اشكنان در گذر تاريخ

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1394

عنوان و نام پديدآور:اشكنان در گذر تاريخ/ سايت اشكنان فارس www.ashkananfars.ir.

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1394.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: تاريخ - فرهنگ - جغرافيا

ص: 1

آشنايي با اشكنان

(قسمت اول)

گويش ها كه در محدوده كمتري از وسعت كشور مورد استفاده قرار مي گيرد نيز همين خصوصيات را دارند و بعضي از اين گويش ها به مرور زمان آنچنان دستخوش تغيير و تبديل شده اند كه نوع بيان و تكلم نسل فعلي و قديم بسيار متفاوت مي نمايد. حفظ گويش بيانگر حفظ فرهنگ بومي است ولي در عصر فعلي كه عصر ارتباطات است حفظ گويش ها بسيار دشوار شده است. به گزارش يونسكو هر ساله تعداد زيادي از گويش ها از بين مي روند و گاهي در گويش هاي فراتر از خود و گاهي در زبان هاي رسمي حل مي شوند. پس مي توان گفت زمان مرگ گويش هاي ناتوان فرارسيده است.متكلمان هر گويشي خود نقش اصلي در حفظ يا نابودي آن بازي مي كنند. يكي از عناصر انتقال فرهنگ به نسل بعد انتقال گويش محلي است. البته گاهي بايد به والدين حق داد كه با فرزندان خود با گويش يا زباني گسترده تر سخن بگويند و اين زماني است كه گويشي ناتوان باشد و دايره لغتش محدود يا زبان دوم محسوب شود و در روند آموزش ايجاد مشكل كند. هر چقدر دايره لغت گسترده تر باشد بر ميزان هوش و حافظه بچه ها تأثير بيشتري خواهد داشت پس بدون گلايه از همشهرياني كه تكلم با زبان رسمي را براي نونهالانشان پسنديده اند، مي گوئيم زبان يا گويش محلي را در خانه حفظ كنند زيرا بچه ها در سنين كودكي به سادگي زبان دوم و سوم را خواهند آموخت و اگر اين امر مراقبت نشود مشكلاتي در فرهنگ جامعه ايجاد خواهد شد و ارتباطات كلامي نسل فعلي و گذشته از بين خواهد رفت. پناه بردن بچه هايي كه به زبان رسمي با آنها سخن گفته مي شود در جمع، به گوشي همراه و سرگرم نمودن خود با وسايل ارتباطي غير معمول نشان از اين شكاف دارد.به هر حال سعي مي كنيم در اين ستون مقداري به ويژگي هاي گويش محلي بپردازيم تا نسل حاضركه بيشتر مخاطب رسانه هاي الكترونيك هستند با كم و كيف گويش محلي شان آشنائي پيدا كنند.

اگر تعداد حروف را بخواهيم در گويش محلي برشماريم ،قطعاً بايد حروفي كه از زبان عربي مهمان زبان فارسي هستند را ناديده بگيريم. به دليل شرايط خاصي كه در سده هاي گذشته در كشورمان ايجاد شد خصوصادر دوره اي كه عباسيان حكومت مي كردندو ايران در تسخير آنان قرار گرفت، زبان رسمي به عربي تغيير يافت و حروف حلقي مانند عين و غين و قاف و حاءو همزه و ... وارد زبان فارسي شد. حروفي مانند ط – ض- ظ در فارسي قديم كاربردي نداشته و هم اكنون نيز فقط در نوشتار كاربرد دارد و ما ايرانيان به سادگي قادر به اداي آن نيستيم.

در گويش محلي جنوب به دليل دوري از مراكز حكومت نفوذ كمتر اين جريان مشاهده ميشود، مثلا كلماتي كه با همزه يا الف در عربي يا فارسي بيان مي شود با حرف هاء تلفظ مي گردند مانند:

آسمان← هاسمون آفتاب← هَفتَو شتر(اشتر) ← هُشتُر آب ← هَو

استاد ← هُستا ستاره← هِسَّر آدم← هازَم ابر← هَور

آبستن← هَوسَن آستانه← هاسُو ادويه ← هَودالَه آباد ← هاواز

آبادان ← هَوَدان آب باد ← هَوباز آرزو← هارزو آغل ← هَخُلَه آمدن ← هُندَه آهو ← هاييز الاكلنگ ← هاچي پَمپَه آرد← هارد الك← هارد بِز

جابجايي حرف دال با ز مانند: خُزا(خدا) – باز(باد)

و حرف عين با ه_ مانند : عمله ← هَمَلَه

و حرف را با لام مانند : اَنبُر ← هَنبُل شكار← هشكال

در ادامه به ويژگي هاي ديگر گويش محلي خواهيم پرداخت.

در پايان دو كلمه قديمي وكم كاربردكَرَفتُوَ و خَرس را براي تشخيص مخاطبان بومي به نظرخواهي مي گذارم.

ص: 2

(قسمت دوم)

الف) ويژگي و موقعيّت جغرافيايي و اقليمي

بخش اشكنان در جنوبي ترين نقطة استان فارس و در امتداد شهرستان گاوبندي(پارسيان) و منتهي به شهرستان بَستك از توابع استان هرمزگان و با فاصلة هوايي كمتر از 30 كيلومتر از خليج فارس واقع شده است . اين بخش از لحاظ تقسيمات كشوري جزء شهرستان لامِرد مي باشد كه تا سال 1365جزء شهرستان لار محسوب مي گرديد .

محدودة جغرافيايي بخش از سمت شمال و شمال شرق به بخش بيرم لارستان و از طرف غرب به بخش مركزي لامِرد و از طرف جنوب به شهرستان پارسيان و از طرف شرق و جنوب شرق به شهرستان بَستك مي باشد و وسعت تقريبي آن1738 كيلومترمربع مي باشد . شهر اشكنان به عنوان مركز بخش در طول جغرافيايي 37 درجه و 57دقيقه وعرض جغرافياي27 درجه و14دقيقه با ارتفاع 393 متر از سطح دريا واقع شده است . وضعيّت اقليمي بخش در امتدادغرب به شرق، شامل دشت اشكنان كه با دو رشته كوه جنوبي زاگرس ، شامل كوه گاوبَست با ارتفاع 2165 متر در شمال و شمال شرق و كوهاي جناح وكمشك در شرق و كوه نواوبوچير وكلاه سالار در جنوب و كوه لاوَر در جنوب غرب محصور مي باشد .

دشت اشكنان با رودخانة فصلي مِهران كه از كوه هاي گله دار سرچشمه مي گيرد ؛ تقريباً به دو قسمت تقسيم مي شود . اين رودخانه كه به خليج فارس مي ريزد ، حدود 5 ماه از سال داراي جريان هاي سيلابي است و در كنترل سيل آب هاي منطقه ، نقش بسزايي دارد .

اين بخش در منطقة نيمه بياباني واقع شده و داراي آب و هوايي گرم و خشك در تابستان و سرد و خشك در زمستان مي باشد . در برخي از ماه هاي تابستان تحت تأثير رطوبت خليج فارس قرار گرفته و گرم و مرطوب مي شود ، گرما از نيمة بهار آغاز مي شود و تا نيمة پاييز ادامه داردو بقيّة ماه ها معتدل و تقريباً سرد است .

ص: 3

درجه حرارت بسيار متغيّر و اختلاف حرارت در سردترين و گرم ترين ماه سال حدود 35 درجه است ، متوسّط درجه حرارت در دي ماه حدود 11 درجه و در ماه هاي تير و مرداد 33 درجه و حدّاقل درجه حرارت در حدود صفر و حدّاكثر حدود 48 درجه مي باشد و متوسّط درجه حرارت سالانه 6/22 درجه است .

اين منطقه از جمله مناطق كم آب در كشور محسوب مي شود و متوسّط بارندگي در آن حدود 170 ميليمتر مي باشد ، در حال حاضر به جز چند رشته قنات فعّال و تعداد معدودي چشمة دائمي تأمين آب براي مصارف عمومي و كشاورزي اغلب از طريق آب هاي زيرزميني مي باشد كه در سال هاي اخير به دليل بارندگي كم و مصرف زياد ، ميزان املاح آن از حدّ مجاز فراتر رفته و در بيشتر نقاط بخش كاربري شُرب ندارد و آب شُرب مردم از آب انبارهاوآب شيرين كن عمومي وخانگي تامين مي شود.

ب) جمعيّت و جغرافياي انساني

بر اساس آخِرين سرشماري در سال هاي اخير ، بخش اشكنان داراي 20935 نفر جمعيّت مي باشد كه در دو نقطة شهري اشكنان و اَهِل و 37 نقطة روستايي ساكن مي باشند . درصد جمعيّت شهرنشين حدود 50/ درصد و نرخ رشد جمعيّت برابر آخِرين اطّلاعات 2/1 مي باشد .

ج) دين، نژاد، زبان و تركيب جمعيّتي

مردم اين منطقه ، مسلمان و داراي مذاهب شيعة اثني عشري و سنّي (شافعي)مي باشند ، نژاد مردم آريايي و گويش آن هااغلب به زبان فارسي دَري با لهجة لاري كه شاخه اي از زبان باستاني پهلوي ساساني (پارسيك) ميباشد .تركيب جمعيّتي در اين بخش به گونه اي است كه مي توان آن را لارستان كوچك ناميد ،زيرا بيشتر قبايل ساكن در آن از نواحي مختلف لارستان در گذشته هاي دور مهاجرت نموده و در اينجا ساكن شده اند . هم اكنون ، مهاجريني از لار ، گِراش ، جُويُم ، فيشوَر ، بيرم ، كورده ، فرامرزان و مزايجان داراب و ساير مناطق جنوبي فارس و هرمزگان ، در اين منطقه سكونت دارند.

ص: 4

(قسمت سوم)

اشكنان شهري به قدمت تاريخ

دكتر وثوقي ، مورّخ معاصر

به استناد منابع تاريخي موجود قدمت اين شهر به 228 سال قبل از ميلاد مسيح (ع) مي رسد ، چنانكه سابقاً مرسوم بوده است ، شهرها و آبادي ها را به نام يكي از بزرگان و يا فرمانروايان نامگذاري مي كردند . در كتاب منتخب التّواريخ لارستان كه خلاصه اي از كتاب تاريخ لارستان نوشته سيّد علاء الدّين مورّخ لاري است و توسّط حبيب الله انصاري اشكناني لاري متوفّي به سال 1375 ه.ق خلاصه برداري و تاليف شده است ، آمده است :« اشكنان قريه اي است از آثار هوشنگ كه به جهت اشك اوّل كه اوّلين سلطان اشكانيان بوده ، ساخته بودي و هم اسم آن قريه به نام اشك اوّل خواندي ».

البتّه منظور نگارنده اين است كه احتمالاً قلعه اي بنا شده و به افتخار اشك اوّل نامگذاري شده است . با عنايت به اين منبع و با بررسي زندگي هوشنگ ، سردار معروف اشكاني كه بنيانگذار اين شهر بوده است ، حكايت از اين دارد كه وي در نبرد دارا و اسكندر فيلقوس (مقدوني) از فرماندهان نبرد بوده و تاريخ جنگ مذكور با آنچه مورد ادّعاست ، مطابقت دارد . از ديگر شواهد موجود اشعار شاعر فرزانه ملّا محمّد باقر صحبت لاري از شعراي قرن 13 ه.ق است كه در بيتي آورده است :

مقام امن و ايمن اشكنان است نژاد اشكنان ز اشكانيان است

مرحوم صحبت لاري بر اساس چه مستنداتي اين شعر را سروده است ، معلوم نيست ولي آثار و ابنيه موجود در منطقه ، علاوه بر تأييد قدمت اين شهر ، سابقه ي سكونت در پيش از اسلام را قطعي مي نمايد .

ص: 5

نام ديگري كه براي اين شهر ذكر نموده اند ، سودابگرد يا سودابه گرد و در تذكره شاه زندو « سوداوه گِرد» آمده است. گِرد در زبان باستاني ساساني معني شهر و سودابه نام يكي از شاهزادگان ساساني بوده كه به نقل از منتخب التّواريخ ، بعد از فرار از دست حاكم شبانكاره به طرف جنوب مي آيد و در نزديكي اشكنان دار فاني را وداع مي گويد و اعقاب وفرزندان وي در اشكنان ساكن مي شوند و چون در اين شهر صاحب قدرت و منصب مي شوند . نام اشكنان را به ياد بود نام مادرشان ،به سودابه گرد به معني شهر سودابه تغيير مي دهند واين آبادي رااز آن تاريخ ، سودابگرد يا سودابه گرد مي نامند . باقي مانده آثار وابنيه سودابگرد در يك كيلومتري شمال شهر فعلي موجود است .

عدّه اي كلمه سودابگرد را به شهر آب گرفته ترجمه نموده اند و با عنايت به شرايط جغرافيايي سودابگرد قديم كه از يك سو در معرض سيلابهاي رودخانه مهران و از سويي ديگر در معرض سيلابهاي رودخانه كناردان بوده استو به احتمال زياد با طغيان رودخانه هاي مذكور تخريب شده باشد و اهالي ، مجبور به جابجايي به سمت مكان فعلي شده باشند ، دور از تصوّر نيست .

آثار آباديهاي متعددي برفراز كوه هاي مشرف به شهر در قالب قلعه و روستا به چشم مي خورد كه نشان دهنده سكونت ساكنين اوّليّه اين مناطق در آن مكان ها بوده و احتمالاً به دليل شرايط امنيتي بهتر در آنجا مي زيسته اند و براي انجام امور كشاورزي به دشت مي آمده اند . عموماً قلعه هاي موجود ،مشرف به شهر فعلي است و سكونت در دشت نيز به دليل مسائل امنيتي غالباً در قلعه بوده است .

ص: 6

در مجموع آثار باقيمانده از قلعه ها و گورستانها و آبراهها و آسيابهاي آبي و قناتها مؤيّد وجود آباداني و سابقه سكونت در اين منطقه پيش از ظهور اسلام مي باشد. به نقل از دكتر وثوقي ، مورّخ معاصر، قدمت تاريخي اين منطقه قطعي است و نشانه هاي موجود اغلب مربوط به دوره ساسانيان است و احتمالاً زماني كه اشكانيان منقرض شده اند به جنوب ايران كه منطقه اي دور افتاده بود، رانده شده باشندو اين آثار باقيمانده مربوط به پايان دوره اشكاني و آغاز دوره ساساني است .انتخاب دوباره نام اشكنان ، شايد به دليل تخريب سوداوه گرد و جابجايي اهالي به سمت قلعه قديم اشكنان در تمب كوشك بوده باشد و چون آن قلعه به اشكنان معروف بوده ، مجدداً نام قبلي را احياء مي نمايند . در ارتباط با وجه تسميه اشكنان ، صاحب منتخب التّواريخ ، ابتدا انتساب آن به اشك اوّل را مطرح مي نمايد در اين صورت كلمه اشكنان با فتحة الف مي بايد خوانده شود.

با عنايت به اشعار شاعر فرزانه ، صحبت لاري كه نژاد مردم اشكنان را از اشكانيان مي داند،احتمال مي رود به دليل استقرار گروهي از اشكانيان در اين منطقه اين آبادي را به اين نام خوانده باشند .

صاحب منتخب التّواريخ معتقد است با ظهور اسلام و نفوذ آن به ايران هنگامي كه حاكم اشكنان ، باگروه تبليغي اسلام كه به دعوت وي از طرف ميرعلي بن الحسين بن علي السّجاد امام زاده اعظم لار در فاصلة سال هاي 136 تا 160 ه.ق عازم اشكنان شده بودند ، پيمان شكني نمود. نام اين آبادي به اشكنان با كسره الف تغيير يافت و در قصيده اي مفصّل اين جريان را به شعر درآورده كه چند بيت اوّلش به شرح زير است .

ص: 7

آن روز نبود رسم و آي__ي__ن پيمان شكني روا به هر دين

تيمور و رجال اش__ك__ن_ان_ي پيمان شكني ش_دن_د ب_ان__ي

اسم بلدش از آن زمان شد مشهور به عهد اشكن_ان ش_د

البته اين فرض چندان با آنچه وي در كتاب منتخب التّواريخ آورده ، سازگاري چنداني ندارد . زيرا خيلي از شهرها و آباديهاي ديگر پس از بيعت ، پشيمان شده و بيعت شكني كرده اند ، لذا اسم همه ي آن بلاد مي بايد اشكنان بشود . به نظر مي رسد رنجش خاطر شيخ انصاري از اهالي اشكنان موجب شده است براي هجو آنان اين اشعار را بسرايد و مستند تاريخي قابل اعتنايي براي اين وجه تسميه نمي توان يافت .

(قسمت چهارم)

اشكنان در هزاره ي اوّل ميلادي

در قسمت سوّم راجع به سوابق و ريشه هاي تاريخي اشكنان قبل از ميلاد اشاره اي نموديم و ذكر شد كه به استناد منابع تاريخي موجود اوّلين جاي پاي نام اشكنان در كتب تاريخي مربوط به حدود 228 سال پيش از ميلاد و در عهد تسلّط اسكندر مقدوني بر ايران مي باشد . كتاب تاريخ لارستان حكايت از حضور فرماندهي شجاع به نام هوشنگ در ابتداي حكومت اشكانيان در خطّه ي جنوب دارد . وي براي استقرار و استحكام حكومت اشكانيان و جمع آوري خراج و ماليات اقدام به ساخت قلعه هاي متعددي مي نمايد از جمله در محلّ اشكنان فعلي قلعه اي بنا مي كند كه بعدها تبديل به يك آبادي به اين نام مي گردد، از اين تاريخ به بعد تا قبل از سال 280 ميلادي در عهد حكمراني بهرام گور نشاني از اشكنان در كتب تاريخي ديده نمي شود امّا در سال 280 ميلادي كه گويا حكومت مركزي براي مدّتي ضعيف مي شود . اقوام مختلف رومي و تاتار و عرب به ايران حمله ور مي شوند از جمله از جنوب خليج فارس ، لشكر اعراب از قبايل ابن اعيار و طايفه ي عبدالقيس به سركردگي طاير عرب از اهالي بحرين و قطر ،پس از عبور از دريا به بندر مشهور سيراف كه در آن روزگار يكي از مهمّترين بنادر حاشيه ي خليج فارس در امر تجارت و بازرگاني محسوب مي شد تاختند و پس از تسخير آن نام سيراف را به طاهري منسوب به طاير عرب تغيير مي دهند .سپاه اعراب به سمت لار كه در آن زمان مهمترين مركز حكومتي جنوب ايران محسوب مي شد به حركت درآمدند . حاكم لار سپاهي به سركردگي خرادبرزين به پيشوازي آن ها مي فرستد و در منطقه اشكنان با لشكر اعراب روبرو مي شوند ولي اين سپاه از لشكر اعراب شكست مي خورد و فرمانده سپاه با عدّه اي از سربازانش به دژ اشكنان پناه مي برند . طاير عرب مدّتي دژ اشكنان را محاصره مي كند ولي موفّق به تسخير آن نمي شود .لذا از محاصره ي آن چشم پوشي نموده و به سوي لار به حركت درمي آيد. وي در بين راه آبادي هاي زيادي را ويران مي نمايد و پس از محاصره ي لار ، آنجا را تسخير نموده و پس از غارت و قتل مردم به سوي اصطخر مركز حكومت فارس به راه مي افتند. وي پس از ويراني هاي زيادي در جنوب ايران به سوي بوشهر رهسپار مي شود و از آنجا به سمت يمن راهي مي شوند .

