نگرشي به زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه عليهم السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : زيارت حضرت معصومه (س). شرح.

عنوان و نام پديدآور : نگرشي به زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه عليهم السلام/ محسن رفيعي، معصومه شريفي.

مشخصات نشر : قم: آستانه مقدسه قم: زائر، 1384.

مشخصات ظاهري : 136 ص.

فروست : مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت فاطمه معصومه عليهم السلام و مكانت فرهنگي.

شابك : 6000 ريال:964-8567-30-1

يادداشت : كتابنامه : ص. [117] - 136.

موضوع : معصومه (س) بنت موسي الكاظم، 183 - 201ق -- زيارتنامه -- نقد و تفسير.

شناسه افزوده : شريفي، معصومه

شناسه افزوده : رفيعي، محسن

شناسه افزوده : كنگره بزرگداشت شخصيت حضرت فاطمه معصومه عليهم السلام و مكانت فرهنگي قم.

رده بندي كنگره : BP271/7/م60422ر7 1384

رده بندي ديويي : 297/777

شماره كتابشناسي ملي : 1176958

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

هديه به:

ص: 4

ساحت مقدّس حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت پاك و مطهّرش؛ از فاطمه زهرا و على مرتضى عليهماالسلام تا مهدى موعودعجّل اللّه تعالى فرجه؛

و خاك پاى كريمه اهل بيت عليهم السلام ، فاطمه معصومه عليهاالسلام ؛ همو كه صلابت نبوى، شرافت علوى، طهارت فاطمى، كرامت حسنى، شجاعت حسينى، عبادت سجّادى، معرفت باقرى، صداقت جعفرى، شفاعت موسوى و ضمانت رضوى را در وجود مباركش نهفته دارد.

ص: 5

مقدّمه

زيارت، واژه اى است مقدّس و نام آشنا در قاموس فرهنگ اسلامى؛ كه از جمله ابزار اداى احترام و ارادت به اولياى الهى، و از عوامل تقرّب انسان به خداوند متعال محسوب مى شود. بديهى است هر عملى كه به قصد قربت و با نهايت خلوصِ نيّت انجام پذيرد، به اندازه درصد خلوصى كه دارد، مورد قبول درگاه الهى واقع مى گردد. زيارت پيامبراكرم صلى الله عليه و آله وسلم ، ساير معصومين عليهم السلام و بزرگان دين، منافعى بسيار در دنيا و آخرت در پى دارد. بخشى از اين منافع، در سخن آن حضرت هويدا مى شود؛ آنجا كه مى فرمايد:

«زُورُوا القُبُور، فَإِنَّها تُذَكِّرُ المَوتَ»(1)

به زيارت قبور برويد، زيرا شما را به ياد مرگ مى اندازد.

و در جاى ديگر مى فرمايد:

مَنْ زارَنيِ أَوْزَارَ أَحَداً مِنْ ذُرِّيَّتيِ، زُرْتُهُ يَومَ القِيامَةِ


1- صحيح مسلم، ج 2، ص 271، ح 105؛ سنن ابن ماجه، ج 3، ص 94، ح 1572 و سنن نسائى، ج 2، ص 537 _ 538، ح 2033. در سنن ابن ماجه، ج 3، ص 93_94، ح 1569، به نقل از حضرت محمد عليه السلام آمده است: «زُورُوا القُبُورَ، فَاِنَّها تُذَكَّرُكُمُ الآخِرَةَ».

ص: 6

فَأَنْقَذْتُهُ مِنْ أَهْوَالِها»(1)

كسى كه من يا يكى از فرزندانم را زيارت كند، روز قيامت به زيارت او مى آيم و او را از هول و هراس آن روز رهايى مى دهم.

زيارت، سيره مستمره همه يكتاپرستان است:

«احترام به بزرگان و رهبران دين، درنهاد و سرشت هر شخص متديّن و آزاده اى وجود دارد. به اين جهت، پيش از اسلام و پس از آن، هميشه قبور صالحان و اولياى الهى مورد توجّه خاصّ و زيارت مردم بوده است و تا قرن يازدهم هجرى در اين مسأله هيچ اختلافى بين شيعه و اهل سنّت وجود نداشته است. و هردو، كتابها و رساله هايى در اين موضوع نگاشته اند.»(2) «در قرن يازدهم هجرى محمد بن عبدالوهّاب پديد آمد؛ و در شك و ترديد، گوى سبقت را از فخر رازى ربوده و اين مسأله را مورد انكار قرار داد، و تصوّر نمود كه زيارت قبور از اختصاصات شيعيان است.»(3)


1- كامل الزّيارات، ص 8 _ 9.
2- فلسفه زيارت، ص 11.
3- فلسفه زيارت، ص 12.

ص: 7

زيارت، بديهى تر از آن است كه مورد ترديد يا تكذيب واقع گردد؛ چون جواز زيارت قبور _ بلكه ضرورتش _ هم به لحاظ عقلى، و هم به لحاظ نقلى قرآن و سنّت معصومين عليهم السلام به راحتى قابل اثبات است.

با اندكى تأمّل در روايات وارد شده در زمينه اهميّت و آداب «زيارت»، چنين تحريفى مى توان از آن به دست داد:

«زيارت» يعنى: حضور در پيشگاه با شرافت انبياى الهى و معصومين عليهم السلام و اولياى الهى _ چه زنده باشند و چه مرده _ از سر تكريم و محبّت و اخلاص، به جهت ايجاد پيوند قلبى، و قراردادن خويش در حوزه استعاذه و استفاضه آنان، و تجديد ميثاق و تحكيم بيعت با آنان؛ به نحوى كه موجب تقرّب و خشنودى خداوند متعال گردد.

ناگفته پيداست كه زيارت فرزندان معصومين عليهم السلام و اصحاب و خواصّ آنان، در جهت بزرگداشت همان انوار پاك و مطهّر محسوب مى شود. اين را نيز بايد در نظر داشت كه در زيارت امامزادگان و صالحان، توجّه به چند نكته ضرورى مى نمايد:

الف اثبات و وثاقت در وجود قبر، نخستين گام را تشكيل مى دهد. وجود امامزاده در يك مكان، از طريق تصريح معصومين عليهم السلام و افراد مورد وثوق، شواهد مستند تاريخى و شهرت به دست مى آيد. در وثاقت و شهرت امامزادگانى همچون حضرت فاطمه معصومه و عبدالعظيم حسينى عليهماالسلام ترديدى وجود ندارد؛ اما در قبور برخى از امامزادگان جاى ترديد وجود

ص: 8

دارد كه شايسته است در اين زمينه پژوهش به عمل آيد.(1)

ب در زيارت و تكريم امامزادگان و اصحاب معصومين عليهم السلام ، اصل بر ايمان، تديّن، تقوا، و قرار گرفتن آنان در مسير اهداف معصومين عليهم السلام است؛ مگر اين كه خلاف آن ثابت گردد، همچون جعفر كذّاب و افرادى مانند او كه شناخته شده اند.(2)

ج از وظايف مهم زائر اين است كه شناخت كافى از آداب زيارت داشته باشد، درباره آداب زيارت، سخن ها بسيار است؛ اما آنچه مى توان به اختصار بيان نمود، اين است كه:

1. غسل زيارت پيش از زيارت قبور مؤمنين؛ خصوصاً معصومين عليهم السلام .

2. قرائت دعا _ ترجيحاً دعاى مأثور _ هنگام غسل.

3. پوشيدن لباس پاكيزه پس از غسل زيارت.

4. طهارت از ناپاكى ها و پرهيز از ورود با بدن و لباس نجس در مشاهد مشرّفه.

5. گام برداشتن به آرامى و ايستادن در عتبات، و قرائت اذن دخول.

6. بوسيدن قبر مقّدس، و نهادن صورت صورت بر آن.


1- تحفة الزائر، ص 379 _ 381 و عمدة الزائر، ص 400.
2- تحفة الزائر، ص 379 _ 381؛ عمدة الزائر، ص 400 _ 401 و المزار، طباطبايى، ص 289 _ 291.

ص: 9

7. رعايت ادب و احترام.

8. پابرهنه شدن هنگام ورود به روضه مباركه.

9. ايستادنِ مقابل ضريح، در بالاى سر و رو به قبله بودن در هنگام زيارت.

10. قرائت زيارت مأثور از معصومين عليهم السلام .

11. قرائت نماز پس از زيارت؛ از نزديك يا دور.

12. قرائت دعا پس از نماز زيارت.

13. عدم اشتغال به امور دنيايى.

14. وداع، هنگام خروج از روضه مباركه.

15. حركت به پشت، و خروج به اندازه چند قدم رو به قبر شريف.

16. تكريم زائران و خادمان بقعه شريفه، جهت تكريم صاحب قبر شريف.(1)

شايان ذكر است «به آن اندازه كه در فضيلت زيارت حضرت فاطمه معصومه و حضرت عبدالعظيم حسنى عليهماالسلام روايت وارد شده، تصريحى بر فضيلت زيارت ساير امامزادگان نشده است.»(2) آن بانوى بزرگوار، از آن چنان مقامى نزد ائمه عليهم السلام برخوردار است كه زيارتش را برابر با بهشت، و پاداش زائرش را بهشت دانسته اند. نيز به بركت وجود مقدسش، شهر قم


1- براى پژوهش بيشتر، ر.ك: عمدة الزائر، ص 27 _ 33 و المزار، ص 8 _ 31.
2- المزار، ص 289 _ 291.

ص: 10

«حرم اهل بيت» و «عشّ آل محمد عليهم السلام » شده است. قم هماره به خود مى بالد كه گوهرى گرانبها همچون: حضرت ستّى فاطمه عليهاالسلام را در خويش نهفته دارد.

آن حضرت را القاب و صفاتى والاست كه در يكى از زيارت نامه هايش مى تان بدان دست يافت؛ بدين شرح:

«معصومة، كريمة اهل البيت، محدّثة، عابدة، فاطمه الكبرى، طاهرة، حميدة، رشيده، تقيّة، مرضيّة، سيّدة، رضيّة، بَرّة، اُخت الرضا، صدّيقة، سيّدة نساء العالمين».(1)

مقاله حاضر، ابراز ادب و احترامى است خالصانه به آستان مقدّس حضرت ستّى فاطمه عليهاالسلام . به ناچار، اعتراف مى كنيم كه با تلاشى كه داشته ايم، تنها توانسته ايم جرعه اى از اقيانوس بيكران وجودش را بنوشيم؛ و برگى از هزاران دفتر زرّين حضرتش را ورق بزنيم و شاخه اى از بوستان معرفتش را برگيريم.

در پايان، وظيفه خود مى دانيم كه از بزگزار كنندگان محترم «كنگره بزرگداشت شخصيّت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام و مكانت فرهنگى قم» _ خصوصاً دانشمند محترم حضرت حجة الاسلام والمسلمين جناب دكتر


1- اعلام النساء المؤمنات، ص 576 _ 577؛ زبدة التصانيف، ج 6، ص 159؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 35 و انوارالمشعشعين، ص 211.

ص: 11

عابدى «زيدعزّه» _ تشكر و قدردانى نماييم. اميد آن داريم كه پژوهشگران تيز بين و محققّان اهل قلم، كاستى هاى اين مقاله را به سبب بضاعت اندك، و بلنداى نظر خويش ببخشايند؛ و راهنمايى هايشان را هديه مان نمايند.

خداوند متعال را براى توفيق اين خاك سپارى _ هر چند اندك _ شاكريم؛ و مشتاقانه، شفاعت حضرت ستّى فاطمه عليهاالسلام و اجداد پاك و مطهّرش را چشم اميد داريم.

قم المقدسه

23 ربيه الاوّل 1424 ه .ق. _ 4/ 2 / 1382.

شالگشت ورود پربركت كريمه اهل بيت عليهاالسلام به شهر مقدس قم

محسن رفيعى و معصومه شريفى

ص: 12

بخش اوّل:

بررسى سند زيارت نامه

حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

_ روايات وارد شده در شأن آن حضرت

_ زيارت نامه هاى آن حضرت

_ شرح حال رجال سند زيارت نامه

_ بررسى سند زيارت نامه

ص: 13

فصل اوّل

روايات واردشده در شأن حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

الف روايات حضرت امام صادق عليه السلام :

1. حسن بن محمد بن حسن قمى در كتاب «تاريخ قم» مى نويسد:

روى عدّة من أهل الريّ، أنّهم دخلوا على أبي عبداللّه عليه السلام و قالوا: نحن من أهل الرىّ، فقال عليه السلام : «مَرْحباً بِاِخْوانِنا مِنْ أَهْلِ قُمَّ»؛ فقالوا: نحن من أهل الرىّ؛ فأعاد عليه السلام الكلامَ. قالوا ذلك مراراً؛ و أجابهم بمثل ما أجاب به أوّلاً؛ فقال: «إنَّ للّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَكَّةَ، وَ اِنَّ لِلّرَسُولِ صلى الله عليه و آله وسلم حَرَماً و هُوَ المَديِنَةَ، وَ اِنَّ لاِءَمِيرِالمُؤمنينَ عليه السلام حَرَماً وَ هُوَ الكُوفَةِ، و اِنَّ لَنا حَرَماً وَ هُوَ بَلْدَةُ قُمَّ؛ وَ سِتُدفَنُ فيها امرَأَةٌ مِنْ أَولادى تُسَمّىَ فاطِمَةَ؛ فَمَنْ زَارَها وَجَبَتْ لَهُ الجَنَّةُ». قال الراوىّ: وكان هذا الكلام منه عليه السلام قبل أن يولد الكاظم عليه السلام .(1)


1- تاريخ قم، ص 214 _ 215؛ بحارالانوار الجامعة لدور أخبار الائمّة الاطهار، ج99، ص 265 _ 267. علامه مجلسى اين روايت را به نقل از «تاريخ قم» نوشته و نام نويسنده كتاب را به اشتباه، «حسين بن محمد قمى» نگاشته است كه به نظر مى رسد«تصحيف» باشد؛ بحارالانوار، ج 48، ص 316 _ 317 پايان روايت، اين گونه نوشته شده است: «قال عليه السلام ذلك و لم تحمل بموسى عليه السلام أمّه». در اين جلد، نام نويسنده كتاب تاريخ قم به درستى نگاشته شده است. نيز. ر.ك: وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، ج 1، ص 451، ب 94؛ مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 10، ص 368 _ 369؛ ميزان الحكمة، ج 5، ص 2290 و انوارالمشعشعين، ص 209 _ 210.

ص: 14

عدّه اى از اهل روى روايت كرده اند كه خدمت امام صادق عليه السلام گفتند: ما از اهالى رى هستيم؛ آن حضرت «مرحبا به برادران ما از اهل قم». آنان گفتند: ما از مردم رى هستيم؛ امام صادق عليه السلام دگرباره كلامش را تكرار نمود، و آنان نيز همان پاسخ را دادند؛ و امام عليه السلام نيز همان سخن خويش را تكرار كرده، فرمود: «همانا خداوند را حَرَمى است و آن مكّه است؛ و رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم را حرمى است و آن مدينه است؛ و اميرالمؤمنين عليه السلام را حرمى است و آن كوفه است؛ و ما را نيز حرمى است و آن شهر قم است. به زودى، زنى از فرزندان من كه فاطمه ناميده مى شود در آنجا دفن مى شود؛ هركس او را زيارت كند، بهشت بر او واجب مى شود.» راوى مى گويد: اين روايت از آن حضرت هنگامى صادر شده است كه هنوز امام كاظم عليه السلام متولد نشده بود.

2. حسن بن محمد بن حسن قمى در كتاب تاريخ قم، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

ص: 15

«إنَّ زِيارَتَها تَعْدِلُ الجَنَّةَ»(1)

3. نيز وى از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:

تُقْبَضُ فيِها امْرَأَةٌ هِىَ مِنْ وُلْدي؛ وَاسْمُها فاطِمَةُ بِنْتِ مُوسى، تَدْخُلُ بِشِفاعَتِها شِيعَتُنا الجَنَّةُ بِأَجْمَعِهِمْ.(2)

در قم، بانويى از فرزندان من كه نامش فاطمه دخت موسى است، رحلت مى كند؛ با شفاعت او همه شيعيان ما وارد بهشت مى شوند.

بررسى

با عنايت به بررسى هاى به عمل آمده در مى يابيم كه هرسه روايت ياد شده «مرسل» هستند؛ و راويانشان مشخص نيست. به جهت اين كه روايت اول و دوم را «حسن بن محمد بن حسن قمى» نقل نموده، مختصرى از شرح حال وى، و ارزش كتابش را ارائه مى كنيم.

درباره حسن بن محمد بن حسن قمى گفته اند:

«حسن بن محمد بن حسن قمى از اكابر قدما و


1- تاريخ قم، ص 215؛ بحارالانوار، ج 99، ص 267 و ج 48، ص 316 _ 317؛ تحفة الزائر، ص 378؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 369 و انوارالمشعشعين، ص 210. در برخى از نسخه هاى چاپى بحارالانوار، به جاى «تُعادِلُ»، تَعْدِلُ آمده و در ديگر منابع، «تُعادِلُ» آمده است. به نظر مى رسد «تصحيف» باشد.
2- مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83.

ص: 16

علماى اصحاب، و از معاصران شيخ صدوق بوده و از شيخ حسين بن على بن بابويه _ برادر شيخ صدوق _ بلكه از وى نيز روايت نموده است.»(1)

وى اين كتاب را _ كه نخستين و معتبرترين كتاب درباره تاريخ و جغرافياى قم است _ در سال 378 ه .ق.، در 20 باب، به سفارش «صاحب بن عبّاد» نگاشته است. متأسّفانه متن عربى اين كتاب از بين رفته؛ و از ترجمه فارسى اش فقط 5 باب باقى مانده است. اين كتاب را حسن بن على بن حسن بن عبدالملك قمى، در سال 865 ه .ق. به فارسى ترجمه كرده است.

در «مستدركات علم رجال الحديث» آمده است:

«لم يذكروه و هو مؤلف كتاب تاريخ قم. روى عن سعد بن عبداللّه و غيره... و بالجملة أثبت اعتباره و صحّة الاعتماد عليه. روى عن الصدوق و أخيه».(2)

نيز در «خاتمة مستدرك الوسائل» به نقل از «رياض العلماء» آمده است:

واعلم أني رأيت نسخة من هذا التأتاريخ بالفارسيّة


1- رياض العلماء، ج 1، ص 318؛ بحارالانوار، ج 1، ص 42؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 1، ص 365 و اعيان الشيعه، ج 5، ص 246 _ 247.
2- مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 38 _ 39.

ص: 17

في بلدة قم، و هو كتاب كبير جيّد، كثير الفوائد، في مجلّدات، محتو على عشرين باباً، و يظهر منه أنّ مؤلّفه بالعربيّة انّما هو الشيخ حسن بن محمّد المذكور و سمّاه كتاب قم، و قدكان في عهد الصاحب بن عبّاد، و ألّف هذ التأريخ له، و قد ذكر في كثيراً من أحواله و فضائله، ثمّ ترجمه الحسن بن علىّ بن الحسن بن عبدالملك القمىّ بالفارسيّة، بأمر الخواجه فخرالدين ابراهيم بن الوزير الكبير الخواجه عماد الدين محمود بن الصاحب الخواجه شمس الدين محمد بن على الصفي، في سنة ثمانمائة و خمسة و ستّين.

قلتُ: و يظهر من كتاب فضائل السادات، المسّمى بمنهاج الصفوى، تأليف السيّد العالم المتبحّر، الأمير سيّد أحمد الحسيني، سبط المحققّ الكركي، و ابن خاله المحققّ الداماد و صهره على بنته، صاحب مصتصل الصفا في الردّ على النصارى و غيره، أنّ لهذا الكتاب ترجمةً اُخرى ينقل عنها. كما أنّه يظهره منه أنّ النسخة العربيژة كانت عنده.

ص: 18

و هذا الكتاب مشتمل على عشيرين باباً، والذى وصل الينا منه ثمانية أبواب، و يظهر من فهرست أبوابه انّ فيه فوائد جميلة، خصوصاً: الباب الحادى عشر منه، والذى ذكر أنّه يذكر فيه واحداً و مأتين من اخبار قمّ، والباب الثاني عشرمنه، الّذي ذكر أنّه يذكر فيه أسامي علماء قمّ، و مصنّفاتهم و رواياتهم و هم مأتان و ستّة و ستّون؛ الى تأريخ التصنيف الذي كان في سنة ثمان و سبعين و ثلاثمائة.

و قد نقل عن أصل الكتاب ايضاً العالم الجليل، الآغا محمّد على، ابن الأستاذ الأكبر البهبهاني فى حواشي نقد الرجال كما وجدنا بخطّه الشريف.»(1)

علامه مجلسى قدس سره درباره او مى نويسد:

«و تأريخ بلدة قم معتبر لكن لم يتيسّر لنا اصل الكتاب و انّما وصل الينا ترجمته، و قد أخرجنا بعض أخباره في كتاب السماء و العالم.»(2)

در كتابهاى رجالى، نامى از حسن بن محمد بن حسن قمى وجود ندارد؛ به


1- خاتمة مستدرك الوسائل، ج 1، ص 365 _ 366.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 42.

ص: 19

همين جهت، وى را اصطلاحاً «مجهول» مى دانند.

درباره متن روايات، بايد بيان كنيم كه نويسنده «تاريخ قم»، روايت نخست را با جمله «رَوَى عِدَّةٌ مِنْ أَهلِ رِىَّ»، نقل نموده است. هرچند علامه مجلسى مى نويسد كه حسن بن محمد بن حسن قمى اين دو روايت را با اسناد خودش بيان كرده، و نويسنده كتاب «تاريخ قم» را مورد وثوق بدانيم؛ اما به جهت اين كه سلسله سند روايت بيان نشده، اين روايت و دو روايت ديگر، مرسل _ از نوع «مرفوع» _ هستند.

نكته قابل ذكر اين است كه عدّه اى از اهل رى به محضر امام صادق عليه السلام شرفياب مى شوند، و به معرّفى خود مى پردازند؛ اما امام عليه السلام آنان را به سبب اين كه اهل قم هستند مورد تشويق و تكريم قرار مى دهد، پس از تكرار سخنشان، در تكريم قم و حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام سخن مى گويند. معلوم نيست چرا به وجود شريف عبدالعظيم حسنى عليه السلام اشاره نكرده اند و چرا ميان سؤال و پاسخ، هماهنگى وجود ندارد. شايد آن حضرت خواسته اند اهميّت قم و گوهر نهفته در صدفش را بيان نمايند و شايد درباره رى نيز سخن گفته اند و در اين روايت نيامده است.

ص: 20

ب روايت امام كاظم عليه السلام

در مقام علمى حضرت ستى فاطمه عليهاالسلام نقل مى كنند:

هنگامى كه پدر بزرگوارشان در زندان حاكمان ستم پيشه به سر مى برده، و مردم از وجود ايشان بى بهره بودند، استفتاءاتى را به محضر مبارك حضرت معصومه عليهاالسلام تقديم مى دارند؛ و ايشان پاسخ مى دهند. وقتى پاسخ ها را به محضر امام كاظم عليه السلام ارائه مى دارند، آن حضرت مى فرمايند: تمام پاسخ صحيح است و دخترش را به مدال «فداها أبوها» پدرش فدايش باد، مفتخر مى سازند.(1) با كاوشى كه در كتب اربعه حديث وشروح آنها(2) به عمل آمد، اين روايت يافت نشد. از جمله القاب آن حضرت، «محدّثه»(3)است كه حكايت از آگاهى اش از روايات اهل بيت عليهم السلام دارد. رواياتى را از آن حضرت نقل كرده اند كه به حديث «فاطميّات» معروف هستند. دليل اين نامگذارى اين است كه همه سلسله


1- ر.ك: بارگاه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام تجليگاه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، ص 22.
2- اعلام النساء المؤمنات، ص 576 _ 577.
3- كتب اربعه حديث شيعه عبارتند از: «كافى، من لا يحضره الفقيه، التهذيب، و الاستبصار» و شرح هايى كه برآنها نوشته شده عبارت استاز: «مرآت العقول» شرح مجلسى دوم بركافى، «صافى» و «شافى» شرح فارسى و عربى ملا خليل قزوينى بركافى، «لوامع صاحبقرانى شرح مجلسى اوّل بر من لايحضره الفقيه. و سه كتاب «وافى»، «وسائل الشيعه» و «بحارالانوار» نيز معروف به «جوامع ثلاثة» هستند كه از «محمدون ثلاث دوم» مى باشند. ر.ك: علم الحديث، ص 75 _ 92.

ص: 21

سند آنها از بنى هاشم هستند و نامشان «فاطمه» است. اين گونه روايات را «مسلسل» نيز مى نامند.

ج روايات حضرت امام رضا عليه السلام

1. محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى، معروف به «شيخ صدوق» از پدرش، و محمد بن موسى بن المتوكّل نقل مى كند كه گفتند: عليّ بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، براى ما روايت نمودند كه سعد بن سعد گفت:

از امام رضا عليه السلام درباره زيارت فاطمه _ دختر حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام _ پرسيدم؛ آن حضرت فرمود: «هركه او را زيارت كند، بهشت پاداش اوست».

اصل روايت از اين قرار است:

حدّثنا أبي و محمد بن موسى بن المتوكّل رضى الله عنه ، قالا: حدّثنا علىّ بن ابراهيم بن هاشم، عن ابيه، عن سعد بن سعد، قال: سألتُ أباالحسن الرضا عليه السلام عن زيارة فاطمة بنت موسى بن جعفر عليهماالسلام ، فقال: «مَنْ زارَها فَلَهُ الجَنَّةُ»(1)


1- ثواب الاعمال، ص 89؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام ، ج 2، ص 267؛ بحارالانوار، ج 99، ص 265 _ 267؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 451 _ 452؛ انوارالمشعشعين، ص 210.

ص: 22

همين روايت را «جعفر بن محمد بن قولويه قمى»، معروف به «ابن قولويه»، به نقل از شيخ صدوق، از علي بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از سعد بن سعد، از امام رضا عليه السلام نقل كرده است.

اصل روايت اين گونه است:

«حدّثنى علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه، عن على بن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن سعد بن سعد، عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال سألته عن زيارة فاطمة بنت موسى عليهماالسلام ، قال: «مَنْ زارَها فَلَهُ الجَنَّةُ».(1)

2. علامه مجلسى در «بحارالانوار» و «تحفة الزائر» مى نويسد: در برخى از كتب «زيارات» ديدم كه على بن ابراهيم، از پدرش، از سعد، از على بن موسى الرضا عليهماالسلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «سعد، قبرى از ما نزد شما هست»؛ عرض كردم: فدايت شوم، قبر فاطمه دخت امام موسى عليهماالسلام را مى فرماييد؟ فرمود: «بله. هركس او را با شناخت كافى زيارت كند، بهشت پاداش اوست؛ هرگاه به قبرش نزديك شدى، بالاى


1- كامل الزيارات، ص 324 _ 325، ب 106؛ ثواب الاعمال، ص 124؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام ، ج،2 ص 267؛ بحارالانوار، ج 99، ص 265؛ تحفة الزائر، ص 378؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 451 _ 452؛ انوار المشعشعين، ص 210.

ص: 23

سرش و رو به قبله بايست، و سى و چهار مرتبه تكبير، و سى و سه مرتبه تسبيح، و سى و سه مرتبه تحميد بگو؛ سپس بگو: السّلام على آدم صفوة اللّه... و سلّم تسليماً يا ارحم الراحمين.»

اصل روايت از اين قرار است:

«رأيت في بعض كتب الزيارات، حدّث علىّ بن ابراهيم، عن أبيه، عن سعد، عن على بن موسى الرضا عليهماالسلام قال، قال: يا سَعْدُ! عِندَكُمْ لَنا قَبْرٌ؛ قلتُ جعلت فداك، قبر فاطمة بنت موسى عليهماالسلام ؛ قال؛ نَعَمْ، مَنْ زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الجَنَّةُ؛ فَاِذا أَتَيْتَ القَبْرَ فَقُمْ عِنْدَ رَأسِها مُستَقْبِلَ القِبْلَةِ وَ كَبِّرْ أَرْبَعاً وَ ثَلاثينَ تَكْبِيرَةً، وَ سَبَّحْ ثَلاثاً وَ ثَلاثينَ تَسْبِيحَةً، وَ أَحْمِدِاللّهَ ثَلاثاً و ثَلاثينَ تَحْمِيدَةً؛ ثُمَّ قُلْ: السَّلامُ عَلَى آدَمَ صَفْوَةِ اللّهِ... وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ»(1)

3. از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«مَنْ زارَها المعصُومَةَ بِقُمَّ كَمَنْ زارَنى»(2)


1- بحارالانوار، ج 99، ص 265 _ 267 و ج 48، ص 316 در اين جلد از بحارالانوار تا «... من زارها عارفاً بحقّها فله الجنّة» آمده و آداب و متن زيارتنامه نيامده است. تحفة الزائر، ص 378 _ 379؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام ، ج 2، ص 267 نيز بدون ذكر زيارتنامه؛ سفينة البحار، ج 2، ص 376_377؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 368 _ 369؛ انوارالمشعشعين، ص 210 _ 211؛ عمدة الزائر، ص 398 _ 400 و المزار خوانسارى ص 108 _ 115.
2- رياحين الشريعه، ج 5، ص 35؛ ناسخ التواريخ، ج 3، ص 68؛ امامزادگان معتبر ايران، ص 10، زندگانى حضرت معصومه، ص 20 و ديعه آل محمد فاطمه معصومه، ص 9.

ص: 24

هركس معصومه را در قم زيارت كند، مانند كسى است كه مرا زيارت كرده است.

4. در كتاب «زبدة التصانيف» به نقل از امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«هركس نتواند به زيارت من بيايد، برادرم را در رى، يا خواهرم را در قم زيارت كند كه همان ثواب زيارت مرا در مى يابد.»(1)

بررسى

همچنان كه مشاهده گرديد، چهار روايت از امام رضا عليه السلام در شأن حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام وارد شده است. روايت نخست را شيخ صدوق با دو طريق از پدرش و محمد بن موسى بن المتوكل، از على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از سعد بن سعد، از امام رضا عليه السلام روايت نموده است. علامه مجلسى در «تحفة الزائر»، ص 378، سند اين روايت را «حسن» مى داند.

روايت سوم و چهارم در كتب اربعه شيعه، و شروح آنها يافت نگرديدند.


1- زبدة التصانيف، ج 6، ص 159.

ص: 25

هردو روايت ياد شده، «مرسل» هستند. درباره روايت سوم بايد اظهار نمود كه واژه «معصومه» از برجسته ترين صفات حضرت ستّى فاطمه عليهاالسلام است كه رفته رفته، جانشين نام مباركش گرديده؛ و در بسيارى از موارد، به جاى فاطمه معصوم به واژه «معصومه» _ به تنهايى _ بسنده مى شود. در صورت صحت سند اين روايت، تصريح چنين صفتى از سوى امام معصوم عليه السلام ، حكايت از مرابت والاى معنوى و ملكوتى آن حضرت دارد.

درباره روايت دوم _ كه موضوع اصلى مقاله است _ چند سؤال مطرح است: كتابهاى زياراتى كه مجلسى از آنها روايت نموده كدامند؟ «سعد» كه روايت را از امام عليه السلام روايت نموده، كيست؟ آيا متن زيارت نيز از امام عليه السلام است؟ و سؤالاتى ديگر كه به يارى خداوند متعال در ادامه همين بخش، و بخش دوم به آنها خواهيم پرداخت. به جهت اينكه روايت نخست، تا حدودى همسنگ با روايت دوم است؛ و برخى از راويانشان در هردو روايت وجود دارند، شايسته ديديم به طور اجمال، به شرح حال سلسله سند اين روايات بپردازيم؛ با اين توضيح كه شرح حال علىّ بن ابراهيم، ابراهيم بن هاشم و سعد بن سعد را در فصل سوم _ به تفصيل _ خواهيم آورد.

1. ابوجعفر، محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى، معروف

ص: 26

به «شيخ صدوق» 305 _ 381 ه .ق.

وى را «صدوق الطائفه» نيز مى نامند. همو صاحب كتاب پرارج «من لايحضره الفقيه» _ يكى از كتب اربعه حديث _، و بيش از 300 كتاب ارزشمند ديگر است. همه رجاليون وى را ستوده اند. نجّاشى درباره اش مى نويسد:

«محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمىّ، ابوجعفر، نزيل الرّى، شيخنا و وجه الطائفة بخراسان، و كان ورد بغداد سنة خمس و خمسين و ثلاثمائة و سمع منه شيوخ الطائفة و هو حدث السنّ، و له كتب كثيرة...»(1)

علاّمه حلّى درباره اش مى نويسد:

«محمد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمىّ، ابوجعفر، نزيل الرّى، شيخنا و فقيهنا و وجه الطائفة بخراسان، ورد بغداد سنة خمس و خمسين و ثلاثمائة، و سمع منه شيوخ الطائفة و هود حدث السنّ، كان جليلاً حافظاً الاحاديث، بصيراً بالرجال، ناقلاً


1- رجال نجاشى، ص 389 _ 393.

ص: 27

للاخبار، لم يرفى القميين مثله في حفظه و كره علمه، له ثلاثمائة مصنف ذكرناها فى كتابنا الكبير، مات رضى اللّه عنه في الرىّ سنة احدى و ثمانين و ثلاثمائة.»(1)

وى به طور مرسل از امام صادق عليه السلام ، و پدرش و محمد بن حسن بن وليد و عبداللّه و عبدالواحد بن محمد بن محمد بن عبدوس نيشابورى روايت كرده است. شيخ طوسى با يك طريق، و شيخ مفيد از او روايت نموده اند.(2)

2. ابوالحسن على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمي، معروف به: «ابن بابويه» و «صدوق اوّل» ... 329 ه .ق. وى پدر «شيخ صدوق» است. او را فقيهى بزرگوار و محدّثى جليل القدر دانسته اند كه عصر امام حسن عسكر عليه السلام را درك كرده و نامه اى ارجمند از آن حضرت دريافت كرده است.(3)

«علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القمىّ، شيخ القميين فى عصره و متقدّمهم، و فقيههم؛ كان قدم


1- رجال، علامه حلّى، ص 148.
2- معجم رجال الحديث، ج 16، ص 315 _ 326.
3- مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 425 و مجالس المؤمنين، ج 1، ص 453.

ص: 28

العراق و اجتمع مع أبى القاسم الحسين بن روح «رحمة اللّه» و سأله مسائل ثمّ كاتبه بعد ذلك على يد على بن جعفر بن الأسود يسأله أن يوصل له رقعة الى الصاحبعجّ و يسأله فيها الولد فكتب اليه قد دعونا اللّه لك بذلك و سترزق ولدين ذكرين خيّرين فولد له ابوجعفر و ابوعبداللّه من أمّ ولد، و كان ابوعبداللّه الحسين بن عبيداللّه يقول سمعت أباجعفر يقول أنا ولدت بدعوة صاحب الأمر عليه السلام و يفتخر بذلك، له كتب، منها: كتاب التوحيد و...»(1)

علامه حلّى نيز ضمن بيان آنچه نجاشى آورده، در ادامه مى نويسد:

«و مات علىّ قدّس اللّه روحه سنة تسع و عشرين و ثلاثمائة، و هيالسّنة التى تناثرت فيها النجوم. و قال جماعة من أصحابنا سمعنا أصحابنايقولون كنا عند أبى الحسن علىّ بن محمد السّميرى و كيل الصاحب عليه السلام رحمة اللّه فقال رحم اللّه علىّ بن بابويه، فقيل له هو حىّ فقال أنّه رحمه اللّه مات في يومنا هذا،


1- رجال نجاشى، ص 262 _ 263؛ نيز. ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 11، ص 368 _ 369.

ص: 29

فكتب اليوم فجاء الخبر بأنّه مات فيه»(1)

3. محمد بن موسى بن متوكّل

علامه حلّى وى را توثيق نموده است.(2) شيخ طوسى او را جزو كسانى كه از ائمه عليهم السلام روايت نكرده، برشمرده است.(3)

آية اللّه العظمى خويى درباره اش مى نويسد:

«أقول: فد اكثر الصدوق الرواية عنه، و ذكره المشيخة فى طرقة الى الكتب فى ثمانين و اربعين مورداً فقد روى عن سعد بن عبداللّه و عبداللّه بن جعفر بن جامع الحميرى، و عبداللّه بن جعفرالحميرى و على بن ابراهيم و على بن الحسين السعدآبادى، محمد بن أبى عبداللّه الاسدى الكوفى، و محمد بن يحيى العطّار، و الظّاهر أنّه كان يعتمد عليه.»

سپس اين گونه ادامه مى دهد:

و ادّعى ابن طاووس في فلاح السائل: الفصل 19 في فضل صلاة الظهر و صفتها عند ذكر الرواية الواردة عن الصادق عليه السلام ، أنّه ما أحبّ اللّه من عصاه: الاتقان


1- رجال علامه حلّى، ص 94.
2- همان، ص 194.
3- رجال طوسى، ص 437.

ص: 30

على وثاقته و قدمرّ ذلك في ابراهيم بن هاشم، فالنتيجة أنّ الرجل لاينبغي التوقّف في وثاقته.(1)

4. أبوالقاسم، جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن مسرور بن قولويه قميّ، معروف به: «ابن قولويه» ... 369 ه.ق.

وى نويسنده كتاب «كامل الزيارات» است و كاظمين كنار قبر شيخ مفيد دفن گرديده است. ابن قولويه كه در قم دفن است و مقبره اى معروف در نزديكى مقبره بزرگ شيخان دارد، پدر اين شيخ جليل القدر و از برگزيدگان سعد بن عبداللّه اشعري قمى است.(2)

نجّاشى درباره اش مى نويسد:

«جعفر بن محمد بن موسى بن قولويه، أبوالقاسم و كان يلقّب مَسْلَمَة من خيار أصحاب سعد، و كان أبوالقاسم من ثقات أصحابنا و أجلاّئهم فى الحديث والفقه، و روى عن أبيه و أخيه عن سعد، و قال سمعت من سعد الاّ أربعة أحاديث، و عليه قرأشيخنا أبوعبداللّه الفقه و منه حمل، و كل مايوصف به الناس من جميل و ثقة فهو فوقه، و له كتب حسان، كتاب مداواة الجسد،


1- معجم رجال الحديث، ج 17، ص 284 _ 285.
2- الكنى والألقاب، ج 1، ص 392 _ 393.

ص: 31

و... قرأت أكثر هذه الكتب على شيخنا أبي عبداللّه رحمة اللّه و على الحسين بن عبيداللّه رحمه اللّه.»(1)

علامه حلّى ضمن بيان آنچه در بالا گفته شد، وفات ابن قولويه را به سال 369 ه.ق. نوشته است.(2)

د روايت حضرت امام جواد عليه السلام :

ابن قولويه در «كامل الزيارات» به نقل از پدرش و برادرش و گروهى ديگر، از أحمد بن ادريس و ديگران، از العمركى بن على البوفكى، از يك نفر ديگر، از حضرت امام جواد عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «كسى قبر عمّه ام را در قم زيارت كند، بهشت پاداش اوست»

اصل روايت از اين قرار است:

حَدَّثَنى أبى و أخى والجماعةُ، أحمدبن ادريس و غيره، عم الحمركى بن على البوفكى، عمّن ذكره، عن ابن الرضا عليه السلام ، قال: «مَنْ زارَ قَبْرَ عَمَّتي بِقُمَّ فَلَهُ الجَنَّةُ.»(3)


1- رجال نجاشى، ص 124 _ 125.
2- رجال علامه حلى، ص 31، تاريخ وفات «ابن قولويه» را سال 367 و 368 ه .ق. نيز نوشته اند.
3- كامل الزيارات، ص 324 _ 325؛ وسايل الشيعه، ج 14، ص 451؛ بحارالانوار، ج 99، ص 265 و ج 48، ص 316؛ تحفة الزائر، ص 378؛ ميزان الحكمة، ج 5، ص 2290؛ سفينة البحار، ج 2، ص 374.

ص: 32

بررسى

ابن قولويه اين روايت را _ حدّاقل _ با سه طريق از پدرش و برادرش و گروهى ديگر؛ _ حدأقلّ _ با دو طريق از احمد بن ادريس و ديگران، از عمركى بن على بوفكى، از كسى كه عمركى از او نقل نموده، از حضرت امام جواد عليه السلام نقل نموده است. بديهى است مراد از «گروهى ديگر» و «ديگران»، بيش از يك نفر است.

اين روايت با سخن شيخ طوسى كه «عمركى» را از اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام برشمرده منافات دارد.(1) و به سبب معلوم نبودن راوى متّصل به امام عليه السلام ، «مرفوع» است؛ به همين جهت، برخى آن را «ضعيف» دانسته اند.(2) اما علاّمه مجلسى ضمن بيان اين روايت، سندش را «معتبر» دانسته است.(3) پيش از اين، درباره ابن قولويه سخن رفت؛ اكنون ببينيم شرح حال ساير رجال اين روايت چگونه است:

1. محمد بن جعفر بن موسى بن مسرور بن قولويه قمّى.


1- رجال طوسى، ص 401؛ نيز ر.ك: كامل الزيارات، پاورقى، ص 538؛ معجم رجال الحديث، ج 13، ص 155.
2- كامل الزيارات، پاورقى ص 538.
3- تحفة الزائر، ص 378.

ص: 33

وى پدر جعفر بن محمد معروف به ابن قولويه و على بن محمد است. شيخ طوسى او را جزو كسانى آورده كه از ائمه عليهم السلام روايت نكرده است. در شرح حال فرزندش _ جعفر _ گذشت كه وى از برگزيدگان اصحاب سعدبن عبدالله بوده و از او روايت نموده است. همو ملتزم شده است كه به جز از «ثقه» در كتابش روايت نكند.(1)

2. على بن محمد بن جعفر بن موسى بن مسرور بن قولويه قمى.

وى برادر جعفر بن محمد و فرزند محمد بن جعفر است. آية اللّه العظمى خويى در «معجم رجال الحديث»، درباره اش مى نويسد:

«ثقة، أخو جعفر بن محمد بن قولويه، و من مشايخه، روى عنه في عدّة موارد من كامل الزيارات، منها، الحديث 10، من الباب 8، في فضل الصلاة في مسجد الكوفة، و مسجد السهلة.»(2)

3. احمد بن ادريس بن احمد، أبوعلي الاشعرى القمّى ... _ 306 ق.

نجّاشى درباره اش مى نويسد:

«احمد بن ادريس بن احمد أبوعلى الاشعرى القمى: كان ثقة فقيها في أصحابنا، كثيرالحديث، صحيح الرواية، له كتاب نوادر، أخبرنى عدّة من أصحابنا


1- معجم رجال الحديث، ج 17، ص 167 _ 168.
2- معجم رجال الحديث، ج 12، ص 161.

ص: 34

اجازة، عن أحمد بن جعفر بن سفين سفيان عنه، وفات أحمد بن ادريس بالقرعاء سنة 306 من طريق مكّة على طريق الكوفة.»(1)

علامه حلّى درباره اش مى نويسد:

«احمد بن ادريس أبوعلى الاشعرى القمّى، كان ثقة في اصحابنا فقيهاً كثرالحديث، صحيح الرواية، مات بالفرعاء في طريق المكّة، على طريق الكوفة سنة ستّ و ثلاثمائة رحمة اللّه، اعتمد على روايته»(2)

شيخ طوسى نيز مى نگارد:

«كان ثقة في أصحابنا، فقيهاً، كثيرالحديث صحيحه، و له كتاب النوادر، كتاب كبير كثيرالفائدة»

همو وى را از اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام بر شمرده چنين مى نويسد:

«ألحقه عليه السلام و لم يروعنه»

آية اللّه العظمى خوى، وى را از كسانى مى داند كه از عمركى بن على روايت كرده است:

«أحمد بن ادريس القمّى الاشعري، يكنّى أباعلي، و


1- همان، ج 2، ص 41.
2- رجال علامه حلى، ص 15.

ص: 35

كان من القواد.»(1)

4. عمركى بن على بن محمد البوفكي النشابوري(2):

نجّاشى درباره اش مى نويسد:

«شيخ من أصحابنا، ثقة، روى عن شيوخ أصجابنا، منهم: عبداللّه بن جعفر الحميرى، له كتاب الملاحم، أخبرنا أبوعبداللّه القزويني قال: حدّثنا أحمد بن محمد بن يحيى، قال: حدّثنا أحمد بن ادريس، قال: حدّثنا محمد احمد بن اسماعيل الطوي، عن العمركى، و له كتاب نوادر.»(3)

شيخ طوسى در رجالش، وى را از أصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام برشمرده است.(4)

فصل دوّم:

زيارت نامه هاى حضرت فاطمه معصومه عليه السلام


1- معجم رجال الحديث، ج 2، ص 41 _ 42.
2- «بوفك» از روستاهاى نيشابور است.
3- معجم رجال الحديث، ج 13، ص 155.
4- رجال طوسى، ص 401. نيز. ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 13، ص 155.

ص: 36

در يك تقسيم بندى، براى حضرت فاطمه معصومه عليه السلام دو نمونه زيارت نامه مى توان در نظر گرفت:

الف زيارت نامه خاصّ.

ب زيارت نامه عامّ.

زيارت نامه خاصّ به «مشهور» و «غيرمشهور» تقسيم مى شود. زيارت نامه عام نيز با دو متن وجود دارد. مجموعه زيارت نامه هاى عامّ به يقين مأثور از امام معصوم عليه السلام نيستند؛ و توسط علما نگاشته شده است. بحث و بررسى درباره محتوا، فصاحت و بلاغت متن، تطابق آن با قرآن مجيد و سنّت شريف، و صادر كننده _ يا صادركنندگان _، مجالى ديگر مى طلبد.

محل درج نمودار مطلب فوق

زيارت نامه مشهور حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام :(1)

قال المجلسى في «بحارالانوار» و «تحفة الزائر»: رأيت في بعض كتب الزيارات حدّث علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن سعد، عن علي بن موسى


1- در بسيارى از منابع كهن از حضرت معصومه به «ستّى فاطمه عليهاالسلام » ياد شده است. مثلاً در «تاريخ قم» و نيز «انوارالمشعشعين» چاپ سنگى، ص 208 و «منتهى الآمال» ج 2، ص 161 و 162 لقب «ستّى» آمده است. گويا اين كلمه مخفّف «سيدتى» و به معنى خانم و بى بى است.

ص: 37

الرضا عليه السلام ، قال: قال: يا سعد! عندكم لنا قبر. قلت: جعلت فداك، قرفاطمة بنت موسى عليهماالسلام ؟! قال: نعم؛ من زارها عارفاً بحقّها فله الجنّة، فاذا رأيت القبر فقم عند رأسها مستقبل القبلة، فكبّر أربعاً و ثلاثين تكبيرة، و سبّح ثلاثلاً و ثلاثين تسبيحته، و أحمد اللّه ثلاثاً و ثلاثين تحميدة، ثمّ قل:

السلام على آدم صَفوة اللّه، السلام على نوح نبياللّه، السلام على ابراهيم خليل اللّه، السلام عل موسى كليم اللّه، السلام على عيسى روحِ اللّه؛ السلام عليك يا رسولَ اللّه، السلام عليك يا خيرخلقِ اللّه، السلام عليك يا صفىّ اللّه، السلام عليك يا محمد بن عبداللّه خاتم النبيين؛ السلام عليك يا أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالبٍ وصىَّ رسول اللّه؛ السلام عليكِ يا فاطمةُ سيّدةَ نساءالعالمين؛ السلام عليكما يا سبطَيْ نبِىِّ الرحمةِ و سيِّدَىْ شبابِ أهل الجنّةِ؛ السلام عليك يا علىّ بن الحسين سيدِالعابدين و قُرَّة عَينِ النّاظرين؛ السلام عليك يا محمد بن علىٍ باقرَالعلم بعدالنبىِّ؛ السلام عليك يا جعفر بن محمدٍ الصادقَ البارَّ الأمين؛ السلام عليك يا موسى بن جعفرٍ الطاهرَالطُهْرَ؛ السلام

ص: 38

عليك يا علىَّ بن موسى الرضاالمرتضى؛ السلام عليك يا محمّد بن علىٍّ التقىَّ، السلام عليك يا علىَّ بن محمدٍ النقىَّ الناصحَ الأمينَ؛ السلام عليك يا حسين بن علىٍّ؛ السلام على الوصىِّ من بعده؛ اللّهمّ صل على نورك و سراجك و ولىِّ وليِّكَ و وصىِّ وصيك و حجتك على خلقك.

السلام عليكِ يا بنتَ رسول اللّه؛ السلام عليكِ يا بنتَ فاطمةَ و خديجةَ؛ السلام عليكِ يا بنتَ أميرالمؤمنين؛ السلام عليكِ يا بنت الحسن و الحسينِ؛ السلام عليكِ يا بنتَ ولىِّ اللّهِ؛ السلام عليكِ يا أختَ ولىِّ اللّهِ؛ السلام عليك يا عَمَّةَ ولىِّ اللّهِ؛ السلام عليك يا بنتَ موسى بن جعفرٍ؛ و رحمةُ اللّهِ و بركاته.

السلام عليكِ عَرَّفَ اللّهُ بيننا و بينكم فى الجنّةِ؛ و حَشَرنا في زمرتكم؛ و أَوْرَدَنا حَوضَ نبيكم؛ و سقانا بكأسِ جَدِّكُم من يد علىِّ بن أبى طالبٍ؛ صلواتُ اللّهِ عليكم.

أسئل اللّهَ أن يُرِيَنا فيكُمُ السُّرور و الفرج؛ و أن يجمعنا

ص: 39

و أياكم في زمرة جدّكم محمدٍ صلى اللّهُ عليه و آله؛ و أن لايسلبنا معرفتكم إنه ولىٌّ قديرٌ.

أَتَقَرَّبُ ألى اللّهِ بحبكم، والبرائةِ مِن أَعْدائِكُمْ، والتسليمِ إلى اللّه، راضياً به غَيْرَ مُنْكَرٍ وَ لا مُسْتَكْبِرٍ، وَ عَلَى يقينِ ما أتى به محمدٌ و به راضٍ؛ نطلب وجهك يا سيدي و رضاك والدارالآخرة، يا فاطمةُ اشْفعي لي فيالجنَّةِ؛ فإن لكِ عنداللّهِ شأناً مِنَ الشّأنِ.

اللّهمّ إنّي أسئلُكَ أَنْ تختمَ لي بالسعادة، فلا تَسْلُبْ مِنِّي ما أَنَا فيه، ولاحول و لا قوّةَ إلاَّ باللّه العلىِّ العظيمِ.

اللّهمّ اسْتَجِبْ لنا، و تَقَبَّلْهُ بكرمكَ و عزّتكَ، و برحمتك و عافيتك؛ و صلى اللّهُ على محمدٍ و آله أجمعين، و سَلَّمَ تسليماً يا أَرْحَمَ الرَّاحمين.(1)

علامه مجلسى در بحارالانوار و تحفة الزائر گفته است: در برخى از


1- بحارالانوار، ج 99، ص 265 _ 267؛ و ج 48، ص 316 در اين جلد از «بحارالانوار» صرفاً تا «.. من زارَها عارفاً بحقّها فله الجنّة» آمده، و آداب و متن زيارتنامه نيامده است؛ تحفة الزائر، ص 378 _ 379؛ عيون اخبارالرضا عليه السلام ، ج 2، ص 267 نيز بدون ذكر آداب و متن زيارت نامه؛ سفينة البحار، ج 2، ص 376 _ 377؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 368_369؛ انوارالمشعشعين، ص 210 _ 211؛ عمة الزائر، ص 398 _ 400؛ المزار خوانسارى، ص 108 _ 115.

ص: 40

كتابهاى «زيارات» ديدم كه على بن ابراهيم، از پدرش، از سعد(1) از امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام نقل مى كند كه فرمود: سعد! ما نزد شما قبر داريم! عرض كردم: فدايت شوم، قبر فاطمه دختر امام موسى عليهماالسلام را مى فرمايى؟ فرمود: آرى؛ هركه او را با شناخت كافى زيارت كند بهشت سزاوار اوست. هرگاه نزديك قبرش شدى، بالاى سرش و رو به قبله بايست و سى و چهار مرتبه «تكبير»، سى و سه مرتبه «تسبيح»، سى و سه مرتبه «تحميد» بگو؛ سپس بگو.

سلام برآدم، برگزيده خدا؛ سلام برنوح، پيامبرخدا؛ سلام بر ابراهيم، دوست خدا؛ سلام برموسى، هم صحبت خدا؛ سلام برعيسى، روح خدا؛

سلام بر تو اى رسول خدا؛ سلام بر تو اى بهترين مخلوق خدا؛ سلام بر تو اى برگزيده خدا؛ سلام برتو اى محمد بن عبدالله، پايان دهنده پيامبران؛ سلام بر تو اى اميرمؤمنان، على بن ابى طالب، وصىّ رسول خدا؛ سلام بر تو اى فاطمه، سرور زنان جهان؛ سلام بر شما اى نوادگان پيغمبر رحمت،


1- در تحفة الزائر _ كه به فارسى است _ آمده است: «در بعضى از كتب زيارات به سند حسن روايت كرده اند كه حضرت امام رضا عليه السلام به سعد اشعرى فرمود...». ر.ك: تحفة الزائر، ص 378. نيز در انوارالمشعشعين از واژه «سعد اشعري» استفاده شده است. ر.ك: انوارالمشعشعين، ص 210.

ص: 41

و شما اى سروران بهشتيان؛ سلام بر تو اى على بن الحسين، اى سرور عبادت كنندگان، و اى روشنىِ چشم اهل بصيرت؛ سلام برتو اى محمد بن على، اى شكافنده دانش پس از پيامبر؛ سلام بر تو اى جعفر بن محمّد، اى راستگو و نيكوكار و امانتدار؛ سلام بر تو اى موسى بن جعفر، اى روح پاك و مطهّر؛ سلام بر تو اى على بن موسى، اى ملقّب به «رضا» و پسنديده از سوى خدا؛ سلام بر تو اى محمد بن على، اى پرهيزگار؛ سلام بر تو اى على بن محمد، اى پاكيزه سرشتِ خيرخواه و امانتدار؛ سلام بر تو اى حسن بن على؛ سلام بر جانشين پس از او؛ خداوندا! درود بفرست برنور و چراغ فروزان راههايت، و بر ولىّ ولىّ ات، و وصىّ و صىّ ات، و حجّتت بربندگانت.

سلام برتو اى دختر رسول خدا، سلام بر تو اى دختر فاطمه و خديجه، سلام برتو اى دختر اميرمؤمنان، سلام بر تو اى دختر حسن و حسين؛ سلام برتو اى دختر ولىّ خدا؛ سلام بر تو اى خواه ولىّ خدا؛ سلام بر تو اى عمّه ولىّ خدا؛ سلام و رحمت و بركات خدا برتو اى دختر موسى بن جعفر.

سلام برتو، خداوند ما و شما را در بهشت به يكديگر بشناساند؛ و ما را به همراه شما محشور گرداند؛ و بر حوض جدّتان وارد نمايد؛ و از جام جدّتان به دست على بن ابى طالب بنوشاند؛ درود خدا برشماباد.

از خدا مى خواهم شادى و گشايش شما اهل بيت را با ظهور حضرت

ص: 42

حجّتعجّ به ما بنماياند؛ و ما و شما را در زمره جدّتان محمد صلى الله عليه و آله وسلم گردآورد؛ و شناخت شما را از ما نگيرد؛ كه او صاحب اختيار است و به هركارى قدرتمند.

من با محبّت شما و دورى از دشمنانتان، و با تسليم شدن و رضايت در برابر خدا، بدون انكار چيزى و بدون تكبّر، و با يقين و رضايت نسبت به آنچه حضرت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم آورده، به خداوند نزديكى مى جويم؛ اى سرور من و اى خداى من! با آنچه گفته شد، «وجه» و رضايت تو و آخرت را مى طلبم.

اى فاطمه! بهشت را براى من نزد خدا شفاعت كن؛ چرا كه تو را نزد خدا شأن و منزلتى است والا.

خداوندا! از تو مى خواهم عاقبت مرا به سعادت بينجامى؛ و آنچه من در اويم ولايت اهل بيت عليهم السلام از من نگيرى، كه هيچ قوّت و قدرتى جز به واسطه خداوند بلندمرتبه و بزرگ نخواهد بود.

خداوندا! دعاى ما را اجابت كن؛ و به كرم و عزّت، و رحمت و عافيت خويش از ما قبول فرماى.

درود و سلامى بى پايان از خداوند بر محمّد و همه اهل بيت او، اى مهربان ترين مهربانان!

ص: 43

زيارت نامه غير مشهور حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

السّلامُ عَلَى خاتَمِ النَّبِيّين، السلام على سيّدِ المرسلين، السلام على حبيب ربّ العالمين، و رحمة اللّه و بركاته؛ السلام على أميرالمؤمنين، السلام على سيّد الوصيين، السلام على حجةِ ربِّ العالمين، و رحمة اللّه و بركاته؛ السلام على البتول العَذْراءِ، وَالإِنْسِيَّةِ الحوراء، بنتِ خِيَرَةِ سَيِّدِ الأنبياء، وَ أُمِّ الائمّةِ النُّجباء، و حَلِيلَةِ سَيِّدِ الاوصياء، فاطمة الزّهراء سيّدةِ نساءالعالمين، و رحمة اللّه و بركاته؛ السلام على الإمامينِ النُّورَينِ النَيِّرَينِ الطّاهرينِ الشَّهيدينِ المظلُومينِ، الحسن والحسين، سيّدي شباب أهلِ الجنَّةِ، و التسعة المعصومينَ مِنْ ذُرِّيَّة الحسين عليهم السلام و رحمة اللّه و بركاته.

السلام عليكِ يا فاطمةُ يا بنتَ موسى بن جعفرٍ و حُجّتِهِ و أَمِينِهِ، و رَحمةُ اللّهِ و بركاتُهُ؛ السلام عليكِ يا فاطمةُ يا أَخْتَ الرضا المرتضى المجتبى و رحمة اللّه و بركاته؛ السلام عليك أَيَّتُهَاالطّاهرةُ الحميدةُ البَرَّةُ

ص: 44

الرَّشِيدَةُ التقيَّةُ النّقيَّةُ الرضيَّةُ المرضيَّةُ و رحمة اللهِ و بركاتُهُ؛ أَشْهَدُ أَنَّهُمُ الأئمَّةُ الرّاشدون المَهْدِيُّونَ المعصومينَ الْمُكَرَّمُونَ المُقَرَّبُونَ المُتَّقُونَ الصّادقُونَ، و أنَّ الحقَّ معهم و فيهم و إليهم، و أَنَّ مَنْ وَالاهُم فَقَدْ وَالَى اللّهَ، و من عاداهم فقد عادَى اللّهَ، أَتَيْتُكَ يا سيِّدَتي يا فاطمةُ زائراً لَكِ عارفاً بِحَقِّكَ و بِحَقِّ أَخيكِ و آباءِكِ الاطهارِ طالباً فِكاك رَقَبَتِي مِنَ النّارِ و مُلْتَمِساً مِنْكِ الشَّفاعَةَ إِذا امْتَازَ الأَخيارُ مِنَ الأشْرارِ، فَاشْفَعِي لِي عِنْدَ رَبَّكِ وَ عِنْدَ آباءكِ الأبرارِ فَاِنَّكِ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ لا يَخْسِرُ مَنْ تَوَلاّهُم و لا يَخِيبُ مَنْ أَتَيهُم.

