دروس اعتقادي

مشخصات كتاب

سرشناسه : سيدان،سيدجعفر، 1313 -

عنوان و نام پديدآور : دروس اعتقادي/ جعفر سيدان.

مشخصات نشر : مشهد: پيام طوس، 1386.

مشخصات ظاهري : 291ص.

فروست : معارفي از مكتب اهل بيت عليهم السلام.

شابك : 18000ريال : 964-95839-0-4

يادداشت : كتابنامه : ص . 287-291 ؛همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : شيعه -- اصول دين

موضوع : اسلام -- عقايد

موضوع : شيعه -- عقايد

رده بندي كنگره : BP211/5/س95د4 1384

رده بندي ديويي : 297/4172

شماره كتابشناسي ملي : 1087819

ص:1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

مقدمه

كتابى كه پيش رو داريد مجموعه مباحث إعتقادى است كه در حدود سال 1368 شمسى در جمع دبيران دبيرستانهاى استان سيستان و بلوچستان تدريس شده است كه به درخواست بعضى از دوستان به صورت نوشته حاضر جمع آورى گرديده است.

و در اين نوشتار از مباحث إختلافى عقائد و نقد نظرات پرهيز گرديده؛ چرا كه مقصود بيان يك سلسله عقائد شيعه به صورت مختصر و نسبتاً روان بوده، اميد است كه با عنايات إلهى براى سطوح مختلف مفيد باشد.

و من اللَّه التوفيق

سيّد جعفر سيّدان

ص: 10

پيشگفتار

آنچه بيش از هر چيز براى انسان در دوران زندگى اهميّت دارد شناخت واقعيتهايى است كه در خوشبختى و تأمين سعادت انسان مؤثر است و خطرها و بديها را از او دور مى سازد و به هر اندازه اى كه در اين شناخت و آگاهى پيشرفت كند به همان اندازه بهتر و بيشتر به خير و خوشبختى خود رسيده است، بنابراين كوشش و تلاش در بررسى مسائلى كه نقش مهم در سرنوشت انسان دارد و كاملاً نفى و إثبات، بود و نبود، درست و نادرست بودن آنها معناى خوشبختى و بدبختى و خط مشى انسان را تغيير مى دهد ضرورى و لازم است.

آرى حبّ ذات و آرزوى سعادت (كه در تمام انسانها وجود دارد) اقتضا مى كند، درباره شناخت چنين امورى بررسى و تحقيق شود، نكند جهل به آنها روزگارش را تباه و آينده اش را سياه گرداند.

مسائلى كه در اين امر بيش از هر چيز داراى اهميّت مى باشد به شرح زير است:

1 _ شناخت هستى و حدود آن.

2 _ شناخت خود.

3 _ شناخت راه و برنامه (راهى كه به سعادت واقعى مى انجامد و برنامه اى كه شايسته مقام انسان باشد).

ص: 11

شناخت هستى

بديهى است كه جهان هستى از موجودات بسيار و گوناگون تشكيل يافته است و كوشش در جهت شناخت خواص و آثار هر دسته اى از آنها علم خاصى را به وجود آورده و هر يك به جاى خود از ارزش والايى برخوردار است، ولى يك سلسله از مسائل هستى شناسى اساسى و اصولى است، تا آن جا كه هميشه براى انسانها مطرح بوده و هست و تمامى شؤون زندگى انسان و جهت گيرى و سير و حركتش با نفى يا إثبات آنها متفاوت مى گردد.

يكى از آن مسائل اين است كه آيا پديده هاى جهان (صرف نظر از آن كه ويژگيهايى، آن پديده ها را به علم خاص، شيمى، فيزيك، زيست شناسى و مانند آن اختصاص داده است) تنها در اثر فعل و انفعال مادّه به وجود آمده و غير از مادّه و فعل و انفعالات مختلف آن، حقيقتِ ديگرى كه از سنخ مادّه و مادّيات نيست وجود ندارد يا آن كه مادّه بخشى از هستى است و خود در اصل تحقّق و تمامى شئونش نيازمند به حقيقتى غيرمادّى مى باشد و آن حقيقت سنخ مادّه نيست و همه هستى به آن بستگى دارد.

بديهى است پاسخ اين سوال خواه مثبت، خواه منفى، نقش بسيار مهم و تعيين كننده اى در خطمشى و تمامى كارهاى انسان ايفا مى نمايد.

ص: 12

خودشناسى (انسان شناسى)

مسأله ديگرى كه از اهميّت والايى برخوردار مى باشد اين است كه آيا زندگى انسان منحصر به همين زندگى دنيايى است و بعد از اين زندگى، زندگىِ ديگرى نخواهد داشت؟ يا آن كه پس از زندگى دنيوى در جهان ديگر قرار مى گيرد و همان طور كه از عالم رَحِم مادر تولّد يافته و به اين جهان آمده، با مردن به جهان ديگرى وارد خواهد شد نه آن كه با مرگ فانى و نابود گردد؟

و اگر چنين باشد آيا براى زندگى بعد از اين زندگى، بايد برنامه ريزى كند يا خير؟ كه اين خود زمينه مسأله سوم را فراهم مى سازد.

برنامه و راه شناسى

مطلب ديگرى كه از اهميّت اساسى برخوردار است اين است كه برنامه و راهى كه بهترين و مطمئن ترين راه براى تأمين خوشبختى، سعادت و كاميابى است چيست؟ و آيا به غير از راههاى معمول و متعارفى كه بسيارى از مردم به آن گونه زندگى مى كنند و در نهايت هم به نتايج مختلفى مى رسند، راهى ديگر و برنامه بهترى وجود دارد يا خير؟

به بيان ديگر، آنچه بيش از هر چيز در تعيين خط مشى انسان و جهت گيرى هاى گوناگون در تمامى شئون زندگى فردى و اجتماعى وى مؤثر است و مهمتر اين كه به احتمال قوى با سود يا زيان نامحدود در إرتباط با انسان و براى انسان بستگى مستقيم دارد. خداشناسى (هستى شناسى)، پيامبر و امام شناسى (راه و برنامه شناسى)، معادشناسى (انسان شناسى) مى باشد، زيرا اگر آفريدگار دانا، توانا و حكيمى وجود

ص: 13

داشته باشد و آن آفريدگار؛ پيامبرانى را براى راهنمايى بشر فرستاده و به خاطر ترويج و حفظ مكتب آنان، جانشينانى براى آنها معين نموده و پس از اين زندگى، زندگانى ديگرى را مقرّر داشته تا انسانها نتيجه تمامى كارهاى خود را در آن زندگى ببينند و انسان به تمامى اين مسائل بى توجّه بوده و اعتنا نكند؛ بديهى است كه به زيان بسيار گرفتار و سودهاى فراوانى را از دست داده است.

پس بايد در بررسى مسائل ياد شده بكوشد و از تحقيق در صحت و عدم صحت آنها غفلت ننمايد و همانطور كه همه مى دانيم دفع ضرر احتمالى بخصوص كه احتمال قوى و ضرر مهم باشد به حكم عقل؛ لازم و ضرورى است و روشن است كه احتمال وجود مسائل فوق، احتمالى است قوى، و ضرر بى توجّهى به آنها در صورتى كه واقعيّت داشته باشد، ضررى بسيار مهم است بنابراين بررسى و تحقيق در مسائل فوق عقلاً لازم و واجب مى باشد.

با عنايت و توجّه به مطالب فوق به بررسى بخش اول، هستى شناسى (خداشناسى) مى پردازيم.

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

بخش اوّل: هستى شناسى (خداشناسى)

اشاره

تذكّر در إرتباط با شناخت هستى

همانطور كه قبلاً گفته شد آنچه موردنظر است شناخت كلى و عقلانى است نه شناخت تجربى و به عبارت ديگر گاهى هستى از جهت خاصى مورد بررسى قرار مى گيرد، در اين صورت علم خاصى را تشكيل مى دهد مانند علم فيزيك، شيمى، روان شناسى، گياه شناسى، طب و امثال آنها؛ چنين شناختى موردنظر و بحث نيست بلكه مقصود از شناخت موردنظر، شناخت كلى است، مثل اين كه:

هستى و جهان به خود قائم است يا نيازمند؟

جهان، اول و آخر دارد يا نه؟

آيا موجود معدوم و معدوم، موجود مى شود يا خير؟

آيا پس از حيات دنيوى، زندگى ديگرى وجود دارد يا نه؟

با توجّه به مسائل فوق مى گوييم، بطور كلى دو نظر در شناخت هستى وجود دارد.

1 _ نظر كسانى كه مى گويند هستى منحصر به مادّه است و جز مادّه و مادّيّات چيز ديگرى وجود ندارد و هستى مساوى با مادّه است و حيات از آثار مادّه است.

2 _ نظر ديگر اين است كه مادّه بخشى از هستى است و هستى و موجودات منحصر به مادّه نيستند بلكه ماوراء مادّه، حقيقتى غيرمادّى وجود دارد كه مادّه و مادّيّات به او وابسته است و آن حقيقت به خود متكى

ص: 18

است و هيچ يك از خواص و آثار مادّه را ندارد.

گروه اول در طول تاريخ در توجيه جهان هستى، نظريّات مختلف و گوناگونى ارائه داده اند كه أهم آنها توجيهات زير است:

الف) مادّه (ذرّات متراكم كه از آثار آن حس شدن، وزن، سختى، نرمى، اشغال مكان و بُعدهاى سه گانه طول و عرض و عمق داشتن مى باشد) أزلى و أبدى است، و همچنان بوده و هست و خواهد بود و نياز به چيزى ندارد و جهان با تمامى انواع گوناگون موجوداتش از مادّه نشأت گرفته است و بس و هر ذرّه اى را ثقل و سنگينى است كه عمودى او را حركت مى دهد و تشكيل موجودات، همان اجتماع ذرّات، و از بين رفتن موجودات، همان تفرقه ذرّات مادّه مى باشد و ذرّات أزلى و أبدى هستند.

مى گويند جهان و هستى با اين فرض و توجيه، نيازى به علّت خارجى ندارد و از هر سبب خارجى بى نياز است و همه پديده ها كه در خارج يافت مى شود بر اثر تصادف است نه آن كه به اراده حكيمانه اى بستگى داشته باشد و هرگز هدفى در پيدايش پديده ها در كار نيست؛ از نظر اين گروه از مادّيّون و ماترياليستها حركت مادّه، حركت مكانيكى و انتقالى است نه حركت ديناميكى و درونى.

موريس كنفورت در كتاب ماترياليسم ديالكتيك (1) مى نويسد:

«آن نوع ماترياليسمى كه در گذشته به وسيله بورژوازى انقلابى بوجود آمد ماترياليسم مكانيكى بود، اين


1- كتاب ياد شده از نوشته ها ونشريه هاى سازمان كمونيستى مى باشد.

ص: 19

ماترياليسم جانشين مفاهيم ماترياليستى كهن شد و برطبق آن مفاهيم جهان از ذرّات مادّى تغييرناپذير (اتمها) تشكيل مى شد و فعل و انفعالات اين ذرّات تمام پديده هاى طبيعت را بوجود مى آورد، همين نظر بعدها مى كوشد كه طرز كار طبيعت را از روى طرز كار يك ماشين درك كند؛ اين نوع ماترياليسم در زمان خودش يك آئين مترقّى و إنقلابى بود ولى سه ضعف بزرگ دارد:

1 _ مفهوم ذرّات همه توان را ضرورى مى شمارد.

2 _ مى كوشد كه تمامى پروسه ها (جريانات) را به حد يك دور فعل و انفعالات مكانيكى تنزّل دهد و بنابراين نمى تواند تكامل و ظهور كيفيات جديد و انواع پروسه هاى نو را در طبيعت تشريح كند.

3 _ تكامل اجتماعى و فعاليت اجتماعى انسان را نمى تواند تبيين كند و منجر به يك مفهوم انتزاعى از ماهيّت انسان مى شود». (1)

ب) جمع ديگرى از گروه اول (ماترياليست ها يا مادّيّون) مى گويند كه جز مادّه و مادّيّات و آنچه محسوس است حقيقت ديگرى وجود ندارد و ماوراى مادّه چيزى نيست، ولى اصول و ضوابط چهارگانه اى را معتقدند كه با آن اصول به نظر خود، تكامل در خلقت و جهان را توجيه


1- ماترياليسم ديالكتيك، ص 43.

ص: 20

نموده و هستى و جهان را محكوم آن اصول دانسته و با آن اصول تمامى پديده هاى هستى را در بُعد فلسفى و تاريخى و اقتصادى توجيه مى نمايند.

اين گروه (ماترياليسم ديالكتيك) مى گويند كه ماترياليسم مكانيكى حركت را در مادّه معتقد نيست بلكه حركت را براى مادّه معتقدند و با اين توجيه، تكاملى براى مادّه نخواهد بود و مى گويند فرق است بين حركت درونى سيبى كه بر درخت است و به كمال خود مى رسد و حركت پرگار كه در آن تكاملى نيست.

اصول فلسفه ديالكتيك

اشاره

1 _ تضادّ

2 _ تغيير و حركت

3 _ تأثير متقابل

4 _ جهش و انقلاب

صاحب كتاب ماترياليسم ديالكتيك مى گويد:

در درون مادّه حالت تضادّ و تناقض است (تز و آنتى تز، اصل اول) و اين تضاد درونى موجب حركت و تغيير در مادّه مى شود (اصل دوم) و اين تغيير و حركت درونى سبب تأثير متقابل در درون مادّه مى گردد (اصل سوم) و تأثير متقابل موجب جهش و پيدايش شىء آخر سنتز

ص: 21

مى شود (اصل چهارم).

به عبارت ديگر، تضاد (تز و آنتى تز) و حركت حاصله از آن دو و تأثير آن دو بر يكديگر موجب پديده كاملتر از آن دو و تبديل به مادّه ديگر (سنتز) مى گردد و در حقيقت معلول از بطن علّت به وجود مى آيد و معلول نقيض علّت خود مى باشد، سپس معلول رشد و نمو كرده و علّت خود را در برمى گيرد آنگاه با يك جهش تركيب جديدى (سنتز) بوجود مى آيد و اين موجود جديد باز به نوبه خود جريان گذشته در او تحقّق مى يابد؛ يعنى نقيض خود را در بطن خود بوجود آورده و تز و آنتى تز تشكيل يافته و بعد به سنتز مبدل مى گردد و اين توجيه، جهان و هستى را از علّت خارجى بى نياز نموده و نفى حقيقت ماوراء مادّه را مى نمايد.

موريس كنفورت در كتاب ماترياليسم ديالكتيك مى نويسد:

«ماترياليسم مكانيكى فرضهاى جزمى معيّنى دارد:

1 _ اين كه جهان شامل اشياء يا ذرّات دائمى و پايدارى است كه خصوصيّات قطعى و ثابت دارند.

2 _ اين كه ذرّات مادّه ماهيتاً بى تحرّك هستند و هيچ گاه تغييرى واقع نمى شود مگر در اثر عملكرد يك علّت خارجى.

3 _ اين كه تمام حركات و تمام تغييرات را مى تواند به حدّ فعل و انفعالات مكانيكى ذرّات مجزاى مادّه تقليل داد.

4 _ اين كه هر ذره ماهيّت ثابت خودش را مستقل از همه

ص: 22

چيزهاى ديگر دارد و اين كه مناسبات بين اشياء مجزا، صرفاً مناسبات خارجى است». (1)

ماترياليسم ديالكتيك با غلبه و پشت سر گذاشتن موضع جزمى مكانيكى اعلام مى دارد كه جهان يك مجتمع از أشياء نيست بلكه مجتمعى از پديده ها است و اين كه حركت مادّه شكلهاى بى نهايت متنوعى به خود مى گيرد، كه يكى از ديگرى نشأت مى گيرد و تبديل به ديگرى مى شود و اين كه اشياء نه به مثابه واحدهاى منفرد مجزّا، بلكه در مناسبت و إرتباط متقابل اساسى وجود دارند. (2)

و نيز در كتاب مذكور مى نويسد:

«بنابراين در ماترياليسم ديالكتيكى يك مفهوم ماترياليستى وجود دارد كه از نظر محتوا بسيار غنى تر و جامعتر از ماترياليسم مكانيكى پيشين است». (3)

و مى نويسد:

«ماركس و انگلس با تعقيب جنبه انقلابى نظريات هگل و آزاد كردن آن از محدوديتهاى ايده آليستى مفهوم ماترياليست ديالكتيكى تكامل را بنياد نهادند.


1- ماترياليسم ديالكتيك، ص 59.
2- مدرك پيشين، ص 59.
3- مدرك پيشين، 69.

ص: 23

كليد فهم تكامل در طبيعت و جامعه و جهشها و وقفه ها در تداوم كه مشخصه تمام تكامل حقيقى است، در تشخيص تضادهاى درونى و گرايش هاى مختلف متناقض كه در تمام پروسه ها عمل مى كنند نهفته است.

اين كشف ماركس و انگلس، يك انقلاب در فلسفه بود و آن را تبديل به يك سلاح انقلابى براى طبقه كارگر و شيوه اى براى فهم جهان به منظور تغيير آن كرد». (1)

بررسى نظريّات ياد شده

با توجّه به آنچه گفته شد صرف نظر از بررسى تفصيلى اصول چهارگانه ديالكتيك (كه تفصيل آن نياز به نوشته مستقل دارد و نيازى هم به تفصيل آن نيست) گفتار مادّيّون (ماترياليست ها) را بررسى نموده و با ذكر مطالبى كه ذيلاً تذكّر داده مى شود حقيقت امر روشن و بطلان انديشه و نظريّات آنان آشكار خواهد شد.

مطلب اول:

توجيهات ياد شده ماترياليسم مكانيكى و ماترياليسم ديالكتيكى فرضيّه اى بيش نيست و حقيقتى غيرمادّى و به خود قائم را كه هستى و جهان به او بستگى داشته باشد نفى نمى كند، بنابراين ماترياليستها و مادّى گراها نمى توانند نفى ماوراء طبيعت و ماوراء مادّه را


1- مدرك پيشين، ص 61.

ص: 24

نموده و حقيقتي غير مادي را انكار نمايند.

يكى از اشتباهات آنان اين است كه نيافتن خود را، گواه بر نبودن گرفته اند؛ نهايت چيزى كه بتوانند بگويند اين است كه بصورت يك احتمال و فرضيه توجيه و تفسير خود را در شناخت هستى ارائه دهند و فرضيه خود را مورد بررسى قرار داده تا در بررسى دقيق به چه نتيجه اى منتهى گردد.

مطلب دوم:

بايد دانست كه مسأله شناخت هستى و اين كه آيا هستى منحصر به مادّه است يا حقيقتى وراء مادّه وجود دارد شناختى است عقلى، نه تجربى و به عبارت ديگر شناخت ياد شده شناختى است كه ابزار حس به آن راه ندارد و انتظار رسيدن به آن شناخت از راه تجربه و حس، انتظارى است بي مورد.

اكنون مى گوييم فرضيّه مادّييّن و تمامى گروه هاى ماترياليست و همه مكتبهاى ماترياليسمى مبتنى و متكى بر أصالت مادّه و أزلى و أبدى بودن مادّه و بى نيازى آن از علّت است. بديهى است كه اگر نيازمندى و احتياج به غير و حدوث مادّه ثابت شود أساس مكتب ماترياليسم نابود و كاخ و بناى

ص: 25

افكار آنها منهدم خواهد شد.

اكنون قسمتى از دلايل نيازمندى و حدوث مادّه را متذكّر مى شويم:

1 _ مادّه متحرك است و حركت مادّه خواه مكانيكى و إنتقالى، يا ديالكتيكى و درونى از دو صورت بيرون نيست:

الف) حركت، ذاتى و لازمه مادّه است.

ب) حركت، ذاتى و لازمه مادّه نيست بلكه عارض بر مادّه است.

در فرض اول مى گوييم، بديهى است كه حركت حادث و مسبوق به عدم است (چه اين كه هر فرد از حركت كه پديد مى آيد متوقف بر زوال حركت قبل از آن مى باشد پس حركت، پديده و مسبوق به عدم است و معدوم هم مى شود) و هر فرد از حركت به هر معنايى كه براى حركت درنظر گرفته شود حادث است و چون طبق فرض اول حركت ذاتى و لازمه ذات مادّه است پس مادّه هميشه همراه با حركت است و فرض مادّه بدون حركت امكان ندارد و چون حركت حادث است آنچه همراه و ملازم با حادث است نيز حادث مى باشد پس مادّه حادث است.

در خصوص فرض دوم (حركت لازمه مادّه نيست) مى گوييم حركت لازمه مادّه نيست ولى مادّه متحرّك است، پس حركت عارض بر مادّه است؛ بديهى است كه عارض هر شىء نيازمند به علّت است.

بنابراين عروض حركت بر مادّه و متحرّك بودن آن دليل بر نيازمندى مادّه به علّت است و روشن است كه هر نيازمند به علّت، نمى تواند أصالت داشته و قائم به خود باشد بلكه حادث و وابسته به غير است.

ص: 26

2 _ مادّه داراى شكل و هيئت است و شكل و هيئت ذاتى مادّه نيست و هر چه ذاتى شيئى نباشد و به آن متّصف گردد نيازمند به علّت خارج از آن شىء خواهد بود، در نتيجه مادّه نيازمند به علّت خارج از خود و غيرمادّى مى باشد.

توضيح اين كه مادّه داراى شكل و هيئت است بديهى است، مقدمه دوم هم كاملاً روشن است، (شكل و هيئت ذاتى مادّه نيست) زيرا اگر شكل و هيئت، ذاتى مادّه باشد بايد هر شكلى كه براى مادّه فرض شود تبديل و تغيير نپذيرد در حالى كه تغيير و تبديل شكل و هيئت مادّه، قطعى و روشن است و مادّه شكلهاى گوناگون مى پذيرد و از طرفى مادّه داراى شكل مى باشد و بدون شكل امكان ندارد، بنابراين بايد علّتى خارج از مادّه، شكل و هيئت را به آن بدهد و در نتيجه مادّه محتاج به علّت است پس مادّه نمى تواند اصل اوّل و قائم به خود و مستقل باشد.

3 _ مادّه بدون شكل و هيئت امكان ندارد بلكه هميشه همراه با شكل و هيئت است و شكل و هيئت حادث و مسبوق به عدم است، پس مادّه هم كه ملازم با شكل و هيئت است حادث مى باشد.

اگر گفته شود كه افراد شكل و هيئت، حادث و مسبوق به عدم است ولى اصل شكل و هيئت قديم و أزلى است، مى گوييم اصل شكل و هيئت، معنا و مصداق خاصى جز فردفرد هيئت و شكل ندارد و بديهى است كه فردفرد شكل و هيئت هر چند فرض شود، حادث و مسبوق به عدم است.

ص: 27

4 _ مادّه مركّب است و هر مركّبى نيازمند و حادث است. در نتيجه مادّه حادث و نيازمند خواهد بود و حقيقتى نيازمند و حادث نمى تواند اصل أوّلى هستى و جهان باشد.

توضيح: مادّه مركّب است زيرا عرض و طول و عمق دارد و داراى بُعدهاى سه گانه و قابل تقسيم مى باشد، پس مركّب است و هر مركّبى نيازمند و حادث است، زيرا هر مركّبى به أجزاء خود محتاج است، چه اين كه مركب غير از فردفرد اجزائش مى باشد، ولى به اجزاء خود وابسته است، بنابراين مادّه محتاج و نيازمند است و بديهى است كه محتاج و نيازمند نمى تواند أصل أوّلى هستى و جهان باشد.

5 _ مادّه مركّب است و هر مركّبى احتياج به علّت خارج از خود (تركيب كننده) دارد و در نتيجه مادّه محتاج و نيازمند به غير خود مى باشد.

توضيح: بديهى است مادّه مركب مى باشد، زيرا داراى بُعدهاى سه گانه و قابل تقسيم است و هر مركّبى نيازمند است زيرا هر مركّبى قابل تقسيم بوده و تركيب، ذاتى مركّب نيست و الاّ قابل تقسيم نبود.

و هر چه ذاتى شيئى نيست آن شىء كه به آن متصف است براى اتصاف به آن نيازمند به علّت خواهد بود، بنابراين مادّه محتاج است و نمى تواند أصل أوّلى و قائم به خود باشد.

6 _ حرارت جهان رو به ضعف مى گذارد و از نظر علمى ثابت شده است كه روزى جهان داراى حرارت متشابه مى گردد و حرارت چنان كم و

ص: 28

كاسته مى شود كه جاى زندگى براى جانداران نخواهد بود بديهى است كه اين قانون (ترموديناميك) با أوّل نداشتن جهان سازگار نيست بلكه مى رساند كه جهان مسبوق به عدم است.

آنچه گفته شد؛ در إرتباط با بطلان أصل ماترياليسم و أصالت مادّه مى باشد و در خصوص اصول ماترياليسم مكانيكى و ديالكتيكى و بطلان هر يك از آن اصول از جهت عدم تعميم و كلّيّت آنها و ديگر إشكالاتى كه بر آنها وارد است نوشته ديگرى لازم است كه در حدود بحث ما نيازى به آن نمى باشد و فقط به ذكر يك مطلب در مورد اصول مزبور إكتفا مى شود.

اصول ياد شده در جهت توجيه حركت تكاملى موجودات و جهان است و بديهى است كه چنين حركت تكاملى بدون نظم و نظام دقيق و متناسب و حساب شده متّكى به علم محيط، امكان ندارد، پس فرض توجيه جهان با اصول ديالكتيك بدون آگاهى، كه أساس مكتب ديالكتيك است بطلانش بديهى است.

نتيجه:

با توجّه به دلايلى كه براى حدوث و نيازمندى مادّه گفته شد، بديهى است كه مادّه نمى تواند أصل أوّل و مستقل و أساس هستى باشد بلكه به حقيقتى غيرمادّى محتاج و وابسته است و در نتيجه مكتبهاى مختلف مادّى كه أهمّ آنها دو مكتب ياد شده (ماترياليسم مكانيكى و ماترياليسم ديالكتيكى) است بى أساس و بنيادش متزلزل و پوچ مى باشد.

ص: 29

آفريدگار جهان

اشاره

پس از بررسى مكتب ماترياليسم و روشن شدن بطلان أصالت و استقلال مادّه، قسمتى از دلايلى كه إثبات حقيقت غيرمادّى و قائم به خود كه هستى و جهان وابسته و متّكى به او است را متذكّر مى شويم.

برهان اوّل: برهان حدوث و نياز

اشاره

حقيقتى مستقل و قائم به خود و بى نياز در إرتباط با جهان و هستى وجود دارد (اين مطلب مورد إتّفاق خداپرستان و مادّه گرايان مى باشد) و مادّه نمى تواند حقيقتى قائم به خود باشد پس آن حقيقت، حقيقتى غيرمادّى است.

توضيح: از مسائلى كه مورد إتّفاق خداپرستان و مادّه گرايان مى باشد اين است كه حقيقتى قائم به خود كه از چيزى نشأت نگرفته باشد و علّتى او را ايجاد نكرده باشد و جهان و هستى در إرتباط با او و به او بستگى داشته باشد، ضرورى است و روشن است كه اين اصل بى نياز خواص و ويژگيهايى دارد كه او را مشخص مى سازد.

يكى از خواص مورد إتّفاق در إرتباط با اين حقيقت، بى نيازى آن از غيرِ خود است، زيرا اگر به غير خود نيازمند باشد همان غيراصل بى نياز خواهد بود و با توجّه به آنچه در بررسى مادّه در بخش گذشته روشن

ص: 30

گرديد، آشكار است كه مادّه نمى تواند آن أصل بى نياز مورد إتّفاق باشد، در نتيجه ثابت مى شود كه آن اصل مورد إتّفاق، حقيقتى غيرمادّى خواهد بود.

تذكّر: در مورد برهان حدوث و اين كه موجودات جهان حالت ساخته شدن و مصنوعيت در آنها هويدا و آشكار است و به زبان حال، فرياد مى زنند كه ما به خود قائم نيستيم بلكه ما وابسته و نيازمنديم و محدوديّت و هر فعل و إنفعالى نشان دهنده وابستگى و نيازمندى ما است.

دو حديث از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در اين خصوص يادآورى مى شود: (1)

1 _ يكى از مادّى گرايان بسيار سرسخت به نام ابن أبى العوجاء محضر شريف حضرت صادق عليه السلام رسيد، پس از سخنانى كه در ابتداء برخورد برحسب متعارف گفت وگو شد، امام عليه السلام فرمودند:

«تو ساخته شده و نيازمند (مصنوع) هستى يا سازنده و بى نياز (صانع) مى باشى.

ابن أبى العوجاء گفت: من ساخته شده نمى باشم.

امام عليه السلام فرمودند: اگر مصنوع و ساخته شده مى بودى چگونه بودى؟


1- نقل حديث در اين بحث به خاطر إستفاده از برهانى است كه در حديث آمده است نه به صورت تعبّد، زيرا بديهى است كه در بحث إثبات خداوند تعبّد صحيح نيست.

ص: 31

ابن أبى العوجاء ماند كه چه جواب گويد، و قطعه چوبى كه در مقابلش بود را برداشت و مى گفت اين چوب طول دارد، عرض دارد، عمق دارد، كوتاه است، حركت و سكون دارد، اين صفت ها و نشانه ها نشان دهنده ساخته شدن است و تمامى اين آثار، آثار مصنوع است.

امام عليه السلام فرمودند: اكنون كه تو نشانه هاى ساخته شده و مصنوع را صفات يادشده (عرض، طول، عمق، حركت و سكون) مى دانى پس خودت هم ساخته شده اى، زيرا اين صفات را بخوبى در خود مى يابى». (1)

2 _ مرحوم شيخ صدوق عليه الرحمة حديث مفصلى را نقل مى كند كه بيانگر وابستگى انسان و نيازمندى او (و در نتيجه إثبات حقيقتى مستقل غيرمادّى و قائم به خود) مى باشد و خلاصه آن حديث شريف بشرح زير است:


1- كتاب التوحيد، شيخ صدوق (ره)، باب 42، إثبات حدوث العالم ح 6، ص 296. «...فقال له: أمصنوع أنت أم غير مصنوع؟ فقال عبدالكريم بن ابى العوجاء: انا غير مصنوع. فقال له العالم عليه السلام: فصف لى لو كنت مصنوعاً كيف كُنتَ تكون فبقى عبدالكريم مليّا لايحير جوابا وولع بخشبة كانت بين يديه وهو يقول: طويل، عريض، عميق، قصير، متحرّك، ساكن كل ذلك صفة خلقه. فقال له العالم عليه السلام: فان كنت لم تعلم صفة الصنعة غيرها فاجعل نفسك مصنوعاً لما تجد في نفسك ممّا يحدث من هذه الأمور...»

ص: 32

«احمدبن محسن ميثمى گويد: ابومنصور گفت: يكى از دوستانم به من گفت من و ابن أبى العوجاء و ابن مقفَّع در مسجدالحرام بوديم، ابن مُقَفَّع گفت: اينان كه در مسجدالحرام هستند (به طواف كنندگان إشاره كرد) هيچ يك شايسته اسم انسانيّت نيستند مگر آن بزرگ مردى كه در آن قسمت مسجد نشسته است (به حضرت صادق عليه السلام إشاره كرد) و ديگران نادان و چهارپايانند.

ابن أبى العوجاء گفت: چگونه اين اسم انسانيت را براى ايشان (حضرت صادق عليه السلام) شايسته ديدى؟

ابن مقفّع گفت: زيرا در ايشان ديده ام آنچه را كه در ديگران نديدم...

ابن أبى العوجاء گفت: آنچه را گفتى بايد امتحان و آزمايش نمود.

ابن مقفّع گفت: او را آزمايش نكن كه مى ترسم افكار تو را از تو بگيرد.

ابن أبى العوجاء گفت: تو از آن مى ترسى كه بزرگداشتت از ايشان اشتباه باشد آن گاه رأى تو نزد من ضعيف گردد.

ابن مقفّع گفت: اكنون كه چنين مى پندارى هر چه مى خواهى انجام بده و برو با ايشان گفت وگو كن و خود

ص: 33

را از لغزش حفظ كن و مسامحه نكن كه به زمين خواهى خورد و مغلوب او خواهى گشت.

ابن أبى العوجاء حركت كرد و به سوى حضرت روانه شد و بعد از مدتى برگشت و به ابن مقفّع گفت: ايشان بشر نيست، و اگر در عالم روحانييى باشد كه هرگاه بخواهد جسد به خود گيرد و هر گاه بخواهد روح گردد، ايشان است.

ابن مقفّع گفت: جريان گفت وگوى شما چگونه بود؟

ابن أبى العوجاء گفت: هنگامى كه حضورش رسيدم و كسانى كه در حضورشان بودند رفتند و تنها من در حضورشان بودم به من فرمود: اگر آنچه اهل طواف عقيده دارند همان صحيح باشد (كه صحيح است)آنها در سلامت، ولى شما گرفتار خواهيد بود. و اگر آنچه شما مى گوئيد آنچنان باشد (كه آنچنان نيست)، شما و اهل طواف يكسان خواهيد بود.

من گفتم: خداى رحمت كند شما را (اين گفتار ابن أبى العوجاء طبق برخورد عرف مردم گفته شده است) ما چه مى گوييم و اينان چه مى گويند؟...

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اينان مى گويند روزگارى بعد از دنيا وجود دارد و ثواب و پاداش و كيفر و عذاب

ص: 34

واقعيّت دارد و مى گويند آسمان (كنايه از كائنات و جهان) را خداوندى است و آسمان منظّم و آباد است و شما گمان داريد آسمان ويران است و كسى در او نيست (كنايه از نفى نظم و نظام).

من به ايشان گفتم: اگر چنين است و براى جهان پروردگارى است پس چرا براى خلق خود آشكار نگردد تا همه مردم به او ايمان بياورند و اختلاف برطرف گردد و چرا خود پنهان و پيامبر فرستاده است و اگر خود با خلق مباشر مى بود زودتر ايمان مى آوردند.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: واى بر تو! چگونه خداوند از تو پنهان است با اين كه قدرتش را در وجود خودت به تو نشان داده است، آنگاه حضرت مطالبى را فرمودند كه حاصلش اين است، خداوند تو را آفريد و حال آنكه تو نبودى، گاه در حال بيمارى و گاه در سلامتى، گاه در خشنودى و گاه در خشم گاه در غم و گاه در شادى، گاه در حال علاقه مندى و گاه متنفّر، گاه مصمّم و گاه بى تصميم، گاه متمايل گاه بى ميل، گاه راغب و گاه بيمناك، گاه اميدوار و گاه نااميد و گاه متذكّر نمود و گاه غافل و اين حالات مختلف نشانه وابستگى تو است.

آنگاه ابن أبى العوجاء به دوستش گفت كه: حضرت

ص: 35

صادق (عليه السلام) آثار قدرت خداوند را در وجودم بسيار شمرد كه تو گويى نزديك بود خداوند بين من و ايشان آشكار شود». (1)

وابستگى و نيازمندى و مصنوعيت و حدوث انسان با تذّكراتى كه حضرت صادق عليه السلام فرموده اند آنچنان آشكار و روشن مى گردد كه جايى براى ابهام نگذاشته تا آن جا كه ابن أبى العوجاء منكر سرسخت آفريدگار جهان، وجودِ حضرت حق را مى يابد و اين حقيقت را براى ابن مقفّع بازگو مى كند و بديهى است كه حالات گوناگون و تغيير و تبدّل و حركتهاى مختلف، گوياى حدوث و وابستگىِ دارنده اين اوصاف مى باشد و در نتيجه هر موجودى كه داراى حالات و ويژگيهاى گوناگون ياد شده باشد همين حكم را دارد. (2)


1- التوحيد، باب 19، القدرة، حديث 4، ص 125.
2- در اين بحث مرحوم شيخ صدوق اعلى اللَّه مقامه الشريف در كتاب التوحيد باب 42، إثبات حدوث العالم، پس از حديث ششم، ص 298، بيان گويايى را در اين زمينه آورده است كه ذكرش مفيد است. «من الدّليل على حدث الاجسام أنّا وجدنا انفسنا و ساير الاجسام لاتنفكّ ممّا يحدث من الزيادة والنقصان وتجرى عليها من الصنعة والتدبير ويعتورها من الصور و الهيّئات، و قد علمنا ضرورةً أنّا لم نصنعها ولامن هو من جنسنا وفى مثل حالنا صنعها، وليس يجوز في عَقل، ولايتصوّر في وهم ان يكون ما لم ينفكّ من الحوادث ولم يسبقها قديماً....» ترجمه: دليل حدوث اجسام اين است كه ما خود و بقيه اجسام را مى بينيم كه هرگز جدا از حوادث نمى باشند، يعنى كمى و زيادى براى آنها مى باشد، و تحت تدبير و صنعت قرار مى گيرند، و هيئت و شكل بر آنها عارض مى شود، و مى دانيم كه اين حوادث را ما و هر كه از جنس ما است انجام نداده است، و چون اين اجسام با حوادث همراهند و هرگز بدون اين حوادث وجود ندارند، پس مانند آنها حادثند و معقول و متصوَّر نيست كه اين أشياء قديم باشند.

ص: 36

برهان حدوث به بيان ديگر

هر موجودى از موجودات جهان را كه مى نگريم نشانه حدوث و تغيير و پرورش و ساخته شدن در آن نمودار است، و به زبان حال فرياد مى زند كه من مربوب (پرورش يافته) و مسخَّرم (تسخير شده) بديهى است كه حالت ياد شده به حكم روشن عقل، نشان دهنده مدبِّر و قدرت مسلّط و تغييردهنده موجودات مى باشد، با اين حال انسان مى خواهد كه قسمتى از حوادث و تغييرات را با بعض ديگر از حوادث توجيه نمايد و بعضى از موجودات را پديدآورنده بعض ديگر قرار دهد، ولى با اندك توجّهى مى يابد كه به هر چه برخورد مى كند اين چنين است و هر چيزى را كه مدبِّر و پديدآورنده فرض مى كند مى يابد كه آن هم خود پديده و مسخِّر و پرورش يافته است، اين جا است كه جهان را با همه

ص: 37

أجزايش يك واحد پديده شده و يك مجموعه مربوب و مسخَّر مى يابد، و در اين هنگام قدرت حقيقتى را كه از سنخ اين موجودات نيست و نشانه هاى اين موجودات متغيِّر را ندارد، بر جهان حاكم مى بيند.

برهان دوم: نظم و نظامات و هدفدارى در جهان

اشاره

وجود آفريدگار دانا و توانا و حكيم و قائم به خود و نگهبان جهان، حقيقتى است روشن و انسان هنگامى كه به جهان و جهانيان مى نگرد و به زمين و آسمان و ماه و خورشيد و ستارگان و حركت منظّم و دقيق و حساب شده و هدفدار و حكيمانه موجودات عظيم توجّه مى كند، بدون ترديد و درنگ حقيقتى دانا و توانا و قائم به خود را آشكارا مى يابد و با اين كه كنه ذات آن حقيقت عظيم؛ پنهان از حواس و تصوّر او مى باشد وجود چنان حقيقتى را بدون شبيه و نظير و مانند بخوبى مى پذيرد.

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است

دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

كوه و صحرا و بيابان همه در تسبيح اند

نه همه مستمعى فهم كنند اين أسرار

كِه تواند كه دهد ميوه شيرين از چوب

يا كِه داند كه برآرد گلِ صد برگ از خار

عقل حيران شود از خوشه زرّين عِنب

فهم عاجز شود از حُقّه ياقوت انار

ص: 38

پاك و بى عيب خدايى كه عزيز است و قدير

ماه و خورشيد مسخَّر كند و ليل و نهار

به بيان ديگر، نظم و نظام و تركيب متناسب و هماهنگ و حساب شده و هدفدار، دليل روشن بر ناظم آگاه و توانا و حكيم است و نظم و نظام و تركيب متناسب و معقول در خلقت انسان و جهان بديهى است، پس وجود ناظم آگاه و توانا و حكيم بديهى و قطعى مى باشد.

مثال: اگر جمله اى معنادار و مفيد و حكيمانه اى ببينيد مثلاً جمله «لجاجت و اصرار بى مورد، ابتدايش جهالت و نادانى و نهايت و پايانش پشيمانى است». (1)

هرگز سؤال نمى كنيد آيا اين جمله معنادار و مفيد كه حساب شده از (حروف الفبا) حروفى معين و مقدار و اندازه معين و به كيفيّت معين انتخاب و تركيب گرديده است تركيب كننده اى دانا دارد يا نه؟ بلكه سؤال مى كنيد چه كسى اين جمله را نوشته و يا چه كسى اين جمله را گفته است؟

و اين چنين است هنگامى كه انسان به خود و جهان مى نگرد و اين همه شگفتى ها و نظم و نظام عجيب و هدفدار و حساب شده را مى بيند، هرگز جاى آن نيست كه سؤال كند آيا اين همه شگفتيها و نظم و نظام


1- قوله صلى الله عليه وآله: يا علىّ ايّاك و اللجاجة فانّ اوّلها جهل و آخرها ندامة» تحف العقول، مواعظ النّبى صلى الله عليه وآله و حكمه، وصيّة له اُخرى الى أميرالمؤمنين عليه السلام، ص 15، ترجمه آيةاللَّه كمره اى.

ص: 39

عجيب، آفريدگارى دانا و توانا دارد؟ بلكه بدون ترديد حكم بر وجود آفريدگار دانا و توانا مى نمايد.

آرى دوام نظام و آينده نگرى دقيق كه در خلقت موجودات مشاهده مى شود جاى هرگونه احتمالى را در نفى آفريدگار دانا و توانا از بين برده، بلكه بدون ترديد إثبات پروردگار متعال را مى نمايد؛ در مثال زير دقت نماييد:

هنگامى كه به خلقت جنين و طفل در رحم مادر مى انديشيم، مى يابيم ساختمان وجودى طفل در رحم مادر به گونه اى حساب شده خلق گرديده است كه آنچه در عالم رحم انجام گرفته است بطور اكثر در عالم رحم بكار نمى آيد و بخوبى نشان دهنده آينده نگرى و تركيب حساب شده و هدفدار و هماهنگ مى باشد و چون طفل وارد عالم دنيا شد تمامى آنها معنادار و بكار گرفته مى شود و هر آنچه لازم دارد در عالم رحم پيش بينى شده است و دندان كه در ابتدا لازم نيست، بلكه مضر و مانع تغذيه كودك است در مراحل بعد، تكوّن مى يابد، ساختمان چشم، گوش، زبان، حلق و بقيه عضلات طفل در عالم رحم بكار نمى آيد، در عالم رحم ديدن و شنيدن و سخن گفتن در كار نيست، در عالم رحم تشكيلات پيچيده مغز و دستگاه عظيم ريه و قلب در حدى كه ساخته شده است بكار نمى آيد، ولى تا طفل در عالمِ دنيا قدم مى گذارد؛ همه اينها وجودش كاملاً ضرورى و مهم و نافع است، بديهى است كه چنين هماهنگى و هدفدارى و آينده نگرى جز با نظم دهنده آگاه و توانا و حكيم امكان ندارد.

ص: 40

أندكى در خود بنگريم

اگر يك نظر اجمالى به خود و ساختمان وجود خود بنماييم آثار قدرت و آگاهى و حكمت حضرت حق را در خود آشكارا مشاهده نموده و هماهنگى و هدفدارى و شگفتيهاى فراوان را در خود مى يابيم، هر يك از اعضاء وجود انسان در موضعى قرار گرفته است كه هر چه بيشتر بررسى كنيم مى بينيم تمامى آنها همانجايى كه هست و قرار گرفته است مناسبترين و حكيمانه ترين و بهترين موضعى است كه بايد باشد و هر يك از اين اعضاء، چشم، گوش، زبان، دست و پا و بقيه عضلات و جوارح در جهت يكديگر و كمك يكديگر و هماهنگ با يكديگر مى باشند و هر چه بررسى وجود خود را دقيقتر انجام دهيم به آثار علم و قدرت و حكمت بيشتر برخورد خواهيم كرد.

براى نمونه مطالب زير را دقت كنيد:

1 _ حسّ لامسه

توجّه داريد كه از هر نقطه از پوست بدن رابطه اى مشخص با دستگاه ادراك برقرار است به گونه اى كه هر ضربه و برخوردى را به موج عصبى كه از نوع امواج الكتريكى است تبديل مى كند و يك سيستم هدايت وجود دارد كه امواج مختلف را در زمان واحد بدون آن كه با

ص: 41

يكديگر مخلوط گردد به مركز ادراك مى رساند و دستگاه ادراك بلافاصله مى فهمد كه اين موج چيست و از كدام نقطه بدن فرستاده شده است و اگر بشر مى خواست با تكنولوژى فعلى خود اين سيستم ارتباطى را برقرار نمايد مى بايست ميليونها موتور كه ضربه ها و برخوردها را به موج الكتريكى تبديل كند ساخته و به همان اندازه و تعداد سيم هاى نازك عايق شده از تمام بدن به مغز بكشد تا امواج را بدون مخلوط شدن با يكديگر به مغز بفرستد و اين رشته از سيمها طبق نظر بعضى از دانشمندان زيست شناس چندين هزار كيلومتر مى گردد.

2 _ جهاز هاضمه

صاحب كتاب راز آفرينش انسان چنين مى نويسد:

«اگر ما جهاز هاضمه را به يك آزمايشگاه شيميايى تشبيه كنيم و مواد غذايى را كه به درون آن مى رود مواد خام اين آزمايشگاه بدانيم آن وقت حيرت مى كنيم كه عمل هضم ما تا چه اندازه كامل است كه هر چيز خوردنى را در عالم هضم مى كند و تحليل مى برد، مگر البتّه خود معده را، ما همه اين مواد گوناگون را بدون رعايت خوبى و بدى آنها براى معده به داخل اين آزمايشگاه مى ريزيم و تنها توجّه ما اين است كه به وسيله خوردن زنده بمانيم، پس از آن كه غذا به معده

ص: 42

مى رسد دوباره پخته و آماده مى شود و سلولهاى بدن را تغذيه مى كند؛ بايد دانست كه عده سلولها در بدن انسان به چند ميليارد مى رسد، يعنى عده آن بيش از مجموع عده نوع بشر در روى كره ارض است».

مواد غذايى بايد مرتب به سلول برسد و هر سلولى از اعضاء مختلف بدن مثل استخوان و گوشت و ناخن و مو و چشم و دندان و امثال آن همان غذايى را جذب مى كند كه به كار پرورش و زندگانى آن مى خورد، بنابراين موادى كه در اين آزمايشگاه شيميايى تجزيه و تركيب و تهيّه مى شود بيش از موادى است كه آزمايشگاه هاى مصنوع دست بشر مى تواند تهيّه كند، شبكه ارتباطات و طريقه حمل و رساندن اين مواد به سلولها به قدرى جامع و مرتب است كه تا به حال هيچ طريقه و سيستم حمل و نقل شبيه به آن در عالم ديده نشده است.

در تتميم برهان نظم به نكات زير تذكّر داده مى شود:

الف: فعل و انفعال و حركت در مادّه (صرف نظر از اين كه حركت آن دليل بر نياز اوست) هر چند داراى آثارى باشد ولى اثرش متناسب با خودش خواهد بود و جز آثار متشابه و مادّى از آن حاصل نشود، بنابراين تأليف و تركيب حساب شده همراه با دگرگونى و تداوم و هدف دارى بديهى است كه بستگى مادّه را به حقيقتى آگاه و توانا مى رساند.

ب: نظم، بخش مهمى از هستى و موجودات، إثبات ناظم دانا و توانا را مى كند و در مواردى كه بى نظمى و بى هدفى إدّعأ مى شود ادعايى بدون

ص: 43

دليل و باطل است، زيرا هنگامى مى توان چنين ادعايى نمود كه إحاطه علمى به همه هستى و همه جهات و جوانب موجودات، وجود داشته باشد و بديهى است كه چنين احاطه علمى و آگاهى وسيع و محيط براى كسى وجود ندارد، بنابراين در مواردى كه انسان هدف از وجود موجودى را ندانست بايد بگويد كه هدف از وجود اين شىء را نمى دانم و حكمت خلقت آن بر من روشن نيست، نه آن كه گفته شود كه اساساً در اين موجود هدفى نيست، بخصوص كه در بعضى از موارد، گذشتِ زمان و تكاملِ علم بعضى از مصالح و منافع را روشن مى كند.

مثال:

اگر به كتابى برخورد كرده و به مطالعه آن بپردازيم و مطالب بسيار مفيد و حساب شده در آن كتاب ببينيم ولى قسمتى از صفحات آن كتاب را درك نكنيم نمى توانيم بگوييم كه اين قسمت از كتاب بى معنى و بدون هدف است، بلكه مى توانيم بگوييم كه هدف و مقصود از اين صفحات را نفهميده ايم.

بنابر آنچه گفته شد هنگامى كه در خلقت زمين و آسمان و آفرينش و وجود خودمان فكر نموده و نظم و حساب و هدفدارى را در جهان و وجود خود يافتيم، آنگاه كه به حوادثى چون زلزله و طوفان و بروز امراض خطرناك و مُسرى و نقص عضو و مانند آن برخورد مى كنيم نمى توانيم بى هدفى را إدعا كنيم، بلكه مى توانيم بگوييم هدف و حكمت اين حوادث و جريانها را نمى دانيم، در حالى كه بايد توجّه داشت كه بطور

ص: 44

كلى در بسيارى از اين موارد هدف و حكمت در مكتب إلهى مشخص گرديده است، زيرا در جاى خود گفته شده كه بعضى از اين حوادث تنبيه و تأديب و بعضى آزمايش و امتحان (كه خود هدف مهمى است) مى باشد.

و بعضى از اين حوادث، مصالح طبيعى و تكوينى دارد و قسمتى از اين حوادث، در اثر بى توجّهى بشر به قوانين خلقت است و بعضى در إرتباط با سنّت مهلت است كه خود هدف و حكمت مهمى را دارا است.

ج: بايد دانست كه هر يك از دلايلى كه در إرتباط با شناخت آفريدگار هستى به آن استدلال مى شود قسمتى اساسى از مباحث مربوطه را تأمين مى كند و پاسخ بسيارى از سؤالات در مرحله ديگرى بازگو مى گردد.

ص: 45

برهان سوم: وجوب و امكان

اشاره

براى توضيح برهان وجوب و امكان، مطالب زير مقدمتاً تذكّر داده مى شود:

1 _ موجود از دو صورت بيرون نيست، زيرا هر موجودى يا وجود و تحقّق، ذاتى او است (يعنى هرگز امكان ندارد كه نباشد و وجود و تحقّق براى او واجب است) و يا اين كه وجود و تحقّق، ذاتى او نيست بلكه اگر علّتى براى پيدايش و وجودش باشد، تحقّق مى يابد و الاّ موجود نخواهد شد.

موجودى كه داراى خصوصيّت اول باشد واجب الوجود و موجودى كه داراى حالت دوم باشد ممكن الوجود ناميده مى شود.

2 _ ممكن الوجود بدون علّت، امكان تحقّق و وجود ندارد زيرا بديهى است كه پيدايش پديده و معلول بدون پديدآورنده و علّت محال است.

3 _ ممكن الوجود هنگامى تحقّق پيدا مى كند كه منتهى به واجب الوجود گردد و گرنه تسلسل يا دور لازم آيد و دور و تسلسل باطل و محال است.

توضيح

اگر ممكن الوجودهاى متعدّد فرض شود و يكى به ديگرى مربوط و معلول آن باشد و اين سلسله همچنان پى درپى و يكى بعد از ديگرى در نظر گرفته شود و اين فرض ادامه داده شود و منتهى به واجب الوجود

ص: 46

نگردد فرضى محال و باطل است و تسلسل ناميده مى شود، دلايل متعددى براى بطلان فرض ياد شده (تسلسل) وجود دارد، يكى از آن دليلها، دليل زير است، وجود فرض فوق به معناى تحقّق معلول بدون علّت مى باشد زيرا فرد فرد سلسله موردنظر ممكن الوجود است و فرض اين است كه منتهى به واجب الوجود نمى باشد بنابراين اگر تحقّق يابد تحقّق معلول بدون علّت خواهد بود، و اگر ممكن الوجودهاى متعدد فرض شود و دايره وار يكى به ديگرى مربوط و يكى معلول ديگرى باشد دور ناميده مى شود و دور نيز مانند تسلسل باطل است زيرا لازمه اين فرض توقف و تقدم شئ بر خود مى باشد كه به حكم روشن عقل، باطل و محال است.

مثال: اگر اتومبيلهاى متعدد به شماره هاى پى درپى را در نظر بگيريد و حركت اتومبيل شماره 1 مشروط به حركت اتومبيل شماره 2 و حركت اتومبيل شماره 2 مشروط به حركت اتومبيل شماره 3 و همچنين اتومبيلهاى بعدى، حركت هر يك از آنها به حركت ديگرى بستگى داشته باشد و به حركت دهنده اى كه حركت او بستگى به حركت ديگرى نداشته باشد نرسد، هرگز اتومبيل شماره يك حركت نخواهد كرد؛ زيرا هر چه فرض شود از اتومبيلها همه آنها حركتشان مشروط است و علّت تامى براى حركت آنها وجود ندارد مگر اين كه حركت اتومبيلها منتهى به حركتى شود كه بستگى به حركت ديگرى ندارد و مشروط به حركت ديگرى نيست آنگاه همه اتومبيلهاى مورد فرض حركت خواهند نمود و

ص: 47

نيز اگر حركت اتومبيلهاى مورد مثال را دايره وار به حركت يكديگر مربوط بگيريم و براى ساده شدن مطلب عدد اتومبيلها را چهار عدد فرض نماييم حركت اتومبيل شماره 1 توقف دارد به حركت اتومبيل شماره 2 و حركت اتومبيل شماره 2 توقف دارد به حركت اتومبيل شماره 3 و حركت اتومبيل شماره 3 توقف دارد به حركت اتومبيل شماره 4 و چون دايره وار حركت هر يك به ديگرى توقف دارد، در نتيجه حركت اتومبيل شماره 4 توقف دارد به حركت اتومبيل شماره 1 و لازمه مطلب فوق اين است كه حركت اتومبيل شماره 1 توقّف دارد بر حركت خودش بنابراين چون حركت اتومبيل شماره 1 معلول است مؤخّر است و چون علّت خودش هم هست مقدم است، در نتيجه تقدم شئ بر خود و تأخر شئ از خود لازم آيد و اين نيز بديهى البطلان است.

اكنون گوييم از آنچه گفته شد بخوبى إستفاده مى شود كه فرض وجود موجوداتى پى درپى و مرتبط با يكديگر به گونه اى كه وجود هر يك مشروط و به اصطلاح ممكن الوجود باشد، بدون إتّكاء و بستگى به حقيقتى واجب الوجود فرض دور يا تسلسل است و آن دو فرض، فرضِ محال است و چون موجوداتى بدون شك وجود دارد پس بايستى واجب الوجود، وجود داشته باشد و به عبارت ديگر وجود موجوداتى بدون وجود واجب الوجود مستلزم دور يا تسلسل است و دور و تسلسل باطل و محال است، پس وجود واجب الوجود قطعى است. (1)


1- تمام آنچه گفته شده به اجمال در عبارت كوتاه سلطان المحققين مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى رضوان اللَّه تعالى عليه آمده است: «الموجود ان كان واجباً فهو المطلوب والا استلزمه لاستحالة الدور و التسلسل». تجريد الاعتقاد، الفصل الاول في وجوده، ص 189.

ص: 48

فطرت

از بهترين راههايى كه براى شناخت خداوند متعال وجود دارد راه دل و فطرت است.

فطرت به معناى سرشت و خلقت است و آنچه در سرشت و تاروپود خلقت انسان نهاده شده فطرت ناميده مى شود و از اين جهت است كه هر چه فطرى است، همه جايى و همگانى است و از بين رفتنى نيست، زيرا آنچه در سرشت و بافت نوعى از انواع موجودات باشد هر كجا كه آن موجود باشد آن خصوصيّت نيز خواهد بود و در هر زمان كه آن موجود باشد باز آن خصوصيّت وجود خواهد داشت و تا آن موجود وجود دارد آن خصوصيّت نيز وجود خواهد داشت از اين رو، هر چه فطرى باشد از سه ويژگى برخوردار است:

1 _ همه جايى است.

