پژوهشي در تفسير قمي

مشخصات كتاب

نوان و نام پديدآور : پژوهشی در تفسیر قمی/پوران میرزایی

مشخصات نشر : قم: زائر، 1389.

مشخصات ظاهری : 264ص.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت علی بن ابراهیم قمی(رحمه الله)؛ 27

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی : 2866970

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

مقدمه كنگره

ص: 11

شناختِ هر علمي، پيوندي عميق با شناخت تاريخ آن علم دارد، و در علوم انساني به ويژه دانش هايي مانند فقه، حديث و تفسير، ضرورت آگاهي ازتاريخ آن علوم بيش تر احساس مي شود. چنان كه يك فقيه هرگز نمي تواند بدون آگاهي از تاريخچة مسألة فقهي و تحولات آن در طول تاريخ، و نيز آرا و اقوال و موضع گيري فقهاي گذشته به اظهارنظر صحيح و دقيق در آن مسأله اقدام كند؛ در مباحث تفسيري و حديثي هم همين ضرورت وجود داشته، بلكه اهميتي دو چندان مي يابد.

درايت و فهم و فقه الحديث بدون توجه و اطلاع كامل از تحولات تاريخي حديث ممكن نيست. كسي كه نمي داند احاديث موجود، عين الفاظ معصومان  است يا نقل به معنا، يا نقل به مضمون شده، قطعاً در استنباط احكام از روايات با مشكل مواجه مي گردد.

قرن چهارم هجري بي ترديد نقطة عطفي در تاريخ تحولات حديث شيعه است. در قرن سوم غالب محدثان شيعه، عرب زبانان ساكن جنوب عراق بودند، اما در آغاز قرن چهارم، جايگاه خود را به راويان و محدثان ايران زمين داده، عالمان فرهيختة ايراني عهده دار منصب مهمّ نقل حديث گرديدند.

ص: 12

حلقة واسطة اين تحول بزرگ خاندان «علي بن ابراهيم بن هاشم بن خليل كوفي» بود. ابراهيم بن هاشم سرآغاز اين چرخش محسوب مي شود، كه احاديث و فرهنگ شيعه و ميراث علمي و حديثي گران بهاي اهل بيت  را از كوفه به قم منتقل كرد.

در قرن دوم و سوم صدها كرسي درس حديثي در كوفه وجود داشت، كه همگي به«قال الصادق » و«قال الباقر » اشتغال داشتند و با كمال دقت و متانت، غبار تحريف و تبديل را، كه توسط دست نشاندگان بني اميه يعني وضّاعان پديد آمده بود ؛ از سنّت پيامبر  كنار مي زدند و مردم را با معارف اصيل وحياتي اسلام آشنا مي كردند. ولي در پايان قرن سوم، يك باره قم جانشين كوفه گرديد و عنوان پرافتخار حرم اهل بيت  مفهوم حقيقي خود را نشان داد. و اين خاندان «علي بن ابراهيم قمي» بودند كه قم را به جايگاه اصلي خود رساندند و آن را زيبندة «حرم اهل بيت » بودن قرار دادند.

مهاجرت حضرت ستي فاطمة معصومه سلام الله عليها بنت باب الحوائج الي الله به قم باعث گرديد اين شهر، مَهبط شيعيان وكانون توجه علويان و دوستداران اهل بيت  قرار گيرد، قطعاً مدفن بانوي كرامت و احاديث اهل بيت  در قم، در مهاجرت ابراهيم بن هاشم به اين ديار بي تأثير نبود، و قم اين گونه مركز فرهنگي تفكر شيعه و ميراث دار حديث اهل بيت  گرديد.

علي بن ابراهيم قمي كه دوران حضرات عسكريين  و بيش تر دوران غيبت صغري را درك كرده از بزرگ ترين فقها، مفسران و محدثان شيعه است و در عمر پربركت خود به رغم عارضة چشم، كه در نيمة عمر به آن مبتلا گرديد، نه تنها عهده دار نقل و روايت حديث بود، بلكه به شرح و تفسير و فقه الحديث نيز پرداخته است.

ص: 13

كتاب شريف كافي كه نخستين و مهم ترين جامع حديثي شيعه، از جوامع اولية حديث، به شمار مي رود و ثقة الاسلام كليني بيش از شانزده هزار حديث را در آن گردآورده، كاملاً نشان دهندة تلاش شبانه روزي علي بن ابراهيم قمي در سامان بخشيدن به حديث شيعه است. و مبالغه نيست اگر ادعا شود نيمي از احاديث كافي از او گرفته شده، گرچه نوع رابطه و پيوند اين استاد و شاگرد (علي بن ابراهيم قمي و محمد بن يعقوب كليني) براي ما چندان روشن نيست و آمدن مرحوم كليني به قم، براي فراگيري حديث از علي بن ابراهيم مورد ترديد جدي است، به نظر مي رسد در سفر دوم ابراهيم بن هاشم به قم كه از مسير ري آمده است وي در خدمت پدر بزرگوار خود بوده و در ري توقف كرده و كليني  از اين فرصت به خوبي بهره برده و خميرماية كتاب كافي را از علي بن ابراهيم فرا گرفته باشد.

اهتمام ويژة علي بن ابراهيم به تفسير قرآن و نگارش تفسير روايي تفسيرالقمي سبب توجه به اين روش حديثي شد؛ به گونه اي كه مرحوم صدوق از پرورش يافتگان همين مكتب، چنان به تفسير روي آورد كه درباره او گفتند: وي از مكثّرين در تفسير قرآن است.

جمع آوري آراي فقهي علي بن ابراهيم قمي، بررسي انديشه هاي تفسيري و نيز كاوِش در اقوال كلامي و اخلاقي وي مي طلبد كه ابتدا، آثارش گرد آوري و به صورت مُصحَّح و مُنقَّح ارائه گردد؛ لذا آنچه اكنون بدين منظور عرضه مي گردد نه تنها پايان كار در مورد اين فقيه و محدث بزرگ نيست، بلكه آغازي براي پژوهش هاي دامنه دارتر خواهد بود. بِدان اميد كه حضرت حق- سبحانه و تعالي- اين گام كوچك را بپذيرد.

در پايان برخود لازم مي دانم از زحمات همه كساني كه در راه تعظيم شعائر

ص: 14

ديني و نشر فرهنگ و معارف اسلامي مي كوشند، به ويژه توليت مُعظّم آستانه مقدسه حضرت آية الله مسعودي خميني و تمام خدمتگزاران، نويسندگان، محققان و پژوهشگراني كه در تدوين مجموعة آثار اين كنگره سهيم بوده اند صميمانه تشكر و قدرداني كنم. خداوند متعال برتوفيقاتشان بيفزايد.

احمد عابدي- دبير كنگره

27 رجب 1430

مقدمه

ص: 15

روشن است كه نگرش به تفسير، در دو مكتب اهل بيت  و خلفا متفاوت بوده است. عالمان شيعي از كهن ترين روزگاران، تفاسيري را بر پايۀ كلام معصومان  رقم زده اند كه اصطلاحاً به آنها عنوان تفسير اثري مي گوييم.

تفسير اثري به لحاظ تاريخي از اولين شيوههاي تفسير قرآن به شمار مي آيد و در تمام جريانهاي تفسيري و فكري نقش مهمي داشته است. از اين رو بررسي تحقيق و استوارسازي آن ضرورتي انكارناپذير است.

يكي از مهم ترين تفاسير اثري شيعه، تفسير منسوب به علي بن ابراهيم قمي است. مراجعۀ فراوان به اين كتاب- اثرگذاري آن بر ساير متنها و نيز شخصيت بزرگ مفّسر- جايگاه ويژه اي را به آن اختصاص داده است. با اين وجود، به لحاظ انتساب و با توجه - به تفاوت طرق اسانيد كتاب با طرق معروف علي بن ابراهيم، نااستواري بخشي از متن و نيز اشتمال آن بر مسائل تاريخي و جز آن - دربارۀ اين تفسير نكات مبهمي وجود دارد. بنابراين، اهميت تفسير از يك سو و پرسش هاي مهمي كه در نگاه ابتدايي پاسخ روشني ندارند از سويي ديگر- پژوهشي دقيق را ضروري مي نمايد.

اين پژوهش با تحليل و تحقيق اين اثر مشهور سعي دارد چگونگي محتوا و

ص: 16

اسانيد آن را روشن سازد و در نهايت به سه پرسش دربارۀ اين كتاب پاسخ دهد:

1_ مؤلف واقعي نسخۀ رايج تفسير قمي كيست؟

2_ آيا مي توان به منقولات اين كتاب به عنوان مرجعي قوي و معتبر اعتماد كرد؟

3_ نظريۀ توثيق عام مشايخ تفسير قمي تا چه اندازه معتبر است؟

ص: 17

فصل اول: كليات

اشاره

1- تعريف و جايگاه تفسير مأثور

2- جايگاه تفسير قمي

ص: 18

ص: 19

از گذشته تا كنون هيچ تلاش جدّي كه به بررسي اين كتاب تفسيري پرداخته باشد، صورت نگرفته است. تنها در بحث از پيشينۀ علمي اين تحقيق، مي توان به بخشي از كتاب وسائل الانجاب الصناعي تأليف آقاي محمدرضا سيستاني، پژوهش موجزي تحت عنوان حول تفسير القمي دراسة تحقيقيه نوشتۀ محمود هيدوس و نيز چند مقالۀ كوتاه اشاره نمود.

ابتدا لازم است به توضيح مباحثي بپردازيم كه در حوزۀ تفسير مأثور پركاربردند تا با بررسي جايگاه اين روش و نگاه دانشوران به آن، اهميت پرداختن به چنين كتابي روشن شود.(1)

تفسير اثري تركيبي است از دو واژۀ «تفسير» و «اثر» كه در ابتدا، اين دو واژه را از لحاظ لغوي بررسي مي كنيم.

تعريف تفسير

واژۀ تفسير از باب تفعيل و از ريشۀ (ف س ر) به معناي روشن و


1- شايان ذكر است در فصل ا ول اين نوشته، تعاريف، نقل قولها، و ... به صورت گذرا و بيشتر از باب يادآوري بيان شده اند- چه اين كه اصل بحث ما دربارة تفسير منسوب به علي بن ابراهيم است و نيز مباحثي پيرامون دانش تفسير مأثور، به تفصيل، از سوي دانشوران مطرح شده - از اين رو نيازي به توضيح و تفصيل اين مباحث نيست و نويسنده كمتر مطلبي را بر اساس رأي و عقيدة خود آورده - بلكه بيشتر بر نقل قول از ساير مؤلفان بسنده نموده است.

ص: 20

آشكاركردن، تبيين و توضيح، ابهام زدايي از معنا و بازگويي مراد از الفاظ مشكل است.(1) برخي گفته اند كلمۀ فسر مقلوب از «سفر» است؛ همانند كاربرد اين واژه در جملۀ «أسفر الصبح» كه به معناي «روشن شدن صبح» است.(2)

اين تعابير روشنگر آن است كه واژۀ تفسير از منظر لغت، معنايي واضح و روشن دارد و تقريباً اهل لغت در معناي آن اتفاق نظر دارند؛ اما مفّسران در تعريف تفسير با هم اختلاف نظر دارند تا اندازه اي كه برخي از دانشمندان، آن را از جمله علومي برشمرده اند كه نمي توان براي آن تعريفي ذكر كرد و بر آن حد نهاد.(3)

برخي در تعريف تفسير گفته اند:

«بيان معاني آيات قرآني و هويدا ساختن مراد الهي از آيات و تبيين مقاصد و مفاهيم آيات».(4)

برخي نيز گفته اند تفسير دانشي است كه دربارۀ آيات الهي از آن جهت كه «كلام الهي» هستند، سخن مي گويد.(5) يعني دانشي كه در جهت روشن كردن معاني آيات است با اين ويژگي كه آنها كلام الهي هستند.

البته آنچه بيان شد گزيده اي از تعاريف مطرح در حوزۀ دانش تفسير است و


1- الفراهيدي البصري، خليل بن احمد ، العين، ج 7، ص 247 ؛ ابن منظور الافريقي المصري، ابو الفضل جمال الدين محمد بن مكرم، ج 6، ص 361 ؛ ابوحيان، محمد بن يوسف الاندلسي الغرناطي، تفسير . البحر المحيط، ج 1، ص 13
2- ابن منظور، جمال الدين محمد، همان، ج 6، ص 369
3- الذهبي، محمدحسين، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 14.
4- الطباطبائي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن - ج 1، ص 4؛ كشاف اصطلاحات الفنون ، ج 2 . ص
5- نك: الحكيم، محمدباقر، العلوم القرآن، ص 72.

ص: 21

اختلاف عالمان در تعريف اصطلاحي اين واژه بسيار عميق است.(1) اما آنچه به عنوان قدر مشترك در تعريف آنان مي توان يافت، همان ابهام زدايي از معناي عبارات قرآني است كه ريشه در معناي لغوي واژه دارد.

اثر

در لغت، برجاماندۀ هر چيزي را اثر گويند. براي مثال وقتي كسي مي گويد: «ذهبت في اثر فلان» مرادش اين است كه از او پيروي كردم و يا اينكه پا بر جاي پاي او نهادم و رفتم. «اثر الحديث» نيز به اين معناست كه كسي سخنان ديگران را (همان نقلي كه از كسي بر جاي مانده) گزارش و بازگو كند. مأثره نيز به مكرمت و بزرگي ها گفته مي شود- چه اينكه نسل در نسل در روزگاران مختلف گزارش مي شود.(2) در تعريف اصطلاحي اثر- همانند تفسير و بيش از آن - ميان محدثان اختلاف است. به نظر مي رسد دايرۀ معنايي اين واژه تا حدي گسترده مي شود كه سخنان پيامبر  صحابه و حتي تابعان را فرامي گيرد و گاه تنها آثار صحابه را


1- از زبان برخي دانشمندان اين واژه اين گونه تعريف شده است:علم يبحث فيه عن احوال القرآن »سلامه، محمدعلي، منهج الفرقان ) « المجيد، من حيث دلالته علي مراد الله تعالي، بقدر الطا قۀ البشريه علم يفهم به كتاب الله المنزل علي نبيه محمد صلي الله عليه وآله » ؛ ( في علوم القرآن ، ج 2 - ص 6 السيوطي، جلال الدين عبدالرحمن ، الإتقان ف ي علوم ) « وبيان معانيه واستخراج احكامه وحكمه علم يبحث عن كيف يۀ النطلق » ؛( القرآن، بالهامش اعجاز القرآن، القاضي ابو بكر الباقلاني، ج 2، ص 174 «... بالفاظ القرآن ومدلولاتها واحكامها الافراد يۀ والتركيبيه ومعانيها التي تحمل عليها حال ۀ التركيب و (ابوحيان، محمد بن يوسف، همان، ج 1، ص 13 و 14 )، البته گفتني است كه ابوحيان _ ارائه كنندة تعريف اخير _ خود بر اين تعريف نقد زده است كه با توجه به آن مي توان اين تعريف را تعريفي نامناسب از تفسير برشمرد . به هر حال تعاريفي از اين دست در كتب علوم قرآني بسيار روبه رو مي شويم.
2- نك : الفراهيدي، خليل بن احمد ، العين، همان ، ج 1، ص 237 ؛ الفراهيدي البصري، خليل بن احمد،. ترتيب كتاب العين، ص 37 ؛ الزبيدي الحنفي، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 10 ، ص 13.

ص: 22

شامل مي شود. برخي آن را اعم از حديث و خبر مي دانند و برخي تنها نقل از صحابه و... اكنون به برخي از تعاريف دانشوران در اين حوزه اشاره مي كنيم:

الف ) اثر، اعم از حديث و خبر است و به هر دوي آنها گفته مي شود اما عكس آن صادق نيست.(1)

ب ) در ميان عالمان ما كساني هستند كه از عنوانِ اثر، تنها منقول از امامان  را مي دانند... اما رئيس محدثان شيعه از عنوان «آثار صحيح» احاديث رسول  و اوصياي صادق را مراد كرده است.(2)

ج ) اثر آن چيزي است كه از صحابه رسيده باشد.(3)

د) اثر، منقول از صحابه را گويند كه اطلاق آن بر كلام پيامبر  نيز صحيح است.(4)

ه_) بزرگان حديث ميان خبر و اثر تفاوت قائل شده اند و گفته اند خبر آن است كه از پيامبر  نقل شود و اثر آن است كه از صحابه گزارش شود.(5)

و) فقيهان خراسان «اثر» را ويژۀ «موقوف» اصطلاحي مي دانستند و گروهي خبر را ويژۀ منقول از پيامبر  دانسته اند اما سخن معتمدي كه محدثان برآنند اين است كه


1- الشهيد الثاني، الرعايۀ في علم الدرايه ،ص 50 ؛ الصدر، حسن، نهايۀ الدرايۀ في شرح الرسالۀ الموسومۀ بالوجيزة للبهائي، ص 82.
2- الحسيني المرعشي الداماد، ميرمحمدباقر، الرواشح السماويۀ في شرح الأحاديث الإسلاميه، ص 38.
3- رك: التهانوي، محمدأعلي بن علي، كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم الإسلاميه، ج 1، ص 95.
4- القاسمي، محمد جمال الدين، القواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث، ص 52.
5- الحسيني الواسطي، محب الدين، همان، ج 10 ، ص 13.

ص: 23

همۀ آنچه ياد شده را مي توان اثر ناميد؛ چون از «اثرت الحديث» گرفته شده است، يعني آن را روايت كردم.(1)

آنچه آمد گزيده اي از نقلهاي عالمان شيعه و اهل سنت در تعريف واژۀ «اثر» بود. براي بررسي دقيق تر اين واژه بهتر آن است كه به كاربرد آن در ميان محدثان بپردازيم و اينكه «اثر» در ميان محدثان در چه معنايي استعمال شده است تا با دقت در دو حوزۀ «تعريف» و «استعمال»، به نتيجه اي منطقي از معناي اصطلاحي اين واژه دست يابيم.

از جست و جو در نگاشته هاي عالمان و نيز عناوين كتابهاي گذشتگان برمي آيد كه واژۀ «اثر» همان منقولات روايي است و تا حدودي با «حديث» مترادف بوده است و عالمان از استعمال واژۀ «آثار» همان احاديث منقول از معصوم  را مراد مي كرده اند براي مثال مي توان گفت: شيخ مفيد غالباً اثر را به حديث و احاديث اطلاق مي كند.(2) ابن حجر نام كتاب خود را نخبة الفكر في مصطلح اهل الاثر ناميده است و طبري كتاب خود را تهذيب الاثار و تفصيل معاني الثابت عن رسول الله  من الاخبار نام نهاده و نيز ساير محدثان همچون قاضي ابوحنيفه نعمان بن محمد در الاقتصاد يصحيح الاثار عن الائمه الأطهار، ابوالقاسم علي بن محمد بن علي خزار رازي در كفاية الاثر في النص علي الائمة الاثني عشر و ابوعبدالله احمد بن محمد بن عياش جوهري در مقتضب الاثر في النص علي عدد الائمه الاثني عشر.

همه و همه، از واژۀ اثر در عناوين كتب خود همان حديث را مراد كرده اند(3)


1- عتر، نور الدين، منهج النقد في علوم الحديث، ص 28.
2- مهدوي راد، محمد علي ، آفاق تفسير مقالات و مقولاتي در تفسير پژوهي ، دفتر اول، ص 123 ؛ با 319 و...؛ همان، ج 2، ص 109 ،320 ، استناد به الارشاد، ج 1، ص 33.
3- مهدوي راد، محمد علي، آفاق تفسير مقالات و مقولاتي در تفسير پژوهي، همان، ص 124.

ص: 24

و از همه مهم تر اينكه در روايات و سخنان ائمه  گاهي از احاديث پيامبر  با عنوان اثر ياد شده است.(1)

از آنچه گفته شد برمي آيد واژۀ حديث، اثر و خبر تقريباً هم معنا هستند و پيشينيان ميان آنها تفاوت مشخصي نمي گذاشتند اما با توجه به اقوال متأخران كه اين واژه را اعم از خبر و حديث مي دانند مي توان گفت امروزه مراد از اثر در تفسير اثري همان معناي عام از خبر و حديث و به معناي منقولات روايي است.

تفسير اثري (مأثور)

تفسير با گذشت زمان و در طول قرنهاي متمادي از صرف گزارش نقلهاي معصومان  به وادي اجتهاد پاي نهاد و رفته رفته آيات قرآن، در پرتو ادبيات، فلسفه، كلام، عرفان و ساير علوم و معارف در هر عصر، معنا شد و هر صاحب فني متناسب با تخصص و مهارت خود به تفسير آن پرداخت تا آنجا كه امروزه شاهد چندين شيوۀ تفسيري هستيم كه براي هر يك كتابي نگاشته شده كه مبناي اهل آن فن قرار گرفته است. از اين رو شيوۀ مفّسران در مقام تفسير آيات بر حسب اختلاف سليقه و نيز معلومات ايشان در حوزۀ علوم و معارف مختلف، متفاوت است؛ برخي تنها نقل را در تفسير معتمد مي شمارند و برخي عقل را نيز بدان مي افزايند. سخن از شيوه هاي مفّسران در تفسير قرآن، بحثي درازدامن است كه اين پژوهش در مقام پرداختن بدان نيست، تنها آنچه به كار مي آيد اشاره به اين مطلب است كه تفسير مأثور كه همان تركيب «تفسير» و «اثر» با هم است يكي از شيوه هاي تفسير قرآن است و همان طور كه از نام آن برمي آيد، وظيفۀ زدودن ابهام از چهرۀ معاني آيات قرآن با استعانت از روايات و احاديث از


1- همان؛ با استناد به الاحتجاج، ج 2، ص 162 ؛ بحار الأنوار، ج 78 ، ص 216.

ص: 25

معصومان  را بر عهده دارد. البته آنچه گفته شد قدر مشترك معنايي است كه مفّسران و دانشمندان در تعريف تفسير اثري بيان كرده اند و اين تعريف نيز در لسان ايشان همانند ساير تعاريف خالي از اختلاف نيست براي نمونه به تعدادي از آنها اشاره مي كنيم:

الف) تفسير نقلي يا تفسير مأثور در بيان و تفصيل آيات مبهم قبل از هر چيز بر خود قرآن استوار است و سپس بر روايات نقل شده از معصوم  پيامبران يا امامان معصوم  و بعد از آن، بر رواياتي از صحابه بزرگوار پيامبر و تابعان آنان كه در توضيح و شرح دشواريهاي آيات مبهم وارد شده است.(1)

ب) تفسير مأثور، تفسير آيات قرآن با آيات ديگر و نيز با آنچه از پيامبر  و صحابه و تابعان نقل شده است، گفته مي شود.(2)

ج) مراد از تفسير مأثور، تفسير آيات الهي به قرآن و روايات است كه اولي قطعي و دومي مردد بين نفي و اثبات است.(3)

ناگفته نماند اين تعاريف از آن جهت كه آيات قرآن را در تعريف تفسير اثري داخل مي كند، خالي از اشكال نيستند چه اينكه پيش تر واژۀ «اثر» را تعريف


1- معرفت، محمدهادي، تفسير و مفسران، قم، مؤسسۀ فرهنگي التمهيد، 1379 1380 ه. ش، ج 2 ص17.
2- الذهبي، محمد حسين، همان، ج 1، ص 153.
3- علي الصغير، محمد حسين، المبادي العامۀ لتفسير القرآن الكريم ، بيروت، دار المورخ العربي، 1420ه، 55ص.

ص: 26

كرديم و ديديم كه هيچ يك از دانشمندان در معناي اثر به آيات قرآن اشاره نكرده اند. مگر اينكه مراد از اين تعاريف را معناي عام «نقل» در عبارت «تفسير نقلي» بدانيم كه اعم از قرآن و حديث است البته در اين صورت نيز اين تعاريف بايد به جاي واژۀ تفسير مأثور از واژۀ تفسير نقلي استفاده كنند و اين خلط خالي از اشكال نمي نمايد.

نيز در تعريف تفسير مأثور آمده است:

د) تفسير مأثور همان تفسير نقلي يا روايتي است كه مصدر آن [از نگاه اهل سنت] روايات صادر از پيامبر  و يا كلام صحابه است و [از نگاه شيعه] آنچه كه از ائمۀ اطهار  صادر شده است.(1)

تعريف اخير از نگاه ما صحيح تر و به آنچه از مجموعه تعاريف ارائه شده در اين پژوهش دست يافته ايم، نزديك تر است.

تفسير مأثور

اگرچه امروزه تأثير گذاري احاديث و روايات در تفسير قرآن كمرنگ تر از دورۀ صحابه، تابعان و سده هاي نخستين اسلام است و با گستردگي شيوه هاي تفسيري كمتر به تفسير مأثور پرداخته مي شود؛ اما اين نكته نبايد مغفول بماند كه روزگاري تنها مفّسر و شارح قرآن، پيامبر اكرم  و پس از ايشان هم محدثان امت بوده اند.

اصل صدور احاديثي از پيامبر اكرم  و معصومان  در حوزۀ تفسير انكارناشدني است اما آنچه ميان دانشوران در بحث از جايگاه و حجيت تفسير


1- نك: مهدوي راد، محمد علي، آفاق تفسير، همان، ص 126.

ص: 27

مأثور محل اختلاف است نشأت گرفته از تعاريف متفاوتي است كه از «مأثور» ارائه مي دهند.

پيش تر نيز بيان شد كه در تعريف تفسير مأثور اختلاف است؛ در گسترۀ معنايي اين تعريف عده اي قول پيامبر ، عده اي قول معصوم  و عده اي قول صحابه و حتي تابعان را وارد كرده اند. از اين رو در يك جمع بندي، براي بررسي دقيق جايگاه تفسير مأثور بايد اين امر را در سه حوزه به تفكيك بررسي كرد:

1_ جايگاه آثار پيامبر  در تفسير قرآن؛

2_ جايگاه آثار معصوم  در تفسير قرآن؛

3_ جايگاه آثار صحابه در تفسير قرآن.

جايگاه مأثور از پيامبر  در تفسير

در بحث از جايگاه آثار پيامبر  در تفسير بايد گفت- سنت پيامبر  در مقام رجوع و احتجاج به آن و نيز استنباط احكام شرعي، همواره در مرتبۀ دوم و پس از قرآن قرار دارد چه اينكه قرآن مصدر اول و اصلي است و نيز قطعي الصدور است و سنت به جز در دايرۀ كوچك سنت متواتر و قطعي، بخش عظيم آن ظني الصدور است.(1)

گفتني است كه اين دوم بودن از نظر تاريخي و حجيت است نه از نظر استناد؛ چه اينكه قرآن و سنت در مقام استناد جدايي ناپذيرند؛ لكن در تعارض يافته هاي ما از قرآن با سنت، همواره قرآن رجحان مي يابد و اصل قرار مي گيرد و


1- الحكيم، محمدتقي، الاصول العا مة للفقه المقارن ، چاپ دوم، قم، مؤسسۀ آل البيت لاحياءالتراث، 1979 م ، ص 248 و ص 248 و السلف ي، محمدلقمان ، السنة ح جيتها و مكانتها في الإسلام ،مدينه، مكتبۀ الإيمان، 1409 ه، ص 13.

ص: 28

سنت در واقع مبين و شارح كلام خداوند است.(1)

اين امر به روشني بيان مي كند كه احاديث و آثار رسيده از معصوم  در تفسير قرآن چه جايگاه و اهميت ويژه اي دارد. حديث براي فهم معاني قرآن، مهم ترين و اصلي ترين منبع و مصدر است؛ چه اينكه خداوند خود، پيامبر اكرم  را مبين و مفّسر قرآن معرفي كرده و فرموده است:

﴿بِالْبَيناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيكَ الذِّكْرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ﴾(2)

﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَينَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ﴾(3)

با استناد به اين آيات بايد گفت پيامبر اكرم  وظيفۀ تبيين قرآن را بر عهده داشته و خداوند او را مرجع رفع هر گونه ابهام از معاني قرآن معرفي كرده است.

قرآن بيشتر به گونه اي مجمل و تنها به اصول معارف و مباني احكام و دين پرداخته است و شرح و بسط اين معارف را بر عهدۀ گفتار، كردار و تقرير پيامبر اكرم ، كه از آن به «سنت» تعبير مي شود، نهاده است. پيامبر  نيز اين مهم را به خوبي دريافته و وظيفۀ خود را به انجام رسانيده است. گواه اين مدعا آنكه در صدر اسلام قرآن و تفسير آن، از سوي پيامبر به صحابه تعليم مي شد كه ثمرۀ آن تربيت مفّسران بزرگي از صحابه، همچون امير مؤمنان علي  - كه سرآمد مفّسران است، عبدالله بن مسعود، ابي بن كعب و عبدالله بن مسعود بوده؛ چنانچه در روايات آمده است:


1- همان، ص 96 و 95 و عبدالخالق، عبدالغني، حجية السنه، ص 485 تا 489.
2- نحل/ 44.
3- همان/ 64.

ص: 29

هر يك از ما (صحابه) كه ده آيه از قرآن مي آموختيم، از آن نمي گذشتيم مگر آنكه معنا و شيوۀ عمل به آن را نيز از پيامبر  دريافت ميكرديم.(1)

نيز به نقل از ابوعبدالرحمان سلمي آمده است:

اساتيد قرائت ما چنين گزارش داده اند كه از پيامبر  درخواست مي كردند تا قرآن را برايشان تلاوت فرمايد و هرگاه ده آيه را مي آموختند، از آنها نمي گذشتند مگر آنكه نحوۀ عمل آنها را نيز از او مي آموختند.(2)

پرواضح است كه هيچ كس چونان پيامبر  به معارف قرآن آشنا نبود و سخن او از هر سخني در تفسير قرآن ارجح و پذيرفته تر است و حجيت سخن او در ميان مسلمانان بديهي است.(3)

الكتاب احوج الي السنة من السنة الي الكتاب.(4)

قرآن در تبيين و تفسيرش به سنت نيازمندتر است تا سنت به قرآن. برخي عالمان در توضيح اين كلام گفته اند: «مراد اين است كه سنت تبيين كننده و توضيح دهندۀ كتاب الهي است»(5)؛

بدين معنا كه سنت پيامبر  بيانگر آيات الهي و بهترين منبع و مرجع براي آشكارسازي معاني و تعاليم آن است.


1- الطبري، الامام محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 1، ص 27.
2- همان، ص 35.
3- عبد الخالق، عبد الغني، همان، ص 251.
4- النصري القرطبي، ابو عمر يوسف بن عبدالبر، جامع بيان العلم وفضله وماينبغي في روايته وحمله،ص 563.
5- . همان، ص563.

ص: 30

پس از رحلت پيامبر  نيز صحابه همواره سعي داشتند با نقل احاديث، آيات را بر آناني كه پيامبر  را نديده بودند و يا آنكه در عصر نبوت آنقدر كم سن بودند كه از سخنان حضرت چيزي در خاطر نداشتند و در فهم معارف بعضاً با ابهام روبرو مي شدند، تبيين كنند.

اين سنت در دورۀ تابعان نيز جاري و ساري بود و اگر چه از همان دوران پس از پيامبر ، و چه بسا در زمان حيات حضرت، كم كم پاي رأي، قياس و اجتهاد و... در تفسير قرآن باز شد و در طول زمان و با پيدايش فرق و مذاهب گوناگون و نيز گستردگي دايرۀ حكومتي جهان است- نقشي پررنگ تر از پيش يافت؛ اما اين امر از اهميت احاديث و نقش بسزايي كه در فهم قرآن داشتند- نكاست.

در پايان بايد گفت:

اگر بياني از رسول الله  در تفسير آيه رسيده باشد بي گمان بر هر ديدگاه ديگر در تفسير آيه مقدم است و مخالفت با آن، در صورتي كه صدور آن قطعي باشد، به هيچ روي جايز نيست.(1)

جايگاه مأثور از معصوم 

از ديدگاه شيعه سخن امام معصوم  همپاي سخن پيامبر  است پس همان جايگاهي را مي يابد كه سخنان و سنت پيامبر  در تفسير قرآن دارند. بحث از جايگاه مأثور از معصوم ارتباطي تنگاتنگ با بحث از حجيت سنت معصوم  دارد كه در گفتار بعد به آن پرداخته خواهد شد.

جايگاه مأثور از صحابه


1- الدمشقي، اب نكثير، تفسير القرآن العظيم،ج 1، ص 4.

ص: 31

جايگاه كلام صحابه در نگاه اهل سنت همچون جايگاه كلام معصوم  از نگاه شيعي است اگر چه كه خود بر تفاوت درك و فهم و نيز تفاوت علمي ميان صحابه اذعان دارند چنانچه در كلام دانشمندان اهل سنت مي خوانيم: حق اين است كه صحابه در قدرت فهم قرآن و بيان معاني و مراد از آن متفاوت بودند و اين تفاوت ناشي از تفاوت در اسباب و وسايل فهم قرآن است كه به هر يك از ايشان رسيده بود. برخي از آنان آگاهي وسيعي در شناخت غرائب زبان داشتند و برخي همواره ملازم پيامبر  بودند و از اين رو در شناخت اسباب نزول آنچه را مي دانستند كه ديگران از آن غافل بودند علاوه بر اين صحابه در درجات علمي و نيز مواهب عقلي يكسان نبودند بلكه اختلافي عظيم ميان ايشان بود.(1)

بي شك از آنجا كه صحابه پرورش يافتۀ عصر نبوت بودند، خود در فضاي نزول قرآن حضور داشتند، بسياري از حوادث و قراين كه در فهم دقيق تر معاني آيات سهيم اند را، از نزديك شاهد بودند، مخاطبان اوليۀ قرآن و همزبان با آن بودند و با زبان عربي كهن مأنوس تر از عصرهاي پس از خود بودند و نيز پس از پيامبر  ايشان مرجع مردمان در پرسش از مفاهيم قرآن قرار گرفتند و از اين رو بسياري از تفكرات و انديشه هاي مسلمانان ساير عصرها ريشه در آرا و انديشه هاي ايشان داشت و هم آنان بودند كه مفّسران تابعي در دامانشان پرورش يافتند و با تأسي و اثرپذيري از صحابه هر يك در تفسير- جايگاهي يافتند و در ساير نسلها تأثير گذاردند و...، توجه به آرا- انديشه ها و نقلهاي ايشان به گونه اي ضابطه مند و با توجه به شرايط كاربرد آنها قطعاً جايگاه شايان توجهي دارد و مي تواند سريع تر و دقيق تر ما را به معاني ژرف قرآن رهنمون سازد.

حجيت و جايگاه سنت و خبر واحد در تفسير


1- الذهبي، محمد حسين، التفسير و المفسرون، همان، ج 1، ص 35 و 36.

ص: 32

در بحث از حجيت تفسير مأثور بايد به دو مسأله توجه كرد: اول بحث از حجيت سنت قطعيه كه حكايتگر آن، همان احاديث و اخبار متواتري است كه به دست ما رسيده است؛ دوم بحث از سنت محكيه كه حكايتگر آن اخبار آحاد است. در اين بخش بايد ديد كه از ميان اين احاديث چه نوع حديثي حجيت دارد و مي توان به آن استناد كرد. بنا بر آنچه گفته آمد- در اين بخش بايد به هر دو مسأله يعني حجيت سنت قطعيه و نيز حجيت خبر واحد در تفسير، اشاره شود. البته اين پژوهش در مقام پرداختن مبسوط و قوي به مباحث مرتبط با سنت نيست، چه اينكه هدف از آن چيز ديگري است، اما در اين بخش سعي بر آن است تا با نگاه گذرا و كوتاه به اين مباحث سيمايي كلي از تفسير مأثور و مسائلي كه حول آن مطرح است ترسيم شود.

حجيت و جايگاه سنت در تفسير

اشاره

پيش از اين مأثور را هم از منظر لغت و هم اصطلاح تعريف كرديم؛ حال به بررسي واژۀ «سنت» در اين دو حوزه مي نشينيم.

الف) معناي لغوي

در چگونگي معناي لغوي واژۀ «سنت» سخن بسيار آمده است از جمله آنكه:

1_ سيره و طريقه، اعم از حسن يا قبيح.(1)

2_ طبيعت؛(2)


1- الراغب الاصفهاني، ابو القاسم الحسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، ص 245.
2- منصور، محمد سعيد، مترلة السنة من الكتاب واثرها في الفروع و الفقهيه، ص 75.

ص: 33

3_ وجه و صورت.(1)

سنت در اصل لغت به معناي طريقه و روش است(2) آن هم اعم از طريقي پسنديده يا ناپسند(3). در آيات قرآن نيز اين لغت به همين معنا به كار رفته است:

«انگيزۀ اين كارشان فقط گردنكشي در [روي] زمين و نيرنگ زشت بود، و نيرنگ زشت جز [دامن] صاحبش را نگيرد. پس آيا جز سنت [و سرنوشت شوم] پيشينيان را انتظار مي برند؟ و هرگز براي سنت خدا تبديلي نمي يابي و هرگز براي سنت خدا دگرگوني نخواهي يافت».(4)

اين واژه در روايات نيز به همين معنا آمده است:

«من سنَّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الي يوم القيامة و من سن سنة سيئة كان عليه وزرها و وزر من عمل بها الي يوم القيامة.(5)

هر آنكه شيوه اي نيكو بنيان نهاد پاداش عمل به آن و تمام كساني كه تا قيامت بدان عمل كنند را خواهد برد و هر آنكه شيوه اي ناپسند را پايه گذارد گناه آن و نيز تمام كساني كه تا قيامت آن را آنجام مي دهند بر دوش خواهد كشيد.»

ب) معناي اصطلاحي


1- همان.
2- مهدوي راد، محمد عليتدوين حديث ( 1). علوم حديث، ش 1،ص 47 .
3- معارف، مجيد ، تاريخ عمومي حديث ، ص 26 ؛ مهدوي راد، محمد علي تدوين حديث (1). همان، ص 44.
4- فاطر/43.
5- الشوكاني، محمد بن علي، ارشاد الفحول الي علم الأصول، ص 33.

ص: 34

سنت در اصطلاح محدثان مفهومي بسيار عام و گسترده دارد و بر هر آن چيزي اطلاق مي شود كه به پيامبر  منسوب است؛ اعم از فعل، قول، تقرير، صفات و ويژگيهاي اخلاقي و ظاهري قبل و بعد از بعثت.(1)

با اين تعريف سنت به معناي سيرۀ پيامبر  خواهد بود و اين مفهوم از سنت، از آن جهت كه حكايتگرِ سنت حديث است، تا حدودي با حديث مترادف(2) مي شود.

در زبان عالمان اصول فقه نيز سنت دومين منبع مستند در احكام اسلامي است و در معناي خود قول، فعل و تقرير معصوم  را دربرمي گيرد.(3) از اين رو در نگاه ايشان سنت اخص از حديث خواهد بود.

اين واژه از منظر فقها گاه در مقابل بدعت(4) به معناي اموري كه ريشه در دين ندارند يا به تعبير ديگر افعال پيامبر  كه به حكم شرعي دلالت دارد(5)، به كار برده مي شود و گاه در مقابل فريضه، به امور مستحبي اطلاق مي شود(6) چنانچه گفته شده است: «هي ماثياب فاعلها و لا يعاقب تاركها».(7)

مرجعيت سنت نبوي در تفسير قرآن


1- همان، ص 31 و الحكيم، محمد تقي، همان، ص121.
2- عجاج الخطيب، محمد، السنة قبل التدوين، ص 26.
3- مهدوي راد، محمد علي تدوين حديث ( 1)همان، ص 47 ؛ الفاضل التوني، عبد الله بن محمد ،الوافيه في اصول الفقه.
4- الشوكاني، محمدعلي، همان، ص 33 و عجاج الخطيب، محمد، اصول الحديث علومه ومصطلحه،ص 19.
5- السلفي، محمد لقمان، همان، ص 13.
6- مهدوي راد، محمد علي تدوين حديث ( 1 ) همان، ص 47 .
7- المامقاني، عبد الله، تلخيص مقباس الهدايه، ص 13 ؛ السلفي، محمد لقمان، همان، ص 16.

ص: 35

مسلمانان بر اين باورند كه انكار حجيت سنت پيامبر  با ارتداد ملازم است و آنچه ميان فريقين محل اختلاف است؛ دامنۀ تعريفي آن است.

از منظر شيعه، سنت اعم از قول، فعل و تقرير معصومان  است حال آنكه اهل سنت اين دايره را فقط مختص پيامبر  مي دانند و جمهور ايشان كلام صحابي را نيز از جملۀ آن برمي شمارند.

از آنچه گفته شد برمي آيد كه بحث از حجيت سنت پيامبر بيشتر جنبۀ صوري و استدلالي و تبييني دارد تا اثباتي و آنچه بايد حجيت آن اثبات شود سنت معصوم  و صحابه است.

سنت پيامبر  همواره در پرتو قرآن، روايات، اجماع و عقل و نظر اثبات شده است.

بسياري از آيات قرآن صريح و نيز بسياري از آنها غير مستقيم بر حجيت سنت دلالت دارند. عبدالغني عبدالخالق از محققان اهل سنت در كتاب خود به بيش از 50 آيه در باب حجيت سنت استناد كرده است. اين آيات در چهار دسته جاي مي گيرند:

دسته اي ايمان به رسولان را فرض دانسته و وجوب اين ايمان را با وجوب ايمان به خداوند قرين ساخته است(1) و برخي از آيات نيز در مقام تأكيد بر وجود اين تقارن، دربارۀ پيامبر اكرم  هستند.(2)

دستۀ ديگري از آيات مؤمنان را به اطاعت و ايمان به پيامبر  فراخوانده و اين اطاعت را با اطاعت خداوند همراه ساخته اند؛ يعني فراتر از آيات دستۀ


1- حديد/ 19 ؛ آل عمران/ 179 ؛ نساء/ 171 ؛ نور/ 62.
2- نساء/ 136 ؛ اعراف/ 158 ؛ تغابن/ 8.

ص: 36

اول، نه تنها ايمان- بلكه اطاعت و پيروي را لازم مي دانند و از اين رو راه هر مناقشه اي را در مدلول آيات مي بندند.(1) تا آنجا كه يكي از مفّسران دربارۀ امر به اطاعت در اين آيات گفته است: «اطيعوا الرسول اي خذوا بسنته».(2)

دستۀ سوم، اطاعت از پيامبر  را نوعي شرط ايمان برشمرده است.(3)

دستۀ چهارم نيز پيامبر  را مبيّن قرآن معرفي كرده اند(4) و به صراحت بيان داشته اند كه پيامبر از سر هوس سخن نمي گويد.(5)

در واقع بايد گفت پيامبر  از لسان قرآن «اسوۀ حسنه»(6) معرفي شده است و اسوه كسي است كه به او اقتدا و تأسي مي شود(7) و با اين تعبير تمامي اقوال، افعال و سيرۀ پيامبر  براي ما حجت است و قطعاً در تفسير قرآن بيش از هر حوزه اي معنا دارتر مي نمايد.

پس همان گونه كه صحابه در زمان حيات پيامبر اكرم  تنها مرجع تفسير قرآن را پيامبر  مي دانستند اكنون نيز بر ماست كه پيش از هر شيوه اي براي فهم قرآن به سنت رجوع كنيم چنانچه يكي از دانشمندان مي گويد:

«ان الرد الي الله هو الرد الي كتابه و الرد الي الرسول هو الرد اليه ما كان حياً فاذا مات فالرد الي السنة».(8)


1- نساء/ 80،4 و 59 ؛ آل عمران/ 132 و 32 ؛ احزاب/ 71 و 36 ؛ مائده/ 92 ؛ نور/ 48 تا 52 ،69.
2- الدمشقي، ابن كثير، همان، ج 1، ص 51.
3- نساء/ 59 و 80 ؛ نور/ 63 و 62 و 56 ؛ آل عمران/ 31 ؛ اعراف/ 158 ؛ حشر/ 7.
4- نحل/ 63 و 64.
5- نجم/ 5 تا3.
6- احزاب/ 21.
7- ٧. الدمشقي، اب نكثير، همان، ج 2، ص 473.
8- السلفي، مح مد لقمان، همان، ص 47 . همانا ارجاع به خداوند متعال همان ارجاع به كتاب خداست و ارجاع به رسول الله صلي الله عليه وآله همان رجوع به ايشان در زمان حياتش و رجوع به سنت او در زمان وفاتش است.

ص: 37

در اثبات حجيت سنت به احاديث متعددي نيز استناد شده است كه بسياري از آنها تواتر معنوي دارند مانند رواياتي كه به نقل از پيامبر  گزارش مي كنند:

الا اني اوتيت الكتاب و مثله معه الا يوشك رجل شعبان علي اريكته يقول عليكم بهذا القرآن فما وجدتم فيه من حلال فأحلوه و ما وجدتم فيه من حرام فحرموه و ان ما حرم رسول الله هو كما حرم الله... .(1)

القرآن صعب مستعصب علي من كره و هو الحكم فمن استمسك بحديثي و فهمه و حفظه جاء مع القرآن... و من تهاون بالقرآن و حديثي خسر الدنيا و الاخره و امرت امتي بان يأخذوا بقولي و يطيعوا امري و يتبعوا سنتي فمن رضي بالقرآن فقد رضي بالحديث قال تعالي: «و ما اتاكم الرسول فخذوه...».(2)

همان گونه كه ذكر شد روايات در اين باره بسيار است و معناي آنها روشن، و در مقام بيان اين مطلب كه حكم، قول و عمل پيامبر  همان حكم و قول


1- عبد الخالق، عبد الغني، همان، ص 320 ، (به نقل از سنن ابوداود، ترمذي، ابن ماجه و دارمي ). آگاه باشيد كه [دو چيز ] بر من اعطا شده است : قرآن و به همراه آن آنچه كه مانند آن است . آگاه باشيد كه مردي ش ك باره بر اريكه قدرت خواهد نشست كه مي گويد بر شما باد به اين قرآن پس هر آنچه از حلال در آن يافتيد حلال و هر آنچه از حرام در آن يافتيد حر ام بدانيد حال آنكه هر آنچه رسول خدا حرام مي كند همانند آن چيزي است كه خداوند حرام كرده است.
2- السلفي، محمد لقمان، همان، ص 70 . قرآن دشوار است براي كسي كه آن را ناخوش دارد و مشكل مي نمايد كه قرآن حكم است پس كسي كه به حديث من تمسك جويد و آن را بفهمد و حفظ كند و همراه با قرآن بياورد ... و كسي كه قرآن و حديث من را كوچك شمارد در دنيا و آخرت زيان خواهد كرد . امتم را امر كردم به اين كه كلام مرا دريابند، امرم را اطاعت كنند و سنتم را پيروي نمايند پس هر كه به قرآن راضي شد به حديث نيز راضي خواهد بود چه اي ن كه خداوند متعال مي فرمايد آنچه كه رسولتان به شما م يدهد را دريابد [بگيريد].

ص: 38

خداوند متعال است و در واقع ايمان، در اقتدا و تأسي به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مفهوم مي يابد و از آنجا كه به عصمت پيامبر  معتقديم و بنابر نص صريح قرآن قائل هستيم كه حضرت  از روي هوا و هوس سخن نمي گويد؛ پس او را از كذب مصون دانسته و قولش را در إخبار از اينكه سنتش واجب الاطاعه است- حجت مي شماريم.

در واقع امت اسلام يك پارچه بر اين باورند كه پيروي از سنت پيامبر  بر همۀ مسلمانان فرض است و سنت پس از قرآن دومين ركن از اركان دين اسلام به شمار مي رود و از ديرباز تاكنون بزرگان بلااستثنا بر اين امر معترف بوده اند.(1) شافعي در اين باره مي گويد:

«لم اسمع احدا نسبه الناس او نسب نفسه الي علم يخالف في ان فرض الله عزوجل اتباع امر رسول الله  و التسلِم لحكمه بأن الله عزوجل لم يجعل لاحد بعده الا اتباعه و انه لا يلزم قول بكل حال الا بكتاب الله او سنة رسوله...».(2)

نيز ابن حزم ذيل آيۀ چهار سورۀ نساء مي گويد:

«ان الامة مجمعة علي ان هذا الخطاب متوجه الينا و الي كل من يخلق و يركب روحه في جسده الي يوم القيامه من الجنة


1- البته لازم به ذكر است كه گروهي با نام« قرآنيون » مخالف اين مطلب هستند كه از جمله نظرات شاذ محسوب شده و از جرگۀ مسلمانان خار جاند.
2- الشافعي، محمد بن ادريس، الأم، اشرف علي طبعه وباشر تصحيحه محم دزهري النجار، بيروت، دار المعرفۀ، [؟ 13 ]، ج 7، ص 273 . نشنيده ام كسي را مردم و خودش به علم [و عالم بودن ] نسبت دهند در حالي كه با آنچه خداوند از پيروي از امر رسول الله 9 و تسليم بر حكم ايشان واجب كرده مخالفت كند . چرا كه خداوند عز و جل براي هيچ كس پس از او قرار نداده است كه پيروي شود مگر اين كه از او پيروي كنند و در هيچ حالي الزامي به تبعيت از قولي نيست مگر الزام به كتاب خدا و سنت رسولش...

ص: 39

و الناس كتوجهه الي من كان عهد رسول الله  و كل من اتي بعده و قبلنا و لا فرق».(1)

مرجعيت اهل بيت  در تفسير قرآن

محل نزاع ميان اهل سنت و شيعه، حجيت قول ائمۀ معصوم  است. شيعه بنا بر دلايلي آن را اثبات نموده است لكن اهل سنت بدان پايبند نيست با اينكه خود حجيت قول پيامبر  را اثبات مي كنند و سنت را واجب الاطاعه مي دانند لكن در مقام عمل از روايات متعدد و متواتر چشم مي پوشند.

اين تفكر شيعي ريشه در آيات و روايات دارد. عالمان شيعي در اثبات عصمت و طهارت ائمه(2)  به آيۀ 33 سورۀ احزاب استناد كرده اند كه خداوند مي فرمايد:

﴿... إِنَّما يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾(3)

خدا فقط مي خواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.

آيه به روشني و صراحت بر اين دلالت دارد كه خداوند «اهل بيت» را از رجس مصون داشته است. آنچه مورد اختلاف علماي شيعه و سني است مصداق اهل بيت و نيز معناي رجس است.

عالمان و مفّسران شيعي برآنند كه بي شك مراد از اهل بيت همان اهل كساء


1- الآمدي، علي بن محمد، الاحكام في اصول الاحكام، ص 88.
2- الحكيم، محمد تقي، همان، ص128.
3- احزاب/ 33.

ص: 40

است و در اين باب به رواياتي كه از طرق متعدد نقل شده است تمسك جسته اند به گونه اي كه برخي شمار اين روايات را «بسيار»(1) دانسته اند و به تواتر اين احاديث قائل اند.

در ميان اهل سنت در تفسير اهل بيت دو دسته روايات نقل شده است.

دسته اول: رواياتي كه مراد را زنان پيامبر  دانسته اند همانند نقلي كه به عكرمه(2) نسبت داده شده است.

دسته دوم: رواياتي كه مراد از آيه را اهل كساء و پنج تن دانسته اند و مؤيد رأي شيعه اند مانند روايات ابن عباس.(3)

كوتاه سخن اينكه با وجود نقلهاي بسيار و گزارشهاي متعدد جايي براي ترديد باقي نمي ماند كه مراد از اهل بيت  همان اهل كساء هستند.

حال بايد ديد دور ساختن اهل بيت  از رجس به چه معناست و آيا مي توان دوري از رجس را به معناي عصمت ايشان گرفت به تعبير ديگر دايرۀ معنايي لغت رجس شامل چه نوع آلودگي هايي مي شود.

در معناي رجس آمده: «كل شيء يتقذر فهو رجس»(4) هر آنچه پليد و ناپاك


1- براي توضيح بيشتر، نك: مهدوي راد، محمد علي ، آفاق تفسير ، همان، ص 143 ؛ الحاكم الحسكاني، عبيدالله بن عبدالله بن احمد، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل في الآيات النازل ة في اهل البيت صلي الله عليه و آله و سلم ، ج 2، ص 18 ؛ الحسيني الأسترآبادي الغروي ، علي، تأويل الآيات الظاهرة في فضائل الع ترة الطاهر ة، ج 2، ص 456 ؛ المحقق الكركي، علي بن عبدالعال، نفحات . اللاهوت في لعن الجبت والطاغوت، ص 85.
2- مهدوي راد، محمد علي ، آفاق تفسير ، همان، ص 143 ؛ طبري، محمد ابن جرير، همان، ج 2، ص 7 الطوسي، ابو جعفر محمد بن الحسن ، التبيان في تفسير القرآن ، ج 8، ص 308 ؛ الانصاري القرطبي، . محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن، ج 14 ، ص 182.
3- السيوطي، جلال الدين، الدر المنثور في التفسير بالمأثور ، ج 5، ص 377 و 376 ؛ الحاكم الحسكاني، . عبيد الله بن عبد الله، همان، ج 2، ص 5.
4- الفراهيدي، خليل بن احمد، العين، همان، ج 6، ص 52.

ص: 41

انگاشته شود.

اين واژه در معناي عذاب نيز به كار برده مي شود كه مراد همان فرجام و پاداش پليدي و ناپاكي است.(1) در كلام راغب اصفهاني نيز رجس به قذارت و پليدي تفسير شده است.

خلاصه آنكه در يك جمع بندي از گزارشهاي معنايي اين واژه، بيان شده است:(2)

«آنچه از موارد استعمال اين واژه در قرآن و فرهنگها برمي آيد اين است كه معناي اصلي واژه هر آنچيزي است كه به شدت ناشايسته و ناهنجار باشد به گونه اي كه عرف سليم و عقل سالم آن را ناخوش شمرده و قبيح و زشت پندارد؛ قذارت، پليدي، نجس و... همه از مصاديق اين معناي كلي است و نيز شك، كفر، لعنت، بدبويي و...»(3)

پس از بحث لغوي بايد به اين نكته نيز اشاره شود كه با اضافه شدن «ال» جنس بر واژۀ رجس، بنابر قواعد ادبيات عرب- به نوعي عموميت در معنا اضافه مي شود و دامنۀ معنايي اين واژه هر نوع پليدي، نادرستي و گناه را دربرمي گيرد. و هيچ محدوديت معنايي نخواهد داشت و نيز از سوي ديگر با حصري كه در آيه لحاظ شده است- «انّما»- اين دوري از «هر گونه پليدي» مورد تأكيد قرار گرفته و قطعيت و حميت آن با چينش ادبي آيه واضح مي گردد.

در بحث از آيۀ تطهير مسائل ديگري نيز مطرح است همچون بحث از ارادۀ خداوند بر دور ساختن اهل بيت  از رجس و اينكه آيا اين اراده، اراده اي


1- الحسيني الواسطي، محب الدين، همان، ج 4، ص 115 و 114.
2- الراغب الاصفهاني، الحسين بن محمد، همان، ص 188.
3- المصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 4، ص 56.