اللّهمَّ اِنَّهُ قَدجائنِيَ الخَبَرُ عَنِ الصّادِقَيْنِ مِنْ أهل بيتِ نَبِيِّك عليهم أفضَلُ الصلاةِ والسلامِ أَنَّ مَنْ زار فاطمة بقم فله الجنّةُ، فَها أَنَاذَا يا الهي قَدْ جِئْتُها زائراً لَهَا عارفاً بِحَقِّها، فَصَلِّ على محمّدٍ و آل محمّدٍ، وَانْفَعْنِي بزيارتها، ولاتحرمني شَفاعَتَها، وَارْزُقْني الجنّةَ كما وَعَدْتَها، اِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ؛ برحمتك يا ارحمَ الرّاحمين.(1)


1- انوارالمشعشعين، ص 211. نويسنده انوارالمشعشعين در صدر اين زيارت نامه مى نويسد: «و ايضاً نوع ديگر در زيارت حضرت معصومه در كتب معتبره و سند صحيح يافت شده»؛ ولى منبع آن را ارائه نداده است.

ص: 45

زيارت نامه عامّ قبور اولاد ائمّه عليهم السلام

براى زيارت قبور اولاد ائمّه عليهم السلام ، دو زيارت نامه وجود دارد. در اين باره، بيان چند نكته ضرورى است:

1. سند اين دو زيارت نامه، همچون زيارت نامه غير مشهور حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام قابل انتساب به ائمّه عليهم السلام نيست؛ و به نظر مى رسد سراسر توسّط علما نگاشته شده باشد.

2. با تغيير ضماير در اين زيارت نامه ها، مى توان آنها را براى حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام نيز خواند.

3. بر فرض كه خبرى هم در زيارت امامزادگان نرسيده باشد، شايسته است فضايل آنان بيان شود؛ و به آنان توسّل جست، و شفاعت به آنان و پدران پاك و مطهّرشان را از خداوند متعال خواستار شد.

الف زيارت نامه نخست

السلام عليكَ أَيُّهَا السيّدُ الزّكيُّي الطاهرُ الوليُّي، وَالَّداعِىُّ الحَفِيُ، أَشْهَدُ أَنَّك قُلْتَ حَقّاً و نَطَقْتَ حَقّاً(1) و

1.


1- در عمدة الزائر، واژه «حَقّاً» نيست.

ص: 46

صدقاً، و دعوتَ ألَى مولايَ و مولاكَ عَلانِيَةً و سِرّاً، فَازَ مِسْعِدُكَ، و نَجَى مُصَدِّقُكَ وطاعتكَ، و تصديقك وَاتِّبَاعِكَ.

والسلام عليك يا سَيِّدي وابنَ سَيِّدي، أَنتَ بابُ اللّهِ المُوتَى(1) مِنْهُ والمأخُوذُ عَنْهُ، أتَيْتُكَ زائراً، و حاجاتِى لَكَ مُسْتَوْدِعاً، وَهَا أَنَاذَا أَسْتَوْدِعُكَ دِيني و أَمَانَتِي، و خواتيمَ عملي، و جوامعَ أَمَلي ألى مُنْتَهَى أَجَلِي؛ والسّلامُ عليك و رحمةُ اللّه و بركاتُهُ.

ب زيارت نامه دوم

السلام عَلَى جَدِّكَ المصطفَى، السلام على أبيك المرتضى الرضا(2)، السلام على السّيّدينِ الحسنِ والحسينِ، السلام على خديجةَ سيّدةِ نساء العالمين، السلام على فاطمةَ أُمِّ الأئمّةِ الطاهرين.

السلام على النفوس الفاخرةِ، بُحُورِ العُلُومِ الزَّاخِرِةِ، شُفَعَائِي في الآخِرَةِ، و أوليائي عندَ عَوْدِ الرّوحِ الىَ العظام النَّخِرَةِ، أئمةِ الخلقِ، وَ وُلاةِ الحَقِّ.


1- در عمدة زائر، واژه «المأتِىُّ» آمده است.
2- در عمدة الزائر، واژه «الرّضا» نيست.

ص: 47

السلام عليك أيُّهَا الشخصُ الشريفُ الطاهرُ الكريمُ، أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ الاّ اللّهُ، وَ أَنَّ محمّداً عبدُهُ و رسولُه و مصطفاهُ، وَ أَنَّ عَلِيَّا وَليِيُّهُ و مُجْتَباهُ، وَ أَنَّ الاِمَةَ في وُلدِهِ الَى يَومِ الدّينِ، نَعْلَمُ ذلك.(1)

عِلْمَ اليقينِ و نحنُ لذلك مُعتَقُدُونَ، وَ في نَصْرِهِمْ مُجْتَهِدُونَ.(2)

فصل سوّم

شرح حال رجال سند زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

1. ابوالحسن، على بن ابراهيم بن هاشم قمّى.

درباره ولادت و وفاتش اطلاع دقيقى در دست نيست؛ ولى به يقين، او در دوران امام حسن عسكرى عليه السلام مى زيسته؛ و گفته اند تا سال 307 ه .ق. زنده بوده است.(3) محمد بن يعقوب كلينى در «كافى» از او بسيار روايت


1- در عمدة الزائر، واژه «على علمٍ» نيز آمده است.
2- مصباح الزائر، ص 503 _ 504؛ عمدة الزائر، ص 379 _ 398؛ المزار شهيد اول ص 152 ب _ 154 الف. اين نسخه خطى از شهيد اوّل، در كتابخانه آية اللّه العظمى مرعشى، به شماره مسلسل 950، به اشتباه به نام شيخ مفيد، فهرست نگارى شده است. نيز زيارت نامه هاى نخست و دوم، متصل به هم و بدون تفكيك آمده است؛ بحارالانوار، كتاب المزار، ج 99، ص 272 _ 273.
3- پ تفسير قمى، ج 1، ص 8 و المعجم الموحّد، ج 2، ص 106.

ص: 48

كرده است.(1) نيز احمد بن زياد بن جعفر همدانى، حسن بن حمزة العلوى و محمد بن موسى بن المتوكّل از على بن ابراهيم روايت كرده اند.(2)

وى در اسناد بسيارى از روايات _ كه تعدادشان به 7140 مورد مى رسد _ واقع شده است. از او در اين روايات، با اين عنوان ها ياد مى شود: در بيشتر موارد با عنوان «على بن ابراهيم عن ابيه»، و در برخى موارد با عنوان «علىّ عن أبيه»، و «علىّ بن ابراهيم بن هاشم عن أبيه». رواياتش از پدرش به 6214 مورد مى رسد.(3)

نجّاشى، و پس از او شيخ طوسى، ابن داود حلّى، مطهر حلّى و ديگران درباره اش نوشته اند:

«ثقة في الحديث، ثبت، معتمَد، صحيح المذهب، سمع فأكثر، و صنّف كتباً، و أضرَّ في وسط عمره.»(4)

علاّمه حّلى در «خلاصة الاقوال» مى نويسد:

«فطريق الشيخ الطوسي رحمة اللّه في التهذيب الى


1- همان و طرائف المقال، ج 1، ص 208.
2- معجم رجال الحديث، ج 11، ص 195.
3- همان، ص 193 _ 195.
4- رجال نجاشى، ص 260؛ الفهرست، طوسى، ص 89؛ رجال ابن داود، ص 238؛ رجال علامه حلّى، ج 1، ص 100؛ خلاصة الاقوال، ص 187؛ طرائف المقال، ج 1، ص 208؛ قاموس الرجال، تسترى، ج 7، ص 264 _ 265؛ معجم رجال الحديث، ج 1، ص 193؛ رياض المحدّثين، ص 409 _ 410.

ص: 49

محمد بن يعقوب الكلينى صحيح، و كذا الى علىّ بن ابراهيم بن هاشم».(1)

همو مى نويسد:

«وطريق الشيخ أبي جعفر الطوسي رحمة اللّه فيكتاب الاستبصار الى محمّد بن يعقوب صحيح، و كذا علّي بن ابراهيم بن هاشم.»(2)

و در جاى ديگر مى نويسد:

«وعن ابراهيم بن هاشم صحيح»(3)

از جمله مواردى كه بر شأن والاى على بن ابراهيم دلالت مى كند، اين است كه ادعيه و اعمال شايع در مسجد سهله _ كه در «المزار الكبير» و ساير مزارات آمده، و مورد قبول همگان است _ سندش فقط به او منتهى مى شود.(4) وى كتاب هاى فراوانى تأليف كرده است؛ از جمله كتاب التفسير معروف به تفسير قمى، الناسخ و المنسوخ، قرب الاسناد، الشرايع، الحيض، التوحيد و الشرك، فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام ، المفازى، الانبياء، المشذّر، رساله اى در مضاى هشام و يونس، پاسخ سؤال هايى كه محمد بن بلال از او پرسيده است.(5) ابن نديم كتاب هاى المناقب و


1- خلاصة الاقوال، ص 435.
2- همان، ص 436.
3- همان، ص 443.
4- تفسيرالقمى، ج 1، ص 8.
5- رجال نجاشى، ص 260.

ص: 50

اختيارالقرآن و رواياته را بر تأليفاتش افزوده است.(1)

2. ابواسحاق، ابراهيم بن هاشم القمى متولد 183 يا 186 يا 189 ق.(2)

ابراهيم بن هاشم كوفى نخستين كسى است كه حديث كوفيان را در قم انتشار داد. مى گويند وى امام رضا عليه السلام را ملاقات كرده است. كتاب هاى «النوادر» و «قضايا اميرالمؤمنين عليه السلام » از اوست كه توسط شيخ ابوعبداللّه محمد بن محمد بن نعمان معروف به مفيد و احمد بن عبدون و حسين بن عبيداللّه، به نقل از حمزة بن على بن عبيداللّه العلوى، از على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش، از آنها خبر داده شده است.(3)

نجاشى مى نويسد:

«كشى مى گويد: ابراهيم بن هاشم شاگرد يونس بن عبدالرحمن، و از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده است؛ اين نظر كشى است، و قابل تأمّل است.»(4)

نخستين كسى كه وى را شاگرد يونس بن عبدالرحمن دانسته، كشى است كه در رجالش از آن ياد كرده و شيخ طوسى از وى پيروى كرده است.


1- الفهرست، طوسى، ص 89.
2- تهذيب المقال، ج 1، ص 275؛ معجم رجال الحديث، ج 1، ص 177 _ 180.
3- رجال نجاشى، ص 16؛ الفهرست، طوسى، ص 4؛ رجال طوسى، ص 353.
4- رجال نجاشى، ص 16، نيز ر.ك: رجال علامه حلى، ج 1، ص 4 _ 5؛ رجال طوسى، ص 354.

ص: 51

نجاشى اين نظر را قابل تأمل دانسته است. علامه حلّى نيز با نجاشى هم عقيده است و ابراهيم را شاگرد يونس نمى داند: «ابراهيم بن هاشم _ با توجه به كثرت رواياتش _ بدون واسطه از امام رضا عليه السلام و يونس روايت نكرده است.» وى در ادامه مى نويسد: «و منافاتى ندارد آن گونه كه اصحاب گفته اند، وى امام رضا عليه السلام را ديده باشد.»(1)

از آنچه در «تهذيب المقال» آمده، به دست مى آيد كه ابراهيم بن هاشم از گروهى از اصحاب امام حسن عسكرى، امام هادى، امام جواد، امام رضا، امام كاظم عليهم السلام وگروهى از اصحاب امام صادق عليه السلام _ كه تا آن زمان امام رضا عليه السلام زنده بوده اند _ روايت كرده است.(2) با اين سخن، يونس بن عبدالرحمن نيز مى تواند يكى از مشايخ او باشد.

شيخ طوسى درباره يونس بن عبدالرحمن مى نويسد:

«من أصحاب أبى الحسن موسى، مولى على بن يقطين، طعن عليه القميون و هو عندي ثقة»(3)

به نظر مى رسد برگزيده ترين نظر اين باشد كه ابراهيم از يونس كسب حديث نموده است؛ زيرا هردو هم عصر و ساكن قم بوده اند. شايد آنان كه


1- خلاصة الاقوال، ص 49.
2- تهذيب المقال، ج 1، ص 277 و 279 _ 281.
3- رجال طوسى، ص 369.

ص: 52

تأكيد بر عدم شاگردذ ابراهيم نزد يونس دارند، به دليل طعن قمى ها از يونس باشد.

ابراهيم بن هاشم را از كسانى مى دانند كه در عصر غيبت، به محضر امام زمان عليه السلام رسيده است.(1) او در ميان راويان، داراى بيشترين و متنوّع ترين روايات است؛ به گونه اى كه در بسيارى از ابواب فقهى و اخلاقى، احاديثى از او موجود است و كمتر بابى است كه از روايات او تهى باشد.(2)

برخى برآنند كه به سبب اينكه هيچ گونه تنصيصى درباره ابراهيم بن هاشم نشد، رواياتش «مقبول» است؛ و حديثى را كه وى در سلسله سندش قرارداشته باشد، «حسن» مى شمارند. سيد محمدباقر داماد در «الرّواشح السماوية» مى نويسد:

«الاشهر _ الذين عليه الأكثر_ عدّ الحديث من جهة ابراهيم بن هاشم أبى اسحاق القمىّ في الطريق حسناً، و لكن فى أعلى درجات الحسن، الثانية لدرجة الصحة لعدم التنصيص عليه بالتوثيق»(3)

نويسنده كتاب «الفوائد الرجاليّة» ضمن يادآورى سخن سيد محمدباقر


1- تهذيب المقال، ج 3، ص 446.
2- همان، ج 1، ص 280 _ 281.
3- الرواشح السماوية فى شرح احاديث الاماميّة، ص 48.

ص: 53

داماد، اين چنين به نقدش مى نشيند:

«والصحيح الصريح عندي: أنّ الطريق من جهته صحيح، فأمره أجلّ و حاله أعظم من أن يعدل بمعدل أو يوثق بموثق. كيف و أعاظم أشيا فنا الفخام كرئيس المحدّثين، والصدوق، و المفيد، و شيخ الطائفة، و نظراتهم و من طبقتهم و درجتهم و رتبتهم و مرتبتهم من الاقدميين و الاحدثين، شأنهم أجلّ و خطبهم أكبر من أن يظنّ بأحد منهم أنه احتاج الى تنصيص ناص و توثيق مؤثق، و هو شيخ الشيوخ، و قطب الاشياخ و وتدالاوتاد، و سند الاسناد، فهو أحقّ و أجدر بأن يستغنى عن ذلك.»

آنگاه بحثى دراز دامن را در وثاقت ابراهيم بن هاشم و صحّت رواياتى كه وى در طرقش قرار دارد، پهن مى كند.(1)

برخى نيز روايت ابراهيم بن هاشم را «حسن كالصحيح» مى دانند.(2) از جمله دلايل ديگر بر وثاقت ابراهيم و صحّت رواياتش، سخن آية اللّه العظمى خويى است. وى در بيان چگونگى اثبات وثاقت يا حُسن راويان،


1- الفوائد الرجاليّة، ج 1، ص 450 _ 465.
2- رجال المجلسى، ص 146.

ص: 54

افزون بر تصريح معصوم عليه السلام ، «تصريح يكى از بزرگان متقدّم»، و «تصريح يكى از بزرگان متأخّر» به «ادّعاى اجماع از سوى أقدميين» اشاره مى كند؛ و ذيل مورد اخير مى نويسد:

«يكى ديگر از راههايى كه موجب اثبات وثاقت يا حُسن راويان است، ادّعاى اجماع يكى از بزرگان پيشين در زمينه وثاقت يك راوى است. اين اجماع هرچند از نوع اجماع منقول است؛ اما دست كم گوياى توثيق دانشمندى است كه ادّعاى اجماع كرده است؛ توأم با ادعاى توثيق از طرف ديگران. ادّعاى اجماع بر وثاقت يك راوى، حتّى اگر از جانب متأخّران نيز باشد، مقبول است؛ و برآن اعتماد مى شود. اين حالت در خصوص ابراهيم بن هاشم رخ داده است؛ زيرا ابن طاووس ادّعا كرده كه راجع به وثاقت او، اتفاق نظر هست. چنين ادّعايى، خواه ناخواه از توثيق دسته اى از قدما پرده بر مى گيرد؛ و اين خود در اثبات وثاقت راويان كافى است.»(1)

3. سعد بن سعد الاحوص بن سعد بن مالك الاشعري القمىّ.


1- معجم رجال الحديث المدخل، ج 1، ص 60. درباره ابراهيم بن هاشم، ر.ك: قاموس الرجال، تسترى، ج 1، ص 332_337؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 233؛ معجم رجال الحديث، ج 1، ص 174 و 316، ج 21، ص 15 و ج 22، ص 93؛ رجال خاقانى، ص 184_186؛ اصحاب الامام الصادق عليه السلام ، ج 1، ص 172، ج 2، ص 265 و ج 3، ص 463؛ رياض المحدّثين، ص 17_22؛ مجلّه «نامه قم»، سال چهارم، شماره 14، تابستان 1380، ص 127 _ 142 و نقدالرجال، ج 1، ص 90_95.

ص: 55

«سعد بن سعد» از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهماالسلام است؛ و همه علماى رجال بروثاقتش اتّفاق دارند. وى بدون واسطه از امام رضا عليه السلام روايت نموده است. «شيخ طوسى» وى را موثق، امامى مذهب، و از كسانى كه از امام رضا عليه السلام روايت نموده،(1) و «برقى» او را در شمار اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام برشمرده است.(2) «نجاشى» درباره اش مى نويسد:

«سعد بن سعد بن الاحوص بن سعد بن مالك الاشعرى القمىّ، ثقة، روى عن الرضا أبى جعفر8، كتابه المبّوب رواية عباد بن سليمان أخبرناه على بن احمد بن محمد بن طاهر. قال حدّثنا محمد بن الحسن بن الوليد قال حدّثنا الحسن بن متيل عن عباد بن سليمان عن سعد به. كتاب غير المبّوب رواية محمد بن خالد البرقى، آخبرناالحسين و غيره عن أبى حمزة، عن ابن بطّة، عن الصّفّار، عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد، عنه. مسائله للرضا7، اخبرنا الحسين بن عبيداللّه عن أحمد بن جعفر، عن أحمد بن ادريس، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن محمد بن خالد البرقى، عنه.»(3)


1- رجال طوسى، ص 359.
2- رجال برقى، ص 51. نيز.ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 8، ص 53 _ 59.
3- رجال نجاشى، ص 179.

ص: 56

«علامه حلّى» درباره اش مى نويسد:

«سعد بن سعد بن الاحوص بن سعد بن مالك الاشعرى القمىّ، ثقة، روى عن الرضا أبى جعفر عليهماالسلام و روى الكشي من أصحابنا عن أبى طالب عبداللّه بن الصّلت القمىّ أنّ أبا جعفر عليه السلام سأل اللّهَ أن يجزيه خيراً.»(1)

فصل چهارم

بررسى سند زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

آنچه در بررسى رجال سند روايت حضرت امام رضا عليه السلام درباره اهميّت زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام گذشت، ما را به اين نتيجه رهنمون مى كند كه همه رجال اين حديث، «موثق» و «امامى مذهب» هستند؛ و روايتشان «صحيح» شمرده مى شود.

اكنون سه پرسش درباره اين روايت را طرح مى كنيم:

1. مراد از «سعد» كه از امام رضا عليه السلام روايت نموده، كيست؛ «سعد بن سعد» يا «سعد بن عبداللّه»؟ اگر مراد، «سعد بن سعد» است، تفاوت ها يا شباهت هاى اين روايت با روايتى كه همان «سعد بن سعد» از امام رضا عليه السلام


1- رجال علامه حلّى، ص 78. نيز ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 8، ص 53 و 59 و 66؛ جامع الرواة، ج 1، ص 354 و رياض المحدّثين، ص 298 _ 300.

ص: 57

درباره زيارت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام مى پرسد، چيست؟

2. آيا متن زيارت نامه نيز از امام رضا عليه السلام است يا توسط ديگران نگاشته شده است؟

3. مراد از «كتب زيارات» در سخن علامه مجلسى: «رأيت فى بعض كتب الزيارات»، چيست؟

پيش از اين بيان شد كه دو روايت، يكى از «سعدبن سعد» و ديگرى از سعد أشعرى به نقل از امام رضا عليه السلام در شأن حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام وارد شده است. در اين دو روايت، شباهت ها و تفاوت هايى مشاهده مى شود.

الف شباهت ها:

1. رجال سند هردو روايت، يكى هستند.

2. در هردو روايت، جمله «من زارَها فلهُ الجنّة» وجود دارد.

3. ب تفاوت ها:

1. در يك روايت، سعد بن سعد از امام عليه السلام در شأن حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام جويا شده؛ ولى در روايتى كه منتهى به آداب و متن زيارت نامه مى شود، امام عليه السلام از سعد مى پرسد.

2. در يكى، تصريح به سعد بن سعد شده و در ديگرى، به نام سعد يا

ص: 58

سعد اشعرى بسنده شده؛ با اين توضيح كه سعد، مشترك ميان چندين راوى با طبقه هاى مختلف است.

3. روايتى كه منتهى به زيارت نامه مى شود، واژه «عارفاً بحقّها» را در دل خود جاى داده است.

ممكن است كسى بگويد اگر اين روايت ها يكى بوده باشند، ولى با دو متن نقل شده باشند، يا آنچه در يكى از اين روايت ها از سوى راوى، به اضافه آمده باشد؛ مى توان آنها را «مضطرب» و «مدرّج» ناميد؛ اما اين گونه نيست، زيرا:

1. اين امكان وجود دارد كه امام عليه السلام در يكى از سخنانشان واژه اى را از روى قصد و هدفى كه دارند، افزوده باشند.

2. همه رجال سند اين روايت ها «ثقة» هستند و روايتشان «صحيح» شمرده مى شود.

3. دليلى بر اين ادّعا وجود ندارد.

حال بايد ديد مرا از «سعد» در اين روايت كيست؟ شايد آن گونه كه برخى گمان كرده اند «تعيين دقيق شخصيت و وثاقت سعد مذكور در سند زيارت نامه مشكل است»(1)، چندان هم مشكل نباشد؛ بلكه با


1- مجله فرهنگ كوثر، شماره 25، ص 56.

ص: 59

بررسى هاى بيشتر و دقيق تر، دست يافتنى باشد. آية اللّه العظمى خويى ذيل واژه «سعد» مى نويسد:

«وقع بهذاالعنوان في اسناد كثير من الروايات تبلغ ثلاثمائة و ثمانين مورداً، فقد روى عن أبى جعفر، و أبى عبداللّه، و أبيالحسن الرضا عليهم السلام و...»

سپس بسيارى از كسانى را كه «سعد» از آنان روايت نموده، نام مى برد و مى نويسد:

«أقول: سعد في اسناد هذه الروايات هو سعد بن عبداللّه الاّ فى موارد قليلة، يعلم ذلك بقرينة الراوي و المروي عنه.»(1)

نيز در «رجال المجلسى»، سعد بن عبداللّه بن أبيخلف را «ثقة» و «امامى» دانسته، و اسناد ساير كسانى كه سعد بن عبداللّه هستند را مجهول دانسته است.(2)

با بررسى هايى كه به عمل آمده، مى توان گفت: مراد از «سعد» در روايت مورد بحث، سعد بن عبداللّه _ كه معاصر با امام صادق عليه السلام است _ نمى باشد؛ و به يقين، سعد بن سعد اشعري قمى است. برفرض، اگر مراد،


1- معجم رجال الحديث، ج 8، ص 34.
2- رجال المجلسى، ص 218.

ص: 60

سعد بن عبداللّه بن أبي خلف هم باشد _ آن گونه كه برخى گمان كرده اند(1) _ بازهم به جهت اينكه مورد وثوق است، خللى در روايت به وجود نمى آيد؛ جز اينكه سعد بن عبداللّه بن أبى خلف از هم عصران امام هم عصران امام حسن عسكرى عليه السلام است و از آن حضرت روايت نكرده است؛ چه رسد به اينكه از امام رضا عليه السلام روايت نموده باشد!

برخى برآنند كه سعد بن عبداللّه از هم عصران امام حسن عسكرى عليه السلام بوده و آن حضرت را درك كرده، ولى از آن حضرت روايت نكرده است. با اين توضيح كه وفات او را در سال 299 يا 301 ه.ق. دانسته اند؛(2) اما شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام در سال 260، شهادت امام هادى عليه السلام را در سال 254 ه .ق.، شهادت امام جواد عليه السلام را در سال 220 ه .ق. و شهادت امام رضا عليه السلام را 203 ه .ق. دانسته اند.(3)

نويسنده «تهذيب المقال» در اين باره مى نويسد:

«سعد بن عبداللّه از مشايخ ابن الوليد و ابن قولويه و نظاير آنهاست؛ و امام عسكرى عليه السلام را درك كرده ولى در روايتش از آن حضرت عليه السلام سخن هست. پس


1- مجله فرهنگ كوثر، شماره 25، ص 55.
2- رجال نجاشى، ص 179.
3- بحارالانوار، ج 49، ص 2_3، ج 50، ص 1_2 و ج 50، ص 114_115 و 233.

ص: 61

روايتش از اصحاب رضا و كاظم، بلكه صادق عليهم السلام بعيد است؛ هرچند برخلافش دليلى نيست.»(1)

نجاشى درباره اش مى نويسد:

«سعد بن عبداللّه بن أبى خلف الاشعري القمىّ، أبوالقاسم، شيخ هذه الطائفة و فقيهها. كان سمع من أحاديث العامّة شيئاً كثيراً،... و لقى مولانا أبا محمد عليه السلام . و رأيت بعض أصحابنا يضعفون لقائه لأبي محمد عليه السلام و يقولون هذه حكاية موضوعة عليه، واللّه أعلم... توفّي سعد بن عبداللّه سنة احدى و ثلاثمائة، و قيل سنة تسع و تسعين و مائتين.»(2)

و شيخ طوسى درباره اش مى نويسد:

«جليل القدر، واسع الاخبار، كثيرالتصانيف، ثقة، فمن كُتبه...»(3)


1- تهذيب المقال، ج 2، ص 433. نيز.ر.ك: الكنى والألقاب، ج 1، ص 275.
2- رجال نجاشى، ص 178 _ 179.
3- الفهرست، طوسى، ص 76_77. درباره سعد بن عبداللّه، ر.ك: رجال طوسى، ص 494؛ رجال علامه حلّى، ص 78؛ رجال ابن داود، ص 102 و 247؛ جامع الرواة، ج 1، ص 355_356؛ أعيان الشيعه، ج 7، ص 225_226؛ قاموس الرجال، تسترى، ج 5، ص 56_61؛ الكنى و الألقاب، ج 1، ص 293؛ تهذيب المقال، ج 2، ص 433 و ج 3، ص 311 و 443_ 446؛ تاريخ آل زرارة و الزرازى، ج 2، ص 83؛ رجال المجلسى، ص 218 و رياض المحدّثين، ص 300_318.

ص: 62

دلايلى مبنى بر روايت «سعد بن سعد» از امام رضا عليه السلام :

از جمله قرائن و امارات بر روايت سعد بن سعد از امام رضا عليه السلام ، اين است كه شرح حال نويسان، وى را راوى امام رضا عليه السلام و هم عصر آن حضرت دانسته اند. او ده ها روايت به طور مستقيم از امام رضا عليه السلام ، يا بايكى دو طريق از دو امام پيشين عليهماالسلام روايت كرده است.(1)

از همه مهمتر اين است كه بى ترديد، سعد بن سعد _ حد اقل يك روايت _ از امام رضا عليه السلام در شأن حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام نقل نموده است. روايت مورد بحث نيز كه از نظر موضوع، قرابت با آن روايت دارد، مى تواند قرينه اى باشد بر اينكه راوى هردو روايت، سعد بن سعد است.

در شرح حال سعد بن سعد گذشت كه رجاليون اتفاق نظر دارند وى از اصحاب امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام است. در كتاب «مسند فاطمه معصومه عليهاالسلام »، ص 55 _ 56، نام برخى از اصحاب امام كاظم عليه السلام را


1- در اين باره، ز.ك: المتبر، ج 2، ص 15، 85، 271 و 666؛ كشف الرموز، ج 2، ص 88؛ مختلف الشيعه، ج 2، ص 77، 299 و 422، ج 3، ص 11 و ج 4، ص 170 و 297؛ منتهى المطلب، ج 1، ص 195، 227، 298، 299، 337 و 419 و ج 2، ص 995 و ج 4، ص 22 و 218؛ تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 95، 337 و 343 و ج 2، ص 497 و 469 و ج 7، ص 342 و 390؛ و جاى جاى مجلّدات 3، 4، 5، 6 و 7 كافى.

ص: 63

كه به قم هجرت كرده اند، اين گونه برمى شمارد:

«ابراهيم بن محمد اشعرى، ابراهيم بن هاشم، ابوجرير قمى زكريا بن ادريس، احمد بن اسحاق بن عبداللّه اشعرى أبوعلى قمى، حسين بن سعيد اهوازى، حسين بن مالك قمى، ريان بن شبيب، ريان بن صلت، زكريا بن آدم، سعد بن سعد أشعرى قمى، سهل بن يسع، عبدالعزيز بن مهتدى، عبداللّه بن صلت، على بن ريان بن صلت، محمد بن حسن أشعرى، محمد بن سهل قمى، محمد بن على بن عيسى أشعرى قمى، مرزبان بن عمران بن عبداللّه بن سعد اشعرى.»

در «مسند الامام الرضا عليه السلام »، سعد بن سعد أشعرى جزو راويان راويان حضرت امام رضا عليه السلام آمده است؛ و ضمن اينكه راويان آن حضرت را 313 نفر برشمرده، آمده است:

«شيخ طوسى 315 نفر را دررجالش جزو اصحاب امام رضا عليه السلام نام برده، و نام برخى از اين افراد كه ما را در اين مسند آورده ايم چه بسادر رجال شيخ ديده نشود، و در مصادر پيش روى ما نامى از آنان برده

ص: 64

نشده باشد.»(1)

جالب توجه اينكه نامى از سعد بن عبداللّه در ميان اصحاب امام رضا عليه السلام وجود دارد. نيز در كتاب هاى رجالى، سعد بن سعد را از جمله كسانى برشمرده اند كه ابراهيم بن هاشم از آنان روايت نموده است؛(2) ولى عكس آن مطرح نشده است؛ اما مواردى وجود دارد كه سعد بن عبداللّه از ابراهيم بن هاشم روايت نموده است. از جمله در كتاب «اختيار معرفة الرجال» آمده است:

«حدّثنى محمدبن قولويه، قال: حدثنى سعد بن عبداللّه بن أبى خلف، عن ابراهيم بن هاشم، عن بكر بن صالح، عن...»(3)

نيز در «فهرست» طوسى، در شرح حال على بن أحمد بن على خزار آمده است:

«له كتاب، رواه جماعة عن أبى جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه، عن أبيه، عن سعد بن عبداللّه،


1- مسند الامام الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 511.
2- تهذيب المقال، ج 1، ص 278.
3- اختيارمعرفة الرجال، ج 2، ص 61.

ص: 65

عن ابراهيم بن هاشم.»(1)

نيز در «ألفوائد الرجاليّة»، در شرح حال ابراهيم بن هاشم آمده است:

«ابراهيم بن هاشم أبواسحاق الكوفى، ثم القمىّ، من اصحاب الرضا و الجواد و الجواد عليهماالسلام ، كثيرالراوية، واسع الطريق، سديد النقل، مقبول الحديث، له كتب، روى عنه أجلاّة الطائفة و ثقاتها، كأحمد بن ادريس القمى، و سعد بن عبداللّه الاشعرى، و...»(2)

نيز در «معجم رجال الحديث» آمده است:

«كلينى به سند خودش از سعد بن عبداللّه از ابراهيم بن هاشم روايت نموده است.»(3)

پس سعد بن سعد در طبقه ششم راويان و هم عصر امام رضا عليه السلام ، و از آن حضرت روايت نموده است. ابراهيم بن هاشم _ كه از سعد بن سعد روايت نموده _ در طبقه هفتم، و على بن ابراهيم _ كه از پدرش روايت نموده _ در طبقه هشتم قرار دارند. با اين توصيف، هيچ گونه ضعف و خللى در روايت سعد بن سعد از امام رضا عليه السلام به وجود نمى آيد.

نكته قابل بررسى ديگر در زمينه زيارت نامه اين است كه متن روايتى كه مرحوم مجلسى آورده، «معلّق» است؛ زيرا وى در «بحارالانوار»


1- الفهرست، ص 166.
2- الفوائد الرجاليّة، ج 1، ص 439.
3- معجم الرجال الحديث، ج 1، ص 177 _ 180.

ص: 66

مى نويسد: «رأيت فى بعض كتب الزايارات»(1) نيز وى در «تحفة الزائر» _ كه به فارسى نگاشته(2) _ مى نويسد: «در بعضى از كتب زيارات به سند حَسَن روايت كرده اند»(3)؛ و در اين كتاب تصريح به «سعد اشعرى» مى نمايد، سپس به سؤال امام رضا عليه السلام در باره قبر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام نزد قميان، و بيان آداب زيارت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام مى پردازد؛ و پس از پايان يافتن متن زيارت نامه، مى نويسد:

«محتمل است كه زيارت از تتمّه حديث نباشد و از تأليف علما بوده باشد.»(4)

در وثاقت و جلالت شأن علامه مجلسى ترديدى نيست. وى را اين گونه ستوده اند:

«أستاذنا و شيخنا و شيخ الاسلام والمسلمين، خاتم المجتهدين، الامام العلامه، المحقّق المدّقق، جليل القدر، عظيم الشأن، رفيع المنزلة، وحيد عصره، فريد دهره، ثقة، ثبت، عين، كثيرالعلم، جيّد التصانيف، فقيه


1- بحارالانوار، ج 99، ص 265_267. در بحارالانوار، ح 48، ص 316، فقط متن روايت آمده و آداب و متن زيارت نيامده است.
2- علامه مجلسى، دليل نگارش اين كتاب را چنين مى نويسد: «تا اكثر شيعيان اين ديار از اين رساله وافيه بهرمند گردند.» ر.ك: تحفة الزائر، مقدمه، ص 1_2.
3- تحفة الزائر، ص 378.
4- همان، ص 379.

ص: 67

متكلّم، محدّث، عالم، فاضل، و...»(1)

علامه سيد حيدر كاظمى نيز همچون علامه مجلسى، سند اين روايت را «حَسَن» دانسته است.(2) آقا جمال خوانسارى نيز مى نويسد:

«و زيارتى متعلّقه به حضرت معصومه قم كه احتمال دارد منقول باشد و اكثر عبارات آن زيارت در همه روضات خوانده مى تواند شد.»

سپس دو روايت از امام رضا عليه السلام و يك روايت از امام محمدتقى عليه السلام بيان نموده، آنها را «معتبر» مى داند.(3)

با بررسى كه در كتب خطّى «مزار» شيخ مفيد(4)، شهيد اوّل، ابن مشهدى، طباطبايى و شيروانى به عمل آمد، متن زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در آنها يافت نشد. در نسخه خطّى و چاپى كتاب «تاريخ قم» نيز اثرى از اين زيارت نامه نيست. شايد در قسمت هايى از اين كتاب كه مفقود گرديده باشد.


1- رجال المجلسى، ترجمة العلامة للمجلسى، ص 4 _ 5.
2- عمدة الزائر، ص 398.
3- المزار، خوانسارى، ص 106 _ 108.
4- كتب خطّى مزار به شماره مسلسل 480، 950، 3342، 4642، 4675، 4938، 10713 و 10885، 950 در كتابخانه آية اللّه العظمى مرعشى نجفى، به اشتباه به نام شيخ مفيد فهرست نگارى شده اند؛ در صورتى كه اثر شهيد اول محمد بن مكّى عاملى هستند. دليل بر مدّعا اين است كه خود مرحوم آية اللّه العظمى مرعشى نجفى در ابتداى برخى از آنها مرقوم نموده كه اثر شهيد اول مى باشند.

ص: 68

ص: 69

بخش دوم

بررسى متن زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

_ مراد از «عارفاً بحقّها» در كلام امام رضا عليه السلام

_ آغاز زيارت حضرت ستّى فاطمه با تسبيحات حضرت زهراى فاطمه

_ سلام بر آدم، همراه پيامبران أولوالعزم عليهم السلام

_ سلام بر اهل بيت پيامبراكرم صلى الله عليه و آله وسلم در پى سلام بر حضرت آدم و پيامبران ألوالعزم

_ سلام بر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در پس سلسله پاك معصومين عليهم السلام

_ پيامبر اكرم و خاندان پاك و مطهّرش عليهم السلام نورى يگانه هستند

_ مقام شفاعت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

_ سعادت واقعى در گِروِ محبّت اهل بيت عليهم السلام است

ص: 70

_ آغاز سو انجام زيارت نامه با ياد خداوند متعال و معصومين عليهم السلام

_ التفات هاى لطيف و موافق با ذوق سليم

زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ، سراسر آكنده است از مضامين معنوى و الهى، با قرآن كريم، سنّت شريف معصومين عليهم السلام و روايات وارد شده در شأن و منزلت آن حضرت عليهاالسلام ، هماهنگى كامل دارد. زيارت نامه مورد بحث، در يك نگاه گذرا حاوى مطالب زير است:

1. آغاز زيارت نامه با سخن گهربار حضرت امام رضا عليه السلام در شأن حضرت ستّى فاطمه، بر ارزش آن افزوده است.

2. آموزش آداب زيارت: ايستادن بالاى سر مبارك و رو به قبله؛ و قرائت تسبيحات حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام .

3. سلام بر آدم و انبياى اولوالعزم عليهم السلام .

4. سلام بر چهارده معصوم عليهم السلام ، در ادامه انبياى الهى عليهم السلام .

5. سلام بر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ، و انتساب آن حضرت به شجره طيبه معصومين و انبياى سلف عليهم السلام .

6. در خواست هايى از خداوند متعال، با تكيّه براينكه همه معصومين عليهم السلام مجراى فيض الهى و سبب پذيرش اين در خواست ها هستند.

ص: 71

7. به پايان رسانيدن دعا با درود برپيامبر بزرگوار اسلام و خاندان گرامى اش عليهم السلام .

1. مراد از «عارفاً بِحَقِّهَا» در كلام امام رضا عليه السلام

امام رضا عليه السلام درباره خواهر گرامى اش فرمود: «من زارها عارفاً بحقّها فلهُ الجنّةُ». واژه «عارفاً بحقّها»، بيانگر مقام والاى حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام است. از جمله شرايط تكميل و پذيرش زيارت، شناخت حقيقى و واقعى نسبت به صاحب قبر است؛ زيرا ارزشى كه عرض ادب و احترام با شناخت كامل نسبت به كسى يا چيزى دارد، ادب و احترام از روى گمان و تخيّل نخواهد داشت. به اين سخن خداوند بنگريد كه مى فرمايد: «وَ اِنَّ الظَّنِّ لا يُغْنى مِنَ الحَقِّ شَيْئاً»1و ظنّ و گمان، در فهم حقّ و حقيقت هيچ سودى ندارد.

شناخت كامل و محبّت نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت پاك و مطهّرش عليهم السلام هم سنگ و هم طراز با قرآن مجيد هستند، شفاعت آنان و عاقبت به خيرى را در پى دارد. پيامبربزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايد:

اِلْزِمُوا مَوَّدَتَنا أَهْلَ البيتِ، فَاِنَّهُ مَنْ مَنْ لَقِىَ اللّهَ وَ هُوَ يَوَدُّنا أَهْلَ البيتِ، دَخَلَ الجَنَّةَ بِشِفاعَتِنا؛ وَالّذِى

ص: 72

نَفْسيبِيَدِهِ، لايَنْتَفِعُ عَبْدٌ بِعِلْمِهِ الاّ بِمَعْرِفَةِ حَقَّنَا.(1)

دوستى و محبّت ما اهل بيت را پيشه كنيد، زيرا كسى كه خدا را با محبّت ما اهل بيت ملاقات كند، با شفاعت ما وارد بهشت خواهد شد؛ سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، هيچ كس از عملش سودى نمى برد مگر با شناخت كامل نسبت به حقوق ما.

با اندكى تأمّل در كتاب هاى روايى، در مى يابيم كه واژه «عارفاً بحقّها» و «عارفاً بحقّه» در سخنان گهربار معصومين عليهم السلام موج مى زند.(2)

امام صادق عليه السلام درباره زيارت قبر حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام مى فرمايد:

مَنْ أَتَى قَبْرَالحُسينِ عارفاً بِحَقِّه، كانَ كَمَنْ حَجَّ مِأَتَهَ حَجَّةٍ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وسلم ؛(3) كسى كه با شناخت كامل،


1- المحاسن، برقى، ج 1، ص 61، الأمالى، طوسى، ص 686؛ بحارالانوار، ج 27، ص 90، و ج 27، ص 170 و ج 65، ص 101، ب 187 و مستدرك الوسائل، ج 1، ص 151.
2- در كتاب هاى روايى كافى، من لايحضره الفقيه، تهذيب الاحكام، وسائل الشيعه، مستدرك الوسائل، بحارالانوار ارشاد القلوب، اعلام الدين، تحف العقول، الخصال و دعائم الاسلام، 235 مرتبه واژه «عارفاً بحقّه» و 16 مرتبه «عارفاً بحقّها» درباره زيارت پيامبراكرم، معصومين و امامزادگان عليهم السلام مؤمن، كعبه، و قرائت نماز به كار رفته است.
3- كافى، ج 4، ص 580_582؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 581؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 445 و بحارالانوار، ج 98، ص 26 و 33.

ص: 73

قبر امام حسين عليه السلام را زيارت كند، مانند كسى است كه صد حجّ به همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم انجام داده باشد.

نيز مى فرمايد:

«مَنْ أَتَى قَبْرَ أَبِى عَبْداللّهِ عليه السلام عارفاً بِحَقِّه غَفَرَاللّهُ مَاتَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِه وَ مَا تَأَخَّرَ.(1)

كسى كه با شناخت كامل قبر امام حسين عليه السلام را زيارت كند، خداوند گناهان گذشته و آينده اش را مى بخشايد.

امام باقر و صادق عليه السلام درباره زيارت مؤمن فرمودند:

أَيُّما مُؤمِنٍ خَرَجَ اِلَى أَخِيهِ يَزُورُهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ، كَتَبَ اللّهُ بُكُلِّ خُطْوَةٍ حَسَنَةً، و مُحِيَتْ عَنْهُ سَيِّئَةٌ، وَ رُفِعَتْ لَهُ دَرَجَةٌ؛(2) هر مؤمنى كه با شناخت كامل به قصد ديدار برادرش از منزل خارج شود، خداوند در برابر هرگام، يك كار نيك برايش مى نويسد؛ و يك گناه از او پاك مى شود؛ و يك درجه به او افزوده مى گردد.

دهها روايت درباره موضوعات ياد شده وجود دارد. براى چنين


1- كافى، ج 4، ص 581 _ 582.
2- كافى، ج 2، ص 183؛ وسايل الشيعه، ج 12، ص 231؛ بحارالانوار، ج 73، ص 34.

ص: 74

زيارت هايى _ به شرط آنكه با شناخت كامل نسبت به زيارت شونده باشد _ پاداش هايى در روايت معصومين عليهم السلام براى «زاير» در نظر گرفته شده است؛ بدين شرح:

1. كتب اللّه له بكّل له بكّل خطوةٍ حسنةً و مُحيتْ عنه سيئةً، و رُفعت له درجةً.(1)

2. كتب اللّه عشرين حَجَّةً و عشرين عُمْرَةً مبروراتٍ مقبولاتٍ، و عشرين حجّةٌ و عمرةٌ مع نبىٍّ مرسلٍ أو امامٍ عدل فى غير يوم عيد.(2)

3. كتب اللّه له مائة حَجَّةٍ و مائة عمرةٍ و مائة غزوةٍ مع نبىٍّ مرسلٍ او امام عدلٍ فى يوم عيد

4. كتب اللّه عزّوجلّ له بكلّ خطوةٍ حجةً بمناسكها و لا أعلمه الاّ قال و عمرةً يوم عرفة


1- كافى، ج 2، ص 183؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 231؛ بحارالانوار، ج 73، ص 34.
2- كافى، ج 4، ص 580 و 582؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 580؛ التهذيب، ج 6، ص 46؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 459؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 268 و 281؛ بحارالانوار: ج 98، ص 34 و 85؛ الأمالى، صدوق، ص 143؛ الامالى طوسى، ص 201؛ ثواب الاعمال، ص 89؛ جامع الاخبار، ص 25؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 194؛ كامل الزيارات، ص 169، 183 و 184. 3. كافى، ج 4، ص 580 و 582؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 580؛ التهذيب، ج 6، ص 46؛ وسايل الشيعه، ج 14، ص 459 و 486؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 281 و 296و 298؛ بحارالانوار، ج 98، ص 85 و 89؛ الامالى صدوق، ص 143؛ الامالى طوسى، ص 201؛ ثواب الاعمال، ص 89؛ جامع الاخبار، ص 25؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 194؛ كامل الزايارات، ص 169. 4. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 581؛ بحارالانوار، ج 2، ص 147 و ج 97، ص 260 و ج 98، ص 85؛ ارشاد القلوب، ج 2، ص 443؛ الاقبال، ص 332؛ الامالى، طوسى، ص 214؛ ثواب الاعمال، ص 89؛ جامع الاخبار، ص 25؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 194؛ كامل الزيارات، ص 169 و 182.

ص: 75

5. كتب اللّه له ألف حجّةٍ و ألف عمرةٍ مبرورات مقبولاتٍ و ألف غزوةٍ مع نبىّ مرسلٍ أو امام عدلٍ يوم عرفة(1)

6. كتب اللّه له ألف حجةٍ مقبولةٍ و ألف عمرةٍ مبرورةٍ يوم عرفة(2)

7. كتب اللّهُ له أجر مَنْ أعتق ألف نَسَمَةٍ و كمن حَمَل على ألفِ فَرَسٍ. مُسْرَحَةٍ مُلْجَمَةٍ في سبيل اللّهِ.(3)

8. شَيَّعوه الملائكةُ» حتّى يُبْلغوه مَأمنه و ان مرض عادوه غُدوةً و خشيَّةً و ان مات شهدوا جنازته و استغفروا له الى يوم القيامة.(4)

9. غفراللّهُ ما تقدَّم من ذنبه و ما تأخّرَ.(5)


1- مصباح المتهجّد، ص 715.
2- همان.
3- كافى، ج 4، ص 581؛ التهذيب، ج 6، ص 44؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 445؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 277؛ بحارالانوار، ج 98، ص 43؛ ثواب الاعمال، ص 87؛ جامع الاخبار، ص 26؛ روضة الواعظيت، ج 1، ص 194 و كامل الزيارات، ص 164.
4- كافى، ج 4، ص 581؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 409؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 245؛ بحارالانوار، ج 98، ص 63؛ الامالى صدوق، ص 14 و 142؛ ثواب الاعمال، ص 88؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 194؛ كامل الزيارات، ص 189 و 191؛ المناقب، ج 4، ص 128.
5- كافى، ج 4، ص 582؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 375 و 410_411 و 418 _419 و 445 و 498؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 233_236 و 249؛ بحارالانوار، ج 97، ص 257 و ج 98، ص 69 و 21_23 و 25_26 و 68؛ الامالى صدوق، ص 142 و 237؛ بشارة المصطفى، ص 108؛ ثواب الاعمال، ص 58 و 86؛ جامع الاخبار، ص 24؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 194؛ كامل الزيارات، ص 138 _ 140 و 144؛ المناقب، ج 4، ص 128.

ص: 76

10. كتب اللّه له فى أعلى علّييّن.(1)

11. كتب اللّه له ثواب ألف حَجّةٍ مقبولةٍ.(2)

12. الف ألف حَجَّةٍ.(3)

13. أعطاه اللّهُ عزّوجل «أجرَ مَنْ أنفقَ مِنْ قَبلَ الفَتْحِ وَ قاتَلَ»(4)

14. حتمت لمن زار أبى عليه السلام بطوس عارفاً بحقّه الجنّة على اللّه تعالى.(5)

15. ضمنت و له الجنّة على اللّه عزّوجلّ.(6)

16. أخذتُه بيدي يوم القيامة و أدخلتُه الجنة و ان كان من أهل الكبائر.(7)


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 581؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 411 و 417 و 418 و 422 و 424؛ مستدرك الوسائل، ج 1، ص 250؛ صحيفة الرّضا، ص 81؛ عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 44.
2- وسائل الشيعه، ج 14، ص 445؛ بحارالانوار، ج 98، ص 69_70؛ ثواب الاعمال، ص 85؛ جامع الاخبار، ص 23.
3- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 582؛ التهذيب، ج 6، ص 85؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 566؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 358؛ بحارالانوار، ج 99، ص 33؛ الامالى، صدوق، ص 64 و 119؛ بشارة المصطفى، ص 22؛ ثواب الاعمال، ص 98؛ جامع الاخبار، ص 29 و 32؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 235؛ عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 255.
4- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 583؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 553؛ بحارالانوار، ج 49، ص 286 و ج 99، ص 33؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 235؛ عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 255.
5- بحارالانوار، ج 99، ص 37؛ الامالى صدوق، ص 118؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 234.
6- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 583؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 553 و 556؛ عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 256.
7- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 583؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 554؛ بحارالانوار، ج 99، ص 35؛ الامالى، صدوق، ص 121؛ جامع الاخبار، ص 31؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 235؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 295.

ص: 77

17. أعطاه اللّه عزّوجلّ اجرَ سبعين شهيداً ممّن استُشهدَ بين يدي رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم عَلَى حقيقةٍ.1

18. كتب اللّه له بكل خطوة حجةً مقبولةً و عمرةً مبرورةً.2

19. كان كمن زار اللّه تعالى في عرشه.3

20. كان مثل الذى يخرج من الذنوب كان كمثل الذى خرج من الذنوب.4

21. كتب اللّه له عشر صفات و محاعنه عشر سيّئات.5

22. كتب اللّه له أجر مائة ألف شهيد و غفر اللّه ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر و بُعث من الآمنين و هُوِّنَ عليه الحسابُ و استقبلته الملائكةُ فاذا انصرَفَ شَيَّعَتْةُ الى منزله فان مَرِضَ عادوه و ان مات شَيَّعُوهُ بالاستغفار الى قبره... .6

1. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 584؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 554؛ بحارالانوار، ج 99، ص 35؛ الامالى، صدوق، ص 121؛ جامع الاخبار، ص 31؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 259.

2. التهذيب، ج 6، ص 21؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 376؛ فرحة العزّى، ص 75.

3. التهذيب، ج 6، ص 51؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 476؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 292؛ بحارالانوار، ج 98، ص 76 و 105؛ الاقبال، ص 567؛ كامل الزيارات، ص 149 و 174؛ كتاب المزار، ص 51؛ مصباح المتهجّد، ص 771.

4. التهذيب، ج 6، ص 52؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 484؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 297؛ بحارالانوار، ج 98، ص 146؛ كامل الزيارات، ص 187.

5. التهذيب، ج 6، ص 52؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 484؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 297؛ بحارالانوار، ج 98، ص 146.

6. وسائل الشيعه، ج 14، ص 375؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 213؛ بحارالانوار، ج 56، ص 176 و ج 97، ص 257؛ بشارة المصطفى، ص 108؛ كشف الغمّة، ج 1، ص 395.

ص: 78

________________________________________

23. كان كمن حج مائة حجّةٍ مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم .(1)

24. كان كمن حجّ ثلاث حَجَجٍ مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم .(2)

25. كتب اللّه له ثواب الف حجة و الف عمرة ألا و من زاره فقد زارنى و من زارنى فكأنّما زار اللّه و حق على اللّه أن لا يعذّبه به بالنار ألا و ان الاجابة تحتَ قُبَّتِهِ والشّفاء في تربته و الائمّةَ من ولده...(3)

26. يُكتب له ألفُ حَجَّةٍ مقبولةٍ و ألفُ عمرةٍ مقبولةٍ و ان كان شقيّاً كُتب سعيداً و لم يزل يخوض في رحمة اللّه.(4)

27. كتب اللّه له الف حجةٍ مقبولةٍ و الف عمرةٍ مبرورةٍ.(5)

28. صَحِبَةُ ألفُ مَلَكٍ عن يمينه و ألفُ مَلَكٍ عن يساره و كتُب له ألفُ حجّةٍ و ألفُ عمرةٍ مع نبىٍّ أو وصىٍّ نبىٍّ.(6)

29. كتب اللّه له ثوابَ ألفِ حجَّةٍ و ألفِ عمرةٍ و ألفِ غزوةٍ مع نبىٍّ


1- وسائل الشيعه، ج 14، ص 449؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 274؛ بحارالانوار، ج 98، ص 33 و 42؛ ثواب الاعمال، ص 92، جامع الاخبار، ص 26.
2- وسائل الشعه، ج 14، ص 452؛ بحارالانوار، ج 98، ص 36؛ كامل الزيارات، ص 140.
3- وسائل الشيعه، ج 14، ص 452؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 276؛ بحارالانوار، ج 36، ص 285 و ج 97، ص 257؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 145؛ كفاية الاثر، ص 16.
4- وسائل الشيعه، ج 14، ص 454؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 310؛ بحارالانوار، ج 98، ص 20 و 43؛ كامل الزيارات، ص 144 و 164.
5- وسائل الشيعه، ج 14، ص 463؛ بحارالانوار، ج 98، ص 91؛ بشارة المصطفى، ص 108.
6- وسائل الشيعه، ج 14، ص 463؛ بحارالانوار، ج 98، ص 91؛ مصباح المتهجّد، ص 716.

ص: 79

مرسلٍ.(1)

30. غفراللّه له البتّةً.(2)

31. كتب له حجةً و لم يزل محفوظاً حتى يرجعَ الى أهله.(3)

32. كان من محدّثي اللّهِ تعالى فوق عرشه.(4)

33. كان عند اللّه عزّوجلّ كشهداء بدرٍ.(5)

34. كتب اللّه عشرة آلاف حسنةٌ و رفع له عشرة الاف درجةً.(6)

35. لم يكن له عوض غير الجنة و رزق رزقاً واسطاً و أتاه اللّه بفرج عاجل ان اللّه و كلَّ بقبرالحسين أربعة آلاف ملك كلّهم يبكونه و يشيّعون مَن زاره الى أهله فان مرض عادوه و ان مات حضروا جنازته بالاستغفار له و الترحم عليه.(7)

36. مائة حجّة مقبولة و مائة عمرة مبرورة و مائة عزوة مع نبىّ مرسلٍ الى


1- وسائل الشيعه، ج 14، ص 467؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 286.
2- وسائل الشيعه، ج 14، ص 467؛ بحارالانوار، ج 98، ص 89.
3- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 249 و 271؛ بحارالانوار، ج 98، ص 39 و 68؛ كامل الزايارات، ص 160.
4- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 251؛ بحارالانوار، ج 98، ص 73 و 78؛ كامل الزيارات، ص 141.
5- همان، ص 356؛ بحارالانوار، ج 99، ص 41؛ كامل الزيارات، ص 304.
6- بحارالانوار، ج 71، ص 319؛ اعلام الدين، ص 443؛ عدّة الداعى، ص 192.
7- بحارالانوار، ج 98، ص 2 و 47؛ كامل الزيارات، ص 85 و 181.

ص: 80

أعدى عدوّله.(1)

37. كتب اللّه له بكل خطوة حجّة و عمرة مبرورات متقّبلات و غزوة مع نبىٍّ أو امام عادل.(2)

38. أعطاه اللّه عزّوجلّ أجر من قبل الفتح فتح مكّة.(3)

39. سبعمائة حجّة و سبعمائة عمرة مبرورات متقبّلات.(4)

40. غفراللّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر و كتب له حجّةً و لم يزل محفوظاً حتى يرجع الى أهله.(5)

41. من نظر الى الكعبة عارفاً بحقّها غفراللّه ذنوبه و كفى ما أهمّه.(6)

42. هذه الفريضة من صلاّها لوقتها عارفاً بحقّه لايؤثر عليها غيرَها كتب اللّه له براءةً لايعذبُه.(7)

43. من أتى الصلاة عارفاً بحقّها غُفِرَله.(8)


1- همان، ص 87؛ كامل الزيارات، ص 185 و 171.
2- همان، ص 143؛ الامالى، صدوق، ص 143؛ كامل الزيارات، ص 184.
3- جامع الاخبار، ص 29.
4- عوالي اللآلي، ج 4، ص 82.
5- كامل الزيارات، ص 192.
6- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 204؛ بحارالانوار، ج 96، ص 65.
7- وسائل الشيعه، ج 4، ص 114؛ بحارالانوار، ج 80، ص 5؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 135.
8- وسائل الشيعه، ج 4، ص 228؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 80؛ بحارالانوار، ج 10، ص 106؛ و ج 79، ص 207؛ تحف العقول، ص 117.

ص: 81

شايان ذكر است در صدر و ذيل رواياتى كه واژه هاى «عارفاً بحقّه» و «عارفاً بحقّها» وجود دارد، جملاتى به عنوان تفسير براى اين «شناخت كامل» آمده است؛ بدين شرح:

«فى يوم عيد»(1)، «فى غير يوم عيد»(2)، «يوم عرفة»(3)، «اوّل يومٍ من رجب»(4)، «يوم عاشورا»(5)، «اذا مشى الى الحَيْرِ»(6)، «غير جاحد»(7)، «غير مستكبر»(8)، «واغتسل»(9)، «يريد به وجه اللّه والدارالآخرة»(10)، «غيرمتجبّر ولامتكبّر»(11)، «غير مستنكف و لامستكبر»(12)، «مسلّماً لأمره»(13)، «فطاف به اسبوعاً و صلّى ركعتين في مقام ابراهيم عليه السلام »(14)، «...


1- كافى، ج 4، ص 580.
2- همان.
3- همان؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 467.
4- وسائل الشيعه، ج 14، ص 467؛ بحارالانوار، ج 98، ص 89.
5- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 292.
6- همان، ص 297.
7- بحارالانوار، ج 98، ص 2 و 47 و 63؛ التهذيب، ج 6، ص 51؛ كامل الزيارات، ص 85 و 151.
8- كافى، ج 4، ص 580؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 580؛ التهذيب، ج 6، ص 51؛ بحارالانوار، ج 98، ص 91؛ مصباح المتهجّد، ص 716.
9- التهذيب، ج 6، ص 52 و 58؛ كامل الزيارات، ص 184 و 187؛ بحارالانوار، ج 98، ص 146؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 292 و 296_297.
10- وسائل الشيعه، ج 14، ص 498؛ بحارالانوار، ج 98، ص 19؛ كامل الزيارات، ص 144.
11- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 213؛ بحارالانوار، ج 56، ص 176 و ج 97، ص 257؛ بشارة المصطفى، ص 108؛ كشف الغمّة، ج 1، ص 395.
12- كامل الزيارات، ص 144 و 146؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 310؛ بحارالانوار، ج 98، ص 21 و 43.
13- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 356.
14- بحارالانوار، ج 76، ص 319؛ اعلام الدين، ص 443؛ عدّة الداعى، ص 192.