2 _ همگانى است.

3 _ محو نشدنى است.

البتّه پنهان و مستور مى شود و شدت و ضعف مى پذيرد ولى محو و نابود نمى گردد.

ص: 49

و آنچه در اثر تكرار در انسان به وجود آمده و عادت انسان گرديده، بديهى است كه همه جايى و همگانى نيست و محو شدنى هم مى باشد؛ مثلاً مى دانيم علم جويى و علاقه به كمال، فطرى است يعنى نهاد هر انسانى كشش به سوى علم و كمال دارد و حسن و نيكى آن را مى يابد بدون اين كه إستدلالى براى اين مطلب تنظيم نموده و ارائه دهد ولى علاقه بشر به نوشيدن چاى در اول صبح، علاقه اى است كه در اثر تكرار به وجود آمده و انسان به آن معتاد شده است و اين اعتياد نه همه جايى و نه همگانى و نه غيرقابل زوال است.

به بيان ديگر بعضى از ادراكات انسان در اثر استدلال و به وسيله واسطه قرار دادن مقدماتى بدست مى آيد مانند همه مطالبى كه بدون استدلال براى انسان درك نمى شود ولى قسمتى از ادراكات انسان از واسطه بودن استدلال بى نياز است و خودبخود براى انسان روشن و بديهى است و نداى وجدان و يافت ضمير او به آن حكم مى كند و او را مى يابد و اين يافت و وجدان از يافت هاى حضورى روح است و هر استدلالى قبولش به چنين يافتى بايد منتهى شود و اين يافت بالذّات و خودبخود دليل است و نياز به دليل ديگرى ندارد.

اين چنين است شناخت ارزش علم و عدل و قبح ظلم و ستم و امثال آن از امورى كه فطرى است با توجّه به آنچه گفته شد، مى گوييم فطرت انسان، خداجو است و حقيقتى دانا و توانا و حكيم را مى يابد و اين جاذبه معنوى، ميان كانون دل و قلب انسان از طرفى و مبدأ هستى و كمال مطلق از طرف ديگر چنان استوار و پايدار است كه هرگز محو شدنى نيست و آن كس هم كه به ظاهر إنكار كند نداى باطن او گواه وجود حضرت حق

ص: 50

متعال است. و هر چه آلودگى دل كمتر و قطع دلبستگى هاى پوچ بيشتر و صفاى روح زيادتر باشد اين يافت و ارتباط آشكارتر مى باشد.

بسيار اتفاق افتاده است كه دلى غافل و فطرتى مستور و پوشيده شده در اثر تذكّراتى روشن و مؤثر و يا به هنگام ابتلاء و زمينه خطر پرده هايى كه روى فطرت را گرفته و گرد و غبارهايى كه دل را كثيف نموده است از صفحه دل برداشته و زدوده شده است و نداى وجدان به تسبيح و حمد (ستايش و توصيف حق) فرياد برآورده و يا از خداوند كمك خواسته و به پروردگار دانا و توانا اعتراف نموده و به او پناه برده است تا آن جا كه گاهى افرادى لجوج و معاند با تظاهر به انكار در مواقع ياد شده دلشان گواهى لازم را داده و فطرتشان كار خود را كرده است. (1)

در پايان بحث فطرت تذكّر به مطالب زير مناسب به نظر مى رسد، براى فطرت در گفتار بزرگان و كتب علمى اطلاقات و معانى مختلفى بيان شده است:

1 _ گاهى فطرت گفته مى شود و مقصود، ميل و كشش درونى است، مانند كشش درونى انسان بسوى جمال و كمال و كشش و جاذبه درونى انسان نسبت به پدر و مادر و فرزند؛ اين چنين حالتى شناخت نيست گرچه لازمه آن شناخت است و در درون انسان چنين كششى نسبت به معبود و آفريدگار هستى وجود دارد ولى مقصود از فطرت در بحث توحيد و در مقام إثبات وجود پروردگار اين معنى نيست، چه اين كه اين


1- آرى به گفته بعضى از دانشمندان قبل از آن كه مغز براى إثبات خداوند استدلال كند دل گواهى خود را داده است.

ص: 51

معنى كشش و ميل بسوى اوست نه شناخت او.

2 _ در بعضى از موارد، فطرت گفته مى شود و مقصود عقل فطرى است يعنى درك روشن، كه نياز به تلاش و كوشش براى ترتيب استدلال ندارد بلكه ترتيب استدلال به روشنى و بدون رنج انجام مى گيرد و فطرى بودن خداشناسى در اين گفتار به اين معنى است كه با اندك توجّه انسان به موجودات، نيازمندى موجودات را مى فهمد و نياز موجودات را به حقيقت بى نياز درك مى كند و در حقيقت به استدلالى روشن براى إثبات خداوند با توجّه به موجودات به آسانى دست يافته است.

اين معناى فطرت در بحث توحيد در بخش استدلال و تفكّر در خلقت، مطرح است ولى در بحث شناخت فطرى مقصود اين معنا هم نيست.

آنچه در بحث شناخت از كلمه فطرت مقصود است همان تعلّق قلب است به حقيقتى مجهول الكُنه و منزَّه از هر نقص كه نياز به استدلال (هر چند روشن باشد) ندارد بلكه سنخ آن، غير از سنخ استدلال است؛ در همه استدلالها مفاهيم مورد شناخت قرار مى گيرند و به وسيله مفاهيم حكم به مطالبى مى گردد ولى در شناخت فطرى تعلّق و يافت قلب و دل است كه از وساطت مفهوم بى نياز است.

آرى در مورد خداوند متعال دو نوع شناخت وجود دارد: يكى شناخت كلّى، كه به وسيله مفاهيم عقلى حاصل مى شود و مستقيماً به ذات حضرت حق تعلق ندارد، شناخت و معرفتى كه به وسيله براهين عقلى انجام مى گيرد از اين نوع است و روش متكلّمين و فلاسفه همين روش

ص: 52

شناخت كلى است البتّه كلى منحصر به فرد. (1)

شناخت خداوند از راه دل و فطرت تنها شناختى است كه به إضافه إثبات ذات مقدس پروردگار شناخت و يافت علم و قدرت و يكتايى و حيات حضرت حق را نيز همراه دارد، برخلاف ديگر دلايلى كه براى إثبات پروردگار جهان اقامه مى شود كه هر يك قسمتى را متكفّل و إثبات مى كند و سپس قسمت به قسمت و مرحله اى بعد از مرحله اى مطالب مربوط مطرح مى گردد.


1- با اين كه در قرآن كريم روش استدلال هم هست ولى به گونه اى مطالب در إرتباط با خداوند بيان شده است كه زمينه براى شناخت فطرى و شناخت دل بوجود آيد و به نظر مى رسد كه روايات شريفه در بحث شناخت و معرفت إلهى به همين شناخت فطرى تذكّر داده اند. حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ومن زعم انّه يعبد [المعنى ]بالصفه لا بالادراك فقط أحال على غائب»؛ آنكه معنى را به وسيله صفت نه بواسطه ادراك پرستد، حواله بر غائب كرده (چنانچه اگر غائبى را بخواهند بشناسند بواسطه اوصاف مى شناسند نه بوسيله ادراك، چرا كه او غائب است و نا پديد و غير قابل ادراك). و نيز فرموده است: «ان معرفة عين الشّاهد قبل صفته و معرفة صفةالغائب قبل عينه».شناخت عين موجود و حاضر، قبل از شناخت اوصاف اوست و لكن شناخت اوصاف غائب قبل از شناخت خود اوست _ مثلاً يك انسانى كه حاضر است، ابتداء او را با تمام خصوصيّات مى بينند سپس به اوصاف او _ از علم و كمال و غيره _ پى مى برند و لكن فردى كه غائب است اوّل صفات او را بشنوند كه مثلاً قد او چقدر است و موى او چطور است بعد خودش را ببينند. تحف العقول ما روى عن جعفر بن محمّد الصادق عليهما السلام _ كلامه عليه السلام في وصف المحبّة لأهل البيت و التوحيد و...، ص 241 و 242.

ص: 53

بحث صفات

اشاره

آنچه تاكنون مورد بررسى قرار گرفت مسأله شناخت هستى بود و از اين جهت بررسى شد كه آيا هستى مساوى با مادّه است يا آن كه مادّه بخشى از هستى است و ماوراء مادّه حقيقتى غيرمادّى وجود دارد و مادّه به او وابسته و او به خود قائم است و از سه راه (1) إثبات حقيقتى قائم به خود و غيرمادّى و بى نياز كه جهان به او نيازمند است گرديد.

هم اكنون در إرتباط با صفات و اوصاف آفريدگار جهان، مسائل لازمى تذكّر داده مى شود.

صفتها در إرتباط با خداوند بطور كلى به دو گونه تقسيم مى شود:

1 _ صفات ثبوتى

2 _ صفات سلبى.

صفات ثبوتى صفتهايى است كه براى خداوند إثبات و به حضرت حق نسبت داده مى شود، مانند علم و قدرت و حيات؛ لذا مى گوييم خداوند، دانا و توانا و حىّ (زنده) است.

و صفات سلبى، صفاتى است كه به خداوند بزرگ نسبت داده نمى شود بلكه از حضرت حق سلب و نفى مى گردد. مى گوييم: خداوند عاجز نيست، خداوند جاهل نيست، خداوند جسم نيست و مانند آن.

و صفتهايى كه براى خداوند إثبات مى شود (صفات ثبوتى) به دو


1- يك _ راه شناخت فطرى (شناخت دل). دو _ راه تفكّر در خلقت و كائنات (برهان حدوث و نظم)؛ سه _ راه مفاهيم عقلى (برهان وجوب و امكان).

ص: 54

قسمت تقسيم مى شود:

1 _ صفاتى كه هميشه به خداوند نسبت داده مى شود و هرگز از خداوند نفى و سلب نمى گردد؛ مانند علم و قدرت و حيات، اين صفات را «صفات ثبوتى ذاتى» مى گوييم.

2 _ صفاتى كه گاهى براى خداوند إثبات و گاهى سلب مى گردد مانند إراده و خلق و مانند آن؛ مى گوييم إراده كرد و إراده نكرد، خلق نمود و خلق ننمود اين صفات را «صفات ثبوتى فعلى» مى گوييم.

راههاى إثبات يا نفى صفات آفريدگار

اشاره

راههاى شناخت صفات آفريدگار جهان و إثبات آنها و نيز نفى صفاتى از خداوند متعال مختلف است.

الف _ فطرت

اگر شناخت خداوند جهان از راه فطرت انجام گيرد و با از بين رفتن موانع غفلت، دل آگاه، و فطرت انسان آشكار گردد همان گونه كه أصل هستى و وجود حضرت حق را مى يابد همراه با آن اوصاف خداوند را نيز مى يابد و با همان شناخت و معرفت فطرى، وجود حقيقتى غيرمادّى كه شبيه و نظير ندارد را مى يابد و مى يابد كه آن حقيقت، آگاه و توانا و زنده و حكيم و نامتناهى است و مى يابد كه جسم نيست و جهل و عجز ندارد و به تصوّر و توهّم و تعقّل نيايد و مى يابد كه يكتا است و محسوس به حواس

ص: 55

ظاهر و باطن انسان نگردد و اين شناخت است كه همراه با خوف و رجاء و التجاء و پناهندگى و إحساس نياز و فقر به حضرت حق بوده و همراه با يافت عظمت و جلال و جمال و حبّ إلهى مى باشد.

بنابراين در معرفت فطرى همانطور كه شناخت خداوند حاصل مى گردد، شناخت صفات إلهى هم حاصل مى شود.

آرى معرفت فطرى اجمالاً براى هر كسى حاصل است و آنان كه با اين معرفت فطرى در جهت حق حركت كنند و از شكر متناسب با اين شناخت فطرى غفلت ننمايند اين حالت در آنها بيشتر شده و معرفت زيادتر و تفصيلى نصيبشان مى شود و از أولياء خداوند كه در هر عصرى آثار و تعليمات آنها موجود است (خواه شخص آنها حضور داشته يا غايب باشند) تعلّم نموده و در جهت كمال معرفت و عبوديّت موفّق مى گردند و آنهايى كه گرايش به باطل نموده و اين شناخت فطرى را ناديده بگيرند حجّت بر آنان تمام شده و در اثر إنحراف و ميل به باطل، آن حالت فطرى در آنان مستور و پنهان مى گردد.

ب: تفكّر در خلقت

راه ديگر براى شناخت صفات إلهى تفكّر در خلقت موجودات است، بديهى است كه آثار هر مؤثّر و ساخته شده هر سازنده اى نشان دهنده صفات آن مؤثّر و سازنده است.

اگر كتابى را ببينيم كه داراى مطالب أرزنده و مفيدى است و از ترتيب بسيار جالب و حساب شده اى برخوردار باشد، روشن است كه به آگاهى

ص: 56

و توانايى نويسنده كتاب پى مى بريم و بخوبى مى فهميم كه نويسنده كتاب مذكور، فردى دانا و توانا بوده است، بنابراين جهان پهناور و موجودات گوناگون و بسيار و شگفتيهاى هدف دار و حيرت آور و بهت انگيز كائنات و وجود حيات و قدرت در پاره اى از موجودات، كاملاً بيانگر علم و قدرت و حكمت خداوند متعال، و نفى كننده جهل و عجز از حضرت حق مى باشد و روشن است كه اين شناخت صفات، شناخت كاملى نيست و محدود نبودن علم و قدرت پروردگار از طريق ياد شده إثبات نمى گردد و تكميل آن يا به منتهى شدن اين شناخت به شناخت فطرى است و يا به تعلّم و فراگيرى از مكتب وحى و أولياء خدا است و يا به إستفاده از موازين صريح و روشن عقلانى است، مثل اين كه اگر صفت ذات محدود باشد پس ذات محدود شود و اگر ذات محدود شود محتاج و معلول خواهد بود.

ج: تبيين و تشريح مفهوم واجب الوجود

از راههايى كه براى شناخت صفات ثبوتى و نفى صفات سلبى از آن راه إستفاده شده است، تبيين و تشريح مفهوم واجب الوجود و قائم بالذّات است.

هر چه بيشتر به خواص و لوازم اين حقيقت (قائم بالذّات و واجب الوجود) پرداخته شود، بيشتر به شناخت صفات ثبوتى و سلبى موفّق

ص: 57

مى گرديم.

اكنون با توجّه به خواص واجب و حقيقت قائم بالذّات و همچنين إستفاده از تفكّر در خلقت به توضيح قسمتى از صفات ثبوتى و سلبى پرداخته و در پايان بحث وحدت و عينيت صفات ثبوتى ذاتى را با ذات حضرت حق توضيح خواهيم داد.

صفات ثبوتى

1 _ آفريدگار جهان أزلى و أبدى است

واجب الوجود (آفريدگار جهان) أزلى و أبدى بوده و خواهد بود؛ زيرا لازمه وجوب وجود و قائم بالذّات بودن همين است، چه اين كه موجودى كه إبتدا و إنتهاء و اوّل و آخر داشته باشد وجودش بستگى به غير دارد و موجوديّت، ذاتى آن نيست و بديهى است آنچه اوّل و آخر دارد معلول و ممكن الوجود است نه واجب الوجود، و واجب الوجود ممكن الوجود نخواهد شد.

2 _ آفريدگار جهان عالم است

از صفات ثبوتى ذاتى آفريدگار جهان صفت علم است، با توجّه به

ص: 58

اين كه علم خداوند عين ذات او و نامحدود است إطلاق عالم به خداوند متعال به گونه إطلاق عالم به انسان نخواهد بود، زيرا علم انسان عين ذات او نيست و نامحدود هم نيست بلكه محدود است، ولى علم حضرت حق عين ذات و نامحدود است و هنگامى كه مى گوييم خداوند عالم است يعنى خداوند جاهل نيست و الاّ حقيقت علم براى ما مكشوف نيست.

و دليل آن كه خداوند عالم است اين است كه او خالق و آفريدگار جهان است و لازمه خالق بودن همان إحاطه علمى و آگاهى است و بديهى است كه مخلوق بايد در إحاطه خالق باشد.

به عبارت ديگر: جهان و همه موجودات هستى مرآت و نشانه علم خداوند است، زيرا خلقتى حساب شده و هدفدار و حكيمانه بدون ترديد نشان دهنده آگاهى آفريدگار و سازنده آن مى باشد.

مثال: كتابى را در نظر بگيريد كه داراى مطالب بسيار مفيد و آموزنده باشد و با سبك بى نظير تنظيم و مطالبش كنار يكديگر قرار گرفته است.

بديهى است كه چنين نوشته اى هم نشان دهنده اصل آگاهى نويسنده و هم نشان دهنده آگاهى نويسنده نسبت به كتاب ياد شده مى باشد، بنابراين كتاب پهناور هستى، زمين، خورشيد، ماه، ستارگان، كهكشانها، انسان و عموم جانداران و تمامى موجودات و نظم و نظام و شگفتيهاى عجيب كه در نظام و خلقت موجودات است نشانه علم خداوند است، و هم نشانه أصل آگاهى و علم آفريدگار جهان به همه هستى مى باشد. (1)


1- مرحوم سلطان المحققين خواجه نصيرالدين طوسى(ره) در مورد إثبات علم خداوند متعال فرموده است: «والإحكام و التجرّد و إستناد كل شىء اليه دلائل العلم». صدور افعال محكمه از خداوند و مجرّد بودن خداوند و استناد همه چيز به خداوند اينها دلائل علم بارى تعالى است. تجريد الاعتقاد، المقصد الثالث في إثبات الصانع، الفصل الثانى في صفاته: ص 192.

ص: 59

3 _ آفريدگار جهان قادر است

اشاره

همان گونه كه موجودات جهان و نظم و نظام و شگفتيهاى خلقت دليل بر علم خداوند مى باشد، دليل بر قدرت و توانايى حضرت حق نيز مى باشد، زيرا بديهى است كه عاجز و ناتوان نمى تواند مبدأ و منشأ توانايى و بوجود آورنده موجودات يادشده باشد و حادث بودن جهان كه در بخش اول كتاب إثبات شد گواه روشن بر قدرت بوجود آورنده موجودات و نگهدارنده آنها است.

محال ذاتى قابل تعلّق قدرت نيست

از مطالبى كه در بحث قدرت مناسب است تذكّر داده شود، اين است كه قدرت خداوند بر آنچه ممكن است تعلّق مى گيرد و آنچه ذاتاً محال و نشدنى است خود زمينه پذيرش قدرت را ندارد نه آن كه گفته شود خداوند عاجز است، زيرا عجز در مورد شيئى ممكن كه قدرت در إرتباط با آن ناتوان باشد معنى دارد و در صورتى كه شيئى غيرممكن است خود پذيراى قدرت نيست، نه آن كه عجز در قدرتِ قادر باشد، مثلاً در إرتباط

ص: 60

با دانشمند رياضى كه توانايى او در رياضيات مورد قبول همگان است و گفته مى شود كه در رياضيات توانا است، اين سؤال بى مورد است كه آيا اين دانشمند مى تواند دو به اضافه دو مساوى با چهار را مساوى با پنج بسازد؟ و آيا مى تواند پنج ضرب در چهار را كه مساوى بيست مى شود مساوى با بيست و پنج نمايد؟ و صحيح نيست كه بگوييم اين دانشمند از انجام آن عاجز است، زيرا عبارت عاجز است در موردى صحيح است كه انجام آنچه موردنظر است أساساً امكان داشته باشد، در غير اين صورت اين عبارت صحيح نيست.

از آنچه گفته شد پاسخ سؤالات زير روشن و به عبارت صحيح تر بطلان سؤالات زير آشكار و نفى امكان تحقّق آنها نفى كننده قدرت خداوند متعال و إثبات عجز براى حضرت حق نخواهد بود.

1 _ آيا خداوند مى تواند حقيقتى مانند خود بسازد يا نمى تواند؟

2 _ آيا خداوند مى تواند زمين را با همين بزرگى در تخم مرغ با حفظ كوچكى تخم مرغ قرار دهد؟

3 _ آيا خداوند مى تواند چيزى بسازد كه نتواند آن را حركت دهد؟

و مانند اين سؤالات، مى دانيد كه منظور از اين سؤالات اين است كه اگر گفته شود خداوند نمى تواند چنين كارهايى را انجام دهد، اشكال شود كه شما مى گوييد خداوند بر هر چيزى قادر است؛ در حالى كه مى گوييد نمى تواند و عجز براى خداوند ثابت مى شود و اگر گفته شود كه خداوند مى تواند، در صورت اول براى خداوند شريك لازم آيد و در صورت سوم عجز نسبت به خداوند داده شود و در صورت دوم امكان چيزى كه محال بودنش بديهى است قائل شده ايد ولى پاسخ سؤالات فوق و مانند

ص: 61

آن از گفته هاى گذشته داده شد، زيرا روشن است كه چنين سؤالاتى باطل و بى مورد است و اين موارد قابليّت پذيرش قدرت را نداشته و ذاتاً محال و غيرممكن است چه اين كه ساختن خداوند حقيقتى را مانند خود يعنى قديم و أزلى و واجب الوجود و از طرفى ساخته شدن چنين حقيقتى يعنى حادث و غيرإزلى و فرض قديم و أزلى و واجب الوجود با فرض حدوث فرض اجتماع نقيضين است و همچنين زمين با حفظ بزرگى آن در تخم مرغ با حفظ كوچكى آن قرار گيرد معنايش اين است كه زمين در يك زمان هم از تخم مرغ بزرگتر باشد و هم از تخم مرغ بزرگتر نباشد و نيز در مورد سؤال سوّم معناى اين كه خداوند چيزى بسازد كه نتواند آن را حركت دهد، اين است كه آن شىء هم مقدور و متعلّق قدرت است و هم مقدور و متعلّق قدرت نيست.

4 _ آفريدگار جهان حىّ و زنده است

با توجّه به اين كه خداوند دانا و توانا است، بديهى است كه صفت حيات براى حضرتش إثبات مى شود؛ زيرا حقيقتى كه آگاه و تواناست بايستى حيات داشته باشد و تلازم و همراهى علم و قدرت با حيات بديهى است.

5 _ آفريدگار جهان عادل است

اشاره

عدل انجام كار است همان طور كه شايسته است، آفريدگار جهان

ص: 62

عادل است. يعنى هر آنچه از او انجام مى گيرد شايسته و استوار است، خلقت جهان و برنامه ها و قوانين مقرّر شده و كيفرهاى گوناگون در دنيا و آخرت كه از طرف خداوند انجام گرفته است براساسِ عدل استوار است و پروردگار هستى ستمكار و ظالم نيست زيرا منشأ و ريشه ظلم و انجام كارهاى خلاف، جهالت يا عجز يا عبث كارى است و بديهى است كه اين صفات از ذات مقدّس حضرت حق به دور و منفى است بنابراين خداوند عادل است و ظالم نيست.

پرسش:

با توجّه به اين كه خداوند عادل است و ستمكار نيست اين همه گرفتارى و رنج و إبتلاء و زلزله و طوفان و نقص در خلقت و تبعيض و مانند آنها را چگونه مى توان توجيه كرد؟

پاسخ: با در نظر گرفتن اين مطلب كه هيچ كس بر خداوند متعال حقّى ندارد و او است كه فضل و رحمتش بر بندگان ريزش دارد و نيز با توجّه به اين كه انسان مختار است و در دوران زندگيش انتخاب كارهاى پسنديده و ناپسند با اوست و هر يك از كارهايش، آثار متناسب با خود را دارد، گوييم گرفتاريهايى كه براى انسانها به وجود مى آيد با يكى از مسائل زير إرتباط دارد كه هيچ يك، ظلم و ستمى را از طرف خداوند مستلزم نيست.

الف: بعضى از گرفتاريها در اثر گناه و خلاف كاريهاى انسان است و در حقيقت عكس العمل كارهاى نادرستى است كه آگاهانه و برأساس اختيار خود انجام داده است. مثلاً دروغ و خيانت و ظلم و ترك وظايف

ص: 63

مختلف اسلامى و انسانى به صورت گرفتارى به انسان برگشته و در حقيقت ناراحتى و رنج، عكس العمل كارى است كه خودآگاهانه انجام داده است؛ مثل اين كه انسانى آگاهانه زهر بخورد و يا كارى كه مى داند گرفتارى دارد انجام دهد، بديهى است كه در اين صورت ناراحتى و رنجى كه به وجود مى آيد در إرتباط با خود اوست و از طرف خداوند به او ظلمى نشده است.

ب: بعضى از گرفتاريها در اثر گناه نيست بلكه آزمايش و امتحان است كه خود يكى از سنّت هاى مهم إلهى در خلقت مى باشد و مهمترين وسيله تكامل و بروز استعدادهاى انسانى است تا در آزمايشها با اختيار خود به كمال رسيده و ايمانشان حاكم و مسلّط بر تمامى غرائزشان گردد و در مقابل همه حوادث مسير تكاملى خود را طى كنند به رشد و كمال خود موفّق آيند، در نتيجه گرفتاريهايى كه در إرتباط با آزمايش و امتحان است ظلم نيست بلكه وسيله تكامل و رشد است.

ج: بعضى از گرفتاريها در اثر رعايت نشدن قوانين طبيعى و مقررّات خلقت است و سنّت خداوند بر آن نيست كه در چنين مواردى معجزه آسا اشتباهات و يا خلاف كاريهاى مردم را جبران نمايد و بديهى است كه عدم رعايت قوانين خلقت و در نتيجه به وجود آمدن گرفتارى اگر با توجّه و به عمد باشد، انجام دهنده آن خلافكار، ولى در صورتى كه بدون توجّه و در اثر ناآگاهى، قوانين خلقت رعايت نشود گرفتارى كه در إرتباط با آن به وجود مى آيد نوعى آزمايش خواهد بود و در هر حال ظلم نخواهد بود و بسيارى از تصادف ها و نقص عضوها و بيماريها مربوط به همين مطلب مى شود و آنهايى كه در أثر بى توجّهى ديگران به قوانين خلقت، رنج و

ص: 64

گرفتارى مى بينند براى آنان آزمايش و امتحان است و اگر به وظايف خود عمل كنند پاداش بسيار در آخرت خواهند داشت.

د: بعضى از موارد گرفتارى در أثر سوء إستفاده بعضى، از سنّت مهلت است؛ (1) اين خلقت به گونه اى است كه حكمت إقتضاء سنّت مهلت را دارد بنابراين جمعى كه از مهلت سوءإستفاده مى كنند گرفتاريهايى براى افراد ديگر به وجود مى آورند و بديهى است كه حساب هر يك محفوظ است و روشن است كه اين مورد از گرفتاريها نيز ظلمى از ناحيه خداوند نيست.

6 _ خداوند غنى است

يكى از صفات ثبوتى خداوند اين است كه حضرت پروردگار غنى و بى نياز است، زيرا بعد از إثبات اين كه خداوند قائم بالذّات است بديهى است كه همه چيز به او بستگى دارد و همه چيز به او نيازمند مى باشد و او است كه بى نياز از همه چيز است.

اى همه هستى ز تو پيدا شده

خاك ضعيف از تو توانا شده

زيرنشين علمت كائنات

ما به تو قائم چه تو قائم به ذات

ما همه فانى و بقا بس تو را است

ملك تعالى و تقدّس تو را است


1- سنّت مهلت به معناى بسرعت كيفر و پاداش ندادن خداوند است كه با چنين برنامه اى انسانها در مرحله آزمايش قرار مى گيرند و اعمال خوب و بدى كه ثواب و كيفر بر آنها مترتّب مى گردد تحقّق مى يابد.

ص: 65

7 _ خداوند مريد است

موجود دانا و توانا اگر كارى را برأساس دانايى و توانايى خود بخواهد انجام دهد اين خواستن إراده ناميده مى شود و چنين خواستن و إعمال قدرت و فعل در انسان با توجّه و تصوّر و إعتقاد به نفع آن كار و ميل و رغبت و سپس عزم و تصميم نسبت به آن كار بستگى دارد ولى ذات مقدّس پروردگار در إراده اش مقدمات ياد شده كه ملازم جهل و عجز است نمى باشد و اراده حضرت حق همان إعمال قدرت و فعل او است.

در پايان صفات ثبوتى يادآورى مى شود كه با توجّه به ثبوت صفت علم و قدرت براى خداوند متعال صفت سميع (شنوا) كه علم به مسموعات و شنيدنى ها است و بصير (بينا) كه علم به مبصرات و ديدنيها است و صفت تكلّم (گويا) و خالق و رازق و مريد (إراده كننده) و ديگر صفاتى كه نشانه كمال است براى خداوند ثابت است و اين صفات، صفات ثبوتى حضرت پروردگار مى باشد، ولى تذكّر داده مى شود كه بعضى از اين صفات ثبوتى به گونه اى است كه مى توان آن صفت را از خداوند متعال سلب كرد؛ مانند إراده و خلق و رزق، مى توانيم بگوييم إراده نكرد يا روزى نداد و خلق ننمود همانطور كه مى گوييم إراده كرد و رزق داد و خلق نمود؛ اين صفتها را صفت فعل نامند و چون نوشته حاضر برمبناى إختصار است از بحثهاى مفصّلى كه در إرتباط با اين صفات شده است صرف نظر و به آنچه تذكّر داده شد اكتفا مى شود.

ص: 66

صفات سلبى

اشاره

هر صفتى كه نشانه جهل و نقص و عجز است و مستلزم نياز و احتياج است از خداوند متعال نفى و سلب مى گردد، اكنون قسمتى از صفات سلبيّه را به اجمال مى شماريم:

1 _ خداوند يكتا است و شريك و شبيه ندارد و قابل تجزيه و تقسيم نيست.

اشاره

قبل از إثبات يكتايى خداوند تذكّر داده مى شود كه صفت يكتايى را مى توان از صفات ثبوتى بشمار آورد، زيرا مى گوييم خداوند يكتا است و اين صفت را به او نسبت مى دهيم و نيز مى توان از صفات سلبى بشمار آورد؛ زيرا مى گوييم مقصود از اين كه خداوند يكتا است اين است كه شريك و شبيه ندارد و قابل تقسيم و تجزيه نيست.

دلايلى كه يكتايى خداوند را إثبات مى كند بسيارند، بعضى از آنها بشرح زير است:

دليل اوّل: فطرت

اگر در شناخت خداوند از راه فطرت إستفاده شود و گفته شود كه دل و نهاد انسان گواه او است همين شناخت فطرى و يافت باطنى گواه يكتايى و بى نظيرى او است زيرا همان طور كه قبلاً تذكّر داده شد شناخت فطرى

ص: 67

همان تعلّق قلب به حضرت حق است، بديهى است كه چنين حالتى همراه با يافت همه صفات و كمالات او است.

دليل دوّم: برهان تركيب
اشاره

اگر خداوند جهان يكتا نبوده و متعدّد باشد مركّب خواهد بود و اگر مركّب باشد محتاج و نيازمند مى باشد در حالى كه خداوند جهان قائم به خود و بى نياز است.

توضيح:

اگر دو مبدأ و إله فرض شود، تركيب در ذات مبدأ لازم آيد، زيرا با فرض تعدّد بايد از يكديگر ممتاز باشند و جهت إمتياز (مابه الإمتياز) داشته باشند و إلا دو و متعدد نخواهند بود و چون فرض اين است كه هر دو مبدأ و قائم به خود و آفريدگار مى باشند، بايد جهت إشتراك (مابه الاشتراك) داشته باشند، بنابراين هر يك از آن دو مركّبند از جهت اشتراك و جهت إمتياز (مابه الاشتراك و مابه الامتياز) و بديهى است كه مركّب تركيب شده از أجزاء است و نيازمند به أجزاء خود مى باشد؛ بنابراين دو مبدأ فرض شده نيازمند خواهند بود و روشن است كه مبدأ مهستى همانطور كه در بحثهاى گذشته تشريح شد بايستى قائم به خود و بى نياز باشد، پس فرض دو مبدأ فرض باطل و محال است.

دليل سوّم: برهان تمانع

اگر دو مبدأ و إله فرض شود (با توجّه به اين كه هر دو داراى علم و

ص: 68

قدرت و عزّت و عظمت و قائم به خود و صاحب إراده مى باشند) اگر در آفرينش و كارهاى گوناگون إراده هر يك موافق إراده ديگرى باشد و هر دو در انجام كار و يا ايجاد شيئى إراده نمايند تأثير دو إراده و رأى تامّ بر مراد واحد لازم آيد و آن محال است، زيرا اگر دو إراده و رأى تامّ فرض شود هر يك داراى مراد مستقل خواهند بود و در اين صورت هر شىء واحد كه فرض شده است بايد دو شىء باشد مگر آن كه إراده و رأى تام نبوده و هر يك مدخليتش در إيجاد مراد به نحو جزئيت باشد و آن هم برخلاف فرض دو إله و دو مبدأ مستقل و تامّ در فعل مى باشد و اگر إراده آن دو مخالف يكديگر باشد موجودى تحقّق نيابد، زيرا فرض اين است كه هر دو مقتدر و صاحب إراده و قوى مى باشند و هيچ يك بر ديگرى غلبه ندارد و در نتيجه موجودى لباس تحقّق و هستى نپذيرد و اگر يكى إراده كند و ديگرى إراده نكند عجز و ناتوانى آن كه إراده نكرده است لازم آيد و بديهى است كه آن إله و مبدأ هستى نخواهد بود.

اگر گفته شود كه يكى از آن دو كه إراده نكرده است به خاطر توافق با ديگرى است و بر فرض توافق إشكالى وجود نخواهد داشت، گوييم اين توافق اگر به خاطر غلبه و حكومت يكى بر ديگرى باشد همان غالب، مبدأ و إله است و آن ديگرى إله ذوالإراده و مقتدر نخواهد بود و اگر توافق يكى با ديگرى به خاطر تواضع يكى از آن دو إله است آن كه متواضع است إله نيست، زيرا مورد، موردِ تواضع نيست و حقيقتى كه واجب الوجود و قائم بالذّات و غنى مطلق است خضوع براى هيچ قدرتى ندارد و چنين تواضعى نشانه عجز است و با إله بودن سازگار نيست.

اگر گفته شود فرض عالَمهاى متعدّد كه به يكديگر هرگز إرتباط

ص: 69

نداشته باشند و هر يك داراى إله و مبدئى مستقل باشند چه اشكالى دارد؟

گوييم عالَمهاى متعدّد در حكم عالم واحد است زيرا كبريائيّت و اُلُوهيّت إقتضايش، علوّ و برترى و دخالت در كلّ كائنات مى باشد و همان مفاسدى كه در فرض يك عالم و إله هاى متعدد گفته شد در اين فرض نيز وجود دارد.

دليل چهارم:

اگر دو مبدأ و إله فرض شود و هر دو در تمامى كمالات، علم و قدرت و حيات و هر چه كمال است مانند يكديگر باشند و هر كمالى كه يكى از آن دو دارند ديگرى نيز داشته باشد؛ فرض دو بودن و تعدّد و تشخّص و جدايى هر يك از ديگرى، فرض غلط و باطل است (چه اين كه چون هر يك إله مى باشند محدود نمى باشند و اگر محدود باشند معلول خواهند بود) و اگر يكى كمالات ديگرى را نداشته باشد آن كه كمالات ديگرى را ندارد ناقص و محدود و محتاج خواهد بود و چنين موجودى قائم بالذّات نمى تواند باشد و اگر هيچ يك كمالات ديگرى را نداشته باشند هر دو ناقص و در نتيجه قائم بالذّات نخواهند بود بنابراين فرض دو إله و مبدأ فرض باطل و مبدأ هستى يكتا و بدون شريك و شبيه است.

دليل پنجم:

از دلايلى كه يكتايى خداوند را ثابت و وجود شريك را براى حضرت حق نفى مى كند إستدلالى است كه در بيان حضرت أميرمؤمنان على عليه السلام آمده است.

ص: 70

«و أعلم يا بُنىّ أنَّه لو كان لِربّك شريكٌ لأَتتكَ رُسُلُهُ و لَرأيتَ آثار ملكه و سلطانه ولَعرفت أفعاله و صفاته ولكِنَّه اله واحدٌ». (1)

اى پسرم! بدان كه اگر براى پروردگارت شريكى مى بود حتماً رسولان و فرستادگان او نيز مى آمدند و تو نشانه هاى ملك و سلطه او را و نيز كردار و صفات او را مى شناختى و لكن خداوند يكتا است.

توضيح استدلال: تمامى أنبياء، خود را فرستاده خداوند يكتا معرّفى نموده اند اگر خدايان متعدّدى بود لازمه واجب الوجود و حكمت و اُلُوهيّت و كمال و صفاتى كه در مبدأ است اين است كه إظهار وجود نموده و آنها هم پيامبرانى بفرستند در صورتى كه پيامبران از طرف خداوند واحد فرستاده شده اند، پس خدايان متعدّدى وجود ندارد.

اگر گفته شود يكى از اين دو إله كه پيامبر فرستاده است مانع ديگرى شده و نگذاشته است كه آن ديگرى پيامبر بفرستد.

گوييم بديهى است كه إله ممنوع ضعيف و عاجز است و روشن است كه إله عاجز و ضعيف إله و مبدأ نمى تواند باشد.

اگر گفته شود كه إله ديگر، ضعيف نيست ولى چون آن ديگرى پيامبر فرستاده است مقصود حاصل گرديده است و هدف آن خداوند با فرستاده شدن أنبياء از طرف ديگرى تحقّق يافته است لذا إحتياج به اين كه اين إله پيامبر بفرستد نمى باشد، گوئيم به إضافه اين كه اگر دو إله باشند گفتار


1- نهج البلاغه، (فيض الاسلام)، وصيّت أميرالمؤمنين عليه السلام به امام مجتبى عليه السلام، كتاب و وصاياى حضرت به شماره 31، 5/918.

ص: 71

أنبياء كه خدا واحد است دروغ خواهد بود و بر هر إله لازم است كه دروغ أنبياء را آشكار سازد، چنين فرضى نيز باطل است زيرا اولاً اين فرض با اُلُوهيّت و إقتدار و صفات كمال إله سازگار نيست و ثانياً چنين فرضى مستلزم دروغ گويى خداى فرستنده أنبياء و دروغ گويى خود پيامبران مى باشد و بديهى است كه خداوند دروغ گو و پيامبر كاذب نمى باشد و به چنين خدا و پيامبرى إعتماد نتوان كرد و چگونه يكى بر ديگرى در فرستادن پيامبر سبقت گرفته است، كه اين خود دليل ضعف ديگرى است و با اُلُوهيّت آن منافات دارد.

پرسش: إثبات يكتايى خداوند از راه مذكور، استدلالى دورى است، زيرا إثبات رسالت و پيامبرى پيامبران بستگى به إثبات اُلُوهيّت دارد و اگر إثبات اُلُوهيّت هم بستگى به رسالت پيامبران داشته باشد دور خواهد بود.

پاسخ: گوييم كه رسالت پيامبران بستگى به اصل إثبات اُلُوهيّت دارد نه به يكتائى خداوند، بنابراين پس از إثبات رسالت، يكتايى خداوند از اين طريق إثبات مى شود و مستلزم دور نخواهد بود.

دليل ششم:

همبستگى موجودات و إرتباط منسجم و دقيق موجودات با يكديگر مطلبى است روشن و بخوبى آشكار است كه زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و رشد گياهان و زندگى انسانها و جانداران و قوانين حاكم بر جهان همگى به يكديگر مربوط و با يكديگر پيوند دارند.

به عبارت ديگر: بديهى است كه يك نظام و تدبير در جهان حاكم و همراه با استوارى و إتقان در خلقت است و روشن است كه چنين وحدت تدبير و دوام إتقان نشانه تدبير حاكم واحد است زيرا لازمه دو بودن،

ص: 72

اختلاف در نظر و إراده و لازمه اُلُوهيّت دخالت در كليه امور است و اگر فرضاً توافق شود إشكالاتى كه در استدلال پنجم گفته شد لازم آيد زيرا توافق نشانه ضعف و با فرض إله مقتدر و فَعّال ما يشاء وفق نمى كند و توافق كامل در تمامى امور و در ايجاد كائنات با دو بودن و از يكديگر ممتاز بودن سازگار نيست.

2 _ خداوند مركّب نيست

تركيب از صفاتى است كه از خداوند سلب مى شود، زيرا تركيب به هر معنايى كه گفته شود مستلزم نياز مركب است و در بخش إثبات آفريدگار إثبات شد كه مبدأ هستى بايد بى نياز باشد، با توجّه به مطالبى كه در بخش اول (إثبات آفريدگار جهان) بيان گرديد و نيز از آنچه در إثبات يكتايى خداوند تذكّر داده شد بخوبى ضابطه صفات سلبى مشخص گرديد و در نتيجه روشن است كه خداوند مثل و ضدّ ندارد و قابل رؤيت و ديدن نيست و در چيزى حلول نكرده، و با چيزى متّحد نشده است، جسم نيست و مكان ندارد زيرا تمامى اينها مستلزم نياز و احتياج است و نياز و احتياج در ذات حضرت حق محال است.

ص: 73

اقسام توحيد

اشاره

در پايان بحث صفات به يكتايى خداوند از جهات مختلف به اختصار تذكّر داده مى شود:

1 _ توحيد ذاتى

خداوند در ذات يكتا است. مقصود از توحيد ذاتى اين است كه خداوند را شبيه و نظيرى نيست و پروردگار جهان قابل تجزيه و تقسيم نيست.

2 _ توحيد صفاتى

خداوند در صفات خود يكتا است، مقصود از توحيد صفاتى اين است كه صفات ثبوتى ذاتى خداوند مانند علم، قدرت و حيات از نظر مصداق و خارج يگانه و عين ذات مقدّس إلهى است و صفات زائد بر ذات وجود ندارد و صفت علم و قدرت و حيات مثلاً از نظر مفهوم متعدد ولى از نظر مصداق و خارج يكى مى باشند (در مفهوم مختلف ولى به مصداق واحد) و نيز اين صفات عين ذات حضرت حق مى باشند.

دلايل متعدّدى توحيد صفاتى را إثبات مى كنند ولى چون نظر در اين نوشته رعايت اختصار است و مطالب هم در سطح متوسط مطرح است به يك دليل از آنها به شرح زير اكتفا مى گردد.

ص: 74

اگر صفات زائد بر ذات باشد و آن صفات قائم بالذّات باشند تعدّد قدماء و كثرت واجب ها لازم آيد و بطلان تعدّد واجب بالذّات در بحث توحيد و يكتايى خداوند روشن گرديد و اگر صفات قائم بالذّات نبوده بلكه بستگى به علّت داشته باشند و آن علّت، غير از ذات و خارج از ذات باشد ذات واجب نياز به غير خود خواهد داشت چه اين كه در اتّصاف واجب به آن صفات احتياج به علّت خارج از خود دارد و خُلف فرض لازم آيد (يعنى واجب، غير واجب خواهد بود) و اگر صفات قائم بالذّات نباشند و علّت صفات حقيقتى خارج از ذات نباشد بلكه خود ذات واجب فرض شود نيز باطل است، زيرا اگر ذات، اين صفات را ايجاد كرده است در حالى كه اين صفات را نداشته است از دو جهت باطل و محال است.

جهت اوّل: ذاتى كه داراى صفت قدرت مثلاً نبوده است چگونه مى شود صفت قدرت را به وجود آورد.

جهت دوّم: ذات قبل از ايجاد قدرت عاجز بوده است و خلف فرض لازم آيد زيرا فرض اين است كه مبدأ متعال قادر بوده است؛ و اگر ذات، صفات ثبوتى ذاتى را ايجاد كرده است در حالى كه داراى اين صفات بوده است تحصيل حاصل لازم آيد بنابراين بديهى است كه صفات واجب متعال عين آن ذات مقدس است و زائد بر ذات نمى باشند.

3 _ توحيد أفعالى

خداوند متعال در فعل خود مستقل و نياز به غير خود ندارد و غير خداوند متعال به او محتاج مى باشند.

ص: 75

4 _ توحيد عبادى

خداوند شايسته پرستش است و بس و پرستش جز او جايز نيست، اوست كه تنها معبود است و لاغير.

زيرا خضوع و خشوع بى نهايت و نهايت خضوع و خشوع منحصراً براى مالك بالذّات و قائم به خود مى باشد.

ص: 76

ص: 77

بخش دوّم: پيامبرشناسى (راه و برنامه شناسى)

اشاره

ص: 78

ص: 79

نبوّت

اشاره

در اين بخش نيز در سطح متوسط به مطالب مورد بحث مى پردازيم.

نبىّ در لغت به معناى «خبر دارنده» است و از كلمه «نباء» به معناى خبر، گرفته شده است.

در اين بخش (مسأله نبوّت) نبىّ به معناى با خبر بودن از طرف خداوند ِ بزرگ و خبر داشتن از طرف حضرت پروردگار است، نه مطلق خبردار و خبرداشتن.

نبوّت عامه

مقصود از نبوّت عامه اصل احتياج بشر به شخصيتى إلهى است كه رابطه و واسطه بين مردم و خداوند باشد و دستورات ارزنده سعادت بخش إلهى را در تمامى شئون انسانى از طرف خداوند به انسانها إبلاغ نمايد بدون نظر به تعيين فرد معين و مخصوص.

ص: 80

نبوّت خاصّه

مقصود از نبوّت خاصّه تعيين سمت و مقام نبوّت و پيامبرى است براى فرد يا أفراد معيّن مثل اين كه مى گوييم حضرت ابراهيم و حضرت موسى و حضرت عيسى عليهم السلام و حضرت محمّدصلى الله عليه وآله پيامبرند.

ص: 81

لزوم وجود نبىّ

اشاره

در مورد نبوّت عامّه، (أصل احتياج بشر به پيامبر) دليلهاى متعدّد گفته شده است، يكى از آن دليلها بشرح زير است:

انسان موجودى است مستعد و قابل تربيت و در نهادش طلب رشد و هدايت است و زندگيش بالطّبع زندگى إجتماعى و مدنى است، لذا داد و ستد و معاشرت و إرتباطات گوناگون در طبع زندگى انسان مى باشد و چنين زندگى نيازمند به قانون است و بديهى است كه قانون جامع و شامل و فراگير و بدون خطا در تمام شئون زندگى انسان از عهده همگان بيرون است و تنها با إحاطه علم آفريدگار جهان صورت مى پذيرد و روشن است كه انسان از درك خير و شرّ و سود و زيان خود در أكثر أمور ناتوان است و مهمتر از همه اين است كه انسان از درك قوانين و أفعالى كه مى تواند براى زندگى ابدى اش (در صورت وجود زندگى ديگر و عالم آخرت) سازنده و سعادت بخش باشد عاجز و ناتوان مى باشد. و نيز بديهى است كه مهمل گذاردن اين موجود مستعد، با مستعد خلق شدنش منافات داشته و بر خلاف حكمت است. و خداوندى كه از گودى كف پا كه مفيد به حال انسان است نگذشته است، بديهى است كه او را از سعادت جاودان محروم نمى كند.

و روشن است كه هر فردى از أفراد بشر هم شايستگى إرتباط از طريق وحى با خداوند متعال را ندارد و با توجّه به خلقت موجود، إنتظار چنين مطلبى بى مورد و نا بجا مى باشد. اكنون با توجّه به مطالب فوق

ص: 82

مى گوئيم وجود پيامبرى كه از طرف خداوند برنامه هاى مختلف سعادت بخش را در تمامى شئون دنيوى و اُخروى به جامعه انسانى و به مردم إبلاغ نمايد ضرورت دارد.

به بيان ديگر: آنچه در زندگى انسان بيش از هر چيز ضرورت دارد شناخت نيك و بد و آنچه بايد انجام دهد و آنچه بايد ترك كند و درك بايدها و نبايدها است و در اين شناخت حس و عقل كه دو ابزار شناخت انسانند با اين كه از أرزش بسيار برخوردارند ولى كافى نبوده و ناتوان مى باشند.

حسّ و عقل در شناخت سعادت ناتوانند

ناتوانى حس در شناخت بايدها و نبايدها و ارزشها و خوبيها و بديها بديهى است زيرا اين امور در قلمرو حس نبوده و حس جز يك سلسله برخوردها در إرتباط با تأثير و تأثّر و فعل و إنفعالات خارجى تشخيص ديگرى ندارد، مثلاً در يك برخورد خصمانه اى كه دو نفر داشته باشند انسان ناظرى كه برخورد آن دو را مى نگرد فرياد زدن يكى از آن دو را إبتدا حس مى كند ولى از درك خوبى و يا بدى آن كاملاً عاجز و در قلمرو او نمى باشد بنابراين حس، از درك خوبيها و بديها ناتوان است.

نارسائى عقل نيز واضح است زيرا كه عقل با اين كه قسمتى از خوبيها و بديها و آنچه بايد انجام شود و آنچه نبايد انجام شود را مى فهمد، ولى بازهم از درك آنچه لازم است ناتوان مى باشد، زيرا ادراكات عقلى، كلّى و عام است (از قبيل محال بودن اجتماع ضدّين و اجتماع نقيضين و اينكه

ص: 83

هر معلولى نيازمند به علّت است و مانند اينها) و هيچگونه إرتباطى با شناخت أعمال جزئى و خوب و بد در امور زندگى ندارد و ادراكات عقل در إرتباط با تعيين موارد خارجيّه و خوبيها و بديها و بايدها و نبايدها كه به كمك حس و تجربه انجام مى گيرد، توان سعادت بخشى و تعيين همه موارد سعادت آور و شقاوت آور را ندارد.چه اينكه مهمترين مسائلى كه در إرتباط با سعادت و شقاوت و نيك بختى و بدبختى انسان است شناخت عكس العمل و بازتاب اعمال اختيارى انسان در دنيا و آخرت است و بديهى است كه چنين شناختى براى عقل در سطح وسيع و لازم وجود ندارد زيرا شناخت كلى عقلى در إرتباط با امور شخصى و جزئى و اعمال مختلف زندگى نيست، و شناخت مصاديق هم، با كمك حس مربوط به مطلب فوق يعنى عكس العمل أعمال اختيارى در دنيا و آخرت نمى باشد، چه اينكه عالم آخرت مورد مشاهده و حس انسان نيست تا از نوع دوم إدراكات باشد.

نارسايى و ناتوانى مكتب هاى بشرى

با توجّه به آنچه گفته شد مكتب هاى بشرى كه از حس و عقل إستفاده مى كنند كارآيى شناخت مسائل سعادت بخش و شقاوت آور را در سطح وسيع و فراگير ندارند و با اينكه با گذشت زمان مسائل بسيارى براى بشر روشن مى شود ولى بخاطر گستردگى مسائل و پيچيدگى آنها همچنان مكتب هاى بشرى در نقص نسبى در امور مرتبط با حس و در نقص كلّى در امور خارج از حس در إرتباط با تشخيص جزئيات لازم قرار دارند.

ص: 84

مثلاً با اين كه مفهوم سعادت و شقاوت از نظر كلّى مشخّص و از مفهوم هاى روشن است ولى سعادت در چيست و چگونه بدست مى آيد و شقاوت به چيست و چگونه حاصل مى گردد؟

از امور مجهولى است كه هنوز از نظر مكتب هاى بشرى مورد اختلاف نظر مى باشد و اختلاف شديد مكتب هاى بشرى در مسائل مهم بخوبى نشان دهنده همين مطلب (ناتوانى مكتب هاى بشرى) است.

از آنچه گفته شد بخوبى نتيجه مى گيريم كه انسان براى رسيدن به سعادت و دورى از شقاوت و براى رشد و تكامل واقعى خود نيازمند به شخصيتى إلهى و در نتيجه نيازمند به مكتب وحى است كه از علم محيط نشأت گرفته است و اگر بخواهد آنچه بايد عمل كند و آنچه بايد ترك كند و آنچه در عالم دنيا و آخرت عكس العمل نيك و زشت براى انسان دارد بفهمد بايستى از مكتب إلهى و وحى و سخن پيامبران إستفاده نموده و پيروى كند.

در پايان بحث نبوّت عامه مناسب است كه به گفتار سلطان المحققين مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى تذكّر داده شود.

«البعثة حسنة لإشتمالها على فوائد، كمعاضدة العقل فيما يدلّ عليه، و استفادة الحكم فيما لا يدل، و إزالة الخوف، و استفادة الحسن و القبح و النافع و الضّار و حفظ النوع الإنسانى، و تكميل أشخاصه بحسب استعداداتهم المتفاوتة، و تعليمهم الصنايع الخفيّة و الأخلاق،

ص: 85

و السياسات، و الإخبار بالعقاب و الثواب فيحصل اللّطف للمكلّف». (1)

بعثت و برانگيخته شدن پيامبران نيكو است، زيرا همراه با فايده هايى است مانند تقويت عقل در آنچه عقل بر آن دلالت مى كند و استفاده مطالب در موردى كه عقل، خود چيزى درك نمى كند و (در اثر اطمينان به وحى) خوف در انجام و يا ترك كارها از بين رفته و انسان در امنيت قرار مى گيرد و در اثر راهنمايى، وحى خوب و بد، و آنچه سود دارد، و آنچه زيان دارد، مشخص مى گردد و بعثت پيامبران موجب حفظ نسل انسان (زيرا تعليم آنها مانع از خونريزى هاى عظيم مى گردد) و بعثت پيامبران سبب تكميل استعدادهاى انسانها مى شود و در اثر تعليم و تربيت أنبياء، بشر در جهت صنايع مفيد و اخلاق پسنديده و روش هاى صحيح اجتماعى تقويت مى گردد و نيز در اثر بعثت پيامبران بشر از عقاب و ثواب آگاه شده و لطفى است براى انسانها كه آنان را به سعادت راهنمايى مى نمايد.


1- تجريد الإعتقاد، المقصد الرابع فى النبوة، ص 211.

ص: 86

[إثبات نبوّت و رسالت ]

معجزه

با توجّه به آنچه گفته شد روشن گرديد كه بشر به پيامبر نياز دارد. اكنون به اين مطلب مى رسيم كه إثبات نبوّت و رسالت چگونه ميّسر مى شود و از كجا و به چه طريق مى توانيم بفهميم كه فلان فرد پيامبر است.

در اين مورد راه أصلى و أساسى كه مى تواند موقعيّت پيامبرى و رسالت را براى فرد يا افرادى مشخّص و قطعى سازد مسأله إعجاز است و معجزه كار غير عادّى و بر خلاف قوانين طبيعى است و همگان از انجام مانند آن، عاجزند و همراه با إدعاى نبوّت است، مانند زنده نمودن مردگان و به سخن آوردن سنگ و كوه و أمثال آن.

توضيح: معجزه كار غير عادّى است، پس كارهاى معمولى كه بشر انجام مى دهد از قبيل راه رفتن، خوردن، نوشيدن و ديگر كارهاى عادى نمى تواند دليل بر رسالت و پيامبرى باشد و نيز كارهاى غير عادّى كه بر أساس قوانين طبيعى مخفى و در انحصار بعضى از افراد است مانند كارهاى مرتاضها و جادوگرها و بعضى از صاحبان علوم غريبه، معجزه نيست؛ زيرا معجزه بر خلاف جريان طبيعى و خرق قوانين موجود است. و همچنين پيشرفتهاى علمى از قبيل رفتن به كره ماه و مانند آن، زيرا بديهى است كه تمامى اينها بر أساس دسترسى و شناخت قسمتى از قوانين خلقت انجام مى گيرد نه آن كه بر خلاف جريان قوانين طبيعى باشد و اگر از افرادى كه داراى چنين دانشى هستند سؤال شود كه كارهاى شما بر خلاف قوانين خلقت است خواهند گفت: خير، إستفاده از قوانين

ص: 87

خلقت است نه بر خلاف قوانين خلقت.

كرامت

معجزه هميشه همراه با ادّعاى نبوّت است، بنابراين، كار خارق العاده و بر خلاف قوانين طبيعى كه در بعضى از موارد از أولياء خداوند انجام مى گيرد و اصطلاحاً به آن كرامت گويند ماهيّت و حقيقتش همان ماهيّت و حقيقت إعجاز است ولى چون همراه با إدّعاى نبوّت نيست، اصطلاحاً «كرامت» ناميده مى شود البته در موارد بسيارى إصطلاح فوق ناديد گرفته شده و به كرامت هم معجزه إطلاق شده است.

