شرح زيارت جامعه كبيره يا تفسير قرآن ناطق

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -

عنوان قراردادي : زيارتنامه جامعه كبيره. شرح.

عنوان و نام پديدآور : شرح زيارت جامعه كبيره يا تفسير قرآن ناطق/محمد محمدي ري شهري ؛ با همكاري احمد غلامعلي.

مشخصات نشر : قم: دار الحديث،1389.

مشخصات ظاهري : 688 ص.

شابك : 5000 ريال:978-964-540-157-1

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : چاپ اول

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : زيارتنامه جامعه كبيره -- نقد و تفسير.

موضوع : زيارتنامه ها.

شناسه افزوده : غلامعلي، احمد، 1348 -

رده بندي كنگره : BP271/20422/م35ت7 1387

رده بندي ديويي : 297/77

شماره كتابشناسي ملي : 1531931

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

پيش گفتار

اشاره

پيش گفتارزيارت جامعه كبيره ، (1) يكى از ميراث هاى گران قدر دهمين پيشواى پيروان اهل بيت عليهم السلام ، امام هادى عليه السلام است . يكى از محورهاى مهم فعّاليت هاى فرهنگى _ سياسى اين امام بزرگوار ، جهت تبيين جايگاه واقعى اهل بيت عليهم السلام و گسترش مكتب تشيّع ، فرهنگ سازى براى زيارت قبور نياكان خود ، بويژه امير مؤمنان و امام حسين عليهماالسلامبوده است . به نظر مى رسد كه هدف امام هادى عليه السلام از اين گونه اقدامات فرهنگى _ سياسى ، تبديل كردن زيارتگاه هاى اهل بيت عليهم السلام به مراكزى براى آشنا شدن مسلمانان با اسلام ناب و جايگاه اهل بيت عليهم السلام در اسلام بود . اين كوشش ارجمند ، در برابر توطئه دشمنان اسلام علوى _ كه تلاش مى كردند تا اين پايگاه هاى مستحكم را در ميان مردم ، از بين ببرند _ و براى مقابله با شيّادانى كه با نشر افكار غلوآميز خود در باره امامان عليهم السلام ، زمينه ساز جدايى جامعه اسلامى از اهل بيت عليهم السلام مى شدند ، انجام گرفت و بدين سان ، مجموعه اى از زيارت نامه هاى ارزنده و آموزنده ، از اين امام بزرگوار ، به يادگار مانْد كه مشهورترين و معتبرترين آنها ، «زيارت جامعه كبيره» است . اين زيارت نامه _ كه تبيين و شرح آن ، موضوع كتابى است كه در پيش چشم

.


1- .زيارت جامعه به زيارتى گفته مى شود كه جامع باشد ؛ يعنى بتوان با آن ، يكى از اهل بيت عليهم السلام يا همه آنان را زيارت كرد . از ميان زيارت هاى جامعه ، اين زيارت خاص را به دليل عُلوّ مضامين و نيز مفصّل بودنش ، «زيارت جامعه كبيره» ناميده اند . همچنين ، تعبير «زيارت جامعه» ، چنانچه بدون هيچ قيدى به كار رود ، دقيقا بر همين زيارت خاص (جامعه كبيره) دلالت دارد و بر آن ، اطلاق مى شود .

ص: 8

زيارت جامعه و تفسير قرآن

خوانندگان گرامى قرار دارد _ ، در واقع ، كوتاه ترين و كامل ترين متون امام شناسى است كه به روشنى ، مرزهاى توحيد ، نبوّت و امامت را مشخّص كرده ، آنها را توضيح مى دهد و به دور از هر گونه غلو ، جايگاه راستين اهل بيت عليهم السلام را بيان مى نمايد .

زيارت جامعه و تفسير قرآنشايد نخستين پرسشى كه با ملاحظه نام اين كتاب به ذهن خواننده مى رسد، اين باشد كه : چه رابطه اى ميان قرآن كريم و «زيارت جامعه» وجود دارد كه شرح اين زيارت نامه ، تفسير قرآن ، ناميده شده است؟ در پاسخ اين پرسش ، بايد گفت كه قرآن ، كتاب انسان سازى است ؛ انسانى كه مى تواند مظهر اَسما و صفات الهى شود و خليفةُ اللّه گردد ، و امام نيز، كامل ترينِ انسان هاست . اين سخن ، بدين معناست كه انسان ، اگر قرآن را به طور كامل در زندگى خويش جريان بخشد ، به مرتبه انسان كامل مى رسد . از اين رو ، امام، تحقّق عينى و كاملِ قرآن ، در انسان است و بدين سان ، خاتم پيامبران _ كه كامل ترينِ انسان ها و امامِ امامان است _ ، كامل ترين نسخه قرآن ناطق است و پس از او ، اهل بيت قرآنىِ آن بزرگوار ، نسخه هاى ديگرى از انسان كامل و قرآن ناطق اند . لذا گزارش شده كه در جنگ صِفّين ، هنگامى كه دشمن با تزوير مى خواست از قرآن صامت بر ضدّ قرآن ناطق و ارزش هاى قرآنى سوء استفاده كند ، امام على عليه السلام فرمود : أَنا القُرآنُ النّاطِقُ . (1) قرآن ناطِق ، منم . و در روايتى ديگر ، آمده كه فرمود : هذا كِتابُ اللّهِ الصّامِتُ وَأَنا المُعَبِّرُ عَنهُ ، فَخُذُوا بِكتابِ اللّهِ النّاطِقِ وَ ذَروا الحُكمَ

.


1- .بحار الأنوار ، ج 82 ، ص 199 .

ص: 9

ويژگى هاى كتاب حاضر

1 . استناد گسترده به قرآن و حديث

بِكِتابِ اللّهِ الصّامِتِ ، إِذ لا مُعَبِّرَ عَنهُ غَيرى . (1) اين ، كتاب خاموشِ خداست و من ، سخنگوى اويم . پس به كتاب گوياى خداوند ، دست بياويزيد و حكم كردن بر اساس كتاب خاموش خدا را وا نهيد ؛ چرا كه جز من ، سخنگويى براى آن نيست . بنا بر اين ، تبيين ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، در واقع ، تشريح عينىِ قرآن در زندگى انسان است و شرح «زيارت جامعه» ، در حقيقت ، تفسير قرآن ناطق و انسان كامل است . گفتنى است كه متن اين كتاب ، برگرفته از مطالبى است كه به وسيله نگارنده اين سطور ، طى 122 برنامه تلويزيونى ، (2) براى «سيماى قرآن» ، تهيّه و از اين شبكه تلويزيونى پخش گرديده است و اينك ، پس از اصلاح و تكميل ، تقديم علاقه مندان مى گردد .

ويژگى هاى كتاب حاضربه دليل اهمّيت «زيارت جامعه» (3) و ضرورت شرح آن ، تاكنون شرح هاى متعدّدى بر اين زيارت ، نوشته شده كه هر يك ، ويژگى هاى خاصّ خود را دارند . كتاب حاضر نيز داراى ويژگى هايى است كه به برخى از آنها ، اشاره مى شود :

1 . استناد گسترده به قرآن و حديثنخستين و مهم ترين ويژگى شرح حاضر ، استناد گسترده آن به قرآن و احاديث اسلامى است ، به گونه اى كه خواننده ، علاوه بر آشنايى با معانى زيارت نامه ، با انبوهى

.


1- .العمدة ، ص 330 ، ح 550 . براى اطّلاع بيشتر ، ر . ك : دانش نامه اميرالمؤمنين ، ج 8 ، ص 198 «قرآن گويا» .
2- .ضبط اين برنامه از تاريخ دوازدهم تير ماه 1381 آغاز شد و تا اواخر سال 1382 ادامه داشت . شايان ذكر است كه اين برنامه تا كنون چند بار از سيماى قرآن (شبكه قرآنى سيماى جمهورى اسلامى) ، پخش شده و در اسفندماه 1385 نيز توسط پژوهشكده علوم و معارف حديث ، در يك لوح فشرده چند منظوره ديجيتال (DVD) ، تقديم علاقه مندان گرديده است .
3- .ر .ك : ص 24 : «بهترين زيارت نامه اهل بيت عليهم السلام » .

ص: 10

2 . همگانى بودن مطالب

3 . نقد برخى آرا

4 . توضيح واژه ها

از آيات و رواياتى كه موجب تقويت متن آن مى شود ، نيز آشنا مى گردد .

2 . همگانى بودن مطالباز آن جا كه مطالب اين كتاب ، براى «سيماى قرآن» تهيّه مى شد ، تلاش گرديد كه تا جاى ممكن ، ساده و براى همگان ، قابل فهم و سودمند باشد . به همين دليل ، برخى از حكايات و خاطره هاى آموزنده ، بدان افزوده گرديد .

3 . نقد برخى آرادر برخى از موارد ، اين كتاب ، آراى ديگران را در شرح برخى از عبارت هاى اين زيارت ، مورد نقد قرار مى دهد و تفسير جديدى را كه به نظر ، انطباق بيشترى با آن عبارات و ديگر روايات دارد ، ارائه مى نمايد .

4 . توضيح واژه هادر كتاب حاضر ، «زيارت جامعه» به يكصد و ده بخش ، تقسيم شده و در آغاز هر بخش و پيش از شرح آن ، واژه هايى كه نياز به توضيح دارند ، با بهره گيرى از منابع معتبر لغت ، واژه شناسى گرديده اند . * * * بر خود لازم مى دانم كه از زحمات فاضل گران قدر ، آقاى احمد غلامعلى _ كه ساماندهى نهايى اين كتاب ، با همكارى جدّى و تلاش ستودنى ايشان ، صورت گرفت _ ، صميمانه سپاس گزارى كرده ، از خداوند منّان ، براى ايشان ، پاداشى در خور فضل حضرتش ، مسئلت نمايم . ربّنا! تقبّل منّا ، إنّك أنت السّميع العليم . محمّد محمّدى رى شهرى 27 رجب 1429 نهم مرداد 1387

.

ص: 11

درآمد

واژه شناسى «زيارت»

درآمدواژه شناسى «زيارت»واژه «زيارت» ، از ريشه «زور» ، به معناى ميل كردن به چيزى و روى گردانى از چيزى ديگر است و از اين رو ، ديدارهايى كه داراى اين مضمون و حامل اين پيام باشند ، زيارت ناميده مى شوند . ابن فارِس ، در اين باره مى گويد : الزاء و الواو و الراء ، أصل واحد يدلّ على الميل و العدول ... و من الباب الزائر لأنّه إذا زارك فقد عدل عن غيرك . (1) زاء و واو و راء (زور) ، از يك ريشه اند كه بر تمايل و انصراف ، دلالت مى كنند ... و زائر نيز از همين ريشه است ؛ زيرا وقتى زائر ، تو را زيارت كند ، از ديگرى روى گردانده است . ابن منظور نيز اين معنا را تأييد كرده ، مى گويد : زار فلان فلانا أى مال إليه . و التزوير : كرامة الزائر و إكرام المزور للزائر . (2) فلانى ، فلانى را زيارت كرد ؛ يعنى به او روى آورد . تزوير نيز به معناى بزرگ شمرده شدن زائر و اِكرام او توسّط زيارت شونده است . طُرَيحى هم مى گويد : وَ الزيارة فى العرف : قصد المزور إكراما له وَ تعظيما له وَاستئناسا به . (3) زيارت ، در عرف ، آهنگِ زيارت شونده را كردن ، به منظور تكريم و بزرگداشت او و همدم

.


1- .معجم مقاييس اللغة ، ج 2 ، ص 36.
2- .لسان العرب ، ج 4 ، ص 335 .
3- .مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 792 .

ص: 12

ريشه يابى «زيارت» در فطرت انسان

زيارت از نگاه اسلام

بودن با اوست . گفتنى است كه معناى عرفى «زيارت» نيز ريشه در اصل لغوى آن ، يعنى ميل و عدول دارد . بنا بر اين ، مفهوم واژه «زيارت» ، با معناى واژه هايى مانند : رؤيت ، مشاهده و اِبصار ، متفاوت است ؛ زيرا در اين واژه ها ، تنها مفهوم ديدارْ منظور است ؛ ولى در واژه «زيارت» ، ديدار همراه با ميل و محبّت و اُنس و اِكرام ، مورد توجّه قرار دارد .

ريشه يابى «زيارت» در فطرت انسانانسان ، ذاتا موجودى اجتماعى است كه با همنوع خود ، اُنس مى گيرد و رابطه اجتماعى برقرار مى نمايد . از اين رو ، ديدار همراه با ميل و محبّت انسان ها با يكديگر ، ريشه در فطرت آنها دارد و زيارت ، در واقع ، تأمين كننده يكى از نيازهاى فطرى انسان است . اين نياز فطرى ، پس از مرگ محبوب انسان نيز ادامه دارد ، هر چند ممكن است از شدّت آن ، كاسته گردد . به دليل همين نياز فطرى ، زيارت قبور دوستان و نزديكان ، كمابيش ، در ميان همه اقوام و ملل جهان ، مرسوم است .

زيارت از نگاه اسلاماز آن جا كه اسلام ، آيينى فطرى است ، به موضوع زيارت ، توجّه ويژه اى دارد . احاديث اسلامى ، به منظور بهره گيرى هر چه بيشتر از اين نياز طبيعى انسان ها در جهت رشد و شكوفايى آنها و ساختن جامعه آرمانى ، ره نمودهاى ارزنده اى در باره زيارت ، ارائه كرده اند . نكته قابل توجّه ، اين كه با تأمّل در احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، معلوم مى شود كه معيار توصيه و تشويق آنان به زيارت ، ميزان تأثير و نقش آن در سازندگى فردى و اجتماعىِ انسان است و بدين سان ، هر چه زيارت براى ساختن جامعه

.

ص: 13

زيارت اَحيا

توحيدى سودمندتر باشد ، انجام دادن آن ، بيشتر مورد تأكيد است و بر اين اساس ، زيارت خويشاوندان ، اهل ايمان ، دانشمندان ، اولياى الهى و بويژه خاندان خاتم انبيا صلى الله عليه و آله ، در زندگانى و پس از مرگ آنها ، توصيه شده است .

زيارت اَحيازيارت اهل ايمان ، به قدرى در سازندگى فردى و اجتماعى انسان مؤثّر است كه در برخى از روايات ، همسنگ زيارت خداوند متعال و يا زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شمرده شده است . بنا به روايتى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : مَن زارَ أخاهُ المُؤمِنَ إِلى مَنزِلِهِ لا حاجَةً مِنهُ إليهِ كُتِبَ مِن زُوّارِ اللّهِ ، وَ كانَ حَقيقا عَلَى اللّهِ أَنْ يُكْرِمَ زائِرَهُ . (1) هر كه نه به قصد نيازخواهى ، بلكه به نيّت ديدن برادر مؤمن خود به خانه او برود ، از ديداركنندگانِ خدا شمرده مى شود و بر خداست كه ديدار كننده خود را گرامى بدارد . و در حديثى ديگرى از ايشان ، آمده است : مَن زارَ أَخاهُ فى بَيتِهِ قالَ اللّهُ عز و جل لَهُ : أنتَ ضَيفِى و زائِرى ، عَلىَّ قِراكَ وَ قَد أوجَبْتُ لَكَ الجَنَّةَ بِحُبِّكَ إيّاهُ . (2) هر كه براى ديدن برادر خود به خانه اش برود ، خداوند عزّوجلّ به او مى فرمايد : «تو ميهمان و زائر من هستى . پذيرايى از تو ، برعهده من است و من ، به پاداش محبّت تو نسبت به او ، بهشت را بر تو واجب كردم» . و در روايت ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله ، مى خوانيم : مَن زارَ عالِما فَكَأَنَّما زارَنى . (3) هر كه دانشمندى را ديدار كند ، گويى مرا زيارت كرده است . گفتنى است كه در مورد خويشاوندان ، افزون بر زيارت ، نيكى كردن و بذل مال نيز

.


1- .الرسائل ، شهيد ثانى ، ص 331 ؛ بحارالأنوار ، ج 77 ، ص 192 .
2- .الكافى ، ج 2 ، ص 177 ، ح 6 .
3- .الفردوس ، ج 5 ، ص 485 ، ح 8829 .

ص: 14

زيارت اموات

مورد تأكيد قرار گرفته است . (1)

زيارت امواتاز نظر اسلام ، انسان ، پس از مرگ نيز داراى حيات برزخى است . از اين رو ، زيارت اموات ، ديدار با بدن هاى پوسيده و بى جان نيست ؛ بلكه زيارت ارواحى است كه در عالم برزخ ، زندگى مى كنند و از آن كه ديدارشان كنيم ، شاد مى گردند و ارتباط با آنان ، براى ما عبرت آموز و در زندگى مادّى و معنوى ما ، مفيد و مؤثّر است . برترين شاگرد مكتب خاتم الأنبيا ، امام على عليه السلام ، در حديثى ، در باره برخى از آثار و بركات زيارت مُردگان ، چنين مى فرمايد : زُورُوا مَوتاكُم فَإِنَّهُم يَفرَحُونَ بِزِيارَتِكُم ، وَ ليَطلُبِ الرَّجُلُ حاجَتَهُ عندَ قَبرِ أَبيهِ وَ اُمِّهِ بَعدَ ما يَدعُو لَهُما . (2) مُردگان خود را زيارت كنيد ؛ زيرا آنان از ديدار شما خوش حال مى شوند . انسان ، حاجت خود را بايد در كنار قبر پدر و مادرش و پس از آن كه براى آنها دعا كرد ، [از خدا] بخواهد . سيره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (3) نيز گواهى بر اهمّيت زيارت اموات و تشويق به اين سنّت مفيد و سازنده است . در صحيح مسلم ، آمده است : زارَ النَبِيُ قَبرَ اُمِّهِ فَبَكى وَ أبكَى مَن حَولَهُ .... فَقالَ : فَزُورُوا القُبورَ ، فَإنَّها تُذَكِّرُ المَوتَ . (4)

.


1- .ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 4 ، ص 2013 ، باب 182 «الرّحم ؛ خويشاوندى» .
2- .الخصال : ص 618 ، ح 10 .
3- .رواياتى كه دلالت بر جواز و استحباب زيارت قبور دارند ، در منابع اهل سنّت ، فراوان است . براى نمونه ، ر .ك : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 671 ، ح 105 _ 107 ؛ سنن أبى داوود ، ج 3 ، ص 218 ، ح 3234 ؛ سنن ابن ماجة ، ج 1 ، ص 500 ، ح 1570 و ص 501 ، ح 1571، السنن الكبرى ، ج 4 ، ص 131 ، ح 7207 ، بر پايه اين روايات معتبر ، اهل سنّت نيز ، مانند پيروان اهل بيت عليهم السلام ، معتقد به استحباب زيارت قبورند و تنها جريان وهّابيت است كه با شبهه هاى واهى ، زيارت قبور را زير سؤال مى برند .
4- .صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 671 ، ح 108 . نيز ، ر . ك : مسند ابن حنبل ، ج 3 ، ص 444 ، ح 9694 ؛ سنن ابى داوود ، ج 3 ، ص 218 ، ح 3234 ؛ سنن ابن ماجة ، ج 1 ، ص 501 ، ح 1572 ؛ المستدرك على الصحيحين ، ج 1 ، ص 531 ، ح 1390 .

ص: 15

پيامبر صلى الله عليه و آله ، قبر مادرش را زيارت كرد و گريست و اطرافيانش را نيز گريانْد .... سپس فرمود : «قبرها را زيارت كنيد كه به ياد آورنده مرگ اند» . و در گزارش ديگرى آمده است : كانَ رَسولُ اللّهِ كُلَّما كانَ لَيلَتُها (عائِشَةَ) مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَخْرُجُ مِن آخِرِ اللَّيلِ إلَى البَقيعِ فَيَقُول : السَّلامُ عَلَيكُمْ دارَ قَومٍ مُؤمِنينَ وَآتاكُم ما تُوعَدونَ غَدا مُؤَجِّلُون وَ إنّا إن شاءَ اللّهُ بِكُم لاحِقُونَ! اللّهُمَ اغْفِرْ لِأَهلِ بَقيعِ الغَرقَدِ ! (1) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در آن شب هايى كه نوبت [حضور ايشان در خانه] عايشه بود ، در اواخر شب ، از خانه خارج مى شد و به بقيع مى رفت و [رو به قبرستان] مى فرمود : «سلام بر شما ، گروه مؤمنان! آنچه بِدان وعده داده شديد ، در فردايى تعيين شده ، به شما داده شد . ما هم ، به خواست خدا ، به شما خواهيم پيوست . خداوندا! اهل بقيع غَرقَد (2) را بيامرز» . همچنين ، گزارش شده كه امام على عليه السلام نيز در بازگشت از جنگ صفّين ، هنگام نزديك شدن به گورستان كوفه ، خطاب به اهل قبور فرمود : يا أَهْلَ الدِّيارِ المُوحِشَةِ ، وَ المَحالِّ المُقفِرَةِ ، وَ القُبورِ المُظْلِمَةِ ! يا أَهْلَ التُّربَةِ ، يا أَهلَ الغُربَةِ ، يا أَهلَ الوَحدَةِ ، يا أَهلَ الوَحشَةِ ! أَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ سابِقٌ ، و نَحنُ لَكُم تَبَعٌ لاحِقٌ ، أَمّا الدُّورُ فَقَد سُكِنَت ، وَ أَمّا الأَزواجُ فَقَد نُكِحَت، وَ أَمَّا الْأَموالُ فَقَد قُسِمَت . هَذا خَبَرُ ما عِندَنا فَما خَبَرُ ما عِندَكُم؟ (3) اى خفتگان خانه هاى تنهايى ، جاهاى خشك و خالى ، و گورهاى ظلمانى! اى خاك نشينان ، اى ساكنان ديار غربت ، اى تنهايان ، اى بى همدمان! شما پيشروان ماييد كه جلوتر از ما رفتيد و ما نيز در پىِ شما آمده ، به شما خواهيم پيوست . [بدانيد كه ]در خانه هاى شما ، كسانِ ديگرى جاى گرفته اند و همسرانتان ، شوهر كرده اند و اموالتان ،

.


1- .صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 669 ، ح 102 . نيز ، ر . ك : سنن النسائى ، ج 4 ، ص 93 ؛ السنن الكبرى ، ج 4 ، ص 132 ، ح 7210 .
2- .بقيعِ غَرقَد (ريشه ديوْخار) ، نام اوّليه گورستان بقيع بود كه به خاطر رويش خاربُن هاى غَرقَد (ديوْخار) در آن ، بر آن ، اطلاق مى شد و اندك اندك ، نام خاربُن افتاد و بقيع (به معناى : ريشه) باقى ماند (ر . ك : لغت نامه دهخدا ، ذيل «بقيع» و «بقيع غرقد») .
3- .نهج البلاغة ، حكمت 130 .

ص: 16

زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام

تقسيم شده است . اين ، خبرى است كه ما داريم . شما چه خبر داريد؟ امام عليه السلام ، سپس رو به يارانش كرد و فرمود : أَما لَو اُذِنَ لَهُم فِي الكَلامِ لَأَخبَرُوكُم أَنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقْوى . (1) بدانيد كه اينان ، اگر اجازه سخن گفتن مى داشتند ، به شما خبر مى دادند كه : بهترين ره توشه ، پرهيزگارى است .

زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلاماز آن جا كه پيوند با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و خاندان پاك او ، بيشترين نقش را در سعادت و خوش بختى انسان در دنيا و آخرت دارد ، زيارت كردن آنان در حيات و مماتشان ، بيش از ديگران توصيه شده است . در حديث است كه امام حسين عليه السلام از جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيد : يا أَبتَاهُ! ما لِمَنْ زارَكَ؟ پدر جان! كسى كه شما را زيارت كند ، چه [پاداشى] خواهد داشت ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله ، در پاسخ فرمود : يا بُنَىَّ! مَنْ زارَنى حَيّا وَ مَيِّتا أَو زارَ أَباكَ أَو زارَ أَخاكَ أَو زارَكَ كانَ حَقّا عَلَىَّ اَن أَزُورَهُ يَومَ القِيامَةِ وَاُخَلِّصَهُ مِنْ ذُنُوبِهِ . (2) پسركم! هر كه زنده و مُرده من يا پدرت يا برادرت يا تو را زيارت كند ، بر من است كه در روز قيامت ، ديدارش كنم و او را از گناهانش نجات دهم . همچنين از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَن زارَنا فى مَماتِنا فَكَأَنَّما زارَنا فى مَحيانا . (3) هر كه پس از درگذشتمان ، ما را زيارت كند ، چنان است كه در زمان زنده بودنمان ، ما را زيارت كرده است .

.


1- .نهج البلاغة ، حكمت 130 .
2- .الكافى ، ج 4 ، ص 548 ، ح 4 .
3- .المزار ، مفيد ، ص 201 ، ح 3 .

ص: 17

فضيلت زيارت سيد الشهدا عليه السلام

فضيلت زيارت ساير اهل بيت عليهم السلام

فضيلت زيارت سيد الشهدا عليه السلامملاحظه احاديثى كه در باره فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام آمده اند و مقايسه آنها با رواياتى كه در باره فضيلت زيارت ساير خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده اند ، به روشنى نشان مى دهد كه زيارت ايشان ، بيش از ديگر اهل بيت عليهم السلام مورد توصيه و تأكيد است . اين روايات ، نه تنها زيارت سيّد الشهدا عليه السلام را بافضيلت ترين كار و همانند زيارت خدا و پيامبر او توصيف مى نمايند ؛ بلكه تصريح مى كنند كه زيارت ايشان ، بر هر مؤمنِ معترف به امامت امامان عليهم السلام ، واجب است و كسى كه بتواند آن امام بزرگوار را در كربلا زيارت كند ، امّا سستى ورزد ، حقّى از حقوق خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را ترك كرده است و با اين جفاكارى ، مورد عاقّ اهل بيت عليهم السلام واقع مى گردد و بدين سان ، از خيرات و بركات فراوانى محروم مى شود و از ايمان و عمرش كاسته مى گردد . همچنين در بيان ثواب زيارت امام حسين عليه السلام ، برخى احاديث ، آن را برابر با پاداش به جا آوردن حجّ واجب و عمره پس از آن مى دانند و برخى ، معادل پاداش حج گزاردنِ كسى مى دانند كه موفّق به گزاردن حجّ واجب خويش نشده است ؛ بلكه شمارى از احاديث ، فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام را بسيار بيشتر از اين و برابر با هزار حج ، شمرده شده اند . (1)

فضيلت زيارت ساير اهل بيت عليهم السلامنكته قابل توجّه ، اين كه بر پايه حديثى كه شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام نقل كرده ، فضيلتِ (ثوابِ) زيارت ساير اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله با فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام ، برابر است . متن حديث ، چنين است : مَن زارَ واحِدا مِنّا كانَ كَمَن زار الحُسينَ عليه السلام . (2)

.


1- .ر .ك : دانش نامه امام حسين عليه السلام ، بخش سيزدهم : زيارت امام حسين عليه السلام / رواياتى در باره برابر بودن زيارت امام حسين عليه السلام با حج و عمره .
2- .ثواب الأعمال ، ص 98 .

ص: 18

فضيلت زيارت امام رضا عليه السلام

هر كه يكى از ما را زيارت كند ، چنان است كه حسين عليه السلام را زيارت كرده است . اين حديث ، مى تواند اشاره به اين معنا باشد كه حكمت موجود در زيارت امام حسين عليه السلام ، در زيارت ساير امامان عليهم السلام نيز وجود دارد ، هر چند با تفاوت شرايط سياسى و اجتماعى و آثار مترتّب بر زيارت ، ممكن است فضيلت زيارتشان ، متفاوت باشد .

فضيلت زيارت امام رضا عليه السلامنكته تأمّل برانگيزتر ، اين كه برخى احاديث ، تصريح كرده اند كه زيارت امام رضا عليه السلام ، برابر با يك ميليون حج است و بيش از زيارت امام حسين عليه السلام ، فضيلت دارد . محمّد بن ابى نصر بِزَنْطى مى گويد : در نوشته اى از امام رضا عليه السلام خواندم : أَبلِغْ شيعَتى أَنَّ زِيارَتى تَعدِلُ عِندَ اللّهِ تَعالى أَلفَ حَجَّةٍ . به شيعيان من برسان كه زيارت من ، نزد خداوند متعال ، برابر با يكهزار حج است . وى مى افزايد كه اين موضوع را با امام جواد عليه السلام در ميان گذاشتم كه : چگونه مى شود زيارت ايشان ، برابر با يكهزار حج باشد؟! امام جواد عليه السلام پاسخ داد : أَى وَاللّهِ وَ أَلفَ أَلفِ حَجَّةٍ لِمَنْ زارَهُ عارِفا بِحَقِّهِ ! (1) به خدا سوگند ، آرى! براى كسى كه او را با معرفت به حقّش ، زيارت كند ، برابر با يك ميليون حج است . گفتنى است كه اين حديث ، به روشنى نشان مى دهد كه در اين گونه احاديث ، عدد ، مفهومى ندارد ؛ بلكه مقصود از آن ، مطلقِ كثرت است . در حديث ديگرى ، على بن مهزيار از امام جواد عليه السلام مى پرسد كه : فضيلت زيارت پدرت امام رضا عليه السلام بيشتر است يا زيارت امام حسين عليه السلام ؟ ايشان ، در پاسخ مى فرمايد :

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 582 ، ح 3182 .

ص: 19

تبيينِ ترجيح داشتن زيارت اهل بيت عليهم السلام بر حج

1 . موضوع سنجش

زِيارَةُ أَبى أَفضَلُ ، وَ ذلِكَ أَنَّ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَزُورُهُ كُلُّ النّاسِ وَ أَبى لا يَزُورُهُ إِلّا الخَواصُّ مِنَ الشِّيعَةِ . (1) زيارت پدرم ، برتر است ؛ زيرا ابا عبداللّه عليه السلام را همه مردمان ، زيارت مى كنند ؛ امّا پدرم را جز شيعيان خاص ، زيارت نمى كنند . و اين ، همان نكته اى است كه پيش از اين ، بدان اشاره شد كه شرايط سياسى _ اجتماعى ، در ارزيابى فضيلت زيارت هر يك از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله نقش دارد .

تبيينِ ترجيح داشتن زيارت اهل بيت عليهم السلام بر حجبراى تبيين و توضيح روايات ياد شده كه فضيلت زيارت اهل بيت عليهم السلام را به مراتبْ بيش از حج ، مطرح كرده اند ، اين نكات ، قابل توجّه است :

1 . موضوع سنجشبراى فهم دقيق احاديث ياد شده ، نخستين نكته اى كه توجّه به آن ضرور است ، اين است كه بى ترديد ، موضوع سنجش ، در احاديثى كه با صراحت يا با ملازمه ، زيارت اهل بيت عليهم السلام را برتر از حجْ مطرح كرده اند ، مقايسه ميان حجّ واجب با زيارتِ مستحب نيست ؛ بلكه مقايسه ميان حجّ مستحب با زيارت است . بدين جهت ، در برخى احاديث ، تصريح شده است كه زيارت سيّد الشهدا عليه السلام نمى تواند جايگزين حَجّة الإسلام (حجّ واجب) شود ؛ (2) بلكه براى كسى كه توان گزاردن حج را ندارد ، زيارت ، پاداش حج را دارد تا هنگامى كه توان حج گزاردن را پيدا كند . (3) بنا بر اين ، مقصود از احاديثى كه زيارت اهل بيت عليهم السلام را با فضيلت تر از حج دانسته اند ، اين است كه پس از انجام دادن حجّ واجب ، در شرايط ويژه اى كه توضيح خواهيم داد ، زيارت اهل بيت عليهم السلام از فضيلت بيشترى برخوردار است .

.


1- .الكافى ، ج 4 ، ص 584 ، ح 1 .
2- .ر . ك : تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 50 ، ح 114 ؛ المزار ، مفيد ، ص 47 ، ح 2 ؛ كامل الزيارات ، ص 322 ، ح 547 .
3- .ر .ك : كامل الزيارات ، ص 297 ، ح 492 ؛ بحارالأنوار ، ج 101 ، ص 31 ، ح 21 .

ص: 20

2 . توجّه دادن به امور سرنوشت ساز اجتماعى

3 . توجّه دادن به حقيقت حج

2 . توجّه دادن به امور سرنوشت ساز اجتماعىدومين نكته در فهم احاديث ياد شده ، اين است كه مقصود از آنها ، كاستن از اهمّيت حج (به مفهوم حقيقى آن) نيست ؛ زيرا اگر حجْ اهمّيت نداشته باشد ، معيارْ قرار گرفتن آن براى ارزيابىِ ارزش هاى ديگر ، بى معناست ، همان طور كه مقصود از احاديثى كه پاداش سازش دادن ميان زن و شوهر يا شكيبايى در برابر مصائب را يك هزار برابرِ پاداش شهيدْ ارزيابى كرده اند ، اين نيست كه مردم را از رفتن به جبهه و جهاد ، دل سرد كنند ، تا به جاى جهاد ، به اصلاح امور خانوادگى ديگران بپردازند يا شكيبايى در برابر مصائب را پيشه سازند ؛ بلكه هدف ، بيان اهمّيت پيشگيرى از متلاشى شدن خانواده ها ، و همچنين ، مقاومت در برابر سختى هاست . به بيان روشن تر ، از آن جا كه ارزش و اهمّيت حج و شهادت در راه خدا ، براى همه مسلمانان ، روشن و بديهى است ، پيشوايان اسلام ، براى توجّه دادن مسلمانان به ارزشِ شمارى از كارهايى كه نقشى اساسى در سازندگى جامعه دارند ، حج و شهادت را معيار ارزيابى آنها قرار داده اند و به كسانى كه در كنار انجام دادن وظايف واجب خود ، به انجام دادن اين گونه امور اجتماعى بپردازند ، بشارت داده اند كه خداوند ، از فضل خود ، پاداشى را كه قابل مقايسه با پاداش انجام دادن وظايف استحبابى نيست ، به آنان عنايت مى فرمايد . بنا بر اين ، علّت دو چندان بودن پاداش در امورى كه بدانها اشاره گرديد ، اين است كه از يك سو ، ملاك وجوب در آنها وجود ندارد تا شارع ، انجام دادن آنها را واجب نمايد ، و از سوى ديگر ، انجام دادن آنها براى سازندگى جامعه و رفتن به سوى جامعه مطلوب اسلامى ، بسيار مفيد و مؤثّر است و از اين رو ، شارع ، با مضاعف نمودن پاداش آنها ، مردم را به انجام دادنشان ، ترغيب و تشويق مى نمايد .

3 . توجّه دادن به حقيقت حجمهم ترين نكته در رواياتى كه زيارت امام حسين عليه السلام را برتر از حجْ معرّفى كرده اند ،

.

ص: 21

توجّه دادن مسلمانان به روح حج و حقيقت آن است . روح همه عبادت ها _ كه حج ، جامع ترين آنهاست _ ، حاكميت نظام مبتنى بر توحيد به رهبرى امام عادل در جامعه است ؛ زيرا تنها در سايه چنين نظامى است كه ارزش هاى الهى ، امكان تحقّق و بالندگى پيدا مى كنند و چنان كه از امام رضا عليه السلام گزارش شده است ، امامتِ امام عادل ، اساس بالندگى اسلام ، محسوب مى گردد : إِنَّ الإمامَةَ أُسُّ الإسلامِ النّامى . (1) امامت ، ريشه بالنده اسلام است . و بر اين اساس ، رهبرىِ امامان عادل _ كه جلوه حاكميت توحيدند _ ، روح و جوهر و حقيقت حج است ، و حجّى با حقيقتْ همراه است كه در سايه رهبرى امامان عادل ، و برائت از رهبرى زمامداران جائر _ كه جلوه حاكميت شرك و طاغوت اند _ ، انجام گردد ؛ زيرا سراسر حج ، لبّيك گويى به يگانگى خداوند متعال ، و برائت جُستن از مطلقِ شرك و مشرك است و بدين سان ، حجّى كه با نظام توحيدى و امامت _ كه جلوه گاه آن است _ پيوند نخورد ، حجّ حقيقى نيست ؛ بلكه حجّ جاهلى است ، چنان كه محدّث بزرگوار ، شيخ كلينى ، از يكى از ياران امام باقر عليه السلام به نام فُضَيل ، روايت كرده كه مى گويد : نَظَرَ [أبُو جَعفَرٍ عليه السلام ] إِلى النّاسِ يَطُوفُونَ حَولَ الكَعْبَةِ ، فَقالَ : هكَذا كانوا يَطُوفونَ فى الجاهِلِيَةِ ، إنَّما اُمِرُوا أَنْ يَطوفوا بِها ، ثُمَّ يَنفِروا إلَينا فَيُعلِموُنا وَلايَتَهُم وَمَودَّتَهُم ، وَيَعرِضوا عَلَينا نُصرَتَهم ، ثُمَّ قَرَأَ هذِهِ الآيَةَ : «فَاجْعَلْ أَفْ_ئدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ» (2) . (3)امام باقر عليه السلام به مردمى كه بر گِرد كعبه طواف مى كردند ، نگاه كرد . سپس فرمود : «در جاهليّت ، اين گونه طواف مى كردند» . سپس فرمود : «همانا به آنان دستور دادند كه بر گِرد

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 200 ، ح 1 .
2- .سوره ابراهيم ، آيه 37 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 392 ، ح 1 .

ص: 22

كعبه ، طواف كنند . سپس به سوى ما كوچ كرده، نسبت به ما اعلامِ همبستگى و دوستى كنند و يارىِ خود را بر ما عرضه بدارند» . آن گاه ، اين آيه را خواند : «دل هايى از مردم را چنان قرار ده كه به سوى آنان ، شيفته گردند» . و در روايتى ديگر از ايشان ، آمده : إنَّما اُمِرَ النّاسُ أَن يَأتوا هذِهِ الأحْجارَ فَيَطُوفوا بِها ، ثُمَّ يَأتونا فَيُخْبِرونا بِوَلايتِهِم وَ يَعْرِضُوا عَلَينا نَصرَهُم . (1) بى گمان ، مردم ، مأمور شده اند كه نزد اين سنگ ها [ى خانه خدا] آمده ، گِرد آنها طواف كنند ، سپس پيش ما بيايند و از ولايت و همبستگى خود ، به ما خبر دهند و يارى خود را به ما عرضه بدارند . همچنين ايشان در روايت ديگرى مى فرمايد : تَمامُ الحَجِّ لِقاءُ الإمام . (2) كمال حج ، به ديدار امام است . و نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : إذا حَجَّ أَحَدُكُم فَليَخْتِم حَجَّهُ بِزيارَتِنا ؛ لأَنَّ ذلِكَ مِن تَمامِ الحَجِّ . (3) هر گاه يكى از شما به حج رفت ، بايد حجّ خود را با ديدار ما به پايان ببَرد ؛ چرا كه اين (ديدار با امام) ، از شروط كامل شدن حج است . اين گونه احاديث ، به روشنى نشان مى دهند كه ولايت اهل بيت عليهم السلام ، روح و حقيقت حج است و حجِّ بدون پيوند با رهبرىِ امام عادل و برائت جُستن از سران مشرك حاكم بر جامعه ، حجّ حقيقى نيست . اكنون با در نظر گرفتن توضيحات گذشته ، مى توان به راز فضائل بسيارى كه براى زيارت سيّد الشهدا عليه السلام گزارش شده ، پى برد و دريافت كه چرا زيارتِ همراه با معرفت او ، برتر از هزار حجّ استحبابى است؟ و چرا زيارت ساير امامان عليهم السلام ، همسان با زيارت

.


1- .همان ، ج 4 ، ص 549 ، ح 1 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 558 ، ح 3139 .
2- .همان ، ج 4 ، ص 549 ، ح 2 .
3- .علل الشرائع ، ص 459 ، ح 1 .

ص: 23

مهم ترين ادب زيارت اهل بيت عليهم السلام

سيّد الشهدا عليه السلام است ؟ و چرا زيارت امام رضا عليه السلام در شرايط اجتماعى ويژه _ كه تنها شيعيان خاص به زيارت او مى روند _ ، با فضيلت تر از زيارت امام حسين عليه السلام است؟ در واقع ، همه اين روايات ، مى خواهند حج را با حقيقت خود ، پيوند دهند و مردم مسلمان را براى تشكيل حكومتى مبتنى بر ارزش هاى توحيدى ، آماده كنند و زمينه ساز تشكيل حكومت جهانى اسلام ، به رهبرى مهدى آل محمّد(عج) باشند . به سخن ديگر ، پيام سياسى همه اين روايات ، زمينه سازى براى حكومت اهل بيت عليهم السلام است . اين پيام را از زيارت توأم با معرفت قبور همه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، مى توان دريافت كرد . هر چند در مقاطع خاصّى از تاريخ ، زيارت برخى از امامان ، ممكن است به دليل پيامى سازنده تر ، از فضيلت بيشترى برخوردار باشد ؛ ليكن به نظر مى رسد كه زيارت هيچ يك از آنها ، نمى تواند به اندازه زيارت امام حسين عليه السلام براى تشكيل حكومت دينى ، مؤثّر باشد . لذا زيارت ايشان ، بيش از هر امام ديگرى ، تأكيد و توصيه شده است .

مهم ترين ادب زيارت اهل بيت عليهم السلامزيارت اهل بيت عليهم السلام ، آداب ظاهرى و باطنى متعدّدى دارد (1) كه مهم ترين آنها ، دارا بودن «معرفت» است . از اين رو ، در بسيارى از روايات ، فضيلت زيارت امامان عليهم السلام ، مقيّد به «معرفت به حقّ آنان» _ يعنى شناخت منزلت آنان در عالَم و در پيشگاه خداوند _ شده است . (2) اين قيد ، در واقع ، زيارت اهل بيت عليهم السلام را در جهت اصلى ترين هدف زيارت آنان ، يعنى زمينه سازى براى حكومت جهانى اسلام به رهبرى اهل بيت عليهم السلام قرار مى دهد .

.


1- .گفتنى است كه اين آداب ، در باره برخى از امامان ، متفاوت است . براى مثال ، در زيارت امام حسين عليه السلام مستحب است كه زائر از استعمال هرگونه بوى خوش و آراستگى ، اجتناب كند و با غبار راه و چهره اى ژوليده و اندوهناك ، وارد حرم شود (ر .ك : دانش نامه امام حسين عليه السلام : «مهم ترين آداب زيارت سيّد الشهدا عليه السلام ») .
2- .اين قيد ، در باره زيارت امام على ، امام حسين و امام رضا عليهم السلام تكرار شده است.

ص: 24

بهترين زيارت نامه اهل بيت عليهم السلام

گفتنى است كه معرفت اهل بيت عليهم السلام مراتبى دارد كه كمترينِ آنها ، شناخت جايگاه امامت و رهبرى اهل بيت و وجوب اطاعت از آنان است و بالاترينِ آنها نيز آشنايى با ويژگى هاى اخلاقى و عملى و فضائل و كمالات معنوى اهل بيت و ميزان تقرّبشان به ساحت قدس رُبوبى است . بنا بر اين ، هر چه معرفت زائر نسبت به اهل بيت عليهم السلام بيشتر باشد ، ارزش زيارت او ، افزون تر است و بهره بيشترى از زيارت آنان ، خواهد داشت .

بهترين زيارت نامه اهل بيت عليهم السلامبر اين اساس ، بهترين زيارت نامه اهل بيت عليهم السلام ، زيارت نامه اى است كه از معرفت بيشتر زائر نسبت به ويژگى ها و كمالات خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، حكايت كند . يكى از ياران امام هادى عليه السلام از ايشان خواست كه چنين زيارتى را به او ياد بدهد . وى درخواست خود را از امام عليه السلام ، چنين مطرح كرد : عَلِّمنى _ يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ _ قَولاً أَقُولُه ، بَليغا كاملاً إذا زُرتُ واحِدا مِنكُم . (1) اى پسر پيامبر خدا! سخن كامل و همراه با بلاغتى را به من بياموز كه در زيارت هر يك از شما ، آن را بگويم . امام هادى عليه السلام نيز در پاسخ به درخواست آن شخص _ كه موسى بن عبد اللّه نام داشت _ ، زيارت موسوم به «جامعه كبيره» را انشا فرمود . بنا بر اين ، اين زيارت ، زيارت نامه جامع و كاملى است كه همه ويژگى ها و برجستگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، در آن ، جمع شده است و براى زيارت همه امامان ، مى توان از آن بهره گرفت . بدين سان ، مى توان گفت كه «زيارت جامعه كبيره» ، (2) بهترين زيارت نامه اهل بيت عليهم السلام در لفظ و معناست و از كوتاه ترين و در عين حال ، عالى ترين و قوى ترين

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 609 ، ح 3213 ، تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 95 ، ح 1 .
2- .گفتنى است كه علّامه مجلسى ، چهارده «زيارت جامعه» را در بحار الأنوار (ج 102 ، ص 126 _ 210) آورده كه پنج نمونه از آنها ، در مفاتيح الجنان محدّث قمّى ، آمده است .

ص: 25

ضرورت آشنايى با شرح «زيارت جامعه»

الف _ فهم زيارت نامه و بهره گيرى از آن

ب _ بهره گيرى از معرفت اهل بيت عليهم السلام

متون امام شناسى است كه از امام هادى عليه السلام به يادگار مانده و در اين باره ، موسى بن عبد اللّه نَخَعى ، حقّ بزرگى بر پيروان اهل بيت عليهم السلام دارد ؛ زيرا اگر او چنين درخواستى را از امام عليه السلام نكرده بود ، چه بسا امروز ، ما از اين موهبت بزرگِ معرفتى ، محروم بوديم .

ضرورت آشنايى با شرح «زيارت جامعه»با عنايت به آنچه ملاحظه شد ، آشنايى با شرح و تفسير «زيارت جامعه» ، به دو دليل ، لازم و ضرور است :

الف _ فهم زيارت نامه و بهره گيرى از آنپيش از اين ، اشاره شد كه اين زيارت نامه ، حاكى از آن است كه زائر ، در بالاترين مراتب شناخت اهل بيت عليهم السلام قرار دارد . بديهى است كه اين معنا ، در صورتى واقعيت پيدا مى كند كه زائر بفهمد چه مى گويد و آن را باور داشته باشد . لذا آشنايى با شرح هاى «زيارت جامعه» براى بهره گيرى از آن در زيارت اهل بيت عليهم السلام ، لازم و ضرور است ، و بدون توجّه به آن ، چه بسا زائر ، گفتارى خلاف واقع را در محضر اهل بيت عليهم السلام بر زبان آورَد .

ب _ بهره گيرى از معرفت اهل بيت عليهم السلاممعرفت اهل بيت عليهم السلام ، در بردارنده آثار و بركات فراوانى براى زندگى مادّى و معنوى انسان است . (1) از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : مَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَيهِ بِمَعرِفَةِ أَهلِ بَيتى وَ وَلايَتِهِم فَقَد جَمَعَ اللّهُ لَهُ الخَيرَ كُلَّهُ . (2) هر كه خداوند با شناخت اهل بيتِ من و ولايت ايشان ، بر او نعمت بزرگى ارزانى كرده

.


1- .براى آشنايى با بركات شناخت اهل بيت عليهم السلام و ضرر و زيان هاى ناشى از نشناختن آنها ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، بخش دوم : شناخت اهل بيت عليهم السلام .
2- .الأمالى ، صدوق ، ص 383 ، ح 9 .

ص: 26

اعتبار «زيارت جامعه»

راه هاى اثبات صحّت حديث

1 . تواتُر

2 . گردآورى قرائن

باشد ، در حقيقت ، همه خير را براى او گِرد آورده است . و به عكس ، نشناختن اهل بيت عليهم السلام ، موجب عدم دستيابى به توحيد و معرفت خداوند متعال است ، چنان كه از امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَن عَرَفَهُم فَقَد عَرَفَ اللّهَ وَ مَن جَهِلَهُم فَقَد جَهِلَ اللّهَ . (1) هر كه ايشان (اهل بيت) را شناخت ، خداوند را شناخته است و هر كه ايشان را نشناخت ، خداوند را نشناخته است .

اعتبار «زيارت جامعه»نكته ديگرى كه پيش از آغاز شرح «زيارت جامعه» ، قابل توجّه است ، ميزان اعتبار آن و چگونگى استنادش به امام هادى عليه السلام است .

راه هاى اثبات صحّت حديثبه طور كلّى ، از چهار راه مى توان استناد سخنى را به پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام ثابت كرد :

1 . تواتُرتواتر ، بدين معناست كه در هر طبقه روايى (طبق اصطلاح رجالى آن) ، راويان خبر به تعدادى باشند كه هماهنگى آنان در گزارش غير واقعى حديث ، عادتا امكان پذير نباشد و اطمينانْ حاصل شود كه در ارائه گزارش ، خطايى صورت نگرفته است .

2 . گردآورى قرائناثبات صحّت حديث از راه گِردآورى قرائن ، بدين معناست كه هر چند گزارش ها در حدّى يقين آور نباشند ، ليكن قرائن مختلفى كه حكايت از درستى گزارش (روايت) دارند ، به قدرى باشند كه براى محقّق ، به صدور روايت و صحّت آن ،

.


1- .الكافى ، ج 4 ، ص 579 ح 2 .

ص: 27

3 . قوّت متن

4 . سند قابل وثوق

قوّت متن «زيارت جامعه»

اطمينان حاصل شود .

3 . قوّت متنكارشناسان حديث و كسانى كه در شناخت سخنان اهل بيت عليهم السلام خبره اند ، مى توانند با ملاحظه متنِ گزارش هاى مستند به اهل بيت عليهم السلام و ارزيابى ضعف يا قوّت محتواى آنها ، ميزان اعتبار و استناد سخنى را به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، مشخّص نمايند .

4 . سند قابل وثوقچهارمين راه اثبات سخنى به اهل بيت عليهم السلام ، ارزيابى سند آن و اطمينان به صداقت كسانى است كه در سلسله سند ، قرار دارند . گفتنى است كه راه هاى اوّل و دوم ، يقين آورند و راه سوم نيز مى تواند براى كارشناسان خبره ، اطمينان آور باشد ؛ ليكن راه چهارم ، اگر در كنار راه سوم يا دوم قرار نگيرد ، تنها مى تواند ظنّ به صدور روايت را اثبات نمايد .

قوّت متن «زيارت جامعه»زيارت جامعه كبيره ، از منظر علم رجال ، داراى سندى معتبر است . (1) علاوه بر آن ، متن و محتواى اين زيارت نامه نيز به قدرى قوى و هماهنگ با قرآن و ساير سخنان اهل بيت عليهم السلام است كه شمارى از كارشناسان عالى رتبه سخنان اهل بيت عليهم السلام ، آن را

.


1- .در برنامه نرم افزار تخصصى رجالى شيعه «دراية النور» ، راويان «زيارت جامعه» با عبارت «ثقة على التحقيق» ، توثيق گرديده اند و در مجموع نيز روايت ، موثّق شمرده شده است . در بررسى اسناد زيارت ، مى توان گفت : اين زيارت ، به وسيله شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه و شيخ طوسى در تهذيب الأحكام ، از طريق سه نفر از اساتيد شيخ صدوق به نام هاى على بن احمد بن موسى و محمّد بن احمد سنانى و حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مكتّب (كاتب) ، نقل شده است . اين سه نفر ، «زيارت جامعه» را از محمّد بن ابى عبداللّه كوفى ، از محمّد بن اسماعيل برمكى ، از موسى بن عبداللّه نَخَعى ، از امام هادى عليه السلام گزارش كرده اند . اگر چه برخى از افراد واقع در سند ، توثيق صريح ندارند ، ولى هيچ گونه تضعيف و جرحى نيز براى آنان ، گزارش نشده است . افزون بر آن ، شيخ صدوق ، از واژه هاى توصيفىِ «ترضّى» و «ترحّم» براى برخى از آنان ، استفاده كرده است كه بنا بر نظر پاره اى از رجاليان(همانند مرحوم شيخ عبداللّه مامقانى ومرحوم شيخ عناية اللّه قُهپايى)، گزارش هاى آنان را مقبوليت مى بخشد.

ص: 28

صحيح و استناد آن را به معصوم ، قطعى مى دانند . مرحوم ملّا محمّدتقى مجلسى (مجلسى اوّل) ، در اين باره مى گويد : فصاحت و بلاغت و جامعيت اوصافى كه هر يك از آنها در اخبار بسيار وارد شده ، دليل صحّت اين زيارت است . (1) همچنين فرزند مجلسى اوّل ، علّامه محمّدباقر مجلسى ، پس از شرح اين زيارت نامه در كتاب ارزشمند بحار الأنوار ، مى نويسد : إنّما بَسَطتُ الكلامَ فى شرح تلك الزيارة قليلاً وَ إنْ لَم أستوف حقّها حذرا من الإطالة ؛ لأنَّها أصحّ الزيارات سندا و أعمّها موردا و أفصحها لفظا و أبلغها معنى و أعلاها شأنا . (2) من براى پرهيز از طولانى شدن سخن ، شرح اين زيارت را تنها اندكى بسط دادم ، هر چند حقّ آن را به درستى به جا نياوردم ؛ چرا كه اين زيارت ، صحيح ترين سند و فراگيرترين نتيجه و محصول و فصيح ترين واژه ها و رساترين معنا و برترين جايگاه را دارد . و در نوشتارى ديگر ، آورده است : الزيارة نفسها شاهد عدل على صحّتها . (3) اين زيارت ، به خودى خود ، گواه صادقى بر درستى خويش است . همچنين حديث شناس معروف و محقّق پُرتلاش ، سيّد عبد اللّه شُبَّر ، در باره اين زيارت ، مى گويد : إنَّ فصاحة ألفاظها وفقراتها وبلاغة مضامينها و عباراتها تنادى بصدورها من عين صافية نبعت عن ينابيع الوحى و الإلهام و تدعو إلى أنَّها خرجت من ألسنة نواميس الدين و معاقل الأنام ؛ فانّها فوق كلام المخلوق وتحت كلام الخالق . (4) فصاحت كلمات و عبارات آن ، و رسايىِ مضمون و جملات آن ، بانگ مى زند كه چنين

.


1- .شرح زيارت جامعه كبيره ، ص 35 .
2- .بحارالأنوار ، ج 102 ، ص 144 .
3- .ملاذ الأخيار ، ج 9 ، ص 247 .
4- .الأنوار اللامعة ، ص 5 .

ص: 29

قرائن مؤيّد اعتبار «زيارت جامعه»

زيارتى از سرچشمه صافِ برآمده از چشمه وحى و الهام ، صادر شده است و آواز مى دهد كه از زبان صاحبانِ اسرار دين و دژهاى مردمان ، بيرون آمده است . پس اين (زيارت) ، به حقيقت فراتر از كلام مخلوق ، و فروتر از كلام خالق است . علّامه ميرزا ابو الحسن شَعرانى نيز _ كه از كارشناسان بزرگ معارف قرآن و حديث است _ ، در اين باره مى گويد : زيارت جامعه ، معانى اى را در برگرفته كه بسيار دورتر از آن است كه بر ذهنِ راويان حديث بگذرد ... و ظنّ برآمده به صدور اين حديث از اهل عصمت ، قوى تر از استناد صحيح است . (1) بر اين اساس ، متن فاخر و عميق «زيارت جامعه» _ كه از نگاه كارشناسان بزرگ حديث ، با قرآن و ساير احاديث اهل بيت عليهم السلام هماهنگىِ كامل دارد _ ، خود ، شاهدى بر صدور آن از امام هادى عليه السلام است .

قرائن مؤيّد اعتبار «زيارت جامعه»افزون بر قوّت متن و محتواى «زيارت جامعه» ، قرائن ديگرى نيز اعتبار آن را تأييد مى كنند . از آن جمله اند : آمدن اين زيارت نامه در كتاب من لا يحضره الفقيه (2) _ كه مؤلّف آن ، شيخ المحدّثين صدوق ، در مقدّمه ، تصريح كرده كه تنها رواياتى را در اين كتاب مى آورد كه آنها را صحيح مى داند و طبق آنها ، فتوا مى دهد _ (3) و نيز نقل اين زيارت نامه توسّط شيخ طوسى در تهذيب الأحكام . (4) همچنين مكاشفه ملّا محمّدتقى مجلسى 5 و

.


1- .شرح زيارت جامعه كبيره ، ص263 .
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 609 ، ح 3213 .
3- .همان ، ج 1 ، ص 1 مقدّمه .
4- .تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 95 ، ح 1 .

ص: 30

آسيب شناسى زيارت

نيز حكايت سيدِ رشتى ، (1) قرائن ديگرى هستند كه اعتبار اين متن را تأييد مى نمايند .

آسيب شناسى زيارتسخن آخر ، اين كه آسيب شناسى زيارت اهل بيت عليهم السلام ، يكى از مسائل مهمّى است كه براى بهره بردارى از بركات زيارت آنان ، لازم و ضرور است ؛ زيرا بدون توجّه به اين مسئله ، چه بسا زائر ، كارى را انجام دهد كه ريشه در تعاليم اهل بيت عليهم السلام ندارد و چه بسا موجب وَهْنِ مذهب و بدبينى ساير مسلمانان به پيشوايان مكتب تشيّع شود ، مانند : بستن نخ و قفل و زنجير به در و پنجره ضريح امامان و امام زادگان ، همچنين انجام دادن اعمال و حركات ناصواب و موهن به هنگام ورود به حرم امامان عليهم السلام . رهبر انقلاب اسلامى آية اللّه خامنه اى ، در اين باره ، در يكى از سخنرانى هاى خود ، مطالبى ارزنده ايراد فرموده اند . در اين سخنرانى ، آمده است : يك بدعت عجيب و غريب و نامأنوس در بابِ زيارتْ درست كرده اند ، بدين ترتيب كه وقتى مى خواهند قبور مطهّر ائمّه عليهم السلام را زيارت كنند ، از درِ صحن كه وارد مى شوند ، روى زمين مى خوابند و سينه خيز ، خود را به حرم مى رسانند!

.


1- .ر .ك : مفاتيح الجنان ، ص 1072 .

ص: 31

متن كامل زيارت جامعه كبيره با سند متّصل ، از نگارنده تا امام هادى عليه السلام

آيا هرگز شنيده ايد كه يك نفر از ائمّه عليهم السلام يا علما، وقتى مى خواسته اند زيارت كنند ، خود را از درِ صحن ، به طور سينه خيز به حرم برسانند؟! اگر اين كار ، مُستحسَن و مستحب بود و مقبول و خوب مى نمود ، بزرگان ما به انجامش مبادرت مى كردند . اين كار ، غلط است ؛ اهانت به دين و زيارت است . چه كسى چنين بدعت هايى را ميان مردم ، رواج مى دهد؟ نكند اين هم ، كار دشمن باشد؟! (1) رهبر انقلاب ، در همين سخنرانى ، از آية اللّه حاج آقا حسين بروجردى ، آن عالم بزرگ و مجتهد قوى و عميق و روشن فكر ، نقل مى كند كه ايشان ، عَتَبه بوسى را منع مى كرد ، مبادا دشمنان خيال كنند كه سجده مى كنيم و عليه شيعه ، تشنيعى درست كنند . اصولاً زيارت اهل بيت عليهم السلام ، عبادتى بزرگ است و چگونگى عبادات ، مانند اصل آن ، بايد مورد تأييد شارع باشد . بنا بر اين ، هر عملى كه تأييد آن به وسيله اهل بيت عليهم السلام مُحرز نباشد ، آفت زيارتْ محسوب مى شود و اجتناب از آن ، لازم و ضرور است .

متن كامل زيارت جامعه كبيره با سند متّصل ، از نگارنده تا امام هادى عليه السلامپيش از پرداختن به شرح زيارت نورانى «جامعه كبيره» ، به ذكر سند متّصل خود ، بر پايه اجازه مشايخ روايى خويش ، تا امام ابو الحسن على بن محمّد هادى عليه السلام تبرّك مى جويم . (2) اين حقير ، محمّد محمدى رى شهرى ، از فقيه عارف وارسته آية اللّه سيّد رضا بهاء الدينى ، از ثقة المحدّثين شيخ عبّاس قمى ، از استادِ بزرگوارش محدّث عالى قدر ميرزا حسين نورى ، از شيخ اعظم انصارى ، از فقيه بزرگ ملّا احمد نراقى ، از علّامه سيّد بحر العلوم ، از محقّق بهبهانى ، از علّامه پُرتلاش محمّدباقر مجلسى _ به طُرُقى كه

.


1- .سخنان معظّم له در جمع روحانيون استان كهكيلويه و بوير احمد ، در آستانه ماه محرّم ، به تاريخ هفدهم خرداد ماه 1373 .
2- .گفتنى است كه اين ، نخستين بارى است كه نگارنده ، حديثى را بدين گونه روايت مى كند .

ص: 32

در كتاب بحار الأنوار آورده است _ ، از محدّث بزرگوار شيخ صدوق ابن بابويه قمى ، از على بن احمد بن موسى و محمّد بن احمد سِنانى و حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام ، همگى از محمّد بن ابى عبد اللّه كوفى ، از محمّد بن اسماعيل برَمكى ، از موسى بن عبد اللّه نَخَعى روايت مى كنم كه گفت : قلتُ لعليّ بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام : علّمنى _ يابن رسول اللّه _ قولاً أقوله بليغا كاملاً إذا زُرتُ واحدا منكم . فقال : «إذا صِرْتَ إلى الباب فقِف واشْهد الشَّهادتَين وأنت على غسلٍ ، فإذا دَخَلتَ و رأيت القبر فقِفْ و قل : اللّه أكبر ، اللّه أكبر ، ثلاثين مرّة ، ثمّ امش قليلاً و عليك السَّكنية و الوقار و قارِب بينَ خُطاكَ ، ثمّ قِف و كبِّر اللّه عز و جلثلاثين مرّةً ، ثمّ ادنُ من القبر و كبّر اللّه أربعين مرَّةً تمامَ مئة تكبيرةٍ ، ثمّ قُل : به امام هادى عليه السلام گفتم : اى پسر پيامبر خدا ! به من ، گفتارى رسا و كامل ، آموزش بده تا هر گاه كه يكى از شما را خواستم زيارت كنم ، آن را بگويم . امام عليه السلام فرمود : «چون به آستانه در [حرم] رسيدى ، بِايست و در حالى كه غسل [زيارت ]كرده اى ، شهادتين بگو و چون داخل شدى و قبر را ديدى ، دو باره بِايست و سى مرتبه «اللّه أكبر» بگو . سپس ، اندكى با آرامشِ دل و وقار و متانت ، راه برو و گام هايت را كوتاه بردار . آن گاه ، بِايست و سى بار «اللّه أكبر» بگو . سپس به قبر نزديك شو و چهل مرتبه «اللّه أكبر» بگو تا يكصد تكبير ، تمام شود . آن گاه بگو :

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ وَ أُصُولَ الْكَرَمِ وَ قَادَةَ الْأُمَمِ وَ أَوْلِيَاءَ النِّعَمِ وَ عَنَاصِرَ الْأَبْرَارِ وَ دَعَائِمَ الْأَخْيَارِ وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْكَانَ الْبِلادِ وَ أَبْوَابَ الْإِيمَانِ وَ أُمَنَاءَ الرَّحْمَنِ وَ سُلالَةَ النَّبِيِّينَ وَ صَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ وَ عِتْرَةَ خِيَرَةِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ مَصَابِيحِ الدُّجَى وَ أَعْلامِ التُّقَى وَ ذَوِي النُّهَى وَ أُولِي الْحِجَى وَ كَهْفِ الْوَرَى وَ وَرَثَةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمَثَلِ الْأَعْلَى وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنَى وَ حُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى وَ رَحْمَةُ

.

ص: 33

اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ وَ مَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ وَ حَمَلَةِ كِتَابِ اللَّهِ وَ أَوْصِيَاءِ نَبِيِّ اللَّهِ وَ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ وَ الْأَدِلاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَقِرِّينَ فِي أَمْرِ اللَّهِ وَ التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَّهِ وَ الْمُخْلِصِينَ فِي تَوْحِيدِ اللَّهِ وَ الْمُظْهِرِينَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ وَ عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الدُّعَاةِ وَ الْقَادَةِ الْهُدَاةِ وَ السَّادَةِ الْوُلاةِ وَ الذَّادَةِ الْحُمَاةِ وَ أَهْلِ الذِّكْرِ وَ أُولِي الْأَمْرِ وَ بَقِيَّةِ اللَّهِ وَ خِيَرَتِهِ وَ حِزْبِهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ صِرَاطِهِ وَ نُورِهِ وَ بُرْهَانِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ كَمَا شَهِدَ اللَّهُ لِنَفْسِهِ وَ شَهِدَتْ لَهُ مَلائِكَتُهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ مِنْ خَلْقِهِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ الْمُنْتَجَبُ وَ رَسُولُهُ الْمُرْتَضَى أَرْسَلَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُكَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصَّادِقُونَ الْمُصْطَفَوْنَ الْمُطِيعُونَ لِلَّهِ الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِهِ الْعَامِلُونَ بِإِرَادَتِهِ الْفَائِزُونَ بِكَرَامَتِهِ اصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِهِ وَ اخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ وَ اجْتَبَاكُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّكُمْ بِهُدَاهُ وَ خَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ وَ انْتَجَبَكُمْ لِنُورِهِ بِنُورِهِ وَ أَيَّدَكُمْ بِرُوحِهِ وَ رَضِيَكُمْ خُلَفَاءَ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجا عَلَى بَرِيَّتِهِ وَ أَنْصَارا لِدِينِهِ وَ حَفَظَةً لِسِرِّهِ وَ خَزَنَةً لِعِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعا لِحِكْمَتِهِ وَ تَرَاجِمَةً لِوَحْيِهِ وَ أَرْكَانا لِتَوْحِيدِهِ وَ شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَعْلاما لِعِبَادِهِ وَ مَنَارا فِي بِلادِهِ وَ أَدِلاءَ عَلَى صِرَاطِهِ عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ طَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ أَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهِيرا فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُ وَ أَكْبَرْتُمْ شَأْنَهُ وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ وَ أَدَمْتُمْ أَدْمَنْتُمْ ذِكْرَهُ وَ وَكَّدْتُمْ ذَكَّرْتُمْ مِيثَاقَهُ وَ أَحْكَمْتُمْ عَقْدَ طَاعَتِهِ وَ نَصَحْتُمْ لَهُ فِي السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ وَ دَعَوْتُمْ إِلَى سَبِيلِهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ بَذَلْتُمْ أَنْفُسَكُمْ فِي مَرْضَاتِهِ وَ صَبَرْتُمْ عَلَى مَا أَصَابَكُمْ فِي حُبِّهِ وَ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَعْلَنْتُمْ دَعْوَتَهُ وَ بَيَّنْتُمْ فَرَائِضَهُ وَ أَقَمْتُمْ حُدُودَهُ وَ نَشَرْتُمْ شَرَائِعَ أَحْكَامِهِ

.

ص: 34

وَ سَنَنْتُمْ سُنَّتَهُ وَ صِرْتُمْ فِي ذَلِكَ مِنْهُ إِلَى الرِّضَا وَ سَلَّمْتُمْ لَهُ الْقَضَاءَ وَ صَدَّقْتُمْ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ مَضَى فَالرَّاغِبُ عَنْكُمْ مَارِقٌ وَ اللازِمُ لَكُمْ لاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِي حَقِّكُمْ زَاهِقٌ وَ الْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فِيكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ وَ مِيرَاثُ النُّبُوَّةِ عِنْدَكُمْ وَ إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ وَ فَصْلُ الْخِطَابِ عِنْدَكُمْ وَ آيَاتُ اللَّهِ لَدَيْكُمْ وَ عَزَائِمُهُ فِيكُمْ وَ نُورُهُ وَ بُرْهَانُهُ عِنْدَكُمْ وَ أَمْرُهُ إِلَيْكُمْ مَنْ وَالاكُمْ فَقَدْ وَالَى اللَّهَ وَ مَنْ عَادَاكُمْ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ وَ شُهَدَاءُ دَارِ الْفَنَاءِ وَ شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ وَ الرَّحْمَةُ الْمَوْصُولَةُ وَ الْآيَةُ الْمَخْزُونَةُ وَ الْأَمَانَةُ الْمَحْفُوظَةُ وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ مَنْ أَتَاكُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَكَ إِلَى اللَّهِ تَدْعُونَ وَ عَلَيْهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إِلَى سَبِيلِهِ تُرْشِدُونَ وَ بِقَوْلِهِ تَحْكُمُونَ سَعِدَ مَنْ وَالاكُمْ وَ هَلَكَ مَنْ عَادَاكُمْ وَ خَابَ مَنْ جَحَدَكُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَكُمْ وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُمْ وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُمْ وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُمْ وَ هُدِيَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ مَنِ اتَّبَعَكُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ وَ مَنْ خَالَفَكُمْ فَالنَّارُ مَثْوَاهُ وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ وَ مَنْ حَارَبَكُمْ مُشْرِكٌ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ فِي أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ الْجَحِيمِ أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا سَابِقٌ لَكُمْ فِيمَا مَضَى وَ جَارٍ لَكُمْ فِيمَا بَقِيَ وَ أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طِيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا فَكُنَّا عِنْدَهُ مُسَلِّمِينَ بِفَضْلِكُمْ وَ مَعْرُوفِينَ بِتَصْدِيقِنَا إِيَّاكُمْ فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ حَيْثُ لا يَلْحَقُهُ لاحِقٌ وَ لا يَفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لا يَسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ حَتَّى لا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لا صِدِّيقٌ وَ لا شَهِيدٌ وَ لا عَالِمٌ وَ لا جَاهِلٌ وَ لا دَنِيٌّ وَ لا فَاضِلٌ وَ لا مُؤْمِنٌ صَالِحٌ وَ لا فَاجِرٌ طَالِحٌ وَ لا جَبَّارٌ عَنِيدٌ وَ لا شَيْطَانٌ مَرِيدٌ وَ لا خَلْقٌ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ شَهِيدٌ إِلا عَرَّفَهُمْ جَلالَةَ أَمْرِكُمْ وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ وَ تَمَامَ نُورِكُمْ وَ صِدْقَ

.

ص: 35

مَقَاعِدِكُمْ وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَيْهِ وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ وَ بِضَلالَةِ مَنْ خَالَفَكُمْ مُوَالٍ لَكُمْ وَ لِأَوْلِيَائِكُمْ مُبْغِضٌ لِأَعْدَائِكُمْ وَ مُعَادٍ لَهُمْ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ مُطِيعٌ لَكُمْ عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ مُعْتَرِفٌ بِكُمْ مُؤْمِنٌ بِإِيَابِكُمْ مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ مُنْتَظِرٌ لِأَمْرِكُمْ مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ آخِذٌ بِقَوْلِكُمْ عَامِلٌ بِأَمْرِكُمْ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ زَائِرٌ لَكُمْ لائِذٌ عَائِذٌ بِقُبُورِكُمْ مُسْتَشْفِعٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِكُمْ وَ مُتَقَرِّبٌ بِكُمْ إِلَيْهِ وَ مُقَدِّمُكُمْ أَمَامَ طَلِبَتِي وَ حَوَائِجِي وَ إِرَادَتِي فِي كُلِّ أَحْوَالِي وَ أُمُورِي مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلانِيَتِكُمْ وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ وَ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ وَ مُسَلِّمٌ فِيهِ مَعَكُمْ وَ قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ تَعَالَى دِينَهُ بِكُمْ وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ فِي أَرْضِهِ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ غَيْرِكُمْ آمَنْتُ بِكُمْ وَ تَوَلَّيْتُ آخِرَكُمْ بِمَا تَوَلَّيْتُ بِهِ أَوَّلَكُمْ وَ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ الشَّيَاطِينِ وَ حِزْبِهِمُ الظَّالِمِينَ لَكُمْ وَ الْجَاحِدِينَ لِحَقِّكُمْ وَ الْمَارِقِينَ مِنْ وِلايَتِكُمْ وَ الْغَاصِبِينَ لِإِرْثِكُمْ وَ الشَّاكِّينَ فِيكُمْ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْكُمْ وَ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَكُمْ وَ كُلِّ مُطَاعٍ سِوَاكُمْ وَ مِنَ الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ أَبَدا مَا حَيِيتُ عَلَى مُوَالاتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ وَ دِينِكُمْ وَ وَفَّقَنِي لِطَاعَتِكُمْ وَ رَزَقَنِي شَفَاعَتَكُمْ وَ جَعَلَنِي مِنْ خِيَارِ مَوَالِيكُمْ التَّابِعِينَ لِمَا دَعَوْتُمْ إِلَيْهِ وَ جَعَلَنِي مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثَارَكُمْ وَ يَسْلُكُ سَبِيلَكُمْ وَ يَهْتَدِي بِهُدَاكُمْ وَ يُحْشَرُ فِي زُمْرَتِكُمْ وَ يَكِرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ وَ يُمَلَّكُ فِي دَوْلَتِكُمْ وَ يُشَرَّفُ فِي عَافِيَتِكُمْ وَ يُمَكَّنُ فِي أَيَّامِكُمْ وَ تَقَرُّ عَيْنُهُ غَدا بِرُؤْيَتِكُمْ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ مَوَالِيَّ لا أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاةُ الْأَبْرَارِ وَ حُجَجُ الْجَبَّارِ بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ

.

ص: 36

يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ يَكْشِفُ الضُّرَّ وَ عِنْدَكُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلائِكَتُهُ وَ إِلَى جَدِّكُمْ و اگر زيارت امير المؤمنين عليه السلام باشد بجاى و إلى جدكم بگو وَ إِلَى أَخِيكَ بُعِثَ الرُّوحُ الْأَمِينُ آتَاكُمُ اللَّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدا مِنَ الْعَالَمِينَ طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطَاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْ ءٍ لَكُمْ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِكُمْ وَ فَازَ الْفَائِزُونَ بِوِلايَتِكُمْ بِكُمْ يُسْلَكُ إِلَى الرِّضْوَانِ وَ عَلَى مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ غَضَبُ الرَّحْمَنِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي ذِكْرُكُمْ فِي الذَّاكِرِينَ وَ أَسْمَاؤُكُمْ فِي الْأَسْمَاءِ وَ أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ وَ آثَارُكُمْ فِي الْآثَارِ وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ وَ أَكْرَمَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أَجَلَّ خَطَرَكُمْ وَ أَوْفَى عَهْدَكُمْ وَ أَصْدَقَ وَعْدَكُمْ كَلامُكُمْ نُورٌ وَ أَمْرُكُمْ رُشْدٌ وَ وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَى وَ فِعْلُكُمُ الْخَيْرُ وَ عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ وَ شَأْنُكُمُ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ وَ رَأْيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي كَيْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِكُمْ وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلائِكُمْ وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْكُرُوبِ وَ أَنْقَذَنَا مِنْ شَفَا جُرُفِ الْهَلَكَاتِ وَ مِنَ النَّارِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي بِمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أَصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيَانَا وَ بِمُوَالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ وَ بِمُوَالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْوَاجِبَةُ وَ الدَّرَجَاتُ الرَّفِيعَةُ وَ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ وَ الْمَكَانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْجَاهُ الْعَظِيمُ وَ الشَّأْنُ الْكَبِيرُ وَ الشَّفَاعَةُ الْمَقْبُولَةُ رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولا يَا وَلِيَّ اللَّهِ إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوبا لا يَأْتِي عَلَيْهَا إِلا رِضَاكُمْ فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَى سِرِّهِ وَ اسْتَرْعَاكُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ وَ قَرَنَ طَاعَتَكُمْ بِطَاعَتِهِ لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبِي وَ كُنْتُمْ شُفَعَائِي فَإِنِّي لَكُمْ مُطِيعٌ مَنْ أَطَاعَكُمْ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاكُمْ فَقَدْ

.

ص: 37

عَصَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ اللَّهُمَّ إِنِّي لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَيْكَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْأَخْيَارِ الْأَئِمَّةِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِي فَبِحَقِّهِمُ الَّذِي أَوْجَبْتَ لَهُمْ عَلَيْكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُدْخِلَنِي فِي جُمْلَةِ الْعَارِفِينَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فِي زُمْرَةِ الْمَرْحُومِينَ بِشَفَاعَتِهِمْ إِنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما كَثِيرا وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيل (1)

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه : ج2 ص609 ح3213 ، تهذيب الاحكام : ج6 ص95 ح177 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام : ج2 ص272 ح1 ، المزار الكبير : ص523 ، المحتضر : ص215 ح282 ، بحار الانوار : ج102 ص127 ح4 .

ص: 38

. .

ص: 39

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ !

شرح

پيشينه «سلام»

( 1 )السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ !

سلام بر شما ، اى خاندان نبوّت !

توضيح واژه هاالسَّلام : سالم بودن ، بى عيب بودن ، صلح و دوستى ، دور بودن از آفات باطنى و ظاهرى ، دعا كردن براى سلامت . (1) أهْل : بنا بر مضافٌ إليه اين واژه ، معنايش متفاوت مى شود : خويشاوندان ، ايل و تبار ، پيروان ، وابستگان ، ويژگان . (2) بَيْت : خانه ، خانواده . (3) النُبُوَّة : رفعت ، برترى ، خبر دادن ، پيامبرى . (4)

شرحنخستين عبارت زيارت نورانى «جامعه كبيره» ، با سلام بر خاندان نبوّت ، آغاز مى شود و پس از آن ، با چهار سلام ديگر ، جايگاه امامت را بيان مى كند . برخى ، سلام زائر را ادبِ برخورد دانسته اند و گروهى ، آن را دعا مى دانند .

پيشينه «سلام»انسان ، موجودى اجتماعى است و در هنگام ديدار با همنوعان خود ، آداب اجتماعى را رعايت مى كند ؛ امّا آداب برخورد در همه جوامع ، يكسان نيست . كلاه از سر

.


1- .«السَّلام بمعنى السَّلامة ، و قول النّاس : السَّلام عليكم ! أى السَّلامة من اللّه عليكم» (العين : ج 7 ص 265) . «السَّلام : العافية ، التحيَّة» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 289) .
2- .«أهل الرَّجل : زوجه و أخصّ النّاس به» (العين ، ج 4 ، ص 89) .
3- .«البيت : واحد البيوت التى تسكن» (مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 193) .
4- .«به اعتبار اشتقاق آن از «نبأ» ، يعنى كسى كه از جانب خدا خبر مى آورد و به اعتبار اشتقاق آن از «نَبوة» ، به معناى بلندى رتبه و منزلت او برساير آفريدگان است» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 302) .

ص: 40

برداشتن ، دست بر سينه گذاشتن ، خم شدن و استفاده از جملات و اصطلاحاتى مانند : «سلام !» ، «زنده باشى ! » ، «دست مريزاد !» و ... ، در ميان اقوام مختلف ، مرسوم بوده و هست . پيش از اسلام و در زمان جاهليت ، جملاتى مانند : «أَبَيْتَ اللَّعْنَ ؛ از نفرين ، در امان باشى» ، «أَنْعِمْ صَباحا ؛ صبح تو نيكو باد !» و يا «تَعيشُ أَلفَ سَنَةً ؛ هزار سال ، زنده باشى ! » ، به عنوان تحيّت (1) بر پادشاهان و بزرگان ، مرسوم بوده است . (2) با پيدايش اسلام ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، سلام كردن را به عنوان تحيّتِ مسلمانان برگزيد و فرمود : السَّلامُ تَحِيَّةٌ لِمِلَّتِنا . (3) سلام ، درود ملّتِ ماست . ايشان ، همچنين چگونگى ديدار با هم و سلام كردن به يكديگر را آموخت و از مسلمانان خواست تا به گاه وداع و خداحافظى ، براى يكديگر از خداوند ، طلب آمرزش كنند : إذا تَلاقَيتُم فَتَلاقُوا بِالتَّسلِيمِ و التَّصافُحِ وَ إذا تَفَرَّقتُم فَتَفَرَّقوا بِالإسْتِغفارِ . (4) هر گاه به هم رسيديد ، سلام گوييد و با هم دست دهيد ، و چون از هم جدا شديد ، با آمرزش خواهى ، يكديگر را ترك كنيد . تكرار واژه «سلام» در قرآن و رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و تأكيد فراوان ايشان ، «سلام گفتن» را مستحبّى مؤكّد در ميان مسلمانان شناسانْد و از آنان خواست به كسى كه پيش از سلام گفتن ، سخن بگويد ، پاسخ ندهند :

.


1- .به معناى طلب حيات و زندگى كردن .
2- .النهاية ، ج 1 ، ص 183 .
3- .مستدرك الوسائل ، ج 8 ، ص 360 ، ح 9670 .
4- .الأمالى ، طوسى ، ص 215 ، ح 374 .

ص: 41

آداب سلام گفتن

مَن بَدَأَ بِالكَلامِ قَبلَ السَّلامِ فَلا تُجِيبوهُ . (1) هر كه پيش از سلام گفتن ، آغاز به سخن كند ، پاسخش را ندهيد . رايج شدن «سلام» و كنار نهادن واژه هايى نظير : «حيّاك ! »، «أنعم صباحا !» و ... ، تنها جا به جايى الفاظ نبود ؛ بلكه فرهنگ جديدى را پى نهاد كه ذلّت و خوارى فروهِشته در واژگان پيش از اسلام را كه فرودستان ، نثار بزرگان و پادشاهان مى كردند ، از ميان برداشت . فرهنگ سلام ، پيام سالم سازى جامعه را نويد مى دهد و در قالب دعا ، فراگير مى شود ؛ زيرا سلام ، از ريشه «سِلْم» و «سلامت» است و گوينده سلام ، بايد خود را از آفات ظاهرى و باطنى ، پاك سازد و در حقيقت ، به مخاطب مى گويد : تو از دست و زبان من ، در امان هستى و براى تو هم آرزوى سلامت مى كنم . بنا بر اين ، سلام را مى توان جامع ترين دعا براى سلامت جامعه دانست كه اگر به مضمون آن توجّه شود ، فردسازى و جامعه سازى ، تحقّق مى يابد .

آداب سلام گفتندر گذر زمان ، سلام كردن به عنوان آيين برخورد با هم در دين اسلام ، شناخته شد كه براى آن ، آدابى نيز برشمردند . سلام كردن كوچك بر بزرگ ، ره گذر بر نشسته ، و گروه اندك بر جماعت انبوه تر ، از جمله آداب سلام است كه بر پايه روايتى امام صادق عليه السلام ، بر آن تأكيد كرده و مى فرمايد : يُسَلِّمُ الصَّغِيرُ عَلَى الكَبِيرِ ، وَ المارُّ عَلَى القاعِدِ ، وَ القَلِيلُ عَلَى الكَثِيرِ . (2) كوچك به بزرگ ، سلام كند و ره گذر ، به نشسته و عدّه كمتر ، به عدّه بيشتر . در پاره اى از روايات نيز به سلام گفتن سواره بر پياده و يا ايستاده بر نشسته ، سفارش شده است . (3) و در حديث ديگرى ، امام صادق عليه السلام ، آغاز به سلام كردن را نشانه فروتنى مى داند و

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 644 ، ح 2 .
2- .همان ، ص 646 ، ح 1 .
3- .همان ، ح 4 .

ص: 42

انواع سلام

مى فرمايد : مِنَ التَّواضُعِ أن تُسَلِّمَ عَلى مَن لَقِيتَ . (1) از فروتنى است كه به هر كه برخوردى ، سلام كنى . اين سخن ، در كنار روايتى كه از كسى كه بر مَركبى رهوار نشسته است ، مى خواهد تا بر شخصى كه بر مَركبى ناتوان سوار است ، سلام كند ، (2) نشان دهنده آن است كه هدف در «سلام» ، افزون بر احترام ، آموزش نوعى فروتنى و تواضع است . پيامبر اكرم ، خود نيز همواره بر كودكان ، سلام مى كرد تا به عنوان سنّتِ پس از خويش ، پايدار بماند و در روايتى آمده كه فرمود : خَمسٌ لا أدَعُهُنَّ حَتَّى المَماتِ : الأكلُ عَلَى الحَضِيضِ مَعَ العَبِيدِ ، و رُكوبى الحِمارَ مؤكَفا ، وَ حَلبُ العَنزِ بِيَدى ، وَ لُبسُ الصّوفِ ، وَ التَّسلِيمُ عَلى الصِّبيانِ لِتَكونَ سُنَّةً مِن بَعدِى . (3) پنج چيز است كه تا زنده ام ، آنها را ترك نمى كنم : غذا خوردن روى زمين با بردگان ، سوار شدن بر الاغ برهنه ، دوشيدن بز با دست خودم ، پوشيدن پشمينه ، و سلام كردن به كودكان تا بعد از من ، سنّت شود .

انواع سلامبنا بر آنچه گذشت ، سلام ، بهترين تحيّتى است كه در آن ، آموزش، همنشين پرورش شده است و اختصاص به دنيا ندارد ؛ بلكه بندگان در ملاقات با خدا ، در قيامت نيز سلام مى گويند : «تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلَ_مٌ. (4) درودشان ، آن روز كه با او ديدار كنند ، سلام است» .

.


1- .همان ، ح 12 .
2- .همان ، ح 2 .
3- .الخصال ، ص 271 ، ح 12 .
4- .سوره احزاب ، آيه 44 .

ص: 43

سلام بر پيشوايان دين

امّا اين كه مخاطب سلام ، چه رتبه اى دارد ، مى توان آن را به سه گروه ، تقسيم كرد : 1 . سلام برابر . سلام آنانى كه در يكى رتبه و جايگاه قرار دارند ، مانند دو دوست كه در برخورد با يكديگر ، محبّت و برادرى خود را با سلام كردن ، نشان مى دهند و دوستى شان را استوار مى كنند و در بهشت نيز بهشتيان ، دوستان خود را اين گونه خطاب مى كنند : «وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَ_مٌ . (1) و درودشان در آن جا سلام است» . 2 . سلام بزرگ تر بر كوچك تر . خداوند ، آغاز كننده چنين سلامى است و بندگان صالح خود را با سلام ، مخاطب مى سازد و مى فرمايد : «سَلَ_مٌ عَلَى نُوحٍ فِى الْعَ__لَمِينَ . (2) سلام بر نوح در ميان جهانيان!» «سَلَ_مٌ عَلَى إِبْرَ هِيمَ ! (3) سلام بر ابراهيم ! » . آرى ! پيام چنين سلامى ، رأفت و مهربانى است . 3 . سلام كوچك تر بر بزرگ تر . سلام كردن كوچك تر بر بزرگ تر ، از آداب دينى است و شرط ادب ، آن است كه كوچك تر در سلام گفتن ، پيشى گيرد . سلام گفتن بر بزرگان دين نيز در همين گروه ، جاى دارد .

سلام بر پيشوايان دينآغازين جملات زيارت نامه ها و از جمله «زيارت جامعه» ، سلام دادن بر پيشوايان دين است كه در اين زيارت نامه ، با تركيب «السَّلام عليكم» ، آمده است . حرف «على»

.


1- .سوره يونس ، آيه 10 .
2- .سوره صافات ، آيه 79 .
3- .همان ، آيه 109 .

ص: 44

كه با ضمير مخاطب «كُم» همراه شده ، اظهار اعتقاد به حضور زنده آنان و شنوا بودنشان است . بدون ترديد ، مفهوم سلام بر معصومان عليهم السلام ، اظهار ادب ، تواضع ، عشق ، محبّت و ارادت به آنان است . امّا فراتر از مفاهيم ياد شده ، معانى ديگرى نيز براى سلام بر اهل بيت عليهم السلام ذكر كرده اند :

1 . تجلّى نام خداونددر قرآن كريم ، يك بار از خداوند با نام «سلام» ياد شده است : «هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ . (1) اوست خداى يكتا كه جز او خدايى نيست ؛ پادشاه [ سزاوار و راستين ] ، پاك از هر عيب ، ايمنى بخش ، نگاهبان [ بر همه چيز ] ، تواناى بى همتا ، بر همه چيره ، و در خور بزرگى» . سلام ، در اين آيه ، به معناى بر كنار بودن خداوند از عيب ها و كاستى هاست و اين كه ممكن نيست نقصى بدو راه يابد (2) و بهشت نيز ، از آن رو «دار السَّلام» خوانده شده است كه به خداوند ، نسبت داده مى شود و يا آن كه ساكنان آن ، از اندوه و مرگ ، در سلامت هستند . بنا بر آن كه از واژه «السَّلام» در آغاز زيارت ، نام خداوند اراده شود ، معناى جمله «السَّلام عليكم» ، خطاب به امامان معصوم عليهم السلام ، يعنى : شما ، مظهر كامل اسم «سلام» خداوند باشيد و آثار اين نام منوّر _ كه رحمت و سلامت است _ ، بر شما باد ! (3)

2 . دعازيارت كننده ، در هر زيارتى از خداوند مى خواهد تا فضل و احسان خود را بر

.


1- .سوره حشر ، آيه 23 .
2- .الأسماء و الصفات ، ص 53 .
3- .ر . ك : روضة المتقين ، ج 5 ، ص 454 .

ص: 45

خاطره اى از آية اللّه بهاء الدينى

شناخت اهل بيت عليهم السلام

«أهل» ، در قرآن

معصومان عليهم السلام ، هميشگى سازد و آنان را از تمام آفات و بلاياى جسمانى و نفسانى ، بر حذر دارد ، همچنان كه ايشان را از همه پَستى ها ، دور داشته و آنان را معصوم ، آفريده است . پُر واضح است چنين دعايى براى زائر ، نتيجه بخش خواهد بود ؛ زيرا پاسخ سلام معصومان عليهم السلام ، آثارى دارد كه بر اساس مراتب سلام ، به زيارت كنندگان ، خواهد رسيد .

خاطره اى از آية اللّه بهاء الدينىشنيدن پاسخ از معصومان عليهم السلام ، هم سنخ شدن با ايشان را مى طلبد و تا زمانى كه دغدغه هاى ما با آنان تفاوت دارد ، پاسخ ايشان را نمى شنويم. امّا برخى بزرگان ، ظاهر و باطن خود را اُخروى كرده اند و در همين دنيا نيز توانايىِ شنيدن نداهاى آسمانى را دارند . از جمله اين بزرگان ، فقيه بزرگوار آية اللّه سيّد رضا بهاء الدينى رحمه الله بود . آن بزرگوار ، وقتى به زيارت امام رضا عليه السلام مشرّف مى شد ، گاه توقّف كوتاهى مى كرد و برمى گشت و برخى اوقات ، وارد حرم مطهّر هم نمى شد . يكى از دوستان ، راز اين توقّف كوتاه در حرم را از ايشان پرسيده بود . در پاسخ ، فرموده بود : «آقا ! ما سلام كرديم ، جواب شنيديم و برگشتيم» . چه خوش بى مهربونى ، هر دو سر بى كه يك سر مهربونى ، دردسر بى .

شناخت اهل بيت عليهم السلاماوّلين درس امام شناسى در «زيارت جامعه» ، شناختن اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است .

«أهل» ، در قرآندر فرهنگ قرآنى ، «أهل» به افرادى گفته مى شود كه نوعى پيوند و وابستگى ، آنها را گِرد هم آورد ، مانند : «أهل الإنجيل» ، (1) «أهل القُرى» ، (2) «أهل المدينة» ، (3) «أهل

.


1- .سوره مائده ، آيه 47 .
2- .سوره اعراف ، آيه 96 ؛ سوره يوسف ، آيه 109 .
3- .سوره توبه ، آيه 101 ؛ سوره حجر ، آيه 67 .

ص: 46

«بيت» ، در قرآن

البيت» ، (1) «أهل الذّكر» ، (2) «أهل التقوى» (3) و ... . بنا بر فرهنگ قرآنى ، به كسانى اهل يا ذُرّيه پيامبر خدا گفته مى شود كه با او پيوند و بستگى داشته باشند و مهم ترين پيوند با پيامبر صلى الله عليه و آله ، هم عقيده بودن با اوست و كسى كه از ايمان آوردن به پيامبر صلى الله عليه و آله سر باز بزند ، او را در زمره خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله نمى داند، همچنان كه خداوند در باره فرزند نوح عليه السلام مى فرمايد : «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ . (4) او از خاندان تو (خاندان پيامبرى) نيست» .

«بيت» ، در قرآنواژه «بيت» ، چنانچه به اشخاص و افراد حقيقى اضافه شود ، معمولاً خانه مسكونى ايشان ، اراده مى شود و در صورتى كه به شخصيتى حقوقى و يا معانى ديگرى افزوده شود ، حقيقت مضافٌ اليه را بيان مى كند ؛ مانند : «بيت علم» ، كه به معناى خاندانى است كه به گونه اى با دانش ، در ارتباط هستند و يا «بيت مرجعيّت» ، يعنى خاندانى كه با مرجع دينى مسلمانان ، به نوعى ارتباط دارند . در اين جا «بيت نبوّت» ، به كسانى اطلاق مى شود كه با حقيقت نبوّت ، يعنى جايگاه تجلّى اسما و صفات الهى ، مرتبط هستند و ارتباط زمينيان با آسمانيان را فراهم مى كنند . نكته ديگر آن كه بيت ، به «نبوّت (پيامبرى) » افزوده شده است و به «نبى (پيامبر) » افزوده نشده است و نمى توان هر آن كس را كه در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى مى كرده ، در زمره بيتِ نبوّت دانست . اين حقيقت ، زمانى آشكار مى شود كه آيات قرآن ، بررسى

.


1- .سوره هود ، آيه 73 ؛ سوره احزاب ، آيه 33 .
2- .سوره نحل ، آيه 43 ؛ سوره انبيا ، آيه 7 .
3- .سوره مدثر ، آيه 56 .
4- .سوره هود ، آيه 46 .

ص: 47

مفهوم «بيت» در احاديث

شود كه از آنها چنين به دست مى آيد كه هر گاه ، «بيت» را به شخصيتِ حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى دهد ، صيغه جمع آن ، يعنى «بيوت» مى آيد (1) تا خانه تمام همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را فرا گيرد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إلى طَعامٍ . (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خانه هاى پيامبر درنياييد ، مگر آن كه شما را به خوردن طعامى رُخصت دهند» . امام على عليه السلام نيز بر اساس منطق قرآن ، در برابر برخى از بستگان پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : فَنَحنُ بَيتُ النُّبُوَّةِ وَ مَعدِنُ الحِكمَةِ . (3) پس ما خاندان پيامبرى و معدن حكمت هستيم . تا نشان دهد كه ارتباط با «پيامبرى» راه گشاست و رابطه داشتن با شخص پيامبر صلى الله عليه و آله ، به تنهايى ، كافى نيست .

مفهوم «بيت» در احاديثابوحمزه ثُمالى ، از شاگردان امام سجّاد و امام باقر عليهماالسلام ، راوى دعاى معروف «سحر» ، برخوردى از قَتاده (از فقيهان شهر بصره و مورد اعتماد دربار اُموى) با امام باقر عليه السلام را گزارش مى كند كه در آن ، معناى حقيقى بيت نبوّت ، روشن مى شود . ابوحمزه مى گويد : در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه مردى پيش آمد و سلام كرد و پس از معرّفى خود ، به من گفت : ابوجعفر (امام باقر عليه السلام ) را مى شناسى ؟ گفتم : آرى . با او چه كارى دارى ؟ پاسخ داد : چهل سؤال آماده كرده ام كه از او بپرسم . اگر حق بود ، بپذيرم و اگر باطل بود ، او را وا گذارم .

.


1- .ر . ك : ادب فناى مقرّبان ، ج 1 ، ص 110 .
2- .سوره احزاب ، آيه 53 .
3- .غريب الحديث ، ابن قتيبه ، ج 1 ، ص 370 .

ص: 48

به او گفتم : آيا تفاوت حق و باطل را مى شناسى ؟ گفت : شما كوفيان ، جماعتى هستيد كه كسى در برابرتان ، ياراى سخن گفتن ندارد . هر گاه ابو جعفر عليه السلام را ديدى ، مرا خبر كن . سخنم با او تمام نشده بود كه امام باقر عليه السلام در حلقه اى از خراسانى ها و ديگر مردمانى كه در باره مسائل حج از ايشان مى پرسيدند ، وارد مسجد شد و در جايگاه خود نشست و مرد تازه وارد ، نزديك ايشان نشست . من هم در مكانى نشستم كه سخن او را بشنوم . هنگامى كه اطرافيان امام عليه السلام پرسش هاى خود را پرسيدند و پاسخ گرفته ، رفتند ، امام عليه السلام به وى رو كرد و فرمود : «تو كيستى ؟» . گفت : من قتاده ، پسر دعامه بصرى هستم . امام عليه السلام به او فرمود : «تو فقيه (دين شناس) بصره هستى ؟» . گفت : آرى . امام باقر عليه السلام فرمود : وَيحَك يا قَتادَةُ ! إنَّ اللّهَ _ جَلَّ و عَزَّ _ خَلَقَ خَلقا مِن خَلقِهِ ، فَجَعَلَهُم حُجَجَا عَلى خَلقِهِ ، فَهُم أوتادٌ فى أرضِهِ ، قُوّامٌ بِأمرِهِ ، نُجَباءُ فى عِلمِهِ ، اِصطَفاهُم قَبلَ خَلقِهِ أظِلَّةً عَن يَمِينِ عَرشِهِ . واى بر تو ، اى قَتاده! خداوند عز و جل گروهى را آفريد و آنان را حجّت بر خلقش قرار داد . پس ايشان ، پايه هاى زمين هستند (مايه آرامش زمينيان اند) ، بر پا كنندگان امر الهى اند و ويژگان علم اويند . خداوند ، آنان را پيش از آن كه آفريدگان را بيافريند ، به صورت سايه هايى در طرف راست عرش برگزيد . قَتاده ، مدّتى طولانى سكوت كرد . سپس گفت : به خدا سوگند ، در برابر فقهاى بسيارى نشسته ام و در برابر ابن عبّاس نيز زانو زده ام ؛ امّا در برابر هيچ كدام از ايشان ، آن چنان كه در برابر تو دلم ناآرام شد ، مضطرب نشدم . وى ، با اين سخن ، در حقيقت ، راز اين پريشانى خود را از امام عليه السلام سؤال كرد . لذا ايشان به او فرمود : «واى بر تو ! آيا مى دانى كجا نشسته اى؟ تو در برابر خانه هايى

.

ص: 49

هستى كه خداوند ، اجازه داده كه قدر و منزلت آنها رفعت يابد و نامش در آنها ، ياد شود . در آن خانه ها ، هر بامداد و شامگاه ، مردانى كه نه تجارت ، و نه داد و ستدى ، آنان را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زكات ، به خود مشغول نمى دارد ، او را نيايش مى كنند» . سپس ، اين آيه را قرائت كرد كه : «فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْأَصَالِ * رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَ_رَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَوةِ . (1) [ آن چراغ ] در خانه هايى است كه خداوند ، رخصت داده است كه بالا برده و بزرگ داشته شوند و نام وى در آنها ياد شود و او را در آن جا ، بامدادان و شبانگاهان ، به پاكى بستايند ؛ مردانى كه بازرگانى و خريد و فروش ، ايشان را از ياد خدا و خواندن نماز و دادن زكات ، باز ندارد» . آن گاه ، افزود : «تو ، آن جا نشسته اى و ما ، آن خانه ها هستيم» . امام عليه السلام ، جايگاه امامت را بيان فرمود و راز عظمت خويش را باز گفت و با تلاوت اين آيه قرآن ، تنها نقطه اى را كه اجازه رفعت يافتن و برترى دارد ، معرّفى كرد . قَتاده نيز به خوبى ، مراد امام عليه السلام را فهميد و گفت : به خدا سوگند ، راست گفتى ، فدايت شوم ! به خدا سوگند ، اين خانه ، خانه سنگى و گِلى نيست ! سپس از امام عليه السلام درباره حكم پنير پرسيد . امام باقر عليه السلام ، تبسّمى كرد و فرمود : «همه پرسش هايت به پنير بازگشت ؟!» . قَتاده ، پاسخ داد : فراموش كردم ! امام عليه السلام فرمود : «اشكالى ندارد» . سپس ، پاسخ سؤال قَتاده را داد . (2) در بيشتر متون حديثى و كلامى ، از «أهل بيت النُّبُوَّة» ، به اختصار ، با «اهل بيت» ياد

.


1- .سوره نور ، آيه 36 _ 37 .
2- .الكافى ، ج 6 ، ص 256 _ 257 ، ح 1 .

ص: 50

پيام ها

شده است . شايد بازگشت چنين اطلاقى ، به آيه 33 سوره احزاب باشد كه مى فرمايد : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا . (1) همانا خداوند ، مى خواهد تا از شما خاندان پيامبر، پليدى را ببَرَد و شما را كاملاً پاك كند » . و بنا بر روايات فراوانى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پس از نزول آيه «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَوةِ ؛ (2) كسان خود را به نماز ، فرمان ده» ، هر بامداد ، به درِ خانه على عليه السلام مى آمد و مى فرمود : «السَّلام عليكم أهل البيت ! » و آنان را به نماز ، دعوت مى كرد . (3)

پيام ها1 . آغاز زيارت با عبارت «السَّلام عليكم» ، نشانه حاضر بودن اهل بيت عليهم السلام به گاهِ خواندن زيارت نامه است . پس آنان را حاضر بدانيم و ادب ايستادن ، سخن گفتن و نگاه كردن را رعايت كنيم . 2 . عبارت زيباىِ «السَّلام عليكم» ، هديه اى الهى است كه حتّى خاندان نبوّت را با آن مى خوانيم . شايسته است كه قدر اين هديه باارزش را بدانيم و در سلام گفتن ، به يكديگر بخل نورزيم . 3 . اوّلين كسى كه اهل بيت عليهم السلام را با عبارت «السَّلام عليكم» مخاطب قرار داد ، پيامبر صلى الله عليه و آله بود . 4 . عظمت امامان عليهم السلام ، به ميزان وابستگى آنان به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نيست ؛ بلكه ميزان ، شايستگى آنان در ارتباط داشتن با مبدأ وحى و آينه عظمت الهى بودن است . افرادى مانند سلمان ، ابو ذر و ... را در زمره اهل بيت عليهم السلام برشمرده اند و برخى از نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله از اين نعمت ، محروم اند .

.


1- .سوره احزاب ، آيه 33 .
2- .سوره طه ، آيه 132 .
3- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 82 _ 89 .

ص: 51

وَ مَوْضِعَ الرِّسالَةِ

شرح

مفهوم رسالت

( 2 )وَ مَوْضِعِ الرِّسالَةِ .

و جايگاه رسالت ...

توضيح واژه هامَوضِع : اسم مكان ، به معناى محل ، جا . (1) الرِّسالة : پيام ، پيامبرى ، ابلاغ . (2)

شرحجايگاه رسالت ، ويژگى ديگرى براى امامان عليهم السلام است و از آن جا كه به عنوان ويژگى آنان در «زيارت جامعه» آمده است ، معنايى فراتر از انتساب به پيامبر صلى الله عليه و آله دارد كه بايد بررسى شود .

مفهوم رسالتنبوّت و رسالت ، واژگانى هستند كه براى پيامبران الهى استفاده مى شوند ، امّا همپوشى كاملى ندارند ؛ زيرا «نبى» ، از جانب حق ، خبر مى دهد ، امّا وظيفه ابلاغ به مردمان را ندارد ؛ ولى «رسول» ، پيامبرى است كه از جانب حق ، سخن مى گويد و سخن حق را به جامعه بشر ، منتقل مى نمايد . بنا بر اين ، مقام رسالت ، از نبوّت برتر است . در اين عبارت ، امامان عليهم السلام در جايگاه رسالت الهى معرّفى شده اند . اكنون سؤالى كه فرا روى ماست ، اين كه آيا رسالت امامان ، همان رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است ، يا آن كه نوع رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله با رسالت ائمّه ، متفاوت است ؟ بررسى انواع رسالت ، پاسخى به اين پرسش است .

.


1- .«الوضع : ضد الرفع و الموضع إسم مكان» (لسان العرب ، ج 8 ، ص 396) .
2- .«الإرسال : التوجيه ، و قد أرسل إليه ، و الإسم الرِّسالة» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 283) ، «و الرَّسول : إسم مَن اُرسل» (همان ، ص 284) .

ص: 52

انواع رسالت

رسالت اهل بيت عليهم السلام

انواع رسالت1 . رسالت ابلاغ وحى . بالاترين مرتبه رسالت ، ارتباط بى واسطه با مبدأ وحى و يا به وسيله فرشته و ابلاغ دستورهاى الهى است . چنين رسالتى ، ويژه پيامبران اولو العزم و سرآمدِ آنان ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است . پيامبر ، آنچه را از حق تعالى مى شنود ، به مردمان مى رساند . 2 . رسالت خاصّ تبيين وحى . معناى ديگر رسالت ، رسالت خاصّ تبيين وحى است كه در چنين رسالتى ، افراد ويژه اى كه خداوند متعال معيّن كرده است ، به دستور پيامبر ، وحى الهى را براى مردم ، بازگو مى كنند . آنان ، با دريافت و فهم پيام هاى الهى ، واسطه ميان پيامبر و مردم هستند . 3 . رسالت عامّ ابلاغ وحى . اين رسالت ، وظيفه همه كسانى است كه پيام هاى الهى را از طريق اوّل و يا دوم ، دريافت كرده اند . اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه در ماجراى غدير روايت شده ، ناظر بر نوع سوم رسالت است كه : فَليَبلُغِ الشّاهِدُ مِنكُم الغائِبَ . (1) هر كه از شما حاضر است ، بايد به غايبان برساند .

رسالت اهل بيت عليهم السلامهمان گونه كه گذشت ، اهل بيت عليهم السلام از جانب خداوند متعال و پيامبر او ، سخن مى گويند و بر اين اساس ، آنان ، ترجمان وحى الهى اند ، چنان كه امام رضا عليه السلام ، طبق نقلى ، مى فرمايد : إنّا عَنِ اللّهِ و عَن رَسُولِهِ نُحَدِّثُ ، وَ لا نَقولُ : قالَ فُلانٌ وَ فُلانٌ ، فَيَتَناقَضَ كَلامُنا ، إنَّ كَلامَ آخِرِنا مِثلُ كَلامِ أوَّلِنا وَ كَلامَ أوَّلِنا مُصادِقٌ لِكَلامِ آخِرِنا . (2) ما از خدا و فرستاده اش سخن مى گوييم و نمى گوييم : «فلان كس و فلانى گفت» تا كلام ما

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 291 ح 6 ؛ تحف العقول ، ص 34 .
2- .رجال الكشّى ، ج 2 ، ص 490 .

ص: 53

ابلاغ آيات نخستين سوره توبه

متناقض شود . سخن آخر ما ، مانند سخن اوّل ماست و سخن اوّلين ما ، تصديق كننده سخن آخرينِ ماست . اين حديث امام رضا عليه السلام ، جايگاه رسالت را نشان مى دهد كه سخن تمام امامان ، از وحى سرچشمه مى گيرد و بنا بر اين ، تناقضى در گفتار آنان ، ديده نمى شود . «موضع الرسالة» نيز به همين مقام رسالت كه واسطه ميان پيامبر و مردم است ، اشاره دارد ؛ زيرا برخى پيام هاى الهى را تنها اهل بيت عليهم السلام بايد ابلاغ نمايند و ديگرى را چنين مقامى نشايد . ابلاغ آيات اوّل سوره برائت، ادّعاى ما را ثابت مى كند . چنين برداشتى از مفهوم رسالت ، بيانگر آن است كه رسالت ، مفاهيم متعدّدى دارد و رسالت و نبوّتى كه با ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله از جهان رخت بربست ، با پيام رسانى امامان ، متمايز است .

ابلاغ آيات نخستين سوره توبهآن گاه كه آيات «بَرَآءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَ_هَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ؛ (1) اين ، [ اعلام ]بيزارى است از جانب خدا و فرستاده او ، به سوى آن كسانى از مشركان كه با آنان ، پيمان بسته ايد» ، نازل شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، ابو بكر را به سوى مكّه گسيل كرد تا پيام بيزارى خدا و پيامبرش را به مشركان برساند ؛ امّا ناگاه ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله چنين پيام فرستاده شد كه : لا يُؤَدّى عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ . (2) [ پيام را ] از جانب تو ، جز خودت يا مردى از [ خاندان ] تو نرساند . و بدين سان ، پيامبر خدا ، ابو بكر را از نيمه راه ، باز گرداند و امير مؤمنان على عليه السلام مأموريت يافت تا پيام الهى را براى مشركان ، باز خوانَد و در برابر دلْ ناخوشى ابو بكر ، به او فرمود كه جبرئيل عليه السلام بر ايشان نازل شده و به چنين كارى ، فرمان داده

.


1- .سوره توبه ، آيه 1 .
2- .الإرشاد ، ج 1 ، ص 65 _ 66 ؛ مسند ابن حنبل ، ج 1 ، ص 318 ، ح 1296 .

ص: 54

است . (1) نكته قابل توّجه ، آن كه اين سخن ، مطلق است و شامل حكم اعلان برائت و هر حكم الهى ديگرى مى شود كه نيازمند ابلاغ پيامبر صلى الله عليه و آله و يا شخصى همانند اوست . به سخن ديگر ، احكام الهى اى كه به مردم ابلاغ نشده ، يا بايد توسّط خود پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغ شود يا توسّط اهل بيت ايشان ، و شخص سومى حق ندارد تا مبلّغ ابتدايى احكام الهى باشد . اين ، فضيلتى بس بزرگ براى اهل بيت عليهم السلام است كه عبارت «موضع الرسالة ؛ جايگاه رسالت» را به اين معنا مى توان حمل كرد . علّامه مجلسى رحمه الله براى جمله «موضع الرسالة» ، دو معنا ذكر كرده است : يكى اين كه اهل بيت عليهم السلام ، گنجينه علم همه پيامبران هستند ؛ و ديگر اين كه اهل بيت عليهم السلام در جايگاهى قرار دارند كه پيامبر صلى الله عليه و آله هم در آن جايگاه ، قرار دارد . البته ايشان ، معناى اوّل را ترجيح مى دهد . (2) گفتنى است كه معناى اوّل ، از ديگر عبارات «زيارت جامعه» ، مانند : «خزّان العلم» و يا «عندكم مَا نزلت به رُسُله وَ هَبطت بِهِ ملائكته» نيز استفاده مى شود ؛ ليكن معنايى كه ذكر شد ، در اين قسمت از اين زيارت نورانى ، بهتر به نظر مى رسد .

.


1- .همان جا .
2- .ر . ك : بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 134 .

ص: 55

وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ

شرح

ارتباط با فرشتگان

( 3 )وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ .

و جايگاه رفت و آمد فرشتگان ...

توضيح واژه هامُختلَف : اسم مكان ، به معناى محلّ رفت و آمد . (1) الملائكة : جمع «مَلَك» ، به معناى فرشته . (2)

شرحعبارت «مختلف الملائكة» ، اشاره به جايى است كه فرشتگان در آن جا به خدمت امامان عليهم السلام مى رسند و با آنان ، آمد و شد دارند . پيش از آن كه به بررسى چگونگى رفت و آمد فرشتگان و نوع ارتباط آنان با اهل بيت عليهم السلام بپردازيم ، امكان رفت و آمد و ارتباط با فرشتگان را بررسى مى نماييم .

ارتباط با فرشتگانخداوند ، ارتباط با فرشتگان را به گروهى خاص ، محدود نكرده است ؛ بلكه براى همه آدميان با شرايط ويژه اى ، رابطه با فرشتگان ، ممكن است . حُمران بن اَعيَن ، از نيكوياران امام باقر عليه السلام است كه از امام عليه السلام مى پرسد : به ما رسيده است كه فرشتگان بر شما فرود مى آيند . آيا چنين است ؟ امام باقر عليه السلام مى فرمايد : إنَّ المَلائِكَةَ وَ اللّهِ لَتَنَزَّلُ عَلَينا [ وَ ] تَطَأُ فُرُشَنا ، أما تَقرَأُ كِتابَ اللّهِ تَعالى : «إِنَّ الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَ_مُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَ_ئِكَةُ أَلَا تَخَافُواْ وَ لَا تَحْزَنُواْ

.


1- .«الخاء و اللّام والفاء ... أن يجى ء شى ء بعد شى ء يقوم مقامه» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 210) . «إختلف : تردّد» (مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 54) .
2- .. «جمع مَلَك» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 496) .

ص: 56

شرط ارتباط با فرشتگان

وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ » (1) . (2) به خدا سوگند! هر آينه فرشتگان بر ما نازل مى شوند و بر فرشهاى ما قدم مى گذارند . آيا [اين آيه از ]كتاب خداوند متعال را نخوانده اى كه : «همانا كسانى كه گفتند : پروردگار ما خداى يكتاست آن گاه [بر آن] پايدارى نمودند ، فرشتگان بر آنان فرود مى آيند [و گويند ]كه مترسيد و اندوه مداريد و شما را مژده باد به آن بهشتى كه نويد داده مى شديد» . امام عليه السلام پس از آن كه با سوگند ، رابطه استوار خود با فرشتگان را بازگو مى نمايد ، با تلاوت آيه اى از قرآن ، تعجّب حُمران را بر نمى تابد ؛ زيرا بر اساس اين آيه ، فرشتگان ، بر همه آنانى كه به توحيد باور دارند و در راه توحيد ، استوارگام هستند ، فرود مى آيند ، و به يقين ، امامان عليهم السلام در اوج چنين باورى هستند و نمى توان رابطه آنان با فرشتگان را انكار كرد .

شرط ارتباط با فرشتگانشرط رابطه با فرشتگان ، باور داشتن به خداوند و پايدارى و تحمّل مشكلات در راه رسيدن به اوست . امّا چگونه مى توان خدا را باور كرد و در راه او پايدار بود ؟ و چرا همه مؤمنان ، به اين مقام نمى رسند ؟ سَلّام ، يكى از راويان حديث ، در گزارشى از گفتگوى حُمران بن اَعيَن با امام باقر عليه السلام ، مى گويد : حمران ، به امام باقر عليه السلام از نااستوارى مؤمنان ، شِكوه كرد كه : چرا وقتى در نزد شما هستيم ، دل هايمان آرام است و جان هايمان از دنيا بُريده مى شود و ... ؛ امّا وقتى از پيش شما مى رويم و با مردم و تجّار ، همنشين هستيم ، دنيادوست مى شويم ؟ امام باقر عليه السلام مى فرمايد :

.


1- .سوره فصلت ، آيه 30 .
2- .بصائر الدرجات ، ص 91 ، ح 3 ؛ بحار الأنوار ، ج 26 ، ص 352 ، ح 5 .

ص: 57

إنّما هِىَ القُلُوبُ مَرَّةً يَصعَبُ عَلَيها الأمرُ وَ مَرَّةً يَسهَلُ . دل ها اين چنين هستند . گاه ، كار بر آنها دشوار مى شود و گاه ، آسان مى گردد . پس از آن ، امام عليه السلام جريان همگونى را از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند و مى فرمايد : ياران پيامبر گفتند : اى پيامبر خدا ! ما از نفاق مى هراسيم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «چرا از آن مى هراسيد ؟» . گفتند : ما وقتى در محضر تو هستيم و ما را موعظه مى فرمايى ، بيم و هراس (از خدا و آخرت) دل هايمان را فرا مى گيرد و دنيا را فراموش مى كنيم و به آن ، بى رغبت مى شويم ، چنان كه گويى آخرت و بهشت و دوزخ را با چشم مى بينيم ؛ امّا همين كه به خانه هاى خود مى رويم و فرزندانمان را مى بوييم و زن و فرزند و ثروت را مى بينيم ، از آن حال و وضعى كه در خدمت تو داشتيم ، به گونه اى بر مى گرديم كه گويى اصلاً آن حالت را نداشته ايم . آيا از اين حالت ، بيم نفاق بر ما دارى ؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود : «هرگز ! اين ، از گام هايى است كه شيطان بر مى دارد تا شما را به دنيا ، راغب سازد» . سپس فرمود : وَ اللّهِ لَو أنَّكُم تَدومونَ عَلَى الحالِ الَّتي تَكونُونَ عَلَيها وَ أنتُم عِندِى فِى الحالِ الَّتى وَصَفْتُم أنْفُسَكُم بِها لَصافَحَتكُمُ المَلائِكَةُ وَ مَشَيتُم عَلَى الماءِ ! (1) به خدا سوگند ، اگر به همان حالى كه در حضور من به شما دست مى دهد ، در خانه هايتان نيز ادامه مى داديد ، فرشتگان با شما دست مى دادند و بر روى آب ، راه مى رفتيد ! آرى ! نتيجه تداوم ياد خداوند ، همنشينى با فرشتگان است و اگر دوستان مقرّب حق ، كرامتى دارند ، ثمره ياد هميشگى آنان است و اين مقام ، به امامان اختصاص ندارد ؛ بلكه مؤمنان كامل نيز از آن ، بهره مند هستند . تنها بايد نورانيّت دل را كه گاهى پديدار مى شود ، غنيمت شمرد و آن را هميشگى ساخت . به ديگر سخن ، در گاهِ

.


1- .تفسير العيّاشى ، ج 1 ، ص 109 ، ح 327 .

ص: 58

ارتباط امامان با فرشتگان

اضطرار ، انسان ها ، خداباور مى شوند ؛ ولى هنر اولياى خدا آن است كه چراغ يقين ، هماره در جانشان فروزان است .

ارتباط امامان با فرشتگانفرشتگان ، خدمت امامان عليهم السلام مى رسند ؛ امّا ديدار آنان با ديدار مؤمنانِ كامل ، تفاوت دارد و با هدف ويژه اى انجام مى شود ؛ چرا كه فرشتگان ، تدبير جهان را از سوى خداوند بر عهده دارند : «فَالْمُدَبِّرَ تِ أَمْرًا ! (1) پس سوگند به آن تدبير كنندگان كارها !» . در متون روايى ، فرشتگان بر چند گونه اند : برخى از فرشتگان ، مراقب انسان هايند و اعمال آدميان را مى نگارند . برخى ديگر ، انسان ها را از خطرها مى رهانند وآن گاه كه قضاى حتمى الهى مى رسد ، او را رها مى كنند . برخى فرشتگان نيز در هر دوره اى خدمت امام زمان عليه السلام مى رسند تا با نظارت ايشان ، فرمان الهى را بر پا دارند ؛ زيرا امام عليه السلام با اذن پروردگار ، مى تواند در امور جهان ، تصرّف نمايد . از امام كاظم عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَا مِن مَلَكٍ يَهبِطُهُ اللّهُ فِى أمرٍ إلّا بَدَأَ بِالإمامِ . (2) هيچ فرشته اى نيست كه خداوند ، او را در فرمانى فرو فرستد ، جز آن كه با امام ، آغاز مى كند . بنا بر اين ، در هر دوره اى ، محضر امام معصوم ، جايگاه رفت و آمد فرشتگان است تا آن امام ، بر حُسن انجام گرفتن كار توسط فرشتگان ، نظارت نمايد . در دوران غيبت نيز جايگاه آمد و شدِ فرشتگان ، محضر بقيّة اللّه الأعظم عليه السلام است .

.


1- .سوره نازعات ، آيه 5 .
2- .بصائر الدّرجات ، ص 95 ، ح 22 .

ص: 59

وَ مَهْبِطَ الْوَحْى

شرح

اقسام وحى در قرآن

1 . وحى خاص .

( 4 )وَ مَهْبِطَ الْوَحْى .

و محلّ فرود وحى ...

توضيح واژه هامَهبِط : اسم مكان ، به معناى محلّ فرود ، خاستگاه . (1) الوَحْى : وحى ، الهام ، اشاره ، سخن گفتن پنهانى . (2)

شرحدر عبارت «مَهْبِط الوَحْى» ، واژه وحى ، اهمّيت ويژه اى دارد ؛ زيرا در بيشتر موارد ، وحى با پيامبر ، همراه است و به كار بردن «مَهْبِط الوَحْى» براى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، پرسش هاى گوناگونى را به وجود مى آورد . نخستين پرسش ، آن است كه زمينيان ، با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از وحى ، محروم شدند . پس چگونه امامان را «محلّ فرود وحى» بخوانيم ؟ بررسى اقسام وحى ، پاسخى به پرسش ياد شده است :

اقسام وحى در قرآنوحى ، در قرآن به معناى ارتباط پيامبر الهى با غيب و نهان است . درنگى در كاربردهاى وحى در قرآن ، ما را به چندين معناى وحى ، ره نمون مى سازد : وحى خاص ، وحى عام ، و وحى اعم ، كه توضيح هر يك ، خواهد آمد .

1 . وحى خاصاين نوع از وحى ، عبارت است از انتقال پيام الهى در زمينه احكام و قوانين مورد

.


1- .«الهبوط : نقيض الصعود» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 421) .
2- .«الوحى : الإشارة و الكتابة و الرِّسالة والإلهام والكلام الخفى و كلّ ما ألقيته إلى غيرك» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 379) .

ص: 60

2 . وحى عام

نياز جامعه ، بر شخص پيامبر . اين نوع وحى ، اختصاص به پيامبران دارد و هيچ كس در اين معنا با آنان ، شريك نيست . اين نوع از وحى ، با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله منقطع شد : «وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآىءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَآءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ . (1) و هيچ آدمى را نرسد كه خداوند با او سخن گويد ، مگر به وحى يا از پسِ پرده ، يا فرستاده اى را بفرستد كه به فرمان او ، آنچه را بخواهد ، [ به وى ] وحى كند . همانا او والامرتبه و حكيم است» .

2 . وحى عامارتباطى كه جهان غيب به صورت الهام با افرادى ويژه دارد و غير از پيامبران را نيز در بر مى گيرد ، «وحى عام» ناميده مى شود . در اين وحى ، شريعت و احكام الهى ، ابلاغ نمى شود . نمونه اين نيكوسرشتان كه به ايشان وحى شده ، مادر موسى عليه السلام است : «وَأَوْحَيْنَآ إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَ لَا تَخَافِى وَ لَا تَحْزَنِى إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ . (2) و به مادر موسى وحى كرديم كه : او را شير ده ، و چون بر او بيمناك شدى ، او را به دريا بيفكن و نترس و اندوه مدار ، كه او را به تو ، باز مى گردانيم و از فرستاده شدگان ، قرار مى دهيم » . وحى به مادر موسى عليه السلام ، دستورى براى نگهدارى فرزند ، و نيز بشارتى در باره آينده موسى عليه السلام بود كه وى در زمره پيامبران خواهد بود و هيچ گونه سخنى از شريعت و آيين جديد نيست . وحى عام _ كه همان الهام است _ ، هرگز قطع نشده است و امامان

.


1- .سوره شورا ، آيه 51 .
2- .سوره قصص ، آيه 7 .

ص: 61

3 . وحى اعم
نظر علّامه مجلسى در تبيين «مَهبِط الوَحْى»
معناى «مَهبِط الوَحْى»

و انسان هاى كامل ، هماره از اين نعمت ، بهره مند هستند .

3 . وحى اعماين نوع وحى ، عبارت است از الهام غريزى ، يا ارتباطى كه جهان غيب به صورت غريزى با موجودات دارد ، چنان كه در مورد زنبور عسل در قرآن ، آمده : «وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ . (1) و پروردگار تو ، به زنبور عسل وحى كرد كه : از كوه ها و درختان و از داربست هايى كه مى سازند ، خانه هايى برگير» . وحى در اين جا ، به معناى غريزه اى است كه در زنبور عسل ، نهاده شده است و زنبور ، مطابق همان غريزه خدادادى خود ، رفتار مى كند و چنين نيست كه فرشته اى با او سخن بگويد و پيام الهى را به زنبور ، منتقل نمايد .

نظر علّامه مجلسى در تبيين «مَهبِط الوَحْى»نظر علّامه مجلسى رحمه الله آن است كه وحى حقيقى ، بر پيامبر نازل مى شود و فرود آمدن وحى ، ويژه پيامبران است و از آن جا كه اهل بيت عليهم السلام در خاندانى مى زيسته اند كه وحى در ميان آنان نازل مى شده ، به گونه مَجازى ، به آنها هم «مَهْبِط الوَحْى» مى گويند . در اين صورت ، در اين جا ، وحى به معناى اوّل ، يعنى انتقال پيام الهى به پيامبر صلى الله عليه و آله است . (2)

معناى «مَهبِط الوَحْى»همان گونه كه گذشت ، وحى در قرآن ، اقسام گوناگونى دارد و چنانچه وحى را در «مَهْبِط الوحى ؛ جايگاه فرود وحى» ، به معناى الهام بدانيم ، در اين صورت ، امامان به

.


1- .سوره نحل ، آيه 68 .
2- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 134 .

ص: 62

برخوردارى انسان هاى كامل از «وحى عام»

معناى حقيقى ، «جايگاه فرود وحى» شمرده مى شوند . به ديگر سخن ، به امام وحى مى شود و امام با عالم غيب ، ارتباط ويژه اى دارد . برخى از ياران ائمّه عليهم السلام در باره چگونگى ارتباط امام با عالم نهان ، پرسش هايى مطرح مى كردند و گويى نوعى تعجّب ، در كلام آنان بوده است . امامان نيز در موارد گوناگون ، چنين رابطه اى را توضيح مى دادند و آن را همانندِ وحى به مادر موسى عليه السلام مى دانستند . حارث بن مُغيره ، در باره دانش امامان ، از امام صادق عليه السلام مى پرسد كه : چگونه به قلب و يا گوش امام ، القا مى گردد ؟ امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد : وَحْىٌ كَوَحْى اُمِّ موسى . (1) وحيى است همانند وحى [ به ] مادر موسى .

برخوردارى انسان هاى كامل از «وحى عام»وحى به معناى الهام به امامان ، نه تنها هيچ گونه استبعادى ندارد ؛ بلكه مى توان گفت كه ويژه آن بزرگواران نيست و انسان هاى كامل را نيز در بر مى گيرد . امام صادق عليه السلام ، سلمان را هم محدَّث مى دانست ؛ زيرا به او الهام مى شد . در روايتى ، امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «على عليه السلام ، محدَّث بود و سلمان هم محدَّث بود» . راوى مى پرسد : نشانه محدّث چيست ؟ امام عليه السلام پاسخ مى دهد : يَأتيهِ مَلَكٌ ، فَيُنكِتُ فِى قَلبِهِ كَيتَ وَ كَيتَ . (2) فرشته اى نزد او مى آيد و به دلش ، چنين و چنان ، الهام مى كند . ارتباط با عالم نهان را نمى توان انكار كرد و آنانى كه در محضر رُبوبى مقرّب اند ، از

.


1- .بصائر الدرجات ، ص 317 ، ح 10 ؛ بحار الأنوار ، ج 26 ، ص 58 ، ح 128 ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 330 ، ح 517 .
2- .بصائر الدرجات ، ص 322 ، ح 4 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص 407 ، ح 914 ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 328 ، ح 515 .

ص: 63

شميم اولياى خدا ، متنعّم اند . استاد بزرگوار ، مرحوم حاج آقا حسين فاطمى ، داستانى شگفت از ارتباط با عالم غيب ، نقل كرده است . وى مى نويسد : شخصى به نام ميرزا حسن ، پيش از حركت براى تشرّف به آستان مقدّس امام رضا عليه السلام ، به محضر حاجى اشرف ، از علماى مازندران رسيد . حاجى اشرف ، پاكت نامه اى به وى داد و از او خواست تا جواب نامه را از امام رضا عليه السلام بگيرد و باز آورد . ميرزا حسن ، بسيار تعجّب كرد كه : چرا عالم بزرگوارى ، مانند عوام النّاس مى انديشد و خدمت امام ، عريضه مى نويسد ؟! به هر روى ، در نهايت بى ارادتى ، پاكت نامه را با خود به مشهد برد و بر روى ضريح نهاد . پس از چند ماه توقّف در مشهد مقدّس ، روز قبل از بازگشت ، پس از نماز مغرب به نافله مشغول مى شود كه در همين حال ، مكاشفه اى برايش رُخ مى دهد و مشاهده مى كند كه حرم را خلوت مى كنند . ميرزا حسن ، تعجّب مى كند و به قصد ترك حرم ، از جاى بر مى خيزد كه به ناگاه ، بزرگوارى را مى بيند كه در نهايت عظمت و وقار ، از طرف ضريح به سوى وى مى آيد تا رو به روى او مى ايستد و مى فرمايد : «ميرزا حسن ! وقتى به اشرف رفتى ، سلام من را به حاجى اشرفى برسان و از قول من به او بگو : آيينه شو ! جمال پرى طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس ، ميهمان طلب» . 1

.

ص: 64

. .

ص: 65

تفاوت وحى و الهام

تفاوت وحى و الهاماگر چه وحى به اولياى خدا را نمى توان انكار كرد ؛ امّا بايد دانست كه با وحى عام _ كه اصطلاحا الهام ناميده مى شود _ ، تفاوت اساسى دارد و پيامبر و نبى و محدَّث ، هم رتبه نيستند . بريد عِجلى ، از نيكوشاگردانِ امام باقر عليه السلام ، در باره تفاوت «رسول» ، «نبى» ، و «محدَّث» ، از امام باقر عليه السلام سؤال مى كند . امام عليه السلام پاسخ مى دهد : الرَّسولُ الّذى تَأتِيهِ المَلائِكَةُ وَ يُعايِنُهُم وَ تَبلُغُهُ عَنِ اللّهِ تَعالى ، وَ النَّبِىُّ الَّذى يَرى فِى مَنامِهِ ، فَما رَأى فَهُو كَما رَأى ، وَ المُحَدَّثُ الَّذى يَسمَعُ الكَلامَ _ كَلامَ المَلائِكَةِ _ وَ يُنقَرُ فى اُذُنَيهِ وَ يُنكَتُ فِى قَلبِهِ . (1) رسول ، كسى است كه فرشتگان ، نزد او مى آيند و او آنها ، را مى بيند و آنها پيام الهى را به او ابلاغ مى كنند . نبى ، كسى است كه [وحى را] در خواب مى بيند و هر آنچه در خواب ديده ، در بيدارى نيز براى او محقَّق مى شود . محدّث نيز كسى است كه سخن فرشتگان را مى شنود و در گوش او ، نجوا و به دلش ، الهام مى شود .

.


1- .الاختصاص ، ص 328 .

ص: 66

ارتباط اولياى خدا با فرشتگان
وحىِ شيطانى

بنا بر آنچه در روايت آمد ، پيامبر ، فرشته وحى را مى بيند و پيام او را به مردم مى رساند ؛ امّا نبى ، تنها در رؤيايى صادقه ، با فرشته ملاقات مى كند و فرشته را نمى بيند و رتبه اى پايين تر از پيامبر دارد . پايين ترين رتبه هم ، از آنِ محدّث است كه نجواى فرشتگان را با گوش هاى خود مى شنود و الهامات غيبى در سراپرده دلِ او جاى مى گيرند و بى شك ، پيامبر و نبى هم چنين مقامى را دارا هستند ؛ زيرا رتبه اى فراتر از محدّث دارند .

ارتباط اولياى خدا با فرشتگاندر بين مردم ، گاه كسانى ديده مى شوند كه با فرشتگان الهى ارتباط دارند كه شايد بتوان آنان را در زمره محدّثان دانست . اين بنده ، در سال هاى آغازين طلبگى ، در خانه اى ميهمان بودم . شب ، هنگام استراحت از صاحب خانه ، ساعتى خواستم تا براى مناجات سحر ، از خواب برخيزم . آن ولىّ خدا به من گفت : شما بخوابيد . هر ساعتى كه بخواهيد ، بيدارتان مى كنم . خوابيدم و دقيقا همان ساعتى كه مى خواستم ، مرا بيدار كرد و گفت : خواب بودم . احساس كردم كه فرشتگان ، در مى زنند . مرا بيدار كردند و من هم تو را بيدار كردم .

وحىِ شيطانىبازشناسى الهامات خدايى از القائات شيطانى ، ضرورتى ويژه دارد و هر ادّعايى را نبايد الهام دانست ؛ زيرا شياطين بر دوستان خود ، تأثير مى گذارند و به تعبير قرآن ، به آنان وحى مى نمايند : «وَإِنَّ الشَّيَ_طِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَ_دِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ . (1)

.


1- .سوره انعام ، آيه 121 .

ص: 67

الهام ، يكى از منابع دانش اهل بيت عليهم السلام

و همانا شيطان ها ، نهانى در گوش دوستان خود ، وحى (القا) مى كنند تا با شما ستيزه كنند . اگر از آنان فرمان ببريد ، هر آينه ، مشرك خواهيد بود» . بنا بر اين ، چنين نيست كه توهّمات ذهنى و يا گُذراى دل را الهام حقيقى بدانيم . با شناخت شرايط و علائمِ الهامات الهى ، مى توان ادّعاى مدّعيان دروغين را رسوا نمود . شخصى در زمان حيات امام خمينى رحمه الله ، مدّعى ارتباط با امام زمان عليه السلام بود و گروهى نيز ادّعاى او را باور كرده بودند و از امام مى خواستند تا به آن فرد ، اجازه ملاقات بدهد . امام فرمود : «اين ادّعا را بى دليل نمى پذيرم» . و براى قبول ارتباط او با امام زمان عليه السلام ، پاسخ سه پرسش خود را طلب كردند : «نخست ، آن كه بگويد كه من ، چه چيزى را دوست دارم ؟ دوم ، آن كه : چيزى را گُم كرده ام . بگويد كجاست؟ و سوم ، آن كه : رابطه حادث و قديم را _ كه از مسائل مهم فلسفى و عرفانى _ است ، بازگو كند» . آن مدّعى دروغين ، پس از چند روز ، نامه اى پُر از ناسزا براى امام رحمه الله فرستاد . ايشان فرمود : «نامه را به كسانى نشان دهيد كه ارتباط او با امام زمان عليه السلام را پذيرفته بودند» . نه هر كه سر بتراشد ، قَلَندرى داند نه هر كه چهره برافروخت ، دلبرى داند .

الهام ، يكى از منابع دانش اهل بيت عليهم السلامامام على عليه السلام و ساير اهل بيت عليهم السلام ، به پرسش هايى از آنان كه در زمينه هاى مختلف مى شد ، پاسخ مى دادند . اينك ببينيم كه مبدأ علوم و معارف اهل بيت عليهم السلام چه بود ؟ آموزش هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، كتب پيامبران پيشين ، كتاب على عليه السلام ، مُصحف فاطمه عليهاالسلام ، جَفْر و جامعه ، از مبادى علوم امامان بوده اند كه هر يك به وسيله ايشان ، معرّفى شده اند . (1) امّا الهام ، مبدأ ديگرى است كه امامان عليهم السلام از آن سود مى جستند .

.


1- .توضيح بيشتر در اين زمينه ، در ذيل عبارت «خُزّان العلم» ، خواهد آمد .

ص: 68

حارث نصرى ، از امام صادق عليه السلام پرسيد : وقتى از امام ، سؤالى مى شود كه پاسخ آن را نمى داند ، چگونه پاسخ مى دهد ؟ امام عليه السلام فرمود : يُنْكَتُ فِى القَلبِ نَكتا أو يُنقَرُ فى الاُذُنِ نَقرا . (1) به دلش ، الهام مى گردد يا در گوشش ، نجوا مى شود . از امام رضا عليه السلام نيز از آنچه امام نمى داند ، پرسيدند . ايشان فرمود : إنَّ العَبدَ إذا اخْتارَهُ اللّهُ عز و جل لِاُمورِ عِبادِهِ ، شَرَحَ صَدرَهُ لِذلِكَ وَ أودَعَ قَلبَهُ يَنابِيعَ الحِكمَةِ وَ ألهَمَهُ العِلمَ إلْهامَا فَلَم يَعيَ بَعدَهُ بِجَوابٍ وَ لا يُحَيَّرُ فِيهِ عَنِ الصَّوابِ فَهُو مَعصُومٌ مُؤَيَّدٌ ، مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ ، قَد أمِنَ الخَطايَا وَ الزَّلَلَ وَ العِثارَ يَخُصُّهُ اللّهُ بِذلِكَ لِيَكونَ حُجَّتَهُ عَلى عِبادِهِ وَ شاهِدَهُ عَلى خَلقِهِ وَ «ذَ لِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» (2) . (3) هر گاه خداوند ، بنده اى را براى امور بندگانش برگزيند ، براى اين كار ، سينه اش را گشاده مى گردانَد و چشمه هاى حكمت را به دل او مى سپارد و علم را به كمال ، بر او الهام مى كند و از اين پس ، ديگر در پاسخى ، درمانده نمى گردد و در [تشخيصِ ]صواب ، سرگشته نمى شود . پس او معصوم است و تأييد شده [از جانبِ خدا] و توفيق يافته و ره نمون گشته است و از خطا و لغزش و افتادن ، در امان است . خداوند ، او را به اين امور ، اختصاص داده تا حجّت او بر بندگانش و گواه او بر خلقش باشد ؛ و «اين ، فضل خداست كه به هر كه بخواهد ، مى دهد ؛ و خدا ، صاحب فضل بزرگ است» . از اين روست كه تنها امام على عليه السلام مى تواند بانگ زند كه : «سَلونى قَبْلَ أن تَفْقِدونى؛ (4) از من بپرسيد ، پيش از آن كه مرا از دست بدهيد» و ديگرى را ياراى چنين سخنى نيست و هر كه نادانسته ، سخن بر زبان رانْد ، رسوا شد . البته ساير امامان معصوم عليهم السلام هم از اين ويژگى برخوردارند .

.


1- .الأمالى ، طوسى ، ص 408 ، ح 916 .
2- .سوره جمعه ، آيه 4 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 202 و 203 ، ح 1 .
4- .ر .ك : دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام : ج11 ص421 «باب دهم: پيش از آن كه مرا از دست بدهيد ، از من بپرسيد» .

ص: 69

كوتاه سخن اين كه : جمله «مَهْبِط الوَحْى ؛ جايگاه فرود وحى» را بر پايه تفسيرى كه از وحى شد ، مى توانيم به وحى عام و يا الهام ، معنا كنيم و از آن جا كه يكى از مبادى علوم اهل بيت عليهم السلام ، الهام است ، آنها را نيز بدين معنا «جايگاه فرود وحى» بدانيم . آخرين نكته قابل توجّه در اين زمينه ، اين است كه شياطين ، به دليل عصمتِ امامانِ اهل بيت ، نمى توانند در آنها نفوذ كنند و بدين جهت ، آنچه به قلب آنها القا شود ، الهام ربّانى است .

.

ص: 70

وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ

شرح

اقسام رحمت الهى

اشاره

( 5 )وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ .

و معدن رحمت ...

توضيح واژه هامَعْدِن : اسم مكان ، به معناى مقر ، محلّ استقرار ، محلّ رويش ، كان . (1) الرَّحْمَة : بخشندگى (در باره خداوند) و مهربانى (در باره انسان) . (2)

شرحتعبير «معدن رحمت» بودن ، ويژگى ديگرى است كه امامان عليهم السلام به آن ، شناخته مى شوند . واژه «رحمت» ، در زبان فارسى ، پُركاربرد است و مفهوم آن ، تقريبا براى همه آشكار است . امّا تركيب «معدن رحمت» براى امامان ، مفهومى دقيق است كه در راستاى رحمت خداوندى معنا مى يابد . بنا بر اين ، پيش از آن كه رحمت امامان را معنا نماييم ، اقسام رحمت حق تعالى را از نظر مى گذرانيم :

اقسام رحمت الهىجمله «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» ، سرآغاز كتاب وحى است كه اقسام رحمت الهى را معرّفى مى كند : «رحمان» و «رحيم» . عالمان و مفسّران ، در تعريف و تبيين محدوده اين توصيف ، سخن ها گفته اند كه در اين مختصر نمى گنجد و تنها به بررسى اجمالى آن در اين نوشتار مى پردازيم :

.


1- .«المعدن : مكان كلّ شى ءٍ يكون فيه أصله و مبدؤه» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 279) .
2- .«الرحمة : المغفرة» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 230) . «و فى بنى آدم عند العرب : رقّة القلب و عطفه» (همان ، ص 231) .

ص: 71

1 . رحمت فراگير
2 . رحمت ويژه

1 . رحمت فراگير«رحمان» ، صيغه مبالغه اى است كه گستره اى فراگير دارد و تمامىِ آفريدگان را شامل مى شود و قرآن ، از آن ، به رحمت عام خداوند ، تعبير مى كند . چنين رحمتى ، همگان را در بر مى گيرد ؛ يعنى همه عالميان در پرتو مهربانى و بخشندگى خداوند ، به سر مى برند و بقاى موجودات ، به عنايت حق تعالى است . خداوند ، رحمت خود را بدون هيچ قيد و استثنايى ، فراگير مى داند و مى فرمايد : «رَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ . (1) بخشايشم ، همه چيز را فرا گرفته است » . و از آن جا كه اراده الهى ، بِالفعل است و ميان اراده او و تحقّق آن در خارج ، فاصله اى نيست ، همه بندگان به خواست خداوند ، در سايه رحمت او قرار دارند ، و طمع ، در چنين رحمتى است كه بندگان را به خواهش از او ، ترغيب مى نمايد : اللّهُمَّ إنّى أسْئَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الّتى وَسِعَت كُلَّ شَى ءٍ . (2) بار خدايا ! من به [ حقّ ] رحمتت كه همه چيز را در بر مى گيرد ، از تو درخواست مى كنم . عنايت الهى ، كافر و گَبْر و تَرسا نمى شناسد و از كوچك ترين ذرّات هستى نيز غافل نيست .

2 . رحمت ويژه«رحيم» ، صفت مشبّهه اى است كه بر ثبات و تداوم رحمت خداوند ، دلالت مى كند و از آن به رحمت خاص ، تعبير مى كنند ، و آن ، مهربانى و عنايت ويژه اى است كه گروهى از بندگان را در بر مى گيرد و همگان از وصول به آن محروم اند . بنا بر روايتى ، امام صادق عليه السلام در تفسير «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» مى فرمايد :

.


1- .سوره اعراف ، آيه 156 .
2- .مصباح المتهجّد ، ص 844 .

ص: 72

مظهر رحمت حق

الرَّحمنُ بِجَمِيعِ خَلقِهِ ، وَ الرَّحيمُ بِالمُؤمِنِينَ خاصَّةً . (1) [ خداوند ] رحمتگر به تمامى آفريدگانش است و مهربان ، تنها بر ايمان آورندگان . رتبه رحيم ، برتر از رحمان است و همه آفريده هاى الهى ، از رحمانيّت حق ، بهره مند هستند ؛ ولى دست يازيدن به رحمت ويژه حق ، پيمودن مراتبى را مى خواهد كه او خواسته است ، و اگر صفاتى مانند نيكوكارى ، در وجود بندگان رُخ بنمايد ، در پرتو عنايات ويژه اى خواهند بود كه ناستودنى است : «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ . (2) بخشايش خداوند ، به نيكوكارانْ نزديك است» . خداوند ، در ديگر آيات قرآن ، رحمت خاص را ويژه مؤمنان دانسته و فرموده است : «وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا . (3) و او نسبت به ايمان آورندگان ، مهربان است» . «إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ . (4) او نسبت به آنان ، دلسوز و مهربان است» . بنا بر اين ، مؤمنان نيكوكار ، هماره از رحمت ويژه حق برخوردارند و در دنيا و آخرت ، مهربانى و بخشندگى حق تعالى را مى يابند .

مظهر رحمت حقاوصاف حق ، در وجود انسان هاى كامل ، تجلّى پيدا كرده است و كامل ترين انسان ها ، يعنى وجود مقدّس پيامبر صلى الله عليه و آله ، نماد رحمانيت و رحيميّت حق در ميان بشر شده ، تا آن جا كه «پيامبرِ رحمت» ، ناميده شده است . قرآن ، در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد :

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 114 ، ح 1 .
2- .سوره اعراف ، آيه 56 .
3- .سوره احزاب ، آيه 43 .
4- .سوره توبه ، آيه 117 .

ص: 73

«وَ مَآ أَرْسَلْنَ_كَ إِلَا رَحْمَةً لِّلْعَ__لَمِينَ . (1) و ما تو را نفرستاديم ، مگر رحمتى براى جهانيان» . چنين توصيفى ، پيامبر را به عنوان مظهر رحمانيّت خداوند ، معرّفى مى كند كه تمامى آسمانيان و زمينيان ، از رحمت او برخوردارند . فرشتگان مقرّب نيز با رحمت پيامبر صلى الله عليه و آله آرام مى گيرند . رسول خاتم ، پس از نزول آيه «وَ مَآ أَرْسَلْنَ_كَ إِلَا رَحْمَةً لِّلْعَ__لَمِينَ» ، از جبرئيل عليه السلام پرسيد : «آيا اين رحمت عام ، به تو هم رسيده است ؟» جبرئيل عليه السلام پاسخ داد : آرى . پيش از آن كه آيه «ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى الْعَرْشِ مَكِينٍ ؛ نيرومندى كه نزد خداوند عرش ، گرامى و داراى مكانت و منزلت است » ، (2) در باره من نازل شود ، از پايان كار بر خود هراسناك بودم و پس از آن ، آرام گرفتم . (3) چه سخن پندآموزى كه فرشته مقرّب خدا هم نسبت به فرجام كار خود ، بيمناك است ! پس چگونه مى توان خطاهاى خويش را ناديده انگاشت و رسيدن آسان به سراى ايمنى را دست يافتنى دانست . زنهار ، كه حركتى بايد ! پيامبر صلى الله عليه و آله ، مظهر رحيميت خداوند هم هست ؛ چرا كه در معرّفى او فرموده است : «لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ . (4) هر آينه ، براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه به رنج افتادنتان ، بر او گران است ، به [ هدايت ]شما دل بسته است و نسبت به مؤمنان ، دلسوز و مهربان است» . رحمت خداوند ، در وجود پيامبر صلى الله عليه و آله تجلّى كرده است و پيام آورِ مهربانى ، دلسوزانه ، مؤمنان را به سوى خوش بختى ، ره نمون شد و نيك انجامىِ آنان را طلب كرد و اسلام را بر پايه مهرورزى بنا نهاد و فرمود :

.


1- .سوره انبيا ، آيه 107 .
2- .سوره تكوير ، آيه 20 .
3- .ر . ك : بحار الأنوار ، ج 16 ، ص 306 .
4- .سوره توبه ، آيه 128 .

ص: 74

هَلِ الدّينُ إلّا الحُبُّ ؟ (1) آيا دين ، چيزى جز مهرورزى است؟ امامان اهل بيت عليهم السلام نيز تمام اوصاف پيامبر صلى الله عليه و آله را به ارث برده اند و وجودشان از مهرورزى و عشق به بندگان خدا ، لبريز است . كدام نوايى ، همچون مويه على عليه السلام در درازناى تاريخ ، ماندگار شد ، آن هنگام كه از تعرّض به دارايى هاى زن يهودى ، ناله سر داد و فرمود : فَلَو أنَّ إمرَءً مُسلِما ماتَ مِن بَعدِ هذا أسَفا ما كانَ بِهِ مَلومَا بَل كانَ عِندى بِهِ جَدِيرَا . (2) اگر پس از اين حادثه ، مسلمانى از اندوه بميرد ، جاى ملامت نيست ؛ بلكه در نزد من ، شايسته است . آيا اين ، جز صفت رحمانيت اوست ؟ هدف امامان عليهم السلام آن بوده است كه صفت هاى رحمان و رحيمى خداوند ، در جامعه جريان يابد و عاطفه و محبّت ، نماد فرهنگ جامعه اسلامى گردد و زايش چنين فرهنگى ، در سخنان و نگاشته هاى اهل بيت عليهم السلام هويداست . امام على عليه السلام در نامه اى به مالك اشتر مى نويسد : وَ أشعِرْ قَلبَكَ الرَّحمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ المَحَبَّةَ لَهُم ... فَإنَّهُم صِنفانِ : إمّا أخٌ لَكَ فِى الدّينِ أو نَظِيرٌ لَكَ فِى الخَلقِ . (3) دل خود را آكَنْده از مهر و محبّت و لطف نسبت به مردم گردان ... زيرا كه مردم ، دو دسته اند : يا برادرِ دينى تواند و يا در آفرينش همانند تو هستند . على عليه السلام ، معدن رحمت حق ، ملاك مهرورزى را تنها دين نمى داند . در نگاه مولا ، هر آفريده اى از آن جا كه آفريده اوست ، دوست داشتنى است و بايد دانست آنانى كه عاطفه و ترحّم در وجودشان ريشه استوارى ندارد ، در سراى آخرت از محبّت حق

.


1- .الكافى ، ج 8 ، ص 80 ، ح 35 .
2- .همان ، ج 5 ، ص 5 ، ح 6 ؛ نهج البلاغة ، خطبه 27 .
3- .نهج البلاغة ، نامه 53 .

ص: 75

محروم اند ، چنانچه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : مَنْ لَمْ يَرحَم لا يُرْحَم . (1) كسى كه رحم نكند ، به او رحم نمى شود . البته فرهنگ اسلامى ، راه برخورد با سركشان را نيز مى آموزد و مى گويد كه در برابر آنان ، بايد محكم و استوار بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه خود «أَشِدَّآءُ عَلَى الْكُفَّارِ» (2) بود ، گردنكشان را تنها بر جاى خودشان مى نشاندْ و هرگز در نبرد ، فرمانى نظير آنچه كفّار در قطعه قطعه كردن بدن حمزه انجام دادند ، صادر نفرمود . پيروان راستين پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به همه آفريده هاى خدا ، عشق مى ورزند و مهر و محبّت در جودشان ، متبلور است و آزارِ هيچ موجودى در نزدشان خوشايند نيست . در مكتبِ اهل بيت عليهم السلام ، آزار حيوان نيز پسنديده نيست و هر كه حيوانى را بيازارد ، دوزخى خواهد بود . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : إنَّ إمرَأةً عُذِّبَت فى هِرَّةٍ رَبَطَتْها حَتّى ماتَتْ عَطَشا . (3) زنى ، به سبب آن كه گربه اى را بسته بود تا از تشنگى بميرد ، به عذاب ، گرفتار آمد . آرى ! زائر ، در هر بار تشّرف به محضر امام معصوم ، بايد مهربان تر از گذشته باز گردد ؛ زيرا به قرارگاه رحمت حق ، پناه آورده است و براى خود ، توشه اى گران بها گِرد آورده است .

.


1- .كنز العمّال ، ج 3 ، ص 163 ، ح 5971 .
2- .سوره فتح ، آيه 29 .
3- .مكارم الأخلاق ، ج 1 ، ص 280 ، ح 864 .

ص: 76

وَ خُزّانَ الْعِلْم

توضيح واژه

شرح

الف _ ويژگى هاى دانش اهل بيت عليهم السلام

اشاره

( 6 )وَ خُزّانَ الْعِلْم .

و خزانه داران دانش ... .

توضيح واژهخُزّان : جمع «خازن» ، به معناى نگهبان ، خزانه دار ، كليددار . (1)

شرحدانش اهل بيت عليهم السلام ، از مهم ترين ويژگى هاى امامان عليهم السلام است كه در چندين مورد در زيارت «جامعه كبيره» با تعابير گوناگونى از آن ، ياد مى شود . براى پرهيز از تكرار مطالب ، آنچه در باره دانشِ امامان عليهم السلام بايد دانسته شود ، در اين مجال ، بررسى مى كنيم و در موارد ديگر ، تنها به ترجمه آنها بسنده مى نماييم . در اين عبارت ، امامان عليهم السلام ، گنجوران دانش معرّفى شده اند . بنا بر اين ، سه موضوع مهم بايد بررسى شود : الف) ويژگى هاى دانشِ اهل بيت ؛ ب) عناوين دانش اهل بيت ؛ ج) منابعِ دانش اهل بيت عليهم السلام . اكنون ، شرح كوتاهى در باره عناوين ياد شده را از نظر مى گذرانيم و خوانندگان محترم را براى اطّلاع بيشتر به منابع ديگر در اين زمينه ، ارجاع مى دهيم . (2)

الف _ ويژگى هاى دانش اهل بيت عليهم السلاممهم ترين ويژگى هاى دانش اهل بيت عليهم السلام كه ويژه آنان است و ديگران ، از آن محروم اند ، عبارت است از :

.


1- .«خَزَن الشى ء : أحْرَزَه و جَعَلَه فى خِزانَةٍ واختزنه لِنَفسه» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 139) .
2- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 «بخش چهارم : علم اهل بيت عليهم السلام » .

ص: 77

1 . خزانه دار دانش خداوند

1 . خزانه دار دانش خداوندامامان عليهم السلام ، نگهبانِ دانش خداوند هستند و آن را به سانِ گنجى پُربها ، پاس مى دارند . در حديثى قدسى ، گزارش شده كه خداوند ، اهل بيت عليهم السلام را براى پيامبرش چنين توصيف فرموده است : هُمْ خُزّانى عَلى عِلْمِى مِن بَعدِكَ . (1) ايشان ، پس از تو ، خزانه دار دانش من هستند . امام باقر عليه السلام ، در حديثى ، فرموده است : وَاللّهِ إنّا لَخُزّانُ اللّهِ فِى سَمائِهِ وَ أرضِهِ ، لا عَلى ذَهَبٍ وَلا عَلى فِضَّةٍ إلّا عَلى عِلْمِهِ . (2) به خدا سوگند ، ما خزانه داران خدا در آسمان و زمينش هستيم ، نه بر زر و سيم ، كه خزانه داران دانش اوييم . ماهيّت دانش الهى نيز براى ما مجهول است و ائمّه عليهم السلام ، در توضيحِ دانش خداوند ، فرموده اند : إنَّ للّهِِ تَعالى عِلمَا خاصَّا وَ عِلمَا عامَّا ، فَأمّا العِلمُ الخاصُّ فَالعِلمُ الّذى لَمْ يُطْلِع عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبِينَ وَ أنبِياءَهُ المُرسَلِينَ ، وَ أمَّا عِلْمُهُ العامُّ فإنَّهُ عِلْمُهُ الَّذى أطلَعَ عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبِينَ وَ أنبِياءَهُ المُرسَلِينَ ، وَ قَد وَقَع إلَينا مِن رَسولِ اللّهِ . (3) خداوند متعال ، دانشى خاص دارد و دانشى عام . دانش خاصّ او ، همان دانشى است كه فرشتگان مقرّب و پيامبرانِ فرستاده شده او هم بر آن ، آگاهى ندارند ؛ و دانش عامّ او ، همان دانشى است كه فرشتگانِ مقرّب و پيامبران فرستاده شده او بر آن ، آگاهى دارند و همانا آن ، از پيامبر خدا به ما رسيده است . دانش خاصّ خداوند ، اشاره به علم ذات بارى تعالى است كه سرچشمه همه دانش هاست و كسى از آن ، آگاهى ندارد . دانش عامّ خداوند نيز تنها از طريقِ خاصّان

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 193 ، ح 4 .
2- .. همان ، ح 2 .
3- .التوحيد ، ص 138 ، ح 14 .

ص: 78

2 . ظرف دانشِ خداوند

الهى انتقال مى يابد و از اين رو ، اهل بيت عليهم السلام هم از طريق پيامبر صلى الله عليه و آله به آن ، آگاه شده اند .

2 . ظرف دانشِ خداوندهر كسى نمى تواند دانش الهى را تحمّل كند ؛ بلكه دانش الهى به سبب گستردگى ، نيازمندِ انسان هاى باظرفيتى است كه دانش الهى را مى پذيرند و از هم ، فرو نمى ريزند . يكى از ويژگى هاى دانش اهل بيت عليهم السلام ، توانايى پذيرشِ دانش خداوند است . آنان ، برگزيده خداوند و ظرفِ دانش او هستند . امام سجّاد عليه السلام ، در توصيف اهل بيت عليهم السلام فرموده است : نَحنُ أبوابُ اللّهِ وَ نَحنُ الصِّراطُ المُستَقِيمُ وَ نَحنُ عَيبَةُ عِلمِهِ . (1) ما ، درهاى خدا هستيم و ما ، راه راست اوييم و ما ، ظرف دانش او هستيم . اين ، از عنايات خداوند به اهل بيت عليهم السلام است و چنين ظرفيتى را خداوند ، تنها براى ايشان ، فراهم آورده است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وَ تَعالى _ إنتَجَبَنا لِنَفسِهِ فَجَعَلَنا صَفوَتَهُ مِن خَلقِهِ وَ اُمَناؤَهُ عَلى وَحْيِهِ وَ خُزّانَهُ فى أرْضِهِ وَ مَوضِعَ سِرِّهِ وَ عَيبَةَ عِلْمِهِ . (2) خداوند _ تبارك و تعالى _ ، ما را براى خود برگزيد و سپس ، ما را برگزيده خود از مردمان و امينان خود بر وحى و خزانه دار خود در زمين و جايگاه راز و ظرف دانش خود ، قرار داد . امامان عليهم السلام كه دانش الهى را در جانِ خويش پذيرا بوده اند ، به همه دانستنى ها از دنيا و آخرت ، آگاه بوده ، و از مردم مى خواسته اند كه از آنان ، بهره مند شوند و هر چه مى خواهند ، بپرسند . امير مؤمنان عليه السلام ، با تكيه بر همين دانش الهى ، بارها فرمود : سَلونى قَبْلَ أنْ تَفقِدُونى . (3)

.


1- .. معانى الأخبار ، ص 35 ، ح 5 .
2- .بصائر الدرجات ، ص 62 ، ح 7 .
3- .. التوحيد ، ص 305 ، ح 1 ؛ ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 11 ، ص 421 «باب دهم : پيش از آن كه مرا از دست بدهيد ، از من بپرسيد» .

ص: 79

3 . وارثان دانش پيامبران عليهم السلام

از من پرسيد ، پيش از آن كه مرا از دست بدهيد . و آنانى كه در گذر تاريخ ، خود را دانشمند مى دانستند و چنين ادّعايى كردند ، همگى رسوا شدند ؛ (1) امّا على عليه السلام بارها توانست دانشِ گسترده خويش را براى دوستان و دشمنانش ، نمايان كند و آنان را به حيرت ، وا دارد . (2)

3 . وارثان دانش پيامبران عليهم السلامسومين ويژگى دانش اهل بيت عليهم السلام ، ميراثدارى دانشِ پيامبران است . اين ويژگى نيز در شرح قسمت ديگرى از «زيارت جامعه» : (و ورثة الأنْبياء) ، بررسى خواهد شد . دانش تمام پيامبران پيشين ، به پيامبر صلى الله عليه و آله واگذار شد و پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن را به اهل بيت عليهم السلام خود سپرد . امام باقر عليه السلام ، در روايتى ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود : إنَّ أوَّلَ وَصِىٍّ كانَ عَلى وَجهِ الأرضِ هِبَةُ اللّهِ بنُ آدَمَ ، وَ مَا مِن نَبِيٍّ مَضى إلّا وَ لَهُ وَصِىٌّ وَ كانَ جَميعُ الأنبياءِ مِئَةَ ألفِ نَبِىٍّ وَ عِشرِينَ ألفَ نَبِىٍ مِنهُم خَمسَةٌ اُولوا العَزمِ : نوحٌ وَ إبراهِيمُ وَ موسى وَ عِيسى و مَحَمَّدٌ عليهم السلام . وَ إنَّ عَلِىَّ بنَ أبى طالِبٍ كانَ هِبَةَ اللّهِ لِمُحَمَّدٍ وَ وَرِثَ عِلمَ الأوصياءِ وَ عِلمَ مَن كانَ قَبلَهُ ، أمّا إنَّ مُحَمَّدا وَرِثَ عِلْمَ مَنْ كان قَبلَهُ مِنَ الأنبياءِ وَ المُرسَلِينَ . (3) نخستين جانشينى كه بر زمين بود ، هبة اللّه ، پسرِ آدم عليه السلام بود ، و پيامبرى رحلت نكرده ، مگر آن كه جانشينى داشته است و شمارِ همه پيامبران ، يكصد و بيست هزار پيامبر بوده

.


1- .. ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 11 ، ص 441 «رسوايى كسى كه گفت : از من بپرسيد ، جز پيامبر و امام» . براى نمونه ، قَتادة ، از فقيهان بصره ، اين جمله را بر فراز منبر تكرار كرد . ابوحنيفه _ كه نوجوانى بيش نبود _ ، پرسيد : مورچه اى كه در قرآن ، مورچگان را از عبور سپاه سليمان عليه السلام آگاه كرد ، ماده بود يا نر؟! همين پرسش او ، قتاده را سرافكنده كرد و از منبر ، پايين آمد .
2- .. ابو ذر ، همراه با امام على عليه السلام از بيابانى عبور مى كرد كه ناگهان ، حركت سيل مانند مورچگانى را مشاهده كرد و فرياد زد : اللّه أكبر ! بزرگ است كسى كه بتواند اينها را شمارش كند . امام عليه السلام نگاهى به او كرد و فرمود : «چنين نگو . بگو : بزرگ است خدايى كه اينها را آفريده است ! به جان آن كه من و تو را آفريد ، تعداد آنها را مى دانم و نَر و ماده آنان را به اذن خداوند مى دانم» (تأويل الآيات الظاهرة ، ج 2 ، ص 490 ، ح 8 ) .
3- .. الكافى ، ج 1 ، ص 224 ، ح 2 .

ص: 80

4 . همسانىِ سخن آنان با حديث پيامبر صلى الله عليه و آله

است كه پنج تن از ايشان ، يعنى : نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمّد عليهم السلام ، اولو العزم بوده اند و على بن ابى طالب ، هديه خداوند به محمّد است كه دانش اوصيا و دانش كسانى را كه پيش از او بوده اند ، به ارث برده است ؛ ولى محمّد ، دانش پيامبران و فرستاده شدگان پيشين را به ارث برده است . امير مؤمنان عليه السلام ، مردم را از بيراهه و كژراهه ، باز مى داشت و به مردم مى فرمود : إنَّ العِلمَ الّذي هَبَطَ بِهِ آدَمُ وَ جَميعُ مَا فُضّلَتْ بِهِ النَّبِيّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيينَ فى عِترَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَأينَ يُتاهُ بِكُم؟ بَل أينَ تَذهَبونَ!؟ (1) دانشى كه آدم عليه السلام آن را فرود آورد و هر آنچه پيامبران تا خاتم الأنبيا ، بدان برترى داده شده اند ، در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است . پس به كدام كژراهه مى رويد ؟ و به كدام سو روانيد ؟

4 . همسانىِ سخن آنان با حديث پيامبر صلى الله عليه و آلهدر باور پيروان اهل بيت عليهم السلام ، حديثِ اهل بيت عليهم السلام ، همان حديثِ پيامبر صلى الله عليه و آله است و در ميان گفتار پيشوايان دينى ، هيچ گونه تفاوتى ديده نمى شود . سخن خاندان رسالت ، تفصيل و تبيين احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله است و ميراثِ ماندگار حديثى شيعه ، 273 سال ، همراه معصومان عليهم السلام بوده است ، در حالى كه ميراث حديثى اهل سنّت ، تنها به 23 سال عمر پُربركتِ پيامبر صلى الله عليه و آله محدود مى شود و براى پاسخگويى به مشكلات دينى ، به سخن صحابيان و تابعيانِ غير معصوم ، پناه مى برند . امام صادق عليه السلام ، در سخن زيبايى ، يكسانى سخن ائمّه عليهم السلام با حديث پيامبر صلى الله عليه و آله را چنين ترسيم فرموده است : حديثى حديثُ أبى ، وَ حديثُ أبى حديثُ جدّى ، وَ حديثُ جدّى حديثُ الحسينِ عليه السلام ، وَ حديثُ الحسينِ عليه السلام حديثُ الحسنِ عليه السلام ، وَ حديثُ الحسنِ عليه السلام حديثُ أمير المؤمنين عليه السلام ، وَ حديثُ أمير المؤمنين حديثُ رسول اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ حديثُ رسولِ اللّه صلى الله عليه و آله قولُ اللّه عز و جل . (2) سخن من ، سخن پدرم [امام باقر عليه السلام ] است و سخن پدرم ، سخن جدّم [امام

.


1- .. الإرشاد ، ج 1 ، ص 232 .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 53 ، ح 14 .

ص: 81

5 . آگاه ترين مردم

زين العابدين عليه السلام ]است و سخن جدّم ، سخن حسين عليه السلام است و سخن حسين ، سخن حسن عليه السلام است و سخن حسن ، سخن امير مؤمنان عليه السلام است و سخن امير مؤمنان ، سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و سخن پيامبر خدا ، كلام خداوند عز و جل است . آنچه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان ايشان را همسان كرده ، اتّصال آن به منبع وحى است و از آن جا كه سرچشمه همه احاديث اهل بيت عليهم السلام ، سخن خداوند است ، در واقع ، هيچ تعارضى در ميان احاديثِ آنان ، وجود ندارد .

5 . آگاه ترين مردماهل بيت عليهم السلام ، آگاه ترينِ مردم هستند ؛ زيرا دانش الهى نزد آنان است و گنجوران دانش خداوندند و بر همه نادانستنى ها ، آگاه اند . جابر بن عبد اللّه انصارى ، نيكويار پيامبر صلى الله عليه و آله كه عمرى طولانى داشت و سلام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به امام باقر عليه السلام ابلاغ كرد ، نزد امام باقر عليه السلام مى رفت و از محضر ايشان ، دانش مى اندوخت . يك بار امام عليه السلام _ كه در آن زمان ، بسيار جوان بود _ ، در باره چيزى از او پرسيد . جابر در پاسخ گفت : به خدا سوگند ، من بر خلاف نهى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتار نمى كنم ! او به من ، چنين فرموده است : إنَّكُمُ الأئمَّةُ الهُداةُ مِن أهلِ بَيتِهِ مِن بَعدِهِ ، أحلَمُ النّاسِ صِغارَا وَ أعلَمُ النّاسِ كِبارَا . شما ، امامان هدايتگرِ از خاندانش پس از او هستيد كه در كودكى ، خردمندترينِ مردم و در بزرگى ، داناترينِ مردميد ... همچنين فرمود : لا تُعَلِّمُوهُم فَهُم أعْلَمُ مِنكُم . به آنها (امامان عليهم السلام ) چيزى نياموزيد ، كه آنها از شما داناترند . آن گاه ، امام باقر عليه السلام به جابر فرمود : جدّ من پيامبر خدا صلى الله عليه و آله راست گفته است ، من در آنچه از تو پرسيدم ، آگاه ترم و از كودكى ، حكمت را دريافت كرده ام و همه اينها ، در پرتو فضل خداوند و رحمت او به

.

ص: 82

ب _ انواع دانش اهل بيت عليهم السلام

1 . دانش كتاب

ما اهل بيت است . (1)

ب _ انواع دانش اهل بيت عليهم السلامپس از آن كه با ويژگى هاى دانشِ اهل بيت عليهم السلام آشنا شديم ، محتواى دانش آنها را بررسى مى نماييم . مهم ترين عناوين دانش امامان عليهم السلام عبارت است از :

1 . دانش كتابدانش كتاب ، اصطلاحى قرآنى است كه به دانش ويژه اى اشاره دارد و هر كس ، هر چند اندك ، از آن بهره مند باشد ، كارهايى را كه عادتا ممكن به نظر نمى رسد ، به راحتى انجام مى دهد . نمونه آن ، يكى از اطرافيان سليمان عليه السلام است كه در كمتر از يك چشم به هم زدن ، تخت ملكه سبأ را در بارگاه سليمان عليه السلام حاضر كرد . قرآن ، او را چنين مى شناساند : «قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَ_بِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَ_ذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ . (2) آن كه دانشى از كتاب نزدش بود ، گفت : من آن را پيش از آن كه چشم بر هم بزنى ، برايت مى آورم . پس چون آن را نزد خود ، قرار يافته ديد ، گفت : اين ، از فزون بخشىِ پروردگارم است تا مرا بيازمايد كه سپاس مى دارم يا ناسپاسى مى كنم ؛ و هر كه سپاس گزارد ، جز اين نيست كه به سود خويش ، سپاس مى گزارد ؛ و هر كه ناسپاسى كند ، همانا پروردگار من ، بى نياز و بزرگوار است » . ابو سعيد خُدرى ، در باره تفسير اين آيه از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد . ايشان فرمود : «مقصود ، وصىّ برادرم سليمان بن داوود است» .

.


1- .. كمال الدين ، ص 253 و 254 ، ح 3 .
2- .. سوره نمل ، آيه 40 .

ص: 83

2 . تأويل قرآن

ابو سعيد ، بار ديگر پرسيد : اى پيامبر خدا! مقصود از اين آيه شريف : «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَا بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَ_بِ ؛ (1) بگو : خدا و هر كس كه از كتابْ آگاهى داشته باشد ، براى شهادت دادن ميان من و شما ، كافى است» ، كيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : ذاكَ أخى عَلىِّ بنِ أبي طالِب . (2) [ مقصود ] برادرم على بن ابى طالب است . عبد الرحمان بن كثير ، از امام صادق عليه السلام در باره آيه «قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَ_بِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ؛ ...» (3) ، روايت كرده كه امام عليه السلام ميان انگشتان خود را باز كرد و آنها را روى سينه اش نهاد و سپس فرمود : وَ عِندَنا وَ اللّهِ عِلمُ الكِتابِ كُلُّهُ ! (4) به خدا سوگند ، همه دانش كتاب ، نزد ماست ! بنا بر اين ، مقصود از «علم الكتاب» در اين جا ، چيزى غير از دانش قرآن است كه از آن ، ياد خواهد شد . گفتنى است كه در ميان مفسّران ، در باره مقصود از «كتاب» ، اختلاف نظر وجود دارد ؛ (5) امّا مقصود هر چه باشد ، «علم الكتاب» ، اشاره به دانش ويژه اى است كه هر كس بهره اى از آن داشته باشد ، قادر بر انجام دادن كارهاى خارق العاده خواهد بود .

2 . تأويل قرآنتأويل قرآن ، به معناى بيان حقيقت و مقصود اصلى آيات قرآن ، از دانش هاى ويژه اهل بيت عليهم السلام است . آنان ، به معانى باطنى آيات قرآن كه در وراى معانى ظاهرى آنها

.


1- .. سوره رعد ، آيه 43 .
2- .. الأمالى ، صدوق ، ص 659 ، ح 3 .
3- .سوره نمل ، آيه 40 .
4- .الكافى ، ج 1 ، ص 229 ، ح 5 .
5- .ر . ك : الميزان فى تفسير القرآن ، ج 15 ، ص 363 (ذيل آيه 40 سوره نمل ) .

ص: 84

3 . اسم اعظم خدا
4 . آشنايى با همه زبان ها

نهفته است ، آگاه اند . پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، طبق نقلى ، مى فرمايد : عَلىٌّ يُعَلِّم النّاسَ بَعدى مِن تَأوِيلِ القُرآنِ ما لا يَعْلَمُونَ ، أو [قال : ]يُخْبِرُهُم . (1) على پس از من ، تأويل آنچه را كه مردم از قرآن نمى دانند ، به آنها مى آموزد (يا فرمود : آگاهشان مى كند) . امير مؤمنان على عليه السلام ، كتاب خدا را در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله فرا گرفت و بر همه معانى آن ، آگاه شد . على عليه السلام مى فرمايد : آيه اى از قرآن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل نشده است ، مگر آن كه قرائت آن را به من آموخته و بر من ، املا فرموده است و من ، آنها را با خطّ خود نوشته ام . تأويل و تفسير ، و ناسخ و منسوخ ، و محكم و متشابه ، و خاصّ و عامّ آن را به من ، ياد داده است . (2)

3 . اسم اعظم خدااسم اعظم الهى ، از دانش هاى ويژه اى است كه در روايات به آثارِ بى نظير آن ، اشاره شده است . امام هادى عليه السلام ، در باره اسم اعظم خداوند ، فرموده : اسم اعظم خداوند ، هفتاد و سه حرف دارد كه آصف [ بَرخيا ] ، تنها يك حرف از آن را مى دانست و آن را بر زبان ، جارى ساخت و زمينِ ميان او و سبأ ، شكافته شد و تخت بلقيس را برگرفت و آن را به سليمان عليه السلام رساند و سپس ، زمين در مدّتى كمتر از يك چشم بر هم زدن ، هموار گشت . هفتاد و دو حرف آن ، نزد ماست و خداوند ، يك حرف را در علم غيب ، به خود اختصاص داده است . (3)

4 . آشنايى با همه زبان هاامامان عليهم السلام ، به تمام زبان هاى دنيا آشنا بودند و ائمّه عليهم السلام در برخى گزارش ها ، پرسش مردم مناطق گوناگون را به زبان خودشان ، پاسخ مى دادند . البته به دليل

.


1- .. شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 39 ، ح 28 .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 64 ، ح 1 .
3- .. همان ، ص 230 ، ح 3 .