ص: 42

تكويني است يا تشريعي كه به اختصار بايد گفت آنچه از روايات برمي آيد تكويني بودن اين اراده است. همانند روايت پيامبر  كه پس از تلاوت آيۀ 33 سورۀ احزاب فرمودند:

«فأنا و اهل بيتي مطهرون من الذنوب [من الآفات و الذنوب](1)؛

من و اهل بيتم از آفتها و گناهان پيراسته ايم».

نيز ديگر تعابيري كه در گفتار پيامبر  و ائمه معصومين  بر اين معنا دلالت دارد.(2)

نتيجۀ سخن اينكه آيه دلالت دارد بر عصمت و مصون بودن اهل بيت  از هر نوع ناپاكي كه اين دلالت، ائمه را در جايگاهي همانند جايگاه پيامبر اعظم و قول و فعل ايشان را در حكم قول و فعل پيامبر قرار مي دهد. پس حجيت كلام ايشان وضعيتي همچون كلام پيامبر خواهد يافت.

در آيۀ 43 سورۀ نحل نيز خداوند باري ديگر ائمه  را مرجع رجوع ناآگاهان برشمرده است.

﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِي إِلَيهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾(3)

و پيش از تو [هم] جز مَردانى كه بديشان وحى مي كرديم گُسيل نداشتيم. پس اگر نمي دانيد، از پژوهندگان كتابهاى آسمانى جويا شويد.


1- كوفى، فرات بن ابراهيم، تفسير فرات ، ص 240 ؛ مجلسى، محمدتقي ، بحار الأنوار ، ج 35 ، ص 214 و . 213 ؛ سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، همان، ج 5، ص 378.
2- براي تفصيل بيشتر نك: مهدوي راد، محمد علي، آفاق تفسير- همان، ص 143.
3- نحل/ 43.

ص: 43

كاملاً روشن است كه ارجاع افراد به مرجع، نشان از حجت بودن آن مرجع براي مراجعه كنندگان دارد در غير اين صورت اين ارجاع مفهوم نخواهد داشت و لغو خواهد بود.(1)

آيه بي هيچ ترديدي اهل ذكر را مرجع زدودن ناآگاهي مردم معرفي كرده است. در لسان ائمه  و روايات گزارش شده؛ معصومان  مصداق آيه معرفي شده اند و روايات در اين معنا بسيار است:

«و الله انا لنحن اهل الذكرنحن اهل العلم و نحن معدن التأويل و التنزيل».(2)

نتيجه آنكه ائمه  در لسان قرآن مرجع مردم معرفي شده اند و اين مرجعيت در كنار حجيت كلامشان معنا مي يابد.

در روايات متواتر (لفظي و معنوي) كه بي شك از پيامبر  صادر شده اند و به اصطلاح قطعي الصدوراند نيز حجيت كلام معصومان  اثبات شده است. براي مثال در حديث «ثقلين» و «سفينه» جايگاه ويژۀ اهل بيت  تبيين شده است كه هر دو حديث از روايات متواتراند.

حديث ثقلين ائمه  را مرجع علمي در تبيين دين و تفسير كتاب مبين معرفي كرده است. به يكي از نقلهاي اين حديث توجه كنيم:

«اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي، اهل بيتي الا و هما الخليفتان من


1- اين بحث ميان اصوليان و مفسران اختلافي است.
2- الحاكم الحسكاني، عبيد الله بن عبد الله، همان، ج 1، ص 432 ؛ در همين معنا با تعبيراتي ديگر : طبري، محمد بن جرير، همان، ج 12 ، ص 101 ؛ كلينى ، محمد بن يعقوب ، الكافي، ج 1، ص 234 ؛ الطباطبايي، ؛ محمد حسين ، همان، ج 12 ، ص 285 ؛ ا لحويزي، عبد علي بن جمعه، نور الثقلين ، ج 3، ص 57 . الهاشمي، محمود، بحوث في علم الاصول، ج 4، ص384.

ص: 44

بعدي و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض».(1)

عالمان بسياري به روشنيِ دلالت اين حديث بر حجيت سنت اهل بيت  تصريح كرده اند از جملۀ ايشان علامه سيد عبدالحسين شرف الدين كه در آثار خود اين معنا را غيرقابل انكار مي شمرد و بيان مي كند كه اهل بيت  مرجع علمي اسلام و بهترين و استوارترين مفّسران قرآن و معلمان امتند.(2)

روشن ترين مطلبي كه از حديث ثقلين برمي آيد مفّسر و مبيّن قرآن بودن عترت- اهل بيت  - است كه همپاي قرآن از ايشان ياد شده است.

شيعه و سني در حوزۀ شرح اين حديث كتب فراواني تأليف كرده اند و هر كس به سهم خويش در دلالت، معنا و سند آن قلم فرسايي كرده است كه اين خود نشانگر جايگاه ويژه و اهميت فراوان اين حديث در ميان مسلمانان است براي مثال در كتاب، كتاب الله و اهل البيت في حديث الثقلين تمامي نقلهاي حديث ثقلين به همراه تمامي اختلاف ها و الفاظ آورده و به بسياري از كتاب هايي كه از حديث ثقلين ياد كرده اند اشاره شده است و نيز در كتاب عبقات الانوار في امامة الائمة الاطهار نيز به صورت مفصل به شرح و توضيح اين حديث- دلالت و سند آن پرداخته شده است.

بي شك هنگامي يك قضيه از قضاياي مهم اسلام شمرده مي شود كه پيامبر  به آن اهتمام بسيار ورزد. حديث ثقلين از جمله اموري است كه اهتمام بسيار پيامبر  در آن مشهود است؛ پيامبر  هم صريحاً به اهميت آن


1- منابع در اين بخش بسيار است، نك : الحسيني المرعشي التستري ، احقاق الحق و ازهاق الباطل ، ج 1، ص 342 ؛ با منابع بسيار و با ديگر الفاظ : ابن حنبل، احمد، ج 5، ص 492 ، القشيري النيسابوري، . ابو الحسين مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، ج 4، ص 1873.
2- الموسوي العاملي ، عبدالحسين شرف الدين ، المراجعات ، ص 71 به بعد؛ الفضلي، عبد الهادي ، . دروس في فقه الاماميه، ج 1، ص155.

ص: 45

توجه داده اند، و در خود حديث نيز فرموده اند كه كتاب و عترت دو ثقل و دو وجود نفيس و جانشينان پيامبر  بعد از ايشان اند و امت را در برابر اين دو مسئول خوانده اند و هم ويژگيها و جايگاه فوق العادۀ آن را برشمرده و كتاب و عترت را در كنار يكديگر سبب هدايت امت و تمسك نكردن به آنها و تخلف از آن دو را ملازم ضلالت و هلاكت انسانها دانسته و نيز بارها و بارها در مكانها و مواضع مختلف اين حديث را تكرار كرده اند از جمله در سال آخر عمر شريفشان، در غديرخم، در خطبه اي كه خلال مناسك حج ايراد فرمودند در جمع تمامي حجاج، در مسجد الحرام، در مدينه، در جمع مهاجرين و انصار كه براي عيادت حضرت آمده بودند و... كه اينها همه بيانگر جايگاه ويژه و اهميت فراوان تمسك به قرآن و عترت (اهل بيت) حضرت  است.

عبارات «عترتي اهل بيتي»، «هما خليفتان من بعدي»، «لن يفترقا»، «ثقلين»، و نيز در ديگر نقلهاي اين حديث «ان تمسكتم لن تضلوا ابدا» از جمله عبارات كليدي در اين حديثند كه با كنار هم قرار دادن قرآن و اهل بيت  و شرح اينكه اين دو با هم اند و جانشين پس از ايشان و جدايي ناپذيرند و در راستاي تمسك به آنهاست كه از گمراهي و ضلالت نجات مي يابم جايگاه عظيم اهل بيت  و حجيت سنت ايشان به خوبي روشن مي گردد.(1)

از ديگر روايات در بحث حجيت سنت مي توان به حديث سفينه اشاره كرد كه از جمله احاديث متواتر معنوي است؛ در يكي از نقلهاي آن آمده است:

«خنش بن معتمركناني مي گويد ابوذر را ديديم كه حلقۀ درب كعبه را گرفته و مي گفت:


1- براي اطلاع بيشتر از دلالت حديث ثقلين نك : حسيني ميلاني، علي، خلاصة عبقات الانوار في امامة الائمة الاطهار، تهران، مؤسسۀ البعثۀ، 1405 ه، ج 2، ص 232 .

ص: 46

«من ابوذر غفاري هستم، آنكه مرا نمي شناسد بداند من جندب صحابي رسول خدا  هستم، از رسول خدا  شنيدم كه فرمود: "مثل اهل بيتي مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق"؛ اهل بيت من كشتي نوح را مي مانند آنكه بدان درآيد نجات يابد و هر كه از بهره وري از آموزه هاي آنها تخلف كند هلاك خواهد شد.»(1)

اين حديث همگامي با اهل بيت  را رستگاري و فراگيري آموزه هاي ايشان را موجب نجات و سعادت و تخلف از معارف آنان را گمراهي مي شمرد و بدين سان عصمت ايشان و حجيت سنت ايشان را تأييد مي نمايد.(2)

از آنچه بيان شد به روشني درمي يابيم كه سنت ائمۀ اطهار  همان سنت پيامبر  و در امتداد آن است و حجيت آن همانند سنت پيامبر  بر ما محرز است. ناگفته نماند كه اين امر در لسان اهل بيت  نيز تصريح شده است چنانچه در روايات مي خوانيم؛ امام صادق  مي فرمايد:

«سخن من سخن پدرم است و سخن پدرم سخن جدم. سخن جدم سخن حسين  و حديث حسين حديث حسن  و حديث حسن حديث امير مؤمنان  و حديث امير مؤمنان حديث رسول الله  و حديث رسول الله  كلام خداوند عزوجل است»(3).


1- مهدوي راد، محمد علي، آفاق تفسير ، همان ، ص 155 ؛ ابن قتيبه، ابو محمد عبدالله بن مسلم ، المعارف ، ،A ص 252 ؛ الصدوق ، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي ، عيون أخبار الر ضا ج 1، ص 211 ؛ الحسيني الميلاني ، علي، نفحات الازهار في خلاصة عبقات الانوار ، ج 4، ذيل حديث سفينه.
2- مهدوي راد، محمد علي، آفاق تفسير، همان، ص 156.
3- الكليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 1، ص 53 ؛ مهدوي راد، محمد علي، آفاق تفسير ، همان ص156.

ص: 47

جابر مي گويد به امام باقر  گفتم هر گاه حديثي براي من نقل كردي سند آن را نيز بگوي، فرمود: حدثني ابي، عن جدي [جده] عن رسول الله  عن جبرئيل عن الله تبارك و تعالي؛ هر گاه تو را حديث گفتم، با اين سند است.(1)

حفص بن بختري مي گويد به امام صادق  گفتم سخن از شما مي شنويم نمي دانيم از شماست يا از پدر شما، فرمود:

«هر چه از من شنيدي مي تواني از پدرم روايت كني و آنچه را از من مي شنوي مي تواني با نسبت دادن آن به رسول الله  روايت كني».(2)

بنابراين، كلام امامان معصوم  همان كلام پيامبر  است و اين همۀ حوزه هاي دين را دربرمي گيرد و از آن ميان تفسير بيشترين سهم را به خود اختصاص مي دهد چرا كه هيچ كس در فهم قرآن به جايگاه امامان، كه خود قرآن ناطقند ، نمي رسد و هيچ كس به استواري ايشان در تبيين و تفسير قرآن سخن نمي گويد همان طور كه خود فرموده اند:«بر مردم است، قرآن چنان خوانند كه نازل شده است و چون به تفسير و تبيين آن نيازمند شدند، بدانند كه سخن استوار و هدايت آخرين نزد ماست».(3)

حجيت و جايگاه خبر واحد در تفسير


1- مجلسى ، محمدباقر ، همان، ج 2، ص 148 ؛ عاملى، حر، وسائل الشيعۀ ، ج 27 ، ص 97 ؛ مفيد، محمد بن نعمان، الامالي، ص42.
2- عاملي، الحر، همان، ج 27 ، ص 104 ؛ مهدوي راد، محمد علي، آفاق تفسير، همان، ص 157.
3- عاملي، الحر، همان، ج 27 ، ص 202 ؛ كوفي، فرات بن ابراهيم، همان، ص 91 ؛ مهدوي راد، محمد علي ، . آفاق تفسير، همان، ص 157.

ص: 48

خبر به لحاظ تعداد ناقلان آن به دو بخش متواتر و واحد تقسيم مي شود. خبر متواتر، قطعي الصدور است و فرقين در حجيت آن هم باورند. اما در حوزۀ حجيت خبر واحد ميان عالمان اختلاف است.

به طور كلي بحث از اعتبار خبر واحد در دو بخش اصلي طرح مي شود:

1_ حجيت يا عدم حجيت خبر واحد در قياس با خبر متواتر؛

2_ حوزه و جغرافياي (محدودۀ) حجيت خبر واحد.

به ديگر سخن بخش اول در مقام پاسخ به اين پرسش است كه آيا مي توان خبر واحد را به عنوان خبري معتمد برشمرد و به حكم آن عمل كرد يا اينكه خبر واحد به تنهايي و بدون قراين نمي تواند در حكم به يك مسأله مورد استناد قرار گيرد و از اعتبار ساقط است؟

بخش دوم نيز در مقام پاسخ گويي به اين پرسش است كه در صورت قائل بودن به اعتبار خبر واحد آيا اين نوع خبر در تمامي حوزه ها و معارف ديني حجيت دارد و يا تنها به حوزه اي خاص (فقه) اختصاص دارد و در ساير حوزه ها ناپذيرفتني است؟

اين دو پرسش برخواسته از دو رويكرد عالمان از گذشته تا كنون است.

عده اي همچون شيخ مفيد، سيد مرتضي و... خبر واحد را معتبر نمي دانند و تنها در صورت همراه بودن با قرينه هايي كه به حق و راست بودن آن شهادت داده مي شود، آن را مي پذيرند.(1)

در مقابل اكثر عالمان شيعي به حجيت و اعتبار خبر واحد معتقدند و در صورت وثاقت راوي- الزامي در وجود قرينۀ قطعي بر صدق و حق بودن مطلب


1- المفيد، محمد بن نعمان، الامالي، همان، ج 5، ص 160.

ص: 49

نمي دانند.(1)

اين دسته از عالمان در اصل پذيرش خبر واحد هم باورند اما در دايرۀ شمول اين حجيت هم داستان نيستند. برخي خبر واحد را تنها در حوزۀ فقه معتبر مي دانند و در حوزۀ تفسير آن را بي اعتبار مي شمرند(2) و برخي دايرۀ اعتبار خبر واحد را وسيع تر دانسته و تمامي حوزه ها از جمله تفسير را در آن داخل مي كنند.

از اين رو نگرش به اعتبار و حجيت تفسير مأثور كه بيشترين بخش آن از طريق خبر واحد به دست ما رسيده است دو نگرش متفاوت از هم خواهد بود كه يكي به عدم حجيت آن منتهي مي شود و ديگري آن را معتبر مي شمرد.

باورمندان اعتبار خبر واحد با استناد به قرآن،(3) روايات،(4) اجماع(5) و سيرۀ عقلا به دفاع از عقايد خود پرداخته اند كه قوي ترين دليل ايشان همان سيره و مبناي عقلا در پذيرش خبر واحد است.

خلاصه آنكه به نظر صحيح آن است كه بگوييم در صورت اعتبار خبر واحد، اين اعتبار شامل تمامي حوزه هايي كه خبر واحد در آن وارد شده مي شود كه از جملۀ آن تفسير است. البته منظور از اعتبار در اينجا حجيت تعبدي نيست چه اينكه اين نوع حجيت بيشتر در حوزۀ فقه كه با احكام عملي سر و كار دارد مطرح است بلكه منظور كاربرد خبر واحد در حوزۀ تفسير قرآن است كه به لحاظ نظري بسيار گسترده خواهد بود اگرچه به لحاظ عملي و به دليل وجود برخي


1- الطوسي، محمد بن الحسن، التبيان، همان، ج 1، ص 7 و 6.
2- الطباطبايي، محمد حسين، همان، ج 12 ، ص 278.
3- حجرات/ 6 (نبأ)؛ توبه/ 122 (نفر)؛ بقره/ 159 (كتمان)؛ نحل/ 43 (سؤال).
4- عالمان، روايات رسيده از معصومان در اين حوزه را در پنج گروه دسته بندي كرده اند كه اكثر روايات مورد استناد آ نها در وسائل الشيعه- (ج 27 ، ص 150 79 ) آمده است.
5- شيخ الطوسي در اين حوزه ادعاي اجماع د ارد. الطوسي، ابو جعفر محمد بن الحسن، العدة في اصول . الفقه، ج 1، ص 127 و 126.

ص: 50

كاستي ها محدودتر مي نمايد.(1)

كمبودها و آفتهاي تفسير مأثور

تفسير اثري نيز مانند ساير روشهاي تفسيري در گذر زمان رويدادهاي مختلفي را شاهد بوده كه آثار اين حوادث در برگ برگ برجاي مانده از گذشته تا كنون هويداست و نتيجۀ آن رويارويي با متوني است كه نه تنها خالي از اشكال نيستند بلكه در پاره اي از موارد ضعف آنها چنان پررنگ است كه نگاشته ها را در ديدگاه دانشوران به متوني بي اعتبار مبدل ساخته است. در اين بخش با نگاهي كوتاه به كمبودهاي موجود در اين حوزه از تفسير، سيمايي كلي از مشكلاتي كه يك مفّسر در رجوع به روايات با آن روبروست، ارائه مي شود.

به طور كلي تفسير مأثور با چهار اشكال و ضعف روبروست:

1_ روايات موجود در تفسير همۀ آيات قرآن را دربرنمي گيرد؛

2_ ضعف سند و نيز مسند نبودن روايات در تفسير، بيش از ساير حوزه هاي ديني هويداست؛

3_ در اين حوزه از تفسير با روايات جعلي و ساختگي فرواني روبرو هستيم؛

4_ در تفسير اثري با پديده اي به نام اسرائيليات مواجهيم كه حجم وسيعي از نقلها را پوشش مي دهد.

فراگير بودن روايات تفسيري نسبت به كل قرآن

روايات تفسيري به گونه اي هستند كه نمي توان تمام قرآن را به طور جامع از


1- براي اطلاع بيشتر از اين مسئله نك : الموسوي الخويي، ابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن ، ص 390-399.

ص: 51

ابتدا تا به انتها به كمك آنها تفسير كرد. در واقع آيات و يا بخشهايي از آيات از لسان اهل بيت  تفسير شده اند كه محل سؤال و اختلاف بوده اند مخاطبان قرآن در عصر پيامبر  و نيز دوره هاي نزديك به عصر نبوت به نسبت مردمان زمان حاضر فهمي وسيع تر از عبارات قرآني داشتند چه اينكه به وقايع و حوادثي كه قرآن در آن نازل شده بود نزديك تر بودند، زباني نزديك به زبان قرآن داشتند و نيز هم دورۀ مخاطبان اوليۀ قرآن بودند كه به تبع آن دسترسي به معاني قرآن برايشان آسان تر از دوره هاي بعدي بوده است و ائمه  تنها آياتي را شرح و تبيين كرده اند كه از نگاه مخاطبانشان در هاله اي از ابهام قرار داشت.

البته اين به آن معنا نيست كه تعداد روايات تفسيري اندك است چه اينكه شمار رواياتي كه در تبيين آيات الاحكام و آيات مبهم و يا شأن نزولها وارد شده اند بسيار است كه همه و همه به نوعي تفسير قرآن محسوب مي شوند اما اين روايات تمامي آيات را دربرنمي گيرند تا بتوان به كمك آنها از ابتدا تا به انتهاي قرآن تفسيري جامع ارائه كرد.

ضعف سند در روايات تفسيري

با بررسي روايات تفسيري در مي يابيم كه بخش عظيمي از آنها يا بدون ذكر سندند، يا مرسل نقل شده اند و يا افرادي در سلسلۀ اسناد آنهاست كه شرح حال رجالي مناسبي ندارند و مجهول الحال و يا ضعيف اند.

شايد بتوان گفت اين مسأله از عمده ترين مشكلات تفسير اثري است چرا كه درصد اطمينان بخشي اين تفسير را مي كاهد و مفّسر همواره در اعتماد به نقلها با ترديد روبروست.

روايات جعلي در تفسير

ص: 52

از مشكلات مهمي كه حديث در طول تاريخ خود با آن روبرو بوده وجود راويان دروغگويي است كه به نام حديث مطالبي را به معصومان  نسبت داده اند. شناخت راويان دروغ پرداز راهي براي پالايش جوامع روايي از اين گونه روايات است.

برخي روايات كه از اين پديده گزارش مي دهد در حد تواتر و قطعي است؛ همچون حديث شريف نبوي:

«أيُّهَا النَاسُ قَد كَثُرَت عَليََّ الكِذَابَةُ، فَمَن كَذَبَ عليََّ مُتَعَمِّداً.فَليَتَبَوَّأ مَقعَدٌهُ مِن النَّار... (1).

اي مردم دروغ زنانِ به من زياد شده اند؛ زنهار! هر كه بر من با آگاهي دروغ بندد، جايگاهش آتش خواهد بود».

برخي روايات مستفيض نيز از وجود چنين كساني در ميان راويان حديث به روشني پرده برداشته اند. ائمه  از اين شيوه (شناساندن راويان دروغگو) براي رويارويي با آنها بهره گرفته اند؛ تا آنجا كه از امام صادق  نقل شده است كه:

«إنَّا أهلُ بَيتٍ صادِقُون لانَخلُو مِن كَذّابٍ يَكذِبُ علينا فيُسقِطُ صِدقَنا بِكَذِبِه علينا.(2)

ما خاندان راست گفتار هستيم، اما از دروغ پردازاني كه اين راستي را با دروغ زنيهايشان بر ما مي زدايند در امان نيستيم».


1- الكليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 1، ص 62.
2- همان، ص 224.

ص: 53

ايشان همچنين مي فرمايند:

«مغيره بن سعيد رواياتي را به تزوير در كتابهاي اصحاب پدرم گنجانيد كه پدرم آنها را نگفته بود».(1)

گذشته از اين با مراجعه به متنهاي روايي مي توان به وجود احاديث ساختگي در ميان آنها پي برد.

روايات تفسيري نيز از اين خطر در امان نبودند و افرادي به انگيزه هاي مختلف سياسي، كلامي، مذهبي(2) و... براي رسيدن به مطلوب خود، برداشتها و يا خواسته هاي خود را از زبان قرآن، با پشتوانۀ كلام معصوم  در غالب روايات جعلي به مردم عرضه مي داشتند.

اين امر از مهم ترين آفتهاي تفسير اثري در حال حاضر است چرا كه تشخيص روايات سره از ناسره از ميان روايات متعدد موجود كاري بس دشوار است و مفّسر ابزار قوي براي اين جداسازي ندارد از اين رو در رويارويي با احاديث تفسيري اين پرسش همواره در ذهن مفّسر باقي است كه آيا اين روايات به راستي از معصوم  صادر شده است؟

اسرائيليات در تفسير

اسرائيليات خود نوعي روايات جعلي به شمار مي روند با اين تفاوت كه سرمنشأ اين گونه روايات، عقايد اسلامي برگرفته از يهود، نصارا و... است و ريشه در اسلام ندارد؛ مروجان آن نيز كساني بودند كه پيش از آنكه اسلام آورند از جرگۀ يهوديان و پيروان ساير اديان بوده اند.

ذهبي در معناي اصطلاح اسرئيليات مي گويد:


1- الطوسي، ابو جعفر محمد بن الحسن، اختيار معرفة الرجال الكشي، ص 489.
2- ٢ براي آشنايي بييشتر با انگيز ههاي جعل حديث؛ نك: معرفت، محمد هادي، همان، ج 2، ص 70 - 28.

ص: 54

«واژۀ اسرائيليات گرچه ظاهراً نشانگر نفوذ فرهنگ يهود در تفاسير است اما مقصود ما از اسرائيليات مفهومي گسترده تر و فراگيرتر به معناي تأثيرپذيري تفاسير از فرهنگ يهودي- مسيحي و... است. اما از آنجا كه از صدر اسلام تا عالمگير شدن آن همواره يهوديان بيش از ساير اديان با مسلمانان معاشرت داشته و از نظر تعداد هم بيش از آنان بودند- در مقايسه با ساير فرقه ها بيشترين تأثير را در تفاسير بر جاي گذاردند».(1)

در واقع پيروان ساير اديان كه مسلمان شده بودند و يا اينكه تظاهر به مسلماني داشتند با خيال پردازي ها و افسانه سرايي هاي خود و يا آنچه از كتب تحريف شدۀ يهود و نصارا مي دانستند، بسياري از داستانهاي قرآني را كه به صورت مجمل بيان شده بود و مسلمانان در كاوشهاي علمي به بيش از آن كنجكاو بودند، به گونه اي خرافي و در بسياري از موارد مغاير با انديشه هاي ناب اسلامي در ميان مسلمانان رواج دادند و براي اينكه بيشتر به مقاصد خود دست يابند بعضاً رنگ و بوي حديث و روايت به آن مي دادند.

عوامل متعددي در ترويج و نفوذ اسرائيليات در فرهنگ اسلامي نقش داشت كه از جملۀ آن مي توان به حضور اهل كتاب در ميان عرب-(2) ضعف فرهنگي عرب(3)، وجود قصه سرايان در ميان مسلمانان، اشتياق مردم آن زمان در علم به داستان هاي جاهلي(4)- اشاعۀ فرهنگ اسرائيلي از سوي حكومت اموي(5) و...


1- الذهبي، محمد حسين، التفسير و المفسرون، همان، ج 2، ص 165.
2- الذهبي، محمدحسين، الاسرائيليات في التفسير والحديث، ص 23 و 22.
3- جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، قم، دفتر نشر الهادي، 1377 ه.
4- علي، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 8، ص 372.
5- امين، احمد، فجر الاسلام، ص 162.

ص: 55

اشاره كرد.

كوتاه سخن آنكه- متوني كه امروز با نام تفاسير اثري در دست است آغشته با نقلهايي اين چنين است كه حساسيت مفّسر در رجوع به آنها را دو چندان و اعتماد به روايات تفسيري را كمرنگ تر مي كند. از اين رو مفّسر نبايد در استناد به روايات تفسيري جانب احتياط را رها كند و بايد در اين وادي همواره با احتياط گام بردارد و تا هنگامي كه يك روايت را از جوانب متعدد نسنجيده است بدان استناد نورزد.

منابع موجود در تفسير اثري و نقش شناخت آنها در فهم تفسير اثري

آنچه از گذشته تاكنون با عنوان تفسير اثري در دست است مجموعه كتابهايي است با دو شيوۀ نگارش؛ برخي كتب كه ذيل هر آيه تنها روايات تفسيري را ذكر كرده اند بدون هيچ اظهار نظري و دسته اي ديگر، نگاشته هايي كه در كنار تفسير قرآن با كمك عقل، ادبيات و ساير دانشها، از روايات نيز ياري جسته اند و استناد به روايات را به عنوان يك منبع در كنار ديدگاههاي مؤلف در شرح و توضيح، استنباط هاي عقلي و... با هم ادغام كرده اند.

مفّسران در تفسير مأثور تنها به اين دو نوع نگارش بسنده نكرده اند بلكه در تقسيمي ديگر دو نوع رويكرد در جمع آوري روايات داشته اند. برخي ذيل يك آيه هر آنچه از روايات نقل شده را بدون هيچ گزينش و ترجيحي ذكر كرده اند و برخي تنها به نقل احاديثي پرداخته اند كه از نظر مؤلف صحيح، قابل استناد و از آفتهاي نقل در امان بوده است.

از جمله تفاسير مأثور، به ترتيب زمان تأليف، مي توان به نمونه هاي زير اشاره كرد:

ص: 56

1_ تفسير مجاهد به روايت ابن ابي نجيح (102_ 21)؛

2_ تفسير سدي كبير (م 128)؛

3_ تفسير كلبي (م 146)؛

4_ تفسير ابوحمزۀ ثمالي (م148)؛

5_ تفسير ابن جريح (م150)؛

6_ تفسير مقاتل بن سليمان (م150)؛

7_ تفسير ابوالجارود (م 150 تا 160)؛

8_ تفسير عبدالرزاق صنعاني (م211)؛

9_ تفسير فرات كوفي (قرن 3)؛

10_ تفسير عياشي (م 320)؛

11_ تفسير ابن ابي حاتم (م 327)؛

12_ تفسير قمي (زنده در 307)؛

13_ تفسير سيوطي _ الدر المنثور _ (م911)؛

14_ تفسير فيض كاشاني _ الصافي _ (م109)؛

15_ تفسير فيض كاشاني _ الاصفي _ (م109)؛

16_ تفسير بحراني _ البرهان _ (م1107)؛

17_ تفسير حويزي _ نورالثقلين _ (م 1112)؛

18_ تفسير مشهدي _ كنز الدقائق و بحرالغرائب _ (م1125)؛

19_ تفسر برغاني _ بحرالعرفان _ (م1270).(1)

از ميان كتب تفسيري مذكور، در تفسير نورالثقلين- الدر المنثور و البرهان هر آنچه از روايات كه در اختيار مؤلف بوده جمع آوري شده است.

جايگاه تفسير قمي


1- . براي آشنايي اجمالي با اين تفاسير نك: معرفت، محمد هادي، همان، ج 2، ص 141 223.

ص: 57

تفسير قمي به جهت انتساب به شخصيت مهم و تأثيرگذار در تاريخ حديث شيعه- جايگاه ويژه اي يافته است. ردّ پاي اين تفسير در ساير كتب تفسير اثري پس از آن به روشني مشهود است و كمتر تفسير مأثور است كه در ميان نقلهاي خود به اين كتاب ارجاع نداده باشد.(1) گذشته از تفاسير مأثور ساير تفاسير شيعي نيز در ميان نظرات خود هر جا به حديث تمسك جسته اند از نقل اين تفسير بي بهره نبوده اند.(2) اين كتاب در ساير حوزه هاي حديثي و معارف شيعي نيز تأثيرگذار بوده است چنانچه در وسايل الشيعه، بحارالانوار و...-كه از جوامع روايي شيعه اند- تفسير علي بن ابراهيم همواره از منابع مؤلفان بوده است.

شايد بتوان گفت آنچه بيش از هر چيز اين تفسير را زبان زد ساير دانشمندان قرار داده و بيش از همه موجب اهميت خاص آن شده- نقشي است كه اين كتاب در مباحث رجالي به خود اختصاص داده است. چنانچه در بحث از توثيق و تضعيف و جرح و تعديل راويان- هر جا سخن از توثيقات عام است- نام تفسير علي بن ابراهيم سر لوحۀ مباحثات طول و دراز رجاليان قرار گرفته و مي توان ادعا كرد كه هيچ رجالي نيست كه با نام تفسير منسوب به علي بن ابراهيم بيگانه باشد. در فصل توثيق عام تفسير علي بن ابراهيم به اين بحث مفصل پرداخته خواهد شد.

از آنچه گفته شد برمي آيد كه تفسير موجود از اين نظر كه يك تفسير مأثور است و نيز از منظر مباحث رجالي جايگاهي مهم در ميان ساير دانشمندان حوزۀ حديث و معارف شيعي به خود اختصاص داده است.

فصل دوم: ساختارشناسي تفسير تسنيم

اشاره


1- در كتب، نورالثقلين، البرهان و... به كثرت از اين تفسير نقل شده است.
2- تفاسيري مانند: الميزان في تفسير القرآن، مجمع البيان.

ص: 58

ص: 59

گفتار اول: علي بن ابراهيم بن هاشم قمي

گفتار دوم: كتاب تفسير قمي

گفتار سوم: ساختار تفسير قمي

گفتار چهارم: شيوۀ چينش مطالب در تفسير قمي

ص: 60

گفتار اول: علي بن ابراهيم بن هاشم قمي

ص: 61

ابوالحسن علي بن ابراهيم بن هاشم قمي از عالمان و فقيهان نامدار شيعه است كه در منابع رجالي از او به جلالت شأن و توثيق ياد شده است و رجاليان بر وثاقتش هم نظرند.(1)

نجاشي او را با تعابيري چون: «ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب، سمع فأكثر (و أكثر)، و صنف كتبا و أضر في وسط عمره. و له كتاب التفسير...»(2) معرفي مي كند و همۀ بزرگان از او به نيكي ياد مي كنند و در برابر بزرگي و جلالت او سر تأييد فرود مي آورند.(3)


1- در كتبي همچون : قمي، شيخ عباس، الكني و الالقاب ؛ مدرس تبريزي، محمد علي، ريحانة الادب في التراجم المعروفين بالكنية و اللقب ؛ دهخدا، علي اكبر، لغت نامۀ دهخدا؛ تفضلي، آذر؛ فضائلي جوان، مهين، فرهنگ بزرگ اسلام و ايران از قرن اول تا چهارم هجري ؛ ايازي، محمد علي، سير تطور تفاسير شيعه ؛ ايازي، محمد علي، شناخت نامۀ تفاسير ؛ ايازي، محمد علي، المفسرون حياتهم و منهجهم ، اسلامي، شرح حالي اجمالي از اين محدث بزرگ و نيز سخ نان بزرگان در شأن او آمده است.
2- النجاشى، احمد بن على، النجاشى، رجال النجاشي، ص ٢٦٠.
3- همان، ص ٢٦٠ ، ا لطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن ، الفهرست، ص ٨٩ ، الحلى، ابن داود، الحلي، ابن داود، همان ، ص ٢٣٧ ، الحلي، ابو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر الاسدي، خلاصة الاقوال . في معرفة الرجال، التحقيق الجواد القيوي، ص 100.

ص: 62

آنچه از تاريخ زندگي علي بن ابراهيم در دست است تنها كلام شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا است كه به نقل از حمزة بن محمد بن احمد مي گويد: «قال اخبرني علي بن ابراهيم بن هاشم فيما كتب الي السنةسبع و ثلاثمائه» اين عبارت نشان از آن دارد كه علي بن ابراهيم در سال 307 در قيد حيات بوده است و نيز نقل بسيار ثقة الاسلام كليني از علي بن ابراهيم بيانگر آن است كه او در طبقۀ اساتيد كليني جا دارد. از اين رو بايد علي بن ابراهيم را از عالمان نيمۀ دوم قرن سوم تا اوايل قرن چهارم دانست.

در كتب اربعۀ حديثي شيعه 7140 روايت از او نقل شده است كه در اين روايات با تعابيري چون «علي عن أبيه»، «علي بن إبراهيم» و «علي بن إبراهيم بن هاشم» از او ياد شده است.(1)

علي بن ابراهيم؛ شاگرداني همچون محمد بن يعقوب كليني، احمد بن زياد بن جعفر، محمد بن قولويه قمي، محمد بن حسن بن وليد، محمد بن احمد الصفواني، ابوالحسن علي بن بابويه (پدر شيخ صدوق)، ابو محمد حسن بن حمزۀ طبري، محمد بن علي ماجيلويه، احمد بن زياد بن جعفر همداني و... را پرورانده و در دامان اساتيدي همچون ابراهيم بن هاشم، احمد بن محمد بن عيسي، احمد بن محمد بن خالد برقي، هارون بن مسلم، احمد بن اسحاق قمي، ايوب بن نوح، عباس بن معروف و... پرورش يافته است.(2)

ابراهيم بن هاشم از اثرگذارترين اساتيد او به شمار مي رود به گونه اي كه تنها


1- . الموسوي الخويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة ، بيروت، [بي نا]، 1413 ه، ج ١٢ ، ص ٢١٣.
2- . الموسوي الخويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث ، پيشين ، ج 12 ، ص 213 ؛ الطهراني، آقابزرگ، طبقات اعلام الشيعه، ج 1، ص 16.

ص: 63

شمار روايات علي بن ابراهيم از او به 6204 روايت مي رسد.(1)

او كتابهاي متعددي داشته كه در كتب فهارس از آنها ياد شده است. از جملۀ آنها مي توان به كتابهاي اختيار القرآن، كتاب الانبياء، كتاب التفسير، كتاب الناسخ و المنسوخ، التوحيد والشرك، فضائل اميرالمؤمنين، المغازي، قرب الاسناد و...(2) اشاره كرد.

از مجموعۀ آنچه گفته شد برمي آيد، علي بن ابراهيم از جمله مشايخ شيعه است كه در پيمودن مسير پيشرفت دانش حديث در شيعه تأثير فراوان نهاده و در اين راه گامهاي بلندي برداشته است.(3)

گفتار دوم: كتاب تفسير قمي

تاريخچۀ نشر و نسخه شناسي

كهن ترين كتابهايي كه از وجود تفسير در ميان كتابهاي علي بن ابراهيم گزارش مي دهند رجال نجاشي و فهرست طوسي است كه ضمن شرح حال رجالي علي بن ابراهيم با عبارت «له كتاب التفسير»(4) خبر از وجود چنين كتابي داده اند.


1- همان.
2- براي اطلاع بيشتر ر .ك: النجاشى، احمد بن على، پيشين، ص 260 ؛ المامقاني، عبدالله، تنقيح المقال في علم الرجال، ج 2، ص 260.
3- براي اطلاع بيشتر ر .ك: تفضلي، آذر؛ فضائلي جوان، مهين، فرهنگ بزرگ اسلام و ايران از قرن اول تا چهارم هجري ، ص 337 ؛ مدرس تبريزي، محمد علي، ريحانۀ الادب في التراجم المعروفين بالكنيۀ و اللقب، ج 4، ص 488.
4- النجاشى، احمد بن على، همان، ص 197 ؛ الطوسى، محمد بن الحسن، الفهرست، همان، ص 115.

ص: 64

62 نسخۀ خطي از اين كتاب موجود است كه كهن ترين آن نگاشته شده در سال 872 هجري قمري است. اين نسخ خطي هم اكنون در كتابخانه هاي آستان قدس رضوي (مشهد)، سپهسالار (تهران)، مدرسۀ فيضيه (قم)، مدرسۀ زنگنه (همدان)، مدرسۀ غرب (همدان)، مرعشي (قم)، آستان عبد العظيم حسني  (ري)، مدرسۀ صدر (بابل)، گلپايگاني (قم)، دانشگاه تهران (تهران)، شيخ حيدر علي مؤيد (قم)، مجلس شوراي اسلامي (تهران)، دانشكدۀ الهيات (مشهد)، وزيري (يزد)، خانقاه احمديه (شيراز)، ملي تهران، عبد الحميد مولوي (مشهد)، مدرسۀ امام صادق  (قزوين)، مدرسۀ صدر (اصفهان)، مدرسۀ عبد الرحيم خان (يزد)، فرهنگ (رشت)، ملك (تهران)، عبد الحميد مولوي (مشهد) و امام جمعه (زنجان)، نگهداري مي شوند.(1)

تفسير علي بن ابراهيم كه در اصل نام آن كتاب التفسير بوده، همان سان كه نجاشي از آن ياد كرده است، بنابر نقل شيخ آقا بزرگ تهراني(2) داراي دو چاپ سنگي در ايران در قطع رحلي است كه يكي در سال 1313 هجري و ديگري همراه با تفسير منسوب به امام حسن عسكري  در سال 1315 هجري به چاپ رسيده است.

چاپ ديگر اين كتاب چنانچه از تاريخ مقدمۀ آن برمي آيد حدود سال 1386 هجري در شهر نجف صورت گرفته كه در دو جلد با قطع وزيري همراه با تقريظ آقا بزرگ تهراني و مقدمۀ طيب جزائري است كه همين چاپ در قم از سوي مؤسسۀ دارالكتاب لطباعة و النشر افست شده است.

چاپ ديگر تفسير علي بن ابراهيم در سال 1412 هجري با حروف چيني


1- صدرايي خويي، علي، فهرستگان نسخه هاي خطي حديث و علوم حديث شيعه ، ج 3، ص 206 -212.
2- الطهراني، آقابزرگ، الذريعة الي تصانيف الشيعه، ج 4، ص 302.

ص: 65

جديد در بيروت منتشر شد كه در اين چاپ مقدمۀ جزائري از ابتداي كتاب حذف و اندك تعليقاتي در حد توضيح برخي از لغات و ارائۀ آدرس آيات و... بر آن افزوده شده است.

تاريخچۀ استناد به محتواي كتاب

كتاب تفسير منسوب به علي بن ابراهيم شهرت بسياري نزد علماي شيعه دارد(1) كه اين شهرت برخواسته از بزرگي و جلالت شأن مؤلف آن است. در طول قرنهاي متمادي اين كتاب مرجع و منبعي براي ساير دانشمدان پس از خود قرار گرفت چنانچه از قرن 5 به بعد، كه يك قرن پس از تأليف كتاب از سوي قمي است، ردّ آن را در ساير كتب مي توان ديد. در قرن 5 شيخ طوسي در دو كتاب تهذيب الاحكام(2) و التبيان(3) خود به نقل از تفسير علي بن ابراهيم روايت كرده است؛ در قرن 6 در كتابهاي مجمع البيان(4)، اعلام الوري(5) و مناقب آل ابي طالب(6) در نقل روايات به آن ارجاع شده است؛ در قرن 7 ابن طاووس در دو كتاب خود سعدالسعود(7) و فرج المهموم(8) از آن روايت كرده است؛ در قرن 8 شهيد اول در


1- در فصل قبل به سخنان برخي از دانشمندان دربارة كتاب اشاره شد.
2- الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، التهذيب الاحكام، ص 4.
3- الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، التبيان في تفسير قرآن، همان، ج 3، ص 297
4- ٤. الطبرسي، ابو علي الفضل بن الحسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 241 و ج 10 ، ص 254.
5- الطبرسي، ابو علي الفضل بن الحسن، اعلام الوري بالاعلام الهدي، ص 11 و 150.
6- ابن شهرآشوب، محمد بن علي ، مناقب آل أبي طالب ج 1، ص 12 ؛ همان، ج 2، ص 119 ؛ همان،ج 3، ص 236 ؛ همان، ج 4، ص 160، 250 و 421 ،215 ،178 ،
7- ابن طاووس الحسني الحسيني، رضي الدين ابو القاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد ، سعد . السعود للنفوس منضود، ص 78-83.
8- ابن طاووس الحسني الحسيني، رضي الدين ابو القاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد، فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم، ص25.

ص: 66

القواعد و الفوائد(1)؛ در قرن 9 كفعمي در المصباح(2)؛ در قرن 10 در كتابهاي تأويل الايات الظاهره(3) و نيز عوالي اللئالي(4) و در قرن 11 و 12 در كتابهاي قصص جزائري؛ بحارالانوار، وسائل الشيعه، البرهان و نورالثقلين(5)- به نقل از تفسير علي بن ابراهيم روايت شده است.(6)

نقلهاي كتب مذكور گاهي با نقل تفسير علي بن ابراهيم موجود، همخوان نيست. اين تفاوتها-كه تعداد آن اندك هم نيست- بيشتر در كتابهايي همچون تأويل الايات الظاهره، تهذيب الاحكام، مجمع البيان و... به چشم مي خورد و اين سؤال را در ذهن ايجاد مي كند كه آيا تفسير موجود همان كتاب التفسير- تأليف علي بن ابراهيم است يا خير؟

گفتار سوم: ساختار تفسير قمي

اشاره

با تورق تفسير منسوب به علي بن ابراهيم درمي يابيم كه اين كتاب از دو بخش مقدمه و متن تشكيل شده است كه در ادامه به هر دو بخش به تفكيك پرداخته خواهد شد.

مقدمۀ كتاب


1- الشهيد الاول، ابو عبد الله محمد بن مكي عاملي، القوائد و الفوائد في الفقه و الاصول و العربيه ، تحقيق السيد عبد الهادي الحكيم، ج 2، ص 52.
2- ٢. الكفعمي، تقي الدين ابراهيم بن علي بن الحسن بن محمد العاملي، المصباح، ص 296،. 517 و 770.
3- ٣. الحسيني الأسترآبادي الغروي ، علي، همان ، ص 30،6 و در اين كتاب 62 روايت به ،119 ،98،112نقل از تفسير علي وجود داردكه در ادامه به آن پرداخته خواهد شد.
4- ابن ابو جمهور، محمد بن علي بن ابراهيم الاحسائي، همان، ص 51،.439 -121 -111 -110 ،101.
5- در كتب مذكور به وفور به نقل از تفسير علي بن ابراهيم روايت شده است.
6- برگرفته از : سيستاني، محمد رضا، وسائل الانجاب الصناعية دراسة فقهي ه، ص 546 ، با بررسي و تكميل.

ص: 67

مؤلف مقدمۀ كتاب را ابتدا با حمد و ثناي پروردگار و درود بر پيامبر  و آل پاكش آغاز كرده است و ضمن بيان حديث ثقلين و نيز آياتي از قرآن كه بيانگر هدايت گري قرآن و مبيّن بودن پيامبر  است، به جايگاه و اهميت والاي تمسك به قرآن و اهل بيت  براي رسيدن به فلاح و رستگاري اشاره كرده است. در بخش بعد ويژگيهاي قرآن را برشمرده و بيان كرده است(1) كه قرآن ناسخ و منسوخ- محكم و متشابه، تأخير و تقديم و... دارد كه براي شناخت و تفسير آنها بايد به اهل بيت  رجوع كرد و سپس به تفصيل براي اثبات بيان خود نمونه هايي از ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و... آورده است.(2)

از جمله مطالبي كه مؤلف در مقدمه با بيان يك مثال قرآني به آن پرداخته است، مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:

1_ ناسخ و منسوح؛

2_ محكم و متشابه؛

3_ عام و خاص؛

4_ تقديم و تأخير؛

5_ منقطع و معطوف؛

6_ قرار گرفتن حرفي به جاي حرف ديگر؛

7_ آنچه از قرآن به خلاف آن چيزي است كه نازل شده است؛

8_ آيات تحريف شده؛

9_ آنچه لفظش جمع است و معناي واحد از آن افاده مي شود و نيز بر عكس؛


1- . ١. القمى، على بن ابراهيم بن هاشم، تفسير القمى، ج 1، مقدمه، ص 16 - 13.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 17 و 18.

ص: 68

10_ افعال ماضي كه بيانگر مستقبل هستند؛

11_ آياتي كه نيمي از آن در يك سوره و كامل آن در سوره اي ديگر است؛

12_ آياتي كه نيمي از آنها منسوخ است و نيم ديگر متروك؛

13_ آنچه تأويلش در تنزيلش است؛

14_ آنچه تأويلش همراه با تنزيلش است؛

15_ آنچه تأويلش بعد از تنزيلش است؛

16_ آنچه متفق اللفظ و مختلف المعنا است؛

17_ رخصت بعد از عزيمت؛

18_ رخصتي كه صاحب آن مختار به ترك و يا اخذ آن است؛

19_ رخصتي كه ظاهرش بر خلاف باطن آن است؛

20_ آنچه لفظ خبر را دارد اما معنايش حكايت است؛

21_ آنچه خطاب به پيامبر است اما مراد از آن امت است؛

22_ آنچه كه خطاب به قومي است اما مراد اصلي قوم ديگري بوده است.(1)

مؤلف هر يك از موارد فوق را توضيح داده و با ذكر نمونه هايي از آيات، وجود آن را در قرآن اثبات كرده است. برخي از توضيحات مؤلف بدون ذكر منبع است كه به نظر مي رسد عقيدۀ خود اوست و در برخي نيز به روايات استناد نموده است.(2)

مؤلف در ادامۀ مقدمه مدعي است كه آياتي از قرآن در مقام ردّ فرقه هاي گوناگون نازل شده اند، به نمونه هاي زير توجه كنيد:

1_ ردّ زنادقه؛

2_ ردّ ثنويه؛


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، مقدمه، ص 28-18.
2- همان

ص: 69

3_ ردّ بت پرستي؛

4_ ردّ دهريه؛

5_ ردّ منكران ثواب و عقاب؛

6_ ردّ منكران معراج و اسراء؛

7_ ردّ منكران رؤيت؛

8_ ردّ منكران بهشت و دوزخ؛

9_ ردّ مجبره؛

10_ ردّ معتزله؛

11_ ردّ منكران رجعت؛

12_ ردّ كساني كه خداوند را توصيف مي كنند.(1)

ذيل اين عناوين نيز با ذكر مثالهاي قرآني و بعضاً تبيين آن با روايات قائل آن است كه قرآن دربردارندۀ تمامي اين مطالب است.

در ادامه مؤلف بيان مي دارد كه قرآن ترغيب، ترهيب و قصص(2) را نيز شامل مي شود.

پس از اين توضيحات با ذكر سند «حدثني ابوالفضل العباس بن محمد بن القاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  قال حدثنا ابوالحسن علي بن ابراهيم قال حدثني ابي...» آيۀ ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ را تفسير مي كند كه اين در واقع عبارت آغازين تفسير است.(3)

متن كتاب

اشاره

1- همان، ص 29 - 27.
2- . ٢. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص ٣٨ و ٣٧.
3- بحث تفصيلي و نكات مورد توجه در مقدمه در گفتار اول فصل چهارم همين نوشتار با عنوانآمده است. « استناد وانتساب مقدمۀ تفسير قمي ».

ص: 70

كتاب موجود تفسيري است به زبان عربي و كامل كه از ابتدا تا به انتهاي قرآن و تمامي سوره ها را دربرگرفته است اما تمامي آيات را به تفكيك تفسير نكرده بلكه اكثر آيات را در هر سوره تفسير كرده است و در واقع آياتي را كه ذيل آن تفسيري يافته، آورده است.

در چاپ دو جلدي اين كتاب، جلد اول از سورۀ حمد تا سورۀ اسراء و جلد دوم از سورۀ كهف تا سورۀ ناس را دربرگرفته است. ترتيب سور مطابق با ترتيب مصحفهاي موجود و نام سوره ها نيز همانند نامهاي مصاحف موجود آمده است.

شيوۀ تفسيري مؤلف «اثري» است و ذيل هر آيه، روايت مرتبط با آن را آورده است. ناگفته نماند كه اين تفسير يك تفسير اثري محض نيست بلكه اجتهادات و نظرات تفسيري در كنار روايات و آميخته با آنها مجموعه اي است كه تفسير آيات را رغم مي زند. در واقع بايد گفت متن تفسير متشكل است از:

1_ آيات؛

2_ روايات؛

3_ نظرات تفسيري و اجتهادي.

با بررسي دقيق تر كتاب درمي يابيم كه بخش عمدۀ مطالب مذكور، به نقل از علي بن ابراهيم و يا مؤلفي است كه نگارندۀ كتاب است. از اين رو سه بخش يادشده، به يكي از اين دو تن بازمي گردد. و نمودار فرضي محتواي كلي كتاب به شكل زير خواهد بود:

ص: 71

(تصوير)

نمودار فوق نشان مي دهد، تفسير حاضر دربردارندۀ دو بخش اجتهادي و مأثور است كه نگارنده، آن را با توجه به ديدگاهها و روايات منقول از علي بن ابراهيم، ساير مشايخ و نيز نظرات و ديدگاههاي خود گردآورده است. براي اثبات آنچه ذكر شد ساختار اين كتاب را در هر دو بخش مذكور به تفصيل بررسي مي كنيم.

الف) تفسير مأثور

اين بخش از 933 روايت تشكيل شده كه از اين ميان 380 روايت(1) با اسناد


1- در شمارش آماري اين پژوهش آ نچه در تفسير قمي به نقل از معصوم آمده به عنوان يك روايت فرض شده است . از اين رو هر جا نقلي به معصوم نرسد، هر چند علم بر روايت بودن آن باشد، روايت محسوب نشده است . روايات مرسل، مرفوع، معلق و ... و نيز بخ ش هاي مختلف يك روايت كه در قسم ت هاي مختلف كتاب تقطيع شده، يك روايت فرض شد ه و در شمارش لحاظ شده اند.

ص: 72

شناخته شدۀ علي بن ابراهيم كه غالباً از پدرش نقل كرده است، 307 روايت از آنِ ابوالجارود و 255 روايت به نقل از ساير مشايخ حديثي و يا به شكل مرسل و با نقل مستقيم از معصوم  است.

در بحث از روايات به چند نكته بايد اشاره كرد:

اول آنكه شمار كثيري از روايات ابوالجارود (302 روايت) با عبارت «و في رواية ابي الجارود» نقل شده اند و تنها سه روايت(1) از او با سند كامل و به صورت نقل احمد بن محمد همداني از جعفر بن عبدالله از كثير بن عياش از زياد بن منذر (ابوالجارود) است. اين سند همان سند نجاشي و شيخ طوسي به كتاب ابوالجارود است كه در كتب خود بدان اشاره كرده اند.(2)

دوم آنكه پانزده نقل در كتاب با الفاظ «رُوي في الخبر»، «في خبر آخر»، «رُوي»، «روي فيه غير هذا»، «روي غيره» و...(3) آمده است كه به جهت عدم تصريح بر روايت بودن، آنها را در شمار احاديث نگنجانديم.

سوم آنكه از مجموع اين 933 روايت 206 روايت مرسل(4)، 32 روايت موقوف(5) و 15 روايت مرفوع(6) است كه شمار آنها به 253 روايت مي رسد و در واقع، تنها 680 روايت در اين كتاب، با سند كامل آورده شده است و اكثر روايات مرسلِ مذكور، از زبان علي بن ابراهيم نقل شده اند و در واقع بيشترِ اين گونه روايات را به ظاهر، علي بن ابراهيم به صورت مرسل نقل كرده است.(7)


1- ١. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 110،. 206 و 230.
2- النجاشى، احمد بن على، همان، ص 170 ؛الطوسى، محمد بن الحسن، الفهرست، همان، ص 73.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 101،.416 ،375 ،336 ،329 ،266 ،233 ،172 ،126.
4- همان، ص 44،30 ،25 ،24 ،15 ،11 ،9 ، 129 و... و ج 2، ص 7 ،122 ،101 ... ،58 ،57 ،56 ،48 ،45 و...
5- همان، ج 1، ص 61،،349 ،269 ،153 ،182 ، 341 و ج 2، ص 179
6- براي نمونه نك: همان، ج 1، ص 53،.273 ،231 ،172 ، 160 و... و ج 2، ص 82 ،108.
7- سورة ناس تنها با يك روايت از علي بن ابراهيم تفسير شده و روايات ديگر به كار رفته در تفسير اين سوره از آن ديگر مشايخ است و نيز سور ههايي مانند عصر، عاديات، ليل، تحريم و...

ص: 73

در مجموع بايد گفت سلسلۀ اسناد روايات در بيشتر مواقع يا به علي بن ابراهيم، كه پيش تر شرح حالش گذشت، و يا به واسطۀ ابوالجارود به احمد بن محمد همداني مي رسد.