ص: 8

نويسنده منتخب التواريخ جريان حمله ي طاير عرب را به شرح زير نقل كرده است: <<حاصل خراد برزين در قلعه ي اشكنان پناه برده ولشكر زيادي از آن جا وتوابعات جمع آوري كرده، بار ديگر با طاير عرب مصاف داده،مدت يكسال اين جنگ به طول انجاميد وطاير نتوانست اشكنان را مسخر نمايد.

پس از ياس ،لشكر خود رااز اشكنان كوچ داده،روي به لار نهادي.....>>

با تقويت حكومت مركزي مجدداً لشكري با استعداد ، پنج هزار نفر و به فرماندهي خرادبرزين به تعقيب اعراب شورشي به يمن اعزام مي شوند و پس از سركوبي آنها تعداد زيادي از شورشيان را اسير نموده و براي بيگاري به ايران مي آورند . به نظر مي رسد حضور قبايل اعراب در حاشيه ي خليج فارس از بندر طاهري تا سواحل پارسيان (گاوبندي) و ساحل نشينان شيبكوه از بندر مقام تا بندر لِنگه مربوط به حمله ي اعراب به سيراف و سپس استقرار اسيران عرب در اين منطقه بوده باشد . در قسمت بعد راجع به دژ تسخير ناپذير اشكنان ،معروف به قلعه ي زنگيان بيشتر توضيح خواهيم داد .

(قسمت پنجم)

قلعة زنگيان (كلات زنگنُو)

در دامنه ي رشته كوه شمالي كه منطقه ي اشكنان را از غرب به شرق طي مي كند، تپّه اي استراتيژيك به ارتفاع حدود 200 متر وجود دارد كه كاملاً مُشرف به دشت است،دست طبيعت بر روي اين تپّه محوّطه اي حدود 800 متر مربّع با شيب ملايم به سمت جنوب ايجاد نموده است تاشرايط را براي ساخت دژ نظامي فراهم نمايد. به تپّه هايي با چنين خصوصيّت در اصطلاح جغرافيايي قديم كلات مي گفتند . اين ويژگي طبيعي موجب مي شده است مكان مناسبي براي ساخت قلعه و دژهاي غيرقابل دسترسي بر روي چنين تپّه هايي فراهم شود.

ص: 9

در گذشته اغلب قلعه هاي تسخيرناپذير بر روي چنين تپّه هايي بنا مي شده است. اين كلات اگرچه در فاصله ي حدود 6 كليومتري سودابگرد قديم واقع شده است ولي از هر نقطه اي از دشت اشكنان قابل رؤيت است و شرايط سوق الجيشي آن به شكلي است كه از بلنداي آن مي توان كلّ دشت اشكنان را به خوبي مشاهده نمود. علاوه بر آن شكل هرمي تپّه و بافت خاكي و شيب تند در سه سمت شمال و شرق و غرب تپه ،صعود از آن را به جز از سمت جنوبي غير ممكن مي نمايد.

ساكنان قديم اشكنان يا سودابگرد با ساخت قلعه اي مستحكم و حفر چاه و آب انبار بر فراز اين تپّه علاوه بر محافظت از شهر و كنترل ورود و خروج به منطقه در موارد ضروري كه شهر مورد حمله قرار مي گرفته است، از آن به عنوان جان پناه مردم براي در امان ماندن از تعرّض دشمنانشان بهره مي برند.

علّت نامگذاري اين قلعه به نام زنگيان، به اتّفاقاتي باز مي گردد كه در سده ي ششم و اوايل قرن هفتم هجري در ايران رُخ داده است. با حمله ي مغولان به ايران در قرن ششم يكي از اقوام مغول كه مشهور به اتابكان بودند، به سركردگي سعد زنگي در فارس حكومت را در دست مي گيرد .در آن سالها قسمت جنوبي فارس كه معروف به ايراهستان به مركزيّت لار بوده در مقابل حمله ي مغول مقاومت مي نمايد ولي چند سال بعد در زمان حكومت ابوبكر بن سعد زنگي وي لشكري از مغولان را به سمت لار گسيل مي نمايد و لار را محاصره و تسخير مي كند، سپس ابوبكر اقدام به اشغال قلعه هاي مهم و مناطق با اهمّيّت ايراهستان از جمله قلعه و دژ اشكنان مي نمايد . وي براي حمله به اشكنان صدها سوار را به منطقه ي اشكنان اعزام مي كند.قلعه ي اشكنان ابتدا درمقابل سپاهيان مغول مقاومت مي نمايد ولي لشكريان مغول كه از سمت بيرم و از راه آب كوهي (هَوِ كوي) به قلعه يورش مي آورند و پس از محاصره موفق به تسخير آن مي شوند.

ص: 10

حاكم اشكنان اقدام به فرار مي نمايد و عثمان قلعه ي مذكور را مقر خود قرار داده و امر مي كند تا بنايي محكم در آنجا برپاي دارند سپس آن كلات را به افتخار فرمانده ارشد مغولان عثمان بن سعد زنگي ،كلات زندگي ناميده مي شود. هم اكنون نيز اين تپه به نام كلات زنگنو معروف مي باشد و آثار قلعه و برج و بارو و آب انبار و چاه بر روي آن موجود است.

در كتاب منتخب التواريخ لارستان حكايت تسخير قلعه ي اشكنان به شرح زير آمده است: «الحاصل ابوبكر چون شهر لار را تصرف نمودي ، قشون بسياري را به جهت تسخير اشكنان روانه اشكنان داشتي و چند عدّه به جهت محاصره قلعه ي گراش در گراش فرستادي. در هر قريه و بلدي كه مي رسيدند و تمكين نمي كردند ، غارت مي كردند تا اينكه به نزديكي اشكنان رسيدند. حاكم اشكنان در آن وقت محمد خان بن علي خان بن محمود خان بن احمد خان .... بودي. حسب المقدور خود جمعيتي جمع كرد و راه كوه را بر خصم بستي تا از طرفين كشتار زيادي شدي. قلات بزرگي كه در آن حوالي بودي كه غالب لشكر اشكناني ها آن قلات را پناهگاه خود قرار داده بودندي. لشكر خصم شورش آورده آن قلات را از دست ايشان گرفته و شكست بر اشكناني ها داده، چون محمد خان لشكر خود را شكست خورده يافت و تاب مقاومت جنگ در خود ديگر نيافت فرار را بر قرار اختيار كرده. سپس سركرده لشكر خصم چند نفر از ريش سفيدان را طلبيد، تأمين داد تا رعيت آسوده خاطر باشند و فراري نشوند. سپس رئيس قشون عريضه در لار به ابوبكر بن سعد زنگي نوشته كه اينك اشكنان را تسخير كرديم و رعيت را تأمين داديم و محمد خان فراري شد. دستور العمل معين داريد: ابوبكر برادرش عثمان بن سعد زنگي با دويست سوار روانه ي اشكنان داشت ، دستور داد تا اينكه اشكنان وتوابع را به تصرف آورده، منظم دارد ... . حاصل ، عثمان بن سعد زنگي روانه ي اشكنان شد و آن قلات مذكور را مقر خود قرار داده ، امر كرد تا بنايي محكم در آنجا برپاي داشتند. سپس آن قلات به اسم عثمان بن سعد زنگي ناميده شد به قلات زنگي.

ص: 11

مصنّف گويد كه چنين معلوم است كه لشكر خصم از طريق بيرم و راهي كه مشهور به آب كوهي است ، آمده باشند و سكناي اهالي اشكنان هم در قريه مخروبه كه موسوم به سودابگرد بوده ، بوده باشند كه در جنب قطبي قريه حاليه واقع بوده كه آن قلات اگر چه دور از قريه افتاده ولي مشرف بر قريه بوده كه الحال آن قلات را قلات زنگنه مي نامند>>اين مطالب و جريان بازگشت حاكم اشكنان به طور تفصيل در كتاب منتخب التواريخ در رابطه با وقايع قرن هفتم ذكر شده كه در آينده به آن خواهيم پرداخت. آنچه در رابطه با اين قلعه در تاريخ آمده در سال 280 ميلادي حدود 1000 سال قبل از وقايع فوق در زمان حكومت بهرام گور كه قبايل عرب به سركردگي طاير عرب از خليج فارس عبور كرده و به جنوب ايران حمله ور مي شوند و بندر سيراف (طاهري)را تصرف مي نمايند ، هنگامي كه قصد عزيمت به سمت لار و سپس اصطخر مركز حكومت فارس مي نمايند در مسير خود موفق به تسخير قلعه ي اشكنان نمي شوند. اما به نقل از صاحب منتخب التواريخ ،حاكم اشكنان بعد از فرار، به اصطخر پناه مي برد و با واسطه ي يكي از بزرگان از ابوبكر زنگي ، حاكم فارس عفو مي گيرد و سپس ابوبكر او را دوباره به حكمراني اشكنان منصوب مي كند و به او خلعت و رقم حكومتي مي دهد . اين حكايت بيانگر آن است كه اشكنان در سده ي هفتم هجري مركز حكومت منطقه محسوب مي شده است براي روشن شدن اين موضوع در نوشتار بعدي پيرامون حكومت در جنوب فارس و جايگاه اشكنان در جغرافياي سياسي ايراهستان و سپس در سده هاي اخير مطالبي را خواهيم نگاشت.

ص: 12

(قسمت ششم)

در قسمت قبل با ذكر سابقه ي حكومت در اشكنان در سده هاي پيشين وعده داديم كه جايگاه اشكنان در جغرافياي سياسي ايراهستان قديم را بررسي نماييم. اما پيش از آن لازم مي دانم اشاره به يك موضوع تاريخي و فرهنگي بنمايم تا موقعيت ايراهستان براي خوانندگان عزيز بيشتر روشن شود.

پارس يا فارس قديم به دو گروه ، مردم گرمسير (جروم) و سردسير(صروم) تقسيم مي شده است كه مردم سردسير آن به دليل موقعيت جغرافيايي، بيشتر تحت تأثير سنت ها و آيين هاي غير ايراني قرار داشته اند و به مرور زمان ، فرهنگي تركيبي را پذيرا شده اند ، اما مردم نواحي گرمسير كه بخش عمده ي لارستان قديم (ايراهستان) را شامل مي شده است به دليل شرايط خاص جغرافيايي كمتر تحت تأثير ديگر فرهنگ هاي بيگانه قرار گرفته و اصالت فرهنگي و سنتي خود را حفظ كرده اند. از اين رو زبان ، آداب و رسوم و فرهنگ محلّي اين منطقه وسيع تقريباً دست نخورده باقي مانده است . تفاوت دو منطقه سردسير و گرمسير در حال حاضر هم به خوبي قابل تشخيص است و هر مسافري با ورود به اين مناطق از محدوده ي برازجان و دشتي تا فورگ و طارم و بندر عباس ،متوجه خواهد شد كه زبان و لهجه و سنت ها و آيين هاي اين مناطق از ديرينگي و اصالت بيشتري برخوردار است.

يكي از ويژگي هاي فرهنگي اين مناطق كه در متون جغرافيايي و تاريخي ايران به نام عمومي مردم گرمسير مشخّص شده اند و لارستان قديم بخشي از اين مناطق است رواج و گسترش زبان ها و لهجه هاي لارستاني است كه هم اكنون نيز مردمان اصيل اين نواحي با آن تكلّم مي كنند.

ص: 13

با تحقيقاتي كه محقق و استاد ارجمند آقاي دكتر وثوقي در اين رابطه به انجام رسانده و به رشته ي تحرير درآورده اند ، لهجه لارستاني از جمله لهجه هاي گروه جنوب غربي ايران بوده است و در واقع بازمانده ي زبان پهلوي مي باشد كه در دوره ي اشكانيان و ساسانيان در ايران رايج بوده است. به عبارت ديگر يكي از اصيل ترين لهجه هاي رايج ايراني است كه ريشه در تاريخ چند هزار ساله اين سرزمين كهن دارد . لذا با عنايت به اين موضوع بايد بپذيريم كه اين مناطق خاستگاه اقوام مختلف آريايي در روزگار كهن بوده است. البته لازم به ذكر است كه محدوده ي ايراهستان ( لارستان قديم ) بسيار گسترده بوده و ساحل خليج فارس شامل بخشي از استان هاي بوشهر ، هرمزگان ، جزاير خليج فارس و جنوب استان فارس فعلي را شامل مي شده است. همچنين آثار تاريخي موجود و به جاي مانده از پيش از اسلام در محدوده ي ايراهستان مؤيّد حضور قبايل آريايي در اين نواحي است و از آنجا كه مركز تمدّن درخشان ايران در دوره ي هخامنشي و ساسانيان در ايالت پهناور فارس (پارس) قرار داشته است. آثار به جاي مانده نيز مربوط به زمان اشكانيان و ساسانيان مي باشد.

حضور اقوام آريايي در اين مناطق و نام آبادي هاي اين مناطق در زمان هخامنشي خود حكايت مفصّلي است كه در آينده به آن خواهيم پرداخت ،ولي ذكر اين نكته فرهنگي را در اينجا لازم مي دانم كه رابطه ي بين لهجه ي لارستاني (اَچُمي – بندري) با اصالت فرهنگي بوميان واقعي آن در پهنه ي گسترده ي ايراهستان، امري انكار ناپذير است وعموم مردماني كه در محدوده ي لارستان فعلي و شهرستان هاي خنج ، بستك ، بندر، لنگه ، بندرعباس ، پارسيان (گاوبندي) و برخي جزاير خليج فارس و قسمتي از شهرستان هاي لامرد و مهر و بخشي از استان بوشهر ،هنوز با اين گويش سخن مي گويند از يك ريشه فرهنگي چند هزار ساله برخوردارند و ناآگاهي به اين مسئله باعث شده است، برخي ساكنان فعلي اين مناطق كه در سده هاي اخير به دلايل اقتصادي يا سياسي و گاهي به اجبار به اين مناطق كوچانيده شده و ساكن شده اند به خود اجازه داده و اين نشانه ي اصالت فرهنگي و اجتماعي و ريشه دار ساكنان بومي را زير سؤال ببرند. در قسمت بعد جغرافياي ايراهستان و وضعيّت حكومت در آن را مورد بررسي قرار خواخيم داد.

ص: 14

منبع و مآخذ اين شماره : كتاب تاريخ مفصّل لارستان نوشته ي دكتر محمد باقر وثوقي

(قسمت هفتم)

آنچه از منابع تاريخي قديم و كتب جغرافي نويسان برمي آيد تا قرن ششم ه.ق نواحي پس كرانه هاي خليج فارس حد فاصل بندر عباس تا بندر سيراف (بندر طاهري) كنوني را به نام ايراهستان مي شناخته اند كه بخش جنوب غربي آن را كران و محدود« شمالي آن را هنگ (خُنج) مي دانند . واژه ي ايراهستان به معناي پس كرانه يا ساحل دريا در زبان پهلوي است و كلمه ي كران نيز به معني كرانه نام يكي از شهرها و آباديهاي مهم ايراهستان در دوره ي اشكاني و ساساني است كه بعدها در دوره ي اسلامي به شهر فال تغيير نام داده است. همچنان كه سيراف نام قديم بندر طاهري فعلي است ودر سده هاي گذشته جايگاه ارزشمندي در تجارت خليج فارس داشته است .

محققين استقرار حكومت هاي محلي را در جنوب فارس در دوره ي اشكانيان تأييد نموده اند و ضرب سكه در دوران سلوكي و اشكاني را مؤيّد اين مطلب مي دانند و علاوه بر اين كتب تاريخي جنگ اردشير بابكان بنيانگذار سلسله ي ساساني را با حاكمان جنوب پارس تأييد نموده اند.

حاكميت سلسله ي ميلاديان در لارستان كهن تا ابتداي قرن يازدهم در سال 1010 ه.ق ادامه داشته و شهرهاي لار ، جويم ، كران، كاريان ، ايلود ، پتو ، چارك ، اشكنان ، بيرم ، فال ، گراش ، خنج ، طارم ، فورگ و اوز از مناطق آباد قرن دهم هجري، تحت نظر و اداره ي امراي محلي(ميلادي) قرار داشته است.

ص: 15

منابع مكتوب سودابگرد را نام ديگر اشكنان در گذشته مي دانند و اين واژه در دوره ي ساساني رواج داشته است .قطعادر اين دوره آبادي مهمي با اين عنوان در اين نواحي وجود داشته است كه بر اثر حوادث طبيعي يا جنگ از بين رفته است. بدون ترديد مكان سودابگرد در محدوده ي اشكنان فعلي يا در چند كيلومتري غرب آن بوده است. آثار باقي مانده از دو شهر باستاني در فخرآباد و ميرحسيني در كيلومتر 5 و 14 جاده اشكنان- لامرد احتمالاً موقعيت قديم اين آبادي بوده است. ويژگي آبادي هاي قديم در دشت به گونه اي بوده است كه قلعه اي را در ارتفاعات مشرف بر آبادي مي ساخته اند تا به هنگام خطر در آن پناه بگيرند. وجود تپّه هايي به نام كَلاتُو در اين دو ناحيه و آثار قلعه هاي قديمي بر روي آن ها مؤيّد اين است كه اين منطقه در گذشته از آباداني خاصّي برخوردار بوده است، خصوصاً آثار سفالي و ظروف سنگي با تراشكاري هاي استادانه، نشان از حضور مردماني هنرمند وبا فرهنگ دارد.

البته مرحوم شيخ حبيب الله انصاري مولف منتخب التواريخ لارستان، مكان سودابگرد را در يك كيلومتري شمال محلّه قديم اشكنان فعلي مي داند كه با قلعه ي زنگنو محافظت مي شده است. به هر حال آثار متعدد و آبراههاي طولاني و آب بندها نشانگر سخت كوشي مردم در آن سال ها و سابقه ي حضور چند هزار ساله سكونت در اين نواحي دارد . در شماره ي آينده به معرفي آثار و ابنيه باستاني مربوط به دوران هاي پيش از اسلام مي پردازيم.

ص: 16

1)با استفاده از تاريخ مفصل لارستان تأليف دكتر محمدباقر وثوقي

2)منتخب التواريخ لارستان – شيخ حبيب الله انصاري

(قسمت هشتم)

در قسمت پيشين، ذكر مختصري از جغرافياي سياسي اشكنان درپيش از اسلام بيان گرديد و به منظور تكميل موضوع، در اين قسمت به معرفي تعدادي از بناها و آثار پيش از اسلام مي پردازيم. چنانچه اشاره شد مدارك تاريخي موجود نشان دهنده اين است كه اشكنان در حدود دويست و اندي سال پيش از ميلاد مسيح(ع) توسط يكي از سرداران شجاع ايراني بصورت يك قلعه يا آبادي بنا گرديد. اين سردار شجاع، هوشنگ نام داشت كه در نبرد با روميان ، رشادتهاي زيادي از خود نشان داد و با اشك اول كه از نژاد كيان بود هم پيمان شده و روميان را از ايران راندند. او مدتي فرمانرواي جنوب ايران بوده و براي استحكام حكومت اشكاني اقدام به ساخت استحكامات زيادي نمود كه از آن جمله بناي يك قلعه به نام اشك اول و نامگذاري آن با عنوان اشكنان بود. در رابطه با مكان قطعي قلعه يا آبادي اوليه اشكنان نمي توان نظر قطعي ابراز كرد ولي آنچه مسلم است از محدوده جغرافيايي اشكنان فعلي خارج نبوده است.