ص: 85

5 . آشنايى با زبان جانوران

ناآشنايى راويان با زبان هاى دنياى آن روز ، متأسّفانه ، تمام روايات ائمّه عليهم السلام به زبان هاى مختلف ، فراهم نيامده است ؛ ولى در پاره اى احاديث به آن ، اشاره شده است . (1) ابو صَلْت هَرَوى ، از راويان امام رضا عليه السلام كه در خراسان همراه امام بوده ، مى گويد : امام رضا عليه السلام به زبان هاى مختلف ، با مردم سخن مى گفت و به خدا سوگند ، در هر زبان و گويشى ، فصيح ترين و داناترينِ مردم بود . روزى به ايشان گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! من از آشنايى شما به اين زبان هاى گونه گون ، تعجّب مى كنم . امام عليه السلام فرمود : «اى ابو صلت ! من ، حجّت خدا بر خلق او هستم و خداوند ، حجّتى را بر مردم نمى دارد كه زبان هاى ايشان را نداند . (2) على بن مهزيار ، در توصيف امام هادى عليه السلام مى گويد : بر امام عليه السلام وارد شدم . بدون مقدّمه ، سخن را آغازيد و به زبان فارسى با من ، سخن گفت . (3)

5 . آشنايى با زبان جانورانآشنايى با زبان پرندگان و جانوران ، از ديگر دانش هاى اهل بيت عليهم السلام است . امام على عليه السلام مى فرمايد : عُلِّمْنا مَنطِقَ الطَّيرِ ، كما عَلِمَهُ سُلَيمانُ بنُ داوودَ ، و كُلِّ دابَّةٍ فى بَرٍّ أو بَحرٍ . (4) ما همچون سليمان بن داوود عليه السلام ، با زبان پرندگان و هر جانورِ خشكى يا دريايى ، آشنايى داريم .

.


1- .. يكى از پژوهشگران ، در اين باره مقاله مفصّلى نگاشته است (ر . ك : مجلّه علوم حديث ، شماره 5 و 6 ، حسن عرفان : «زبانْ آگاهى پيامبر و امامان عليهم السلام ») .
2- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 228 ، ح 3 .
3- .بصائر الدرجات ، ص 333 ، ح 1 .
4- .. المناقب ، ابن شهرآشوب ، ج 2 ، ص 54 .

ص: 86

6 . علمِ «ما كان و ما يكون»

6 . علمِ «ما كان و ما يكون»تعبير «ما كان و ما يكون» ، عبارت است از آنچه بوده و آنچه در آينده ، خواهد بود كه اين ، يكى از مهم ترين دانش هاى اهل بيت عليهم السلام است كه از هر چه بر جهان گذشته است ، آگاه اند و هر اتّفاقى را كه در آينده رُخ دهد ، مى دانند . اين عنوان ، با علمِ غيبِ خداوند ، همپوشى دارد و مطابق آيه قرآن ، تنها خداوند به غيب ، آگاه است . (1) امام رضا عليه السلام ، از همين آيه قرآن ، بهره برده و برخوردارى از علم غيب را براى اهل بيت عليهم السلام ثابت كرده است . ايشان ، فرموده است : أوَ لَيسَ اللّهُ يَقولُ : «عَ__لِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ » (2) فَرَسُولُ اللّهِ عِندَ اللّهِ مُرتَضىً ، وَ نَحنُ وَرَثَةُ ذلِكَ الرَّسولِ الّذى أطّلَعَهُ اللّهُ عَلى مَا شاءَ مِن غَيبِهِ ، فَعَلَّمَنا ما كانَ وَ ما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ . (3) آيا چنين نيست كه خداوند مى فرمايد : «او داناى غيب است و غيب خود را بر هيچ كس ، آشكار نمى سازد ، مگر بر آن پيامبرى كه از او خشنود باشد » ؟ پس پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزد خداوند ، برگزيده است و ما ، وارثان پيامبرى هستيم كه خداوند ، او را بر هر چه از غيبش خواست ، آگاه نمود . او ما را از آنچه بوده و تا روز رستاخيز خواهد بود ، آگاه كرده است . امير مؤمنان عليه السلام نيز در باره آگاهى به همه آنچه در آينده رُخ خواهد داد ، فرموده است : اگر يك آيه در كتاب خدا نبود ، من در باره آنچه بوده و هست و تا روز رستاخيز ، خواهد بود ، آگاهتان مى كردم . آن آيه ، اين است : «يمحو اللّهُ ما يشاءُ ويُثْبِتْ وعِنْدَه اُمُّ الكتاب ؛ (4) خداوند ، هر چه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ؛ و اصل كتاب ، نزد اوست » . (5)

.


1- .. سوره جن ، آيه 26 .
2- .. سوره جن ، آيه 26 _ 27 .
3- .. الخرائج والجرائح ، ج 1 ، ص 343 .
4- .. سوره رعد ، آيه 39 .
5- .. التوحيد ، ص 305 ، ح 1 .

ص: 87

7 . آگاهى از مرگ و ميرها و بلايا
8 . آگاهى از هر آنچه در زمين و آسمان است
9 . آگاهى از آنچه خداوند ، در شب و روز ، پديد مى آورد

اشاره امام على عليه السلام به قدرتِ مطلق خداوند است كه همه حوادث ، در اختيار اوست و مى تواند آنچه را كه مقدّر فرموده است ، تغيير دهد و حادثه ديگرى را پديد آورد .

7 . آگاهى از مرگ و ميرها و بلاياامام سجّاد عليه السلام مى فرمايد : عِندَنا عِلمُ المَنايا وَ البَلايا وَ فَصلِ الخِطابِ وَ أنسابِ العَرَبِ وَ مَولِدِ الإسْلامِ . دانشِ آگاهى از مرگ و ميرها و بلاها ، و سخن انجامين ، و نَسَب هاى عرب ، و زادگاه اسلام ، نزد ماست . (1)

8 . آگاهى از هر آنچه در زمين و آسمان استاهل بيت عليهم السلام ، از هر چه در زمين و آسمان است ، آگاه اند و دانش آنان ، تنها به زمينيان ، اختصاص ندارد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، طبق نقلى ، مى فرمايد : ما يَنْقَلِبُ جَناحُ طائرٍ فِى الهَواءِ إلّا وَ عِندَنا فِيهِ عِلمٌ . (2) بال پرنده اى در آسمان به هم نمى خورد ، مگر اين كه ما از آن ، آگاهيم .

9 . آگاهى از آنچه خداوند ، در شب و روز ، پديد مى آوردگستره آگاهى اهل بيت عليهم السلام ، بسيار فراتر از علومِ شناخته شده روزگار خودشان بود و براى بسيارى از نزديكان ائمّه عليهم السلام ، دانش آنان ، خيره كننده بود . از اين رو ، چيرگى امام به كتاب هاى اديان ديگر را «علم اكبر» مى پنداشتند . امّا امامان معصوم ، علم اكبر را بسيار بزرگ تر از اين دانش ها مى دانستند . حُمران بن اَعَين ، نيكويار امام صادق عليه السلام به ايشان گفت : تورات و انجيل و زبور و آنچه در صُحُف نخستين (صحف ابراهيم و موسى عليهماالسلام) است ، نزد شماست؟ امام عليه السلام فرمود : «آرى» .

.


1- .بصائر الدرجات ، ص 266 ، ح 3 .
2- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 32 ، ح 54 .

ص: 88

ج _ منابع دانش امامان عليهم السلام

1 . آموزش پيامبر صلى الله عليه و آله

گفت : اين ، همان علم اكبر است ؟ امام صادق عليه السلام فرمود : يا حُمرانُ ! لَو لَم يَكُن غَيرُ مَا كانَ ، وَ لكِن مَا يُحدِثُ اللّهُ بِاللَّيلِ وَ النَّهارِ عِلمُهُ عِندَنا أعظَمُ . (1) اى حمران! اگر به همين منحصر مى شد ، آرى ؛ امّا علمِ به آنچه خداوند در شب و روز پديد مى آوَرد ، نزد ما بزرگ تر است .

ج _ منابع دانش امامان عليهم السلامآگاهى اهل بيت عليهم السلام از دانش هاى فرا بشرى و پيشگويى هاى آنان از حوادثِ آينده ، اين پرسش را پديد مى آورد كه : امام ، چگونه از اين دانش ها بهره مند مى شود ؟ و آيا از تمامِ زواياى زندگى بشر و رُخدادهاى جهان ، آگاه است ؟ آشنايى با منابعِ دانش امامان عليهم السلام ، پاسخگوى اين پرسش است . در ميراث حديثى شيعه ، شش منبع را براى دانش هاى پيشوايان معصوم بر شمرده اند كه بدانها اشاره مى كنيم . (2)

1 . آموزش پيامبر صلى الله عليه و آلهاهتمامِ پيامبر صلى الله عليه و آله به آموزش امير مؤمنان عليه السلام ، در منابع شيعه و سنّى آمده است و همه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از رابطه علمى ايشان با على عليه السلام ، آگاه بودند . امام على عليه السلام هر روز ، پگاهان و شامگاهان ، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسيد و از خرمن دانش آن بزرگوار ، خوشه برمى چيد . (3) بنا بر روايتى ، اميرمؤمنان عليه السلام ، مى فرمايد :

.


1- .. بصائر الدرجات ، ص 140 ، ح 5 .
2- .. براى آشنايى بيشتر ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 309 «فصل سوم : مبادى علوم اهل بيت عليهم السلام » .
3- .. ر . ك : مسند ابن حنبل ، ج 1 ، ص 317 ، ح 1289 و ص 167 ، ح 570 .

ص: 89

2 . اصول دانش
3 . كتاب هاى پيامبران عليهم السلام

كُنتُ إذا سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أعطانِى ، وَ إذا سَكَتُّ ابتَدَأَنِى . (1) هر گاه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نكته اى مى پرسيدم ، در اختيار من مى نهاد ، و اگر سكوت مى كردم ، او [سخن را ] آغاز مى كرد . در روايتى ديگر ، امام صادق عليه السلام فرموده : إنَّ عِلمَ عَلِيِّ بنِ أبى طالِبٍ عليه السلام [مِن] عِلمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَعَلِمناهُ نَحنُ فيما عَلَّمناهُ . (2) دانشِ على بن ابى طالب عليه السلام ، [ از ] دانش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است . پس آنچه را مى دانيم ، او به ما آموخته است .

2 . اصول دانشاصول دانش ، ريشه هاى علمىِ استوارى دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اختيار امامانِ پس از خويش نهاد تا مسائل جديد را از آن اصول ، استخراج كنند و براى مردم ، بيان نمايند . اهل بيت عليهم السلام ، تنها بر اساس آن اصول ، فتوا مى داده اند . امام باقر عليه السلام مى فرمايد : لَو كُنّا نُفتِى النّاسَ بِرَأيِنا وَ هَوانا لَكُنّا مِنَ الهالِكينَ ، وَ لكِنّا نُفِتيهِم بِآثارٍ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ اُصولِ عِلمٍ عِندَنا ، نَتَوارَثُها كابِرا عَن كابِرٍ ، نَكْنِزُها كما يَكْنِزُ هؤلاء ذَهَبَهم وَ فِضَّتَهُم . (3) اگر ما بر اساس نظر و هوا و هوس خود فتوا مى داديم ، بدون ترديد ، نابود مى شديم ؛ ليكن ما براى مردم ، بر اساس اخبارِ بر جا مانده از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اصولِ علمى اى كه نزد ماست ، فتوا مى دهيم . هر بزرگى ، از بزرگ ديگر ، ارث مى بريم و آن را مى اندوزيم ، همچنان كه اين جماعت ، زر و سيمشان را مى اندوزند .

3 . كتاب هاى پيامبراندين اسلام ، در امتداد اديان پيشين است و چنانچه كتاب هاى پيامبران گذشته ، از

.


1- .. سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 637 ، ح 3722 .
2- .. الاختصاص ، ص 279 .
3- .. بصائر الدرجات ، ص 300 ، ح 4 .

ص: 90

4 . كتاب امام على عليه السلام

تحريفْ مصون مى ماند ، خطّ سير توحيدى در همه آنان ، مشهود بود . كتاب هاى پيامبران گذشته ، بدون هر گونه تغييرى ، در اختيار امامان عليهم السلام است و يكى از منابع دانش ايشان ، به شمار مى رود . امام صادق عليه السلام فرموده است : اَلْواحُ مُوسى عليه السلام عِندَنا ، وَ عَصا مُوسى عِندَنا وَ نَحنُ وَرَثَةُ النَّبِيّينَ . (1) الواح (ده فرمان) موسى عليه السلام و عصاى او ، نزد ماست و ما ، وارثان پيامبران هستيم . امام صادق عليه السلام نيز به يكى از شاگردان خويش مى فرمايد : «خداوند ، هر آنچه را به پيامبران داده ، به محمّد صلى الله عليه و آله نيز بخشيده است و نزد ما ، صحيفه هايى است كه خداوند ، در باره آنها مى فرمايد : «صُحُفِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى ؛ كتاب هاى ابراهيم و موسى است » (2) » . (3)

4 . كتاب امام على عليه السلامكتاب على عليه السلام ، از منابع مشهور دانشِ اهل بيت عليهم السلام است . اين كتاب ، نوشته اى طولانى در باره تمام نيازهاى مردمان است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر امام على عليه السلام املا كرد و امام عليه السلام ، آن را براى جانشينان خويش نگاشت و به عنوان وديعه امامت ، در اختيارِ امامان عليهم السلام بوده است . برخى از نزديكانِ ائمّه عليهم السلام ، اين كتاب را ديده اند و در ميراثِ حديثى شيعه ، احاديثى به نقل از اين كتاب ، ياد شده است . (4) اُمّ سلمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ، در باره اين كتاب مى گويد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را در خانه اش نشانْد و دستور داد تا پوست گوسفندى بياورند و على عليه السلام بر همه آن گوسفند تا پاچه هايش نوشت . (5) امام حسن مجتبى عليه السلام ، در باره محتواى اين كتاب ارزشمند ، فرموده است :

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 231 ، ح 2 .
2- .. سوره اعلى ، آيه 19 .
3- .. الكافى ، ج 1 ، ص 225 ، ح 5 .
4- .. در كتاب وسائل الشيعة ، بيش از هشتاد حديث از اين كتاب ، آمده است .
5- .. الإمامة و التبصرة ، ص 174 ، ح 28 .

ص: 91

5 . مُصحَف فاطمه عليهاالسلام

إنَّ العِلمَ فينا وَ نَحنُ أهلُهُ وَ هُوَ عِندَنا مَجمُوعٌ كُلُّهُ بِحَذافِيرِهِ وَ إنَّهُ لا يَحدُثُ شَى ءٌ إلى يَومِ القِيامَةِ حَتّى أرشِ الخَدشِ إلّا وَ هُو عِندَنا مَكتوبٌ بإملاءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ خَطِّ عَلىٍّ عليه السلام بِيَدِهِ . (1) دانش ، در ميان ماست و ما اهل آنيم و همه آن ، به كمال ، نزد ماست و تا روز رستاخيز ، حتّى ديه خراشى تعلّق نخواهد گرفت ، مگر آن كه با املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و دست خطّ على عليه السلام ، نزد ما نوشته شده ، موجود است . اين كتابِ عظيم ، امامان عليهم السلام را از هرگونه دانشِ بشرى ، بى نياز مى كند و مردم براى نيازهاى روزانه خود ، به آن نيازمند هستند . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : نزد ما چيزى است كه با وجود آن ، ديگر نيازى به مردم نداريم و اين مردم اند كه نيازمندِ مايند . نزد ما ، كتابى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، املا كرده است و على عليه السلام با خطّ خود ، نوشته است ؛ كتابى كه هر حلال و حرامى در آن ، نگاشته شده است . (2) در برخى روايات ، (3) يكى ديگر از منابعِ دانش هاى دانش اهل بيت عليهم السلام را كتابى به نام جامعه مى دانند . مشخّصات اين كتاب نيز مانند كتاب على عليه السلام است . بنا بر اين ، ظاهرا مقصود از جامعه ، همان كتاب على عليه السلام است .

5 . مُصحَف فاطمه عليهاالسلاممصحف فاطمه عليهاالسلام ، كتابى است كه بر پايه آنچه در برخى روايات آمده ، سه برابر قرآن حجم دارد و كاملاً از قرآن ، متمايز است . اين نوشته ، پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، توسّط فرشته اى به زهرا عليهاالسلام وحى مى شده و امام على عليه السلام ، آن را مى نوشته است . اين مصحف ، به حوادث آينده جهان ، اختصاص دارد و به عنوان وديعه امامت ، در اختيارِ امامان عليهم السلام بوده است .

.


1- .. الاحتجاج ، ج 2 ، ص 63 ، ح 155 .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 241 ، ح 6 .
3- .ر.ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 323 «جامعه» .

ص: 92

6 . الهام

شايان ذكر است كه مراد از وحى ، در اين جا ، وحى تشريعى نيست و در اين كتاب ، شريعتِ تازه اى بيان نمى شود و از سويى ، كاملاً با قرآن ، متفاوت است . مراد از مصحف ، در اين جا ، به معناى نوشته است . پيش از اين ، توضيح داده شد كه وحى عام ، در مورد غير پيامبران نيز امكان تحقّق دارد . امام صادق عليه السلام ، در باره چگونگى تدوين مصحف فاطمه عليهاالسلام ، فرموده است : هنگامى كه خداوند متعال ، جان محمّد را ستاندْ ، فاطمه عليهاالسلام از رحلت او چنان اندوهگين شد كه جز خداوند عز و جل هيچ كس از آن ، آگاهى نداشت . خداوند ، فرشته اى را به سوى او فرستاد تا او را تسلّى دهد و با او سخن بگويد . فاطمه عليهاالسلاماين را به امير مؤمنان عليه السلام باز گفت و على عليه السلام به او گفت : «هر گاه اين تماس را احساس كردى و صداى او را شنيدى ، به من بگو» . فاطمه عليهاالسلام نيز آن را به على عليه السلام مى گفت و امير مؤمنان عليه السلام ، آنچه را مى شنيد ، مى نوشت تا از اينها ، مصحفى ثبت كرد . سپس امام صادق عليه السلام فرمود : در اين مصحف ، چيزى از حلال و حرام نيامده است و تنها دانش [پيشامدهاى ]آينده در آن ، آمده است . (1)

6 . الهاممقصود از الهام ، همان وحى عامّ است كه پيش از اين ، در باره آن ، توضيح كافى داده شد . (2) گفتنى است كه در برخى روايات ، جَفْر نيز به عنوان يكى ديگر از منابع دانش اهل بيت عليهم السلام آمده است ؛ (3) امّا از جمع بندى روايات مختلف ، به اين نتيجه مى رسيم كه جَفْر ، به دو صندوق پوستى اشاره دارد كه كتبِ مختلف رسيده از پيامبران گذشته و كتبى كه از پيامبر خدا و امام على و فاطمه عليهم السلام به امامان عليهم السلام به ارث رسيده

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 240 ، ح 2 .
2- .. ر . ك : ص 59 : «وَ مَهْبِطَ الوَحْى» .
3- .. الكافى ، ج 1 ، ص 239 ، ح 1 و ص 240 ، ح 3 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 419 ، ح 5914 .

ص: 93

چگونگى علم اهل بيت عليهم السلام

است و نيز سلاح پيامبر صلى الله عليه و آله ، در آنها نگهدارى مى شده است . به ديگر سخن ، «جَفْر» ، «جَفْر اَبيض» و «جَفْر اَحمر» ، به كتاب خانه و موزه سيّار اهل بيت عليهم السلام اشاره دارند كه نزد ائمّه بوده و دست به دست ، مى گشته و هم اكنون ، نزد امام زمان عليه السلام است . (1)

چگونگى علم اهل بيت عليهم السلامآخرين نكته در باره «خُزّان العلم» بودن امامان عليهم السلام ، چگونگى كسب دانش به وسيله آنهاست و اين كه : آيا آنان ، بالفعل به همه علومى كه بدانها اشاره شد ، آگاه اند يا هر گاه بخواهند ، آگاه مى شوند؟ در اين باره ، نظريات گوناگونى مطرح است ؛ امّا آنچه با روايات ، سازگارتر است ، «دانستن» ، هنگام «خواستن» است ؛ يعنى امام معصوم عليه السلام ، هرگاه بخواهد نكته اى را بداند ، خداوند ، او را آگاه مى كند . عمّار ساباطى ، از امام صادق عليه السلام پرسيد : آيا امام ، علم غيب مى داند ؟ ايشان فرمود : لا ، وَ لكِن إذا أرادَ أن يَعلَمَ الشَّى ءَ أعلَمَهُ اللّهُ ذلِكَ . (2) نه ؛ ليكن هر گاه بخواهد بر چيزى آگاهى يابد ، خداوند ، او را بدانْ آگاه مى گردانَد . همچنين امام صادق عليه السلام در حديث ديگرى فرموده : إنَّ الإمامَ إذا شاءَ أن يَعلَمَ عَلِمَ . (3) امام عليه السلام هرگاه بخواهد كه بداند ، مى داند .

.


1- .. ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 327 «جفر چيست؟» .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 257 ، ح 4 .
3- .. همان ، ج 1 ، ص 258 ، ح 1 .

ص: 94

وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ

شرح

بردبارى خالق و مخلوق

( 7 )وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ .

و داراى بالاترين مراتب بردبارى ...

توضيح واژه هامُنْتَهى : اسم مكان ، به معناى محلّ نهايت ، آخرين حدّ ، پايان ، بالاترين درجه . (1) الحِلْم : بردبارى ، عقل . (2)

شرحواژه «حِلْم» ، در روايات در دو معناى بردبارى و خِرد ، به كار رفته است ؛ امّا با پژوهشى در احاديث ، به اين نتيجه مى رسيم كه عقل و خِرد ، از لوازم بردبارى هستند و معناى اصلى حِلْم در منابع واژه شناسى ، (3) خِرد نيست ، هر چند در سير تطوّر خود ، به معناى عقل هم به كار رفته است . به هر رو ، فراز «مُنتَهَى الْحِلْم» ، نهايت بردبارى را مى رسانَد .

بردبارى خالق و مخلوقحليم ، در ميان صفات خدا و انسان ، مشترك لفظى است . در قرآن كريم ، يازده بار از خداوند با صفت «حليم» ياد شده است : «وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ . (4) و خداوند ، دانا و بردبار است» .

.


1- .«إنتهى الشى ء : بلغ نهايته ، و النهاية : حيث ينتهى إليه الشى ء» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 344) .
2- .«الحلم بالكسر : ترك العجلة» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 93) . «الأناة و العقل» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 146) . «ضبط النفس عن هيجان الغضب» (مجمع البحرين ، ج 6 ، ص 49) .
3- .ر . ك : معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 93 .
4- .سوره نساء ، آيه 12 .

ص: 95

بردبارى خدا

«وَاللّهُ غَنِىٌّ حَلِيمٌ . (1) و خداوند ، بى نياز و بردبار است» . در آيه 114 سوره توبه نيز ، صفت حليم براى ابراهيم عليه السلام به كار رفته است : «إِنَّ إِبْرَ هِيمَ لَأَوَّ هٌ حَلِيمٌ . (2) همانا ابراهيم ، بسيار آه كِشنده [از ترس خدا] و بردبار بود » . حليم ، اگرچه صفت مشترك است ؛ امّا معناى آن در باره خالق و مخلوق ، همسان نيست .

بردبارى خداحِلم در خداوند ، به معناى ناديده گرفتن خطاى بندگان است . در تبيين حليم بودن خداوند گفته اند : حَليمٌ عمّن عَصاهُ لا يَعجل عَلَيهِم بِعُقوبَتِه . (3) در باره كسى كه نافرمانى مى كند ، بردبار است و گناهكاران را زود كيفر نمى دهد . در دعايى از امير مؤمنان عليه السلام مى خوانيم : الحَمدُ للّهِِ الَّذى يَحلُمُ عَنّى حَتّى كَأنَّنى لا ذَنبَ لي . (4) ستايش ، خدايى را كه بر من بردبارى مى ورزد ، چنان كه گويى براى من ، هيچ گناهى نيست . يكى از اسبابى كه گناهكاران ، حرمت خدا را پاس نمى دارند ، بردبارى خالق است . چنانچه هر خطايى ، كيفرى زودْهنگام داشت ، هيچ كس به گناه ، آلوده نمى شد ؛ امّا دنيا ، سراى آزمون و خطاست و ارزش انسان در آن است كه بردبارى خدا را قَدر بشناسد و در پىِ اصلاح نفس خويش بر آيد ، و آن كه از بردبارى خدا سودى نجويد ،

.


1- .سوره بقره ، آيه 263 .
2- .سوره توبه ، آيه 114 .
3- .التوحيد ، ص 202 .
4- .بحار الأنوار ، ج 97 ، ص 193 ، ح 3 .

ص: 96

بردبارى بَشَر

دستاورد بردبارى

به ورطه هلاكت مى افتد ، چنان كه در روايتى ، امام على عليه السلام مى فرمايد : إنَّ حِلمَ اللّهِ تَعالى عَلَى المَعاصِى جَرَّأَكَ ، وَ بِهَلَكَةِ نَفْسِكَ أَغراكَ . (1) همانا بردبارى خداى متعال ، تو را به ارتكاب گناهان ، دلير كرده و براى به هلاكت در افكندن خودت ، ترغيب نموده است .

بردبارى بَشَربردبارى در انسان ها ، خصلتى پسنديده است ؛ امّا بردبارى بشر با حِلم خداوند ، متفاوت است . از امام حسن مجتبى عليه السلام ، در باره معناى حِلم انسان پرسيدند . امام عليه السلام فرمود : كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مِلْكُ النفس . (2) فرو بردن خشم و خويشتندارى است . كسى كه مى تواند هنگام خشم و عصبانيت ، خود را كنترل نمايد و مالك نفس خويش باشد ، بردبار است . (3)

دستاورد بردبارىبردبارى ، خصوصيتى است كه وقتى بر جان نشيند ، آثارش هويدا مى شود . پيامبر صلى الله عليه و آله در شمارشِ دستاوردهاى بردبارى فرموده است : فَأَمّا الحِلمُ : فَمِنهُ رُكوبُ الجَمِيلِ وَ صُحبَةُ الأبرارِ وَ رَفعٌ مِنَ الضَّعَةِ وَ رَفعٌ مِنَ الخَساسَةِ وَ تَشَهّي الخَيرِ وَ تَقَرُّبُ صاحِبِهِ مِن مَعالى الدَّرَجاتِ وَ العَفوُ وَ المَهلُ وَ المَعروفُ وَ الصَّمتُ ، فَهذا ما يَتَشَعَّبُ لِلْعاقِلِ بِحِلمِهِ . (4) حاصل بردبارى است : آراسته شدن به خوبى ها ، همنشينى با نيكان ، ارجمند شدن ، عزيز گشتن ، رغبت به نيكى ، نزديك شدن بردبار به درجات عالى ، گذشت ، آرامش ، احسان ، و

.


1- .غرر الحكم ، ح 3467 .
2- .بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 102 ، ح 2 .
3- .ر.ك : همان ، ج 77 ، ص 282 ، ح 1 .
4- .تحف العقول ، ص 16 .

ص: 97

راه بردبارى

خاموشى . اينها ثمره بردبارى خردمند است . يكى از آثار حِلم ، عفو و گذشت است و حليم ، به گذشت كردن در هنگام توانايى ، شناخته مى شود . امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد : إنَّما الحَلِيمُ مَن إذا قَدَرَ عَفا وَكانَ الحِلمُ غالِبا عَلى أمرِهِ . (1) بردبار ، كسى است كه با وجود داشتن قدرت ، گذشت كند و بردبارى ، بر كارهاى او چيره باشد .

راه بردبارىكسب دانش و خِردورزى ، راه بردبارى است . امام على عليه السلام در روايتى مى فرمايد : بِوُفُورِ العَقْلِ يَتَوَفّرُ الحِلْمُ . با افزوده شدن عقل ، بردبارى ، افزون مى شود . (2) در «زيارت جامعه» ، پس از عبارت «خُزّان العلم» ، عبارت «منتهى الحِلْم» آمده است كه شايد اشاره اى باشد به آن كه گنجوران دانش ، بى نهايت بردبارند . امير مؤمنان عليه السلام ، در روايتى ستيغ دانش را بردبارى مى داند و مى فرمايد : كَمالُ العِلمِ الحِلمُ وَ كَمالُ الحِلْمِ كَثرَةُ الاحتِمالِ وَ الْكَظمُ . (3) كمال دانش ، بردبارى است و كمال بردبارى ، تحمّل بسيار و فرو بردن خشم است . داناى حقيقى ، حليم است و دانشمندانى كه بردبار نيستند ، از نور دانش ، بى بهره هستند و دانش آنان ، نورِ علم نيست ؛ بلكه دانستنى هاى بسيارى را در ذهن خود انباشته اند ؛ امّا بهره اى از نور علم ندارند . نور علم ، آدمى را بردبار مى كند و تحمّل او را در برابر نادانان ، افزايش مى دهد ؛ زيرا حقيقتِ نادانى را مى يابد و چون نادان را مى شناسد ، از او انتظار رفتار خردمندانه و متين ندارد و همين نگرش ، تحمّل او را بالا مى برد .

.


1- .عيون الحكم و المواعظ ، ص 412 ، ح7010 .
2- .غرر الحكم ، ح 4274 .
3- .همان ، ح 7231 .

ص: 98

نمونه هايى از بردبارى اهل بيت عليهم السلام

نمونه هايى از بردبارى اهل بيت عليهم السلاماز بهترين خصلت هاى دنيا و آخرت در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ، بخشودن كسى است كه ستم كرده و عطا كردن به كسى است كه از بخشش ، دريغ ورزيده است . (1) اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، خود دستور العمل بردبارى است كه پيامبر خدا و خاندان پاكش در هنگام خشم و غضب به كار مى بستند . پيام آور مهربانى ، در تبليغ خود ، اذيّت و آزار بسيارى را تحمّل كرد . روزى عدّه اى نادان ، پيشانى مبارك ايشان را با سنگ ، مجروح كردند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، خون را از چهره خويش پاك كرد و فرمود : اللّهُمَ اهْدِ قَوْمى فَإنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ ! (2) خدايا ! قوم مرا هدايت كن ؛ زيرا نمى فهمند . اين برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله ، در نهايت حلم است ؛ زيرا گروه مقابل را نفرين نمى كند و آنان را گروهى نادان مى داند كه از روى جهل به او جسارت مى كنند . امير مؤمنان عليه السلام نيز حليم ترينِ مردمان بود . در نبرد جَمَل ، مروان بن حكم و عبد اللّه بن زبير _ كه در كينه توزى با امام على عليه السلام و آتش افروزى بى همتا بودند _ ، دستگير شدند ؛ امّا مولا ، از بدى آنان درگذشت و آنان را آزاد كرد . زينت عبادت پيشگان ، امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد : إنّى لَيُعجِبُنِى الرَّجُلُ أن يُدرِكَهُ حِلمُهُ عِندَ غَضَبِهِ . (3) از مردى كه هنگام خشم ، بردبارى ورزد ، خوشم مى آيد . شايسته است پيروان اهل بيت عليهم السلام در راه بردبارى گام نهند و اگر نتوانستند بر دانايى خود بيفزايند ، با تمرين بردبارى ، خود را به بردبارى وا دارند . امام على عليه السلام در اين باره ، چنين سفارش مى كند :

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 107 ، ح 1 ؛ ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 3832 ، ح 13171 .
2- .بحار الأنوار ، ج 35 ، ص 177 .
3- .الكافى ، ج 2 ، ص 112 ، ح 3 .

ص: 99

إنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيما فَتَحَلَّمْ ؛ فَإنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إلّا أوشَكَ أنْ يَكُونَ مِنْهُمْ . اگر بردبار نيستى ، خويشتن را بردبار نشان بده ؛ زيرا كمتر كسى است كه خود را شبيه گروهى كند و به زودى ، يكى از آنان نشود . (1) و در روايت ديگرى ، فرموده است : مَن لا يَتَحَلَّمُ لا يَحْلُمُ . (2) كسى كه خود را به بردبارى وا ندارد ، بردبار نمى شود .

.


1- .نهج البلاغة ، حكمت 207 .
2- .بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 283 ، ح 1 ؛ ميزان الحكمة ، ج 3 ، ص 1288 ، ح 4321 .

ص: 100

وَ اُصُولَ الْكَرَمِ

شرح

مفهوم كَرَم ، در آيات و احاديث

( 8 )وَ اُصُولَ الْكَرَمِ .

و ريشه هاى بزرگوارى ...

توضيح واژه هااُصول : جمع «أصل» ، به معناى ريشه ، بُن ، شالوده ، پايه ، اساس ، بنيان . (1) الكَرَم : شرف ، شرافت ، بزرگوارى ، بزرگ منشى ، نيك سيرتى ؛ (2) در روايات ، به معناى : صفات نيك و خصلت هاى نيكو . (3)

شرحبُن ، اساس و ريشه هر چيزى را «اصل» آن مى گويند و از همين رو ، به چيزى كه ماهيّت اوّليه خود را تغيير نداده باشد ، اصلى و سَرِه گفته مى شود . در عبارت «وَ اُصُولَ الْكَرَم» ، «الكَرَم» به «اُصول» ، افزوده شده است و با توجّه به الف و لامى كه بر سرِ واژه «كَرَم» آمده ، نخستين برداشت پژوهشگر آن است كه اهل بيت عليهم السلام ، اساس و ريشه تمامى آن چيزى هستند كه به نام «كَرَم» شناخته مى شود . به ديگر سخن ، اگر كَرَم ، به معناى كرامت و بزرگوارى باشد ، اساس و ريشه همه بزرگوارى ها و شرافت ها ، امامان عليهم السلام هستند ، و اگر به معناى نيك سيرتى باشد ، شالوده تمامِ نيكوسيرتان ، امامان عليهم السلام هستند . اكنون براى توضيح واژه «كَرَمَ» ، به سخنان پيشوايانى مراجعه مى كنيم كه پايه ها و اصول كَرَم و بزرگوارى معرّفى شده اند .

.


1- .«الأصل : واحد الاُصول الَّتى منها الشى ء» (مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 305) . «أسفل كلّ شى» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 16) .
2- .«الكريم : الجامع لأنواع الخير والشَّرف و الفضائل» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 510) .
3- .ر.ك : ميزان الحكمة ، ج 10 ، ص 84 ، باب «كرم» .

ص: 101

نشانه هاى كَرَم

مفهوم كَرَم ، در آيات و احاديثواژه كَرَم ، در قرآن نيامده است ؛ امّا مشتقّات آن ، مانند : «كريم» ، «أكْرَمَه» ، «أكْرَمَكُم» و ... ، بيش از چهل بار در قرآن ، تكرار شده است و شايد مهم ترينِ آنها ، واژه «كريم» باشد كه از اسماى الهى است و كاربردى ترين آنها ، اين آيه است : «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ (1) ؛ گرامى ترين شما نزد خداوند ، باپرواترينِ شماست» ، كه راه رسيدن به كرامت را پرهيزگارى مى داند و بس . در حقيقت ، هر كه پروا پيشه كند ، در نزد خداوند ، كريم شناخته مى شود . معصومان عليهم السلام با بيان نمونه هاى كَرَم ، به تفسير و تبيين آن پرداخته اند . وقتى از كريم اهل بيت عليهم السلام ، امام حسن مجتبى عليه السلام ، در باره كَرَم پرسيده شد ، فرمود : أمَّا الكَرَمُ فَالتَّبَرُّعُ بِالمَعرُوفِ وَ الإعطاءُ قَبلَ السُّؤالِ . (2) بزرگوارى ، احسان كردنِ داوطلبانه است و دَهِش پيش از خواهش . بنا بر اين ، هر كس پيش از اظهار نياز ، حاجت مردمان را برآورده نمايد و داوطلبانه ، احسان كند ، در نزد امام مجتبى عليه السلام ، كريم شناخته مى شود .

نشانه هاى كَرَمشناسايى نشانه ها و تبيين محدوده آن ، راهكار رسيدن به هدف است تا «ره» ، گم نشود . گريه بر فرصت هاى از دست رفته ، عشق وطن ، يادِ ياران ، خوش خويى ، فرو بُردن خشم و فرو هِشتن چشم ، نمونه هايى است كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام به عنوان نشانه هاى كَرَم ، شناسانده شده اند . امام على عليه السلام ، در روايتى مى فرمايد : مِن كَرَمِ المَرءِ : بُكاؤُهُ عَلى مَا مَضى مِن زَمانِهِ وَ حَنِينُهُ إلَى أوطانِهِ وَ حِفْظُهُ قَدِيمَ إخْوانِهِ . (3)

.


1- .سوره حجرات ، آيه 13 .
2- .الخرائج و الجرائح ، ج 1 ، ص 238 .
3- .كنز الفوائد ، ج 1 ، ص 94 .

ص: 102

از بزرگوارى انسان است : گريستن او بر زمان از دست رفته اش ، اشتياق او به زادگاهش ، و نگاه داشتن دوستان ديرينه اش . انسان هاى بزرگوار ، براى زمان از دست رفته ، اندوهگين اند ، اهل مراقبه هستند و نگران سرمايه گران بهاى عمر خويش اند . آنانى كه روزگار جوانى را پشت سر نهاده اند ، در حسرت توانايى خود كه به بيهودگى از دست داده اند ، افسوس مى خورند و دريغاگويند . البته اين دريغ و حسرت ، به آنان ، فرصتى مى دهد كه به فردا بنگرند و از عمر خويش ، بهره ببَرند و با نگاهى به گذشته ، آينده اى روشن براى خود ، ترسيم كنند . بى ترديد ، كسانى كه تنها سرمايه آنها دريغ خوردن بر گذشته است ، از امروز هم غافل مى مانند و به آينده هم نخواهند رسيد . يكى ديگر از نشانه هاى بزرگوارى ، يادكردِ دوستان قديمى است . نشانه انسان بزرگوار ، با هر مقام و مسئوليتى ، آن است كه ياران ديرآشناى خود را فراموش نكند كه اعتماد به دوستان كهن ، افزون تر و ريشه دارتر است ؛ زيرا پايه هاى دوستى خود را بر اساس محبّت ذاتى استوار كرده اند و چون دغلْ دوستانى نيستند كه انگيزه شان از محبّت ، دست يازيدن به مقام و ثروت است . وطنْ دوستى (حبّ الوطن) و علاقه به زادگاه نيز نشانه ديگرِ بزرگوارى است و شايد بتوان اين نكته ظريف را دريافت كه علاقه به زادگاه ، يعنى عشق به سرزمينى كه فرد از آن برخاسته و به آن ، وابسته است . ملكوت ، وطن اصلى انسان است كه هماره ، به او دل بسته است : مرغ باغ ملكوتم ، نِيَم از عالم خاك چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم . امام صادق عليه السلام ، نشانه هاى ديگرى براى كرامت بر مى شمُرَد و در روايتى مى فرمايد : ثَلاثَةٌ تَدُلُّ عَلى كَرَمِ المَرءِ : حُسنُ الخُلْقِ ، وَ كَظمُ الغَيْظِ وَ غَضُّ الطَّرفِ . (1)

.


1- .تحف العقول ، ص 319 .

ص: 103

سه چيز ، نشانه بزرگوارى آدمى است : خوش خويى ، فرو خوردن خشم ، و فرو هِشتن چشم [ بر آلودگى ها ] . انسان هاى بزرگوار ، از مشاهده كاستى ها خشمگين مى شوند ؛ امّا كريمانه ، رفتار مى كنند و خشم خود را فرو مى بَرَند ، زيرا خشم آنان ، تنها در برابر دشمنانى است كه مرزهاى الهى را زير پا مى گذارند . هنر بزرگواران ، خويشتندارى است كه از عهده هر كسى بر نمى آيد . آنان ، نفس سركش را مهار كرده اند . نمونه اى از برخورد كريمانه ، در رفتار امام سجّاد عليه السلام مشاهده مى شود . خدمتكارِ وى ، كارى انجام داد كه استحقاق تنبيه داشت . برده خوش ذوق ، قسمتى از اين آيه قرآن را خواند كه : «وَالْكَ_ظِمِينَ الْغَيْظَ ؛ و فرو بَرَندگان خشم» . امام عليه السلام فرمود : «خشم خود را فرو بردم» . آن برده ، سپس قسمت ديگرى از آن آيه را تلاوت كرد : «وَالعَافِينَ عَنِ النّاسِ ؛ و در گذرندگان از مردمان » . امام عليه السلام فرمود : «خداوند از تو در گذشت» . وى سرانجام ، آيه را تكميل كرد : «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ؛ خداوند ، نيكوكاران را دوست دارد » . (1) امام عليه السلام او را آزاد كرد . (2) فرو هِشتن چشم و كنترل آن ، نشانه ديگرى براى شناخت بزرگواران است . انسان شريف ، به محرمّات الهى خيره نمى گردد و به راحتى ، از حرام ، چشم مى پوشد . قرآن ، از مردان و زنان باايمان مى خواهد كه حرمت چشم خود را حفظ كنند : «قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَ_رِهِمْ ... وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَ_تِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَ_رِهِنَّ . (3) به مردان با ايمان بگو كه ديدگان خويش را فرو پوشند ... و به زنان مؤمن بگو كه ديدگان خويش را فرو پوشند » .

.


1- .سوره آل عمران، آيه 134.
2- .الإرشاد ، ج 2 ، ص 146 .
3- .سوره نور ، آيه 30 و 31 .

ص: 104

ستيغ كرامت

ستيغ كرامتانسان ، با بازخوانى نشانه هاى بزرگوارى ، شيفته كرامت مى گردد ؛ امّا در انتخاب راه ، ترديد مى كند و در پىِ راهى است كه كرامت انسانى را در وجودش بارور كند . پيام آور رحمت ، راه سريع و مطمئن در رسيدن به قلّه كرامت را چنين معرّفى مى كند : كَرَمُ الرَّجُلِ دينُهُ . (1) بزرگوارى انسان ، دين اوست . دين ، نسبت به همه خوبى ها فراگير است و هر آنچه حُسن ذاتى دارد ، در دين يافت مى شود و كامل ترين دين الهى ، اسلام ، با در نظر گرفتن ساحت هاى گوناگون انسان ، برنامه اى براى وى تدوين كرده است كه ديندار واقعى ، تمامى صفات نيك را در خود فراهم آورد . بنا بر اين ، بزرگواران ، همان دينداران واقعى هستند و امامان عليهم السلام ، در ستيغ آرمان كرامت ، مأوا گُزيده اند و آدميان ، با نگريستن به قلّه هاى كرامت ، به سوى بزرگوارى گام بر مى دارند .

رهبرى اخلاقىعبارت «اُصول الْكَرَم» ، رهبرى اخلاقى اهل بيت عليهم السلام را ثابت مى كند . آنها در همه صفات انسانى ، سرآمد هستند و ديگران ، بايد نيكى ها را از آنان بياموزند . امام صادق عليه السلام ، اهل بيت عليهم السلام را سرچشمه همه خوبى ها معرّفى مى كند و در روايتى مى فرمايد : نَحنُ أصْلُ كُلّ خَيرٍ وَ مِنْ فُروعِنا كُلُّ بِرٍّ . (2) ما ريشه همه خوبى ها هستيم و هر نيكى اى ، از شاخه هاى ماست . امام ، ريشه تمام نيكى هاست و تمام عناوين نيك ، شاخسارهاى وجود اوست . اين شاخه هاى نيكى ، چنين شناسانده شده اند :

.


1- .مسند ابن حنبل ، ج 3 ، ص 292 ، ح 8782 .
2- .الكافى ، ج 8 ، ص 242 ، ح 336 .

رهبرى اخلاقى

ص: 105

فَمِنَ البِرِّ التَوحيدُ وَ الصَّلاةُ وَ الصِّيامُ وَ كَظمُ الغَيظِ وَ العَفوُ عَنِ المُسِى ءِ وَ رَحمَةُ الفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ الجارِ وَ الْاءقرارُ بِالفَضلِ لِأهلِهِ . (1) از جمله نيكى هاست : توحيد ، نماز ، روزه ، فرو خوردن خشم ، گذشت از كسى كه بدى كرده است ، ترحّم به فقير ، رسيدگى به همسايه ، و اعتراف به فضيلت اهلِ فضل . امام عليه السلام ، فهرستى از نيكى هاى اعتقادى و اخلاقى _ اجتماعى را به عنوان نمونه هاى «بِرّ ؛ نيكى» نام مى برد . يگانه پرستى ، نماز و روزه ، در رأس نيكى هاى اعتقادى قرار دارند . فرو بُردن خشم ، ناديده گرفتن بدىِ بدكار ، مهربانى نسبت به مستمندان ، خوش رفتارى با همسايگان ، و اعتراف به برترى اهل دانش و فضيلت ، بر ستيغ نيكى هاى اخلاقى _ اجتماعى است . پنهان نكردن فضيلت ديگران ، نشانه بزرگوارى انسان است و آنانى كه فضيلت ديگران را كتمان مى كنند ، در حقيقت ، حسادت خويش را آشكار مى نمايند . امام صادق عليه السلام ، پس از شمارش ويژگى هاى پيروان امامان عليهم السلام ، خصوصيات دشمنان اهل بيت عليه السلام را چنين بيان مى فرمايد : وَ عَدُوُّنا أصلُ كُلِّ شَرٍّ ، وَ مِن فُروعِهِم كُلُّ قَبِيحٍ وَ فاحِشَةٍ ، فَمِنهُم الكِذبُ وَ البُخلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ القَطِيعَةُ وَ أكلُ الرِّبا وَ أكلُ مالِ اليَتيمِ بِغَيرِ حَقِّهِ وَ تَعَدّى الحُدودِ الّتى أمَرَ اللّهُ وَ رُكوبُ الفَواحِشِ ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَنَ وَ الزِّنى وَ السِّرقَةُ وَ كُلُّ ما وافَقَ ذلِكَ مِنَ القَبِيحِ . 2 دشمن ما ، ريشه همه بدى هاست و هر زشتى و بدكارى اى ، از شاخه هاى آنان است و از جمله آنهاست : دروغ ، بخل ، سخن چينى ، بُريدن از خويشاوندان ، رِباخوارى ، به ناروا خوردنِ مال يتيمان ، تجاوز از حدودى كه خداوند دستور داده است ، ارتكاب زشتى هاى آشكار و نهان ، زِنا ، دزدى و هر زشتى ديگرى از اين دست . ريشه تمام بدى ها ، در دشمنى با آل اللّه ، نهفته است و دورى از خاندان پاك

.


1- .همان جا .

ص: 106

پيامبر صلى الله عليه و آله ، سقوط به ويرانْ سراى دروغ و بخل و سخن چينى و ... است . معيارِ شناختِ پيروان اهل بيت عليهم السلام نيز ، ارزيابى رفتارهاى آنان است ، همچنان كه امام صادق عليه السلام ، در روايتى فرموده است : فَكَذِبَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ مَعَنا وَ هُو مُتَعَلِّقٌ بِفُروعِ غَيرِنا . (1) دروغ مى گويد كسى كه بگويد با ماست و به شاخه هايى غير از ما ، چنگ آويزد . دروغگويان ، خسيسان ، سخن چينان ، بُريدگان از خويشان ، رِباخواران و گناهكاران ، نمى توانند خود را شيعه بنامند . بنا بر اين ، هر مدّعى تشيّعى كه نشانه هايى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام در اوست ، در پيشگاه رئيس مذهب شيعه ، امام صادق عليه السلام ، دروغگويى رسواست . آرى ! اهل بيت عليهم السلام ، ريشه همه بزرگوارى هايند و پيروان آنها كه خود را وابسته به اين ريشه مى دانند ، بايد در اخلاق و عمل ، از آنان پيروى كنند تا در ادّعاى خود ، صادق باشند .

.


1- .همان جا .

ص: 107

وَقادَةَ الاُْمَمِ

شرح

انواع رهبرى

1 . رهبرى اخلاقى

( 9 )وَقادة الاُْمم .

و پيشوايان امّت ها

توضيح واژه هاقادة : جمع «قائد» ، به معناى رهبر ، پيشوا . (1) الاُمَم : جمع «امّة» ، به معناى جمعيّت ، گروه . (2)

شرحجذب كردن چيزى و راه بردن آن به سوى هدف ، مفهومى است كه در واژه «قيادت» ، نهفته است و به رهبران دينى ، «قادة الاُمَم» مى گويند ؛ زيرا راه هاى گوناگونى را فرا روى جوامع بشر مى نهند تا آنها را در سيرى شتابان ، به سوى هدف ، ره نمون شوند و از آن جا كه راه سعادت را به مردمانْ نشان مى دهند ، «رهبر» ناميده مى شوند .

انواع رهبرىسعادت انسان ، هدف نهايى دين است و امامان معصوم عليهم السلام ، با توجّه به نياز مخاطبان ، آنان را به سوى سعادت ، راه نمايى مى كنند . انواع رهبرى امام ، با راهى كه او براى بشر برمى گزيند ، ارتباط مستقيم دارد . امام ، از راه هاى اخلاقى ، علمى و باطنى ، بشر را هدايت مى كند و تمام موارد پيش گفته ، مقدّمه اى براى رهبرى سياسى اوست . بنا بر اين ، انواع رهبرى امام ، عبارت است از : رهبرى اخلاقى ، رهبرى علمى ، رهبرى باطنى ، و رهبرى سياسى :

1 . رهبرى اخلاقىپيشى گرفتن در به انجام رساندن كارهاى پسنديده و سرآمدِ كارهاى نيك بودن ، نشانه

.


1- .فى حديث على عليه السلام : « قريش قادةٌ ذادةٌ أى : يقودون الجيوش ، و هو جمع قائد» (النهاية ، ج 4 ، ص 119) .
2- .«الاُمّة : الجيل و الجنس من كلّ حىّ» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 27) .

ص: 108

2 . رهبرى علمى

رهبرى اخلاقى است . بر پايه روايتى امام على عليه السلام مى فرمايد : أيُّها النّاسُ إنّي وَ اللّهِ مَا أحُثُّكُم عَلى طاعَةٍ إلّا وَ أسبِقُكُم إلَيها وَ لا أنْهَاكُمْ عَن مَعْصِيَةٍ إلّا وَ أتَناهِى قَبلَكُم عَنها . (1) اى مردم ! به خدا سوگند ، من شما را به طاعتى بر نمى انگيزانم ، جز آن كه خود پيش از شما ، به گزاردن آن بر مى خيزم ، و از گناهى باز نمى دارم ، جز آن كه خود پيش از شما ، از آن اجتناب مى كنم . قرآن مجيد ، مؤمنان را از گفتن آنچه به كار نمى بندند ، باز داشته و مى فرمايد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ . (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! چرا مى گوييد آنچه را به كار نمى بنديد ؟» . آنان كه رهبر اخلاقى جامعه هستند ، بايد پيش از آن كه راه نماى مردم باشند ، معلّم خود باشند : مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ إماما فَليَبدَأ بِتَعلِيمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلِيمِ غَيرِهِ وَ لْيَكُنْ تَأدِيبُهُ بِسيرَتِهِ قَبلَ تَأدِيبِهِ بِلِسانِهِ . (3) هر كه خود را پيشواى مردم گردانَد ، بايد پيش از آموزش ديگران به آموزش خويش بپردازد و پيش از آن كه [ديگران را] با گفتار ، ادب كند ، بايد با كردار خود ، تربيت نمايد .

2 . رهبرى علمىمقصود از رهبرى علمى ، توانايى در پاسخ گفتن به پرسش هاى علمى جامعه است . پيمودن راه سعادت ، هميشه آسان و هموار نيست ؛ زيرا اگر چنين بود ، همه انسان ها خوش بخت بودند ؛ بلكه شك ها و ترديدها ، پيمودن راه را دشوار مى نمايد و كسانى كه بر ترديدها چيره نشوند ، با شُبهاتى رو به رو مى شوند كه رهايى از آنها ، آسان

.


1- .نهج البلاغة ، خطبه 175 .
2- .سوره صف ، آيه 2 .
3- .نهج البلاغة ، حكمت 73 .

ص: 109

3 . رهبرى باطنى

نيست . امام ، يعنى رهبر علمىِ جامعه ، بايد توانايى پاسخ گفتن به تمامى اين شبهات را دارا باشد و از هيچ مشكل علمى اى نهراسد . امام ، پناهگاه همه كسانى است كه در راه كمال خويش ، با پرسش هاى پيچيده اى رو به رو هستند و در پاسخ يافتن ، درمانده شده اند . برترى علمى امام ، چنان است كه زواياى پنهان دين را مى كاود و ظاهر مى سازد و پيرايه هايى را كه به نام دين بر دين بسته اند ، به كنارى مى نهد و آيين حقيقى اسلام را ، بدون فزونى و كاستى ، عرضه مى نمايد . امام صادق عليه السلام ، در روايتى ، فلسفه حضور امام در جامعه را پاسدارى از گوهر دين مى داند و مى فرمايد : إنَّ الأرضَ لا تَخلُو إلّا وَ فيها إمامٌ ؛ كَيما إن زادَ المُؤمِنونَ شَيئا رَدَّهُم وَ إن نَقَصوا شَيئا أتَمَّهُ لَهُم . (1) زمين ، هيچ گاه از امام ، خالى نيست ، تا اگر مؤمنان چيزى را [ به دين ] افزودند ، آنها را [ از اين كژروى ]برگردانَد و اگر چيزى را كاستند ، آن را كامل كند .

3 . رهبرى باطنىتابش انوار باطنى امام بر دلِ انسان هاى شايسته و حركت به سوى كمال را رهبرى باطنى گويند . اين گونه رهبرى ، كامل ترين نوعِ رهبرى است و در حقيقت ، امام ، راه را به او نشان نمى دهد ؛ بلكه او را به سرمنزل مقصود مى رساند . انسان شايسته ، پس از آن كه شرايط بهره مند شدن از نور امام را در خود ايجاد كرد ، ارتباطى قوى و پايدار با امام خويش ، برقرار مى كند و براى چنين انسان هايى ، امام غايب با امام ظاهر ، تفاوتى ندارد . امام باقر عليه السلام ، در روايتى ، سوگند ياد كرده كه نور امام در دل مؤمنان ، از درخشش

.


1- .الكافى ، ج1 ، ص 178 ، ح 2 .

ص: 110

4 . رهبرى سياسى

رهبرى سياسى در روزگار غيبت

خورشيد درخشان ، افزون تر است . (1)

4 . رهبرى سياسىدر ديدگاه شيعه ، ويژگى هاى اخلاقى ، علمى و نفوذ باطنى ، مقدّمه رهبرى سياسى است و امام مسلمانان ، پيش از آن كه جامعه را از نظر سياسى اداره كند ، بايد در دانش و اخلاق ، سرآمد بوده ، در تصرّف دل ها توانا باشد و شيعه ، با همين معيار ، امام على عليه السلام را جانشين بدون واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله مى داند و پس از او ، يازده امام معصوم را به عنوان رهبران سياسى خود ، پذيرفته است و فرمان آنها را فرمان خدا و پيامبر او مى داند ، چنانچه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده : إسْمَعُوا وَ أطيعُوا لِمَن وَلّاهُ اللّهُ الأمرَ فَإنَّهُ نِظامُ الإْسلامِ . (2) از كسى كه خداوند ، او را بر شما ولايت داده است ، شنوايى و اطاعت داشته باشيد ، كه او [ مايه] نظام يافتن اسلام است . شيعيان ، پيروِ امامى هستند كه خداوند ، او را «حاكم» قرار داده است و چنين امامى ، «نظام اسلام» است و اگر از ديگرى پيروى شود ، انسجام دين اسلام ، گسسته مى شود و در برابر بيگانگان ، كارساز نخواهد بود .

رهبرى سياسى در روزگار غيبتمكتب شيعه ، در برابر دانش گسترده اهل بيت عليهم السلام و اخلاق بى بديل معصومان عليهم السلام ، فروتن است و احدى را براى رهبرى سياسى ، در رتبه آنان نمى داند و از سويى ، خِرد ، حكم مى كند كه هر گاه رسيدن به مرتبه اعلا ممكن نيست بايد به مرتبه اى پايين تر دست يازيد و رها كردن جامعه ، پسنديده نيست . بنا بر اين ، نظريه مترقّى

.


1- .همان ، ص 194 ، ح 1 : واللّه لنور الإمام فى قلوب المؤمنين أنور من الشَّمس المضيئة بالنَّهار .
2- .الأمالى ، مفيد ، ص 14 ، ح 2 .

ص: 111

ولايت فقيه ، با پشتوانه عقل و نقل ، در زمان غيبت ، شكل مى گيرد و ولىّ فقيه ، جامعه شيعه را براى ظهور منجى بشر ، آماده مى نمايد تا ولىّ مطلق ، امام زمان عليه السلام ، بشر را به سوى سعادت ، ره نمون گردد . اميد كه خدمت گزاران نظام جمهورى اسلامى ، همان مردمانى باشند كه طبق نقل ، حدود يكهزار و چهارصد سال پيش ، پيامبر صلى الله عليه و آله به قيام آنان نويد داد و فرمود : يَخرُجُ ناسٌ مِنَ المَشرِقِ فَيُوطِّئونَ لِلمَهدِى سُلطانَهُ . (1) مردمى از مشرق قيام مى كنند و زمينه حاكميت مهدى را فراهم مى آورند .

.


1- .كنز العمّال ، ج 14 ، ص 263 ، ح 38657 .

ص: 112

وَ أوْلياءَ النِّعَمِ

شرح

نعمت آشكار و نهان

( 10 )وَ أوْلياءَ النِّعَمِ .

و صاحبان نعمت ها .

توضيح واژه هاأولياء : جمع «ولىّ» ، به معناى يار ، سرپرست ، مالك ، صاحب . (1) النِّعَم : جمع «نعمت» ، در لغت به معناى نرمى و نازكى ؛ و در اصطلاح ، به معناى مال و ثروت ، رفاه و خوشى ، برخوردارى ، فَراخىِ روزى . (2)

شرحاهل بيت عليهم السلام ، وسيله اى هستند كه نعمت هاى الهى را براى انسان ها به ارمغان مى آورند . رفاه و خوشى ، و سعادت دنيا و آخرت در نزد امامان عليهم السلام است و «زيارت جامعه» ، آنان را به عنوان «صاحبان نعمت» مى شناسانَد .

نعمت آشكار و نهانخداوند ، سراسر گيتى را براى انسان آفريد و نعمت هاى خود را بر او ، فرو باريد . شمارى از نعمت هاى الهى ، محسوس اند كه در قرآن مجيد ، به نعمت هاى ظاهرى و آشكار ، نام بُردارند و همگان ، آنها را مى يابند ؛ و برخى ديگر ، با ديده عقل و پس از تأمّل ، دريافت مى شوند كه نام قرآنى آنها ، «نعمت هاى باطنى» است . اين نعمت ها ، اگر چه مانند نعمت هاى آشكار ، در برابر ديده ها قرار ندارد ؛ امّا آنان كه ديده حقيقت بين دارند ، نعمت نهان الهى را حس مى كنند . خداوند ، در تبيين نعمت هاى خود مى فرمايد :

.


1- .«الواو و اللّام و الياء : أصل صحيح يدلّ على قرب ... و كلّ من ولى أمر آخر فهو وليّه» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 6 ، ص 141) .
2- .«النِّعمة : الخفض و الدَّعة و المال» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 579) .

ص: 113

«أَلَمْ تَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَ_هِرَةً وَ بَاطِنَةً . (1) آيا نديده ايد كه خداوند ، آنچه را در آسمان ها و زمين است ، از براى شما رام كرد و نعمت هاى آشكار و نهان خويش را بر شما گسترده و فراوان كرد ؟» . نعمت هاى نهان و آشكار خداوند ، هم رتبه نيستند و نعمت باطنى از نعمت ظاهرى ، برتر است . امام على عليه السلام در روايتى ، با برشمردن پاره اى از نعمت هاى خداوند ، در بيان جايگاه هر يك از نعمت هاى حق مى فرمايد : ألا وَ إنَّ مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ المالِ وَ أفضَلُ مِن سَعَةِ المالِ صِحَّةُ البَدَنِ وَ أفضَلُ مِنْ صِحَّةِ البَدَنِ تَقوَى القَلبِ . (2) بدانيد كه يكى از نعمت ها ، گشايش در مال است و برتر از گشايش در مال ، تن درستى است و برتر از تن درستى ، پرهيزگارىِ دل است . تن درستى و داشتن زندگى مرفّه ، از نعمت هايى است كه همه ، آنها را در مى يابند ؛ امّا خردمندان ، تن درستى را بر زندگى مرفّه ، ترجيح مى دهند و در هنگام بيمارى ، دارايى خود را مى بازند تا سلامت جسم را باز يابند و وقتى در بروز حادثه اى ناگوار ، اندوخته هاى مادّى خود را از كف مى دهند ، خدا را سپاس مى گويند كه تنى سالم دارند . اينها نعمت هاى ظاهرى است و آنان كه ديده اى برتر دارند ، ثروت و سلامت را مقدّمه رسيدن به نعمتى فراتر مى دانند و با توسّل به درگاه احديّت و دوستى با آل اللّه ، سلامت روح و تقوا را مى طلبند . سلامت روح ، نعمتى است كه در روزگار تنهايى قيامت ، ارزشمند است و هيچ ثروت و قدرتى جاى گزين آن نيست : «يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إِلَا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ . (3)

.


1- .سوره لقمان ، آيه 20 .
2- .تحف العقول ، ص 203 ؛ نهج البلاغة ، حكمت 388 .
3- .سوره شعرا ، آيه 88 _ 89 .

ص: 114

بالاترينِ نعمت ها

روزى كه نه مالْ سود دارد ، نه فرزندان ؛ مگر آن كه با دلى پاك و رسته [ از شرك و كفر و گناه ]به نزد خدا بيايد» .

بالاترينِ نعمت هانعمت هاى الهى ، آن سان گسترده است كه حتّى بندگان نمى توانند آنها را شماره كنند (1) و آن چنان با ظرافت در اختيار آفريدگان نهاده شده است كه خُردترين نعمت را هم نمى توان ناديده گرفت . سعدى ، در ديباچه گلستان ، چه زيبا آورده است : منّت ، خداى را عز و جل كه طاعتش موجب قربت است و به شكر اندرش مزيدِ نعمت . هر نفسى كه فرو مى رود ، ممدّ حيات است و چون بر مى آيد ، مفرّح ذات . پس در هر نفسى ، دو نعمتْ موجود است و بر هر نعمتى ، شكرى واجب . از دست و زبان كه بر آيد كز عهده شكرش به در آيد ؟ و از سويى ، نظام آفرينش ، در برابر تشكّر عملىِ نعمت ها ، نعمتى فزون تر به سپاس گزاران ، عنايت مى نمايد و آنانى كه با اهل بيت عليهم السلام ارتباط دارند و در مكتب آنان ، شيوه فروتنى در برابر نعمت ها را آموخته اند ، باطنى نورانى به دست مى آورند و سراى دل را براى خدا ، خلوت مى كنند و بالاترين هديه خداوند ، يعنى قلب سالمى را دريافت مى كنند كه ذرّه اى جز خدا در او راه ندارد . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : ما أنعَمَ اللّهُ عز و جل عَلى عَبدٍ أجَلُّ مِنْ أنْ لا يَكُونَ فِى قَلْبِهِ مَعَ اللّهِ تَعالى غَيْرُهُ . (2) خداوند عز و جل ، نعمتى بالاتر از اين به بنده اش نداده است كه در دلش جز خدا نباشد . دل سالم ، همه چيز را به خاطر خدا دوست دارد و از همه كسانى كه خداوند دوستشان نمى دارد ، بيزار است . قلب سالم ، چون جايگاه خداست ، آرام و مطمئن است ؛ زيرا منشأ همه اضطراب ها ، ترديد و دودلى است و وقتى دل به خدا پيوست ،

.


1- .«وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَآ» (سوره نحل ، آيه 18) .
2- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام ، ص 328 ، ح 182 .

ص: 115

پرسش از نعمت ها

آرامش را از خدا مى يابد ، و از آن جا كه در وجود حق ، ترديد و اضطرابى نيست ، در وجود مؤمن واقعى هم ترديدى راه ندارد . آرى ! دل ، آرام گيرد به ياد خداى : «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . (1) بدانيد كه دل ها به ياد خدا ، آرامش مى يابد» . مطمئن ترين دل ها ، دل اهل بيت عليهم السلام است و راه رسيدن به اطمينان كامل ، دوستى با آنان است ؛ چرا كه امامان عليهم السلام در ميان بشر ، زندگى مى كرده اند و سراچه دل خود را براى غير خدا نگشوده اند . بنا بر اين ، آنان ، بهترين الگو براى رسيدن به قلب سالم هستند و از راه دوستى با اهل بيت عليهم السلام مى توان خدادوست شد : مَن أحَبَّكُم فَقَد أحَبَّ اللّهَ وَ مَن أبغَضَكُم فَقَد أبغَضَ اللّهَ . (2) هر كس كه به شما مهر مى ورزد ، به خداوند مهر ورزيده است و هر كس كه شما را به خشم در مى آورد ، خدا را به خشم آورد .

پرسش از نعمت هانعمت هاى الهى كه رفتار آدميان در برابر آن ، پرسيده مى شود و در آيه : «ثُمَّ لَتُسْ_ئلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ؛ (3) سپس هر آينه ، در آن روز ، از نعمت ها پرسيده خواهيد شد» ، بدان اشاره شده ، كدام نعمت است ؟ آيا روز قيامت ، از تمامى نعمت ها مى پرسند يا از برخى نعمت ها ؟ در روايت آمده كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : إنَّ اللّهَ أكرَمُ مِنْ أن يَسأَلَ مُؤمِنا عَنْ أكلِهِ وَ شُربِهِ . (4) خداوند ، بزرگوارتر از آن است كه از خوردنى و نوشيدنىِ مؤمن بپرسد .

.


1- .سوره رعد ، آيه 28 .
2- .ر . ك : ص 474 : «وَ مَنْ أحَبَّكُمْ» .
3- .سوره تكاثر ، آيه 8 .
4- .المحاسن ، ج 2 ، ص 163 ، ح 82 .

ص: 116

و در حديث ديگرى آمده است كه : ابو خالد كابلى ، خدمت امام باقر عليه السلام مى رسد و غذايى را كه براى امام عليه السلام آورده بودند ، با ايشان مى خورَد . وقتى غذا تمام مى شود ، امام عليه السلام مى پرسد : «ابو خالد ! غذاى ما چگونه بود ؟» . مى گويد : غذايى پاكيزه تر و خوش مزه تر از آن ، نديده بودم ؛ امّا هنگام خوردن ، به ياد آيه «لَتُسْ_ئلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» افتادم . امام باقر عليه السلام مى فرمايد : لا إنَّما تُسألونَ عَمّا أنتُم عَلَيهِ مِنَ الحَقِّ . (1) نه . از آن حقّى كه شما بر آن استواريد ، پرسيده مى شويد . اصطلاح «نعيم» ، همه نعمت هاى الهى را در بر مى گيرد ؛ امّا پرسش اصلى ، از نعمت ولايت است ؛ زيرا پرسشى كليدى است و هر كه رفتار خود را مطابق رفتار اهل بيت عليهم السلام تنظيم نمايد ، ساير نعمت هاى الهى را پاس مى دارد و در نتيجه ، به والاترين نعمت هاى الهى _ كه قلب سليم است _ ، دست مى يابد .

.


1- .الكافى ، ج 6 ، ص 280 ، ح 5 .

ص: 117

وَ عَناصِرَ الْأبْرارِ وَ دَعائِمَ الأخْيارِ

شرح

ديدگاه علّامه مجلسى رحمه الله

1 . نقش اهل بيت عليهم السلام در هدايت نيكوكاران

( 11 )وَ عَناصِرَ الْأبْرارِ وَ دَعائِمَ الأخْيارِ .

و بنيادهاى نيكوكاران و تكيه گاه هاى نيكان .

توضيح واژه هاعَناصِر : جمع «عُنصُر» ، به معناى اصل و نَسَب ، منشأ ، گوهر ، بنياد . (1) الأبْرار : جمع «بَرّ» ، و يا جمع «بارّ» ، به معناى نيكوكار . (2) دَعائِم : جمع «دِعامَة» ، به معناى ستون ، تكيه گاه . (3) الأخْيار : جمع «خَير» ، به معناى بهترين ، برگزيده . (4)

شرحدو عبارت «عَناصِرَ الأبرار ؛ بنيادهاى نيكان » و «دَعائم الأخيار ؛ تكيه گاه هاى نيكوكاران» ، تقريبا به يك معنا هستند و تا حدّى همپوشى دارند و با توضيح عبارت «عناصر الأبرار» ، «دعائم الأخيار» هم تفسير خواهد شد . در اين دو عبارت ، امامان عليهم السلام ، اصل و بنياد نيكوكاران و تكيه گاه نيكى ها و نيكان ، معرّفى شده اند .

ديدگاه علّامه مجلسى رحمه اللهدر تبيين «عناصر الأبرار» ، علّامه مجلسى ، چند احتمال داده است :

1 . نقش اهل بيت عليهم السلام در هدايت نيكوكارانتمامى نيكى ها در مكتب اهل بيت عليهم السلام ، آموزش داده مى شود و هر كار نيكى _ اگرچه

.


1- .«العُنْصر : الأصل و الحَسَب» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 581 ) .
2- .«البِرّ فعل كلّ خير ... و جمع البَرّ أبرار ، و هو كثيرا ما يخصّ بِالأولياء» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 54) .
3- .«الدَّعائم : الخشب المنصوبة للتعريش ، والدِّعامه : عماد البيت الَّذى يقوم عليه» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 201 _ 202) .
4- .«الأخيار : خلاف الأشرار» (مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 295) .

ص: 118

2 . نقش اهل بيت عليهم السلام در آفرينش نيكوكاران
3 . نقش اهل بيت عليهم السلام در پيدايش امامانِ نيكوكار

مستند به امامان نباشد _ ، ريشه و اساس آن در مكتب آنان ، يافت مى شود . خدمت به بندگان خدا ، احترام به سالمندان ، نيكى به خانواده ، خوش خُلقى ، وفاى به عهد ، انضباط و دقّت و ... از آموزه هاى افتخارآفرين مكتب تشيّع است و از سوى ديگر ، آموزه هاى نيكوكارى اهل بيت عليهم السلام ، با فطرت انسانى و مصلحت اجتماع ، همخوانىِ كامل دارند . جامعه اى كه بر اساس آموزه هاى نيكوكارى سامان يابد ، جامعه اى بانشاط و پُرتحرّك خواهد بود . احتمال اوّل ، در باره معناى «عناصر الأبرار» ، آن است كه همه نيكوكارى ها منتسب به امامان عليهم السلام هستند . (1) اين احتمال ، با حديثى از امام صادق عليه السلام سازگار است كه مى فرمايد : نَحنُ أصلُ كُلِّ خَيرٍ وَ مِن فُروعِنا كُلُّ بِرٍّ . (2) ما ريشه همه خوبى ها هستيم و همه نيكى ها ، از شاخه هاى ما هستند .

2 . نقش اهل بيت عليهم السلام در آفرينش نيكوكارانوجود اهل بيت عليهم السلام ، سبب آفرينش نيكوكاران است . اين ، دومين احتمالى است كه علّامه مجلسى ، در باره معناى «عناصر الأبرار» ، مطرح مى كند . به ديگر سخن ، اگر امامان عليهم السلام آفريده نمى شدند ، در جهان ، نيكوكاران وجود نداشتند . همه نيكوكاران ، با هر آيين و مذهبى ، مديون آفرينش امامان عليهم السلام هستند و بركت وجود آنان ، تمام نيكوكاران جهان را در بر مى گيرد . احتمال دوم ، با رواياتى كه آفرينش و طينت شيعيان را از طينت اهل بيت عليهم السلام مى داند ، سازگار است . (3)

3 . نقش اهل بيت عليهم السلام در پيدايش امامانِ نيكوكاراحتمال سوم ، آن است كه اهل بيت عليهم السلام در پيدايش امامان نيكوكار ، نقش اساسى

.


1- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 135 .
2- .الكافى ، ج 8 ، ص 242 ، ح 336 .
3- .پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرموده است : «شيعتك خلقوا من فاضل طينتنا» (إرشاد القلوب ، ص 423 ) .

ص: 119

دستيابى به جايگاه نيكان

دارند . در حقيقت ، نيكوكاران كامل ، همان امامان هستند كه هر يك از آنان ، از نسل ديگرى پديد آمده اند . بنا بر اين ، بنياد نيكوكاران را اهل بيت عليهم السلام تشكيل مى دهند و زائر ، معتقد است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سيزده معصوم پاك ديگر ، سَرور نيكوكاران هستند و در هر زمانى ، يكى از امامان ، مقام سَرورى نيكوكاران را بر عهده مى گيرد . اِطلاق ابرار بر امامان عليهم السلام ، با تفسيرهاى قرآنى نيز سازگار است ؛ زيرا «بَرّ» ، از نام هاى خداوند است : «إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ ؛ (1) به راستى ، كه اوست نيكوكار و مهربان» . بَرّ مطلق ، از آن خداست و امامان عليهم السلام _ كه مظهر صفات حقّ اند _ ، مظهر صفت برّ الهى هستند و جلوه اى از نيكوكارى خدا را بر روى زمين مى نمايانند . هر سه احتمالى كه علّامه مجلسى رحمه الله در تبيين معناى «عناصر الأبرار» آورده ، قابل انطباق با خاندان رسالت است ، ولى در اين جا ، احتمال اوّل به نظر ، مناسب تر مى رسد .

دستيابى به جايگاه نيكانمقصود از جمله «دعائم الأخيار ؛ تكيه گاه هاى نيكان» ، اين است كه بدون پيوند با اهل بيت عليهم السلام ، كسى نمى تواند به جايگاه نيكان ، دست يابد . اين ، يك اصل مهم تربيتى است كه خوب بودن و خوب شدن ، آرزوى همگان است ؛ امّا چگونه مى توان به صف نيكان پيوست ؟ پيام آور نيكى ها ، راه نيكوكارى را توفيق الهى مى داند و از ايشان ، روايت شده كه مى فرمايد : مَن مَنَّ اللّهُ عَلَيهِ بِمَعرِفَةِ أهلِ بَيتِى وَ وَلايَتِهِم فَقَد جَمَعَ اللّهُ لَهُ الخَيرَ كُلَّهُ . (2) هر كه خداوند با شناخت اهل بيت من و ولايت ايشان ، بر او منّت گذاشته باشد ، بى گمان ، خداوند ، همه خير را براى او گِرد آورده است . شناخت اهل بيت عليهم السلام و معرفت نسبت به آنها ، راه نيكوكارى است و برقرارى

.


1- .سوره طور ، آيه 28 .
2- .الأمالى ، صدوق ، ص 561 ، ح 9 .

ص: 120

پيوند با خاندان رسالت ، ره يافتن به سراى نيكوكارى است . پيدايش صفات نيك ، در گرو داشتن پيوند عميق با اهل بيت عليهم السلام است و نيكوكارانى كه بهره اى از اهل بيت عليهم السلام ندارند ، به رشد و كمال واقعى نخواهند رسيد ؛ زيرا امامت در اسلام ، بالنده و پوياست : إنَّ الإمامَةَ اُسُّ الإسلامِ النّامِي . (1) امامت ، ريشه بالنده اسلام است .

.


1- .ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 200 .

ص: 121

وَ ساسَةَ الْعِبَادِ

شرح

سياست اُمَوى

( 12 )وَ ساسَةَ الْعِبَادِ .

سياست مداران جامعه

توضيح واژه هاساسَة : جمع «سائس» ، يعنى سياست مدار . (1) العِبَاد : جمع «عَبْد» ، به معناى بنده ، انسان . (2)

شرحويژگى «ساسةَ الْعِبَاد ؛ سياست مداران جامعه» ، در شمارِ ويژگى هاى سِتُرگ اهل بيت عليهم السلام است . مهم ترين امتياز سياست مكتب امامان عليهم السلام ، اتّصال به منبع وحى است كه با سياست هاى رايج جهان ، تفاوتى اساسى دارد . رويارويى سياست علوى و اُمَوى در روزگار امام على عليه السلام ، تضادّ دو مكتب وحيانى و بشرى را مى نماياند . بازكاوى آن روزگار و تأمّل در اهداف و مبانى هر دو جريان ، رهيافتى به سياست هاى رايجِ امروزى است . از اين رو نگاهى مختصر به «سياست در دو مكتب اُمَوى و علوى» ، ضرور است . (3)

سياست اُمَوىسياست ، در مكتب اُموى ، عبارت است از «تشخيص هدف و به دست آوردن آن از هر راه ممكن» . سياست مداران جهان مادّى ، در گذشته و حال ، از واژه سياست ، گويا چيزى جز اين ، در نيافته اند . در واقع ، سياست در مكتب اُموى ، همان معناى رايج در

.


1- .«ساس الأمر سياسة : قام به» (لسان العرب ، ج 6 ، ص 108) .
2- .«العبد : الإنسان ، حرّا كان أو رقيقا» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 270) .
3- .مطالب اين قسمت ، برگرفته از كتاب سياست نامه امام على عليه السلام (ص 24 _ 27) ، «مبانى سياست اموى و علوى» است .

ص: 122

سياست علوى

اشاره

عرف سياسى حكومت هايى است كه بر مبانى ارزشى استوار نيستند و معيار حق و باطل ، جهت دهنده آنها در رفتار و تعامل ، نخواهد بود . انديشمندان سياسى امروز ، در توصيف ويژگى هاى سياست مدار مى گويند : «سياست مدار فطرى ، كارى به حق يا بطلان امور ندارد» . (1) بسيارى از نگاه هاى امروزى به سياست ، با نگرش معاويه ، كاملاً همگون است . او با تكيه بر شعار «المُلْكُ عَقيمٌ ؛ (2) سياستْ نازاست» ، با چنگ انداختن به قدرت و حراست از قدرت به دست آمده ، حاضر بود به هر كارى دست بزند و هر ناشايستى را انجام دهد و هر نوع ابزار زشتى را به كار گيرد . (3)

سياست علوىسياست در نگاه امام على عليه السلام ، اداره استوار جامعه بر اساس معيارهاى الهى و حركتى حق مدارانه است . امام عليه السلام مى فرمايد : «المُلكُ سِياسَةٌ ؛ (4) كشوردارى ، سياست است» و هرگز براى رسيدن به قدرت و حراست از قدرت به دست آمده ، هر كارى را روا نمى داند ؛ بلكه به عكس ، او توسّل به ابزار نامشروع را حتّى به بهاى از دست دادن قدرت مشروع نيز جايز نمى داند . بر پايه آموزه هاى علوى ، سياست ، شناخت و بهره ورى از ابزارهاى مشروع در اداره جامعه ، و تأمين رفاه مادّى و معنوى مردم است . به ديگر سخن ، در آموزه هاى علوى ، به كار گيرى شيوه هاى نامشروع و ابزارهاى به ظاهر كارآمد ، امّا به واقع ناصحيح ، سياست نيست ؛ بلكه خدعه ، نيرنگ ، فريب و به تعبير امام صادق عليه السلام ، «نَكراء» (5) است .

.


1- .سياست نامه امام على عليه السلام ، ص 25 .
2- .الأمالى ، صدوق ، ص 132 .
3- .سياست نامه امام على عليه السلام ، ص 26 .
4- .غرر الحكم ، ح 17 ؛ سياست نامه امام على عليه السلام ، ص 634 ، ح 573 .
5- .ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 11 ، ح 3 .

ص: 123

مبانى سياسى اهل بيت عليهم السلام

از نگاه على عليه السلام ، حكومت ، چيرگى بر دل ها و تسخير خِردها و عاطفه هاست ، نه رام سازى «تن»ها و سلطه بر افراد و چيرگى بر گروه ها . چنين تفسيرى از حكومت ، چه نيازى به توسّل به ابزارهاى نامشروع سياسى دارد ؟ قدرت در نگاه او ، جز براى اِحقاق حق ، قداستى ندارد تا براى حفظ آن ، به شيوه هاى باطل ، چنگ انداخته شود . تصرّف دل ها ، راهى جز استفاده صحيح از شيوه ها و راه سپردن بر اساس ارزش ها ندارد . سياست هاى نامشروع و باطل گرايانه ، شايد روزگارى كوتاه ، سلطه بيافريند و آن را ادامه دهند ؛ امّا هرگز دوام نخواهند آورد و براى مردم ، جز زيان ، چيزى نخواهند داشت ؛ چرا كه : لِلحَقِّ دَولَةٌ وَ لِلباطِلِ جَولَةٌ . (1) براى حق ، دولتى است ، و براى باطل ، [تنها] جولانى .

مبانى سياسى اهل بيت عليهم السلاماسلام ، آيين نامه تكامل مادّى و معنوى انسان است . بنيادى ترين عنصر اين آيين نامه ، محبّت است . نقش محبّت در تحقّق حكومت اسلامى و برنامه هايى كه دين الهى براى پيشرفت جامعه انسانى رقم زده ، به حدّى است كه امام باقر عليه السلام ، دين اسلام را جز محبّت نمى داند و تصريح مى كند كه : هَلِ الدِّينُ إلّا الحُبُّ ؟! (2) آيا ديندارى ، جز مهرورزى است ؟ ! حكومت اسلامى ، ريشه در عشق و محبّت مردم دارد و محبّت ، امرى دستورى نيست كه بتوان انسان را با بخش نامه اى ، بر خلاف كشش درونى او ، به مهرورزى به كسى يا چيزى وا داشت . انسان ، عاشق زيبايى هاست و به گونه اى فطرى ، همه زيبايى هاى مادّى و معنوى را دوست دارد . بدين سان ، اگر بينش ، منش و كردار كسى

.


1- .ر . ك : عيون الحكم و المواعظ ، ص 403 ، ح 6815 و 6816 .
2- .دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 71 .

ص: 124

صداقت در سياست

را زيبا ديد ، به او عشق مى ورزد و اگر نازيبا ديد ، از او روى برمى تابد . اين ، مقتضاى فطرت اوست ، مگر اين كه فطرت او ديگرسان شود . در ميان اهل بيت عليهم السلام ، على عليه السلام در روزگار كوتاه حكومتش ، زيباترين چهره انسانى حكومتِ مبتنى بر ارزش هاى انسانى را به نمايش گذاشت . در اين مجال كوتاه ، تنها به واگويى مبانى سياسى امام على عليه السلام در كشوردارى مى پردازيم . صداقت در سياست ، حق مدارى ، قانون گرايى ، انضباط ادارى ، گزينش كارگزاران شايسته و توانمند ، تأمين نيازهاى اقتصادى كارگزاران ، توجّه ويژه به نيروهاى مسلّح ، تشكيل سازمان هاى نظارتى ، قاطعيت تواَم با مدارا ، و نفى پذيرش هر گونه هديه توسّط كارگزاران ، از مهم ترين مبانى سياست هاى ادارى امام على عليه السلام است . (1)

صداقت در سياستصداقت ، بنيادى ترين اصل سياست هاى مديريتى اهل بيت عليهم السلام است . سياست مداران ، در گذرگاه تاريخ ، غالبا با مردم روراست نبوده اند و آنچه را با مردم در ميان نهاده اند ، آن چيزى نبوده كه بدان انديشيده و عمل كرده اند . بيشتر سياست مداران گذشته ، از سياست ، جز واژگون سازى واقعيت و دروغ پردازى در برخوردها ، تلّقى ديگرى نداشته اند . گزارش خاطره اى در اين زمينه از علوى انديشِ عرصه سياست در تاريخ معاصر ، امام خمينى رحمه الله ، بس گويا و جالب است . آن بزرگوار ، پس از اوّلين حركت توفنده اش عليه حاكميت ستم ، دستگير شد و يكى از سران حكومت شاه ، با ايشان ملاقات كرد و در مورد سياست ، با ايشان ، سخن گفت . گزارش امام رحمه الله از سخنان او چنين است : [او گفت : ] سياست ، عبارت از بدذاتى ، دروغ گويى و ... خلاصه ، پدرسوختگى است ، و اين

.


1- .براى مطالعه بيشتر در زمينه سياست هاى ادارى ، فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى ، قضايى ، امنيتى ، جنگى و بين المللى امام على عليه السلام ، ر . ك : سياست نامه امام على عليه السلام ، ص 38 _ 92 .

ص: 125

قانون گرايى

سياست ، شرط امامت

را بگذاريد براى ما ! امام خمينى رحمه الله در ادامه مى فرمايد : راست هم مى گفت . اگر سياست اينهاست ، مخصوص آنها باشد ! (1)

قانون گرايىقانون ، رشته استوار پيوندآفرين لايه هاى مختلف جامعه است . حرمت قانون در نگاه اهل بيت عليهم السلام ، بى بديل است . تأمّل در سيره امام على عليه السلام ، نشان مى دهد كه در نگاه وى ، هيچ كس فراتر از قانون نيست ، و هيچ كس و هيچ مقامى نمى تواند مانع اجراى قانون الهى گردد . امام باقر عليه السلام ، نمونه اى از قانون گرايى امام على عليه السلام را براى ما چنين گزارش مى كند : على عليه السلام ، مردى از قبيله بنى اسد را براى اجراى حد ، بازداشت كرد . خويشان او گِرد آمدند تا در باره اش ميانجيگرى كنند و از حسن عليه السلام خواستند آنان را همراهى كند . حسن عليه السلام فرمود : نزد او (على عليه السلام ) برويد . او بيشتر به امور شما آگاه است . نزد على عليه السلام رفتند و خواسته خود را مطرح ساختند . فرمود : «چيزى را كه از آنِ من است ، از من نخواهيد خواست ، مگر آن كه آن را به شما خواهم داد» . آنها بيرون آمدند و گمان كردند كه موفّق شده اند . حسن عليه السلام از آنان پرسيد [ : چه شد ] ؟ گفتند : به بهترين خواسته ، دست يافتيم . سپس داستان را برايش باز گفتند . فرمود : آنچه مى خواهيد براى دوست خود به هنگام اجراى حد به انجام رسانيد ، [الآن] انجام دهيد . امام على عليه السلام او را بيرون آورد و بر او حد زد . سپس فرمود : «به خدا سوگند ، اين از چيزهايى است كه من ، مالك آن نيستم !» . (2)

سياست ، شرط امامتسياست ، (3) با مبانى پيش گفته ، از شروط امامت است و همه امامان عليهم السلام ، در صورت

.


1- .ولايت فقيه ، ص 192 _ 193 .
2- .المناقب ، ابن شهرآشوب ، ج 2 ، ص 147 . نيز ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 4 ، ص 13 ، ح 1364 .
3- .سياست : كشوردارى ؛ علم تدبير جامعه ؛ دانش رسيدن به قدرت و حفظ آن و استفاده از آن .

ص: 126

فراهم شدن زمينه حكومت ، تدبيرى مانند على عليه السلام را به كار مى بستند . خورشيد خراسان ، على بن موسى الرضا عليه السلام ، در باره ويژگى امام مى فرمايد : مُضطَلِعٌ بِالإمامَةِ ، عالِمٌ بِالسِّياسَةِ . (1) در رهبرى ، توانمند و از سياست ، آگاه است . تأمّل در زندگى اهل بيت عليهم السلام نشان مى دهد كه آن بزرگواران ، در تمامى دوران ها ، براى سالم سازى جامعه ، بهترين تدبيرها را انديشيده اند . صلح امام حسن عليه السلام ، مظلوميّت شيعه را در كربلا به نمايش گذارد و قيام امام حسين عليه السلام و بازخوانى حماسه عاشورا توسّط امام سجّاد عليه السلام ، زمينه علمى دوران امام باقر عليه السلام را فراهم آورد تا با كوشش هاى امام صادق عليه السلام ، مبانى شيعه جعفرى شناسانده شود . امام كاظم عليه السلام نيز با نصب وكيل و تشكيل سازمان وكالت ، گستره حضور شيعيان را افزايش داد ، آن چنان كه در دوران امام رضا عليه السلام ، شيعيان در خراسان ، مازندران ، قم ، رى ، يمن و ... پايگاه هايى ويژه داشتند . دوران كوتاه ، امّا پُر برگ و بار حضور امام رضا عليه السلام در خراسان ، باعث شد تا مباحث امامت _ كه پيش از آن ، براى خواصْ مطرح مى شد _ ، براى همه مردم تبيين گردد ، آن سان كه پس از امام رضا عليه السلام ، انشعاب مهمّى در شيعه رُخ ندهد و شيعيان ، به راحتى امامتِ امام هشت ساله (امام جواد عليه السلام ) را بپذيرند . سياست سه پيشواى متأخّر ما ، يعنى امام جواد ، امام هادى و امام حسن عسكرى عليهم السلام ، نظارت بر عملكرد شيعيان و پاسخ گويى به شُبهات آنان از طريق عالمان دينى بود . سياست «مراجعه به عالم» ، جانشين «مراجعه به امام» گرديد و شيعه براى پذيرش غيبت دوازدهمين پيشواى خويش ، آماده شد . در نهايت ، بايد گفت : اگر چه امامان به تناسب روزگار ، راه كارهاى سياسى متفاوتى داشته اند ؛ امّا مبانى سياسى آنان ، همسان است و حكومت مهدوى نيز با همان مبانى حكومت علوى بر پا مى گردد . به اميد آن روز !

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 202 ، ح 1 .

ص: 127

وَ أرْكانَ الْبِلادِ

شرح

اسباب آرامش و پايدارى زمين

( 13 )وَ أرْكانَ الْبِلادِ .

و اركان سرزمين ها ...

توضيح واژه هاأركان : جمع «رُكن» ، به معناى جزء مهم هر چيزى ، ستون ، تكيه گاه . (1) البِلاد : جمع «بَلَد» ، به معناى شهر ، آبادى ، سرزمين ، قطعه زمينى كه به تملّك كسى در آمده باشد ، آباد يا غير آباد . گاهى نيز به معناى كشور است . (2)

شرحعنصر مهمّى كه نبودِ آن ، سبب نابودى شى ء مى گردد ، «رُكن» ناميده مى شود . اعضاى رئيسيه انسان ، مانند قلب و سر ، از اركان بدن انسان هستند ، زيرا زندگى آدمى ، وابسته به قلب و سر اوست . پس وجود هر چيزى ، به وجود رُكن آن شى ء ، وابسته است و از سويى ، رُكن ، سبب تقويت اجزاى مهم مى گردد . تپش قلب ، پشتوانه حركت دست ، پا و ديگر اعضاى مهم بدن است .

اسباب آرامش و پايدارى زميندر تفسير جمله «أركان البلاد» ، گروهى اهل بيت عليهم السلام را رُكن معنوى زمين ، معرّفى مى نمايند و وجود آنان را سبب تقويت ابعاد معنوى جهان مى دانند ؛ امّا همان طور كه علّامه مجلسى آورده ، به نظر مى رسد كه اركان معنوى ، در قسمت هاى پيشين

.


1- .«رُكن الشَّى ء : جانبه الأقوى ، و الرُّكن : النّاحية القويّة و ما تقوّى به من مُلكٍ و جُندٍ و غيره» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 185) .
2- .«البلد : كلّ موضع أو قطعة مستحيزة ، عامرة كانت أو غير عامرة» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 94) .

ص: 128

زيارت ، شناسانده شده اند (1) و در اين عبارت ، امامان عليهم السلام به عنوان اركان مادّى سرزمين ها معرّفى شده اند . به ديگر سخن ، اهل بيت عليهم السلام ، اركان زمين هستند ؛ زيرا پايدارى و ماندگارى گيتى ، به وجود آنان ، وابسته است و همه موجودات جهان با نيروى آل اللّه ، تقويت مى شوند . امام باقر عليه السلام ، امامان را با عبارت «أركان الأرض» ، توصيف مى نمايد و مى فرمايد : جَعَلَهُمُ اللّهُ عز و جل أركانَ الأرضِ أن تَمِيدَ بِأهلِها وَ عَمَدَ الإسلامِ وَ رابِطَةً عَلى سَبِيلِ هُداه . (2) خداى عز و جل ، ايشان (امامان) را اركان زمين قرار داد تا زمين ، اهل خود را نلرزانَد ، و ايشان را ستون هاى اسلام و پاسداران راه هدايت خويش ، قرار داد . اين اركان ، سبب پايدارى كره خاكى مى شوند و وجود عنصرى امام ، نگاهبان زمين است و اگر زمين از حجّت خدا تهى گردد ، هر آينه ، نظم و پيوستگى خود را از دست خواهد داد . امام باقر عليه السلام ، وجود امام در زمين را پيوسته ضرور مى داند و مى فرمايد : لَو أنَّ الإمامَ رُفِعَ مِنَ الأرضِ ساعَةً لَماجَت بِأهلِها كَما يَمُوجُ البَحْرُ بِأهلِهِ . (3) اگر براى لحظه اى وجود امام از زمين برداشته شود ، زمين ، ساكنان خود را چنان در هم و پريشان مى كند كه دريا ، ساكنانش را . بنا بر آموزه هاى مكتب اهل بيت عليهم السلام ، اگر زمينْ لحظه اى بدون امام باشد ، در هم فرو مى ريزد . (4) از بركات مادّى وجود امام ، جريان زندگى در كره زمين است و در اين جا ، فلسفه

.


1- .ر . ك : ص 107 : «وقادة الاُمم» و ص 117 : «و عناصر الأبرار و دعائم الأخيار» .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 198 ، ح 3 .
3- .همان ، ص 179 ، ح 12 .
4- .ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 179 ، ح 10 و 11 و 13 .

ص: 129

زنده بودن امام غايب ، روشن مى گردد ؛ زيرا اگر حجّت منتظَر در زمان ظهور به دنيا مى آمد ، زمينيان از بركات مادّى حجّت خدا ، محروم مى شدند . بنا بر اين ، دعا براى امام زمان _ أرواحنا فداه _ ، كمترين وظيفه كسى است كه بركات مادّى و معنوى اهل بيت عليهم السلام را مى شناسد . (1)

.


1- .مقام معظّم رهبرى مى فرمودند كه برنامه ايشان پيش از ساعات آخر روز جمعه ، خواندن «زيارت آل ياسين» است و به نگارنده هم سفارش كردند كه در عصر «روز عرفه» ، در عرفات ، «زيارت آل ياسين» را بخوانيم كه به توفيق الهى ، هر سال پيش از دعاى عرفه ، در بعثه ، اين زيارت ، خوانده مى شود .

ص: 130

وَ أبْوابَ الإْيمانِ

شرح

تفاوت «اسلام» و «ايمان»

( 14 )وَ أبْوابَ الإْيمانِ .

و دروازه هاى ايمان ...

توضيح واژه هاأبواب : جمع «باب» ، به معناى در ، دروازه . (1) الإيمان : باور ، اعتقاد ، يقين . (2)

شرحدروازه ، راه اصلى ورود به شهر يا قلعه است و راه هاى ديگر ، خطرناك و نامطمئن هستند . ايمان نيز قلعه مستحكمى است كه دروازه آن ، امامان عليهم السلام هستند و بنا بر اين ، هيچ مؤمنى از شناخت آنان بى نياز نيست . واژه ايمان ، در عبارت «أبواب الإيمان» ، با توجّه به تفاوت واژگان «اسلام» و «ايمان» ، گزينش شده است .

تفاوت «اسلام» و «ايمان» (3)از نخستين روزهاى پيدايش اسلام ، مرزهاى اسلام و ايمان ، مشخّص شد و قرآن مجيد ، به مسلمانانى كه ادّعاى ايمان دارند ، در حالى كه به مراتب ايمان دست نيازيده اند ، هشدار مى دهد و مى فرمايد : «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَ_كِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاءِيمَ_نُ فِى قُلُوبِكُمْ . (4)

.


1- .«الأبواب جمع باب و الباب معروف» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 223) .
2- .«الإيمان : التّصديق» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 23) .
3- .براى آگاهى دقيق از تفاوت اسلام و ايمان ، ر . ك : به دانش نامه ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 103 «فرق ميان اسلام و ايمان» .
4- .سوره حجرات ، آيه 14 .

ص: 131

شرايط تحقّق ايمان

باديه نشينان گفتند : «ايمان آورديم» . بگو : ايمان نياورده ايد ؛ بلكه بگوييد : «اسلام آورده ايم» و ايمان ، هنوز در دل هاتان در نيامده است » . قرآن ، كسانى را كه اسلام را به ظاهر پذيرفته اند ، مسلمان مى نامد ؛ امّا براى ورود به جرگه مؤمنان ، باور قلبى را شرط مى داند و تنها اعتراف زبانى را براى مؤمنان نمى پذيرد . مسلمان ، بايد حقايق اسلامى را حقيقتا باور كند تا مؤمن ، خوانده شود .

شرايط تحقّق ايمانپيامبر صلى الله عليه و آله ، به امير مؤمنان عليه السلام سفارشى فرمود و ايشان ، سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله را چنين نگاشت : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ . الإيمانُ ما وُقِّرَ فِى القُلُوبِ وَ صَدَّقَتهُ الأعمالُ ، وَ الإسلامُ ما جَرى عَلَى اللِّسانِ وَ حَلَّت بِهِ المُناكَحَةُ . (1) به نام خداوند بخشنده مهربان . ايمان ، آن است كه در دل ها جاى گيرد و درستى آن ، با عمل ثابت شود ؛ و اسلام ، آن است كه بر زبان بگذرد و با آن ، پيوند زناشويى حلال مى گردد . آنچه از دقّت در آيات و روايات بر مى آيد ، آن است كه هر شخص با گفتن شهادتين ، يعنى «أشهد أن لا إله إلّا اللّه » و «محمّدا رسول اللّه » ، جامه اسلام بر تن مى كند و مسلمان خوانده مى شود ؛ ولى مؤمن بايد سه شرط را در خويش ، محقّق گردانَد : اقرار ، اعتقاد ، و رفتار . مسلمان ، براى رسيدن به مرتبه ايمان ، بر يگانگى خدا و پيام آورى پيامبر اسلام ، اعتراف مى نمايد و پس از آن ، از صميم قلب ، به يكتايى خدا و رسالت حضرت ختمى مرتب ، باور دارد . هر گاه باورِ وى در رفتار و كردارش نمايان شد و خداى را در همه جا حاضر و ناظر يافت ، به مرتبه ايمان ، تشرّف مى يابد و «مؤمن» خوانده مى شود . مؤمن ، نمى تواند خدا را باور نمايد ، امّا از غير او مدد بجويد . مؤمن واقعى ،

.


1- .بحار الأنوار ، ج 50 ، ص 208 ، ح 22 .

ص: 132

مقصود از «دروازه ايمان»

1 . راه شناخت ايمان
2 . راه رسيدن به حقيقت ايمان

پيش از هر كار ، هنگامِ انجام دادن آن كار و پس از آن ، همواره خدا را در نظر دارد و تنها براى خشنودى او فعاليّت مى نمايد .

مقصود از «دروازه ايمان»مرحوم علّامه مجلسى ، در معناى عبارت «أبواب الإيمان» و ارتباط آن با امامان عليهم السلام ، دو ديدگاه را برمى گزيند :

1 . راه شناخت ايمانشناخت معيارهاى ايمان ، تنها از راه اهل بيت عليهم السلام ممكن است . مرزهاى توحيد ، مبانى دين ، مبانى اسلام ، اصول اعتقادى ، اخلاقى ، سياسى و اجتماعى و ... ، در مكتب اهل بيت عليهم السلام معرّفى مى شود و به ديگر سخن ، اسلام شناسان واقعى ، امامان عليهم السلام هستند و هر كه راهى غير از راه مستقيم را برگزيند ، اسلام را نخواهد شناخت . اين ديدگاه ، با روايتى كه دانش را در انحصار امام على عليه السلام مى داند ، سازگار است ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : أنَا مَدِينَةُ العِلمِ وَ عَلِىٌّ بابُها ؛ فَمَن أرادَ العِلمَ فَليَأتِ المَدِينَةَ مِن بابِها . (1) من شهر دانشم و على ، دروازه آن است . پس هر كه دانش را قصد كرده است ، بايد از دروازه آن به اين شهر در آيد . بنا بر اين ، دستيابى به علوم پيامبر صلى الله عليه و آله _ كه همان حقايق هستى و ايمان به آنهاست _ ، از طريق امامان عليهم السلام ممكن است و باورهايى كه از راه ديگرى به دست مى آيند ، باورهاى صحيح و مطابق مبانى ارائه شده به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله نخواهند بود .

2 . راه رسيدن به حقيقت ايمانحقيقت ايمان ، يعنى ايمان شهودى و ديدن حقايق ، آن گونه كه هست . مسلمان ، ممكن است مفاهيم ايمان و مرزهاى آن را با مطالعه و دقّت به دست آورد ؛ امّا ايمان

.


1- .الأمالى ، طوسى ، ص 559 ، ح 8 .

ص: 133

«دروازه هاى ايمان» در روايات

واقعى ، جز از طريق اهل بيت عليهم السلام به قلب او راه نخواهد يافت . به ديگر سخن ، مسلمان ، از راه استدلال ، به حقانيّت اسلام و قرآنْ اعتراف مى كند ، ولى نمى توان او را موحّد و مؤمن حقيقى خواند . آموزه هاى ايمان در مكتب امامان عليهم السلام ، به گونه اى است كه عقايد راستين را به باورهاى استوار ، تبديل مى كند و در جانِ انسان ، جاى مى دهد و سپس ، باورهاى راستين در رفتارِ آدمى نمايان مى شود . مؤمن حقيقى ، تمامى كردارهاى خويش را بر اساس مبانى اعتقادى سامان مى دهد و رفتار او با گفتارش ، همخوان است .

«دروازه هاى ايمان» در رواياتدروازه ايمان بودن ، يكى از مهم ترين ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام است كه در روايات گوناگون ، مكرّر مورد تأكيد قرار گرفته است . از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه مى فرمايد : نَحنُ بابُ اللّهِ الّذى يُؤتى مِنهُ وَ بِنا يَهتَدِى المُهتَدونَ . (1) ما دروازه خداونديم كه از آن وارد مى شوند ، و در پرتو [وجود] ما ، هدايت جويان ، ره مى يابند . در اين روايت ، دروازه وصول به مقام قرب الهى ، آل اللّه هستند و پيامبر صلى الله عليه و آله ، پيشاپيشِ آنان ، مردمانِ هدايت جو را به سرمنزل مقصود مى رساند . امير مؤمنان عليه السلام نيز در شمارِ ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، آنان را تنها راه صحيح رسيدن به معارف الهى مى داند و هر كه راه ديگرى را بر گزيند ، راهزن است : نَحنُ الشِّعارُ وَ الأصحابُ وَ الخَزَنَةُ وَ الأبوابُ وَ لا تُؤتَى البُيُوتُ إلّا مِن أبوابِها ، فَمَن أتاها مِن غَيرِ أبوابِها سُمِّىَ سارِقا . (2) ماييم خاصّان و ياران و خزانه داران و درها[ ى رسالت ] ؛ و به خانه ها ، جز از درهاى آنها

.


1- .تأويل الآيات الظاهرة ، ج 2 ، ص 509 ، ح 11 ؛ بحار الأنوار ، ج 25 ، ص 2 ، ح 3 .
2- .نهج البلاغة ، خطبه 154 ؛ ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 131 .

ص: 134

وارد نمى شوند ، كه هر كس جز از درها به خانه ها در آيد ، او را دزد مى نامند . به لباس زيرين ، «شِعار» گويند و اين ويژگى ، نشانه نزديكى امامان عليهم السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است و پروردگار جهان ، اگر چه مى توانست خود را بدون واسطه بشناسانَد ؛ امّا چنين نپسنديد و امامان را دروازه هاى شناسايى خويش ، قرار داد . امام على عليه السلام ، ابواب الهى را به «صراط» و «سبيل» و «وجه» تفسير مى نمايد و مى فرمايد : إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَو شاءَ لَعَرَّفَ العِبادَ نَفسَهُ وَ لكِن جَعَلَنا أبوابَهُ وَ صِراطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الوَجهَ اَلّذى يُؤتى مِنهُ ، فَمَن عَدَلَ عَن وَلايَتِنا أو فَضَّلَ عَلَينا غَيرَنا فإنَّهُم عَنِ الصّراطِ لَناكِبونَ . (1) اگر خداوند _ تبارك و تعالى _ بخواهد ، خود را به بندگانش مى شناساند ؛ ليكن ما را درها و راه خود گرداندْ و طريق و سويى قرار داد كه از آن مى آيند . پس هر كه از ولايت ما كناره گيرد يا ديگرى را بر ما برترى دهد ، از راه ، منحرف شده است . در تمام روايات پيشين ، امامان عليهم السلام راه رسيدن به حقيقت دين ، معرّفى شده اند . نكته مهم ، آن است كه مؤمن ، چنانچه از دروازه خاندان رسالت ، گذر نكند ، تنها به پوسته اى از دين ، دست يازيده است و از لذّت توحيد حقيقى ، محروم مى مانَد . براى رسيدن به حقيقت اسلام ، راهى جز اهل بيت عليهم السلام وجود ندارد .

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 184 ، ح 9 .

ص: 135

وَ اُمَناءَ الرَّحْمانِ

شرح

معناى امانت الهى

( 15 )وَ اُمَناءَ الرَّحْمنِ .

و امانتداران [خداى] مهربان ...

توضيح واژه هااُمَناء : جمع «امين» ، به معناى امانتدار ، رازدار . (1) الرَّحْمن : در لغت ، به معناى مهربان است و در اصطلاح ، از نام هاى خداوند است كه به رحمت عامّ خداوند ، اشاره دارد . (2)

شرحواژه «امانت» عربى ، در زبان فارسى بسيار پُركاربرد است . اطمينان و اعتماد ، در واژه امانت ، نهفته است و به كسى كه مورد اطمينان ديگران است و نگاهبان اسرار و اشياى ارزشمند آنان است ، «امين» مى گويند . امانتدارى ، در نزد همگان ، صرف نظر از دين و ملّيت ، گرامى و ارجمند است . پيام آور رحمت ، پيش از بعثت ، به «محمّدِ امين» ، نام بُردار بود و حتّى قريشيان ، دشمنان سرسخت او ، نتوانستند خصلت نيكوى امانتدارى او را ناديده انگارند و همواره ، او را امين مى دانستند . اهل بيت گرامى او نيز در «زيارت جامعه» ، امانتداران خداى رحمان ، معرّفى شده اند . به راستى ، خداوند ، كدامين امانت را در اختيار امامان عليهم السلام نهاده و آنان را به عنوان «امانتدار» برگزيده است ؟

معناى امانت الهىعالمان دينى ، با الهام از احاديث ، امانت الهى را با معانى گوناگونى تبيين فرموده اند كه شمارى از آن معانى ، چنين است :

.


1- .«الأمين : المؤتمن على الشَّى ء» (مجمع البحرين ، ج 6 ، ص 207) .
2- .«الرَّحمن الرَّحيم : إسمان مشتقّان من الرَّحمة و رحمة اللّه وَسِعت كلّ شى ء» (العين ، ج 3 ، ص 224) .

ص: 136

امانت ، در قرآن

1 . امامت ؛ 2 . اسرار و حقايقى كه ويژه امامان است و ديگران ، از آن بى بهره اند ؛ 3 . حقوق مردم ؛ 4 . حكومت و مسئوليت ؛ 5 . مطلق امانت . هيچ يك از معانى ياد شده ، تمام معناىِ امانت الهى نيست ؛ بلكه نمونه هايى از امانت را بازگو مى كنند . بعضى از معانى ياد شده ، مانند حكومت و مسئوليت ، با معناى حقوق مردم ، همپوشىِ كامل دارند . براى تبيين دقيق تر ، واژه امانت را در قرآن و حديث ، بررسى مى نماييم .

امانت ، در قرآنامانت و مشتقّات آن در قرآن كريم ، 21 بار تكرار شده است . در آيه 58 سوره نساء آمده است : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَ_نَ_تِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ . همانا خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش باز گردانيد و چون ميان مردم داورى مى كنيد ، به عدالتْ داورى كنيد» . فرمان الهى ، پاسدارى از امانت ها و سپردن آن به شايستگان است . مرحوم امين الإسلام طَبرِسى ، صاحب تفسير مجمع البيان ، در معناى آيه ياد شده ، دو نظريه را مطرح مى كند : نخست ، آن كه مراد از امانت ، مطلقِ امانت است و هر گونه امانت مالى ، الهى و غير الهى را بايد به اهلش وا گذارد و از خيانت در آن ، پرهيز كرد . دومين معناى امانت ، حقوق مردم است و اين آيه ، خطاب به زمامداران است كه حقوق مردم را در جامعه اسلامى ، امانت الهى بدانند و در پاسداشت آن بكوشند و از تجاوز به حقوق شهروندان بپرهيزند .

.

ص: 137

مرحوم طبرسى ، معناى دوم را ترجيح مى دهد و اعتقاد دارد كه در آيه ياد شده ، زمامداران به رعايت حقوق مردم ، سفارش شده اند و در آيه بعد ، مردم را به رعايت حقوق زمامداران ، فرا خوانده است ؛ زيرا مى فرمايد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ . (1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از خداوند و پيامبر و اختياردارانتان ، كه از شمايند ، فرمان ببريد» . به ديگر سخن ، حق ، رابطه اى دوسويه است و اگر فرمان الهى ، اطاعت از زمامداران جامعه اسلامى است ، پيش از آن بر عهده امامان است كه حقوق مردمان را ارج نهند . زيباتر آن كه پيش از آن كه حقّ حاكم اسلامى بيان شود ، حقوق مردم تبيين شده است ؛ زيرا در ابتدا به حاكمان مى فرمايد : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَ_نَ_تِ إِلَى أَهْلِهَا» و سپس به مردم مى فرمايد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» . (2) بنا بر عقيده شيعه ، هر حاكمى كه بر جامعه اسلامى مسلّط شود ، «اولو الأمر» نيست ؛ بلكه علم و عدالت ، از شرايط ضرور براى زمامداران است و بر همين اساس ، اولو الأمر ، امامان معصوم عليهم السلام هستند و زمامدارى جامعه اسلامى ، حقّ آنان است و در دوران غيبت ولى عصر (عج) ، فقيه عدالت پيشه اى كه به تقوا نام بُردار است ، به عنوان ولىّ فقيه ، جانشين معصوم خواهد بود كه رعايت حقوق مردم را وظيفه قرآنى خويش مى داند و در پاسدارى از حقوق مردمان ، كوتاهى نخواهد كرد . معلّى بن خُنَيس ، از امام صادق عليه السلام در باره آيه «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَ_نَ_تِ إِلَى أَهْلِهَا» مى پرسد . امام عليه السلام مى فرمايد : عَلَى الإمامِ أن يَدفَعَ مَا عِندَهُ إلَى الإمامِ الّذى بَعدَهُ ، وَ اُمِرَتِ الأئمَّةُ أن يَحكُمُوا

.


1- .سوره نساء ، آيه 59 .
2- .ر . ك : مجمع البيان ، ج 3 ، ص 98 و 99 .

ص: 138

امانتِ امامت

بِالعَدلِ وَ اُمِرَ النّاسُ أن يَتَّبِعُوهُم . (1) امام ، بايد آنچه را كه نزد اوست ، به امام پس از خود ، واگذار نمايد . نيز به امامان دستور داده شده است كه به عدالت ، رفتار كنند و به مردم ، دستور داده شده است كه از امامان خود ، پيروى نمايند . امام ، با توضيح خويش ، مهم ترين نكات محورى در آيه را تبيين فرموده است كه : پيشوايان ، بايد به عدالت ، رفتار كنند و مردم هم بايد از عدالت پيشگان ، پيروى نمايند .

امانتِ امامتعلّامه مجلسى رحمه الله ، در كتاب گران سنگ بحار الأنوار مى نويسد : إنَّ الأمانَةَ فِى القُرآن الإمامَة . امانت در قرآن ، امامت است . (2) ايشان ، سپس رواياتى را در اين باره ، گرد آورده است . بنا بر اين ، مراد از واژه «امانت» ، همان ، امامت است . از سوى ديگر ، در روايات ، امامت و مسئوليت امّت اسلامى ، امانتى است كه از سوى خداوند به بندگان شايسته اش عطا شده است . امير مؤمنان عليه السلام ، در نامه اى عتاب آلود به اشعث بن قيس ، فرماندار آذربايجان ، فرمان روايى را حرفه و لقمه اى دندانگير نمى داند و مى نويسد : إنَّ عَمَلَكَ لَيسَ لَكَ بِطُعمَةٍ وَ لكنَّهُ فى عُنُقِكَ أمانَةٌ وَ أنتَ مُستَرعَىً لِمَن فَوقَكَ لَيسَ لَكَ أن تَفتاتَ فى رَعِيَّةٍ وَ لا تُخاطِرَ إلّا بِوَثِيقَةٍ وَ فى يَدَيك مالٌ مِن مالِ اللّهِ عز و جل وَ أنتَ مِن خُزّانِهِ حَتّى تُسَلِّمَهُ اِلَىَّ . (3) كارى كه بر عهده توست ، طعمه تو نيست ؛ بلكه امانتى بر گردن توست و تو بايد پاسخگوى بالادستِ خود باشى . تو را نرسد كه خودسرانه ، به مردم فرمان دهى و در كارهاى دشوار ،

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 3 ، ح 3217 ؛ الكافى ، ج 1 ، ص 277 ، ح 4 .
2- .بحار الأنوار ، ج 23 ، ص 273 .
3- .نهج البلاغة ، نامه 5 .

ص: 139

بدون دستور ، عمل كنى . در دستان تو ، مالى از اموال خداوند عز و جل است و تو ، خزانه دار آن هستى تا آن را به من ، تسليم كنى . امام عليه السلام در نامه خويش ، حاكم را امينِ پاسخگويى مى داند كه بايد چونان خزانه دارى ، نگهبان بيت المال باشد . على عليه السلام ، در پايان نامه ، جمله اى مى نويسد كه نشانگر ادبِ امامت و درس فروتنى براى مسئولان حكومت اسلامى است . ايشان مى نويسد : لَعَلّى ألّا أكونَ شَرَّ وُلاتِكَ لَكَ . (1) اميدوارم براى تو ، بدترينِ زمامداران نباشم . يكى از كارگزاران مولا عليه السلام ، اعتماد ايشان را ناديده گرفت و ثروتِ بسيارى را از بيت المال ، به يغما بُرد و گريخت . امام عليه السلام در نامه اى به آن كارگزار _ كه بازتاب سوز دلِ اوست _ ، به صراحت ، امامت را امانت الهى دانسته و مسئولان حكومتى اش را شريك امانت خداوندى معرّفى كرده ، مى نويسد : أمّا بَعدُ فَإنّى كُنتُ أَشرَكتُكَ فِى أمانَتِي وَ جَعَلتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي وَ لَم يَكن رَجُلٌ مِن أهلِى أَوثَقَ مِنكَ فِى نَفسِى لِمُواساتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أداءِ الأمانَةِ إلَىَّ ... . فَلَمّا أمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيانَةِ الاُمَّةِ أسْرَعتَ الكَرَّةَ وَ عَاجَلتَ الوَثبَةَ وَ اختَطَفتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيهِ مِنْ أموالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأرامِلِهِمْ وَ أيْتامِهِمُ اخْتِطافَ الذِّئبِ الأَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعزَى الْكَسِيرَةَ . (2) تو را در امانت خود ، شريك كردم و يار و همراز خود شمردم و هيچ يك از افراد خاندان من ، در غمخوارى و يارى و امانتدارى در نزد من ، همانند تو نبود ... . چون مجال بيشتر در خيانت به امّت به دستت افتاد ، شتابان ، حمله نمودى و تند ، برجَستى و هر چه برايت ميسّر بود ، از اموالى كه براى بيوه زنان و يتيمان نهاده بودند ، برگرفتى و رُبودى ، آن سان كه گرگ تيزچنگ ، بزِ مجروح را مى رُبايد .

.


1- .همان جا .
2- .همان ، نامه 41 .

ص: 140

چنان كه از نامه امام عليه السلام برمى آيد ، فرد مورد نظر ، از نزديكان ايشان بوده است و برخى ، او را پسرعموى امام عليه السلام دانسته اند . امام عليه السلام نيز با اين كه وى را از خردمندان مى شمرده ، ولى با اين همه ، خيانت در امانت را نمى پذيرد و از او مى خواهد كه اموال مردم را باز گردانَد و مى نويسد : وَارْدُد إلى هؤلاءِ القَوم أموالَهُم فَاِنَّكَ إن لَم تَفعَل ثُمَّ اَمكَنَنِى اللّهُ مِنكَ لَاُعذِرَنَّ إلى اللّهِ فيكَ وَلَاَضرِبَنَّكَ بِسَيفى الَّذِى ما ضَرَبتُ بِهِ اَحَدَا إلّا دَخَلَ النّارَ وَ وَاللّهِ لَو أَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ فَعَلَا مِثلَ الّذى فَعَلتَ ما كانَت لَهُما عِندى هَوادَةٌ وَلا ظَفِرا مِنّى بِاِرادَةٍ حَتّى آخُذَ الحَقَّ مِنهُما اُزيحَ الباطِلَ عَن مَظلَمَتِهِما! (1) اموال اين قوم را به آنان ، باز گردان كه اگر چنين نكنى و خداوند ، مرا بر تو پيروزى دهد ، با تو كارى خواهم كرد كه در نزد خداوند ، عذر من باشد : با اين شمشير _ كه به هر كس با آن ضربتى زده ام ، او را به دوزخ فرستاده ام _ ، تو را خواهم زد ! به خدا سوگند ، اگر از حسن و حسين [ نيز ]چنين عملى سر مى زد ، نه با ايشان مدارا و مصالحه مى نمودم ، نه هيچ يك از خواهش هايشان را بر مى آوردم ، تا آن گاه كه حق را از ايشان مى ستاندم و باطلى را كه از ستمِ ايشان پا گرفته است ، مى زُدودم . اين سخنان تند ، از انسان رئوفى است كه دلْ آزردگى زنى يهودى ، او را اندوهگين مى سازد ؛ امّا امانتدارى الهى ، وى را بر نزديكانش نيز مى شورانَد ، و اين ، ترجمانِ «اُمَناءُ الرَّحْمن» است كه امامان عليهم السلام ، به آن ، مفتخرند و مولا على عليه السلام نمونه برجسته آن است .

.


1- .همان جا .

ص: 141

وَ سُلالَةَ النَّبيِّينَ وَ صَفْوَةَ الْمُرسَلِينَ

شرح

اشاره

( 16 )وَ سُلالَةَ النَّبيِّينَ وَ صَفْوَةَ الْمُرسَلِينَ وَ عِتْرَةَ خِيَرَةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ رَحْمَةُ اللّهُ وَ بَرَكَاتُهُ . (1)

و چكيده پيامبران و گُزيده فرستاده شدگان و خاندان برگزيده پروردگار جهانيان كه رحمت خدا و بركاتش [بر شما باد] !

توضيح واژه هاسُلالَة : آنچه از چيزى بيرون كشيده مى شود ، خلاصه ، برگزيده ، عُصاره ، فرزند ، نسل . (2) النَّبِيِّين : پيامبران ، انبيا . (3) صَفْوَة : نُخبه ، زُبده ، بهترين ، برگزيده ترين . (4) المُرسَلين : فرستاده شدگان ، رسولان . (5) عِتْرَة : خانواده ، خاندان . (6) خِيَرَة : بهترين ، منتخب ، برگزيده ، گلچين . (7)

شرحواژه «سُلالة» ، چنان كه آمد ، يعنى چيزى كه از چيز ديگرى گرفته شود و بر همين

.


1- .عبارت «ورحمة اللّه وبركاته» عطف بر «السلام عليكم» است كه در آغاز دعا به كار رفته است .
2- .«السليل ، الولد و سُلالة الشَّى ء : ما استلّ منه» (الصحاح ، ج 5 ، ص 1731) .
3- .«جمع النَّبى : هو الَّذى أنبأ عن اللّه » (لسان العرب ، ج 15 ، ص 302) .
4- .«الصّاد و الفاء و الحرف المُعتل : أصل واحد يدلّ على خلوص من كلّ شوب» (معجم مقاييس اللغة ، ج 3 ، ص 292) . «الصّفوة ، بالكسر : خيار الشَى ء و خلاصته و ما صفا منه» (النهاية ، ج 3 ، ص 40) .
5- .«أرسلتَ فلانا فى رسالة ، فهو مرسَلٌ و رسول» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 284) .
6- .«عترة الرَّجل : أخصّ أقاربه» (النهاية ، ج 3 ، ص 177) . «عترة فلان : أى منصبه ، و أيضا : أقرباؤه» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 4 ، ص 217) . «عترة الرَّجل : أولياؤه» (مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 1161) .
7- .«الخِيَرَة : مصدر إسم الاختيار» (العين ، ج 4 ، ص 302) .

ص: 142

خلاصه پيامبران عليهم السلام

تفاوت «نبى» با «رسول»

اساس ، در بازگردانِ فارسى آن ، از واژه هاى «عُصاره» و «خلاصه» و «گُزيده» ، بهره مى جويند . براى نمونه ، در ترجمه آيه «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَ_نَ مِن سُلَ__لَةٍ مِّن طِينٍ» (1) مى گوييم : «و ما انسان را از عُصاره گِل آفريديم» . برخى سُلاله را به معناى «نسل» مى دانند و اين مفهوم ، با معناى اصلى سُلاله ، تناسب دارد ؛ زيرا نسل ، فرزندانى هستند كه از پدران به جاى مانده اند و به ديگر سخن ، عصاره پدران خويش اند . چكيده و خلاصه هر شى ء را «صَفْوة» مى گويند و از همين رو ، واژه هاى «صفوة» و «سُلالة» ، به گونه اى با يكديگر مترادف اند .

خلاصه پيامبران عليهم السلامدر توصيف امامان به عُصاره رسولان و پيامبران ، دو پرسش وجود دارد : نخست آن كه : چگونه امامان ، عصاره و چكيده پيامبران هستند ؟ و ديگر آن كه حكمت كاربرد دو واژه نبى و مُرسَل چيست ؟ در پاسخ نخستين سؤال ، مى گوييم : امام ، عُصاره تمامى خصوصيات جسمى پيامبران ، نظير : طهارت ، پاكى و استعدادهاى فوق بشرى انبياى پيشين است . اگر چه امام ، خلاصه تمامى ويژگى هاى جسمى و معنوى پيامبران پيشين است ؛ امّا از آن جا كه در عبارت ديگرى ، امامان ، ميراثدار پيامبران (2) معرّفى شده اند و مهم ترين ميراث رسولان ، علم و معنويت آنان است ، «سُلالةُ النَّبيّين» و «صَفْوَةُ الْمُرسَلين» ، به عُصاره برترى هاى جسمى پيامبران ، تفسير مى شوند .

تفاوت «نبى» با «رسول»واژه هاى «النَّبيّين» و «المُرسَلين» ، معرّف دو گروه از پيامبران الهى هستند . نبى ، كسى است كه به عالم غيب ، اتّصال دارد و از خداوند ، خبر مى دهد و چنانچه وظيفه

.


1- .سوره مؤمنون : آيه 12 .
2- .ر . ك : ص 175 : «و ورثة الأنبياء» .

ص: 143

خلاصه همه خوبى ها

رساندن وحى الهى به مردم نيز به او واگذار گردد ، به مقام رسالت رسيده و او را «رسول» مى نامند . بنا بر اين ، پيامبرِ مُرسَل ، نبى اى است كه مُرشد ، مربّى و رهبر ديگران است و پيامبرِ غير مُرسل ، نبى اى است كه تنها وظيفه خويش را از منبع وحى ، دريافت مى كند و نمى تواند مربّى ديگران باشد . پيامبران مُرسل نيز بر دو گونه اند : آنانى كه كتاب و شريعت خاصّى دارند و به اولو العزم ، نام بُردارند ؛ و گونه ديگر ، پيامبرانى هستند كه با وحى ، ارتباط دارند ؛ ولى شريعت و كتاب پيامبرِ اولو العزمى را تبليغ مى كنند .

خلاصه همه خوبى هاامام ، در باور شيعى ، عُصاره تمام پيامبران مُرسل و غير مُرسل است و همه نيكى هاى انبيا را فراهم آورده است و به ديگر سخن ، امام معصوم ، خلاصه خوبى هاست . در روايت است كه بقيّة اللّه عليه السلام ، آخرين حجّت خدا ، به هنگام ظهور ، در كنار كعبه ، خطاب به مردم ، چنين مى گويد : مَعاشِرَ الخَلائِقِ! ألا مَن أرادَ أن يَنظُرَ إلى إبراهيمَ وَ إسماعِيلَ فها أنَا إبراهيمُ ، وَ مَن أرادَ أن يَنظُرَ إلى مُوسى وَ يُوشِعَ فها أنا مُوسى ، وَ مَنْ أرادَ أن يَنظُرَ إلى عيسى وَ شَمعُونَ فها أنا عيسى ، وَ مَنْ أرادَ أنْ يَنظُرَ إلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ أميرِ المُؤمِنينَ فها أنا مُحَمَّدٌ ، وَ مَنْ أرادَ أن يَنظُرَ إلَى الأئِمَّةِ مِن وُلدِ الحُسَينِ فها أنا هُم واحِدا بَعدَ واحِدٍ فها أنا هُم فَليَنظُر إلَىَّ . (1) هان ، گروه مردمان ! آن كه مى خواهد به ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام بنگرد ، بداند كه من ، ابراهيم هستم ؛ و آن كه مى خواهد به موسى و يوشع عليهماالسلام نگاه كند ، بداند كه من ، موسى هستم ؛ و هر كه مى خواهد به عيسى و شمعون عليهماالسلام بنگرد ، بداند كه من عيسى هستم ؛ و هر كه مى خواهد به محمّد صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام نظر افكند ، بداند كه من ، محمّد هستم ؛ و هر كه مى خواهد به امامان از فرزندان حسين عليه السلام بنگرد ، بداند كه من ، يكىْ يكىِ آنان هستم . پس به من بنگرد .

.


1- .الهداية الكبرى ، ص 397 . اين روايت ، از جهت سند ، معتبر نيست ؛ امّا مضمون آن هماهنگ با روايات معتبر است .

ص: 144

عترتِ برگزيده پروردگار جهانيان

امام عليه السلام با شمارش يكايكِ پيامبران و امامان عليهم السلام ، خود را عُصاره فضائل همه آنان ، معرّفى مى كند . در ادامه اين روايت ، آمده است كه امام عليه السلام ، سپس به خواندن كتاب هاى پيامبران پيشين مى پردازد ، به گونه اى كه شگفتى همگان را برمى انگيزانَد . در حديث ديگرى _ كه در منابع كهن ما آمده است و نسبت به روايت قبل ، از اعتبار بيشترى برخوردار است _ ، امام مهدى عليه السلام در كنار كعبه ، نماز مى خواند و سپس مى فرمايد : يا أيُّها النّاسُ ! إنّا نَستَنصِرُ اللّهَ عَلى مَن ظَلَمَنا ، وَ سَلَبَ حَقَّنا ، مَن يُحاجُّنا فِى اللّهِ فَأنا أولى بِاللّهِ وَ مَن يُحاجُّنا فى آدَمَ عليه السلام فَأنا أولَى النّاسِ بِآدَمَ ، وَ مَن حاجَّنا فى نُوح عليه السلام فَأنا أولَى النّاسِ بِنُوح ، وَ مَن حاجَّنا فِى إبراهِيمَ عليه السلام فَأنا أولَى النّاسِ بِابراهِيمَ ، وَ مَن حاجَّنا بِمُحَمَّدٍ فَأنا أولَى النّاسِ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ مَن حاجَّنا فِي النَّبِيِّينَ فَنَحنُ اُولَى النّاسِ بِالنَّبِيينَ ، وَ مَن حاجَّنا فِى كِتابِ اللّهِ فَنَحنُ أولَى النّاسِ بِكِتابِ اللّهِ . (1) اى مردم ! ما خداوند را در برابر كسانى كه به ما ستم كردند و حقّ ما را رُبودند ، به يارى مى طلبيم . هر كس در باره خدا با ما گفتگو كند ، من شايسته ترينِ افراد نسبت به خداوند هستم ؛ و هر كس در باره آدم عليه السلام با ما گفتگو نمايد ، من نزديك ترينِ مردم به آدم هستم ؛ و هر كس در باره نوح عليه السلام با ما گفتگو كند ، من نزديك ترين افراد به نوح هستم ؛ و هر كس در باره ابراهيم عليه السلام با ما گفتگو كند ؛ من نزديك ترين افراد به ابراهيم هستم ؛ و هر كس در باره محمّد صلى الله عليه و آله با ما گفتگو كند ، من نزديك ترين كسان به محمّد صلى الله عليه و آله هستم ؛ و هر كس در باره پيامبران با ما گفتگو كند ، ما نزديك ترين مردم نسبت به پيامبران هستيم ؛ و هر كس در باره كتاب خدا با ما گفتگو كند ، ما نزديك ترينِ مردم به كتاب خدا هستيم .

عترتِ برگزيده پروردگار جهانياندر نخستين جمله اين قسمت از زيارت ، امامان عليهم السلام «سُلالَة النَّبيين» معرّفى مى شوند كه به معناى نسل و دودمان پيامبران است و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز در زمره پيامبران الهى است ؛ امّا با خطاب ديگرى ، همان مفهوم ، تكرار مى شود ؛ زيرا عترت ، معنايى

.


1- .تفسير العيّاشى ، ج 1 ، ص 65 ، ح 117 ؛ بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 223 ، ح 87 .

ص: 145

شناخته شده است كه به نزديكانِ ويژه ، (1) اطلاق مى گردد و از سويى ، با تعبير زيباى «خَيْرَةَ رَبِّ العالَمين ؛ برگزيده پروردگار جهانيان» ، عظمت مقام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را مى نمايانَد ؛ يعنى آنان ، نزديك ترين كسانِ برگزيده پروردگارِ جهانيان هستند و چنين تكرارى ، بسيار لطيف است كه «سُلاله» ، در آغاز اين عبارت و «عترت» ، در فرجام آن آمده است . (2)

.


1- .النهاية ، ج 3 ، ص 177 : «أخصّ أقاربه» .
2- .براى آشنايى بيشتر با ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 230 «لا يقاس بهم أحد» .

ص: 146

السَّلامُ عَلى أئِمَّةِ الْهُدى

شرح

امامانِ هدايت و ضلالت

( 17 )السَّلامُ عَلى أئِمَّةِ الْهُدى !

سلام بر پيشوايان هدايت !

توضيح واژه هاالسَّلام : سالم بودن ، بى عيب بودن ، صلح و دوستى ، درود ، آرامش ؛ دور بودن از آفات ظاهرى و باطنى ، دعا براى سلامت . (1) أئمّة : جمع «امام» ، به معناى پيشوا ، پيشرو ، مرجع ، رهبر ؛ راه نماى انسان ، كتاب و يا هر كارى كه پيروى شود . (2) الهُدى : ضدّ گم راهى ، به معناى هدايت و راه نمايى كردن ، راه راست . (3)

شرحيكى از دروس امام شناسى در «زيارت جامعه كبيره» ، پيشواى هدايت بودنِ امامان عليهم السلام است . افزوده شدن هدايت به امامان ، افزون بر آن كه تنها راه رسيدن به هدايت را پيروى از امامانِ شناسانده شده در اين زيارت مى داند ، اشاره به پيشوايانى دارد كه پيروان آنها به گم راهى خواهند رسيد . براى شناخت بهتر اين دو گروه ، به فرهنگ قرآنى مراجعه مى كنيم :

امامانِ هدايت و ضلالتقرآن ، «هر كس» و «هر چيزى» را كه پيروى شود ، «امام ؛ پيشوا» مى نامد . (4) فرهنگ

.


1- .«السَّلام بمعنى السَّلامة و قول النّاس : السَّلام عليكم أى : السَّلامة من اللّه عليكم » (العين ، ج 7 ، ص 265) ؛ «السَّلام : العافية ، التَّحية» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 289) .
2- .ر . ك : معجم مقاييس اللّغة ، ج 1 ، ص 28 ؛ المصباح المنير ، ص 23 ؛ لسان العرب ، ج 12 ، ص 24 ؛ مفردات الفاظ القرآن ، ص 87 .
3- .ر . ك : النهاية ، ج 5 ، ص 253 ؛ معجم مقاييس اللّغة ، ج 6 ، ص 42 .
4- .بنا بر اين ، به كتاب نيز امام گفته مى شود : «وَ مِن قَبْلِهِ كِتَ_بُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً ؛ و پيش از آن نيز كتاب ف موسى ، پيشوا و [مايه] رحمت بود» . در اين آيه ، تورات ، امام ناميده شده است ؛ زيرا گروهى از مردم ، تابع تورات هستند و از اين جهت ، انجيل و قرآن را نيز مى توان امام ناميد .

ص: 147

قرآنى ، همه آنانى را كه در جامعه پيرو دارند ، امام مى داند _ كه اين امامان ، چنانچه از جانب حق منصوب شده باشند و به هدايت جامعه بپردازند ، امامِ حق هستند _ و در معرّفى آنان مى فرمايد : «وَ جَعَلْنَ_هُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا . (1) آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما ، هدايت مى كردند» . و چنانچه مردم را به گم راهى بكشانند ، پيشواى ضلالت اند . اينان در اين دنيا ، پيشواى گم راهان و در قيامت هم پيشواى دوزخيان اند : «وَ جَعَلْنَ_هُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ . (2) و آنان (فرعونيان) را پيشوايانى كه به سوى آتش مى خوانند ، قرار داديم» . فرعون ، در اين دنيا ، پيشواى آنان بود كه در سراى جاويد نيز طرفداران خود را با خود به دوزخ مى بَرد . خدا نيز او را چنين خطاب قرار مى دهد: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاس بِإِمَ_مِهِمْ . (3) روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان ، فرا مى خوانيم» . نكته مهمّى كه در قرآن ، براى شناسايى امامِ حق وجود دارد ، آن است كه به مقام امامت حق رسيدن ، براى همگان ممكن نيست و نمى توان هر انسان نيكوكارى را كه در طريق هدايتْ گام بر مى دارد و گروهى نيز از وى پيروى مى نمايند ، امام برحق ناميد ؛ بلكه «آزمون» و «نصب» از سوى خدا ، معيار شناختِ امام است و «نصب» الهى ، پس از موفقيّت امامان در آزمون هاى الهى است . در قرآن ، مقام چنين امامى برتر از مقام نبوّت است ، چنان كه ابراهيمِ پيامبر ، پس از

.


1- .سوره انبيا ، آيه 73 .
2- .سوره قصص ، آيه 41 .
3- .سوره اسرا ، آيه 71 .

ص: 148

نقش پيروى از امام در دنيا

آن كه در آزمون هاى بندگى سرفراز شد ، با جمله «جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» به مقام امامت ، نائل گرديد : «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَ هِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَ_تٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا . (1) و هنگامى كه پروردگارش إبراهيم را به اُمورى بيازمود و وى ، آن همه را به انجام رسانيد ، [خدا به او ]فرمود : «من ، تو را براى مردم ، پيشوا قرار دادم » » .

نقش پيروى از امام در دنياپيروى از امام الهى در زندگى دنيوى انسان ، تأثير بسيارى دارد و در واقع ، زندگى او را معنادار مى كند . تكامل ، باز شدن ديده حقيقت بين (چشم باطنى) و همنشينى با فرشتگان ، از جمله آثار پيروى از پيشواى الهى است . امام صادق عليه السلام ، در روايتى ، به همه پيروان حقيقى ائمّه عليهم السلام ، چنين بشارت مى دهد : إنَّما شِيعَتُنا أصحابُ الأربَعَةِ الأَعيُنِ : عَينانِ فِى الرَّأسِ ، وَ عَينانِ فِى القَلبِ ، ألا وَ الخَلائِقُ كُلُّهُم كَذلِكَ إلّا أنَّ اللّهَ عز و جل فَتَحَ أبصارَكُم وَ أعمى أبصارَهُم . (2) شيعيان ما ، داراى چهار ديده هستند : دو ديده در سر ، و دو ديده در دل . بدانيد كه همه مردم چنين اند ، جز اين كه خداى عز و جل ، ديدگان شما را بينا كرده و ديدگان آنان را كور ساخته است . امام عليه السلام ، در سخن ديگرى ، بركات شيعه درستْ پيمان را برمى شمُرَد و رتبه اى بس ارجمند براى آنان ، تصوير مى نمايد : لَو أنَّ شِيعَتَنَا اسْتَقامُوا لَصافَحَتْهُمُ الْمَلائِكَةُ وَ لَأَظَلَّهُمُ الْغَمامُ وَ لَأَشْرَقوا نَهارَا وَ لَأَكَلوا مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحتِ أرجُلِهِم ، وَ لَمّا سَأَلوا اللّهَ شَيئا إلّا أعطاهُمْ . (3) اگر شيعيان ما استوار بودند ، فرشتگان ، با آنان دست مى دادند و ابرها ، بر سرشان سايه مى انداختند و در روز هم مى درخشيدند و از فرازِ سر و زيرِ پاى خود ، روزى مى خوردند

.


1- .سوره بقره ، آيه 124 .
2- .الكافى ، ج 8 ، ص 215 ، ح 260 .
3- .تحف العقول ، ص 302 .

ص: 149

(بركت ، از آسمان و زمين بر آنان مى باريد) و هر چه از خدا مى خواستند ، به آنها مى داد . آنچه در اين سخن آمده ، براى شيعيانى است كه استوارْگام باشند و افزون بر آن كه «خوب هستند» ، «خوب بمانند» و مشكلات زندگى ، آنها را به بيراهه نكشانَد . نويد امام عليه السلام ، در واقع ، ترجمان اين آيه شريف قرآن است كه : «إِنَّ الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَ_مُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَئِكَةُ . (1) بى گمان ، كسانى كه گفتند : «پروردگار ما ، اللّه است» ، سپس پايدارى نمودند ، فرشتگان ، بر آنان فرود مى آيند» . بنا بر اين ، ارتباط با فرشتگان ، ممكن است و برخى استوارگامان ، به چنين مقامى دست يازيده اند . مرحوم آية اللّه بهارى همدانى ، از آن جمله بود كه وقتى هنگام صبح به نماز ايستاده بود و به ايشان تذكّر دادند كه هنوز وقت اذان نرسيده است ، چنين پاسخ مى دهد : «وقت اذان ، رسيده است و من ، جا به جايى فرشتگانِ مأمورى را كه به هنگام اذان صبح ، فرود مى آيند ، مى بينم» . در برابر اين گروه كه استقامت مى ورزند ، گروهى ديگر از شيعيان هستند كه تنها ادّعاى پيروى از امام را دارند ؛ ولى در دل ، او را نپذيرفته اند . بر پايه روايتى از امام صادق عليه السلام ، مدّعيان دروغين را نمى توان شيعه ناميد : لَيسَ مِن شِيعَتِنا مَن قالَ بِلِسانِهِ وَ خالَفَنا فِى أعمالِنا وَ آثارِنا . (2) شيعه ما نيست ، آن كه به زبان [ از پيروى ما ] دَم زند ؛ امّا در عمل ، بر خلاف كردار و آثار ما عمل كند . اطاعت از امام ، در همه شئون زندگى جارى است و نمى توان در برخى مسائل ، پيرو امام بود و در پاره اى ديگر ، به اعتقاد خود عمل كرد . امام صادق عليه السلام ، در گفتارى ، شرط شيعه بودن را اطاعتِ خالص مى داند و آنانى را كه مطيع نيستند و خود را پيرو امام مى دانند ، نفرين مى كند :

.


1- .سوره فصّلت ، آيه 30 .
2- .مستطرفات السرائر ، ص 639 ؛ بحار الأنوار ، ج 68 ، ص 164 ، ح 13 .

ص: 150

تأثير امام در آخرت

قَومٌ يَزعُمُونَ أنِّى إمامُهُم ، وَ اللّهِ ما أنَا لَهُم بِإمامٍ ، لَعَنَهُمُ اللّهُ كُلَّما سَتَرتُ سَترا هَتَكُوهُ ، أقُولُ كَذا و كَذا ، فَيَقُولُونَ : إنَّما يَعنِى كَذا وَ كَذا ، إنَّما أنَا إمامُ مَن أطاعَنِى . (1) گروهى مى پندارند كه من ، امام آنها هستم . به خدا سوگند كه من ، امام آنها نيستم . خداوند ، لعنتشان كند ! هر چه من پرده پوشى مى كنم ، آنان ، پرده درى مى كنند . من مى گويم : «چنين و چنان» و آنان مى گويند : مقصودش ، فلان و بهمان است . من ، امام كسى هستم كه مرا فرمان ببرَد . آنچه مهمّ است آن كه امام عليه السلام در اين فرمايش ، با همه تأويل هايى كه مطابق هواى نفس است ، مخالفت كرده ، برداشت هاى ناصواب را رد مى كند و تنها اطاعت همه جانبه را مى پذيرد .

تأثير امام در آخرتنقش امام در زندگى آن جهانى نيز در خور توجّه است . بيشترين روايات در اين باره را مى توان در كتاب هاى تفسيرى در ذيل آيه «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاس بِإِمَ_مِهِمْ ؛ (2) روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم » مشاهده كرد . بنا بر اين ، هر گروهى ، خواه هدايت يافتگان و يا گم راهان ، در روز واپسين ، داراى پيشوا هستند . اين پيشوايان ، همان كسانى هستند كه در دنيا نيز به آنان ، راه را نشان داده و رهبر آنان بوده اند . بنا بر سنّت الهى ، فرعونيان ، به دنبال فرعون اند و موسويان ، تابع موسى خواهند بود . يعقوب بن شعيب ، از امام صادق عليه السلام در باره مفهوم آيه ياد شده ، سؤال مى كند . امام عليه السلام پاسخ مى دهد : نَدعُو كُلَّ قَرنٍ مِن هذِهِ الاُمَّةِ بِإمامِهِم . (3) هر نسلى از اين امّت را به نام پيشوايشان ، فرا مى خوانيم . در ادامه اين روايت ، راوى مى پرسد : بنا بر اين ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با نسل خود

.


1- .الغيبة ، نعمانى ، ص 37 ، ح 8 ؛ بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 80 ، ح 76 .
2- .سوره اسرا ، آيه 71 .
3- .المحاسن ، ج 1 ، ص 239 ، ح 439 .

ص: 151

مى آيد و على عليه السلام با نسل خود و حسن عليه السلام با نسل خود و حسين عليه السلام با نسل خود كه در ميان آنان به شهادت رسيد ؟ امام عليه السلام مى فرمايد : «آرى» . همچنين در گزارش زيبايى ، اصبغ بن نُباته ، تأثير پيروى از امام در سراى جاويد را از امام على عليه السلام نقل مى كند . اصبغ ، از استوارگامانى است كه با على عليه السلام پيمان بستند تا به همه دستورهاى مولا عليه السلام عمل كنند و ايشان نيز به آنان ، وعده ورود حتمى به بهشت را مى دهد . اينان كه به «شُرطة الخميس ؛ نيروهاى ويژه» (1) مشهور بودند ، بى نهايت ، مورد علاقه على عليه السلام بودند . اصبغ مى گويد : امير مؤمنان عليه السلام به ما دستور رفتن از كوفه به مدائن را داد . روز يك شنبه ، حركت كرديم . عمرو بن حُرَيث ، با هفت نفر ديگر همراه ما نيامدند و در منطقه حيره ، به جايى كه «خُوَرنَق» ناميده مى شد ، رفتند و گفتند : استراحت مى كنيم و روز چهارشنبه ، حركت مى كنيم و پيش از نماز جمعه ، به على عليه السلام مى پيونديم . در حالى كه آنان ، مشغول غذا خوردن بودند ، ناگاه سوسمارى در برابرشان پيدا شد كه آن را صيد كردند . عمرو بن حُرَيث ، سوسمار را گرفت و دست او را بالا آورد و گفت : «اين ، امير مؤمنان است . با وى بيعت كنيد !» . هر هفت نفر ، بيعت كردند و عمرو ، هشتمين نفرشان بود . آنها شب چهارشنبه ، حركت كردند و روز جمعه به مدائن رسيدند ، در حالى كه امير مؤمنان عليه السلام ، خطبه مى خواند . آنان از هم جدا نشدند و با هم بودند تا آن كه به درِ مسجد رسيدند . وقتى وارد شدند ، امير مؤمنان عليه السلام به آنان نگاهى كرد و فرمود : يا أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أسَرَّ إلَىَّ ألفَ حَدِيثٍ ، فِى كُلِّ حَدِيثٍ ألفُ بابٍ ، لِكُلِّ بابٍ ألفُ مِفتاحٍ ، وَ إنّي سَمِعتُ اللّهَ _ جَلَّ جَلالُهُ _ يَقولُ : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَ_مِهِمْ» ، وَ إنّى اُقسِمُ لَكُمْ بِاللّهِ لَيُبْعَثُنَّ يَومَ القِيامَةِ ثَمانِيَةُ نَفَرٍ يُدعَونَ

.


1- .شُرطة الخميس ، پيراسته ترين ، فداكارترين و رزم آورترين نيروهاى امام على عليه السلام بودند كه كارآيىِ شگفت و شگرفى داشتند و امام عليه السلام ، هماره از آنان در مواقع خاص براى اهداف ويژه ، بهره مى گرفت (ر.ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 4 ، ص 332 _ 333) .

ص: 152

روش پيروى

بِإمامِهِم وَ هُوَ ضَبٌّ ، وَ لَو شِئتُ أن اُسَمِّيهِم لَفَعَلتُ . اى مردم ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هزار حديث به گوش من گفت كه براى هر حديثى ، هزار در است و براى هر درى ، هزار كليد است و من ، اين سخن خداى عز و جل را كه مى فرمايد : «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان ، فرا مى خوانيم» ، شنيدم . براى شما به خدا سوگند ياد مى كنم كه به يقين ، در روز قيامت ، هشت نفر به همراه پيشوايشان كه سوسمارى باشد ، برانگيخته خواهند شد و اگر مى خواستم كه آنان را نام ببرم ، نام مى بردم . اصبغ مى گويد : عمرو بن حُرَيث را ديدم كه از خجالت و ترس سرزنش ، همچون شاخه نخل ، سر فرو افكنده است . (1) در اين روايت ، اهمّيت پيروى از امامان و تأثير آن در زندگى آن جهانى را دانستيم . اينك امام دوران ما ، بقية اللّه الأعظم است و همه ما در روز قيامت ، در صورت پيروى از امامان ، با او محشور خواهيم شد . اكنون ، بايسته است كه راه پيروى از او را بياموزيم .

روش پيروىبراى دست يافتن به آثار ياد شده ، بايد چگونگى اطاعت از امامان عليهم السلام را آموخت . امام صادق عليه السلام ، در روايتى ، راه رسيدن به امامان عليهم السلام و همنشينى با آنان را اين گونه بيان مى كند : إنْ كُنتُم تُريدُونَ أنْ تَكونُوا مَعَنا يَومَ القِيامَةِ ، لا يَلعَنَ بَعضٌ بَعضَا فَاتّقوا اللّهَ وَ أطِيعُوا ؛ فَإنَّ اللّهَ يَقولُ : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَ_مِهِمْ» . (2) اگر مى خواهيد كه روز واپسين ، همنشين ما باشيد و برخى [از شما] برخى ديگر را نفرين نكنند ، پرواى الهى پيشه كنيد و اطاعت نماييد كه خداوند مى فرمايد : «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان ، فرا مى خوانيم» . در مجموعه متون دينى ، پرواى از خداوند ، به معناى نوعى خويشتندارى از

.


1- .الخصال ، ص 644 ، ح 26 ؛ دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 10 ، ص 493 ، ح 4792 .
2- .تفسير العيّاشى ، ج 2 ، ص 305 ، ح 126 ؛ بحار الأنوار ، ج 8 ، ص 14 ، ح 18 .

ص: 153

احساس حضور خداوند در زندگى و اطاعت از امامان عليهم السلام ، به معناى انجام دادن دستورهايى كه امامان براى هدايت بشر ، بازگو مى كنند ، و نيز دست كشيدن از آنچه نهى مى كنند ، دو عامل اساسى براى همنشينى با ائمّه عليهم السلام است . بنا بر اين ، كسانى كه خدا را در زندگى غايب مى پندارند و به جاى پيروى از امامِ معصوم ، از پيشواى ديگرى اطاعت مى كنند ، در سراى قيامت ، پشيمان خواهند شد و دوستى دنيايى شان به دشمنى تبديل مى شود : «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ وَ رَأَوُاْ الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ . (1) آن گاه كه پيشوايان ، از پيروان خود بيزارى بجويند و عذاب را ببينند و همه پيوندها از آنها بُريده شود» . امام سجّاد عليه السلام ، در دعاى زيبايى كه در صحيفه سجّاديه آمده است ، امام را نشانه راه و چراغى فروزان مى داند كه هماره بايد به او چشم دوخت : أللَّهُمَّ إنَّكَ أيَّدتَ دِينَكَ فِى كُلِّ أوانٍ بِإمامٍ أقَمتَهُ عَلَما لِعِبادِكَ وَ مَنارَا فِى بِلادِكَ ... وَ أمَرتَ بِإمتِثالِ أوامِرِهِ وَ الْاءنتِهاءِ عِندَ نَهيِهِ وَ ألّا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ وَ لا يَتَأَخَّرَ عَنهُ مُتَأَخِّرٌ . (2) بار خدايا ! تو در هر زمان ، از دين خود به وسيله پيشوايى پشتيبانى كردى كه او را براى بندگانت ، نشانه راه و چراغ فروزان در سرزمين هايت ، قرار دادى ... و فرمان دادى كه دستورهايش را به كار ببندند و در آنچه از آن نهى مى كند ، باز ايستند و كسى بر او پيشى نگيرد و كسى از او ، وا پس نمانَد . امام عليه السلام ، راه پيروى از اين پيشوا را سرمشق قرار دادن و همراهى او مى داند . در منطق ايشان ، تندروى و كُندروى ، پسنديده نيست و اطاعت بدون عمل هم ممكن نيست ؛ يعنى همانى را به جاى آور كه پيشوايت مى خواهد .

.


1- .سوره بقره ، آيه 166 .
2- .الصحيفة السجّادية ، دعاى 47 .

ص: 154

وَ مَصابيحِ الدُّجى

شرح

اشاره

( 18 )وَ مَصابيحِ الدُّجى .

و چراغ تاريكى ها ...

توضيح واژه هامَصابيح : جمع «مصباح» ، به معناى چراغ ، چراغدان . (1) الدُّجى : جمع «دُجيّه» ، سياهى شبِ ابرى كه ماه و ستاره اى در آن ديده نشود ؛تاريكى ، تيرگى . (2)

شرحمصابيح ، استعاره اى است كه براى امامان عليهم السلام به كار رفته است و آنان را به چراغ هايى تشبيه كرده كه تاريكى ها را مى زُدايند و روشنى بر مى افروزند . چراغ ، در تاريكى به كار مى رود و به هر ميزان كه تيرگى گسترده تر باشد ، نورى قوى تر لازم است ، و هر اندازه آن نور ، پُر فروغ تر باشد ، زيان هاى سياهى ، مانند : ترس ، نادانى ، انتخاب ناآگاهانه و ... كمتر خواهد بود . امام ، نورى است كه به منبع نورانيتِ خدا ، متّصل است و بدترين نوع تاريكى ، يعنى نادانى را برطرف مى كند ؛ زيرا تمام شايستگى ها به دانش باز مى گردند و ريشه همه شرارت ها نادانى است : العِلْمُ أصْلُ كُلِّ خَيْرٍ ، الجَهلُ أصْلُ كُلِّ شَرٍّ . (3) دانايى ، ريشه هر خوبى و نادانى ، ريشه هر بدى است .

.


1- .«المصباح : السِّراج وهو قرط الَّذى تراه فى القنديل و غيره ... و المصابيح الأقداح الَّتى يُصْطبح بها» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 506) .
2- .«الدُجىّ : سواد اللّيل مَعَ غيم و أن لا ترى نجما و لا قمرا ... الظلمة واحدتها دجيّة» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 250) .
3- .غرر الحكم ، ح 818 و 819 ؛ ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 3932 ، ح 13672 .

ص: 155

قرآن صامت و قرآن ناطق

قرآن صامت و قرآن ناطق (1)يكى از بركات ظهور بقيّة اللّه الأعظم عليه السلام ، زُدوده شدن جهل از سراسر جهان و روشن شدن زمين به نور پروردگار است ، (2) چنان كه در قرآن كريم ، آمده است : «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا . (3) زمين ، به نور پروردگار خود ، روشن مى شود» . در روايت هاى بسيارى ، در تفسير آيه «فَ_ئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا ؛ (4) پس به خدا و فرستاده اش و نورى كه فرو فرستاده ايم ، ايمان بياوريد» ، دو معنا براى ايمان به نورى كه پروردگار فرو فرستاده ، ذكر شده است . «قرآن صامت» و «قرآن ناطق» ، دو معنايى است كه در تفسير اين آيه ، وارد شده است ؛ يعنى هم بايد به قرآن ، يعنى كتاب خدا ، ايمان آورد و هم به قرآن ناطق كه همان امام بر حق است ، معتقد بود . امام كاظم عليه السلام مى فرمايد : الإمامَةُ هِىَ النُّورُ وَ ذلِكَ قَولُهُ عز و جل : «فَ_ئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا» . قالَ : النُّورُ هُوَ الإمامُ . (5) امامت ، نور است ؛ همان كه خداى عز و جل فرموده : «به خدا و فرستاده اش و نورى كه فرو فرستاده ايم ، ايمان بياوريد» . نور ، همان امام است . امام باقر عليه السلام نيز بر اين معنا تأكيد مى كند و مى فرمايد : النّورُ وَ اللّهِ الأئِمَّةُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله إلى يَومِ القِيامَةِ ، وَ هُم وَ اللّهِ نُورُ اللّهِ الَّذى أنزَلَ ، وَ هُم وَ اللّهِ نُورُ اللّهِ فِى السَّماواتِ وَ فِى الأَرضِ ، وَ اللّهِ ... لَنُورُ الإمامِ فِى قُلُوبِ المُؤمِنينَ أنوَرُ مِنَ الشَّمْسِ المُضِيئَةِ بِالنَّهارِ . (6)

.


1- .براى توضيح اين اصطلاح ، ر . ك : ص 356 «ترجمان وحى الهى» .
2- .ر . ك : الغيبة ، طوسى ، ص 468 ، ح 484 ؛ دلائل الإمامة ، ص 454 ، ح 433 .
3- .سوره زمر ، آيه 69 .
4- .سوره تغابن ، آيه 8 .
5- .الكافى ، ج 1 ، ص 196 ، ح 6 ؛ ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 210 ، ح 801 .
6- .الكافى ، ج 1 ، ص 194 ، ح 1 ؛ ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 210 ، ح 802 .

ص: 156

وظيفه شيعيان

به خدا سوگند ، اين نور ، همان امامان از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله هستند تا روز قيامت ! به خدا سوگند ، اينها همان نورى هستند كه خداوند ، فرو فرستاده است ! به خدا سوگند ، هم ايشان اند نور خدا در آسمان ها و زمين ! به خدا سوگند ... نور امام در دل هاى مؤمنان ، از خورشيد درخشانِ روز ، تابان تراست ! در پايان اين روايت ، امام باقر عليه السلام ، نور امام در دل هاى مؤمنان را از نور خورشيد ، پُرفروغ تر مى داند و در نتيجه ، فايده امام براى مؤمنان ، به مراتب بيشتر از خورشيد خواهد بود .

وظيفه شيعيانامير مؤمنان عليه السلام ، در دو سخن زيبا ، افزون بر آن كه به نورانى بودن امام اشاره مى نمايد،وظيفه پيروان آنان را نيز بيان مى فرمايد : امام على عليه السلام ، نخست ، وجود امام عليه السلام را به چراغ در تاريكى تشبيه مى كند و وجه شَبَه آن را نيز «نورافشانى در تيرگى» مى داند و مى فرمايد : إنَّما مَثَلى بَينَكُم كَمَثَلِ السِّراجِ فِى الظُّلمَةِ يَستَضِى ءُ بِهِ مَن وَلَجَها . (1) حكايت من در ميان شما ، حكايت چراغ در تاريكى است . آن كه به تاريكى قدم نهد ، از نور آن چراغ ، پرتو مى گيرد . ايشان ، در نامه اى به يكى از فرمانداران خود ، به نام عثمان بن حنيف ، وظيفه پيروان امام را بهره جويى از نور دانش امام مى داند و مى نويسد : ألا وَ إنَّ لِكُلِّ مَأمومٍ إماما يَقتَدِى بِهِ وَ يَستَضِى ءُ بِنُورِ عِلمِهِ . (2) آگاه باش كه براى هر پيروى ، امامى است كه به او اقتدا مى كند و از نور دانش او ، روشنايى مى گيرد . آنچه گذشت ، به بهره مندى از نور ظاهرى و باطنى امام ، اشاره دارد ؛ يعنى

.


1- .نهج البلاغة ، خطبه 187 ؛ ميزان الحكمة ، ج 10 ، ص 4990 ، ح 16958 .
2- .نهج البلاغة ، نامه 45 .

ص: 157

فوايد امام غايب براى جامعه

با وجود امام در جامعه ، بايد از نور ظاهر و باطن او استفاده كرد ؛ ولى اين نور ، خاموش شدنى نيست و در غيبت امام نيز نور باطنى او ، روشنى افروز است .

فوايد امام غايب براى جامعهامام در عصر غيبت ، به خورشيدى تشبيه شده است كه ابرها آن را پوشانده اند ، ولى هرگز نمى توانند مانع نورافشانى آن شوند . پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام ، هر يك به گونه اى در توصيف روزگار غيبت ، كوشيده اند. از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيده شد : آيا مردم در زمان غيبت قائم عليه السلام از وجود او بهره مند مى شوند ؟ ايشان فرمود : أى وَ الَّذِى بَعَثَنِى بِالنُّبُوَّةِ ، إنَّهُم لَيَنتَفِعونَ بِهِ وَ يَستَضِيئونَ بِنُورِ وِلايَتِهِ فِى غَيبَتِهِ كانتِفاعِ النّاسِ بِالشَّمسِ وَ إنْ جَلَّلَهَا السَّحابُ . (1) آرى . سوگند به آن كه مرا به پيامبرى برانگيخت ، از وجود او بهره مند مى شوند و در روزگار غيبتش ، از نور ولايت او پرتو مى گيرند ، همچنان كه مردم از خورشيد نهان در پسِ ابر ، بهره مند مى شوند . خورشيد پنهان شده در پشت ابر ، فوايد بسيارى دارد و تمام آن فايده ها براى امام ، ثابت است . خورشيد ، مركز جهان هستى است و امام نيز چنين است . خورشيد ، گرمادِهى خود را هيچ گاه از دست نمى دهد ، هر چند در پشتِ ابر ، نهان باشد واز همين رو ، روزهاى ابرى ، از شب گرم ترند . خورشيد ، باعث رويش گياهان و زندگى جانوران است و امام نيز ، باعث حيات جامعه است . ابر ، توانايى پوشيدن خورشيد را ندارد و تنها ميان زمينيان و خورشيد ، فاصله مى اندازد . غيبت نيز تنها كسانى را از وجود امام محروم مى كند كه دل در گرو تعلّقات مادّى دارند و آنان كه پاى از تعلّقات بُريده اند ، لذّت حضور امام را مى برند . (2)

.


1- .بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 93 ، ح 8 ؛ ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 348 ، ح 1220 .
2- .با استفاده از بيان مرحوم علّامه مجلسى در بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 93 .

ص: 158

وَ أعْلامِ التُّقى

شرح

تفسير «أعلام»

( 19 )وَ أعْلامِ التُّقى .

و نشانه هاى تقوا ...

توضيح واژه هاأعْلام : جمع «عَلَم» ، به معناى نشان ، علامت ، مناره ، پرچم ، اثر و نشانه اى كه از آن به چيزى پى برده شود . (1) التُّقى : تقوا ، پرهيزگارى ، پروا ، خداترسى ، نگهدارى شى ء از هر چه به آن ، زيان مى رساند . (2)

شرحعبارت «أعلام التُّقى» ، يكى ديگر از مباحث امام شناسى در «زيارت جامعه» است كه براى تبيين آن ، دو واژه «أعلام ؛ نشانه ها» و «التُّقى ؛ تقوا» بررسى مى شود . پيش از آن كه در باره تقوا و اهمّيت آن ، مطالبى را بيان كنيم ، به شرح كوتاهى در باره «أعلام ؛ نشانه ها» مى پردازيم :

تفسير «أعلام»هر چند همه علامت ها يكسان نيستند ؛ امّا تمام آنها مشارٌ اليه خود را معرّفى مى كنند و برخى از آنها اهمّيتى دوچندان دارند ؛ مانند پرچم هر كشور كه نماد فرهنگ ، ملّيت و سرزمين است . افزون بر اهمّيت نشانه ، وجود آن در وضعيت هاى خاص ، ضرور است ؛ مانند علائم راه نمايى در جاده هاى خطرناك كه در زندگى انسان ها ، تأثير ويژه اى دارند .

.


1- .«يقال لما يُبْنى فى جوادّ الطريق من المنازل يستدلّ بها على الطّريق : أعلامٌ ، واحدها عَلَمٌ» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 419) .
2- .«توقّيت و أتّقيت الشّى ء و أتّقيه تُقىً : حَذِرتُه» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 402) .

ص: 159

تفسير تقوا

راه تقوا نيز از راه هاى پُرخطرى است كه مدّعيان آن بسيارند و همه آنها راه پرهيزگارى را نمى سپرند و عبارت «أعلام التُّقى» ، گواه آن است كه پيمودن راه تقوا ، بدون نشانه ، ممكن نيست و تنها نشانه هاى آن ، معصومان عليهم السلام هستند كه هماره بايد به آنان چشم دوخت و هر كه راهى جز اين بسپارد ، گرفتار مدّعيان تقوا خواهد شد و به كژراهه يا بى راهه مى رود .

تفسير تقوادر برگردان واژه «تقوا» به زبان فارسى ، از واژه «پرهيزگارى» بهره جسته اند ؛ امّا اين واژه ، معادل جامعى نيست و تمام معناى آن را در برنمى گيرد ؛ بلكه پرهيزگارى ، لازمه تقواست ؛ ولى به دليل شدّت تلازم ، به پرهيز نيز تفسير گرديده است ، چنان كه از امام على عليه السلام روايت شده است : التَّقوى أن يَتَّقِىَ المَرءُ كُلَّ ما يُؤثِمُهُ . (1) تقوا ، اين است كه انسان ، از هر آنچه او را به گناه وا مى دارد ، پرهيز كند . تقوا ، از ريشه «وقايه» ، به معناى خويشتندارى است و لازمه خويشتندارى _ كه حالتى ايجابى است _ ، پرهيز از گناهان است . سخنى ديگر از امام على عليه السلام ، به اين معنا اشاره دارد : إنَّ تَقوَى اللّهِ حَمَتْ أولِياءَ اللّهِ مَحارِمَهُ . (2) همانا تقواى الهى ، اولياى خدا را از حرام هاى او ، باز داشته است . در تفسير ديگرى ، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در پاسخ فردى كه از او در باره تقوا پرسيد ، فرمود : أنْ لا يَفقِدَكَ اللّهُ حَيثُ أمَرَكَ وَ لا يَراكَ حَيثُ نَهاكَ . (3) تقوا ، اين است كه خداوند تو را در جايى كه فرمانت داده است ، غايب نبيند و در آن جايى

.


1- .غرر الحكم ، ح 2162 .
2- .نهج البلاغه ، خطبه 114 .
3- .بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 285 ، ح 8 .

ص: 160

پاداش تقوا

كه تو را باز داشته است ، حاضر نبيند . بنا بر اين تفسير ، تقوا ، يعنى اين كه انسان ، حضور و نظارت دائمى خدا را در تمامى صحنه هاى زندگى احساس كند و به سبب بيم هميشگى اى كه از نظارت خداوند دارد ، خويشتن را بپايد و اوامر الهى را بر پا دارد و از نواهى او ، پرهيز كند .

پاداش تقوااگر چه رعايت تقوا آسان نيست ؛ امّا انديشيدن در پاداشى كه خداوند به پرهيزگاران مى دهد ، انسان را به حركت ، وا مى دارد . نويد قرآن كريم ، چنين است : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا . (1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اگر از خدا پروا داشته باشيد ، براى شما مايه تميز [ ميان حق و باطل ] را قرار مى دهد» . هديه الهى براى تقواپيشگان ، «فرقان» است كه همان نور بصيرتى است كه به گاهِ ترديد ، راه حق را نشان مى دهد و اين ، پاداشِ پايين ترين مرتبه تقواست ، و آنانى كه به اوج تقوا دست مى يازند ، هديه اى وصف ناشدنى خواهند يافت . خداوند ، در آيه شريف ديگر مى فرمايد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ . (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از خداوند ، پروا كنيد و به فرستاده او ايمان آوريد تا شما را از بخشايش خود ، دو بهره دهد و براى شما ، نورى قرار دهد كه بدان ، به راه [ راست ]برويد و شما را بيامرزد» . در اين آيه ، به ايمان دوباره به پيامبر صلى الله عليه و آله و پرهيزگارى پيشه كردن _ كه همان عمل كردن به آموزه هاى دينى در عرصه زندگى خانوادگى و اجتماعى است _ ، تأكيد شده

.


1- .سوره انفال ، آيه 29 .
2- .سوره حديد ، آيه 28 .

ص: 161

دانش حقيقى ، نور است

است و ثمره چنين رفتارى ، نورى است كه به انسان ، هديه داده مى شود و در وجودش متبلور مى شود .

دانش حقيقى ، نور استروايت زيباى عُنوان بصرى از امام صادق عليه السلام ، اهمّيت نور دانش را بازگو مى كند . عُنوان بصرى ، پيرمرد 94 ساله اى بود كه سال ها در مجلس درسِ مالك بن اَنَس ، از پيشوايان اهل سنّت ، حاضر مى شد ؛ ولى چون محبّت امام صادق عليه السلام در عمق جانش رخنه كرده بود ، از امام عليه السلام تقاضاىِ شاگردى كرد . امام عليه السلام ، او را نپذيرفت و از وى خواست تا همچنان به مجلس درس مالك برود . او با توسّل به خداوند ، در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از خدا خواست كه دل امام عليه السلام نسبت به او مهربان شود و او را بپذيرد . سرانجام ، به محضر امام عليه السلام رسيد و درخواست كرد تا از دانش امام عليه السلام بهره ببرد . امام صادق عليه السلام به او مى فرمايد : لَيسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ ، إنَّما هُوَ نُورٌ يَقَعُ فى قَلبِ مَن يُريدُ اللّهُ _ تَبارَكَ وَتَعالى _ أن يَهدِيَهُ ، فإن أرَدتَ العِلمَ فَاطْلُبْ أوَّلاً مِنْ نَفسِكَ حَقِيقَةَ العُبُودِيَّةِ وَ اطْلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ وَ اسْتَفهِمِ اللّهَ يُفْهِمْكَ . (1) دانش ، به آموختن نيست ؛ بلكه نورى است كه در دل هر كس كه خداوند _ تبارك و تعالى _ خواهان هدايتش باشد ، مى افتد . بنا بر اين ، اگر خواهان دانش هستى ، پيش از هر چيز ، حقيقت عبوديت را در جان خودت جستجو كن و دانش را با به كار بستن آن بجوى و از خداوند ، فهم بخواه تا به تو بفهمانَد . مقصود از دانش ، در روايت ياد شده ، دانش حقيقى است كه به انسانيتِ انسان ، سامان مى دهد و به معناى نفى فراگيرى دانش هاى مرسوم نيست ؛ زيرا در احاديث ، (2) بر ضرورت يادگيرى دانش ، تأكيد فراوان شده است ؛ بلكه بايد دانست تمام دانش ها ،

.


1- .مشكاة الأنوار ، ص 563 ، ح 1901 ؛ بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 225 ، ح 17 .
2- .ر. ك : علم وحكمت در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 282 _ 287 .

ص: 162

مقدّمه اى براى رسيدن به نور واقعى است و آن نور ، آموختنى نيست . در مدرسه ، هر چند كه خوانديم بسى علم در ميكده ، علمى است كه آموختنى نيست . نور دانش ، نتيجه تقواست و امام عليه السلام به شيفتگان دانش ، سفارش مى كند كه پيش از هر چيز ، حقيقت بندگى را در خود ، ايجاد كنند و خود را بنده بدانند و «علم» ، خود را با «عمل» ، در آميزند و اهل عمل باشند و براى فهميدن ، از خدا مدد جويند . بنا بر اين ، نور اهدايى خداوند ، به بندگان اهل عملى كه تنها از او مدد مى جويند ، تعلّق مى گيرد و آنانى كه بنده واقعى نيستند و يا دانش خود را به كار نمى بندند و يا از غير خدا مدد مى خواهند ، از نور دانش ، محروم خواهند بود . اشتياق عُنوان بصرى ، با شنيدن سخنان امام عليه السلام ، افروخته مى شود و از صادق آل محمّد عليهم السلام مى خواهد تا حقيقت عبوديت را براى او شرح دهد . امام عليه السلام نيز حقيقتِ بندگى را در سه چيز ، خلاصه كرد و فرمود : أنْ لا يَرَى العَبدُ لِنَفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللّهُ مِلْكا ، ... وَ لا يُدَبِّرُ العَبدُ لِنَفسِهِ تَدبِيرا ، وَ جُملَةُ إشتِغالِهِ فيما أمَرَهُ اللّهُ تَعالى بِهِ وَ نَهاهُ عَنهُ . (1) [اوّل اين كه] بنده ، در آنچه خداوند به او عطا فرموده است ، خود را مالك نبيند ... . [دوم آن كه] بنده ، براى خود ، چاره انديشى نكند و [سوم] آن كه همه سرگرمى و اشتغالش به چيزى باشد كه خداى تعالى ، او را به انجام دادن آن ، فرمان داده و يا از ارتكابش ، نهى فرموده است . آنچه امام عليه السلام بيان كرده ، «تقواى اقتصادى» ، «اميد به خدا» و «كوشش و تلاش» است ؛ زيرا وقتى انسان ، خود را مالك ندانست ، به آسانى به ديگران ، كمك مى كند و حرص و آزمندى ، از او رَخت برمى بندد و آن گاه كه با اميد به خدا ، چاره كار را

.


1- .مشكاة الأنوار ، ص 563 ، ح 1901 ؛ بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 225 ، ح 17 .

ص: 163

دانست و تدبير امور را به او وا گذارد ، تنها به وظيفه خود عمل مى كند و از تلاش و كوشش ، باز نمى ايستد ؛ زيرا معتقد است كه خداوند ، بهترين چاره انديش است و آنچه كه از انسان پنهان مى ماند ، در نزد او آشكار است و از آن جا كه خداوند را حكيم مى داند ، تحمّل گرفتارى بر او آسان مى شود : إذا فَوَّضَ العَبدُ تَدبِيرَ نَفسِهِ عَلى مُدَبِّرِه هانَ عَلَيهِ مَصائِبُ الدُّنيا . (1) هر گاه بنده ، چاره گرى كار خود را به مدبّر خويش وا گذارد ، گرفتارى هاى دنيا بر وى آسان مى گردد . سومين پيام امام عليه السلام در بيان حقيقت عبوديت ، آن است كه اگر انسان ، همه فرصت خود را در به جا آوردن فرمان هاى الهى و ترك كردن نواهى او اختصاص دهد ، براى او وقتِ فراغتى نمى مانَد و حتّى گردش و تفريح وى ، رنگ خدايى مى يابد و سياحت او ، سير آفاق و اَنفُس مى گردد و در هر كارى ، خداى را در نظر مى گيرد و زندگى او ، آنچنان معنادار مى شود كه حتّى لحظه اى از ياد خداوند ، غافل نمى ماند و فرصتى براى مباهات و فخرفروشى به مردم ، پيدا نمى كند . روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سفارشى به ابو ذر غفارى فرمود : لِيَكُن لَكَ فى كُلِّ شَى ءٍ نِيَّةٌ صالِحَةٌ حَتّى فِى النَّومِ وَ الْأكلِ . (2) بايد در هر چيزى ، حتّى خواب و خوراك ، نيّت نيكو داشته باشى . زيبا نكته آن كه امام صادق عليه السلام پس از شرح «حقيقت عبوديت» ، مى فرمايد : فَهذا أوَّلُ دَرَجَةِ التُّقى . (3) اين ، نخستين درجه تقواست . به ديگر سخن ، تقوا ، تنها نماز خواندن ، روزه گرفتن و پرهيز از دروغ گفتن نيست ؛ بلكه اين همه ، شرط رسيدن به تقواست . تأكيد امام عليه السلام بر آن است كه آدمى ،

.