معجزه و سحر

از آنچه گفته شد فرق بين معجزه و انواع سحر كاملاً روشن گرديد و معلوم شد كه معجزه و سحر تفاوت ماهوى و ذاتى و حقيقى با يكديگر دارند زيرا معجزه مستقيماً در إرتباط با إذن و إراده و رضاى خداوند است و كارهاى غير عادّى ديگر بر أساس قوانين طبيعى كه خداوند قرار داده و بر همه آشكار نيست مى باشد، پس معجزه در حقيقت و ماهيّت با كارهاى غير عادّى ديگر تفاوت دارد. از نظر مشخّصات كه همه بتوانند معجزه و سحر را از يكديگر جدا نمايند و بدانند كه چه چيز معجزه و چه چيز سحر است دو نشانه زير مطلب را به خوبى روشنگر است:

1 _ سحر و جادو و پيشرفتهاى علمى، قابل تعليم و تعلّم است ولى

ص: 88

معجزه قابل تعليم و تعلّم نمى باشد.

2 _ معجزه به آن تحدّى شده يعنى صاحب معجزه، ديگران را به انجام مثل آن دعوت نموده و به اصطلاح مبارز مى طلبد و مغلوب نمى شود (ولى به سحر و كارهاى ديگر غير عادى تحدّى نمى شود) و اگر انجام دهنده آن مبارز طلب كند قوى تر از آن پيدا شده و مغلوب مى گردد.

چگونه معجزه دليل رسالت است؟

دلالت معجزه (باتوجّه به تعريف و توضيحى كه در إرتباط با آن گفته شد) بر رسالت و پيامبرى پيامبر و صاحب إعجاز روشن است زيرا اگر إعجاز به گونه اى كه توضيح داده شد از كسى انجام گيرد بايستى راستگو و در إرتباط با خداوند باشد و إلاّ خداوند يك شخص دروغگويى را به وسيله اى بسيار فريبنده و گمراه كننده مجهّز نموده و خلق را گمراه نموده است، در صورتى كه بديهى است كه حضرت حق، منزّه از چنين نسبت ناروا است. او خلق را به راه راست و آنچه سعادتشان در آن است هدايت مى فرمايد و أسباب گوناگون براى هدايت خلق مقرّر فرموده است؛ بنابراين معجزه دليل صدق و راستگويى دارنده آن مى باشد و إثبات كننده رسالت اوست.

معجزات پيامبر اسلام

اشاره

مى دانيم كه حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه وآله در جزيرة العرب در مكّه

ص: 89

معظمه، إعلام رسالت و إدّعاى پيامبرى نمودند و از ابتداى إعلام رسالت تا پايان عمر، معجزات و نشانه هاى پيامبرى بسيار از آن بزرگوار مشاهده گرديد و چون رسالت ايشان رسالت أبدى است (با بررسى أسناد معتبر تاريخى) معجزات فراوانى از آن حضرت در تاريخ ثبت شده است. بزرگترين معجزه آن حضرت كه هميشه مى توان آن را إرائه داد قرآن كريم است.

و نيز آن حضرت معجزاتى مانند زنده نمودن مردگان، شفاى بيماران، سخن گفتن كوه، به نطق درآوردن حيوانات، شَقُّ القمر و إخبار از پنهانيها و مانند آن داشته اند.

إعجاز قرآن
اشاره

با توجّه به معنايى كه براى معجزه گفته شد، قرآن كريم يك معجزه روشن و موجود و در اختيار همگان مى باشد، زيرا همانطور كه در معناى إعجاز گفته شد اين كتاب مقدّس مجموعه اى است كه بر خلاف جريان عادى و بر خلاف جريان طبيعى است و همراه با إدّعاى رسالت است، زيرا با توجّه به اين كه حضرت محمّدصلى الله عليه وآله استاد نديده اند، و در محيط جهل و رذالت و خرافات جزيرة العرب زندگى كرده اند، و به دور از همه تعاليم و اجتماعات متمدّن، عمرى را گذرانيده اند و با آن كه در جامعه كثيفى زندگى نموده اند هرگز و به هيچ وجه به آلودگيهاى محيط آلوده نشده اند و مجموعه اى از معارف و عقائد و اخلاق و وظائف و مقرّرات فردى و اجتماعى را در بهترين اسلوب از فصاحت و بلاغت آورده اند و

ص: 90

همه را از جن و إنس به مبارزه با اين مجموعه و مبارزه با ده سوره و مبارزه با يك سوره آن فرا خوانده اند.

«قُلْ لَئِنْ اِجْتَمَعَتِ الاِنْسُ وَالْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوْا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُوْنَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيْرَاً» (1)

بگو اى پيامبر كه اگر جنّ و إنس متّفق شوند كه مانند اين قرآن كتابى بياورند هرگز نتوانند هر چند همه پشتيبان يكديگر باشند.

و نيز مى فرمايد:

«وَاِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوْا بِسُوْرَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوْا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُوْنِ اللَّهِ اِنْ كُنْتُمْ صادِقِيْنَ» (2)

و اگر شما را شكى است در قرآنى كه ما بر محمّدصلى الله عليه وآله بنده خود فرستاديم پس بياوريد يك سوره مانند آن و گواهان خود را بخوانيد بجز خدا اگر راست مى گوئيد.

و در اين مبارز طلبيدن، كاملاً احساسات دشمنان خود را تحريك كرده و به آنها گفته است ديگران را در اين مبارزه با خود همراه كنيد و از هر كه مى خواهيد كمك بگيريد و با جملاتى مانند اگر راست مى گوئيد و أمثال آن بيشتر آنها را به مبارزه وادار نموده است.

بديهى است كه چنين جريانى غير عادّى و بر خلاف جريان طبيعى است و صداقت و راستگويى ايشان را إثبات مى كند.


1- الاسراء/88.
2- البقرة/23.

ص: 91

وجوه إعجاز قرآن
اشاره

قرآن كريم از جهات مختلف و وجوه گوناگون معجزه است.

1 _ فصاحت و بلاغت

در عصر نزول قرآن در مركز بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله فنّ خطابه و شعر و ايراد گفتارهاى جالب و لطيف و تشبيهات و كناياتى شگفت انگيز رواج داشت، به گونه اى كه مجالس و محافل و بازارهايى براى اجتماع خطباء و شعراء و گويندگان اختصاص داده شده بود و أشعار و قصائد و گفتار جالب و ظريف خود را مى خواندند و به يكديگر إرائه مى دادند و قدر و عظمت هر كس به نسبت خطابه و شعر جالب و جذّابش بود.

و آنچنان از شعر و خطابه و كلامِ فصيح و بليغ قدردانى مى شد كه هفت قصيده از بهترين قصائد عرب با آب طلا نوشته و بر ديواره هاى خانه كعبه آويخته بودند. در چنين محيطى آفريدگار جهان يكى از وجوه إعجاز قرآن را فصاحت و بلاغت و شگفتى در اسلوب و نظم قرار داد تا مردمى كه تمام تخصّص و إمتيازشان در فصاحت و بلاغت است و از دقائق علوم و مسائل علمى و اجتماعى به دور و از آن طريق نمى توانند عظمت قرآن را بفهمند، از طريق فصاحت و بلاغت؛ عظمت قرآن را فهميده، به عجز خود إعتراف نموده و إعجاز قرآن كريم را بپذيرند.

آرى قرآن كريم نه شعر است نه نثر معمولى؛ داراى اسلوبى

ص: 92

مخصوص به خود است و مطالب با اين كه تعليم و تربيت و درس و هدايت است مطالب خيالى و تخيّلى نيست، به گونه اى بديع و شگفت انگيز است كه شيواترين گويندگان عرب را به شگفت واداشته است و دشمنان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و اسلام كه از بذل مال و جان و تحمّل هر رنجى در مقابله با اسلام دريغ نداشتند، اگر مى توانستند با آوردن يك سوره كوتاه مانند سوره اى از سوره هاى كوتاه قرآن به حيات و زندگى اسلام خاتمه مى دادند؛ ولى هر چه كردند نتوانستند بلكه با كمال صراحت اعتراف به عجز نموده و عظمت قرآن را تصديق كردند.

وليد بن مغيره مخزومى كه بزرگ عرب و از رجال ثروتمند و زيرك و با تجربه و سخندان زمان خود محسوب مى شد، روزى بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله گذشت. به حضرت محمّدصلى الله عليه وآله گفت: از أشعار خودت بخوان.

حضرت فرمود: شعر نيست، بلكه كلام خداوند است.

وليد گفت: چيزى از آن بر من بخوان.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله سوره حم سجده (فصّلت) را قرائت فرمود تا رسيدند به اين آيه:

«وَاِنْ اَعْرَضُوا فَقُلْ اَنْذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عادٍ وَثَمُوْد» (1)

اگر كافران از خدا اعراض كردند به آن ها بگو من شما را از صاعقه اى مانند صاعقه عاد و ثمود ترسانيدم و هلاك


1- فصلت/13.

ص: 93

آن قوم را به كيفر كفر شرح دادم.

وليد بر خود لرزيد و موى بر تنش راست شد و حضرت را سوگند داد كه سكوت كند، و به سوى خانه خود رفت و به دوستان و خويشان خود گفت: از محمّدصلى الله عليه وآله كلامى شنيدم كه نه از كلام بشر است و نه از كلام جن و همانا آن را حلاوتى است مخصوص به خود و براى آن زيبايى و جمالى است و آن كلام مانند درختى است كه شاخه هايش بارور و ريشه هايش بسيار آب گيرد و همانا او را برترى است و چيزى بر او برتر نيست.

قريش از اين جريان مطّلع شدند و گفتند كه وليد به دين محمّدصلى الله عليه وآله مايل شده است، اگر اين خبر نشر پيدا كند عرب به او تمايل پيدا كند و كار ما دشوار گردد.

ابوجهل كه برادر زاده وليد بود گفت من اين جريان را كفايت مى كنم و نزد وليد رفت و اندوهناك پهلوى وى نشست.

وليد گفت: برادر زاده ام، تو را اندوهناك مى بينم.

ابوجهل گفت: قريش بر تو عيب گرفته و مى گويند تو به محمّد ايمان آورده اى و ما را رسوا و سر شكسته كرده اى و دشمن را به شماتت ما وادار نموده اى.

وليد گفت: به دينش مايل نشدم، ولى كلامى دشوار شنيدم كه بدنها را به لرزه اندازد.

ابوجهل گفت: كلامش خطابه است.

ص: 94

وليد گفت: نه؛ خطابه كلامى است پيوسته، و كلام او قطعات است.

ابوجهل گفت: شعراست.

وليد گفت: نه من همه گونه أشعار عرب را شنيده ام و به همه أشعار عرب دانا هستم. كلام او شعر نيست.

ابوجهل گفت: پس چيست؟

وليد گفت: بگذار در آن فكر كنم.

فردا با ابوجهل به مجلس قريش درآمد و همه پيشنهادهاى آنها را شنيده كه مى گفتند: حضرت محمّدصلى الله عليه وآله مجنون و يا دروغگو و يا كاهن است، رد كرد؛ آنگاه گفتند: تو چه مى گويى؟

گفت: بگوئيد سخن او سحر است، زيرا كلامش دلها را مى ربايد و ميان افراد و بستگانشان تفرقه مى افكند.

اين جريان به حضرت محمّدصلى الله عليه وآله رسيد، حضرت متأثر شدند و در خانه خود با اندوه و رنج بسر مى بردند كه جبرئيل عليه السلام نازل شد و آيات سوره مدّثر را آورد:

«يَاايُّهَاالْمُدَّثِرْ قُمْ فَاَنْذِرْ»

تا آن جا كه خداوند مى فرمايد:

«فَقَالَ اِنْ هذا اِلّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ» (1)

و گفت اين (قرآن محمّدصلى الله عليه وآله) بجز سحر و بيان سحر


1- مجمع البيان، ذيل آيات 11 تا 24، سوره مدثر 10/178.

ص: 95

انگيزى هيچ نيست.

در پايان وجه اول از وجوه إعجاز قرآن تذكّر داده مى شود كه حدود چهارده قرن از نزول قرآن كريم مى گذرد و در اين مدّت طولانى دشمنان بسيارى در كمال ستيز و خصومت با اسلام و مسلمين بوده اند و هم اكنون نيز جهان غرب و شرق كه از نظر اقتصادى و فرهنگى مهمترين پيشرفتها را نموده اند و مغزهاى متفكّر از قشرهاى مختلف دانشمندان را در اختيار دارند و دشمنى آنها هم با اسلام قابل وصف نيست،با اين همه اگر مى توانستند از مغزهاى متفكّر و گويندگان قوى و خطباى مهم و نويسندگان بى نظير إستفاده نموده و در دورانى طولانى بهترين زمينه ها را براى تفكّر و خطابه و نويسندگى در بهترين نقاط خوش آب و هوا و در شرايط متناسب از آن دانشمندان إستفاده مى كردند و به اندازه يك سوره كوتاه مانند سوره توحيد و سوره كوثر مى آوردند و به زندگى اسلام و مسلمين خاتمه داده و اسلام را نفى و باطل مى ساختند، ولى نتوانسته اند كه مانند يك سوره كوتاه قرآن كريم بياورند.

2 _ بيان حقايق مهمّه گوناگون
اشاره

از جهت معارف و بيان حقايق مهمّه إعتقادى و اجتماعى و علمى و عملى و عبادى و تشريح و يا إشاره به بعضى از أسرار خلقت و اخبار غيبى و عدم وجود اختلاف در آن و به طور كلّى هدايت و روشنگرى نيز بخوبى روشن و آشكار است، زيرا با توجّه به اُمّى بودن پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و درس نخواندن و استاد نديدن آن حضرت و نيز با توجّه به وضعيت جزيرة

ص: 96

العرب و انحطاط و پستى آن منطقه و محيط، ارائه مجموعه داراى مزاياى ياد شده، كارى بر خلاف جريان طبيعى و فوق قدرت بشر است و در نتيجه معجزه اى روشن و آشكار مى باشد.

آرى، قرآن كريم علاوه بر آن كه از جهت فصاحت و بلاغت معجزه است از جهت محتوا و معارف و تبيين حقايق هستى و دقايق خلقت و إخبار از غيب و عدم اختلاف از نظر مطالب در موارد مختلف دوران نزول آيات، معجزه و إثبات كننده پيامبرى حضرت محمّدصلى الله عليه وآله مى باشد.

تشريح كيفيت إعجاز قرآن از جهاتى كه إشاره شددر كتب مفصّله آمده است و إن شاء اللَّه در نوشته هاى ديگر به تفصيل مطرح خواهد شد.

در پايان بحث إعجاز قرآن مناسب است بعضى از آيات شريفه قرآن در إرتباط با مسائل مختلف إعتقادى و أخلاقى و اجتماعى و عبادى و إخبار از غيب و أسرار خلقت و هستى يادآورى شود، اكنون به ذكر بعضى از آنها مى پردازيم:

الف: توحيد و توصيف خداوند بزرگ

خداى تعالى مى فرمايد:

«هُوَ اللَّهُ الَّذى لا إلهَ إلّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالْشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيْمُ* هُوَ اللَّهُ الَّذِى لا اِلَهَ اِلّا هُوَ الْمَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيْزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمّا يُشْرِكُوْنَ * وَ هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ الأَرْضِ

ص: 97

وَ هُوَ الْعَزِيْزُ الْحَكِيْمُ» (1)

اوست خداوند يكتا كه جز او خداوندى نيست، آگاه به پنهانيها و آنچه آشكار است اوست كه بخشنده و مهربان است. اوست خداوندى كه جز او خداوندى نيست ملك (و مقتدر و داراى سلطه است) منزّه از هر نقص و نادرستى است، ايمنى بخش و با عظمت و غالب و جبران كننده و بزرگوارى از آنِ اوست؛ منزّه است از آنچه براى او شريك آورند. اوست خداوند آفريننده ايجاد كننده و صورت بخش، براى او است اسم هاى نيكو، تسبيح گوى او است آسمانها و زمين و او است غالب (بى مانند) حكيم.

ب: مسائل إجتماعى

خداى تعالى مى فرمايد:

الف _ «اِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ وَايتاىِ ذِى الْقُرْبى وَيَنْهى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُوْنَ» (2)

همانا خداوند فرمان مى دهد به عدالت و نيكوكارى و


1- الحشر/22، 23 و 24.
2- النحل/90.

ص: 98

بخشش به خويشاوندان، و نهى مى كند از پليديها و زشتيها و ستم، پند مى دهد شما را شايد پندپذير باشيد.

ب _ «اِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الأَماناتِ اِلى اَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ اَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» (1)

خداوند امر مى كند كه امانت ها را به اهل خود بسپاريد و هنگامى كه حكم مى كنيد در ميان مردم، حكم كنيد به عدالت.

ج _ «وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلاتُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوَالِدَيْنِ اِحْسانَاً وَ بِذِى القُرْبى وَ الْيَتامى وَالْمَساكينِ وَالْجارِ ذِى الْقُرْبى وَالجَارِ الجُنُبِ وَالصّاحِبِ بالجَنْبِ وَابْنِ السَّبيلِ وَما مَلَكَتْ اَيْمانُكُم اِنَّ اللَّهَ لايُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً.» (2)

خدا را بپرستيد و به او شرك نياوريد و به پدر و مادر احسان كنيد و به خويشان و يتيم ها و نيازمندان و همسايگان نزديك و دور و نيازمندان در سفر و آنها كه در ملك شما هستند همانا خداوند دوست ندارد متكبّر فخركننده را.

د _ «يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ للَّهِ ِ


1- النساء/58.
2- النساء/36.

ص: 99

وَلَوْ عَلى أنْفُسِكُمْ اَوِ الوالِدَيْنِ وَالْأقْرَبينَ اِنْ يَّكُنْ غَنيّاً أَوْ فَقيراً فَاللَّهُ اَوْلى بِهِمافَلاتَتَّبِعُوا الهوَى اَنْ تَعْدِلُوا واِنْ تَلْوُا اَوْ تُعْرِضُوا فَاِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً.» (1)

اى اهل ايمان نگهدار عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد، گرچه به ضرر خودتان يا پدر و مادرتان و يا نزديكانتان باشد. اگر كسى بى نياز و يا نيازمند است خداوند به آنها سزاوارتر است (يعنى به عدالت حكم كنيد درباره فقير و غنى و بى نيازى يا فقر آنان شما را منحرف از عدالت ننمايد) پس از هواى نفس پيروى نكنيد، اگر عدالت كنيد همانا خداوند به آنچه انجام دهيد آگاه است.

ه _ «فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكِمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ.» (2)

هر كس به شما تجاوز كرد همانند ستم و تجاوز او، با او مقابله كنيد (نه بيش).

و _ «اِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسْابٍ.» (3)

همانا خداوند صبركنندگان را اجر فراوان و بدون


1- النساء/135.
2- البقرة/194.
3- الزمر/10.

ص: 100

حساب مى دهد.

ج: أخلاقى، عبادى، اقتصادى و إعتقادى

خداى تعالى مى فرمايد:

وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً * وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِياماً * وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً * إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً * وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً * وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً * إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً * وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَاباً * وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً * وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَعُمْيَاناً * وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً * أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً * خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً

ص: 101

وَمُقَاماً (1)

بندگان (خاص) خداى رحمان كسانى هستند كه طبيعى و بدون تكبّر بر روى زمين راه مى روند و هرگاه مردم جاهل به آنها خطاب (و عتابى) كنند با سلامت نفس (و زبان خوش) جواب دهند و آنان هستند كه شب را به سجده و قيام براى رضاى خدا روز كنند و آنان هستند كه دائم به دعا و تضرّع گويند پروردگارا، عذاب جهنم را از ما بگردان كه سخت عذاب آن مهلك و دائمى است و آن جا بسيار بد قرارگاه و بد منزلگاهى است و آنان هستند كه هنگام انفاق به مسكينان اسراف نكرده و بخل هم نورزند بلكه در احسان ميانه رو و معتدل باشند و آنان هستند كه با خداى يكتا كسى را شريك نمى دانند و نفس محترمى را كه خدا حرام كرده به قتل نمى رسانند و هرگز عمل زنا نمى كنند، كه هر كه اين عمل را كند كيفرش را خواهد يافت و عذابش در قيامت مضاعف مى شود و با ذلّت و خوارى به دوزخ مخلد گردد مگر آن كسانى كه از گناه توبه كنند و با ايمان به خدا، عمل صالح بجاى آورند پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند.خداوند در حق بندگان بسيار آمرزنده و مهربان است و هر كس توبه كند و


1- الفرقان/63 _ 76.

ص: 102

نيكوكار شود البته او بازگشت نموده است بسوى پروردگار و آنان هستند كه به ناحق شهادت ندهند و هرگاه به لغوى و كار ناشايسته اى برخورد كنند بزرگوارانه از آن درگذرند و آنان هستند كه هرگاه متذكّر آيات خداى خود شوند كر و كور در آن ننگرند (بلكه با دل آگاه و چشم بينا مشاهده آن كنند تا بر مقام معرفت و ايمانشان افزوده شود) و آنان هستند كه هنگام دعا با خداى خود گويند: پروردگارا! ما را از همسرانمان فرزندانى عطا فرما (كه خَلَف صالح و) مايه روشنىِ چشم ما باشند و ما را(سرخيل پاكان) و پيشواى اهل تقوا قرار ده، چنين بندگان (كه اوصاف شان ذكر شد) پاداش استقامتشان را در راه خدا، غرفه هاى جنت و قصرهاى بهشتى يابند كه در آن جا با تحيّت و سلام (و شادمانى) يكديگر را ملاقات كنند و در آن بهشت كه بسيار نيكو منزل و مقامى است تا ابد مخلّد و متنعّم خواهند بود.

د: إخبار از غيب

خداى تعالى مى فرمايد:

الف _ «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ * اِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِيِنَ *

ص: 103

الَّذِيْنَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهَاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» (1)

پس تو به صداى بلند آنچه مأمورى به خلق برسان و از مشركان روى بگردان همانا تو را از شرّ تمسخر و استهزاء كنندگان محفوظ مى داريم.

ب _ «الم* غُلِبَتِ الرُّومُ* فِى أَدْنَى الأَرْضِ وَ هُم مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُوْنَ» (2)

الم (إشاره به أسماء يا أسرار كتاب إلهى است) روميان مغلوب شدند در جنگى كه به نزديكترين زمين واقع شد و آنها پس از مغلوب شدن فعلى به زودى بر فارسيان باز غلبه خواهند كرد.

ج _ «تَبَّتْ يَدَا أَبى لَهَبٍ وَ تَبَّ * ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ مَا كَسَبَ * سَيَصْلى نَارَاً ذاتَ لَهَبٍ و امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» (3)

هلاك باد ابولهب و دو دستش قطع باد مال و ثروتى كه اندوخت هيچ به كارش نيامد و از هلاكش نرهانيد زود باشد كه به دوزخ در آتشى شعله ور درافتد و همسرش هيزم افروز دوزخ باشد.

در آيه 94 سوره حِجر وعده كفايت شرّ إستهزاء كنندگان داده است و


1- الحجر/94 _ 96.
2- الروم/1 _ 3.
3- اللهب/1 _ 4.

ص: 104

همان طور نيز شد و شرّ همه آنها به خود آنها برگشت.

و در آيه اوّليه سوره روم، غلبه كردن روميان را خبر داده است و آنها طبق اخبار قرآن كريم غالب شدند.

و در سوره لهب ايمان نياوردن ابولهب را اعلام نموده است و ايمان هم نياورد.

آيات فوق نمونه إخبار قرآن كريم از غيب است كه به صورت قاطع از آينده خبر داده است همراه با إدّعاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله نبوّت خود را، بديهى است كه اگر حضرت محمّدصلى الله عليه وآله صادق نمى بودند خداوند إبطال إدّعاى ايشان را مى نمود.

ه: أسرار خلقت

الف _ «وَ أَنْبَتْنَا فِيْهَا مِنْ كُلِّ شَىءٍ مَّوْزُونٍ» (1)

و در آن (زمين) هر گياه و نبات مناسب و موافق حكمت و عنايت برويانيديم.

ب _ «وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ» (2)

و بادها را كه آبستن كننده است فرستاديم.

ج _ «وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيْهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» (3)

و از همه ميوه ها در آن (زمين) جفت جفت و دو گونه


1- الحجر/19.
2- الحجر/22.
3- الرعد/3.

ص: 105

قرار داد.

د _ «سُبْحَانَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ وَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ» (1)

پاك و منزّه است خدايى كه همه ممكنات عالم را جفت آفريده، چه از نباتات و چه از نفوس بشر و ديگر مخلوقات كه شما از آنها آگاه نيستيد.

ه _ «الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ مَهْدَاً» (2)

همان خدايى كه زمين را آسايشگاه شما قرار داد.

و _ «رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ» (3)

آن خدايى كه آفريننده دو مشرق و دو مغرب است.

ز _ «فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إنّا لَقَادِروُنَ» (4)

سوگند به خداى مشرق ها و مغرب هاى عالم كه ما قادريم.

در آيات فوق به زوجيّت گياهان و لقاح به وسيله وزش باد و گردش زمين و وجود دو مشرق و دو مغرب و كرويّت زمين إشاره شده است كه هر يك از اين مطالب سالها و قرنها بعد از زمان نزول قرآن كشف گرديده است.

آنچه گفته شد إشاره اى به جهت توجّه دادن قرآن به أسرار خلقت بود


1- يس/36.
2- طه 53/.
3- الرحمن/17.
4- المعارج/40.

ص: 106

و بديهى است كه تفصيل آن به بحث و نوشته مستقل نيازمند است.

تذكّر: بديهى است كه هدف قرآن كريم هدايتگرى و إرشاد است.همانطور كه خودش خود را معرفى مى كند كتاب هدايت و نور وبصيرت است و درس و تعليم و تربيت و كتاب راهنماى سعادت زندگى است ولى در مسير اين هدف و به خاطر رسيدن به اين هدف و روشن شدن إعجاز و حقّانيّت و آيت و نشانه بودن آن، از برترين و والاترين إمتيازات متناسب برخوردار است.

1 _ فصاحت و بلاغتش بى نظير.

2 _ اشاراتش به أسرار خلقت و حقايق هستى، پنهان از علوم عصر نزول قرآن شگفت انگيز.

3 _ إخبارش از غيب، قاطع و بى خطا.

4 _ إتقان و استواريش و نبود اختلاف در مطالبش و در سبك و روشش، حيرت آور.

5 _ لطائفش بى پايان.

6 _ تأثير و نفوذش در دلها بى مانند و نواى تلاوتش بر گوشهاى دل و جان آرام بخش.

آرى قرآن به فرموده رسول معظم اسلام صلى الله عليه وآله:

«ظاهره أنيق (وثيق) و باطنه عميق له نجوم و على نجومه نجوم لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه». (1)


1- بحارالأنوار، كتاب الروضة، باب جوامع وصايا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ح 46، 77/137 وبحارالأنوار، كتاب القرآن، باب فضل القرآن و إعجازه، ح 16، 92/17.

ص: 107

ظاهر قرآن شيرين و باطن قرآن پر عمق و از بسيارى از افكار دور، شگفتيهايش شمارش نشود و همه مطالب شگفت آورش آشكار نگردد.

و به فرمايش أميرمؤمنان على عليه السلام:

«وفيه ربيع القلب وينابيع العلم وما للقلب جلاء غيره». (1)

قرآن، بهار دل است و چشمه هاى دانش است و جلاء و صفا بخشى نيست براى دل جز قرآن.

عصمت

اشاره

از مطالبى كه در بحث نبوّت شايسته است بررّسى شود مسأله عصمت أنبياء است.

عصمت، در لغت به معناى نگهدارى و حفاظت است و مقصود از عصمت أنبياء مصونيّت پيامبران از خطا و نسيان (عصمت علمى) و همچنين مصونيّت آنان از گناه و معصيت (عصمت عملى) است.

پيامبران إلهى داراى خصوصيّت و حالتى مى باشند كه با آن خصوصيّت از اشتباه و خطا و نسيان و فراموشى و گناه و آلودگى محفوظ و مصون اند. در تبليغ رسالت و پيامبرى اشتباه نمى كنند و در امور عادى زندگى هم خطا ندارند و به عمد و با توجّه هم از آنها خلاف و گناه انجام


1- نهج البلاغه، خطبه 175 وبحارالأنوار، كتاب القرآن، باب فضل القرآن و إعجازه، ح 24، 92/24 وبحارالأنوار، كتاب العلم، باب البدع و الرأى والمقائيس، ح 76، 2/313.

ص: 108

نمى گيرد و با اين كه قدرت بر گناه دارند ولى هرگز گناه نمى كنند.

دليل هاى بسيار و متعدد عقلى و نقلى (1) براى إثبات عصمت أنبياء گفته شده است كه به جهت إختصار بعضى از آن أدلّه يادآورى مى شود.

دليل عقلى بر عصمت پيامبران

اشاره

1 _ يكى از دليل هاى عقلى براى عصمت پيامبران اين است كه اگر پيامبران معصوم نباشند و از گناه و اشتباه محفوظ نباشند، إعتماد و إطمينان از آنها سلب مى شود و اگر إعتماد و إطمينان از آنها سلب شود نقض غرض نبوّت و پيامبرى خواهد شد، بنابراين بايستى كه پيامبران معصوم و مصون از گناه و اشتباه باشند.

توضيح:

بديهى است، كسى كه امكان خطا در گفتار و رفتار او باشد و نيز امكان خلافكارى و گناه مثلاً دروغ گفتن براى او فرض شود هنگامى كه سخنى را مى گويد و نسبت به خداوند مى دهد هم احتمال دارد كه دروغ بگويد چه اين كه از گناه مصون نيست و هم احتمال دارد كه اشتباه كند و به خطا،گفتارش را به خداوند نسبت بدهد چه اينكه از خطا مصون نيست؛ بنابراين اعتماد به اين كه سخن او سخن خدا و دستور او دستور إلهى است حاصل نشود و در نتيجه آنچه از پيامبرى و رسالت در نظر گرفته شده است كه اطمينان و يقين مردم به دستورات إلهى و إبلاغ


1- دليل نقلى يعنى دليلى كه از قرآن و حديث إستفاده مى شود، در صورتى كه قرآن و حديث در آن مورد إشاره به دليل عقل نكرده باشد و الاّ برگشت به دليل عقل مى كند.

ص: 109

برنامه هاى إلهى به خلق است عملى نشده و غرض بعثت و رسالت نقض شده است.

2 _ بديهى است كه عقل حجّت إلهى است و از حكم روشن عقل بايستى پيروى كرد و نيز بديهى است كه پيامبر حجّت إلهى است و بايستى از او نيز پيروى شود اگر پيامبر گناهكار و قابل خطا و اشتباه باشد عقل گويد پيروى از او و تسليم نسبت به چنين فرد گناهكار و خطاكار جايز نيست و از طرفى چون در مقابل پيامبر إلهى بايستى تسليم شد و از او پيروى نمود، بنابراين مردم بين دو أمر متناقض قرار خواهند گرفت و بدون ترديد خداوند مردم را بين دو أمر متناقض سرگردان و متحيّر نخواهد گذاشت، در نتيجه بايد پيامبر معصوم و محفوظ از خطا باشد تا چنين تناقض و تحيّرى بوجود نيايد.

3 _ خبر و گفتار پيامبر را بايد پذيرفت و بدون تأمّل قبول كرد، در غير اين صورت پيامبريش لغو خواهد بود و اگر پيامبر گناهكار و خطاكار باشد بديهى است كه خبرش را نمى شود پذيرفت؛ پس پيامبر نبايد گناهكار و خطاركار باشد.

دليل هاى عقلى براى إثبات عصمت پيامبران بسيار گفته شده است ولى به جهت إختصار به سه دليل ياد شده إكتفا مى شود.

در اينجا عبارت مرحوم سلطان المحققين خواجه نصيرالدين طوسى (كه به تعدادى از دليل هاى عقلى براى عصمت أنبياء إشاره دارد) را يادآور مى شويم:

«ويجب في النّبيّ العصمة، ليحصل الوثوق، فيحصل

ص: 110

الغرض. ولوجوب متابعته و ضّدها و الإنكار عليه». (1)

در پيامبر عصمت لازم است تا اطمينان به روش و دستورات او حاصل شود، پس از آن غرض و هدف حاصل مى شود و به جهت لزوم پيروى پيامبر به طور مطلق و عدم جواز پيروى مطلق نسبت به كسى كه مقام عصمت را ندارد چرا كه آنكس كه مقام عصمت را ندارد پيروى مطلق از او جايز نيست.

دليل نقلى بر عصمت پيامبران

با توجّه به اين نكته كه أساس استدلال و استدلال اصلى در مورد عصمت أنبياء همان براهين روشن عقلى است و اگر فرض عصمت أنبياء از براهين عقلى صرف نظر شود، سخنى كه از آنها در إرتباط با عصمت آنان گفته شده است خود مورد شك خواهد بود و بديهى است كه احتمال دروغ در گفتار شان منافات و متضاد با أصل رسالت آنها است.

بعضى از دليل هاى نقلى را بشرح زير متذكّر مى شويم:

1 _ خداى تعالى مى فرمايد:

«وَ مَا اَرْسَلنَا مِنْ رَسُوْلٍ اِلّالِيُطاَعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» (2)

ما رسول نفرستاديم مگر بر اين مقصود كه خلق به امر خدا إطاعت او كنند.


1- تجريد الإعتقاد، المقصد الرابع في النبوّة، صفات الشيء، ص 213.
2- النساء/64.

ص: 111

از اين آيه شريفه وجوب إطاعت از رسول و پيامبر به وضوح إستفاده مى شود چه اين كه بعثت پيامبر براى إطاعت شدن و بطور كلى تسليم و مطيع مطلق او بودن، إبلاغ شده است و بديهى است اگر پيامبر از گناه و خطا مصون نباشد به حكم عقل تبعيت مطلق از او جايز نمى باشد، بنابراين روشن است كه أنبياء معصوم و محفوظ از گناه و خطا مى باشند.

2 _ خداى تعالى مى فرمايد:

«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُوْلِ اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (1)

براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكوئى است.

آيه فوق پيامبر گرامى را اُسوه و سرمشق و الگويى كه تبعيت از آن وسيله رستگارى است معرفى نموده است، بديهى است كه اگر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله معصوم از گناه و خطا نباشند سرمشق و اُسوه بطور مطلق نخواهند بود، زيرا خداوند به پيروى مطلق از گناهكار و خطاكار هرگز دستور نمى دهد؛ بنابراين از آيه شريفه فوق بخوبى عصمت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله از گناه و خطا إستفاده مى شود.

3 _ خداوند متعال مى فرمايد:

«اِنَّمَا يُرِيْدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيْرَاً» (2)

خدا چنين مى خواهد كه رجس و هر پليدى را از شما خانواده نبوّت ببرد و شما را از هر عيب پاك و منزّه


1- الاحزاب/21.
2- الاحزاب/33.

ص: 112

گرداند.

در آيه فوق أهل البيت گروه پاك از هر رجس و پليدى معرفى شده اند، بنابراين پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و خاندان او كسانى هستند كه از هر رجس و پليدى منزّه مى باشند و بديهى است كه گناه و إشتباه، پليدى و رجس است بنابراين گروه ياد شده در آيه فوق مصون و معصوم از گناه و خطا مى باشند. (1)

4 _ جابر در مورد علم عالم از حضرت باقرعليه السلام پرسش نمود. حضرت به او فرمودند:

انّ في الأنبياء والأوصياء خسمة أرواح، روح القدس وروح الإيمان وروح الحيوة وروح القوّة وروح الشهوة فبروح القدس يا جابر علمنا ما تحت العرش إلى ما تحت الثرى ثمّ قال: يا جابر! إنَّ هذه الأرواح يصيبه الحدثان الاّ انّ روح القدس لا يلهو ولا يلعب». (2)

حضرت باقرعليه السلام فرموده اند: همانا در أنبياء و جانشينان أنبياء پنج روح است: روح القدس، روح الايمان، روح الحيوة، روح القوة و روح الشهوة. آنگاه


1- روشن است كسانى كه گناه هاى بيّن از آنها صادر شده است مثل اينكه با خليفه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله جنگيده اند گرچه از نظر مفهوم لغوى داخل جمله أهل البيت باشند به قرينه قطعيّه مصداق آيه شريفه نخواهند بود، زيرا چه رجسى پليدتر از اين رجس مى باشد.
2- بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليه وآله، الأحاديث في الجزء التاسع، باب 14، ما جعل اللَّه في الأنبياء و الأوصياء والمؤمنين، ص 447، حديث چهارم.

ص: 113

فرمودند: به روح القدس مى شناسيم زير عرش را تا زير ثرى (همه هستى)، سپس فرمودند جز روح القدس بقيه روح ها پذيراى حوادث روزگار مى باشند (احتمال خطاء و إشتباه و معصيت در آنها مى باشد) ولى روح القدس لهو و لعب (در نتيجه گناه و معصيت) براى آن نيست.

5 _ حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: واجباتى را كه خداوند متعال در كتاب خود مطرح فرموده، پنج قسم اند و براى هر يك از آنها چهار حدّ و شرط قرار داده است كه نسبت به ندانستن آن حدود كسى در وسعت نيست.

سپس حضرت مى فرمايند:

وأمّا حدود الإمام المستحقّ للإمامة، فمنها أن يعلم الإمام المتولّي عليه أنّه معصوم من الذّنوب كلّها صغيرها و كبيرها، لا يزّلُ في الفتيا و لا يخطيء في الجواب و لايسهو ولاينسى ولا يلهو بشيء من أمر الدنيا ... . (1)

و اما صفات و شرايطى امامى كه استحقاق امامت دارد، يكى از آن صفات آن است كه مأموم بداند، امامى مى تواند متولّى امر او باشد كه مصون از هر گناه صغيره و كبيره باشد و در مقام فتوى و پاسخگويى به مسائل،


1- بحار الأنوار، كتاب القرآن، باب 128، ما ورد في أصناف آيات القرآن 93/64 و بحارالأنوار، كتاب الإمامة، باب 11، نفي السهو عنهم عليهم السلام، بيان 25/351.

ص: 114

هيچ لغزش و خطايى ندارد و سهو و فراموشى در او راه نداشته و مشغول به لهويّات دنيا نمى شود.

با توجّه به آنچه از دلايل عقلى و نقلى (قرآن و حديث) گفته شد كه نمونه أندكى از دليلهاى بسيار بود، بخوبى روشن است كه أنبياء معصوم و از گناه و خطا محفوظ مى باشند و با اين كه قدرت گناه و معصيت از آنها گرفته نشده است ولى گناه از آنها صادر نمى شود و از خطا و إشتباه نيز بدور مى باشند.

سؤال: در مورد عصمت پيامبران يا همه آنچه گفته شد اشكال مى شود كه اگر أنبياء معصوم از گناه و خطا مى باشند استناد گناه به آنها در قرآن كريم و إستغفار أنبياء و أولياء خداوند چه معنى خواهد داشت.

در قرآن نسبت عصيان و گناه به حضرت آدم، حضرت ابراهيم، حضرت موسى عليهم السلام و ديگر أنبياء داده شده است و اين نسبت ها و إستنادها با عصمت آنان سازگار نمى باشد. مثلاً در إرتباط با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله كه أفضل از همه پيامبران مى باشند فرموده است:

«اِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحَاً مُبِيْناً* لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَّدَمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيْمَاً» (1)

البته ما براى تو فتح كرديم و گشايش داديم، فتح و گشايشى آشكار، تا از گناه گذشته و آينده تو در گذريم و نعمت خود را بر تو به حدّ كمال رسانيم و تو را به راه


1- الفتح/1 و 2.

ص: 115

مستقيم هدايت كنيم.

و در إرتباط با حضرت ابراهيم عليه السلام نسبت شرك داده شده است:

«فَلَمَّا رَآى الْقَمَرَ بازِغَاً قالَ هذا رَبّى فَلَمَّا اَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِى رَبّى لاَءَكُوْنَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالّينَ* فَلَمَّا رَآى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّى هذا اَكْبَرُ فَلَمَّا اَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ اِنّى بَرِىءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ» (1)

پس چون ماه تابان را ديد (باز براى هدايت قوم) گفت: اين خداى من است. وقتى كه آن هم ناپديد شد ماه پرستان را متذكّر ساخت كه آن نيز خدا نباشد و گفت اگر خداى من مرا هدايت نكند همانا كه من از گروه گمراهان خواهم بود، پس چون خورشيد درخشان را ديد گفت: اين است خداى من، اين از آن ستاره و ماه بزرگتر و روشن تر است، چون خورشيد نيز ناپديد گرديد گفت: اى گروه مشركان، من از آنچه شما شريك خدا قرار مى دهيد بيزارم.

پاسخ: براى روشن شدن جواب سؤال فوق توجّه به چند مطلب لازم است:

1 _ دليل هاى عقلى و نقلى، عصمت أنبياء را به صراحت و در كمال وضوح إثبات مى كند و هيچ گونه موردى براى ترديد و إبهام نمى گذارد، بنابراين آنچه در مقابل اين قاطعيّت و صراحت قرار گيرد اگر به پايه


1- الأنعام/77 و 78.

ص: 116

قاطعيّت و صراحت أدلّه ياد شده نباشد قابل توجيه خواهد بود.

2 _ قرآن كريم كتابى است كه شأنش هدايت است و به تنهايى أصل بينش صحيح و حركت در جهت حق را به انسان إرائه مى دهد و آدمى را به صراط مستقيم راهنمايى مى كند ولى إستفاده از آيات اين كتاب بطور كامل و در إرتباط با همه آيات و مسائل مختلفه كليد خاصّى دارد و اين چنين نيست كه با فهم لغت عرب و تسلّط بر قواعد ادبى آن توان إستفاده از همه آيات آن امكان داشته باشد، زيرا با اين كه قسمتى از آيات شريفه قرآن آيات محكمه است و با همان شناخت لسان عرب بخوبى مى توان از آنها إستفاده كرد و خط مشى صحيح و راه درست را تشخيص داد و كاملاً از سقوط در ضلالت و تيرگى هاى گوناگون نجات يافت ولكن قسمتى از آيات شريفه قرآن متشابه و چند بُعدى است و نمى توان به سهولت به مقصود و مراد خداوند راه يافت و نيز بسيارى از ظواهر آيات شريفه قرآن بخاطر نكات و مصالح مهمّه اى، مراد و مقصود إلهى نمى باشد و بسيارى از آيات شريفه قرآن مجمل و يا عام است كه نياز به مبيِّن و مخصِّص دارد، در نتيجه إستفاده از قرآن كريم به طور كامل و در همه موارد رشته هاى تخصصّى است و علمش نزد پيامبر و أئمّه معصومين عليهم السلام (اوصياء پيامبر گرامى) مى باشد و كسانى كه بدون تعلّم از أئمّه معصومين عليهم السلام بخواهند از اين كتاب إستفاده كنند و بپندارند كه در فهم قرآن كريم احتياجى به أهل بيت عليهم السلام ندارند گرفتار إشتباه بزرگى شده اند و بسيارى از مطالبى كه آنها از قرآن برداشت نموده اند بيش از فاصله مشرق و مغرب از قرآن فاصله دارد.

ص: 117

«بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ.» (1)

قرآن آيه هاى روشنى است ولى در لوح سينه كسانى كه علم به آنها داده ايم.

در اين آيه شريفه قرآن كريم خود را به خود ارجاع نداده است و تبيين و تشريح آيه اى را به آيه ديگر واگذار نكرده است با اين كه در مواردى اين چنين مى باشد، بلكه به غير خود به أشخاص مخصوصى تشريح و توضيح خود را إرجاع داده است.

با توجّه به آنچه گفته شد آياتى كه از قرآن كريم شاهد معصوم نبودن أنبياء از گناه و خطا إشاره شد؛ تمامى آنها با بيانِ دارندگان علوم قرآن تبيين و روشن گرديده است كه آيات ياد شده چگونه بايد معنى شود و معانى آن آيات چيست؟

اكنون قبل از تشريح و بيان معنى آيات ياد شده كه مورد سؤال در بحث عصمت أنبياء قرار گرفته است، نمونه هايى براى إثبات مقدمه يادآورى مى شود.

در بررسى آيات توحيد و شناخت حضرت حق و آنچه در إرتباط با خداوند است به آياتى مى رسيم كه مسلّماً و به حكم قطعى عقل و نقل غير از آنچه از ظاهر آيه طبق قواعد و لغت عرب إستفاده مى شود مقصود مى باشد بعضى از آن آيات ذيلاً يادآورى مى شود.

«وَ جاءَ رَبُّكَ.» (2)


1- العنكبوت/49.
2- الفجر/22.

ص: 118

و آمد پروردگار تو.

«وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى .» (1)

و در آن (آدم) از روح خويش دميدم.

«يَدُ اللَّهِ فَوقَ أَيْديهِمْ.» (2)

دست خدا بالاى تمام دستهاست.

«قُلْ اَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لا يَعْلَمُ فِي السَّمواتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ.» (3)

بگو شما مى خواهيد خدا را يادآور سازيد به چيزى كه خدا در همه آسمانها و زمين علم به آن ندارد.

«وَ أَرْسَلْناهُ اِلى مِائَةِ أَلْفٍ اَوْ يَزيدُونَ.» (4)

و باز او را بر قومى بالغ بر صد هزار يا افزون به رسالت فرستاديم.

آيه هاى ياد شده، اندكى از آيات بسيار است كه اگر طبق قوائد لغت عرب معنا شود و از كليد فهم قرآن كريم استفاده نگردد و به همان ظاهر إكتفاء شود بايستى نسبت تجسّم و قابليّت تقسيم و تجزيه و جهل و نادانى نعوذ باللَّه به خداوند داد.

در صورتى كه به حكم قطعى عقل، تجسّم و تبعيض و جهل از حضرت پروردگار بدور و خداوند از همه اين نقص ها منزّه است.


1- الحِجر/29 و ص/72.
2- الفتح/10.
3- يونس/18.
4- الصافات/147.

ص: 119

و نيز در بررسى آيات أحكام، به آيات بسيارى برخورد مى كنيم كه آنچه از ظاهر آيه إستفاده مى شود مقصود نيست و بطور قطع و يقين، غير آن إراده شده است مانند آيات زير:

«وَالسَّارقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعوُا أَيْدِيَهُما.» (1)

دست مرد دزد و زن دزد را به كيفر عملشان ببريد.

«فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يطَّوَّفَ.» (2)

باكى بر او نيست كه سعى صفا و مروه نيز به جاى آورد.

«فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلوةِ» (3)

باكى براى شما نيست كه نماز را كوتاه بجاى آريد.

اگر به استفاده از ظاهر إكتفا شود هرگز از كلمه «أيدى» كه به معناى دست است انگشتان و از كلمه «لاجناح» كه به معناى باكى و إشكالى نيست وجوب إستفاده نخواهد شد در حالى كه مسلّم است كه مقصود از «أيدى» چهار انگشت و مسلم است كه سعى بين صفا و مروه واجب و نماز هم در مسافرت قصر است.

اكنون گوييم آياتى كه مورد سؤال قرار گرفته است و در بحث عصمت شاهد گناهكارى أنبياء آورده شده است، با توجّه به دو مقدّمه گذشته توجيه مى شود و براى هر يك از آن آيه ها (أئمه معصومين عليهم السلام) بياناتى روشن بيان فرموده اند كه به شرح زير تذكّر داده مى شود:


1- المائدة/38.
2- البقرة/158.
3- النساء/101.

ص: 120

الف _ در إرتباط با آيه اول:

«لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ.» (1)

از امام هشتم حضرت رضاعليه السلام توضيحى نقل شده است كه مطلب را روشن مى سازد.

«مأمون از حضرت رضاعليه السلام سؤال كرد كه مقصود از اين ذنب و گناه كه خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نسبت داده است چيست؟ مگر نه اين است كه مى گوييد أنبياء معصوم اند؟ امام هشتم عليه السلام فرمودند: اين چنين است كه أنبياء معصومند. آنگاه مأمون آياتى را در إرتباط با عصمت أنبياء سؤال كرد تا آن كه گفت: در إرتباط با آيه شريفه: «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» چه مى گوييد؟ امام فرمودند: هيچ كس نزد مشركين مكّه گناهش بيشتر از پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله نبود زيرا آنها سيصد و شصت بت داشتند، پيامبراكرم صلى الله عليه وآله كه آنان را به توحيد دعوت نمود بسيار براى آنان دشوار بود و گفتند: چگونه سيصد و شصت خدا را خداى واحد قرار مى دهد؟ اين أمرى بسيار عجيب است و يكديگر را به مقاومت در مقابل حضرت وادار نمودند. و چون خداوند مكه را براى پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فتح نمود و فرمود: ما مكّه را براى تو فتح كرديم تا بپوشاند خداوند آنچه را كه


1- الفتح/2.

ص: 121

اهل مكه (از ابتداء بعثت تا هنگام فتح مكه) براى تو گناه مى دانستند». (1)

توضيح: مبارزات و درگيرى هاى رسول اكرم صلى الله عليه وآله كه نفى بت و شرك و خرافات و دعوت به توحيد بود از نظر كفّار و مشركين قريش گناه بود، لذا در چنين مواردى كسى كه با عادات و خرافات آنان مخالفت كند و بر رسوم باطل و جامعه شوريده باشد تا زمانى كه در مغلوبيت باشد و به قدرت نرسيده، همواره مورد إنتقاد عموم آن جامعه خواهد بود و كارهاى او را گناه شمرده و او را سرزنش مى كنند. ولى هنگامى كه همان فرد با بديها و خرافات مبارزه كند و قدرت را در دست گيرد همه حرف ها و مذمّت ها تمام شده، بلكه تبديل به تحسين و ستايش مى گردد. در جريان فتح مكه چنين شد با رسيدن پيغمبر أكرم صلى الله عليه وآله به قدرت، تمام بدگوئى ها و گناه هايى كه كفّار قريش و مشركين عرب از نظر خودشان به پيامبر أكرم صلى الله عليه وآله نسبت مى دادند تمام شد و مبدّل به تمجيد و تعريف گرديد و همان بدگويان تمسّخر كننده سخنشان عوض شد و مى گفتند: «أنت أخ كريم و ابن أخ كريم» شما برادرى بزرگوار و فرزند برادرى بزرگوار مى باشى.

ب _ در مورد آيه دوم در إرتباط با حضرت ابراهيم عليه السلام، حضرت رضا صلوات اللَّه و سلامه عليه در جواب سؤال مأمون فرمودند:


1- البرهان فى تفسير القرآن، ذيل آيه شريفه 1 و 2، سوره فتح، ح 2، 4/193؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، باب 15 ذكر مجلس آخر للرضاعليه السلام عن المأمون في عصمة الانبياءعليهم السلام، 1/180.

ص: 122

«گفتار حضرت ابراهيم در مورد زهره و ماه و خورشيد (هذا رَبِّى _ اين خداى من است) إنكار و إستخبار است نه إخبار از عقيده خود و اقرار بر يك امر حقيقى و واقعيّت دار. پس چون افول هر يك را مشاهده نمود براى هر يك از أصناف سه گانه (عبادت كنندگان زهره و ماه و خورشيد) فرمود: اى قوم من نسبت به آنچه شرك مى ورزيد بيزارى مى جويم». (1)

توضيح: بسيار بديهى است كه هيچ عاقلى نمى تواند به حضرت ابراهيم نسبت شرك بدهد بخصوص با توجّه به آيه مباركه:

«قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِى قالَ لايَنالُ عَهْدِى الظَّالِمينَ.» (2)

خداوند به او گفت من تو را به پيشوايى خلق برگزيدم. ابراهيم عرض كرد: اين پيشوايى را به فرزندان من نيز عطا خواهى كرد؟ فرمود: عهد من هرگز به مردم ستمكار نخواهد رسيد.

كه پس از سؤال حضرتش از خداوند كه آيا منصب نبوّت به ذرّيّه من داده مى شود خداوند فرمود: «عهد من به آنان كه ظالم باشند نرسد»، و بديهى است كه اين ظلم در حال نبوّت نيست بلكه مقصود، ظلم قبل از


1- مسند الإمام الرضاعليه السلام، العطاردى، كتاب الإحتجاجات، باب 3، احتجاجه مع العلماء في مجلس المأمون، ح 12، 2/125.
2- البقرة/124.

ص: 123

نبوّت است؛ بنابراين امكان نخواهد داشت كه حضرت ابراهيم عليه السلام قبل از نبوّت به شرك كه أعظم از هر ظلمى است گرفتار باشند در نتيجه معناى آيات فوق همان است كه حضرت رضا صلوات اللَّه و سلامه عليه فرموده اند.

با توجه به آنچه گفته شد و آنچه در توضيح دو آيه از آيات مورد سؤال بيان شد، روشن گرديد كه قسمتى از آيات شريفه قرآن با توضيحات أئمه معصومين عليهم السلام روشن و بدون مراجعه به آنان و با اعتماد به درك شخصى خود و اكتفا به ترجمه و استفاده از لغت و أدبيّت عرب حقيقت و مقصود خداوند از آن آيه روشن نگرديده بلكه آنچه برداشت شود با واقعيّت فاصله بسيارى خواهد داشت:

آرى تذكّر داده شد كه قرآن مى فرمايد:

«بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ.» (1)

قرآن آيه هاى روشنى است ولى در لوح سينه كسانى كه علم به آنها داده ايم.

و همانطور كه بيان شد بسيارى از آيات شريفه قرآن به حكم خود قرآن و روايات معتبره فراوان مانند:

«إنّى تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن ما إنْ تَمَسَّكْتُم بِهِما لَنْ تَضِلُّوا، كتاب اللَّه و عترتى أهل بيتى و إنّهما لن يفترقا حتى يردا علىَّ الحوض فانظروا كيف تخلفونى فيهما». (2)


1- العنكبوت/49.
2- بحارالأنوار، كتاب العلم، باب 34، البدع و الرأى، 2/285 و بحارالأنوار 5/21 و به همين مضمون صحيح مسلم كتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل على بن أبى طالب رضى الله عنه 4/1873 و مستدرك على الصحيحين، كتاب معرفة الصحابه، و من مناقب أهل رسول اللَّه eح 4711،3/160.

ص: 124

بايد به وسيله أئمه عليهم السلام كه معصومِ از خطا و اشتباه اند و آگاهى آنان به كتاب مورد إتّفاق است تفسير شود؛ و در مورد آيات مورد بحث براى روشن شدن معناى آيات به إحتجاجات حضرت رضا صلوات الله عليه و سؤالات مأمون از آن حضرت كه در كتاب عيون أخبار الرّضاعليه السلام باب پانزدهم و مسند الامام الرضاعليه السلام آمده است مراجعه شود.

عصمت و عدالت

در پايان بحث عصمت تذكّر داده مى شود كه معصوم امكان وقوع گناه در خارج از او منتفى است ولكن عادل ممكن است مرتكب گناه شده و از عدالت خارج شود.

خاتميّت

از مسائلى كه در بحث نبوّت مناسب است بررسى شود مسئله خاتميّت رسالت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله و پايان يافتن نبوّت به رسالت و بعثت آن حضرت مى باشد. در اين مورد سخن اين است كه بعد از پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله، پيامبرى نخواهد آمد و سلسله رسالت به رسالت حضرت

ص: 125

محمدصلى الله عليه وآله پايان پذيرفته است.

دليل أصلى و عمده اى كه خاتميّت رسالت حضرت محمدصلى الله عليه وآله، را إثبات مى كند (صرف نظر از جامعيّت و فراگيرى شگفت انگيز مقرّرات و دستورات و مطالب اسلام كه خود متناسب با خاتميّت رسالت است) اعلام قرآن و سنّت و تصريح مكتب وحى است.