آثار زيادي از آبادي ها و قلعه هاي باستاني در دشت و كوههاي مشرف به منطقه برجاي مانده است. از جمله قلعه هاي مهم و استراتژيك، قلعه زنگيان(زنگنو) و قلعه شاه نهل در ارتفاعات شمالي و قلعه كلاتو و چند قلعه ديگر در ارتفاعات جنوبي مي باشد. ضمنا در محدوده شهر نيز دو قلعه وجود داشته كه يكي در شمال گورستان فعلي (محدوده ي تنب كوشك در محله ي قديم )و ديگري در محل شهرك انقلاب فعلي كه آثار خندق آن تا قبل از تغيير كاربري در محدوده ي باغهاي سابق قابل مشاهده بود.

ص: 17

آثار باستاني بجاي مانده از سده هاي گذشته خصوصاً در ارتفاعات جنوبي از محدوده ي بنو پسبند تا تنگ خور شامل آسياب هاي متعدد و آبراههاي قديمي و آب بند ها و قلعه هاي بزرگ و كوچك به چشم مي خورد. آثار باقيمانده از آبراه مهم حدفاصل اهل و پاقلات خصوصاً بناي بزرگ تاق(تاخ) بر روي رودخانه مهران و چند تپه ي باستاني كه از نظر باستان شناسي اهميت ويژه اي دارد، لزوم تحقيقات باستان شناسي را در منطقه ضروري مي نمايد. تپه هاي باستاني "تُمب كوشك در چند نقطه ي منطقه و تُمب گَبري ركن آباد"و همچنين آثار باقيمانده از يك آبادي بزرگ در محدوده ميرحسيني پيرامون چاه طلا و قلعه كلاتو در آن محدوده و آبادي فخر آباد كه در زير خاك مدفون مي باشد. به اضافه ي دهها آثار ديگر در كشكو و پَهريز و پنگرويه و كال و اهل وتنگ خورهمگي نياز به كاوش علمي دارند.

متأسفانه قهر طبيعت و كم توجهي اهالي و كم لطفي مسئولين و تاخت و تاز اخير عده اي سارق، ميراث فرهنگي منطقه را در معرض نابودي قرار داده است.

در گذشته هاي دور به دلايل امنيتي اغلب آبادي ها در بلندي و برروي ارتفاعات به صورت قلعه بنا ميشده است ولي وجود تپه هاي باستاني در دشت اشكنان به همراه آثار قنوات و آبراه ها و آب بندها و آسياب هاي متعدد گواهي بر رونق زندگي در سده هاي گذشته داشته است.

اما آنچه در منابع تاريخي ظهور بيشتري دارد، وجود دو قطب تجاري و نظامي در منطقه مي باشد. فال به عنوان قطب تجاري منطقه به دليل قرار گرفتن بر سر راه تجاري سيراف به شيراز ازرونق خوبي برخوردار بوده و در سده هاي گذشته به دليل مبادلات فرهنگي با ساير مناطق، شخصيت هاي علمي و علماء برجسته اي را در كارنامه درخشان خود دارد و اشكنان نيز به عنوان قطب نظامي منطقه سابقه اي بسيار طولاني در حكومت و حفظ امنيت منطقه داشته است .از شماره آينده روند شكل گيري حاكميت سياسي و نظامي در اشكنان قديم را بررسي خواهيم كرد.

ص: 18

(قسمت نهم)

در اين قسمت شكل گيري حكومت هاي محلي در قرون گذشته را آغاز مي نماييم. آنچه در منابع مكتوب قابل مشاهده و استخراج است بيانگر اين نكته است كه حداقل از حدود 1300 سال پيش حكومت هاي محلي قدرتمند در منطقه حاكميت داشته اند . زيرا از اين تاريخ به بعد اسامي حاكمان منطقه در لابلاي تاريخ مشاهده مي شود . هر چند كه اين اسامي نمي تواند قدمت واقعي استقرار اين حكومت ها را بيان نمايد ولي آثار بجاي مانده از زمان ساسانيان گواه بر آباداني و به دنبال آن حكومت و حاكميت در منطقه مي باشد و از سوي ديگر نام ساساني اشكنان با عنوان سوداوه گرد يا سودابگرد نشان از مدنيت آن مي نمايد ، زيرا در زبان ساساني گرد يا جرد به معناي شهر بوده و هر گاه پسوند نام محلي قرار مي گرفت نشان از عمران شهري آن مكان مي نمايد و بر اين اساس كه هيچ شهري را بدون حاكم نمي توان فرض كرد ، قطعاً در زمان ساسانيان حكومت هاي محلي استقرار داشته اند ولي نامي از حاكمان ساساني در جايي مكتوب نشده است .

اولين نامي كه از حاكمان محلي ذكر شده از قول مرحوم شيخ حبيب الله انصاري در ذكر وقايع سال 132 ه قمري ، برابر با سال 128 ه ش است . ايشان در كتاب تاريخ خود چنين آورده: « گشتاسب كه از طرف مادري نسبش به سلاطين اشكانيان مي رسيد حاكم اشكنان بودي ...» . اين نام نشان از اسامي غير اسلامي دارد و از آنجا كه اين حكايت مربوط به شكل گيري و ظهور اسلام در اين منطقه مي باشد بيانگر اين نكته است كه قبل از ظهور اسلام حكومت هاي محلي در اشكنان شكل گرفته بوده است .

ص: 19

ايشان همچنين در ذكر وقايع سال 170 ه و بعد از آن مربوط به حضور امامزادگان امير احمد و امير حسن و اميرمحمدمعروف به مير مراد كه براي تبليغ و گسترش اسلام به اين منطقه اعزام شده بودند ، اسامي ديگري از حاكمان مانند : تيمور ، اهل ،نهل، فخري، ركن شاه را ذكر كرده كه تيمور گويا حاكم اشكنان بوده و بقيه در ساير آبادي هاي منطقه حاكم بوده اند . اين اسامي نيز همگي غير اسلامي بوده و گويا تا اين تاريخ اين منطقه كاملاً مسلمان نشده بودند و اولين نام اسلامي از حاكمان منطقه مربوط به سال 298 ه.ق است كه در نامه اي حاكم اشكنان مورد خطاب حاكم ميلادي لار قرار گرفته است مرحوم انصاري چنين مي نگارد « پس يوسف ، نامه ي ديگر به احمدخان اشكناني نوشت . احمد خان نيز از اشكنان و توابعات حدود هفت هزار سپاه جمع كرده و به لار به ياري او فرستاد...>>

از اين تاريخ به بعداسامي حاكمان به اسمهاي اسلامي تغيير پيدا نموده است،ازجمله وي در ذكر وقايع سال 627هجري قمري پيرامون حضور مغولان در منطقه چنين نقل نموده است:<<ابوبكر بن سعد زنگي به حكم چنگيز شاه روي به لارستان نهاد وچون لار را تسخيرنمودي،قشو ن بسياري به جهت تسخير اشكنان روانه داشتي... حاكم اشكنان در آن وقت محمد خان بن علي خان ابن محمود خان بن احمد خان بودي>>مرحوم انصاري ضمن نقل مفصّل از وقايع آن سالها سرنوشت حاكم اشكنان را چنين نقل مي كند كه ايشان چون تاب مقاومت در خود و اطرافيان نديد ، ابتدا فرار كرد ولي براي وساطت به نزد شيخ نورالدين يكي از بزرگان اشكناني كه در آن روزگار در استخر مركز حكومت فارس قديم زندگي مي كرد ، رفت و با نامه ي شيخ ،محمدخان عفو خود را از ابوبكر زنگي مي گيرد و حاكم فارس يك دست خلعت با منصب و رقم حكومتي ،اراضي و املاكات او را استرداد كرده و حكومت را به خودش وامي گذارد .

ص: 20

در اين سفر به خواهش محمدخان شيخ نورالدين كه اجدادش سالها در اشكنان خدمت نموده بودند برادرش ضياء الدين كه عالمي دانا بود براي ارشاد مردم با او همراه مي نمايد.آنچه از اين واقعه تاريخي مي توان برداشت نمود اين است كه در اوايل قرن هفتم اشكنان نقطه ي مهمي محسوب مي شده كه حاكم فارس ابتدا حكم به تسخير آن و سپس حاكم آن را انتخاب نموده و رقم و منصب حكومتي به اواختصاص مي دهد .

علاوه بر اين حوادث سال 653 تا 656 ه.ق نيز مؤيّد اين مدّعاست. در آن سالها كه مصادف با ظهور هلاكوخان مغول در ايران است ، هلاكو بعد از تسخير ايران به بغداد حمله كرده و سرنگوني آخرين خليفه ي عباسي ،درسال656 هجري قمري به شيراز مي آيد.

بنا به نقل صاحب منتخب التواريخ :<<عبدالمومن لاري نامه به اشكنان وبستك واطراف نواحي لارستان نوشت كه كلانترن هر بلدي درلار جمع شده باشند ،حاصل پس از آمدن ائمه كلانتران و حكّام و جمع شدن ايشان ، پس از مشورت عبدالمؤمن خان با تحفه و هديه نفيس و قابل به همراه ساير حكام به شيراز و به خدمت هلاكو شتافتند. هلاكو بسيار خرسند و مسرور شد. امر كرد تا خلعت مخصوص به عبدالمؤمن بپوشانند و همچنين به حكومت بستك و اشكنان ... و محمدخان اشكناني دو سال قبل از فوت عبدالمؤمن در گذشتي و پسر بزرگش علي خان به جايش برآمدي...».

نتيجه اي كه از اين قسمت به دست مي آيد ، اين است كه حاكم اشكنان به عنوان فردي مؤثّر مورد مشورت و نظرخواهي حاكم لار بوده و به همراه ايشان به عنوان يكي از بزرگان منطقه در شيراز به حضور هلاكوخان مغول رسيده و از دست هلاكو پادشاه مقتدر مغول خلعت دريافت نموده است.

ص: 21

در قسمت بعدي ادامه اين موضوع را از قرن هفتم هجري به بعد پيگيري مي كنيم.

(قسمت دهم)

در اين شماره موضوع حكومت هاي محلي در قرنهاي گذشته را پيگيري مي كنيم شيخ حبيب اله انصاري حوادث سده ي هفتم و هشتم و نهم هجري را اينگونه ذكر مي نمايد:

چنانچه بيان داشتيم با مرگ محمدخان اشكناني در سال 679 هجري فرزندش عليخان حاكم اشكنان شد در عهد وي مصطفي خان حاكم بستك از جكومت مركزي در لار تمرّد نمود و خراج براي حاكم لار احمد خان نفرستاد و احمدخان براي تأديب او با لشكري گران روانه بستك شد . در اين نبرد عليخان اشكناني نيز لشكري را ساز داده و به حمايت احمدخان روي به بستك گذاشته و بعد از چهار روز زد و خورد مصطفي خان تسليم مي شود و احمدخان ، عليخان اشكناني را نوازش و تحسين نموده و با خلعت و انعام و تحفه و هديه اجازه ي مرخصي داده ، به اشكنان بازمي گردد . در حالي كه به همه لشكر او خلعت و تحفه برخور داد.

به نقل از صاحب كتاب منتخب التواريخ :علي خان در سال 700 هجري جهان را وداع گفت و پسرش سهراب خان به جايش نشست . در همان سال بود كه آقا شيخ ضياءالدين انصاري كه قبلاً ذكري از ايشان شد به عزم زيارت برادرش به اصطخر تشريف فرما شد و پسرش آقا شيخ روح الله مدرس در اشكنان به جاي خود گذاشت . وي نيز به دنبال خبر فوت پدرش در اصطخر اشكنان را به مقصد اصطخر ترك نمود و ديگر از مشايخ انصار كسي به اشكنان برنگشت و ايشان ساكن شيراز و اصطخر و ابرقو شدند.

ص: 22

سهراب خان را در سال 749 مسموم نمودند . چون پسري نداشت برادرش باقرخان به جايش نشست ولي همسرش حامله بود و پسرش را به نام وي سهراب نام نهاد. باقرخان مدّت دو سال حكومت نمود ولي بر اثر حادثه ي وي جان سپرد. مردم پس از باقرخان چند سال ديگر زوجه ي سهراب خان را به حكومت نشاندند . وي زني بود نجيبه و عفيفه و پر همّت و خوش گو و خوشرو تا اينكه پسرش به سن سيزده سالگي رسيد، او را به جانشيني پدر نشاندند. اين پسر چون به تربيت مادري رشيد رشد نموده بود با رعيّت بسيار مهربان بود. در رابطه با حوادث و تاريخ مرگ وي اشاره اي نشده و تا سال 874 هجري تاريخ اشاره به حكومت حسن خان نموده كه شايد فرزند سهراب خان بوده باشد. وي در سال 874 هجري مسموم شده و فرزندش غياث خان به جايش منصوب مي شود كه گويا شخص منصفي بوده است. از حوادث مربوط به قرن نهم هجري چنين استنباط مي شود كه به دليل اختلاف در بين قبايل معروف در اشكنان در سال 913 هجري غياث خان دست از حكومت كشيده و حكومت و كلانتري را به خودشان واگذار مي كند. شيخ حبيب الله انصاري وقايع قرن دهم هجري را اينچنين بيان نموده است:

« در آن اوقات اشكناني ها منحصر به چهار طايفه بودندي ؛كُردي ،كمچولي،مزارعي و رئيس قوچي ، بين اين طايفه هر روز منازعه و مناقشه و مجادله بودي، مخصوصاً طايفه رئيس قوچي و مزارعي بسيار زورمند بودندي و غياث خان كه آخرين سلسله خوانين از طرف مادري اشكانيان بودي از علاج درماندي . حكومتي و كلانتري بلد را به خودشان واگذاشتي و خود منزوي شدي.

ص: 23

پس هر يك از اين چهار طايفه كلانتري و رئيسي به جهت خود تعيين داشتندي و پس از غياث خان ديگر حاكمي بالاستقلال در اشكنان نبودي ، مردم هرطايفه رئيسي داشتندي وماليات را تحويل آن رئيس كرده ، عامل حاكم لار كه مي آمدي تسليم او نمودندي و از غياث خان چهار پسر مانده بودي كه هيچ يك به منصب حكومتي نرسيدي وسلسله اشكانيان ديگر منقطع شدي مگر از دخترزادگان آنها رئيس محمد تقي نامي به رياست رسيدي كه در جاي خود ذكرش خواهد شد».

در شماره آينده وقايع قرن دهم هجري را پيگيري مي نماييم.

منابع:

منتخب التّواريخ لارستان نوشتة حبيب الله انصاري اشكناني

تاريخ مفصّل لارستان نوشتة دكتر محمّد باقر وثوقي

(قسمت يازدهم)

در قسمت قبل، وقايع قرون هشتم و نهم ذكر گرديد. دراين قسمت به وقايع قرن دهم هجري مي پردازيم.

به دنبال نزاع در بين طوايف اشكناني وبه نقل از صاحب منتخب التواريخ:(( در همان اوقات كه چهار طايفه از اشكناني ها كه كردي، كمچولي، مزارعي و رئيس قوچي باشند، به هم افتاده بودندي و نزاع ملكي با هم داشتندي و در آن زمان قواي طايفه مزارعي بيشتر از سه طايفه ديگر بوديو تعدي و اجحاف زياد درباره رعيت مي نمودندي، به حدي كه غالب املاك و آب و زمين اشكنان تغليباً به حيطه تصرف خودشان درآورده بودندي. تا چند مدتي نزاع و جدال در بين اين چهار طايفه محكم بودي تا اينكه آقا شيخ جعفر بن آقا شيخ محمد انصاري از اولاد آقا شيخ عطااله انصاري سابق الذكر كه از سلسله انصاريون بودي، به جهت جمع آوري اموال موقوفه اجدادشان كه در اشكنان سابقه رياست و قضاوت داشتند ،كه به تفصيل ذكر زندگي آنها شد، در اشكنان تشريف بردي و بين اين چهار طايفه را اصلاح دادي و دختري از طايفه مزارعين به طايفه رئيس قوچي دادي و دختري از رئيس قوچي به مزارعين دادي و همچنين كمچولي. چون اين دو طايفه طرح مواصلت به هم انداختندي، ديگر نزاع از بين چهار طايفه برداشته شدي، دست اتحاد به هم داده، فراغت حاصل كردندي.

ص: 24

از اين طرف طايفه رئيس و مزارعين با هم شورا كردي، آقا شيخ جعفر انصاري را نگاه داشتي و مانع از رفتنش شدندي و دختري از طايفه رئيس به عقد ازدواج شيخ درآوردندي. سپس شيخ در اشكنان توطن گرفتي و پدر شيخ كه آقاشيخ محمد انصاري بودي، در شهر ابرقو متوطن بودي.

حاصل، چند پسر از شيخ از بطن دختر رئيس به هم رسيدي كه منجمله آنها يكي به منصب قضاوت نايل شده و باقي بي كمال و دانش افتادندي.

پس از مدتي قحطي و غلا در بلاد لارستان افتادي، به حدي كه از غلات اربعه يك مشت پيدا نمي شدي. خصوصاً در دهات ،از آن جمله در اشكنان چندسال قحطي گرفته بودي كه غالب مردم آن جا فرار از وطن شدندي. در سال دوم از غلا(قحطي)، آقا شيخ جعفر انصاري به رحمت ايزدي پيوستي، پسر بزرگش آقا شيخ احمد انصاري بر مسند پدر برآمدي. در سال سيّم از غلا، برادران شيخ احمد انصاري از اشكنان هجرت كردندي، روي به اطراف گذاشتندي و آقا شيخ احمد هم كه گويا اولادي نداشتي، ديگر از حالات او معلوم نمي شود كه در آن قحطي روي به كدام ديار و بلدي گذاشته باشد يا در خود اشكنان به رحمت خدا رفته باشد. حاصل، يكي از برادران شيخ احمد انصاري بنابر قول صحيح كه تحقيق شده در قريه نزديكي اشكنان كه بيرم بودي، رفتي و در آن جا به عسرت و زحمت،زندگي از خود گذرانيدي)).

شيخ حبيب اله انصاري پس از ذكر شرايط بسيار سخت سالهاي ابتدايي قرندهم هجري اشاره اي داردبه زمان حكومت شاه عباس صفوي در ايران كه به دليل كوتاهي حاكم لار، معروف به ابراهيم خان در تأمين امنيت راه بازرگاني شيراز به لاروشكايت تعدادي از بازرگانان، شاه عباس شخصاً به شيراز سفر نموده و يعقوب خان حاكم فارس را تأديب و عزل نموده و علي ويردي بيگ را به جايش منصوب مي نمايد و به دنبال آن، وي را مأمور تأديب ابراهيم خان آخرين حاكم ميلادي لار مي نمايد.

ص: 25

علي ويردي بيگ با دو هزار سپاه از شيراز به سوي لار حركت نموده و هشت هزار سپاه نيز از اطراف كرمان و سيرجان به سركردگي دوست محمد خان پسر عبداله خان بلوچ به حمايت سپاه شاهي آمدند. لشكر شاهي لار را محاصره مي نمايند و اين محاصره چهار ماه به طول مي انجامد. در اين بين اسماعيل خان برادر ابراهيم خان در شبي از گوشه قلعه خارج شده و به سمت اشكنان مي آيد تا شايد لشكري براي كمك به برادرش گردآوري نمايد ولي پيش از توفيق او لشكر شاهي لار را تسخير و سپاه بلوچ شهر را غارت مي نمايد. به نقل از مرحوم انصاري حضور تعدادزيادي بلوچ در منطقه لارستان و كوههاي پيرامون اشكنان مربوط به وقايع سال 1001 هجري قمري و تسخير لار از سوي سپاهيان شاه عباس مي باشد.