1- .همان جا .
2- .مكارم الأخلاق ، ج 2 ، ص 370 ؛ ميزان الحكمة ، ج 13 ، ص 6578 ، ح 20999 .
3- .بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 226 ، ح 17 .

ص: 164

اهل تقوا ، پُر كار و كم هزينه

از نظر اخلاقى و عملى ، به گونه اى رفتار كند كه شرايط پيش گفته ، براى او فراهم آيد و بتواند به آسانى ، سرانجامِ فعّاليت هاىِ خود را به خدا وا گذارد . اين واگذارى ، نفى تصميم گيرى نيست ؛ زيرا انسان متّقى ؛ هوشمند است (1) و براى هر گام خود مى انديشد و برنامه ريزى مى كند و در هر تغيير و تحوّلى ، نقش مى آفريند ؛ (2) امّا نگاه او به آفريننده هستى ، نگاهى مددجويانه است و از آن يگانه ، مى خواهد كه تدبير اَحسن را فرا روى او قرار دهد و زواياى پنهان حادثه ها را برايش آشكار سازد .

اهل تقوا ، پُر كار و كم هزينهاينك به پرسشى بايد پاسخ گفت و آن اين كه : اگر بنده ، خود را مالك نداند و همه سرگرمى و اشتغالش به انجام دادن دستورهاى خداوند معطوف گردد ، چه انگيزه اى براى كار و فعّاليت ، خواهد داشت ؟ در پاسخ ، بايد گفت : انگيزه متّقين ، بسيار فراتر از انسان هاى عادى است ؛ زيرا انسان هاى باتقوا ، كار و تلاش و ... را عبادت مى دانند و هرگز كم كارى نخواهند كرد ؛ چرا كه هماره ناظر واقعى را حاضر مى بينند و كار آنان ، با عشقى وصف ناشدنى پيوسته است . ويژگى متّقين در نزد امام باقر عليه السلام ، چنين است : إنَّ أهلَ التَّقوى أيسَرُ أهلِ الدُّنيا مَؤونَةً وَ أكثَرُهُم لَكَ مَعُونَةً . (3) تقواپيشگان ، كم خرج و زحمت ترين مردم دنيايند ، و كمك كارترينِ آنان نسبت به تو . كم هزينه بودن و پُركارى ، از خصوصيات اهل تقواست . آنان ، پُرتلاش و كم توقّع هستند و آفتِ كم كارى و پُرتوقّعى ، از آنِ ديگران است . صَعصَعة بن صوحان ، از ياران نيك امام على عليه السلام و از كسانى بود كه سعى داشت

.


1- .«المؤمن كيّس فطن حذر» (بحار الأنوار ، ج 67 ، ص 307 ، ح 40) .
2- . «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ» (سوره رعد ، آيه 11) .
3- .الكافى ، ج 2 ، ص 133 ، ح 16 .

ص: 165

امام عليه السلام را بشناسد و بى ترديد ، از آنانى است كه در نخستين پلّه تقوا قرار دارد . وى ، بارها در برابر معاويه و تهى مغزان دربار بنى اميّه ، والايى هاى على عليه السلام را بيان كرد . على عليه السلام شنيد كه صعصعه در بستر بيمارى است . لذا به عيادت او رفت و در سپاس گزارى از او فرمود : إن كُنتَ _ لَمّا عَلِمتُ _ لَخَفيفَ المَؤُونَةِ عَظيمَ المَعُونَةِ . (1) تا آن جا كه من مى دانم ، تو كم هزينه و پُربهره اى . امام باقر عليه السلام ، در روايتى ، پس از آن كه تقواپيشگان را كم هزينه و پُركار معرّفى مى نمايد ، در برنمودن ديگر ويژگى پارسايان مى فرمايد : قَطَعُوا مَحَبَّتَهُم بِمَحَبَّةِ رَبِّهِم ، وَ وَحَّشوا الدُّنيا لِطاعَةِ مَلِيكِهِم ، وَ نَظروا إلَى اللّهِ عز و جل وَ إلى مَحَبَّتِهِ بِقُلُوبِهِم ، وَ عَلِموا أنَّ ذلِكَ هُوَ المَنظُورُ إلَيهِ لِعَظِيمِ شَأنِهِ . (2) براى دوستى خدا ، از هر محبّتى دل كَنْده اند و به خاطر طاعت مالك خويش ، از دنيا گريخته اند و با ديده دل ، به خداى عز و جل و دوستى او ، رو كرده اند و دانسته اند كه همو ، شايسته توجّه است ، چون شأن و مرتبتى بزرگ دارد . درنگ را سِزد ! به راستى اگر مرتبه نخست تقوا چنين است ، «أعلام التُّقى» در كجايند و ستيغ تقوا ، چگونه به وصف مى آيد ؟! و اين درنگ ، حركتى را بايسته است كه اگر چه نمى توان به ستيغ تقوا دست يازيد ، بايد در راه رسيدن به آن كوشيد : آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد . و بزرگان تقواپيشه نيز همين را مى خواهند . اگر چه نمى توان على عليه السلام شد ، امّا مى توان به سلمان و ابو ذر فكر كرد و يا همچون صَعصَعه ، محبوبِ مولا عليه السلام شد .

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 133 ، ح 16 .
2- .الغارات ، ج 2 ، ص 524 .

ص: 166

وَ ذَوِى النُّهى وَ اُولِى الْحِجى

شرح

اشاره

( 20 )وَ ذَوِى النُّهى وَ اُولِى الْحِجى .

و خِردمندان و فرزانگان ...

توضيح واژه هاذَوِى : جمع «ذو» ، به معناى صاحبِ ، داراىِ ؛ دارنده _ كه تنها به صورت مضاف به كار مى رود _ . (1) النُّهى : جمع «النُّهية» ، به معناى عقل ، شعور ، فهم ، عقل بازدارنده از زشتى ها . (2) اُولى : جمعى است كه مفرد ندارد ، به معناى دارندگان ، صاحبان . (3) الحِجى : عقل ، فطنت ، خِرد ، هوش ، تيزهوشى ، زيركى ، بصيرت . اصل آن ، «سِتر» به معناى پوشش است و از آن رو كه عقل ، آدمى را از فساد و تباهى ، باز مى دارد و او را حفظ مى كند ، به آن حِجى مى گويند . (4)

شرحاين عبارت از «زيارت جامعه» ، پيشوايان معصوم عليهم السلام را با جمله «ذَوى النُّهى و اُولِى الحِجى» مى شناساند . اگر حِجى را به عقل ترجمه كنيم ، «اُولى الحِجى» ، عطف تفسير «ذوى النُّهى» خواهد بود و جمله دوم ، تأكيد بر جمله اوّل است . امّا اگر جمله دوم را تأكيد جمله اوّل ندانيم ، اين دو جمله را سه گونه مى توان تفسير كرد :

.


1- .«ذو إسم ناقص و تفسيره صاحب ذلك» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 456) .
2- .«النُّهْيَةُ : العقل ، سمَّيت بذلك لأنّها تنهىِ عن القبيح» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 346) .
3- .«اُولى : جمع لا واحد له من لفظه ، واحده ذا للمذكّر وذه للمؤنّث» (الصحاح ، ج 6 ، ص 2544) .
4- .«الحجا : العقل و الفطنة ... و معناه الستر شبه بالحِجى العقل لأنّه يمنع الإنسان من الفساد و يحفظ من التعرّض للهلاك» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 165 _ 166) .

ص: 167

1 . صاحبان خِرد و زيركى

2 . خردمند در ترك كارى و انجام دادن كارى ديگر

3 . صاحبان عقل نظرى و عملى

اشاره

1 . صاحبان خِرد و زيركىبدين سان كه جمله «ذوى النهى» را به صاحبان خِرد و جمله «اُولى الحِجى» را به صاحبان فطنت (زيركى) تفسير كنيم ، در نتيجه ، مقصود از اين عبارت از زيارت ، چنين مى شود : «سلام بر خردمندان و زيركان ! » .

2 . خردمند در ترك كارى و انجام دادن كارى ديگرعقل ، داراى دو نقش در زندگى است : يكى ، نهى از كارهاى ناشايست است كه بدين لحاظ ، به آن «نُهى» گفته مى شود ؛ و ديگرى ، امر به كارهاى شايسته كه از اين جهت ، به آن «حِجى» مى گويند . معصومان عليهم السلام ، در هر دو بُعد ، داراى كامل ترين عقول هستند . بنا بر اين نظر ، معناى عبارت ياد شده ، چنين است : «سلام بر خِردمندان در ترك كارهاى ناشايست و انجام دادن كارهاى شايسته» .

3 . صاحبان عقل نظرى و عملىطبق اين معنا ، مقصود از عبارت ياد شده ، سلام بر پيشوايانى است كه از كامل ترين عقل هاى نظرى و عملى برخوردارند . گفتنى است كه در تفسير «عقل نظرى» و «عقل عملى» ، دو نظريه وجود دارد : بنا به نظريه اوّل ، عقل ، مبدأ ادراك است و در اين مورد ، تفاوتى ميان عقل نظرى و عملى وجود ندارد ؛ بلكه تفاوت در هدف است . اگر هدف از ادراك چيزى ، شناخت بود ، مبدأ ادراك آن ، «عقل نظرى» ناميده مى شود ؛ و اگر هدف از ادراك چيزى ، عمل بود ، مبدأ ادراك آن ، «عقل عملى» ناميده مى شود . بر اساس اين نظريه ، عقل عملى ، مبدأ ادراك است ، نه تحريك . نظريه دوم ، اين است كه تفاوت ميان عقل نظرى و عقل عملى ، جوهرى است ؛ يعنى تفاوت در مبدأ ادراك بودن آنهاست . عقل نظرى ، مبدأ ادراك و عقل عملى ، مبدأ تحريك است . وظيفه عقل عملى ، اجراى مُدركات عقل نظرى است . (1)

.


1- .ر . ك : خردگرايى در قرآن و حديث ، ص 24 .

ص: 168

ويژگى هاى عقل عملى

با تأمّل در روايات عقل و جهل ، تفسير سومى براى عقل نظرى و عملى مى توان ارائه داد و آن اين كه عقل نظرى ، نيرويى ادراكى است كه انسان به وسيله آن ، مجهولات را كشف مى كند و عقل عملى ، عبارت از وجدان اخلاقى و نيرويى است كه انسان را به ارزش هاى اخلاقى و عملى ، دعوت مى نمايد كه معصومان عليهم السلام به اعتبار آن كه از كامل ترين وجدان اخلاقى برخوردارند ، «ذَوِى النُّهى» هستند و به اعتبار آن كه از كامل ترين نيروى ادراك بهره مندند ، «اُولى الحِجى» ناميده مى شوند .

ويژگى هاى عقل عملىاز مطالعه احاديثى كه در تفسير عقل و نيز توضيح «اُولى النُهى» وارد شده است ، انطباق عقل عملى بر «ذَوِى النُّهى» تأييد مى شود ، هر چند نمى توان اين گروه از روايات را به عنوان دليل نهايى پذيرفت ؛ زيرا بيش از آن كه به تعريف آن بپردازند ، به بيان و ويژگى آنان پرداخته اند . در روايتى از امام باقر عليه السلام ، چنين آمده است : قالَ النَّبِىّ صلى الله عليه و آله : إنَّ خِيارَكُم أولو النُّهى . قِيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ! وَ مَن اُولو النُّهى ؟ قالَ : هُم أولو الأخلاقِ الحَسَنَةِ وَ الأحلامِ الرَّزِينَةِ وَ صِلَةِ الأرحامِ وَ البَرَرَةُ بالاُمَّهاتِ وَ الآباءِ وَ المُتَعاهِدينَ لِلفُقَراءِ وَ الجِيرانِ وَ اليَتامى وَ يُطعِمونَ الطَّعامَ وَ يُفشُونَ السَّلامَ فِى العالَمِ ، وَ يُصَلّونَ وَ النّاسُ نِيامٌ غافِلونَ . (1) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بهترينِ شما خردمندان هستند» . گفته شد : اى پيامبر خدا ! خردمندان كيستند ؟ فرمود : «آنان ، خوش اخلاق و بردبار و باوقارند و به خويشان ، رسيدگى مى كنند و به پدران و مادران ، نيكى روا مى دارند و به نيازمندان و همسايگان و يتيمان ، سركشى مى كنند و اِطعام مى كنند و سلام (صلح و آرامش) را در جهان مى پراكَنند و هنگامى كه خواب ، مردمان را رُبوده و در غفلت اند ، آنان ، نماز مى خوانند» . خصوصياتى مانند : خوش اخلاقى ، بُردبارى ، سلام كردن و نماز شب خواندن را

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 240 ، ح 32 .

ص: 169

ستيغ خِرد

نمى توان بر عقل نظرى ، تطبيق كرد و بى ترديد ، بايد آن را در شمارِ عقل عملى دانست و قلّه چنين رفتارى ، تنها پيشوايان معصوم عليهم السلام هستند . از امام صادق عليه السلام ، در باره آيه «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَ_تٍ لِّأُوْلِى النُّهَى ؛ (1) همانا در اين ، براى خردمندان ، نشانه هاست » ، پرسيده شد . امام عليه السلام فرمود : نَحنُ وَاللّهِ اُولو النُّهى! (2) به خدا سوگند ، «اُولِى النُّهى» ماييم !

ستيغ خِرددر سخن زيبايى از پيامبر صلى الله عليه و آله ، با ارزش ترين هديه الهى ، عقل ، خواه عملى يا نظرى ، دانسته شده است و پس از برشمردن ارزش هاى شخص خردمند ، پيامبران ، در ستيغ خِرد امّت ، معرّفى شده اند . ايشان ، در روايت نقل شده مى فرمايد : ما قَسَّمَ اللّهُ لِلْعِبادِ شَيْئا أفضَلَ مِنَ العَقلِ ، فَنَومُ العاقِلِ أفضَلُ مِن سَهَرِ الجاهِلِ وَ إقامَةُ العاقِلِ أفضَلُ مِن شُخُوصِ الجاهِلِ . وَ لا بَعَثَ اللّهُ نَبِيَّا وَ لا رَسولاً حَتّى يَستَكمِلَ العَقلَ وَ يَكُونَ عَقلُهُ أفضَلَ مِن جَميعِ عُقولِ اُمَّتِهِ وَ ما يُضمِرُ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله فى نَفسِهِ أفضَلُ مِن إجتِهادِ المُجتَهِدينَ . (3) خداوند ، چيزى با ارزش تر از خِرد (وجدان اخلاقى) در ميان بندگان ، تقسيم نكرد . پس خواب خردمند ، از بيدارى نادان ، برتر است و بر جا بودن خردمند ، برتر از به حركت در آمدن نادان [براى جهاد و حج و ...] است . خداوند ، هيچ پيامبر و فرستاده اى را برنينگيخت ، مگر آن زمان كه خِردش كامل شد و خِردش از خِرد همه امّتش بيشتر بود . آنچه را پيامبر صلى الله عليه و آله در خود نهان مى دارد ، از كوشش كوشندگان ، برتر است . برتر بودن خِرد پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به امّتش ، تنها به پيامبران اختصاص ندارد ؛ بلكه جانشينان پيامبر خدا نيز چنين اند و در عقل عملى و عقل نظرى ، سرآمد هستند . امام

.


1- .سوره طه ، آيه 54 .
2- .تفسير القمّى ، ج 2 ، ص 61 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 12 ، ح 11 .

ص: 170

على عليه السلام ، وقتى با طعنه گروهى كه وى را سياست مدار و زيرك نمى دانستند ، رو به رو شد ، فرمود : لَو لا التُّقى لَكُنتُ أدهَى الْعَرَبِ . (1) اگر تقوا نبود ، من حيله گرترينِ عرب بودم . پاسخ مولا عليه السلام به كسانى است كه سياست را همان حيله و مكر دانستند ، غافل از آن كه على عليه السلام را با فريب و مكر ، كارى نيست ، هر چند در تيزهوشى و ذكاوت ، سرآمد باشد .

.


1- .همان ، ج 8 ، ص 24 .

ص: 171

و كَهْفِ الوَرى

شرح

اشاره

( 21 )و كَهْفِ الوَرى .

و پناهگاه آفريدگان ...

توضيح واژه هاكَهْف : ملجأ ، پناهگاه ، شكاف كوه . (1) الوَرى : خلق ، مخلوقات ، آفريدگان ، مردم ، موجودات زمين . (2)

شرحجمله «كَهْفُ الوَرى» ، بيانگر ويژگى ديگرى از امامان عليهم السلام است . واژه «كهف» به معناى پناهگاه ، بارها در متون روايى و در شأن اهل بيت عليهم السلام تكرار شده است ، چنان كه امام على عليه السلام در معرّفى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : هُمْ مَوضِعُ سِرِّه وَ لَجَأُ أمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبالُ دينِهِ ، بِهِمْ أقامَ انحِناءَ ظَهرِهِ وَ أذهَبَ ارْتِعادَ فَرائِصِهِ . (3) آنان ، جايگاه رازهاى او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) هستند و پناهگاه فرمان او ، و ظرف دانش اويند و مرجع احكامش و پناهگاه هاى كتاب هاى [آسمانى و سنّت] او و كوه هاى [استوار] دين او . به وسيله آنان ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، قامت دين را راست نمود و تزلزل و وحشت آن را از ميان بُرد . تعبير «كُهُوف كُتُبِه» ، امتيازى است كه مولا عليه السلام در توصيف اهل بيت عليهم السلام بر مى شمُرَد . «كهوف» ، جمع «كَهْف» است و مراد ، آن است كه خاندان نبوّت ، پناهگاه كتاب هاى آسمانى و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله هستند و جز از طريق اين خاندان ، راهى به تعاليم حقيقى آسمانى نيست . به ديگر سخن ، كتاب هاى پيشين ، قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله ،

.


1- .«الكهف : كالمَغارة فى الجبل إلّا أنّه أوسع منها ، فإذا صغر فهو غار» (لسان العرب ، ج 9 ، ص 310) .
2- .«الوَرى : الخلق» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 390) . «الورى : الأنام الّذى على ظهر الأرض» (العين ، ج 8 ، ص 305) .
3- .نهج البلاغة ، خطبه 2 .

ص: 172

تبيين «پناهگاه آفريدگان»

همه در نزد اهل بيت عليهم السلام به امانت است و بس . افزون بر نهج البلاغه ، در ديگر متون روايى در شأن پيشوايان ، از واژه هاى «كهف» و «كهوف» ، استفاده شده است . امام جواد عليه السلام ، در زيارت پدر بزرگوارش امام رضا عليه السلام مى فرمايد : السَّلامُ عَلى كُهُوفِ الكائِناتِ وَ ظِلِّها ! (1) سلام بر پناهگاه هاى هستى و سايه هاى آن ! و در دعاى روزانه اى كه از امام سجّاد عليه السلام نقل شده است ، اهل بيت عليهم السلام را چنين مى خوانيم : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الكَهفِ الحَصِينِ وَ غياثِ المُضْطَرِّينَ . (2) بار خدايا ! بر محمّد و خاندانش ، دژ نگه دارنده[ ى ما ] و فريادرسِ گرفتاران ، درود فرست .

تبيين «پناهگاه آفريدگان»واژه «الوَرى» ، به معناى آفريدگان و مخلوقات خداست و تركيب «كهف» و «الوَرى» ، يعنى پناهگاهِ آفريدگان و عموميت آن ، تمامى موجودات را در برمى گيرد ؛ زيرا همه موجودات ، آفريدگان الهى اند و ضرورت «كَهْفُ الوَرى» ، در همين نكته است كه هر موجودى به گاهِ نياز ، در جستجوى پناهگاهى است تا در سايه سار آن ، آرام گيرد و از گرما و سرما و دشمن و ترس و ... بِرَهد ، و اگر در زمان نياز ، پناهگاه را در نيابد ، بى ترديد ، آفات و بلايا و ... ، او را از بين خواهند بُرد . به نظر مى رسد كه استفاده از «كهف» ، يعنى پناهگاه وسيع ، در برابر «غار» كه شكافى خُرد در دلِ كوه است ، به همين منظور باشد ؛ يعنى امامان عليهم السلام ، همه آنانى را كه در جستجوى مأمن هستند ، پناه مى دهند و اين پناهگاه ، تنها به اين دنيا اختصاص ندارد ؛ بلكه در دين ، و در دنيا و آخرت ، پناه مردمان اند . مرحوم علّامه مجلسى ، در

.


1- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 53 ، ح 11 .
2- .مصباح المتهجّد ، ص 361 .

ص: 173

مرجعيت علمى اهل بيت عليهم السلام

پناهندگى به اهل بيت عليهم السلام در مشكلات دنيوى

توضيح «كَهْفُ الوَرى» مى نويسد : مَلْجَأ الخلائِقِ فِى الدِّينِ وَ الآخِرَة وَ الدُّنيا . (1) پناهگاه آفريدگان ، در دين و آخرت و دنيا هستند .

مرجعيت علمى اهل بيت عليهم السلامخصوصيت «كَهْف الوَرى» ، مرجعيت علمى امامان عليهم السلام را ثابت مى كند و هر كس كه از اين پناهگاه ها روى برتابد ، به كژراهه خواهد رفت . «كَهفُ الوَرى» ، يعنى فهم حقيقى قرآن بدون آشنايى با معارف اهل بيت عليهم السلام ، ممكن نيست و آن كه سوداى فهم قرآن را در سر دارد ، بايد به پناهگاه معصومان عليهم السلام پناه بَرَد و با آنان ، راه حقيقت را بپيمايد و اگر از راهى غير از راه اهل بيت عليهم السلام ره سپار شود ، قرآن ، سدّ راه گم راهى او نخواهد بود .

پناهندگى به اهل بيت عليهم السلام در مشكلات دنيوىدر مشكلات دنيوى نيز اهل بيت عليهم السلام ، ملجأ و پناهگاه اند و چه بسيار مردمان كه در همين دنيا ، به امامان عليهم السلام پناه برده اند و آنان را «كَهفُ الوَرى» يافته اند . پيشوايان معصوم ، در همين دنيا ، بارها نيازِ نيازمندان را برآورده كرده اند . يكى از مكان هايى كه حضور معنوى امام عليه السلام بيشتر در آن حس مى شود ، سرزمين وحى است كه همه زائران ، كم و بيش ، از آن خاطره اى دلنشين دارند . حجّة الإسلام و المسلمين آقاى سيّد جواد علم الهدى ، خاطره اى براى نگارنده بازگو كرد كه نمونه روشنى از «كَهفُ الوَرى» بودن امامان عليهم السلام است . ايشان مى گفت : «در گذشته ، در سفر حج ، به طور معمول ، چهارْ پنج نفرى به جدّه مى آمديم و چون كاروانى وجود نداشت ، صبر مى كرديم تا تعدادمان به سى ، چهل نفر برسد تا كاميونى را كرايه كنيم و به جُحْفه برويم . در سفرى بين سال هاى 1335 تا 1340 ش ، با گروهى حركت كرديم . راننده ،

.


1- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 136 .

ص: 174

ادّعا مى كرد كه راه را بلد است . آن زمان ، جاده ها بيشتر خاكى بود . كمى كه رفتيم احساس كرديم كه به طور غير متعارف ، حركت مى كند . پس از طىّ مسافتى ، يك مرتبه ايستاد و با رنگ پريده گفت : راه را گم كرده ايم ! تعدادى از مسافران ، خواب و تعدادى هم بيدار بودند . چاره اى جز اين كه به ولىّ عصر _ أرواحنا فداه _ متوسّل شويم ، نديديم . هيچ چراغ و نشانى اى جز ستاره هاى آسمان پيدا نبود . همگى ، سه مرتبه گفتيم : «يا صاحب الزمان ، أدركنى ! » . ناگاه ، جوان عربى را ديديم كه از ركاب ماشين ، بالا آمد و گفت : «أَنَا دَليلُكم» . راه افتاديم . پس از چند دقيقه كه تپّه هايى را دور زديم ، مقصد ، نمايان شد . به محض رسيدن ، آن جوان از ماشين پياده و غايب شد . (1)

.


1- .ر . ك : بركات سرزمين وحى ، ص 99 . نمونه هاى ديگر را نيز در همين كتاب ببينيد .

ص: 175

وَ وَرَثة الأنبياء

شرح

ميراث پيامبران عليهم السلام

( 22 )وَ وَرَثة الأنبياء .

و وارثان پيامبران ...

توضيح واژهوَرَثَة : جمع «وارث» ، به معناى ميراثبَر ، ميراثخوار ، ارث بَرَنده . (1)

شرحارث ، اصطلاحى است كه به معناى انتقال دارايى و حقوق (ميراث) شخص درگذشته (مورّث) ، به شخص زنده (وارث) است و با رعايت شرايط و موازين خاصّى انجام مى پذيرد و بدين سان ، ميراث مُردگان ، براى ديگران باقى مى مانَد . در عبارت «وَرَثة الأنبياء» ، دو پرسش مهم وجود دارد : ميراث پيامبران ، كدام است ؟ و وارثان آنها ، كيان اند ؟

ميراث پيامبران عليهم السلامميراث پيامبران ، بنا بر آنچه در متون روايى آمده است ، تمام آثار نبوّت است كه به گونه اى نشانه پيامبرى آنان وهمراهِ حادثه اى سِتُرگ در سير زندگانى انبياى پيشين بوده است ؛ مانند : تابوت ، الواح و عصاى موسى عليه السلام ، (2) صُحُف ابراهيم عليه السلام ، (3) انگشترىِ سليمان عليه السلام ، 4 پيراهن يوسف عليه السلام 5 و دانش پيامبران پيشين ، كه در مورد اخير ، بيشتر سخن خواهيم گفت و علاقه مندان به ديگر ميراث پيامبران را به

.


1- .«الميراث : أن يكون الشَّى ء لقوم ثم يصير إلى آخرين بنسبٍ أو سبب» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 6 ، ص 105) .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 231 _ 232 .
3- .همان جا .

ص: 176

ميراثِ دانش

كتاب هاى معتبر ، ارجاع مى دهيم . (1) بنا بر روايتى ، امام صادق عليه السلام ، پس از برشمردن ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله كه در اختيار امام على عليه السلام بوده است ، مى فرمايد : كُلُّ نَبِىٍّ وَرِثَ عِلْمَا أو غَيرَهُ فَقَد انْتَهى إلى آلِ مُحَمَّدٍ . (2) هر پيامبرى ، آنچه از دانش و غير دانش به ارث برده است ، سرانجام ، همه آنها ، به خاندان محمّد صلى الله عليه و آله مى رسد .

ميراثِ دانشاحاديث بسيارى ، گواهى مى دهند كه دانش پيامبران ، نابود شدنى نيستند و به ميراث ، بُرده مى شوند كه به واگويى برخى از آنها مى پردازيم : در روايتى از امام باقر عليه السلام ، نقل شده است كه : إنَّ العِلْمَ الّذى نَزَلَ مَعَ آدَم عليه السلام لَم يُرفَعْ وَ العِلمُ يُتَوارَثُ ، وَ كانَ عَلِىٌّ عليه السلام عالِمُ هذِهِ الاُمَّةِ ، وَ إنَّهُ لَم يَهلِك مِنّا عالِمٌ قَطُّ إلّا خَلَفَهُ مِن أهلِهِ مَن عَلِمَ مِثلَ عِلمِهِ أو مَا شاءَ اللّهُ . (3) دانشى كه با آدم عليه السلام فرود آمد ، ديگر بالا نرفت ، و دانش ، به ارث بُرده مى شود . على عليه السلام ، دانشمندِ اين امّت بود و هرگز در ميان ما عالمى رَخت بر نمى بندد ، مگر آن كه از خاندان او ، كسى جانشين او مى شود كه علمى همچون او دارد يا آنچه را خدا بخواهد ، مى داند . ابو بصير _ كه از ياران دانش پژوه امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بود _ ، در پى فهم ميزان دانش پيامبر و امامان عليهم السلام ، به منزل امام باقر عليه السلام مى رود و به ايشان مى گويد : شما وارثان پيامبر خداييد ؟ امام عليه السلام مى فرمايد : «آرى» .

.


1- .ر . ك : همان ، ص 231 ؛ بصائر الدرجات ، ص 138 ، 159 ، 194 و ... .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 232 ، ح 5 .
3- .همان ، ص 222 ، ح 2 .

ص: 177

ابوبصير مى گويد : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، وارث پيامبران بود و هر آنچه كه آنها مى دانستند ، مى دانست ؟ امام عليه السلام فرمود : «آرى» . (1) امام على عليه السلام نيز از مردم مى خواست كه رازهاى نهان را از او بپرسند ؛ زيرا خود را وارث دانشِ پيامبران و فرستادگان الهى معرّفى مى نمود : سَلُونى عَن أسْرارِ الغُيُوبِ ، فَإنّى وارِثُ عُلُومِ الأنبِياءِ وَ المُرسَلِينَ . (2) از رازهاى نهانى بپرسيدم كه من وارث دانش هاى پيامبران و فرستادگان ام . كتاب هاى آسمانى پيامبران ، مانند انجيل ، زبور و تورات ، در زمره ميراث آنان ، به شمار مى آيد كه در اختيار وارثان ويژه آنان ، قرار دارد . (3) در روايتى آمده است : امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود : عِندَنا الصُحُفُ الَّتى قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ : «صُحُفِ ابراهيم و موسى» . قُلتُ : هِىَ الاَلواحُ؟ قالَ : نَعَم . (4) صحفى كه خداوند فرمود : «صحفِ ابراهيم و موسى عليهماالسلام» نزد ماست . ابوبصير پرسيد : همان لوح ها ؟ امام عليه السلام پاسخ داد : «آرى» . علّامه مجلسى رحمه الله ، با جمع بندى روايات ، ميراث پيامبران را اين گونه معرّفى مى نمايد : دانش هاى تمام پيامبران و آثار آنان ، مانند : تابوت و عصاى موسى عليه السلام ، انگشتر سليمان عليه السلام ، عمامه هارون عليه السلام و ... . (5) به نظر مى رسد كه دانش پيامبران ، در ميان ميراث ماندگارشان ، بسى والاست و جايگاهى ويژه دارد كه در خور بحثى جداگانه است .

.


1- .همان ، ص 470 ، ح 3 .
2- .ينابيع المودّة ، ج 1 ، ص 213 ، ح 17 .
3- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 313 و 314 .
4- .الكافى ، ج 1 ، ص 225 ، ح 5 .
5- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 136 .

ص: 178

وارثان انبيا عليهم السلام

1 . امامان عليهم السلام

وارثان انبيا عليهم السلامپاسداشت ميراث گران بهاى پيامبران ، اهمّيت ويژه اى دارد و از همين رو ، ارث آنان ، در اختيار همگان نيست و لااقل ، دو گروه مشخّص ، ميراثبَر انبيا هستند : امامان عليهم السلام و عالمان .

1 . امامان عليهم السلامامامان عليهم السلام ، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، وارثان پيامبران پيشين هستند . امام باقر عليه السلام ، در روايتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را وارث پيامبران و فرستادگان معرّفى مى كند و مى فرمايد : أما إنَّ مُحَمَّدا وَرِثَ عِلمَ مَن كانَ قَبلَهُ مِنَ الأنبِياءِ وَ المُرسَلينَ . (1) محمّد صلى الله عليه و آله ، دانش پيامبران و فرستادگان پيشين را به ارث برده است . از سوى ديگر ، امام على عليه السلام نيز ، ميراثبَر تمامى پيامبران را چنين مى شناسانَد : إنَّ العِلمَ الّذى هَبَطَ بِهِ آدَمُ عليه السلام وَ جَمِيعَ ما فُضِّلَت بِهِ النَّبِيّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيّينَ فى عِترَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فأينَ يُتاهُ بِكُم؟ بَل أينَ تَذهَبونَ ؟ (2) علمى كه آدم عليه السلام آن را فرود آورد و هر آنچه پيامبران تا خاتم الأنبيا ، بدان ترجيح داده شده اند ، در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است . پس به كدام كژراهه مى رويد ؛ بلكه به كدام سو ، روانيد ؟ و در زيارت مشهور و معروف به «زيارتِ وارث» ، خطاب به امام حسين عليه السلام مى خوانيم : السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفوَةِ اللّهِ ! السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نُوحٍ نَبِىِّ اللّهِ ! السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ إبراهيمَ خَلِيلِ اللّهِ ! السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ موسى كَلِيمِ اللّهِ ! السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسى روحِ اللّهِ ! (3) سلام بر تو ، اى وارث آدم ، برگزيده خدا ! سلام بر تو ، اى وارث نوح ، پيامبر خدا ! سلام بر

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 224 ، ح 2 ؛ بصائر الدرجات ، ص 121 ، ح 1 .
2- .الإرشاد ، ج 1 ، ص 232 .
3- .مصباح المتهجّد ، ص 720 .

ص: 179

2 . عالمان

تو ، اى وارث ابراهيم ، دوست نزديك خدا ! سلام بر تو ، اى وارث موسى ، هم سخن خدا ! سلام بر تو ، اى وارث عيسى ، روح خدا ! در اين زيارت نامه ، هر چند كه مخاطب ، امام حسين عليه السلام است ؛ امّا وارث بودن ، ويژه آن بزرگوار نيست و همه امامان ، وارث پيامبران اند و جمله «نَحْنُ وَرَثَة الأنبياء ؛ ما وارثان پيامبرانيم» ، (1) ترجيع بند ميراث حديثى شيعى است .

2 . عالمانعالمان نيز به عنوان ميراثبَران انبيا معرّفى شده اند . امّا بايد دانست كه امامان عليهم السلام در بالاترين سطحِ وارثان قرار دارند و عالمان ، به هر ميزان كه از دانش پيامبران بهره مند شوند ، وارثِ ايشان خواهند بود ، چنان كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده : إنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأنبِياءِ ، إنَّ الأنبِياءَ لَم يُوَرِّثوا دينارا وَ لا دِرهَمَا وَ لكِن وَرِّثوا العِلمَ ، فَمَن أَخَذَ مِنهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وافِرٍ . (2) عالمان ، وارثان پيامبران اند . همانا پيامبران ، درهم و دينارى به ارث نگذاشتند ، بلكه دانش را بر جاى نهادند . پس هر كس چيزى از اين دانش بياموزد ، بهره اى فراوان برده است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در روايتى ديگر مى فرمايد : أكْرِمُوا العُلَماءَ فَإنَّهُم وَرَثَةُ الأنبِياءِ . (3) عالمان را بزرگ بداريد ؛ زيرا آنها وارثانِ پيامبران اند . و در سخنى ديگر ، عالمان امّت خود را مانند پيامبران بنى اسرائيل ، معرّفى فرموده است . (4)

.


1- .ر.ك : الخصال ، ص 651 ، ح 49 ؛ تفسير فرات ، ص 337 ، ح 460 ؛ مختصر بصائر الدرجات ، ص 63 ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 256 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 34 ، ح 1 .
3- .تاريخ بغداد ، ج 4 ، ص 438 ؛ كنز العمّال ، ج 10 ، ص 150 ، ح 28764 .
4- .ر . ك : عوالى اللّالى ، ج 4 ، ص 77 ، ح 67 .

ص: 180

آخر سخن آن كه هر عالمى كه فقه و اصول و ... بخواند ، وارث پيامبران نخواهد بود ؛ بلكه تمامى علوم اسلامى ، مقدّمه علم پيامبران است و علم حقيقى ، همان نور است كه در برابر آن يگانه ، سراسر وجودش را خشيت فرا بگيرد و خُردى خود را در برابر بزرگى او ، حس كند ؛ چرا كه : «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ . (1) از بندگان خدا ، تنها عالمان [ ربّانى ] از او مى ترسند» .

.


1- .سوره فاطر ، آيه 28 .

ص: 181

وَ المَثَلِ الأعْلى

شرح

تبيين مثل اَعلا

( 23 )وَ المثل الأعْلى .

و نمونه برتر ...

توضيح واژه هاالمَثَل : نمونه ، الگو ، سخن ، صفت ، حجّت ، برهان . (1) الأعْلى : برتر ، بلندتر ، بزرگ تر . (2)

شرحواژه «المثل» را در اين عبارت ، مى توان «المَثَل» و يا «المُثُل» خواند ؛ زيرا مُثُل ، جمع «مَثَل» است و با اين بخش «زيارت جامعه» _ كه همه صفات به صيغه جمع آمده است _ ، سازگارى دارد ؛ امّا نمى توان آن را پذيرفت ؛ زيرا در اين صورت ، «العُلْيا» بايد ، صفتِ «المُثُل» مى شد ؛ ولى در متن موجود ، «الأعْلى» ، صفت آن است كه از نظر نحوى ، تطابق صفت و موصوف با «المَثَل» ، محقّق مى شود . از سويى ، «المَثَل الأعْلى» ، تلميح زيبايى به آيه «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى» (3) دارد و به اين اعتبار ، تمام امامان عليهم السلام ، ذات مقدّس واحدى هستند كه مَثَل اعلاى حقّ اند و بنا بر همين قاعده ، «كَهْفِ الوَرى» و «الدَّعْوَة الحُسْنى» _ كه آن دو نيز مفرد هستند _ تمام پيشوايان معصوم عليهم السلام را در برمى گيرند .

تبيين مثل اَعلاقرآن كريم ، مَثَل اَعلا را براى خداوند ، ثابت مى داند :

.


1- .«مَثَل الشَّى ء : صفته ؛ الشَّى ء الّذى يُضْرَبُ لشى ءٍ مَثلاً» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 611) .
2- .«علا : عُلوّ كلّ شى ءٍ : أرفعه ...» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 83) .
3- .سوره نحل ، آيه 60 .

ص: 182

«وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى . و صفتِ والا [و برتر ] براى خداست » . در حالى كه مِثل و مانند را از پروردگار ، نفى مى كند و همانندى را براى خداوند ، نمى پذيرد : «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ . (1) چيزى همانند او نيست» . بنا بر اين ، خداوند ، مِثل ندارد ؛ امّا مَثَل دارد . واژه شناسان ، مَثَل را به معناى صفت ، نمونه و حجّت مى دانند و برخى مفسّران معتقدند كه معناى اصلى «مَثَل» ، صفت است و مَثَل هاى معروف نيز از آن رو مَثَل ناميده مى شوند كه در زبان هاى مختلف ، صفتى مشهور مى گردد و در هر جاى مناسب و مشابهى به كار مى رود . (2) بدين سان ، مَثَل اَعلا در آيه «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى» ، به صفات كمالى خداوند ، مانند : حيات ، علم ، قدرت ، عزّت و عظمت ، اشاره مى كند كه در ميان بندگان ، به گونه اى ناقص وجود دارد ؛ ولى در بالاترين مرتبه و به گونه اى كامل و انحصارى براى خداوند ، ثابت است . (3) براى نمونه ، كسى كه به صفتِ علم مزيّن مى شود ، عالِم ناميده مى شود ؛ ولى دانش او در برابر مجهولاتش ، بسيار اندك است . بسيارى از علوم امروزى ، در گذشته مجهول بوده است و همين سيرِ كشف مجهولات ، نشان مى دهد كه دانش بشر ، ناقص است و به سوى كمال حركت مى كند ؛ امّا علمِ خداوند ، بى نهايت است و براى آن ، حدّ و مرزى نيست و در دانش بى نهايت او ، جَهل ، راه ندارد . بنا بر اين ، اگر چه هر دانشمندى عالم است ؛ ولى صفتِ برتر علم ، از آنِ خداست .

.


1- .سوره شورا ، آيه 11 .
2- .ر . ك : الميزان فى تفسير القرآن ، ج 12 ، ص 277 .
3- .همان ، ص 279 .

ص: 183

توضيح مَثَل خدا

خداوند ، براى آن كه صفات خود را در روى زمين نشان دهد ، از بندگانش مى خواهد كه مطيعِ او باشند . طبق نقلى ، در حديث قدسى آمده است : عَبدى ! أطِعنى أَجعَلكَ مَثَلى . (1) بنده من ! مرا فرمان ببر تا تو را همانند خود ، قرار دهم . از همين روايت ، مى توان رابطه «مَثَل اَعلا» با اهل بيت عليهم السلام را دريافت ؛ زيرا امام ، مطيع ترين انسان ها در برابر خداوند است و خدا نيز او را «مَثَل» خود در روى زمين قرار داده تا نمايانگر دانش ، عزّت ، عظمت و ساير اوصاف الهى در روى زمين باشد .

توضيح مَثَل خدابايد دانست كه آفريدگار ، كمالِ انسان را مى نماياند و هموست كه مسير تكامل را در فرمانبرى از خود ، قرار داده است و هر اندازه كه فرامين خدا ، اطاعت گردد و نواهى او ترك شود ، افق تكامل ، نمايان تر خواهد شد و مقام خليفة اللّهى _ كه همان جانشينى خداست _ ، در فراسوى افق معهود ، مشهود است و بدين سان ، آدمى ، مظهر اسما و صفات حق مى گردد و خداگونه عمل مى كند و اين ، مقامى است كه حق به او مى بخشد . بنا به نقلى ، در حديثى قدسى آمده : يَابنَ آدَمَ ! أنا حَىٌّ لا أَموتُ ، أطِعنى فيما أمَرتُكَ أَجعَلكَ حَيّا لا تَموتُ . يابنَ آدَم ! أنا أقولُ لِلشَّى ءِ: كُن ، فَيكونُ . أطِعنى فيما أمَرْتُكَ أجعَلكَ تَقُولُ لِلشَّى ءِ: كُن فَيَكُونُ. (2) اى فرزند آدم ! من ، زنده اى هستم كه نمى ميرم . از فرمان هاى من اطاعت كن تا تو را زنده اى قرار دهم كه [هرگز] نميرى . اى فرزند آدم ! من به هر چه بگويم : «هست شو! » ، هست مى شود . از فرمان هاى من اطاعت كن تا تو را چنان قرار دهم كه به هر چه بگويى : «هست شو ! » ، هست شود . ثمره اطاعت هميشگى از خدا ، فانى شدن اراده انسان در اراده الهى است و آدمى ،

.


1- .الجواهر السنيّة ، ص 361 .
2- .إرشاد القلوب ، ص 75 .

ص: 184

برترين مَثَل

وقتى حقيقتِ بندگى را به جاى آورد ، اراده اى جز اراده خدا ندارد و همانى را مى خواهد كه خدا بخواهد و گوش و چشم و زبان او ، همگى گوش و چشم و زبان الهى را تجلّى مى بخشد و اين مقام ، رهاورد اوج تقرّب به خداست كه در حديثى استوارْسند ، مشهور به «حديث قُرب نوافل» از پيامبر رحمت ، چنين آمده است كه خداى سبحان فرمود : ما تَقَرَّبَ إلىَّ عَبدٌ بِشَى ءٍ أحَبُّ إلَىَّ مِمَّا افتَرَضتُ عَلَيهِ وَ إنَّه لَيَتَقرَّبُ إلَىَّ بِالنّافِلَةِ حتّى اُحِبَّهُ فَإذا أحبَبتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الّذى يَسمَعُ بِهِ ، وَ بَصَرَه الَّذى يُبصِرُ بِهِ ، وَ لِسانَهُ الَّذى يَنطِقُ بِهِ ، وَ يَدَهُ الَّتى يَبطِشُ بها ، إن دَعانى أجَبتُهُ وَ إن سَأَلَنى أعطَيتُهُ . (1) هيچ بنده اى با وسيله اى كه نزد من محبوب تر از آنچه بر او واجب كرده ام ، باشد ، به من نزديك نشد . همانا او با مستحبّات به من نزديك مى شود ، تا آن جا كه او را دوست بدارم ، و چون دوستش بدارم ، گوش او ، مى شوم كه با آن بشنود و چشم او مى شوم كه با آن ببيند و زبان او مى شوم كه با آن سخن بگويد و دست او مى شوم كه با آن ضربه بزند . اگر مرا بخواند ، پاسخش را مى دهم و اگر از من خواهشى كند ، به او مى دهم . حديث قرب نوافل ، نه تنها مَثَل خدا را بر روى زمين معرّفى مى كند ، بلكه نمونه خدا شدن را ممكن هم مى داند ؛ يعنى : رسد آدمى به جايى كه بجز خدا نبيند بنگر كه تا چه حدّ است مقام آدميّت . و چنين انسانى به ميزان مجاهدت خود ، مظهر اسما و صفات الهى مى شود و اراده او ، همان مشيّت الهى خواهد بود و خداگونه ، عمل مى كند . اين همه ، ويژگى مَثَل خداست ، نه مَثَل اعلاى او كه شرحش خواهد آمد .

برترين مَثَلمَثَل اعلاى الهى و برترين مَثَل او ، كسانى اند كه مظهر تامّ اسما و صفات الهى هستند و عبارت اند از : پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او ، چنان كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 352 ، ح 7 .

ص: 185

كه فرمود : نَحنُ كَلِمَةُ التَّقوى وَ سَبِيلُ الهُدى وَ المَثَلُ الأعلى . (1) ما [ خاندان ] ، كلمه تقوا ، راه هدايت و نمونه برتر هستيم . در سخنى ديگر ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرموده است : أنتَ حُجَّةُ اللّهِ ، وَ أنتَ بابُ اللّهِ ، وَ أنتَ الطَّرِيقُ إلَى اللّهِ ، وَ أنتَ النَّبَأُ العَظِيمُ ، وَ أنتَ الصِّراطُ المُستَقِيمُ ، وَ أنتَ المَثَلُ الأعْلى . (2) تو ، حجّت خدايى . تو ، درِ [به سوى ] خدايى . تو ، تنها راه رسيدن به خدايى . تو ، خبر بزرگ هستى . تو ، راه راستى . تو ، نمونه برترى . آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله بيان كرده ، ترجمانى از آيه شريف «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى» (3) است و در حقيقت ، على عليه السلام به عنوان والاترين خليفه الهى معرّفى شده است و امامان عليهم السلام _ كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را جانشين خود مى داند _ ، نيز چنين اند . بنا بر اين ، آنچه در «زيارت جامعه» آمده ، بيان همان آيه شريفى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را تبيين فرموده و پيشوايان معصوم را به عنوان برترين نمونه و والاترين مَثَل الهى شناسانده است . در اين ويژگى ، براى آنان ، شريكى نيست . البته راهِ مَثَل اعلا شدن ، براى همگان گشوده است تا هر كس بتواند ، به آنان نزديك تر شود و بهره بيشترى ببرد . امير مؤمنان عليه السلام ، فرموده است : إنَّكُم لا تَقدِرونَ عَلى ذلِكَ وَ لكِن أعِينونى بِوَرَعٍ وَ اجْتِهادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدادٍ . (4) شما نمى توانيد چنين باشيد ؛ امّا مرا در پارسايى و كوشش و پاك دامنى و درستكارى ، يارى دهيد.

.


1- .الخصال ، ص 432 ، ح 14 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 6 ، ح 13 .
3- .سوره نحل ، آيه 60 .
4- .نهج البلاغة ، نامه 45 .

ص: 186

وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنى

شرح

تفسير دعوت

1 . خاندانِ «نيكوترين تبليغ»

( 24 )وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنى .

و دعوت نيكوتر

توضيح واژه هاالدَّعْوَة : مصدر «مرّة» از دعا ، به معنا فرا خواندن ، صدا زدن ، خواندن ، دعا كردن . (1) الحُسْنى : اسم تفضيل ، مؤنث «أحسن» ، به معناى ضدّ زشتى و كاستى ، خوب تر ، بهتر ، نيكوتر ، عالى تر . (2)

شرحهر گاه مصدرى در مكان اسم فاعل استفاده شود ، تمامِ معناى آن را افاده مى كند ، چنانچه به انسان عادلى كه تجسّم عدالت است ، «عَدل» گفته مى شود . در اين بخش از «زيارت جامعه» ، امامان عليهم السلام با واژه «دعوت» _ كه مصدر است _ ، مورد خطاب قرار مى گيرند و بدين سان ، مقصود از «دعوت» ، هر چه باشد ، اهل بيت عليهم السلام در بالاترين مراتب آن قرار دارند .

تفسير دعوتدر ميان احتمالاتى كه شارحان «زيارت جامعه» براى «الدَّعوَةِ الْحُسْنى» آورده اند ، دو تفسير ، پسنديده تر است :

1 . خاندانِ «نيكوترين تبليغ»در تفسير نخست ، اهل بيت عليهم السلام با خصوصيت داعى و مبلّغ ، مورد خطاب قرار

.


1- .«دعا الرَّجل دعوا و دعاءً : ناداه والإسم الدَّعوة ... والدَّعوة : المرّة الواحدة من الدُّعاء» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 258) .
2- .«الحُسنى : ضدّ السوأى» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 115 _ 116) .

ص: 187

گرفته اند . به سخن ديگر ، خاندان رسالت ، كسانى هستند كه نه تنها دين را بهتر از ديگران مى شناسند ؛ بلكه نيكوترين دعوت كنندگان به سوى آن اند و در اين ويژگى ، به بالاترين مراتب آن ، دست يافته اند . از اين رو ، نه تنها به عنوان نيكوترين مبلّغ ، بلكه نيكوترين تبليغ ، مورد خطاب قرار مى گيرند : «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَآ إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صَ__لِحًا وَ قَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِينَ . (1) و كيست نيكو گفتارتر از آن كه به سوى خداوند مى خوانَد و كار شايسته مى كند و مى گويد : «همانا من ، از مسلمانانم» ؟» . كسانى كه مردم را با ارزش هاى اعتقادى و اخلاقى آشنا مى كنند و خود نيز در عمل ، نيكو رفتارند ، نمونه اى از اين آيه شريف هستند . كوتاه سخن آن كه زيباتر از گفتار مبلّغى كه خود به گفتارش عمل مى كند ، سخنى نيست و بر اساس نقلى ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، آنان را بهترين امّت خود ، معرّفى مى كند و مى فرمايد : خِيارُ اُمَّتي مَن دَعا إلَى اللّهِ تَعالى وَ حَبَّبَ عِبادَهُ إلَيهِ . (2) بهترين امّت من ، كسانى هستند كه مردم را به سوى خدا مى خوانندو بندگان را محبوبِ خدا مى نمايند . هدايت مردمان به سوى آفريدگار ، ارزشى بى نهايت دارد و در انحصار گروهى خاص نيست ؛ بلكه هر كسى كه خدا را بشناسد و كارهاى شايسته انجام دهد ، محبوب خداست و با همين رفتار ، راه را به مردم مى نمايانَد . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، به گاهِ فرستادن على عليه السلام به سوى يمن ، به او فرمود : يا عَلِىّ ! لا تُقاتِلَنَّ أحَدَا حَتّى تَدعُوهُ وَ أيمُ اللّهِ لَأَن يَهدِىَ اللّهُ عَلى يَدَيكَ رَجُلاً خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ وَ غَرَبَت وَ لَكَ وَلاؤُهُ ، يا عَلِىّ ! (3)

.


1- .سوره فصّلت ، آيه 33 .
2- .كنز العمّال ، ج 10 ، ص 152 ، ح 28779 .
3- .الكافى ، ج 5 ، ص 28 ، ح 4 .

ص: 188

2 . اجابتِ «نيكوترين دعا»

اى على! هرگز با كسى نبرد مكن تا اين كه او را به اسلام ، دعوت كنى . به خدا سوگند كه اگر خداوند ، مردى را با دستان تو هدايت كند ، برايت بهتر است از آنچه آفتاب ، بر آن طلوع و غروب مى كند، و تو بر او ولايت دارى ، اى على ! بدين سان ، اهل بيت عليهم السلام ، خود از خدا مى خواهند كه آنان را از مبلّغان و دعوت كنندگان به سوى او قرار دهد . امام سجّاد عليه السلام _ در دعايى كه از ايشان ، روايت شده است _ ، چنين مى خواهد : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلنا مِن دُعاتِكَ الدّاعِينَ إلَيكَ وَ هُداتِكَ الدّالِّينَ عَلَيكَ . (1) خداوندا! بر محمّد و خاندان او درود فرست ، و ما را از دعوت كنندگانى كه به سوى تو فرا مى خوانند ، و هدايت كنندگانى كه [ مردم را ] به تو ره نمون اند ، قرار ده . دعوت به خدا ، حتّى در زمان حضور امام معصوم عليه السلام ، نيكوترين آرزوست ، به گونه اى كه در «دعاى افتتاح» ، از خدا مى خواهيم كه در دولت كريمش ، ما را در زمره دعوت كنندگان به اطاعتش قرار دهد : وَ تَجعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ إلى طاعَتِكَ وَ القادَةِ إلى سَبِيلكَ . (2) و ما را از دعوتگران به سوى طاعتت و پيشاهنگان راهت ، قرار دهى . بنا بر اين ، با توجّه به متونى كه اشاره شد ، مى توان «الدَّعوة الحُسْنى» را به «نيكوترين تبليغ» ، تفسير كرد كه در آن ، به جايگاه اهل بيت عليهم السلام به عنوان پيشاهنگان بهترين مبلغان و دعوت كنندگان به سوى خدا ، اشاره شده است .

2 . اجابتِ «نيكوترين دعا»اگر «نيكوترين دعا» ، معناى «الدَّعوةِ الحُسْنى» باشد ، اشاره به آياتى از قرآن دارد كه در آنها ، ابراهيم عليه السلام در حقّ فرزندانش دعا مى كند . به عبارتى ، خطاب «زيارت

.


1- .الصحيفة السجّادية ، دعاى 5 .
2- .مصباح المتهجّد ، ص 581 .

ص: 189

جامعه» ، چنين است : «شما كسانى هستيد كه بهترين دعاهاى ابراهيم عليه السلام در باره شما ، برآورده شده است» . ابراهيم عليه السلام از پيامبرانى است كه در باره ذرّيه اش ، فراوان دعا كرده است و خداوند ، دعاى پدر در حقّ فرزند را رد نمى كند . (1) ابراهيم عليه السلام ، وقتى پايه هاى بيت اللّه الحرام را استوار نمود ، از خداوند ، چنين خواست : «رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّ_آ إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ . (2) پروردگارا! از ما (ابراهيم و اسماعيل) بپذير ، كه تويى شنوا و دانا . پروردگارا ! ما را دو مسلمان (گردن نهاده و فرمان بُردار خويش) گردان و از فرزندان ما نيز امّتى مسلمان خود ، قرار ده » . و در آيه اى ديگر ، ابراهيم عليه السلام از خدا مى خواهد كه مردم را علاقه مند به فرزندانش قرار دهد و به آنان ، روزى دهد : «رَّبَّنَآ إِنِّى أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِى بِوَادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلَوةَ فَاجْعَلْ أَفْ_ئدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَ تِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ . (3) پروردگارا ! من برخى از فرزندان خود را به درّه اى بى كِشت ، نزديك خانه حرام تو جاى دادم _ پروردگارا _ ، تا نماز به پا دارند . پس دل هايى از مردمان را چنان كن كه به سوى آنان بگرايند ، و از ميوه ها روزى شان ده ، باشد كه سپاس بگزارند» . تمامى درخواست هاى خليل الرحمن ، اجابت شد و پيامبر صلى الله عليه و آله ، طبق نقلى ،

.


1- .ر . ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 355 ، ح 5762 .
2- .سوره بقره ، آيه 127 _ 128 .
3- .سوره ابراهيم ، آيه 37 .

ص: 190

فرمود : أنَا دَعوَةُ أبي إبراهِيم . (1) من [نتيجه] دعاى پدرم ابراهيم هستم . و امامان عليهم السلام نيز در اين ويژگى ، شريك پيامبر صلى الله عليه و آله هستند ؛ زيرا آنان نيز ذرّيه ابراهيم عليه السلام هستند كه افزون بر دعاهايى كه به آنها اشاره شد ، ابراهيم عليه السلام ، امامت و پيشوايى آنان را از خداوند ، درخواست كرد كه به اجابت رسيد . (2) بدين سان ، مى توان «الدَّعوة الحُسْنى» را همان دعاى ابراهيم عليه السلام در حقّ فرزندانش دانست .

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 369 ، ح 5762 .
2- .اشاره به آيه «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى... » كه مفهوم آن ، اين است كه اين دعا در حقّ گروهى از فرزندان ابراهيم عليه السلام ، مستجاب شده است .

ص: 191

وَ حُجَجِ اللّهِ عَلى أهْلِ الدُّنْيا وَالآخِرةِ وَ الاُْولى

اشاره

( 25 )وَ حُجَجِ اللّهِ عَلى أهْلِ الدُّنْيا وَالآخِرةِ وَ الاُْولى ، وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ .

و حجّت هاى خدا بر اهل دنيا و آخرت ، و رحمت خدا و بركات او [بر شما باد] !

توضيح واژه هاحُجَج : جمع «حُجّة» ، به معناى برهان ، دليل ، راه پيروزى هنگام درگيرى [لفظى] . (1) أهْل : بنا بر مضافٌ اليه آن ، معنايش متفاوت مى شود : خويشاوندان ، ايل و تبار ، پيروان ، وابستگان ، ويژگان . (2) الدُّنْيا : نقطه مقابل آخرت ، به معناى جهان ، سراى فانى ؛ اسمى براى كره زمين است كه ساكنانش آن را نسبت به سراى باقى ، به خود نزديك تر مى بينند . (3) الآخِرَة : نقطه مقابل متقدّم ، به معناى پسين ، سراى باقى ، سراى جاويد پس از مرگ . (4) الاُْولى : ضدّ پايان ، به معناى آغاز ، ابتداى هر چيزى ، نخستين ، پيشين . (5) رَحْمَة : نرمش و رقّت دل ، بخشش ، دلسوزى . (6) بركات : جمع «بَرَكة» ، به معناى رشد و فزونى ، گسترش ، ثبوت خير الهى ، تداوم خير و نيكى . (7)

.


1- .«حُجَج : جمع الحجّة : البرهان و قيل : الحجّة ما دُفِعَ به الخصم» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 228) .
2- .«أهل الرجل : زوجه و أخصّ النّاس به» (العين ، ج 4 ، ص 89 ) .
3- .«الدّنيا : نقيض الآخرة ... إسم لهذه الحياة لبعد الآخرة عنها» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 273) .
4- .«الآخرة : دار البقاء» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 14) .
5- .«الاُولى : مؤنث الأوّل والأوّل : المتقدّم و هو نقيض الآخر» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 716) .
6- .«الرحمة : المغفرة ، الرقّة والتعطُّف» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 230) .
7- .«بركات : جمع البركة : النّماء و الزيادة» ، (لسان العرب ، ج 10 ، ص 395) .

ص: 192

شرح

اقسام براهين الهى

1 . برهانِ نهان

شرحاقسام براهين الهىوظيفه بشر ، پيمودن راه رستگارى است و براى يافتن آن ، نياز به دلايل روشن است . از همين روست كه خداوند ، حجّت هاى ويژه اى را قرار داده است . امام كاظم عليه السلام ، بر اساس نقلى ، براهين الهى را نهان و آشكار مى داند و در معرّفى حجّت هاى خداوند ، مى فرمايد : إنَّ للّهِِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَينِ : حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً ، فَأمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الأنبِياءُ وَ الأئِمَّةُ عليهم السلام ، و أمَّا الباطِنَةُ فَالعُقُولُ . (1) خداوند ، دو حجّت بر مردم دارد : حجّت آشكار و حجّت نهان . حجّت آشكار ، فرستادگان ، پيامبران و امامان اند ؛ و حجّت نهان ، عقل هايند .

1 . برهانِ نهانخِرد و پيشوايان معصوم عليهم السلام ، سخن آخر را مى گويند و به گاهِ ترديد ، چنانچه عقلْ راهى را نشان داد ، بايد به آن عمل كرد و ديگران را نيز به آن ، فرا خواند . البته مراد از عقل هدايتگر ، خِردى است كه در جانِ آدميان پاك ، نهاده شده است ؛ زيرا خداوند ، در سوره شمس ، پس از يازده سوگند مى فرمايد : «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا . (2) پس بدكارى و پرهيزگارى اش را به وى الهام كرد . به راستى ، رستگار شد هر كه خودسازى كرد» . به ديگر سخن ، خداوند در جان آدمى ، راه شناخت پاكى ها و پليدى ها را نهاده است و هر كس در نهان خود ، مى داند كه كدامين راه ، صواب است و كدام ، به كژراهه مى رود ؛ ولى همگان ، كامياب نمى شوند و تنها كسانى رستگار مى شوند كه به فطرت

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 16 ، ح 12 .
2- .سوره شمس ، آيه 8 _ 9 .

ص: 193

2 . برهانِ آشكار

خود ، باز گردند و سخن عقل و فطرت را _ كه هماره به شايستگى ها فرا مى خوانند _ ، گوش كنند و از ناشايسته ها ، پرهيز نمايند . چنين خِردى ، حجّت پنهان خداوند است . از امام على عليه السلام روايت شده كه فرمود : العَقلُ شَرعٌ مِن داخِلٍ وَ الشَّرعُ عَقلٌ مِن خارجٍ . (1) خِرد ، شريعت درونى است و شريعت ، عقل بيرونى است .

2 . برهانِ آشكاربرهان ديگرى كه اگر مردم به آن تمسّك جويند ، كامياب مى شوند ، حجّت هاى ظاهرى خداوند است و چنان كه آمد ، در گفتار امام كاظم عليه السلام ، فرستادگان الهى ، پيامبران و امامان عليهم السلام به عنوان حجّت آشكار خدا ، شناسانده شده اند و مولا على عليه السلام نيز ، در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله ، او را استوارترين برهان خدا مى داند . بر پايه آنچه از ايشان روايت شده ، فرمود : يا أيُّها النّاسُ إنّه لَم يَكُن للّه سُبحانَهُ حُجَةٌ فى أرضه أوكدُ من نبيّنا محمّد صلى الله عليه و آله ! (2) اى مردم ! براى خداى سبحان ، در زمين ، حجّتى استوارتر از پيامبر ما محمّد صلى الله عليه و آله نيست . اگر چه استوارترين حجّت ظاهرى خداوند ، پيامبر صلى الله عليه و آله بود ، امّا تا زمين بر جاست ، حجّت هاى خدا نيز بر پاست . امام على عليه السلام ، علل استمرار حجّت هاى بر پا دارنده الهى را چنين برمى شمُرَد : اللّهُمَّ بَلى لا تَخْلُو الأرضُ مِن قائِمٍ للّهِِ بِحُجَّةٍ : إمّا ظاهِرا مَشهُورا وَ إمّا خائِفا مَغمُورا ؛ لِئلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَيِّناتُهُ ، وَ كَم ذا وَ أينَ اُولئِكَ ؟ اُولئِكَ وَ اللّهِ الأقَلّونَ عَدَدا وَ الأعظَمُونَ عِندَ اللّهِ قَدْرا ! (3) آرى . زمين ، هيچ گاه از حجّت قائم خداوندى ، خواه آشكار و مشهور باشد يا ترسان و پنهان از ديده ها ، خالى نمى مانَد ، تا حجّت ها ونشانه هاى دين خدا ، از ميان نروند . اينان ،

.


1- .مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 224 .
2- .غرر الحكم ، ح 11004 .
3- .نهج البلاغة ، حكمت 147 .

ص: 194

حجّت خدا در عصر غيبت

چند تن هستند يا در كجايند ؟ به خدا سوگند كه شمارشان ، بسى اندك است ؛ ولى منزلتشان نزد خداوند بسيار است! پيام قابل توجّه اين سخن ، آن است كه حجّت هاى خداوند ، هميشه حاضر هستند ، و اگر چه «ظاهر» نباشند ، با حضور خود ، هماره ، نگهبان نشانه هاى دين خدايند . بنا بر اين ، سخنان پيشوايان معصوم عليهم السلام ، راهبر و حجّت ظاهرى خواهند بود و هدايت هاى باطنى آنان ، بر همه هستى ، سايه افكنده است .

حجّت خدا در عصر غيبتآخرين حجّت حق ، امام زمان عليه السلام كه ديده ما از رؤيت او محروم است ، بر اساس نقل كتاب الاحتجاج ، استمرار حجّت ظاهرى خدا را پيروى از عالمان حديث پژوه مى شناسانَد و اطاعت آنان را بايسته مى داند : وَ أمّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ فَارجِعوا فيها إلى رُواةِ حَدِيثِنا ، فَإنَّهُم حُجَّتِى عَلَيكُم وَ أنَا حُجَّةُ اللّهِ . (1) در رُخدادهاى پديد آمده ، به راويان حديث ما مراجعه كنيد ؛ زيرا آنان ، حجّت من بر شما هستند و من ، حجّت خدايم . بر اين اساس ، فقهاى واجد شرايط ، حجّت هاى ظاهرى حجّت پنهان حضرت حق در عصر غيبت اند . پس به گاهِ ظهور امام عليه السلام ، پيروى از او در جامعه ، واجب است و هنگام غيبت ، گفتار آن بزرگواران كه توسّط عالمان عدالت پيشه و حديث شناس (2) منتقل مى شود ، حجّت خواهد بود و عمل به آن احاديث ، در زندگى دنيا ، باعث سرفرازى و در پيشگاه الهى ، مايه روسپيدى است ؛ زيرا بر پايه دليلى استوار (حجّت) ، رفتار شده است .

.


1- .الاحتجاج ، ج 2 ، ص 543 ، ح 344 .
2- .عدالت و حديث شناسى ، از ويژگى هاى راوى است .

ص: 195

تفسير «الاُولى»

تفسير «الاُولى»شارحان ، در تفسير «الأولى» ، سخن روشن و هماهنگى ندارند . برخى ، آن را به معناى «دنيا» مى دانند ، برخى آن را به «عالم برزخ» تفسير كرده اند . برخى به معناى «رجعت» دانسته اند و برخى ، آن را «امّت هاى گذشته» معرّفى كرده اند و برخى به «عالَم ذرّ» تفسير نموده اند ؛ ليكن معناى نخست (دنيا) _ كه علّامه مجلسى آن را انتخاب كرده است _ ، (1) به نظر درست تر مى رسد . بنا بر اين ، مى توان گفت كه تكرار آن پس از «دنيا» ، براى رعايت سجع است .

.


1- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 136 .

ص: 196

السَّلام عَلى مَحالِّ مَعْرِفَةِ اللّه !

شرح

جايگاه خداشناسى

گونه هاى خداشناسى

( 26 )السَّلام عَلى محالِّ مَعْرِفَةِ اللّه !

سلام بر جايگاه هاى شناخت خدا !

توضيح واژه هامَحالّ : جمع «محلّ» ، اسم مكان ، به معناى جايگاه ، مكان ، جا ، موضع . (1) مَعْرِفَةِ اللّه : شناخت خدا .

شرحجايگاه خداشناسىنخستين فرمان عقل ، شناخت هستى بخش است و از اين رو ، انديشه اهل فكر ، نمى تواند خدا را انكار كند و نشانه هاى هستى ، گواه اقرار قلبى منكران زبانى خداست (2) . امّا توصيف امامان عليهم السلام به «مَحالّ معرفة اللّه ؛ جايگاه هاى خداشناسى» ، فراتر از آن شناختى است كه انسان هاى عادى در پى آن اند ؛ زيرا شناخت همه رهجويان ، يكسان نيست . برخى ، به ظاهر بسنده مى كنند و گروهى ، تا حقيقت را نيابند ، آرام نمى گيرند . هر دو گروه ، خدا را مى شناسند ؛ امّا هم رتبه نيستند . خداشناسى ظاهرى و خداشناسى حقيقى ، رهاورد مبانى شناخت آنان است .

گونه هاى خداشناسى1 . خداشناسى ظاهرى . اعتقاد ظاهرى به اسامى خداوند ، صرف نظر از معنا و تأثير آن ، خداشناسى ظاهرى است و چنين پرستشى را «عبادت ظاهرى» مى نامند . 2 . خداشناسى حقيقى . اعتقاد به مفاهيمى كه در اسامى خداوند ، وجود دارد و يافتن

.


1- .«المَحَلّ : نقيض المرتحل : الموضع الَّذى يُحلُّ فيه» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 163) .
2- .ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى ، ج 4 ، ص 115 «ناتوانى عقل از انكار خدا» .

ص: 197

خداشناسان حقيقى

اشاره

حقيقت معناى آن و تأثير معنا بر جهان هستى ، خداشناسىِ حقيقى است و چنين پرستشى را «عبادت حقيقى» مى نامند .

خداشناسان حقيقىبندگان برگزيده الهى ، خدا را آن گونه كه بايد ، مى شناسند و همه هستى را جلوه حق و عالم را محضر او مى دانند . در چنين تفكّرى ، خداوند ، حاضر و ناظر است و در منظر آنان ، خدا ، معشوقى است كه سزاوارِ عشقى ستودنى است و مستى محبّت ، آنان را به پرستش ، وا مى دارد . به تعبير علّامه سيّد محمّد حسين طباطبايى : پرستش ، به مستى است ، در كيش مهر بُرون اند زين جرگه ، هشيارها . خدا در منظر معصوم عليه السلام ، غايب نيست و چنان حاضر است كه گويى ديدنى است ، آن سان كه طبق نقلى ، امام على عليه السلام مى فرمايد : ما كُنتُ أعبُدُ رَبَّا لَم أرَهُ . (1) من خدايى را كه نبينم ، نمى پرستم . ديدگان على عليه السلام ، خدابين است و به هر جا بنگرد ، خدا را مى بيند و روح او ، آن چنان وارسته است كه غير خدا ، در آن ، راه ندارد و پيش از آن كه به چيزى بنگرد ، خدا را مى بيند . از همين رو ، در روايتى از ايشان ، آمده است : ما رَأَيتُ شَيئَا إلّا وَ رَأَيتُ اللّهَ قَبلَهُ . (2) چيزى را نديدم ، جز آن كه پيش از آن ، خدا را ديدم . نوف بِكالى ، از ياران ويژه مولا على عليه السلام بود كه پيشكار ايشان نيز بود (3) و راز و نياز شبانه على عليه السلام را به زيبايى ، روايت كرده است . بر پايه گزارشى ، نوف مى گويد : امير مؤمنان عليه السلام را روى گردان و شتابان ديدم . گفتم : به كجا مى روى ، مولاى من ؟

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 98 ، ح 6 .
2- .شرح اُصول الكافى ، ملّا صالح مازندرانى ، ج 3 ، ص 83 .
3- .الصحاح ، ج 4 ، ص 1638 .

ص: 198

فرمود : «اى نوف ! رهايم كن . آرزوهايم ، مرا به سوى محبوب ، كشانده است» . گفتم : مولاى من ! آرزوهايت چيست ؟ فرمود : «آن كه مورد آرزوست ، آن را مى داند و از بيان آن براى ديگرى ، بى نيازم . در ادب ورزى بنده ، همين بس كه در نعمت ها و نيازهايش ، جز پروردگارش را شريك نكند» . در ادامه روايت ، نوف مى گويد : اى امير مؤمنان ! من از حرص و چشم داشتن بر آرزويى از آرزوهاى دنيا ، بر خود بيمناكم . امام عليه السلام ، او را اندرز مى دهد و دعاى بسيار آموزنده اى را به وى ، تعليم مى دهد كه در فرجام آن مى فرمايد : فَأسألُكَ بِاسْمِكَ الَّذى ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أولِيائِكَ فَوَحَّدوكَ وَ عَرَفوكَ فَعَبَدوكَ بِحَقِيقَتِكَ ، أن تُعَرِّفَنِى نَفسَكَ لِأقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقِيقَةِ الإيمانِ بِكَ ، وَ لا تَجعَلني _ يا إلهى _ مِمَّن يَعبُدُ الإسمَ دونَ المَعنى وَ اَلحِظنِى بِلَحظَةٍ مِن لَحِظاتِكَ تُنَوِّرُ بِها قَلبِى بِمَعرِفَتِكَ خاصَّة وَ مَعرِفَةِ أولِيائِكَ إنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٍ . (1) [خدايا ! ] به آن نامى كه با آن بر دوستان ويژه ات آشكار شدى و در نتيجه ، به يگانگى تو پى بردند و تو را شناختند و سپس ، تو را چنان كه سِزَد ، پرستش كردند ، از تو مى خواهم كه خودت را به من بشناسانى تا به ربوبيّت تو ، از روى ايمانى حقيقى ، اعتراف كنم . الهى ! مرا از آنانى قرار مده كه نام بى معنا را مى پرستند . گوشه چشمى به من كن تا بدان سبب ، دلم را به شناخت خودت و شناخت دوستانت ، روشن گردانى . همانا تو بر هر كارى ، توانايى . آنچه امام على عليه السلام به نوف تعليم داده ، پرستش حقيقى و نفىِ پرستش ظاهرى است . در خداشناسى ظاهرى ، شخص ، تنها ذكر «يا اللّه !» و ... را مكرّر مى گويد ؛ ولى در خداشناسى حقيقى ، «يا اللّه !» ، بر وجود او تجلّى مى كند و حال او را دگرگون مى سازد .

.


1- .بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 96 ، ح 12 ؛ دانش نامه أمير المؤمنين عليه السلام ، ج 10 ، ص 90 ، ح4331 .

ص: 199

تأثير پرستش حقيقى

دستاورد خداشناسى حقيقى

تأثير پرستش حقيقىيكى از دوستان _ كه خدايش بيامرزد _ ، براى نگارنده نقل مى كرد كه : در حرم حضرت عبد العظيم عليه السلام ، با حال خوشى «دعاى كميل» را شروع كردم . مردى روستايى ، نزد من آمد و گفت : آقا ! اگر مى شود ، بلندتر بخوانيد كه من هم بخوانم . در دل ، خيلى ناراحت شدم كه حالِ خوش مرا از بين بُرد . با اين همه ، قبول كردم و دعا را بلند خواندم و به پايان رساندم . مرد روستايى ، رفت . يكباره ، ديدم حالتى خاص به من دست داد و خداوند ، آن چنان بر دل من جلوه كرد كه اگر بر دل هر كافرى تجلّى مى كرد ، بى درنگ ، مسلمان مى شد . همان موقع ، فهميدم كه اين دعا خواندن من براى آن روستايى ، براى خدا بوده و دستاورد آن هم ، تجلّى الهى بر دل اين بنده اش .

دستاورد خداشناسى حقيقىامامان عليهم السلام ، خداشناسى حقيقى را مى آموزند و بندگان ، اگر از راه ديگرى به شناخت حق دست يابند ، تنها اسم او را شناخته اند و از بهره آن ، محروم اند . نخستين دستاورد شناخت حقيقى ، همنشينى با اولياى خدا و چشم پوشاندن از تمامى لذّات دنيوى است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : لَو يَعلَمُ النّاسُ مَا فِى فَضلِ مَعرِفَةِ اللّهِ عز و جل مَا مَدّوا أعيُنَهُم إلى ما مَتَّعَ اللّهُ بِهِ الأعداءَ مِن زَهرَةِ الحَياةِ الدُّنيا وَ نَعِيمِها وَ كانَت دُنياهُم أقَلَّ عِندَهُم مِمّا يَطؤُونَهُ بِأرجُلِهِم وَ لَنُعِّموا بِمَعرِفَةِ اللّهِ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ وَ تَلَذَّذوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم يَزَل فى رُوضاتِ الجِنانِ مَعَ أولياءِ اللّهِ . (1) اگر مردم مى دانستند كه شناخت خداى عز و جل چه ارزشى دارد ، به زرق و برق زندگى دنيا و نعمت هاى آن كه خداوند ، دشمنان را از آن بهره مند ساخته است ، چشم نمى دوختند و دنياى آنان ، در نظرشان كمتر از خاك زيرِ پايشان بود و از معرفت خدا ، متنعّم مى شدند و

.


1- .الكافى ، ج 8 ، ص 247 ، ح 347 ؛ ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 3584 ، ح 12237 .

ص: 200

چونان كسى از آن لذّت مى بردند كه همواره در باغ هاى بهشت ، با دوستان خدا باشد . دستاورد ديگر خداشناسىِ حقيقى ، مستجاب الدّعوه شدن است ، به گونه اى كه دعاى فرد ، بى ترديد ، برآورده مى گردد ؛ زيرا زبانش ، زبانِ خدايى است و او به مقام خليفة اللّهى ، مفتخر مى شود . در روايت است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : لَو عَرَفتُمُ اللّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ لَزالَتِ الجِبالُ بِدُعائِكُم . (1) اگر خدا را چنان كه سِزَد ، مى شناختيد ، هر آينه ، با دعاى شما ، كوه ها از جاى كَنْده مى شدند . پديدار شدن كرامات اولياى خدا ، دستاورد ديگر خداشناسان واقعى است : لَو عَرَفتُمُ اللّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ لَمَشَيتُم عَلَى البُحُورِ وَ لَزالَت بِدُعائِكُمُ الجِبالُ . (2) اگر خدا را چنان كه بايد ، مى شناختيد ، بر روى درياها راه مى رفتيد و با دعايتان ، كوه ها از جا كَنْده مى شدند . «محالّ معرفة اللّه » ، خداشناسى حقيقى است و اين جايگاه ، به مفهوم كامل و اتمّ آن در انحصار اهل بيت عليهم السلام است و براى شناخت حقيقى خدا ، راهى جز بهره گيرى از ره نمودهاى آنان نيست .

.


1- .مستدرك الوسائل ، ج 17 ، ص 301 ، ح 21409 .
2- .كنز العمّال ، ج 3 ، ص 144 ، ح 5893 .

ص: 201

وَ مَساكِنِ بَرَكَةِ اللّه

شرح

مبدأ همه بركات

( 27 )وَ مَساكنِ بَرِكَةِ اللّه .

و قرارگاه هاى بركت خداوند ...

توضيح واژه هامَسَاكِن : جمع «مَسكن» ، به معناى منزل ، قرارگاه ، خانه . (1) بَركَة : رشد ، افزايش ، فزونى . (2)

شرحواژه «بركت» ، در لغت به معناى تداوم ، رشد و گسترشِ خير است (3) و به عبارتى رساتر ، بركت ، يعنى سود بسيار و پايدار ، و دعا براى بركت ، به معناى درخواست نعمت بيشتر و پايدار است . يكى از ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، «مَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللّه » است ؛ يعنى منزلگاهى هستند كه بركات خداوند ، در آنها جاى دارد .

مبدأ همه بركاتسرآغاز همه خوبى ها و بركات در نظام آفرينش ، خداوند است و همه آفريده ها ، به اندازه ظرفيّت و شايستگى خود ، از بركات الهى برخوردارند : «قُلِ اللَّهُمَّ مَ__لِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ . (4) بگو : بار خدايا ! اى فرمان فرماى هستى! هر كه را بخواهى ، فرمان روايى مى بخشى و از هر كه بخواهى ، فرمان روايى را باز مى سِتانى ، و هر كه را بخواهى ، عزّت

.


1- .. «المسكن : المنزل» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 212) .
2- .. «البركة : النّماء و الزيادة» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 395) .
3- .. ر . ك : خير و بركت از نگاه قرآن و حديث ، ص 339 .
4- .. سوره آل عمران ، آيه 26 .

ص: 202

مظهر بركات الهى

1 . پيامبران عليهم السلام

مى بخشى ، و هر كه را بخواهى ، خوار مى سازى . [سر رشته] خير ، به دست توست . همانا تو بر هر كارى ، توانايى» . در ميراث دعايى ما ، خداوند ، پديدآورنده بركت هاست و برخى اوصاف او ، چنين است : «يا مُنزِل البَركات ؛ (1) اى فرو فرستنده بركت ها !» و «يا جاعِل البَرَكات ؛ (2) اى پديد آرنده بركت ها !» و «يا مُخْرِجَ البَرَكاتِ مِنْ مِعادِنِها ؛ (3) اى برآورنده بركت ها از سرچشمه هايش !» و... .

مظهر بركات الهىخداوند ، براى بهره مند شدنِ انسان ها از بركت هاى بى شمارش ، مظاهر گوناگونى را فراهم آورده تا آدمى به وسيله آنها ، زندگى اش را سودمند و پايدار نمايد . موارد ياد شده ، برخى از اين مظاهرند :

1 . پيامبران عليهم السلامپيامبرانِ الهى ، كامل ترين مظاهر بركات الهى هستند و از اين رو ، خداوند ، عيسى عليه السلام را از زبان خودش ، «مبارك» معرّفى مى نمايد : «وَ جَعَلَنِى مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ . (4) و مرا ، هر جا كه باشم ، مبارك قرار داد» . از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله نيز در تفسير اين آيه نقل شده كه فرمود : «مرا به هر طرف كه روى آورم ، بسيار سودبخش ، قرارداد» . (5) و بر اساس نقل ديگرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله در معرّفى خود فرموده است :

.


1- .. مهج الدعوات ، ص 120 .
2- .. البلد الأمين ، ص 361 .
3- .. العدد القوية ، ص 75 .
4- .. سوره مريم ، آيه 31.
5- .حلية الأولياء ، ج 3 ، ص 25 .

ص: 203

2 . اهل بيت عليهم السلام

جُعِلَ فىَّ النُبوَّةُ وَ البَركَةُ . (1) در من ، پيامبرى و بركت ، نهاده شده است .

2 . اهل بيت عليهم السلاماهل بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز پس از ايشان ، كامل ترين مظاهر بركات خدايند و براى همين ، آنان را به عنوان «مَساكِنُ بَرَكَة اللّه ؛ قرارگاه هاى بركت خداوند» مى شناسيم . خداوند ، بركت هاى خود را به واسطه پيشوايان معصوم ، به سوى آفريدگانش سرازير مى كند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در وصف اهل بيتش و بركت هاى آنان ، طبق نقلى فرمود : بِهِم يَعْمُرُ بِلادَهُ ، وَ بِهِم يَرزُقُ عِبادَهُ ، وَ بِهِم نَزَّلَ القَطرَ مِنَ السَّماءِ ، وَ بِهِمْ يُخْرِجُ بَرَكاتِ الأرضِ . (2) به سبب آنان ، خداوند ، سرزمين هاى خود را آباد مى كند و به خاطر آنان ، خداوند ، بندگان خود را روزى مى دهد و به سبب آنان ، خداوند از آسمان ، باران مى فرستد و بركت هاى زمين را مى رويانَد . بنا بر اعتقاد شيعه ، هر يك از امامان عليهم السلام در زمان خود ، پُر بركت ترين موجود روى زمين هستند و هيچ كس پُر سودتر از ايشان نيست . مُفضّل بن عمر _ راوى مشهورِ امام صادق عليه السلام _ در اين باره مى گويد : امام صادق عليه السلام از فرزندش موسى بن جعفر عليهماالسلام _ آن هنگام كه نوجوان بود _ ياد كرد و فرمود : هذا المَوْلودُ الَّذى لم يُولَد مَولُودٌ أعظَمَ بَرَكَةً على شِيعَتِنا مِنهُ . (3) اين ، مولودى است كه در خاندان ما ، فرزندى با بركت تر از او براى شيعيان ما ، به دنيا نيامده است . مانند همين سخن ، از امام رضا عليه السلام در باره فرزندش امام جواد عليه السلام _ كه خُردسال بود _ ، نقل شده است كه فرمود :

.


1- .. معانى الأخبار ، ص 56 ، ح 4 .
2- .. كمال الدين ، ص 260 ، ح 5 .
3- .. الكافى ، ج 1 ، ص 309 ، ح 8 .

ص: 204

گُلى از باغ بركتِ امام

هذا المَولودُ الَّذى لَم يُولَد مَولُودٌ اَعظَمَ بَرَكَةً عَلى شيعَتِنا مِنْهُ! اين ، مولودى است كه فرزندى با بركت تر از او براى شيعيان ما به دنيا نيامده است . (1) مجموعه اين احاديث ، بيانگر بابركت بودن وجود مقدّس پيشوايان معصوم عليهم السلام است كه در هر زمانى ، بركات زمين به وجود آنان ، وابسته است .

گُلى از باغ بركتِ اماماگر چه همه هستى ، مرهون وجود امام معصوم است ؛ امّا گاهى برخى پاكْ سيرتان ، واسطه بركتِ امام مى شوند . مرحوم شيخ حبيب اللّه گلپايگانى ، از عالمانِ دورانِ معاصر بود كه در مشهد مقدّس مى زيست و دستِ شفابخش او در ميان مردم ، مشهور بود . (2) يكى از مراجع كنونى تقليد كه با آن مرحوم ارتباط داشته ، ماجراىِ دست بابركتِ او را به نقل از آن مرد الهى براى نگارنده چنين بازگو فرمود : «در حدود چهل سال ، هر روز صبح ، نخستين زائر حرمِ ثامن الأئمه امام رضا عليه السلام بودم و نماز شبم را پشتِ درِ صحن مى خواندم (3) تا اين كه بيمار شدم و مرا در بيمارستان امام رضا عليه السلام بسترى كردند . شرايط بيمارستان و بى حجابى پرستارها ، مرا مى آزرد . بسيار متأثّر شدم و با همان حال ، به گنبد مطهّرِ امام رضا عليه السلام رو كردم و گفتم : آقا ! من چهل سال ، نخستين زائر تو بودم و الآن ، اين وضعيت ، برايم غير قابل تحمّل است . آقاجان ! نمى خواهى عنايتى كنى؟ با گفتن اين جمله ، صحنه تغيير كرد و خودم را در باغى پُر گل ديدم كه امام رضا عليه السلام

.


1- .ر . ك : همان ، ص 321 ، ح 9 .
2- .مرحوم ميرزا حبيب اللّه گلپايگانى ، در سال 1297 ق ، در گلپايگان متولّد شد و در جوانى براى ادامه تحصيل ، با پاى پياده به مشهد مقدّس مشرّف شد و در همان جا به تدريس و تعليم ، همّت گمارد . وى در سال 1343 ش ، ديده از جهان ، فرو بست (گنجينه دانشمندان ، ج 7 ، ص 513) .
3- .. اين خاطره ، مربوط به سال هاى پيش از انقلاب اسلامى است و در آن سال ها ، شب ها درِ حرم مطهّر را مى بستند و اندكى بيش از اذان صبح ، مى گشودند .

ص: 205

بر روى تختى نشسته بود . ايشان ، يكى از گل ها را چيد و به دست من داد . تا گل به دستم رسيد ، خود را در بيمارستان يافتم ؛ ولى حالم كاملاً خوب شده بود . از بيمارستان ، مرخّص شدم . از آن روز ، دستى را كه به گلِ اهدايى امام رضا عليه السلام خورده ، به هر بيمارى مى زنم ، حالش خوب مى شود» . (1) بركت امام رضا عليه السلام ، آن چنان گسترده است كه حتّى اثر برخورد گُلِ اهدايى او به دست شخصى هم ، صدها بيمار را شفا مى دهد . آرى! بايد گفت : هر چه ارتباط انسان با «مساكن بركةِ اللّه » بيشتر شود ، خير و بركت ، در زندگى نيز بيشتر خواهد شد . گفتنى است كه شمارى از دوستان نزديك اين جانب ، شفابخشى دستِ آن بزرگوار را در مورد خود ، تجربه كرده اند .

.


1- .. مرحوم شيخ حبيب اللّه گلپايگانى ، اثرِ دستِ بابركتش را در روزهاى آغازين پس از اين ماجرا ، بسيار بيشتر از روزهاى پايانى عمر خويش مى دانست و معتقد بود كه در آغاز ، به محضِ تماس با بيمار ، حال او بهبود مى يافت ؛ ولى گذر زمان و دستِ زدن به بدن بيمارانى كه اهل معصيت بودند، از بركتِ آن كاسته بود و اثرِ اوّليه را نداشت .

ص: 206

وَ مَعادِنِ حِكْمَةِ اللّه

شرح

اقسام حكمت

اشاره

( 28 )وَ مَعادِنِ حِكْمَةِ اللّه .

و معدن هاى حكمت خداوند ...

توضيح واژه هامَعادِن : جمع «معدن» ، به معناى مقرّ ، محلّ استقرار ، محلّ رويش ، كان . (1) حِكمَة : منع ، باز داشتن ، چيزى كه از جهل ، باز مى دارد ، مُتقَن ، دانش استوار . (2)

شرحواژه «حكمت» ، بيست بار در قرآن ، تكرار شده است و خداوند متعال ، 91 بار خود را به صفت «حكيم» ، وصف فرموده است . همچنين صفت «حكيم» ، 36 بار همراه صفت «عليم» آمده است . اهل بيت عليهم السلام ، مظهر حكمت الهى در روى زمين اند و حكمت خداوند ، در وجود آنان ، استقرار يافته است و «مَعادنِ حِكْمَةِ اللّه » ، ناميده شده اند . معانى گونه گون حكمت ، به دو مفهوم بنيادين ، باز مى گردد : نخست ، به معناى منع ؛ و دوم ، به معناى استوارى و محكمى است . هنگامى كه اين واژه براى دانش به كار مى رود ، مراد ، دانشِ استوارى است كه به دقايق امور مى پردازد و از هر گونه خلل و اشتباهى ، پيراسته است .

اقسام حكمتبا تأمّل در كاربردهاى قرآنى و حديثىِ حكمت ، ارتباط آن با انسان ، به دست مى آيد . حكمت ، يعنى مقدّمات علمى ، عملى و روحى براى رسيدن به هدف والاى

.


1- .«المعدن : مكان كلّ شى ءٍ يكون فيه أصله ومبدؤه» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 279) .
2- .«الحاء و الكاف و الميم ، أصل واحد و هو المنع ... و الحكمة ... تمنع من الجهل» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 91) . «و الحكمة عبارة عن معرفة أفضل الأشياء بأفضل العلوم» (النهاية ، ج 1 ، ص 419) .

ص: 207

الف _ حكمت نظرى
ب _ حكمت عملى

انسانيت . آنچه كه احاديث در تفسير اين كلمه آورده اند ، نمونه اى از اين تعريفِ فراگير ماست . در پرتو اين تعريف ، حكمت ، سه گونه مى شود : حكمت نظرى ، حكمت عملى ، و حكمت حقيقى . (1)

الف _ حكمت نظرىحكمت نظرى ، مقدّمه اى علمى براى رسيدن به هدف والاى انسانيت است . از ويژگى هاى اين حكمت ، تعليم و تعلّم آن است و يكى از انگيزه هاى اساسىِ بعثت پيامبران به شمار مى رود . تمامى معارفِ اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، در مرحله آموزش و شناخت ، «حكمت نظرى» ناميده مى شود . قرآن كريم ، پس از ارائه ره نمودهاى گوناگون در عرصه هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، همه آنها را حكمت ناميده و فرموده است : «ذَ لِكَ مِمَّآ أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ . (2) اين ها از حكمت هايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است» .

ب _ حكمت عملىحكمت عملى ، مقدّمه اى عملى براى رسيدن به مقام انسانيت است و در پرتو اطاعت خداوند ، تقواى ملازمت با حق ، مداراى با مردم و دورى از كبائر (گناهان بزرگ) و پرهيز از نيرنگ ، به دست مى آيد . در اين مرحله ، انسان بايد به آموزش هايى كه در حكمت نظرى فرا گرفته است ، عمل كند تا به اساس حكمت ، دست يازد . بنا بر روايتى ، امام على عليه السلام مى فرمايد : رَأسُ الحِكمَةِ لُزومُ الحَقِّ وَ طاعَةُ المُحِقِّ . (3) اساس حكمت ، همراهى با حق و فرمان بُردن از حقدار است .

.


1- .. براى مطالعه بيشتر ، ر . ك : علم و حكمت در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 105 .
2- .. سوره اسرا ، آيه 39 .
3- .. غرر الحكم ، ح 632 .

ص: 208

ج _ حكمت حقيقى

ج _ حكمت حقيقىحكمت عملى ، سرآغاز حكمت حقيقى است و حكمت حقيقى ، هديه الهى براى كسانى است كه حكمت عملى را به كار ببندند . اين حكمت ، نورى است كه ضدّ هوا و هوس است و هر اندازه قلب از آن پرتو بگيرد ، به همان اندازه ، از هوا مى گريزد و شهوت او ضعيف مى شود ، تا آن جا كه شهوت ، در انسان حكيم مى ميرد و عقل او ، زنده مى شود . (1) دانش لقمان حكيم ، نمونه اى از حكمت حقيقى است . او حكيمى است كه خداوند ، حكمت حقيقى را به وى هديه كرده است : «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَ_نَ الْحِكْمَةَ . (2) به راستى ، به لقمان ، حكمت داديم» . لقمان ، نمونه خوبى است براى كسانى كه در پىِ حكمت حقيقى هستند . او پيامبر نبود ؛ امّا مردى انديشمند و درست كردار بود كه خداوند ، او را به مقامِ بلند حكمت رسانيده بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در باره چگونگى گزينش لقمان ، فرموده است : در حقيقت ، لقمان ، پيامبر نبود ؛ ليكن بنده اى مصمّم ، انديشمند و با حُسنِ ظن بود . خدا را دوست داشت . پس خدا نيز او را دوست داشت و حكمت را براى او ضمانت كرده بود . وسط روز ، خوابيده بود كه ناگهان ، به پذيرش خلافت ، فراخوانده شد كه : «اى لقمان! آيا مى خواهى كه خداوند ، تو را جانشينى در روى زمين قرار دهد تا در ميان مردم ، به حق ، داورى كنى؟» . لقمان ، بيدار شد و در پاسخ گفت : «اگر پروردگارم مرا داور كند ، مى پذيرم ؛ زيرا مى دانم كه اگر با من چنين كند ، يارى ام مى نمايد و به من ، دانش مى آموزد و مرا از خطا ، نگاه مى دارد ؛ ولى اگر پروردگارم مرا مخيّر سازد ، عافيت را مى پذيرم و بلا را نمى پذيرم» . فرشتگانى كه آنها را نمى ديد ، با ندايى به او گفتند : اى لقمان! چرا چنين گفتى؟

.


1- .. ر . ك : علم و حكمت در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 108 و 109 .
2- .. سوره لقمان ، آيه 12 .

ص: 209

ارزش حكمت

گفت : «زيرا حكمران ، در سخت ترين و مشكل ترين مقام ، جاى گرفته است كه ظلم از هر طرف ، بر او احاطه دارد . [ امكان دارد ] خوار شود يا يارى گردد . اگر به صوابْ داورى كند ، اميد است كه نجات يابد ، و اگر [در داورى] به خطا رود ، راه بهشت را به خطا رفته است . هر كس در دنيا، حقير وبى مقام باشد، بهتر از اين است كه صاحب مقام باشد، وهر كس دنيا را در مقابل آخرت برگزيند، دنيا، او را مى آزمايد؛ ولى به پادشاهىِ آخرت، دست نمى يابد» . فرشتگان ، از زيبايىِ گفتار او ، در شگفت شدند . لقمان ، لحظه اى خوابيد و سراسر وجودش ، آكَنْده از حكمت شد . پس ، از خواب بيدار شد و [از آن پس ]حكيمانه ، سخن گفت . (1) پس از او ، داوود عليه السلام به پذيرش جانشينى [خدا] ، فرا خوانده شد . او ، آن را پذيرفت و شرط لقمان را مطرح نكرد ... . لقمان ، با دانش و حكمتش داوود عليه السلام را يارى مى كرد . داوود عليه السلام گفت : «خوشا به حالت ، اى لقمان! به تو ، حكمت داده شد و بلا ، از تو دور گرديد ؛ ولى به داوود ، جانشينى داده شد و به مصيبت و فتنه ، گرفتار شد!» (2) . (3)

ارزش حكمتمهم ترين ويژگى حكمت ، به كار بستن درست دانش است . سكوت ، پرسش و سخن گفتن حكيم ، مناسب و به جاست . در حكمت هاى لقمان آمده است كه : روزى نزد داوود عليه السلام بود كه داشت با دست خودش زِره مى بافت . لقمان كه تا آن روز ، زِره نديده بود ، در شگفت ماند و مى خواست در باره آن از او بپرسد ؛ ولى حكمتش مانع مى شد . وقتى داوود عليه السلام كارش تمام شد ، زره را بر دوش انداخت و گفت : اين ، چه زره جنگىِ خوبى است! لقمان گفت : الصَّمتُ مِنَ الحِكمَةِ وَ قَليلٌ فاعِلُهُ . كُنتُ أرَدتُ أن أسألَكَ فَسَكَتُّ حَتّى كَفَيتَنى . 4

.


1- .. تاريخ دمشق ، ج 17 ، ص 85 .
2- .پذيرش حكومت به وسيله حضرت داوود ، به معناى نفى حكمت از آن حضرت نيست بلكه بيانگر دشوارى حكومت و كارهاى اجرايى است . درنگى در قضاوت ها و شيوه حكومت حضرت داوود نشان دهنده حكمت داوودى است .
3- .. المستدرك على الصحيحين ، ج 2 ، ص 458 ، ح 3582 .

ص: 210

رحلت امام خمينى رحمه الله و حكمتِ الهى

سكوت ، از حكمت است ؛ ولى رعايت كننده آن ، اندك است . مى خواستم از تو بپرسم ؛ ولى سكوت كردم تا اين كه خودت كفايتم كردى [و پاسخم را دادى] . اهل بيت عليهم السلام ، معدن حكمت الهى اند ، بدين معنا كه آنان ، سرآمدِ حكيمان اند ؛ ولى حكمت آنان ، ريشه در حكمت الهى دارد و بدون اراده خداوند متعال ، كارى را انجام نمى دهند و از اين رو ، در پاسخ به نيازهاى مردم ، مصلحت آنان را در نظر مى گيرند . اگر با حكمت الهى سازگار بود ، خواسته نيازمندان را به اراده الهى ، برطرف مى نمايند . برخى درخواست هاى مردم كه با حكمت الهى منافات دارد ، در اين دنيا ، برآورده نخواهد شد ، چنان كه از امام على عليه السلام روايت شده كه فرمود : إنَّ كَرَمَ اللّهِ سُبحانَهُ لا يَنقُضُ حِكمَتَهُ . (1) بزرگوارى خداوند سبحان ، حكمتش را باطل نخواهد كرد . و همين معنا ، راز كردار حكيمانه مَظاهرِ حكمت الهى ، يعنى اهل بيت عليهم السلام است .

رحلت امام خمينى رحمه الله و حكمتِ الهىمرحوم سيّد على اكبر ابوترابى ، سيّد آزادگان براى اين جانب داستانى از دوران اسارت خود نقل كرد بدين مضمون : زمانى كه در اسارت رژيم بعثى عراق بوديم ، خبر ارتحال امام امت رحمه اللهرا دريافت كردم ؛ امّا نمى دانستيم چگونه اين خبر جانسوز را به آزادگان در اسارت برسانيم . جلسه دعايى برگزار كرديم تا به تدريج ، خبر را به آنها بگوييم . ناگهان ، در ميان جلسه ، يكى از بسيجى هاى در بند ، نزد من آمد و گفت : من مى دانم كه امام ، از دنيا رفته است . به او گفتم : تو از كجا مى دانى؟ بسيجى پاسخ داد : در همين جلسه ، حالت خوابى به من دست داد . ديدم درهاى آسمان ، باز شد و همه پيامبران ، صف كشيده اند و گويى منتظرِ ورود كسى هستند . يكباره امام را ديدم كه به

.


1- .. غرر الحكم ، ح 3478 .

ص: 211

آسمان مى رود و انبيا مى گويند : «فلانى آمد» و از آمدن امام ، خبر مى دادند . من بر سَرَم مى زدم و بى تابى مى كردم كه ما يتيم شديم . در حال گريه ، چشمم به حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلامافتاد . ايشان به من فرمود : «فرزندم ! ما هر كارى مى توانستيم ، كرديم ؛ امّا بيش از اين نمى شد كه ايشان در دنيا بمانَد» . اين ، نمونه اى از حكمت الهى است كه بر دعاى همه مردم ، چيره شد و امام خمينى رحمه الله از ميان امّت ، رَخت بربست .

.

ص: 212

وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللّه

شرح

1 . رازداران الهى

( 29 )وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللّه .

و نگاهبانان راز خدا ...

توضيح واژه هاحَفَظَة : جمع «حافظ» ، يعنى نگهبان . (1) سِرّ : آنچه پوشيده است، راز . (2)

شرحدر احاديث گونه گون ، اهل بيت عليهم السلام به عنوان رازدار خداوند ، معرّفى شده اند و در اين فراز «زيارت جامعه كبيره» ، آنان ، نگهبان اسرار خداوند دانسته شده اند . چيستى راز ، همواره پوشيده است ؛ زيرا اگر آشكار شود ، ديگر راز نخواهد بود ؛ امّا آثارِ سرّ الهى را در متون روايى مى توان يافت . اينك ، سه موضوع را بررسى مى نماييم : نخست ، رواياتى كه اهل بيت عليهم السلام را رازداران الهى معرّفى مى كنند . دوم ، توضيحى اجمالى در باره نقش آگاهى از رازهاى الهى در زندگى ؛ و سوم ، دليل محروميّت مردم از آگاهى يافتن بر رازهاى الهى .

1 . رازداران الهىدر روايات فراوانى ، امامان عليهم السلام ، رازدار خداوند معرّفى شده اند . بنا بر روايتى ، امير مؤمنان عليه السلام فرموده : أنَا المُؤتَمَنُ عَلى سِرِّ اللّهِ . (3) من ، امين بر راز خدايم .

.


1- .«الحافظ و الحفيظ : الموكّل بالشّى ء يحفظه» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 441) .
2- .«السرّ من الأسرار الّتى تكتم، و السرّ ما أخفيت ، و الجمع أسرار» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 356) .
3- .. الأمالى ، صدوق ، ص 88 ، ح 58 .

ص: 213

2 . نقش آگاهى از رازهاى الهى

بنا بر نقلى ، امام صادق عليه السلام ، براى نيكويار خويش ، ابو بصير ، رازدار بودن ائمّه عليهم السلام را مطرح كرده و رازدارى را ويژه اهل بيت عليهم السلام دانسته و فرموده است : إنَّ عِندَنا وَ اللّهِ سِرّا مِن سِرِّ اللّهِ وَ عِلمَا مِن عِلمِ اللّهِ ، وَ اللّهِ ما يَحتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِىٌّ مُرسَلٌ وَ لا مُؤمِنٌ امتَحَنَ اللّهُ قَلبَهُ لِلإيمانِ ، وَ اللّهِ ما كَلَّفَ اللّهُ ذلِكَ أحَدا غَيرَنا . (1) بى گمان و به خدا سوگند ، رازى از راز خدا و دانشى از دانش خدا [تنها] نزد ماست ! و به خدا سوگند ، نه هيچ فرشته مقرّب و نه هيچ پيامبر فرستاده شده و نه هيچ مؤمنى كه خداوند ، دلش را به ايمان آزموده است ، نمى تواند آن را تحمّل كند ! به خدا سوگند كه خداوند ، آن را تنها بر دوشِ ما نهاده است! آنچه در روايات آمده است ، همنشينى اسرار با دانش هاى الهى است . بنا بر اين ، مى توان نتيجه گرفت كه «سرّ» ، نوعى دانشِ الهى است كه نمى توان آن را براى همگان ، بازگو كرد .

2 . نقش آگاهى از رازهاى الهىيكى از ويژگى هاى اسرار الهى ، كارگشا بودن آنهاست . آنان كه به رازها آگاه اند ، به علوم مختلف ، دست مى يابند و به سوى كمالِ انسانيت ، گام بر مى دارند . سرّ ، مانند كليدى است كه علوم بسيارى را مى گشايد . امير مؤمنان عليه السلام ، فرموده است : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أسَرَّ إلَىَّ ألفَ حَدِيثٍ، فى كُلِّ حَدِيثٍ ألفُ بابٍ ، لِكُلِّ بابٍ ألفُ مِفتاحٍ . (2) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هزار حديث به گوش من گفت كه براى هر حديثى ، هزار در و براى هر درى ، هزار كليد است . از آثار اسرار خداوند ، ره يافتن به دانش هاى فراوان است و چنانچه كسى بعضى از اسرار را دريابد ، به علومِ بى شمارى دست مى يابد . امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد : إنَّ فى صَدري هذا لَعِلْمَا جَمَّا عَلَّمَنِيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لَو أجِدُ لَهُ حَفَظَةً يَرعَونَهُ حَقَّ

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 402 ، ح 5 .
2- .. الخصال ، ص 644 ، ح 26 .

ص: 214

3 . راز محروميت از اسرار

رِعايَتِهِ وَ يَروونَهُ كَما يَسمَعونَهُ مِنّى إذا لَأودَعتُهُم بَعضَهُ ، فَعُلِمَ بِهِ كَثيرَا مِنَ العِلمِ ، إنَّ العِلمَ مِفتاحُ كلِّ بابٍ وَ كُلُّ بابٍ يَفتَحُ ألفَ بابٍ . (1) همانا در درون سينه من ، دانش فراوانى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به من آموخته است . اگر براى آن ، نگاهبانانى بيابم كه به درستى ، آن را پاس دارند و آن را همان گونه كه از من شنيده اند ، روايت كنند . بخشى از آن را در نزد آنان به امانت خواهم سپرد كه با [استفاده از ]آن ، دانش بسيارى بياموزند . به راستى كه آن دانش ، كليد هر درى است و هر درى ، [ راه ] هزار در را مى گشايد . شناخت اسرار خداوند ، خشنودى در برابر تقديرهاى خداوند را به ارمغان مى آورد ؛ زيرا مقدّرات خداوند ، از اسرار الهى است و كسى كه حقيقت آن را دريابد ، در برابر آنچه براى او حتمى شده است ، ايستادگى نخواهد كرد و خواست خداوند را بر خواهش خود ، مقدّم مى دارد .

3 . راز محروميت از اسرارمحروميت از آگاهى بر اسرار الهى ، دلايل مختلفى دارد كه مهم ترين آنها ، آمادگى روحى و فكرى نداشتن همه انسان ها براى آگاهى بر اسرار است . برخى از اسرار الهى آن قدر پيچيده است كه حتّى پيامبر اولو العزمى مانند موسى عليه السلام نمى تواند به سادگى آن را كشف كند . بدين جهت ، وقتى از عبد صالح خدا (خضر عليه السلام ) مى خواهد كه همراه او باشد تا از دانش او بياموزد ، وى به او چنين پاسخ مى دهد : «إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا . (2) تو توانايى بر شكيبايى همراه با مرا ندارى» . همچنين بسيارى از مردم ، اگر از اسرار الهى در باره زندگى خود و يا ديگران آگاه شوند ، زندگى آنان ، مختل مى گردد .

.


1- .. همان ، ص 645 ، ح 29 .
2- .ر . ك : سوره كهف ، آيه 65 _ 82 .

ص: 215

بنا به روايتى ، امام على عليه السلام فرموده است : إندَمَجتُ عَلى مَكنونِ عِلمٍ لَو بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبتُم إضطِرابَ الأَرشِيَةِ فِى الطَّوِىِّ البَعيدَةِ . (1) بر دانش هايى آگاهم كه بر شما پوشيده است و اگر پرده از آنها بر گيرم ، چون لرزش ريسمانِ آويزان در چاهى عميق ، به لرزه خواهيد افتاد . براى نمونه ، جهان آفرينش ، آكنده از اسرار الهى است و همه موجودات ، ثناگوى حق تعالى هستند : «وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلَا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَ_كِن لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ . (2) و هيچ چيزى نيست ، مگر آن كه با ستايش ، او را تسبيح مى گويد ؛ ولى شما تسبيح آنان را در نمى يابيد» . امّا اين كه چه كسانى تسبيح موجودات را مى شنوند ، بايد گفت : تنها كسانى آن را مى شنوند كه مَحرم اسرار خداوند هستند و رازهاى الهى را فاش نمى كنند . يكى از اهل دل ، فرموده بود : «من شب ها ، از صداى تسبيح موجودات ، به خواب نمى روم» . رازداران ، انسان هاى باظرفيتى هستند كه هر چه بيشتر مى دانند ، كمتر بازگو مى كنند : آن كه را اسرار حق آموختند مُهر كردند و دهانش دوختند . صاحبان اسرار ، اجازه افشاى آن را ندارند . بنا بر اين ، روح آنان ، بايد آن چنان بزرگ باشد كه همواره ، لب فرو بندند و در برابر گستاخى برخى مردمان ، خاموش باشند : دانى كه چنگ و عود ، چه تقرير مى كنند ؟ پنهان خوريد باده كه تكفير مى كنند .

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 5 .
2- .. سوره اسرا ، آيه 44 .

ص: 216

يكى از اسرار الهى كه همچنان ناگشوده خواهد ماند ، حكمت و علّت غيبت ولى عصر(عج) است ؛ زيرا مردم ، تحمّل پذيرش آن را ندارند . بنا بر نقلى ، عبد اللّه بن فضل هاشمى ، علّت غيبت امام مهدى عليه السلام را از امام صادق عليه السلام پرسيد . امام عليه السلام فرمود : لِأمرٍ لَم يُؤذَنْ لَنا فى كَشفِهِ لَكُم . به علّتى كه اجازه نداريم آن را براى شما ، فاش سازيم . راوى ، دگر باره پرسيد : پس حكمت غيبت او چيست ؟ امام فرمود : إنَّ وَجهَ الحِكمَةِ فى ذلِكَ لا يَنكَشِفُ إلّا بَعدَ ظُهورِهِ كَما لَم يَنكَشِف وَجهُ الحِكمَةِ فيما أتاهُ الخِضرُ عليه السلام مِن خَرقِ السَّفِينَةِ وَ قَتلِ الغُلامِ و إقامَةِ الجِدارِ لِمُوسى عليه السلام إلى وَقتِ افتِراقِهِما . (1) حكمت آن ، فقط پس از ظهور او معلوم خواهد شد ، همچنان كه حكمت آنچه كه خضر عليه السلام به جا آورد ، يعنى سوراخ كردن كشتى ، كُشتن بچّه ، و ساختن ديوار براى موسى عليه السلام ، تا هنگام جدايى آن دو ، معلوم نشد . سپس امام صادق عليه السلام به پرسنده ، يعنى عبد اللّه ، فرمود : إنَّ هذا الأمرَ أمرٌ مِن [ أمرِ ] اللّهِ تَعالى و سِرٌّ مِن سِرِّ اللّهِ ، وَ غَيبٌ مِن غَيبِ اللّهِ . (2) اين امر (غيبت) ، امرى از [ امور ] خدا و رازى از راز[هاى] خدا و غيبى از غيب[هاى ]خداست . اكنون حكمت انتخاب اهل بيت عليهم السلام و توصيف آنها به «حَفَظة سرّ اللّه ؛ نگاهبان راز خدا » را در مى يابيم . امامان عليهم السلام ، نگاهبانان اسرار الهى اند و هرگز راز خداوند را براى كسى فاش نمى كنند و از آثار رازهاى او در زندگانى خويش ، بهره مى برند و مردم را به سوى كمال ، هدايت مى كنند .

.


1- .. اشاره به آياتى از قرآن كريم است كه موسى عليه السلام ، همراهى با يكى از صالحان را از خداوند ، درخواست كرد . شرطِ آن ، شكيبايى وى در برابر كارهاى آن مرد صالح قرار داده شد ؛ امّا موسى عليه السلام نتوانست حكمتِ رفتار او را دريابد و در هنگام جدايى ، حكمت هر يك از كارهاى او را فهميد (ر . ك : سوره كهف ، آيات 65 _ 82 ) .
2- .. كمال الدين ، ص 482 ، ح 11 .

ص: 217

وَ حَمَلَةِ كِتابِ اللّهِ

شرح

1 . مقصود از كتاب خدا

( 30 )وَ حَمَلَةِ كِتابِ اللّهِ .

و حاملان كتاب خدا ...

توضيح واژهحَمَلَة : جمع «حامل» ، يعنى حمل كننده . (1)

شرحدر اين جمله ، اهل بيت عليهم السلام ، به عنوان حاملان كتاب خدا معرّفى شده اند ؛ امّا اين عبارت كوتاه ، نيازمند شناخت سه مسئله است : مقصود از كتاب خدا چيست ؟ حمل كتاب خدا ، چگونه صورت مى گيرد ؟ و حاملان كتاب خدا ، چند نوع اند؟

1 . مقصود از كتاب خداكتاب خدا را مى توان چند گونه معنا كرد ؛ امّا دو معنا با روايات ، سازگارتر است : نخست ، اين كه مراد ، قرآن كريم است كه در اين صورت ، «كتاب اللّه » ، اسم خاص و شناخته شده قرآن است . معناى دوم ، تمام كتاب هاى آسمانى را در بر مى گيرد كه در اين صورت ، مراد از كتاب در اين جا ، اسم جنس است و هر كتابى كه از سوى خداوند به پيامبران پيشين نازل شده (مانند : صُحُفِ ابراهيم ، زبور داوود ، تورات موسى و انجيل عيسى و قرآن) ، همگى «كتاب اللّه » خوانده مى شوند . اين نظريه ، با روايتى به نقل از امام صادق عليه السلام سازگار است كه فرموده : كُلُّ كِتابٍ نُزِّلَ فَهُوَ عِندَ أهلِ العِلمِ وَ نَحنُ هُم . (2) هر كتابى [كه از جانب خدا] فرو فرستاده شده ، نزد اهل علم است و ايشان ، ماييم .

.


1- .«الحاء و الميم و اللّام ، أصل واحد يدلّ على إقلال الشّى ء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 106) . «الحَمَلَة : جمع حامل» (الصحاح ، ج 4 ، ص 1677) .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 226 ، ح 6 .

ص: 218

2 . چگونگى حمل كتاب خدا

2 . چگونگى حمل كتاب خداحمل كردن كتاب خدا ، به چند گونه متصوّر است : حمل لفظى ، حمل معنوى ، و حمل حقيقى . حمل لفظى هر كتابى ، عبارت است از به همراه داشتن ، خواندن و يا به حافظه سپردن آن كتاب . هر يك از اين اقسام ، در باره كتاب خداوند ، نيكوست . برخى از مردم ، كتاب خدا را به عنوان «تبرّك» ، همراه خود مى كنند و نزد خود ، نگه مى دارند ، هر چند سواد خواندنِ متن عربى را نداشته باشند . برخى ديگر ، با توجّه به پاداشى كه در خواندنِ قرآن نهفته است ، (1) الفاظ آن را مى خوانند و از نورانيت آن ، بهره مند مى شوند . اين دسته ، الفاظ قرآن را با خواندن ، حمل مى كنند . دسته سوم ، الفاظ قرآن را در ذهن خويش ، حمل مى كنند . اينان ، حافظان قرآن هستند كه توفيق به خاطر سپارىِ قرآن را يافته اند . تمامى اقسام سه گانه ياد شده ، حاملان لفظى قرآن ، خوانده مى شوند . حمل معنوى قرآن ، بر چهار گونه است كه رسيدن به سه مرحله آن براى انسان هاى عادّى ، ممكن است و يك مرحله آن ، ويژه انبيا و وارثان ايشان است . سه مرحله حمل معنوى ، عبارت است از : فهميدن معناى ظاهرى ، درك اشارات و لطائف آن ، و مرحله چهارم _ كه ويژه پيامبران است _ ، فهميدن حقايق قرآنى است . امير مؤمنان عليه السلام ، در روايتى زيبا ، اين مراحل را چنين ترسيم مى فرمايد : إنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشياءَ : عَلَى العِبارَةِ ، وَ الإشارَةِ ، وَ اللَّطائِفِ ، وَ الحَقائِقِ . فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ ، وَ الإشارَةُ لِلخَواصِّ ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِياءِ ، وَ الحَقائِقُ لِلأنبِياءِ . (2)

.


1- .. ر . ك : سوره فاطر ، آيه 29 و 30 .
2- .. عوالى اللّالى ، ج 4 ، ص 105 ، ح 155 .

ص: 219

كتاب خدا ، بر چهار چيز است : عبارت ، اشاره ، لطايف ، و حقايق . عبارت ، براى عموم مردم است ؛ اشاره ، براى خواصّ است ؛ لطايف ، براى اولياست ؛ و حقايق ، براى پيامبران است . كسانى كه با زبان عربى آشنا هستند ، عبارات و يا همان ظواهر قرآن را به راحتى در مى يابند ؛ امّا قرآن ، داراى اشاراتى است كه تنها مفسّران قرآن ، از آنها آگاهى دارند . بر اساس روايتى از امام صادق عليه السلام كه در ميان قرآن پژوهان مشهور است ، قرآن ، آكنده از اشارات است : نَزَلَ القُرآنُ بِإيّاكَ أعنِى وَ اسْمَعِى يا جارَه ! (1) قرآن ، مطابق ضرب المثل «به در مى گويم كه ديوار بشنود» ، نازل شد . (2) قرآن ، لطائف و ظرافت هايى دارد كه براى فهم عميق قرآن ، بدانها نيازمنديم و تنها از راه اهل بيت عليهم السلام مى توان به آنها رسيد . در اين جا پيوند قرآن و حديث ، ضرورت پيدا مى كند تا بر اساس فهم منطقى اولياى خدا ، قرآن ، تفسير شود . تفسير اهل بيت عليهم السلام ، چنانچه به گونه اى روشمند ارائه شود ، از هر گونه تعارضى مصون است و تفاسيرى كه از ناحيه آنان نيست و يا به گونه اى غير مستند به ايشان منسوب شده است ، در مرز شرك و نفى قداست پيامبر صلى الله عليه و آله قرار دارد . براى نمونه ، در اين گونه تفاسير ، به راحتى براى خداوند ، جسم قائل مى شوند و يا با داستان سرايى ، مقامِ پيامبران الهى را از قِشر فُرودين جامعه هم پايين تر مى آورند . حقايق قرآنى ، بالاترين سطح معنايى قرآن است كه با مقصود اصلى خداوند ، همگون است . فهميدن حقايق قرآنى نيز از مسير اهل بيت عليهم السلام ممكن است ؛ زيرا دانش تمامِ پيامبران پيشين ، در نزد آنان است و پيامبران ، به حقايق وحى خداوند ، آگاه بوده اند .

.


1- .. الكافى ، ج 2 ، ص 631 ، ح 14 .
2- .براى آشنايى با اشارات و لطايف قرآن ، ر . ك : دانش نامه ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 43 _ 47 (درآمد) .

ص: 220

3 . انواع حاملان كتاب خدا

3 . انواع حاملان كتاب خدااقسام حاملان قرآن ، با وجوه پيش گفته ، رابطه اى مستقيم دارد و به ديگر سخن ، هر يك از اقسام پيشين ، مانند : خواندن قرآن ، حفظ كردن آن ، فهم معانى ظاهرى ، اشارات ، لطايف و حقايق را اشخاص ، بر عهده گرفته اند و آنها را قرآن شناس در سطحِ خودشان مى دانيم . امّا آنچه از تمامى اين اقسام ، برتر است و حاملان قرآنِ حقيقى خوانده مى شوند ، عمل كنندگان به كتاب خدا هستند ؛ زيرا قرآن ، برخى از حاملانِ كتاب خدا را كه به معناى حقيقى ، آن را حمل نمى كنند ، سرزنش مى كند : «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُواْ التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارَا . (1) داستان كسانى كه تورات بر آنها نهاده شد (يعنى مكلّف شدند كه آن را به كار بندند) و آن گاه آن را بر نداشتند (به كار نبستند) ، همچون داستان الاغى است كه كتاب هايى را بردارد» . با توجّه به توضيحاتى كه گذشت ، بايد گفت : اهل بيت عليهم السلام ، در بالاترين مراتب حاملان قرآن ، قرار داشته اند . آنان ، قرآن را با صوت نيكو مى خوانده اند و آن را در خاطر داشته اند و به همه معانى ظاهرى ، اشارات ، لطايف و حقايق آن ، آگاه بوده اند و تمامِ زندگى آن بزرگواران ، بر قرآن ، استوار بوده است . رفتارِ معصوم ، تجسّم قرآن است . از اين رو ، اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله چنين توصيف شده است : خُلقُهُ القُرآنُ . (2) خُلق و خويَش ، قرآن بود . مهم ترين پيام اين عبارتِ زيارت ، پيوند با اهل بيت عليهم السلام جهت آشنايى با حقايق كتاب خداست .

.


1- .. سوره جمعه ، آيه 5 .
2- .. تنبيه الخواطر ، ج 1 ، ص 89 .

ص: 221

وَ أوْصِياءِ نَبِىِّ اللّهِ

شرح

1 . انواع وصيّت ها

( 31 )وَ أوْصِياءِ نَبِىِّ اللّهِ .

و اوصياى پيامبر خدا ...

توضيح واژهأوصياء : جمع «وصى» ، يعنى سفارش شده . (1)

شرحبه سفارش و دستور العملى كه همراه پند و موعظه باشد ، «وصيّت» مى گويند و واژه «وصى» ، از واژگان اضدادى است كه به سفارش كننده و سفارش شونده ، هر دو ، اطلاق مى شود . اين واژه در فرهنگ دينى ، به جانشينِ پيامبران ، گفته مى شود كه در باره آن ، سخن خواهيم گفت . براى توضيح اين عبارت ، چند مسئله بايد تبيين شوند : انواع وصيّت ها ، مقصود از وصى بودن اهل بيتِ پيامبر صلى الله عليه و آله چيست ؟ و دلايل وصى بودن اهل بيت براى پيامبر صلى الله عليه و آله ، كدام است ؟ و در آخر ، پيام اين عبارت حديث ، براى جامعه اسلامى چيست؟

1 . انواع وصيّت هاوصيّت ، اقسام گوناگونى دارد ؛ امّا بيشتر وصيّت ها به سه عنوان كلّى باز مى گردند : الف) وصيّت نامه مالى . سندى حقوقى است كه شخص براى پس از مرگ خويش ، تنظيم مى كند تا بازماندگان بر اساس آن ، اموال ، دارايى ها و حقوق معنوى او را تقسيم كنند . چنين وصيّت نامه اى در همه اديان ، مرسوم بوده است و اسلام نيز آن را به رسميّت مى شناسد و بر نگارش آن ، تأكيد مى كند .

.


1- .«الوصىّ : الَّذى يُوصى والّذى يوصى له ، أوصى الرّجل و وصّاه : عَهد إليه» (لسان العرب : ج 15 ص 394) . «الوصية : التّقدم إلى الغير بما يعمل به مقترنا بوعظ» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 873) .

ص: 222

2 . اوصياى سياسى _ الهى پيامبر صلى الله عليه و آله

ب) وصيّت نامه اخلاقى . سفارش هايى اخلاقى است كه براى دوستان و اطرافيان ، نگاشته مى شود . اين گونه وصيّت نامه ها ، گاهى به درخواستِ دوستان ، پديد مى آيد و گاهى بر اساسِ نيازِ مخاطب ، نوشته مى شود . در مجموعه نامه هاى امام على عليه السلام ، سفارش هاى اخلاقىِ زيبايى را مى توان ديد . (1) نوشتن اين گونه وصيّت نامه ها ، همواره در ميان بزرگان اخلاق و عرفان ، مرسوم بوده است . امام خمينى رحمه الله نيز چندين وصيّت نامه اخلاقى باارزش ، به يادگار نهاده است . (2) ج) وصيّت نامه سياسى . به سفارش هاى حقوقى اى كه به وسيله مسئولان كشور نگاشته مى شود ، وصيّت نامه سياسى مى گويند . اين نوع وصيّت نامه ها ، با توجّه به گستره اختياراتِ مقامى كه آن را مى نويسد ، ارزشمند خواهد بود .

2 . اوصياى سياسى _ الهى پيامبر صلى الله عليه و آلهسفارش هاى مالى و اخلاقى به وسيله افراد ، امرى طبيعى است و نمونه هايى از سفارش هاى اخلاقى و مالى پيامبر صلى الله عليه و آله در دست است . امّا آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن تأكيد داشت ، سفارش هاى سياسى _ الهىِ ايشان است . بر اساس سنّت الهى ، تمامِ پيامبران ، سفارش هاى سياسى خويش را به مطمئن ترين شخص مى سپردند و او نيز پس از پيامبر ، جانشين او بود و رهبرى سياسى امّت را برعهده مى گرفت . هِبة اللّه ، وصىّ آدم عليه السلام ، سام ، وصىّ نوح عليه السلام ، يوشع ، وصىّ موسى عليه السلام و شمعون ، وصىّ عيسى عليه السلام بودند . (3) پيامبر صلى الله عليه و آله ، در باره وصىّ خويش ، طبق نقلى ، فرمود : إنَّ لِكُلِّ نَبِىٍّ وَصِيَّا وَ وارِثَا ، وَ إنَّ عَلِيَّا وَصِيّى وَ وارِثى . (4)

.


1- .. براى نمونه ، ر . ك : نهج البلاغة ، نامه 69 .
2- .. از جمله ، نامه هاى عرفانى امام رحمه الله به فرزند گرامى شان مرحوم حاج سيّد احمد خمينى و خانم فاطمه طباطبايى را مى توان نام برد .
3- .. براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 2 ، ص 567 «فصل يكم : احاديث وصايت» .
4- .. تاريخ دمشق ، ج 42 ، ص 392 ، ح 9005 .

ص: 223

3 . پيامى روشن براى امّت اسلامى

هر پيامبرى ، وصى و وارثى دارد و على ، وصى و وارث من است . در سخن ديگرى ، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه امامان دوازده گانه ، همگى اوصياى او هستند : أنَا سَيِّدُ النَّبِيّينَ وَ عَلِىُّ بنُ أبى طالِبٍ سَيِّدُ الوَصِيِّينَ وَ إنَّ أوصِيائى بَعدِى إثنا عَشَرَ ، أوَّلُهُم عَلِىُّ بنُ أبى طالِبٍ وَ آخِرُهُمُ القائِمُ . (1) من ، سَرور پيامبران هستم و على بن ابى طالب ، سَرور اوصياست . اوصياى پس از من ، دوازده تن هستند كه نخستين آنها ، على بن ابى طالب و آخرين ايشان ، قائم است . امير مؤمنان عليه السلام ، ويژگى وصايت را از امتيازهاى منحصر به فرد اهل بيت عليهم السلام مى دانست و در روايتى فرموده است : لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِن هذِهِ الاُمَّةِ أحَدٌ ... وَ لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الوِلايَةِ وَ فيهم الوَصِيَّةُ وَ الوَراثَةُ . (2) هيچ كس از اين امّت ، با خاندان محمّد صلى الله عليه و آله سنجيده نمى شود ... ويژگى حقّ ولايت [و امامت] در آنهاست و بس . وصيّت و وراثت ، منحصر به آنان است .

3 . پيامى روشن براى امّت اسلامىتوصيف اهل بيت عليهم السلام به اوصياى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در واقع ، اين پيام مهم و روشن را براى امّت اسلامى دارد كه پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، جامعه اسلامى بايد از آنها پيروى كنند . اين پيام در روايات بسيار فراوانى (3) از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، با صراحت ، مورد تأكيد قرار گرفته است كه براى نمونه ، به يك روايت ، اشاره مى كنيم . در روايتى از امام على عليه السلام ، در گزارش گفتگويى بين پيامبر صلى الله عليه و آله و ايشان ، آمده است : قَد أخبَرَنِىَ اللّهُ تَعالى أنَّهُ قَدِ اسْتَجابَ لي فيكَ وَ لِشُرَكائِكَ الَّذينَ يَكونونَ بَعدَكَ .

.


1- .. كمال الدين ، ص 280 ، ح 29 .
2- .. نهج البلاغة ، خطبه 2 .
3- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 184 _ 190 ؛ دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 2 ، ص 567 «احاديث وصايت» .

ص: 224

قُلتُ : يا رسولَ اللّهِ ! وَ مَن شُرَكائى ؟ قال : الّذينَ قَرَنَ اللّهُ طاعَتَهُم بِطاعَتِهِ وَ بِطاعَتِى . قُلتُ : مَن هُم يا رَسولَ اللّهِ؟ قال : الّذينَ قالَ اللّهُ تَعالى فِيهِم : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» . (1) قُلتُ : يا نَبِىَّ اللّهِ ! مَن هُم؟ قال : هُم الأوصِياءُ بَعدى . (2) [ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : ] «خداى متعال ، به من خبر داد كه دعاى مرا در باره تو و شريكانت كه پس از تو خواهند بود ، اجابت كرده است» . گفتم : اى پيامبر خدا! شريكان من ، چه كسانى اند؟ فرمود : «كسانى كه خداوند ، اطاعت از آنان را به اطاعت از خود و من ، پيوند زده است » . گفتم : اى پيامبر خدا! آنان كيان اند؟ فرمود : «كسانى كه خداوند متعال ، در باره آنان فرموده است : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا ، اطاعت كنيد و از پيامبر ، اطاعت كنيد و [ نيز ]از فرمان روايانتان (اولو الأمرتان)» . گفتم : اى پيامبر خدا! آنان (فرمان روايان) ، چه كسانى اند؟ فرمود : «آنان ، اوصياى پس از من اند» .

.


1- .. سوره نساء ، آيه 59 .
2- .. الاعتقادات ، مفيد ، ص 121 .

ص: 225

وَ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله و رحمة اللّه وبركاته

شرح

1 . قلمرو فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

( 32 )وَ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه عليه وآله ورحمة اللّه وبركاته .

و دودمان پيامبر خدا و رحمت خدا و بركات او [بر شما باد]

توضيح واژهذُرِّية : نسل ، دودمان . (1)

شرحبه نسل ، دودمان و فرزندان با واسطه و بى واسطه انسان ، «ذُرّيه» مى گويند . در اين عبارت ، اهل بيت عليهم السلام به عنوان فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله توصيف شده اند . (2) اطلاق ذرّيه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فرزندانِ امام على عليه السلام ، همواه پرسش هايى را از سوى مخالفان ، فراهم آورده است . اينك ، دو پرسش مهم ، پيشِ روى ماست : نخست ، اين كه : چرا از فرزندان امام على عليه السلام با عنوان «فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله » ياد مى كنيم؟ دوم اين كه : چرا در هنگام زيارت امير مؤمنان عليه السلام ، عبارت «وَ ذرّيَّةِ رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله » را تغيير نمى دهيم ؟ پرسش هاى ديگرى نيز مطرح است كه در پى ، خواهد آمد .

1 . قلمرو فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر فرهنگ دينى ، فرزندانِ انسان ، منحصر به فرزندان پسر نيست ؛ ولى در فرهنگ

.


1- .«ذرّية الرجل : وَلَده ، اسم يجمع نسل الانسان من ذكر و اُنثى» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 304) .
2- .. واژه «ذرّيه» ، در قرآن به معناى نسل و دودمان است ؛ زيرا پس از آن كه ابراهيم عليه السلام از آزمون هاى الهى ، سربلند بيرون آمد و به مقامِ امامت ، دست يازيد ، از خداوند درخواست كرد تا مقام امامت را در دودمان او نيز قرار دهد . پاسخ خداوند متعال ، نشان مى دهد كه امامت ، به سبب خويشاوندى منتقل نمى شود و تنها شايستگانِ دودمان ابراهيم عليه السلام به اين مقام خواهند رسيد : «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَ هِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَ_تٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّ__لِمِينَ ؛ و به ياد آور آن گاه كه ابراهيم را پروردگار وى ، به امورى چند بيازمود و او ، آنها را به انجام رسانيد! [ خداوند ] فرمود : تو را پيشواى مردم خواهم كرد . ابراهيم گفت : و از فرزندان من [ نيز پيشوا ، قرار ده ] . فرمود : پيمان من به ستمكاران نمى رسد» (سوره بقره ، آيه 124) .

ص: 226

جاهليت ، تنها فرزندانِ پسر به عنوان دودمان و نسل ، شناخته مى شدند . اين شعر معروف ، در فرهنگ جاهلى مرسوم بود و در كتاب هاى كهن ، يافت مى شود كه : بَنُونا ، بَنُو أبْناءنا ، وَ بَناتِنا بَنُوهُنَّ أبْناءَ الرِّجال الأباعِد . (1) پسران ما ، تنها فرزندانِ پسرانِ ما هستند نه پسرانِ دختران ما ؛ چرا كه آنها فرزندانِ مردانِ دور از ما هستند . اديان الهى ، بويژه اسلام ، با اين انديشه غلط ، مبارزه كرده اند و براى فرزندانِ پسر و دختر ، هيچ گونه تمايزى قائل نشده اند و سهم ويژه مادر در تكوين نوزاد را ارج نهاده اند ؛ امّا به هر روى ، همواره باقى مانده تفكّرات جاهلى در برابر پيشوايان معصوم عليه السلام ، به ايراد شبهه مى پرداختند تا از اين طريق ، پيوندِ خانوادگى امامان عليهم السلام با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را انكار كنند . نمونه اى از اين شُبهات ، از سوى هارون الرشيد ، خليفه عبّاسى ، در برابر امام موسى كاظم عليه السلام مطرح شد و امام عليه السلام با استدلالى قرآنى به آن پاسخ گفت . در باره اين جريان ، آمده است كه هارون به امام عليه السلام گفت : چگونه مى گوييد : «ما نسل و ذُرّيه پيامبريم» ، در حالى كه پيامبر خدا ، نَسلى بر جاى نگذاشت و فرزند پسر نداشت و نسلِ آدمى ، از پسر است ، نه دختر ؛ و شما ، فرزندان دختر اوييد ، در حالى كه دختر ، نسل ندارد؟ ! امام عليه السلام درخواست كرد كه هارون ، او را از پاسخ دادن ، معاف بدارد ؛ امّا هارون ، پافشارى كرد و گفت : بايد از قرآن ، دليل بياورى . شما فرزندان على ، ادّعا مى كنيد كه هيچ كلمه و حرفى از قرآن ، بر شما پوشيده نيست و تأويل تمام آن را مى دانيد ... . امام عليه السلام پاسخ داد : أعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ ! بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ . «وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَ_نَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَ هَ_رُونَ وَكَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ

.


1- .. شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد ، ج 11 ، ص 28 .

ص: 227

وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ» . (1) به خدا پناه مى برم ، از شرّ شيطان رانده شده! به نام خداوند بخشنده مهربان . «و از فرزندان او (ابراهيم يا نوح) ، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را [راه نموديم] ؛ و نيكوكاران را اين چنين ، پاداش مى دهيم ؛ و زكريّا و يحيى و عيسى و الياس را» . امام عليه السلام پس از خواندن اين آيه ، از هارون پرسيد : «پدر عيسى كيست؟» . هارون ، پاسخ داد : عيسى ، پدر ندارد . امام عليه السلام فرمود : إنَّما ألحَقناهُ بِذَرارِى الأنبِياءِ عليهم السلام مِن طَرِيقِ مَريَمَ وَ كَذلِكَ اُلحِقْنا بِذَرارى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِن قِبَلِ اُمِّنا فاطِمَة عليهاالسلام . (2) ما ، او را از طريق مريم به ساير فرزندان پيامبران ، ملحق كرديم و ما نيز به همين ترتيب ، از طريق مادرمان فاطمه عليهاالسلام به نسل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ملحق مى شويم . در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز تصريح شده كه فرزندان امام على عليه السلام ، نسل و دودمان پيامبرند : إنَّ اللّهَ تَعالى جَعَلَ ذُرِّيَةَ كُلِّ نَبِيٍّ مِن صُلبِهِ وَ جَعَلَ ذُرِّيَتِى مِن صُلبِ عَلِىِّ بنِ أبى طالِبٍ عليه السلام ... فَقَدِّموهُم وَ لا تَتَقَدِّمُوا عَلَيهِم . (3) همانا خداوند متعال ، ذرّيه هر پيامبرى را از پُشت او قرار داده است ؛ ولى ذُرّيه مرا از پشتِ على بن ابى طالب عليه السلام قرار داد ... . پس آنها را مقدّم بداريد و بر آنها ، پيشى نگيريد . آنچه از مباحث گذشته به دست مى آيد ، سيادت همه كسانى است كه مادرانشان سيّد هستند . اين اشخاص ، همانند كسانى كه از طريق پدر به پيامبر صلى الله عليه و آله پيوند خورده اند ، فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به شمار مى روند و تفاوتى ميان آنان نيست ، هر

.


1- .. سوره انعام ، آيه 84 _ 85 .
2- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 84 ، ح 9 .
3- .. الفضائل ، ص 130 .

ص: 228

2 . آيا امام على عليه السلام ، ذرّيه پيامبر صلى الله عليه و آله است ؟

وظيفه سنگين سادات

چند اين نظريه ، حكم فقهى محسوب نمى شود و در مسائل فقهىِ مربوط به سادات ، بايد مطابق فتواى مراجع تقليد ، رفتار كرد .

2 . آيا امام على عليه السلام ، ذرّيه پيامبر صلى الله عليه و آله است ؟در عبارت هاى پسين «زيارت جامعه» ، (1) عبارت «وَ إلى أخيك ؛ و برادرت» را جاى گزين «وَ إلى جدّكم ؛ و جدّتان» مى نماييم و امام على عليه السلام را «برادر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، خطاب مى كنيم ؛ ولى در اين عبارت ، از امام عليه السلام با عنوان «ذريّه پيامبر خدا» نام مى بريم . علّامه مجلسى ، از شيوه اى ادبى بهره برده و بر اين باور است كه واژه «ذُرّيه» ، از باب تغليب (2) است و چون همه پيشوايان معصوم ، فرزندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند ، امام على عليه السلام را هم با همان عنوان ، خطاب مى كنيم . اين رأى ، چندان پذيرفته نيست ؛ زيرا همين حالت را بايد در عبارت «وَ إلى جدّكم» هم به كار بُرد . رأى برگزيده ، آن است كه امام على عليه السلام ، اگر چه فرزندِ نَسَبىِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيست ؛ امّا از آغازين روزهاى تولّد ، در آغوش پُرمهر پيامبر صلى الله عليه و آله تربيت شد و مى توان او را فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله ناميد . امام على عليه السلام ، در روايتى فرموده است : وَضَعَنِى فى حِجرِهِ وَ أنَا وَلَدٌّ يَضُمُّنِى إلى صَدرِهِ ... وَ كانَ يَمضَغُ الشَّى ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ . (3) من ، خردسال بودم كه پيامبر صلى الله عليه و آله مرا در دامان خود مى نشانْد و به سينه خود مى چسبانْد ... و گاه چيزى را مى جويد و در دهان من مى نهاد .

وظيفه سنگين ساداتانتساب به پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار ارزشمند است ؛ امّا بايد توجّه داشت كه ارزش افتخارِ فرزندزادگىِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، مشروط به پاسداشت جايگاه سيادت است ؛ امّا اگر آنان از

.


1- .ر . ك : ص 607 .
2- .. تغليب : غلبه دادن .
3- .. نهج البلاغة ، خطبه 192 .

ص: 229

مسيرِ هدايت پيامبر صلى الله عليه و آله منحرف شوند ، پيوندِ خويشاوندى برايشان سودمند نخواهد بود . حسن بن موسى وَشّا ، از راويان امام رضا عليه السلام ، تفاخر زيد ، برادر امام رضا عليه السلام به سبب سيادت و برخورد امام عليه السلام با فخرفروشى او را چنين گزارش كرده است : من در خراسان ، در مجلس على بن موسى الرضا عليه السلام بودم و زيد بن موسى نيز در آن جا حاضر بود و بر حاضران ، فخر مى فروخت كه ما چنين و چنانيم . امام رضا عليه السلام كه با ديگران ، مشغول گفتگو بود ، سخنان زيد را شنيد . به او رو كرد و فرمود : «اى زيد ! آيا حرف هاى نقّالان كوفه ، تو را مغرور كرده و فريبت داده كه مى گويند : فاطمه عليهاالسلام ، عفّت خود را پاس داشت و خداوند ، آتش را بر ذرّيه او حرام كرد؟ به خدا سوگند ، اين امر ، تنها براى حسن و حسين عليهماالسلام و فرزندان بى واسطه اوست . امّا اين كه پدرت موسى بن جعفر عليه السلام ، خدا را اطاعت مى كرد ، روزها را روزه مى گرفت و شب ها را به نماز و عبادت مى پرداخت ، و تو معصيت و نافرمانى كنى ، سپس در روز رستاخيز ، هر دو در عمل ، مساوى باشيد و پاداش هر دو بهشت باشد ، پس بدون ترديد ، تو عزيزتر از او نزد خدا هستى! (1) على بن الحسين عليه السلام مى فرمود : لِمُحْسِنِنا كِفلانِ مِنَ الأجرِ وَ لِمُسِيئِنا ضِعفانِ مِنَ العَذابِ . براى نيكوكار ما دو برابر ، پاداش است و براى بدكار ما ، دو برابر ، عذاب است» . امام رضا عليه السلام ، سپس رو به من (حسن بن موسى) كرد و آيه «يَ_نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَ__لِحٍ ؛ (2) اى نوح ! او (پسرت) از خاندان تو نيست . او عملى است ناصالح» را خواند و فرمود : « ... او پسر واقعى نوح عليه السلام بود ؛ ليكن چون خدا را نافرمانى كرد ، خداوند ، او را از پدرش نفى فرمود . ما نيز چنين هستيم» . آن گاه فرمود :

.


1- .. چون او با طاعت خود به بهشت مى رود و تو ، بدون طاعت و با معصيت ، همنشين او مى شوى .
2- .. سوره هود ، آيه 46 .

ص: 230

مَن كانَ مِنّا لَم يُطِعِ اللّهَ فَلَيسَ مِنّا وَ أنتَ إذا أطَعْتَ اللّهَ فَأنتَ مِنّا أهلَ البَيتِ . (1) هر كس از ما ، خدا را نافرمانى كند ، از ما نيست و تو [اى حسن ! ] اگر خداوند را اطاعت كنى ، از ما اهل بيت خواهى بود . بنا بر اين ، كسانى فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله شمرده مى شوند كه همواره ، اطاعت خدا را بر اطاعتِ هر چه غير اوست ، مقدّم بدارند و خدا را بيش و پيش از همه ، در نظر داشته باشند .

.


1- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 232 ، ح 1 .

ص: 231

السَّلام عَلَى الدُّعاةِ إلَى اللّهِ !

شرح

دعوت به سوى خدا

( 33 )السَّلام عَلَى الدُّعاةِ إلَى اللّهِ !

سلام بر دعوت كنندگان به سوى خدا !

توضيح واژهالدُّعاة : جمع داعى ، به معناى دعوت كننده ، فراخوان . (1)

شرحاهل بيت عليهم السلام ، همگى مبلّغان الهى هستند و در اين عبارت ، به محتواى تبليغ آنان ، اشاره مى شود و به ايشان به عنوان «دعوت كنندگان به سوى خداوند» ، درود مى فرستيم . مفهوم دعوت به سوى خدا ، جايگاه اهل بيت عليهم السلام در ميان دعوت كنندگان ، و برخى از ويژگى هاى مبلّغان الهى را از نظر مى گذرانيم .

دعوت به سوى خدابرنامه دعوتِ تمام پيامبران الهى ، فراخوانى به عبادتِ خداوند است و سيرِ دعوت همه فرستادگان ، يكسان بوده و پيشوايان معصوم ، ادامه دهندگان برنامه پيامبران اند . قرآن ، هدف بعثتِ پيامبران را چنين ترسيم كرده است : «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّ_غُوتَ . (2) و هر آينه ، در هر امّتى پيامبرى را بر انگيختيم كه : خداى را بپرستيد و از طاغوت ، دورى جوييد» . پرستش خداوند ، تنها با نفىِ پرستش هر چه غير اوست ، تحقّق مى يابد . بنا بر اين ، همه پيامبران ، مردم را به سوى خدا دعوت مى كردند و از عبادتِ طاغوتيان ، باز

.


1- .«الدّعاة : قوم يدعون إلى بيعة ... و أحَدُهم داع» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 259) .
2- .. سوره نحل ، آيه 36 .

ص: 232

مى داشتند . در منطق آنان ، پيروى از هواى نفس ، فرمان روايانِ زورگو و بت هاى ساخته دستِ بشر ، همگى بت پرستى است و تنها تمايز آنان ، در جاندارى و بى جانى آنهاست . سردمدارانِ ستمگر ، بت هاى جاندار هستند و مجسّمه هاىِ مقدّس ، طاغوت هاى بى جان اند و از هيچ يك از آنان ، نبايد پيروى كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله نيز هدف دعوت خويش را باز گرداندن مردم از «انسان پرستى» به سوى «خدا پرستى» اعلام فرمود : إنّي أدعُوكُم إلى عِبادَةِ اللّهِ مِن عِبادَةِ العِبادِ وَ أدعُوكُم إلى وَلايَةِ اللّهِ مِن وَلايَةِ العِبادِ . (1) من شما را از بندگى بندگان ، به بندگى خدا ، فرا مى خوانم و از ولايت بندگان ، به ولايت خدا ، دعوتتان مى كنم . اهل بيت ، يعنى همان جانشينان واقعى پيامبر صلى الله عليه و آله ، همه مردم را به حكومت خداوند ، فرا خوانده اند و با گفتار و عمل خود ، آنان را از خودپرستى و بيگانه پرستى ، بر حذر داشته اند . در نگاه دينىِ پيشوايان معصوم ، تنها و تنها خداوند ، حقّ امر و نهى دارد و انسان ها ، تنها بايد احكامِ الهى را بر پا بدارند . بنا بر اين ، حكومتِ اسلامى ، حكومت اكثريت بر جامعه و يا حكومتِ انسان بر انسان نيست ؛ بلكه حكومتِ خداوند بر انسان است و مشروعيّت حاكم اسلامى ، به ميزان پايبندى وى به قوانين الهى است و چنانچه از قوانين خداوند ، سر باز بزند ، مشروعيّت وى از بين مى رود . دعوت اهل بيت عليهم السلام به سوى خدا ، فراخوانى مردم به سوى حكومت و قوانين الهى است و مجاهدت همه امامان معصوم عليهم السلام براى تبيينِ حكومتِ اللّه بر روى زمين و پرهيزاندن مردم از بندگىِ انسان بوده است . در مكتب اهل بيت عليهم السلام ، ارزشِ انسان ، بسيار والاتر از آن است كه از انسانى مانند خود ، فرمان ببَرد و تنها بايد از انسانى پيروى كند كه برگزيده و مجرى دستورهاى حقّ است و بدين سان ، از خدا فرمان

.


1- .. بحار الأنوار ، ج 21 ، ص 285 .

ص: 233

اهل بيت عليهم السلام در قلّه دعوت به خدا

مى بَرَد و از طاغوت ، بيزارى مى جويد .

اهل بيت عليهم السلام در قلّه دعوت به خدافراخوانى به سوى خدا ، وظيفه اى همگانى است و بر همه بندگان خدا ، واجب است كه ديگران را با نعمتِ بى پايان پروردگار ، آشنا كنند و براى برپايى دستورهاى آفريدگار ، تلاش كنند . قرآن ، تبليغ در راه خدا را با جهادِ در راه او ، همسان مى داند و حتّى جنگ در راه حق ، نبايد دعوت به سوى حق را كنار زند : «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ . (1) و شايسته نيست كه مؤمنان ، همگى [ براى جهاد ] كوچ كنند . پس چرا از هر فرقه اى از آنان ، دسته اى كوچ نمى كنند تا [دسته اى بمانند و] در دين ، آگاهى پيدا كنند و قوم خود را ، وقتى به سوى آنان باز گشتند ، بيم دهند ، باشد كه آنان [از كيفر الهى ]بترسند؟» . بنا بر اين ، مؤمنان ، كما بيش به سوى خدا دعوت مى كنند و با همه كاستى ها ، شعارشان ، دعوت به سوى حقّ است . امّا همه مؤمنان ، در اين مسير به برگزيدگان خدا ، چشم دوخته اند و معصومان عليهم السلام در بالاترينِ قّله دعوت به سوى خدا هستند . برترين موجودِ عالم هستى ، پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، از سوى خداوند ، به عنوان داعى و فراخوان به سوى خدا ، فرستاده شد : «يَ_أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّ_آ أَرْسَلْنَ_كَ شَ_هِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا وَ دَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُّنِيرًا . (2) اى پيامبر ! ما تو را گواه و مژده و بيم دهنده فرستاديم ، و خواننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابان » .

.


1- .. سوره توبه ، آيه 122 .
2- .. سوره احزاب ، آيه 45 _ 46 .

ص: 234

افزون بر آن كه ويژگى پيامبر صلى الله عليه و آله ، «داعى إلى اللّه » بودن است ، بر اساس آيات قرآن ، مأموريتِ اصلى امامان عليهم السلام نيز دعوت به سوى خداوند است و مى توان فرازِ «الدُّعاة إلَى اللّه » را به آيه اى از قرآن ، مستند كرد و بر اساس تفاسير شيعه ، آن را تبيين نمود ؛ زيرا خداوند به پيامبرش فرمان مى دهد كه خود و پيروانش ، مردم را با آگاهى به سوى او خوانند : «قُلْ هَ_ذِهِ سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى . (1) بگو : اين ، راه من است كه با بينايى به سوى خدا مى خوانم ؛ من و هر كس كه از من پيروى كند» . در روايات شيعه ، مراد از «من اتبعنى» چنين شناسانده شده است : ذاكَ رَسُولُ اللّهِ وَ أميرُالمُؤمِنينَ وَ الأوصِياءُ مِن بَعدِهِم . (2) اين ، همان پيامبر خدا و امير مؤمنان و اوصياى پس از ايشان است . بنا بر آنچه گذشت ، فراخوانى ، اختصاص به اهل بيت عليهم السلام ندارد ؛ امّا برترين جايگاه ، از آنِ اهل بيت عليهم السلام است كه بر بينش و آگاهى استوارند و مردم را نيز با بينش و آگاهى ، فرا مى خوانند . نكته ديگرى كه اهل بيت عليهم السلام را از ديگران ، متمايز مى كند ، چگونگى فراخوانىِ ايشان است ؛ زيرا همه كسانى كه در زمره دعوت كنندگان هستند ، انگيزه يكسانى ندارند ؛ بلكه برخى ، مردم را به سوى خويش مى خوانند ، دسته اى ، مردم را به سوى ديگران مى خوانند و با دعوت خود ، بر هوادارانِ احزاب مى افزايند و دسته اى نيز به نامِ خدا ، مردم را به سوى خود مى خوانند . اين سه دسته ، همگى به بيراهه مى روند و سرانجامِ آنان ، گم راهى است . امّا اهل بيت عليهم السلام به ما آموخته اند كه بايد مردم را به نام خدا ، به سوى خدا خوانْد و در اين دعوت مقدّس ، خويش را فراموش كرد . از اين

.


1- .. سوره يوسف ، آيه 108 .
2- .. ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 425 ، ح 66 .

ص: 235

ويژگى هاى مبلّغ

رو ، آشنايى با ويژگى هاى مبلّغ براى دعوتِ راستين ، ضرور است كه به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم .

ويژگى هاى مبلّغكسى كه مردم را به نامِ خدا به سوى حق مى خواند ، بايد ويژگى هاى زير را در جانش زنده كند و آن گاه ، در مسير دعوت كنندگانِ به حق ، گام نهد : نخستين ويژگى مبلّغ ، صلاحيت علمى اوست . او بايد دين شناسى كامل باشد و نسبت به دين ، آگاهى گسترده داشته باشد . بنا بر نقلى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : إنَّ دِينَ اللّهِ لَن يَنصُرَهُ إلّا مَن حاطَهُ مِن جَمِيعِ جَوانِبِه . (1) دين خداوند را ، تنها كسى مى تواند يارى برساند كه به تمامِ جوانب آن ، احاطه داشته باشد . از ديگر ويژگى هاى علمى هر مبلّغى ، استناد به سخنانِ اهل بيت عليهم السلام و شناخت درست از مردم و زمانه ، تلاش براى افزايش دانش خويش ، و پرهيز از ورود به مسائلى است كه به خوبى از آنها آگاهى ندارد . دومين ويژگى لازم براى مبلّغ ، صلاحيت اخلاقى اوست : اخلاص ، شجاعت ، سِعه صدر ، راستگويى ، بُردبارى و استقامت ، از جمله ويژگى هاى اخلاقى هر دعوت كننده اى است . در بُعد ويژگى هاى عملى نيز هماهنگى دل با زبان ، دعوت با عمل كردن پيش از دعوت زبانى ، جزء سومين دسته از ويژگى هاى هر مبلّغ است كه راه را براى تبليغ صحيح ، هموار مى كند . تأمّل در زندگانى اهل بيت عليهم السلام ، بيانگر آن است كه امامان معصوم ، تمام ويژگى هاى پيش گفته را فراهم آورده اند . (2)

.


1- .تاريخ دمشق ، ج 17 ، ص 296 .
2- .. براى آگاهى بيشتر از ويژگى هاى مبلّغ ، ر . ك : تبليغ در قرآن و حديث ، ص 171 _ 259 «ويژگى هاى مبلّغ» .

ص: 236

وَ الأْدِلّاءِ عَلى مَرْضاة اللّهِ

شرح

خشنودى خدا

( 34 )وَ الأْدِّلّاءِ عَلى مَرْضاة اللّهِ .

و راه نمايان به سوى [ موجبات ] خشنودى خدا ....

توضيح واژه هاأدِلّاء : جمع «دليل» ، به معناى دلالت كننده ، راه نما . (1) مَرْضاة : مصدر ميمى از مادّه «رَضى» ، ضدّ «سَخَط» ، به معناى خشنودى ، رضايت . (2)

شرحيكى از ويژگى هاى امامان عليهم السلام ، راه نمايى به سوى خشنودى خداست . مفاهيمى كه در اين عبارت ، نيازمند توضيح اند ، عبارت اند از : خشنودى خدا ، معناى راه نمايى و اقسام آن ، و جايگاه اهل بيت عليهم السلام در ميان راه نمايان به سوى خشنودى حق .

خشنودى خداخشنودى خدا ، با خشنودى انسان ، تفاوت هاى اساسى دارد ؛ زيرا خشنودى انسان ، حالتى نفسانى است كه در نتيجه تأمين خواسته هاى او به دست مى آيد و فرد ، هر گاه نيازهايش برآورده شود ، خرسند مى شود ، و چنانچه به آرزويش نرسد ، غمگين و افسرده مى شود ؛ امّا ذاتِ حق ، فراتر از تصوّر ماست و حالت هاى نفسانى براى او معنا ندارد . خداوند ، هر آنچه را كه اراده كند ، پديد مى آيد و به هر چه فرمان دهد ، بر پا مى شود و ناراحتى و خشنودى او ، برخاسته از نيازش نيست ؛ چرا كه او بى نيازِ مطلق است .

.


1- .«الدّليل : الدالّ و قد دَلَّه على الطريق» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 248) .
2- .«الرِّضا : ضدّ السَخَط» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 323) .

ص: 237

خشنودى حق ، با پاداش او همراه است و چنانچه خداوند ، از بنده اى خشنود باشد ، دريچه اى از لطفِ خود را به روى او مى گشايد ، به گونه اى كه سرشار از نيكى مى شود . طبق نقلى ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : إنَّ اللّهَ تَعالى إذا رَضِىَ عَنِ العَبدِ أثنى عَلَيهِ بِسَبعَةِ أصنافٍ مِنَ الخَيرِ لَم يَعمَلهُ . (1) به يقين ، خداى متعال ، هنگامى كه از بنده اى خشنود شود ، او را براى [ انجام دادن ]نيكى هاى هفتگانه اى مى سِتايد كه هيچ يك را انجام نداده است . خشنودى خداوند ، آرامش و امنيت را در پى دارد و رحمت گسترده الهى ، براى آنانى است كه خداوند عز و جل از آنان ، خشنود باشد . بنا بر نقلى ، امير مؤمنان عليه السلام فرمود : وَ رِضاهُ أمانٌ وَ رَحمَةٌ . (2) و خشنودى او ، [ مايه ] ايمنى و رحمت است . بنا بر اين ، خشنودى خدا ، همان آثارى است كه در زندگى انسان ، مشاهده مى شود و به ديگر سخن ، خشنودى حق ، منافعِ واقعى انسان را فراهم مى كند و هرگاه آدمى در مسيرِ الهى گام بردارد ، خداوند ، خشنود مى شود و در نتيجه ، پاداش او بهشت است ، و آن گاه كه به كژراهه مى رود ، موجب ناخشنودى خداوند را فراهم مى آورد و عذاب الهى براى او مهيّا مى گردد . خشنودى خدا ، با سعادت انسان در دنيا و آخرت ، پيوندِ ناگسستنى دارد و در درگاه الهى ، كامياب ، كسى است كه نيكى دنيا و آخرت را با هم ، گِرد آورد و براى آبادانى دنيا ، آخرت خود را از بين نبرد و براى آبادانى آخرت ، دنياى خود را نابود نكند : «مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ . (3) هر كه پاداش اين جهان را مى خواهد ، پس [ بداند كه ] پاداش اين جهان و آن جهان ، نزد خداست » .

.


1- .. الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 254 ، ح 1669 .
2- .. نهج البلاغة ، خطبه 160 .
3- .. سوره نساء ، آيه 134 .

ص: 238

انواع راه نمايى

بهترين راه نمايان

در فرهنگ دينى ، انسان ، موجودى است كه زندگى او به مدّت عمرش در اين سرا محدود نمى شود ؛ بلكه مدّتى در اين دنيا زندگى مى كند و با مرگ به عالم برزخ ، منتقل مى شود و پس از درنگى كه مدّتش را تنها خدا مى داند ، به قرارگاه ابدى اش قيامت ، ره سپار مى شود و بر اساس آنچه فراهم آورده است ، در بهشت يا دوزخ ، تا هميشه خواهد مانْد . خداوند ، از كسانى خشنود است كه در هر سه سرا : دنيا ، برزخ و قيامت ، كامياب باشند ، و راه نمايى به سوى خشنودى خدا ، يعنى ارائه برنامه اى كه سعادت دنيا و آخرت انسان را تأمين كند .

انواع راه نمايىراه نمايى ، يعنى نشان دادن راه كه اقسام آن را سه گونه مى توان تصوّر كرد : نخست ، سخن گفتن . گاهى براى نشان دادن راه ، از كلام بهره مى بريم و راه را نشان مى دهيم . دوم ، عمل كردن . براى نشان دادن راه ، مى توان از كردار ، بهره بُرد و خود ، پيشتاز بود و پيش از سخن گفتن ، ديگران را با عملِ صحيح به سوى هدف ، ره سپار كرد . سوم ، تجلّى . بهترين راه نمايى ، تجلّى است ؛ يعنى راه نما ، جلوه اى كامل از هدف باشد و هدف در وجود او ، نمايان شود .

بهترين راه نمايانراه نمايى به سوى خشنودى خدا ، به اهل بيت عليهم السلام اختصاص ندارد و هر مؤمنى با سخن و رفتار خود ، ديگران را به خشنودى خداوند ، فرا مى خواند ؛ امّا اهل بيت عليهم السلام ، بالاترين مرتبه راه نمايى را دارا هستند . آنان ، به مرحله اى رسيده اند كه آينه تمام نماى جلوه خداوند شده اند و خشنودى و خشم پروردگار را به انسان ها مى نمايانند . بنا بر نقلى ، امير مؤمنان على عليه السلام ، در معرّفى خويش فرموده است : أنَا الحُجَّةُ العُظمى وَ الآيَةُ الكُبرى وَ المَثَلُ الأعلى . (1) من ، حجّت عُظما و نشانه بزرگ تر و نمونه [برتر و] والايم .

.


1- .. الأمالى ، صدوق ، ص 92 ، ح 67 .

ص: 239

نيز در سخن ديگرى مى فرمايد : ما للّهِِ عز و جل آيَةٌ هِىَ أكبَرُ مِنّى . (1) براى خداوند ، نشانه اى بزرگ تر از من نيست . انسان كامل ، جلوه تمامِ نماى حقّ است و وقتى انسان به اين مرتبه برسد ، خشنودى او ، خشنودى خداست و خشم او ، خشم خدا . بدين سان ، خشنودى حق را مى توان در چهره معصوم عليه السلام ، مجسّم ديد . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : إنَّ اللّهَ تعالى يَغضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ يَرضى لِرِضاها . (2) به يقين ، خداوند متعال ، با خشم فاطمه ، به خشم مى آيد و با خشنودى او ، خشنود مى شود . پيوند خشنودى خدا با خشنودى اهل بيت عليهم السلام ، در چگونگى برنامه و هدف آنان ، تجلّى مى يابد . امام ، راهى را نشان مى دهد كه كاميابى دنيا و آخرت را در پى دارد و اين ، همان هدفِ بعثتِ تمام پيامبران است كه زندگى سعادتمند را از جانب خدا براى بشر ، فرود آورده اند و آنان كه در برابر منطقِ روشن وحى مى ايستند ، سعادت را زير پا مى نهند و خسارتِ بزرگى را در دو سرا براى خود ، فراهم مى آورند . پيروى از معصوم عليه السلام براى اطمينان از خشنودى پروردگار است و چنانچه امام عليه السلام از انسان ، خشنود شود ، بى ترديد ، خداوند نيز از انسان خرسند است و عنايات حق به سوى او سرازير مى شود . يونس بن عبد الرحمان ، از نيكوْياران امام رضا عليه السلام ، از بدگويى برخى شيعيان ، آزرده شده بود . وقتى امام رضا عليه السلام ، آزردگى را در چهره يونس مشاهده كرد ، به او فرمود : يا يونُسُ ! وَ ما عَلَيكَ مِمّا يَقُولُونَ إذا كانَ إمامُكَ عَنكَ راضِيَا . (3) اى يونس! از آنچه مى گويند ، چيزى بر تو نيست ، هنگامى كه امام تو از تو خشنود باشد .

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 207 ، ح 3 .
2- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 46 ، ح 176 .
3- .. رجال الكشّى ، ج 2 ، ص 782 .

ص: 240

بهترين راهِ راه نمايى

بهترين راهِ راه نمايىرسيدن به خوش بختى در دو سرا ، آرزوى هر انسانى است و برتر از آن ، رسيدن به مقامى است كه فرد ، همراه خود ، ديگران را هم به سراى سعادت ، ره نمون شود . بهترين راهِ راه نمايى ديگران ، ميراندن هوا و هوس در خود است و هر اندازه كه شهوت در انسان ، فروكش كند ، ميل حركت به سوىِ خدا ، افزايش مى يابد ، تا آن جا كه زبانِ انسان ، زبانِ پروردگار ، و دستِ او ، دستِ پروردگار خواهد شد . امير مؤمنان على عليه السلام ، راهِ رسيدن به اين مقام را وا گذاشتن همه خواهش ها و تلاش براى رسيدن به يك آرزوى مهم ، يعنى خدا مى داند و بس : عِبادَ اللّهِ إنَّ مِن أَحَبِّ عِبادِ اللّهِ إلَيهِ عَبدَا أَعانَهُ اللّهُ عَلى نَفسِهِ ... سَلَكَ سَبِيلاً جَدَدا ، قَد خَلَعَ سَرابِيلَ الشَّهَواتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الهُمُومِ إلّا هَمَّا وَاحِدَا إنفَرَدَ بِهِ . (1) اى بندگان خدا ! از محبوب ترين بندگان خدا نزد او ، بنده اى است كه خداوند ، او را در برابر نفسش يارى كرده است ... راه راست در پيش گرفته و جامه هاى شهوت را بر كَنده و [ جانش ] از هر خواسته اى ، تهى گشته است ، مگر يك خواسته (خشنودى خداوند) كه خود را وقف آن كرده است . انسان ، در مسير مبارزه با هواى نفس ، خداگونه مى شود و خشنودى او ، خشنودى خدا را به ارمغان مى آورد . بنا بر اين ، بهترين راه براى راه نمايى ديگران ، مبارزه با خواهش هاى نفسانى است و براى رسيدن به اين مرتبه ، بايد به پيشوايان معصومى چشم دوخت كه در اين راه ، موفّق و سربلند بوده اند ؛ چرا كه آنان ، همان راه نمايان به سوى خشنودى خدايند .

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 87 .

ص: 241

وَ الْمُسْتَقِرِّينَ فى أمْرِ اللّهِ

شرح

تفسير «امر خدا»

( 35 )وَ الْمُسْتَقِرِّينَ فى أمْرِ اللّهِ .

و ثابت قدمان در امر خدا ...

توضيح واژهالمُستَقِرِّين : جمع «مستقرّ» و اسم فاعل «استقرار» (1) ، به معناى ثابت قدم ، استقرار يافته .

شرحجمله «الْمُستَقِرِّين فى أمْرِ اللّه » ، بر ثُبات هميشگى اهل بيت عليهم السلام در راه خداوند ، گواهى مى دهد . توضيح در باره امر خدا ، مفهوم استقرار و ثبات ، و راه رسيدن به آن ، از نكته هايى است كه ذيل اين عبارت ، بررسى مى شوند .

تفسير «امر خدا»امر الهى ، معانى گسترده اى دارد ؛ امّا «أمْرِ اللّه » در اين عبارت ، به معناى «دين خدا» است كه با آنچه در رواياتِ نقل شده از معصومان عليهم السلام آمده ، سازگار است . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : اُفٍّ لِكُلِّ مُسلِمٍ لا يَجعَلُ فى كُلِّ جُمعَةٍ يَوما يَتَفَقَّهُ فيهِ أمرَ اللّهِ وَ يَسئَلُ عَن دِينِهِ ! (2) اُف بر هر مسلمانى كه هفته اى يك روز را به آموختن كار خدا و پرسيدن [مسائل] دين خود ، اختصاص ندهد! مسلمان ، وظيفه دارد تا در ايّام هفته ، روزى را براى فراگيرى مسائل اعتقادى ، اخلاقى و احكامِ دينى خويش ، اختصاص دهد و هر هفته ، بر دانش دينى خود بيفزايد

.


1- .«القرّ : القرار فى المكان ... و استقرّ فى مكانه فَاستقرّ» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 84 ) .
2- .جامع الأحاديث ، ص 58 .

ص: 242

تفسير «استقرار در دين»

و با شناخت شُبهات جديد ، براى يافتن پاسخِ آنها تلاش خود را به كار بندد تا در برابر موج هاى دين برافكن ، ايستادگى نمايد . در فرهنگ اسلامى ، دانش آموزى ، ستايش شده و خمودگى و كسالت در اين راه ، نكوهش شده است .

تفسير «استقرار در دين»دومين نكته در عبارت «المُستقرّين فى أمر اللّه » ، بازشناسى مفهوم «استقرار» است . يكى از خصوصيّات برجسته امامان عليهم السلام ، استقرار دينىِ آنان است . اهل بيت عليهم السلام ، در عقايد ، اخلاق و كردارِ خويش ، همواره به دين ، پايبند بوده اند و دين ، آغاز و فرجام همه سخنان و رفتار آنان است . پيشواى معصوم ، به بالاترين مرتبه ايمان ، دست يافته است و در ستيغِ يقين ، لحظه اى از دين ، فاصله نمى گيرد . امير مؤمنان على عليه السلام ، در يادكردِ افتخارات خود ، فرموده است : إنّى لَعَلى يَقِينٍ مِن رَبِّى وَ غَيرِ شُبهَةٍ مِن دِينِى . (1) همانا من به پروردگار خود ، يقين دارم و در دين خود ، شُبهه اى ندارم . ثبات دينى ، مرتبه اى بسيار فراتر از ديندارى است . بسيارى از مؤمنان ، در برابر آفت هاى دين ، سست مى شوند و اگر چه ظاهرِ دينى خود را حفظ مى كنند ، امّا با دين ، بيگانه اند . آنان كه حضور خدا را در زندگى حِس مى كنند ، بر دينِ خود اصرار مى ورزند تا آن كه به مقامِ يقين ، دست يازند . ثُبات در دين ، با يقين ، همنشين است و كسانى كه به مرتبه يقين رسيده اند ، به راحتى در برابر امواج ضدّ دين ، مقاومت مى كنند . براى اهل يقين ، برهان هاى ساختگى ، مؤثّر نيستند ؛ زيرا دين را مانند خورشيد در وسط آسمان مى بينند و انكار خورشيد براى آنان ، لطيفه اى بيش نيست . نشانه اهل يقين ، شهودِ حقّ است و آنان ، خدا را با ديده دل مى بينند . امامان معصوم عليهم السلام ، در بالاترين مرتبه يقين ، از راه دل با خدا ديدار مى كنند و از اين روى ، دينِ آنان ، هميشگى است و هيچ تندبادى ، آنان را از دستاويز دين ، جدا نمى كند .

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 22 .

ص: 243

امتيازِ امامِ معصوم ، آن است كه شك در ذهن او راه نمى يابد . در قرآن كريم ، در آيه معروف به «آيه تطهير» ، در باره اهل بيت عليهم السلام آمده است : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا . (1) همانا خداوند مى خواهد از شما خاندان [ِ پيامبر ] ، پليدى را ببَرَد و شما را كاملاً پاك گردانَد » . امام صادق عليه السلام ، در تفسير اين آيه ، فرموده است : الرِجْسُ هُوَ الشَّكُّ . (2) مراد از پليدى ، ترديد است . ثبات در دين ، بر دو گونه است : ثبات اعتقادى و ثبات عملى . ثبات اعتقادى ، پاى فشردن بر عقايد صحيح و مبارزه با هر گونه شك و ترديد است ، و ثبات عملى ، درست رفتار كردنِ هميشگى است ، به گونه اى كه در هر محيطى ، انسانِ معتقد ، رفتارى سنجيده و كارآمد دارد و بر اساس جوّ پيرامون خود ، رنگ نمى بازد . همواره رفتار شايسته و صحيح داشتن ، بسيار دشوار است ؛ زيرا انسان مى تواند برخى اعتقادات خود را در محيط هاى گوناگون ، پنهان كند ؛ امّا كِردار او نمايان است و نمى تواند آنها را پنهان بدارد . پافشارى بر رفتار شايسته در محيطى كه آلوده به گناه و خطاست ، كارِ دشوارى است كه تنها راست قامتان از عهده آن بر مى آيند . استقرار دينى (اعتقادى و عملى) ، همان استقامتِ دينى است و استقامت ، يعنى استمرار در پيمودن راه و عدم انحراف به چپ و راست . (3) استقامت در دين و پيمودن صراط مستقيم ، اهمّيت فوق العاده اى دارد ؛ زيرا برخاسته از دستورى قرآنى است و بر همه مسلمانان ، واجب است :

.


1- .سوره احزاب ، آيه 33 .
2- .معانى الأخبار ، ص 138 ، ح 1 .
3- .. «الإستقامة : الإستمرار فى جهة واحدة و أن لا يعدل يمينا و شمالاً» (التبيان فى تفسير القرآن ، ج 6 ، ص 77) .

ص: 244

«فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ . (1) پس چنان كه فرمان يافته اى ، پايدار [ و استوار ] باش ، و نيز كسانى كه با تو [به سوى خدا ]روى آورده اند» . فرمان به مؤمنان براى پايدارى در دينِ خود ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار گران آمد ، به گونه اى كه گفته شده پس از نزول اين آيه ، چهره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تكيده شد و آثارِ پيرى در ايشان ، نمايان گرديد و بر پايه روايتى ، ايشان فرمود : شَيَّبَتنِى هُودُ . (2) [ سوره ] هود ، مرا پير كرد . بنا بر اين ، ديندار واقعى ، كسى است كه در همه عمر از آغاز جوانى تا كهن سالى ، بر دين خود پايبند باشد و در برهه هاى گوناگون ، ديندار بماند . نزول فرشتگان و دريافت مژدگانىِ بهشت جاويد ، تنها براى ثابت قدمان ، وعده داده شده است : «إِنَّ الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَ_مُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَئِكَةُ أَلَا تَخَافُواْ وَ لَا تَحْزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ . (3) همانا كسانى كه گفتند : «پروردگار ما ، خداى يكتاست» ، آن گاه [ بر آن ] پايدارى نمودند ، فرشتگان ، بر آنان فرو مى آيند [ و مى گويند ] : «مترسيد و اندوه مداريد ، و شما را مژده باد به آن بهشتى كه نويد داده شديد !» » . آنچه اهل بيت عليهم السلام را از ديگران ، ممتاز مى كند ، ثبات دينى آنان در عقيده و عمل در سراسر زندگى است . پيشوايان معصوم عليهم السلام ، بر عقايد صحيح خود ، اصرار ورزيده و در رفتار بر اساس دين ، استوار مانده اند . از اين رو ، يكى از ويژگى هاى ايشان ، «المُستقرّين فى أمر اللّه ؛ ثابت قدمان در امر خداوند» است . آنان ، به بالاترين مرتبه

.


1- .. سوره هود ، آيه 112 .
2- .الخصال ، ص 199 ، ح 10 .
3- .. سوره فصّلت ، آيه 30 .

ص: 245

راهِ استوارى ايمان

دين ، دست يازيده اند و آگاهانه ، در همه عمر ، از آن پاسدارى كرده اند و ثبات دينى را در زندگى خويش ، تداوم بخشيده اند .

راهِ استوارى ايمانراه استوارى ايمان ، خداباورى و توجّه هميشگى به حضور خداوند است . از امام صادق عليه السلام ، در باره آنچه ايمان را در بنده استوار مى سازد ، پرسيدند . امام عليه السلام در پاسخ فرمود : الّذى يُثَبِّتُهُ فِيهِ الوَرَعُ ، وَ الَّذي يُخرِجُهُ مِنهُ الطَّمَعُ . (1) آنچه ايمان را در او استوار مى كند ، پارسايى است ، و آنچه ايمان را از دل او بيرون مى برَد ، آزمندى است . خويشتندارى در برابر خواسته هاى نفس ، دين را ثابت مى كند و زياده خواهى ، مرز خروج از دين است .