بديهى است بعد از قبول رسالت حضرت محمّدصلى الله عليه وآله شناخت هر يك از خصوصيّات مربوط به مكتب وحى و بطوركلى هر حقيقتى كه در مكتب وحى مطرح شده باشد بستگى به كيفيّت تبيين و تشريح آن در مكتب وحى دارد، به هر صورت و با هر خصوصيّتى كه در مكتب وحى مسائل مختلف واضح و روشن آمده باشد به همان صورت و خصوصيّت بايد إعتقاد داشت و مورد قبول قرار گيرد بنابراين در مورد مسأله خاتميّت نيز بايداز خود مكتب إستفاده كرد.

از مجموعه مدارك مكتب وحى: قرآن و گفتار پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و أئمه معصومين عليهم السلام به دو صورت خاتميّت رسالت حضرت محمدصلى الله عليه وآله إستفاده مى شود.

1 _ تصريح به پايانى بودن رسالت حضرت محمدصلى الله عليه وآله.

2 _ مطالبى كه لازمه آن مطالب خاتميّت و آخر بودن رسالت حضرتش را إثبات مى كند.

قرآن كريم به صراحت اعلام فرموده است:

«مَا كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ

ص: 126

اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيّينَ.» (1)

محمّدصلى الله عليه وآله پدر هيچ يك از مردان شما نيست ليكن او رسول خدا و خاتم انبياست.

با توجّه به اين كه خاتَم به فتح تاء و خاتِم به كسر تاء به يك معنى مى باشد و آن معنى، پايان و نهايت شيئى است در آيه فوق خاتميّت نبوّت، به نبوّت حضرت محمّدصلى الله عليه وآله إعلام شده است.

همچنين در فرمايش پيغمبر أكرم صلى الله عليه وآله كه در بسيارى از كتب حديث آمده است كه خطاب به أميرالمؤمنين عليه السلام فرموده اند:

«أنت منّى بمنزلة هرون من موسى إلاّ أنّه لا نبىّ بعدى». (2)

پيامبر گرامى اسلام به أميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده اند: كه جايگاه تو نسبت به من جايگاه هارون نسبت به موسى است، جز اين كه پس از من پيامبرى نيست.

در اين حديث شريف بصراحت إبلاغ شده است كه پس از حضرت محمّدصلى الله عليه وآله پيامبرى نيست.

و نيز در قرآن كريم مطالبى آمده است كه لازمه آن مطالب، خاتميّت رسالت حضرت محمّدصلى الله عليه وآله مى باشد بعضى از آنها آيات زير است:


1- الاحزاب/40.
2- بحارالأنوار، تاريخ أميرالمؤمنين عليه السلام، الباب 53، في أخبارى المنزلة و الاستدلال بها على امامته عليه السلام ح 20، 37/261 و صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل على بن ابى طالب رضى الله عنه، 4/1870.

ص: 127

الف) «وَما أَرْسَلْناكَ إلاَّ كافَّةً لِلناَّسِ.» (1)

تو را اى پيامبر مبعوث ننموده و نفرستاده ايم مگر براى تمامى مردم.

بديهى است هنگامى كه حضرت محمّدصلى الله عليه وآله پيامبر براى همه مردم، همه قشرها، و همه نسلها باشند لازمه اش أبَديّتِ رسالت و آخرين پيامبر بودن است.

ب) «اِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلعالَمينَ.» (2)

نيست آن قرآن جز موعظه و پند براى جهانيان.

روشن است كه ذكر بودن قرآن براى جهان و تمامى مردم ملازم با تداوم آن و خاتميّت رسالت حضرت محمّدصلى الله عليه وآله مى باشد، زيرا اگر پيامبرى بعد از حضرت بيايد قرآن تا آن زمان ذكر است نه براى همه جهانيان.

ج) «قُلْ أَىُّ شَىءٍ أكْبَرُ شَهادَةً قُلْ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ اُوحِىَ إلَىَّ هذا الْقُرآنُ لِاُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ.» (3)

بگو اى پيامبر چه گواهى بزرگتر است. بگو خدا ميان من و شما گواه است و وحى مى كند به من آيات اين قرآن را تا به آن شما و هر كس از افراد بشر را كه خبر اين قرآن به او رسد بيم دهم.


1- السبأ/28.
2- التكوير/27.
3- الانعام/19.

ص: 128

و همچنين بعضى از روايات إثبات كننده مطلب فوق مى باشد مانند:

«عن زرارة قال: سألت أباعبداللَّه عليه السلام عن الحلال و الحرام، فقال: حلال محمد حلال أبداًإلى يوم القيامة و حرامه حرام أبداً إلى يوم القيامة لا يكون غيره و لايجئ غيره». (1)

در اين حديث شريف دوام حلال و حرام اين آئين مقدس (اسلام) تا روز قيامت إعلام شده است. روشن است كه اين تداوم همراه با أبديّت رسالت حضرت محمّدصلى الله عليه وآله مى باشد و الاّ حلالشان و حرامشان تا قيامت تداوم و بقاء نداشت.

بديهى است كه از مدارك و دليلهايى مانند دليلهاى فوق بطور قطع و بدون هيچ گونه ترديد همگانى بودن رسالت پيغمبر اسلام براى جنّ و انس و تمامى قشرها و همه زمانها إستفاده مى شود:

بنابراين، مسأله خاتميّت حضرت محمّدصلى الله عليه وآله در ميان مسلمين به استناد مكتب وحى قطعى است كه از ضروريّات اسلام شمرده مى شود.

وحى

وحى در لغت به معناى درك خفىّ و پنهانى است و در بحث نبوّت مقصود راه إرتباط پيامبر با خداوند مى باشد. آنچه در اينجا به اختصار تذكّر داده مى شود اين است كه إرتباط بشر با خداوند متعال به تصريح قرآن كريم از يكى از سه صورت بيرون نيست.


1- كافى، باب البدع و الرأى و المقائيس، ح 19، ج 1/58.

ص: 129

1 _ مكالمه مستقيم با خداوند متعال.

2 _ ايجاد خداوند كلام را در موجودى و شنيدن انسان آن كلام را.

3 _ آمدن فرشته نزد انسان و پيام آوردن از جانب خداوند.

خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:

«وَ ما كانَ لِبَشَرٍ اَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ اِلاَّ وَحْياً اَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِاِذْنِهِ ما يَشاءُ اِنَّهُ عَلِىٌّ حَكيمٌ.» (1)

خداوند با بشرى سخن نمى گويد مگر به صورت وحى يا از پس پرده و حجاب و يا رسولى را (فرشته) مى فرستد تا به امر خدا هر چه خدا خواهد وحى كند، خداوند برتر و حكيم است.

اگر كلمه وحى به تنهايى گفته شود معناى عام و فراگير دارد يعنى شامل سه صورتى كه گفته شده مى شود و اگر سه صورت ياد شده كنار يكديگر قرار گيرد مقصود از كلمه وحى مكالمه مستقيم است كه همان إلقاء مطالب از ناحيه خداوند به قلب مقدّس پيامبر مى باشد.

همانطور كه در آيه فوق مى بينيم كه وحى در مقابل «مِنْ وَراءِ حِجابْ» و در مقابل «او يُرْسِلَ رَسُولاً» آمده است.

و براى پيامبران إرتباط با خداوند به صورتهاى ياد شده، انجام شده است و بديهى است كه كيفيّت اين إرتباط امرى است مخفى و حقيقت آن از امور مخفيّه است.


1- الشورى/51.

ص: 130

پيامبران اُولُوا العزم

تعداد پيامبران بنابر آنچه از روايات فروانى إستفاده مى شود 124000 مى باشد (1) كه نام بعضى از آنان در قرآن كريم آمده است.

در إرتباط با موقعيّت پيامبران به يك مطلب توجّه داده مى شود.

پيامبران الواالعزم در جمع پيامبران از موقعيّت خاصّى برخوردارند كه با توجّه به مدارك روائى (فرمايشات معصومين عليهم السلام) پنج نفر مى باشند، به ترتيب: حضرت نوح، حضرت ابراهيم، حضرت موسى، حضرت عيسى و حضرت محمّد صلوات اللَّه عليهم أجمعين.

«فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ اُولُوُاالْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ.» (2)

اى رسول ما تو هم مانند پيامبر اولواالعزم صبور باش.

علّت اين كه اين پيامبران الواالعزم ناميده شده اند معمولاً دو جهت زير نقل شده است:

1 _ پيامبران اولواالعزم براى همه افراد زمان خود فرستاده شده اند و داراى شريعت مستقل بوده اند.

2 _ از زمان بعثت پيامبر اولواالعزم سابق تا زمان بعثت پيامبر اولواالعزم بعدى مردم به پيروى از برنامه و شريعت پيامبر قبلى توصيه و راهنمايى مى شدند.


1- بحارالانوار، كتاب الروضه، باب 4، ما أوصى به رسول اللَّه صلى الله عليه وآله الى أبي ذررحمه الله، حديث 1، 77/71.
2- الأحقاف/35.

ص: 131

بخش سوم: امامت

اشاره

ص: 132

ص: 133

امامت

اشاره

امام در لغت به معناى پيشوا و رهبر آمده است و نيكى يا بدى در آن قيد نشده است .

براى كلمه «ولى» معانى متعدد آمده كه مشهورترين آنها به معناى سرپرستى است . امامت و ولايت در مسئله مورد بحث، مقامِ سرپرستى و پيشوايى در تمامى شئون علمى و عملى و فردى و اجتماعى در جامعه اسلامى است كه به عنوان جانشين پيامبر گرامى، به امر خداوند متعال تعيين گرديده است .

دانشمندان فريقين (شيعه و سنّى)، امامت را چنين تعريف كرده اند:

«الامامة رياسة عامة فى أمور الدين و الدنيا لشخص من الاشخاص نيابة عن النّبي صلى الله عليه وآله .» (1)

امامت يعنى سرپرستى و امامت عموم مسلمين در امر دين و دنيا، به نيابت از جانب پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه وآله .

امامت عامّه

اشاره

مقصود از امامت عامّه أصل نيازِ جامعه اسلامى بعد از رحلت و وفات پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله به امامِ منصوبِ از طرف خداوند است .


1- الباب الحادى عشر، الاصل الرابع، الفصل السادس فى الامامة، صفحه 67 و شرح المقاصد، (التفتازانى) _ الفصل الرابع فى الامامة _ 5/232 .

ص: 134

البته همين احتياج امت اسلامى و نياز جامعه مسلمين به امام منصوب از طرف خداوند متعال پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به دليل هاى عقلى و نقلى ثابت شده است . برخى از دليلهاى عقلى بشرح زير است .

دليلهاى عقلى بر نياز امت اسلامى به امام

الف _ اگر بعد از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله امام منصوب از طرف خداوند وجود نداشته باشد شناخت وظايف و تكاليف گوناگون براى مردم ممكن و ميسَّر نيست و اگر چنين باشد تكليف از مردم ساقط خواهد بود . و بديهى است كه مردم پس از رحلت پيغمبر اكرم مكلف اند و تكليف از آنها ساقط نيست . بنابراين لزوم وجود امام منصوب از طرف خداوند قطعى است .

توضيح: بديهى است كه مردم دستورات مختلف و گسترده اسلامى را در قسمتهاى مختلف زندگى، معاملات و معاشرتها و عبادات خودبخود آگاه نيستند و نيز از قرآن و گفته هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هم بصورت كامل نمى توانند استفاده كنند . و برداشتهاى دانشمندان مسلمان هم از دين در تمامى ابعادش كاملاً متفاوت و مختلف است و بديهى است كه مردم بدون تكليف نبوده، بلكه مكلّف به شناخت دين و عمل به آن مى باشند بنابراين براى شناخت دين و دستورات كامل اسلام احتياج به شخصيّتى كه گفتار او سند و حجّت باشد ضرورت دارد و روشن است كه گفتار كسى سند و حجت است كه از طرف خداوند معيّن شده باشد در غير اين صورت سخن و گفتارش سند و حجّت نخواهد بود .

ص: 135

ب _ اگر امام منصوب از طرف خداوند در جامعه اسلامى وجود داشته باشد اختلاف درجهت فهم دين در امت اسلامى نخواهد بود، زيرا تمامى برداشت هاى مختلف و نظريّات گوناگون با مراجعه به امام منصوب از طرف خداوند رفع خواهد شد و اگر امام منصوب از طرف خداوند نباشد برداشتها از قرآن و حديث كاملاً مختلف و در نتيجه غرض رسالت يعنى ابلاغ دستورات الهى نقض مى گردد .

بنابراين وجود امام منصوب از طرف خداوند متعال ضرورى و لازم است .

ج _ با توجه به لزوم وجود حاكم در جامعه اسلامى و اتّفاق كل امت به ضرورت وجود شخصيّتى كه حافظ و نگهدار دين و كيان مكتب وحى و جامعه اسلامى باشد و مقرّرات را اجرا كند و تداوم بخش مكتب رسالت باشد، مى گوييم چنين شخصيّتى اگر از طرف خداوند منصوب نگردد بديهى است كه خطاپذيرى و احياناً تحت تأثير هواهاى نفسانى قرارگرفتن و جهل به حقايق، موجب انحراف در مكتب و جايگزينى قوانين غير الهى به جاى قوانين الهى مى گردد، بنابراين وجود شخصيّتى الهى كه از خطا و جهل محفوظ، و از خلاف و گناه مصون و سخن و عملش حجّت و سند باشد و تمامى مردم مطيع و تسليم او باشند، در جامعه اسلامى پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ضرورت دارد .

اگر گفته شود با فرض تعيين چنين شخصيّتى از طرف خداوند و قبول اين كه امامان معصوم از طرف خداوند انتخاب و نصب گرديده اند باز هم اختلاف باقى است و مردم دين كامل را ندانسته و عمل ننموده اند پس تعيين و نصب خداوند اثرى نخواهد داشت .

ص: 136

مى گوئيم: اگر خداوند شخصيّت مورد بحث (امام معصوم) را انتخاب و نصب نمود، انحراف و فساد مردم در اثر سوء اختيار خودشان بوده و نقص در اساس مكتب نيست، ولى اگر خداوند چنين فردى را تعيين نكند نقص در برنامه و مكتب خواهد بود .

دليلهاى نقلى بر نياز امت اسلامى به امام

اشاره

بخشى از آيات قرآن و گفتار پيامبر أكرم صلى الله عليه وآله كه اثبات لزوم وجود چنين شخصيت الهى را در جامعه اسلامى پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى نمايند بشرح زير است:

الف _ خداى تعالى مى فرمايد: «وَ إِنْ مِنْ اُمَّةٍ اِلاَّ خَلاَ فِيها نَذيرٌ» .

(1)

هيچ امتى نيست مگر آن كه در آن امت نذير و بيم دهنده اى بوده است .

ب _ خداى تعالى مى فرمايد: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» .

(2)

همانا تو بيم دهنده هستى و براى هر گروهى هدايت كننده اى هست .

ج _ خداى تعالى مى فرمايد: «وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ اُمَّةٍ شَهِيْدَاً عَلَيْهِمْ مِنْ اَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنَا بِكَ شَهِيْدَاً عَلىَ هؤُلاءِ» .

1- الفاطر/24 .
2- الرعد/7 .

ص: 137

(1)

روزى كه بر مى انگيزيم در هر امتى گواهى را كه از خود آنان مى باشد و تو را گواه بر اينان مى آوريم .

از آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه در هر زمانى از طرف خداوند هدايت كننده و بيم دهنده و گواه بر خلق وجود دارد . بديهى است در زمانى كه شخص پيامبر وجود داشته باشد هادى، مُنذر و راهنما و بيم دهنده همان پيامبر خواهد بود . و در زمانى كه پيامبر نباشد روشن است كه وصى و جانشين او مى باشد و لزوم چنين فردى اعلام شده است .

ه _ از رواياتى كه دلالت بر وجود حجت الهى در هر عصر و زمانى دارد و مورد اتفاق امّت اسلامى است، روايتى است كه از وجود مقدس پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل شده است:

«من مات لا يعرف إمامه مات ميتة جاهلية» . (2)

از حديث فوق استفاده مى شود كه پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در هر زمانى امام و پيشوايى است كه شناخت آن ضرورت دارد و هر كس او را نشناسد به مردن دوران جاهليت مرده است . بديهى است كه اين پيشوا و امام بايد از طرف خداوند باشد و الّا شناخت آن به صورت فوق ضرورى اعلام نمى گرديد .


1- النحل/89 .
2- الاصول من الكافى، كتاب الحجّة باب من مات و ليس له امام ... ح 3؛ 1/377، شرح المقاصد، الفصل الرابع فى الإمامة، المبحث الأوّل نصب الامام 5/239 .

ص: 138

امامت خاصّه

اشاره

مقصود از امامت خاصه مشخص نمودن موقعيت امامت و سرپرستى براى فرد يا افراد معيّنى است .

راههاى اثبات امامت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام

در ارتباط با اثبات مقام خلافت و امامت براى فرد و يا افراد معيّن از سه راه مى توان استفاده كرد .

1 _ نصّ و تصريح پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله .

2 _ ادّعاى امامت و خلافت همراه با كرامت .

3 _ داشتن امتيازات بيشتر و خصوصيّات بهتر در ارتباط با مقام امامت .

قبل از بررسى راه هاى فوق در امامت خاصّه تذكّر داده مى شود كه سِمَت و مقام امامت مانند نبوّت و پيامبرى، مقام و موقعيّتى است كه با انتخاب خداوند مشخص مى گردد و به حكم عقل و نقل تعيين فرد يا افرادى به سمت نبوّت و امامت به انتخاب خداوند بستگى دارد و مردم را در اين انتخاب دخالتى نيست .

و به اضافه آنچه قبلاً در لزوم امام عقلاً، گفته شد مى گوييم:

عقل به خوبى حكم مى كند كه انتخاب كسى كه معصوم باشد و از خطا و گناه مصون تا مورد اعتماد قرار گيرد و در علم و عمل يگانه باشد تا

ص: 139

ملجأ و مرجع خلق و مردم گردد و اين ارزش هاى علمى و عملى برايش تا پايان عمر باقى باشد تا حجّت بر خلق تمام شود، تعيين اين مقام از عهده مردم خارج است و تنها به آگاهى محيط و جامعى بستگى دارد و چنين انتخابى در اختيار خداوند متعال است و بس، نقل هم انتخاب فرد و يا افراد را به سمت و موقعيت پيامبرى و امامت در ارتباط با انتخاب الهى مى داند، لذا اين موقعيّت هاى الهى گاهى در سن كودكى به افراد واگذار شده است چه اين كه بستگى به تلاش هاى مربوط به اين زندگى ندارد بلكه بر اساس علم حضرت حقّ «جلّ شأنه» به شايستگى افراد و مسائل دقيقترى انجام مى گيرد، چنانچه حضرت عيسى و يحيى «على نبيّنا و آله و عليهما السّلام» در دوران كودكى به سمت نبوّت نائل آمده اند.

بعضى از آيات قرآن كريم كه انتخاب نبوت و امامت را از طرف خداوند اعلام مى دارد آيات زير است .

الف _ «إنّى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيْفَةً» . (1)

من در زمين خليفه اى خواهم گماشت .

ب _ «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُوْنَ بَاَمْرِنا» . (2)

و آنان را پيشواى مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت كنند .

ج _ «يا داوُدُ اِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيْفَةً فِى الأَرْضِ » . (3)


1- البقرة/30.
2- الأنبياء/73 .
3- ص/26 .

ص: 140

اى داود ما تو را در روى زمين مقام خلافت داديم .

د _ «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُوْنَ بَاَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا» . (1)

و برخى از آن بنى اسرائيل را امام و پيشوايانى كه خلق را به امر ما هدايت كنند قرار داديم براى آن كه در راه حق صبر كردند .

ه _ «وَ اجْعَلْ لِى وَزِيْرَاً مِنْ أَهْلِى * هرُونَ اَخِى* اُشْدُدْ بِهِ اَزْرِى » . (2)

و از اهل بيت من يكى را وزير و معاون من فرما _ برادرم هارون را وزير من گردان _ و به او پشت من را محكم كن .

و _ «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةَ» . (3)

و خداى تو هر چه را خواهد بيافريند و بر گزيند و ديگران را هيچ اختيارى نيست .

در آيات فوق تعيين خليفه و امام و وزير به ذات مقدّس حضرت حق نسبت داده شده است و بخوبى از اين آيات استفاده مى شود كه نصب افراد به سمت نبوّت و امامت در عهده حضرت پروردگار است .

و در آيه آخر كه نفى اختيار از مردم نموده است، در حالى كه اساس قرآن كريم و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ و امر و نهى بر اختيار استوار


1- سجده/24 .
2- طه/29 _ 31 .
3- قصص/68 .

ص: 141

است بدين معنى است كه مردم در انتخاب نبىّ و وصىّ نبىّ، اختيارى از خود ندارند و طبق بيان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در توضيح آيه شريفه اين انتخاب و اختيار در انحصار خداوند است .

و من طريق المخالفين ما رواه الحافظ محمّد بن موسى الشيرازي في كتابه «المستخرج من تفاسير الاثنى عشر» و هو من مشايخ أهل السنّة في تفسير قوله تعالى: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةَ» يرفعه إلى أنس بن مالك قال: سئلت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله عن هذه الآية؟ فقال إنّ اللَّه خلق آدم من الطين كيف يشاء و يختار و أنَّ اللَّه تعالى اختارني و أهل بيتي على جميع الخلق فانتجبنا فجعلني الرسول و جعل عليّ بن أبي طالب عليه السلام الوصي ثمّ قال: «ما كانَ لَهُمُ الخِيَرَة» يعني ما جعلت للعباد أن يختاروا و لكنّي اختار من أشاء فأنا و أهل بيتي صفوته و خيرته من خلقه ... (1)

محمّد بن موسى شيرازى (او از بزرگان اهل سنت است) در كتابش «المستخرج من تفاسير الاثنى عشر» از طريق مخالفين (اهل سنت) نقل مى كند كه أنس مى گويد: در رابطه با اين آيه شريفه از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پرسيدم . حضرت فرمودند: خداوند متعال، حضرت آدم را هر گونه خواست خلق نمود و او را اختيار نمود و نيز


1- البرهان في تفسير القرآن، ذيل الآية 68، القصص 3/237، ح 5؛ و مصباح الهداية في إثبات الولاية، الحديث الرابع عشر، ص 153 .

ص: 142

خداى متعال مرا و اهل بيتم را بر تمام خلق اختيار نمود و ما را برگزيد سپس مرا رسول قرار داد و على بن ابى طالب را وصىّ من قرار داد سپس فرمود: و خلق را اختيارى نيست يعنى براى بندگان اختيارى قرار ندادم و لكن من اختيار مى كنم كسى را كه بخواهم، پس من و اهل بيتم از بين خلق برگزيده و اختيار شده خداوند هستيم .

با توجه به آنچه گفته شد به بررسى راه هاى اثبات امامت خاصه مى پردازيم:

طريق اوّل: نصّ

يكى از راههايى كه مقام امامت را بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله براى فرد يا افرادى ثابت مى كند نصّ است .

اگر در مسأله اى، قرآن و يا گفتار پيامبراكرم صلى الله عليه وآله صراحت داشته و احتمال خلاف در آن نباشد نصّ ناميده مى شود . در ارتباط با مسأله امامت و خلافت جمعى از مسلمانان كه أهل سنّت ناميده مى شوند، گويند كه از رسول خداصلى الله عليه وآله مطلبى نرسيده است و ايشان كسى را به جانشينى خود انتخاب ننموده اند بلكه امر خلافت به نظر امت و مردم واگذار شده است .

در مقابل أهل سنّت، شيعه مى گويد به اضافه اين كه أهميت مطلب پيشوايى بر امت اسلامى و نگهدارى از كيان اسلام ايجاب مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بى توجّه از اين مسأله نگذرند و بعد از خود كسى را و يا كسانى

ص: 143

را به جانشينى خود معرّفى نمايند مدارك روشن و دليل هاى صريح از مكتب وحى گواه نصّ و تصريح رسول خداصلى الله عليه وآله در مسأله امامت است .

قسمتى از نصوص صريح و روشن كه امامت و خلافت بلا فصل حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را اثبات مى كند به شرح زير است:

اوّل: خداى تعالى مى فرمايد:

«وَ اَنْذِرْ عَشِيْرَتَكَ الأَقْرَبِيْنَ » . (1)

اى رسول! خويشان نزديك خود را بيم بده .

آيه فوق كه به نام آيه إنذار ناميده شده است پيامبر گرامى اسلام را مأمور به إنذار نسبت به خويشان نزديك خود نموده است . در كتب تفسير و تاريخ شيعه و سنّى نوشته اند كه بعد از نزول آيه ياد شده پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله در حدود چهل نفر را در منزل حضرت أبوطالب عليه السلام دعوت نمودند و حضرت على عليه السلام مقدارى غذا (آبگوشت) تهيه كردند، آنگاه كه همه جمع شدند با همان غذاى اندك همگان (كه تماى آن غذا خوراك يكى از آنها بود) خوردند و سير شدند . و پس از صرف غذا به همه آنان شير نوشانيدند . آنگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: اى پسران عبدالمطلب همانا به خدا قسم من سراغ ندارم جوانى در عرب كه براى خويشانش چيزى آورده باشد كه أفضل باشد از آنچه من آورده ام .(خير دنيا و آخرت) و خداوند مرا امر فرموده است كه شما را به آن دعوت كنم .

كدام يك از شما مرا بر اين امر كمك مى كنيد . به گونه اى كه برادر من و وصىّ و خليفه من در ميان شما باشد؟


1- الشعراء/214 .

ص: 144

همه ساكت، على بن ابى طالب عليه السلام كه از همه آنان از نظر سن كوچكتر بودند گفت: من در اين امر كمك شما و وزير شما مى باشم .

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: اين است برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شما از او شنوايى داشته و او را اطاعت كنيد .

خويشان حضرت خنديدند و بر خاستند و به حضرت أبوطالب گفتند:

مأمور شدى از فرزندت اطاعت كنى و حرف او را بشنوى . (1)

حديث مذكور به سندهاى ديگر با اندكى اختلاف در كتاب هاى حديثى عامّه و خاصّه نقل شده است .

از حديث فوق امامت و خلافت حضرت أميرمؤمنان على عليه السلام بخوبى استفاده مى شود و جاى هيچ گونه ترديدى براى انسان منصف و آگاه باقى نمى گذارد و اهمّيت مسأله ولايت و امامت را نيز مى رساند زيرا


1- كثيرى از منابع شيعه و سنى اين خبر را ذكر كرده اند كه ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم: الف _ تفسير البرهان _ ذيل آيه 214 شعراء3/190 . ب _ مجمع البيان _ ذيل آيه 214 شعراء7/356 . ج _ جامع البيان، تفسير طبرى، ذيل آيه 214، شعراء جزء 19/149، مجلد 11 . د _ تفسير البغوى المسمى معالم التنزيل، ذيل آيه 214 شعراء، 3/400 . ه _ مسند الإمام احمد بن حنبل، مسند على بن ابى طالب رضى اللَّه تعالى عنه، 1/111 . و _ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، باب مناقب على بن ابى طالب رضى اللَّه عنه، باب فيما أوصى به رضى اللَّه عنه، 9/113 . ز _ تاريخ الطبرى، ذكر الخبر عما كان من أمر النبيّ صلى الله عليه وآله 2/63 . ح _ كنزالعمال، فضائل عليّ رضى اللَّه عنه 13/131،ح 36419 .

ص: 145

در اوّلين دعوت آشكار در سطح خويشان پس از ابلاغ رسالت مسأله امامت و ولايت را پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله مطرح فرموده اند.

سؤالى را كه بعضى از اهل سنّت در اين مورد دارند اين است كه سنّ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حدود دوازده سال يا كمتر بوده است . ايمان در چنين سنّى قابل اعتماد نيست .

جواب اين ايراد روشن است، زيرا علاوه بر اين كه استعداد و نبوغ حضرت اميرعليه السلام براى همگان مشخص و از مسائل بديهى است و در نتيجه از درك بالايى برخوردار بوده اند اگر چنين اشكالى در جريان حديث فوق باشد در حقيقت اشكال و ايراد به پيغمبر أكرم صلى الله عليه وآله است كه چرا ايشان چنين ايمانى را پذيرفته اند و با توجّه به اين كه بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله قطعاً ايرادى نيست؛ بنابراين جريان از استوارى كامل برخوردار است .

دوّم: خداى تعالى مى فرمايد:

«يا أيُّهَا الرَّسُوْلُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» . (1)

اى پيامبر ابلاغ كن آنچه را كه به سوى تو از جانب پروردگارت نازل گرديده است و اگر انجام ندهى پس رسالتى كه از طرف خداوند به آن مأمور شده اى انجام نداده اى و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند .

آيه فوق با توجه به روايات معتبرى كه از عامّه و خاصّه رسيده است


1- المائدة/67 .

ص: 146

به صراحت خلافت بلافصل حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام را إثبات مى كند .

توضيح: در ارتباط با آيه شريفه، مطالبى به شرح زير تذكّر داده مى شود:

1 _ از اين آيه شريفه استفاده مى شود مسأله مورد نظر خداوند، كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله مأمور به ابلاغ آن شده اند مسأله بسيار مهمّى است تا آنجا كه اگر آن مطلب را ابلاغ نكنند گويى هرگز رسالت خود را ابلاغ نكرده اند .

2 _ از آيه شريفه استفاده مى شود كه ابلاغ آنچه مورد نظر بوده بسيار بر حضرت ثقيل و سنگين بوده است و جهت سنگينى آن، احساس خطر پيامبر از طرف مردم بوده و بدين جهت قرآن فرموده است:

«وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» .

خداوند تو را از مردم حفظ خواهد كرد .

3 _ اين آيه شريفه در سوره مائده است و سوره مائده آخرين سوره اى است كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نازل شده است بنابراين بيمى از مشركين نداشته اند زيرا كاملاً مشركين مغلوب بودند بلكه معلوم مى شود كه بيم از مسلمانان بوده است .

4 _ آنچه حضرت مأمور به ابلاغ آن شده اند احكام فرعيّه مانند نماز و زكات و حج و روزه و مانند آن نبوده است، زيرا آنها ابلاغ شده بود و ترس از ابلاغ آنها نداشتند و مسلمانان هم با آنها مخالفت نداشته اند .

5 _ آنچه از احاديث مختلف و متعدد استفاده مى شود اين است كه جمعى از صحابه در مقام مخالفت با ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام بودند .

آنچه گفته شد بخوبى مى رساند كه آيه شريفه در ارتباط با ولايت و

ص: 147

خلافت است و با توجّه به آنچه گفته شد، روايات بسيار از عامّه و خاصّه نقل شده است كه آيه شريفه در ارتباط با جريان غدير خم و جمع نمودن رسول خداصلى الله عليه وآله مردم را و ابلاغ آنچه را كه بر حضرتش نازل شده است مى باشد .

و در كتاب شريف غاية المرام هشتاد و نه حديث از عامه در ارتباط با حديث شريف غدير خم نقل شده است .

6 _ آنچه پيامبر أكرم صلى الله عليه وآله در غدير خم ابلاغ نموده اند به تصديق عامّه و خاصّه نصّ بر مولى بودن حضرت على عليه السلام بوده است . (1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در بازگشت از مكه به غدير خم رسيدند در آنجا توقف فرمودند و آنها كه رفته بودند برگشته و آنها كه عقب بودند رسيدند، آنگاه پس از بيان خطبه اى مهم، پيامبرصلى الله عليه وآله دست علىّ بن أبى طالب عليه السلام را گرفتند و ايشان را برتر از همگان در علم و شجاعت و قضاء و همه فضائل معرفى نموده و اعلام كردند كه به همين نزديكى من از ميان شما مى روم و آنگاه فرمودند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَليٌّ مَولاهُ» هر كه من مولاى او هستم على(عليه السلام) مولى او است .

7 _ بديهى است كه كلمه مولى در گفتار عموم به معناى صاحب اختيار است و اگر به معناى دوست و عبد و معانى ديگر باشد احتياج به شاهد و قرينه دارد .

8 _ علاوه بر آنچه گفته شد از كلمه مولى خود بخود همان صاحب


1- غاية المرام، الباب السادس عشر، فى النصّ على أميرالمؤمنين من رسول اللَّه صلى الله عليه وآله في يوم غدير خم، 1/ 267 .

ص: 148

اختيار به ذهن عموم سبقت مى گيرد نه معانى ديگر، در اين مورد دو شاهد ديگر موجود است كه كلمه مولى در بيان حضرت پيامبرصلى الله عليه وآله [ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَليّ مَولاهُ ] مقصود صاحب اختيار است .

الف _ بديهى است كه مولى نسبت به خود حضرت پيامبرصلى الله عليه وآله به معناى صاحب اختيار است و حضرتش آنچه براى خود اعلام نموده و مورد قبول بوده است براى حضرت اميرعليه السلام نيز ابلاغ نمودند پس مولى در مورد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هم به معناى صاحب اختيار است .

ب _ در ابتداى بيان پيامبرصلى الله عليه وآله اين جمله را بسيارى از راويان حديث نقل نموده اند كه فرمودند:

«ألست أولى بأنفسكم منكم؟ قالوا: بلى»

آيا من سزاوارتر و صاحب اختيارتر از خود شما به شما نيستم؟! گفتند: اين چنين است . سپس فرمودند: «من كنت مولاه فعليّ مولاه» هر كس من مولاى او هستم پس اين على است كه مولاى اوست .

بنابراين بديهى است كه مقصود از مولى همان صاحب اختيار مى باشد .

اگر گفته شود: (چنان كه بعضى از اهل تسنن گفته اند) كلمه مولى به جهت آن كه به معانى مختلفى همانند صاحب اختيار و سيّد و عبد (بنده) و دوست مى آيد، پس كلمه مولى مجمل است و نمى تواند سند و دليل براى ادّعاى شيعيان گردد .

مى گوييم: با توجه به آنچه بيان شد هرگز كلمه مولى مجمل نيست و اگر اصرار شود كه كلمه مولى مجمل است، گوئيم كه اين اهانت و

ص: 149

جسارت به ساحت مقدّس پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله است، زيرا اگر كلمه مولى مجمل باشد، تمام زحماتى كه در روز غدير كشيده شده بيهوده بوده، و توقف پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و حجاج كه بالغ بر صد هزار نفر بوده اند كارى عبث و بى نتيجه مى شود، چرا كه بر فرض مجمل بودن كلمه مولى رسول اكرم صلى الله عليه وآله مطلبى را فرموده اند كه قابل فهم نيست و افراد نمى توانند از آن معناى روشنى را بفهمند؛ بديهى است كه اين نسبت به رسول خداصلى الله عليه وآله بسيار ناروا است .

اكنون گوئيم با توجّه به مطالب گذشته جريان غدير خم از دليل هاى روشن و صريح است كه خلافت بلا فصل حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام را اثبات مى كند .

سوم: از دليل هايى كه خلافت بلا فصل حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام را اثبات مى كند و نصّ بر امامت حضرتش مى باشد حديث منزلت است .

قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله لعليّ عليه السلام: «أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبىَّ بعدي» . (1)

اين حديث در كتب شيعه و سنّى نقل شده است .

صحيح مسلم نقل مى كند كه معاويه به سعد گفت: چرا به على دشنام نمى دهى؟ سعد گفت: چگونه كسى را دشنام دهم كه سه فضيلت دارد و من دوست داشتم اگر


1- شواهد التنزيل _ ذيل آيه 59/النساء _ 1/190 حاكم حسكانى پس از نقل اسنادى از اين حديث مى گويد: استاد ما ابوحازم مى گفت: من اين حديث را به پنج هزار سند استخراج نمودم .

ص: 150

يكى از آن فضائل را مى داشتم هر چه از بهترين اموال مى داشتم مى دادم .

1 _ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در بعضى از غزوات او را به جاى خود در مدينه قرار دادند . حضرت على عليه السلام گفتند: اى رسول خدا، آيا مرا با زنان و كودكان باقى مى گذاريد؟ حضرت فرمودند: آيا دوست نمى دارى كه جايگاه تو نسبت به من، جايگاه هارون نسبت موسى باشد جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد بود .

2 _ و شنيدم پيامبر در روز خيبر فرمود: هر آينه پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند، روز موعود كه رسيد افراد گردن كشيده خود را به رسول خداصلى الله عليه وآله نشان مى دادند (تا آن كه شايد به نظر حضرت آمده و انتخاب شوند)، فرمود: على عليه السلام را برايم بخوانيد . حضرت على عليه السلام آمدند در حالى كه چشمشان درد مى كرد . پيامبرصلى الله عليه وآله كمى از آب دهان خود را در چشم على عليه السلام افكند (عارضه چشم سريعاً بر طرف شد) و پرچم را به دست اميرالمؤمنين دادند و خداوند پيروزى را به دست او قرار داد .

3 _ و چون اين آيه شريفه نازل شد: «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ

ص: 151

أَبْنائَنا وَ أَبْنائَكُمْ» (1)

رسول خداصلى الله عليه وآله، على و فاطمه و حسن و حسين را خواند سپس عرضه داشت: «خدايا اينان اهل من هستند .» (2)

از اين حديث شريف فضيلت و برترى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از همه اصحاب بخوبى استفاده مى شود . و از بخش اول حديث خلافت بلا فصل حضرت على عليه السلام استفاده مى گردد، زيرا موقعيّت و منزلت حضرت هارون نسبت به حضرت موسى، خلافت و وزارت بوده است پس موقعيّت حضرت اميرمؤمنان عليه السلام نيز همان خلافت خواهد بود .

اگر گفته شود: اين جريان منزلت و به جاى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله بودن مقطعى است نه دائمى، در آن موقع كه پيامبر اكرم به جنگ تبوك رفتند حضرت على عليه السلام به جاى حضرت بودند . دوام و استمرار براى اين منزلت نيست بلكه مقطعى و فصلى بوده است .

مى گوييم: گر چه بيان اين مطلب،از مقطع خاصّى بوده است ولى


1- آل عمران/61. اين آيه در جريان مباهله پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با نصاراى نجران نازل شد، كه در اين آيه اميرالمؤمنين عليه السلام نفس پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله معرفى شده اند و اين آيه از بالاترين فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام است. و سنّى و شيعه اقرار دارند كه مقصود از ابنائنا در آيه امام حسن و امام حسين عليهما السلام و مقصود از نسائنا حضرت زهراعليها السلام و مقصود از أنفسنا اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشند.
2- صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل عليّ بن أبي طالب رضى الله عنه، 4/1871 .

ص: 152

خود مطلب كلّيت دارد؛ به شهادت روايات ديگرى كه بدون اينكه مقطعى در كار باشد مسأله منزلة را اعلام فرمودند و نيز اگر كليت نداشته باشد جمله «الّا» (جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست) معنايى ندارد، اين جمله همان تداوم منزلت را مشخّص مى سازد و به جانشينى و خلافت استمرار و تداوم مى بخشد .

در خاتمه قسمت اول (اثبات خلافت بلا فصل حضرت على عليه السلام از راه نصّ) تذكّر داده مى شود كتاب هاى متقن و محكم و روشن در اين خصوص بسيار نوشته شده است و تنها در كتاب قيّم و ارزنده يكى از بزرگان و علماء متأخّر به نام «مصباح الهداية فى اثبات الولاية» تأليف مرحوم آية اللَّه بهبهانى (رامهرمزى) چهل حديث در تفسير چهل آيه در اين مورد آمده است و از گذشته تا حال بزرگان در اين مورد اتمام حجّت نموده و كتب فراوان به زبانهاى مختلف در اختيار مردم و قشرهاى مختلف گذارده اند .

طريق دوّم:

با توجّه به وجود نصّ و تصريح پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در موارد متعدّد و به گونه هاى مختلف از ابتداء تا آخر بعثت، و در سفر و حضر و در اجتماع بزرگ و كوچك ؛ نيازى به استدلال براى خلافت حضرت اميرعليه السلام از راه ديگر نيست ولى چون راههاى ديگر هم براى اثبات مطلب فوق وجود دارد صرف نظر از مسأله نصّ، اختصاراً به راه هاى ديگر هم اشاره مى شود .

ص: 153

راه ديگرى كه براى اثبات امامت و خلافت بلافصل حضرت امير مؤمنان عليه السلام از آن استفاده شده است ادّعاى امامت همراه با معجزه و كرامت است .

ترديدى نيست كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام ادّعاى خلافت بلافصل بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نموده و فرموده اند كه منم منصوب از طرف رسول خداصلى الله عليه وآله به امر خداوند به سمت خلافت . ادّعاى حضرت خلافت را از بديهيات است كه مورد قبول همه است . (1)

و همراه با اين ادّعا معجرات بسيار از قبيل ردّ شمس (برگشت خورشيد) و كندن درِ خيبر، و مكالمه با حيوانات و مانند آن از حضرتش بسيار نقل شده است .

چنانچه در بحث اعجاز گفته شد اگر ادّعاى امامت همراه با كرامت باشد دليل صدق و راستگويى صاحب آن است و در غير اين صورت لازم مى آيد كه خداوند اسباب گمراهى براى بندگانش به وجود آورده باشد .

زيرا بديهى است اگر چنين ادعايى باشد و مدعى آن دروغ بگويد خداوند به دست دروغ گو خرق جريان طبيعت نموده و روشن است كه خداوند به دست دروغ گو خرق جريان اسباب طبيعى را نمى كند .

طريق سوم

راه سوّمى كه براى اثبات امامت و خلافت بلافصل حضرت


1- در كتاب شريف الغدير، علامه امينى رحمه اللَّه بخشى از اين گونه روايات را از طريق عامه مطرح نموده اند . المناشدة و الإحتجاج بحديث الغدير الشريف 1/159 الى 213 .

ص: 154

اميرمؤمنان از آن استفاده شده است بررسى امتياز و فضائل متناسب براى خلافت است .

توضيح: با توجّه به آنچه در قسمت اوّل و دوّم گفته شد نيازى به استفاده از راه سوّم نيست ولى همان طور كه در قسمت دوّم گفته شد صرف نظر از دو راه گذشته راه سوّم هم براى اثبات مطلب مورد نظر راه مستقل و كفايت كننده اى است .

شكى نيست كه اداره جامعه اسلامى از نظر علمى و عملى و اجتماعى و حفظ كيان مكتب وحى از انحراف و تحريف و رفع اختلاف در موارد گوناگون و بخصوص در فهم مكتب به علت برداشتهاى مختلف مسلمانها و دفع دشمنان دين به صورت احتجاج و بحث و به صورت جنگ و جهاد به سرپرست لايق و شايسته بستگى دارد و هر چه صفات ارزنده و امتيازات مهمّه از قبيل، آگاهى بهتر، عدالت بيشتر، شجاعتى افزون تر، و سخاوتى چشم گيرتر در فرد پيشوا و سرپرست جامعه اسلامى باشد حفاظت بر تمامى شئون اسلامى بيشتر و بهتر خواهد شد .

بنابراين اگر بنا شود كه سرپرست جامعه اسلامى پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله انتخاب شود، با اينكه گفته شد كه انتخاب امام و خليفه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله به حكم عقل و نقل در عهده خداوند است و راهى براى انتخاب خلق در اين مورد نيست باز هم با صرف نظر از آنچه گفته شد، انتخاب سرپرست شايسته لازمه اش انتخاب اميرالمؤمنين على عليه السلام است .

شخصيّتى كه همراه با اصالت خانوادگى امتيازات علمى و عمليش از مرز كفر تا مرز ايمان همه را در مقابل حضرتش خاضع و خاشع نموده است . شخصيّتى كه دانشمندان و شخصيت هاى علمى جهان و افراد

ص: 155

برجسته و نابغه انسانيّت سر تعظيم در مقابل دانش و بينش و فضيلت و انسانيت حضرتش فرود آورده اند و شعار علميش آن است كه:

«سلوني قبل أن تفقدوني» (1)

هر چه مى خواهيد از من سؤال كنيد و اعلام مى فرمايد كه من به راه هاى آسمان ها از راه هاى زمين آگاه ترم . (2)

انسانى كه عدالتش حيرت انگيز است . تا آنجا كه فرموده است:

«واللَّهِ لأن أبيت على حسك السّعدانِ مُسهَّداً، و اُجَرّ في الأغلال مصفَّداً أحبّ اِلىَّ منْ أن ألقىَ اللَّه و رسوله يوم القيامة ظالماً لبعض العباد، و غاصباً لشيء من الحُطام ...» (3)

سوگند به خداوند اگر شب تا به صبح روى خارهاى سوزان در غل و زنجير بسته باشم و كشانده شوم محبوب تر است نزد من از اين كه خداوند و رسول اكرم را در روز قيامت ملاقات كنم در حالى كه به بعضى از بندگان خدا ظلم كرده و اندكى از مال مردم غصب كرده


1- بحار الانوار، كتاب الإحتجاج، باب 8، ح 1، 10/117.
2- جمله ياد شده كنايه از احاطه علمى به هستى است، و اعلم بودن آن حضرت كه به راه هاى آسمانى به معناى تفاوت علم ايشان نسبت به راه هاى زمين و آسمان نيست بلكه تعبير اعلم بودن به خاطر اكثريت معلومات آسمانى نسبت به معلومات ارضى است .
3- نهج البلاغه، (فيض الاسلام)، كلام 215، در وصف آن كه خود از ظلم و ستم و تعدّى بر كنار است . ص 713 .

ص: 156

باشم .

انسانى كه همگان به او محتاج و او به هيچ كس نياز ندارد و همچون خورشيد تابان نور وجودش تيره گيهاى جهل را روشن ساخته است،انسانى كه دشمنان در اثر دشمنى و دوستان از ترس شان فضائلش را پنهان نموده اند ولى با اين همه، فضائلش جهان را مبهوت ساخته است.

انسانى كه زندگىِ علم و مرگِ جهل است و يك سخن كوتاهش در هر مجمع علمى كه مطرح شود، در اطراف آن كلام، همگان سخن بگويند مَثَلِ سخن حضرتش بر سخنان دانشمندان مَثَلِ نور نسبت به ظلمت است، بديهى است كه اگر فرض انتخاب هم شود انتخاب شايسته، انتخاب حضرت خواهد بود و بس، زيرا انتخاب مفضول بر افضل به حكم عقل باطل، و انتخاب افضل لازم و واجب است .

در پايان اين بحث عبارات متقن و استوار مرحوم سلطان المحققين خواجه نصيرالدين طوسى رحمه اللَّه را در بحث امامت نقل نموده و ترجمه و توضيح داده مى شود .

[ وجوب النصّ على الإمام ]

والعصمة تقضي النصّ، و سيرته عليه السلام . [ إمامة أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام ]

و هما مختصّان بعليّ عليه السلام

«سلّموا عليه بإمرة المؤمنين» و «أنت الخليفة بعدي» و غيرهما .

و لقوله تعالى: «إنّما وَلِيُّكُم اللَّه وَ رَسُولهُ وَ الّذيْنَ امَنُوا الّذينَ يُقِيْمُونَ الصَّلوة وَ يُؤْتُونَ الزَّكاة وَ هُمْ راكِعُونْ»

ص: 157

و إنّما اجتمعت الأوصاف في عليّ عليه السلام .

و لحديث الغدير المتواتر، ولحديث المنزلة المتواتر، ولاستخلافه على المدينة _ فيعمّ _ للإجماع .

و لقوله صلى الله عليه وآله: أنت أخي و وصيىّ وخليفتى من بعدى وقاضى دينى _ بكسر الدّال.

ولأنّه أفضل و امامة المفضول قبيحة عقلاً .

ولظهور المعجزة على يده، كقلع باب خيبر، و رفع الصخرة عن القليب، ومحاربة الجنّ وردّ الشمس، و غير ذلك .

وادعى الإمامة فيكون صادقاً .

ولسبق كفر غيره فلا يصلح للإمامة، فيتعيّن هوعليه السلام . (1)

ترجمه و توضيح

عصمت و سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اقتضاء مى كند نص و تصريح بر امام را . (2)


1- تجريد الإعتقاد، المقصد الخامس في الإمامة، ص 223 .
2- توضيح عبارت فوق اين است كه امام، به حكم عقل، بايد معصوم باشد، در غير اين صورت رفع اختلاف بين امت نشود و نيز دين حقيقى مشخص نگردد و امّا چه كسى معصوم است؟ كسى نمى داند و از امور خفيه است و جز خداوند كسى نمى داند پس بايد امام به نصّ وتصريح پيامبرصلى الله عليه وآله كه از طرف خداوند مطلع مى شود معلوم و معين گردد و نيز سيره و روش پيامبر اكرم اهميت دادن به اسلام و رها نكردن مسلمين است زيرا پيامبر گرامى كه به كوچكترين امر مربوط به دين و امت اسلامى كمال اهميت را مى دادند تا آنجا كه از تعليمات مكتب حضرتش اين است كه فرمود: «من أصبح و لا يهتمّ باُمور المسلمين فليس بمسلم»(هركس صبح كند و اهميت به امور مسلمانها ندهد مسلمان ارزنده نيست) چگونه امت اسلامى را با آن همه گسترش كه در مسائل اسلامى وجود دارد رها مى نمايد؟ و چگونه با آن همه زمينه اختلاف كه كاملاً مشخص و روشن بود و با آن همه درايت كه در حضرتش وجود داشت و با آن همه اهتمام كه به امر هدايت داده مى شود امتى را بدون سرپرست وامى گذارد؟ بنابراين لزوم عصمتِ سرپرست و سيره و روش پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله اقتضاء مى كند كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نسبت به مسأله خلافت و امامت نص رسيده باشد .

ص: 158

و اين دو (عصمت و نصّ) منحصر به حضرت اميرمؤمنان عليه السلام است . (1)

نص جلى و روشن در سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آن است كه فرمود: سلام كنيد بر على با عنوان اميرمؤمنان، و فرمود: تو خليفه اى پس از من و احاديثى غير اين دو حديث .

و به دليل قول خداوند متعال: همانا ولىّ شما خدا و رسول خدا است و كسانى كه ايمان آورده اند، آنان كه به پا مى دارند نماز را، و مى پردازند زكات را در حال ركوع. (2)


1- پس از اين كه در جمله اول لزوم عصمت در امام و در نتيجه لزوم نص از طرف پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله اشاره شده است شخص معصوم و فرد مورد نص بازگو گرديده و بيان شده است كه آن شخص حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام است زيرا با اثبات لزوم عصمت و در نتيجه نص بديهى است كه فرد مصداق و مورد آن به اتفاق آنان كه عصمت و نص را لازم دانسته اند و قول مخالف را ابطال نموده اند على عليه السلام است .
2- _ يكى از مهمترين نصوص وارده براى اثبات ولايت و خلافت بلا فصل اميرالمؤمنين عليه السلام آيه 55 سوره مائده است كه معروف به آيه ولايت است «إنّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِيْنَ امَنُوْا الَّذِينَ يُقِيْمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» تقريب دلالت آيه به اين نحو است كه خداوند متعال در اين آيه به مؤمنين اعلام مى دارد كه ولىّ و سرپرست و صاحب اختيار شما در امور دين و دنيا اوّل خود حضرت حق است، دوّم پيامبرش، سوّم مؤمنينى كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع در نماز صدقه مى دهند . ولىّ اوّل و دوّم كه خدا و رسولش باشند معلوم و مبيّن است و لكن ولىّ سوّم بصورت مجمل و با اشاره بيان شده است كه وقتى به تفاسير و روايات ذيل آيه و شأن نزول مراجعه شود اين مورد هم مبيّن مى گردد، چرا كه سنّى و شيعه شأن نزول اين آيه را انگشتر بخشيدن اميرالمؤمنين عليه السلام به سائل در حال ركوع نماز در مسجد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل كرده اند. جهت تنقيح بحث به تفاسير و كتب آيات الولاية مراجعه شود.

ص: 159

و تمامى اين صفات در حضرت على عليه السلام جمع است .

و به دليل جريان غدير خم كه فراوان نقل شده و متواتر است .

و به دليل حديث منزلت كه متواتر است و جانشين قرار دادن پيامبر اكرم حضرت اميرعليه السلام را در مدينه و اين خلافت، عموميت دارد به خاطر اجماع (1) ...

و به دليل فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به على عليه السلام كه تو برادر من و وصى من و خليفه بعد از من مى باشى و اداء كننده بدهى من هستى، و به دليل اينكه على عليه السلام افضل است از ديگران و امامت آن كه افضل نيست عقلاً


1- يعنى هر كس خلافت در مدينه را قبول داشته باشد خلافت در غير مدينه را نيز قائل مى باشد .

ص: 160

پسنديده نيست، و به دليل ظهور معجزه به دست على عليه السلام، مانند كندن در خيبر، برداشتن سنگ سنگين از سر چاه، و جنگ با جنّ، و برگشت خورشيد و غير اين معجزات همراه با ادعاى امامت (اين بروز معجزات همراه با ادعاى امامت) دليل بر راستگويى ايشان است و به دليل اين كه غير از حضرت امير عليه السلام آنها كه ادعاى خلافتشان شده است سابقه كفر دارند (1) پس شايسته براى امامت نيستند و در نتيجه امامت حضرت امير عليه السلام متعيّن و قطعى است .


1- يكى از شرائط امام اين است كه سابقه كفر نداشته باشد و حال آنكه هر سه خليفه قبل از اميرالمؤمنين عليه السلام كه ادعاى خلافت و جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را داشته اند سابقه كفر و بت پرستى دارند و اين مطلب در آيه 124 سوره بقره تبيين شده است. «وَ اِذ إِبْتَلى اِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فأَتَمَهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِى قالَ لايَنالُ عَهْدِى الظَّالِمينَ» حضرت ابراهيم عليه السلام پس از آن امتحانات و رسيدن به نبوت و اولوالعزمى و مقام خليليت بمقام امامت نائل آمد، سپس حضرت ابراهيم عليه السلام اين مقام را براى ذريّه اش هم درخواست فرمود. خداوند در جواب مى فرمايد «لايَنالُ عَهْدِى الظَّالِمينَ» امامت كه عهدى از جانب خداست به ظالمان نمى رسد. و ظالم اعم است از ظلم به حق كه شرك و كفر و ضلالت باشد، يا ظلم به غير كه انواع آزار و تجاوزات را شامل مى شود و ظلم به نفس كه فسق و فجور و مطلق معاصى باشد، بنابراين هر غير معصومى ظالم است و عهد خداوند و امامت تنها به معصومين مى رسد و غير معصوم از اين فيض محروم است. نتيجه اينكه: فقط اميرالمؤمنين عليه السلام لايق خلافت بلا فصل پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است چرا كه هيچ سابقه كفر و ضلالتى را ندارد.

ص: 161

امامت ساير ائمه تا حضرت مهدى عليه السلام

اشاره

امامت امامان پس از حضرت اميرمؤمنان عليه السلام تا امام زمان حضرت مهدى صلوات اللَّه عليهم اجمعين نيز به دليلهاى سه گانه گذشته نصّ و ادعاى امامت همراه با كرامت و افضليت ثابت است .

الف) نص

از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بر هر يك از معصومين (دوازده امام) به تفصيل با اسم و نشان حديث هاى بسيار رسيده است و نيز به صورت كلى و اين كه امامان پس از من دوازده امام مى باشند احاديث فراوان از حضرتش رسيده است و اين روايات را شيعه و سنى نقل نموده اند و هر يك از آنان نيز به ترتيب به امام بعد از خود تصريح فرموده اند كه به بعضى از آنها تذكر داده مى شود:

1 _ مرحوم علامه حلى در بحث امامت مى فرمايد:

«و استدلّ على ذلك بوجوه ثلاثة (الأوّل) النقل المتواتر من الشيعة خلفاً عن سلف فانّه يدلّ على إمامة كلّ واحد من هؤلآء بالتنصيص و قد نقل المخالفون ذلك من طرق متعددة تارة على الإجمال و اخرى على التفصيل، كما روى عنه صلى الله عليه وآله متواتراً أنّه قال للحسين عليه السلام هذا إبني إمام إبن إمام أخو إمام

ص: 162

أبو أئمّة تسعة تاسعهم قائمهم .» (1)

بر اينكه امامان پس از پيامبر دوازده امام مى باشد به سه وجه استدلال شده است: اول: از جانب شيعه توسط بزرگان به نقل متواتر رسيده كه بر همه دوازده امام نص داريم و مخالفين (اهل تسنن) نيز از طريق هاى متعدد تارة به اجمال و تارة به تفصيل، ادعاى اجماع كرده اند چنانچه از رسول معظم اسلام صلى الله عليه وآله به نقل متواتر رسيده كه به امام حسين عليه السلام فرموده اند: اين فرزند من امام و فرزند امام و برادر امام و پدر نُه امام مى باشد كه نهمين آنها قائم آنها است .