ص: 82

ثمّ أتى المدينة فسلّم على النبىّ... و يَعلمُ أنّه حُجَّةُ اللّه على خلقه و بابُه الذي يُؤتى منه فسلّم عليه ثمّ أتى أباعبداللّه.»(1)

2. آغاز زيارت حضرت فاطمه معصومه با تسبيحات حضرت فاطمه زهرا عليهماالسلام

در بخشى از سخن امام رضا عليه السلام به عنوان آداب زيارت حضرت فاطمه معصومه صلى الله عليه و آله وسلم آمده است:

فإذا أتيت القبر فقهم عند رأسها مستقبل القبلة و كبّر أربعاً و ثلاثين تكبيرةً، و سبّح ثلاثاً و ثلاثين تبسيحةً، و أحمد اللّه ثلاثاً و ثلاثين تحميدةً؛ ثم قل:...»

چون نزد قبر رسيدى، بالاى سرش رو به قبله بايست و سى و چهار مرتبه اللّه اكبر، سى و سى مرتبه سبحان اللّه، و سى و سه مرتبه الحمداللّه بگو؛ آنگاه بگو:...»

درباره تعداد و ترتبى تسبيحات حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، ميان فرقه هاى اسلامى اختلاف وجود دارد، اما همگى بر استحباب آن _ بلكه فضيلتش بر ساير اذكار _ اتفاق دارند.(2) برخى از برادران اهل سنّت، تعداد


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 359؛ بحارالانوار، ج 99، ص 37؛ مصباح المتهجّد، ص 820؛ عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 258.
2- بحارالانوار، ج 82، ص 336.

ص: 83

تسبيحات را 99 عدد، يعنى هركدام از تكبير، تسبيح و تحميد را 33 مرتبه مى دانند؛ و تسبيح را مقدّم بر تحميد، و سپس تكبير را مى گويند. برخى از آنان تسبيحات را به تعداد 100 عدد و به همين ترتيب مى دانند. اما در ميان شيعه، اختلافى در اينكه تعداد تسبيحات 100 عدد است، وجود ندارد؛ فقط اختلاف در تقديم يا تأخير تحميد و تسبيح است.(1)در كتاب هاى روايى و فقهى، بحثى درازدامن در اين زمينه شده است. شيعه با تأسّى بر روايات وارد شده از امام صادق عليه السلام ، تسبيحات حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را با «تكبير» و به تعداد 34 مرتبه آغاز مى كند.(2)

برخى برآنند كه تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام در دو وقت _ پس از نماز و هنگام خواب _ متفاوت است؛ با اين توضيح كه ظاهر روايات وارد شده اقتضاى تقديم تسبيح بر تحميد را هنگام خواب دارد؛ و ظاهر روايات وارد شده به طور مطلق، اقتضاى تقديم تحميد بر تسبيح را دارد. نيز برخى در مقام پاسخ مى گويند كه هيچ يك از اين روايات، تصريح در تقديم تحميد بر تسبيح يا بالعكس را ندارد.


1- كافى، ج 3، ص 343؛ بحارالانوار، ج 82، ص 336.
2- المقنعة، ص 114 و 168؛ تهذيب الاحكام، ج 2، ص 105؛ مكارم الاخلاق، ص 301؛ مصباح الفلاح، ص 65؛ مستدرك الوسائل، ج 5، ص 64؛ بحارالانوار، ج 82، ص 336 _ 338 و ج 83، ص 6.

ص: 84

نقد و بررسى

1. علاوه بر استحباب تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام پس از نماز و هنگام خواب، مورد سومى نيز وجود دارد و آن قرائت تسبيحات پيش از زيارت نامه مورد بحث است.

2. علامه مجلسى مى نويسد: «مشهور در آنچه در تعقيبات به آن عمل مى شود، تقديم تسبيح بر تحميد است. اما رئيس المحدّثين و پدرش و ابن جنيد اعتقاد به تأخير تحميد بر تسبيح هستند. روايات وارد شده از ائمه عليهم السلام به حسب ظاهر، خالى از اختلاف نيست.

روايت معتبرى كه ظهور در تقديم تحميد بر تسبيح دارد، مطلق است و شامل بيان تسبيحات پس از نماز و هنگام خواب مى شود. اين روايت را شيخ طوسى در «تهذيب الاحكام»، با سند صحيح از محمد بن عذافر، به نقل از برقى در «المحاسن» آورده است. روايتى كه ظهور در تقديم تسبيح بر تحميد دارد، اختصاص به هنگام خواب دارد.»

علامه مجلسى در ادامه مى نويسد: «... پس تنافى ميان دو روايت به حسب ظاهر است؛ و شايسته است كه دومى به اوّلى حمل شود؛ به جهت صحّت سندش.»(1)


1- بحارالانوار، ج 82، ص 336 _ 339.

ص: 85

جالب توجّه اين است كه در بحارالانوار يك بار به نقل از أبوبصير آمده است: «عن أبى بصير قال:... ثم تكبّر اربعاً و ثلاثين مرّةً و تسبّح ثلاثاً و ثلاثين مرّةً و تحمّد ثلاثاً و ثلاثين مرّة و هو تسبيح الزهراء فاطمه عليهاالسلام الذى علّمها رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم .»(1) و بارديگر از ابوبصير به نقل از امام صادق عليه السلام آمده كه فرمود: «تبدأ بالتكبير اربعاً و ثلاثين ثمّ التحميد ثلاثاً و ثلاثين ثم التسبيح ثلاثاً و ثلاثين.»(2)

روايات در اين زمينه تعارض دارند. ترجيح تحميد بر تسبيح از سوى راويان و فقها، نظر شخصى آنان، و تحميل استنباط شان بر روايات است؛ و دليلى بر حمل يكى از روايات بر ديگرى نيست.

سيدعبدالرزاق موسوى مقرّم معتقد است: «روايتى كه بر خلاف اين است برخلاف تقديم تحميد بر تسبيح، حمل بر تقيّه مى شود؛ زيرا موافق با عامّه است.» سپس ادامه مى دهد: «با تمام آنچه گفته شد اگر كسى بگويد: بين تقديم تسبيح بر تحميد يا بالعكس تخيير است، خالى از وجه نيست؛ همان گونه كه در كتاب وافى آمده است.»(3)

به نظر مى رسد تثبّت در عمل بر خلاف عامّه _ آن هم با توجه به تعارض


1- بحارالانوار، ج 73، ص 206.
2- همان، ج 82، ص 339.
3- وفات حضرت فاطمه عليهاالسلام ، ص 73 _ 74.

ص: 86

________________________________________

روايات، و بدون بيان مرجّح _ شايسته نباشد؛ زيرا در باره تقديم يا تأخير تسبيح و تحميد، روايات متعارض وجود دارد.

3. ذكرهايى وجود دارد كه حتى تسبيح، بر تحميد و تكبير نيز مقدّم شده است. مثلاً شيخ عباس قمى به نقل از سيدبن طاوس در اعمال ماه جمادى الآخر مى نويسد كه چهار ركعت نماز دارد؛ و پس از سلام، هفتاد مرتبه گفته شود: «سبحان اللّه و الحمداللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر».(1)

4. در مقابل اين گونه روايات متعارض، به دو گونه مى توان عمل نمود: يا تعبّداً آنها را بپذيريم و نسبت به آنچه درباره كيفيت تسبيحات در اوقات مختلف بيان شده عمل كنيم، و يا اينكه راه «تخيير» را در پيش گرفته، به دنبال مرجّحاتِ مستند بگرايم.

5. به نظر مى رسد حكم «به تخيير» در تقديم يا تأخير تسبيح و تحميد، شايسته تر باشد. به همين جهت، تقديم تسبيح بر تحميد را به چند دليل مى توان ترجيح داد:

الف دليل عقلى:

با عنايت به يك قياس مضمر، مبنى بر اينكه ضرورت دارد انسان ابتدا صفات سلبى را در مورد خداوند بدان و تنزيه نمايد و سپس او را به صفات مدح بستايد؛ مى توان نتيجه گرفت كه تسبيح، مقدم بر تحميد


1- كليات مفاتيح الجنان، ص 595 _ 596.

ص: 87

است. عقل حكم مى كند كه تا ظرف وجودى انسان از تاريكى ها و آلودگى ها پاك نشود، وارد شده مظروفِ نور و پاكى بى معناست. شايد اين مثل نيز ناظر به همين معنا باشد: «ديو چو بيرون رود، فرشته در آيد.»

ب دليل نقلى: در اين قسمت، به دليل قرآنى و روايى مى توان استناد نمود؛ با اين توضيح كه: سوره هاى قرآن به ده گونه آغاز گرديده اند؛ وى يكى از آنها حمد و ثناى الهى نفى و تنزيه صفات نقص = تسبيح، و اثبات صفات مدح = تحميد است.(1) تسبيح و تحميد به دو گونه در قرآن به كار رفته است: يا به طور جداگانه در ابتداى سوره ها آمده اند: و يا اگر در ابتداى قرآن يا جاهاى ديگرش در كنارهم قرار گرفته ا ند، تسبيح مقدّم بر تحميد مى باشد. به اين نمونه ها بنگريد: «فَسبّح بحمد ربّك»(2) «و سبّح بحمد ربّك»(3) «و سبِّح بحمده»(4).

نيز در قرآن از ريشه «حمد»، مجموعاً 10 اشتقاق با 68 كاربرد وجود دارد؛ در حالى كه از ريشه «سبح» مجموعاً 25 اشتقاق با 92 كاربرد وجوددارد(5)؛ كه كثرت استعمال يك ففظ و تكرار آن، مى تواند يكى از


1- ر.ك: الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 333 _ 336؛ تاريخ قرآن، حجّتى، ص 111 _ 115.
2- سوره حجرات، آيه 98؛ سوره نصر، آيه 3.
3- سوره طه، آيه 130؛ سوره غافر، آيه 55؛ سوره ق، آيه 39، سوره طور، آيه 48.
4- سوره فرقان، آيه 58.
5- ر.ك: المعجم المفهرس للالفاظ القرآن الكريم، ص 267 _ 277 و 430 _ 431.

ص: 88

دلايل اهميّت آن باشد.

علاوه بر رواياتى كه تصريح در تقديم تسبيح بر تحميد دارد، تصريح حضرت امام رضا عليه السلام بر تقديم تسبيح، دليلى ديگر است بر نظريه تقديم تسبيح بر تحميد. نيز امام حسن عسكرى عليه السلام در بيان آداب نزد «رأس الحسين» عليه السلام ، تسبيح را مقدّم بر تحميد مى داند.(1)

از دلايل ديگر اين است كه در «قيام»، «ركوع» و «سجود»، هماره ذكر تسبيح مقدم بر تحميد است؛ بنگريد: «سبحان اللّه و الحمداللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر»، «سبحان ربّى العظيم و بحمده»، «سبحان ربّى الأعلى و بحمده». هرچند مى توان تسبيحات أربعه را پنج يا سه مرتبه در قنوت گفت(2)؛ و يا ذكر ركوع را به سه مرتبه «سبحان اللّه» بسنده نمود.(3) كه اين خود، دليلى ديگر است بر اهميّت و فضيلت تسبيح بر تحميد.

3. سلام بر «آدم»، همراه پيامبران ألووا العزم» عليهم السلام

نخستين «سلام» در زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام بر آدم عليه السلام ، و سپس پيامبران اولواالعزم، يعنى حضرت نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد عليهم السلام مى باشد. درس هايى كه از اين سيره مى توان آموخت، به


1- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 320.
2- بحارالانوار، ج 82، ص 207.
3- المقنعة، ص 146.

ص: 89

اختصار عبارتند از:

1. تقدّم آدم عليه السلام بر ساير أنبياى الهى عليهم السلام ، تقدّم رتبى نيست، بلكه تقدّم زمانى است؛ از آن جهت كه آدم عليه السلام نخستين مخلوق و نخستين پيامبر بر روى زمين است. به همين جهت، فضيلتش برساير انبياء، به سبب تقدّم زمانى است؛ و گرنه پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله وسلم برترين انبياى الهى مى باشد.(1)

2. از آدم تا عيسى عليه السلام را با ضمير غايب، سلام داده؛ اما پيامبر بزرگوار اسلام را با ضمير مخاطب، سلام داده است. يعنى آن حضرت اكنون نيز حاضر و ناظر است؛ و حكايت از مقام و مرتبه بالاى آن حضرت دارد.

3. پيامبران بزرگوار را به شرح زير، با ألقاب مشهورشان سلام داده است: آدم صفوة اللّه، نوح نبىّ اللّه، ابراهيم خليل اللّه، عيسى روح اللّه. اما


1- ابن فارض مصرى، در اين خصوص مى سرايد: و انّى و ان كنتُ ابنَ آدمَ صورةً فلي فيه مَضَى شاهدٌ بأبوتي و كلّهم عن سبقِ مضاىَ دائر بدائرتى أو و لردٍ عن شريعتي وما منهم الاّ و قدكان داعياً به قومُه للحقّ عن تبعيّتي و قبلَ فِصالي دون تكليفٍ ظاهريّ فتمّتْ بشرعى الموضحي كلُّ شرعةٍ هرچند من به حسب صورت و جريانات مادى اين جهان، فرزند آدم أبوالبشر هستم؛ اما در من معنا و حقيقتى هست كه گواه بر پدرىِ من نسبت به آدم است. همه پيامبران به واسطه تقدم معنويت و حقيقت من، برگرد مركز من مى چرخند، و از ورودگاه و سرچشمه من آب برمى دارند. هيچ پيامبرى نيامده است مگر اينكه خويش را به خاطر حقيقت به پيروى از من خوانده است. و پيش از تمام شدن دوران شيرخوارگى، و به سن تكليف ظاهرى نرسيده، با شريعت روشنگر خود، به همه شرايع پايان دادم.

ص: 90

پيامبراكرم صلى الله عليه و آله وسلم را با نام، چهار لقب مورد خطاب قرار داده است؛ بدين شرح: محمد بن عبداللّه، رسول اللّه، خيرخلق اللّه، صفىّ اللّه، خاتم النبيّين.

* * *

«واژه اوالواالعزم، تنها يك مرتبه در قرآن مجيد، در سوره احقاف، آيه 35، به كار رفته است: «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُلُواالعزمِ مِنَ الرُّسُل»؛ اى پيامبر! توهم مانند پيامبران اولواالعزم صبورش باش...»

در تعريف، تعداد و مصاديق پيامبران اولوالعزم، اختلاف و سخن ها هست. برخى حرف «مِنْ» در اين آيه را «بيانيه» پنداشته اند، و به همين جهت، همه انبياى الهى را در اين دايره قرار مى دهند. آنان را كه حرف «مِنْ» را «تبعيضيه» مى دانند، دايره شمول انبياى اولوالعزم را تنگ گرفته اند. با توجه به شرط اختصار، بهتر ديديم كه از طرح مناقشات در اين زمينه پرهيز نموده، سخن امام صادق عليه السلام را درباره پيامبران اولوالعزم بشنويم؛ آنجا كه مى فرمايد:

«بزرگِ پيامبران و رسولان، پنج نفرند؛ و آنان پيامبران اولواالعزم هستند كه آسياى نبوّت و رسالت بر محور وجودشان دور مى زند. آنان عبارتند از:

ص: 91

نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد عليهم السلام »(1)

آن حضرت ضصمن بر شمردن نام پيامبران اولواالعزم عليهم السلام ، در تفسير آيه ياد شده و وجه تسميه شان مى فرمايد:

«زيرا نوح عليه السلام با كتابى و شريعتى مبعوث شد و همه پيامبران پس از او كتاب و شريعتشان را از كتاب او گرفتند؛ تا اينكه ابراهيم عليه السلام با صُحُف و عزم برترك كتاب نوح آمد، نه از روى كفر به آن. پس همه پيامبران پس از ابراهيم، شريعت و روش او را گرفتند؛ تا اينكه موسى عليه السلام با تورات و شريعت و روشش آمد، و عزم برترك صُحُف نمود؛ و هر آنكه از پيامبران پس از او آمدند، از تورات و شريعت و روش او دريافت نمودند؛ تا اين مسيح عليه السلام ، انجيل و عزم برترك شريعت موسى و روشش را آورد. پس همه پيامبران پس از مسيح عليه السلام از شريعت و روش او دريافت نمودند؛ تا اينكه محمد صلى الله عليه و آله وسلم ، قرآن و شريعت


1- كافى، ج 1، ص 175. اين روايت به نقل از امام محمدباقر عليه السلام ، ابن عباس و قتاده نيز وارد شده است. نيز ر.ك: مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، ج 9، ص 143؛ تفسير نمونه، ج21، ص 377_ 380، ذيل آيه 35 سوره احقاف.

ص: 92

و روشش را آورد. پس حلال آن حضرت تا به قيامت، حلال؛ و حرامش نيز تا به قيامت، حرام است. اينان هستند پيامبران اولواالعزم.»(1)

4. سلام بر اهل بيت پيامبراكرم صلى الله عليه و آله وسلم ، در پى سلام بر آدم و پيامبران اولواالعزم عليهم السلام

پس از سلام برآدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد عليهم السلام ، سلام بر اهل بيت پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله وسلم را پى گرفته است. از اين سيره، درس هاى زير را مى توان آموخت:

1. پيامبراكرم عليه السلام و اهل بيت پاك و مطهّرش، همان «شجره طيّبه» هستند كه در امتداد سلسله پاك انبياى الهى هستند. ذرّيه آنان نيز كه ضعف و قدحى درباره شان نرسيده، و بر اساس منوّيات معصومين عليهم السلام حركت كرده اند، لياقت دريافت چنين سلامى را دارند.

2. سلام بر حضرت اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا و ساير ائمه عليهم السلام را نيز همچون پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله وسلم با ضمير مخاطب آورده است.

3. القاب و كنيه هايى كه براى معصومين عليهم السلام استفاده شده، مبتنى بر مستندات روايى و تاريخى است. مثلاً لقب «اميرالمؤمنين» براى حضرت


1- كافى، ج 2، ص 17 و بحارالانوار، ج 11، ص 34. به نقل از امام صادق و امام رضا عليهماالسلام .

ص: 93

على عليه السلام _ كه اختصاص به آن حضرت دارد _، و لقب «سيدة نساء العالمين»، براى حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، همين گونه است.

4. نكته قابل تأمّل اين است كه براى امام چهارم و دهم عليهماالسلام دو صفت آمده؛ ولى براى امام يازدهم عليه السلام ، لقب و صفتى بيان نشده است. نيز حضرت حجّت عليه السلام را به صورت غايب سلام داده؛ و با شش ضمير خطاب، به ذات باريتعالى، تكريمش نموده است.

5. سلام بر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ، در پس سلسله پاك معصومين عليهم السلام

در اين زيارت نامه، آن حضرت منتسب به «رسول اللّه»، حضرت فاطمه و حضرت خديجه، اميرالمؤمنين، و امام حسن و امام حسين عليهم السلام شده است. يعنى فاطمه معصومه عليهاالسلام به «پنجتن آل عبا» و «اهل كساء» نسبت داده شده است.(1) شايد نام خديجه عليهاالسلام در كنار آنان، از جهت تكريم و تعظيم باشد؛ چون وى را مقامى والا نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم بوده، و جدّ مادرى معصومين و امامزادگان عليهم السلام محسوب مى شود.

ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چرا در سلامى كه در ابتداى


1- درباره اهل كساء، و پنج تن آل عبا، ر.ك: كافى، ج 1، ص 286؛ بحارالانوار، ج 35، ص 210_228 و ج 37، ص 35 و 90.

ص: 94

زيارت نامه و پس از انبيا داده شده، نامى از «خديجه عليهاالسلام » برده نشده، ولى در اين بخش از زيارت نامه از آن حضرت ياد شده است. چرا در ابتداى زيارت نامه، يادى از حضرت خديجه عليهاالسلام نشده؟ چرا در آنجا نام حضرت على عليه السلام پيش از حضرت زهرا عليهاالسلام آمده ولى در اينجا نام حضرت فاطمه و خديجه عليهماالسلام مقدّم بر حضرت على عليه السلام شده است؟

گام نخست اين است كه دريابيم مراد كلام در اينجا چيست؟ آيا گوينده اين سخن در مقام بيان مرتبه وجايگاه بوده يا اينكه به دنبال بيان تقدّم زمانى بوده است؟ پاسخ اين است كه در هيچ يك از اين فرازهاى، مراد، تقدّم رتبى نيست؛ بلكه تقدّم زمانى و نَسَبى مطرح است. در سلامى كه به آدم و پيامبران اوا العزم عليهم السلام داده شده، تقدّم زمانى در نظر گرفته شده؛ و گرنه همه مى دانند كه پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله وسلم برتر از همه انبياى الهى است. نيز در سلامى كه به چهارده معصوم عليهم السلام داده شده، نامى از حضرت خديجه عليهاالسلام برده نشده؛ زيرا در اينجا بحث از مقام و منصب نبوت و وصايت و عصمت و امامت، همراه تقدّم زمانى مطرح است. بخشى كه سلام بر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام داده شده وب حث از نَسَب است، از حضرت خديجه عليهاالسلام نيز ياد شده است.

راز اينكه فاطمه عليهاالسلام مقدّم بر خديجه عليهاالسلام شده، شايد به خاطر مقام و

ص: 95

مرتبه اى است كه در ميان زنان عالم دارد؛ به همين جهت است كه آن حضرت را «سيّدة نساء العالمين» ناميده اند.(1) شايد به جهت رعايت وزن كلام باشد؛ زيرا تلفظ خديجه و فاطمه ثقيل است و تلفظ فاطمه و خديجه روان. تقدّم نام «فاطمه» بر «خديجه» در ادعيه و زيارات پيشينه دارد. مثلاً در زيارت بالاى سر حضرت أباعبداللّه عليه السلام مى خوانيم:

«السلام عليك يا ابن محمد المصطفى، السلام عليك يا بن علىّ المرتضى، السلام عليك يا بن فاطمة الزهراء، السلام عليك يا ابن خديجة الكبرى...»(2)

مواردى نيز وجود دارد كه نام «خديجه» پيش از «فاطمه» آمده است:

«اين ابن النبىّ المصطفى و ابن على المرتضى، و ابن خديجة الغرّاء، و ابن فاطمة الزهراء الكبرى»(3)

نكته قابل توجه اين است كه هر جا بحث از «وراثت» _ كه در برگيرنده «امامت»، و «ولايت» و «عصمت» است _ به ميان آمده، صرفاً سخن از چهارده مصعوم عليهم السلام مى باشد؛ اما آنجا كه بحث از حَسَب و نسب است،


1- ر.ك: بحارالانوار، ج 41، ص 44، و ج 45، ص 132 و 137، ج 51، ص 105، ج 88، ص 375،ج 89، ص 113، ج 91، ص 31 و 346، ج 98، ص 359 و ج 99، ص 97.
2- بحارانوار، ج 98، ص 199 و 235. نيز ر.ك: بحارالانوار، ج 91، ص 265 و ج 97، ص 173 و 345 و ج 99، ص 85؛ البلادالامين، ص 289 و 365؛ مصباح الكفعمى، ص 501؛ مصباح المتهجّد، ص 719؛ المناقب، ج 4، ص 168؛ مهج الدعوات، ص 16 و 232.
3- الاقبال، ص 297 و 299 و نيز ر.ك: كامل الزيارات، ص 200؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 6.

ص: 96

نام خديجه و زهرا به تقديم يا تأخير آمده است.

نكته ديگر اين استكه فاطمه معصومه عليهاالسلام در اين زيارت نامه با عنوان هاى «دختر»، «خواهر» و «عمّه» و «ولىّ اللّه» مورد خطاب قرار گرفته است. مراد از «اسلام عليك يا بنت ولىّ اللّه» انتساب آن حضرت به پدر بزرگوارش امام موسى كاظم عليه السلام ، اجداد پاك و مطهّرش تا پيامبراكرم صلى الله عليه و آله وسلم _ خصوصاً _ و همه انبياى الهى _ عموماً _ مى باشد. دليل بر اين ادّعا، جمله «السلام عليكِ يا نبت موسى بن جعفر» است كه به عنوان تفسيرى براى جمله ياد شده آمده است. مراد از «السلام عليكِ يا اخت ولىّ اللّه»، برادر بزرگوارش حضرت امام رضا عليه السلام است. مراد از «السلام عليكِ يا عمّة ولىّ اللّه»، برادرزاده بزرگوارش حضرت امام جواد عليه السلام است. اين جملات، بيانگر مقام و منزلت آن حضرت مى باشد كه از چند جهت منتسب به سه امام معصوم و ولىّ خدا است. گفتنى است واژه ولىّ اللّه در زيارت هاى ديگر نيز پيشينه دارد.(1)

6. پيامبر اكرم و خاندان پاك و مطهّرش عليهم السلام ، نورى يگانه هستند

در بخشى از زيارت نامه، پس از سلام مجدّد به حضرت فاطمه


1- ر.ك: مفاتيح الجنان، ص 883 زيارت نامه كاظمين عليهماالسلام ، و ص 910 و 913 زيارت نامه امام رضا عليه السلام .

ص: 97

معصومه عليهاالسلام آمده است:

«السلام عليكِ عرّف اللّهُ بيننا و بينكم فى الجنّة و حشرنا فى زمرتكم؛ و اوردنا حوض نبيّكم؛ و سقانا بكأس جدّكم من يد علىّ بن ابى طالب؛ صلوات اللّه عليكم؛

أسئل اللّه أن يرينا فيكم السرور و الفرج؛ و أن يجمعنا و اياكم فى زمرة جدّكم محمد صلى الله عليه و آله وسلم ؛ و أن لايسلبنا معرفتكم انّه ولىّ قدير؛

أتقرّب الى اللّه بحبّكم و البرائة من أعدائكم، و التسليم الى اللّه راضياً به غير منكر و لا مستكبر، و على يقين ما أتى به محمد و به راض؛ نطلب بذلك وجهك يا سيّدى و رضاك و الدّارالآخرة.»

درس هايى كه از جملات بالا مى توان آموخت عبارت است از:

1. تعداد 11 مرتبه از ضمير «جمع مذّكر مخاطب» كم استفاده شده؛ و مراد اين است كه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام از سلاله پاك معصومين عليهم السلام مى باشد.

2. نيز تعداد 8 مرتبه از فعل و ضمير «متكلم مع الغير» نا بهره گيرى شده؛

ص: 98

و از ضمير «متكلم وحدة» استفاده نشده است. شايد بتوان اين گونه سخنگ فتن را در تأسّى به كلام خداوند متعال در قرآن مجيد قلمداد نمود؛ آنجا كه مى فرمايد: «ايّاكم نعبد و اياك نستعين، اهدالصراط المستقيم»(1). مراد اين است كه دعا و راز و نياز همراه با جمع، ارزشى والاتر از دعاى فردى دارد.

3. در همه اين دعاها، صرفاً درخواست از خداوند متعال شده است؛ و پيامبراكرم و خاندان بزرگوارش عليهم السلام به عنوان واسطه لطف، و مجراى فيض الهى هستند. دليل بر مدّعا اين است كه در پايان مى فرمايد: «نطلب بذلك وجهك يا سيّدى، اللّهمّ و رضاك و الدارالآخرة». مراد اين است كه اى سرور من! و اى خداى من! با مواردى كه بيان شد يعنى دستورهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و دوستى آن حضرت و اهل بيتش، و دورى جستن از دشمنانشان، نظر عنايت و رضايت تو، و آخرتى خوش را مى طلبم.

7. مقام شفاعت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

در بخشى ديگر از زيارت نامه آمده است: «يا فاطمة اشفعى لى فى الجنّة، فانّ لك عند اللّه شأناً من الشّأن» در اين جمله، به سبب اين كه شأن و منزلتى والا نزد خداوند متعال دارد، درخواست شفاعت شده است. اين


1- سوره حمد، آيه 4_5.

ص: 99

فراز از زيارت نامه مى تواند ناظر بر اين سخن امام صادق عليه السلام باشد كه فرموده است:

«تُقْبَضُ فيها امرَأَةٌ مِنْ وُلدى، وَاسْمُها فاطمةُ بنتِ موسى، تَدْخُلُ بِشِفاعَتِها شيعتُنا الجنّةَ بأجمعهم»(1)

در قم، بانويى از فرزندان من كه نامش فاطمه دختر موسى است، رحلت مى كند؛ با شفاعت او همه شيعيان ما به بهشت مى شوند.»

«شفاعت»، مقامى والاست كه:

اوّلاً: بدون اجازه خداوند متعال، معنايى نخواهد داشت.(2)

ثانياً: شامل همگان نمى شود؛ بلكه گروهى خاصّ، و با شرايطى خاصّى را در بر مى گيرد.(3) نيز با نيم نگاهى در روايات وارد شده از معصومين عليهم السلام در مى يابيم كه مقام شفاعت، منصبى است از جانب خداوند متعال كه به افراد و موجودات لايق داده مى شود. اينان عبارتند از: حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم(4)، اهل بيت پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام (5)، ساير انبياى الهى(6)،


1- مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83..
2- ر.ك: سوره بقره، آيه 255؛ سوره سبأ، آيه 23؛ سوره زمر، آيه 44؛ سوره زخرف، آيه 82 و سوره نجم، آيه 26.
3- ر.ك: سوره انعام، آيه 51؛ سوره زمر، آيه 43؛ سوره غافر، آيه 18؛ سوره مدّثّر، آيه 48، سوره طه، آيه 109، سوره مريم، آيه 87؛ سوره انبياء، آيه 28.
4- ر.ك: كافى، ج 2، ص 654، ج 3، ص 204، ج 8، ص 138 و 175؛ من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 174، ج 4، ص 39؛ التهذيب، ج 1، ص 468؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 217، ج 12، ص 94 و 163؛ مستدرك الوسائل، ج 8، ص 442 و 454، ج 10، ص 28 و 237؛ بحارالانوار، ج 8، ص 35، 38، 40، و 48، ج 16، ص 63، ج 18، ص 267، ج 21، ص 350، ج 24، ص 40 و 257؛ الاختصاص، ص 37؛ اعلام الدين، ص 171 و 269 و 299.
5- ر.ك: كافى، ج 4، ص 569 و 570؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 586؛ التهذيب، ج 3، ص 142، ج 5، ص 267؛ ج 6، ص 28، 29، و 116؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 394؛ مستدرك الواسائل، ج 10، ص 28، و 415، ج 11، ص 255؛ بحارالانوار، ج 18، ص 362، ج 24، ص 347؛ الاقبال، ص 415.
6- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 198؛ وسائل الشيعه، ج 4، ص 16؛ مستدرك الوسائل، ج 6، ص 82 و 151، ج 11، ص 365؛ بحارالانوار، ج 8، ص 273، ج 45، ص 301، ج 70، ص 370؛ ارشادالقلوب، ج 1، ص 164 و 166.

ص: 100

هر مؤمن(1)، پيروان برگزيده پيامبران و جانشينانشان محبّان اهل بيت عليهم السلام (2)، ملائكه(3)، ماه رمضان(4)، عيد فطر(5) و قرآن(6).

براى آشنايى بيشتر با عظمت شفاعت و درجه شفيع، شايسته است مختصرى درباره «شفاعت» بحث نماييم. شفاعت، از ماده «شفع»، به معناى «قرين شدن دو چيز در كنار هم» است. «شفع» = جفت را خلاف «وتر»= تنها دانسته اند.(7)


1- وسائل الشيعه، ج 12، ص 17 و 233، ج 13، ص 275، ج 16، ص 339، ج 28، ص 205؛ مستدرك الوسائل، ج 5، ص 322؛ بحارالانوار، ج 8، ص 30، 48، 52، 56 و 58، ج 25، ص 169.
2- بحارالانوار، ج 7، ص 188، ج 8، ص 19 و 34 و ج 10، ص 102.
3- همان، ج 8، ص 61 و 273.
4- همان، ج 92، ص 349.
5- همان، ج 93، ص 381 و اعلام الدين، ص 355.
6- شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 19؛ غررالحكم، ص 111.
7- ر.ك: العين، ج 8، ص 181؛ لسان العرب، ج 8، ص 182؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 353 و أقرب الموارد، ج 1، ص 599.

ص: 101

در «معجم مقاييس اللغة» و «التحقيق» آمده است: «اصلٌ صحيحٌ يدلُّ على مقارنة الشيئين»(1)، نيز صاحب «التحقيق» در معناى شفاعت مى نويسند: «فهو تأييدٌ و تقويةٌ بالحاق قوّته و ضمّ نفوذه الى مالآخر».(2)

ماده «شفع» 31 مرتبه و با 11 اشتقاق در قرآن به كار رفته است.(3)

8. سعادت واقعى در گرو محبّت اهل بيت عليهم السلام است

در بخشى از زيارت نامه آمده است:

«اللّهمّ انى أسألك أن تختم لي بالسعادة فلا تسلب منّي ما أنا فيه»

خداوندا! از تو مى خواهم عاقبت مرا به سعادت ختم كنى؛ و آنچه را كه من در اويم از من نگيرى»

مراد از «ما انافيه» و حالت خوشى كه گوينده اين متن و زاير در آن قرار دارد، ولايت اهل بيت عليهم السلام باشد؛ كه به طبع، كامل ترين مصداق براى «ما»ى موصول خواهد بود.

نيز در اين زيارت نامه، درخواست هاى دنيايى و آخرتىِ بسيار از خداوند متعال شده است، نكته جالب توجه در اين دعاها، اين است كه با درهم آميختن درخواست هاى دنيا و آخرت، عقل معاش را در طول عقل معاد


1- معجم مقاييس اللغة، ج 3، ص 201 و التحقيق، ج 6، ص 82 _ 83 شفع.
2- التحقيق، ج 6، ص 83 شفع.
3- ر.ك: المعجم المفهرس الالفاظ القرآن الكريم، ص 487 _ 488.

ص: 102

قرار داده است. با اين اوصاف، دنيا براى يك انسان ارزشمدار، به عنوان «منظورٌ به» وسيله براى رسيدن به هدف خواهد بود؛ نه به عنوان «منظورٌ اليه»، هدف.(1)

9. آغاز و انجام زيارت نامه به ياد خداوند متعال و معصومين عليهم السلام

ديگر نكته حائز اهميت در زيارت نامه اين است كه آغاز و انجام آن، با ياد خداوند متعال و معصومين عليهم السلام ، در راستاى عبوديت و بندگى خداوند مى باشد. آغازش با تسبيحات حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام اللّه اكبر، سبحان اللّه و الحمداللّه، و به دنبالش سلام و درود بر انبياى الهى و معصومين عليهم السلام است؛ نيز انجامش متبرّك است به سلام و درود بر پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله وسلم و خاندان مطهّرش و ياد و استمداد از خداوند متعال.

باتوجه به آنچه در تعريف زيارت و آدابش در اين مقاله بيان گرديد، در مى يابيم كه «زيارت واقعى» زيارتى است كه با شناخت كامل از حقوق زيارت شوند، تسليم بودن در برابر اوامر معصومين عليهم السلام ، و ساير آداب زيارت باشد؛ و در نهايت، منجر به خشنودى خداوند متعال شود. در اين صورت، قائل قائل شدن به شفاعت، و زيارت قبور نه تنها در عرض


1- در اين باره ر.ك: بحارالانوار، ج 70، ص 36 _ 37 سخن امام محمد باقر عليه السلام درباره دوست داشتن دنيا و نكوهشى كه از آن شده است.

ص: 103

ربوبيّت الهى نيست و شرك محسوب نمى شود؛ بلكه در طول عبوديّت و رضايت خداوند سبحان خواهد بود. و اين زيارت نامه _ چه مأثور از معصوم باشد و چه نباشد _ هدف را حاصل نموده؛ چون آغاز و انجامش با ياد خداوند متعال و معصومين عليهم السلام است.

10. «التفات»هاى لطيف و موافق با ذوق سليم

در اين زيارت نامه، برخى از انواع «التفات» وجود دارد كه هرچه بيشتر با تنوّع و لطافت كلام، و پرهيز از يكنواختى در متن، به زيبايى آن افزوده است. در تعريف، فوايد، و ملاك ادراك «التفات» گفته اند:

«و هو الانتقال مِن كلٍّ مِن التكلّم _ أوالخطاب، أو الغيبة _ الى صاحبه، لمتفضيات و مناسبات تظهر بالتّأمّل فى مواقع الالتفات؛ تفنّناً فى الحديث، و تلويناً للخطاب، حتى لا يملّ السامع من التزام حالة واحدة، و تنشيطاً و حملاً له على زيادة الاصغاء؛ فانّ لكلّ جديد لذّةً، و لبعض مواقعه لطائف؛ ملاك اداركها الذوق السليم.»(1)


1- جواهر البلاغه فى المعانى و البيان و البديع، ص 239. نيز ر.ك: الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 269.

ص: 104

برخى چنين التفات هايى را نشانه «اضطراب در متن» بر مى شمارند:

«در پايان زيارت نامه، عدولهاى خطابى كوتاه و سريعى ديده مى شود، براى مثال، از خطاب به حضرت معصومه عليهاالسلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم خطاب شده؛ آن هم تنها به يك جمله: «نطلب بذلك وجهك يا سيّدى». بعد، بلافاصله عدول يك جمله اى به ذات ربوبى ديده مى شود: «اللّهم و رضاك و الدار الآخرة»، و ديگر بار در خواستى از حضرت معصومه عليهاالسلام و سپس درخواست هاى خطابى ارزشمندى از ذات اقدس ربوبى. شايد بتوان عدولهايى چنين كوتاه و سريع را نوعى اضطراب در متن به شمار آورد.»

«با توجه به تمامى اين موارد سندى و متنى، شايد احتمال مرحوم علامه مجلسى در كتاب «تحفة الزائر» قوى و پسنديده باشد. او مى فرمايد: ممكن است، بر فرض صحّت سند و صدور صدر روايت، ذيل آن كه متن زيارت نامه است، دنباله حديث نبوده، به وسيله

ص: 105

علما و بزرگان تأليف شده باشد.»(1)

بررسى

سخنان ياد شده، از چند جهت قابل تأمّل است:

1. چنين التفات هايى در كلام عرب و قرآن مجيد(2) و ادعيه(3)سابقه دارد، به همين جهت، نشانه اضطراب در متن نخواهد بود.

2. اضطراب _ باتوجه به تعريفى كه از آن در شرح مصطلحات ارائه نموده ايم _ مربوط به نقل با اختلاف يك حديث به لحاظ متن يا سند است؛ و ربطب به موضوع مورد بحث ندارد.

3. آن گونه كه گمان شده، جمله «نطلب بذلك وجهك يا سيّدى» خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم نيست؛ بلكه متّصل به جمله «اللّهم و رضاك و الدارالآخرة» است؛ و خطاب به خداوند متعال مى باشد؛ يعنى پس از اين كه مى گويد: «من با محبّت شما اهل بيت عليهم السلام و دورى از دشمنانتان و با


1- ماهنامه كوثر، شماره 25، ص 56.
2- براى پژوهش درباره مصاديق «التفات» در قرآن، ر.ك: جواهرالبلاغة فى المعانى و البيان و البديع، ص 239 _ 240 و الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 269 _ 275.
3- براى پژوهش درباره مصاديق «التفات» در ادعيه، ر.ك: مفاتيح الجنان، ص 617 _ 658، زيارت مطلقه اميرالمؤمنين، و زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير و 595 _ 597، زيارت ابراهيم بن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم ، و 598 _ 599، زيارت فاطمه بنت اسد، و 879 _ 881، زيارت حضرت امام محمدتقى عليه السلام ، و 909 _ 915، زيارت حضرت امام رضا عليه السلام ، و 932 _ 946، زيارت ائمّه سرّمن رأى، و 946 _ 967، زيارت والده حضرت فائم عليه السلام .

ص: 106

تسليم شدن در برابر خداوند و رضايت او، بدون انكار چيزى و تكبّر در موردى، و بر يقين و رضايت به آنچه حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم آورده، به خداوند تقرّب مى جويم»، در ادامه مى گويد: «اى سرور من! و اى خداى من! با آنچه گفته شد محبت اهل بيت و دورى از دشمنانشان و...، وجه و رضايت تو و آخرت را مى طلبم.»

4. سخن علامه مجلسى در «تحفة الزائر» _ بلافاصله پس از پايان زيارت نامه _ اين است: «مؤلف گويد كه محتمل است كه زيارت از تتمّه حديث نباشد و از تأليف علما بوده باشد».(1) با اين توضيح كه همو با تصريح بر «سعد أشعرى»، روايتش از امام رضا عليه السلام را «حسن» بر مى شمرد.(2)

خاتمه

با توجّه به آنچه در بررسى سند و متن زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام گذشت؛ در مى يابيم:

1. رواياتى از امام صادق عليه السلام ، امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام در شأن و منزلت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام نقل شده است.

2. برخى از اين روايات، مرسل _ از سنخ معلّق و مرفوع _ هستند.


1- تحفة الزائر، ص 379.
2- تحفة الزائر، ص 378.

ص: 107

3. روايت امام رضا عليه السلام كه منتهى به زيارت نامه مى شود، _ به يقين _ به نقل از «سعد بن سعد اشعرى قمى» است؛ و سندش متصل و مسند است؛ و همه رجالش، مورد وثوق هستند.

4. به نظر مى رسد بخش هاى انتهايى زيارت نامه _ و نه همه اش _ توسط علما نگاشته شده باشد؛ اما به قلم چه كسى و در كدام زمان، قابل بررسى است.

5. متن زيارت نامه، معناى معينى بالا و منطبق با روايات وارد شده در شأن آن حضرت است. نيز سيره مستمر از قرن هاى مبتنى بر پذيرش اين زيارت نامه بوده است. به همين جهت، سزاوار است با ديده احترام بدان نگريسته، با قصد قربت خوانده شود.

6. گذشته از همه اينها، با توجه به اهميّت مطلق زيارت _ خصوصاً امام زاده اى با اين مقام و منزلت _ نيز با عنايت به احاديث «من بلغ»(1) و قاعده «تسامح در أدلّه سنن»؛ مناقشه در اسناد چنين موضوعاتى، خالى از وجه


1- كلينى در كافى، ج 2، ص 87 با ذكر سند به نقل از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «من بلغه ثوابٌ من اللّه على عمل، فعمل ذلك العمل التماس ذلك الثّواب، أُوتِيهِ؛ و ان لم يكُن الحديث كما بلغهُ». همين روايت با ألفاظ ديگر و به نقل از امام جعفر صادق عليه السلام وارد شده است. در اين باره ر.ك: وسائل الشيعه، ج 1، ص 63 و 80 _ 82؛ بحارالانوار، ج 2، ص 256 و ج 95، ص 337؛ اعلام الدين، ص 389 و 556؛ الاقبال، ص 627؛ ثواب الاعمال، ص 132؛ عدّة الدّاعى، ص 12 _ 13؛ فلاح السائل، ص 11 _ 12 و المحاسن، ج 1، ص 25.

ص: 108

است.(1)

نتيجه بحث

ترجيح در اين است كه زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام از باب «تسامح در ادلّه سنن» به عنوان «مطلق ذكر» به قصد رجاء «نه به قصد ورود» خوانده شود.

فهرست منابع

الف كتابهاى چاپ شده:

1. قرآن مجيد.

2. الاتقان فى علوم القرآن، جلال الدين عبدالرحمن سيوطى 849 _ 911 ه .ق. ترجمه سيد مهدى حائرى قزوينى، تهران، مؤسّسه انتشارات


1- اشاره به سخن ميرزاجواد آقا ملكى تبريزى، در المراقبات اعمال السَّنَةِ؛ ص 57 _ 58: «ولايناقش فى عدم صحّة الانبياء لوجهين: أحدهما أن الأمر اذا صار بهذا الخطر و العظمة، انّما يكفى فيه الاحتمال عند العقول، و الحال أنّ هذه الاخبار مظنون الصدور. و الثانى ماوردت فى اخبار كثيرة موثّقة أنّ من سمع شيئاً من الثواب عملى عمل فعليه التماس ذلك الثواب، اعطاه اللّه ذلك و ان لم يكن كما سمعه، فهذه الاخبار المعتبرةُ قَطَعَ الأعذارَ من جهة اسناد الاخبار.»

ص: 109

اميركبير، چاپ دوم؛ 1376، دوره دو جلدى.

3. اختيار معرفة الرجال، ابوجعفر محمد بن الحسن بن على طوسى 385 _ 460 ه .ق.، تحقيق: ميرداماد، محمدباقر الحسينى، سيدمهدى رجائى، مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، 1404 ه .ق.

4. ارشاد القلوب؛ حسن بن ابى الحسن ديلمى، ... _ 841 ه .ق.، انتشارات شريف رضى، قم، 1412 ه .ق. دو دوجلد در يك مجلّد.

5. استفتائات قرآنى؛ غلامرضا نيشابورى، انتشارات سيد جمال الدين اسدآبادى، چاپ دوم، 1375 ش.

6. اصطلاحات الاصول و معظم ابحاثها، ميرزا على مشكينى معاصر، دفتر نشر الهادى، قم، چاپ پنجم، 1413 ق يك جلد.

7. أعلام النساء المؤمنات، محمد حسّون، ام على مشكور، انتشارات اسوه، اپ اول، 1411 ه .ق.

8. أعيان الشيعه، سيد محسن امين، حقّقه و أخرجه و استدرك عليه: حسن الامين، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1406 ه .ق./ 1986 م.

9. أقرب الموارد فى فُصَح العربيّة و الشوارد، سعيد خورى شرتونى لبنانى، مكتبة لبنان، چاپ سوم، 1992 م.

10. اقبال الاعمال، رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس ... _ 668، دارالكتب الاسلاميّة، تهران، 1367 يك جلد.

11. الامالى، ابوجعفر محمد بن حسن بن على طوسى 385 _ 460، تحقيق: قسم الدراسات الاسلامية، مؤسّسة البعثة، انتشارات دارالثقافة،

ص: 110

قم، 1414 ه .ق. يك جلد.

12. الامالى، ابوجعفر الصدوق محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى 305 _ 381، مؤسّسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، لبنان.

13. امامزادگان معتبر ايران و رجال مدفونين كاشان، حاج سيد عزّت امامتِ كاشانى، كتابخانه گلزار، چاپ دوم، 1344.

14. انوارالمشعشعين، آقا شيخ محمد على بن حسين بن على بن بهاءالدين نگارش در سال 1302 ه .ق. قم، 1327 ه .ق.

15. بارگاه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام تجليگاه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، سيد جعفر ميرعظيمى، واحد فرهنگى كتابخانه عمومى حضرت ابوالفضل عليه السلام ، قم، چاپ دوم، 1376.

16. بشارة المصطفى، ابوجعفر محمد بن ابى القاسم محمد بن على الطبرى ... _ 553، منشورات المكتبة الحيدرية، النجف، چاپ دوم، 1383 ه .ق./ 1963 م. يك جلد.

17. بحارالانوار الجامعة لدُرَر اخبارالائمّة الاطهار، محمد باقر مجلسى ... _ 1111، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، الطبقة الثالثة المصّححة، 1403 ه .ق. / 1983 م.

18. تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضى زبيدى ... _ 1205،

ص: 111

المكتبة الحياة، بيروت، 10 جلد.

19. تاريخ آل زرارة، ابوغالب زرارى ... _ 368، ربانى، 1399 دو جلد.

20. تاريخ قم، حسن بن محمد بن حسن قمى، ترجمه حسن بن على بن حسن عبدالملك قمى، تصحيح و تحشيه، سيد جلالالدين تهرانى، انتشارات توس، تهران، 1361.

21. تحفة الزائر، محمدباقر مجلسى ... _ 1111. چاپ سنگى، 1261 ه .ق. به شماره مسلسل 363 در كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى _ مجموعه نفيس.

22. التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى معاصر، مؤسسه چاپ و نشر وزارت ارشاد فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، 1416 ه .ق.

23. تحف العقول عن آل الرسول؛ ابومحمد حسن بن على بن الحسين بن شُعبة حرّانى، قرن چهارم هجرى، صحّحه و علّق عليه: على اكبر الغفّارى، مؤسّسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1404 ه .ق. يك جلد.

24. تفسير قمى، ابوالحسن على بن ابراهيم قمى، قرن سوم و چهارم، صحّحه و علّق عليه و قدّم له: سيد طيّب موسوى جزائرى، دارالسرور،

ص: 112

بيروت، لبنان، چاپ اول، 1411 ه .ق./ 1991 م.

25. تهذيب الاحكام فى شرح المقنعة للشيخ المفيد، ابوجعفر محمد بن حسن بن على طوسى 385 _ 460، دارالكتب الاسلامية، تهران، حقّقه و علّق عليه: سيدحسن موسوى خراسان، 1365.

26. تهذيب المقال فى تنقيح كتاب الرجال، سيدمحمد على موحدى ابطحى، معاصر، الناشر: سيد محمد موحد ابطحى، چاپ سيدالشهداء، قم، چاپ اول، 1412 ه .ق.

27. تكملة رسالة الزرازى، الغضائرى ... _ 411، چاپ ربّانى، 1399 ه .ق.

28. تذكرة الفقهاء، معروف به علامه حسنبن يوسف بن على بن مطهّر حلى ... 726، تحقيق: مؤسسه آل البيت عليهم السلام الاحياء التراث، قم، مؤسسه آل بيت لاحياء التراث، قم، چاپ منقّحه، اول، 1416 ه .ق.

29. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ابوجعفر الصدوق محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى 305 _ 381، انتشارات شريف رضى، قم، 1364.

30. جامع الاخبار، تاج الدين محمد بن محمد شعيرى، قرن ششم هجرى، المطبعة الحيدريه، نجف، انتشارات شريف رضى، قم، 1363، يك جلد.

ص: 113

31. جواهر البلاغة فى المعانى و البيان و البديع، سيد احمد هاشمى، چاپ دوازدهم، داراحياء التراث العربى، بيروت، لبنان.

32. جامع الشتات فارسى، ميرزا ابوالقاسم قمى ... _ 1321، تحقيق: مرتضوى رضوى، چاپ اول،1413 ه .ق. مؤسسه كيهان، 4 جلد.

33. جواهر الكلام، شيخ محمد حسن نجفى ... _ 1266، تحقيق: شيخ محمود القوچانى، درالكتب الاسلامية، چاپ سوم، 1367 ش.

34. حاشية مجمع الفائدة و البرهان، محمد باقر وحيد بهبهانى ... _ 1205، تحقيق: مؤسسه العلامة المجدّد الوحيد البهبهانى، مؤسسه العلامة المجدّد الوحيد البهبهانى، چاپ اول، 1417 ه .ق.

35. الحدائق الناضرة، محقق البحرانى ... _ 1186، تحقيق: محمدتقى ايروانى، جامعه مدرسين، قم، حوزه علميه قم، 25 جلد.

36. خلاصة الاقوال، حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى، علامه 648 _ 726، چاپ سوم، 1381، المطبعة الحيدريّه، نجف.

37. الخصال كتاب الخصال، ابوجعفر الصدوق محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى 305 _ 381، صحّحة و علّق عليه، على اكبر الغفّارى، مؤسّسة نشر اسلامى، 1403 ه .ق. دو جلد در يك جلد.

38. خاتمه مستدرك الوسائل، ميرزا شيخ حسين نورى طبرسى ... _

ص: 114

1320، تحقيق: موسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، چاپ اول، 1415 ه .ق.

39. دعائم الاسلام و ذكر الحلال و الحرام، و القضايا و الاحكام، قاضى ابوحنيفة النعمان بن محمد تميمى مغربى 259 _ 363، دارالتعارف، مصر 1385 ه .ق. دو جلد.

40. دراية الحديث،

41. الذريعة الى تصانيف الشيعه، شيخ آقابزرگ تهرانى، 1293 _ 1389 ، چاپ اول، كتابخانه اسلاميه، تهران.

42. الرائد فرهنگ الفبايى عربى _ فارسى جبران مسعود، ترجمه رضا انزابى نژاد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، مشهد، چاپ دوم، 1376 ش.

43. رجال، محمدباقر بن محمدتقى مجلسى ... _ 1111. ترتيب: عبدالله السبزآلى الحاج، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1415 ه .ق. / 1994 م.

44. رجال الفوائد الرجالية سيد محمد مهدى بحرالعلوم ... _ 1212، تحقيق: محمدصادق بحرالعلوم، الناشر: مكتبة الصادق، طهران، الطبقة الاولى، 1362 ه .ق.

ص: 115

45. رجال، شيخ على الخاقانى ... _ 1334، تحقيق: السيد محمد صادق بحرالعلوم، مركز النشر، مكتب الاعلام الاسلامى، چاپ دوم، 1404 ه .ق.

46. رجال، تقى الدين ابومحمد حسن بن على بن داود حلى 647 _ 707، انتشارات دانشگاه تهران، 1383 ق.

47. رجال تقى الدين ابو محمد بن داود حلى 647 _ 707 المطبعة الحيدرية، النجف، 1392 ه .ق.

48. رجال، ابوجعفر احمدبن أبى عبدالله بن خالد برقى ... _ 274 يا 280، انتشارات دانشگاه تهران.

49. رجال، ابوجعفر محمد بن الحسن بن على طوسى 385 _ 480، تحقيق: جواد القيومى الاصفهانى، مؤسسه نشر اسلامى.

50. رجال، جمال الدين حسن بن يوسف بن على بن مطهّر حلّى معروف به علاّمه، 648 _ 726، مصّححة على نسخة علاّمة سيد محمدصادق بحرالعلوم، چاپ سوم، و فيها زيارات مهمّة على الاولى، 1381 ق./ 1961 م. نجف.

51. رجال، اختيار الرجال يا اختيار معرفة الرجال، ابى جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، محمد بن عمر بن عبدالعزيز الكشى، صحّحة و علّق عليه و قدّم له و وضع فهارسه: حسن مصطفوى.

ص: 116

52. رجال، فهرست اسماء مصنفى الشيعة، ابوالحسن ابوالعباس احمد بن على بن احمد نجاشى الكوفى اسدى، 372_450، تحقيق: محمد جواد النائينى، دارالاضواء، بيروت.

53. رسائل فقهّية، الشيخ مرتضى الانصارى، ... _ 1281. تحقيق لجنة التحقيق، الطبعة الاولى، 1414 ق. المطبعة باقرى، قم.

54. روضة الواعظين، زين المحدّثين محمد بن الفتال نيشابورى الشهيد در سال 508 ه .ق. منشورات الرضى، قم.

55. رياحين الشريعه، شيخ ذبيح اللّه محلاتى، دارالكتب العلميّة، تهران، چاپ ششم: 1373 ش.

56. الرواشح السماويّة فى شرح أحاديث الاماميّة، سيد محمدباقر داماد، ... _ 1041، چاپ ايران، 1311 ق.

57. الروضة البهيّة، شرح اللمعة شهيد ثانى، ... _ 966، انتشارات داورى، قم، چاپ اول، 1410 10 جلدى.

58. زندگانى حضرت معصومه عليهاالسلام و تاريخ قم، سيد مهدى صحفى، با استفاده از تأليفات مرحوم حاج شيخ عباس قمى، چاپخانه مهر استوار، 1347 ش./ 1378 ق.

59. زندگى و كرامات حضرت معصومه عليهاالسلام ، احمد بانور، نشر ألف، چاپ

ص: 117

اول، 1374.

60. زبدة التصانيف، موى حيدر خوانسارى، قرن 11، چاپ 1415 ه .ق. قم.

61. سنن ابن ماجه، حافظ ابوعبدالله محمد بن يزيد قزوينى 209 _ 273، حقّقه و خرّج أحاديثه و علّق عليه، بشّار عوّاد معروف، دارالجيل، بيروت، چاپ اول، 1418 ه .ق./ 1998 م. 6 جلدى.

62. سنن النسائى، بشرح الامامين السيوطى و السّندى، ابوعبدالرحمن أحمد بن شعيب بن على بن سنان بن بحر بن دينار خراسانى نسائى 215 _ 303، تحقيق: سيد محمد سيّد على محمدعلى و سيد عمران، دارالحديث، قاهرة، چاپ اول، 1420 ه .ق./ 1999 م. 5 جلدى.

63. سيّدة عشّ آل محمد، سيدابوالحسن هاشم هاشمى، چاپ اول، 1416 ه .ق. قم.

64. شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، محقق حلّى، ... _ 676، تحقيق: السيّد صادق الشيرازى، انتشارات استقلال، تهران، چاپ دوم، 1409 ه .ق. 4 جلدى.

65. شرح نهج البلاغه، عبدالحميد بن أبى الحديد معتزلى 586 _ 656، كتابخانه آية اللّه العظمى مرعشى، قم، 1404 ه .ق.

ص: 118

66. صحيفة الرضاع، شيخ جواد القيّومى معاصر، دفتر انتشارات اسلام، قم، چاپ اول: 1373 ش.

67. الصّحاح تاج اللغة و صحاح العربية، ابونصر اسماعيل بن حماد الجوهرى ... _ 393، تحقيق: أحمد بن عبدالغفور عطّار، الطبعة الرابعة، 1407 ق. دارالعلم للملايين، بيروت، 6 جلدى.

68. صحيح مسلم، ابوالحسين مسلم بن الحجّاج القُشيريّ نيشابورى، 206 _ 261، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقى، داراحياء التراث العربى، بيروت _ لبنان، 5 جلدى.

69. الصراط المستقيم الى مستحقّي التقديم، شيخ زين الدين أبو محمد على بن يونس عاملى نباطى بياضي 804 _ 877، المكتبة الحيدريّة، نجف، 1384 ق. 3 جلد در يك مجلّد.

70. طرائف المقال، سيد على اصغر جابلقى، ... _ 1313، تحقيق: سيد مهدى رجائى، كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى، قم، چاپ اول، 1410 ه .ق.

71. عوائد الايّام، محقق نراقى، ... _ 1245، مكتبة بصيرتى، قم، چاپ سنگر، 1408، ه .ق.، مطبعة الغدير، قم، يك جلدى.

72. العروة الوثقى، سيد كاظم طباطبايى يزدى ... _ 1337، تحقيق و نشر:

ص: 119

مؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ اول، 1420 ه .ق.، 5 جلدى.

73. عمدة الزائر فى الادعية و الزيارات، سيدحيدر حسينى كاظمى، ... _ 1265، دارالتعارف، بيروت _ لبنان، چاپ سوم، 1399 ه .ق. / 1979 م.

74. عوالى اللّئالي، محمد بن على بن ابراهيم احسائى معروف به ابن ابى جمهور، 840 ه .ق. _ اوائل قرن دهم، انتشارات سيدالشهداء ع، قم، 1405 ه .ق.

75. عيون اخبار الرضاع، ابوجعفر الصدوق، محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى، 305 _ 381، صحّحة و قدّم له و علّق عليه: الاعلمى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1404 ه .ق./ 1984 م.

76. علم الحديث و دراية الحديث، كاظم مديرشانه چى، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ يازدهم، 1375 .

77. غريب الحديث، قاسم بن سلاّم هروى ابوعبيد ... _ 224. التحقيق: محمد عبدالمعيدخان، درالكتاب العربى، بيروت _ لبنان، چاپ اول، 1396 ه .ق.

78. غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد بن محمد التميمى الآمدى، 510

ص: 120

_ 550، انتشارات دفتر تبليغات، قم، 1366 يك جلد.

79. فوائد الاصول، شيخ مرتضى نصارى ... _ 1281، تحقيق: لجنة تحقيق تراث الشيخ الاعظم، چاپ اول، 1419 ه .ق.، مجمع الفكر الاسلامى، قم.

80. فروغى از كوثر، زندگى نامه حضرت فاطم ء معصومه، الياس محمدبيگى، انتشارات زائر، قم، چاپ اول، 1374.

81. فرهنگ فارسى _ عربى، محمد تونجّى، انتشارات هيرمند، تهران، چاپ دوم، 1377.

82. فلاح السائل و نجاح السائل، سيد رضى الدين على بن موسى بن طاووس حلّى، ... _ 664 ه .ق..