.


1- .الخصال ، ص 9 ، ح 29 .

ص: 246

وَ التّامّينَ فى مَحَبَّةِ اللّهِّ

شرح

دوستى خدا

اشاره

( 36 )وَ التّامّينَ فى مَحَبَّةِ اللّهِّ .

و كاملان در دوستى خدا ...

توضيح واژه هاالتّامّين : جمع «تامّ» ، به معناى كامل ، چيز بدون نقص ، تمام . (1) مَحَبَّة : دوستى ، علاقه ، محبّت ، مهرورزى . (2)

شرحاهل بيت عليهم السلام ، در محبّت خداوند به بالاترين مرتبه دست يافته اند و آن چنان به خدا عشق ورزيده اند كه آنان را با عنوان «التّامّين فى محبة اللّه ؛ (كاملان در دوستى خدا)» مى شناسيم . در اين مجال ، مفهوم دوستىِ خدا ، راه رسيدن به محبّت خداوند و نشانه هاى كمالِ محبّت خدا را بررسى مى نماييم :

دوستى خدامحبّت ، يعنى احساس ميل نسبت به چيزى كه براى انسان ، لذّت بخش است . دوستى خدا نيز احساسى درونى و دريافتنى است كه قابل بيان و تعريف نيست . بنا بر اين ، نمى توان محبّت خدا را آن گونه كه دوستان او چشيده اند ، بيان كرد . از سوى ديگر ، برخى محبّت خدا را انكار مى كنند ؛ زيرا جنسيّت را شرط دوستى مى پندارند و علاقه انسان را به چيزى كه از جنس او نيست ، نمى پذيرند و معتقدند : از آن جا كه ماهيّت خدا با انسان متفاوت است ، نمى توان از دوستى خدا سخن گفت . بايد گفت كه اين تفكّر ، پندارى واهى است و تجانس ، شرط محبّت نيست و انسان ، به شعر ، نقّاشى ،

.


1- .«تمام الشّى ء ، إنتهاؤه إلى حدّ لا يحتاج إلى شى ء خارج عنه» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 168) .
2- .«الحبّ : نقيض البغض» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 289) . «المحبّة : إرادة ما تراه أو تظنّه خيرا» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 214) .

ص: 247

طبيعت ، گل و هر چه زيبا باشد ، علاقه دارد و گاهى در راه زيبايى ها ، جان خود را مى بازد و بى ترديد ، آن كه زيبايى را دوست مى دارد ، به خالق زيبايى ها نيز عشق مى ورزد . در جهان ، چون حُسن يوسف ، كس نديد حُسن ، آن دارد كه يوسف آفريد . استدلال به آيات قرآنى ، پاسخ ديگرى است كه به منكران محبّت خدا داده مى شود . خداوند متعال ، در توصيف مؤمنان ، فرموده است : «وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ . (1) و كسانى كه ايمان آورده اند ، در دوستى خدا ، سخت ترند» . قرآن ، به مسلمانان صدر اسلام هشدار مى دهد كه كوتاهى آنان در يارى دين ، با ظهورِ مسلمانانى كه در آينده مى آيند و با خدا ، رابطه اى عاشقانه دارند ، جبران خواهد شد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ . (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هر كس از شما از دين خويش برگردد ، پس زودا كه خداوند ، گروهى را بياورد كه ايشان را دوست دارد و ايشان نيز او را دوست دارند» . در فرهنگ شيعى ، ستون هاى دين ، بر محبّت خدا استوار است (3) و پيامبر صلى الله عليه و آله ، مردم را به خدادوستى ، تشويق مى فرمايد :

.


1- .. سوره بقره ، آيه 165 .
2- .. سوره مائده ، آيه 54 .
3- .. نهج البلاغة ، خطبه 198 : « ... و أقام دعائمه على محبّته ؛ [خداوند] ... ستون هاى اسلام را بر دوستى خود ، استوار كرده است» .

ص: 248

راه دوستى خدا

أحِبُّوا اللّهَ مِن كُلِّ قُلُوبِكُم . (1) با همه دل هايتان ، خدا را دوست بداريد . متون دينى فراوانى ، دوستىِ خدا را امرى انكار ناشدنى مى دانند و با اندكْ مطالعه اى در قرآن و احاديثِ اهل بيت عليهم السلام ، اهمّيت ، ارزش و آثارِ دوستى خدا ، آشكار مى شود . (2) آنان كه محبّت الهى را انكار مى كنند ، در حِصار توهّمات خويش ، زندانى اند و از آثارِ وصف ناشدنى محبّت خدا ، محروم اند .

راه دوستى خدابركات محبّت خدا ، همه مؤمنان را به سوى محبّت او مى كشانَد ؛ زيرا محبّت ، آخرين منزل بندگى خداست و رسيدن به اين مقام ، آرزوى همه مؤمنان است . مهم ترين راه محبّت ، معرفت است ؛ زيرا دوستى و شناخت ، رابطه اى به هم پيوسته دارند و هر چه شناختِ زيبايى ها بيشتر شود ، بر علاقه به آن ، افزوده مى شود و آن گاه كه معرفت به شهود مى انجامد ، شيفتگى مى آفريند . راهِ رسيدن به محبّت خدا ، معرفتِ شهودى اوست ، چنان كه از امام مجتبى عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَن عَرَفَ اللّهَ أحَبَّهُ . (3) هر كه خدا را بشناسد ، دوستش خواهد داشت . امير مؤمنان عليه السلام ، فرشتگان را عاشق خدا مى داند و بنا بر نقلى ، در توصيف آنان فرموده است : وَ قَطَعَهُمُ الإيقانُ بِهِ إلَى الوَلَهِ إلَيهِ ... قَد ذاقُوا حَلاوَةَ مَعرِفَتِهِ وَ شَرِبُوا بِالكَأسِ الرَّوِيَّةِ مِن مَحَبَّتِهِ . (4) يقين به او ، آنان را از ديگران ، بُريده و شيفته او ساخته است ... آنان ، شيرينى معرفتش را چشيده و از جام لبريز محبّتش نوشيده اند .

.


1- .. الدرّ المنثور ، ج 3 ، ص 409 ؛ كنز العمّال ، ج 16 ، ص 124 ، ح 44147 .
2- .. براى مطالعه بيشتر ، ر . ك : دوستى در قرآن و حديث ، بخش دوم : دوستى خدا .
3- .تنبيه الخواطر ، ج 1 ، ص 52 .
4- .. نهج البلاغة ، خطبه 91 .

ص: 249

راه هاى رسيدن به محبّت خدا

1 . ذكر

در ميراث دعايى شيعه ، درخواست براى معرفتِ شهودى ، بويژه در دوران غيبت صغرا ، مشاهده مى شود . براى نمونه ، خواندن دعاى «اللّهُمَّ عَرِّفْنِى نَفسَكَ ...» (1) پس از هر نمازى ، سفارش شده است و در «مناجات شعبانيه» ، درخواست براى زُدودن حجاب ها را چنين زمزمه مى كنيم : إلهِى ! هَب لِى كَمالَ الإنْقِطاعِ إلَيكَ وَ أنِرْ أبصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إلَيكَ . (2) خدايا ! از نهايتِ رَستن به سوى خودت ، بهره مندم ساز و دلمان را به روشنايىِ نگريستن در خويش ، روشن كن .

راه هاى رسيدن به محبّت خدااحاديث ، راه رسيدن به محبّتِ برخاسته از معرفت شهودى را براى ما بيان كرده اند . مهم ترين راه ها براى رسيدن به محبّت خدا ، (3) عبارت اند از :

1 . ذكرياد خدا و احساس حضور دائم الهى در دل ، بهترين راه براى رسيدن به محبّت خداوند است . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : مَنْ أكثَرَ ذِكرَ اللّهِ عز و جل أحَبَّهُ اللّه . (4) هر كه خدا را بسيار ياد كند ، خداوند ، دوستش دارد . ذكر حقيقى ، ذكرى است كه از دل ، برخاسته باشد و آنچه تنها بر زبان جارى مى شود ، ذكر نيست . ذاكِر ، كسى است كه خود را در محضر خدا مى بيند : باش چو در مجلسى ، دل به خدا ، رو به خلق چون كه به خلوت روى ، روى و دلت سوى يار .

.


1- .. ر. ك : مصباح المتهجّد ، ص 411 ، ح 536 ؛ الكافى ، ج 1 ، ص 337 ، ح 5 .
2- .. الإقبال ، ج 3 ، ص 299 ؛ بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 99 .
3- .. براى اطّلاع بيشتر ، ر . ك : دوستى در قرآن و حديث ، بخش دوم ، فصل سوم : اسباب محبوبيت نزد خدا .
4- .. الكافى ، ج 2 ، ص 500 ، ح 3 ؛ بحار الأنوار ، ج 93 ، ص 160 ، ح 39 .

ص: 250

2 . اهتمام به حضور قلب داشتن در نماز
3 . دعا
4 . توسّل
5 . خدمت به خلق براى خدا

2 . اهتمام به حضور قلب داشتن در نمازدومين راه كسب محبّت خدا ، نماز خواندن با حضور قلب است ، به گونه اى كه شخص از آغاز تا فرجام ، دل به خدا بسپُرد و از هر چه غير اوست ، دست بشويد ؛ زيرا نماز ، كامل ترين نمونه ذكر است و انسان را به قرب خداوند مى رساند . بنا بر نقلى ، امام صادق عليه السلام فرموده است : ما مِن شَى ءٍ بَعدَ المَعرِفَةِ يَعدِلُ هذِهِ الصَّلاةَ . (1) پس از شناخت [خدا] ، هيچ چيزى هم پايه نماز نيست .

3 . دعااستمداد از خداوند براى رسيدن به محبّت او ، در گفتار و سيره معصومان عليهم السلام مشهود است . روايت شده كه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، از خدا چنين درخواست مى كرد : اللّهُمَّ اجْعَل حُبَّكَ أحَبَّ الأشياءِ إلَىَّ ! (2) بار خدايا ! دوستى ات را محبوب ترين چيزها نزدم گردان . بنده ، از خدا مى خواهد تا محبّت خدا در دلش جاى گيرد ؛ زيرا اگر خداوند ، بنده اى را گرامى بدارد ، او را به دوستى خود ، مشغول مى سازد .

4 . توسّلتوسّل به اهل بيت عليهم السلام ، راه ديگرى براى رسيدن به محبّت خداست كه در شرح عبارت «مَن أرادَ اللّه بَدَءَ بِكُم» ، بيشتر در باره آن سخن خواهيم گفت . (3)

5 . خدمت به خلق براى خداخدمت به خلق كه در برخى موارد ، مانند زكات ، واجب شرعى است ، راه ديگرى

.


1- .. الأمالى ، طوسى ، ص 694 ، ح 1478 .
2- .. كنز العمّال ، ج 2 ، ص 182 ، ح 3648 .
3- .. ر . ك : ص 601 .

ص: 251

نشانه هاى كمالِ دوستى خدا

1 . دوستى خدا ، مبناى ساير محبّت هاست

براى كسب محبّت خداوند است تا آن جا كه امام على عليه السلام ، در روايتى ، احسان را در كنار اطاعت خداوند ، فلسفه خلقت انسان مى داند : بِتَقوَى اللّهِ اُمِرتُم وَ لِلْاءحسانِ وَ الطّاعَةِ خُلِقْتُم . (1) به پرواى از خدا ، فرمان يافته ايد و براى احسان و اطاعت ، آفريده شده ايد . و هر چه انسان به خلق خدا ، بويژه به محرومان ، بيشتر خدمت كند ، به دوستى خدا نزديك تر مى شود . در حديثى قدسى ، آمده است : يا أحمد! مَحَبَّتى مَحَبَّةُ الفُقَراءِ . (2) اى احمد! دوستى من ، دوست داشتنِ تهى دستان است .

نشانه هاى كمالِ دوستى خداراه هاى پيش گفته براى رسيدن به دوستى خدا بود . اينك ، نشانه هاى كسانى را كه پلّه پلّه ، به خدا نزديك مى شوند و به مرحله كمالِ محبّت الهى مى رسند ، بازگو مى كنيم :

1 . دوستى خدا ، مبناى ساير محبّت هاستنخستين نشانه كاملان در محبّت خدا ، سرشار بودن از محبّت اوست ، به گونه اى كه خدا را بيش و پيش از همه دوست دارند و به ديگران نيز بر اساس محبّت او ، عشق مى ورزند . حتّى محبّت آنها به پدر و مادر و زن و فرزند ، براى خداست ، بدين معنا كه دوستى خدا ، براى آنها مبنا و اساس ساير دوستى هاست . در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ، نوجوان بامعرفتى خدمت ايشان رسيد و با ديدن چهره پيامبر صلى الله عليه و آله لبخند زد و سلام كرد . پيامبر خدا به او فرمود : «جوان! مرا دوست دارى ؟» . گفت : به خدا سوگند ، آرى ، اى پيامبر خدا ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «مانند چشمانت ؟» . گفت : بيشتر .

.


1- .. الغارات ، ج 2 ، ص 728 ؛ بحار الأنوار ، ج 32 ، ص 356 ، ح 337 .
2- .. إرشاد القلوب ، ص 201 .

ص: 252

2 . لذّت بردن از نماز

فرمود : «مانند پدرت؟» . گفت : بيشتر . فرمود : «مانند مادرت؟» . گفت : بيشتر . فرمود : «مانند جانت ؟» . گفت : به خدا سوگند ، بيشتر ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «مانند پروردگارت ؟» . نوجوان بامعرفت ، به آزمونِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، چنين پاسخ گفت : خدا ، خدا ، خدا ، اى پيامبر خدا ! اين دوستى ، نه براى توست و نه براى هيچ كس ديگر . من ، تو را نيز تنها به خاطر دوستىِ خدا ، دوست مى دارم . پيامبر صلى الله عليه و آله ، رو به اطرافيان كرد و فرمود : هكذَا كُونُوا أحِبُّوا اللّهَ لِاءحسانِهِ إلَيكُم وَ إنعامِهِ عَلَيكُم وَ أحِبّونِى لِحُبِّ اللّهِ . (1) اين چنين باشيد . خداوند را به خاطر احسان و نعمت هايش بر شما دوست بداريد و مرا به خاطر دوستى خداوند .

2 . لذّت بردن از نمازبراى عاشقان كامل خدا ، نماز ، شيرين است و وقتى به نماز دعوت مى شوند ، براى سخن گفتن با محبوب ، سر از پا نمى شناسند و هرگز در نمازِ خود ، احساس كسالت و خستگى نمى كنند . پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : جَعَلَ اللّهُ _ جَلَّ ثَناؤُهُ _ قُرَّةَ عَينِى فِى الصَّلاةِ وَ حَبَّبَ إلَىَّ الصَّلاةَ كَما حَبَّبَ إلَى الجائِعِ الطَّعامَ وَ إلَى الظَّمآنِ الماءَ وَ إنَّ الجائِعَ إذا أكَلَ شَبِعَ وَ إنَّ الظَّمآنَ إذا شَرِبَ رَوِىَ وَ أنا لا أشبَعُ مِنَ الصَّلاةِ . (2)

.


1- .. إرشاد القلوب ، ج 1 ، ص 161 .
2- .. مكارم الأخلاق ، ج 2 ، ص 366 ، ح 2661 .

ص: 253

3 . جدايى از خدا ، بزرگ ترين عذاب است

خداوند روشنايى چشمم را در نماز قرار داد و نماز را محبوب من كرد چنان كه غذا را محبوب گرسنه و آب را براى تشنه . گرسنه آن گاه كه خورد سير شود و تشنه چون نوشد سيراب و من از نماز سير نمى شوم . يكى از نشانه هاى آشكار دوستى كامل خدا ، عشق به نماز است كه براى بسيارى از اولياى خدا ، روى مى دهد . سجده هاى اويس قَرَنى كه ساعت ها طول مى كشيد و يا برخى ركوع هاى مرحوم شيخ حسنعلى نخودكى در كنار حرم مطهّر امام رضا عليه السلام كه از شامگاه تا بامداد به طول مى انجاميد ، از جمله نمازهاى مشهور عارفان است . پذيرش نمازهايى اين چنين ، براى كسانى كه از اين وادى دورند ، سخت است . يكى از دوستان طلبه ، در اين باره داستانى شنيدنى نقل كرده است . وى مى گفت : به مدّت ده روز ، حالتى داشتم كه هر چه از خدا مى خواستم ، برآورده مى شد . روزى ، هنگامى كه مشغول نماز بودم ، در باره نمازهاى طولانى دوستان خدا ، ترديد كردم و با خودم گفتم : چگونه ممكن است كه نماز ، اين قدر طولانى شود و انسان ، خسته نشود ؟! شايد اين گونه داستان هايى كه نقل مى شود ، دروغ باشد . همان وقت ، به ركوع رفتم و ذكر «سبحان ربّى العظيم و بحمده» را گفتم . ديدم چه قدر شيرين است . دوباره و سه باره گفتم و هر چه تكرار مى كردم ، شاداب تر مى شدم و بيشتر احساس لذّت مى كردم . بدين سان ، خداوند ، شُبهه ام را زُدود .

3 . جدايى از خدا ، بزرگ ترين عذاب استكاملان در دوستى خدا ، جدايى از خدا را بزرگ ترين عذاب مى دانند . آنان ، تابِ دورى او را ندارند و چون عاشقى هستند كه در فراقِ معشوق ، رنگ چهره اش زرد مى شود و مُردن براى او بهتر از جدايى است . دوستانِ حقيقى خدا ، آزار و اذيّت در راه خدا را ناديده مى گيرند . براى آنان ، با او بودن اهمّيت دارد ، هر چند سرزنش شوند . امير مؤمنان عليه السلام ، در «دعاى كميل» به درگاه حق تعالى ، چنين مى گويد : فَهَبنِى ، يا إلهى و سَيِّدى و مَولاىَ وَ رَبِّى ، صَبَرتُ عَلى عَذابِكَ ، فَكَيفَ أصبِرُ عَلى

.

ص: 254

4 . ياد خدا در سختى ها

فِراقِكَ ؟ (1) چنان گير _ اى خداى من و سَرور من و مولاى من و پروردگار من _ كه بر عذابت ، شكيبايى كنم ، بر جدايى ات چگونه تاب بياورم ؟! بر زبان آوردن اين جملات ، آسان نيست . نقل شده كه امام خمينى رحمه الله ، اين جمله دعا را به قصدِ انشا نمى گفت ؛ يعنى از زبان امام على عليه السلام مى خواند ؛ زيرا معتقد بود كه تنها كاملانِ در دوستى خدا مى توانند چنين سخن بگويند . مرحوم آية اللّه بهاء الدينى مى فرمود : «معناى فصل (جدايى) را كسى مى فهمد كه وصل را درك كرده باشد» . بنا بر اين ، كسانى كه شيرينى محبّت خدا را چشيده اند ، جدايى از او برايشان دردناك است و براى كسانى كه به اين مرحله نرسيده اند ، بى معناست .

4 . ياد خدا در سختى هانشانه ديگر دوستداران كامل خداوند ، شكيبايى در برابر مشكلات و ياد خدا در سختى هاست . آنان ، در برابر ناملايمات ، ياد خدا را فراموش نمى كنند و هر چه سختى ها افزون شود ، ياد خدا در نزد ايشان ، بيشتر مى شود . دوستان خدا ، هر چه را از دوست رسد ، نيكو مى دانند ، خواه شيرينىِ زندگى باشد ، و يا تلخى غم و اندوه آن . عبارات بسيارى از «دعاى ابو حمزه ثُمالى» ، صحنه مُغازله عاشق و معشوق است و امام زين العابدين عليه السلام ، در اين دعاى بلندْمعانى ، چگونگى دل باختن به خدا را ترسيم مى كند و در عبارتى از آن ، به درگاه خداوند متعال ، چنين مى گويد : إلهى! لَو قَرَنتَنِى بِالأَصفَادِ وَ مَنَعتَنِى سَيبَكَ مِن بَينِ الأَشهَادِ وَ دَلَلتَ عَلى فَضَائِحِى عُيُونَ العِبادِ وَ أمَرتَ بِى إلَى النّارِ ... لا خَرَجَ حُبُّكَ مِن قَلبِى . (2) معبودا ! اگر مرا به بند كشى و بخشش خود را ميان همه ، از من دريغ بدارى و رسوايى هايم

.


1- .. مصباح المتهجّد ، ص 847 .
2- .. همان ، ص 590 .

ص: 255

را پيشِ چشم بندگانت آورى و فرمان دهى تا مرا به دوزخ بيفكنند ، ... محبّت تو از دلم بيرون نمى رود . متون حديثى و سيره اهل بيت عليهم السلام ، بيانگر آن است كه امامان عليهم السلام ، تمام نشانه هاى كاملان در دوستى خداوند را دارا بوده اند . آنان ، حقيقت دلباختگى را يافتند و هيچ چيز ، حتّى لحظه اى محبّت خدا را از دل آنان ، خارج نكرد . سختى ها را به جان خريدند و به خدا ، عشق ورزيدند . بى مهرىِ مردم را ديدند و بيشتر شيفته خدا شدند و سرانجام ، به وصال معبود رسيدند و در بهترين جايگاه عشق الهى ، سُكنا گُزيدند .

.

ص: 256

وَ الْمُخْلِصينَ فى تَوْحيد اللّهِ

شرح

اخلاص

( 37 )وَ الْمُخْلِصينَ فى تَوْحيد اللّهِ .

و پيراسته جانان در يكتاپرستىِ خدا ...

توضيح واژه هاالمُخلِصين : دارندگان اخلاص ، پيراسته جانان . (1) تَوحيد : يكتاپرستى ، يگانه پرستى ، يكتا دانستن . (2)

شرحواژه «مُخلص» را در اين عبارت ، به دو گونه مى توان خواند : «مُخلِص» ، اسم فاعلِ اخلاص ، به معناى كسى كه اخلاص مى ورزد و «مُخلَص» ، اسم مفعول اخلاص ، به معناى كسى كه اخلاص به او هديه شده است و هر دو گونه نيز صحيح است : اهل بيت عليهم السلام ، مخلِص اند ؛ زيرا در توحيد خدا ، اخلاص دارند ؛ و مُخلَص اند ، از آن رو كه اخلاص را خداوند به آنان ، ارزانى داشته است . آنچه در اين مجال ، بررسى مى شود ، بازكاوى معناى اخلاص و مفهوم اخلاصِ در توحيد است :

اخلاصاخلاص ، به معناى پيراستن و پاك كردن است . از اين رو ، در قرآن ، شير ، خالص خوانده مى شود ؛ زيرا از ميان آلودگى هايى كه در بدنِ حيوانات است ، پاكيزه بيرون مى آيد . قرآن ، اين رويداد را براى عبرت گرفتن آدميان ، چنين بيان فرموده : «وَ إِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَ_مِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِى بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَّبَنًا

.


1- .«الخالص كَالصافى» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 292) .
2- .«التوحيد : الإيمان باللّه وحده لا شريك له» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 450) .

ص: 257

خَالِصًا سَآئِغًا لِّلشَّ_رِبِينَ . (1) و هر آينه ، براى شما در چارپايان ، عبرتى است . شما را از آنچه در شكم هاى آنهاست ، از ميان سِرگين و خون ، شيرى ناب و پاكيزه مى نوشانيم كه براى آشامندگان ، گواراست» . مفهوم اصطلاحى اخلاص ، با معناى لغوى آن ، هم بستگى كامل دارد ، به گونه اى كه در تعريف اصطلاحى اخلاص گفته اند : پاك سازى عمل از هر گونه خلط و آلودگى و يا پاك كردن عمل از اين كه براى غير خدا در آن ، نصيب و بهره اى باشد . (2) به هر حال ، آنچه در اخلاص مهم است ، تصفيه روح از واردات غير خدايى است ، به گونه اى كه انسان ، بدون چشمداشت ، در دنيا و آخرت ، تنها براى خشنودى خدا ، كار كند ، (3) و آنچه او مى پسندد ، دينِ خالص و پاك است : «أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ . (4) آگاه باشيد كه دين پاك ، تنها براى خداست » . مراتب اخلاص ، يكسان نيستند ؛ بلكه مراقبت بر اخلاص ، مراتب گونه گونى دارد . نخستين مرحله آن ، انگيزه و نيّت است كه دشوارترين مرحله اخلاص است . در اين مرتبه ، انسان ، نه تنها براى خشنودى ديگران كار نمى كند ؛ بلكه رضايتِ خويش را هم ناديده مى گيرد و تنها خرسندىِ پروردگار را در نظر دارد . مرتبه ديگر اخلاص ، هنگام به جا آوردن عمل است كه در آن هنگام هم بايد كار را تنها براى خدا انجام دهد . و مرتبه آخر ، مراقبت پس از انجام دادن كار است ، به گونه اى كه انسان از كارِ پاكى كه انجام داده است ، ديگران را آگاه نكند و به ستايشِ آنان ، خشنود نشود .

.


1- .. سوره نحل ، آيه 66 .
2- .. ر . ك : رياض السالكين ، ج 3 ، ص 285 و ج 4 ، ص 399 .
3- .. براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : شرح چهل حديث ، امام خمينى ، ص 328 .
4- .. سوره زمر ، آيه 3 .

ص: 258

معناى اخلاص در توحيد

امام سجّاد عليه السلام ، در دعاى سحرهاى ماه مبارك رمضان ، از خدا مى خواهد كه قلبِ او را آن چنان پاك كند كه در نهايت ، عملِ او خالص گردد : أبْرِءْ قَلْبِى مِنَ الرِّياءِ وَ الشَّكِّ وَالسُّمعَةِ فِى دِينِكَ حَتّى يَكُونَ عَمَلِى خالِصا لَكَ . (1) دلم را از ريا و ترديد و حبّ ستايش در دينت ، پاك گردان تا اين كه كارم براى تو خالص باشد .

معناى اخلاص در توحيداخلاص در توحيد ، يعنى يكتاپرستى محض و پاك ، به گونه اى كه جسم و جان را از ورود هر گونه شركى ، باز دارد و جان ، تنها خداى يگانه را بپرستد و جسم ، تنها براى خداىِ يكتا كار كند . امّا پيراستنِ دل از هر گونه شركى ، بسيار دشوار است . از اين رو ، قرآن ، بسيارى از مؤمنان را مشرك مى خواند : «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَا وَ هُم مُّشْرِكُونَ . (2) و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند ، مگر اين كه [در همان حال] مشرك اند» . مشرك خواندن مؤمن ، نيازمندِ تأمّلِ گسترده اى است ؛ زيرا «ايمان» و «شرك» را فراهم آورده است . پاسخ مناسب اين همنشينى ، در روايتى از امام صادق عليه السلام بيان شده كه در تفسير اين آيه مى فرمايد : هُوَ قَولُ الرَّجُلِ : لَو لا فُلانٌ لَهَلَكتُ وَ لَو لا فُلانٌ لَما أصَبتُ كَذا وَ كَذا وَ لَولا فُلانٌ لَضاعَ عِيالِى ألا تَرى أنَّهُ قَد جَعَلَ للّهِِ شَرِيكا فِي مُلكِهِ يَرزُقُهُ وَ يَدفَعُ عَنهُ . مانند اين است كه انسان بگويد : «اگر فلانى نبود ، هر آينه ، من از بين مى رفتم» و «اگر فلانى نبود ، به چنين و چنان نمى رسيدم» و «اگر فلانى نبود ، خانواده ام نابود مى شدند» . مگر نمى بينى كه او [با اين حرف ها] براى خدا در مُلكش ، شريكى قائل شده كه او را روزى مى دهد و از او دفاع كرده ، دفعِ گرفتارى مى كند ؟

.


1- .. الإقبال ، ج 1 ، ص 173 .
2- .. سوره يوسف ، آيه 106 .

ص: 259

انواع توحيد

1 . توحيد علمى

راوى مى گويد : كه به امام عليه السلام گفتم : پس بگويد : «اگر خداوند ، به واسطه فلانى بر من منّت نمى نهاد ، از بين مى رفتم»؟ امام عليه السلام فرمود : نَعَم ، لا بَأسَ بِهذا وَ نَحوِهِ . (1) آرى . اين گونه [ گفتن ] و مانند آن ، اشكالى ندارد . آنچه امام عليه السلام بدان راه نمايى فرموده ، حقيقتِ توحيد عملى است و در اين گونه نگرش ، «در جهان ، جز خدا ، هيچ كس اثر ندارد» و همه جهان ، اسبابى هستند كه خداوند ، مقدّرات خويش را به وسيله آنان به انجام مى رساند . بنا بر اين ، وقتى از بنده خدا سپاس گزارى مى كنيم ، بايد بدانيم كه منعِم حقيقى ، خداست و مخلوق ، واسطه اى بيش نيست ؛ ولى از آن جا كه خداوند فرمان داده است ، از بنده خدا هم تشكّر مى كنيم . در روايتى از امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود : مَن لَم يَشكُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلُوقِينَ لَم يَشكُرِ اللّهَ عز و جل . (2) هر كه در برابر خوبى مردم ، سپاس گزارى نكند ، از خداوند عز و جل سپاس گزارى نكرده است. بازكاوى مفهومِ اخلاص در توحيد ، در گرو شناخت مراتبِ توحيد است كه به گونه اى مختصر ، آن را بررسى مى نماييم :

انواع توحيدتوحيد ، بر دو گونه است : توحيد علمى و توحيد عملى .

1 . توحيد علمىاين معنا از توحيد را سه گونه مى توان معنا كرد : الف) توحيد ذاتى . اين توحيد ، نخستين مرتبه يكتاپرستى و به معناى نفى شريك ، شبيه و جزء ، از ذات حق تعالى است .

.


1- .. عدّة الدّاعى ، ص 89 .
2- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 24 ، ح 2 .

ص: 260

2 . توحيد عملى

ب) توحيد صفاتى . اين گونه توحيد ، يعنى نفى صفات زايد بر ذات از خداوند ؛ زيرا بر اساس توحيد ذاتى ، خداوند ، مركّب از اجزا نيست و پذيرش صفات زايد بر ذات ، مستلزم مركّب بودن خداى متعال از ذات و صفات است . صفات ذاتى ، مانند علم و قدرت ، عين ذاتِ خداى متعال هستند . ج) توحيد اَفعالى . يعنى هر فعلى كه در اين جهان به وقوع مى پيوندد ، به خواست و تقدير خداى متعال است و هيچ فاعلى در موازات خالق و يا مستقل از او ، وجود ندارد . امير مؤمنان على عليه السلام ، در سخن زيبايى كه از ايشان نقل شده ، توحيد علمى را از معرفت خدا ، شروع مى كند و به اخلاص در توحيد مى رساند : أوَّلُ الدِّينِ مَعرِفَتُهُ وَ كَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصدِيقُ بِهِ وَ كَمالُ التَّصدِيقِ بِهِ تَوحِيدُهُ وَ كَمالُ تَوحِيدِهِ الإخلاصُ لَهُ وَ كَمالُ الإخلاصِ لَهُ نَفِىُ الصِّفاتِ عَنهُ . (1) آغاز دين ، شناخت خداست و اوج شناخت او ، باور كردن و اعتراف به وجود اوست و كمال تصديق او ، يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستنش ، خالص داشتن او [از جسميت و عَرَضيّت و لوازم اين دو ]است و كمال خالص دانستن او ، نفى صفات از اوست .

2 . توحيد عملىتوحيد عملى _ كه از آن به توحيد در عبادت هم ياد مى شود _ ، بر دو گونه است : الف) خالص كردن انگيزه براى خدا . كسانى كه از اوامر الهى به طور مطلق ، پيروى مى كنند ، به پاك سازى نيّت خود مى پردازند و همه كارهايشان را تنها به خاطر خدا ، انجام مى دهند . در اين صورت ، نه تنها واجبات ، مانند : نماز ، روزه ، زكات و... را به انگيزه خشنودى خدا به جاى مى آورند ؛ بلكه كارهاى روزمرّه ، مانند : خوردن ، آشاميدن ، درس خواندن و... را هم به انگيزه كسب رضايتِ خدا ، انجام مى دهند . توحيد عملى ، به همه كارها ، رنگ خدايى مى بخشد و ترجمان واقعى اين آيه

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 1 .

ص: 261

قرآن است كه : «الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَآئِمُونَ . (1) آنان كه بر نماز خويش ، پيوسته [ و پاينده ]اند ». موحّدان راستين ، اگر چه به كارهاى روزمرّه خويش مى پردازند ، امّا همواره در حال عبادت اند : خوشا آنان كه دائم در نمازند بهشت جاودان ، بازارشان بى . پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، در سفارشى به ابو ذر ، از او خواست كه در هر كارى ، انگيزه پاك داشته باشد : لِيَكُن لَكَ فِى كُلِّ شَى ءٍ نِيَّةٌ صالِحَةٌ حَتّى فِى النَّومِ وَ الأَكلِ . (2) بايد در هر كارى ، نيّتى پاك داشته باشى ، حتّى در خوابيدن و خوردن . اخلاص در توحيد ، تمامِ مراتب پيشين را در بر مى گيرد ؛ امّا يكى از بالاترين مراتب توحيد ، توحيد عملى است ؛ يعنى اين كه انسان در تمامِ كارهايش ، انگيزه الهى داشته باشد و با نگاه به خدا ، زندگى اش را سامان دهد . ب) چشم پوشى از پاداش . بالاترين مراتب اخلاص در توحيد ، آن است كه انسان در عبادت و اطاعت ، از خداوند متعال ، مزد طلب نكند ؛ بلكه عشق و محبّت خدا ، او را به اطاعت از او ، وادار نمايد . امام صادق عليه السلام ، انگيزه هاى گوناگون مردم در پرستش را چنين بيان كرده است : إنَّ النّاسَ يَعبُدُونَ اللّهَ عز و جل عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ : فَطَبَقَةٌ يَعبُدُونَهُ رَغْبَةً فِى ثَوابِهِ فَتِلكَ عِبادَةُ الحُرَصاءِ وَ هُوَ الطَّمَعُ ، وَ آخَرُونَ يَعبُدُونَهُ فَرقا مِنَ النّارِ فَتِلكَ عِبادَةُ العَبِيدِ وَ هِىَ الرَّهبَةُ ، وَ لكِنّى أعبُدُهُ حُبَّا لَهُ عز و جلفَتِلكَ عِبادَةُ الكِرامِ وَ هُوَ الأمنُ . (3) مردم ، خداى را به سه گونه عبادت مى كنند : دسته اى از سرِ رغبت به پاداش الهى ، او را

.


1- .. سوره معارج ، آيه 23 .
2- .. مكارم الأخلاق ، ص 464 .
3- .. الخصال ، ص 188 ، ح 259 .

ص: 262

عبادت مى نمايند كه اين ، عبادت حريصان و همان طمع است . دسته اى ديگر ، او را از سرِ بيم از آتش ، عبادت مى كنند كه اين ، عبادت بردگان و همان ترس است . امّا من ، از سرِ محبّت به او عبادتش مى كنم كه اين ، عبادت بزرگ منشان و همان آسودگى است . در روايتى ديگر ، امام صادق عليه السلام ، عبادتِ اهل بيت عليهم السلام را بر اساس محبّت مى داند و آن را عبادت آزادمردان مى شمُرَد كه برترين عبادت است . (1) تمام پيشوايان معصوم ، يگانگى خدا را به جان شناخته و با عشق ، او را پرستيده اند . بالاترين معناى اخلاص در توحيد ، عبادتِ خدا بر پايه محبّت او و چشم نداشتن به پاداش اوست . همه زندگى اهل بيت عليهم السلام ، براى خدا بود و بسيار فراتر از بهشت مى انديشيدند و هرگز خدا را براى بهشت ، نپرستيدند : تو بندگى چو گدايان ، به شرط مزد مكن كه خواجه خود ، روش بنده پرورى داند . در باره انواع قلوب و انگيزه هاى مشغول شدن دل به دنيا و آثار آن و مراتب اخلاص ، روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه بسيار زيبا و در خور تأمّل است : القَلبُ ثَلاثَةُ أنواعٍ : قَلبٌ مَشغُولٌ بِالدُّنيا ، وَ قَلبٌ مَشغُولٌ بِالعُقبى ، وَ قَلبٌ مَشغُولٌ بِالمَولى . أمَّا القَلبُ المَشغُولُ بِالدُّنيا فَلَهُ الشِّدَّةُ وَ البَلاءُ ، وَ أمَّا القَلبُ المَشغُولُ بِالعُقبى فَلَهُ الدَّرَجاتُ العُلى ، وَ أمّا القَلبُ المَشغُولُ بِالمَولى فَلَهُ الدُّنيا وَ العُقبى وَ المَولى . (2) دل ، سه گونه است : دلِ گرفتار دنيا ، دلِ گرفتار عُقبا و دلِ گرفتار مولا . دلى كه گرفتار دنيا باشد ، سختى و رنج ، نصيب اوست ؛ ولى دلى كه گرفتار عُقبا باشد ، درجات بلند ، نصيبش شود ؛ و دلى كه گرفتار مولا باشد ، هم دنيا ، هم عُقبا و هم مولا را دارد . الهى ! زاهد از تو حور مى خواهد ، قصورش بين به جنّت مى گريزد از درت _ يا رب _ شعورش بين !

.


1- .. الكافى ، ج 2 ، ص 84 ، ح 5 .
2- .. المواعظ العدديّة ، ص 146 .

ص: 263

وَ الْمُظهِرينَ لأِمْرِ اللّهِ وَ نهْيِهِ

شرح

چگونگى اظهار امر و نهىِ الهى

( 38 )وَ الْمُظهِرينَ لأِمْرِ اللّهِ وَ نهْيِهِ .

و آشكار كنندگان امر و نهى خدا ...

توضيح واژهالمُظهِرين : آشكار كنندگان ، ظاهر كنندگان . (1)

شرحواژه «مُظهِر» ، به معناى آشكار كننده است و امر خدا ، تمامِ اوامرِ واجب و مستحبّى خداوند را در بر مى گيرد . نهى الهى نيز شامل هر آن چيزى است كه خداوند ، آن را ناپسند مى داند ، خواه حرام كرده باشد و انجام دهنده آن را كيفر دهد ، و يا آن كه انجام ندادنش بهتر باشد ؛ و كسى كه آن را انجام دهد ، اگر چه عذاب نمى شود، امّا به كمال سعادت و رستگارى هم نخواهد رسيد . اكنون ، چگونگى آشكار كردن اوامر و نواهى الهى را بررسى مى نماييم :

چگونگى اظهار امر و نهىِ الهىيكى از ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، گستراندن اوامر الهى در جامعه و پرهيز دادن مردم از انجام دادن نواهى الهى است . امامان معصوم ، اين وظيفه مهم را به دو گونه انجام مى دهند : 1 . اظهار با گفتار . يكى از راه هاى گسترش اوامر الهى ، بيان دستورهاى خداوند در ميان مردم است . پيشوايان معصوم ، به فراخور زمان حضور خود ، با سخنرانى هاى عمومى و يا كلاس هاى خصوصى ، و نيز مكاتبات و پاسخگويى به پرسش هاى مردم ،

.


1- .«أظهرت الشَّى ء : بيّنته» (الصحاح ، ج 2 ، ص 732) . «ظهر الشَّى ء ظهورا : برز بعد الخفاء» (مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 101) .

ص: 264

اوامر الهى را به مردم مى رساندند و آنان را از آنچه نهى شده است ، آگاه مى كردند . در اين راه ، روشنگرى آنان به گونه اى بود كه هر پرسش كننده اى ، قانع مى شد و آنان كه در مجلسِ درسِ ايشان حاضر مى شدند ، از درياى معرفت امام ، سيراب مى شدند . 2 . اظهار با كردار . دومين روش تبيين اوامر الهى ، رفتارِ كامل بر اساس دستورهاى خداوند است . شيوه اهل بيت عليهم السلام چنان بود كه تمامِ اوامر مستحبّى خدا را هم به جاى مى آوردند و از تمامِ آنچه كه خدا ناپسند مى شمارد ، هر چند حرام نباشد ، پرهيز مى كردند و بدين سان ، مردم به رفتار و كردار آنان ، نگاه مى كردند و آنچه را كه امام انجام مى داد ، مطابق با دستورهاى الهى مى دانستند و از آنچه امام از آن پرهيز مى كرد ، ناخشنودى خدا را در مى يافتند . اين شيوه ، به مراتب براى آشكار شدن اوامر الهى ، سودمندتر است .

.

ص: 265

وَ عِبادِهِ الْمُكْرَمينَ الَّذين لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ

شرح

بندگى ، بالاترين افتخار اولياى الهى

( 39 )وَ عِبادِهِ الْمُكْرَمينَ الَّذين لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأمْرِهِ يَعْمَلُونَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ .

و بندگان گرامى خداوند ؛ آنان كه در گفتار ، بر او پيشى نمى گيرند و به فرمان او عمل مى كنند ؛ و رحمت خدا و بركات او [ بر ايشان باد ! ] .

توضيح واژه هاعِباد : جمع «عبد» به معناى بنده ، مملوك . (1) المُكْرَمين : گرامى داشته شدگان ، بزرگ شمرده شدگان . (2) لا يَسْبِقُونَهُ : بر او ، پيشى نمى گيرند . (3)

شرحواژه «عِباد» ، به معناى بندگان و «مُكْرَمين» ، اسم مفعول «إكرام» ، به معناى گرامى داشته شدگان است . اهل بيت عليهم السلام ، بندگان شايسته اى هستند كه خداوند ، عبوديتِ كامل را به آنان ، ارزانى داشته و آنان ، حقيقت بندگى را تحقّق بخشيده اند و بدين سان ، خداوند متعال ، آنان را گرامى داشته است . در اين مجال ، امتيازات بندگى حق ، لزوم ايستادگى در برابر غاليان و بيزارى جُستن از آنان ، و برخى ويژگى هاى بندگان كامل خدا را بررسى مى كنيم :

بندگى ، بالاترين افتخار اولياى الهىبندگى خدا ، بالاترين امتيازِ دوستان اوست . آنان كه خدا را مى شناسند و به او عشق مى ورزند ، بندگى او را بالاترين افتخار خويش مى دانند و هيچ افتخارى را با آن ،

.


1- .«العبد : الإنسان ، حرّا كان أو رقيقا ، يذهب بذلك إلى أنّه مربوب لبارئه _ جلّ و عزّ _ » (لسان العرب ، ج 3 ، ص 270) .
2- .«الكريم : الجامع لأنواع الخير و الشَّرف و الفضائل» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 510) .
3- .«السَّبْق : القُدمَةُ فى الجرى و فى كلّ شى ء» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 151) .

ص: 266

نمى سنجند . بر پايه گزارشى ، امير مؤمنان على عليه السلام ، اين افتخار را آن چنان زيبا بيان كرده كه شگفتى عامر شَعبى ، فقيه و شاعر عرب (1) را برانگيخته است . على عليه السلام فرموده است : إلهى! كَفى لِى عِزّا أنْ أكُونَ لَكَ عَبدَا وَ كَفى بِى فَخرا أن تَكُونَ لِى رَبّا ، أنتَ كَما اُحِبُّ فَاجْعَلنى كَما تُحِبُّ . (2) معبودا ! مرا ارجمندى ، همين بس كه بنده تو باشم و مرا افتخار ، همين بس كه پروردگار من باشى . تو چنانى كه من دوست دارم . پس مرا چنان دار كه تو دوست دارى . هداياى الهى و عنايات ويژه خداوند ، تنها به كسانى تعلّق مى گيرد كه سر بر آستان بندگى او بسايند . خداوند ، از پيامبر خود ، هنگامى كه به معراج رحمانى قدم نهاد ، با عنوان «عبد» خويش ، ياد فرموده است : «سُبْحَ_نَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى . (3) پاك است آن خدايى كه بنده خود را شبانه ، از مسجد الحرام به مسجد الأقصى بُرد ! » . مقام بندگى پيامبر صلى الله عليه و آله ، بر رسالت او مقدّم است و از اين رو ، در تشهّد نماز ، پيش از آن كه از رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله ياد كنيم ، او را بنده خدا مى خوانيم : «أشهدُ أنَّ مُحمّدا عَبدهُ وَ رَسولُه» . امتيازِ بندگى خدا ، براى همگان ، قابل تحصيل است . رسالت و نبوّت ، فضل الهى براى خاصّان درگاه خداوند است ؛ امّا رسيدن به مقامِ بندگى ، براى همگان ، امكان

.


1- .. عامر بن شراحيل الشعبى ، محدث ، راوى و فقيه كوفى (19 _ 103 ه) از رجال سرشناس صحاح سته بود كه پانصد صحابه پيامبر را ديد و راويان زيادى از او حديث شنيده اند (تهذيب التهذيب ، ج 5 ، ص 57) . وى شگفتى خود را از اين سخنان چنين ابراز مى كند : امير مؤمنان ، به بداهة ، نُه جمله گفت كه با آنها ، چشمه بلاغت را شكافت و گوهرهاى حكمت را يتيم كرد و همه مردمان را از رسيدن به يكى از آنها نااميد ساخت (الخصال ، ص 420 ، ح 14) .
2- .. الخصال ، ص 420 ، ح 14 .
3- .. سوره اسرا ، آيه 1 .

ص: 267

دارد و در همه زمان ها و در گذر تاريخ ، همواره بندگانى هستند كه حقيقت بندگى را به جاى مى آورند و خداوند هم آنان را به عنايات ويژه خود مى نوازد و با آنان ، سخن مى گويد . از امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود : عِبادٌ ناجاهُم فِى فِكرِهِم وَ كَلَّمَهُم فِى ذاتِ عُقُولِهِم . (1) بندگانى هستند كه خداوند ، از درِ انديشه شان ، با آنان ، نجوا مى كند و از درِ خِردشان ، با آنان سخن مى گويد . هم سخنى با خدا و گوش دل به نجواى او سپردن ، آرزوى همه اولياى خداست . در «مناجات شعبانيه» مى خوانيم : وَ اجْعَلْنِى مِمَّن نادَيتَهُ فَأجابَكَ ... فَناجَيتَهُ سِرَّا وَ عَمِلَ لَكَ جَهرَا . (2) و مرا از كسانى قرار ده كه آنها را خوانده اى و به تو پاسخ داده اند ... و با آنان ، به خفا راز گفته اى و آنان ، در آشكار ، برايت عمل كرده اند . امتياز ديگر بندگى خدا ، به انجام رسانيدن كارهاى بزرگى است كه از همگان بر نمى آيد . بنده خدا ، آن گاه كه به مراتب بالاى بندگى رسيد ، مَثَل خدا در روى زمين مى شود و نماينده خدا ، كارهاىِ خدايى مى كند . در «حديث قدسى» آمده كه خداوند ، از بنده اش مى خواهد كه حقّ بندگى را به جاى آورد تا او را نمونه خود بر روى زمين گردانَد : عَبدِى أطِعْنى أجْعَلَكَ مَثَلى . (3) بنده ام ! مرا اطاعت كن تا تو را نمونه خود ، قرار دهم . انجام گرفتن برخى كارهاى خارق العاده كه از سوى اولياى حق ، مشاهده مى شود ، بازتاب بندگى آنان است . در سخنى منسوب به امام صادق عليه السلام ، بندگى ، جوهرى است

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 222 .
2- .. الإقبال ، ج 3 ، ص 299 .
3- .. الجواهر السنيّة ، ص 361 .

ص: 268

اجابت دعاى بنده گم نام

كه اگر شكافته شود ، ربوبيّت در آن ، نهفته است : العُبُودِيَّةُ جَوهَرَةٌ كُنهُها الرُّبُوبِيَّةُ . (1) پرستش ، گوهرى است كه جانْ مايه آن ، ربوبيّت است . اين سخن ، اگر چه در كتابى آمده است كه نمى توان به متن آن ، اعتماد كامل كرد ؛ امّا در ديگر متون دينى نيز همين مضمون با جملاتى متفاوت ، وجود دارد و با درنگى در متون حديثى ، به معادله اى دست مى يابيم كه رابطه بندگى و اجابت دعا ، در آن نهفته است و به هر ميزان كه شخص به مراتبِ بندگى دست يازد ، خداوند نيز به خواسته او بيشتر توجّه مى كند . در حديثى قدسى ، خداوند متعال فرموده است : أنَا ... مُطِيعُ مَن أطاعَنِى . (2) من ... فرمانبر كسى هستم كه از من ، پيروى كند .

اجابت دعاى بنده گم نامدر بارگاه قدسِ الهى ، وعده حق ، تخلّف ناپذير است و آن كه بندگى كامل را به جاى آورد ، بى ترديد ، مى تواند بر نظام هستى تأثير بگذارد . نقل شده كه باربَرى در يكى از بازارهاى تبريز ، بار مردم را بر دوش نهاده بود و مى بُرد كه ناگهان ، بچّه اى كه بر روى پشت بام بازار ، بازى مى كرد ، از دريچه نورگير سقف بازار ، به پايين افتاد . آن باربر ، همان طور كه بار روى دوشش بود ، گفت : «خدايا ! نگهش دار!» . با اين دعاى او ، بچّه ، ميان آسمان و زمين ، متوقّف مانْد . باربر ، بارش را بر زمين نهاد و بچّه را گرفت و به سلامت ، آرام روى زمين گذاشت . مردم كه اين صحنه را ديدند ، گِرد باربر ، جمع شدند و او را از اولياى خدا خواندند و شروع به تعريف و تمجيد از او كردند ؛ امّا او با رد كردن سخنان مردم ، گفت : «من كسى نيستم . شصت سال ، بندگى او را كردم و به سخنش گوش دادم ، يك بار هم من حرفى زدم و خدا به آن ، گوش داد . همين !» .

.


1- .. مصباح الشريعة ، ص 536 .
2- .. الإقبال ، ج 3 ، ص 174 .

ص: 269

بيزارى جُستن از غلو كنندگان

بيزارى جُستن از غلو كنندگانعبارت «وَ عِبادِهِ المُكرَمينَ» كه مقامِ بندگى امامان عليهم السلام را مى سِتايد ، پاسخِ روشنى به غاليانى است كه براى امام ، مقامى برتر از بشر مى پندارند و آنان را به حدّ خدايى مى رسانند . اين زيارت نامه _ كه ميراث ماندگارِ امام هادى عليه السلام است _ ، در دورانى منتشر شد كه برخى ساده لوحان ، پيرامونِ دروغگويانى مانند ابن حاتم قزوينى ، ابن باباى قمى و... گِرد آمده بودند و بافته هاىِ افراطى خود را به نام دين ، ترويج مى كردند . امام هادى عليه السلام ، با اين گروه ، مبارزه كرد و بر پايه گزارشى ، دستورِ كُشتن برخى از سردمداران اين جريان خطرناك را صادر فرمود و از سويى ، با بيان مهم ترين ويژگى هاى امام ، امامت حقيقى را تبيين كرد . چكيده سخن معصومان عليهم السلام ، اين است كه آن بزرگواران ، مخلوقِ خداوندند ، هر چند فضائل آنان ، بى شمار است . (1) عبارت «وَ عِبادِهِ الْمُكْرَمين ...» از «زيارت جامعه كبيره» ، تضمينى از اين آيه قرآن است : «بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ . (2) بلكه [ آن فرشتگان ] بندگانى گرامى اند كه به گفتار ، بر او پيشى نمى گيرند ، و آنان ، به فرمان او كار مى كنند» . در اين آيه ، از فرشتگان به عنوان بندگان گرامى داشته شده خداوند ، ياد مى كند و راه بندگى آنان را اطاعت كامل از دستورهاى خداوند مى شمارد ، به گونه اى كه در سخن گفتن ، بر خدا پيشى نمى گيرند و به دستورهاى او ، عمل مى كنند . پيشوايان معصوم نيز چنين اند و هرگز ، سخنى را از خويش نمى گويند و تمامِ گفتارهاى آنان ، از منشأ وحى است (3) و از سوى ديگر ، به تمامِ آنچه خدا فرو فرستاده ، عمل مى كنند .

.


1- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، بخش سيزدهم : غلو كردن در باره اهل بيت عليهم السلام .
2- .. سوره انبيا ، آيه 26 _ 27 .
3- .. ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 53 ، ح 14 .

ص: 270

مستحبّات ، براى آنان واجب است و مكروهات ، بر ايشان حرام است . مقامِ انسان كامل در بندگى خدا ، بسيار ارزشمند است ؛ زيرا فرشته به حكمِ اجبار ، به فرمان خدا سر مى سپارد و در گفتار ، بر خداوند ، پيشى نمى گيرد ؛ امّا انسانِ كامل ، با اختيار خود ، به تمامِ دستورهاى الهى دل مى سپارد و با عشق به آنها عمل مى كند . تطابق كامل انسان كامل با فرمان هاى الهى ، آنان را همبَر قرآن كرده ، به گونه اى كه هرگز از آن ، جدا نخواهند شد . (1)

.


1- .إنّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى ، لن يتفرّقا حتّى يردا علىّ الحوض (المعجم الأوسط ، ج 4 ، ص 33 ، ح 3542) .

ص: 271

السَّلامُ عَلَى الأْئِمَّةِ الدُّعاةِ وَ الْقادَةِ الْهُداةِ

شرح

اشاره

( 40 )السَّلامُ عَلَى الأْئِمَّةِ الدُّعاةِ وَ الْقادَةِ الْهُداةِ وَ السّادَةِ الْوَلاةِ !

سلام بر امامان فرا خواننده [ به حق ] و رهبرانِ راه نما و سَروران فرمان روا !...

توضيح واژه هاالدُّعاة : جمع «داعى» ، به معناى دعوت كننده ، مبلّغ ، فرا خواننده . (1) القادَة : جمع «قائد» ، به معناى رهبر ، پيشواى پيشرو . (2) الهُداة : جمع «هادى» ، به معناى هدايت كننده ، رهبرى كننده ، راه نما . (3) السَّادة : جمع «سائد» ، به معناى رئيس ، مالك ، ارباب ، شريف ، سَرور ، حكمران . (4) الوُلاة : جمع «والى» ، به معناى رهبر ، حاكم ، حكمران ، فرمان روا ، كارگزار . (5)

شرحچهار بخش از «زيارت جامعه كبيره» كه با سلام دادن آغاز مى شد ، به اتمام رسيد . عبارت هاى جديد زيارت ، با سلام دادن بر پيشوايان دعوت كننده ، آغاز مى شود . «دُعاة» ، به معناى گروهى است كه مردم را به راه حق ، هدايت مى كنند و يا گم راه مى سازند ؛ امّا با توجّه به عبارت هاى پيشين كه نوع فراخوانى امام را تبيين مى كرد ، پيشوايان معصوم عليهم السلام ، مردم را به سوى خدا ، فرا مى خوانند و از پرستش طاغوت ، بر حذر مى دارند . (6)

.


1- .«الدُّعاة : قوم يدعون إلى بيعة هدى أو ضلالة» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 259) .
2- .ر . ك : لسان العرب ، ج 3 ، ص 370 ؛ مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 558 .
3- .«الهادى : الدَّليل لأنّه يقدم القوم» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 357) .
4- .ر . ك : لسان العرب ، ج 3 ، ص 228 .
5- .كلّ من وَلىَ أمراً أو قام به فهو مولاه و وليّه (لسان العرب ، ج 15 ، ص 409) .
6- .. براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : ص 231 : «السَّلام عَلَى الدُّعاة إلَى اللّه » .

ص: 272

رهبرانِ راه نما

سَروران فرمان روا

اينك ، تبيين ديگر توصيفات اين عبارت :

رهبرانِ راه نمادر عبارت «القادَة الهُداة» ، واژه «قادة» ، جمع «قائد» ، به معناى رهبر و «هُداة» ، جمع «هادى» ، به معناى هدايت كننده و راه نماست . يكى از ويژگى هاى ائمه عليهم السلام آن است كه رهبرانِ هدايت كننده اند . امام ، راه حق را مى شناسد و بهترين رهبر و راه نمايى است كه مردم را به سوى خدا ، هدايت مى كند . در اين باره نيز پيشتر سخن گفتيم و چگونگى هدايت در نظامِ تبليغى شيعى را بررسى كرديم . (1)

سَروران فرمان روادر عبارت «السَّادَة الوُلاة» ، واژه «سادة» ، جمع «سائد» ، به معناى كسى است كه داراى مجد و شرف و بزرگوارى باشد و «وُلاة» ، جمع «والى» ، به معناى فرمان رواست . ائمّه عليهم السلام ، بزرگواران و شريفانى هستند كه به امر خداوند ، فرمان روايى بر عهده آنان است . در فرهنگ شيعه ، «ولايت امر» و «هدايتِ امّت» ، شايسته كسانى است كه از هر گونه خطا و گناهى در امان باشند و هرگز پليدىِ اعتقادى و عملى ، گريبانگير آنان نشود . اين تفكّر ، برخاسته از قرآن است كه تصريح مى فرمايد : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ . (2) از خداوند ، فرمان ببريد ، و [نيز] از پيامبر و صاحبْ اختيارانتان ، كه از شمايند ، فرمان ببريد» . در كنار هم قرار گرفتن اطاعت از پيامبر و اولو الأمر در اين آيه ، تداوم جريانِ عصمت را ثابت مى كند ؛ زيرا همان گونه كه بايد از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمان بُرد ، لازم

.


1- .. براى آگاهى بيشتر ، به توضيحات عبارت : «وَقادة الاُمَم» ، ص 107 مراجعه كنيد .
2- .. سوره نساء ، آيه 59 .

ص: 273

است از «اُولو الأمر» هم پيروى كرد و اگر ولىّ در آيه ، معصوم از خطا و اشتباه نباشد ، بى ترديد در برخى موارد ، ناخواسته بر خلاف سخنِ خدا و پيامبرش ، فرمان مى دهد و چنانچه پيروىِ غير معصوم لازم باشد ، در فرمان خدا ، تعارض به وجود مى آيد ؛ يعنى از سويى بايد از پيامبر صلى الله عليه و آله اطاعت كرد ، و از ديگر سو ، بايد به فرمانى كه خلافِ سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است ، گردن نهاد . بنا بر اين ، ضرورت معصوم بودن ولىّ امر ، ثابت مى شود . در باره دوران غيبت معصوم عليه السلام نيز تنها استناد به آموزه هاى دينى آن بزرگواران ، اعتبار دارد و جانشين معصوم ، بايد از گناه ، دورى جويد و سعى كند كه تنها بر اساس دستورهاى آنان ، فرمان دهد . به هر روى ، عبارت «السّادة الوُلاة» ، به سَرورى شريفان برگزيده خدا ، اشاره مى كند كه در مجد و بزرگوارى ، سرآمدند . در باره «ولىّ» در ذيل عبارت «وَ اُولِى الأمر» ، سخن خواهيم گفت . (1)

.


1- .ر . ك : ص 283 : «و اولى الأمر» .

ص: 274

وَ الذّادَةِ الحُماةِ

شرح

پشتيبانىِ دنيوى

( 41 )وَ الذّادَةِ الحُماةِ .

و حمايتگرانِ پشتيبان ...

توضيح واژه هاالذّادَة : جمع «ذائد» ، به معناى مدافع ، حمايتگر ، پشتيبان . (1) الحُماة : جمع «حامى» ، به معناى پشتيبان . (2)

شرحرويارويى آدم و شيطان ، تا فرا رسيدن سراى باقى ، ادامه دارد و تمام ناشدنى است . مؤمنان ، همواره با هجوم شياطين ، رو به رو هستند و بدون نيرو و پشتيبانى ، توانايى حركت به سوى رستگارى را ندارند . واژه هاى «ذادة» و «حُماة» ، هر دو به معناى حمايت كننده و پشتيبان اند. بنا بر اين ، عبارت «الذادة الحُماة» ، نويد زندگى ساز به همه دينداران است كه امامان عليهم السلام از شما در برابر دشمنان ، دفاع مى كنند و در رسيدن به كمال انسانى ، حامى شما هستند .

پشتيبانىِ دنيوىانسان ، با اراده خويش به دنيا قدم نمى نهد و بنا به تعبيرى ، مجبور است كه در اين دنيا زندگى كند ؛ امّا در انتخاب نوع زندگى و آينده خويش ، كاملاً آزاد است . انسان ، با اراده خود ، زندگى را مى سازد و هموست كه با چگونه زيستن ، آرامش يا اضطراب را براى خود ، فراهم مى آورد . خالق هستى ، مى دانست كه انسان ، با خطرهاى فراوانى رو به روست و به تنهايى نمى تواند مسير سعادت خويش را برگزيند و از همين رو ،

.


1- .«الذّادة جمع ذائد ، و هو الحامى الدافع» (النهاية ، ج 2 ، ص 172) . «تنحية الشّى ء عن الشّى ء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 365) . «رجل ذائد و ذوّاد : أى حامى الحقيقة دفّاع» (الصحاح ، ج 2 ، ص 471) .
2- .«حميته حماية ، إذا دفعت عنه» (الصحاح ، ج 6 ، ص 2319) .

ص: 275

پيامبران را برانگيخت و امامان را جانشينانِ پيامبر خاتم قرار داد تا برنامه رستگارى بشر را به همه آدميان ، ابلاغ كنند . كارآمدترين برنامه براى رعايت حقوق همه مردم ، برپايىِ عدالت اجتماعى است و بى ترديد ، تنها راه نجات مردم از ظلم و بيداد ، حكومت اهل بيت عليهم السلام است ؛ زيرا منشأ وحيانى حكومتِ امامان ، تمامى كاستى هاى بشر را مى زُدايد و زندگى دنيوى و اُخروى را تواَمان ، تأمين مى نمايد . بنا بر روايتى ، يكى از حكمت هاى غيبت ولىّ عصر (عج) ، اعتراف همه گروه ها به ناتوانى در برپايىِ عدالت است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : ما يَكُونُ هذا الأمرُ حَتّى لا يَبقى صِنفٌ مِنَ النّاسِ إلّا وَ قَد وُلّوا عَلَى النّاسِ حَتّى لا يَقولَ قائِلٌ «إنّا لَو وُلِّينا لَعَدَلنا» ، ثُمَّ يَقومُ القائِمُ بِالحَقِّ وَ العَدلِ . (1) اين امر (قيام قائم عليه السلام ) فرا نمى رسد تا اين كه هيچ گروهى از مردم باقى نمانَد ، مگر اين كه بر مردم ، حكومت كرده باشد تا كسى نگويد : «اگر ما به حكومت مى رسيديم ، به عدل ، رفتار مى كرديم» . پس از آن ، قائم عليه السلام قيام مى كند و حقّ و عدالت را بر پا مى دارد . بنا بر اين ، برپايى حكومت عدل ، حمايت عملى پيشوايان دينى از مردم است . در سايه حكومت اهل بيت عليهم السلام ، حقوق همه مخلوقات الهى برآورده مى شود و در غيبت آنان ، حكومتى كه با معيارهاى اهل بيت عليهم السلام همخوانىِ بيشترى دارد ، حامى دينداران خواهد بود . فضاى حكومت دينى ، به گونه اى است كه انسان ديندار ، بتواند به راحتى ، از دين خود ، نگهبانى نمايد ، هر چند همگان به پذيرش دين و معيارهاى دينى مجبور نباشند . البته بنا بر باور شيعه ، امام غايب نيز خطرگاه هاى اصلى را براى شيعيان مى نمايانَد و با الطاف پنهانى و اشارات بشارت بخش خويش ، از افتادن آنها به ورطه هلاكت ، جلوگيرى مى نمايد :

.


1- .الغيبة ، نعمانى ، ص 274 ، ح 53 ؛ ميزان الحكمة ، ج 1 ، ص 346 ، ح 1219 .

ص: 276

پشتيبانىِ اُخروى

مكاشفه اى آموزنده

إنّا غَيرُ مُهِمِلينَ لِمُراعاتِكُم وَ لا ناسِينَ لِذِكرِكُم . (1) ما پاسداشتِ شما را وا ننهاده ايم و شما را از ياد نمى بريم .

پشتيبانىِ اُخروىقيامت يا همان برزخ نيز سراى حمايت اهل بيت عليهم السلام است و البته حمايت آنان در دو سرا ، تنها شايستگان را شامل مى گردد ؛ آنانى كه در اين دنيا ، نگهبان نفس خويش بوده اند و راه پرهيزگارى را برگزيده اند : «وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَا لِمَنِ ارْتَضَى . (2) و جز براى كسى كه او خشنود باشد ، شفاعت نمى كنند» . بنا بر اين ، براى برخوردارى از حمايت و شفاعت اهل بيت عليهم السلام ، بايد در راهى قدم گذارد كه خداوند متعال ، خشنود گردد ؛ زيرا برزخ و قيامت ، سراى تكليف نيست و از سويى انسان _ هر چند پرهيزگار باشد _ ، كاستى هايى دارد كه از سوى خداوند متعال ، مؤاخذه مى گردد ؛ ولى حمايتِ اهل بيت عليهم السلام ، كارساز مى شود و در برزخ و قيامت ، كاستى هاى انسان پرهيزگار ، جبران مى گردد .

مكاشفه اى آموزندهمرحوم آية اللّه على احمدى ميانجى ، در يكى از سخنرانى هاى خود ، داستان مكاشفه اى را نقل كرده كه در اين مجال ، آورده مى شود : يك آقايى مى گفت : رفتم هندوستان ، منبر بروم ، آن جا ، يك آقاشيخى هم آمده بود كه منبر برود ؛ ولى مريض شده و نتوانسته بود منبر برود كه هيچ ، آن پولى را هم كه با خود برده بود آن جا ، براى دارو و درمان ، خرج كرده بود . آن آقاشيخ ، دلش گرفته بود .

.


1- .الاحتجاج ، ج 2 ، ص 598 .
2- .سوره انبيا ، آيه 28 .

ص: 277

مى گفت : رفتم قبرستان مسلمانان ، همين كه وارد شدم ، ديدم يك تابلو در آن قبرستان است و بر آن نوشته شده كه : حجة الإسلام فلانى ، آمده بود در اين جا منبر برود ، در فلان سال ، فوت شد و در اين جا دفن گشت . اين تابلو را ديدم ، به فال بد گرفتم . گفتم : من هم براى منبر رفتن آمده ام و الآن ، مريض شده ام . حتماً مثل اين آقا مى ميرم و اين جا دفن مى شوم . خلاصه ، يك فاتحه براى صاحب آن قبر خواندم . سپس مقدارى با امام حسين عليه السلام دردِ دل كردم كه : يابن رسول اللّه ! من آمدم اين جا منبر بروم ، برگردم كربلا و در جوار تو از دنيا بروم . آمدم اين جا ، مريض شدم . بالأخره ، گريه كردم و خوابم بُرد . در خواب ديدم يك شيخى آمد و بعد از سلام و تعارف ، گفتم : آقا! شما ، كى هستيد؟ گفت : «من ، همين آقايى هستم كه الآن سرِ قبرش نشسته اى و برايش فاتحه خواندى . آمده ام به تو بگويم : بى سوادى! اگر به بنده بگويند بى سواد ، ممكن است خوشم نيايد» . گفتم : چرا؟ گفت : «اولاً اين جا نمى ميرى ، سالم برمى گردى وطن خود . از اين لحاظ ، نگران مباش . امّا بى سوادىِ تو ، در اين است كه خيال مى كنى سايه امام حسين عليه السلام فقط در كربلاست . من اين جا در سايه امام حسين عليه السلام نيستم؟! فكر مى كنى آنهايى كه در كربلا به دستِ امام حسين عليه السلام كشته شدند ، كجا دفن اند؟ در همين كربلا دفن شده اند ؟! سايه امام حسين عليه السلام ، فقط آن جا نيست . رحمت او ، وسيع است ، همه جا را گرفته و سايه اش همه جا هست. (1)

.


1- .اُسوه پارسايان ، ص 117 .

ص: 278

و أهْلِ الذِّكْرِ

شرح

معانىِ «ذكر» در قرآن

( 42 )و أهْلِ الذِّكْرِ

و اهل ذكر ...

توضيح واژه ها :أهْل : بنا بر مضاف اليه اين واژه ، معنايش متفاوت مى شود : خويشاوندان ، ايل و تبار ، پيروان ، وابستگان ، ويژگان . (1) الذِّكْر : ياد ، يادآورى ، يادكرد ، دعا به درگاه خدا . (2)

شرحتوصيف امامان عليهم السلام با عنوان «أهل الذِّكر» ، به آيه «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُون ؛ (3) اگر خود نمى دانيد ، از اهل ذكر بپرسيد » ، اشاره دارد . پيش از بازكاوى تركيب «أهل الذّكر» ، معانى گوناگون «ذكر» در قرآن را بررسى مى نماييم .

معانىِ «ذكر» در قرآنواژه ذكر ، در قرآن ، بارها تكرار شده است . برخى از معانى ذكر در قرآن ، چنين است : 1 . ياد . در شمارى از آيات قرآن ، معناى اصلى واژه ذكر ، يعنى ياد ، اراده شده است كه براى نمونه ، اين آيات را مى توان بر شمرد : «أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى . (4) نماز را براى يادكرد من ، بخوان» .

.


1- .«أهل الرجل : زوجه و أخصّ النّاس به» (العين ، ج 4 ، ص 89) .
2- .«ذكرت الشَّى ء ، خلاف نسيته . ثمّ حمل عليه الذِّكر بِاللّسان» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 358) . «كلّ قول يقال له ذكر» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 328) .
3- .سوره نحل ، آيه 43 .
4- .سوره طه ، آيه 14 .

ص: 279

بررسى مفهوم «ذكر» و «اهل ذكر»

«أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . (1) آگاه باشيد كه دل ها به ياد خدا آرام مى يابد ! » . 2 . قرآن . معناى ديگر ذكر ، قرآن است : «وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ . (2) و اين ذكر (قرآن) را به سوى تو ، فرو فرستاديم تا براى مردم ، آنچه را كه به سوى آنان ، فرو فرستاده شده است ، به روشنى بيان كنى » . در اين آيه ، ذكر ، به معناى قرآن است و بر پيامبر صلى الله عليه و آله واجب است كه آيات الهى را براى مردم ، روشن سازد . 3 . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله . معناى سوم ذكر ، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است : «قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا رَّسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَ_تِ اللَّهِ . (3) همانا خدا به سوى شما ذكرى فرو فرستاده است ؛ فرستاده اى كه آيات خدا را بر شما مى خوانَد » . در اين آيه ، «ذكر» ، موصوف و «رسول» ، صفت آن است .

بررسى مفهوم «ذكر» و «اهل ذكر»گفتنى است كه كاربرد ذكر در آيات قرآن و متون روايى ، بسيار گسترده است و تنها در نمونه هاى ياد شده ، منحصر نيست ؛ بلكه ذكر ، به معناى نماز ، قرائت قرآن ، تسبيح ، دعا و ... به كار رفته است ؛ (4) امّا در همه موارد ، معناى اصلى آن ، به نوعى مشاهده مى شود . براى نمونه ، به اوراد زبانى ، ذكر مى گويند ؛ زيرا غفلت را از آدمى مى زُدايد و او را در ياد خدا ، فرو مى برد . همچنين ، نماز نيز ذكر است ؛ زيرا فلسفه اصلى وجوب

.


1- .سوره رعد ، آيه 28 .
2- .سوره نحل ، آيه 44 .
3- .سوره طلاق ، آيه 10 _ 11 .
4- .ر . ك : لسان العرب ، ج 4 ، ص 310 .

ص: 280

پيشوايانِ اهلِ ذكر

پرسش از اهل ذكر

نماز ، ياد خداست و نمازگزارى كه در فكر مشكلات خويش باشد و از ياد خدا غافل گردد ، حقيقتِ نماز را به جاى نياورده است . آگاهى انسان نيز رابطه مستقيم با ميزان به ياد سپارىِ وى دارد و هر اندازه كه مطالب گوناگون را به ذهن خود بسپارد و در يادآورى آنها چيره تر باشد ، آگاه تر خوانده مى شود . بنا بر اين ، در بازگردانِ كلمه ذكر ، از واژه «آگاهى» نيز مى توان بهره برد . مفهوم «اهل ذكر» ، يعنى كسانى كه به گونه اى با ذكر مأنوس هستند كه گويى خود ، ذكر شده اند . در زندگى روزمرّه نيز برخى افراد با ذكر زبانى ، اُنس دارند . آنان ، اهل ذكر زبانى اند و برخى با قرآن ، همدم اند . آنان نيز اهل ذكر به معناى همدم قرآن ، شناخته مى شوند .

پيشوايانِ اهلِ ذكراهل بيت عليهم السلام ، همواره در ياد خدايند و تجلّى خدا را در همه حالات ، در يافته اند . بنا بر اين ، اگر ذكر به معناى ياد خدا باشد ، امامان عليهم السلام در چكاد ياد حق ، قرار دارند و اگر ذكر به معناى نماز باشد ، پس از نماز پيامبر صلى الله عليه و آله ، نماز امامان ، برترين نماز است و اگر ذكر به معناى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد ، آنان ، اهل بيت پيامبر خدا هستند و اگر ذكر به معناى آگاهى باشد ، اهل بيت عليهم السلام ، برترينِ آگاهان اند . از همين رو ، توصيف «أهل الذكر» در باره ائمّه عليهم السلام ، با همه مصاديق آن ، سازگار است .

پرسش از اهل ذكرپرسش از اهل ذكر ، يعنى آگاهان ، فرمان عقل است و قرآن نيز با دستور «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ، همان حكم عقل را به ياد مى آورد . (1) خردمند ، براى هر كارى ، به متخصّص در آن كار ، مراجعه مى كند و بدين ترتيب ، از مجهولات خويش مى كاهد و بر معلومات خود مى افزايد . سيره و روش عقلا ، همواره ، مراجعه به

.


1- .به حكمى كه عقل ، آن را در مى يابد و شرع نيز به آن فرمان مى دهد ، «حكم ارشادى» مى گويند .

ص: 281

عالمان و متخصّصان است . (1) گفتنى است كه شأن نزول «آيه ذكر» ، اهل كتاب است ؛ ليكن مورد مُخصِّص نيست . بنا بر اين ، هر جاهلى بايد هر چه را كه دانستنش ضرور است ، از عالِم بپرسد و بر اين اساس ، مهم ترين مصاديق آيه ياد شده ، اهل بيت عليهم السلام هستند . بى ترديد ، آگاهى فراگير ائمّه عليهم السلام ، آنان را نمونه برتر آيه «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ» قرار داده است و آنان ، پاسخگوى پرسش هاى مردمان اند و تمام نادانسته هاى آدميان ، در درياى دانش آنان ، معلوم مى شود . در حديثى آمده كه پيامبر اكرم ، خود را «ذكر» و امامان عليهم السلام را «أهل الذّكر» ، معرّفى مى كند و مى فرمايد : الذِّكرُ أنَا وَ الأئِمَّةُ أهْلُ الذِّكْرِ . (2) [مقصود از] ذكر ، منم و اهل ذكر ، امامان هستند . در حديث ديگرى ، شخصى تفسير همين آيه را از امام على عليه السلام مى پرسد . امام عليه السلام مى فرمايد : وَ اللّهِ إنّا لَنَحنُ أهلُ الذِّكرِ ، نَحنُ أهلُ العِلمِ ، وَ نَحنُ مَعدِنُ التَّأوِيلِ وَ التَّنزِيلِ ، وَ لَقَد سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : أنَا مَدِينَةُ العِلمِ وَ عَلِىٌّ بابُها ، فَمَن أرادَ العِلمَ فَليَأتِهِ مِن بابِهِ . (3) به خدا سوگند ، همانا ماييم اهل ذكر ، ماييم اهل دانش ، و ماييم معدن تأويل و تنزيل ! از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : «من ، شهر دانشم و على ، دروازه آن است . پس هر كه جوياى دانش است ، بايد از درِ آن وارد شود » . بر اساس روايتى ، امام جعفر صادق عليه السلام ، ذكر را داراى دو معنا مى داند و در هر دو

.


1- .پايه و اساس تقليد از مجتهد عادل نيز دليل عقلى است . مؤمن متديّن ، ممكن است كه با روش برداشت از آيات و روايات ، آشنا نباشد . لذا به عالمى مراجعه مى كند كه با برداشت از متون كهن ، آشناتر است .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 210 ، ح 1 .
3- .شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 432 ، ح 459 ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 204 ، ح 234 .

ص: 282

مفهوم ، امامان عليهم السلام را اهل ذكر ، معرّفى مى كند : لِلذِّكرِ مَعنَيانِ : القُرآنُ وَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، وَ نَحنُ أهلُ الذِّكرِ بكِلا مَعنَيَيهِ ، أمّا مَعناهُ القُرآنُ فَقَولُهُ تَعالى : «وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» (1) وَ قَولُهُ تَعالى : «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْ_ئلُونَ» (2) وَ أمّا مَعناهُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله فَالآيَةُ فِى سُورَةِ الطَّلاقِ : «فَاتَّقُواْ اللَّهَ يَ_أُوْلِى الْأَلْبَ_بِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا رَّسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَ_تِ اللَّهِ مُبَيِّنَ_تٍ لِّيُخْرِجَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ مِنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ» (3) . (4) ذكر ، دو معنا دارد : قرآن و محمّد صلى الله عليه و آله ، و به هر دو مفهوم ، ما اهل ذكر هستيم . امّا ذكر به معناى قرآن : خداوند مى فرمايد : «قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه را براى مردم نازل شده است ، برايشان بيان كنى» و اين سخن پروردگار كه : «و قرآن ، سبب بلند آوازه گشتن تو و قوم توست ؛ و زودا كه بازخواست شويد! » . و امّا ذكر به معناى محمّد صلى الله عليه و آله : در سوره طلاق ، آمده است : «پس اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد ! از خدا بترسيد . خداوند ، قرآن را بر شما نازل فرموده است و پيامبرى را كه آيات روشن خدا را برايتان مى خواند تا كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند ، از تاريكى ها به روشنايى در آورد» . سخن آخر ، آن كه ويژگى «اهل ذكر» بودن ، يكى از برجسته ترين ويژگى هاى امامان عليهم السلام است و بنا بر فرمان عقل و آيات الهى و روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و معصومان عليهم السلام ، براى آشنايى با دين اسلام بايد به اهل بيت عليهم السلام مراجعه كرد و حقيقت اصول و فروع دين ، همان است كه در اختيار ايشان است و هر كه راهى جز اين گزيند ، به حقيقت دين ، دست نيازيده است .

.


1- .سوره نحل ، آيه 44 .
2- .سوره زخرف ، آيه 44 .
3- .سوره طلاق ، آيه 10 _ 11 .
4- .ينابيع المودّة ، ج 1 ، ص 357 ، ح 14 .

ص: 283

وَ اُولِى الأْمْرِ

شرح

شأن نزول آيه «اُولِى الأمر»

( 43 )وَ اُولِى الأْمْرِ .

و صاحبان امر (اختيار داران) ...

توضيح واژه هااُولى ، اُولوا . صاحبان ، دارندگان . (1) الأمر . امر ، فرمان ، دستور ، اختيار . (2)

شرحعبارت «اُولِى الأمر» ، اشاره اى است به اين آيه : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ . (3) از خداوند ، فرمان ببريد ، و از پيامبر و اختيار دارانتان (صاحبان امر) ، كه از شمايند ، فرمان ببريد » . بررسى شأن نزول آيه ، در تبيين مفهوم آن ، مؤثّر است .

شأن نزول آيه «اُولِى الأمر»گزارش شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى نبرد تبوك ، حركت كرد و على عليه السلام را جانشين خود در مدينه ، قرار داد . فرصت طلبان ، زبان به طعنه گشودند و گفتند : چرا پيامبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را همراه خويش نبرد ؟! على عليه السلام خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : آيا مرا بر زنان و كودكان مى گمارى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :

.


1- .«اُولوا الأمر : الرؤساء و أهل العلم» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 31) . «أولوا : جمع لا واحد له من لفظه ، واحده ذو» (الصحاح ، ج 6 ، ص 2544) .
2- .الحال (المصباح المنير ، ص 21) . واحد الاُمور (لسان العرب ، ج 4 ، ص 30) . الشأن (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 88) .
3- .سوره نساء ، آيه 59 .

ص: 284

مفاهيم و مصاديق «اُولى الأمر»

اختيارات «اُولى الأمر»

أما تَرضى أنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِن مُوسى ، حِينَ قالَ لَهُ : اُخلُفنِى فِى قَومِى وَ أصْلِحْ . (1) آيا دوست ندارى نسبت به من ، همانند هارون (برادر موسى) نسبت به موسى عليه السلام باشى ، آن زمانى كه موسى عليه السلام به او گفت : «در ميان بنى اسرائيل ، جانشين من باش و اصلاح كن» ؟ و در همين واقعه بود كه «آيه اُولى الأمر» ، نازل شد و اطاعت از مولا عليه السلام را همتاى اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله دانست .

مفاهيم و مصاديق «اُولى الأمر»شأن نزول «آيه اُولى الأمر» ، شخصيت ممتاز امام على عليه السلام را مى نمايانَد . شخصيتى كه اطاعتش ، همبر اطاعت از خدا و پيامبر اوست و نخستين پيام آيه ، آن است كه در غيبت پيامبر ، فرمانبَر كسى باشيد كه خداوند ، او را صاحب امر و فرمان روا قرار داده است و همچون پيامبر ، از هر گونه خطايى مبرّاست . (2) اگر چه شأن نزول آيه ، در باره امام على عليه السلام است ؛ امّا اختصاص به ايشان ندارد و بنا بر مبانى پيروان اهل بيت عليهم السلام ، همه امامان اهل بيت عليهم السلام در زمره «اُولِى الأمر» هستند .

اختيارات «اُولى الأمر»اولو الأمر ، تمامى اختيارات پيامبر صلى الله عليه و آله را بر عهده دارند و همه بندگان خدا ، موظّف به پيروى از ايشان هستند . بر پايه روايتى ، پيامبر خدا ، اُولو الأمر را شريكان خود ، معرّفى مى كند كه خداوند ، آنان را به خود و پيامبرش پيوند داده است و از مردم مى خواهد كه براى پرهيز از اختلافات ، به آنان مراجعه كنند : فَإن خِفْتُمْ تَنازُعَا فِى أمرٍ فَأرْجِعُوهُ إلَى اللّهِ وَ الرَّسولِ وَ اُولِى الأَمْرِ . پس اگر از اختلاف در امرى ترسيديد ، آن را به خدا و پيامبر و اولى الأمر ، ارجاع دهيد .

.


1- .شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 190 ، ح 203 ؛ المناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 15 .
2- .بحث مستقل در باره عصمت اُولو الأمر ، در ذيل عبارت «المعصومون» ، ص 314 ، خواهد آمد .

ص: 285

امام على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد : اى پيامبر خدا ! ايشان ، كيان اند ؟ فرمود : «تو نخستين آنهايى» . (1) پيشوايان معصوم عليهم السلام ، در مواقع گوناگون ، ولايت خويش را براى مردم ، باز مى گفتند و از آنان مى خواستند كه براى رسيدن به سرچشمه زلال حقيقت ، مطمئن ترين راه را برگزينند . گزارش شده كه امام على عليه السلام ، هنگام ورود به شهر كوفه ، به آنان فرمود : عَلَيكُم يا أهلَ هذا المِصرِ بِتَقوَى اللّهِ ، وَ طاعَةِ مَن أطاعَ اللّهَ مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّكُم ، الّذِينَ هُم أولى بِطاعَتِكُم فيما أطاعُوا اللّهَ فِيهِ مِنَ المُنتَحِلِينَ المُدَّعِينَ المُقابِلِينَ إلَينا . (2) اى مردم اين شهر ! بر شما باد پرواى از خدا و فرمانبرى از كسى كه از خدا ، فرمان مى برَد و از خاندانِ پيامبر شماست . آنها در آنچه از خدا فرمان مى برند ، براى فرمانبرى شما شايسته تر هستند تا كسانى كه دروغ پرداز و مدّعى اند و در برابر ما قرار دارند . در روايتى آمده كه امام حسن عليه السلام نيز پس از بيعت مردم با ايشان ، در سخنرانى اى فرمود : أطِيعُونا فَإنَّ طاعَتَنا مَفروضَةٌ ، إذ كانَتْ بِطاعَةِ اللّهِ عز و جل وَ رَسولِهِ مَقرونَةٌ . (3) از ما فرمان ببريد كه فرمانبرى از ما ، واجب است ؛ زيرا فرمانبرى از ما ، به فرمانبرى از خداوند عز و جل و فرستاده او پيوسته است . امام حسين ، امام سجّاد و امام باقر عليهم السلام ، همگى ولايت خويش را مستند به «آيه اولى الأمر» مى دانستند . (4)

.


1- .شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 189 ، ح 202 .
2- .الأمالى ، مفيد ، ص 127 ، ح 5 .
3- .همان ، ص 349 ، ح 4 .
4- .براى اطّلاع بيشتر ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 200 _ 204 .

ص: 286

حكمت عدم تصريح به نام امامان در قرآن

حكمت عدم تصريح به نام امامان در قرآناستناد پيشوايان به آيه «أُوْلِى الْأَمْرِ» ، پرسشى را پديد مى آورد كه : چرا خداوند ، نام هاى امامان را در قرآن ، فرو نفرستاد ؟ ابو بصير ، راوى هوشمند شيعى ، از امام صادق عليه السلام پرسيد : مردم مى گويند كه : چرا نامى از على عليه السلام و اهل بيت او در كتاب خداوند عز و جل به ميان نيامده است ؟ امام عليه السلام فرمود : قُولوا لَهُم : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَزَلَتْ عَلَيهِ الصَّلاةُ وَ لَم يُسَمِّ اللّهُ لَهُم ثَلاثَا وَ لا أربَعا حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذى فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم ، وَ نَزَلَت عَلَيهِ الزَّكاةُ وَ لَم يُسَمِّ لَهُم مِن كُلِّ أربَعِينَ دِرهَمَا دِرهَمٌ حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذى فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم ، وَ نَزَلَ الحَجُّ فَلَم يَقُل لَهُم طوفوا اُسبُوعَا حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الّذي فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم ، وَ نَزَلَت : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» وَ نَزَلَت فى عَلىٍّ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ . (1) به آنها بگوييد : بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز نازل شد ، در حالى كه سه و چهار ركعت بودن آن ، از جانب خداوند ، مورد تصريح قرار نگرفت و اين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود كه آن را براى مردم ، تفسير كرد . نيز زكات بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و تصريح نشد كه از هر چهل درهم ، به يك درهم ، زكات تعلّق مى گيرد و او ، آن را براى مردم ، تفسير فرمود . حج نيز بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و گفته نشد : «هفت بار ، طواف كنيد» و خود پيامبر صلى الله عليه و آله ، اين حقيقت را براى آنها باز گفت و آيه «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» نازل شد كه در حقيقت ، در حقّ على ، حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است . پاسخ امام صادق عليه السلام ، بسيار راه گشا و كاربردى است . قرآن ، كتاب قانون است و كلّيات شريعت اسلام ، در آن آمده است و تفسير و بيان مصاديق آن ، به مفسّر الهى كلامِ حق ، يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله واگذار شده است . اوست كه «اُولِى الأمر» را معرّفى مى كند و محدوده اختيارات آنان را تعيين مى فرمايد .

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 286 ، ح 1 .

ص: 287

رابطه «ولىّ فقيه» و «اولو الأمر»

رابطه «ولىّ فقيه» و «اولو الأمر»ولىّ فقيه ، اگرچه در زمره اولو الأمر نيست ؛ امّا جانشين معصوم در دوران غيبت بقية اللّه الأعظم (عج) است و از آن جا كه سامان يافتن جامعه اسلامى به وجودِ او وابسته است ، بايد از وى اطاعت شود . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : إسمَعُوا وَ أطِيعُوا لِمَن وَلّاهُ اللّهُ الأمرَ ، فَإنَّهُ نِظامُ الإسلامِ . (1) از كسى كه خداوند ، او را بر شما ولايت داده است ، شنوايى و اطاعت داشته باشيد كه او ، رشته كار اسلام است . ولىّ فقيه ، در احكام حكومتى ، همانند جنگ و صلح و قوانين اجتماعى ، همان اختيارات معصوم را بر عهده دارد و پيروى از وى ، ضرورت دارد ؛ زيرا بدون چنين اطاعتى ، نظام اسلامى محقّق نخواهد شد ؛ ولى در مسائل فردى ، نظير نماز ، روزه و ... ، هر شخصى مى تواند از مجتهد خويش ، تقليد كند و پيروى از ولىّ فقيه در مسائل فردى ، واجب نيست .

.


1- .الأمالى ، مفيد ، ص 14 ، ح 2 .

ص: 288

وَ بَقيّة اللّه وَ خِيَرَتِهِ

شرح

مفهوم «بقيّة اللّه » ، در قرآن

( 44 )وَ بَقيّة اللّه وَ خِيَرَتِهِ .

و بازمانده خدا و برگزيده او ...

توضيح واژه هابَقيّة اللّه : بازمانده خدا ، باقى مانده خدا ، به جا مانده خدا ، نماينده خدا . (1) خِيَرَتِهِ : برگزيده او ، منتخب او ، گلچين او . (2)

شرحواژه «بقيّة» ، در صورت افزوده شدن به اسمى ديگر ، باقى مانده مضافٌ اليه خويش را معرّفى مى كند . براى نمونه ، به بازماندگان جنگ كه پس از نبردى سخت ، زنده مانده اند ، «بقية السَّيف» مى گويند . اكنون ، اضافه شدن واژه «بقية» به اسم جلاله «اللّه » را بررسى مى نماييم : تركيب «بقية اللّه » ، برگرفته شده از آيه 86 سوره هود است : «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ . اگر ايمان داريد ، بازمانده خدا ، براى شما بهتر است» . لقب «بقية اللّه » ، از القاب مشهور امام زمان عليه السلام است كه در احاديث نقل شده از اهل بيت عليهم السلام آمده و بر زبان دوستداران ايشان ، جارى است .

مفهوم «بقيّة اللّه » ، در قرآنمفهوم «بقيّة اللّه » در قرآن ، با آنچه در «زيارت جامعه» آمده ، متفاوت است . «بقيّة اللّه » ، در سوره هود ، به معناى پرهيز از كم فروشى و بسنده كردن به مال حلال است . شعيب پيامبر ، قوم خويش را چنين نصيحت مى كند :

.


1- .«البقيّة : ما بقى من الشّى ء» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 80) .
2- .«الخِيَرَة : مصدر إسم الإختيار» (العين ، ج 4 ، ص 302) .

ص: 289

مفهوم «بقيّة اللّه » ، در احاديث

«يَ_قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ وَ لَا تَعْثَوْاْ فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ . (1) اى قوم من ! پيمانه و ترازو را به انصاف ، تمام دهيد و از مردم ، چيزهايشان (كالاهايشان) را نكاهيد و در زمين ، به تباهكارى مكوشيد . اگر ايمان داريد ، باقى گذاشته خداوند [ از حلال ]براى شما بهتر است» . در اين آيه ، «بقيّة اللّه » ، يعنى بر جاى مانده از مال حلال ، براى مردم نيك تر معرّفى شده است و سود عادلانه اى كه از داد و ستد حلال به دست مى آيد ، پُر بركت دانسته شده است . بنا بر اين ، مؤمنان واقعى ، كم فروشى و زياده طلبى را فرو مى گذارند و به سود عادلانه خويش ، خشنودند .

مفهوم «بقيّة اللّه » ، در احاديثواژه «بقية اللّه » ، در متون روايى ، با نگرش به معناى لغوى آن ، به اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است ؛ زيرا آنان ، برجاى مانده و باقى مانده حجّت هاى الهى اند . بنا بر اين تفسير ، زمين ، از حجّت و برهان ، خالى نمى مانَد . پيامبران ، دليل هاى آشكار خداوند بوده اند و با پايان پذيرفتن دوران پيامبران با رسالت يافتن پيامبر ختمى مرتبت ، اين راه به وسيله اهل بيت او ادامه مى يابد و هر يك از آن بزرگواران ، باقى مانده حجّت هاى پيشين اند و اينك ، دوازدهمين پيشواى عدالت ، امام مهدى عليه السلام ، بر جاى مانده از حجّت هاى الهى است و او همان بقية اللّه است كه در امتدادِ راه پيامبران و امامان عليهم السلام حركت مى كند . نخستين امام برحق ، على عليه السلام ، بر پايه روايتى ، در توصيف قائم عليه السلام مى فرمايد : بَقِيَّةٌ مِن بَقايا حُجَّتِهِ ، خَلِيفَةٌ مِن خَلائِفِ أنبِيائِهِ . (2) او باقى مانده حجّت هاى خدا و جانشينى از جانشينانِ پيامبرانِ اوست .

.


1- .سوره هود ، آيه 85 و 86 .
2- .نهج البلاغة ، خطبه 182 .

ص: 290

توسّل به حضرت بقيّة اللّه

از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده كه پس از برشمردن ويژگى هاى آخر زمان ، چگونگى ظهور امام مهدى عليه السلام را ترسيم مى نمايد و نخستين فرمايش او را چنين گزارش مى كند : أوَّلُ ما يَنطِقُ بِهِ هذِهِ الآيَةُ «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» ، ثُمَّ يَقولُ : أنَا بَقِيَّةُ اللّهِ فِى أرضِهِ وَ خَلِيفَتُهُ وَ حُجَّتُهُ عَلَيكُم . (1) نخستين سخنى كه مى گويد ، اين آيه است : « بازمانده خدا ، براى شما بهتر است ، اگر ايمان داشته باشيد» . آن گاه مى فرمايد : من ، بازمانده خدا هستم و جانشين و حجّت او براى شما. بر اساس اين روايت ، پس از سخنان امام مهدى عليه السلام ، تمامى مسلمانان ، ايشان را با لقب «بقية اللّه » ، خطاب مى كنند و مى گويند : السَّلامُ عَلَيكَ يا بَقِيَّةَ اللّهِ فِى أرضِهِ ! (2) سلام بر تو ، اى بازمانده خدا در زمين ! امام صادق عليه السلام نيز در پاسخ فردى كه چگونگى سلام كردن به امام زمان عليه السلام را جويا مى شود ، مى فرمايد : «بگو : السَّلامُ عَلَيكَ يا بَقِيَّةَ اللّهِ !» (3) راه نمايى و فريادرسى ، از بركات حضور حجّت هاى الهى است و اينك نيز همه موجودات ، در سايه بركات بقية اللّه ، يعنى همان باقى مانده حجّت هاى خدا ، به سر مى برند و آنان كه با توجّه بيشترى او را مى خوانند ، بركت آثار او را مى يابند .

توسّل به حضرت بقيّة اللّهآية اللّه محمّدعلى اراكى رحمه الله ، مرجع بزرگوارى كه به پرهيزگارى و دنياگريزى شُهره بود ، از تشرّف دختر بزرگوارش به محضر امام عصر عليه السلام ، خاطره اى را نقل كرده كه

.


1- .كمال الدين ، ص 331 ، ح 16 .
2- .همان جا .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 411 ، ح 2 .

ص: 291

خواندنى است : دخترم به احكام شرعى و دستورهاى دينى ، كاملاً آشنا و نسبت به اعمال شرعى پايبند است . هنگامى كه مى خواست عازم مكّه شود ، شوهرش نمى توانست همراه او برود و پسرش هم راضى نشد كه همراهى اش كند . هنگام خداحافظى ، از تنهايى اظهار نگرانى مى كرد و مى گفت : با اين وضع ، چگونه اعمال حج را به جا آورم ؟ به او گفتم كه ذكر «يا حفيظ ، يا عليم» را بسيار بگويد . روزى كه از حج باز گشت ، خاطره اى را براى من نقل كرد و گفت : هنگام طواف خانه خدا ، معطّل ماندم . ديدم با وجود ازدحام جمعيت ، نمى توانم طواف كنم . لذا در كنارى به انتظار ، ايستادم ، ناگهان ، صدايى شنيدم كه مى گفت : «ايشان ، امام زمان عليه السلام است . به امام زمان متّصل شده ، پشت سرِ او طواف كن !» . ديدم آقايى در ميان جمعيّت و پيشاپيشِ آنان در حركت است و مردمى ، دور او حلقه زده اند ، به طورى كه هيچ كس نمى توانست وارد آن حلقه شود . من ، وارد شدم و دستم را به عباى ايشان گرفتم و مكرّر مى گفتم : «قربان شما بروم !» و هفت بار ، خانه خدا را بدون هيچ مشكلى طواف كردم . آية اللّه اراكى رحمه الله ، مى فرمود : «من به صدقِ گفتار دخترم ، قطع و يقين دارم» . (1) اين ، تنها نمونه اى از فريادرسى ولى عصر عليه السلام بود و نقش امامان در جامعه ، در ذيل عبارت هاى ديگر ، بيشتر توضيح داده خواهد شد . گفتنى است كه توضيح جمله «خِيَرَته» ، در ذيل عبارت «خيرة ربّ العالمين» گذشت . (2)

.


1- .به نقل از : بركات سرزمين وحى ، ص 89 (با اندكى تصرّف) .
2- .ر . ك : ص 141 .

ص: 292

وَ حِزْبِهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ صِراطِهِ

شرح

واژه «حزب» در قرآن

اشاره

( 45 )وَ حِزْبِهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ صِراطِهِ وَ نُورِهِ وَ بُرهانِهِ ، وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ .

و گروه او و گنجينه دانش او و حجّت او و راه او و نور او و دليل روشن او ، و رحمت خدا و بركاتش [ بر شما باد ! ] .

توضيح واژه هاحِزْب : گروه ، دسته ؛ گروهى كه با يكديگر ، همبستگى دارند . (1) عَيْبَة : گنجينه ، خزانه ، جاى قرار دادنِ لباس و غيره . (2) حُجَّة : دليل ، برهان . (3) صراط : راه ، مسير ، طريق ، جاده . (4)

شرحدر اين مجال ، تنها مفهوم «حزب» را بررسى مى نماييم و ساير مفاهيم ، در عبارت هاى مرتبط با آنها ، بررسى شده است . (5) اين عبارت زيارت ، ويژگى در حزب خداوند بودنِ امامان عليهم السلام ، بيان شده است و از آن جا كه تعابير «حزب اللّه » و «حزب اللّهى» در روزگار ما بسيار پُركاربرد است ، بررسى ويژگى هاى «حزب خدا» ، ضرور مى نمايد .

واژه «حزب» در قرآنواژه «حزب» ، به «گروه» يا «گروهى از مردم كه داراى مرام و مسلك معيّنى باشند» و «گروهى كه با يكديگر ، همبستگى دارند» ، معنا شده است .

.


1- .«كلّ قوم تشاكلت قلوبهم و أعمالهم فهم أحزاب و إن لم يلق بعضهم بعضا» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 308) .
2- .«العيبة : وعاء من أدم ، يكون فيها المتاع ... و العيبة : ما يجعل فيه الثياب» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 634) .
3- .«الحجّة : الدليل و البرهان» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 228) .
4- .«الصراط : الطريق» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 340) .
5- .براى نمونه ، ذيل عبارت «خزّان العِلمِ» توضيح داده شد .

ص: 293

1 . حزب خدا

در قرآن كريم ، واژه «حزب» به صورت مفرد ، هشت بار (1) و به صورت تثنيه ، يك بار ، (2) به صورت مُطلق ، (3) دو بار و با افزوده شدن «اللّه » به آن ، (4) سه بار و با افزوده شدن «شيطان» به آن (5) نيز سه بار به كار رفته است . بنا بر اين ، از نگاه قرآن ، دو حزب ، پيوسته در جهان وجود دارند : حزب خدا و حزب شيطان . حزب خدا ، حزب رستگاران است : «أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . (6) آگاه باشيد كه حزب خدا ، رستگاران اند!» . و حزب شيطان ، حزب زيانكاران است : «أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَ_نِ هُمُ الْخَ_سِرُونَ . (7) آگاه باشيد كه حزب شيطان ، زيانكارن اند!» .

1 . حزب خداپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، امامان عليهم السلام را به عنوان حزب خدا ، شناسانده و بر اساس روايتى فرموده است : هر كس دوست دارد بر كشتى نجات ، سوار شود و به دستگيره محكم الهى چنگ زند و به ريسمان ناگسستنى خداوند بياويزد ، پس از من ، با على دوستى ورزد و با دشمنش دشمنى كند و از امامان هدايتگر از نسل او ، پيروى كند ؛ زيرا كه آنان ، جانشين و وصىّ من هستند . (8)

.


1- .سوره مائده ، آيه 56 ؛ سوره مؤمنون ، آيه 53 ؛ سوره روم ، آيه 32 ؛ سوره مجادله ، آيه 19 و 22 ؛ سوره فاطر ، آيه 6 .
2- .سوره كهف ، آيه 12 .
3- .سوره مؤمنون ، آيه 53 ؛ سوره روم ، آيه 32 .
4- .سوره مائده ، آيه 56 ؛ سوره مجادله ، آيه 22 .
5- .سوره فاطر ، آيه 6 ؛ سوره مجادله ، آيه 19 .
6- .سوره مجادله ، آيه 22 .
7- .سوره مجادله ، آيه 19 .
8- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 292 ، ح 43 .

ص: 294

همچنين ، فرموده است : حِزبُهُم حِزبى وَ حِزبى حِزبُ اللّهِ عز و جل وَ حِزبُ أعدائِهِم حِزبُ الشَّيطانِ . (1) حزب آنان ، حزب من است و حزب من ، حزب خداوند عز و جل است و حزب دشمنان آنان ، همان حزب شيطان است . در حديث ديگرى ، امام صادق عليه السلام ، امامان و شيعيان را هم گروه و ايشان را حزب پيروز خداوند ، معرّفى مى كند : نَحنُ وَ شِيعَتُنا حِزبُ اللّهِ وَ حِزبُ اللّهِ هُمُ الغالِبونَ . (2) ما و شيعيانمان ، حزب خداييم ؛ و حزب خدا ، پيروز است . رَهاورد انديشه در توصيفات قرآنى و سخنان معصومان عليهم السلام در باره «حزب اللّه » ، آن است كه حزب خدا ، هدفمند است و داراى اساس نامه و شرايط عضويتِ ويژه اى است . هدف حزب اللّه ، رهايى انسان از بردگى هاى بُرونى و درونى است كه بر اساس ره نمودهاى قرآن ، سازماندهى مى شوند . حزب اللّه ، يكتايى خدا را در شعار و عمل ، پذيرفته اند و هر برنامه و رفتارى را كه با اساس توحيد ، ناسازگار باشد ، نمى پذيرند . توحيدمدارى حزب اللّه ، نفىِ همه قدرت هايى است كه خود را جانشين خدا مى دانند . حزب اللّه ، گروهى است كه وابستگى اش ، تنها به خداست و بس . رهبر حزب اللّه ، پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرموده است : حِزْبى حِزْب اللّه . 3 حزب من ، حزب خداست . و اساس نامه حزب اللّه ، همان قرآن است كه رستگارى حزب اللّهيان را نويد داده و بهترين برنامه مادّى و معنوى را براى خداباوران ، ارائه داده است كه :

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 292 ، ح 43 .
2- .التوحيد ، ص 166 ، ح 3 .

ص: 295

ويژگى هاى «حزب اللّه »

1 . پذيرش ولايت الهى

«رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الْأَخِرَةِ حَسَنَةً . (1) پروردگارا ! به ما در اين جهان ، نيكويى (نعمت) بده و در آن جهان نيز نيكويى ببخش » .

ويژگى هاى «حزب اللّه »حزبى كه خداوند ، آن را توصيف فرموده و معصومان عليهم السلام ، رهبرى آن را بر عهده دارند ، همه حقيقت خواهان را به سوى خويش فرا مى خوانَد ؛ امّا چنين نيست كه هر مدّعى اى بتواند خود را حزب اللّهى بنامد ؛ بلكه امامان عليهم السلام ، ويژگى هاى متعدّدى را براى حزب خدا بيان كرده اند كه بدون آن ويژگى ها ، نمى توان در زمره حزب خدا در آمد . برخى خصوصيات حزب خدا ، چنين است :

1 . پذيرش ولايت الهىنخستين شرط عضويت در حزب اللّه ، پذيرش سرپرستى خدا و پيامبر اوست . حزب اللّهى ، بايد خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را به عنوان ولىّ و سرپرست خويش برگزيند و اختيار امور خود را به ايشان ، وا گذارد : «وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَ__لِبُونَ . (2) و هر كه خدا و پيامبرش و [ چنين ] كسانى را كه ايمان آورده اند ، به دوستى [و سرپرستى ]برگزيند [ ، از حزب خداست ] ؛ و به راستى ، حزب خدا پيروزند» . مؤمنان واقعى ، همان اهل بيت عليهم السلام هستند كه ولايت خدا و پيامبرش را پذيرفته اند و شخص حزب اللّهى ، اگر تنها ولايت خدا ، پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را انتخاب كند ، بى ترديد ، پيروز است .

.


1- .سوره بقره ، آيه 201 .
2- .سوره مائده ، آيه 56 .

ص: 296

2 . محبّت به دوستان خدا و ستيز با دشمنان خدا

2 . محبّت به دوستان خدا و ستيز با دشمنان خدادومين ويژگى حزب اللّه ، دوستى با دوستان خدا و ستيز با دشمنان اوست . محبّت خدا و دشمن خدا ، در يك دل نمى گنجند . خدا ، دوستان خويش را به سوى خويش ، دعوت مى كند و شيطان نيز دوستان خود را براى عضويت در حزب خود ، فرا مى خواند . به آيات زير بنگريد : «لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُواْ ءَابَآءَهُمْ أَوْ أَبْنَآءَهُمْ أَوْ إِخْوَ نَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْاءِيمَ_نَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّ_تٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَ_رُ خَ__لِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . (1) مردمى را نمى يابى كه به خداوند و روز واپسين ، ايمان آورند ، در حالى كه با كسانى كه با خداى و پيامبرش دشمنى كرده اند ، دوستى بدارند ، اگر چه پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند . اينان اند كه [ خداوند ] ايمان را در دل هاشان نوشته [ و پايدار ساخته ]است و ايشان را به روحى از نزد خويش ، نيرومند گردانيده و به بهشت هايى در مى آورد كه از زير آنها جوى ها روان است . در آن جا جاويدان اند . خداوند از ايشان ، خشنود است و ايشان ، از خدا خشنودند . ايشان اند حزب خدا . آگاه باشيد كه حزب خدا ، رستگاران اند» . تعبير «لَا تَجِدُ قَوْمًا» ، هر گونه گِرد هم آمدن محبّت خدا و دشمنان او را نفى مى كند و آن را ناممكن مى داند . از سوى ديگر ، شيطان با ترفندهاى گوناگون ، ياد خدا را از دل ها مى زُدايد تا انسان ها را براى پذيرش دعوت خويش ، مهيّا نمايد : «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَ_نُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَ_نِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَ_نِ هُمُ الْخَ_سِرُونَ . (2)

.


1- .سوره مجادله ، آيه 22 .
2- .سوره مجادله ، آيه 19 .

ص: 297

3 . وحدت كلمه

شيطان ، بر آنان دست يافته است . پس يادكرد خداوند را از يادشان برده است . اينان ، حزب شيطان اند . آگاه باشيد كه حزب شيطان ، زيانكاران اند» .

3 . وحدت كلمهسومين ويژگى حزب اللّه ، فراهم آمدن بر محور توحيد و پرهيز از هر گونه تفرقه و تشتّت است . حزب اللّه ، بر اساس ره نمودهاى قرآن و با تكيه بر يگانگى پروردگار و پذيرش رهبرى پيامبر صلى الله عليه و آله ، همه مسلمانان را به سوى رستگارى فرا مى خوانند و شيوه رفتارى پيامبر صلى الله عليه و آله ، گرد آوردن مسلمانان بر محور قرآن و سنّت است و رفتار امامان عليهم السلام نيز زنده نگه داشتن سيره عملى پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است . حزب اللّه ، امّت واحد است و حزب شيطان ، اگر چه در ظاهر وحدت داشته باشد ، امّا خودخواهى و زياده طلبى ، موجب پراكندگى و تفرقه آنان خواهد شد : «وَ إِنَّ هَ_ذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَ حِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ فَتَقَطَّعُواْ أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ . (1) همانا اين ، امّت شماست ، امّتى يگانه ، و من ، پروردگار شما هستم . پس ، از من پروا كنيد ؛ ولى كار [دين] خويش را ميان خود ، پاره پاره كردند . هر گروهى ، به آنچه نزدشان است ، دل خوش اند» . نگاه حزبى و دل خوش بودن به منافع حزب ، از ويژگى هاى حزب شيطان است ؛ زيرا حزب اللّه ، كلّى نگرند و منافع جامعه اسلامى را بر منافع خويش ، ترجيح مى دهند . براى نمونه ، سراسر صحيفه سجّاديه ، مشحون از دل نگرانى هاى امام سجّاد عليه السلام براى اجتماع مسلمانان است . امام عليه السلام ، آن چنان براى مرزداران جامعه آن روز ، بدون در نظر گرفتن مذهب و گرايش آنان ، دعا مى كند كه همه مسلمانان را يك پارچه در برابر كافران قرار مى دهد . بنا بر اين، آنان كه بر طبل تفرقه مى كوبند ، بايد در حزب اللّهى بودن خويش ، ترديد كنند .

.


1- .سوره مؤمنون ، آيه 52 _ 53 .

ص: 298

4 . تقوا
5 . ياد خدا و شب زنده دارى

4 . تقواپارسايى و تقوا ، از ويژگى هاى مهمّ حزب اللّه است . امير مؤمنان عليه السلام ، راه ورود به حزب خدا را داشتن تقوا مى داند و بنا به گزارشى مى فرمايد : أيَسُرُّكَ أنْ تَكُونَ مِنْ حِزْبِ اللّهِ الغالِبينَ ؟ إتَّقِ اللّهَ سُبحانَهُ وَ أحْسِنْ فِى كُلِّ اُمُورِكَ ؛ فَإنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقوا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنونَ . آيا خوش دارى كه از حزب پيروز خدا باشى ؟ از خداى سبحان ، پروا پيشه كن و در همه كارهايت ، نيكو عمل كن ؛ زيرا كه خداوند ، با پروا پيشگان و نيكوكاران است . (1)

5 . ياد خدا و شب زنده دارىحزب اللّه ، در عبادت و مناجات نيز سرآمد ديگران اند . آنان ، در تاريكى شب ، به ياد معشوق بر مى خيزند و با تضرّع و شب زنده دارى ، خود را نيرومند مى سازند . آنها ، ياد خدا را بر تمامى يادها ترجيح مى دهند و بر خطاهاى خويش ، نگران اند و لب به آمرزش خواهى مى گشايند . امام على عليه السلام ، در روايتى ، آنان را چنين توصيف مى كند : طُوبى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إلى رَبِّها فَرضَهَا ... فِى مَعْشَرٍ أسْهَرَ عُيُونَهُم خَوفُ مَعادِهِم وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُم ، وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِم شِفَاهُهُم ، وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِم ذُنُوبُهُمْ ، «أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» . (2) خوشا بر نفسى كه وظيفه خود را به پروردگارش ادا كرد ! ... آنان كه خوف روز رستاخيز ، شب هنگام ، چشمانشان را بيدار نگه داشته و پهلوهايشان را از بستر نرم ، دور ساخته است و لب هايشان به ياد خداوند مى جنبد و از بسيارىِ آمرزش خواهى ، گناهانشان زُدوده شده است . «آنان ، حزب خداوندند ، و بدانيد كه حزب خدا ، رستگاران اند» . بر ستيغ حزب خدا ، ائمّه عليهم السلام قرار دارند و از همين رو ، در «زيارت جامعه» ، در شمارِ ويژگى هاى آنان ، آمده است : «وَ حِزبِهِ ؛ [آنان ،] حزب او (خدا) هستند» .

.


1- .غرر الحكم ، ح 2828 .
2- .نهج البلاغة ، نامه 45 .

ص: 299

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ

اشاره

( 46 )أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، كَما شَهِدَ اللّهُ لِنَفْسِهِ وَ شَهِدَتْ لَهُ مَلائِكَتُهُ وَ اُولُوا الْعِلْمِ مِنْ خَلْقِهِ . لا إلهَ إلاّ هُوَ الْعَزيزُالْحَكيمُ .

گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست كه شريك ندارد ، آن چنان كه خداوند ، براى خودش گواهى داده است و فرشتگانش و دانشمندانِ از مخلوقاتش ، براى او گواهى داده اند . معبودى جز او _ كه نيرومند و فرزانه است _ ، نيست .

توضيح واژه هاأشْهَدُ : گواهى مى دهم ، تصديق مى كنم . (1) وَحْدَهُ : تنهاست ، يگانه است ، منحصر به فرد است . (2) شَريك : شريك ، انباز ، متّحد ، هم پيمان . (3) مَلائِكَة : فرشتگان ، فرستادگان الهى . (4) العَزِيز : بانفوذ ، نيرومند ، شكست ناپذير ، برجسته . (5) الحَكيم : دانا ، فرزانه . (6)

.


1- .«الشَّهادة : خبر قاطع . و قوله «أشهد أن لا إله إلّا اللّه » : أعلم أن لا إله إلّا اللّه و أبيّن أن لا إله إلّا اللّه » (لسان العرب ، ج 3 ، ص 239) .
2- .«وحده : منفرد» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 448) .
3- .«الشريك : المشارك فى الشيوع» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 291) .
4- .«ملائكة : جمع مَلك و أصله مألك بمعنى الرسالة» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 496) . «أجسام لطيفة نورانية كاملة فى العلم و القدرة على الأفعال الشاقة شأنها الطاعات و مسكنها السّماوات و هم رسل اللّه إلى الأنبياء» (مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 293) .
5- .«العزيز : من صفات اللّه عز و جل و أسمائه الحُسنى ... هو الممتنع فلا يغلبه شى ء... هو القوى الغالب كلّ شى ء» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 374) .
6- .«الحكيم : من صفات اللّه ... بمعنى الحاكم ... هو الّذى يُحْكِم الأشياء و يتقنها» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 140) .

ص: 300

شرح

گواهى به توحيد و مراتب آن

1 . اسلام

شرحعرضه ايمان و اعتقادات به پيشگاه بزرگان دين ، از سنّت هاى نيكوى شيعه است . راويان سختكوش احاديث ، بارها عقايد خود را در حضور امام معصوم ، باز گفته اند تا كاستى هاى آن را بشناسند و ايمان حقيقى در جانشان ، استوار گردد . عبارت هاى «نخستين زيارت جامعه كبيره» ، عرض ادب و سلام به اهل بيت عليهم السلام ، همراه با برشمردن ويژگى هاى آنان بود . اينك ، پس از گفتار آغازين ، به «توحيد» ، «نبوّت» و «امامت» ، سه اصل اساسى دين ، پرداخته مى شود تا زائر ، مرتبه هر كدام را در يابد و حقيقت دين را آن چنان كه هست ، باز شناسد .

گواهى به توحيد و مراتب آناعتراف به يگانگى مبدأ آفرينش را «توحيد» مى نامند و بر اساس چگونگى اعتراف (زبانى ، قلبى و ...) ، مراتب گواهى به توحيد ، پديد مى آيد و آثار گوناگونى بر جاى مى گذارد كه به ترتيب ، عبارت اند از اسلام ، ايمان و يقين .

1 . اسلامنخستين گام توحيد ، گواهى زبانى به يگانگى خداست . هر فردى پس از گفتن «أشهد أن لا إله إلّا اللّه وَ أنّ محمّدا رسول اللّه » ، مسلمان به حساب مى آيد . چنين كسى ، هر چند به گفته خويش ، معتقد نباشد ، امّا قوانين اسلامى در باره او اجرا مى شود و حرمت او پاس داشته مى شود و احكام ازدواج و ارث ، به اسلام آوردنِ زبانىِ او وابسته است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : الإسْلامُ ما جَرى عَلَى اللِّسانِ وَ حَلَّتْ بِهِ المُناكَحَةُ . (1) اسلام ، آن است كه بر زبان بگذرد و با آن ، پيوند زناشويى حلال گردد .

.


1- .بحار الأنوار ، ج 50 ، ص 208 ، ح 22 .

ص: 301

2 . ايمان

2 . ايمانپذيرش قلبى ، افزون بر اعتراف زبانى ، شرط «ايمان» است . بنا بر اين ، مرتبه ايمان ، فراتر از مرتبه اسلام است و مؤمن در نهان خويش ، يگانگى خدا و رسالت پيامبرش را پذيرفته است و كردار خويش را مطابق با عقايدش تنظيم مى نمايد . جايگاه ايمان ، در سراچه قلب آدمى قرار دارد و تا هنگامى كه عقايد او در دل او مستقر نگردد ، ادّعاى ايمان داشتن ، پذيرفتى نيست : «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَ_كِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاءِيمَ_نُ فِى قُلُوبِكُمْ . (1) باديه نشينان گفتند : «ايمان آورديم» . بگو : «ايمان نياورده ايد ؛ بلكه بگوييد : «اسلام آورديم» ، و ايمان ، هنوز در دل هايتان ، در نيامده است» . در روايتى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، كردار مطابق با عقيده را نشانه ايمان مى داند و مى فرمايد : الإيمانُ ما وُقِرَ فِى القُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الأعمالُ . (2) ايمان ، آن است كه در دل ها جاى گيرد و درستى آن ، با عمل ثابت شود . همچنين بر پايه روايتى ، امام باقر عليه السلام در تبيين تفاوت اسلام و ايمان ، فرموده است : الإيمانُ إقرارٌ وَ عَمَلٌ ، وَ الإسلامُ إقرارٌ بِلا عَمَلٍ . (3) ايمان ، اقرار و عمل كردن است ، و اسلام ، اقرار بدون عمل است . (4)

.


1- .سوره حجرات ، آيه 14 .
2- .بحار الأنوار ، ج 50 ، ص 208 ، ح 22 .
3- .تحف العقول ، ص 297 .
4- .براى آگاهى از تفاوت هاى ايمان و اسلام ، ر . ك : دانش نامه ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 71 : «فرق ميان ايمان و اسلام».

ص: 302

3 . يقين

تفاوت ايمان و يقين

3 . يقينبالاترين مرتبه توحيد ، «يقين» است كه همان مشاهده باورهاست . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در تفسير «كَلَا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينَ ؛ (1) اگر به علم اليقين بدانيد» ، فرمود : «منظور ، ديدن با چشم است» . (2) يعنى اگر انسانى به «علم اليقين» دست يابد ، جهنّم را مى بيند و سپس به مقام «عين اليقين» مى رسد كه ديده دل او بينا مى گردد و معرفت شهودى برايش حاصل مى شود و رسيدن چنين مقامى براى همگان ، ممكن نيست . امام صادق عليه السلام فرمود : ايمان ، از اسلام ، برتر است و يقين ، از ايمان ، برتر است و چيزى كمياب تر از يقين ، وجود ندارد . (3)

تفاوت ايمان و يقيندر روايتى آمده كه امير مؤمنان عليه السلام از دو فرزند گرامى اش حسن و حسين عليهماالسلام ، در باره تفاوت ايمان و يقين پرسيد . آن دو بزرگوار ، ادب اختيار كرده ، سكوت كردند . امام على عليه السلام ، از حسن عليه السلام خواست تا به سؤال ، پاسخ دهد . ايشان ، در پاسخ گفت : بين آن دو ، يك وَجَب ، فاصله است . امام عليه السلام پرسيد : چگونه ؟ پاسخ داد : لِأنَّ الإيمانَ ما سَمِعناهُ بِآذانِنا وَ صَدَّقْناهُ بِقُلُوبِنا ، وَ اليَقِينُ ما أبصَرناهُ بِأعْيُنِنا وَ اسْتَدَلْنا بِهِ عَلى ما غابَ عَنّا . (4) چون ايمان ، آن چيزى است كه با گوش هاى خود ، آن را مى شنويم و با دل هايمان ، بدان

.


1- .سوره تكاثر ، آيه 5 .
2- .مختصر بصائر الدرجات ، ص 204 .
3- .الكافى ، ج 2 ، ص 51 ، ح 1 .
4- .مشكاة الأنوار ، ص 48 ، ح 34 .

ص: 303

شنوا بودن گوش باطن

گواهى اهل يقين

باور مى كنيم ، و يقين ، آن چيزى است كه با چشمان خود ببينيم و از آن ، به آنچه از ديدِ ما پنهان است ، راه مى بريم . مهم ترين امتياز اهل يقين ، بينايىِ دل است . آنان ، با ديده دل ، ناديدنى ها را مى بينند و با گوش باطنى خود ، ناشنيدنى ها را مى شنوند و بر درجات يقين خود مى افزايند . چشم دل ، باز كن كه جان بينى آنچه ناديدنى است ، آن بينى .

شنوا بودن گوش باطنمؤلّف كتاب ارزشمندِ مفاتيح الجنان ، مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى ، در ايّام نوجوانى ، همراه با يكى از دوستانش براى زيارت اهل قبور ، به سمت قبرستان وادى السّلام نجف ، حركت مى كنند . در آستانه دروازه نجف ، صداى هولناكى ، همچون نعره شترى كه بر صورتش داغ مى نهند ، مى شنود . از دوست همراه خويش مى پرسد : آيا صدايى نمى شنوى ؟ او پاسخ مى دهد : خير . هر چه آنها به قبرستان نزديك تر مى شوند ، صدا را بلندتر مى شنود تا اين كه وارد قبرستان مى شوند . متوجّه مى شود كه صدا از جنازه اى بر مى خاسته كه جماعتى بر گِرد آن ، حلقه زده بودند ؛ امّا تنها حاج شيخ عبّاس قمى ، صداى او را با گوش باطنى خويش مى شنيده و بس ! (1)

گواهى اهل يقيندر اين عبارت از «زيارت جامعه» ، با گواهى اهل يقين ، به يگانگى خدا شهادت مى دهيم و در حقيقت ، خدا را يگانه مى دانيم ، آن سان كه خداوند ، خودش گواهى مى دهد ، و خداوند يگانه است ، همان گونه كه ملائكه ، او را يگانه مى دانند ، و خداوند يكتاست ، آن گونه كه دانشمندانِ حقيقى ، يگانگى او را دريافته اند . خدايى جز او نيست كه قدرتمند و شكست ناپذير است . براى اداى چنين شهادتى ، بايد در راه اهل يقين ، گام نهاد و به بالاترين مرتبه ايمان ، دست يازيد ؛ چرا كه :

.


1- .ر . ك : آينه صدق و صفا ، ص 149 .

ص: 304

راه رسيدن به يقين

غايَةُ الإيمانِ الإيقانُ . (1) نهايت ايمان ، يقين است .

راه رسيدن به يقينراهكار كسب يقين ، تقواى هميشگى است و مؤمن ، هر اندازه كه به ايمان خود عمل كند ، راه بيشترى به سوى تقوا طى كرده است . پرهيز از گناهان و انجام دادن واجبات ، مطمئن ترين راه رسيدن به تقواست و اگر فرد ، در پاسداشتِ چنين مراقبتى كوشش نمايد ، ديده باطنى اش گشوده مى گردد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّ_ئاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ . (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اگر از خدا پروا داشته باشيد ، براى شما مايه تميز [ ميان حق و باطل ]قرار مى دهد و بدى هاتان را از شما مى زُدايد و شما را مى آمرزد ؛ و خداوند ، داراى بخششِ بزرگ است» . گفتنى است كه نگاه داشتن ايمان در عصر غيبت ، كارى بسيار سخت و طاقت فرساست . در روايتى آمده كه امام صادق عليه السلام ، سختى هاى دوران غيبت را براى زُراره ، يار دانش پژوه خويش ، ترسيم مى كند و براى استوار ماندن ايمان ، دعاىِ معرفت را به وى مى آموزد : اللّهُمَّ عَرِّفْنِى نَفسَكَ فَإنَّكَ إنْ لَم تُعَرِّفْنِى نَفسَكَ لَم أعْرِفْ نَبِيَّكَ . اللّهُمَّ عَرِّفْنِى رَسولَكَ فَإنَّكَ إنْ لَم تُعَرِّفْنِى رَسولَكَ لَم أعْرِفْ حُجَّتَكَ . اللّهُمَّ عَرِّفْنِى حُجَّتَكَ فَإنَّكَ إنْ لَم تُعَرِّفْنِى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَن دِينِى . (3) خدايا ! خود را به من بشناسان ؛ چرا كه اگر تو خود را به من نشناسانى ، پيامبرت را نخواهم شناخت . خدايا ! پيامبرت را به من بشناسان ؛ چرا كه اگر پيامبرت را به من

.


1- .غرر الحكم ، ح 6346 .
2- .سوره انفال ، آيه 29 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 337 ، ح 5 .

ص: 305

آرامش اهل يقين

نشناسانى ، حجّت تو را نخواهم شناخت . خدايا ! حجّت خود را به من بشناسان ؛ چرا كه اگر حجّت خود را به من نشناسانى ، از دينت به كژ راهه خواهم افتاد . مرحوم آية اللّه ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ، بر خواندن مداوم اين دعا پس از تمام نمازها ، تأكيد مى كرده است . به راستى كه اگر خداوند ، معرفت خود را به بنده اى عطا نمايد ، لذّت دنيا و آخرت را به او بخشيده است ، و اگر بنده اى را به حال خود وا گذارد ، بى ترديد ، در جهالت و نادانى غوطه ور خواهد بود . پس بايد با تأمّل و انديشه ، بارها و بارها معرفت حق را از ذات حق ، طلب كرد و بر اين درخواست ، اصرار ورزيد .

آرامش اهل يقينمرحوم آخوند ملّا عبّاس تربتى ، يكى از اولياى خدا بود كه لذّت حضور را يافته بود . مرحوم حسينعلى راشد ، فرزند مرحوم تربتى ، در باره پدر بزرگوارش مى نويسد : از جمله چيزهايى كه ما (افراد خانواده) از او ديديم و همچنان براى ما مبهم مانْد ، يكى اين است كه پدرم در روز يك شنبه ، 24 مهرماه سال 1322 هجرى شمسى ، مطابق با هفدهم شوّال سال 1362 هجرى قمرى ، در حدود دو ساعت از آفتاب گذشته ، در گذشت ، در حالى كه نماز صبحش را همچنان كه خوابيده بود ، خواند و حالت احتضار بر او دست داد و پايش را به سوى قبله كردند و تا آخرين لحظه ، هوشيار بود و آهسته ، كلماتى [ را ]مى گفت ، مثل اين كه متوجّه جان دادن خودش بود و آخرين پرتو روح ، با كلمه «لا إله إلّا اللّه » از لبانش برخاست . درست در روز يك شنبه هفته پيش از آن ، بعد از نماز صبح ، رو به قبله خوابيد و عبايش را بر روى چهره اش كشيد . ناگهان ، مانند آفتابى كه از روزنى بر جايى بتابد ، يا نورافكنى را متوجّه جايى گردانند ، روى پيكرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره اش كه به سبب بيمارى زرد گشته بود ، متلألئ و شفّاف گرديد ، چنان كه از زير عباى نازكى كه بر رُخ كشيده بود ، ديده مى شد و تكانى خورد و گفت : «سلام عليك يا رسول اللّه ! شما به ديدن اين بنده بى مقدار آمديد ؟» . پس از آن ، درست مانند اين كه كسانى يكْ يك به ديدنش مى آيند ، بر حضرت امير المؤمنين على عليه السلام و يكايكِ ائمّه تا

.

ص: 306

امام دوازدهم ، سلام مى كرد و از آمدن آنها ، اظهار تشكّر مى كرد . پس ، بر حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام سلام كرد . سپس بر حضرت زينب عليهاالسلامسلام كرد و در اين جا خيلى گريست و گفت : «بى بى ! من براى شما ، خيلى گريه كرده ام» . پس ، بر مادر خودش سلام كرد و گفت : «مادر ! از تو ممنونم . به من ، شيرِ پاكى دادى» و اين حالت ، تا دو ساعت از آفتاب بر آمده ، دوام داشت . پس از آن ، روشنى اى كه بر پيكرش مى تابيد ، از بين رفت و به حالت عادى برگشت و باز ، رنگ چهره به همان حالت زردى بيمارى ، عود كرد و درست در يك شنبه ديگر ، در همان دو ساعت ، حالت احتضار را گذرانيد و به آرامى ، تسليم گشت . در يكى از روزهاى هفته ، مابين اين دو روز ، من به ايشان گفتم كه : ما از پيغمبران و بزرگان ، چيزهايى به روايت مى شنويم و آرزو مى كنيم كه اى كاش ، خود ما مى بوديم و مى فهميديم ! اكنون بر شما _ كه نزديك ترين كس به من هستيد _ ، چنين حالتى ديده شد . من دلم مى خواهد بفهمم كه اين ، چه بود ؟ سكوت كرد و چيزى نگفت . دوباره و سه باره ، با عبارت هاى ديگر ، تكرار كردم . باز ، سكوت كرد . بار چهارم يا پنجم بود كه گفت : «اذيّتم نكن ، حسينعلى ! » . گفتم : قصد من ، اين بود كه چيزى فهميده باشم . گفت : «من نمى توانم به تو بفهمانم . خودت برو بفهم!» . اين حالت ، براى من و مادرم و برادرم و خواهرم و عمّه ام ، همچنان مبهم باقى مانْد . چيزى از اين موضوع نمى دانم . فقط مى گويم كه چنين حالتى ديده شد . (1)

.


1- .فضيلت هاى فراموش شده ، ص 149 _ 150 .

ص: 307

وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ الْمُنْتَجَبُ

شرح

اشاره

( 47 )وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ الْمُنْتَجَبُ وَ رَسُولُهُ الْمُرْتَضى ، أرْسَلَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون .

و گواهى مى دهم كه محمّد ، بنده برگزيده و فرستاده پسنديده اوست . او را با هدايت و آيين حق فرستاد ، تا بر همه آيين ها پيروزش گردانَد ، هر چند مشركان ، خوش نداشته باشند .

توضيح واژه هاعَبْد : بنده ، مملوك ، برده . (1) المُنْتَجَب : برگزيده شده ، انتخاب شده . (2) المُرْتَضى : خشنود شده ، پسنديده شده . (3) الكَرْه : ناخشنودى ، ناخوشايندى ، ناپسند دانستن ، نفرت برانگيز بودن . (4)

شرحاصل «نبوّت» ، پس از توحيد ، مهم ترين اصل دين است . گواهى بر نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله ، همانند توحيد ، داراى مراتب زبانى ، قلبى و يقينى است . اگر كسى جمله «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه » را بر زبان جارى كند ، شهادت زبانى داده است و چنانچه قلب او ، حقيقت اين جمله را پذيرا شود ، شهادت قلبى داده است . امّا رسيدن به شهود يقينى نبوّت ، آثار ويژه اى دارد كه به توضيح آنها مى پردازيم .

.


1- .«العبد : الإنسان ، المملوك» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 270) .
2- .«المنتجب : المختار من كلّ شى ء» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 748) .
3- .«إرتضاه : رآه له أهلاً» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 324) .
4- .«خلاف الرضا و المحبّة» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 5 ، ص 172) .

ص: 308

آثار شهود يقينى نبوّت

آثار شهود يقينى نبوّتآثار شهود يقينى نبوّت ، از شهود يقينى توحيد ، محسوس تر است ؛ زيرا رؤيت خداوند ، محال است و لذا بررسى شهود يقينى توحيد ، بسيار دشوار است . امّا اهل يقين ، آثار نبوّت را با چشم خويش مى بينند . قرآن ، اين گروه را چنين توصيف مى فرمايد : «وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلَى صِرَ طِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ . (1) و آنان كه به ايشان ، دانش داده شده ، مى دانند كه آنچه از جانب پروردگارت بر تو فرو فرستاده شده ، [راست و] درست است و به راه آن عزّتمند ستوده ، راه مى نمايد» . اهل يقين ، افزون بر باور قلبى ، حقّانيت نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله را مى بينند و آنچه ديده شود ، ماندگار خواهد بود . امام على عليه السلام ، سرآمدِ اهل يقين ، مشاهدات خود را از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله ، چنين بازگو مى نمايد : أَرى نُورَ الوَحىِ وَ الرِّسالَةِ وَ أَشُمُّ ريحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَد سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حينَ نَزَلَ الوَحْىُ عَلَيهِ صلى الله عليه و آله ، فَقُلتُ : يا رسولَ اللّهِ ! ما هذِهِ الرَّنَّةُ ؟ فَقالَ : هذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أيِسَ من عِبادَتِهِ إنَّكَ تَسمَعُ ما أَسمَعُ ، وَ تَرى ما أَرَى ، إلّا أَنَّك لَستَ بِنَبىٍّ ، وَ لكِنَّكَ لَوَزيرٌ وَ إنَّكَ لَعَلى خَيرٍ . (2) من ، روشنايىِ وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوّت را استشمام مى كردم . هنگامى كه وحى بر ايشان فرود آمد ، ضجّه شيطان را شنيدم . گفتم : اى پيامبر خدا ! اين ضجّه چيست؟ فرمود : «اين ، شيطان است كه از آن كه او را بپرستند ، نااميد گشته است . همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم ، و مى بينى آنچه را من مى بينم ، جز اين كه پيامبر نيستى ؛ ولى دستْ يارى ، و همانا تو بر خير هستى» .

.


1- .سوره سبأ ، آيه 6 .
2- .نهج البلاغة ، خطبه 192 .

ص: 309

سيناى دل

شهود قلبى ، فراتر از تمام استدلال هاى كلامى و فلسفى است و امير مؤمنان عليه السلام ، آثار نبوّت را با چشم خود ديد و از همين روى ، ايمانِ هيچ كس با ايمان مولا على عليه السلام قابل قياس نيست . شهود آثار نبوّت ، تمام فلسفه بافى ها را باطل مى كند و برهان مُتقَن شهود ، يقينى خلل ناپذير است ؛ ولى آنان كه به مقام يقين نمى رسند ، تنها نبوّت پيامبر و آثار آن را باور مى كنند و از ديدن آن ، محروم اند : «وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالأَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ . (1) و آنان كه به آنچه بر تو و آنچه پيش از تو فرو فرستاده شده ، ايمان مى آورند و بى گمان ، به جهان واپسين ، باور دارند» . تطبيق اين دو آيه ، بسيار زيباست كه گروهى ، حقّانيت پيامبر خدا را مى بينند كه آنچه بر او نازل شده ، حقّ است ؛ و گروهى به آن ، ايمان مى آورند .

سيناى دلشيدايان معرفت ، در آرزوى شهود يقينى ، دل در گرو دوست مى سپارند و حق تعالى نيز آنان را از الطاف خويش ، محروم نمى كند و هر از چند گاهى ، پرده از باطن ايشان ، بر مى دارد و آنان با شهود خويش ، ايمانى استوارتر مى يابند . يكى از بزرگان اهل معرفت ، خاطره اى براى نگارنده نقل مى كرد كه حكايتِ شهود يقينى اوست . ايشان مى گفت : وارد مجلس فاتحه اى شدم و براى خواندن فاتحه ، نشستم . ناگهان ، خرسى را در گوشه مجلس ، مشاهده كردم ! شگفت زده شدم و از شخصى كه در كنار من نشسته بود ، پرسيدم : اين چيست كه در اين گوشه ، نشسته است ؟ ! گفت : او را نمى شناسى ؟ اين ، فلان رِباخوار معروف است . او را نمى شناسى ؟ به خود آمدم و دريافتم كه خرس ، باطنِ رباخوار است .

.


1- .سوره بقره ، آيه 4 .

ص: 310

بنده پيام آور

دين جهان گستر

يكى از اهل معرفت ، وارد اتاقى مى شود و مى گويد : عجب بوى گَنْدى مى آيد ! به او مى گويند : نه آقا ! بوى بدى نمى آيد . به اطراف اتاق ، نگاه مى كند و مى گويد : بوى بد ، از اين گُل مى آيد . اين گُل ، بوى گند مى دهد ! وقتى بررسى مى كنند ، در مى يابند كه آن گُل ، غصبى بوده است و از گلزارى كه صاحبش رضايت نداشته ، چيده شده است . اين ، همان شامّه باطنى است كه تنها اولياى حق ، از آن برخوردارند .

بنده پيام آورزائر ، در پيشگاه معصومان عليهم السلام گواهى مى دهد كه محمّد صلى الله عليه و آله ، بنده برگزيده خدا و پيام آور منتخب و پسنديده اوست . اين ، شهادتِ اهل يقين است كه بنده و رسول برگزيده حق را پيام آور مهربانى يافته اند و اينك ، زائر ، همان مشهود را تكرار مى كند و در پايان گواهى خويش ، به آيه اى از كتاب حق ، تمسّك مى جويد و معتقد است كه : أرسَلَهُ بِالهُدى وَ دِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكُونَ . (1) او (پيامبر خود) را با راه نمايى به راه راست و دين حق ، فرستاده است تا آن را بر همه دين ها چيره گردانَد ، هر چند مشركان ، خوش ندارند.

دين جهان گسترپيامبر صلى الله عليه و آله ، دين حق و هدايت را براى همه بندگان آورد تا دين الهى ، بر همه آيين ها پيروز گردد و سراسر جهان را نداى توحيد ، فرا بگيرد . اينك ، اگر چه دين اسلام ، پيروان فراوانى دارد ، امّا دينِ نخست جهان نيست . در روايتى آمده است كه امام صادق عليه السلام ، قيام بقية اللّه الأعظم (عج) را زمان تحقّق وعده الهى و گسترش دين اسلام مى داند و در تفسير آيه «هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ ...» ، مى فرمايد : وَ اللّهِ ما نَزَلَ تَأوِيلُها بَعدُ وَ لا يَنزِلُ تَأوِيلُها حَتّى يَخرُجَ القائِمُ عليه السلام فَإذا خَرَجَ القائِمُ عليه السلام

.


1- .تضمين آيه «هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» (سوره توبه ، آيه 33) .

ص: 311

لَم يَبقِ كافِرٌ بِاللّهِ العَظيمِ وَ لا مُشرِكٌ بِالإمامِ إلّا كَرِهَ خُروجَهُ حَتّى أن لَو كانَ كافِرا أو مُشرِكا فى بَطنِ صَخرَةٍ لَقالَت : يا مُؤمِنُ فى بَطنِى كافِرٌ فَاكْسُرنِى وَ اقْتُلْهُ . (1) به خدا سوگند ، تأويل اين آيه ، هنوز نازل نشده است و نازل نخواهد شد تا آن كه قائم عليه السلام خروج كند ، و چون خروج كرد ، كافران به خداى بزرگ ، و مشركان به امام را ناخوش مى آيد ؛ و اگر كافر يا مشركى در دل صخره اى باشد ، آن صخره مى گويد : «اى مؤمن ! در دل من ، كافرى است . مرا بشكن و او را بكُش» . آرى ! آخرين منجى دادگستر ، ظهور خواهد كرد و دين حق ، بر خلافِ خواسته همه مستكبران و كافران ، گسترده مى شود و عدالت فراگير ، براى نخستين بار در سراسر گيتى ، مشاهده خواهد شد .

.


1- .كمال الدين ، ص 670 ، ح 16 .

ص: 312

وَ أشْهَدُ أنَّكُمْ الأْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ

شرح

تفسير «الراشِدون»

( 48 )وَ أشْهَدُ أنَّكُمْ الأْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ الْمَهديُّونَ الْمَعْصُومُونَ .

و گواهى مى دهم كه شما ، امامانِ راه يافته هدايت شده معصوميد .

توضيح واژه هاالرّاشدون : جمع «راشد» ، به معناى راه يافته ، هدايت شده ، رشد يافته . (1) المَهْديّون : جمع «مهدى» ، به معناى هدايت شده . (2) المَعْصُومُونَ : جمع «معصوم» ، به معناى نگه داشته شده ، ممانعت شده ، از گناه و خطا باز داشته شده ، مصونيت يافته . (3)

شرحدر عبارت هاى پيشين ، دو اصل توحيد و نبوّت ، بررسى شد . اينك زائر ، اعتقاد خود را در باره پيشوايان دينى ، اظهار مى كند و آنان را امامانى راه يافته ، هدايت شده و پاك و معصوم مى خواند كه توضيح هر يك ، خواهد آمد :

تفسير «الراشِدون»تعبير «الراشِدون» ، به همان راه يافتگان كوى دوست ، اطلاق مى شود كه در ميان مردم ، زندگى مى كنند ؛ امّا لطف الهى ، آنان را در جايگاهى قرار داده است كه شيداى ايمان خود شده اند و از هر گونه ناسپاسى ، متنفّر گرديده اند . قرآن ، راه يافتگان را چنين توصيف مى كند : «وَ لَ_كِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْاءِيمَ_نَ وَ زَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ

.


1- .«راشد : نقيض الضّال ، إذا أصاب وجه الأمر و الطريق» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 175) .
2- .«المهديّ : الَّذي قد هداه اللّه إلى الحق» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 354) .
3- .«يدلّ على إمساكٍ ومنعٍ و ملازَمَةٍ» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 4 ، ص 331) . «عصمه اللّه من المكروه : حفظه و وقاه» (المصباح المنير ، ص 414) .

ص: 313

تفسير «المَهديّون»

وَ الْعِصْيَانَ أُوْلَئِكَ هُمُ الرَّ شِدُونَ . (1) و ليكن خداوند ، ايمان را در نزد شما ، دوست داشتنى ساخت و آن را در دل هاى شما بياراست ، و كفر و بدكردارى و نافرمانى را ناخوشايندتان داشت . ايشان ، همان راه يافتگان اند» . عبادت و مناجات حق ، در نزد راه يافتگان ، دشوار نيست ؛ زيرا آنان با عنايت الهى ، عقايد دينى را زيبا مى يابند و اخلاق و كِردار خويش را بر پايه زيبايى ها ، استوار مى سازند و به چَكاد زيبايى دست مى يابند . از همين روست كه در كارهاى نيك ، مانند انفاق ، مددرسانى ، احداث بناهاى خيريه و... ، از يكديگر پيشى مى گيرند . راه يافتگان ، نه تنها سختىِ نيكى را در نمى يابند ؛ بلكه لذّتى برتر از آن را تصوّر نمى كنند . از سوى ديگر ، پليدى كارهاى ناپسند در نزد ايشان ، به گونه اى هويداست كه از هر دروغ و زشتى و... ، نفرت دارند و نمى توانند ديگران را بفريبند و دروغ بگويند . اهل بيت عليهم السلام ، سرآمد راه يافتگان اند.

تفسير «المَهديّون»واژه «مَهدى» ، يعنى هدايت شده ، و اگر چه اين توصيف زيبا ، لقب امام زمان عليه السلام است ؛ امّا اختصاص به آن بزرگوار ندارد و همه امامان عليهم السلام ، مهدى هستند ؛ ليكن همان گونه كه هر يك از امامان ، تجلّى يكى از صفات الهى ، مانند : رضا ، كاظم و... هستند ، امام زمان عليه السلام ، جلوه اعظم هدايت الهى است و از همين رو ، ملقّب به لقب «مهدى» است كه سراسر گيتى به وجود او ، هدايت خواهد شد . البته هدايت عمومى خداوند _ كه همان نشان دادن راه است _ ، همه انسان ها را در بر مى گيرد : «إنّا هَدَيناهُ السَّبِيلَ . (2) ما راه را به او (انسان) بنموديم» .

.


1- .. سوره حجرات ، آيه 7 .
2- .سوره انسان ، آيه 3 .

ص: 314

تفسير «المَعْصُومُون»

ولى اهل بيت عليهم السلام ، با هدايت ويژه خداوند _ كه همان دستگيرى و رساندن به مقصد است _ ، هدايت شده اند . از اين رو ، مَهدى بودن ايشان با ساير انسان ها ، متفاوت است .

تفسير «المَعْصُومُون»عصمت امامان عليهم السلام ، در چندين عبارت از «زيارت جامعه» تكرار شده است (1) و از مفاهيم مهمّ فرهنگ دينى شيعه است كه نيازمند توضيح بيشترى است . واژه شناسان ، «عصمت» را به مصونيّت ، ممانعت و نگهدارى معنا كرده اند و در دين اسلام ، عصمت ، مفهومى شناخته شده است ؛ امّا دانشمندانِ مسلمان ، در باره محدوده عصمت و بويژه عصمت امامان عليهم السلام ، هم داستان نيستند . مهم ترينِ اختلاف اعتقادى ميانِ شيعه و سنّى ، عصمت ائمّه عليهم السلام است . شيعه ، بر اين باور است كه پيشوايان دوازده گانه ، از هر گونه گناه و اشتباهى بركنارند و در طول مدّت عمرشان ، هيچ خطايى از آنان ، سر نمى زند . اين باورِ شيعى ، برخاسته از اين آيه نورانى است : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا . (2) همانا خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت ، دور كند و شما را به كلّى پاك گردانَد» . مفهوم اين آيه ، بسيار روشن است و همه آنانى كه در زمره «أهل البيت» هستند ، معصوم اند و به وسيله خداوند ، از لغزش ها مصون مانده اند . امّا چه كسانى اهل بيتِ پيامبرند؟ فرزندان پيامبر؟ همسران او ؟ يا همه فرزندان و همسران او ، همگى اهل بيت اويند ؟ براى شناخت اهل بيت واقعى ، بايد به احاديثى كه شأن نزول اين آيه را بيان مى كنند ، مراجعه شود . مجموعه احاديثى كه تعبير «اهل بيت» را در آيه مبارك

.


1- .. مانند : «عصمكم اللّه من الزلل» ، يا «آمنكم من الفتن و طهّركم من الدنس» .
2- .. سوره احزاب ، آيه 33 .

ص: 315

«تطهير» ، به «اصحاب كِسا» تفسير كرده اند ، بيش از حدّ تواتر است و تأمّل در اين مجموعه گرانْ بها _ كه در منابع شيعه و سنّى ، به فراوانى ديده مى شود _ ، (1) آن چنان مصداق هاى حقيقى «اهل بيت» را مى نمايانَد كه كمترين شك و ترديدى را براى منصفان ، باقى نمى گذارد . در نمونه اى از اين احاديث ، عطاء بن يسار ، به نقل از امّ سلمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ، چنين نقل مى كند : آيه «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» ، در خانه من نازل شد . پس از آن ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام را طلبيد و سپس گفت : «بار خدايا! اينان ، اهل بيت من هستند» . اُمّ سلمه مى گويد [ : من گفتم ] اى پيامبر خدا آيا من از اهل بيت نيستم ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «تو همسر من و بر خيرى ؛ ولى اينان ، اهل بيت من هستند . بار خدايا! اهل بيت من ، سزاوارترند» . (2) سيره عملى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در تفسير آيه تطهير ، از هنگامى كه براى دفع احتمال قرار گرفتن همسرانش ذيل عنوان «اهل بيت» ، مانع از پيوستن همسر بزرگوارش امّ سَلَمه به جمع اصحاب كِسا شد ، تا هنگام مرگ ، به گونه اى بود كه در زمان حيات پيامبر اعظم ، هيچ گونه اختلافى در مفهوم و مصداق اهل بيت ، وجود نداشت و جز افراد خاصّى از نزديكان ايشان _ كه شايستگى هدايت و رهبرى امّت اسلامى را داشتند _ ، كسى مدّعى اين عنوان نبود . بر اساس اين آيه شريف ، خداوند از روى حكمت خود ، اراده فرموده است كه افراد مشخّصى از نزديكان پيامبرش ، از انواع پليدى هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، مصونيّت داشته باشند و از آن جا كه اراده ازلى حق تعالى از مراد او جدا نيست ، آشكارا مى توانيم نتيجه بگيريم كه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله ، همچون شخص ايشان ، از انواع پليدى ها پاك اند . (3)

.


1- .. ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، بخش يكم / مفهوم اهل بيت عليهم السلام (روايات شيعه و اهل سنّت در اين بخش ، با هم گِرد آمده است) .
2- .. المستدرك على الصحيحين ، ج 2 ، ص 451 ، ح 3558 .
3- .. ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 20 .

ص: 316

انواع عصمت

الف . مصونيّت از گناه

ب . مصونيّت از اشتباه

انواع عصمتعصمت را به دو گونه مى توان تقسيم كرد : الف . مصونيّت از گناه ، ب . مصونيت از اشتباه .

الف _ مصونيّت از گناهنخستين مفهومى كه از عصمت به ذهن مى آيد ، دور شدن از گناه است ؛ يعنى حالتى كه سبب مى شود تا انسان ، به سوى گناه نرود . اين گونه از عصمت ، با تقوا رابطه اى مستقيم دارد و هر مؤمنى به اندازه تقواى خويش ، از پاره اى گناهان ، دست مى شويد و چنانچه مَلَكه تقوا در آدمى بارور شود ، به بالاترين مرتبه عصمتْ خواهد رسيد كه در آن صورت ، نه تنها از گناه پرهيز مى كند ؛ بلكه نمى تواند به سوى گناه برود . حالت باز دارندگى از گناه ، همان عصمت مطلق است . امير مؤمنان عليه السلام ، رابطه عصمت و تقوا را چنين ترسيم فرموده است : بِالتَّقوى قُرِنَتِ العِصْمَةُ . (1) عصمت ، با تقوا ، قرين شده است .

ب _ مصونيّت از اشتباهاشتباه ، خطايى است كه ناخواسته ، رُخ مى دهد و از دايره اراده انسان ، خارج است و چنانچه اراده حاكم شود ، اشتباه ، بى مفهوم خواهد شد ؛ زيرا با آمدن اراده ، انسان ، متوجّه مى شود و اشتباه نمى كند . بنا بر اين ، مصونيّت از اشتباه ، نيازمند نيرويى برتر است كه انسان را از خطا ، باز دارد و تنها خدا مى تواند آدمى را از اشتباه ، مصون بدارد . بنا بر اعتقاد شيعه ، خداوند ، پيشوايان معصوم را از اشتباه كردن نيز مصون مى دارد تا همه مردم با اطمينان به پيام آنان ، گوش فرا دهند .

.


1- .. غرر الحكم ، ح 4316 .

ص: 317

عصمت ، جبرى است يا اختيارى؟

عصمت ، جبرى است يا اختيارى؟سؤال مهمّى كه در باره عصمت مطرح است ، جبرى بودن و يا اختيارى بودن آن است . اگر عصمت ، جبرى باشد و خداوند ، عدّه اى را از گناه كردن باز دارد ، فضيلت برجسته اى نيست ؛ چرا كه در اين صورت ، همانند فرشتگان ، مسخّر فرمان اويند و بنا بر اراده الهى ، نمى توانند گناه كنند : «لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ . (1) [فرشتگان] خداوند را در آنچه به آنها مى فرمايد ، نافرمانى نمى كنند و به هر چه به آنها فرمان داده شود ، عمل مى كنند» . چنين ديدگاهى ، با فلسفه الگو بودن امامان عليهم السلام ، ناسازگار است ؛ زيرا در اين صورت ، گرداگرد ديگر مردم را _ كه پيروان آنها به حساب مى آيند _ ، گناه فرا گرفته است و آنان از امتيازِ مصونيّت ، محروم اند و به ناچار ، گناه مى كنند ؛ امّا پيشوايان معصوم ، با اراده خداوند ، از هر گونه گناهى در امان خواهند بود . بنا بر اين ، عصمت ، بايد اختيارى باشد . از سوى ديگر ، اگر عصمت را اختيارى بدانيم ، با مصونيّت ، ناسازگار است ؛ يعنى معصوم ، ممكن است گناه كند و يا گناه نكند ، در حالى كه مصونيّت ، حالت بازدارندگى دارد و معصوم ، كسى است كه امكانِ گناه كردن ندارد . بهترين پاسخ به اين شبهه ، تمايز قائل شدن ميان دو گونه عصمت از گناه و عصمت از اشتباه است . عصمت از گناه ، اختيارى است و امامِ معصوم _ كه در ستيغِ تقوا قرار دارد _ ، با اراده خود ، گناه نمى كند ؛ ولى عصمت از اشتباه ، جبرى است و خداوند ، عدّه اى از بندگانش را برگزيده و آنان را از اشتباه كردن ، باز داشته است تا دستورهاى الهى را بدون كاستى و فزونى ، به مردم برسانند . در اين صورت ، اعتراض بندگان ، نامفهوم است ؛ زيرا بايد با پيروى از سخنان و رفتار پيشوايانِ دينى ، از گناه دورى كنند

.


1- .. سوره تحريم ، آيه 6 .

ص: 318

راه رسيدن به عصمت

و چنانچه ناخواسته ، خطايى از آنان سر بزند ، در پيشگاه الهى مؤاخذه نخواهند شد .

راه رسيدن به عصمتراه رسيدن به عصمت ، به روى همگان ، گشوده است و همه انسان ها مى توانند به مقامى برسند كه از گناه ، بيزارى جويند و آن چنان بر نفسِ خويش چيره شوند كه هرگز ، گناه نكنند . راه عصمت ، اگر چه دشوار است ، امّا دست يافتنى است و نخستين و مهم ترين گام در اين مسير ، اراده است و هر چه اراده قوى تر شود ، مقام عصمت ، دست يافتنى تر خواهد بود . برپايه روايتى ، امام كاظم عليه السلام ، بهترين زاد و توشه سالكان حقيقت را چنين مى شناسانَد : وَ قَدْ عَلِمْتُ أنَّ أفضَلَ زادِ الرّاحِلِ إلَيكَ عَزمُ إرادَةٍ يَخْتارُكَ بِها . (1) و به تحقيق ، دانستم كه برترين ره توشه مسافر كوى تو ، عزم استوارى است كه به وسيله آن ، تو را برگزيند . پافشارى در راه هدف ، اراده انسان را تقويت مى كند و دل را از قصد گناه كردن ، مصون مى دارد . از امير مؤمنان عليه السلام نيز روايت شده كه فرمود : التَّصَبُّرُ عَلَى المَكرُوهِ يَعْصِمُ القَلْبَ . (2) وا داشتن خود به شكيبايى در برابر ناملايمات ، دل را مصون مى دارد . راه دشوارِ عصمت را بايد با تمرين ، آغاز كرد . انسان بايد خود را در برابر ناگوارى ها ، به شكيبايى وا دارد تا به درجات بالاى تقوا دست يازد و آن گاه كه مَلَكه تقوا در جان آدمى جاى گرفت ، عصمت ، همنشين آن خواهد شد . يكى از راه هاى رسيدن به تقوا ، «روزه گرفتن» است كه خود ، نوعى تمرين اراده است و روزه دار ، نه تنها از محرّمات ، بلكه بسيارى از حلال ها در طول روز ، چشم مى پوشد و با «اراده» خود ، به سوى آنچه خدا بر او حرام كرده است ، نمى رود . قرآن ،

.


1- .. الإقبال ، ج 3 ، ص 277 .
2- .. بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 207 . نيز ، ر . ك : تحف العقول ، ص 79 .

ص: 319

فلسفه روزه را تقوا مى داند و مى فرمايد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ . (1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! بر شما روزه نوشته شد ، چنان كه بر آنان كه پيش از شما بودند ، نوشته شد ، باشد كه تقوا پيشه سازيد» . اهل بيت عليهم السلام ، با اراده قوى خود ، در برابر پليدى ها مبارزه كردند و سراسر زندگى آنان ، تلاش و مجاهده در راه خدا بود (2) و بر اساس پاى فشردن آنان در راه حق ، عنايات الهى به سويشان سرازير شد و خداوند ، بالاترين امتياز را _ كه مصونيت از اشتباه است _ ، به آنان ارزانى داشت .

.


1- .. سوره بقره ، آيه 183 .
2- .. «و جاهدتم فى اللّه حقّ جهاده» .

ص: 320

المُكَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصّادِقُونَ

اشاره

( 49 )المُكَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصّادِقُونَ الْمُصْطَفَونَ الْمُطيعُونِ للّهِ الْقَوّامُونَ بِاَمْرِهِ الْعامِلُونَ بِإرادَتِهِ الْفائِزُونَ بِكَرامَتِهِ .

بزرگواران ، نزديك شدگان [ به خداوند ] ، پرهيزگاران ، راستگويان ، زُبدگان ، فرمانبَرانِ خدا ، بر پا دارندگان امر خدا و انجام دهندگان خواسته اش [هستيد] كه به كرامت او ، كامياب [شديد] .

توضيح واژه هاالمُكَرَّمُون : جمع «مكرّم» ، به معناى بزرگوار ، گرامى داشته شده ، تكريم شده . (1) المُقَرَّبُون : جمع «مُقرّب» نزديك شده ، يار صميمى . (2) المُتَّقُون : جمع «متّقى» ، به معناى پرهيزگار ، پارسا ، خداترس . (3) الصَّادِقُونَ : جمع «صادق» ، به معناى راستگو . (4) المُصْطَفُونَ : جمع «مصطفى» ، به معناى برگزيده ، زبده ، منتخب . (5) المُطيعُونَ : جميع «مطيع» ، به معناى فرمانبردار ، سرسپرده . (6) القَوّامُون : جمع «قوّام» ، به معناى بر پا دارنده ، سامان دهنده ، نگه دارنده . (7) العامِلُون : جمع «عامل» ، به معناى كارگر ، كارگزار . (8)

.


1- .«المكرّم : الرجل الكريم على كل أحد» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 512) .
2- .«قرّبته : أدنيتُه» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 666) .
3- .«وقى : تدلّ على دفع شى ء عن شى ء بغيره» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 6 ، ص 131) .
4- .«الصدق : نقيض الكذب» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 193) .
5- .«الاصطفاء : الاختيار ... و هم من المصطفين إذا اختيروا» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 463) .
6- .«طوع : أصل صحيح يدلّ على الأصحاب و الانقياد» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 3 ، ص 431) .
7- .«القيام للشى ء هو المراعاة للشى ء والحفظ له ... و القوام اسم لما يقوم به الشى ء أى يثبت» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 690) .
8- .«العمل : كلّ فعل يكون من الحيوان بقصد ، فهو أخص من الفعل» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 587) . «العامل : هو الذى يتولّى اُمور الرجل فى ماله و ملكه و عمله» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 474) .

ص: 321

شرح

تفسير «مُكرَّمون»

تفسير «مقرّبون»

إرادَة : خواستن ، نيّت داشتن . (1) الفائِزُون : جمع «فائز» ، به معناى پيروز شده ، كامياب . (2) كرامَة : بزرگوارى ، شرافت . كريم ، يعنى جامع صفات نيك و خصلت هاى نيكو . (3)

شرحتفسير «مُكرَّمون»يكى ديگر از ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، بزرگوارى ايشان است . خداوند ، آنان را گرامى داشته است و آنان ، به بالاترين مراتب كرامت انسانى دست يازيده اند و همه خداباوران ، آنان را بزرگوار مى دانند .

تفسير «مقرّبون»واژه «مقرّبون» ، جمع «مُقرَّب» ، به معناى نزديك شده است و در اين عبارت از زيارت ، مقصود آن است كه اهل بيت عليهم السلام در قلّه قرب الهى قرار دارند . بى ترديد ، مقصود از اين نزديكى ، نزديكى حسّى نيست ؛ بلكه مقصود ، نزديكى معنوى است كه اوج لذّت اولياى الهى است ، چنان كه در «مناجات العارفين» منسوب به سيّد السّاجدين عليه السلام مى خوانيم : ما أطْيَبَ طَعْمَ حُبِّكَ ! وَ ما أعذَبَ شُربَ قُربِكَ ! (4) [بار الها ! ] چه قدر پاكيزه است طعم دوستى تو ! و چه قدر گواراست شرابِ نزديكى جُستن به تو ! نكته قابل توجّه اين كه خداوند متعال ، به همه انسان ها نزديك است :

.


1- .«أراد الشى ء : شاءه» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 188) .
2- .«الفائز بالشى ء : الظافر به» (مجمع البحرين ، ج 4 ، ص 30) .
3- .«الكريم : الجامع لأنواع الخير و الشرف و الفضائل» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 510) .
4- .بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 151 .

ص: 322

تفسير «المتّقون»

تفسير «الصادقون»

«هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ . (1) او هر جا كه باشيد ، با شماست» . بلكه او از خود ما هم به ما ، نزديك تر است : «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ . (2) و ما به او از رگ گردن ، نزديك تريم» . مشكل از ناحيه گناهان ما ايجاد مى شود كه مانعِ نزديك شدن به خداوند و ديدار معنوى او مى گردد . بنا بر اين ، انسان ، به هر ميزان كه بتواند حجاب هاى ظلمانى و نورانى (3) را از خود دور كند ، به همان ميزان ، به خداوند متعال و معدن نور و عظمت ، نزديك مى شود . بدين جهت ، امامان عليهم السلام ، در بالاترين مراتب قرب الهى قرار دارند.

تفسير «المتّقون»واژه «المتّقون» ، جمع «متّقى» ، به معناى پرهيزگار و پارساست ، و ائمّه عليهم السلام ، سرآمدِ پرهيزگاران اند . به اين ويژگى در ذيل عبارت «أعلامُ التُّقى» ، پرداخته شد .

تفسير «الصادقون»واژه «صادق» ، به معناى راستگوست و همه امامان ، پيشوايانى راستگو هستند و هرگز ، سخنى به ناحق ، بر زبان جارى نكرده اند و كارى برخلاف حق ، انجام نداده اند .از همين رو ، خداوند به همه مؤمنان فرمان داده تا همراهى با آنان را برگزينند : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّ_دِقِينَ . (4)

.


1- .سوره حديد ، آيه 4 .
2- .سوره ق ، آيه 16 .
3- .براى توضيح حجاب هاى ظلمانى و نورانى ، ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى ، ج 4 ، ص 553 : فصل نهم : آنچه در باره حجاب هاى خدا رسيده است .
4- .. سوره توبه ، آيه 119 .

ص: 323

تفسير «المصطفون»

تفسير «المطيعون»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از خداوند ، پروا كنيد و با راستگويان باشيد» .

تفسير «المصطفون»واژه «المصطفون» جمع «مصطفى» ، از ريشه «صفو» ، به معناى برگزيده است . خداوند ، امامان عليهم السلام را برگزيده است تا علوم الهى را در ميانِ مردم بگسترانند و از شريعت او ، پاسدارى كنند : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَ_بَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا . (1) سپس [اين] كتاب (قرآن) را به كسانى از بندگانمان كه برگزيديم ، ميراث داديم» .

تفسير «المطيعون»واژه «المطيعون» ، جمع «مطيع» ، به معناى فرمانبر است . همه امامان عليهم السلام ، با خشنودى از خدا اطاعت كرده ، به بندگى خويش ، مباهات مى كرده اند . امير مؤمنان عليه السلام ، در مناجات خويش مى گويد : إلهى كَفى لِى عِزَّا أنْ أكُونَ لَكَ عَبدَا . (2) معبودا ! براى عزّت من ، همين بس كه بنده تو باشم . در فرهنگ دينى ما ، اطاعت از خدا ، راهِ مستقيمى است كه از انحراف و كج روى ، باز مى دارد . بر پايه روايتى ، امام باقر عليه السلام ، براى در امان ماندن از انحرافات اعتقادى ، مى فرمايد : لا تَذهَب بِكُمُ المَذاهِبُ فَوَ اللّهِ ما شِيعَتُنا إلّا مَنْ أطاعَ اللّهَ عز و جل . (3) مذاهب [و گرايش هاى گوناگون] ، شما را از بين نَبَرد . به خدا سوگند ، تنها كسى كه خداوند عز و جل را فرمان ببَرَد ، پيرو ماست .

.


1- .. سوره فاطر ، آيه 32 .
2- .. الخصال ، ص 420 ، ح 14 .
3- .. الكافى ، ج 2 ، ص 73 ، ح 1 .

ص: 324

تفسير «القوّامون»

تفسير «العاملون»

تفسير «القوّامون»واژه «القوّامون» در «القوّامون بأمره ؛ بر پا دارندگان امر خداوند» ، جمع «قوّام» ، صيغه مبالغه به معناى قيام كنندگان و بر پا دارندگان است . يكى از ويژگى هاى امامان عليهم السلام ، قيام كردن براى امر خداوند است . امر خداوند در اين جا ، يا تمام اوامر الهى است و امام ، همه دستورهاى خداوند را بر پا مى دارد ، و يا آن كه مراد از امر الهى در اين جا ، همان امامت است كه به وسيله اهل بيت عليهم السلام بر پا داشته شده است . همچنين در متون دينى ، امامان عليهم السلام بر پا دارندگان حقوق الهى و دين خداوند هستند . در روايت است كه امام باقر عليه السلام به ابو حمزه ثُمالى فرمود : إنَّما هُمُ الأئِمَّةُ وَ القَوّامُونَ بِدِينِ اللّهِ . (1) جز اين نيست كه ايشان ، امامان و بر پا دارندگان دين خدايند . در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام ، امامان شيعه ، بر پا دارندگان حقوق الهى معرّفى شده اند : إنَّهُمْ أفْضَلُ خِيَرَةِ اللّهِ وَ القُوّامُ بِحُقُوقِ اللّهِ . (2) ايشان ، برترين برگزيدگان خدا و بر پا دارندگان حقوق خداوندند. به هر روى ، در اين عبارت ، امر خداوند ، مى تواند امرى فراگير باشد و همه اوامر الهى را در بر گيرد و يا آن كه تنها امر امامت باشد كه يكى از اوامر الهى است .

تفسير «العاملون»واژه «عاملون» در «العامِلُونَ بِإرادَتِهِ ؛ عمل كنندگان به اراده او» ، جمع «عامل» ، به معناى عمل كننده است . (3)

.


1- .. الغيبة ، نعمانى ، ص 87 ، ح 17 .
2- .. التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام ، ص 364 ، ح 253 .
3- .در زبان عربى «فعل» و «عمل» ، هر دو به معناى «كار كردن» هستند ؛ ولى عمل به كارى مى گويند كه همراه با قصد باشد ، بر خلاف فعل كه هر نوع كارى ، خواه همراه با قصد و يا بدون آن را در بر مى گيرد .

ص: 325

تفسير «الفائزون»

«إرادَة» نيز از ريشه «رَود» ، به معناى خواستن و طلب كردن است . (1) اراده الهى ، به دو قِسم حتمى و غير حتمى تقسيم شده است . اراده حتمى ، تخلّف ناپذير است و حتما واقع خواهد شد ؛ امّا در اراده غير حتمى ، امكان تغيير ، وجود دارد . (2) در اراده حتمى ، آنچه خدا مى خواهد ، محقّق خواهد شد : فَإرادَةُ اللّهِ الفِعْلُ لا غَيرُ ذلِكَ يَقُولُ لَهُ : كُنْ ، فَيَكُونُ . (3) پس اراده خدا ، فعل است ، نه جز آن . به آن [چه بخواهد] مى گويد : «باش!» ، پس به وجود مى آيد . امّا در اراده غير حتمى ، خدا مى خواهد تا كارها از طريق بندگانش محقَّق شوند . در اين گونه اراده ، نافرمانى بندگان ، راه دارد . امامان معصوم عليهم السلام ، كارگزاران اراده حقّ اند و تمام آنچه را كه خدا مى خواهد (خواه اراده حتمى و يا اراده غير حتمى) ، به جا مى آورند و از خواستِ او تخلّفى صورت نمى گيرد .

تفسير «الفائزون»واژه «الفائزون» در «الفائِزُون بِكَرامَتِهِ» ، جمع «فائز» از ريشه «فَوز» ، به معناى نجات يافتن و دست يافتن به آرزو و خوشى (4) است و در فارسى به آن ، كاميابى مى گوييم . كرامت ، به معناى بزرگوارى و شرافتِ ذاتى است و خداوند ، كريم مطلقى است كه داراى همه خيرها و شرافت ها و ارزش هاست . پيشوايان معصوم عليهم السلام ، به وسيله كرامت ذاتى حق ، به همه خوبى ها دست يافته اند و در دنيا و آخرت ، كامياب اند .

.


1- .. لسان العرب ، ج 3 ، ص 88 .
2- .. ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى ، ج 7 ، ص 165 «ويژگى اراده خدا» .
3- .. الكافى ، ج 1 ، ص 109 ، ح 3 .
4- .. لسان العرب ، ج 5 ، ص 392 .

ص: 326

اِصْطَفاكُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضاكُمْ لِغَيبِهِ

اشاره

( 50 )اِصْطَفاكُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضاكُمْ لِغَيبِهِ وَ اخْتارَكُمْ لِسِرِّهِ وَ اجْتَباكُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّكُمْ بِهُداه .

[ خداوند ، ] شما را براى دانش خود برگزيد و براى [ جريانات ] غيب خويش پسنديد و براى راز خود ، انتخاب كرد و به قدرتِ خويش ، گزينش كرد و به راه نمايى ويژه خود ، عزّت بخشيد ...

توضيح واژه هااِصْطَفاء : گزينش ، انتخاب ، اختيار . (1) اِرتضاء : راضى شدن ، پسنديدن ، خشنود شدن . (2) غَيْب : پنهان ، ناپديد ، مخفى ، غايب . (3) إخْتارَ : برگزيد ، اختيار كرد ، گزينش كرد . (4) سرّ : راز . (5) اِجْتَبى : انتخاب كرد ، جدا كرد ، دستچين كرد . (6) قُدرَة : توانايى ، قدرت . (7) أعَزَّ : تأييد كرد ، نيرومند گردانيد ، تقويت كرد ، عزيز گردانيد . (8)

.


1- .«الاِصطفاء : الاِختيار» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 463) .
2- .«اِرتضاه : رآه له أهلاً» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 324) .
3- .الغيب : كلّ ما غاب عنك (لسان العرب ، ج 1 ، ص 654) .
4- .إختاره أى إنتقاه (لسان العرب ، ج 4 ، ص 265) ، الاِختيار : الاِصطفاء (لسان العرب ، ج 4 ، ص 266) .
5- .السرّ : من الاسرار الّتى تكتم ، أسرّ الشى ء : كتمه، سررتُه : كتمته (لسان العرب ، ج 4 ، ص 356 و 357) .
6- .«اِجتباه أى اِصطفاه» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 130) . «إختاره و اصطفاه و قرّبه إليه» (مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 80 ) . «اجتبى الرجل الرجل إذا قرّبه» (العين ، ج 6 ، ص 192) .
7- .رجل ذوقدرة أى ذو يسار (لسان العرب ، ج 5 ، ص 76) . قدر على الشى قدرة أى ملكه، فهو قادر و قدير (لسان العرب ، ج 5 ، ص 76) .
8- .أعزّ الرجل : جعله عزيزا (لسان العرب ، ج 5 ، ص 374) . العزّ و العزّة : الرفعة و الاِمتناع (لسان العرب ، ج 5 ، ص 374) .

ص: 327

شرح

تفسير «اِصْطِفاء»

تفسير «اِرْتِضاء»

هُدى : هدايت ، راه نمايى . (1)

شرحتفسير «اِصْطِفاء»واژه «إصطفاء» ، در جمله «إصطَفاكُم بِعِلْمِهِ» ، از ريشه «صفو» ، به معناى اختيار كردن و برگزيدن است . (2) خداوند ، به شايستگى هاى اهل بيت عليهم السلام آگاه بوده و آنان را بر اساس عِلم خود ، برگزيده است . به سخن ديگر ، گزينش پيشوايان معصوم عليهم السلام ، اتّفاقى نبوده و خدا مى دانسته كه آن بزرگواران ، در سراسر عمر خود ، فرمانبر اويند و رِضاى حق را بر رضاى خود ، مقدّم مى دارند .

تفسير «اِرْتِضاء»واژه «اِرتضاء» ، در «اِرْتِضاكُمْ لِغَيبِهِ» ، از ريشه «رضى» به معناى خشنود شدن و پسنديدن است . همچنين به هر چيز پنهانى ، «غَيب» مى گويند . (3) خداوند ، اهل بيت عليهم السلام را براى آشنايى با مسائل غيبى خود پسنديد و آنان را براى دانستن رازهاى خود ، انتخاب كرد . پديده غيب و انحصار علوم غيبى به خداوند ، از محكمات قرآنى است كه حتّى پيامبر صلى الله عليه و آله در زندگانىِ شخصى خود ، از آن بهره نمى گرفته است . در قرآن ، از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است : «وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِىَ السُّوءُ . (4) و اگر به غيب ، آگاه بودم ، هر آينه ، نيكىِ بسيار ، گِرد مى آوردم ، و هيچ بدى [ و گزندى ]به من نمى رسيد» .

.


1- .«هداه يهديه هداية إذا دلّه على الطريق» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 355) .
2- .. لسان العرب ، ج 14 ، ص 463 .
3- .. همان ، ج 1 ، ص 654 .
4- .. سوره اعراف ، آيه 188 .