2 _ مسلم بن الحجاج از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل مى كند :

«لا يزال الدين قائماً حّتى تقوم الساعة أو يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش» (2)

دين ثابت و استوار خواهد بود تا قيامت تا اين كه دوازده خليفه و جانشين بر شما باشد كه همه آنان از قريش هستند .


1- كشف المراد،المقصد الخامس، المسألة الثامنة فى إمامة باقى الائمةعليهم السلام 423 در اينجا مناسب است جهت ملاحظه احاديث به كتاب شريف منتخب الأثر في الإمام الثاني عشرعليه السلام، الفصل الأوّل، الباب السابع، فيما يدلّ على الأئمّة الاثنى عشر و أنّ تسعة منهم، ص 122 الى 139 مراجعه شود .
2- صحيح مسلم، كتاب الإمارة، باب الناس تبع لقريش والخلافة في قريش، 3/1453، ح 10 .

ص: 163

3 _ علامه مجلسى (رضوان اللَّه تعالى عليه) از كمال الدين شيخ صدوق (رحمة اللَّه عليه) نقل مى كند كه حضرت خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله هنگام ولادت حضرت امام حسين عليه السلام به حضرت زهراعليها السلام فرمودند:

«الأئمّة بعدي: الهادي عليّ والمهتدي الحسن، الناصر الحسين، المنصور عليّ بن الحسين، الشافع محمّد بن عليّ، النفّاع جعفر بن محمّد، الأمين موسى بن جعفر، الرّضا عليّ بن موسى، الفعّال محمّد بن عليّ، المؤتمن عليّ بن محمّد، العلاّم الحسن بن عليّ، ومن يصلي خلفه عيسى بن مريم ...» (1)

روز ولادت حضرت امام حسين عليه السلام حضرت فاطمه زهراعليها السلام به ياد جريان عاشوراى حضرت امام حسين عليه السلام گاهى گريان مى شدند . پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله براى توجه دختر عزيز شان به نعمت هاى بزرگ خداوند و در حقيقت در مقام تسليت ايشان هر يك از امامان را با نام و نشان يادآورى نمودند .

ب) ادعاى امامت همراه با كرامت

راه ديگرى كه امامت امامان را بعد از حضرت على عليه السلام ثابت مى كند


1- بحارالأنوار، تاريخ الامامين الهمامين، باب ولادتهما وأسمائهما و ...، 43/249، ح 24 .

ص: 164

اين است كه هر يك از امامان ادعاى امامت نموده اند و كرامت و معجزاتى هم از آنان فراوان ديده شده است و در كتب مفصله نقل گرديده است . (1)

ج) فضائل و شايستگى هاى آنان

راه ديگرى كه اثبات امامت ائمّه معصومين عليهم السلام را مى كند شايستگى و فضائل آنها است .

بدون ترديد هر كس در زندگى معصومين عليهم السلام بنگرد بخوبى و در كمال وضوح در مى يابد كه اين شخصيتها از نظر علم و حلم و شجاعت و سخاوت و عدالت و آنچه شايستگى براى خلافت را مى رساند بصورت كامل دارا بوده اند .

كمالات جسمى و روحى و كمالات علمى و اخلاقى اين بزرگواران شگفت آور و سرمشق همه انسانها مى باشد .

در پايان اين قسمت مناسب است كه گفتار سلطان المحققين مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى نيز مانند بحث گذشته يادآورى شود .

مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى در كتاب تجريد العقائد در بحث فوق فرموده است:

«والنقل المتواتر دلّ على الأحد عشر، ولوجوب العصمة، و إنتفائها عن غيرهم، و وجود الكمالات فيهم .» (2)


1- در زندگى هر يك از معصومين عليهم السلام ادعاى امامت همراه با اعجاز در كتابهاى حديث فراوان نقل شده است .
2- تجريد الإعتقاد، المقصد الخامس في الإمامة، الإثنى عشر، ص 293 .

ص: 165

نقل متواتر و فراوان، دلالت بر امامت يازده امام بعد از حضرت على عليه السلام دارد و نيز وجوب عصمت و نبود عصمت در غير امامان شيعه و وجود كمالات و امتيازات (علمى و عملى و اخلاقى) در ائمّه عليهم السلام دليل امامت ايشان است .

مسئله طول عمر و غيبت طولانى حضرت مهدى عليه السلام

از مسائلى كه در بحث امامت مناسب است بحث شود مسائل مربوط به امام دوازدهم حضرت حجة بن الحسن العسكرى صلوات اللَّه و سلامه عليه مى باشد .

اين بحث مسائل مختلف و مطالب مبسوطى را شامل است و با توجّه به اينكه در نوشته حاضر بنا به اختصار است لذا بصورت خلاصه به مسأله ياد شده مى پردازيم .

الف) اصل امامت امام دوازدهم مانند امامت بقيه امامان بر اساس نص استوار است و وجود مقدس پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و هر يك از ائمّه معصومين عليهم السلام به امامت امام دوازدهم خبر داده و صريحاً خصوصيات مربوط به حضرتش را بيان نموده اند .

كتاب شريف منتخب الاثر به نقل از كتابهاى اهل سنت 657 حديث در مورد بشارت ظهور حضرت مهدى عليه السلام نقل مى كند، (1) كه در اين


1- منتخب الاثر في الامام الثاني عشرعليه السلام الفصل الثاني، الباب الاول فيما يدلّ على ظهوره و خروجه، ص 191 .

ص: 166

قسمت به ذكر يك حديث از عامّه و يك حديث از خاصّه از كتاب مذكور اكتفاء مى شود .

1 _ سنن ابى داود از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله روايت كرده:

«لو لم يبق من الدهر إلّا يوم لبعث اللَّه رجلاً من أهل بيتي يملاءها عدلاً كما ملئت جوراً» . (1)

اگر نماند از روزگار مگر يك روز، خداوند در آن روز مردى را از اهل بيت من آشكار مى سازد كه زمين را پر از عدل و داد كند همان طور كه پر از ظلم و جور شده باشد .

2 _ دلائل الامامة از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل مى كند:

«لا تقوم الساعة حّتى تملاء الأرض ظلماً و عدواناً ثمّ يخرج من عترتي _ أو قال: من أهل بيتي _ يملاءها قسطاً و عدلاً، كما ملئت ظلماً و عدواناً . (2)

قيامت بپا نخواهد شد تا آن كه زمين را بى عدالتى و دشمنى فراگيرد پس از آن مردى از عترت من خارج مى شود _ يا آن كه فرمود: از اهل بيت من _ كه زمين را از عدالت و دادگرى پر مى كند همان طور كه از ظلم و ستم پر شده است .


1- سنن أبي داود، جزء الرابع، كتاب المهدى، ص 107، حديث 4283 و منتخب الاثر، الفصل الثاني، الباب الأوّل، ص 193، حديث 6 .
2- دلائل الامامة، معرفة وجوب القائم عليه السلام و أنّه لابدَّ أن يكون، ص 467 و مسند أحمد بن حنبل، مسند أبي سعيد الخدري، 3/36 .

ص: 167

در كتاب شريف منتخب الاثر، 389 حديث در اين كه حضرت مهدى عليه السلام از عترت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و از اهل بيت و ذريه آن حضرت مى باشند نقل شده است . (1)

و نيز 48 حديث در اين كه اسم حضرت مهدى عليه السلام اسم پيامبرصلى الله عليه وآله و كنيه ايشان كنيه آن حضرت و ايشان شبيه ترين مردم از نظر سيما و شمائل و از نظر گفتار و رفتار به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى باشند آمده است . (2)

و نيز 214 حديث در اين كه حضرت مهدى عليه السلام از فرزندان اميرالمؤمنين على عليه السلام است روايت شده است . (3)

و نيز 192 حديث، در اينكه حضرت مهدى عليه السلام از فرزندان حضرت زهرا عليها السلام است نقل كرده است . (4)

و نيز 107 حديث در اين كه حضرت مهدى عليه السلام از اولاد حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهما السلام مى باشند نقل نموده است . (5)

و همچنين در ارتباط با انتساب به هر يك از ائمّه معصومين عليهم السلام


1- منتخب الاثر، الفصل الثاني الباب الثاني فيما يدل على أنّه من عترة رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و من أهل بيته و ذريته، ص 232 .
2- منتخب الاثرالفصل الثاني، الباب الثالث في أنّ اسمه اسم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و كنيته و أنه أشبه الناس به شمائلاً و .. .، ص 236 .
3- منتخب الاثر، الفصل الثاني، الباب الخامس في أنّه من ولد أميرالمؤمنين عليّ عليه السلام، ص 243 .
4- منتخب الاثر، الفصل الثاني الباب السادس في أنّه من ولد سيّدة النساء العالمين فاطمة الزهراءعليها السلام، ص 247 .
5- منتخب الاثر، الفصل الثاني، الباب السابع في أنّه من أولاد السبطين الحسن والحسين عليهما السلام، ص 251 .

ص: 168

ديگر تا حضرت عسكرى عليه السلام روايات بسيار از عامه و خاصه نقل نموده است تا آنجا كه 136 حديث در اين كه حضرت مهدى دوازدهمين امام و آخر امامان مى باشد نقل كرده است . (1)

و بخوبى از مدارك مربوطه مشخص مى شود كه حضرت مهدى عليه السلام فرزند بلا فصل امام حسن عسكرى عليه السلام مى باشند .

در اينجا مناسب است يك حديث از احاديث بسيار كه بعضى از خصوصيات حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه در آن حديث آمده است از همان كتاب شريف فصل دوم كه از كتاب شريف كمال الدين مرحوم شيخ صدوق (رحمة اللَّه عليه) نقل شده، متذكر شويم .

عن عبدالعظيم بن عبداللَّه الحسني عن الإمام محمّد بن عليّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهم السلام عن آبائه عن أميرالمؤمنين قال: للقائم منّا غيبة أمدها طويل كأني بالشيعة يجولان جولان النعم في غيبة يطلبون المرعى فلا يجدونه، ألا فمن ثبت منهم على دينه و لم يقس قلبه لطول غيبة امامه فهو معي في درجتي يوم القيامة ثمّ قال: إنّ القائم منّا إذا قام لم يكن لأحد في عنقه بيعة فلذلك تخفي ولادته، ويغيب شخصه . (2)

از حضرت عبدالعظيم حسنى از حضرت امام جوادعليه السلام


1- منتخب الاثر، الفصل الثانى، الباب الرابع والعشرون فيما يدلّ على أنّه الثاني عشر من الأئمّه و خاتمهم عليهم السلام، ص 304 .
2- منتخب الأثر، الفصل الثاني، الباب السابع والعشرون، في أنّ له غيبة طويلة إلى أن يأذن اللَّه تعالى له بالخروج، ص 317، ح 3 .

ص: 169

از پدران بزرگوارش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:

براى قائم ما غيبت طولانى است گويى مى بينم كه شيعيان همچون گوسفندان حيرت زده كه چراگاهى طلب كنند و نيابند حيران گردند آن كس كه در آن روزگار ثابت بماند به دين خود و به خاطر طولانى شدن غيبت حضرت مهدى عليه السلام قلبش را قساوت نگيرد او با من است در درجه من (در جمع و گروه ايشان) روز قيامت آنگاه فرمود:

همانا قائم ما هرگاه قيام كند بيعت هيچ كس در گردن ايشان نيست و براى همين است كه ولادت ايشان پنهان و شخص ايشان هم غائب از نظرها مى باشند .

ب) در مورد طول عمر و غيبت طولانى حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه مانند اصل امامت آن حضرت نص و بيان صريح از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و هر يك از امامان معصوم عليهم السلام رسيده است و همه آن بزرگواران از مشخصات و نشانه هايى كه براى آن حضرت بيان فرموده اند طول عمر و طول غيبت و برقرارى عدالت در جهان هنگام ظهور آن حضرت مى باشد .

بنابراين همان طور كه اصل امامت حضرت مهدى عليه السلام بر اساس نص و بيان صريح و روشن پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه معصومين عليهم السلام استوار است خصوصيات مربوط به آن حضرت نيز اين چنين است و كتابهاى بسيارى در اين موضوع تأليف شده، از جمله دو كتاب ارزنده كمال الدين

ص: 170

مرحوم صدوق و منتخب الاثر.

آنچه در اين مورد (طول عمر و غيبت طولانى) جهت رفع استبعاد و بعيد شمردن و ناباورى بعضى از افراد تذكر داده مى شود مطلب قابل توجه زير است:

مطالبى كه انسان با آنها برخورد مى كند از سه صورت زير بيرون نيست .

1 _ بعضى از مطالب ضد عقل است و عموم عقلاء آن را ضد عقل مى يابند . مثل اين كه كسى مطلبى را بگويد كه لازمه اش اجتماع ضدين و يا اجتماع نقيضين و امثال آنها باشد .

و يا به عبارت ديگر: بعضى از مطالب، قابل قبول براى هيچ عاقلى نيست و با عقل عموم عقلاء سازگار نبوده و از نظر عموم، عقلاً محال است مثلاً اگر كسى بگويد: دو به اضافه دو مساوى با پنج مى باشد بديهى است هنگام برخورد با چنين مطلبى سريعاً حكم به بطلان و محال بودن آن مى شود و جاى هيچ گونه ترديدى در نادرستى آن نيست .

2 _ بعضى از مطالب، مطالبى است كه به عكس مطلب اول، كاملاً براى عقل روشن و به هر كس گفته شود سريعاً مى پذيرد و حكم به درستى آن مى كند مانند بسيارى از مسائل اخلاقى و غير اخلاقى روشن، عدالت نيك است، ظلم قبيح است، علم و دانش ارزنده است، بديهى است كه در برخورد با اين مسائل انسان عاقل بخوبى اين مطلب را پذيرفته و قبول مى نمايد .

3 _ بعضى از مسائل نه ضد عقل است تا سريعاً انكار شود و نه از قبيل مسائل بديهى است تا سريعاً پذيرفته شود بلكه مقدارى پذيرش آن

ص: 171

سنگين است مانند بسيارى از مسائل غير عادى مثلاً اگر كسى بگويد كه دستگاهى اختراع شده است كه پس از وقوع حادثه مثلاً تصادف دو اتومبيل با يكديگر و از بين رفتن صحنه حادثه تصادف، مى تواند از آن حادثه عكس بردارى كند و آنچه اتفاق افتاده است منعكس و روشن سازد در چنين موردى انسان عاقل نفى اين خبر را نمى كند زيرا ضد عقل نيست و سريعاً هم قبول نمى كند زيرا مطلب ساده و روشنى هم نيست بلكه اگر دليل روشن و معتبرى مانند گفتار فردى كه خود چنين دستگاهى را ديده و از نظر فهم و صداقت كاملاً مورد اطمينان و اعتماد است وجود داشته باشد مى پذيرد و در غير اين صورت نه رد مى كند نه قبول، بلكه او را در بقعه امكان مى گذارد . (1)

با توجه به مقدمه فوق گوئيم: مسائلى كه در آئين مقدس اسلام است هيچ مسئله آن، از قسم اول نيست و هرگز مطلبى ضد عقل در اين مكتب الهى وجود ندارد، و مطالبى كه از نوع دوم است بسيار است . اكثر مطالبى كه در اين مكتب الهى آمده است هماهنگ با فطرت و بخوبى حسن و صحت آن را عقل درك مى كند و قسمتى از مسائل از نوع سوم است نه ضد عقل است و نه فهمش ساده و روشن، در اين موارد همان گونه كه در اصل تقسيم گفته شد اگر آن مطلب مستند به مكتب وحى و از دليل معتبرى برخوردار باشد پذيرفته مى شود و در غير اين صورت نمى توان


1- بل عليك الإعتصام بحبل التوقف و إن أزعجك استنكار ما يوعاه سمعك ما لم تتبرهن استحالته لك. فالصواب أن تسرح أمثال ذلك إلى بقعة الإمكان ما لم يزدك قائم البرهان. الاشارات والتنبيهات، نمط 10، نصيحة، 3/418.

ص: 172

به مكتب بطور قطع نسبت داد . و در صورتى كه دليل معتبرى داشته باشد بديهى است كه چون ضد عقل نيست بايد پذيرفته شود و اگر فرض شود مطلبى ضدِ عقلِ همه عقلا است و نيز فرض شود كه قطعاً مستند به مكتب وحى است (با توجه به اين كه چنين مطلبى نيست و صرفاً فرض است) در اين صورت بايد توجيه شود و از آنچه ظاهر آن مطلب مى فهماند عدول مى گردد . (1)

بنابراين مسئله معاد جسمانى آنچنان كه صريح قرآن است (و در بحث معاد گفته خواهد شد) و مسئله معراج جسمانى و مسئله طول عمر


1- بايد توجه داشت كه در متون دين مطالبى كه ظاهراً ضد عقل و استنادش هم به مكتب قطعى است وجود دارد ولى مكتب خود آن مطالب را روشن ساخته و توجيهش را بيان نموده است مانند: «جاءَ رَبُّكَ» سوره فجر/22 يعنى خداوند آمد و مانند: «فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيْهِ مِنْ رُوْحِى فَقعُوْا لَهُ ساجِدينَ» سوره ص/72 يعنى هنگامى كه دميدم در آدم از روح خودم پس براى آدم سجده كنيد . و مانند «اَمْ تُنَبّؤُنَهُ بِما لا يَعْلَمُ» سوره رعد/33 يعنى آيا خبر مى دهيد خدا را به چيزى كه خداوند نمى داند . استناد و نسبت دادن آمدن و روح براى خداوند و تبعيض و تقسيم آن و نسبت دانا نبودن و ندانستن به خداوند بزرگ ضدِ عقل است ولى در مكتب وحى با بيان صاحبان مكتب كاملاً معنى شده و توجيهش را فرموده اند: در مورد آيه اول مقصود آمدن، امر و فرمان خداوند و در مورد آيه دوم گفته شده است كه اضافه تشريفى است يعنى همان طور كه به كعبه خانه خدا گفته مى شود و بديهى است كه براى خداوند خانه نيست و او بى نياز از اين امور است ولى به خاطر شرافت كعبه، به خدا نسبت داده شده است هم چنين نسبت روح حضرت آدم كه مخلوق خداوند متعال است به خاطر شرافت آن روح، خداوند به خود نسبت داده است و الّا روشن است كه خداوند داراى روح نمى باشد .

ص: 173

حضرت مهدى عليه السلام از قسم سوم از مطالب ياد شده است يعنى از مطالبى است كه ضد عقل نيست و از مسائل روشن عقلى نيز نيست لذا است كه اگر دليل معتبرى از مكتب وحى در ارتباط با آن مطالب داشتيم بطور حتم مى پذيريم و در مورد طول عمر حضرت مهدى عليه السلام اين چنين است كه به شرح زير تذكر داده مى شود .

طول عمر از محالات نيست و از نظر عقل ممكن است كه موجود زنده اى عمر بسيار طولانى بنمايد زيرا عمر و زندگى از امور ذوالمراتب والدرجات مى باشد مانند نور و ظلمت و سرعت و كندى و گرما و سرما كه درجات بسيار مختلف و متفاوت دارند .

نور يك شمع نور است نور يك لامپ 100 واتى نيز نور است نور ماه نور است و نور خورشيد هم نور است نور داراى درجات متفاوت است عمر هم اين چنين است هر چه عامل بقاء انسان ادامه پيدا كند عمر هم طولانى تر مى شود پس طول عمر از امور غير ممكن و از محالات نيست .

قرآن كريم مى فرمايد كه حضرت نوح پيش از طوفان پس از بعثت نهصد و پنجاه سال در ميان قوم خود زندگى نموده است . (1)بنابراين


1- قال اللَّه تبارك و تعالى:«وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا نُوْحَاً اِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيْهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلّا خَمْسِيْنَ عامَاً فَأَخَذَهُمُ الطُّوْفانُ وَ هُمْ ظالِمُوْنَ» العنكبوت/14 . مرحوم شيخ صدوق روايتى نقل مى كند كه حضرت نوح «على نبينا و آله و عليه السلام» 2500 سال عمر كرده اند. عن هشام بن سالم عن الصادق جعفر بن محمدعليه السلام قال: عاش نوح عليه السلام الفى سنة و خمسمائه منهاثمان مائه و خمسون قبل أن يبعث و الف سنة إلاّ خمسين عاماً و هو فى قومه يدعوهم و سبعمائة عام بعد ما نزل من السفينه... كمال الدين و تمام النعمة، باب الخمسون، ح 1، 2/202.

ص: 174

روشن است كه طول عمر هر چند بسيار باشد محال عقلى نيست و از طرفى دليل هاى معتبر نقلى براى طول عمر حضرت مهدى عليه السلام بسيار است و در دو كتاب شريف كمال الدين و منتخب الاثر كه قبلاً يادآورى شد روايات بسيار و معتبرى از مدارك و روايات عامه و خاصه در مورد خبر دادن پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از طول عمر و غيبت آن حضرت نقل شده است .

با توجه به مطالب فوق بخوبى مشخص است كه طول عمر و غيبت حضرت مهدى عليه السلام مورد قبول قطعى و پذيرش حتمى ما مى باشد .

دليل هاى منكرين امامت بلا فصل حضرت على عليه السلام و پاسخ آن

عامه (اهل سنت) كه منكر امامت و وصايت بلا فصل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشند و به خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و حضرت على عليه السلام معتقدند، مى گويند:

چون وجود خليفه پيامبر و پيشوا براى امت اسلامى ضرورى است و از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هم نصّ و هم سخن صريحى در اين مورد نرسيده است و شور و مشورت نيز در اسلام كمال اهميت را دارد پس بايد خليفه

ص: 175

به شور انتخاب شود

و چون ملاحظه كرده اند كه اگر ملاك شور باشد خلافت عمر دليل نخواهد داشت، زيرا خلافت عمر به تعيين ابوبكر بوده است و مشورت در ارتباط با آن وجود نداشته است گفته اند كه استخلاف هم خود دليل بر خلافت است يعنى اگر خليفه اى، خليفه اى را تعيين كرد نياز به دليل ديگرى ندارد و همان تعيين خليفه قبلى اثبات خلافت ديگرى را مى نمايد .

و بعضى از آنها چون شورى و يا انتخاب خليفه قبلى را براى آنچه انجام شده است كافى نمى بينند زيرا خلافت معاويه و مانند آن نه به شور بوده است و نه به انتخاب خليفه قبلى، قهر و غلبه را هم دليل خلافت و ثابت كننده آن گفته اند و در نتيجه گويند: ملاك خلافت شورى يا انتخاب خليفه قبلى و يا قهر و غلبه است، بعضى نيز اجماع امت را ملاك خلافت دانسته اند و گروهى هم بيعت مردم را ملاك خلافت مى دانند .

پاسخ: با توجّه به مطالبى كه در ابتداى بحث امامت گفته شد و روشن گرديد كه به حكم عقل و نقل بايد خليفه و جانشين پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله معصوم باشد و بديهى است كه انتخاب معصوم تنها در ارتباط با علم محيط پروردگار است و بس .

و نيز با توجه به نصوص فراوان كه از اول بعثت تا هنگام رحلت به گونه هاى مختلف از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در رابطه با امامت و خلافت بلافصل حضرت على عليه السلام به مردم ابلاغ شده است زمينه اى براى خلافت و امامت به گونه ديگر و يا ملاك ديگرى نخواهد بود و بديهى است كه در مقابل نصّ و تصريح رسول اكرم صلى الله عليه وآله آن هم آنقدر فراوان و روشن كه اگر

ص: 176

كتابهاى اماميه را كنار بگذاريم و از آنها صرف نظر نمائيم از كتابهاى عامه بخوبى خلافت و وصايت بلا فصل حضرت على عليه السلام را مى توان اثبات كرد ديگر شورى، و يا انتخاب خليفه اى كه خلافت خود او از طرف خداوند نبوده است و همچنين قهر و غلبه معنائى نخواهد داشت اكنون به اضافه آنچه گفته شد بطلان گفتار عامه (اهل سنت) را از جهات مختلف زير نيز تذكر مى دهيم:

1 _ اگر ملاك خلافت در موردى شورى و در مورد ديگر تعيين خليفه قبلى و در مورد ديگر قهر و غلبه و زور باشد در حقيقت ملاكى براى خلافت نخواهد بود بلكه هر كه به هر صورت بخلافت رسيد خليفه خواهد بود و در نتيجه بايد گفت كه در اسلام ملاكى براى خلافت نمى باشد و اگر در اسلام ملاكى براى خلافت نباشد به معناى بى توجهى اسلام به امر مهم خلافت و بى توجهى رسول مكرم اسلام صلى الله عليه وآله با آن همه دلسوزى كه براى حفاظت از اسلام و مسلمين داشته، به امر خلافت مى باشد و بديهى است كه چنين تصورى تصّور بسيار ناپسند است .

2 _ قهر و غلبه ملاك خلافت بودن، لازمه اش نفى و نابود ساختن تمامى موازين اسلامى است زيرا كسى كه با قهر و غلبه بر خلق مسلط شود و به عنوان خليفه اسلامى شناخته شود معلوم است كه مرتكب جنايتهاى بسيار خواهد شد و همه آنها هم بنام اسلام و خليفه اسلامى، بديهى است كه بر سر اسلام چه خواهد آمد .

3 _ شورى مانند قهر و غلبه نيز نمى تواند ملاك باشد زيرا اگر مقصود از شورى، مشورت جميع مردم مسلمان و تمامى امت اسلامى است مرد و زن و طبقات مختلف و هر كس كه در هر جائى باشد روشن است كه

ص: 177

چنين شورى امكان پذير نيست و حداقل بايد گفت نزديك به محال است .

و اگر مقصود از شورى، مشورت جمع خاصى باشد گوئيم اگر آن جمع به دو گروه تقسيم شدند و يا گروههاى مختلف در شهرهاى مختلف در نتيجه شور با يكديگر مخالفت كردند چه خواهد شد در اين صورت بايد گفت كه شورى نه تنها نمى تواند ملاك باشد بلكه موجب اختلاف هم مى گردد .

4 _ علاوه بر آنچه گفته شد كه شورى در مقابل نصّ معنى ندارد و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در مسئله خلافت مكرر و صريح خلافت حضرت على عليه السلام را بيان فرموده اند، گوئيم كه شورى پسنديده است و در امور و مصالح اجتماعى مشورت مناسب است و چون خليفه پيامبر كسى است كه سرپرستى و امامت عموم مسلمين را در امور دين و دنيا به نيابت از جانب رسول خدا صلى الله عليه وآله به عهده دارد، بايد مقام عصمت را دارا باشد و كشف اين مقام نيازمند به آگاهى از غيب است و براى شورى موردى نخواهد بود زيرا با مشورت دسترسى به غيب حاصل نمى شود .

5 _ مشورت نمودن و در نتيجه رعايت اكثريت در بعضى از موارد از جهت ناچارى است و روشن است كه عدد و تعداد بيشتر هيچگونه سند و دليل نيست بلكه غالباً اكثريت در اشتباه مى باشند و بديهى است كه اگر عدد ملاك باشد بسيار پيش مى آيد كه رأى يك فرد عادى همانند رأى يك دانشمند و آگاه در سرنوشت يك جامعه مؤثر باشد .

6 _ استخلاف و تعيين خليفه اى، ديگرى را براى خلافت، نيز بطلانش بديهى است .

ص: 178

زيرا اگر خليفه تعيين كننده، منصوب از طرف خداوند باشد تعيين او ديگرى را همان نصّ خواهد شد و در نتيجه ملاك نصّ است نه استخلاف و اگر خليفه تعيين كننده، منصوب از طرف خداوند نباشد تعيين او سند نيست و خلافت همان خليفه اوّل، مورد كلام و اشكال بلكه باطل و بى مورد است .

7 _ بعضى از اهل سنت اجماع را ملاك خلافت گرفته اند .

بديهى است علاوه بر اين كه اجماع اگر طريق و راه براى كشف نظر معصوم نباشد دليلى براى حجت بودن آن نيست، در مورد سخن كه مسئله خلافت است اجماعى تحقق پيدا نكرده است زيرا يك ركن و پايه، تحقق اجماع اتفاق اهل حل و عقد (طبقه ممتاز) مى باشد و بديهى است در مورد بحث، افراد سرشناس از صحابه مخالف خلافت ابوبكر بوده اند، از جمله مخالفان طبق نقل بسيارى از مورخين افراد زير مى باشند . (1)

1 _ سعد بن عباده 2 _ سهل بن حنيف

3 _ حباب بن منذر 4 _ عثمان بن حنيف

5 _ زبير 6 _ اسامة بن زيد

7 _ ابوذر غفارى 8 _ عمار ياسر

9 _ ابوالهيثم بن قيهان 10 _ ابى قحافه (پدر ابوبكر)

11 _ عمر بن سعيد 12 _ عبداللَّه بن عباس


1- از جمله تاريخ يعقوبى، خبر سقيفه بنى ساعده و بيعت ابى بكر، 2/124 نام بعضى افراد را كه از بيعت ابوبكر تخلف كرده اند آورده و همچنين تاريخ طبرى، وقايع سال يازدهم هجرى، 2/446.

ص: 179

13 _ فضل بن عباس 14 _ خالد بن سعيد

15 _ مقداد بن اسود 16 _ خزيمة بن ثابت، ذوالشهادتين

17 _ ابوسفيان 18 _ زيد بن وهب

19 _ عباس بن عبدالمطلب 20 _ اُبى بن كعب

21 _ قيس بن سعد 22 _ سلمان فارسى

23 _ بريدة أسلمى 24 _ مالك بن نويره

و جمع بسيارى در تاريخ اسم آنها ياد شده است كه با خلافت ابوبكر مخالف بوده اند و از همه آنها مهمتر اين كه اهل بيت عليهم السلام كه ركن امت و پايه اساسى اسلام اند و محبت آنان اجر و مزد رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله در قرآن كريم اعلام شده است نه تنها مخالف بوده اند بلكه خلافت را حق خود مى دانستند (حق نيز همين بوده است) تا آنجا كه درگيرى در اين جريان به آنجا منتهى شد كه اطرافيان ابوبكر به خانه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ريختند و آن حادثه تعجب آور و دلخراش را بوجود آوردند و اين خود دليل روشنى است بر مخالفت اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با خلافت ابوبكر و عدم تحقق إجماع. (1)


1- شرح مفصل اين اهانتها را مى توانيد از كتبى كه در همين راستا نگارش يافته جويا شويد . از جمله سه كتاب ذيل كه از منابع فريقين اين حادثه دهشت انگيز را بررسى كرده اند معرفى مى شوند . 1 _ احراق بيت فاطمه عليها السلام، غيب غلامى . 2 _ الهجوم على بيت فاطمه عليها السلام، عبدالزهرا مهدى . 3 _ احراق بيت الزهرا عليها السّلام في مصادر أهل السنة، السيد محمّد حسين السجاد .

ص: 180

و نيز بديهى است كه اجماع بر اساس دين دارى مى تواند ارزشى داشته باشد نه اتفاق بر اساس هواهاى نفسانى و بديهى است كه نزاع و جدالشان در امر خلافت طبق تاريخِ مسلم، نشان دهنده هوا هاى نفسانى آنها است .

از آنچه گفته شد روشن گرديد كه به اضافه اين كه اصل حجّيت اجماع چنانچه اشاره شد شرائط خاصى دارد (كه در مورد بحث آن شرائط وجود ندارد) اساساً اجماع تحقق نيافته است تا به آن استدلال شود .

8 _ از ملاكهائى كه براى حقانيّت خلافتِ خليفه گفته اند بيعت است . در اين مورد گوئيم كه بيعت در ارتباط با تثبيت و تحكيم خلافتِ كسى كه حقانيّت او به دليل روشن (مانند نصّ) ثابت گرديده است مؤثر و پسنديده است، نه براى اصل اثبات حقانيّت فردى در رابطه با خلافت .

و به عبارت ديگر، اگر مقصود از بيعت شورى و يا اجماع باشد اشكالاتى كه در مورد مشورت و اجماع گفته شد در اين مورد هم مطرح است و اگر مقصود شورى و اجماع نيست معنائى جز تحكيم و استوار نمودن خلافت فردى كه حقانيّت آن ثابت شده است نمى باشد .

نتيجه: از آنچه گفته شد بخوبى روشن گرديد كه اجماع و شورى و بيعت و قهر و غلبه و استخلاف هيچ يك نمى تواند ملاك براى انتخاب خليفه و جانشين پيامبر باشد .

ص: 181

عصمت أئمّه عليهم السلام

از مسائل بحث امامت كه در ضمن بحث هاى گذشته اشاره شد مسئله عصمت أئمّه معصومين عليهم السلام است .

در اين مورد به اختصار گوئيم، تمامى دليلهايى كه در بحث نبوّت براى عصمت انبياء گفته شد در اين مورد (عصمت اوصياء، ائمه معصومين عليهم السلام) نيز جارى مى باشد و در صورت عدم عصمتِ جانشينِ پيامبر مفاسد ذيل لازم خواهد آمد .

1 _ اگر جانشين پيامبر معصوم نباشد اعتماد و اطمينان از او سلب گرديده و نقض غرض خلافت و وصايت مى گردد .

2 _ اگر جانشين پيامبر معصوم نباشد رفع اختلاف بين امت نخواهد شد و امت با برداشتهاى كاملاً متفاوت از دين پراكنده گرديده و حجت بر خلق تمام نخواهد شد .

3 _ اگر جانشين پيامبر معصوم نباشد مردم با اين كه مكلف اند كه دين كاملى را عمل نمايند قدرت انجام تكاليف خود را ندارند زيرا خود بخود كه احكام و دستورات مختلف را نمى دانند و كسى كه خود را جانشين پيامبر معرفى مى كند، ممكن است در اثر گناه و يا خطا دستورات را صحيح ابلاغ ننمايد .

4 _ اگر جانشين پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله معصوم نباشد اطاعت او بطور مطلق و در تمامى كارها مقرون اطاعت خداوند قرار نمى گرفت .

در صورتى كه خداوند اطاعت اولواالأمر را قرين و در رديف اطاعت

ص: 182

خود قرار داده است .

«يا أيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوْا أطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (1)

در آيه فوق خداوند اطاعت اولواالأمر را بطور مطلق لازم و قرين اطاعت خود قرار داده است بديهى است لازمه وجوب اطاعت مطلق كه در رديف اطاعت خداوند است، عصمت از گناه و خطا مى باشد .

5 _ اگر امام و جانشين پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله معصوم نباشد بايد امام ديگرى براى او تعيين شود و براى آن امام دوم امام ديگرى لازم است تا بى نهايت زيرا آنچه علت تعيين امام و سبب جعل و نصب آن است اشتباه و خطاء مردم است و چون مردم خطا كار در شناخت دين مى باشند لازم است كه امام براى شان معيّن گردد بنا براين اگر اين امام خود خطا كار باشد بايد براى او نيز امام ديگرى معين نمود و براى آن امام ديگر هم بايد امام تعيين گردد . و در نتيجه بايد امامانى بى اندازه و بى نهايت نصب گردند .

و روشن است كه تعيين امامان بى نهايت باطل و محال است پس عصمت امام و جانشين پيامبر لازم است .

6 _ اگر جانشين پيامبر معصوم نباشد موجب تضاد در ارتباط با لزوم اطاعت او مى شود زيرا هنگامى كه امام خطا كند و يا گناهى مرتكب شود بايد او را نهى كرد در صورتى كه اطاعت او لازم اعلام شده است در نتيجه تضاد بين لزوم اطاعت و لزوم نهى از معصيت و عمل اشتباه و خطا لازم آيد .


1- النساء/59 .

ص: 183

7 _ اگر جانشين پيامبر معصوم نباشد درجه او بايد از بقيه مردم كمتر و پائين تر باشد زيرا بديهى است كه امام از نظر عقل و معرفت به پروردگار قابل نسبت با مردم نيست بنابراين اگر گناه كار باشد درجه او از مردم معمولى پائين تر خواهد بود در صورتى كه امام از تمامى مردم درجه اش بالاتر مى باشد .

در اين مورد مناسب است گفتار استوار و قيّم سلطان المحققين مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى را نقل و ترجمه كنيم:

«وامتناع التسلسل يوجب عصمته، ولأنّه حافظ للشرع . لوجوب الإنكار عليه، لو أقدم على المعصية فيضاد أمر الطاعة ويفوت الغرض من نصبه ولانحطاط رتبته عن أقلّ العوام» . (1)

محال بودن تسلسل موجب عصمت امام و جانشين پيامبر است (2) و چون امام حافظ شرع و ديانت است بايد معصوم باشد (3) و بخاطر اين كه اگر معصيتى را انجام دهد بايد بر امام انكار كرد پس تضاد با وجوب اطاعت امام حاصل گردد (4) و اگر امام معصوم نباشد غرض از نصب امام از ميان مى رود (5) و نيز اگر امام معصوم نباشد درجه امام از مردم معمولى


1- تجريد الإعتقاد _ المقصد الخامس في الإمامة _ عصمة الإمام ص 222 .
2- توضيح اين قسمت در دليل پنجم عصمت آمده است .
3- دليل اول عصمت بيان قسمت فوق است .
4- دليل ششم توضيح جملات فوق است .
5- دليل اول بيان قسمت فوق است همانطور كه از جهتى بيان قسمت دوم مى باشد .

ص: 184

هم پائين تر خواهد بود . (1)از آنچه تذكر داده شد بخوبى استفاده مى شود كه امامان بزرگوار كه جانشين پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى باشند معصوم از گناه و اشتباهند .

شخصيّت و امتيازات ائمّه معصومين عليهم السلام

اشاره

يكى از راههايى كه عظمت و برترى امامان معصوم عليهم السلام را تا حدودى مى تواند بازگو كند برّرسى زندگى آن بزرگواران است .

زندگانى با عظمت و شرافت كه سراسر علم و عدالت و استقامت و انسانيت و اخلاق حسنه و مكارم اخلاق است نشانه شخصيت و برترى آن بزرگواران مى باشد تا آنجا كه آثار علمى و دادگرى و اخلاقى و اجتماعى و عبادى ائمه عليهم السلام همگان را به شگفت افكنده است ولى راهى كه بهتر مى تواند عظمت و موقعيت اين شخصيتهاى الهى را روشن سازد گفتارى است كه از آنان در مورد معرفى خود شان رسيده است .

و بعبارت ديگر با توجه به صداقت و راستگويى اين بزرگواران و پذيرش امامت و خلافتشان بهترين راه براى شناخت آنان توجه به فرموده هاى خود شان در مورد معرفى موقعيت و مقاماتشان مى باشد، بديهى است كه معرفى آن بزرگواران خود را نه بخاطر خودستائى (كه مى دانيم ائمه معصومين عليهم السلام از هرگونه كار ناشايست منّزه مى باشند) بلكه بخاطر مصالح بسيار مهم، از جمله شناخت مردم آنان را تا بهتر


1- توضيح اين قسمت در دليل هفتم بيان شده است .

ص: 185

پيروى كنند و خود به سعادت نائل آيند آرى در مواردى شخصيت و موقعيت خود شان را در جهان بيان نموده اند .

با توجه به آنچه گفته شد اكنون در كمال اختصار در سه بخش موقعيت و عظمت امامان معصوم عليهم السلام را متذكر مى شويم:

بخش اوّل: خلقت نورى

از مدارك و روايات بسيار و معتبر در ابتداى خلقت ائمه معصومين عليهم السلام خلقت نورى و آفرينش شگفت انگيزى براى ايشان استفاده مى شود، از صدها حديث كه در اين مورد رسيده به يك حديث كه در كتاب شريف كافى آمده است متذكر مى شويم .

محمّد بن سنان از حضرت جوادعليه السلام نقل مى كند كه پس از آن كه از اختلاف شيعه در محضر حضرتش سخن به ميان آمد، فرمود:

يا محمّد إنّ اللَّه تبارك و تعالى لم يزل متفرّداً بوحدانيّته ثمّ خلق محمّداً وعليّاً وفاطمة فمكثوا ألف دهر، ثمّ خلق جميع الأشياء فأشهدهم خلقها وأجرى طاعتهم عليها وفوّض اُمورها إليهم، فهم يحلّون ما يشاؤون ويحرّمون مايشاؤون ولن يشاؤوا إلّا أن يشاء اللَّه تبارك وتعالى ، ثمّ قال: يا محمّد هذه الدّيانة الّتي من تقدّمها مرق ومن تخلّف عنها محق، ومن لزمها لحق، خذها إليك يا محمّد . (1)


1- الأصول من الكافي _ كتاب الحجة _ أبواب التاريخ، باب مولد النبيّ صلى الله عليه وآله ووفاته _ ح 5، 1/441.

ص: 186

حضرت جوادعليه السلام فرمودند:

اى محمّد (خطاب به راوى) خداوند يگانه و يكتا بود (أزلى است) پس آفريد محمد و على و فاطمه را، پس هزار روزگار مكث نمودند، سپس خداوند اشياء و موجودات مختلف را خلق نمود، پس گواه ساخت آنان را بر خلق و جارى فرمود طاعت آنان را بر موجودات و واگذارد كار موجودات را به اين بزرگواران، اينان هستند كه حلال مى كنند هر چه را بخواهند و حرام مى كنند آنچه را كه بخواهند و نمى خواهند مگر آنچه را كه خداوند بخواهد آنگاه فرمود اين است روش و ديانتى كه هر كس پيشى گيرد از آن هلاك مى شود و هر كس تخلف از آن كند محو مى شود و آن كس كه اين روش را ملازم باشد به هدف مى رسد .

از اين حديث شريف كه دهها حديث ديگر در كتابهاى حديثى مانند آن نقل شده است مسائل زير استفاده مى شود .

1 _ براى اين بزرگواران خلقتى مقدم بر همه اشياء است كه معمولاً از آن به خلقت نورى ياد مى شود .

2 _ اين بزرگواران به اراده خداوند حاكم بر جهان و خواست شان

ص: 187

نافذ در هستى مى باشد و همه گونه تصرف براى آنان مى باشد .

3 _ دلهاى اين بزرگواران مركز مشيّت و اراده خداوند است تا آنجا كه نخواهند جز آنچه را كه خداوند بخواهد .

در همين مدرك ياد شده (اصول كافى) مرحوم كلينى روايات بسيار نقل فرموده و موقعيت خلقت نورى ائمه معصومين عليهم السلام را بيان كرده است و در بعضى از احاديث تذكر داده شده است كه مقامات و خصوصيّات ياد شده براى همه معصومين عليهم السلام مى باشد .

بخش دوم: امتيازات علمى

از امتيازاتى كه براى امامان معصوم عليهم السلام مى باشد امتياز علمى آنهااست اين بزرگواران به تعليم خداوند متعال آگاه بر همه چيز مى باشند .

در اين بخش به يك حديث از صدها حديث معتبر كه در كتابهاى حديثى رسيده است اكتفا مى شود .

عن المفضّل بن عمر قال: قال أبوعبداللَّه عليه السلام إنّ سليمان ورث داود، وإنّ محمّداً ورث سليمان، وإنّا ورثنا محمداً وإنّ عندنا علم التوراة والإنجيل والزبور، وتبيان ما في الألواح، قال: قلت: إنّ هذا لهو العلم؟ قال: ليس هذا هو العلم، إنّ العلم الّذي يحدث يوماً بعد يوم وساعة بعد ساعة . (1)

مفضّل از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند: همانا


1- الأصول من الكافي _ كتاب الحجة _ باب أنّ الأئمّة ورثوا علم النبيّ وجميع الأنبياء والأوصياء الّذين من قبلهم ، ح 3، 1/ 224 .

ص: 188

سليمان از داود ارث برد و حضرت محمّدصلى الله عليه وآله از سليمان ارث بردندو ما از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ارث برده ايم و همانا نزد ما است علم تورات و علم انجيل و علم زبور و بيان آنچه در لوح ها است (لوح هاى حضرت موسى) مفضل گفت: اين علم مى باشد؟ فرمود اين علم نيست همانا علم چيزى است كه روزى بعد از روز ديگر و ساعتى بعد از ساعت ديگر حادث شود .

از اين حديث شريف آگاهى ائمه معصومين در ارتباط با تمامى دستورات الهى و همه حوادث و وقايع جهان استفاده مى شود و بيانگر عظمت علمى ائمه معصومين عليهم السلام است .

بخش سوم: قدرت ائمه عليهم السلام

از امتيازات ائمه معصومين عليهم السلام كه بخوبى از مدارك وحى استفاده مى شود توانائى آن بزرگواران و قدرت تصرف آنها در جهان هستى است . در اين بخش مانند دو بخش گذشته، بخاطر اختصار به يك حديث از صدها حديث اكتفا مى شود .

عن جابر عن أبي جعفرعليه السلام قال: إنّ إسم اللَّه الأعظم على ثلاثة و سبعين حرفاً و إنّما كان عند آصف منها حرف واحد فتكلّم به فخسف بالأرض مابينه و بين سرير بلقيس حتّى تناول السرير بيده ثمّ عادت الأرض كما كانت أسرع من طرفة عين ونحن عندنا من الإسم الأعظم إثنان وسبعون حرفاً، وحرف واحد عنداللَّه تعالى استأثر به في علم الغيب عنده،

ص: 189

ولا حول ولا قوة إلّا باللَّه العلي العظيم . (1)

حضرت امام باقرعليه السلام فرمودند: همانا اسم اعظم خداوند بر 73 حرف است و همانا نزد آصف (وصى حضرت سليمان) يك حرف از 73 حرف بود به آن تكلّم نمود زمين بين او و بين تخت بلقيس فرو رفت جناب آصف تخت بلقيس را گرفت سپس زمين به حالت اول خود برگشت در مدت كمتر از يك چشم بهم زدن، و نزد ما است از اسم اعظم 72 حرف و يك حرف نزد خداوند است كه بخود در علم غيب خود اختصاص داده و نيست قدرت و قوه اى مگر به خداوند علىّ عظيم (برترو با عظمت) .

حديث شريف ياد شده كه يكى از صدها حديثى است كه در اين مورد در كتابهاى حديثى معتبر نقل شده بخوبى عظمت قدرت تصرّف ائمّه معصومين عليهم السلام را در خلقت روشن مى سازد .

با توجه به اين كه تمامى امتيازات از علم و قدرت، نشأت مى گيرد و علم و قدرت منشاء همه كمالات است، از آنچه گذشت شخصيت و عظمت ائمه معصومين عليهم السلام تا حدودى ترسيم مى گردد . آرى اينان انتخاب شدگان خداوند براى سرپرستى تمامى انسانها مى باشند بديهى است هنگامى كه انتخاب كننده ، خداوند و هدف از انتخاب ، سرپرستى


1- الأصول من الكافي _ كتاب الحجة _ باب ما أعطى الأئمةعليهم السلام من اسم اللَّه الأعظم،ح 1، 1/230. .

ص: 190

در تمامى شئون انسانى و براى همه انسانها باشد افراد انتخاب شده از امتيازات و عظمتى خاص برخوردار مى باشند .

در پايان مبحث امامت مناسب به نظر رسيد كه چند فراز از بيانات امام هشتم حضرت رضاعليه السلام كه در كتابهاى معتبر حديث نقل شده است يادآورى شود .

حضرت رضاعليه السلام در مرو بودند در ارتباط با امر امامت در مسجد جامع روز جمعه سخنان مختلفى گفته شد، يكى از دوستان حضرت بنام عبدالعزيز در مسجد حضور داشت سپس خدمت حضرت رضاعليه السلام رسيد و از سخنان گوناگون كه در مسجد مطرح شده بود بازگو كرد ، آنگاه حضرت رضاعليه السلام مطالب مفصّلى در مورد امام و امامت بيان فرمودند .

اكنون بعضى از آن بيانات را متذكّر مى شويم.

قال عليه السلام : الإمام المطهّر من الذنوب والمبرّا عن العيوب ، المخصوص بالعلم ، الموسوم بالحلم ، نظام الدين ، وعزّ المسلمين و غيظ المنافقين ، وبوار الكافرين . (1)

امام از گناهان پاك است ، از هر عيب پاكيزه است ، بعلم و حلم اختصاص يافته است ، امام موجب نظام دين و عزت مسلمانها است ، امام موجب خشم منافقان و هلاكت كافران است .

وقال عليه السلام: الإمام واحد دهره ، لا يدانيه أحد ، ولا يعادله


1- الأصول من الكافي _ كتاب الحجة _ باب نادر جامع في فضل الإمام وصفاته . ح 1، 1/200. .

ص: 191

عالم ، ولا يوجد منه بدل ولا له مثلٌ ولا نظير ، مخصوص بالفضل كلّه من غير طلب منه له ولا إكتساب ، بل اختصاص من المفضّل الوهّاب . (1)

امام يكتاى روزگار است ، و فضائل احدى به فضائل او نرسد و هيچ عالمى مانند او نباشد ، و كسى جايگزين امام نگردد ، و براى امام مثل و مانند نيست ، اختصاص به تمامى فضائل دارد بدون طلب و كسب ، بلكه از طرف خداوند بخشنده مورد عنايت قرار گرفته است .

و قال عليه السلام: وإنّ العبد إذا اختاره اللَّه عزّ وجلّ لاُمور عباده ، شرح صدره لذلك ، وأودع قلبه ينابيع الحكمة ، وألهمه العلم إلهاماً ، فلم يعي بعده بجواب ، ولا يحير فيه عن الصواب ، فهو معصومٌ مؤيّدٌ موفّقٌ مسدّدٌ ، قد أمن من الخطايا والزلل والعثار ، يخصّه اللَّه بذلك ليكون حجته على عباده ، وشاهده على خلقه وذلك فضل اللَّه يؤتيه من يشاء واللَّه ذوالفضل العظيم . (2)

هنگامى كه خداوند بنده اى را براى كارهاى بندگان انتخاب نمايد شرح صدر به او دهد ، و چشمه هاى حكمت را در قلب او قرار دهد ، و به او علم الهام كند


1- الاصول من الكافي _ كتاب الحجة _ باب نادر جامع في فضل الامام وصفاته . ح 1، 1/201 .
2- الأصول من الكافي _ كتاب الحجة _ باب نادر جامع في فضل الإمام وصفاته . ح 1، 1/202 .

ص: 192

آنچنان كه در جواب هيچ سؤالى نماند و در جواب هيچ سؤالى از حق نگذرد . امام معصوم و مورد تأييد است امام موفق و استوار است . امام از خطا و لغزش محفوظ است خداوند به امام اين امتيازات را داده است تا او را حجت خود بر خلق و شاهد خود بر آن قرار دهد و اين فضل خداوند است كه خداوند به هر كه بخواهد مى دهد و خداوند داراى فضل بزرگ است .

ص: 193

بخش چهارم: معادشناسى (انسان شناسى)

اشاره

ص: 194

ص: 195

معادشناسى

در ابتداى اين نوشتار بيان شد كه يكى از مسائلى كه شناخت آن سرنوشت ساز و تعيين كننده نفى يا اثبات آن هر يك جهت و خط مشى انسان را به گونه خاصى مشخص مى نمايد ، انسان شناسى است، اگر در شناخت انسان ، انسان موجودى فانى و داراى زندگى موقّت دنيوى شناخته شود و آشكار گردد كه براى انسان پس از زندگى دنيا زندگى ديگرى نيست و با مردن نابود مى گردد ، طبيعى است كه خط مشى انسان و گونه زندگى بشر در اين زندگى دنيوى غير از هنگامى است كه انسان موجودى باقى و داراى زندگى ديگر شناخته شده باشد و در صورتى كه زندگى ديگرى باشد راحت يا رنج بعد از اين زندگى اش مربوط به چگونگى اعمال او در دنيا است .

شناخت انسان

در اين شناخت صرف نظر از آن كه در فطرت انسان ميل به بقاء است و اين خود از نظر جمعى از محققان گواه بقاء انسان و زندگى ديگر و تداوم حيات او است (1) با توجه به شناخت هستى (خداشناسى) و اثبات


1- محقق عاليقدر مرحوم ملا محسن فيض كاشانى در كتاب علم اليقين المقصد الرابع في العلم باليوم الآخر _ الباب الأوّل في الموت _ فصل 2 ، ج 2/837 به همين نكته توجه داده اند: «وكيف تعدم النفوس وقد جعل اللَّه عزّ وجلّ بواجب حكمته في طبايعها محبة الوجود والبقاء وجعل في جبلّتها كراهة العدم والفناء... وقد ثبت وتيقّن ان بقائها ودوامهافي هذه النشأة الحسّية أمر مستحيل أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ المُوتْ فلو لم يكن لها نشأة أخرى تنتقل هي إليها لكان ما إرتكز في طبايعها و أودع في جبلتها من محبة البقاء الأبدي والحيوة السرمدية باطلاً ضايعاً تعالى اللَّه عن ذلك » چگونه انسانها نابود و فانى مى شوند با اين كه خداوند به حكمت ثابت خود علاقه به هستى و بقاء را در سرشت انسانها قرار داده است و انزجار و نفرت از نابودى را در نهاد شان نهاده است و مسلم است كه بقاء انسان در زندگى دنيا ميسر نيست . بنابراين اگر زندگى ديگرى نباشد كه انسان با انتقال به آن زندگى ميل به بقاء فطرى خود را دريابد ، قرار دادن خداوند چنين ميل فطرى را در وجود بشر لغو و زائد خواهد بود در صورتى كه بديهى است در كار خداوند لغو وجود ندارد .

ص: 196

نياز موجودات به حقيقتى قائم بالذات و آگاه و توانا و با توجه به برنامه هدايت كه از طرف خداوند جهان با فرستادن پيامبران و اوصياء انجام گرفته است و براى مردم وظائف گوناگون در سطوح مختلف زندگى شان مقرر گرديده است ، مسأله زندگى بعد از مرگ بحكم عقل و نقل قطعى و ضرورى به شمار مى آيد .

دليل هاى عقلى بر اثبات معاد

مسأله معاد و اصل زندگى بعد از زندگى دنيا ، با توجه به مسائل قبلى (توحيد و نبوّت و امامت) و صرف نظر از فطرت و سرشت و علاقه مندى انسان به بقاء ، از دو طريق اثبات مى شود .

ص: 197

1 _ عقل

2 _ نقل

دليلهاى عقلى بر لزوم زندگى پس از مرگ كه در قرآن كريم نيز به آن اشاره شده است بصورتهاى زير تذكر داده مى شود .

الف _ عدالت خداوند لزوم زندگى پس از مرگ را ثابت مى كند .

ترديدى نيست كه دوران زندگى بشر همراه با مهلت است زيرا از جمله سنتهاى خداوند متعال ، سنت مهلت مى باشد تا آنجا كه گروهى از افراد بشر تا آخرين نفس زندگى خود ، به ظلم و ستم اشتغال دارند و از هيچ گونه ظلمى پرهيز ندارند و گروهى مظلوم و تا آخرين لحظه زندگى در حال محروميت و ستمكشى و مظلوميت بسر مى برند .

با توجه به اين سنت الهى اگر پس از زندگى دنيا زندگى ديگرى نباشد و زندگى انسان با مردن تمام شود و عالم ديگرى نباشد (تا هر كس به جزاى كار خود برسد) با عدالت خداوند متعال منافات دارد .

بنابراين عدل خداوند ايجاب مى كند كه پس از زندگى دنيوى زندگى ديگرى باشد تا به حساب همگان رسيدگى شود . در بسيارى از آيات شريفه قرآن به دليل عقلى فوق تذكّر داده شده است، بعضى از آن آيات آيه هاى زير است .