ب) تفسير اجتهادي

با مطالعۀ تفسير قمي مشاهده مي شود در ميان آيات و روايات عباراتي است كه با هيچ يك از دو قسم مذكور مرتبط نيست و مؤلف از لسان خود به شرح روايات پرداخته است. در نقل عباراتي اين گونه، نه سندي آمده و نه به منبع و يا مرجعي ارجاع شده است. اين مطالب به دو شكل در تفسير آمده اند؛ گاه انديشه ها و عقيدۀ علي بن ابراهيم و گاه اجتهادات و آراي نگارندۀ تفسير است كه مؤلف با عبارت «قال علي بن ابراهيم» و يا «قال»، ميان كلام و ديدگاه خود با نظرات و اجتهادات علي بن ابراهيم تفكيك كرده است. اين گونه مطالب بسيار متنوع و دربردارندۀ شرح واژگان دشوار، تأويل، سبب نزول، بيان قواعد كلامي و فقهي و... است كه در فصل بعد به تفصيل به آن پرداخته خواهد شد.(1)

حال بايد به شيوۀ مؤلف در تدوين و چينش كتاب بپردازيم تا با سبك تفسيري كتاب آشنا شويم. اما پيش از پرداختن به شيوۀ مؤلف، از آن جهت كه از اين پس از ابوالجارود بسيار سخن خواهد، بهتر است ابتدا به شرح حال او بپردازيم و سپس با سخن از سبك مؤلف بحث را ادامه دهيم.

شرح حال ابوالجارود

زياد بن منذر ابوالجارود همداني خارفي اعمي- كسي است كه فرقۀ


1- فصل سوم اين نوشته درون شناسي تفسير قمي است كه در آن به تفصيل به محتواي تفسير پرداخته شده است.

ص: 74

جاروديه (زيديه) به او منسوب است. در شمار اصحاب امام باقر و امام صادق  قرار دارد و مروان بن معاويه و علي بن هاشم بن بريد از او روايت كرده اند. كوفي الاصل است و در ابتدا از معتمدان اصحاب امام باقر  بوده اما گفته شده پس از خروج زيد انديشه ها و عقايدش منحرف شده و بعدها از لسان امام باقر  سرحوب(1) نام گرفته و فردي مذموم است.

نجاشي و طوسي در كتب خود اشاره كرده اند كه ابوالجارود صاحب كتاب تفسير قرآن به نقل از امام باقر  است.(2)

رجاليان در ميزان اعتماد به روايات او گفته اند كه عالمان شيعه به آنچه كه او از محمد بن بكر ارجني روايت كرده است اعتماد دارند و از آنچه او به نقل از محمد بن سنان آورده است دوري مي كنند.(3)

از مجموعۀ آنچه بيان شد درمي يابيم كه ابوالجارود از جمله كساني است كه در پذيرش رواياتش بايد با احتياط گام برداشت و نمي توان به همۀ آنچه از او نقل شده، اعتماد داشت.

گفتار چهارم: شيوۀ چينش مطالب در تفسير قمي

اشاره

اين تفسير با سورۀ حمد آغاز مي شود. آيه آيۀ آن با كنار هم قرار گرفتن


1- اسم شيطان اعمي سكن البحر، الطوسي، محمد بن الحسن، اختيار معرفة الرجال، همان، ص 229.
2- ٢. النجاشى، احمد بن على، همان، ص 170 ؛الطوسى، محمد بن الحسن، الفهرست، همان، ص 73.
3- براي آنچه در شرح حال ابو الجارود گفته شد، نك : الطوسي، محمد بن الحسن، اختي ار معرف ة الرجال، همان، ص 229 ؛ النجاشى، احمد بن على، همان، ص 170 ؛ الطوسى، محمد بن الحسن،ذالفهرست، همان، ص 73 ؛ ا لطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن ، رجال الشيخ الطوسي ، ص 135 ؛ ابن غضائرى، احمد بن الحسين، رجال ابن الغضائري ، ص 74 ؛ الحلي، ابن داود، همان، ص 455 ؛ الحلي، يوسف بن الحسن، همان، ص 223.

ص: 75

آيات، روايات و سخنان مفّسر، به صورت ممزج و آميخته با هم تفسير مي شود و پس از آن وارد سورۀ بعد مي شود و اين ادامه دارد تا سورۀ ناس كه آخرين سورۀ قرآن است.

گفتني است كه در هر سوره همۀ آيات و نيز هر آيه به طور كامل تفسير نمي شود بلكه بيشتر آيات يك سوره، كه از نگاه مؤلف نيازمند تفسير بوده اند، ذكر و شرح مي شوند. البته شيوۀ مؤلف اين نيست كه ابتدا يك آيه را كامل بيان كند و سپس هر روايت را ذيل آن بياورد و بخشهاي مختلف آيه را شرح دهد- بلكه بدون هيچ قاعده اي هر بخش از آيه كه نيازمند شرح مي داند را تفسير كرده و سپس به سراغ بخش بعدي آيه مي رود؛ به عبارت ديگر:

_ گاه يك آيه را كامل ذكر و سپس آن را شرح كرده است.

_ گاه يك آيه را چند بخش نموده و هر بخش را ذكر و تفسير كرده است و سپس بخش بعدي و الخ.

پس از ذكر آيات كه معمولاً با عبارت «و اما قوله» از هم تفكيك مي شوند، روايات، آرا و اجتهادات به تفسير آنها مي نشينند. در ابتداي كتاب، تنها شيخِ راويِ روايات علي بن ابراهيم است اما اين روال چندان ادامه نمي يابد و از آيۀ 49 سورۀ آل عمران به بعد رواياتي با نقل از غير علي بن ابراهيم ادغام مي شود كه اولين آنها روايت احمد بن محمد همداني به نقل از ابوالجارود است. پس از اين، شيخ روايت، علي بن ابراهيم و يا احمد بن محمد است. اما اين روند نيز نمي پايد و از آيۀ 54 سورۀ نساء به بعد شيخ سومي نيز به مجموعۀ ايشان افزوده مي شود و اين روال ادامه دارد به گونه اي كه هرچه از سوره هاي ابتدايي قرآن دورتر مي شويم شمار اين مشايخ بيشتر و بيشتر شده و به همان نسبت ميزان نقل از علي بن ابراهيم كاهش مي يابد تا جايي كه در برخي سور انتهايي به ندرت از عبارت:

ص: 76

علي بن ابراهيم سخن به ميان مي آيد و يا هيچ نامي از او برده نمي شود.(1)

تنها نقل از علي بن ابراهيم نيست كه سير نزولي دارد بلكه تفسير هر آيه با استناد به روايات نيز همين گونه است و هرچه از ابتداي قرآن به انتهاي آن نزديك مي شويم درصد تفسير اجتهادي افزايش مي يابد و به جايي مي رسد كه در برخي سوره ها حتي يك روايت بيان نشده است و تنها آراي تفسيري مؤلف و يا علي بن ابراهيم است كه مفّسر آياتند.(2)

با نگاهي ژرف تر به اين كتاب به چندين نكته در سبك تفسيري مطالب دست مي يابم كه در ادامه به صورت جداگانه به هر يك مي پردازيم.

1_ تقطيع يك روايت در خلال چند آيه

از جمله نكاتي كه با بررسي تفسير به دست مي آيد اين است كه مؤلف در برخي موارد با استناد به يك روايت شمار كثيري از آيات را تفسير مي كند به اين شكل كه روايت را به بخشهاي مختلف تقسيم و در خلال آيات قسمتهاي مرتبط با آن را ذكر و استفاده مي كند اين شيوه گاه يك سوره را به طور كامل دربرمي گيرد به گونه اي كه تفسير يك سوره با استناد به يك روايت آغاز و آيه آيۀ آن از لسان همان روايت شرح مي شود و با پايان يافتن روايت سوره نيز پايان مي يابد.

البته در اين ميان گاه از نقلهاي ديگر و يا نظرات و اجتهاداتي به غير از روايت، نيز بهره مي برد. ليكن پس از اتمام آن نقلهاي معترضه، باز هم با ادامه دادن روايت اول، ادامۀ سوره را تفسير مي كند. براي روشن تر شدن آنچه ذكر شد به مثالهاي زير توجه كنيد:


1- نك: القمي، علي بن ابراهيم، همان، سور ههاي نصر، اخلاص، تكاثر، بينه و...
2- نك: القمي، علي بن ابراهيم، همان، سور ههاي قارعه، قريش، نصر، لهب، تين و...

ص: 77

_ آيات 122 تا 172 در سورة آل عمران اين گونه تفسير شده است.(1) ابتدا داستان جنگ احد با آية ﴿إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا﴾ آغاز مي شود و حوادث اين غزوه جزء به جزء مفصلاً تعريف شده و در خلال آن آيه به آيه ادامة سوره تفسير مي شود. در اين ميان روايات ابوالجارود(2) و نيز طرح مباحث مربوط به معاني لغت(3) نيز به چشم مي خورد؛ اما هر بار پس از اين گونه مباحث مجدد با عبارات

«رجع الي تفسير علي بن ابراهيم»(4) ، «وفي رواية علي بن ابراهيم»(5) و «قال علي بن ابراهيم»(6) داستان ابتدايي، ادامه مي يابد. در واقع اين داستان كه خود يك روايت است، در اثر بيان تفسير آيات و روايات ابوالجارود و... دچار انقطاع شده و مؤلف سعي دارد با به كارگيري عبارات واسطه اي قطعات مختلف آن را در ذهن خواننده در كنار هم قرار دهد.

ب) در سورۀ كهف از آيه 9 تا آيۀ 98(7) با نقل روايتي از امام صادق ، سبب نزول سوره به همراه تفسير آيه به آيۀ آن ذكر شده است. اما در بين اين داستان با نقل رواياتي از ابوالجارود(8)، ساير مشايخ،(9) نقلهاي ديگري از علي بن ابراهيم،(10) و تفسير آيات فاصله افتاده است كه مؤلف با عبارات «وقال علي...»(11)،


1- همان، ج 1، ص 133 1
2- همان، ص 12.. 127 و 129 .
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 121.
4- همان، ص 128.
5- همان، ص 129.
6- همان، ص 127.
7- همان، ج 2، ص 19 .
8- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 8 و 14.
9- همان، ص 12 و 14.
10- همان، ص 16،. 14 و 10 .
11- همان، ص 9 و 14.

ص: 78

«فقال ابوعبدالله ...»(1) «فقال الصادق ...»(2) و نيز عباراتي كه نشان از ادامۀ يك مطلب دارد «فلما اخبر...»(3) سعي مي كند اتصال ميان قطعات مختلف اين روايت داستاني را حفظ كند.

موارد ديگري نيز وجود دارد(4) كه با تأمل در مجموع آنها به نظر مي رسد، اين مسأله بيش از هر جا در شأن نزولها و داستانهايي كه چگونگي نزول آيات بيان شده است به چشم مي خورد.

ج) در سورۀ نحل مي خوانيم:

«فإنه حدثني أبي رفعه قال: قال أبوعبدالله  لما نزلت... و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر  قال: ﴿التي نقضت غزلها﴾ امرأة من بني تيم بن مرة يقال: لها رابطة...

رجع إلى رواية علي بن إبراهيم في قوله «أن تكون أئمة هي أزكى من أئمتكم» فقيل: يا بن رسول الله نحن نقرؤها ﴿هِي أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ﴾ قال ويحك و ما أربى و أومأ بيده بطرحها»(5)

در اين نمونه تقطع روايت علي بن ابراهيم با تفسير آية ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيمانَكُمْ دَخَلاً بَينَكُمْ...﴾(6) از زبان ابوالجارود و سپس ادامة روايت علي بن ابراهيم به روشني پيداست.

2_ جابه جايي آيات و به هم خوردن ترتيب


1- . همان، ص 9
2- همان، ص 7.
3- همان، ص 11،. 14 و19.
4- براي نمونه نك : القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 112 و 126 ، ج 2، ذيل سوره هاي يوسف، سليمان، عاديات و...
5- همان، ص 391.
6- نحل/ 92.

ص: 79

با دنبال كردن شمارگان آيات در تفسير قمي درمي يابيم كه نگارنده در اكثر موارد ترتيب تفسير آيات در يك سوره را حفظ مي كند لكن در پاره اي از موارد شاهد آنيم كه از اين شيوه عدول شده و يكسري از آيات تفسير نمي شوند چنان كه گويي در اين كتاب قصد بر تفسير اين آيات نيست و پس از گذشت چندين آيه ناگهان آيات بر جاي مانده از سابق، ذكر و تفسير مي شوند سپس مجدد تفسير آيات به همان ترتيب سابق ادامه مي يابد. مثالهاي زير اين موضوع را به خوبي روشن ميكند؛

الف) ذيل تفسير آيات مربوط به آفرينش حضرت آدم و سجود ملائكه از آيۀ 30 تا 33 سورۀ بقره را تفسير نمي كند و داستان را از آيۀ ﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ﴾(1) آغاز مي كند آيه به آيه پيش مي رود و تا آيۀ ﴿فلتقي آدم من ربه...﴾(2) را تفسير مي كند. از اين پس با اينكه انتظار مي رود آيات بعدي تفسير شود ناگاه توضيحي با عبارت «و اما قوله ﴿و علم آدم الاسماء كلها﴾»(3) به سراغ سه آيۀ بر جاي ماندۀ سابق مي رود و پس از آن مجدد از آيۀ 40 به بعد با عبارت «و اما قوله ﴿يا بني اسرائيل...﴾» تفسير را به ترتيب ادامه مي دهد. حال آنكه در اين ميان نه نقلي از ديگران موجب انقطاع مطالب شده است و نه شرح يكسره اي آمده است كه نتوان ميان آن، آيات را در جايگاه خود تفسير كرد و در تمامي اين بخش نگارنده تنها با نقل از علي بن ابراهيم به تفسير هر آيه مي پردازد. مهم تر آنكه اين تغيير چينش هيچ كمكي


1- بقره/ 34.
2- بقره/ 27.
3- همان/31.

ص: 80

به فهم آيات نمي كند و از اين رو، دليل اين عملكرد به شكل يك پرسش بي پاسخ همچنان باقي است.

ب) نمونۀ ديگر در سورۀ يوسف است كه آيات 5 تا 15 آن از زبان علي بن ابراهيم به ترتيب تفسير شده است(1) و تنها آيۀ 10 بدون تفسير باقي مانده به گونه اي كه به نظر مي رسد علي بن ابراهيم مطلبي دربارۀ اين آيه ندارد كه ناگاه پس از آيۀ 15 آيۀ 10 آمده و به نقل از علي بن ابراهيم تفسير مي شود و سپس از آيۀ 20 به بعد به ترتيب تفسير ادامه مي يابد.

ج) نمونه اي ديگر آيات 123 و 128 سورۀ بقره است كه در تفسير ترتيبي از آنها سخن به ميان نيامده و پس از گذشت بسيار و از آيۀ 167 به بعد، ناگاه با عبارت «وفي رواية علي بن ابراهيم قوله ﴿ليس لك من الامر شيءٌ...﴾(2) و قوله ﴿لقد نصركم الله ببدر...﴾(3) » تفسير اين دو آيه از لسان علي بن ابراهيم بيان مي شود كه در ضمن آن آيۀ 140 نيز از اشاره بي بهره نمي ماند و سپس از آيۀ 172 به بعد مجدد به ترتيب مصحف باز مي گردد.(4)

د) از ديگر نمونه هاي بارز اين بحث سورۀ ضحي است.(5) البته نكته اي كه در اين قسمت بايد به آن اشاره كرد اين است كه اين به هم خوردن ترتيب آيات در سوره هاي جزء سي بسيار بيشتر ديده مي شود چه اينكه در اين سوره ها مؤلف بيشتر سعي دارد آيات سوره ها را به نقل از چندين تن تفسير كند و به آوردن يك نقل ذيل هر آيه بسنده نمي كند از اين رو پس از اتمام قول يك شيخ ذيل چند


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 342.
2- بقره/ 128.
3- همان/ 123.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1،. 131 و 132.
5- همان، ج 2، ص 426.

ص: 81

آيه، آن آيات را مجدد به نقل از شيخ ديگر تفسير مي كند و اين روند در سوره هاي پاياني به كثرت ديده مي شود.(1) به گونه اي كه در برخي سور كوتاه يكباره پس از اتمام تفسير همۀ آيات، بازگشت به تفسير آيات ابتدايي از سوي ديگر راويان را شاهديم.(2)

3_ فترت در نقل از علي بن ابراهيم و گزينشي عمل كردن

با دقت در متن كتاب درمي يابيم كه در برخي بخشها از علي بن ابراهيم هيچ نقلي نيامده است و آيات بسياري بدون ارجاع به علي بن ابراهيم تفسير شده و هيچ سخني از او در اين ميان به چشم نمي خورد. براي مثال:

الف) آيۀ 103 تا 124 سورۀ بقره (آياتي كه داستان هاروت و ماروت را نقل مي كنند) در اين كتاب تفسير نشده است.(3)

ب) در آيات 128 تا 159 سورۀ بقره كه از تغيير قبله سخن مي گويد هيچ حرفي از نقلها و نظرات علي بن ابراهيم نيست.(4)

ج) از آيۀ 3 تا 40 سورۀ اعراف نيز هيچ روايت تفسيري به نقل از علي بن ابراهيم ديده نمي شود و تنها مفّسر آيات، روايات ساير مشايخ است.(5)

د) از انتهاي سورۀ كهف تا آيۀ 16 سورۀ مريم نقلي از علي بن ابراهيم نيامده است.(6)


1- براي نمونه نك : القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ذيل سوره هاي عاديات، علق، قيامت، مر سلات،عبس و...
2- همان، ص 389 ذيل سورة قيامت.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 68.
4- همان، ص 73.
5- همان، ص 234 _ 230.
6- همان، ج 2، ص 23 .

ص: 82

ه_) جز معدود آياتي از سورۀ عنكبوت ساير آيات اين سوره به نقل از غير علي بن ابراهيم تفسير شده است.(1)

و) سورۀ انشقاق تنها تا آيۀ ششم از تفسير علي بن ابراهيم بهره برده و ساير آيات خالي از تفسير يا نقل او است.(2)

نمونه هايي از اين دست بسيار است. در نگاه ابتدايي به نظر مي رسد مؤلف در اين آيات، روايت و يا نظري از علي بن ابراهيم نيافته است و ناگزير يا آيات را اصلاً ذكر نكرده و يا تنها از نقلهاي سايرين در تفسير آيات بهره جسته است؛ اما با قراين ديگرِ متني در اين تئوري كمي ترديد مي شود، قرايني كه نشان از گزينشي عمل كردن مؤلف دارد. بنگريم:

1. آيات 122 تا 144 سورۀ آل عمران در اين تفسير ذكر نشده و تنها به آيات قبل و بعد آنها پرداخته شده است. ابتدا به نظر مي رسد كه مؤلف ذيل اين آيات تفسيري نيافته اما آنچه موجب ترديد مي شود قول مؤلف پس از آيۀ 167 اين سوره است:

يقول الله: ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يكْتُمُونَ﴾(3) و في رواية علي بن إبراهيم قوله: ﴿لَيسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَي ءٌ أَوْ يتُوبَ عَلَيهِمْ أَوْ يعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ﴾(4) ، و قوله: ﴿وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ﴾(5) قال أبوعبدالله : ما كانوا أذلة و فيهم


1- همان، ص 125 _ 129.
2- همان، ص 407 - 408.
3- آل عمران/ 167.
4- همان/ 128.
5- همان/123.

ص: 83

رسول الله  و إنما نزل: «لقد نصركم ببدر و أنتم ضعفاء»(1)

همان طور كه در نمونۀ ياد شده ديده مي شود مؤلف پس از آيۀ 167 نقل مي كند كه در روايت علي بن ابراهيم آيات 123 و 128 نيز تفسير شده اند و پس از آن با استفاده از يك سبب نزول غير مسند آيات 140، 172، 173، 165 همين سوره تفسير مي شود و در ادامه مجدد آيات 161، 169 و 170 اين سوره به نقل از علي بن ابراهيم مي آيند و از آيۀ 180 به بعد باز هم به ترتيب و نظم سابق، هر آيه در جايگاه خود تفسير مي شود.

پرسشي كه اينجا طرح مي شود اين است كه آيا ممكن است ساير آياتي كه تفسير نشده اند نيز همانند اين دو آيه از سوي علي بن ابراهيم تفسير شده باشند و مؤلف، آنها را نياورده باشد؟

2. در قسمت ديگري از كتاب ديده مي شود، نيمه اي از يك روايت از علي بن ابراهيم نقل شده است در حاليكه نيمۀ اول روايت كه راوي و مروي عنه روايت را مشخص مي كند نقل نشده است و اين گونه به نظر مي رسد كه از ميانۀ روايت نقل آغاز شده است. بنگريم:

و قوله ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيينَّهُ حَياةً طَيبَةً﴾(2) قال: القنوع بما رزقه الله. ثم قال: ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيمِ﴾(3) قال الرجيم أخبث الشياطين فقلت له و لم سمي رجيما؟ قال لأنه يرجم.(4)

در اين نقل عبارت «فقلت له...» نشان از آن دارد كه پيش تر بايد روايتي بيان


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 129.
2- نحل/ 97.
3- نحل/ 98.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 392.

ص: 84

شده باشد كه اين عبارت ادامۀ آن است، حال آنكه قبل از اين مطلب تفسير اجتهادي آيات را شاهديم و روايتي نقل نشده است.

3. ذيل تفسير آيۀ 56 سورۀ نساء روايت مرسلي به نقل از علي بن ابراهيم آمده و در انتهاي آن جمله اي از مؤلف افزوده شده است كه مخاطب را به فكر وا مي دارد:

«قال علي بن إبراهيم في قوله... قال الآيات أميرالمؤمنين و الأئمة ، و قوله ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيرَها لِيذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً﴾ فقيل لأبي عبدالله  كيف تبدل جلود غيرها؟ قال أرأيت لو أخذت لبنة فكسرتها و صيرتها ترابا ثم ضربتها في القالب أ هي التي كانت، إنما هي ذلك، وحدث تفسيرا آخر و الأصل واحد، ثم ذكر المؤمنين...»(1).

عبارت مؤلف نشان از آن دارد كه در تفسير قمي حديث ديگري نيز كه هم مضمون روايت ياد شده است، وجود داشته كه به دليل يكي بودن محتواي آنها مؤلف آن را نقل نكرده است و به ذكر يكي از آن دو بسنده نموده است.

با قراين يادشده، اين احتمال قوي تر مي شود كه مؤلف قسمتهايي از تفسير علي بن ابراهيم را در كتاب خود نقل نكرده است. فتأمل.

4_ نقل قولها

پركاربردترين كلمه كه مؤلف براي تفكيك يك مطلب از مطلب بعدي به كرّات از آن استفاده مي كند واژۀ «قال» است. با كنار هم قرار گرفتن اين كثرت استعمال اقوال و نقلهاي متعدد، يافتن مرجع ضمير اين فعل بسي دشوار مي گردد


1- همان، ص 149.

ص: 85

تا جايي كه با نگاه اجمالي به يك عبارت، يافتن قائل آن تقريباً ممكن نخواهد بود و لازمۀ فهم آن دقت در مطالب گذشته است كه گاهي خواننده را چندين صفحه به عقب باز مي گرداند.

گاه اين فعل در كنار فاعل خود مي نشيند كه بارزترين شكل آن پس از نقل يك روايت، با سندي به جز «حدثني ابي...»، سند معروف علي بن ابراهيم، است. در واقع مؤلف با عبارت «و قال علي بن ابراهيم...» رجوعي دوباره به نقل از علي بن ابراهيم دارد. شايد بتوان گفت كه اين تنها جايي است كه نگارنده، فاعل قال را بارز مي كند و تكليف خواننده در مراجعه به متن مشخص مي شود.(1)

استعمال ديگر اين فعل پس از آيات و هنگام شروع تفسير آنها است. آن گاه كه تفسير يك آيه، با نظر و ديدگاه شخصي و بدون استناد به روايت صورت گرفته باشد كه فعل قال در اين هنگام نشان از مفّسري دارد كه رأي و تفكرش، تفسيرگر آيه است.(2)

گاهي به جاي فعل «قال» از واژۀ «يقول» استفاده مي شود. اين شيوه بيشتر هنگامي است كه روايتي با سند ابوالجارود در متن به كار رفته باشد در اين هنگام وقتي ديدگاه ابوالجارود و يا توضيح او مطرح مي شود و يا بخشهاي مختلف روايت از لسان او آورده مي شود مؤلف اكثراً از لفظ «يقول» استفاده مي كند(3) و گاهي نيز «قال» به كار مي برد كه شمار آن اندك است.

5 _ روايت از اهل سنت


1- ١. استعمال اين واژه به اين شكل در جاي جاي تفسير به چشم مي خورد. براي نمونه نك : القمي، علي ... 9 ،6 ، 329 ، ...؛ و ج 2، ص 5 ،323 ،... ،289 ،288 ،... ،117 ،116 ، بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 13 323 و... ،319 ،316 ،... 99 ،93
2- اين نوع استعمال از قال صفحه به صفحه در كتاب موجود به چشم مي خورد. براي نمونه نك : همان، 10 و... ،9 ، 48 ...؛ و ج 2، ص 5 ،47 ،46 ، ج 1، ص.
3- براي نمونه نك : همان، ج 1، ص 101،،41 ،40 ،33 ،22 ،9 ، 145 و ... ج 2، ص 6 ،139 ،136 ،127،183 ،144 ،143 ،138 ،128 ،120 ،109 ،108 ،105 ،101 ،98 ،93 ،92 ،91 ،77 ،76 ،69 ،67 ،51 434 و... ،407 ،393 ،391 ،382 ،377 ،375 ،369 ،186.

ص: 86

نكتۀ مهم ديگري كه با بررسي متن به دست مي آيد به كار بردن 24 روايت با نقل از راويان سني است. اين نوع روايات دو دسته اند.

دستۀ اول: رواياتي كه با نقل علي بن ابراهيم از پدرش آمده اند كه خود دو گونه اند:

الف) تمامي راويان سند سنّي اند، مانند:

«و أما قوله ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيسَرَةٍ﴾(1) فإنه حدثني أبي عن السكوني، عن مالك بن مغيرة عن حماد بن سلمة، عن جذعان عن سعيد بن المسيب عن عائشة آنها قالت: سمعت رسول الله  يقول...»(2)

البته به نظر مي رسد اين روايت به دليل نقل مستقيم ابراهيم بن هاشم از سكوني مرسل باشد، اما راوياني كه در سند از آنها نام برده شده همه سنّي اند يا مانند:

«و قوله ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيمَ مَثَلًا إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يصِدُّونَ﴾(3) قال فإنه حدثني أبي عن وكيع، عن الأعمش عن سلمة بن كهيل عن أبي صادق عن أبي الأعز عن سلمان الفارسي رضي الله عنه قال بينما رسول الله  جالس في أصحابه...»(4)


1- بقره/ 280.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 101.
3- زخرف/ 57.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 259.

ص: 87

ب) برخي از راويان سند سنّي اند، مانند:

«و حدثني أبي عن النوفلي عن السكوني عن أبي عبد الله  قال قال أميرالمؤمنين  من السحت ثمن الميتة...»(1).

به نقل از نوفلي و سكوني سه روايت ديگر نيز ذكر شده است.(2) و يا مانند اين روايت:

«فإنه حدثني أبي عن القاسم بن محمد عن سليمان بن داود المنقري عن سفين(3) بن عيينة عن الزهري عن علي بن الحسين  قال: قال يوما يا زهري من أين جئت...»(4).

دستۀ دوم: رواياتي كه به غير از اسناد علي بن ابراهيم با نقل از راويان سنّي همراهند مانند:

1.«حدثنا أحمد بن علي قال حدثني الحسين بن أحمد عن أحمد بن هلال عن عمر الكلبي عن أبي الصامت قال قال أبوعبدالله : إن الليل و النهار»(5).

2.«حدثنا أبو القاسم الحسيني قال حدثنا فرات بن إبراهيم عن محمد بن إبراهيم عن محمد بن الحسين بن إبراهيم عن علوان بن محمد قال حدثنا محمد بن معروف عن السندي عن


1- همان، ج 1، ص 170.
2- همان، ص 157 و ج 2، ص 185.
3- احتمالاً تصحيف شده است و« سفيان »صحيح است.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 192.
5- همان، ج 2، ص 11/

ص: 88

الكلبي عن جعفر بن محمد  في قوله كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ قال».(1)

3.«حدثنا أبو العباس(2) قال حدثنا محمد بن أحمد قال حدثنا إبراهيم بن ه_اش_م عن النوفلي ع_ن السكوني عن جعفر بن محمد عن أبيه عن آبائه  قال: قال أميرالمؤمنين ...»(3).

4.«حدثنا سعيد بن محمد عن بكر بن سهل، عن عبد الغني، عن موسى بن عبدالرحمن عن ابن جريح عن عطا عن ابن عباس في قوله ﴿قُلْ يا محمد ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ مِنْ أَجْرٍ﴾»(4).

5.«حدثنا سعيد بن محمد قال حدثنا بكر بن سهل قال حدثني عبد الغني بن سعيد قال حدثنا موسى بن عبد الرحمن عن مقاتل بن سليمان عن الضحاك عن ابن عباس في قوله».(5)

اين دو سند اخير با هم 14 بار(6) در كتاب تكرار شده اند و طريق ثابت مؤلف به روايات ابن عباس به شمار مي روند،.

جالب اينكه هيچ منبع شيعي با اين دو طريق از روايات ابن عباس سخن


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 410.
2- مراد از او محمد بن جعفر الرزاز است كه در فصل چهار م در بحث از مشايخ به آن پرداخته خواهد شد.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 316.
4- همان، ص 215.
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 399.
6- همان، ص 267،. 433 و 454 ،421 ،415 ،414 ،410 ،402 ،401 ،269.

ص: 89

نگفته است. و اين سند تنها در طرق اهل سنت موجود است.(1)

6 _ ارجاعات و عبارات واسطه اي

مؤلف مقيد است هر جا به نقل روايات از غير علي بن ابراهيم مي پردازد حتماً با عباراتي همچون «رجع الي تفسير علي بن ابراهيم»، «وفي رواية علي بن ابراهيم»، «قال علي بن ابراهيم»، «رجع الي رواية علي بن ابراهيم»، «في حديث علي بن ابراهيم» و...(2) پس از پايان نقل قول قبلي، اين خروج از نقل علي بن ابراهيم را گوشزد شود. اين تقيد تا حدي است كه حتي اگر يك جا به كثرت روايات ديگر مشايخ را با روايات علي بن ابراهيم ادغام كرده است نيز پس از هر روايت بازگشت مجدد به نقل علي بن ابراهيم را با عبارات فوق الذكر يادآور مي شود تا اين تفكيك را پاي بندانه و متعهدانه به خواننده بنماياند.(3)

اما عجيب آنكه اين شيوه از آيۀ 39 سورۀ انعام تا 25 سورۀ انفال(4) يكباره تغيير مي كند و در اين فاصله حتي يك بار نيز پس از نقل روايات ساير مشايخ با عبارات واسطه اي ميان سخن علي بن ابراهيم و آنان تفكيك نمي كند.

در آيۀ 25 سورۀ انفال بازگشتي به شيوۀ سابق خود دارد اما تا پايان اين سوره جسته و گريخته بدون هيچ ضابطه اي در برخي موارد به دلخواه يادآور


1- با جست و جو در ميان كتب شيعي چنين طريق از ابن عباس يافت نشد و با اين طريق تنها در ميان اهل سنت از ابن عباس روايت شده است؛ نك : مركز تحقيقات كام پيوتري علوم اسلامي، سي دي 187 عنوان كتاب، در 442 جلد، از 90 مؤلف، و نيز مركز معجم فقهي آيت ،2/ جامع الاحاديث نور 5 الله علعظمي گلپايگاني، معجم فقهي، نسخۀ سوم.
2- براي نمونه نك : القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 111،،271 ،270 ،168 ،162 ،116 ،113273 و... ،169 ، 79 76 ،66 ، 278 و...؛ ج 2،.
3- اين نوع عملكرد در جاي جاي تفسير قمي به چشم مي خورد و در بررسي ما حتي يك مورد يافت نشد كه مؤلف از شيوة خود عدول كند به جز بخش خاصي كه در ادامه بيان شده است.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 270 - 260.

ص: 90

بازگشت به نقل علي بن ابراهيم شده و در برخي ديگر هيچ نشاني از اين انفصال و اتصال نيست اما از سورۀ توبه به بعد مجدد به شيوۀ ابتدايي خود باز مي گردد و جالب آنكه همانند سابق با همان تعهد و پاي بندي تا انتهاي كتاب پس از نقل از هر شيخ بازگشت به تفسير علي بن ابراهيم را يادآور مي شود. حال آنكه با بررسي اين 387 آيه هيچ تفاوت خاصي در اشخاص مشايخ، نوع روايات، چينش و نحوۀ بيانِ مطالب نقل شده و يا شرحها و... به چشم نمي خورد و روند تفسير همسان با ابتداي كتاب است.

در آخر بايد گفت كه دليل اين تغيير شيوه، از جمله پرسش هاي بزرگ بي پاسخ اين پژوهش است.

از ديگر عبارات پركاربرد نزد مؤلف جملاتي چون: «وقد كتبنا خبر...»، «وقد ذكرناه خبره...»، «و قد كتبناه خبره...»، «كتبنا خبرهم...»، «نكتب خبره في...»، «نذكره في...»، «فسرناها...»، «وقد كتبت هذه...» و...(1) است كه در واقع نويسنده با اين عبارات ميان مطالب سابق و لاحق پيوند زده است. براي مثال:

الف) در سورۀ آل عمران مي خوانيم:

﴿إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيمُ إِنَّ اللَّهَ يبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾(2) أي ذا وجه و جاه و نكتب مولده و خبره في سورة مريم»(3).

با اين عبارت نويسنده بيان كرده است كه داستان ولادت حضرت


1- عباراتي اين چنين در متن بسيار است براي نمونه نك : القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 110 238 ، ... كامل شود. ،115.
2- آل عمران/ 45.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص110.

ص: 91

عيسي  را در سورۀ مريم مفصل بيان خواهد كرد و از اين رو ديگر در اين قسمت از اين داستان سخن نگفته است.

ب) در سورۀ نمل هنگام تفسير آيۀ 7، سخن از آشنايي حضرت موسي با شعيب است و چون مؤلف در سورۀ قصص يك بار بدان پرداخته است براي ممانعت از تكرار مي نويسد:

و قوله ﴿إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً﴾ أي رأيت ذلك لما خرج من المدائن من عند شعيب، فكتب خبره في سورة القصص(1).

ج) در سورۀ اعراف سخن از فرستاده شدن حضرت نوح به سوي قومش است حال ببينيم مؤلف در تفسير اين اتفاق چه مي نويسد:

«و قوله ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ﴾(2) نكتب خبر نوح و هود و صالح و شعيب في سورة هود إن شاء الله تعالى»(3).

د) در بحث از عالم ذر ذيل تفسير آيه ﴿و اذا اخذ الله الميثاق...﴾(4) مي خوانيم:

«﴿فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾(5) و هذه مع الآية التي في سورة الأحزاب في قوله ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ﴾(6) الآية، و الآية التي في سورة الأعراف قوله: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ


1- همان، ج 2، ص 102.
2- اعراف/ 59.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 238.
4- آل عمران/ 81.
5- آل عمران/ 81.
6- احزاب/ 7.

ص: 92

ذُرِّيتَهُمْ﴾(1) قد كتبت هذه الثلاث آيات في ثلاث سور».(2)

ه_) در جايي ديگر مؤلف ضمن بيان شأن نزول آيۀ 161 سورۀ آل عمران مي گويد:

«و أما قوله ﴿وَ ما كانَ لِنَبِي أَنْ يغُلَّ وَ مَنْ يغْلُلْ يأْتِ بِما غَلَّ يوْمَ الْقِيامَةِ﴾ فإن هذه نزلت في حرب بدر، و هي مع الآيات التي في الأنفال في أخبار بدر، و قد كتبت في هذه السورة مع أخبار أحد، و كان سبب نزولها أنه...».(3)

از آنچه گفته شد برمي آيد، نويسنده، كه به محتواي كتاب مسلط است، سعي داشته ترتيبي منطقي به نگارش خود دهد و مطالب خود را از ابتدا تا به انتهاي كتاب، با چينشي منظم، به دور از تكرار و مرتبط با هم تنظيم كند.

7_ بيان چند تفسير ذيل يك آيه (مقايسۀ ميان تفاسير يك آيه)

شيوۀ ديگر مؤلف در تنظيم ساختار كتاب آوردن چند وجه تفسيري از يك آيه به نقل از افراد مختلف است. اين نوع عملكرد هم زمان با ادغام نقلهاي ساير مشايخ با نقل علي بن ابراهيم آغاز مي شود و رفته رفته به ويژه در جلد دوم كتاب، به همان ميزان كه ادغام نقلها كثرت مي يابد، آمار اين نوع عملكرد نيز افزون مي گردد.

ثمرۀ اين نوع نگارش، قياسي است كه ناخودآگاه در ذهن خواننده شكل مي بندد؛ چه اينكه به گاه مطالعۀ تفسير يك آيه با مشاهدۀ نقلهاي متعدد ذيل آن


1- . اعراف/ 172.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 114 و 115.
3- همان، ص 133 و 134.

ص: 93

ذهن هر خوانندهاي به دنبال تحليل و مقايسۀ تفاوت ميان آنها خواهد بود تا در ميان اقوال، يك قول را ترجيح دهد. كاري كه نويسنده خود، انجام نداده است و پس از بيان وجوه مختلف ذيل يك آيه بي هيچ نقد و بررسي و يا ترجيحي به سراغ آيۀ بعد رفته است. با مطالعۀ چند نمونه، آنچه گفته آمد روشن تر خواهد شد(1): در اكثر موارد مؤلف دو يا سه تفسير از يك آيه ارائه مي دهد كه نمي توان هيچ يك را با ديگري متضاد فرض كرد بلكه هر يك در مقام بيان وجهي از تفسير است و اكثر آنها يكي در مقام تأويل و ديگري در مقام تفسيرند.

در سورۀ مائده ذيل تفسير آيۀ سوم ابتدا مؤلف بخشي از آيه را تفسير مي كند سپس با نقلي از ابوالجارود قسمتي از همان آيه مجدد تفسير مي شود و باز هم با نقل از علي بن ابراهيم باري ديگر همان عبارت تفسير مي شود بنگريم:

«و أما قوله ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ﴾ فهو رخصة للمضطر أن يأكل الميتة و الدم و لحم الخنزير، و المخمصة: الجوع. و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر  في قوله ﴿غَيرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ﴾، قال يقول غير متعمد لإثم، و قال علي بن إبراهيم في قوله: ﴿غَيرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ﴾ أي غير مائل في الإثم...».(2)

ذيل آيۀ اول سورۀ مائده روايتي از امام صادق  آمده كه بيان مي دارد منظور از «عقد» خلافت امير المؤمنين  است و ضمن آن سبب نزول آيه را بيان مي كند. اين در حالي است كه قبل از آن در حديثي منقول از علي بن ابراهيم عقود، به «عهود» تفسير شده بود.


1- ١. براي مثال نك : القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 250،،304 ،261 ،260 ،253 ،252 ،251 ،،365 :329 ،322 ،318 ،312 ،309 ،305.
2- همان، ج 1، ص170.

ص: 94

«فإنه حدثني أبي عن النضر بن سويد... عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله  قوله ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ قال: بالعهود. و أخبرنا الحسين بن محمد بن عامرعن المعلى بن محمد البصري عن ابن أبي عمير عن أبي جعفر الثاني  في قوله ﴿يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ قال: إن رسول الله  عقد عليهم لعلي بالخلافة في عشرة مواطن، ثم أنزل الله ﴿يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ التي عقدت عليكم لأميرالمؤمنين  و قال علي بن إبراهيم...».(1)

البته در نمونۀ مذكور يك روايت در مقام تأويل است و روايت ديگر در مقام تفسير و شايد بتوان گفت منافاتي با هم ندارند؛ اما آن گاه كه دو نقل با هم متفاوت باشند در ترجيح آنها با مشكل رو به رو مي شويم بنگريم:

«و قال علي بن إبراهيم في قوله ﴿إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها﴾(2) يعني الشجر و النبات و كلما خلقه الله في الأرض ﴿لِنَبْلُوَهُمْ﴾ أي نختبرهم ﴿أَيهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيها صَعِيداً جُرُزاً﴾(3) يعني خرابا و في رواية أبي الجارود في قوله تعالى ﴿صَعِيداً جُرُزا﴾ً أي لا نبات فيها»(4).

در نمونۀ فوق تفسير اجتهادي از «صعيداً جرزاً» ارائه شده يكي به نقل از علي بن ابراهيم و ديگري ابوالجارود.


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 168.
2- كهف/ 7.
3- همان/8.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 5.

ص: 95

آيۀ چهاردهم سورۀ جاثيه نمونه اي ديگر است كه در آن عبارت ﴿... للذينَ لا يرجون ايام الله﴾ دو گونه تفسير شده است:

«و قوله ﴿قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يرْجُونَ أَيامَ اللَّهِ﴾ قال يقول لأئمة الحق لا تدعوا على أئمة الجور حتى يكون الله... حدثنا أبو القاسم قال حدثنا... عن أبي عبدالله  في قول الله عزّوجلّ ﴿قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يرْجُونَ أَيامَ اللَّهِ﴾ قال قل للذين مننا عليهم بمعرفتنا أن يغفروا للذين لا يعلمون فإذا عرفوهم فقد غفروا لهم»(1).

در سورۀ واقعه آيات 39 و 40 به دو شكل تفسير شده اند كه هر دو در واقع تأويل محسوب مي شوند:

«أخبرنا أحمد بن إدريس قال حدثنا... سمعت أبا سعيد المدائني يسأل أباعبدالله  عن قوله عزّوجل ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾ قال: ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ﴾ حزقيل مؤمن آل فرعون و ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾ علي بن أبي طالب  و قال علي بن إبراهيم... ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ﴾ قال من الطبقة الأولى التي كانت مع النبي  و ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ﴾ قال بعد النبي  من هذه الأمة»(2).

ذيل تفسير آيۀ 8 و 9 سورۀ تكوير مي خوانيم:

«و قال علي بن إبراهيم في قوله ﴿وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَي ذَنْبٍ قُتِلَتْ﴾ قال كانت العرب يقتلون البنات للغيرة، فإذا


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 229.
2- همان، ص 327.

ص: 96

كان يوم القيامة سئلت المؤودة بأي ذنب قتلت و قطعت، أخبرنا أحمد بن إدريس قال حدثنا... عن أبي جعفر  في قوله ﴿وَإِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَي ذَنْبٍ قُتِلَتْ﴾ قال من قتل في مودتنا...».(1)

نمونه هايي از اين دست بسيار است به ويژه هرچه به سور انتهايي قرآن نزديك تر مي شويم تعدد نقلها و نيز تفاوت نقلها افزايش مي يابند.(2)

حال پس از بيان شيوۀ مؤلف در چينش مطالب به درون شناسي كتاب تفسير قمي مي نشينيم تا به دست آيد كه اين كتاب از چه محتوايي تشكيل شده است و چه نكاتي را در دل خود جاي داده است.

8 _ فترت نقل از ابوالجارود

از آيۀ 50 سورۀ شوري تا آيۀ 7 سورۀ ممتحنه يعني سوره هاي زخرف، دخان، جاثيه، احقاف، محمد، فتح، حجرات، ق، ذاريات، طور، نجم، قمر، الرحمن، واقعه، حديد، مجادله و حشر كه در مجموع 835 آيه را در برمي گيرند، هيچ ذكري از ابوالجارود و روايات او نيست.(3)

آنچه گفته آمد شيوۀ مؤلف در چينش مطالب است كه از بررسي كتاب به دست آمد. در فصل بعد به بررسي محتوايي مطالب تفسير مي پردازيم تا با در كنار هم قرار دادن شيوۀ چينش مطالب كتاب و محتواي آنچه به دست ما رسيده است، بتوانيم با اين كتاب تفسيري دقيق تر آشنا شويم.

فصل سوم: درون شناسي تفسير قمي

اشاره


1- همان، ص401.
2- . براي نمونه نك : القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 238،،395 ،392 ،391 ،332 ،382 ،395، 396 و...
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 240 تا 342.

ص: 97

گفتار اول: تفسير قرآن به قرآن

گفتار دوم: كاربرد تأويل در تفسير قمي

گفتار سوم: كاربرد علوم قرآني در تفسير قمي

گفتار چهارم: مباحث موضوعي در تفسير قمي

ص: 98

ص: 99

از جمله مهم ترين منابع ما براي يافتن محتواي تفسير قمي، مقدمۀ آن است. مقدمۀ كتاب تابلويي از متن است و مؤلف در آن ضمن بيان خطبۀ مفصل خود، محتواي آنچه نگاشته را در يك دسته بندي اعلام مي دارد. او در مجموع قرآن را مشتمل بر 50 نوع دانسته و سپس به ذكر نمونه اي براي هر يك پرداخته است كه برخي از اين انواع در محدودۀ علوم قرآني، برخي مشتمل بر تأويل و تنزيل، برخي دربردارندۀ مباحث كلامي و فقهي و نيز ساير علوم مرتبط با قرآن و... است. حال وارد متن مي شويم تا با نگاهي درون شناسانه، مصاديق آنچه در مقدمه ادعا شده و نيز ساير مطالبي كه با تتبع در محتواي كتاب به دست مي آيد را، به بررسي بنشينيم.

گفتار اول: تفسير قرآن به قرآن

از تتبع در تفسير قمي در مي يابيم كه يكي از ويژگيهاي آن كمك گرفتن از ساير آيات در تفسير يك آيه است به عبارتي ديگر مفّسر با تعاضد و همياري ديگر آيات سعي بر تبيين آيۀ مورد نظر دارد. همان شيوه اي كه تفسير الميزان بدان شهره است.

برخي از نمونه هاي اين شيوۀ تفسيري در كتاب حاضر، سرمنشأ روايي دارند و با تكيه بر روايات آيه اي دليل آيۀ ديگر قرار مي گيرد و ديگر موارد با اجتهاد

ص: 100

علي بن ابراهيم و يا مؤلف، آيات در كنار هم به تفسير يكديگر مي پردازند.

اينك به ذكر مواردي از اين دست مي پردازيم؛

الف) آيۀ ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيم ﴾(1) در سورۀ توبه با كمك آيۀ 273 سورۀ بقره با نقل مرسلي از امام صادق  تبيين مي شود.

«... و بين الصادق  منهم فقال الفقراء هم الذين لا يسألون و عليهم مئونات من عيالهم و الدليل على أنهم هم الذين لا يسألون قول الله في سورة البقرة ﴿لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً﴾ »(2).(3)

ب) گاهي كنار هم قرار گرفتن دو آيه به معناي مفّسر بودن يكي براي ديگري است:

«و قوله ﴿وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ﴾(4) قال في إقامة الإمام ﴿وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَينَهُمْ﴾(5) أي يقبلون ما أمروا به و يشاورون الإمام فيما يحتاجون إليه من أمر دينهم كما قال الله ﴿ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ﴾ »(6).(7)


1- توبه/ 60.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 298.
3- 3. بقره / 273.
4- شوري/ 38.
5- همان.
6- نساء/ 83.
7- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 250.

ص: 101

ج) گاه نيز در تأويل آيه اي به آيات ديگر استدلال مي شود براي نمونه به آياتي كه از سور مختلف براي تأييد تأويل آيۀ سورۀ مؤمنون به كار رفته اند، توجه كنيد:

﴿و لو اتبع الحق اهواءهم...﴾ قال الحق رسول الله... ﴿قد جائكم...﴾ [نساء/ 170]... ﴿وَ يسْتَنْبِئُونَكَ﴾ [يونس/ 53] أي يا محمد أهل مكة في علي ﴿أَحَقٌّ هُوَ﴾ إمام هو ﴿قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ﴾ [يونس/ 53] أي لإمام، و مثله كثير و الدليل على أن الحق

«رسول الله  و أميرالمؤمنين  قول الله عز وجل و لو اتبع رسول الله  أميرالمؤمنين  قريشا لفسدت السماوات و الأرض و من فيهن، ففساد السماء إذا لم تمطر و فساد الأرض إذا لم تنبت و فساد الناس في ذلك».(1)

نمونه هاي تفسير قرآن به قرآن در اين كتاب بسيار است.(2) ما در اينجا به ذكر همين چند مورد بسنده كرديم.

گفتار دوم: كاربرد تأويل در تفسير قمي

اشاره

از جمله ويژگي بارز تفسير قمي اشتمال بسيار زياد آن بر تأويل است به گونه اي كه در يك نگاه اجمالي به كتاب آن را مملو از روايات و انديشه هاي


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص68.
2- همان، ج 1، ص 140،،43 ، 235 و ج 2، ص 26 ،234 ،331 ،324 ،306 ،305 ،298 ،225 ،210 ،147،254 ،252 ،251 ،250 ،248 ،247 ،222 ،219 ،199 ،184 ،172 ،149 ،106 ،96 ،91 ،68 ،55 ،52،،368 ،272 ،271 ،269 ،263 ،255...

ص: 102

تأويلي مي يابيم.

در مفهوم تأويل سخن فراوان است اما براي شروع بحث و توضيح اينكه مراد ما از تأويل در اين فصل چيست بهتر آن است كه آن را به اجمال تعريف كنيم.

مراد ما از تأويل در تفسير، اشاره به يكي از شيوه هاي به كار رفته در تفسير قرآن است كه به گونه اي مصداق بيروني در گذرگاه زماني و نيز باطن آيات را شامل مي شود كه بحث از آن گسترده است و مجالي ديگر مي طلبد.

نگارندۀ تفسير قمي در مقدمۀ كتاب مفهوم تأويل را در مقابل تنزيل قرار داده و نوشته است:

«فالقرآن منه... و منه ما تأويله في تنزيله، و منه ما تأويله مع تنزيله، و منه ما تأويله قبل تنزيله، و منه ما تأويله بعد تنزيله...».(1)

و سپس مي نويسد:

«و أما ما تأويله في تنزيله فكل آية نزلت في حلال أو حرام مما لا يحتاج فيها إلى تأويل... و أما ما تأويله مع تنزيله فمثل قوله ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾

و أما ما تأويله قبل تنزيله فالأمور التي حدثت في عصر النبي  مما لم يكن عند النبي فيها حكم... و أما ما تأويله بعد تنزيله فالأمور التي حدثت في عصر النبي  و بعده من غصب آل محمد حقهم...».(2)


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 17 (مقدمه).
2- همان، ص 25 و 26.

ص: 103

از آنچه گفته شد برمي آيد كه به عقيدۀ مؤلف چهار نوع تأويل وجود دارد كه اين چهار نوع در مجموع دربرگيرندۀ تمامي آيات محكم و متشابه خواهند بود.(1)

بحث از ولايت امير مؤمنان و ائمۀ اطهار  شاكلۀ اصلي تأويل در اين كتاب را رقم مي زند و شايد به جرأت بتوان گفت كه بيش از 90 درصد از تأويلها حول همين محور مي گردد.(2) نقلهاي تأويلي در كتاب حاضر، دو گونه اند:

گونۀ اول: تأويلهايي كه منشأ روايي دارند و منقول از روايات علي بن ابراهيم، ابوالجارود و يا ساير راويانند.

گونۀ دوم: تأويلهايي كه ريشه در انديشه هاي مفّسر دارند كه اين نوع تأويلات، يا تفكرات و انديشه هاي شخص علي بن ابراهيم است و يا از زبان شخص مؤلف جاري مي شوند.

1. تأويل مسند

شمار تأويلات مسند در تفسير قمي بسيار است و آنچه مهم مي نمايد، غلبۀ آمار روايات تأويلي ساير راويان و مشايخ بر روايات منقول از علي بن ابراهيم است. با بررسي متن به دست مي آيد كه اكثر تأويلاتي كه مسند نقل شده اند از آن مشايخي هستند كه در كنار علي بن ابراهيم از ايشان نقل شده است. در واقع اگرچه روايات، آرا و انديشه هاي علي بن ابراهيم در مجموع شماري بيش از ساير نقلها دارد اما آمار روايات تأويلي او به تنهايي، مغلوب روايات تأويلي


1- تعبير محكم و متشابه براي اين آيات از آن خود مؤلف است كه در ادامه به نمونه هايي از آن اشاره خواهيم كرد.
2- در جاي جاي اين تفسير شاهد آنيم كه آيات به ولايت ائمۀ اطهارو مثالب اعداء ايشان تفسير شده اند نمونه هايي فراوان از اين دست را در ارجاعات تأويل مسند و غيرمسند از نظر م يگذرانيم.

ص: 104

منقول از ساير مشايخ خواهد بود.(1) در يك كلام اگر با بياني نموداري آمار روايات تأويلي را به تصوير بكشيم با شكل زير رو به رو خواهيم شد:

(تصوير)

اين دسته از روايات گاه با سند كامل نقل مي شوند و گاه به صورت مرسل. به نمونه هاي زير توجه كنيد:

آيات شش و هفت سورۀ حمد با 5 روايت تأويلي به نقل از علي بن ابراهيم تفسير شده اند به نمونه هايي از آنها دقت كنيد:

[1] قال و حدثني أبي عن حماد عن أبي عبدالله  في قوله﴿اهدنا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ قال هو أميرالمؤمنين  و معرفته و الدليل... و في قوله ﴿الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ قال [2] و حدثني أبي عن القاسم [القسم] بن محمد عن سليمان بن داود المنقري عن جعفر [حفص] بن غياث قال وصف أبوعبدالله  الصراط فقال: ألف سنة صعود و ألف سنة هبوط و ألف سنة حدال.

[3] و عنه عن سعدان بن مسلم عن أبي عبدالله  قال


1- اين ادعا با آماري كه از روايات تأويلي در پاورق يها داده شده است به وضوح اثبات مي شود.

ص: 105

سألته عن الصراط فقال هو أدق من الشعر و أحد من السيف... قال [4] و حدثني أبي عن حماد عن حريزعن أبي عبدالله  أنه قرأ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صراط من أنعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين قال: المغضوب عليهم النصاب و الضالين اليهود و النصارى. [5] و عنه عن ابن أبي عمير عن ابن أذينة عن أبي عبدالله  في قوله ﴿غير المغضوب عليهم و لا الضالين﴾ قال المغضوب عليهم النصاب، و الضالين الشكاك و الذين لا يعرفون الإمام...(1) .