ص: 328

آگاهى امير مؤمنان عليه السلام از غيب

امّا در اين عبارت از «زيارت جامعه» ، يكى از ويژگى هاى امامان ، آشنايى با علوم غيبى است . چگونگى آشنايى آنان با دانش هاى غيبى ، ريشه در فرهنگ قرآنى دارد . قرآن ، خداوند را داناىِ اسرار نهان مى داند كه مى تواند دانش خود را در اختيار كسانى كه شايستگى آن را دارند ، قرار دهد : «عَ__لِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ ... . (1) [ خداوند ] ، داناى نهانى هاست و هيچ كس را بر نهان خود ، آگاه نمى سازد ، مگر آن را كه براى پيامبرى برگزيند» . بنا بر اين ، آگاهى از غيب ، براى پيامبر صلى الله عليه و آله متصوّر است و برخلاف توهّم پاره اى از اهل سنّت _ كه حتّى دانش غيبىِ پيامبر را هم بر نمى تابند _ ، برگزيدگانِ عالم با اراده الهى ، از غيبْ باخبر خواهند شد . آنچه قطعى است ، اين كه آنان ، اين دانش را براى هدايتِ مردم به كار مى برند و زندگى شخصى خود را بر اساس معلومات غيبى خويش ، بنا نمى كنند . در روايات شيعه و اهل سنّت ، به كار گرفتن علوم غيبى را به وسيله معصومان عليهم السلام ، مى توان مشاهده كرد .

آگاهى امير مؤمنان عليه السلام از غيبامير مؤمنان على عليه السلام ، بارها از دانش به غيب خويش ، بهره برد و بدين سان ، دسته اى از شكّاكان را از حيرت ، رَهانيد . (2) نمونه اى از استفاده امام على عليه السلام از دانش غيبى خود ، در نبرد نهروان به وقوع پيوست ، آن جا كه امام عليه السلام به ياران خويش فرمود : وَ اللّهِ لا يُقتَلُ مِنكُم عَشَرَةٌ وَ لا يَسلِمُ مِنهُم عَشَرَةٌ ! به خدا سوگند ، از شما ، بيش از ده تن ، كشته نمى شوند و از آنها ، بيش از ده تن ، زنده نمى مانند ! (3)

.


1- .. سوره جن ، آيه 26 _ 27 .
2- .. ر.ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 11 ، ص 133 _ 194 «نمونه هايى از پيشگويى هاى امام على عليه السلام كه بعدا محقّق شد» .
3- .. الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 405 .

ص: 329

و سرانجام ، پيش بينى امام عليه السلام به وقوع پيوست و از خوارجِ خودسر ، بيش از ده تن ، زنده نمانْد . نبرد نهروان ، رزمگاه سختى بود كه يارانِ راستين امام عليه السلام ، بايد در برابر مدّعيانِ عابدنما مى ايستادند و آنان را به هلاكت مى رساندند . جُندب بن عبد اللّه اَزْدى ، يكى از سپاهيان امير مؤمنان عليه السلام بود كه ابتدا در نبرد با اين دسته ، ترديد ورزيد . او داستان خويش را چنين باز گفته است : من در جَمَل و صِفّين ، با على عليه السلام همراه بودم و در نبرد با كسانى كه وى با ايشان جنگيد ، ترديد نكردم ؛ امّا وقتى در نهروان فرود آمديم ، ترديد ، در من راه يافت و گفتم : قاريان و برگزيدگانِ خود را مى كشيم؟ ! اين ، كارى بس گران است . پگاهان ، برون آمده ، با مَشكى آب كه در دستم بود ، قدم مى زدم ، چندان كه از صفوف رزمندگان ، جدا شدم . پس نيزه ام را در زمين فرو كردم و سپرم را بر آن نهادم و [سايبانى ساخته ]خود را از تابش آفتاب ، پوشاندم . نشسته بودم كه امير مؤمنان على عليه السلام ، نزد من آمد و به من فرمود : «اى برادر اَزْدى! آيا آب براى طهارت دارى؟» . گفتم : آرى . سپس مَشك آبم را به وى دادم . آن گاه ، چندان دور شد كه ديگر او را نديدم . سپس پيش آمد و وضو ساخت و در سايه سپر نشست . در اين حال ، سوارى كه در جستجوى او بود ، پيش آمد . گفتم : اى امير مؤمنان! اين سوار ، تو را مى جويد . فرمود : «به وى اشاره كن» . به او اشاره كردم . نزديك آمد و گفت : اى امير مؤمنان! آن جماعت ، عبور كرده اند و از نهر ، گذشته اند . فرمود : «نه! عبور نكرده اند» . گفت : چرا ، به خدا سوگند ، گذشتند ! فرمود : «نه! چنين نكرده اند» . گفت : همانا كه چنين است . در اين حال ، سوار ديگرى آمد و گفت : اى امير مؤمنان! آنان ، عبور كردند . فرمود : «نه! عبور نكرده اند» .

.

ص: 330

گفت : به خدا سوگند ، نزدت نيامدم ، مگر آن گاه كه پرچم ها و بارهايشان را در آن سو ديدم ! فرمود : «به خدا سوگند ، چنين نكرده اند! همانا همين جا ، هلاكتگاه و جاى ريختن خون ايشان است» . سپس برخاست و من هم با وى برخاستم . با خود گفتم : سپاس ، از آنِ خدايى كه مرا نسبت به اين مرد ، بينا ساخت و امر خويش را به من شناسانْد . وضع او ، از دو حال ، خارج نيست : يا مردى دروغگو و بى باك است ؛ و يا از پروردگار خويش ، دليلى روشن و از پيامبرش ، خبرى در اختيار دارد . بار خدايا! من با تو پيمانى مى بندم كه روز قيامت ، مرا از آن ، باز خواست فرمايى : اگر آن جماعت از نهر عبور كرده باشند ، من ، نخستين كسى خواهم بود كه با وى مى جنگم و نيزه ام را در چشم او فرو مى برم ؛ و اگر عبور نكرده باشند ، به كارزار ، ادامه مى دهم . سپس به صفوف نبرد رسيديم و پرچم ها و بارها را ، چنان كه بود ، يافتيم . على عليه السلام ، پشت من آمد و مرا دور كرد . آن گاه فرمود : «اى برادر اَزْدى! آيا حقيقت ، برايت روشن شد؟» . گفتم : آرى ، اى امير مؤمنان! فرمود : «پس خود دانى و دشمنت» . پس يكى را كُشتم و از پسِ آن ، ديگرى را . سپس با مردى ديگر ، در افتادم و به هم ضربه زديم و هر دو ، فرو افتاديم . يارانم ، مرا با خود ، حمل كردند و به عقب بردند . هنگامى كه بهبود يافتم ، آن جماعت ، از ميان رفته بودند . (1) اينها نمونه هاى كوچكى از اخبار غيبى است كه براى ما بازگو شده است و در زندگانى اهل بيت عليهم السلام ، رابطه با غيب ، امرى ضرور است ؛ ولى آنچه مسلّم است اين كه خداوند ، علم غيب خود را در اختيار كسانى مى گذارد كه بر خلاف حكمت الهى ، رفتار نمى كنند و هر جا كه خدا بخواهد ، از اين دانش ، بهره مى برند .

.


1- .. دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 6 ، ص 414 ، ح 2710 (به نقل از : الإرشاد ، ج 1 ، ص 317 ؛ إعلام الورى ، ج 1 ، ص 339) .

ص: 331

رازداران الهى

حكمت رازهاى الهى

رازداران الهىخداوند، اهل بيت عليهم السلام را براى رازهاى خويش، برگزيده است؛ امّا كدامين رازها را با آنان درميان نهاده كه ايشان ، آن را پاس داشته اند ، به گونه اى كه به مقام «حَفَظَة سرّ اللّه » ، دست يازيده اند؟ پاسخ اين پرسش ، در همين سؤال ، نهفته است ؛ زيرا راز ، چيزى است كه پوشيده بمانَد و اگر آشكار گردد، ديگر راز نخواهد بود. بنا بر اين ، ما تنها مى دانيم كه خداوند اهل بيت عليهم السلام را براى اسرار آفرينش برگزيد و يكى از ويژگى هاى معصومان عليهم السلام ، رازدارى ايشان است و آنان ، از رموزى آگاه اند كه ديگران ، از آنها بى بهره اند.

حكمت رازهاى الهىحكمت رازهاى الهى چيست و چرا خداوند ، اين رازها را براى همگان آشكار نكرده است ؟ به نظر مى رسد كه مهم ترين فايده دانستن رازهاى الهى ، آن است كه رازدانان ، تمام زواياى آفرينش را مى بينند ، راز كاستى ها و مشكلات ظاهرى را مى دانند و از تنگناهاى هستى ، به ستوه نمى آيند. عالمان رازها ، چونان ديده اى تيزبين ، در برابر حكمت هاى الهى خاضع اند و مهر و قهر الهى را لطف حق تعالى مى دانند و الطاف الهى را در سراسر عالم وجود ، آشكارا مى يابند. مولوى ، در شعر زيبايى ، از على عليه السلام مى خواهد كه شمّه اى از اسرار الهى را وا گويد: اى على كه جمله عقل و ديده اى ! شمّه اى وا گو از آنچه ديده اى . امّا آنچه مانع هويدا شدن اسرار مى گردد، ظرفيّت انسان هاست ؛ زيرا شتاب و ناتوانى و آزمندى ، در انسان ، نهادينه شده است و تاب تحمّل اسرار را ندارد. (1) سرآمد رازداران عالم ، على عليه السلام ، در اين باره فرموده است :

.


1- . «كَانَ الْاءِنسَ_نُ عَجُولًا» (سوره اسرا ، آيه 11) . «خُلِقَ الْاءِنسَ_نُ ضَعِيفًا» (سوره نساء ، آيه 28) . «إِنَّ الْاءِنسَ_نَ خُلِقَ هَلُوعًا»(سوره معارج ، آيه 19) .

ص: 332

برگزيدگان خدا

إنْدَمَجْتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرَابَ الأَرْشِيَةِ فى الطَّوِىِّ البَعِيدَةِ . (1) دانش پنهان شده اى را در من نهاده اند كه اگر بِدان دَم زنم ، چون ريسمان دَلْوى كه به سرعت در چاه عميق روان است ، به لرزه در مى آييد . آنچه على عليه السلام بدان اشاره فرموده ، به لرزه در آمدن انسان ها از دانش امير مؤمنان عليه السلام است ، و اين به سبب خُردى ماست كه با شنيدن اندكى از دانش اهل بيت عليهم السلام ، فرو مى ريزيم. (2)

برگزيدگان خداخداوند ، با توانايى خود، اهل بيت عليهم السلام را از ميان آفريدگانش برگزيده و به خود ، نزديك گردانيده است. در مفهوم واژه «إجْتَبى» ، افزون بر انتخاب كردن، تقرّب نيز نهفته است. تركيب «إجتباكم بقُدرته» ، به آياتى از قرآن اشاره دارد كه در آنها آمده است : خداوند از ميان بندگانش ، شايستگان را براى هدايت مردم ، برگزيده است ، چنان كه در باره يونس عليه السلام فرموده است : «فَاجْتَبَ_هُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّ__لِحِينَ . (3) پس پروردگارش ، او را برگزيد و از شايستگان ، قرار داد » . البته رسيدن به چنين جايگاهى ، رهاورد تلاش و شكر نعمت هاى الهى است كه هر بنده اى به اين مقام ، نخواهد رسيد. قرآن كريم ، شكرِ نعمت را مقدّمه اين مقام مى داند و در باره ابراهيم عليه السلام مى فرمايد : «شَاكِرًا لِّأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَ هَدَاهُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ . (4) سپاس گزار نعمت هاى او بود . [خداوند ، ] او را برگزيد و به راه مستقيم ، راه بنمود» .

.


1- .نهج البلاغة ، خطبه 5 ؛ بحار الأنوار، ج 35 ، ص 4 .
2- .براى آشنايى با علوم اهل بيت عليهم السلام ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 10 ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث .
3- .سوره قلم ، آيه 50 .
4- .سوره نحل ، آيه 121 .

ص: 333

عزّتمندان هدايت

مفهوم عزّت

انواع عزّت

1 . عزّت ظاهرى

و در آيه 78 سوره حج ، كوشش واقعى بندگان را زمينه رسيدن به مقام والاى برگزيده شدن ، برمى شمُرَد : «وَ جَ_هِدُواْ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ . در راه خدا ، جهاد كنيد ، چنان كه سزاوارِ جهاد اوست . او ، شما را [بر همه امّت ها ]برگزيده است» .

عزّتمندان هدايتدارا بودن عزّت و رفعت ، از ديگر ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام است كه در جمله «وَ أعزّكم بهُداه ؛ با هدايت خود ، به شما عزّت بخشيده » ، به آن اشاره شده است . آنان ، عزيز و بلندمرتبه اند و اين عزّت را خداوند ، به آنان ارزانى داشته است . امّا اين عزّت ، چگونه رفعتى است كه در شمارِ برترى هاى امامان عليهم السلام قرار دارد و راه رسيدن به اين مقام ، كدام است؟

مفهوم عزّتدر زبان فارسى، به ارجمند گشتن و گرامى شدن ، «عزّت» مى گويند (1) كه ترجمه درستى از واژه عربى آن است . انسانى را نمى توان يافت كه خواهان اين ويژگى نباشد. انسان ها دوست دارند كه ارجمند باشند و به وسيله ديگران ، گرامى داشته شوند ؛ امّا حقيقت آن است كه بسيارى از گراميداشت ها و عزّت ها ، به ذلّت مى گِرايند و تنها زمان اندكى مى پايند .

انواع عزّت1 . عزّت ظاهرىارجمندى ظاهرى ، زمانى پديدار مى شود كه فرد ، داراى قدرت يا ثروتى باشد و

.


1- .ر . ك : فرهنگ معين ، ذيل واژه «عزّت» .

ص: 334

2. عزّت واقعى

راه رسيدن به عزّت

انواع هدايت

اشاره

ديگران ، او را به پاسِ ثروتش و يا از ترس شوكتش ، گرامى بدارند ، و او نيز احساسِ سرفرازى مى كند و خود را عزيز مى شمارد. چنين عزّتى ، تا زمانِ پايدارى قدرت و ثروت ، ادامه دارد و چنانچه اين دو ، رَخت بر بندند ، عزّت هم از بين مى رود. تاريخ ، نمونه هاى بسيارى از اين گونه انسان ها سراغ دارد . سلسله هاى گوناگون پادشاهان ، در هنگام نابودى ، معمولاً سرنوشتى ذلّت بار ، و خوارى اى رقّت انگيز داشته اند .

2. عزّت واقعىارجمندى واقعى ، زمانى پديدار مى شود كه سرچشمه عزّت ، زوال ناپذير و دائمى باشد. چنين عزّتى ، هرگز از ميان نمى رود و هر روز ، شكوفاتر از گذشته مى شود. در چنين عزّتى ، افزون بر ارجمندى، نفوذناپذيرى هم وجود دارد و قلّه جانِ عزّتمند ، دست نيافتنى است . عزيز واقعى ، در برابر همنوعان ، سر فرود نمى آورد و خود را خوار نمى سازد. قرآن ، منبعِ عزّت واقعى را چنين مى شناسانَد : «مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا . (1) هر كه ارجمندى مى خواهد ، پس [بداند كه] [بزرگى و] ارجمندى ، همه از آنِ خداست» .

راه رسيدن به عزّتتمام عزّت ، در نزد خداست و هر كه با او ارتباط داشته باشد ، از عزّت او برخوردار است. خداوند ، راه رسيدن به عزّت را نيز به بندگانى كه خواستار آن اند، نشان مى دهد. اين راه نمايى ، همان هدايت الهى است.

انواع هدايتهدايت ، بر دو گونه است : هدايت عام و هدايت خاص .

.


1- .سوره فاطر ، آيه 10 .

ص: 335

1. هدايت عام
2. هدايت خاص

1. هدايت عاماين گونه از هدايت الهى ، نشان دادن راه است و به گروه خاصّى اختصاص ندارد ؛ بلكه براى همه بندگان ، اين شيوه ، هموار است : «إِنَّا هَدَيْنَ_هُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا . (1) ما راه را به او (انسان) بنموديم ، خواه سپاس گزار باشد و خواه ناسپاس» . آدمى ، با شكرگزارى و پاسِ نعمت را نگه داشتن ، به سرمنزل مقصود مى رسد و رَهجوى ناسپاس ، در اين مسير ، ناكام مى مانَد . خداوند ، هر دو مسير را به انسان ها نمايانده است و در فطرت آدميان ، خوبى ها و بدى ها را آشكار گردانيده است : «وَ هَدَيْنَ_هُ النَّجْدَيْنِ . (2) و دو راه (خير و شر) را به او نموديم» . پيامبران ، وظيفه دارند تا چراغ فطرت آدميان را بر افروزند و با بيم و اندرز خود ، فطرت آنان را تقويت نمايند.

2. هدايت خاصنوع ديگر از هدايت و راه نمايى، رساندن به مقصد است. در اين شيوه ، تنها راه نشان داده نمى شود ، بلكه رهجو را به مقصد مى رسانند و در جوارِ مطلوب ، آرامش مى يابد. خداوند ، آنانى را كه از هدايت عامّ او بهره مند شده اند ، با هدايت ويژه خود ، به مقصد مى رساند . اين ، وعده الهى است كه براى تلاش كنندگان بااخلاص ، اين مسير ، محقَّق خواهد شد: «وَ الَّذِينَ جَ_هَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا . (3) و آنان كه در راه ما بكوشند ، هر آينه ، ايشان را به راه هاى خويش ، ره نمون مى شويم » .

.


1- .سوره انسان ، آيه 3 .
2- .سوره بلد ، آيه 10 .
3- .سوره عنكبوت ، آيه 69 .

ص: 336

تأكيدهاى فراوانى كه در اين آيه به كار رفته است، به بازگشت ناپذير بودن اين راه ، نويد مى دهد. سرآمدِ كسانى كه اين راه را پيموده اند ، اهل بيت عليهم السلام هستند. عبارت «وَ أعزّكُم بهُداه» ، يعنى خداوند به واسطه هدايت ويژه خود ، به شما عزّت بخشيد. امامان و خاندان پاكشان ، در زندگى روزمرّه خود ، به فرمان هاى الهى گردن نهادند و شكر نعمت هايش را به جاى آوردند و در اين مسير ، پاى فشردند تا به وسيله حق ، برگزيده شدند و هدايت يافتند: «وَاجْتَبَيْنَ_هُمْ وَهَدَيْنَ_هُمْ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ . (1) و آنان را برگزيديم و به راهى مستقيم ، راه نموديم» . اهل بيت عليهم السلام ، در هر شرايطى ، عزيز ماندند و عزّت واقعى ، هرگز از آنان جدا نشد . زينب كبرا عليهاالسلام ، شيرزنِ استوارگامى بود كه عزّت اهل بيت عليهم السلام را در كاروان پُر رنج و اندوه كربلا ، به تصوير كشيد و با سخنان زيباى خود در مجلس يزيد در شام ، نشان داد كه عزّت واقعى ، تنها در سايه اطاعتِ حق به دست مى آيد و يزيديان ، اگر چه شُكوه و عزّت ظاهرى دارند ، امّا از درون ، پوچ و نابودشدنى هستند. او در سخنان آغازين خود در مجلس يزيد ، آيه اى از قرآن را برخواند كه نشان مى داد چرا خداوند به دشمنانش فرصت سركشى و بيداد مى دهد ، و بدين وسيله ، اسيران كاروان خود را تسلّى بخشيد: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَ لَهُم عَذابٌ مُهينٌ . (2) و كسانى كه كفر مى ورزند ، هرگز مپندارند مهلتى كه به آنان مى دهيم ، براى آنها خير

.


1- .سوره انعام ، آيه 87 .
2- .سوره آل عمران ، آيه 178 .

ص: 337

است . همانا مهلتشان مى دهيم تا بر گناه [ خود ] بيفزايند ؛ و براى آنها عذابى خوار كننده است» . مرورى بر گُل واژه هايى كه زينب عليهاالسلام در آن شرايط سخت و جان فرسا بيان فرمود، نشانه عزّتمندى خاندان رسالت است .

.

ص: 338

وَ خَصَّكُم بِبُرْهانِهِ وَ انْتَجَبَكُمْ لِنُوِرِهِ

شرح

برهان ، در قرآن

اشاره

( 51 )وَ خَصَّكُم بِبُرْهانِهِ وَ انْتَجَبَكُمْ لِنُوِرِهِ .

و شما را به دليل آشكارش ، ويژه گردانيد و براى نور خويش ، برگزيد .

توضيح واژه هاخَصَّ : ويژه گردانيد ، متمايز كرد ، برگزيد ، اختصاص داد . (1) البُرْهان : دليل ، حجّت قاطع . (2) اِنتَجَبَ : برگزيد ، جدا كرد ، انتخاب كرد . (3) نُور : روشنايى . (4)

شرحواژه «برهان» ، در سه عبارت از «زيارت جامعه» ، به صورت هاى گوناگون ، آمده است. پيش از اين ، اهل بيت عليهم السلام به نور خدا و برهان او تفسير شدند : «وَ نُوره و بُرهانه» . در اين جا آمده است : «وَ خَصَّكُم ببُرهانه وَ انْتَجَبَكُم لنُوره ؛ شما را به برهان خود ، ويژه گردانيد و براى نور خويش ، برگزيد» . در عبارت ديگرى از زيارت ، آمده : «وَ نُوره وَبُرهانه عِندَكُم ؛ نور و برهان خدا ، نزد شماست» . امّا معناى برهان چيست و امامان عليهم السلام ، بيانگر كدامين برهان خدايند؟

برهان ، در قرآنواژه «برهان» در سراسر قرآن مجيد ، به يك معنا نيامده است ؛ بلكه دليل ، قرآن و

.


1- .«خصّه بالشى ء : أفرده به دون غيره» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 24) .
2- .«البرهان : الحجّة و الدليل» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 51) . «برهن ، إذا جاء بحجّة قاطعة للدد الخصم» (همان جا) .
3- .«اِنتجبته : اِستخلصته و اِصطفيته اِختيارا على غيره» (العين ، ج 6 ، ص 15) . «انتجب فلان فلانا إذا استخلصه و اصطفاه اختيارا على غيره» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 748) .
4- .«النور : الضياء ، ضدّ الظلمة» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 240) .

ص: 339

1 . دليل
2 . قرآن

معجزه ، سه معناى برهان در آيات متعدّد هستند و با بررسىِ كاربردِ اين واژه در قرآن ، به معناى اصلى آن پى خواهيم برد. براى نمونه ، به موارد زير دقّت نماييد :

1 . دليلبرهان ، به معناى حجّت و دليل ، در چندين آيه به كار رفته است. نخستينِ آن ، در سوره بقره است كه در ردّ نظريه اهل كتاب ، به آنان مى فرمايد: «قُلْ هَاتُواْ بُرْهَ_نَكُمْ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ . (1) بگو : اگر راستگوييد ، برهان (دليل روشن) خويش را بياوريد» . همين جمله ، در باطل كردن انديشه مشركان به كار رفته است. (2) خداوند ، در اين گونه آيات، خواستار دليل و حجّت از جانب مخالفان است و بدين سان ، تأكيد مى كند كه ادّعاى بى دليل ، قابل پذيرش نيست. اين ، منطق قرآن است . البته برهان، معنايى دقيق تر از دليل دارد و آن ، دليلى است كه طرف مقابل را كاملاً قانع كند ، به گونه اى كه ديگر سخنى براى پاسخ گفتن ، نداشته باشد.

2 . قرآندر قرآن مجيد، برهان ، به معناى قرآن هم به كار رفته است و به عنوان يكى از اسامى قرآن ، شمرده مى شود: «يَ_أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَكُم بُرْهَ_نٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا . (3) اى مردم ! شما را دليلى از جانب پروردگارتان آمد و نورى آشكار (قرآن) را به سوى شما ، فرو فرستاديم» . آنچه از جانب خدا آمد ، برهان و نورِ مبين است و اين هر دو ، از اسامى قرآن هستند . قرآن، از آن رو برهان ناميده شده كه دليلِ قاطعِ نبوّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و با

.


1- .سوره بقره ، آيه 111 .
2- .ر . ك : سوره نمل ، آيه 64 ؛ سوره انبيا ، آيه 24 ؛ سوره قصص ، آيه 75 .
3- .سوره نساء ، آيه 174 .

ص: 340

3. معجزه پيامبران عليهم السلام

مصداق برهان ، به سه معنا

همين آيات، ادّعاى كافران و مشركان ، رد گرديد و بر جمع مسلمانان ، افزوده شد . آيات متعدّدى كه بيش از چهارده قرن است كه جنّ و اِنس را به مبارزه طلبى فرا مى خواند تا كتابى مانند اين قرآن ، (1) و يا ده سوره مانند آن (2) و يا لااقل سوره اى مانند سوره هاى آن (3) بياورند، همگى بيانگر اين برهان جاويدانِ الهى هستند كه همچنان ، بى پاسخ مانده است و هيچ كس را تابِ چنين جسارتى نيست.

3. معجزه پيامبران عليهم السلامبرهان ، به معناى معجزه پيامبران هم در قرآن ، به كار رفته است. در سوره قصص ، آمده است : «فَذَ نِكَ بُرْهَ_نَانِ مِن رَّبِّكَ . (4) اينها ، دو حجّت روشن از جانب پروردگار توست» . اين آيه ، به دو معجزه موسى عليه السلام اشاره دارد : «يد بيضاء» يا دست درخشنده ، و عصايى كه به اژدها تبديل شد ، دو معجزه اوست كه قرآن ، با تعبير «برهان» از آنها ياد مى كند . البته معجزات پيامبران نيز دليل قاطعِ آنان بوده است و دستِ درخشنده موسى عليه السلام ، دشمنان او را وادار به سكوت كرد و عصايش هم ترفندِ فرعون و ساحران را نقش بر آب نمود.

مصداق برهان ، به سه معنااكنون اين پرسش مطرح مى شود كه : برهان بودن امامان عليهم السلام ، با كدام معناى پيشين ، سازگار است؟ به نظر مى رسد كه تمامى معانى برهان در قرآن ، بر اهل بيت عليهم السلام منطبق باشد ؛ زيرا آنان ، دليل و حجّت پروردگارند و مردم را به سوى خدا ، هدايت مى كنند

.


1- . «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْاءِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَ_ذَا الْقُرْءَانِ ... » (سوره اسرا، آيه 88 ) .
2- .سوره هود ، آيه 13 .
3- .سوره بقره ، آيه 23.
4- .سوره قصص ، آيه 32.

ص: 341

نمونه اى از معجزات امام زمان عليه السلام

و برترين انديشه هاى ناب توحيدى و يكتاپرستى را در مكتب آنان ، بايد آموخت. از سوى ديگر ، برهان به معناى قرآن نيز بر اهل بيت عليهم السلام قابل تطبيق است ، آن گاه كه در عبارتى از «زيارت جامعه» ، مى خوانيم : «و نوره و برهانه عندكم» ؛ يعنى : دانش قرآن ، در نزد شماست و كسانى كه مى خواهند ژرفاى قرآن را در يابند ، بايد از مسير دانش اهل بيت عليهم السلام در جستجوى راه باشند . همچنين ، اهل بيت عليهم السلام ، مصداقِ برهان به معناى معجزه نيز هستند . آنان ، در هر زمان ، با كرامت هاى ويژه خود، نيازِ انسان هاى مضطربِ سرگردان را برطرف كرده اند و آنان را به سوى خدا ، ره نمون شده اند و كرامت هاى ارشادى آنان، همواره جريان داشته است و اكنون نيز كه عصر غيبتِ امام عصر (عج) است ، به برخى نااميدان ، اميدى دوباره مى بخشند.

نمونه اى از معجزات امام زمان عليه السلامدوازدهمين حجّت خدا، ناله هاى سوته دلان را بى پاسخ نمى گذارد و پيراسته جانانى كه در مواقع اضطرار ، به ايشان متوسّل مى شوند ، حاجت خود را روا مى بينند . آية اللّه شهيد دستغيب ، در كتاب داستان هاى شگفت ، داستانى از عنايت امام مهدى عليه السلام به مادرى سوگوار را نقل مى كند كه پس از توسّل به امام عليه السلام ، به گونه اى معجزه آسا ، شفايافته است . (1)

.


1- .شرح حادثه ، چنين است : روز دوشنبه ، هجدهم ماه صفر از سال 1397 ، واقعه مهمّى پيش آمد كه سخت ، مرا و صدها نفر ديگر را نگران نمود ؛ يعنى همسر اين جانب محمّدتقى همدانى ، در اثر غم و اندوه و گريه و زارىِ دو سال كه از داغ دو جوان خود كه در يك لحظه ، در كوه هاى شميران جان سپردند ، در اين روز ، مبتلا به سكته ناقص شدند . البته طبق دستور دكترها ، مشغول معالجه و دوا شديم ؛ ولى نتيجه اى به دست نيامد تا شب جمعه 22 صفر ، يعنى چهار روز بعد از حادثه سكته ، شب جمعه ، ساعت يازده ، تقريبا ، رفتم در غرفه خود استراحت كنم . پس از تلاوت چند آيه از كلام اللّه و خواندن دعاهاى مختصر از دعاهاى شب جمعه ، از خداوند تعالى خواستم كه امام زمان حجّة بن الحسن _ صلوات اللّه عليه و على آبائه المعصومين _ را مأذون فرمايد كه به داد ما برسد . و جهت اين كه متوسّل به آن بزرگوار شدم و از خداوند _ تبارك و تعالى _ مستقيما حاجت خود را نخواستم ، اين بود كه تقريبا از يك ماه قبل از اين حادثه ، دختر كوچكم فاطمه ، از من خواهش مى كرد كه من ، قصّه ها و داستان هاى كسانى كه مورد عنايت حضرت بقية اللّه _ روحى و أرواح العالمين له الفداء _ قرار گرفتند و مشمول عواطف و احسان آن مولا شده اند را براى او بخوانم. من هم خواهش اين دخترك ده ساله را پذيرفتم و كتاب النجم الثاقب حاجى نورى را براى او خواندم. در ضمن ، من هم به اين فكر افتادم كه مانند صدها نفر ديگر ، چرا متوسّل به حجّت منتظر امام ثانى عشر _ عليه سلام اللّه الملك الأكبر _ نشوم؟ لذا همان طور كه در بالا تذكّر دادم ، در حدود ساعت يازده شب ، متوسّل شدم به آن بزرگوار و با دلى پُر از اندوه و چشمى گريان ، به خواب رفتم . ساعت چهار بعد از نيمه شب جمعه ، طبق معمول ، بيدار شدم . ناگاه ، احساس كردم از اتاق پايين كه مريض سكته كرده ، آن جا بود ، صداى همهمه مى آيد . سر و صدا ، قدرى بيشتر شد و ساعت پنج و نيم _ كه آن روزها اوّلِ اذان صبح بود _ ، به قصد وضو آمدم پايين ، ناگهان ديدم صبيه بزرگم كه معمولاً در اين وقت در خواب بود ، بيدار و غرق در نشاط و سُرور است . تا چشمش به من افتاد ، گفت : آقا ! مژده بدهم به شما ؟ گفتم : چه خبر است؟ من گمان كردم خواهر يا برادرم از همدان آمده اند . گفت : بشارت ! مادرم را شفا دادند . گفتم : كه شفا داد؟ گفت : مادرم ، چهار بعد از نيمه شب ، با صداى بلند و شتاب و اضطراب ، ما را بيدار كرد . چون براى مراقبت مريض ، دخترش و برادرش (حاجى مهدى) و خواهرزاده اش (مهندس غفّارى) _ كه اين دو نفر ، اخيرا از تهران آمده اند مريضه را به تهران ببرند براى معالجه _ ، اين سه نفر در اتاق مريض بودند كه ناگهان ، داد و فرياد مريضه بلند شد كه مى گفت : «برخيزيد آقا را بدرقه كنيد ! برخيزيد آقا را بدرقه كنيد !» . مى بيند كه تا اينها از خواب برخيزند ، آقا رفته ، خودش كه چهار روز نمى توانست حركت كند ، از جا مى پرد و دنبال آقا ، تا دَم درِ حياط مى رود . دخترش كه مراقب حال مادر بود و در اثر سر و صداى مادر كه : «آقا را بدرقه كنيد !» بيدار شده بود ، دنبال مادر ، تا دم درِ حياط مى رود ، ببيند كه مادرش كجا مى رود . دمِ در حياط ، مريضه به خود مى آيد ؛ ولى نمى تواند باور كند كه خودش تا اين جا آمده . از دخترش زهرا مى پرسد كه : زهرا ! من خواب مى بينم يا بيدارم؟ دخترش پاسخ مى دهد كه : مادرجان ! تو را شفا دادند . آقا كجا بود كه مى گفتى : «آقا را بدرقه كنيد !» ؟ ما كسى را نديديم . مادر مى گويد : آقاى بزرگوارى ، در زى اهل علم ، سيّد عالى قدرى كه خيلى جوان نبود ، پير هم نبود ، بر بالين من آمد ، گفت : «برخيز ! خدا ، تو را شفا داد» . گفتم : نمى توانم برخيزم . با لحنى تندتر فرمود : «شفا يافتيد . برخيز !» . من ، از مهابت آن بزرگوار ، برخاستم . فرمود : «شفا يافتيد . ديگر دوا نخور و گريه هم مكن !» ، و چون خواست از اتاق بيرون برود ، من شما را بيدار كردم كه او را بدرقه كنيد ؛ ولى ديدم شما دير جنبيديد ، خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم. بحمداللّه تعالى ، پس از اين توجّه و عنايت ، حالِ مريضه فورا بهبود يافت و چشم راستش كه در اثر سكته ، غبار آورده بود ، برطرف شد . پس از چهار روز كه اصلاً ميل به غذا نداشت ، در همان لحظه گفت : گرسنه ام . براى من ، غذا بياوريد. يك ليوان شير كه در منزل بود ، به او دادند ، با كمال ميل ، تناول نمود . ميل به غذا كرد . رنگِ رويش به جا آمد و در اثر فرمان آن حضرت كه : «گريه مكن»، غم و اندوه از دلش برطرف شد... جناب آقاى دكتر دانشى _ كه يكى از دكترهاى معالج اين بانو بود _ ، شفا يافتن او را برايش شرح دادم. دكتر ، اظهار فرمود : «آن مرض سكته كه من ديدم ، از راه عادى قابل معالجه نبود ، مگر آن كه از طريق خرق عادت و اعجاز ، شفا يابد» (داستان هاى شگفت ، ص 281).

ص: 342

( 52 ) .

ص: 343

وَ أيَّدَكُمْ بِرُوحِهِ

شرح

اشاره

وَ أيَّدَكُمْ بِرُوحِهِ .

و به روح خود ، شما را توانمند كرد ...

توضيح واژه هاأيَّد : قدرت بخشيد ، توانمند كرد ، قوى كرد ، تأييد كرد . (1) رُوح : نفس ، جان ، نيروى تازه ، رحمت . (2)

شرحجمله «أيّدكم بروحه» ، به قسمتى از آيه 22 سوره مجادله اشاره دارد كه خداوند مى فرمايد : «وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ . ايشان را به روحى از نزد خويش ، نيرومند گردانيد » . اضافه كلمه «روح» به «خدا» ، اضافه تشريفى است ؛ يعنى خداوند متعال ، برخى از اهل ايمان را به وسيله روحى كه منسوب به اوست ، تأييد مى فرمايد. اهل بيت عليهم السلام ، نمونه بارز كسانى هستند كه به وسيله روح الهى تأييد مى شوند . امّا مقصود از اين روح ، چيست؟ در تفسير «روح» در اين عبارت ، اين معانى قابل برداشت است : 1 . روح القُدُس 2 . فرشته اى خاص 3 . روح پيامبر خدا صلى الله عليه و آله 4 . نيرويى سرشار از توانايى و آگاهى . به نظر مى رسد كه معناى چهارم ، جامع همه معانى ياد شده است .

.


1- .«أيّده اللّه : أى قوّاه» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 422) .
2- .«الروح : النفس الّتى يحيا بها البدن» (العين ، ج 3 ، ص 291) . «الرحمة» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 462) .

ص: 344

روح خدا، چه كسانى را تقويت مى كند؟

در برخى آيات قرآن، انسان ، بدون هدايت نيروى باطنى ، مُرده اى است كه تنها جسم او حركت مى كند و اگر وظايف الهى خود را به جاى آورد، خداوند ، جانِ او را زنده مى كند و آن چنان او را نورانى مى كند كه جامعه را روشن مى گرداند و با آن نور ، در جامعه حركت مى كند: «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَ_هُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّ_لُمَ_تِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا . (1) آيا كسى كه [به دل] مُرده بود ، پس [به ايمان] زنده اش كرديم و براى او نورى [از علم و معرفت ]قرار داديم كه بِدان در ميان مردم راه مى رود ، همانند كسى است كه در تاريكى هاست و از آن ، راه بيرون شدى ندارد ؟» .

روح خدا، چه كسانى را تقويت مى كند؟قرآن، كسانى را كه توسّط روح الهى يارى مى شوند ، چنين مى شناسانَد : «لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُواْ ءَابَآءَهُمْ أَوْ أَبْنَآءَهُمْ أَوْ إِخْوَ نَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْاءِيمَ_نَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ . (2) مردمى را نمى يابى كه به خداوند و روز واپسين ، ايمان بياورند ، در حالى كه كسانى را كه با خداوند و پيامبرش دشمنى كرده اند ، دوست بدارند ، اگر چه پدران يا پسران يا برادران و يا خويشانشان باشند . اينان اند كه [خداوند ،] ايمان را در دل هاشان نوشته (پايدار ساخته) است و ايشان را به روحى از نزد خويش ، نيرومند گردانيده است» . مهم ترين ويژگى اين گروه، معرفت واقعى خدا و دشمنى با دشمنان اوست. آنان ، چنان خدا را شناخته و او را باور كرده اند كه به راحتى براى او ، با پدر و برادر

.


1- .سوره انعام ، آيه 122 .
2- .سوره مجادله ، آيه 22.

ص: 345

و خويشان خود نيز _ چنانچه با خدا دشمنى ورزند _ ، مى ستيزند. در نزد آنان ، تنها و تنها ، خدا مهم است و بس . گويى نمى توان مؤمن خداشناسِ معادباورى را يافت كه اهل ستيز با دشمن خدا نباشد، و اگر مؤمنى به اين مقام رسيد، ايمان ، در جانش ثابت مى شود و آن گاه ، نيروى باطنى الهى را احساس مى كند كه او را در همه كارها يارى مى رساند: « وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ ؛ و ايشان را به روحى از نزد خويش ، نيرومند گردانيده است » . پاداش اين گروه، ره يافتن به بهشت جاويدان است. آنان ، از خدا خشنودند و خدا نيز از آنان ، خشنود است : «وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّ_تٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَ_رُ خَ__لِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ . (1) و آنان را به بهشت هايى در مى آورد كه از زير آنها جوى ها روان است . در آن جا ، جاويدان اند و خدا از آنها خشنود است و ايشان نيز از خدا خشنودند » . خداوند ، نام زيبايى براى اين گروه برگزيده و فرموده است : «أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . (2) ايشان اند حزب خدا ؛ و آگاه باشيد كه حزب خدا ، رستگاران اند» . آرى ! بنا بر وعده الهى ، اگر مرد و زنِ مؤمنى به اين مقام برسند و به معناى واقعى ، حزب اللّهى شوند، همواره با امدادهاى غيبى خدا، تأييد و يارى مى شوند و نيرويى باطنى _ كه بنا بر برخى از روايات ، فرشته است _ ، افكارى نورانى را به آنان ، الهام مى كند . اگر كسى در مسير الهى گام نهد، بى ترديد ، يارىِ فرشتگان را احساس مى كند. آنان ، وى را به كارهاى نيك ، فرا مى خوانند و او نيز در برابر شيطان ، نيرومند مى شود و وسوسه هاى شياطين را به كنارى مى نهد. مرحوم آية اللّه ميرزا جوادآقا ملكى

.


1- .سوره مجادله ، آيه 22 .
2- .همان .

ص: 346

القائات شيطانى

تبريزى ، (1) در باره توفيق خواندن نماز شب ، مى نويسد : من كسى از اهل اجتهاد و تلاش را مى شناسم (2) كه با لفظ «آقا» صدايش مى كنند (3) : «آقا ! بلند شو ! آقا ! بلند شو ، نماز بخوان ! نماز شبت ، دير شد» . اين ندا، نداى همان فرشته درونى است. بنا بر اين ، مؤمنان خداترسِ معادباور، توسّط روح الهى ، تأييد و يارى مى شوند و سرسلسله اين گروه ، همان اهل بيت عليهم السلام هستند. وقتى زائر در «زيارت جامعه» ، به امام معصوم عليه السلام مى گويد: «و أيّدكم بروحه» ؛ يعنى : شما ، سرآمدِ حزب اللّهيان و پيشوايان حزب اللّه هستيد و خداوند ، شما را به وسيله فرشتگانش ، تأييد و يارى مى كند. يكى از منابع علمِ اهل بيت عليهم السلام هم، همان الهام هاى فرشتگان الهى است.

القائات شيطانىدر برابر نورِ الهى و هدايت باطنى _ كه مؤمنان ، از آن سود مى جويند _ ، شيطان نيز به فعّاليت مى پردازد و در برابر جبهه حزب اللّه ، صف آرايى مى كند و مى تواند بر درون دوستانش تأثير بگذارد : «وَإِنَّ الشَّيَ_طِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ . (4) همانا شيطان ها ، نهانى ، به گوش دوستان خود مى خوانند» . بنا بر اين ، انسان بايد مراقب باشد كه هر نداى درونى اى را هدايت باطنى نداند ؛

.


1- .آية اللّه ميرزا جوادآقا ملكى تبريزى ، از شاگردان عارف كم نظير مولى حسين قلى همدانى و از اساتيد بزرگ اخلاق حوزه علميه قم بوده كه در سال 1343 قمرى در گذشته است . از وى آثار ارزشمندى ، همچون المراقبات و رساله لقاء اللّه ، به يادگار مانده است .
2- .احتمال دارد كه آن شخص ، خود ايشان بوده باشد .
3- .انى اعرف من المجتهدين من كان يسمع من يوقظه ويناديه وقت تهجده في اوائل امره بلفظة «آقا» ، فيقوم لورده (اسرار الصلاة ، ص 288) .
4- .سوره انعام ، آيه 121 .

ص: 347

زيرا برخى القائات ، از آنِ شيطان است و مؤمن ، كسى است كه همواره ، خود را با قرآن و مكتب اهل بيت عليهم السلام ، تطبيق مى دهد و هر وسوسه اى را هدايت باطنى نخواند . البته كسانى كه به نداى شيطان گوش فرا مى دهند، به تدريج ، از مسير حق منحرف مى شوند و هر روز ، بر كج روى شان افزوده مى گردد و بدين سان ، خداوند ، دل هاى آنان را دگرگون مى كند و راه بازگشت آنها ، دشوار مى شود : «فَلَمَّا زَاغُواْ أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَ_سِقِينَ . (1) پس چون [از حق] گشتند و كج روى كردند ، خدا هم دل هاشان را گردانيد و كج ساخت ؛ و خداوند ، به مردم بدكارِ نافرمان ، راه را نمى نمايانَد » .

.


1- .سوره صف ، آيه 5 .

ص: 348

وَ رَضِيَكُمْ خُلَفاءَ فى أَرْضِهِ وَ حُجَجاً عَلى بَريَّتِهِ

شرح

اشاره

( 53 )وَ رَضِيَكُمْ خُلَفاءَ فى أَرْضِهِ وَ حُجَجاً عَلى بَريَّتِهِ .

و شما را پسنديد : براى جانشينى در زمينش و حجّت بر آفريدگانش ...

توضيح واژه هارَضِىَ : راضى شد ، خشنود شد ، پسنديد . (1) خُلَفاء : جمع «خليفه» ، به معناى جانشين ؛ كسى كه بعد از كس ديگرى بيايد ؛ قائم مقام . (2) أرْض : زمين ، سرزمين . (3) بَريَّة : مخلوقات ، خلق ، آفريدگان . (4)

شرحخليفه ، عبارت است از كسى كه جاى ديگرى قرار مى گيرد و وظايف او را به طور مطلق يا در موارد خاص ، انجام مى دهد . بنا بر اين ، خليفه بايد از توانايى و آگاهى لازم براى انجام دادن كار مُستخلف ، برخوردار باشد . خداوند ، انسان را آفريده تا جانشين او در زمين باشد : «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً . (5) همانا من در زمين ، جانشينى قرار خواهم داد ». و در پاسخ فرشتگانى كه دليل اين انتخاب را جويا شدند ، فرمود :

.


1- .«الراء والضاد والحرف المعتل أصل واحد يدلّ على خلاف السخط» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 402) . «و رضا اللّه عن العبد هو أن يراه مؤتمرا لأمره و منتهيا عن نهيه» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 356) .
2- .«الخاء و اللام و الفاء : أن يجى ء شى ء بعد شى ءٍ يقوم مقامه» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 210) .
3- .«الأرض : الّتى عليها الناس» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 111) .
4- .«البرية : الخلق» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 71) .
5- .سوره بقره ، آيه 30 .

ص: 349

«إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ . (1) همانا من مى دانم آنچه را شما نمى دانيد» . آنچه را خدا مى داند ، بر ما پوشيده است ؛ ولى بى ترديد ، هر انسانى نمى تواند ادّعاى جانشينى خدا را بنمايد. انسانِ خطاپيشه اى كه به فرمانِ دشمن خدا ، يعنى شيطان گردن مى نهد ، چگونه مى تواند خليفةُ اللّه باشد؟ بنا بر اين ، كسانى به اين مقام دست مى يازند كه خود را از هرگونه آلودگى اى ، پاك نمايند و تنها آنچه را كه خدا مى خواهد ، به جاى آورند . اين ، مقامِ انبيا و پيشوايان دينى است كه نماينده خداى بوده ، بر اساس فرمان او حكم مى رانند. عبارت «و رضيكم خلفاء فى أرضه» ، اشاره به اين آيه دارد كه : «يَ_دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَ_كَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ . (2) اى داوود ! همانا تو را در زمين ، جانشين قرار داديم . پس ميان مردم به [راستى و ]درستى حكم كن» . آرى ! تنها جانشين خداست كه مى تواند حكومت حق را بر پا كند و بر پايه حق ، دادگستر باشد . در اين عبارت از «زيارت جامعه» ، زائر ، اعتقاد خود را بازگو مى كند كه خداوند ، شما را براى جانشينى بر روى زمين پسنديد و اگر اين خواسته حق تعالى ، محقّق مى شد، جهان ، راه انحراف را نمى پيمود و تا آن هنگام كه حكومت جهانى ولىّ عصر _ روحى له الفداء _ بر پا نشود، روح عدالت مطلق و حقّ مطلق ، در جامعه هويدا نخواهد شد. متون روايىِ فراوانى در ميان شيعه و سنّى وجود دارد كه عزّت و اقتدار را براى دوازده خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله مى داند . بنا بر اعتقاد شيعه ، دوازده جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله ، امامان معصوم اند ؛ ولى در نگاه ديگر مسلمانان ، چنين نيست . اين گروه از مسلمانان كه

.


1- .سوره بقره ، آيه 30 .
2- .سوره ص ، آيه 26.

ص: 350

نمى توانند احاديث فراوان «إثنى عشر خليفة» را كتمان كنند ، در تعيين مصاديق آن به زحمت افتاده اند و هر يك براى خويش ، بدون دليل ، دوازده خليفه از ميان خلفاى اُموى و عبّاسى برگزيده اند ، در حالى كه تأمّل در متون روايى ، همگونىِ دوازده خليفه با يكديگر را نشان مى دهد و خلفاى انتخابى ، هرگز چنين نيستند . براى نمونه ، جابر بن سَمُره ، حديثى را نقل مى كند ؛ امّا در پايان ، به گونه اى سخن مى گويد كه گويى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله براى او آشكار نبوده است . او مى گويد : سمعتُ رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : «لا يَزالُ الإسلامُ عَزِيزَا إلى إثنَى عَشَرَ خَلِيفَةً» ، ثُمَّ قالَ كَلِمَةً لَم أَفهَمها ، فَقُلتُ لِأبى : ما قالَ ؟ فقال : «كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ» . (1) از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «اسلام ، تا [ خلافت يافتن ] دوازده جانشين، همچنان عزيز خواهد بود». سپس كلمه اى فرمود كه نفهميدم. به پدرم گفتم : [پيامبر صلى الله عليه و آله ]چه فرمود؟ او گفت [ كه فرمود ] : «همه آنها از قريش اند» . مَسروق ، يكى از راويانِ احاديث است كه در جلسه درسِ صحابى بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله عبد اللّه بن مسعود ، در عراق ، شركت مى كرد . او ماجرايى را بازگو مى كند كه بيانگر پرسشِ مردمِ آن زمان در باره جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله است . مسروق مى گويد : نزد عبد اللّه بن مسعود ، نشسته بوديم و او ، قرآن خواندن به ما مى آموخت. مردى به او گفت : اى ابو عبدالرحمن! آيا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيده ايد كه چند خليفه بر اين امّت ، حكومت خواهد كرد؟ عبد اللّه بن مسعود گفت: از وقتى به عراق آمده ام، هيچ كس پيش از تو ، اين پرسش را از من نكرده است.سپس گفت: آرى.ما از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيديم و ايشان فرمود : إثنا عَشَرَ ، كَعِدَّةِ نُقَباءِ بَنِى إسرائِيلَ . (2) دوازده تن ، به شمار نقيبانِ بنى اسرائيل . (3)

.


1- .صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1453 ، ح 7 .
2- .مسند ابن حنبل ، ج 2 ، ص 55 ، ح 3781 .
3- .براى توضيح بيشتر در اين زمينه ، ر . ك : دانش نامه ميزان الحكمة ، ج 6 ، ص 389 _ 403 : فصل يازدهم : شمارِ ف امامان اهل بيت عليهم السلام . همچنين تحليلى در باره اين روايات و نقد آراى پژوهشگران اهل سنّت ، با عنوان : «پژوهشى در باره احاديث مربوط به تعداد امامان» .

ص: 351

حجّت خدا بر همه آفريده ها

شناخت «خليفة اللّه » ، از آن رو اهمّيت دارد كه وقتى حكومتى به دست شايستگان بر پا شود ، كاملاً با موازين الهى مطابق خواهد بود . به اميد آن كه آرزوى پير معرفت ، خمينى كبير رحمه الله ، در مورد مردمى كه آنان را بهتر از مردمِ دوران پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواند، محقَّق شود و آنان ، زمينه برپايى عدالت مطلق را فراهم آورند و خورشيد عدل گستر مهدى عليه السلام بر كرانه گيتى بتابد و بازتاب گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله را در يابيم كه از ايشان روايت شده كه فرمود: يَخرُجُ ناسٌ مِنَ المَشْرِقِ فَيُوَطِّئونَ لِلمَهدِى سُلطانَهُ . (1) مردمى از شرق قيام مى كنند و زمينه حاكميت مهدى را فراهم مى آورند . البته يادآورى اين نكته ضرورت دارد كه امامان عليهم السلام ، در هر صورت ، جانشين و نماينده خداوند هستند و امامانى هم كه در دنيا به مقامِ ظاهرى حكومت دست نيافته اند، خليفه خدا و از ولايت تكوينى و تشريعى برخوردار بوده اند . عبارت بعدى زيارت ، تأكيدى دوباره بر اين مفهوم است.

حجّت خدا بر همه آفريده هادر عبارت هاى پيشين ، مفهوم «حجّت خدا» توضيح داده شد و در عبارتى از زيارت ، پيشوايان معصوم عليهم السلام را «حُجَج اللّه على أهل الدنيا و الآخرة و الاُولى» ، خطاب كرديم. جمله «حُجَجا على برِيَّته» نيز همان مفهوم را تكرار مى كند ؛ امّا نكته ظريفى كه در اين عبارت وجود دارد ، واژه «بريَّته» است كه اختصاص به انسان ندارد و امامان عليهم السلام ، حجّت خدا بر همه مخلوقات ، و برهانى براى تمامِ آفريدگان الهى اند. بدين سان ، آنان ، خليفه خدا و حجّت اويند و همه موجودات را به سوى حق ، راه نمايى مى كنند .

.


1- .كنز العمّال ، ج 14 ، ص 263 ، ح 38657 . نيز ، ر . ك : شرح الأخبار ، ج 3 ، ص 365 .

ص: 352

وَ أنْصارا لِدينِهِ وَ حَفَظَةً لِسِرِّهِ

شرح

اشاره

( 54 )وَ أنْصارا لِدينِهِ وَ حَفَظَةَ لِسِرِّهِ .

و ياورانى براى دينش و نگهبانانى براى رازش . (1)

توضيح واژه هاأنصار : جمع «ناصر» ، به معناى يار ، ياور ، مددكار ، پشتيبان . (2) دينه : دين خدا .

شرحدر نخستين عبارت اين قسمت از زيارت ، از اهل بيت عليهم السلام با ويژگى «ياران دين خدا» ياد شده است . در اين جا ، اين سؤال مطرح مى شود كه : آيا دين خدا ، ياور مى خواهد ؟ و چگونه مى توان دين خدا را يارى كرد؟ پاسخ ، آن است كه در آيه اى از قرآن، مؤمنان براى يارى خدا ، فرا خوانده شده اند و آنانى كه براى يارى خدا برخيزند ، به دريافت پاداشى ويژه _ كه همانا يارى متقابل خدا و استوارى و ثابت قدم بودن در راه خداست _ ، وعده داده شده اند : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ . (3) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اگر خداوند را يارى كنيد ، [او نيز] شما را يارى كند و گام هاى شما را استوار مى دارد» . نكته زيباى اين آيه ، آن است كه جزاى شرط، بلافاصله پس از شرط ، آمده است و هيچ گونه حرفى مانند «فاء» و «ثمّ» _ كه بر فاصله زمانى دلالت كند _ ، در آن يافت نمى شود ؛ يعنى : اگر شما براى يارى خدا برخيزيد ، بى درنگ ، يارى مى شويد و

.


1- .توضيحات آن در ذيل عبارت «حفظة سرِّ اللّه » گذشت .
2- .«النصر : إعانة المظلوم ... و النصرة : حُسن المعونة» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 210) .
3- .سوره محمد ، آيه 7 .

ص: 353

ويژگى هاى ياوران دين

گام هايتان ، استوار خواهد شد. آن گاه كه خدا، ياور انسان باشد، او به مرتبه والاى انسانيّت خواهد رسيد و اين ، همان مقصد عالى اى است كه دست يافتن به آن ، دشوار است .

ويژگى هاى ياوران ديننخستين ويژگى ياران دين، ايمان است . خداوند ، از مؤمنان مى خواهد كه دين او را يارى كنند ؛ امّا فراتر از ايمان، شناخت دين و همه سو نگرى ، شرط اساسى يارى دين است و كسى كه نتواند همه جوانب دين خدا را در يابد، ياور خوبى نخواهد بود و ناخواسته ، به دين خدا ضربه مى زند. از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه در باره اين شرط فرمود : «لا يَقُومُ بِدِينِ اللّهِ إلّا مَن حاطَهُ مِن جَمِيعِ جَوانِبِهِ . (1) تنها آن كس [ مى تواند ] دين خدا را نگه دارد كه از همه سو به آن ، احاطه داشته باشد» . بنا بر اين ، كسى بايد براى يارى دين خدا برخيزد كه دين شناس (فقيه) باشد تا بر همه زواياى دين ، احاطه داشته باشد و بى ترديد، مبلّغان ناآشنا به حقيقت دين، آفتِ دين و ديندارى هستند ؛ زيرا با ذهن بسته و جمود فكرى خود ، و يا با تسامح و تساهل نابه جا ، دين را وارونه جلوه مى دهند و از زيبايى آن ، مى كاهند. در روايتى از امير مؤمنان عليه السلام ، ويژگى هاى نگهبانان دين ، چنين تبيين گرديده : إنَّمَا المُستَحفِظُونَ لِدِينِ اللّهِ هُمُ الَّذِينَ أقامُوا الدِّينَ وَ نَصَرُوهُ ، وَ حاطُوهُ مِن جَمِيعِ جَوانِبِهِ ، وَ حَفِظُوهُ عَلى عِبادِ اللّهِ وَ رَعُوهُ . (2) نگهبانان دين خدا ، همانان اند كه دين را بر پا داشتند و آن را يارى كردند و از همه سو ، آن را در ميان گرفتند و آن را براى بندگان خدا ، نگه داشتند و آن را پاس داشتند و به كار بستند .

.


1- .كنز العمّال ، ح 5612 .
2- .غرر الحكم ، ح 3912 .

ص: 354

پيشوايان ، ياوران دين

همه سو نگرى و به كار بستن دين ، براى مبلّغان آن ، ضرورت دارد و آن كه از دين سخن مى گويد ، امّا خود رعايت نمى كند، ياور دين خدا نيست . همچنين ، يك جانبه نگرى و ناديده گرفتن ديگر جوانب دين ، باعث ناكارآمدى مكتب خواهد شد. يكى از عوامل پيدايش فرقه هاى انحرافى ، پافشارى بر يك اصل دينى و وا گذاردن ديگر اصول دين است . به ديگر سخن ، يك سو نگرى ، منشأ انحرافات مذهبى است .

پيشوايان ، ياوران ديندر اين عبارت ، خدا، امامان عليهم السلام را براى يارى دين پسنديده است ؛ زيرا آنان از تمامى شروط لازم براى يارى دين ، در حدّ اعلاى آن برخوردارند و همه زواياى دين را به خوبى مى شناسند و در زمان ها و شرايط گوناگون ، با تصميم هاى مهم و سازنده خود، چهره حقيقى دين را معرّفى مى كنند و خود نيز بر رعايت آن ، پافشارى كرده ، به عنوان برترين بندگان حق ، دستورهاى او را به كار مى بندند و براى مؤمنان ، الگوى كامل ديندارى و نگهبانى از دين هستند. پيشوايان معصوم عليهم السلام ، در برابر انحرافاتى كه در دين پديد مى آيد، مى ايستند و دين خدا را از خرافات و آرايه هاى ساختگى، پيراسته مى كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله ، در توصيف ياران دين ، فرموده است : يَحمِلُ هذَا الدِّينَ فى كُلِّ قَرنٍ عُدولٌ يَنفونَ عَنهُ تَأوِيلَ المُبطِلِينَ وَ تَحرِيفَ الغالِينَ وَ انتِحالَ الجاهِلينَ كَما يَنفِي الكِيرُ خُبثَ الحَدِيدِ . (1) اين دين ، در هر قرن [ و نسلى ] ، افراد عادلى با خود دارد كه تأويلات باطل گرايان و تحريف غلو كنندگان و دستبرد نادانان را از آن مى زُدايند ، چنان كه كوره ، ناخالصى آهن را از آن مى زُدايد .

.


1- .بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 93 ، ح 21 .

ص: 355

وَ خَزَنَةً لِعِلْمِهِ وَ مُسْتَودِعا لِحِكْمَتِهِ وَ تَراجِمَةً لِوَحْيِهِ

شرح

اشاره

( 55 )وَ خَزَنَةَ لِعِلْمِهِ وَ مُسْتَودِعا لِحِكْمَتِهِ وَ تَراجِمَةً لِوَحْيِهِ .

و گنجينه داران دانشش و امانتداران حكمتش و مفسّران وحى اش...

توضيح واژه هامُستَودَع : محل سپردن امانت . (1) الحِكْمَة : حكمت ، دانايى ، عقل و منطق ، سخن استوار و محكم . (2) تَراجِم : جمع «تَرجُمان» ، به معناى مفسِّر ؛ كسى كه سخنى را از زبانى به زبانى ديگر ، بر مى گردانَد . (3) وحى : وحى ، الهام ، كلام پنهان و اشاره سريع . (4)

شرحجمله «خزنةً لعلمه» ؛ يعنى «گنجينه داران دانش الهى» است و «مُستودعا لحكمته» ، به معناى «جايگاه به امانت نهادن حكمت الهى» . توضيحات اين دو عبارت ، پيش تر گذشت. (5) اكنون به شرحِ عبارت «تَراجمة لِوَحْيه» مى پردازيم. واژه «ترجمه» ، يعنى باز گرداندن و تبيين زبان مبدأ به زبان مقصد ، به گونه اى كه براى مخاطب ناآشنا با سخن نخست، كاملاً مفهوم شود و معناى آن را در يابد . نيز به كسى كه بتواند سخنى را به زبانى ديگر تفسير كند ، «ترجمان» مى گويند كه جمع آن ، «تراجم» است . مترجم موفّق ، كسى است كه با لطافت ها و ظرافت هاى زبان مبدأ و

.


1- .«المستودَع : المكان الّذى تجعل فيه الوديعة» (لسان العرب ، ج 8 ، ص 387) .
2- .«الحكمة : مرجعها إلى العدل و العلم و الحلم» (العين ، ج 3 ، ص 66) . «عبارة عن معرفة أفضل الأشياء بأفضل العلوم» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 140) .
3- .«الترجمان : المفسِّر ... و الجمع التراجم» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 229) .
4- .الوحى : الإشارة و الكتابة و الرسالة و الإلهام و الكلام الخفىّ و كلّ ما ألقيته إلى غيرك (لسان العرب ، ج 15 ، ص 379) .
5- .ر . ك : ص 76 «خزان العلم» و ص 206 «معادن حكمة اللّه » .

ص: 356

اقسام وحى

ترجمان وحى الهى

مقصد ، آشنا باشد تا براى تفهيم مطلب ، از آن ظرافت ها و لطافت ها ، بهره ببرد و بهترين مفهوم را براى مخاطبان خود ، به ارمغان آورد. البته تمامى متون ، براى مترجم ، يكسان نخواهند بود . فهم برخى عبارت ها ، آن چنان دشوار است كه هيچ مترجمى كاملاً از عهده آن بر نخواهد آمد. براى نمونه ، نهج البلاغة ، متن گران سنگى است كه اگر چه مترجمان متعدّدى آن را به زبان پارسى باز گردانده اند ؛ امّا در ترجمه بسيارى از خطبه هاى آن ، حقّ مطلب ، به جاى آورده نشده است و كلام على عليه السلام را آن چنان كه بايد ، به فارسى زبانان ، منتقل نكرده اند .

اقسام وحىواژه «وحى» ، در لغت ، به معناى كلام خفى (ناپيدا) و اشاره سريع است . در آموزه هاى دينى، وحى ، راه انتقال كلام الهى به انسانِ برگزيده است. پيامبر صلى الله عليه و آله ، آخرين فرستاده خداست كه كلام خدا را دو گونه دريافت كرد : نخست ، قرآن كه توسّط جبرئيل عليه السلام بر قلب مقدّسش الهام شد: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ . (1) كه روح امين (جبرئيل) ، آن را بر قلب تو فروده آورده است تا از بيم دهندگان باشى» . و گونه ديگر وحى، احاديث قُدسى است كه مفهوم آن از ناحيه خداست ؛ امّا الفاظ آن ، از پيامبر صلى الله عليه و آله است و ويژگى هاى قرآن ، مانند اعجاز را ندارد .

ترجمان وحى الهىوحى، نيازمند مترجمانى است كه به خوبى آن را در يابند و براى انسان هاى عادى ، تبيين و تفسير نمايند. خداوند ، اهل بيت عليهم السلام را برگزيد تا آنچه بر انبياى پيشين وحى شده بود ، و نيز قرآن و احاديث قدسى را تفسير نمايند و ظرافت هاى آنها را آشكار

.


1- .سوره شعرا ، آيه 193 _ 194.

ص: 357

سازند؛ زيرا تنها امام عليه السلام است كه به همه مراتب وحى الهى ، آگاهى دارد و ساير مردم نمى توانند تمامِ مفاهيم آن را در يابند. بر پايه روايتى ، امام على عليه السلام ، لايه هاى گوناگون كتاب خدا را چنين معرّفى فرموده است : إنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشياءَ : عَلَى العِبارَةِ ، وَ الإشارَةِ ، وَ اللَّطائِفِ وَ الحَقائِقِ . فَالعِبارَةُ لِلعَوامِ ، وَ الإشارَةُ لِلخَواصِ ، و اللَّطائِفُ لِلأولِياءِ ، وَ الحَقائِقُ لِلأنبِياءِ . (1) همانا كتاب خداوند ، بر چهار چيز است : عبارت (ظاهر) ، اشاره ، لطايف ، و حقايق . عبارت ، براى عموم مردم است ، اشاره ، براى خواص است ، لطايف ، براى اولياست ، و حقايق ، براى انبياست . همه كسانى كه با قواعد ادبيات عرب آشنا بوده ، زبان عربى را مى دانند، متن قرآن و عبارات آن را در مى يابند و مفسّران _ كه تخصّص بيشترى دارند و ارتباط آيات با يكديگر را مى دانند _ ، به اشاره هاى قرآن ، آگاه اند. اولياى خدا ، در مرتبه اى بالاترند و لطايف و نكته هاى ريز قرآن را براى مردم بيان مى كنند ؛ امّا هيچ يك از مفسّران و اولياى الهى هم نمى توانند حقايق قرآنى را تبيين نمايند . تنها پيامبران اند كه حقايق قرآنى را در مى يابند و مى توانند آنها را تفسير نمايند . بنا بر دلايلى قطعى، علوم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به امير مؤمنان عليه السلام و سپس به ديگر امامان عليهم السلام منتقل شد. بنا بر اين ، قرآن شناسان حقيقى ، امامان معصوم عليهم السلام هستند و در روايات متعدّدى ، امامان ، «تراجمة وحى اللّه » خوانده شده اند. براى نمونه ، از امام باقر عليه السلام روايت شده كه مى فرمود: نَحنُ تَراجِمَةُ وَحىِ اللّهِ . (2) ما ترجمانِ وحى خداييم .

.


1- .عوالى اللّالى ، ج 4 ، ص 105 ، ح 155 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 192 ، ح 3.

ص: 358

و يا بر پايه روايتى ، امام سجّاد عليه السلام ، در معرّفى اهل بيت عليهم السلام فرمود : نَحنُ تَراجِمَةُ وَحيِهِ . (1) ما ترجمان وحى اوييم . همچنين در روايتى ديگر ، امام على عليه السلام در جريان تحميل حكميّت بر ايشان ، قرآن را كتاب صامت (خاموش) ، معرّفى كرده و خود را مفسّر و تبيين كننده آن دانسته و فرموده است : هذا كِتابُ اللّهِ الصَّامِتُ وَ أنَا المُعَبِّرُ عَنهُ فَخُذوا بِكِتابِ اللّهِ النّاطِقِ وَ ذَرُوا الحُكمَ بِكِتابِ اللّهِ الصّامِتِ إذْ لامُعَبِّرَ عَنهُ غَيرِى . (2) اين ، كتابِ خاموشِ خداست و من ، سخنگوى اويم . پس به كتابِ گوياى خدا ، دست بياويزيد و حكم كردن بر اساس كتاب خاموش خدا را وا نهيد ؛ چرا كه جز من ، سخنگويى براى آن نيست . عبارت «لا مُعبّر عنه غيرى» ، يعنى هيچ كس غير از خاندان وحى ، نمى تواند حقيقت قرآن را در يابد. امام باقر عليه السلام ، سخن كسانى را كه مى پندارند همه قرآن را دريافته اند، ادّعاى صِرف مى داند و طبق گزارشى ، چنين مى فرمايد : ما يَستَطِيعُ أحَدٌ أن يَدَّعِى أنَّهُ جَمَعَ القُرآنَ كُلَّهُ ظاهِرَهُ وَ باطِنَهُ غَيرَ الأوصِياءِ . (3) كسى غير از اوصياى خدا نمى تواند ادّعا كند كه همه قرآن ، ظاهر و باطنش را گِرد آورده است . و در روايتى آمده كه امام صادق عليه السلام ، سوگند ياد كرد كه كتاب خدا را از ابتدا تا انتها مى داند و سپس فرمود: «مانند كفِ دستم» . آن گاه فرمود: «در آن ، خبر زمين و آسمان است ، و آنچه در گذشته بوده و

.


1- .معانى الأخبار ، ص 35 ، ح 5 .
2- .العمدة ، ص 330 ، ح 550 .
3- .بصائر الدرجات ، ص 193 ، ح 1 .

ص: 359

راز پيوستگى قرآن و عترت

حوادثى كه در آينده ، رُخ مى دهد . خداوند متعال فرموده: «در آن ، بيان همه چيز هست»» (1) . (2) آرى ! امام ، از قرآن ، اطّلاعات زمين و آسمان را درمى يابد و قرآن «تبيان كُلّ شى ء» است ، امّا نه براى همگان ؛ بلكه همه چيز براى اهل بيت عليهم السلام روشن مى شود و آنان اند كه مى توانند همه چيز را از قرآن ، در يابند و براى ما بيان كنند.

راز پيوستگى قرآن و عترتاكنون ، راز پيوند ناگسستنى عترتِ پيامبر صلى الله عليه و آله با قرآن را درمى يابيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : إنّى قَد تَرَكتُ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ ؛ أحَدُهُما أكبَرُ مِنَ الآخَرِ : كِتابَ اللّهِ عز و جل حَبلٌ مَمدُودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأرضِ ، وَ عِترَتِى أهلَ بَيتِى ، ألا إنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ . (3) من در ميان شما ، دو چيز گران سنگ را به يادگار مى گذارم كه يكى از آن دو ، بزرگ تر از ديگرى است : كتاب خداوند عز و جل كه ريسمانى كشيده شده از آسمان به زمين است ؛ و عترت من ، [ يعنى ] اهل بيت من . آگاه باشيد كه اين دو ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض [كوثر] ، بر من وارد آيند . امّت اسلام ، اگر پيوند خود با اهل بيت عليهم السلام را از دست بدهد، با معارف ناب قرآن ، آشنا نخواهد شد و آنچه از قرآن مى گويد ، تنها حدس و پندار است. (4) امام صادق عليه السلام ، راز ماندگارىِ اهل بيت عليهم السلام را آگاهى به تفسير قرآن مى داند . بر

.


1- .اشاره به آيه «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَ_بَ تِبْيَ_نًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ» (سوره نحل ، آيه 89) .
2- .ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 229 ، ح 4 .
3- .مسند ابن حنبل ، ج 4 ، ص 54 ، ح 11211 .
4- .براى آشنايى با سند و دلالت حديث ثقلين بر استمرار امامت اهل بيت عليهم السلام تا روز رستاخيز ، ر . ك : دانش نامه ميزان الحكمة ، ج 6 ، فصل دوازدهم .

ص: 360

اساس روايتى ، ايشان مى فرمايد: إنّا أهلَ البَيتِ لَم يَزَلِ اللّهُ يَبعَثُ فِينا مَن يَعلَمُ كِتابَهُ مِن أوَّلِهِ إلى آخِرِهِ . (1) ما خاندانى هستيم كه خداوند ، همواره كسى را از ميان ما بر مى انگيزد كه قرآن را از آغاز تا فرجامش مى داند . بنا بر اين ، امامان عليهم السلام ، نكته هاى ناب معرفتى را از قرآن بر مى گيرند و برداشتى كه آنان از قرآن مى كنند، حقيقتِ قرآن است ، نه پندار و حدس و گمان. آنان ، راه نمايانى هستند كه انسان را با اطمينان ، به مقصد مى رسانند و آنانى كه اهل بيت عليهم السلام را كنار نهاده اند ، اگر چه به سوى مقصد بروند ، با ترديدهاى بسيارى رو به رو هستند و پيمودن راه پُر خطر و شك آلود ، بدون راه نما ، سختْ دشوار است.

.


1- .بصائر الدرجات ، ص 194 ، ح 6 .

ص: 361

وَ أرْكانًا لِتَوحيدِهِ

شرح

اشاره

( 56 )وَ أرْكانًا لِتَوحيدِهِ .

و پايه هاى يكتا بودنش ...

توضيح واژه هاأركان : جمع «رُكن» ، به معناى پايه ، ستون ، تكيه گاه ، اساس . (1) تَوحيد : يگانگى ، يكتا دانستن ، يكتاپرستى . (2)

شرحاساسى ترين پايه هر چيزى را «رُكن» آن مى نامند و فرو ريختن رُكن ، سبب از ميان رفتن آن خواهد شد. براى نمونه ، واجبات نماز ، يازده چيز است كه اگر نمازگزار ، برخى از آنها را فراموش كند، مى تواند پس از نماز ، جبران كند ؛ امّا اركان نماز _ كه پنج مورد از همان واجبات است _ ، به هيچ روى قابل جبران نيستند و ترك هر رُكنى از اركان نماز ، اگر چه از روى سهو و به اشتباه باشد ، نماز را باطل مى كند و نمى توان آن را جبران كرد. واژه «أركان» ، در دو عبارت از «زيارت جامعه» به كار رفته است : نخست ، در عبارت «أركان البلاد» ، كه در شرح آن ، امامان عليهم السلام را رُكن جهان مادّه دانستيم كه وجود ايشان ، مايه آرامش كره خاكى ، و نبودشان ، سبب در هم شكسته شدن زمين و زمينيان است . در عبارت «أركانًا لتوحيده» ، امام ، رُكن معنوى جهان ، شمرده مى شود و پايه اساسى يگانه پرستى، باور به حضورِ امام معصوم عليه السلام است ؛ امّا اين كه چگونه اعتقاد به امام، يگانه پرستى حقيقى را بارور مى سازد، نيازمند توضيح است.

.


1- .«ركن الشى ء : جانبه الأقوى ، الناحية القوية» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 185) .
2- .«التوحيد : الإيمان باللّه وحده لا شريك له» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 450) .

ص: 362

پيوند توحيد و امامت

پيوند توحيد و امامتامامان عليهم السلام در روايات متعدّدى با وصف «اركان توحيد» ، نامُ بردار شده اند. در روايتى از امام سجّاد عليه السلام آمده: نَحنُ أركانُ تَوحِيدِهِ . (1) ما رُكن هاى يكتا دانستن اوييم. و مانند همين تعبير ، از امام باقر عليه السلام نقل شده است : نَحنُ أركانُ الإيمانِ و نَحنُ دَعائِمُ الإسْلامِ . (2) ما ستون هاى ايمان هستيم، و ما پايه هاى اسلام هستيم . بر پايه روايتى ، امام رضا عليه السلام ، براى سلامت وجود مقدّس امام زمان عليه السلام ، دعايى را به شيعيان آموزش داده كه در قسمتى از آن ، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را چنين توصيف فرموده است : فَإنَّهُمْ مَعادِنُ كَلِماتِكَ و خُزّانُ عِلمِكَ وَ أركانُ تَوحِيدِكَ . (3) همانا ايشان ، معدن هاى كلمات تو و خزانه داران دانش تو و اركان يكتا دانستن تو هستند . در تمام روايات پيشين، اعتقاد به ولايت، پايه ايمان و يكتاپرستى است و چنانچه خاندان ولايت ، در جامعه حاضر نباشند، جامعه ايمانى ، فرو خواهد ريخت و ايمان ، از جامعه ، رَخت برخواهد بست. آثارِ كلمه توحيد ، وقتى در جامعه هويدا خواهد شد كه امامان عليهم السلام به جايگاه اصلى خود ، باز گردند و مردم ، ولايت ايشان را با جان و دل ، پذيرا گردند تا راه هاى شرك و توحيد را به خوبى در يابند و از رفتن به كژراهه هاى شرك ، خوددارى كنند .

.


1- .معانى الأخبار ، ص 35 ، ح 5 .
2- .كمال الدين ، ص 206 ، ح 20 .
3- .مصباح المتهجّد ، ص 411 .

ص: 363

رابطه توحيد و سعادت جامعه

رابطه توحيد و سعادت جامعهرابطه يكتاپرستى و سعادت جامعه ، در آغازين دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله ترسيم شد. روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نخستين روزهاى دعوت همگانى خود فرمود: يا أيُّها النّاسُ قُولُوا «لا إلهَ إلّا اللّهُ» ، تُفْلِحُوا . (1) اى مردم ! «لا إله إلّا اللّه » را بگوييد تا رستگار شويد . چنانچه مفهوم «فلاح» ، به درستى بازكاوى شود ، رابطه يگانگى خدا و سعادت جامعه ، و نقش امامان عليهم السلام در رستگارى اجتماع، روشن خواهد شد. واژه «فلاح» ، در لغت ، يعنى «الظَّفر بِالمطلوب» (2) و مفهوم آن ، كاميابى و رسيدن به خواسته هاى فطرى، مادّى و معنوى است. بنا بر اين ، در جامعه توحيدى، راه براى كمال مادّى و معنوى ، هموار است و انسان ، مفهوم كاميابى را در مى يابد. زندگى آرام همراه با معنويت ، رهاورد جامعه اى است كه «لا إله إلّا اللّه » را بپذيرد و تنها به خدا ايمان آورد و در تمام گرفتارى ها ، از او مدد بجويد. قرآن ، به همه سعادت جويان ، نويد مى دهد كه پاداش يكتاپرستى، دنيا و آخرتِ آباد است: «مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ . (3) هر كه پاداش اين جهان را مى خواهد ، پس [ بداند كه ] پاداش اين جهان و آن جهان ، نزد خداست» . اكنون ، پرسشى فرا روى ماست : مشكلات فراوان مسلمانان ، با آن كه «كلمه توحيد» را بارها تكرار مى كنند ، از كجاست ؟ و چگونه مى توان از گرداب مشكلات ، رهايى يافت؟

.


1- .المناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 56 .
2- .مفردات ألفاظ القرآن ، ص 644 ؛ لسان العرب ، ج 2 ، ص 547 .
3- .سوره نساء ، آيه 134 .

ص: 364

پاسخ ، آن است كه توحيد ، بر پايه هاى استوار خود ، بنا نشده و مسلمانان، اركان اساسى توحيد را به كنارى نهاده اند و بدين سان ، هر روز بر گرفتارى آنان ، افزوده خواهد شد. بر اساس روايتى ، امام رضا عليه السلام ، در هنگام سفر به خراسان در شهر نيشابور، حديث زيبايى را براى مشتاقان ، قرائت كرد . امام عليه السلام ، اين سخن گرانْ سنگ را كه بعدها به حديث «سِلسِلة الذَهَب» شُهره شد ، از زبان پدرانش ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، و ايشان به نقل از كلام قدسى پروردگار ، براى ما به يادگار نهاده است كه : إنِّى أنَا اللّهُ ، لا إلهَ إلّا أنَا وَحْدِى . عِبادِى فَاعْبُدُونِى ، وَ لْيَعلَم مَن لَقِيَنِي مِنكُم بِشَهادَةِ أن لا إلهَ إلّا اللّهُ مُخلِصًا بِها، أنَّهُ قَد دَخَلَ حِصْنِى وَ مَن دَخَلَ حِصنِى أمِنَ عَذابِى . قالوا : يَابنَ رَسولِ اللّه ! وَ ما إخلاصُ الشَّهادَةِ للّهِ؟ قال : طاعَةُ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ وَلايَةُ أهْلِ بَيتِهِ عليهم السلام . (1) [ امام عليه السلام فرمود كه خداوند مى فرمايد : ] «اين منم خدا . معبودى نيست ، مگر تنها من . بندگان من ! پس مرا بندگى كنيد . هر يك از شما با شهادت دادن مخلصانه به اين كه معبودى جز خدا نيست ، مرا ديدار كند ، به حصار من در مى آيد و هر كس به حصار من در آيد ، از عذابم ايمن است» . گفتند : اى فرزند پيامبر خدا! شهادت دادن مخلصانه به خدا ، چگونه است ؟ فرمود : «با اطاعت از خدا و پيامبر او و ولايت اهل بيتش عليهم السلام » . پيروى از خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، هم تراز يكديگر است و در گزارش ديگرى از همين سفر، امام رضا عليه السلام ، جمله معروف «لا إلهَ إلاّ اللّهُ حِصْنِى فَمَن دَخَلَ حِصْنِى أمِنَ مِنْ عَذابِى» را فرمود و هنگامى كه كاروان به حركت در آمد، امام عليه السلام ندا داد كه : «لا إله إلّا اللّه » ، شروطى دارد و پذيرش ولايت اهل بيت عليهم السلام ، از شروط آن است :

.


1- .الأمالى ، طوسى ، ص 589 ، ح 1220 .

ص: 365

بِشُروطِهَا و أنَا مِنْ شُرُوطِها . (1) آن ، شرايطى دارد و من ، يكى از شروط آنم . بر پايه روايتى ديگر ، هشتمين پيشواى معصوم _ كه در تبيين جايگاه امامت و ولايت، دُرر بارترين سخنان را به يادگار نهاده _ ، اساسِ اسلام بالنده و حركت آفرين را اعتقاد به امامت ، برشمرده و فرموده است : إنَّ الإمامَةَ اُسُّ الإسلامِ النّامِى وَ فَرْعُهُ السّامِى . (2) امامت ، ريشه بالنده اسلام و شاخه برافراشته آن است . اسلام بدون امامت، اسلامى خمود و راكد است و رشد و نوآورى ، تنها در سايه اعتقاد به وجود امام ، محقّق خواهد شد. در برخى احاديث، استوارى اسلام را به پنج ستون : نماز، زكات، روزه، حج ، و ولايت دانسته اند (3) و در اين ميان، ولايت را از همه مهم تر و اساسى تر برشمرده اند. زُراره ، نيكويارِ امام باقر عليه السلام ، دليل برترى ولايت را پرسيد و امام باقر عليه السلام فرمود : لِأنَّها مِفتاحُهُنَّ وَ الوالِى هُوَ الدَّليلُ عَلَيهِنَّ . (4) زيرا ولايت ، كليد آنهاست و صاحب ولايت ، راه نماى به سوى آنها . بنا بر فرموده امام باقر عليه السلام ، در سايه رهبرى معصوم، همه برنامه هاى اسلام ، بر پا خواهند شد و امام ، راه نماى برنامه هاى اسلام ناب است و اگر بشر ، شايستگى پذيرش رهبرى امام را داشت، اكنون در جامعه مسلمانان ، اختلاف از ميان بر مى خاست و محبّت و مهرورزى و رفاه مادّى ، گسترانده مى شد. در عبارت هاى پايانى «زيارت جامعه» ، امام عليه السلام ، بار ديگر كاميابى معتقدان به ولايت را گوشزد مى كند و مى فرمايد:

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 135 ، ح 4 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 200 ، ح 1.
3- .همان ، ج 2 ، ص 18 ، ح 1.
4- .همان ، ح 5 .

ص: 366

فازَ الفائزون بِولايتكم . (1) رستگاران ، به واسطه ولايت تو ، رستگار شدند . آرى ! تحقّق حكومت پيشوايان معصوم عليهم السلام ، راه رسيدن به كاميابى است و در چنين حكومتى ، آرزوهاى مادّى و معنوى، رنگ حقيقت به خود مى گيرند و بركاتِ آسمان و زمين ، سرازير مى شوند و فقر و تنگ دستى ، از ميان خواهد رفت : «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَ_تٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْضِ وَلَ_كِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَ_هُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ . (2) اگر مردمِ آبادى ها ، ايمان آورده ، تقوا پيشه كنند ، هر آينه ، بركت ها (نيكى ها و نعمت ها) را از آسمان و زمين ، بر آنان مى گشاييم ؛ ليكن [ پيام ها و نشانه هاى ما را ]دروغ شمردند . پس آنها را به سزاى آنچه مى كردند ، گرفتار ساختيم» .

.


1- .ر . ك : ص 607 .
2- .سوره اعراف ، آيه 96.

ص: 367

وَشُهَداءَ عَلى خَلْقِهِ وَ أعْلاما لِعِبادِهِ

شرح

اشاره

( 57 )شُهَداء عَلى خَلْقِهِ وَ أعْلامَا لِعِبادِهِ وَ مَنارا فى بِلادِهِ وَ أدِلّاَء على صِرَاطِهِ .

و گواهانى براى آفريدگانش ، و نشانه هايى براى بندگانش ، و مشعل هايى در سرزمين هايش ، و راه نمايانى بر راهش ...

توضيح واژه هاشُهَداء : جمع «شهيد» ، به معناى حاضر ، گواه . (1) أعلام : جمع «عَلَم» ، به معناى نشانه هاى روشن ، پرچم . (2) «منار» : جمع «مَنارة» ، به معناى ستون ، مشعل ، نشانه راه ، نشانه روشن ، عَلَم . (3) أدلّاء : جمع «دليل» ، به معناى برهان ، راه نما . (4)

شرحپيشوايان معصوم عليهم السلام ، شاهدان بر خلق خدا هستند . عبارات ياد شده ، در كِنار عبارت هايى كه امام را به عنوان نشانه ، راه نما و دليل مى شناسانند ، نيازمند تأمّل هستند ؛ زيرا از يك سو ، امام ، راه نمايى و هدايت خلق را برعهده دارد ، و از ديگر سو ، بر اعمال آنان ، آگاه است و در نزد خداوند ، گواهى مى دهد . بنا بر اين ، سركشان ، هيچ گونه بهانه اى ندارند ؛ زيرا همو كه مردم را با روش هاى گونه گون ، هدايت مى كند ، شاهدِ معتبرِ بارگاه الهى نيز خواهد بود و سخن او در نزد خداوند ، پذيرفته است .

.


1- .لسان العرب ، ج 3 ، ص 239 .
2- .«يقال لما يبنى فى جوادّ الطريق من المنازل يستدل بها على الطريق : أعلام» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 49) .
3- .«المنار : جمع منارة ، و هى العلامة تجعل بين الحدّين» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 241) . «عَلَم الطريق» (همان جا) . «العَلَم و ما يوضع بين الشيئين من الحدود» (همان جا) .
4- .«الدليل : ما يستدلّ به» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 248) . «الدالّ» (همان جا) .

ص: 368

گواهان راستين

اينك ، چگونگى گواهىِ امامان عليهم السلام و روش هاى هدايتى آنان را بررسى مى نماييم :

گواهان راستينهدفِ خلقت ، بسيار فراتر از آن است كه ميوه خلقت ، يعنى انسان ، به حال خود رها شود . زمين و آسمان ، براى انسان آفريده شده تا انسان ، راه اصلى را در يابد و بندگى خدا را به جاى آورد . بنا بر اين ، خداوند ، گواهانى راستين را برگزيده است تا سيرِ حركت آدمى را كنترل كنند و آنان را به راه راست ، ره نمون شوند . عبارت «شُهداء على خلقه» ، ويژگى گواهى دادن اهل بيت عليهم السلام را نشان مى دهد كه ريشه در فرهنگ قرآنى دارد . قرآن ، در باره گواهان بر مردم ، مى فرمايد : «وَكَذَ لِكَ جَعَلْنَ_كُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا . (1) و اين چنين ، شما را امّتى ميانه قرار داديم تا بر مردم ، گواه باشيد و پيامبر ، بر شما ، گواه باشد» . روايت شده كه امام صادق عليه السلام ، در تفسير اين آيه فرمود : نَحْنُ الاُمَّةُ الوُسْطى وَ نَحْنُ شُهَداءُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ وَ حُجَجُهُ فِى أرضِهِ . (2) ماييم آن امّت ميانه ، و ماييم گواهان خدا بر آفريدگانش و حجّت هاى او بر روى زمينش . در متون روايى شيعه ، اهل بيت عليهم السلام ، بارها به عنوان گواهان راستين ، نام برده شده اند و در برخى متون ، شهادتِ سراى آخرت ، تنها ويژه معصومان عليهم السلام است و كسى را ياراى گواهى دادن در آن سرا نيست . اين متون ، در تفسير آياتى كه گواهى دادن قيامت را بيان مى كنند ، ديده مى شود . براى نمونه ، در تفسير آيه «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّة بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَ_ؤُلَاءِ شَهِيدًا ؛ (3) چگونه خواهد بود آن گاه كه از هر

.


1- .. سوره بقره ، آيه 143 .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 190 ، ح 2 .
3- .. سوره نساء ، آيه 41 .

ص: 369

امّتى ، گواهى را بياوريم و تو را بر اين امّت ، به گواهى ، فرا خوانيم ؟» ، روايت شده كه امام صادق عليه السلام فرمود : اين آيه ، ويژه امّتِ محمّد صلى الله عليه و آله ، نازل شده است . در هر نسلى از اين امّت ، امامى از ما بر ايشان ، گواه و ناظر است ، و محمّد ، گواه بر ماست . (1) البته بايد دانست كه گواهى امامان عليهم السلام ، از آن رو پذيرفته است كه برگزيده خدا هستند و خداوند ، آنان را از هر گونه پليدى اى ، پاك گردانيد و از خطا و اشتباه ، مصون داشت و سپس ، آنان را به عنوان شاهدان خود قرار داد ، چنان كه بر پايه روايتى ، امام على عليه السلام مى فرمايد : إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وَ تَعالى _ طَهَّرَنا وَ عَصَمَنا وَ جَعَلَنا شُهَداءَ عَلى خَلقِهِ . (2) همانا خداوند _ تبارك و تعالى _ ، ما را پاك گردانْد و معصوم داشت و ما را بر آفريدگانش ، گواه گرفت . اينك اين پرسش پديد مى آيد كه : آيا غير از خداوند ، كسى مى تواند شاهدِ اعمال بندگان باشد؟ قرآن ، در اين باره مى فرمايد : «وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ . (3) و بگو : عمل كنيد . پس به زودى ، خدا و پيامبرش و مؤمنان ، اعمال شما را خواهند ديد» . مقصود از مؤمنانى كه در كنار خدا و پيامبرش ، شاهد اعمال مردم هستند ، امامان اند و براى همين ، در فرهنگ شيعه ، عرضه اعمال بندگان به پيشوايان معصوم ، امرى پذيرفته شده است و امامِ معصوم ، براى اصلاحِ رفتار مؤمنان ، از آگاهى خويش ، بهره مى برد و با آشكار كردن برخى نكات پنهانى ، مؤمنان را در مسيرِ صحيح ، قرار مى دهد .

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 190 ، ح 1 .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 191 ، ح 5 .
3- .. سوره توبه ، آيه 105 .

ص: 370

تفسير «أعلام»

داوود رِقّى ، يكى از ياران امام صادق عليه السلام ، مى گويد : من نزد امام صادق عليه السلام نشسته بودم . امام عليه السلام ، بى مقدّمه به من فرمود : «اى داوود! روز پنج شنبه ، اعمال شما به من عرضه شد . در ميان كارهايى كه از تو به رؤيت من رسيد ، كمكى بود كه به پسرعمويت ، فلانى كرده بودى . من از اين كار ، خوش حال شدم . اين بخشش و كمك تو ، به تمام شدن عمرِ او و سر رسيدن اَجَلش ، سرعت بخشيد» . داوود مى گويد : پسرعمويى داشتم كه فردى معاند و دشمن اهل بيت و پليد بود . خبردار شدم كه او و خانواده اش در وضع مالى بدى به سر مى برند . لذا پيش از آن كه راهىِ مكّه شوم ، مبلغى خرجى برايش حواله كردم . چون به مدينه رفتم ، امام صادق عليه السلام ، اين چنين ، مرا از اين كار ، خبر داد . (1)

تفسير «أعلام»در جمله «و أعلاماً لعباده» ، واژه «عَلَم» ، به معناى پرچم ، نشانه بلند و روشن است و خداوند ، براى كسانى كه او را مى طلبند ، نشانه هاى روشنى قرار داده است تا بندگانش سرگردان نشوند ، چنان كه در زيارت «امين اللّه » آمده : وَ أعْلامَ القاصِدِينَ إلَيكَ واضِحَةٌ . (2) و نشانه هاىِ جويندگان تو ، آشكار است . پيشوايان معصوم عليهم السلام ، نشانه هاى آشكار هدايت هستند و براى كسانى كه خواهان تقوا هستند ، «أعلام التُّقى» ، (3) و براى آنانى كه خواهان هدايت اند ، «أعلام الهدى» ، (4) و براى هر كه به دنبال دين است ، «أعلام الدّين» (5) هستند و چنانچه مردم به اين نشانه ها ، اهمّيت ندهند ، نشانه هاى گم راهى و ضلالت ، روى مى نمايد و به ناچار ، آن كه از

.


1- .. الأمالى ، طوسى ، ص 413 ، ح 929 .
2- .. مصباح المتهجّد ، ص 738 و 739 .
3- .. پيش از اين ، در باره اين عبارت زيارت ، توضيحات لازم ، داده شد (ر . ك : ص 158 «اعلام التقى») .
4- .. ر . ك : تهذيب الأحكام ، ج 3 ، ص 145 ، ح 1 .
5- .. ر . ك : نهج البلاغة ، خطبه 87 .

ص: 371

تفسير «منار»

معصوم روى بگردانَد ، به وادى گم راهى ، ره سپار خواهد شد : قَدْ دَرَسَتْ أعلامُ الهُدى فَظَهَرَتْ أعلامُ الرَّدى . (1) بى گمان ، نشانه هاى هدايت ، از ميان رفت . پس نشانه هاى پستى ، آشكار شد .

تفسير «منار»واژه «مَنار» در جمله «و منارا فى بلاده» ، جمع «مناره» ، ستون هايى بوده است كه در آنها ، آتش مى افروختند تا مسافران در شب ، مسير خود را بيابند و معمولاً مرزها و راه ها را مشخّص مى كرده است . مناره ، افزون بر نشانه بودن ، روشنايى هم داشته است و در متون حديثى ، تركيب هدايتِ روشن ، براى قرآن و اهل بيت عليهم السلام ، استفاده شده است . در روايتى آمده كه امام صادق عليه السلام ، قرآن را «مَنار الهُدى» (2) معرّفى كرده است . همچنين از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله روايت شده كه به امام على عليه السلام فرمود : يا عَلِى ! أنتَ أصلُ الدِّينِ وَ مَنارُ الإيمانِ . (3) اى على! تو اساس دين و مشعل ايمانى . اُبىّ بن كعب ، در حوادث پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ، در ميان مهاجران و انصار برخاست و با تكيه بر احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله به سخنرانى پرداخت و از آن جمله گفت : ألَستُم تَعلَمُونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قال : أهلُ بَيتِى مَنارُ الهُدى وَ الدّالّونَ عَلَى اللّهِ ؟ (4) آيا شما نمى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خاندان من ، مشعل هدايت و راه نمايان به سوى خدايند؟ اهل بيت عليهم السلام نيز بارها خود را «مَنار الهُدى» (5) و يا «مَنار الإيمان» ، (6) معرّفى كرده اند.

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 60 ، ح 7 .
2- .. همان ، ج 2 ، ص 600 ، ح 5 .
3- .. بصائر الدرجات ، ص 31 ، ح 8 .
4- .. الاحتجاج ، ج 1 ، ص 298 ، ح 52 .
5- .. ر . ك : إرشاد القلوب ، ص 418 ؛ الامالى ، طوسى ، ص 654 ، ح 1354 .
6- .. ر . ك : بصائر الدرجات ، ص 31 ، ح 8 .

ص: 372

تفسير «أدلّاء»

در اين عبارت «زيارت جامعه» ، امامان عليهم السلام ، مناره هاى خداوند در سرزمين ها دانسته شده اند كه مردم هر سرزمينى ، از نور اهل بيت عليهم السلام بهره مى گيرند و راه حق را مى يابند . در نتيجه ، امام ، روشنايى بخش هر شهر و ديارى است . بنا بر اين ، جمله «منارا فى بلاده» ، اشاره به هدايت ظاهرى و باطنى خاندان رسالت است .

تفسير «أدلّاء»واژه «أدلّاء» ، در جمله «أدلّاء على صراطه» ، جمع «دليل» به معناى راه نماست . در جاى جاى «زيارت جامعه» ، امامان به عنوان دليل ، برهان ، حجّت و راه نما ، معرّفى شده اند و در اين عبارت نيز امام ، راه حق را نشان مى دهد و آن كه خواهان ايمنى در مسير حق است ، بايد در راه مطمئنّى كه امام عليه السلام معرّفى مى كند ، ره بپيمايد . بنا بر اين ، هر سه عبارت «أعلاما لعباده» و «منارا فى بلاده» و «و أدلّاء على صراطه» ، به راه نما بودن امام ، اشاره مى كنند ؛ امّا با تعابير گونه گون كه براى همه بندگان و همه شهرها و با هدفى مشخّص ، اين راه نمايى انجام مى شود .

.

ص: 373

عَصَمَكُمُ اللّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ

شرح

اشاره

( 58 )عَصَمَكُمُ اللّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ طَهِّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ .

خداوند ، شما را از لغزش ها نگه داشت و از فتنه ها در امان داشت و از پليدى ، پاك گردانيد و آلودگى را از شما _ خاندان پيامبر _ ببُرد و شما را كاملاً پاك گردانيد ...

توضيح واژه هاعَصَمَ : مانع شد ، نگه داشت ، جلوگيرى كرد ، مصونيت بخشيد . (1) زَلَل : جمع «زَلَّة» ، به معناى لغزش ، خطا، اشتباه ، سهو . (2) آمَنَ : ايمن كرد ، در امان داشت . (3) الفِتَن : جمع «فتنه» ، به معناى آشوب ، آزمايش ، اِغوا . (4) طَهَّرَ : پاك كرد ، پاكيزه گردانْد ، طاهر كرد . (5) الدَّنَس : آلودگى، پليدى، چركى . (6)

شرحتوضيح معناى «عصمت» ، در مباحث پيشين گذشت . (7) با يادآورى اين نكته كه عصمت ، همان حالت باز دارندگى است، به توضيح اين مطلب مى پردازيم : خداوند ،

.


1- .«عصمه : مَنَعَه و وقاه» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 403) .
2- .«زلل : زل السهم عن الدرع ، والإنسان عن الصخرة يزل : زلق» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 306) . «زل فى منطقه : أخطأ» (مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 288) .
3- .«الأمن : نقيض الخوف» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 21) .
4- .«جمع الفتنة : الإختبار ، المحنة ، الضلال» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 318) .
5- .«الطاء و الهاء و الراء أصل واحد صحيح يدلّ على نقاء و زوال دنس» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 3 ، ص 428) .
6- .«الدنس : اللطخ بقبيح» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 304) . «الوسخ» (لسان العرب ، ج 6 ، ص 88 ) .
7- .ر . ك : ص 314 ، تفسير «المعصومون» .

ص: 374

انواع فتنه ها

1 . آزمايش

امامان عليهم السلام را از لغزش در عقيده ، اخلاق و عمل ، باز داشت و از فرو افتادن به هلاكتگاه انواع فتنه ها ، رَهانيد و از همه آلودگى ها ، پاك نمود .

انواع فتنه هاواژه «فتنه» ، در آيات قرآن و روايات معصومان عليهم السلام ، معانى گوناگونى دارد كه دو معناى آن ، پُركاربردتر است: آزمايش و فريب .

1 . آزمايشمعناى اوّل «فتنه» ، عبارت از آزمايش است ؛ امّا بايد توجه داشت كه آزمون الهى برخلاف آزمون هاى بشر ، براى دانستن نيست. در آزمايش هاى بشرى، امتحان براى تعيين سطح معلومات فراگيرندگان دانش برگزار مى شود ؛ امّا آزمايش الهى براى شكوفايى استعدادهاى انسان است. خدا ، دنيا را سراى آزمايش قرار داد تا آنان كه شايسته اند ، به او نزديك شوند و به كمال انسانيت ، دست يازند ، و آنان كه كوتاهى مى كنند، از مسير كمال ، باز مانند. خداوند ، از هر وسيله اى براى آزمايش بندگانش بهره برده است: «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَآ أَمْوَ لُكُمْ وَأَوْلَ_دُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ . (1) و بدانيد كه دارايى ها و فرزندانتان ، [مايه] آزمايش اند ؛ و خداست كه نزد او پاداشى بزرگ است» . پاداش الهى ، در انتظار بندگانى است كه در آزمون الهى سرفراز شوند. آنچه مؤمنان را از مدّعيان ايمان ، باز مى شناسانَد ، كسب موفّقيّت در آزمايش هاى الهى است ؛ زيرا در بارگاه ربوبى ، ادّعاى ايمان ، پذيرفتنى نيست : «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ . (2) آيا مردم پنداشته اند كه تا گفتند : «ايمان آورديم» ، رها مى شوند و مورد آزمايش ،

.


1- .سوره انفال ، آيه 28 .
2- .سوره عنكبوت ، آيه 2 .

ص: 375

2 . فريب

قرار نمى گيرند ؟». بر پايه روايتى ، امام كاظم عليه السلام در تفسير آيه ياد شده ، با استفاده از معناى لغوى فتنه _ كه همان گداختن طلا براى گرفتن ناخالصى هاى آن است _ ، فرمود : همچنان كه طلا ، گداخته و آزموده مى شود، مردم ، آزموده مى شوند ... همچنان كه طلا ، ناب مى شود، مردم نيز ناب مى شوند. (1)

2 . فريبمعناى ديگر فتنه، «فريب» است . خداوند در آيه اى از قرآن ، بندگان را از فريبِ شيطان ، بر حذر مى دارد و مى فرمايد: «يَ_بَنِىءَادَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَ_نُ كَمَآ أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ . (2) اى فرزندان آدم ! مبادا شيطان ، فريبتان دهد ، همچنان كه پدر و مادرتان را از بهشت ، بيرون كرد» . آنچه آدم و حوا عليهماالسلام را از بهشت راند، فتنه و فريب شيطان بود كه آنان را به درختِ ممنوعه نزديك كرد و همان حِرص اندك، آدمى را زمينگير كرد. آرى ! آدم به سبب حرصى اندك ، اسير كُره خاكى شد و امروز ، انسان هاى حريص ، چگونه اميد دارند كه آسمانى شوند؟ در آيه اى ديگر ، خداوند به پيامبرش فرموده كه خداوند ، تو را از فريب ، رهانيد : «وَ إِن كَادُواْ لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ لِتَفْتَرِىَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَ إِذًا لَا تَّخَذُوكَ خَلِيلاً * وَ لَوْلَا أَن ثَبَّتْنَ_كَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْ_ئا قَلِيلاً . (3) همانا نزديك بود كه تو را از آنچه به تو وحى كرديم ، بلغزانند و بگردانند ، تا بر ما ، جز آنچه را [كه وحى كرديم ، ] بربافى و آن گاه ، تو را به دوستى بگيرند ؛ و اگر نه

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 370 ، ح 4 ؛ ميزان الحكمة ، ج 9 ، ص 4512 ، ح 15592 .
2- .سوره اعراف ، آيه 27 .
3- .سوره اسرا ، آيه 73 _ 74 .

ص: 376

معناى ايمنى اهل بيت عليهم السلام از فتنه

پاكانِ مطلق

چنان بود كه تو را استوار داشتيم ، نزديك بود كه اندكى به آنان بگِرايى » . جمله «وَ لَوْلَا أَن ثَبَّتْنَ_كَ» ، به مقام عصمت پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره دارد و چنانچه خداوند ، پيامبر صلى الله عليه و آله را معصوم نمى آفريد ، او هم در معرض فريب دشمنان بود.به ديگر سخن ، معصوم و غير معصوم ، در معرض القائات شيطانى هستند ؛ ولى غير معصوم ، آن را مى پذيرد و فريفته مى شود و معصوم ، آن را رد مى كند و فريب نمى خورد.

معناى ايمنى اهل بيت عليهم السلام از فتنهاكنون بايد ديد كه مراد از «فتنه» در عبارت «آمنكم من الفتن» ، چيست؟ آيا پيشوايان معصوم ، از آزمايش هاى الهى در امان هستند يا آن كه از فريبِ فريبكاران ، در امان اند؟ بر اساس آيات قرآنى و روايات معتبر ، همه آفريدگان ، آزموده مى شوند و پيشوايان الهى نيز از اين قاعده ، مستثنا نيستند ؛ ولى آنان ، خداى را آن چنان كه بايد ، اطاعت مى كنند و از همين روى ، در آزمايش هاى الهى ، سرافرازند. بنا بر اين ، مراد از فتنه در اين جا آزمايش نيست ؛ بلكه خداوند بر اساس سنّت خويش، چهارده معصومِ پاك را امان داد تا فريبِ فريبكاران ، از آنان دور باشد و از هر گونه خطا و اشتباهى ، ايمن باشند . تنها اراده الهى است كه مى تواند آدمى را از خطا و اشتباه ، بِرَهاند ؛ زيرا طبيعت انسان ، جايز الخطا بودن است و آنچه از انسان پذيرفته نيست، پافشارى و تكرارِ خطاست . امّا اعتقاد ما در باره پيشوايان معصوم ، آن است كه از ايشان ، خطاى عادى هم سر نمى زند و اين ، موهبت الهى در حقّ آنان است ، و لا غير .

پاكانِ مطلقعنايت ديگر خداوند به جانشينان خود بر روى زمين، پاكيزه كردن آنان از هر گونه پليدى و آلودگى است. زائر ، در برابر امام عليه السلام مى ايستد و بر اين باور است كه او در عقيده، اخلاق، عمل و تبارِ خانوادگى خود ، زلال و شفاف است و در سلسله عصمت ، هيچ نوع آلودگى ظاهرى و باطنى اى مشاهده نمى شود ، و اين ، نويد قرآنى است:

.

ص: 377

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا . (1) همانا خداوند مى خواهد از شما خاندان پيامبر ، پليدى را ببرَد و شما را كاملاً پاك گردانَد » . پاكيزگىِ درون و بُرون نيز محدوديت هايى دارد و شايد آدمى بر اساس رياضت هاى شرعى ، به مقامى برسد كه در اعتقاد و اخلاق ، پاكيزه باشد ؛ امّا نمى تواند پيشينيان خود را نيز پاك نمايد . چه بسا فرزندانى كه مادران آنان ، شايسته نيستند و يا در اجداد ايشان، نابه كارانى مشاهده مى شود ؛ امّا تقدير الهى اين بود كه معصومان عليهم السلام ، تبارشان نيز پاك و مطهّر باشد و پدران و مادران بزرگوارشان ، همگى از پليدى ها و آلودگى ها در امان باشند. اعتقاد ما به دودمان اهل بيت عليهم السلام ، در زيارت امام حسين عليه السلام ، چنين بازتاب يافته است : أشهَدُ أنَّكَ كُنتَ نُورا فِى الأصْلابِ الشّامِخَةِ وَ الأرحامِ المُطَهَّرَةِ لَم تُنَجِّسْكَ الجاهِلِيَّةُ بِأنجاسِها. (2) گواهى مى دهم كه تو به راستى ، نورى بودى در پشت [پدرانِ] بلندمرتبه و رحِم هاى پاك كه پليدى هاى زمان جاهليت ، آلوده ات نكرد . بنا بر اين ، پدران و مادران امامان عليهم السلام ، همگى مؤمن بوده اند و از نظر اخلاقى و عملى ، زلال و شفّاف .

.


1- .سوره احزاب ، آيه 33.
2- .مصباح المتهجّد ، ص 721 .

ص: 378

فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُ وَ أكْبَرْتُمْ شَأنَهُ وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ

شرح

اشاره

( 59 )فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُ وَ أكْبَرْتُمْ شَأنَهُ وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ .

پس [ بزرگى و ] شوكتش را عظيم شمُرديد و مقامش را بزرگ دانستيد و بزرگْ منشى اش را ستوديد ...

توضيح واژه هاعَظَّمَ : عظمت بخشيد ، والا گرداند ، ارج نهاد . (1) جَلال : بزرگ بودن ، عظيم بودن ، ارجمند بودن . (2) أكبَرَ : بزرگ دانست ، عظيم خواند ، ستود . (3) شَأن : اهمّيت ، مقام ، مرتبه ، وجهه ، اعتبار ، منزلت . (4) مَجَّدَ : تمجيد كرد ، ستود ، بزرگ دانست ، ستايش كرد . (5) كَرَم : بزرگوارى ، بزرگ منشى ، گرامى بودن . (6)

شرحاين عبارت ها ، يكى از دقيق ترين عبارات «زيارت جامعه» است . اين سه جمله را نمى توان با ترجمه تحت اللّفظى ، دقيق و كامل ، معنا كرد . در واقع ، زبان و قلم ، از بيان حقيقت معناى اين جملات ، ناتوان است . حاصل معناى آنها ، عبارت است از اين كه : شما خاندان ، به دليل معرفتى كه به خداوند متعال داريد و به سبب سير و سلوكى كه در بندگى خدا داشته ايد ، از اين توان برخورداريد كه شُكوه الهى را به نمايش بگذاريد ،

.


1- .«عَظَّمَ الأمر : كَبَّره» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 410) .
2- .«جَلال اللّه : عظمته» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 116) .
3- .«أكبرتُ الشى ء أى استعظمته» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 126) .
4- .«الشأن : الخطبُ و الأمرُ و الحال» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 230) .
5- .«أمجده و مَجَّدَه كلاهما : عَظَّمَهُ وأثنى عليه» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 395) .
6- .«الكَرَم : شرف الرَّجل» (العين ، ج 5 ، ص 368) .

ص: 379

جهان ، آينه عظمت خدا

بزرگى خدا را ابراز كنيد و شرف و بزرگوارى او را بيان نماييد . حرف «فاء» در «فَعَظَّمتُم» ، در ادبيات عرب ، به «فاء تفريع» شهرت دارد و جمله بعد از آن ، نتيجه جملات پيشين است . در واقع ، اين عبارت ، فرع و نتيجه ويژگى هايى است كه از «إصْطَفاكُم بِعِلْمِه» تا «طَهَّركُم تَطْهيرا» گذشت . جمله «فَعَظَّمْتُم جَلالَهُ» را سه گونه مى توان تفسير كرد : 1 . شما ، عظمت و شُكوه خداوند را بيان كرده ايد ؛ 2 . شما ، عباداتى را انجام داده ايد كه از تعظيم نسبت به خداوند ذو الجلال ، حكايت مى كند ؛ 3 . شما ، عظمت حق را شناخته ايد . بدين سان ، زائر اهل بيت عليهم السلام ، پس از آن كه با توصيفاتى مانند: پايه هاى توحيد، جانشينان خدا، گنجينه هاى دانش، ياران دين و ... از آنان ياد كرده است ، خطاب به ايشان مى گويد : شما با توجّه به ويژگى هايتان ، شُكوه و عظمت الهى را يافته ايد و آن را با گفتار ، رفتار و كردار خود ، ابراز كرده ايد . شما ، مقام حق تعالى را دريافته و آن را آشكار كرده ايد و شرافت و بزرگوارى آفريدگار را حسّ كرده ايد و آن را بزرگ داشته و براى ديگران ، بيان كرده ايد. اينها بدان معناست كه اگر اهل بيت عليهم السلام نبودند ، هرگز بزرگى خدا ، آشكار نمى شد.

جهان ، آينه عظمت خداجهان ، با همه گستردگى ، آينه عظمت الهى است و درنگ در آنچه خدا آفريده است، به روشنى ، ما را به عظمت حق ، ره نمون مى شود. قرآن ، يكى از نشانه هاى روشن و قاطع خدا را آفرينش آسمان ها و زمين مى داند: «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ خَلْقُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ. (1) و از نشانه هاى او ، آفرينش آسمان ها و زمين است» .

.


1- .سوره روم ، آيه 22 .

ص: 380

جهان از منظر اهل بيت عليهم السلام

جهان شناسان ، با استفاده از ابزارهاى نوين ، گستره آسمان را محاسبه كرده اند و نتيجه مطالعات آنان ، چنين است: چنانچه هواپيمايى ساخته شود كه در هر ثانيه ، پنجاه هزار فرسخ را بپيمايد، پنجاه سال طول مى كشد تا به ستاره جُدَى (نزديك ترين ستاره) برسد و فاصله ما تا ستاره عَيّوق، نود سال با همان سرعت فرضى است. در حالى كه جُدَى و عيّوق در همين منظومه شمسى هستند ، و چنانچه بخواهيم به كهكشان راه شيرى برسيم ، بايد هفتصدهزار سال را با سرعت پنجاه هزار فرسخ در ثانيه ، طى كنيم و براى پيمودن دو سوى كهكشان، دويست هزار سال ، زمان لازم است. بنا بر اين ، حركت ما از زمين به آن سوى كهكشان راه شيرى، نهصد هزار سال با سرعت پنجاه هزار فرسخ در ثانيه ، به طول خواهد انجاميد ! اين ، تنها گزارش گوشه اى از جهان پهناور ماست. دنياى گياهان، حيوانات، آب ها، سنگ ها و ... نيز دنياهاى شگفتى است كه راز و رمزهاى فراوانى دارد و پژوهشگران هر رشته ، با اشتياق ويژه اى از آن سخن مى گويند ؛ امّا عظمت دنيا، چنان است كه هر انديشمندى نمى تواند در همه رشته ها ، سرآمد باشد و تنها از زاويه ديد خود به جهان مى نگرد. در اين ميان ، بيشتر عالمان، دنيا را مظهر حق مى دانند ؛ ولى نمى توانند آن گونه كه بايد ، مُظهِر آن باشند و جلوه هاى جلال الهى را آشكار كنند. امامان معصوم عليهم السلام ، مَظهر و مُظهِر حقّ اند.

جهان از منظر اهل بيت عليهم السلاماهل بيت عليهم السلام ، عظمت جهان را دريافته اند و با زبان تمثيل و تشبيه، آن را بيان كرده اند. پيامبر صلى الله عليه و آله ، در تشبيه زيبايى، بزرگى كهكشان را در برابر عظمت كرسى، مانند حلقه انگشترى كه در بيابانْ رها شده است، مى داند و بر پايه روايتى مى فرمايد: مَا السَّماواتُ السَّبعُ فِى الكُرْسىِّ إلّا كَحَلْقَةٍ مُلقاةٍ فِى أرضِ فَلاةٍ. (1) هفت آسمان ، در برابر [ عظمت ] كرسى ، همچون حلقه اى است كه در بيابانى افتاده است .

.


1- .الخصال ، ص 524 ، ح 13 .

ص: 381

عظمت خدا از نگاه امام على عليه السلام

اگر چه حقيقت كرسى براى ما آشكار نيست ، امّا عظمت آن تا حدّى روشن است. امام صادق عليه السلام ، بر پايه روايتى ، در گفتارى تمثيلى ، عرش الهى را توصيف كرده و فرموده است : فرشته اى مى خواست عرش خدا را اندازه گيرى كند . خدا ، قدرت او را دو برابر كرد و او بيست هزار سال ، راه پيمود ، امّا به يكى از كنگره هاى عرش هم نرسيد. خداوند ، قدرتش را افزون كرد و با توانايى جديد خود، سى هزار سال را طى كرد ، ولى به كنگره يكى از پايه هاى عرش هم نرسيد. آن گاه ، بدو وحى شد: «اگر تا قيامت هم پرواز كنى ، به ساق عرش نيز نخواهى رسيد» . فرشته ، در اين لحظه گفت: «سُبحانَ رَبِّىَ الأعلى ! ». (1) بارى ! فرشته ، وجود مجرّدى است كه سرعت او ، فراتر از سرعت نور است و اين بيان، تشبيه و تمثيلى است كه انديشه بشر ، از دريافت آن ، ناتوان است ؛ ولى او كه برترى حق را در مى يابد، ناخودآگاه ، برترى او را مى ستايد و مى گويد: «سُبحان ربّى الأعلى !» ، و ما اگر چه اين ذكر را بارها تكرار مى كنيم ؛ امّا علوّ حق را در نيافته ايم.

عظمت خدا از نگاه امام على عليه السلاماهل بيت عليهم السلام ، بزرگىِ جهان آفرينش را در يافته اند . لذا خالق آن را بزرگ مى بينند و همه چيز را در برابر او ، خُرد و ناچيز مى دانند. امام على عليه السلام ، بزرگى خدا را مى ديد و خُردى غيرِ او را مى يافت و بر پايه گزارشى ، چنين به تسبيح حق مى پرداخت: سُبْحَانَكَ ! مَا أعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ! وَ مَا أصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَةٍ فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ! وَ مَا أهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ ! وَ مَا أحْقَرَ ذلِكَ فِيما غَابَ عَنّا مِنْ سُلْطانِكَ ! وَ مَا أسْبَغَ نِعَمَكَ فِي الدُّنيَا ! وَ مَا أصْغَرَهَا فِي نِعَمِ الآخِرَةِ ! (2) پاكا كه تويى ! چه بزرگ است آنچه كه از خلقت تو مى بينيم ! و چه خُرد است هر بزرگى ، در كنار قدرت تو! و چه باعظمت است آنچه از ملكوت تو مى بينيم ! و چه ناچيز است آن در برابر آنچه از سلطنت تو بر ما نهان است! و چه فراگير است نعمت هاى تو در اين جهان ! و چه اندك است در كنار نعمت هاى آن جهان !

.


1- .ر . ك : بحار الأنوار ، ج 58 ، ص 34 ، ح 54 .
2- .نهج البلاغة ، خطبه 109.

ص: 382

نقش «توفيق» در معرفت شهودى

آرى ! با ابزارهاى علمى، شايد بتوان عظمت اين جهان را يافت ؛ امّا هرگز نمى توان حقيقتِ آن را دريافت. معرفت شهودى امام است كه حقيقتِ اين جهان را مى يابد و بدين سان ، به عظمت ملكوت ، پى مى بَرد. قدرتِ آشكار الهى را مى بيند و از طريق آن ، سلطنت پنهانى خدا را درك مى كند و از وجود نعمت هاى اين جهانى، شوق نعمت هاى پايدارِ جهانِ آخرت ، در وجودش متبلور مى شود. به راستى اگر امام نبود ، چه كسى ياراى شناخت خدا را داشت؟ و كدامين انسان ، مى توانست شيرينىِ معرفت حق را به حق شناسان بچشانَد؟ در روايتى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: يا علي! مَا عَرَفَ اللّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَيرِي وَ غَيرُكَ . (1) اى على ! خدا را آن گونه كه شايسته است ، هيچ كس ، جز من و تو نشناخت . پيامبر صلى الله عليه و آله ، در ادامه همين روايت ، به على عليه السلام فرموده است : «تو را هم جز من و خدا ، هيچ كس نشناخته است» . بنا بر اين ، خداشناسى، پيامبرشناسى و امام شناسى، معرفت شهودى مى خواهد و چنين شناختى ، فراتر از شناختِ عقلى و علمى است.

نقش «توفيق» در معرفت شهودىمعرفت شهودى و دريافت حقايق هستى ، آن گونه كه هست، نيازمند توفيق الهى است، و اين توفيق ، براى كسانى ميسّر مى شود كه در اين راه ، دشوارى ها را تحمّل كنند و باطن خويش را از آلودگى ها ، پاك سازند و از او ، مدد جويند. روايت شده كه امير مؤمنان على عليه السلام ، به يارِ نيكوى خويش ، نوف بِكالى ، دعايى را آموخت تا بتواند دنيا را از نگاه اولياى خدا ببيند. در اين دعا مى خوانيم: أسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي ظَهَرْتَ بِهِ لِخَاصَّةِ أولِيائِكَ ، فَوَحَّدوكَ وَ عَرَفوكَ ، فَعَبَدوكَ بِحَقِيقَتِكَ أن تُعَرِّفَنِي نَفسَكَ لِأقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقِيقَةِ الإيمانِ بِكَ ، وَ لا تَجعَلَني يا إلهي ! مِمَّن يَعبُدُ الإسمَ دُونَ المَعنى ، وَ ألحِظْنِي بِلَحظَةٍ مِنْ لَحَظاتِكَ تُنَوِّرُ بِها

.


1- .المناقب ، ابن شهرآشوب ، ج 3 ، ص 267 ؛ بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 84 .

ص: 383

قَلْبِي بِمَعْرِفَتِكَ خَاصَّةً وَ مَعرِفَةِ أولِيائِكَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ . (1) [خدايا ! ] به آن نامى كه با آن بر دوستان ويژه ات آشكار شدى و در نتيجه ، به يگانگى تو پى بردند و تو را شناختند و سپس ، تو را چنان كه سِزَد ، پرستش كردند ، از تو مى خواهم كه خودت را به من بشناسانى تا به ربوبيّت تو ، از روى ايمانى حقيقى ، اعتراف كنم . الهى ! مرا از آنانى قرار مده كه نام بى معنا را مى پرستند . گوشه چشمى به من كن تا بدان سبب ، دلم را به شناخت خودت و شناخت دوستانت ، روشن گردانى . همانا تو بر هر كارى ، توانايى . اين دعا ، بيانگر مهم ترين درخواست انسانِ موحّد از خداست. آنان كه خدا را به يكتايى باور دارند ، از او مى خواهند كه براى ايشان نيز مانند دوستان ويژه اش، جلوه كند و به مرتبه اى دست يازند كه حقيقت ايمان ، در جانشان بنشيند و با همه وجود ، به پروردگارى او اعتراف كنند و تنها به پرستش لفظى نپردازند ؛ بلكه معناى واقعى مفاهيمى مانند «اللّه أكبر» ، «الحمد للّه » و «سبحان اللّه » را با جان خويش دريابند. در اين مرتبه است كه انسان ، مى تواند جلال خدا را بزرگ بدارد و منزلت حق را در يابد و بزرگوارى او را بستايد. يكى از حكمت هاى عبادت ، آشنايى شهودى با خداوند است و چنانچه امور عبادى ، آن چنان كه خدا مى خواهد ، به جاى آورده شود ، توفيقات فراوانى در پى خواهد داشت . بنا بر اين ، اگر امير مؤمنان على عليه السلام فرموده: «ما للّهِِ آيَةٌ أكبَرُ مِنّي ؛ (2) هيچ نشانه اى بزرگ تر از من ، براى خدا نيست» ؛ يعنى امام عليه السلام به معرفتى رسيده است كه مى تواند بيانگر، نمايشگر، مُظهِر و مَظهر عظمت، شرافت و كرامت حضرت حق باشد و هر امامى ، در دوران امامتش ، بزرگ ترين نشانه خداوند است .

.


1- .بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 96؛ دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 9 ، ص 285 .
2- .بصائر الدرجات ، ص 77 ، ح 3 .

ص: 384

وَ أدَمْتُمْ ذِكْرَهُ وَ وَكَّدْتُمْ ميثاقَهُ

اشاره

( 60 )وَ أدَمْتُمْ ذِكْرَهُ وَوَكَّدْتُمْ (1) ميثاقَهُ وَ أحْكَمْتُمْ عَقْدَ ط_اعَتِهِ وَ نَصَحْتُمْ لَهُ فِى السِّرِ وَالْعَلانِيَةِ وَ دَعَوْتُمْ إلى سَبيلِهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوعِظَهِ الْحَسَنَةِ .

و پيوسته ، او را ياد كرديد و پيمانش را محكم ساختيد و عهدى را كه در فرمان بُردارى از او داشتيد ، استوار كرديد و در آشكار و نهان ، براى [ خشنودى ] او ، خيرخواهى كرديد و با حكمت و اندرز نيكو ، به راه او ، دعوت كرديد ...

توضيح واژه هاأدَمْتُمْ : مداومت داشتيد،پيوسته بوديد. (2) وَكَّدتُم : محكم كرديد ، تأكيد كرديد. (3) ميثاق : پيمان . (4) أحْكَمْتُم : محكم كرديد ، استوار ساختيد . (5) عَقْد : پيمان ، قرارداد . (6) طاعَة : انقياد ، پيروى ، فرمان بُردارى . (7) نَصَحَ : خيرخواهى كرد ،نصيحت كرد ، خالص گردانيد . (8) الحِكْمَة : منع ، چيزى كه از جهل باز مى دارد ، شناخت دقيق ، دانش استوار . (9)

.


1- .در برخى نسخه ها ، «ذكّرتم» به جاى «وكّدتم» آمده است .
2- .«المداومة على الأمر : المواظبة عليه» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 213) .
3- .«وَكَّد العقد و العهد : أوثقه» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 466) «أوكدته و أكّدته : شددته» (همان جا) .
4- .«الميثاق : العهد» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 371) . «و هو فى الأصل حبل أو قيد يُشَدّ به الأسير و الدابة» (همان جا) .
5- .«أحْكم الأمر : أتقنه» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 143) .
6- .«العقد : العهد» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 297) . «و الجمع عقود و هى أوكد العهود» (همان جا) .
7- .«الطاعة : إسم لما يكون مصدره الإطاعة ، وهو الإنقياد» (العين ، ج 2 ، ص 209) .
8- .«نصح الشى ء : خلص» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 615) . «نصحت له نصيحتى أى أخلصت و صدقت» (همان جا) .
9- .«الحكمة : معرفة أفضل الأشياء بأفضل العلوم» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 140) . «العلم الذى يرفع الإنسان عن فعل القبيح» (مجمع البحرين ، ج 6 ، ص 45) .

ص: 385

شرح

تداوم ياد خدا

پيمان با خدا

اشاره

المَوعِظَة : پند ، موعظه ، يادآورى انسان به چيزى كه دلش را نرم مى كند . (1)

شرحاين عبارت هاى زيارت، چكيده اى از تلاش ائمّه عليهم السلام در پاسداشتِ ياد خدا و گسترش آن در جامعه اسلامى است . حركت فردى اهل بيت عليهم السلام در عبادت ، با ياد خدا آغاز مى شود و سرانجام ، مردم را با روش هاى قرآنى به سوى خدا ، فرا مى خوانند .

تداوم ياد خدامداومت و مواظب بر ياد خدا ، نخستين مجاهدت و تلاشِ اهل بيت عليهم السلام است . يادِ حقيقى خدا ، بر معرفت حقيقى او استوار است و امام _ كه خداشناسِ كاملى است _ ، ياد خدا ، همواره در اعماق جانش جارى است و بدين سان ، روح خود را با آن ، جَلا مى بخشد . بنا بر روايتى ، امير مؤمنان على عليه السلام فرموده است : مُداوَمَةُ الذِّكرِ قُوتُ الأَرواحِ وَ مِفتاحُ الصَّلاحِ . (2) مداومت بر ذكر ، خوراك روح ها و كليد پاكى است . ياد هميشگى خدا ، گِرِه گشاست و امام عليه السلام براى تبليغ دين ، از كليدِ ذكر ، بهره مى بَرد و مردم نيز با چهره انسانِ خداباور ، آشنا مى شوند و آنان كه باطنى پاك دارند ، جذبِ معنويت امام معصوم خواهند شد .

پيمان با خداواژه «وَكَّدتُم» ، در عبارت «وكَّدتُم ميثاقَهُ» ، دو گونه نقل شده است : نخست ، همان «وَكَّدتُم» كه به استوار ساختن پيمان الهى ، اشاره دارد ؛ و ديگر ، «ذَكَّرتُم» كه بدين معناست كه امامان عليهم السلام ، پيمان خدا را يادآورى مى كنند . نتيجه اين كه عبارت ياد شده را بنا بر استفاده از يكى از اين دو واژه ، بر دو گونه مى توان معنا كرد :

.


1- .«الموعظة : النُصح و التذكير بالعواقب» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 466) . «تذكيرك للإنسان بما يُلينُ قلبه من ثواب و عقاب» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 466) .
2- .. غرر الحكم ، ح 9832 .

ص: 386

1 . استوار ماندن آنان بر پيمان خدا
2 . دعوت به استوار ماندن در پيمان با خدا

1 . استوار ماندن آنان بر پيمان خداعبارت «وَكَّدْتُمْ ميثاقه» ، يعنى به : «پيمانى كه با خدا بستيد ، استوار مانديد» . وفادارى به پيمان ، از خصوصيات مؤمنان است كه امامان عليهم السلام نيز همواره بر آن ، تأكيد داشته اند . آنان ، جانشين پيامبرانى هستند كه با خدا پيمان بستند تا در راه تبليغ دينِ خدا ، از چيزى فروگذارى نكنند و امامان عليهم السلام نيز به همان پيمانِ استوار ، عمل مى كنند و لحظه اى در گسترش دينِ حق ، كوتاهى نخواهند كرد . قرآن ، از اين عهد استوار ، چنين ياد كرده است : «وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَ_قَهُمْ وَ مِنكَ وَ مِن نُّوحٍ وَ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَ_قًا غَلِيظًا . (1) و [ياد كن] آن گاه كه از پيامبران ، پيمان گرفتيم ، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى پسر مريم و از همه ايشان ، پيمانى سخت و استوار گرفتيم » .

2 . دعوت به استوار ماندن در پيمان با خداچنانچه عبارت زيارت ، «ذَكَّرْتُم ميثاقَهُ» خوانده شود ، بدين معناست كه امام ، پيمانى را كه آدميان در روز نخست ، بر پرستش خدا بستند ، به يادشان مى آورد كه خدا را بپرستند و از بندگى شيطان ، سر باز بزنند : «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَ_بَنِى ءَادَمَ أَن لَا تَعْبُدُواْ الشَّيْطَ_نَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِى هَ_ذَا صِرَ طٌ مُّسْتَقِيمٌ (2) . اى فرزندان آدم ! آيا به شما سفارش نكردم كه شيطان را نپرستيد كه او براى شما ، دشمنى است آشكار ؛ و اين كه مرا بپرستيد ، كه اين است راه راست؟» . پيشوايان دين ، با تذكّر و پند ، مردم را از گرفتارى هاى روزانه ، نجات مى دهند و آنان را به تفكّر ، وا مى دارند تا براى آخرتِ خويش ، گام بردارند و پيش از آن كه در

.


1- .. سوره احزاب ، آيه 7 .
2- .. سوره يس ، آيه 60 _ 61 .

ص: 387

شيوه تبليغى امامان عليهم السلام

1 . نصيحت

قيامت ، نهيبِ الهى ، آنان را فرا گيرد ، براى خويش ، توشه بيندوزند . توجّه به اندرزهاى امام عليه السلام ، باعث روسپيد شدن سراى ديگر است و آنان كه امروز از سخن امامان عليهم السلام روى برتابند ، فردا در گم راهى و غفلتْ خواهند بود . «ذَكَّرتُمْ ميثاقَهُ» ، به ياد آوردن تمام پيمان هاى خداست و از آن جمله : «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِىءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَآ أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَ_ذَا غَ_فِلِينَ . (1) و [ياد كن] آن گاه كه پروردگار تو ، از فرزندان آدم ، از پُشت هاى ايشان ، فرزندانشان را برگرفت و آنان را بر خودشان ، گواه كرد [ و فرمود ] : «آيا من پروردگار شما نيستم؟» . گفتند : چرا . گواه شديم . [ اين گواهى را گرفتيم ]تا اين كه روز قيامت نگوييد : «ما از آن ، بى خبر بوديم»» . و بدين سان ، امامان عليهم السلام ، پيمان فرمان بُردارى از خداوند را محكم كرده اند .

شيوه تبليغى امامان عليهم السلامدر ادامه «زيارت جامعه» ، به شيوه هاى تبليغى امامان عليهم السلام در دعوت كردن مردم به خدا پرداخته شده كه اين شيوه ها بدين قرارند :

1 . نصيحتجمله «وَ نَصَحْتُمْ لَهُ فِى السِّرِّ وَ الْعَلانِيَة» ، كه همان خيرخواهى در پنهان و آشكار باشد ، به نخستين روش تبليغى اهل بيت عليهم السلام اشاره دارد . «نُصح» و «نَصْح» ، به معناى خلوص و صداقت ، و نيز پندى است كه در آن ، هيچ گونه ناخالصى اى نباشد . امام عليه السلام ، در پيدا و پنهان ، براى خشنودى خدا ، خيرخواهى مى كند و براى خوب و خوش بودن مردم ، تمام تلاش خويش را نثار مى كند تا امّت ، به سعادت واقعى ، ره نمون شوند . در روايت است كه امير مؤمنان عليه السلام ، در باره رسالت اجتماعى «امام» ، فرموده است :

.


1- .. سوره اعراف ، آيه 172 .

ص: 388

2 . حكمت
3 . موعظه

لَيسَ عَلَى الإمَامِ إلَا مَا حُمِّلَ مِنْ أمْرِ رَبِّهِ : الإبلاغُ فِى الْمَوعِظَةِ وَ الإجْتِهادُ فِى النَّصِيحَةِ وَ الإحْياءُ لِلسُّنَّةِ وَ إقَامَةُ الْحُدُودِ عَلى مُسْتَحِقّيهَا وَ إصْدارُ السُّهمَانِ عَلى أهْلِهَا . (1) چيزى بر امام نيست ، جز وظيفه اى كه پروردگارش بر عهده اش نهاده : رساندن [ موعظه و ] اندرز ، كوشش در خيرخواهى ، زنده كردن سنّت ، اجراى حدود الهى بر آنان كه سزاوار آن اند ، و رساندن سهام (بيت المال) به كسانى كه از آن سهم مى برند .

2 . حكمتدومين شيوه تبليغى اهل بيت عليهم السلام ، دعوت بر پايه حكمت است وعبارت«وَ دَعَوْتُمْ إلى سَبيلِهِ بِالحِكْمَة ؛ و [ مردم را ] با حكمت ، به راه خداوند ، دعوت كرديد» ، به اين شيوه، اشاره دارد؛ زيرا حكمت، دليلِ محكمى است كه همه ترديدها را زائل مى سازد.

3 . موعظهجمله «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَة ؛ و اندرز نيكو» ، به سومين روش تبليغى اهل بيت عليهم السلام ، اشاره دارد . موعظه حسنه ، پندِ نيكويى است كه دل را نرم مى كند و شنونده را تحت تأثير ، قرار مى دهد . يكى از شيوه هاى تبليغى اهل بيت عليهم السلام موعظه و اندرز است . بيشتر مردم را نمى توان از ابتدا با برهان ، به راه راست ، دعوت كرد ؛ بلكه در بسيارى از موارد ، بايد با موعظه ، قلب ها را آماده كرد و در ادامه ، با برهان حكمت ، آنها را با حقايق ، آشنا نمود . اين دو عبارت ، برگرفته از شيوه تبليغى قرآن است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله آموخت : «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ . (2) [مردم را] با حكمت (گفتار درست و استوار) و پند نيكو ، به راه پروردگارت بخوان » .

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 105 .
2- .. سوره نحل ، آيه 125 .

ص: 389

وَ بَذَلْتُمْ أنْفُسَكُمْ فى مَرْضاتِهِ

شرح

معناى بذلِ جان

( 61 )وَ بَذَلْتُمْ أنْفُسَكُمْ فى مَرْضاتِهِ .

و جان هايتان را در راه خشنودى او ، نثار كرديد ...

توضيح واژه هابَذْل : بذل كردن ، فدا كردن ، ايثار ، بخشيدن . (1) أنْفُس : جمع «نفْس» ، به معناى جان . (2) مَرْضاة : خشنودى ، رضايت . (3)

شرحاين عبارت ، حاكى از نهايت فروتنى و از خودگذشتگى اهل بيت عليهم السلام در راه مبارزه با ضدّ ارزش ها و دفاع از ارزش هاى دينى است .

معناى بذلِ جانكلمه «بذل» ، به معناى رها كردن نگهدارى از چيزى (4) است ، و اين كار ، نشانه آن است كه نگهدارى از آن چيز ، براى انسان اهمّيتى ندارد . بدين سان ، مى توان گفت كه ميان «بذل» و «هِبِه» به معناى بخشش ، تفاوت ظريفى وجود دارد و بذل ، يك درجه از هبه يا بخشش ، بالاتر است . اگر كسى به شخصى ديگر ، چيزى داد و كار خود را مهم تلقّى نكرد ، «بذل» ناميده مى شود. واژه «مُبْتَذَل» ، به معناى پيشِ پا افتاده و بى ارزش نيز از همين ريشه است . امّا كسى كه چيزى را به كسى مى بخشد ، مى تواند آن را مهم تلقّى نمايد . به همين جهت ،

.


1- .«ترك صيانة الشى ء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 1 ، ص 216) «ضدّ المنع» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 50) .
2- .«النفس : الروح الذى به حياة الجسد» (العين ، ج 7 ، ص 270) .
3- .«مرضاة للرحمن أي محلّ رضاه» (مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 190) .
4- .معجم مقاييس اللّغة ، ج 1 ، ص 216 .

ص: 390

بذل جان ، نه بخشش آن!

بذل جان در برابر رضوان الهى

برخى گفته اند : اگر كسى پول حج را به كسى بذل كند ، حج بر او واجب مى شود ؛ چون بذل ، اِباحه به حساب مى آيد و اِباحه ، نياز به قبول طرف مقابل ندارد ؛ ولى اگر هبه كرد و بخشيد ، فرد مى تواند آن را قبول نكند .

بذل جان ، نه بخشش آن!اهل بيت عليهم السلام ، به ما ياد داده اند كه در زيارت آنها بگوييم : شما جان هاى خود را در راه خدا ، «بذل» كرديد ، نه «هِبِه» براى همين آمده است : «بَذَلْتُم» ، نه «وَهَبْتُم» ؛ چون آنان ، چيزى را كه در راه خدا مى دهند ، هر چند جانشان باشد ، مهم تلقّى نمى كنند . در واقع ، امام ، جان خود را در برابر خدا ، هيچ مى داند و به راحتى از جان خويش براى خشنودى او مى گذرد .

بذل جان در برابر رضوان الهىاهل بيت عليهم السلام ، از جان خويش مى گذرند ، امّا بهاىِ جانِ عزّتمند آنان ، رهايى از دوزخ و يا ورود به بهشت بَرين نيست. آنان ، به راحتى جان فشانى مى كنند ؛ زيرا آنچه مى يابند ، بسيار ارزشمندتر از نعمت هاى بهشتى است. قرآن كريم ، پس از آن كه نعمت هاى بهشت را بر مى شمارد ، پاداش فراترى را هم براى برگزيدگان ، توصيف مى كند و مى فرمايد: «وَرِضْوَ نٌ مِّنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . (1) و خشنودى خدا ، از همه برتر است . اين است رستگارى بزرگ » . همچنين اين آيه ، در باره چگونگى جانبازى اهل بيت عليهم السلام است كه : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ . (2) و از ميان مردم ، كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد ، و خدا نسبت به [ اين ]بندگان ، مهربان است» .

.


1- .سوره توبه ، آيه 72 .
2- .سوره بقره ، آيه 207 .

ص: 391

بذل جان براى رهايى انسان

آرى ! خداخواهان ، از لذّت «جنّة اللّقاء» ، بهره مند مى شوند و لذّت خدايابى را با هيچ لذّتى همبَر نمى دانند: جنّت آن خواهد كه جز جنّت نيافت نور جنّت آفرين ، بر وى نتافت . در روايتى آمده كه امام صادق عليه السلام ، پرستش بندگان خدا را به سه مرتبه ، تقسيم مى فرمايد : گروهى ، آزمندان اند كه حرصِ بهشت ، آنان را به عبادت ، وا داشته است ؛ و گروهى كه از وحشت دوزخ ، به پرستش مى پردازند ؛ و عبادتِ «بزرگواران» كه به «عِبادة الكِرام» ، شهرت دارد . امام صادق عليه السلام در ادامه مى فرمايد : وَلكِنِّي أعبُدُهُ حُبَّا لَهُ عز و جل فَتِلْكَ عِبادَةُ الكِرامُ . (1) امّا من ، خداى عز و جل را به خاطر محبّت به او عبادت مى كنم ، و اين ، عبادت كريمان است . آرى ! كريمان و آزادگان، خدا را مى پرستند ؛ زيرا به او عشق مى ورزند و محبّت معشوق ، آنان را به خضوع ، وا داشته است .

بذل جان براى رهايى انسانزيارت اربعين ، روايتى است كه از امام صادق عليه السلام ، نقل شده است . در اين زيارت نامه ، فلسفه شهادت سيّدالشهدا عليه السلام ، چنين تبيين شده است : وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لَيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَ حَيرَةِ الضَّلالَةِ . (2) و خونش را در راه تو داد تا بندگانت را از جهالت و حيرت گم راهى بِرَهاند . اين سخن ، در واقع ، فلسفه جانبازى همه اهل بيت عليهم السلام است . آنان ، جان خود را در راه خدا بذل كرده اند ، چنان كه از امام حسن عليه السلام روايت شده كه فرمود : ما مِنّا إلّا مَقْتُولٌ أو مَسْمُومٌ . (3) هيچ يك از ما نيست ، مگر آن كه كُشته مى شود يا مسموم .

.


1- .الخصال ، ج 1 ، ص 188 ، ح 259 ؛ بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 17 ، ح 9 .
2- .تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 113 ، ح 17.
3- .كفاية الأثر ، ص 162 .

ص: 392

در روايت ديگرى از امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود : وَ اللّهِ ما مِنّا إلَا مَقْتُولٌ شَهِيدٌ ! (1) به خدا سوگند كه هيچ يك از ما نيست ، مگر اين كه كُشته و شهيد مى شود . در روايت سومى ، از امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود : ما مِنَّا إلّا مَقْتُولٌ . (2) هيچ يك از ما نيست ، مگر اين كه كُشته مى شود . زيارت اربعين ، در حقيقت ، راه خدا را به راه آگاه سازى و هدايت مردم ، تفسير مى كند . بنا بر اين ، «بَذَلْتُم أنْفُسَكُم فى مَرْضاتِه» ، بدين معناست كه اهل بيت عليهم السلام ، همگى در راه آگاه سازى و هدايت مردم به سوى خدا و ارزش هاى دينى ، جان خود را بذل كردند .

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 585 ، ح 3192 .
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 203 ، ح 5 .

ص: 393

وَ صَبَرْتُم عَلى ما أصابَكُمْ فى حُبِّهِ

شرح

اشاره

( 62 )وَ صَبَرْتُم عَلى ما أصابَكُمْ فى حُبِّهِ . (1)

و در راه محبّت او ، در برابر هر چه [ از سختى و ناگوارى كه ] به شما رسيد ، شكيبايى ورزيديد ...

توضيح واژه هاصَبَرَ : بردبارى كرد ، شكيبايى كرد ، صبورى ورزيد . (2) أصابَ : رسيد ، اصابت كرد . (3) الحُبّ : دوستى ، محبّت .

شرحدر اين عبارت ، به يكى ديگر از برجسته ترين ويژگى هاى اخلاقى اهل بيت عليهم السلام ، يعنى صبر و پايدارى در برابر مصائب و سختى ها ، اشاره شده است . در واقع ، پايدارى در راه رسيدن به هدف و شكيبايى در مواجهه با دشوارى هاى زندگى ، اصلى ترين شرط امامت و رهبرى است . قرآن كريم ، تصريح مى فرمايد : «وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُواْ وَ كَانُواْ بِ_ئايَ_تِنَا يُوقِنُونَ . (4) و از آنان ، پيشوايانى را قرار داديم كه به فرمان ما ، راه را مى نمودند ، از آن رو كه شكيبايى ورزيدند و آيات ما را بى گمان ، باور داشتند » . صبر ، كيمياى خودسازى و سازندگى و مبدأ همه كمالات انسانى است : صد هزاران كيميا ، حق آفريد كيميايى همچو صبر ، آدم نديد .

.


1- .در بعضى از نسخ ، به جاى «فى حبّه»، «فى جنبه» آمده است كه به معناى «در مسير خدا» است. (ر . ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 612) .
2- .«أصل الصبر : الحبس» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 438) . «حبس النفس عند الجزع» (همان جا) .
3- .«أصاب الشى ء : وجده» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 536) .
4- .سوره سجده ، آيه 24 .

ص: 394

تلازم محبّت و صبر

تلازم محبّت و صبردر عبارت هاى پيشين اين زيارت نورانى خوانديم كه اهل بيت عليهم السلام ، داراى كمال محبّت خدا هستند : «وَ التّامّين فى مَحَبَّة اللّه » . (1) در اين عبارت از زيارت ، به اين نكته اشاره شده كه اهل بيت عليهم السلام ، انواع سختى ها و مصائب را در راه دوستى خدا ، تحمّل كردند (2) . اين سخن ، بدين معناست كه دوستى خدا در اين جهان ، ملازم پايدارى و شكيبايى در بلاها و مصائب است : نازپروردِ تنعّم ، نبرَد راه به دوست عاشقى ، شيوه رندان بلاكش باشد . در روايتى آمده است كه امام صادق عليه السلام ، به يكى از شاگردانش به نام سَدير مى فرمايد : إنَّ اللّهَ إذا أحَبَّ عَبدا غَتَّهُ بِالبَلاءِ غَتّا وَإنَّا وَ إيّاكُم . يا سَديرُ! لَنُصبِحُ بِهِ وَ نُمْسي . (3) خداوند ، هر گاه بنده اى را دوست بدارد ، او را در بلا فرو مى برد . اى سَدير! ما و شما ، روز و شبمان را با بلا ، سپرى مى كنيم . لحظه اى بايد درنگ كرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، 23 سال تبليغ كرد ؛ امّا مصيبت هايى را تحمّل كرد كه نوح عليه السلام ، با همه سختى هايى كه ديد ، در عمر طولانى خود ، مشاهده نكرد و در برابر آزارهايى شكيبايى كرد كه ايّوب نيز _ كه سرآمدِ بلاكشان است _ ، به آنها گرفتار نشد . امير مؤمنان عليه السلام ، احوال خود را در دوران شكيبايى ، به شخص «استخوان در گلو مانده» و «خار و خاشاك در چشم پاشيده شده» تشبيه مى كند، (4) كه تصوّر اين حالت ، بسيار دردناك است ؛ زيرا در اين احوال ، خوردن آب هم دشوار است و يك لحظه

.


1- .ر . ك : ص 246 .
2- .چنان كه گفته شد ، در برخى نسخه ها «فى جَنْبه» آمده كه در اين صورت ، معناى اين جمله ، چنين مى شود : «آنان ، انواع مصائب را در راه فرمان بُردارى از خداوند ، تحمّل كردند» .
3- .الكافى ، ج 2 ، ص 253 ، ح 6 .
4- .«فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى» (نهج البلاغة ، خطبه 3).

ص: 395

چشم گشودن هم ناممكن . بدين سان ، كسانى كه به خداوند متعال نزديك ترند ، در راه او ، يعنى در راه احياى ارزش هاى الهى ، تلاش بيشترى مى كنند و سختى هاى بيشترى مى بينند : هر كه در اين بزم ، مقرّب تر است جام بلا ، بيشترش مى دهند . و از اين رو ، انبياى الهى و اوصياى آنان ، بيش از ديگران در اين جهان ، در معرض ناگوارايى ها و سختى ها هستند ، چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً الأنبِياءُ ، ثُمَّ الَّذينَ يَلُونَهُم ، ثُمَّ الأمثَلُ فَالْأمثَلُ . (1) بى گمان ، پيامبران ، بيش از همه سختىِ بلا را مى چشند ، پس از آنها ، جانشينان و پيروانشان و سپس ، به ترتيب ، كسانى كه نزد خدا ، مقامى ارجمندتر دارند . و خاتم انبيا صلى الله عليه و آله _ كه سرآمدِ مقرّبان و دوستان الهى است _ ، پيش از ساير پيامبران ، سختى مى كشد . از ايشان ، روايت شده كه فرمود : ما أُوذِىَ نَبِىٌّ مِثلُ ما أُوذِيتُ . (2) هيچ پيامبرى ، مانند آنچه من آزار ديدم ، آزار نديد . (3) و پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، امام على عليه السلام بيشترين سختى ها را تحمّل كرده است . امام عليه السلام ، طبق نقلى ، در باره سختى هايى كه در زندگى ديده ، مى فرمايد : فَصَبَرتُ وَ في العَينِ قَذى وَ في الحَلقِ شَجَى . (4) پس شكيبايى كردم ، در حالى كه گويا در چشمانم ، خاشاك و در گلويم ، استخوانى است . و از همسرش فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز گزارش شده :

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 252 ، ح 1 .
2- .المناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 247 ؛ بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 56 .
3- .البته شايد مراد از اذيّت ، آزارهايى باشد كه تا قيامت بر امّت پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مى شود .
4- .نهج البلاغة ، خطبه 3 .

ص: 396

صُبَّت علىَّ مصائب لَو أنَّها صُبّت عَلَى الأيّام صِرنَ لَيالِيا . (1) مصيبت هايى بر من ، فرو ريخته شد كه اگر بر روزها ريخته مى شد ، شب مى شدند . و همچنين بوده اند ساير خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله . خداوند ، ما را از پيروان راه و از شيعيان راستين آنان ، قرار دهد !

.


1- .روضة الواعظين ، ص 87 .

ص: 397

و أَقَمتُمُ الصَّلاةَ

شرح

اشاره

( 63 )و أَقَمتُمُ الصَّلاةَ .

و نماز را خوانديد ...

توضيح واژه هاإقامَة : درست كردن ، مداومت داشتن . «أقامَ الصَّلاة» ، يعنى : نماز را خواند ، نماز را اقامه كرد . (1) صَلاة : نماز ، دعا ، آمرزش خواهى ، درود فرستادن . (2)

شرحيكى ديگر از ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، «اقامه نماز» است . سخن در اين است كه مقصود از اقامه نماز چيست ؟ آيا به معناى نماز خواندن است يا چيزى فراتر از آن است ؟ برخى تصوّر كرده اند كه نماز خواندن ، آن قدر مهم نيست كه به عنوان يكى از برجستگى هاى اهل بيت عليهم السلام در اين زيارت و ساير زيارات ، شمرده شود ؛ زيرا خواندن نماز ، وظيفه هر مسلمانى است . بنا بر اين ، مقصود از «اقامه نماز» ، چيزى فراتر از نمازگزارى است و اين جمله ، به معناى بر پا داشتن نماز در جامعه توسّط اهل بيت عليهم السلام يا به معناى استوار كردن و سامان دادن ظاهر اركان و اجزا و اذكار نماز و پيوند دادن آنها با باطن و حقيقت آنهاست . به سخن ديگر ، هر يك از اجزاى نماز ، باطنى دارد . اگر ظاهر نماز ، با باطن آن ، هماهنگ و همخوان شد ، اقامه نماز ، صدق مى كند و در غير اين صورت ، نمازى اقامه نشده است . بنا بر اين ، اقامه نماز توسّط اهل بيت عليهم السلام ، به معناى هماهنگىِ باطن و

.


1- .«أقام الشى ء : أدامه» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 498) .
2- .«الصلاة : العبادة المخصوصة ، الركوع و السجود ، الدعاء و الإستغفار» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 464 _ 466) .

ص: 398

معناى اقامه نماز

اهمّيت نماز

حقيقت نماز ، با ظاهر آن است .

معناى اقامه نمازبا مراجعه به كاربرد كلمه «إقامَة» در لغت عرب ، معلوم مى شود كه آنچه در تبيين معناى اقامه نماز بدان اشاره شد ، صحيح نيست و اقامه نماز ، معنايى جز خواندن نماز ندارد ، البته نماز خواندنِ پيوسته ؛ زيرا لغت پژوهان ، در تبيين واژه «أقام» ، از كلمه «أدامَ» بهره برده اند كه تداوم و هميشگى بودن آن را مى رساند. (1) در آيات قرآن نيز «يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ» ، (2) به معناى استمرار در خواندن نماز است و در فرهنگ قرآنى، كسانى كه همواره نماز مى گزارند، ستايش شده اند: «الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَآئِمُونَ . (3) آنان كه بر نماز خويش ، [ پيوسته و ] پاينده اند » . چينشِ جمله «ءَاتَيْتُمُ الزَّكَوةَ» پس از عبارت «أَقَمْتُمُ الصَّلَوةَ» در «زيارت جامعه» ، شاهد ديگرى است كه مراد از اقامه «صلاة» ، نماز خواندن است ؛ زيرا اگر مراد از آن ، بر پا داشتن نماز باشد، ترجمه عبارت هاى بعدى نيز چنين مى شود : «شما مردم را وادار كرديد كه زكات را بپردازند و امر به معروف و نهى از منكر كنند» . در صورتى كه قطعا معناى اين جملات ، چنين نيست و چنانچه اهمّيت نماز ، بازشناخته شود ، نيازى به تأويل و توجيه هاى دور از ذهن نيست .

اهمّيت نمازنماز، پس از اقرار به يگانگى خدا، والاترين جايگاه را دارد. آيات قرآن، جايگاه نماز در اديان پيشين را نيز به خوبى شناسانده است. ابراهيم عليه السلام ، پس از آن كه همسر و

.


1- .ر . ك : لسان العرب ، ج 12 ، ص 498 .
2- .سوره بقره ، آيه 3 .
3- .سوره معارج ، آيه 23 .

ص: 399

مراتب اقامه نماز

فرزندش را در بيابان خشك مكّه رها كرد ، هدف خود را اقامه نماز دانست (1) و بار ديگر از خدا، توفيق نماز خواندن را براى خود و فرزندانش درخواست كرد و گفت: «رَبِّ اجْعَلْنِى مُقِيمَ الصَّلَوةِ وَ مِن ذُرِّيَّتِى. (2) پروردگارا ! مرا نمازگزار گردان ، و فرزندانم را نيز» . از قوم بنى اسرائيل نيز براى خواندن نماز، پيمان گرفته شد. (3) به موسى عليه السلام هم وحى شد تا نماز بگزارد . (4) در حديثى قدسى آمده كه خداوند به موسى عليه السلام فرمود : عَلَيكَ بِالصَّلاةِ ! الصَّلاةِ ! فَإنَّها مِنِّي بِمَكانٍ وَ لَها عِنْدِي عَهدٌ وَثِيقٌ . (5) بر تو باد نماز ، نماز ؛ چرا ، كه نزد من ، جايگاهى ويژه و پيمانى محكم دارد!

مراتب اقامه نمازآرى ! مقصود از اقامه نماز ، چيزى جز نماز خواندن نيست ؛ ولى نماز خواندن ، مراتبى دارد . كمترين مرتبه آن ، اقامه صحيح ظاهرىِ نماز است و در بالاترين مراتب ، نمازگزار به معراج مى رود و به ساحت قرب رُبوبى ، نزديك تر و نزديك تر مى گردد . امام خمينى رحمه الله ، در تبيين اين معنا مى فرمايد : و نماز ، اين معراج عارفان و سفر عاشقان ، راه وصول به اين مقصد است . و اگر توفيق يابى و يابيم ، به تحقيق ، يك ركعت آن و مشاهده انوار مكنون در آن و اسرار مرموز آن ، ولو به قدر طاقت خويش، شمّه اى از مقصد و مقصود اولياى خدا را استشمام نموديم و دورنمايى از صلات ، معراجِ سيّد انبيا و عرفا _ عليه و عليهم و على آله الصّلاة و السّلام _ را مشاهده كرديم ، كه خداوند منّان ، ما و شما را به اين نعمت بزرگ ، منّت نهد . (6)

.


1- .سوره ابراهيم ، آيه 37 : «رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلَوةَ ؛ پروردگارا ! تا نماز را بخوانند » .
2- .سوره ابراهيم ، آيه 40 .
3- .ر . ك : سوره بقره ، آيه 83 «وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَ_قَ بَنِى إِسْرَ ءِيلَ ... وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ» .
4- .سوره يونس ، آيه 87 «وَ أَوْحَيْنَآ إِلَى مُوسَى وَ أَخِيهِ ... وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ» .
5- .الكافى ، ج 8 ، ص 45 ، ح 8.
6- .صحيفه امام ، ج 20 ، ص 154 .

ص: 400

نماز اهل بيت عليهم السلام

نماز اهل بيت عليهم السلامنماز اهل بيت عليهم السلام ، به دليل اين كه از بالاترين مراتب معرفت خدا و محبّت او برخوردار بودند ، قابل مقايسه با نماز ديگران نيست . در حديثى آمده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در هنگام نماز ، آن چنان قلبش مى تپيد كه آواى سينه مباركش را به جوشش ديگ ، تشبيه كرده اند : كانَ إذا صَلّى سُمِعَ لِصَدرِهِ أزيزٌ كَأزيزِ المِرْجَلِ مِنَ الهَيبَةِ . (1) هر گاه نماز مى خواند ، از سينه اش آوايى از خوف ، همچون آواز جوشش ديگ ، شنيده مى شد . نماز امير مؤمنان عليه السلام نيز يادآور نماز پيامبر صلى الله عليه و آله بود (2) و هرگاه براى نماز مى ايستاد ، زمانى كه آيه «وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ» (3) را تلاوت مى فرمود، رنگش تغيير مى كرد، به گونه اى كه در چهره اش نمايان مى شد . (4) او به نماز اوّل وقت ، آن چنان اهتمام داشت كه در ميانه جنگ صِفّين ، مرتّب به خورشيد نگاه مى كرد تا هنگام زوال خورشيد ، به نماز بِايستد : على عليه السلام در جنگ صِفّين ، مشغول جنگ و مبارزه بود و در همان حال، بين دو سپاه، مراقب خورشيد بود. ابن عبّاس گفت: اى امير مؤمنان ! اين كار ، چيست؟ فرمود: «منتظر زوال خورشيدم تا نماز به جاى آوريم» . ابن عبّاس گفت : آيا اكنون وقت نماز است؟! جنگ، فرصتى براى نماز ، باقى نگذاشته است. فرمود: «براى چه با آنان مى جنگيم؟! همانا ما براى نماز ، با آنان مى جنگيم» . (5) على عليه السلام ، عاشق نماز بود و هنگام نماز ، مانند دل باخته اى كه رُخ معشوق را مى بيند ،

.


1- .الخصال ، ج 1 ، ص 282 ؛ بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 381 ، ح 30 .
2- .ر . ك : صحيح البخارى ، ج 1 ، ص 272 ، ح 753 .
3- .سوره انعام ، آيه 79 .
4- .ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 9 ، ص 244 ، ح 4278 (به نقل از : تنبيه الغافلين ، ص 539 ، ح 872 ) .
5- .همان ، ج 9 ، ص 243 ، ح 4274 (به نقل از : إرشاد القلوب ، ص 217) .

ص: 401

سر از پا نمى شناخت و با تمام وجودش به سوى خدا مى شتافت. توصيف نماز على عليه السلام ، بزرگ ترين دشمن او معاويه را هم به گريه مى انداخت. ضرار بن ضمره نَهشَلى ، نماز شب على عليه السلام را براى معاويه ، چنين توصيف كرد: اگر در هنگامى كه شب، پرده خود را فرو افكنده بود و ستاره هايش رو به غروب مى گذاشتند ، او را در محرابش مى ديدى، دست به محاسن خود گرفته بود و چون مارْگَزيده ، به خود مى پيچيد و غمگينانه ، اشك مى ريخت. (1) فاطمه زهرا عليهاالسلام ، نمازى مى گزارد كه آسمانيان ، از نورش بهره مند مى شدند. روايت شده كه ايشان هنگام نماز ، چون ستاره اى براى آسمانيان مى درخشيد و حق تعالى ، به ملائكه خطاب مى فرمود : يا مَلائِكَتِي! اُنظُروا إلى أمَتِي فاطِمَةَ سَيِّدَةِ إمائِي قائِمَةً بَينَ يَدِي ، تَرتَعِدُ فَرائِصُها مِنْ خِيفَتِي ، و قَد أقْبَلَتْ بِقَلبِها عَلى عِبادَتِي ، اُشْهِدُكُمْ أنَّي قَد أمِنْتُ شِيعَتَها مِنَ النّارِ. (2) اى فرشتگان من ! به كنيز من فاطمه ، سَرور كنيزانم ، بنگريد كه در پيشگاه من ، ايستاده است و از ترس من ، گوشت تنش مى لرزد و با دلش ، به عبادت من روى آورده است . شما را گواه مى گيرم كه پيروانش را از آتش ، ايمن ساختم . بنا بر اين ، مقصود از «أقَمْتُمُ الصَّلاة» در «زيارت جامعه» ، همان نماز گزاردن است ؛ امّا نماز گزاردن اهل بيت عليهم السلام با نماز گزاردن ما ، تنها در ظاهر ، يكى است و در باطن ، قابل مقايسه نيست .

.


1- .همان، ص 253 ، ح 4304 (به نقل از : الأمالى ، صدوق ، ص 724 ، ح 990) .
2- .الأمالى ، صدوق ، ص 176 ، ح 178 ؛ بحار الأنوار ، ج 43 ، ص 172 ، ح 13 .

ص: 402

وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ

شرح

پيوند زكات و نماز

( 64 )وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ .

و زكات را پرداختيد ...

توضيح واژه هاأتَىَ : داد ، پرداخت كرد . (1) الزَّكاة : طهارت، پاكى، رشد، نموّ ؛ نوعى ماليات اسلامى كه باعث پاك شدن مال مى شود . (2)

شرحواژه «زكات» ، معانى متعدّدى ، مانند طهارت، پاكى، رشد، نموّ و شكوفايى دارد و در قرآن كريم ، بيش از پنجاه بار از ريشه «زَكَوَ» ، كلماتى مانند «زكات»، «تزكّى»، «يزكّيهم» و ... مشتق شده است كه هر كدام ، معناى ويژه خود را دارند . (3) اين واژه در قرآن ، بيش از سى بار (4) به معناى انفاق و حقوق مالى به كار رفته است و در نُه آيه ، به معناى مالياتى اسلامى است كه در صورت وجود داشتن شرايط آن ، بايد پرداخته شود و سرپيچى از پرداخت آن ، گناهى بزرگ محسوب مى شود .

پيوند زكات و نماززكات و نماز ، در بسيارى از آيات و روايات ، همنشين هم اند و در 26 آيه قرآن ، «زكات» همراه با «نماز» آمده است . اين همنشينى ، بيانگر نوعى پيوند ناگسستنى ميان

.


1- .«آتاه أى أعطاه» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 17) .
2- .«زكاة المال معروفة و هو تطهيره... الزكاة ما أخرجته من مالك لتطهّره به... الزكاة : صفوة الشى ء» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 358) .
3- .ر . ك : سوره بقره ، آيه 43، 83، 110 ، 177 و 277 ؛ سوره نساء ، آيه 77 و 162 ؛ سوره مائده ، آيه 12 و 55 ؛ سوره اعراف ، آيه 156 ؛ سوره توبه ، آيه 5 ، 8 و 11 .
4- .ده آيه در مكه و بيست آيه در مدينه نازل شده است.

ص: 403

زكات باطنى

دو واجب الهى است و پيامبر صلى الله عليه و آله ، اين پيوند را پس از نزول آيه وجوب زكات ، بيان فرمود. در ماه رمضان سال نهم هجرى ، آيه «خُذْ مِنْ أَمْوَ لِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِهَا ؛ (1) از مال هاى آنان ، صدقه اى (زكات) بگير كه بدان وسيله ، پاك و پاكيزه شان سازى» ، نازل گرديد و پرداخت زكات ، واجب شد. آن گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، مردم را گِرد آورد و فرمود: إنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَكُيمُ الزَّكاةَ كَما فَرَضَ عَلَيكُمُ الصَّلاةَ . خداوند ، زكات را بر شما واجب كرد ، همچنان كه نماز را بر شما ، واجب گردانيد. سپس ، مواردى را كه زكات به آنها تعلّق مى گيرد ، برشمرد و بار ديگر ، به منادى خويش دستور داد تا در ميان مردم ، ندا دهد كه : أيُّهَا المُسلِمونَ ! زَكُّوا أمْوالَكُم تُقْبَلْ صَلاتُكُم. (2) اى مسلمانان ! زكات اموال خود را بدهيد تا نمازتان پذيرفته شود . و آن گاه ، مأموران خويش را براى گردآورى زكات ، گسيل داشت. بنا بر اين ، پيامبر صلى الله عليه و آله در نخستين ابلاغ خويش، پرداخت زكات را سبب قبولىِ نماز دانست ؛ يعنى آن كه ماليات شرعى خويش را نپردازد، نمازش هم پذيرفته نيست.

زكات باطنىاكنون «آتَيْتُمُ الزَّكاة» ، معناى ديگرى مى يابد و اين سؤال پديد مى آيد كه : اگر پرداخت زكات ، بر همگانْ واجب است، چرا امامان عليهم السلام را با جمله «آتَيْتُمُ الزَّكاة» ، خطاب مى كنيم؟ كدامين ويژگى در پرداخت زكات ، آنان را از ديگران ، متمايز مى كند؟ پاسخ ، آن است كه اهل بيت عليهم السلام ، در عالى ترين مرتبه پرداخت زكات ، قرار دارند. نقل شده كه شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: ميزان زكات واجب ، چه قدر است؟ امام عليه السلام ، هوشمندانه فرمود: «زكات ظاهرى يا باطنى؟» . شخص گفت: هر دو را مى خواهم.

.


1- .سوره توبه ، آيه 103 .
2- .الكافى، ج 3 ، ص 497 ، ح 2 .

ص: 404

امام عليه السلام فرمود: أمّا الظّاهِرَةُ فَفِي كُلِّ ألفٍ خَمسَةٌ وَ عِشْرونَ ، وَ أمّا الباطِنَةُ فَلا تَستَأثِرْ عَلى أخيكَ بِما هُوَ أحوَجُ إلَيهِ مِنكَ . (1) زكات ظاهرى در هر يك هزار درهم ، بيست و پنج درهم ، واجب است ؛ و زكات باطنى ، اين است كه وقتى برادرت به چيزى نيازمندتر از تو بود ، او را ترجيح دهى . رهاورد زكات باطنى، بزرگ شمردن نياز ديگران و خُرد دانستن نياز خويش است. آنان كه به زكات باطنى باور دارند، دوست ، همسايه و برادر دينى شان را بر خود ، مقدّم مى دارند. اهل بيت عليهم السلام ، سخن خويش را با كردار نيكويشان ، تصديق كردند. بينوا و يتيم و زندانى ، هنگام افطار به خانه امير مؤمنان عليه السلام پناه آوردند و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، سخاوتمندانه ، افطارى خويش را به آنان بخشيدند و سه روز با آب ، افطار كردند. آن گاه ، اين آيه نازل شد كه : «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَآءً وَ لَا شُكُورًا . (2) و طعام را با دوستى او [ ، با آن كه خود به آن نيازمند بودند ] ، به بينوا و يتيم و اسير مى خورانند . همانا به شما براى خشنودى خدا مى خورانيم و از شما ، پاداش و سپاسى نمى خواهيم » . زكات باطنى، يعنى خدا را ديدن و خود را نديدن . امام على عليه السلام ، حتّى به هنگام نماز، درخواست نيازمند را بى پاسخ نمى گذاشت و انگشترى خود را براى خشنودى خدا بخشيد و فرمان بردارى خويش را به اثبات رسانيد : «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ . (3)

.


1- .همان ، ج 3 ، ص 500 ، ح 13.
2- .سوره انسان ، آيه 8 _ 9.
3- .سوره مائده ، آيه 55 .

ص: 405

زكات پيروان اهل بيت عليهم السلام

همانا سرپرست [ و دوست ] شما ، خداست و پيامبرش و كسانى كه ايمان آورده اند ؛ آنان كه نماز مى خوانند و زكات مى دهند ، در حالى كه در ركوع اند» .

زكات پيروان اهل بيت عليهم السلامپرداخت ماليات شرعى ، يعنى خمس و زكات ، بر مسلمانانْ واجب است و اگر مسلمانان كوتاهى نمى كردند، فقير و بينوايى در جامعه ديده نمى شد. امّا پيرو اهل بيت عليهم السلام ، همواره بيش از زكات واجب را خويش مى پردازد تا به مقتداى خود ، نزديك شود. شيعه خداباور ، به قرآن مى نگرد و با تأمّل در آيات آن ، وظيفه انفاق به همنوعان خويش را در مى يابد : «وَ فِى أَمْوَ لِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّآئِلِ وَ الْمَحْرُومِ . (1) در مال هايشان ، براى خواهنده نيازمند و تنگ روزى بى بهره ، حقّى است » . طبيعت انسان ، با حرص و وَلَع ، آميخته شده است و راه رهايى از اين خصلت زشت، برپايى نماز دائمى و پرداخت زكات باطنى است كه قرآن ، به عنوان «حقّ معلوم» ، بدان اشاره كرده است : «إِنَّ الْاءِنسَ_نَ خُلِقَ هَلُوعًا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا إِلَا الْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَآئِمُونَ وَ الَّذِينَ فِى أَمْوَ لِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ لِّلسَّآئِلِ وَ الْمَحْرُومِ . (2) همانا انسان ، ناشكيبا (/ حريص) آفريده شده . چون بدى اى [و رنجى] بدو رسد ، بى تاب مى شود و چون نعمتى [و رفاهى] بدو رسد ، بازدارنده است (بخل مى ورزد) ، مگر نمازگزاران ؛ آنان كه بر نماز خويش ، [ پيوسته و ] پاينده اند ، و آنان كه در مال هاشان ، براى خواهنده نيازمند و تنگْ روزى بى بهره ، حقّى معيّن است » . شيخ كلينى ، در تبيين «حقّ معلوم» ، روايتى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه

.


1- .سوره ذاريات ، آيه 19 .
2- .سوره معارج ، آيه 19 _ 25.

ص: 406

مى فرمايد : وَ لكِنَّ اللّهَ عز و جل فَرَضَ في أموالِ الأغنِياءِ حُقُوقَا غَيرَ الزَّكاةِ ، فَقالَ عز و جل : «وَ الَّذِينَ فِى أَمْوَ لِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ ...» ، فَالْحَقُّ المَعلومُ مِن غَيرِ الزَّكاةِ ، وَ هُوَ شَيءٌ يَفرِضُهُ الرَّجُلُ عَلَى نَفسِهِ فِي مالِهِ ، يَجِبُ عَلَيهِ أنَ يَفرِضُهُ عَلَى قَدرِ طَاقَتِهِ وَسِعَةِ مَالِهِ ، فَيُؤَدِّي الَّذى فَرَضَ عَلَى نَفسِهِ إن شاءَ فِي كُلِّ يَومٍ ، وَ إن شاءَ فِي كُلِّ جُمعَةٍ وَ إن شاءَ فِي كُلِّ شَهرٍ . (1) ليكن خداوند عز و جل ، در دارايى هاى توانگران ، جز زكات ، حقوقى ديگر را نيز واجب كرده و فرموده است : «و آنان كه در اموالشان ، حقّى معيّن است ...» بنا بر اين ، «حقّ معيّن» كه جز زكات باشد ، چيزى است كه هر كس وظيفه خود مى داند تا از مالش بپردازد . او بايد به اندازه توان مالى اى كه دارد ، آن مقدار را بر خود ، واجب شمارد و بسته به ميل خودش ، هر روز يا هر هفته و يا هر ماه بپردازد . اين سخن ، نشان مى دهد كه مراتب پاكى جان و رشد و تكامل انسان ، ارتباط مستقيم با خدمت به نيازمندان و پرداختِ زكات باطنى دارد .

.


1- .الكافى ، ج 3 ، ص 498 ، ح 8 .

ص: 407

وَ أمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ

شرح

اشاره

( 65 )وَ أمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ .

و امر به معروف و نهى از منكر كرديد ...

توضيح واژه هاالمَعْرُوف : شناخته شده ، امر پسنديده ، معروف . (1) الْمُنْكَر : انكار شده ، ناپسند ، ناخوشايند . (2)

شرحواژه «معروف» ، يعنى شناخته شده و آشنا ، و هر آنچه آشناست، سبب اُنس و آرامش در انسان مى شود. «مُنكَر» ، يعنى ناشناخته ، و آدمى در برابر آنچه ناشناس است ، با احتياط ، قدم برمى دارد و به آن ، اطمينان ندارد. در فرهنگ دينى ، «معروف» به كارهاى شايسته اى گفته مى شود كه جانِ آدمى ، آنها را مى شناسد. راستگويى، نيكى كردن به ديگران، مهربانى و خدمت گزارى ، از آن جمله اند . «منكر» نيز ، يعنى كارهاى ناپسندى كه فطرتِ پاك ، با آن بيگانه است و انسانِ سالم ، از شنيدن آنها ، هراس دارد و تنفّر خود را بروز مى دهد. براى نمونه ، جانِ سالم ، دروغ گفتن، ظلم كردن و آزار ديگران را بر نمى تابد. در فرهنگ قرآن ، راه بازشناسىِ خوبى و بدى ، در سرشت انسان ، نهاده شده است و فطرتِ آدمى ، به كارهاى نيك ، تمايل دارد و از كارهاى زشت ، بيزار است:

.


1- .«يدلّ على السكون و الطمأنينة» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 4 ، ص 281) . «المعروف : ضدّ المنكر» (الصحاح ، ج 4 ، ص 1401) . «المعروف : إسم جامع لكلّ ما عرف من طاعة اللّه و التقرّب إليه و الإحسان إلى الناس» (النهاية ، ج 3 ، ص 216).
2- .«خلاف المعرفة الّتى يسكن إليها القلب» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 5 ، ص 476) . «ضدّ المعروف و كلّ ما قبحه الشرع و حرمه و كرهه فهو منكر» (النهاية ، ج 5 ، ص 115) .

ص: 408

اصطلاح شناسى امر به معروف و نهى از منكر

پيشتازان امر به معروف و نهى از منكر

«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا . (1) سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد ، سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن ، الهام كرد ! » . هدف انبيا عليهم السلام ، پالوده ساختن فطرت هاست و آموزه هاى دينى ، همگى در راه پاك نگه داشتن فطرت آدميان است و جانِ سالم، بى ترديد ، راه خدا را برخواهد گُزيد.