1«_ «اَمْ نَجْعَلُ الَّذِيْنَ آمَنُوْا وَعَمِلُوْا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِىْ الأَرضِ اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِيْنَ كَالْفُجّارِ (1)

آيا كسانى كه ايمان دارند و كارهاى نيك انجام داده اند


1- ص/28 .

ص: 198

مانند كسانى كه در زمين فساد نموده اند نزد ما يكسان مى باشند و يا آن كه پرهيزگاران را مانند بدكاران قرار مى دهيم (هرگز چنين نخواهد بود بلكه در عالم آخرت هر يك به نتيجه كار خود خواهند رسيد) .

2 _ «اَمْ حَسِبَ الَّذِيْنَ اِجْتَرَحُوْا السَّيئَاتِ اَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِيْنَ آمَنُوْا وَعَمِلُوْا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُوْنَ» (1)

آيا گمان كرده اند آنان كه كارهاى زشت انجام داده اند با آنان كه ايمان دارند و كارهاى نيك انجام داده اند نزد ما يكسان مى باشند و در مرگ و زندگى برابر خواهند بود (اين چنين نيست) و چنين پندارى زشت و باطل است .

ب _ اگر زندگى ديگرى پس از زندگى دنيا نباشد و انسانها با مردن فانى و نابود گردند و زندگى آنان به همين زندگى موقت پر فراز و نشيب خاتمه پيدا كند بر خلاف حكمت بوده و چنين خلقتى حكيمانه نخواهد بود .

و چون خداوند متعال حكيم است و تمامى كارهاى پروردگار حكيمانه است لازم است كه پس از زندگى دنيا زندگى ديگرى باشد .

توضيح: بديهى است كه زندگى افراد بشر در دنيا همراه با رنج و راحت و فراز و نشيب و حوادث مختلف است و نيز بديهى است كه


1- الجاثية/21 .

ص: 199

انسان موجود بسيار مستعد و شگفت انگيز و قابل پيشرفت و تكامل و ممتاز به قدرت انتخاب و اراده است . و روشن است چنين موجود مستعد ، اگر هدف و غايتى در خلقت آن نباشد و در همين زندگى دنيوى زندگى اش خاتمه پيدا كند خلقت او لغو و بدون حكمت خواهد بود و چون خداوند حكيم است خلقتى اين چنين لغو از او انجام نگيرد بنابراين بايد پس از زندگى دنيا زندگى ديگرى باشد تا خلقت انسان حكيمانه باشد .

در قرآن كريم مكرّر ارشاد به دليل عقلى فوق شده است . بعضى از آن آيات ، آيات ذيل مى باشد .

1 _ «وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ بِالحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَهُمْ لا يُظْلَمُوْنَ» (1)

خداوند متعال آسمانها و زمين را به حق آفريده است (بر اساس حكمت) تا پاداش دهد هر كسى را به آن چه انجام داده است و به مردم ظلم نخواهد شد .

2 _ «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ انَّكُمْ اِلَيْنا لا تُرْجَعُوْنَ (2)

آيا گمان مى كنيد كه ما شما را بيهوده و باطل آفريده ايم كه به سوى ما بازگشت نداريد .

و سلطان المحققين خواجه نصير الدين طوسى رحمه الله فرموده است :


1- الجاثية/22 .
2- المؤمنون/ 115 .

ص: 200

«ووجوب ايفاء الوعد والحكمة يقتضي وجوب البعث» (1)

وجوب وفاء به وعده و حكمت الهى اقتضاء مى كند وجوب روزگار قيامت را .

دليل هاى نقلى بر اثبات معاد

دليلهاى نقلى كه اثبات عالم آخرت را مى نمايد بسيار و به گونه اى است كه شمارش آنها دشوار و مشكل است و تا آنجا از قطعيت برخوردار است كه مسئله معاد در اسلام از مسائل بديهى و ضرورى اسلامى مى باشد و منكر آن از مسلمانان محسوب نخواهد شد و در قرآن كريم مسئله معاد در رديف ايمان به خداوند آمده است .

بخشى از آيات كه در مورد اصل معاد و زندگى بعد از زندگى دنيا دلالت دارد تذكر داده مى شود :

1 _ «الم* ذلكَ الكِتابُ لا رَيْبَ فيِه هُدىً لِلْمُتَّقِينَ * الَّذينَ يُؤمِنُوْنَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيْمُوْنَ الصَّلوةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُوْنَ* وَ الَّذِينَ يُؤمِنُوْنَ بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالاخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» (2)

2 _ «لَيْسَ البِرَّ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوْهَكُمْ قِبَلَ المَشْرِقِ وَ المَغْرِبِ وَ لكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ اليَوْمِ الآخِرِ وَ المَلائِكَةِ وَ الكِتابِ


1- تجريد الاعتقاد _ المقصد السادس في المعاد _ المعاد الجسماني _ ص 300 .
2- البقرة/ 1_4 .

ص: 201

وَ النَبِيّنَ» (1)

خداى تعالى در آيه فوق نيكى را در ايمان به خداوند و ايمان به عالم آخرت (معاد) و ايمان به فرشتگان و كتاب و پيامبران و انجام وظائف عبادى و اجتماعى و اخلاقى كه در تتمه آيه آمده، اعلام فرموده است .

3 _ «اِذا زُلْزِلَتِ الاَرْضُ زِلْزالَها* وَ اَخْرَجَتِ الاَرْضُ اَثْقالَها* وَ قالَ الاِنْسانُ ما لَها* يَوَمَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبارَهَا* باَنَّ رَبَّكَ اَوْحى لَها* يَومَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ اَشْتاتاً لِيُرَوْا اَعْمالَهُمْ* فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرَاً يَرَهُ* وَ مَنْ يَعْمَلْ مُثْقالَ ذَرَّةٍ شَرَّاً يَرَه» (2)

در اين سوره مباركه از جريان حوادث قبل از قيامت و معاد و بعد از آن خبر داده شده و تمامى اين سوره مربوط به مسئله معاد مى باشد .

4 _ «ءَاِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ* قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الاَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ» (3)

آيا ما پس از آن كه مرديم و تبديل به خاك شديم(زنده خواهيم شد) اين بازگشت و زنده شدن بعيد است ! (آنگاه قرآن كريم در مقام جواب مى فرمايد) ما به آنچه زمين از آنها بكاهد كاملاً آگاهيم و نزد ما كتابى است كه بر همه چيز حفاظت مى كند .


1- البقرة/177 .
2- سورة الزَّلزلة .
3- ق/3 و 4 .

ص: 202

اين آيه شريفه، در جواب كسانى كه زندگى پس از مرگ را بعيد مى شمرند ، با توجّه دادن به علم خداوند كه هيچ ذرّه اى ، از علم او غائب نيست و با توجه دادن به قدرت حضرت حق ، كه همه چيز تحت حفاظت او است، معاد را اثبات و بعيد شمردن آن را نفى مى كند .

5 _ «وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِى العِظامَ وَ هِىَ رَمِيْمٌ* قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيْمٌ» (1)

و براى ما مثلى زد كه گفت اين استخوانهاى پوسيده را باز چه كسى زنده مى كند؟ بگو آن خدايى زنده مى كند كه اول بار به آنها حيات بخشيدو اوست كه به هر خلقتى آگاه است .

در اين آيه نيز در جواب شبهه (بعيد شمردن زنده شدن استخوانهائى كه از بين رفته و مثل خاكستر شده) بقدرت بى نهايت خود توجه داده و از اين راه زمينه پذيرش معاد را فراهم فرموده است .

6 _ «أَيَحْسَبُ الاِنْسانُ اَنْ لَنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ» (2)

آيا آدمى مى پندارد كه ما هرگز استخوانهاى او را جمع نمى كنيم .

جمع نمودن استخوانها پس از مرگ ، إخبار به زندگى ديگرى است .


1- يس/78 و 79 .
2- القيامة/3 .

ص: 203

7 _ «وَ اَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ» (1)

خدا به يقين تمام كسانى را كه در قبرها مى باشند زنده مى كند .

زنده شدن كسانى كه در قبرها هستند كه در آيه فوق آمده است اعلام به وجود قيامت است .

تذكراتى كه اعتقاد به زندگى ديگر (معاد) را آسان مى سازد

از مطالبى كه در ارتباط با مسأله معاد و بسيارى از مسائل ديگر مانند معراج ، طول عمر امام عصرعليه السلام و مانند آن ، مفيد و راه گشا است اين است كه آنچه انسان در ارتباط با آن قرار مى گيرد و مى خواهد كه در آن نظر بدهد از سه حالت زير بيرون نيست .

1 _ بعضى از مسائل ، درستى و صحتش بسيار روشن و بديهى است و انسان در حكم به صحت و درستى آن ، سريعاً حكم مى كند و جاى هيچ گونه درنگ و تأملى نيست مانند حكم به خوبى عدالت و بدى ظلم و مانند آن .

2 _ گروهى از مسائل ، ضد عقل مى باشد و بطلان و نادرستى آن كاملاً روشن است و در حكم به بطلانش هيچگونه جاى ترديد و تأمل نيست مانند اجتماع نقيضين ، بود و نبود شىء واحد در آنِ واحد ، و مانند آن .

3 _ و بعضى از مسائل بصورتى نيست كه به سادگى و به سرعت بتوان


1- الحجّ/7 .

ص: 204

آن را پذيرفت و ضد عقل نيز نمى باشد كه بدون نياز به تأمل آن را بتوان رد نمود بلكه در اين مورد در مرحله امكان گذارده شده و در انتظار دليل رد كننده و يا اثبات كننده بايد بود .

مثال : اگر از اختراع و صنعت بسيار عجيب و شگفت انگيزى خبر داده شويم مثلاً گفته شود در فلان كشور اختراعى كرده اند كه پس از منقضى شدن صحنه تصادف بوسيله دستگاه مخصوصى مى توان صحنه تصادف را عكس بردارى كرد و متوجه شد كه صحنه تصادف چگونه بوده است اين مطلب از نوع گروه اول و دوم نيست يعنى از بديهيات عقل نيست مانند خوبى عدالت و بدى ظلم تا بسهولت و سرعت قبول شود و ضد عقل (مانند جزء از كل بزرگتر است) نيز نمى باشد تا به سرعت رد و بطلان آن واضح گردد بلكه در بوته ابهام گذارده مى شود . تا در مورد مثال مذكور اگر معلوم شود كه نقل كننده وجود چنين اختراعى از هر جهت معتبر است در اين صورت البته پذيرفته مى شود و مورد قبول و اعتراف قرار مى گيرد و اگر ناقل آن اعتبار نداشته باشد طبيعى است كه مورد قبول واقع نخواهد شد گر چه مورد إنكار هم قرار نمى گيرد .

با توجه به مطلب فوق مسئله زندگى بعد از دنيا و مسائل مختلف مربوط به قيامت ضد عقل نيست و از قسم اول (مسائل بديهيه) هم نيست . بنابراين در مورد مسائل مربوط به قيامت در موردى كه قرآن كريم و يا حديث معتبر گويا باشد پذيرش آن لازم و واجب خواهد بود .

آنچه حالت استبعاد و ناباورى را بر طرف مى كند از مسائل كه جمعى را به انكار معاد و استبعاد (بعيد شمردن) آن وادار نموده اين است كه مى گويند :

ص: 205

چگونه ممكن است كه انسان بميرد و بدنش خاك شود و خاكش متفرق گردد باز هم زنده شود ، قرآن كريم از قول منكرين معاد نقل مى كند و مى فرمايد :

«مَنْ يُحْيِى العِظامَ وَ هِىَ رَمِيْمٌ» (1)

چه كسى مى تواند استخوان پوسيده را زنده نمايد .

و نيز نقل مى فرمايد كه اينان مى گويند :

«ءَاِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ» (2)

آيا آنگاه كه ما مرديم و خاك گرديديم باز زنده مى شويم اين بازگشت پس از مرگ بعيد است .

در قرآن كريم براى رفع اين ناباورى و بعيد شمردن زنده شدن مردگان به مطالب مختلف تذكر داده شده است كه بعضى از آنها را يادآور مى شويم :

1 _ منكرين معاد ، آنانى كه مى گويند بعيد به نظر مى رسد كه انسانها پس از مرگ زنده شوند ، از قدرت بى حد پروردگار غفلت كرده و مسئله معاد را با قدرت محدود خود بررسى نموده اند در نتيجه بعيد دانسته و مى گويندچگونه ممكن است انسانها پس از مرگ زنده شوند و اگر قدرت خداوندى كه انسان را آفريده است و ذرّات وجود او را از ذّرات پراكنده جهان جمع آورى كرده است و اين همه موجودات شگفت انگيز از نظر عدد و كميّت و از نظر چگونگى و كيفيت را بوجود آورده است بررسى


1- يس/78 .
2- ق/3 .

ص: 206

كنند به اين نتيجه خواهند رسيد كه كاملاً جريانى شدنى و ممكن و عملى خواهد بود .

و به بيان ديگر: اگر انسانِ منكر معاد ، به آثار قدرت خداوند كه هم اكنون موجود است بنگرد و در زمين و آسمان و موجودات بسيار جهان ، اندكى تفكر نمايد آثار قدرت حق متعال او را به امكان عوالم غيب متوجّه مى سازد و در نتيجه حالت ناباورى از بين رفته و مسئله معاد و مانند آن را بعيد نخواهد شمرد .

آياتى كه مطلب فوق را تذكر داده ، و در مسئله معاد ، منكرين را به آثار عظيم قدرت خود توجه داده ، بسيار است براى نمونه بعضى از آن آيات ذيلاً يادآورى مى شود :

الف _ «وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِى العِظامَ وَ هِىَ رَمِيْمٌ* قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» (1)

در اين آيه شريفه خداوند متعال ، منكر زنده شدن انسان مرده و استخوان پوسيده را ، به قدرت خود توجه داده و فرموده : «اى پيامبر به منكر زنده شدن استخوان مرده بگو : آن كس كه آن استخوان را اول بار آفريده است آنرا زنده خواهد ساخت و او است كه به هر خلقتى آگاه است .»

ب _ «يا اَيُّهَا النَّاسُ اِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِنَ الْبَعثِ فِانَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ


1- يس/ 78 و79 .

ص: 207

مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِى الاَرْحامِ ما نَشاءُ اِلى اَجَلٍ مُسَمَّىً ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا اَشُدَّكُمْ» (1)

اى مردم اگر شما در مورد روزگار بعث و معاد شكى و ريبى داريد همانا شما را خلق كرديم از خاك ، سپس از نطفه و بعد از خون بسته ، و از پاره گوشت تمام و ناتمام تا در اين انتقال و تحولات قدرت خود را بر شما آشكار سازيم و از نطفه ها آنچه را مشيت ما تعلق گيرد در رحمها قرار دهيم تا به وقتى معين طفلى از رحم بيرون آوريم تا زيست كرده و به حدّ بلوغ و كمال برسد .

اندكى تفكر در آيه فوق مطلب مورد نظر را روشن مى سازد چه اين كه كسانى كه نسبت به معاد شك دارند ، آنان را به خلقت انسان از خاك و نطفه و علقه و مضغه توجه داده است، يعنى با توجه به قدرت خداوند مسئله معاد را بررسى كن كه تو را از عالمى به عالم ديگرى آورده . و اين موجود شگفت انگيز را با قدرت نا محدود خود از خاك ساخته است.

2 _ از بياناتى كه در قرآن كريم بخاطر بر طرف كردن ناباورى آمده است تذكراتى است كه در ارتباط با نظام موجود مرگ و حيات گياهان و زمين در دوران سال مى باشد مى فرمايد : زمين و گياهان در فصل زمستان مى ميرند و در فصل بهار زنده مى شوند ، همچنين انسانها پس از مردن باز زنده خواهند شد .

آرى خاموشى جهان و از هم پاشيدگى منظومه شمسى و سپس


1- الحج/5 .

ص: 208

حيات تازه پيدا كردن موجودات متلاشى شده در قرآن كريم ، مكرر بيان شده است ، و موت و حيات زمين و گياهان را در آياتى چند ، زمينه توجه به زندگى بعد و معاد قرار داده است . بعضى از آيات در مورد مطلب فوق ذيلاً تذكر داده مى شود :

الف _ خداى تعالى مى فرمايد :

«وَ تَرَى الأَرْضَ هامِدَةً فِاذا اَنْزَلْنا عَلَيْها الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ اَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ* ذلكَ باَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ وَ اَنّهُ يُحْيِى الْمَوْتى وَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شىءٍ قَدِيْرٌ* وَ اَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيْها وَ اَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُور» (1)

در اين آيه شريفه ابتداء روئيدن گياهان در زمين و حالت حيات و زنده شدن زمين يادآورى شده آنگاه مسئله قيامت مطرح و زنده شدن كسانى كه در قبرها مى باشند اعلام شده است بديهى است كه ذكر مسئله معاد و زنده شدن آنها كه در قبرها مى باشند پس از مسئله زنده شدن زمين و گياهان تذكرى است كه زمينه اى براى پذيرش زنده شدن مردگان را بوجود مى آورد .

ب _ خداى تعالى مى فرمايد :

«وَاللَّهُ الَّذى اَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيْرُ سَحاباً فَسُقْناهُ اِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الأَرضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُور» (2)

خداست آن كه بادها را فرستد تا ابرها را برانگيزد و آن


1- الحج/5 _ 7 .
2- فاطر/9 .

ص: 209

ابر را ما به شهر و ديار مرده برانيم و به بارانش زمين را زنده گردانيم حشر و نشر مردگان هم (در قيامت) همين گونه است .

در آيه فوق زنده شدن مردگان به زنده شدن زمين پس از مرگ زمين تشبيه شده است . بديهى است كه هركس زنده شدن زمين را پس از مرگ آن متذكر باشد انكار زنده شدن مردگان را نخواهد نمود .

3 _ تذكر ديگرى كه در قرآن كريم براى پذيرش مسئله معاد در موارد متعدد بيان شده است ذكر مواردى است كه خداوند مردگانى را در همين زندگى دنيوى زنده نموده است و با زنده نمودن مردگان ، مسئله معاد را تثبيت و تحكيم فرموده است .

الف _ خداى تعالى مى فرمايد :

«وَ اِذْ قالَ اِبراهِيمُ رَبِّ اَرِنِى كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى قالَ اَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى قالَ فَخُدْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءَاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيْنَكَ سَعْيَاً وَ اعْلَمْ اَنَّ اللَّهَ عَزِيْزٌ حَكِيْمٌ» (1)

و چون ابراهيم گفت بار پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده خواهى كرد .خداوند فرمود : مگر باور ندارى؟ گفت : باور دارم لكن مى خواهم تا با مشاهده آن دلم آرام گيرد . خداوند فرمود : چهار مرغ بگير و گوشت آنها را بهم درآميز نزد خود آنگاه هر قسمتى را


1- البقرة/260 .

ص: 210

بر سر كوهى بگذار سپس آن مرغان را بخوان تا بسوى تو شتابان پرواز كنند و آنگاه بدان كه همانا خداوند بر همه چيز توانا و به حقايق امور دانا است .

در اين آيه شريفه پس از درخواست حضرت ابراهيم كيفيت زنده شدن مردگان را ، از جانب خداوند به حضرت ابراهيم دستور داده شد : چهار پرنده را بگير و آنها را كشته و اجزاء هر يك را با ديگرى مخلوط نما و بر روى هر كوهى قسمتى از آن اجزاء را قرار بده سپس آنها را بخوان سريعاً به سوى تو مى آيند ، جريان فوق نمونه عينى از جريان معاد است .

ب _ خداى تعالى مى فرمايد :

«اَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُروُشِها قالَ انَّى يُحْيِى هذِه اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاماتَهُ اللَّهُ مِأَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْمَاً اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِأَةَ عامٍ فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَانْظُرْ اِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْمَاً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شىءٍ قَدِيْرٌ» (1)

يا به مانند آن كس كه از كنار يك آبادى گذر كرد كه خراب و ويران شده بود گفت : بحيرتم كه خدا چگونه باز اين مردگان را زنده خواهد كرد پس خداوند او را صد سال ميراند سپس زنده اش نمود و به او فرمود : كه چند


1- البقرة/259 .

ص: 211

مدت درنگ كردى؟ جواب داد : يك روز يا پاره اى از يك روز ، خداوند فرمود : نه چنين است بلكه صد سال است ، نظر در طعام و شراب خود بنما كه هنوز تغيير ننموده و الاغ خود را نيز بنگر تا احوال بر تو معلوم شود و ما تو را حجت براى خلق قرار دهيم و بنگر در استخوانهاى آن كه چگونه درهمش پيوسته و گوشت بر آن پوشانيم چون اين كار بر او آشكار و روشن گرديد گفت همانا اكنون به حقيقت و يقين مى دانم كه خداوند بر همه چيز قادر و توانا است .

زندگى انسان بعد از مرگ

منازل و عالم هائى كه پس از مردن در قرآن و روايات براى انسان ترسيم شده ، سه منزل است :

1 _ برزخ .

2 _ قيامت و حشر .

3 _ بهشت يا دوزخ .

عالم برزخ عالمى است كه ارواح در آن عالم زندگى مى كنند و روح انسان از هنگامى كه از بدن جدا مى شود در آن عالم قرار مى گيرد و آن عالم تا هنگام قيامت وجود دارد و آنگاه كه قيامت مى شود ديگر عالم برزخ وجود نخواهد داشت .

اصل عالم برزخ از مسلّمات اسلام است و در ميان مسلمين از مسائل

ص: 212

قطعى و بدون خلاف مى باشد .

بعضى از آيات قرآن كريم و احاديث معتبرى كه از پيغمبر اكرم و امامان معصوم عليهم السلام در ارتباط با برزخ رسيده است يادآورى مى شود .

1 _ «حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُوْنِ* لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحَاً فِيْما تَرَكْتُ كَلاَّ اِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُهاوَ مِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (1)

هنگامى كه مرگِ يكى از آنها (كفار) فرا مى رسد مى گويد : پروردگارا مرا (بدنيا) بر گردان اميد است كه كار شايسته اى را كه در گذشته ترك كرده ام انجام دهم (به آنها گفته مى شود: بازگشتى نيست اين سخن سخن كسى است كه گوينده اش چنين گوينده اى است (يعنى به سخن او اعتنا نمى شود . كسى كه عقل به او داده ايم و پيامبران و اولياء خود را مأمور ابلاغ حقايق به آن نموده ايم و وسيله هاى تنبّه و توجّه را فراوان در اختيار او گذارده ايم ولى او به همه آنها بى توجّه بوده و به پيروى از هواى نفس خود پرداخته است) و پيش روى آنها برزخ است تا روز حشر و قيامت كه بر انگيخته مى شوند .

از آيه شريفه فوق بخوبى استفاده مى شود كه انسان پس از مرگ وارد عالم قيامت نمى شود بلكه بين مرگ و قيامت فاصله اى بنام برزخ مى باشد


1- المؤمنون/99 _ 100 .

ص: 213

چه اين كه قيامت و هنگام حشر روزگارى است كه ديگر سلسله زندگى بشر از هم گسيخته شده و جهان موجود به طور كلى در هم ريخته و متلاشى مى گردد و نيز از آيه شريفه مذكور استفاده مى شود كه انسان پس از مرگ حيات دارد و لذا درخواست برگشت مى نمايد :

2 _ «يَوْمَ يَأتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ اِلّا بِاِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعِيْدٌ* فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوْا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فِيْها زَفِيْرٌ وَ شَهِيْقٌ* خالِدِينَ فِيْها ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الاَرْضُ اِلّا ما شَاءَ رَبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ* وَأمَّا الَّذينَ سُعِدُوْا فَفِى الجَنَّةِ خالِدِينَ فِيْها ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الأَرْضُ اِلّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوْذٍ» (1)

روزى خواهد آمد كه در آن روز كسى سخن نگويد مگر به اذن خداوند آنانى كه شقى و (بدكار) مى باشند در آتش اند و براى آنان فرياد و ناله است و در آتش هميشه مى باشند تا هنگامى كه آسمانها و زمين بوده باشد . مگر آن كه مشيت خدا بخواهد نجاتشان دهد كه البته خدا هر چه خواهد مى كند و كسانى كه سعيد (و نيكوكار) مى باشند پس در بهشت هميشه هستند تا هنگامى كه آسمانها و زمين باقى است مگر آنچه مشيت پروردگار باشد كه عطايش ابدى و غير مقطوع است .

با توجه به اين كه آسمان و زمين هنگام قيامت وضع فعلى خود را از


1- هود/ 105 _ 108 .

ص: 214

دست خواهد داد ، مقصود از باقى بودن آسمان و زمين قبل از قيامت مى باشد . بنابراين بخوبى حيات و زندگى برزخى از آيه شريفه فوق استفاده مى شود .

3 _ «النَّارُ يُعْرَضُوْنَ عَلَيْها غُدُوَّاً وَ عَشِيَّاً وَ يَومَ تَقُوْمُ السَّاعةُ اَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ اَشَدَّ الْعَذابِ» (1)

(قوم فرعون) صبح و شب به آتش عرضه داشته مى شوند و روز قيامت به آنها(فرشته ها) گفته مى شود داخل نمائيد آل فرعون را در شديدترين عذاب .

از آيه ياد شده بخوبى حيات برزخى استفاده مى شود . زيرا قبل از روز قيامت براى قوم فرعون عذاب در صبح و شب مقرر شده است بنا براين قبل از روزگار قيامت عالم ديگرى وجود دارد كه در آن عالم گنه كاران گرفتار عذاب مى باشند و لازمه آن، حيات و زندگى در عالمى قبل از قيامت مى باشد .

4 _ «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِى سَبِيْلِ اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ يُرْزَقُونَ* فَرِحينَ بِما آتيهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُوْنَ بِالَّذِيْنَ لَمْ يَلْحَقُوْا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ اَلّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُوْنَ* يَسْتَبْشِرُوْنَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ اَنَّ اللَّهَ لا يُضِيْعُ اَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (2)

البته نپنداريد آنانى كه در راه خداوند كشته شده اند


1- المؤمن (غافر)/46 .
2- آل عمران/169 _ 171 .

ص: 215

مردگانند بلكه زندگانى هستند كه نزد خداوند روزى به آنان مى رسد آنها خشنودند به آنچه از فضل خداوند به آنها رسيده است و بشارت مى دهند به مؤمنانى كه هنوز به آنها ملحق نگرديده اند (آنانكه پس از اين شهداء به آنها ملحق مى شوند) كه خوفى بر آنان نيست و محزون نخواهند بود و بشارت مى دهند به نعمت و نيكى كه از طرف خداوند به آنها داده شده است و خداوند اجر و پاداش اهل ايمان را ضايع ننمايد .

از آيه شريفه فوق بخوبى حيات برزخى و زندگى انسانها پس از مرگ استفاده مى شود زيرا خداوند فرموده است كه آنها (شهداء) پس از آنكه كشته شدند زنده مى باشند نه آن كه در عالم قيامت زنده مى شوندو نيز فرموده است كه اينان روزى داده مى شوند و خشنودند به آنچه خداوند به آنها مرحمت نموده است و بشارت مى دهند اهل ايمانى را كه هنوز به آنها ملحق نشده اند .

كلمه «أحياءٌ» زندگانند و جملات «يُرزَقُونَ» روزى مى رسد به آنها و «فَرَحِينَ» خشنود مى باشند و «يَسْتَبْشِرُونَ» بشارت مى دهند؛ حيات و زندگى پس از مرگ را اعلام مى دارد .

تذكر: بديهى است كه شهداء آنها كه در راه خداوند كشته شده اند با مردم ديگر از جهت اصل زنده بودن ، يكسانند و اختصاص شهداء بذكر (ياد آورى خصوص شهداء) بخاطر مطرح بودن آنها است زيرا كه اهل باطل مى گفتند كه آنها (شهداء) از بين رفته و نابود شده اند و نيز بخاطر اهميت دادن به شأن آنها و اختصاص داشتن آنها است بخصوصيت متنعم

ص: 216

شدن به نعم الهى در نزد مقام خاص قرب خداوند متعال .

آياتى كه در مسئله برزخ از آنها استفاده شده در حدود پانزده آيه است كه بخاطر اختصار به آيه هاى ياد شده اكتفا مى شود و به بعضى از آيات مربوطه ، در ضمن نقل حديث هائى كه در ارتباط با عالم برزخ متذكر مى شويم اشاره مى شود .

احاديث معتبرى كه در مورد عالم برزخ رسيده است بسيار است و عامه (اهل سنت) و خاصه (شيعه) در اين مورد روايات فراوانى نقل كرده اند لذا بايد گفت روايات مربوط به عالم برزخ و زندگى ارواح در عالم برزخ از حدّ تواتر (1) گذشته است و به جهت آن كه (همان طور كه مكرر گفته شده) روش ما بر اختصار است بعضى از احاديث مربوطه را با بعضى از آيات متناسب در ارتباط با عالم برزخ متذكر مى شويم .

هنگام مرگ و سكرات موت

خداى تعالى مى فرمايد :

«فَلَوْ لا اِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ* وَ اَنْتُمْ حِيْنَئِذٍ تَنْظُروْنَ* وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُوْنَ* فَلَوْ لا اِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِيْنِينَ* تَرْجِعُوْنَها اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ* فَاَمَّا اِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ* فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّتُ نَعيمٍ وَ اَمَّا اِنْ كانَ مِنْ اَصْحابِ الَْيمِين* فَسَلامٌ لكَ مِنْ اَصْحابِ الَْيمِين * وَ اَمّا


1- اگر موضوعى در احاديث بسيارى ، مطرح شده باشد به حدّى كه احتمال كذب و ساختگى بودن در آن راه نداشته باشد حديث متواتر ناميده مى شود .

ص: 217

اِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالينَ* فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيْمٍ وَ تَصْلِيَةُ جَحِيْمٍ» (1)

پس چگونه خواهد بود هنگامى كه نفس و روح آدمى (آن كه در حال مرگ است) به گلو مى رسد و شما در آن هنگام نگاه مى كنيد(يعنى چرا او را بر نمى گردانيد) و ما به او نزديك تريم از شما و لكن شما نمى بينيد ، پس اگر حيات بدست شما است و شما را آفريننده اى نيست برگردانيد روح و نفس انسان را در حال مرگ اگر راست مى گوئيد . پس اگر فوت شده از مقرب ها باشد پس راحتى و خوشى و بهشت پر از نعمت براى اوست، و اگر فوت شده از اصحاب يمين (نيكان بزرگوار) باشد پس درود براى تو است كه از اصحاب يمين مى باشى ، و اگر از تكذيب كنندگان و انكار كنندگان خدا و قيامت باشد ، خوراك او آتش سوزان (حميم) و جايگاه او دوزخ مى باشد .

از ساعات و لحظه هاى بسيار حساس كه انسان در پيش دارد ساعت احتضار و لحظه هائى است كه در آستانه مرگ و انتقال به عالم برزخ قرار مى گيرد .

همان طور كه در آيه شريفه فوق بيان شده است ، در آن لحظات حساس مردم به نسبت عقائد صحيح و ناصحيح و رفتار و صفات خوب و


1- الواقعة/ 83 _ 94 .

ص: 218

بدشان در راحتى و يا رنج خواهند بود و پس از انتقال به عالم برزخ نيز با قسمتى از نتيجه هاى عقائد و كارهايشان برخورد خواهند داشت .

در اين مورد يكى از دهها حديثى كه رسيده است تذكراً يادآورى مى شود .

حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام از پدران بزرگوار شان نقل مى فرمايند كه شخصى به حضرت صادق عليه السلام گفت : مرگ را براى من تشريح كنيد .

امام عليه السلام فرمودند : مرگ براى مؤمن مانند استشمام بهترين عطر است كه بو كند و عطسه بزند و همه سختى ها و فشارها از او منقطع و در نتيجه راحت گشته و در آسايش قرار گيرد ، ولى مرگ براى كافر مانند گزيدن مارها و عقربها بلكه از آنها هم شديدتر خواهد بود .

سؤال كننده گفت : بعضى گويند كه مرگ از پاره شدن بدن بوسيله ارّه ها و قطعه قطعه شدن بدن با مقراض ها و كوبيده شدن بدن بوسيله سنگها و چرخيدن ميله آسيا در چشمها سخت تر مى باشد .

حضرت فرمود : آرى براى بعضى از كفار و گناه كاران همين گونه سخت است ، آيا بعضى از آنان را نديده اى كه اين شدائد را در لحظات آخر عمر معاينه مى كنند؟ و حال آن كه اين عذابها در آخرت شديدتر است .

سائل گفت : چه مى شود كه بعضى از كفار به آسانى جان مى دهند مشغول صحبت كردن و خنديدن اند و جان مى دهند

ص: 219

و بعضى از اهل ايمان هم هنگام مرگ به راحتى جان مى دهند و جمعى از مؤمنين و كفّار هنگام مرگ به ناراحتى و سختى گرفتار مى شوند .

امام ششم عليه السلام فرمودند : آرامش و راحتى هنگام مرگ براى مؤمن پاداش و ثوابى است براى او كه از همان هنگام مرگ به او مى رسد و سختى و گرفتارى كه مؤمن هنگام مرگ مى بيند وسيله پاك شدن از گناه است تا هنگام ورود به آخرت در كمال آسايش بوده و برخوردار از پاداش هاى ابدى الهى بگردد .

و كفارى كه هنگام مرگ راحت مى باشند و به آسانى جان مى دهند پاداش كار نيك خود را مى بينند تا در آخرت ديگر براى او راحتى نباشد و كافرى كه هنگام مرگ سخت مى ميرد و ناراحت است عذاب و كيفر بديهايش از همان وقت شروع شده است آرى خداوند عادل است (لذا پاداش كارهاى نيك كافر را هم مى دهد ولى در دنيا) . (1)

آرى هنگام مرگ هنگامه اى بس عظيم است و براى آنانكه رعايت دستورات الهى را ننموده اند و به راه حق حركت نكرده اند بسيار دشوار است .

خداى تعالى فرموده است :

«وَ جائَتْ سَكْرَةُ المَوْتِ بِالحقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب سكرات الموت و شدائده، ح 6، 6/152 .

ص: 220

تَحيدُ» (1)

بيهوشى هنگام مرگ به حق و حقيقت تو را فرا رسيد آرى اين همان مرگى است كه از آن گريزان بودى .

بيهوشى كه در آيه فوق هنگام مرگ يادآورى شده است نشانگر سختى بسيار وحشتناك مى باشد .

بديهى است جدا شدن از تمامى علاقه هاى ريشه دار ، و ورود به زندگى جديدى كه آمادگى براى آن نباشد و ديدن آثار و نتيجه كارهاى زشت سبب نگرانى شديد مى باشد بلكه همان طور كه در گفتار اولياء الهى رسيده گرفتاريهاى افراد گمراه و بدكار به گونه اى است كه در اين زندگى قابل درك و وصف نيست .

وجود مقدّس حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در اين زمينه فرموده اند :

و إنّ للموت لغمرات هي أفظع من أن تستغرق بصفةٍ أو تعتدل على عقول أهل الدنيا . (2)

همانا براى مرگ سختى هائى است كه سخت تر و وحشتناك تر از آن است كه كاملاً توصيف شود و يا عقلهاى مردم دنيا آن را درك كرده و به آن برسند .

آرى آنها كه مستعد براى مرگ نشده اند ولى هنگام مرگ از افكار باطل و كارهاى زشت خود پشيمان مى باشند سخت در افسوس و تأثر قرار


1- ق /19 .
2- نهج البلاغة _ خ 212 _ سطر آخر ص 702 .

ص: 221

گرفته و درخواست برگشت بدنيا را دارند امّا هرگز بازگشتى براى آنها نخواهد بود .

قرآن كريم فرموده است :

«حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ المَوْتُ قالَ رَبِّ اِرْجِعُونِ* لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحَاً فِيْما تَرَكْتُ كَلاَّ اِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُهاوَ مِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (1)

آنگاه كه مرگ آنهائى كه كفر ورزيده و با آلودگى بسيار زندگى را گذرانيده اند مى رسد آنگاه مى گويد بار خدايا مرا بر گردان اميد است آنچه انجام نداده انجام دهم به آنها گفته مى شود هرگز برگشتى نيست اين سخن سخن كسى است كه گوينده اش اين است (يعنى گوينده اش كسى است كه آن همه دلالت ها و ارشادها را ناديده گرفته و در مقابل جبهه گيرى نموده و زندگى را به هوا و هوسها و كبر در مقابل خداوند سپرى ساخته است) و پيش روى آنان برزخ است تا روز قيامت .

تلاش و كوشش شيطان هنگام مرگ

از جريانهاى بسيار مهم هنگام مرگ ، تلاش شيطان براى به انحراف كشاندن انسان و گرفتن ايمان از او مى باشد .


1- المؤمنون/99 و 100.

ص: 222

همانطور كه در احاديث متعدد و معتبر رسيده شيطان هنگام مرگ به صورتهاى مختلف تلاش مى كند تا انسانها را به كفر و ترديد در دين گرفتار كند .

بديهى است كه آن ساعت، ساعت بسيار حساس و با اهميت است و اگر زمينه زندگى افراد ، زمينه شمول و رحمت پروردگار نباشد بلكه زمينه انحراف و بى توفيقى باشد شيطان كار خود را خواهد كرد .

و اگر زمينه زندگى انسان از نظر اعتقاد و عمل ، زمينه رستگارى باشد توفيق الهى نصيب او گرديده و تلقين انسان در آستانه مرگ و شهادت به يكتائى خداوند و شهادت به رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و امامت ائمه معصومين عليهم السلام برايش مفيد و كمك خواهد بود .

عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال : «ما من أحد يحضره الموت إلّا وكّل به إبليس من شيطانه أن يأمره بالكفر و يشكّكه في دينه حتّى تخرج نفسه فمن كان مؤمناً لم يقدر عليه فإذا حضرتم موتاكم فلقّنوهم شهادة أن لا إله إلّا اللَّه وأنّ محمّداً رسول اللَّه صلى الله عليه وآله حتى يموت» (1)

هر كس كه در آستانه مرگ قرار گيرد ابليس يكى از شيطان ها را بر آن مى گمارد كه او را به كفر و ترديد در دين وادار كند تا هنگام مردن بى ايمان از دنيا برود ولى آن كس كه به حقيقت ايمان دارد شيطان نمى تواند او را منحرف سازد آنگاه فرمود : مردگان خود را به يكتائى


1- الفروع من الكافي _ كتاب الجنائز _ باب تلقين الميت _ ح 6، 3/ 123 .

ص: 223

خداوند و رسالت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله تلقين دهيد .

و فى حديث آخر: عن أبى جعفرعليه السلام «... فلقّنوا موتاكم عند الموت شهادة أن لا إله إلّا اللَّه والولاية» (1)

پس تلقين دهيد مردگانتان را (در حال احتصار) شهادت به يكتائى خداوند و ولايت ائمه معصومين عليهم السلام.

آرى آنهايى كه در دوران زندگى خود در انجام وظائف خود كوشا بوده اند و يك عمر با مخالفت نفس ، به ترك پليديها و انجام نيكى ها و فراگيرى اخلاق نيك گذرانيده اند ، موفق به مقاومت در مقابل شيطان گرديده و با كمك خداوند شيطان و وسوسه هاى او را از خود دور مى سازند؛ و كسانى كه در دوران زندگى خودسازى و تزكيه نفس و تحصيل رضايت خداوند مورد توجّه و همّت آنان نبوده است بلكه پاى بند شهوات و هوسها گرديده و در آلودگيهاى مختلف آلوده شده اند گرفتار شيطان گرديده و قدرت مقاومت با شيطان و وسوسه هاى او را نخواهند داشت .

از وجود مقدس اميرمؤمنان على عليه السلام سؤال شد كه چگونه مى توان آماده مرگ گرديد و استعداد براى مردن را بدست آورد ؟

امام عليه السلام فرمودند :

«أداء الفرائض واجتناب المحارم والإشتمال على


1- الفروع من الكافى _ كتاب الجنائز _ باب تلقين الميّت _ ح 5، 3/123 .

ص: 224

المكارم» . (1)

آمادگى براى مرگ (به گونه اى كه مرگ براى انسان مشكل نباشد) به انجام واجبات و ترك معصيت ها و فراگرفتن اخلاق پسنديده است .

ديدار با پيامبر اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام هنگام مرگ

از جريانهائى كه هنگام انتقال انسان از عالم دنيا به عالم برزخ انجام مى گيرد اين است كه تمامى مردم از خوب و بد سيماى پيامبر اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام را مى بينند .

در اين مورد يكى از آيات شريفه قرآن كه تفسير به ديدار اين بزرگواران هنگام مرگ و بعضى از روايات كه در كتابهاى معتبر نقل گرديده است يادآورى مى شود .

«الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوايَتَّقُوْنَ* لَهُمُ الْبُشرى فِى الحَيوةِ الدُّنْيا وَ فِى الآخِرَةِ» (2)

آنان كه اهل ايمان و خدا ترسند آنها را از خدا پيوسته بشارت است هم در حيات دنيا و هم در آخرت به نعمتهاى بهشت .


1- بحارالأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب حبّ لقاء اللَّه و ذمّ الفرار من الموت، ح 43، 6/137 و بحارالأنوار، ح 9، 41/7 و بحارالأنوار، ح 1، 68/263 و بحارالأنوار،ح 7، 74/382 .
2- يونس/ 63 _ 64 .

ص: 225

2 _ علامه مجلسى رحمة اللَّه عليه حديثى را از ابوحمزه ثمالى نقل مى كند :

حضرت باقرعليه السلام ديدار پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را هنگام مرگ نقل مى كنند و بشارتى كه آن دو بزرگوار به مؤمن هنگام مرگ مى دهند بيان مى فرمايند سپس حضرت باقرعليه السلام به ابو حمزه فرمودند : مطلبى كه گفتم خداى متعال در قرآن كريم در آيه شريفه : «الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوايَتَّقُوْنَ* لَهُمُ الْبُشرى فِى الحَيوةِ الدُّنْيا وَ فِى الآخِرَةِ» تذكر داده است . (1)

3 _ مرحوم ثقة الاسلام كلينى رحمة اللَّه عليه از عبدالرحيم قصير نقل مى كند :

به حضرت امام محمد باقرعليه السلام گفتم : صالح بن ميثم از عبايه اسدى نقل كرده كه از حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام شنيده:

واللَّه لا يبغضني عبدٌ أبداً يموت على بغضي إلّا رآني عند موته حيث يكره ولا يحبّني عبد أبداً فيموت على حبّي إلّا رآني عند موته حيث يحّب . فقال أبوجعفرعليه السلام : نعم ورسول اللَّه صلى الله عليه وآله باليمين . (2)


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد ، باب مايعاين المؤمن والكافر عند الموت،ح 6، 6/178 .
2- الفروع من الكافي ، كتاب الجنائز ، باب مايعاين المؤمن والكافر، ح 5، 3/132 .

ص: 226

اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند سوگند به خداوند دشمن ندارد مرا انسانى مگر اين كه اگر با همين حالت دشمنى بميرد خواهد ديد مرا به گونه اى كه ناراحت گردد و دوست نمى دارد مرا كسى مگر آن كه اگر با دوستى من بميرد مرا مى بيند بگونه اى كه خشنود گردد .

حضرت باقرعليه السلام فرمودند : آرى اين چنين است و اضافه كردند كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله نيز در طرف راست محتضر مى باشند .

4 _ فضل بن يسار از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام نقل مى كند كه فرموده اند

حرام على روح أن تفارق جسده حتى ترى الخمسة محمّداً و عليّاً فاطمة و حسناً و حسيناً بحيث تقر عينها أو تسخن عينها . (1)

حرام است (يعنى ممكن نيست) بر هر روح كه از بدن جدا شود مگر آن كه ببيند پنج نور شريف حضرت محمّد و حضرت على و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم السلام را ، بگونه اى كه چشمش روشن و يا آزرده شود .


1- بحار الأنوار ، كتاب الجنائز ، باب مايعاين المؤمن والكافر عند الموت 6/ 193 و 191 و 39/242 و مناقب آل ابى طالب ، باب ما يتعلق بالآخرة من مناقبه عليه السلام _ فصل في درجاته 3/223 .

ص: 227

سه حديث فوق نمونه اى از دهها حديث است كه در اين مورد رسيده است.

سؤال: در خصوص مطلب ياد شده و حديث هائى كه ذكر شد سؤالاتى مطرح شده است مهمترين سؤال اين است كه امكان دارد در زمان واحد در نقطه هاى مختلف افراد بسيارى فوت شوند اگر هر فردى هنگام مرگ ، ائمه معصومين عليهم السلام را مى بيند لازم آيد كه جسم واحد در مكانهاى مختلف در زمان واحد وجود داشته باشد در حالى كه بديهى است كه چنين فرضى فرض محال است و وجود جسم واحد در نقطه هاى متعدد امكان ندارد .

پاسخ: جواب اين سؤال به صورتهاى زير گفته شده است :

1 _ براى هر يك از اين بزرگواران بدنهاى مثالى متعددى است كه آن بدنهاى مثالى مربوط به آنان هنگام مرگ افراد حضور پيدا مى كنند بنابراين هر چند تعداد افراد فوت شده در زمان واحد بسيار باشد جسدهاى مثالى به همان اندازه خواهد بود و بديهى است كه تمامى اين جسدهاى مثالى تحت فرمان شخصيتى است كه در ارتباط با آنها است و به هر يك در هر مورد دستور گفتار و رفتار متناسب با آن مورد داده مى شود .

2 _ سؤال فوق با توجه به ضوابط و قوانين دنيوى و مادى اين عالم است و هنگام مرگ ضوابط مربوط به اين عالم تغيير مى كند و نمى توان حكم ضوابط عالم ماده دنيوى را با ضوابط هنگام مرگ و ضوابط عالم برزخ مقايسه نمود .

مرحوم علامه مجلسى رحمه الله پس از ذكر حديث هاى مربوط به ديدار پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام هنگام مرگ ، و نقل اشكالات و

ص: 228

پاسخ به آنها مى فرمايد :

والأحوط والأولى في أمثال تلك المتشابهات الإيمان بها ، وعدم التعرّض لخصوصيتها وتفاصيلها واحالة علمها إلى العالم عليه السلام كما مرّ في الأخبار التي أوردناها في باب التسليم ، واللَّه يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم . (1)

آنچه به احتياط نزديك و سزاوارتر است در مانند اين مطالب متشابه ، ايمان به آنها است (زيرا در احاديث رسيده است) و متعرض خصوصيات و تفصيل آنها نشدن و علم آن را به امام معصوم واگذاردن است (چون حقيقت امر و كيفيت آن بر ما مجهول است) همان طور كه در اخبار باب تسليم گذشت و خداوند هدايت كننده به راه راست مى باشد .

شدت و يا آسايش هنگام مرگ

از مطالبى كه تذكّرش لازم به نظر مى رسد اين است كه جان دادن و مرگ در حال راحت و يا شدت نشانه قطعى سعادتمندى و نشانه دوزخى بودن و شقاوتمندى نيست بلكه ممكن است افرادى دوزخى و گرفتار عذاب اخروى باشند و راحت و در آسايش جان دهند زيرا بعضى از كارهاى خوب كه در دنيا داشته اند با آسايش هنگام مرگ پاداش داده شوند


1- بحارالأنوار ، كتاب العدل والمعاد ، باب مايعاين المؤمن والكافر عند الموت 6/202 .

ص: 229

و در آخرت جز گرفتارى و عذاب نداشته باشند ، و نيز ممكن است كه راحت جان دادن بخاطر خوبى و نيكوكارى شان باشد .

و البته ممكن است افرادى رستگار و اهل سعادت ، هنگام مرگ در رنج و گرفتارى باشند زيرا بعضى از گناهانى كه انجام داده اند و هنوز به گونه اى از آثار رنج آور آن گناه در امان نبوده و از آن توبه نكرده اند رنج و گرفتارى هنگام مرگ جبران آثار آن گناه را نموده و به همين ناراحتى هنگام جان دادن مورد لطف حق قرار گرفته و ديگر در زندگى آخرتش عذاب و رنج نبيند همانطور كه ممكن است افرادى در شقاوت و انحراف بوده و اهل دوزخ باشند و هنگام مرگ هم در عذاب سخت و در كمال سختى جان بدهند .

بنابر آنچه گذشت شدّت و سختى ، و راحت و آسايش هنگام مرگ ، دليل قطعى براى دوزخى بودن و يا بهشتى بودن افراد نمى باشد .

در اين مورد بذكر يك حديث از حضرت صادق عليه السلام كه ايشان از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل كرده اند اكتفا مى شود .

عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال : قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله : قال اللَّه تعالى : ما من عبد اُريد أن ادخله الجنّة إلّا ابتليته في جسده ، فان كان ذلك كفّارة لذنوبه وإلّا سلّطت عليه سلطاناً فإن كان ذلك كفّارة لذنوبه وإلّا ضيقت عليه في رزقه ، فإن كان ذلك كفّارة لذنوبه و إلّا شدّدت عليه عند الموت حتّى يأتيني ولا ذنب له ثمّ اُدخله الجنّة ، وما من عبد اُريد أن ادخله النّار إلّا صححت له جسمه ، فان كان ذلك تمام طلبته عندي وإلّا

ص: 230

آمنت خوفه من سلطانه فان كان ذلك تمام طلبته عندي وإلّا وسعت عليه رزقه ، فإن كان ذلك تمام طلبته عندي وإلّا يسرت عليه عند الموت حتّى يأتيني ولا حسنة له ثمّ اُدخله النار . (1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند : خداوند فرموده است نيست بنده اى كه اراده كنم وارد بهشت شود مگر اين كه كسالتى جسمانى براى او تقدير نمايم اگر اين كسالت جسمى كفاره گناه او باشد به همين گرفتارى اكتفا مى شود و اگر اين كسالت جسمانى كفاره گناه او نباشد ستمگرى را بر او مسلط مى نمايم اگر اين گرفتارى كفاره گناهش باشد به همين اكتفا مى شود و الّا از نظر روزى در مضيقه اش مى افكنم . (روزى او را كم مى كنم) و اگر اين گرفتارى كفاره گناهش باشد به همين اكتفا مى شود و الّا هنگام مرگ و مردن بر او سخت مى گيريم و سخت جان مى دهد تا اين كه گناهش پاك شود سپس وارد بهشتش مى نمايم .

و نيست بنده اى كه اراده كنم در آتش و دوزخ وارد گردد مگر اين كه جسمش را سالم نموده و تندرستى به او مى دهم اگر اين نعمت جبران كار نيك او را نمايد


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب ما يعاين المؤمن والكافر عند الموت، ح 49، 6/172 و الأصول من الكافي _ كتاب الإيمان والكفر _ باب تعجيل عقوبة الذنب _ ح 10، 2/44.

ص: 231

ممكن است گرفتارى ديگرى نبيند و اگر بيش از اين كار نيك داشته باشد بيم از قدرت ستمكار را از او دور نمايم . اگر باز هم جبران كار نيك او نشده باشد روزى او را زياد مى كنم اگر باز هم جبران كار نيك او نشده باشد آسان جان خواهد داد و مرگ را بر آن آسان خواهم كرد تا اين كه بر من وارد شود و هيچ نيكى و حسنه اى نداشته باشد آنگاه او را داخل دوزخ نمايم .

از حديث فوق بخوبى استفاده مى شود كه آسان جان دادن ممكن است در اثر نيكوكارى و رستگارى باشد و ممكن است به جهت جبران كار نيك بدكاران و گرفتاران باشد و همچنين رنج و ناراحتى هنگام مرگ و در سختى جان دادن امكان دارد در اثر بدكارى و شقاوتمندى باشد و امكان دارد كه آخرين رنج يك فرد رستگار و سعادتمند باشد

قبر و سؤال قبر و عذاب و ثواب در قبر

از مسائلى كه در روايات فراوان از ائمه معصومين عليهم السلام رسيده است مسئله قبر و سؤال قبر و عذاب و ثواب در قبر است اين مسئله بسيار مورد توجه قرار گرفته است و بعضى از آيات قرآن نيز مسئله قبر و سؤال در قبر و ثواب و عقاب در قبر را مورد بررسى قرار داده است .

مقصود از قبر آنچنان كه از بسيارى از اخبار استفاده مى شود

ص: 232

جايگاهى است كه روح در عالم برزخ در آن قرار دارد . (1)

سؤال از كسانى كه مؤمن بوده و آنان كه كافر بوده اند و در ايمان و كفر خود ثابت باشند ، (2) مورد اتفاق علماء دين است و همچنين ثواب و عذاب براى بدكاران و نيكوكاران در عالم برزخ مورد اتفاق بزرگان دين مى باشد .

اخبار و رواياتى كه در اين مورد از طريق عامه (اهل سنت) و خاصه (شيعيان) رسيده فراوان است .

لذا مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى رضوان اللَّه تعالى عليه فرموده است :

«وعذاب القبر واقع للإمكان وتواتر السمع بوقوعه» (3)

يعنى عذاب قبر حقيقت دارد و ثابت است زيرا ممكن است و محال عقلى نيست و دليلهاى نقلى روايات و احاديث در حدّ تواتر (يعنى اين روايات احتمال تبانى و قرارداد افراد در دروغ گفتن و جعل اين روايات مورد ندارد: رسيده است .


1- مرحوم مجلسى رحمه الله در اين زمينه فرموده اند : «فالمراد بالقبر في أكثر الاخبار ما يكون الروح فيه في عالم البرزخ» بحارالأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب أحوال البرزخ والقبر وسؤاله _ 6/271 .
2- بنابه تعبير اخبار مستفيضه «من محض الايمان ومن محض الكفر» مى باشند براى نمونه روايات شماره 97 تا 100، 2/260 از كتاب شريف بحارالأنوار را ملاحظه فرمائيد .
3- تجريد الاعتقاد ، المقصد السادس في المعاد ، عذاب القبر ، ص 308 .

ص: 233

مرحوم علامه حلّى در شرح تجريد مى فرمايد :

از ضرار نقل شده است كه عذاب قبر را انكار كرده است ولى اجماع بر خلاف نظر او است . (1)

مرحوم شيخ مفيدرحمه الله در جواب مسائل سرويه در موردى كه از عذاب قبر و كيفيت آن از ايشان سؤال شده است فرموده است :

«الكلام في عذاب القبر طريقة السّمع دون العقل . وقد ورد عن أئمّة الهدى عليهم السلام أنّهم قالوا :[ ليس يعذب في القبر كلُّ ميتٍ و إنّما يعذب من جملتهم من محض الكفر ولا ينعَّم كلّ ماض لسبيله ، وإنّما ينعَّم منهم من محض الإيمان محضاً فأمّا سوى هذين الصنفين فإنّه يلهي عنهم(2)] و كذلك روى أنّه لا يسأل في قبره إلّا هذان الصنفان خاصّة ، فعلى ما جاء به الأثر من ذلك يكون الحكم ما ذكرناه .» (3)

سخن در زمينه عذاب قبر از راه نقل به اثبات مى رسد و عقل را در آن راهى نيست و از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام روايات رسيده كه آن بزرگواران فرموده اند : اين چنين نيست كه هر ميتى در قبر عذاب شود و


1- توضيح المراد تعليقة على شرح التجريد الاعتقاد ، المقصد السادس في المعاد ، المسألة الرابعة عشرة ص 863 .
2- جهت ملاحظه بعضى از اين احاديث به كتاب شريف كافي ، كتاب الجنائز باب المسألة في القبر ومن يسأل ومن لا يسأل 3/235 ، احاديث 1 تا 3 و 8 مراجعه فرمائيد .
3- سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد ، ج 7 المسائل السروية ، المسألة الخامسة عذاب القبر ، ص 62 .

ص: 234

فقط افرادى كه در كفر خود ثابت بوده اند معذّب مى شوند و نيز هر كسى متنعم به نعم آخرتى نمى شود و فقط كسانى كه در ايمان ثابت قدم بوده اند از نعمتهاى بهشتى بهره مى برند و اما غير اين دو صنف در عالم برزخ به حال خود شان واگذاشته مى شوند .