83. الفهرست، ابوجعفر محمد بن حسن بن على طوسى، 385 _ 460، المكتبة المرتضويّة، نجف.

84. الفهرست، ابوجعفر، محمد بن حسن بن على طوسى 385 _ 460 تحقيق: مؤسسه نشر الفقاهة، جواد القيّومى، مؤسسه نشر فقاهة، چاپ اول، 1417 ه .ق.

85. الفائق فى رواة و اصحاب الامام الصادق، عبدالحسين شبسترى معاصر، چاپ اول، 1418 ق.، مؤسسه نشر اسلامى، قم.

ص: 121

86. قاموس الرجال، شيخ محمدتقى تسترى، نشر و تحقيق: موسسه نشر اسلامى، چاپ دوم، 1410 ه .ق. 9 جلدى.

87. قاموس قرآن، سيدعلى اكبر قرشى، دارالكتب الاسلامية، تهران، چاپ پنجم، 1367.

88. القاموس المحول، نصرالهوزينى فيروزآبادى، ... _ 817، 4 جلدى.

89. القواعد الفقهيّة، ميرزاحسن الموسوى البجنوردى، مطبعة الآداب، نجف، 1389 ه .ق./ 1969 م. 6 جلدى.

90. قواعد التّحديث من فنون مصطلح الحديث، محمد جمال الدين قاسمى دمشقى 1283 _ 1332، دارالكتب العلمية، بيروت، لبنان.

91. كشف الغمّة، ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتح الاربيلى، ... _ 693، علّق عليه: سيدهاشم رسولى، مكتبة بنى هاشمى، تبريز، 1381 ه .ق. 2 جلدى.

92. كفاية الأثر، فى النّص على الائّمة الاثنى عشر، ابوالقاسم على بن محمد بن على خزّاز قمى الرّازى، قرن چهارم هجرى، تحقيق: سيد عبدالطليف حسنى كوه كمرى خويى، انتشارات بيدار، قم، 1401 ه .ق.، يك جلدى.

93. كتاب الطهّارة، مرتضى انصارى ... _ 1281، تحقيق: لجنة التحقيق، موسسة الهادى، قم، چاپ اول، 1418 ه .ق.، 2 جلدى.

ص: 122

94. كامل الزيارات، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه قمى... _ 368، تحقيق: شيخ جواد قيّومى، لجنة التحقيق، مؤسسه نشر الفقاهة، چاپ اول، 1417 ه .ق.

95. كامل الزيارات، الشيخ الجليل ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن مسرور بن قولويه القمى ... _ 368، انتشارات مرتضويّة، رضوى، نجف، 1356 ق.

96. الكنى و الألقاب، عباس قمى، ... _ 1359، 3 جلدى.

97. كشف الرموز فى شرح المختصر المنافع، فاضل آبى ... _ 690، تحقيق: اشتهاردى و يزدى، جامعه مدرسين، قم، 1408 ه .ق. دو جلد.

98. الكافى، محمد بن يعقوب كلينى رازى ... _ 329 تحقيق: على اكبر غفارى، دارالكتب الاسلامية، آخوندى، چاپ سوم، 1367، 8 جلدى.

99. كتاب العين، ابوعبدالرحمن خليل بن احمد فراهيدى ... _ 175، مهدى مخزومى و ابراهيم سامراتى، مؤسسة دارالهجرة، چاپ دوم، 1409 ه .ق. 8 جلد.

100. كتاب المزار، ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان حارثى، ملقّب به شيخ مفيد، قرن چهارم و پنجم هجرى، تحقيق و نشر: مدرسة الامام المهدى عليه السلام ، چاپ اول، 1409 ه .ق.

ص: 123

101. كتاب المزار مناسك المزار، محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد 336 _ 413، تحقيق: سيد محمدباقر ابطحى، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، 1413 ه .ق.

102. لسان العرب، ابن منظور ... _ 711 چاپ اول، 1405، نشر أدب الحوزة، داراحياء التراث العربى، 15 جلد.

103. مجمع البحرين، شيخ فخرالدين طُرّيحى ... _ 1085، تحقيق: سيد احمد حسينى، مكتب نشر الثقافة الاسلامية، چاپ دوم، 1408 ه .ق.، 4 جلد.

104. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى ... _ 502، چاپ اول، 1404 ه .ق.، دفتر نشرالكتاب، يك جلد.

105. منتهى المطلب، حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلّى، ... _ 726، تحقيق: قسم الفقه فى مجمع البحوث الاسلامية، مجمع البحوث الاسلامية، مشهد، چاپ اول، 1412 ه .ق.

106. مدارك الاحكام، سيد محمد عاملى ... _ 1009 تحقيق و نشر: موسّسة آل البيت عليهم السلام ، قم، چاپ اول، 1410 ه .ق. 8 جلد.

107. مشارق الشموس، محقق خوانسارى ... _ 1099، مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم، 2 جلد.

ص: 124

108. مستند الشيعة، محقق نراقى ... _ 1245، موسسه آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، مشهد، چاپ اول، 1416 ق. 19 جلد.

109. مختار الصحاح، محمد بن أبى بكر بن عبدالقادر رازى ... _ 721، تحقيق: احمد شمس الدين، دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1415 ه .ق. / 1994 م. يك جلد.

110. المعتبر فى شرح المختصر، محقق حلّى ... _ 676 تحقيق: لجنة التحقيق باشراف شيخ ناصر مكارم، مؤسسه سيدالشهداء عليه السلام ، چاپ مدرسة الامام اميرالمؤمنين عليه السلام ، 1364، 2 جلد.

111. مختلف الشيعة، حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى، معروف به علامه ... _ 726، تحقيق: لجنة التحقيق مؤسسة نشر الاسلامى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، چاپ اول، 1415 ه .ق. 9 جلد.

112. منتهى المطلب، حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلّى ... _ 726، تحقيق: قسم الفقه فى مجمع البحوث الاسلامية، مجمع البحوث الاسلامية، مشهد، چاپ اول، 1415 ه .ق.، 4 جلد.

113. معجم الفروق اللغويّة، أبوهلال عسكرى، تحقيق: مؤسسه نشر اسلامى، جامعه مدرسين قم، چاپ اول، 1412 ق.

114. مسند الامام الرضا عليه السلام ، عزيز الله عطاردى خبوشانى معاصر، كنگره

ص: 125

جهانى امام رضا عليه السلام ، 1406 ه .ق.، مؤسسه طبع و نشر آستان قدس رضوى.

115. معجم مقاييس اللغة، ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريّا ... _ 395، تحقيق و ضبط: عبدالسلام محمد هارون، دارالكتب العلميه، اسماعيليان نجفى، قم. 6 جلد.

116. مجمع البيان فى تفسير القرآن، ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، قرن ششم هجرى، تصحيح و تحقيق و تعليق: سيدهاشم رسولى محلاتى و سيدفضل الله يزيدى طباطبايى، دارالعرفة، بيروت، چاپ اول، 1406 ه .ق. / 1986 م.

117. المعجم المؤحّد، الاعلام الاصول الرجاليّة و الخلاصة للعلامة محمود درياب نجفى، مجمع الفكر الاسلامى، چاپ اول، 1414 ه .ق.

118. معجم رجال الحديث و تفضيل طبقات الرواة، سيدابوالقاسم موسوى خويى، منشورات مدينة العلم، ايران، قم.

119. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ميرزاحسين نورى طبرسى 1254 _ 1320، موسسه آل البيت عليهم السلام لاحياءالتراث، قم، چاپ اول، 1408 ه .ق.

120. ميزان الحكمة، محمد محمدى رى شهرى، دفتر تبليغات اسلامى،

ص: 126

چاپ چهارم، 1372.

121. مفاتيح الجنان، كليات، شيخ عباس قمى، چاپ و نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ چهارم، 1370.

122. مفاتيج الجنان كليات، جاج شيخ عباس قمى، ترجمه مهدى الهى قمشه اى، دفتر نشر نويد اسلام، قم، چاپ دوم، 1381.

123. منتهى الآمال، حاج شيخ عباس قمى، كتابفروشى علميه اسلاميه، تهران، 1331.

124. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تحقيق: نديم مرعَشلي، دارالكتب العربى، 1392 ه .ق./ 1972 م.

125. مصباح الزائر، رضى الدين سيد على بن موسى بن طاووس ... _ 664 تحقيق: مؤسسه آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، قم، چاپ اول، 1417 ق.

126. المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، محمد فؤاد عبدالباقى، انتشارات اسلامى، تهران، چاپ دوم، 1374.

127. مسند فاطمه معصومه عليهاالسلام ، سيدعلى رضا سيدكبارى، انتشارات زائر، قم، چاپ اول، 1375.

128. مستدرك علم رجال الحديث، شيخ على نمازى شاهرودى، تهران، چاپ اول، 1414 ه .ق.

ص: 127

129. مجالس المؤمنين، قاضى نورالله شوشترى، شهادت 1019 ه ق.، چاپ تهران.

130. معجم مصطلحات الرجال والدراية، محمد رضا جديدى نژاد، اشراف: محمد كاظم رحمان ستايش، مؤسسه دارالحديث، قم، چاپ اول، 1380.

131. مقباس الهداية فى علم الدراية، عبدالله مامقانى 1290 _ 1351، تحقيق: محمدرضا مامقانى، مؤسسه آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، ثم، چاپ اول، 1411 ه .ق. 7 جلد.

132. المزار، محمد بن مكى عاملى جزنيّى، مشهور به شهيد اول، 734 _ 786، موسسة المعارف الاسلامية، قم، تحقيق: محمود البدرى.

133. المزار، محمد بن مكى عاملى جزنيّى، مشهور به شهيد اول 734 _786، تحقيق و نشر: مدرسة الامام المهدى عليه السلام ، قم، باشراف مرتضى موحد ابطحى اصفهانى، چاپ اول، 1410 ق.

134. مصباح الفلاح فى علم اليوم والليلة من الواجبات والمستحبّات، بهاءالدين محمد بن حسين حارثى، معروف به شيخ بهائى 953 _ 1030، دارالكتب الاسلامى و دارالاضواء، بيروت، 1405 ه .ق.

135. مصباح الكفعمى جُنَّة الامان الواقية و جَنّة الايمان الباقية، تقىّ الدين

ص: 128

ابراهيم بن على عاملى كفعمى 840 _ 905، منشورات الرضى و منشوردات زاهدى.

136. المقنعة، محمد بن النعمان البغدادى، معروف به مفيد 336 _ 413، مؤسسه نشر اسلامى.

137. مكارم الاخلاق، رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، انتشارات الشريف الرضى، قم، ايران.

138. المحاسن، ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى ... _ 274 يا 280، دارالكتب الاسلامية، قم، ايران.

139. من لايحضره الفقيه، ابوجعفر الصدوق محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى 305 _ 381، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1314 ه .ق.، 4 جلد.

140. مصباح المتهجّد، أبوجعفر محمد بن الحسن بن على طوسى 385 _ 460، مؤسسة فقه الشيعه، بيروت، 1411 ه .ق. يك جلد.

141. مناقب آل أبى طالب عليه السلام ، ابوجعفر رشيد الدين محمد بن على بن شهرآشوب السّرَورىّ المازندرانى 489 _ 588، عنى بتصحيحه والتعليق عليه: سيدهاشم رسولى محلاتى، مؤسسه انتشارات علامه، قم، 1379 4 جلد.

ص: 129

142. ناسخ التواريخ، ميرزا محمدتقى خان سپهر ... _ 1297، چاپ سنگى.

143. النهاية فى غريب الحديث، ابن الأثير ... _ 606، تحقيق: طاهر احمد زاوى و محمود محمد طناحي، مؤسسه اسماعيليان، قم، چاپ چهارم، 1364، 5 جلد.

144. نقد الرجال، سيد مصطفى تفرشى قرن يازدهم هجرى، تحقيق و نشر: موسسه آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، قم، چاپ اول، 1418 ه .ق. 5 جلد.

145. وديعه آل محمد عليهم السلام فاطمه معصومه عليهاالسلام ، محمد صادق انصارى زنجانى، چاپ اول، 1372.

146. وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، محمد بن حسن حر عاملى ... _ 1104، تحقيق: عبدالرحيم ربانى شيرازى، داراحياء التراث العربى، بيروت، چاپ ششم، 1412 ه .ق./ 1991 م.

147. وفات حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ، سيدعبدالرزاق موسوى مقرّم، ترجمه عباس حاجيانى دشتى، چاپ خيام، قم، چاپ اول، 1361.

ب كتابهاى خطّى

148. تاريخ قم، حسن بن محمد بن حسن قمى، ترجمه حسن بن على بن حسن عبدالملك قمى، 170 برگ. كتابخانه آية الله العظمى مرعشى

ص: 130

نجفى، قم، به شماره مسلسل 7216.

149. المزار، آقا جمال الدين محمد بن حسين خوانسارى ... _ 1125، شماره 1393، فهرست نسخه هاى عكس: ج 4، مركز احياء التراث الاسلامى، قم، اصل كاب در كتابخانه سيد محمدعلى روضاتى _ اصفهانى موجود است.

150. المزار، به زبان عربى در 181 برگ به شماره مسلسل 462 در كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى، قم.

151. المزار شيروانى، مولى حيدر على بن ملا محمد بن حسن مشهور به ملا ميرزا شيروانى، 114 برگ، به شماره مسلسل 129 كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى، قم.

152. المزار، سيد محمد حسنى حسينى طباطبايى ... _ 1140 1351 هجرى، در 302 صفحه كتابت شده و به شماره مسلسل 3331 در كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى، قم، موجود است.

153. المزار الكبير، محمد ابن مشهدى، به شماره مسلسل 4903 با 488 برگ در رديف 4 قفسه 1 كتاب 19 در كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى، قم، موجود است.

154. المزار قديم، به شماره مسلسل 462 در كتابخانه آية الله العظمى

ص: 131

مرعشى نجفى، قم، موجود است.

155. المزار شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان 336 _ 413، به شماره مسلسل 7811 با 156 برگ در كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى، قم، موجود است.

156. المزار شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان 336 _ 413، به شماره مسلسل 490 با 128 برگ در كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى، قم، موجود است.

157. المزار شهيد اول محمد بن مكى العاملى الجزرينى، مشهور به شهيد اول 734 _ 786، به شماره هاى مسلسل 950، 490، 3314، 3342، 4642، 4675، 4938، 10713، 10885، 4062 و 7811 در كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى، قم، موجود است. گفتنى است در فهرست نگارى به اشتباه به نام شيخ مفيد نگاشته شده است.

ج مقالات

158. فرهنگ كوثر ماهنامه، سال سوم، شماره 25، فروردين 1378، صاحب امتياز: مؤسسه زائر، متعلق به آستانه مقدسه حضرت معصومه عليهاالسلام ، مقاله پژوهشى در زيارت نامه فاطمه معصومه عليهاالسلام ، حسين مقيسه.

ص: 132

159. فرهنگ كوثر ماهنامه، سال سوم، شماره 35، بهمن 1378، صاحب امتياز مؤسسه زائر، وابسته به آستانه مقدسه حضرت معصومه عليهاالسلام ، مقاله سفارشات زيارت حضرت معصومه عليهاالسلام ، هادى دانشور، و نظرى بر اسامى و القاب حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ، محمد اصغرى نژاد.

160. نامه قم، فصلنامه فرهنگى _ پژوهشى، سال چهارم، شماره 14، تابستان 1380، صاحب امتياز: اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى، مقاله زندگى نامه علمى ابراهيم بن هاشم كوفى قمى، على آقاجانى قناد.

161. نامه قم، فصلنامه فرهنگى _ پژوهشى، سال چهارم، شماره 15 _ 16، پاييز و زمستان 1380، صاحب امتياز: اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى، گفت و گو با استاد على اصغر فقيهى، گفت و گو از عليرضا فولادى.

ص: 133

آية اللّه آقا ميرزا صادق تبريزى

ص: 134

آية اللّه آقا ميرزا صادق تبريزى

آية اللّه ميرزا صادق آقا، فرزند محمد، معروف به بالامجتهد و نواده مولى محمد على قره داغى 1274 _ 1351 ه .ق.(1) فقيهى فرزانه، مجاهدى مبارز و سازش ناپذير و از مراجع تقليد عصر پرحادثه مشروطيت است.

آقا ميرزاصادق، اسوه نهى از منكر، فقيهى غيور، مجاهدى بى باك، مدرسى پركار و عالمى ربّانى و نستوه بود. او در عصر خود، در خطه آذربايجان، فردى ممتاز بود، هرگز باطاغوت ها و حكمرانان خودسر و مزدورانشان، همكارى يا مراوده و سازش نداشت و تأييد و تقويت آنان را روا نمى دانست. او به گونه اى از خود گذشته بود كه حتى شخصيت اجتماعى خود را در راه مبارزه با فساد فراوان دوران پهلوى، صدقه داد. به همين جهت، رضاخان ميرپنج به شدّت با او از در عناد و لجاج در افتاد و


1- در اعيان الشيعه تاريخ ولادت او سال 1269 ه .ق. 82 سال و در علماى معاصرين، تارخ ولادت او سال 1274 ه .ق. و سنّ ايشان 77 سال ذكر شده است. در هردو تاريخ وفات او هفتم ذى القعده 1351 ذكر شده است.

ص: 135

بسيار آزارش داد.(1) ميرزا صادق آقا در زادگاهش، تبريز، به تحصيلات مقدماتى پرداخت و در زمانى اندك، مقدمات، فقه و اصول را فراگرفت و پيشترفتى چشمگير حاصل كرد و براى طىّ مدارج عالى، در سال 1288 و به قولى 1291 ه ق. راهى نجف اشرف شد. او 24 سال سر سپرده جوار مقدس اميرمؤمنان على عليه السلام و عاكف كوى باب مدينه علم و حكمت نبى اكرم صلى الله عليه و آله وسلم بود. دوران تشرّف در نجف نيز به تحصيل و تدريس سپرى شد و با نيل به مراتب فائقه دانش، جزو مشايخ و مدرسان آن سامان شد. وى در سال 1312 ه .ق.(2) به زادگاهش، تبريز، بازگشت و علاوه بر تدريس، به تربيت نفوس پرداخت و در اندك مدّى، لباس زعامت آن سامان زيبنده اندامشان در آمد.

جاذبه معنوى

ابعاد و جلوه هاى گوناگون زندگى ايشان فرصت و فراغى واسع مى طلبد.


1- ر.ك: مقاله «بيان صادق» مجله كيهان انديشه، قم، شماره 16.
2- سال بازگشت وى به تبريز در اعيان الشيعه و علماى معاصرين، 1310 يا 1311 ه .ق. به ترديد آمده است. به سبب اينكه هردو تصريح نشده كه وى 24 سال در نجف بود، سال ورود وى به نجف 1288 ه .ق. و برگشت وى 1312 ه .ق. است.

ص: 136

مشى و منش اين بزرگمرد، به ويژه در ايام زعامت، و نفس قدسى وى در ترويج معارف اسلامى، بسيار مؤثر بود. وى در پاسدارى از جامعه دينى در آذربايجان نقش عمده اى داشت؛ به گونه اى كه هنوز هم خاطرات و يادشان در بين آذربايجانان و دوستان زنده است و از سلوك زاهدانه و شناخت عارفانه و منش وارسته اين بزرگمرد با احترام و عظمت ياد مى شود.

عصر پرمخاطره

ترويج اسلام و رهبرى در دوران پرتلاطم پيش از مشروطيت و روزگار آشفته بازار فرقه گرايى و نفاق افكنى، نمايه عظمت و بلنداى روحى آن انسان وارسته است كه بايد به عنوان يك اسوه در بحران هاى سياسى، سرمشق رهبران جامعه و نمودار راه رستگارى باشد. وى در عين زهد وعرفان، زعيم و مردمدار است و همزمان با اهتمام به پاسدارى از اصول و ارزش ها، به جامعه اى پيشرو و پويا مى انديشيد و دين و سياست را تار و پود يك جامه جامعه متمدن مى داند و به همين جهت زجر و تبعيد و آوارگى و دست شستن از راه و راه رفاه او را به توجيهات خنگ وارداتى جدايى دين از سياست وا نمى دارد، و خود و خانواده را آواره مى كند تا براى مردم رفاه و راحت به ارمغان آورد.

ص: 137

حسن تدبير و داورى

علامه امينى درباره اش مى نويسد:

او يكى از چهره هاى درخشان تشيّع و از جمله دانشمندان متشخّص اماميه است كه در آذربايجان به مرجعيت تقليد رسيد و سال ها صاحب رياست و زعامت دينى گرديد؛ زعيمى كه در اداره امور، حُسن تدبير و در قضا و داورى دادگرى و در اظهار نظر ثبات و پايدارى و استوارى نشان مى داد و اصلاح جامعه برنامه هايى پيشترفته ارائه مى نمود.

او همواره با هوشيارى و دورانديشى و تحمّل مشقّات و مرارتها، مردم را رهبرى مى كرد و در مبارزه با كفر و الحاد، از سختى ها و تلخيها نمى هراسيد و پيوسته با پند و اندرز و سخنان گيرا و نافذش بار مسئوليت را به دوش مى كشيد.(1)


1- عبدالحسين امينى، شهيدان راه فضيلت، ص 553.

ص: 138

از ابدال روزگار

محمد حرزالدين مى نويسد:

در زهد و تقواى اين مرد نمى توان ترديد كرد. راستى او از ابدال روزگار بود و جز امر به معروف و نهى از منكر را دوست نمى داشت و به همين سبب تحمّل وجود او برحكومت پهلوى سنگين بود.

او با سلطه وقت در مبارزه بود، با سياست بيگانگان مخالفت مى كرد و سرانجام از سوى حكومت ترس و وحشت و ستم شاهى پهلوى، تبعيد شد.(1)

مرجعيت و رهبرى

يكى از جلوه هاى شجاعت و آزادگى ايشان، اين است كه در عين مرجعيت و زعامت، بر منبر مى رفت و به وعظ و ارشاد و نهى از منكر و روضه خوانى مى پرداخت. شايد امروزه سخنرانى مراجع امرى عادّى باشد، ولى در گذشته كه چنين رايج شده بود كه تنها روضه خوانان _ كه معمولاً از سطوح عالى تحصيلاتى كم بهره بودند _ بر منبر به سخنرانى


1- معارف الرجال، محمد حرزالدين، كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم، 1405، ج 1، ص 374.

ص: 139

مى پرداختند؛ و منبر، نشانه بى سوادى بود. در چنان فضايى، غلبه بر هواى نفس و سنتِ غلط شكنى، شجاعت و اخلاص وافر مى طلبد. از آنجا كه كارش خدايى بود، منبر رفتن، بر عظمتش افزود. نوشته اند:

«سخن گرم و دلنشين و دانش فراوان و بينش درست او افزون بر آن كه مايه شهرتش گرديد، نظر خاص و عام را به سوى او جلب كرد.»(1)

نفوذ و محبوبيت

مجتهدى مى نويسد:

«حاج ميرزا صادق آقا پس از رحلت حاجى ميرزا حسن مجتهد، از حيث نفوذ و وجهه در درجه اول واقع شد؛ چنانچه در شب عيد فطر، مردم از نصف شب به مسجد او مى رفتند و براى خود جا مى گرفتند و بعضى از مردم جاى خود را به قيمت گران به اعيان و اشراف مى فروختند.»(2)

سطح محبوبيت آقا ميرزا صادق آقا را ازدحام جمعيت در مراسم تشييع،


1- دائرة المعارف تشيع، بنياد خيريه و فرهنگى شط، تهران، ج 4، ص 83.
2- رجال آذربايجان دوره مشروطيت، مهدى مجتهدى، ص 103.

ص: 140

تدفين و مجالس ختم آن مرحوم مى توان فهميد. به گفته ملاعلى واعظ خيابانى: «در تهران، مشهد مقدس و عراق بيش از بيست مجلس برگزار گرديد و در همه شان جمعيت انبوهى شركت كرده بودند.»(1)

در دوران خفقان رضاخانى كه حتى براى مرجع بزرگ شيعه مرحوم آية اللّه حائرى و شهيد مدرسى، اجازه ندادند مجالس ترحيم گرفته شود، از ادامه برپايى مجالس ترحيم مرحوم تبريزى هم جلوگيرى شد.

نويسنده اى در دوران خفقان پهلوى، در اين باره با رمز و اشاره سخن گفته است:

... و بعد از انعقاد مجالس عديده، به واسطه كثرت ازدحام مردم و انقلاب احوال و تشتّت امور و خوف حدوث فتنه، ترحيم ممنوع شد... و معلوم است كه اين تأثّر خاصّ از عوام و خواص، نيست مگر از لطف خداوند متعال و از محامد كريمه و مكارم جميله آن عالم ربانى _ رضوان اللّه عليه _ مردم زيرك تر از آنند كه مردى را بستايند، مگر آن كه در او آثار نكويى ببينند.(2)

در بدو ورود ايشان به سنندج، هنگامى كه به كردستان تبعيد شد، به نوشته مرحوم خيابانى:


1- علماى معاصرين، ص 155 _ 156.
2- همان.

ص: 141

«اهالى آنجا سنندج با اين كه از جماعت عامه و اهل سنّت شافيّه هستند به زيارت او آمدند و تكريم و تجليل به جاى آوردند و علماى ايشان هر روز مى آمدند و به قدوم وى در بلدشان افتخار مى نمودند، حتى شيخ اجلّ، شيخ شكراللّه، امام جمعه سنندج گفت: «اگر ذبح ولد، شرعى بود من يكى از اولادم را ذبح مى كردم».(1)

كياست و تيزهوشى

بى تناسب نيست از برخى علما و ديگر معاصران مرحوم ميرزا صادق آقا، مطالبى را درباره تيزبينى هاى سياسى و افشاگرى هاى هدايت مآبانه شادروان ميرزاصادق آقا نقل كنيم؛ مطالبى كه جزو حقايق تاريخى است و در سينه ها تاكنون محفوظ مانده است و اينك بايد بدين وسيله به ثبت برسد. پدرم أطال اللّه عمره فرمودند:

روزى آقا ميرزا صادق آقا بر بالاى منبر داد سخن مى داد و به مسائل روز اشارت ها داشت و با آن لحن ويژه خود فرمود: «اى مردم تبريز! بهوش باشيد


1- علماى معاصرين، ص 154.

ص: 142

چهار دزد بزرگ و خطرناك به چهار كشور بزرگ اسلامى هجوم آورده است.» دو تن از آنها را ما شناختيم و فهميديم كيستند يكى آتاتورك و دومى رضاخان بود.»(1)

راستى كه بيان آقا ميرزا صادق آقا در مورد آن دو دزد مليت و ميهن اسلام و خائن به آيين و شرف انسانى، بيانى بود صادق؛ زيرا هردو مزدور با برنامه از پيش تعيين شده، براى انجام مأموريتى آمدند و تا توانستند به اسلام زدايى پرداختند. آتاتورك به بسيارى از اغراض پليد و مقاصد شومش رسيد و حتى خط را تغيير داد و ارتباط مسلمانان تركيه رااز كتاب هاى دينى و فرهنگى ريشه دار اسلامى گسست، اما پهلوى به طور كامل كامروا نشد و با خوارى و خفت به گور رفت.(2)

او پيش از مشروطيت نيز به ظلم ستيزى و عدالت خواهى شهرت داشت؛ چنان كه همه كسانى كه به نحوى زندگى ايشان را نوشته اند به غيرت دينى و ظلم ستيزى او اشارت ها دارند و ما نمونه اى از مخبرالسلطنه نقل مى كنيم كه خود از حاكمان و عاملان قاجاريه بود. وى مى نويسد:

«... با اين كه گناره گير بود و از حكّام هم ديدن


1- كيهان انديشه، ش 16، مقاله بيان صادق، ص 72.
2- كيهان انديشه، بيان صادق، ص 72.

ص: 143

نمى كرد، وقت خواستم و به منزل او رفتم و تشكر و تمجيد كردم.»(1)

در زمينه تيزهوشى و آينده نگرى وى كافى است به ماجرايى كه از زبان سيدحسن تقى زاده غربزده خودباخته عصر مشروطه نقل شده است توجه كنيم. آقاى عبدالعلى كارنگ در مقاله اى تحت عنوان آشنايى با تقى زاده مى نويسد:

«در منزل آقا ميرزا جعفر سلطان القرائى بوديم، سخن از رجال و علماى گذشته تبريز مى رفت. آقاى تقى زاده، از مردان بيداردل و دورانديشى كه در صدر مشروطيت در تبريز بودند، يكى نيز مرحوم آقا ميرزا صادق آقا مجتهد معروف را نام بردند _ پس از جمله هايى معترضه _ دنبال بحث پيشين را گرفتند و چند دقيقه بعد باز آمدند سرهوشيارى و سرعت انتقال مرحوم ميرزا صادق آقا و گفتند:

جمعى از مشروطه خواهان به محضر ايشان رفتند و پرسيدند: آقا شما به مشروطه مشروعه چه


1- خاطرات و خطرات، مهدى قلى خان هدايت، ص 322.

ص: 144

مى فرماييد؟ پرسيدند: مشروطه مشروعه چيست؟

جواب دادند: مشروطه مشروعه، قانونى است كه حق مشروع تمام افراد و آحاد رعيّت را محفوظ مى دارد و در برابر قانون، سيد قرشى و غلام حبشى يكسان كيفر مى بيند. دست ستمكاران از سر مظلومان كوتاه مى شود و همه افراد مملكت از بزرگ ترين مواهب آفرينش يعنى آزادى برخوردار مى شوند.

ميرزا صادق آقا فرمودند: اين حرفها واقعاً خوب است، آيا اين نوع حكومت محصول فكر خودِ ماست يا ارمغان كشورهاى ديگر؟ گفتند: نه،

اين فكر، نخست در انگلستان پيدا شد و بعد به ساير كشورها راه يافت. قريب پانصد سال است كه مردم انگلستان از اين نعمت برخوردارند و به قسمت مهميّى از دنيا سيادت و فرمانروايى مى كنند.

پرسيدند: ايشان هم اين طرز حكومت را مشروطه مشروعه مى گويند؟

گفتند: نه، ايشان «كنستيتوسيون» مى نامند.

ص: 145

فرمود: حرفهايى كه زديد خوب بود، اما اگر چنين حكومتى ايجاد كرديد نام آن را عوض نكنيد. مى ترسم اگر نامش را عوض كنيد، خودش هم عوض شود.»(1)

ملاعلى خيابانى _ كه محضر اين بزرگوار را درك كرده است، يادآور مى شود:

«چنان صاحب حزم دورانديش و هوشيارى بود كه كسى نمى توانست در امرى به ايشان دخالت و غلبه بنمايد و نطق نمى كرد مگر به چيزى كه نفع ببخشد براى مردم در دين و دنياى ايشان...»(2)

حوادث عصر مجتهد تبريزى

در دوران زعامت مجتهد تبريزى، تهاجم گسترده اى عليه فرهنگ دينى آغاز شد و عالمان دينى هر روزه درگير پديده هاى فرقه اى، نحله ها و مكتب و مذهب ها و گروهكهاى دينى و يا ضد دينى مى شدند. روزى وهابيت بر تشيّع حمله ور مى شد و با تحجّر و سطحى نگرى به تخريب


1- حبيب يغمايى، يادنامه تقى زاده، چاپ انجمن آثار ملى، ص 105.
2- علماى معاصرين، ص 154.

ص: 146

مشاهد مشرفه و قتل عام نجف و كربلا و مى پرداخت. روزى با بيت بهائيت را براى ايجاد تفرقه، بنيان مى نهادند، غرب زدگى و غرب ستايى براى روشنفكر نمايان ايرانى و خودباختگان، به صورت يك ارزش و مايه مباهات شده بود و جوانان را به دام بى هويتى مى انداخت.

حوادث سياسى

اوائل قرن سيزد هم قمرى، دوران مشروطيت و رخداد حوادث پرتلاطم وجوّ پيچيده سياسى كشور ايران به شمار مى رود. در پى انحراف مشروطيت و غلطيدن در دامن غرب، برخى رهبران مشروطه را به عنوان طرفداران استبداد، به دارآويختند يا خانه نشين كردند.

بديهى است براى شخصيتى متّقى و متدينى كه بخواهد عى وار جامعه را رهبرى كند و به خاطر اهداف دنيوى، تمسك به هر وسيله اى را توجيه نكند. باتوطئه هاى بيگانگان در افتد، بسيار دشوار خواهد بود. به ويژه اگر كسى مثل مرحوم تبريزى در مبارزه با عوامل بيگانه، «مهمترين شخصيت» باشد، به قول امام خمينى قدس سره : «مرحوم ميرزاصادق آقا كه شخص اوّل آن وقت روحانيت تبريز بود.»(1)

ايشان كه از رهبران بسيار مهم و مؤثّر مشروطه بود، از نامردمى هاى


1- صحيفه نور، ج 8، ص 28؛ ر.ك: ج 1، ص 261؛ ج 2، ص 238 و ج 6، ص 245.

ص: 147

غربزدگان و مجاهدنمايان و خيانت هاى روشنفكرنمايان دلسرد و ناراحت شدند و پس از سلطه دژخيمان مثل رضاخان، به اجبار منزوى و تبعيد گشتند.

در سال 1299 ه .ق.، مطابق 1339 ه .ق.، عوامل بيگانه و استعمار، به ويژه انگليستان، باكودتاى رضاخان را بر مقدّرات ايران حاكم كردند. وى در سال 1314 ه .ش.، رسماً خود را شاه ايران وانمود كرد و به برنامه هاى استعمارى از جمله ريشه كنى فرهنگ بومى و ترويج فرهنگ استعمار و غرب پرداخت. نابودى حوزه ها، منع برپايى عزادارى، منع حجاب، حضور خانواده رضاخان و دولتيان در نهايت بى حجابى و بى عفتى در مجامع عمومى و سركوب شديد روشنفكران و عاملان از سال 1307 ه .ش. شروع شد.

تشكيل نيروى نظامى براى سركوبى مبارزان، در پوشش نظام وظيفه اجبارى، يكى از طرحهاى خطرناك اين ديكتاتور بود.

چنين توطئه ها و خيانت ها، قيام هاى پى در پى و متعددى را در شهرهاى بزرگ، از جمله آذربايجان، برانگيخت. بديهى است علماى بزرگ، پيش و بيش از ديگران، براى استقلال كشور و فرهنگ دينى احساس خطر كردند و رهبرى اين قيام ها را بر عهده داشتند. مزدوران بيگانه نيز پيشترين

ص: 148

ضربه ها را به حوزه ها و علما زدند.

در تبريز، آية اللّه آقا ميرزا صادق آقا به عنوان مجاهد و پيشرو، قيام آذربايجان عليه دين ستيزى رضاخان را رهبرى مى كرد.

وى پس از شنيدن وقايع دردناك هجوم به مدارس علميه قم و دستگيرى طلاب، و با علنى شدن تبليغات ضد اسلامى پهلوى، عليه دولت استعمارى قيام كرد و از رفتار رضاخان اظهار انزجار و اعلام خطر كرد. اين قيام نيز نظير نهضت هاى قم، مشهد، اصفهان و شيراز به شدت سركوب شد و رضاخان او را به كردستان تبعيد كرد.(1)

او كه با سياست بيگانگان مخالفت مى كرد، سرانجام از سوى حكومت ترس ووحشت و ستم شاهى پهلوى، تبعيد شد. او بر بالاى منبر، زشتكارى هاى پهلوى را براى مردم بازگو مى كرد و با بدعتگزارى ها و كارهاى خلاف شرع او برخورد جدّى مى كرد. از اين رو، مزدوران و پليس شاه به خانه او هجوم آوردند و از هر بى حرمتى و اهانتى كه مى توانستند دريغ نورزيدند تا او را دستگير و به سوى همدان رهسپار كردند.(2)

امام خمينى قدس سره در بيان اختناق آن دوران و سركوبى بى رحمانه قيام هاى عالمان دينى مى فرمايد:


1- ر.ك: طبقات اعلام الشيعه، آقا بزرگ تهرانى، ج 2، ص 874.
2- معارف الرجال، محمد حرزالدين، ج 1، ص 374.

ص: 149

«... با دست رضاخان شروع كردند به كوبيدن روحانيون، عماه ها را برداشتن و مدرسه ها را جلويش را گرفتن، لباسها را تغيير دادن، با آن شدّتى كه انسان شرم مى كند كه چه كردند با اين طايفه وا ين هم به اسم اين كه مى خواهيم اصلاح بكنيم، با اسم اين كه همه ايران يك رنگ باشند، ملت ماكذا باشد، با اين حرفهاى ناروا، اين قدرت را هم مى خواستند بشكنند و شكستند در آن وقت و سخت هم شكستند و چند قيامى كه در ايران از جانب روحانيون شد كه يكى از آنها از اصفهان بود... اين را هم با حيله و قدرت شكستند، چنان كه قيام آذربايجان و علماى آذربايجان و قيام خراسان اينها را هم با قدرت شكستند... و علماى تبريز را دو نفر شخصى كه در رأس بود از آنجا گرفتند و بردند، گمانم اين است كه در سقزّ، آن جا مدتى تبعيد بودند و بعد هم كه اجازه رفتن را دادند و مرحوم حاج ميرزا صادق كه شخص اول آن وقت روحانيت تبريز بود آمد و در قم ماند و

ص: 150

در همين جا هم ماندگار شد و ديگر نرفت. آنجا مى رفت هم كارى نمى توانست بكند.»(1)

نيز مى فرمايد:

«شما اكثراً، اصلاً آن را يادتان نيست، چند قيام كه در ايران شد همه اش از روحانيون بود يك قيام هم از آذربايجان شد از علماى آذربايجان، كه قيام كردند و چه، و لكن قدرت دست آنان بود. گرفتند آنها را و گمان مى كنم سقزّ مدتى تبعيد بودند بعدش هم كه تبعيد برداشته شد مرحوم آقا ميرزا صادق آقا در قم آمدند و ماندند...»(2)

نيز مى فرمايد:

«... از وقتى كه رضاخان آمد تا امروز چند مرتبه قيام شد، كى قيام كرد؟ از اين طبقات ديگر، مردم، از روشنفكرش بگير، نمى دانم از نويسنده اش بگير و از اينها. در اين قيام ها بر ضدّ، كى بود كه قيام كرد؟ قيام آذربايجان را كى كرد؟ علماى آذربايجان، مرحوم


1- صحيفه نور، ج 8، ص 28؛ و ر.ك: ج 1، ص 261، ج 2، ص 238، ج 6، ص 245.
2- همان، ج 8، ص 180.

ص: 151

آقا ميرزا صادق آقا... و قدرت، آن قدرتى بود كه اينها را شكست داد. قيام ها را شكستند، علماى آذربايجان را گرفتند و در يكى از بلاد كردستان تبعيدشان كردند و بعد از مدتها اجازه دادند كه مرحوم آقا ميرزاصادق آقا آمدند همين قم و اين جا هم فوت كردند.»(1)

صلابت و سرسختى

پدرم نقل كرد:

يك روز عبداللّه خان طهماسبى، گويا از سوى پهلوى مى خواست با آقا ديدار كند، در آن موقع، آقا ميرزاصادق آقا در خانه خود نبود و در محله جامش آوان جمشيد آباد يا عم زيته دين عموزين الدين تبريز بود. عبدالله خان از محل زندگى آقا اطلاع يافت و به آن جا آمد و اجازه ملاقات خواست، اما آقا تمارض كرده، از ملاقات و ديدار با وى امتناع فرمود؛ ولى پس از آن كه او بر اين ديدار اصرار


1- همان، ج 9، ص 30.

ص: 152

ورزيد به وى اجازه داده شد و بالاخره وارد اندرونى گرديد. آقا كه در رختخواب نشسته و استراحت مى كرد، در همين حال با عبدالله خان مذاكره مى فرمود. ناگهان صداى آقا بلند شد و شنيديم آقا مى فرمايد: «اى عبدالله خان! امكان ندارد من دستم را در دست اين ستمگر بى دين بگذارم. من اگر نصف شب از ديوارخانه او بالا رفته و مشاهده كنم كه او نماز شب مى گذارد باز باورم نمى شود و يقين دارم كه حقّه اى در كار او است.

به هر حال، معلوم شد كه عبدالله خان آمده قرار ملاقات آقا را با پهلوى بگذارد، اما با مقاومت و امتناع آقا روبرو گرديد.(1)

مجتهدى مى نويسد:

«وى در جريان مشروطيت مثل ساير علما، با آن نهضت موافق بود. سپس جانب دولت را گرفت و با برادر بزرگ خود حاجى ميرزا حسن آقا به اسلاميه


1- بيان صادق، كيهان انديشه، شماره 16، ص 77.

ص: 153

رفت. پس از آن كه آرامش در اوضاع و افكارش پديد آمد شيوه كناره گيرى مطلق را پيش گرفت و در هيچ كار مداخله نكرد.»(1)

حضور در صحنه هاى خدمات اجتماعى

قرآن كريم فقط انبياء و امامان معصوم عليهم السلام و فقهاى پارسا و در خطّ آنان را لايق زعامت و رهبرى مى داند و بس. پيشوايان شيعه از روزگار نخست، در عين اين كه حكومت هاى جائر را تقويت و در تحكيم پايه هاى قدرت آنها تشريك مساعى نمى كردند، از نصيحت و خيرخواهى و دخالت در مصالح عمومى و حمايت از محرومان و دفاع از مظلومان، آنى فرو گزار نبودند.

آنگاه كه طاغوت ها و ستمگران روزگار، ستم را از حدّ گذراندند، اين مردان خدا دست به قيام و نهضت همه جانبه زده و جان خود را هم در راه خدا و ارزش هاى متعالى دين و انسانيت، تقديم كرد.

در اين باره، نقل چند نمونه كسروى كه نسبت به علما و آقا صادق بسيار بدبين و بد خواه بود _ خالى از لطف نيست؛ «والفضل ما شهدَت به الاعداء».


1- رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، ص 103.

ص: 154

الف كسروى درباره مساعدت و همكارى آقا ميرزاصادق آقا در امور خيريه و بهبود بخشيدن به وضع اقتصادى كشور و مردم مسلمان و حتى غير مسلمانان، مى نويسد:

«... و اين بود روز آدينه هشتم آذر برابر سيزده شوّال در خانه حاجى مهدى آقا، با بودن مجتهد و ثقة الاسلام و ميرزا صادق آقا و حاجى ميرزا محسن و حاجى سيدالمحققين و دسته اى از بازرگانان و ديگران، نشستى برپا نمودند و زمينه را به گفتگو گذراندند و پس از سخنانى چنين نهادند كه با بنيان گذاردن بانك ملى همراهى نمايند و در اين جا پول هايى گرد آورند ولى با دادن وام به دولت كه پيشتر آن به كيسه بدخواهان توده خواستى رفت همداستان نباشند.»(1)

ب مخبرالسلطنة _ نويسنده كتاب خاطرات و خطرات _ مى نويسد:

«در موقعى كه ارامنه ادوباد به تبريز ريختند، هيچ


1- تاريخ مشروطه ايران، احمد كسروى، ص 184.

ص: 155

وسيله اى براى راه انداختن آنها نبود. ارامنه نمايش دادند، مبلغى جمع شد كفاف نمى داد، من هم به قدرى كه مقدور بود كمك كردم. ميرزاصادق آقا به منبر رفت موعظه كرد و از وظايف مسلمانى گفت، قريب هزار و دويست تومان جمع شد. اين فكر و اقدام در نظر من جلوه اى كرد، با اين كه كناره گير بود و از حكام هم ديدن نمى كرد. وقت خواستم و به منزل او رفتم و تشكر و تمجيد كردم.»(1)

اين جريان، وجهه مردمى و محبوبيّت و مقبوليت آية اللّه ميرزاصادق آقا را روشن تر مى كند و مراتب عطوفت و دلسوزى او نسبت به محرومين جامعه و توده ضعيف هرچند كه مسلمان نباشند آشكار مى سازد. نيز معلوم مى شود كه روى خوش ندادن او به استبداد و كارگزاران شاهان ديكتاتور و فاسد از روزگاران قديم وجود داشته است. زهى بى انصافى و غرض ورزى است كه او را طرفدار استبداد شاهان، يا منزوى معرفى كنند؛ چنان كه در بيشتر صفحات كتاب كسروى ديده مى شود.

ج كسروى مى نويسد: «يكى از رعاياى تبريز به نام حاجى عباس، توسط


1- خاطرات و خطرات، مهدى قلى خان هدايت، مخبرالسلطنة، ص 322.

ص: 156

وليعهد و دارودسته او مورد ستم قرار گرفته و ملكش تصرّف عدوانى مى شود؛ اما هرچه فرياد مى كند و تظلّم مى نمايد به جايى نمى رسد. سرانجام به خانه علما و مجتهدين پناه مى آورد و راجع به غصب املاك و زمينهايش پرسشنامه اى تهيّه و جواب مى خواهد. آية اللّه ميرزاصادق آقا چون صحّت ادعاى آن رعيت مظلوم را مى دانسته و به حقيقت ماجرا واقف بوده، جوابى به مضمون زير مى نويسد: «اگر غصب املاك حاجى عباس درست است پس غصب فدك هم درست بوده است.»(1)

ميرزاصادق آقا و امثال او، نه از اجتماع و مردم دور بودند و نه از سروسامان دادن مصالح عمومى پرهيز مى كردند و نه به دنبال وجهه و سود شخصى بوده اند. بلكه گناه بزرگشان تأييد نكردن عوامل بيگانه و تفكرات و نظام هاى وارداتى و يا طاغوتى بود. همين و بس. سيره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم و طريقه امامان معصوم عليهم السلام نيز همين بود.(2)

«كار به جايى رسيد كه حاجى ميرزا حسن مجتهد و حاجى ميرزا كريم، امام جمعه و آقاميرزا صادق آقا و حاجى ميرزا ابوالحسن انگجى... در شهر نماندند و به ديه هاى خود كه پيرامون شهر مى داشتند، رفتند و اين در نتيجه ترسى بود كه در دل هاى آنان پديد آمده و سود خود را در


1- تاريخ مشروطه ايران، احمد كسروى، ص 148.
2- پيام صادق، مقاله كيهان انديشه، ش 16، ص 75.

ص: 157

كناره گيرى مى دانستند.»(1)

گويا در اين جهان هر حركتى از هر شخصى سرزند براى تحصيل دنياست و بس. اى كاش بوى از راه رسم شهيدان و بسيجيان برده بودند تا چنين قضاوت نكنند. آرى گناهى بزرگ از آقا صادق سرزده كه سرسپرده بيگانگان نشده و با ستمكاران همراهى نكرده است.

نسبت هاى ناروا(2)

در برخى كتابهاى تاريخى، نسبت هاى ناروايى به وى داده شده يا درباره اش سكوت شده، كه نتيجه عوامل ذيل است:

1. ترس و وحشت از حكومت ستم شاهى؛ اين عامل سبب سكوت يا ابهام و اجمال گويى برخى نويسندگان شده است. شادروان ملاعلى خيابانى مى نويسد:

«بنا به موجبى، به بلده سنندج، مقرّ حكومت كردستان، مسافرت فرمود...»(3)


1- تاريخ هجده ساله ايران، احمد كسروى، انتشارات اميركبير، ص 417.
2- در مقاله «بيان صادق» سيدابراهيم سيدعلى، مجله كيهان انديشه، شماره شانزدهم و مقاله «دائرة المعارف» سيد علوى، مجله تاريخ و فرهنگ معاصر، ش 14_13، ص 366 _ 372، به تفصيل پاسخ اشتباهات بيان شده است.
3- علماى معاصرين، حاج ملاعلى خيابانى، ص 154.

ص: 158

مهدى مجتهد مى نويسد:

«رضاشاه دستور داد ميرزاصادق آقا را گرفتند و به سردشت روانه ساختند، وى مدتى آن جا بود تا به قم تبعيد گرديد.»(1)

محمدعلى مدرس تبريزى، كه از شاگردان آية اللّه ميرزا صادق آقا تبريزى بود و در شرح حال خود، از وى به عنوان «أفضل المحققين و اكمل المدقّقين» ياد مى كند، به شرح حال اين استاد گرانقدر نپرداخته، حتى هنگام شرح حال جدّ او، مولى محمدعلى قره داغى، اشاره اى به او نكرده است.(2)

2. نا آگاهى

زندگانى مبارزان، در ايام خفقان ستم شاهى، به صورت شفاف منتشر نمى شد. از اين رو، بر مورّخان است كه با دقت و درايت و تفحص بيشتر به اين موضوع بپردازند تا اشتباه هايى نظير نكات ذيل رخ ندهد:

زرگلى مى نويسد: «حكومت پهلوى وى را به رى تبعيد كرد.» يا «در همدان زندانى كرد.»(3)


1- رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، مهدى مجتهدى، ص 103.
2- كيهان انديشه، شماره شانزدهم، مقاله «بيان صادق»، سيدابراهيم علوى، ص 68_69.
3- الاعلام، خيرالدين زركلى، ج 3، ص 183.

ص: 159

در دائرة المعارف تشيّع آمده است: «وى آماج رشك همگنان شد.»(1) بديهى است همگنان اياشن كه مجتهدان بودند، همه شيفته و شيداى آن مرحوم بودند و محبوبيت كمتر كسى در آن زمان به اندازه ايشان بود.

نيز آمده است: «اخلاق استوار فردى و اجتماعى او دردسرها پيش آورد.»(2) اخلاق زشت و سست دردسر زاست، نه اخلاق استوار و پاك؛ و مگر اين كه مشكلات و جنگهاى صدر اسلام را نتيجه اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم قلمداد كنيم.

نيز آمده است: «به كردستان كوچ كرد.»(3) و حال آنكه فرقى است بين تبعيد اجبارى و كوچ اختيارى.

همچنين آمده است: «او در شب جمعه در همين شهر درگذشت و در حرم امام رضا عليه السلام به خاك سپرده شد.»

نا آگاهى نويسنده از همين عبارت پيداست كه نتوانسته از محل دفن ايشان آگاه شود.

3. غرض ورزى؛ كه ناشى از نگرش هاى جناحى مثل طرفدارى متعصبانه از مشروطه است. برخى تاب انتقاد سازنده خيرخواهان را نداشتند و هرگونه نظر اصلاحى و پيشنهادى را با چماق طرفدارى از مشروطه، به


1- دائرة المعارف، تشيّع، ج 4، ص 83.
2- همان.
3- همان.

ص: 160

بيرحمانه ترين شكل سركوب كردند.

گاهى دشمنى باز و مانيست يا غربزدگى يا مزدورى شاهان، باعث تحريف تاريخ مبارزات مراجع تقليد مى شود. متأسفانه درباره آقا ميرزا صادق تبريزى، همه اين عوامل دست به دست هم داده است.

مجتهدى درباره آقا ميرزاصادق آقا مى نويسد:

«بارى، وى در ذروه نفوذ و وجهه بود، تا هنگام تصويب قانون نظام وظيفه، مردم تبريز بر ضدّ آن قانون تظاهر كرده و علما را به مداخله در آن مجبور نمودند.»(1)

گفتنى است اصولاً حركت توده هاى مسلمان _ به ويژه در عصر مشروطه _ در پى رهنمودهاى علما و فقهاى عصر، تحقق يافت، نه آن كه مراجع، در پى عوم بوده باشند.

نيز مى نويسد: «وى در حوزه روحانيت آذربايجان تأثير فراوان كرده و يك نوع طرز فكر را كه به نظر ما مستحسن نيست در بين روحانيون رواج داده است.»(2)

«... آنان كه در اين نهضت مشروطه رويه بى طرفى


1- رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، ص 103.
2- همان.

ص: 161

پيش گرفته بودند، صاحب وجهه گشتند آقاميرزا صادق آقا پس از انحلال اسلاميه، ديگر خود را از تمام جرايانا كنار كشيد و در هيچ كارى مداخله ننمود... وجهه او در عالم روحانيت نظير وجهه بسيارى از وجيه الملّه هاى تهران بود.»(1)

«و اهل علم از خوف عوام، حتى از گفتن بعضى حقايق مذهبى نيز، خوددارى كردند و حفظ وجهه در بين عوام، هدف و مقصد علما گرديد.»(2)

«ما نمى خواهيم بگوييم كه علما بايد در هرچيز مداخله كنند. ما انى نوع مداخله را نسبت به اسلام، مضر تشخيص مى دهيم و قوانين مملكت هم اين اجازه را نمى دهد.»(3)

سخن اخير، مزدورى نويسنده را براى اهداف استعمارى و انديشه وارداتىِ جدايى دين از سياست را به روشنى مى نماياند، و از وطن فروشان و پادوهاى استعمار و استكبار جز اين انتظار نمى رود.

نظير اين پيشداورى غرض آلود درباره بزرگان دين، از كسروى نيز زياد


1- همان، ص 104 و 105.
2- همان، ص 105.
3- همان.

ص: 162

ديده مى شود. مثل:.......؟؟ ؟

از منظر بزرگان

شيخ آقا بزرگ تهرانى مى نويسد:

«او در هفده سالگى به نجف عزيمت كرد و در جلسات درس مولى محمدفاضل ايروانى و شيخ حسن مامقانى و مولى محمد فاضل شربيانى و شيخ هادى تهرانى قدس سرهم و در كربلا نزد مولى حسين فاضل اردكانى طاب ثراه به تحصيل و تكميل فقه و اصول پرداخته و هميشه ملازم اين بزرگان بود تا به مقام شامخ و درجه رفيعه اجتهاد نائل گشت و همان اساتيد به وى شهادت نامه اجتهاد داده اند.»(1)

شهيد ميرزا على ثقة الاسلام تبريزى مى نويسد:

«آقا ميرزا صادق آقا، فرزند ميرزا محمد، فرزند مولى محمدعلى قره داغى تبريزى، يكى از فحول محققين و از يگانه دانشمندان، فقها و اصوليينى است


1- مقاله بيان صادق، كيهان انديشه، شماره شانزدهم، ص 79 به نقل از نقباءالبشر، ج 2، ص 873.

ص: 163

كه در علم اصول الفقه، داراى مشربى تازه و ويژه است و آن را از استاد محقق خود، شيخ هادى تهرانى نجفى قدس سره فرا گرفته است. او مجتهدى است زاهد، عابد، بسيار كم حرف و متمايل به انزوا و گوشه گيرى و داراى آثار و تأليف نيكويى است. مثل: مباحث الفاظ، مشتقّات و كتابى در فقه كه من بخش طهارت آن را ديده ام... و پدرش، مرحوم ميرزا محمد، نيز يكى از علماى عصر خويش و دانشمندى مورد اعتماد و مشاور بالبنان بوده و نزد عوام و خواص تبريز مقبوليّت و محبوبيّت داشته و به عنوان بالا مجتهد خوانده مى شده است.(1)

مهدى مجتهدى مى نويسد:

«ميرزا صادق آقا شاگرد ارشد شيخ هادى تهرانى بود. شيخ هادى تهرانى در علم اصول سليقه خاصى داشت، مخصوصاً در مباحث الفاظ باگفته هاى شيخ مرتضى انصارى و ساير علما منطبق نبود. آقا ميرزا


1- مرآة الكتب، ميرزاعلى ثقة الاسلام تبريزى، تبريز، 1363، ج 1، ص 108.

ص: 164

صادق آقا پس از مراجعت به آذربايجان، طريقه استاد را در آن سامان رواج داد؛ به قسمى كه امروزه چند تن از علماى تبريز و خوى پيرو شيخ هادى تهرانى هستند.(1)

... وى به اين استادش بسيار عقيده مند بود و نظرات او را فوق العاده دقيق و عميق مى دانسته است.»(2)

شيخ آقا بزرگ تهرانى مى نويسد:

«جمعى كثير از حوزه درس او فارغ التحصيل شده اند كه در ميان آنان، برخى امروزه صاحب وجاهت و مكانت علمى هستند و اصولاً آقا ميرزا صادق آقا وجود خويشتن را وقف سود رسانى، تدريس و نشر احكام اسلام كرده است.»(3)

آقاى عبدالعلى كارنگ مى نويسد:

«مرحوم حاج ميرزا قاسم گرگرى كه قريب يكصد سال عمر كرد، مجتهدى بود اهل زهد، ورع و تقوا و


1- رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، ص 103.
2- همان.
3- طبقات اعلام الشيعه، نقباء البشر ج 2، ص 874.

ص: 165

مورد احترام عوام و خواص. استقامت او در عبادت و موازين ديانت زبانزد خاص و عام بود و به مرحوم آقا ميرزا صادق آقا كه سمت استادى بر او داشت، احترام فراوانى قائل بود.»(1)

در قم

برخى از بزرگان معاصر آن مرحوم نقل كردند كه در زمان اقامت آقا ميرزا صادق آقا در قم، زعيم حوزه علميه، مرحوم آية اللّه حائرى، چند بار اصرار فرمود كه آية اللّه تبريزى تدريس كنند اما آن بزرگوار امتناع مى كرد. همواره آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى مقام علمى و فقهى آية الله آقا ميرزا صادق آقا را محرز مى دانست.(2)

دكتر موسى جوان در كتاب «مبانى حقوق»، در باره انديشه هاى آية الله ميرزا صادق آقا تبريزى مى نويسد:

«ميرزا صادق آقا در توضيح و بحث از مطالب علمى، روش مخصوص دارند و اغلب تحت عنوان مباحث لفظى به تجزيه و تحليل از معانى مى پردازند و حقايق برونى را به امور واقعيّه نفس الامرية تعبير مى نمايند و


1- آثار باستانى، آذربايجان، ج 1، ص 340.
2- مقاله بيان صادق، ص 80.

ص: 166

از اين راه، واقعيّات را تحت دقّت و مطالعه قرار داده اند؛ اما در طرح مسايل از روش و رويّه دانشمندان ديگر فقهى، خارج نگشته و مباحث را به همان اسلوب و عبارات معموله در كتب فقهى و اصولى به عربى نگاشته اند و نقل از افكار ايشان دز چند جهت مفيد و سودمند خواهد بود.

دانشمند مزبور راجع به تشكيل زبان و پديد آمدن لغات و لسان در ميان اقوال، نظريه مخصوصى بيان و طرح نموده اند و معتقد شده اند كه لغات اصليه هر زبان در نتيجه تناسب داتى و فطرى با معانى آن ها پديد آمده اند و از اين جهت وضع الفاظ و لغات را تعيّنى مى دانند، نه تعيينى و چون معانى در قالب الفاظ تعبير گشته اند از نظريّه مزبور چنين نتيجه گرفته شده كه ماهيّت الفاظ و لغات و اصطلاحات فقهى در معانى لغويه و عرفيّه استعمال شده اند، نه اين كه از ناحيه شارع اسلام، جعل و وضع شده باشند، و احكام عقليّه نيز احكام واقعيّه نفس الامر مى باشند. اين عقايد در اساس مطلب با افكار مكتب تاريخى حقوق بى شباهت نمى باشد.

نويسنده كتاب مبانى حقوق، در بررسى نظريّه آية اللّه ميرزا صادق آقا تبريزى با گشودن پنج فصل، مطلب را پى گرفته است:

1. روش دانشمندان فقهى در تحقيقات علمى؛

ص: 167

2. نظريّه ميرزا صادق آقا راجع به بعضى مباحث اصولى و فقهى؛

3. نظريّه ايشان راجع به چگونگى وضع و واضع در لغات و الفاظ و تشكيل لسان و زبان؛

4. نظريّه ايشان راجع به حقيقت لغويه و حقيقت عرفيّه؛

5. نظريّه ايشان راجع به حقيقت شرعيّه.