از جمله تأويلات مسندي كه به صورت مرسل نقل شده اند مي توان به تفسير آيه اي از سورۀ غافر اشاره كرد:

«و قال علي بن إبراهيم في قوله ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَينِ وَ أَحْييتَنَا اثْنَتَينِ _ إلى قوله _ مِنْ سَبِيلٍ﴾(2) قال الصادق  ذلك في الرجعة...».(3)

و اين روند همچنان در ساير سوره ها نيز جاري است و در مجلدات دوم كتاب به ويژه سور پاياني كثرت نيز مي يابد و علت آن نيز چيزي جز افزايش شمار نقل از ساير مشايخ نيست.(4) در ادامه به دو نمونه از نقلهاي ساير مشايخ


1- . القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 41 و 42.
2- غافر/ 11.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 227.
4- همان، ج 1، ص 43 ،306 ،304 ،282 ،248 ،234 ،227 ،168 ،166 ،114 ،113 ،93 ،92 ،38 ،48 ،46 ، ٤. ،12 ، 358 و ج 2، ص 9 ،389 ،387 ،373 ،371 ،368 ،366 ،364 ،360 ،327 ،324 ،317 ،310 ،309 ،123 ،111 ،108 ،106 ،105 ،100 ،94 ،93 ،89 ،88 ،81 ،79 ،78 ،60 ،40 ،39 ،35 ،34 ،25 ،21 422 و... ،374 ،322 ،321 ،265 ،254 ،246 ،240 ،220 ،206 ،201 ،183 ،180 ،142 ،124

ص: 106

اشاره مي كنيم:

در تفسير سورۀ زمر به نقل از محمد بن ابي عبدالله مي خوانيم:

«قوله ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾(1) حدثنا محمد بن أبي عبدالله  قال حدثنا جعفر بن محمد قال حدثني القاسم بن الربيع قال حدثني صباح المدائني قال حدثنا المفضل بن عمر أنه سمع أباعبدالله  يقول في قوله ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ قال رب الأرض يعني إمام الأرض، فقلت فإذا خرج يكون ما ذا قال إذا يستغني الناس عن ضوء الشمس و نور القمر و يجتزون بنور الإمام».(2)

به نقل از ابوالجارود در تفسير آخرين آيۀ سورۀ عنكبوت آمده است:

«و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر  قال هذه الآية لآل محمد صلي الله عليه وآله و لأشياعهم».(3)

برخي از اين تأويلات مسند نيز حامل معاني دور از ذهن و مشكلي هستند كه پذيرش آنها يا به سختي ممكن است و يا به هيچ وجه قابل قبول نيست،مانند:

در تفسير آيۀ 26سورۀ بقره تأويلي از آيه ارائه شده كه دچار ركاكت معنايي است:

﴿إِنَّ اللَّهَ لا يسْتَحْيي أَنْ يضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها﴾ قال و حدثني أبي عن النضر بن سويد عن القاسم بن سليمان


1- زمر/ 69.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 224.
3- همان، ص 129.

ص: 107

عن المعلى بن خنيس عن أبي عبدالله  إن هذا المثل ضربه الله لأميرالمؤمنين  فالبعوضة أميرالمؤمنين  و ما فوقها رسول الله .(1)

تأويل «بعوضه» به امير المومنان  و «ما فوقها» به پيامبر  از مسائلي است كه پذيرفتني نيست. با بررسي ميان كتب معتبر شيعي اين روايت تنها در دو كتاب نور الثقلين و كنز الدقائق(2) يافت شد كه هر دو جا با استناد به تفسير قميِ موجود، به نقل آن پرداخته بودند و در واقع اين روايت در هيچ كتاب ديگري ذكر نشده و تنها تفسير قمي به نقل از علي بن ابراهيم آن را آورده است.

2. تأويل غيرمسند

در متن كتاب شاهد تأويلاتي هستيم كه مستند به معصوم  نيست و به نقل شخصي مفّسر مي ماند. اين نوع تأويلات به دو شكل در متن به كار رفته اند گاهي با عبارت «قال علي بن ابراهيم» و بيشتر با عبارت «قال» به علي بن ابراهيم ارجاع مي شوند و گاه بدون ارجاع و پس از ذكر آيه با عباراتي همچون «يعني»، «اي» و... مي آيند كه همان عبارات نگارندۀ كتاب است. به ندرت نيز در نقل قولهاي ابوالجارود يا ساير مشايخ عباراتي است كه نشان از كلام خود آنان دارد كه شمار بسيار اندكي از آنها تأويل هستند. براي نمونه به چند مورد از آنها اشاره مي كنيم:

الف) در تفسير سورۀ يونس به نقل از علي بن ابراهيم آمده است:


1- همان، ج 1، ص 48.
2- نك: قمي مشهد ي، محمد بن محمد رضا، كنز الدقائق و بحر الغرائب ، تهران ، ج 1، ص 206 و . الحويزي، عبد علي بن جمعه، همان، ج 1، ص45.

ص: 108

«قال علي بن إبراهيم في قوله ﴿أَثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ﴾(1) أي صدقتم في الرجعة فيقال لهم ﴿آلْآنَ﴾ تؤمنون يعني بأميرالمؤمنين  ﴿وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا﴾(2) آل محمد حقهم...»(3).

ب) در تفسير سورۀ فتح از زبان مؤلف مي خوانيم:

«و قوله ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ﴾(4) و هو الإمام الذي يظهره الله على الدين كله فيملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا و هذا مما ذكرنا أن تأويله بعد تنزيله».(5)

ج) در تفسير آخرين آيۀ سورۀ تكوير به نقل از سعيد بن محمد گفته شده است:

«قوله ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ﴾ قال حدثنا سعيد بن محمد قال حدثنا بكر بن سهل عن عبد الغني بن سعيد عن موسى بن عبدالرحمن عن ابن جريح عن عطا عن ابن عباس في قوله ﴿رَبُّ الْعالَمِينَ﴾ قال: إن الله عز وجل خلق ثلاثمائة عالم و بضعة عشر عالما خلف قاف و خلف البحار السبعة لم يعصوا الله طرفة عين قط و لم يعرفوا آدم و لا ولده،


1- يونس/ 51.
2- همان.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 313.
4- فتح/28.
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 292.

ص: 109

كل عالم منهم يزيد على ثلاثمائة و ثلاثة عشر مثل آدم و ما ولد، فذلك قوله ﴿إِلَّا أَنْ يشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ﴾»(1).

نمونه هايي از اين دسته فراوانند اما نكته اي كه وجود دارد، اين است(2) كه درصد تأويلهاي اجتهادي علي بن ابراهيم بسيار بسيار بيش از ساير مشايخ است و شمار تأويلات مؤلف(3) كمتر از يكسوم تأويلات علي بن ابراهيم است. اما با مطالعۀ عبارات تأويل علي بن ابراهيم و نيز دقت در محتواي ساير روايات به نظر مي رسد نقلهاي علي بن ابراهيم ريشه در رواياتي دارند كه يا علي بن ابراهيم سند آنها را نقل نكرده و يا اينكه در كتاب موجود سند آنها ذكر نشده است براي مثال: آخرين آيۀ سورۀ ملك دو بار تفسير شده است يك بار به نقل از علي بن ابراهيم كه تأويلي بدون سند است و بار ديگر با روايتي از محمد بن جعفر كه اين دو عبارت تقريباً هم مضمونند:

قوله ﴿أَرَأَيتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ﴾ قال: أ رأيتم إن أصبح إمامكم غائبا فمن يأتيكم بإمام مثله. حدثنا محمد بن جعفر... قال سئل الرضا  عن قول الله عزّوجل ﴿قُلْ أَرَأَيتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ﴾، فقال  ماؤكم أبوابكم أي الأئمة  و الأئمة


1- همان، ص 402.
2- همان، ج 1، ص 79 ،178 ،170 ،166 ،164 ،163 ،156 ،153 ،151 ،150 ،149 ،147 ،136 ،116 ،92 ، ٢. ،392 ،315 ،314 ،313 ،306 ،203 ،289 ،269 ،244 ،238 ،227 ،230 ،228 ،227 ،226 ،210 ،230 ،131 ،119 ،108 ،107 ،99 ،91 ،68 ،66 ،61 ،60 ،59 ،57 ،55 ،43 ،42 ، 412 و ج 2، ص 35 ،415 .429 ،323 ،322 ،311 ،276 ،372 ،262.
3- همان، ج 1، ص 115، 366 ،292 ،260 ،226 ،217 ،195 ، 238 و ج 2، ص 62 ،171 ،164 ،148 ،153و...

ص: 110

أبواب الله بينه و بين خلقه ﴿فَمَنْ يأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ﴾ يعني بعلم الإمام.(1)

3. شبه تأويلها

اشاره

دو دستۀ ديگر از تأويل هستند كه هويتي نيمه مستقل دارند و گاه آنها را در زمرۀ تأويل مي شمارند و گاه نيز با عنواني مستقل از آنها ياد مي شود. اين دو دسته عبارتند از قرائتهاي تفسيري و جري و تطبيق كه در اين كتاب هر دو نوع آنها به كار رفته است.

الف) جري و تطبيق

از ديگر مطالبي كه ريشه در تأويل دارد و از جمله مباحث مطرح در علوم قرآني است، بحث از «جري و تطبيق» است. به اين معنا كه يك مسأله و يا حادثه با معناي آيۀ مورد نظر انطباق كامل دارد و مصداقي از مصاديق آن آيه به شمار مي آيد.(2)

و تطبيق، همانند تأويل به دو شكل مسند و غيرمسند آمده كه شمار آن نيز اندك است.(3)

اين نوع متون گاه با واژۀ «جرت في...» همراهند و گاه خالي از عباراتي


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 164.
2- براي آنچه گفته شد نك : الطباطبايي، محمد حسين، همان، ج 1، ص 41 و 266 و ج 2، ص 59 . علامه طباطبايي دربارة جري و تطبيق مطالب ديگري نيز دارد آنچه آمد با نگاه به مواردي از الميزان است . براي اين بحث دربارة الميزان و موارد متعدد آن نك : علامه طباطبايي و حديث (روش شناسي نقد و فهم حديث از ديدگاه علامه طباطبايي در الميزان).
3- براي نمونه نك: القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 150 ، ج 2، ص 59،.270 .

ص: 111

هستند كه به جري و تطبيق اشاره صريح كند:

1. آيۀ 145 سورۀ نساء از نگاه نگارندۀ اين كتاب دربارۀ عبدالله بن اُبي نازل شده و حكم آن به گونۀ جري و تطبيق دربارۀ هر منافق و مشركي جاري است.

﴿إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ نزلت في عبدالله بن أبي و جرت في كل منافق و مشرك.(1)

2. آيۀ 103با دو روايت يكي از ابوالجارود و ديگري از علي بن ابراهيم كه هر دو دربردارندۀ جري و تطبيقند تفسير مي شود:

و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر  في قوله ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ قال هم النصارى و القسيسون و الرهبان و أهل الشبهات و الأهواء من أهل القبلة و الحرورية و أهل البدع و قال علي بن إبراهيم نزلت في اليهود و جرت في الخوارج.(2)

ب) قرائت تفسيري

از ديگر ويژگي اين كتاب اشتمال آن بر قرائات تفسيري است كه معصوم  براي فهم بيشتر مخاطب از آيه تفسير را با عبارات قرآني در هم آميخته است. اين نوع عملكرد در ميان روايات اين كتاب بسيار است.(3)


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 164.
2- همان، ج 2، ص 20.
3- براي نمونه نك : همان، ج 1، ص 144،،88 ،24 ،14 ، 300 و ج 2، ص 9 ،297 ،385 ،166 ،150 ،1492 و... ،349 ،278 ،277 ،260 ،172 ،101.

ص: 112

اين گونه نقلها بيشتر جنبۀ تأويلي دارند و در شمار تأويلات قرار مي گيرند. نمونه هايي از آنها را بنگريم:

1. علي بن ابراهيم روايتي از امام صادق  نقل كرده است كه آيۀ ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها﴾ را اين گونه قرائت كرده است:

فقال أبوعبدالله  نزلت هذه الآية هكذا ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ يعني ولاية علي  ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ آل محمد ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها﴾(1)

2. ضمن روايتي به نقل از محمد بن جعفر از امام صادق  سورۀ عصر اين گونه قرائت شده است:

﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ بولاية علي أميرالمؤمنين  ﴿و تَواصَوْا بِالْحَقِّ﴾ ذرياتهم و من خلفوا بالولاية و تواصوا بها و صبروا عليها.(2)

3. آيۀ 24 سورۀ نحل نيز با قرائت تفسيري امام باقر  اين گونه تلاوت شده است:

نزلت هذه الآية هكذا «و إذا قيل لهم ما ذا أنزل ربكم في علي قالوا أساطير الأولين». (3)

ج) تفسير مزجي

1- كهف/ 29.
2- همان، ص 442.
3- . ٤. همان، ج 1، ص385.

ص: 113

گاه ديده مي شود كه مؤلف و يا علي بن ابراهيم آيه اي را با تفسير و يا تأويل آن درهم مي آميزند و از آيه قرائتي همچون قرائت تفسيري كه پيش تر ذكر آن گذشت ارائه مي دهند به عبارتي ديگر تفسير ايشان از آيه با عبارات آيه ممزوج شده است مانند:

و قال علي بن ابراهيم في قوله ﴿وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيا الَّتِي أَرَيناكَ إِلَّا فِتْنَةً﴾(1) قال نزلت لما رأى النبي في نومه كأن قرودا تصعد منبره فساءه ذلك و غمه غما شديدا فأنزل الله ﴿وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيا الَّتِي أَرَيناكَ إِلَّا فِتْنَةً لهم _ ليعمهوا فيها _ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ﴾ كذا نزلت و هم بنو أمية...(2)

﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ _ يعني ولاية علي _ فَمَنْ شاءَ فَلْيؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ _ آل محمد حقهم _ ناراً﴾(3)

همان گونه كه مشاهده مي شود اين نوع تفسير همانند قرائت تفسيري معصوم  است اما از آن رو كه مفّسر آن را به معصوم  منتسب نكرده است با عنواني جداگانه بدان پرداختيم.

گفتني است اين گونه عملكرد از سوي مؤلف بسيار اندك و تنها در حدّ اضافه كردن تك واژه اي به آيه است(4) و بيشتر به نقل از علي بن ابراهيم ديده


1- إسراء/ 60.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 412.
3- همان، ج 2، ص 263 ؛ تفسير مزجي آيۀ 29 سورة كهف ضمن تفسير آيۀ 78 سورة زخرف.
4- همان، ج 1، ص 210،.378 ، 238 ، ج 2، ص 270 ،228 ،226 ،212.

ص: 114

مي شود(1) البته با بررسي و نقلهاي كلي به نظر مي رسد كه اين نوع قرائت او ريشه در رواياتي داشته باشد كه سند آنها ذكر نشده است چه آنكه آثار آن در روايات نيز هويداست همان گونه كه در نمونه هاي مذكور مشاهده شد.

در اين كتاب تفسيري گونه اي ديگر از تفسير مزجي نيز به چشم مي خورد به اين شكل كه در نقل داستانهاي قرآني با تركيب متناسب آيات و مطالب تفسيري، داستان كاملي از هر واقعه ارائه شده و با ممزج كردن آيات و قطعات مختلف يك داستان روي هم يك داستان با آغاز و خاتمه اي مناسب پديدار مي شود كه نمونه هاي آن در بخش داستانهاي قرآني، اخبار پيشينيان و غزوات صدر اسلام در همين نوشته از نظر خواهد گذشت.

گفتار سوم: كاربرد علوم قرآني در تفسير قمي

اشاره

همان طور كه از مقدمۀ كتاب برمي آيد، تفسير قمي كتابي است مملو از نكات علوم قرآني اما هماهنگ با عقيده و انديشۀ مؤلف؛ بدين معنا كه در خلال تفسير آيات به مباحث كثيري از علوم قرآني پرداخته شده اما تحليل اين مباحث آن گونه صورت گرفته است كه مؤلف بدان باورمند است. براي مثال در اين كتاب از تحريف، نسخ، نزول دفعي و تدريجي، آنچه نشان از توقيفي نبودن ترتيب آيات دارد و... سخن به ميان آمده كه همه و همه حكايتگر چگونگي باور و انديشۀ مؤلف در اين باره است برخي ديگر از مباحث علوم قرآني مطرح در اين كتاب نيز مي تواند منبعي براي رجوع اهل علم باشد. در مجموع اين كتاب به برخي از مباحث علوم قرآني به كرّات پرداخته است كه در ادامه به تفصيل به هر يك مي پردازيم.

1_ اسباب نزول

اشاره

1- همان، ص 150،7 و... ،263 ،245 ،234 ،148 ،145 ، 313 و ج 2، ص 125 ،243 ،233 ،217 ،216.

ص: 115

اگر بگوييم كه تفسير قمي به تأويل و نقل اسباب نزول آيات شناخته مي شود، سخن به گزاف نگفته ايم چه اينكه با مراجعه به اين كتاب آثار اين دو شيوۀ تفسيري در جاي جاي آن به فراواني به چشم مي خورد.

به طور كلي اين كتاب منبع خوبي براي يافتن شأن نزولها و سبب نزولهاي آيات است اين اسباب نزول عمدتاً بدون استناد به منبع ذكر شده اند اما در پاره اي موارد نيز در غالب رواياتي، مستند به يكي از معصومان  نقل مي شوند. اينكه چرا از منبعي كه از آن نقل شده، نامي برده نشده است؟ از جمله پرسش هاي اين پژوهش است. با مراجعه به محتواي كتاب به ويژه در بحث از داستان جنگها و غزوات پيامبر  و آياتي كه متناسب با آنها نازل شده اند گاه با نقلهاي بسيار طولاني روبه رو هستيم كه يقيناً به نقل از منبعي خاصند كه نامي از آنها در كتاب و يا مقدمه نيست. از آنچه گفته شد برمي آيد بررسي اسباب نزول در اين كتاب بايد در دو گونۀ مستقل صورت پذيرد:

گونۀ اول: اسباب نزول مسند

در تفسير قمي مجموعاً 34 روايت(1) با محتواي شأن نزول و سبب نزول نقل شده است كه برخي به نقل از علي بن ابراهيم از پدرش و برخي از ساير مشايخ است. براي نمونه به دو مورد از چنين اسباب نزولها اشاره ميكنيم:

الف) تمام سورۀ كافرون تنها با يك روايت از علي بن ابراهيم تفسير شده است كه با پرسشي از امام صادق  آغاز مي شود و امام  ضمن پاسخ بدان


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 75.،249 ،234 ،218 ،217 ،186 ،178 ،142 ،118 ،112 ،82،285 ،248 ، 93 (دو روايت)، 150 ،54 ،32 ، 413 و ج 2، ص 6 ،372 ،325 ،304 ،283 ،282 ،280.454 ،448 ،390 ،367 ،335 ،332

ص: 116

آيه آيۀ سورۀ كافرون را تا به آخر با توجه به سبب نزول آن تفسير مي فرمايد و سپس مؤلف به سراغ تفسير سورۀ نصر مي رود:

«﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ يا أَيهَا الْكافِرُونَ﴾ قال حدثني أبي عن محمد بن أبي عمير قال سأل أبوشاكر أباجعفر الأحول عن قول الله تعالى ﴿قُلْ يا أَيهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ﴾ فهل يتكلم الحكيم بمثل هذا القول... فسأل أباعبدالله  عن ذلك فقال كان سبب نزولها و تكرارها أن قريشا قالت لرسول الله  تعبد آلهتنا سنة و نعبد إلهك سنة، و تعبد آلهتنا سنة و نعبد إلهك سنة فأجابهم الله بمثل ما قالوا...»(1).

ب) ضمن روايتي از ابوالجارود سبب نزول دو آيه از سورۀ نساء اين گونه ذكر شده است:

و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر  في قوله ﴿يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْها﴾ً(2) فإنه كان في الجاهلية في أول ما أسلموا من قبائل العرب إذا مات حميم الرجل و له امرأة ألقى الرجل ثوبه عليها فورث نكاحها... فلما مات أبوقيس بن الأسلب [أبوقبيس بن الأسلت] ألقى محصن بن أبي قيس ثوبه على امرأة أبيه... فنزل ﴿وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 448.
2- . ٢. نساء/ 19.

ص: 117

آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلًا﴾(1) فلحقت بأهلها و كانت نساء في المدينة قد ورث نكاحهن كما ورث نكاح كبيثة غير أنه ورثهن عن الأبناء فأنزل الله ﴿يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً...﴾(2)

گونۀ دوم: اسباب نزول غيرمسند

اين نوع سبب نزولها بسيار بسيار فراوان و معمولاً از علي بن ابراهيم(3) هستند اما در برخي موارد با نقلهاي مؤلف نيز روبه رو مي شويم.

نكته اي در خلال بررسي اين روايات به چشم مي خورد و آن اينكه در قسمتي از كتاب به نقلي از علي بن ابراهيم اشاره مي شود كه از زبان او و بدون ذكر سند و يا منبعي، سبب نزول آيات 1 تا 16 سورۀ حشر را شكستن عهدي كه ميان سه قوم از يهود (بني نضير، بني قريظه، بني قينقاع) و پيامبر  بسته شده بود، ذكر مي كند و عملكرد عبدالله بن أبي و اصحابش و نيز بني نظير را در اين مسأله بيان مي دارد و آيه به آيۀ اين سوره را با اين واقعه تطبيق مي كند در انتهاي كلام علي بن ابراهيم، همان گونه كه پيش تر نيز گفته شد(4)، مؤلف از نقص نقل


1- همان/ 22.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 142.
3- 136 ،134 ،128 ،127 ،118 ،116 ،114 ؛،113 ،79 ،78 ، ٣. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 77 ،291 ،290 ،289 ،283 ،276 ،278 ،271 ،270 ،254 ،249 ،196 ،183 ،170 ،163 ، (دو مورد )، 149 ،73 ،59 ،57 ،54 ،45 ، 416 (دو مورد) و ج 2، ص 20 ،411 ،393 ،304 ،303 ،302 ،299 ،297 ،292 ،299 ،297 ،290 ،277 ،256 ،202 ،189 ،171 ،170 ،169 ،164 ،163 ،131 ،119 ،93 ،85 ،84 ،83 ،449 ،446 ،444، 445 ،430 ،424 ،410 ،384 ،360 ،351 ،349 ،340 ،337 ،336 ،333 ،318 ،300.
4- . ٤. همان، ج 2، ص 341 - 391.

ص: 118

علي بن ابراهيم سخن مي گويد و اين نقل را با تتمه اي كه در روايت محمد بن احمد يافته است، كامل مي كند و مي گويد كه نقل محمد بن احمد دقيقاً همسان علي بن ابراهيم است به اضافۀ دنبالۀ آن، كه به نقل از او در كتاب آورده مي شود. اما نكته اينجاست كه نقل محمد بن احمد بر خلاف نقل علي بن ابراهيم با سند همراه است؛ «حدثنا به محمد بن أحمد بن ثابت عن أحمد بن ميثم عن الحسن بن علي بن أبي حمزة عن أبان بن عثمان عن أبي بصير في غزوة بني نضير و زاد فيه...».

نكتۀ ديگر آنكه در ميان نقلهاي مذكور در تفسير ضمن بيان اسباب و شأن نزولها بخشهايي از روايات متواتر يافت مي شود.(1) كه در اين كتاب بدون سند در دل نقلها از آنها ياد شده است.

نكات مذكور اين فرضيه را تقويت مي كنند كه نقلهاي فراوان و بعضاً طولاني علي بن ابراهيم كه گاه نيز بيشتر به نقلهاي تاريخي مي مانند(2)، بايد ريشه در منابعي داشته باشند كه از سوي علي بن ابراهيم و يا مؤلف بدانها اشاره نشده است(3). فتأمل.

2_ محكم و متشابه

مؤلف تفسير قمي در مجموع مقدمه و متن كتاب دوبار محكم و متشابه را تعريف كرده است. در تعريف محكم حتي مثالهايي كه در متن و مقدمه براي تبيين معناي محكم آورده است با هم يكسانند اما در تعريف متشابه تعريف


1- براي نمونه: نك: حديث منزلت، همان، ج 1، ص 292 ؛ خطبۀ پيامبر 9 در جنگ تبوك، همان، . ص 290 و كلام پيامبر 9 با ابوذر، همان، ص 2.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 118.
3- همان، ج 2، ص 367،453 و ج 2، ص 318 و... ،449 ،447 ،446 ،441 ،429 ،424 ،410 ،390 ،384.

ص: 119

يكسان است ولي مثال متن با مقدمه متفاوت است. در هر صورت محكم و متشابه بنا بر باور نگارندۀ اين كتاب به اين معنا يند:

«فأما المحكم من القرآن فهو ما تأويله في تنزيله مثل قوله تعالى ﴿يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيدِيكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ﴾(1) و مثل قوله ﴿حُرِّمَتْ عَلَيكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ﴾ إلى آخر الآية و مثله كثير محكم مما تأويله في تنزيله.(2)

و أما المتشابه فما كان في القرآن مما لفظه واحد و معانيه مختلفة مما ذكرنا من الكفر الذي هو على خمسة أوجه و الإيمان على أربعة وجوه(3) و مثل الفتنة و الضلال الذي هو على وجوه و تفسير كل آية نذكره في موضعه إن شاء الله تعالى»(4).

از نوع كاربرد لفظ محكم و متشابه در مقدمه و متن تفسير علي بن ابراهيم روشن است كه مؤلف از محكم و متشابه معناي كلامي آن را مراد نكرده است و مراد وي از متشابه معناي لفظي آن بوده است.(5)

از نگاه نگارندۀ اين كتاب «محكم» آياتي هستند كه تأويل آنها در تنزيل


1- مائده/ 6.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 104 و 19.
3- مؤلف در كتاب خود پيش تر ايمان را با چهار وجه معنايي تعريف كرده و با نام الهدايۀ از آن ياد . كرده است. نيز از وجوه كفر در سورة بقره سخن گفته است. نك: همان، ص 43 و 44.
4- همان، ص 105 و 109.
5- مهدوي راد، محمد علي نات، ش 9، قم، دفتر تبليغات اسلامي، ،« سير نگارشهاي علوم قرآني » . 1375 ه. ش- ص 185-194.

ص: 120

آنهاست يعني نص يا ظاهري قوي دارند كه احتمال خلاف آنها بعيد است و «متشابه» آياتي هستند كه معاني مختلفي دارند. از اين رو در متن كتاب هر جا به زعم مفّسر، آيه از محكمات است با عبارات «هي محكمة» «فهو محكم» و «فإنه محكم» از آن ياد مي شود كه با توجه به بيان علامه در الميزان به نظر مي رسد اين ديدگاه با ديدگاه منسوب به شافعي در اين زمينه يكسان باشد. اما از آيات متشابه با عنوان خاصي ياد نمي شود و هيچ جاي كتاب موجود عبارتي كه صريح در متشابه بودن يك آيه باشد به چشم نمي خورد به نظر مي رسد آنجا كه مفّسر به توضيح معاني يك عبارت مي پردازد(1)، همان گونه كه خود از ايمان و كفر مثال زده است، خودِ اين توضيحات به معناي متشابه بودن آيه باشد(2).

با بررسي بخشهايي كه نويسنده به بحث از محكم و متشابه بودن آيه مي پردازد به نظر مي رسد كه بيان محكم بودن يك آيه و... تنها مختص مؤلف است چه اينكه هم از كلام او در مقدمه و متن برمي آيد: «نذكره في موضعه ان شاء الله»(3) ، «و مثله كثير نذكره في مواضعه»(4) ، «مما ذكرنا من...» و «فما ذكرنا مما...» كه ضماير افعال نشان از تأليف از سوي يك نفر دارند و هم در بررسي متن كتاب تقريباً هر جا سخن از محكم بودن آيه اي است سخن، سخنِ نگارندۀ متن است(5) و الله العالم بالصواب.


1- براي نمونه: نك: القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 48 ، بحث از وجوه حيات.
2- همان.
3- همان، ص 10.
4- همان، ص 19.
5- براي مشاهدة نمونه هايي از آن نك : القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 115،،171 ،150 ،141 ،270 و... ،185 ، 409 و ج 2، ص 187 ،227 ،211 ،232 ،230 ،202 ،175.

ص: 121

اما نكته اي در كلام مؤلف در تعريف متشابه وجود دارد كه هر چند به بحث از محكم و متشابه مرتبط نيست لكن بسيار اهميت دارد و آن اينكه در تعريف مؤلف از متشابه گفته آمد «اما المتشابه... مما ذكرنا من الكفر الذي علي خمسة أوجه و الايمان علي أربعة وجوه و تفسير كل آية نذكره في مواضعه...»(1) بحث از وجوه ايمان و وجوه كفر همان گونه كه نگارنده گفته است «ذكرنا»، پيش تر در تفسير سورۀ بقره بيان شده است بنگريم:

﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ﴾(2) قال أبو الحسن علي بن إبراهيم حدثني أبي... و الهداية في كتاب الله على وجوه أربعة فمنها ما هو للبيان للذين يؤمنون بالغيب قال يصدقون بالبعث و النشور و الوعد و الوعيد و الإيمان في كتاب الله على أربعة أوجه فمنه إقرار باللسان قد سماه الله إيمانا و منه تصديق بالقلب و منه الأداء و منه التأييد. الإيمان الذي هو إقرار... (الأول) الإيمان الذي هو... (الثاني) الإيمان الذي هو... (الثالث) الإيمان الذي... فهذه وجوه الإيمان في كتاب الله... قال.... حدثني أبي عن بكر بن صالح عن أبي عمر الزبيري».(3)

همان گونه كه مشاهده مي شود كلام مؤلف و علي بن ابراهيم به گونه اي درهم آميخته است كه هر كه به عبارات بنگرد در نگاه ابتدايي از قرينۀ ضمير «حدثني» و «قال» گمان مي دارد كل كلام مختص علي بن ابراهيم است حال آنكه


1- همان، ج 1، ص 105.
2- بقره/ 1و2.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 43،44 و 45.

ص: 122

با عبارت خود مؤلف در تعريف متشابه خلاف آن ثابت مي شود.

در تفسير وجوه كفر نيز عباراتي را شاهديم كه همين خطا را بر ذهن جاري مي سازد:

«قال و حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن حماد عن حريز عن أبي عبدالله  قال لأن الله عز و جل قد أنزل عليهم في التوراة و الزبور و الإنجيل صفة محمد  و صفة أصحاب... فلما بعث الله نبيه بهذه الصفة حسدوه و كفروا به كما قال الله ﴿وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ﴾(1) و منه كفر البراءة... و منه كفر الشرك... و منه كفر النعم... فهذه وجوه الكفر في كتاب الله. قال و حدثني أبي عن النضر بن سويد عن القاسم»(2).

تنها قرينه اي كه در اين عبارات به تفكيك كلام مؤلف و علي بن ابراهيم كمك مي كند لفظ قال است كه پيش از نقل علي بن ابراهيم آمده است.

3_ عام و خاص

در كتاب حاضر با دو عبارت از عام و خاص ياد شده است: «لفظه عام و معناه خاص»، و «لفظه خاص و معناه عام» كه همان عبارات به كار رفته در مقدمۀ كتاب است(3) و مؤلف هر يك را با ذكر مصداقي از آيات معنا كرده است.

براي مثال از نگاه مؤلف، آيۀ ﴿يا بني اسرائيل أذكروا نعمتي التي انعمت عليكم


1- بقره/ 89.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 46 تا 48.
3- همان، ص 20.

ص: 123

و اني فضلتكم علي العالمين﴾(1) داراي لفظ عامي است كه معناي خاص از آن اراده مي شود چه اينكه مراد از فضيلت بني اسرائيل بر عالمين، برتري ايشان نسبت به عالميان زمان خود است. يا در آيۀ ﴿من أجل ذلك كتبنا علي بني إسرائيل أنه من قتل النفس بغير نفس أو فساد في الأرض فكأنما قتل الناس جميعاً﴾(2) بني اسرائيل لفظ خاصي است كه در آيه به كار رفته ليكن معناي آيه شامل تمامي مردم مي شود، پس عام است.(3)

اين شيوه در تمامي كتاب ساري و جاري است و هر جا به زعم مفّسر آيه اي مشمول قاعدۀ عام و خاص شود از عبارات ياد شده، براي تفسير آن كمك مي گيرد.(4)

4_ كنايه

با بررسي متن شش بار(5)، با كاربرد مثلي به نقل مرسل از امام صادق  برمي خوريم كه مي فرمايند:

«قول الصادق : إن الله بعث نبيه باياك أعني واسمعي يا جاره».(6)

از جمله كاربردهاي اين مثل از نظر مؤلف هنگامي است كه آيه اي خطاب به پيامبر  نازل شده است ليكن مراد از آن همۀ مردم است در بيان اين


1- بقره/122.
2- مائده/ 32.
3- براي آنچه گفته شد. نك: القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 20.
4- براي نمونه نك : القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 57،321 ،277 ،270 ،205 ،174 ،133 ،108و.. ،342 ،277 ،274 ،266 ،240 ،237 ،222 ،149 ،124 ، و ج 2، ص103.
5- همان، ج 1، ص 16 و ج 2، ص 18،.373 ،251 ،171 ،147.
6- همان، ج 1، ص 408 ، ج 2، ص 222.

ص: 124

مصاديق با تعبير «مخاطبة للنبي و المعني للناس»(1) ياد مي شود. و مراد مؤلف از به كار بردن هر دو تعبير اين است كه ذكر نام پيامبر  و يا خطاب به پيامبر  كنايه از تمام مردم است.(2)

5 _ نسخ

نسخ يكي از مباحث علوم قرآني است كه از ديرباز دايرۀ مصاديق آن محل اختلاف ميان دانشمندان اسلامي بوده است، شمار آيات منسوخه از 1 تا 249 آيه اختلاف شده است و در اين بين برخي آمار آن را، 3، 4، 5، 17، 20، 66، 81، 138، 202، 213، 214، 218، 220، 235 و 247 آيه دانسته اند.(3)

مؤلف در مقدمه گاه نسخ را براي حكمي كه در جاهليت بوده است و با آيات قرآني منسوخ شده به كار مي برد و گاه آيه اي از قرآن را ناسخ آيه اي ديگر مي شمارد.(4) در متن كتاب نيز معمولاً با قرار گرفتن واژه هايي چون «نسخت، منسوخه، الناسخ، منسوخ و...»(5) در كنار يك آيه ناسخ و يا منسوخ بودن آن ذكر مي شود.

در تفسير قمي مفّسر تا 21 آيه را در زمرۀ آيات ناسخ و يا منسوخ قرار مي دهد.(6) كه همه از زبان مفّسر و بنا بر اجتهاد او ناسخ يا منسوخ شمرده شده اند


1- همان، ج 1، ص 408،.410 ،409.
2- همان، ص 408.
3- نك: قاضي زاده، كاظم بينات، ش 10 ، ص 133 ، به ،« پژوهشي دربارة تفسير علي بن ابر اهيم قمي » نقل از اب نجوزي، اب نبارزي، آيت الله خويي در البيان و محمد مرادي در نسخ و زمان و مكان.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 18.
5- در تمامي نمونه هاي مذكور در پاورقي بعدي اين مطلب ديده م يشود.
6- براي نمونه نك : القمي، علي ب ن ابراهيم، همان، ج 1، ص 73،،145 ،140 ،116 ،85 ،81 ،80 ،74 .337 ،307 ،131 ،51 ، 277 و ج 2، ص 26 ،276 ،228 ،219 ،177 ،172 ،169 ،151.

ص: 125

و تنها يك مورد از اين مصاديق مستند به روايتي است از امام باقر :

«فإنه حدثني أبي عن محمد بن أبي عمير عن جميل عن أبي عبيدة عن أبي جعفر  قال سألته عن قول الله ﴿الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ﴾(1) قال يا أبا عبيدة إن لهذا تأويلا... قلت أليس الله يقول في بضع سنين و قد مضى للمسلمين سنون كثيرة مع رسول الله  و في إمارة أبي بكر و إنما غلبت المؤمنون فارس في إمارة عمر فقال ألم أقل لك إن لهذا تأويلا و تفسيرا و القرآن يا أبا عبيدة ناسخ و منسوخ، أما تسمع قوله ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ﴾ يعني إليه المشية...»(2).

البته از معناي عبارات برمي آيد مراد امام  در اين روايت نسخ به معناي مصطلح امروزي نيست كه عبارت است از:

«هو رفع أمر ثابت في الشريعة المقدسة بارتفاع أمده وزمانه، سواء أكان ذلك الامر المرتفع من الاحكام التكليفية أم الوضعية، وسواء أكان من المناصب الالهية أم من غيرها من الامور التي ترجع إلى الله تعالى بما أنه شارع...».(3)

از نگاه اين كتاب آياتي نيز وجود دارند كه نيمي از آنها نسخ شده و نيم ديگر متروك باقي مانده است در متن كتاب با عنوان خاصي از اين گونه آيات ياد نمي شود بلكه تنها آيه را قسمت به قسمت ذكر مي كند و سپس واژۀ «منسوخ» قمستي كه نسخ شده است را مشخص كرد. و براي بخش ديگر آيه مي نويسد «لم


1- روم/ 1 و 2.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 131.
3- الموسوي الخويي، ابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن،همان، ص 277.

ص: 126

ينسخ»(1) به نمونه اي از آنچه گفته شد توجه كنيد:

﴿وَ كَتَبْنا عَلَيهِمْ فِيها يعني في التوراة أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَينَ بِالْعَينِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾(2) فهي منسوخة بقوله ﴿كُتِبَ عَلَيكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى ﴾(3) و قوله ﴿وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾ لم تنسخ».(4)

6 _ تحريف

از ديگر مباحث مطرح در علوم قرآني كه در اين كتاب نيز به كار رفته است، تحريف است كه در مقدمه نگارنده از آن با تعبير «و اما ما هو محرف منه» ياد مي كند و براي آن مصاديقي را ذكر كرده و مي گويد «و مثله كثير نذكره في مواضعه»(5)

آنچه مؤلف در مقدمه با لفظ صريح تحريف از آن ياد كرده نشان از باورمندي او به تحريف به نقصان است نه غير آن، چه اينكه مثالهايي كه در مقدمه گفته آمده نشان از اين مطلب دارند:

و أما ما هو محرف منه فهو قوله ﴿ولكن الله يشهد بما أنزل إليك _ في علي _ أنزله بعلمه و الملائكة يشهدون﴾(6)


1- براي نمونه نك: القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 81 و 177.
2- مائده/ 80.
3- بقره/ 178.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 177.
5- همان، ص 22 و 23.
6- نساء/ 166.

ص: 127

و قوله ﴿يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك _ في علي _ فإن لم تفعل فما بلغت رسالته﴾(1)

و قوله ﴿إن الذين كفروا و ظلموا _ آل محمد حقهم _ لم يكن الله ليغفر لهم﴾(2)

و قوله ﴿و سيعلم الذين ظلموا _ آل محمد حقهم _ أي منقلب ينقلبون﴾.(3)

و قوله ﴿و لو ترى الذين ظلموا _ آل محمد حقهم _ في غمرات الموت﴾(4) . (5)

به جز نمونۀ آخر، كه نشان از جابه جايي آيات دارد،(6) مثالهايي ديگر، همه از مصاديق تحريف به نقصان است. از اين رو شايد با تسامح بتوان گفت مراد نگارنده از تحريف تنها تحريف به نقصان باشد و هر جا در كتاب نيز از تحريف آيه اي سخن گفته شده مراد همين باشد.

اما در مقدمه با تعبير ديگري نيز مواجه هستيم: «و اما هو كان علي خلاف ما أنزل الله»(7) كه با بررسي مثالهاي مؤلف به نظر مي رسد يا قرائت تفسيري امام از آيه است و يا از تحريف آيات با جايگزيني الفاظ نشان دارد:

﴿كُنْتُمْ خَيرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ...﴾ «كنتم خير أئمة أخرجت للناس...»(8)


1- مائده/ 67
2- نساء/ 167.
3- .شعراء/ 277.
4- انعام/ 93.
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص23.
6- كه آيۀ مصحف اين گونه است ﴿و لو تري إذا الظالمون في غمرات الموت﴾.
7- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 22.
8- آل عمران/ 110.

ص: 128

﴿... وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً﴾(1) «... وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً»

﴿لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَينِ يدَيهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يحْفَظُونَهُ...﴾(2) «له معقبات من خلفه و رقيب من بين يديه...»(3).

حال با اين اطلاعات به دست آمده از مقدمه به سراغ متن مي رويم؛ در متن كتاب 11 روايت نقل شده كه نشان از تحريف قرآن دارد.(4) هر يك نقل به لسان مؤلف نيز نشان از تحريف دارد بدون استناد به روايتي.(5) 6 عدد از اين روايات به نقل از علي بن ابراهيم، 2 عدد به نقل از محمد بن همام و ابوالجارود و 2 روايت به نقل از مؤلف با تعبير«قال العالم » است.

محتواي روايات در متن كتاب حاكي از وقوع پنج نوع تحريف در كتاب الله است. تحريف به نقصان، تحريف به اضافه، تحريف به جايگزيني الفاظ، تحريف به تغيير اعراب آيه و تحريف به تقدم و تأخر واژه هاي آيه. اين مطلب با مشاهدۀ مصاديق روشن تر خواهد شد.

الف) در تفسير آيۀ 29 سورۀ جاثيه از امام صادق  روايتي نقل شده كه حكايتگر اشتباه اعرابي در يك واژۀ قرآن است:

«حدثنا محمد بن همام قال حدثنا... عن أبي عبدالله  قال قلت: ﴿هذا كِتابُنا ينْطِقُ عَلَيكُمْ بِالْحَقِّ﴾، قال له إن الكتاب لم ينطق و لن ينطق و لكن رسول الله  هو الناطق بالكتاب قال الله هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق فقلت إنا لا نقرؤها هكذا


1- فرقان/ 74.
2- رعد/22
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 22.
4- ، ج 2، ص 100 و 270 ،373 ،347 ،325 ،300 ،297 ،228 ،129 ، ٤. همان، ص 108.
5- همان، ج 1، ص 68.

ص: 129

فقال هكذا و الله نزل بها جبرئيل على محمد و لكنه فيما حرف من كتاب الله».(1)

البته گفتني است كه اين روايت با اين الفاظ، خالي از اشكال نيست و آن اينكه به جاي «قال له» راوي بايد مي گفت «قال لي» فتأمل.

ب) بياني از علي بن ابراهيم بيانگر جايگزيني حرفي از قرآن به جاي حرفي ديگر است:

«قال علي بن إبراهيم و قوله ﴿يا أَيهَا النَّبِي جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيهِمْ﴾(2) قال إنما نزلت «يا أيها النبي جاهد الكفار بالمنافقين» لأن النبي  لم يجاهد المنافقين بالسيف»(3).

ج) هم چنين در اين باره در تفسير قمي آيۀ چهارم سورۀ نحل از زبان امام صادق  به شكل زير قرائت شده است:

«فإنه حدثني أبي رفعه قال قال أبوعبدالله  لما نزلت الولاية... و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر ... رجع إلى رواية علي بن إبراهيم... فانه حدثني ابي رفعه قال في قوله أن تكون أئمة هي أزكى من أئمتكم فقيل يا ابن رسول الله نحن نقرؤها ﴿هِي أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ﴾(4) قال ويحك و ما أربى و أومأ بيده بطرحها»(5).


1- همان، ج 2، ص 270.
2- توبه/ 73.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 300.
4- نحل/ 29.
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 391.

ص: 130

عجيب اينكه مؤلف هنگام تفسير آيه، با عبارت «و قوله هي ازكي من ائمتكم» از اين آيه تعبير مي كند كه بر خلاف عبارت مصحف كنوني است. گويا مؤلف يقين دارد كه آيه بايد با همان تعبير منسوب به امام  قرائت شود.

د) در سورۀ هود آيۀ ﴿أفمن كان علي بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسي اماماً و رحمة أولئك يؤمنون به﴾(1) به گونه اي ديگر تلاوت شده است كه نشان از تقدم و تأخر واژه هاي مصحف كنوني دارد:

«قال فإنه حدثني أبي عن... عن أبي جعفر  قال إنما نزلت ﴿أَفَمَنْ كانَ عَلى بَينَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾، يعني رسول الله  و يتلوه شاهد منه إماما و رحمة و من قبله كتاب موسى أولئك يؤمنون به فقدموا و أخروا في التأليف»(2).

ه_) در تفسير سورۀ بقره با كلامي از مؤلف روبه رو مي شويم كه پذيرش آن به معناي پذيرش «تحريف به زياده» است:

«و قوله ﴿ما نَنْسَخْ مِنْ آيةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها﴾ فقوله ننسها أي نتركها و نترك حكمها فسمى الترك بالنسيان في هذه الآية و قوله ﴿أَوْ مِثْلِها﴾ فهي زيادة إنما نزل «نأت بخير مثلها»(3).(4)

و) و نيز در روايتي به نقل از «العالم » دربارۀ آيۀ 33 سورۀ آل عمران گفته آمده است:


1- هود/ 17.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 325.
3- بقره/ 106.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص.

ص: 131

«و قوله ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ﴾... و قال العالم  نزل و آل عمران و آل محمد على العالمين فأسقطوا آل محمد من الكتاب»(1).

درباره آنچه مؤلف در مقدمه از آن با تعبير «ما هو محرف منه» ياد كرده و با 5 مثال قرآني آن را تبيين كرده است. شايد بتوان گفت: هيچ يك از زمرۀ تحريف قرآن نيستند بلكه با مراجعه به متن و بررسي صدر و ذيل روايتي كه مؤلف از آن ارادۀ تحريف كرده است، درمي يابيم كه چهار مورد(2) از مثالها قرائت تفسيري امام از آيه هستند و يك مورد(3) نيز اصلاً در متن كتاب بدان اشاره اي نشده است گويي مؤلف فراموش كرده است در متن كتاب مصداق خود در مقدمه را تكرار و تبيين كند.

براي نمونه به يك مورد از چهار موردي كه به زعم مؤلف مراد امام  اشاره به تحريف قرآن بوده است توجه كنيد:

در مقدمه به عنوان نمونه اي براي تحريف به اين آيه اشاره شده است:

و أما ما هو محرف منه... و قوله ﴿و لو ترى الذين ظلموا آل محمد حقهم في غمرات الموت﴾(4) . (5)

با مراجعه به متن كتاب دربارۀ اين آيه از سوي امام صادق  عباراتي آمده كه مؤلف آن را نشانۀ تحريف فرض نموده است:


1- همان، ص 108.
2- روايت مربوط به آيۀ 166 سورة نساء : همان، ص 166 ؛ آيۀ 168 سورة نساء : همان؛ آيۀ 227 سورة شعرا: همان، ج 2، ص 101 و آيۀ 93 سورة انعام: همان، ج 1، ص 21.
3- ذيل آيۀ 67 سورة مائده هيچ نشاني از آنچه در مقدمۀ تفسير ذكر شده است، وجود ندارد . همان، ج 1، ص 179.
4- انعام/ 93.
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 22.

ص: 132

«حدثني أبي عن... أبي عبدالله  قال... ﴿وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ _ آل محمد حقهم _ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ﴾ قال العطش»(1).

حال آنكه با توجه به عبارات متن كتاب به نظر مي رسد:

1_ در عبارت مقدمه تصحيف رخ داده است. ﴿ولو تري الذين ظلموا﴾؛

2_ امام  در مقام تفهيم بيشتر مطلب به مخاطب است و در واقع اضافۀ «آل محمد حقهم» قرائت تفسيري امام  از آيه است.

در مجموع اگر، به باور مؤلف، قرائات تفسيري امامان  و برخي از تفسير مزجي مؤلف، علي بن ابراهيم و ساير مشايخ را روي هم بگذاريم، آنچنان كه پيش تر در بحث از قرائات تفسيري گفته آمد، آمار تحريف در اين كتاب بسيار بسيار فراوان خواهد بود.

7_ توقيفي نبودن جايگاه آيات

از ديگر ويژگيهاي نسخۀ موجود تفسير قمي، بيان مطالبي است كه دربردارندۀ عدم باورمندي مفّسر به توقيفي بودن جايگاه آيات است.

الف) و قوله ﴿يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾(2) نزلت في أبي لبابة بن عبد المنذر فلفظ الآية عام و معناها خاص و هذه الآية نزلت في


1- همان، ص 217.
2- انفال/ 27.

ص: 133

غزوة بني قريظة في سنة خمس من الهجرة، و قد كُتبت في هذه السورة مع أخبار بدر و كانت بدر على رأس ستة عشر شهرا من مقدم رسول الله  المدينة و نزلت مع الآية التي في سورة التوبة قوله ﴿آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيئاً﴾(1) الآية نزلت في أبي لبابة فهذا دليل على أن التأليف على خلاف ما أنزله الله على نبيه (2).

ب) در نمونه اي ديگر آيه اي از سورۀ اعراف از آنِ سورۀ كهف شمرده شده است:

«فهذا كان سبب نزول سورة الكهف و هذه الآية ﴿يسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيانَ مُرْساها﴾(3) في سورة الأعراف و كان الواجب أن تكون في هذه السورة».(4)

ج) گاه نيز ادعا شده است كه نيمي از يك آيه در سوره اي و نيم ديگر آن در سوره اي ديگر است:

«فإن ذلك نزل لما قالوا ﴿لن نصبر على طعام واحد﴾(5) ، فقال لهم موسى ﴿اهبطوا مصراً فإن لكم ما سألتم﴾(6) ، فقالوا ﴿إن فيها قوما جبارين و إنا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فإن يخرجوا


1- توبه/ 102.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 270 و 271.
3- اعراف/ 187.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 19.
5- بقره/ 61.
6- همان.

ص: 134

منها فإنا داخلون﴾(1) فنصف الآية هاهنا و نصفها في سورة البقرة».(2)

د) در قسمت ديگري از كتاب، آيۀ 55 و 56 سورۀ بقره پس از آيۀ 155 سورۀ آل عمران ذكر شده است و گفته آمده كه جايگاه اصلي اين دو آيه اينجاست:

﴿وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ فهذه الآية في سورة البقرة و هي مع هذه الآية في سورة الأعراف فنصف الآية في سورة البقرة و نصفها في سورة الأعراف هاهنا».(3)

با بررسي موارد مذكور و نمونه هاي ديگر كه در كتاب ذكر شده است(4)، درمي يابيم كه بنا بر باور نويسندۀ اين عبارات، جايگاه آيات قرآني توقيفي نيست و ترتيب مصحف كنوني صحيح شمرده نمي شود.

مساله توقيفي بودن جايگاه سور و آيات قرآني از جمله مسائلي است كه مربوط به تاريخ جمع قرآن است. گرچه در بحث از توقيفي بودن جايگاه سور اختلاف شده اما چينش و جايگاه آيات در يك سوره اختلافي نيست.(5)

برخي ديگر از عبارات كتاب حكايتگر ترتيب نزول آيات است در اين گونه نقلها مفّسر خبر از هم زماني نزول برخي آيات با هم و يا خبر از زمان نزول


1- مائده/ ٢٢.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 173.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 243.
4- همان، ص 138 و 139.
5- قاضي زاده، كاظم، همان، ص 134.

ص: 135

آيه اي مي دهد. براي مثال: نزول سورۀ نصر، آخرين روز از ايام تشريق در سال حجة الوداع ذكر شده(1) ، يا گفته شده كه آيۀ 3 سورۀ نساء با آيۀ 127 آن هم زمان نازل شده اند البته در كنار آن نيز گفته آمده كه اين دو در واقع يك آيه بوده اند كه نيمي از آيه در ابتداي سوره و نيمِ ديگر 120 آيۀ بعد قرار گرفته است(2). زمان نزول آيۀ 27 سورۀ انفال نيز سال پنجم هجرت ذكر شده است(3) و...

نكتۀ ديگري كه در كتاب در بحث از جمع آوري آيات و سور قرآني بيان شده، ذكر سه روايت در انتهاي كتاب است كه به گونه اي به داستان جمع قرآن پس از پيامبر  اشاره مي كند و برخي نيز نشان از دست بري در مصحف كنوني دارند؛مانند:

الف) حدثنا علي بن الحسين... قلت لأبي جعفر  إن ابن مسعود كان يمحو المعوذتين من المصحف فقال  كان أبي يقول إنما فعل ذلك ابن مسعود برأيه و هما من القرآن (4).

ب) و عنه عن... عن أبي عبدالله  قال إن رسول الله  قال لعلي يا علي القرآن خلف فراشي في الصحف و الحرير و القراطيس فخذوه و اجمعوه و لا تضيعوه كما ضيعت اليهود التوراة فانطلق علي  فجمعه في ثوب أصفر ثم ختم عليه في بيته و قال لا أرتدي حتى أجمعه فإنه كان الرجل ليأتيه فيخرج إليه بغير رداء حتى جمعه، قال و قال رسول الله  لو


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 180.
2- همان، ص 138 و 139.
3- همان، ص 270.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 455.

ص: 136

أن الناس قرءوا القرآن كما أنزل الله ما اختلف اثنان(1).

ج) حدثنا جعفر بن أحمد... عن أبي جعفر  قال ما أحد من هذه الأمة جمع القرآن إلا وصي محمد (2) .

از اين رو مي توان گفت اين كتاب از بحث تاريخ جمع قرآن نيز سخن گفته است.

8 _ نزول دفعي و تدريجي قرآن

از زبان كتاب حاضر قرآن يك بار به صورت دفعي و بر بيت المعمور و باري ديگر به صورت تدريجي و طي 23 سال بر پيامبر  نازل شده است به اين مطلب در سه قسمت از تفسير قمي اشاره شده است كه يك بار آن نقل مرسلي از علي بن ابراهيم و دو بار ديگر نقلهاي غيرمسند نگارندۀ متن است؛

الف) ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾(3) قال و سئل الصادق  عن شهر رمضان الذي أنزل فيه القرآن كيف كان، و إنما أنزل القرآن في طول عشرين سنة فقال إنه نزل جملة واحدة في شهر رمضان إلى


1- همان، ص 455.
2- همان.
3- بقره/ 185.

ص: 137

البيت المعمور، ثم نزل من البيت المعمور إلى النبي  في طول عشرين سنة.(1)

ب) ﴿فِي لَيلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ﴾(2) و هي ليلة القدر أنزل الله القرآن فيها إلى البيت المعمور جملة واحدة ثم نزل من البيت المعمور على رسول الله  في طول عشرين سنة.(3)

مؤلف در تفسير سورۀ قدر نيز سخني همسان مطلب اخير بيان مي دارد تنها با اين تفاوت كه طول سالهاي نزول تدريجي را 23 سال قيد كرده است. كه اين ديدگاه همان عقيدۀ علامه طباطبايي است كه در الميزان بدان پرداخته است.