لازم به ذكر است كه اسماعيل خان كه به منطقه اشكنان اعزام شده بود فرصت بازگشت به لار پيدا نكرد و در سالهاي بعد مورد عفو حاكم لار قنبر علي بيگ قرار گرفت و پسرش منصور خان كه به وقت غارت لار به پدر ملحق شده بود و در قريه كال ساكن شده بودند، منصب حكومت آن قريه را داد.

(قسمت دوازدهم)

از مهمترين وقايع قرن دهم هجري، تسخير لار توسط قواي شاه عباس بود كه به سبب آن حكومت دوهزارساله ميلاديان را در لار به تاريخ سپرد و با فرمان شاه عباس علي ويردي بيگ از جانب شاه عباس صفوي حاكم لار گشت و سپس فرزندش قنبرعلي بيگ در سال هزار و ده هجري به جايش حاكم شد .از اتفاقات قابل اعتنا در اين سده ، بخشيده شدن منصورخان برادرزاده ابراهيم خان آخرين حاكم ميلادي لارتوسط قنبر علي بيگ واعطاي منصب كدخدايي قريه كال به وي بود كه در جريان محاصره لار توسط سپاه شاه عباس براي جمع آوري نيروي كمكي به سمت اشكنان آمده بود .با درگذشتمنصور خان در زمان حكومت محمدعلي بيگ فرزند قنبرعلي بيگ در سال هزار وچهل و دو هجري، فرزندش تيمورخان جانشين وي شد. پس از تيمور خان كدخدايي كال به دست رؤساي اشكناني افتاد تا در زمان حكومت سيريه لاري در زمان حكومت ناصرالدين شاه قاجار كه آقانصيرا و برادرش آقا علي از نوادگان منصور خان به منصب بيگلربيگي و فرمانروايي لار رسيدند.

ص: 26

در سده دهم هجري حاكم اشكنان به دليل اختلافات قبايل، اشكنان را ترك نمود و مدتي در روستاي كره زاد ساكن مي شود. مرحوم انصاري در كتاب منتخب التواريخ آورده است(( چون غياث خان كه آخرين حاكمي بود از حكام اشكناني كه نسبش از طرف مادري به سلاطين اشكانيان منتهي مي شدي، به سبب منازعه و مناقشه چهار طايفه از اشكناني ها دست از حكومتي كشيده، گوشه انزوا اختيار كرده و پس از او كسي از اولادان ايشان به منصب حكومتي نرسيدي.

چند تن از سلسله ي ايشان از اشكنان هجرت كرده و در محلي كه تقريباً دوازده ميل بين غربي و قطبي اشكنان واقع است در دامنه كوهي كه موسوم به كره زاد است كه از آباداني خالي و چند نفر از احشام نشين و قطاع طريق و جت در آن محل سكني داشتند، به آنجا رفتندي و چند عدد حيوان به دست آورده ، با آنها شريك و هم كاسه شدند و با هم طرح مراوده و خويشي انداختند.دختران خود را به آنها دادند و دختران آنها را نيز خود گرفتند.

ديگر كسي از اين سلسله به منصب حكومتي نرسيد الّا رئيس محمد تقي نامي كه پدرش از كره زاد در اشكنان مي آيد و رئيس محمد تقي دختري از روساي اشكنان كه ظاهراً يا از طايفه مزارعين يا رئيس قوچي باشد مي گيرد، ولي از طايفه مزارعين بوده زيرا پسرش رئيس علي كه به منصب خاني مي رسد از طرف مادري نسبش به مزارعين مي رسد.))

وي در ادامه وقايع سده دهم هجري آورده است(( در سال هزار و شصت و دو هجري عبداله بيگ پس از پدرش از جانب شاه عباس ثاني حكمران لار مي شود. در اواخر حكومت عبداله بيگ حاكم بستك مصطفي خان كه نسبش به گرگين ميلاد مي رسيدي .... آغاز سركشي و ياغي گري نهادي و ماليات را به اونمي دادي ،عبداله بيگ لشكر را از گراش و فشور و ارد و فداغ و اشكنان و محالات لارستاني كه تحت حكمش بودندي طلبيدي و به سركردگي پسرش و وليعهدش علي مردان بيگ به جهت تأديب مصطفي خان روانه بستك داشتي. مدت شش ماه جنگ و جدال ايشان به طول انجاميد تا بالاخره بستك را به قهر و غلبه مفتوح ساختند. پس مصطفي خان سر اطاعت و انقياد پيش آورده و ماليات چندساله تأديه كرده و حكومت بستك و جهانگيريه را به خودش تفويض داشتندي.))

ص: 27

در ادامه وقايع سده يازدهم هجري و انقراض صفويه و روي كارآمدن افشاريه و اتفاقات پيش آمده دراين منطقه را نقل خواهيم كرد. آورده

(قسمت سيزدهم)

وقايع قرن يازدهم هجري را با ذكر تسخير لار و فرار اسماعيل خان به اشكنان براي جمع آوري نيرو به منطقه اشكنان ذكر گرديد و اشاره نموديم كه وي در اين منطقه ماندگار شد و بعدها فرزندش منصور خان توسط قنبر علي بيگ حاكم لار به كلانتري كال برگزيده شد. پس از منصور خان فرزندش تيمور خان حاكم كال شد و در سال هاي بعد از اين خانواده آقا نضيرا (نصير خان) و آقا علي در دستگاه حكومت قاجار نفوذ نموده و ابتدا به حكومت لار و سپس در دربار قاجار صاحب نفوذ شدند.

در سا ل هزار و هشتاد و هفت هجري با جانشيني علي مردان بيگ به جاي پدرش عبداله بيگ كه مصادف با حكومت صفي ميرزا(شاه سليمان صفوي) بود ، يكي از نوادگان اسماعيل خان بنام غياث خان حاكم اشكنان بود كه به علت اختلاف قبيله اي تصميم به ترك اشكنان گرفت وبه كره زاد رفت .بعدها عريضه اي به علي مردان بيگ نوشته و اظهار تنگدستي نمود. علي مردان بيگ وي را مجدداً به تحصيلداري و حكومت اشكنان برگزيد و مقرر شد ماليات اشكنان و توابعات را جمع آوري نموده و به لار بفرستد و مواجب مقرري را به جهت غياث خان قرار داد. با در گذشت صفي ميرزا(شاه سليمان صفوي) حكومت صفويه به دست سلطان حسين افتاد و سالهاي اوليه قرن دوازدهم بود كه محمود افغان با لشكري گسترده به ايران تاخت و پايتخت ايران(اصفهان) را به مدت شش ماه محاصره نمود. در جريان محاصره به درخواست شاه سلطان حسين، از مناطق مختلف براي در هم شكستن محاصره اصفهان، نيرو و سپاه مي آمدند از جمله سپاهي به استعداد چهار هزار نفر به فرماندهي علي مردان بيگ از لار خود را به اصفهان رساندند.

ص: 28

علي مردان بيگ در جريان محاصره اصفهان جراحت سنگيني برداشت و تعدادي از سپاهيانش را از دست داد. لذا عزم بازگشت به لار را نمود ولي در بين راه به دليل زخمهاي جنگ از دنيا رفت و فرزندش مرتضي بيگ به جايش منصوب شد و با لشكر شكست خورده عازم لار شدند.

بنا به نقل از شيخ حبيب اله انصاري، چون افاغنه اصفهان را تسخير كردند نصراله خان گبر كه حاكم كرمان بود و از سلطان محمود و افاغنه استقبال نموده بود، مأمور به تسخير فارس شد و چون لار در كنترل نصراله خان قرا گرفت مرتضي بيگ كه تاب جنگ در خود نديد مجبور شد در قلعه مزايجان كه از محكم ترين قلاع لارستان بود مستقر شود . اين قلعه سال ها در دست مرتضي بيگ و فرزندانش بود تا در سال هزار و سيصد و چهل و يك قمري به دست اشرار افتاد و بعدها در سال 1350 هجري به دليل مزاحمتي كه براي عابرين و كاروانهاي تجاري و دولتي داشتند ، رضا خان تصميم به محاصره و تسخير آن گرفت و سپاهيان رضاشاه مدت ها قلعه را محاصره نموده بودند و با داشتن توپ و مسلسل نتوانستند قلعه را تسخير كنند لذا از در صلح با قلعه نشينان در آمدند.

ادامه وقايع را در شماره آينده با ذكر به قدرت رسيدن مجدد غياث خان و حاكميت فرزندانش در زمان حكومت قاجار در لار و مركزپيگيري خواهيم نمود.

(قسمت چهاردهم)

از وقايع ابتداي قرن چهاردهم كه مربوط به اواخر حكومت صفويه و سپس حاكم شدن افاغنه بر ايران و حكومت افشاريه است ، مطلب چنداني كه مرتبط با تاريخ منطقه باشد در كتابها يافت نمي شود ولي از اواخر سده مذكور، حضور مجدد نوادگان اسماعيل خان بعد از حدود دو قرن، در حكومت لار و سپس نفوذ در حكومت قاجار به تفصيل مطالبي ديده مي شود. به نقل از كتاب منتخب التواريخ«جلوس آقا نصيرخان بيگلربيگي در سال هزار و يكصد و نود و چهار از هجرت: آقانصيرا ابن آقارحيما ابن غياث خان كه از اولادان اسماعيل خان برادر ابراهيم خان حكومت لارستان سابق الذكر بودند..... آقا رحيما در اشكنان بدرود حيات گفت و دو پسر از او ماندي يكي آقا نصيرا وديگري آقا علي و اين دو پسر از كودكي با بصيرت و تدبير بودندي تا اينكه بمصاحبت كاليها و اشكنانيهائيكه مكاري بودندي خود را به لار رسانيدندي. پس از مدتي خود را در دستگاه حكومتي ميرتقي خان حاكم لار انداختندي تا اينكه كارشان بالا گرفت و ميرتقي خان ايشان را به حكومتي سبعه فرمان دادي تا اينكه مشايخ پدزي كه داعيه رياست بر سر داشتند غفلتا يك روزي بر سر مير تقي خان ريخته از پايش در آوردندي و مقتولش ساختندي. زوجه ميرتقي خان، چون از بصيرت و غيرت و جوانمردي آقانصيرا و آقاعلي باخبر بودي در خفا شبي خطي به ايشان نوشته و نويد دخترش با حكومتي لار به آنها داده تا تقاص خون شوهرش از مشايخ پدزي كرده باشد. حاصل چون به امر زوجه ميرتقي خان، آقا نصيرا و آقا علي در لار آمدند و شبي خلوت كرده، زوجه ميرتقي خان را ديده عهد و ميثاقي با هم بستند و زوجه مير تقي، دخترش را بر حسب الشرط خود به عقد ازدواج آقا نصيرا در آورده و او را بر مسند شوهر جاي داده و حكومتي لار را به او بخشوده، پس آقانصيرا با مشايخ پدزي طرح مراوده انداخته تا آنكه ايشان را از هر نحو غافل ساخته يك روز ايشان را بعنوان ضيافتي طلبيد و در آن سردابه كه در جنوبي ميدان لار واقع است .... آنها را جاي داده و بزرگ ايشان شيخ محمد صالح و شيخ شعيب بوده و اينها شصت نفر بودي. چون سفره ناهار گستردند و الوان طعام را چيدند در بين خوردن يكصدوبيست نفر در پستوئيكه در آن سردابه بودي با خنجرهاي كشيده جاي داده كه غفلتاً هر دونفر بر يك نفر از مشايخ ريخته و تمام آنها را در آن مجلس به قتل رسانيدند.

ص: 29

الحاصل پس از قتل مشايخ پدزي كار آقانصيرا بالا گرفتي چنانچه در جنگي كه مصطفي خان زند با محمد شاه قاجار داشتي اوقاتيكه خواستي داراب را مفتوح سازد، آقا نصيرا برادرش را با دوهزار سوار به مدد اهل داراب فرستادي تا آنكه آنها را از محاصره نجات دادي و دشمن را فراري دادي و سركرده خصم كه لطفعلي خان زند بودي به سمت طبس فرار كردي.

پس از فتح، محمد شاه قاجار به شيراز برگشته و نامه و خلعت و منصب بيگلربيگي بجهت آقانصيرا فرستاده ديگر هر كسي كه از نسل نصيرخان بودي به منصب بيگلربيگي منصوب ميشدي. حاصل تا اينكه در سال ديگر لطفعلي خان زند كرمان را به تصرف در آورده ، آقا نصيرخان بيگلربيگي با پنج هزار سپاه از لار حركت كرده به امداد محمدشاه قاجار رفته تا آنكه شهر كرمان را از دست خصم باز گرفتند.چون مدت طويلي آقانصيرخان زندگاني نمود در اوايل پادشاهي فتحعلي شاه بدرود حيات گفت و پسرش عبداله خان به جايش برآمد.»وقايع دوره عبداله خان كه مرتبط به دوره قاجار مي شود در شماره بعد پيگيري مي كنيم.

(قسمت پانزدهم)

در قسمت پيشين نقل شد كه فرزندان غياث خان حاكم اشكنان كه اوايل قرن 13 هجري حاكم اشكنان بود ، در دستگاه حكومت لار نفوذ كرده وبه حكومت رسيدند با مرگ فتحعلي شاه قاجار وانتخاب محمد شاه قاجار به جاي وي، حسنعلي ميرزا يكي ديگر از پسران فتحعلي شاه كه در فارس حاكم بود و لقب فرمانروايي داشت و تمناي جانشيني پدر در سر داشت با فرارسيدن مرگ پدر، با جانشيني محمدشاه مخالفت كرد و به اطراف واكناف نامه نوشت و لشكر فراخواند تا بر عليه محمدشاه وارد جنگ شود. يكي از كساني كه به درخواست او پاسخ داد نصير خان لاري نوه غياث خان بود كه با هفده هزار نفر عازم شيراز و سپس تهران شد. سپاه فارس زماني كه به تهران رسيدند فرمانفرما را دستگير كرده بودند و نا بينا نموده بودند. به نقل از منتخب التواريخ: « محمد شاه نصيرخان را طلبيده و در معرض عتابش درآورده كه اين همه سپاه به جهت چه كاري جمع كردي و به امداد چه كسي آمدي ؟ عرض كرد به حمايت فرمانفرما آمده ام . چون غير از او احدي را سلطان نمي دانستم . شاه تبسمي كرد و گفت كسي كه بتواند اينگونه جمعيت كشي نمايد چگونه توان ، ملكي را به او سپرد . اگر طالب ملك لارستاني پسرت را گروي بگذار والا تو را از حكومت لارستان معزول دارم . پس نصيرخان پسرش نصرالله خان كه به سن ده سالگي بودي به گروي در تهران گذاشت ... .

ص: 30

گويند در اوقاتي نصرالله خان در تهران مدرسه مي رفتي با بچه هاي دربار منازعه مي كردي و اذيت مي رساندي تا روزي سيلي بر ناصرالدين شاه زدي ، ناصر شكوه او به پدر كرده شاه جوابش داده كه بچه رعيت جرات ندارد كه سيلي به پسر شاه بزند، ناصر عرض كردي كه نمي داني اين پسر چطور آتش پاره اي است، پس از آن روز نصرالله خان مشهور شدي به آتش پاره و مردم مي گفتندش نصرالله خان آتش پاره ... ».

نصيرخان بعد از گذاشتن فرزندانش به گرو اجازه برگشتن به لار را دريافت نمود ولي بناي مخالفت و تمرد مكرر و نپرداختن ماليات به محمدشاه را گذاشت ، وي در سال 1258 از دنيا رفت و به دليل در گرو بودن فرزندش نصرالله خان برادرش عليخان حاكم لار شد از جمله وجه مشترك حاكمان اين دوره با لقب خان ظلم و جور و تعدي و تجاوز به حقوق مردم بود كه تقريباً فراگير بود .

از آنجا كه حاكمان قاجار خود با لقب خاني به حكومت و پادشاهي رسيدند در اين دوره حكومت فئودالي در سراسر كشور به شدت رواج گرفت و افراد مالك آبادي ها و روستاها شدند و مردم رعيت و كارگر آن ها و هر گاه براي دخل و خرج و خوش گذراني ها و سفرهاي داخل و خارج و جنگ هاي پي در پي كه همه آنها منجر به شكست و از دست رفتن مقدار زيادي از خاك كشور گرديد دچار كمبود بودجه مي شدند ، فشارشان براي دريافت ماليات بيشتر مي شد . حكومت براي هر شهر وآبادي مبلغي به عنوان ماليات سالانه تعيين كرده بود كه توسط عوامل حكومت مي بايد جمع آوري و دريافت مي شد و به مركز ارسال مي شد ، در اين دوره خوانين حكم كلانتري و نمايندگي حكومت شبيه حكم فرمانداري اين دوره از حاكمان ايالات(استانداران) دريافت مي كردند. آن ها تام الاختيار بودند وتنها انتظاري كه حكومت وقت از آن ها داشت پرداخت به موقع ماليات به مركز بود .

ص: 31

در شماره آينده موضوع لشكركشي شاهزاده جلالي ابراهيم ميرزا از جانب ناصرالدين شاه به لار و سپس اشكنان را به تفصيل نقل خواهيم كرد.

(قسمت شانزدهم)

در قسمت قبل اشاره شد كه نصرالله خان آتشپاره كه از نوادگان غياث خان حاكم اشكنان بود تا سال 1257 ه.ق كه در گروي حكومت قاجار باقي ماند و در آن سال با منصب بيگلربيگي به لار بازگشت و حاكم لار شد ولي از همان ابتدا سر از اطاعت ناصرالدين شاه پيچيد و ماليات نمي داد تا اينكه بعد از سه سال ناصرالدين شاه خشمگين شد و چند فوج سرباز به سركردگي شاه زاده جلالي ابراهيم ميرزا با دو عراده توپ روانه لار كرد ابراهيم ميرزا در اين لشكركشي موفق به تسخير قلعه و دستگيري نصرالله خان كه به قلعه اي معروف به شتكو در سبعه رفته بود ، شد و وي را پس از دستگيري باخود به تهران برد و به نقل از كتاب منتخب التواريخ لارستان : « ابراهيم ميرزا پس از نظم لار يك فوج سرباز با يك قنداق توپ روانه ي اشكنان داشتي و آن صفحات را نظم دادي به لار برگشتندي...» .

با مرگ نصرالله خان آتشپاره ، شاه زاده جلالي ابراهيم ميرزا در سال 1259 ه.ق از جانب ناصرالدين شاه قاجار حاكم لارستان شد وي مردي دانا و كارآزموده بود و پيش از حضور در لارستان در دستگاه حكومت مركزي منصب داشت لذا برخوردش با صاحب منصبان و علما و رعيت شايسته بود . اما مردم اشكنان به دلايلي سر از اطاعتش پيچاندند و مرحوم انصاري در كتاب منتخب التواريخ لارستان اين واقعه را چنين نقل مي نمايد: « چون يك سال از جلوس شاه زاده جلالي گذشتي ، اشكناني ها سر از اطاعتش پيچانيدندي و ماليات را ندادي . ابراهيم ميرزا يك فوج سرباز به سركردگي يك نفر از بزرگ زادگان شيرازي روانه ي اشكنان داشتي، اشكناني ها با خبر شده و جمعيت كرده طريق كوه بر سپاه شاهي بستند . چون سپاه شاهي در آن خفتگاه رسيدندي يكدفعه از چهار طرف بر آنها يورش آوردندي و با تير و تفنگ ايشان را پس نشاندندي و سركرده قشون شاهي در آن جنگ كشته شدي و لشكر شاهي شكست خورده و به لار برگشتندي».