او در ادامه سخن، چنين مى نويسد:

«مرحوم ميرزا صادق آقا، مطالب را با واقعيت ها و اتّفاقات و عرف و رسوم مردم و احتياجات آنان منطبق ساخته و حقايق را از اين وقايع و اتفاقات، منكشف داشته اند و از مفاهيم ذهنيّه به تحقيق نپرداخته و به همين جهت مانند دانشمندان اصالت اجتماعى و يا پيروان مكتب حقوقى اصالت واقع، به واقعيت ها نزديكتر شده اند. يقين دارم هرگاه دانشمند معظّمِ مزبور و افكار ايشان خصوصاً راجع به تشكيل زبان و لسان در ميان اقوام، در كشورهاى اروپايى پديد آمده بود، شهرت ايشان افزونتر از دانشمندان معروف اروپايى عالمگير مى شد.

ص: 168

امثال مرحوم ميرزا صادق آقا در ميان دانشمندان فقه اسلامى بسيار اند وظيفه محققّين ما است كه افكار علمى هريك از آنان را به همان روش و طريقه، به فارسى نقل نمايند در اين صورت ملاحظه خواهيد نمود كه پايه علم حقوق در كشور ما به چه مقامى خواهد رسيد. و از اين راه چه خدمتى به عالم علم و دانش انجام داده خواهد شد.(1)

آثار تأليفى

آية الله آقا ميرزا صادق آقا از فقها و دانشمندان و اصوليينى است كه آثار گرانبهايى در زمينه فقه و اصول از خود به يادگار گذاشته است.

دكتر موسى جوان، مؤلف كتاب «مبانى حقوق»، نظريه آية الله ميرزا صادق آقا را به طور مشروح و مبسوط آورده و در حقوق تطبيقى، نظريّه آن عالم و فقيه بزرگوار را برترين نظريه عنوان نموده است.(2)

آثار علمى وى در زمينه فقه و اصول، كه حاوى نظرات استوار و افكار ابتكارى است، به قرار زير مى باشد:


1- دكتر موسى جوان، مبانى حقوق، تهران، 1326، ج 2، ص 138 _ 234.
2- ر.ك: مبانى حقوق، موسى جوان، ج 2، ص 138 به بعد.

ص: 169

1. شرح تبصره طهارت تا احكام سلس.

ثقة الاسلام تبريزى مى نويسد: «او داراى تأليفات و آثارى نيكويى است... و كتابى در فقه كه من بخش طهارت آن را ديده ام.»(1)

2. رساله عمليه فارسى، شامل اصول دين و مسائل اجتهاد و تقليد، در سال 1323 ه .ق. چاپ شده و نسخه اى از آن نزد نويسنده موجوداست و محتواى اصول دين ومسال اجتهاد و تقليد تا مبحث مصارف خمس است.

3. رساله عمليه فارسى موسوم به واجبات احكام، چاپ شده در سال 1345، از طهارت تا ديات.(2)

4. رساله اى موسوى به شرائط عوضين، رساله اى است در فقه به طور مبسوط.(3)

5. رساله در ربا.

6. رساله اى در انتصاف المهر بالموت.

7. حاشيه بر وسائل النجاة. ملاعلى خيابانى مى نويسد: نسخه آن را به خط شريفش نزد يكى از احباب ديدم.

8. رسالة فى بعض مسائل الصلواة.

9. رسالة موسوم به فوائد در مسائل متفرقه فقهى، چاپ شده در سال


1- مرآة الكتب، ص 108.
2- ر.ك: علماى معاصرين، ص 157.
3- ر.ك: شيخ آقابزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعه، اسماعيليان، قم، ج 13، ص 45.

ص: 170

1351، كه نسخه اى از آن نزد نويسنده موجود است.(1)

ب اصول فقه:

10. المقالات الغريه فى مباحث الالفاظ مشتمل بر يك مقدمه و چند مقاله، چاپ شده در سال 1317 ه .ق.(2)

12. المشتقات، چاپ شده در سال 1319 ه .ق.

ج سروده هاى آقاميرزا صادق آقا:

آية الله ميرزا صادق آقا با اينكه ايرانى بود و زبان عربى، زبان مادرى وى نبود، در ادبيات عرب تبحر و تبرزى در خور توجه داشت و اشعار و قصائدى عربى در موضوعات مختلف سياسى، اجتماعى و در مصائب آل البيت عليهم السلام سروده است:

13. قصيده اى در رثاى امام جمعه شهيد تبريز، مرحوم ميرزا عبدالكريم كه همراه فرزند برومندش بيوك آقا در روز عيد نوروز به قتل رسيد.

علامه امينى در شهداء الفضيلة مى نويسد: «حاج ميرزا عبدالكريم در ماه جمادى الآخر روز پنجشنبه سال 1336، همراه پسرش كه شايستگى جانشينى پدر را داشت، با آتش گلوله اى كه به سويشان شليك شد به شهادت رسيد. آن هم فقط به اين دليل كه به بدعت هاى تازه به دوران


1- ر.ك: اعيان الشيعه، ج 7، ص 367.
2- ر.ك: الذريعه، ج 21، ص 41.

ص: 171

رسيده هاى فرنگى مآب، ايمان نياوردند و بر اعمال خلاف ايشان صحه نگذاشته اند. در روز شهادت اين پدر و پسر كه روز نوروز بود، همه طبقات، به خصوص علما، بسيار اندوهگين شدند و فقيه اكبر، آية الله ميرزا صادق، فرزند علامه اوحد ميرزا محمد، فرزند برجسته مولى محمد على تبريزى، با قصيده اى وى را مرثيه گفت كه ما فقط آغاز و پايان آن را مى آوريم:

أكذا يهدّ الكفر دين محمد والمسلمون بمنظر و بمسمع؟

قتلا كما قتل الحسين و شبله بمريّش و مسدد و مهند(1) 14. قصيده اى در بيان نهضت حسينى و ذكر مصيبت جانگداز عاشورا:

ماللكرام الى العلى عذر اذا قعدوا و قائم سيفهم بيمين

و نهارها ممحوة آياته كالّيل ممدود الظلام دجين(2) 15. قصيده اى غرّا در رثاى شبه النبىّ و سبط پيامبر، حضرت على اكبر صلواة اللّه عليهما:

أيا غافلا و الموت ليس بغافل و سهم المنايا عنك ليس يحول

لقد غاب نجم من ذوابة هاشم فلا طالع منها سواه عديل(3)


1- شهداء الفضيله، ص 393؛ جنگ خطى مرحوم آية الله دروازه اى كه اختلاف نسخه و فزونى وك كاستى هايى با شهداء الفضيله دارد.
2- ر.ك: وقايع الايام، محرم، ص 417.
3- همان، ص 495.

ص: 172

اين قصيده در حدود شصت بيت است كه برخى از دانشمندان به شرح آن پرداخته اند، به نام «انوار الحقايق فى شرح القصيدة المنشأة فى مدح اشبه الناس بخير الخلائق» و آغازش اين بيت است:

أتنوى بقاء الرّكب و هو رحيل و لا ظلّ يوماً دام ليس يزوٍّو ارجو نجاتى منكم دون غيركم و راجى سواكم فى الجحيم يخلزند پارساى ديگرى به نام آقاميرزا رضا داشت كه تا اين اواخر در قم ساكن بود و اخيراً بدرود حيات گفت. ظاهراً مرحوم آقا ميرزا صادق آقا از طريق پسر داراى نوه نيستند، ولى از قرار مسموع، فرزند ذكورى از همين آقا ميرزا رضا در قيد حيات است. نوادگان دخترى آقا ميرزا صادق آقا در تبريز و قم هستند كه برخى در كسوت روحانى و اهل علم اند و موفق به خدمات علمى و دينى مى باشند.

وفات

آقا ميرزا صادق آقا در سال 1351 ه .ق. در روز جمعه ششم ذى القعده در شهر قم دارفانى را وداع نمود و در جوار فاطمه معصومه عليهاالسلام آرميد و همان گونه كه در حياتش مظلوم بود، در وفاتش نيز مظلوم واقع شد؛ زيرا رژيم پهلوى از بيم احساسات پاك مردم متدين، در آذربايجان و قم و تهران، از برگزارى مجالس زياد در بزرگداشت او ممانعت به عمل آورد. علما وشرعا با سردون اشعار و بيان مواد تاريخ، حادثه رحلت جانفزاى اين عالم ربانى را در صفحات درخشان تاريخ خونين تشيّع ثبت و ضبط كردند.

ص: 174

قد أنجاه الله من أيدى الظلمة قوام ملت و دين بود و مقتداى أنا طوارقه

اصبح الدهر بعده مستقيلا ظل يرجوك فى لواحقه

لويكن للعلأ غيرك اهل انت تاج على مفارقه

و اذا يركب الاناس جيادا انت تعلو على عواتقه

أرغمت دونك الانوف اذا حبلك اجتاز فى مناشقه

توأم انت و الحجى فاحمدنه اكثر الناس غير ذائقه

انت امّ البيان غيرك امسى خابطا فيه من تشادقه(1) ولله الحمد اولاً و آخراً و صلى الله على سيدنا محمد و آله و سلّم.


1- ديوان خطى، مرحوم حاج ميرزا يوسف مجتهد، ص 68.

ص: 175

انگيزه تاليف كتاب

محمد هادى امينى

ص: 176

امام جواد عليه السلام فرمود: هركس قبر عمّه مرا در شهر قم زيارت كند؛ بهشت الهى ارزانى او باد.

خداى من! تو پناهگاه منى به هنگامى كه راهها با همه وسعت بر من دشوار شوند و فراخناى زمين بر من تنگ گردد. خداى من! مرا به نيكى فرمان دادى، نافرمانى كردم. و مرا از بديها نهى كردى و من مرتكب منهيات شدم. اكنون نه بهانه اى دارم تا از آنچه رفته معذرت خواهم و نه پشتيبانى تا از او يارى جويم.

خداى من! روزىِ حلالت را بر من بگستران، و عافيت در بدن و دين عطايم فرما، واز وحشتى كه دارم در امان دار و مرا از آتش دوزخ ره گردان.

خداى من! مرا با سياست كيفر نفرما و به عذاب ناگهانى گرفتار نساز و بدى جنّ و انس بدكردار را ازمن دور ساز.

خداى من! از داشن محزونت مرا ياد ده. و با پرده ستاى خود محفوظم دار، و هستى ام را با حقايق مقربان درگاهت مزيّن فرما و راه روش اهل گرايش بسويت را به من بياموز.

گزيده اى از دعاى عرفه

ص: 177

اين اثر را به پيشگاه مقدس حضرت بقية الله الاعظم، حجت خدا بر خلق، خاتم اوصياى رسول گرامى اسلام، مهدى منتظر _ ارواحنا له الفدا _ تقديم مى دارم. يابن الحسن! اثر حاضر كه بازگو كننده داستان زندگى عمه ات _ كريمه اهل بيت عليهاالسلام _ فاطمه دختر جدّ بزرگوارت موسى كاظم عليه السلام است به حضورتان تقديم مى دارم و اميدوارم به خواست الهى مورد قبول حضرتعالى واقع گردد و از اين طريق مورد اقبال عموم قرار گرفته، از آن بهره كافى و حظّ وافى برده شود.

محمد هادى امينى

ص: 178

مقدمه

ص: 179

خاندان پيامبر و فرزندان على و فاطمه عليهماالسلام در طول زندگى به اندازه اى باد حزن و اندوه و رنج و زحمت و مصيبت و تعقيب و گريز را بردوش كشيده اند كه غير ايشان از آغاز خلقت تاكنون به آن مقدار متحمل نشده اند. در خلال اين مراحل سخت و طاقت فرسا، و در طول اين اوضاع و احوال تيره و تارى كه بر آنها گذشت يا آنها اين مراحل را پشت سرگذاشتند، صبور و اميدوار و ساكت و آرام بوده و فضل و خشنودى حق را خواستار بودند. آنان رو به صحرا و بيابان گذاشتند و بى هيچ راهنمايى در زمين به راه افتادند و به سختى و مشقت و تنگدستى دچار شدند. شهر و ديار و خانواده را ترك گفته و در منزلى بطور دائم اسكان نيافتند. نه پناهنگاهى بود تا آنان در برگيرد و نه مكانى كه ايشان را دور هم جمع كند. همه اين امور به خاطر قساوت حاكمانى بود كه بر مسند خلافت اسلامى كه از ناحيه پيشينيان آنان از زمان وفات رسول مكرّم اسلام، غصب شده بود تكيه زده بودند و با شدت و خشونت فراوان با آنان برخورد مى كردند بدون آن كه از شرف و انسانيت بوئى برده باشند و از رفتار ناشايست خود شرمسار گردند.

دودمان پيامبر وطن مادرى خود را ترك كردند و از شهر جدشان _ مدينه منوره _ دور افتادند و به صورت گروههاى متنوع و مختلف در آمدند و

ص: 180

روزگار آنها را از يكديگر پرداكنده ساخت. اما آنها در برابر ظواهر فريبنده مادى تسليم نشدند و در مقابل بندگان شياطين سر فرود نياوردن و مقام و منزلت دنيوى آنان را از راه بدر نكرد و خشونت و بدخوئى حاكمان و روى آوردن به بيابانهاى بى آب و علف و تعقيب و گريز هيچكدام، آنها را از ياد خدا و اقامه نماز و پرداختن زكات باز نداشت. آنچه گفته شد فقط به مردان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم خلاصه نمى شود. بلكه زنان جليل القدر از ذريه طاهره و زنان دانشمند و فاضل از دختران فاطمه زهرا به دليل آراسته بودن به فضائل اخلاقى از قبيل صبر و ثبات قدم، شهامت و شجاعت و مردانگى و وقار و مقاومت و ايستادگى در مقابل ستم كه خداوند همه آنها را در وجود ايشان به وديعت گذاشته است، داراى آن حالات و اوصاف گفته شده بودند.

و چگونه چنين نباشند در صورتى كه جدائى از شهر و اهل و عيال و پراكنده شدن خانواده و تحمل رنج و مشقّت به خاطر خدا و رسيدن به خشنودى الهى بر آنان سهل و آسمان مى نمود... و بدين خاطر خداوند متهعال آنچه را كه به احدى نداده بديشان بخشيده است. هر شريفى براى شرف آنهاگردن خم كند و هر مستكبرى به فرمان ايشان تن در دهد و هر جبارى براى فضل آنان خضوع كند و هر چيزى براى آنان اظهار ذلت و

ص: 181

خوارى نمايد. زمين به نور ايشان تابان و فائزان به ولايت آنان رستگار گردند. به وسيله ايشان طريق رضوان پيمود شود و بر هركس كه منكر ولايت ايشان است خشم رحمان باشد. اين آيه به همين معنى اشاره دارد:

«ومن يخرج من بيته مهاجراً الى اللّه و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع أجره على اللّه و كان اللّه غفوراً رحيماً»(1)

ترجمه شعر: در وقتى كه به عنوان يك مسلمان كشته مى شوم ترسى ندارم كه كدامين مكان قتلگاه من خواهد بود. زيرا كشته شدنى من در راه خداست و اگر او خواهد به اعضاى جسد پراكنده من بركت مى دهد.

زنان بزرگوار عترت طاهره و آنان كه در دامن ولايت و امامت بزرگ شده اند، همگى به ارزش هاى والاى آسمانى آراسته بوده و به عنوان نمونه هاى برجسته اخلاقى برگزيده شده و به فضيلت و طهارت معروف و مشهور بودند. نكوهش نكوهشگران، آنها را از پيمودن راه خدا باز نمى داشت و هيچ مانع درونى و بيرونى آنان را از پرستش خدا و هدايت مردم و رعايت پرهيزكارى جلوگيرى نمى كرد و بدين لحاظ مسأله اى كه آنان را به سوى انحراف و گمراهى و خروج از راه حق بكشاند براى آنها پيش نيامده است.

اهل بيت عصمت و طهارت با وجود آن كه با انواع ستم و قساوت و


1- سوره نساء / آيه 100.

ص: 182

بى رحمى و يورش و دشمنى و دورى ازاهل و ديار واذيت و آزار رو به رو بودند، ولى در برابر اين مسائل صبر و شكيبايى پيشه كرده و به رحمت و پاداش الهى اميد وار بودند و مشغوليتى غير از تهليل له اله الاّ اللّه گفتن و تكبير اللّه اكبر گفتن و ترجيع انّا لله و انا اليه راجعون گفتن و استغفار استغفر الله ربى و اتوب اليه نداشتند. كسانى كه چون مصيبتى به آنان رسد گويند: ما از خداييم و به خدا باز مى گرديم. به اينان درود پروردگارشان و رحمت او باد و اينانند كه رهيافته اند.(1)

از ميان اين زنان بزرگوارى كه شرح حالشان گذشت، حضرت فاطمه دختر سبط الشهيد امام حسين است كه قبلاً بحث و گفتگو مفصلى در حدود يكصد و پنجاه و دو صفحه درباره ايشان نوشته و به يارى خداوند متعال به زبور چاپ آراسته گرديد.

امروز در برابر بحث وگفتگوى جديدى درباره كريمه اهل بيت جناب فاطمه دختر امام موسى بن جعفر عليهاالسلام ، در برابر شما قرار دارد. بعد از آن كه از تأليف كتاب اول فراغت يافتم و مورد قبول و تعظيم و تكريم خوانندگان گرامى واقع شد و به زبان فارسى ترجمه گرديد، خيلى از آنها درخواست كردند تا درباره دختر موسى بن جعفر عليهاالسلام اثر جديدى را تأليف نمايم. زيرا نياز به وجود اين بحث در كتاب هاى عربى احساس ميشود و از


1- سوره بقره / آيه 157.

ص: 183

داستان زندگى آن بانو در كتابهاى سيره و تاريخ مطالب اندكى وجود دارد كه براى آنها محقق و كاروشگر فائده اى در بر ندارد. علاوه بر اين سخن، براى تأليف اين اثر دليل ديگرى نيز وجود دارد كه در خاتمه اين فصل آن را يادآور خواهم شد.

در واقع تاريخ خاندان پيامبر و حتى بانوان و دختران آنان عليرغم آن كه در طول تاريخ به دلايل مختلف سياسى و اوضاع و احوال حاكم كه در دو عصر تاريك اموى و عباسى بر آنها گذشته باعث شده تا اخبار ايشان گم گشته و يا در نام آنان فراموش شده و نشانه هاى شخصيت آنان و خطابه هاى منبرى و سخنن حكمت آموزشان پراكنده شده بطورى كه هم اينك جز مطالب اندكى كه از عدد انگشتان تجاوز نمى كند به دست ما نرسيده است، با وجود همه اين مماتل شايسته است ه مورد بحث و گفت و گو قرار گيرد و آثار متنوعى درباره زندگى آنها تأليف گردد و شرح حال ايشان و ابعاد اجتماعى و سياسى و اخلاقى زندگى آنان براى عموم مردم تبيين گردد و مردم به سمت و سوى آنها سوق داده شوند.

حضرت معصومه عليهاالسلام از خاندان مطهر علوى و از نوادگان صدثقه طاهره مى باشد. دختران صديقه طاهر، همگى زنانى با كلاس و دانشمند و محدّثه و مهاجر بودند كه خداوند آنان را به ملكه خرد و هدايت و ايمان و

ص: 184

ثبات و اراده آهنين و ايثار و فداكارى اختصاص داد و عفت و طهارت و انگيزه هاى تواناى، حق، غلبه، و كمال را در آنها به وديعت گذاشت. و آنها از امورى كه باعث ذلت و خوارى و خوف و ايضاد در آدمى ر در برابر دشمن انحراف از حق مى شد دورى مى كردند.

اين بانوى محدثه و محابده و دلاور هچنان كه تاريخ مى گويد: دختر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بوده و از طريق او شجره طيبه اش به على عليه السلام مى رسد. ما درشان كنيز بود و به او سكن النويه و نجمه گفته مى شد و برخى خيزران و صقر و أروى نيز گفته اند.

كنيه ايشان امّ البنين است. وقتى امام رضا عليه السلام به دنيا آمد آن بانو طاهر ناميده شد(1)مادر امام رضا و مادر حضرت فاطمه كه موضوع سخن است يكى بوده است.

به تصريح مورخان در سال 183 هجرى در مدينه منوره چشم به جهان گشود. از سينه امامت و ولايت شير خورد و در خاندان ايمان و طهارت بزرگ شد. از پدر بزرگوارش ارزش هاى والاى انسانى را به ارث برد بطورى كه در عقيده و عبادت و دانش و حكمت و طهارت نفس عفت و ادب و نسب نبوى و شرف علوى و طهره فاطمى مثل اعلا و نمونه روشن محسوب مى شود.


1- المناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 367.

ص: 185

حضرت فاطمه زير نظر برادر امام رضا عليه السلام بزرگ شد. زيرا از نهال ولادتش پدر او به دستور هارون الرشيد دستگير و زندانى شد. بدين جهت برادرش سرپرستى او و ديگر خواهران و برادرانش را بر عهده گرفت. حتى تمام يتيمان و بى خانمان از خاندان على و فرزندان حسن و آنان كه برادرشان به شمشير جور و ستم در جنگها و سرزمينهاى مختلف كشته شده بودند و قبلاً تحت حمايت پدرش موسى كاظم قرار داشتند، تحت حمايت و نگهدارى او قرار گرفتند.

در روايت آمده كه امام پانصد نفر عائله داشت و مرتب مخارج آنان را پرداخت مى نمود. اين عمل امام و بر عمده گرفتن دخل و خرج نيازمندان زنه روشنى از عطا و بخشش و نجابت و انفاق در راه خدا، يارى فضيلت و سركوبى رذيلت و از بين بردن فقر و ندارى است. و اين عمل _ به جان پدرت سوگند _ از جهاد با شمشير و بذل خون و داراى و خانواده در راه خدا كمتر نيست.(1)

به تحقيق فاطمه معصومه داراى دين استوار و راستين بود و از ماسوى الله بريده و به خداوند پيوسته بود. او در نهايت تقوى و پارسايى و زهد قرار داشت و چگونه چنين نباشد در حال يكه پدرش پيشوائى جليل القدر و عظيم الشأن و مجتهدى بزرگ و انسان سخت كوش بود كه به بندگى خدا


1- زندگانى حضرت معصومه عليهاالسلام ، ص 34؛ برخى براين باورند كه ولادت آن بانو در ماه ذوالعقده سال 183 هجرى مى باشد.

ص: 186

معروف، بر انجام دادن واجبات الهى مراقب و به صاحب كرامت بودن مشهور بود. شب را با قيام و سجود به پايان مى برد و روز را با دستگيرى از فقرا و رززه سپرى مى كرد. به دليل آنكه داراى حلم فراوانى بود و از كسانى كه به او تعدّى مى كردند گذشت مى كرد. كاظم خوانده مى شد. شخص خطاكار را به احسانش مجازات مى كرد و با عفو و گذشت با مجرم برخورد مى كرد. به خاطر عبادت فراوانى كه انجام مى داد، عبد صالح خوانده مى شد و در عراق به باب الحوائج معروف بود.

حاجات كسانى كه به خدا توسل مى كردند به بركت وجود او برآورده مى شد و از شنيدن كرامت هاى او عقلها به حيرت مى افتاد و هر انسانى تصديق مى كرد كه در پيشگاه خداوند داراى مقام و منزلت ثابت و ابدى است.(1)

دليل تأليف كتاب

حقيقتى كه گريزى از آن نيست. اين است كه براى تأليف اين اثر حكايتى است كه در اينجا به عنوان يك سند ماندگار تاريخى ذكر مى كنم. زيرا علاوه بر دليلى كه براى تأليف اثر حاضر قبلاً در آغاز فصل گفته شد، عامل اصلى در پيدايش اين اثر است.

بعد از آن كه وطن اصلى خودم، نجف اشراف را در سال 1391 هجرى به


1- بطل فخ، ص139.

ص: 187

دلايل ساسى كه بعد از چاپ و نشر كتابم بطل فخّ _ پهلوان فخ _ بر من پيش آمد ترگ گفتم و در تهران اقامت گزيدم.

شعر: مى گويم هرگاه در شهرى زمانى بر من گذشت و آن شهر برايم وطن گرديد و به زودى مرا والد و حيران ساخت. بس آن شهر مرا خشنود ساخت و من وطن بودن آن را رضايت ندادم، زيرا روزگار براى ما وطن نيافريده است.

بعد از سكونت در تهران همچنان به همان عادت و روش ديرين ادامه ادامه و به طور پيوسته مشغول بحث و تحقيق و تأليف شدم. گاه و بيگاه به شهر قم مى رتفم و براى پابوسى آستانه مقدس فاطمه معصومه عليهاالسلام شرفياب مى شدم. با آن كه به خاطر تحولات سياسى كه در كشور ايران به وقوع پيوست، عارضه جسمانى پيدا كردم و على رغم سفرهاى پى درپى كه به قم مى كردم مرا از تشرف به حرم مطهر باز مى داشت. مدت چهار سال به همين منوال گذشت و من خودم را از رفتن به زيارت آن حضرت باز مى داشتم. تا آن كه به منزل علامه جليل القدر جناب محمد فاضل طباطبايى حائرى در شهر رى شاه عبدالعظيم رفتم و در مجلسى كه به مناسبت وفات مادرشان برپا شده بود حضور پيدا كردم و در كنار آقايان فاضلى كه قبلاً آنها را نمى شناختم و ملاقات نكرده بودم نشستم. از جمله

ص: 188

آنها خطيب بزرگوار حاج سيدحسين فرزند علامه حاج سيدحسن درقسمان خراسانى بود.

بعد از استقرار در مكانى كه براى ما اختصاص داشت سيدحسن گفت: شما امينى هستى؟ جواب دادم: بله. گفت: آقا جعفر مجتهدى يكى از نادرين روزگار و مرد عابد و زاهدى است و به كرامت و تهجد و عبادت و راستى و صداقت معروف است. مايل است با شما ديدارى داشته باشد و مرا امر فرموده كه اين پيام را به شما برسانم و اشتياق فراوان او را براى ديدار شما ابلاغ نمايم.

عرض كردم: ايشان را نمى شناسم و نشانى منزل شان را نمى دانم.

پاسخ داد: ايشان در قم زندگى مى كنند و اين آدرس منزل شان است.

مجلس پايان يافت و بعد از چند روز به مقصد قم حركت كردم و به منزل او رفته و به حضور او شرفياب شدم.

او مرا نمى شناخت و قبلاً مرا نديده بود. خودم را معرفى كردم و او با جملاتى كه گوياى لطف و محبّت و كرامت بود به من خوش آمد گفت. بعد، فرمود: چرا شما بطور مرتب به زيارت فاطمه معصومه عليهاالسلام نمى روى؟ چگونه خويشتن را از اين فيض منع مى كنى و به خود جفا مى كنى؟

ص: 189

قضايا و مسائلى كه مرا آزار مى داد با او در ميان گذاشتم. عرض كردم: حوائج و خواسته هاى داشتم و مدتى براى آن بانو عرضه كردم اما پاسخى نشنيدم و جوابى نگرفتم لذا زيارت ايشان را ترك كردم و تا به امروز به زيارت ايشان نرفته ام.

فرمود: بانو دورى شما را نمى پسندد و تمام خير و سعادت در زيارت آن بانو نهفته است و اگر خدا بخواهد به حول و قوه الهى خواسته هاى تو تحقق مى يابد. «و عسى أن تحبوا شيئاً و هو كره لكم...» شايد خير و صلاح دنيا و آخرت شما در دير برآورده شدن حاجاتت باشد. آن بانو كريمه اهل بيت اند و شايسته نيست كه انسان از زيارتش خوددارى كند و به آستانه او توسل نجويد...

او را زيارت كن و به رويّه پيشين خود برگردد و زيارت آن بانوى بزرگوار را دوباره از سر بگير و ان شاء الله يك بحث علمى و ادبى به زندگى ايشان اختصاص بده. از شنيدن سخنانش بهت و حيرت تمام و جودم... را فراگرفت.

از ملاقات او پرسشهاى درونى من آسودگى يافت. اين مرد چگونه و از كجا به اين شكل صحيح مى داند كه زيارت حضرت معصومه را ترك كرده ام؟

ص: 190

بعد از آن كه با او پيمان بستم كه سخنانش را بشنوم و به خواسته اش عمل نمايم از نزد او برخاستم و به زيارت بارگاه ملكوتى حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام شرفياب شدم. از آنچه كه رخ داده بود با او سخن گفتم و با او عمد بستم كه اگر خداوند توفيق دهد و مرا يارى نمايد درباره زندگى ايشان كتابى بنويسم. به تهران برگشتم و چند هفته سپرى نشده بود كه شروع به نوشتن كتابى كردم كه هم اكنون در مقابل شما قرار دارد.(1)

هر انسان شريفى كه در اين كتاب نظرى بيفكند تمام فضائل و كمالاتى را كه فاطمه معصومه عليهاالسلام از پدر و اجداد طاهرينش به ارث برده، خواهد يافت. اين فضائل و كمالات گوياى آن است كه اينان نسبى روشن و شرفى عالى و گوهرى والا و كرامت و عزتى آسمانى و طهارتى واقعى دارند كه پيوسته از يك نسل طيّب به نسل مطهر و پاكيزه ديگرى انتقال يافته و از سينه ايمان و رسالت و امامت شيرخورده بطورى كه هيچ شرف و خاندان و نسبى با او برابرى نمى كند.

در خاتمه از خداوند متعال مى خواهم مطالب اين كتاب را براى خوانندگان مفيد و سودمند قرار دهد و آن را زمينه اى براى تأليف بهتر و برتر قرار دهد و به لطف و كرمش آن را بپذير و مرا به آنچه كه در آن خير و راستى و خشنوديش هست موفق بدارد و سرانجام همگان را خير و نيكى


1- مطالب السؤال، ج 2، ص 61؛ الصراط السوى، ص 388.

ص: 191

ختم نمايد.

ربّنا عليك توكلنا، و اليك أنبنا واليك المصير

شكر پيوسته و دعاى وافر من نثار كسانى باد كه در اين تلاش يارى ام كردند و با احساسات و عواطف گرم و بزرگوارى و بخشندگى اعتقادى مورد لطفم قرار دادند. از خداى بزرگ مى خواهم آنان را در سايه حمايت و حراست خود قرار دهد و خطاهاى ما را اصلاح نمايد و به پيمودن طريق حق و خير و هدايت موفق دارد و ما را نصرت و يارى فرمايد كه او بهترين مولا و ولىّ توفيق است.

بارخدايا! مرا به حيات و ممات محمد و آل محمد زنده كن و بميران. و جان و مرا بر آئين آنان بگير و در زمره آنن محشور فرما و لحظه اى در دنيا و آخرت ميان من و آنان جدائى نينداز

تهران _ ايران 1363 شمسى / 1405 هجرى

ص _ 548_ 1785ابوعلى

محمدهادى امينى

عفى الله عنه و عن والديه

ص: 192

ص: 193

دختران امام موسى كاظم عليه السلام

ص: 194

درباره تعداد دختران امام موسى بن جعفر عليهماالسلام از مادران مختلف در سخنان مورخان اختلافات متعدد و نظرات متقابل و سخنان مخالف وجود دارد. اين اختلاف در دختران موسى بن جعفر خلاصه نمى شود بلكه در تمام فرزندان و نوادگان ائمه معصومين عليهم السلام به صورت كلى جريان داشته و به طورى كه نسبت به فرزندان يك امام در ميان مورخان اتفاق نظر پيدا نمى شود تا چه رسد به همه ائمه. از همه جوانب اين اختلاف نظر از دو عامل نشأت ميگيرد ومن از روزگاران قديم در خلال بحث هاى تاريخى به آن دو عامل دست يافتم:

1. ذريه طاهره به جهت ترسى كه از دشمنان اموى و عباسى داشتند از انظار عمومى دورى مى جستند و در محافل و مجالس عمومى حضور پيدا نمى كردند. كسانى بودند كه انتظار روزى را مى كشيدند كه حوادث تلخ بر آنن پيش آيد تا به آنان هجوم برده و به آنان آسيب و زيان جدى برسانند و آنان را گرفته و در زندانهاى تاريك و بازداشتگاه ها نگهدارند. علاوه بر اين كه آنها از حريّت و حرمتى كه يك فرد در جامعه از آن برخوردارست محروم بودند. آنها از زمان ولادت و ايام كودكى از طرف قدرت حاكمه وقت، مطرود و متروك و مهجور مى شدند تا در يك سرزمينى ماندگار نشوند و خانه اى آنها را به دور هم جمع نكند.

ص: 195

خداوند چهره روزگار را خندان نكند گرچه بخندد در حالى كه خاندان پيامبر مظلوم واقع شده و مقهور و مطرود گرديده و از خانه خود دور گشته اند گويا جرم غير قابل بخشش مرتكب شده اند.

اين امر باعث مى شدتا ذريه طاهره وطن مقدس و شهر جدّشان را ترك گويند و بابيم و ترس از آن خارج شوند و در صحراها و بيابانها به راه افتند و به سرزمين هاى مجاور و شهرهاى دورى كه جنگل هاى انبوه وكوه ها و غارهاى فراوان دارد روى بياورند. برخى از آنان در شهرى استقرار پيدا مى كرد و براى موت طولانى با ورع و تقوى و زهد و عبادت و دعوت به سوى خدا زندگى مى نمود تا وقتى كه اجلش فرا مى رسيد و آنگاه شناخته مى شد و مشهور مى گشت. بخرى ديگر، اوضاع و احوال زمان و دورى از اهل و عيال بر او فشار مى آورد و روزگار بر او سخت مى گرفت و بدون زاد و توشه رو به صحرا مى گذاشت و اخبارش از همه پنهان مى ماند و مرگ به سراغش مى آمد و به آنچه كه ايشان و تاريخ از آن بى خبر است، روى آورد به طورى كه نه كسى بر حالش واقف شد و نه تا امروز خبرش به كسى رسيده است مگر آن كه خداوند وارث زمين و ساكنان زمين گردد. حكومت جهان به دست مهدى عليه السلام صاحب زمان افتد.

2. مورخان و ناقلان اخبار و حوادث آنگونه كه شايد و بايد به تحقيق و

ص: 196

بررسى پيرامون سرگذشت ائمه اطهار عليهم السلام نپرداخته و توجه و عنايت لازم بدان نداشته اند. اين مسأله به جهت ترس از قدرت ستمگر حاكم بود كه اين خود عامل مؤثر در سركوبى عدالت و شكستن عواطف و كشتن نفوس و شكستن قلم و تحريف تاريخ و نابودى حريّت و آزادى و ارزش هاى والاى انسانى و اخلاقى به شمار مى رود.

همچنان كه ترس از حاكمان جور دستم عامل مؤثرى در سوق دادن گروه ها به سوى ولوله و اضطراب فكرى و اجتماعى براى نابود ساختن گروه ها و اجراى و تضعيفقوى و پنهان ساختن راه رشد و صواب و بالاخره سوق دادن امت اسلامى به طرف فنا و نيستى به حساب مى آيد.

يا به جهت آن بوده كه مورخان از محبت و دوستى خاندان پيامبر روى گردانيدند و ميل و رغبتى براى تحقيق و بررسى سرگذشت ايشان نشان ندادند. و اين سخنى است كه تاريخ آن را تأييد و اثبات مى كند زيرا مورخان و ناقلان اخبار و حوادث در قرن هاى اوليه اسلام آنچه را كه باعث خشنودى خليفه و امير و حاكم مى شد ثبت و ضبط مى كردند ولو اينكه آن سخن مستلزم جعل و تحريف و دروغ پردازى و اقرار حق واقع مى بود. و بدين جهت جمع زيادى از صحابه و ناقلان حديث و اخبار و تاريخ به دليل سعى و تلاش فراوان و زودهنگامى كه در تحريف حقايق و وقايع و خارج

ص: 197

كردن حقايق از صورت اصلى و شكل واقعى نشان مى دادند به مقامات و منازل بزرگى در حكومت رسيدند. به اين خاطر دكتر كيالى در اين باره تأمل و تعميق كرده و چنين گفته است:

«همانا تاريخ اسلام، تاريخ عرب است و عرب در بحث و گفتگوى تاريخى شان كه يك بحث و گفتگوى علمى خالى از غرض و هوى باشد كوتاهى كرده اند. اكثر كسانى كه در عصر اموى و عباسى به نگارش تاريخ اسلام پرداخته اند از مسير حق كناره گرفته و تحت تأثير عواطف قرار داشته اند. بر اين اساس متأخرانى كه اهل نقد و بررسى هستند نمى توانند وقايع و حقايقى را كه روى داده به طور صحيح و كامل استخراج كنند و آنان را به يك ديگر ارتباط دهند و علل و اسباب را روشن و قبايح را بيان نمايند. در صورتى كه اين مسأله از مهم ترين مقاصد تاريخ به شمار مى رود. جهان اسلام هميشه به مثل اين مباحث نياز مهمى دارد. براى جهان اسلام مهم است كه دگرگونى حكومت قبل از اسلام و بعد از اسلام را بداند و نيز علل وقايعى كه با قضيه خلافت و خلفاء همراهى كردند و آنچه كه در زمان ايشان به وقوع پيوست را بداند و براى عالم اسلام اين مسأله مهم است كه بداند چرا دولت هاى اسلامى متعدد متفرق گرديدند و چه جنگ ها و خدماتى در زمان دول اسلامى انجام شد و چگونه اين

ص: 198

دولت ها منقرض شده و دولت هاى ديگرى جاى آنها را گرفتند؟

و چه خدماتى به تمدن اسلامى و به كسانى كه پايه هاى آن را بنياد نهادند ارائه داده اند؟

و نيز براى جهان اسلام مهم است كه بداند چه عواملى باعث تسريع در فتوحات و گسترش آن و ترويج اسلام به دست امتها و قبائل _ على رغم اختلاف مذاهبشان _ گرديد؟ و بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم چگونه اختلاف پيدا شد و بنى هاشم از حقشان دور نگهداشته شدند؟ علل و عوامل انحطاط مسلمانان و اين تا به اين حد تنزّل كرده اند جهت راهنمائى كه به وحدت كلمه مسلمانان منتهى مى شود كدامند و راهنمايى كه باعث حركت هاى دينى و سياسى و اقتصادى و ادبى و علمى در جهان اسلام مى شود كدام است؟ آيا امكان دارد با مراجعه به بحث تاريخى قديم و اعتماد بر آنها، گذشته را جبران كرد؟ يا آنكه بايد به بحث و گفتگو و عمل روى آورد و با نهايت جديت و نزاكت به حقيقت يابى و شناخت واقعيت پرداخت، تا بتوان به علل و عوامل مسأله دست پيدا كرد و آنها را استخراج نمود. و آنچه را كه براى آمادگى نسل جديد براى تحصيل مقومات دانش و جنبش و تمسك به انسان كامل و سيره و تعاليم او و تعاليم كسانى كه از سيره او پيروى كردند و به آيين او عمل نمودند و به نور او روشنائى گرفتند

ص: 199

و چراغهاى شريعت و دليل حق و كعبه زندگى خجسته و نمونه زهد و تقوا بودند _ لازم است بيان نمود.(1)

در حقيقت تاريخ يا نگارندگان تاريخ درباره ذريه طاهره بطور كلى انصاف و عدالت را رعايت نكرده اند و لذا درباره تاريخ ائمه مصعومين و فرزندان و نوادگان ايشان اختلاف و كشمكش پيدا شده است. براى نمونه در اينجا به برخى از نصوص و متون اصلى اشاره مى شود.

ابوالحسن على بن عيسى اربلى گفته است:

براى ابوالحسن موسى بن جعفر سى و هفت فرزند پسر و دختر وجود داشت.(2)

ابو محمد عبدالله بن احمد بن خشّاب بغدادى متوفاى 567 ه .ق. مى گويد: براى امام هفتم از مادران مختلف بيست فرزند پسر و هجده فرزند دختر وجود داشت.8(3)

سبط ابن الجوزى متوفاى 654 ه .ق. مى گويد: مورخان گفته اند: امام هفتم بيست پسر و بيست دختر داشت.(4)

كمال الدين محمد بن طلحه عدوى شافعى متوفاى 652 ه .ق. آورده است: درباره اولاد آن حضرت گفته اند: بيست پسر و هيجده دختر داشت.(5)


1- الغدير، ج 4، مقدمه.
2- كشف الغمّه، ج 2، ص 236؛ الارشاد، ص 302؛ الصراط السوى، ص 389.
3- كشف الغمّه، ج 2، ص 237.
4- تذكرة الخواص، ص 351.
5- مطالب السؤال، ج 2، ص 65.

ص: 200

ابوجعفر رشيد الدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى بغدادى متوفاى 588 ه .ق. مى گويد: سى فرزند داشت. و برخى گفته اند سى و هفت فرزند داشت. هيجده پسر و نوزده دختر از زنان متعدد.(1)

امين الاسلام فصل بن جن طبرسى از بزرگان قرن ششم ه. چنين آورده است: فصل ششم در بيان اولاد آن حضرت. ايشان داراى سى و هفت فرزند پسر و دختر بودند.(2)

نسب شناس معروف، سيد جمال الدين احمد بن على حسنى متوفاى 828 ق. مى گويد: امام موسى كاظم شصت اولاد داشت، سى و هفت دختر و بيست و سه پسر. از اين تعداد پنج نفر درگذشتند و در اين باره اختلافى وجود ندارد.

آنچه گفته شد بخشى از سخنان متناقضى است كه نقطه پايان ندارد. و اين همان چيزى است كه مرا واداشت تا در اين فصل اسامى دختران امام موسى كاظم را به صورتى نيكو بيان نمايم و براى هركدام آنان فصلى جداگانه اختصاص دهم و مصادر و منابعى را كه اين اسامى در آنجا ذكر شده معرفى نمايم. دوست دارم هر بانوئى كه اسمش در منابع و مأخذ آمده، در زير اسم آن بانو به ذكر آن منبع بسنده كنم بدون آنكه اشاره اى به شرح حال او داشته باشم مگر برخى بانوان مشهورى كه از جمله آنها


1- المناقب، ج 4، ص 326.
2- اعلام الورى، ج 2، ص 312؛ من امهات اولاد شتّى.

ص: 201

حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام است كه اين اثر به خاطر او تهيه و تنظيم شده است. و شما به زودى در صفحات آينده اين مطلب را خواهيد يافت و آن ثمره بحث و تتبّع مداوم و پيوسته و در عين حال ناچيز ماست كه به حول و قوه الهى انجام گرفته است.

از سوى ديگر، تذكره نويسان و كسانى كه شرح حال بزرگان را مى نويسند در اين نكته اتفاق نظر دارند كه تمامى فرزندان امام موسى كاظم عليه السلام صاحب فضائل نفسانى و كمالات معنوى و مراتب عاليه بودند و در فرهنگ هاى لغت شرح حال و تاريخچه زندگانى آنان آمده است و اين كه اهل وضوء و نماز و عبادت و تقوا بودند و براى هر يك از آنها فضيلت و منقبت مشهورى است.(1) در حديثى آمده است: براى هريك از فرزندان ابوالحسن موسى كاظم عليه السلام عمل نيك و ستوده مشهورى است.(2)

اما اسامى دختران آن امام به ترتيب حروف الفبا از اين قرار است:


1- عمة الطالب، ص 196 _ 197؛ الصراط السوى، ص 390.
2- كشف الغمة، ج 2، ص 236؛ الارشاد، ص 303.

ص: 202

ص: 203

امّ ابيها

اين بانو در تاريخ به اين نام شناخته مى شود و زن صالحه و عابده اى بوده و اهل عقل و خرد و انديشه و كمال بوده است. ابن اثير در جائى كه حوادث سده 231 ه .ق. را يادآور مى شود، چنين مى نويسد: در اين سال امّ ابيها دختر موسى بن جعفر و خواهر على بن رضا چشم از جهان فروبست.

الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 26؛ رياحين الشريعه، ج 3، ص 356؛ اعيان اليشعه، 4 ق 2، ص 81؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ البداية و النهاية، ج 10، ص 307؛ ريحانة الادب، ج 8، ص 286؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد من كتاب الارشاد، ص 444؛ الانوار النعمانية، ج 1، ص 380، تاريخ قم، 199.

امّ جعفر

كتاب هاى معاجم و تذكره تصريح دارند كه او از دختران امام موسى بن جعفر عليه السلام است.

المناقب، ج 4، ص 324؛ عمدة الطالب، ص 196؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 236؛ ارشاد، ص 302؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّة، ص 242؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛

ص: 204

تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد من كتاب الارشاد، ص 444؛ الصراط السوىّ، ص 389؛ الانوار النعمانية، ج 1، ص 380.

امّ سَلَمه

از دختران امام كاظم عليه السلام است.

الارشاد، ص 302؛ عمدة الطالب، ص 196؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 236؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّة، ص 242؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ تاريخ الائمه، ص 20؛ تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد فى الارشاد، ص 445؛ الصراط السوى، ص 389؛ الانوار النعمانية، ج 1، ص 380.

امّ عبداللّه

اسم اين بانو در ضمن دختران امام آمده است.

المناقب، ج 4، ص 324؛ عمدة الطالب، ص 196؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 236؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ مطالب السئول، ج 2، ص 65؛ الانوار النعمانية، ج 1، ص 380.

ص: 205

امّ فروة

عمدة الطالب، ص 196؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ مطالب السئول، ج 2، ص 65؛ تاريخ الائمه، ص 20؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380؛ تاريخ قم، ص 199.

امّ القاسم

المناقب، ج 4، ص 324؛ عمدة الطالب، ص 196؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ مطالب السئول، ج 2، ص 65؛ تاريخ الائمه، ص 20؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380؛ تاريخ قم، ص 199.

امّ كلثوم الكبرى

عمدة الطالب، ص 196؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 236؛ الارشاد، ص 303؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّة، ص 242؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ مطالب السئول، ج 2، ص 65؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تاريخ الائمه، ص 20؛ تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد، ص 445؛ الصراط السوى، ص 389؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380؛ تاريخ قم، ص 199.

ص: 206

امّ كلثوم الوسطى

عمدة الطالب، ص 196؛ مطالب السئول، ج 2، ص 65.

ام كلثوم الصغرى

همان گونه كه در عمدة الطالب، ص 196 آورده است تنها كسى كه از اين بانو اسم برده، جناب ابن عنبه مى باشد.

آمنه

اين بانو اهل عبادت و صلاح و زهد و تقوا و از طبقه بزرگان بود. خادم منزلش نقل مى كند كه در شب صداى قرائت قرآن را از او مى شنيدم. در قبرستان كوچكى در مصر مقبره اى به اسم او معروف است كه به اين بانو نسبت داده مى شود. و خدمتكار خانه اش چنين حكايت مى كند كه روزى مردى بيست رطل روغن آورد و مرا قسم داد كه آن را در يك شب بسوزانم. خادم آن را در چراغهاى فتيله سوز ريخت اما چيزى از روغن آتش نگرفت. خادم از اين مسأله تعجب كرد. شب هنگام آن بانو را در خواب ديد كه به او مى گويد: روغن آن مرد را به وى برگردان و از او بپرس كه آن را از كجا به دست آورده است؟ زيرا ما مال و دارائى حلال و پاكيزه را قبول مى كنيم. وقتى صبح شد خادم نزد آن مرد رفت و گفت: روغنت را

ص: 207

بگير. آن مرد گفت: به چه دليل؟ خادم گفت: چيزى از آن نسوخت و من در خواب بانو را ديدم كه گفت: ما فقط مال پاكيزه را مى پذيريم. آن مرد گفت: آن بانو راست گفته است چون من مأمور اخذ مالياتم.

عمدة الطالب، ص 196؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 236؛ الارشاد، ص 303؛ نورالابصار، ص 198؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّة، ص 242؛ تاج المواليد، ص 124؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ مطالب السئول، ج 2، ص 65؛ اعلام النساء، ج 1، ص 17؛ معجم البلدان، ج 5، ص 142؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ تاريخ الائمه، ص 20؛ المستجاد، ص 444؛ الصراط السوى، ص 389؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380؛ تاريخ قم، ص 199.

أسماء

عمدة الطالب، ص 196؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ الفصول المهمّة، ص 242، در اين كتاب از اين بانو به امّ أسماء نام برده شده است؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ مطالب السئول، ج 2، ص 65؛ تاريخ الائمه، ص 20؛ الانوار النعمانية، ج 1، ص 380؛ تاريخ قم، ص 199.

ص: 208

أسماء الكبرى

بر اساس نوشته كتاب عمدة الطالب، ص 196 و تذكرة الخواص، ص 351 از اين بانو فقط ابن عنبه ياد كرده است.

أمامه

عمدة الطالب، ص 196؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ مطالب السئول، ج 2، ص 65؛ نورالابصار، ص 163؛ رياحين الشريعه، ج 3، ص 353؛ تاريخ الائمه، ص 20؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380؛ تاريخ قم، ص 199.

أمينة الكبرى

عمدة الطالب، ص 196.

أمينة الصغرى

عمدة الطالب، ص 196.

بُرَيهه

عمدة الطالب، ص 196؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 236؛ المناقب، ج 4، ص 324، در مناقب نزيهة آمده است.

ص: 209

الارشاد، ص 302؛ اعلام الورى، ص 312؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد، ص 444؛ الصراط السّوى، ص 389؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380.

بى بى هيبت

قبر اين خانم در شهر بادكوبه قرار دارد. گفته مى شود مادر چهار نفر از فرزندان امام كاظم عليه السلام يكى است.امام رضا، فاطمه معصومه، بى بى هيبت و حسن معروف به سيد جلال الدين اشرف. از آستارتا تا آستار باد، ج 2، ص 180.

حَسنه

عمدة الطالب، ص 196؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 236؛ الارشاد، ص 303؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّة، ص 242؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد، ص 444؛ الصراط السوى، ص 389؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380.

حكيمه

بانوى فاضل و بزرگوارى بوده، اهل عبادت و شرف و كردار نيك بود و ولادت امام نهم را شاهد بود و عمر طولانى داشته است. تاريخ از شرح

ص: 210

حال و خاندان و نسل او چيزى براى ما بازگو نمى كند و گويا ايشان صاحب نفوذ بودند و در نزد عترت طاهره بانوان اهل بت جايگاه خاصى داشتند و رأى و نظرشان مُطاع بوده است.

اين بانو گويد: وقتى زنان زايمان خيزران مادر ابى جعفر جواد فرا رسيد، امام رضا عليه السلام مرا خواست و گفت: ناظر ولادت باش و به همراه او و قابله داخل اتاق شويد. براى ما چراغى فراهم كرد و درِ اتاق را به روى ما بست. وقتى درد زايمان آن بانو شروع شد، چراغ خاموش شد. در جلوى او طشتى قرار داشت. من از خاموش شدن چراغ ناراحت شدم. در حالى كه ما در اين وضعيت بودم امام رضا عليه السلام در طشت درخشيد، و در آن هنگام بر روى آن چيزى نازكى مانند صورت لباس بود كه از آن نور ساطع مى شد تا آنكه اتاق را روشن ساخت و ما او را ديديم و من او را گرفتم و در اتاقم قرار دادم و اين پوشش و برده از آن كنار رفت... امام رضا عليه السلام آمد و در را گشود در حالى كه ما از انجام كار فارغ شده بوديم. پس نوزاد را برداشت و از گهواره گذاشت و فرمود: يا حكيمه! ملازم گهواره نوزاد باش. اين بانو مى گويد: وقتى روز سوم فرا رسيد، اين نوزاد چشمش را به طرف آسمان برد و گفت: شهادت مى دهم كه هيچ معبودى جز الله نيست و شهادت مى دهم محمد صلى الله عليه و آله وسلم رسول خدا است. با وحشت برخاستم و

ص: 211

بهنزد ابالحسن رفتم و به او عرض كردم: چيز عجيبى از اين طفل شنيدم، فرمود: چه چيزى اين آنچه را كه واقع شده بود به ايشان خبر دادم. امام فرمود: اى حكيمه چيز زيادى از عجايب او نديدى. آنچه ديده اى خيلى اندك است در كوههاى راه بهبهان مزارى منسوب به اين بانوست و شيعيانى كه از اين جاده رفت و آمد مى كنند زيارتش مى كنند.

عمدة الطالب، ص 196؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 236؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ الارشاد، ص 302؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّه، ص 242؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ مطالب السؤال، ج 2، ص 65؛ رياحين الشريعه، ج 4، ص 149؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ سفينة البحار، ج 1، ص 294؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23.

در كتاب تحفة العالم چنين آورده است:

حكيمه با كاف و اما حليمه با «لام» از تغيير و تخصيص عوام است.

تاريخ الائمه، ص 20؛ تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد، ص 444؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380؛ تاريخ قم، ص 199.

حليمه

خيلى از مورخان از او ياد كرده اند و اين را از دختران امام موسى كاظم عليه السلام است.

ص: 212

عمدة الطالب، ص 196؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 236؛ الارشاد، 302؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّه، ص 242؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ مطالب السؤل، ج 2، ص 65؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تاج المواليد، ص 124؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ تاريخ الائمه، ص 20؛ المستجاد، ص 444؛ الصراط السوى، ص 389؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380.

خديجة الكبرى

براساس گفته صاحب كتاب عمدة الطالب، از اين بانو فقط ابن عنبه نام برده است.

رقيه

كشف المراد، ج 2، ص 236؛ الارشاد، ص 302؛ عمدة الطالب، ص 196؛ تاريخ المواليد، ص 124؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّه، ص 242؛ المستجاد، ص 444؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ الصراط السوى، ص 389؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380.

ص: 213

رقية الصغرى

كشف الغمة، ج 2، ص 236؛ الارشاد، ص 302؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّه، ص 242؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد، ص 444؛ الصراط السوى، ص 389؛ در كتاب ارشاد روايتى ازهاشميه كنيز رقيه دختر امام موسى كاظم عليه السلام آورده است. اين بانو چنين گويد: محمد بن موسى اهل وضو و نماز بود و تمام شب را وضو مى گرفت و صداى ريزش آب شنيده مى شد و نماز مى خواند.

آنگاه پاسى از شب را آرام مى گرفت و به خواب مى رفت و آنگاه دوباره بر مى خاست و صداى ريزش آب و وضو شنيده مى شد. سپس نماز مى گذارد و بر اين حال بود تا آنكه صبح مى شد. و او را نديدم مگر آنكه اين آيه را زمزمه مى كرد: «كانوا قليلاً من الليل ما يهجعون».

رمله

عمدة الطالب، ص 196.

زينب

در شهر اصفهان مرقدى است كه به زينبيّه معروف است. مشهور آن است

ص: 214

كه اين مرقد قبر بانو زينب دختر امام موسى بن جعفر است. اين مزار در خارج از شهر در آبادى ارزنان ناميده مى شود واقع شده است.

كشف الغمّه، ج 2، ص 236؛ عمدة الطالب، ص 196؛ الارشاد، ص 202؛ تاج المواليد، ص 124؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّه، ص 242؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ در اين كتاب زينب صغرى آمده است. مطالب السؤل، ج 2، ص 65؛ و در اين كتاب نيز زينب صغرى آمده است. اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ اخبار الزينبيات، ص 132؛ و در اين كتاب مى گويد: اين بانو با همسر خواهرش قاسم بن محمد بن جعفر صادق به مصر هجرت كرد. خيرات الحسان، ج 2، ص 7؛ تذكرة القبور، ص 32؛ گنجينه آثار تاريخى اصفهان، ص 604؛ تاريخ الائمه، ص 20؛ تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد، ص 444؛ الصراط السوى، ص 389؛ الانوار النعمانية، ج 1، ص 380؛ تاريخ قم، ص 199.

چشم انداز بيرونى موند بانو زينب در اصفهان

بر اساس تصريح شيخ محمد حسين آيتى بيرجندى دركتابش بهارستان در شهر كاهن از توابع بيرجند مزارى وجود دارد كه به زينب صغرى منسوب است و همواره محل تكريم و تقديس بوده است. نويسنده كتاب

ص: 215

با يك قصيده طولانى در مورد اين بانو سخنش را خاتمه داده است. ما در اينجا به برخى از ابيات آن اشاره مى كنيم:

لبنان اگر ز مريم و عيسى شرف فزود اينجا مقام مريم آل پيامبر است

بانوى خله زينب صغرى كه در صفان خود يادگار زهره زهراى ازهر است

اخت امام هشتم و سلطان دين رضا كش آستان به روضه رضوان برابر است

اين آستانه ايست كه از لطف ذوالجلال خادم فرشته دارد و جاروب شهپر است

بگذار سر به خاك كه بر فرق فرقدان از آسمان آل على تاج و افسر است

امروز كل زيارت خاتون موسوى فردا گرت اميد شفاعت به محشر است

آل رسول جمله پراكنده در جهان همچون ستارگان كه بر اين چرخ اخضر است

ص: 216

آن يك به طوس و قبر ديگر در ديار قم در كاظمينه مدفن موسى بن جعفر است

در نينوا ز خون شهيدان كربلا روى زمين چولاله گل رنگ احمر است

اين قطعه لطيف در اين بقعه شريف با زر سزد نوشته كه شمايان زيور است

اين دو تصوير نشان دهنده چشم انداز بيرونى مرقد و نيز قبر زينب صغرى در شهر كاهن است. اين دو تصوير را فاضل محترم سيد احمد عرفانى بيرجندى مرحمت كرده است.

عائشة

عمدة الطالب، ص 196؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 236؛ الارشاد، ص 303؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّه، ص 212؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 33؛ تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد، ص 444؛ الصراط السوى، ص 389؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380.

عباسّة

عمدة الطالب، 196.

ص: 217

عَطْفَة

عمدة الطالب، ص 196.

عليّه

كشف الغمّه، ج 2، ص 236؛ عمدة الطالب، ص 196؛ الارشاد، ص 303؛ اعلام الورى، ص 312؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ الفصول المهمّه، ص 242؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ رياحين الشريعه، ج 4، ص 386؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ تاريخ الائمه، ص 20؛ تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد، ص 444؛ الصراط السوى، ص 389؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380؛ تاريخ قم، ص 299.

فاطمه

الارشاد، ص 302؛ در اين كتاب فاطمه صغرى ضبط شده است؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 236؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ عمدة الطالب، ص 196؛ اعلام الورى، ص 321؛ الفصول المهمّه، ص 242؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ در اين كتاب چنين ثبت شده است: فاطمه كبرى و صغرى و وسطى و فاطمه اخرى. فواطم چهارنفرند؛ مطالب السؤل، ج 2، ص 65؛ نورالابصار، ص 163؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ سفينة البحار، ج 2،

ص: 218

ص 376؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23، در اين كتاب آورده است: قبر اين بانو در بادكوبه خارج از شهر قرار دارد و از سمت جنوب شهر يك فرسخ از شهر فاصله دارد و در وسط يك مسجد قديمى واقع است. اين مطلبى است كه وزير محمد حسن صنيع الدوله بن على اعتماد السلطنة المراغى متوفاى 1313 قمرى در كتابش مرآة البلدان گفته است.

در شهر رشت كه در استان گيلان واقع است، مزارى منسوب به فاطمه طاهره خواهر امام رضا عليه السلام در محله سوخته تكيه وجود دارد كه توليت آن جناب آية الله حاج شيخ محمد بن العالم الجليل آية الله شيخ مهدى لاكانى رشتى از بزرگان لاكاى گيلان است. در سال هاى اخير جناب ايشان متصدى تجديد و تعمير بناد شدند وبا سعى و تلاش اهل خير و احسان خانه هاى برزگى به آن اضافه كرده اند. همچنين در سايه علم مهندس ساختمان و اشراف كامل ايشان بر ساختمان سازى، قبّه ممتاز و علحيده اى را بر مرقد بالابرده اند و اسباب و امكانات رفاه و آسايش را براى زائران اختصاص داده اند و اين روند به حول و قوه الهى همچنان ادامه دارد.