اصطلاح شناسى امر به معروف و نهى از منكرامر به معروف و نهى از منكر، دو اصطلاح اسلامىِ همزاد با قرآن هستند و در انديشه اسلامى، انسان ها ، نه تنها بايد خوب باشند ؛ بلكه وظيفه دارند كه ديگران را هم به نيكى ، دعوت كنند و از كارهاى ناپسند ، باز دارند . ترويج امر به معروف و نهى از منكر، بيدارباشِ فطرت است و از خُمود و پسْ رفت آن ، جلوگيرى مى كند. قرآن مجيد، مسلمانان را تنها به دليل بر پا داشتن «امر به معروف و نهى از منكر» ، بهترين امّتْ معرّفى مى كند : «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ . (2) شما ، بهترين امّتى هستيد كه براى مردم ، پديدار شده ايد : به كار پسنديده ، فرمان مى دهيد و از كار ناپسند ، باز مى داريد ». اين سخن ، بدين معناست كه موضوع امر به معروف و نهى از منكر ، اساسى ترين نقش را در امتياز يافتن امّت اسلامى از ساير امّت ها دارد . بنا بر اين ، اصلى ترين معيار شناخت جامعه اسلامى از نظر قرآن ، حضور جدّى دو عنصر «امر به معروف» و «نهى از منكر» در جامعه است .

پيشتازان امر به معروف و نهى از منكردر شمارى از روايات ، «امّت» در آيه «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ» به اهل بيت عليهم السلام تفسير شده

.


1- .سوره شمس ، آيه 7 _ 8 .
2- .سوره آل عمران ، آيه 110 .

ص: 409

دو پيام مهم

1 . معيار معروف و منكر

2 . شيوه امر به معروف و نهى از منكر

است . (1) مقصود از اين روايات ، اين است كه اهل بيت عليهم السلام ، صدرنشينِ اين آيه و پيشتازان امّت در نشر «امر به معروف و نهى از منكر» هستند و ديده هاى تيزبين ايشان ، در برابر كژروى هاى جامعه ، حسّاس است ، تا آن جا كه براى پيراستن دين خدا از آلودگىِ شرك و فساد ، جان خويش را نثار كرده اند ، چنان كه امام حسين عليه السلام در باره فلسفه نهضت خود ، فرموده است : اُريدُ أن آمُرَ بِالْمَعروفِ وأنهى عَنِ الْمُنكَرِ. (2) من مى خواهم كه به معروف ، فرمان دهم و از منكر ، باز دارم .

دو پيام مهمبا عنايت به مقام عصمت اهل بيت عليهم السلام ، مى توان گفت : جمله «وَ أمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوف» در «زيارت جامعه» ، دو پيام مهم براى پيروان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله دارد :

1 . معيار معروف و منكرپيام اوّل ، اين كه اهل بيت عليهم السلام در كنار قرآن و سنّت ، معيار شناخت معروف و منكرند ، بدين معنا كه معروف و منكر را بايد از گفتار و رفتار آنها شناخت ، چنان كه در «زيارت آل ياسين» مى خوانيم : وَ الْمَعروفُ ما أمَرْتُم بِهِ ، وَ الْمُنكَرُ ما نَهَيتُم عَنهُ . (3) و معروف ، هر چيزى است كه شما به آن فرمان داده ايد ؛ و منكر ، هر چيزى است كه شما از آن ، باز داشته ايد .

2 . شيوه امر به معروف و نهى از منكرپيام دوم ، اين است كه روش امر به معروف و نهى از منكر را هم بايد از امام عليه السلام فرا گرفت. در روايت است كه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد :

.


1- .ر . ك : بحار الأنوار ، ج 24 ، ص 153 ، باب 46 .
2- .المناقب ، ابن شهرآشوب ، ج 4 ، ص 89 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 329 .
3- .الاحتجاج ، ج 2 ، ص 593 .

ص: 410

دو نمونه از شيوه اهل بيت عليهم السلام در امر به معروف

1 . ياد دادن وضو به پيرمرد

2 . توبه بِشْر حافى

مَن كانَ آمِرَا بِمَعروفٍ فَلْيَكُن أمْرُهُ ذلِكَ بِمَعروفٍ . (1) كسى كه امر به معروفى مى كند، بايد اين كار را با شيوه مناسبى انجام دهد. چه بسا مؤمنانى كه از رفتارى زشت در جامعه مى رنجند و بنا بر وظيفه دينى ، نهى از منكر مى كنند ؛ ولى رفتار خودِ آنان در نهى از منكر، بسيار زشت و ناپسند است ، و يا براى برپايىِ نماز ، اقدام مى كنند ؛ ولى دعوت آنان، بسيار ناپسند و مردمْ گريز است. بازخوانىِ سيره معصومان عليهم السلام و شيوه هاى آنان در امر به معروف و نهى از منكر، راه صحيح گسترش نيكى ها را بيان مى كند.

دو نمونه از شيوه اهل بيت عليهم السلام در امر به معروف1 . ياد دادن وضو به پيرمردروايت شده كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ، دو نواده دوست داشتنى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، پيرمردى را در حال وضو گرفتن ديدند . پيرمرد ، به خوبى وضو نمى گرفت. حسن و حسين عليهماالسلام ، براى راه نمايى پيرمرد، به نزد وى رفتند و از او خواستند كه وضوى هر دو آنان را ببيند و بگويد كه وضوى كدام يك از آنها ، بهتر است . هر دو بزرگوار ، وضويى نيكو ساختند و پيرمرد كه وضوى درست آنان را مى ديد، گريست و به اشتباه خود ، پى برد و به آنها گفت: هر دو ، خوبْ وضو مى گيريد ، و اين پيرمرد نادان است كه درست ، وضو نمى گيرد ؛ ولى به بركت مهربانى شما با امّت جدّتان، امروز ، وضو گرفتن را از شما آموختم. (2)

2 . توبه بِشْر حافىبِشر بن حارث بن عبد الرحمان، اهل مرو بود و در بغداد ، سكونت داشت. وى ، عارف و زاهدى مشهور و يكى از مردان اهل معنا و طريقت بود. او را فرزندِ صاحبان

.


1- .مسند الشهاب ، ج 1 ، ص 285 ، ح 465 ؛ كنز العمّال ، ج 3 ، ص 66 ، ح 5523 .
2- .ر . ك : المناقب ، ابن شهرآشوب ، ج 3 ، ص 400 .

ص: 411

ديوان ، و اهل عيش و نوش دانسته اند كه به واسطه نهى از منكر امام كاظم عليه السلام ، راه صحيح را يافت و در زمره مردان عابد ، قرار گرفت. سبب توبه او ، بنا به روايتى ، چنين بوده است : امام كاظم عليه السلام از درِ خانه بِشر در بغداد مى گذشت . صداى لهو و لعب و موسيقى و نِى از خانه او شنيده مى شد . كنيز وى از خانه بيرون آمد و خاكروبه اى را كه در دست داشت ، بيرون خانه ريخت. امام كاظم عليه السلام به وى فرمود: «صاحب اين خانه، بنده است يا آزاد؟» . گفت: آزاد است . فرمود : «درست مى گويى . اگر بنده بود، از مولاى خود مى ترسيد» . وقتى كنيز، وارد خانه شد، مولايش كه بر بساط شراب نشسته بود، پرسيد: چرا دير كردى ؟ گفت: مردى با من، چنين گفت . بِشر، با پاى برهنه ، از خانه بيرون آمد تا به امام كاظم عليه السلام رسيد و به دست ايشان ، توبه كرد و عذرخواهى نمود و از شرم رفتارش ، گريست. (1)

.


1- .الكُنى و الألقاب ، ج 2 ، ص 167 _ 168.

ص: 412

وَ جاهَدْتُمْ فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ

شرح

طلايه داران جهاد

( 66 )وَ جاهَدْتُمْ فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ .

و همه توان خود را راه خدا ، آن گونه كه شايسته است ، به كار گرفتيد .

توضيح واژه هاجاهَدَ : جهاد كرد ، كوشش كرد ، زحمت فراوانى كشيد . (1) حَقّ : حقيقت ، راستى ، درستى ، كامل ، شايسته . (2) جِهاد : مصدر «جاهد» ، به معناى مبارزه كردن ، نبرد ، كوشش . حَقّ جهاد : به كار گرفتن همه توان ، آن گونه كه شايسته است .

شرحبه كار گرفتن همه توان، معناىِ مشترك واژگانى نظير : «جُهد» ، «اجتهاد» و «جِهاد» است. از اين رو ، «مجاهد» ، كسى است كه با تمامِ توان ، با دشمن ، مبارزه مى كند و «مجتهد» نيز به كسى مى گويند كه تمام توان خود را براى انجام دادن كارى به كار مى گيرد .

طلايه داران جهادمعيارِ ارزشيابىِ مجاهدان ، دو چيز است: يكى انگيزه الهى ، و ديگرى ، به كارگيرى همه توان . بنا بر اين ، اهل بيت عليهم السلام ، طلايه دارانِ جهادند ؛ زيرا چه از نظر انگيزه الهى و اخلاص ، و چه از نظر به كار گيرى همه توان در راه انجام دادن اوامر الهى و ترك

.


1- .«الجهاد : محاربة الكفّار و هو المبالغة و استفراغ ما فى الوسع و الطاقة من قول أو فعل» (النهاية ، ج 1 ، ص 319) . «جهد الرجل فى الشى ء: أى جدّ فيه و بالغ (همان جا) . الجهد: بلوغك غاية الأمر الذى لا تألو عن الجهد فيه» (العين ، ج 3 ، ص 386) .
2- .«الحقّ : صدق الحديث» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 52) . «الحاء و القاف ، أصل واحد هو يدلّ على إحكام الشى ء و صحّته» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 15) .

ص: 413

نواهىِ او ، بر همه امّت ، پيشى گرفته اند . از اين رو ، مجاهدت امامان عليهم السلام ، نمودِ اين آيه شريف است كه همه مؤمنان را به كوششى شايسته ، فرا مى خواند: «وَ جَ_هِدُواْ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ. (1) و در راه خدا ، چنان كه حقّ جهاد اوست ، جهاد كنيد . اوست كه شما را براى خود ، برگزيده است» . اين آيه ، رابطه دوسويه ميان «برگزيده شدن» و «تلاش كردن» را بيان مى كند ؛ زيرا خداوند ، همه هستى را براى انسان هاى شايسته اش آفريده ، چنان كه در حديث قدسى آمده : يَابن آدَم خَلَقتُ الأشياءَ لأجلِكَ وَخَلَقتُكَ لِأَجلى . (2) فرزند آدم ! همه چيز را به خاطر تو آفريدم و تو را براى خودم آفريدم . بنا بر اين ، بندگانِ شايسته نيز بايد تمامِ توانِ خويش را در راه او به كار گيرند و لحظه اى از پاى ننشينند. اهل بيت عليهم السلام ، برگزيده ترين بندگان خدايند و در كوشش و جهاد نيز برترين. بُرَيد عِجلى ، يكى از ياران امام باقر عليه السلام ، از ايشان ، در باره تفسير آيه «وَ جَ_هِدُواْ فِى اللَّهِ ...» پرسيد . امام عليه السلام پاسخ داد: إيّانا عَنى وَ نَحنُ المُجتَبونَ . (3) مراد ، ماييم و ما ، برگزيدگانيم . آرى ! بر اساس فرمان خداوند در قرآن كريم ، همه بايد نهايتِ توان خود را در راه خدا به كار گيرند : «فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ ؛ (4)

.


1- .سوره حج ، آيه 78 .
2- .الجواهر السنّية ، ص 361 .
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 191 ، ح 4.
4- .سوره تغابن ، آيه 16 .

ص: 414

عرصه هاى جهاد اهل بيت عليهم السلام

عبادت اهل بيت عليهم السلام

هر چه مى توانيد ، تقوا پيشه كنيد» . بى ترديد ، هيچ كس مانند اهل بيت عليهم السلام ، همه توان خود را براى خدا و در راه او به كار نگرفته است . بنا بر اين ، عبارت «و جاهدتم فى اللّه حقّ جهاده» ، به بارزترين مصداق آيه ياد شده ، اشاره دارد و پيامبر صلى الله عليه و آله ، نخستين كسى است كه با تمامِ توان ، در راه خدا كوشيد و پس از ايشان ، پيشوايان معصوم عليهم السلام ، در اين راه ، استقامت ورزيده اند.

عرصه هاى جهاد اهل بيت عليهم السلاماهل بيت عليهم السلام ، در همه عرصه ها جهاد كرده اند و جهاد ايشان ، تنها در برابر دشمن نبوده است ؛ بلكه در عرصه عبادت، سياست، اخلاق و... سرآمدِ همه جهادگران بوده اند . اينك به دو نمونه از عبادتِ بى نظير و خدمتِ بى مانند آنان ، اشاره مى كنيم :

عبادت اهل بيت عليهم السلامبر پايه روايتى ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در توصيف امامِ سجّاد عليه السلام مى فرمايد : إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ يُنادي مُنادٍ : أَينَ زَينُ العابِدينَ ؟ فَكَأَنّي أَنظُر إلى وَلَدي عَلىِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلىِّ بنِ أبي طالِبٍ يَخطو بَينَ الصُّفوفِ . هنگامى كه قيامتْ ، فرا رسد ، منادى ندا مى دهد: «زيور عبادت كنندگان ، كجاست؟» و گويا من [آن روز را ]مى بينم كه فرزندم على بن الحسين بن على بن أبى طالب ، در ميان صفوف [محشر] ، راه مى رود. (1) اگر چه پيامبر صلى الله عليه و آله لقب «زين العابدين» را براى امام سجّاد عليه السلام به كار برده ؛ امّا توصيف عبادت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از زبان امام زين العابدين عليه السلام نيز خواندنى است. گزارش شده از ايشان پرسيدند: ميان عبادت تو و عبادت جدّت امير مؤمنان ، چه نسبتى است؟

.


1- .علل الشرائع ، ص 230 ، ح 1 .

ص: 415

خدمت اهل بيت عليهم السلام

فرمود: عِبادَتي عِندَ عِبادةِ جَدّي كَعِبادةِ جَدّي عِندَ عِبادَةِ رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله . (1) عبادت من در برابر عبادت جدّم [ على عليه السلام ] ، مانند عبادت جدّم در برابر عبادت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است. و بدين سان ، عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله را فراتر از عبادت امير مؤمنان على عليه السلام ، و عبادت على عليه السلام را برتر از عبادت خويش ، معرّفى مى فرمايد ؛ و اين در حالى است كه امام سجّاد عليه السلام ، وقتى كوشش امير مؤمنان عليه السلام را در عبادت ، توصيف مى كرد ، مى فرمود : مَن يُطِيقُ عِبادَتَهُ ؟ 2 چه كسى توان عبادت او را دارد؟ نيز از امام باقر عليه السلام گزارش شده كه از پدرش امام سجّاد عليه السلام نقل مى كند كه يكى از نوشته هاى جدّش امام على عليه السلام _ در زمينه عبادت _ را ملاحظه كرد ، آن را بر زمين نهاد و فرمود : مَن يُطِيقُ هَذَا ؟ (2) چه كسى را چنين توانى است ؟ و سپس بر اساس آن عمل مى كرد .

خدمت اهل بيت عليهم السلامدر مكتب اهل بيت عليهم السلام ، رسيدگى به بندگان خدا ، عبادت است و كوشش آنان در اين راه نيز مثال زدنى است. آنان ، نه تنها در نماز و روزه ، بى نظير بودند؛ بلكه در رسيدگى به مظلومان و مستضعفان هم سرآمدِ ديگران بودند. براى نمونه ، امام باقر عليه السلام ، گزارشى

.


1- .شرح نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 27.
2- .الكافى ، ج 8 ، ص 163 ، ح 172 .

ص: 416

از رسيدگى امير مؤمنان عليه السلام به شكايت زنِ ستم ديده اى را بيان كرده ، مى فرمايد : على عليه السلام به هنگام گرمىِ هوا ، به خانه بر مى گشت كه در اين هنگام، زنى را ايستاده ديد كه مى گفت: همسرم به من ستم كرده و مرا ترسانده و بر من ، ستم روا داشته است و سوگند ياد كرده كه مرا كتك مى زند . على عليه السلام فرمود: «اى بنده خدا! صبر كن تا هوا ، كمى خُنَك شود، آن گاه ، به يارى خدا ، با تو مى آيم». زن گفت: در اين صورت ، خشم و عصبانيتش بر من ، بيشتر مى شود . [على عليه السلام ]سرش را پايين انداخت. سپس سرش را بلند كرد، در حالى كه مى گفت: «نه . به خدا سوگند، تا حقّ ستم ديده ، بدون [هيچ] درماندگى ، گرفته شود ! خانه ات كجاست؟» . پس به درِ خانه مرد رفت و ايستاد و گفت: «السّلام عليكم!» . جوانى بيرون آمد. على عليه السلام فرمود: «اى بنده خدا ، از خدا ، پروا كن ! همسرت را ترسانده اى و بيرون رانده اى». جوان گفت: تو را به او ، چه كار؟ به خدا سوگند، به سبب اين سخن تو ، او را مى سوزانم! امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «تو را به نيكى ، امر مى كنم و از زشتى، باز مى دارم. با زشتى به استقبالم مى آيى و نيكى را ناديده مى انگارى؟!» . مردم از گوشه و كنار مى آمدند و گفتند: سلام بر تو ، اى امير مؤمنان! آن مرد ، پشيمان و سرگشته گفت: اى امير مؤمنان! از لغزشم ، در گذر. به خدا سوگند، [از اين پس] در برابرش زمينى خواهم بود كه بر من ، پا بگذارد ! على عليه السلام ، شمشيرش را غلاف نمود و فرمود : «اى بنده خدا! وارد خانه ات شو و همسرت را به چنين كارهايى ، وا مدار». (1) اين دو نمونه ، تنها گوشه اى از تلاش اهل بيت عليهم السلام در راه خدا بود و زندگى اهل بيت عليهم السلام ، سرشار از تلاش در راه حقّ است.

.


1- .المناقب ، ابن شهرآشوب ، ج 2 ، ص 106 .

ص: 417

حَتّى أعْلَنْتُمْ دَعْوَتَهُ

شرح

آشكار كردن دعوت الهى

( 67 )حَتّى أعْلَنْتُمْ دَعْوَتَهُ .

تا اين كه دعوت او (خداوند) را آشكار كرديد ...

توضيح واژه هاأعلَن : آشكار كرد ، معلوم كرد ، علنى كرد ، عمومى ساخت . (1) دَعْوَة : فرا خواندن، صدا زدن، خواندن، دعا كردن. (2)

شرحآشكار كردن دعوت الهىبراى واژه «دعوت» در عبارت «حتّى أعلنتم دعوته ؛ تا اين كه دعوت او را آشكار كرديد» ، معانى مختلفى ذكر شده است ؛ (3) امّا با توجّه به عبارت پيشين دعا و عبارت هايى كه پس از اين مى آيد ، به نظر مى رسد كه «دعوت» ، اشاره به اين آيه شريف است : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ . (4) اى مؤمنان ! به خداوند و پيامبر ، هنگامى كه شما را به چيزى مى خوانند ، كه زنده تان مى سازد پاسخ دهيد» . بنا بر اين ، مقصود اين است كه اهل بيت عليهم السلام ، همه توان خود را در راه خدا به كار گرفتند و آشكارا ، مردم را به آنچه موجب حيات و بالندگى فردى و اجتماعى آنهاست ، دعوت كردند .

.


1- .«علن الأمر : شاع و ظهر» (العين ، ج 2 ، ص 141) . «الإعلان : المجاهرة، إظهار الشى ء» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 288) .
2- .«دعا : ندب ، الدعوة : ما دعوت إليه من طعام و شراب» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 260) .
3- .ر . ك : مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 598 _ 599 . نيز ، ر . ك : ص186 «والدعوة الحسنى» .
4- .سوره انفال ، آيه 24 .

ص: 418

وَ بَيَّنْتُمْ فَرائِضَهُ وَ أَقَمْتُمْ حُدُودَهُ وَ نَشَرْتُمْ شَرائِعَ اَحْكامِهِ

اشاره

( 68 )وَ بَيَّتْتُمْ فَرائِضَهُ وَ أَقَمْتُمْ حُدُودَهُ وَ نَشَرْتُمْ (1) شَرائِعَ أحْكامِهِ . و واجباتش را تبيين كرديد و [ مقرّرات و ] حدودش را اجرا كرديد و كليد واژه هاى احكام او را منتشر كرديد ...

توضيح واژه هابَيَّنْتُمْ : تبيين كرديد ، آشكار كرديد . (2) فرائض : جمع «فريضة» ، به معناى واجب ، آنچه خداوند واجب گردانيده است . (3) أقَمْتُم : اجرا كرديد ، انجام داديد . (4) حُدود : جمع «حدّ» ، به معناى مرز ، قانون . (5) نَشَرْتُم : منتشر كرديد ، پراكنده كرديد . (6) شَرائِع : جمع «شريعة» ، به معناى محلّ برداشتن آب ، هر آنچه را كه خداوند از امر دين بر بندگان واجب كرده است . (7) أحْكام : جمع «حكم» ، به معناى قانون . (8)

.


1- .در بعضى از نسخ ، به جاى «نشرتم» ، «فسّرتم» آمده است ، به معناى «تفسير كرديد» .
2- .«تبيّن الشى ء : ظهر» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 67) .
3- .«الفرض : الإيجاب، و الفريضة الإسم» (العين ، ج 7 ، ص 29) . «الفرض : ما أوجبه اللّه عز و جل » (لسان العرب ، ج 7 ، ص 202) . «فرائض اللّه : حدوده التى أمر بها و نهى عنها» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 202) .
4- .ر . ك : «أقمتم الصلاة» .
5- .«فصل ما بين كلّ شيئين حدّ بينهما» (العين ، ج 3 ، ص 19) . «الحدّ : الفصل بين الشيئين لئلّا يختلط أحدهما بالآخر» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 140) .
6- .«نشرت الثوب و الكتاب نشرا : بسطته» (العين ، ج 6 ، ص 252) . «نشرت الخبر أى أذعته» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 208) .
7- .«الشريعة : موضع على شاطئ البحر أو فى البحر يهيّأ لشرب الدواب ، و الشريعة والشرائع : ما شرع اللّه للعباد من أمر الدين و أمرهم بالتمسك به من الصلاة و الصوم و الحج و شبهه» (العين ، ج 1 ، ص 252 _ 253) .
8- .«الحكم : العلم و الفقه و القضاء بالعدل» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 141) .

ص: 419

شرح

تبيين فرائض الهى

اقامه حدود

شرحدر ادامه عبارت پيشين، چند ويژگى ديگر امامان عليهم السلام ، همچون تبيين واجبات الهى، اقامه حدود و انتشار احكام الهى بيان شده است كه در باره هر يك از اين ويژگى ها ، توضيح كوتاهى ارائه مى شود :

تبيين فرائض الهىفرائض الهى، مجموعه امورى است كه توسّط خداوند بر مسلمانان ، واجب شده است و تبيين ، به معناى بيان واضح و شفّاف است ، به گونه اى كه مرز ميان دو چيز ، نمايان شود و پرسشى باقى نماند.امامان عليهم السلام در جامعه كوشيدند تا واجبات الهى را به گونه اى شفّاف بيان كنند تا پيروان دين ، مرزها را باز شناسند و از نزديك شدن به محرّمات الهى ، پرهيز نمايند. آنان ، از هر گونه پرسشى در باره واجبات الهى استقبال مى كردند و فلسفه برخى از احكام را ، فراخور درك و فهم پرسش كنندگان، بيان مى كردند. (1)

اقامه حدودواژه «حدّ» ، به معناى فاصله ميان دو چيز است كه از در هم آميختن آنها جلوگيرى مى كند و حدود الهى ، در اصطلاح، قوانين مشخّصى هستند كه رعايت آنها واجب است و ناديده گرفتنشان ، جزاى الهى را در پى دارد. اقامه حدود الهى ، دو معناى روشن دارد : نخست ، اجراى قوانين الهى در جامعه ، كه بر اساس آن ، اين جمله دعا ، يعنى : «شما پيشوايان دين، در جامعه اسلامى ، قوانين خداوند را اجرا كرديد» ، و اين مفهوم ، بيشتر با حكومت ايشان ، سازگار است . به ديگر سخن ، پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان تشكيل حكومت اسلامى ، امام على عليه السلام در زمان حكومت خويش و نيز امام حسن عليه السلام در دوران كوتاه حكومت خود ، قوانين خداوند

.


1- .براى نمونه ، ر . ك : علل الشرائع ، شيخ صدوق.

ص: 420

گسترش شريعت

را اجرا مى كردند. معناى ديگر اقامه حدود ، عمل به وظيفه در اجراى قوانين فردى و اجتماعى است . بر اين اساس ، زائر خطاب به معصوم عليه السلام مى گويد: «شما با همه توان كوشيديد تا تمامى قوانين و احكام الهى را در حوزه وظيفه خود ، اجرا كنيد» .

گسترش شريعتاينك با ذكر چند نكته ، به شرح عبارت «نشرتم شرائع أحكامه» مى پردازيم: 1. در برخى نسخه هاى زيارت «جامعه كبيره» ، واژه «فسّرتم» به جاى «نشرتم» آمده كه مفهوم آن ، تفسير شرايع است ؛ يعنى : امامان معصوم عليهم السلام ، شرايع احكام الهى را تفسير كرده اند . 2. برخى «شرايع احكام» را به معناى احكام دانسته اند . در نظر آنها ، گويى كه احكام ، تفسير همان شرايع است و معناى ديگرى ندارد. 3. ابن عبّاس ، از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و از شاگردان امام على عليه السلام ، احكامى را كه از قرآن استفاده مى شود ، «شريعت» مى ناميد و حكمى را كه از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله گرفته مى شود ، «مِنهاج» ناميده است . (1) اين برداشت ، تفسير آيه اى از قرآن است كه مى فرمايد : «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا . (2) براى هر امّتى از شما ، راه و روشى قرار داديم» . اگر چنين معنايى را بپذيريم، امامان عليهم السلام ، كسانى هستند كه احكام قرآن را در جامعه ، منتشر كرده و يا آن را تفسير كرده اند. به ديگر سخن ، مراد از «شرائع أحكامه» ، يا همان احكام الهى است و يا به احكام قرآنى ، اختصاص دارد . امّا اين ، همه سخن نيست ؛ بلكه با تأمّل در واژه «شريعت» ، مى توان نظر بهترى را برگزيد و آن اين كه مراد از «شرائع أحكامه» ، كليد احكام الهى است .

.


1- .بحار الأنوار ، ج 66 ، ص 98 .
2- .سوره مائده ، آيه 48 .

ص: 421

كليد احكام الهى

كليد احكام الهىبازكاوى معناى لغوى «شريعت» و همنشينى آن با احكام الهى، معناى دقيق ترى از «شرائع أحكامه» را آشكار مى سازد. شريعت ، در لغت به معناى راهى است كه به آب رود يا دريا ، منتهى مى شود ، و از آن جا كه به خاطر پستى و بلندى حاشيه رودخانه ، دستيابى به آب در سراسر آن ، ممكن نيست ، به آبشخور يا جاى برداشتن آب ، «شريعه» مى گويند و تنها از همان مكان ، آب بر مى دارند . احكام الهى نيز ، در حقيقت ، آب هايى هستند كه جانِ آدميان را سيراب مى كنند و جامعه تشنه انسانى ، با به كار بستن احكام نورانى اسلام ، سيراب مى شود و زندگىِ دوباره مى يابد: «اسْتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ. (1) خداوند و پيامبر را ، هنگامى كه شما را به چيزى مى خوانند ، اجابت كنيد ، كه زنده تان مى سازد » . بنا بر اين ، اگر احكام الهى را آبِ حيات بدانيم، راه ورود به اين احكام الهى ، همان شريعت است. به ديگر سخن ، براى رسيدن به حكم الهى ، تنها بايد از شريعه استفاده كرد و اهل بيت عليهم السلام ، تنها كسانى هستند كه راه ورود به آب را مى شناسند و به مردم ، معرّفى مى كنند و كسانى كه از راه ديگرى به سوى احكام خدا ره مى سپارند، سرانجام ، غرق خواهند شد. پيشوايان معصوم عليهم السلام ، كوشيده اند تا كليد احكام الهى را در اختيارِ مشتاقان قرار دهند . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه مى فرمايد:

.


1- .سوره انفال ، آيه 24 .

ص: 422

كليد ديندارى

إنَّما عَلَينا أن نُلْقِىَ إلَيكُمُ الاُصولَ و عَلَيكُم أن تُفَرِّعُوا. (1) ما وظيفه داريم كه اصول را براى شما بگوييم و شما موظّفيد كه فروع را از آنها استخراج كنيد . اين سخن ، در ميراث حديثى امام رضا عليه السلام هم آمده است (2) و بيانگر معرّفى اصول اساسى استخراج دين و احكام الهى است. بنا بر اين ، مراد از انتشار «شرايع احكام» ، اين است كه اهل بيت عليهم السلام ، كليد واژه هاى احكام الهى را در ميان مردم ، نشر مى دهند و راهكار رسيدن به حكم واقعى را بيان فرموده اند ، و اگر آنان نبودند ، راه اجتهاد براى رسيدن به احكام و مقرّرات دين ، مسدود بود .

كليد ديندارىدر سخنان اهل بيت عليهم السلام ، افزون بر كليد واژه هاى احكام، كليد ديندارى نيز در اختيار همگان ، قرار گرفته است . آنان ، دين صحيح را شناسانده اند و راه ورود به آن را معرّفى كرده اند. در روايت آمده كه از امام سجّاد عليه السلام ، در باره چكيده شرايع دين پرسيدند . امام عليه السلام ، راه ورود به دين را در جمله اى كوتاه ، چنين معرّفى فرمود : قَولُ الحَقِّ ، وَ الحُكمُ بِالعَدلِ ، وَ الوَفاءُ بِالعَهدِ . (3) حقگويى، داورى عادلانه ، و وفاى به عهد . كليد واژه هاى ديندارى در مكتب اهل بيت عليهم السلام ، راه ورود به اديان ساختگى را مسدود مى نمايد و به خوبى نشان مى دهد كه پاى بندى به امورى همچون نماز، روزه ، اگر با حقگويى همراه نباشد، تظاهرى بيش نيست. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اوج تقوا را در

.


1- .وسائل الشيعة ، ج 27 ، ص 61 ، ح 33201 .
2- .همان ، ص 62 ، ح 33202 .
3- .الخصال ، ص 113 ، ح 90 .

ص: 423

حاجى مقدّس، عالمِ عامِل

حقگويى دانسته است و از ايشان روايت شده كه فرمود : أتقَى النّاسِ مَن قالَ الحَقَّ فيما لَهُ وَ عَلَيهِ . باتقواترينِ مردم ، كسى است كه حق را بگويد ، چه به سودش باشد ، چه به زيانش. (1) همچنين امير مؤمنان عليه السلام ، در سفارش به فرزندش امام حسين عليه السلام ، از او مى خواهد كه در حال خشنودى و خشم ، همواره حق را بر زبان ، جارى سازد . (2) بنا بر اين ، اهل بيت عليهم السلام ، هم كليد واژه هاى احكام الهى را بيان كرده اند ، و هم كليد واژه هاى ديندارى را معرّفى كرده اند .

حاجى مقدّس، عالمِ عامِلحاجى مقدّس، منبرى معروفى بود كه در تهرانْ زندگى مى كرد. تقدّس او ، تنها به نماز و روزه خلاصه نمى شد ؛ بلكه وى ره نمودهاى اهل بيت عليهم السلام را در سراسر زندگى اش به كار مى بست. رفتار اجتماعى او ، زبانزدِ بسيارى از كسانى است كه هنوز خاطره هاى آن عالِم عامِل را در پيشِ ديد خود دارند. يكى از دوستان آن مرحوم ، چگونگى فروش خانه حاجى مقدّس را چنين تعريف كرده است : حاجى مقدّس ، خانه اش را به بنگاه دار سپرد تا آن را بفروشد. بنگاه دار ، مشترى ها را براى ديدنِ خانه مى آورد ، ولى پيش از آن كه خريدار ، توصيف خانه را از زبان دلّال بشنود، حاجى مقدّس ، خود عيب هاى خانه را بر مى شمرد و مثلاً به او مى گفت : «زيرزمين ، نَم دارد و هر چه كرديم ، نتوانستيم جلوى نمناكى آن را بگيريم» و بدين سان ، خريدار ، منصرف مى شد. دلّال ، به حاجى مقدّس اصرار مى كرد كه ما همه عيب ها را مى گوييم و شما ، تشريف نياوريد ، امّا وى درخواستِ دلّال ها را رد مى كرد و مى گفت : «من بايد كاستى هاى منزل را خودم بگويم» . سرانجام ، فردى پيدا شد و خانه را با همه نقص هايش خريد.

.


1- .الأمالى ، صدوق، ص 72 ، ح 41 .
2- .تحف العقول ، ص 88 .

ص: 424

اين حركت حاجى مقدّس ، ترجمان روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه فرموده : قُلِ الحَقَّ و لَو عَلى نَفسِكَ . (1) حق را بگو ، اگر چه به زيانت باشد. آرى ! كوشش اهل بيت عليهم السلام ، ساختن جامعه اى دينى با مشخّصات دينِ واقعى بود و آنان ، راهكارهاى دين سعادت بخش را در جامعه گسترانيدند ، و اينك بر ماست كه همان راه ها را بيابيم و در ترويج فرهنگ اهل بيت عليهم السلام بكوشيم.

.


1- .كنز الفوائد ، ج 2 ، ص 31 .

ص: 425

وَ سَنَنْتُم سُنَّتَهُ

شرح

اصلاح فرهنگ عمومى

( 69 )وَ سَنَنْتُم سُنَّتَهُ . (1) و سنّت او (خداوند) را پايه گذارى كرديد (جريان داديد)...

توضيح واژه هاسَنَنْتُم : وضع كرديد ، شكل داديد ، جريان داديد ، پايه گذارى كرديد . (2) سُنَّة : شيوه ، روش ، رسم ، قانون ، سنّت . (3)

شرحسنّت الهى، روش تغييرناپذير (4) خداوند است كه در عالم ، جريان دارد. فطرت هاى پاك، سنّت هاى الهى را به جان مى نيوشند ؛ امّا شياطين ، در برابر سنن الهى مقاومت مى كنند و با بدعت هاى خود، مردم ناآگاه را از مسير حق ، دور مى نمايند . مهم ترين وظيفه پيامبران و امامان، ابلاغ سنّت هاى الهى و پاسدارى از آنها در برابر هجوم انديشه هاى ويرانگر است. شرح چگونگى پاسداشت اين سنّت ها را در اين عبارت از «زيارت جامعه» ، بررسى مى نماييم :

اصلاح فرهنگ عمومىبهترين مبارزه با انديشه هاى ويرانگر، بسترسازى مناسب فرهنگى است. جامعه اى كه شيرينىِ سنّت الهى را دريابد ، هرگز به جلوه هاى ساختگى توجّهى نخواهد كرد. اصلاح فرهنگ عمومى و جريان سازى صحيح فرهنگى ، يكى از برنامه هاى مهم اهل بيت عليهم السلام بوده است و عبارت «سَنَنْتُم» ، به همين جريان ، اشاره دارد ؛ زيرا سنّت به

.


1- .در نسخه اى خطّى از تهذيب الأحكام ، به جاى «سُنَّتَةَ» ، «سُنَنَه» آمده است .
2- .«سنّها اللّه للنّاس : بيَّنها ... سَنَنتُها سَنّا و أستننتُها : سِرتُها» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 225) .
3- .«السنّة : الطريقة و السيرة» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 225) . «الطريقة المحمودة المستقيمة» (همان ، ص 226) .
4- .سوره فتح ، آيه 23 ؛ سوره فاطر ، آيه 43 ؛ سوره اسرا ، آيه 77 ؛ سوره احزاب ، آيه 62 .

ص: 426

معناى جريان يافتن چيزى به آسانى است و از همين رو ، عرب ، وقتى آب را براى وضو گرفتن به صورت مى ريزد و آب به راحتى جارى مى شود ، مى گويد : سَنَنْتُ الماءَ عَلى وَجْهِى إِذا أرسَلْتُه إرسالاً مِن غَيرِ تَفْرِيقٍ . (1) آب را بر صورتم جارى كردم ، هنگامى كه آن را بدون گسستگى ، روان ساختم . بنا بر اين ، جريان آسان و پيوسته آب كه همه جاى صورت را در بر گيرد ، «سنّت» ناميده مى شود. اهل بيت عليهم السلام نيز با روش خود، فرهنگ الهى را در جامعه ، سَرَيان مى دهند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ارزش فرهنگ سازى پسنديده و خطر فرهنگ نكوهيده را چنين بيان فرموده است : مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً ، فَعُمِلَ بِهَا بَعدَهُ كانَ لَهُ اَجْرُهُ وَ مِثْلُ اُجُورِهِم مِن غَيرِ أن يَنْقُصَ مِن اُجُورِهِم شَيْئا، وَ مَن سَنَّ سُنَّةً سَيّئَةً ، فَعُمِلَ بِهَا بَعْدَهُ كانَ عَلَيهِ وِزْرُهُ وَ مِثْلُ أوزارِهِم مِن غَيرِ أن يَنْقُصَ مِن أوزارِهِم شَيْئَا. (2) هر كه سنّت نيكويى را بگذارد كه پس از مرگش بدان عمل شود، هم اجر خودش را دارد ، و هم به اندازه اجر كسانى كه به آن عمل مى كنند، بى آن كه از اجر ايشان ، چيزى كم شود ؛ و هر كه سنّت ناپسندى را بگذارد و پس از مرگش بدان عمل شود، گناهكار است و نيز به اندازه گناهان كسانى كه به آن سنّت عمل مى كنند ، برايش باشد، بى آن كه از گناه آنان ، چيزى كم شود. اين حديث كه در منابع شيعه (3) و اهل سنّت ، با تفاوتى اندك تكرار شده است، اهمّيت جريان هاى فرهنگى را نشان مى دهد . براى نمونه ، رضاخان پهلوى كه فرهنگ نادرستِ بى حجابى را در جامعه ايران پايه گذارى كرد ، همچنان گناه بى حجابى را بر دوش مى كشد ، و آن كس كه فرهنگ زيباى علم آموزى را پايه گذارى كرد، همچنان پاداش دانشمندانِ نيكوسيرت ، در كارنامه عمل او ثبت خواهد شد.

.


1- .الصحاح ، ج 5 ، ص 2141 .
2- .سنن ابن ماجة ، ج 1 ، ص 75 ، ح 207 ؛ كنز العمّال ، ج 15 ، ص 780 ، ح 43079 .
3- .ر . ك : الكافى ، ج 5 ، ص 9 ، ح 1.

ص: 427

اهل سنّت واقعى

اهل سنّت واقعىزائر ، در اين عبارت از دعا ، به اهل بيت عليهم السلام مى گويد : شما ، سنّت الهى را بنيان نهاديد . يكى از مهم ترين امتيازات مكتب اهل بيت عليهم السلام ، جارى ساختن سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدّت حدود 250 سال است ؛ زيرا همه پيشوايان معصوم ما ، همان سيره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را تداوم بخشيدند و از خود ، چيزى بر دين نيفزودند. سنّت اهل بيت عليهم السلام ، مبارزه با سنّت هاى جاهلى بود كه با جلوه هاى نو، پديدار مى شد. ايستادگى امامان عليهم السلام در برابر تعصّب هاى قبيله اى حكومتيان، نمونه اى از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله در مبارزه با فرهنگ جاهلى بود. امامان عليهم السلام بارها تأكيد مى كردند كه سخن ما ، سخنِ پيامبر صلى الله عليه و آله است و روش ما ، همان راه و روش پيامبر صلى الله عليه و آله است.امام باقر عليه السلام فرموده است : لَو كُنّا نُحَدِّثُكُم بِرَأيِنا وَ هَوانَا لَكُنّا مِنَ الهالِكينَ . اگر ما بر اساس رأى خود با شما سخن گوييم، بى گمان ، هلاك شده ايم . (1) امام صادق عليه السلام ، در سخن زيبايى _ كه پيش از اين نيز بدان اشاره شد _ سند تمام سخنان خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله متّصل دانسته و مى فرمايد : حديث من ، حديث پدرم [ امام صادق ] عليه السلام است و حديث پدرم ، حديث جدّم [ امام زين العابدين ] عليه السلام است و حديث جدّم ، حديث حسين عليه السلام است و حديث حسين عليه السلام ، حديث حسن عليه السلام است و حديث حسن ، حديث امير مؤمنان عليه السلام است و حديث امير مؤمنان ، حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و حديث پيامبر خدا ، حديث خداوند عز و جل است . (2) نظير اين حديث در سخنان ساير ائمّه عليهم السلام نيز مشاهده مى شود. (3) نكته محورى تمام اين احاديث ، همگونى سخنان اهل بيت با سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله است و مطمئن ترين راه به سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله ، راه اهل بيت عليهم السلام اوست .

.


1- .بصائر الدرجات ، ص 299 ح 1 ؛ اعلام الورى ، ص 294 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 53 ، ح 14 .
3- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 260 «حديثهم حديث رسول اللّه » .

ص: 428

عمومى سازى فرهنگ نبوى

عمومى سازى فرهنگ نبوىمتون روايى ما ، سرشار از سنّت هاى نبوى است و جامعه اى نبوى است كه فرهنگ پيامبر صلى الله عليه و آله را عمومى سازد.اكنون برخى از سنّت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را از نظر مى گذرانيم : پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : خَمسٌ لا أدَعُهُنَّ حَتَّى المَماتِ : الأكلُ عَلَى الحَضِيضِ مَعَ العَبيدِ وَ رُكوبِى الحِمارَ مُؤكَفا وَ حَلبِي العَنزَ بِيَدي وَ لُبسُ الصّوفِ وَ التَّسلِيمُ عَلَى الصِّبيانِ لِيَكونَ سُنَّةً مِن بَعدِي . (1) پنج كار است كه تا زنده هستم ، رهايشان نمى كنم: غذا خوردن روى زمين با بندگان، سوار شدن بر الاغ برهنه، دوشيدن بز با دست خودم، پوشيدن لباس پشمينه ، و سلام كردن به كودكان، تا اين كارها بعد از من ، سنّت شود. زيبايى اين حديث ، زمانى آشكار مى شود كه با شرايط امروز ، تطبيق داده شود ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله ، روش هاى پيش گفته را تكرار مى كرد تا به عنوان سنّتى پايدار ، باقى بماند. براى نمونه ، سوار شدن بر الاغ برهنه، بيانگر استفاده از وسيله اى ساده و معمولى است و غذا خوردن با بردگان ، به معناى پرهيز از رفت و آمد با ثروت اندوزانِ متكبّر است و دوشيدن بز ، كنايه از كار كردن در خانه و كمك به همسر است . آنچه در سراسر اين رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله مشهود است، تواضع و فروتنىِ آن بزرگوار است. اهل بيت عليهم السلام ، سنّتِ پيامبر صلى الله عليه و آله را در جامعه ترويج كردند و همه آنان در برخورد با مردم ، فروتن و در زندگى خود ، ساده و در خانه خود، نيكورفتار بودند. فرهنگ اهل بيت عليهم السلام ، فرهنگ ساده زيستى ، ساده پوشى ، آسانگيرى در ازدواج وبويژه گزاردن نمازِ اوّل وقت است . در روايتى ، ابراهيم بن موسى نقل مى كند كه با امام رضا عليه السلام بيرون از شهر بوديم كه نزديك درختى رسيديم . امام عليه السلام فرمود : «براى نماز ، اذان بگو» .

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 81 ، ح 14 .

ص: 429

گفتم : صبر كنيم تا رفقا بيايند ؟ امام عليه السلام فرمود : غَفَرَ اللّهُ لَكَ ! لا تُؤَخِّرَنَّ صَلَاةً عَن أوَّلِ وَقتِها إلى آخِرِ وَقتِها مِن غَيرِ عِلَّةٍ ، عَليكَ أبَدا بِأوّلِ الوَقتِ ! خداوند ، تو را بيامرزد ! هرگز نمازت را بدون علّت ، از اوّلِ وقت آن به تأخير مينداز . هميشه رعايتِ اوّل وقت را بكن . پس من اذان گفتم و نماز خوانديم . (1) بنا بر اين ، پيام عبارت «وَ سَنَنْتُم سُنَّتَه» به زائران خاندان رسالت ، نه تنها پيروى كردن از اهل بيت عليهم السلام ، بلكه فرهنگ سازىِ عمومى در همه زمينه هاى فرهنگى در جهت اهداف و آرمان هاى والاى آنهاست .

.


1- .الخرائج والجرائح ، ج 1 ، ص 337 ، ح 2 .

ص: 430

وَ صِرْتُم فى ذلِكَ مِنْهُ إلَى الرِّضا وَ سَلَّمْتُمْ لَهُ الْقَضاءَ

شرح

اشاره

( 70 )وَ صِرْتُم فى ذلِكَ مِنْهُ إلَى الرِّضا وَ سَلَّمْتُمْ لَهُ الْقَضاءَ .

و به سبب آنچه انجام داديد ، به مقام رضا دست يافتيد و براى حكم الهى ، سر فرود آورديد ...

توضيح واژه هاصِرْتُم : گرديديد، شديد. (1) الرِّضا : خشنودى ، رضايت . (2) سَلَّمْتُم : سپرديد ، تسليم كرديد ، سرْ فرود آورديد . (3) القَضاء : مقرّر كردن ، پايان دادن ، حتمى كردن ، سرنوشت . (4)

شرحاين عبارت را مى توان دو گونه معنا كرد : نخست ، آن كه اهل بيت عليهم السلام به سبب كوشش در راه خدا، خشنودى حق را به دست آورده اند و خداوند ، از رفتار آنان راضى بوده است . ديگر آن كه اهل بيت عليهم السلام به سبب كوشش در راه خدا و آشكار ساختن دعوت حق و بيان واجبات الهى و ... ، به مقام رضا ، دست يافته اند . اين بحث ، چندان پُرفايده نيست ؛ زيرا كسى كه به مقام رضا برسد ، بى ترديد ، خشنودى خدا را هم فراهم آورده است. نكته مهم در اين عبارت از دعا ، بررسى مقام رضاست و تسليم بودن به قضاى الهى هم با تبيين مقام رضا ، روشن خواهد شد.

.


1- .«صار الأمر إلى كذا يصير صيرا» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 477) . «صار الأمر إلى كذا : أى رجع إليه» (مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 370) .
2- .«الرّضا : ضدّ السخط» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 323) .
3- .«التسليم : بذل الرضا بالحكم» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 295) .
4- .«القضاء : الحكم، إنقطاع الشى ء و تمامه، الحتم و الأمر» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 186) . «الإبرام و إقامة العين» (مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 345) .

ص: 431

اهمّيت مقام رضا

اهمّيت مقام رضامقام رضا، خشنودى از حق و بالاترينِ كمالات معنوى است كه مشتاقان پس از پشت سر نهادن درجات زهد و يقين ، به آن خواهند رسيد ، به گونه اى كه بالاترين درجه باور شهودى كه حقايق ، در آن آشكار مى شود، پايين ترين درجه مقام رضا خواهد بود. امام سجّاد عليه السلام ، در سخن زيبايى كه از ايشان روايت شده است ، مراتب زهد تا رضا (خشنودى) را چنين برشمرده است : أعلَى دَرَجةِ الزُّهدِ أدنى دَرَجَةِ الوَرَعِ ، وَ أعْلَى دَرَجَةِ الوَرَعِ أدْنى دَرَجَةِ اليَقينِ ، وَ أعْلَى دَرَجَةِ اليَقينِ أدنى دَرَجَةِ الرِّضا . بالاترين درجه زهد ، پايين ترين درجه پارسايى است و بالاترين مرتبه پارسايى ، كمترين درجه يقين است و بالاترين درجه يقين، پايين ترين درجه خشنودى [ از خدا ] است. (1) بازكاوى اين حديث ، ارزش مقام «رضا» را نشان مى دهد ؛ زيرا زهد _ كه همان بى رغبتى به دنيا و رسيدن به آن ، بسيار مشكل است _ ، در مقايسه با مقام رضا ، در پايين ترين مرتبه است و يا مقام يقين _ كه اولياى خدا ، آرزوى رسيدن به آن مرتبه را دارند و پس از آن كه در مرتبه يقين قرار گرفتند، حقايق اشيا ، برايشان آشكار مى شود و هر آنچه را شنيده اند ، مى بينند و سير و سلوك خود را باور مى كنند _ ، بسى پايين تر از مقام رضاست . مقام رضا را آن چنان كه بايد ، نمى توان توصيف كرد و تنها بايد آن را از نشانه ها و ويژگى هايش شناخت. براى نمونه ، امام سجّاد عليه السلام ، بالاترين درجه يقين را _ كه كمترين درجه رضامندى است _ ، چنين توصيف فرموده است : الرِّضا بِمَكروهِ القَضاءِ مِن أعلى دَرَجاتِ اليَقِينِ . (2) خشنود بودن به قضاى ناخوشايند [ خدا ] ، از بالاترين درجات يقين است.

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 128 ، ح 4 .
2- .التمحيص ، ص 60 ، ح 131 .

ص: 432

نشانه رسيدن به مقام رضا

1 . تسليم شدن در برابر خدا

در آستانه رسيدن به مقام رضا، انسان به گونه اى مى شود كه تلخى ها و مشكلات زندگى را شيرين مى يابد و حزن و اندوه ، از حيطه زندگىِ او ، رَخت برمى بندد .

نشانه رسيدن به مقام رضارسيدن به مقام رضا ، نشانه هايى دارد كه در اين جا به چند نشانه مهم آن ، اشاره مى كنيم :

1. تسليم شدن در برابر خدايكى از آثار و لوازم مقام رضا ، تسليم شدن در برابر پيشامدهاى حتمىِ الهى است. رضامندان، در زندگى خود ، با برنامه ريزى و كوشش مداوم به پيش مى روند ؛ امّا در برابر حوادث ناگوار و رويدادهاى پيش بينى نشده ، ناراحت نمى شوند. آنچه براى آنها مهم است ، كوتاهى نكردن در برابر مسئوليت هاست . عبارت «وَ سَلَّمْتُم لَهُ الْقَضاء» ، نتيجه طبيعىِ مقام رضاست كه خطاب به اهل بيت عليهم السلام مى گويد : شما در برابر حكم قطعى الهى ، تسليم شده ايد . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : إنّا قَوْمٌ نَسْأَلُ اللّهَ ما نُحِبُّ فِيمَنْ نُحِبُّ فَيُعطِينَا ، فَإذَا أحَبَّ ما نَكْرَهُ فِيمَنْ نُحِبُّ رَضينَا . (1) ما خاندانى هستيم كه آنچه را براى عزيزانمان دوست داريم ، از خدا مى خواهيم و خداوند ، به ما عطا مى كند ؛ و هر گاه آنچه را بر عزيزانمان ناخوش بداريم و خداوند ، خوش بدارد ، ما هم به آن خشنود [ و راضى ] هستيم . در روايتى ديگر از ايشان آمده كه در باره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : لَمْ يَكُن رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ لِشَيءٍ قَدْ مَضى : لَوْ كانَ غَيرُهُ ! (2) [ يكى از ويژگى هاى ] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين چنين بود كه اگر حادثه اى پيش مى آمد [كه آن

.


1- .مستدرك الوسائل ، ج 2 ، ص 458 ، ح 2460 .
2- .الكافى ، ج 2 ، ص 63 ، ح 13 .

ص: 433

را ناخوش مى داشت] ، نمى فرمود : «اى كاش جز اين ، پيش آمده بود !». براى پيروان آن بزرگواران ، پرهيز از گلايه زبانى در برابر اين گونه حوادث ، ممكن است ، اگر چه نتوانند در باطن ، شِكوه را بزدايند . اين سخن ، بدين معناست كه يكى از نشانه هاى انسانِ مستجاب الدعوه ، راضى بودن به قضاى الهى است . بنا بر اين ، هر چه انسان بيشتر نسبت به مقدّرات الهى راضى باشد ، دعاى او به اجابت ، نزديك تر است . خلاده ، دخترى راضى به قضاى خداوند بود كه به همين جهت ، خداوند متعال ، مقام همنشينى با پيامبرش در بهشت را به او عطا فرمود. امام صادق عليه السلام ، ماجرا را چنين گزارش فرموده است : خداوند متعال ، به داوود عليه السلام وحى فرمود: «به خلاده ، دختر اوس ، بهشت را نويد بده و به او خبر ده كه در بهشت ، همسر تو خواهد بود». داوود عليه السلام به سوى خلاده ره سپار شد و درِ خانه اش را كوبيد. خلاده ، بيرون آمد و گفت : آيا چيزى در باره من نازل شده است؟ داوود عليه السلام فرمود: «آرى» . گفت : چه نازل شده ؟ داوود عليه السلام گفت : «خداى متعال ، به من وحى فرمود و خبر داد كه تو در بهشت ، همسر من خواهى بود و فرموده كه : تو را به بهشت ، مژده دهم» . خلاده گفت: شايد تشابه اسمى ميان من و كس ديگرى رُخ داده باشد ؟ داوود عليه السلام گفت: «آن خلاده ، تو هستى» . گفت : اى پيامبر خدا! حرفت را باور مى كنم ؛ امّا به خدا سوگند ، در خود چنين سزامندى اى نمى بينم ! داوود عليه السلام فرمود: «از درونت به من خبر ده كه در آن ، چه مى گذرد» . خلاده گفت : هرگز به هيچ دردى از هر نوع ، مبتلا نشده ام و هيچ گزند و نيازمندى اى از هر نوع به من نرسيده است ، مگر آن كه در برابر آن ، شكيبايى كرده ام و از خداوند نخواسته ام كه آن را از من ، برطرف سازد، تا آن كه او خود ، آن را از من ، دور كند و در كارم ، عافيت و گشايش دهد و به جاى آن هم چيزى از خدا نخواسته ام و او را بر آن ، شكر و سپاس گفته ام . داوود عليه السلام فرمود : «به همين سبب است كه به اين مقام رسيده اى» . (1)

.


1- .قصص الأنبياء ، راوندى ، ص 206 ، ح 269 .

ص: 434

2 . اجابت دعا
3 . زندگى گوارا

در اين حديث زيبا ، چند نكته وجود دارد: نخست ، آن كه از ويژگى هاى انسان هاى شايسته ، آن است كه كارهاى نيك خود را به حساب نمى آورند و خلاده هم در اين جا مى گويد: «در خود ، چنين سزامندى اى نمى بينم» . نكته ديگر آن كه شكيبايى را بر هر چيز ، ترجيح مى دهند و آن گاه كه مشكل حلّ مى شود ، شكر و سپاس به درگاه خدا را فراموش نمى كنند و به ديگر سخن ، شكرگزارى و سپاس گويى آنان ، نمايان است و گلايه و شِكوه ، در رفتار آنان ، جايى ندارد.

2. اجابت دعادومين اثر مقام رضا، به اجابت رسيدن دعاهاست . بر پايه روايتى ، امام حسن مجتبى عليه السلام ، به همه اهل رضا ، نويد استجابت دعا را داده و فرموده است : أنَا الضّامِنُ لِمَن لَم يَهجُسْ فِي قَلبِهِ إلّا الرِّضا أن يَدعُوَ اللّهَ فَيُستَجابُ لَهُ . (1) كسى كه در دلش چيزى جز خشنودى [ از خدا ] خطور نكند، من ضمانت مى كنم كه خداوند ، دعايش را مستجاب كند.

3. زندگى گوارابشر ، در جستجوى راحتى و آسايش و به دست آوردن موقعيت بهتر و امكانات بيشتر است ؛ ولى تا زمانى كه «احساس رضايت» در وجودش متبلور نشود، تنيدگى و اضطراب ، او را از پاى در خواهد آورد ؛ زيرا همواره ، كسانى را داراى موقعيتِ بهترى از خود مى بيند و با حسرت به آنان مى نگرد و همين حسرت ، درونِ او را شعله ور مى سازد. امّا رضامندان ، تنها از كوتاهى خويش ، ناراحت مى شوند و چنانچه در وظيفه خود ، كوتاهى نكرده باشند، به راحتى مقدّرات الهى را مى پذيرند. بنا بر روايتى ، امام على عليه السلام فرموده است :

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 62 ، ح 11 .

ص: 435

إرْضَ تَستَرِح ! (1) خشنود باش تا به آسايش ، دست يابى ! و بنا به روايتى ديگر ، ايشان ، گواراترين زندگى را از آنِ رضامندان مى داند و مى فرمايد: إنَّ أهْنَأَ النّاسِ عَيشَا مَن كَانَ بِما قَسَمَ اللّهُ لَهُ راضِيا . (2) گواراترين زندگى را كسى دارد كه به آنچه خدا قسمت او كرده ، خشنود باشد . در اين جهان ، حوادث و پيشامدهاى حتمى كه در اختيار آدمى نيستند ، براى همگان رُخ مى دهند ؛ امّا رفتار همه انسان ها در برابر آنها ، يكسان نيست: گروهى ، بى تاب مى شوند و پرخاشگرى مى كنند و گروهى ، به راحتى آن را تحمّل مى كنند و به زندگى عادى خويش ، ادامه مى دهند . از آن جا كه سرنوشت حتمى را نمى توان تغيير داد، آنانى كه بى تحمّل اند ، زيان هاى مادّى و معنوى بسيارى مى بينند و كسانى كه شكيبايند ، تنها در زيان هاى مادّى با آنانْ شريك اند و در آرامش درونى ، از آنان پيش اند و سريع تر به زندگى روزمرّه ، باز مى گردند : گر رود سر ، برنگردد سرنوشت اين سخن ، با آب زر بايد نوشت سرنوشت ما به دستِ ديگرى است خوش نويس است و نخواهد بد نوشت . بر پايه روايتى ، امام صادق عليه السلام ، جايگاه خوشى و اندوه را چنين ترسيم فرموده است : إنَّ اللّهَ بِعَدْلِهِ وَ قِسطِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ فِي اليَقينِ وَ الرِّضا وَ جَعَلَ الهَمَّ وَ الحُزْنَ فِي الشَّكِ وَ السَّخَطِ . (3) خداوند ، با عدل و دادگرى ، خوشى و آسايش را در يقين و خشنودى ، و غم و اندوه را در شك و ناخشنودى قرار داد .

.


1- .غرر الحكم ، ح 2243 .
2- .همان ، ح 3397 .
3- .الكافى ، ج 2 ، ص 57 ، ح 2 .

ص: 436

4 . ثروت بى پايان

نمونه اى از اِستغناى نفس

رهاورد نگرش دينى، آرامش روانى است و چنانچه انسان ، نگرش دينىِ خود را تقويت كند و خدا را بهتر بشناسد و همه آنچه را براى او پيش مى آيد ، مطابق مصلحت الهى بداند، زندگى آرام و بهترى خواهد داشت ، و هر چه باورهاى دينى ، بيشتر رنگ ببازند ، نارضايتى در زندگى ، بيشتر خواهد شد.

4. ثروت بى پايانثروت اندوزان ، با شعار «بى نيازى از مردم (استغنا)» ، به فراهم آوردن ثروت مى پردازند، امّا هيچ گاه احساس بى نيازى نمى كنند ؛ بلكه هر چه ثروت آنها بيشتر مى شود ، عطش مادّيات ، در جانشان فزونى مى گيرد ؛ امّا در انديشه اسلامى ، يكى از نتايج داشتن روحيه رضامندى، بى نياز بودن از مردم است. در روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمده كه فرمود : إرضَ بِقَسْمِ اللّهِ تَكُن أغنَى النّاسِ . (1) به قسمت خدا راضى باش ، بى نيازترينِ مردم ، خواهى بود. اين سخن ، بدين معناست كه انسان ، به ميزان تحصيل صفت رضا به مقدّرات الهى ، مى تواند از غنا و ثروت روانى و استغناى نفسانى بيشترى برخوردار باشد تا آن جا كه در نهايتِ تنگ دستى ، جز به سوى خداوند متعال ، دست نياز ، دراز نكند .

نمونه اى از اِستغناى نفسيكى از دوستان ، نقل مى كرد : زمانى رضاخان پهلوى ، در سلطانيه (اراك امروزى) سرباز بود و در روز عاشورا ، همراه با چند سرباز ديگر به خانه يكى از علماى بزرگ آن شهر به نام «آقا نور الدين» مى رود. هنگام خروج از خانه ، آقا نورالدين ، با دستش به او اشاره مى كند و مى گويد: «تو شاه مى شوى ؛ ولى به قدرت كه رسيدى ، به اسلام صدمه نزن ، به مردم ، صدمه نزن !».

.


1- .الأمالى ، صدوق ، ص 269 ، ح 295 .

ص: 437

رضاخان ، با تمسخر ، نگاهى مى كند و پيش خود فكر مى كند سربازى كه گاه به نان شبش نيازمند است ، چگونه شاه مى شود؟ ! مدّت ها گذشت و رضاخان ، به قدرت رسيد و براى زيارت بارگاه حضرت عبد العظيم عليه السلام به شهررى رفت. حرم را براى او خلوت كردند ؛ امّا سيّد پيرى در داخل حرم نشسته بود و به فرمان حكومتيان ، توجّهى نمى كرد. شاه ، وقتى به حرم وارد شد ، آن پيرمرد را شناخت. او همان آقا نور الدين بود. رضا شاه ، نزد وى رفت و به او احترام گذاشت و پيشگويىِ او را به خاطرش آورد و از او خواست كه چيزى از او بخواهد تا دستور دهد كه آن را برايش انجام دهند . آقا نور الدين گفت: «ما استغنا داريم !». شاه ، دوباره سخنش را تكرار كرد. سيّد ، باز هم گفت: «ما استغنا داريم!» . رضاشاه كه كم سواد بود ، به دربار بازگشت و همان طور كه قدم مى زد ، به يكى از اطرافيانش (ظاهرا تقى زاده) مى گويد : استغنا ، يعنى چه؟ ! او مى گويد : يعنى بى نيازى. رضاشاه ، داستان را براى او بازگو مى كند و از وى مى خواهد كه آن را براى كسى نقل نكند .

.

ص: 438

وَ صَدَّقْتُمْ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ مَضى

شرح

اشاره

( 71 )وَ صَدَّقْتُمْ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ مَضى ...

و همه فرستادگان پيشين را تصديق كرديد .

توضيح واژه هاصَدَّقَ : باور كرد، تصديق كرد، پذيرفت . (1) مَضى : رفت، ترك كرد، سپرى كرد. (2)

شرحويژگى ديگر امامان عليهم السلام ، پيروى عملى آنان از پيامبرانِ پيشين است و زائر ، در زيارت آنان ، عرض مى كند : شما با رفتار خود ، همه پيامبران گذشته را تصديق كرده ايد . در اين كه اهل بيت عليهم السلام همه انبياى گذشته را تصديق كرده اند ، ترديدى نيست . بنا بر اين ، معناى اين جمله واضح است . ليكن در اين جا ، دو پرسش ، مطرح مى شود : 1 . اين عبارت از «زيارت جامعه» ، چه ارتباطى به عبارت هاى پيشين دارد ؟ 2 . اين جمله ، چه هدفى را تعقيب مى كند و چه پيامى براى پيروان اهل بيت عليهم السلام در بر دارد ؟ با پاسخ به پرسش اوّل ، پاسخ سؤال دوم نيز روشن مى شود : يكى از شارحان فاضل «زيارت جامعه» ، گفته است : «بدون تعارف ، هر چه فكر كردم ، نتوانستم ربط اين جمله را با جمله قبلى بفهمم» . سپس ، توجيهى بسيار دور از ذهن را آورده است . ليكن به نظر مى رسد كه اين عبارت ، نه تنها با جمله قبلى ، بلكه با همه عبارت هاى گذشته زيارت ، مرتبط است ؛ زيرا اشاره است به اين آيه كه : «ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَمَلَئِكَتِهِ

.


1- .«صدّقه : قبل قوله» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 193) .
2- .«مضى الشى ء : خلا و ذهب» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 283) .

ص: 439

تصديق عملى پيامبران عليهم السلام

پيام اين عبارت براى پيروان اهل بيت عليهم السلام

وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ . (1) پيامبر [ خدا ] ، بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده ، ايمان آورده است و مؤمنان ، همگى به خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگانش ايمان آورده اند . [ گفتند : ]«ميان هيچ يك از فرستادگانشان ، فرق نمى گذاريم» ، و گفتند : «شنيديم و فرمان برديم . پروردگارا ! آمرزش تو را خواهانيم و بازگشت [ ما ] ، به سوى توست» » . بنا بر اين ، عبارت «وَ صَدَّقتُم مَنْ رُسُلِهِ مَن مَضى» ، تصديق عملى همه پيامبران پيشين به وسيله اهل بيت عليهم السلام را بيان مى كند .

تصديق عملى پيامبران عليهم السلامتصديق پيامبران ، گاه با گفتار است ، و گاه با گفتار و كردار . مقصود از جمله ياد شده در «زيارت جامعه» ، اين است كه اهل بيت عليهم السلام ، نه تنها با گفتار خود ، بلكه با عمل كردن به آنچه در عبارت هاى گذشته آمد ، نه تنها پيامبر خاتم ، بلكه همه پيامبران الهى را تصديق كرده اند . به ديگر سخن ، اهل بيت عليهم السلام ، با امر به معروف و نهى از منكر، جهاد ، شكيبايى و خشنودى خود ، سلسله به هم پيوسته پيامبران الهى را تصديق نموده اند و ثابت كرده اند كه همه پيامبران ، از سرچشمه وحى فرمان گرفته اند و ميان موعظه هاى ايشان ، هيچ گونه ناهمگونى اى وجود ندارد .

پيام اين عبارت براى پيروان اهل بيت عليهم السلامپيام اين عبارت از زيارت براى پيروان اهل بيت عليهم السلام ، اين است كه هر كس بخواهد حقيقتا مؤمن به همه پيامبران باشد ، بايد مانند آنان عمل كند . اهل بيت عليهم السلام ، به همه پيروان خويش آموخته اند كه افزون بر اعتقاد به پيامبران گذشته ، بايد در مقام عمل،

.


1- .سوره بقره ، آيه 285 .

ص: 440

درس هاى ايشان را به كار ببندند و مكتب پيامبران را احيا كنند. همه پيامبران ، براى انسان سازى و برنمودن گنجينه هاى خِرد ، برانگيخته شده اند (1) و هر اندازه كه بشر از عقل خويش ، بهره ببرد و عقل و ايمان را در هم بياميزد، به مكتب پيامبران ، نزديك تر شده است. رسيدن به مقام رضا و تسليم شدن در برابر قضاى الهى ، امتداد روش پيامبران است كه همه امامان عليهم السلام با كردار خود ، آن را ثابت كرده اند و پيروان ائمّه عليهم السلام نيز بايد در همان مسير ، گام بردارند. راه اهل بيت عليهم السلام ، همان راه انبياست .

.


1- .و يثيروا لهم دفائن العقول (نهج البلاغة ، خطبه 1) .

ص: 441

فَالرّاغِبُ عَنْكُمْ مارِقٌ وَ اللاّزِمُ لَكُم لاحِقٌ

شرح

اشاره

( 72 )فَالرّاغِبُ عَنْكُمْ مارِقٌ وَ اللاّزِمُ لَكُم لاحِقٌ ، وَ الْمُقَصِّرُ فى حَقِّكُمْ زاهِقٌ ...

روى گردانِ از [ راه و روش ] شما ، از دين خارج شده است ، و همراه با شما ، [ به شما ]پيوسته است و مسامحه كننده در حقّ شما ، نابود است ...

توضيح واژه هاراغِب : رغبت كننده ، ميل كننده ؛ راغب عن : روى گردان ، متنفّر . (1) مارق : از دين برگشته ، گم راه ، منحرف . (2) اللّازِم : جدايى ناپذير ، همراه . (3) لاحِق : رسيده ، دست يابنده ، پيوسته . (4) المُقَصِّر : مسامحه كار ، سهل انگار ، كوتاهى كننده . (5) زاهِق : نابود شدنى ، هلاك شدنى ، فناپذير . (6)

شرحپس از توضيح ويژگى هاى ائمّه عليهم السلام در «زيارت جامعه» ، عبارت «فَالرّاغِبُ عَنكُم» ، با «فاء تفريع» آغاز مى شود و ، در زبان عربى جمله اى كه با آن شروع مى شود، نتيجه جملات پيشين است .

.


1- .«رغب عن الشى ء : تركه معتمدا و زهد فيه و لم يرده» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 423) .
2- .«المروق : الخروج من شى ء من غير مدخله» (العين ، ج 5 ، ص 160) . «مرق السهم من الرمية : خرج من الجانب الآخر ، ... و المروق : سرعة الخروج من الشى ء» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 341) .
3- .«لزم الشى ء ، ثبت و دام» (مجمع البحرين ، ج 6 ، ص 162) .
4- .«لحق الشى ء ، أدركه» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 327) .
5- .«قصّر الشى ء : جعله قصيرا» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 96) .
6- .«كلّ شى ء هلك و بطل فقد زهق» (العين ، ج 3 ، ص 363) . «زهق الشى ء : بطل و هلك و اضمحل» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 147) .

ص: 442

مجموعه اى از ويژگى هاى امام كه تاكنون از نظر گذشت، همتايى براى اهل بيت عليهم السلام باقى نمى گذارد و هر خردمندى، رهبرى دينى و سياسىِ آنها را مى پذيرد. اكنون ، سه راه در پيشِ روى همه كسانى است كه اهل بيت عليهم السلام را با ويژگى هايشان شناخته اند : پيروى از اهل بيت عليهم السلام كه نتيجه آنْ اعتدال دينى است ، و تندروى يا كُنْدروى دينى . نتيجه طبيعى تندروى، خروج از دين پيامبر صلى الله عليه و آله است و فرجام كُنْدروى، نابودى و هلاكت است. معرّفى اين سه جريان ، تنها در «زيارت جامعه كبيره» نيست ؛ بلكه اهل بيت عليهم السلام در زمان هاى مختلف ، خطر دو جريان تندرو و كُنْدرو در جامعه را گوشزد كرده اند. نخستين خطبه اى كه امير مؤمنان عليه السلام در آغاز خلافت خواند ، در ضرورت همراهى با معصوم و خطر كناره گيرى از امام عليه السلام بود. بنا بر روايتى ، ايشانْ فرموده است : مَعَنا رَايَةُ الحَقِّ ، مَن تَبِعَها لَحِقَ ، و مَن تَأَخَّرَ عَنها غَرِقَ . (1) پرچم حق ، با ماست . هر كس در پىِ آن بيايد ، در مى يابد و آن كه درنگ ورزد، غرق خواهد شد. امام سجّاد عليه السلام ، در روايتى ، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را به كشتى نجات بخشى كه در گرداب هاى بى پايان در امان است ، تشبيه فرموده و سپس ، وضعيت دسته هاى گوناگون را چنين توصيف مى فرمايد : المُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ ، وَ المُتَأخِّرُ عَنهُم زَاهِقٌ ، وَ اللّازِمُ لَهُم لاحِقٌ . (2) پيشى گيرندگان بر آنان ، از دين بيرون رفته اند و باز ماندگان از آنان ، نابود شده اند و هم گامان با آنان ، به مقصود رسيده اند.

.


1- .الإرشاد ، ج 1 ، ص 240 .
2- .مصباح المتهجّد ، ص 361 .

ص: 443

تندروىِ دينى

چنين هشدارهايى كه همواره توسّط خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله تكرار شده است، (1) بيانگر هجوم موج هاى مختلف فرهنگى ، اجتماعى ، و بروز خطرهايى است كه مؤمنان را تهديد مى كند . از اين رو ، اهل بيت عليهم السلام كوشيده اند تا سرنوشت مؤمنان را با سرنوشت خود ، پيوند بزنند و آنان را از گرداب حوادث ناشناخته ، نجات دهند و در ساحل امن الهى به آرامش برسانند ؛ ولى غرض ورزان ، از نخستين روزهاى دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله ، سرپيچىِ خويش را آغاز كردند و همواره ، ساده لوحان گم راه را با خود ، همراه كردند. در اين ميان ، خطر «مارقين ؛ پيشى گيرندگان» بيش از ديگران بود و هشدارهاى پيامبر صلى الله عليه و آله سبب شد تا واژه «مارق» _ كه به معناى خروج تير از كمان است _ ، به اصطلاحى سياسى در فرهنگ اسلامى تبديل شود.

تندروىِ دينىنخستين تندروى دينى را يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ حُنَين ، آغاز كرد. او با برخوردى اهانت آميز ، به چگونگى تقسيم غنائم جنگ ، اعتراض كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله او و اصحابش را «مارقين ؛ برون شدگان از دين» ، لقب داد. مطالعه زندگى و شخصيت وى ، نشان مى دهد كه ظاهرى متديّن داشت و عدالت را بيش از پيامبر صلى الله عليه و آله ارج مى نهاد! گزارش اين واقعه ، اين ادّعا را ثابت مى كند : آن گاه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله غنيمت هاى نبرد حُنَين را تقسيم كرد، مردى دراز قامت ، با چهره اى گندمگون و گوژپشت، پيش آمد كه نشانِ سجده ، ميان دو چشمش بود. پس سلام [ِ جمعى] داد ؛ ولى خطاب به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله ، سلام نكرد . آن گاه ، رو به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كرد و گفت: ديدم كه با اين غنيمت ها چه كردى ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چه ديدى؟» . گفت: نديدم كه عدالت بورزى ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، خشمگين شد و فرمود: «واى بر تو! اگر عدالت نزد من نباشد، نزد چه

.


1- .ر . ك : كمال الدين : ج 2 ، ص 654 ، ح 23 ؛ بحار الأنوار : ج 23 ، ص 105 ، ح 3 .

ص: 444

كُنْدروى دينى

كسى خواهد بود؟» . مسلمانان گفتند: آيا وى را بكُشيم ؟ فرمود: «او را واگذاريد. زود است كه پيروانى مى يابد كه از دين ، خارج مى شوند، چنان كه تير ، از هدف در مى گذرد. خداوند، ايشان را به دست كسى مى كُشد كه محبوب ترينِ آفريدگان نزد وى پس از من است». (1) اين شخص ، بعدها در زمره سران خوارج قرار گرفت و در نبرد نهروان ، به دست سپاهيان امام على عليه السلام كشته شد و پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله به حقيقت پيوست. تندروى دينى ، در همه دوران ها ، توسّط گروهى از مسلمانانِ دين ناشناس ، امتداد داشته است و از كُنْدرَوى ، به مراتبْ خطرناك تر است ؛ زيرا چهره اسلام را در نزد همگان ، تخريب مى كند. جمله «فَالرّاغِبُ عَنكُم مارِق» ، به جريان تندروىِ دينى اشاره دارد كه با روى گردانى آگاهانه از تعاليم پيشوايان معصوم، از حقيقت دين ، خارج شده و دين ساختگى و ناهمگون خود را به جاى اسلام ، معرّفى مى كنند .

كُنْدروى دينىدر آخرين جمله اين قسمت از زيارت ، آمده است : وَ المُقَصِّرُ فى حَقِّكُم زاهِق . مسامحه كنندگان در حقّ شما ، نابود شده اند. حركت بالنده تعاليم اصلاحى اهل بيت عليهم السلام ، همواره از كوتاهى دينداران ، زيان ديده است. بسيارى از مسلمانانى كه به اسلام علاقه اى نيز داشتند ، در زمان لازم ، اين دين را يارى نكردند. براى نمونه ، مردم مدينه و كوفه كه در عاشوراى سال 61 هجرى ، امام حسين عليه السلام را يارى نكردند ، پس از چندى ، پشيمان شدند و با قيام هاى گوناگون عليه حاكمان وقت ، به مفاسد يزيد اعتراض كردند ، در حالى كه زمان يارى دين ، سپرى شده بود و حركت با تأخير آنان ، سودى نبخشيد . تاريخ اسلام ، نمونه هاى فراوانى از تعلّل مسلمانان دارد كه نتايج آن ، بسيار زيانبار بوده است .

.


1- .الإرشاد ، ج 1 ، ص 148 . براى مطالعه بيشتر در باره مارقين ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين ، ج 6 ، ص 301 _ 456.

ص: 445

اعتدال دينى

اعتدال دينىتندروى و كُنْدروى ، هر دو نكوهش شده اند و ريشه هر دو جريان ، در نادانى است . سردمداران اين دو جريان ، از نادانى مردم ، سود مى جويند و آنان را به سوى خود ، فرا مى خوانند. امير مؤمنان عليه السلام ، در سخنى مى فرمايد : لَا تَرَى الجَاهِلَ إلَا مُفْرِطا أوْ مُفَرِّطا . (1) نادان را جز افراطگر يا تفريطگر ، نخواهى يافت . و بار ديگر ، با صراحت در سخنى فرموده است : اليَمينُ وَالشِّمَالُ مَضَلَّةٌ ، وَ الطَّريقُ الوُسْطى هِىَ الجادَّةُ . (2) راست گرايى و چپ گرايى ، هر دو گم راه كننده است و راه نجات ، راه ميانه است. اهل بيت عليهم السلام در گفتار و كردار خود ، اعتدال را آموزش مى دهند . آنان ، الگوهاى ماندگارى هستند كه در ميان مردم زيسته اند . عبارت «و اللّازم لَكُم لاحِق» ، نقش نجات بخش آنان را مى رساند كه همراهى با آنان ، سبب رسيدن به مقصد مى شود. امام على عليه السلام ، راه نجات از گرداب هاى ناشناخته را چشم دوختن به زندگانى اهل بيت عليهم السلام معرّفى كرده و فرموده است : اُنظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ ، فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَ اتَّبِعُوا أثَرَهُمْ ، فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدىً وَ لَنْ يُعيدُوكُمْ فى رَدىً ، فَإنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا وَ إنْ نَهَضُوا فَانْهَضُواْ ، وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ لا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا . (3) به اهل بيت پيامبرتان بنگريد و راه و روش آنان را در پيش گيريد و پيرو ايشان باشيد ؛ زيرا كه آنان ، هرگز شما را از راه راست ، بيرون نمى برند و هيچ گاه شما را به نابودى نمى كشانند. اگر آنها نشستند، شما نيز بنشينيد و اگر برخاستند، برخيزيد و بر ايشان ، پيشى نگيريد كه گم راه مى شويد ، و از آنها عقب نمانيد كه به هلاكت مى افتيد.

.


1- .نهج البلاغة ، حكمت 70 .
2- .همان ، خطبه 16 .
3- .همان ، خطبه 97.

ص: 446

وَ الحَقُّ مَعَكُم وَ فيكُم وَ مِنْكُم وَ إلَيْكُم

شرح

ماهيت حق

( 73 )وَ الحَقُّ مَعَكُم وَ فيكُم وَ مِنْكُم وَ إلَيْكُم وَ أنْتُم أهْلُهُ وَ مَعْدِنَهُ (1) وَ ميراثُ النُّبُّوَةِ عِنْدَكُمْ ...

و حق ، با شما و در وجود شماست و از شما ، نشئت گرفته و به سوى شما ، باز مى گردد و شما ، اهل حق و معدن آن هستيد و ميراث پيامبرى ، نزد شماست ...

توضيح واژه هاأهل : در اين جا به معناى : شايسته ، سزاوار ، مستحق ، داراى صلاحيت . (2) مَعدِن : كان ، معدن ، منشأ . (3) ميراث : ارث ، دارايى . (4)

شرحدر اين عبارت از زيارت ، پيوند حق و اهل بيت عليهم السلام ، مورد توجّه است . اين پيوند ، به گونه اى است كه هر سخنى در باره ماهيّت حق، مبدأ حق و مقصد نهايى حقانيّت ، در وجود اهل بيت عليهم السلام معنا پيدا مى كند.

ماهيت حقحق ، در برابر باطل است و به هر چيزى كه واقعيّت و ثبات دارد ، حق گفته مى شود و هر آنچه تهىْ مايه و پوچ باشد ، باطل است . قرآن ، حق را مانند آب روان ، و باطل را

.


1- .در برخى نسخه هاى خطّى كتاب من لا يحضره الفقيه و تهذيب الأحكام ، بعد از جمله «و معدنه» ، جمله «و مثواه و منتهاه» ، آمده است .
2- .«فلان أهل لكذا أو يستأهل لكذا أي حقيق به» (مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 314) .
3- .«المَعدِن : مكان كلّ شى ء يكون فيه أصله و مبدؤه ... و معدن الذهب و الفضة سمى معدنا لأنبات اللّه فيه جوهرهما و إثباته إيّاه فى الأرض حتّى عَدَن أى ثبت فيها» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 279) .
4- .«الإيراث : الإبقاء للشى ء» (العين ، ج 8 ، ص 234) . «و الميراث : ما ورث» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 200) . «الإرث ، الأمر القديم توارثه الآخر عن الأوّل» (القاموس المحيط ، ج 1 ، ص 161) .

ص: 447

محك حق

همچون كفِ روى آب مى داند و ماهيّت هر دو را در تمثيلى زيبا ، بيان فرموده : «أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أَوْدِيَة بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَ_عٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَ لِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَ_طِ_لَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ كَذَ لِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ . (1) از آسمان، آبى فرو فرستاد. پس رودخانه هايى به اندازه گنجايش خودشان ، روان شدند و سيل، كفى بلند روى خود برداشت ؛ و از آنچه نيز براى به دست آوردن زينتى يا كالايى، در آتش مى گدازند ، نظير آن ، كفى بر مى آيد. خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مى زند ؛ امّا كف، بيرون افتاده ، از ميان مى رود ؛ ولى آنچه به مردم سود مى رساند ، در زمين [ باقى ]مى مانَد . خداوند ، مَثَل ها را چنين مى زند ».

محك حقزرگر با سنگ محك ، زرِ ناب را مى شناسد و كودك نوپا ، جواهرات بَدَلىِ چشم نواز را بر زر ناب ، ترجيح مى دهد. شناخت حق در ميان شبهات فراوان ، چندان آسان نيست و همواره ، نيازمند معيارى است تا حق ، رُخ بنمايد و باطل ، به كنارى برود . اعتقاد حق، پاسخگوست و اعتقاد باطل ، سرگرم كننده . اخلاق حق ، سازنده و آينده ساز است و اخلاق باطل ، مسكّن و تخدير كننده است. كردار حق ، روش زندگى را مى آموزد و كردار باطل ، بنيان خانواده را بر هم مى زند. نماز اهل حق، از فحشا و منكر ، باز مى دارد و نماز اهل باطل ، با هر گونه ستم و فحشايى كنار مى آيد. يزيد ، اگر چه در برابر جريان حق ايستاد ؛ امّا براى بسيارى از سبُك مغزان زمان خود ، امير مؤمنان بود. بنا بر اين ، هر دو جريان حق و باطل، اعتقادات، اعمال و اخلاقى دارند و اگر معيارِ بازشناسى حق از باطل ، وجود نداشته باشد، دين ، آميزه اى از حق و باطل

.


1- .سوره رعد ، آيه 17 .

ص: 448

خواهد شد و از دين حقيقى ، فاصله خواهد گرفت . يكى از موانع عمده شناخت حق، بى اطّلاعى از معيارهاى صحيح و كارگشاست. در گرماگرمِ نبرد جمل ، يكى از ياران امير مؤمنان عليه السلام متحيّر شد ؛ زيرا در يك سو ، امّ المؤمنين عايشه و صحابيان نامدارى چون طلحه و زبير را مى ديد ، و در ديگر سو ، امام على عليه السلام و عمّار و گروهى از صحابيان پيامبر صلى الله عليه و آله را مشاهده مى كرد. براى همين ، نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد و گفت: چنين مى پندارى كه من ، اصحاب جمل را گم راه مى دانم؟ ! (1) امام عليه السلام به او پاسخى داد كه معيار همه حق طلبان شد. بر پايه نقلى ديگر ، على عليه السلام به او فرمود: إنَّ الحَقَّ لايُعرَفُ بِالرِّجالِ، إعرِفِ الحَقَّ تَعرِفْ أهلَهُ . (2) حق به افراد شناخته نمى شود . [ خود ] حق را بشناس تا پيروان آن را بشناسى. (3) حق را با نشانه هايش بايد شناخت و شخصيت زدگى ، يكى از آفات شناخت حق است. در مكتب على عليه السلام ، كسى كه خواهان شناخت حق باشد و هواى نفس خود را كنار نهد، بى ترديد ، به حق مى رسد : مَن كَانَ مَقصَدُهُ الحَقَّ أدرَكَهُ وَ لَو كَانَ كَثِيرَ اللَّبسِ . (4) هر كه مقصدش حق باشد ، بدان مى رسد ، هر چند در پوشش هاى بسيار باشد . بنا بر اين ، مهم آن است كه اگر آدمى حق طلب باشد ، پيچيدگى هاى راه حق و شُبهات پيرامونى آن ، براى او مانعِ اصلى نيست ؛ بلكه مهم ترين مانع ، اغراض شخصى و هواهاى نفسانى است و چنين انسانى ، اگر آشكارا حق را ببيند، انكار

.


1- .نهج البلاغة ، حكمت 262 .
2- .مجمع البيان ، ج 1 ، ص 211.
3- .در برخى نقل ها به جاى «حق»، «دين اللّه » آمده است. (ر . ك : الأمالى ، مفيد ، ص 5 ، ح 3 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص 626 ، ح 1292) .
4- .غررالحكم ، ح 9024 .

ص: 449

پيوند حق و اهل بيت عليهم السلام

مى كند ، چنان كه از على عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَن كَانَ غَرَضُهُ الباطِلَ لَم يُدرِكِ الحَقَّ وَ لَو كَانَ أشهَرَ مِنَ الشَّمسِ . (1) آن كه خواسته اش باطل باشد ، حق را ، اگر چه مشهورتر از خورشيد باشد، نمى يابد. امداد الهى ، براى همه آنانى است كه بخواهند به خوبى ها برسند . اگر زمينه پيدايش خوبى ها در كسى فراهم آمد ، بى ترديد، هدايت الهى ، او را به حق خواهد رسانيد: «وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لأََّسْمَعَهُمْ . (2) و اگر خدا در آنان خيرى مى يافت ، قطعا شنوايشان مى ساخت» .

پيوند حق و اهل بيت عليهم السلامامام على عليه السلام ، محور حقّ است و حق ، بر مدار او مى گردد ، چنان كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه در مقام نيايش ، به خداوند عرضه داشت : رَحِمَ اللّهُ عَلِيّا ! اَللَّهُمَّ أَدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دَارَ ! (3) خداوند ، بر على رحمت آورد! خدايا ! حق را هميشه بر مدار او بگردان. اين سخن كه در مهم ترين منابع اهل سنّت آمده ، توجّه امام فخر رازى را _ كه از مفسّران به نام آنان است _ ، به خود جلب كرده است . او مى گويد : مَنِ اقتَدى في دِينِهِ بِعَلىّ بنِ أَبى طالِبٍ فَقَدِ اهتَدى ، وَ الدَّليلُ عَلَيهِ قوله عليه السلام : أللَّهُمَّ أدِرِ الحَقَّ مَعَ عَلىٍّ حَيْثُ دَارَ . (4) هر كس در دينش به على بن ابى طالب ، اقتدا كند، بى گمان ، هدايت مى يابد و دليل آن، گفته پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرموده : «خدايا! حق را هميشه بر مدار او بگردان». پيامبر صلى الله عليه و آله ، افزون بر امام على عليه السلام ، پيوند اهل بيت عليهم السلام با حق را ناگسستنى دانسته

.


1- .همان ، ح 9023 .
2- .سوره انفال ، آيه 23 .
3- .سنن الترمذى ، ج 5 ص ، 633 ، ح 3714 ؛ المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 135 ، ح 4629 .
4- .تفسير الفخر الرازى ، ج 1 ، ص 210 .

ص: 450

است و در روز غديرخم ، سفارش كرده كه از آنان ، باز نمانند و بر آنان ، پيشى نگيرند؛ زيرا: فَإِنَّهُم مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَهُم . (1) ايشان (اهل بيت) ، با حقّ اند و حق ، با آنان است. سخنان امامان عليهم السلام نيز تبيين فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله است. امام باقر عليه السلام ، در حديثى ، حق را منحصر در اهل بيت عليهم السلام مى داند و هر چه را از اين خاندان صادر نشده باشد ، باطل معرّفى مى كند. (2) در حديثى ديگر ، از ايشانْ روايت شده كه فرمود : لَيْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنَ النّاسِ حَقٌّ وَ لا صَوَابٌ وَ لَا أَحَدَ مِنَ النّاسِ يَقْضِى بِقَضَاءِ حَقّ إلّا مَا خَرَجَ مِنّا أَهْلَ البَيْتِ ، وَ إذا تَشَعَّبَتْ بِهِم الاُمورُ كانَ الخَطَاءُ مِنْهُم وَ الصَّوابُ مِن عَلِىٍّ عليه السلام . (3) هيچ يك از مردم ، به حق و صوابى دست نيافته اند و هيچ كس داورىِ حقّى نكرده است، مگر از آنچه از جانب ما اهل بيت صادر شده باشد ، و هر گاه امور آنها شاخه شاخه گردد، خطا ، از آنِ ايشان است و صواب ، از آنِ على عليه السلام خواهد بود . و در روايتى ديگر از ايشان ، خطاب به دو تن از دانشمندان سنّى _ كه دوستدار حضرت بودند _ ، مى فرمايد : شَرِّقا وَ غَرِّبا فَلا تَجِدانِ عِلْما صَحيحا إلّا شيئا خَرَجَ مِن عِندِنا أَهْلَ البَيْتِ . (4) [ اگر ] به شرق و غرب عالم برويد، دانش صحيحى را نمى يابيد ، مگر آن كه از نزد ما اهل بيت ، بيرون آمده باشد . آنچه در اين عبارات از «زيارت جامعه» خوانديم، چكيده تمامى روايات پيش گفته است. «الحقُّ مَعَكُم» ، به پيوند ناگسستنى اهل بيت عليهم السلام با حق ، اشاره دارد و

.


1- .الاحتجاج ، ج 1 ، ص 344 .
2- .مختصر بصائر الدرجات ، ص 62.
3- .الكافى ، ج 1 ، ص 399 ، ح 1 .
4- .همان ، ح 3 . براى اطّلاع بيشتر ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 252 _ 277 .

ص: 451

اهل بيت عليهم السلام و ميراث نبوّت

«فيكم» ، يعنى وجود شما ، مظهر صفات حق تعالى است و «منكم» ، ترجمان رواياتى است كه منشأ هر گونه حقّى را خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله معرّفى مى كنند و بازگشت حق هم به سوى آنان است: «وَ إلَيكُم» ؛ در پايان عبارت نيز آنان را معدن حق ، معرّفى مى كند. اين تعابير ، همگى تأكيدى است بر آن كه هر چه حق هست ، از وجود اهل بيت عليهم السلام است و اگر در جاى ديگرى هم حقيقتى يافت مى شود ، از اين خاندان ، صادر شده است . اين نگرش ، به دليل شخصيت زدگى شيعيان نيست ؛ بلكه به دليل ويژگى خاصّ اهل بيت عليهم السلام است كه همگى معصوم و از هرگونه خطا و اشتباهى پيراسته اند و ديگران ، اگر چه نيكوسيرت و خوش گفتار باشند ؛ امّا احتمالِ خطا در وجودشان ، متصوّر است . (1)

اهل بيت عليهم السلام و ميراث نبوّتشرح «ميراث النُّبوة عندكم» ، در ضمن عبارت «وَ وَرَثَة الأنبياء» ، (2) آمده است . اين جمله ، مى تواند دليل ديگرى بر حقّانيت اهل بيت عليهم السلام باشد كه زائر ، اگر اهل بيت عليهم السلام را معيار حق برگزيده است ، به دليل آگاهى آنان بر دانش همه پيامبران است ؛ يعنى آنچه را كه خداوند فرمان داده ، در اختيار اهل بيت عليهم السلام است . بنا بر اين ، با اطمينان بايد از ايشان ، پيروى كرد.

.


1- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 149 (بخش سوم : ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ) .
2- .ر . ك : ص 175 .

ص: 452

وَ إيابُ الْخَلْقِ إلَيْكُمْ ، وَ حِسابُهُم عَلَيْكُمْ

شرح

بازگشت به سوى خدا يا اهل بيت عليهم السلام ؟

( 74 )وَ إيابُ الْخَلْقِ إلَيْكُمْ ، وَ حِسابُهُم عَلَيْكُمْ .

بازگشت مردم [ در قيامت ] ، به سوى شماست و رسيدگى به [پرونده آنان] ، برعهده شماست.

توضيح واژه هاإياب : بازگشت . (1) حساب : حساب كردن، شمارش ، رسيدگى كردن . (2)

شرحزائر اهل بيت عليهم السلام ، با گفتن اين عبارات ، ابراز مى دارد كه همه مخلوقات ، در قيامت به سوى اهل بيت عليهم السلام ، باز مى گردند و پرونده همه مردم ، توسّط آنان ، محاسبه مى شود. اين عبارت ، از دو جهت بايد بررسى شود: نخست آن كه : آيا چنين باورى ، غلوّ و زياده روى در باره امامان نيست؟ و ديگر آن كه : آيا اين اعتقاد ، با آنچه در قرآن آمده و بازگشت همه را به سوى خدا مى داند، سازگار است؟

بازگشت به سوى خدا يا اهل بيت عليهم السلام ؟خداوند متعال ، در سوره غاشيه ، بازگشت و حساب مردم در قيامت را برعهده خدا مى داند و مى فرمايد: «إِنَّ إِلَيْنَآ إِيَابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُم . (3) در حقيقت ، بازگشت آنان به سوى ماست . آن گاه ، حساب [خواستن] از آنان ، به عهده ماست» .

.


1- .«آب الغائب أي رجع» (العين ، ج 8 ، ص 416) . «إيابهم أى رجوعهم» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 218) .
2- .«الحساب : عدّك الأشياء» (العين ، ج 3 ، ص 149) .
3- .سوره غاشيه ، آيه 25 _ 26.

ص: 453

قابض الأرواح كيست ؟

در نگاه اوّل ، اين آيه با اين عبارت از زيارت ، ناسازگار مى نمايد ؛ امّا با نگاهى دقيق تر ، هيچ گونه تنافى اى با هم ندارند . براى تبيين بهتر ، موضوعِ مشابهى از قرآن را بررسى مى نماييم:

قابض الأرواح كيست ؟گرفتن جانِ انسان ها برعهده كيست ؟ قرآن ، سه گزينه را مطرح مى فرمايد : 1. خدا : «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا . (1) خداوند ، روح ها[ ى مردم را ] هنگام مرگشان ، به تمامى باز مى ستانَد ». 2. مَلَك الموت (عزرائيل) : «قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ . (2) بگو : فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده ، جانتان را به تمامى مى ستانَد ». 3. فرشتگان : «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَ_مٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعمَلُونَ . (3) همان كسانى كه فرشتگان ، جانشان را _ در حالى كه پاك اند _ مى ستانند [و به آنان ]مى گويند: «درود بر شما باد ! به [ پاداش ] آنچه انجام مى داديد ، به بهشت در آييد »». گرفتن جان انسان ها در آيات ياد شده ، به خداوند، عزرائيل و فرشتگان ، نسبت داده شده است ؛ امّا هيچ يك از دانشمندان اسلامى ميان اين آيات ، تناقضى نمى بينند ؛

.


1- .سوره زمر ، آيه 42 .
2- .سوره سجده ، آيه 11.
3- .سوره نحل ، آيه 32 .

ص: 454

حسابرسى اهل بيت عليهم السلام

بلكه با اندكْ درنگى مى توان دريافت كه زندگى و مرگ ، در اختيار خداست (1) و فرشتگان و مَلَك الموت ، با اذن خداوند ، جان انسان ها را مى گيرند (2) و همه فرشتگان ، از خدا ، فرمان مى برند و واسطه اجراى دستورهاى الهى اند. در اين جا نيز بازگشت همه به سوى خداست ؛ امّا خداوند، اهل بيت عليهم السلام را به عنوان واسطه خويش برگزيد تا به كار خلق ، رسيدگى كنند . آنان ، مأمور خدا هستند . بنا بر اين ، هيچ گونه غلوّى نشده و بنا بر اعتقاد دينى ما ، خداوند، صاحبْ اختيار همه امور جهان است و احدى همتاى او نيست.

حسابرسى اهل بيت عليهم السلاميكى ديگر از ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، حسابرسى بندگان است. در احاديث ، چگونگى حسابرسى اهل بيت عليهم السلام ، توضيح داده شده است. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : كُلُّ اُمَّةٍ يُحاسِبُها إمامُ زَمانِها . هر گروهى را امام زمانش حسابرسى مى كند . همچنين امامان ، دوستان و دشمنانشان را از چهره هايشان مى شناسند . اين ، سخن خداى متعال ، در اين باره است كه : «وَعَلَى الأَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَام بِسِيمَاهُمْ . (3)

.


1- .يحيى و يميت (ر . ك : سوره بقره ، آيه 258 ؛ سوره آل عمران ، آيه 156 ؛ سوره اعراف ، آيه 158 ، سوره توبه ، آيه 116) .
2- .چگونگى جان دادن انسان هاى پيراسته جان ، شنيدنى است: براى نمونه ، مرحوم حجة الإسلام و المسلمين سيّد على اكبر ابوترابى ، سيّد آزادگان ، جريان درگذشت جدّ مادرى اش را اين گونه تعريف مى كرد: آن مرحوم ، از زمان مرگش خبر داشت و به اطرافيان گفته بود كه مرا به بهشت بردند و جاى مرا در بهشتِ برزخى ، نشانم دادند . خواستم كه بمانم ، گفتند : نه . بايد بروى و در فلان شب و ساعت ، از دنيا مى روى. ايشان ، با برخى علماى بزرگ قم ، همچون آية اللّه حجّت ، خداحافظى مى كند و در ساعت مقرّر ، در زير كرسى ، مشغول قرائت قرآن بود و گفت : «صدق اللّه العلى العظيم» و سرش را خم كرد و در گذشت. خوشا به حال پاكيزه جانان !
3- .سوره اعراف ، آيه 46 .

ص: 455

و بر اعراف ، مردانى هستند (امامان) ، كه هر يك را از سيمايشان مى شناسند » . (1) بر پايه روايات بسيار ، پيامبر صلى الله عليه و آله بارها امام على عليه السلام را تقسيم كننده بهشت و دوزخ ، معرّفى فرموده است . (2) اين روايات ، مؤيّد ديگرى است بر اين كه حسابرسى مخلوقات ، بر عهده امامان عليهم السلام است. در حديثى است كه مأمون ، خليفه عبّاسى ، روزى از امام رضا عليه السلام پرسيد: از جدّت امير مؤمنان به من خبر بده كه به چه جهت و به چه مفهوم، وى تقسيم كننده بهشت و دوزخ است؟ امام رضا عليه السلام فرمود: أَلَم تَروِ عَن أَبيكَ ، عَن آبائه ، عَن عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسِ أَنّه قال : سَمِعتُ رَسولَ اللّه صلى الله عليه و آله يقول : حُبُّ عَلِيٍّ إيمانٌ وَ بُغضُهُ كُفرٌ ؟ آيا از پدرت، از پدرانش ، از عبد اللّه بن عبّاس روايت نكرده اى كه گفت: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «دوستى با على ، ايمان و دشمنى با او ، كفر است؟ گفت: چرا. امام رضا عليه السلام فرمود : فَقِسْمَةُ الجَنَّةِ وَالنَّارِ إذا كانَت عَلى حُبِّهِ وَبُغْضِهِ فَهُوَ قَسيمُ الجَنَّةِ وَ النَّارِ . اگر تقسيم بهشت و دوزخ ، بر پايه دوستى و دشمنى با او باشد، او تقسيم كننده بهشت و دوزخ ، خواهد بود. مأمون گفت: اى ابوالحسن! خداوند، مرا بدون تو ، زنده نگه ندارد! گواهى مى دهم كه تو ، وارث دانش پيامبر خدايى . (3) احاديثى كه معيار ايمان را دوستىِ امام على عليه السلام مى دانند ، در منابع شيعه و اهل سنّت ، فراوان است و همين معيار ، براى محاسبه خلق ، كافى است و مفهوم «حِسابهم عليكم» ، به خوبى روشن مى شود.

.


1- .تفسير القمّى ، ج 2 ، ص 384 .
2- .ر . ك : دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام ، ج 8 ، ص 157 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 86 ، ح 30 .

ص: 456

وَ فَصْلُ الْخِطابِ عِنْدَكُم

شرح

اشاره

( 75 )وَ فَصْلُ الْخِطابِ عِنْدَكُم .

و فصل الخطاب ، نزد شماست .

توضيح واژه هافَصْل : جدا ، جدا كننده . (1) الخِطاب : سخن گفتن رويا روى . (2)

شرحيكى از ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، فصل الخطاب بودنِ ايشان است . بررسى اين عبارت از زيارت ، نيازمندِ شناخت نكته اى ادبى است ؛ زيرا فصل الخطاب ، مضاف و مضافٌ اِليه است ، ولى در حقيقت ، صفتِ «فصل» به موصوفِ خود «الخطاب» ، اضافه شده است و بايد آن را چنين بررسى نماييم : «الخطابُ الفصل» ، يعنى خطابى كه «فصل ؛ جدا كننده» بودن ، از مهم ترين ويژگى هاى آن است و در نگاه ابتدايى ، يعنى سخن گفتن براى ديگران ، به گونه اى كه عبارات آن ، جدا جدا و شِمرده باشد . عبارت «فصل الخطاب» ، به آياتى از قران كريم ، اشاره دارد كه [ در آنها ] خداوند ، در يادكرد از عناياتى كه به داوود عليه السلام عطا كرده ، فصل الخطاب بودن سخنانش را نيز برشمرده است : «وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِىِّ وَ الْاءِشْرَاقِ وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ وَ شَدَدْنَا مُلْكَهُ وَءَاتَيْنَ_هُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ . (3)

.


1- .«الفصل : بون ما بين الشيئين» (العين ، ج 7 ، ص 126) . «الحاجز بين الشيئين» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 521) .
2- .«الخطاب : مُراجَعَة الكلام» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 361 ) .
3- .. سوره ص ، آيه 17 _ 20 .

ص: 457

معانى «فصل الخطاب»

1 . نيكو سخن گفتن

و بنده ما ، داوودِ نيرومند را ياد كن ، كه او بسى بازگردنده [ به سوى ما ] بود . همانا ما كوه ها را رام ساختيم كه شبانگاه و بامداد ، همراه با او تسبيح مى كردند ؛ و نيز پرندگان ، [ رام و ] فراهم آمده ، همه او را فرمان بُردار و بازگردنده [به آواز خود با وى به تسبيح ]بودند ، و پادشاهى اش را استوار كرديم و به او ، حكمت و فصل الخطاب را داديم» . با تأمّل در ويژگى هاى داوود عليه السلام ، اهمّيت فصل الخطاب بودن سخن ، نمايانده مى شود ؛ زيرا داوودِ پيامبر ، به اوج بندگى خدا رسيده بود و از سويى ، كوه ها و پرندگان ، در تسبيح گويىِ خداوند ، با او هم نوا مى شدند و پادشاهى اش ، خلل ناپذير بود و آن گاه ، به «حكمت» و «فصل الخطاب» دست يازيد . بنا بر اين ، فصل الخطاب ، هديه اى الهى است كه از سوى حق تعالى ، ارزانى مى شود و بنا بر اعتقاد شيعه ، پروردگار ، همان فصل الخطاب بودن را به اهل بيت عليهم السلام نيز عنايت كرده و آنان ، از اين نعمتِ سِترگ ، بهره مند شده اند . اينك ، مفهوم فصل الخطاب و چگونگىِ فصل الخطاب بودن پيشوايان در اسلام را بررسى مى نماييم .

معانى «فصل الخطاب»فصل الخطاب ، اصطلاحى قرآنى است و از اين رو ، در متون دينى به گونه هاى مختلف ، تبيين شده است . مهم ترين معانى فصل الخطاب ، عبارت اند از :

1 . نيكو سخن گفتنتعبير «فصل الخطاب» ، به معناى سخن جدا و يا جدا كننده ، با معناى لغوى آن ، سازگار است . در زبان عربى ، به عبارت «امّا بعد» ، فصل الخطاب گفته مى شود ؛ زيرا نويسنده يا گوينده ، پس از حمد و ثناى الهى ، سخن اصلى خود را با «امّا بعد» ، آغاز مى كند و بدين سان ، سخنان خود را از عباراتى كه در مقدّمه آورده ، جدا مى سازد . اين شيوه سخن گفتن ، بر زيبايىِ كلام مى افزايد و شنونده ، از سخنان منظّم و شمرده

.

ص: 458

2 . قوانين مقبول

گوينده ، لذّت مى برد . اهل بيت عليهم السلام نيز كه تمامِ سخنانشان نيكو بود ، به نيكويى هم سخن مى گفتند و سخنان خود را جدا جدا ، به گونه اى كه شنوندگان ، تمامِ مفاهيم آن را به گوش جان مى نيوشيدند ، بيان مى كردند. در باره امامِ اهل بيت ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، نوشته اند : كَانَ كَلامُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَلامَا فَصلاً يَفهَمُهُ كُلُّ مَن سَمِعَهُ . (1) گفتار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، سخن گفتن با فاصله [و آشكار] بود . هر كس آن را مى شنيد ، مى فهميد . و در توصيف ديگرى از سخن گفتن ايشان ، آمده است : كَانَ ... يَتَكَلَّمُ بِجَوامِعِ الكَلامِ فَصْلاً لا فُضُولَ فيهِ وَلا تَقصِيرَ . (2) [ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ] ... كوتاه و پُرمعنا و با فاصله ، سخن مى گفت ، بى آن كه در آن ، فزونى يا كاستى باشد . سخنان اهل بيت عليهم السلام ، جامع بود و شنونده ، از مطالب آنان ، بهره كافى را مى بُرد و پشت سرِ هم و مبهم ، سخن نمى گفتند كه شنوندگان ، از فهم آن ناتوان باشند . بنا بر اين ، نخستين مفهومِ فصل الخطاب ، به چگونگى سخن گفتن امامان عليهم السلام اشاره دارد .

2 . قوانين مقبولدومين معناى «فصل الخطاب» ، قوانينى است كه دو طرف نزاع ، آن را بپذيرند و منازعه و درگيرى بر پايه آن ، خاتمه يابد . اين قوانين ، در داورى ها و محاكمه ، بسيار كارگشاست . بنا بر اين ، به اين قوانينِ ثابت ، فصل الخطاب مى گوييم ؛ زيرا حق را از باطل در دادگاه ، جدا مى كند . در تفسير آيه «وَءَاتَيْنَ_هُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ» گفته اند : فَصْل الخطاب هُو قوله : البَيِّنَة عَلَى المُدَّعى والْيَمين عَلَى المُدَّعى عَلَيه . (3) فصل الخطاب ، همان جمله اى است كه : بيّنه [ و دليل ] بر عهده خواهان است و سوگند ، بر عهده خوانده .

.


1- .. سنن أبى داوود ، ج 4 ، ص 261 ، ح 4839 .
2- .. معانى الأخبار ، ص 81 .
3- .. فقه القرآن ، ج 2 ، ص 9 ؛ قصص الأنبياء ، ابن كثير ، ج 2 ، ص 271 .

ص: 459

3 . داورى بر اساس واقع
داورى داوود عليه السلام

جمله «البيّنة على المدّعى» _ كه امروزه نيز پُركاربرد است و هر ادّعا كننده اى بايد براى اثباتِ سخن خويش ، دليل محكمى بياورد ، نمونه اى از فصل الخطاب است . گويا نخستين بار امير مؤمنان على عليه السلام ، فصل الخطاب را چنين معنا كرده است . (1) به هر حال ، قوانين الهى كه پايان دهنده همه منازعات اند ، نمونه روشنى از «فصل الخطاب» هستند .

3 . داورى بر اساس واقعبه داورى بر اساس واقعيّت و آنچه اتّفاق افتاده است ، فصل الخطاب مى گويند . اين گونه از قضاوت ، در پاره اى موارد ، در زمان داوود عليه السلام رُخ داد و بر پايه برخى روايات ، امير مؤمنان عليه السلام نيز در مواردى بس اندك ، چنين قضاوت كرده است ؛ ولى در زمانِ ظهور بقيّة اللّه الأعظم ، تمامِ قضاوت ها بر اساسِ واقعيّت خواهد بود . در اين گونه قضاوت ، قاضى به قوانين ظاهرى توجّهى نمى كند و بر اساس دانش الهى خود ، از حقايق آگاه مى شود و حكم نهايى را صادر مى كند .

داورى داوود عليه السلامبراى نمونه ، در زمان داوود عليه السلام ، دو نفر بر سرِ گاوى ، اختلاف داشتند . آن دو ، نزد وى آمدند و براى ادّعاى خود ، دليل آوردند . داوود عليه السلام ، به محراب وارد شد و به درگاه خداوند گفت : پروردگارا! من از حكم كردن ميان اين دو ، ناتوانم . خودت حكم كن . پس خداوند به او وحى فرمود : «بيرون برو و گاو را از دستِ كسى كه آن را آورده ، بگير و به ديگرى بده و گردنِ او را بزن» . بنى اسرائيل ، از اين حكم ، برآشفتند و گفتند : هر دو ، دليل آورده اند و سزاوار ، كسى است كه گاو را در اختيار دارد . چگونه است كه از او مى گيرد و گردنش را مى زند و گاو را به ديگرى مى دهد ؟!

.


1- .. الغارات ، ج 2 ، ص 675 .

ص: 460

داوود عليه السلام ، بار ديگر به محراب عبادت رفت و گفت : پروردگارا ! بنى اسرائيل ، از آنچه حكم راندى ، برآشفته اند . پس خداوند ، بدو وحى فرو فرستاد : أَنَّ الَّذى كَانَت البَقرَةُ فى يَدِهِ لَقِىَ أَبَا الآخَرِ فَقَتَلَهُ وَأَخَذَ البَقَرَةَ مِنهُ ، فَإذا جَاءَكَ مِثلُ هذا فَاحْكُم بَينَهم بِما تَرى وَ لا تَسأَلْنى أَنْ أحْكُمَ حَتّى الحِسابِ . (1) آن كه گاو در دست اوست ، پدر آن ديگرى را كُشته و گاو را از او گرفته است . پس [بعد از اين ،] هر گاه چنين شرايطى پيش آمد ، بر اساس آنچه [ آشكارا ] مى بينى ، داورى كن و تا قيامت ، از من نخواه كه حكم كنم . 2 اگر چه در مواردى اندك ، امير مؤمنان عليه السلام به شيوه قضاوت داوود عليه السلام حكم كرده ؛ امّا شيوه قضاوتى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت بزرگوارش ، براساس وجود بيّنه و شواهد

.


1- .. الكافى ، ج 7 ، ص 432 ، ح 21 .

ص: 461

ظاهرى استوار بوده است ، چنان كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : اِنَّما أَقضِى بَينَكُم بِالبَيِّناتِ وَ الْأيْمانِ . (1) من [ تنها ] بر اساس بيّنه ها (دلايل آشكار) و سوگندها ، ميان شما داورى مى كنم . آنچه سبب شد تا اهل بيت عليهم السلام بر اساس شواهدِ ظاهرى داورى كنند ، تحمّل نداشتن مردم است ؛ زيرا مردم نمى توانستند حكمت احكامِ واقعى را در يابند و گم راه مى شدند ؛ ولى در زمان ظهور آخرين منجى بشر ، انديشه اجتماعى آنان ، تكامل مى يابد و مردم ، قضاوتِ امام زمان عليه السلام بر اساس الهامات خداوندى را مى پذيرند . امام صادق عليه السلام ، فرموده است : إذا قَامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله حَكَمَ بِحُكمِ داوُودَ وَ سُلَيمانَ لا يَسْألُ بَيِّنَةً . (2) هر گاه قائم خاندان محمّد صلى الله عليه و آله قيام كند ، به حكم داوود و سليمان عليهماالسلام داورى مى كند و از بيّنه نمى پرسد . ايشان ، در روايت ديگرى فرموده است : إذا قَامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ _ عَلَيهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ _ ، حَكَمَ بَيْنَ النّاسِ بِحُكْمِ داوُودَ عليه السلام ، لا يَحتاجُ إلى بَيِّنَةٍ ، يُلْهِمَهُ اللّهُ تَعالَى فَيَحْكُمُ بِعِلْمِهِ . (3) هر گاه قائم خاندان محمّد _ كه بر او و آنان ، سلام باد _ ، قيام كند ، ميان مردم به حكم داوود عليه السلام داورى خواهد كرد و به بيّنه ، نيازى ندارد . خداوند متعال ، به او الهام مى كند و او به دانش خويش ، حكم مى راند . بنا بر اين ، اگر فصل الخطاب به معناى داورى بر اساسِ واقع باشد ، يعنى همه امامان بزرگوار عليهم السلام ، مى توانند بر اساس واقع ، قضاوت كنند ؛ ولى تا زمان ظهور ، تنها بر اساس شواهد ظاهرى داورى مى نمايند .

.


1- .. الكافى ، ج 7 ، ص 414 ، ح 1 .
2- .. همان ، ج 1 ، ص 397 ، ح 1 .
3- .. الإرشاد ، ج 2 ، ص 386 .

ص: 462

4 . علم به همه زبان ها

4 . علم به همه زبان هاچهارمين معناى فصل الخطاب ، آگاهى از زبان همه موجودات روى زمين است ، چنان كه در وصف سليمان عليه السلام ، آمده است : «وَ وَرثَ سُلَيْمَ_نُ دَاوُودَ وَ قَالَ يَ_أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينَا مِن كُلِّ شَىْ ءٍ إِنَّ هَ_ذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ . (1) و سليمان ، از داوود ، ارث بُرد و گفت : اى مردم ! به ما ، سخن گفتن مرغان را آموختند و به ما از هر چيزى [بهره اى] دادند . همانا اين است فزون بخشى و برترىِ آشكار ! » اهل بيت عليهم السلام نيز زبان همه موجودات عالَم را مى دانستند و با همه اين زبان ها ، آشنا بودند . امام رضا عليه السلام ، آگاهى به زبان هاى گوناگون را «فصل الخطاب» دانسته است . ابوصَلت هَرَوى _ كه از ياران نيكْ كردار امام رضا عليه السلام بوده _ مى گويد : امام عليه السلام ، به زبان هاى مختلف ، سخن مى گفت و به خدا سوگند ، در هر زبان و گويشى ، فصيح ترين و داناترينِ مردم بود ! روزى به ايشان گفتم : اى فرزند پيامبر خدا ! من از آشنايى شما به اين زبان هاى گوناگون ، در تعجّبم . امام عليه السلام فرمود : «اى ابوصلت! من حجّت خدا بر خلق او هستم و خداوند ، حجّتى را بر مردم نمى فرستد كه زبان هاى ايشان را نداند . آيا اين سخن امير مؤمنان عليه السلام را نشنيده اى كه : اُوتِينا فَصْلَ الخِطابِ ، فَهَلْ فَصْلُ الخِطابِ إلاّ مَعرِفَةُ اللُّغاتِ ؟! (2) به ما فصل الخطاب ، داده شده است و آيا فصل الخطاب ، چيزى جز دانستن زبان هاست؟! (3)

.


1- .. سوره نمل ، آيه 16 .
2- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 228 ، ح 3 .
3- .. براى آگاهى بيشتر از آشنايى امامان عليهم السلام با زبان هاى گوناگون ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 1 ، ص 288 _ 296 .

ص: 463

فصل الخطاب را به هر يك از معانى پيش گفته بر گردانيم ، در باره اهل بيت عليهم السلام صادق است ، هر چند معناى اصلى آن ، نوعى جدا كردن باشد ؛ زيرا تمامِ سخنان و رفتارهاى امامان ، جدا كننده حق از باطل بوده است و اندكْ باطلى نيز در شيوه گفتارى و رفتارى آنان ، راه ندارد .

.

ص: 464

وَ آياتُ اللّهِ لَدَيْكُمْ

شرح

مفهوم آيات خدا

1 . آفريده هاى الهى

( 76 )وَ آياتُ اللّهِ لَدَيْكُمْ .

و نشانه هاى روشن خدا ، در نزد شماست ...

توضيح واژه هاآيات : جمع «آيه» به معناى نشانه روشن . (1) لَدَيكُم : نزد شما . (2)

شرحيكى از برجستگى هاى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، بودن «آيات خداوند» در نزد ايشان است . آيه ، در لغت به معناى نشانه روشن است و هر آنچه كه چيز ديگرى را آشكارا نشان دهد ، آيه ناميده مى شود . براى نمونه ، علائم راه نمايى و رانندگى كه هشدارها را به صورتى آشكار نشان مى دهند ، نوعى آيه هستند . آنچه در ذيل اين عبارت از زيارت ، بررسى مى گردد ، مفهومِ آيات خداست و پس از آن ، چگونگى قرار گرفتن آيات الهى در نزد اهل بيت عليهم السلام .

مفهوم آيات خدابهترين منبع براى بررسى آيات خدا ، قرآن كريم است . آيه در قرآن ، كاربردهاى گوناگونى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

1 . آفريده هاى الهىنخستين مفهوم آيه خدا ، آفريده هاى او در جهان هستند . قرآن ، بارها از مخلوقات خداوند با عنوان «آيه» ياد كرده است ؛ زيرا تمامِ اشيا ، از خُردترين ذرّات تا بزرگ ترين

.


1- .«الآية : العلامة» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 61) . «العلامة الظاهرة» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 33) .
2- .«لدى معناها معنى عِند» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 245) .

ص: 465

كُراتِ آسمان ، نشانه هاى خداوند هستند و به ديگر سخن ، جهان ، جامِ خدانماست : هر گياهى كه از زمين رويد «وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَه» گويد . اينك به برخى از آيات الهى در قرآن ، اشاره مى كنيم : الف) آفرينش از خاك : «وَمِنْ ءَايَ_تِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ . (1) و از نشانه هاى او ، آن است كه شما را از خاك بيافريد . سپس انسان هايى شديد كه [در زمين ]پراكنده مى شويد» . ب) وزش باد : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَ تٍ . (2) و از نشانه هاى او ، آن است كه بادها را مژده دهنده مى فرستد» . ج) شب و روز و ماه و خورشيد : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ . (3) و از نشانه هاى او ، شب و روز و خورشيد و ماه است» . د) آفرينش آسمان و زمين : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ خَلْقُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَاخْتِلَ_فُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَ نِكُمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَاياتٍ لِلْعَالَمِينَ . (4) و از نشانه هاى او ، آفرينشِ آسمان ها و زمين و گوناگونىِ زبان ها و رنگ هاى شماست . هر آينه ، در اين [ دگرگونى ها ] براى جهانيان ، نشانه هايى است» . ه ) استراحت و تلاش : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ مَنَامُكُم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ ابْتِغَآؤُكُم مِّن فَضْلِهِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَ_تٍ

.


1- .. سوره روم ، آيه 20 .
2- .. سوره روم ، آيه 46 .
3- .. سوره فصلت ، آيه 37 .
4- .. سوره روم ، آيه 22 .

ص: 466

لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ . (1) و از نشانه هاى او ، خواب شما در شب و روز است و جستجوى شما [روزى خود را] از فزون بخشى اوست . در اين [ نيز ] براى مردمى كه مى شنوند ، قطعا نشانه هايى است » . و) آفرينش زوج : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ . (2) و از نشانه هاى او ، اين است كه براى شما از [جنس] خودتان همسرانى بيافريد تا بديشان ، آرام گيريد ؛ و ميان شما ، دوستى و مهربانى را نهاد . هر آينه ، در اين كار براى مردمى كه بينديشند ، [ عبرت ها و ]نشانه هايى است» . ز) آفرينش هر جنبنده اى : «وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَآبَّةٍ ءَايَ_تٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ . (3) در آفرينش شما و آنچه از جنبندگان [در زمين] مى پراكَنَد ، براى مردمى كه باور دارند ، نشانه هاست» . در فرهنگ قرآنى ، هر آنچه غيرِ خداوند است ، نشانه اوست و بر همين اساس ، قرآن ، از برخى پديده هاى مربوط به انسان ، مانند جريان داشتن كشتى بر روى آب هم به عنوان آيه خداوند ، ياد مى كند . (4) بنا بر اين ، تمامِ پديده ها ، خدانما هستند و چشم خدا بين ، به هر جا كه بنگرد ، خدا را مى بيند . در روايتى ، امير مؤمنان عليه السلام ، جلوه گرى حق را چنين مى ستايد :

.


1- .. سوره روم ، آيه 23 .
2- .. سوره روم ، آيه 21 .
3- .. سوره جاثيه ، آيه 4 .
4- .. سوره لقمان ، آيه 31 .

ص: 467

2 . معجزات انبيا عليهم السلام
3 . پاره اى از سوره

الحَمدُ للّهِِ المُتَجَلِّي لِخَلقِهِ بِخَلقِهِ . (1) سپاس ، خداوندى را كه به وسيله آفريده هايش ، بر آفريدگانش آشكار شده است .

2 . معجزات انبيا عليهم السلامدومين معناى آيه خدا در قرآن كريم ، معجزات پيامبران است . معجزات پيامبران ، نشانه هاى آشكارى هستند كه كافران و مشركان را به ناتوانى وا مى دارد و قدرت و عظمت الهى را روشن مى نمايد . براى نمونه ، فرعونيان از موسى عليه السلام درخواست آيه (معجزه) كردند و ايشان ، عصاى خويش را به زمين انداخت كه تبديل به اژدها شد و سِحر فرعونيان را باطل كرد : «قَالَ إِن كُنتَ جِئْتَ بِ_ئايَةٍ فَأْتِ بِهَآ إِن كُنتَ مِنَ الصَّ_دِقِينَ فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ . (2) [فرعون] گفت : اگر تو با نشانه اى آمده اى ، آن را بياور ، اگر از راستگويانى . پس عصاى خود را بيفكند كه ناگاه ، اژدهايى هويدا شد» .

3 . پاره اى از سورهسومين كاربرد آيه در قرآن ، قطعات معيّن از هر سوره است . بنا بر اين ، هر سوره قرآن ، از چندين قطعه تشكيل شده است كه به آن ، آيه مى گويند . چنانچه اين معنا را براى آيه به كار ببريم ، قرآن ، نشانه روشن نبوّتِ پيامبر صلى الله عليه و آله است : «هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَ_تِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَ_بَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَ_لٍ مُّبِينٍ . (3) اوست آن كه در ميان مردم درس ناخوانده (عرب) ، پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان ، مى خوانَد و [از آلودگى كفر و اخلاق زشت ، ]پاكشان مى سازد و كتاب (قرآن) و حكمت (انديشه و كردار درست) را به آنان مى آموزد ، و هر آينه ، پيش از اين در گم راهى آشكار بودند» .

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 108 .
2- .. سوره اعراف ، آيه 106 _ 107 .
3- .. سوره جمعه ، آيه 2 .

ص: 468

چگونه آيات الهى در نزد امام معصوم است ؟

چگونه آيات الهى در نزد امام معصوم است ؟نشانه هاى آفرينش ، معجزات پيامبران و قرآن ، همگى از آيات الهى اند . امّا كدام يك از اين آيات ، نزد اهل بيت عليهم السلام است؟ تأمّل در مفاهيم آيات الهى ، بيانگر آن است كه تمام آيات پيش گفته در نزد امام است ؛ زيرا اگر آيه به معناى نشانه هاى آفرينش باشد ، تمام نشانه هاى خداپرستى ، توحيد و خداشناسى ، در نزد اهل بيت عليهم السلام ، حاضر است و به سخن ديگر ، جهان نزد امام زمان عليه السلام ، حاضر است و او مى تواند در همه جهان و جهانيان ، تصرّف كند . حمزة بن عبد اللّه جعفرى مى گويد : در پشت برگه اى نوشتم : «إِنَّ الدُّنيا مُمَثِّلَةٌ لِلإِمامِ كَفَلْقَةِ الجَوْزَةِ ، دنيا ، مانند پاره اى گردو ، براى امام ، نمايان است» و آن را به امام رضا عليه السلام دادم و به ايشان گفتم : شيعيان ، اين حديث را روايت كرده اند . آن را انكار نمى كنم ؛ امّا دوست دارم كه از شما بشنوم . امام عليه السلام به برگه نگريست . سپس آن را در هم پيچيد . پنداشتم كه آن سخن ، بر ايشان سنگين آمده است . سپس امام عليه السلام فرمود : «درست است . آن را به روى پوست ، منتقل كن [ ، تا ماندگار شود ]» . (1) اگر آيه به معناى معجزات پيامبرانِ پيشين باشد ، تمام آنها در نزد امامان عليهم السلام نگهدارى مى شود و در عبارت هايى از اين زيارت نامه ، آن را بررسى كرديم . (2) آيه ، به معناى قسمت هاى معيّن قرآن نيز در نزد امامان عليهم السلام هست و تمام حقايق قرآنى و باطن آيات الهى ، در نزد امام معصوم است و علم ظاهر و باطن ، تنها در اختيار ايشان است و كسى در اين برجستگى ، با آنانْ برابر نيست . (3)

.


1- .. الاختصاص ، ص 217 .
2- .. ر . ك : ص 175 : «و ورثة الأنبياء» .
3- .«لَدَى» در زبان عربى ، براى حاضرِ نزديك به كار مى رود ، بر خلاف «عِنْد» كه براى دور و نزديك ، كاربرد دارد . براى نمونه ، وقتى پول در جيب كسى باشد ، مى گويد : «لدىّ نُقُودٌ» و چنانچه در شهر ديگرى پول داشته باشد ، مى گويد : «عندى نقودٌ» (ر . ك : شرح الرضي على الكافية ، ج 3 ، ص 221 ) .

ص: 469

وَ عَزائِمُهُ فيكُم

شرح

نظريه مجلسى اوّل

( 77 )وَ عَزائِمُهُ فيكُم .

و عزائم خداوند ، در باره شماست (برجسته ترين آيات الهى ، در باره شماست) .

توضيح واژهعَزائِم : جمع «عزيمة» ، به معناى اراده قطعى ، خواستِ نهايى . (1)

شرحعزم ، به معناى اراده قطعى و جدّى است . يكى از عبارت هاى مبهم «زيارت جامعه كبيره» ، عبارت «و عزائمه فيكم» است كه شارحان ، هر يك به گونه اى در تبيين آن كوشيده اند ؛ امّا ابهام اين عبارت ، همچنان باقى است . اينك با بررسى احتمالات گوناگون ، نظر ويژه اى را مطرح خواهيم كرد كه ابهامات پيشين را برطرف سازد .

نظريه مجلسى اوّلمرحوم محمّدتقى مجلسى ، در تبيين اين عبارت ، سه احتمال را مطرح مى كند : نخست آن كه مراد از : «عزائم الهى در شماست» ، يعنى آياتى را كه در باره امامتِ شما وارد شده است ، بايد با جدّ و جهد ، اقامه كنيد و كوتاهى در آن ، پذيرفته نيست . دومين احتمال ، يعنى آن آياتى كه اسماى اعظم الهى را در بر مى گيرد و چنانچه براى مقصودى خوانده شود ، حتما واقع مى شود ، در ميان شماست و شما از آن ، آگاهيد . سومين احتمال ، يعنى پيمان هايى كه براى معرفت و اطاعت شما از پيامبران پيشين گرفته شده ، در امامت و خلافتِ شماست و هر پيامبرى كه آن را از ابتدا پذيرفته است ،

.


1- .«العزم : الجِدّ» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 399) . «العزم و العزيمة عقد القلب على إمضاء الأمر» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 334) .

ص: 470

نظر علّامه مجلسى

احتمال تصحيف در جمله «و عزائمه فيكم»

«اولوالعزم» است . پيامبران الهى : نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و پيامبر اسلام عليهم السلام ، پيامبران اولو العزم اند . (1)

نظر علّامه مجلسىمرحوم ملّا محمّدباقر مجلسى نيز در شرح مختصر خود ، چندين احتمال را براى «و عزائمه فيكم ؛ و اراده قطعى خداوند ، در شماست» ، برشمرده كه بدانها اشاره مى شود : احتمال نخست ، اين كه : بدين معناست كه جدّيت و اهتمام در تبليغ و شكيبايى در برابر سختى ها و آشكار كردن حق ، در باره شماست و بر شما ، واجب است . دومين احتمال ، اين است كه يعنى تمام واجباتى كه بندگان نمى توانند آنها را وا گذارند ، در باره شماست ؛ مانند : وجوب پيروى ، باور به امامت و بزرگى و عصمت امامان . سومين احتمال اين است كه آنچه خدا در قرآن به آن سوگند ياد كرده ، شماييد و يا سوگند به آنها ، براى شماست و ... . (2)

احتمال تصحيف در جمله «و عزائمه فيكم»انطباق هيچ يك از احتمالات ياد شده بر جمله «و عزائمه فيكم» ، روشن نيست . به نظر نگارنده ، در نگارش اين جمله ، تصحيف شده و در اصل ، «و كرائمه فيكم» بوده است . قرائنى كه بر اين نظر دلالت دارند ، عبارت اند از : 1 . تشابه كامل «ع» و «ك» در نگارش خطّ كوفى است . 2 . رواياتى كه در آنها ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام بيان شده است ، اشاره اى به اين معنا ندارند كه عزائم خداوند متعال ، در باره اهل بيت عليهم السلام است ، در صورتى كه ساير ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، معمولاً در روايات ، آمده است .

.


1- .. ر . ك : شرح زيارت جامعه كبيره ، ملّا محمّدتقى مجلسى ، ص 117 .
2- .. بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 139 .

ص: 471

تفسير «كرائم القرآن»

3 . جمله «عزائمه فيكم» ، معناى روشنى ندارد . 4 . روايات فراوانى داريم كه تصريح مى كنند «كرائم قرآن» ، در باره اهل بيت عليهم السلام است و در هيچ جاى ديگر «زيارت جامعه» ، به اين ويژگى مهم ، اشاره نشده است . و اينك چند نمونه از رواياتى كه كرائم قرآن را در باره اهل بيت عليهم السلام دانسته اند : امير مؤمنان على عليه السلام ، در نهج البلاغة ، در بر شمردن فضائل اهل بيت عليهم السلام مى فرمايد : فِيهِمْ كَرائِمُ القُرآنِ و هُم كُنُوزُ الرَّحمانِ . (1) كرائم قرآن ، در باره ايشان است و ايشان ، گنجينه هاى [ خداى ] رحمان اند . امام على عليه السلام ، در روايت ديگرى مى فرمايد : نَزَلَ القُرآنُ أرباعَا : رُبعٌ فِينا وَ رُبعٌ في عَدُوِّنا وَ رُبعٌ سُنَنٌ وَ أمثالٌ وَ رُبعٌ فَرائِضُ وَ أحكامٌ ، وَ لَنا كَرائِمُ القُرآنِ . (2) قرآن ، در چهار بخش ، نازل شده است : بخشى در باره ما ، و بخشى در باره دشمن ما ، و بخشى سنّت ها و مَثَل هاست ، و بخشى هم واجبات و احكام [ دين ]است و [ آيه هاى ]گرانْ مايه قرآن ، در باره ماست . امام صادق عليه السلام ، در روايتى به نقل از پيامبر صلى الله عليه و آله ، نخستين ويژگى اهل بيت عليهم السلام را اختصاص داشتن «كرائم قرآن» به ايشان مى داند و مى فرمايد : قال رسول اللّه : لَنا كَرائِمُ القُرآنِ وَ نَحنُ أقوامٌ افتَرَضَ اللّهُ طاعَتَنا وَ لَنا الأنفالُ وَ لَنا صَفوُ المالِ . (3) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «كرائم قرآن ، از آنِ ماست و ما ، گروهى هستيم كه خداوند ، فرمانبرىِ از ما را واجب گردانيده است و انفال و برگزيده اموال ، از آنِ ماست .

تفسير «كرائم القرآن»واژه «كرائم» ، جمع «كريمة» ، به معناى هر چيز نفيس ، ارزشمند و برگزيده است . (4)

.


1- .. نهج البلاغة ، خطبه 154 .
2- .. تفسير فرات ، ص 47 ، ح 2 .
3- .. المحاسن ، ج 1 ، ص 252 ، ح 474 .
4- .. لسان العرب ، ج 12 ، ص 514 ؛ مجمع البحرين ، ج 6 ، ص 153 .

ص: 472

كرائم ، از واژگان دشوارى است كه واژه برابر در فارسى كه كاملاً مفهوم آن را برساند ، ندارد . و در توضيح آن ، بايد بگوييم : به هر چيز ارزشمندى كه نمى توان از آن دل بركَنْد ، «كريمة» گفته مى شود . (1) از همين رو ، به چشم ، كريمه مى گويند . عرب ، براى نشان دادن هر چيز ارزشمندى از اين واژه ، استفاده مى كند . براى نمونه ، به درخت انگور ، «كرائم الشجر» و به نياكان نجيب و پاك ، «كرائم الأصلاب» مى گويند . تعبير «كرائم القرآن» نيز اصطلاحى قرآنى است كه به آيات برجسته آن ، گفته مى شود . بر اين اساس ، اگر جمله ياد شده ، «وَ كَرائِمُهُ فيكُم» باشد ، مقصود آن است كه برجسته ترين آيات الهى ، در باره شما اهل بيت عليهم السلام است ؛ مانند آيه تطهير : «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا . (2) همانا خداوند مى خواهد كه از شما اهل بيت [ پيامبر ] ، پليدى را ببَرَد و شما را كاملاً پاك نمايد» . و آيه مودّت : «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى . (3) بگو : بر اين (رساندن پيام) ، هيچ مزدى از شما نمى خواهم ، مگر دوستى در باره خويشاوندان [نزديكم] » . و آيه اطاعت : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ . (4) از خدا فرمان ببريد ، و از پيامبر و صاحبْ اختيارانتان (صاحبان امر) كه از خودتان هستند ، فرمان ببريد » .

.


1- .. ر . ك : لسان العرب ، ج 12 ، ص 514 .
2- .سوره احزاب ، آيه 33 .
3- .سوره شورا ، آيه 23 .
4- .. سوره نساء ، آيه 59 .

ص: 473

و ساير آياتى كه در باره اهل بيت عليهم السلام نازل شده است . (1) اين نظريه ، همچنين با عبارتى از «زيارتِ جامعه»اى كه از امام صادق عليه السلام رسيده ، تأييد مى شود . امام صادق عليه السلام ، در زيارت نامه اى كه براى زيارت امام حسين عليه السلام و ساير امامان عليهم السلام آموزش داده ، فرموده است : أوْرَثَكُم كِتابَهُ وَ خَصَّكُم بِكَرائِمِ التَّنزِيلِ . (2) كتاب خودش را به شما ارث داد و به كرائم قرآن ، شما را ويژه كرد . بنا بر اين ، جمله ياد شده ، قرينه پنجمى است كه اثبات مى كند جمله «عزائمه» ، تصحيف شده و در اصل ، «كرائمه» بوده است . از اين رو ، شايسته است كه مؤمنان ، اين عبارت از «زيارت جامعه» را به هر دو گونه ، يعنى : «وَ عَزائِمُهُ فيكُم» «وَ كَرائِمُهُ فيكُم» ، قرائت نمايند .

.


1- .گفتنى است كه تفسير اين آيات توسّط نگارنده ، در سلسله مباحثى از «راديو قرآن» ، پخش گرديده است .
2- .. كامل الزيارات ، ص 527 ؛ بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 162 .

ص: 474

وَ نُورُهُ وَ بُرهانُهُ عِنْدَكُمْ وَ أمْرُهُ إلَيْكُمْ

اشاره

( 78 )وَ نُورُهُ وَ بُرهانُهُ عِنْدَكُمْ وَ أمْرُهُ إلَيْكُمْ . مَنْ والاكُم فَقَدْ والَى اللّهَ ، وَ مَنْ عاداكُمْ فَقَدْ عادَى اللّهَ ، وَ مَنْ أحَبَّكُمْ فَقَدْ أحَبَّ اللّهَ ، وَ مَنْ أبْغَضَكُمْ فَقَدْ أبْغَضَ اللّهَ ، وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللّهِ .

و نور و دليل آشكارش ، نزد شماست و امر (حكومت) الهى ، به شما واگذار شده است . هر كه ياور شما باشد ، بى گمان ، خدا را يارى كرده است و هر كه شما را دشمن دارد ، بى گمان ، با خدا دشمنى ورزيده است و هر كه شما را دوست بدارد ، بى گمان ، خدا را دوست داشته است و هر كه به شما كينه ورزد ، بى گمان ، به خدا كينه ورزيده است و هر كه به شما تمسّك جويد ، بى گمان ، به خدا تمسّك جسته است ...

توضيح واژه هاوالى : دوست بود ، همراه بود ، دنباله رو بود ، يار و ياور بود . (1) عادى : دشمنى ورزيد ، خصومت كرد ، برخورد خصمانه داشت . (2) اَحَبَّ : دوست داشت ، مشتاق شد ، عاشق شد . (3) أبْغَضَ : كينه ورزيد ، متنفّر شد . (4) اِعْتَصَمَ : پيوست ، چنگ زد ، پناهنده شد . (5)

.


1- .«الولىّ هو الناصر» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 406) . «الوَلاية والوِلاية : النصرة» (همان ، ص 407) . «تولّى الشى ء : لزمه» (همان ، ص 410) .
2- .«عدا يَعْدو إذا ظلم و جار» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 33) . «العداء ، بالفتح و المدّ ، الظلم و تجاوز الحدّ» (همان جا) . «عدوته : جاوزته» (همان جا) .
3- .«الحبّ : الوداد و المحبّة» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 289) .
4- .«البغض : نقيض الحبّ» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 121) .
5- .«الاعتصام : الامتساك بالشى ء» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 404) . «اعتصم : أي تمسّك و استمسك» (مجمع البحرين ، ج 6 ، ص 116) .

ص: 475

شرح

اشاره

شرحپيش از اين توضيح داديم كه (1) «نور» و «برهان» خدا را سه گونه معنا كرده اند : نخست ، آن كه برهان توحيد و خداشناسى ، نزدِ اهل بيت عليهم السلام است و امام ، چراغِ هدايت و دليلِ خداشناسى است . دوم ، آن كه علمِ قرآن ، در اختيار امام است و معناى سوم ، معجزه انبياى پيشين است كه از آن ، به «نور» و «برهان» ، ياد مى شود و در هر زمان ، نزدِ اهل بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است . همچنين ، واگذارى «امر الهى» به اهل بيت عليهم السلام ، پيش از اين ، مورد بررسى قرار گرفت . (2) اينك با جمله «وأمره إليكم» ، به همان ويژگى سياسى اشاره شده است ؛ يعنى امرِ خدا _ كه همان برپايىِ حكومتِ دينى و سياسى است _ ، به شما واگذار شده است . اين تفسير ، برخاسته از فرهنگِ قرآنى در معناى «امر» است : «وأَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسولَ وَاُولِى الأَمرِ مِنكُمْ . (3) و از خدا فرمان ببريد ، و از پيامبر و صاحبْ اختيارانتان (صاحبان امر) كه از خودتان هستند ، فرمان ببريد» . عبارت «و أمره إليكم» ، با اشاره به اين آيه قرآن ، اطاعت از رهبرى سياسىِ اهل بيت عليهم السلام را واجب مى داند و روى گرداندن از آن ، مانند روى برتافتن از خدا و پيامبرِ اوست . اكنون بايد ديد كه چرا اين عبارت ها تكرار شده اند و انسجام اين جملات و جملات پسين ، چگونه است ؟

.


1- .. ر . ك : ص 338 : «و خصّكم ببرهانه و انتجبكم لنوره» .
2- .. ر . ك : ص 283 : «و اُولى الأمر» .
3- .. سوره نساء ، آيه 59 .

ص: 476

انسجامِ درونْ ساختارى

پيروى عاشقانه

انسجامِ درونْ ساختارىتكرار دو عبارتى كه پيش از اين بررسى شد ، انسجامِ درونْ ساختارى «زيارت جامعه» را نشان مى دهد . آنچه در اين عبارات مشاهده مى شود ، رابطه مقدّمه اى هر عبارت براى عبارت بعدى است ، به گونه اى كه سِرّ وجوب پيروى از معصوم ، به عبارت پيشين ، باز مى گردد . به ديگر سخن ، «نور» و «برهان» الهى در نزد امام است و او ، چراغ هدايتى است كه با منطق و استدلالِ قطعى ، راه توحيد را مى نمايانَد . بنا بر اين ، شايستگىِ رهبرى دينى و سياسى جامعه توحيدى را داراست و خداوند ، بر همين اساس ، امرِ حكومتِ خويش را به او سپرده است . امام ، خليفه خداوند و نماينده اوست و دنيا را براى بندگانش ، آن چنان سامان مى دهد كه خشنودى حق ، در آن است و با فراهم آوردن دين و دنيا ، دنيايى سراسر زيبا مى سازد . اصرار براى مديريتِ دينى و سياسى اهل بيت عليهم السلام ، اصرار براى ساختن دنيايى زيبا در پرتو دين است . اكنون كه رابطه «امر خدا» با «نور» و «برهان» آشكار شد ، رابطه عبارت هاى پسين با اين عبارات نيز تبيين مى شود . كوتاه سخن اين كه ، امام ، نماينده حق تعالى است و هر گونه رفتارى با نماينده خدا ، رفتار با اوست . آن كه به جانشين خدا عشق بورزد ، عاشق اوست ، و آن كه با او در آميزد ، كينه و بغضِ خدا را در سينه پرورانده است . آنچه در عبارت هاى بعدى مى آيد ، چگونگى رابطه مردم با نمايندگانِ خداوند را بازگو مى كند .

پيروى عاشقانهدر عبارت «مَنْ والاكُم فَقَد والَى اللّه ...» ، «وَلاء» ، وقتى است كه ميان دو چيز ، هيچ فاصله اى غير از خودشان نباشد (1) و به ديگر سخن ، دو چيز ، كاملاً به هم پيوسته

.


1- .. ر . ك : مفردات الفاظ القرآن ، ص 533 .

ص: 477

باشند . از همين رو ، واژه «وَلاء» و «تولّى» و مشتقّات آنها ، براى قُرب و نزديكى اى به كار مى رود كه ملازمت و همراهىِ آنها ، جدا ناشدنى است . بنا بر اين ، توجّه به دو عنصرِ «همراهى» و «پيوستگى» ، در تمامى معانى «وَلىّ» ، ضرور است و چنانچه ولىّ ، به سرپرست ، ياور و دوستْ ترجمه شود ، مراد ، سرپرستى است كه جدايى از او ، ممكن نيست و ياور و دوستى است كه جدا ناشدنى است . با اين توضيح ، مفهوم عبارتِ «مَنْ والاكم فقد والَى اللّه » ، يعنى : هر كس به شما نزديك شد و ياورِ شما شد ، به خدا نزديك مى شود و ياور اوست . عبارت «من أحبّكم فقد أحبّ اللّه » نيز به دوستىِ همسان اهل بيت عليهم السلام و خداوند متعال ، اشاره دارد كه موضوع دوستى خدا و اهل بيتِ او ، يكى است و نمى توان به خدا عشق ورزيد ؛ امّا اهل بيت او را دشمن داشت . از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود : سمعتُ رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : أنَا سَيِّدُ وُلدِ آدَم وَ أنتَ _ يا عَلِيُّ _ والأئِمَّةُ مِن بَعدِكَ سَادَةُ اُمَّتِي . مَن أحَبَّنا فَقَد أحَبَّ اللّهَ وَ مَنْ أبغَضَنا فَقَد أبغَضَ اللّهَ وَ مَن والانا فَقَد والَى اللّهَ وَ مَن عادانا فَقَد عادَى اللّهَ . (1) از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد : «من ، سَرور فرزندان آدم هستم و تو _ اى على _ و امامان پس از تو ، سَروران امّت من هستيد . هر كس ما را دوست بدارد ، بى گمان ، خدا را دوست داشته است و هر كس ما را دشمن داشته باشد ، بى گمان ، خدا را دشمن داشته است و هر كه ياور ما شد ، بى گمان ، خدا را يارى كرده است و هر كه دشمن ما شد ، بى گمان ، با خدا دشمنى ورزيده است . در مجموعه كتب روايىِ شيعه ، دوستى و دشمنى با خدا ، با معيارِ چگونگى رفتار با امامان عليهم السلام سنجيده مى شود ؛ زيرا محبّت به اهل بيت عليهم السلام ، تنها يك احساس نيست ؛ بلكه برخاسته از نگرشِ حقيقى انسان به خدا و جهان خلقت است . شيعه ، پيش از آن

.


1- .. الأمالى ، صدوق ، ص 563 ، ح 16 .

ص: 478

دشمنىِ تباه كننده دين

كه به امام عشق بورزد ، خدا را شناخته است و بر اساس دستورهاى الهى ، محبّت خود را براى دوستان خدا و كينه خود را براى دشمنان او ، نثار مى كند . در مكتبِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، معيارِ پذيرش هر عبادتى ، محبّت اهل بيت عليهم السلام است و بس . در حديثى آمده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : لَو أنَّ عَبدَا عَبَدَ اللّهَ عز و جل بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ ألفَ عامٍ ، ثُمَّ ألفَ عامٍ ، ثُمَّ ألفَ عامٍ ، وَ لَم يُدرِكْ مَحَبَّتَنا لأكَبَّهُ اللّهُ عَلى مِنْخَرَيهِ فِى النّارِ . اگر بنده اى هزار سال در ميان صفا و مروه ، خدا را عبادت كند و هزار سال ديگر و هزار سال ديگر ، امّا محبّت ما را نداشته باشد ، خداوند ، او را در آتش [ دوزخ ] ، سرنگون مى سازد . سپس ، اين آيه را تلاوت كرد : «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى (1) . (2) بگو : من براى آن (رسالت) ، از شما مزدى نمى خواهم ، مگر دوست داشتن خويشاوندان [نزديكم] » .

دشمنىِ تباه كننده ديناهل بيت عليهم السلام ، نور و برهان الهى اند و از سوى خداوند ، امر امامت به آنان سپرده شده است . بنا بر اين ، كينه ورزى با اهل بيت عليهم السلام ، دشمنى با خداست . همان گونه كه داشتن محبّت ، برخاسته از نگرش دينى ماست ، كينه و خشم ورزيدن نيز ريشه در باورهاى دينى دارند و پيامدهاى بسيار دشوارى دارند . نخستين پيامد دشمنى با اهل بيت عليهم السلام ، تباهى دين و ناخشنودى پروردگار است . بنا بر روايتى ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : ألا وَ مَنْ أَبغَضَ آلَ مُحَمَّدٍ جَاءَ يَوْمَ القِيَامَةِ مَكتُوبا بَينَ عَيْنَيْهِ : آيِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ ! (3) بدانيد هر كس كه خاندان محمّد را دشمن بدارد ، روز قيامت ، در حالى مى آيد كه بر

.


1- .. سوره شورا ، آيه 23 .
2- .. تاريخ دمشق ، ج 41 ، ص 335 .
3- .. المناقب ، خوارزمى ، ص 73 ، ح 51 .

ص: 479

پيوند با خدا

پيشانى اش نوشته شده است : «محروم از رحمت خدا!» . در روايت ديگرى از ايشان ، آمده است كه فرمود : مَن أَبغَضَنَا أَهْلَ البَيْتِ فَهُوَ مُنافِقٌ . (1) هر كه ما اهل بيت را دشمن بدارد ، او منافق است . در ميراث حديثى شيعه ، دشمنان اهل بيت عليهم السلام ، كافر ، يهودى و نصرانى شمرده شده اند و در زمره دوزخيان خواهند بود . (2) بى ترديد ، هشدارهاى فراوان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به دشمنان اهل بيت عليهم السلام ، براى برانگيختن احساس ها نيست ؛ بلكه خطرِ تباهى دين را به مردم ، گوشزد مى كنند و آنان را از سراشيبى سقوط در دوزخ ، باز مى دارند . وقتى بغض و كينه اهل بيت عليهم السلام ، آثارى مانند كفر و نفاق در پى دارد ، رويارويى و جنگيدن با ايشان ، آثارى به مراتب شديدتر خواهد داشت . بدين سان ، زائر اهل بيت عليهم السلام ، خطاب به آنان مى گويد : «مَنْ والاكُمْ فَقَد والَى اللّه ، وَ مَنْ عاداكُم فَقَدْ عادَ اللّه ، وَ مَنْ أحَبَّكُم فَقَدْ أحَبَّ اللّه وَ مَنْ أبْغَضَكُمْ فَقَدْ أبْغَضَ اللّه ؛ هر كه ياورِ شما شد ، بى گمان ، خدا را يارى كرده است و هر كه شما را دشمن بدارد ، بى گمان ، با خدا دشمنى ورزيده است . هر كه شما را دوست بدارد ، بى گمان ، خدا را دوست داشته است و هر كه با شما كينه بورزد ، بى گمان ، با خدا كينه ورزيده است» .

پيوند با خداجمله «مَنِ اعْتَصَم بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللّه ؛ هر كس به شما تمسّك جويد ، به خدا تمسّك جسته است» نيز بر مقدّمه هاى پيشين ، استوار است ، يعنى اهل بيت عليهم السلام ، انوار الهى و جانشينان خدا بر زمين اند و هر يك از زمينيان كه پيوند با خدا را مى خواهد ، بايد به آنان تمسّك جويد و به كمندِ لطف آنان ، چنگ زند . اين عبارات ، برگرفته از

.


1- .. فضائل الصحابة ، ج 2 ، ص 661 ، ح 1126 .
2- .. ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 2 ، ص 684 _ 697 «آثار دشمن داشتن اهل بيت عليهم السلام » .

ص: 480

اصطلاحى قرآنى هستند كه مؤمنان را به تمسّك به خدا ، ترغيب مى فرمايد : «... إِلَا الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَاعْتَصَمُواْ بِاللَّهِ وَأَخْلَصُواْ دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ . (1) ... مگر كسانى كه توبه كنند و راه اصلاح را در پيش گيرند و به [كتاب ]خدا چنگ زنند و دين خويش را براى خدا ، پاك گردانند ، پس اينان با مؤمنان اند» . واژه «اعتصام» ، با نوعى ممانعت و مصونيت ، همراه است (2) و كسى كه خود را به خدا پيوند زند ، از آفات فراوانى در امان خواهد بود . قرآن ، دگرباره ، مردم را به چنگ زدن به ريسمان الهى فرا مى خوانَد : «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُواْ . (3) و همگى به ريسمان خدا ، چنگ زنيد و پراكنده مشويد» . روايت شده كه امام صادق عليه السلام ، در تفسير اين آيه فرمود : نَحنُ الحَبْلُ . (4) آن ريسمان ، ما هستيم . اين تفسير ، از آن رو سودمند است كه براى مردم ، ريسمان الهى را تبيين مى كند و كسانى كه پيوند با خدا را مى طلبند ، با تمسّك به سخن و رفتار اهل بيت عليهم السلام ، به آن خواهند رسيد . مجموعه رواياتى كه در باره تمسّك به خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمده ، بسيار است . (5) براى نمونه ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در تشبيهى زيبا ، جايگاه اهل بيت عليهم السلام را شناسانده و خداوند ، دوستانش را به پيوند با ايشان ، ترغيب فرمود :

.


1- .. سوره نساء ، آيه 146 .
2- .. «اِعتصم فلان باللّه إذا امتنع به» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 404) .
3- .. سوره آل عمران ، آيه 103 .
4- .. الأمالى ، طوسى ، ص 272 ، ح 510 .
5- .. ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 2 ، ص 561 «تمسُّك» .

ص: 481

أنَا وَ أهلُ بَيتِي شَجَرَةٌ فِى الجَنَّةِ وَ أغصانُها فِى الدُّنيا ، فَمَن تَمَسَّكَ بِنَا اتَّخَذَ إلى رَبِّهِ سَبِيلاً . (1) من و اهل بيتم ، درختى هستيم كه در بهشت است و شاخه هاى آن ، در دنياست . پس هر كه به ما چنگ آويزد ، راهى به سوى پروردگارش در پيش گرفته است . اهل بيت عليهم السلام ، مهم ترين و مطمئن ترين ريسمان الهى اند . آنان كه به اهل بيت عليهم السلام تمسّك جويند ، به ساير ريسمان هاى الهى نيز چنگ انداخته اند و آن كه ارتباط خود را در دنيا با اهل بيت عليهم السلام ، محكم و استوار كند ، با قرآن و خدا ، مأنوس مى شود و بدين سان ، به خدا مى رسد و در آرامشِ يافتنِ خدا ، زندگى خوشى را سامان مى دهد .

.


1- .. ذخائر العقبى ، ص 48 .

ص: 482

أنْتُمُ الصِّراطَ الْأَقْوَمُ

شرح

اشاره

( 79 )أنْتُمُ الصِّراطَ الْأَقْوَمُ .

شماييد شاه راه استوار [ و درست ] .

توضيح واژه هاصِراط : راه، راه وسيع، شاه راه. (1) أقْوَم : درست تر ، استوارتر. (2)

شرحصراط ، واژه اى پُركاربرد در فرهنگ دينى است و بر مسلمانان ، واجب است كه روزانه ، ده بار هدايت به «صراط مستقيم» را از خداوند ، درخواست كنند . (3) اين واژه ، اگر چه به معناى راه وسيع و آشكار است ؛ امّا وراى معناى لغوى ، مفهومى نمادين دارد و به مفاهيم بلندى همچون اسلام ، بندگى خدا ، معرفت ، محبّت الهى و شناخت اهل بيت عليهم السلام ، اشاره مى كند . بنا بر اين ، مفهوم صراط را بايد از قرآن و روايات ، جستجو كرد كه به آن خواهيم پرداخت . واژه «أقوَم» در اين عبارت ، صفتِ صراط است و به معناى مستقيم و صحيح تر بوده و برگرفته از فرهنگ قرآنى است . قرآن ، كتابى است كه مردم را به راه استوار ، هدايت مى كند : «إِنَّ هَ_ذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ . (4) همانا اين قرآن ، به آيينى درست تر [ و استوارتر ] ، راه مى نمايد» .

.


1- .«الصراط : الطريق» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 3 ، ص 349) . «الطريق الواضح» (المحرر الوجيز ، ج 1 ، ص 74) .
2- .«أقوم ... أي أعدل» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 505) . «قِوام كلّ شى ء : ما استقام به ... قويم أى مستقيم» (همان ، ص 503 _ 504) .
3- .. در نمازها : «إهدِنا الصراط المستقيم» .
4- .. سوره اسرا ، آيه 9 .

ص: 483

معانى «صراط»

1 . دين اسلام

معتدل ترين راه ، راهى است كه كاميابىِ دنيا و آخرت را به ارمغان آورد . دستورهاى زندگى بخش قرآن ، درست ترين و استوارترين راه را نشان مى دهد تا مردم در زندگى فردى ، اجتماعى و سياسى خود ، بهترين و مطمئن ترين راه را برگزينند . راه قرآن ، راه اعتدال است كه از كُنْدروى و تندروى ، باز مى دارد و سلامتِ رسيدن به مقصد را ضمانت مى كند .

معانى «صراط»آشنايى با مفهوم «صراط أقوَم» ، نيازمند شناخت «صراط مستقيم» در قرآن است ؛ زيرا اين دو اصطلاح ، با يكديگر همپوشى دارند . اهمّيت «صراط مستقيم» ، بيش از تصوّر ماست و خداوند ، تكرارِ چندباره آن را در هر روز ، واجب شمرده است تا انسان هايى كه به سوى دين اسلام هدايت شده اند ، با تداوم درخواست خود ، در راه رسيدن به مقصد ، منحرف نشوند و همواره در راه راست ، گام نهند . صراط مستقيم ، در آيات و روايات ، به چند معنا تفسير شده است :

1 . دين اسلامنخستين مفهوم صراط مستقيم ، دينِ توحيدى است كه در چَكادِ راستى و درستى جاى دارد و ابراهيم عليه السلام ، منادى آن بود . ويژگى دينِ توحيدى ، سازگارى آن با فطرتِ پاك است و مُربّى ويژه آن ، خداوند است : «قُلْ إِنَّنِى هَدَانِى رَبِّى إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِّلَّةَ إِبْرَ هِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ . (1) بگو : هر آينه ، پروردگارم ، مرا به راه راست ، ره نمود ؛ دينى پايا [ و درست ] ، آيين ابراهيم پاك و حق گرا ؛ و او از مشركان نبود» .

.


1- .. سوره انعام ، آيه 161 .

ص: 484

2 . بندگى خدا
3 . شناخت خدا
4 . محبّت خدا

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، صراط مستقيم را به اسلام ، تفسير كرده است . (1) بنا بر اين ، اسلام ، راهى است كه از كژى ها ، باز مى دارد .

2 . بندگى خدادومين معناى صراط مستقيم ، راه بندگى خداست . كسى كه افتخار بندگىِ خدا را دريابد ، همواره در مسيرِ مستقيم ، گام بر مى دارد و از اين راه ، منحرف نخواهد شد . خداوند ، راه راست را چنين معرّفى فرموده است : «وَ أَنِ اعْبُدُونِى هَ_ذَا صِرَ طٌ مُّسْتَقِيمٌ . (2) و اين كه مرا بپرستيد ، كه اين است راه راست» .

3 . شناخت خداگام نهادن در صراط مستقيم ، به شناخت خدا مى انجامد و چنانچه مسير به درستى انتخاب شود ، سرانجامِ آن ، رسيدن به معرفت خدا خواهد بود . مُفضّل بن عمر ، از ياران امام صادق عليه السلام ، از ايشان در باره مفهوم «صراط» پرسيد . امام عليه السلام در پاسخ فرمود : هُوَ الطَّرِيقُ إلى مَعرِفَةِ اللّهِ عز و جل . (3) آن ، راهى است به سوى شناخت خداوند عز و جل . بنا بر اين ، راهى كه انسان را به خداشناسىِ حقيقى مى رساند ، صراط مستقيم ناميده مى شود .

4 . محبّت خداچهارمين تفسير صراط مستقيم ،راهى است كه به محبّت خدا ره نمون مى شود . اين ، همان راهى است كه انسان را شيفته خدا مى كند و چنانچه كسى اين مسير را پيدا كرد ، از هر چه غير اوست ، دل مى شويد و دل را وقفِ او مى كند و سر ازپا نمى شناسد . بنا بر

.


1- .. تاريخ أصبهان ، ج 2 ، ص 65 ، ش 1101 .
2- .. سوره يس ، آيه 61 .
3- .. معانى الأخبار ، ص 32 ، ح 1 .

ص: 485

5 . امامِ مُفترض الطاعه

روايتى ، امام صادق عليه السلام در معرّفى اين راه ، فرموده است : أَرشِدنَا إلَى الصِّراطِ المُستَقِيمِ . أَرشِدْنَا لِلُزُومِ الطَّرِيقِ المُؤَدّى إلى مَحَبَّتِكَ وَ المُبَلِّغِ إلى دِينِكَ وَ المانِعِ مِن أن نَتَّبِعَ أهواءَنَا ، فَنَعطِبَ أو نَأخُذَ بِآرائِنَا ، فَنَهلِكَ . (1) ما را به راه راست ، هدايت كن . ما را به راهى در آور كه به محبّت و آيين تو مى رساند و از پيروىِ هوايمان ، باز مى دارد تا سقوط نكنيم و يا پىِ آراى خود را بگيريم تا هلاك شويم . نشانه راه محبّت خدا ، زدودن موانع و دست كشيدن از هوس هاى تباه كننده است و چنانچه آز و هوس به كنار روند ، زندگى در همين دنيا ، نشاط آور است و از خُمود و كسالت ، باز مى دارد و روزنه اى براى هواپرستى ، باقى نمى گذارد .

5 . امامِ مُفترض الطاعهپنجمين تفسير «صراط مستقيم» ، امامى است كه اطاعت از او برهمگان ، واجب است . بر پايه روايتى ، نخستين بار اصطلاح «صراط مستقيم» را پيامبر صلى الله عليه و آله در باره على عليه السلام به كار بُرد (2) و پس از آن ، به صورت فرهنگ پذيرفته شده اى ، در روايات اهل بيت عليهم السلام و اشعار شاعران عرب ، انعكاس يافت . (3) خطاب پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام ، به عنوان نخستين امام «مفترض الطاعه» است و تمامِ امامان را مى توان صراط مستقيم ناميد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : يا عَلِي !... أنتَ الطَّرِيقُ إلَى اللّهِ ، وَ أنتَ النَّبَأُ العَظِيمُ ، وَ أنتَ الصِّراطُ المُستَقِيمُ . (4) اى على ! ... تو آن راه به سوى خدايى ، و تو آن خبرِ بزرگى (5) و تو آن راه استوارى .

.


1- .. همان ، ص 33 ، ح 4 .
2- .. ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج 8 ، ص 125 .
3- .. ر . ك : مشارق أنوار اليقين ، ص 317 و 368 ؛ مناقب ، ابن شهرآشوب ، ج 2 ، ص 337 ؛ المصباح ، كفعمى ، ص 961 ؛ خصائص الوحى المبين ، ص 138 .
4- .. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 6 ، ح 13 .
5- .. اشاره به آيه نبأ دارد .

ص: 486

كدامين راه ؟

كدامين راه ؟كدامين راه در ميانِ مفاهيم «صراط مستقيم» ، راه استوار است؟ پاسخ ، آن است كه تمامِ راه هاى پيش گفته ، ترجمان حقيقتى واحد هستند . در جمع بندى آنچه گفته آمد ، بايد گفت كه صراط مستقيم ، شاه راه رسيدن به كمال مطلق است . تمامِ راه هاى پيشين ، انسان را به قلّه انسانيت مى رسانند ؛ زيرا راه اسلام ، همان راه بندگى است و آن كه بنده خدا شد ، خدا را شناخته است و آن كه خدا را بشناسد ، شيفته او مى شود . پيمودن اين راه نيز بدون مُرشد و راه نما ، ممكن نيست . از اين رو ، اهل بيت عليهم السلام ، صراط مستقيم معرّفى شده اند ؛ زيرا امام ، كسى است كه راه بندگى و شهود خدا را نشان مى دهد و كسى كه از اين راه به خدا برسد ، راه درست را پيموده است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : نَحنُ وَاللّهِ الصِّراطُ المُستَقِيمُ وَ نَحنُ وَاللّهِ الَّذِينَ أمَرَاللّهُ العِبادَ بِطاعَتِهِم ، فَمَن شَاءَ فَليَأخُذْ مِن هُنا . (1) به خدا سوگند ، ماييم راه راست ؛ و به خدا سوگند ، ماييم همان كسانى كه خداوند ، بندگان را به پيروى از ايشان ، فرمان داده است ! پس هر كه مى خواهد ، اين راه را برگيرد . بنا بر اين ، «أنتم الصراط الأقوم» ، يعنى ، شما خاندان ، بهترين و صحيح ترين راهِ اسلام شناسى ، خداباورى و بندگى خدا هستيد و آن كه راه شما را برگزيند ، دنيا و آخرتِ خويش را آباد كرده است .

.


1- .. تفسير القمّى ، ج 2 ، ص 66 .

ص: 487

وَ شُهَداءُ دارِ الْفَنَاءِ

شرح

اشاره

( 80 )وَ شُهَداءُ دارِ الْفَنَاءِ .

و گواهان سراى ناپايدار ...

توضيح واژه هاشُهَداء : گواهان ، شاهدان . (1) دار : خانه ، عمارت ، منزل . (2) الفَناء : نيستى ، نابودى ، فنا . (3)

شرحواژه «شهداء» ، جمع «شاهد» و يا «شهيد» ، از مادّه «شهود» ، به معناى گواه و ناظر است و در قرآن هم به همين معنا آمده است: «وَ ادْعُواْ شُهَدَآءَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ . (4) و گواهان خود ، غير از خدا را فرا بخوانيد». و يا: «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ . (5) تا اين پيامبر ، بر شما گواه باشد و شما بر مردم ، گواه باشيد» . تعبير «دار الفناء» ، به معناى سراى نيستى، اصطلاحى براى دنياست و در برابر آن ، «دار البقاء» ، به معناى سراى پايدار، اصطلاحى براى آخرت است. اين عبارت ، امامان را گواهانِ سراى نيستى معرّفى مى كند. چگونگى نظارت

.


1- .«الشاهد و الشهيد : الحاضر و الجمع شهداء» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 240) .
2- .«الدّار : المحل يجمع البناء و العرصة» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 298) .
3- .«الفناء ، نقيض البقاء» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 164) .
4- .سوره بقره ، آيه 23 .
5- .سوره حج ، آيه 78 .

ص: 488

بررسى دو معناى «شُهداء»

امامان عليهم السلام در دنيا ، در عبارت «شُهَداء عَلى خَلْقِه» ، بررسى شد و نيازى به تكرار آن نيست. (1)

بررسى دو معناى «شُهداء»برخى شارحان ، براى پرهيز از تكرار، «شهداء» را در اين عبارت ، به معناى كشته راه خدا ، معنا كرده اند و بر اين باورند كه امامان عليهم السلام ، در اين دنياى فانى ، شهيد شده اند و در جهان آخرت ، شفاعت بندگان را برعهده مى گيرند. اگرچه امامان عليهم السلام در اين سرا به شهادت رسيده اند ؛ امّا نمى توان از جمله «وَ شُهَداء دار الفناء» ، معناى كشته در راه خدا را به دست آورد ؛ زيرا در سراسر قرآن، شهادت به معناى گواه و شهود است و در پاره اى از روايات كه به معناى كشته راه خدا آمده ، همراه قرينه اى نظير مرگ و يا جهاد ، آمده است. براى نمونه ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده : أشرَفُ المَوتِ قَتلُ الشَّهادَةِ. (2) شرافتمندانه ترين مرگ ، شهادت است . نمونه هايى كه در آنها واژه «شهادت» ، بدون قرينه ، به معناى كشته راه خدا باشد ، بسيار اندك است . (3) بنا بر اين ، شايسته است كه «شُهَداء دار الفناء» ، به معناى گواهان سراى فانى باشد . چنين نظرى با توجّه به عبارت هاى بعدى زيارت ، بسيار پُرمعنا خواهد بود ؛ زيرا آنان در اين دنيا ، گواه اعمال و گفتار بندگان اند و در آن جهان نيز شفاعتگر بندگان خدا هستند ، در حالى كه اين دو ، با رحمت و مهربانى هميشگىِ آنان ، همراه است. با مطالعه عبارات بعدى زيارت : «و شفعاء دار البقاء و الرحمة الموصولة» ، اين رابطه ، بهتر تبيين خواهد شد .

.


1- .ر . ك : ص 367 : «شهداء على خلقه» .
2- .بحار الأنوار ، ج 100 ، ص 8 ، ح 4 .
3- .ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 6 ، ص 2872 ، باب 279 (شهادت) .

ص: 489

وَ شُفَعاءُ دارِ الْبَقاءِ

شرح

اشاره

( 81 )وَ شُفَعاءُ دارِ الْبَقاءِ .

و شفيعان سراىِ پايدار ...

توضيح واژه هاشُفَعاء : جمع «شفيع» ، به معناى ميانجى ، واسطه ، مدافع . (1) البَقاء : ضدّ «فناء» ، ماندن ، توقّف ، دوام ، جاودانى ، هميشگى . (2)

شرحاهل بيت عليهم السلام ، شفيعانِ روز قيامت هستند. شفيع ، از مادّه «شفع» ، به معناى چيزى است كه در كنار چيز ديگرى قرار مى گيرد . براى همين ، به عدد زوج ، «شَفْع» و به عدد فرد، «وَتْر» گفته مى شود. دقّت در معناى لغوى «شفيع» ، بسيارى از ابهامات اصطلاح شفاعت را روشن مى سازد. براى مثال ، وقتى انسان به تنهايى به خواسته اش نمى رسد ، از شخص ديگرى كمك مى گيرد و با يارى او به خواسته اش دست مى يابد، در حقيقت ، او را شفيعِ خود قرار داده است. بسيارى از فعّاليت ها در دنياى امروزى ، بدون شفيع ، ممكن نيست. گرفتن وام از بانك ها، خريد قسطى كالا و هر چه كه نياز به ضمانت داشته باشد ، از آن جمله است ؛ زيرا ضامن ، اعتبار خود را در كنارِ فرد وام گيرنده قرار مى دهد و شفيعِ وى مى شود. بنا بر اين ، همراهى دو چيز را «شَفْع» و ميانجيگرى را «شفاعت» مى نامند. در سراى آخرت ، همه انسان ها نيازمند يارى اند ؛ برخى براى زُدودن گناهان ، و برخى براى رسيدن به درجات بالاتر . اعتبار اهل بيت عليهم السلام با شرايط

.


1- .«الشفع : ضمّ الشى ء إلى مثله» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 263) . «أصل صحيح يدل على مقارنة الشيئين» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 3 ، ص 201) . «الشفع : خلاف الوتر» (لسان العرب ، ج 8 ، ص 183) .
2- .«بقى الشى ء يبقى بقاء ، و هو ضدّ الفناء» (العين ، ج 5 ، ص 230) .

ص: 490

شفاعت ، در قرآن

شفاعت ، در نگاه اهل بيت عليهم السلام

ويژه اى ، هر دو گروه را يارى مى كند.

شفاعت ، در قرآنمادّه «شفع» ، 31 بار در قرآن و در 26 آيه ، آمده است. قرآن ، شفاعت را از آنِ خدا مى داند (1) و مى گويد : تنها شفاعت كسانى پذيرفته مى شود كه با اجازه خدا بوده و او از آنان ، خشنود باشد : «وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَا لِمَنِ ارْتَضَى . (2) و جز براى كسى كه [خدا] رضايت دهد، شفاعت نمى كنند». «يَومَئِذٍ لَا تَنفَعُ الشَّفَ_عَةُ إِلَا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَ_نُ وَ رَضِىَ لَهُ قَوْلًا . (3) در آن روز (قيامت) ، شفاعتْ سود نمى بخشد، مگر براى كسى كه [خداى] رحمان ، اجازه دهد و سخنش را بپسندد ». در نگاه قرآنى ، شفاعتِ كسانى كه شرايط ويژه را ندارند، سودى ندارد و برخى گروه ها ، همچنان بى ياور مى مانند : «فَمَا لَنَا مِن شَ_فِعِينَ . (4) در نتيجه ، شفاعتگرانى نداريم». «وَ لَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَ_عَةٌ . (5) و از او ، شفاعتى پذيرفته نيست» .

شفاعت ، در نگاه اهل بيت عليهم السلاماهل بيت عليهم السلام ، شفاعت در قرآن را تفسير كرده اند و شفاعت كنندگان، شرايط شفاعت

.


1- .سوره زمر ، آيه 44 : «قُلْ للّه ِِ الشَفاعَةُ جَميعًا» .
2- .سوره انبيا ، آيه 28 .
3- .سوره طه ، آيه 109.
4- .سوره شعرا ، آيه 100.
5- .سوره بقره ، آيه 48.

ص: 491

انواع شفاعت كنندگان

و كسانى را كه مشمول شفاعت هستند ، به خوبى بيان فرموده ، اعتقاد به آن را از ضروريات شيعه دانسته اند . (1) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَن أنكَرَ ثَلاثَةَ أشياءَ فَلَيسَ مِن شِيعَتِنا : المِعراجُ ، وَ المُسائَلَةُ فِى القَبرِ ، وَ الشَّفاعَةُ . (2) شيعه ما نيست كسى كه سه چيز را انكار كند: معراج، سؤال قبر ، و شفاعت را . اعتقاد به معراج پيامبر صلى الله عليه و آله _ كه در آيه اوّل سوره اسرا بيان شده است _ ، پرسشى كه در لحظه ورود به عالم برزخ ، انجام مى شود ، همچنين معتقد بودن به مسئله شفاعت در قيامت ، از نشانه هاى پيروان اهل بيت عليهم السلام است و همه شيعيان ، به اين سه رُكن اساسى معتقدند .

انواع شفاعت كنندگاندر روايات اسلامى ، گاه امورى مانند قرآن و خويشاوندان ، به عنوان شفيع و ميانجى ، معرّفى شده اند ، گاه از اعمالى مانند امانتدارى و توبه ، و گاه از افراد خاصّى مانند پيامبر صلى الله عليه و آله ، اهل بيت عليهم السلام ، علما ، شهدا ، مؤمنان و ... ، (3) به عنوان شفاعت كنندگان ، ياد شده است . در روايتى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، گروهى از شفاعت كنندگان را چنين معرّفى مى فرمايد : الشُّفَعاءُ خَمسَةٌ : القُرآنُ ، وَ الرَّحِمُ ، وَ الأمانَةُ ، وَ نَبِيُّكُم ، وَ أهلُ بَيتِ نَبِيِّكُم . (4) شفاعت كنندگان ، پنج گروه اند : قرآن، خويشاوندى، امانتدارى، پيامبر شما ، و اهل بيت پيامبرتان. سفارش به فراگيرى قرآن و ارتباط با اين كتاب آسمانى ، به خاطر اعتبار ويژه قرآن در روز قيامت است. همچنين ، بستگان مؤمن هر فرد ، در قيامت مى توانند براى او

.