ص: 32

و در ادامه آورده است:

« شاه زاده جلالي بعد از دو سال كه حكومتي لار داشتي معزول گشتي و اميرزاده عنايت الله خان به جايش نصب شدي. اميرزاده بعد از عزل شاه زاده به حكمراني لارستان مأمور شدي و با مردمان نيكورفتار بودي و علما را بسيار دوست و محترم داشتي . حاصل ، چون شاه زاده جلالي به شيراز رفتي و خبر كشته شدن سركرده قشون شاهي و شكست ايشان به دست اشكناني ها گوش زد ايالت ساختي به فوريت چهار فوج سرباز با چهار قنداق توپ با سپاه بسياري به سركردگي يكي از شاه زادگان روانه اشكنان داشتي و از لار چند نفر بلدي(راهنما) با خود برده تا از راه غيرمعمول ايشان را داخل اشكنان ساخته ، چون خبر نزديك شدن اردوي شاهي به اشكنان رسيد،مردم تمام اساسيه خود را در كوه كشيدندي و عيال و اطفال خود را نيز در كوه جاي دادندي و خود با قشون شاهي وارد جنگ شدند، حاصل: تا اينكه قشون شاهي از سمت شمالي اشكنان سر به در كرده و توپ ها را ريزه داده و بر سپاه اشكناني ها انداخته، به همين عنوان داخل در اشكنان شدند و يك محله از محلات آن را مفتوح ساختند تا بالاخره قريه اشكنان را به تمامه به دست سپاه شاهي افتادي. و در آن اوقات رئيس و كدخداي ايشان رئيس محمدتقي بودي ،وي نيز از نوادگان غياث خان حاكم سابق اشكنان بود كه از طرف اجدادش سلسله اش به سلاطين اشكانيان منتهي ميشدي. چون سپاه شاهي اشكنان را مفتوح ساختندي ، اهالي اشكنان در كوه جاي داشتندي يك روز اول زوال (ظهر) غضب كرده روي به لشكر خود كرده كه ديگر زندگي بر ما حرام است كه ولايت ما سربازنشين شده و خانه هاي ما را خراب نموده باشند در همين وقت بايد ژورش(يورش) بر سر ايشان آوريم . حاصل در همان روز زوال (ظهر) يكدفعه سر از كوه به در زده ژورش بر لشكر شاهي آوردند كه سپاه شاهي دست و پا گم كرده ، سواران سوار بر اسب هاي بي زين شده روي به فرار نهادند و آن ها را تا دو فرسنگ تعاقب كرده شكست فاحشي به سپاه شاهي داده تمام خيم(خيمه ها) و اثاثيه آن ها را به يغما بين خود تقسيم ساختند تا اينكه بار ديگر شاه زاده جلالي مأمور به خرابي اشكنان گشته ، از شيراز با قشون زيادي حركت كرده و به اشكنان آمده. اما شاهزاده چون شخصي بود دانا و عاقل و كارآزموده به كلي بناي مخاصمه(جنگ) با اشكناني ها نگذاشته و به خوبي و نيكي ايشان را رام كرده و رئيس ايشان محمدتقي را طلبيده خلعتش پوشانده و از كارهاي گذشته آن ها درگذشته و ايشان را تسليم نموده و ماليات همان سال را از ايشان گرفته و از ماليات سالهاي گذشته نيز، گذشته ، روانه ي شيراز شد ».

ص: 33

رئيس محمدتقي از اواخرسال 1268 يا اوايل1269 ه.ق كدخدا و حاكم منصوب شاهزاده ابراهيم ميرزا در اشكنان گرديد.

(قسمت هفدهم)

در قسمت قبل حكايت تسخير اشكنان توسط شاه زاده جلالي در سال 1268 ه.ق و انتصاب مجدد رئيس محمد تقي به كدخدايي اشكنان نقل شد. از جمله وقايع مهم دوره ي رئيس محمدتقي ناامني گسترده اي بود كه در منطقه لارستان حاكم بود . اين ناامني ها دامنگير كليه آبادي هاي منطقه از لار و گراش تا اشكنان و اهل شده بود و حاكم لارستان در آن سال ها( 1270 ه.ق) عبدالباقي ميرزا نوه ي محمدشاه قاجار بود . وي كه نتوانست غائله ي لار و گراش را به خوبي جمع كند ، مجبور شد منطقه را ترك كرده و به شيراز برود، با رفتن عبدالباقي ميرزا كربلايي عليرضاي دهباشي گراشي حاكم منطقه شد ولي به دليل ظلم و تعدي زياد نتوانست امنيت را به منطقه بازگرداند و با مرگ دهباشي ميرزا حسن عليخان نصيرالملك در سال1276 عموي قوام الملك مشهور با يك فوج سرباز و دو عراده توپ از جانب ناصر الدين شاه مامور به حكومت لارستان شد.

با آمدن نصيرالملك ، گراشي ها مجدداً بناي ناسازگاري گذاشته و با غارت و چپاول هر قافله اي كه در منطقه آمد وشد داشتند آنها را مورد تعدي قرار مي دادند و ناامني را به اوج خود رسانده بودند . به نقل از كتاب منتخب التواريخ لارستان « نصيرالملك با نوشتن نامه اي به اهل خمسه قريب هفت هزار سپاه از ترك و تاجيك و عرب جمع نمود و در حوالي روستاي فداغ با افراد اسدالله خان و حاجي طالب خان برادران فتحعلي خان گراشي كه ياغي شده بودند درگير شد ولي نتوانست بر آن ها غالب شود . لذا پس از شكست و بازگشت به لار فتحعلي خان گراشي را طلبيد و حكومت لارستان را به وي سپرد و خود با سربازانش به شيراز بازگشت، با رفتن نصيرالملك در سال 1278 ه.ق فتحعلي خان بيگلربيگي گراشي حاكم لارستان شد و چون گراشي ها حكومت را در دست گرفتند دست از شرارت برداشتند و يك آرامش نسبي به منطقه بازگشت.

ص: 34

نقش فتحعلي خان در شكل گيري ثبات و آرامش در منطقه ي اشكنان نيز برجسته است كه در ادامه اين نقش مهم نقل خواهد شد . لازم به ذكر است كه فتحعلي خان در دوره ي سي ساله حاكميتش منشأ كارهاي ارزشمندي در گراش گرديد كه آثار آن همچنان باقي است. به موازات ناامني هاي گسترده در سالهاي 1270 تا 1280 ه.ق در منطقه ي اشكنان نيز آشوب گسترده اي رخ داد. به نقل از منتخب التواريخ لارستان « چون محمدتقي رئيس بر مردم اشكنان شدي پيوسته بين اهل و اشكنان نزاع مخصوصي بودي و اهل دهي است از دهات اشكنان تقريباً يك ميل و نيم در سمت شرقي اشكنان واقع بودي و به اسم او هم اهل گفته اند كه سلطان گبر و آتش پرستان بودي چنانچه در كوهش آثار قديم گبري ها ازقبيل دولاب و شالوده عمارات باقي و برجاست. حاصل ، از جمله طايفه اي كه پرقوت بودند طايفه ي خواج بودي و اين طايفه دشمني و عداوت غريبي با رؤساي اشكناني ها داشتند و قلعه ي اهل در دست اين طايفه بودي و رئيس و كلانتر بر خلق اهل بودندي . آن ها مردماني بودند دلير و شجاع و بي باك و ... و اغلب به رعيت اشكناني ها ظلم و تعدي مي نمودند . لذا با آمدن رئيس محمدتقي چند دفعه جنگ و جدال در بين ايشان روي داد و خواج را شكست دادي . حاصل اينكه سركرده خواج از تير رئيس محمد تقي كشته شدي . ديگر مثل سابق جرأت خراب كاري و تظلم درباره ي رعيت اشكنان نداشتند تا اينكه حيله در كار كردند و پيش خدمت رئيس محمدتقي را ديده ، نويد دختري از دختران خود به او داده تا رئيس محمدتقي را مقتول سازد. حاصل تا اينكه يك روز رئيس محمد تقي براي صيد آهو با پيش خدمتش به صحراي اشكنان رفته و آن صحرا نزديكي باغستان مشهور به پاقلات بوده دركچه اي (كمينگاهي) كه بسته بودند نشستند نزديك زوال چشم رئيس محمد تقي خواب گرفته به آدمش مي سپارد كه اگر آهويي آمد مرا بيدار نما تا آنكه به خواب رفته . آدمش دست كرده و كارد از كمر رئيس كشيده به ضرب تمام به سينه اش زده و چند زخم كاري با آن كارد بر او وارد آورده تا بدرود حيات مي گويد ، از كچه (كمينگاه) به در آمده بر اسب رئيس سوار شده روي به پاقلات گذاشته از آنجا چند دانه هندوانه براي رئيس طلب كرده برداشته به ترك بسته و راه اهل را پيش گرفته ، بعضي نقل كرده اند: كه سر رئيس محمدتقي را بريده جهت نشانه براي خواج برده چون خواج حاجت خود را از او برآورده ديدند دختري كه وعده داده بودند با او دادند و از او احترام زياد نمودند».

ص: 35

با مرگ رئيس محمدتقي اختلاف در بين اشكنان و اهل بيشتر شد و آن سال ها منطقه روي آرامش را به خود نديد تا اينكه فرزند رئيس محمد تقي عليخان به حكومت رسيد. جريان حكومت عليخان را در قسمت بعد پيگيري مي كنيم.

آشنايي با زندگي بزرگان

قسمت اول

شيخ حبيب اله انصاري اشكناني

مرحوم شيخ حبيب اله انصاري فرزند شيخ فضل اله در سال 1275هجري شمسي در خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود. پدر آن بزرگوار و اجداد گراميش از علماء و شيوخ مورد اعتماد مردم بوده و از ديرباز امورات شرعي و قضايي مردم اشكنان را به عهده داشته اند.نسب آن مرحوم چنانچه خود در كتاب منتخب التواريخ لارستان كه از تأليفات وي مي باشد، آورده است به عبداله انصاري صحابه بزرگ پيامبر گرامي اسلام مي رسد و به نقل از كتاب مذكور يكي از نوادگان عبداله انصاري به نام محمد بن علي بن جعفر بن عبداله انصاري در سال 123 هجري قمري به همراه امامزاده اعظم مير علي بن حسين بن سجاد زين العابدين كه در شهر لار مدفون مي باشد وارد منطقه لارستان شده و سپس به دعوت حاكم اشكنان و به دستور مير علي بن حسين و به منظور تبليغ و نشر معارف اسلامي به اشكنان آمده اند.مرحوم انصاري در اوان نوجواني و پس از تحصيل مقدمات علوم و كتابت نزد پدرش، به منظور تحصيل علوم ديني عازم لار شده و در حوزه علميه لار مشغول به تحصيل مي شود و علوم آن روز را به حد كمال كسب نموده و در فقه قريب به اجتهاد مي گردد و سپس به منظور ادامه راه اجداد خلفش كه همانا نشر و گسترش فرهنگ اسلامي بوده است به موطن خود باز مي گردد. از خصوصيات روحي او چنانچه نقل مي شود تمايلات عارفانه داشته و در بيرون از شهر عبادتگاهي داشته كه به مسجد شيخ مشهوربوده است. مرحوم انصاري در طول حيات كوتاه اما پربركت خود در علوم گوناگون ادبي ومذهبي ،كتب مختلفي را به رشته تحرير درآورده كه بجزكتاب منتخب التواريخ كه به همت دكتر وثوقي به چاپ رسيده است سايركتابهايش همچنان به صورت نسخ خطي باقي مانده و تاكنون چاپ نشده است ،كه از آن جمله كتاب نور مبين پيرامون مباحث كلامي و رد شبهات عقيدتي است و كتاب تحفة الرّضويه در مناقب و شرح معجزات امام رضا(ع) و شرح اشعار مشهور دعبل خزاعي شاعر معروف عرب(شعر مدارس آيات) و همچنين وديوان اشعار آن مرحوم و چندين كتاب وجزوه ي ادبي وعلمي از وي برجاي مانده است.

ص: 36

وي داراي كتابخانه ي شخصي كم نظيري بوده كه تعداد زيادي نسخه خطي و چاپي در آن وجود داشته است و پس از مرگش بنا به وصيت مرحوم ابتدا به لار سپس به نجف و قم منتقل شده است. مرحوم انصاري در سال 1334 هجري شمسي به سراي باقي شتافته و دراشكنان مدفون مي باشد.اخيرا قبر وي بازسازي شده وبرآرامگاهش بقعه اي ساخته شده است.

در پايان به عنوان حسن ختام اين نوشتار چند بيت شعر از آن شاعر بزرگوار نقل مي نمائيم اميداست كه مورد توجه مخاطبين عزيز قرار گيرد:

جهان جام و فلك ساقي، اجل مي

خلايق جرعه نوش مجلس وي

هرآنكس زادني بايد بنوشد

ازاين جام و ازاين ساقي ازاين مي

جهان درياچه اي كه نيستش پي

خلايق همچو مرغانيست در وي

نيامد كس در اين دير پرآشوب

كه صياد اجل بر وي نزد هي

چه خوش گفتا به من فرزانه استاد

هزاران رحمت ايزد بر او باد

مشو يك لحظه اي از مرگ غافل

كه پيوسته كمينت كرده صياد

***************

جواني اي جوانان چون بهاراست

گلي ماند كه او خالي ز خاراست

بدان قدر جواني تا تواني

كه مي گردد جواني زود فاني

***************

جواني چون شب مهتاب باشد

جواني چون خيال و خواب باشد

گلي را گر نچيدي از جواني

دگر در عهد پيري كي تواني

قسمت دوم

زندگي نامه محيا

سيّد محيّ الدين ، متخلّص به محيا از نوادگان سيد كامل پير، شاعري خوش قريحه و از صلحا و عرفاي معروف جنوب فارس است كه در اواسط نيمه ي اوّل قرن يازدهم در روستاي كال از توابع اشكنان ديده به جهان گشود. زمان تولّد محيا مصادف با سال هاي آخر حكومت شاه عبّاس صفوي است . محيا حدود صد تا صد و بيست سال زندگي كرد و در عهد صفوي زمان حكومت شاه عبّاس، شاه صفي ، شاه عبّاس دوم ، شاه سلمان و شاه سلطان حسين و اوايل روزگار نادر شاه افشار مي زيسته است . او ساكن كال بود و در جوار بارگاه جدّ گراميش ، سيّد كامل پير مدفون مي باشد ، هر چند سال تولّد او دقيقاً معلوم نيست ولي با توجّة به دو بيتي زير زمان حيات وي معلوم مي شود .

ص: 37

خوش است آب و هواي بنگر بيخ كباب پازنانم بر سر سيخ

شكارافكن_د م__ح__ي__ا با رفي___قان به ست اربعين و الف تاريخ

از اين شعر بر مي آيد كه محيا علاوه بر عرفان و علم و شعر اهل بزم بوده و به سال 1046 قمري در قيد حيات بوده و براي شكار با رفيقانش به كوه رفته بوده است. ديوان شعر محيا توسّط آقايان احمد حبيبي و محمّد نور بخشايش از فرهيختگان استان هرمزگان گردآوري شده و به چاپ رسيده است . اين عزيزان در مقدّمه ­اي كه بركتاب خود نگاشته اند. محيا را بستكي معرّفي مي كنند، آنچه از تاريخ و جغرافياي منطقه در كتب تاريخي ثبت شده نشانگر اين است كه روستاي كال يا كل جزء استان فارس و از توابع اشكنان بوده است.تاريخ نويسان از جمله احمد اقتداري در كتاب لارستان كهن و حسيني فسايي در فارسنامه ناصري ، روستاي كال را جزء ناحيه اشكنان مي دانند و در كتاب لغت نامه دهخدا نيز بر اين مسئله تأكيد شده است . تنها در كتاب تاريخ جهانگيريّه نوشته بني عبّاسيان بستكي است كه به استناد فرمان كريم خان زند در سال 1183 ه. ق به محمّد خان بستكي كال راجزء حوزه فرمانروايي وي برشمرده است و اين عزيزان با عنايت به اين فرمان، كال را جزء بستك و محيا را بستكي معرّفي كرده اند. آنچه از كتب تاريخي اخير و قديم برمي آيد ، منطقه اشكنان معروف به بيخه فال خود داراي حوزه حكومتي مستقلّي در گذشته بوده و يكي از محلات سبعه لارستان قديم محسوب مي شده است. شايد دليل ديگري كه اين عزيزان براي نسبت بستكي به محيا داشته باشند ، حضور محيا در منطقه فرامرزان براي كسب علم و بهره مندي از محضرعلماي آن ديار بوده باشد . به هر حال نوادگان محيا هم اكنون در منطقة اشكنان و در روستاي كال و شهر اَهِل ساكن هستند و مردمان جنوب با دوبيتي هاي او مأنوس بوده واشعارش زمزمه لالايي مادران بوده و شَروه خوانان با احساس و اندوه هميشه اشعار او را در قالب شروه ( شلوا) مي خواندند و مي خوانند .

ص: 38

از بررسي زندگي محيا چنان برمي آيد كه حدود 12 سال به سير و سياحت پرداخت و علاوه بر شهرها و روستاها و بنادر خليج فارس و درياي عمّان به شهرهاي شيراز و كرمان و مكران و بلوچستان مسافرت نموده و با لِنج بادباني از طريق بنادر جنوبي به هند و بغداد و بصره مسافرت نموده است . او به زيارت خانه خدا و بيت المقدّس مشرّف شد و سپس به زادگاهش بازگشت و باني چند بناي خير از جمله مسجد و آب انبار و كاروانسرا گرديد . او در زمان حياتش به تجديد بناي مرقد جدّش سيّد كامل پرداخت و مسجد و وضوخانه را تجديد بنا نمود .

بررسي اشعار محيا

دوبيتي هاي محيا در زمينه هاي مختلف مذهبي ، عرفاني ، اخلاقي،باتركيب معمّا و چيستان سروده شده است .با ملاحظه ديوان محيا مي توان پي برد كه دعا نقش خاصّي در سروده هايش دارد . از جمله :

به اللّهي كه نامش بي شمار است به مولايي كه تيغش ذوالفقار است

سر از بال___ين ع___شقت بر ندارم كه تا دي__ن محمّ___د برق__رار است

وي پيامبر گرامي اسلام را محبوب خود و علي(ع) را معشوق خود مي داند و خود را از نسل علي(ع) معرّفي مي كند .

سلام من به سلطان سلاطي__ن كه وِردش قل هو الله است و ياسين

تم__ام آيه ها آمد به شأنش ك_ه نور عال_م اس_ت و س_رور دي_ن

×××××

منم مح___ي___ا كه از نس___ل عليّ__م غ__لام خ___اص قت__ّال وليّ__م

ز حشر و نشر محيا گشته ف______ارغ كه ش__ي__خ آست____ان كامل_يّم

همچنين به سبب روحيّه عرفاني كه داشته ، اشعاري در مذمّت دنيا و بي اعتباري آن سروده است.