اين مرقد در نزد اهل رشت به قبر خواهر امام معروف است و در پيشگاه آن محل مقدس و حرمت ويژه اى دارد. زوار از هر سو در حالى كه

ص: 219

براى برآورده شدن خواهشها و اجابت شدن دعاهايشان دست به تضرع به سوى خداوند متعال برداشته اند، به اين روضه مقدسه وارد مى شوند. زيرا براى رهائى از مكاره دين فقط عصمت الهى رهگشا است و هيچ حول و قوه اى براى ما نيست مگر به قدرت الهى.

براى حضرت حاج شيخ در شهر رشت آثار نيك و خير تازه كارى وجود دارد و خداوند او را يارى نمايد و به آنچه كه رضايت او در آن است موفق بدارد.

در اينجا عكسهاى را كه آقاى طالب سيدحسين نوه مؤلف فرزند سيد عبدالامير مرعشى از آن مرقد براى اين كتاب ضميمه كرده اند در معرض ديد خوانندگان محترم قرار مى دهيم.

در شهر اصفهان، محله چهارسوى شيرازى ها قبرى وجود دارد كه به مرقد بانوى خردمند فاطمه دختر موسى بن جعفر معروف است و بر روى آن گنبدى قرار دارد كه تاريخ آن به سال 1242 هجرى بر مى گردد. و سلطان فتحعليشاه قاجار متوفاى 1250 هجرى آن را بنا كرده است. همچنان كه در ابيات فارسى كه در داخل آن روضه نقش بسته است اين مطلب قابل استفاده است:

ص: 220

مه سپهر نظارت كه آفتاب كند در اصفهان كه مبادش ز حادثات و بال

براى فاطمه بضعه امام انام امام هفتم منظور قادر متعال

زهى خجسته نباتى كه قبّه گردون برش چه نقطه موهوم پيش و هم وخيال

رقم زد از پى تاريخ خامه طالع به اين سپهر نهانست مهر اوج كمال

شعرا در مدح اين بانو و بيان فضائلش و تبار شريفش به رقابت پرداخته اند. از جمله آنان شيخ محمدعلى عارفچه طبسى خراسانى متوفاى 1380 هجرى است. او در يك قصيده طولانى چنين سروده است:

در شهر صفاهان بنگر بارگهش را بر طارم اخضر بكشيده است همى سر

معصومه لقب باشدش و فاطمه اش نام آن كس كه بود صاحب آن قبر مطهر

ص: 221

يك خانه تقوى بود اندر بلد قم يك معبد ابرار همين ساحت اطهر

اين حضرت معصومه مدفونه در اينجا با حضرت معصومه قم آمده خواهر

فرزند رسول است همين بانوى عالم از نسل بتول است همين طهر مطهّه، ج 2، ص 236؛ عمدة الطالب، ص 196؛ الارشاد، ص 303؛ و در اين كتاب ام كلثوم ثبت شده است. المناقب، ج 4، ص 324؛ و در اين كتاب كلثوم و امّ كلثوم ضبط شده است. اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّه، ص 242؛ و در اين كتاب كلثوم و امّ كلثوم دكر شده است. اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ تاج المواليد، ص 124؛ الصراط السوى، ص 389؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380.

لُبابه

عمدة الطالب، ص 196؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 236؛ الارشاد، ص 302؛ تاج المواليد، ص 124؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ اعلام الورى، ص 321؛ در اين كتاب لبانه ثبت شده است. الفصول المهمّه، ص 242، در اين كتاب ام لبانه ضبط شده است.

ص: اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ المستجاد، ص 444؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380.

223

محمودة

عمدة الطالب، ص 196؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ مطالب السؤل، ج 2، ص 65؛ تاريخ الائمه، ص 20؛ تاريخ قم، ص 199.

ميمونة

اين بانو در جوار خواهرش فاطمه كبرى در قم مدفون است.

كشف الغمه، ج 2، ص 236؛ الارشاد، ص 303؛ عمدة الطالب، ص 196؛ المناقب، ج 4، ص 324؛ اعلام الورى، ص 312؛ الفصول المهمّه، ص 242؛ تذكرة الخواص، ص 351؛ مطالب السؤل، ج 2، ص 65؛ اعيان الشيعه، 4 ق 2، ص 81؛ تحفة العالم، ج 2، ص 23؛ تاريخ الائمه، ج 20؛ تاج المواليد، ص 124؛ المستجاد، ص 445؛ الصراط السؤى، ص 389؛ الانوارالنعمانية، ج 1، ص 380؛ تاريخ قم، ص 199.

آنچه در اينجا آورده شده، اسامى دختران امام موسى بن جعفر عليه السلام است كه بر حسب آنچه در منابع و مآخذ مربوطه آمده، جمع آورى شده و به حول و قوه الهى بدان دست يافتيم. والله الموفق للصواب.

پى نوشت:

گنجينه آثار تاريخى اصفهان، ص 604؛ آثار ملى اصفهان، ص 772؛ تذكرة القبور، ص 32؛ فهرست بن هاى تاريخى و اماكن باستانى، ص 52.

ص: 224

ص: 225

فاطمه محدّثه

ص: 226

حديث يا سنّت نبوى از مهمترين پايه و ستون هايى است كه شريعت اسلامى بدان استوار است...

و آن در سنن و آثار و اخبار، پناهگاه مسلمانان، در استنباط احكام الهى منبع و مرجع فقيهان و در اعمال، كردار، پناه مؤمنان است. زيرا قوام اسلام در عمل كردن و مراجعه كردن به آن است و ثبات ايمان در پذيرش آن و حركت كردن در مسير آن است. چرا كه علم به حلال و حرام در تمام احكام از طهارت گرفته تا ديات در حديث به وديعت گذاشته شده است. و بر اين اساس از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم جمع زيادى از حاملان كتب، سنن و احاديث را مى يابيم كه مشقتهاى زيادى را متحمل شده اند و دردها و رنجها را بست و خوار كرده اند و به شهرهاى دور كوچ كرده و درياهاى هولناك را پشت سرگذاشته اند و مركب اياب و ذهاب را آماده نگه داشته اند و جان و مال خود را در اين راه بذل كرده و خود را به خطر انداخته و از امورى كه باعث خوف و ترس مى شود عبور كرده اند در حالتى كه غبارآلوده سر، درنگ پريده و گرسنه و لاغر اندام بودند و با سير و گردش در شهرها در حالى كه در صدد يافتن حديث بودند و غير آن را طلب نمى كردند اوقات خود را بدان صرف مى كردند و... ديگران را از نظر انداخته بودند... و مثل اين حال را در تحصيل علوم ديگر نمى يابيم.

ص: 227

آرى دانشمندان و فضلائى بودند كه به دنبال امامان عالم و سروران فقيه حركت كردند و احكام رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم را براى امت حفظ كرده و از اخبار قرآن گزارش دادند و ناسخ و منسوخ قرآن را ثابت نموده و محكم و متشابه آن را تفكيك و سخنان و كردار پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را تدوين نمودند و با وجود اختلاف امور، حالات گوناگون او را در خواب و بيدارى و نشستن و برخاستن و در لباس و مركب خوردن و نوشيدن حتى تراشه ناخن كه با آنها چه مى كرد و آب سينه و دهان را چگونه بيرون مى افكند ضبط كردند و همچنين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را در هركارى كه انجام مى داد و در هر جايگاهى كهحضور مى افت، به جهت بزرگداشت قدر و منزلت او ثبت و ضبط كردند.

اگر گروه دانشمندان و طلاب حديث به ضبط و جمع حديث و سنن توجه اى نمى كردند و آن را از منابعش استخراج نمى نمودند و در طرق و اسانيد و رجال و مصادر آن نظر نمى افكندند هر آينه شريعت باطل، سنّت متوقف، احكام آن تعطيل مى گشت. زيرا احكام از آثار و سنن منقوله، استنباط و استخراج مى شود.

براى حديث شناس همين فخر و شرف و جلالت بس كه اسمش مقرون به اسم رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و يادش به ياد ائمه طاهرى عليهم السلام _ كه خداوند هر

ص: 228

پليدى را از آنان زدوده و چنانكه بايد و شايد پاكيزه داشته _ پيوسته باشد و اين فضيلتى است كه خداوند به هركس كه بخواهد مى بخشد و او صاحب فضل بزرگ است.

در واقع همانگونه كه جمع كثيرى از صحابه به آن تصريح كرده اند، نياز قرآن به سنّت بيش از نياز سنّت به قرآن است. چنانچه ابوسعيد محمد بن موسى صيرفى ما را خبر داد و گفت: ابوالعباس محمد بن يعقوب اصم ما را حديث كرد و گفت: محمد بن اسحاق ضنعانى به ما روايت كرد و گفت....: قرآن نيازمندتر به سنت از سنت به قرآن است. يحيى بن ابى كثير گفت: سنت قاضى بر كتاب است و كتاب قاضى بر سنت نيست.15

عبدالعزيز بن على ورّاق ما را خبر داد كه عمر بن احمد واعظ ما را روايت كرد و گفت: احمد بن محمد بن اسماعيل ما را روايت كرد و گفت: فضل بن زياد ما را حديث كرد و گفت: از احمد بن حنبل شنيدم كه از اين حديث كه سنت قاضى بر كتاب است سؤال گرديد و چنين پاسخ داد: من جسارت نمى كنم كه اين سخن را بگويم ولكن سنت مفسّر كتاب است و آن را معرّفى مى كند و تبيين مى نمايد.

آنچه آورده شد نمونه اى از رواياتى است كه در معاجم احاديث موجود است و مدلول آن روايات اين است كه قرآن به تنهاى در فهم و استخراج

ص: 229

احكام و مسائل دينى از حلال و حرام براى مسلمانان كافى و وافى نيست. و بعد از اين سخن، به حرف كسى كه بر حسب جهل تمامش و كفر و نفاق پنهانى گمان كرد كه كتاب خدا ما را كافى است اعتبارى نيست چنانچه اين سخن را اصحاب صحاح ستّه و ديگر اهل حديث نقل كرده و اهل سير و اخبار اين سخن را همانند مسلمات پنداشته و نقل كرده اند خطيب بغدادى مى گويد: با ما فقط با قرآن سخن بگوئيد. به آن مرد گفت: نزديك بيا. نزديك آمد به او گفت: اگر تو و اصحابت به قرآن ارجاع داده شوى آيا در قرآن مى يابى كه نماز ظهر چهار ركعت و نماز عصر چهار ركعت و نماز مغرب سه ركعت است؟ اگر تو و اصحابت به قرآن حواله داده شوى آيا در قرآن مى يابى كه طواف دور كعبه هفت مرتبه است و طواف بين صفا و مروه چگونه است؟ سپس گفت: هر قوم و طايفه اى از ما علم فرا مى گيرد و به خدا قسم اگر شما اين كار را انجام ندهيد قطعاً گمراه خواهيد شد.

در روايت ديگرى دارد كه: از حديث ما متابعت كنيد و گرنه قسم به خدا گمراه مى شويد.16

بخارى از عبدالله بنب عبد بن مسعود از ابن عباس روايت مى كند: وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در حال احتضار بودند، در خانه مردانى بودند كه از جمله آها عمر بن خطاب بود. پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: بيائيد براى شما نوشته

ص: 230

بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت: درد و بيمارى بر پيامبر غلبه كرده و در نزد شما قرآن هست. كتاب خدا ما را بس است... اهل خانه اختلاف كردند و با يكديگر خصومت ورزيدند. برخى گفتند: نزديك آئيد تا پيامبر براى شما نوشته اى بنويسيد كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد و برخى آنچه را كه عمر گفت تكرار كردند. پس وقتى لغو اختلاف در حضور پيامبر زياد شد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به آنها گفت: برخيزيد. عبدالله بن مسعود گفت: ابن عباس مى گفت: مصيبت و تمام مصيبت آن كه اختلاف و هياهوى آنها بين رسول خدا و نوشتن آن مكتوب حائل و مانع گرديد.17

و در روايت ديگرى از عمر چنين آمده است. زمانى كه پيامبر مريض شد فرمود: براى من كاغذ و دواتى بياوريد تا براى شما مطلبى بنگارم كه بعد از آن هيچگاه گمراه نشويد. زنان از پشت پرده صدا زدند: آيا نمى شنويد كه پيامبر چه مى فرمايد؟ عمر گفت: شما زنان صاحب و همدم يوسف ايد هرگاه مريض شود جزشان را فشار مى دهيد و اشك مى ريزيد و هرگاه صحيح و سالم باشد برگردنش سوار مى شويد. پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: زنان را رها كنيد زيرا آنها از شما بهترند.18

اى كاش آنان از نصّ پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم اطاعت مى كردند كه اگر اين كار را انجام مى دادند از ضلالت در امان مى ماندند.

ص: 231

و اى كاش آنان به عدم اطاعت بسنده مى كردند و كلام پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را ب اين سخن «حسبى كتاب الله» ردّ نمى كردند گويا پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به منزلت قرآن دانا نيست يا آنها از پيامبر به خواص و فوائد قرآن داناترند.

و اى كاش به اين مقدار كفايت مى كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را با اين سخن ازار دهند. پيامبر هذيان مى گويد مورد هجوم ناگهانى قرار نمى دادند در حالتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در حالت اختصار قرار داشت. و كدام كلمه آخرين كلمه اى بود كه با آن با پيامبر وداع گفتند.

اين سخن از عمر بدون هيچ جانبدارى و تعصّبى و گرايش به طايفه خاصى، دليل بر آن است كه به خدا ايمان نداشت و نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم را تصديق نكرد و دليل رسائى بر حبل و نادانى تمام اوست كه او را هلاك گردانيد...

اگر سخن او را «حسبنا كتاب الله» جدل فرض كنيم آيا قرآن را مى خواند و بدان عمل مى كرد و به آن عالم بود؟

آيا اين آيات به گوش كر و گنگش نرسيده است: «ما آتاكم الرسول فخذوه و نهى كم عنه فانتهوا»19؛

«انه لقول رسول كريم ذى قوة عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين و ما صاحبكم بمجنون20»

ص: 232

«و انه لقول رسول كريم و ما هو بقول شاعر. قليلاً ما تؤمنون و لابقول كاهن قليلاً ما تذكرون. تنزيل من رب العالمين»21

«و ما ضلّ صاحبكم و ماغوى، و ما ينطق عن الهوى ان هو الاّ وحى وحى علّمه شديد القوى»22

در اينجا سؤالى به ذهن مى رسد و آن اينكه چرا پيامبر از نوشتن عدول كرد؟ و چه امورى باعث گرديد تا از نوشتن خوددارى كند؟ امام شرف الدين خداوند او را عزيز و سرفراز كند چنين پاسخ مى دهد: آن سخنى كه به آن ناگهان بر پيامبر يورش آوردند او را به عدول وادار كرد. زيرا بعد از آن سخن براى نوشتن آن مكتوب اثرى غير از فتنه و اختلاف در اينكه آيا پيامبر در آنچه نوشته دچار هذيان شده يا نه؟ مترتب نمى شد. كما اينكه در اين مطلب اختلاف كرده و خصومت ورزيد و لغو و هياهو در برابر چشمان پيامبر افزودند بطورى كه درآن روز چيزى بيش از اين سخن كه به آنها گفت برخيزيد؟ برايش ممكن و مقدور نبود چنانچه شنيده شد اگر پيامبر پافشارى مى كرد و آن مكتبوب را مى نگاشت هر آينه در سخنان كه پيامبر هذيان كرد، پايدارى مى كردند و پيراوانشان در اثبات هذيان گوئى او فرد وارد مى كردند و سطرها مى نوشتند و تومارها پر مى كردند در ردّ آن مكتبوب و كسانى كه به آن احتجاج كنند. بر اين اساس دور انديشى

ص: 233

عالمانه اقتضا مى كرد كه پيامبر از نوشتن آن اعراض كند تا آن عده و دوستدارانشان بابى را در طعن نبوّت نگشايند. و اين در حالى است كه مى بينيم و على دادلبهاى او به مضمون آن كتاب خاضع بودند خواه برزيان آنان نوشته مى شد يانه و غير آنان اگر نوشته مى شد بدان عمل نمى كردند و آن را معتبر نمى دانستند. پس حكمت و فضاى حاكم آن روز باعث شد تا برابر نوشتن آن را ترك كند زيرا بعد از آن گفت و گو و معارضه اثرى غير از فتنه و آشوب نداشت.23

و عجيب و غريب اين كهمردمان پست و فرومايه و عاملان بيگانه و پشت سر آنها سرور و مهتر اينان استعمار از زمانهاى دور تمام قواد نيروى خود را به كار گرفتند تا حق و واقع را از مسير اصلى خود خارج سازد...

و نشاندن و سوار كردن آن مرد تند و خش و دوستانش برگردن و دوش مسلمانان به بهانه وحدت و اتحاد... نزديكى ميان مذاهب اسلامى به انواع حيله و خدعه و نوشته هاى شيطانى و توطئه هاى جهنمى... و شعله ور ساختن فتنه و آشوب و آتش ويرانى و كشتار و هلاكت در تمام سرزمين هاى اسلامى و عربى... همه آنها به خاطر تحقق يك هدف است و آن نابود ساختن گروه حقّه شيعه از روى زمين و صفحه تاريخ.

اين جنگهاى ويرانگر و خونينى كه امروز در ايران و عراق و لبنان دهند و

ص: 234

پ اكستان و ديگر كشورهاى اسلامى و عربى به را ه انداخته شده براى تحقق پست ترين غايت غير انسانى و خارج ساختن قدرت شيعه از صحنه و ضعيف ساختن منزلت شيعى در منطقه و در هر مكان است. زيرا شيعه امت و فرقه مسلمان برحقى است كه از نقشه هاى كه استعمار اموى و عباسى و غربى و شرقى براى مقاصد پشت و چشم و اشهاى توسعه طلبانه آزمندشان مى كشيدند و اطاعت نكردند.

همانا استعمار و اتباع آنان كه در كشورهاى اسلامى پراكنده شده اند، پيوسته بانگ و فرياد سر مى دهند و گروهها را با وحدت و اتحاد تقلبى و ساختگى در غرب فريب مى دهند با اين گرامى دانند آن آرزوى شكست خورده اى است كه به دست نيايد و خيال و سرابى است كه هر قدر طبل و نى بزنند و براى آن مردان نيرومندى جمع آورى كند هرگز تحقق پذير نيست. جوانان را يا تأليفات گمراه كننده و كتابهاى كه عقيده و ايمان و شرف وجه اى را ويران مى كند فريب مى دهند. اين نوشته ها به حساب وهابى هاى بت پرست بطور مجانى چاپ و توزيع مى شود.

خداوندا! كسانى را كه نعمتت را تغيير دادند و به پيامبرت تهمت زدند و آياتت را انكار كردند و امامت را استهزاء كردند و مردم را بر دوش آل محمد سوار كردند لعنت فرما.

ص: 235

ترجمه اشعار زمخشرى

قضيه هرچه باشد اين سخن شما خدعا و شعبه هاى گوناگون دارد. اين سخن سردراز دارد.

به تحقيق فاطمه معصومه، بانوى دانشمند و حديث شناس و راوى است كه از پدران طاهرينش حديث را گرفته و نقل مى كند و جماعتى از ذريه و صاحبان و حافظان حديث از او روايت اخذ كرده و نقل مى كنند. اصحاب سنن و آثار از فريقين براى اين بانو رواياتى را ثابت دانسته و بيان نموده اند كه احاديث اين بانو در مرتبه صحاح بوده و براى قبول و اعتماد و اطمينان و عمل شايستگى داشته و نصوص مضامينى آن مخالفتى با يكديگر ندارند زيرا آن بانو از كسانى حديث نقل مى كند كه يكى پس از ديگرى صالح و صادق و بزرگوار و پرچم دين و بنياد علم و دانش بوده اند.

ص: 236

اى كسانى كه فاطمه معصومه از آن روايت مى كند. همانا علما و بزرگان حديث چنين گفته اند كه آن بانو از اشخاصى حديث نقل مى كند كه نسبت به صداقت و درستى و امانتدارى و محبت آنها بودن، اطمينان و آگاهى استوار و يقين راستين دارد. در اينجا برخى از روايات آن بانو آورده مى شود:

1. امام حافظ شمس الدين محمد بن محمد بن محمد جذرى شافعى متوفاى 833 در كتابش مى گويد: آنچه حديث كرد به آن شيخ ما حاتمه حفّاظ ابوبكر محمد بن عبدالله بن محب مقدس شافهة، خبر داد ما را بانوى فاضل، مادر محمد، زينب دختر احمد بن عبدالرحيم مقدسيه از ابى مظفر محمد بن فتيان بن مسينى، خبرداد ما را ابوموسى محمد بن ابى بكر حافظ، خبرداد ما را فرزند عمه پدرم قاضى ابوالقاسم عبدالواحد بن محمد بن عبدالواحد مدينى به قرائت من بر او، خبرداد ما را ظفر بن داعى عدى در استرآباد، حديث كرد مرا پدرم و ابواحمد بن مطرف مطرفى گفتند: حديث كرد ما را ابوسعيد ادريسى از آنچه كه از تاريخ استرآباد اخراج كرده بود، حديث كرد مرا محمد بن محمد بن حسن ابوعباس رشيدى از فرزندان هارون الرشيد در سمرقند، و ما نمى نويسم مگر از او، حديث كرد ما را ابوالحسن محمد بن جعفر اهوازى مولى الرشيد، چه ما

ص: 237

حديث گفت بكر بن احمد قصرى، به ما حديث گفت: فاطمه دختر على بن موسى الرضا، حديث گفت به من، فاطمه و زينب و ام كلثوم دختران موسى بن جعفر، گفتند: حديث كرد ما را فاطمه دختر جعفر بن محمد صادق حديث كرد مرا فاطمه دختر محمد بن على، حديث كرد مرا فاطمه دختر على بن الحسين، حديث كرد مرا فاطمه و سكينه دختران حسين بن على از امّ كلثوم دختر فاطمه دختر پيامبر اسلام كه او فرمود: آيا سخن رسول خدا را در روز غدير خم كه فرمود: هركس من مولا و پيشواى اويم على مولا و پيشواى اوست، فراموش كرديد؟ و نيز آيا كلام رسول خدا را كه فرمود: يا على تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى، از ياد برده ايد؟

اين روايت را همين گونه حافظ كبير ابوموسى مدينى در كتابش آورده و اسامى اين حديث را به طور سلسله وار به دنبال هم آورده و چنين گفته است: اين حديث از جهت ديگرى مسلسل است و آن اينكه هر كدام از فاطمه ها از عمّه خود حديث نقل مى نمايند. پس اين حديثى است كه پنج دختر برادر از عمه هايشان روايت نقل مى كنند.24

2. محمد بن على بن حسين به ما حديث گفت: حديث كرد مرا احمد بن زياد بن جعفر و گفت: حديث كرد مرا ابوالقاسم جعفر بن محمد علوى

ص: 238

عريضى و گفت: ابوعبدالله احمد بن محمد بن خليل گفت: خبرداد مرا على بن محمد بن جعفر اهوازى و گفت: بكربن احنف مرا حديث كرد و گفت: حديث كرد مرا فاطمه دختر على بن موسى الرضا و گفت: حديث گفت مرا فاطمه و زينب و ام كلثوم دختران موسى بن جعفر عليهم السلام گفتند: فاطمه دختر جعفر بن محمد ما را حديث كرد و گفت: فاطمه دختر محمد بن على مرا حديث كرد و گفت: فاطمه دختر على بن الحسين مرا حديث كرد و گفت: فاطمه و سكينه دختران حسين بن على از ام كلثوم دختر على از فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم مرا حديث كرد و گفت: از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: وقتى به آسمان برده شدم، وارد بهشت شدم، در اين هنگام من در قصرى قرار داشتم كه از مرواريد درخشان سفيد ميان تهى ساخته شده بود. آن قصر درى داشت كه با مرواريد و ياقوت آراسته شده و بر روى در پرده و پوششى قرار داشت. من سرم را بالا بردم و در اين هنگام ديدم بر روى در چنين نوشته شده است: «لااله الاّ الله، محمد رسول اللّه، على ولىّ القوم» و بر روى پرده نوشته شده بود، خوشا به حال شيعيان على.

داخل آن قصر شدم در اين هنگام من درون قصرى بودم كه از عقيق سرخ ميان تهى ساخته شده و داراى درى بود كه از نقره درست شده و با زبر

ص: 239

جد سبز مزيّن شده بود و بر روى در پرده اى قرار داشت. سرم را بالا بردم ديدم بالاى در چنين نوشته شده «محمد رسول اللّه، على وصى المصطفى»؛ و بر روى پرده نوشته شده بود «شيعيان على را به پاكيزه و حلال بودن به دينشان بشارت ده» به آن قصر وارد شدم در اين وقت درون قصرى بودم كه از زمّرد سبز ميان تهى ساخته شده بود و من زيباتر از آن را نديدم. اين قصر درى از ياقوت سرخ داشت و با مرواريدهاى كوچك تريين شده بود و بر روى در پرده اى قرار داشت. سرم را بالا بردم ديدم روى پرده نوشته شده «شيعه على رستگاراند».25

از حبيبم جبرئيل پرسيدم، اين قصرها براى چه كسى است؟ جواب داد: براى فرزند عمويت و وصى ات على بن ابى طالب. در روز قيامت همگان پا برهنه و عريان محشور مى شوند مگر شيعيان على و همگان به اسامى مادرانشان خوانده مى شوند غير از شيعيان على. آنها به اسم پدرانشان خوانده مى شوند. از جبرئيل پرسيدم: اين قضيّه چگونه است؟ پاسخ داد: چون آنها على را دوست مى دارند لذا ولادتشان پاكيزه و طيّب مى شود.

توضيح: اين كه در روايت فرمود: «خطاب يولدهم» شايد مقصود اين باشد كه چون خواند از ارواح آنان مى دانست كه على را دوست خواهند داشت و در عالم ميثاق به ولايت على اقرار كرده اند، بر اين اساس

ص: 240

بيداريش..... طيب و پاكيزه خوانده بود.26

3. احمد بن حسين معروف به ابن على بن عبدويه ما را حديث كرد و گفت: حسن بن على سكرى ما را حديث كرد و گفت: محمد بن زكرياى جوهرى ما را حديث كرد و گفت: عباس بن بكّار ما را حديث كرد و گفت: حسن بن يزيد از فاطمه دختر موسى از عمر بن على بن الحسين از فاطمه دختر حسين از اسماء دختر ابى بكر27 از صفيّه دختر عبدالمطلب كه او گفت: وقتى حسين عليه السلام از شكم مادر خارج شد من متولى اين كار بودم. پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: اى عمّه! فرزندم را به سوى من بياور. عزض كردم: اى رسول خدا! ما هنوز او را پاكيزه نساخته ايم. فرمود: عمّه! آيا تو او را نظيف و پاكيزه مى سازى؟ همانا خداوند تبارك و تعالى او را نظيف و پاكيزه ساخته است.28

آنچه گفته شد برخى از روايات بانو فاطمه معصومه عليهاالسلام در كتابهاى حديث و اخبار استكه من به آن آگاهى پيدا كرده و براى ما فراهم شده است. شكى نيست براى آن بانو اخبار ديگرى غير از آنچه بيان شد وجود دارد و اميد اين كه خداوند سبحان ما را موفق بدارد تا به آنها دست پيدا كنيم چرا او ولى توفيق است. صاحب كاميابى و موفقيت است.

ص: 241

ص: 242

ص: 243

فاطمه از برادرش پرس و جومى كند.

ص: 244

تحسسّ طلب كردن و شناخت چيزى از طريق قوه مدركه است و آن قوّه اى است كه محسوسات و امور حتمى بايد به دين وسيله ابراز بيرونى درك مى شود. تحسس با «حاء» است نه با «جيم». زيرا بين اين دو فرق است. گفته اند: تجسسّ بحث از عيب و اشكالات مردم است و تحسسّ استماع نمودن سخن قوم است. از ابن عباس درباره فرق ميان آن دو سؤال شد. پاسخ داد: يكى از ديگرى دور نيست. تحسس در خير و نيكى است و تجسس در شر و بدى. و بدين خاطر خداوند متعال از زبان حضرت يعقوب در حالى كه فرزندانش را مورد خطاب قرار داده مى فرمايد: «يا بنى اذهبوا فتحسّسوا فى يوسف و اخيه و لا تيئسوا فى روح اللّه»

به عبارت ديگر تحسس به هر كه باشد عبارت است از ميل و رغبت به چيزى در وقت نبود آن چيز. زيرا چيزى كه حاصل و حاضر باشد به آن اشتياق روى نمى دهد و از آن تحسس نمى شود. چون شوق طلبى است كه براى رسيدن به او انجام مى گيرد و چيز موجود طلب گرديده نمى شود. پس تحسّس متصور نيست مگر از چيزى كه از يك جنبه قابل درك باشد و از جنبه ديگر قابل درك نباشد.

آنچه اصلاًقابل درك نباشد، تحسس در مورد آن معنى ندارد و اشتياقى به آن پيدا نمى شود. زيرا متصور نيست كسى كه شخصى را نديده و وصفش

ص: 245

را شنيده مشتاق ديدار او باشد. و آنچه به طور كامل درك شود، اشتياق به آن نيز پيدا نمى شود. زيرا كسى كه بطور مداوم محبوب خود را مشاهده مى كند رازهاى جهت و صال او رسيده است، معقول نيست كه بارى او شوقى وجود داشته باشد. نتيجه آن كه تحسس و شوق فقط به آنچه از جهتى قابل درك باشد و از جهت ديگرى درك شود تعلق مى گيرد و اين مطلب به يكى از دو صورت قابل تحقق است:

1. چيزى به طور اجمال روشن و معلوم باشد و به طور كامل روشن نشده باشد و نيازمند آن باشد كه به طوركامل واضح گردد. در اين صورت به آن مقدارى كه از مطلوب باقى ماندهو حاصل نشده است شوق تعلق مى گيرد. به طور مثال كسى كه معشوقش از وى غايب شده و خيالش در دل باقى مانده، مشتاق آن است كه خيال معشوق را با ديدن كامل گرداند. و كسى كه معشوقش را در تاريكى ديده به طورى كه حقيقت صورت او برايش منكشف نشده باشد، مشتاق آن است. رؤيت او را با تابش روشنايى بر چهره او كامل گرداند. پس اگر او را به طور تمام و كمال رؤيت كند، شوق او منتفى مى شود. همچنان كه اگر معشوق از دل و حافظه و خيال به طور كامل زدوده شود، تصور وجود او دوباره اعاده نمى شود.

2. برخى كمالات محبوب دانسته و به آن رسيده شود و اجمالاً بداند كه

ص: 246

براى او كمالات ديگرى است كه آنها را دريافت كرده و به آنها نرسيده است. در اين موردشخصى مدرك نسبت به آن كمالات مشتاق بوده و از آنها تحسس خواهد كرد. به عنوان مثال چهره محبوبش را ببيند ولى مورد ديگر اعضاى او را نبيند و مشتاق ديدن آنها خواهد بود.

و از اينجا و در سايه آن شوق و تحسس، حبّ و دلربائى و لذّت در ادارك امر ملائم و لذّت آور و رسيدن به آن _ كه همان سرور و ابتهاج نفس به جهت ادرك امر ملايم و نيل به آن باشد _ پيدا مى شود.

اگر مدرَك از امورى باشد كه دوست داشتنى آن شرعاً و عقلاً مستحسن باشد، در اين صورت مكروه و به تعرض داشتن آن از رذايل و محبوب داشتن آن از فضايل خواهد بود. و اما اگر دوست داشتنى آن مذموم باشد، مسأله برعكس خواهد بود. اين حبّ و وجد و شيفتگى تابع قوه مدركه اى است كه كه همان حواس ظاهرى و باطنى و قوه عاقله باشد. و علماى عرفان و سير و سلوك ثابت كرده اند كه حبّ ذاتاً به تمام قوا تعلقّ مى گيرد.

از آنجائى كه عوامل حبّ و تحسس مختلف و متعدد بوده حبّ و شوق نيز به وجوه و اتمام مختلف تقسيم مى شود كه عبارتند از:

الف دوست داشتنى انسان وجود خويش را و بقاء و كمال خويشتن را. اين قسم شديدترين و قوى ترين اهتمام حبّ محسوب مى شود. زيرا

ص: 247

محبّت به ميزان ملائمت و معرفت است و براى هر چيزى قوى تر و شديدتر از حيث ملائمت و معرفت از وجودش نيست. معناى جبّ نفس آن است كه انسان ادامه و جودش را دوست دارد و از نيستى و هلاك وجودش بدش مى آيد. پس بقاء و دوام هستى محبوب است و عدم و نيستى ممقرت و منفور. بر اين اساس هر كدام از ما مرگ را ناخوشايند مى دانيم نه به صرف وفايعى كه پس از مرگ باعث خوف و ترس آدمى مى شود و نه به خاطر سكرات مرگ، بلكه به خاطر آنكه بشر گمان مى كند مرگ باعث نابودى كل يا بعض انسان مى شود.

ب حبّ انسان غير خودش را به جهت آن كه انسان از او لذّت حيوانى مى برد، مانند دوستى زن و شوهر به دليل قضاياى حسى و... دوست داشتن خوردنى ها و پوشيدنى ها. غرض جامع در اين قسم لذّت است و آن سريع الحصول و سريع الزوال است.

ج انسان، فرد ديگرى را به دليل نفع و احسانى كه به او رسانده است دوست دارد. هر انسانى بنده احسان بوده و نفوس بشرى فطرتاً كسانى را كه به او خير و احسان كند دوست دارد و كسانى كه به او بدى كند دشمن مى دارد. و لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند: «اللّهم لا تجعل لفاجرٍ علىَّ يداً فيحبه قلبى»(1) بارالها! هيچ فرد فاسقى را به دليل احسان و بخشش اش بر


1- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 336.

ص: 248

من چيره مساز كه در اين صورت در دل او را دوست خواهم داشت.

د انسان، چيزى را به خاطر خودش دوست داشته باشد نه به خاطر حفظ و نفعى كه از او رسيده باشد و ذات آن شئى عين حظّ و نفع آن باشد. اين همان حبّ حقيقى استوارى است كه قابل اعتماد است. مانند حبّ زيبائى و جمال. زيرا هر جمالى در نزد مدرِكش محبوب است و اين محبوبيت به خاطر عين زيبايى و جمال است. زيرا ادراك جمال عين لذت بوده و لذت ذتاً محبوب است نه به حب امرى ديگر.

گمان مكن كه دوست دشاتى صورت هاى زيباى شما به خاطر غريزه جنسى كه لذت حيوانى است باشد. زيرا گاهى انسان صورت هاى فريب دهده و تصاوير دل ربا را ذاتاً دوست دارد و درك زيبايى و جمال براى نفس يك لذت روحانى است كه قائم به ذات بوده و ذاتاً محبوب است. و از اينجاست كه مى بينيم پيامبر بزرگ اسلام را، سبزيجات و آب جارى به شگفتى وا مى دارد. افرادى كه داراى سرشتى پاك و سالم اند، اين مطلب را تأييد مى كنند كه انسان از نظر كردن به نورها و گلها و پرندگانى كه داراى رنگهاى دوست داشتنى و هيكلى نيكو و شكلى جالب اند لذت مى برد. حتى به مجرد ديدن آن ها، بدون آنكه انسان قصد حظّ ديگرى داشته باشد، تمام غم و غصه اش بر طرف مى شود.

ص: 249

از امورى كه بر تحقق جمال درك شده از طريق عمل و محبوب بودنش دلالت دارد اين است كه نهادهاى سليم فطرتاً پيامبران را كه دوست مى دارند با آنكه آنان را نديده اند حتى گاهى دوست داشتنى بزرگان دين و مذهب به مرز عشق مى رسد و انسان را وا مى دارد كه در راه يارى مذهب او و دفاع از او تمام اموالش را انفاق نمايد و در راه مبارزه با كسانى كه در حضور يا غياب پيشواى دين به او طعنه مى زنند، جانش را به خطر اندازد با اينكه اصلاً صورت او را نديده و سخنش را نشنيده است. پس آنچه كه او را بر اين محبّت و دوستى وارد مى دارد نيكو شمردن آن پيشواى دينى به جهات داشتنى صفات باطنى _ از قبيل ورع و تقوا و توكل و رضا فراوانى علم. اشراف بر منابع دينى، و تلاش او براى نشر و ترويج علم دين در عرصه هاى حيات بشرى است.

به عنوان مثال هرگاه مردم حاتم را به جود و بخشش و انوشيروان را به عدالت توصيف مى كنند، دلها آن دو را دوست مى دارد بدون آنكه به تصاوير محسوسه آن دو نگاهى كرده باشند و بدون آنكه خير و منفعتى از آن دو به آنها رسيده باشد. بلكه هركسى كه برفى خصلتهاى خير و صفات كمال از او حكايت شده باشد محبت و دوستى اند و بر قلبها غلبه پيدا مى كند با آنكه مى داند آن دو را نديده و خير و احسان آن دو به احدى

ص: 250

نرسيده است.

حاصل كلام آن كه هركس بصيرت باطنى اش قوى تر از خودش باشد و نور عقل و خرد بر آثار حواس حيوانى غالب آيد، دوست داشتن معانى باطنى بيشتر ازدوست داشتن معانى ظاهرى خواهد بود. چقدر فاصله است ميان كسى كه نقش روى ديوار را به جهت زيبائى صورت ظاهريش دوست دارد و كسى كه پيامبر بزرگ و خاندان او را به دليل حسن و زيبايى صورت باطنى شان دوست مى دارد.

ه. قسم ديگر آن است كه انسان كسى را كه بين او و خودش يك مناسبت نهانى و مجانست معنوى و وجود دارد دوست داشته باشد. چه بسا رابطه دوستى و محبت و الفت ميان دو فرد استوار يا برقرار بشود بى آن كه زيبائى يا غرض مادى ديگرى لحاظ شود بلكه به مجرد تناسب ازدواج آن رابطه مستحكم يا برقرار مى شود. چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به اين موضوع اشاره كرده و فرموده: «الارواح جنود مجندة، فى تعارف منها ائلف و مى تناكر عنها اختلف»(1) ارواح مجتمعه اند، آنهائى كه همديگر را مى شناسند باهم مناسبت دارند و آنهائى كه يكديگر را نمى شناسند با يكديگر اختلاف دارند.

و_ قسم ديگر محبت و دوستى است كه از طريق معاشرت و ديدار و


1- بحارالانوار، ج 2، ص 2652.

ص: 251

اجتماع در برخى مناسبات پيدا مى شود. زيرا معاشرت غريزه اى است كه در طبيعت انسان نهاده شده و لذا انسان خوانده مى شود. پس انسان از انس مشتق شده و نه از نسيان چنانچه برخى گمان كرده اند... و مؤاست و معاشرت از محبّت قابل تفكيك نيست.

ز قسم ديگر محبت و دوستى كسانى كه در وصف ظاهر مشاركت داشته باشند. همانند ميل و گرايش كودك به كودك يدگر به جهت كودكى و ميل و علاقه پير مرد به پير مرد ديگرى به جهت كهنسالى... زيرا هر فردى نسبت به فردى كه با او در حرفه و صنعت و شغل مشاركت دارد تمايل پيدا پيدا مى كند. وجه جامع در اين قسم اشتراك در وصف و صفت است.

ح هر علت و سبيى، معلول و مسبَّب خود را دوست دارد و از آن طرف هر معلول و مسببى نسبت به علت و سبب خود داراى حبّ است. چون معلول مثالى از علت و تولدش شده و روان گرديده از علت و ضمانت علت است چرا كه آن از سنخ و جنس علت است، علت معلول را دوست مى دارد. زيرا معلول فرع علت و به منزله اصل آن و به منزله كلّ اى است كه مشتمل بر آن است. نتيجه آنكه حب هر كدام از علت و معلول ديگرى را به حبّ خويشتن بر مى گردد.

اگر سبب، علت حقيقى و اوجده باشد. سببيتش در پيدايش محبت و

ص: 252

پيوستگى قوى تر از سببى است كه علت معدّه مى باشد. پس بر اين اساس قوى ترين اهتمام محبت، محتبى است كه خداوند متعال نسبت به بندگانش دارد و بعد از آن محبت بندگان عارف و شيدا نسبت به حضرت حق تعالى است. زيرا محبت اين كرده نسبت به خداوند به دليل آن است كه خداوند آنها را از كتم عدم به عرصه هستى آورده و آنچه را كه در دو عالم بدان نياز دارند به آنها بخشيده است و نيز چون خداوند متعال در ذات و صفات وجودى تام و كامل دارد و نفس آدمى ذاتاً مشتاق به كمال مطلق مى باشد.

محتبى كه ميان پدر و فرزند وجود دارد از اين قرار است كه چون پدر سبب ظاهرى در هستى يافتن فرزند است اگرچه سبب حقيقى نبرده و بلكه علت معدّه محسوب مى شود. او را دوست مى دارد چرا كه او را به منزله خودش مى بيند و مى پندارد او مثالى و نسخه اى از وجودش هست كه طبيعت او را از صورتش منتقل ساخته و وجود فرزند پس از خودش را به منزله بقاء ثانى براى خودش به حساب مى آورد.

اما محبّت فرزند نسبت به پدر مانند محبت پدر نسبت به فرزند نبوده بلكه از آن مقدار ضعيف تر است. به خاطر نبودن برخى از اسبابى كه باعث آن مى شود. و بر اين اساس در شريعت، فرزند مأمور شده اند كه نسبت به

ص: 253

پدران محبت ورزند اما پدران نسبت به فرزندان چنين دستورى ندارند.

و هچنين است مهر و محبتى كه بين معلم و شاگرد وجود دارد. همچنان كه پدر براى زندگى مادى و مراتب و منازل صورى آن سبب است، همچنين است معلم كه براى حيات روحانى شاگرد و افاضه صورت انسانى بر او سبب قريب شمرده مى شود. به همان مقدارى كه روح بر بدن شرافت دارد، معلم بر پدر شرافت و برترى دارد. بر اين پايه، شايسته است كه محبت آموزگار از محبت پدر بيشتر و از محبت مجود حقيقى كمتر باشد. و در متون روايى آمده است كه: «انّ آباءك ثلاثة: من ولّدك و من علّمك و من زوّجك»، همانا پدرانت سه نفرند: اول كسى كه تو را به دنيا مى آورد، دوم آن كه به تو علم ياد مى دهد. سوم آنكه امكان ازدواج را براى تو فراهم مى سازد.

از ذوالقرنين پرسيدند: آيا پدرت را بيشتر دوست مى داريد يا تعلمت را؟ گفت: معلم ام را بيشتر دوست مى دارم زيرا او سبب حيات ماندگار من است و پدرم سبب حيات فانى من است.

از اينجا به اين نكته پى مى بريم كه بعد از محبت الهى، محبت پيامبر و اوصياى راشدين و هدايت يا مكان او از تمام اقسام محبت استوارتر است. زيرا حضرت ايشان معلم حقيقى و مكمّل اول انسانيت است. و لذا رسول

ص: 254

خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «لايؤمن احدكم حتى اكون احبّ اليه من نفسه و أهله و ولده»، فردى از شما ايمان نياورده مگر آنكه من در پيشگاه او محبوب تر از خود و خانواده و فرزندش باشم.

ط _ كسانى كه در سبب واحدى مشاركت دارند، برخى نسبت به برخى ديگر محبت مى ورزد. مانند محبّت ميان برادران و خويشاوندان به ديگر سخن، محبت سببى و محبت نَسَبى. و هر ميزان كه سبب نزديكتر باشد، محبت استوارتر خواهد بود. از به عنوان مثال پيمان محبت ميان برادران شديدتر از محبت ميان فرزندان عموها است.(1)

و از اينجا يه يك موضوع اساى جالب توجه و نتيجه متين و عالى مى رسيم و آن اينكه با جمع شدن برخى عوامل محبت و اخلاص يا اكثر آنها در شخص واحد، محبت دوچندان مى شود و عشق افزايش مى يابد. و لذا گفته اند: قوه حبّ به مقدار قوّه سبب است هر زمان سبب كامل تر و زيادتر باشد، دوستى و پيوند شديدتر و محكم تر خواهد بود و اين مطلبى است كه نياز به بيان و دليل نداشته و در نهايت روشنى است.

بعد از ملاحظه اين نوشتجات براى ما اين امكان پيدا مى شود تا به عوامل اساسى و زينى و اسباب درونى پنهان كه باعث گرديد تا كريمه امام كاظم _ حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام _ مجبور به خروج از شهر رسول اكرم گردد


1- جامع السعادات، ج 3، ص 134_141 به طور اختصار.

ص: 255

دست يابيم. واين در حالى بود كه او در بيابانى و صحراها را به راه مى افتاد. در شهرها سير مى كرد و پيوسته در انتقال از شهرى به شهر ديگر بود. تا مى ديد به برادرش امام رضا عليه السلام ملحق شود يا به اخبار مربوط به او آگاهى يابد. بعد از آنكه او بر حسب درخواست مأمون خليفه عباسى آن روز با روزرا اكراه از مدينه منوره به سوى شهر طوس خارج گرديد. مأمون بر مسند خلافت اسلامى كه از پيشينيان خود به ارث برده بود چهار زانو نشسته بود. همان آسمانى كه خلافت را ربودند و با زور و قدرت و مكر و حيله از صاحبان شرعى آن بر كشيدند و آن را از صاحبان داخل دلش به سرقت بردند. بدون آن كه مورد نكوهش قرار گيرند و از كرده خود خجالت كشند و شرم و حياء كنند. آنان همانند توپ باخلافت بازى مى كردند و آن را در ميان خودشان مى گرداندند و آن را به افراد خردو پست و ميمون ها و افراد ناشناخته مى بخشيدند و مال خدا را همانند علفخوراى شتر در فصل بهار، مى خوردند و مى جويدند.

آرى، بعد از آن كه دوران حكومت هارون الرشيد سپرى شد و حكومت به مأمور رسيد، متوجه نسل على و خاندان ابوطالب گرديد و تصميم گرفت كه آنها را خوار و ذليل گرداند و آنان را به پذيرفتن حكومت خشن و ظالمانه اش مجبور سازد. نامه اى را امام رضا عليه السلام نوشت و با عبارات و

ص: 256

الفاظ فريبنده و وعده هاى گمراه كننده فريبا. از او دعوت كرد تا به خراسان بيايد. امام به دلايل مختلف و عذرهاى متعدد بهانه مى آورد و مأمون پيوسته با امام مكاتبه مى كرد و پيك مى فرستاد و خود استمرارش را تكرار مى كرد و پافشارى مى نمود تا آنكه امام مطمئن شد كه او به هيچ وجه حاضر نيست از او دست برارد. زيرا امام، نيتهاى پليد و مقاصد شيطانى او را و بالاخره اينكه او را خواهد كشت و شهيد خواهد كرد و شهادت حضرت به دست او انجام خواهد شد همه را مى دانست.

امام رضا عليه السلام نسبت به مقاصد پست و نقشه هاى پليدانه غير انسانى كه مأمون در ضمير خودش پنهان داشته بود و نيز هدفى كه از دعوت امام به خصوص و خاندان ابوطالب بالعموم و بنال مى كرد، علم راستى و يقينى كه هيچ شك و ابهامى آن را نمى پوشانيد و نمى زدود داشت. كما اينكه پيمان بستن مأمون با امام براى ولايت عهدى پس از خودش به جهت محبت نسبت به امام نبود، بلكه تدبيرى بود كه در پرتو نقشه هاى كه كشيده بود براى رهائى از شورشهاى خاندان ابوطالب و قيام سخت آن كه درياى منطقه برعليه عباسييان برپا مى شد و خاموش ساختن آتش اين شورش در گهواره اش انديشيده بود. و بعد از اين مرحله براى مسلمان چگونه جايز است در برابر حكومتى كه امام رضا عليه السلام بعد از خليفه عباسى

ص: 257

متولى آن است بايستد و ايستادگى كند.. پس بر قيام و انقلاب و بيدارى و ايستادگى در برابر مأمون، به عنوان رخنه و شكاف درميان امت اسلامى و صفوف آن شمرده شده و هركس كه چنين كند كشتن و ريختن خو او مباح بود. و گرفتن اموال و مملوكاتش حلال خواهد بود. و اگر از باب جدل فرض كنيم مأمون از روى محبت و كرامت ولايت عهدى را به امام بخشيد، پس تهديد كردن امام به اينكه اگر مخالفت كردند از قبول ولايت عهدى امتناع نمود، گردنش را مى زند چه معنا دارد؟ و به چه دليل به دست خود به امام سمّ نوشانيد؟ در اين مقام ابوالفرج اصفهاين چنين سخن مى گويد:

مأمون به گروهى از خاندان ابوطالب وى آورد و آنان را از مدينه به سوى خود فرا خواند و در ميان آنان على بن موسى الرضا عليه السلام قرار داشت. آنان را در راه بصره گرفته و نگه داشتند تا آنكه..... متولى بردن آنان، شخصى بود معروف به جلودى از اهالى خراسان. آنان را بر مأمون وارد كرد و آنان در يك منزلى و على بن موسى را در منزل ديگرى فرود آورد. آنگاه به سوى فضل به سهل رفت و به او خبر داد كه مى خواهد با امام پيمان ببندد و به او امر كرد كه براى اين منظور با برادرش حسن بن سهل اجتماع كند و او اين كار را انجام داد و در حضور مأمون هردو جمع شدند و حسن بن سهل

ص: 258

بزرگى و دشوارى اين كار را براى مأمون تشريح كرد و آنچه را كه در بيرون كردن حكومت ازا هلش بر وى متوجه مى شود بر او توضيح داد. مأمون به او گفت: با خدا پيمان مى بندم كه اگر به كنارگيرى از حكومت موفق شدم، آن را به افضل خاندان ابى طالب بسپارم. و من از اين مرد افضل تر نمى دانم. پس آن دو با مأمون در آنچه كه اراده كرده بود اجتماع كردند و مأمون آن دو را به سوى على بن موسى عليه السلام فرستاد. آنان اين مطلب را به امام عرضه داشتند. اما امام امتناع كرد. هرچه اصرار كردند امام نپذيرفت و امتناع كرد تا اينكه يكى از آن دو به امام گفت: اگر حكومت را پذيرفتى كه هيچ و گرنه ما كارى را كه بدان مأمور شده ايم انجام خواهيم داد و امام را تهديد كرد. سپس ديگرى گفت: به خدا قسم به من دستور داده كه اگر با خواسته او مخالفت كنى، گردنت را بزنم. آنگاه مأمون امام را خواند و در مورد اين مسأله با او سخن گفت اما حضرت امتناع كرد. پس مأمون سخنى شبيه به تهديد به امام گفت ... تا آنكه مى گويد: مأمون به او دستور داد تاخن هايش را دراز كند و او اين كار را انجام داد. آنگه براى او چيزى كه شبيه خرماى هندى بود فرستاد و به او گفت: آن را بشكن و با هر دو دست آن را خمير ساز و او اين كار را انجام داد. سپس بر امام رضا عليه السلام وارد شد و به او گفت: چه خبر؟ امام فرمود: اميدواريم كه صالح در ستمكارم

ص: 259

باشم. آنگاه به امام گفت: آيا امروز از خدمتكاران به نزد تو آمده است؟ امام فرمود: خير. پس مأمون عصبانى شد و بر غلامانش فرمان در آورد و به او گفت: او دز آب انار بيگر زيرا آن چيزى است كه بى نيازى از آن نيست. آنگاه انارى خواست و آن را به عبدالله بن بشير داد و گفت: آبش را با دست بگير. داد آن كار را انجام داد و آن آب را مأمون با دستش به امام رضا عليه السلام نوشانيد و او هم آن را نوشيد واين مسأله سبب وفات امام شد و بعد از آن قضيه بيش از دو روز زنده نماند تا رحلت كرد.

محمد بن على بن حمزه و يحيى مى گويد: از اباصلت هروى به من ابلاغ شد كه او بعد از آن قضيه بر امام رضا عليه السلام وارد مى شود. امام به او چنين مى فرمايد: اى اباصلت به تحقيق كرشان را انجام دادند يعنى مرا سم دادند و شروع به توحيدگوئى و تمجيد خداوند كرد.

محمد بن على مى گويد: از محمد بن جهم شنيدم كه مى گفت: انگور همواره امام رضا عليه السلام را به تعجب در مى آورد، براى او انگورى چيده شد و در دانه هاى آن زهر قرار داده شد و چند روز آن را رها ساختند و امام در كسالتى كه پيدا كرده بود از آن خورد و او را كشت. او يادآور مى شود كه آن زهر از لطيف ترين سموم بود.(1)

همانا مأمون عباسى با اين عمل ناپسند و رفتار زشت و خطاكارانه اى كه


1- مقاتل الطالبين، ص 378.

ص: 260

نسبت به امام رضا عليه السلام انجام داد، علاوه بر خواسته هاى حيوانى محض به دنبال آن بود تا وجدان معذّب و درون مريض و بيمار خود را ارضاء نمايد... پس همانند پيشينيان مقبورش در جايگاه رهبرى، خط اسلام را براى امت تحريف نمود و در اين حوزه بر رأس امت جاى گرفت. و زعامت و ولايت و خلافت و رياست از آن قدرت شمشير و مكر و باطل و قتل و ترور و شكنجه قرار گرفت نه از آن حق و دل و احسان و حريت و آزادى آرى آنان كه يا از راه قدرت و زور و يا از راه خدعه و حيله به خلافت و رياست راه پيدا كرده بودند، شروع به استبداد كرد و حقوق امت را به خود اختصاص دادند و تعدّى ستم را از حد گذرانده به طورى كه براى بزرگ و كوچك و طفل و يتيم و شريف پير و زن، هيچ مقام و كرامت و حرمتى باقى نماند...

و اگر وجود امامان و عترت طاهرينش نبود كه به پا خاستند و با حكمت و دور انديشى در مداوارى اين پديده ها كوشيدند و وظيفه اى را كه خداوند به آنان موكول ساخته بود به اندازه جد و تلاش ممكن به جاى آوردند و على رغم دشوارى نظاراتى كه بر آنان بود و سختى و فشارى كه بر آنان اعمال مى شد و ظلم و ستم بزرگى قرار شود آنان را احاطه كرده بود، هر آينه انتظار مى رفت كه دهان حق گويان بسته شود و دستهاى كسانى كه

ص: 261

براى عدالت كار مى كند ناتوان گردد در شمشير و زندان لجام منكران و منتقدان قرار گيرد.

خلفاى غاصب اموى و عباسى از عترت طاهرينش و آنان كه از شرافت پيوند با نبوت و فضيلت ميراث علم و ثابت قدم بودن در دين برخوردار بودند. خوف و هراس زيادى داشتند زيرا آنان به اين به اين مطلب واقف بودند كه خاندان پيامبر داراى جايگاه والاى بوده و فرزندان على و زهرا به عنوان مين انفجارى هستند كه در راه دولت آنان كار گذاشته شده و همانا وجود ا يشان خطر دشوارى را نسبت به دولت آنها و نقشه هاى آنهاو نقارض آنها تشكيل مى دهد و آنجا چاره اى ندارند جز آنكه از آنها خلاصى پيدا كنند و ريشه آنان را در هر حال و با انواع طرح ها و حيله ها و با تمام قدرت و نيز كهار خواسته هاى جهنمى قطع نمايند. همه اين براى آن بود تا بر آنان سيطره پيدا كرده و آنها را نابود سازند تا فضاى جامعه به نفع آنان نا مى شد و انديشه هاى خواب عصر اموى را دوباره اعاده كرده و اوضاع و احوال به نفع ايشان برگردد و خلافت و حكومت را به تنهاى تصاحب كرده و بر مسند و تحت حكومت اسلامى تكيه زده بر آن جلوس كنند.

و بدين خاطر مأمون شروع به مكاتبه با امام رضا عليه السلام كرد و او را به خراسان

ص: 262

دعوت كرد و ولايت عهدى پس از خودش را به امام عرضه داشت و او را اباذر رد اكراه آورد و بعد از گذشت ايام، به زندگى امام خاتمه بخشيد و به او در برابر جماعت سمّ نوشانيد و از اين طريق مى خواست بقاى حكومت عباسى را تضمينى و اميدوار بود كه در هر صورت آن استمرار پيدا كرده و ادامه يابد.

در كتابهاى احاديث روايات متواترى است كه ما را به جايگاه امام در ولايت عهدى واقف و آگاه مى سازد. بعد از آنكه مأمون درها را به روى او مسدود ساخت و بر او سخت گرفت و او را به پذيرش ولايت عهدى مجبور ساخت، يا پير با ما سخن مى گويد و مى گويد: وقتى كه امام رضا عليه السلام ولايت عهدى را قبول كرد از او در حالى كه دستها را به سوى آسمان بالابرده برد شنيدم كه مى گفت: خداوندا! مى دانى كه من مجبور و مضطرم. پس مرا مؤاخذه مكن. همچنان كه بنده و پيامبرت يوسف را در وقتى كه به ولايت مصر رسيد مؤاخذه نكردى.(1)

خبر حرف از آسى رساندن به امام رضا عليه السلام از خاندان ابوطالب و اهل مدينه بعد از آن كه امام در وقت خروج به سوى خراسان خبر دارد كه از اين سفر بر نمى گردد و شهيد مى شود رسيده بود. خواهرش فاطمه بعد از او در سال 201 هجرى در حالى كه بر حول و قوه توكل كرده و به تقدير و


1- بحارالانوار، ج 49، ص 130 طبع جديد.

ص: 263

مشيئت الهى تسليم شده بود خارج شد و با روحى مشتاق و اراده اى تند رو و نفسى ثابت از برادرش _ كه امامى بود كه از طرف خداوند اطاعتش واجب بود _ جستجو مى كرد. و شمان ورد پاى او را دنبال مى كرد و راه و سوار او را دنبال مى كرد در حالتى كه جوينده و كاونده و طالب اخبار او بود. از آبادى ها و شهرهاى كه امام در سفر و راهش گذركرده بود و از منازلى كه امام در سفرش پيموده بود، عبور مى كرد تا شايد به گمشده اش برسد آن را بيابد.