9 _ تفسير مفردات

از ديگر خصوصيات تفسير قمي پرداختن به تك واژه هاي قرآني و تفسير و تبيين آنها است كه يا از زبان روايات و يا بنا بر انديشه ها و نظرات مؤلف و يا علي بن ابراهيم به آنها پرداخته مي شود اين شيوه در جاي جاي نسخۀ موجود و به فراواني به چشم مي خورد. براي مثال با موقوفه اي از ابن عباس تك واژه هايي از آيه هاي سورۀ قلم تفسير مي شوند: «... فقال الرجل يابن عباس ما الصريم؟ قال الليل المظلم ثم قال لا ضوء له ولا نور... قال الرجل وما التخافت يابن عباس؟ قال يتسارون بعضهم بعضاً لكي لا يسمع احد غيرهم...»

و يا واژۀ «القدوس» از زبان نگارنده به «البريء من الآفات الموجبات للجهل» تفسير مي شود.

واژه هاي «مريد، علي حرف، احقاف، ق، اميين، العراء» به ترتيب به «الخبيث،


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 2.
2- دخان/ 3.
3- ٤. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 74.

ص: 138

علي شك،(1) بلاد عاد من الشقوق إلي الأجفر وهي أربعة منازل(2)، جبل محيط بالدنيا من وراء يأجوج ومأجوج(3)، الذين ليس معهم الكتاب(4)، الموضع الذي لاسقف له»(5) تفسير شده اند.

به بهانۀ آيۀ 15 سورۀ غافر نيز تفسير چند نام از نامهاي قرآني قيامت ارائه شده است:

﴿لِينْذِرَ يوْمَ التَّلاقِ﴾ قال: يوم يلتقي أهل السماوات و الأرض و يوم التناد- يوم ينادي أهل النار أهل الجنة أن أفيضوا علينا من الماء أو مما رزقكم الله، و يوم التغابن يوم يعير أهل الجنة أهل النار، و يوم الحسرة يوم يؤتى بالموت فيذبح»(6).

با بررسي اين توضيحات و شرح لغات به دست مي آيد كه اكثر آنها از سوي مؤلف بيان شده اند و نيز مفّسر در اين حوزه بسيار قوي و همچون نويسندگان «معاني القرآن» و «غريب القرآن» ظاهر گرديده است.

در تفسير قمي در حوزۀ مباحث علوم قرآني به مصاديقي از چند مبحث نيز به صورت بسيار گذرا اشاره شده است كه از آن جمله اند: مكي و مدني بودن آيات، فضائل سور، عطف آيه به آيه، مضارع محقق الوقوع، تقديم و تأخير، لهجه هاي مختلف در قرآن.

10 _ مكي و مدني بودن آيات


1- همان، ص 54.
2- همان، ص 273.
3- همان، ص 299.
4- همان، ص 348.
5- همان، ص 370.
6- همان، ص 228.

ص: 139

دربارۀ برخي از آيات در تفسير قمي، سخن از مكي يا مدني بودن، به ميان آمده است: اما اين شيوه به ندرت به كار رفته است؛ مكي بودن و نيز زمان نزول آيۀ 77 سورۀ نساء با عبارت «فإنها نزلت بمكةٍ قبل الهجرة» نمايان شده است.(1) دربارۀ آيۀ 216 سورۀ بقره نيز: «نزلت بالمدينه ونسخت آية ﴿كفوا أيديكم﴾(2) التي نزلت بمكة»(3) و آيۀ 30 سورۀ انفال نيز با تعبير «فإنها نزلت بمكة قبل الهجرة»(4) در شمار آيات مكي قرار گرفته است.

البته به صورت غير مستقيم و از خلال سبب نزولها و شأن نزولها نيز مي توان قرينه هايي براي مكي و يا مدني بودن آيات يافت اما تعداد نقلهاي صريح اين كتاب از اين 4 نقل تجاوز نمي كند. ديگر اينكه مؤلف از بيان مكي و يا مدني بودن آيات استفادۀ تفسيري نكرده است.

11 _ حروف مقطعه

از منظر اين كتاب حروف مقطعۀ قرآني حرفي از حروف اسم اعظم خداوند متعالند كه رمزِ ميان خداوند، پيامبر  و امام  محسوب مي شوند. اين تعريف از حروف مقطعه در آغاز 6 سوره از سور قرآني با تفاوتي اندك از هم ارائه شده است:

«(الم)(5) هو حرف من حروف اسم الله الأعظم المتقطع في القرآن الذي خوطب به النبي  و الإمام فإذا دعا به أجيب»(6).


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 151.
2- نساء/ 77.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 80.
4- همان، ص 271.
5- بقره/ 1.
6- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 43.

ص: 140

در آغاز سوره هاي يونس(1) و شوري(2) نيز همين مضمون با اندكي تغيير تكرار شده است.

آغازگر سورۀ مريم روايتي است كه آيۀ ﴿كهيعص﴾ را اين گونه تفسير مي كند:

«حدثنا جعفر بن أحمد... عن أبي عبدالله  قال هذه ﴿كهيعص﴾ أسماء الله مقطعة و أما قوله ﴿كهيعص﴾ قال الله هو الكافي الهادي العالم ذو الأيادي الصابر على الأعادي الصادق ذو الأيادي العظام».(3)

در سوره هاي زخرف و شعراء نيز با تعابير «حرف من الاسم الاعظم»(4) و «حرف من حروف اسم الله الاعظم المرموز في القرآن»(5)، از حروف مقطعه ياد شده است.

12 _ عطف آيه به آيه

در مقدمه از اين عنوان با تعبير «المنقطع المعطوف» ياد مي شود و نگارنده در شرح معناي اين اصطلاح مي گويد:

«فهي آيات نزلت في خبر ثم انقطعت قبل تمامها و جاءت آيات غيرها ثم عطف بعد ذلك على الخبر الأول».(6)


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 309.
2- همان، ج 2، ص 240.
3- همان، ص 22.
4- همان، ص 254.
5- . همان، ص 94.
6- . همان، ج 1، ص 21 (مقدمه).

ص: 141

در متن كتاب با 16 مورد روبه رو مي شويم كه با عبارتهاي «معطوفة»، «معطوف علي»، «معطوفة علي» و «عطف علي» آيه اي عطف به آيۀ ديگر شمرده مي شود.(1) اين عطفها گاه در يك سوره آيه اي را به آيه اي ديگر مرتبط مي سازد و گاه فراتر رفته است و آيه اي از يك سوره را با آيه اي در سوره اي ديگر معطوف مي داند.

حال نمونه هايي را از نظر مي گذارنيم.

الف) در كتاب حاضر، آيۀ 104 سورۀ نساء بر آيۀ 140 سورۀ آل عمران عطف شده است:

و قوله ﴿وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ﴾ فإنه معطوف على قوله في سورة آل عمران ﴿إِنْ يمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾(2)

ب) دو آيه از سورۀ انفال از منظر اين كتاب با وجود اينكه آيات كثيري ميانشان انفصال حاصل كرده است بر هم عطف مي شوند:

﴿إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيةً﴾(3) فالمكاء التصفير و التصدية صفق اليدين و هذه الآية معطوفة على قوله ﴿وَ إِذْ يمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾(4) و قد كتبت بعد آيات كثيرة.(5)

ج) آيۀ 48 سورۀ عنكبوت نيز معطوف آيۀ 5 سورۀ فرقان شمرده مي شود:


1- همان، ج 1، ص 147،،142 ، 148 و ج 2، ص 128 ،287 ،67 ،329 ،323 ،307 ،226 ،244 ،274 ،158،.271 ،255 ،254.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص158.
3- انفال/ 35.
4- همان/ 30.
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 274.

ص: 142

﴿وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ و هو معطوف على قوله في سورة الفرقان ﴿اكْتَتَبَها فَهِي تُمْلى عَلَيهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا﴾(1)

نكتۀ مهمي كه اينجا بايد بدان اشاره كرد اين است كه از مقايسۀ مقدمه و متن كتاب برمي آيد مراد مؤلف از به كار بردن عنوان عطف در متن در بسياري از موارد نشأت گرفته از تفكر توقيفي نبودن جايگاه آيات است چه اينكه در مقدمه ذيل عنوان «و أما الآيات التي هي في سورة و تمامها في سورة أخرى» از نمونه هايي مثال مي زند كه در متن كتاب آنها را معطوف ناميده است. براي نمونه در مقدمه دربارۀ آيۀ 5 سورۀ فرقان كه پيش تر آمد، اين گونه مي خوانيم:

«و أما الآيات التي هي في سورة و تمامها في سورة أخرى... و منه قوله ﴿وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيمِينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ فنصف الآية في سورة الفرقان و نصفها في سورة القصص و العنكبوت و مثله كثير نذكره في مواضعه»(2).

13_ مضارع محقق الوقوع (لفظه ماضٍ و معناه مستقبل)

در مقدمه و متن تفسير قمي با عنوان «لفظه ماضٍ ومعناه مستقبل» روبه رو مي شويم كه مراد از آن مضارع محقق الوقوع است كه در خلال بررسي چند نمونه معناي آن روشن تر خواهد شد.


1- همان، ج 2، ص 128.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 24.

ص: 143

الف) ﴿وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَينِ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾(1) فلفظ الآية ماض و معناه مستقبل و لم يقله بعد و سيقوله(2).

ب) ﴿وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً﴾(3) معناه مستقبل أنهم يبرزون و اللفظ ماض.(4)

ج) ﴿يا وَيلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ فَما زاَلَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ﴾(5) قال بالسيف و تحت ظلال السيوف و هذا كله مما لفظه ماض و معناه مستقبل.(6)

گفتني است كه اين نوع كاربردها در آيات قرآني پرشمار است اما در اين كتاب تنها ذيل چهار آيه(7) از اين عنوان استفاده شده است.

14_ تقديم و تأخير

در تفسير قمي اين عنوان براي دو گونه آيات به كار برده شده است. گونۀ اول آيات ناسخي كه در مصحف كنوني پس از منسوخ خود قرار گرفته اند، كه با تعابيري چون «فقد قدمت الناسخة علي المنسوخة في التأليف»(8) و «هذه الآية متقدمة علي...»(9) از آنها ياد مي شود كه ريشه در همان تفكر توقيفي نبودن مفّسر


1- مائده/ 116.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 197.
3- ابراهيم/ 21.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 37.
5- انبياء/ 14 و 15.
6- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 43.
7- سه مورد از آن در متن ياد شد براي مورد چهارم نك: همان، ص 225.
8- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 85.
9- . همان، ص72.

ص: 144

دارد و گونۀ دوم آياتي كه بنابر ضرورتهاي كلامي، تناسب با حال مخاطب و جز آن، واژه هاي يك آيه در تقدم و تأخر جابه جا شده اند. كه اين نوعِ اخير برابر با بحث تقدم و تأخر در ادبيات عرب است. به مصاديق بنگيريم:

الف) ذيل سورۀ جاثيه آيۀ 24 مي خوانيم:

﴿وَ قالُوا ما هِي إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾ و هذا مقدم و مؤخر لأن الدهرية لم يقروا بالبعث و لا النشور بعد الموت و إنما قالوا نحيا و نموت».(1)

از نظر مفّسر علت اين تقديم و تأخير در آيه مناسبت با حال مخاطبان است كه همان دهريان باشند.

ب) در سورۀ آل عمران ذيل آيۀ 43 آمده است:

﴿و قوله يا مَرْيمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾ و إنما هو اركعي و اسجدي(2)

مفّسر در اين آيه به صراحت از تقديم و تأخير سخن نگفته بلكه با جابه جايي دو واژۀ آيه بدان اشاره كرده است و نيز دربارۀ علت اين تقديم و تأخير سكوت پيشه نموده است.

_ نمونه اي ديگر آيۀ 56 سورۀ روم است كه با تغيير جاي واژگان و اشاره به تقدم و تأخر آنها مجدد مكتوب شده است:و قوله ﴿قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يوْمِ الْبَعْثِ﴾ فإن هذه الآية مقدمة و مؤخرة و إنما هي «و قال الذين أوتوا العلم و الإيمان فى كتاب الله لقد لبثتم إلى يوم البعث».(3)


1- همان، ج 2، ص 270.
2- همان، ج 1، ص 110.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص137.

ص: 145

د) آيۀ ابتدايي سورۀ كهف نيز با جابه جايي واژه ها اين گونه تلاوت مي شود:

﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيماً﴾ قال هذا مقدم و مؤخر لأن معناه «الذي أنزل على عبده الكتاب قيما و لم يجعل له عوجا»، فقد قدم حرف على حرف».(1)

15_ به كار رفتن حرفي به جاي حرف ديگر

در مقدمه با عنواني با عبارت «ما هو حرف مكان حرف» رو به رو مي شويم در متن كتاب از اين عنوان به دو شكل ياد شده است. گاه با عباراتي چون «وضع حرف مكان حرف» و گاه بدون نهادن عنوان خاصي بر متن و ضمن توضيحي، غير مستقيم.

الف) در سورۀ نمل ذيل آيۀ ﴿يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّي لا يخافُ لَدَي الْمُرْسَلُونَ إِلَّا مَنْ ظَلَمَ﴾(2) مي خوانيم: «و معنى إلا من ظلم كقولك و لا من ظلم ﴿ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ فوضع حرف مكان حرف».(3)

ب) در تفسير آيۀ 150 سورۀ بقره ﴿لِئَلَّا يكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ﴾ با عبارت «يعني ولا الذين ظلموا منهم» ﴿وإلا﴾ في موضع ﴿ولا﴾ وليت هي الاستثنا»(4) بيان شده است.

16_ متفرقات

اشاره

1- همان، ص5.
2- نمل/ 9 و 10.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 102 . نمونه اي ديگر نك: همان، ج 1، ص 279.
4- همان، ج 1، ص 72.

ص: 146

چهار نكتۀ علوم قرآني ديگر در تفسير قمي وجود دارد كه تنها يك يا دو بار و به ندرت، به كار رفته است.

الف) فضائل سور

از فضائل سور در اين كتاب اثري نيست به جز يك روايت ذيل آيۀ اول سورۀ انعام كه به نقل از امام رضا  خبر از نزول يك جاي اين سوره مي دهد و فضيلت قرائت آن را با اين الفاظ بيان مي دارد:

«فإنه حدثني أبي عن الحسين بن خالد عن أبي الحسن الرضا  قال نزلت الأنعام جملة واحدة و يشيعها سبعون ألف ملك لهم زجل بالتسبيح و التهليل و التكبير فمن قرأها سبحوا له إلى يوم القيامة».(1)

ب) نزول قرآن به لهجه هاي مختلف

در تفسير قمي دو جا به نزول قرآن به لهجه هاي مختلف اشاره شده است.

1_ واژه اي از سورۀ قصص از منظر اين كتاب با لهجۀ سرياني نازل شده است:

﴿وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يقُولُونَ وَيكَأَنَّ اللَّهَ﴾ قال هي لفظة سريانية.(2)


1- . القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 201.
2- . ٣.القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 121.

ص: 147

2_ ذيل آية 39 سورة فرقان مي خوانيم: ﴿ وَ كُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً﴾ يعني كسرنا تكسيرا، قال هي لفظة بالنبطية.(1)

ج) لفظ واحد و معنا جمع و برعكس

در اين كتاب با عناويني چون «لفظه واحد و معناه جمع» و يا «لفظه جمع ومعناه واحد» نيز رو به رومي شويم كه اولي بر اسم جمع و قاعدۀ اسم جنس دلالت مي كند مانند: «شجر»(2) كه با به كاربري «الشجر» افادۀ عموم مي كند و... و دومي نيز بيشتر به جري و تطبيق مي ماند چه اينكه خود مؤلف نيز با تعبير «و هو جار في الناس»(3) از آن ياد كرده است.

گفتار چهارم: مباحث موضوعي در تفسير قمي

1_ داستانهاي قرآني، اخبار پيشينيان و غزوات صدر اسلام

در موارد متعددي در اين كتاب به نقالي داستانهاي قرآني و اخبار پيامبران سلف و پيامبر اكرم  و نيز چگونگي رويدادهاي غزوات صدر اسلام پرداخته شده است كه اين داستانها شباهت بسياري با داستانهاي اسباب نزول و نحوۀ گويش مفّسر در آنها دارند. اين گونه نقلها از تركيب مزجي آيات و قطعات مختلف يك داستان پديد مي آيند. كه اين دو مجموعه در يك چينش منطقي در كنار هم قرار گرفته و داستان كاملي را تشكيل مي دهند و از اين گذر، آيات


1- همان، ص 90.
2- جر / 22 ) همين ) « الملك » ٢. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 55 ، حج / 11 ؛ و نيز دربارة كلمۀ عبارت به كار رفته است.
3- اين عنوان در مقدمه به كار رفته و در متن كتاب نيز مصاديق آن ذكر شده است؛ نك : سوره هاي . انفال/ 27 ؛ ممتحنه/ 1؛ آل عمران/ 173 ؛ توبه/ 61.

ص: 148

بسياري نيز تفسير مي شود.

در واقع توجه به سياق آيات، چينش منظم و هدفمند بخشهاي مختلف داستانها و قدرت تصويرگري بالاي مفّسر با توجه به فضاي نزول آيات موجب مي شود ذهن مخاطب طي مطالعۀ آيات و تفسير آنها ناخودآگاه به تصويرپردازي وقايع و رويدادها بپردازد و از اين منظر كتاب موجود، تفسيري جذاب جلوه نمايد.

براي مثال داستان حضرت آدم  از خلقت او گرفته تا رويايي با ابليس(1)، اخراج از بهشت،(2)

هبوط ايشان به زمين(3) و توبۀ حضرت و كلماتي كه حضرت بر زبان جاري فرمود(4)، بيان شده است و نيز داستانهاي حضرت موسي و قوم بني اسرائيل طي توضيح وقايع متعددي مانند: داستان فرعون، عذابهايش و ساحران و حضرت موسي(5) ، داستان گاو بني اسرائيل و چگونگي قتلي كه صورت گرفته بود، الواح حضرت موسي ، تولد حضرت موسي و پرورش او _ كه داستاني مفصل در 6 صفحه است(6) _ چگونگي زندگي بني اسرائيل در مصر و هلاك قارون(7) و چگونگي رويارويي موسي  با فرعون و داستان عصاي حضرت،(8)


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 49.
2- همان، ص 53 و 237.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 54.
4- همان.
5- . ٥. همان، ص 239.
6- . ٨. همان، ص 113 تا 118.
7- همان، ص 120 تا 122.
8- . همان، ص 59.

ص: 149

قضيۀ گوساله پرستي بني اسرائيل(1) و خضر و حضرت موسي (2)، بيان شده است.

از حضرت سليمان با نقل داستانهاي هدهد و بلقيس(3)، موريانه و عصاي حضرت سليمان(4) و نيز چگونگي برخورد او با بني اسرائيل و حوادثي كه با آن رو به رو بوده است،(5) در نقلي بسيار طولاني سخن گفته است.

داستان زندگي حضرت ابراهيم(6) و محاجۀ او با نمرود(7) و زنده كردن پرندگان(8) و ذبح فرزندش اسماعيل(9) و داستان بخت النصر و عزيز(10)، هابيل و قابيل(11)، هاروت و ماروت(12)، حضرت يونس(13)، حضرت نوح(14) و ساير پيامبران(15)، حضرت يوسف(16)، ذي القرنين(17)، حضرت داود(18) و اصحاب كهف(19)، نيز در اين


1- همان، ج 2، ص 62 و 63.
2- همان، ص 11 تا 19.
3- همان، ص 103.
4- همان ، ج 1، ص 65.
5- همان، ج 2، ص 207 تا 212.
6- القمي، علي بن ابراهيم، همان ، ج 1، ص 334.
7- همان، ص 94.
8- همان، ص 95.
9- همان، ج 2، ص198.
10- همان، ج 1، ص 95.
11- همان، ص 174.
12- همان، ص 64.
13- همان، ص 318 و 319.
14- همان، ص 328.
15- . در سورة هود به زندگي بسياري از پيامبران پرداخته شده است.
16- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 344.
17- همان، ج 2، ص 12.
18- همان، ص 204.
19- همان، ص 6 تا 9.

ص: 150

كتاب نقل شده است.

همچنين از حضرت مريم  و حضرت عيسي،(1) نذر همسر عمران(2)، رفعت حضرت عيسي(3)، سخن گفته شده است.

به حوادث زندگي پيامبر ، داستان معراج و شب اسراء،(4) رحلت پيامبر  و جريان فدك(5) و غزوات بدر(6)، احد(7)، ذات السلاسل(8)، بني قريظه(9)، احزاب(10) به تفصيل پرداخته شده است كه اين نقلها با نگاهي كاملاً شيعي و ذكر فضائل اهل بيت  همراهند.

از آنچه گفته آمد به جرأت مي توان گفت نقل داستانهاي مختلف و رويدادها در اين كتاب با نقل اسباب و شأن نزولهاي آن همپايي مي كند. نكته اي كه در بررسي اين داستانها به چشم مي خورد اين است كه در ميان بسياري از آنها بخشهايي از روايات متواتري همچون حديث منزلت، خطبۀ پيامبر  در جنگ تبوك، سخن پيامبر  با ابوذر(11) ديده مي شود و نيز همانند آنچه در اسباب نزول گفته آمد كاملاً مشخص است كه داستانها بايد از منابع ذكر شده باشند به ويژه آن گاه كه با نقلهايي بسيار طولاني حتي گاهي بيش از 5 صفحه رو


1- همان، ص 23 تا 25.
2- همان، ج 1، ص 109و
3- همان، ص 111.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 213.
5- همان، ج 1، ص 111 تا 119.
6- . ٦. همان، ص 256 تا 270.
7- همان، ص 118 تا 133.
8- همان، ج 2، ص 435 تا 440.
9- همان، ص 153 تا 167.
10- همان، ص 152 تا 172.
11- همان، ج 1، ص 292،.294 ،290.

ص: 151

به رو هستيم به نمونه اي بنگريم:

الف) ذيل آيۀ 63 سورۀ بقره بدون ذكر منبع مكالمۀ ميان ابوذر و عثمان بن عفان نقل شده است در بخشهايي از اين نقل طولاني مي خوانيم:

«أخبرني حبيبي رسول الله  فقال لا يفتنونك يا اباذر ولا يقتلونك... فجاء اميرالمؤمنين  فقال عثمان يا أباالحسن... فقال ... فإني سمعتُ رسول الله  يقول ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء علي ذي لهجة أصدق من ابي ذر فقال اصحاب رسول الله  صدق ابوذر و قد سمعنا هذا من رسول الله  فبكي ابوذر عند ذلك فقال ويلكم...».(1)

همان طور كه از مثال واضح است نقلي اين چنين، با بيان جزئيات و نقل قولها و بسيار طولاني آن هم از حافظه، بعيد مي نمايد و مهم تر آنكه اين داستان به كرّات در كتابهاي شيعي ذكر شده است و تقريباً از تواتر معنايي برخوردار است.

البته برخي از اين داستانها با استناد به امامان  نقل شده اند كه بيشتر نيز مرسلند(2) اما اكثر آنها بدون استناد به معصوم و يا منبعي آمده اند و اينكه چرا منبع ذكر نشده است از پرسشهاي ديگر اين پژوهش است.

ب) ذيل آيۀ 5 سورۀ انفال طي 12 صفحه داستان رويارويي گروهي از قريش به سردكرگي ابوسفيان و اصحاب پيامبر  ذكر مي شود كه در خلال آن نقلهاي بسياري از ابوجهل، ابوالبختري، پيامبر ... و نيز نقل شعرهايي از عرب و بيان جزئيات عملكردهاي حضرت علي  در دفاع از پيامبر ،


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 61 تا 64.
2- . 129 تا 134 ، ٢. همان، ص 122 تا 127.

ص: 152

حمزه و عباس عموي پيامبر  آمده است كه تقريباً مي توان گفت ذكر همۀ اين جزئيات، آن هم از ذهن، ناممكن است.

2_ مباحث كلامي و ردّ فرق باطل

اشاره

شمار پرداختهاي تفسير قمي به مباحث كلامي _ اعتقادي، كم نيست در مقدمۀ كتاب با عناويني چون «الردّ علي الزنادقه، الردّ علي الثنويه، الردّ علي من انكر الثواب والعقاب و...» از آنها تعبير شده است اما با مراجعه به متن كتاب ديده مي شود كه اين گونه مباحث اغلب به دو شكل به كار رفته اند:

اول آنكه از برخي مباحث، با تعابير مقدمه سخن گفته و دوم با اشاره به اينكه يك آيه دربردارندۀ كدام تفكر كلامي است و از مصاديق كدام انديشه هاي شيعي است از اين گونه مباحث ياد شده است. در واقع يا درمقام ردّ انديشه هاي فرق مختلف غيرشيعي است و يا در مقام اثبات انديشه هاي شيعي. با بررسي متن در مي يابيم كه كتاب حاضر مشتمل است بر:

الف) اشارۀ صريح به تفاوت انديشه هاي شيعي و سني

در كتاب حاضر، اهل سنت با تعبير «العامة» معرفي شده اند و در قسمتهايي از كتاب به تفاوت هاي تفسير ايشان از آيات با تفاسير شيعه سخن گفته شده است.

1_ ذيل آيۀ 203 سورۀ بقره ﴿فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يوْمَينِ فَلا إِثْمَ عَلَيهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيهِ لِمَنِ اتَّقى الكبائر﴾

آمده است:

«و أما العامة فإنهم يقولون فمن تعجل في يومين فلا إثم عليه و من تأخر فلا إثم عليه لمن اتقى الصيد، أ فترى أن الله

ص: 153

تبارك و تعالى حرم الصيد بعد ما أحله لقوله «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا»(1) و في تفسير العامة معناه فإذا حللتم فاتقوا الصيد، و كافر وقف هذا الموقف...».(2)

2_ در تفسير آيۀ 223 سورۀ بقره ﴿نساءكم حرث لكم فأتو احرثكم أني شئتم﴾ به نقل از اهل سنت گفته آمده: «و تأولت العامة في قوله ﴿أني شئتم﴾ أي حيث شئتم في القبل و الدبر و قال الصادق : «﴿أني شئتم﴾ اي متي شئتم في الفرج...»(3) و به اين شكل ميان دو نقل شيعه و سني قياس شده است:

3_ در تفسير آيۀ ﴿... فَلْيمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ ليقْطَعْ فَلْينْظُرْ هَلْ يذْهِبَنَّ كَيدُهُ مَا يغِيظُ﴾(4) ، پس از ذكر تفكر شيعي دربارۀ آن گفته شده است:

فأما العامة فإنهم رووا في ذلك أنه من لم يصدق بما قال الله فليلق حبلا إلى سقف البيت ليختنق...(5)

4_ در آيۀ ﴿لِلَّذِينَ يقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾(6) به نقل از علي بن ابراهيم آمده است: «قال إن العامة يقولون نزلت في رسول الله  لما أخرجته من مكة و إنما هي للقائم  إذا خرج يطلب بدم الحسين ...»(7).

5_ داستان افسانۀ غرانيق از جمله مطالبي است كه در كتاب حاضر به نام تفكر اهل سنت ذكر شده است:


1- . ١. مائده/2.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 79.
3- همان، ص 81.
4- حج/ 15
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 55.
6- حج/ 39.
7- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 59.

ص: 154

﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِي إلى قوله وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾(1) فإن العامة رووا أن رسول الله  كان في الصلاة فقرأ سورة النجم في مسجد الحرام و قريش يستمعون لقراءته فلما انتهى إلى هذه الآية ﴿أَ فَرَأَيتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّي وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْري ﴾(2) أجرى إبليس على لسانه «فإنها للغرانيق الأولى و إن شفاعتهن لترتجى» ففرحت قريش و سجدوا و كان في القوم الوليد بن المغيرة المخزومي و هو شيخ كبير فأخذ كفا من حصى فسجد عليه و هو قاعد و قالت قريش قد أقر محمد بشفاعة اللات و العزى، قال فنزل جبرئيل فقال له جبرئيل قد قرأت ما لم أنزل عليك و أنزل عليه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِي إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيطانُ فِي أُمْنِيتِهِ فَينْسَخُ اللَّهُ ما يلْقِي الشَّيطانُ». و أما الخاصة فإنه روي عن أبي عبد الله  أن رسول الله  أصابه خصاصة فجاء إلى رجل من الأنصار فقال له هل عندك من طعام فقال نعم يا رسول الله و ذبح له عناقا و شواه فلما أدناه منه تمنى رسول الله  أن يكون معه علي و فاطمة و الحسن و الحسين  فجاء منافقان ثم جاء علي بعدهما فأنزل الله في ذلك»(3).

5_ آيۀ 11 سورۀ نور با توجه به نقل عامه و خاصه اين گونه تفسير مي شود:


1- حج/ 52.
2- نجم/ 19 و 20.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 60.

ص: 155

﴿إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيرٌ لَكُمْ﴾ فإن العامة رووا أنها نزلت في عائشة و ما رميت به في غزوة بني المصطلق من خزاعة و أما الخاصة فإنهم رووا أنها نزلت في مارية القبطية و ما رمتها به عائشة و المنافقات».(1)

6_ در سورۀ صافات سخن از ذبيح اسماعيل است و اينكه ايشان چه كساني هستند؟ ابتدا مؤلف با يك روايت به نقل از علي بن ابراهيم و نيز يك روايت مرسل از پيامبر  گفته است كه ايشان اسماعيل و عبدالله بن عبدالمطلب هستند و سپس مي گويد:

«فهذان الخبران عن الخاصة في الذبيح قد اختلفوا في إسحاق و إسماعيل و عبد الله و قد روت العامة خبرين مختلفين في إسماعيل و إسحاق»(2).

7_ در سورۀ قصص نيز دربارۀ ﴿وَ يوْمَ ينَادِيهِمْ فَيقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ﴾(3) گفته شده است: «فإن العامة رووا إن ذلك في القيامه» و سپس ديدگاه شيعه در تفسير اين آيه با نقل روايتي از علي بن ابراهيم بيان مي شود: «وأما الخاصة فإنه حدثني ابي...».(4)

يك نقل نيز بنا بر قول علي بن ابراهيم و متكي بر روايتي از معصوم  تفاوت نگاه شيعه و سني به يك آيه را دربردارد كه اين نقل از دايرۀ شاهدان اين بحث خارج است و نمي توان آن را به عنوان مصاديقي از استفاده از منقولات اهل سنت در تفسير برشمرد.


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 75.
2- همان، ص 199.
3- قصص/ 65.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 119.

ص: 156

«فإنه حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن أبي بصير عن أبي عبد الله  قال... فقال الرجل لأبي عبد الله  إن العامة تزعم أن قوله ﴿وَ يوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً﴾(1) عنى يوم القيامة، فقال أبو عبد الله  أ فيحشر الله من كل أمة فوجا و يدع الباقين لا، و لكنه في الرجعة».(2)

اين نقل با آنچه پيش تر گفتيم متفاوتند و تنها روايتي است كه امام  طي آن تفسير صحيح آيه را مي فرمايد.

با بررسي آنچه گفته آمد درمي يابيم كه تمامي اين گونه عبارات از سوي مؤلفِ كتاب، بيان شده است و علي بن ابراهيم و يا ساير مشايخ در ذكر اين مطالب نقشي ندارند.

ب) اشاره به تفكرات فرق مختلف و بيان بطلان آنها

در تفسير قمي ذيل برخي از آيات به تناسب از برخي عقايد معتزله،(3) مرجئه(4)، قدريه،(5) دهريه،(6) زنادقه(7) و جبريه(8) (مجبره)(9) سخن گفته شده است و گاه اين مطالب با بيان عقيدۀ فرقه اي خاص همراه است و گاه در كنار آيه تنها به ذكر


1- نمل/ 83.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 106.
3- براي نمونه نك: همان، ص 33،65 و...
4- براي نمونه نك: همان، ج 1، ص 307 و ج 2، ص 279، 27...
5- براي نمونه نك: همان، ص 233 و ج 2، ص 320 و...
6- براي نمونه نك: همان، ج 2، ص 57،13 و 389 و... ،312 ،237 ،136 ،131
7- براي نمونه نك: همان، ص 131، 238و...
8- براي نمونه نك: همان، ص 390 و...
9- براي نمونه نك: همان، ج 1، ص 219 و ج 2، ص 127، 434 و...

ص: 157

«هي الرّد علي...» بسنده شده است. به نمونه هايي از آنها بنگريم:

1_ ذيل آية ﴿ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ﴾(1) مي خوانيم:

«و زعمت المعتزلة أنا نخلق أفعالنا و احتجوا بقول الله ﴿أَحْسَنُ الْخالِقِينَ﴾ و زعموا أن هاهنا خالقين غير الله عز و جل و معنى الخلق هاهنا التقدير»(2).

2_ آيۀ 7 و 8 سورۀ زلزال از نظر مؤلف ردّ مجبره محسوب مي شوند:

﴿فَمَنْ يعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يرَهُ وَ مَنْ يعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يرَهُ﴾ و هو رد على المجبرة الذين يزعمون أنه لا فعل لهم».(3)

ج) تأويل برخي از آيات به برخي عقايد كلامي

از ديگر ويژگيهاي كلامي اين كتاب تأويل يك آيه به عقايد شيعه است. در تفسير قمي، از رجعت(4) ، بسيار فراوان، توحيد،(5) بدا،(6) برزخ(7)، عصمت ائمۀ اطهار (8)، ثواب و عقاب پس از مرگ(9)، اهباط و تكفير(10)، آجال و ارزاق(11)،


1- مؤمنون/ 14
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 65...
3- همان، ص 434.
4- همان، ج 1، ص 58،،148 ،123 ،108 ،106 ،50 ،39 ، 387 و ج 2، ص 11 ،385 ،313 ،312 ،249. 398 و 399 ،367 ،317 ،310 ،303 ،265 ،231 ،230 ،228
5- همان، ج 2، ص 257.
6- همان، ج 1، ص 183 و 264 و ج 2، ص 178.
7- همان، ج 2، ص 26 و 69.
8- همان، ج 1، ص 366.
9- همان، ص 130.
10- همان، ص 339.
11- همان، ج 2، ص 264.

ص: 158

عالم ذر(1)، شفاعت(2) و... غيره سخن گفته شده است نمونه هايي از آن را از نظر مي گذرانيم:

1_ ذيل آيۀ ﴿وَ حَرامٌ عَلى قَرْيةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يرْجِعُونَ﴾(3) آمده است:

«فإنه حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن ابن سنان عن أبي بصير عن محمد بن مسلم عن أبي عبد الله و أبي جعفر  قالا كل قرية أهلك الله أهلها بالعذاب لا يرجعون في الرجعة».(4)

2_ ذيل آيۀ سورۀ دخان در بحث از بدا آمده است:

﴿فِيها يفْرَقُ في ليلة القدر كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ﴾(5) أي يقدر الله كل أمر من الحق و من الباطل و ما يكون في تلك السنة و له فيه البداء و المشية يقدم ما يشاء و يؤخر ما يشاء من الآجال و الأرزاق و البلايا و الأعراض و الأمراض و يزيد فيها ما يشاء و ينقص ما يشاء و يلقيه رسول الله  إلى أميرالمؤمنين  و يلقيه أميرالمؤمنين  إلى الأئمة  حتى ينتهي ذلك إلى صاحب الزمان »(6).

3_ مباحث فقهي

بيان مباحث فقهي به تناسب آيات الاحكام از ديگر نكاتي است كه جسته و


1- همان، ج 1، ص 238 و ج 2، ص 317.
2- همان، ص 235.
3- انبياء/ 95.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 50.
5- دخان/ 4.
6- . ٦. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 264

ص: 159

گريخته در اين كتاب به آن اشاره شده است.

احكام قبله(1) ، فديه و روزه(2)، حج(3)، غسل،(4) طلاق(5)، نماز خوف و حيرت،(6) اموال يتيم(7)، تقسيم ارث،(8) خمس،(9) زنا (10)و... در تفسير قمي آمده است. مفّسر در اين حوزه در جايگاه فقهي مي نشيند و حكم امور مختلف را بيان مي دارد. اين گونه نقلها در تفسير بسيار نيست.

4_ ادبيات عرب و نكات نحوي

تفسير قمي از پرداختن به مباحث مربوط به ادبيات عرب و نكات نحوي، نيز غافل نمانده است. شمار اين نوع مطالب اندك است و آنقدري نيست كه بتوان گفت از شيوه هاي مفّسر در كتاب محسوب مي شود؛ اما گاه استفاده از اشعار عرب و بيان نكات نحوي و نقش كلمات در آيات، در اين كتاب به چشم مي خورد البته شرح لغات و واژگان دور از ذهن نيز، كه در بحث از تفسير مفردات قرآني بدان اشاره شد، خود حكايت از تسلط مفّسر به معاني واژگان عرب دارد.

در نسخۀ موجود از تفسير قمي گاه به نقل از علي بن ابراهيم و يا مؤلف


1- . ١. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص68.
2- همان، ص.79 ،
3- . 77 و ج 2، ص 59 ، همان، ص 7
4- همان، ج 1، ص 8.
5- ھمان، ص 84،86 و ج 2، ص 357 و 358 ،85.
6- همان، ج 1، ص 88.
7- همان، ص140.
8- همان، ص 141.
9- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 276.
10- همان، ج 2، ص 72.

ص: 160

اشعاري متناسب با معاني آيات ذكر مي شوند شمار آنها از 11 عدد تجاوز نمي كند اما نشان از آن دارد كه مفّسر اين كتاب در ادبيات عرب نيز دستي داشته است.

1_ در معناي واژة «زينم» ذيل آية 13 سورة قلم، گفته شده است: ﴿عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ﴾ قال العتل: عظيم الكفر و﴿الزنيم﴾: الداعي و قال الشاعر:

زنيم تداعاه الرجال تداعياً

كما زيد في عرض الأديم الأكارع(1)

2_ مؤلف تبيين آيۀ ﴿أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ﴾(2) را با روايت مرسلي از اميرمؤمنان  آغاز مي كند و در همياري با كلام حضرت  دو بيت شعر مي آورد:

«قال نزلت في القصاص و الخطاب و هو قول أميرالمؤمنين  و على كل منبر منهم خطيب مصقع يكذب على الله و على رسوله و على كتابه، و قال الكميت في ذلك.

مصيب على الأعواد يوم ركوبها لما قال فيها مخطئ حين ينزل

و لغيره في هذا المعنى.

و غير تقي يأمر الناس بالتقى طبيب يداوي الناس و هو


1- همان، ج 2، ص 367.
2- بقره/44.

ص: 161

عليل»(1)

علاوه بر اين در كتاب حاضر در برخي موارد به بيان نقش واژه هاي يك آيه پرداخته شده است؛ اشاره به فعل و مفعول، مبتدا و خبر(2)، قسم و جواب،(3) فاعل و مفعول(4) و... از جملۀ آنها است. بيان اين نكات نحوي بسيار محدود و انگشت شمار است به گونه اي كه به نظر مي رسد مفّسر سعي نداشته در اين وادي، مگر به ضرورتي كه احساس كرده است، وارد شود. به نمونه هايي از آنچه گفته آمد بنگريم:

1_ ﴿تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ فقوله ﴿تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾(5) ابتداء و قوله ﴿فُصِّلَتْ آياتُهُ خبره﴾(6)

2_ ﴿هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيهْ إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيهْ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيةٍ﴾(7) أي مرضية فوضع الفاعل مكان المفعول(8)

فصل چهارم: استناد و انتساب تفسير قمي

اشاره


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 57.
2- همان، ص 233 و 304.
3- همان، ص 308،.442 ،424 ،411 ،392 ،375 ،336.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 41.
5- فصلت/ 2 و 3.
6- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 233.
7- حاقه/ 19 - 21
8- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 372.

ص: 162

ص: 163

گفتار اول: استناد و انتساب مقدمۀ تفسير قمي

گفتار دوم: استناد متني تفسير قمي

گفتار سوم: نقد متني تفسير قمي

ص: 164

ص: 165

در اين فصل به تفكيك به بحث از استناد و انتساب تفسير قمي در دو بخش مقدمه و متن، مي پردازيم و در هر بخش قرايني كه نشان از نگارش اين كتاب به قلم شخصي به غير از علي بن ابراهيم است، اشاره مي كنيم.

گفتار اول: استناد و انتساب مقدمۀ تفسير قمي

در بحث از انتساب مقدمه، همانند انتساب كتاب اختلاف است. برخي آن را نگارش- علي بن ابراهيم و تنها بخشِ ابتدايي آن را، برگرفته از رسالۀ نعماني و يا رسالۀ سيد مرتضي علم الهدي مي دانند.(1) برخي نيز نيمي از آن را از علي بن ابراهيم و نيم ديگر را نگاشتۀ مؤلف مي شمارند.(2)

اينكه نويسندۀ مقدمه به راستي كيست؟ بسيار اهميت دارد، چه اينكه عبارات مقدمه هم از آن جهت كه دربردارندۀ توثيق عام مشايخ مذكور در كتاب است و مبناي عملكرد بسياري از عالمان قرار گرفته، مهم است و هم از آن جهت كه بيانگر شيوۀ مؤلف در نگارش و تابلويي است(3) كه از درون تفسير نشان


1- الطهراني، آقابزرگ، الذريعه، همان، ج 4، ص 303.
2- همانند طيب جزائري كه در تصح يح خود از آ ن جا كه به زعم او از علي بن ابراهيم است، عبارت را در ميان مقدمه افزوده است . القمي، علي بن « قال ابوالحسن علي بن ابراهيم الهاشمي القمي ط ابراهيم، همان، ج 1- ص.
3- در فصل پنجم همين پژوهش بدان پرداخت هخواهد شد.

ص: 166

دارد، مهم جلوه مي كند. از اين رو، دانستن اينكه چه كسي اين مقدمه را نگاشته است در ميزان اعتبار كتاب و به تبع، در اعتماد و عدم اعتماد به آن اثرگذار است.

حال به بررسي دقيق تر مقدمه مي نشينيم تا ببينيم، آيا مي توان از ميان متن آن، مؤلف را بازشناخت؟در بخش ابتدايي مقدمه، عباراتي آمده است كه دربردارندۀ نكات علوم قرآني است و قرآن را داراي ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، تقديم و تأخير، عام و خاص و... معرفي مي كند.(1) اين عبارات به مطالبي شباهت دارد كه در بحار الانوار با نام رسالۀ نعماني آمده است و با سندي ضعيف به اميرمؤمنان علي  مي رسد. اما اين دو متن اختلافهايي نيز با هم دارندكه از جملۀ آنها مي توان به موارد زير اشاره كرد:

_ بخشهايي در مقدمۀ تفسير قمي است كه در رسالۀ نعماني نيست.

_ تقدّم و تأخر برخي مطالب، در دو متن، با هم متفاوت است.

_ گاه يك مطلب در دو متن، با گويش و عباراتي متفاوت از هم آمده است.

_ برخي واژه ها و يا متن تفسير قمي نسبت به رسالۀ نعماني، پس و پيش و يا تغيير كرده است.

براي روشن تر شدن آنچه گفته شد، بخشي از عبارات مقدمۀ قمي و رسالۀ نعماني را با هم مقايسه مي كنيم.

متن مقدمۀ تفسير قمي:

«فالقرآن منه ناسخ، و منه منسوخ، و منه محكم، و منه متشابه، و منه عام، و منه خاص، و منه تقديم، و منه تأخير، و منه منقطع، و منه معطوف، و منه حرف مكان حرف، و منه على خلاف ما أنزل الله، و منه ما لفظه عام و معناه خاص، و منه ما


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 17 و 18.

ص: 167

لفظه خاص و معناه عام...».(1)

متن رسالۀ نعماني:

«فالقرآن منه ناسخ، و منه منسوخ، و منه محكم، و منه متشابه، و منه خاص، و منه عام، و منه مقدم، و منه مؤخر، و منه منقطع معطوف و منقطع غير معطوف، و منه حرف مكان حرف، و عزائم و رخص و حلال و حرام و فرائض و احكام، و منه ما لفظه عام و معناه خاص، و منه ما لفظه خاص و معناه عام...»(2).

از مقايسۀ كامل اين دو متن بر مي آيد كه مؤلف عبارات را، خود نگاشته است اما به نظر مي رسد كه از جمله منابع او در نگارش اين بخش، رسالۀ نعماني نيز بوده باشد و يا اينكه پشتوانۀ معلومات ذهني نگارنده، از مطالعۀ روايتي كه مستند اين رساله است به دست آمده باشد.

در انتهاي نكات علوم قرآني، كه در حدود يك صفحه است، عبارتي از مؤلف آمده است با اين مضمون:

«و نحن ذاكرون جميع ما ذكرنا إن شاء الله في أول الكتاب مع خبرها ليستدل بها على غيرها و علم ما في الكتاب...»(3).

در واقع نويسنده با اين عبارت، به گونه اي هدف خود از نگارش مطالب مقدمه را بيان مي كند و مي گويد آنچه از نكات علوم قرآني پيش تر در مقدمه ذكر كرده است، با ذكر مثال بيان مي شود تا مراد از مطالبي كه درون كتاب آمده است،


1- همان- ص 17.
2- المجلسي، محمدباقر، همان، ج 90 ، ص 4 و 5.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 18.

ص: 168

مشخص تر شود.

در ادامۀ مقدمه، 12 مورد(1) ارجاع به متن كتاب با عباراتي چون: «نذكره في مواضعه»، «فما ذكرنا...»، «و هم من... الذي ذكرناه» و «نذكر ما... و تفسيره في مواضعه» به چشم مي خورد.

اين عبارات معمولاً پس از بيان توضيح دربارۀ نكات علوم قرآني كه پيش تر گفته شده است، مي آيد. به اين شكل كه بخش به بخش با كلمات «فامّا» و «وامّا» آنچه از وجود ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و... گفته شده بود، توضيح داده مي شود. با بررسي چند نمونه آنچه گفته شد روشن تر خواهد شد:

- فأما الناسخ و المنسوخ فإن... و مثله كثير نذكره في مواضعه؛

- و أما ما هو محرف منه فهو... و مثله كثير نذكره في مواضعه؛(2)

- و أما الرد على المجبرة الذين... و مثله كثير نذكره.(3)

در واقع مؤلف سعي دارد با اين عبارات به آنچه در متن كتاب تفسير آورده، اشاره كند و مراد خود را از عباراتي كه در متن كتاب بيان كرده است، شرح دهد.

پس از پايان توضيح واژگان به كار رفته در نكات علوم قرآني، كه حجم عمده اي از مقدمه را دربرمي گيرند، عبارت ديگري از مؤلف آمده كه هم مضمون عبارت آغازين _ كه پيش تر ذكر كرديم _ است و به نوعي خاتمۀ مقدمه محسوب مي شود.


1- (دو مورد). ،37 ،35 ،28 ،25 ، 1. همان- ص 19 (دو مورد)، 23 (دو مورد).
2- همان- ص 18.
3- همان- ص23.

ص: 169

«و إنما ذكرنا من الأبواب التي اختصرناها من الكتاب آية واحدة ليستدل بها على غيرها و يعرف معنى ما ذكرناه مما في الكتاب من العلم و في ذلك الذي ذكرناه كفاية لمن شرح الله صدره...».(1)

از آنچه گفته شد، درمي يابيم كه نگارندۀ مقدمه بايد يك نفر باشد كه از ابتدا تا به انتهاي آن را نوشته است و ضمن آن شيوۀ خود را شرح داده و با عبارات ارجاعي نيز آنچه گفته است را به ساير بخشهاي كتاب ارجاع مي دهد. نتيجۀ مطالب فوق اين است كه مقدمه، ادغامي از نگاشتۀ دو نفر نيست؛ به گونه اي كه بخشي از آن تأليف يك نفر و بخش ديگر، نگاشتۀ فرد ديگري باشد. اما نگارندۀ مقدمه چه كسي است؟ براي يافتن پاسخ اين پرسش به بررسي بيشتري نياز است كه در ادامه بدان مي پردازيم.

در مقدمه، عبارت ديگري نيز وجود دارد كه در شناخت مؤلف آن اثرگذار است.

ذيل عبارت «الرد علي من انكر الرؤيه»، آيۀ 11 تا 15 سورۀ نجم ذكر و در توضيح آن گفته شده است: «قال أبو الحسن علي بن إبراهيم بن هاشم حدثني أبي...» و به اين شكل با نقل يك روايت از علي بن ابراهيم اثبات مي شود كه اين آيات در مقام ردّ كساني است كه رؤيت را انكار مي كنند. از اين پس در مقدمۀ كتاب 7 روايت ديگر به نقل از علي بن ابراهيم ديده مي شود كه با عبارت «قال علي بن ابراهيم و حدثني...» و يا «قال و حدثني...» روايت شده اند. هنگامي كه عبارات «قال علي بن ابراهيم» در كنار «نذكره في مواضعه» مي نشينند، مشخص مي شود كه مؤلف (فاعلِ فعل «نذكره»)، قطعاً شخصي به غير از علي بن ابراهيم


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 38.

ص: 170

خواهد بود كه از علي بن ابراهيم با ضمير غايب ياد مي كند و در سخنان خود به كلام او استناد مي ورزد.

نكتۀ مهم ديگري نيز از اين 7 روايت به دست مي آيد و آن تفاوتي است كه ميان مطالب مذكور در مقدمه و همان مطالب در متن كتاب وجود دارد كه در خلال بررسي اين 7 روايت به آنها اشاره مي كنيم.

1_ در مقدمۀ تفسير قمي آمده است:

«و أما الرد على من أنكر الرؤية... ﴿عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى﴾ قال أبو الحسن علي بن إبراهيم بن هاشم حدثني أبي عن أحمد بن محمد بن أبي نصر عن علي بن موسى الرضا  قال قال يا أحمد ما الخلاف بينكم و بين أصحاب هشام بن الحكم في التوحيد فقلت جعلت فداك قلنا نحن بالصورة للحديث...».(1)

در متن تفسير قمي ذيل آيات 11 تا 15 سورۀ نجم، اثري از اين روايت نيست.(2) و اين روايت تنها در مقدمه به نقل از علي بن ابراهيم آمده است و نه در متن تفسير قمي و نه در هيچ كتاب معتبر شيعي ديگري به او منسوب نشده است.(3)

2_ در مقدمۀ قمي ذيل عنوان «و أما الرد على من أنكر خلق الجنة و النار» مي خوانيم:


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 32.
2- همان، ج 2- ص 31.
3- منابع جست و جو در اين پژوهش، كتب موجود درCDجامع الاحاديث نور 2 (همان) است.

ص: 171

فقوله ﴿عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى﴾(1) السدرة المنتهى في السماء السابعة و جنة المأوى عندها قال علي بن إبراهيم حدثني أبي عن حماد عن أبي عبد الله  قال قال رسول الله ص لما أسري بي إلى السماء دخلت الجنة فرأيت قصرا من ياقوتة حمراء يرى داخلها من خارجها...»(2).

ذيل هيچ آيه اي از سورۀ نجم و نيز هيچ بخش ديگري از كتاب تفسير قمي اين روايت از علي بن ابراهيم آورده نشده است. اما كلام خود مؤلف كه در مقدمه مي گويد «السدرة المنتهى في السماء السابعة و جنة المأوى عندها» ذيل آيۀ 15 در سورۀ نجم عيناً تكرار شده است.

3_ در مقدمۀ كتاب به نقل از علي بن ابراهيم آمده است:

«قال و حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن حماد عن أبي عبد الله  قال ما يقول الناس في هذه الآية ﴿وَ يوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً﴾(3) قلت يقولون إنها في القيامة قال ليس كما يقولون إن ذلك في الرجعة أ يحشر الله في القيامة من كل أمة فوجا و يدع الباقين إنما آية القيامة».(4)

اين روايت، در متن كتاب، ذيل همين آيه از سورۀ نمل آمده است اما با عباراتي ديگر:

«فإنه حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن أبي بصير عن أبي


1- نجم/ 14 و 15.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 32.
3- نمل/ 83.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 36.

ص: 172

عبد الله  قال انتهى رسول الله ص إلى أميرالمؤمنين  و هو نائم في المسجد... فقال رجل لأبي عبد الله  إن الناس يقولون هذه الدابة... فقال الرجل لأبي عبد الله  إن العامة تزعم أن قوله ﴿وَ يوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً﴾ عنى يوم القيامة، فقال أبو عبد الله  أ فيحشر الله من كل أمة فوجا و يدع الباقين لا، و لكنه في الرجعة»(1).

همان طور كه در متن فوق مشخص است، سند دو عبارت با هم متفاوت است. در يكي، ابن ابي عمير از حماد، و در ديگري از ابي بصير نقل مي كند. متن دو روايت نيز كمي با هم متفاوت است و با اينكه در معنا هر دو در مقام بيان يك مطلبند اما عبارات آن دو با هم تفاوت بسياري دارند. نكتة ديگري كه بايد ذكر كرد اين است كه در هيچ كتاب معتبر شيعي ديگر، روايتي با اين مضمون به علي بن ابراهيم منسوب نشده است.(2)

4 _ در مقدمۀ قمي بدون ذكر كامل سند، روايتي به نقل از علي بن ابراهيم آمده است:

﴿وَ حَرامٌ عَلى قَرْيةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يرْجِعُونَ﴾(3) فقال الصادق  كل قرية أهلك الله أهلها بالعذاب و محضوا الكفر محضا لا يرجعون في الرجعة»(4).

اين روايت در متن كتاب با سندكامل به امام باقر و امام صادق  مي رسد:


1- همان، ج 2- ص106.
2- منابع جست و جو در اين پژوهش، كتب موجود درCDجامع الاحاديث نور 2 (همان) است.
3- انبياء/95.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 36.

ص: 173

«فإنه حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن ابن سنان عن أبي بصير عن محمد بن مسلم عن أبي عبد الله و أبي جعفر  قالا كل قرية أهلك الله أهلها بالعذاب لا يرجعون في الرجعة»(1).

با مقايسۀ دو عبارت در مي يابيم كه گذشته از سند روايت، متن روايت نيز در مقدمه نيز اضافاتي دارد كه در متن كتاب وجود ندارد. اين روايت نيز در هيچ كتاب ديگري از زبان علي بن ابراهيم نقل نشده است.

5_ در مقدمۀ كتاب روايتي به شكل زير نقل شده است:

«قال و حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن عبد الله بن مسكان عن أبي عبد الله  في قوله ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيينَ لَما آتَيتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ﴾(2) قال ما بعث الله نبيا من لدن آدم إلى عيسى  إلا أن يرجع إلى الدنيا فينصر أميرالمؤمنين  و هو قوله ﴿لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ﴾ يعني رسول الله ﴿وَ لَتَنْصُرُنَّهُ﴾ يعني أمير المؤمنين»(3).

حال اين روايت را با روايت منقول از علي بن ابراهيم در متن مقايسه مي كنيم:

«حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن ابن مسكان عن أبي عبد الله  قال ما بعث الله نبيا من لدن آدم فهلم جرا إلا و يرجع إلى الدنيا و ينصر أميرالمؤمنين  و هو قوله ﴿لَتُؤْمِنُنَّ


1- . 1. همان- ص50.
2- آل عمران/ 81.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 36.