ص: 39

شب ابر است و شام گرگ و ميش است نه همدم ، همدم است، نه خويش خويش است

مزن خي____مه تو اي محي___ا در اين___جا بكن خي__مه كه من__زل_گ__اه پي__ش اس___ت

نمونه هايي ديگر از دو بيتي هاي محيا :

ندانم قاصد مولي كي آيد به گوشم بانگ الا الله كي آيد

جوانان مي روند نوبه به نوبه ندانم نوبت محيا كي آيد

××××

محمّد خيمه بر ناف زمين زد علي شير خدا شمشير دين زد

براي قوّت دين محمّد براق از جنّت آورد و به زين زد

××××

خداوندا كه از پيري شدم سير غم پيري مرا كرده زمين گير

محل و منزل محيا كجا هست به زير بارگاه كامل پير

××××

به تابستان ، بهار لاله آمد به سن بيست غم صد ساله آمد

براي خاطر دلدار محيا شكر بي كشتي از بنگاله آمد

××××

الا محيا كه سنّت بود عشرين ثلاثين آمد و غافل تو منشين

عجب روز خطرناك اربعين است كه بايد رفتن محيا به خمسين

××××

شب ابر است و مه در زير آب است دو زلفون و دلم در پيچ و تاب است

كه محيا بيش از اين شَلوا(شَروه) نگويد جوانان پا شويد كه وقت خواب است

نمونه هايي از اشعار معمّايي و چيستاني محيا :

شبم ­شام است و شامم وقت كام است سخن گفتن به نادانان ح__رام اس___ت

چه مرغي است آنكه دارد شصت پهلو به خوردن بي حلال و بي حرام است (1)

********

خداوندا به ه_ف__ده دادي خُ___وي__م(2) ش_ش و پن_ج(3) دگر در جستجوي__م

تن محيا چو درويش___ان ص____اب___ر به دور ك__عب__ه الله دوس_ت گوي___م

ص: 40

******

خداون__دا رف___ي_ق دوري ام رف____ت سپاه و لشكر و جم__هوري ام رف__ت

دو همدم داشت محيا در شب و روز كه حالا با سه شد مغ_روري ام رف_ت(3)

******

قسم بر چار عين و چار و يك ميم قسم بر حلقة سه حاء و يك جيم(4)

كه محيا سر زپيمان__ت ن_پيچ__د زكريا وار اگر س_ازي به دو ن__يم

آثار قبر محيا غريبانه در حال نابودي است . گذر زمان تنها سنگ قبري شكسته از او براي ما به يادگار گذاشته است . اي كاش فرهنگ دوستان و سازمان ميراث فرهنگي براي احياي نام اين شاعر گرانمايه اقدامي بايسته مي كردند و بناي يادبودي بر مزارش مي ساختند . با عنايت به سابقة 700 ساله بناي بقعه سيد كامل و سابقه400 ساله مسجد سيد محيا لازم است از سوي ميراث فرهنگي اقدامي عاجل براي حفظ اين ابنيه و احياي آن انجام بگيرد .

1. اشاره به رمضان

2. اشاره به نماز هاي واجب

3. اشاره به نماز شب

4. اشاره به پيري

5. اشاره به چهارده معصوم

گردآورنده : محمّد دوست بين

منابع : 1. محيا شاعري از جنوب ، احمد حبيبي

2.ديوان محيا ، محمّد نور بخشايش

3. تاريخ مفصّل لارستان ، دكتر محمّد باقر وثوقي

قسمت سوم

سيّد كامل پير

سيد فخر الدين محمد معروف به سيد كامل پير در سال 628 هجري قمري متولد شد وبه دليل اينكه هنگام تولد موي سرش سفيد بودبه سيد كامل پير معروف گرديد .وي از جمله فرزندان شاه سيف الله قتال است كه در شهر عماد ده (ميده) يا عماد شهر امروز از توابع لارستان مدفون است . شاه سيف الله قتال از نوادگان امام موسي كاظم (ع) است كه به دليل گرايش به تصوّف وعرفان و اختلاف با علماي حلّه ، محلّ سكونتش در عراق ،با خانواده به ايران مهاجرت مي نمايد . او داراي كمالاتي بوده ودر جنوب ايران پيروان زيادي داشته است . شاه سيف الله يكي از فرزندانش بنام سيد فخرالدين محمّد را به جانشيني خود برمي گزيند وبه او مأموريت تبليغ در بلاد مختلف خصوصاً بنادر جنوبي خليج فارس و جزاير قشم و كيش واگذار مي كند . سيد فخرالدّين ، معروف به سيد كامل پير بعد از كسب علوم و طيّ مراحل عرفان و تصوّف و مهاجرت فراوان به اقصي نقاط جنوب ايران در سال717 ه.ق در سنّ 93 سالگي وفات نمود و همانند پدرش وصيّت نمود جسدس بر شتري حمل نموده و هر جايي كه شتر خوابيد همان جا او را دفن كنند. شتر پس از طيّ مسافتي طولاني در روستاي كال (كل) زانو مي زند و جسد مبارك او را در همان جا دفن مي كنند . چون خبر وفات سيد كامل به حاكم جرون (بندر عبّاس) و جزيره قشم و هرمز مي رسد بنا به دستور حاكم جرون عدّه اي از اهالي و مريدان وي براي ساخت گنبد و بارگاه وي روانه كال مي شوند و علاوه بر ساخت بُقعه و بارگاه ، اقدام به ساخت دو حلقه آب انبار و يك مسجد مي نمايند كه آثار مذكور بعد از چند بار بازسازي و تعمير همچنان پابرجاست . اين آثار 8 بار تعمير و مرمّت شده است . لازم به ذكر است كه سادات حسيني و قتّالي ساكن در كال و اَهِل از نوادگان شاه سيف الله قتال مي باشند كه در اين منطقه ساكن شده اند .

ص: 41

براي آشنايي بيشتر مخاطبين عزيز باويژگيهاي بقعه ي سيد فخر الدّين (پيركامل) در روستاي كال ، به نقل از كتاب كتيبه هاي باستاني فارس نوشته ميرزا قاسمي استاد دانشگاه شيراز آن رامعرّفي مي نمايم.

معرّفي بُقعه ي سيد كامل (پير كامل)

روستاي كال از توابع اشكنان در بلوك قديمي لارستان فارس واقع است. بناي بقعه سيد فخر الدين كامل از نيمه ي اول قرن هشتم در اين روستا همچنان باقي است و در كنار مسجدي قرار گرفته است . گوشه ي بقعه ي سيد فخر الدين ، گورستاني از همان عهد با چند سنگ قبر شكسته ديده مي شود . از بناي قديمي بقعه و و يژگي هاي آن آگاهي چنداني در دست نيست و بنايي تازه جاي آن را گرفته است . كتيبه اي را كه احتمالاً از عهد قطب الدين تهمتن باقي است بر سر در بنا نشانده اند . همچنين كتيبه ي كوچك ديگري را بر بالاي كتيبه ي اوّل نصب كرده اند .

كتيبه اوّل

مؤقعيّت كتيبه: سر در ورودي

تاريخ كتيبه:721 ق

خطّ كتيبه:ثلث

فن اجرا: حجاري

اندازة كتيبه:90×35 سانتيمتر

نام كاتب: نام كاتب ندارد .

متن كتيبه :« هذه البقعه المقدّسه المشرفه و الروضه المعطره المطهره المنوره للسلطان ولي الملك الله المتعال سيد فخر الدين / كامل ابن شاه سيف الله القتال قدس الله تعالي اسررهم في كل حال و ارتحل من العالم الفنا الي العالم البقا في سنه احدي و عشرين و سبعمائه».

كتيبة دوم

مؤقعيّت كتيبه : سر در ورودي

تاريخ كتيبه : تاريخ ندارد

خط كتيبه:ثلث

فن اجرا: گچ بري

اندازة كتيبه: 20×30 سانتيمتر

ص: 42

نام كاتب: نام كاتب ندارد

متن كتيبه:« ليزايد».

توضيحات: سيد فخر الدين كامل از پيروان فرقه ي قتالي مستقر در شيبكوه از نواحي ساحلي لارستان و از همراهان قطب الدين تهمتن در درگيري هاي دو ملوك هرمز و كيش بوده است . در تذكره تحفه الراغبين آمده است: «سيد فخر الدين كامل ابتدا به جزيره ي قيس رفته و با پادشاه آن ديار ملاقات كرده و با طرح نقشه اي با كمك پيروانش توانست بر پادشاه كيش دست يافته و جزيره را متصرّف شود». پادشاه كيش در اين ايّام از بازماندگان جمال الدين ابراهيم طيبي بود و در سال 721 ه.ق اين فتح صورت يافت. اين تاريخ را بر كتيبه ي سر در بقعه ي سيّد فخر الدين در كال نيز نوشته اند و حاكي از وفات اوست . در حالي كه صاحب تحفه الراغبين ، وفات سيد فخر الدين كامل را سال 727 ه.ق نوشته است(محمد باقر وثوقي، 1374:54).

كتيبه ي بقعه ي سيد فخر الدين كامل در دو سطر با قاب بندي مجزّا و هر سطر بر سه كرسي نامنظّم استوار است . كتيبه را به قلم ثلث نگاشته و در ارتفاع دو متري از كف نصب كرده اند. زمينه ي كتيبه را سفيد و حروف را تيره كرده اند كه اكنون رنگ ها پاك شده است . « ي» در واژه «ولي» در سطر نخست و «احدي» در سطر دوم به شكل كشيده معكوس كوتاه نوشته شده و «في» هاي سطر دوم نيز چنين است .

محمّد باقر وثوقي كتيبه را خوانده امّا دو واژه «الروضه» و «المعطّره» را نياورده و «سبعمائه» را جدا از هم نوشته است(همان).

ص: 43

كتيبه ي ديگر اين بنا ،نيز بر سر در و بالاي كتيبه ي نخست در ارتفاع 5/3 متري است. كتيبه را گچ بري كرده اند و بخشي از رنگ لاجوردي روي حروف آن همچنان مشخّص است . زمينه ي كتيبه را به نقشي طوماري و چند گل و گلبرگ ساده آراسته اند.

گرد آورنده دوست بين

منابع :

-تاريخ مفصل لارستان جلد دوم دكتر وثوقي

-ديوان محيا حبيبي

-كتيبه هاي باستاني فارس ميرزا قاسمي

قسمت چهارم

زندگينامه ي شيخ جعفر انصاري اشكناني-قرن دهم هجري

وي در زمان حكمراني ابراهيم خان پسر نور محمد خان بر لارستان (983-1001)ه.قمري در دوره صفويه از ابرقو به اشكنان آمد و درآنجا توطن گزيد. لازم به ذكر است كه از خاندان انصاري در سده دوم هجري شيخ عطا الله انصاري و عبدالعزيزبن احمد انصاري به جهت تبليغ دين و ارشاد مردم به دعوت حاكم اشكنان توسط ميرعلي بن الحسين بن زين العابدين (ع) كه در آن سالها در لار ساكن بوده است به اشكنان اعزام مي شوند و پس از چند سال سكونت و انجام وظايف ديني و تلاش براي گسترش و تبليغ دين مبين اسلام به لار و سپس به استخر مركز حكومت فارس مي روند و فرزندان ايشان به سرحدات فارس از جمله ابرقو رفته و در آنجا ساكن مي شوند.

شيخ حبيب الله انصاري مؤلّف منتخب التواريخ در وصف حال شيخ جعفر و پسرانش مي نويسد:

«... و در همان اوقات (حكمراني ابراهيم خان) بودي كه چهار طايفه از اشكناني ها كه كُردي و كمچولي و مزارعي و رئيس قوچي باشند. به هم افتاده بودندي و نزاع ملكي با هم داشتندي و در آن زمان قواي طايفه مزارعي بيشتر از سه طايفه ديگر بودي و تعدي و اجحاف زياد درباره رعيت مي نمودند. به حدي كه غالب املاك و زمين اشكنان تغليباً به حيطه ي تصرف خودشان درآورده بودندي. تا چند مدتي نزاع و جدال در بين اين چهار طايفه محكم بودي تا اينكه آقا شيخ محمد انصاري از اولاد آقا شيخ عطاالله انصاري سابق الذكر كه از سلسله انصاريان بودي به جهت جمع آوري اموال موقوفه اجدادشان كه در اشكنان سابقاً رياست و قضاوت داشتند كه به تفصيل ذكر يكي از آنها شد در اشكنان تشريف بردي و بين اين چهار طايفه را اصلاح دادي و دختري از طايفه مزارعي به طايفه رئيس قوچي دادي و دختري از طايفه رئيس به مزارعي و همچنين كمچولي.

ص: 44

چون اين دو طايفه طرح مواصلت با هم انداختندي ديگر نزاع از بين اين چهار طايفه برداشته شدي. دست اتحاد به هم داده ، فراغت حاصل كردندي از بين اين طايفه رئيس و مزارعين با هم شورا كردي . آقا شيخ جعفر انصاري را نگاه داشتندي و مانع از رفتنش شدندي و دختري از طايفه رئيس به عقد ازدواج شيخ درآوردندي. پس شيخ در اشكنان توطن گرفتي و پدر شيخ كه آقا شيخ محمد انصار بودي در شهر ابرقو متوطن بودي . حاصل چند پسر از بطن دختر رئيس به هم رسيدي كه مِن جمله آنها يكي به منصب قضاوت رسيدي...».

مرحوم انصاري ،حكايت زندگي خاندان انصاري و سپس هجرت تعدادي از آنها به اطراف و اكناف را در كتاب تاريخ خود به تفصيل ذكر نموده است كه به سبب طولاني بودن مطالب از ذكر آنها صرف نظر مي كنيم .

لازم به ذكر است كه قبيله ملا كه هم اكنون نيز در اشكنان ساكن هستند از نوادگان اين خاندان مي باشند كه در قسمت هاي بعدي زندگينامه بعضي از بزرگانشان به اطلاع خوانندگان عزيز خواهيم رسانيد.

منابع:

1-تاريخ مفصل لارستان-دكتر محمد باقر وثوقي

2-منتخب التواريخ لارستان –شيخ حبيب انصاري

ضرب المثل هاي مشهور در گويش اشكناني

امثال و حكم گويش اشكناني

ضرب المثل ها يكي از عناصر مهم فرهنگي در هر زباني هستند كه علاوه بر معرفي و شناسايي فرهنگ و اخلاق صاحبان آن موجب حلاوت و شيريني گفتار در ميان مردم مي شود. گاهي يك ضرب المثل كوتاه حكمتي بلند و پند و اندرزي ارزشمند را با خود منتقل مي كند. تأثير ضرب المثل ها در مخاطب به عنوان يك دليل آزموده در نزد عوام و خواص غير قابل انكار بوده و معمولاً مردم در مكالمات روزمره براي رساتر شدن منظور خود از آنها استفاده مي كنند. ضرب المثل ها از يك طرف با تاريخ قومي و نژادي و از سوي ديگر با خصوصيات فرهنگي ومحيطي آن ارتباط دارد. نسل امروز به دليل تغييرات عمده در نوع زندگي و تأثير از ساير فرهنگ ها و خصوصاً تغيير فرهنگ ارتباطات به دليل كم شدن گفت و شنودها از اصطلاحات و نكات ظريف زبان محلي خود فاصله گرفته و اغلب جوانان در گنجينه اطلاعات خود تعداد اندكي از اين عبارت هاي نغز و گرانبها را ذخيره نموده اند و اين فاصله ها موجب شده است كه روز به روز جدايي ما از فرهنگ بومي بيشتر شود و هم چنانكه تعداد زيادي از اصطلاحات و واژه هاي زباني كاربرد خود رااز دست داده و منسوخ شده اند، ضرب المثل ها نيز به بوته فراموشي سپرده شود. لذا براي آشنايي بيشتر جوانان و نوجوانان عزيز اين مقوله مهم فرهنگي را آغاز مي نمايم و اميدوارم از نظرات و راهنمايي هاي عزيزان مطلع و فرهنگ دوست در اين زمينه بهره مند شويم.

ص: 45

در شكل گيري ضرب المثلها گاهي حكايت ها و داستانهاي جالبي رخ داده است كه براي كوتاه شدن سخن از آن صرف نظر نموده وتنها به نقل و كاربرد آنها مي پردازيم؛

رَچَنَيِ بَر وَ دَرِن

ناودان رو به بيرون است.

خيرش به فاميل نمي رسد.

Ra chenaye bar va daren.

با دوُل و بَندِ اُن اَ چا مَچو

با دلو و بند او به چاه نرو

آدم قابل اعتمادي نيست.

Ba dool-o bande on a chaa machoo

از اَسب كَتِسِّم از اَصل كه نِكَتِسِّم

از اسب افتاده ام اما از اصل و تبار كه نيفتاده ام

بزرگي و اصالتم را در عين فقر حفظ كرده ام.

Az asb katessem az asl ke nekatessem

اگَه تَش اُشبِتنِش بُوي لَك شَز ناتا

اگر آتيشش بزني بوي سوخته از او نمي آيد

آهي در بساط ندارد

Aga tash osh betnesh booye lak shaz nata

نَخازُم و نَخازُم لُكمَي گُتُش بِنازُم

نخواهم و نخواهم لقمه ي بزرگش بنازم

از كسي كه مي گويد نمي خواهم و اصرار مي كند بايد ترسيد

Nakh zom – o nakha zom lokmay gotosh benazom

قسمت دوم

در اين قسمت تعدادي ديگر از ضرب المثل هاي محلي را تقديم فرهنگ دوستان مي نمائيم:

1-كَو هَز خُت ني كَوذُو هَز خُتِن : كاه از خودت نيست كاهدان از خودت است.

به كسي كه در خوردن زياده روي مي كند و به دل درد مبتلا مي شود.

Kau haz xot ni kawzoo haz xoten.

2-يَه تَشي شَ زِر بَلِن : يك آتشي به زير خاكستر دارد.

درباره افرادي است كه دنبال شر و فتنه هستند.

ص: 46

Yah tashi sha zer balen.

3-با حلوا حلوا گُتَ كَپُت شِري نابوُ : با حلوا حلوا گفتن دهنت شيرين نمي شود.

درباره كسي است كه اهل عمل نيست و فقط تعريف مي كند.

Ba halva halva gota kapot sheri naboo.

4-مُشكَ تِ كُتُش ناچو جارو شَ دُم اَبِنِن : موش به داخل سوراخش نمي رود جارو به دمش مي بندند.

درباره آدم ناتواني كه براي بزرگ جلوه دادن خود از بزرگان تقليد مي كند ( كار كوچكي نمي تواند انجام دهد تمناي كار بزرگ دارد)

Moshka te kotosh nachoo jaru sha dom abenen.

5-سگِ هَما هاربِزِ شُماش نَوُردِن : سگ ما الك شما را نياورده.

درباره كسي كه سرزده و بدون دعوت به خانه كسي مي رود.

Sage hama harbeze shomash navorden.

6-دير هَز اُشتُر هوخَت تا راحَت هُوخَتِش : دور از شتر بخواب آسوده بخواب.

از كسي كه دنبال شر مي گردد دوري كن تا راحت زندگي كني.

Dir haz hoshtor hooxat ta rahat hooxatesh.

