تصديق كند، و اسلام آن است كه بر زبان جاري گردد و ازدواج را حلال گرداند.

ابودعامه گفت: عرض كردم اي پسر رسول خدا نمي دانم كدام يك از اين دو بهتر است اين حديث يا سلسله سند آن؟

امام عليه السلام فرمود: اين حديث در صحيفه اي است به خط اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و املاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم و به هريك از ما به ارث رسيده است.(1)

آن طور كه مشهور است معتمد عباسي برادر معتز آن بزرگوار را مسموم كرد و مسعودي هم در مروج الذهب مي نويسد كه «اِنَّهُ ماتَ مَسموماً عليه السلام»

در وقت شهادت آن امام بزرگوار كسي جز امام حسن عسكري عليه السلام نزد آن حضرت نبود ولي براي تشييع ايشان امراء و اشراف حاضر شدند و امام حسن عليه السلام در هنگام تشييع گريبان خود چاك زد و بعضي از نادانان بر آن حضرت اعتراض كردند امام فرمود: آنها چه مي دانند از احكام خدا.


1- مروج الذهب، ج4، ص 85.

ص: 49

حضرت موسي عليه السلام به خاطر مرگ هارون و در ماتم او گريبان چاك كرد.

شدت گرما در هنگام تشييع و غسل و كفن و دفن به حدي بود كه امام حسن عسكري عليه السلام در هنگام مراجعت به دكان بقالي رسيدند كه آب پاشيده بود به طوري كه خنك شده بود. امام عليه السلام چون هواي خنك آنجا را ديد سلام كرد و اجازه خواست كه آنجا بنشيند و لحظه اي استراحت نمايد. صاحب دكان اجازه داد. آن حضرت نشست و مردم نيز اطراف آن بزرگوار ايستادند، در اين هنگام جوان خوشرويي با جامه نظيف وارد شد در حالي كه سوار بود از مركب پياده شد و امام را بر آن سوار نمود و به خانه برد و از عصر همان روز درب خانه امام حسن عسكري عليه السلام به روي مردم باز بود و به سؤالات و مشكلات مردم پاسخ مي داد.

ص: 50

آثار منتشر شده از نشر آدينه سبز

1- قرآن كريم (خط عثمان طه)

2- قرآن كريم (خط استاد ني ريزي) وزيري

3- قرآن كريم (حط استاد ني ريزي) نيم جيبي

4- نهج البلاغه (ترجمه مرحوم محمد دشتي) وزيري و جيبي

5- شبهاي پيشاور

6- منتهي الامال

7- معراج السعاده

8- زندگاني چهارده معصوم (خلاصه منتهي الامال)

9- جلاء العيون علامه مجلسي

10- رساله چهار مرجع (آيات عظام: امام، خامنه اي، بهجت، مكارم)

11- رساله حضرت آيه الله العظمي فاضل لنكراني (ره)

12- رساله حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)

13- رساله حضرت آيه الله العظمي نوري همداني (دام ظله)

14- تازيانه سلوك (دستورالعمل هاي اخلاقي آيه الحق حسن حسن زاده آملي)

15- معاد خودماني (دو كتاب سياحت غرب و منازل الاخره)

16- بررسي و تحليل پيرامون زيارت عاشورا

17- حقيقت انكارناپذير (اثبات ولايت حضرت علي (ع))

18- جوانان، معاشرت، انزوا

19- انسان و شخصيت

20- خطبه غديريه (وزيري و جيبي)

21- اعجاز نگين (فوائد انگشتري در اسلام با مقدمه آيه الله سبحاني)

22- زندگينامه شاعران ايران و جهان (وزيري و جيبي)

ص: 51

آثار منتشر شده از نشر آدينه سبز

23- زندگينامه دانشمندان بزرگ جهان (وزيري و جيبي)

24- آشپزي عروس

25- ختم انعام (وزيري و جيبي)

26- ختم يس (وزيري و جيبي)

27- 20 سوره

28- عم جزء (جزء 30 قرآن)

29- وصيت نامه

30- زيارت عاشورا

31- طعم انار

32- تاريخ انبياء (علامه مجلسي)

33- كشكول (شيخ بهايي)

سري كتابهاي جلال آل احمد

32- خسي در ميقات

33- غرب زدگي

34- نفرين زمين

35- نون و قلم

36- زن زيادي

37- سه تار

38- مدير مدرسه

39- سفر به ولايت عزرائيل

40- سرگذشت كندوها

41- ديد و بازديد

42- از رنجي كه مي بريم

43- اورازان

44- سنگي بر گوري

45- دو چاله و يك چاه

ص: 52

آثار منتشر شده از نشر آدينه سبز

46- داستان راستان

47- جاذبه و دافعه علي (ع)

48- نظام حقوق زن در اسلام

49- انسان و سرنوشت

50- ختم نبوّت

51-پيامبر امّي

52- در كربلا چه گذشت؟

53- شاهنامه فردوسي

54- هشت كتاب سهراب

55- ديوان پروين معصومي

سري كتابهاي سيره عملي اهل بيت (ع)

1- سيره عملي حضرت محمد (ص)

2- سيره عملي حضرت علي (ع)

3- سيره عملي حضرت فاطمه (س)

4- سيره عملي حضرت امام حسن (ع)

5- سيره عملي حضرت امام حسين (ع)

6- سيره عملي حضرت امام زين العابدين (ع)

7- سيره عملي حضرت امام محمد باقر (ع)

8- سيره عملي حضرت امام جعفر صادق (ع)

9- سيره عملي حضرت امام موسي كاظم (ع)

10- سيره عملي حضرت امام رضا (ع)

11- سيره عملي حضرت امام محمد تقي (ع)

12- سيره عملي حضرت امام علي نقي (ع)

13- سيره عملي حضرت امام حسن عسكري (ع)

14- سيره عملي حضرت امام مهدي (عج)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109