1- .ر . ك : ميزان الحكمه ، ج 6 ، ص 2783 ، باب 271 (شفاعت و ميانجيگرى) .
2- .الأمالى ، صدوق ، ص 370 ، ح 464 .
3- .ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 6 ، ص 2794 ، باب هاى 2044 و 2045.
4- .المناقب ، ابن شهرآشوب ، ج 2 ، ص 164 ؛ بحار الأنوار ، ج 8 ، ص 43 ، ح 39 .

ص: 492

شفاعت نمايند. بنا بر اين ، شفاعت ، به پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت بزرگوار او اختصاص ندارد ؛ بلكه كارهاى نيك در سراى تنهايى ، بهترين مونس آدمى اند و با يارى آنان ، مى توان از هلاكتْ جاىِ قيامت ، به سلامت ، گذر كرد . موارد متعدّدى كه به عنوان شافع روز جزا در روايات آمده اند ، مشوّق انسان براى نيكوكارى و پرهيز از زشتى هاست . بنا بر اين ، نمى توان بر گناه و نافرمانى ، پافشارى كرد و چشم اميد به شفاعتِ اهل بيت عليهم السلام داشت ، چنان كه در روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم : لا شَفِيعَ أنْجَحُ مِنَ التَّوبَةِ . (1) هيچ شفيعى ، كارآمدتر از توبه نيست. بنا بر اين ، طرح مسئله شفاعت ، گاه براى نشان دادن اهمّيت يك عمل است ، مانند : توبه ؛ گاه براى نشان دادن اهمّيت جايگاهى است ، مانند : جايگاه قرآن و خويشاوندى ؛ و گاه براى نشان دادن اهمّيت فرد و يا افراد است ، مانند : پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام . با اين توضيحات ، مشخّص مى شود كه شفاعت ، به معناى رابطه بازى نيست ؛ بلكه مشوّقى براى گسترش نيكى هاست ، به گونه اى كه امانتدارى، پيوند با خويشاوندان ، اهتمام به قرآن و روى آوردن به توبه ، رهاورد اعتقاد به شفاعت است و همين باور ، سبب مى شود كه گستره شفاعت كنندگان ، افزون شود و ايمان در جامعه ، فراگير گردد . از امام باقر عليه السلام روايت شده كه در باره توان مؤمنان براى ميانجيگرى در سراى پايدار ، فرمود : إنَّ أدْنَى المُؤمِنِينَ شَفَاعَةً لَيَشْفَعُ لِثَلَاثِينَ إنسَانا ، فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقُولُ أَهْلُ النّارِ : «فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ» . [در قيامت] مؤمنى كه از همه كمتر مى تواند شفاعت كند، تا سى نفر را شفاعت

.


1- .بحار الأنوار ، ج 8 ، ص 58 ، ح 75 .

ص: 493

برترين شفيعان

مى كند. در اين هنگام ، دوزخيان مى گويند: «براى ما ، نه شفاعت كنندگانى است ، و نه دوستىْ مهربان». (1)

برترين شفيعانشفاعت كنندگان در قيامت ، بسيارند ؛ امّا پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، بيشترين اعتبار را در نزد خداوند دارند و تمام آفريدگان ، به شفاعت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيازمندند (2) . پس از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اهل بيت او ، گِره گشاى مشكلِ نيازمندان در روز قيامت اند ، خواه براى آمرزش گناهان ، و يا براى درخواست درجه اى والاتر. روايت شده كه امام كاظم عليه السلام فرمود : إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ لَم يَبْقَ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبيٌّ مُرْسَلٌ وَ لا مؤمِنٌ مُمْتَحَنٌ إلّا وَ هُوَ يَحتَاجُ إلَيهِما فِى ذلِكَ اليَومِ . در روز قيامت ، هيچ فرشته مقرّب و پيامبرِ فرستاده شده و مؤمن آزموده اى نيست، مگر اين كه در آن روز ، به آن دو (محمّد و على عليهماالسلام) ، نيازمند است. (3) البته بايد توجّه داشت كه عدّه اى در زمره محرومان از شفاعت اند . براى نمونه ، شكّاكان، مشركان، كافران، قدرتمندانِ مستبد، غلو كنندگان خارج شده از دين و كسانى كه نماز را سبُك مى شمارند و يا شفاعت را دروغ مى پندارند ، از شفاعت ، محروم اند. (4) بنا بر اين ، عبارت ياد شده از «زيارت جامعه» ، اميدى است براى همه كسانى كه به اهل بيت عليهم السلام ، عشق مى ورزند و از آنان ، پيروى مى نمايند . در روايت است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : شَفَاعَتي لِاُمَّتِى مَنْ أحَبَّ أهْلَ بَيْتي وَ هُمْ شِيعَتي .

.


1- .الكافى ، ج 8 ، ص 101 ، ح 72 .
2- .المحاسن ، ج 1 ، ص 293 ، ح 583 .
3- .الكافى ، ج 2 ، ص 562 ، ح 21 .
4- .ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 6 ، ص 2788 ، باب 2038 (محرومان از شفاعت) .

ص: 494

شفاعت من ، شامل آن كس از امّت من مى شود كه اهل بيتِ مرا دوست بدارد ، و آنان ، پيرو من اند. (1) دوست داشتن ، با همراهى و پيروى معنا مى يابد و ادّعاى دوستى را نمى توان دوست داشتن ناميد و شفاعت براى دوستان اهل بيت عليهم السلام ، به معناى برطرف كردن كاستى هاىِ آنان است 2 . به هر حال ، بايد گامى به سوى نيكى برداشته شود تا فرد شامل شفاعتِ شافعان قرار گيرد.

.


1- .تاريخ بغداد ، ج 2 ، ص 146 ؛ كنز العمّال ، ج 12 ، ص 100 ، ح 34179.

ص: 495

وَ الرَّحْمَةُ الْمَوصُولَةُ

شرح

هدايت مستمر الهى

( 82 )وَ الرَّحْمَةُ الْمَوصُولَةُ .

و رحمت پيوسته [ ى الهى ] ...

توضيح واژه هاالرَّحْمَة : رحمت ، رحم ، دلسوزى . (1) الْمَوصُولَة : پيوسته ، متّصل شده . (2)

شرحاين عبارت از زيارت نامه ، در كنار دو عبارت پيشين ، بسيار پُرمعناست ؛ زيرا نشان مى دهد كه اهل بيت عليهم السلام ، گواه اعمال مردم در اين دنيا و مددكارِ آنان در آخرت هستند و كاستى هاى مؤمنان را برطرف مى كنند و در نتيجه ، مظهر لطف و مهربانى خدا هستند و پيوسته ، با رأفت خويش ، مردم را مى نوازند .

هدايت مستمر الهىجمله «وَ الرَّحْمَة المَوصُولة ؛ و رحمت پيوسته» ، بيانگر استمرار هدايت خداوند است ؛ هدايتى كه سراسر ، رحمت و مهربانى است و به شيوه هاى گوناگون و در زمان هاى مختلف ، توسّط پيامبران، امامان و اولياى خدا ، پيوسته و پى در پى ، نازل شده است. فرستادگان خدا، كتاب هاى آسمانى ، و وعده و وعيدها در باره رحمت الهى را براى ما آورده اند و در پايان ، به اهل بيت عليهم السلام سپرده اند كه تا قيامت ، پايدار و باقى بماند . بر پايه روايتى ، امام على عليه السلام ، پيوستگىِ هدايت پروردگار را چنين توصيف

.


1- .«الراء والحاء والميم ، أصل واحد يدلّ على الرقّة و العطف و الرأفة ... و الرحم و المرحمة و الرحمة بمعنى» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 498) .
2- .«الواو و الصاد و اللام ، أصل واحد يدلّ على ضمّ شى ء إلى شى ء حتّى يعلقه» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 6 ، ص 115) .

ص: 496

مى فرمايد: لَم يُخلِ اللّهُ سُبحانَهُ خَلقَهُ مِن نَبِىٍّ مُرسَلٍ أو كِتابٍ مُنزَلٍ أو حُجَّةٍ لازِمَةٍ أو مَحَجَّةٍ قائِمَةٍ . (1) خداوند سبحان ، هيچ گاه خلقش را از پيامبر فرستاده شده يا كتاب آسمانى يا حجّتى موجود يا راهى استوار ، خالى نگذارده است . بنا بر اين ، رحمتِ پيوسته بودن اهل بيت عليهم السلام ، مى تواند اشاره به اين آيه از قرآن باشد كه : «وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ . (2) و به راستى ، اين گفتار را براى آنان ، پى در پى [ و به هم پيوسته ] نازل ساختيم، اميد كه آنان ، پندپذير باشند ». تفسير تفصيلى اين آيه را بايد در كتاب هاى تفسير ، جستجو كرد ؛ امّا طبق روايتى ، امام صادق عليه السلام ، مرادِ اين آيه را امامان عليهم السلام مى داند و مى فرمايد : إمامٌ بَعدَ إمامٍ . (3) [ منظور ، ] امامى پس از امامى است . اكنون ، عبارت «وَ الرَّحْمَة المَوصُولة» ، معناى نيكوترى مى يابد ؛ يعنى رحمت و لطف الهى ، به وسيله امام ، به مردم منتقل مى شود و با شهادت هر امامى، امامى ديگر از اهل بيت عليهم السلام ، واسطه رحمت خدا مى شود و وجود امام معصوم ، مايه رحمت است و در دوران غيبت نيز وجود امام زمان عليه السلام ، رحمت الهى را در باطن اين جهان مى گسترانَد .

.


1- .نهج البلاغة ، خطبه 1 .
2- .سوره قصص ، آيه 51 .
3- .الأمالى ، طوسى ، ص 294 ، ح 576 ؛ بصائر الدرجات ، ص 515 ، ح 38 .

ص: 497

وَ الآْيَةُ الْمَخْزُونَةُ

شرح

مقامات معنوى امامان عليهم السلام

( 83 )وَ الآْيَةُ الْمَخْزُونَةُ .

و آن نشانه پنهان در گنجينه ...

توضيح واژه هاالآية : نشان ، نشانه آشكار ، علامت . المَخْزُونَة : ذخيره شده ، اندوخته شده . (1)

شرحپيش تر دانستيم كه آيه ، به معناى نشانه روشن و آشكار است (2) و امامان عليهم السلام ، از آن رو كه مظهر اسما و صفات الهى بوده ، خدانما هستند، آيه الهى اند. در اين عبارت ، آيه با واژه «المخزونة» همنشين شده است. مخزون ، به معناى نگهدارى شده و حفظ شده است و از همين رو ، به محلّ نگهدارى اشياى باارزش ، «خزينة» مى گويند و سينه رازدار را «مخزن اسرار» مى دانند . بنا بر اين ، مشتقّات «خزن» ، در فارسى ، پُركاربرد و با ذهن ما ، مأنوس است . اينك ، تركيب «الآيَة الْمَخْزونة» را بررسى مى نماييم:

مقامات معنوى امامان عليهم السلاماهل بيت عليهم السلام ، بزرگ ترين نشانه هاى خدا در روى زمين اند . پيامبر صلى الله عليه و آله و دوازده امام بزرگوار ، آينه خدانما و مظهر تجلّى صفات او هستند. روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در معرّفى امام على عليه السلام فرمود : مَعاشِرَ النّاسِ ! إِنَّهُ مِحْنَةُ الوَرَى وَ الْحُجَّةُ العُظْمى وَ الآيَةُ الكُبْرى . (3)

.


1- .«خزن الشى ء فلان إذا أحرزه فى خزانة» (العين ، ج 4 ، ص 209) . «خزن : أصل يدلّ على صيانة الشى ء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 178) .
2- .ر . ك : ص 464 «آيات اللّه لديكم» .
3- .الأمالى ، صدوق ، ص 83 ، ح 4 ؛ بحار الأنوار ، ج 38 ، ص 93 ، ح 7 .

ص: 498

اى مردم! او ملاكِ آزمايش جهانيان ، حجّت شكوهمند و نشانه بزرگ است . امير مؤمنان عليه السلام نيز در معرّفى خويش ، همان جملات پيامبر صلى الله عليه و آله را تكرار كرده است و بر پايه روايتى فرموده : أَنَا الحُجَّةُ العُظْمى وَ الآيَةُ الكُبْرى وَ المَثَلُ الأعْلى . (1) من ، بزرگ ترين حجّت ، بزرگ ترين نشانه و برترين نمونه ام . در سخن ديگرى از امام على عليه السلام ، روايت شده كه فرمود: ما للّهِِ نَبَأٌ أعظَمُ مِنِّى وَ ما للّهِِ آيةٌ أكْبَرُ مِنِّى . (2) براى خداوند ، خبرى بزرگ تر از من نيست ؛ و براى خداوند ، نشانه اى بزرگ تر از من نيست. در نگاه دينى ما، اهل بيت عليهم السلام ، سخنى جز حقيقت نمى گويند و از زياده گويى و تعارفات ، پرهيز مى كنند . بنا بر اين ، سخنان آنان ، بيانگر جايگاه واقعى ايشان است و بى ترديد ، مى توان گفت كه در روى زمين ، نشانه اى برتر از وجود امامانِ اهل بيت عليهم السلام نيست ؛ زيرا ايشان ، از هر آنچه كه در تصوّر آيد ، خدا را بهتر و بيشتر نشان مى دهند ، به گونه اى كه شناخت واقعىِ مقام امام معصوم، شناخت خدا را در پى دارد ؛ زيرا هر كه عظمت ايشان را دريابد، عظمت خالقِ ايشان را دريافته است . روايت شده كه امام صادق عليه السلام به محمّد بن مُسلم ثقفى ، از فهميده ترين شاگردان خويش ، زيارتى را آموزش داد تا هنگام شرفيابى به حضور امير مؤمنان على عليه السلام ، آن را بخواند. در اين زيارت نامه آمده است : السَّلامُ عَلَيكَ يا آيَةَ اللّهِ العُظمى ! (3) سلام بر تو ، اى بزرگ ترين آيه خدا ! اكنون مى توان به راز «الآية المخزونة ؛ نشانه پنهان بودن» اهل بيت عليهم السلام پى برد كه شناخت مقامات معنوى و عظمت حقيقى آنان ، كار هر كسى نيست و جز اولياى ويژه

.


1- .الأمالى ، صدوق ، ص 92 ، ح 7 .
2- .تفسير القمّى ، ج 2 ، ص 401 ؛ بحار الأنوار ، ج 36 ، ص 1 ، ح 2.
3- .الإقبال ، ج 3 ، ص 130 ؛ بحار الأنوار ، ج 100 ، ص 373 ، ح 9 .

ص: 499

آنان ، كسى نمى تواند آن گونه كه شايسته است ، مقامات و كمالات معنوى آنان را دريابد ؛ بلكه آنچه اولياى ويژه اهل بيت عليهم السلام نيز از مقامات آنان مى فهمند ، مرتبه اى از كمالات آنهاست و با قلّه كمالات آنها ، بسيار فاصله دارد . قلّه مقامات اهل بيت عليهم السلام را كسى جز خدا و ديگر اهل بيت عليهم السلام ، نمى توانند درك كنند ، چنان كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه خطاب به امام على عليه السلام فرمود : يا عَلِىُّ ! ما عَرَفَ اللّهَ إلّا أنَا وَ أنتَ ، وَلا عَرَفَنِى إلّا اللّهُ وَ أنتَ ، وَ لا عَرَفَكَ إلّا اللّهُ وَ أنَا . (1) اى على ! خدا را جز من و تو ، كسى نشناخت ؛ و مرا جز خدا و تو ، كسى نشناخت ؛ و تو را جز خدا و من ، كسى نشناخت . اين معرفت ، در واقع ، شناخت قلّه كمالات و مقامات اهل بيت عليهم السلام است ؛ ليكن مراتب پايين تر آن براى پيروان خاصّ آنها امكان پذير است ؛ امّا نياز به تلاش علمى و عملى و تهذيب نفس دارد و در اين ميان ، دعا ، نقش ويژه اى دارد ، بخصوص در دوران غيبت . بر پايه روايتى ، امام صادق عليه السلام ، براى يكى از بزرگ ترين شاگردان خود ، زُراره ، دشوارى هاى زمان غيبتِ امام را برشمرده و به او دعايى را آموزش داده تا با خواندن مداوم آن ، از ترديدها رهايى يابد . در اين دعا ، آمده : اللّهُمَّ عَرِّفنِي نَفسَكَ فَإنَّكَ إنْ لَم تُعَرِّفنِي نَفسَكَ لَم أعرِف نَبِيَّكَ ! اللّهُمَّ عَرِّفنِي رَسولَكَ فَإنَّكَ إنْ لَم تُعَرِّفنِي رَسولَكَ لَم أعرِفْ حُجَّتَكَ ! اللّهُمَّ عَرِّفنِي حُجَّتَكَ فَإنَّكَ إنْ لَم تُعَرِّفنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَن دِينِي ! (2) خدايا ! خود را به من بشناسان ؛ كه اگر تو خود را به من نشناسانى ، پيامبرت را نخواهم شناخت . خدايا ! پيامبرت را به من بشناسان ؛ كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى ، حجّت تو را نخواهم شناخت . خدايا ! حجّت خود را به من بشناسان ؛ كه اگر حجّت خود را به من نشناسانى ، از دينت ، به كژ راهه خواهم افتاد .

.


1- .تأويل الآيات ، ج 1 ، ص 139 ، ح 18 و ص 221 ، ح 15 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 337 ، ح 5 .

ص: 500

اُنس با دعاهايى كه شناخت اهل بيت عليهم السلام را از خداوند درخواست مى كنند، راه يافتن به گنجينه معارف اهل بيت عليهم السلام است ؛ زيرا آنان ، نشانه هاى نگهدارى شده خداوندند و انسان ، بايد به اين مخزن ، راه يابد تا گوهر وجودى امام معصوم را بشناسد ، و بدون اجازه ايشان، ورود به گنجينه اهل بيت عليهم السلام ، ممكن نيست .

.

ص: 501

وَ الْأمانَةُ الْمَحْفُوظَةُ

شرح

اشاره

( 84 )وَ الْأمانَةُ الْمَحْفُوظَةُ .

و آن امانتِ نگهدارى شده ...

توضيح واژه هاالأْمانَة : سپردن چيزى براى نگاه داشتن به كسى ، امانت . (1) الْمَحْفُوظَة : حفظ شده، نگهدارى شده . (2)

شرحيكى ديگر از ويژگى هاى امامان عليهم السلام ، «امانت» بودن آنهاست و جمله «و الأمانة المحفوظة» ، به اين ويژگى ، اشاره دارد . امّا در اين كه مقصود از اين عبارت چيست ، چند احتمال وجود دارد : 1 . اهل بيت عليهم السلام ، امانت الهى هستند كه حفظ آنها بر مردم ، واجب است . 2 . اهل بيت عليهم السلام ، صاحبان امانت هستند و ولايت آنها ، امانت عرضه شده اى است كه آسمان و زمين ، از پذيرش آن ، سر برتافتند ؛ امّا انسان ، آن را پذيرفت (3) و بايد از آن ، مراقبت كند . علّامه مجلسى ، اين دو احتمال را ذكر كرده است . ايشان ، بعيد نمى داند كه اصل اين عبارت ، «الأمانة المعروضة» ، يعنى «امانت عرضه شده» باشد . (4) 3 . اهل بيت عليهم السلام ، امانتى هستند كه در كنار كتاب خدا ، حفظ شده اند و تا دامنه قيامت ، ثِقل اصغر (اهل بيت) در كنار ثِقل اكبر (قرآن) ، تداوم خواهد يافت .

.


1- .«إسم لما يؤمن عليه الإنسان» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 25) . «الأمانة : نقيض الخيانة» (العين ، ج 8 ، ص 389) .
2- .«الحاء و الفاء و الظاء ، أصل واحد يدلّ على مراعاة الشى ء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 87 ) . «حفظت الشى ء حفظًا، أى حرسته» (الصحاح ، ج 3 ، ص 1172).
3- .سوره احزاب ، آيه 72 .
4- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 140 _ 141 .

ص: 502

امانتدارى سياسى

4 . اهل بيت عليهم السلام ، امانتدارانى هستند كه با يارى الهى ، اين امانت را حفظ كرده اند . احتمال چهارم ، به نظر دقيق تر است و بنا بر اين احتمال ، عبارت ياد شده ، درس امانتدارى سياسى براى پيشوايان جامعه است و به حقوق متقابل مردم و رهبرى اشاره دارد .

امانتدارى سياسىامامت، امانت الهى است و فرمان بردنِ كامل از خداوند، بهترين روش نگهدارى از امانت الهى است. اهل بيت عليهم السلام ، در پاسدارى از اين امانت الهى، همه هستى خويش را نثار كردند تا امانت خداوند را آن گونه كه ستاندند، باز گردانند. در نگاه دينى، حكومت و مردم، حقوقى متقابل دارند و چنانچه حاكم، وظيفه خويش را به خوبى انجام ندهد، مردم هم وظيفه اى در برابر او ندارند. امام على عليه السلام فرموده است : أَمَّا بَعْد ، فَقَد جَعَلَ اللّهُ سُبْحانَه لي عَلَيْكُم حَقّا بِوِلَايَةِ أمرِكُمْ وَ لَكُم عَلَىَّ مِنَ الحَقِّ مِثْلُ الَّذي لي عَلَيْكُم . (1) البته خداوند ، به سبب زمامدارى بر شما ، براى من حقّى بر شما قرار داده است و شما نيز بر من حقّى داريد ، همانند حقّى كه من بر شما دارم . امام على عليه السلام ، نيكو حكومت كردن را، اداى امانت دانسته و فرموده است : حَقٌّ عَلَى الإِمَامِ أَنْ يَحكُمَ بِمَا أنزَلَ اللّهُ وَ أَنْ يُؤَدِّى الأمَانَةَ ، فَإذَا فَعَلَ فَحَقٌّ عَلَى النَّاسِ أَنْ يَسْمَعُوا لَهُ وَ أَنْ يُطِيعُوا وَ أَنْ يُجِيبُوا إذَا دُعُوا . (2) امام ، وظيفه دارد كه بر اساس كتاب خدا ، حكم كند و امانت را ادا نمايد. وقتى چنين كند ، مردم وظيفه دارند كه سخنش را بشنوند، فرمانش را ببرند و هر گاه فرا خوانده شدند ، او را اجابت كنند.

.


1- .نهج البلاغة ، خطبه 216 .
2- .كنزالعمّال ، ج 5 ، ص 764 ، ح 14313 .

ص: 503

بنا بر اين ، حكومت در اسلام، امانتدارى است و حاكم اسلامى ، از يك سو بايد احكام الهى را امانت بداند و از سوى ديگر ، مردم را امانت الهى بداند . لذا وظيفه او بسيار دشوار است و راهى جز خدمت ، در پيش ندارد. قرآن ، پيش از آن كه حقّ رهبرى را بيان كند، حقّ مردم را مقدّم مى دارد و مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَ_نَ_تِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ . (1) همانا خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش باز گردانيد و چون ميان مردم داورى مى كنيد ، به داد ، داورى كنيد » . در اين آيه ، خداوند به زمامداران دستور مى دهد تا هر گونه امانتى را به صاحبان آن بازگردانند و در امانتدارى خود ، نيكوكردار باشند و هنگام داورى ، در ميان مردم ، با دادگرى به قضاوت بپردازند و اگر حقوق مردم را رعايت كردند، امانتدار خدا خواهند بود . همچنين در آيه بعد ، به مردم دستور مى دهد تا از حاكمانِ امين ، فرمان بُردارى كنند : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ. (2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از خداوند ، فرمان ببريد ، و از پيامبر و صاحبْ اختيارانتان (صاحبان امر) كه از ميان خودتان هستند ، فرمان ببريد » . روايت شده كه معلّى بن خنيس ، شاگرد امام صادق عليه السلام از ايشان در باره تفسير آيه «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَ_نَ_تِ إِلَى أَهْلِهَا» پرسيد. امام عليه السلام فرمود: «بر عهده امام است كه آنچه در نزدش هست ، براى امام بعد از خودش ، وا گذارد و به امامان دستور داده شده تا به عدالت ، حكم كنند و به مردم نيز فرمان داده تا از ايشان ، پيروى نمايند». (3)

.


1- .سوره نساء ، آيه 58 .
2- .سوره نساء ، آيه 59 .
3- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 3 ، ح 3217.

ص: 504

امانتِ مسئوليت

اين تفسير ، رابطه ميان دو آيه ياد شده و امانتدارى امامان را به خوبى بيان مى كند و دو پيام مهم براى مسئولان دارد: نخست ، واگذارى امور به كسانى كه شايستگى آن را دارند ، و ديگر اين كه با همه مردم ، به عدالتْ رفتار كنند.

امانتِ مسئوليتمسئوليت ، در نظام اسلامى ، امانت است ، نه وسيله امرار معاش . بنا بر اين ، كسى كه در حكومت اسلامى، مسئوليتى را مى پذيرد، دشوارى امانتدارى را تحمّل مى كند و روزى كه مسئوليت خويش را واگذار مى كند، روز آسايش و راحتى اوست ؛ زيرا از سنگينى بار امانت ، كاسته شده است. در نهج البلاغة آمده كه امير مؤمنان عليه السلام ، به كارگزار خود در آذربايجان نوشت : إنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعمَةٍ و لكِنَّهُ فِى عُنُقِكَ أَمَانَةٌ . (1) كارى كه بر عهده توست، طعمه تو نيست ؛ بلكه امانتى بر گردنت است . امير مؤمنان عليه السلام تا پايان حكومت خويش، از امانتِ حكومت ، به خوبى مراقبت كرد و كوتاهىِ نزديكانش را خيانت در امانت مى دانست . ايشان ، در نامه اى عتاب آلود به يكى از پسرعموهايش _ كه اموالى از بيت المال را تصاحب كرده بود _ نوشت : فَإنّي قَد كُنتُ أشرَكتُكَ فِي أمانَتِي ، وَ لَم يَكُن أحَدٌ مِن أهلِ بَيتي فِي نَفسِي أوثَقَ مِنكَ ؛ لِمُواساتِى وَ مُوازَرَتِي وَ أداءِ الأمانَةِ إلَىَّ ، فَلَمّا رَأَيتَ الزَّمانَ عَلَى ابنِ عَمِّكَ قَد كَلِبَ، وَ الْعَدُوَّ عَلَيهِ قَد حَرِبَ، وَ أمانَةَ النّاسِ قَد خَرِبَت ، وَ هذِهِ الاُمورَ قَد قَسَت، قَلَبتَ لِابنِ عَمِّكَ ظَهرَ المِجَنِّ وَ فارَقتَهُ مَعَ المُفارِقينَ، وَ خَذَلتَهُ أسوأَ خِذلانِ الخاذِلينَ . (2) من ، تو را در امانتم شريك كرده بودم و در نظرم ، هيچ يك از خاندانم در همكارى و يارى و امانتدارى ، همچون تو ، مورد اعتماد من نبود ؛ امّا تو همين كه ديدى روزگار بر پسرعمويت ، يورش بُرده است و دشمن ، به پيكار او برآمده و امانت سپرده شده به من ،

.


1- .نهج البلاغة ، نامه 5 .
2- .رجال الكشّى ، ج 1 ، ص 279 ، ح 110 ؛ دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام ، ج 12 ، ص 210 ، ح 6582 .

ص: 505

تباه شده و كارها ، سخت گشته است، رنگ عوض كردى و با پسرعمويت ، به گونه ديگرى شدى و همراه جدايى خواهان، راه جدايى را پيمودى و به بدترين شكل، او را وا نهادى. امام على عليه السلام ، در اين قسمت از نامه ، سه بار از حكومت با تعبير «امانت» ، ياد فرموده است . آنچه امام عليه السلام را برآشفته كرد ، خيانت در امانت بود. پايه اساسى حكومت در نظام الهى، امانتدارى است. يوسف عليه السلام ، هنگامى كه خود را داوطلبِ پذيرش مسئوليت كرد ، در معرّفى خويش فرمود: «قَالَ اجْعَلْنِى عَلَى خَزَآئِنِ الْأَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ . (1) گفت: مرا بر خزانه هاى اين سرزمين بگمار، كه من ، نگهبانى دانا هستم » . فرهنگ امانتدارى ، در گفتار و رفتار حاكمان ، تأثير مستقيم دارد. مديرى كه خود را امانتدار مى داند، بايد خدمتش صادقانه باشد و هر گونه كوتاهى در خدمت، خيانت در امانت ، شمرده مى شود. بنا بر اين ، در نظام قرآنى ، فخرفروشى، تكبّر و حرص براى به دست آوردن مقام ، بى معناست. امام خمينى ، رهبر كبير انقلاب اسلامى ، همواره خود را خادمِ مردم معرّفى مى كرد . ايشان ، در جمع خبرنگاران خارجى ، علّت علاقه مردم به خود را چنين تحليل فرمود: خمينى ، يك طلبه ضعيفى است. اين جا نشسته ، با شما صحبت مى كند و مردم هم به او علاقه دارند ؛ چون نوكر خودشان هست، آدم به نوكرش، به خادمش ، علاقه دارد . (2) همچنين جانشين برحقّ او ، آية اللّه خامنه اى ، همين منطق را منطقِ اسلام مى داند و در ديدار با اقشار مردم ، فرموده است : فلسفه وجود بنده و امثال بنده و ديگر مسئولان، خدمت است. ماها ، نوكر و خدمت گزار مردم هستيم . اعتبار و آبروى ما ، به اين است. اسلام ، اين را براى ما معيّن كرده است. (3) امام رحمه الله ، فرهنگ خدمت گزارى را آن چنان نهادينه كرد كه در دوران دفاع مقدّس ،

.


1- .سوره يوسف ، آيه 55 .
2- .صحيفه امام ، ج 11 ، ص 300 (مصاحبه با خبرنگاران خارجى ، به تاريخ 26 آذر ماه 1358) .
3- .به نقل از : پايگاه اطّلاع رسانى دفتر مقام معظّم رهبرى، 15 / 11 / 1382 .

ص: 506

فرماندهان سپاه اسلام، از لفظ خدمت گزار استفاده مى كردند و «خدمت گزار گردان» ، عنوان شناخته شده اى براى فرمانده گردان بود و همه بسيجيان ، با اين قبيل واژگان ، مأنوس بودند . زائر ، اينك با معانى گوناگون عبارت «الأمانة المحفوظة» ، آشنا شده است و امام را به عنوان بهترين امانتدار ، مى شناسد ، و چه نيكوست كه از امام خويش بخواهد تا فرهنگ نگرش دينى به مسئوليت را به او هم واگذار كند تا با نگاهى زيباتر ، به مسئوليت هاى خود در زندگى بنگرد .

.

ص: 507

وَ الْبابُ الْمُبْتَلى بِهِ النّاسُ

شرح

اشاره

( 85 )وَ الْبابُ الْمُبْتَلى بِهِ النّاسُ . مَنْ أتاكُمْ نَجى ، وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَك .

و آن درگاهى كه مردم ، بِدان آزموده مى شوند . هر كه نزدتان بيايد ، نجات مى يابد و هر كه نيايد ، نابود مى شود ...

توضيح واژه هاالباب : در، دروازه ، ورودى. (1) الْمُبتَلى : آزموده شده ، امتحان شده . (2) أتى : آمد ، رسيد ، وارد شد . (3) نَجى : نجات يافت، رهايى يافت . (4) هَلَكَ : هلاك شد، تلف شد، مُرد ، نابود شد . (5)

شرحاهل بيت عليهم السلام ، معيار ارزشيابى مؤمنان اند و همه دينداران ، بايد در اين آزمون ، شركت نمايند. پذيرش در اين آزمايش ، باعث سعادت و سرافرازى است و ناكامى در اين آزمون ، باعث هلاكت و سرافكندگى است. نكته محورى اين عبارت ، چگونگىِ آزمون مؤمنان است و عبارت هاى بعدى ، نيازمند توضيح نيستند ؛ زيرا دلايل انتخاب اهل بيت عليهم السلام به عنوان معيار ارزشيابى ، بيان شده است كه اينك ، به اختصار ، آنها را بررسى مى نماييم :

.


1- .«الباب : يقال لمدخل الشى ء» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 64) .
2- .«بلوت الرجل : اختبرته» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 83) . «و إبتلاه اللّه : إمتحنه ... إبتلى إذا امتحن» (همان ، ص 84) .
3- .«الإتيان : المجى ء» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 13) .
4- .«النجاء : الخلاص من الشى ء» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 304) .
5- .«هلك : مات» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 503) .

ص: 508

آزمون دينداران

آزمون دينداراندر فرهنگ قرآنى ، ادّعاى داشتن ايمان ، پذيرفته نيست ؛ بلكه مؤمنان ، بايد در آزمون هاى الهى، ايمان خويش را ثابت كنند : «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ . (1) آيا مردم پنداشته اند كه تا گفتند : «ايمان آورديم» ، رها مى شوند و مورد آزمايش ، قرار نمى گيرند ؟ » . همه بندگان خدا ، آزموده مى شوند . روايت شده كه امام على عليه السلام ، در توصيف انبيا و اوليا ، فرموده است : قَد اختَبَرَهُمُ اللّهُ بِالمَخْمَصَةِ وَابْتَلَاهُمْ بِالمَجهَدَةِ وَامْتَحَنَهُمْ بِالمَخاوِفِ . (2) خداوند ، آنان را به گرسنگى آزمود و به انواع سختى ، گرفتارشان ساخت و به بيم و هراس ها ، امتحانشان نمود. در حديثى آمده كه وقتى آيه «أَحَسِبَ النَّاسُ ...» نازل شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، نبرد امام على عليه السلام با ناكِثين، قاسِطين و مارِقين را از مصاديق آزمون هاى الهى دانست . (3) همچنين ، وقتى امام على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آزمايش مورد اشاره در اين آيه پرسيد، ايشان فرمود: يا على ! إنَّ اُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ مِن بَعْدِى . (4) اى على ! امّت من ، پس از من ، به زودى دچار فتنه مى گردند. سپس ، پيامبر صلى الله عليه و آله برخى آزمون هاى فرا روى مؤمنان را برشمرد و فرمود : اى على ! به زودى مسلمانان ، با اموال خود ، آزموده مى شوند و به خاطر دينشان ، بر خدا منّت مى نهند و آرزوى رحمت او را مى كنند و خود را از خشم او ، در امان مى دانند و با

.


1- .سوره عنكبوت ، آيه 2 .
2- .نهج البلاغة ، خطبه 192 .
3- .تنبيه الغافلين ، ص 74 .
4- .نهج البلاغة ، خطبه 156 .

ص: 509

اهل بيت عليهم السلام ، دروازه آزمون الهى

شُبهه هاى دروغين و خواهش هاى نفسانىِ غفلت زا ، حرام او را حلال مى گردانند . مثلاً شراب را به نام آب انگور يا خرما ، و رشوه را به نام هديه ، و رِبا را به نام بيع و معامله ، روا مى شمارند. (1) آنچه مسلّم است اين كه امّت پيامبر صلى الله عليه و آله پس از ايشان ، در مواقع گوناگون ، مانند زمان امام على ، امام حسن و امام حسين عليهم السلام ، در معرض آزمون هاى گوناگون قرار گرفتند و در بيشتر موارد ، سرافكنده شدند . نكته اى كه ذكر آن در اين جا ضرور است ، اين كه شناخت دقيق اهل بيت عليهم السلام و آزمون هايى كه پشت سر گذاشتند ، راه گشاى موفّقيت ما در آزمون زمان ماست.

اهل بيت عليهم السلام ، دروازه آزمون الهىواژه «باب» ، به معناى دروازه و ورودىِ هر چيزى است كه به آن در مى آيند و اهل بيت عليهم السلام ، ورودىِ آزمون خداوندند كه به گونه اى ، تكرارِ آزمون هاى انبياى پيشين است . قرآن كريم، از آزمون بنى اسرائيل در زمان موسى عليه السلام ، با عنوان «الباب» ياد مى كند و مى فرمايد: «وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَ_ذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَ_يَ_كُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ . (2) و نيز [به ياد آوريد] هنگامى را كه گفتيم: «بدين شهر ، در آييد ، و از [نعمت هاى ]آن، هر گونه كه خواستيد، فراوان بخوريد، و سجده كنان ، از در در آييد و بگوييد: « [خداوندا ! ]گناهان ما را بريز» ، تا خطاهاى شما را ببخشاييم ؛ و [پاداش ]نيكوكاران را خواهيم افزود» . مفسّران ، مراد از «قريه» را در اين آيه ، شهر بيت المقدس و يا شهر اَريحا در

.


1- .همان جا .
2- .سوره بقره ، آيه 58 .

ص: 510

نزديكى بيت المقدس دانسته اند. (1) بنى اسرائيل كه هنگام ورود به شهر ، با دروازه اى بزرگ رو به رو شدند، سر از فرمان الهى برتافتند و نه تنها سجده نكردند ؛ بلكه مسخره كنان ، واژه «حِطّة ؛ گناهان» را به «حِنْطَة ؛ گندم» ، تبديل كردند و به جاى پاداش، نازل شدن عذاب الهى را بر خود ، هموار كردند: «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ قَوْلًا غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ رِجْزًا مِّنَ السَّمَآءِ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ . (2) امّا كسانى كه ستم كرده بودند، [آن سخن را] به سخن ديگرى ، غير از آنچه به ايشان گفته شده بود ، تبديل كردند. پس ما [نيز] بر آنان كه ستم كردند، به سزاى اين كه نافرمانى پيشه كرده بودند، عذابى از آسمان ، فرو فرستاديم» . بازگويى داستان نافرمانىِ بنى اسرائيل در قرآن، براى مسلمانان ، درس آموز است و آشنايان با قرآن ، از اين حادثه ، به «بابُ الحِطّة» ؛ دروازه آزمون ياد مى كنند ؛ دروازه اى كه اجازه ورود به آن ، در صورت پيروى كامل ، صادر مى شد و سرپيچى از دستورهاى خداوند ، عذاب او را در پى داشت . خداوند ، قوم موسى عليه السلام را آزمود و فرمان سجده در برابر دروازه اى بزرگ را صادر كرد تا هر آن كه پيرو او نيست، زبان به اعتراض بگشايد و گويد : «سجده بر چنين درى ، لازم نيست» . اهل بيت عليهم السلام ، همان «دروازه آزمون»اند كه پيروى از ايشان، سعادت و رستگارى را براى فرد ، به ارمغان مى آورد. در حديثى ، پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، اهل بيت عليهم السلام را «باب حِطّه» براى امّت اسلامى معرّفى كرده و فرموده است: إِنَّمَا مَثَلُ اهْلِ بَيْتِى فِيكُم مَثَلُ بابِ حِطَّةٍ فِى بَنِى إسْرائِيل ، مَنْ دَخَلَهُ غُفِرَ لَه . (3) مَثَل اهل بيت من در ميان شما ، همچون باب حِطّه در ميان بنى اسرائيل است . هر كس از آن وارد شود ، آمرزيده گردد .

.


1- .ر .ك : مجمع البيان ، ج 1 ، ص 229 ؛ تفسير الطبرى ، ج 1 ، ص 426.
2- .سوره بقره ، آيه 59 .
3- .المعجم الصغير ، ج 2 ، ص 22 .

ص: 511

نجات و هلاكت امّت

نجات و هلاكت امّتجمله «مَنْ أتاكُمْ نَجى ، وَ مَنْ لَمْ يَأتِكُمْ هَلَكَ ؛ هر كس نزد شما بيايد ، نجات مى يابد ، و هر كس نيايد ، هلاك خواهد شد» ، اشاره به اين معناست كه امّت اسلامى ، به وسيله اهل بيت عليهم السلام ، آزموده مى شوند ، و هر كس وظايف خويش را انجام دهد ، نجات مى يابد و رستگار مى شود ، و آن كس كه راه ديگرى را برگزيد، نابود مى شود. روايت شده كه امير مؤمنان عليه السلام ، در معرّفى اهل بيت فرمود : نَحنُ بابُ حِطَّةٍ وَ هُوَ بَابُ السَّلامِ . مَنْ دَخَلَهُ نَجَا، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْه هَوى . (1) ما باب حطّه (دروازه آزمون) هستيم و آن، باب السّلام است . هر كه از آن وارد شود ، نجات مى يابد ، و هر كه از آن سر بپيچد ، سقوط مى كند . آزمون ورودىِ امامان عليهم السلام ، از مجموعه تعاليمى است كه براى ما به ارمغان آورده اند و آموزش هاى آنان، تبيين قرآن و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله است و در حقيقت ، سخن امامان عليهم السلام ، همان سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله است كه سرچشمه آن ، وحى است. روى برتافتن از اهل بيت عليهم السلام ، ناديده گرفتن قرآن و سنّتِ پيامبر صلى الله عليه و آله است و توجّه به تعاليم ايشان ، سلامت دنيا و آخرت را در پى دارد . از مردمانى كه همواره سعى كرده اند از راه مطمئن اهل بيت عليهم السلام به سوى خدا راه بسپارند و تعاليم انسان ساز آنان را در پيشِ ديد خود قرار دهند، ايرانيان بوده اند . بر پايه روايتى ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، مقاومت پارسيان را ستوده و آينده دين را از آنِ ايشان دانسته و فرموده است: وَالَّذى نَفْسى بِيَدِهِ لَوْ كَانَ الإيمانُ مَنُوطا بِالثُّرَيّا لَتَنَاوَلَهُ رِجالٌ مِنْ فارِسَ ! (2) سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، اگر ايمان از ستاره ثريّا هم آويخته باشد ، هر آينه ، مردانى از فارس به آن دست مى يابند !

.


1- .الخصال ، ص 626 ، ح 10 .
2- .سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 384 ، ح 3261 .

ص: 512

همچنين ، بر پايه حديث ديگرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، مؤمنان آخرْزمان را از ياران زمان خويش ، برتر دانسته و خطاب به ياران خود ، فرموده است : إنَّكُم أصْحَابى وَ إخْوَانى قَوْمٌ مِنْ آخِرِ الزَّمَان آمَنُوا بِى وَ لَمْ يَرَوني ... لَأَحَدُهُم أشَدُّ بَقيةً عَلى دِينِهِ مِنْ خَرْطِ القَتَادِ فِى اللَّيْلَةِ الظَلْماءِ أو كَالقَابِضِ عَلَى جَمَرِ الغَضَا ، اُولئِكَ مَصَابِيحُ الدُّجى يُنْجِيهم اللّهُ مِن كُلِّ فِتْنَةٍ غَبْراءَ مُظْلِمَةٍ . (1) شما ، ياران منيد و برادران من، مردمانى اند در آخرْزمان ، كه مرا نمى بينند ؛ امّا به من ، ايمان مى آورند ... براى هر كدامشان ، پايدارى در دين، از با دست خُرد كردن خار مُغيلان در شب تيره ، سخت تر است ، يا همچون كسى است كه اَخگَر شوره گز را در كفِ دست ، نگه دارد. اينان ، چراغ هاى تابان در دل تاريكى اند. خداوند، آنان را از هر فتنه غبارآلود و شبگون، نجات مى بخشد . امام خمينى قدس سره كه با تكيه بر ايمان مردم ايران ، رژيم ستم شاهى را برانداخت و جمهورى اسلامى را پايه گذارى كرد ، در معرّفى ملّت بزرگ ايران فرمود: من با جرئت ، مدّعى هستم كه ملّت ايران و توده ميليونى آن در عصر حاضر ، بهتر از ملّت حجاز در عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، و كوفه و عراق در عهد امير المؤمنين و حسين بن على عليهماالسلاممى باشند . (2) زائرِ بامعرفت ، در اين قسمت از خطاب خود، بار ديگر با اهل بيت عليهم السلام عهد مى بندد كه راه آنان را برگزيند و ميراثِ ماندگار آنان را ارج نهد و رفتار و منش ايشان را سرلوحه زندگى خويش گردانَد .

.


1- .بصائر الدرجات ، ص 84 ، ح 4 ؛ بحار الأنوار ، ج 52 ، ص 124 ، ح 8 .
2- .صحيفه نور ، ج 21 ، ص 180 (وصيّت نامه سياسى _ الهى امام خمينى) .

ص: 513

إلَى اللّهِ تَدْعُون وَ عَلَيْهِ تَدُلُّونَ ، وَ بِهِ تُؤمِنُونَ

اشاره

( 86 )إلَى اللّهِ تَدْعُون وَ عَلَيْهِ تَدُلُّونَ ، وَ بِهِ تُؤمِنُونَ ، وَ لَهُ تُسَلِّمونَ (1) وَ بِأمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إلى سَبيلِهِ تُرْشِدُونَ ، وَ بِقَولِهِ تَحْكُمُونَ . تنها و تنها [مردم را] به سوى خدا مى خوانيد و به سوى او راه نمايى مى كنيد و به او ايمان داريد و تسليم محض اوييد و به فرمانش ، رفتار كرده ، [ مردم را ]به سوى راه او هدايت مى كنيد و به گفتار او ، داورى مى نماييد ...

توضيح واژه هاتَدْعُونَ : مى خوانيد ، دعوت مى كنيد ، فرا مى خوانيد . (2) تَدُلُّون : راه نمايى مى كنيد ، مى نمايانيد ، دلالت مى كنيد . (3) تُسَلِّمون : تسليم مى شويد ، تن مى دهيد . (4) تَعْمَلُون : عمل مى كنيد ، انجام مى دهيد ، به كار مى بنديد . (5) تُرشِدون : ارشاد مى كنيد ، راه نمايى مى كنيد ، ره نمون مى شويد . (6) تَحْكُمُون : حكم مى كنيد ، فتوا مى دهيد . (7)

.


1- .در برخى نسخه ها ، «تُسْلِمون» (از باب افعال) آمده ، به اين معنا كه «سر تسليم ، فرود مى آوريد» .
2- .«أصل واحد ، و هو أن تميل الشى ء إليك بصوت و كلام يكون منك» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 279) .
3- .«دلّ ... إبانة الشى ء بإمارة تتعلمها ... و الدليل الإمارة فى الشى ء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 259) . «الدلالة : ما يتوصل به إلى معرفة الشى ء» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 171) .
4- .«الإسلام هو الانقياد لانّه يسلم من الاباء و الامتناع» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 3 ، ص 90) «والتَّسليم ، بذل الرضا بالحكم» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 295) .
5- .«العين والميم واللّام ، أصل واحد صحيح و هو عام فى كلّ فعل يفعل» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 4 ، ص 145) . «العمل كلّ فعل يكون من الحيوان بقصد» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 348) .
6- .«أصل واحد يدلّ على استقامة الطريق» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 398) . «الرشد خلاف الغى ، يستعمل استعمال الهداية» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 196) .
7- .«الحكم بالشى ء أن تقضى بأنّه كذا أو ليس بكذا» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 126) .

ص: 514

شرح

دعوتگران خالص توحيد

شرحفلسفه انتخاب اهل بيت عليهم السلام به عنوان معيار ارزشيابى مؤمنان چيست؟ چرا آنان ، دروازه آزمون الهى هستند ، به گونه اى كه موفّقيت در اين آزمون ، رهايى و سرافرازى است ، و شكست در آن، نابودى و هلاكت است؟ عبارت هاى «إلَى اللّه تَدْعُون» تا «بِقَوْلِهِ تَحْكُمُون» ، پاسخى به اين پرسش است. در ادبيات عرب ، رُكن اصلى كلام ، مقدّم مى شود و سپس ، موارد توضيحى ، پس از آن قرار مى گيرد. براى نمونه ، همواره فعل بر فاعل ، و جار و مجرور ، مقدّم مى شود ؛ امّا گاهى براى اغراض ويژه، فاعل يا جار و مجرور ، پيش از فعل ، قرار مى گيرند. يكى از مواردى كه تقدّم جار و مجرور بر فعل را جايز مى نمايد، اِفاده حَصر است. در مثال مشهور ، براى آن كه بگوييم : «تو را مى پرستيم» ، بايد جمله «نَعْبُدُكَ» به كار برود ؛ ولى در سوره حمد مى خوانيم: «إيّاكَ نَعْبُدُ» ، كه معناى آنْ چنين است: «تنها و تنها ، تو را مى پرستيم» . در تمام عبارت هاى اين بخش از زيارت ، جار و مجرور ، بر فعل ، مقدّم شده است و همين امر ، جايگاه ويژه امامان عليهم السلام را نشان مى دهد.

دعوتگران خالص توحيددعوت به سوى خدا، هدف ارزشمندى است و از آن در آيات متعدّدى از قرآن كريم ، ياد شده است : «وَ دَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ . (1) و خواننده به سوى خدا ، به فرمان او» . و به مؤمنان ، فرمان داده شده تا دعوت جان فزاى حق را به گوش گيرند. «اسْتَجِيبُوا... إذا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ. (2)

.


1- .سوره احزاب ، آيه 46 .
2- .سوره انفال ، آيه 24 .

ص: 515

راه نمايان راستين به سوى خدا

كاملان در ايمان

هنگامى كه شما را به چيزى فرا خوانند كه زنده تان مى سازد ، پاسخ دهيد» . به پيامبر دستور داده شد تا مردم را به بهترين روش ، به سوى خدا فرا خواند : «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَ_دِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ. (1) [مردم را] با حكمت و پند نيكو ، به راه پروردگارت بخوان و با آنان ، به شيوه اى كه نيكوتر است ، گفتگو كن» . خاندان پيامبر خدا عليهم السلام ، همگى دعوت كننده به سوى خدا بوده اند و چگونگىِ دعوت آنان را در عبارت «الدُّعاة إلَى اللّه » (2) ، بررسى كرديم . امّا در اين عبارت از زيارت ، «إلى اللّه » بر «تَدْعُون» ، مقدّم شده و معناى آن ، چنين است: «شما ، تنها و تنها به سوى خدا دعوت مى كنيد» و به ديگر سخن ، يعنى : شما ، مردم را به سوى خويش نمى خوانيد و براى خود ، هيچ نمى خواهيد و فقط ، تبليغ خدا را مى نماييد.

راه نمايان راستين به سوى خداعبارت «وَ عَلَيْهِ تَدُلُّون» ، يعنى : «شما ، تنها به سوى او راه نمايى مى كنيد» . امامان عليهم السلام ، مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند و براى دعوت خويش ، دليل و برهان مى آورند ؛ زيرا فرا خواندنِ تنها ، مفيد نيست ؛ بلكه استدلال قوى و ايمان سازى كه بتواند در هنگامه ترديدها ، نجات بخش باشد، روش هميشگىِ پيشوايان دينى است و از اين رو ، آنان ، هيچ پرسشى را بى پاسخ ، رها نكرده اند و همواره به فراخورِ حال مخاطب، پاسخى مناسب داده اند و هيچ گاه از جهل مردم ، براى اثبات معارف الهى بهره نبرده اند ؛ بلكه بهترين روش هاى ايمان سازِ پايدار را به كار برده اند .

كاملان در ايمانعبارت «وَ بِهِ تُؤمِنون» ، يعنى : شما ، تنها و تنها به خدا ايمان آورديد و در تمام

.


1- .سوره نحل ، آيه 125 .
2- .ر . ك : ص 231 .

ص: 516

تسليم محض خداوند

خدامحوران در رفتار

ارشاد كنندگان به راه حق

عمرتان ، لحظه اى از اين باور قلبى ، جدا نشديد و هيچ موجودى را در باطن خويش ، همتاىِ او نيافتيد و هر چه را كه از سوى حق نازل شد ، تصديق كرديد و در اين جهان ، جز خدا هيچ نديديد.

تسليم محض خداوندعبارت «وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ» ، با توجّه به اِعرابى كه در نسخه هاى موجود «زيارت جامعه» برايش گذاشته شده ، «تُسَلِّمُون» ، از باب تفعيل ، خوانده مى شود ؛ امّا با عنايت به عبارت هاى بعدى، فعل «تُسْلِمُون» از باب افعال ، روان تر و زيباتر به نظر مى رسد. به هر روى ، مفهوم اين عبارت ، آن است كه : شما ، تنها در برابر خدا ، تسليمِ محض شديد و در برابر فرمان هيچ كس ، سر فرو نياورديد .

خدامحوران در رفتارعبارت «وَ بِأمْرِهِ تَعْمَلُون» ، يعنى : امامان عليهم السلام ، در ميان مردم مى زيستند و نيازهاى ايشان نيز مانند نيازهاى ساير مردم بود ؛ امّا براى رسيدن به خواسته هايشان ، فرمان خدا را در نظر مى گرفتند و تنها به دستورهاى او عمل مى كردند. بنا بر اين ، مفهوم «وَ بِأمْرِهِ تَعْمَلُون» ، بيانگر خدامحورى اهل بيت عليهم السلام در رفتار است كه ايشان ، در زندگى روزمرّه هم فرمان حق را بر خواسته هاى نفسانى ، مقدّم مى كردند و لحظه اى بر اساسِ فرمان نفسِ خويش ، رفتار نكردند.

ارشاد كنندگان به راه حقدر باره عبارت «وَ إلى سَبيلِهِ تُرشِدُون» ، بايد گفت : معناى اصلى رشد، استوارى در راه و داشتن مقصد صحيح است و آن گاه ، براى «هدايت» ، استعمال مى شود و در برابر «غَىّ» ، به معناى گم راهى به كار مى رود:

.

ص: 517

داوران بر مبناى سخن خدا

«قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ. (1) ره يابى [به راه راست] ، از بيراهه ، [جدا شده و] ، نموده شده است» . يكى از مشتقّات پُركاربرد اين واژه، «ارشاد» به معناى راه نمايى و هدايت كردن است. در اين عبارت ، به امامان عليهم السلام مى گوييم: «و تنها به راه حق ، هدايت مى كنيد و هر كس از شما راه نمايى بخواهد، بى ترديد، هموارترين راه به سوى حق را به او نشان مى دهيد و او را به سرمنزل مقصود مى رسانيد» .

داوران بر مبناى سخن خدامبناى داورى اهل بيت عليهم السلام ، وحى است : «وَ بِقَولِهِ تَحْكُمُونَ» . امامان عليهم السلام ، بارها تأكيد كرده اند كه هيچ سخنى را از جانب خويش نمى گويند و هر آنچه مى گويند ، از جانب حقّ است. (2) در اين عبارت نيز زائر ، خطاب به امام مى گويد : تنها بر مبناى سخن خداوند متعال ، داورى مى كنيد و حكم شما، ترجمانِ سخن پروردگار است . اكنون ، فلسفه انتخاب اهل بيت عليهم السلام به عنوان معيار ارزشيابى ، مشخّص شد. مهم ترين دليل اين گزينش، «خدامحورى» پيشوايان دينى است. آنان ، در تبليغ و راه نمايى، استدلال ، رفتار ، ارشاد و داورى ، تنها و تنها ، خدا را در نظر مى گرفتند و غير خدا را در انديشه و رفتار خود ، راه نمى دادند. از همين رو ، به عنوان معيار ارزيابى مسلمانان ، انتخاب شده اند و آن كه به اهل بيت عليهم السلام نزديك تر باشد ، بى ترديد ، به خدا نزديك تر است .

.


1- .سوره بقره ، آيه 256 .
2- .ر . ك : ص 80 : «حديثى حديث أبى ، و حديث أبى ...» .

ص: 518

سَعِدَ مَنْ والاكُمْ ، وَ هَلَكَ مَنْ عاداكُمْ

اشاره

( 87 )سَعِدَ (1) مَنْ والاكُمْ ، وَ هَلَكَ مَنْ عاداكُمْ ، وَ خابَ مَنْ جَحَدَكُم ، وَ ضَلَّ مَنْ فارَقَكُمْ ، وَ فازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُمْ ، وَ أمِنَ مَنْ لَجَأَ إلَيْكُمْ ،وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُم وَ هُدِىَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ . مَنِ اتَّبَعَكُم فَالْجَنَّةُ مَأْواهُ وَ مَنْ خالَفَكُم فَالنّارُ مَثْواه.

خوش بخت است ، هر كه شما را يارى كند ؛ و هلاك است ، هر كه شما را دشمن دارد ؛ و ناكام است ، هر كه انكارتان كند ؛ و گم راه است ، هر كه از شما جدا شود ؛ و رستگار است ، هر كه به شما در آويزد ؛ و در امان ماند ، هر كه به شما پناه آورد ؛ و سالم ماند ، هر كه تصديقتان كند ؛ و هدايت مى شود ، هر كه به شما بپيوندد . هر كه از شما پيروى كند ، بهشت ، پناهگاه اوست ؛ و هر كه با شما مخالفت كند ، آتش [ دوزخ ] ، جايگاه اوست .

توضيح واژه هاسَعِدَ : خوش بخت شد ، بهره مند شد . (2) والى : نزديك شد ، در كنارْ قرار گرفت . (3) عادى : دشمنى ورزيد ، خصومت كرد . (4) خابَ : شكست خورد ، ناكام شد ، بى نتيجه مانْد . (5)

.


1- .در برخى از نسخه ها ، جمله «و اللّه سَعِدَ مَنْ والاكُم» ، به جاى «سَعِدَ مَنْ والاكُم» ، آمده است .
2- .«السعد والسعادة : معاونة الاُمور الإلهية للإنسان على نيل الخير» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 232) . «أصل يدلّ على خير و سرور» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 3 ، ص 75) .
3- .«أصل صحيح يدلّ على قرب» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 6 ، ص 141) . «الولاء و التّوالى أن يحصل شيئان فصاعدا حصولاً ليس بينهما ما ليس منهما و يستعار ذلك للقرب» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 533) .
4- .«العدو : التجاوز و منافاة الالتئام» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 326) . «أصل واحد صحيح ... يدلّ على تجاوز فى الشى ء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 4 ، ص 249) .
5- .«أصل واحد يدلّ على عدم فائدة و حرمان» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 232) . «خاب الرجل خيبة، إذا لم ينل ما يطلب» (الصحاح ، ج 1 ، ص 123) . «الخيبة : فوت الطلب» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 160) .

ص: 519

جَحَدَ : نفى كرد ، انكار كرد ، منكر شد . (1) ضَلَّ : گم راه شد ، گم شد ، به بيراهه رفت . (2) فارَقَ : دورى گُزيد ، جدا شد ، كناره گرفت . (3) فازَ : موفّق شد ، پيروز شد ، به دست آورد . (4) تَمَسَّكَ : چنگ زد ، درآويخت . (5) لَجَأَ : پناه بُرد ، روى آورد ، متوسّل شد . (6) صَدَّقَ : باور كرد ، تصديق كرد ، پذيرفت . (7) هُدِىَ : هدايت شد ، راه نمايى شد . (8) اِعْتَصَمَ : پيوست ، چنگ زد ، پناهنده شد . (9) مَأوى : پناهگاه ، اقامتگاه ، منزلگاه . (10)

.


1- .«الجحود نفى ما فى القلب إثباته و إثبات ما فى القلب نفيه» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 88) . «الجحود ، ضدّ الإقرار و لا يكون إلّا مع علم الجاحد به أنّه صحيح» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 1 ، ص 426) .
2- .«أصل صحيح يدلّ على . . . ضياع الشى ء و ذهابه فى غير حقّه» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 3 ، ص 356) . «الضلال : العدول عن الطريق المستقيم» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 297) . «و يقال الضلال لكلّ عدول عن المنهج عمدا كان أو سهوا يسيرا كان أو كثيرا» (همان جا) .
3- .«أصل صحيح يدلّ على تمييز و تزييل بين شيئين» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 4 ، ص 493) . «الفرق يقال اعتبارا بالانفصال» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 377) .
4- .«الفوز : الظفر بالخير مع حصول السّلامة» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 387) . «الفوز : النجاة» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 4 ، ص 459) .
5- .«إمسكت الشى ء و تمسّكت به و اسْتمسكت به كلّه بمعنى اعتصمت به» (الصحاح ، ج 4 ، ص 1608) .
6- .«اللّجأ و الملجأ : المكان يلتجأ إليه» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 5 ، ص 235) .
7- .«صدّقه : قبل قوله» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 193) .
8- .«الهداية : دلالة بلطف» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 538) . «أصلان : أحدهما التقدّم للإرشاد و الآخر بعثة لَطَف» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 6 ، ص 42) .
9- .«الاعتصام : التمسّك بالشى ء» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 337) .
10- .«المأوى ... إسم للمكان الذى يأوى إليه» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 34) . «المأوى : مكان كلّ شى ء يأوى إليه ليلاً أو نهارا» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 1 ، ص 151) .

ص: 520

شرح

تفسير سعادت

مَثْوى : مكان ، مسكن ، اقامتگاه . (1)

شرحدر عبارت هاى پيشين اين بخش از «زيارت جامعه» ، اهل بيت عليهم السلام به عنوان آزمون ارزشيابى مسلمانان ، انتخاب شدند و فلسفه انتخاب آنان ، بيان شد. در جملات ياد شده ، پيامد دوستى و دشمنى با اهل بيت عليهم السلام شمارش مى شود. خوش بختى، رستگارى، ايمنى و آسايش، سلامت، ره يافتن و سرانجام ، بهشت ، در انتظار دوستان اهل بيت عليهم السلام است و نابودى، زيانكارى، گم راهى و سرانجام ، دوزخ ، سرنوشت دشمنى با آنان است .

تفسير سعادتخوش بختى ، از مفاهيم پُركاربرد در زبان فارسى است. اين واژه ، معادل «سعادت» در زبان عربى و نوعى توفيق الهى براى انسان است كه او را به كارهاى نيك ، وادار مى كند. اهل بيت عليهم السلام ، نيز مفهوم سعادت را براى مردم ، تبيين كرده اند . در روايتى آمده كه امام صادق عليه السلام ، در شناساندن مفهوم واژه «سعادت» ، فرموده است : السَّعادَةُ سَبَبُ خَيرٍ تَمَسَّكَ بِهِ السَّعِيدُ فَيَجُرُّهُ إلَى النَّجاةِ . (2) خوش بختى ، رشته خيرى است كه خوش بخت ، به آن چنگ مى زند و او را به سوى نجات مى كشانَد . پاداش سعادتمندان، اقامت دائمى در بهشت است: «وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِى الْجَنَّةِ خَ__لِدِينَ فِيهَا مَادَامَتِ السَّمَ_وَ تُ وَ الْأَرْضُ إِلَا مَا شَآءَ رَبُّكَ عَطَ_آءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ ؛ (3)

.


1- .«ثوى ... كلمة واحدة صحيحة تدلّ على الإقامة» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 1 ، ص 393) . «المثوى : الموضع الذى يقام به» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 125) . «الثواء : الإقامة مع الاستقرار» (مفردات الفاظ القرآن ، ص 84) .
2- .الاحتجاج ، ج 2 ، ص 243 ؛ بحار الأنوار ، ج 10 ، ص 184 ، ح 5 .
3- .سوره هود ، آيه 108.

ص: 521

راز خوش بختى

عامل هلاكت

راز ناكامى

امّا كسانى كه خوش بخت شوند ، تا آسمان ها و زمين برجاست ، در بهشت ، جاودان اند ، مگر آنچه پروردگارت بخواهد . اين ، بخششى است ناگسستنى » .

راز خوش بختىبر اساس روايات ، دوستىِ اهل بيت عليهم السلام ، راز خوش بختى و راه رسيدن به سعادت ، بيان شده است (1) . امام هادى عليه السلام ، در اين عبارت از «زيارت جامعه» ، يكى از مهم ترين و مطمئن ترين راه هاى رسيدن به خوش بختى را پذيرفتن ولايت اهل بيت عليهم السلام مى داند و مى فرمايد: «سَعِدَ مَن والاكُم ؛ خوش بخت شد ، هر كه شما را يارى كرد» . ولايت ، به نوعى نزديكى و دوستى مى گويند كه هيچ فاصله اى ميان آنها نباشد و به عبارت دقيق تر ، دوستىِ ناگسستنى ، همان ولايت است. اين عبارت ، آغاز ياد كردن از پيامدهاى پذيرش محبّت اهل بيت عليهم السلام است ؛ زيرا در عبارت هاى پيشين ، امامان عليهم السلام ، به عنوان دروازه آزمون الهى معرّفى شدند و دلايل گزينش آنان ، به خوبى روشن شد.

عامل هلاكتاهل بيت عليهم السلام ، از آن جهت كه خدامحورند و همه زندگى شان براى خداست ، معيارِ گزينش حق ، انتخاب شده اند و در نتيجه ، آن كس كه به آنان بپيوندد و همراهىِ آنان را برگزيند ، بى ترديد ، خوش بخت خواهد شد ؛ و آن كس كه در برابر آنان ، بِايستد و راه ستيز را در پيش بگيرد ، به نبرد با حق ، برخاسته و بى گمان ، نابود خواهد شد : «وَ هَلَكَ مَنْ عاداكُم».

راز ناكامىمعناى زندگى ، در بهره ورى و سود بردن از آن ، نهفته است و انسانِ موفّق ، كسى است كه از زندگى خويش ، سود جويد و از بهره آن ، خشنود شود . هر اندازه كه اين سود ،

.


1- .ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 5 ، ص 2475 ، باب 1810 : «عوامل خوش بختى و بدبختى» .

ص: 522

سبب گم راهى

راز كاميابى و آرامش

كاهش يابد، ميزان رضايت از زندگى ، كمتر مى شود . جمله «وَ خَابَ مَنْ جَحَدَكُم» ، محروميت منكران اهل بيت عليهم السلام را نشان مى دهد. «جَحَدَ» ، به معناى انكار چيزى است كه دل انسان ، آن را پذيرفته است و «خابَ» ، به معناى ناكامى و نرسيدن به خواسته خويش است. آنان كه اهل بيت عليهم السلام را انكار مى كنند ، به تاريكىِ تكبّر خود ، پناه بُرده اند و خود را از تابش نور معرفت آنان ، محروم كرده اند . منكران اهل بيت عليهم السلام ، مانند كسانى اند كه براى خاموش كردن خورشيد ، به پستوى تاريكِ خانه خويش ، پناه مى برند ؛ امّا تنها از تابش انوار گسترده خورشيد و فوايد آن ، بى بهره مى مانند و هرگز نمى توانند كمترين زيانى به خورشيد برسانند.

سبب گم راهىدر عبارت هاى پيشين، اهل بيت عليهم السلام ، به عنوان راه نمايانى زِبَردست و خبره ، معرّفى شدند. جمله «ضَلَّ مَن فارَقَكُم» خطرهاى دورى و جدايى از راه نمايان را ، گوشزد مى كند ؛ زيرا جدا شدن از آشنايان طريق ، خواه عمدى و يا سهوى ، سرگردانى و حيرت را در پى دارد و كسى كه به بيراهه مى رود ، بى ترديد با خطرهاى فراوانى همراه است و هرگز نمى تواند در برابر شبهات ايمانْ برانداز ، مقاومت كند و سرانجام ، ايمان خويش را از دست مى دهد . اين چنين است كه خواجه شيراز مى فرمايد : طىّ اين مرحله ، بى همرهىِ خضر مكن ظُلمات است ، بترس از خطر گم راهى .

راز كاميابى و آرامشيكى از بركات همراهى با معصومان عليهم السلام ، دستيابى به رستگارى است كه در زبان عربى ، با واژه «فوز» ، شناخته مى شود و در توضيح آن گفته اند: «دست يافتن به خيرى ، همراه با سلامت» .

.

ص: 523

راز مصونيت از آسيب ها

راز هدايت

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، راه رستگارى را به مؤمنان ، نشان داده است و بر پايه روايتى ، مى فرمايد : مَنْ تَمَسَّكَ بِعِترَتِي مِن بَعدِي كَانَ مِنَ الفائِزِينَ . (1) هر كه پس از من به عترت من تمسّك جويد، از رستگاران است. در «زيارت جامعه كبيره» نيز همين حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ، تجلّى يافته است و زائر ، خطاب به اهل بيت عليهم السلام ، عرض مى كند : «وَ فَازَ مَن تَمَسَّكَ بِكُم ، و أمِنَ مَنْ لَجَأَ إلَيكُم ؛ و هر كه به شما تمسّك جُست ، رستگار شد ؛ و هر كه به شما پناه آورد ، ايمنى يافت ». اهل بيت عليهم السلام ، پناهگاه آرامش بخشِ هر پناهجويى هستند و آنان كه از شدّت گناه و نافرمانى ، سرگردان مى شوند، با ورود به پناهگاه اهل بيت ، راه بازگشت را مى يابند و در پناه آنان ، به سوى قلعه مستحكم الهى ، ره مى سپارند.

راز مصونيت از آسيب هادين ، با آسيب هاى فراوانى رو به روست و پاسدارى از دين ، نيازمند تلاشِ علمى ويژه اى است. دينداران ، همواره از سلامتِ دين در مواجهه با بحران هاى اعتقادى و اجتماعى ، نگران اند. راه مطمئن سلامت دين، اعتقاد به جايگاه والاى ائمّه عليهم السلام است . از اين رو ، زائر، مقام امامان را تصديق مى كند و همين باور ، او را سلامت مى دارد : «وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُم ؛ و هر كه شما را تصديق كرد ، سالم ماند » .

راز هدايتپيدا كردن راه ، لذّتى وصف ناشدنى دارد و آنان كه در وادى سرگردانى ، راهِ درست را مى يابند، خود را نجات يافته مى دانند، و از آنها مطمئن تر ، كسى است كه ملازمِ راه نماى سفر گردد . در اين عبارت ، زائر خطاب به اهل بيت عليهم السلام مى گويد: «و آن كس

.


1- .كفاية الأثر ، ص 22 .

ص: 524

دو راهىِ بهشت و دوزخ

كه به شما چنگ زد، هدايت شده و راه حقيقت را يافته است: «وَ هُدِىَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُم».

دو راهىِ بهشت و دوزخاز نگاه دينى، سرانجامِ آفرينش، آرامش يافتن در بهشت و يا شكنجه شدن و عذاب در دوزخ است. اهل بيت عليهم السلام ، معيار ورود به بهشت و يا محروميت از آن هستند ، به گونه اى كه پيروى از ايشان، آرامش و اقامت در بهشت را به ارمغان مى آورد و آن كه با آنان مخالفت كند، اقامتگاهى در دوزخ ، برايش آماده مى شود. «مَثْوى» ، از واژگان قرآنى است كه بارها براى دوزخيان ، به كار رفته است و به مكانى كه بر اقامت طولانى دلالت مى كند، گفته مى شود . (1) قرآن ، جهنّم را براى كافران، متكبّران و ستمكاران ، «مَثْوى» مى داند و مى فرمايد: «أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَ_فِرِينَ ؟ (2) آيا جاى كافران ، در جهنّم نيست؟» . «أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْمُتَكَبِّرِينَ ؟ (3) آيا جاى سركشان ، در جهنّم نيست؟» . «وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّ__لِمِينَ . (4) و جايگاهشان ، آتش است ؛ و چه بد است جايگاه ستمگران ! ». آنانى هم كه با اهل بيت عليهم السلام ، مخالفت مى كنند ، در زمره يكى از سه گروه معرّفى شده در قرآن هستند كه در عبارات بعدى زيارت ، معرّفى خواهند شد .

.


1- .مفردات الفاظ القرآن ، ص 84 . نيز ر . ك : سوره انعام ، آيه 128 : «النَّارُ مَثْوَاكُمْ خَ__لِدِينَ فِيهَا» .
2- .سوره عنكبوت ، آيه 68 .
3- .سوره زمر ، آيه 60 .
4- .سوره آل عمران ، آيه 151 .

ص: 525

وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كافِرٌ

شرح

اشاره

( 88 )وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كافِرٌ .

و هر كه شما را انكار كند ، كافر است ...

توضيح واژه هاجَحَدَ : نفى كرد ، انكار كرد ، منكر شد . (1) كافِر : پنهان كننده ، كفرورزنده ، بى ايمان . (2)

شرحواژه «كفر» ، در لغت به معناى پوشاندن است و در متون دينى نيز كفر ، گاهى به معناى لغوى آن ، استعمال شده است و گاهى ، معنايى اصطلاحى دارد و از اين رو ، تمام استعمالات كفر را نمى توان ناپسند دانست ؛ بلكه گاهى همان معناىِ لغوى كفر ، بدونِ هر گونه ارزش گذارى ، منظور بوده است. از آن جمله ، عرب به كشاورز، «كافِر» مى گويد ؛ زيرا كشاورز ، دانه را در زير خاك ، پنهان مى كند: «كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ . (3) همچون بارانى كه گياه روياندنش ، كشاورزان را به شگفت مى آورد [ و خوش مى دارند ] » . در اين آيه، واژه «الكفّار» ، براى كشاورزان به كار رفته است و آنان را ستايش و يا نكوهش نمى كند و تنها ، گزارشى از فعّاليت كشاورزان را بازگو مى كند.

.


1- .«الجحود : نفى ما في القلب إثباته وإثبات ما في القلب نقيه» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 88) .
2- .«الكفر في اللّغة : ستر الشى ء» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 433) . «أصل صحيح يدلّ على معنى واحد ، و هو الستر والتغطية» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 5 ، ص 191) .
3- .سوره حديد ، آيه 20 .

ص: 526

كفر پسنديده

كفر ناپسند

الف _ كفر علمى

كفر پسنديدهكفر ستايش شده يا ممدوح ، گونه اى ديگر از كاربرد اين واژه در متون دينى ماست . قرآن كريم ، كسانى را كه ولايت طاغوت را نمى پذيرند، ستايش مى كند و آنان را «كافر به طاغوت» مى داند و در حقيقت ، مؤمنان ، با نافرمانى طاغوت ، سركشى آنان را مى پوشانند و به ريسمان الهى ، چنگ مى زنند : «فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّ_غُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى (1) پس هر كه به طاغوت ، كافر شود و به خداوند ايمان آورد ، به راستى به دستاويز استوارى چنگ زده است» .

كفر ناپسندكفر نكوهش شده ، گونه اى از كفر است كه در متون دينى ما ، كاربرد بيشترى دارد و نخستين برداشتى كه از واژه كفر در ذهن ما نقش مى بندد، همين مفهوم است و عبارت : «مَنْ جَحَدَكُم كافِرٌ» نيز به اين گونه كفر ، اشاره دارد . كفر مذموم ، داراى اقسامِ (2) چهارگانه اى است كه عبارت اند از : كفر علمى، كفر جهلى، كفر نعمت ، و كفر معصيت.

الف _ كفر علمىكفر علمى، انكار دانسته هاى خويش است. اين نوع كفر ، كفر جُحود است كه در باطن به سخنى اعتقاد دارند ؛ امّا با زبان ، بِدان اعتراف نمى كنند و باورِ قلبى خود را مى پوشانند. فرعونيان ، نمونه اى از اين دسته كافران اند كه به خاطر ستمكارى و برترى طلبى، منكرِ آيات نازل شده بر موسى عليه السلام شدند. آنان ، هر چند يقين داشتند كه موسى عليه السلام از جانب خداوند سخن مى گويد، يقين خود را پوشاندند و به آيين موسى ،

.


1- .سوره بقره ، آيه 256 .
2- .البته براى كفر، اقسام گوناگونى برشمرده اند ، مانند كفر انكار، كفر جحود، كفر عناد و كفر نفاق (الإيمان و الكفر، جعفر السبحانى، ص 55) .

ص: 527

ب _ كفر جهلى
ج _ كفر نعمت
د _ كفر معصيت

كفر ورزيدند : «وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُ_لْمًا وَ عُلُوًّا . (1) و آنها از روى ستم و سركشى انكار كردند ، در حالى كه دل هاشان بدانها يقين داشت» .

ب _ كفر جهلىانسان ها، بسيارى از مطالب را نمى دانند ؛ امّا همگى در اظهار نظر ، يكسان نيستند . برخى به راحتى به آنچه نمى دانند ، اعتراف مى كنند و دسته اى ، در باره ندانستن خود ، سخنى نمى گويند . امّا كفر جهلى ، وقتى است كه انسان ، مطلبى را نداند ، امّا اين ندانستن را انكار كند و به ديگران چنين وانمود كند كه مى داند !

ج _ كفر نعمتناسپاسى كردن در برابر نعمت را «كفر نعمت» يا «كفران نعمت» مى گويند. كمترين مرتبه كفر نعمت، سپاس گزارى نكردنِ زبانى از مُنعِم است كه در واقع ، به معناى پنهان كردن و ناديده گرفتن نيكى و نعمت اوست . خداوند ، سپاس گزارى از نعمت ها را ستوده و كفرِ نعمت را نكوهش فرموده است: «وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ . (2) هر كه سپاس بگزارد ، جز اين نيست كه به سود خويش ، سپاس مى گزارد و هر كه ناسپاسى كند ، همانا پروردگار من ، بى نياز و بزرگوار است » .

د _ كفر معصيتاصطلاح «كفر معصيت» ، عبارت است از نافرمانىِ فرمانبَر از فرمانده . شخص نافرمان ، با نافرمانى خود ، گويا فرمانِ فرمان روا را پنهان مى كند و ناديده مى انگارد . به

.


1- .سوره نمل ، آيه 14 .
2- .سوره نمل ، آيه 40 .

ص: 528

پيوند انكار اهل بيت عليهم السلام و كفر

همين دليل ، به چنين كسى ، «كافر» گفته مى شود . در روايتى آمده كه امام صادق عليه السلام ، كفر در اين آيه را به «كفر معصيت» ، تفسير نموده است : «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَ_بِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ . (1) آيا به بعضى از [ دستورهاى ] كتاب خدا ، ايمان مى آوريد و نسبت به بعضى ، كفر مى ورزيد ؟!» (2) . اين آيه ، خطاب به بنى اسرائيل است كه برخى از فرمان هاى الهى را اجرا مى كردند و بعضى را ناديده مى گرفتند .

پيوند انكار اهل بيت عليهم السلام و كفرجمله «مَنْ جَحَدَكُم كافرٌ» ، كفر علمى است يا كفر جهلى؟ بايد گفت كه هر دو صورت ، ممكن است. آنان كه از حجّيت سخنان اهل بيت عليهم السلام آگاهى ندارند و با اين همه ، آن را انكار مى كنند، «كافرِ جهلى» هستند و ناخواسته ، كفر نعمت هم مى كنند ؛ ولى كسانى كه به يقين ، اهل بيت عليهم السلام را شناخته اند و آنان را سُكّاندار كشتى نجات مى دانند ، امّا به خاطر منافع دنيايى خود، آنان را انكار مى كنند ، «كافر علمى» هستند . چنين كسانى ، كفر معصيت و كفر نعمت هم مى نمايند ؛ زيرا به برخى دستورهاى خداوند ، گردن مى نهند ؛ امّا از پذيرش ولايت اهل بيت عليهم السلام ، سر باز مى زنند و نعمتِ آنان را نيز انكار مى كنند. بنا بر اين ، تمام عالمان دنياپيشه اى كه مقامِ امامان عليهم السلام را انكار مى كنند ، كافرانى هستند كه بخشوده نمى شوند .

.


1- .سوره بقره، آيه 85 .
2- .الكافى ، ج 2 ، ص 390 ، ح 1 .

ص: 529

وَ مَنْ حارَبَكُمْ مُشْرِكٌ

شرح

انواع شرك

( 89 )وَ مَنْ حارَبَكُمْ مُشْرِكٌ .

و كسى كه با شما بجنگد ، [ در حقيقت ، ] به خدا شرك ورزيده است ...

توضيح واژه هاحارَبَ : جنگيد ، نبرد كرد ، پيكار نمود ، پرخاش كرد . (1) مُشْرِكْ : كسى كه شرك مى ورزد ، كسى كه براى خدا ، شريك مى پندارد . (2)

شرحواژه «شرك» ، ضدّ توحيد و به معناى اعتقاد به قدرت هاى موهوم است . شخص «موحّد» ، حقيقت پرست است و شخص «مشرك» ، موهوم پرست و مطيع قدرت هاى خيالى است .

انواع شركقدرت هاى موهوم ، سه دسته اند . به ديگر سخن ، در جهان بينى مشركان ، سه نوع بت ، وجود دارد : 1 . بت نفس اَمّاره ؛ 2 . بت هاى بى جان ، مانند : لات و هُبَل ؛ 3 . بت هاى جاندار ؛ كه همان صاحبان قدرت هاى طاغوتى هستند كه امام خمينى رحمه الله از آنها به «بت هاى نوين» ، تعبير مى كرد . موحّد ، نه خودپرست است ، نه جمادپرست و نه قدرتمندپرست . او فقط خداوند متعال را منشأ قدرت مى داند و براى همين ، فقط از خدا اطاعت مى كند ؛ ولى مشرك ،

.


1- .«الحرب : نقيض السلم» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 302) . «أنا حرب لمن حاربنى أى عدوّ» (همان ، ص 303) .
2- .«أصلان : أحدهما يدلّ على مقارنة و خلاف انفراد» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 3 ، ص 265) .

ص: 530

هواپرستان

جمادپرستان

هواپرست است و هواپرستى ، گاه او را به جمادپرستى ، و گاه به قدرتمندپرستى ، وادار مى نمايد .

هواپرستانهواپرستان، پيروان هوس هاىِ نفس هستند و بيش از هر چيز ، به وسوسه هاى درونى خود ، دل خوش دارند و بر همان روش ، گام برمى دارند. آنان ، عبادت خدا را هم با محكِ نفس ، به انجام مى رسانند و در حضور خلق، عبادتى نيكوتر به نمايش مى گذارند و در خلوت، اشتياقى به پرستش خدا ندارند. قرآن ، اين دسته را به پيامبر صلى الله عليه و آله شناسانده و فرموده است: « أَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَ_هَهُ هَوَاهُ . (1) آيا كسى را كه خداى خويش را خواهش خود برگُزيده ، ديدى ؟» هواپرستان، اطاعتِ نفس را بر هر چيزى ترجيح مى دهند و در مكتب قرآنى ، به «بُت پرست» ، شناخته مى شوند. ريشه تمام شرك ها ، هواپرستى است : جمله بت ها ، مار و اين بت ، اژدهاست مادرِ بُت ها ، بتِ نفس شماست . (مولوى)

جمادپرستاندسته اى ديگر از مشركان، پيروان جمادات و حيوانات اند. آنان ، در برابر دستْ ساخته هاى خود ، فروتنى مى كنند و چيزهايى را كه از سنگ و چوب تراشيده اند، محترم مى شمارند و از آنها ، انتظار منفعت رساندن و يا دفعِ زيان دارند. اين گونه بت پرستى ، در دوران گذشته رواج داشت و امروزه نيز در برخى از مناطق جهان ، طرفدارانى دارد. در سرزمين هندوستان ، معابدى ويژه عبادتِ جمادپرستان وجود دارد كه در آنها ، در برابر انواعِ مجسّمه ها ، كُرنش مى كنند و به اميد برآورده شدن حاجات خود ، مراسم ويژه اى انجام مى دهند.

.


1- .سوره فرقان ، آيه 43 .

ص: 531

قدرتمندپرستان

ممنوعيت آموزش شرك !

قدرتمندپرستانسومين دسته از مشركان، پيروان قدرت و مقام اند. آنان ، بيش از هر چيز به قدرت و قدرتمند ، احترام مى گذارند . در اين ميان ، قدرت هاى طاغوتى ، از حقارتِ پيروان خود ، سود مى جويند و آنان را به نافرمانى خدا ، وادار مى كنند. امام صادق عليه السلام ، در روايتى ، پيروى از زورگويان را ، پرستش غيرِ خدا مى داند و مى فرمايد : مَنْ أطاعَ جَبّارا فَقَد عَبَدَهُ . (1) هر كه از گردنكشى اطاعت كند ، او را بندگى كرده است . يكى از برنامه هاى تمامِ پيامبران الهى، ايستادگى در برابر پرستشِ طاغوتيان بوده است و به ديگر سخن ، تمام پيامبران الهى ، از مردم ، اطاعت و نافرمانى را مى خواستند: اطاعت از خداوند و نافرمانى از زورگويان . اگر كسى اطاعت خدا و اطاعت طاغوت را فرا هم آورد، در حقيقت ، شرك ورزيده است . توحيد واقعى در مكتب اهل بيت عليهم السلام ، يعنى پيروى كامل از خداى يگانه ، همراه با نفى هر چه غيرِ اوست . قرآن كريم ، در توصيفِ برنامه پيامبران مى فرمايد: «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّ_غُوتَ . (2) و هر آينه ، در هر امّتى ، پيامبرى برانگيختيم كه : «خداى را بپرستيد و از طاغوت (هر معبودى جز خدا) ، دورى جوييد»» .

ممنوعيت آموزش شرك !اهل بيت عليهم السلام ، در راستاى اهداف پيامبران، توحيد و شرك را براى مردم ، تبيين فرموده اند و مرزهاى دقيق يكتاپرستى و شرك را مشخّص كردند. امّا جريانِ دشمنى با خاندانِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، در حركتى برنامه ريزى شده، راه هاى شناخت شرك را مسدود

.


1- .مجمع البيان ، ج 8 ، ص 391 .
2- .سوره نحل ، آيه 36 .

ص: 532

رابطه شرك و نبرد با اهل بيت عليهم السلام

كردند تا پس از مدّتى ، مسلمانان را به پيروى كامل از سردمداران طاغوت ، وادار كنند و مسلمانان نيز ناخواسته ، با پذيرشِ طاغوت ، به خداى يكتا ، شرك مى ورزند ، در حالى كه خود را مؤمن مى پندارند . مردم خوش باور ، خدا را سجده مى كنند و از فرمان دشمنِ خدا نيز اطاعت مى كنند. بدين سان ، توحيد حقيقى ، از جامعه رَخت برمى بندد . در روايتى ، امام صادق عليه السلام ، حيله بنى اميّه را چنين شناسانده است : إنَّ بَنِي اُمَيَّةَ أطْلَقُوا لِلنّاسِ تَعلِيمَ الإيمانِ وَ لَم يُطلِقُوا تَعلِيمَ الشِّركِ ؛ لِكَى إذا حَمَلُوهُم عَلَيهِ لَم يَعرِفُوهُ . (1) بنى اميّه ، تعليم ايمان را براى مردم ، آزاد گذاشتند ؛ امّا تعليم شرك را آزاد نگذاشتند تا وقتى آنان را به شرك مى كشانند ، متوجّه نشوند . نشناختن آراى گوناگون ، سبب فرو افتادن در انديشه هاى انحرافى مى شود و مؤمنى كه انديشه هاى منحرفِ ويرانگر را نمى شناسد ، چه بسا در آرزوى ايمانى بهتر ، در گردابِ شرك ، غرق شود. پيروى از اهل بيت عليهم السلام ، تنها راه استوار ماندن در مسيرِ يكتاپرستى است.

رابطه شرك و نبرد با اهل بيت عليهم السلامدر اين عبارت از زيارت ، كسانى كه با اهل بيت عليهم السلام مبارزه مى كنند ، مشرك دانسته شده اند . تبيين شرك در اين جا ، نيازمند بازخوانى برخى از احاديث است. از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود : حَرْبُ عَليٍّ حَربُ اللّهِ وَ سِلْمُ عليٍّ سِلْمُ اللّهِ . (2) نبرد [ با ] على ، نبرد [ با ] خداست ؛ و آشتى [ با ] على ، آشتى [ با ] خداست . و در حديثى ديگر _ كه در مصادر شيعه و سنّى آمده است _ ، پيامبر صلى الله عليه و آله به امير مؤمنان عليه السلام ، فاطمه عليهاالسلام و امام حسن و امام حسين عليهماالسلامفرموده است :

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 415 ، ح 1 .
2- .الخصال ، ص 496 ، ح 5 .

ص: 533

أَنَا حَربٌ لِمَن حَارَبتُم ، وَ سِلْمٌ لِمَن سالَمتُم . (1) من ، در ستيز هستم با آن كه با شما بستيزد ، و با كسى كه با شما در آشتى باشد ، در آشتى خواهم بود . بر پايه مدلول اين روايات ، نبرد با اهل بيت عليهم السلام ، نبرد با خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله است. بنا بر اين ، حتّى كسانى كه «لا إله إلّا اللّه » را بر زبان جارى مى كنند ، هر گاه در برابر اهل بيت عليهم السلام صف آرايى كنند، به فرمان طاغوت ، گردن نهاده اند و براى خدا ، شريك قائل شده اند. بنا بر اين ، در اين عبارت ، مشركان ، همان قدرتمندپرستانى هستند كه در شمارِ گونه هاى شرك ، ويژگى هاى آنان بيان شد . به سخن ديگر ، كسانى كه با اهل بيت عليهم السلام مى جنگند ، در واقع ، در مقابل خداوند متعال ، از طاغوتْ اطاعت مى كنند . بنا بر اين ، آنها حقيقتا مشرك اند ، هر چند به ظاهر ، موحّد باشند .

.


1- .سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 699 ، ح 3870 ؛ سنن ابن ماجة ، ج 1 ، ص 52 ، ح 145 ؛ المعجم الأوسط ، ج 3 ، ص 179 ، ح 2854 ؛ كشف الغمّة ، ج 2 ، ص 154 .

ص: 534

وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْكُم فى أسْفَلَ دَرَكٍ مِنَ الْجَحيمِ

شرح

اشاره

( 90 )وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْكُم فى أسْفَلَ دَرَكٍ مِنَ الْجَحيمِ .

و هر كه شما را رد كند [ و نپذيرد ] ، در پايين ترين طبقه جهنّم ، جاى دارد ...

توضيح واژه هارَدَّ : پس زد ، برگردانْد ، نپذيرفت . (1) أسْفَل : پايين ترين ، پَست ترين ، زيرين . (2) دَرَكْ : نازل ترين سطح ، پايين ترين مرتبه . (3) الْجَحيم : توده آتش ، دوزخ ، جهنّم . (4)

شرحاين جمله كه : «هر كس اهل بيت عليهم السلام را رد كند ، در پايين ترين طبقه جهنّم جاى دارد» ، نيازمند دو نكته توضيحى است : نخست ، در باره مفهوم «رد كردن» ، و ديگر اين كه علّت سقوط به پايين ترين طبقه جهنّم چيست؟

.


1- .«الردّ : صرف الشى ء بذاته أو بحالة من أحواله» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 192) . «الردّ : رَجعُ الشى ء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 386) . «ردّ عليه الشى ء ، إذا لم يقبله و كذلك إذا خطأه» (الصحاح ، ج 2 ، ص 473) .
2- .«أصل واحد ، و هو ما كان خلاف العلوّ» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 3 ، ص 78) . «أسفل ضدّ أعلى» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 234) .
3- .«دركات النار : منازل أهلها ، و النّار دركات و الجنّة درجات ، و القعر الآخر درك و درك» (الصحاح ، ج 4 ، ص 1583) . «الدال والراء والكاف ، أصل واحد و هو لحوق الشى ء بالشى ء ... فى الدرك الأسفل من النار و هى منازلهم الّتى يدركونها ويلحقون بها» (معجم مقاييس اللّغة، ج2، ص269). «الدرك كالدرج، لكن الدرج يقال اعتبارا بالصعود والدرك اعتبارا بالحدور، و لهذا قيل درجات الجنة و دركات النّار... والدرك أقصى قعر البحر» (مفردات ألفاظ القرآن، ص167) .
4- .«الجحمة : شدّة تأجج النّار و منه الجحيم» (مفردات ألفاظ القرآن ، ص 88) . «الجاحم : المكان الشديد الحرّ ... و به سمّيت الجحيم جحيما» . (معجم مقاييس اللّغة ، ج 1 ، ص 429) . «الجحيم : إسم من أسماء النّار ، و كلّ نار عظيمة فى مهواة فهى جحيم» (الصحاح ، ج 5 ، ص 1883) .

ص: 535

تفسير «رد كردن»

جايگاه منافقان در دوزخ

پيوند منكران اهل بيت عليهم السلام و منافقان

تفسير «رد كردن»تعبير «رد كردن» اهل بيت عليهم السلام ، به معناى نپذيرفتن سخن آنان و بى اعتنايى به فرمان هاى ايشان است. منكران اهل بيت عليهم السلام ، بر دو گونه اند: گروهى ، از مقام ايشان ، ناآگاه اند و از معارفِ آنان ، بى بهره . اين دسته ، هيچ گاه به تكذيب اهل بيت عليهم السلام نمى پردازند و به آنان ، نسبتِ دروغ نمى دهند. سرنوشت چنين منكرانى ، سرگردانى و گم راهى است . دسته ديگر ، سفارش هاى بى شمار پيامبر صلى الله عليه و آله در معرّفى اهل بيت عليهم السلام را ديده اند و از آياتِ قرآن كه جانشينان برحقّ پيامبر صلى الله عليه و آله را معرّفى مى كند، آگاه اند ؛ امّا براى رسيدن مطامع دنيوى ، از حقيقت ، چشم مى پوشند و به انكارِ خورشيد مى پردازند و براى رهايى از پرسش هاى حق جويان، سخنانِ اهل بيت عليهم السلام را تكذيب مى كنند و به آنان ، نسبت دروغ مى دهند. اين دسته از منكران ، افزون بر گم راهى ، جايگاهى بس دردناك در دوزخ دارند.

جايگاه منافقان در دوزخپايين ترين طبقه دوزخ ، از آنِ منافقان است. قرآن ، جايگاه منافق در جهنّم را چنين مى شناسانَد : «إِنَّ الْمُنَ_فِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ . (1) همانا منافقان ، در فروترين طبقه دوزخ هستند » .

پيوند منكران اهل بيت عليهم السلام و منافقانآنچه سبب مى شود تا منكران در قَعر دوزخ جاى گيرند، هم آوايى آنان با منافقانى است كه حقيقت را مى شناسند و به آن ، ايمان نمى آورند. امام صادق عليه السلام ، در بيان سيرِ حركتِ منكران ، فرموده است :

.


1- .سوره نساء: آيه 145.

ص: 536

وَ اعلَمُوا أنَّ المُنكِرينَ هُمُ المُكَذِّبونَ وَ أنَّ المُكَذِّبِينَ هُمُ المُنافِقُونَ و أنَّ اللّهَ عز و جل قالَ لِلمُنافِقينَ وَ قَولُهُ الحَقُّ : «إِنَّ الْمُنَ_فِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» . (1) بدانيد كه منكران ، همان تكذيب كنندگان اند و تكذيب كنندگان ، همان منافقان كه خدا به آنان فرموده _ و سخن خداوند ، حقّ است _ كه : «همانا منافقان ، در فروترين طبقه دوزخ هستند » . بنا بر اين ، كسى كه مسلمان باشد ، نمى تواند سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در باره اهل بيت عليهم السلام را تكذيب كند ؛ زيرا نخستين شرط مسلمانى، پذيرش نبوّتِ پيامبر صلى الله عليه و آله است و در سخنانِ ايشان ، سفارش اهل بيت عليهم السلام ، فراوان است. نكته ديگر ، همسانى اهل بيت عليهم السلام است. همه سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت بزرگوار ايشان ، در وجوب فرمان بُردارى ، يكسان اند و نمى توان برخى سخنان ايشان را پذيرفت و از برخى ديگر ، روى برتافت. سعيد اَعرَج ، از شاگردان امام صادق عليه السلام ، در اين باره مى گويد: من و سليمان بن خالد ، بر امام صادق عليهماالسلام در آمديم . امام عليه السلام ، بدون مقدّمه به من فرمود : يا سُلَيمانُ ! ما جَاءَ عَن أميرِالمُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام يُؤخَذُ بِهِ وَ ما نَهى عَنْهُ يُنتَهى عَنهُ، جَرى لَهُ مِنَ الفَضلِ ما جَرى لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ لِرَسُولِهِ الفَضلُ عَلى جَمِيعِ مَن خَلَقَ اللّهُ ، العائِبُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ فِي شَيءٍ كَالعائِبِ عَلَى اللّهِ وَ عَلى رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله وَ الرادُّ عَلَيهِ في صَغِيرٍ أو كَبِيرٍ عَلى حَدِّ الشِّركِ بِاللّهِ . (2) اى سليمان ! آنچه از امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام رسيده ، بِدان عمل مى شود و از آنچه نهى كرده ، باز داشته مى شود . على عليه السلام ، همان فضيلتى را دارد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دارد ، و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از همه آفريدگانِ خدا ، برتر است . آن كه بر امير مؤمنان عليه السلام عيبى بگيرد ، مانند كسى است كه بر خدا و پيامبرش عيب بگيرد ، و رد كردن [ و انكار ]على عليه السلام ، چه كم و چه بسيار ، در حدّ شرك ورزيدن به خداست .

.


1- .الكافى ، ج 8 ، ص 11 و ص 405.
2- .الأمالى ، طوسى ، ص 206 ، ح 352 .

ص: 537

آنچه در اين عبارت ، مهم است ، هم ترازى سخن اهل بيت عليهم السلام با سخنان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه از يك مبدأ _ كه همان وحى الهى است _ ، سرچشمه مى گيرند . در نتيجه ، بايد گفت : همان گونه كه سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله پذيرفتنى است ، سخنان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز پذيرفتنى است و تكذيب هر يك از آنان ، فرو افتادن در قعرِ دوزخ را در پِى خواهد داشت.

.

ص: 538

أشْهَدُ أَنَّ هذَا سابِقٌ لَكُمْ فيما مَضى

اشاره

( 91 )أشْهَدُ أَنَّ هذَا سابِقٌ لَكُمْ فيما مَضى وَ جارٍ لَكُمْ فيما بَقِىَ ، وَ أنّ أرْواحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طينَتَكُمْ واحِدَةٌ ، طابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعضٍ.

گواهى مى دهم كه اين [ مقام و منزلت ] ، براى شما در گذشته بوده است و در آينده نيز جريان دارد و بى گمان ، ارواحتان و نورتان و سرشتِ شما ، يكى است . همگى پاك و پاكيزه است و برخى از برخى ديگر است ... .

توضيح واژه هاسابِق : كسى كه بر ديگران ، پيشى مى گيرد . (1) مَضى : رفت ، گذشت . (2) جارَ : جارى است، جريان دارد . (3) بَقِىَ : باقى ماند. (4) أرْواح : جمع «روح» ، به معناى جان ؛ نفسى كه جسم ، بدان زندگى مى يابد . (5) نُور : روشنايى . (6) طينَة : سرشت، طينت، خميرْمايه . (7) طابَتْ : پاكيزه شد ، پاك گرديد . (8)

.


1- .«السبق : القدمة فى الجرى و فى كلّ شى ء» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 151) .
2- .«مضى الشى ء : خلا و ذهب» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 283) .
3- .«جرى الماء : سال، خلاف وقف و سكن» (مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 83) .
4- .«بقى الشى ء يبقى بقاء، و هو ضدّ الفناء» (العين ، ج 5 ، ص 230) .
5- .«الروح : النفس الّتى يحيا بها البدن» (العين ، ج 3 ، ص 291) . «الروح : النفس» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 462) . «الروح إنّما هو النّفس الذى يتنفّسه الإنسان ، و هو جار فى جميع الجسد» (همان جا) .
6- .«النّور : الضّياء» (العين ، ج 8 ، ص 275) . «الظاهر فى نفسه المظهر لغيره يسمى نورا» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 240) .
7- .«طينة الرجل : خِلقته و أصله» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 270) .
8- .«طاب الشى ء طيبا و طابا : لذّ و زكا» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 563) . «طاب له العيش: فارقته المكاره» (مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 2) .

ص: 539

شرح

همسانى مقام اهل بيت عليهم السلام

طَهُرَتْ : پاك شد . (1)

شرحدر اين بخش از «زيارت جامعه» ، زائر امام شناس ، در برابر دورنمايى از عظمت ذاتى اهل بيت عليهم السلام قرار مى گيرد و با بيان برخى ويژگى هاى جان و سرشت آنان ، گواهى مى دهد كه هيچ گونه تمايزى ميانِ آن بزرگواران نيست. از اين رو ، سخن آنان ، يكى است و رفتارشان نيز از يك سرچشمه زلال ، جارى مى گردد .

همسانى مقام اهل بيت عليهم السلامجمله «أشْهَدُ أَنَّ هذا سابِقٌ» را دو گونه مى توان معنا كرد : نخست آن كه «هذا» اشاره باشد به آنچه از ابتداى زيارت تا كنون برگفته ايم ، كه در اين صورت ، معناى جمله چنين است: من گواهى مى دهم تمامِ اعتقادات پيش گفته (مانند : جايگاه رسالت ، محلّ فرود وحى و...) در ائمّه پيش از شما و پس از شما ، جريان دارد . اين جريان ، از پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز شده و هم اينك نيز تمامِ آن صفات ، به وجود مقدّس امام زمان عليه السلام ، انتقال يافته است و او جايگاه رسالت، محلّ نزول وحى ، و رفت و آمدِ فرشتگان و... است. احتمال ديگر ، آن است كه «هذا» ، اشاره باشد به عبارت پيشين ؛ يعنى : انكار كننده شما ، كافر است و نبرد كننده با شما ، مشرك است و هر كه سخنتان را نپذيرد ، در پست ترين طبقات دوزخ ، همنشين منافقان خواهد بود . اكنون ، زائر گواهى مى دهد كه اين حكم ، در باره تمامِ مخالفان اهل بيت عليهم السلام جريان دارد و تمامِ مخالفانِ پيامبر صلى الله عليه و آله تا امام زمان عليه السلام را در بر مى گيرد و حكم همه آنان ، يكى است .

.


1- .«الطهارة ... بمعنى النزاهة» (مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 381) .

ص: 540

دورنمايى از عظمت ذاتى امامان عليهم السلام

دورنمايى از عظمت ذاتى امامان عليهم السلامدر فرهنگ حديثى ما، جان و سِرشت اهل بيت عليهم السلام ، يكى است و در حديث قدسى آمده كه خداوند به پيامبرش فرمود : يا مُحَمَّدُ ! إنِّي خَلَقْتُ عَلِيَّا وَ فاطِمَة وَ الحَسَنَ وَ الحُسَينَ وَ الأئِمَّةَ مِن نُورٍ واحِدٍ . (1) اى محمّد ! بى گمان من ، على ، فاطمه ، حسن و حسين و [ ديگر ] امامان را از نور يكسانى آفريدم . رواياتى كه مبدأ خلقتِ پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام را نورِ واحد مى داند ، در كتاب هاى حديثى شيعه و سنّى ، فراوان ديده مى شود. براى نمونه ، احمد بن حنبل ، پيشواى سنّيان حنبلى مذهب ، در كتاب فضائل الصحابة ، اين حديث را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است : كُنتُ أنَا وعَلِيٌّ نُورَا بَينَ يَدَي اللّهِ عز و جل قَبلَ أن يَخلُقَ آدَمَ بِأربَعَةَ عَشَرَ ألفِ عامٍ، فَلَمّا خَلَقَ اللّهُ آدَمَ قَسَّمَ ذلِكَ النّورَ جُزءينِ فَجُزءٌ أنَا وجُزءٌ عَلِيٌّ عليه السلام . (2) من و على، چهارده هزار سال پيش از آفرينش آدم، نورى در پيش خداوند عز و جل بوديم. هنگامى كه خداوند ، آدم را آفريد، آن نور را در دو بخشِ قرار داد: يك بخشِ آن، من شدم و بخشى ، على شد . اين حديث ، در منابع شيعى نيز آمده است. شيخ طوسى ، در كتابِ الأمالى ، حديثى مشابه اين حديث ، نقل كرده است كه آفرينش نور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را از زمان آفرينش آدم عليه السلام مى داند و نكاتى را افزون بر آنچه در حديثِ «فضائل الصحابة» آمده ، مى آورد. حديث كتاب الأمالى كه از امام على عليه السلام نقل شده ، چنين است : قَالَ لي النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يا عَليُّ ! خَلَقَنِىَ اللّهُ [ تعالى ] وَ أَنْتَ مِن نُورِ اللّهِ حِينَ خَلَقَ آدَمَ ، وَ أفْرَغَ ذَلِكَ النُّورَ فِى صُلْبِهِ ، فَأفْضى بِهِ إلَى عَبْدِ المُطَّلِبِ ، ثُمَّ افتَرَقا مِن عَبدِ المُطَّلِبِ : أَنَا فِى عَبدِ اللّهِ وَ أنْتَ فِى أبي طالِبٍ ، لا تَصلَحُ النُّبُوَّةُ إلّا لِي ، وَ لَا تَصْلُحُ الوَصِيَّةُ إلّا

.


1- .الغيبة ، نعمانى ، ص 93 ، ح 24 .
2- .فضائل الصحابة ، ج 2 ، ص 662 ، ح 1130.

ص: 541

لَكَ ، فَمَن جَحَدَ وَصِيَّتَكَ جَحَدَ نُبُوَّتِي وَ مَن جَحَد نُبُوُّتِي أكَبَّهُ اللّهُ عَلى مِنخَرَيهِ فِي النّارِ . (1) پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: «اى على! خداوند متعال، من و تو را به هنگام آفرينش آدم عليه السلام ، از نور خود آفريد و در پشتِ آدم عليه السلام قرار داد تا به عبد المطّلب رسيد. سپس از عبد المطّلب ، دو پاره شد . من در پشت عبد اللّه قرار گرفتم و تو در پشتِ ابو طالب . پيامبرى ، جز براى من ، و وصايت، جز براى تو شايسته نيست. بنا بر اين ، هر كه وصايت تو را انكار كند، پيامبرىِ مرا انكار كرده است ، و هر كه پيامبرىِ مرا انكار كند، خداوند، او را به رو در آتش ، فرو خواهد انداخت». اين گونه روايات ، در كنار جمله مورد بحث در «زيارت جامعه» ، نشان مى دهند كه خاندان مطهّر و معصوم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، از عظمتى ذاتى برخوردارند و منشأ اين عظمت ، ظرفيتِ وجودى آنها براى مظهريتِ عظمتِ مطلق ذاتِ مقدّس حق تعالى است . البته همان طور كه اشاره شد ، اين روايات ، تنها دورنمايى از عظمت اهل بيت عليهم السلام را بيان مى كند . امّا حقيقت نورِ يكسان و سرشت واحد اهل بيت عليهم السلام چگونه است؟ در اين باره ، بسيارى ، از جمله شارحان «زيارت جامعه كبيره» و نيز عالمان حديث پژوه ، سخن رانده اند ؛ امّا آنچه به يقين مى توان گفت ، اين كه انديشه ما ، از فهم اين معارف سِتُرگ ، عاجز و قاصر است. خلقت نور آنان ، پيش از آدم عليه السلام و يا هم زمان با آفرينش آدم عليه السلام ، از حقايقى است كه به راحتى فهميده نمى شود و تبيين آن ، بسيار دشوار است و تنها بايد از نورانيّت آنان ، بهره ببريم و از خداوند بخواهيم كه روزنه معرفت را به رويمان بگشايد: فَبِحَقِّهِمُ الَّذي أوجَبتَ لَهُم عَلَيكَ أن تَجعَلَنِي مِنَ العارِفِينَ بِهِم وَ بِحَقِّهِم! (2) پس ، از تو مى خواهم به آن حقّى كه براى ايشان بر خود واجب كردى كه مرا در زمره

.


1- .الأمالى ، طوسى، ص 295 ، ح 577 .
2- .عبارت پايانى «زيارت جامعه كبيره» .

ص: 542

تفاوت «طاهر» و «طيّب»

عارفان به مقام آنان و به حقّ آنان ، قرار دهى . با اعتراف به اين كه نمى توان حقيقت ذاتِ اهل بيت عليهم السلام را دريافت ، آنچه براى ما مهم است و در اين عبارت «زيارت جامعه» كاربرد دارد، يكسانىِ آفرينش اهل بيت عليهم السلام است و چون نور و سرشت آنان ، يكى است، هيچ گونه اختلافى در ميان آن بزرگواران ، مشاهده نمى شود و سخن همه آنان ، براى ما يكسان است و چونان برهانى خلل ناپذير، عقايد ما بر آن ، استوار است. انسان ، بايد از همين معرفت علمى سود بجويد و با التماس به درگاه خداوند بى نياز، از او بخواهد كه معرفت شهودى را به وى ارزانى دارد تا حقيقتِ سرشت اهل بيت عليهم السلام را دريابد و نورانيت آنان را مشاهده كند. در روايتى آمده كه امير مؤمنان على عليه السلام ، دعايى را به يارِ عارفِ خود ، نوف بِكالى ، آموخت تا او بتواند حقيقت را آن چنان كه هست ، ببيند: وَ ألْحِظْنِي بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِكَ تُنَوّرُ بِها قَلبِي بِمَعرِفَتِكَ خاصَّةً وَ مَعرِفَةِ أولِيائِكَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ . (1) گوشه چشمى به من كن تا بدان سبب ، دلم را به شناخت خودت و شناخت دوستانت ، روشن گردانى . همانا تو بر هر كارى ، توانايى . (2) پس از آن كه نور، سرشت و روح امامان عليهم السلام را يكى دانستيم، پاكىِ آنان را نيز از يكديگر مى دانيم ، به گونه اى كه طهارت و طيّب بودن را از هم به ارث برده اند و اين نيز در شمارِ عظمت ذاتى ايشان است.

تفاوت «طاهر» و «طيّب»واژه هاى «طاهر» و «طيّب» در زبان عربى ، به معناى پاكى و پاكيزگى است ؛ ولى معادلِ دقيقى براى اين دو واژه در زبان فارسى وجود ندارد . «طاهر» و «طهارة» در زبان عربى ، در برابر «رِجْس» ، يعنى آلودگى به كار مى روند و شايد معادلِ نظافت باشند ؛

.


1- .بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 96 ، ح 12 .
2- .مداومت بر اين دعا ، به همگان توصيه مى شود .

ص: 543

امّا طاب و طيّب ، به معناى تزكيه و پاكى درونى است كه در برابر خُبث و خبيث به كار مى روند. در كوتاه سخن ، مى توان طهارت را پاكىِ جسم و طيّب را پاكىِ درون دانست . به كسى كه خود را از خباثت هاى درونى ، نظير : شرك ، نفاق، دروغ، تهمت، كينه و... پاك كرده باشد، «طيّب» مى گويند ، و به كسى كه خود را از آلودگى هاى ظاهرى پيراسته باشد، «طاهر» مى گويند . بنا بر اين ، چه بسا كسانى كه ظاهرى آراسته دارند و از آلودگى پيراسته اند ؛ امّا طيّب نيستند. طيّب بودن ، نيازمندِ تلاش براى زُدودنِ خباثت هاى باطنى است و پيراستن خباثت ، در گِرو عمل به دستورهاى دينى است. امامان عليهم السلام ، در زُدودن آلودگى هاى ظاهرى و باطنى ، سرآمد بوده اند و گَرد آلودگى بر جسم و جان ، آنان ننشسته است ، و اين پاكى را از يكديگر ، به ارث برده اند. شايد اين عبارت ، تلميحى به اين آيه قرآن در باره نسل ابراهيم عليه السلام باشد كه فرموده است : «ذُرِّيَّةَ بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. (1) فرزندانى كه برخى شان ، از برخى ديگرند ؛ و خدا ، شنوا و داناست» .

.


1- .سوره آل عمران ، آيه 34.

ص: 544

خَلَقَكُمُ اللّهُ أنْوارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ

شرح

اشاره

( 92 )خَلَقَكُمُ اللّهُ أنْوارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ حَتّى مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ في بُيُوتٍ أذِنَ اللّهُ أنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ .

خداوند ، شما را [ به صورت ] نورهايى آفريد و گِرداگِرد عرش خود ، قرارتان داد تا اين كه به واسطه شما ، بر ما نعمت بزرگى عطا فرمود . پس شما را در خانه هايى قرار داد كه خداوند ، رخصت داده است كه بزرگ داشته شوند و نام وى در آن ها ياد شود .

توضيح واژه هاعَرْش : تخت ؛ (1) در اين جا : مركز فرماندهى . مُحْدِق : فراگير ، احاطه گر . (2) بُيُوت : جمع «بيت» ، به معناى خانه . تُرْفَعَ : بالا برده شود ، بزرگْ داشته شود ، ارجمندْ شمُرده شود . (3)

شرحاين عبارت ، اشاره اى ديگر به عظمت ذاتى اهل بيت عليهم السلام دارد . در اين بخش از «زيارت جامعه» ، زائرِ با معرفت به خاندان رسالتْ خطاب مى كند و مى گويد : خداوند ، شما را به صورت انوارى آفريد و محيط بر عرش خود ، قرار داد تا آن كه به وسيله شما ، بر ما منّت نهاد و شما را در خانه هايى نهاد كه اراده فرموده است كه برافراشته شوند و نام او در آنها ، ياد گردد . براى تبيين اين عبارت ، چند مطلب را به اختصار ، بررسى مى نماييم :

.


1- .«العرش : سرير الملك» (لسان العرب ، ج 6 ، ص 313) . «مجلس الرحمن» (همان جا) .
2- .«أحدق : استدار» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 38) .
3- .«أن تُرفَع : أنْ تُعَظّم» (لسان العرب ، ج 8 ، ص 130) .

ص: 545

1 . خلقت نور اهل بيت عليهم السلام

2 . احاطه انوار اهل بيت عليهم السلام بر عرش الهى

1 . خلقت نور اهل بيت عليهم السلاممطلب اوّل ، اين كه اهل بيت عليهم السلام ، پيش از خلقت مادّى ، آفرينشِ نورى داشته اند ، چنان كه در روايتى از امام باقر عليه السلام ، آمده است : إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ أربَعَةَ عَشَرَ نُورَا مِن نُورِ عَظَمَتِهِ قَبلَ خَلقِ آدَمَ بِأربَعَةَ عَشَرَ ألفِ عامٍ فَهِيَ أرواحُنا . (1) بى گمان ، خداوند عز و جل ، چهارده نور را از نور عظمت خويش ، چهارده هزار سال پيش از خلقت آدم آفريد كه آن [ نورها ] ، همان ارواح ماست . و در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام ، آمده است : إنَّ اللّهَ خَلَقََأربَعَةَ عَشَرَ نُورا قَبلَ الخَلقِ بِأربَعَةَ عَشَرَ ألفِ عامٍ فَهِيَ أرواحُنا . (2) بى گمان ، خداوند ، چهارده نور را ، چهارده هزار سال پيش از خلقت آفريد ، كه آن [ نورها ] ، همان ارواح ماست .

2 . احاطه انوار اهل بيت عليهم السلام بر عرش الهىاز جمع بندى رواياتى كه در تفسير عرش الهى آمده ، چنين به دست مى آيد كه : عرش ، موجودى خارجى در عالم غيب است كه مركز فرماندهى جهان ، در آن قرار دارد و رشته تدبير جهان ، به آن منتهى مى شود و احاطه و استيلاى بر آن ، موجب علم به جزئى ترين امورِ جهان و تدبير مجموعه هستى است . احاطه بر عرش ، به معناى تسلّط بر مركز فرماندهى جهان است. زائر ، اينك اعتقاد خود را در باره امامان عليهم السلام بيان مى كند و بر اين باور است كه ائمّه عليهم السلام ، انوارى هستند كه در مركز مديريتِ هستى قرار دارند و از جزئيات امور جهان ، آگاه اند. اين مقام بلند را خداوند به چهارده نور پاك ، ارزانى داشته است تا به فرمان او، هستى را تدبير كنند.

.


1- .المحتضر ، ص 228 .
2- .الصراط المستقيم ، ج 2 ، ص 134 .

ص: 546

3 . انوار اهل بيت عليهم السلام در جهت هدايت انسان ها

3 . انوار اهل بيت عليهم السلام در جهت هدايت انسان هااين عبارت از «زيارت جامعه» كه : «فجعلَكُم فى بيوتٍ أذِنَ اللّهُ أن تُرفَع وَ يُذكر فيها اسْمه» ، اشاره اى است به «آيه نور» كه معركه آراى مترجمان و مفسّران قرآن است و هر مترجمى ، هنر خويش را در باز گرداندن اين آيه ، به نمايش گذاشته است ، هر چند همگان اعتراف دارند كه شيرينى آيه در زبان عربى ، وصف ناشدنى است. در اين آيه ، با يكى از اوصاف پروردگار ، يعنى نور ، با زبان تشبيه ، آشنا مى شويم و آن گاه كه از دركِ همين تشبيه زيبا در مانديم ، به عظمت ذاتِ او _ كه همواره براى ما ناشناخته خواهد مانْد _ ، پى خواهيم بُرد : «اللَّهُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كمِشْكوةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كأَنَّهَا كوْكبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَ_رَكةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُهَا يُضِىءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَآءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَ_لَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ . (1) خداوند ، نور آسمان ها و زمين است. داستان نورش ، همچون چراغدانى است كه در آن ، چراغى قرار دارد . آن چراغ ، در آبگينه اى است كه آبگينه ، گويى ستاره اى درخشان است كه از درخت مبارك زيتون _ كه نه شرقى است ، نه غربى _ ، افروخته مى شود. نزديك است كه روغنش ، با آن كه آتشى به آن نرسيده است، فروزان گردد . نور در نور است . خداوند ، به نور خويش ، هر كسى را كه بخواهد ، هدايت مى كند . و خداوند ، براى مردم ، مَثَل ها مى زند ، و خداوند به هر چيزى ، داناست» . اهل بيت عليهم السلام ، همان نور هدايت الهى هستند كه به واسطه نور ايشان ، جامعه و بشر ، نورانى مى شوند و از ظلمات ، رهايى مى يابند . هدايت جامعه و تلاش براى هدايت مردم به سوى توحيد ، از اهدافِ امامان عليهم السلام است. بر پايه روايتى ، امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «اللَّهُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ»

.


1- .سوره نور ، آيه 35 .

ص: 547

اصلى ترين جايگاه نور الهى

مى فرمايد : هُوَ مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللّهُ لَنا ، فَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله و الأْئِمَّةُ _ صَلَوات اللّه عَلَيْهِم أجْمَعين _ مِن دَلالاتِ اللّهِ وَ آياتِهِ الَّتي يُهتَدى بِهَا إلَى التَّوحِيدِ وَ مَصالِحِ الدِّينِ وَ شَرائِعِ الإْسلامِ وَ الفَرائِضِ وَ السُّنَنِ . (1) اين ، مَثَلى است كه خداوند ، در باره ما زده است . بنا بر اين ، پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه ، _ كه درودهاى خداوند بر آنان باد _ ، از نشانه ها و علايم وجود خدا هستند كه به واسطه آنها ، به توحيد و مصالح دين و شرايع اسلام و فرايض و سنن ، راه بُرده مى شود . روشنايى روز با پرتوافشانى خورشيد ، استمرار دارد و خورشيد ، براى راه نمايى عالَم مادّه ، نورافشانى مى كند تا جانداران ، راه خود را گم نكنند. اهل بيت عليهم السلام نيز خورشيد هدايتِ مردمان اند و بهترين راه نمايانِ جهان هستى اند كه مردم را با توحيد ، مصالح دين و برنامه هاى زندگى ، آشنا مى كنند و بى توجّهى به سفارش هاى ايشان، دورى از برنامه صحيح زندگى است.

اصلى ترين جايگاه نور الهىدر ادامه «آيه نور» ، به جايگاهى اشاره مى شود كه نور الهى را در آن جا بايد جُست : «فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْأَصَالِ رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَ_رَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَ_رُ . (2) [آن چراغ] در خانه هايى است كه خداوند ، رخصت داده است كه بالا برده شوند و نام وى در آنها ، ياد شود و او را در آن جا ، بامدادان و شبانگاهان ، به پاكى بستايند . مردانى كه بازرگانى و خريد و فروش ، ايشان را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زكات ، مشغول نكند ؛ و از روزى مى ترسند كه دل ها و ديدگان ، در آن روز ،

.


1- .التوحيد ، ص 157 ، ح 2 .
2- .سوره نور ، آيه 36 _ 37.

ص: 548

دگرگون شوند» . پيش از اين ، توضيح داديم (1) كه «بيت» ، گاه به معناى «خانه» است ، و گاه به معناى «خاندان» به كار مى رود و «اهل بيت نبوّت» ، به معناى خاندان نبوّت است ، نه خانه خشت و گِلى پيامبر صلى الله عليه و آله ، «بيوت» در آيه ياد شده ، جمع «بيت» نيز مى تواند به همين معنا باشد ، چنان كه از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود : هِيَ بُيُوتاتُ الأنبِياءِ والرُّسُلِ وَ الحُكَماءِ و أئِمَّةِ الهُدى . (2) منظور [ از «بيوت» در آيه ] ، سراهاى پيامبران و فرستادگان [ خداوند ] و انسان هاى حكيم و پيشوايان هدايت است . جمله «فَجَعَلَكُمْ في بُيُوتٍ أذن اللّه أنْ تُرفَع ...» نيز همين معنا را تأييد مى كند . بنا بر اين ، عبارت ياد شده ، حامل دو پيام مهم است : پيام اوّل ، اين كه هر كس ، طالب نور خدا و هدايت الهى است ، بايد به خانه هاى ياد خدا _ كه خاندان رسالت است _ ، مراجعه كند . پيام دوم ، اين كه : مهم ترين ويژگى هاى راه نمايان و مربّيان راستين انسان ها ، ياد دائمى خدا ، نماز ، زكات و ترس از قيامت است .

.


1- .ر . ك : ص 39 «السلام عليكم يا أهل بيت النبوّة» .
2- .الكافى ، ج 8 ، ص 119 ، ح 92 .

ص: 549

وَ جَعَل صَلَواتِنا عَلَيْكُم

شرح

معانى صلوات

( 93 )وَ جَعَل صَلَواتَنا (1) عَلَيْكُم .

و خداوند ، درودهاى ما را بر شما قرار داده است ... .

توضيح واژهصَلاة : درود، دعا، نماز . (2)

شرحواژه «صلوات» ، جمع «صلاة» ، به معناى دعاست و از آن رو به «نماز»، «صلاة» مى گويند كه در بر دارنده «دعا» است. به «صلوات» ، در فارسى ، «درود» مى گويند ؛ ولى در متونِ روايى ، معناى «صلوات» ، همواره يكسان نيست ؛ بلكه با گوينده صلوات ، رابطه اى مستقيم دارد. صلوات ، از سوى خداوند، فرشتگان و پيامبر صلى الله عليه و آله ، معنايى متفاوت دارد كه آن را بررسى مى نماييم :

معانى صلواتدر قرآن، خداوند ، بر دسته اى از مردم ، صلوات مى فرستد ؛ مانند آيه 157 سوره بقره : «أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَ تٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ . آنان اند كه درودها و بخشايشى از پروردگارشان ، بر آنهاست» . در برخى آيات ، صلوات فرشتگان ، در كنارِ صلوات خداوند ، آمده است : «هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ . (3) اوست كه بر شما درود مى فرستد ، و فرشتگان او نيز ، تا شما را از تاريكى ها به روشنايى بيرون آورد» .

.


1- .در برخى نسخه ها به جاى «صلواتنا»، مفرد آن ، يعنى «صلاتنا» آمده است .
2- .«الصلاة : الدعاء و الاستغفار» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 464) .
3- .سوره احزاب ، آيه 43.

ص: 550

فرمانِ صلوات فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه و آله

از ديرباز ، واژه شناسان و مفسرّان ، به تمايز دو گونه صلواتِ خداوند ، و صلواتِ فرشتگان و مؤمنان پرداخته اند. خليل بن احمد فراهيدى ، از كهن ترين واژه شناسان عرب، «صلوات» خدا را به معناىِ «ستايش نيكو و يادكرد زيبا» (1) از آنان مى داند و «صلوات» فرشتگان را به معناى طلب رحمت از خدا (2) مى شِمُرَد. ديگر واژه شناسان نيز كم و بيش ، سخن او را تكرار كرده اند و برخى ، «صلاة» از جانب خداوند را به معناى «رحمت» دانسته اند. خلاصه سخن ، آن كه «صلاةِ» خداوند ، به معناى «رحمت» اوست و «صلاةِ» فرشتگان ، به معناى «درخواست رحمت» از خداست. آنچه يقينى است : «رحمت» يا «ستايش» خداوند ، مانند رحمت و ستودن انسان ها كه از محدوده لفظ فراتر نمى رود ؛ نيست. بلكه «رحمت» يا «ستايش» خدا ، همراه با فرستادنِ بركات و فراگير شدن رحمت الهى در زندگى كسانى است كه مشمولِ صلوات او مى شوند .

فرمانِ صلوات فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه و آلهاز جمله دستورهاى قرآن، دستورِ «درود فرستادن ؛ صلوات» بر پيامبر صلى الله عليه و آله است. خداوند و فرشتگان ، بر پيامبر «صلوات» مى فرستند و به مؤمنان هم دستور مى دهد تا بر پيامبرش ، صلوات نثار كنند : «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيْهِ وَ سَلِّمُواْ تَسْلِيمًا . (3) همانا خداوند و فرشتگانِ او ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، درود مى فرستند . اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! بر او درود فرستيد و سلام گوييد ؛ سلامى در خور و شايسته» . بر پايه روايتى ، امام كاظم عليه السلام ، در تفسير آيه ياد شده ، مى فرمايد :

.


1- .«حسن ثنائه عليهم و حسن ذكره لهم» (العين ، ج 7 ، ص 154) .
2- .«صلاة الملائكة : الاستغفار» (العين ، ج 7 ، ص 154) .
3- .سوره احزاب ، آيه 56.

ص: 551

صلوات بر اهل بيت عليهم السلام

صَلاةُ اللّهِ رَحْمَةٌ مِنَ اللّهِ وَ صَلَاةُ مَلَائِكَتِهِ تَزْكِيَةٌ مِنهُم لَه وَ صَلَاةُ المُؤمِنِينَ دُعاءٌ مِنْهُم لَه . (1) درود فرستادن خدا ، نوعى رحمت از جانب اوست و درود فرستادن فرشتگان ، ستايشى از آنان نسبت به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و درود فرستادن مؤمنان ، دعايى از آنها براى پيامبر صلى الله عليه و آله است . در تفسير ديگرى از امام صادق عليه السلام ، آمده : اُثنُوا عَلَيهِ وَ سَلِّمُوا لَهُ . (2) بر پيامبر صلى الله عليه و آله ثنا بگوييد و بر او ، سلام فرستيد (/ به فرمانش گردن نهيد) . بنا بر اين ، همه مؤمنان ، وظيفه دارند تا بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستند ، خواه معناى آن ، طلبِ رحمت براى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد _ كه نوعى دعاست _ ، و يا پيامبر صلى الله عليه و آله را ستايش كنند _ كه وظيفه اى فرهنگى و سياسى است _ و جامعه اسلامى ، همواره ستايشِ پيامبر صلى الله عليه و آله را وظيفه خويش مى داند و با كسانى كه با او گستاخى مى كنند، مقابله مى نمايد.

صلوات بر اهل بيت عليهم السلامصلوات بر اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله ، از صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، جدا نيست و از اين رو ، افزون بر رواياتِ منابعِ شيعى _ كه صلوات بر اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را همراه صلوات پيامبر صلى الله عليه و آله آورده است _ ، بسيارى از محدّثان اهل سنّت هم بارها از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود : قُولُوا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ . (3)

.


1- .ثواب الأعمال، ص 187 ، ح 1 .
2- .المحاسن ، ج 2 ، ص 53 ، ح 85 ؛ بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 60 .
3- .صحيح البخارى ، ج 4 ، ص 1802 ؛ صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 305 ؛ سنن الترمذى ، ج 2 ، ص 353 ؛ مسند ابن حنبل ، ج 8 ، ص 317 ، ح 22415 ؛ سنن الدارمى ، ج 1 ، ص 329 ؛ سنن النسائى ، ج 3 ، ص 45 _ 49 ؛ المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ص 160 ؛ السنن الكبرى ، بيهقى ، ج 2 ، ص 209 _ 212 ؛ المصنّف ، ابن ابى شيبه ، ج 2 ، ص 390 _ 391 ؛ صحيح ابن حبّان ، ج 3 ، ص 193 و ج 5 ، ص 287 .

ص: 552

تكريم اهل بيت عليهم السلام با صلوات

بگوييد : درود خدا بر محمّد و خاندان محمّد ! شافعى ، رئيس مذهب شافعى ، از اهل سنّت ، مى گويد : يا أهلَ بَيتِ رَسولِ اللّهِ ! حُبُّكم فَرضٌ مِنَ اللّهِ فِى القرآنِ أنزَلَه كَفاكُم مِن عَظيمِ القَدرِ أنَّكُم مَن لَم يُصَلّ عَلَيكُم لا صَلاةَ لَهُ . (1) اى اهل بيت پيامبر خدا ! خداوند ، دوستىِ شما را در قرآنى كه فرو فرستاده ، واجب كرده است . در عظمت مقام شما ، همين بس كه هر كس بر شما صلوات نفرستد ، نمازش درست نيست . در روايات شيعى، درودى كه تنها بر پيامبر صلى الله عليه و آله باشد و اهل بيتِ او را حذف نمايد، «صلوات أبْتَر» ناميده مى شود. امام باقر عليه السلام ، فردى را ديد كه پرده كعبه را گرفته و مى گويد: «اللّهمّ صلّ على محمّد» . امام عليه السلام به او فرمود : يا عَبدَ اللّهِ ! لا تُبتِرها ، لا تَظلِمْنا حَقَّنا . قُل : اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ أهلِ بَيتِهِ . (2) اى بنده خدا ! آن را ناقص مگو . حقّ ما را ضايع مگردان . بگو : «اللّهمَّ صلّ على محمّد و اهل بيته» . جمله «وَ جَعَلَ صَلَواتِنا عَلَيْكُم» نيز اشاره به همين معناست كه صلوات بر اهل بيت عليهم السلام ، از صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله ، جدا نيست .

تكريم اهل بيت عليهم السلام با صلواتسؤالى كه در تبيين عبارت ياد شده : «وَ جَعَلَ صَلَواتِنا عَلَيْكُم» پديد مى آيد ، اين است كه اين جمله ، چه ارتباطى با عبارت هاى پيشين دارد ؟

.


1- .ينابيع المودّة ، ج 2 ، ص 434 ؛ نظم دُرَر السّمْطين ، ص 18 .
2- .الكافى ، ج 2 ، ص 495 ، ح 21.

ص: 553

پاسخ اين است كه اين عبارت ، چگونگى تكريم اهل بيت عليهم السلام را _ كه در عبارت پيشين بدان اشاره شده _ ، بيان مى كند . در عبارت قبلى آمد كه خداوند ، فرمان داده است تا خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، مورد تكريم و تعظيم قرار گيرند . اين عبارت ، يكى از مصاديق تكريم آنها را بيان مى كند . بنا بر اين ، زائر بامعرفت ، در واقع با اين جملات ، خطاب به اهل بيت عليهم السلام مى گويد : خداوند ، نور هدايت خود را در خانه شما قرار داده و فرمان داده است تا شما خاندان ، مورد تعظيم و تكريم ، قرار گيريد و ما با دعا و يادكرد ويژگى هاى شما ، اين فرمان را اجرا مى كنيم . نكته ديگرى كه در اين عبارت ، قابل بررسى است ، اين كه اگر «صلوات» به معناى دعا باشد ، اين سؤال مطرح مى شود كه دعا براى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، چه اثرى دارد ؟ آيا با دعاى ما ، خداوند ، رحمت تازه اى بر اهل بيت عليهم السلام نازل مى كند و آنان ، قرب بيشترى به خدا پيدا مى كنند ؟ اين سؤال ، در باره عبارت هاى ديگرى نيز كه از جمله «فَبَلَغَ اللّهُ بِكُم أشرَفَ مَحَلِّ المُكَرَّمِينَ» آغاز مى شود ، مطرح است . در پاسخ به اين پرسش ، چند نظر وجود دارد : برخى معتقدند كه خداوند متعال ، همه مقام هايى را كه ممكن است يك انسان بدانها دست يابد ، به اهل بيت عليهم السلام ، عنايت كرده است . آنها ، عينِ رحمت الهى هستند . بنا بر اين ، نمى توان با دعا ، رحمت جديدى براى آنها ايجاد كرد . اين معناى صلوات ، تنها مدح و ثناى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است . برخى بر اين باورند كه : صلوات ، هم موجب پاداش بردن گوينده است و هم رحمت تازه اى براى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيتِ آن بزرگوار ، پديد مى آورد . برخى ديگر گفته اند : أوّلاً و بِالذّات ، ثواب صلوات ، نصيب گوينده مى شود ؛ و ثانيا و بالعَرَض ، براى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، سودمند است .

.

ص: 554

ظاهرا ، نظر نخست ، صحيح نيست ؛ و گر نه ، پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، خود نيز نبايد دعا كنند و از خداوند ، طلب رحمت نمايند ؛ چون هر چه بخواهند ، تحصيلِ حاصل است . توضيح مطلب ، اين است كه تنها خداوند ، كمال مطلق است و كمالاتِ جز او ، محدودند و هر چه انسان ، كامل شود ، فاصله او تا كمال مطلق ، بى نهايت است و راه براى كمالات بيشتر براى او ، گشوده است و بدين سان هم دعاى اهل بيت عليهم السلام براى نزديك تر شدن به حق تعالى ، مفهوم پيدا مى كند ، و هم دعاى ديگران براى آنان . با مراجعه به متن دعاهايى كه اهل بيت عليهم السلام براى خود دارند يا از ديگران خواسته شده كه براى آنان دعا كنند ، اين معنا ، آشكارتر خواهد شد .

.

ص: 555

وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طيبا لِخَلْقِنَا

شرح

اشاره

( 94 )وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً (1) لَنا وَ كفّارَةً لِذُنُوبِنا .

و نيز آنچه از ولايت شما به ما اختصاص داد ، همه اينها را سبب پاكىِ سرشت و اخلاق ما ، و پاكيزگى جان هايمان و پاك سازى و رشد ما و جبرانِ گناهانمان [ قرار ]داد .

توضيح واژه هاخَصَّنا : ما را ويژه گردانيد ، به ما اختصاص داد . (2) تَزكية : تصفيه ، پالايش ، پيراستگى . (3) كَفّارَة : جبران ، تاوان . (4) ذُنُوب : گناهان، معصيت ها، خطاها . (5)

شرحجمله «و ما خصّنا به من ولايتكم» ، عطف بر «صلواتنا عليكم» و مفعول دوم براى «جَعَل» است ؛ يعنى : خداوند ، درودهاى فرستاده شده بر شما و دوستى شما را موجب (/ نشانه) پاكيزگى خلقت (/ اخلاق) ما ، طهارت جان هاى ما و رشد معنوى ما قرار داد .

.


1- .در برخى نسخه ها به جاى «تزكية» ، واژه «بركة» آمده است .
2- .«خصّه بالشى ء : أفْرَدَه به دون غيره» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 24) . «خصّ الشى ء : خلاف عمّ» (مجمع البحرين ، ج 4 ، ص 168) . «خصّه بكذا : أعطاه شيئا كثيرا» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 25) .
3- .«الزكاة : النّماء ، الصلاح ، التطهير» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 358) .
4- .«الكفّارة : ما يكفّر به من الخطيئة و اليمين فيمحى به» (العين ، ج 5 ، ص 358) . «تكفّر الخطئية أى تمحوها و تسترها» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 149). «الكفّارة ... هى التغطية لأَنَّها تكفر الذنب عن الإنسان» (مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 476).
5- .«الذنب : الإثم و المعصية» (العين ، ج 8 ، ص 190) . «الإثم و الجرم و المعصية» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 389) .

ص: 556

نقش اهل بيت عليهم السلام در سازندگى معنوى

نشانه پاكىِ سرشت

نقش اهل بيت عليهم السلام در سازندگى معنوىواژه «لخلقنا» را در جمله «طيبا لخلقنا» ، دو گونه مى توان خواند : «خُلقْ» و «خَلق» . هر دو گونه نيز مؤيّداتى در ميان روايات ما دارند. دسته اى «خُلق» را برگزيده اند و در اين صورت ، يعنى درود فرستادن بر اهل بيت عليهم السلام و اعتقاد داشتن به ولايت آنان ، سبب پاكيزگى اخلاقِ شيعيان مى شود . دسته اى نيز «خَلق» را ترجيح داده اند كه در آن صورت ، درود فرستادن بر اهل بيت و اعتقاد به ولايت آنان ، نشانه پاكيزگى خلقت انسان و حلال زادگى اوست . اكنون ، هر دو احتمال را بررسى مى نماييم :

نشانه پاكىِ سرشتيكى از نشانه هاى حلال زادگى ، محبّت اهل بيت عليهم السلام است . اين باور كه ريشه در سخنانِ پيامبر صلى الله عليه و آله دارد، از همان ابتدا ، مورد توجّه مسلمانان بوده است . ياران پيامبر صلى الله عليه و آله ، براى اطمينان از سرشت پاك فرزندان خود، آنان را به دوستىِ امير مؤمنان على عليه السلام مى آزمودند و چنانچه فرزندى نسبت به على عليه السلام كينه داشت، در حلال زادگى او ترديد مى كردند. روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در جمع مردم ، در باره على عليه السلام فرمود : يَا أيُّهَا النّاسُ ! إمتَحِنُوا أولادَكُم بِحُبِّهِ ؛ فَإنَّ عَلِيَّا لا يَدعُو إلى ضَلالَةٍ و لا يَبعُدُ عَن هُدَىً ، فَمَن أحَبَّهُ فَهُوَ مِنكُم وَ مَن أبغَضَهُ فَلَيسَ مِنكُم . (1) اى مردم ! فرزندان خود را با دوستىِ على بيازماييد ؛ زيرا على ، هرگز به گم راهى فرا نمى خواند و از راه راست ، دور نمى شود . پس هر يك از فرزندان شما كه على را دوست داشتند ، از شما هستند ، و هر كدام كه او را دشمن داشتند ، از شما نيستند . در حديث ديگرى ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، معيار حلال زادگى و پاك بودن نطفه را در دوستىِ اهل بيت عليهم السلام دانسته است . در اين حديث _ كه در گفتگوى ايشان با ابو ذر غفارى

.


1- .تاريخ دمشق ، ج 42 ، ص 288 .

ص: 557

است _ ، آمده : يا أبا ذَرًّ ! مَن أحَبَّنا أهلَ البَيتِ فَلْيَحمَدِ اللّهَ عَلى أوَّلِ النِّعَمِ . قال : يا رَسولَ اللّهِ ! وَ ما أوَّلُ النِّعَمِ ؟ قالَ : طِيبُ الوِلادَةِ ، إنَّهُ لا يُحِبُّنا أهلَ البَيتِ إلّا مَن طابَ مُولِدُهُ . (1) [ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : ] «اى ابو ذر ! هر كه ما اهل بيت را دوست داشته باشد ، بايد خدا را بر نخستين نعمت ، ستايش كند» . [ابو ذر ]گفت : اى پيامبر خدا ! نخستين نعمت چيست ؟ فرمود : «پاكىِ ولادت (حلال زادگى) . ما اهل بيت را ، جز كسانى كه ولادتى پاكيزه داشته باشند ، دوست ندارند» . افزون بر آنچه گذشت ، روايات فراوانى در منابع شيعه و اهل سنّت وجود دارد كه دوستى خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را نشانه پاكْ سرشتى مى دانند . (2) بنا بر اين ، در نظام آفرينش ، دوستى اهل بيت عليهم السلام ، ريشه در حلال زادگى و پاكىِ سرشت دارد . اكنون با توجّه به اين كه دشمنى اهل بيت عليهم السلام ، برخاسته از ذات ناپاكِ دشمنانِ آنان است ، بايد بررسى كرد كه تقصير دشمنان در اين زمينه چيست ؟ به اين پرسش ، دو گونه مى توان پاسخ داد : 1 . دشمنان اهل بيت عليهم السلام ، در عالم ذر _ كه پيش از اين جهان بوده _ ، ولايت خوبان را نپذيرفته اند و لذا ، اين شايستگى را كه نطفه آنها به صورت مشروع منعقد شود ، نداشته اند . بنا بر اين ، ناپاكىِ سرشت ، به انتخاب انسان در عالمى پيش از عالم مادّه ، وابسته است و چنانچه در آن عالم ، نيكويى را برگزيده باشد ، در اين جهان نيز نيكوكار مى گردد ، و چنانچه بدى ها را انتخاب كرده باشد ، در اين جهان نيز زشتكار مى شود . 2 . از برخى احاديث ، استفاده مى شود كه انتخاب هاى انسان در زندگى ، در چگونگى سرشت آنها مؤثّر است . به سخن ديگر ، خداوند متعال مى داند كه در شرايط برابر ، انسان ها در زندگى آينده خود ، چه راهى را انتخاب مى كنند

.


1- .الأمالى ، طوسى ، ص 455 ، ح 1018 .
2- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 2 ، ص 611 «ويژگى هاى دوست داشتن اهل بيت عليهم السلام » .

ص: 558

عامل خوش خويى

و اين انتخاب آنها ، در تكوين سرشت اوّليه آنها و سعادت و شقاوتشان ، نقش دارد : «كُلَاً نُّمِدُّ هَ_ؤُلَاءِ وَ هَ_ؤُلَاءِ مِنْ عَطَ_آءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَ_آءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا . (1) همه را ، اين گروه و آن گروه را از عطاى پروردگارت ، مدد مى رسانيم ؛ و عطاى پروردگارت ، [از هيچ كس] ممنوع نيست» . امّا در هر حال ، توجّه به اين نكته ، لازم است كه سرشت بد ، از انسان هاى ناشايست ، سَلب مسئوليت نمى كند .

عامل خوش خويىواژه «خُلق» ، به معناى خوى و رفتار است و چنانچه آن را در عبارت «طيبا لخلقنا» ، به صورت مضموم بخوانيم، نقش اهل بيت عليهم السلام در اخلاقِ دوستداران ايشان را نشان مى دهد. زائر بر اين باور است كه دوستى با خاندانِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، سبب سامان يافتن رفتار وى مى شود. محبّت اهل بيت عليهم السلام ، با رفتار نيكو، رابطه اى مستقيم دارد و به هر ميزان كه انسان به اهل بيتِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله علاقمند باشد ، اخلاق و رفتارِ وى نيز نيكوتر مى شود ؛ زيرا دوستى، شباهت مى آورد و هر كه دوستى با كسى را بپذيرد ، علاقه دارد كه خود را به وى ، شبيه كند . شيعيان نيز بايد در اخلاق فردى، خوش خو ، و در اخلاق اجتماعى نيز وفادار و امانت پيشه ، و در اخلاقِ عبادى ، سرآمدِ مسلمانان باشند. بر پايه روايتى ، امام صادق عليه السلام ، پيروان خويش را چنين معرّفى مى فرمايد : شِيعَتُنا أهلُ الوَرَعِ و الإجتِهادِ ، وَ أهلُ الوَفاءِ وَ الأمانَةِ ، و أهلُ الزُّهدِ والعِبادَةِ . أصحابُ إحْدى وخَمسِينَ رَكعَةً فِي اليَومِ واللَّيلَةِ ، القائِمونَ بِاللَّيلِ ، الصّائِمونَ بِالنَّهارِ ، يُزَكُّونَ أموالَهُم وَ يَحُجُّونَ البَيتَ و يَجتَنِبونَ كُلَّ مُحَرَّمٍ . (2) شيعيان ما ، أهل پارسايى و سختكوشى [ در عبادت ] ، وفادارى و امانتدارى ، و پارسايى و

.


1- .سوره اسرا ، آيه 20 .
2- .صفات الشيعة ، ص 2 ، ح 1 .

ص: 559

سبب پاكىِ جان

عبادت اند . آنان اند كه در شبانه روز ، پنجاه و يك ركعت ، نماز مى گزارند ، شب ها را به عبادت ، سپرى مى كنند و روزها را به روزه دارى . زكاتِ اموال خود را مى پردازند و به حج مى روند و از هر حرامى ، دورى مى كنند . نقش ولايتِ اهل بيت عليهم السلام ، زُدودن هر كار حرامى است. دوستداران خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، از هر كارِ حرامى ، دورى مى كنند و در كارهاى نيك ، از يكديگر ، پيشى مى گيرند. مسابقه نيكوكارى در ميان دوستداران اهل بيت عليهم السلام ، شيوه هميشگى ايشان است. امام صادق عليه السلام ، در پاسخِ پرسش مَسعَدة بن صدقه، ويژگى شيعيان را برشمرده و آنان را در همه مكان ها همنشين خويش دانسته است : شِيعَتُنا مَن قَدَّمَ مَا استَحسَنَ وَ أمسَكَ مَا استَقبَحَ وَ أظهَرَ الجَمِيلَ ، وَ سارَعَ بِالأْمرِ الجَلِيلِ رَغْبَةً إلى رَحمَةِ الجَلِيلِ ، فَذاكَ مِنّا وَ إلَينا وَ مَعَنا حَيثُ ما كُنّا . (1) شيعه ما ، كسى است كه آنچه را نيك مى شمارد ، پيش مى دارد [ و به كار مى بندد ] و از آنچه زشت مى داند ، خوددارى مى كند ، خوبى ها را آشكار مى سازد و از سرِ اشتياق به رحمت [ خداى ] بزرگ ، به سوى كارهاى سِتُرگ مى شتابد . پس ، او از ماست و رو به سوى ما دارد و هر كجا باشيم ، با ماست . شيعه ، فرصت شناس خوبى است و از آن رو كه رحمت پروردگار را به سوى بهترين بندگانش سرازير مى بيند، همراهى با آنان را بر مى گزيند و هر روز ، براى اصلاح اخلاقِ خويش ، مى كوشد تا مقامى بالاتر در نزد ايشان بيابد و عنايتِ خدا به خود را دريابد .

سبب پاكىِ جاننقش ديگرى كه اهل بيت عليهم السلام در اصلاح ساختارِ وجودى دوستان خويش دارند ، تهذيب نفس ، پاك سازى و بالندگىِ جان آنان است. امامان عليهم السلام ، سبب پاكيزگى جانِ پيروان خود مى شوند: «طهارة لأنفسنا» ، و از سويى ، رشد و بالندگى روح آنان را

.


1- .همان ، ص 17 ، ح 32 .

ص: 560

جانْ مايه پاك سازى گناهان

تضمين مى كنند. عبارت «تزكية لنا» كه از مادّه «زَكَو» است ، هم به معناى تطهير و پاك سازى است ، و هم به معناى رشد و نمو . و آمدن اين دو عبارت در كنار هم ، بسيار پُرمعناست ؛ زيرا روح انسان ، مادام كه در گِرو آلودگى هاى دنياست، نمى تواند پرواز كند ، و اگر خود را از آلودگى ها بيالايد ، ديگر در روى زمين ، آرام و قرار ندارد . هنر ولايت اهل بيت عليهم السلام پاك سازى روح است و آن گاه كه روح ، پاك شد، پرواز ، نتيجه طبيعى آن است و هر چه روح ، بيشتر پرواز كند ، رشد و بالندگى او ، افزون خواهد شد. در برخى نسخه ها به جاى «تزكية لنا» ، عبارت «بركة لنا» آمده كه معناى بركت نيز همان گسترش و رشدِ باثبات است.

جانْ مايه پاك سازى گناهانيكى ديگر از آثار ولايت اهل بيت عليهم السلام ، پاك سازى پيروان آنها از گناهان است . در روايات پيشين ، خوانديم كه شيعيان ، اهل پارسايى و پرهيز از گناه اند و براى مبارزه با خطاهاى خود ، كوشش مى كنند. مهم آن است كه پيرو خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، بر دوستى خود ، استوار بماند و براى مبارزه با گناهان ، از خداوند، مدد جويد. خدا نيز به او كمك مى كند و دلِ او را پاك مى كند تا براى تابش نورِ اهل بيت عليهم السلام ، آماده گردد. امام باقر عليه السلام ، به ابو خالد كابلى فرمود: وَاللّهِ يَا أبَا خَالِد ! لَا يُحِبُّنا عَبدٌ وَ يَتَولَانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللّهُ قَلْبَهُ . (1) ابو خالد ! به خدا سوگند ، هيچ بنده اى نيست كه ما را دوست بدارد و ولايت ما را بپذيرد ، مگر آن كه خدا ، دلش را پاك گردانَد .

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 194 ، ح 1 .

ص: 561

فَكُنّا عِنْدَهُ مُسَلِّمينَ بِفَضْلِكُمْ وَ مَعْرُوفينَ بِتَصْديقَنا إيّاكُمْ

شرح

اشاره

( 95 )فَكُنّا عِنْدَهُ مُسَلِّمينَ (1) بِفَضْلِكُمْ وَ مَعْرُوفينَ بِتَصْديقَنا إيّاكُمْ .

و ما در نزد او (خدا) ، به برترى شما ، گردن نهاده ، به پذيرش ولايت شما ، شناخته شده بوديم ...

توضيح واژه هامُسَلِّم : قبول كرده ، پذيرفته ، گردن نهاده . (2) فَضْل : برترى ، پيشى جستن . (3) مَعْرُوف : شناخته شده . (4) تَصْديق : پذيرش ، اعتقاد ، موافقت . (5)

شرحدر اين عبارت ، ريشه وفادارى پيروان اهل بيت عليهم السلام ، بازگو شده است ؛ يعنى اگر خداوند ، دعاها و درودهاى ما را بر خاندان پيامبرش قرار داد و به واسطه محبّت ايشان، جان و رفتار ما ، نيكو شد، از آن روست كه سِرشت ما از اَزَل ، بر محبّت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله سرشته شده است و نام شيعيان ، در كتابِ علم خداوند ، به نيكى ثبت شده است.

.


1- .در حاشيه دو نسخه خطّى تهذيب الأحكام ، به جاى «مسلّمين» واژه هاى «مُسمّين» و «منعمين» آمده است .
2- .«التسليم : بذل الرضا بالحكم» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 295) . «الإسلام : الانقياد» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 293) .
3- .«الفضل : ضدّ النقص» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 524) . «الزيادة» (مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 443) . «الفضيلة : الدرجة الرفيعة» (همان جا) .
4- .«المعروف : خلاف النُّكر» (لسان العرب ، ج 9 ، ص 239) . «كلّ ما تعرفه النفس من الخير و تبسَأُ به و تطمئنّ إليه» (همان جا ) .
5- .«الصِّدق : نقيض الكذب و صدَّقه : قبل قوله» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 193) .

ص: 562

پيمان اَزَلى با اهل بيت عليهم السلام

رابطه پيمان اَزَلى با اهل بيت عليهم السلام و صلوات

پيمان اَزَلى با اهل بيت عليهم السلامعبارت «فَكُنّا عِنْدَهُ مُسَلِّمينَ بِفَضْلِكُم» ؛ يعنى : «ما در نزد خدا ، به برترى شما ، گردن نهاده بوديم». در برخى نسخه ها به جاى «مسلّمين» ، واژه «مُسَمّين» آمده است كه از نظر ادبيات عرب نيز سازگارتر است و در اين صورت ، معناى جمله چنين مى شود: «ما در نزد خداوند ، به برترى شما، ناميده شده و رفعت يافتيم» . جمله «مَعْرُوفينَ بِتَصْديقِنَا إيّاكُم» ؛ يعنى : ما به پذيرشِ ولايت شما ، شناخته شده بوديم. در كتابِ علمِ خدا ، معلوم بود كه دسته اى از مسلمانان، سخن حق را مى پذيرند و با جان و دل، به اندرزهاى وحيانىِ اهل بيت عليهم السلام گوش مى سپارند.

رابطه پيمان اَزَلى با اهل بيت عليهم السلام و صلواترابطه پيمان اَزَلى شيعيان و درود فرستادن ظاهرى ايشان ، در استمرارِ وفادارى به اهل بيت عليهم السلام ، نهفته است. پيروان مكتبِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، با تكرار درود و رحمت بر پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان پاكش، به پيمان روز نخست خود ، وفادار مى مانند و همچنان به درگاه حق، اظهارِ نياز مى كنند و با هر صلوات، منتظر بركاتِ ويژه آن هستند تا بر روح و ايمان ايشان ، مؤثّر افتد. امام صادق عليه السلام ، در باره اثر صلوات ، فرموده است : مَن صَلَّى عَلَى النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله فَمَعناهُ : أَنّي أَنَا عَلَى المِيثَاقِ وَ الوَفَاءِ الَّذِى قَبِلْتُ حِينَ قَوْلِهِ: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى» . (1) هر كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله صلوات فرستد ، مفهومش چنين است : بى گمان ، من بر پيمان و عهدى كه پيش از اين پذيرفته ام ، هستم ، آن گاه كه [ خدا ] فرمود : «آيا من ، پروردگارتان نيستم ؟ گفتند : «آرى [ ؛ چنين است ] »» . در حقيقت، سخن امروز پيروان اهل بيت عليهم السلام ، سخن جديدى نيست و تنها پايبندى به همان پيمانِ روز نخست است كه شيعيان ، بر آن وفادار مانده اند و توحيد را از دريچه نگاهِ يارانِ واقعى پيامبر صلى الله عليه و آله ، جستجو مى كنند و خداباورىِ خويش را به اثبات مى رسانند.

.


1- .معانى الأخبار ، ص 116 ، ح 1 .

ص: 563

فَبَلَغَ اللّهُ بِكُمْ أشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكْرَمينَ

اشاره

( 96 )فَبَلَغَ اللّهُ بِكُمْ أشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمينَ (1) وَ أعْلى مَنازِلِ الْمُقَرَّبينَ وَ أرْفَعَ دَرَجاتِ الْمُرْسَلينَ ، حَيْثُ لا يَلْحَقُهُ لاحِقٌ ، وَ لا يَفُوقُهُ فائِقٌ ، وَ لا يَسْبِقُهُ سابقٌ وَ لا يَطْمَعُ فى إدْراكِهِ طامِعٌ ، حَتّى لا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ وَ لا صِدّيقٌ وَ لا شَهيدٌ وَ لا عَالِمٌ وَ لا جاهِلٌ وَ لا دَنِىٌّ وَ لا فاضِلٌ وَ لا مُؤْمِنٌ صالِحٌ وَ لا فاجِرٌ طالِحٌ وَ لا جَبّارٌ عنيدٌ وَ لا شَيْطانٌ مَريدٌ وَ لا خَلْقٌ فيما بَيْنَ ذلِكَ شهيدٌ إلّا عَرَّفَهُمْ جَلالَةَ أمْرِكُمْ وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ (2) وَ تَمامَ نُورُكُمْ وَ صِدْقَ مَقاعِدِكُمْ وَ ثَباتَ مَقامِكُمْ وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَ كَرامَتَكُمْ عَلَيْهِ وَ خاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ .

پس خداوند ، شما را به شريف ترين مرتبه گراميان ، و بالاترين جايگاه هاى مقرّبان ، و برترين درجات فرستاده شدگان برسانَد : آن مقامى كه [ جز آنان ، ] هيچ كسى بدان نمى رسد و به بالاتر از آن ، هيچ كسى راه نمى يابد و هيچ پيش گامى بر آن ، پيشى نمى گيرد و هيچ طمع كننده اى براى رسيدن به آن ، طمع نمى كند ، تا اين كه نه هيچ فرشته مقرّب و پيامبر مُرسَلى ، و نه هيچ صدّيق و شهيدى ، و نه هيچ عالِم و جاهلى ، و نه هيچ پَست يا صاحبْ فضيلتى ، و نه هيچ مؤمنِ درست كردارى ، و نه هيچ تبهكارِ بدكردارى ، و نه هيچ ستمگرِ مستبدى ، و نه هيچ شيطانِ رانده شده اى ، و نه هيچ آفريده ديگرى كه در اين ميان گواه باشد ، بر جاى نمى مانَد ، مگر آن كه خداوند مى شناسانَد به آنان : جلالتِ امرتان ، و عظمت قَدْرتان ، و بزرگىِ مقامتان ، و تماميّت نورتان ، و درستىِ جايگاهتان ، و استوارىِ مقامتان ، و شرافت رتبه تان و منزلتِ شما را در نزدش ، و كرامت شما را در نزد او ، و ويژه بودنتان در پيشگاه او و منزلت نزديكى اى كه با او داريد .

.


1- .در نسخه اى از تهذيب الأحكام ، به جاى «المكرمين» ، واژه «المكرّمين» از باب تفعيل آمده است .
2- .در نسخه اى از تهذيب الأحكام ، به جاى «شأنكم» ، واژه «ثنائكم» ، آمده است .

ص: 564

شرح

اشاره

توضيح واژه هايَفُوقُ : برترى مى يابد ، تفوّق مى جويد ، چيره مى شود . (1) طالِح : تبهكار ، سركش ، شرور ، بدذات فاسدى كه هيچ خيرى در او نيست . (2) جَبّار : ستمگر ، قدرتمند ، متكبّرى كه پند نمى پذيرد . (3) عَنيد : مُستبد ، خودرأى ، روى گردان از اطاعت خداوند . (4) مَريد : گردنكش ، ياغى ، مُتمرّد . (5) جَلالَة : بزرگى ، عظمت ، سرافرازى . (6) خَطَر : ارزش ، منزلت ، مرتبه . (7) شَأن : قَدر ، مقام ، مرتبه ، وِجْهه . (8)

شرحاين بخش از «زيارت جامعه» ، هم مى تواند دعا براى اهل بيت عليهم السلام باشد ، و هم مى توان آن را اشاره به جايگاه رفيع و مقامات و كمالات معنوىِ خاندان رسالت دانست . در صورتى كه اين عبارات ، به معناى دعا گرفته شوند ، همان بحثى كه در مورد دعا بودن صلوات مطرح شد ، (9) اين جا نيز جارى است .

.


1- .«فلان يفوق قومه ، أي : يعلوهم» (العين ، ج 5 ، ص 224) . «الشّى ء الفائق : الجيّد الخالص فى نوعه» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 316) .
2- .«طلح يَطلَح طلاحا : فَسد و الطالح: خلاف الصالح» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 530) . «رجل طالح ، أي : فاسد لاخير فيه» (همان جا) .
3- .«قلب جبّار : ذو كبر لا يقبل موعظة» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 113) . «لا تدخله الرحمة» (همان جا) .
4- .«العنيد : المعرض عن طاعة اللّه تعالى» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 307) . «عاند معاندة : أى خالف و ردّ الحق و هو يعرفه فهو عنيد و عاند» (همان جا) .
5- .«المَريد : من شياطين الإنس و الجن ... الخبيث المتمرّد الشّرير» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 400) .
6- .«جلّ الشيء : عظم» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 116) .
7- .«خطر الرجل : قدره و منزلته و خصّ بعضهم بِهِ الرفعة» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 251) .
8- .«الشأن : الخَطبُ و الأمر و الحال» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 230) .
9- .ر . ك : ص 549 «وجعل صلواتنا عليكم» .

ص: 565

شريف ترين مرتبه گراميان

در صورت اوّل (دعا بودن) ، زائر از خداوند متعال مى خواهد كه شريف ترين مرتبه گراميان ، بالاترين جايگاه هاى مقرّبان و برترين مقام هاى پيامبران را براى اهل بيت عليهم السلام ، مقرّر نمايد . امّا در صورت دوم (يادكرد فضائل) ، زائر ، خطاب به اهل بيت عليهم السلام مى گويد كه ايشان ، به فضائل ياد شده ، دست يافته اند . بنا بر اين تفسير ، اين عبارت ها ، در واقع ، تبيين فلسفه ستايش هايى است كه پيش از آن ، و يا پس از آن ، از اهل بيت عليهم السلام شده است . اينك ، توضيح كوتاهى در باره عبارت هاى اين بخش از زيارت :

شريف ترين مرتبه گرامياناِكرام يا گرامى داشتن ، در باره همه انسان ها و به وسيله نعمت هاى الهى ، متصوّر است ؛ امّا همه كسانى كه از سوى خدا ، اِكرام مى شوند، در زمره «مُكرَمين ؛ گرامى داشته شدگان» نيستند. در فرهنگ قرآنى ، تنها دو طايفه از مخلوقات الهى ، «مُكرَم» شمرده شده اند (1) : نخست ، فرشتگانِ فرمانْ بُردار خدا كه تنها گوش در فرمان او دارند : «بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ. (2) بلكه [آن فرشتگان] بندگانى گرامى اند كه به گفتار ، بر او پيشى نگيرند و آنان ، به فرمان او ، كار مى كنند» . و دسته اى ديگر ، مؤمنانِ استوارْايمان كه به بالاترين درجه ايمان رسيده اند : «أُوْلَئِكَ فِى جَنَّ_تٍ مُّكْرَمُونَ . (3) اينان ، در بهشت ، گرامى هستند» . و يا اين آيه :

.


1- .الميزان فى تفسير القرآن ، ج 17 ، ص 79 و 80 .
2- .سوره انبيا ، آيه 26 _ 27 .
3- .سوره معارج ، آيه 35.

ص: 566

بالاترين جايگاه هاى مقرّبان

«إِلَا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ . . . وَ هُم مُّكْرَمُونَ . (1) مگر بندگان مخلص خدا... و ايشان گرامى داشتگان اند» . و در اين عبارت نيز خداوند ، اهل بيت عليهم السلام را به شريف ترين مكانى كه آرزوى مؤمنانِ كامل است ، رسانده است .

بالاترين جايگاه هاى مقرّبان (2)اولياى الهى ، با اعمال شايسته خود ، به خدا نزديك مى شوند ، بدين معنا كه حجاب هاى باطنى ميان آنان و خدا ، زُدوده مى شود و هر چه تقرّب آنان به خدا بيشتر شود، رحمت الهى ، بر آنان گسترده تر مى شود و خداوند ، آنها را از اسباب و عوامل شقاوت و محروميّت ، دورتر مى كند. بالاترين منازل مقرّبان، جايگاهى است كه خدا براى اهل بيت عليهم السلام قرار داده است كه در آن ، به سعادت هايى دست مى يازند كه ديگران ، از آن محروم اند و اِكرام و مغفرت و رحمت خدا ، بر آنان تداوم دارد. خداوند ، جايگاه دست نيافتنىِ برترين طبقات اهل سعادت را چنين شناسانده است : «كِتَ_بٌ مَّرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ . (3) نامه اى است نوشته شده [ و نشاندار و خوانا ] . بر آن [نامه] ، مقرّبان ، گواه اند» . و بهره مندى از سرچشمه تسنيم نيز از ويژگى هاى جايگاه مقرّبان است : «وَ مِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ . (4) و آميزه اش از [چشمه] تسنيم است ؛ چشمه اى كه مقرّبان ، از آن مى نوشند» .

.


1- .سوره صافّات ، آيه 40 _ 42 .
2- .دورى و نزديكى ، دو امر نسبى هستند. انسان ، به هر چيز و هر كس ، نزديك و يا دور مى شود . «قُرْب» ، به معناى نزديكى است و از آن جا كه نزديك شدن بندگان به خداى تعالى، امرى اكتسابى است كه رهاورد عبادت و مراسم عبوديت است ، اين كلمه در صيغه «تقرّب» ، استعمال مى شود ؛ زيرا تقرّب ، به معناى آن است كه كسى بخواهد به كسى يا چيزى نزديك شود .
3- .سوره مطفّفين ، آيه 20 _ 21 .
4- .سوره مطفّفين ، آيه 27 _ 28 .

ص: 567

برترين درجات پيامبران

معرّفى پيشتازان قُرب الهى به همگان

از آن جا كه خداوند متعال ، كمالِ مطلق است ، مرزى براى تقرّب معنوى به او نمى توان تصوّر كرد . بنا بر اين ، از يك منظر ، اهل بيت عليهم السلام ، در بالاترين جايگاه مقرّبان بِالفعل ، قرار دارند ، و از سوى ديگر ، با دعاى خود يا صالحان ، تقرّب بيشترى به حق تعالى ، پيدا مى كنند .

برترين درجات پيامبرانپيامبران الهى ، با يكديگر هم رتبه نيستند ؛ بلكه برخى از آنها بر برخى ديگر ، پيشى گرفته اند و در نزد خداوند ، مقامى برتر دارند . قرآن كريم ، در باره فرستادگان الهى مى فرمايد: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَ_تٍ . (1) آن فرستادگان ، برخى شان را بر برخى ، برترى داديم . از ايشان ، كسى بود كه خدا ، با وى سخن گفت ، و برخى شان را پايه ها ، بالا مى بَرَد » . پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ، برترينِ پيامبران الهى است ؛ زيرا كامل ترين دين خداوند ، به وسيله او ابلاغ شد و اهل بيت عليهم السلام نيز پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، برترين رتبه را در ميان فرستادگان الهى دارند ؛ زيرا بنا بر «آيه مُباهله» ، على عليه السلام ، جانِ پيامبر صلى الله عليه و آله معرّفى شده كه بيانگر يگانگىِ جانِ على عليه السلام با جان پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله است : «وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ . (2) و ما ، خودمان را [مى آوريم] و شما خودتان را [بياوريد]» .

معرّفى پيشتازان قُرب الهى به همگانجمله «حَيْثُ لا يَلْحَقُهُ لاحِق ؛ مقامى كه هيچ كس به آن نمى رسد» تا «وَ قُرْبُ مَنْزِلَتِكُمْ

.


1- .سوره بقره ، آيه 253 .
2- .سوره آل عمران ، آيه 61 .

ص: 568

چگونگى معرّفى اهل بيت عليهم السلام

1 . معرّفى تكوينى
2 . معرّفى در قيامت

مِنْهُ ؛ نزديكىِ جايگاه شما به خدا» ، در واقع ، تفسير و تببين جملات پيشين ، يعنى «شريف ترين مرتبه گراميان» ، «بالاترين جايگاه مقرّبان» و «برترين درجات پيامبران» است ، بدين سان كه پيشتازان قرب الهى ، به جايگاهى مى رسند كه هيچ كس نمى تواند بدان برسد و بالاتر از آن ، كسى نمى تواند برود ، و هيچ تلاشى براى سبقت جُستن بر آنان ، موفّق نيست و هيچ كس براى رسيدن به آن جايگاه ، نمى تواند طمع داشته باشد . اين موقعيت عظيم ، به گونه اى است كه نه تنها فرشتگان مقرّب الهى ، پيامبران مُرسل ، صدّيقان ، شهيدان ، عالمان ، فاضلان ، و مؤمنان صالح ؛ بلكه همه افراد نادان و پَست ، بدكاران زشتْ سيرت و جبّاران سركش و لجوج ، مُعاندان حق ، شيطان خبيث و نافرمان ، و در نهايت ، همه آفريده هاى جهان ، هر كس به فراخور استعداد خود ، با عظمتِ پيشتازان قُرب الهى ، آشنا خواهد شد و خداوند متعال ، جلالت امر ، عظمتِ قَدر ، بزرگى مقام ، تماميت نور ، درستىِ جايگاه ، استوارىِ مقام ، شرافتِ جايگاه و منزلت ، و كرامت اهل بيت عليهم السلام نزد خود و خصوصيتى را كه در پيشگاه او دارند و نزديكى آنها با آفريدگار هستى را به همگان ، معرّفى خواهد كرد .

چگونگى معرّفى اهل بيت عليهم السلامدر باره اين كه خداوند ، چگونه و چه زمانى اهل بيت عليهم السلام را با خصوصيات ياد شده ، به همگان معرّفى مى كند ، دو نظر وجود دارد : معرّفى تكوينى و معرّفى در قيامت .

1 . معرّفى تكوينىيك نظر ، اين است كه همه موجودات ، به صورت تكوينى ، انسانِ كامل را مى شناسند ، چون وجود آنها ، تابعِ وجود انسان كامل است ، هر چند به علم خود ، عالِم نباشند .

2 . معرّفى در قيامتنظر دوم ، اين است كه خداوند ، اهل بيت عليهم السلام را با اين ويژگى ها در قيامت ، به

.

ص: 569

همگانْ معرّفى خواهد كرد . اگر جملات ياد شده را به صورت دعايى معنا كنيم ، مقصود آن است كه زائر ، از خداوند متعال مى خواهد كه در قيامت ، اهل بيت عليهم السلام را با اين خصوصيات ، به همگانْ معرّفى نمايد . به نظر مى رسد كه نظر دوم ، با متن زيارت ، تناسب بيشترى دارد ؛ زيرا از ظاهر اين جملات بر مى آيد كه معرّفى آنان ، در آينده تحقّق مى يابد .

.

ص: 570

بِأبى أَنْتُمْ وَ اُمّى وَ أهْلى وَ مالى وَ اُسْرَتى ، اُشْهِدُ اللّهَ

اشاره

( 97 )بِأبى أَنْتُمْ وَ اُمّى وَ أهْلى وَ مالى (1) وَ اُسْرَتى ، اُشْهِدُ اللّهَ وَ اُشْهِدُكُمْ أنّى مُؤمِنٌ بِكُمْ وَِبمَا آمَنْتُم بِهِ ، كافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِما كَفَرْتُمْ بِهِ ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ وَ بِضَلالَةِ مَنْ خالَفَكُمْ ، مُوالٍ لَكُمْ وَ لأِوْليائِكُمْ ، مُبْغِضٌ لأِعْدائِكُمْ وَ مُعادٍ لَهُمْ ، سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ ، مُحَقِّقٌ لِما حَقَّقْتُمْ ، مُبْطِلٌ لِمَا أبْطَلْتُمْ ، مُطيعٌ لَكُم ، عارِفٌ بِحَقُّكُمْ ، مُقِرٍّ بِفَضْلِكُم .

پدر و مادر و خانواده و مال و تبارم ، فدايتان باد ! خدا و شما را گواه مى گيرم كه من ، به شما و هر آنچه شما بِدان ايمان داريد ، ايمان دارم ، و به دشمنِ شما و هر آنچه شما بِدان كفر ورزيده ايد ، كافرم . به مقامِ شما ، آگاهم و به گم راهىِ هر كه با شما مخالفت كند ، بينايم . دوستدارِ شما و دوستانِ شما هستم و به دشمنانتان كينه مى ورزم و دشمن آنانم . با هر كه با شما صلح كند ، در آشتى ام و با هر كه با شما بجنگد ، در ستيزم . آنچه را شما حق دانستيد ، حق مى دانم ، و آنچه را كه شما باطل دانستيد ، باطل مى دانم . پيرو شما هستم ، حقّتان را مى شناسم و به برترى شما ، اعتراف مى كنم .

توضيح واژه هااُسْرَة : خاندان ، تبار ، عشيره . (2) مُسْتَبْصِر : بينا ، آگاه ، بصير . (3) ضَلالَة : گم راه شدن ، به بيراهه رفتن ، منحرف شدن . (4) مُعاد : دشمن ، مخالف ، ضد . (5)

.


1- .در نسخه اى از كتاب من لا يحضره الفقيه ، در ادامه «و مالى» ، عبارت «و نفسى» آمده است .
2- .«اُسرة الرجل : عشيرته و رهط الأدنون لأنّه يتقوى بهم» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 20) .
3- .«استبصر : تبيّن ما يأتيه من خير و شر» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 65) . «المستبصر : المستبين للشّى ء» (مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 225) .
4- .«الضلالة : ضدّ الهدى و الرّشاد» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 390) .
5- .«العدوّ : ضدّ الصدّيق» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 36) . «العدوّ : ضدّ الولى» (همان جا) . «عاداه معاداة و عداء ، ف و الإسم العداوة : و هو الأشدّ عاديا» (همان ، ص 37) .

ص: 571

شرح عبارات

اشاره

سِلْم : صلح ، آشتى ، سازش . (1) حارَبَ : جنگيد ، مبارزه كرد . (2) مُحَقَّق : مطمئن ، يقين ، مُحرَز ، قطعى . (3)

شرح عباراتدر عبارت هاى پيشين ، زائر اهل بيت عليهم السلام ، با اشاره به ويژگى هاى مختلفِ خاندان رسالت ، در محضر ايشان ، معرفت خود را نسبت به جايگاه سياسى ، اجتماعى و مقام معنوى آنان ، ابراز داشت ؛ امّا در اين بخش ، پس از نهايت ابراز محبّت به آنان با جمله «بأبى أنْتُم وَ اُمّى وَ أهْلى وَ مالى وَ اُسْرَتى ، پدر و مادر و خانواده و مال و تبارم ، فدايتان باد !» 4 ، خداوند متعال و اهل بيت عليهم السلام را بر ايمان به آنچه درباره اهل بيت اظهار كرده گواه مى گيرد :

.


1- .«السِّلْم : الصلح» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 292) .
2- .«الحرب : نقيض السلم» (العين ، ج 3 ، ص 213) .
3- .«حقّقت الأمر أحقّه : إذا تيقنته و جعلته ثابتا لازما» (مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 149) .