آرى پرسش و بازجوئى افراد بشر و ثواب و عقاب براى آنان پس از ورود به عالم قبر و برزخ از مطالب مسلّم دينى است و اعتقاد به آن از نظر تعاليم اسلامى لازم و ضرورى است .

اكنون برخى از آيات شريفه قرآن كه تفسير به سؤال ، و ثواب و عقاب در قبر و برزخ شده است و بعضى از روايات در ارتباط با سؤال در قبر و ثواب و عقاب در قبر و برزخ را ، متذكر مى شويم .

1 _ عن النبيّ صلى الله عليه وآله في قوله تعالى : «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوْا بِالْقَولِ الثَّابِتِ فِى الحَيوةِ الدُنْيا وَفِى الآخِرَةِ» (1)

قال : في القبر إذا سئل الموتى . (2)

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در ارتباط با قول خداوند[خداوند ثابت مى دارد كسانى را كه به گفتار ثابت در زندگى دنيا و در آخرت ايمان آورده اند ]فرمودند : مقصود از قول ثابت در آخرت هنگامى است كه مردگان در قبر سؤال شوند .

از اين حديث بخوبى استفاده مى شود كه در قبر از مردگان سؤال خواهد شد .

2 _ علامه مجلسى رحمه الله از تفسير على بن ابراهيم نقل مى كند :


1- ابراهيم/27 .
2- بحار الأنوار ، كتاب العدل والمعاد ، باب أحوال البرزخ والقبر وعذابه وسؤاله، ح 29، 6/228 .

ص: 235

عن أبي بصير قال : سمعت أباعبداللَّه عليه السلام يقول : «فأمّا اِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِيْنَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ» وقال : فى قبره «وَ جَنَّةُ نَعِيم» قال في الآخرة «وَ اَمّا اِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالينَ* فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيْمٍ» في القبر «وَ تَصْلِيَةُ جَحِيْمٍ» في الآخرة . (1)

ابوبصير مى گويد : شنيدم حضرت صادق عليه السلام در توضيح آيه مورد نظر فرمود : پس اگر از مقربين شد آنگاه بشارت و خشنودى در قبر براى اوست و بهشت پر نعمت از براى او در آخرت است و اگر از تكذيب كنندگان و گمراهان باشد پس نازل شده از آب گرم و جوش براى او است ، مقصود در قبر است و جايگاهش دوزخ است مقصود در آخرت است .

از حديث فوق مسئله عذاب قبر كاملاً روشن و آشكار استفاده مى شود و بديهى است هنگامى كه قبر جايگاه عذاب براى جمعى باشد جايگاه ثواب و رحمت هم براى جمعى خواهد بود .

3 _ علامه مجلسى رحمه الله از كتاب ارزنده محاسن نقل فرموده :

عن أبي بصير ، عن أحدهماعليهما السلام قال : إذا مات العبد المؤمن دخل معه في قبره ستّة صور ، فيهنّ صورة أحسنهنّ وجهاً ، وأبهاهنّ هيبة ، وأطيبهنّ ريحاً ، وأنظفهنّ صورة ،


1- بحار الأنوار ، كتاب العدل والمعاد ، باب أحوال البرزخ والقبر وعذابه وسؤاله، ح 11، 6/217 .

ص: 236

قال : فيقف صورة عن يمينه ، وأخرى عن يساره ، وأخرى بين يديه ، وأخرى خلفه ، وأخرى عند رجله ، وتقف الّتي هي أحسنهنّ فوق رأسه ، فإن اُتي عن يمينه منعته الّتي عن يمينه ، ثمّ كذلك إلى أن يؤتى من الجهات الستّ ، قال : فتقول أحسنهنّ صورةً : ومن أنتم جزاكم اللَّه عنّي خيراً ؟ فتقول الّتي عن يمين العبد : أنا الصّلوة ، وتقول الّتي عن يساره : أنا الزكاة ، وتقول الّتي بين يديه : أنا الصيام ، وتقول الّتي خلفه : أنا الحجّ والعمرة ، وتقول الّتي عند رجليه : أنا برّ من وصلت من إخوانك ، ثمّ يقلن : من أنت ؟ فأنت أحسننا وجهاً ، وأطيبنا ريحاً ، وأبهانا هيئة ، فتقول : أنا الولاية لآل محمّد صلوات اللَّه عليهم أجمعين . (1)

ابوبصير از حضرت امام محمّد باقرعليه السلام و يا از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام شنيده است كه فرمودند : هنگامى كه انسان با ايمان فوت مى شود شش صورت با او وارد قبر مى شوند كه يكى از آن شش صورت بسيار زيبا و از ديگر صورتها نيكوتر و با شكوهتر و خوشبوتر و نظيف تر مى باشد .

يكى از آن صورتها طرف راست ، و ديگرى طرف چپ ، و ديگرى پيش رو و ديگرى پشت سر او ، و ديگرى نزد پاى


1- بحارالأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب أحوال البرزخ والقبر وعذابه _ ح 50، 6/234.

ص: 237

او قرار مى گيرند . و آن صورتى كه از همه نيكوتر است بالاى سر آن قرار مى گيرد آنگاه اگر از طرف راست او عذابى متوجه آن شود آن صورت طرف راست آن عذاب را رد مى كند و همچنين اطراف ديگر اين انسان با ايمان كه در قبر گذارده شده است آنگاه آن صورتى كه از همه بهتر و نيكوتر است مى گويد : شما كه هستيد ؟ خداى به شما جزاى خير دهد ، آن كه در طرف راست است مى گويد : من نماز هستم ، و آن كه طرف چپ قرار دارد مى گويد : من زكات مى باشم ، و آن كه روبروى او است مى گويد : من روزه ام ، و آن كه پشت سر اوست مى گويد : من حج و عمره ام ، و آن كه پائين پاى اوست مى گويد : من احسان و نيكويى به برادر دينى مى باشم ، آنگاه همه آنها به آن كه از همه نيكوتر است مى گويند : تو كه هستى كه از همه ما نيكوتر ، زيباتر و خوشبوتر مى باشى ؟ مى گويد : من ولايت آل محمّدعليهم السلام مى باشم صلوات خداى تعالى بر تمام آن بزرگواران باد .

4 _ مرحوم ثقة الإسلام كلينى رحمه الله نقل فرموده :

قال أبوعبداللَّه عليه السلام :

لا يسأل في القبر إلّا من محض الإيمان محضاً أو محض الكفر محضاً والآخرون يلهون عنهم . (1)


1- الفروع من الكافي _ كتاب الجنائز _ باب المسألة في القبر ومن يسأل ومن لا يسأل، ح 1، 3/235 .

ص: 238

حضرت صادق عليه السلام فرموده اند : سؤال نمى شود در قبر مگر از كسى كه در ايمان خالص است و يا آن كه در كفر خالص باشد و ديگران را وامى گذارند .

5 _ و نيز ثقة الاسلام كليني رحمه الله نقل فرموده :

قلت لأبي جعفرعليه السلام أصلحك اللَّه من المسؤلون في قبورهم ؟ قال : من محض الإيمان ومن محض الكفر ، قال : قلت : فبقيّة هذا الخلق ؟ قال : يلهى واللَّه عنهم ما يعبأبهم قال : قلت : وعمّ يسألون ؟ قال : عن الحجّة القائمة بين أظهركم ، فيقال : للمؤمن : ما تقول في فلان بن فلان ؟ فيقول : ذاك امامى ، فيقال نم أنام اللَّه عينك ويفتح له باب من الجنّة فما يزال يتحفه من روحها إلى يوم القيامة ويقال للكافر : ما تقول في فلان بن فلان ؟ قال : فيقول : قد سمعت به ما أدري ماهو ، فيقال له ، لا دريت قال : ويفتح له باب من النّار فلا يزال يتحفه من حرّها إلى يوم القيامة . (1)

ابوبكر حضرمى مى گويد : به حضرت ابوجعفرعليه السلام عرض كردم : خدا امور شما را اصلاح كند چه كسانى در قبر هايشان سؤال مى شوند ؟ حضرت فرمودند : كسانى كه در ايمان خالص باشند و كسانى كه در كفر خالص


1- الفروع من الكافي _ كتاب الجنائز _ باب المسألة في القبر ومن يسأل ومن لا يسأل، ح 8، 3/237 .

ص: 239

باشند .

سؤال كردم : پس با بقيه خلق چه مى شود ؟ فرمودند : از آنان دست بر مى دارند و اعتنائى نمى شوند پرسيدم : از چه چيزى سؤال مى شوند ؟ فرمودند : از حجتى كه نزد شما قائم شده پس به مؤمن گفته مى شود : در مورد فلان بن فلان چه مى گويى ؟ او مى گويد : ايشان امام و پيشواى من است .سپس گفته مى شود : بخواب (آرام بگير) خداوند به چشمان تو آرامش بخشد و دربى از بهشت بر او گشوده مى شود پس تا روز قيامت دائماً تحفه هايى داده مى شود و به كافر گفته مى شود : در مورد فلان بن فلان چه مى گويى ؟ حضرت فرمودند : پس كافر مى گويد : نامش را شنيده ام و لكن نمى دانم او كيست . پس به او گفته مى شود : البته مى دانى . پس از آن دربى از آتش بر او گشوده مى شود كه دائماً هدايايى آورده مى شود از حرارت آن آتش تا بر پا شدن قيامت .

6 _ علامه مجلسى رحمه الله از كتاب ارزنده امالى شيخ صدوق رحمه الله نقل نموده است :

قال الصادق عليه السلام : من أنكر ثلاثة أشياء فليس من شيعتنا : المعراج ، والمسآءلة في القبر ، والشفاعة . (1)


1- بحار الأنوار ، كتاب العدل والمعاد ، باب أحوال البرزخ والقبر وعذابه وسؤاله، ح 23، 6/223 .

ص: 240

امام صادق عليه السلام فرمودند : هر كس سه چيز را انكار كند از شيعيان ما نيست : معراج و سؤال در قبر و شفاعت .

7 _ علامه مجلسى رحمه الله از كتاب علل الشرايع نقل فرموده :

عن عليّ عليه السلام : «عذاب القبر يكون من النميمة والبول وعزب الرجل عن أهله» . (1)

سخن چينى و از نجاست بولى پرهيز نكردن و دورى از اهل (بد رفتارى باخانواده) باعث عذاب قبر است .

8 _ و قال عليّ بن الحسين عليهما السلام : إنّ القبر روضةٌ من رياض الجنّة ، أو حفرةٌ من حفر النيران» . (2)

همانا قبر باغى است از باغهاى بهشتى ، يا چاله اى از چاله هاى دوزخ .

از آنچه گذشت از روايات و گفتار پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام بخوبى استفاده مى شود كه روح انسان پس از انتقال و جدائى از بدن در عالمى بنام عالم برزخ قرار مى گيرد و از همان ابتداى مرگ تا هنگام قيامت و برگشت روح به بدن (كه توضيح داده خواهد شد) عالم برزخ ناميده مى شود و قبر هم قسمتى از ابتداى برنامه عالم برزخ است .


1- بحار الأنوار ، كتاب العدل والمعاد ، باب أحوال البرزخ والقبر وعذابه وسؤاله، ح 21، 6/222 .
2- بحار الأنوار ، كتاب العدل والمعاد ، باب أحوال البرزخ والقبر وعذابه وسؤاله، ح 2، 6/214 .

ص: 241

و از روايات گذشته نيز بخوبى استفاده مى شود كه در عالم قبر و برزخ سؤال از عقائد و عذاب و نعمت مسلّم است .

وجود بهشت و دوزخ در عالم برزخ

از مطالبى كه از بعضى احاديث گذشته و قسمتى از آيات و احاديث ديگر استفاده مى شود، وجود بهشت و دوزخ در عالم برزخ است؛ آنهائى كه در نعمت و آسايش مى گذرانند جايگاه آنان بهشت برزخى ، و آنانى كه در گرفتارى و عذاب مى باشند جايگاه آنها دوزخ برزخى است، در اين مورد روايات و احاديث متعددى نقل شده و به بعضى از آيه هاى قرآن نيز براى اثبات آن استشهاد شده است كه بعضى از مدارك بشرح زير است .

1 _ علامه بزرگوار مجلسى رحمه الله از كتاب ارزنده علل الشرايع نقل مى كند :

عن الحسين بن بشّار عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال : سألته عن جنة آدم فقال : جنّة من جنان الدنيا تطلع فيها الشمس والقمر ، ولو كانت من جنان الخلد ما خرج منها أبداً . (1)

حسين بن بشار از حضرت صادق عليه السلام از بهشت حضرت آدم سؤال كرد ؟ امام ششم عليه السلام فرمودند : بهشت آدم بهشتى از بهشتهاى دنيا است كه طلوع و غروب آفتاب براى آن مى باشد و اگر بهشت ابدى (يعنى آخرت)


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب جنة الدنيا ونارها، ح 2 _ 6/284 .

ص: 242

مى بود ، هرگز از آن خارج نمى شد .

از حديث ياد شده بخوبى استفاده مى شود كه در عالم قبل از عالم قيامت بهشت بلكه بهشتهائى وجود دارد .

2 _ قال رجل لأبي عبداللَّه عليه السلام : ما تقول في قول اللَّه عزّ وجلّ : «النَّار يُعْرَضُوْنَ عَلَيْها غُدُوّاً وَعَشِيّاً»؟ فقال ابوعبداللَّه عليه السلام : ما يقول الناس فيها؟ فقال: يقولون : إنّها في نار الخلد وهم لا يعذّبون فيما بين ذلك ، فقال عليه السلام : فهم من السعداء فقيل له : جعلت فداك فكيف هذا ؟ فقال : إنّما هذا في الدنيا فأمّا في نار الخلد فهو قوله : «وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ اَشَدَّ العَذابِ» (1)

شخصى به حضرت صادق عليه السلام گفت : چه مى گوئيد در ارتباط با فرموده خداوند ، كه آتش عرضه داشته مى شود بر آنها (آل فرعون) صبحگاه و هنگام شب ؟ حضرت صادق عليه السلام فرمودند : مردم (يعنى اهل سنت) در اين مورد چه مى گويند ؟ گفت : آنها مى گويند : آن گرفتارى و عذاب براى آل فرعون در عالم آخرت است و آل فرعون در فاصله بين دنيا و آخرت در عذاب و گرفتارى نمى باشند . امام ششم عليه السلام فرمودند : پس آنان از اهل سعادت مى باشند . به حضرت صادق عليه السلام عرضه شد فداى شما شوم پس چگونه


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب جنّد الدنيا ونارها، ح 6 _ 6/285 .

ص: 243

خواهد بود ؟ امام ششم عليه السلام فرمودند : اين گرفتارى و عذاب كه در آيه ياد شده براى آل فرعون گفته شده است در عالم دنيا (يعنى قبل از قيامت در عالم برزخ) است و آنچه مربوط به عالم جاودان و ابدى است اين آيه شريفه است (كه خطاب به فرشتگان مى شود: هنگامى كه به پا خواست قيامت ، داخل نمائيد آل فرعون را در شديدترين عذاب .

از اين حديث بخوبى استفاده مى شود كه قبل از عالم آخرت و قيام قيامت در عالم برزخ عذاب و گرفتارى و آتش وجود دارد .

3 _ عن ابراهيم بن اسحاق قال : قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام : أين أرواح المؤمنين ؟ فقال : أرواح المؤمنين في حجرات في الجنّة ، يأكلون من طعامها ، ويشربون من شرابها ، ويتزاورون فيها ، ويقولون : ربنّا أقم لنا الساعة لتنجز لنا ما وعدتنا ، قال : قلت : فأين أرواح الكفّار ؟ فقال : في حجرات النّار ، يأكلون من طعامها ، ويشربون من شرابها و يتزاورون فيها ، ويقولون ربنّا لا تقم لنا الساعة لتنجز لنا ما وعدتنا . (1)

ابراهيم فرزند اسحاق ، از امام ششم عليه السلام سؤال كرد كه ارواح اهل ايمان كجا هستند ؟ فرمودند : ارواح مؤمنين در حجره هاى بهشتى مى خورند و مى آشامند و يكديگر


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد ، باب أحوال البرزخ والقبر وعذابه وسؤاله ، ح 49، 6/234 .

ص: 244

را زيارت مى كنند و مى گويند : خدايا قيامت را بر پا كن تا به آنچه به ما وعده داده اى برسيم . ابراهيم گفت : ارواح كفار كجا هستند ؟ فرمودند : در حجره هائى از آتش مى خورند و مى آشامند و يكديگر را ملاقات مى كنند و مى گويند : خدايا قيامت را بر پا منما تا گرفتاريهائى كه براى ما مقرّر فرموده اى به ما نرسد .

سه حديث ياد شده نمونه اى است از دهها حديث كه در بابهاى مختلف احتضار و دفن و تلقين جنائز و معجزات ائمه عليهم السلام و حالات بعضى از بزرگان مانند سلمان فارسى رسيده است .

اكنون مناسب است بعضى از احاديثى كه موجبات آسايش هنگام مرگ و بعد از آن را بيان نموده اند، يادآور شويم.

1_ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بر يكى از اصحابشان كه در حال احتضار بود وارد شدند و سفارش او را به ملك الموت كردند پس از آن احاطه عزرائيل را به همگان بيان فرمودند :

فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله : إنّما يتصفّحهم في مواقيت الصّلوة ، فان كان ممّن يواظب عليها عند مواقيتها لقنه شهادة أن لا إله إلّا اللَّه ، وأنّ محمّداً رسول اللَّه ، ونحىّ عنه ملك الموت ابليس . (1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند : همانا عزرائيل بررسى


1- الفروع من الكافي _ كتاب الجنائز _ باب اخراج روح المؤمن والكافر، ح 2 _ 3/136 و بحارالأنوار، 6/169 .

ص: 245

مى كند خانواده ها را در همه نقاط هنگام نماز ، آنانى كه هنگام نماز ، مواظب نماز شان در وقت نماز بوده اند عزرائيل شهادتين را تلقين آنها نمايد و شيطان را از آنها دور مى سازد .

2 _ علامه بزرگوار مجلسى رحمه الله از تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام نقل مى كند :

قال عليّ بن أبي طالب عليه السلام : من قوّى مسكيناً في دينه ، ضعيفاً في معرفته على ناصب مخالف فأفحمه، لقّنه اللَّه يوم يدلى في قبره أن يقول : اللَّه ربّي ، ومحمّد نبيّي ، وعليّ وليّى ، والكعبة قبلتي ، والقرآن بهجتي وعدّتي ، والمؤمنون إخواني ، والمؤمنات أخواتى ، فيقول اللَّه : أدليت بالحجة فوجبت لك أعالى درجات الجنّة ، فعند ذلك يتحوّل عليه قبره أنزه رياض الجنّة . (1)

حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمودند : هر كس تقويت كند كسى را كه در دينش نيازمند ، و در معرفتش ضعيف است و تقويت كند او را در ارتباط با دشمن ائمه معصومين عليهم السلام تلقين كند خداوند او را هنگامى كه در قبر گذارده شود (حقايقى را كه وسيله نجات او است) خدا پروردگار من است ، و محمّد پيامبر من است ، على


1- بحارالأنوار _ كتاب العدل والمعاد ، باب أحوال البرزخ والقبر وعذابه وسؤاله، ح 31 ، 6/228 و بحارالأنوار، 2/7 .

ص: 246

ولى من است ، كعبه قبله من است ، و قرآن وسيله نجات و ذخيره من است ، و مردان با ايمان برادر من ، زنان با ايمان خواهر من مى باشند ، آنگاه به او گفته مى شود درجات عاليه بهشت را براى تو مقرر نموديم آنگاه قبر او باغستان بهشت خواهد شد .

3 _ قال أبوعبداللَّه عليه السلام : خير ما يخلفه الرجل بعده ثلاثة : ولد بارّ يستغفر له ، وسنّة خير يقتدي به فيها ، وصدقة تجري من بعده . (1)

امام ششم عليه السلام فرموده اند : بهترين چيزى كه انسان پس از خود بجاى مى گذارد سه چيز است :

الف) فرزند صالح كه براى پدر طلب مغفرت كند .

ب) روش پسنديده اى كه ديگران به آن اقتداء كنند .

ج) صدقه اى كه پس از او جارى باشد .

4 _ عن معاوية بن عمّار قال : قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام : أيّ شيء يلحق الرجل بعد موته ؟ قال : يلحقه الحجّ عنه ، والصدقة عنه ، والصوم عنه . (2)

معاويه بن عمار گويد : به حضرت صادق عليه السلام گفتم : چه


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب ما يلحق الرجل بعد موته من الأجر، ح 3 _ 6/294 و وسائل الشيعة _ كتاب الوقوف والصدقات _ باب استحبابها، ح 10 ، 13/294 .
2- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب ما يلحق الرجل بعد موته من الأجر، ح 5 ، 6/294 .

ص: 247

چيز پس از مرگ انسان به انسان ملحق مى گردد ؟ فرمودند : حج و صدقه و روزه كه از طرف فوت شده انجام گيرد .

قيامت و مسائل مربوط به قيامت

اشاره

منزلى كه پس از منزل برزخ در قرآن و احاديث بيان شده ، منزل قيامت و روزگار حشر و رستاخيز است . در اين زمينه مانند مسائل گذشته با رعايت اختصار ، مهمترين مسائل مربوط به قيامت مطرح مى گردد .

قبل از ورود در مسائل عالم رستاخيز و قيامت تذكر داده مى شود كه پيش از زنده شدن مردگان و تحقق يافتن قيامت ، كليه نظامات حاكم در جهان ، بفرمان پروردگار از بين رفته و منظومه شمسى متلاشى ، و به تعبير قرآن كريم با نفخ صور تمامى جانداران جهان مى ميرند ، و تمامى موجودات موجوديت موجود خود را از دست مى دهند .

اكنون قسمتى از آيات قرآن كريم در ارتباط با وقايع قبل از برپا شدن قيامت و بعضى از روايات مربوطه تذكر داده مى شود .

الف) قال اللَّه تبارك وتعالى : «اِذَا السَّماءُ انْفَطَرتْ * وَ اِذَا الكَواكِبُ انْتَثَرَتْ وَ اِذَا البِحارُ فُجِّرَتْ» (1)

هنگامى كه آسمان شكافته شود و هنگامى كه ستارگان


1- الانفطار/1 _ 3 .

ص: 248

فروريزند و هنگامى كه درياها به يكديگر راه يابند .

ب) قال اللَّه تبارك و تعالى : «اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ * وَ اِذَ النُّجُوْمُ انْكَدَرَتْ * وَ اِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ» (1)

هنگامى كه خورشيد تابان تاريك شود و هنگامى كه ستارگان آسمان تيره و پاشيده شوند و هنگامى كه كوهها سير داده شوند .

ج) قال اللَّه تبارك و تعالى : « وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فِى الأَرضِ اِلّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيه فَاِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» (2)

و دميده مى شود در صور سپس بميرد آن كه در آسمانها و آن كه در زمين است مگر آن كس كه خدابخواهد سپس در صور دميده شود در آن هنگام مردم بپا خيزند در حالى كه مى نگرند .

از آيه هاى ياد شده كه نمونه اى از آيه هاى مربوط به واقعه قيامت است بطور روشن استفاده مى شود كه منظومه شمسى از هم پاشيده مى شود و زندگان مى ميرند و موجوديت كنونى جهان بكلى دگرگون مى گردد .

عن عليّ بن مهزيار : كتب ابوجعفرعليه السلام إلى رجل بخطّه


1- التكوير/1 _ 3 .
2- الزمر/ 68 .

ص: 249

وقرأته في دعاء كتب به أن يقول : «يا ذالّذي كان قبل كلّ شيء ثمّ خلق كلّ شىء ، ثمّ يبقى ويفنى كلّ شيء» . (1)

على بن مهزيار گويد كه حضرت ابوجعفرعليه السلام بخط خود شان براى مردى نوشتند و من در دعائى كه نوشته شده بود به آن مرد ، خواندم نوشته بود كه بگويد : اى كسى كه قبل از هر چيز بوده اى سپس همه چيز را خلق نموده و سپس باقى مى مانى و هر چيزى فانى مى شود .

اين از هم پاشيدگى و متلاشى شدن موجودات مدتها ادامه خواهد داشت و آنگاه بانگ : «لِمَنِ المُلْكُ اليَوْمَ للَّهِ الواحدِ القَهَّارِ» (2) طنين انداز مى شود .

جريان تحقق صحنه قيامت و زنده شدن مردگان و چگونگى آن و رسيدگى به آنان و بسيارى از مسائل ديگر مربوط به قيامت در آيات شريفه قرآن مكرر در مكرر مطرح گرديده است .

اكنون قسمت به قسمت مهمترين مسائل مربوطه را إنشاءاللَّه متذكّر مى شويم :


1- بحارالأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب نفخ الصور وفناء الدنيا، ح 9 _ 6/328 .
2- غافر/16 «سلطنت از براى كيست ؟ پادشاهى آن روز براى خداى واحد قهّار است» .

ص: 250

زمينه تحقق قيامت

پس از متلاشى شدن نظام موجود و فانى شدن موجودات كه در صفحات قبل بيان شد با نفخ صور (دميدن در صور در مرحله دوم) و زلزله شديد ، آنچه در دل زمين است از زمين بيرون افكنده مى شود و زمين در شرايط خاص خود (كه توضيح داده مى شود: قرار گرفته و جريانهاى گوناگون مربوط به قيامت يكى بعد از ديگرى انجام مى گيرد .

اكنون قسمتى از آيات و احاديثى كه مربوط به مطلب فوق است تذكر داده مى شود .

الف _ قال اللَّه تبارك و تعالى : « وَ نُفِخَ فِى الصُّور فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فِى الأَرضِ اِلّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيه اُخْرَى فَاِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ* وَاَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَجِىءَ بِالنَّبِييَنَ وَالشُّهَداءِ وَقُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْحقِّ وَهُمْ لا يُظْلَمُوْنَ» (1)

و دميده مى شود در صور سپس بميرد هركه در آسمانها و زمين است مگر كسى را كه خدابخواهد(بخواهد كه زنده باشد) سپس در صور دميده شود دميدن ديگرى ، ناگاه آنها (مردگان) بپا خواسته و نگاه مى كنند و سرزمين قيامت بنور پروردگار(يا عدل الهى) روشن گردد و نهاده شود كتاب (پرونده هاى افراد) و پيامبران و گواهان بر اعمال مردم آورده شوند ، و حكم شود بين


1- الزمر/68 و 69 .

ص: 251

آنان بحق (آنچنانكه شايسته و درست است) و به مردم ظلم نشود .

ب _ قال اللَّه تبارك و تعالى : «يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيرَ الأَرضِ وَالسَّمواتُ وَ بَرَزُوا للَّهِ الواحِدِ القَهَّارِ» (1)

روزى كه زمين را تبديل به غير زمين كنند و هم آسمانها را (حالت زمين عوض شود و پست و بلندى هاى موجودش از بين رفته و همسطح گردد و يا آنكه تبديل به ماده شود كه قابل خوردن شود و مردم روز قيامت از آن بخورند) و مردمان در پيشگاه خداوند قهار ظاهر شوند .

ج _ قال اللَّه تبارك و تعالى : «يَوْمَ يَسْمَعُوْنَ الصَّيْحَةَ بِالحقِّ ذلِكَ يَوْمُ الخُروج * اِنَّا نَحْنُ نُحْيى وَ نُمِيْتُ وَ اِلَيْنا المَصِيْرُ* يَوْمَ تَشَقَّقُ الأَرْضُ عَنْهُمْ سِرَاعَاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسُيْرٌ» (2)

روزى كه مى شنوند صيحه را (نفخ در صور) به حقيقت و راستى ، آن روز روزِ خروج (زنده شدن مردگان و خارج شدن از زمين) است . البته ما خلق را زنده ساخته و مى ميرانيم و بازگشت همه به سوى ماست روزى كه شكافته و منشق گردد زمين از مردگان بسرعت (رها


1- ابراهيم/48 .
2- ق/ 42 _ 44 .

ص: 252

كند زمين مردگان را) آنروز روز حشر و قيامت مى باشد و اين جريان (زنده نمودن مردگان) براى ما آسان است .

د _ قال اللَّه تبارك و تعالى :« وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَاِذا هُمْ مِنَ الأَجْداثِ إلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ* قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ* اِنْ كانَتْ اِلّا صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ جَمِيْعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ» (1)

و دميده مى شود در صور پس ناگاه از قبرها بسوى پروردگار خود بشتابند (آنگاه) گويند : واى بر ما چه كسى ما را از خوابگاهمان بر انگيخته است ، اين است آنچه خداوند ما را وعده داده است و راست فرموده اند پيامبران ، نمى باشد اين جريان ياد شده (زنده شدن مردگان) مگر يك صيحه (يعنى بخاطر يك صيحه و در مدت يك صيحه) پس ناگاه آنان (مردم زنده شده) نزد ما حاضر مى باشند .

ه_ عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال : «إذا أراد اللَّه أن يبعث أمطر السماء على الأرض أربعين صباحاً فاجتمعت الاوصال ونبتت اللّحوم». (2)


1- يس/51 _ 53 .
2- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب اثبات الحشر وكيفيته وكفر من أنكره، ح 8 _ 7/39 .

ص: 253

حضرت صادق عليه السلام فرموده اند : هنگامى كه خداوند بخواهد كه مردم را بر انگيزاند آسمان بر زمين چهل صبحگاه ببارد آنگاه جمع گردد عضلات و جوارح و روئيده شود گوشتها .

از آيات ياد شده و حديث مذكور كه نمونه اى از صدها آيه و حديث است زنده شدن مردگان و اصل تحقق حادثه قيامت و حشر مشخص مى گردد .

معاد جسمانى

اشاره

از مسائلى كه در بحث معاد به صراحت از قرآن و حديث استفاده مى شود اين است كه در قيامت و روزگار حشر و معاد از اجزاء بدن عنصرى خاكى دنيوى انسانها بدنهايى متناسب با عالم قيامت تشكيل يافته و روح با آن پيكر هايى كه از اجزاء بدنهاى خاكى دنيوى تشكيل يافته مرتبط گرديده و به اين كيفيت ، مردگان زنده مى شوند .

در مقابل اين نظريه روشن ، نظريه كسانى است كه مى گويند : در قيامت روح انسان بدون بدن محشور مى شود و يا روح در ارتباط با جسمى كه فقط داراى مقدار است و مانند بدن دنيوى انسان مى باشد ، و لكن از اجزاء بدن دنيوى انسان در آن وجود ندارد مربوط گرديده و محشور مى گردد . (1)


1- ملا صدرا در بحث فوق مى گويد : در روز قيامت ارواح كمّلين از انسانها مندك در فناء حضرت حقّ و بدنى براى آنان نمى باشد و ارواح متوسطين مردم با بدنهاى داراى مقدار كه از اجزاء بدن دنيوى چيزى در آنها وجود ندارد مربوط و محشور مى گردد .اسفار 9/129 .

ص: 254

صراحت و روشنى گفتار قرآن و حديث در اين مورد به گونه اى است كه هيچ گونه قابل تأويل و توجيه نيست تا آنجا كه بسيارى از بزرگان ، جسمانى بودن معاد را به معنائى كه گفته شد ضرورى اسلام دانسته و انكار آن را انكار ضرورى اسلام بيان داشته اند .

اكنون قسمتى از آيات شريفه قرآن و احاديث رسيده از مكتب وحى را متذكر شده و نيز گفتار جمعى از بزرگان علم و فضيلت را تذكر داده و در پايان اين بحث مهمترين شبهه مربوط به معاد جسمانى و پاسخ آن را بيان مى كنيم .

بعضى از آيات معاد جسمانى

الف _ شخصى بنام اُبى بن خلف به نمايندگى از جمعى خدمت حضرت محمّدصلى الله عليه وآله آمد و استخوان پوسيده اى را در دست داشت سپس پرسيد :چه كسى استخوانهاى پوسيده را زنده مى سازد آنگاه آياتى نازل گرديد كه خداوند متعال در آن آيات به قدرت كامله خود توجه داده است .

قال اللَّه تبارك و تعالى : «اَوَ لَمْ يَرَ الاِنسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَاِذا هُوَ خَصِيْمٌ مُبِينٌ* وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِى العِظامَ وَ هِىَ رَمِيْمٌ* قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا اَوَّلَ

ص: 255

مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلّ خَلْقٍ عَلِيْمٌ» (1)

آيا انسان نمى بيند كه ما آفريديم او را از نطفه ، و آنچنان به او قدرت داديم كه مى تواند مقاصد خود را بگويد و در مقام مخاصمه و مناظره آشكارا قرار گيرد و اين انسان براى ما مثل مى زند و خلقت خود را فراموش كرده است مى گويد كيست كه زنده كند استخوانهاى پوسيده را ، بگو : زنده مى سازد آن استخوانهاى پوسيده را آن كس كه ابتدا ايجادش نموده است و او به هر خلقى آگاه است .

بديهى است كه آنچه مورد انكار انكار كننده (اُبى بن خلف) است زنده شدن استخوان انسان مرده است و روشن است كه خداوند ، آنچه را مورد انكار بوده است رد نموده و همان را اثبات فرموده است و توجه به قدرت خود داده و بيان نموده است كه آن كس كه اين استخوان پوسيده را اول بار آفريده است همان است كه پس از مردن اين انسان ، همان استخوان را زنده مى نمايد .

بنابراين آنچه از آيه شريفه در مورد معاد به صراحت استفاده مى شود معاد جسمانى به معنائى كه گفته شد ، مى باشد . (برگشت ارواح به بدنهائى كه از اجزاء بدنهاى دنيوى تشكيل يافته است نه بدنهائى كه فقط هيئت و مقدار است و اختراع نفس انسان است و از اجزاء مادى دنيوى چيزى با او نيست) .


1- يس/77 _ 79 .

ص: 256

ب _ قال اللَّه تبارك و تعالى: «أَيَحْسَبُ الاِنْسانُ اَنْ لَنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ* بَلى قادِرينَ عَلى اَنْ نُسَوِّىَ بَنانَهُ» (1)

آيا آدمى مى پندارد كه ما ديگر ابداً استخوانهاى او را باز جمع نمى كنيم ؟ بلى ما قادريم كه سرانگشتان او را هم منظم درست گردانيم .

در آيه شريفه فوق پندار باطل منكرين معاد جسمانى نكوهش شده است و خداوند متعال بقدرت خود كه مى تواند حتى سرانگشتان انسان را آنچنان كه هست پس از مردن انسان باز بوجود آورد توجه داده است .

بديهى است كه جمع استخوانها فرع بر تشتّت و تفرّق آنها است و روشن است كه آنچه متفرق شده همانا جمع مى شود .

بنابراين معاد همان برگشت روح به بدن تشكيل يافته از اجزاء دنيوى مى باشد نه آن كه اجزاء دنيوى خود را تماماً پشت سر گذارده و صورتى را مانند صورت دنيوى كه فقط داراى مقدار است نفس انسان انشاء و ايجاد كرده و با آن مرتبط باشد ، بلكه از همان اجزاء مادى بدن انسان بار ديگر بدنى تشكيل يافته و روح به آن برگشت مى كند.

ج _ قال اللَّه تبارك و تعالى : «وَ اَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ» (2)

و خدا به يقين مردگان را از قبرها بر مى انگيزاند .

آيات متعدد و بسيارى در قرآن كريم به مضمون آيه فوق مى باشد كه


1- القيامة/3 و 4 .
2- الحجّ/7 .

ص: 257

زنده شدن كسانى كه در قبر مى باشند از آنها به صراحت استفاده مى شود .

و بديهى است آنچه در قبر است روح نيست بلكه همان بدن پوسيده انسان است .

د _ قال اللَّه تبارك و تعالى : «اَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُروُشِها قالَ انَّى يُحْيِى هذِه اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاماتَهُ اللَّهُ مِأَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْمَاً اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِأَةَ عامٍ فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَانْظُرْ اِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْمَاً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شىءٍ قَدِيْرٌ» (1)

شخصى (جناب عزير) بر آبادى ويران شده اى گذشت ، بدنهاى مردگان ، روى زمين افتاده و متلاشى شده ، منظره وحشتناك و اسف بارى را بوجود آورده بود با خود گفت : چگونه خداوند متعال اين مردگان را زنده خواهد نمود (اين سخن در حال ايمان به روز قيامت و زنده شدن مردگان همراه با شگفت و اظهار عجز از درك آن ، گفته شده است) خداوند گوينده گفتار فوق را ، صد سال ميراند و خوردنى و آشاميدنى او را از فاسد شدن نگه داشت و الاغش را هم ميراند آنگاه پس از صد سال او را زنده نمود و فرمود : چه مقدار درنگ نمودى گفت يك روز يا قسمتى از يك روز . فرمود : بلكه صد سال درنگ


1- البقرة/259 .

ص: 258

نمودى پس بنگر به خوردنى و آشاميدنى خود ببين كه فاسد نشده است و بنگر به الاغ خود و ما تو را نشانه (قدرت خود بر زنده نمودن مردگان) قرار مى دهيم و نگاه كن بر استخوانها(استخوانهاى الاغ) چگونه بعضى از آن را با بعضى ديگر تركيب مى نمائيم سپس گوشت به آن استخوانها مى رويانيم اين جريان روشن و گويا چون براى ايشان (عزير يا شخص ديگر) آشكار شد گفت : گواهى مى دهم كه خداوند بر هر چيزى توانا است .

از آيه شريفه فوق همانطور كه از ترجمه آن به صراحت استفاده مى شود بخوبى معاد جسمانى به معنائى كه گفته شد اثبات مى گردد .

ه _ قال اللَّه تبارك و تعالى : «وَ اِذْ قالَ اِبراهِيمُ رَبِّ اَرِنِى كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى قالَ اَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى قالَ فَخُدْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءَاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيْنَكَ سَعْيَاً وَ اعْلَمْ اَنَّ اللَّهَ عَزِيْزٌ حَكِيْمٌ» (1)

و (بخاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم عليه السلام گفت : پروردگار من (مالك من) به من بنما چگونه زنده مى كنى مردگان را .خداوند فرمود : آيا ايمان ندارى؟ ابراهيم عليه السلام گفت : چرا ايمان دارم لكن براى اين كه


1- البقرة/260 .

ص: 259

قلبم مطمئن گردد (ديدن زنده نمودن مردگان كه علم بديهى است موجب شدت يقين مى گردد زمانى كه با علم استدلالى ضميمه شود و نيز اين جريان اتمام حجت بيشترى براى مردم خواهد بود: خداوند فرمود : چهار پرنده را بگير (طاوس، خروس، كلاغ و كبوتر) آنها را قطعه قطعه كن آنگاه بر هر كوهى جزئى و قسمتى را بگذار سپس آن ها را بخوان هر يك از آن پرندگان سريعاً بسوى تو آيند و بدان كه خداوند توانمند و حكيم است .

از آيه ياد شده مانند آيات گذشته نيز بخوبى معاد جسمانى استفاده مى شود . در آيه فوق چگونگى زنده شدن مردگان را صريحاً با دستورى كه به حضرت ابراهيم عليه السلام داده شده است مشخص فرموده و صريحاً بيان شده است كه اجزاء مرده از هم پاشيده و با اجزاء مرده ديگر مخلوط شده را خداوند متعال جمع نمود و مانند پيكر اول ساخته و زنده اش نموده است .

و _ قال اللَّه تبارك و تعالى : «وَ قالُواءَاِذا كُنَّا عِظامَاً وَ رُفاتَاًءَاِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقَاً جَدِيْدَاً*قُلْ كُونُوا حِجارَةً اَوْ حَدِيْدَاً* اَوْ خَلْقَاً مِمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُرِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُل الَّذِى فَطَرَكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ اِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى اَنْ يَكُونَ قَرِيْبَاً» (1)


1- الإسراء (بنى اسرائيل)/49 _ 51 .

ص: 260

منكرين پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله گفتند : هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده و خاكستر شويم مجدداً زنده خواهيم شد ؟ بگو هر چه باشيد در صلابت و سختى ، سنگ يا آهن و يا هر چه نزد شما بزرگ باشد (شما را مى ميرانيم و زنده مى نمائيم) سپس گويند چه كسى ما را زنده مى كند ، بگو : آن كسى كه ابتدا شما را آفريد سپس سرهاى شان را به زير افكنده و گويند : چه زمانى چنين جريانى خواهد شد بگو : اميد است كه اين وقت نزديك باشد .

ز _ قال اللَّه تبارك و تعالى : « وَ قالُواءَاِذا كُنَّا عِظامَاً وَ رُفاتَاًءَاِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقَاً جَدِيْدَاً* اَوَ لَمْ يَرَوا اَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمواتِ وَالأَرْضَ قادِرٌ عَلى اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» (1)

كفّار گفتند: چگونه ممكن است كه ما پس از مردن و خاكستر شدن باز زنده شده و برانگيخته شويم ؟ آيا نمى بينند (و نمى فهمند) كه خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده است مى تواند كه مثل آنان را خلق نمايد (تعبير مثل آنها از آن جهت است كه بطور معمول اگر چيزى متلاشى شود و بعد از متلاشى شدن بصورت اول بر گردد تعبير مى شود كه مثل اول شده است مثلاً اگر خشتى را شكسته و خاكش از


1- الإسراء (بنى اسرائيل)/98 و 99 .

ص: 261

هم پاشيده شود اگر آن اجزاء از هم پاشيده را جمع نموده و در قالب اول قرار دهند گفته مى شود كه مثل اول گرديد) .

از آيه هاى فوق نيز بخوبى معاد جسمانى استفاده مى شود به گونه اى كه احتياج به توضيح ندارد .

ح _ قال اللَّه تبارك و تعالى : « وَ قال الّذيْنَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ اِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ اِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيْدٍ* اَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبَاً اَمْ بِه جِنَّةٌ بَلِ الَّذِيْنَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ فِى الْعَذابِ وَالضَّلالِ الْبَعِيْدِ» (1)

كافران گفتند : كه آيا راهنمائى كنيم شما را به كسى كه (گفتار نادرست در ارتباط با آينده انسان دارد: مى گويد هنگامى كه متلاشى شديد (و اجزاء بدن شما انسانها پراكنده شد) همانا شما مجدد زنده خواهيد شد آيا بخدا دروغ بسته است اين شخص (پيامبر) يا ديوانه گرديده است (خير اين نسبتها ، ناروا و بطلانش بديهى است) بلكه كسانى كه ايمان به روز قيامت و زندگى بعد از دنيا ندارند در عذاب و گمراهى (بسيار) دور و درازى مى باشند .

ط _ قال اللَّه تبارك و تعالى : «ءَاِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ* قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الاَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ


1- سباء/7 و 8 .

ص: 262

حَفِيظٌ» (1)

كافران گفتند : آيا پس از آن كه بميريم و خاك شويم زنده خواهيم شد اين بازگشت بسيار دور (و نادرست) به نظر مى رسد . ما كه خداى شما هستيم مى دانيم زمين چه چيز از بدنهاى شما كم مى كند و نزد ما كتابى است كه حافظ همه چيز مى باشد .

در آيه فوق به دو نكته تذكر داده شده است تا دور شمردن منكرين معاد جواب داده شود .

1 _ برنامه مردن انسانها و خاك شدن بدنها و متفرق شدن خاك آنها جريانى است كه ما خود اجرا مى نمائيم و خود مى دانيم كه زمين با بدنهاى مردگان چه مى كند و چه تغييراتى در آن بوجود مى آورد .

2 _ اينكه تمامى هستى نزد ما محفوظ و همه ذرات جهان زير نظر علمى و تحت قيوميّت و نگهبانى ما است .

با توجه به دو نكته ياد شده زنده نمودن مردگان و جمع كردن اجزاء متفرق شده آنها كاملاً آسان و مقدور حضرت پروردگار مى باشد .

ى _ قال اللَّه تبارك و تعالى : «وَ مِنْ آياتِه اَنْ تَقُومَ السَّماء وَالأَرْضُ بِاَمْرِه ثُمَّ اِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الأَرْضِ اِذا اَنْتُمْ تَخْرُجُونَ» (2)

از نشانه هاى قدرت خداوند ، استوارى آسمان و زمين


1- ق / 3 و 4 .
2- الروم/25.

ص: 263

به فرمان اوست سپس هرگاه بخواند شما را با يك خواندن ، آنگاه از زمين بيرون آئيد .

بديهى است آنچه از زمين بيرون آيد بدنهاى متلاشى و متفرق شده است و با اين تذكر آيه فوق نيز بخوبى بر معاد جسمانى دلالت مى نمايد .

آيه هاى ياد شده نمونه اى از دهها آيه است كه بطور صريح و روشن معاد جسمانى را اعلام مى دارد .

اكنون بعضى از احاديثى كه در كتب معتبره مطلب فوق را اثبات مى كند يادآورى مى شود .

بعضى از روايات معاد جسمانى

الف _ عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال : إذا أراد اللَّه أن يبعث ، أمطر السماء على الأرض أربعين صباحاً فاجتمعت الاوصال ونبتت اللّحوم وقال : أتى جبرئيل رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فأخذه فأخرجه إلى البقيع فانتهى به إلى قبر فصوّت بصاحبه فقال : قم باذن اللَّه فخرج منه رجل أبيض الرأس واللّحية يمسح التراب عن وجهه وهو يقول الحمد للَّه واللَّه اكبر ، فقال جبرئيل : عد بإذن اللَّه ثمّ انتهى به إلى قبر آخر فقال : قم باذن اللَّه فخرج منه رجل مسوّد الوجه وهو يقول : يا حسرتاه ، يا ثبوراه ، ثمّ قال له جبرئيل : عد إلى ما كنت باذن اللَّه ، فقال ، يا محمّد هكذا يحشرون يوم القيامة ، والمؤمنون يقولون هذا

ص: 264

القول ، وهؤلآء يقولون ماترى . (1)

امام ششم حضرت صادق عليه السلام فرموده اند : هنگامى كه خداوند بخواهد خلايق را محشور نمايد آسمان چهل روز بر زمين مى بارد آنگاه اعضاء جمع شده و گوشتها (بر اعضاء) روئيده مى شود .

و نيز حضرت فرمودند : جبرئيل نزد پيامبرصلى الله عليه وآله مشرف شد و در خدمت حضرت به قبرستان بقيع رفت به يكى از قبرهاى قبرستان كه رسيد صدا زد و گفت باذن خداوند بر خيز . مردى از قبر بيرون آمد كه سر و صورتش سفيد بود و خاك از صورت خود پاك مى كرد و مى گفت : الحمدللَّه واللَّه اكبر پس جبرئيل گفت : به حالت اوليه خود بر گرد سپس جبرئيل به سوى قبر ديگرى رفت و گفت : برخيز به اذن خداوند ، آنگاه مردى كه صورتش سياه بود از قبر بيرون آمد و گفت : واى بر من ، هلاكت براى من ، آنگاه جبرئيل گفت : برگرد باذن خداوند به حالت اوليه خود ، آنگاه به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله گفت : اين چنين محشور مى شوند مردمان روز قيامت ، و اهل ايمان گفتار شان همان است كه اين شخص با ايمان گفت و كفار گفتار شان همان است كه


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب اثبات الحشر كيفيته و كفر من أنكره، ح 8 _ 7/39 .

ص: 265

اين شخص بى ايمان گفت .

ب _ عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال : قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله لجبرئيل : يا جبرئيل أرني كيف يبعث اللَّه تبارك وتعالى العباد يوم القيامة ؟ قال : نعم فخرج إلى مقبرة بني ساعدة فأتى قبراً فقال له : اخرج بأذن اللَّه فخرج رجل ينفض رأسه من التراب وهو يقول ، والهفاه _ واللهف : هو الثبور _ ثمّ قال : ادخل فدخل ، ثمّ قصد به إلى قبر آخر فقال : اخرج بأذن اللَّه فخرج شاب ينفض رأسه من التراب وهو يقول : أشهد أن لا إله الّااللَّه وحده لا شريك له ، وأشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله ، وأشهد أنّ السّاعة آتية لا ريب فيها وأنّ اللَّه يبعث من في القبور ، ثمّ قال : هكذا يبعثون يوم القيامة يا محمّد . (1)

از حضرت صادق عليه السلام نقل شده فرمودند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به جبرئيل فرمودند : چگونگى زنده نمودن خداوند مردگان را در روز قيامت به من بنمايان ؟ جبرئيل گفت : بسيار خوب آنگاه به سوى مقبره بنى ساعده آمد و نزديك قبرى رسيد و گفت : برخيز به اذن خداوند ، جوانى از قبر بيرون آمد در حالى كه خاك از سر خود پاك مى كرد و مى گفت : واى بر من ، سپس جبرئيل گفت : برگرد ، آن گاه به سوى قبر ديگرى رفت


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب اثبات الحشر و كيفيه و كفر من أنكره، ح 10 _ 7/40 .

ص: 266

و گفت : به اذن خداوند از قبر خارج شو ، جوانى از قبر بيرون آمد و از سر خود خاكها را پاك مى نمود و مى گفت : گواه يكتائى خداوند هستم كه شريكى براى او نيست و گواهم كه محمّدصلى الله عليه وآله بنده و فرستاده خداوند است و شهادت مى دهم كه قيامت حق است و شكى در آن نيست و گواهم كه خداوند زنده مى سازد آنان را كه در قبرها مى باشند . آنگاه جبرئيل گفت : اى پيامبر گرامى روز قيامت اين چنين كه ديديد مردگان زنده مى شوند .

ج _ عن عليّ بن الحسين عليه السلام قال : ... فتنبت أجساد الخلايق كما ينبت البقل ، فتتداني اجزاؤهم الّتي صارت تراباً بعضهم إلى بعض بقدرة العزيز الحميد حتى انه لو دفن في قبر واحد ألف ميت وصار لحومهم واجسادهم وعظامهم النخرة تراباً مختلطة بعضها في بعض لم يختلط تراب ميت بميت آخر... . (1)

امام چهارم حضرت سجادعليه السلام فرموده اند كه در روز قيامت جسد مردمان مى رويد همانطور كه گياه مى رويد آنگاه اجزاء آنها كه خاك شده است به قدرت خداوند توانا به يكديگر مى پيوندد و اگر هزار جسد مرده در يك قبر جاى گرفته باشد و گوشت و استخوان و جسدهاى تمامى آنها پوسيده و مخلوط با يكديگر بشوند خاكِ


1- لئالي الأخبار _ في كيفية النفخة الثالثة _ 5/60 .

ص: 267

جسد يكى از آنها با ديگرى مخلوط نگردد .

د _ عن هشام بن الحكم أنّه قال الزنديق للصادق عليه السلام : أنّى للروح بالبعث والبدن قد بلى والأعضاء تفرّقت ؟ فعضو في بلدة تأكلها سباعها ، وعضو باخرى تمزّقه هو امّها ، وعضو قد صار تراباً بنى به مع الطين حايط !

قال : انّ الّذي أنشأه من غير شيء وصوره على غير مثال كان سبق إليه قادر أن يعيده كما بدأه ، قال : أوضح لي ذلك ، قال : أنّ الروح مقيمة في مكانها : روح المحسنين في ضياء وفسحة وروح المسيء في ضيق وظلمة ، والبدن يصير تراباً منه خلق ، وما تقذف به السباع والهوامّ من أجوافها فما أكلته ومزّقته كلّ ذلك في التراب محفوظ عند من لا يعزب عنه مثقال ذرّة في ظلمات الأرض ويعلم عدد الأشياء ووزنها وأنّ تراب الروحانيين بمنزلة الذهب في التراب فإذا كان حين البعث مطرت الأرض فتربوا الأرض ثم تمخض مخض السقاء فيصير تراب البشر كمصير الذهب من التراب إذا غسل بالماء ، والزبد من اللبن إذا مخض ، فيجتمع تراب كلّ قالب فينقل بأذن اللَّه تعالى الى حيث الروح ، فتعود الصور بإذن المصور كهيئتها و تلج الروح فيها ، فإذا قد إستوى لا ينكر من نفسه شيئاً . (1)


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب اثبات الحشر وكيفيته وكفر من انكره، ح 5 _ 7/37 .

ص: 268

هشام بن الحكم گويد زنديقى (كسى كه به مبداء و معاد معتقد نبود) به حضرت صادق عليه السلام گفت : چگونه روح مبعوث گردد در حالى كه بدن پوسيده و اعضاء متفرق گرديده است ؟ عضوى در نقطه اى از زمين ، درندگان آن عضو را مى خورند و عضو ديگرى در منطقه ديگر گزندگان و حشرات قطعه قطعه اش نموده اند و عضو ديگرى با خاك مخلوط شده و بناى ديوار را تشكيل داده است ؟ امام ششم عليه السلام فرمودند : خداوندى كه انسان را آفريده است بدون داشتن ماده قبلى (نبوده است او را ايجاد كرده است) و صورت بخشيده به انسان بدون آن كه از مثالى و صورت ديگرى صورت گيرى كرده باشد چنين قدرتى مى تواند كه پس از ميراندن انسان و متلاشى نمودن اجزاء او ، او را برگرداند و همانند اول قرار دهد . سائل توضيح بيشترى را درخواست كرد . امام ششم عليه السلام فرمودند : روح اهل ايمان در جايگاه روشن و در آسايش بسر مى برد و روح بدكار در ظلمت و رنج مى باشد و بدن خاك گرديده و آنچه پراكنده مى شود در جوف و شكم حيوانات و حشرات از آنچه كه خورده و ذرّه ذرّه اش نموده اند تمامى آنها محفوظ است و از علم او پنهان نيست ذره اى كه در تاريكيهاى زمين است و مى داند عدد همه اشياء و وزن تمامى آنها را و (خداوند متعال) بر تمامى اجزاء بدنهاى خورده شده و

ص: 269

پراكنده شده آگاه است . و خاكِ دارندگانِ روح ، مانند طلا در خاك است آنگاه كه هنگام هنگامه قيامت شود باران بر زمين ببارد و زمين حالت رشد و وسعت خود را بيابد سپس سخت تكان داده شود آنگاه خاك آدميان مانند طلائى كه در اثر شستن خاك از خاك جدا شود و كره اى كه از دوغ گرفته شود خاك آدميان جمع گرديده و هر يك در قالب خود درآيد و در ارتباط با روح خود قرار گيرد و صورت و روح به او برگردد آنگاه انسان خود را مى يابد و از خود چيزى را انكار نكرده تمامى آنچه در ارتباط با خودش مى باشد اعتراف دارد .

ه _ عن حفص بن غياث قال : شهدت المسجد الحرام و ابن أبي العوجاء يسأل أباعبداللَّه عليه السلام عن قوله تعالى :«كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودَاً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذابَ» (1) ما ذنب الغير ؟ قال : ويحك هي هي وهي غيرها ، فقال : فمَثّل لي ذلك شيئاً من أمر الدنيا ، قال : نعم أرأيت لو أنّ رجلاً أخذ لبنة فكسرها ثمّ ردّها في ملبنها فهي هي وهي غيرها . (2)

حفص مى گويد : در مسجد الحرام بودم ابن ابى العوجاء


1- النساء/56 .
2- بحارالأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب اثبات الحشر وكيفيته وكفر من انكره، ح 5 _ 7/38 .

ص: 270

از حضرت صادق عليه السلام از آيه شريفه :«كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودَاً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذابَ»«هرگاه اهل جهنم و دوزخ پوست شان مى سوزد پوست غير از آن پوست به آنها پوشانده مى شود تا سختى عذاب را بچشند» سؤال مى كرد ، (سؤال ابن ابى العوجاء اين بود كه گناه پوست ديگر چيست كه عذاب شود؟) امام ششم عليه السلام فرمودند : واى بر تو (يعنى تو در هلاكتى با اين جهل و انكارت) اين پوست دوم (پوست هاى بعدى) همان پوست است و همان پوست نيست . ابن ابى العوجاء توضيح خواست امام ششم عليه السلام فرمودند : اگر كسى خشتى را خرد كند و بعد دو مرتبه آن خشت خرد شده را در قالب اول بريزد و بسازد اين آجر درست شده همان آجر است و همان آجر نيست (همان آجر است زيرا همان اجزاء است و همان اجزاء نيست چون صورت اوليه از هم پاشيده شده و صورت ديگرى همانند صورت اول ساخته شده است) .