اما رنج سفر و خشمگينى و سختى راه و شدايدى كه با آن مواجه شد، او را به رختخواب انداخت و از حركت بازداشت و مرض و بيمارى به او روى آورد لذا نتوانست به حركت خود ادامه دهد كى اينكه نتوانست جستجوى خود را دنبال نمايد و او در راه شهرقم بود چرا كه مى دانست برادر من امام رضا عليه السلام وارد آن شهر شده و مدتى در آنجا توقف كرده است. سيد غياث الدين عبدالكريم بن طاوس به اين قصد بيابانى دارد كه در اينجا آورده مى شود: چرا امام رضا عليه السلام مولاى ما اميرمؤمنان را زيارت نكرد؟ زيرا وقتى مأمون حضرت را از خراسان خواست، او از مدينه سوى بصره متوجه شد و به كوفه نرسيد و از آنجا به راه كوفه به طرف بغداد روى آورد و آنگاه به قم و داخل شهر قم شد و اهالى شهر به پيشواز آن

ص: 264

حضرت آمدند و در اينكه مهمان چه كسى باشد باهم مخاصمت كردند. امام يادآور شدت كه شتر مأمور الهى است، شتر حركت كرد تا آنكه غبار در خانه اى سينه خود رابه زمين گذاشت و نشست. صاحب آن خانه در خواب ديده بود كه امام رضا عليه السلام فردا مهمان اوست. اندكى نذشت تا آن كه آن محل همگان والاى گرديد و آن مكان امروزه مدرسه متروكى است. آنگاه امام به سوى فريودمد رفت. نامبرده مى گويد: در شحر حال ايشان خبر مشهورى وجود دارد.(1)

فاطمه، دختر فاطمه زهرا آهنگ شهر قم كرد و وقتى به شهر ساوه رسيد بيمارى او را از ادامه سفر بازداشت و او را به بستر بيمارى انداخت. از مسافت ميان دو شهر ساوه و قم سؤال كرد. جواب داده شد كه ده فرسخ است. به خددمش دستور داد تا او را به قم برساند. علامه مجلسى در كتابش از كتاب تاريخ قم، تأليف حسن بن محمد قمى چنين نقل مى كند:

بزرگان و مشايخ قم از پدرانشان چنين خبر دادند كه وقتى مأمون امام رضا عليه السلام را در سال 200 هجرى براى ولايت عهدى از مدينه به مرو آورد، خواهرش فاطمه به دنبال او در سال 201 هجرى از مدينه خارج شد. زمانى كه به ساوه رسيد، بيمار شد از فاصله بين ساوه و قم پرسيد، گفتند: ده فرسخ. گفت: مرا به سوى آن شهر حمل كنيد پس او را به طرف قم


1- فرحة الغرّى، ص 105.

ص: 265

حمل كردند و در منزل موسى بن خزرج بن سعد اشعرى فرود آوردند. و در اصح روايات آمده است كه وقتى خبر آن بانو به شهر قم رسيد، بزرگان شهر در حالى كه در پيش آبيش آنان موسى بن خزرج قرار داشت به استقبال وى رفتند. وقتى به ثمر رسيد، اين شخص زمام شهر را گرفت و به طرف خانه اش برد. هفده روز در خانه وى بود تا آن كه وفات يافت. موسى دستور داد او راغسل و كفن كردند و بر او نماز گذارد و در زمينى كه متعلق به او بود آن بانو را دفن كرد و آن زمين الآن روضه آن بانو است. بر روى قبر سايه بانى از بوريا بنا كرد تا آنكه زينب دختر محمد بن على الجواد عليه السلام بر روى آن گنبدى بنا ساخت.(1)

جملات آورده شده گوياى آن است كه كريمه آل بيت محمد در راه جستجوى برادرش امام رضا عليه السلام متحمل مصائب و رنجهاى فراوانى شده و شوق و حب و وجد و محبت قواى او را به تحليل برده و لاغرش كرده هجران و جدائى از برادر جگرش را جريحه دار ساخته و جزع و بى تابى دل او را خونين ساخته و پيمودن بيابان ها و صحراها او را به بستر بيمارى انداخته است. آن بانو با همه اين شدائد و سختى ها، صبر و شكيبايى پيشه كرده و تعيين داشت. هر امرى از ناحيه خداوند متعال صادر مى شود و آنچه كه خداوند بندگانش را بدان مبتلا مى سازد گرفتارى يا گشايش،


1- بحارالانوار، ج 48، ص 290.

ص: 266

بيمارى يا شفا و هر چيز مطلوب يا نامطلوب بر طبق حكمت و مصلحت الهى صادر مى شود. بدين خاطر خودش را براى صبر و وقار و مقاومت با هواى نفس در غم و حزن آماده نمود و به قضى و قدر الهى دلشاد شد و سينه اش را براى وقوع حِكَم الهى وسعت بخشيد و يقينى كرد كه فضاى الهى بر وى به خير و سعادت او جريان مى يابد. امام على عليه السلام به اين معنا اشاره دارد مى فرمايد: «اطرح عنلت واردات الهموم، بقرائم الصبر و حسن اليقين»، حزن واندوه دارده را از خود با صبر آهنين و يقين نيكو دور سازد. بحارالانوار، ج 67، ص 188 به جاى «هموم» «امور» دارد. و كسى كه به اين درجه برسد از ه رامرى كه بر او وارد مى شود كمك مى برد و از ثروتى كه پايانى ندارد برخوردار مى شود. و به عزتى كه نابود نمى گردد تأييد مى شود. پس در ملك ابدى و به سوى قضاى سرمدى بالا مى رود. چنانچه فاطمه معصومه عليهاالسلام بدان رسيد و راه يافت.

اما سخن آن باو مرا به سوى قم حمل كنيد به جهت آن بود كه محل وفات و دفنش را مى دانست و به آنچه كه جدش امام جعفر صادق عليه السلام در حياتش به آن خبر داده بود، آگاه بود. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: همان براى خداوند متعال حرمى است و آن مكه است و براى رسول اكرم حرمى است و آن مدينه است و براى اميرمؤمنان حرمى است

ص: 267

و آن كوفه است و براى ما حرمى است و آن شهر قم است و به زودى در آن زنى از اولاد من در آن دفن مى شود كه فاطمه ناميده مى شود. پس هركس آن را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود.

راوى مى گويد: اين كلام از امام صادق عليه السلام قبل از ولادت امام كاظم عليه السلام صادر گرديد.(1)

در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است: براى خداوند حرمى است و آن مكه است. آگاه باشيد براى رسول خدا حرمى است و آن مدينه است. آگاه باشيد براى اميرمؤمنان حرمى است و آن كوفه است. آگاه باشيد قم، كوفه كوچك است. آگاه باشيد براى بهشت هشت در وجود دارد كه سه تاى آن به سوى قم باز مى شود. زنى از فرزندان من كه نامش فاطمه دختر موسى است در آن شهر قبض روح مى شود و به شفاعت وى تمام شيعيان من به بهشت داخل مى شوند.(2)

و لذا فاطمه فرمود: تا او را به شهر قم حمل كنند تا در آن شهر آخرين نفسهاى باقيمانده را به پايان رساند و در تربت پاكيزه به خاك سپرده شود و آن تربت به بركت وجود او شرافت و طهارت پيدا نمايد. در خانه اى كه خدا رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آن نام خدا ذكر شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند تا وقتى كه حيات و زندگى و بشريت


1- تاريخ قم، ص 214؛ سفينة البحار، ج 2، ص 446؛ مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83.
2- مستدرك الوسائل، كتاب حج؛ تاريخ قم، ص 213.

ص: 268

ص: 269

وفات و محل دفن فاطمه

ص: 270

مرگ، حد فاصل و تفكيك كننده اصيل حيات فانى و گذرا و حيات جاودانى و هميشگى كه انسان رو به سوى آن آفريده شده به شمار مى رود. در اين عالم هستى، پايان و انجام هر موجود زنده اى مرگ است و مظهر آن اين است كه شعور و ادراك آدمى خاموش وى بود مى گردد و بدن مادى رو به تحليل رفته و به اصولى كه از آن پديد آمده استحاله مى شود.

هيچ جاندارى هر اندازه هم كه در مرتبه حيوانى پايين رفته باشد از فهم گران بودن و زشت بودن مرگ خالى نيست. او را مى بينى كه با تمام تلاش از مرگ فرار مى كند و با تمام امكانات و وسائل با آن مقابله مى كند، اما در پايان مجبور مى شود در برابر آن خضوع كرده و به آن تسليم شود، زيرا عوامل مرگ در هر مكان او را احاطه و از مقاومت باز داشته پس او از روى اكراه براى مرگ خضوع مى نمايد و آن گونه كه قضا و قدر بخواهد مى ميرد.

حاصل سخن آن كه بر همه موجودات، مرگ نوشته شده وترس از مرگ در همه موجودات جريان و سريان دارد مگر بندگان مخلص خدا.

هرگاه مرگ به معماى فنا و نيستى باشد و آن قبيح منكر است و به بداهت، عقل هر امر قبيح و منكر ناخوشايند است. و هرگاه عمر انسانى به پايان

ص: 271

مى رسد او از درون احساس مى كند كه مشتاق راحتى و آسايش است و آرزى مرگ مى كند همانگونه كه كسى كه خسته و مانده است تا مدتى آرزوى خواب ونداشتن احساس مى كند. در واقع آن كه از مرگ مى ترسد به خاطر آن است كه نمى داند به كدام جهت مى رود و پايان و فرجامش كجاست؟ پس او حقيقتاً ترسى از مرگ ندارد بلكه آنچه را شايسته است كه انجام دهد نمى بداند، پس اين جهل و نادانى مايه خوف و ترس بوده و اين جهل همان چيزى است كه بندگان مخلص خدا _ كه طاهرينش و كسانى را كه بر راه و روش آنان سير مى كنند. واداشته تا به دنبال علم و عبادت و اخلاص بودند و در اين دنيا در راه محبت الهى جانفشانى كنند و به خاطر عشق و محبت الهى، لذات مادى و راحتى بدن را ترك كنند و خشمگين و بيدارى و عبوديت را بر خويشتن اختيار كنند و بدانند همانا راحتى حقيقى كه به آن از جهل و نادانى رهائى يابند همان راحتى حقيقى است و رنج حقيقى همان عنوان جهل است وى را آن بيمارى فرض براى انسان است و شفا يافتن از آن، خلاصى نفس و راحتى سرمدى و لذت و خوشى ابدى است.

به درستى كه عترت طاهرين و بندگان مخلص خدا با صبر و شجاعت و اخلاص و جهاد و تهذيب نفس توانسته اند به روح و راحتى برسند به

ص: 272

طورى كه تمام امور دنيوى بر آنان سهل و آسان است و تمامى آنچه را كه براى توده مردم عظمت و بزرگى دارد از قبيل مال و جاه و مقام و ثروت و... حقير و نا چيز يافته اند زيرا ثبات و بقاى اندكى دارند و خيلى سريع زوال پذيرند و هرگاه به دست آيند موجب حزن و اندوه فراوانند و هرگاه از دست بروند باعث غم و اندوه بزگى مى گردند. و اين به دليل آن است كه انسان هرگاه به غايت يكى از آن امور برسد، آن غايت او را به سوى غايت ديگرى فرا مى خواند به آن در يك حد و زمانى توقف و پايان يابد.

فلاسفه و حكما گفته اند: مرگ دو نوع است. ارادى، مرگ طبيعى. و حيات نيز دو نوع است. حيات ارادى و حيات طبيعى. مراد ايشان از مرگ ارادى ميراندن شهوات و متعرض آنها نشدن است. و تصور آنان از حيات ارادى چيزى است كه انسان در اين دينا براى آن سعى و تلاش مى كند از قبيل خوراك و پوشاك و شهوات...

و مقصود آنان از حيات طبيعى آن است كه نفس سرمدى به سبب تحصيل علوم و معارف و رياضت و عبادت در شادمانى ابدى باقى بماند و آنگاه به سوى خداوند متعال سير نمايد.

كسى كه قصد و نيتش اين باشد كه از مرگ نمى ترسد بلكه مشتاق آن خواهد بود و در هر لحظه اى شتابان و حريصانه خواستار آن خواهد بود و

ص: 273

در هر چشم به هم زدن انتظارش را خواهد كشيد و به آن انس خواهد گرفت و آن را صدا مى كند و با آن نجوا مى كند. چنانچه اميرمؤمنان عليه السلام بر اين حال بود. او با تمام صراحت و شجاعت در خطبه اى در حالى كه قسم راستين مى خورد مى فرمايد: «والله لأبن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه»، يعنى قسم به خدا كه انس فرزند ابى طالب به مرگ بيشتر از انس طفل به سينه مادرش است.

آنگاه امام دنيا را توصيف مى كند و براى انسان چراهاى قراى مى دهد تا با آگاهى در پرتو آن حركت كند. مى فرمايد: «فمن اشتاق الى الجنّة سلا عن الشهوات، و من اشفق من النار اجتنب المحرمات، و من زهد فى الدنيا استهان بالمصيبات ومن ارتقب الموت سارع الى الخيرات»، يعين كسى كه مشتاق بهشت باشد، شهوات را از ياد مى برد و كسى كه از آتش بترسد از محرمات پرهيز و دورى مى كند وكسى كه در دنيا زهد ورزد، مصيبتها را كوچك مى شمارد و كسى كه در انتظار مرگ باشد، در انجام كارهاى خير شتاب مى كند.

و بالاخره امام عليه السلام را مى يابيم كه حلول مرگ بر او را سعادت ابدى و رستگارى بزرگ مى بيند و از آن نمى ترسد زيرا به سرانجامش در حيات ابدى واقف است.

ص: 274

قرآن مى فرمايد: «بگو اى يهوديان! اگر گمان مى كنيد كه شما دوستان خدا غير از مردم هستيد آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد. ولى آنها هرگز تمناى مرگ نمى كنند به خاطر اعمالى كه از پيش فرستاده اند و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد.»(1)

در قاموس امام، هيچ مفهومى براى خوف از مرگ وجود ندارد. زيرا آن زمان ملاقات محبوب است و محبّى اصلاً زمان وعده ديدار محبوب را فراموش نمى كند و خيلى از اوقات آمدن مرگ را كند مى يابد و آمدنش را دوست مى دارد تا بدان از سراى فانى و موقت رهائى يابد و بهرحمت سرمدى ربّ العالمين منتقل گردد. چنانچه آمده است كه حذيفه در وقتى كه وفاتش رسيد گفت: دوستى بر من در حال ندارى وارد شده كه توان ردّ او را ندارم، خداوندا! اگر مى دانى كه فقر براى من از غنا محبوب تر است و بيمارى براى من از سلامتى محبوب تر است و مرگ براى من از زندگى محبوب تر است، پس مرگ را بر من آسمانى گردان تا تو را ديدار كنم.

ائمه طاهرين عليهم السلام بر اين راه و روش سلوك مى كردند و آنان اصحاب خلافت الهى و اولوالامرى هستند كه خداوند اطاعت از آنان و محبت و ولايت ايشان را بر ما واجب ساخته است. زيرا آنان انسان كاملى هستند كه خداوند ايشان را براى تطبيق رسالت مقدس اسلام، اختيار و انتخاب كرده


1- سوره جمعه، آيات 6 _ 7؛ قل يا ايها الذين هادوا...

ص: 275

است. دليل بر طهارت و پاكيزگى و عظمت و قدسيّت و شرافت ائمه اطهار همين دليل كافى است كه دشمنان آنان با وجود فراوانى جماعات و فرق شمال و گونا آى گرايش و روش و عقايدشان و فراوانى علومشان، نتوانسته اند براى يكى از ائمه لغزش و كاستى و اشتباه و واژگونى در طول زندگيشان اثبات نمايند. خداوند آنان را به اشرف محل گرامى شدگان و به ولاترين درجات مقربان و رفيعترين مراتب رسولان رسانيد. آنجا كه كسى نتواند رسيد و برتر جوئى بدان بترى بجويد و پيشروى بدان پيشى نگيرد و براى رسيدن بدانجا كسى طمع نبندد تا اينكه به جاى نماند فرشت مرگ و نه پيامبر مرسلى و نه صديقى و نه شهيدى و نه عالمى و نه جاهلى و نه پستى و نه ارجمندى و نه مؤمنى شايسته و نه فاجرى بدكيش و نه سركشى معاند و نه شيطان متمرد و نه خلقى در اين ميانه گواه، جز آنكه جلالت امرشان و بزرگى مقامشان و سترگى شما آنان را و تماميت نورشان و راستى مناصبشان و ثبات مقامشان و شرافت محل و منزلشان نزد او و گرامى بودنشان پيش او و مخصوص بودنشان را در نزد او و قرب منزلت شان را از او به آنها شناساند.

عترت طاهرين با وجود مسئوليت هاى اجتماعى و فردى شان و مواجه شدن با خشن ترين مش كل و فتنه ها و خطراتى از جانب دسيسه ها و

ص: 276

نقشه هاى جهنمى، و سوء التصرف و التمان و عمال وجور ستم آنان بر آنها و اضطراب و پريشانى كه به زندگى آنان نمايه افكنده بود، پيوسته در استوار حتى پيوندهاى علاقه و محبت بين خود و به معبودشان تلاش مى كردند و خيلى به عادت خالق و مصاحبت اهل سعى و تلاش در عبادت روى مى آوردند. پس فقط براى خدا بندگى مى كردند، خداوند بر آنان انعام فرمود و آنان خدا را شناختند و به آنان شرح صدر عنايت كرد. پس از او اطاعت كرده و بر او توكل جستند و خلق و امر را به خواب و نويس دلهاى آنان معادنى براى صفاى يقين و خانه هاى براى حكمت و صندوقهائى براى عظمت و خزينه هاى قدرت گرديد. آنها ميان مردم رفت و آمد مى كردند در حالى كه دلهاى آنان در عالم ملكوت سياحت مى كرد و به علت به دامن پرده هاى عالم غيبى مى شد آنگاه در حالى كه به همراه ايشان دسته هاى از فوائد لطيف كه براى احدى وصفش ممكن نيست وجود داشت بر مى گشتند.

آنان در باطن امر مانند ابريشم زيبا بودند و در ظاهر همانند هوله و دستارى بودند كه تواضعاً براى هركسى كه آنان را مى خواست داده مى شدند. با رنج و تكلف نمى تنان به راه آنان رسيد بلكه آن فضل الهى است كه آن را به هركسى كه بخواهد مى دهد.

ص: 277

به درستى كه من از حال كسانى كه بر سرجاه و مقام و رياست و رهبرى و زعامت مردم خود را به هلاكت مى اندازند و در راه تحصيل آن زشترين معاصى را مرتكب مى شوند و مطيع و منقاد نفس اماره خويش اند و كارى را كه باعث خشم و قمر خدا و نابودى رسالت پيامبران و رسولان و امامان مى شود به جاى مى آورند در شگفتم. برگرداندن اسلام و مفاهيم آن و تأويل و تفسير آن براساس خواسته هاى شيطانى و مطالبات استعمار شرقى و غربى، همه اينها براى تحريك و برانگيختنى طوايف بزرگى است كه با هر بانگى فرياد بر مى آورند و با وزش هاى بادى انعطاف نشان مى دهند.

فرزندان آنان را سر مى برند و زنانشان را زنده مى گذارند.

و براى تحكيم رهبرى و بزرگى خويش از ياران جوان را به ميادين جنگ و... خونين رهسپار مى سازند و وقتى به آنها گفته شود در روى زمين فسا نكنيد گويند همانا من اصلاح گريم. آگاه باشيد آنان مفسيدند و لكن خود نمى فهمند.

پس اين خوانهاى پاك به حساب چه كسى ريخته مى شود؟ و چه كسى پاسخگوى اين سؤال است كه به چه جرمى كشته شدند؟ و مسئول اين اموال فراوانى كه با زور از گروهها گرفته مى شودو براى خريد اسلحه و

ص: 278

كشتى مسلمانان و شيعيان مصرف مى گردد كيست؟ آنگاه نداى وحدت و اتحاد بين شيعه و سنى سر مى دهد و شعارهاى تو خالى فريبنده مى دهد كه همانا پروردگارت در كمين كافران است و او بر صراط مستقيم قرار دارد.

به اسناد مذكور در قبل از حضرت رضا عليه السلام نقل است كه فرمود: حضرت سجاد عليه السلام فرمود: اگر فرد ظاهر الصلاحى ديديد كه از پارساى سكوت اختيار نموده و فروتنى در حركاتش هويدا بود، صبر كنيد، آهسته! مبادا اين ظاهر شما را گول بزند. زيرا اكثر كسانى كه در تحصيل دنيا و ارتكاب محرمات ناتوان اند و نيتى ضعيف و قلبى ترسودارند دين را دام «تله اى» براى دنياى خود ساخته اند و پيوسته مردم فريب ظاهر آنها را مى خورند و اگر امكان عمل جراحى را پيدا كند قطعاً مرتكب خواهند شد اگر ديديد او از مال حرام خوددارى مى كند، صبر كن، آهسته گول نخور كه خواسته هاى آدميان گوناگون است. زيرا تعداد افرادى كه از مال حرام خوددارى مى كنند زياد نيست هرچند در ظاهر زياد باشند و در عوض خود را به اكمال زشتى وا مى دارند و در آن مرتكب حرام مى شوند.

اگر ديديد از اين امور زشت نبود خوددارى مى كنند باز صبر كنيد. مبادا فريب بخوريد، تا آنكه كاملاً به عقده دلتان بنگريد زيرا همه كسانى كه

ص: 279

اينگونه اند در پايان به انديشه هاى متين باز نمى گردند و كسانى كه بواسطه نادانى به فساد دچار مى شود، بيش از گروهى است كه با عقل اصلاح مى شوند. اگر عقل او را نيز مبنى و استوار يافتيد بازهم صبر كرده و فريب نخوريد! ببينيد هراس او تبايع عقل است يا عقل برو هوس؟ ببينيد عكس العمل او در مقابل رياست هاى باطل چگونه است مثبت يا منفى؟

زيرا گروهى از مردم در دنيا و آخرت زيان مى كنند، دنيا را براى دنيا ترك نمودند، و لذت رياست باطله را بر خوشى اموال و نعمت هاى مباح حلال ترجيح دادند و همه اينها را براى رياست باطله رها نمودند تا اينكه اگر به او گويند: از خدا بترس! بزرگ منشى او را به گناه وادارد، دوزخ او را بس است و هر آينه بد بسترى است. او بى هدف به هر در مى كوبد: اولين باطل او را به دورترين اهداف زيارت و خسارت رهبرى مى كند و پس از آنكه كار باطل را در خواست مى كند خدايش نيز او را در طغيانش مى كشاند، پس حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام مى كند. و اگر رياستى _ همان خبرى كه باعث شقاوت او شده _ سالم بماند، مرادش مهم نيست مطلبى از دينش فوت شود، اين افراد همانهايند كه خدا بر آنان غضب نموده و مشملو لعن و نفرين خود ساختند. و عذابى خوار كننده برايتان مهيا ساخته است.

ص: 280

ولى مرد، و تمام مرد و بهترين مرد، كسى است كه تمام وجودش تابع او خدا است و توانائى اش وقف رضاى اوست. خوارى با حق كه همراه عزت ابدى باشد را بر عزت ظاهرى كه در باطل است ترجيح مى دهد و به خوبى مى داند كه ضرر را كسى كه از اين رفتار عايدش مى گردد و در نهايت مر را به سرائى كه نعمت هايش دائمى دعارى از با ملاك برنابودى است رهنمون مى شود و به خوبى دريافته كه خوشى بسيار هواپرستى او را گرفتار عذابى خواهد نمود كه قطع و زوال ندارد.

اينان انسان و مردان نيكويند. پس به ايشان پيرو شده و به راهنماى اقتدا كنيد و به اينان به پروردگار توسل جوئيد كه بازگشت نداشته و خواسته هاى ناكام نماند.(1)

فاطمه، دختر امام موسى بن جعفر، شهر جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم را ترك گفت و از زادگاه و آنچه را كه از خداوند گرفته بود هجرت نمود و روى به ديار خراسان آورد در حالى كه از برادرش پرس و جو مى كرد بعد از آنكه اخبار برادرش از او و ذريه طاهره پسران و دختران على و زهرا عليهماالسلام به مدت يكسان تمام قطع گرديده بود. آن بانو طاقت نياورد و با برخى از خدمه اش خارج شد تا آنكه به ساوه رسيد و خداوند خواست براى قضاى الهى رادع و مانعى نيست بيمارى بر او عارض شود و درد و رنج او


1- احتجاج طبرسى، ج 2، ص 320، طبع لبنان.

ص: 281

را زمين گير كند. و به بستر بيمارى اندازد. از مسافت بين ساوه و قم پرسيد. گفتند: ده فرسخ. گفت: مرا به سوى آن شهر ببريد. آن بانو از عبادت و تمجيد و تحميد و شكر الهى در خوشى و ناخوشى و رفاه و بدى دست نمى كشيد و جدا نمى شد. حسن بن محمد قمى در كتابش تاريخ قم مى نويسد: مشايخ قم از پدرانشان به من خبردادند كه زمانى كه مأمون امام رضا عليه السلام را براى ولايت عهدى در سال 200 هجرى از مدينه به سوى مرو آورد، خواهرش فاطمه به دنبال وى در سال 201 هجرى از مدينه خارج شد. وقتى به ساوه رسيد بيمار شد و از مسافت بين ساوه و قم سؤال كرد گفتند: ده فرسخ. گفت: مرا به سوى آن شهر حمل كنيد پس او را به سوى قم بردند و در منزل موسى بن خزرج بن سعد اشعرى فرود آوردند. اين مطلب تكرار مكررات شده و شايد از اين به بعد نيز بيايد

در اصح روايات آمده است: وقتى خبر ورود آن بانو به قم رسيد، بزرگان شهر در حالى كه موسى بن خزرج در پيشاپيش آنان قرار داشت از او استقبال كردند. وقتى به نزد بانو رسيد و زمام شتر را در دست گرفت و به طرف منزلش كشيد. هفده روز در منزل او مهمان بود تا آن كه دار فانى را وداع گفت. موسى بن خزرج دستور داد آن بانو را غسل دادند و كفن كردند و خودش بر جنازه بانو نماز خواند و در زمينى كه متعلق به خودش

ص: 282

بود دفن كرد و آن زمين الآن روضه آن بانو است. سايه بانى از بوريا بر روى آن بنا كرد تا آنكه زينب دختر امام محمد بن على جواد گنبدى بر روى آن بنا كرد.(1)

نويسنده كتاب مى نويسد: حسين بن على بن حسين بن موسى بن بابويه(2) از محمد بن حسن بن احمد بن وليد به من خبر داد، وقتى فاطمه _ رضى الله عنها _ وفات كرد و غسل داده شد و كفن گرديد، او را به مقبره بابلان بردند و بر سردابى كه براى او كنده شده بود قرار دادند. آل سعد در اينكه چه كسى جنازه بانو را به سرداب وارد نمايد اختلاف نمودن آنگاه بر خادمى كه درستكار و كثيرالسن بود و به او قادر مى گفتند اتقاق نظر پيدا كردند. پس وقتى به سوى او برخاستند ديدند دو سوار كه نقاب بر صورت دارند از جانب رحلة مى آينده. وقتى نزديك جنازه رسيدند پيدا شدند و بر آن نماز خواند آنگاه وارد سرداب شدند و جنازه را وارد سرداب كرده و در آن دفن نمدند و بعداً از آن خارج شدند و با احدى سخن نگفتند و رفتند و كسى نفهميد كه آن دو نفر چه كسى بودند؟

مؤلف كتاب اضافه مى كند: محرابى كه فاطمه عليهاالسلام در آن نماز مى خواند تا امروز در خانه موسى بن خزرج موجود است و مردم آن را زيارت مى كنند.(3)


1- بحارالانوار، ج 102، ص 299، طبع جديد؛ تاريخ قم، ص 213.
2- ابوعبدالله قمى در سال 378 ه .ق. زنده بود و از فقهاء و متكلمين و مؤلفين بزرگ بود. سيد مرتضى علم الهدى و ديگران از او روايت نقل كرده اند. لسان الميزان، ج 2، ص 306؛ اعيان الشيعه، ج 27، ص 28؛ رجال نجاشى، ص 50؛ رجال شيخ طوسى، ص 469؛ نوابغ الرواة، ص 115.
3- ابوجعفر قمى، متوفاى 343؛ شيخ و فقيه قميين، جمع زيادى از فقها و بزرگان به دست او پرورش يافته اند؛ نوابغ الرواة، ص 259؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 101؛ تأسيس الشيعه، ص 223؛ هداية العارفين، ج 2، ص 41؛ مصفى المال، ص 403؛ جامع الرواة، ج 2، ص 90؛ رجال شيخ طوسى، ص 495.

ص: 283

دختر و خواهر و عمه امام وفات كرد و نتوانست برادرش امام رضا عليه السلام را ديدار كند. زيرا مرض و به دنبال آن مرگ بين او و برادرش حائل شدند بدون آنكه او بتواند به گمشده و مطلوب مقدس گمشده اش برسد.

در هر حال فاطمه معصوم عليهاالسلام دختر امام موسى كاظم عليهماالسلام در محلى دفن شد كه الآن زيارت مى شود و براى او زيارتگاه بزرگ و روضه مجللى است و بر مرقد شريفش سنگى قرار دارد كه بر اجوانب آن آية الكرسى نوشته شده و در وسط آن چنين نوشته شده است. فاطمه، دختر موسى به سال 201 وفات يافت... محمد بن طاهر بن ابى الحسن در روز دوم از ماه رجب 562 اين را نوشت و به عمل آورد.

در بعضى از كتب تاريخ آورده اند كه گنبدى كه قبر شريف را احاطه كرده از بناهاى سال 529 هجرى است آنگاه به دنبال آن تعمير گرديده و آب طلا داده شده و با كاشى معرّق و نوشتجات كوفى و برخى جواهر زينت داده شده است. و پادشاهان سلسله قاجار تا زمانى كه در ايران يا عراق بودند به شئونات مراقد مقدسه اهتمام و عنايت خاصى مبذول مى داشتند.(1)

رحمت و تحيات و بركات و صلوات و تسليمات خداوند بر روح مطهر و جسد شريفه ات و بر زنان و بانوان بزرگوار نبوت، دختران على و زهرا... مادامى كه زندگى باقى است تا آنكه خداوند زمين و زمينيان را وارث


1- بحارالانوار، ج 48، ص 290؛ مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 227.

ص: 284

گردد.

دعا: بار الها! ما را به حيات و ممات محمد و آل محمد زنده كن و بميران و بر آئينى آنان جان ما را بگير و ما را در زمره آنان محشور گردان و لحظه اى در دنيا و آخرت بين ما و آنها جدائى ميفكن.(1)


1- در مورد ساختمانهايى كه در طول قرون بر مرقد عارض شده دو كتاب ضخيم يافتيم كه به زبان فارسى نگاشته شده و داراى تصوير فراوانى است و در ايران چاپ شده. _ تربت پاكان، تأليف سيدحسين مدرسى طباطبايى. _ گنجينه آثار قم، تأليف شيخ عباس فيض قمى.

ص: 285

زيارت و آرامگاه فاطمه عليهاالسلام

ص: 286

از زمان پيامبر عظيم الشأن تا به امروز، سيره كلى بر اين مر جارى شد كه مردم قبور و مراقد و مشاهدى را كه در خود پيامبرو يا امام طاهرى يا ولى صالحى يا نسلى از خاندان پيامبر يا بزرگى از بزرگان را جاى داده، زيارت مى كند. نماز خواندن در نزد اين قبور شريفه ودعا كردن و تبرك و توسل به آنها و تقرّب جستن به خدا و طلب منزلت در نزد او از طريق آمدن به آن مشاهده و مراقد از امورى است كه در ميان همه فرق اسلامى متفق عليه بوده و على رغم اختلاف مذاهب و تباين آينى هيچ انكارى و عيب و نقضى از سوى احدى صورت نگرفته است. مسلمانان در طول تاريخ اسلامى بر همان سنت جاريه كه سنت خداوندى است كه تبديلى بر آن نيست و براى سنت خدا، تحويل نمى يابى، سير كرده اند.

شعر: «كسى را كه دوست دارى زيارتش كن اگرچه خانه اش باتو فاصله زيادى داشته باشد. خاك و سنگ هاى فراوانى ميان تو و او حائل باشد هيچ گاه دورى راه تو را از زيارتش باز ندارد. زيرا دوست دارندهبراى كسى كه مى خواهدش زيارت كننده است.»

به تحقيق امامان شيعه امامى و امامان مذاهب چهارگانه اهل تسنن بر اين موضوع اجماع كرده اند كه زيارت مراقد مستحب است به جهت آنچه كه در سنت صحيفه وارد شده و به زيارت قبر و فرمان داده و به آن تشويق

ص: 287

نموده و آراء بزرگان اسلامى بر فتوى دادن به مضمون آن دست به دست هم داده و اينكه زيارت قبور مستحب است بلكه برخى از ظاهريّه به وجودب اين مسأله قائل شده اند چنانچه تعداد زيادى به اين مسأله تصريح كرده اند به دليل آنكه به ظهور صيغه امر تمسك كرده و آن را ظاهر در وجوب دانسته اند.

از پيامبراقدس آمده است كه: من قبلاً شما را از زيارت قبور نهى مى كردم، آگاه باشيد كه آنها را زيارت كنيد. آگاه باشيد قبور را زيارت كنيد. زيرا آن باعث زهد در دين مى شود و آخرت را به ياد مى آورد. شما را از زيارت قبور نهى مى كردم. پس آنها را زيارت كنيد زيرا مرگ را به ياد شما مى آورد _ شما مرا از زيارت قبور نهى مى كردم پس آنى را زيارت كنيد و سخن زشت در مودر آن ان نگوئيد _ من شما را از زيارت قبور نهى مى كردم، پس آنها را زيارت كنيد چرا كه زيارت آنها بر خير شما مى افزايد. من شما را از زيارت قبور برحذر مى كردم، هركس بخواهد قبرى را زيارت كند آن كار را انجام دهد. زيرا آن باعث رقّت قلب و جارى شدن اشك از ديدگان مى شو. قبرهاى مردگان را زيارت كن و بدان آخرت را به ياد آور.

كن شما را از زيارت قبور باز مى داشتم. پس آنها را زيارت كنيد كه در اين عمل عبوت و پندى است. بر مردگان خود آئيد و به آين سلام و صلوات

ص: 288

بفرستيد كه براى شما عبرت و درسى است _ شما را از زيارت قبور نمى كردم، آنها را زيارت كنيد و آن زيارت را دعا و استغفار براى مردگان قرار دهيد _ هركس بخواهد قبرى را زيارت كند، زيارت كند و جز خير و نيكى خيرى بر زبان نياورد. زيرا از هرچه آدم زنده اذيت و آزار مى شود، آدم مرده هم اذيت و آزار مى شود.(1)

در اين مقام جملات فراوانى درباره زيارت اهل قبور از ائمه و بزرگان دين نقل شده كه به من مى فهماند كه زائر اين رخصت را دارد كه شخص مرده را زيارت كند و به هر لفظى كه مى خواهد براى او دعا كند و فضائل و مناقب او را به نيكى بر زبان جارى كند و آنچه را كه باعث مى گردد تا عطوفت خداوند به سوى او متوجه گردد و مستوجب رحمت الهى گردد يادآور شود آنگاه براى برآورده شدن حاجاتش و بخشيده شدن گناهانش و دعا براى خودش و والدين و نزديكانش به صالحين از اهل قبور توسل جويد و با دعا كردن در نزد آنان به سوى خداوند متعال، استغاثه كند و به غير اوان به واسطه ايشان به سوى خدا توسل كند زيرا خداوند متعال آنان را اختيار كرده و برگزيده و آنان را مورد تمجيد و تكريم قرار داده است، پس همچنان كه در دين از وجود آنها نفع مى برد و در آخرت بيشتر و كامل تر. پس هر كس حاجت و نيازى دارد مى بايست به سوى آنها برود


1- الغدير، ج 5، ص 166 _ 172.

ص: 289

وبه آنها متوسل شود. زيرا آنها واسطه ميان خدا و خلقش هستند و اين موضوع در شريعت به اثبات رسيده و دانسته شده كه خداوند در براى آنان اعتبار و اهميت خاصى قائل شده و آنان را بزرگ داشته است. اين مطلب زياد و مشهور است و همواره عالمان و بزرگان يكى پس از ديگرى در شرق و غرب عالم به زيارت ايشان و زيارت قبورشان تبرك مى جستند و بركت آن را حسّاً و معناً مى يافتند و تجربه مى كردند.

شيخ اكبر مجاهد امينى در كتابش الغدير جلد پنجم از ص 86 تا 207 فصل خاصى را پيرامون زيارت قبور مطرح ساخته و به طور مستوفا بحث نموده به طورى كه نيازى به زياده گوئى و اطاله كلام نيست. پس به آن مراجعه كن تا نسبت به واقع و حقيقت مسأله آگاهى يابى و با صدق و يقين بدانى كه زيارت قبور از امورى است كه ميان توده مسلمانان از زمان هاى كهن از زمان رسول اكرم تا در دوره هاى متوالى رايج بوده و زيارت قبور ائمه و اولياء صلحا و علما و بار و بند سفر بستن و توسل و اشتشفاع به آنها متداول بوده است و در ميان زائران عالمان بزرگ و پيشوايان دينى و مذهبى بودند كه مقتداى پيروانشان شمرده مى شوند. علاوه بر اين كه ناقلان اين سخنان، دانشمندان و پيشوايانى هستند كه آن اعمال را مى پسنديدند. زيرا آنان اين سخنان را در مقام فضيلت اهل قبور و صاحبان

ص: 290

آن مشاهد نقل مى كردند.... بر اين اساس يك توافق كلى ميان فرق مسلمانان در قرنهاى متوالى صورت گرفته و اين مسأله از يك اجماع محقق در ميان طبقات امت اسلامى، بر استحبان و نيكوش دل زيارت اهل قبور خبر مى دهد و اينكه آن مستثنى است كه مردم به دنبال آن مى دوند.

جناب سيد محسن امين عاملى مى گويد: شعر «همچنين نماز پيش قبور به عنوان تبرك به صاحبان قبور عمل ناپسندى نيست. امامان از نسل هاشم، نسل پيامبر و رهبارن براى پيروانند. گفتند: نماز كنار قبور ما در فضيلت همانند نماز در مسجد است. و اين مطلب را افراد مورد اطمينان براى ما روايت كرده اند، پس اگر خواستار هدايت از آنانى پيروى از آن كن شرف مكان با صاحب مكان محقق است كسى كه داراى عقل است در اين باره ترديد روا نمى دارد. بهترين عبادت پروردگار ما در اين گونه اماكن است. پس به سوى آنها روكن و نيز طلب حوائج از خداى ما پيش آنها اميد و اكيد براى نيل به مقاصد است. از بركات آن قبور بايد اميدوار بود، چون در آنها افراد بزرگوارى آرميده اند. اگر دعايش نزد آن قبور به سوى خدا بالا مى رود نه در موارد ديگر، چيز تازه و بدعتى نيست.»

وقتى زيارت قبر فقيهان و عالمان و صالحان و شهيدان و صدّيقين از قضاياى مشروع و مباح بوده، بعد از آن به زيارت مشاهد عترت طاهره و

ص: 291

قبور بانوان نبوت و مراقد خاندان ولايت چه گمانى دارى در حالى كه آنان اولاً پيامبر اقدس و فرزند على و زهرا هستند و از شرافت پيوند با رسول اكرم و فضيلت سبقت در ايمان و قوه تمسك به دين و قربانى شدن در راه حق و ثبات بر عقيده برخوردارند و به پاكى و دفاع بزرگوارانى در راه حفظ مقدرات دين و فداكارى در برپاداشتن حقوق مردم شناخته مى شوند و به تحقيق در مهد علم و فقه و قرآن و طهارت و تقوى و شجاعت و فضيلت و زهد ورزى در تربيت يافته و بزرگ شده اند.

آنان آل پيامبر و فرزندان على و زهرا هستند و گوشت و خون و بدنشان و جميع اجزاء و اعضاى اجرشان آثار گويا و زنده از اجداد معصومينشان بود كه خداوند متعال آنها را از ميان خلفش برگزديد. پس آنها موضع سرّ الهى و بناهگاه امر او و خزينه علم او و پنگاه حكم و كتب او و كوه هاى دين او سهتند كه خداوند به وسيله اين كجى پيشت دين را استوار مى سازد و لرزش فرائض دين را مى برد.

شعر:

سيدنورالدين على بن احمد سمهودى مصرى مدنى متوفاى 911 از شيخ عارف ابوالحسن حرانى درباره ايمان تمام به بهترين مردم چنين مى گويد: خصوص علماء از اين امت به جهت اختصاصشان به اين ايمان، محبتى

ص: 292

خاصى را نسبت به پيامبرشان و نزديكى به او را در دلهاشان مى يابند حتى آن را او را بر خود و خانواده و دارائى شان ترجيح مى دهند و به جهت دوست داشتن او نزديكان و خاندان و اصحاب او را دوست مى دارند وب راى ايشان در دل خود نسبت به ديگران مزيتى احساس مى كند و دوست دارند به جهت رعايت حرمت پدرانشان و آگاهى به اينكه خداوند سرشت پاك آنها را برگزيده به آنان يارى رسانند و به آنها نزديك شوند. خداوند متعال مى فرمايد: «و آنها كه ايمان آوردند و فرزندانشان به پيروى از آنان ايمان اختيار كردند فرزندانشان را به آنها ملحق مى كنيم و از عمل آنان چيزى نمى كاهيم.»(1)

بنابراين آنها همانند كسانى نيستند كه براى آنها هيچ سابقه درخشانى در ترايخ وجود ندارد، نويسنده در ادامه سخن مى افزايد: در واقع كسى كه پيامبر و خاندان از محبوب تر و عزيزتر از خانواده و فرزندانش و همه مردم بنا شد از مؤمنان شمرده نمى شود.

آنگاه در جاى ديگر چنين مى گويد: از نشانه هاى دوستى با پيامبر، دوستى خاندان او گرامى داشتن آنها و چشم فروبستن از انتقاد آنان است. هركس در مورد ذريه پيامبر انتقاد نمايد فقط دوستدار پيامبر است. و از نشانه هاى دوستى پيامبر دوست داشتن اصحاب او است و از علامات دوست


1- رشعة الصادق من بحر فضائل بنى النبى الهادى، ص 50، قصيده از سروده هاى محمد بن حسن دفاعى صيادى حسينى است.

ص: 293

داشتن اصحاب او، دوست داشتنى ذريه آنهاست و اين كه اگر با پدران آنها معاصر بود به همان نظر و نگاهى كه به آنها داشت به اينها هم نظر كند و بداند كه سرشت آنها پاك است و خاندانشان خاندان مباركى است و اينكه مؤمن از انتقاد كردن از ذريه رسول اكرم و اهل بيت از چشم فرو بندد زيرا آنان قومى هستند كه خداوند نسل آنها و اخلاق آنها را شرافت بخشيده است... و با خصوص آن خاندان شير و دشمنى نكند چرا كه از پيامبر اكرم رسيده است كه فرمود: فاطمه پاره تن من است... و پرواضح است كه اولاد فاطمه پاره تن آن بانو بوده و اولاد آن بانو به واسطه ايشان پاره تن پيامبر اكرم محسوب مى شوند.(1)

شيخ الجليل علامه امينى _ مرحوم پدر _ محبت واخلاص و خضوع فراوانى نسبت به فرزندان پيامبر از خود نشان مى داد. هرگاه با يكى از سادات علوى ملاقات مى كرد، خواه بزرگ و خواه كوچك، به احترام و بزرگداشت او از جا برمى خاستو با او معانقه مى كرد و در تحيت و سلام بر او پيشى مى گرفت و مى گفت: فرزندان فاطمه مانند خود فاطمه اند. زيرا آنها پاره تن آن بانو هستند و جدا ساختن فرع از اصلش همان جدا كردن يك شئى از خودش هست و آن محال و ممتنع است به لحاظ آن كه آن فرع همان شخص است.


1- سوره طور، آيه 21.

ص: 294

البته معناى اين سخن آن نيست كه هركسى كه به ذريه طاهره و متجره نبوّت منسوب است، در تصرفات و رفتار و گفتار و سيره و حركات و سكناتش ازاد است و مى تواند هر عملى زشت و بد و رسوا كننده را مرتكب شود و بر خلاف شريعت الهى هر حكمى را صادر و هر سخنى را بگويد و براى هيچ كسى جايز نيست كه او را باز دارد و ادبش كند و آگاهش سازد چرا كه او علوى يا سيّد است... اين مطلبى است كه عقلى و شرع و عرف آن را اجازه نمى دهد و پيامبر اقدس آن را تجويز نمى كند. همانا علوى كه منتسب به شجره نبوت است همان مرد عالم پارساى پرهيزكار زاهد شريف بزرگ خيّر پيشبرد و موانع و هماورد و تسليم ناپذير و عفيف و محسن و نيكوكار و آمر به معروف و ناهى از منكر و دد رس كننده از بدعت و ضلابت دلغرش و بدى ها... و سيره او شايسته سيره پدران طاهرينش بوده و بر راه و روش آنان حركت مى كند همان طريق و منهاجى كه نه از مقابل و نه از پشت، باطل به سوى آن نمى آيد.

آرى، منسوب به پيامبر با كسى كه با اهل بيت صلح و آشتى است، صلح و آشتى باشد و با كسانى كه با اهل بيت محاربه مى كنند. جنگ و قهرباشد و از برسسالت جدش مجاهددارى ككند و در اين اره از خودگذشتگى نشان دهد و كجى را راست سازد و زخم ها را مداوا كند و سنت را بر پا دارد و

ص: 295

لباسش پاكيزه باشد وعيبى و كاستى از انوك باشد و طاعتش او را به سوى خدا برساند و آنگونه كه شايسته مقام ربوبى است، تقوى پيشه سازد... نه آن كه پشت سر داعيان گمراه كننده دروغين حركت كند و با شيطان و ياران و دنباله هاى او حركت كند و در مقابل رسالت ائمه قرار گيرد و با دشمنان و قاتلان و ناصيبين و غاصبين و مارقين و قاسطين و ناكثين كه بر طريق و سيره آنان هستند، هم پيمان باشد.

شعر:

در هر حال احاديث صحيح و موثق زيادى در فصل و ثواب زيارت آرامگاه بانو فاطمه معصومه از ائمه اطهار وارد شده و اهل حديث و روايات آنها را نقل كرده و در تأليفاتشان درج كرده و انسجاد و رجال احاديث مزبور را به طور كامل تصحيح كرده اى كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1. حديث كرد مرا على بن حسين بن موسى بن بابويه(1) از على بن ابراهيم بن هاشم(2) از پدرش(3) ازسعد بن سعد از اباالحسن امام رضا عليه السلام گفت: از امام رضا عليه السلام درباره زيارت فاطمه دختر موسى سؤال كردم. فرمود: هركه او راز يارت كند بهشت ارزانى او باد.(4)

2. حديث گفت مرا پدر و برادرم و جماعتى از احمد بن ا دريس(5) و غير


1- رشفة الصادق، ص 50.
2- ابوالحسن قمى متوفاى 321 ه .ق. وى داراى تأليفات فراوانى بوده كه به يكصد كتاب مى رسد. نوابغ الرواة، ص 185؛ رجال نجاشى، ص 184؛ فوائد رضويه، ص 280؛ هدية العارفين، ج 1، ص 678؛ منتهى المقال، ص 213؛ تأسيس الشيعه، ص 280؛ جامع الرواة، ج 1، ص 574؛ ابن النديم، ص 291؛ فهرست الطوسى، ص 119؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 527؛ لؤلؤة البحرين، ص 388؛ مجالس المؤمنين، ج 1، ص 453.
3- ابوالحسن قمى تا سال 307 هجرى زندگى كرده و محدث و مفسير و فقيه بوده و داراى سه فرزند بوده كه همگى از اصحاب حديث بودند. نوابغ الرواة، ص 167؛ معجم الادباء، ج 12، ص 215؛ رجال نجاشى، ص 183؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 260؛ هدية العارفين، ج 1، ص 678.
4- ابواسحاق نحوى تا قبل از سال 203 هجرى مى زيسته و مردى فقيه و محدث بوده است. گفته اند نامبرده امام رضا7 را ملاقات كرده و داراى تصنيفاتى است. فهرست طوسى، ص 4؛ منتهى المقال، ص 28؛ جامع الرواة، ج 1، ص 38؛ رجال نجاشى، ص 12.
5- مستدرك الوسائل، ج 3، ص 227؛ انوارالمشعشعين، ج 1، 11 و 111؛ بحارالانوار، ج 102؛ ص 267؛ كامل الزيارات، ص 324؛ تاريخ قم، ص 215.

ص: 296

او از عمر كى بن على برفكى از كسى كه او را يادكرده از فرزند رضا عليه السلام فرمود: هركس قبر عمه مرا در قم زيارت كند، براى او بهشت است.(1)

3. حديث گفت مرا پدرم و محمد بن موسى بن متوكل گفتند. حديث گفت ما را على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش واو از سعد بن سعد كه گفت: از اباالحسن رضا از زيارت فاطمه دختر موسى بن جعفر پرسيدم. فرمود: هركسى او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود.(2)

4. حسن بن محمد بن حسن قمى در تاريخ قم مى نويسد: روايت كرده اند عده اى از اهالى رى بر اباعبدالله وارد شدند و گفتند ما از اهل رى هستيم. امام فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم. گفتند: ما اهل رى هستيم. امام دوباره همان سخن را اعاده كردند. چندين مرتبه همان سخن را گفتند و مثل همان جواب را از امام شنيدند. آنگاه امام فرمود: براى خداوند متعال حرمى است و آن مكه است و براى رسول خدا حرمى است و آن مدينه است و براى اميرمؤمنان حرمى است و آن كوفه است و براى ما حرمى است و آن شهر قم است و به زودى در آن زنى از اولاد من كه فاطمه ناميده مى شود در آن شهر دفن مى شود و هكس آن را زيارت كند بهشت برايش واجب مى گردد.

راوى مى گويد: اين كلام درحالى از امام صادر شد كه هنوز امام كاظم به


1- ابوعلى احمد بن ادريس بن احمد اشعرى قمى متوفاى سنه 306 هجرى. نامبرده تأليفه داشته و از بزرگان مشايخ اماميه است. نوابغ الرواة، ص 19؛ فهرست طوسى، ص 26؛ ايضاح المنكول، ج 2، ص 346؛ منهج المقال، ص 38؛ لسان الميزان، ج 1، ص 136؛ اعيان الشيعه، ج 8، ص 56.
2- سفينة البحار، ج 2، ص 376؛ كامل الزيارات، ص 324.

ص: 297

دنيا نيامده بود.(1)

5. حديث كرد على بن ابراهيم از پدرش، او از سعد او از على بن موسى الرضا عليه السلام كه فرمود: اس يعد در نزد شما براى ما قبرى است. به امام عرض كردم: فدايت شوم. قبر فاطمه دختر موسى را مى فرمائى؟ فرمود: آرى. هركس او را درحالى كه به حقش عارف باشد زيارت نمايد براى او بهشت ارزانى باد.(2)

6. در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام وارد شده كه فرمود: زيارت آن بانو معادل بهشت است.(3)

غير از آنچه كه در اينجا آورده شد، احاديث ديگرى در فضيلت و ثواب زيارت مرقد فاطمه معصومه وارد شده است. و فقهاء علماى اماميه بر فضيلت زيارت قبور اولاد ائمه اطهار اجماع كرده اند. شيخ الطائفه مفيد بغدادى در كتابش «المزار» مى گويد: زيارت اول مربوط به اولاد ائمه اطهار مى باشد.

بدان كه مشاهدى كه به فرزندان ائمه اطهار و عتره ظاهره و نزديكان ايشان منسوب است. زيارت آنها و وارد شدن به آنها مستحب است. زيرا در تعظيم آنها، تعظيم و تكريم ائمه نهفته است. و اصل در ايشان ايمان و صلاح و درستكارى است. مگر خلاف آن ثابت شود مثل جعفر كذّاب و


1- همان.
2- سفينة البحار، ج 2، ص 446؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 227؛ بحارالانوار، ج 102، ص 267، چاپ جديد.
3- بحارالانوار، ج 102، ص 299؛ سفينة البحار، ج 2، ص 446.

ص: 298

اصناف او. لكن از ميان ايشان كسانى كه حالشان معلوم بوده و به جلالت ونجابت معروف اند مثل جعفر بن ابى طالب كه در مؤته دفن شده و فاطمه دختر موسى كه در قم دفن شده وعبدالعظيم حسينى كه در رى مدفون است و على بن جعفر كه در قم به خاك سپرده شده، جلالت و بزرگى آنها به قدرى مشهور است كه نيازمند به بيان نيست. اما اين مطلب كه على بن جعفر در قم مدفون باشد در كتاب هاى معتبر ذكر نشده لكن اثر قبر شريفش از قديم الايام موجود بوده است و بر روى قبر نامش مكتوب است.

همچنين زيارت مراقدى كه به پيامبران منسوب است مانند ابراهيم و اسحاق و يعقوب و ذى الكفل و يونس و ديگران مستحب مى باشد و نيز هركس از جهل فضيلت و والامقامى معلوم الحال باشد زيارت مرقد و قبر وى مستحب مى باشد. نظير فضلاى صحابه پيامبر مثل سلمان و ابوذر ومقداد و عمار و حذيفه و جابر انصارى. و نيز فضلاى اصحاب ائمه طاهرين كه حال آنان از محبت رجال دانسته مى شود. مثل ميثم تمار، رشيد هجرى و قنبر و حجر بن عدى، زراره، محمد بن مسلم، بريد، ابوبصر، فضيل بن يسار، و اصحاب آنان در صورتى كه محل قبر آنان معلوم باشد و نيز محدثان و علماى مشهور شيعه كه حافظان آثار و علوم

ص: 299

ائمه طاهرين بودند مانند مفيد و شيخ طوسى، سيد رضى و سيد مرتضى و علامه حلى و...(1)

مزار بانو فاطمه معصومه عليهاالسلام

مرحوم محمد باقر مجلسى در كتاب گرانقدرش بحارالانوار بابى را در زيارت فاطمه دختر موسى گشوده است. پيش از او مرحوم شيخ مفيد در كتابش «المزار» يك فصلى را به زيارت آن بانو اختصاص داده است. غير از اين دو عالم علماى اماميه اين كار را انجام داده و براى آن بانوى گرامى زيارت مخصوصى را در حالى كه از امام رضا عليه السلام نقل شده به اثبات رسانيده اند. ايشان مى گويد: در برخى كتب زيارات ديدم على بنابراهيم از پدرش سعد و او از على بن موسى الرضا عليه السلام حديث نقل مى كند. مى گويد: امام فرمود: اى سعد در نزد شما براى ما قبرى استا. عرض كردم فدايت شوم، قبر فاطمه دختر موسى بن جعفر را مى فرمائيد؟ فرمود: آرى. هركس او را زيارت كند در حالى كه عارف به حقش باشد براى اوست بهشت.

هرگاه بر مزار او آمدى در نزد سرش رو به قبله بايست و سى و چهار مرتبه تكبير و سى و سه مرتبه تسبيح و سى و سه مرتبه تحميد بگو آنگاه آن بانو را چنين زيارت كن: درود بر آدم برگزيده خدا، درود برنوح پيامبر خدا،


1- سفينة البحار، ج 2، ص 446؛ عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 271.

ص: 300

درود بر اهيم خليل خدا، درود بر موسى كليم خدا، درود بر عيسى روح خدا، درود بر تو اى رسول خدا، درود بر تو اى بهترين خلق خدا، درود بر تو اى برگزيده خدا، درود بر تو اى محمد فرزند عبدالله خاتم پيامبران. درود بر تو اى اميرمؤمنان على فرزند ابوطالب وصى رسول خدا، درود بر تو اى فاطمه بانوى زنان جهانيان، درود بر شما اى دو نوه پيامبر رحمت و دو سيد جوانان اهل بهشت. درود بر تو اى على بن حسين سيد و سرور عابدان و نور ديده ناظران. درود بر تو اى محمد بن على. شكافنده علم پس از پيامبر. درود بر تو اى جعفر بن محمد صادق نيكوكار امين. درود بر تو اى موسى بن جعفر پاك و پاكيزه. درود بر تو اى على بن موسى الرضا پسنديده. درود بر تو اى محمد بن على تقى. درود بر تو اى على بن محمد نقى ناصيح امين. درود بر تو اى حسن بن على. درود بر وصى پس از او. خدايا رحمت فرست بر نور و چراغ خود و ولىّ وليت و وصى وصيت و حجّت تو بر خلقت. درود بر تو اى دختر رسول خدا، درود بر تو اى دختر فاطمه و خديجه.

درود بر تو اى دختر اميرمؤمنان! دورد بر تو اى دختر حسن و حسين، درود بر تو اى دختر ولى خدا، درود بر تو اى خواهر ولى خدا، درود بر تو اى عمه ولى خدا، درود بر تو اى دختر موسى بن جعفر و رحمت خدا

ص: 301

بركاتش.

درود بر تو، خدا ميان ما و شما در بهشت آشنا گرداند و ما را در زمره شما محشور كند و ما را د رحوض پيامبر شما وارد سازد و از جام جدّ شما از دست على بن ابى طالب به ما بنوشاند. صلوات خدا بر شما. از خدا مى خواهم كه در باره شما سرور و فرج را به ما نشان دهد و ما و شما را در زمره جدتان محمد صلى الله عليه و آله وسلم جمع كند و معرفت شما را از ما نگيرد كه او ولى و تواناست. به دوستى شما و بيزارى از دشمنان شما و تسليم به خدا نزد يكى جويم در حالى كه به آن خشنودم بدون منكر و مستكبر. و بدان چه محمد آورده يعنى داشته و به آن راضى مى باشم. اى آقاى من! به وسيله آن توجه ترا طلب مى كنيم. بارخدايا! رضاى تو را و سراى آخرت را. اى فاطمه! براى من در بهشت شفاعت فرما. زيرا در نزد خداوند مقامى بلند دارى. خدايا! از تو مى خواهم كه عمر مرا به خير و سعادت پايان برى و آنچه را كه من در آنم از من نگير و نيست حول و توانائى جز به خداى والاى بزرگ. خدايا دعاى ما را مستجاب فرما و به كرم و عزت و رحمت و عافيت آن را بپذير، و خداوند و محمد همه و خاندان او درود و سلام و تحيت فراوان مى فرستد يا ارحم الراحمين.

در كتابهاى زيارات زيارت ديگرى به روايات معتبره يافت مى شود كه

ص: 302

فاطمه معصومه عليهاالسلام به آن زيارت مى شود و آن عبارت از اين زيارت است:

سلام بر خاتم پيامبران! سلام بر سرور رسولان، سلام بر حبيب پروردگار جهانيان و رحمت و بركات خدا.

سلام بر اميرمؤمنان، سلام بر سرور اوصياء، سلام بر حجت پروردگار عالميان و رحمت و بركات خدا.

سلام بر بتول عذرا و انسيّه حورا دختر برگزيده سيد پيامبران و مادر امامان برگزيده و همسر سيد اوصياء فاطمه زهرا سرور زنان عالم و رحمت و بركات خدا.

سلام بر دو امام بزرگوار نورانى و درخشنده پاك و پاكيزه، شهيد و مظلوم، حسن و حسين سروران جوانان بهشت و نه معصوم از نسل حسينى.

سلام و رحمت و بركات الهى برايشان باد.

درود بر تو اى فاطمه اى دختر موسى بن جعفر و حجّت و امينى ار، و رحمت خدا و بركات خدا.

درود برتو اى فاطمه اى خواهر امام رضا عليه السلام كه پسنديده و برگزيده بود و رحمت خدا و بركات او.

درود بر توئى كه پاكيزه ستوده، نيكوكار، عاقل، پرهيزگار، پاكيزه، خرسند، مرضيّه هستى و رحمت خدا و بركات او.

ص: 303

گواهى مى دهم همانا شما امام، راهنما، هدايت يافته، معصوم، تكريم شده، مقرّب، پرهيزكار، صادق هستيد و همانا حق با شما و در ميان شما و به سوى شماست و به درستى هركسى با شما دوستى كند به تحقيق با خدا دوستى كرده و هركس با شما دشمنى كند به تحقيق با خدا دشمنى كرده است.

اى سرور من! يا فاطمه به پيشگاه تو روى آورده ام در حالى زاير شما بوده و به حق شما و برادر و پدران طاهرينت عارف هستم و در حالى كه خواهان رهائى از آتشم و در حالى كه از شما شفاعت طلبى مى كنم در وقتى كه خوبان از بدان جدا مى شود. پس در نزد پروردگارت و پدران نيكو كارت براى من شفاعت كن زيرا شما از خاندانى هستى كه هركس آنها را دوست بدارد زيان نمبى بيند و هركس به سوى آنان بيايد نا اميد بر نمى گردد.