ص: 174

بِهِ﴾ يعني رسول الله  ﴿وَ لَتَنْصُرُنَّهُ﴾ يعني أميرالمؤمنين ».(1)

همان گونه كه مشاهده مي شود، سند دو روايت با هم يكسان است اما متن آن دو، كمي با هم تفاوت دارد. اين روايت نيز در ساير منابع به علي بن ابراهيم نسبت داده نشده و تفسير قمي در نقل آن از علي بن ابراهيم منفرد است.

نكتة ديگر آنكه اين روايت در جاي ديگري از تفسير قمي نيز آمده كه سند آن، هم به امام صادق  و هم به نقل از ابي بصير به امام باقر  مي رسد و نيز متن آن با نقل مقدمه تفاوتي بيشتر از نمونة ياد شده دارد.

6_ روايتي را به نقل از علي بن ابراهيم در مقدمه مي بينيم كه با متن كتاب متفاوت است:

«قال و حدثني أبي عن أحمد بن النضر عن عمر بن شمر قال ذكر عند أبي جعفر  جابر فقال رحم الله جابرا لقد بلغ من علمه أنه كان يعرف تأويل هذه الآية ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ﴾ يعني الرجعة».

همين روايت در متن كتاب اين گونه نقل شده است:

«فإنه حدثني أبي عن حماد عن حريز عن أبي جعفر 


1- . القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 114.

ص: 175

قال سئل عن جابر فقال رحم الله جابرا بلغ من فقهه أنه كان يعرف تأويل هذه الآية ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ﴾ يعني الرجعة».(1)

سند روايت مقدمه با متن، كاملاً تفاوت دارد اما تفاوت متن دو روايت بسيار اندك است. اين روايت نيز در ساير منابعِ پژوهشي ما، به علي بن ابراهيم نسبت داده نشده است.

7_ براي توضيح عنوان «أما الرد على من وصف الله عز و جل» در مقدمه، به همراه آيات، روايتي نيز آمده است:

﴿وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى﴾(2) قال حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن جميل عن أبي عبد الله  قال إذا انتهى الكلام إلى الله فأمسكوا و تكلموا فيما دون العرش و لا تكلموا فيما فوق العرش، فإن قوما تكلموا فيما فوق العرش فتاهت عقولهم حتى أن الرجل كان ينادي من بين يديه فيجيب من خلفه و ينادي من خلفه فيجيب من بين يديه».(3)

اين عبارت در متن كتاب بدون انتساب به علي بن ابراهيم و نيز بدون اينكه اشاره شود كه متنِ يك روايت است آمده، به نحوي كه با مطالعۀ كتاب به نظر مي رسد اين عبارات نظرات و اجتهادات شخصي مؤلف و يا علي بن ابراهيم است:

«قوله ﴿وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى﴾ قال إذا انتهى الكلام إلى


1- همان، ج 2- ص 123.
2- نجم/ 42.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 37.

ص: 176

الله فأمسكوا و تكلموا فيما دون العرش و لا تكلموا فيما فوق العرش فإن قوما تكلموا فيما فوق العرش فتاهت عقولهم حتى كان الرجل ينادى من بين يديه فيجيب من خلفه و ينادى من خلفه فيجيب من بين يديه».(1)

با توجه به قراين متني، شايد بتوان گفت كه مراد مؤلف از «قال» در نمونه يادشده، علي بن ابراهيم باشد. چه اينكه در ساير عبارات كتاب، هر جا مؤلف از تعبير «قال» استفاده مي كند، مرادش نقلِ از علي بن ابراهيم است. البته نام علي بن ابراهيم در اين بخش از كتاب، آخرين بار 27 آيه پيش تر، آمده كه با نقل يك روايت «مرفوع» از پدرش آيۀ 15 سورۀ نجم را تفسير كرده است و پس از آن، تا آيۀ مذكور (آيۀ 42)، تنها با عبارت «قال» مي توان قول او را از ميان ديگر اقوال، بازشناخت.

اما به هر حال دليل اينكه چرا مؤلف سند را نقل نكرده و نيز به اينكه اين مطلب، روايت است، اشاره نمي كند، نامعلوم است.

با توجه به آنچه بيان شد، به نظر مي رسد كه به كمك اين قراين مي توان دريافت كه مؤلف مقدمه، علي بن ابراهيم نيست. چه اينكه هرگز علي بن ابراهيم در يك كتاب و به نقل از خودش، يك متن را به دو شكل، بيان نمي كند.علاوه بر آنچه گفته شد، دو نكتۀ ديگر نيز، در بحث از مقدمه، وجود دارد.

نكتۀ اول

در مقدمه، علاوه بر اين 7 روايت، 10 روايت ديگر نيز آمده كه به جز 1


1- همان، ج 2- ص 316.

ص: 177

روايت(1) كه مسند است، همة آنها به صورت مرسل و بدون واسطه از معصوم  نقل مي شوند. بنابراين شمار روايات موجود در مقدمه به 17 روايت مي رسد.

از ميان اين 10 روايت، 4 نقل(2) پيش از پرداختن به مباحث علوم قرآني ذكر شده اند و مؤلف با بيان آنها سعي دارد به جايگاه و اهميت تفسير قرآن از زبان اهل بيت  بپردازد. از ميان 6 روايت ديگر، تنها همان نقل مسند است كه در متن كتاب نقل نشده و ساير روايات همه درمتن كتاب آمده اند.(3) معمولاً قائل اين روايات در متن كتاب علي بن ابراهيم است و در واقع نويسنده، اسناد روايات را در مقدمه نياورده و نيز نگفته كه ناقل اين روايات، علي بن ابراهيم است.

خلاصه آنكه، دليل اين عملكردِ نويسنده كه از ميان روايات علي بن ابراهيم، تنها 7 روايت را به او منسوب مي كند و اين 7 روايت نيز همه به نوعي يا در سند


1- سند اين روايت به نقل مستقيم علي بن ابراهيم از يكي از مشايخ پدرش است و از اين رو، روايتي يا :A قال: و حدثني محمد بن عيسي بن عبيد عن يونس قال : قال الرضا » : مرسل محسوب مي شود در متن كتاب ،«... يونس لانقل بقول القدريه فان القدريه لم يقولو بقول اهل الجنه و لا بقول اهل النار در تفسير همين آيۀ مذكور در مقدمه، هيچ سخني از قدريه نيست بلكه در رد انديشه هاي معتزله . بحث شده است. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 35.
2- همان، ص 15 - 17.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ) «... لقاريء هذه الآيه A فقال ابو عبد الله » : 1] در مقدمه مي خوانيم ] .3 فقال » : ج 1، ص 22 )، در كتاب نيز همين روايت آمده است. (همان، ص 118 ) [ 2] در مقدمه آمده همان، ص 22 )، در كتاب نيز همين روايت آمده است . ) «... لقد سألوا الله عظيما A ابو عبد الله «... كيف يحفظ الشيء من امر الله A فقال ابو عبد الله » : (همان، ج 2، ص 93 ) [ 3] در مقدمه آمده (همان ، ج 1، ص 22 )، در كتاب نيز هم ين روايت آمده است . (همان، ص 316 ) [ 4] در مقدمه آمده : همان، ص 31 )، در كتاب نيز همين ) «... البرزخ القبر و فيه الثواب و العقاب A فقال الصادق » بلكه به صورت يك اجتهاد و نظر ساده . A عبارات آمده اما نه به شكل روايت از امام صادق «... و الله ما نخاف عليكم الا البرزخ A فق ال العالم » : 5] در مقدمه آمده ] ( (همان، ج 2، ص 69 همان، ) A (همان ، ج 1، ص 31 )، در كتاب نيز همين روايت آمده است البته به نقل از امام صادق .( ج 2، ص.

ص: 178

و يا در متن با آنچه در خود كتاب آمده متفاوت است، مشخص نيست.

نكتۀ دوم

بر خلاف روايات، كه در مقدمه و متن تا اين حد متفاوت نقل شده اند، ساير نمونه هايي كه مؤلف در مقدمه ذيل نكات علوم قرآني ذكر كرده است، دقيقاً همانند آن چيزي است كه در متن كتاب نقل مي شود.

در آمار اين پژوهش شمار اين نمونه ها بيش از 131 مورد است، كه برخي در متن كتاب از زبان علي بن ابراهيم و برخي از لسان مؤلف ذكر شده اند.

جالب است، با اينكه آمار اين نمونه ها چندين برابر روايات است؛ اما گزارش آنها، همان گونه كه مؤلف مي گويد: «نذكره في مواضعه»، در جايگاه خود دقيقاً و با همان لفظ، آمده است.(1) اين مطلب، پرسش از چراييِ تفاوت نقل مقدمه با كتاب، در نقل روايات را پررنگ تر مي كند.

در پاسخ به اين پرسش مي توان احتمال داد كه منابع نگارنده در نگارش و ارجاعاتش با هم متفاوت بوده است. اما به نظر صحيح تر آن است كه بگوييم حداقل چيزي كه مي توان در اين مسأله بيان كرد اين است كه با مؤلفي رو به رو هستيم كه در نگارش مطالب خود دقت كافي ندارد تا آنجا كه ميان آنچه در مقدمه مي آورد با آنچه در متن از آن سخن مي گويد تا اين حد تفاوت ديده مي شود.

گفتار دوم: استناد متني تفسير قمي

اشاره


1- براي نمونه : در مقدمه آنچه براي آيۀ 122 سورة بقره مثال زده شده، عيناً در متن كتاب نيز آمده است. (القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 20 و 57 ) در مقدمه آنچه براي آيۀ 24 سورة جاثيه گفته شده، عيناً در متن كتاب نيز آمده است . (همان، ص 21 و ج 2، ص 270 ) در مقدمه ذيل آيۀ 227 سورة شعراء گفته شده، عيناً در متن كتاب نيز آمده است . (همان ، ص 23 و ج 2، ص 101 ) و نمونه هاي بسيار ديگر كه در مقدمه بيان شده است و م ي توان آن ها را با متن كتاب مقايسه كرد. نك : . همان، ج 1، ص 18 - 38.

ص: 179

با توجه به ناهمگوني اسناد و متن كتاب اين تشكيك رخ مي نمايد كه آيا نويسندۀ واقعي اين كتاب شخصي به غير از علي بن ابراهيم است؟ از اين رو در اين گفتار به معرفي كساني كه تفسير به آنان منسوب است و ساير موضوعات مهم در اين زمينه مي پردازيم تا شمايلي كلي از ميزان اعتبار تفسير با فرض اينكه هر يك از ايشان به عنوان مؤلف و يا كسي كه در رسيدن تفسير به دست ما نقش داشته است- ترسيم شود و اين بحث مقدمه اي باشد براي بخشهاي بعدي تحقيق كه به اعتبار سنجي كتاب موجود مي پردازد.

1_ راوي تفسير: ابوالفضل عباس بن محمد علوي

او عباس بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر  است كه در كتابهاي رجالي از او سخن به ميان نيامده و شخصيتي است مجهول كه تنها در كتب انساب و تراجم از او ياد شده است. وجود ابوالفضل نزد عالمان انساب از مسلّمات است. شيخ آقا بزرگ تهراني شرح حال او را در كتب بحرالانساب، المشجر الكشاف، النسب المسطر يافته است. دربارۀ او آمده: «عباس در طبرستان بود و فرزند محمد اعرابي است. از جمله فرزندان او جعفر، زيد و حسن است»(1). در اسناد برخي از روايات نام او به عنوان يك راوي در سلسلۀ سند آمده است كه بيشتر از حسن بن سهل و أبو الحسين طاهر بن إسماعيل الخثعمي روايت مي كند و علي بن حاتم و ابوالفرج مظفر بن احمد بن حسن قزويني از او


1- الطهراني، آقا بزرگ، الذريعه، همان، ج 4، ص 308.

ص: 180

روايت كرده اند.(1)

متأسفانه راهي براي كشف حال رجالي راوي كتاب نيست جز آنكه از راوي و مروي عنه او مي توان يافت كه از شاگردان علي بن ابراهيم و در طبقۀ مشايخ علي بن ابي حاتم قرار دارد. در كتب رجالي تنها از پدرش با نام محمد اعرابي(2) و جدش قاسم(3) سخن گفته شده است.

از اين رو نمي توان در توثيق و يا تضعيف او سخن گفت و بنا بر قواعد رجالي او مجهول الحال است و اين نكته اي منفي در شخصيت او محسوب مي شود.

2_ مؤلف تفسير

دربارۀ مؤلف تفسير قمي نقلها بسيار است. عده اي آن را تأليف خود علي بن ابراهيم دانسته اند و اين كتاب را همان تفسير معروف علي بن ابراهيم كه در فهرست ها و اسناد تاريخي به او نسبت داده شده است برشمرده اند. عده اي تفسير را از آن شاگردش ابوالفضل عباس بن محمد مي دانند(4) كه گفتار استاد خود را با تفسير ابوالجارود و نيز ديگر تفاسير ادغام كرده و محصول اين چينش كتاب


1- أخبرني علي بن حاتم قال حدثنا أبو الفضل العباس بن محمد بن القاسم العلوي قال حدثنا الحسن » .١ الصدوق، ابو جعفر مح مد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي ، علل الشرائع ، قم، ،« بن سهل حدثني أبو محمد بن أحمد قال حدثني جدي أبو » ؛ انتشارات مكتبۀ الداورى ، [بي تا]، ج 1، ص 304 شعيري، تاج الدين، ،« الفضل العباس بن محمد قال حدثني أبو الحسين طاهر بن إسماعيل الخثعمي أبو الفرج المظفر بن أحمد بن الحسن القزويني قال » ؛ جام عالأخبار، قم، رضي، 1363 ه. ش، ص 17 أخبرنا أبو الفضل العباس بن محمد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر قال حدثني الحسن بن . همان، ج 1، ص 255 و 203 ،A الصدوق، محمد بن علي، عيون اخبار الرضا ،« سهل.
2- الطوسي، محمد بن الحسن، رجال الطوسي، همان، ص 392.
3- الطوسي، محمد بن الحسن، اختيار معرفۀ الرجال، همان، ص 437 و 546.
4- الطهراني، آقا بزرگ، الذريعه، همان، ج 4، ص 308.

ص: 181

حاضر شده است.

برخي تفسير را به علي بن ابي حاتم قزويني(1) نسبت داده و گفته اند تفسير به قلم او و به املاء ابوالفضل العباس نگارش شده است. عده اي نيز دربارۀ مؤلف اين تفسير ترديده كرده اند و هيچ يك از نامبردگان را مؤلف نمي دانند و فردي ناشناخته و مجهول را نويسندۀ كتاب مي شمارند.

اين اختلافها از آنجا نشأت مي گيرد كه در اين كتاب بر خلاف ساير كتب نام نويسنده در مقدمه ذكر نشده است و تنها عبارتي كه در مقدمه به نوعي به نويسنده اشاره دارد عبارت «اقول: تفسير بسم الله الرحمن الرحيم حدثني ابوالفضل العباس بن محمد بن القاسم بن حمزه بن موسي بن جعفر  قال حدثنا ابوالحسن علي بن ابراهيم قال حدثني ابي  عن محمد بن ابي عمير...»(2) است كه از آن تنها برمي آيد، نويسندۀ كتاب نه ابوالفضل العباس بن محمد و نه علي بن ابراهيم بلكه، فردِ قائل «حدثني» است كه او هم مجهول و ناشناخته است. واژه هاي فارسي يا معرب كناديج (جمع كندو)، انابير (جمع انبار)، فولاذ، ماديانه، همچنين به كار بردن صيغۀ فعل جمع در جايي كه فاعل اسم ظاهر باشد (قلن ازواجه)، مي تواند نشانۀ غير عرب بودن مؤلف كتاب باشد.(3)

برخي حاشيه نويسانِ تفسير، نام علي بن ابراهيم را به مقدمۀ تفسير اضافه كرده اند و با عبارت «قال ابوالحسن علي بن ابراهيم الهاشمي القمي ط»(4) سعي بر


1- آيت الله سيد موسي شبيري زنجاني با توجه به اي ن كه اغلب راويان بخش دوم تفسير همچون احمد بن ادريس و حسين بن علي مهزيار و محمد بن جعفر رزاز از استادان علي بن حاتم قزويني بوده اند و هيچ راوي ديگري از اين افراد روايت نمي كند مؤلف كتاب را علي بن حاتم مي شناسد. مير سليم، در حاشيۀ » ، مصطفي، دانش نامۀ جهان اسلام ، مدخل تفسير مأثور، ص 701 و شبيري زنجاني، جواد . آيينۀ پژوهش، ش 6، ص 47 ،« دو مقاله.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 39 (مقدمه).
3- شبيري زنجاني، جواد، دانش نامۀ جهان اسلام، همان، ص 702.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 17 . (مقدمه).

ص: 182

آن داشته اند كه نام مؤلف را از آنجا كه به زعم خود به قلم و نگارش علي بن ابراهيم است اضافه كنند اما به روشني مشخص است كه اين عبارت از نويسنده نيست و حاشيه نويس(1) آن را به مقدمه افزوده است چه اينكه عبارت انتهايي مقدمه «حدثني ابوالفضل...» دلالت بر آن دارد كه نگارنده خود به نقل از يكي از شاگردان علي بن ابراهيم سخن مي گويد پس بايد كسي به غير از علي بن ابراهيم و نيز شاگردش باشد كه در بحث انتساب مقدمه در همين فصل به تفصيل به آن پرداخت خواهد شد.

3_ علي بن ابي حاتم قزويني

او علي بن ابي سهل حاتم بن ابي حاتم قزويني مكني به ابوالحسن است كه در سالهاي 326 و 350 در قيد حيات بوده است و حسين بن علي بن شيبان قزويني و تلعكبري از او روايت كرده اند و تلعكبري در نقل روايات از او اجازه داشته است.(2)

او فردي ثقه است اما نكته اي منفي در شرح حالش وجود دارد و آن اينكه از ضعيفان روايت كرده است.

به تعبير نجاشي دربارۀ او بنگريم:

«علي بن أبي سهل حاتم بن أبي حاتم القزويني أبو الحسن ثقة، من أصحابنا في نفسه، يروي عن الضعفاء، سمع فأكثر»(3).

علي بن حاتم تأليفات بسيار، خوب و معتمدي داشته و شيخ طوسي تا 30


1- طيب جزايري.
2- براي آنچه گفته آمد نك : الطوسى، محمد بن الحسن، الرجال، همان ، ص 432 ، الطوسى، محمد بن الحسن، الفهرست، همان، ص 98.
3- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 263.

ص: 183

كتاب به او نسبت داده است از جملة آنها مي توان به كتاب الوضوء، كتاب الصلاة، كتاب الصوم، كتاب التوحيد، كتاب عمل شهر رمضان و... اشاره كرد.(1)

از كلام رجاليان دربارۀ او درمي يابيم كه او به شخصه فردي ثقه و معتمد است اما با توجه به اينكه او از ضعفا نقل مي كرده است، در پذيرش رواياتش بايد كمي محتاطانه عمل كرد.

4 _ مشايخ مذكور در تفسير قمي

اشاره

به نظر مي رسد بهترين راهي كه براي شناخت مؤلفِ كتاب مي توان بدان تمسك جست، بررسي مشايخي است كه در كتاب موجود از آنان روايت شده است و در واقع اساتيد مستقيم و يا باواسطۀ مؤلفند كه به ايشان و يا به كتابهايشان دسترسي داشته و با الفاظ «حدثني، حدثنا، اخبرني، اخبرنا» از آنان روايت كرده است. شمار اين مشايخ كه در صدر اسناد روايات واقعند به 43 نفر مي رسد كه در ادامه به اجمال هر يك را بررسي مي كنيم.

1_ ابو القاسم الحسيني

در تفسير قمي 4 روايت(2) به أبو القاسم عبدالرحمان علوي حسيني نسبت داده شده است. علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم از او روايت نكرده اند. بلكه او راوي معروف تفسير فرات كوفي است.(3)

2_ ابراهيم بن مهزيار

1- الطوسى، محمد بن الحسن، الفهرست، همان، ص 98 ، براي كسب اطلاع بيشتر دربارة علي بن ابي حاتم نك : النجاشى، احمد بن على، همان، ص 263 ؛ الحلي، ابن داود، همان، ص 239 ؛ الطوسى، . محمد بن الحسن، الرجال، همان، ص 432 ؛ الحلي، يوسف بن الحسن، همان، ص95.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 294،. 300 و 404 ،284 ،269.
3- الكوفي، فرات بن ابراهيم، همان، ص 46.

ص: 184

1 روايت(1) به نقل از او در تفسير قمي وجود دارد. ابراهيم بن مهزيار از اصحاب امام جواد  است.(2)

3_ ابراهيم بن هاشم

378 روايت(3) از تفسير قمي به نقل از اوست. ابراهيم بن هاشم پدر علي بن ابراهيم و از جمله مشايخ اوست.

4_ احمد بن ادريس

از ميان مشايخ متفرقۀ تفسير قمي پرنقل ترين فرد احمد بن ادريس بن احمد ابو علي اشعري قمي (م 306ﻫ)(4) است كه در اين كتاب 52 روايت(5) از او آمده است. احمد بن ادريس از مشايخ علي بن ابي حاتم قزويني(6) و نيز از مشايخ


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 287.
2- الطوسي، محمد بن الحسن، رجا ل، همان، ص 374.
3- در متن كتاب در هيچ قسمتي نام كام ل او نيامده بلكه تنها در انتهاي مقدمه كه راوي سند خود به استفاده كرده است كه همان پدر علي بن ابراهيم، ابراهيم بن « ابي » كتاب را نقل مي كند. از عبارت هاشم است.
4- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 228.
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 212،13 و ،383 ،380 ،359 ،343 ،323 ،252 ،231 ،225ج 2، ص 2(دو روايت )، 82 (سه روايت )، 118،127،276 ،260 ،240 ،230 ،216 ،182 ،132(دو روايت)، 323،360 ،359 ،352 ،349 ،345 ،336 ،331 ،325 ،311 ،310 ،329 ،324. 425 و 441 ،424 ،421 ،401 ،398 ،394 ،390 ،381 ،377 ،374.
6- روايت علي بن ابي حاتم از احمد بن ادريس را به كثرت در كتب شيعه مي يابيم. براي نمونه نك : عاملي، الحر، همان، ج 8، ص 27 ؛ نورى، محدث ، مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 461 ؛ النجاشي، احمد . بن علي، همان، ص36.

ص: 185

معروف كليني است كه در كافي به كثرت از او نقل شده است.

در شرح حال او مي خوانيم:

«كان ثقة، فقيها، في أصحابنا، كثير الحديث، صحيح الرواية، له كتاب نوادر أخبرني عدة من أصحابنا إجازة عن أحمد بن جعفر بن سفيان عنه. و مات أحمد بن إدريس بالقرعاء سنة ست و ثلاثمائة من طريق مكة على طريق الكوفة».(1)

از بررسي اسناد روايات احمد بن ادريس درمي يابيم كه همۀ روايات او به نقل از «احمد بن محمد» است و از ميان اسنادش، سند «احمد بن ادريس عن احمد بن محمد عن علي بن الحكم عن موسي بن بكر عن فضيل عن ابي جعفر » پرتكرارترين است. از ميان اين 52 نقل نيز تنها 2 روايت با لفظ «حدثنا احمد بن ادريس» آغاز مي شود و ساير نقلها همه با لفظ «اخبرنا احمد بن ادريس» همراه است.

5 _ احمد بن حسين

تنها 1 روايت(2) از احمد بن حسين در تفسير قمي نقل شده است. علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم از او روايت نكرده اند ودر هيچ يك از كتب رجالي از او سخن گفته نشده است.

نام او با محمد بن عمير در يك سند تحويلي در كنار هم قرار گرفته است: «حدثنا محمد بن عمير و قال حدثني إبراهيم بن مهزيار...».

از عبارت سند مشخص است كه قائلِ «حدثنا» و «حدثني» يك نفر نيست و


1- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 228.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 301.

ص: 186

با توجه به اينكه همواره در كتاب مؤلف از اقوال علي بن ابراهيم با قال ياد مي كند، به نظر مي رسد او بايد از مشايخ علي بن ابراهيم باشد. اما با مراجعه به مشايخ علي بن ابراهيم مي بينيم، نامي از او برده نشده است.(1)

6_ احمد بن زياد

نام احمد بن زياد بن جعفر همداني، در سند 1 روايت(2) از تفسير قمي آمده است. علي بن ابي حاتم به نقل از او در كتب متعددي روايت مي كند.(3)

7_ احمد بن علي

در تفسير قمي 5 روايت(4) از او ذكر شده است. البته در يك روايت از اين كتاب نام او و احمد بن ادريس در كنار هم قرار گرفته است و سندي تحويلي را تشكيل مي دهد. اين مطلب نشان مي دهد(5) كه اين دو در يك طبقه قرار دارند و هر دو از مشايخ فردي هستند كه به نقل از ايشان در تفسير قمي روايت مي كند. (مؤلفِ كتاب، كه قائل حدثني است). علي بن ابي حاتم قزويني از او در كتب بسياري روايت نقل كرده است.(6)

8_ احمد بن محمد شيباني

1- الموسوي الخويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، همان، ج 12 ، ص 214.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 336.
3- عاملي، الحر، همان، ج 1، ص 339 ؛ الصدوق، محمد بن علي، الامالي ، همان ، ص 124 ؛ الحسيني . الأسترآبادي الغروي، علي، همان، ص 158.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 35،.322 ،292 ،240 ،88.
5- همان، ص 2.
6- الصدوق، محمد بن علي، علل الشرائع ، همان، ج 1، ص 249 ؛ عاملي، الحر، همان، ج 1، ص 22 . الطوسي، محمد بن الحسن، تهذيب الأحكام، همان، ج 3، ص 64 و 94.

ص: 187

در تفسير قمي 3 روايت(1) از احمد بن محمد بن لاحق شيباني ديده مي شود. او از مشايخ علي بن ابراهيم نيست؛ چه اينكه در تفسير قمي يك آيه، هم به نقل از احمد بن محمد و هم از زبان علي بن ابراهيم تفسير شده است و نيز هر بار پس از نقل از او با عبارت «قال علي بن ابراهيم» سخن علي بن ابراهيم جدا شده است.(2) از او اطلاع چنداني در دست نيست و تنها ابو غالب زراري در اسناد روايات خود(3) و نيز نجاشي در طريق خود به كتاب مسائل الرضا  او نام برده است.

«... أخبرنا أحمد بن عبد الواحد... أبو جعفر أحمد بن محمد بن لاحق الشيباني قال حدثنا يحيى بن زكريا اللؤلؤي قال حدثنا الريان بن شبيب... ذكر مسائل الرضا  عن صباح بن نصر».(4)

9_ احمد بن محمد همداني

همان گونه كه در فصلهاي پيش گفته شد، اولين نقل از ابوالجارود، با سند احمد بن محمد آغاز مي شود(5) و پس از آن به نظر مي رسد، مراد از «و في روايه ابي الجارود» اشاره به همين سند باشد. با اين حساب آمار روايات او، همان طور كه پيش تر بيان شد، چيزي نزديك به روايات ابراهيم بن هاشم است.


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2- ص 200.430 ،377.
2- همان، ص 200.
3- زراري كوفي، ابو غالب، همان، ص 127.
4- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 2.
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 110،.230 ،206.

ص: 188

نام كامل او، احمد بن محمد بن سعيد بن عبد الرحمان بن زياد بن عبيد الله بن زياد بن عجلان مولى عبد الرحمان بن سعيد بن قيس السبيعي الهمداني، است. او به ابن عقده شهرت دارد و در سال 333 هجري در شهر كوفه وفات يافته است. در ميان كتب او كتابي با نام «كتاب طرق تفسير قول الله عز و جل» به چشم مي خورد.(1)

10_ احمد بن محمد بن موسي

در تفسير قمي 1 روايت(2) از احمد بن محمد موسي ديده مي شود. علي بن ابي حاتم در روايات ساير كتب از او نقل كرده است.

نكته اي كه دربارۀ او بايد متذكر شد اين است كه در نام احمد بن محمد بن موسي در 3 سند از طرق شيخ طوسي به كتب مختلف، آمده است كه از ابن عقده (راوي روايات ابوالجارود) روايت مي كند. از اين رو، كنار هم قرار گرفتن اين دو كه در دو طبقۀ متفاوت از هم قرار دارند، به نظر صحيح نيست.

11_ جعفر بن احمد

در تفسير قمي 28 روايت از جعفر بن احمد نقل شده است. روايات او بيشتر با دو سند ذكر مي شود:

الف) جعفر بن احمد عن عبد الكريم بن عبد الرحيم عن محمد بن علي بن


1- براي مطالب فوق نك: الطوسي، محمد بن الحسن، الفهرست، همان، ص 29.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 388.

ص: 189

محمد بن الفضيل عن ابي حمزة الثمالي، كه به نظر مي رسد طريق مؤلف به تفسير ابو حمزۀ ثمالي است؛

ب) جعفر بن احمد عن عبيد الله بن موسي عن الحسن بن علي بن ابي حمزة عن ابيه عن ابي بصير، كه احتمال دارد طريق مؤلف به تفسير علي بن ابي حمزۀ بطائني و يا پسرش حسن بن علي باشد.(1) او نه در زمرۀ مشايخ علي بن ابراهيم و نه علي بن ابي حاتم است. البته در تفسير عياشي ذيل سورۀ ابراهيم نقلي است كه نشان از دسترسي علي بن ابي حاتم به كتاب تفسير ابو حمزه، آنهم از طريق «وجاده» دارد:

«علي بن حاتم قال وجدت في كتاب أبي عن حمزة الزيات عن عمرو بن مرة قال قال ابن عباس لعمر يا أميرالمؤمنين هذه الآية...».(2)

از اين رو بعيد نمي نمايد كه اين كتاب از منابع مؤلف در نگارش تفسير قمي بوده باشد.

12_ جعفر بن محمد

در تفسير قمي تنها 1 روايت(3) از جعفر بن محمد نقل شده است. در ساير منابع، علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم از او روايت نكرده اند. بايد گفت كه نام او قطعاً جعفر بن احمد است، چه اينكه سند اين تك روايت: «جعفر بن احمد عن عبد الكريم بن عبد الرحيم عن محمد بن علي بن محمد بن الفضيل عن ابي


1- آقاي موسوي مدد ي در مقالۀ خود احتمال قوي بر اين م طلب داده اند. موسوي مددي، احمد، همان،ص92.
2- العياشي، ابو النصر محمد بن مسعود بن عياش السلمي السمرقندي، تفسير عياشي، ج 2، ص 222.
3- همان، ج 2- ص 221.

ص: 190

حمزة الثمالي»، دقيقاً يكي از دو سند جعفر بن احمد است كه پيش تر گفته آمد كه 28 روايت در تفسير قمي ا ز او نقل شده است از اين رو بايد تصحيف رخ داده باشد.

13_ حبيب بن حسن

حبيب بن حسن بن ابان الاجري، از مشايخ كليني در كافي(1) است كه در تفسير قمي 1 روايت به نقل از او آمده است(2). با بررسي در ميان ساير منابع، هيچ روايتي به نقل از او، از علي بن ابراهيم و يا علي بن ابي حاتم ديده نمي شود. در هيچ كدام از كتب رجالي نيز ذكر شرح حالي از او به چشم نمي خورد.

14_ حسن بن علي بن مهزيار

نام او در 6 روايت(3) به نقل از پدرش علي بن مهزيار در تفسير قمي آمده است.

حسن بن علي بن مهزيار در زمرۀ كساني است كه علي بن ابي حاتم قزويني در ساير منابع از آنان روايت مي كند.(4) شرح حال او به تفكيك نيامده بلكه ذيل عنوان پدرش علي بن مهزيار اهوازي از او ياد شده است. نكتۀ مهم دربارۀ او اين است كه نجاشي كتاب تفسيري به علي بن مهزيار منتسب مي كند كه از طريق حسن بن مهزيار به دستش رسيده است:


1- الكليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 7، ص 229 و 260.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2- ص 318.
3- . 325 و 383 ، 356 و ج 2 ،346 ، ٣. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2- ص 383.
4- عاملي، الحر، همان، ج 11 ، ص 82 ؛ الطوسي، محمد بن الحسن، تهذي ب، همان، ج 3، ص 67 ؛ الطوسي، محمد بن الحسن، الإستبصار، همان ، ج 1، ص 444 ؛ عاملي، الحر، همان، ج 7، ص 424 ؛ الصدوق، . محمد بن علي، علل الشرائع، همان، ج 2، ص446.

ص: 191

«صنف الكتب المشهورة... وكتاب التفسير، ... أخبرنا... عن محمد بن الحسن بن علي، عن أبيه، عن جده، بكتبه جميعها».(1)

15_ حسن بن محمد

حسن بن محمد تنها 1 روايت(2) در تفسير قمي دارد. علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم در ساير منابع از او روايت ندارند.

احتمال اينكه او حسين بن محمد بن عامر باشد، بسيار زياد است؛ چه اينكه سند اين تك روايت: «اخبرنا الحسن بن محمد عن معلي بن محمد عن محمد بن جمهور عن جعفر بن بشير عن الحكم بن زهير عن محمد بن حمدان عن ابي عبدالله »، دقيقاً يكي از اسنادي است كه در كتاب حاضر چندين بار به حسين بن محمد نسبت داده شده است و بعيد نيست كه با وجود تشابه اسمي ميان اين دو، تصحيف رخ داده باشد.

16_ حسين بن عبدالله السكيني

نام او در 1 روايت(3) از تفسير قمي آمده است. علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم هيچ يك از او روايت نكرده اند.

17_ حسين بن علي بن زكريا

حسين بن علي بن زكريا 2 روايت(4) در تفسير قمي دارد. او نيز از جمله كساني است كه علي بن ابي حاتم قزويني در ساير منابع به نقل از او روايت


1- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 254.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 301.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 241.
4- همان، ص 132 و 332.

ص: 192

مي كند(1). البته برخي او را حسن بن علي بن زكريا عدوي (م 319ﻫ)(2) شمرده اند كه به نظر مي رسد اين احتمال صحيح نباشد؛ چه اينكه در هر دو نقل تفسير قمي با نام حسين از او ياد شده است و نيز شيخ او در تفسير قمي «الهيثم بن عبد الله» است كه با تتبع، در 15 منبع(3) ديگر به دست آمد كه راوي از هيثم بن عبد الله حسين بن زكريا است نه حسن بن زكريا. در كتب رجالي هم با همين نام از او ياد شده است؛ از اين رو نمي توان گفت تصحيف صورت گرفته است.

18_ حسين بن محمد بن عامر

در تفسير قمي 14 روايت به نقل از حسين بن محمد بن عامر بن عمران (م 310 ﻫ) آمده است كه 12 روايت با لفظ «اخبرنا» و 2 روايت با لفظ «اخبرني» است.

در شرح حال او مي خوانيم:


1- الصدوق، محمد بن علي، علل الشرائع ، همان، ج 2، ص 562 ؛ عاملي، الحر، همان، ج 24 ، ص 176 . مفيد، محمد بن نعمان، المتعۀ، قم، انتشارات كنگرة جهانى شيخ مفيد، 1413 ه، ص 10.
2- موسوي مددي، احمد، همان، ص 92.
3- الطوسي، محمد بن الحسن ، تهذيب، همان، ج 6، ص 43 ؛ الحسيني الأسترآبادي الغروي، علي، همان ، ص 461 ؛ الصدوق، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي، التوحيد، صححه وعلق عليه هاشم الحسيني الطهراني، قم، جماعۀ المدرسين في الحوزة العلميۀ، 1415 ه، ص 69 ؛ الصدوق، ؛ همان ، ج 2، ص 177 ؛ همان، ص 81 ؛ همان، ج 1، ص 121 ،A محمد بن علي، عيو نأخبارالرضا الصدوق، محمد بن علي، كتا بالمزار، همان، ص 32 ؛ عاملي، الحر، همان، ج 14 ، ص 414 ؛ المجلسي، ؛ محمدباقر، همان ، ج 4، ص 221 ؛ همان، ج 24 ، ص 234 ؛ همان، ج 47 ، ص 378 ؛ همان، ج 97 ، ص 440 . همان، ج 98 ، ص 47 ؛ نوري، محدث، همان، ج 3، ص 418.

ص: 193

«الحسين بن محمد بن عامر ابن عمران الاشعري القمي الثقة الذي هو أحد أشياخ أبي جعفر الكليني رضوان الله تعالى عليه، يروي عنه ويجعله صدر السند في جامعه الكافي كثيرا(1) الثقة ».(2)

همۀ روايات حسين بن محمد در تفسير قمي به نقل از «معلي بن محمد بصري» است. نجاشي با سندي از حسين بن محمد كتاب تفسيري به معلي نسبت داده است:

«له كتب، منها... كتاب التفسير... أخبرنا محمد بن محمد قال حدثنا جعفر بن محمد قال حدثنا الحسين بن محمد بن عامر، عن معلى بن محمد».(3)

با توجه به سال وفات و طبقۀ حسين بن محمد برمي آيد كه او نه از مشايخ علي بن ابراهيم و نه علي بن ابي حاتم است، بلكه شيخ كليني است و در تفسير قمي، از كتاب او نقل شده است.

19_ حميد بن زياد

أبو القاسم حميد بن زياد بن حماد بن زياد، از مشايخ معروف كليني كه در سند 304 روايت از كافي قرار گرفته است.


1- ١.الطوسي، محمد بن الحسن ، اختيار معرفة الرجال، همان، ج 2، ص 496 ؛ در جامع الرواة نيز اشاره شده است كه او از مشايخ كليني است . اردبيلي الغروي الحائري، محمد بن علي، جامع الرواة ، قم، . مكتبۀ آيۀ الله العظمي المرعشي النجفي، 1403 ه، ج 1، ص 178.
2- ٢. الحسيني التفرشي، مصطفي بن الحسين، نقد الرجال، ج 3، ص 117.
3- النجاشي، احمد بن علي، همان ، ص 418 ؛ البته اين دو تن در طرق ديگر نجاشي نيز به نقل از هم راه . رسيدن او به كتب مختلف هستند. همان، ص 111 و ص 188.

ص: 194

3 روايت از او در تفسير قمي به چشم مي خورد كه هر سه با سند مشخص «حدثنا حميد بن زياد عن محمد بن الحسن عن محمد بن يحيي عن طلحة بن زيد عن ابي عبدالله »(1) ذكر شده اند.

ذكر سند روايات او از آن جهت است كه برخي او و احمد بن زياد، كه پيش تر آمد، را يك نفر خوانده اند و احتمال تصحيف در عبارت كتاب را داده اند(2)؛ اما به نظر مي رسد كه اين احتمال صحيح نباشد هم به دليل قول صاحب الذريعه كه او را احمد بن زياد همداني شمرده است(3) و هم اينكه سند روايت اين شخص با سند مشخص حميد بن زياد، متفاوت است: «حدثنا احمد بن زياد عن الحسن بن محمد بن سماعه عن صفوان عن ابن مسكان عن ابي بصير عن ابي عبدالله »(4).

او از مشايخ علي بن حاتم است.(5) نجاشي دربارة تاريخ وفات او مي گويد:

«قال أبو الحسن علي بن حاتم لقيته سنة ست و ثلاثمائة و سمعت منه كتابه (كتاب) الرجال قراءة، و أجاز لنا كتبه. و مات حميد سنة عشر و ثلاثمائة».(6)

ناگفته نماند كه حسين بن زكريا در نگاه رجاليان فردي ضعيف است و نمي توان به روايات او اعتماد كرد:


1- 148 و 167 ، 1. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 79.
2- موسوي مددي، احمد، همان، ص 91.
3- الطهراني، آقابزرگ، الذريعه، همان، ج 4، ص 306.
4- 4. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 79،. 148 و167.
5- الطوسي، محمد بن الحسن، تهذي ب الأحكام ، همان، ج 3، ص 60 ؛ الطوسي، محمد بن الحسن ، الإستبصار، همان، ج 1، ص 461 ؛ عاملي، الحر، همان، ج 8، ص 22 ؛ ابن طاووس ، علي بن موسي ، . إقبال الأعمال، همان، ص 2؛ الصدوق، محمد بن علي، علل الشرائع، همان، ج 2، ص406.
6- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 132.

ص: 195

«الحسين بن علي بن زكريا بن صالح بن زفر العدوي أبو سعيد البصري لم [غض] ضعيف جدا كذاب»(1).

20_ خالد

در تفسير قمي تنها 1 روايت(2) به خالد نسبت داده شده است. به دليل اينكه نام او كامل ذكر نشده است، نمي توان اطلاع زيادي از او يافت. اما بايد گفت كه در ميان كساني كه علي بن ابراهيم و ابي حاتم از آنان روايت كرده باشند، كسي كه نامش خالد باشد، ديده نمي شود.

21_ عباس بن محمد

نام او در 2 روايت(3) از تفسير قمي آمده است. او همان ابوالفضل عباس بن محمد (راوي تفسير قمي) است كه پيش تر شرح حالش گذشت. او از مشايخ علي بن ابي حاتم است.(4) در اين كتاب نيز در هر دو جا با لفظ «حدثني» از او روايت مي شود.

22_ عبد الرحمان بن محمد

عبد الرحمان بن محمد بن ابي هاشم بجلي ابو محمد 1 روايت(5) در تفسير قمي


1- ابن غضائري، احمد بن الحسين، همان ، ص 190 و در خلاص ة الاقوال به نقل از ابن غضائري، . ص 2.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 243.
3- همان، ج 1، ص 39 و ج 2، ص 273.
4- الصدوق، محمد بن علي، علل الشرائع، همان، ج 1، ص 304 ؛ عاملي، الحر، همان، ج 3، ص 192.
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2- ص 337.

ص: 196

دارد. در ساير منابع، علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم از او روايت ندارند. اما در رجال نجاشي نقلي است كه نشان مي دهد علي بن ابي حاتم به كتابي از او دسترسي داشته است. از اين رو شايد بتوان احتمال داد كه از كتاب عبد الرحمن بن محمد روايت شده باشد. به نقل نجاشي بنگريم:

«عبد الرحمن بن محمد بن أبي هاشم البجلي أبومحمد جليل من أصحابنا، ثقة ثقة، له كتاب نوادر أخبرنا أبوعبد الله بن شاذان قال: حدثنا علي بن حاتم عن ابن ثابت قال: حدثنا القاسم بن محمد بن حسين بن حازم (خازم ظ) عنه به».(1)

23_ عبدالله بن موسي

نام عبدا لله بن موسي، در تفسير قمي، تنها يك بار صدر سند 1 روايت قرار گرفته است؛ آنهم با عبارت «و في رواية عبد الله بن موسي عن...»(2). علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم هيچ يك از او روايت نكرده اند. البته اشاره به اين مطلب مهم است كه او همان كسي است كه در سند جعفر بن احمد قرار دارد و جعفر بن احمد تنها به نقل از او 9 روايت در تفسير قمي دارد.

با توجه به آنچه گفته شد، به نظر مي رسد مراد از عبارت «و في رواية عبد الله...»، اشاره به همان سند جعفر بن احمد باشد و در واقع، مؤلف سند را به اسنادي كه پيش تر در كتاب آورده، معلق كرده است و او شيخ مؤلف محسوب نمي شود.

24_ علي بن جعفر

1- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 236.
2- همان، ص 294.

ص: 197

علي بن جعفر با 1 روايت(1) در تفسير قمي، در زمرۀ مشايخ اين تفسير قرار گرفته است. علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم هيچ يك در ساير منابع، از او روايت نكرده اند.

25_ علي بن حسين

در تفسير قمي 14 روايت(2) از علي بن حسين سعد آبادي نقل شده است. شيخ طوسي او را از زمرة مشايخ كليني برشمرده است.

علي بن الحسين النحوي از جمله كساني است كه علي بن ابي حاتم قزويني از او روايت مي كند. او از جمله مشايخ صدوق است كه در تفسير منسوب به امام حسن عسكري  نيز نقش داشته است.

در تفسير قمي، سند روايات او معمولاً به «سيف بن عميره» مي رسد، به نظر مي رسد تنها سندِ مرسل مؤلف از سيف بن عميره نيز كه با عبارت «و في رواية سيف بن عميره» آمده است، همان سند علي بن الحسين به اوست كه در بخشهاي ديگر تفسير قمي به آن اشاره شده است، كه در اين صورت مجموع


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2- ص 177.
2- همان، ج 1، ص 148 و ج 2، ص 76،354 (دو روايت)، 378 (دو روايت)، ،328 ،324 ،317 ،179455 ، (دو روايت) ،426 ،408.

ص: 198

روايات او به 15 روايت خواهد رسيد. نكتة آخر آنكه نام علي بن الحسين در سلسة طرق نجاشي به كتب مختلف(1) ديده مي شود.(2)

26_ سعيد بن محمد

در تفسير قمي 14 روايت(3) به نقل از سعيد بن محمد آمده است. علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم هيچ يك در ساير منابع از او روايت نكرده اند. تمامي 14روايت او با دو سند در كتاب قمي ذكر شده است:

الف) «حدثنا سعيد بن محمد عن بكر بن سهل عن عبد الغني عن موسى بن عبد الرحمن عن ابن جريح عن عطا عن ابن عباس»؛

ب) «حدثنا سعيد بن محمد قال حدثنا بكر بن سهل قال حدثني عبد الغني بن سعيد قال حدثنا موسى بن عبد الرحمن عن مقاتل بن سليمان عن الضحاك عن ابن عباس».

به نظر مي رسد اين اسناد، طريق مؤلف به تفسير ابن عباس باشد. نكتة مهم آنكه در هيچ منبع معتبر شيعي با اين دو طريق از ابن عباس روايت نشده است و تنها شواهدالتنزيل به نقل از ابونعيم اصفهاني با چنين طريقي از ابن عباس نقل مي كند.

«أخبرني أبو نعيم أحمد بن عبد الله الأصبهاني كتابة أخبرنا


1- الطوسي، محمد بن الحسن، الفهرست، همان، ص 123.178 ،129.
2- النجاشي، احمد بن علي، همان ، ص 76 و 343 . نيز زرارى كوفى ، ابو غالب، رسالۀ أبي غالبالزراري، ص162.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1- ص 206،،29 ،22 ،21 ، 412 و ج 2، ص 14 ،385 ،277 ،207،435 ،426 ،421 ،419 ،416 ،412 ،411 ،401 ،373 ،349 ،277 ،260 ،252 ،250 ،222 ،179 ،31،455.

ص: 199

سليمان بن أحمد الطبراني [قال] حدثنا بكر بن سهل الدمياطي أخبرنا عبد الغني بن سعيد، عن موسى بن عبد الرحمن، عن ابن جريج، عن عطاء عن ابن عباس في قوله تعالى ﴿وَ يطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ﴾ قال...».(1)

البته در تفسير قمي ذيل سورۀ انسان، نقل شواهد التنزيل از ابن عباس نيامده است.

27_ محمد بن ابي عبدالله

نام محمد بن جعفر بن محمد بن عون الأسدي أبو الحسين الكوفي در ابتداي سند 7 روايت(2) از تفسير قمي قرار دارد. او از كساني است كه در ساير منابع، علي بن ابي حاتم قزويني از او روايت مي كند(3) و در طبقۀ مشايخ كليني جا دارد. از كلام نجاشي بر مي آيد كه محمد بن جعفر در سال 312 هجري درگذشته است:

«ساكن الري. يقال له محمد بن أبي عبد الله، كان ثقة، صحيح الحديث، إلا أنه روى عن الضعفاء. و كان يقول بالجبر و التشبيه... مات أبو الحسين محمد بن جعفر ليلة الخميس لعشر خلون من جمادى الأولى سنة اثنتي عشرة و ثلاثمائة».(4)

28_ محمد بن احمد بن ثابت

1- الحاكم الحسكاني، عبيد الله بن عبد الله، همان، ج 2، ص 405.
2- . القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 391 و ج 2، ص 32 (دو روايت)، 2241 و 341 ،320.
3- ابن قولويه قمى، محمد بن جعفر، كامل الزيارات ، نجف اشرف، انتشارات المكتبۀ ا لمرتضو يۀ، 1356 ه، ص 250 ؛ الطوسي، محمد بن الحسن، تهذيب الأحكام، همان، ج 3، ص 76 و 89 ؛ الصدوق، . محمد بن علي، كتاب المزار، همان، ص 138.
4- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 374.

ص: 200

از اين شيخِ حديث، 10 روايت(1) در تفسير قمي به چشم مي خورد. او از مشايخ علي بن ابي حاتم قزويني است.(2) و در 16 سند(3) از طرق نجاشي به كتب مختلف، نام اين استاد و شاگرد در كنار هم قرار دارد.

29_ محمد بن جعفر (الرزاز)

در كتاب حاضر از او گاه با كنيۀ ابو العباس و گاه با نام محمد بن جعفر ياد مي شود. و در مجموع 28 روايت(4) از او نقل شده است.

محمد بن جعفر (م 316ه_) از مشايخ علي بن ابي حاتم قزويني است كه در كتب متعددي از او نام برده شده است. بيشتر نقلهاي او در كتاب قمي با سند «يحيى بن زكريا عن علي بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير» است.

نكتۀ مهم اين است كه عبدالرحمان بن كثير كه نامش در اين سند به چشم مي خورد كسي است كه در تفسير قمي 10 بار(5) با سند محمد بن جعفر و 1 بار(6)


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 20،58 و 455 ،352 ،340 ،328 ،279 ،214 ،196 ،93.
2- النجاشي، احمد بن علي، همان ، ص 19 و 41 ؛ الطوسي، محمد بن الحسن، تهذي ب ، همان، ج 3 . ص 85 ؛ الصدوق، محمد بن علي، علل الشرائع، همان، ج 2، ص 482.
3- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 363،،98 ، 139 ،188،175 ،195 ،234 ،245 ،254 ،285 ،452 36،19 ،41 ، 45 ،47
4- ،283 ،263 ،260 ،206 ،200 ،75 ،53 ،48 ،42 ،24 ، 341 و ج 2 ،337 ،315 ، 4. همان، ج 1- ص 313 442 و 456 ،428 ،425 ،402 ،381 ،365 ،361 ،331 ،294 ،290.
5- 428 ،426 ،395 ،385 ،351 ،332 ،319 ،286 ،234 ، ٦. القمي، ابراهيم بن هاشم، همان، ج 2، ص 131 .441
6- همان، ص 385.

ص: 201

با سند احمد بن ادريس از او حديث شده و يكي از اين اسناد دقيقاً با عبارت «حدثنا أبو العباس قال حدثنا يحيى بن زكريا عن علي بن حسان عن عمه عبد الرحمن بن كثير» آمده است. او كتابي با نام «فضل سورۀ انا انزلناه» داشته است كه در طريق نجاشي به اين كتاب نام احمد بن محمد بن لاحق، كه پيش تر از آن ياد شد، نيز آمده است. البته برخي از افرادِ طريق نجاشي با سند مذكور يكسانند. بنگريم:

«عبد الرحمن بن كثير الهاشمي... له كتاب فضل سورة إنا أنزلناه أخبرنا... حدثنا أحمد بن محمد بن لاحق قال حدثنا علي بن الحسن بن فضال عن علي بن حسان عن عمه عبد الرحمن بن كثير به».(1)

و نيز علي بن حسان كه راوي از عبدالرحمان بن كثير است، و در اسناد محمد بن جعفر هر بار نامش تكرار مي شود، به تصريح نجاشي كتاب تفسيري به نام تفسير الباطن داشته كه از كتب بسيار ضعيف است:

«علي بن حسان بن كثير الهاشمي ضعيف جدا، ذكره بعض أصحابنا في الغلاة، فاسد الاعتقاد له كتاب تفسير الباطن، تخليط كله».(2)

30_ محمد بن حسين

نام محمد بن الحسين، صدر سند 1 روايت(3) از تفسير قمي آمده است. در ساير منابع، علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم قزويني از او روايت نكرده اند.

31_ محمد بن سلمه

1- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص202.
2- همان، ص 251.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2- ص 322.

ص: 202

او محمد بن سلمة بن أرتبيل أبو جعفر يشكري است. در تفسير قمي تنها 1 روايت(1) به نقل از او آمده است.

نجاشي دربارۀ او مي گويد:

«جليل، من أصحابنا الكوفيين، عظيم القدر، فقيه، قارئ، لغوي، راوية، خرج إلى البادية، ولقى العرب، وأخذ عنهم، وأخذ عنه يعقوب بن السكيت، ومحمد بن عبده الناسب ويقول كثيرا: حدثنا محمد بن سلمة اليشكرى... له من الكتب كتاب بجيلة وأنسابها وأخبارها وأشعارها، وكتاب خثعم و أنسابها وأشعارها، وكتاب النواقل من العرب _ وهو كتاب المثالب _ وكتاب الميسر والقداح».(2)

از او در ساير منابع، به نقل از قمي و علي بن ابي حاتم روايتي وجود ندارد. تنها نكته اي كه به قطع مي توان گفت اين است كه در كتاب حاضر ناقل از او، مؤلف است چه اينكه همان آيه اي كه با سند محمد بن سلمه تفسير شده، پيش تر به نقل از علي بن ابراهيم نيز تفسير شده است.

«حدثني أبي عن ابن أبي عمير.... و أما قوله ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِنْها (و قوله من جاء بالحسنة) فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها و قوله مَنْ جاءَ بِالسَّيئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ﴾ قال الحسنة و الله ولاية أميرالمؤمنين  و السيئة و الله عداوته، حدثنا محمد بن سلمة قال حدثنا محمد بن جعفر قال حدثنا يحيى بن زكريا اللؤلؤي عن علي بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن أبي عبدالله  في قوله ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ قال هي... قال علي بن إبراهيم:...».(3)

مهم تر آنكه در اين نقل، محمد بن سلمه از محمد بن جعفر روايت مي كند كه خود شيخ مستقيم مؤلف است و تنها با همين سند «يحيي بن


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2- ص 107.
2- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 333.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2- ص 107.

ص: 203

يحيى بن زكريا اللؤلؤي عن علي بن حسان عن عبد الرحمن بن كثير عن أبي عبد الله » 7 روايت در كتاب از او نقل شده است كه ذيل عنوان محمد بن جعفر بيشتر بدان خواهيم پرداخت. اينكه چرا مؤلف در اين بخش با واسطه از محمد بن جعفر، شيخ معروف خود، نقل مي كند، از ديگر نكات مبهم تفسير قمي است.