نتيجه: حديث هاى ياد شده كه نمونه اى از حديث هاى بسيار است و همان حقيقتى را كه قرآن كريم به صراحت در مسئله معاد بيان فرموده ، تشريح مى نمايد و هر نوع توجيهى را مردود و معاد جسمانى يعنى برگشت روح در عالم قيامت به پيكر عنصرى مادى تشكيل يافته از همان بدن عنصرى دنيوى ، را اعلام مى دارد بلكه بررسى احاديث در اين مورد بيش از آنچه گفته شد ما را توجه مى دهد تا آنجا كه در كتاب شريف

ص: 271

احتجاج كيفيت محشور شدن جمعى از مردم با كفن هاى خود شان را از گفتار حضرت صادق عليه السلام نقل نموده و پاسخ حضرت صادق عليه السلام را در جواب سؤال (كه چگونه با كفن محشور مى شوند در حالى كه كفن ها پوسيده است) به عبارت زير بيان مى نمايد .

إنّ الّذى أحيا أبدانهم جدّد أكفانهم (1)

«خداوندى كه بدنهاى آنها را زنده نموده است كفن هاى آنان را نيز تحديد مى كند .»

شبهات معاد جسمانى

اشاره

اشكالات و شبهات متعددى به معاد جسمانى از دير زمانى مطرح نموده اند كه بخاطر اختصار به بيان معروف ترين و مهمترين آن اشكالات و پاسخ آن اكتفاء مى شود .

شبهه آكل و مأكول:
اشاره

مهمترين و معروفترين اشكالى كه در مسئله معاد جسمانى بصورتهاى مختلف گفته شده است اين است :

انسان كه مى ميرد ، بدن او خاك و متفرّق مى گردد و چه بسا اجزاء بدن انسان كه خاك شده است به تدريج و كم به كم جزء مواد غذايى از قبيل


1- الاحتجاج للطبرسى _ احتجاجات الإمام جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام ،2/246 .

ص: 272

روئيدنيها و ميوه هاى مختلف گرديده و مستقيماً مورد استفاده انسان قرار مى گيرد و يا آنكه روئيدنيها ، مورد استفاده حيوانات ، و بعضى از آن حيوانات مورد استفاده انسان ، و خوراك انسان مى شود و نيز چه بسا انسانهاى آدم خوار انسانى را كشته و مورد استفاده خود قرار داده و خورده اند ، در هر حال با توجه به زمينه هاى فوق جزئى از بدن يك انسان جزء بدن ديگرى شده است و انسان خورده شده (مأكول) قسمتى از بدنش جزء بدن انسان خورنده (آكل) قرار گرفته است و نيز در فرض هاى گذشته امكان دارد كه يكى از اين دو (آكل و مأكول) مؤمن و ديگرى كافر باشد .

با توجه به آنچه گفته شد معاد جسمانى مورد اشكال قرار مى گيرد زيرا با فرض جسمانى بودن معاد يكى از دو بدن آكل (خورنده) و مأكول (خورده شده) ناقص خواهد بود و امكان ندارد كه يك جزء در زمان واحد در صحنه قيامت جزء بدن هر دو نفر بوده باشد .

و نيز جزئى از بدن خورده شده (مأكول) اگر مؤمن باشد و جزء بدن (آكل) خورنده كافر قرار گرفته باشد بايد عذاب شود و در اين صورت ظلم لازم آيد .

جواب شبهه
اشاره

با توجه به اين نكته كه در جواب اشكال فوق ، ارائه احتمالى كه از نظر عقلى و علمى مردود نبوده و ابطال نشده باشد در جواب شبهه كفايت

ص: 273

مى كند . (1)

مى گوئيم شبه آكل و مأكول بصورتهاى مختلف پاسخ داده شده است اكنون بعضى از پاسخ هاى گفته شده را متذكر مى شويم :

پاسخ نخست:

بعضى از اجزاء بدن انسان اجزائى است كه فضولات بدن انسان را تشكيل مى دهد آن اجزاء را «اجزاء فضليه» نام مى گذاريم و بعضى از اجزاء اجزائى است كه اساس بدن انسان را تشكيل مى دهد و آن اجزاء را «اجزاء اصليه» و يا طينت اوليه نام مى گذاريم با توجه به احتمال فوق مى گويئم چه اشكالى دارد كه خداوند متعال اجزاء اصليه بدن يك انسان را حفظ نموده و اساساً جزء بدن ديگرى نشود و يا اگر جزء بدن ديگرى گردد از اجزاء فضليه بدن ديگرى بشود و آنگاه آن اجزاء اصليه مبداء تشكيل بدن عنصرى مادى طبق ضوابط روزگار قيامت گردد . با اين فرض معاد جسمانى و تشكيل بدن انسان از همين بدن عنصرى مادى دنيوى بدون لزوم محال تحقّق يافته و لازم نيست كه تمامى اجزاء بدن انسان حتى فضولات و اجزاء فضليه در عالم قيامت زنده بشود بلكه اگر فضولات و اجزاء فضليه جزء پيكر انسان در عالم قيامت گردد از صورت انسان دنيوى خارج خواهد شد در صورتى كه از مدارك مربوطه تشابه روشن بين صورت و هيئت دنيوى و اخروى استفاده مى شود .


1- زيرا بديهى است كه فرض معاد جسمانى بگونه اى كه ضد عقل و علم نباشد با اقامه دليل هاى مستند و روشن نقلى ثابت مى شود و احتياج به اثبات عقلى و علمى ندارد .

ص: 274

بعضى از كسانى كه جواب فوق را گفته اند، براى صحت و درستى نظر خود (كه از صرف فرض خارج شود بلكه معيّن گردد) به حديث ذيل تمسّك جسته اند .

عن عمار بن موسى ، عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال : سئل عن الميت يبلى جسده ، قال : نعم حتّى لا يبقى له لحم ولا عظم إلّا طينته الّتي خلق منها فإنّها لا تبلى ، تبقي في القبر مستديرة حتى يخلق منها كما خلق أوّل مرّة . (1)

از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد كه جسد مرده مى پوسد ؟ امام ششم عليه السلام فرمودند : آرى بدن مرده مى پوسد و هيچ گوشت و استخوانى براى او نماند مگر طينتى (خاك و گل اصلى) كه از آن خلق شده است آن طينت باقى است در قبر (با همه تحولات كه پيش آيد) تا آنكه مجدّداً خلق شود از آن طينت همان طور كه ابتدا خلق گرديده است .

در پايان جواب اول از شبهه آكل و مأكول مناسب است كلام جامع و كوتاه مرحوم سلطان المحققين خواجه نصيرالدين طوسى را متذكر شويم :

قال رحمه الله : والضّرورة قاضية بثبوت الجسمانيّ من دين


1- الفروع من الكافي ، كتاب الجنائز ، باب النوادر ، ح 7، 3/251 ؛ و بحارالأنوار ، كتاب العدل والمعاد ، باب اثبات الحشر وكيفيته، ح 21، 7/43 .

ص: 275

النبيّ صلى الله عليه وآله مع امكانه . ولا يجب اعادة فواضل المكلف. » (1)

معاد جسمانى بالضروره در دين اسلام ثابت است و هرگز جاى ترديد نيست كه آنچه در دين حضرت محمدصلى الله عليه وآله در مورد مسئله معاد رسيده ، معاد جسمانى است و چون معاد جسمانى ممكن است و مستلزم محال نيست (و نقل قطعى و صريح هم از دين معاد جسمانى را اعلام مى كند پس معاد جسمانى ثابت و از امور ضروريه اسلام است) و اعاده فضولات بدن مكلف لازم نيست (اجزاء اصليه عود مى كند و بعد از متلاشى شدن به اذن خداوند جمع مى گردد و آن اجزاء اصليه جزء اجزاء اصليه بدن ديگرى نمى شود) .

پاسخ دوم:

جواب ديگرى كه در پاسخ شبهه آكل و مأكول گفته مى شود بشرح زير است : بديهى است كه براى تحقّق معاد جسمانى پيوند تمامى اجزاء يك بدن از اول تا پايان كه تشكيل يك پيكر انسان را بدهد كفايت مى كند .

بنابراين چه اشكالى دارد كه خداوند حفيظ و عليم (نگهبان و دانا) به اندازه يك پيكر از كلّ اجزاء يك انسان را (دهها پيكر در بسيارى از موارد از كلّ اجزاء اول تا پايان عمر او مى توان ساخت) حفظ نموده و نگذارد كه جزء پيكر ديگرى شود ؟ كدام استدلال مى تواند ثابت كند كه بطور حتم


1- تجريد الإعتقاد _ المقصد السادس في المعاد _ المعاد الجسماني ص 300 .

ص: 276

چنين حفاظتى انجام نگرفته است ؟

در حالى كه قرآن كريم پس از نقل حالت تعجب كفّار كه در ارتباط با معاد گفتند :

«ءَاِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ» (1)

آيا ما پس از آن كه مرديم و يكسره خاك شديم زنده مى شويم ؟ اين بازگشت بسيار بعيد است .

پاسخ داده است و فرموده :

«قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الاَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ» (2)

ما مى دانيم زمين چه چيز از مردگان كم مى كند و نزد ما كتاب حافظ بر همه چيز مى باشد .

و به عبارت ديگر : خداوند حفيظ عليم از تمامى ادوار زندگى انسان به اندازه تشكيل يك پيكر اخروى جمع آورى فرموده و آن مقدار را از اين كه جزء بدن ديگرى قرار گيرد حفاظت نموده است و در نتيجه كل بدن اخروى از بدن عنصرى دنيوى آنان تشكيل يافته و كاملاً مضمون آيات و روايات در كيفيت معاد جسمانى محقق مى گردد . (3)


1- ق /3 .
2- ق/4 .
3- مرحوم آية اللَّه سيد احمد خونسارى نيز در كتاب العقائد الحقه ص 256 پاسخ فوق را ذكر نموده اند .

ص: 277

ميزان

از جريانهايى كه در صحنه قيامت انجام مى گيرد و در قرآن و حديث مكرّر و بسيار تذكر داده شده ، وزن اعمال و ميزانهاى سنجش كردار مردم است .

قسمتى از ادله شرعيه مربوط به ميزان ، آيات و احاديث زير است :

الف _ قال اللَّه تبارك و تعالى: «وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فاَُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ* وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فاَُولئِكَ الَّذِيْنَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ» (1)

سنجش روز قيامت حق و قطعى است كسانى كه ميزان اعمال آنان سنگين باشد آنها رستگار و كامياب مى باشند و كسانى كه ميزان اعمال آنان سبك باشد آنان خود را به زيان افكنده (ومنشاء زيانكارى آنها) ظلم به آيات ما مى باشد .

ب _ قال اللَّه تبارك وتعالى : «وَ نَضَعُ الْمَوازينَ القِسطَ لِيَوْمِ القِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئَاً وَ اِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ اَتَيْنا بِها وَكَفى بِنا حاسِبينَ» (2)


1- الاعراف/8 و 9 .
2- الانبياء/47 .

ص: 278

ما ميزانهاى عدالت و دادگرى را روز قيامت قرار مى دهيم و بحساب تمامى افراد مى رسيم و اندكى به كسى ظلم نشود و اگر عمل و كردار (شخصى) بسيار كوچك و به اندازه وزن دانه ريز خردل باشد آن را به حساب مى آوريم و مائيم كه كافى هستيم از نظر حسابگرى .

ج _ قال اللَّه تبارك وتعالى :«فَامّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ* فَهُوَ فِى عِيشَةٍ راضِيةٍ * وَ أمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ * فاُمُّهُ هاوِيَةٌ» (1)

پس آن روز هر كس ميزانش سنگين باشد در آسايش و زندگانى خوش خواهد بود و هر كس كه ميزانش سبك وزن باشد جايگاهش در هاويه جهنم است .

د _ قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله : «حبّي وحبّ أهل بيتي نافع في سبعة مواطن ، أهوالهنّ عظيمة : عندالوفاة ، وفي القبر ، وعند النشور ، وعند الكتاب ، وعند الحساب ، وعند الميزان ، وعند الصراط» . (2)

امام پنجم حضرت باقرعليه السلام از پدران بزرگوار شان نقل كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرموده اند : دوستى من و


1- القارعة/6 و 9.
2- الأمالي _ المجلس الثالث وهو يوم الجمعة _ ص 60، ح 17/3 . وبحارالأنوار، كتاب العدل والمعاد _ باب الميزان، ح 2، 7/248 .

ص: 279

دوستى خاندان من مفيد و سودبخش است در هفت جايگاه ، جايگاههائى كه هراس و ترس در آن جايگاهها شديد است . هنگام مرگ و جايگاه قبر و هنگام زنده شدن و هنگام تقسيم پرونده هاى اعمال و هنگام رسيدگى و حساب و هنگام ميزان و سنجش كارها و هنگام گذشتن از صراط .

ه _ عن سعيد بن المسيّب قال : كان عليّ بن الحسين عليهما السلام يعظ الناس... و قال : «...اعلموا عباداللَّه أنّ أهل الشرك لا ينصب لهم الموازين و لا تنشر لهم الدواوين و إنّما يحشرون إلى جهنّم زمراً و إنّما نصب الموازين ونشر الدواوين لاهل الإسلام» . (1)

اى بندگان خدا بدانيد كه اهل شرك ميزان برايشان نصب نشود و پرونده هايشان باز نگردد بلكه دسته جمعى بسوى آتش كشانده شوند و همانا ميزانها براى اهل اسلام نصب و پرونده ها و دفترها براى مسلمانها بازگردد .

از آيات و احاديث فوق كه نمونه اى از مدارك مربوطه است بخوبى استفاده مى شود كه اصل ميزان و وزن اعمال در روز قيامت قطعى است .

و مقصود از ميزان (همانطور كه در بعضى از احاديث آمده است)


1- الروضة من الكافي _ كلام عليّ بن الحسين عليهما السلام، ح 29، 8/75 و بحارالأنوار، كتاب العدل و المعاد، ح 8، 7/250 و نورالثقلين، ح 138، 4/507 .

ص: 280

عدل خداوند متعال و يا پيامبران و جانشينان پيامبرانند .

مرحوم شيخ مفيدرحمه الله فرموده است : كه مقصود از ميزان مقابله بين اعمال و پاداش مربوط به اعمال است و با دو معناى فوق منافات ندارد زيرا انبياء و اوصياء آنان ميزان به معناى تعديل كننده مى باشند و ايشان عهده دار مقابله بين اعمال و پاداش و جزا مى باشند . و نيز ميزانِ به معناى عدل خداوند ، منافات با آنچه گفته شد ، ندارد زيرا لازمه مقابله بين اعمال و جزاى اعمال ، اجراى عدل خداوند است . (1)

در پايان نقل روايات و اقوال در ارتباط با ميزان علامه مجلسى فرموده است :

«فنحن نؤمن بالميزان ، ونرد علمه إلى حملة القرآن ، ولا نتكلّف علم ما لم يوضح لنا بصريح البيان ، واللَّه الموفق وعليه التكلان .» (2)

ما به اصل ميزان ايمان داريم ، و اين كه حقيقت ميزان چيست علمش را به حاملين علوم قرآن واميگذاريم ، و در ارتباط با آنچه براى ما روشن نيست و به بيان صريح براى ما روشن نشده خود را به تكلّفِ تأويل نمى افكنيم ، و خداوند توفيق دهنده است و بر او است اعتماد .


1- بحارالأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب الميزان _ 2/252 .
2- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب الميزان _ 7/253 .

ص: 281

تقسيم نامه اعمال (تطاير الكتب)

از كارهايى كه در روز رستاخيز انجام مى گيرد تقسيم پرونده هاى افراد است گروهى از مردم در صحنه قيامت كتاب و نامه اعمال شان از طرف راست و بدست راست شان داده مى شود اينان مردمان رستگار و سعادتمند مى باشند و گروهى از مردم نامه عمل و پرونده كار شان بدست چپ و از جانب چپ به آنها داده مى شود اينان مردم گرفتار و بيچاره اند .

در اين مورد آيات كريمه و روايات رسيده از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام بسيار است قسمتى از آنها آيات و روايات ذيل است :

الف) قال اللَّه تبارك وتعالى : «وَ كُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ القِيامَةِ كِتاباً يَلْقهُ مَنْشُورَاً* اِقْرَأ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيْبَاً» (1)

و ما نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم كه ملازم و قرين هميشگى او باشد و روز قيامت كتابى كه نامه اعمال اوست بر او بيرون آوريم در حالى كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك مرتبه ملاحظه كند و به او خطاب رسد نامه عمل خود را بخوان تو خود براى رسيدگى به كار خود كافى مى باشى .

ب) قال اللَّه تبارك وتعالى :«فَامّا مَن اُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمِيْنِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا


1- الإسراء/13 و 14 .

ص: 282

كِتابِيَه* اِنّى ظَنَنْتُ اَنّى مُلاقِ ٍ حِسابِيَه* فَهُوَ فِى عِيْشَةٍ راضِيَةٍ* فِى جَنَّةٍ عالِيَةٍ* قُطُوفُها دانِيَةٌ* كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئاً بِما اَسْلَفْتُمْ فِى الاَيَّامِ الْخالِيَة* وَ اَمّا مَنْ اُوتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِى لَمْ اُوتَ كِتابِيَه* وَلَمْ اَدْرِ ما حِسابِيَه» (1)

اما كسى كه نامه اعمال او را به دست راستتش دهند گويد : بيائيد نامه عمل مرا بخوانيد من ملاقات اين روز حساب را اعتقاد داشتم اين چنين كسى در عيش و زندگانى خوش خواهد بود در بهشت عالى رتبه كه ميوه هاى آن هميشه در دسترس است (و خطاب رسد كه) از طعام و آشاميدنى هاى لذيذ و گواراى بهشتى هر چه خواهيد تناول كنيد شما را گوارا باد كه اين پاداش اعمال ايام گذشته دنياست كه براى امروز خويش پيش فرستاديد و اما آن كس كه كتاب عملش بدست چپ او دهند ، گويد : اى كاش نامه مرا به من نمى دادند و من هرگز از حساب اعمالم آگاه نمى شدم .

ج _ قال ، سمعت أباعبداللَّه عليه السلام : انّ اللَّه تبارك وتعالى إذا أراد أن يحاسب المؤمن أعطاه كتابه بيمينه و حاسبه فيما بينه و بينه فيقول ، عبدي فعلت كذا و كذا و عملت كذا و كذا ؟ فيقول ، نعم يا ربّ قد فعلت ذلك ، فيقول : قد غفرتها لك و أبدلتها حسنات ، فيقول الناس : سبحان اللَّه أما كان لهذا العبد سيئة واحدة ؟ و هو قول اللَّه عزّ وجلّ : «فَامّا مَن اُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمِيْنِهِ فَسَوَفَ يُحاسَبُ حِسابَاً يَسِيراً وَ يَنْقَلِبُ اِلى أهْلِهِ مَسْرُورَاً» (2) قلت : أيّ أهل ؟


1- الحاقة/19 _ 26 .
2- الانشقاق/ 7_9 .

ص: 283

قال : أهله في الدنيا هم أهله في الجنّة إن كانوا مؤمنين ، قال : وإذا أراد بعبدٍ شرّاً حاسبه على رؤوس الناس وبكته و أعطاه كتابه بشماله و هو قول اللَّه عزّ وجلّ :«وَأَمّا مَنْ اُوتِىَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوفَ يَدْعُوا ثُبُورَاً وَ يَصْلى سَعِيرَاً اِنّهُ كانَ فِى اَهْلِهِ مَسْرُورَاً» (1)قلت : أيّ أهل ؟ قال : أهله في الدنيا ، قلت : قوله : «اِنّهُ ظَنَّ اَنْ لَنْ يَحُورَ» قال : ظنّ أنّه لَنْ يرجع (2)

امام ششم حضرت صادق عليه السلام فرمودند : هنگامى كه خداوند متعال اراده كند كه به حساب بنده مؤمنش رسيدگى كند كتاب و نامه عملش را بدست راست او مى دهد و او را بين خود و او محاسبه مى كند (نه در مقابل مردم) آنگاه به بنده خود مى فرمايد : كار هائى چنين و چنان (ناشايسته) انجام داده اى ؟ بنده مؤمن مى گويد : صحيح است كه من اين كارها را انجام داده ام آنگاه خداوند او را مى بخشد و مى فرمايد گناههاى تو را به حسنات و نيكى ها تبديل نمودم . مردم مى گويند : سبحان اللَّه اين بنده مؤمن حتى يك گناه هم نداشت ؟ و اين است معناى قول خداوند متعال كه مى فرمايد : آن كس كه كتاب و نامه عملش بدست راستش داده شود بحساب او با آسانى و سهولت رسيدگى شود و خشنود به خاندان خود بر مى گردد .

به حضرت صادق عليه السلام گفتم : كدام خانواده او ، فرمود : خانواده اى كه در دنيا داشته است همانا در آخرت هم با او مى باشند اگر آن خانواده


1- الانشقاق/ 10 _ 13 .
2- بحار الأنوار ، كتاب العدل والمعاد _ باب تطاير الكتب وانطاق الجوارح ، ح 17 _ 7/324 .

ص: 284

هم با ايمان باشند ، امام عليه السلام فرمودند : هنگامى كه خداوند اراده كند نسبت به بنده اى گرفتارى (بنده غير مؤمن) در مقابل چشم مردم به اعمالش رسيدگى نموده و خوارش مى سازد و كتابش را بدست چپش مى دهد اين است معناى سخن پروردگار كه مى فرمايد : كسى كه نامه عمل او از پشت سر او داده شود فريادش به واى هلاك شدم بلند شود و در آتش جاى داده شود اين شخص در خانواده اش خوشحال بوده (جمع اين خانواده ايمان نداشته اند و بخوشى هاى شيطانى خوش بوده اند) گفتم : كدام خانواده ، فرمود : همانها كه در دنيا اهل و خانواده او بودند گفتم : معناى سخن خداوند (و گمان كرد كه ابداً باز نخواهد گشت) چيست ؟ فرمود : چنين كسى گمان زنده شدن بعد از مرگ و روز قيامت را نداشت .

از آيه ها و حديث گذشته كه نمونه اى از آيات و احاديث مربوط به نامه عمل و پرونده خلائق است استفاده مى شود كه يكى از ساعت هاى بسيار حساس و وحشت آور ساعتى است كه نامه عمل انسان بدستش مى رسد و در جريان پرونده خود قرار مى گيرد .

د _ عن أبي عبداللَّه عليه السلام في قوله : «اِقْرَأ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ» (1) قال :يذكر العبد جميع ما عمل و ما كتب عليه حتّى كأنه فعله تلك الساعة ، فلذلك قوله :«يا وَيْلَتَنا ما لِهذا الكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيْرَةً وَ لا كَبِيْرَةً اِلّا اَحْصيها» (2) (3)


1- الإسراء/ 14 .
2- الكهف/49 .
3- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب تطاير الكتب وانطاق الجوارح، ح 9 _ 7/314.

ص: 285

حضرت امام صادق عليه السلام در مورد آيه شريفه «بخوان نامه عمل خود را كافى است كه تو خود به حساب خود برسى فرمودند : آنچنان تمامى كارهاى انسان برايش نمودار مى شود كه گوئى تمامى آن كارها را همان زمان و در همان ساعت انجام داده است آنگاه مى گويد : «اى واى بر من اين چه پرونده اى است هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر آن كه در اين پرونده ثبت شده است .

ه _ عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال : إذا كان يوم القيامة دفع الى الانسان كتابه ، ثمّ قيل له : اقرء قلت : فيعرف ما فيه ؟ فقال : انّ اللَّه يذكره فما من لحظة ولا كلمة ولا نقل قدم ولا شيء فعله إلّا ذكره ، كأنّه فعله تلك الساعة فلذلك قالوا : «يا وَيْلَتَنا ما لِهذا الكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيْرَةً وَ لا كَبِيْرَةً اِلّا اَحْصيها» (1)

حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند : روز قيامت نامه عمل انسان به او داده مى شود سپس به او گفته مى شود بخوان ، (راوى مى گويد) گفتم : آيا آنچه در نامه عملش مى باشد مى شناسد ؟ فرمود : آرى آنچنان خداوند بيادش مى آورد كه هيچ لحظه و هيچ كلمه و هيچ قدمى از لحظه ها و كلمات و قدمهايش و ديگر كارهايش


1- بحار الأنوار_ كتاب العدل والمعاد _ باب تطاير الكتب و انطاق الجوارح، ح 10 _ 7/315.

ص: 286

نيست مگر آن كه به خاطرش مى آيد گوئى كه همان ساعت انجام داده است .

صراط

صراط به معناى راه است و مقصود از صراط در ارتباط با روز قيامت راهى است كه به روى آتش كشيده مى شود و همگان بايد از او بگذرند .

صراط ياد شده كه جسر و پلى است بر دوزخ ، مسيرى است كه عبور از آن بسيار دشوار است افراد به نسبت پاكى و ارزش معنوى و تقرّب شان به خداوند متعال سريعتر و با آسايش بيشترى از آن عبور مى كنند و هر كه در دنيا بيشتر و بهتر بر صراط مستقيم حق حركت كرده باشد بر صراط قيامت هم بهتر حركت مى كند .

در اين صراط موقف ها و موارد بررسى و بازرسى متعددى است كه عبور كننده در آن مواقف و موارد ، بررسى مى شود و از ولايت و صِله رحم و نماز و زكوة و حج و روزه و حق الناس بازرسى مى گردد به همين جهت است كه افراد عبور شان مختلف است بعضى مانند برق جهنده ، و بعضى مانند اسب تندرو ، و بعضى آهسته تر و بعضى لغزش پيدا مى كنند و دو باره به راه خود ادامه مى دهند . و بعضى در آتش سقوط مى كنند .

بعضى از آيات و احاديث مربوط را متذكر مى شويم :

الف _ عن أبي عبداللَّه عليه السلام في قول اللَّه عزّ وجلّ : «اِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرصَادِ» (1) قال : قنطرة على الصراط لا يجوزها عبد


1- الفجر/ 14 .

ص: 287

بمظلمة . (1)

حضرت امام صادق عليه السلام در رابطه با آيه شريفه «اى رسول ما خداى تو البته در كمينگاه است» فرمود : مرصاد ، جايگاهى در صراط است كه از آن قنطره (2) كسى كه حق مردم بر عهده اش باشد عبور نخواهد كرد .

ب _ حضرت امام باقرعليه السلام فرمودند : زمانى كه آيه شريفه «وَ جِىءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ»نازل شد از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله توضيح آيه را خواستار شدند . حضرت پس از بياناتى فرمودند : ثمّ يوضع عليها الصراط أدقّ من الشعرة ، أحدّ من السيف ، عليها ثلاث قناطر... (3)

سپس بر جهنم صراط (پلى) گذارده مى شود صراطى كه باريكتر از مو است و برّان تر و تيزتر از شمشير و بر آن سه قنطره است .

ج _ عن المفضّل بن عمر قال : سألت أباعبداللَّه عليه السلام عن الصراط ، فقال : هو الطريق إلى معرفةاللَّه عزّ وجلّ وهما صراطان صراط في الدنيا و صراط في الآخرة ، فأمّا الصراط


1- الاصول من الكافي _ كتاب الايمان والكفر _ باب الظلم، ح 2 _ 2/331؛ بحارالأنوار، كتاب العشرة، باب الظلم و انواعه، ح 54 _72/323 .
2- قنطرة در لغت به معناى پل و به معناى بناى بلند و رفيع نيز آمده است بنابراين ممكن است كه مقصود از مرصاد موقف و محل بخصوصى از صراط باشد كه با ارتفاعش حالت ديدگاه و ديدبانى را داشته باشد .
3- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب الصراط، ح 2 _ 8/65 .

ص: 288

الّذي في الدنيا فهو الإمام المفروض الطاعة ، من عرفه في الدنيا و اقتدى بهداه مرّ على الصراط الّذي هو جسر جهنم في الآخرة ، ومن لم يعرفه في الدنيا زلّت قدمه على الصراط في الآخرة فتردى في نار جهنّم . (1)

مفضل از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد : صراط چيست ؟ حضرت فرمودند : صراط راهى است بسوى معرفت خداوند متعال و صراط دو صراط است صراطى در دنيا ، و صراطى در آخرت ، صراط دنيا امام است كه واجب الإطاعة است هر كس كه در دنيا اين امام واجب الاطاعه را بشناسد و به هدايت و راهنمائى او اقتدا كرده و از او پيروى نمايد بر صراطى كه در قيامت است و پل روى جهنم است عبور خواهد كرد و كسى كه اين امام واجب الإطاعة را در دنيا نشناسد در قيامت بر صراط آخرت نمى تواند حركت كند بلكه مى لغزد و در آتش دوزخ سقوط مى كند .

د _ عن أبى جعفرعليه السلام : قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله : يا عليّ إذا كان يوم القيامة أقعد أنا و أنت و جبرئيل على الصراط فلم يجز أحد إلّا من كان معه كتاب فيه براة بولايتك . (2)

حضرت باقرعليه السلام نقل مى كنند : حضرت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب الصراط، ح 3 _ 8/66 .
2- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب الصراط، ح 4 _ 8/66 .

ص: 289

به حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : هنگامى كه روز قيامت شود من و تو و جبرئيل نزد صراط خواهيم بود هيچ كس از صراط نگذرد مگر آن كه با او نوشته اى باشد كه در آن مصونيت از آتش ثبت است بخاطر ولايت تو .

آنچه در روز قيامت بشدت از آن سؤال مى شود و دقيقاً رسيدگى مى شود .

در روز قيامت عقبه ها و موقف هاى بسيارى است كه انسان از فرائض و واجبات در آن موقفها سؤال مى شود .

آنچه قبل از همه چيز از آن سؤال مى شود محبت خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ، و چگونه گذرانيدن عمر و بخصوص دوران شباب و جوانى ، و سؤال مى شود كه اموال خود را از چه راهى بدست آورده و در چه راهى صرف كرده و نيز از نماز و حقوق مردم شديداً سؤال مى گردد .

بعضى از روايات مربوطه روايات زير است :

الف _ عن عليّ قال : قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله لا تزول قدم عبد يوم القيامة حتّى يسأل عن أربع عن عمره فيما أفناه و شبابه فيما أبلاه وعن ماله من أين اكتسبه و فيما أنفقه وعن حبنّا أهل البيت . (1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرموده اند : قدم بر ندارد انسان روز


1- خصال _ صدوق، باب الاربعة، ح 112 ص 231 و بحارالأنوار، ح 1 _ 7/258 .

ص: 290

قيامت مگر آن كه از چهار چيز سؤال شود : از عمر انسان كه در چه راهى گذرانيده است . و از دوران جوانى انسان كه در چه راهى سپرى شد . و از مال انسان كه از چه راهى بدست آورده است و در چه راهى مصرف نموده است و از دوستى ما اهل البيت سؤال مى شود .

ب _ قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله : لا تزول قدم عبد حتّى يسأل عن حبّنا أهل البيت ، قيل : يا رسول اللَّه ما علامة حبّكم ؟ قال فضرب بيده على منكب عليّ عليه السلام . (1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند : انسان در قيامت قدم بر نمى دارد مگر آن كه سؤال شود از محبت ما اهل البيت ، سؤال شد از حضرت كه علامت و نشانه محبت شما چيست ؟ پيامبرصلى الله عليه وآله دست خود را بر شانه حضرت على عليه السلام زدند (يعنى دوستى على عليه السلام) .

ج _ عن الرضا عن آبائه ، عن عليّ عليه السلام قال : قال النبيّ صلى الله عليه وآله : أوّل ما يسأل عنه العبد حبّنا أهل البيت . (2)

پيامبر اكرم فرمودند : اولين چيزى كه از انسان سؤال مى شود محبت ما اهل البيت است .

د _ عن أبي بصير قال : سمعت أباجعفر عليه السلام يقول : اوّل ما


1- بحار الانوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب محاسبة العباد، ح 31 _ 7/267 .
2- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب محاسبة العباد، ح 8 _ 7/260 .

ص: 291

يحاسب به العبد الصلوة فإن قبلت قبل ما سواها . (1)

اولين عملى كه از اعمال انسان در قيامت به آن حساب رسى مى شود نماز است اگر نماز قبول شد بقيه اعمال قبول مى گردد .

در جمع بين دو حديث فوق ممكن است گفته شود كه بررسى و محاسبه غير از سؤال است و يا آنكه اول چيزى كه از احكام فرعى و عملى سؤال مى شود و مورد بررسى قرار مى گيرد نماز است و نيز احتمال مى رود كه مقصود موقف خاصى باشد يعنى در يكى از مواقف كه از امور خاصى سؤال مى شود اول از نماز سؤال مى شود .

ه _ عن أبي جعفرعليه السلام قال : الظلم ثلاثة : ظلم يغفره اللَّه عزّ وجلّ وظلم لا يغفره وظلم لا يدعه فأمّا الظلم الّذي لا يغفره اللَّه فالشرك باللَّه عزّ وجلّ و أمّا الظلم الّذي يغفره اللَّه فظلم الرجل نفسه فيما بينه و بين اللَّه عزّ وجلّ وأمّا الظلم الّذي لا يدعه فالمداينة بين العباد . (2)

ظلم و ستم بر سه گونه است بعضى از ستمها است كه خداوند متعال از آن مى گذرد و بعضى از ستم ها است كه خداوند متعال از آن نمى گذرد و بعضى از ستمها است كه خداوند متعال آن را رها نمى كند بلكه شديداً


1- بحار الأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب محاسبة العباد، ح 33 _ 7/267 .
2- خصال، صدوق، باب الثلاثه، ج 88 ص 134 .

ص: 292

رسيدگى مى نمايد ظلم و ستمى كه مورد بخشش و گذشت قرار نمى گيرد شرك به خداوند است و ظلم و ستمى كه مورد عفو و گذشت قرار مى گيرد ظلم انسان به خود مى باشد و ظلمى كه خداوند شديداً رسيدگى مى نمايد حقوق مردم نسبت به يكديگر است .

بهشت يا دوزخ

روز قيامت كه به اختصار به قسمتى از وقايع و جريانهاى آن تذكر داده شد به بهشتى شدن جمعى و دوزخى شدن گروهى پايان مى پذيرد .

گروهى بر اثر كارهاى نيك و عقائد پسنديده و الطاف خداوند اهل بهشت و گروهى بر اثر انحراف در عقيده و آلودگى به گناه گرفتار دوزخ مى گردند .

بهشت كه به تفصيل از نعمتهاى مادى و معنويش در قرآن و حديث ياد شده از وصف و درك فعلى ما بيرون ، و مافوق آن است كه به توصيف ما در آيد همانطور كه گرفتاريها و عذابهاى دوزخ آنچنان است كه به وصف و درك ما نيايد و هر چه از نعمت و صفا و لذتهاى مادى و معنوى بهشت گفته شود كمتر از آن است كه هست و نيز آنچه از عذاب و رنج دوزخ گفته شود كمتر از آن است كه واقعيت دارد .

با توجه به آنچه گفته شد به بعضى از آيات و روايات در ارتباط با بهشت و دوزخ تذكر داده مى شود .

الف _ «مَثَلُ الجَنّةِ الّتى وُعِدَ المُتَّقُونَ فِيها اَنْهارٌ مِنْ ماء ٍ غَيْرِ

ص: 293

اسِنٍ وَ اَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَاَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّهٍ لِلشَّارِبِينَ وَاَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّىً وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِى النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيْمَاً فَقَطَّعَ اَمْعائَهُمْ» (1)

مثل بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده كه در آن نهر هائى از آب گوار است و نهرهاى از شير بى آن كه هرگز طعمش تغيير كند و نهرهائى از شراب ، كه به حد كمال لذت داشته و نهرهائى از عسل پاك شده و تميز (كه نا خالصى نداشته باشد) و براى بهشتيان در بهشت از هر نوع ميوه وجود دارد و لذت مغفرت و لطف از طرف خداوند براى بهشتيان مى باشد آيا حال كسى كه در اين بهشت ابدى است مانند كسى است كه در آتش مخلد است ؟ آب گرم و جوش به او آشاميده شود و آنگاه روده هاى شان پاره پاره گردد .

ب _ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّ حْمنِ الرَّحِيمِ* هَلْ اَتيكَ حَدِيْثُ الْغاشِيَة* وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ* عامِلَةٌ ناصِبَةٌ* تَصْلى نارَاً حامِيَةً* تُسْقى مِنْ عَيْنٍ انِيةٍ*لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ اِلّا مِنْ ضَرِيعٍ* لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنِىْ مِنْ جُوعٍ*وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ* لِسَعْيَها راضِيَةٌ* فِى جَنَّةٍ عالِيَةٍ* لا تَسْمَعُ فِيْها لاغِيَةً* فِيْها عَيْنٌ جارِيَةٌ* فِيْها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ* وَاَكْوابٌ


1- محمّدصلى الله عليه وآله/15

ص: 294

مَوْضُوعَةٌ*وَنَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ* وَزَرابِىُّ مَبْثُوثَةٌ» (1)

آيا داستان هولناك قيامت و بليه عالم گير محشر براى تو حكايت شده است ؟ رخسار گروهى ترسناك و ذليل باشد و همه كار شان رنج و مشقت است و پيوسته در آتش فروزان دوزخ معذبند و از چشمه آب گرم جهنم آب نوشند . طعامى ندارند مگر از خار ، خارى كه نه فربه سازد و نه گرسنگى را بر طرف كند . جمعى ديگربه نعمتهاى بهشتى رخسار شان شادمان و خندان است و از سعى و كوشش خود خوشنودند . در بهشت بلند مرتبت مقام عالى يافته اند و در آنجا هيچ سخن زشت وبيهوده نشنوند. در آن بهشت چشمه هاى آب جارى است و هم آنجا تخت هاى عالى و كرسى هاى بلند پايه نهاده اند و قدح هاى بزرگ گذاشته اند و بر هر تخت مسند و بالشها مرتب داشته اند و فرشهاى عالى گرانبها گسترده اند .

ج _ قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله : إنّ في الجنّة غرفاً يرى ظاهرها من باطنها ، وباطنها من ظاهرها ، يسكنها من أمتي من أطاب الكلام ، وأطعم الطعام ، وأفشى السلام ، وصلّى بالليل والناس نيام . (2)


1- الغاشية/1 _ 16 .
2- بحارالأنوار _ كتاب العدل والمعاد _ باب الجنّة ونعيمها، ح 5 _ 8/119 .

ص: 295

در بهشت كاخهائى است كه ظاهرش از باطنش و باطنش از ظاهرش ديده شود (بلورين) در اين كاخها كسانى سكونت گيرند كه خوش كلام باشند (در كلام شان نيش نمى باشد) و به نيازمندان غذا داده و اطعام نمايند و سلام را آشكار ساخته و رواج دهند و هنگامى كه مردم در خواب اند در شب نماز بخوانند .

د _ قال أميرالمؤمنين عليه السلام : إنّ في جنهم طواحن يطحن بها أفلا تسألوني ما طحنها فقيل له : وما طحنها يا أميرالمؤمنين ؟ قال العلماء الفجرة والقراء الفسقة والجبابرة الظلمة والوزراء الخونة والعرفاء الكذبة . (1)

حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند : در جهنم آسيابى است كه آن آسياب خورد مى كند پنج چيز را ، آنگاه فرمود آيا سؤال نمى كنيد كه چه چيز را خورد مى كند ؟ گفته شد : بيان فرمائيد كه آن آسياب چه چيز را خورد مى كند ، حضرت فرمودند :دانايان بدكار ، و قاريان فاسق ، و قدرتمندان ستمگر ، و وزيران خائن ، و عرفاء دروغگو .

آنچه در ارتباط با بهشت و دوزخ گفته شد نمونه اى از


1- روضة الواعظين _ مجلس في ذكر جهنم و كيفيتها . ص 507 و ثواب الاعمال و عقاب الاعمال _ باب عقاب العلماء الفجرة و ... ص 577 و بحارالأنوار، كتاب العلم، باب ذم علماء السوءح 6 _ 2/107 .

ص: 296

اخبار فراوان شرعيه است كه در ارتباط با بهشت و دوزخ در قرآن و كتابهاى حديثى بيان شده است ، و براى بيدارى و تذكر آيه ذيل كفايت مى كند .

«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرَاً يَرَهُ* وَ مَنْ يَعْمَلْ مُثْقالَ ذَرَّةٍ شَرَّاًيَرَه» (1)

هر كس به قدر وزن ذره كار خير يا زشتى داشته باشد نتيجه اش را خواهد ديد .

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر

كى نور چشم من بجز از كشته ندروى

تناسب كيفر با عمل

از مسائلى كه در بحث معاد مناسب است بررسى شود مسئله تناسب كيفر با عمل است .

در ارتباط با عذابهاى شديد دوزخ و با توجه به مدت طولانى عذاب و يا در مواردى خلود و براى هميشه در آتش بودن ، سؤال مى شود كه به چه جهت عذاب شديد و طولانى براى گناهى كه در مدت موقت انجام گرفته مقرر گرديده است اين كيفر و عذاب با آن گناه و معصيت تناسب ندارد .

و به عبارت ديگر : گناه در مدت كوتاه انجام شده ، عدالت ايجاب مى كند كه عذاب نيز در مدت كوتاه و متناسب با مدت گناه باشد و


1- الزلزال/7 و 8 .

ص: 297

عذابهاى شديد و طولانى بر خلاف عدالت است ، بطور مثال انسانى كه 50 سال و يا 60 سال و يا كمتر و يا بيشتر گناه كرده صحيح نيست كه براى هميشه و يا هزاران سال در دوزخ گرفتار باشد .

پاسخ نخست : در جواب سؤال فوق گفته شده است كه رابطه كيفر و عذاب با گناه سه گونه است :

1 _ رابطه قراردادى مانند قراردادهائى كه قانون گذاران در ارتباط با كارها وضع نموده و معتبر دانسته اند مثلاً در ارتباط با رانندگى ، قراردادى در مورد رانندگى در شهر مقرر شده و اعلام مى گردد و اگر كسى از آن قوانين تخلّف كند جريمه براى او در نظر گرفته و ابلاغ مى گردد و البته بايد در اين گونه از كيفرها تناسب در نظر گرفته شود مثلاً گفته مى شود كه عبور از چراغ قرمز ممنوع است و اگر كسى از چراغ قرمز بگذرد فلان مبلغ بايد بپردازد، بديهى است در چنين كيفرى تناسب بايد رعايت شود ، در مورد مثال ياد شده اگر كسى بگويد تخلف از قانون فوق و عبور از چراغ قرمز جريمه اش قتل است اين كيفر با آن عمل تناسب ندارد .

2 _ رابطه ديگرى كه بين كيفر و عمل است رابطه علّى و معلولى است نه قراردادى .

بلكه تخلف و انجام كار نا صحيح ، خود بخود مستلزم پى آمدى ناراحت كننده است مثلاً خوردن سم مستلزم ناراحتى و رنج بسيار و در مواردى منجر به مرگ مى شود در چنين موردى ديگر مسئله تناسب مطرح نيست و اساساً مورد ندارد كه گفته شود تناسبى در كار نيست زيرا بديهى است كه لازمه اين گونه كار ناشايستى پى آمد ناراحت كننده اى مى باشد .

3 _ نوع سوم رابطه تجسم است يعنى نفس كار به صورت ديگر و

ص: 298

بگونه خاصّى تجسم پيدا مى كند و اين رابطه بين كار و تجسم آن به صورت ديگر بلكه قويتر از رابطه بين علت و معلول است .

با توجه به آنچه بيان شد گفته مى شود كه رابطه بين گناه و عذاب ، رابطه قراردادى نيست تا رعايت تناسب بين كيفر و گناه معنى داشته باشد بلكه رابطه گناه و كيفر آن ، شديدتر از رابطه علت و معلول و رابطه ، رابطه تجسّم است ، بنابراين موردى براى تناسب و رعايت آن وجود نخواهد داشت و در نتيجه ممكن است گناه در ظرف مدت يك ثانيه انجام بگيرد و پى آمد آن هزاران سال گرفتارى عذاب باشد چه اين كه اين گرفتارى در ارتباط با آن گناه قرار دادى نيست تا تناسب مطرح گردد .

پاسخ ديگر

بعضى از سؤال ياد شده بگونه ديگرى جواب داده اند و پاسخ مذكور را مخدوش دانسته اند (1) و در جواب سؤال فوق گفته اند : در جواب سؤال تناسب كيفر و گناه مطالب زير را بايد در نظر گرفت .

1 _ خداوند مالك حقيقى و مالك بالذات و مالك على الاطلاق است بنابراين هرگونه قرارى را كه مقرر فرمايد صحيح است مگر آن كه مستلزم ظلم باشد و در مورد سؤال با توجه به مطالبى كه گفته مى شود هرگونه عذاب براى يك گناه كه انجام بگيرد مستلزم ظلم نخواهد بود .


1- گويند رابطه تجسم به جعل خداوند است و در نتيجه سؤال مى شود كه چرا خداوند اين چنين جعلى را مقرر داشته است مگر اين كه با مطالب ديگرى كه در پاسخ دوم گفته شده است تكميل گردد .

ص: 299

2 _ عذاب در هر سطح و به هر كيفيت موقت و يا دائم در فرض اختيار انسان و آگاهى او به نتيجه گناه است و به عبارت ديگر آنچه از عذاب و كيفر مقرر گرديده است در ارتباط با كسى است كه مجبور به گناه نيست بلكه مختار و صاحب اختيار است و از طرفى دانا بوده كه براى گناه مورد نظر كيفر خاصّى مقرر گرديده است .

3 _ گناهى كه به عمد و با اختيار انجام مى گيرد بى اعتنائى به فرمان خداوند جهان و ترجيح دادن غير خداوند متعال بر خداوند جهان است و با توجه به محدود نبودن حضرت پروردگار و عظمت بى پايان الهى عظمت گناه هم از حدّ خارج است .

با توجه به آنچه گفته شد گوئيم چون ذات مقدس حضرت حق مالك مطلق و بالذات است و چون عظمت حضرت پروردگار بى نهايت است و ترجيح غير او بر او ، كارى بس نابجا است مى تواند و سزاوار است هرگونه كيفرى را در مقابل تخلفِ بنده گنه كار ، مقرر نمايد و چون تخلّف بنده به اختيار و با آگاهى و به عمد است انتخاب كيفر(هر چند شديد باشد) با خود او بوده و در نتيجه مستلزم ظلم نخواهد بود .

امام چهارم حضرت سجادعليه السلام به خداوند متعال عرض مى كنند :

فأمّا العاصي امرك والمواقعُ نهيكَ فلم تعاجله بنقمتك لكي يستبدل بحاله في معصيتك حال الإنابة إلى طاعتك ، ولقد كان يستحق في أوّل ماهمَّ بعصيانك كلّ ما اَعددت لجميع خلقك من عقوبتك . (1)

آن كس كه امر تو را عصيان ورزيده و نهى تو را انجام


1- صحيفة سجادية دعاء 37 _ دعاؤه عليه السلام إذا اعترف بالتقصير عن تأدية الشكر _ ص 248 .

ص: 300

داده است بسرعت او را گرفتار ننمودى تا اين كه از معصيتش بطاعت بر گردد و به تحقيق گنه كار در اولين تصميم به گناه و معصيت مستحق تمام عقوبتهائى است كه براى تمام مردم آماده نموده اى .

خاتمه

در خاتمه اين بحث يادآورى مى شود كه عفو پروردگار فوق تصّور ماست و بسيارى از معصيت كاران مورد لطف حضرت حق قرار مى گيرند با اينكه استحقاق عذاب ابدى براى هر گناه كار از نظر عقلى ظلم نيست، بلكه استحقاق آن را دارد، زيرا مخالفت با عظمت لا يتناهى گرفتارى و عذاب لايتناهى را مى طلبد، و از اين آيه شريفه هم غفلت نشود كه عذاب خالد براى كسانى است كه اگر از دوزخ هم نجات پيدا كنند باز هم به عصيان خود بر مى گردند.

«وَ لَو رُدّوا لَعادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ » (1)

آرى اينان در حقيقت حالت عناد با ذات مقدس حضرت حق دارند و اين معاندينند كه هميشه در آتش خواهند بود همانطور كه در دعاى كميل مى خوانيم. و أن تخلّد فيها المعاندين.

والسلام على من اتبع الهدى

والحمد للَّه رب العالمين


1- الانعام/ 28.

ص: 301

فهرست منابع

1 _ قرآن كريم

2 _ الاحتجاج ، أحمد بن عليّ أبي طالب الطبرسي، من علماء القرن السادس، قم، انتشارات اسوه، 1413.

3 _ الاسفار الاربعة، صدر الدين الشيرازى، منشورات مصطفوى _ قم.

4 _ الإشارات والتنبيهات، أبى على حسين بن عبداللَّه بن سينا، ناشر: دفتر نشر كتاب ،1403 ه ق.

5 _ الأمالي ، الشيخ الصدوق ، م 318 ، قم مؤسسة البعثة ، 1417 ه ق.

6 _ الباب الحادى عشر ، الحلّي ، انتشارات مصطفوي 1365 ش ، چاپ دوم.

7 _ بحار الأنوار ، الشيخ محمد باقر المجلسي رحمه الله، م 1111، بيروت دار احياء التراث العربي.

8 _ البرهان في تفسير القرآن ، البحراني ، قم انتشارات دارالتفسير، قطع رحلى 1417 ه ق.

9 _ بصائر الدرجات في فضائل الدرجات ، محمد بن الحسن الصفار ، م 290 ه، مؤسسة الأعلمي طهران ، 1374 ه ش.

10 _ تاريخ الطبرى، المعروف بتاريخ الاُمم والملوك ، محمد بن جرير الطبرى ، م 310 ،بيروت مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.

11 _ تاريخ اليعقوبى، احمد بن أبى يعقوب بن جعفر بن وهب، م 292 ه ق، منشورات الشريف الرضى، الطبعة الاولى 1414 ه ق.

12 _ تجريد الإعتقاد ، خواجه نصيرالدين طوسي ، م 672 ، مركز النشر

ص: 302

مكتب الاعلام الاسلامي ، 1407 ه ق.

13 _ تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه وآله ، الحرّاني ، تهران ، انتشارات كتابچى ، 1373 ه ش.

14 _ تفسير البغوى، المسمى بمعالم التنزيل ، الحسين بن مسعود الفراء البغوي ، م 516 ه، بيروت دارالمعرفة ، 1415 ه ق.

15 _ التوحيد ، الشيخ الصدوق ، م 381 ، مؤسسة النشر الاسلامى جامعه مدرسين قم ،1416 ه ق.

16 _ توضيح المراد، سيد هاشم الحسينى الطهرانى، انتشارات مفيد، چاپ سوم 1365 ه ش.

17 _ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، الشيخ الصدوق ، 381 ه، به ترجمه على اكبر غفارى، ناشر: نشر صدوق _ تهران 1381 ه ش.

18 _ جامع البيان ، (تفسير طبرى) ، ابن جرير الطبرى ، م 310 ه بيروت دارالفكر 1415 ه ق.

19 _ خصال ، الشيخ الصدوق ، بترجمه آية اللَّه كمره اى ، تهران ، انتشارات كتابچى 1374 ه ش.

20 _ دلائل الامامة ، محمد بن جرير بن رستم الطبرى ، من اعلام القرن الخامس الهجري ، قم مؤسسة البعثة قسم الدراسات الاسلامية ، 1413 ه ق.

21 _ روضة الواعظين ، محمد بن الفتّال النيشابوري ، 508 ه، قم ، منشورات الرضي.

ص: 303

22 _ سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد ، الشيخ المفيد، م 413 ، بيروت دارالمفيد ، 1414 ه ق.

23 _ سنن أبي داود ، سليمان بن الأشعث ، م 275 ه، بيروت المكتبة العصرية.

24 _ شرح المقاصد ، التفتازاني ، م 793 ه ، قم منشورات الشريف الرضي ، 1409 ه ق.

25 _ شواهد التنزيل ، الحسكاني _ قرن الخامس _ مؤسسة الطبع والنشر _ تهران ارشاد الاسلامى، طبع اول، 1411 ه ق.

26 _ صحيح مسلم ، مسلم بن الحجاج ، م 261 ه، بيروت داراحياء التراث العربي.

27 _ صحيفة كامله السجّادية ، بشرح و ترجمه فيض الإسلام، انتشارات فقيه چاپ پنجم فرودين 1378.

28 _ العقائد الحقّة، سيد احمد الخونسارى، م 1405 ه، منشورات الدليل، الطبعة الاولى 1421، تحقيق ناصر بيدهندى.

29 _ علم اليقين فى اصول الدين ، مولى محسن الكاشانى، انتشارات بيدار 1400 ه ق.

30 _ عيون اخبار الرضاعليه السلام ، شيخ الصدوق ، م 281 ، قم منشورات الشريف الرضى، 1378 ه ق

31 _ غاية المرام و حجة الخصام ، السيد هاشم البحراني م 1107 ، بيروت مؤسسة التاريخ العربي، 1422 ه ق.

32 _ الغدير ، الاميني رحمه الله، المعاصر ، طهران دار الكتب الاسلامية ، 1374 ه ش.

33 _ الكافي (الاصول والفروع والروضة من الكافي) ، الكليني، م 328 _ 329 ه، طهران ، دارالكتب الاسلامية ، 1363 ه ش.

34 _ كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، بترجمه آية اللَّه كمره اى، كتافروشى اسلاميّه.

35 _ كنز العمال في سنن الاقوال والافعال ، على المتقى بن حسام الدين الجندي ، م 975 ه، بيروت مؤسسة الرسالة، 1405 ه ق.

36 _ لئالي الاخبار ، التويسركاني، قم، منشورات مكتبة العلامة.

37 _ لسان العرب ، ابن منظور، م 711 ، بيروت داراحياء التراث العربي و مؤسسة التاريخ العربى ، 1416 ه ق.

38 _ ماترياليسيم ديالكتيك ، نشريه سازمان كمونيست ، انتشارات ناوك.

39 _ مجمع البيان ، الطبرسى، من اعلام القرن السادس، بيروت مؤسسة الاعلمى ، 1415 ه ق.

40 _ مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، على بن ابى بكر الهيثمى، م 1807 ميلادى، بيروت دارالكتب العلمية ، 1408 ه ق.

41 _ المستدرك على الصحيحين، محمد بن عبداللَّه الحاكم النيشابورى، دارالكتب العلمية، بيروت 1411 ه الطبعة الاولى.

42 _ مسند الامام الرضاعليه السلام ، العطاردى (معاصر) ، بيروت دارالصفوة ، 1413 ه ق.

43 _ مسند الامام احمد بن حنبل ، بيروت دار صادر

44 _ مصباح الهداية في اثبات الولاية ، آية اللَّه سيد على موسوى البهبانى ، م 1395 ه، اهواز مدرسة دارالعلم، 1418 ه ق.

45 _ مناقب آل ابى طالب ، محمد بن على بن شهرآشوب ، بيروت دارالأضواء ، 1405 ه ق.

46 _ منتخب الاثر فى الامام الثانى عشرعليه السلام ، لطف اللَّه صافى الگلپايگانى ، المعاصر، قم ، مؤسسة السيدة المعصومةعليه السلام، 1419 ه ق.

47 _ نور الثقلين ، عبد على بن جمعه العروسى الحويزى ، م 1112 ه ، قم مؤسسه اسماعيليان ، 1415 ه ق

48 _ نهج البلاغه ، (ترجمه فيض الاسلام)

49 _ وسائل الشيعة ، الحرّ العاملي، م 1104 ه، بيروت ، داراحياء التراث العربى ، 1403 ه ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109