بارالها! بدرستى كه از صادقين خاندان پيامبرت _ برترين صلوات و سلام بر آنان باد _ به من خبر رسيده كه به درستى هركسى فاطمه را در قم زيارت نمايد براى او بهشت است. پس اى خديا من! آگاه باش كه من به سوى او آمده ام درحالى كه زاير او هستم و به حق او عارف، پس بر محمد و آلش درود فرست و از زيارت آن بانو مرا سودمند گردان و مرا از

ص: 304

شفاعت او محروم مساز و چنانچه وعده فرموده اى بهشت را روزيم ساز كه تو بر هر امرى توانائى. به رحمت اى مهربانترين مهربانان.(1)


1- بحارالانوار، ج 102، ص 299.

ص: 305

ص: 306

ص: 307

كرامات فاطمه عليهاالسلام

ص: 308

داستان كرامت و معجزه و خوارق از قضاياى نيست كه اختصاص به شيعه اماميه داشته باشد، بلكه به موضوعى است كه در نزد تمامى اديان و فرق و ملل شايع و رايج بوده و از صلحاى پيروانشان صادر مى شود. مسيحيان آن را از علامات و نشانه هاى تأييدروح القدس كسانى را كه به دست آنها كرامت صادر مى شود مى دانند و حضرت مسيح پيروان خويش را به نشر و ترويج دين و دعوتش فرمان داده و به آنها بشارت داده كه امور خارق العاده اى به دست آنها پيدا مى شود كه رسالت ايشان را تأييد مى كند به طورى كه آن مطلب را علامت و نشانه اى براى آنها قرار داده تا از مدعيان دروغين كه خود را به دين او ملحق مى سازند در حالى كه در هيچ امرى از او نيستند، تميز داده شوند.

اما مسلمانان على رغم منزلتى كه براى خوارق و كرامات قائلند و سعى و تلاشى كه براى آن انجام مى دهند در عين حال آن را پايه و اساسى براى دعوت احدى قرار ندادند. زيرا دين اسلام براى مسلمانان از وجود عقل فاروقى بين حق و باطل برپا ساخته است. آنچه كه عقل، بعد از تلاش فكرى و تأمل به آن حكم كند حق بوده، و آنچه را كه عقل بعد از آنكه در روش ساختن آن نهايت تلاش را نمود و آن را دور انداخت آن باطل است هر چند خوارق فراوانى آن را تأييد و تصديق كند. و نگاه و نظر مسلمانانى

ص: 309

به كرامات و خوارق و بزرگداشتى آن به جهت حكمى بود كه نسبت به افراد و اشخاص در مورد ميزان و مقدار نزديكى آنان به خداوند متعال و توجه به او صادر مى كردند، به بيان ديگر در نظر ما كرامات يا خوارق فقط از قضاياى ممكنه نبوده بلكه از امور ضروريه اى بوده كه ملازم با برخى حالات عاليه اى است كه روح بشرى در اثر طاعت و عبادت و اخلاص و تسليم «توكلّ» خدا بدان دست مى يابد. زيرا روحى كه در درون اين جسم كثيف به وديعه گذاشته شده و در آن ساكن مى باشد. نفحه اى از نفحات حق و پرتوئى از انوار حقيقت است كه جلالت آن مستور و پنهان بوده و بدن را به شگفتى و هراس وا مى دارد، هركس به سوى آن هدايت يابد و آن را بشناسد و دريچه اى در دلش گشوده شود از نور آن بر او چيزى فرستاده مى شود كه وى را روح خالصى و روحانيت محض و حقيقت خالص مى سازد و به دست او از جانب خداوند امور خارق العاده و كرامت غريبه صادر مى شود. زيرا براى روح حكومت و سيطره بدون هيچ گونه حد و مرزى بر ماديات وجود دارد و از محالات است كه روح بر فردى اشراق داشته باشد ولى كرامات به دست او صادر نشود.

معناى اين حرف آن نيست كه خوارق عادى كه در جلسات احضار ارواح پيدا مى شود. در اين حوزه معنوى داخل بوده و تعبير كردن از آن، كرامات

ص: 310

جايز است، بلكه كرامت در فهم و نظر ما چيزى است كه در سايه تقرّب به خدا از راه اعمال نيك و طاعات و عبادات خالص و الخصى كه مقامى از مقامام اهل يقين است پيدا مى شود و توفيق وصول به آن از جانب خداى بزرگ است و به اين كلام پيامبر بزرگ اسلام اشاره فرموده است:

«هيچ بنده اى نيست كه چهل روز عمل را براى خداوند خدالص كند مگر آنكه چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش ظاهر مى گردد.»

پس چگونه اند ذريه طاهره كه در تمام عمرشان و در همه لحظات زندگيشان به خداوند اخلاص ورزيدند. پس شايسته است كه خداوند آنچه را كه به احدى از جهانيان نداده است به آن ببخد و عنايت فرمايد. هر شريفى براى شرف آنهاگردن خم كند و هر متكبرى به فرمان آنها تن دهد و هر جهادى براى فضل آنها خضوع نمايد و هر چيزى رأى آنان خوار است و زمين به نور آنان تابان است و فائزان به ولايت ايشان فائز گردند و به وسيله آها راه وصول پويند و بر هر منكر ولايت ايشان باشد، خشم رحمان باد.

امام على عليه السلام مى فرمايد: «خوش به حال آنكه در عبادت ودعا براى خدا اخلاص ورزد و دل خود را به آنچه مى بيند مشغول نسازد و ياد خدا را به آنچه مش شنود فراموش نكند و دلش را به آنچه به بلادگرى داده شده و

ص: 311

فهزونى نمى گرداند.»(1)

اين سخن امام دليل است بر اين كه اخلاص رأس و رئيس نفى لل بوده و مناط و قبولى و صحت اعمال مى باشد و عملى كه در آن اخلاص نباشد، فاقد اعتبار و ارزش بوده و دست يافتن بدان به طور كامل به آسانى ممكن نبوده بلكه به توفيق الهى بوده مى توانى از راه عبوديت آن را از حق تعالى طلب كنى.

شعر: هرگاه هدايت به دلى راه يافت، اعضاى بدن براى عبادت خدا نشاط پيدا مى كنند.

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «ليبلوكم ايكم احسن عملاً»(2)، تا شما را آزمايش كند تا كداميك عملتان بهتر است.

به اين موضوع اشاره دارد. امام فرمود: خداوند كثرت عمل را نمى خواهد بلكه درستى عمل را مى خواهد و درستى عمل به آن است كه با خدا ترسى و نيّت پاك توأم باشد. آنگاه فرمود: اخلاص مجمع اعمال فاضلى است و آن كليد قبول الهى و توفيق الهى است. هركس كه خداوند عملش را از او بپذيرد و از او خشنود باشد او مخلص است اگرچه عملش اندك باشد و هركه خداوند عملش را از او قبول نكند مخلص نبوده اگرچه عملش زياد باشد. اين سخن را مى توان درباره حضرت آدم و ابليس


1- بحارالانوار، ج 53، ص 326.
2- جامع السعادات، ج 2، ص 405.

ص: 312

ملاحظه كرد.(1)

علامت پذيرش دربارگاه ربوبى، وجود استقامت و پايدارى در راه خدا، با بذل كردن هرچيزى كه محبوب آدمى است، با علم به اينكه تمام حركات و سكناتش صواب و درست باشد. فرد مخلص هر آينه عبوديت و كنارگيرى از دنيا و گرايش كامل به سوى خدا و اطاعت او و فانى ساختن خويشتن در راه تحصيل مرضات الهى باعث شد تا فاطمه معصومه عليهاالسلام و دختران ائمه اطهار عليهم السلام در سيره و طريقه آن بانو هستند، به مقام رفيعى برسند كه از زمان رحلتش تا به امروز آن را مشاهده مى كنى. پس جاى تعجب نيست هرگاه آن بانو صاحب كرامات و خوارق عادت بوده و به اذن پروردگارش نابينايان و جذاميان را شفا مى دهد... و كسى را كه او را قصد كند و به او اميدوار باشد و نزدش آيد مأيوس و نا اميد نمى سازد و كسى را كه او را قصد كرده و حاجتى از او خواسته بر نمى گرداند و احدى را از روضه اش بر نمى گرداند هر آنكه حوائج او را برآورده و مهماتش را كفايت كرده باشد... و اين همان مفهوم و مصداق خارجى حديث قدسى است كه از سوى خداوند وارد شده: بنده من، مرا اطاعت كن تا مثل من باشى، هرگاه به چيزى بكوشى باش پس موجود مى شود. به علاوه آن كه ما يقينى و اعتقاد راستى داريم كه آنها زنده اند و در نزد پرودرگارتان روزى


1- سوره هود، آيه 7؛ سوره ملك، آيه 2.

ص: 313

مى خورند. مكان ما را مى رسند و سخن ما را مى شنود و پاسخ ما را مى دهند و چيزى از احوال ما بر آنان پنهان نيست.

برخى از مراجع و منابع علاوه بر خوارق زيادى كه دهانها را از يكديگر نقل مى كنند و ناقلان اخبار دست به دست مى گردانند در صفحات خود كراماتى را برى بانو فاطمه معصومه ذكر كرده اند و آن كرامات ميان فقيهان و عالمان و اديبان شايع و رايج بوده به طورى كه هرگاه بخواهيم آنها را جمع و تدوين نماييم حصر آنها در چند مجلّد ممكن نخواهد بود. مگر آنكه به نقل و بيان برخى از آنها بسنده كنيم. فقيه محدّث ميرزا حسين بن شيخ محمد تقى نورى طبرسى متوفاى 1320 هجرى چنين مى گويد:

از آيات عجيبه الهى كه دلها را از وسوسه شياطين تطهير مى سازد آن است كه در شهر كاظمين اقامت داشتيم در شهر بغداد مرد نصرانى بود كه يعقوب ناميده مى شد. بيمارى عطش بر وى عارض شد و به پزشكان مراجعه كرد ولى معالجه آنها نافع واقع نشد و بيماريش شدّت يافت و نحيف و ضعيف گرديد تا آن كه از راه رفتن ناتوان شد. مى گويد: همواره از خدا مى خواستم يا مرا شفا دهد يا مرگم را فرا رساند تا آنكه شبى در حالى كه روى تخت خوابيده بودم _ و آن واقعه در حدود سال 1280 هجرى به وقوع پيوست. سيد جليل نورانى و بلند قامتى را ديدم كه در نزد

ص: 314

من حاضر شد و تخت خواب را تكان داد و گفت: اگر مى خواهى شفايابى، شرط بين من و تو آن است كه در شهر كاظمين داخل شوى و زيارت كنى همانا از اين بيمارى بهبود مى يابى. از خواب برخاستم و رؤياى خود را بر مادرم نقل كردم. او گفت: اين مطلب از شيطان است و صليب و زنّار را آورد و بر من بست و دوباره به خواب رفتم. بانوى با فضيلتى را كه چادرى برسرداشت ديدم كه تخت خواب را تكان داد و گفت: برخيز كه فجر طلوع كرد. آيا پدرم با تو شرط نكرد كه او را زيارت كنى تا شفايت دهد؟ گفتم: پدرت كيست؟ گفت: امام موسى بن جعفر. گفتم: تو كيستى؟ گفت: معصومه خواهر امام رضا. ا زخواب بيدار شدم و در اين مسأله متحير و سرگردان بودم كه چكنم؟ و كجا بروم؟ به دلم افتاد كه به خانه سيد راضى بغدادى كه در محله دواق ساكن بود بروم. به طرف خانه او به راه افتادم. وقتى در را زدم صدا كرد كيست؟ گفتم: در را باز كن. وقتى صدايم را شنيد دخترش را صدا كرد كه در را بازكن. او مرد نصراى است كه مى خواهد به دين اسلام تشرّف يابد. بعد از آنكه به خانه وارد شدم به او گفتم: از كجا اين موضوع را دانستى؟ گفت: در خواب جدّم به من خبر داد. مرا به كاظمين برد و بر شيخ عبدالحسين طهرانى _ اعلى الله مقامه _ وارد ساخت و داستان را براى او بازگو كرد. مرا امر كرد كه به حرم مطهر بروم. مرا به

ص: 315

سوى حرم بردند و پيرامون ضريح طواف دادند لى براى من اثرى از بهبودى ظاهر نشد. وقتى از حرم بيرون آمدم به شادمانى در حال خود انديشيدم و عطش بر من عارض شد. آب نوشيدم. پس بر من احتلاط عارض گشت و بر زمين افتادم گويا بر پشت من كوهى بود كه فرود آمد و نفخ بدنم خارج شد و زردى صورتم به سرخى تبديل شد. هيچ اثرى از بيمارى در من باقى نماند. بعد از آن به بغداد برگشتم تا دارائى ام را بگيرم. خانواده و خويشاوندانم با خبر شدند و مرا گرفتند و به خانه اى بردند كه در آن گروهى بودند و مادرم در ميان آن جماعت بود. به من گفت: خدا رويت را سياهك ند، رفتى و كافر شدى؟ گفتم: ببينيد آيا اثرى از بيماريم باقى مانده؟ گفت: اين سحر است و سفير دولت انگليس به عمويم نگاه كرد و گفت: به من اجازه بده او را ادب نمايم. همانا او امروز كفر مى ورزد و فردا همه طائفه ما كافر مى شوند. پس مرا برهنه كردند و خواباندند و به آلتى كه معروف به قرپاچ بود و داراى سيمهاى بود كه بر سر آن شبيه سوزن قرار داشت، مرا زدند. خون از اطراف بدنم جارى شد و لكن درد و اذيت در آن مؤثر واقع نشد تا آنكه خواهرم خودش را به روى من انداخت و آنها از من دست برداشتند و به من گفتند: بر شأن خود روى بياور. به كاظمين برگشتم و نزد شيخ بزرگوار رفتم و شهادتين را به من تلقين كرد و

ص: 316

به دست وى اسلام آوردم. وقتى زمان عصر شد والى بغداد ناعق پاشا كه فرد متعصب و لجوجى بود، شخصى را به نزد شيخ فرستاد و با او مكتوبى بود كه در آن چنين نوشته بود: مردى به نزد تو آمده تا اسلام بياورد و او از رعاياى ما و تبعه فرنگ است بايد او را به قاضى تسليم كنى. شيج جواب داد: كسى كه از او ياد كردى نزد من آمد ولى به دنبال كار خود رفت. مرا پنهان ساخت و به كربلا فرستاد و آنجا ختنه كدرم و مشهد آن مرد شريف و بزرگ را زيارت كردم و برگشتم. آنگاه مرا با مرد صالحى از اهالى اصطهبانات از توابع شيراز به سوى ايران فرستاد و يكسال در آنجا ماندم. سپس به عتبات مراجعت كردم.

وقتى به كاظمين داخل شدم، رگم رحم و قوم و خويشى در من به حركت در آمد و به ديدار آنها اشتياق پيدا كردم. مطلب را به شيخ محمد حسن كاظمى _ جعله الله فى درعه الحصين _ بيان كردم. مرا از اين كار منع كرد و گفت: مى ترسم تو را الزام كنند كه يا عذاب ببينى و يا به نصرانيت برگردى. از قصد خود منصرف شدم و در آن شب در خواب ديدم گويا در صحراى بزگى كه از گياه سرسبز بود قرار دارم و در آنجا جماعتى از سادات هستند و مردى در آنجا ايستاده و به من گفت: چرا بر پيامبرت سلام نمى كنى؟ بر همه آنها سلام دادم. يكى از دو سيّدى كه پيشاپيش جماعت بود به من

ص: 317

گفت: دوست دارى پدرت را ببينى؟ عرض كردم: بله. سيد به آن مرد گفت: او را نزد پدرش ببريد تا او را ببيند. مرا بردند و من كوه تاريكى را ديدم كه به استقبال من مى آيد. وقتى نزديك من رسيد هوا گرم شد به طورى كه مانند تابستان گرديد و صداى بلند شد و از آن كوه درب كوچكى گشوده شد. آتشى شعله ور شد و شرر آن به من اصابت مى كرد و از درون آن فرياد انسانى را مى شنيدم كه پدرم بود. وحشت كرده و مرا به نزد سادات برگرداندند. بر من مى خنديدند و مى گفتند: آيا بعد از اين مى خواهى پدرت را ببينى؟ عرض كردم: خير. آنگاه به من امر كردند تا خود را در حوض كه تعدادش هفت عدد بود بشويم. به امر ايشان در هر حوض خودم را سه مرتبه شستشو دادم. سپس لباس سفيدى برايم آوردمد و آن را پوشيدم و در اين حال از خواب بيدار شدم. ديدم بدنم به خارش افتاده و از محل خارش آنها دمل هاى بزرگى خارج شده. قضيه را براى شيخ تعريف كردم. او گفت: آنها به خاطر گوشت خنريرى كه در بدنت بوده و اثر خمر است. خداوند خواسته تو را به دليل اسلام آوردنت از آن تطهير سازد. تا هفته ها از جاى زخم چرك خارج مى شد. از زيارت خانواده اش منصرف شد و به محل هجرتش برگشت و در آن ازدواج كرد و به ذكر مصائب حضرت اباعبداللّه عليه السلام مشغول شد. امروز او در آن شهر

ص: 318

زندگى مى كند و داراى خانواده و فرزندى مى باشد. در حلال تأليف اين كتاب براى بار دوم به همراه خانواده به زيارت ائمه اطهار عليهم السلام در عراق مشرف شد و برگشت. خداوند متعال او را زياد كند و خاطر و حالش را اصلاح فرمايد و عاقبتش را نيكو سازد.(1)

محدّث قمى مرحوم شيخ عباس فرزند محمد رضا متوفاى 1359 هجرى، در كتابش فوائد رضويه در شرح حال حكيم متأله صدرالدين محمد بن ابراهيم متوفاى 1050 هجرى چنين مى نگارد:

بدان كه برخى از مشايخ ما فرموده اند، مرحوم ملاصدراى شيرازى در اثر حوادث دشوار و قضاياى تلخى كه در زمانش براى او پيش آمد او را ناچار ساخت كه وطن خود شيراز را ترك كند و بار سفر را به سوى نواحى دار ايمان قم به بندد. شهرى كه برجسب آنچه در حديث آمد: زمانى كه فتنه ها و بلايا شهرها را فراگيرد بر شماباد به قم و حوالى آن، زيرا بلايا از آن دفع شده است.(2) آشيانه آل محمد و حرم عترت طاهره محسوب مى شود. او در يكى از دهات قم كه كهك ناميده مى شود، و بين آن و قم چهار فرسخ فاصله است، ساكن شد. ملاصدرا در برخى اوقات كه مسائل مشكل علمى و قضاياى مبهم فلسفى برايش پيش مى آمد، آهنگ قبر بانوى جليله فاطمه معصومه دختر موسى بن جعفر عليهماالسلام را مى نمود و حل


1- جامع السعادات، ج 2، ص 405؛ تفسير البرهان، ج 2، ص 207.
2- دارالسلام، ج 2، ص 169 _ 172.

ص: 319

مشكلات علمى و فلسفى را از آن بانو ا ستلهام مى كرد و آنگاه به محل اقامت خود بر مى گشت. و اين موضوع عجيبى نيست. فاضل اشكورى(1) در ك تابش محبوب القلوب در شرح حال خاتم حكماى يونان ارسطو مى گويد: بعد از آن كه در شهر اسطاغيوا مرگ به سراغ ارسطو آمد، بعد از آن اهل شهر اجتماع كردند و استخوانهاى پوسيده او را جمع كردند و آنها را در ظرف مسى قرار داده و در سمت مجلسى كه در آن براى مذاكره و مشورت و تبادل افكار و حل قضاياى اجتماعى و فردى و نيز علمى اجتماع مى نمودند دفن كردند. آنها در آنجا اجتماع مى كردند و به بحث و مناظره مشغول مى شدند تا آنكه به حقايق صحيح و درست و اعتقاد به آنچه مطابق واقع است، آگاهى يابند.

آنها يقين و اعتقاد راسخ داشتند كه حضور يافتن در كنار قبر ارسطو بر عقل و ذكاوت آنها مى افزايد و ذهن آنها را شستشو مى دهند و از آلودگى، خطا و شك مى پالايند و افقهاى از معرفت و صواب و شكوفايى را براى خرد آنان مى گشايد و فهم و دانائى را به آنان مى بخشد. اين اعتقادى است كه حكماى يونان به استخوانهاى پوسيده ارسطو دارند. پس تعجب آورنيست هرگاه ببينيم حكيم الهى و فيلسوف فقيه اسلامى به زيارت حضرت فاطمه عليهاالسلام از چهار فرسخ روى مى آورد و آهنگ مرقد مطهر آن


1- سفينة البحار، ج 2، ص 445.

ص: 320

بانو را مى كند. آرامگاهى كه با فيوضات ربانى و تجليّات سبحانى روشن و درخشان گرديده است تا در خلال آن بر امّهات مطالب علمى واقف شود و از خزائن علوم الهى آنچه براى مشكل فكرى اش كشف مى شود و بر وى افاضه شود، همان مشكل فكرى كه بعد از توسل و پناه آوردن به پناهگاه و حرم اين سيده كريمه بدان دست مى يافت.(1)

درباره زيارت بانوى گرامى فاطمه و مدح و ثناى او و شرح حال او و تشويق به زيارت او، قصايد و ابيات و قطعه هاى زيباى شعرى براى شعرا و علما و ادبا وجود دارد. شايسته است كسى كه به شهر قم وارد مى شود به پابوسى آستانه روضه مقدسه آن بانو شرفياب شود و به سوى خداوند متعال تضرّع نمايد. ديوانهاى فارسى شعر از قصائد آنان پر است و از جمله آن شعراء، سيدقوام الدين محمد سيفى حسينى قزوينى متوفاى 1150 هجرى است. وى مرد عالم و اديب و فاضل بوده و نظم و شعر زيادى به زبان فارسى و عرابى دارد و در به نظم كشيدن تاريخ و ارجوزه تبحّر و مهارت خاصى دارد. برخى از ابيات او در وصف شهر قم چنين است:

ترجمه: اى آنكه به شهر پاكيزه قم وارد مى شوى، در آن شهر به وظايف عبوديت قيام كن.(2)


1- قطب الدين محمد بن شيخ على شريف بن مولى عبدالوهاب بن پيله لاهيجى اشكورى شاگرد محقق داماد، الذريعه، ج 20، ص 141.
2- فوائد رضويه، ص 379.

ص: 321

ص: 322

ص: 323

در جوار فاطمه عليهاالسلام

بعد از آنكه بانوى عالمه محدّثه فاطمه، در آخرين منزل به قبر گذاشته شد و در تربت مقدسه اش به امانت سپرده شد، روضه او منزل انظار عترت طاهرين از فرزندان على و زهرا گرديد و با گروههاى مختلف از هر سمت و سوى روى به زيارت آن بانو و متبرك جستن به مرقدش آوردند. اين موضوع دليل بر اين است كه حضرت معصومه عليهاالسلام در پيشگاه عترت طاهرين داراى مكانت و منزلت والا و مقام رفيعى بوده است. همچنان كه در فصل گذشته به اين موضوع پرداختيم. علاوه بر آن برخى از بانوان خاندان نبوى و بانوان جليل القدر صديقه طاهره وطن خود را رها ساخته و در مجاورت قر آن بانو قرار گرفتند و در اطراف روضه او اقامت مى گزيدند و وصيت مى كردند هرگاه اجل ايشان فرا رسد در جوار آن بانو به خاك سپرده شوند. اين مطلب غريبى نيست چرا كه اين مكان _ قم _ از شهرهاى علمى و پايگاه هاى فكرى است كه ساكنانش به تشيّع و دوستى اهل بيت _ كه خداوند هر پليدى را از آنان برداشته و ايشان را پاكيزه ساخته است _ معروف اند و به موالات با اميرالمؤمنين و فرزندان او كه امامان، هدايت گران، هدايت شدگان و خلفايند، و به برائت از دشمنان و معارضان و قاتلان ايشان كه با قدرت و نيرنگ به حكم شمشير و آتش از

ص: 324

زمان وفات پيامبر به مسند خلافت اسلامى تكيه زده اند، مشهورند.

در اينجا _ امام شهاب الدين ياقوت فرزند عبدالله حموى رومى بغدادى _ داستان ظريفى را در وقتى كه از شهر قم ياد مى كند بيان كرده و مى گويد: قم شهر جديد اسلامى بزرگ نيكو، پاكيزه است و تمام اهلش شيعه امامى بوده و سنى مذهب در آن يافت نمى شود. از نكات ظريفى كه درباره اين شهر حكايت مى كند آن است كه اين شهر يك والى سنى سخت گيرى داشت. به گوش والى رسيد كه اهل اين شهر به جهت بغضى كه با صحابه كرام دارند اسم ابوبكر و عمر اصلاً در ميان آنها پيدا نمى شود. روزى آنها را جمع كرد و به بزرگانشان گفت: به من خبر رسيده كه شما صحابه پيامبر اكرم را دشمن مى داريد و به خاطر اين دشمنى فرزندان خود را به نام آنها اسم گذارى نمى كنيد. به خداى بزرگ قسم مى خورم اگر مردى از ميان خود را كه اسمش ابوبكر و عمر باشد براى من نياوريد و برايم ثابت شود كه اسم آن دو ابوبكر و عمر است، هر آينه شما را تنبيه و توبيخ خودهم كرد. سه روز از والى مهلت خواستند و شهرشان را جست و جو كردند و خيلى سعى و تلاش كردند تا آنكه يك مرد فقير پابرهنه عريان و دو بينى كه زشت ترين مخلوق خدا از جهت صورت و قياقه بود يافتند كه اسمش ابوبكر بود. زيرا پدرش مرد غريبى بود كه در آن شهر اقامت گزيده بود و

ص: 325

او را به اين اسم ناميده بود. خلاصه آن مرد را نزد والى آوردند و والى با ديدن او آنها را مورد فحش و دشمنام قرار داد و گفت: زشت ترين مخلوق خدا را براى من آورديد و حرفهاى عجيب و غريب برايم نقل مى كنيد و فرمان داد آنها را سيلى زدند. يكى از آنان كه با ذوق بود براى والى گفت: يا امير! هركار مى خواهى بكن؛ زيرا هواى قم به گونه اى است كه از آن كسى كه نامش ابوبكر باشد، زيباتر از اين مرد بيرون نمى آيد. خنده بر والى غلبه كرد و از آنان گذشت.(1)

در هر صورت اين محل مقدس از سال 201 هجرى مأواى شيعه اماميه گرديد كه براى زيارت و تبرك و توسل و دعا داشت. و برآورده شدن حاجات و حل مشكلات بدان روى مى آوردند. بنابر آنچه كه در احاديث صحيح و معتبر و مسند و متواتر در فضائل زيارت آن آمده و اين كه آن معادل بهشت مى باشد كه روايات آن قبلاً گذشت و لذا خيلى از دختران و ذريه فاطمه زهرا در مجاورت آن سكنى مى گزيدند و وقتى اجل حتمى ايشان فرا مى رسيد به حسب وصيت آنها را داخل روضه در جوار فاطمه معصومه عليهاالسلام دفن مى كردند. مورخان و علماء گفته اند كه سه دختر امام جواد عليه السلام داخل روضه دفن شده اند. امّ حميده، زينب و ميمونه.

همچنين بريهة دختر موسى مبرقع فرزند محمد جواد فرزند امام رضا عليه السلام


1- معجم البلدان، ج 4، ص 398.

ص: 326

علاوه بر دو دختر نوزادى كه متعلق به آنها بوده و در آنجا مدفون اند.(1)

و در بعضى روايات كه از كتاب و تاريخ قم نقل مى كنيم استفاده مى شود كه دخترانى كه از فرزندان ائمه اطهار عليهم السلام به همراه فاطمه معصومه عليهاالسلام دفن شده اند عبارتند از: زينب، امّ محمد دختر موسى بن محمد بن على، ميمونه و امّ محمد دختران امام محمد جواد عليه السلام .

ميمونه و بريهة دختران موسى مبرقع، امّ اسحاق كنيز محمد بن موسى مبرقع، امّ حبيب كنيز ابوعلى محمد بن احمد بن رضا.(2)

براين اساس شايسته است زائران بعد از زيارت فاطمه معصومه عليهاالسلام آنها را به اين عبارت مورد خطاب قرار داده و گويند:

«السلام علكنّ يا بنات رسول اللّه، السلام عليكن و رحمة اللّه و بركاته»، سلام بر شما اى دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ! سلام و رحمت و بركات الهى بر شما باد.

و اين مسأله عجيب و غريبى نيست. زيرا همان گونه كه در فصول گذشته گفتيم، عترت طاهرين به جهت خوفى كه از يورش سخت عباسى ها و جسارت و بى رحمى فراگير آنان و فتنه و بدگويى آنان داشتند مجبور به فرار مى شدند و به كشورها و شهرهاى همجوار پناه مى آوردند و در پيشاپيش آن شهرها، همسايه مسلمان، اهل ايمان، شيعى، ايران قرار


1- تحفة العالم، ج 2، ص 62؛ تتمة المنتهى، ص 208؛ تاريخ قم، ص 216؛ گنجينه آثار قم، ج 1، ص 393؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1369؛ سفينة البحار، ج 2، ص 376.
2- انوار المشعشعين، ج 1، ص 217 _ 219.

ص: 327

داشت. چون ايران يگانه سرزمينى بود كه در طول تاريخ به تشيّع و دوستى با اميرمؤمنان و فرزندان گرامى اش معروف بود. ايرانيان با سينه اى گشاده و احترام فراوان از آنها استقبال كردند و آنان را در رحل اقامت افكندن پاسدارى نموده و ايشان را پس از گرسنگى آذوقه و خوراك داد، پس از ترس و نگرانى ايمنى داشت.

به دليل اين انگيزه هاى اعتقادى كه از صميم واقع بر مى خيزد و غير آن، فرزندان عترت طاهره از وطن و بلاد خود هجرت نموده و به ايران روى آوردند ميان جماعت توده مردم سعادتمندانه زندگى كردند و سعادتمندانه دين را ترك گفتند. زيرا در آن روزگار به جز ايران سرزمينى نبود كه كه آنان را دور هم گردآورد و در آن مأوى بگيرند.

بدين خاطر صدها و هزاران مرقد و مزار آنان را در عرض و طول و بلاد مى يابيم كه توده مردم در ساعاتى از شب آغاز و انجام روز براى بوسيدن آستانه كريمه آنها شرفياب مى شوند و براى برآورده شدن حوائجشان به واسطه ايشان به خداوند سبحان توسل و تضرّع مى جويند. برخى علما و اهل تحقيق پيرامون زيارت گاههاى فرزندان عترت طاهره و آنان كه در ايران مدفون اند در پرتو تحقيق و بحث و تتبع علمى معجم هاى را تأليف كرده اند و خيلى از اولاد و ذريه نبوى در قرستانهاى قم مدفون اند جز

ص: 328

اينكه در اثر حوادث و اوضاع و احوالى كه براى شهر پيش آمد به ويژه سيلهاى شديد، مرقد آنان مندرس شده و قبرهاى آنها را منهدم ساخته به طورى كه جز نامى از ايشان در ميان كتابها چيزى باقى نمانده است.

ص: 329

مصلاى فاطمه عليهاالسلام

ص: 330

انقياد و فرمانبردارى و تسليم شدن به خداوند سبحان از برترين اعمال و عبادات شمرده مى شود. هر چيزى كه در اصلاح دل و تصفيه و تطهير آن از آلوده گى هاى دنيايى تأثير بيشترى داشته و براى آماده ساختن دل براى شناخت خدا و نمايان شدن بزرگى او در ذات و صفات و امناش شديدتر باشد، براى نزديكى و وصال به حريم عزت ربوبى برتر و نزديكتر و آسان تر خواهد بود. نماز در حقيقت و واقعيتش همان تسليم و انقيادى است كه در دنيا به خداوند عرضه مى گردد و آنگاه در روز قيامت به انسان برگردانده مى شود. انسان در نيكو و زيبا ساختن و تهذيب صورت نماز يا در مشوّه ساختن و كريه جلوه دادن آن مخيّر است. صورت اوّلى حاصل نمى شود مگر آنكه عبد دلش را از غير آنچه با آن ملازم و قرين است و با او سخن مى گويد فارغ سازد تا آنكه علم به آنچه انجام مى دهد و آنچه مى گويد مقرون باشد بدون آنكه فكر و خاطر در غير آن در جريان يابد. هر زمان كه فكر از غير آنچه كه در آن است نماز روى برگرداند و دل بنده متذكر عملى باشد كه در حال انجامش مى باشد بدون آنكه از آن غافل باشد، همانا حضور قلب حاصل شده است. از حضور قلب گاهى به اقبال بر نماز و توجه تعبير مى شود و گاهى به خشوع قلب. بر اين اساس

ص: 331

گفته اند خشوع در نماز دو نوع است. اول خشوع قلبى است و آن عبارت است از اينكه نماز گزار در جمع كردن همت و حواسش براى نماز و اعراض نمودن از غير نماز جدّيت نموده به طورى كه در دلش جز معبود نباشد.

دوم خشوع جوارحى: نمازگزار چشمانش را فرو افكند و به راست و چپ التفات نكند و با ريش و صورت بازى نكند و خميازه نكشد و با تكبر نايستد و انگشتانش را به صدا در نياورد... خلاصه آن كه تمام بدنش در ظاهر و باطن فقط وقف براى نماز باشد.

حضرت على عليه السلام در كلام خودشان به اين موضوع اشاره كرده است: «خوشا آن كسى كه عبادت و دعايش را براى خدا خالص كند و دلش را به آنچه چشمش مى بيند مشغول سازد و به آنچه گوشش مى شنود ياد خدا را فراموش نكند و به آنچه به ديگرى داده شده اندوه نخورد.

آن حضرت وقتى شروع به وضو گرفتن مى كرد، از خوف الهى چهره اش تغيير مى كرد و بدنش به لرزه در مى آمد و رنگ صورتش عرضو مى شد. گفته شد: يا اميرالمؤمنين! چه شده است؟ مى فرمود: وقت امانتى فرا رسيده كه خداوند آن را بر آسمان ها و زمين و كوهها عرضه داشت ولى از پذيرفتن آن سرباز زد و از آن هراسيدند و انسان آن را پذيرفت.»(1)


1- بحارالانوار، ج 41، ص 17.

ص: 332

در كتابهاى تاريخ و تراجم، احاديث و قضاياى فراوانى از چگونگى اقامه نماز پيامبران و امامان و اولياى الهى و زهاد وجود دارد و همه آنها درس و عبودت و نمونه زنده اى از اخلاص و تسليم و انقياد در برابر خداوند سبحان است. اولياء و بندگان صالح خدا را مى بينيم كه براى دست يافتن به حضور قلب و اخلاص و توجه كامل به خداوند، براى عبادت و طاعت براى خود معبد و مصلى اتخاذ مى كنند براى اينكه از هياهو و ولوله و فرياد دور باشند تا صداى مزاحم دل آنان نشود و پيش آمدى جوارح آنان را به خود مشغول نسازد و شائبه اى با اعمال آنان آميخته نگردد. در ساعاتى از روز به مصلى و معبد خودشان براى مناجات و نماز و تضرّع پناه مى برند و روى مى آورند و شب و غارها را براى شب زنده دارى و عبادت بر مى گزينند و اين روش و طريقه را تا به امروز ... و عادت ايشان است.

بانو فاطمه معصومه عليهاالسلام ، دختر موسى بن جعفر بر همين شيوه نيكو بودند. ايشان چنانچه در فصل گذشته گفته شد، وقتى وفات يافتند و غسل داده شدند و تكفين شدند، او را به مقبره بابلان بردند و برسردابى كه براى ايشان حفر شده بود قرار دادند. آل سعد در اينكه چه كسى او را به داخل سرداب وارد سازد، اختلاف داشتند. آنگاه بر روى خادم صالحى

ص: 333

كه سن زيادى داشت و به او «قادر» گفته مى شد، توافق كردند. وقتى به سوى او فرستادند، دو سوار ديدند كه از دور مى آيند و نقاب بر چهره دارند. وقتى نزديك جنازه رسيدند پياده شده، به جنازه نمازگزاردند و وارد سرداب شده، جنازه را داخل سرداب آورده و در آن دفن كرده و خارج شدند و با كسى سخن نگفتند و سوار شده برگشتند و كسى آنها را نشناخت.

گفتيم محرابى كه متعلق به فاطمه معصومه عليهاالسلام بوده و در آن نماز بر پا مى داشت تا به امروز در خانه موسى موجود است و مردم آن را زيارت مى كنند.(1)

محراب آن بانو تا به امروز پابرجاست و آن مأواى طبقات مختلف مردمى است كه براى زيارت و اقامه نماز در آنجا به آن مكان روى مى آورند و آن عبادت از اتاق كوچكى است كه 3 × 3 مساحت دارد و بناى آن در سالهاى اخير به صورت زيباى شيشه اى تجديد شده و در كنار آن اتاقهاى كوچكى را براى طلاب علوم دينى اختصاص داده شده و به مدرسه ستيه معروف است و در خيابان چهارمردان، سمت همان راهى كه به روضه فاطميه مى رسد، واقع شده است و با كاشى هاى معرّق كارى شده آراسته شده و در ورودى آن اين ابيات فارسى نوشته شده است:


1- تاريخ قم، ص 215.

ص: 334

شده بياد اين كاخ منوّر به پاس دختر موسى بن جعفر

عبادتگاه معصومه است اينجا كز اينجا قم شرافت يافت ديگر

و نيز چنين آمده است:

اين جايگاه كه آنقدر منوّر است اين سجده گاه دختر موسى بن جعفر است

و در داخل محراب نوشته شده است:

كمينه خادم درگه غلامحسين نجاتى نجات مى طلبد از تو چونكه باب نجاتى

يا فاطمة اشفعى لي في الجنّة

به راستى كه فاطمه معصومه عليهاالسلام حقيقتاً زن نمونه اى براى زنان مؤمن و پرهيزكار و عابد و پاكيزه نيكوكار و اهل ركوع و سجده و صالحه و اهل توبه و بيوه زنان و دوشيزگان به حساب مى آيد. آن بانو در درست كردن محراب و مصلى براى عبادت و بندگى يگانه نبود، بلكه آن را از جده اش صديقه طاهره پاره تن پيامبر اقدس به ارث برده بود و بانوان فاطمى و بانوان نبوت و رسالت و امامت همگى بر آن سيره بودند.(1)


1- سفينة البحار، ج 2، ص 376؛ گنجينه آثار قم، ج 2، ص 699.

ص: 335

ص: 336

سخنى با يعقوبى در كتاب تاريخش

احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح يعقوبى كاتب عباسى متوفاى 384 هجرى در كتاب تاريخ خود، اشتباهات و قضاياى ضعيفِ عارى از صحت و صواب و حقيقت آورده است كه از جمله آنها سخن او در شرح حال موسى بن جعفر است. او در جلد دوم، ص 415 چنين مى نويسد: او وصيت كرد كه دخترانش ازدواج نكنند، هيچكدام از دخترانش تزويج نكردند مگر امّ سلمه، او در مصر با قاسم بن محمد بن جعفر بن محمد ازدواج كرد و در اين مورد يعنى اين فرد و خانواده از مطلب تازه اى رخ داد تا آنكه آن فرد قسم ياد كرد كه

اين حرف ساختگى با سنت نبوى مغاير و مخالف است و از امام موسى بن جعفر عليه السلام كه به نص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم داراى ولايت و امامت است، بعيد است كه سخه و وصتيى نمايد كه باب و سنتى كه آن را جدش براى بشريت نوشته است و سخنانى شريفى كه در اين راه بيان فرموده است تعارضى داشته باشد كه از جمله آن گفتارهاى ارزشمند اين كلام است:

_ تشكيل خانواده دهيد زيرا آن باعث ازدياد شما مى شود.

_ هركس ازدواج كند نصف دينش را حفظ نموده و در نصف باقيمانده از

ص: 337

خداوند تقوى نمايد.

_ با يكديگر ازدواج كنيد و توالد و تناسل نمائيد تا فراوان شويد زيرا در روز قيامت من به شما مباهات مى كنم ولو اينكه نوزادى از نسل شما سقط جنين شود.

_ در پيشگاه خداوند، فرد متأهل خوابيده از فرد مجرد روزه دار شب زنده دار افضل است.

هركس دوست دارد خداوند را طاهر و پاكيزه ملاقات كند، پس به همراه همسر او را ملاقات نمايد.

_ بدان امت من مجردان و بى همسران اند.

_ اى جوانان هركدام از شما كه براى ازدواج توانائى دارد بايد كه ازدواج كند. زيرا آنچشم را از نامحرم فرو مى افكند و از افتادن درگناه جنسى غريزه جنسى حفظ مى نمايد.

_ هركه فطرت مرا دوست دارد، بايد به سنّت من عمل كند و ازدواج از سنّت من است.

علاوه بر اين احاديث، آياتى در قرآن كريم وجود دارد كه شاهد گويائى براى اين موضوع است كه به جهت خوف از اطاله كلام و زياده گوئى نيازى به يادآورى آنها نيست.

ص: 338

اين از يك جهت، از جهت ديگر اين كه سخن و پندار يعقوبى با وصيّت تاريخى مهمى كه از امام موسى كاظم عليه السلام صادر شده مخالف مى باشد. و نسلهاى آن وصيت را براى همديگر نقل كرده و اهل حديث آن را اثبات ساخته و كتابهاى حديث حفظ نموده اند. آن وصيت در واقع عبارت از دو وصيت مى باشد كه فرد سومى برايش نيست و اختصاص به اولاد امام دارد و در اينجا متن آن دو وصيّت آورده مى شود:

1. عبدالله بن محمد حجّال گويد: ابراهيم بن عبدالله جعفرى از قول عده اى از بستگانش نقل كرده است كه: موسى بن جعفر عليه السلام ، الحاق بن جعفر بن محمد، ابراهيم بن محمد جعفرى، جعفر بن صالح جعفرى، معاويه جعفرى، يحيى بن حسين بن زيد و سعد بن عمران انصارى، محمد بن حارث انصارى، يزيد بن سليط انصارى، و محمد بن جعفر اسلمى را بر وصيت خود شاهد گرفتند. قبل از اين كار حضرت اين عده را بر عقايد حقه خويش شاهد گرفتند. اين عقايد عبارت بود از: و وحدانيت خداوند يكتا، بر رسالت محمد صلى الله عليه و آله وسلم و اينكه قيامت بى شك خواهد آمد و خداوند مردگان را زنده خواهد كرد و زندگى بعد از مرگ حق است و حساب و قصاص حق است و ايستادن و توقف نمودن در برابر خداوند عزّوجلّ حق است و آنچه را حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم براى مردم آورده حقِ

ص: 339

حقِ حق است و آنچه را روح الامين نازل كرده حق است. با اعتقاد براين عقايد زندگى مى كنم و با اين اعتقادات مى ميرم و با همين اعتقادات بعد از مرگ زنده خواهم شد. ان شاء الله

حضرت اين افراد را شاهد گرفتند كه اين مطالب وصيتى است كه با دست خط خود و پيش از اين، سفارشات جدم اميرالمؤمنين و سفارشات حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد عليهم السلام را حرف به حرف نوشته و نسخه بردارى كرده ام. اينك با اين وصيت، فرزندم على و به همراه او و فرزندان ديگرم را اگر خواهد و صتى قرار مى دهم. اگر على ديد آنها رشد دارند و خواست ايشان را به عنوان وصى باقى گذارد اين اختيار را دراد، و اگر از آنها ناراضى بود و خواست ايشان را كنار بگذارد باز مختار است و آن ان در مقابل او اختيارى ندارند. در مورد صدقات، اموال، كودكان و فرزندانم على و نيز ابراهيم، عباس، اسماعيل، احمد و امّ احمد را وصى قرار مى دهم. در مورد امور همسرانم فقط على وصىّ است و ثلث صدقه پدر و خانواده ام را هرگونه كمه صلاح بداند خرج كند و آن گونه كه هر فردى نسبت به اموالش رفتار مى كند، رفتار نمايد. اگر دوست آنچه را كه گفتم، درباره اهل و عيالم به اجرا گذارد

ص: 340

مختار است و اگر نخواست باز هم اختيار دارد اگر خواست بفروشد يا ببخشد يا به كسى بدهد يا به روشى ديگر غير از آنچه وصيت كرده ام صدقه بدهد مختار است و در اين وصيت در مورد اموال و خانواده و فرزندانم او به منزله خود من است. و اگر صلاح ديد كه برادرانش را _ كه در آغاز اين نوشته از آنها نام برده ام _ باقى بگذارد مى تواند اين كار را بكند و اگر نخواست مى تواند آنها را كنار بگذارد و كسى حق اعتراض به او را ندارد. اگر كسى از آنها بخواهد خواهر خود را عروس كند بدون اجازه و دستور او اين حق را ندارد و هر قدرتى بخواهد او را از اختياراتى كه در اينجا ذكر كرده ام كنار بزند و مانعش شود، با اين كار از خدا و رسولش فاصله گرفته و بر كنار شده است و خدا و رسولش نيز با او رابطه اى نخواهند داشت و لعنت خدا و تمام لعنت كنندگان و ملائكه مقرب و انبياء و مرسلين و مؤمنان برچنين شخصى باد، هيچ يك از سلاطين و هيچ يك از فرزندانم حق ندارند او را از اموالى كه نزد او دارم بر كنار كنند. من نزد او اموالى دارم و سخنان او در مورد ميزان آن كاملاً مورد قبول من است چه كم بگويد و چه زياد. دليل ذكر اسامى ساير فرزندانم فقط اين بود كه نام آنها و اولاد صغيرم در اينجا با احترام ذكر شود و آنها شناخته شوند.

آن همسرانم كه ام ولد هستند، هر كدام كه در منزل باقى ماندند داراى

ص: 341

همان حقوق و مقررى خواهند بود كه در زمان حياتم از آن برخوردار بودند به اين شرط كه او مايل باشد و آنهائى كه ازدواج كنند ديگر نمى توانند بازگردند و مقررى دريافت دارند مگر اينكه على صلاح بداند و دخترانم نيز همين گونه اند. امر ازدواج دخترانم به دست هيچ يك از برادران مادرى شان نيست و دخترانم نبايد بدون صلاح ديد و مشورت او كارى انجام دهند و اگر برادران مادرى دخترانم بدون اجازه على در مورد ازدواج آنان كارى انجام دهند خداوند متعالش و رسولش را مخالفت و نافرمانى كرده اند. او نسبت به ازدواج قوم خود داناتر است، اگر خواست تزويج مى كند و اگر نخواست نمى كند و من آنان را نسبت به آنچه در اين نوشته ذكر كرده ام وصيّت و سفارش نمواده ام و خداوند را بر آنها گواه مى گيرم. كسى حق ندارد وصيت مرا باز كند و يا آن را اظهار نمايد، اين وصيت همانگونه است كه براى شما ذكر كردم. هركس بدى كند به خودش بدى كرده و هركه خوبى كند به نفع خودش است و پروردگار به بندگان ستم نمى كند و هيچ كس _ اعم از سلطان و ديگران _ حق ندارد اين نامه را كه در پائين آن مهر كرده ام باز كند، هركس چنين كند لعنت و غضب خدا بر او باد و ملائكه و مسلمانان و مؤمنان بعد از خدا كمك من باشند. آنگاه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام و شهود مهر كردند.

ص: 342

چنان كه ملاحظه مى كنيد، امام موسى كاظم عليه السلام از ازدواج دخترانش نهى نفرموده بلكه او از ازدواج آنها را منوط به نظر امام رضا عليه السلام كرده است و اين كه او در امر ازدواج دختران، اختيار تام و كامل دارد و شايسته است كه آنها با موافقت و تأييد و تصحيح و مساعدت و رضايت او ازدواج كنند. متن وصيت دوم از اين قرار است:

2. بسم اللّه الرحمن الرحيم. صدقات موسى بن جعفر چنين است: زمينش در فلان مكان كه حد و حدود آن چنين و چنان است، تمامى آن زمين، نخل هاى آن، قسمت هاى كه ساختمانى در آن نيست، آب موجود در آن، گوشه و كنار آن، حق و نوبت آب آن در حق ديگرى كه در بلندى ها و پيشه آن مى باشد و نيز تمام امكانات و سرويس موجود در آن و نيز قسمت روباز و مسيل آن، قسمت آباد و قسمت لم يزرع آن، همه اينها را موسى بن جعفر به فرزندان بلافصل خود _ چه زن و چه مرد _ صدقه و وقف نمود. سرپرست اين زمين، منافع آن را بعد از مخارج لازمه براى آبادانى و حفظ آن و نيز به استثناى منافع سى اصل درخت كه ميان فقراى اهل روستا تقسيم مى شود، بقيه را بين اولاد موسى بن جعفر تقسيم مى كند به گونه اى كه هر پسر دو برابر دختر سهم ببرد، هريك از دختران موسى بن جعفر كه ازدواج كرده سهمش از اين وقف قطع گردد تا زمانى كه شوهرش را از

ص: 343

دست بدهد كه در اين صورت سهم او مانند دخترانى است كه هنوز ازدواج نكرده اند. هر كدام از فرزندان موسى كه فوت كنند، اگر فرزندى داشتند فرزندانشان سهم پدر خود را به ارث مى برند. پسر دو برابر دختر همانطور كه موسى بن جعفر بين اولاد بلافصل خود شرط كرده است و هريك كه فوت كردند و فرزندى نداشتند سهم او به سهم بقيه اضافه شود. نوه هاى دخترى در اينو قف سهمى ندارند مگر آنكه پدرانشان از فرزندان من باشند و تا وقتى احدى از اولاد و نسل من باقى باشد كسى در اين وقف سهمى ندارد. اگر همگى آنان از بين رفتند و كسى باقى نماند، اين مال وقف است براى خواهران و برادران تنى پدرى و مادرى من، مادامى كه كسى از آنان باقى باشد. به همان روشى كه بر اولاد و نسل خود شرط كردم، اگر خواهران و برادران تنى از بين رفتند و منقرض شدند اين مال وقف خواهد بود براى خواهران و برادران پدرى و نسل آنان مادامى كه كسى از ايشان باقى باشد، و اگر از ايشان هم كسى باقى نماند اين مال بر خويشان و اقارب هر كدام كه از ديگرى به من نزديكتر باشند، وقف است تا زمانى كه ديگر كسى روى زمين زنده نباشد تا قيامت.(1)

در دومين وصيت، موسى بن جعفر براى فرزندان دخترى كه براى ازدواج تمايلى نشان نمى دهند و به دليل نبود كسى كه براى تسديد مخارج آنها و


1- عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 27 _ 29.

ص: 344

تأمين نيازهاى حيات فردى آنها قيام بكند از ازدواج سرباز مى زنند، صدقه مالى تعيين مى كند مشروط به آنكه تا ابد ازدواج نكنند و اما هرگاه ازدواج كردند و براى آنها فرد لايق و شايسته اى يافت نشد، صدقه و مساعدت مالى از آنها قطع مى شود. و هرگاه طلاق گرفته و به خانه پدرى به صورت مجرد برگشتند، دوباره مستمرى و مقررى آنها در موردشان به اجرا گذاشته مى شود. زيرا ايشان كسى را كه به آنها يارى رساند يا آنها از وى در زندگى، استعانت بجويند از دست داده اند. اين وصيت، وصيتى دقيق، محكم، اساسى وصيت و استوار است. در هيچ يك از دو وصيت لفظ يا عبارت يا كلمه اى كه مشعر به اين باشد كه موسى بن جعفر به دخترانش سفارش كرده كه ازدوداج نكنند وجود ندارد همچنان كه يعقوبى پنداشته و ساخت و در كتاب تاريخش آورده و چه بسيار مطالب ساختگى مانند اين كه در صفحات كتابش يافت مى شود.

و مشهور در ميان مورخان خلاف چيزى است كه يعقوبى آورده است. زيرا برخى از دختران امام موسى كاظم ازدواج كرده و داراى فرزندان نجيبى شدند. مانند امّ جعفر، امّ سلمه، ام عبدالله، ام فروه و ام القاسم. چنان كه در شرح حال آنها در فصل دختران امام موسى بن جعفر عليه السلام بيان شد.

ص: 345

شيخ شريف، يحيى عبيدى نسب شناسى كه در سال 277 ه .ق. وفات كرده در اخبار زينب دختر امام موسى كاظم آورده كه او از مدينه خارج شد و با همسر خواهرش قاسم بن محمد بن جعفر صادق به سوى مصر مهاجرت كرد.(1)

وآخر دعوانا ان الحمد الله رب العالمين


1- اخبار الزّينبيات، ص 132.

ص: 346

ص: 347

منابع و مآخذ

29. آثار ملى اصفهان، ابوالقاسم رفيعى عمرآبادى

30. الاحتجاج، احمد بن على بن ابى طالب طبرسى

31. اخبارالزينبيات، شيخ الشرف يحيى العبيدلى النسابّه

32. الارشاد، الشيخ المفيد البغدادى

33. از آستارا تا آستار آباد، دكتر منوچهر ستوده

34. اسدالغابة فى معرفة الصحابه، عزالدين على بن محمد بن محمد ابن الاثير شيبانى

35. اسنى المطالب فى مناقب سيدنا على بن ابى طالب، شمس الدين محمد بن محمد جرزى شافعى متوفاى 833 هجرى

36. الامالى، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه صدوق

37. انوارالمشعشعين فى شرافة القم و القمييّن، شيخ محمدعلى بن حسن كاتوزيان طهرانى

38. الانوارالنعانيه، سيد نعمت الله جزائرى تسترى شوشترى

39. اعلام النساء، عمر رضا كحاله

40. اعلام الورى بأعلام الهدى، امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى

ص: 348

41. اعيان الشيعه، سيد محسن امين عادلى

42. ايضاح المكنون فى الذيل على كشف الظنون، اسماعيل پاشا بن محمد امين بغدادى بابانى

43. بحارالانوار، علامه مجلسى محمدباقر بن محمد تقى

44. البداية و النهاية، اسماعيل بن عمر بن كثير دمشقى

45. بطل فخّ، دعتاد محمد هادى امينى

46. تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوبى بن واضح يعقوبى

47. تأسيس الشيعه، سيد حسن صدر كاظمى

48. تاج المواليد فى الانساب، احمد بن على بن ابى طالب طبرسى

49. تاريخ الائمه، ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى

50. تاريخ بغداد، خطيب احمد بن على بغدادى حافظ

51. تاريخ قم، حسن بن محمد بن حسن قمى به فارسى ترجمه شده است

52. تتمة المنتهى، شيخ عباس قمى

53. تحفة العالم فى شرح خطبة المعالم، سيد جعفر آل بحرالعلوم طباطبايى

54. تربت پاكان، سيد حسين طباطبايى مدرسى

ص: 349

55. تذكرة الخواص، يوسف بن قزاوغلى بغدادى معروف به سبط ابن جوزى

56. تذكرة القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان، سيد مصلح الدين مهدوى

57. تعليقات نقض، سيد ميرجلال الدين حسينى ارموى

58. تفسير البرهان، سيدهاشم حسينى بحرانى

59. تفسيرالفرات، فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى

60. تفسير القرآن، ابن جرير طبرى، محمد بن جرير بن يزيد

61. تفسير الكشّاف، جارالله، محمود بن عمر بن محمد خوارزمى زمخشرى

62. تنقيح المقال فى علم الرجال، شيخ عبدالله ممقانى

63. تهذيب التهذيب، احمد بن على بن حجر عسقلانى شافعى

64. جامع الرواة، شيخ محمد بن على اردبيلى غروى

65. جامع السعادات، محمد مهدى نراقى

66. حلية الاولياء، ابونعيم احمد بن عبدالله بن احمد اصبهانى

67. خيرات الحسان فى ترجمة مشاهيرالنسوان، ضيع الدولة محمد حسن خان بن ميرزا عليخان مراغى

ص: 350

68. دارالسلام فيما يتعلق بالرؤيا و المنام، ميرزا حسين نورى طبرسى

69. الدّرالمنثور، جلال الدين سيوطى

70. دُره نادرى، ميرزا مهدى خان منشى كوكب استرآبادى

71. ذخائرالعقبى، محب الدين طبرى

72. الذريعه الى تصانيف الشيعه، شيخ آغا بزرگ تهرانى

73. الرجال، شيخ طوسى

74. رجال نجاشى، احمد بن على بن احمد بن عباس نجاشى

75. رشفة الصادى بن بحر فضائل بن النبى الهادى، ابوبكر بن شهاب الدين علوى حسينى شافعى

76. رياحين الشريعه، شيخ ذبيح الله بن محمدعلى محلاتى

77. الرياض النصرة، محب الدين طبرى

78. ريحانة الادب، محمد على بن محمد طاهر مدرس تبريزى

79. زندگانى حضرت معصومه عليهاالسلام ، سيد مهدى صحفى

80. سفينة البحار، شيخ عباس قمى

81. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، عبيدالله بن عبدالله بن احمد، 82. معروف به حاكم حسكانى

83. الصحيح، ابوعبدالله محمد بن اسماعيل بخارى

ص: 351

84. الصراط السوى فى مناقب آل النبى، سيد محمود شيخانى قادرى نسخه خطى در كتابخانه ام موجود است

85. عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، سيدجمال الدين احمد بن على، معروف به ابن عتبه

86. عيون اخبارالرضا عليه السلام ، شيخ صدوق محمد بن بابويه

87. فاطمة بنت الحسين عليه السلام ، دكتر محمدهادى امينى

88. فرحة العزى، سيدعبدالكريم بن طاووس حلّى

89. الفصول المهمّة فى معرفة احوال الائمّة، ابن الصباغ مالكى على بن محمد بن احمد مكى

90. الفوائد الرضويه، شيخ عباس قمى

91. كامل الزيارات، شيخ جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه

92. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، شيخ على بن عيسى بن ابوالفتح اربلى

93. گنجينه آثار قم، شيخ عباس فيض قمى

94. المراجعات، عبدالحسين شرف الدين عاملى

95. المستجاد من كتاب الارشاد، علامه حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلّى

96. مستدرك الواسائل، ميرزاحسين بن محمد تقى طبرسى محدّث

ص: 352

نورى

97. مطالب السؤل فى مناقب آل الرسول، محمد بن طلحة بن محمد بن حسن عدوى نصيبى

98. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى

99. معجم البلدان، ياقوت حموى دومى بغدادى

100. المناقب، رشيد الدين محمد بن على بن شهرآشوب

101. المناقب، اخطب خوارزم موفّق الدين بن احمد

102. نوابغ الرواة طبقات الشيعه، شيخ آقا بزرگ تهرانى

103. هدية العارفين اسماء المؤلفين و آثار المنيفنى، اسماعيل پاشا بغدادى

ص: 353

ص: 354

فهرست بى نام و نشان!

1. نحت اسائل نفسى، 17

2. بدر ابوجعفر فى الطشت، 32

3. تقرأ فى اثنتين، ص 50

4. اشعار زمخشرى، 54

5. حتى جاده بهم، 70

6. فى موضع اقحاعه، 71

7. المنهار، 72 8. مدرسة مطروقة، 74

9. فيسرح فى ملك الابد، 75

10. زاعماً انّ مايقوم به من النساء، 82

11. المغريات، 94

12. شعر، 95 / 99

13. فطاحل علماء الاماميه

14. روعتها الجسد، 110

15. والمخلص...، 111

16. شعر، 116

ص: 355

17. ماكشف لها كنفاً، 130

ص: 356

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109