7-خرِ هيسي هَگه سَد بار هُچوَ مَكَّه دِگَم خرِ اوَّلي هِن : خر عيسي اگر صدبار به مكه برود باز هم خر اولي است.

( خر عيسي گرش به مكه برند چون بيايد هنوز خر باشد)

درباره كسي كه كم استعداد است و اگر صد بار هم كاري را تكرار كند باز هم تغيير نمي كند.

Khare hisa haga sad bar hochoova makkah degam khare avvali hen.

8-مالُت بپا همسايَتَ دُز مكن: اموالت را بپا همسايه ات را دزد نكن .

(مواظب اموالت باش تهمت دزدي به همسايه ات نزن)

Malot bepa hamsayata doz makon.

9-گُروَ هَ پُشت ناخَتِ : گربه به پشت نمي خوابد.

ص: 47

درباره افراد لجوج و يك دنده است.

Gorva ha posht naxate.

10-دريا تا كاوِ زاني شِن : دريا تا زانويش بيشتر نيست.

درباره افراد با همت و بخشنده كه براي دنيا ارزشي قائل نيستند.

Darya ta kave zani shen.

11-تَوَ هَز پاتيل هَگو ليت سيا : تابه به ديگ مي گويد رويت سياه.

درباره آدم خلاف كاري كه ديگران را متهم مي كند.

Tava haz patyl hagoo leet siya.

12-كُي هُندِن كه دِهِيَ دَر بُكُن : كوه نشين آمده كه ده نشين را از خانه بيرون كند.

( غريبه آمده كه صاحبخانه را آواره كند)

درباره كسي كه صاحب چيزي نيست ولي ادعاي مالكيت دارد.

Koy honden ke deheya dar bokon.

13-هَ سِرِ تَرَك هُزاي :

درباره كسي كه دنبال بهانه مي گردد و مترصد فرصتي است تا هدف و منظورش را به انجام برساند.

Ha sere tarak hozay.

14-با دوُل و بَندِ اُنَ چا مَچوُ: با دلو و طناب او به چاه نرو.

درباره افراد كم مايه و بي اعتبار به كار مي رود.

Ba dool o bande on ha cha machoo.

قسمت سوم

در ادامه ي نقل ضرب المثل هاي رايج محلي در اين قسمت تعداد ديگري از ضرب المثل ها را بيان مي كنيم .

20) بَزِ خُت هَ جايي بِشنُف كِ بَزِ مَردم هَشنُفِش : بد خودت جايي بشنو كه بد مردم مي شنوي

Baz e xot ha jaei boshnof ke baz e mardom hashnofesh

معادل آن در فارسي : هر كه عيب دگران پيش تو آورد و شمرد بي گمان عيب تو پيش دگران خواهد بُرد

21) مَرِ زِرِ كَو مار زير كاه

ص: 48

Mare zere kaw

كنايه از افراد مكّار و حيله گر كه با استفاده از غفلت ديگران به آن ها ضربه مي زنند .

22) سِرِ پيري و هنگومه گيري : دم پيري و معركه گيري

Sere piry o hanghoma giri

براي افرادي كه كاري را بي موقع انجام مي دهند ، مثلاً دم پيري اقدام به ازدواج با زن جواني بكنند

23) چَشِ بازال شَ دَر هَوُردِن : چشم بازار را در آوردن

Chashe bazal sh dar havorden

كنايه از انجام بدترين انتخاب به هنگام خريد در بازار

24) چارَي خَر ناكُن هَ كُرَه خَر هَزِند : دستش به الاغ نمي رسد ، كُرّه الاغ را مي زند .

Charay xar nakon ha kora xar hazend

درباره كسي كه توان برخورد با گناهكار قدرتمند ندارد و به اطرافيان ناتوانش صدمه مي رساند .

25) خَر شَ خرمَنِ كِ كِردِن : خر به خرمن چه كسي كرده؟

Xar sha xarman e ke kerden

دربارة افرادي كه سر به سر ديگران مي گذارند و موجب آزار و اذيّت آن ها مي شوند .

26) خَرِ پيرُ و هَوسارِ رنگ رنگي : خر پير و افسار رنگ رنگي

Xar e pir o hawsar e rang rangi

براي افرادي كه سنّ و سال زيادي دارند ولي لباس جوانان مي پوشند و اداي جواني درمي آورند.

27) هر چِ سَنگِن مُرِ پَي لَنگِن : هر چه سنگه مال پاي لَنگه.

Har che sangen mor paye langen

هر چه بلا و مصيبت است براي افراد بيچاره است . كساني كه در عين بيچارگي دوباره دچار گرفتاري مي شوند .

ص: 49

28)سنگِ خُت سَوُك مَواكن : سنگ خودت را سبك نكن.

Sange xot savok mavakon

شخصيت خودت را در نظر ديگران كم نكن. وقتي به كار مي رود كه بخواهي از آدم كم مايه اي تقاضايي بكني و احتمال برود كه او اجابت نكند.

29) شا هَبَخشِ، شيخ علي نابَخشِه شاه مي بخشد ، شيخ علي نمي بخشد.

Sha ha baxshe shex ali nabaxshe

ارباب مي بخشد ولي نوكر مانع مي شود .

قسمت چهارم

امثال و حكم در گويش اشكناني- قسمت چهارم

در اين قسمت به عبارت هاي كنايي به عنوان يكي از سرفصل هاي مهم موضوع مي پردازيم تا خوانندگان عزيز متوجه قوت و توانايي گويش محلي در بيان كلمات و عبارت هايي در معاني اصطلاحي با گستردگي فراوان نمايم. لازم به ذكر است كه عبارت هاي ذكر شده قابليت هاي گوناگوني در مفهوم سازي با تغييرات جزئي در ضمير يا تغيير در صيغه فعل و گاهي نوع بيان عبارت ها توسط گوينده بصورت خبري يا استفهامي دارند. براي نمونه در عبارت هاي منتخب اين قسمت كه واژه دل به عنوان دستمايه مفهوم سازي انتخاب شده است، اين قابليت ها به وضوح قابل مشاهده است. مثلاً در عبارت« دِلُم زُور اَبوُ » و « زوُر مَ دِل اَكُن » با جايجايي مختصري در كلمات شاهد ايجاد دو مفهوم متفاوت هستيم يا درعبارت « دِلُم شَي » نوع بيان جمله موجب تغيير در معنا و مفهوم مي شود. ضمناً براي استفاده آسان تر، ترجمه يا معادل فارسي عبارت ها و برگردان انگليسي براي دسترسي بهتر به آواشناسي كلمات ذكر شده است. اميد است مورد عنايت مخاطبين عزيز واقع شود.

ص: 50

1- دِلُم كَت (دلم افتاد) Delomkat

كنايه از ترس ناگهاني

2- دِل مَ تِ دِل ني ( دل تو دلم نيست) Del ma te del ni

كنايه از اضطراب و دلشوره و گاهي دلواپسي

3- دِلُم ديز شَ وُردِن ( دلم دود آورده) Delomdizshavorden

كنايه از سرگيجه

4- دِلُش اُش بُردِن ( دلش را برده است) Deloshoshborden

كنايه از خاطر خواهي

5- دِلُم سِياش كِردِن ( دلم را سياه كرده) Delomsiashkerden

كنايه از اظهار تنفر به دليل اصرار كسي براي انجام كاري

6- دِل اَ دِل را شِن(دل به دل راه دارد) Del-a-del rashen

كنايه از همدلي

7- دِلُم شَي (دلم مي خواهد) Delom shay

كنايه از آرزو و همچنين عدم دخالت مرادف با «به تو ربطي ندارد در فارسي»

8- دِلُم اُش ناي (دلم نمي خواهد) Delomošhnááy

كنايه از علاقه نداشتن به كسي يا چيزي و همچنين نخواستن چيزي

9- دِلُش خَشِن كِ..... (دلش خوش است كه ....) Delošhxashenke ….

كنايه از عدم موفقيت و نرسيدن به هدف( نوعي متلك)

10- دِلُم پُسكُش كِ ( دلم باد كرد) Delomposkošhke

كنايه از ناراحتي زياد

11- دِلُم كَپَه بي ( دلم دو نيمه شد) Delomkapa bi

كنايه از لبريز شدن صبر و حوصله

12- آردوُ وَ دِل وامُنِش ( آرزو به دلت بماند) ĀArduva del vamonešh

كنايه از نرسيدن به آرزو – نوعي نفرين آرزوي عدم موفقيت براي ديگري

13- دلُ وزوونُش يَكي ني ( دل و زبانش يكي نيست) Del-o- zavunošhyakini

ص: 51

كنايه از عدم صداقت در كار

14- دِلُم ناگِرِ ( دلم نمي گيرد) Delomnagere

كنايه از دلتنگي

15- تَز دِل اَتا ؟ ( دلت مي آيد؟) Taz del – a- ta

كنايه از ترحم و گاهي براي خساست

16- نِصفِ دِلُت خَش ( نصف دلت خوش باشد) Nesf-e delotxašh

كنايه از رسيدن به خواسته بصورت نامتعارف و باعجله(نوعي متلك)

17- تَ دِل وا مُنِ (به دلت بماند) Ta del vamone

كنايه از نرسيدن به آرزو(نوعي نفرين)

قسمت پنجم

ادامه ي عبارتهاي كنايي از واژه ي دل

18- هر چِ تَ دِلِن خُذا تازِ (هر چي به دلت است خدا به تو بدهد)

Harche – ta – delenxozataze

كنايه از آرزوي رسيدن به هدف و خواسته براي كسي(نوعي دعا)

19- مَز دل نابوُ ( خوشم نمي آيد) Maz del nabu

كنايه از بي ميلي و تنفر از چيزي

20- شَز دل ناتا (دلش نمي آيد) Shaz del nata

كنايه از دل نكندن از چيزي به دليل علاقه زياد يا خساست

21- دل تَ ري دير اَني(دلت برايم تنگ شده)

Del ta ray dirani

كنايه از آرامش با آمدن عزيزي از سفر(نوعي دعا به هنگام احوالپرسي كسي كه عزيزي در سفر دارد)

22- دل خَش (دل خوش) Del xash

كنايه از آدم بي خيال

23- دل مَس (دل مست) Del mas

كنايه از آدم بي خيال هرزه

24- دِلُم تَ خون آكِ (دلم را خون كردي)

Delom – ta – xun – aa-ke

كنايه از واردنمودن ناراحتي بيش از اندازه به كسي

ص: 52

25- دلُم اَثَرُش كِردِن (به دلم برات شده)

Delomasaroshkerden

كنايه از الهام غيبي

26- مَ دل شِنِس ( به دلم نشست) Ma – del – shenes

كنايه از پذيرش با ميل و رغبت

27 دلُم تَش شُوا (دلم آتش گرفت) Delomtashshova

كنايه ازدل سوزي و ناراحتي شديد براي كسي

28- دل مَ تِ دل ني(دل دلم نيست) Del – ma- te- del- ni

كنايه از اضطراب و دلشوره ناگهاني همراه با دلواپسي

29- دل تَ دل دوُ نَ Del ta delduna

كنايه از :به آرزويت رسيدي؟

30- دل دَزَه (دل دادن) Del daza

كنايه از عاشق شدن

31- دلُت اَ خُ اُند (دلت به خود آمد) Delot – a- xo ond

كنايه از :به مقصد رسيدي و آرام گرفتي؟

32- دل گُتوُ (دل گنده) Del gotu

كنايه از سنگدلي و اهمال كاري

33- دل اَ دَس اَوُردَه (دل به دست آوردن) Dei – a- das – a-vorda

كنايه از جلب رضايت ديگري

34- دلُم تِرَكِ خِس (دلم تركيد) Delomterakexes

كنايه از ترس شديد و ناگهاني- وحشت

35- دلُش كَزِ دلِ دِلَكو اِن ( دلش به اندازه دل گنجشك است)

Deloshkaze dele delaku en

كنايه از كم ظرفيتي و ترسو بودن

36- دل نازُك Del nazok

كنايه از رقت قلب

37- دل اِشكَس(دل شكسته) Del eshkasa

كنايه از كسي كه به هدفي نرسيده و غصه دار است

38- مَ دَرَي دِلِن Ma deraydelen

كنايه از رنجيدگي خاطر كسي

39- دل مُردَه Del morda

كنايه از بي ميلي به امور دنيوي و نااميدي

40- دلُم اُش كَند (دلم را از جا كند)Delomoshkand

كنايه از ترساندن با خبري ناگهاني

ص: 53

41- دلُم شَ توُ هِن (دلم داخلشه) delomshatu hen

كنايه از علاقه به چيزي

42- دلُم اُش خَردِن ( دلم را خورده است) Delomoshxarden

كنايه از نق زدن

43- پَتَكِ دلُم ني (حوصله ندارم) Patakedelomni

كنايه از بي حوصلگي

44- پَتَكِ دلُم اُش بُ ( حوصله ام را سرآورد) Patakedelomoshbo

كنايه از سررفتن حوصله با پرحرفي

45- دَس شَز دل واسِس ( دست از دلش برداشت) Das shaz del vases

كنايه از ولخرجي و باز كزدن سر كيسه

46- دلُم زور اَبو (دلم ضعف مي كند) Delomzur a bu

كنايه از گرسنگي

47- زور مَ دل اَكُن (زورم مي آيد) Zur ma del akon

كنايه از ناراحتي به دليل انتظار نداشتن از كسي براي انجام دادن يا ندادن كاري

48- دل گَنَ (دل چركين) Del gana

كنايه از بدبيني به اطرافيان

49- دلُش خاليش واكِه( دلش را خالي كرد) Deloshxalishvake

(دلُم مَ خالي واكِه) كنايه از عقده گشايي

50- دل اَ كار نازِ ( دل به كار نمي دهد) Del-a- karnaze

كنايه از بي علاقگي به كار

51- دلُم نِخَش بي (دل به هم خوردگي) Delomnexash bi

كنايه از حالت تهوع – عدم رضايت

قسمت ششم

ادامه ي عبارتهاي كنايي از واژه ي دل

52- دل بَد (بد دل) Del bad

كنايه از شك و ترديد

53- دلُش چِن سَنگِ صَد مَني اِن ( دلش همانند سنگ صدمني استDeloshchen sang-e- sad mani en (

كنايه ازبي خيالي

54- دلُم شَز رَنجِزِن ( دلم از او رنجيده است) Delom shaz rangezen

كنايه از دلخوري و رنجيدگي خاطر از كسي

55- دلُت نِچُو ( دلت نرود) Delot nechu

ص: 54

كنايه ازبرحذر داشتن كسي از توجه زياد به چيزي

56- دل دِلو كِردَ ( دل دل كردن) Del delu kerda

كنايه ازوسواس – ترديد

57- هَرچِ دِلُش شَي دِن اُش گُت ( هر چه دلش خواست گفت) Harche delosh shay den osh got

كنايه از بي پروايي در گفتار

58- دل سُتَ ( دل سوخته) Del sota

كنايه از داغديده

59- دل كَندَ (دل كندن) Del kanda

كنايه از دل بريدن از چيزي يا كسي

60- اَ دُمِ دل مَني ( به دنبال دل نرو) A dome del mani

كنايه از فكر نكردن و بي توجهي به خواسته دل

61- چَشُ و دِل سِيَي ( چشم و دل سياهي) Chash-o- del siay

كنايه از ايجاد تنفر در ديگري با دعا و رمالي

62- چَشُ و دِل دوُسي (چشم و دل دوستي) Chash-o- del dusi

كنايه از ايجاد عشق و علاقه( در مقابل مورد قبل)

63- دلُش ني ( دل ندارد) Delosh ni

كنايه از ترسو بودن

64- دلِ شير شَ تِ دِلِن( دل شير دارد) Dele shir sha te delen

كنايه از جرأت و نترسي(در مقابل مورد قبل)

65- دلُش خالي اِن ( دلش خالي است) Delosh xali en

كنايه از گرسنگي

66- دلُش پُرِن ( دلش پر است) Deloshporen

كنايه از ناراحتي . خطاب به كسي كه آماده است بغضش بتركد و گريه كند

67- دل اَگُو ( دل مي گويد) Del agu

كنايه از وسوسه دل براي انجام كاري

68- دل و جُوني ( دل و جاني) Del-o- juni

كنايه از بسيار صميمي

69- خُذا شَ حالِ دِل وارَسِ ( خا به حال دلش برسد) xozasha hale del varase

ص: 55

كنايه از همدردي

70- دلُش تاكَت ناتارِ (دلس طاقت نمي آورد) Deloshtakatnatare

كنايه از كم صبري

71- دلُش پاكِن ( دلش پاك است) Deloshpaken

كنايه از نداشتن كينه كسي در دل يا چشم بد به ناموس مردم نداشتن و همچنين عدم سختگيري در خوردن خوراكيها

72- دلم هُشك آوِي( دلم خشك شد) Delomhoshkavi

كنايه از درد ناگهاني

73- دلُم لَه بِي ( دلم له شد) Delomlah bi

كنايه از ناراحتي مكرر و بيش از اندازه

74- بَدِل كنايه از ترسوبودن Badel

75- مَ دِل وايِشت ( به دلش گذاشتم) Ma del vayesht

كنايه از اقدام عملي براي جلوگيري رسيدن كسي به هدف يا خواسته اي

76- تَ دِل اَ وَارِم( به دلت مي گذارم) Ta del-a- varem

كنايه از ممانعت از رسيدن به خواسته اي(خطاب به كسي) در آينده

77- دل اَ زِند( دل مي زند) Del-a- zend

كنايه از نرسيدن به تصميم گيري يا عدم اطمينان

78- خُذا تَز دل بُشنُفِ ( خدا از دلت بشنود) Xozataz del boshnofe

كنايه از برآورده شدن آرزويي كه براي كسي مي شود(جمله دعايي)

79- دَستُ و دلُش نِي( دست و دل ندارد) Dast-o- del-osh-ni

كنايه از نداشتن روحيه براي انجام كاري

80- دل نَها بُذَه كنايه از نااميدشدن و قانع شدن Del nahaboza

81- دل خَردَه( دل خوردن) Del xarza

كنايه از نق زدن

82- دَس اَ دل نَزَه( دست به دل نهادن) Das –a – del naza

كنايه از تازه نكردن داغ كسي – تمام نمودن كاري با خوبي

83- دلُش چَن كَفِ دَستِن ( دلش همانند كف دست است) Delosh chen kafe dasten

كنايه از پاكي دل

ص: 56

84- دَسّ و دلُت يَكي ني ( دست و دلت يكي نيست) Das o delotyakini

كنايه از عدم رضايت از انجام كاري

85- چَش و دل سير (چشم ودل سير) Chash o del sir

كنايه از بخيل نبودن و چشم داشت از مال و دارايي مردم نداشتن

86- دس و دل وازِن ( دست و دل باز است) Das o del vazen

87- دلُش شَ خالي واكِ (دلش را خالي كرد) Delosh sha xali vake

كنايه از هرچه دلش خواست بارش كرد

قسمت هفتم

در اين قسمت و در ادامه قسمت پنجم و ششم كه عبارتهاي كنايي از كلمه دل نقل شد، عبارتهاي كنايي از كلمه دست را نقل مي نمائيم:

1-چَشَ دَس (چشم به دست) Chash a das

كنايه از كم همتي و وابستگي به ديگران خصوصاً در مسائل مادي

2-دَسَّ دل واسِسَّ ( دست از دل كشيدن) Das a del vasesa

كنايه از ولخرجي كردن

3- دَس درازي كِردَ(دست درازي كردن) Das derazykerda

كنايه از چشم به اموال ديگران داشتن

4- دَسَّ بَل اَوُردَ (دست به خاك زدن) Das a balavorda

كنايه از نوعي نفرين براي نابودي و آسيب زدن به ديگران

5- دَس دَس كِردَ (دست دست كردن) Das daskerda

كنايه از معطلي در انجام كاري به قصد انجام نگرفتن آن

6- دَسِ راسي هِن (دست راستي است) Das e rasi hen

كنايه از كارآمدي كسي در كنار ديگري

7- دَس خَهرَ ( دست كج) Das xahra

كنايه از بي اعتمادي و دست كجي نسبت به اموال ديگران

8- دَسَ دل نَزَ(دست به دل نهادن) Das a del naza

كنايه از بيادآوردن خاطره رنج و سختي كسي

ص: 57

9- دَس گِرِتَ ( دست گير Das gereta

كنايه از دستگيري و كمك به ديگران

10- دَس لِ دَس نَزَ(دست روي دست گذاشتن) Das a le das naza

كنايه از انجام ندادن هيچ اقدامي در رابطه با كار مورد نظر

11- دَس واسِسَ (دست برداشتن) Das vasesa

كنايه از تصميم به كناره گيري از انجام كار و دخالت در آن كار

12- هَ دَسِ خُذا (به دست خدا) Ha das e xoza

كنايه از نوعي دعا هنگام ترك يكديگر يا ذكر خيري از كسي كه غائب است

13- دَس علي تَ هَمرا (دست علي همراهت) Das Ali ta hamra

كنايه از نوعي دعا به هنگام ترك يكديگر

قسمت هشتم

درقسمت قبل عبارت هاي كنايي از واژه دست را آغاز نموديم. در اين قسمت ادامه عبارتهاي كنايي با استفاده از كلمه دست را پي مي گيريم.