32_ محمد بن عبدالله بن جعفر حميري

او محمد بن عبدالله بن جعفر بن الحسين بن جامع بن مالك الحميري أبو جعفر القمي است كه در تفسير قمي 4 روايت(1) از او نقل شده است. در ساير منابع، علي بن ابي حاتم از محمد بن عبد الله روايت دارد.(2) نجاشي دربارۀ او مي گويد:

«كان ثقة، وجها، كاتب صاحب الأمر ،... لمحمد كتب، منها... أخبرنا أبو عبد الله بن شاذان القزويني قال حدثنا علي بن حاتم بن أبي حاتم قال قال محمد بن عبد الله بن جعفر...».(3)


1- 227 و 322 ، 2. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 284 و ج 2، ص322.
2- عاملي، الحر، همان، ج 8، ص 532 ؛ ابن طاووس الحسني الحسيني، رضي الدين ابو القاسم علي بن . موسي بن جعفر بن محمد، إقبال الأعمال، ص 2.
3- . 4. النجاشي، احمد بن علي، همان، ص355.

ص: 204

در اينجا نكتۀ ديگري نيز وجود دارد كه شايد بتوان آن را قرينه اي غير مستقيم بر وجود كتابي براي محمد بن جعفر تلقي كرد كه علي بن ابي حاتم نيز بدان دسترسي داشته و آن اينكه نجاشي در فهرست، دو طريق به كتب خود دارد كه به نقل از علي بن ابي حاتم از محمد بن جعفر است:

_ أخبرنا أبو عبد الله بن شاذان قال حدثنا علي بن حاتم عن محمد بن جعفر الرزاز عن عبد الله بن محمد بن خالد عن عبد الرحمن بن أبي نجران بكتابه.(1)

_ أخبرنا أبو عبد الله بن شاذان قال حدثنا علي بن حاتم قال حدثنا محمد بن جعفر الرزاز قال حدثنا عبد الله بن محمد بن خالد قال حدثنا الحسن بن علي ابن بنت إلياس عن عبد الملك بن عتبة بكتابه.(2)

اين قرينه ها تنها مي توانند اين احتمال را تقويت كنند كه علي بن ابي حاتم با واسطۀ شيخ خود محمد بن جعفر به يكسري كتب دسترسي داشته است كه شايد از جمله منابع مؤلف در نگارش اين كتاب نيز باشند.

33_ محمد بن عبدالله بن غالب

محمد بن عبدالله بن غالب زراري با 1 روايت(3) در تفسير قمي در زمرۀ مشايخ مؤلف اين تفسير قرار گرفته است. در ساير منابع، علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم از او روايت نكرده اند. نجاشي او را واقفي مي شمارد و درباره اش مي گويد:


1- . ١. النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 235.
2- همان، ص 239.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2- ص 167.

ص: 205

«محمد بن عبد الله بن غالب أبو عبد الله الانصاري البزاز، ثقة في الرواية على مذهب الواقفة. له كتاب النوادر. أخبرنا أبو العباس بن نوح عن ابن سفيان، عن حميد، عنه به».(1)

در تهذيب المقال(2) گفته شده، مراد از «حميد» حميد بن زياد است (از ديگر مشايخ معروف كه در تفسير قمي از او بسيار نقل شده است.) كه با اين بيان شايد بتوان احتمال داد، مؤلف از طريق حميد بن زياد به روايت او دست يافته باشد.

در ساير منابع نيز ديده مي شود كه حميد بن زياد از او روايت دارد: «... حدثنا حميد بن زياد قال حدثنا محمد بن عبد الله بن غالب...»(3).

بنا بر آنچه گفته آمد، مي توان گفت كه محمد بن غالب شيخ ِشيخ ِمؤلفِ كتاب است و اسناد روايات ابن غالب مرسلند.

34_ محمد بن علي بن بلال

2 روايت(4) به نقل از محمد بن علي بن بلال در تفسير قمي ديده مي شود. او فردي ثقه است و در طبقة اصحاب امام حسن عسكري  قرار دارد.(5)

علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم هيچ يك از او روايت نكرده اند.

35_ محمد بن عيسي

1- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 341.
2- محمد بن عبد الله بن غالب أبي عبد الله الأنصاري البزاز ( ر 916 ) قول النجاشي : ثقۀ في الروايۀ » .٢ الموحد الابطحي الاصفهاني، «. على مذهب الواقفۀ . ثم روى كتابه بإسناده حميد بن زياد عنه ، محمدعلي، تهذيب المقال في تنقيح كتاب الرجال للشيخ الجليل النجاشي ، قم، [بي تا ]، ج 4 . ص19.
3- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 171.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 12 و 213.
5- . ٥. الطوسي، محمد بن الحسن، الرجا ل، همان، ص397.

ص: 206

تنها 1 روايت(1) در كتاب قمي از محمد بن عيسي نقل شده است. او از مشايخ پدر علي بن ابراهيم است كه در همين كتاب ابراهيم بن هاشم به كثرت از او نقل كرده است. از اين رو احتمال قوي مي رود كه سند اين روايت مرسل باشد و واسطۀ مؤلف يا علي بن ابراهيم از سند افتاده باشد چه اينكه در روايات متعددي، در ساير بخشهاي كتاب، هر دو فرد مذكور، با واسطه از او نقل مي كنند.

36_ محمد بن عمير

در تفسير قمي 2 روايت(2) به نقل از او مي بينيم. از محمد بن عمير شناختي در دست نيست و تنها در رجال طوسي، فردي به نام «محمد بن عمير بن أبي الغريف»(3) آمده كه از اصحاب امام صادق  است و از اين رو قطعاً راوي مذكور، نخواهد بود.

برخي به نقل از ضيافة الاخوان از علل الشرايع، گفته اند كه علي بن ابي حاتم در پاره اي از روايات از او نقل كرده است(4)؛ اما آنچه كه ظاهراً به ثواب نزديك تر باشد، نادرستي اين احتمال است؛ چه اينكه در متن علل الشرايع، نام «محمد بن ابي عمير» آمده است نه «محمد بن عمير» و احتمالاً به اشتباه در كتاب


1- . القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 356.
2- همان، ص 284 و 287.
3- الطوسي، محمد بن الحسن، رجا ل، همان، ص 291.
4- موسوي مددي، احمد، همان، ص 92.

ص: 207

ضيافة الاخوان به نقل از علل الشرايع، نامِ «محمد بن عمير»(1) در كنار علي بن ابي حاتم قرار گرفته است.

37_ محمد بن قاسم

او محمد بن القاسم عبيد الله الكندي است كه در تفسير قمي 2 روايت(2) از او نقل شده است.

در يك روايت از او با نام محمد بن قاسم عبيد، ياد شده كه به نظر مي رسد مراد، همان عبيد الله است. او نيز از جمله كساني است كه علي بن ابي حاتم قزويني در ساير منابع به نقل از او روايت مي كند.(3)

38_ محمد بن همام الاسكافي

محمد بن ابي بكر همام بن سهيل الكاتب الإسكافي، صدر 10 سند(4) از تفسير قمي قرار گرفته است. دربارة سال تولد و وفات او از زبان نجاشي مي خوانيم: «و مات أبو علي بن همام... سنة ست و ثلاثين و ثلاثمائة، و كان مولده... سنة ثمان و خمسين و مائتين».(5)

با جست و جو در ميان ساير كتب به نكات جالبي دربارة او دست مي يابيم. از جمله آنكه، او از شاگردان محمد بن احمد(6)، كه پيش تر از او سخن گفته شد، است. اين مطلب نشان مي دهد كه محمد بن همام و علي بن ابي حاتم هم عصرند و هر دو، يك استاد داشته اند.


1- أخبرني علي بن حاتم أيضا قال حدثني محمد بن أبي عمير قال حدثني محمد بن عمارة قال » الصدوق، محمد بن علي، علل الشرائع، همان، ج 1، ص 248 ،« حدثني محمد بن إبر.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 283 و 422.
3- الطوسي، محمد بن الحسن، تهذي ب، همان، ج 3، ص 62.
4- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 78،. 379 و 380 ،362 ،270 ،253 ،89 ،88 ،81 ،79.
5- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 380.
6- . 5. الطوسي، محمد بن الحسن، الفهرست، همان، ص 78 و 79.

ص: 208

ديگر آنكه، او از احمد بن ادريس(1)، حميد بن زياد(2) و جعفر بن محمد بن مالك نيز روايت دارد. پيش تر آمد كه نام هر سه، در زمرۀ مشايخ تفسير قمي آمده و از جمله افرادي هستند كه شمار روايات آنان در اين كتاب بسيار است. به عبارت ديگر محمد بن همام، با اين قراين، از معاصران قائلِ «حدثني» است نه از مشايخِ او.

نيز آمد كه هر سه فرد مذكور، در زمرۀ مشايخ علي بن ابي حاتم هستند و تقريباً دو طبقه پس از علي بن ابراهيم قرار دارند. در نتيجه بايد گفت كه محمد بن همام و علي بن ابي حاتم قزويني با هم معاصرند و برخي از مشايخ آن دو با هم يكسان است و عجيب است كه چرا مؤلف از هم طبقۀ خود نقل كرده است.

39_ محمد بن وليد

1 روايت(3) از او در تفسير قمي آمده است. در ساير كتب ديده مي شود كه حميد بن زياد با واسطۀ محمد بن ابي غالب(4) _ كه پيش تر ذكرشان گذشت _ از او روايت دارد. از اين رو نمي تواند در كنار ساير مشايخ تفسير قمي جاي گيرد و به نظر مي رسد كه سند روايت او مرسل باشد. او از مشايخ علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم قزويني نيست.

40_ محمد بن يحيي البغدادي

1- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 298.
2- الطوسي، محمد بن الحسن، الفهرست، همان، ص 9، و النجاشي، احمد بن علي، همان، ص، 248 275 ،271.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 100.
4- النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 171.

ص: 209

او نيز تنها 1 روايت(1) در تفسير قمي دارد. علي بن ابراهيم و علي بن ابي حاتم، هيچ يك از او روايت ندارند.

41_ هارون بن مسلم

نام او تنها در صدر 1 روايت(2) از تفسير قمي جاي دارد. هارون بن مسلم از مشايخ علي بن ابراهيم است و علي بن ابراهيم بالغ بر 380 روايت از او نقل كرده است.(3) جالب اينكه در اين كتاب، علي بن ابراهيم دو روايت ديگر نيز، به واسطۀ پدرش و با عبارت «حدثني أبي قال حدثني هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة» از هارون بن مسلم نقل مي كند.(4)

42_ ياسر

ياسر الخادم 2 روايت(5) در تفسير قمي دارد. او از مشايخ علي بن ابراهيم(6) و از اصحاب امام رضا  است.

43_ يعقوب بن يزيد

1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 108.
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 34.
3- الموسوي الخويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، همان، ج 12 ، ص 214.
4- . 4. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 147 و174.
5- . ٥. همان، ج 2، ص 311.
6- الموسوي الخويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، همان، ج 12 ، ص 214.

ص: 210

در تفسير قمي 1 روايت(1) به نقل از يعقوب بن يزيد آمده است. او از مشايخ علي بن ابراهيم است.(2) البته علي بن ابراهيم در كتاب حاضر به صورت تحويلي و به همراه نقل از پدرش از او روايت مي كند؛ «قال و حدثني أبي و يعقوب بن يزيد...». نجاشي دربارۀ او مي گويد:

«يعقوب بن يزيد بن حماد الأنباري السلمي أبو يوسف، من كتاب المنتصر، روى عن أبي جعفر الثاني ، و انتقل إلى بغداد، و كان ثقة صدوقا. له كتاب البداء، و كتاب المسائل، و كتاب نوادر الحج، كتاب الطعن على يونس...».(3)

از مجموعِ مطالب ياد شده در بحث از مشايخ، با خارج كردن ابن عقده و ابراهيم بن هاشم، برمي آيد:

الف) 3 تن از مشايخ، در شمار اساتيد علي بن ابراهيم قرار دارند و او به غير از پدرش، تنها 3 روايت از ديگران نقل مي كند. كه در سند 2 روايت نيز، از استاد خود به همراه پدرش نقل كرده است. بنابراين مي توان گفت تنها شيخ روايات علي بن ابراهيم، پدرش (ابراهيم بن هاشم) است.

ب) 14 تن از مشايخ در زمرۀ اساتيد علي بن ابي حاتم قزويني قرار دارند و هيچ راويِ ديگري از اين افراد، روايت نمي كند.


1- . ١. همان، ج 1- ص 18.
2- . ٢. الموسوي الخويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، همان، ج 12 ، ص 214.
3- . ٣. النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 450.

ص: 211

ج) عبدالرحمان بن محمد، محمد بن سلمه، حسن بن محمد، جعفر بن احمد، محمد بن وليد و محمد بن عبدالله بن غالب از مشايخ مؤلف تفسير نيستند بلكه يا نام آنان تصحيف شده و يا اسناد رواياتشان مرسل است و شيخ اصلي روايت، از صدر سند، افتاده است.

د) به نظر مي رسد مؤلف، تفسير حاضر را، از مجموعۀ چند كتاب گردآوري كرده است كه منابع او در نگارش تفسير در ادامه خواهد آمد.

ه_) مؤلف كتاب بايد هم عصر محمد بن همام، باشد. (در حدود سال 336 هجري، كه سال وفات اوست.)

منابع مؤلف در نگارش

بنابر آنچه در بحث از مشايخ تفسير قمي گفته شد و با دقت در اسناد كتاب، مقايسۀ آنها با يكديگر و نيز ساير كتب رجالي، منابع احتمالي مؤلف را مي توان يافت. مؤلف در نگارش، حداقل به 17 كتاب دسترسي داشته است:

الف) كتاب التفسير از معلي بن بصري؛(1)

ب) تفسير ابوحمزۀ ثمالي؛(2)

ج) تفسير علي بن ابي حمزۀ بطائني؛(3)

د) كتاب نوادر عبد الرحمن بن محمد؛(4)

ه_) كتب عبد الرحمن بن كثير (و شايد كتاب فضل سورۀ انا انزلناه او)؛(5)


1- با استناد به همين پژوهش، فصل چهارم، ذيل عنوان مشايخ مذكور در تفسير قمي، ش 18.
2- همان، ش 11.
3- همان.
4- همان، ش22.
5- .. ٥. همان، ش 8.

ص: 212

و) تفسير گمنام عبد الغني بن سعيد كه به تفسير اين عباس منتهي مي شود؛(1)

ز) كتب محمد بن جعفر رزاز؛(2)

ح) كتاب التفسير علي بن مهزيار؛(3)

ط) كتب احمد بن محمد بن ثابت؛(4)

ي) تفسير فرات كوفي؛(5)

ك) تفسير الباطن علي بن حسان هاشمي؛(6)

ل) كتاب التفسير علي بن ابراهيم؛(7)

م) تفسير ابوالجارود؛(8)

ن) كتابي از علي بن الحسين؛(9)

س) كتابي از محمد بن همام؛(10)

ع) كتابي از احمد بن ادريس؛(11)

ف) كتاب طرق تفسير قول الله عز و جل؛(12)


1- همان، ش 26 و شبيري زنجاني، جواد، دانش نامۀ جهان اسلام ، همان ، ص 701.
2- ٢. همان، ش29.
3- همان، ش 14.
4- همان، ش 28.
5- همان، ش 1 و شبيري زنجاني، جواد، دانش نامۀ جهان اسلام ، همان ، ص 701.
6- فصل چهارم، ذيل عنوان مشايخ تفسير قمي ، ش 29 و شبيري زنجاني، جواد، دانش نامۀ جهان . اسلام ، همان، ص 701.
7- فصل چهارم، ذيل عنوان مشايخ تفسير قمي، ش 3.
8- همان، ش 9.
9- . ٩. همان، ش25.
10- همان، ش 38.
11- همان، ش4.
12- همان، ش9.

ص: 213

البته ناگفته نماند كه منابع مؤلف به اين 17 كتاب منحصر نمي شود بلكه منابع نقل اسباب نزول و نيز ارجاعات به اهل سنت او همچنان ناشناخته است.

گفتار سوم: نقد متني تفسير قمي

اشاره

در بررسي انتساب تفسير قمي، بايد درباره ساختار و محتواي آن، به بحث و نقد پرداخت.

1_ نقد ساختار كتاب

اشاره

در بررسي ساختار كتاب با چند نكته رو به رو مي شويم كه نمي توان آنها را در شمار شيوۀ مؤلف در تنظيم ساختار گنجاند بلكه نويسنده به صورت موردي و گذرا عملكردي خاص داشته است كه دليل اين عملكرد نامعلوم است. از جملۀ آنها عبارتند از:

الف) تكرار يك روايت

در تفسير سورۀ ممتحنه دو آيه در مجموع پنج بار تفسير شده است كه دو بار آن با هم كاملاً همسانند:

«و قال علي بن إبراهيم في قوله ﴿وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ﴾(1) [1] يعني إذا لحقت امرأة من المسلمين بالكفار فعلى الكافر أن يرد على المسلم صداقها، فإن لم يفعل الكافر و غنم المسلمون غنيمة أخذ منها قبل القسمة صداق المرأة اللاحقة بالكفار [2] و في


1- ممتحنه/10.

ص: 214

رواية أبي الجارود عن أبي جعفر  قال في قوله ﴿وَ إِنْ فاتَكُمْ شَي ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ﴾(1) يعني من يلحقن بالكفار من أهل عهدكم فسألوهم صداقها و إن لحقن بكم من نسائهم شي ء فأعطوهم صداقها [3] و أما قوله ﴿وَ إِنْ فاتَكُمْ شَي ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ﴾ يقول: و إن لحقن بالكفار الذين لا عهد بينكم و بينهم فأصبتم غنيمة ﴿فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ﴾(2) [4] قال: و كان سبب نزول ذلك أن عمر بن الخطاب كانت عنده فاطمة بنت أبي أمية بن المغيرة فكرهت... [5] و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر  في قوله: ﴿وَ إِنْ فاتَكُمْ شَي ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ﴾ فلحقن بالكفار من أهل عهدكم فسألوهم صداقها و إن لحقن بكم من نسائهم شي ء فأعطوهم صداقها»(3).

اينكه يك روايت در يك جا و بدون فاصله، دو بار عيناً تكرار شده باشد نياز به دليل دارد. اما علت اين تكرار آن هم به نقل از يك راوي و با سندي يكسان، در اين كتاب نامشخص است. مؤلف نيز هيچ توضيحي از اين عملكرد خود نداده است تا به كمك آن بتوان از اين ابهام رهايي يافت.

ب) ادغام دو روايت در هم

در سورۀ حديد به گاهِ تفسير آيۀ 22 و 23 مؤلف ابتدا به بخشي از آيۀ 23


1- ممتحنه/ 11.
2- همان.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 344.

ص: 215

اشاره مي كند و روايتي را تنها در حدّ نقل سند و ذكر چند واژه از ابتداي آن مي آورد و با عبارت «كما سيجيء» ذكر دنبالۀ روايت را به بعد موكول مي دارد سپس با روايتي ديگر، ابتدا آيۀ 22 را تفسير مي كند و سپس در پرداختن به آيۀ 23 متن روايتي را كه سندش پيش تر آمده بود، بيان مي كند:

«حدثنا محمد بن أبي عبدالله قال حدثنا سهل بن زياد عن الحسن بن العباس بن الحريش عن أبي جعفر الثاني  في قوله ﴿لِكَيلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ﴾(1) قال قال أبوعبدالله  سأل رجل أبي عن ذلك فقال نزلت في... إلخ كما سيجي ء و حدثنا محمد بن جعفر الرزاز عن... عن أبي عبدالله  في قوله ﴿ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها﴾(2) ... في ليلة القدر و في غيرها. و قال أبوجعفر الثاني  في قوله ﴿لِكَيلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ﴾ قال قال أبوعبدالله  سأل الرجل أبي  عن ذلك قال نزلت في زريق و أصحابه واحدة مقدمة و واحدة مؤخرة... و قال علي بن إبراهيم في قوله ﴿ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ﴾ إِلَّا فِي كِتابٍ الآية».(3)

عجيب آن است كه مؤلف به راحتي مي توانست با ترتيبي منطقي و مانند گذشته ابتدا آيۀ 22 را به نقل از علي بن ابراهيم و محمد بن جعفر تفسير كند و


1- حديد/ 23.
2- حديد/ 22.
3- ٤. القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 331.

ص: 216

سپس در جايگاه آيۀ 23، با روايت محمد بن ابي عبدالله به تفسير اين آيه بنشيند و يا اينكه اگر به دليل طولاني بودن نقلي، علي بن ابراهيم آن را به تأخير انداخته است. حداقل سند روايت محمد بن ابي عبدالله را در جايگاه خود و همراه با متن آن نقل كند تا هم ترتيب آيات در تفسير به هم نخورد و هم سند و متن يك روايت در كنار هم قرار گيرد و لازم نيايد كه از عبارت «كما سيجيء» استفاده شود. فتأمل.

ج) اشاره به ناقص بودن نقل علي بن ابراهيم

تفسير سورۀ حشر با نقل غيرمسندي از علي بن ابراهيم آغاز مي شود كه بيانگر سبب نزول آيات ابتدايي اين سوره است. اين نقل كه كمي هم طولاني است، 16 آيه از اين سوره را در دل خود جاي داده و تفسير مي كند. در انتهاي آن عبارتي از مؤلف آمده كه نشان مي دهد نقل علي بن ابراهيم كامل نيست و بخشي از آن در كتاب علي بن ابراهيم كه در دسترس مؤلف بوده نيامده است از اين رو نگارنده اين نقص را با آوردن روايتي از محمد بن احمد بن ثابت جبران مي كند. بنگريم:«قال علي بن ابراهيم... ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾(1) قال سبب نزول ذلك أنه كان بالمدينة ثلاثة أبطن من اليهود بنو النضير و قريظة و قينقاع، و كان بينهم و بين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم... ثم ضرب في عبدالله بن ابي و بني النضير ﴿كمثل الشيطان اذ


1- حشر/1

ص: 217

قال...﴾(1) فيه زيادة أحرف لم تكن في رواية علي بن إبراهيم، حدثنا به محمد بن أحمد بن ثابت عن... أحمد بن ميثم عن الحسن بن علي بن أبي حمزة عن أبان بن عثمان عن أبي بصير في غزوة بني النضير و زاد فيه فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم للأنصار إن شئتم...».(2)

د) ذكر روايات با اسناد و يا متن ناقص

نكتۀ ديگري كه ضمن بررسي متن با آن روبه رو مي شويم وجود رواياتي است كه با نقص سندي و يا متني همراهند به اين معنا كه در برخي روايات افتادگي در سند، در برخي افتادگي در متن و... را شاهديم. اينك نمونههايي را از نظر ميگذرانيم.

1_ در تفسير آيه اي از سورۀ جمعه روايتي با سند جعفر بن احمد آمده است اما در نقل روايت تنها به ذكر سند اكتفا شده و اثري از متن روايت نيست.

«و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر  في قوله ﴿يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِي لِلصَّلاةِ مِنْ يوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ


1- همان/ 1
2- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 341 - 339.

ص: 218

وَ ذَرُوا الْبَيعَ﴾(1) .... فهو السعي، و يقول الله ﴿وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ﴾، حدثنا جعفر بن أحمد قال حدثنا عبد الكريم بن عبد الرحيم عن محمد بن علي عن محمد بن الفضيل [أبي حمزة] عن أبي جعفر  في قوله ﴿وَذَرُوا الْبَيعَ ذلِكُمْ خَيرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ قال علي بن إبراهيم في قوله ﴿فَإِذا قُضِيتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ﴾(2) قال...».(3)

2_ در سورۀ دهر عبارت «وقال علي بن ابراهيم» با فاصلۀ كمي از هم تكرار مي شوند بدون اينكه ميان دو قسمت با نقل و يا روايتي فاصله اي افتاده باشد. با دقت در اين بخش مي يابيم كه در ميانۀ عبارات از فعل «يقول» استفاده مي شود كه مرجع ضمير آن نامشخص است و نيز ناهمگوني صدر و ذيل متن، خواننده را به تأمل وا مي دارد و اين مطلب به ذهن خطور مي كند كه سند روايتي از متن جا افتاده است. بنگريم:

«و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر  في قوله ﴿أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ﴾ قال ماء الرجل و ماء المرأة اختلطا جميعا. و قال علي بن إبراهيم في قوله ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ يشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُورا﴾ً(4) يعني بردها و طيبها... فإنه حدثني أبي عن عبدالله بن ميمون القداح عن أبي عبدالله  قال كان عند فاطمة  فأنزل الله فيهم هذه الآية إلى قوله ﴿وَ كانَ سَعْيكُمْ مَشْكُوراً﴾(5) في أميرالمؤمنين  و هي جارية في كل مؤمن فعل مثل ذلك لله عزّوجل و القمطرير: الشديد قوله ﴿مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ﴾(6) يقول: متكئين في الحجال على السرر قوله


1- جمعه/ 9.
2- همان/ 10.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 349.
4- دهر/5.
5- همان/9.
6- همان/13.

ص: 219

﴿وَدانِيةً عَلَيهِمْ ظِلالُها﴾(1) يقول قريب ظلالها منهم... و قال علي بن إبراهيم في قوله ﴿وَيطافُ عَلَيهِمْ بِآنِيةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا﴾ (2)قال...».(3)

به نظر مي رسد قبل از عبارت «وقوله ﴿متكئين فيها﴾...» عبارتي همچون «وفي رواية ابي الجارود عن ابي جعفر  و يا غير از آن، افتاده باشد.

3_ در تفسير سورۀ انشقاق روايتي با عبارات زير آمده است.

«حدثنا علي بن الحسين قال حدثنا أحمد بن عبدالله عن ابن [أبي] محبوب عن جميل بن صالح عن زياد [بن أبي حفصة عن زرارة] عن أبي جعفر  في قوله ﴿لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ﴾(4) قال زرارة: أولم تركب هذه الأمة بعد نبيها طبقا عن طبق في أمر فلان و فلان و فلان و قال علي بن إبراهيم...».(5)

همان گونه كه ديده مي شود در سند نامي از زراره نيست و روايت به نقل از امام باقر  است حال آنكه متن روايت به نقل از زراره است بدون اينكه به امام معصوم  استناد شده باشد.

4_ آغازگر تفسير سورۀ فجر عباراتي است با اين مضمون:

﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ الْفَجْرِ﴾(6) قال: ليس فيها واو إنما هو الفجر ﴿وَ لَيالٍ عَشْرٍ﴾(7) قال عشر ذي الحجة


1- همان/ 14.
2- دهر/ 15.
3- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 391.
4- انشقاق/ 19.
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 40.
6- فجر/1.
7- همان/ 2.

ص: 220

﴿وَالشَّفْعِ﴾(1) قال الشفع ركعتان ﴿وَ الْوَتْرِ﴾(2) ركعة، و في حديث آخر قال الشفع الحسن و الحسين و الوتر أميرالمؤمنين  ثم قال ﴿هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ﴾(3) يقول الذي له عقل ﴿وَاللَّيلِ إِذا يسْرِ﴾(4) قال هي ليلة جمع قال علي بن إبراهيم ثم قال لنبيه صلي الله عليه و آله و سلم...(5)

از دقت در متن بر مي آيد كه آيات با تكيه بر يك روايت تفسير شده اند كه به آن اشاره نشده است و نيز از عبارت علي بن ابراهيم، «ثم قال» برمي آيد كه علي بن ابراهيم در تفسير آيات قبل نيز سخن گفته است. حال پاسخ اين پرسش كه آيا عبارات پيش از «قال علي بن ابراهيم» از خود اوست كه تنها سند روايت ذكر نشده است يا اينكه آيات به نقل از شخص ديگري تفسير شده اند كه ذكر نام و سند روايتش فراموش شده است؟ همچنان مبهم است.

2_ نقد محتواي كتاب

اسرائيليات و روايات جعلي

متأسفانه اين كتاب نيز از نقل روايات جعلي و نيز اسرائيليات بي بهره نمانده است. شمار اين گونه روايات در اين كتاب كم نيست و اين آفت بيشتر دامن گير داستانهايي است كه در كتاب نقل شده اند.

در تفسير قمي نقل شده است كه «ابليس حاكم خلقي پيش از انسان در زمين


1- همان/ 3.
2- همان
3- فجر/ 5.
4- همان/ 4.
5- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 417.

ص: 221

بود پس از ظلم و خونريزيهاي بسيار خداوند او را به آسمان رفعت داد و ساير مخلوقات را هلاك كرد و سپس او به عبادت و بزرگي خداوند پرداخت و از مقربان شد...»(1)؛ در جاي جاي اين نقل اضطراب معنايي به چشم مي خورد.

نقلهاي دور از ذهني از نحوۀ برخورد ساره و هاجر و حضرت ابراهيم(2) ، داستان بخت النصر(3)، خبر از وجود 10 نفر در زمين در كشور هند كه با مرگ آنان زمين از بين خواهد رفت(4)، داستان ازدواج حضرت خضر كه بي گمان به اسرائيليات مي ماند،(5) چگونگي قطع بال يك فرشته(6)، اينكه زمين بر روي يك ماهي است،(7) افسانۀ غرانيق به نقل از اهل سنت،(8) خلقت زن از دندۀ چپ مرد به گونه اي كه اكنون يكي از دنده هاي مردان از زنان كمتر است(9) ، داستان فريب حضرت يوسف(10)  و شنيدن خبر زنده بودن

او از ملك الموت(11)، ماريه قبطيه(12)، داستان زينب همسر زيد(13) و... همه و همه از نقلهايي هستند كه در اين كتاب آمده است كه بسياري از آنها نشأت گرفته از اسرائيليات و يا روايات جعلي است و برخي نيز در تعارض جدي با عقايد شيعه است. به چند نمونه از آنها توجه كنيد:


1- نك: القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 4.
2- نك: همان، ج 1، ص 6.
3- نك: همان، ص 95.
4- همان، ص 174.
5- همان، ج 2، ص 15 تا 19.
6- همان، ص 25.
7- همان، ص 32 اين روايت دو بار با تفاوت نقل شده است، همان، ص 33.
8- همان، ص 60.
9- همان، ج 1، ص 56 و ج 2، ص 91.
10- همان، ج 1، ص 311.
11- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، ص 352.
12- همان، ص 75 ؛ اين روايت دو بار آمده است نك: همان، ص 294.
13- همان، ج 2، ص 150 ؛ اين نقل در صفحۀ 169 نيز آمده كه كمتر دخالت معنايي دارد.

ص: 222

1_ ذيل آيات ابتدايي سورۀ طه روايتي نقل شده است كه:

«فإنه حدثني أبي عن علي بن مهزيار عن علاء [بن] المكفوف عن بعض أصحابه عن أبي عبد الله  قال سئل عن الأرض على أي شي ء هي قال على الحوت قيل له فالحوت على أي شي ء هو قال على الماء فقيل له فالماء على أي شي ء هو قال على الثرى، قيل له فالثرى على أي شي ء هو قال عند ذلك انقضى علم العلماء»(1).

همان جا پس از نقل روايتي ديگر مجدد به نقل از امام صادق  آمده است:

«و عنه عن سهل عن الحسن بن محبوب عن جميل بن صالح عن أبان بن تغلب قال سألت أبا عبد الله  عن الأرض على أي شي ء هي قال على الحوت قلت فالحوت على أي شي ء هو قال على الماء قلت فالماء على أي شي ء هو قال على الصخرة قلت فعلى أي شي ء الصخرة قال على قرن ثور أملس قلت فعلى أي شي ء الثور قال على الثرى قلت فعلى أي شي ء الثرى فقال هيهات عند ذلك ضل علم العلماء».(2)

گذشته از اشكالهاي عقلي و علمي كه بر اين روايات وارد است و نيز ارسال سند؛ با دقت و مقايسۀ دو روايت به روشني درمي يابيم كه اين دو نقل با هم متفاوتند و تعارض معنايي دارند.

2_ عصمت انبياي الهي از مسلّمات تفكر شيعي است چه رسد به پيامبر


1- . ١. همان، ج 2، ص 32.
2- همان، ص 33.

ص: 223

اكرم  كه خاتم الانبياء است:

«قال فإنه حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن جميل عن أبي عبد الله  قال كان سبب نزول ذلك أن رسول الله  لما تزوج بخديجة بنت خويلد خرج إلى سوق عكاظ.... فأتى رسول الله  منزله يسأل عنه فإذا زينب جالسة وسط حجرتها تسحق طيبا بفهر فنظر إليها و كانت جميلة حسنة فقال سبحان الله خالق النور و تبارك الله أحسن الخالقين ثم رجع رسول الله  إلى منزله و وقعت زينب في قلبه موقعا عجيبا...».(1)

ناگفته خود پيداست كه اينها اباطيلي بيش نيست.

3_ سورۀ يوسف از ابتدا تا به انتها مملو از اسرائيليات است و شايد اين سوره به تنهايي از بارزترين مصاديق وجود روايات ساختگي در تفسير قمي باشد. در نمونه اي از آن مي خوانيم:

«و حدثني أبي عن بعض رجاله رفعه قال قال أبو عبد الله  لما همت به و هم بها قامت إلى صنم في بيتها فألقت عليه الملاءة لها فقال لها يوسف ما تعملين قالت ألقي على هذا الصنم ثوبا لا يرانا فإني أستحيي منه، فقال يوسف فأنت تستحين من صنم لايسمع ولا يبصر ولا أستحي أنا من ربي فوثب...».(2)

تعارض با عقايد شيعي، عقل، نصوص قرآني در بحث از عصمت، ساير روايات كه در ردّ اين روايت وارد شده اند و... شكي در ساختگي بودن اين گونه نقلها باقي نمي گذارد.


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 2، ص 150.
2- همان، ج 1، ص 344.

ص: 224

نكتۀ ديگر آنكه تمامي اين نقلها از زبان علي بن ابراهيم و با اسناد او نقل شده اند به جز تعداد بسيار اندكي(1) كه با ساير اسناد ذكر شده اند و همين منجر به ايجاد پرسش بزرگي در ذهن مي شود كه آيا به راستي علي بن ابراهيم كه از مشايخ و ثقات است اين نقلهاي نابسامان و خرافه را به معصومان  نسبت داده است؟

3_ منقولات تفسير قمي در ساير منابع

صاحبان كتب متعددي از قرن 5 تا 11 به تفسير قمي اعتماد كرده اند و در نقل برخي عبارات خود به اين كتاب ارجاع داده اند. آنچه در اين ميان حائز اهميت است، تفاوت موجود ميان عبارات اين كتابها كه به نقل از تفسير قمي روايت مي كنند، با عبارات نسخۀ رايج از اين كتاب است.

اين تفاوتها به شكلهاي مختلف ديده مي شوند، گاه به نقل از تفسير علي بن ابراهيم عباراتي آمده كه در تفسير موجود وجود ندارد و گاه ميان عبارات منقول از تفسير علي بن ابراهيم و ساير كتابها اختلاف وجود دارد و برخي عبارات كم يا زياد شده و برخي نيز تغيير كرده است.

در كتابهاي تهذيب الاحكام(2)، التبيان(3)، قواعد و فوائد،(4) مصباح كفعمي(5) و مجمع البيان(6)، عباراتي به نقل از اين تفسير ذكر شده كه در كتاب موجود همين


1- براي مثال از اين 13 مصداق مذكور تنها دو مورد (داستان م اريه قبطيه و افسانۀ غراينق به نقل از اهل سنت) از غيرِ علي بن ابراهيم است.
2- الطوسي، محمد بن الحسن، تهذيب، همان، ج 4، ص 49.
3- الطوسي، محمد بن الحسن، التبيان، همان، ج 3، ص 297.
4- الشهيد الاول، ابو عبد الله محمد بن مكي عاملي، همان، ج 2، ص 52.
5- الكفعمي، تقي الدين ابراهيم بن علي، همان، ص 296 و 517.
6- الطبرسي، ابو علي الفضل بن الحسن ، المجمع البيان في تفسير القرآن ، همان، ج 1، ص 58،102،. 135 و 136 ،106.

ص: 225

عبارات با تفاوت آمده اند. نيز در كتب مجمع البيان،(1) مناقب آل ابي طالب،(2) نقض المسمي(3)، سعد السعود(4)، فرج المهموم(5) و تأويل الآيات الظاهره(6) في فضائل العتره الطاهره عباراتي به نقل از تفسير قمي آمده است كه در نسخۀ رايج از كتاب، اصلاً وجود ندارد.(7)

برخي از اين تفاوتها نيز به حدي زياد است كه نمي توان به راحتي از كنار آنها گذشت. براي نمونه در تأويل الآيات الظاهره 62 نقل(8) از تفسير قمي آمده است كه تنها 8 نقل با كتاب موجود برابري مي كند و 19 نقل(9) اصلاً در كتاب حاضر وجود ندارد و ساير نقلها نيز با كتاب موجود متفاوتند.

هنگامي كه اين مطالب را در كنار ساير اشكالهاي اين كتاب مي گذاريم:

1_ مقايسۀ ميان اسناد علي بن ابراهيم در اين كتاب با اسناد كتاب كافي كه


1- همان، ج 7، ص 241 و ج 10 ، ص 254.
2- ٢. ابن شهرآشوب، محمد بن علي، همان، ج 3، ص 236 و ج 4، ص 160،. 250 و 421 ،215 ،178.
3- سيستاني، محمد رضا، همان، ص 563.
4- ابن طاووس، علي بن موسي، سعد السعود، همان، ص 84.
5- . ٥. ابن طاووس، علي بن موسي، فرج المهموم، همان، ص 25.
6- روايات اين كتاب تك تك بررسي شده است كه در ادامه و در ارجاعات بعد به هر كدام، خواهيم پرداخت..
7- آقاي محمد رضا سيستاني به برخي از اين تفاوت ها به صورت موجز اشاره كرده است . و در اين پژوهش تنها، نق ل ها با اصل كتب مقايسه شده است؛ از اين رو در اي ن جا تنها به نقل آن بسنده مي شود و براي ديدن نمونه ها به كتاب وسائل الانجاب الصناعي ارجاع داده مي شود. نك : ص 560.
8- ،145 ،137 ،127 ،126 ،125 ،119 ،112 ،98 ، ٨. الحسيني الأسترآبادي الغروي، علي، همان ، ص 30 ،236 ،232 ،230 ،226 ،222 ،216 ،213 ،207 ،205 ،203 ،186 ،180 ،177 ،173 ،172 ،170 ،165 ،495 ،483 ،416 ،396 ،359 ،295 ،287 ،276 ،266 ،263 ،257 ،251 ، 246 (دو نقل)، 249 ،239 ،740 ،735،739 ،734 ، 692 (دو نقل)، 705 ،586 ،584 ،570 ،555 ،526 ،519 ،518 ،516 ،503 788 (دو نقل). ،768 ،746 ،741.
9- ،416 ،359 ،295 ،276 ،249 ،222 ،173 ،127 ، الحسيني الأسترآبادي الغروي، علي، همان ، ص 30 .788 ،746 ،739 ،692،734 ،584 ،526 ،584 ،519 ،518.

ص: 226

نشان از دشواريهاي بسيار اين كتاب دارد؛(1)

2_ كوتاه بودن واسطه ها در بساري از اسناد؛(2)

3_ عبارت ابن طاووس كه بيان مي كند، نسخه اي از تفسير قمي به دست او رسيده چهار جزء در دو مجلد است كه در تفسير موجود نشاني از اين اجزا ديده نمي شود؛(3)

4_ نقلهاي بسيار دور از ذهن كه خالي از اشكال نيستند و در هيچ منبع شيعي ديگر به نقل از علي بن ابراهيم گزارش نشده اند و تنها اين كتاب آن را به علي بن ابراهيم، كه از محدّثان و عالمان بزرگ شيعي است، نسبت مي دهد؛(4)

5_ با وجود اينكه بيش از 4 هزار از روايات كافي به نقل از علي بن ابراهيم است و نيز در ميان آنها حدود 2000 روايت تفسيري وجود دارد هيچ يك از روايات كتاب موجود با روايات منقول در كافي مشترك و يا نزديك به آن نيست و اين پرسشي جدي است كه دليل منفرد بودن نقلهاي علي بن ابراهيم در تفسير قمي چيست؟ با وجود اينكه او از مشايخ بزرگ حديثي شيعه است هيچ محدّث ديگري روايات تفسير موجود را به نقل از علي بن ابراهيم روايت نكرده است.

اينها همه سبب مي شوند تا در نقل از اين كتاب با احتياط گام برداشته شود(5). گرچه برخي از عالمان نيز در اعتبار اين كتاب خدشه كرده اند(6).

فصل پنجم: توثيق عامِ راويان تفسير قمي

اشاره


1- شبيري زنجاني، جواد، دانش نامۀ جهان اسلام، همان، ص 701.
2- شبيري زنجاني، جواد، دانش نامۀ جهان اسلام، همان، ص 701.
3- همان.
4- همين پژوهش، ذيل مبحث اسرائيليات و روايات جعلي، ص 168 - 170.
5- شبيري زنجاني، جواد، دانش نامۀ جهان اسلام، همان، ص 701.
6- محقق كاظمي و شيخ نصير الدين عبد الجليل قزويني در اعتبار تفسير قمي موجود خدشه وارد كرده اند. نك: سيستاني، محمد رضا، همان، ص 563 به نقل از كشف القناع، ص214.

ص: 227

گفتار اول: طرح و شرح نظريۀ توثيق عام تفسير قمي

گفتار دوم: بررسي نظريۀ توثيق عام مشايخ قمي

گفتار سوم: بررسي شرح حال رجالي راويان تفسير قمي

خاتمه

ص: 228

ص: 229

آنچه امروزه در دانش رجال، به توثيق عام شهرت دارد، از جمله راههاي اثبات وثاقت راوي است كه طي آن جمعي از راويان تحت ضابطه اي خاص توثيق مي شوند.

مشايخ تفسير قمي نيز در زمرۀ همين نوع ازتوثيق قرار دارند و ادعا شده كه تمامي روات آن از موثقان و معتمدانند. در اين فصل به بررسي اين نظريه و سنجش ميزان اعتبار آن خواهيم پرداخت.

گفتار اول: طرح و شرح نظريۀ توثيق عام تفسير قمي

در مقدمۀ تفسير قمي عبارتي است كه در ميان عالمان رجالي مبناي توثيق راويان موجود در اسناد تفسير قمي گشته است:

«نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي إلينا و رواة مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم و اوجب ولايتهم، و لا يقبل العمل الا بهم و هم الذين وصفهم الله تبارك و تعالي، و فرض سؤالهم، و الأخذ منهم».(1)


1- القمي، علي بن ابراهيم، همان، ج 1، مقدمه، ص 16 . ما ذاكر و مخبر آنچه هستيم كه به ما رسيده است از راو يان و مشايخمان و از موثقان از كساني كه خداوند اطاعت ايشان و رعايتشان را واجب كرده است و اعمال بدون ايشان پذيرفته نمي شود. كساني كه خداوند تبارك و تعالي وصفشان كرده و پرسش از آنان و دريافت مسائل از آنان را واجب كرده است.

ص: 230

شيخ حر عاملي در خاتمۀ وسائل الشيعه از اين كلام، شهادت علي بن ابراهيم بر وثاقت تمام روات كتاب خود را استخراج كرده و گفته است:

«قد شهد علي بن ابراهيم ايضاً بثبوت احاديث تفسيره و انها مرويةً عن الثقات عن الائمه».(1)

آيت الله خويي در تأييد كلام صاحب وسائل مي آورد:

«ان علي بن ابراهيم يريد بما ذكره اثبات صحة تفسيره و ان رواياته ثابتة و صادرة من المعصومين  و انها انتهت اليه بواسطة المشايخ و الثقات من الشيعه و علي ذلك فلا موجب لتخصيص التوثيق بمشايخه الذين يروي عنهم علي بن ابراهيم بلا واسطة كما زعمه بعضهم».(2)

از نگاه شيخ حر عاملي و آقاي خويي اين تفسير به واسطۀ موثقان و معتمدان شيعه از ائمۀ اطهار  روايت شده است در نتيجه از منظر دراية الحديث و علم مصطلحات، اخبار آن معتبر است و از اين رو بايد به عنوان منبعي معتمد و موثق به شمار آيد.

پيش از شيخ حر عاملي، هيچ كس از رجال شناسان در سخنان و كتب خود به اين مطلب اشاره نكرده اند و در هيچ كتاب رجالي، صرف اينكه نام يك راوي در تفسير قمي آمده باشد، مبناي وثاقت او قرار نگرفته است. از اين رو، بايد گفت كه اين نوع نگرش به راويان تفسير قمي، از اواخر قرن 11 و اوايل قرن 12 به بعد در ميان عالمان شيعي رواج يافته است.


1- عاملي، الحر، همان، ج 20 ، ص 68.
2- الخويي، ابوالقاسم الموسوي، معجم رجال الحديث، همان، ج 1، ص 50 و 49.

ص: 231

از آن پس رجاليان در چند و چوني اين توثيق و دايرۀ شمول آن به تفصيل سخن گفته اند امّا آنچه در اين ميان اهميت دارد، جايگاه ويژه اي است كه اين تفسير از گذر مباحث رجالي به خود گرفته و به منبع و مرجعي براي عالمان و دانشمندان تبديل شده است.

گفتار دوم: بررسي نظريۀ توثيق عام مشايخ قمي

از عبارت مقدمه تفسير قمي برمي آيد كه توثيق راويان سند بر سه شرط متوقف است و تنها در صورت احراز اين سه شرط است كه يك راوي در دايرۀ اين توثيق قرار مي گيرد.

اول آنكه، راوي بايد شيعه باشد، آنهم شيعۀ امامي. چه اينكه در مقدمه گفته شده است: «مشايخنا و ثقاتنا». از اين رو راويان سني و يا غير امامي از دايرۀ اين توثيق خارج مي شوند.

دوم آنكه، اسناد روايات بايد متصل باشند، همان سان كه از عبارت «ينتهي الينا» برمي آيد. در اين صورت اين توثيق شامل روايات «مقطوع»، «مرسل» و «مرفوع» نخواهد شد.

سوم آنكه، با توجه به عبارت «عن الذين فرض الله طاعتهم» اسناد روايات بايد به معصوم  برسد.(1) از اين رو روايات «موقوف» كه در متن كتاب اسنادشان به ابن عباس مي رسد و يا نقلهاي روايت گونه اي كه در كتاب، به


1- نك: داوري، مسلم، اصول علم الرجال بين النظ رية و التطب يق، تصحيح حسين عبودي، ص 163 بحث از توثيق عام مشايخ قمي را در كتبي مانند : سبحاني تبريزي، جعفر، كليات في علم الرجال ؛ محسني، محمد آصف، بحوث في علم الرجال ، و ايرواني، باقر، دروس تمهيدي ة في القوائد الرجاليه، قم، م يتوان ديد.

ص: 232

وضوح تصريح نشده اند كه به نقل از معصوم  هستند؛ مانند شأن نزول و اسباب نزولهاي غير مسند و يا انديشه ها و اجتهادات شخصي مؤلف و يا علي بن ابراهيم همه و همه از دايرۀ اين توثيق خارج خواهند شد.(1)

با در نظر گرفتن آنچه ياد شد، نتيجه مي گيريم كه قانون توثيق عام، از ميان روايات كتاب، تنها شامل 680 روايت مسندِ(2) خواهد شد كه اگر روايات ابوالجارود و ساير مشايخ _ چون در زمرۀ منقولات علي بن ابراهيم نيستند _ را جدا كنيم تنها 380 روايت برجا خواهد ماند.

آنچه گفته شد مجموع مطالبي است كه با استناد به عبارت مقدمۀ كتاب و با فرض پذيرفتن اينكه نگارندۀ آن علي بن ابراهيم باشد، طرح مي شود. اما با توجه به نتايج اين تحقيق به نظر مي رسد در پذيرش اين نظريه بايد با ديدۀ ترديد نگريست چرا كه انتساب مقدمه به علي بن ابراهيم محل بحث و اختلاف است.

در حقيقت دو نوع نگرش به اين عبارت وجود دارد:

1_ انتساب مقدمه به علي بن ابراهيم و در پي آن پذيرش توثيق او در حق راويان كتاب خود، چرا كه او از مشايخ موثق و معتبر شيعي است و قولش اعتبار دارد(3)، كه در اين صورت تنها اسناد تعداد محدودي از روايات كتاب حاضر مشمول اين توثيق خواهد شد.

2_ انتساب مقدمه به مؤلف كه قطعاً فردي غير از علي بن ابراهيم است كه در اين صورت به دليل ناشناسي مؤلف و نيز راوي كتاب، در وثاقت خود اين


1- همين پژوهش، فصل سوم، درو نشناسي تفسير قمي.
2- همان، ساختار شناسي تفسير قمي، تفسير مأثور.
3- نك: داوري، مسلم، همان، ص 165 163 و تجليل تبريز ي، ابوطالب ، معجم الثقات و ترتيب الطبقات في جمع الرو اة المصرحه بتوثيقهم بالخصوص او العموم او الممدوحه بما يمكن استنباط . الوثاقه منه بالتتبع من كتب الاماميه، ص 236 - 226.

ص: 233

افراد ترديد مي شود، چه رسد بر وثاقت راوياني كه تنها در كتاب مذكور از آنها ياد شده است.

از آنچه در فصل پيش گفته آمد به نظر مي رسد قول دوم به ثواب نزديك تر باشد؛(1) چه اينكه از عبارات مقدمه برمي آيد كه نگارندۀ آن يك نفر است كه از ابتدا تا به انتهاي مقدمه را به قلم خود نگاشته و نيز قطعاً فردي به غير از علي بن ابراهيم است كه در سخنان خود به اقوال علي بن ابراهيم نيز استناد كرده است.

راه ديگري كه به فهم صحت و سقم اين توثيق كمك مي كند، بررسي توثيق و تضعيف راويان تفسير قمي است كه در ادامه به آن مي پردازيم.

گفتار سوم: بررسي شرح حال رجالي راويان تفسير قمي

اشاره

برخي از راويان نام برده شده در اين كتاب، در كتب معتبر رجالي شيعه تضعيف شده اند. در اين پژوهش طي يك تقسيم بندي، راوياني كه به صراحت تضعيف شده اند، راوياني كه به دليل ضعف در مذهب و عقيده مشمول قاعدۀ توثيق عام نمي شوند و نيز راوياني كه در كتب رجالي هيچ نامي از ايشان برده نشده و به اصطلاح متأخران مجهول هستند، به تفكيك بررسي مي شوند تا با مشخص شدن وجود و يا نبودِ راويان ضعيف در تفسير قمي، مشخص گردد كه آيا مي توان به عبارت مقدمه اعتماد كامل داشت يا اينكه موارد نقضي در كتاب ديده مي شود كه بر قاعدۀ توثيق عام خدشه وارد مي كند؟

1. راويان ضعيف

55 راوي در كتاب موجود صريحاً از سوي رجاليان تضعيف شده اند و در


1- نك: فصل چهارم از همين نوشته گفتار اول به ويژه نكتۀ اول و دوم.

ص: 234

هيچ كتاب رجالي توثيقي دربارۀ آنان وجود ندارد.

1_ ابوالجارود (زياد بن منذر)(1) ؛

2_ ابوالخطاب(2)؛

3_ احمد بن رشيد؛(3)

4_ احمد بن محمد بن السياري؛(4)

5_ احمد بن هلال؛(5)

6_ اسحاق بن عبد العزيز؛(6)

7_ اسحاق بن محمد؛(7)


1- زياد بن المنذر يكنى أبا الجارود زيدي المذهب و إليه ت نسب الزيديۀ الجاروديۀ ، الطوسي، محمد بن الحسن، الفهرست، همان، ص 73 و النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 170 . أن أبا الجارود سمي و ذكر أن سرحوبا اسم A سرحوبا و نسبت إليه السرحوبيۀ من الزيديۀ، سماه بذلك أبو جعفر شيطان أعمى يسكن البحر، و كان أبو الجارود مكفوفا أعمى أع مى القلب ، الطوسي، محمد بن . الحسن، اختيار معرفة الرجال، همان، ص 22.
2- الكذابون المشهورون أبو الخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد الصائغ و محمد بن سنان و أبو سمينۀ . أشهرهم. الطوسي، محمد بن الحسن، اختيار معرفة الرجال، همان، ص 5
3- أحمد بن رشيد بن خيثم العامري الهلا لي زيدي يدخل حديثه في حديث أصحابنا، ضعيف فاسد . . ابن الغضائري، احمد بن الحسين، همان، ج 1، ص 116.
4- أحمد بن محمد بن سيار أبو عبد الله الكاتب بصري، كان من كتاب آل طاهر في زمن أبي محمد %. و يعرف بالسياري، ضعيف الحديث، فاسد المذهب، ذكر ذلك لنا الحسين بن عبيد الله . مجفو الروايۀ، كثير المراسيل . النجاشي، احمد بن علي، همان ، ص 80 و الطوسي، محمد بن الحسن، الفهرست ، . همان، ص23.
5- أحمد بن هلال أبو جعفر العبرتائي بغداذي (بغدادي)، غالي ، الطوسي، محمد بن الحسن، اختيار معرفة الرجال ، همان ، ص 384 و صالح الروايۀ، يعرف منها و ينكر ، و قد روى فيه ذموم من س يدنا . أبي محمد العسكري %. النجاشي، احمد بن علي، همان، ص83.
6- إسحاق بن عبد العزيز البزاز كوفي يكنى أبا يعقوب و يلقب أبا السفاتج، روى عن أبي عبد الله % يعرف حديثه تارة و ينكر أخرى و يجوز أن يخرج شاهد ا. ابن غضائري، احمد بن الحسين، همان ، . ج 1، ص 187.
7- إسحاق بن محمد بن أحمد بن أبان بن مرار بن عبد الله يعرف عبد الله عقبۀ و عقاب ابن الحارث النخعي أخو الأشتر . و هو معدن التخليط، له كتب في التخليط . النجاشي، احمد بن علي، همان ، ص 74 و فاسد المذهب كذاب في الروايۀ وضاع للحديث لا يلتفت إلى ما رواه و لا يرتفع بحديثه و ، للعياشي معه خبر في وضعه الحديث المشهور . ابن الغضائري ، احمد بن الحسين، همان ، ج 1 . ص197.

ص: 235

8_ اسماعيل بن سهل؛(1)

9_ اسماعيل بن عمر؛(2)

10_ اسماعيل الهاشمي؛(3)

11_ اميه بن علي؛(4)

12_ بكر بن صالح؛(5)

13_ حسن بن اسد؛(6)

14_ حسن بن راشد؛(7)


1- إسماعيل بن سهل الدهقان ضعفه أصحابنا. النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 28.
2- اسماعيل بن عمر بن أبان الكلبي واقف، همان، ص 28.
3- إسماعيل بن يسار الهاشمي مو لى إسماعيل بن علي بن عبد الله بن العباس ذكره أصحابنا بالضعف . . همان، ص29.
4- أميۀ بن علي القيسي الشامي ضعفه أصحابنا و قالوا روى عن أبي جعفر الثاني % له كتاب . همان، ص 105 . في عداد القميين ضعيف الروايۀ في مذهبه ارتفاع . ابن الغضائري، احمد بن الحسين، همان، . ج 1 ص237.
5- بكر بن صالح الرازي مولى بني ضبۀ، روى عن أبي الحسن موسى %، ضعيف. النجاشي، احمد بن ، علي، همان، ص 109 . ضعيف جدا كثير التفرد بالغرائب . ابن الغضائري، احمد بن الحسين، همان ، ج 1 . ص 27.
6- الحسن بن أسد ... يروي عن الضعيف و يروون عنه و هو فاسد المذهب و ما أعرف له شيئا أصلح فيه . إلا روايته كتاب و قد رواه عنه غيره ابن غضائري، احمد بن الحسين، همان، ج 2، ص 9.
7- الحسن بن راشد الطفاوي ضعيف... النجاشي، احمد بن علي، همان ، ص 38 . ضعيف في روايته . ابن الغضائري، احمد بن الحسين، همان ، ج 2، ص 106 . كان الحسن ضعيفا في الروايۀ، الحلي ، الحسن . بن يوسف، همان، ص213.

ص: 236

15_ حسن بن علي بن ابي حمزة بطائني؛(1)

16_ حسن بن علي بن عثمان الصوفي؛(2)

17_ حسن بن عماره؛(3)

18_ حسين بن احمد المنقري؛(4)

19_ حسين بن علي بن زكريا؛(5)

20_ حميد بن شعيب؛(6)

21_ داود بن كثير الرقي؛(7)


1- الحسن بن علي بن أبي حمزة و اسمه سالم، البطائني قال أبو عمرو الكشي فيما أخبرنا به محمد عن جعفر بن محمد عنه قال قال محمد بن مسعود سألت علي بن الحسن بن فضال عن الحسن بن علي بن أبي حمزة البطائني فطعن عليه ، ... هو الحسن بن علي بن أبي حمزة مولى الأنصار كوفي، و رأيت شيوخنا + يذكرون أنه كان من وجوه الواقفۀ. النجاشي، احمد بن علي، همان ، ص 36 . الحسن بن علي بن أبي حمزة البطائني فقال كذاب ملعون . الطوسي، محمد بن الحسن، اختيار معرف ة الرجال ، همان، ص 552 . مولى الأنصار أبو محمد واقف بن واقف ضعيف في نفسه ... ابن غضائري، احمد بن . الحسين، همان، ج 2، ص 12.
2- الحسن بن أبي عثمان أبو محمد كوفي، ضعفه أصحابنا، و ذكر أن أباه علي بن عثمان روى عن أبي الحسن موسى %. النجاشي، احمد بن علي، همان ، ص 61 . في عداد القميين ضعيف و في مذهبه . ارتفاع. ابن الغضائري، احمد بن الحسين، همان، ج 2، ص124.
3- الحسن بن عمارة عامي. الطوسي، محمد بن الحسن، الرجال، همان، ص 131.
4- الحسين بن أحمد المنقري التميمي أبو عبد الله روى عن أبي عبد الله % روايۀ شاذة لا تثبت، و كان . ضعيفا، النجاشي، احمد بن علي، همان، ص53.
5- الحسين بن علي بن زكريا بن صا لح بن زفر العدوي أبو سعيد ضعيف جدا كذاب . ابن الغضائري، . احمد بن الحسين، همان، ج 2، ص 190.
6- حميد بن شعيب الشعيبي الهمداني كوفي يعرف حديثه و ينكر و أكثر تخليطه مما يرويه عن جابر و . أمره مظلم. ابن الغضائري، احمد بن الحسين، همان، ج 2، ص245.
7- داود بن كثير الرقي ضعيف جدا، و الغلاة تروي عنه . قال أحمد بن عبد الواحد قل ما رأيت له حديثا سديدا. النجاشي، احمد بن علي، همان ، ص 156 . كان فاسد المذهب ضعيف الرواي ۀ لا يلتفت إليه . ابن غضائري، احمد بن الحسين، همان، ج 2، ص 290.

ص: 237

22_ درست بن ابي منصور؛(1)

23_ زكريا بن محمد(2)؛

24_ زيد النرسي؛(3)

25_ سعد الاسكاف (سعد بن طريف)؛(4)

26_ سليمان ديلمي؛(5)

27_ سهل بن زياد؛(6)

28_ صالح بن سهل؛(7)


1- درست بن أبي منصور واسطي واقفي . الطوسي، محمد بن الحسن ، اختيار معرف ة الرجال ، همان، . ص 556 و الطوسي، محمد بن الحسن، الرجال، همان، ص 336.
2- زكريا بن محمد أبو عبد الله المؤمن ... كان واقفا، و كان مختلط الأمر في حديثه النجاشي، احمد بن . علي، همان، ص 172.
3- زيد النرسي . و زيد الزراد لهما أصلان لم يروهما محمد بن علي بن ا لحسين بن بابويه و قال في فهرسته لم يروهما محمد بن الحسن بن الوليد و كان يقول هما موضوعان . النجاشى، احمد بن على، همان، ص 289 ... قال أبو جعفر بن بابويه إن كتابهما موضوع وضعه محمد بن موسى السمان و غلط أبو جعفر في هذا القول فإني رأيت كتبهما عتقا مسموعۀ من محمد ب ن أبي عمير . ابن الغضائري، . احمد بن الحسين، همان، ج 3، ص 84.
4- سعد بن طريف الحنظلي مولاهم، الإسكاف، كوفي، يعرف و ينكر . النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 178 . حمدويه سعد الإسكاف و سعد الخفاف و سعد بن طريف واحد . قال نصر و قد أدرك علي بن الحسين . قال حمدويه و كان ناووسيا وفد على أبي عبد الله %. الطوسي، محمد بن الحسن، . اختيار معرفة الرجال، همان، ص215.
5- سليمان الديلمي من الغلاة الكبار، همان، ص 375.
6- سهل بن زياد أبو سعيد الآدمي كان ضعيفا في الحديث، غير معتمد فيه . النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 185 . كان ضعيفا جدا فاسد الروايۀ و المذهب و ... يروي المراسيل و يعتمد المجاهيل ابن . غضائري، احمد بن الحسين، همان، ج 3، ص179.
7- صالح بن سهل الهمداني كوفي غال كذاب وضاع للحديث روى عن أبي عبد الله % لا خير فيه و لا . في سائر ما رواه. ابن غضائري، احمد بن الحسين، همان، ج 3، ص 205.

ص: 238

29_ صالح بن عقبه؛(1)

30_ عبد الرحمان بن حجاج(2)؛

31_ عبد الرحمان بن كثير؛(3)

32_ عبد الله بن بحر؛(4)

33_ عبد الله بن قاسم؛(5)

34_ علي بن ابي حمزه؛(6)

35_ علي بن حسان؛(7)

36_ علي بن حماد الخزاز؛(8)


1- صالح بن عقبۀ بن قيس بن سمعان بن أبي رنيحۀ... غال كذاب لا يلتفت إليه. همان، ص 206.
2- عبد الرحمن بن الحجاج البجلي مولاهم، كوفي، بياع السابري، سكن بغداد، و رمي بالكيسانيۀ . . النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 237.
3- عبد الرحمن بن كثير الهاشمي كان ضعيفا غمز أصحابنا عليه و قالو ا كان يضع الحديث . له كتاب . فضل سورة إنا أنزلناه... همان، ص 234.
4- عبد الله بن بحر كوفي روى عن أبي بصير و ضعيف مرتفع القول . ابن غضائري، احمد بن الحسين، . همان، ج 3، ص 266.
5- او مشترك بين دو فرد است كه هر دو ضعيفند. عبد الله بن القاسم الحارثي ضعيف، غال، ... عبد الله بن القاسم الحضرمي المعروف بالبطل، كذاب، غال، يروي عن الغلاة، لا خير فيه و لا يعتد بروايته ... . النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 226.
6- علي بن أبي حمزة و اسم أبي حمزة سالم البطائني ... ثم وقف، و هو أحد عمد الواقفۀ . النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 250 . في علي بن أبي حمزة البطائني ... في إطفاء نور الله فأبى الله إلا أن يتم نوره، و إن أهل الحق إذا دخل فيهم داخل سروا به، الطوسي، محمد بن الحسن، اختيار معرف ة . الرجال، همان، ص 744.
7- علي بن حسان بن كثير الهاشمي ضعيف جدا، ذكره بعض أصحابنا في الغلاة، فاسد الاعتقاد له كتاب تفسير الباطن، تخليط كله . النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 251 . غال ضعيف رأيت له كتابا سماه تفسير الباطن لا يتعلق من الإسلام بسبب، و لا يروي إلا عن عمه، ابن غضائري، احمد بن الحسين، . همان، ج 4، ص 176.
8- علي بن حماد متهم و هو الذي يروي كتاب الأظلۀ . الطوسي، محمد بن ا لحسن، اختيار معرف ة . الرجال، همان، ص 375.

ص: 239

37_ علي بن العباس؛(1)

38_ عمر بن عبد العزيز؛(2)

39_ فضل بن ابي قره؛(3)

40_ قاسم بن ربيع؛(4)

41_ كثير بن عياش؛(5)

42_ ليث بن ابي سليم؛(6)

43_ محمد بن اسلم؛(7)

44_ محمد بن جمهور؛(8)

45_ محمد بن حصين؛(9)


1- علي بن العباس الجراذيني الرازي رمي بالغلو و غمز عليه، ضعيف جدا، النجاشي، احمد بن علي، . همان، ص255.
2- عمر بن عبد العزيز عربي بصري مخلط . همان، ص 284 . يروي المناكير و ليس بغال الحلي، الحسن . بن يوسف، همان، ص 241.
3- الفضل بن أبي قرة التميمي السمندي ... ضعيف و ما يروي عن أبي عبد الله % ابن غضائري، احمد . بن الحسين، همان، ج 5، ص 18.
4- القاسم بن الربيع الصحاف كوفي ضعيف في حديثه غال في مذهبه لا التفات إليه و لا ارتفاع به . ابن غضائري، احمد بن الحسين، همان، ج 5، ص 45 . كوفي ضعيف في حدي ثه غال في مذهبه لا التفات . إليه و لا ارتفاع به. الحلي، الحسن بن يوسف، همان، ص 248.
5- كثير بن عياش بالشين المعجمۀ ضعيف و خرج في أيام أبي السرايا معه فأصابته جراحۀ و كان قطانا . . همان، ص249.
6- ليث بن أبي سليم من أصحاب الباقر % مجهول. الحلي، الحسن بن يوسف، همان، ص 250.
7- محمد بن أسلم الطبري الجبلي إنه كان غاليا، فاسد الحديث . النجاشي، احمد بن علي، همان ، ص368.
8- محمد بن جمهور أبو عبد الله ضعيف في الحديث، فاسد المذهب، النجاشي، احمد بن علي، همان ، ص 337.
9- محمد بن الحصين كان ضعيفا ملعونا الحلي، الحسن بن يوسف، همان، ص 252.

ص: 240

46_ محمد بن سنان؛(1)

47_ محمد بن فرات؛(2)

48_ محمد بن فضيل؛(3)

49_ معلي بن محمد البصري؛(4)

50_ مفضل بن عمر؛(5)

51_ مفضل بن صالح (ابوجميله) ؛(6)


1- الكذابون المشهورون أبو الخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد الصائغ و محمد بن سنان و أبو سمينۀ أشهرهم. الطوسي، محمد بن الحسن، اختيار معرفة الرجال ، همان ، ص 546 . محمد بن سنان أبو جعفر الزاهري و هو رجل ضعيف جدا لا يعول عليه و لا يلتفت إلى ما تفرد به النجاشي، احمد بن ، علي، همان ، ص 328 . ضعيف غال يضع لا يلتفت إليه. ابن الغضائري، احمد بن الحسين، همان، ج 5 . ص 229.
2- في محمد بن ا لفرات قال لي أبو الحسن الرضا % يا يونس أ ما ترى إلى محمد بن الفرات و ما يكذب علي فقلت أبعده الله و أسحقه و أشقاه فقال قد فعل الله ذلك به، أذاقه الله حر الحديد كما أذاق من كان قبله ممن كذب علينا، يا يونس إنما قلت ذلك لتحذر عنه أصحابي و تأمرهم بلعنۀ و البراءة منه فإن الله بر ي ء منه ... و ما كذب علينا خطابي مثل ما كذب محمد بن الفرات، و الله ما من أحد يكذب علينا إلا و يذيقه الله حر الحديد . الطوسي، محم د بن الحسن ، اختيار معرف ة الرجال ، . همان، ص 554.
3- محمد بن الفضيل أزدي، صيرفي، يرمى بالغلو، الطوسي، محمد بن الحسن، الرجال، همان، ص 365.
4- معلى بن محمد البصري مضطرب الحديث و المذهب، و كتبه قريبۀ . النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 418 . يعرف حديثه و ينكر و يروي عن الض عفاء و يجوز أن يخرج شاهد ا. ابن غضائري، احمد . بن الحسين، همان، ج 6، ص113.
5- المفضل بن عمر الجعفي كوفي، فاسد المذهب، مضطرب الروايۀ، لا يعبأ به . و قيل إنه كان خطابيا . النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 416 . ضعيف متهافت مرتفع القول خطابي و قد زيد عليه ش ي ء كثير و حمل الغلاة في حديثه حملا عظيما و لا يجوز أن يكتب حديثه . ابن غضائري، احمد بن . الحسين، همان، ج 6، ص 131.
6- المفضل بن صالح أبو جميلۀ الأسدي النحاس مولاهم ضعيف كذاب يضع ... سمعت معاويۀ بن حكيم يقول سمعت أبا جميلۀ يقول أنا وضعت رسالۀ معاويۀ إلى محمد بن أبي بكر، ابن غ ضائري، احمد . بن الحسين، همان، ج 6، ص 122.

ص: 241

52_ موسي بن سعدان؛(1)

53_ منخل بن جميل الرقي؛(2)

54_ يونس بن ظبيان؛(3)

55_ نوفلي (حسين بن يزيد) ؛(4)

از ميان اين 55 تن 16 راوي در اسناد علي بن ابراهيم و 39 راوي ديگر در اسناد مشايخ مؤلف قرار دارند.(5)

2. راويان سني مذهب

15 راوي سني نيز در ميان روات تفسير قمي موجودند كه با در نظر گرفتن شرط شيعه بودن در توثيق عام تفسير قمي، كه از متن عبارت مقدمۀ آن برداشت مي شود، مشمول توثيق مقدمۀ كتاب نمي شوند. افرادي چون: ابوعبدالرحمان السلمي، ابن جريح، جذعان، حماد بن سلمه، سفيان بن عيينه، عبد الغني، طلحة بن


1- موسى بن سعدان الحناط ضعيف في الحديث، كوفي، له كتب كثيرة، النجاشي، احمد بن علي، همان، . ص 404 . ضعيف في مذهبه غلو. همان، ص 156.
2- في المنخل بن جميل الكوفي فقال هو لا ش ي ء، متهم بالغلو الطوسي، محمد بن الحسن، اختيار معرفة الرجال، همان ، ص 368 . كان كوفيا ضعيفا و في مذهبه غلو و ارتفاع . الحلي، الحسن بن يوسف، . همان، ص 261.
3- يونس بن ظبيان مولى، ضعيف جدا، لا يلتفت إلى ما رواه . كل كتبه تخليط، النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 448 . غال وضاع للحديث روى عن أبي عبد الله % لا يلتفت إلى حديثه ابن غضائري، احمد بن الحسين، همان، ج 6، ص 284 . الكذابون المشهورون أبو الخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد الصائغ و محمد بن سنان و أبو سمينۀ أشهرهم . الطوسي، محمد بن الحسن، اختيار معرف ة الرجال ، . همان، ص 546.
4- الحسين بن يزيد بن محمد إنه غلا في آخر عمره. النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 38.
5- مبناي ما در تقسيم بندي راويان علي بن ابراهيم و ساير مشايخ دسته بندي آقاي داوري در اصول علم . الرجال بين النظرّيه و التطبيق است. ص 166-172.

ص: 242

زيد، عايشه، عباد بن يعقوب، فضيل بن عياض، وكيع، يحيي بن سعيد القطان، اعمش، زهري، سكوني (اسماعيل بن زياد).

10 تن از اين راويان در اسناد علي بن ابراهيم و 6 تن ديگر در اسناد ساير مشايخ قرار دارند.

3. راويان شيعي غير امامي

11 تن از راويان اسناد تفسير قمي نيز مذاهبي غيرشيعي دارند كه از ميان آنان 4 تن(1) توثيق شده اند اما مابقي از نگاه عالمان رجالي افرادي ضعيف و غير قابل اعتمادند. آنان عبارتند از: مفضل بن عمر (خطابي)، سعد بن طريف (ناووسي)، درست بن ابي منصور (واقفي)، ابوالجارود (زياد بن منذر _ زيدي)، حسن بن علي بن ابي حمزۀ بطائني (واقفي) و عبدالرحمان بن حجاج (كيساني) كه پيش تر در شمار راويان ضعيف از آنان نام برده شد. با در نظر گرفتن شرط مذكور در عبارت مقدمه مي توان اين 7 نفر را از شمار راويان ضعيف حذف كرد چرا كه شامل شرط امامي بودن نيستند و عبارت مقدمه آنان را دربرنمي گيرد.

4. راويان مجهول

شمار اين راويان بسيار زياد است و به بيش از 88 نفر مي رسد. اسامي آناني


1- علي بن أسباط بن سالم ... كوفي، ثقۀ، و كان فطحي . النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 252 ؛ محمد بن عبد الله بن غالب أبو عبد الله الأنصاري البزاز ثقۀ في الروايۀ على مذهب الواقفۀ. الحلي، الحسن بن يوسف، همان، ص 255 ؛ وهيب بن حفص أبو علي الجريري وقف، و كان ثقۀ، النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 431 ؛ علي بن الحسن بن علي بن فضال ... كان فقيه أصحابنا بالكوفۀ، و وجههم، و ثقتهم، ... و قل ما روى ضعيف و كان فطحيا . النجاشي، احمد بن علي، همان، ص 258 . فطحي . المذهب ثقۀ. الطوسي، محمد بن الحسن، الفهرست، همان، ص 92.

ص: 243

كه در اسناد علي بن ابراهيم قرار دارند عبارت است از:

_ ابو الاغر؛

_ ابو بردة الاسلمي؛

_ ابو سعيد النحلي؛

_ ابو الطيار؛

_ ابو العباس المكبر؛

_ ابو المعز؛

_ ابن سيار ؛

_ ابن يسار؛

_ اسحاق بن حريز؛

_ عبد الله بن الفضيل الهمداني؛

_ حماد بن سلمه؛

_ ذرعة بن محمد؛

_ سلمة بن عطاء؛

_ سليمان بن مسلم الخشاب؛

_ صالح بن ابي عمار؛

_ عبد الله بن جريح؛

_ عبد الله بن سيار؛

_ عمرو بن ابراهيم الراشدي؛

_ عمر بن ابي شيبه؛

_ عمر بن اذينه؛

_ عمر بن شمر؛

_ عمر بن عثمان؛

ص: 244

_ عمرو بن ابي المقدام؛

_ عمارة بن سويد؛

_ عمران بن سعيد الراشدي؛

_ عمران بن هيثم؛

_ كلثوم بن الهرم؛

_ مالك بن ضمره؛

_ مالك بن مغيره؛

_ محمد بن يحيي البغدادي؛

_ مسلم بن خالد؛

_ موسي بن يونس؛

_ يحيي بن ابي عمران؛

_ يحيي بن اكثم؛

_ يوسف بن ابي حماد؛

اسامي راويان مجهول اسناد ساير مشايخ بدين شرح است:

_ ابو سعيد المدائني

_ ابو الصامت ؛

_ ابو العباس بن عامر؛

_ ابو هارون العبدي؛

_ ابو الهيثم الواسطي؛

_ ابراهيم بن المستنير؛

_ احمد بن الحسن التاجر؛

_ اسحاق بن حسان؛

_ اسماعيل السندي؛

ص: 245

_ حبيب بن الحسن؛

_ الحرث؛

_ حسن بن عباس الجريش؛

_ حسن بن غالب؛

_ حفص الكناسي (الكناني)؛

_ الحكم بن زهير؛

_ حمزة بن ربيع؛

_ ربيعة السعدي؛

_ ربيع بن محمد؛

_ زياد بن ابي حفصه؛

_ سورة بن كليب؛

_ صالح بن هيثم؛

_ صباح المدائني؛

_ صديق بن عبد الله؛

_ عبد الاعلي الاعين؛

_ عبد الرحمان بن ابي عبد الله؛

_ عبد الرحمان بن باسط القرشي؛

_ عبد الكريم بن عبد الرحيم؛

_ عبد الله بن اسلم؛

_ عبد الله بن عبد (عبيد) الفارسي؛

_ عبد الله بن كيسان؛

_ عبدالله بن محمد التفليسي؛

_ عبيد بن خنيس؛

ص: 246

_ عبيد بن يحيي؛

_ عبيد الكندي؛

_ عثمان بن زيد؛

_ عثمان بن عبد الله؛

_ عثمان بن محمد؛

_ عثمان بن يوسف؛

_ علوان بن محمد؛

_ عمر بن رشيد؛

_ فرات بن ابراهيم؛

_ فلان الكرخي؛

_ مالك بن عبد الله بن اسلم؛

_ المثني ابن محمد؛

_ محمد بن احمد بن بويه؛

_ محمد بن حمدان؛

_ محمد بن عبد الله الطائي؛

_ محمد بن يعفور؛

_ مسلمة بن عطاء (بعيد نيست كه نام او همان سلمة بن عطاء باشد كه تصحيف شده است.)؛

_ هاشم بن عمار (هشام بن عمار)؛

_ يحيي بن مسلم؛

_ يحيي بن ميسرة الخثمي؛

اگر ناشناسي راويان مجهول را دليلي بر ضعفشان بگيريم آمار راويان ضعيف

ص: 247

اين كتاب بسيار افزايش مي يابد و اگر جهالت ايشان دليل ضعفشان تلقي نشود و نيز راوياني كه مذهبي غير شيعي دارند را در زمرۀ ضعفا محسوب نكنيم، شمار راويان ضعيف تفسير قمي همان 55 نفري خواهد بود كه در بخش راويان ضعيف اشاره شد.

در آخر بايد گفت كه وجود اين راويان ضعيف در تفسير قمي- دليلي است كه قاعدۀ توثيق عام مشايخ اين كتاب را نقض مي كند و آن را از اعتبار ساقط مي كند.

بنا بر آنچه در اين فصل گفته آمد، به نظر مي رسد، توثيق عام مشايخ اين كتاب پايه و اساس محكمي نداشته و بي اعتبار باشد.

خاتمه

از مجموع بررسي ها و يافته هاي پنج فصل اين پژوهش برمي آيد:

تفسير منسوب به قمي از جمله تفاسير اثري شيعه است اما نه تفسير اثري محض، بلكه آميخته با اجتهادات، آرا و انديشه هاي تفسيري است.

ردّپاي اين تفسير را از قرن 5 به بعد، يعني يك قرن پس از وفات قمي، در ميان ساير كتب مي توان ديد و از اواخر قرن 11، نسخه اي كه امروزه به نام تفسير قمي رايج است و به نقل از عباس بن محمد علوي روايت شده، از منظر توثيق عام مشايخش، جايگاه ويژه اي نزد عالمان شيعي به خود اختصاص داده است.

اين تفسير از مقدمه اي مبسوط و متني كه دربردارندۀ تمامي سور قرآن است تشكيل شده است و از عبارات و ارجاعاتي كه در مقدمه و متن آن وجود دارد، درمي يابيم كه نگارندۀ تمامي آنها، يك نفر است آنهم مؤلفي كه به هويت خود تصريح نكرده و براي ما مجهول است.

ص: 248

محتواي تفسير منسوب به قمي، برگرفته از آرا و روايات تفسيري منسوب به علي بن ابراهيم و نيز آراي مؤلف و رواياتي است كه او به نقل از مشايخ خود مي آورد و آنچه به علي بن ابراهيم در اين كتاب منسوب شده تقريباً يك سوم حجم كل كتاب را دربرمي گيرد.

عمدۀ روايات تفسيري كتاب رنگ و بوي تأويل دارند و شايد بتوان محتواي كتاب حاضر را در دو بخش تأويل و اسباب نزول خلاصه كرد. اما تفاوت ميان اين دو نوع قابل تأمل است؛ چه اينكه بر خلاف تأويلات كه اغلب مسندند و به معصوم  منسوب مي شوند، اسباب نزولها به صورت داستاني و بدون استناد به معصوم  و يا هيچ منبعي نقل شده اند.

از مطالب كتاب و نحوۀ چينش آن برمي آيد كه مؤلف مجموعه اي از كتب را در اختيار داشته است كه شايد يكي از آنها كتاب التفسير معروفِ علي بن ابراهيم بوده باشد و سپس با توجه به معلومات و ديدگاه خود و با استناد به كتب و روايات تفسيري در دسترس خود، تفسيري جامع از قرآن ارائه داده است.

با توجه به قراين متني نمي توان گفت كه مؤلف، تفسير علي بن ابراهيم را اصل قرار داده و ساير مطالب را بدان افزوده بلكه در نقل محتواي كتاب به صورت كاملاً گزينشي عمل كرده و پاي بند به نقل تمامي مطالب علي بن ابراهيم قمي نبوده است.

مؤلف در تفكيك اقوال مختلف از هم، ميان منقولات علي بن ابراهيم با ساير مشايخ با استفاده از الفاظ «قال، قال علي بن ابراهيم، في رواية علي بن ابراهيم، في حديث علي بن ابراهيم» تمييز داده است اما ميان آنچه خود مي گويد و آنچه به علي بن ابراهيم بازمي گردد تنها عبارت «قال»، قرينه اي ضعيف براي تفكيك است و اين دو قول آنچنان در هم آميخته اند كه بازشناسي آنها از هم بسي دشوار و گاه ناممكن است.

ص: 249

از عباراتي كه نشان از منقولات اهل سنت دارد به نظر مي رسد، مؤلف به كتب اهل سنت نيز دسترسي داشته و در برخي موارد در نگارش تفسير موجود از آنها بهره جسته است. به ويژه در بخش اسباب نزول به نظر مي رسد مرجع مؤلف كتب اهل سنت بوده است چه اينكه در هيچ منبع شيعي ديگر، نقلهايي اين چنين و با اين تفصيل وجود ندارد و تنها در ميان منابع اهل سنت با چنين نقلهايي رو به رو هستيم.

در برخي از موارد، نگارنده اقوالي كه به علي بن ابراهيم منسوب مي كند را با عبارات ساير مشايخ مقايسه كرده و در اين قياس گاهي نقل علي بن ابراهيم را ناقص مي شمارد. اين مطلب نشان از آن دارد كه مؤلف، اقوال علي بن ابراهيم را تاماً مقبول نمي داند و صرفاً ناقل آن ها است.

بزرگ ترين نكتۀ مبهم اين كتاب، وجود تفاوت كامل ميان روايات منقول از علي بن ابراهيم در مقدمه و همان روايات در متن كتاب است كه موجب ترديد در منقولات منسوب به قمي در كتاب مي شود.

ميان آنچه در كتب پيشينيان از قرن 5 تا 11 به نقل از كتاب التفسير علي بن ابراهيم آمده است و آنچه امروز در كتاب حاضر به او منسوب است تفاوت قابل توجهي وجود دارد كه اين مطلب در كنار تفاوتهاي عبارات خودِ كتاب و نيز متفرد بودن روايات منسوب به علي بن ابراهيم نسبت به ساير منابع، نه تنها مانع از انتساب قطعي و يقيني اين مطالب به علي بن ابراهيم مي شود بلكه بر يقين نيز مي افزايد كه اين مطالب از آنِ او نيست.

نويسندۀ كتاب به نسخ، تحريف، توقيفي نبودن جايگاه آيات، نزول دوبارۀ دفعي و تدريجي قرآن باورمند بوده و نيز به مباحث علوم قرآن، كلام و فقه تسلط نسبي داشته است. ديگر ويژگي او فارسي زبان بودن و مسلط نبودن به زبان عربي است كه از عبارات و اغلاط كتاب به دست مي آيد.

ص: 250

با بررسي قراين متني و نيز مشايخ كتاب تقريباً يقين مي شود كه مؤلف كتاب حاضر بايد علي بن ابي حاتم قزويني باشد كه منقولات علي بن ابراهيم را به نقل از شيخ خود عباس بن محمد علوي و ساير محتواي كتاب را از ساير مشايخ باواسطه و يا بي واسطه و نيز كتبي كه در اختيار داشته است روايت مي كند.

وجود نابساماني هايي در ساختار، سياق و چينش مطالب كتاب و نيز روايات جعلي و اسرائيليات در نسخۀ امروزي تفسير، از اعتماد به اين كتاب مي كاهد و موجب مي شود در استناد به آن با احتياط گام برداشت.

با توجه به بررسي هاي رجالي در اين پژوهش، نظريۀ توثيق عام مشايخ اين كتاب قطعاً اعتباري ندارد و در خلال بررسي راويان اين كتاب با تضعيفاتي رو به رو مي شويم كه كاملاً در تضاد با ادعاي توثيق عام است. از اين رو نقلهاي اين كتاب نيز همچون هر نقل ديگري، نيازمند بررسي سندي و متني و احراز اعتبار است.

والكمال لله وحده

كتاب نامه

الف: منابع و مآخذ (فارسي)

ص: 251

1.ايازي، محمد علي، سير تطور تفاسير شيعه، رشت، كتاب مبين، 1381ﻫ . ش.

2.ايازي، محمد علي، شناخت نامۀ تفاسير، رشت، كتاب مبين، 1378ﻫ . ش.

3.تفضلي، آذر؛ فضائلي جوان، مهين، فرهنگ بزرگ اسلام و ايران از قرن اول تا چهارم هجري، مشهد، آستان قدس رضوي، بنياد پژوهشهاي اسلامي، 1372ﻫ . ش.

4.جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، قم، دفتر نشر الهادي، 1377ﻫ . ش.

5.دهخدا، علي اكبر، لغت نامۀ دهخدا، تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377ﻫ .ش.

6.شبيري زنجاني، جواد، «در حاشيۀ دو مقاله»، آيينۀ پژوهش، ش 6، قم، 1376ﻫ . ش.

7.صدرايي خويي، علي، فهرستگان نسخه هاي خطّي حديث و علوم حديث شيعه، ويراستاران قاسم شيرجعفري و محمد دلال موسوي، قم، دار الحديث، 1382ﻫ . ش.

8.قاضي زاده، كاظم، «پژوهشي دربارۀ تفسير علي بن ابراهيم قمي»، بينات، ش 10، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1375ﻫ . ش.

9.مددي موسوي، سيد احمد، «پژوهشي دربارۀ تفسير قمي»، كيهان انديشه، دو ماه نامه، مدير مسئول محمد جواد صاجي، قم، مؤسسۀ كيهان، 1364ﻫ . ش.

10.معرفت، محمدهادي، تفسير و مفّسران، قم، مؤسسۀ فرهنگي التمهيد، 1379 _ 1380ﻫ . ش.

ص: 252

11.مهدوي راد، محمد علي، آفاق تفسير مقالات و مقولاتي در تفسير پژوهي، دفتر اول، تهران، هستي نما، 1382ﻫ . ش.

12.مهدوي راد، محمد علي، «تدوين حديث (1)»، علوم حديث، ش 1، قم، دار الحديث، 1376ﻫ . ش.

13.مهدوي راد، محمد علي، «سير نگارشهاي علوم قرآني»، بينات، ش 9، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1375ﻫ . ش.

14.مير سليم، مصطفي، دانش نامۀ جهان اسلام، «مدخل تفسير مأثور»، تهران، بنياد دايرة المعارف اسلامي، 1375ﻫ . ش.

15.نفيسي، شادي، علامه طباطبايي و حديث (روش شناسي نقد و فهم حديث از ديدگاه علامه طباطبايي در الميزان)، چاپ اول، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1384ﻫ . ش.

ب: منابع و مآخذ (عربي)

1.الآمدي، علي بن محمد، الاحكام في اصول الاحكام، تحقيق سيد الجميلي، طبعة الثانيه، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ﻫ .

2.ابن ابي جمهور، محمد بن علي بن ابراهيم الاحسائي، عوالي اللئالي، العزيزية في الاحاديث الدينيه، قدم له شهاب الدين النجفي المرعشي، تحقيق البحاثة المتتبع... المجتبي العراقي، قم، مطبعة سيدالشهدا ، 1403ﻫ .

3.ابن حنبل، احمد، مسند احمد بن حنبل، حققه و ضبطه نصه ابوالمعالي النوري و...، بيروت، عالم الكتب، 1419ﻫ .

4.ابن شهرآشوب، مشير الدين ابو عبد الله محمد بن علي، مناقب آل أبي طالب  ، قم، مؤسسۀ انتشارات علامه، 1379ﻫ .

5.ابن طاووس الحسني الحسيني، رضي الدين ابو القاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد، إقبال الأعمال، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1367ﻫ . ش.

6.ابن طاووس الحسني الحسيني، رضي الدين ابو القاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد، سعد السعود للنفوس منضود، تحقيق فارس تبريزيان الحسون، قم، دليل، 1412ﻫ .

ص: 253

7.ابن طاووس الحسني الحسيني، رضي الدين ابو القاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد، فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم، قم، منشورات الرضي، 1363ﻫ . ش.

8.ابن طاووس الحسني الحسيني، رضي الدين ابو القاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد، فلاح السائل، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، [بي تا].

9.ابن غضائرى، احمد بن حسين، رجال ابن الغضائري، مؤسسۀ اسماعيليان، قم، 1364ﻫ .

10.ابن قتيبه، ابو محمد عبدالله بن مسلم، المعارف، حققه و قدم له ثروت عكاشه، مصر، الهية المصرية العامه للكتاب، 1992 م/ 1371ﻫ .

11.ابن قولويه قمى، جعفر بن محمد، كامل الزيارات، نجف اشرف، انتشاراتالمكتبة المرتضوية، 1356ﻫ .

12.ابن منظور الافريقي المصري، ابو الفضل جمال الدين محمد بن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار صادر، دار بيروت، 1388ﻫ .

13.ابوحيان، محمد بن يوسف الاندلسي الغرناطي، تفسير البحر المحيط، بيروت، دارالفكر، 1398ﻫ .

14.أبوسنه، عبدالفتاح، علوم القرآن، بيروت، دار الشروق، 1416ﻫ .

15.اردبيلي الغروي الحائري، محمد بن علي، جامع الرواة، قم، مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي 1403ﻫ .

16.امين، احمد، فجر الاسلام، قاهره، لجنة التأليف و الترجمة و النشر، 1311ﻫ .

17.الانصاري القرطبي، محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن، صححه هشام سمير البخاري، الطبعة الاولي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1416ﻫ .

18.ايازي، محمد علي، المفّسرون حياتهم و منهجهم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، 1373ﻫ . ش.

19.ايرواني، باقر، دروس تمهيدية في القوائد الرجاليه، قم، مدين، 1426ﻫ .

20.تجليل تبريزي، ابوطالب، معجم الثقات و ترتيب الطبقات في جمع الرواة المصرحه بتوثيقهم بالخصوص او العموم او الممدوحه بما يمكن استنباط الوثاقه منه بالتتبع من كتب الاماميه، قم، جماعة المدرسين، مؤسسة النشر الاسلامي [بي تا].

21.التهانوي، محمدأعلي بن علي، كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم الإسلاميه، بيروت،

ص: 254

دار صادر [بي تا].

22.الجبعي العالمي (الشهيد الثاني)، زين الدين بن علي بن احمد، الرعاية في علم الدرايه، اخراج و تعليق و تحقيق عبدالحسين محمدعلي بقال، قم، مكتبة آية الله المرعشي، 1408ﻫ .

23.جزائري، نعمت الله، قصص الأنبيا، مترجم يوسف عزيزي، تهران، هاد، 1375ﻫ . ش.

24.الحاكم الحسكاني، عبيدالله بن عبدالله بن احمد، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل في الآيات النازلة في اهل البيت ، تحقيق و تعليق محمدباقر محمودي، تهران، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، 1411ﻫ .

25.الحسيني الواسطي الزبيدي الحنفي، محب الدين الي فيض محمد مرتضي، تاج العروس من جواهر القاموس، دراسة و تحقيق علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ﻫ .

26.الحسيني الأسترآبادي الغروي، علي، تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة ، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1417ﻫ .

27.الحسيني التفرشي، مصطفي بن الحسين، نقد الرجال، تحقيق مؤسسة آل البيت  لإحياء التراث، قم، مؤسسة آل البيت  لإحياء التراث، 1418ﻫ .

28.الحسيني المرعشي التستري، احقاق الحق و ازهاق الباطل، معلق شهاب الدين الحسيني المرعشي النجفي، قم، مكتبة آية الله الحسيني المرعشي، [بي تا].

29.الحسيني المرعشي الداماد، ميرمحمدباقر، الرواشح السماوية في شرح الأحاديث الإسلاميه، قم، مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي، 1405ﻫ .

30.الحسيني الميلاني، علي، خلاصة عبقات الانوار في امامة الائمة الاطهار ، تهران، مؤسسة البعثة، 1405ﻫ .

31.الحسيني الميلاني، علي، نفحات الازهار في خلاصة عبقات الانوار، [بي جا]، 1414ﻫ .

32.الحكيم، محمدباقر، العلوم القرآن، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1417ﻫ .

33.الحكيم، محمدتقي، الاصول العامة للفقه المقارن، چاپ دوم، قم، مؤسسة آل البيت  لاحياء التراث، 1979 م.

34.الحلي، ابو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر الاسدي، خلاصة الاقوال في معرفة

ص: 255

الرجال، التحقيق الجواد القيوي، [بي جا]، نشر الفقاهه، 1417ﻫ .

35.الحلى، ابن داود، رجال ابن داود، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1383ﻫ .

36.الحويزي، عبدعلي بن جمعه، نور الثقلين، تصحيح و تعليق اشرف علي، چاپ چهارم، قم، مؤسسۀ اسماعيليان، [بي تا].

37.داوري، مسلم، اصول علم الرجال بين النظرية و التطبيق، تصحيح حسين عبودي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1421ﻫ .

38.الدمشقي، ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، كتب هو امشه و ضبطه حسين بن ابراهيم زهران، مكه، الفيطه، [؟13].

39.الذهبي، محمدحسين، الاسرائيليات في التفسير والحديث، قاهره، مكتبة وهبه، 1411ﻫ .

40.الذهبي، محمدحسين، التفسير و المفّسرون بحث تفصيلي عن نشاء و التفسير و تطوره و الوانه و مذاهبه، بي جا [بي تا]، 1396ﻫ .

41.الراغب الاصفهاني، ابو القاسم الحسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، تحقيق محمد سيد گيلاني، تهران، مكتبة المرتضويه، [؟13].

42.زرارى كوفى، ابو غالب، رسالة أبي غالب الزراري، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1411ﻫ .

43.زركشي، محمد بن عبدالله، البرهان في علوم القرآن، تحقيق الدكتور يوسف عبدالرحمن المرعشي، الطبعة الاولي، بيروت، دار المعرفة، 1419ﻫ .

44.سبحاني تبريزي، جعفر، كليات في علم الرجال، قم، جماعة المدرسين في الحوزة العلميه، مؤسسة المصبين للطباعة و النشر، 1426ﻫ .

45.سلامه، محمدعلي، منهج الفرقان في علوم القرآن، تحقيق محمد سيد احمد المسير، قاهره، دار نهضه مصر للطباعه والنشر، 2002 م/ 1381ﻫ .

46.السلفي، محمدلقمان، السنة حجيَّتها و مكانتها في الإسلام، مدينه، مكتبة الإيمان، 1409ﻫ .

47.سيستاني، محمد رضا، وسائل الانجاب الصناعية دراسة فقهيه، بيروت، دار المورخ العربي، 1425ﻫ .

48.السيوطي، جلال الدين عبدالرحمان، الإتقان في علوم القرآن، بالهامش اعجاز القرآن، القاضي ابو بكر الباقلاني، بيروت، المكتبة الثقافه، 1353ﻫ .

ص: 256

49.السيوطي، جلال الدين عبدالرحمان، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، مصر، مطبعة الانوار المحمدية، [؟13].

50.الشافعي، محمد بن ادريس، الأم، اشرف علي طبعه وباشر تصحيحه محمدزهري النجار، بيروت، دار المعرفه، [؟13].

51.شعيري، تاج الدين، جامع الأخبار، قم، رضي، 1363ﻫ . ش.

52.الشوكاني، محمد بن علي، ارشاد الفحول الي علم الأصول، قاهره، [بي تا]، 1327ﻫ .

53.الشهيد الاول، ابو عبد الله محمد بن مكي عاملي، القوائد و الفوائد في الفقه و الاصول و العربيه، تحقيق السيد عبد الهادي الحكيم، قم، مكتبة مفيد، [بي تا].

54.الصدر، حسن، نهاية الدراية في شرح الرسالة الموسومة بالوجيزة للبهائي، تحقيق ماجد الغرباوي، [بي جا]، [؟13].

55.الصدوق، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي، الأمالي، تهران، انتشارات كتابخانة اسلامي، 1362ﻫ . ش.

56.الصدوق، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي، التوحيد، صححه وعلق عليه هاشم الحسيني الطهراني، قم، جماعة المدرسين في الحوزة العلمية، 1415ﻫ .

57.الصدوق، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي، علل الشرائع، قم، انتشارات مكتبة الداورى، [بي تا].

58.الصدوق، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي، عيون أخبار الرضا ، تهران، انتشارات جهان، 1378ﻫ .

59.الصدوق، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي، معاني الأخبار، قم، انتشارات جامعة مدرسين، 1361ﻫ . ش.

60.الطباطبائي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1389ﻫ .

61.الطبرسي، احمد بن علي بن ابي طالب، الاحتجاج، تعليقات و ملاحظات محمدباقر موسوي خرسان، نجف اشرف، نعمان، 1386ﻫ .

62.الطبرسي، ابي علي، الفضل بن حسن، اعلام الوري بالاعلام الهدي، تحقيق موسسۀ آل البيت  لإحياء التراث، قم، موسسۀ آل البيت  لإحياء التراث، 1417ﻫ .

63.الطبرسي، ابي علي، الفضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، چاپ هاشم

ص: 257

رسولي محلاتي و فضل الله يزدي طباطبايي، 1408ﻫ .

64.الطبري، الامام محمد ابن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، بيروت، دار الفكر، 1415ﻫ .

65.الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، الإستبصار فيما اختلف من الاخبار، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1390ﻫ .

66.الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، اختيار معرفة الرجال(الكشي)، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ﻫ . ش.

67.الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، الأمالي، قم، انتشارات دارالثقافة، 1414ﻫ .

68.الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، التبيان في تفسير القرآن، تحقيق و تصحيح احمد حبيب قصير العاملي، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1409ﻫ .

69.الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، تهذيب الاحكام، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1365ﻫ . ش.

70.الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، رجال الشيخ الطوسي، نجف اشرف، انتشارات حيدرية، 1381ﻫ .

71.الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، العدة في اصول الفقه، تحقيق محمدرضا الانصاري القمي، قم، ستاره، 1417ﻫ .

72.الطوسى، ابو جعفر محمد بن الحسن، الفهرست، نجف اشرف، المكتبة المرتضوية، [بي تا].

73.الطهراني، آقابزرگ، طبقات اعلام الشيعه، تحقيق ولده علي نقي منزوي، قم، اسماعيليان، [؟13].

74.الطهراني، آقابزرگ، الذريعة الي تصانيف الشيعه، تهران، الاسلاميه، 1387ﻫ .

75.العاملى، حر، وسائل الشيعه، قم، مؤسسة آل البيت ، 1409ﻫ .

76.عبدالخالق، عبدالغني، حجيَّة السنه، قاهره، دار الوفا، 1413ﻫ .

77.عتر، نور الدين، منهج النقد في علوم الحديث، دمشق، دار الفكر، 1412ﻫ .

78.عجاج الخطيب، محمد، اصول الحديث علومه و مصطلحه، الطبعة السادسة، جدة، دار المنارة، 1414ﻫ .

79.عجاج الخطيب، محمد، السنه قبل التدوين، بيروت، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع،

ص: 258

1418ﻫ .

80.علي، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، بغداد، [بي نا]، 1413ﻫ .

81.علي الصغير، محمد حسين، المبادي العامة لتفسير القرآن الكريم، بيروت، دار المورخ العربي، 1420ﻫ .

82.العياشي، ابو النصر محمد بن مسعود بن عياش السلمي السمرقندي، تفسير عياشي، وقف علي تصحيحه و تحقيقه و التعليق عليه هاشم الرسولي المحلاتي، تهران، العلمية الاسلاميه، [بي تا].

83.الفراهيدي البصري، خليل بن احمد، ترتيب كتاب العين، تحقيق مهدي المخزومي، ابراهيم السامرائي، مؤسسة الطبع و النشر، 1411ﻫ .

84.الفراهيدي البصري، خليل بن احمد، العين، قم، مركز احياء التراث الاسلامي، [؟13].

85.الفاضل التوني، عبد الله بن محمد، الوافيه في اصول الفقه، تحقيق محمد حسين رضوي، قم، مجمع الفكر الاسلامي، [بي تا].

86.الفضلي، عبد الهادي، دروس في فقه الاماميه، قم، مؤسسة ام القري للتحقيق و النشر، 1415ﻫ .

87.القاسمي، محمد جمال الدين، القواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث، تحقيق و تعليق محمد بهجة البيطار، قاهره، دار إحياء الكتب العربيه، 1324ﻫ .

88.القشيري النيسابوري، ابو الحسين مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، تحقيق محمدفؤاد عبدالباقي، قاهره، دار الحديث، 1412ﻫ .

89.القمي، شيخ عباس، الكني و الالقاب، تهران، صدر، 1368ﻫ . ش.

90.القمى، على بن ابراهيم بن هاشم، تفسير القمى، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1412ﻫ .

91.القمي مشهدي، محمد بن محمد رضا، كنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، وزارة الثقافة و الارشاد اسلامي، تصحيح السعد الطيب، قم، اسوه، 1414ﻫ .

92.الكفعمي، تقي الدين ابراهيم بن علي بن الحسن بن محمد العاملي، المصباح، صححه واشرف علي طباعته حسين الاعلمي، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1421ﻫ .

93.الكلينى، محمد بن يعقوب، الكافي، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1365ﻫ . ش.

ص: 259

94.كوفى، ابو غالب زرارى، رسالة أبي غالب الزراري، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1411ﻫ .

95.كوفى، فرات بن ابراهيم، تفسير فرات، [بي جا]، مؤسسۀ چاپ و نشر، 1410ﻫ .

96.المامقاني، عبدالله، تلخيص مقباس الهدايه، تلخيص و تحقيق علي اكبر غفاري، تهران، نشر صدوق، جامعة الامام الصادق  ، 1369ﻫ . ش.

97.المامقاني، عبدالله، تنقيح المقال في علم الرجال، تهران، جهان، 1349ﻫ/ 1352ﻫ . ش.

98.المجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار، بيروت _ لبنان، مؤسسة الوفاء، 1404ﻫ .

99.المحقق الكركي، علي بن عبدالعال، نفحات اللاهوت في لعن الجبت والطاغوت، قدم له محمدهادي الاميني، تهران، مكتبة نينوي الحديثيه، [؟13].

100.محسني، محمد آصف، بحوث في علم الرجال، قم، سيد الشهداء، 1403ﻫ .

101.مدرس تبريزي، محمدعلي، ريحانة الادب في التراجم المعروفين بالكنية و اللقب، تهران، خيام، [بي تا].

102.مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي، سي دي جامع الاحاديث نور 2، 187 عنوان كتاب، در442 جلد، از 90 مؤلف، قم، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي، 1368ﻫ . ش.

103.مركز معجم فقهي، سي دي معجم فقهي، نسخۀ سوم، حوزۀ علميۀ قم، 1379ﻫ . ش.

104.المصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، طهران، مؤسسة الطباعة و النشر، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامي، 1416ﻫ .

105.المظفر، محمد رضا، اصول الفقه، قم، انتشارات تبليغات اسلامي حوزۀ علميۀ قم، 1370ﻫ . ش.

106.معارف، مجيد، تاريخ عمومي حديث، تهران، كوير، 1377ﻫ . ش.

107.المفيد، محمد بن نعمان، الإرشاد، قم، انتشارات كنگرۀ جهانى شيخ مفيد، 1413ﻫ .

108.المفيد، محمد بن نعمان، الأمالي، قم، انتشارات كنگرۀ جهانى شيخ مفيد، 1413ﻫ .

109.المفيد، محمد بن نعمان، كتاب المزار، قم، انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد، 1413ﻫ .

110.المفيد، محمد بن نعمان، المتعة، قم، انتشارات كنگرۀ جهانى شيخ مفيد، 1413ﻫ .

111.منصور، محمد سعيد، منزلة السنة من الكتاب واثرها في الفروع و الفقهيه، قاهره، مكتبة

ص: 260

وهبة، [بي تا]،

112.الموحد الابطحي الاصفهاني، محمدعلي، تهذيب المقال في تنقيح كتاب الرجال للشيخ الجليل النجاشي، قم، [بي تا].

113.الموسوي الخويي، سيد ابوالقاسم ، البيان في تفسير القرآن، چاپ چهارم، بيروت، دار الزهراء، 1395ﻫ .

114.الموسوي الخويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، بيروت، [بي نا]، 1413ﻫ .

115.الموسوي العاملي، عبدالحسين شرف الدين، المراجعات، [بي جا]، اسوه، 1413ﻫ .

116.النجاشى، احمد بن على، رجال النجاشي، قم، انتشارات جامعۀ مدرسين، 1407ﻫ .

117.النصري القرطبي، ابو عمر يوسف بن عبدالبر، جامع بيان العلم وفضله وماينبغي في روايته وحمله، قدم له عبدالكريم الخطيب، الطبعة الثانيه، قاهره، دار الكتب الاسلامي، 1402ﻫ .

118.النعمانى، محمد بن ابراهيم، الغيبه، تهران، مكتبة الصدوق، 1397ﻫ .

119.النورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسة آل البيت ، 1408ﻫ .

120.الهاشمي، محمود، بحوث في علم الاصول، قم، مؤسسة دائرة المعارف الفقه الاسلامي، 1417ﻫ .

121.هيدوس، محمود، حول التفسير القمي دراسة تحقيقيه، قم، دار الكتاب، 1380ﻫ . ش.

عنوان الرساله حول التفسير القمي دراسه تحقيقيه

الملخّص

ص: 261

قد تبين بعد تسليط الضوء علي ما اشتهر اليوم بتفسير القمي وعُزِي إلي المحدث الجليل علي بن إبراهيم القمي أنه ليس إلا من تصنيف علي بن أبي حاتم القزويني الذي قد كتبه نقلاً عن شيخه العباس بن محمد. ولعلّ من أهم ما دفع قوماً إلي انتساب الكتاب هذا إلي علي بن إبراهيم، كثرة ما جاء فيه من الروايات هذا المحدث.

ومما لا يرقي إليه الريب أن الكتاب الموجود اليوم ليس بكتاب «التفسير» الذي قد تناقل الرواة القدماء اسمه حتي انتهي بنا ومصنفه علي بن إبراهيم ومما يمكننا الحصول عليه عبر استقراء أسلوب الكتاب ودراسة محتواه ونصّه يتلخص في أن كتاب «التفسير» للقمي إنما يعدّ أحد مصادر أفاد منها مؤلف الكتاب الحاضر اليوم وإنما راجعه المؤلف حيثما وجد فيه ما يجدر بالنقل وليس غير.

على أننا بالمقارنة بين ما روي في هذا الكتاب وما ورد في روايات علي بن إبراهيم، لنعثر علي اختلافات كثيرة لايستهان بها بين الأسانيد والروايات المنقولة في

ص: 262

هذا الكتاب وغيرها من المصادر.

ولا يستبعد نظراً لما في نص هذا الكتاب من الصعوبات والمشاكل أن لا يكون ما روي نفي هذا الكتاب وحمل علي المحدث الشيعي النبيل علي بن إبراهيم بن الهاشم القمي، شيخ الكليني الكبير، منقولاً عنه بل من المحتمل وقوع الخلط بين اسم هذا المحدث الجليل وشخص آخر لا نعرفه.

فبما تقدم ركره يتضح لنا جلياً عدم جواز الاستناد باعبارة التي في بداية الكتاب لتكون حجة علي توثيق وغيرهم من الرواة في التضعيف والتوثيق وتحتاج أسانيده إلي التتبع في أحوال رواتها جميعاً ورجالها فرداً فرداً والكشف عن حقيقة حالهم من الضعف والوثاقة.

ختاماً نخلص إلي أن المتفردات المنقولة في هذا التفسير تهوي من علي ذروة الاعتبار ولابد لنا إذاء ما وقع بين أيدينا من روايات هذا الكتاب إلا الدراسة والتتبع فيها سنداً ومتناً للتحقيق من كونها معتبرة موّثقة أم مطرودة ضعيفة.

ص: 263

Abstract:

In this reseaseh we have find out that- the book which is known as Al-ghomi Interpretation and is attribatid to the reputable interpreter Ali ebn -ebrahim -ghomi- is actually written by Ali ebn Abi Hatam -ghazvini who has narrated this book from the teachings of his instructor- Abbas ebn Mohammad.

It is possible that the numerous narrations and references of this book to Ali ebn -Ebrahim is the main reason for atlributing it to him- however- it is obvious that not only the existing book which is available now is not what has been known as the original "Tafsir of Ghomi" which was introduced by former scholars - but also from the structure and the content of the book we understand that may be it only one of the sources of the author -which the author in his writings preferred to refer and report it.

Furthermore- by comparing the narrations of this book and the rest of the narrations of Ali ebn Ebrahim we realize so many differences between the documents and narrating style of them. Also by considering the difficulties of the content of the book- it is possible that what has been reported was not related to Ali ebn ebrahim Al-ghomi- who is popular as Sheikh Al-Kolaini- the great narrator of Shia- and it is possible that his name is being mixed or misinterpreted with someone else.

By what we said it is obvious that we cannot refer to the opening phrass of the book for applying the general outhentification tenet of its teacheis. So narrators of the book just like the rest of the narrators should their aut henticty be studied from the aspect of reliability or unreliability.

In conclusion- we should add that the Almoteradefaat of this tafsir are also unreliable and the rest of the narrations

ص: 264

and sayings- which are available- like all that have been remained from the past- should be studied from the aspect of their documental and constitutional reliability in order to gain reliability.

Key words:

Tafsir- Asar- Masour- Tafsir –e- Qomi- A li- ebn- Ebrahim- Ali ebn-e- Abi Hatam- (Ali ebn –e- Hatam)- Abo –al-Jaroud.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109