14-دسسُت درد نِكُن (دستت درد نكند) Dassotdardnekon

كنايه از تشكر در تعارفات مرسوم

15- دسسُت بِشكِخِ (دستت بشكند) Dassot beshkexe

كنايه از نوعي نفرين براي انجام كار بيجا

16- دسست اَ ضريح ..... بِرَسِ (دستت به ضريح برسد) Dasot a zarih….berase

كنايه از نوعي دعا براي توفيق زيارت

17- دَس كوتا كِردَ (دست كوتاه كردن) Das kutakerda

كنايه از اقدام براي عدم دخالت در كاري

18- دَس از پا درازتر (دست از پا درازتر) Das az pa deraztar

كنايه از عدم توفيق در انجام كار

19- دَسَ چَش گِرِتَ (دست به چشم گرفتن) Das a xashgereta

كنايه از اظهار ندامت و پشيماني

20- دَسَ كِسَ كِردَ ( دست به جيب بردن) Das a kesakerda

كنايه از خرج كردن و كمك مالي كردن

ص: 58

21- دَس دَزَ (دست دادن) Das daza

كنايه از قول دادن و تعهد انجام كار

22- دَسَ خُ گِرِتَ (دست نگهداشتن) Das a xo gereta

كنايه از تأمل و توقف در انجام كار

23- دسسُت بي بلا( دستت بي بلا) Dassot bi bala

كنايه از نوعي دعا براي تشكر از كسي بخاطر انجام كار يا خبري

24- دَس و دلُش ني (دست و دل ندارد) Das o deloshni

كنايه از بي ميلي و بي رغبتي نسبت به زندگي يا كاري

25- دَسِ خالي (دست خالي) Dasse xali

كنايه از بي چيزي و كم مايگي و نداري

قسمت نهم

در ادامه نقل عبارتهاي كنايي از واژه دست، تعداد ديگري از اين عبارات كنايي رايج را ذكر مي نمائيم:

26- دَسسُ دل وازِن ( دست و دل باز است) Dass o del vazen

كنايه از بلند همتي

27- دَس تنگي ( دست تنگي) Das tangi

كنايه از نداري و فقر

28- دَس پر (دست پر) Das por

كنايه از دارايي

29- دلُش چِن كَفِ دَسسِن ( دلش مانند كف دست است) Deloshchenkafedassen

كنايه از پاكي و بي ريا بودن

30- دس شَ لي نَزِن ( دست رويش گذاشته) Das sha ley nazen

كنايه از نشان كردن

31- دَس شَ لي واسِسِن (دست از رويش برداشته) Das sha ley vasessen

كنايه از انصراف

32- دَسَ تِ كار هَوُردَ ( دست در كار آوردن) Dass a tekarhavorda

كنايه از دخالت به منظور خراب كردن يا به هم رساندن معامله اي

33- مَگَ دَسسُم تَ نِرَسِ ( مگه دستم بهت نرسد) Magadassom ta nerase

كنايه از نوعي تهديد براي رفع مزاحمت كسي

ص: 59

34- دَسسُش وازِن ( دستش باز است) Dassoshvazen

كنايه از اختيار در انجام كاري و گاهي دارايي و بخشندگي

35- دِل هَ دَس هَوُردَ ( دل به دست آوردن) Del ha das havorda

كنايه از جلب رضايت قلبي كسي

36- دَسس َ زِرِ بار زَتَ ( دست به زير بار زدن) Das ha zere bar zata

كنايه از كمك و همكاري به كسي كه توانايي ندارد

37- دس و دِلُت يَكي ني (دست و دلت يكي نيست) Das o delotyakini

كنايه از رودربايستي در انجام كاري. زماني به كار مي رود كه كسي با ريا اظهار توافق مي كند ولي در عمل همراهي نمي كند.

38- هَ دسسِ مَ ني (به دست من نيست) Ha dass e ma ni

كنايه از عدم دخالت در امري يا مربوط نبودن كاري به كسي

39- بُرُ هَ دَسسِ خُذا ( برو دست خدا) Boro ha dass e xoza

كنايه از نوعي دعا به هنگام خداحافظي

40- بُرُ هَ دَسسِ هَخَلِ گُتو( برو به دست تندباد«طوفان بزرگ») Boro ha dass e haxal e gotoo

كنايه از نوعي كنايه و تمسخر هنگام خداحافظي

41- دَسسَ بَرا زَتَ ( دست بالا زدن) Dass a baraxata

كنايه از اقدام براي انجام كاري براي ديگري- گاهي تشويق براي انجام كاري براي ديگري

42- دَسسُت نارَسِ پات شَ دُم بُكُن ( دستت نمي رسد پايت را به دنبالش بفرست)

Dassotnarase pat shadombokon

كنايه از دخالت بيجا و گاهي تهديد به عدم دخالت در امري

43- دَس بَسسَ (دست بستن) Das bassa

كنايه از عدم توانايي در انجام كاري به خاطر احترام به ديگري. بيشتر براي تهديد و انتقام به كار مي رود.

ص: 60

44- دَسسُش هَ گيرِن (دستش گير Dassosh ha giren

كنايه از عدم امكان شرايط لازم براي انجام كار ديگري

45- دَسسش هَ تِ كارِن( دستش در اين كار است) Dassosh ha tekaren

كنايه از دخالت مستقيم يا غير مستقيم كسي در كاري يا موضوعي

قسمت دهم

46) دَسَّ براتر دست بالاتر

Das a baratar

كنايه از توقع نابجا

47) مَگَ دَسُم تَ نِرَسِه مگر دستم به تو نرسد

Magadassomta nerase

كنايه از نوعي تهديد

48) دَس پاكي دست پاكي

Das paki

كنايه از قابل اعتماد بودن در مسائل مادّي

49) دَسَّ سِنَ وَيسَزَ دست به سينه ايستاده است

Das a senavisaza

كنايه از آماده به خدمت بودن

50) دَسَّ خُ مَكَش دست به خودت نكش

Das ha xo makash

كنايه از معطّل نكردن و شتاب در انجام كار

51) دَسّي هَ خُ بِكّش دستي به خودت بكش

Dasi ha xo be kash

كنايه از آرايش نمودن و مرتب كردن ظاهر

52)دَسَ هَ لِ دَس نَزَ دست روي دست گذاشتن

Das ha le das naza

كنايه از بي تفاوتي و انجام ندادن كاري

53) دَ هَ خُ كَشِزَ دست به خود كشيدن

Das ha xo kasheza

كنايه از تنبلي و تلف كردن وقت

54) دسي دسي خُ شَ لا وانه دستي دستي خودش را نابود كرد

Dassidassi xo sha la vana

كنايه از نابودي و بدبختي كسي به خاطر كم دقتي و كم توجهي خودش

55) دَس و پا جمع كِردّ دست و پا جمع كردن

Das o pa jam kerda

كنايه از آماده شدن

56) دَس تَكون دَزَ دست تكان دادن

Das takoondaza

ص: 61

كنايه از اقدام براي شروع و انجام كاري

57) هَ دَس و لِيّ در كرد

Ha das o liadarkerda

كنايه از هنجارشكني و اقدام فراتر از معمول

58) دَس كارَ كن چَش َ تِرسِ دست كار مي كند و چشم مي ترسد

Das kar ha konchs ha terse

كنايه از حساس نبودن موضوع و رعايت احتياط مضاعف

59) دَس نِخَردّ دست نخورده

Das ne xarda

كنايه از استفاده نشدن چيزي يا دست اول بودن

قسمت يازدهم

ضرب المثلهاو عبارات كنايي در گويش اشكناني قسمت يازدهم

در ادامه ي نقل عبارات كنايي از واژه دَس(دست)، تعدادي ديگر از عبارات رايج را ذكر مي نماييم:

60-دَس زَتَ دست زدن das zata

كنايه از دست زدن براي تشويق كسي يا اظهار خوشحالي كردن

61-دَسِّ زَتَ شِن دست بزن دارد dasse zata shen

كنايه از كسي كه در مشاجرات دست بزن داشته باشد.

62-دَسَّ پَس زَتَ دست پس دادن pas zata das a

كنايه از قبول نكردن صلح و آشتي

63-دَس جَلدي شتاب دست das jaldi

كنايه از تيز و تند بودن

64-دَس نَشتي كند دست das nashti

كنايه ازخون سردي و كم تحركي

65-چي هَ دَسِّ كسيِ دَزَ چيزي به دست كسي سپردن xi ha das kesi daza

كنايه اعتماد و اطمينان به ديگري

66-دَسَّ تِ كُل دَزَ دست در گود فرو بردن dassa te kol daza

كنايه از گرفتار كردن كسي و گاهي براي زن دادن به پسران گفته مي شود.

67-دَسَّ زِرِ دُزو بُزَ دست زير دندان بودن dassa zere dozo boza

كنايه از كارش نزد كسي گير باشد.

68-دَس مَريزا دست مريزاد das mari za

ص: 62

كنايه از تشكر و تقدير از به خاطر انجام دادن كاري خوب

69-دَس پِلَكو كِردَ دست كاري كردن das pelako kerda

كنايه از دست كاري بيجاي چيزي

70-دَس هَ دَس واوُزَ دست به دست شدن das ha das vavoza

كنايه از دست چندم شدن چيزي

71-دَسِّ تَهنا دست تنها شدن dasse tahna

كنايه از بي كسي و بي ياوري بودن.

72-هَ دُمِ دَس نِيندَ به دنبال دست نيامدن ha dom das neyonda

كنايه از همكاري نكردن و رام نشدن

73-هَ دَس خُ هَ در كِردَ از دست خود به دركردن ha das xo ha dar kerda

كنايه از انجام ندادن كاري و به ديگري واگذار كردن و پاس كاري كردن

74-دَس هَز سِرَ واسِسَّ دست از سركسي برداشتن das haz sera vasessa

كنايه از رها كردن و عدم دخالت

75-دَس و پا گم كِردَ دست و پا گم كردن das o pa qom kerda

76-دَس چَش كِردَ دست به چشم كسي كردن das ha chash kerda

كنايه از ثابت كردن ادعايي كه ثابت نشده

77-دَس كوتا كِردَ دست كوتاه كردن das kota kerda

كنايه از مانع شدن از دخالت ديگري در كاري

78-دَسَّ كَپ كِردَ دست به دهان كردن dassa kap kerd

كنايه از رسيدن به كسي و توجه بيش از اندازه براي جلب توجه يا چاق نمودن كسي

قسمت دوازدهم

در اين قسمت و در ادامه ذكر ضرب المثل ها و عبارات كنايي در گويش اشكناني به تعدادي از عبارات كنايي از واژه پا مي پردازيم.

1) پا و پا مَكن پا به پا نكن

Pa va pa makon

كنايه از معطّل نكردن شبيه به دست دست كردن

ص: 63

2) دَسّ و پات جمع بكن دست و پايت را جمع كن

Das o pat jam bokon

كنايه از آماده شدن براي سفر يا انجام كاري

3) پات هز گِلِمُت درازتر مكن

پايت را از گليمت درازتر نكن

Pat haz gelemot deraztar makon

كنايه از به اندازه ي توانت خرج كن، از حد خودت تجاوز كردن ، دخل و خرج بايد با هم بخواند.

4) پاشُوُك كِردَ پاسبك كردن

Pa sovok kerdan

كنايه از وضع حمل

5) پاهَنداز پاانداز

Pa handaz

كنايه از هديه اي كه به عروس هنگام ورود به منزل داماد داده مي شود.

6) پاشَ تِ كار هَوُردِن پا در كار آورده است

Pasha te kar havorden

كنايه از دخالت در كار يا موضوعي به قصد تغيير نظر انجام دهنده كار به نفع خود يا ديگري وگاهي خراب كردن كاري

7) پاش لِ حرفش نَ پا رو حرفش گذاشت

Pa sha le harfosh na

كنايه از پشيماني و انصراف از انجام قول و وعده

8) پا جلو نَزَ پا پيش گذاشتن

Pa jolow naza

كنايه از اقدام كردن براي انجام كاري و گاهي پيشقدم شدن

9) پا واسي پابرداشتن

Pa vasi

كنايه از عجله كردن براي سريعتررفتن

10) پاشَ گيرِن پايش گير است

Pa sha giren

كنايه از اينكه راه گريز و فراري ندارد( در رابطه با كسي كه در كاري دخالت كرده است).

11) دسّت نارَسِ پات شَ دُم بكن

دستت نمي رسد پايت را به آن اضافه كن

Dasot narase pat sha dom bokon

كنايه از اظهار عدم توانايي كسي براي دخالت در كاري

ص: 64

12) پا پَس نَزَ پا به پيش گذاشتن

Pa pas naza

كنايه از انصراف از انجام كاري

13) پا پيش نَزَ پا به پيش گذاشتن

Pa pesh naza

كنايه از اقدام و پيش قدمي در انجام كاري

14) پا لِ دل نَزَ پا روي دل گذاشت

Pa le del naza

كنايه از گذشتن از خواسته دروني

15) پاتَ لِ دُم نَ پا روي دُمُش گذاشتي

Pa ta le dom na

كنايه از رسيدن يا نزديك شدن به منظور و مقصود كسي

16) پا پَو پا پَو پاورچين پاورچين

Pa paow papaow

كنايه از آهسته آمدن يا كاري را انجام دادن

17) هَر چِ سَنگِن مُر پي لَنگِن

هر چه سنگ است مال پاي لنگ است

Har che sangen mor pay langen

كنايه از هر چه مصيبت و گرفتاري است مال افراد ناتوان است

18) پاش هَ لَوِ گورِن پايش لب گور است

Pash ha lave goren

كنايه از زمان مرگش نزديك است.

قسمت سيزدهم

در اين قسمت تعدادي از ضرب المثل ها و كنايات رايج از واژه ي ( سَر ) را ذكر مي نماييم , لازم به ذكر است كه اين واژه در گويش اشكناني با كسره سين و فتحه را تلفظ مي شود ( سِرَ ) و كلّه مترادف شايع آن است.

سِرَتَ كار خُت بُو سَرت به كار خودت باشد.

Sera ta karxot bow

كنايه از عدم دخالت در كار ديگران و دقت نظر در كار خويش

سِرَشَ تِ هَوا هِن سَر به هوا هست

ص: 65

Serashha te hava hen

كنايه از كم دقتي و گاهي غرور بي جا

سِرَم هُت واسِ سرم را برداشتي

Seram hot vase

كنايه از پرحرفي و داد و فرياد

دَس مَز سِرَ واسي دست از سرم بردار

Das maz sera vasi

كنايه از اينكه با من كاري نداشته باش و يا مرا به حال خود واگذار و اين كنايه در حال عصبانيت و خشم و براي اعتراض به كار مي رود.

سِرَش سِرَ مَنِ سر به سرش نگذار

Sera sha sera maneh

كنايه از سر به سر كسي نگذاشتن و نگفتن حرفهاي كنايه آميز به كسي

سِرَشَ سِرَ هُنِ سر به سرش بگذار

Sera sha sera honeh

كنايه از گفتن حرفهاي آزاردهنده و كنايه آميز به قصد آزار و اذيت كسي

سِرَ مَرُوش بُكُن تنبيهش كن

Sera marosh bokon

كنايه از تنبيه كسي به قصد انتقام يا زهرچشم

سِرَت ( كلَّت ) كَپَ بُوو سَرَت بتركد

Serat kappa bowoo

كنايه از نوعي پرحرفي است و براي جلوگيري از آن بيان مي شود نوعي نفرين

سِرَم نُواسِي ( مَ تِ كلَّه ناچو ) نمي توانم بپذيرم

Seram novasi

كنايه از عدم پذيرش سخني و مقاومت در برابر منطق طرف مقابل

سِرَش ( كَلَّش ) داخِن سرش داغ است.

Serash daxen

كنايه از رفتار نابجا و بي حساب به دليل عدم درك شرايط ( جوگرفتگي )

سِرَ زير كردِزَ سر به زير انداختن

Sera zirkardeza

كنايه از فروتني و گاهي نجابت و عفاف را مي رساند .

ص: 66

سِرَ بَرا گِرِتَ سر به بالا گرفتن

Sera baragereta

كنايه از احساس غرور و افتخار نمودن

سَر سَري گِرِتَ بي توجهي كردن

Sar sari gereta

كنايه از كم توجهي و اهميت ندادن به كاري يا چيزي

سِرَم َ تارِ برايم لذت بخش است

Serama a tare

كنايه از رضايت از انجام كاري همراه با شوق و شعف و لذت

سِرَ تِراشِزَ سر تراشيده

Sera terasheza

كنايه از نوعي ناسزاي زنانه است كه نشان از زشتي عمل در مقابل دارد

هِزبُو هَ سِرَ كَشِزَ زبان به سر كسي كشيدن

Hez bow ha sera kasheza

كنايه از زبان درازي كردن نسبت به بزرگترها

سَرِشَ هَ كُلَش ناهَرزِ سرش به كلاهش ( تنش) نمي ارزد.

Serash ha kolash naharze

كنايه از كم مايگي كسي و نوعي توهين به شخصيت فرد مورد نظر

سِري كه درد ناكن دسمال نُواوِنن سري كه درد نميكند دستمال نمي بندند.

Sery ke dard nakon dasmal novavenen

اين ضرب المثل براي كسي به كار ميرود كه بيهوده براي خودش زحمت ايجاد نموده و به دنبال دردسر مي رود.

سِرَش هَ سنگ هُندِن سرش به سنگ خورده

Serash ha sang honden

كنايه از عبرت گرفتن از خطاست وقتي كه كسي نصيحتي را ناديده گرفته باشد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109