ص: 572

گواه گرفتن اهل بيت عليهم السلام بر ايمان به همه حقايق

اظهار كفر نسبت به دشمنان

تقليدى نبودن ايمان به اهل بيت عليهم السلام

گواه گرفتن اهل بيت عليهم السلام بر ايمان به همه حقايق :در نخستين عبارت اين بخش ، زائر پس از اظهار نهايتِ ارادت و ايثار به پيشگاه اهل بيت عليهم السلام ، خدا و خاندان رسالت را بر ايمان و اعتقاد به جايگاه اهل بيت و مقامات و كمالات آنان گواه مى گيرد ، و افزون بر آن ، ايشان را بر ايمانِ اجمالى و كلّى خود به همه آنچه آنان بِدانها ايمانِ تفصيلى دارند ، گواه مى گيرد و بدين سان ، پيروان اهل بيت عليهم السلام ، به همه حقايق هستى ، مؤمن هستند .

اظهار كفر نسبت به دشمنانايمان كامل ، تركيبى از «آرى» و «نه» است. در عبارت بعدى زيارت ، «كافِرٌ بِعدُوِّكم و بِما كَفَرْتُمْ بِه» ، همان «نه» گفتن به دشمنان اهل بيت عليهم السلام است. اين ، همان «كفرِ ممدوح» است كه توضيح آن ، در عبارت هاى پيشين ، آمد . (1) دشمنِ اهل بيت عليهم السلام ، طاغوت است و انسانِ خدا باور ، نمى تواند ولايتِ طاغوت را بپذيرد . بنا بر اين ، خداوند و ائمّه عليهم السلام را گواه مى گيرد كه : من به دشمنِ شما ، كفر مى ورزم و هر چه را كه بِدان كافريد ، كافر مى دانم و انكار مى كنم . كوتاه سخن ، اين كه ايمان و كفر من ، در پرتو ايمان و كفر شما بزرگان ، معنا مى يابد .

تقليدى نبودن ايمان به اهل بيت عليهم السلامدر عبارت «مُسْتَبْصِرٌ بِشَأنِكُم وَ بِضَلالَة مَنْ خالَفَكُم» و ادامه آن ، زائر ، خطاب به خاندان رسالت مى گويد : ايمان من به شما و آنچه بِدان ايمان داريد ، و كفرم به دشمنان شما و آنچه بِدان كفر مى ورزيد ، ايمان و كفرى تقليدى و كوركورانه نيست ؛ بلكه بر پايه بصيرت و بينش نسبت به جايگاه شما و گم راهىِ مخالفان شماست . بر اساس اين

.


1- .ر . ك : ص 526 .

ص: 573

بينش و بصيرت است كه براى هميشه ، به شما و دوستانِ شما ، ارادت مى ورزم ، و با دشمنان شما ، دشمنم و بدانها كينه مى ورزم . با هر كه با شما در صلح و سازش باشد ، در صلح هستم و با هر كس كه با شما بجنگد ، مى جنگم . هر چه را شما حق بدانيد ، حق مى دانم ، و هر چه را شما باطل بدانيد ، باطل مى دانم . فرمان بُردار شما هستم و نسبت به حقّ شما ، شناخت دارم و به برترى شما ، اعتراف مى كنم .

.

ص: 574

مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ ، مُحْتَجَبٌ بِذِمَّتِكُمْ ، مُعْتَرِفُ بِكُمْ

شرح

اشاره

( 98 )مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ ، مُحْتَجَبٌ بِذِمَّتِكُمْ ، مُعْتَرِفُ بِكُمْ .

بارِ دانش شما را پذيرنده ام و به پرده امان شما ، پناهنده ام و به [ جايگاه ]شما ، معترفم ...

توضيح واژه هامُحْتَمِل : حمل كننده ، پذيرنده ، نقل كننده ، فرا گيرنده . (1) مُحْتَجِب : پنهان كننده ، پوشاننده ، در پرده قرار دهنده . (2) ذِمَّة : عهد ، پيمان ، امان . (3) مُعْتَرِف : اقرار كننده ، اعتراف كننده ، قبول دارنده . (4)

شرحاحتمال ، در جمله «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُم» ، به معناى پذيرش است و از حمل كردن مى آيد كه نوعى سنگينى در آن ، نهفته است . (5) اين سخن ، بدين معناست كه هر مطلبى از شما نقل شود ، آن را مى پذيرم ، هر چند ژرفاىِ آن را در نيابم . دانش اهل بيت عليهم السلام نيز بسيار گسترده بوده است و هر كسى نمى تواند مقتضاى آن را بپذيرد و تنها دسته اى خاص ، با موفّقيت در آزمون الهى ، مى توانند اقدامات خاندان وحى را _ كه مبتنى بر علم و حكمت آنهاست _ ، بپذيرند . بر پايه روايتى ، امام صادق عليه السلام ، دانش اهل بيت عليهم السلام را بسيار دشوار و طاقت فرسا

.


1- .ر . ك : فرهنگ جامع كاربردى فرزان ، ج 2 ، ص 1105 .
2- .«احتجب إذا اكتنّ من وراء حجاب» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 298) .
3- .«الذمّة : الأمان ، العهد والكفالة» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 221) . «العهد و الأمان والضمان» (مجمع البحرين ، ج 6 ، ص 66) .
4- .«اِعترف : أقَرَّ» (لسان العرب ، ج 9 ، ص 239) .
5- .«الحاء و الميم و اللام ، أصل واحد يدلّ على إقلال الشيء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 106) .

ص: 575

مى داند و مى فرمايد: إنَّ حَدِيثَنَا صَعبٌ مُستَصعَبٌ ، لا يَحتَمِلُهُ إلّا مَلِكٌ مُقَرَّبٌ أو نَبِيٌّ مُرسَلٌ أو عَبدٌ امتَحَنَ اللّهُ قَلبَهُ لِلإيمانِ أو مَدِينَةٌ حَصِينَةٌ . (1) همانا حديث ما ، دشوار و بسيار سنگين است و آن را جز فرشته مقرّب، يا پيامبر مُرسَل ، يا بنده اى كه خداوندْ دلش را با ايمان ، آزموده ، و يا شهرى نفوذناپذير ، بر نمى تابد. راوى ، معناىِ «مَدينَةٌ حَصِينَة ؛ شهرى نفوذناپذير » را از امام عليه السلام مى پرسد . امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد : القَلْبُ المُجْتَمع . [ يعنى ] دلِ پهناور و [ استوار ] . قلبِ فراهم آمده ، يعنى دلِ داراى ظرفيتِ باطنى كه ظرفيتِ كافى براى پذيرش علومِ امامان عليهم السلام داشته باشد . زائر ، بايد آن چنان خودساخته باشد كه از آزمون الهى ، سربلند بيرون بيايد و يا ظرفيتِ باطنى او آن چنان بالا باشد كه باور كند آنچه اهل بيت عليهم السلام مى گويند يا انجام مى دهند ، بر مبناى علم و حكمت است . در نهج البلاغة ، آمده كه امير مؤمنان عليه السلام ، در توصيف آنچه مى داند ، مى فرمايد : اِندَمَجتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لو بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ الأَرشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ البَعِيدَةِ . (2) علم پوشيده اى را در من نهاده اند كه اگر بِدان دَم زنم ، همچون طناب دَلْوى كه به سرعت در چاهى عميق روان است، به لرزه در مى آييد! بنا بر اين ، ممكن است جمله «مُحْتَمِل لِعِلْمِكُمْ» ، اشاره اى باشد به داستان موسى عليه السلام (3) كه نتوانست حكمتِ اقدامات همراهش عبدِ صالح (خضر عليه السلام ) را در سوراخ كردن كِشتى ، كُشتن پسربچّه و درست كردن ديوارى كه در حال فروريختن

.


1- .الخصال ، ج 1 ، ص 208 ، ح 27 ؛ بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 183 ، ح 1 .
2- .نهج البلاغة ، خطبه 5 .
3- .ر . ك : سوره كهف ، آيه 65 _ 82 .

ص: 576

پناهجويى به اهل بيت عليهم السلام

بود ، بپذيرد و زبان به اعتراض گشود ؛ امّا زائرِ عارف به حقّ اهل بيت عليهم السلام ، خطاب به آنها مى گويد : شناخت من نسبت به مقام علمى شما ، به اندازه اى است كه باور دارم هر چه بگوييد و هر چه انجام بدهيد ، مبتنى بر علم و حكمت است و از اين رو ، زبان به اعتراضْ نخواهم گشود ، هر چند كه راز آن را ندانم . بدين سان ، پيروان اهل بيت عليهم السلام ، خود را از نظر آسيب هاى اعتقادى ، در پناه اهل بيت عليهم السلام قرار مى دهند . نكته قابل توجّه ، اين كه جمله «مُحْتَمِل لِعِلْمِكُم» ، در واقع ، براى طرح مسائل اعتقادى كه ويژه پيروان اهل بيت عليهم السلام است و در ادامه «زيارت جامعه» مى آيد ، مانند : «اعتقاد به رَجعت» و «در انتظار امام غايب بودن» و «ولايت تكوينى داشتن اهل بيت عليهم السلام » ، براى زائر ، زمينه سازى ذهنى مى نمايد .

پناهجويى به اهل بيت عليهم السلامبيشتر شارحان «زيارت جامعه كبيره» ، واژه «ذِمَّة» را در عبارت «مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُم» به معناى «امان» دانسته اند. علّامه مجلسى ، در شرح اين عبارت مى نويسد: مُسْتَتِرٌ عَنِ المَهَالِك بِدُخُولى في ذِمَّتِكُم وَ أَمانِكُم . (1) با وارد شدن در پناه و امان شما ، خود را از [ افتادن در ] هلاكت گاه ها مى پوشانم . امام ، در نگاه شيعيان ، پناهگاه مطمئنى است كه در پناه آن ، مى توان از انواع آسيب هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، رهايى يافت ، به گونه اى كه از وسوسه هاى شيطانى و آتش دوزخ ، در امان بود. در حديثى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، خاندانِ پاك خويش را «امانِ زمينيان» معرّفى كرده و فرموده است : مَثَلُ أهلِ بَيتِي كَمَثَلِ النُّجُومِ ؛ فَإنَّها أمانٌ لِأهلِ السَّماءِ وَ أهلُ بَيتِي أمانٌ لِأهلِ الأرضِ ، فَإذا خَلَتِ السَّماءُ مِنَ النُّجُومِ أتى أهلَ السَّماءِ ما يُوعَدونَ وَ إذا خَلَتِ

.


1- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 141 و 142 .

ص: 577

الأرضُ مِنْ أهلِ بَيتِي أتى أهْلَ الأرْضِ ما يُوعَدونَ . (1) مَثَل اهل بيت من ، مانند مَثَل ستارگان است . پس بى گمان ، ستارگان ، [ مايه ] امان آسمانيان اند و اهل بيت من ، [ مايه ] امان زمينيان . پس هر گاه آسمان ، از ستارگان تهى شود ، نشانه هاى تهديد ، بر آنان فرود آيد و هر گاه زمين از اهل بيت من خالى شود ، نشانه هاى تهديد ، بر زمينيان ، فرود مى آيد . آنچه از مجموعه احاديث بر مى آيد، «امان بودن» اهل بيت عليهم السلام را چند گونه مى توان تفسير كرد: نخست ، آن كه وجودِ جسمى امام عليه السلام بر روى زمين ، سبب پايدارى آفريده هاى الهى است و به خاطر وجود امام ، ستارگان ، با زمين برخورد نمى كنند و سيّارات ، در مدار خود در گردش اند. از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود : لَوْ بَقيَتِ الأرضُ يَوما بِلا إمامٍ مِنّا لَساخَتْ بِأهلِها وَ لَعَذَّبَهُمُ اللّهُ بأشَدِّ عَذابِهِ ، إِنَّ اللّهَ _ تبارَك وتَعالى _ جَعَلَنا حُجَّةً فِى أرضِهِ وَ أمانا لِأهلِ الأرضِ . (2) اگر زمين ، روزى بدون امامى از ما مى مانْد ، به يقين ، با ساكنانش فرو مى ريخت و خداوند ، ايشان را با شديدترين عذابش ، مجازات مى كرد . بى گمان ، خداوند _ تبارك و تعالى _ ، ما را حجّت زمينش و [ مايه ]امانِ ساكنان زمين ، قرار داده است . دوم آن كه امام عليه السلام ، امانِ مردم است و هر كه در پناه او قرار گيرد ، از آفات مادّى و معنوى ، ايمن خواهد بود ، حوادث دنيوى ، از او دور خواهد شد و از آفتِ گناه و بَدفرجامى نيز ، نجات خواهد يافت. سومين تفسير از امان بودن اهل بيت عليهم السلام ، به معناى آرامش است و پيروان اهل بيت عليهم السلام در سايه پيروى از ايشان ، زندگى آرام و بدون اضطرابى خواهند داشت . در اين باره ، در ذيل عبارت «وَ أمِنَ مَنْ لَجَأ إلَيْكُم» ، (3) بيشتر توضيح داده ايم.

.


1- .جامع الأخبار ، ص 61 ، ح 76 .
2- .كمال الدين ، ج 1 ، ص 204 ، ح 14 .
3- .ر . ك : ص 518 .

ص: 578

گفتنى است كه برخى از واژه شناسان ، «ذِمّة» را به معناى «عهد و پيمان» (1) ترجمه كرده اند كه در آن صورت ، معناى « مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُم » ، يعنى : «عهد و پيمان شما را پنهان مى كنم» . اگر چه يكى از معانى «ذمّة» ، عهد است ؛ ليكن استعمال عهد و پيمان در باره اسرار ، خلافِ ظاهر است ، علاوه بر اين كه مى توان گفت : در حال حاضر ، پنهان كردن اسرار اهل بيت عليهم السلام ، بى معناست .

.


1- .لسان العرب ، ج 12 ، ص 221 .

ص: 579

مُؤمِنٌ بِإيابِكُم ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ

شرح

اشاره

( 99 )مُؤمِنٌ بِإيابِكُم ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ ، مُنْتَظِر لأمْرِكُم ، مُرْتَقِبٌ (1) لِدَولَتِكُم .

من به بازگشتِ شما ، ايمان دارم و به رجعت شما ، باور دارم . منتظرِ امرِ شما (ظهور) و چشم انتظارِ حكومت شما هستم ...

توضيح واژه هاإياب : بازگشت . (2) رَجْعَة : بازگشت ، دوباره آمدن . (3) مُنْتَظِر : چشم به راه ، متوقّع . (4) مُرْتَقِب : مُراقب ، مُترصِّد ، ديده بان . (5) دَولَة : دوره ، سلطه و غلبه ، حالت آسايش ، حكومت . (6)

شرحاين بخش از «زيارت جامعه» ، به يكى از اعتقادات ويژه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، يعنى عقيده به «رجعت» يا بازگشت اهل بيت عليهم السلام به دنيا پس از مرگ است . در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده كه فرمود :

.


1- .مُرتقب ، همان منتظر است با اين تفاوت كه مرتقب ، چشم به راهى است كه آرام و قرار ندارد و براى يافتن خبر به هر سو ، سَرَك مى كشد .
2- .«الأوب : الرجوع» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 217) .
3- .«رجع : انصرف ... الرَّجعة : المرة من الرجوع ... سأل الرجعة عند الموت أى سأل أن يُرَدّ إلى الدنيا» (لسان العرب ، ج 8 ، ص 114) .
4- .«انتظرته إذا ارتقبت حضوره» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 219) . «التنظّر توقّع الشى ء» (همان ، ج 5 ، ص 218) .
5- .«رقبت الشى ء أرقبه أى إنتظرت» (العين ، ج 5 ، ص 154) . «الاِرتقاب : الانتظار» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 424) .
6- .«الدَّوْلة و الدُّولة لغتان و منه الاِدالة : الغَلَبَة ... الدولة : الاِنتقال من حالة الشدة إلى الرّخاء» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 252) .

ص: 580

1 . امكان عقلى رجعت

2 . رجعت ، در امّت هاى پيشين

لَيسَ مِنّا مَن لَم يُؤمِنْ بِكَرَّتنا . (1) از [ شيعيان ] ما نيست كسى كه به بازگشت ما ، ايمان نداشته باشد . در اين عبارت از زيارت ، زائر خاندانِ رسالت ، خطاب به ايشان مى گويد : من به بازگشت شما پس از مرگ ، در همين دنيا ، ايمان دارم و بدان ، گواهى مى دهم و منتظر آن هستم . اين امر ، تحقّق پيدا مى كند و حكومت شما ، تشكيل مى گردد . همچنين ، در عبارت ديگرى در اين زيارت ، زائر از خدا مى خواهد كه او را جزء كسانى قرار دهد كه پس از مرگ ، در دوران رجعت ، همراه با اهل بيت عليهم السلام زنده مى شوند و در دولت اهل بيت عليهم السلام ، حضورى فعّال دارند . (2) همان طور كه اشاره شد ، موضوع «رجعت» ، يكى از اسرار علمى اهل بيت عليهم السلام است كه شيعيان ، بدون چون و چرا ، از خاندان رسالت پذيرفته اند ؛ امّا اهل سنّت ، نه تنها به اين عقيده باور ندارند ؛ بلكه شمارى از علماى اهل سنّت ، به شدّت آن را رد كرده اند . لذا لازم است در اين جا ، اجمالاً به چند نكته اشاره كنيم :

1 . امكان عقلى رجعتنخستين مطلب در باره رجعت كه در برابر منكران آن مى توان بدان استناد جُست ، اين است كه رجعت مُردگان به اين جهان ، از نظر عقلى ، محال نيست . بديهى است اگر اين امر محال باشد ، زنده شدن آنان در قيامت نيز محال خواهد بود . بهترين دليل بر امكان چيزى ، وقوع آن است .

2 . رجعت ، در امّت هاى پيشينقرآن كريم ، در آيات متعدّدى ، تصريح مى فرمايد كه شُمارى از مُردگان در امّت هاى گذشته ، در همين جهان ، زنده شده اند ؛ مانند زنده شدن شُمارى از بنى اسرائيل در زمان موسى عليه السلام :

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 458 ، ح 4583 .
2- .ر . ك : ص 593 : «يملك في دولتكم» .

ص: 581

«وَ إِذْ قُلْتُمْ يَ_مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّ_عِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُونَ ثُمَّ بَعَثْنَ_كُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ . (1) و هنگامى كه گفتيد : «اى موسى ! هرگز به تو باور نداريم تا خداوند را آشكارا ببينيم» ، پس صاعقه ، شما را در گرفت ، در حالى كه شما مى نگريستيد . سپس ، شما را از پسِ مردنتان برانگيختيم تا مگر سپاس بگزاريد » . و نيز زنده شدن شمارى از قوم حِزقيل عليه السلام : «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَ_رِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَ_هُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَ_كِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ . (2) آيا ننگريستى به آن هزاران تن كه از بيم مرگ از خانه هاى خود ، بيرون رفتند ؟ پس خداوند به آنان گفت : «بميريد !» ، سپس زنده شان كرد . هر آينه ، خداوند ، داراى نيكويى و افزون دهى [نعمت ]بر مردم است ؛ ولى بيشتر مردم ، سپاس نمى گزارند» . و نيز زنده شدن عُزَير عليه السلام پس از يكصد سال : «أَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيى هَ_ذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ ءَايَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ . (3) يا مانند آن كس (عُزَير) كه بر دهكده اى گذر كرد كه ديوارها و سقف هايش ، فرو ريخته بود . گفت : خداوند ، چگونه اين ها (اهل ده) را پس از مُردن ، زنده مى كند ؟ خداوند ، او را يكصد سال ميرانْد و باز او را برانگيخت . گفت : «چند درنگ كرده اى ؟» . گفت : روزى يا قسمتى از روز را درنگ كردم . گفت : بلكه صد سال

.


1- .سوره بقره ، آيه 55 و 56 .
2- .سوره بقره ، آيه 243 .
3- .سوره بقره ، آيه 259.

ص: 582

3 . دليل رجعت

است كه درنگ كرده اى . به خورِش و آشاميدنى ات بنگر كه ديگرگون ، نشده است ؛ و به درازگوش خود بنگر [كه استخوان هايش پوسيده شده ، تا پاسخ خود را بيابى] ، و تا تو را براى مردم ، نشانه اى [بر رستاخيز] كنيم ؛ و به استخوان ها بنگر كه چگونه آن را مى جنبانيم و به هم مى آوريم و سپس ، گوشت بر آن مى پوشانيم . پس چون [توانايى خداوند در زنده كردن مُردگان ]براى او روشن شد ، گفت : مى دانم كه خداوند بر هر كارى ، تواناست» . از امام رضا عليه السلام روايت شده كه در پاسخ به مأمون در باره رجعت ، فرمود : إنَّها لَحَقٌّ قَد كانَت فِى الاُمَمِ السّالِفَةِ وَ نَطَقَ بِهِ القُرآنُ ، وَ قَدْ قَالَ رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «يَكُونُ في هذِهِ الاُمَّةِ كُلُّ ما كانَ فِي الاُمَمِ السَّالِفَةِ حَذوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ وَ القَذَّةِ بِالقَذَّةِ» . (1) [ رجعت ، ] حقيقت دارد. در ميان امّت هاى پيشين نيز وجود داشته است و قرآن ، از آن سخن به ميان آورده است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز فرموده است: «هر چه در امّت هاى گذشته ، بوده است ، در ميان اين امّت ، عينا و مو به مو ، خواهد بود» .

3 . دليل رجعتدليل بر عقيده به رجعت ، رواياتى است كه به طور متواتر و قطعى ، از اهل بيت عليهم السلام نقل شده اند (2) و محدّثان بزرگ شيعه ، بر متواتر بودن آنها تصريح كرده اند . علّامه مجلسى ، در اين باره مى گويد : برادرم ! بدان ... به يقين ، گمان نمى كنم كه پس از آنچه برايت آماده كردم و در باره رجعت توضيح دادم ، در آن ترديد كنى ؛ چرا كه همه شيعيان در همه دوره ها بر آن هم داستان اند و چون خورشيدى درخشان ، آن قدر در ميان ايشان مشهور است كه در شعرهايشان آورده اند و در همه شهرها ، به واسطه رجعت ، بر مخالفان ، حجّت آورده اند و مخالفان در اين موضوع ، بر ايشان ، طعنه زده اند و در كتاب ها و نوشته هايشان درج كرده اند ... و چنانچه از به درازا كشيدن بيهوده نمى ترسيدم ، بسيارى از سخنان آنان را مى آوردم ؛ و

.


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 201 ، ح 1 .
2- .ر . ك : بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 39 _ 144 .

ص: 583

4 . زمان رجعت

5 . چه كسانى رجعت مى كنند ؟

چگونه مؤمن ، به حقّانيت ائمّه اطهار در آنچه از ايشان متواتر است و نزديك به دويست حديث صريح آمده كه چهل و اندى از آنها ، از بزرگان مورد اعتماد و عالمان بزرگ در بيش از پنجاه تأليف ، روايت شده ، شك مى كند ؟ ... و هر گاه در مانند رجعت ، متواتر نباشد ، پس در چه چيزى ادّعاى تواتر ممكن است ، با اين كه همه شيعيان ، آن را از پيشينيان نقل كرده اند ؟! (1)

4 . زمان رجعتعبارت ياد شده از «زيارت جامعه» ، اشاره دارد كه رجعت ، هم زمان با ظهور مهدى عليه السلام تحقّق مى يابد . روايات ديگر هم اين معنا را تأييد كرده اند . ابن برّاج ، در كتاب جواهر الفقه ، در اين باره مى گويد : يَرجِعُ نَبِيُّنَا واَئمَّتُنَا المَعصُومُونَ في زَمانِ المَهدي عليه السلام مَعَ جَمَاعَةٍ مِنَ الاُمَمِ السابِقَةِ واللّاحِقَةِ لِاظهارِ دَولَتِهِم وَحَقّهِم وَبِهِ قطعت المتواترات مِنَ الروايات والآياتِ لقوله تعالى : «وَيَومَ نَحشُرُ مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ فَوْجا » (2) . (3) پيامبر و امامان معصوم ما در روزگار مهدى عليه السلام ، همراه گروهى از امّت هاى پيشين و پسين ، رجعت مى كنند تا دولت و حقّ خويش را فراز آورند . روايات متواتر و آيات متعدّدى بر اين مطلب ، دلالت دارند ، مانند آيه «و روزگارى كه گروهى را از هر اُمّتى ، محشور مى كنيم» .

5 . چه كسانى رجعت مى كنند ؟از مجموع روايات رسيده از اهل بيت عليهم السلام ، اجمالاً استفاده مى شود كه اهل بيت عليهم السلام و شمارى از مؤمنانِ مطلق و شمارى از كافرانِ مطلق ، هم زمان با ظهور امام مهدى عليه السلام زنده مى شوند . امّا در مورد جزئيات مربوط به رجعت ، نمى توان اظهار نظر قطعى كرد و در ايمان به رجعت ، همين عقيده اجمالى ، كافى است . شايان ذكر است كه توضيح كامل مباحث مربوط به رجعت ، فرصت ديگرى مى طلبد .

.


1- .بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 122 و 123 .
2- .سوره نمل ، آيه 84 .
3- .جواهر الفقه ، ص 250 .

ص: 584

آخِذٌ بِقَولِكُمْ ، عامِلٌ بِأمْرِكُم ، مُسْتَجيرٌ بِكُمْ

اشاره

( 100 )آخِذٌ بِقَولِكُمْ ، عامِلٌ بِأمْرِكُم ، مُسْتَجيرٌ بِكُمْ ، زائرٌ لَكُمْ ، لائِذٌ عَائِذٌ بِقُبُورِكُم ، مُسْتَشْفِعٌ إلَى اللّه عز و جل بِكُمْ وَ مُتَقَرِّبٌ بِكُمْ إلَيْهِ وَمُقَدِّمُكُم أمامَ طَلِبَتى وَ حَوائِجى وَ إرادَتى فى كُلِّ أحْوالى وَ اُمُورى.

سخن شما را مى گيرم [ و بدان ، عمل مى كنم ] . به امر شما ، كار مى كنم . به شما پناهنده ام . زائرِ شما هستم . به قبرهاى شما ، پناه آورده ام . به واسطه شما ، از خداوند(عزَّوجلَّ) ، شفاعت مى خواهم و به وسيله شما به درگاهش تقرّب مى جويم و شما را پيشِ روىِ خواست و نياز و آنچه در همه احوال و در هر كارى اراده كرده ام [ ، قرار داده ام ] ...

توضيح واژه هامُسْتَجير : پيمان خواه ، پناهجو . (1) لائِذ : روى آورنده ، متوسّل . (2) عائِذ : امان خواه ، پناهنده به كسى از چيزى يا از ترس فرد ديگرى . (3) مُسْتَشْفِع : شفاعت خواه ، ميانجى ، حامى . (4) مُتَقَرِّب : نزديك شونده به كسى يا چيزى ، تقرّب جو ، جلب كننده رضايت . (5)

.


1- .«إستجاره : سأله أن يُجيره» (همان ، ص 155) . «والمجير : هو الذى يمنعك و يجيرك» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 155) . «استجاره : طلب منه أن يحفظه فأجاره» (مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 253) .
2- .«اللياذ هو يستتر بشى ء مخافة أن تراه و تأخذه» (العين ، ج 8 ، ص 199) . «لاذَ به : لجأ اليه و عاذ به» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 507) .
3- .«عاذ به : لاذ به و لجأ اليه واعتصم» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 498) .
4- .«إستشفعه : طلب منه الشفاعة أى قال له كن لى شافعا» (لسان العرب ، ج 8 ، ص 184) . «الشافع : المعين» (العين ، ج 1 ، ص 261) .
5- .«التقارب : ضدّ التباعد» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 663) .

ص: 585

شرح

1 . تأكيد بر پيروى راستين از اهل بيت عليهم السلام

2 . تأكيد بر خدامحورى

شرحدر اين بخش از زيارت ، به پيام هاى بسيار مهمّى در زمينه ميزان نقش توسّل به اهل بيت عليهم السلام در زندگى ، اشاره شده است . اين نكات ، عبارت اند از :

1 . تأكيد بر پيروى راستين از اهل بيت عليهم السلامپيام نخست اين عبارات از «زيارت جامعه» ، اين است كه آنچه موجب رستگارى و سعادت انسان است ، پذيرفتن سخن اهل بيت عليهم السلام و عمل به دستورهاى آنهاست . بنا بر اين ، تنها ادّعاى تشيّع ، بدون پيروى عملى از اهل بيت عليهم السلام ، سودى ندارد ، چنان كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : إنَّ شِيعَتَنا مَن شَيَّعَنا و اتَّبَعَ آثارَنا وَ اقْتَدى بِأعْمالِنا . (1) شيعه ما ، كسى است كه از ما پيروى كند و پا جاى پاى ما بگذارد و به كردار ما ، اقتدا نمايد . زائر اهل بيت عليهم السلام ، خطاب به آنها مى گويد : من ، تنها به زبان ، شيعه نيستم ؛ بلكه رفتار خود را بر اساس اوامر شما _ كه فرامين الهى است _ ، تنظيم مى كنم : «آخِذ بِقَولِكُم ، عامِلٌ بِأمْرِكُم ؛ سخن شما را مى پذيرم و به فرمان شما ، عمل مى كنم» . به سخن ديگر ، زائر به امام عليه السلام عرضه مى دارد : من ، در كنار اطاعت از اوامر شما ، به شما پناه آورده و به زيارت قبر شما آمده ام و شما را در پيشگاه خدا ، شفيع قرار داده ام . از اين رو ، در آنچه مى گويم ، صداقت دارم .

2 . تأكيد بر خدامحورىپيام ديگرى كه اين بخش از «زيارت جامعه» براى پيروان اهل بيت عليهم السلام دارد ، موضوع خدامحورى در توجّه و توسّل به اهل بيت عليهم السلام و اجتناب از هر گونه غلو و نگرش غاليانه به خاندان رسالت است ؛ زيرا اطاعت از آنان _ كه همان اطاعت از

.


1- .التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام ، ص 307 ، ح 149 .

ص: 586

3 . نقش اهل بيت عليهم السلام در سعادت انسان

خداست _ و توسّل به آنان ، به عنوان عامل تقرّب به خدا ، مورد توجّه زائر است ، نه عنوانى مستقل . بنا بر اين ، اصلْ براى زائران اهل بيت عليهم السلام ، نزديكى به خداوند متعال و به دست آوردنِ رضاى اوست ، نه چيز ديگر . احترام به اهل بيت عليهم السلام و وسيله قرار دادنِ آنان هم ، دقيقا در همين جهت و براى اطاعت از امرِ خداوند است .

3 . نقش اهل بيت عليهم السلام در سعادت انسانپيام سوم اين بخش از «زيارت جامعه» ، نقش اهل بيت عليهم السلام در ارائه برنامه صحيح سعادت و خوش بختى ، تأمين نيازهاى مادّى و معنوى انسان و نزديك ساختن او به خداوند متعال است ، بدين سان كه راه اصلى تأمين نيازها و خواسته هاى انسان ، پيروى حقيقى از خاندان رسالت و پيشِ رو داشتن ره نمودهاى علمى و عملى آنها در همه حال و در همه امور است : «وَ مُقَدِّمكم أمامَ طَلِبَتى وَ حَوائِجى وَ إرادَتى في كلِّ أحْوالى وَ اُمورى ؛ شما را در همه خواسته ها و تصميم ها ، در همه احوال و در همه كارها ، پيش رو [ ى خويش ] ، قرار مى دهم» . دعاى چنين افرادى ، با توسّل به اهل بيت عليهم السلام ، بى ترديد ، مستجاب است ، چنان كه بنا به روايتى ، امام كاظم عليه السلام ، حاجت خواهى از خداوند متعال را به سُماعة بن مِهران ، اين چنين تعليم مى فرمايد : إذا كانَت لَكَ _ يا سُماعَةُ _ حاجَةٌ فَقُل : «اللَّهُمَّ إنّي أسألُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ و عَلِىٍّ فَإنَّ لَهُما عِندَكَ شَأنا مِنَ الشَّأنِ وَ قَدْرا مِنَ القَدرِ ، فَبِحَقِّ ذلِكَ الشَّأنِ وَ بِحَقِّ ذلِكَ القَدرِ أن تَفعَلَ بِي كَذا وَ كَذا» . (1) اى سماعه ! هر گاه درخواستى داشتى ، بگو : «خدايا ! محمّد و على ، نزد تو جايگاهى والا و منزلتى ارزشمند دارند . به حقّ آن دو و نيز جايگاه و منزلتشان ، از تو مى خواهم كه برايم ، چنين و چنان كنى» .

.


1- .عدة الداعى ، ص 52 .

ص: 587

مُؤمنٌ بِسِرِّكُم وَ عَلانِيَتِكُم وَ شاهِدِكُمْ وَ غائِبِكُمْ

اشاره

( 101 )مُؤمن بِسِرِّكُم وَ عَلانِيَتِكُم وَ شاهِدِكُمْ وَ غائِبِكُمْ وَ أوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ وَ مُفَوِّضٌ فى ذلِكَ كُلِّهِ إلَيْكُمْ وَ مُسَلِّمٌ فيهِ مَعَكُمْ وَ قَلْبى لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْيى لَكُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتى لَكُم مُعَدَّةٌ ، حَتّى يَحْيِىَ اللّهُ تَعالى دينِهِ بِكُمْ وَ يَرُدُّكُمْ فى أيّامِهِ وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ فى أرْضِهِ ، فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ غَيْرِكُمْ ، آمَنْتُ بِكُمْ وَ تَوَلَّيْتُ آخِرَكُمْ بِما تَوَلَّيْتُ بِهِ أوَّلَكُمْ .

به نهانِ شما و آشكارِ شما ، و ظاهرِ شما و غايب شما ، و نخستينِ شما و آخرين شما ، باور دارم و در همه اين امور ، خود را به شما وا گذارده ام و تسليم شما هستم و دلم ، به فرمانِ شماست ، و نظرم ، تابع نظر شماست و يارى ام براى شما ، آماده است تا خداوند متعال ، دينش را به شما زنده كند و شما را در دوران خود ، برگردانَد و براى گسترش عدالتش ، شما را آشكار سازد و در روى زمينش ، پا بر جايتان كند . پس با شما هستم ؛ با شما ، نه با ديگران . به شما ايمان دارم و ولايتِ آخرين شما را پذيرفتم به همان گونه اى كه ولايت نخستين شما را پذيرفته ام .

توضيح واژه هاسِرّ : راز، سر، امرِ پوشيده . (1) عَلانِيَة : آشكارا، برمَلا . (2) مُفَوِّض : واگذار كننده ، تفويض كننده . (3) تَوَلَّيتُ : پيروى مى كنم و به آن خشنودم . (4)

.


1- .«السرّ : ما اخفيت» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 356) .
2- .«العلانية : خلاف السرّ و هو ظهور الأمر» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 289) .
3- .«فوّض إليه الأمر: صيّره إليه وجعله الحاكم فيه» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 210) . «اُفوّض أمرى إلى اللّه ، أى اِتّكل عليه» (العين ، ج 7 ، ص 64) .
4- .«تولّيت فلانا أى اِتّبَعتُه و رضيت به» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 414) .

ص: 588

شرح

ايمان مطلق به اهل بيت عليهم السلام

تسليم مطلق شدن در برابر اهل بيت عليهم السلام

شرحدر اين بخش از «زيارت جامعه» ، پيروان اهل بيت عليهم السلام ، ايمانِ مطلق خود را به آنان ، دوباره تكرار مى كنند و تسليم بودن مطلقِ خود را در برابر آنان ، به ايشان ، عرضه مى نمايند و آمادگى خويش را براى تشكيل حكومت اسلامى به رهبرى آنان ، اعلام مى نمايند .

ايمان مطلق به اهل بيت عليهم السلامدر امامت و رهبرى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، رازهايى وجود دارد كه براى همه ، قابل درك و فهم نيست . مقامات باطنى آنها ، نقش تكوينىِ آنها در نظام هستى ، موضع گيرى هاى سياسى و اجتماعى آنان ، حضور و غيبت آنان ، تعداد آنها و موارد ديگرى از اين قبيل ، همه راز است ؛ امّا كسانى كه امامتِ آنان را بر پايه ادلّه قطعى پذيرفته اند ، باور دارند كه همه اين رازها ، مبتنى بر حكمت است ، چه حكمت آن را بدانند و چه ندانند .

تسليم مطلق شدن در برابر اهل بيت عليهم السلامپيام دوم اين بخش ، مبتنى بر ايمان مطلق داشتن به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است و از آن رو كه ، زائر ، تسليم مطلق است ، چنين ابراز مى كند : «من ، ايمان خود را به همه امور و اسرارى كه بدانها اشاره كردم ، به شما واگذار كرده ام و به طور مطلق ، در برابر شما تسليمم ، و اين سخن را نه تنها بر زبان جارى مى سازم ؛ بلكه از اعماق جان خود ، بِدان باور دارم ، و رأى من ، پيرو رأى شماست» . شيخ كلينى ، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : مَن سَرَّهُ أن يَستَكمِلَ الإيمانَ كُلَّهُ ، فَليَقُل : «القَولُ مِنّي فِي جَمِيعِ الأشياءِ قَولُ آلِ مُحَمَّدٍ فِيما أسَرُّوا وَ ما أعلَنُوا ، وَ فيما بَلَغَنِي عَنهُم وَ فِيما لَم يَبلُغَني» . (1) هر كسى دوست دارد كه ايمان كامل داشته باشد ، بگويد : «در همه امور پنهان و آشكار ، آنچه از آنان كه به من رسيده، وآنچه به من نرسيده، رأى من، رأى خاندان محمّد است».

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 391 ، ح 6 .

ص: 589

آمادگى براى تشكيل حكومت جهانى اهل بيت عليهم السلام

بنا بر اين ، كسانى كه بتوانند صادقانه اين بخش از «زيارت جامعه» را بخوانند ، از كمال ايمان ، برخوردارند .

آمادگى براى تشكيل حكومت جهانى اهل بيت عليهم السلامپيام سوم عبارت ياد شده از «زيارت جامعه» ، بيانگر آمادگى زائر براى همكارى جهت تشكيل حكومت جهانى اهل بيت عليهم السلام است . در واقع ، همه آنچه تا كنون گفته شد ، مقدّمه اين پيام است كه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، اگر صادق هستند ، بايد براى حكومت جهانى آنان ، زمينه سازى كنند . زائر بامعرفت ، پس از اظهار ايمان به اهل بيت عليهم السلام و تسليم مطلق نمودن خود به ارواح پاك آنان ، آمادگى خود را بدين سان به آنان ، ابراز مى دارد : «من ، خود را براى يارىِ شما ، آماده كرده ام تا خداوند ، دينش را به وسيله شما زنده گردانَد ، و شما را در روزگار نمايش قدرت و عظمت خود ، باز گردانَد و شما را براى بر پا كردن عدالت خود در جامعه ، آشكار نمايد و در زمين خود ، تمكّن (توانايى / امكانات) دهد» . تمكّن دادن به اهل بيت عليهم السلام در زمين ، اشاره به وعده الهى در سوره نور دارد كه : «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ . (1) خداوند ، به آن كسان از شما كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند ، وعده داده كه هر آينه ، آنان را در زمين ، جانشين گردانَد [ و حكومت بخشد ] ، همچنان كه كسانى را كه پيش از ايشان بودند ، جانشين كرد ، و دينشان را كه برايشان پسنديده است ، جايگير و بر پا مى سازد» . و در ادامه «زيارت نامه» ، خطاب به اهل بيت عليهم السلام مى گويد : «فَمَعَكُمْ ، مَعَكمْ لا مَعَ غَيْرِكُم ...» ؛ يعنى باز هم تأكيد مى كنم كه پيوند من با شما ، گسستنى نيست : «پس من با شما هستم ؛ من با شما هستم . و نه با غيرِ شما ... . من به شما ، ايمان آورده ام و ولايت آخرين امام از شما را همانند ولايت نخستين امام شما ، پذيرفته ام» .

.


1- .سوره نور ، آيه 55 .

ص: 590

وَ بَرِئْتُ إلَى اللّهِ عز و جل مِنْ أعْدائِكُمْ

اشاره

( 102 )وَ بَرِئْتُ إلَى اللّهِ عز و جل مِنْ أعْدائِكُمْ ، وَ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطّاغُوت وَ الشَّياطين ، وَ حِزْبِهِمُ الظّالِمينَ لَكُم ، وَ الْجاحِدينَ لِحَقِّكُمْ ، وَالْمارِقينَ مِنْ وِلايَتِكُمْ ، وَ الْغاصِبينَ لِاءرْثِكُمْ ، وَ الشّاكّينَ فيكُمْ ، وَ الْمُنْحَرِفينَ عَنْكُمْ ، وَ مِنْ كلِّ وَليجَةٍ دُونَكُمْ ، وَ كُلِّ مُطاعٍ سَواكُم ، وَ مِنَ الأْئِمَّةِ الَّذينَ يَدْعُونَ إلَى النّارَ .

و به درگاه خداى عز و جل از دشمنانتان و از [ بت ] جِبْت و طاغوت ، و از شيطان ها ، و از گروه ستم كننده از آنها به شما ، و منكران حقّ شما ، و روى گردانان از ولايتِ شما ، و غاصبان ارثِ شما ، و شك كنندگان در باره شما ، و منحرفان از [ راه ] شما ، و از هر هم راز و همدمى جز شما ، و از هر فرمان روايى جز شما ، و از پيشوايانى كه [مردم را] به آتش [ دوزخ ]مى خوانند بيزارى مى جويم ...

توضيح واژه هابَرِئْتُ : بيزارى مى جويم ، دورى مى گُزينم . (1) جِبْتْ : هر چيزى غير از خدا كه پرستيده شود ؛ بت . (2) طاغوت : بت ، خداى دروغين ، تجاوزگر . (3) مارِقين : از دين بيرون روندگان ، از دين خارج شدگان ، منحرفان . (4) وَليجَة : همدم ، دَمساز . (5)

.


1- .«برئ إذا تنزّه و تباعد» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 33) . «و برئ إذا أعذر وأنذر» (همان) .
2- .«الجبت : كلّ ما عُبِدَ من دون اللّه » (لسان العرب ، ج 2 ، ص 21) .
3- .«الطاغوت : فعلوت من الطغيان و هو تجاوز الحدّ» (مجمع البحرين ، ج 1 ، ص 275) .
4- .«المروق : الخروج من شيء من غير مدخله» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 341) .
5- .«وليجة الرجل : بطانته و خاصّته و دخلته» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 400) .

ص: 591

شرح

وجوب بيزارى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام

شرحدر اين بخش از «زيارت جامعه» ، پيروان اهل بيت عليهم السلام ، در زيارت مزار آنان ، بيزارى خود را نسبت به كسانى كه دوستى با آنان و پيروى آنها ، بزرگ ترين گناه و موجب رفتن به دوزخ است ، اعلام مى نمايند ، چه دشمن اهل بيت عليهم السلام باشند ، و چه با آنان دشمنى نكنند .

وجوب بيزارى از دشمنان اهل بيت عليهم السلامبيزارى جُستن از دشمنان خدا ، از مهم ترين اركان ايمان است . در حديثى از امام صادق عليه السلام ، آمده است : روزى پيامبر صلى الله عليه و آله از يارانش پرسيد : «استوارترين دستاويز ايمان چيست ؟» . در پاسخ اين پرسش ، هر كس پاسخى داد . يكى گفت : روزه . ديگرى گفت : حج و عمره . فرد ديگرى گفت : جهاد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : لِكُلِّ ما قُلتُم فَضلٌ وَ لَيسَ بِهِ ، وَ لكِن أوْثَقُ عُرَى الإيمانِ الحُبُّ فِي اللّهِ وَ البُغضُ فِى اللّهِ وَ تَوالي (تَوَلّي) أولياءِ اللّهِ والتبرّى مِن أعداءِ اللّهِ . (1) هر آنچه گفتيد ، فضيلتى دارد ، امّا [مقصود من] آن نيست . ليكن استوارترين دستاويز ايمان ، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا ، و دوستى كردن با دوستان خدا و بيزارى جُستن از دشمنان خداست . اصولاً دوستى با خدا و دوستان خدا ، بدون بيزارى جستن از دشمنان آنان ، امكان پذير نيست ، چنان كه در مصباح الشريعة آمده است : أصلُ الحُبِّ التَّبَرِّى عَن سِوَى المَحبُوبِ . (2) ريشه دوستى ، بيزارى از غير محبوب است . بر اين اساس ، بيزارى جستن از دشمنان اهل بيت عليهم السلام ، لازمه دوستى اهل بيت عليهم السلام و يكى از مهم ترين و اصلى ترين اركان ايمان است . چنين است كه از امام على عليه السلام روايت شده كه فرمود :

.


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 125 ، ح 6 .
2- .مصباح الشريعة ، ص 527 .

ص: 592

بيزارى از همه رهپويان انحراف

أبغِضْ مُبغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و إنْ كانَ صَوّامَا قَوّامَا . (1) كينه توزِ خاندان محمّد صلى الله عليه و آله را دشمن بدار ، هر چند پيوسته ، روزه دار و شب زنده دار باشد . در اين عبارت از «زيارت جامعه» ، دشمنان اهل بيت عليهم السلام ، «جِبت» ، «طاغوت» و «شياطين» ، ناميده شده اند ، بدين معنا كه پيروى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام ، در واقع ، عبادت جِبت و طاغوت ، و پيروى از شياطين انس و گونه اى بت پرستى است و پيروان اهل بيت عليهم السلام ، نه تنها از آنها ، بلكه از احزاب و گروه هاى وابسته به آنان كه در ستم به اهل بيت عليهم السلام و انكار حقوق آنان ، نقش داشته اند و كسانى كه از ولايت اهل بيت عليهم السلام سرپيچى كرده اند و ميراث سياسى آنان را _ كه پيامبر صلى الله عليه و آله از جانب خداوند متعال به آنها واگذار كرده بود _ ، غصب كردند ، اظهار برائت مى نمايند .

بيزارى از همه رهپويان انحرافزائرِ بامعرفتِ اهل بيت عليهم السلام ، نه تنها از دشمنان آنان بيزارى مى جويد ؛ بلكه از همه كسانى كه راهى را غير از راه اهل بيت عليهم السلام براى زندگى انتخاب كرده اند ، هر چند دشمن اهل بيت عليهم السلام نباشند ، اظهارِ برائت مى كند و در زيارت خاندان رسالت ، خطاب به ايشان مى گويد : «من از همه كسانى كه به دليل ترديد در باره جايگاه شما ، از راه شما منحرف شدند ، و از هر كسى جز شما كه در موضوع رهبرى مورد اعتماد و اطاعت ، قرار گرفته 2 و نيز از همه پيشوايانى كه پيروان خود را در واقع ، به سوى آتش دوزخ ، دعوت مى كنند ، بيزارى مى جويم» .

.


1- .الأمالى ، طوسى ، ص 405 ، ح 909 .

ص: 593

فَثَبَّتَنِىَ اللّهُ أبدا ما حَييتُ عَلى مُوالاتِكُمْ

اشاره

( 103 )فَثَبَّتَنِىَ اللّهُ أبدا ما حَييتُ عَلى مَوالاتِكُمْ وَ مُحَبَّتِكُمْ وَ دينَكُْم ، وَ وفَّقَنى لِطاعَتِكُمْ ، وَ رَزَقَنى شَفاعَتَكُمْ ، وَ جَعَلَنى مِنْ خيارِمَواليكُم ، التّابِعينَ لِما دَعَوتُمْ إلَيهِ ، وَ جَعَلَنى مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثارَكُمْ وَ يَسْلُكُ سَبِيلَكُمْ وَ يَهْتَدى بِهُداكُم وَ يُحْشَرُ فى زُمْرَتِكُمْ وَ يُكَرُّ فى رَجْعَتِكُم وَ يُمَلَّكُ فى دَوْلتِكُمْ وَ يُشَرَّفُ فى عافِيَتِكُمْ (1) وَ يُمَكَّنُ فى أَيّامِكُمْ وَ تَقِرُّ عَيْنُهُ غَدَا بِرُؤْيَتِكُمْ.

پس خداوند ، هميشه تا زنده ام ، بر موالات و دوستى شما و آيين شما ، پا بر جايم بدارد و مرا در اطاعت شما ، موفّق بدارد و شفاعت شما را روزى ام كند و مرا از بهترين دوستانتان _ كه پيرو آنچه باشند كه شما بِدان دعوت مى كنيد _ ، قرار دهد ؛ و مرا از آنانى كه آثار شما را نقل كرده ، به راه شما مى رود و به هدايت شما ، رهبرى مى شود و در گروه شما ، محشور مى شود و در زمان بازگشتِ شما ، باز مى گردد و در دولت شما ، به فرمان روايى مى رسد و در عافيت (حُسنِ عاقبت) شما ، بلندمرتبه مى شود و در روزگار شما ، پا بر جا مى گردد و چشم او ، فردا به ديدار شما روشن مى شود ، قرار دهد ... .

توضيح واژه هاثَبَّتَ : استوار كرد ، محكم كرد ، مبيّن كرد . (2) يَقْتَصُّ : دنبال مى كند ، در پىِ چيزى يا كسى مى رود . (3) زُمْرَة : دسته ، جماعت ، گروه . (4)

.


1- .در برخى نسخه ها «عاقبتكم» به جاى واژه «عافيتكم» آمده است .
2- .ثَبَتَ الشى ء واثبته و ثَبّتَهُ بمعنىً ، فهو ثابت إذا أقام به ، أثبته : إذا لم يفارقه ، أثبت حجّته : أقامها و أوضحها (لسان العرب ، ج 2 ، ص 19 و 20) .
3- .القصّ : اتّباع الأثر . قصّ آثارهم : تتبّع الأثر أىّ وقت كان (لسان العرب ، ج 7 ، ص 75) .
4- .الزمرة : فوج من الناس (العين ، ج 7 ، ص 365) . و الجماعة من الناس (لسان العرب ، ج 4 ، ص 329) .

ص: 594

شرح

بهترين دعاها در حرم امامان عليهم السلام

1 . پايدارى در دوستى اهل بيت عليهم السلام

يُشَرَّفُ : بلندمرتبه مى شود ، ارج نهاده مى شود . (1) قَرَّ عَيْنُهُ بِ_ : به . . . شادمان شد ، چشمش از . . . روشن شد . (2)

شرحپيروان خاندان رسالت ، پس از اظهار ايمانِ مطلق به مقام هاى ظاهرى و باطنى آنان ، خطاب به ايشان ، از خداوند منّان مى خواهند كه آنان را در مسيرى كه انتخاب كرده اند ، ثابت قدم و استوار بدارد ، و اگر مرگ آنها ، پيش از حكومت جهانى اهل بيت عليهم السلام ، فرا رسيد ، هنگام رجعت ، زنده شوند و در دولت اهل بيت عليهم السلام ، خدمت گزار آنان باشند .

بهترين دعاها در حرم امامان عليهم السلامآنچه در اين بخش از «زيارت جامعه» آمده است ، در واقع ، ره نمود اهل بيت عليهم السلام براى قرائت بهترين دعاها در محضر آنان و نيز در حرم مطهّرشان است . اينك ، توضيح كوتاهى در باره اين دعاها :

1 . پايدارى در دوستى اهل بيت عليهم السلامنخستين دعا ، پايدارى در دوستى با اهل بيت عليهم السلام و ثابت قدم بودن در دين آنهاست ؛ زيرا پايدارى در مسير دوستى خاندان رسالت و پايبندى به ارزش هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى آنان ، كارى بس دشوار است و تنها كسانى مى توانند اين راه را تا آخر ادامه دهند كه علاوه بر تلاش پيگير ، از عنايت ها و امدادهاى الهى برخوردار باشند : «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْأَخِرَةِ وَ يُضِلُّ

.


1- .تَشَرفت : علوت (لسان العرب ، ج 9 ، ص 172) . الشرفة : أعلى الشى ء (همان ، ص 170) .
2- .أقرّ اللّه عينك أى صادفت ما يرضيك فتقرّ عينك من النظر إلى غيره (لسان العرب ، ج 5 ، ص 86) .

ص: 595

اللَّهُ الظَّ__لِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَآءُ . (1) خداوند ، كسانى را كه ايمان آورده اند ، با گفتار استوار در زندگىِ اين جهان ، و در آن جهان بر جاى و استوار مى دارد ؛ و خداوند ، ستمكاران را گمراه مى سازد ، و خدا هر چه بخواهد ، انجام مى دهد » . در نگرش دينى ، ايمان ، همواره در معرض آسيب هاى مختلف ، قرار دارد و مؤمنان ، همه در ديندارى يكسان نيستند ؛ بلكه برخى دين خود را عاريتى مى پندارند و به باور خود ، پايبند نيستند . بر پايه روايتى امام صادق عليه السلام ، رنگ به رنگ شدن دسته اى از مردم را چنين بيان مى فرمايد : إنَّ العَبدَ يُصبِحُ مُؤمِنَا وَ يُمسِي كافِرَا وَ يُصبِحُ كافِرَا وَ يُمسِي مُؤمِنا ، وَ قَومٌ يُعارونَ الإيمانَ ثُمَّ يُسلَبونَهُ وَ يُسَمُّونَ المُعارِينَ . (2) بى گمان ، بنده اى بامدادان ، مؤمن و شامگاهان كافر مى شود و [ يا بر عكس ]بامدادان ، كافر و شامگاهان ، مؤمن مى شود ؛ و گروهى ، ايمان را به عاريت مى گيرند و سپس ، از ايشان گرفته مى شود و اينان ، عاريت داده شدگان ، ناميده مى شوند . ايمان عاريتى ، در مرزِ بى ايمانى قرار دارد. امام معصوم ، در تبيينِ علّت بى ايمانىِ شخصى ، به يارانش فرمود : إنَّ فُلانَا كانَ مُستَودَعَا إيمانُهُ ، فَلَمَّا كَذِبَ عَلَينا سُلِبَ إيمانُهُ ذلِكَ . (3) فلانى ، ايمانش عاريتى بود . پس چون بر ما دروغ بست ، همان ايمانش هم از او گرفته شد . توجّه به آسيب هاى ديندارى ، سبب مى شود كه زائر از خدا بخواهد تا ايمان او را تا لحظه مرگ ، نگه دارد و او را بر محبّت اهل بيت عليهم السلام ، ثابت قدم بدارد.

.


1- .. سوره ابراهيم ، آيه 27.
2- .. الكافى ، ج 2 ، ص 418 ، ح 2.
3- .. همان ، ح 4 .

ص: 596

2 . توفيق فرمان بُردارى از اهل بيت عليهم السلام
3 . بهره مندى از شفاعت
4 . بهترين دوستان و پيروان اهل بيت عليهم السلام

2 . توفيق فرمان بُردارى از اهل بيت عليهم السلامجمله «وفّقنى لطاعتكم» ، درخواست توفيقِ فرمان بردارى از اهل بيت عليهم السلام است. توفيق ، يعنى اين كه خداوند ، اسباب كار را چنان فراهم آورد كه انسان ، به خواسته نيكويش برسد. (1) اطاعت از پيشواى معصوم ، نيكوترين خواسته مؤمنان است ؛ امّا شرايط و حوادث روزگار ، پيروى محض از امام را دشوار مى كند. از اين رو ، انسان ، نيازمندِ راه گشايى خداوند است تا بر پيروى از معصوم ، همّت گمارد.

3 . بهره مندى از شفاعتدر عبارت هاى پيشين ، شفاعت را ميانجيگرى در بارگاه الهى دانستيم (2) و اينك ، يافتن بهترين ميانجى ، يعنى خاندان رسالت ، آرزوى هر مؤمنى است. در سراى تنهايى ، معتبرترين ميانجى ، مايه آرامش است و تنها خداوند مى تواند چنين آرزويى را برآورده سازد. براى همين ، زائر ، شفاعتِ اهل بيت عليهم السلام را به عنوان روزىِ معنوى خود ، از او درخواست مى كند و از او مى خواهد تا از شفاعت آن بزرگواران ، بهره مند شود : «وَ رَزَقَنى شَفَاعَتَكُم» ؛ يعنى : « [ خداوند ، ] شفاعت شما را روزىِ من گرداند!» .

4 . بهترين دوستان و پيروان اهل بيت عليهم السلامزائر ، فرصتى يافته است تا فهرستى از نيازهاى خويش را به درگاه خداوند متعال ، عرضه دارد و اينك ، درخواست بزرگ ترى را طلب مى كند و مى گويد : «وَ جَعَلنى مِن خِيارِ مَوالِيكُم ؛ و مرا از بهترين پيروان شما قرار دهد » . «خِيار» ، جمع «خَيّر» ، به معناى برگزيدگان و انتخاب شدگان است . اكنون ، مؤمن از خدا مى خواهد كه او را در زمره دوستانِ برگزيده ائمه عليهم السلام قرار دهد. به راستى امام هادى عليه السلام در اين زيارت نامه ، ادبِ خواستن را به مؤمنان ، آموزش

.


1- .. ر . ك : مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 247.
2- .ر . ك : ص 489 : «وشفعاء دار البقاء» .

ص: 597

داده است ، بدين گونه كه زائر ، از خدا مى خواهد تا «نيكوْهمنشينِ» اهل بيت عليهم السلام شود و در حلقه دوستانِ ويژه اى قرار گيرد كه در نزد امامان عليهم السلام جايگاهى والا دارند. بهترين موالى و دوست اهل بيت عليهم السلام ، كسى است كه به همه دستورهاى ايشان ، گردن نهد و اين ، نيازمندِ توجّه الهى است. زائر ، بر اين باور است كه ادّعاى دوستى امامان ، با عمل و پيروى از آنان ، ثابت مى شود . عبارت «التَّابِعينَ لِمَا دَعَوتُم إلَيه» ، به مهم ترين ويژگى دوستانِ برگزيده امامان عليهم السلام ، اشاره دارد كه همانا پيروى و عمل به فرمان هاست . تبعيّت محض ، با محبّت ، رابطه مستقيم دارد و هر اندازه كه محبّت ، بيشتر شود ، پيروى هم افزون مى شود. از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود : «هر كس ما را دوست دارد ، از ما خاندان ، محسوب مى شود» . راوى ، شگفت زده شد و پرسيد : فدايت شوم ! از شما محسوب مى شود ؟ ! امام عليه السلام فرمود : مِنّا وَاللّهِ أما سَمِعتَ قَولَ إبراهِيمَ عليه السلام : فَمَن تَبِعَنِي فَإنَّهُ مِنّي ؟ (1) به خدا سوگند ، از ماست ! آيا سخن ابراهيم عليه السلام را نشنيده اى كه : «هر كس مرا پيروى كند ، از من است» ؟ بنا بر اين ، آدمى با پيروى كردن از آنچه اهل بيت عليهم السلام فرموده اند، به مقامِ عصمت ، نزديك مى شود ، به گونه اى كه گويى يكى از آن بزرگواران شده است و در زمره خاندانِ پاك پيامبر صلى الله عليه و آله قرار مى گيرد. جمله «وَ جَعَلَنى مِمَّن يَقْتَصُّ آثارَكُم» ، چگونگى تبعيّتِ از امام عليه السلام را تبيين مى نمايد ؛ يعنى فرد در هر زمانى ، در مسير ائمّه عليهم السلام گام بگذارد و زندگى خود را با زندگى آنان تطبيق بدهد ، به گونه اى كه مسير آنان را بپيمايد .

.


1- .. تفسير العيّاشى ، ج 2 ، ص 231 ، ح 32.

ص: 598

5 . محشور شدن با اهل بيت عليهم السلام
6 . بازگشت در «رجعت اهل بيت عليهم السلام »

عبارت «وَ يَسْلُكُ سَبيلَكُم » ؛ يعنى خدا ، مرا در راه شما قرار دهد ، به گونه اى كه از هدايت شما ، بهره مند شوم . همچنين ، عبارت «وَ يَهْتَدِى بِهُداكُم » ، يعنى از خدا مى خواهم تا از راه نمايى تان ، هدايت يابم . اين ، از آن جهت است كه امامان عليهم السلام ، راهى را پيموده اند كه به سبب آن ، در زمره كسانى قرار گرفته اند كه خدا ، از ايشان خشنود گشته و آنان را برگزيده است .

5 . محشور شدن با اهل بيت عليهم السلامزائر ، اينك درخواست مهم ترى را بيان مى كند و آن ، محشور شدن در جمع اهل بيت عليهم السلام است : « وَ يُحْشَرُ فى زُمرَتِكُم » ؛ يعنى : از خدا مى خواهم كه در سراى قيامت ، در گروه شما پاكان ، محشور شوم و در جمع شما قرار گيرم . اين ، توفيقى بس بزرگ است كه انسان ، در دنيا به گونه اى زندگى كند كه در آخرت ، همنشين امامان عليهم السلام قرار گيرد ، زيرا راه امامان راهِ مطمئن و خطاناپذير است . امام باقر عليه السلام ، امامان را «راه استوار» ، معرّفى كرده و فرموده است : هُمُ الصِّراطُ المُستَقِيمُ ، هُمُ السَّبِيلُ الأقوَمُ . (1) آنان اند ، راه راست . آنان اند ، راه استوار .

6 . بازگشت در «رجعت اهل بيت عليهم السلام »عبارت «وَ يُكَرُّ فى رَجْعَتِكُم» ، واژه «يُكَرُّ» بر خلاف آنچه در مفاتيح ، اِعراب گذارى شده ، بايد به صيغه مجهول خوانده شود. از اين رو ، تلفظ «يَكِرُّ» ، چندان مناسب نيست و چنانچه «يُكَرُّ» بخوانيم ، با عبارت هاى پيشين و پسين زيارت ، تناسب بيشترى در وزن و معنا دارد و ترجمه آن ، چنين مى شود كه : «خداوند ، مرا از كسانى قرار دهد كه در دوران رجعت شما ، باز گردانده مى شوند» .

.


1- .تفسير فرات ، ص 396 ، ح 527 .

ص: 599

در عبارات هاى پيشين ، رجعتِ امامان عليهم السلام را بررسى كرديم. زائر كه به بازگشت ائمّه عليهم السلام باور دارد ، از خدا مى خواهد تا او را هم در آن روزگار ، باز گردانَد تا حكومتِ عدل را در يابد . زندگى در زمانِ پيشواى عدالت گستر ، آرزوى هر مؤمنى است كه مصيبت هاىِ اهل بيت عليهم السلام را دريافته است. يكى از سفارش هايى كه بسيارى از مؤمنان دل باخته ، آن را نيوشيده اند، مداومت چهل روزه بر خواندن «دعاى عهد» است. عالمان دينى و مؤمنانِ شيفته ، همواره صبحگاهان ، پيمانِ خود را با ولىّ زمان خود ، تجديد مى كنند تا شايد دولتِ مهدى عليه السلام را درك كنند . نقل شده است كه وقتى مفاتيح امام خمينى رحمه الله را پس از ارتحال ايشان گشودند ، تكّه كاغذى را يافتند كه تعداد روزهاى قرائت «دعاى عهد» در آن ، يادداشت شده بود . اگر چه نمى دانيم امام رحمه اللهچند بار اين چلّه را آغاز كرده و به فرجام رسانيده ؛ ولى آنچه مسلّم است ، اين كه ايشان ، تا واپسين روزهاى عمر پُربركت خود ، با اين دعا مأنوس بوده است. عاش سعيدا و مات سعيدا ! اين جملات «زيارت جامعه» : «وَ يُمَلَّكُ فى دَولَتِكُم وَ يُشَرَّفَ فِى عَافِيَتِكُم وَ يُمَكَّنُ فِى أيَّامِكُم وَ تَقَرُّ عَيْنُهُ غَدا بِرؤيَتِكُمْ» ، آرزوهايى است كه براى ايّامِ آسايش اهل بيت عليهم السلام است. اين دعاها ، پس از آن آمده كه زائر ، دشوارى هاى اين مسير را با جملاتى كه در عبارت هاى پيشين بر زبان آورده ، به جان خريده است. كسى كه در همان مسيرِ اهل بيت عليهم السلام گام بر مى دارد و دوست دارد مانند آنان رفتار كند ، بى ترديد ، سختى هاى اين راه را هم مى پذيرد ؛ ولى انتظار دارد كه در روزگار دولت يافتن و آسايش اهل بيت عليهم السلام هم در كنار آنان باشد ؛ و اين دعاى اوست كه : «خداوند ، مرا در روزگار حكومت شما ، رياست و فرمان روايى عطا كند و در دوران آسايش شما ، شرافت و بزرگى عنايت نمايد» . همچنين ، اگر _ چنان كه در برخى نسخه هاى زيارت آمده _ ، به جاى «عافيتكم » ،

.

ص: 600

«عاقبتكم » باشد ؛ يعنى در دوران پايانى روزگارِ شما ، به من شرافت و بزرگوارى عنايت فرمايد. عبارت «وَ يُمكَّنُ فى أيّامِكُم» ، به توانايى داشتن براى اجراى مسئوليت هاى واگذار شده از سوى امامان عليهم السلام ، اشاره دارد . زائر ، در اين جا از خدا مى خواهد كه براى رياست و سَرورى در آن دوران ، توانمندى هاى لازم براى پذيرش مسئوليت را به او عطا فرمايد . تمامِ اين عبارات ، فرياد توحيدمحورى در «زيارت جامعه كبيره» است ؛ زيرا اگر چه زائر ، آرزوى مسئوليت يافتن و همراهى با اهل بيت عليهم السلام را در سر مى پرورانَد ؛ ولى مى داند كه تنها از خدا برمى آيد كه او را به اين آرزوها برساند و اگر خدا نخواهد ، هرگز چنين ايّامى را نخواهد ديد. سرانجام ، رسيدن به شادمانى اى بزرگ ، آرزوى نهايى زائر است : «تَقِرُّ عَينُهُ غَدا بِرُؤيَتِكُم» . زائر ، خطاب به پيشوايان معصوم خود مى گويد كه آرزو دارد با ديدن آنها شادمان شود و چشمش به ظهور آنها روشن شود. اين عبارت ، از ظرافت هاى به كار رفته در «زيارت جامعه كبيره» است ؛ زيرا هر ديدنى ، مطلوب نيست . براى نمونه ، شِمر هم امام حسين عليه السلام را ديد ، ولى با او چگونه برخورد كرد ؟! زائر ، در اين جا آرزو دارد كه در روز شادمانى اهل بيت عليهم السلام ، همراه ايشان باشد و حسّ شوق و اشتياق ، در چشمانش موج زند. تنها در صورتى فرد مى تواند چنين اميدى داشته باشد كه سراسر عمر ، بر اساس ره نمودهاى الهى اهل بيت عليهم السلام رفتار كرده و زندگى اش ، قرآنى باشد تا با سربلندى ، كارنامه عمر خويش را در دست گيرد و به روزهاى گذشته اش مباهات كند.

.

ص: 601

بِأبى أنْتُمْ وَ اُمّى وَ نَفْسى وَ أهْلى وَ مالى ! مَنْ أرادَ اللّهَ بَدَءَ بِكُمْ

شرح

اشاره

( 104 )بِأبى أنْتُمْ وَ اُمّى وَ نَفْسى وَ أهْلى وَ مالى ! مَنْ أرادَ اللّهَ بَدَءَ بِكُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِل عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ .

پدرم و مادرم و خودم و خانواده ام و دارايى ام فدايتان باد ! هر كه خدا را بخواهد با شما آغاز مى كند و هر كه او را يگانه بداند ، از شما مى پذيرد و هر كه آهنگِ او را كند ، به شما رو مى آورد ...

توضيح واژه هاأرادَ : خواست ، اراده كرد. (1) قَبِلَ : گرفت، پذيرفت. (2) قَصَدَ : روان شد ، قصد كرد ، خواست . (3) تَوَجَّهَ : رو كرد ، رو آورد ، رفت . (4)

شرحجمله «بِأبى أنتم و اُمّى...» ، پنج بار «در زيارت جامعه كبيره» ، تكرار شده است. بعضى شارحان ، با توجّه به اختلاف نسخه ها ، از هر يك از آنها ، معناى جداگانه اى برداشت كرده اند. براى نمونه ، گفته شده كه اين جمله در عبارت پيشين زيارت ، با افزوده «و اُسْرَتى ؛ و تبارم» آمده بود و در اين جا «و نَفْسى» به آن ، افزوده شده است؛ يعنى افزون بر پدر و مادر و خاندان و ثروتم ، جانم را هم فداى شما مى كنم . از اين نكته ، تكامل

.


1- .«أراد الشى ء : شاءه» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 188) .
2- .«قَبِلَ الشى ء : أخذه» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 540) .
3- .«القصد : إتيان الشيء» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 353) . «و قصدتُ قصده : نحوت نحوه» (همان جا) . «قصدته و قصدت له وقصدت إليه : طلبته بعينه» (مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 128) .
4- .«التَوَجُّه : الإقبال» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 558) .

ص: 602

پيوند امامت و توحيد

راه اهل بيت عليهم السلام ، تنها راه عرفان حقيقى

تدريجى معرفت ، استخراج مى شود. اينك زائر به آن معرفتِ حقيقى ، دست يافته است و به راحتى ، از جانِ خويش در راه اهل بيت عليهم السلام مى گذرد. اين توجيه ، در صورتى پسنديده است كه در همه نسخه هاى «زيارت جامعه» ، كلمه «نفسى» در اين عبارت آمده باشد ؛ امّا در برخى نسخه ها ، در عبارت پيشين نيز «و نفْسى» آمده است . بنا بر اين ، به نظر مى رسد كه تفاوت هاى اين گونه تعابير ، تنها گوناگونىِ عبارت است و نكته ويژه اى در به كار بردن واژگان متفاوت ، وجود ندارد. زائر ، پنج بار با اين تعبير ، نسبت به اهل بيت عليهم السلام ، اظهارِ ادب كرده ، تا سر حدّ ايثار ، اعلام وفادارى مى نمايد .

پيوند امامت و توحيديكى از مباحث زيباى مطرح شده در «زيارت جامعه كبيره» ، برقرارى پيوند ميان امامت و توحيد است . زائر ، اگر چه در برابر امامان عليهم السلام ، باورها و درخواست هاى خود را بيان مى كند ؛ امّا باور داشتن به خداوند متعال ، بيش از هر چيز ديگرى در سر تا سر زيارت ، موج مى زند . در اين مجال ، چگونگى خداشناسى با توجّه به عبارات اين قسمت از زيارت ، بررسى مى شود :

راه اهل بيت عليهم السلام ، تنها راه عرفان حقيقىجمله «مَنْ أراد اللّهَ بَدَء بِكُم ؛ آن كه خدا را بخواهد ، از شما آغاز مى كند»، اشاره به اين است كه تنها راه عرفان و خداشناسىِ حقيقى ، همان راه اهل بيت عليهم السلام است . مدّعيان خداشناسى بسيارند و هر يك با ادّعاى آشنايى با خدا ، از در هم شكستن بُتِ نفس امّاره خويش ، خبر مى دهند ؛ امّا تنها راه مطمئنِ خداشناسى ، راه معلّمان برگزيده خداست كه از هر گونه گناه و خطايى ، مصون اند . در انديشه آنان ، تنها خدا جاى گرفته و سخنان و رفتارشان ، خدايى شده است. در حديثى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به امام

.

ص: 603

على عليه السلام فرمود : يا على ! ما عُرِفَ اللّهُ إلّا بى ثُمَّ بِكَ ، مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكَ جَحَدَ اللّهَ رُبوبِيَّتَهُ . (1) اى على ! خداوند ، جز به من و سپس به تو ، شناخته نشده است . هر كس ولايت تو را انكار كند ، ربوبيّت خداوند را انكار كرده است . منكران ولايتِ اهل بيت عليهم السلام ، اگر چه خدا را به عنوان خالق جهان پذيرفته اند ؛ امّا در واقع ، خدا را مدبّر و مربّى جهان نمى دانند و بدين سان ، ربوبيّت پروردگار را انكار مى كنند. از اين رو ، بنا بر روايتى از امام باقر عليه السلام ، راه اهل بيت عليهم السلام ، تنها راه توحيد و عبوديت خداوند ، معرّفى شده است : بِنَا عُبِدَ اللّهُ وَ بِنا عُرِفَ اللّهُ وَ بِنا وُحِّدَ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ . (2) به سبب ما ، خدا پرستيده شده و به سبب ما خدا ، شناخته شده و به سبب ما ، خداوند _ تبارك و تعالى _ ، يگانه شمرده شده است . در نگرش شيعى ، اهل بيت عليهم السلام ، بنا بر حكمت الهى ، راهِ شناخت حقيقى خدا ، تعيين شده اند و به ديگر سخن ، معيار و آزمونِ ورودى يگانه پرستى ، ره نمودهاى اهل بيت عليهم السلام است و خداوند توانا ، اين راه را به عنوان معيارِ شناخت توحيد حقيقى از توحيد ساختگى ، برگزيده است . روايت شده كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود : إِنَّ اللّهَ _ تَبارَك و تَعالى _ ، لَو شَاءَ لَعَرَّفَ العِبادَ نَفسَهُ ، وَ لكِنْ جَعَلَنا أبْوابَهُ وَ صِراطَهُ وَ سَبيلَهُ وَ الوَجْهَ الَّذى يُؤتى مِنهُ . (3) خداوند _ تبارك و تعالى _ ، اگر مى خواست ، خود را به بندگانش مى شناسانْد ؛ امّا ما را دروازه [ شناخت ] خود و مسير و راه و جانبى كه از آن وارد مى شوند ، قرار داده است . بنا بر اين ، در نظام آفرينش ، نخستين گامِ خداشناسى ، معرفتِ اهل بيت عليهم السلام

.


1- .. كتاب سليم بن قيس ، ج 2 ، ص 855 ، ح 44 ؛ بحار الأنوار ، ج 22 ، ص 148 ، ح 141 .
2- .. الكافى ، ج 1 ، ص 145 ، ح 10.
3- .. همان ، ص 184 ، ح 9 ، مختصر بصائر الدرجات ، ص 55 ؛ دانش نامه عقايد اسلامى ، ج 3 ، ص 257 ، ح 3668 .

ص: 604

پيوند توحيد و پذيرش ولايت

است ، (1) چنان كه بر پايه روايتى از امام رضا عليه السلام به نقل از پدر بزرگوارش امام كاظم عليه السلام ، شناخت خدا و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، از هم ناگسستى دانسته شده و آمده است : مَن عَرَفَهُم فَقَد عَرَفَ اللّهَ ، وَ مَن جَهَلَهُم فَقَد جَهلَ اللّهَ . (2) هر كه ايشان را بشناسد ، خدا را شناخته است ، و هر كه ايشان را نشناسد ، خدا را نشناخته است .

پيوند توحيد و پذيرش ولايتجمله «مَنْ وَحَّدَهُ قَبِل عَنكُم ؛ هر موحّدى ، [ ولايت ] شما را پذيرفت» را دو گونه مى توان معنا كرد : نخست ، آن كه هر يگانه پرستى ، ولايت شما را هم مى پذيرد ؛ زيرا همان برهانى كه يگانگى خالق را واجب مى شمُرَد ، اطاعت از برگزيدگان خدا را هم واجب مى داند . برداشت دوم ، آن است كه هر موحّدى ، حقيقتِ توحيد را از شما فرا گرفته است ؛ زيرا توحيد حقيقى را تنها اهل بيت عليهم السلام ، آموزش مى دهند. در اين صورت ، اين عبارت ، ترجمانِ پيوند ناگسستنى ميان توحيد و ولايت است. علّامه مجلسى ، در شرح اين جمله مى نويسد : مَن لَمْ يَقْبَل عَنكُم فَلَيسَ بِمُوحِّدٍ بَل هُوَ مُشرِكٌ وَ إن أَظهَرَ التَّوحِيدَ . (3) هر كس از شما نپذيرد ، موحّد نيست ؛ بلكه مشرك است ، هر چند توحيد را اظهار كرده [ و پذيرفته ]باشد . آنچه از ظاهرِ عبارت بر مى آيد ، مراد از توحيد در اين جا ، توحيدِ طاعت است و توحيد طاعت ، يعنى موحّد ، تنها از خدا اطاعت مى كند و فرمانِ غيرِ او را نمى پذيرد. بنا بر اين ، امكان دارد كه شخص در اعتقاد ، موحّد باشد و يگانگى خدا را با دلايل بى شمار ، اثبات كند ؛ امّا از كسانى اطاعت كند كه خداوند ، فرمان روايىِ آنان را دوست

.


1- .. ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى ، ج 3 ، بخش يكم ، فصل دوم : الهداة إلى معرفة اللّه .
2- .. الكافى ، ج 4 ، ص 579 ، ح 2.
3- .. بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 143.

ص: 605

پيوند آهنگ خدا و توجّه به اهل بيت عليهم السلام

ندارد. پيروان اهل بيت عليهم السلام ، در فرمان بُردارى از خدا و كسانى كه خدا ، فرمان بُردارى از آنان را واجب كرده است ، سرآمدند. در روايتى ، امام صادق عليه السلام ، پيروى از كسانى را كه به خدا منسوب نيستند ، شرك مى داند و مى فرمايد : مَن أَشرَكَ مَعَ إمامٍ إمامتُهُ مِن عِنْدِ اللّهِ مَن لَيسَت إمامَتُهُ مِنَ اللّهِ كانَ مُشْرِكا بِاللّهِ . (1) هر كس پيشواى غير الهى را با پيشوايى كه امامتش از جانب خداست ، شريك گردانَد ، به خدا شرك ورزيده است . در برابر توحيد طاعت ، شرك در اطاعت قرار دارد. برخى از آيات قرآن ، دسته اى از مؤمنان را مشرك مى داند كه مراد ، شرك در اطاعت است و منظور ، كسانى است كه به خدا باور دارند ، ولى از غيرِ او اطاعت مى كنند : «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَا وَ هُم مُّشْرِكُونَ . (2) و بيشترشان ، به خدا ايمان نمى آورند ، مگر اين كه [در همان حال ]مشرك اند» . شرك در اطاعت ، از مواردى است كه گريبانگرِ بسيارى از مؤمنان است و برخى سخنان ، مانند اين عبارت مرسوم كه مى گويند : «اگر فلانى نبود ، زندگى ام نابود مى شد» و يا «اوّل خدا ، دوم شما !» ، در واقع ، بوى شرك در اطاعت مى دهند كه بايد از به كار بردن آنها پرهيز كرد و به گونه اى سخن گفت كه شرك آميز نباشد. براى نمونه ، بايد گفت : «اگر خدا ، فلانى را وسيله اين كار نمى كرد ، كارم بسيار مشكل مى شد» .

پيوند آهنگ خدا و توجّه به اهل بيت عليهم السلامدر جمله «و مَن قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُم ؛ و هر كه آهنگِ خدا را داشته باشد ، به شما رو مى كند»، «قصد» به معناى نيّت ، آهنگ كارى كردن و خواستن چيزى است و رو به روى هر چيزى را هم كه در نخستين برخورد ، به چشم مى آيد ، «وجه» مى گويند (3) . بنا

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 373 ، ح 6.
2- .. سوره يوسف ، آيه 106.
3- .. معجم مقاييس اللّغة ، ج 6 ، ص 88 (الوجه مستقبل لكلّ شى ء) .

ص: 606

بر اين ، هر كه رسيدن به مقامِ قربِ الهى را در سر مى پرورانَد ، بايد به خاندان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله ، رو كند و از اين راه ، به بالاترين مرتبه معرفتِ حق ، دست يازد. در فرهنگ شيعى ، امامان عليهم السلام ، « وجهُ اللّه » هستند كه مشتاقان را به سوى خدا ، راه نمايى مى كنند. از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود : نَحنُ الوَجهُ الَّذي يُؤتَى اللّهُ مِنهُ . (1) ما نمايانگر خداييم كه به نشانِ ما ، به خدا راه مى يابند . يكى از معانى «وجه» ، طريق و جهت است كه در اين جا ، «وجه» به اين معناست . بنا بر اين ، مقصود از اين جمله ، اين است كه اهل بيت عليهم السلام ، بزرگ ترين نشانه هاى توحيدند ، گفتار و رفتار آنان ، راه مستقيم رسيدن به خداوند متعال را نشان مى دهد و اين را كه انسان ، براى رسيدن به كمال مطلق و لقاء اللّه ، چگونه بايد عمل كند ، چه جهتى را انتخاب كند و چه راهى را بپيمايد تا به مقصد برسد ؟

.


1- .. بصائر الدرجات ، ص 65 ، ح 3 .

ص: 607

مَوالِىَّ لا اُحْصى ثَنائَكُمْ ، وَ لا أبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ

اشاره

( 105 )مَوالِيَّ لا اُحْصى ثَنائَكُمْ ، وَ لا أبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ ، وَ أنْتُمْ نُورُ الأْخْيارِ وَ هُداةُ الأْبْرارِ وَ حُجَجُ الجَبّارِ ، بِكُمْ فَتَحَ اللّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ [ اللّهُ ] وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ ، وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ أنْ تَقَعَ عَلَى الأْرْضِ إلّا بِإذْنِهِ وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ يَكْشِفُ الضُّرُّ ، وَ عِنْدَكُمْ ما نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلائِكَتُهُ ، وَ إلى جَدِّكُم بُعِثَ الرُّوحُ الأْمينُ ، آتاكُمُ اللّهُ ما لَمْ يُؤتِ أحَدَا مِنَ الْعالَمينَ ، طَأطَأ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ كُلُّ شى ءٍ لَكُمْ ، وَ أشْرَقَتِ الأْرْضُ بِنُورِكُمْ وَ فازَ الْفائِزُونَ بِوِلايَتِكُمْ ، بِكُمْ يُسْلَكُ إلَى الرِّضْوانِ وَ عَلى مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ غَضَبُ الرّحمان.

سَرورانم ! ستايش شما را نمى توانم بشمُرم و با مدح ، به [ حقيقت ] و ژرفاى شما نمى رسم و با توصيف ، منزلت شما را نمى توانم بيان كنم كه شما : روشنايىِ خوبان و راه نمايان نيكان و حجّت هاى [ خداى ] جبّار هستيد . خداوند ، به [ سبب ] شما ، آغاز كرد و به [ سبب ] شما ، پايان مى دهد و به [ سبب ] شما ، باران فرو مى فرستد و به [ سبب ] شما ، آسمان را نگه مى دارد از اين كه جز به اذن او بر زمين بيفتد و به [ سبب ] شما ، اندوه را مى گشايد و سختى را برطرف مى كند . نزد شماست ، آنچه پيامبرانش فرود آورده و فرشتگانش به زمين آورده اند و روح الأمين به سوى جدّ (1) شما فرستاده شده است . خدا ، آنچه را به شما داده ، به هيچ يك از جهانيان نداده است . هر شريفى ، در برابر شرافت شما ، سرْ فرود آورده و هر متكبّرى ، به فرمان بُردارى از شما ، گردن نهاده است و هر گردنكِشى ، در برابر فضل شما ، فروتن است . هر چيزى ، براى شما خوار است و زمين ، به نور شما ، تابان است . رستگاران با ولايت [ و دوستى شما ] ، رستگار مى شوند . به واسطه شما ، راه بهشتْ پيموده شود و بر هر كه ولايتتان را انكار كند ، خشم [ خداى ] رحمان است .

.


1- .و اگر مخاطب در اين زيارت ، امير مؤمنان عليه السلام باشد ، پس بگو : «وَ إلى أخْيكَ ؛ به سوى برادرت» .

ص: 608

شرح

اشاره

توضيح واژه هااُحصي : به شمار آورم ، شمارش كنم . (1) كُنْه : نهايت ، ژرفا ، حدّ نهايى ، مُنتها درجه . (2) الجَبّار : نيرومند ، يكى از صفات خداوند . (3) الْغَيثْ : باران . (4) يُنَفِّسُ : آرامش مى بخشد ، مى گشايد ، تسلّى مى دهد . (5) الضُرُّ : زيان ، سختى ، بدحالى ، آسيب ، گرفتارى . (6) طَأطَأَ : سر خم كرد ؛ سر فرود آورد . (7) بَخَعَ : گردن نهاد ، اقرار كرد ، مطيع گرديد . (8) خَضَعَ : كُرنش كرد ، تعظيم كرد ، خوار شد . (9)

شرحاين بخش از «زيارت جامعه» ، به نقش تكوينى انسان كامل در نظام هستى ، اشاره دارد . گويا زائر اهل بيت عليهم السلام ، درجات معرفت آنان را از آغاز اين زيارت نامه نورانى ، به تدريج ، پيموده است و اكنون ، در قسمت هاى پايانى آن ، خطاب به آنان ، نهايتِ معرفت خود را نسبت به كمالات و مقامات معنوى آنان _ كه عقيده به ولايت مطلقه

.


1- .«الإحصاء : العدُّ و الحفظ ، و أحصى الشى ء : أحاط به» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 184) .
2- .«كُنْهُ كلِّ شى ء قدرهُ و نهايَته وغايتهُ» (لسان العرب ، ج13 ص536) . «الكُنه : نهاية الشى ء و حقيقته» (همان ، ص537).
3- .«الجبّار : اللّه _ عزّ إسمه _ القاهر خلقه على ما أراد من أمر و نهى» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 113) .
4- .«الغيث : المَطَر» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 175) .
5- .«نفّس اللّه ُ عنه كربته أى فرّجها ، نفّس اللّه عنك أى فرّج و وسّع» (لسان العرب ، ج 6 ، ص 237) .
6- .«الضُّر : الهزال و سوء الحال» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 482) . «ضدّ النفع» (همان جا) .
7- .«طأطأ عن الشى ء: خفض رأسه عنه» (لسان العرب، ج1، ص113) . «تواضَعَ و خضع» (مجمع البحرين ، ج1 ، ص273).
8- .«بخع له كقّه ... : أقرّ به و خضع له» (لسان العرب ، ج 8 ، ص 5) . «و بَخَعَ بالطاعة : أى أذعن و انقاد و سلس» (العين ، ج 1 ، ص 123) .
9- .«خضع : ذلّ» (لسان العرب ، ج 8 ، ص 72) . «خضع الإنسان : أمال رأسه إلى الأرض أو دنا منها» (همان ، ص 73) .

ص: 609

تكوينى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است _ ، ابراز مى دارد و پيش از آن مى گويد : اى سَروران من ! من نمى توانم مقامات و كمالات شما را مشخّص كنم و بشمُرم . من نمى توانم به حقيقتِ ستايش شما برسم و آن گونه كه هستيد ، شما را توصيف نمايم ؛ چرا كه هر چه بگويم ، شما بالاتر و والاتر از آن هستيد . من چگونه مى توانم شما را آن گونه كه هستيد ، توصيف كنم ، در حالى كه شما نور همه خوبان ، راه نماى همه نيكان و حجّت خداوند جبّارى هستيد كه تواناىِ مطلق است و هر كارى را كه بخواهد ، مى تواند انجام دهد ؟ ! آرى ! شناخت حقيقت امام و معرفت كامل به حجّت خدا _ كه خليفه و نماينده علم ، قدرت ، كمال و جمال مطلق اوست _ ، براى جز خداوند متعال و انسان كاملى مانند امام يا بالاتر از امام _ كه پيامبر خاتم است _ ، امكان پذير نيست ، چنان كه از امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود : فَمَن ذَا الَّذي يَبلُغُ مَعرِفَةَ الإمامِ ، أو يُمكِنُهُ اختيارُهُ ؟ هَيهاتَ ، هَيهاتَ ! ضَلَّتِ العُقُولُ ، وَ تَاهَتِ الحُلُومُ وَ حَارَتِ الألْبابُ وَ خَسِئَتِ العُيُونُ وَ تَصاغَرَتِ العُظَماءُ وَ تَحَيَّرَتِ الحُكَماءُ وَ تَقاصَرَتِ الحُلَماءُ وَ حَصِرَتِ الخُطَباءُ وَ جَهِلَتِ الألبّاء وَ كَلَتِ الشُّعَراءُ وَ عَجَزَتِ الاُدَباءُ وَ عَيِيَتِ البُلَغاءُ عَن وَصفِ شَأنٍ مِن شَأنِهِ أو فَضِيلَةٍ مِن فَضائِلِهِ وَ أقَرَّت بِالعَجزِ وَ التَّقصِيرِ ، وَ كَيفَ يُوصَفُ بِكُلِّهِ أو يُنعَتُ بِكُنهِهِ أو يُفهَمُ شَى ءٌ مِن أمرِهِ ، أو يُوجَدُ مَن يَقُومُ مَقامَهُ وَ يُغنِي غِناهُ ؟ لا كَيفَ وَ أنّى وَ هُوَ بِحِيثُ النَّجمِ مِن يَدِ المُتَناوِلينَ وَ وَصفِ الواصِفِينَ ؟ فَأينَ الاِختِيارُ مِن هذا ؟ وَ أينَ العُقُولُ عَن هذا ؟ وَ أينَ يُوجَدُ مِثلُ هذا ؟ (1) پس چه كسى مى تواند امام را بشناسد يا توانِ گزينش او را دارد ؟ هرگز ، هرگز ! در توصيف شأنى از شئون يا فضيلتى از فضائل او ، خِردها ، بى راه و هوش ها (عقل ها) ، مدهوش و ذهن ها ، سرگردان و چشم ها ، وا مانده اند و بزرگان ، احساس حقارت مى كنند و فرزانگان ، حيران اند و فهيمان ، احساس كوتاهى مى كنند و سخنوران ، درمانده اند و خردمندان ،

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 201 ، ح 1 .

ص: 610

نقش اهل بيت عليهم السلام در آغاز و انجام هستى

نمى دانند و شاعران ، زبان در كام كشيده اند و اديبان ، ناتوان اند و فصيحان ، به لكنت افتاده اند . ايشان ، به سبب ناتوانى و كوتاهى خود ، از عجز خود در توصيف يك صفت امام ، اعتراف دارند ، پس چگونه همه صفاتش ، توضيح داده شود و ژرفاى او توصيف گردد و يا از كار او سر در آورند و يا كسى ، جاى او را بگيرد و [ما را] از او بى نياز كند ؟ نه ! چگونه چنين شود ؟ ! او مانند ستاره است . دورتر از دسترسِ ما و توصيفِ توصيف كنندگان . پس كجاست جايگاهِ انتخاب نسبت به آن ؟ و خِردها در كجاى اين امرند ؟ و كجا مانندى براى اين (امام) ، يافت مى شود ؟ زائر اهل بيت عليهم السلام ، پس از اعتراف به اين كه نمى تواند مقامات و كمالات آنان را شمارش نمايد ، به نقش آنان در نظام تشريع و تكوين ، اشاره مى كند .

نقش اهل بيت عليهم السلام در آغاز و انجام هستىدر جمله «بِكُمْ فَتَح اللّهُ و بِكُم يَخْتِم ؛ [ خدا ] به وسيله شما ، آغاز مى كند و به وسيله شما ، پايان مى دهد» ، توضيح داده نشده است كه خداوند ، چه چيزى را به وسيله اهل بيت عليهم السلام ، آغاز مى كند و پايان مى دهد . از اين رو ، احتمالات مختلفى در معناى اين عبارت ، داده شده است . علّامه مجلسى ، در تبيين جمله «بِكُم فَتَحَ اللّه » ، مى گويد : أي في الوجود أو الخلافة أو جميع الخيرات . (1) يعنى در هستى يا خلافت يا همه نيكى ها . به سخن ديگر ، خداوند ، آفرينش را با آفرينش نور خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز كرده است ، چنان كه در روايتى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمده : أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نُوري ، ابتَدَعَهُ مِن نُورِهِ و اشتَقَّهُ مِن جَلالِ عَظَمَتِهِ . (2) نخستين چيزى كه خدا آفريد ، نور من بود . از نور خويش ، نوآورى كرد و آن را از بزرگى عظمتش برگرفت . در حديث ديگرى از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله _ كه امام رضا عليه السلام از اجداد بزرگوارش نقل

.


1- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 143 .
2- .. همان ، ج 15 ، ص 24 ، ح 44.

ص: 611

كرده _ ، نخستين آفرينش ، خلقت ارواح اهل بيت عليهم السلام بوده است : أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ عز و جل أرواحُنا . (1) نخستين چيزى كه خداوند عز و جل آفريد ، ارواح ما بود . در حديثى ديگر از پيامبر صلى الله عليه و آله ، تصريح شده است كه همه كائنات ، پس از نور پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام آفريده شده اند. چگونگى اين خلقت ، اگر چه براى ما مبهم است و فهميدن آن آسان نيست ، امّا حكايت از پيشتاز بودن آفرينش آن بزرگواران دارد كه خود ، فضيلتِ بى بديلى است كه كسى در آن ، شريك نيست. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نُوري ، فَفَتَقَ مِنهُ نُورَ عَلِيّ ، ثُمَّ خَلَقَ العَرشَ وَ اللَوحَ وَ الشَّمسَ وَ ضَوءَ النَّهارِ وَ نُورَ الأبصارِ و العَقلَ و المَعرِفَةَ . (2) نخستين آفريده خدا ، نور من بود و نور على ، از آن برآمد . سپس ، عرش و لوح و خورشيد و روشنىِ روز و نور ديده ها و عقل و معرفت را آفريد . همه احاديثى نيز كه دلالت بر خلافت بلا فصل امام على عليه السلام دارند ، حاكى از آن است كه خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله با اهل بيت عليهم السلام آغاز شده است . همچنين ، همه خوبى ها با خلقت نور نخستينِ محمّد صلى الله عليه و آله بوده و پس از ايشان ، نيكى ها آفريده شده است و خير و خوبى ، معنا پيدا كرده است . جابر بن عبد اللّه انصارى ، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و راوى راستْ گفتار اهل بيت عليهم السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله در باره نخستين آفرينش خداوند ، سؤال كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : نُورُ نَبِيَّكَ _ يا جابِرُ _ خَلَقَهُ اللّهُ ثُمَّ خَلَقَ مِنهُ كُلَّ خَيرٍ . (3) اى جابر ! خداوند ، نور پيامبرت را آفريد و سپس از آن نور ، همه نيكى ها را خلق كرد .

.


1- .. كمال الدين ، ج 1 ، ص 255 ، ح 4 .
2- .. بحار الأنوار ، ج 5 ص ، 170 ، ح 117.
3- .. همان ، ح 116 .

ص: 612

نقش اهل بيت عليهم السلام در نظام تشريع

علّامه مجلسى ، در توضيح جمله «بِكُم يَختِم ؛ به شما پايان مى دهد» ، آورده است : أي دَوْلَتُكُم آخِرُ الدُّوَل وَ الدَّولَةُ في الآخِرَة أَيضا لَكُم . (1) يعنى : دولت شما ، آخرين دولت است و دولت در آخرت نيز از آنِ شماست . پدر بزرگوار علّامه ، مجلسىِ اوّل نيز در توضيح دو جمله ياد شده ، گفته است : [يعنى] اوّلين نورى كه خداوند ، ايجاد كرد ، نور شما (اهل بيت عليهم السلام ) بود ؛ و همچنين ، انبيا و اوصيا و خوبان ، به شما ختم مى شوند . (2)

نقش اهل بيت عليهم السلام در نظام تشريعبه نظر مى رسد هر چند آنچه علّامه مجلسى و پدر بزرگوار ايشان آورده اند ، در جاى خود ، درست است ؛ ليكن در تبيين مقصود از جمله «بِكُم فَتَح اللّهُ وَ بِكُم يَخْتِم» ، نارساست ، زيرا با مراجعه به ساير سخنانى كه از اهل بيت عليهم السلام روايت شده است ، مى توانيم معناى روشن ترى از آن ، در يابيم . براى نمونه ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : يا عَلىُّ ! إنَّ بِنا خَتَمَ اللّهُ الدِّينَ كَما بِنَا فَتَحَهُ . (3) اى على ! خداوند ، دين را با ما به پايان بُرده ، چنان كه آن را با ما ، آغاز كرده است . امير مؤمنان على عليه السلام نيز در روايتى مى فرمايد : بِنا فَتَحَ اللّهُ الإسلامَ وَ بِنَا يَختِمُهُ . (4) خداوند ، اسلام را با ما آغاز كرد و با ما ، به پايان مى بَرَد . در حديثى ديگر ، امام رضا عليه السلام نيز همين مفهوم را در باره «دين » ، بيان مى فرمايد : بِنا فَتَحَ اللّهُ الدِّينَ وَ بِنا يَختِمُهُ . (5) خداوند ، دين را با ما آغاز كرد و به ما ، پايان مى بخشد .

.


1- .بحار الأنوار ، ج 102 ، ص 143 .
2- .شرح زيارت جامعه كبيره ، ص 139 (به نقل از : لوامع صاحبْ قِرانى) .
3- .. الأمالى ، مفيد ، ص 251 ، ح 4 .
4- .. الإحتجاج ، ج 1 ، ص 544 ، ح 131 .
5- .. تفسير القمّى ، ج 2 ، ص 104 .

ص: 613

نقش اهل بيت عليهم السلام در نظام تكوين

الف _ بارش باران
ب _ پا بر جايىِ آسمان

از گِردآورى احاديث در اين نظريه ، در مى يابيم كه جمله «بكم فتح اللّه وبكم يختم» مفهومى شناخته شده در ميراث حديثى شيعه است و اختصاصى به «زيارت جامعه كبيره» ندارد و از سويى اين جمله بيانگر نقش قانونگذارى امامِ معصوم است كه به آن «ولايت تشريعى» گويند و شريعت اسلام از آغاز تا فرجام نيازمند رهبرانى الهى بوده است تا با مراجعه به منابع علم خويش ، قانونِ بى خطاى الهى را در جامعه بگستراند .

نقش اهل بيت عليهم السلام در نظام تكوينولايت تكوينى ، يعنى قدرتى كه خداوند به انسانِ كامل ، واگذار كرده است تا او با اذن پروردگار ، در نظام آفرينش ، تصرّف كند. عبارت هاى پيشِ رو ، بيانگر ولايتِ تكوينى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است .

الف _ بارش بارانجمله «بِكُم يُنَزِّلُ الْغَيث» ، به نقش حضور انسانِ كامل در جامعه بشرى اشاره دارد ؛ يعنى : به سبب حضور شما خاندانِ پاك پيامبر صلى الله عليه و آله است كه باران ، فرو فرستاده مى شود ، و يا اين كه : به درخواست و دعاى شماست كه آسمان ، رحمت خويش را بر زمين ، نازل مى كند و واسطه فيضِ باران ، وجود مقدّس معصوم عليه السلام است .

ب _ پا بر جايىِ آسمانمعناى جمله «وَ بِكُم يُمْسِكُ السَّماء أنْ تَقَعَ عَلَى الأْرْض إلّا بِإذْنِهِ» ، اين است كه حركت كُرات در مدارِ مشخّص شده و برخورد نكردن آنها به يكديگر ، به سبب حضور امام معصوم عليه السلام در جامعه است و ثبات آسمان و كهكشان هايش ، به علّت وجود مقدّس معصوم است و اگر زمين ، لحظه اى از حجّت خدا خالى شود، هر آينه ، آسمان و زمين ، فرو خواهند ريخت. امام رضا عليه السلام فرموده است : بِنا يُمسِكَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الأرضَ أن تَزولا . (1)

.


1- .. كمال الدين ، ص 202 ، ح 6 .

ص: 614

ج _ زُدودن غم و غصّه
د _ گشايش گرفتارى

به واسطه ما ، خداوند ، آسمان ها و زمين را از اين كه از جاى خود بلغزند و به در روند ، نگه مى دارد .

ج _ زُدودن غم و غصّهدر جمله «وَ بِكُم يُنَفِّسُ الْهَمّ» ، «نَفَّس» ، به معناى گشايش و گشودگى است و «همّ» ، به هر گونه ناراحتى و اندوه مى گويند ؛ خواه كسى ، چيزى را از دست داده و غمگين شود و نگرانِ آينده باشد و اندوهگين شود ، و يا آن كه هم اينك ، بر اثر حادثه اى ، محزون باشد ، در تمامِ موارد ، از واژه «همّ» استفاده مى شود. به وسيله اهل بيت عليهم السلام ، ريشه غم و غصّه ، خشكانيده مى شود و هر چه انسان ، بيشتر به آن بزرگواران نزديك شود ، شادى و خوشى ، جاى گزين اندوه و غصّه خواهد شد. امام صادق عليه السلام در زيارت جدّ بزرگوارش امام حسين عليه السلام فرموده است : بِكُم يَكشِفُ اللّهُ الكَربَ وَ بِكُم يُنَزِّلُ اللّهُ الغَيثَ . (1) به وسيله شما ، خداوند ، گرفتارى را مى گُشايد و به سبب شما ، خداوند ، باران را فرو مى فرستد . مشكلات عمومى جهان اسلام نيز به واسطه حضور اهل بيت عليهم السلام ، برطرف مى شود و تمام گرفتارهاى اجتماعى مردم ، با ظهور آخرين معصوم عليه السلام ، سامان مى يابد و از همين رو ، دعا براى ظهورش را «دعاى فَرَج» ، يعنى دعاى گشايش ، نام نهاده اند.

د _ گشايش گرفتارىجمله «وَ يَكْشِفُ الضُّر» ، يعنى به وسيله خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، گرفتارىِ اهل زمين ، برطرف مى شود و هر آنچه سبب زيان و مشكلاتِ جامعه بشر باشد ، ريشه كن مى شود. تمامِ موارد پيش گفته ، تنها به اراده خداوند ، بستگى دارد و اگر

.


1- .. الكافى ، ج 4 ، ص 577 ، ح 2 .

ص: 615

اذن خدا باشد ، امام مى تواند همه غم ها را بزُدايد و گرفتارى ها را برطرف كند و سبب نزول رحمت حق شود. اعتقاد به كارگشايى امامان عليهم السلام و رهايى از فشار مصيبت ها و عذاب ها ، ريشه در تفكّر قرآنى دارد. به ديگر سخن ، نظير اين باور در قرآنْ مشهود است ، چنان كه خداوند به پيامبرش فرمود : تا هنگامى كه تو در ميانِ مردم هستى ،ايشان را عذاب نخواهم كرد : « وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ . (1) و خدا بر آن نيست كه آنان را عذاب كند ، در حالى كه تو در ميان ايشانى» . در ادامه اين بخش از «زيارت جامعه» ، زائر بامعرفت ، در تبيين نقش اهل بيت عليهم السلام در نظام تشريع و تكوين ، مى گويد : «وَ عِندكُم ما نَزَلَتْ 2 بِهِ رُسُلُهُ ... ؛ آنچه فرستادگان خدا و فرشتگان الهى ، فرود آوردند ، نزد شما خاندان است و روح الأمين (جبرئيل) ، بر جدّ شما نازل شد . خداوند ، آنچه را به هيچ كس نداده ؛ به شما داده است ...» . با اين اشاره ، به جلوه هاى ديگرى از ولايت تكوينى اهل بيت عليهم السلام ، مى پردازيم :

.


1- .. سوره انفال ، آيه 33.

ص: 616

ه _ فروتنى همه چيز ، در برابر اهل بيت عليهم السلام

نمونه هايى از ولايت تكوينى اهل بيت عليهم السلام

1 . امام صادق عليه السلام و استاندار عراق

ه _ فروتنى همه چيز ، در برابر اهل بيت عليهم السلاماهل بيت عليهم السلام ، به نقطه اى از كمالات نفسانى رسيده اند كه نه تنها همه كسانى كه حقيقتا بزرگوارند ، در برابر آنها خاضع اند ؛ بلكه همه متكبرّان ، جبّاران و زورمدارانى كه تظاهر به بزرگى مى كنند ، بخواهند يا نخواهند ، در برابر قدرت معنوى و ولايت تكوينى آنها ، فروتنى دارند و بالاتر از اين ، همه موجودات جهان ، به فرمان آفريدگار هستى ، تسليم و رام آنها هستند .

نمونه هايى از ولايت تكوينى اهل بيت عليهم السلامبراى آشنايى با قدرت معنوى و ولايت تكوينى اهل بيت عليهم السلام ، اين دو گزارش قابل ، توجّه است :

1 . امام صادق عليه السلام و استاندار عراقرُفَيد ، از خدمت گزاران يزيد بن عمرو بن هُبَيره ، استاندار عراق بود . وى ، مورد خشم يزيد قرار گرفت . لذا به امام صادق عليه السلام پناهنده شد و امام عليه السلام را از ماجراى خود ، آگاه كرد . رُفَيد مى گويد كه امام عليه السلام پس از شنيدن سخنانش به او فرمود : «بَرگرد و سلام مرا به يزيد برسان و بگو : من غلامت رُفَيد را پناه دادم . پس نبايد با او بدرفتارى كنى » . گفتم : فدايت شوم ! او يك شامىِ پليدْ انديشه است. فرمود : «همان طور كه گفتم ، به سوى او برو» . من به راه افتادم . در بيابانى ، باديه نشينى به پيشوازم آمد و گفت : به كجا مى روى ؟ من چهره كُشته اى مى بينم ! سپس گفت : دستت را نشانم بده! چنان كردم. گفت : دستِ كُشته است! سپس گفت : پايت را نشانم بده ! من پايم را نشانش دادم. گفت : پاىِ كشته است . سپس گفت : تنت را نشانم بده! چنان كردم . گفت : تنِ كُشته است!

.

ص: 617

2 . امام كاظم عليه السلام و شعبده بازِ دربار عبّاسى

سپس گفت : زبانت را بيرون آور! چنان كردم. گفت : برو . باكى بر تو نيست. بر زبانت ، پيغامى است كه اگر با آن به نزد كوه هاى برافراشته بروى ، فرمان بُردار تو مى گردند. آمدم و به بارگاه ابن هُبَيره رسيدم و اجازه ورود خواستم. چون به نزد او رسيدم ، گفت : پاهاى خائن ، او را به نزدت آورده است. پسر! سفره و شمشير را بياور. سپس دستور داد تا دستانم را از پشت بستند و سرم را محكم گرفتند و او با شمشير ، در برابرم ايستاد تا گردنم را بزند . من گفتم : اى امير! بر من به زور ، دست نيافته اى . من خود به سوى تو آمدم . اينك ، سخنى است كه بايد به تو بگويم . سپس به كار خود بِرَس. گفت : بگو. گفتم : مى خواهم كه تنها باشيم . به حاضران دستور داد تا از مجلس ، بيرون بروند . به او گفتم : جعفر بن محمّد صلى الله عليه و آله ، به تو سلام رساند و فرمود : «من ، غلامت رُفَيد را پناه دادم . پس با او بدرفتارى نكن». او گفت : تو را به خدا ، اين سخن را جعفر به تو فرمود و به من سلام رساند ؟! من برايش سوگند خوردم. سه بار ، آن را از من ، باز پرسيد. سپس دست هايم را گشود و گفت : من راضى نمى شوم ، تا با من چنان كنى كه من كردم ! گفتم : دست من ، به اين كار نمى رود و دلم راضى نمى شود . گفت : به خدا سوگند ، جز به اين كار ، راضى نمى شوم ! من با او چنان كردم كه او كرده بود و سپس ، بازش كردم. آن گاه ، انگشترى اش را به من داد و گفت : كارهايم ، به دست تو باشد. آن چنان كه مى خواهى ، اداره كن . (1)

2 . امام كاظم عليه السلام و شعبده بازِ دربار عبّاسىهارون الرشيد ، براى به سُخره گرفتن مقام امامت و شرمسار كردن امام كاظم عليه السلام ،

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 473 ، ح 3.

ص: 618

روشن شدن زمين به نور اهل بيت عليهم السلام

اشاره

مردِ شعبده بازى را به دربار ، دعوت كرد. شعبده باز ، ترفندى پيشه كرد و هر بار كه خادمِ امام عليه السلام مى خواست نانى بردارد و پيش امام عليه السلام بگذارد ، نان از دستش مى پريد. هارون نيز آن چنان مى خنديد كه نمى توانست خود را كنترل كند. لحظه اى نگذشت كه امام عليه السلام سرش را بلند كرد و به تصوير شيرى كه بر روى پرده اى كشيده بودند ، فرمود : «اى شير خدا! بگير دشمن خدا را !» . ناگهان ، تصويرِ نقّاشى شده ، از روى پرده ، برجَست و جادوگر را بلعيد. هارون و نزديكانش ، از ديدن اين صحنه ، غش كردند و از هوش رفتند. هارون ، وقتى به هوش آمد ، امام عليه السلام را سوگند داد كه جادوگر را برگرداند . امام عليه السلام فرمود : «اگر عصاى موسى عليه السلام ، ريسمان ها و عصاهاى ساحران را [كه بلعيده بود] برگردانْد ، اين نقّاشى هم آن مرد را برمى گردانَد !» . (1)

روشن شدن زمين به نور اهل بيت عليهم السلامجمله «اَشْرَقَتِ الأْرْضُ بِنُورِكُم» ، اشاره زيبايى به آيه اى از قرآن است كه با توضيح آن ، تفسير اين عبارت نيز آشكار مى شود . آيه 69 سوره زمر مى فرمايد : «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَ_بُ وَ جِاْىءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَآءِ وَ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْ_لَمُونَ . و [در آن روز] زمين ، به نور پروردگار خود ، روشن شود و نامه[هاى اعمال ]را پيش مى گذراند و پيامبران و گواهان را مى آورند و ميان ايشان (انسان ها) به راستى و درستى ، داورى مى شود و بر آنان ، ستم نمى رود » . يكى از ويژگى هاى روز قيامت _ كه در اين آيه ، بدان تصريح شده است _ ، روشن شدن زمين به نور پروردگار است. نورى كه در اين آيه آمده ، سه گونه تفسير شده است . تفسير چهارمى هم به نظر ما مى رسد :

.


1- .. المناقب ، ابن شهرآشوب ، ج 4 ، ص 299.

ص: 619

1 . نور عدالت الهى در قيامت
2 . نورِ ويژه قيامت
3 . كنار رفتن حجاب ها در قيامت
4 . نور اعمال انسان در قيامت

1 . نور عدالت الهى در قيامتدر فرهنگ دينى ما ، ظلم ، تاريكى است و عدالت ، نور است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : اتَّقُوا الظُّلمَ ، فَإنَّهُ ظُلُماتُ يَومِ القِيامَةِ ! (1) از ستم ، پروا كنيد ؛ چرا كه آن ، تاريكى هاى روز قيامت است ! ظلم ، سبب تاريك شدن زمين مى شود و با فرا رسيدن قيامت ، عدالت در زمين ، گسترده مى شود و بدين سان ، زمين به نور عدالت الهى ، روشن مى شود.

2 . نورِ ويژه قيامتدر قيامت ، خورشيد و ماه وجود ندارند و روشنايى زمين ، به وسيله نور ويژه اى صورت مى گيرد كه خداوند ، براى قيامت مى آفريند.

3 . كنار رفتن حجاب ها در قيامتموانع ، سبب تاريكى مى شوند و انسان ، از ديدن محروم مى شود. روز قيامت ، حجاب ها زُدوده مى شوند و حقايق ، ظاهر مى شوند و در نتيجه ، اعمال خير و شرّ انسان ، آشكار مى گردند .

4 . نور اعمال انسان در قيامتممكن است كه مقصود از نورِ روز قيامت ، نورِ برخاسته از كردار نيكِ انسان ها باشد كه طبق نصّ صريح قرآن ، همه در آن روز ، بايد در پرتو نور خود _ كه ريشه در اعمال آنها دارد _ ، حركت كنند : «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَ_تِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَ_نِهِم . (2) آن روز كه مردان و زنان مؤمن را مى بينى كه نورشان ، در پيشِ رويشان و از جانب راستِ ايشان ، شتابان مى رود (مى درخشد) [ تا به آسانى بگذرند ] » .

.


1- .. الكافى ، ج 2 ، ص 332 ، ح 110 .
2- .. سوره حديد ، آيه 12 .

ص: 620

نقش اهل بيت عليهم السلام در روشن شدن زمين

منافقان و كافران در قيامت از مؤمنان ، درخواست نور مى كنند و مؤمنان نيز پاسخ مى دهند كه اين نور را از پيش آورده اند : «انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُواْ وَرَآءَكُمْ فَالْتَمِسُواْ نُورًا . (1) به ما بنگريد تا از نورِ شما ، [روشنايى] فرا گيريم . گفته مى شود : به پشت سرِ خويش (يعنى : به دنيا) باز گرديد و [از آن جا ]روشنايى را بجوييد» . بنا بر اين نظريه ، عبادات و كارهاى نيك اين دنيا ، نورِ دنياى ديگر است و هر چه كارهاى نيك افزون تر شوند ، نورانيتِ قيامت نيز بيشتر خواهد شد. هر چند همه معانى ياد شده در تفسير آيه ، مناسب و صحيح هستند ؛ امّا به نظر مى رسد كه معناى چهارم ، با قرآن و روايات ، هماهنگى بيشترى دارد .

نقش اهل بيت عليهم السلام در روشن شدن زمينآنچه گفتيم ، تفسير آيه اى بود كه جمله «وَ أشْرَقَتِ الأْرْضُ بِنُورِكُمْ» در «زيارت جامعه» ، به آن اشاره دارد ؛ امّا در اين جا ، اين جمله ، معناى خاصّ خود را مى يابد و آن را چند گونه مى توان تفسير كرد : 1 . خداوند متعال ، زمين را به نور هدايت اهل بيت عليهم السلام ، روشن كرده است . 2 . خداوند متعال ، زمين را به نور عدالت اهل بيت عليهم السلام در آخرْ زمان ، روشن مى كند . 3 . نور اهل بيت عليهم السلام ، زمينه ساز همه انوار مادّى و معنوى است . اگر نور آنها نبود ، خداوند متعال ، هيچ نورى را نمى آفريد و حتّى خورشيد و ماه نيز نبودند . 4 . در ايّام ظهور امام مهدى عليه السلام ، مردم از نور خورشيد ، بى نياز مى شوند . اين معنا ، بر پايه برخى از روايات است كه «رَبّ» در آيه «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا» (2) را به

.


1- .. سوره حديد ، آيه 13 .
2- .سوره زمر ، آيه 69 .

ص: 621

راه رسيدن به رضوان

معناى «امام» مى دانند ؛ زيرا كاربرد قرآنى رَب ، تنها به پروردگار محدود نمى شود ؛ همچنان كه يوسف عليه السلام ، از پادشاهِ كشورش با عنوانِ «ربّ» نام برد : «اذْكُرْنِى عِندَ رَبِّكَ . (1) مرا نزد آقاى خويش ، ياد كن» . امام صادق عليه السلام ، در باره ويژگى هاى زمان ظهور امام مهدى عليه السلام فرموده است : إنَّ قائِمَنا إذا قامَ أشرَقَتِ الأرضُ بِنُورِ (2) رَبِّهَا وَاسْتَغنَى النّاسُ عَن ضَوءِ الشَّمسِ وذَهَبَتِ الظُّلمَةُ . (3) بى گمان ، چون قائم ما قيام كند ، زمين ، به نور پروردگارش روشن مى شود و بندگان ، از پرتو خورشيد ، بى نياز مى شوند و تاريكى ، رخت برمى بندد . بينشى كه امام براى مردم به ارمغان مى آورد ، روشنى افروز است و در پرتو نور آن ، تاريكى ، معنا و مفهومى نخواهد داشت . مؤمن واقعى ، در پرتو نور امام ، از تاريكى ها نمى هراسد و ظلمت ها را مى زُدايد و همواره ، در نور زندگى مى كند.

راه رسيدن به رضوانجمله « بِكُم يُسْلَكُ إِلَى الرِّضوان » را دو گونه مى توان معنا كرد : نخست ، آن كه «رضوان» ، به معناى بهشت باشد كه در اين صورت ، ترجمه اين عبارت ، چنين مى شود : «به وسيله شما ، مردم به بهشت ، راه مى يابند» . دوم آن كه ، «رضوان» ، به معناى رضايت و خشنودى خداوند باشد كه در نتيجه ، عبارت چنين معنا مى شود : «به وسيله ، شما ، مردم ، رضايت الهى را در مى يابند» . البته هر دو معنا در اين جا ، درست به نظر مى رسند .

.


1- .. سوره يوسف ، آيه 42 .
2- .در برخى مصادر «بنُوره» ، در معناى «به نور امام» ، آمده است (ر . ك : الصراط المستقيم ، ج 2 ، ص 262 ؛ كشف الغمّة ، ج 2 ، ص 464) .
3- .. الإرشاد ، ج 2 ، ص 381.

ص: 622

مايه خشم خداى مهربان

مايه خشم خداى مهربانيكى از زيبايى هاى كلام اهل بيت عليهم السلام ، شيوايىِ سخن ايشان است كه بلندترين معانى را در كوتاه ترين واژه ها ، به كار مى برند. زائر ، در عبارت «وَ عَلَى مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ غَضَبُ الرَّحْمان» ، خطاب به اهل بيت عليهم السلام مى گويد : «و بر هر كه ولايت شما را انكار كند ، خشم [ خداى ] رحمان باشد» . از زيبايى هاى تركيب «غَضَبُ الرحمان» ، اين است كه «خشم» را همنشين «رحمان» كرده است ؛ زيرا رحمان ، بيانگر گستره رحمت خداوند است كه همه موجودات را در بر مى گيرد ، ولى انكارِ اهل بيت عليهم السلام ، مهرِ بى نهايتِ او را به قَهر ، مبدّل مى كند. سِرّ خشم خدا و رحمت او در اين است كه خداوند ، به همه بندگان ، حتّى كافران و معاندان نيز باران رحمت خود را فرو مى ريزانَد ؛ امّا دشمنانِ خاندانِ پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن چنان ماهيّت خود را تغيير داده اند كه رحمت خدا هم بر آنان ، خشم مى آفريند. مَثَل رحمتِ الهى و منكران اهل بيت عليهم السلام ، مانند باران و زمينِ كشاورزى است. باران بر همه زمين ، يكسان مى بارد ؛ امّا در كنارِ خربزه شيرين ، حَنظَل تلخ هم مى رويد. باران كه در لطافت طبعش ، خلاف نيست در باغ ، لاله رويد و در شوره زار ، خَس ! خداوند ، با همه انسان ها مهربان است و انسان ، با رفتار شايسته خود ، از رحمت حق ، سود مى جويد و به مقامِ ولايت ، نزديك مى شود ، و چنانچه از مسير حق ، منحرف شود ، مِهر الهى را به خشم ، تبديل مى كند و رحمتِ الهى بر بيابانِ وجودش ، شوره مى افزايد . انحراف از حق ، راه مهر الهى را مسدود مى كند و چنان ماهيّت آن را تغيير مى دهد كه نمى تواند از آن ، بهره مند شود.

.

ص: 623

بِأبى أنْتُمْ وَ اُمّى وَ نَفْسى وَ أهْلى وَ مالى ذكْرُكُم فِى الذّاكِرينِ

اشاره

( 106 )بِأبى أنْتُمْ وَ اُمّى وَ نَفْسى وَ أهْلى وَ مالى ذكْرُكُم فِى الذّاكِرينِ وَ أسْماؤُكُمْ فِى الأْسْماءِ وَ أجْسادُكُمْ فِى الْأجْسادِ وَ أرْواحُكُمْ فِى الأْرْواحِ وَ أنْفُسُكُمْ فِى النُّفُوسِ وَ آثارُكُمْ فِى الآْثارِ وَ قُبُورُكُمْ فِى الْقُبُورِ ، فَما أحْلى أسْماءَكُم وَ أكْرَمَ أنْفُسَكُمْ وَ أعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أجَلَّ خَطَرَكُمْ وَ أوْفى عَهْدَكُمْ وَ أصْدَقَ وَ عْدَكُمْ ، كَلامُكُمْ نُورٌ وَ أمْرُكُمْ رُشْدٌ وَ وَصِيَّتُكُمْ التَّقْوى وَ فَعَلُكُمُ الْخَيْرُ وَ عادَتُكُمُ الإحْسانُ وَ سَجيّتُكُمُ الْكَرَمُ وَ شأنُكُمُ الْحَقُّ والصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ وَ رَأيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ ، إنْ ذُكِرَ الخَيْرُ كُنْتُمْ أوّلَهُ وَ أصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأواهُ وَ مُنْتَهاهُ .

پدرم و مادرم و خودم و خانواده ام و دارايى ام فدايتان باد ! ياد شما ، در [ زبان ] ذكر كنندگان است و نام هاى شما ، در ميان نام هاست و پيكرهايتان ، با ديگر پيكرهاست و ارواح شما ، در ميان ديگر روح هاست و جان هايتان ، در زمره جان هاست و آثارتان ، در ميان ديگر آثار است و قبرهايتان ، در شمارِ ساير قبرها . پس نام هايتان ، چه شيرين است و جان هايتان ، چه گرامى است و مقامتان ، چه بزرگ است و موقعيت شما ، چه والاست و پيمانتان ، چه استوار است و وعده تان چه راست است ، سخن شما ، نور است و دستور شما ، رشد [ و هدايت ] است و سفارش شما ، تقواست و كارتان ، خير [ و خوبى ] است و شيوه شما ، احسان است و سرشت شما ، بزرگوارى است و شأن شما ، درستى و راستى و مدارا كردن است و گفته شما ، دستور است و [ عمل بدان ] حتمى است و انديشه شما ، دانش و بردبارى و دورانديشى است . اگر از خير ياد كرده شود ، شما نخستين و ريشه و شاخه و معدن و جايگاه و نهايتش هستيد .

.

ص: 624

توضيح واژه هاذِكْر : ياد ، يادكرد . (1) رَوح : جان ، روح ، روان . (2) نَفْس : جان ، نفس . (3) أَجَلَّ : بزرگ است ، عظيم است ، عالى است . (4) خَطَر : قدر ، منزلت ، رتبه ، مرتبه . (5) شَأن : امر ، حال ، جايگاه ، مقام . (6) سَجيَّة : سرشت ، طينت ، نهاد . (7) حُكْم : قانون ، دستور ، حكمت . (8) حَزْم : دورانديشى ، احتياط . (9) مَأوى : منزل ، پناهگاه ، اقامتگاه ، جايگاه . (10) مُنْتَهى : پايان ، نهايت ، آخرين حد . (11)

.


1- .«الحفظ للشى ء تذكره» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 308) . «الشى ء يجرى على اللسان» (همان جا) . «نقيض النسيان» (همان جا) .
2- .«الروح و النفس واحد» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 462) . «الرُوح إنّما هو النَّفَس الذى يتنفسه الإنسان وهو جارٍ فى جميع الجسد» (همان جا) . «الرّوح هو الّذى يعيش به الإنسان» (همان جا) .
3- .«نفس الشى ء : ذاته» (لسان العرب ، ج 6 ، ص 236) . «كلّ شى ء بعينه نفس» (العين ، ج 7 ، ص 270) . «النَّفس : الرّوح الذى به حياة الجسد» (همان جا) .
4- .«أجَلَّهُ : عَظَّمه» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 116) .
5- .«الخطر : إرتفاع المكانة و المنزلة و المال و الشرف» (العين ، ج 4 ، ص 213) . «خَطَر الرَّجل : قدره و منزلته» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 251) .
6- .«الشَّأن : الخطبُ و الأمر و الحال» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 230) .
7- .«السَّجيّة : الطبيعة و الخُلق» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 372) .
8- .«الحكمة مرجعها إلى العدل و العلم و الحلم» (العين ، ج 3 ، ص 66) .
9- .«الحزم : ضبط الرجل أمره و الحذر من فواته» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 131) .
10- .«المأوى : المنزل ، كلّ مكان يأوى إليه شيء ليلاً أو نهارا» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 52) .
11- .«انتهى الشى ء : بلغ نهايته» (لسان العرب ، ج 15 ، ص 344) .

ص: 625

شرح

جاذبه ظاهرى و باطنى اهل بيت عليهم السلام

جاذبه هاى اخلاقى اهل بيت عليهم السلام

جاذبه هاى علمى اهل بيت عليهم السلام

شرحدر اين بخش از «زيارت جامعه» ، بر پايه ره نمودهاى امام هادى عليه السلام ، زائران اهل بيت عليهم السلام ، پس از اظهار ارادت دوباره به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، به يكى از مهم ترين ويژگى هاى آنان ، يعنى جاذبه فوق العاده اهل بيت عليهم السلام براى اهل معرفت ، اشاره مى نمايند .

جاذبه ظاهرى و باطنى اهل بيت عليهم السلامجاذبه علمى ، اخلاقى و عملى ، يكى از ضرورترين ويژگى ها براى رهبرى جامعه است كه اهل بيت عليهم السلام ، از بالاترين مراتب آن ، برخوردار بوده اند . جاذبه باطنى اهل بيت عليهم السلام به حدّى است كه به نام و ياد آنها نيز جاذبه داده است ، به گونه اى كه هر كس با آنها آشنا شود ، از شنيدن نامشان ، احساس شيرينى مى كند و در برابر جسم و جان ، و حتّى در برابر قبر منوّر آنان ، سرِ تعظيم ، فرود مى آورد .

جاذبه هاى اخلاقى اهل بيت عليهم السلاموفاى به عهد و صداقت در وعده ها ، اصلى ترين عنصر اخلاقى اى است كه براى رهبران جامعه ، فوق العاده مهم و نقش آفرين است . هر قدر پيشوايان جامعه ، در قول و قرارها و وعده هاى خود صادق تر باشند ، براى مردم ، جاذبه بيشترى دارند . از اين رو ، جاذبه هاى اخلاقى اهل بيت عليهم السلام ، با اين ويژگى آغاز مى شود و ويژگى هاى اخلاقىِ جاذبه آفرين ديگر آنان ، مانند : احسان ، كَرَم ، حق محورى ، راستگويى و مُدارا ، در پى مى آيد .

جاذبه هاى علمى اهل بيت عليهم السلامپس از ويژگى هاى اخلاقى ، ويژگى هاى علمى رهبران جامعه ، جاذبه آفرين است . خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، به دليل اين كه از منبع وحى و الهام و آثار انبيا ، بويژه خاتمِ آنان تغذيه علمى كرده اند ، در بالاترين مراتب علمى قرار دارند و از اين روى ، جاذبه هاى

.

ص: 626

جاذبه هاى رفتارى اهل بيت عليهم السلام

اصل و فرع نيكى

علمى آنان ، با هيچ كس سنجيده نمى شود . جملاتى مانند : «كَلامُكُم نُور ؛ سخن شما ، نور است» ، «أمْرُكُم رُشْد ؛ فرمان شما ، هدايت است» ، «قُولُكُم حُكْمٌ وَ حَتْمٌ ؛ سخن شما ، حكيمانه و [ پيروى از آن ، ] لازم است» ، «رَأيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ ؛ نظر شما بر پايه دانش و بردبارى و دورانديشى است» ، به جاذبه هاى علمى اهل بيت عليهم السلام ، اشاره دارد .

جاذبه هاى رفتارى اهل بيت عليهم السلامسيره عملى و رفتارى اهل بيت عليهم السلام ، مانند اخلاق و دانش آنان ، پُرجاذبه است . خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، از همه ضدّ ارزش ها ، اجتناب مى كرده اند و ديگران را به اجتناب از آنها ، توصيه مى نموده اند و در عمل ، به همه ارزش ها ، پايبند بوده اند . جمله «وَ صِيَّتُكُمُ التَّقْوى وَ فِعْلُكُمُ الْخَيْر» ، اشاره به اين ويژگىِ آنهاست .

اصل و فرع نيكىجملات پايانى اين بخش از «زيارت جامعه» ، در واقع ، جمع بندى جاذبه هاى علمى ، اخلاقى و عملى امامان عليهم السلام است كه بدين سان ، بيان شده است : «اگر نيكى ، ياد شود ، شما آغاز آن ، ريشه آن ، شاخه آن ، معدن آن ، جايگاه آن و پايان آن هستيد» توضيح مطلب ، اين كه همه نيكى ها ، در سه بخش علم و اعتقاد ، اخلاق ، و عمل ، خلاصه مى شوند . عقايد نيك ، مجموعه باورهاى استوارى است كه بر مبناى علم و معرفتِ يقينى باشد و گذر زمان ، بر آن تأثير نكند و همچنان به عنوان زيربناى اعتقادى انسان ، در هنگام هجومِ شبهه ها ، ايستادگى كند. براى نمونه ، توحيد ، برترين اعتقادِ نيكى است كه بر اساس آن ، انسان ، خدا را در ذات ، صفات و اَفعال ، يگانه بداند و او را در همه امور ، مؤثّر ببيند. اخلاقِ نيكو ، مجموعه سفارش هايى است كه با فطرتِ آدمى ، كاملاً تناسب دارد و براى رسيدن به اهداف والاى انسانى مددكار خوبى است.

.

ص: 627

اهل بيت عليهم السلام ، سرچشمه خوبى ها

كردار نيك نيز رفتارهاى شايسته اى است كه بر پايه اخلاق و عقايد نيكو بنا شده است. در فرهنگ روايى ما ، نيكوكار ، كسى است كه در عقايد و اخلاق و كردار ، نيكو باشد . كسى كه اخلاق و رفتارش پسنديده باشد ، امّا اعتقادات او نادرست است ، در پيشگاه الهى پذيرفته نيست : «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ . (1) جز اين نيست كه خدا ، از خويشتنداران مى پذيرد» . پيشواى معصوم ، در تمامِ نيكى ها ، سرآمد است ؛ يعنى در اعتقاد و اخلاق و رفتار ، نيكوست.

اهل بيت عليهم السلام ، سرچشمه خوبى هااهل بيت عليهم السلام ، معدن خوبى ها هستند و چنانچه خوبى در جايى يافت شود ، از معدنِ نيكى اهل بيت عليهم السلام ، استخراج شده است. امام صادق عليه السلام ، در حديثى ، تمامِ نيكى ها را از اهل بيت عليهم السلام ، و تمامِ بدى ها را از دشمنان آنان مى داند : نَحنُ أصلُ كُلِّ خَيرٍ وَ مِن فُرُوعِنا كُلُّ بِرٍّ ، فَمِنَ البِرِّ التَّوحِيدُ وَ الصَّلاةُ والصِّيامُ وَ كَظمُ الغَيظِ والْعَفْوُ عَنِ المُسِيء وَ رَحمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ الجارِ والإْقرارُ بِالفَضلِ لِأهلِهِ . وَ عَدُوُّنا أصلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِن فُرُوعِهِم كُلُّ قَبِيحٍ وَ فاحِشَةٍ . (2) ما ريشه هر خيرى هستيم و هر نيكى اى ، از شاخ و برِ ماست . از اين نيكى هاست : يكتاپرستى ، نماز ، روزه ، فرو خوردن خشم ، گذشت از بدى كننده ، ترحّم به نيازمند ، پرداختن به كار همسايه و اقرار به فضيلتِ فضيلتمندان ؛ و دشمن ما ، ريشه هر گونه بدى اى است و هر زشتى و پليدكارى اى ، از شاخ و بَر ايشان است . نيكى هاى علمى و اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، در اين روايت ، جمع شده است . امام ، معلّم يگانه پرستى است و هر كه توحيد واقعى را مى طلبد ، بايد در مكتب اهل

.


1- .. سوره مائده ، آيه 27 .
2- .. الكافى ، ج 8 ، ص 242 ، ح 336 .

ص: 628

بيت عليهم السلام بياموزد و اعمال و عباداتى ، مانند نماز و روزه ، رهاورد آموزش اهل بيت عليهم السلام است و والاترين ارزش هاى اخلاقى ، مانند فرو بُردن خشم و گذشت و... ، همگى ، برنامه هاىِ آموزشى خاندانِ پاك پيامبر صلى الله عليه و آله است . بنا بر اين ، خاستگاه تمامِ نيكى ها ، پيشوايان معصوم اند و هر كار نيكى ، مستقيم و يا غير مستقيم ، از شاخه هاى آموزشى ايشان به شمار مى رود. امام صادق عليه السلام ، پس از آن كه اصل بدى را از دشمنان شمرده ، فهرستى از كارهاى ناپسند ، مانند : دروغ ، بخل ، سخن چينى ، قطع پيوند خويشاوندى ، رِبا خوارى و ... را برشمرده و آن گاه ، فرموده است : فَكَذَبَ مَن زَعَمَ أنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُروعِ غَيرِنا . (1) پس دروغ گفته است هر كه گمان برده كه با ماست و به شاخه هاى ديگران ، چنگ افكنده است . مهم ترين پيام اين روايت كه با عبارت مورد بررسى ما در «زيارت جامعه» نيز همخوانى دارد ، آن است كه : دروغگو ، بى نماز ، عصبانى و... ، در زمره دشمنانِ اهل بيت عليهم السلام هستند ؛ زيرا به شاخه هاى درختِ دشمن ، پيوند خورده اند و از ريشه و شاخسار مِهر اهل بيت عليهم السلام جدا ، شده اند.

.


1- .. همان جا .

ص: 629

بِأبى أنْتُمْ وَ اُمّى وَ نَفْسى! كَيفَ أصِفُ حُسْنَ ثَنائِكُمْ

اشاره

( 107 )بِأبى أنْتُمْ وَ اُمّى وَ نَفْسى! كَيفَ أصِفُ حُسْنَ ثَنائِكُمْ وَ اُحْصى جَميلَ بَلائِكُمْ ، وَ بِكُمْ أخْرَجَنَا اللّه مِنَ الذُلِّ وَ فَرَّجَ عَنّا غَمَراتِ الْكُروبِ وَ أنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَكاتِ وَ مِنَ النّارِ . بِأبى أنْتُمْ وَ اُمّى وَ نَفْسى!

پدرم و مادرم و جانم فدايتان باد ! چگونه نيكويىِ ستايش شما را توصيف كنم و زيبايىِ نعمت شما را به شمار آورم ؟ به واسطه شما ، خداوند ، ما را از خوارى ، بيرون آورد و شدّت گرفتارى را از ما برداشت و ما را از آستانه پرتگاه هلاكت و آتش [ دوزخ ] ، نجات داد . پدرم و مادرم و جانم فدايتان باد !

توضيح واژه هابَلاء : در اين جا : نعمت ، بركت . (1) غَمَرات : شدّت ها ، طغيان ها ، غليان ها . (2) أنقَذَ : نجات داد ، رهايى بخشيد . (3) شَفا : لبه ، كناره ، حاشيه . (4) جُرُف : پرتگاه ، بُريدگى لب رود يا دريا . (5)

.


1- .«البلاء : الإنعام» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 84) .
2- .«غمرات : جمع غمرة و غمرة كلّ شى ء : مُنْهَمكَه و شِدَّتُه كغمرة الهمّ و الموت و نحوهما» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 29) .
3- .«أنقذه من فلان : نجّاه و خَلَّصَه» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 516) .
4- .«شَفا كلِّ شى ء : حده و حرفه» (العين ، ج 6 ، ص 288) .
5- .«الجرف : ما أكل السَيْل مِن أسفَل شِقِّ الوادى و النَّهْر» (لسان العرب ، ج 9 ، ص 25) .

ص: 630

شرح

بركات ولايت اهل بيت عليهم السلام

1 . رهايى از خوارى

شرحدر اين بخش از «زيارت جامعه» ، پيروان اهل بيت عليهم السلام ، پس از اظهار نهايتِ ارادت خود به پيشگاه آن بزرگان ، اعتراف مى كنند كه قادر به توصيف فضائل آنان نيستند و نمى توانند نعمت هاى زيبايى را كه خداوند متعال به وسيله آنان به جامعه ارزانى داشته است ، شماره كنند و در ادامه ، به نمونه هايى از بركات پيروى از اهل بيت عليهم السلام ، در زندگى مادّى و معنوى جامعه ، اشاره مى كنند .

بركات ولايت اهل بيت عليهم السلامجمله «كَيْفَ أصِفُ حُسْنَ ثَنائِكُم و اُحصى جَميلَ بَلائِكُم (1) ؛ چگونه نيكويىِ ستايش شما را توصيف كنم و نعمت زيباى شما را بشمُرَم» ، اشاره به اين است كه پيروى از خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، در واقع ، چيزى جز پيروى از قرآن و اسلام ناب نيست . از اين رو ، آثار و بركات آن براى زندگى مادّى و معنوى انسان ، شمارش كردنى نيست كه در عبارات پايانى «زيارت جامعه» ، به چند نمونه بارز آن ، اشاره شده است :

1 . رهايى از خوارىنخستين نقش پيروى از اهل بيت عليهم السلام ، در زندگى ، رهايى از ذلّت و خوارى ، و رسيدن به عزّت و سربلندى در دنيا و آخرت است ، چنان كه از امام على عليه السلام روايت شده كه فرمود : بِنا تُخْلَعُ رِبقَةُ الذُّلِّ عَن أعْناقِكُم . (2) به وسيله ما ، طوق خوارى از گردن هايتان ، برداشته مى شود . و بدين سان ، كسانى كه در زندگى ، به هر دليل ، زير بار ذلّت بروند ، نمى توانند

.


1- .«واژه «بلاء» ، علاوه بر نعمت ، به معناى رنج ، آزمايش و امتحان نيز آمده است» (ر . ك : لسان العرب ، ج 14 ، ص 84) ؛ ولى در اين جا ، معناى نخست ، مناسب تر است .
2- .شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، ج 1 ، ص 276 .

ص: 631

2 . رهايى از سختى و غم
3 . رهايى از دوزخ

مدّعى پيروى از اهل بيت عليهم السلام باشند ، چنان كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود : مَن أقَرَّ بِالذُّلِّ طائِعا فَلَيسَ مِنّا أهلَ البَيتِ . (1) هر كس با ميل و اختيار تن به ذلّت دهد ، از ما اهل بيت نيست .

2 . رهايى از سختى و غمتشويش ، نگرانى و اندوه ، از آسيب هاى خطرناك زندگى هستند كه بسيارى از مردم جهان ، از آنها رنج مى برند ؛ امّا تربيت شدگان مكتب اهل بيت عليهم السلام _ كه همان مكتب اسلام ناب است _ ، از اين گونه آسيب ها ، در امان اند . به سخن ديگر ، ولايت اهل بيت عليهم السلام ، راه پيوند با ولايت خداوند متعال است و كسانى كه با ولايت خداوند متعال ، رابطه برقرار كنند ، در زندگى دنيوى و اُخروى آنان ، ترس و غم ، راه ندارد : «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْأَخِرَةِ لَا تَبْدِيلَ لِكَلِمَ_تِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . (2) آگاه باشيد كه دوستان خدا ، نه بيمى بر آنهاست ، و نه اندوهگين مى شوند ؛ آنان كه ايمان آورده و پروا پيشه كرده اند . براى ايشان ، در زندگى اين جهان و در آن جهان ، مژدگانى است . براى سخنان خدا ، دگرگونى اى نيست . اين است رستگارى [و كاميابىِ] بزرگ» .

3 . رهايى از دوزخاز مهم ترين بركات ولايت اهل بيت عليهم السلام ، رهايى از دوزخ است . از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود :

.


1- .تحف العقول ، ص 58 .
2- .سوره يونس ، آيه 62 _ 64 .

ص: 632

وَاللّهِ لا يَمُوتُ عَبدٌ يُحِبُّ اللّهَ وَرسُولَهُ ويَتَوَلَّى الأئِمَّةَ عليهم السلام فَتَمَسُّهُ النّارُ . (1) به خدا سوگند ، هر بنده اى كه خدا و فرستاده اش را دوست داشته باشد و ولايت ائمّه عليهم السلام را پذيرفته باشد و از دنيا برود ، آتش [ دوزخ ] به او نمى رسد! امّا كسانى كه با اهل بيت عليهم السلام و روش آنها در زندگى بيگانه اند ، بر لبه پرتگاه آسيب هاى گوناگون كه به دوزخ منتهى مى شود ، حركت مى كنند و هر لحظه ، ممكن است كه در دوزخ اعمال ناشايسته خود ، فرو بيفتند . جمله «وَأَنقَذَنا مِن شَفا جُرُفِ الهَلَكاتِ وَ مِنَ النّارِ» ، اشاره به اين است كه پيروى از اهل بيت عليهم السلام ، همواره انسان را از خطرهايى كه زمينه ساز وارد شدن به آتش دوزخ است ، مصونيت مى بخشد . در ادامه ، پس از نهايت ابراز ارادت و محبّت به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، با تكرار جمله «بِأبى أنتُمْ و أمّى ...» ، به شمارِ ديگرى از بركات پيروى از اهل بيت عليهم السلام ، اشاره شده است .

.


1- .. رجال النجاشى ، ج 1 ، ص 138 ، ش 79 .

ص: 633

بِمُوالاتِكُمْ عَلّمنا اللّهُ مَعالِمُ دينِنا

اشاره

( 108 )بِمُوالاتِكُمْ عَلّمنا اللّهُ مَعالِمُ دينِنا و أصْلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيانا ، وَ بمُوالاتِكُمْ تَمّتِ الْكِلمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ ، وَ بمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ ، وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْواجِبَةُ وَ الدَّرَجاتُ الرَّفيعَةُ وَ الْمَقامُ الْمَحْمُودُ وَ الْمَكانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللّهِ عز و جل وَ الْجاهُ الْعَظيمُ وَ الشَّأْنُ الكَبيرُ وَ الشَّفاعَةُ الْمَقْبُولَة .

خداوند ، به ولايت شما ، نشانه هاى روشن دين را به ما آموخت و آنچه را از دنيايمان تباه شده بود ، اصلاح كرد و به ولايت شما ، كلمه توحيد ، كامل شد و نعمت ، بزرگ شمرده شد و پراكندگى و جدايى به ائتلاف و يكپارچگى تبديل شد و به ولايت شما ، اطاعت واجب ، پذيرفته مى شود و [ تنها ] دوستى شماست كه بر همگان ، واجب است ، و درجات بلندمرتبه و مقامِ پسنديده شده و جايگاه مشخّص نزد خداوند عز و جل ، و منزلت والا و مرتبت سِتُرگ و شفاعت پذيرفته شده ، از آنِ شماست ...

توضيح واژه هامَعالِم : نشانه ها ، علائم ، نشانه هاى ويژه . (1) اِئْتَلَفَ : به هم پيوست ، يكى شد . (2) الفُرْقَة : جدايى ، پراكندگى . (3) الدَّرجات : درجه ها ، رتبه ها ، مرتبه ها . (4)

.


1- .«معالم : جمع مَعْلَم و المَعْلَم : الأثَر يستدلُّ به على الطريق» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 420) .
2- .« ... يدلّ على إنضمام الشى ء إلى الشى ء» (معجم مقاييس اللّغة ، ج 1 ، ص 131) .
3- .«الفرقة : مصدر الاِفتراق» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 300) . «و افترقوا أى فارق بعضهم بعضا» (العين ، ج 5 ، ص 147) . «الفَرق : خلاف الجمع» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 299) .
4- .«الدرجة : واحدة الدرجات و هى الطبقات من المراتب» (لسان العرب ، ج 2 ، ص 266) . «الدرجة : الرفعة فى المنزلة» (همان جا) .

ص: 634

شرح

1 . دين شناسى

شرحدر اين عبارات از «زيارت جامعه» ، زائر ، رسيدن به كمالات معنوى و برخوردارى از دنياىِ نيكو را از بركات همبستگى با اهل بيت عليهم السلام بر مى شمرد و با جمله «بِمُوالاتِكُم» ، به شمارش بركات ولايت اهل بيت عليهم السلام مى پردازد كه از دين شناسىِ واقعى شروع مى شود و به شفاعت اهل بيت عليهم السلام پايان مى يابد :

1 . دين شناسىيكى ديگر از بركات ولايت اهل بيت عليهم السلام و پيروى از آنان ، دين شناسى است كه با جمله «بِمُوالاتِكُم عَلَّمَنا اللّهُ مَعالِمَ دِينِنا ؛ خداوند ، به وسيله ولايت شما ، نشانه هاى دين ما را به ما آموخت» ، بدان اشاره شده است . «معالمِ» دين ، نشانه هاى روشن دين است ؛ يعنى ره نمودهاى اساسى و روشن دين را با پيروى از اهل بيت عليهم السلام مى توان آموخت ؛ چرا كه : أهلُ البَيتِ أَدرى بِما فِى البَيتِ . (1) اهل خانه ، بهتر مى دانند كه در خانه چيست. ولايت اهل بيت عليهم السلام ، سبب مى شود كه ره نمودهاى دينى پيامبر صلى الله عليه و آله ، تا اواسط قرن سوم هجرى در جامعه اسلامى تداوم يابد ، چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : حَدِيثي حَدِيثُ أبي وَ حَدِيثُ أبي حَدِيثُ جَدِّي وَ حَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الحُسَينِ عليه السلام وَ حَدِيثُ الحُسَينِ حَدِيثُ الحَسَنِ عليه السلام وَ حَدِيثُ الحَسَنِ حَدِيثُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وَ حَدِيثُ أميرِالمؤمنينَ حَدِيثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ حَدِيثُ رَسولِ اللّهِ قَولُ اللّهِ عز و جل . (2) سخن من ، سخن پدرم [ امام باقر عليه السلام ] است و سخن پدرم ، سخن جدّم [ امام زين العابدين عليه السلام ] است و سخن جدّم ، سخن حسين عليه السلام است و سخن حسين ، سخن حسن عليه السلام است و سخن حَسَن ، سخن امير مؤمنان عليه السلام است و سخن امير مؤمنان ، سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و سخن پيامبر خدا ، كلام خداوند عز و جلاست .

.


1- .. بحار الأنوار ، ج 81 ، ص 274 .
2- .الكافى ، ج 1 ، ص 53 ، ح 14 .

ص: 635

2 . حلّ مشكلات مادّى

3 . كامل شدن دين

اين سخن ، بدين معناست كه سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله تا اواسط قرن سوم ، استمرار داشته است و اهل سنّت واقعى ، كسانى هستند كه از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى مى نمايند .

2 . حلّ مشكلات مادّىولايت اهل بيت عليهم السلام ، نه تنها مشكلات دينى و معنوى جامعه را برطرف مى كند ؛ بلكه موجب سامان يافتن امور مادّى و دنيوى انسان هاست ، چنان كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : فَوَ اللّهِ ما أحَبَّهُم أحَدٌ إلّا رَبِحَ الدُّنيا وَالآخِرَةَ ! (1) به خدا سوگند ، هيچ كس دوستدار آنان نشد ، مگر اين كه دنيا و آخرت را بُرد ! افزون بر اين كه پيروى از اهل بيت عليهم السلام در نظام آفرينش ، به طور طبيعى بركات مادّى را براى انسان در زندگى اش به همراه دارد ، تجربه نشان داده كه بسيارى از مشكلات زندگى ، با توسّل به آنها ، قابل حل است .

3 . كامل شدن دينجمله «وَ بِمُوالاتِكُم تَمَّتِ الكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِعمَةُ ؛ به وسيله ولايت شما ، كلمه [ توحيد ] ، كامل شد و نعمت [ الهى ] ، عظيم گرديد» ، اشاره به اين است كه با ولايت اهل بيت عليهم السلام ، دين ، كامل شده است ؛ زيرا مراد از «كلمه» در اين عبارت ، كلمه توحيد است كه يگانگى خدا را بر بناى دين اسلام مى داند و به عنوان نخستين شعار پيامبر صلى الله عليه و آله ، در كلمه «لا إله إلّا اللّه » ، تجلّى يافته است و آنان كه به كلمه توحيد ، باور دارند ، تمام بت ها را نفى مى كنند و به يكتايى خداى بزرگ ، اعتراف مى كنند . اين كلمه ، با پذيرفتن ولايت اهل بيت عليهم السلام كامل مى شود ، چنان كه جابر بن عبد اللّه انصارى ، راوى مشهور پيامبر صلى الله عليه و آله ، چنين روايت كرده است : باديه نشينى ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا! آيا بهشت ، بهايى دارد ؟ فرمود : «آرى» . گفت : بهايش چيست ؟ فرمود : «كلمه لا إله إلّا اللّه كه بنده صالح ،

.


1- .. مقتل الحسين عليه السلام ، ج 1 ، ص 59 .

ص: 636

آن را از روى اخلاص بگويد». گفت : اخلاص آن چيست ؟ فرمود : العَمَلُ بِما بُعثِتُ بِهِ في حَقِّهِ وَ حُبُّ أهلِ بَيتي . عمل كردن به آنچه براى آن ، فرستاده شده ام و دوست داشتن اهل بيت من . گفت : دوست داشتن اهل بيت تو ، از حقوق اين كلمه است ؟ فرمود : أَجَلْ ، إنَّ حُبَّهُم لَأَعظَمُ حَقِّها . (1) آرى ! دوست داشتن آنان ، بزرگ ترين حقّ آن است . همچنين ، از امام على عليه السلام روايت شده كه فرمود : إنّي وَ ذُرِّيَّتِي من شُرُوطِها . (2) من و فرزندانم ، از جمله شرط هاى آن هستيم. امام رضا عليه السلام ، در سفر به خراسان ، در شهر نيشابور ، حديثى را به يادگار نهاد كه به حديث «سلسلة الذهب» (3) مشهور شده است. امام رضا عليه السلام ، در كجاوه (4) نشسته بود كه راويان حديث ، گِردش را گرفتند و از امام عليه السلام ، حديثى را به يادگار خواستند. امام عليه السلام ، سر از كجاوه بيرون آورد و پس از نام بردن از پدران بزرگوارش ، از امير مؤمنان عليه السلام نقل كرد كه فرمود : از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود : از جبرئيل عليه السلام شنيدم كه فرمود : از خداوند عز و جلشنيدم كه فرمود : لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصْنى ، فَمَن دَخَلَ حِصْنى أمِنَ مِنْ عَذابى . لا إله إلّا اللّه ، دژ من است و هر كس وارد دژ من شود ، از عذابم در امان است.

.


1- .. الأمالى ، طوسى ، ص 583 ، ح 1207 .
2- .. ينابيع المودّة ، ج 3 ، ص 455 ، و 460 .
3- .. سلسلة الذَّهَب ، يعنى زنجيره طلايى . از آن رو كه امام رضا عليه السلام ، حديث را با ذكر اسامى اجداد مطهّرش به پيامبر صلى الله عليه و آله و جبرئيل عليه السلام رسانده ، به «سلسلة الذّهب» مشهور شده است .
4- .. دو اتاقك چوبين روباز يا داراى سايبان كه آنها را در طرفين شتر يا اسب مى بندند و در هر اتاقك ، مسافرى مى نشيند و در قديم ، وسيله حمل و نقل مسافران بوده است (فرهنگ معين ، ج 3 ، ص 2911).

ص: 637

4 . اتّحاد امّت اسلامى

راويان حديث ، گفته اند : چون شتر به راه افتاد ، امام عليه السلام با صداى بلند به ما فرمود : بِشُروطِها ، وَ أنا مِنْ شُروطِها . (1) امّا اين ، شرط هايى دارد و من ، از شرط هاى آن هستم. بنا بر اين ، شرطِ اتمام كلمه توحيد ، ولايتِ اهل بيت عليهم السلام است. پيامبر صلى الله عليه و آله ، دوستى اهل بيت عليهم السلام ، را سبب كمال دين دانسته و فرموده است : حُبُّ أهلِ بَيتِي وَ ذُرِّيَّتِي اِسْتِكمالُ الدِّينِ . (2) دوست داشتن اهل بيت من و فرزندانم ، كمال دين است. بدين سان ، با ولايت اهل بيت عليهم السلام ، دين اسلام ، كامل و نعمت خداوند متعال بر امّت اسلامى ، تمام مى شود و «عَظُمَتِ النِّعْمَة» ، يعنى : نعمت عظيم مى گردد : «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْاءِسْلَ_مَ دِينًا . (3) امروز ، دين شما را برايتان ، كامل و نعمت خود را بر شما ، تمام كردم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيين برگزيدم» . اين آيه كه در آخرين سال زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد ، رمزِ تداومِ دينِ كامل را بيان فرموده است ؛ زيرا پيش از آن ، تمامِ احكام فردى و اجتماعى ، بيان شده بود و حتّى فريضه حج ، در همان سال ، به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله به انجام رسيد . بنا بر اين ، در روز غدير خم ، اين آيه ، ابلاغ شد تا دينِ كامل ، از دينِ ناقص ، باز شناسانده شود. محبّت اهل بيت عليهم السلام بزرگ شمارىِ نعمتى است كه خداوند براى تداومِ اسلام كامل ، عطا فرمود.

4 . اتّحاد امّت اسلامىرمز عزّت ، عظمت و بزرگى امّت اسلامى ، وحدت كلمه است . شرايط سياسى _

.


1- .. التوحيد ، ص 25 ، ح 23.
2- .. الأمالى ، صدوق ، ص 259 ، ح 1.
3- .. سوره مائده ، آيه 3 .

ص: 638

5 . پذيرفته شدن واجبات

اجتماعى حاكم بر جهان اسلام و توطئه هاى پيچيده استكبار جهانى بر ضدّ اسلام و جوامع اسلامى ، ضرورت وحدت كلمه داشتن ميان مسلمانان را دوچندان كرده و توجّه همه انديشمندان مسلمان متعهّد را به اين موضوع ، معطوف كرده است . امّا مسئله اصلى اين است كه : چگونه مى توان ميان همه مسلمانان جهان ، با همه اختلافات قومى و مذهبى ، وحدت كلمه ايجاد كرد ؟ جمله «وَ ائتَلَفَتِ الفُرقَةُ ؛ [ با دوستى شما ، ] جدايى به اُلفت تبديل مى شود» ، پاسخ اين سؤال است . دوستى اهل بيت عليهم السلام ، مهم ترين محور اتّحاد امّت اسلامى است ، چنان كه از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود : حُبُّنا أهلَ البَيتِ نِظامُ الدّينِ . (1) دوست داشتن ما اهل بيت ، نظام دين است . قرآن ، براى آن كه مسلمانان به محور اتّحاد ، دست يابند ، محبّت اهل بيت عليهم السلام را واجب كرده است : «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى . (2) بگو : «بر اين [رساندن پيام] ، هيچ مزدى از شما نمى خواهم ، مگر دوستى در باره خويشاوندان [نزديكم]» ». بنا بر اين ، كسى نمى تواند بگويد : من مسلمانم و قرآن را قبول دارم ؛ ولى اهل بيتِ پيامبر صلى الله عليه و آله را دوست ندارم ؛ زيرا همان طور كه آمد ، خطاب به اهل بيت عليهم السلام مى گوييم : «وَ لَكُمُ المَوَدَّةُ الواجِبَةُ ؛ يكى از حقوق شما ، وجوب دوستى است» . اين دوستى ، مى تواند همه مسلمانان جهان را به هم پيوند دهد و زمينه حكومت جهانى اسلام را فراهم سازد ، كه به اذن خدا ، در آينده ، چنين خواهد شد .

5 . پذيرفته شدن واجباتجمله «وَ بِمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطّاعَةُ المُفْتَرَضَةُ ؛ به وسيله ولايت شما ، عبادات

.


1- .الأمالى ، طوسى ، ص 296 ، ح 582 .
2- .سوره شورا ، آيه 23 .

ص: 639

6 . شفاعت اهل بيت عليهم السلام

واجب ، پذيرفته مى شوند» ، اشاره به اين است كه ولايت و محبّت اهل بيت عليهم السلام ، شرط قبولىِ اعمال است و بدون آن ، هيچ عملى نزد خداوند متعال ، پذيرفته نيست ، چنان كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : وَالَّذي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيَّا لَو أنَّ رَجُلاً لَقِىَ اللّهَ بِعَمَلِ سَبعِينَ نَبِيَّا ، ثُمَّ لَم يَأتِ بِوِلايَةِ اُولِى الْأمرِ مِنّا أهلَ البَيتِ ما قَبِلَ اللّه مِنهُ صَرفَا وَ لا عَدلاً . (1) سوگند به آن كه مرا به حق ، به پيامبرى بر انگيخت ، اگر كسى با عمل هفتاد پيامبر ، به بارگاه حق وارد شود ، امّا ولايت ما اهل بيت را به همراه نياورد ، خداوند ، هيچ عمل واجب و مستحبّى را از او نخواهد پذيرفت. اين سخن ، بدين معناست كه بدون دوستى اهل بيت عليهم السلام ، برنامه هايى كه اسلام براى تكامل انسان آورده ، نمى تواند اثربخش باشد . به سخن ديگر ، آنچه مى تواند برنامه هاى اسلام را در جهت سعادت و خوش بختى انسان ، قرار دهد ، نظام اسلامى است ، و چنين نظامى ، تنها ، با محور قرار گرفتن خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، امكان تحقّق دارد . بنا بر اين ، بدون ولايت و محبّت آنان ، هيچ عملى پذيرفته نيست . پس از بيان بركات ولايت و دوستى اهل بيت عليهم السلام ، در پايان اين بخش ، به موقعيت والاى آنان نزد خداوند ، اشاره مى شود .

6 . شفاعت اهل بيت عليهم السلامجملات پايانى اين بخش از «زيارت جامعه» ، به آخرين بركات ولايت و محبّت اهل بيت عليهم السلام براى پيروان آنها ، اشاره دارد كه عبارت است از : شفاعت در روز قيامت ، و «مقام محمود» ، همان مقام شفاعت كبراست كه ويژه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است . آنان ،

.


1- .. الأمالى ، مفيد ، ص 115 ، ح 8 .

ص: 640

از اين موقعيت بس والا ، نزد خداوند متعال ، در قيامت براى هدايت دوستان خود ، به بهشت و ترفيع درجه آنان ، بى نهايت بهره مى برند . از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : إلزَموا مَوَدَّتَنا أهلَ البَيتِ فَإنَّهُ مَنْ لَقِىَ اللّهَ عز و جل وَ هُوَ يَوَدُّنا دَخَلَ الجَنَّةَ بِشَفاعَتِنا . (1) به دوستى ما اهل بيت ، چنگ زنيد ؛ زيرا هر كس خداوند عز و جل را ، در حالى كه ما را دوست داشته باشد ، ديدار كند ، با شفاعت ما به بهشت مى رود .

.


1- .المعجم الأوسط ، ج 2 ، ص 360 ، ح 2230 .

ص: 641

رَبَّنَآ آمَنَّا بِمَآ أَنزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ

شرح

اشاره

( 109 ) (رَبَّنَآ ءَامَنَّا بِمَآ أَنزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّ_هِدِينَ ) (1) . (رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ» . (2) سُبْحانَكَ إنْ كانَ وَعْدُ رَبَّنَا لَمَفْعُولاً .

(پروردگارا ! به آنچه فرو فرستاده اى ، ايمان آورديم و از پيامبر ، پيروى كرديم . پس ما را در زمره گواهان ، ثبت كن . پروردگارا ! دل هاى ما را پس از آن كه به ما راه را نمودى ، [ از راستى به كژى ] مگردان و ما را از جانب خود ، بخشايشى ارزانى دار ، كه تويى بسيارْ بخشنده) . منزّهى تو . بى گمان ، وعده پروردگار ما ، انجام شدنى است .

توضيح واژه هاالشّاهِد : گواه ، حاضر . (3) زَاغَ : برگشت ، منحرف شد ، تغيير جهت داد . (4) وَهّاب : بسيارْ بخشنده . (5)

شرحتا اين جا تفسير قرآن ناطق و انسان كامل ، به پايان رسيد . اكنون در بخش پايانى «زيارت جامعه» ، زائران بامعرفت اهل بيت عليهم السلام ، چند درخواست از خداوند متعال دارند و در ميان آنها ، يك خواهش از اهل بيت عليهم السلام مى نمايند . اين درخواست ها ، كه

.


1- .سوره آل عمران ، آيه 53 .
2- .سوره آل عمران ، آيه 8 .
3- .«الشاهد : الحاضر» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 240) .
4- .«الزيغ : المَيْل» (لسان العرب ، ج 8 ، ص 432) . «قوله تعالى : «رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا» أي : لا تملنا عن الهدى والقصد ولا تضلنا» (همان جا) .
5- .«الهبة : العطية الخالية عن الأعواض و الأغراض ، فاذا كثرت سمى صاحبها وهّابا» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 803) .

ص: 642

1 . در صف گواهان قرار گرفتن

در واقع ، سعادت و خوش بختى آنها را تضمين مى نمايد ، از اين قرارند :

1 . در صف گواهان قرار گرفتننخستين درخواست زائر اهل بيت عليهم السلام از خدا ، در صفِ گواهان قرار گرفتن در روز قيامت است كه در قالب اين دعاى قرآنى ، بيان مى شود : «رَبَّنَا ءَامَنَّا بِمَا أَنزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّ_هِدِينَ . بار خدايا ! به آنچه فرو فرستاده اى ، ايمان آورديم و از پيامبر ، پيروى كرديم . پس ما را در زمره شاهدان ، ثبت كن» . اين دعاى حواريان عيسى عليه السلام بود كه به خدا گفتند : ما به آنچه فرستادى (بر عيسى عليه السلام ) ، ايمان آورديم و در عمل هم از فرستاده تو ، پيروى كرديم . بنا بر اين ، از تو مى خواهيم كه نام ما را در زمره گواهان ، ثبت فرمايى . زائر اهل بيت عليهم السلام هم در پايان زيارت آنان ، به درگاه خدا مى گويد : بار خدايا ! ما به آنچه فرستاده اى (بر پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله ) ، ايمان آورديم و در عمل نيز از پيامبرت ، پيروى كرديم . بنا بر اين ، ما را در زمره گواهان ، ثبت فرما . گفتنى است كه مقصود از «آنچه فرستاده اى» ، مى تواند همه تعاليم آسمانى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و از جمله ، ولايت اهل بيت عليهم السلام باشد ، و مى تواند اشاره ويژه به مسئله ولايت آن بزرگواران باشد كه در آن صورت ، به «آيه تبليغ» ، ناظر است : «يَ_أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ . (1) اى پيامبر ! آنچه را از جانب پروردگارت به سوى تو فرستاده شده ، برسان » . همچنين ، ثبت شدن در زمره گواهان را چند گونه مى توان تفسير كرد : الف _ ثبت شدن در زمره كسانى كه حقّانيّت نبوّت خاتم انبيا صلى الله عليه و آله و آنچه بر او نازل شده ، از جمله مسئله ولايت را با علم شهودى مى بينند كه اشاره به اين آيه است كه :

.


1- .سوره مائده ، آيه 67 .

ص: 643

2 . ثابت قدم ماندن

«وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلَى صِرَ طِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ . (1) و آنان كه به ايشان ، دانش داده اند ، مى دانند كه آنچه از پروردگارت به تو فرو فرستاده شده ، [ راست و ] درست است و به راه آن بى همتاى ستوده ، راه مى نمايانَد» . در واقع ، زائر اهل بيت عليهم السلام ، پس از اعتراف به ويژگى هايى كه براى آنان برشمرده ، از خداوند متعال مى خواهد كه اين معرفت عقلى را به عمقِ جان او ببرد و به معرفت شهودى ، تبديل نمايد . ب _ معناى ديگر «در صف گواهان قرار گرفتن» ، اين است كه زائر بامعرفت اهل بيت عليهم السلام ، در شمارِ آنان كه شاهد اعمال مردم اند (يعنى اهل بيت عليهم السلام ) ، قرار گيرد . (2) ج _ معناى سوم ، آن است كه مقصود از ثبت شدن همراه با گواهان ، اين است كه زائر ، در زمره اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار گيرد و در واقع ، وى پاداشِ صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله بودن را از خدا مى خواهد .

2 . ثابت قدم ماندندومين درخواست زائر اهل بيت عليهم السلام از خداوند منّان ، اين است كه در راه ايمان به خدا و عمل به آنچه بر او فرستاده ، استوار و ثابت قدم بماند كه اين درخواست نيز در قالب يك دعاى ديگر قرآنى آمده : «رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ . پروردگارا ! دل هاى ما را ، پس از آن كه به ما راه را نمودى ، [ از راستى به كژى ]مگردان و ما را از نزد خود ، بخشايشى ارزانى دار ، كه تويى بسيارْبخشنده» . اين دعا ، دعاى ژرف انديشان و راسخانِ در علم است . آنان مى دانند اگر فضل و

.


1- .سوره سبأ ، آيه 6 .
2- .الأنوار اللامعة ، ص 191 .

ص: 644

عنايت و امداد الهى نباشد ، از انحراف ، مصون نيستند ، چنان كه از امام كاظم عليه السلام روايت شده كه در تبيين آيه ياد شده ، فرموده است : إنَّ اللّهَ حَكى عَن قَومٍ صالحِينَ أنَّهُم قالوا : «رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا ...» حينَ عَلِمُوا أنَّ القُلوبَ تَزيغُ وَ تَعُودُ إلى عَماها وَ رَداها . (1) بى گمان ، خداوند از قومى شايسته حكايت كرده كه وقتى دريافتند كه دل ها ، منحرف مى شوند و به كورى و هلاكت خود ، باز مى گردند ، گفتند : «رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا ...» ممكن است كسى بپرسد : چرا خداوند متعال ، برخى را نه تنها هدايت نمى كند ؛ بلكه دل آنها را به بيمارى «زيغ» و انحراف ، دچار مى نمايد ؟ پاسخ ، اين است كه بيمارى «زيغ» ، در نتيجه تكرار پاسخ هاى منفى به نداى عقل ، به وجود مى آيد . وقتى انسان از راهى كه عقل ، آن را درست مى داند ، منحرف شد و كارى را كه عقل ، آن را نادرست مى داند ، انجام داد و اين عملِ خلاف عقل را بارها تكرار كرد ، انحراف از راستى و درستى ، به تدريج ، عادت او مى شود و ضميمه وجود او مى گردد ، به گونه اى كه ديگر يا به سختى مى تواند و گاهى هرگز نمى تواند كه به راه راست برود و در مسيرى كه عقل ، آن را صحيح مى داند ، قدم بردارد . اين جاست كه قلب و فكر انسان ، به بيمارى زيغ و انحراف ، مبتلا مى شود . قرآن كريم ، در اين باره مى فرمايد : «فَلَمَّا زَاغُواْ أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ . (2) پس وقتى آنان [ از راه حق ] منحرف شدند ، خداوند ، دل هايشان را منحرف كرد » . يعنى انحراف عملى انسان از راه حق ، سبب مى شود كه قلب و عقل انسان ، به بيمارى انحراف ، مبتلا گردد . به عبارت ديگر ، انحراف ظاهرى ، در عمق انديشه و جان انسان ، اثر مى كند و موجب انحراف باطنى او مى شود .

.


1- .الكافى ، ج 1 ، ص 18 ، ح 12 .
2- .سوره صف ، آيه 5 .

ص: 645

انحراف دل و باطن انسان ، نتيجه طبيعى زنگار گرفتن آينه قلب است ، و زنگار گرفتن آينه قلب ، نتيجه طبيعى هوسرانى و انحراف عملى از راه حقّ است . معناى انحراف باطنى انسان به وسيله خداوند ، همين است كه انحراف عملى و ظاهرى ، بر اساس سنن الهى و نظام آفرينش ، به انحراف قلبى و روحى تبديل مى شود . البته بايد توجّه داشت كه يكى از عوامل استوارى ايمان ، دعا كردن است . در كنار دعا ، رعايت نكات ديگرى هم ضرور است كه مهم ترين آنها ، پرهيزگارى و اجتناب از گناه است . (1) روايت شده كه از امير مؤمنان عليه السلام پرسيده شد : چه چيزى ، ايمان را تثبيت مى كند ؟ امام عليه السلام فرمود : «پارسايى » . پرسيدند : چه چيزى ايمان را زائل مى كند ؟ امام عليه السلام فرمود : «حرص ورزيدن» . (2) وَرَع (پارسايى) و طمع (حرص) ، دو كليد ثبات يا انحراف ايمان هستند . وَرَع ، به خويشتندارى اى مى گويند كه از تقوا (پرهيزگارى) ، عميق تر است ؛ زيرا شخص پارسا ، از شبهه هم پرهيز كند ، (3) ولى پرهيزگارى ، همان خويشتندارى از گناه و حرام است. اگر كسى بتواند خود را از ورود به محدوده شُبهات ، باز دارد ، ايمانش پا بر جا خواهد ماند ؛ ولى كسى كه به اموال ديگران چشم داشته باشد و براى جمع آورى اموال دنيا ، خود را به هر سو بكشانَد ، ايمانش عاريتى است و هميشه در معرض خطر ، قرار دارد. مفضّل بن عمر ، از ياران امام صادق عليه السلام ، از ايشان پرسيد : نجات يافته ، چگونه

.


1- .براى آشنايى با عوامل ثبات ايمان و عواملى كه تداوم ايمان را تهديد مى كنند ، ر . ك : دانش نامه ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 207 (استوارى ايمان) .
2- .. الأمالى ، صدوق ، ص 365 ، ح 11.
3- .. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : «الورع الذى يقف عند الشبهة» (كنز العمال ، ج 3 ، ص 428 ، ح 7289 . نيز ر . ك : بحار الأنوار ، ج 70 ، ص 296 ، باب الورع و اجتناب الشبهات) .

ص: 646

داستان ايمانِ عاريتى

شناخته مى شود ؟ امام فرمود : مَن كانَ فِعلُهُ لِقَولِهِ مُوافِقا فَأَثبِتْ لَهُ الشَّهادَةَ ، وَ مَن لَم يَكُن فِعلُهُ لِقَولِهِ مُوافِقا فَإنَّما ذلِكَ مُستَودَعٌ . (1) هر كس كردارش با گفتارش يكى باشد ، پس برايش گواهى بده [ كه اهل نجات است ] ، و هر كس كردارش با گفتارش سازگار نباشد ، ايمانش عاريتى است . يكى ديگر از راه هاى ثبات دين ، همراهىِ هميشگى با معارف اهل بيت عليهم السلام ، يعنى همان راه مستقيم است . در روايتى از امير مؤمنان عليه السلام ، خطاب به كميل ، ايمان را به «ثابت» و «عاريتى» تقسيم كرده و فرموده است : فَاحْذَر أن تَكُونَ مِنَ المُستَودِعينَ ، و إنّما يَستَحِقُّ أن يَكونَ مُستَقَرَّا إذا لَزِمْتَ الجادَّةَ الواضِحَةَ الَّتي لا تُخرِجُكَ إلى عِوَجٍ وَ لا تُزيلُكَ عَن مَنهَجٍ . (2) پس بپرهيز از اين كه از عاريت گيرندگان باشى . [ براى ايمان ] ، آن سِزَد كه پايدار باشد [ تا به مددِ ايمان استوار ] ، راهى روشن در پيش گيرى كه تو را به كژى نكشانَد و تو را از راه به در نبرَد . دعا نيز در پايدارى و ثبات دين ، تأثيرِ مهمّى دارد و حتّى ايمانِ عاريتى را به ايمان ثابت ، بر مى گردانَد . امام صادق عليه السلام ، فرموده است : وَ مِنهُم مَنْ أُعِيرَ الْاءيمانَ عارِيَةً فَإذا هُوَ دَعَا وَ اَلَحَّ فِى الدُّعاءِ ماتَ عَلَى الْاءيمانِ . (3) و برخى از مؤمنان هم ايمان عاريتى دارند . اينان ، اگر [ براى استوارى ايمان خود ] دعا كنند و در دعا ، پافشارى كنند ، با ايمان مى ميرند .

داستان ايمانِ عاريتىفُضَيل بن عياض (4) كه پس از تحوّلى روحى ، در زمره بزرگان عرفان قرار گرفت ،

.


1- .. الكافى ، ج 1 ، ص 45 ، ح 5.
2- .. تحف العقول ، ص 174.
3- .. الكافى ، ج 2 ، ص 419 ، ح 5 .
4- .. فضيل بن عياض ، از راهزنان منطقه خراسان بوده كه شبى به قصدِ دزدى ، از ديوار خانه اى بالا مى رفت . صداى قرآن خواندن شخصى را شنيد كه مى خواند : «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ ؛ آيا كسانى را كه ايمان آورده اند ، هنگام آن نرسيده است كه دل هاى ايشان ، از ياد خدا ، نرم و ترسان شود ؟» (سوره حديد ، آيه 16) اين آيه ، در دل فضيل نشست و به خود آمد و گفت : «آرى ! وقت آن رسيده است ». توبه اى نيكو كرد و راه حق را يافت و در اواخر عمر ، در جوار خانه خدا سُكنا گزيد و شاگردانى را تربيت كرد .

ص: 647

3 . بهره مند شدن از رحمت ويژه الهى

در مكّه ، حلقه درسى تشكيل داد و شاگردانى بر گِرد او جمع شدند . روزى يكى از شاگردانش ، بيمار شد . فضيل ، وقتى بر بالين او آمد كه در حالِ مُردن بود . براى همين ، شروع به تلاوت سوره «يس» كرد كه شاگرد به او گفت : «استاد! نخوان» . چند لحظه اى گذشت و حال او بدتر شد . فضيل ، «لا إله الّا اللّه » را به او تلقين كرد تا تكرار كند ؛ امّا آن شاگرد ، سر باز زد و گفت : «از هر چه گفته ام ، پشيمان و بيزارم !» ، و با گفتن همين سخن جان سپرد . فضيل ، اندوهگين شد و مدّتى از خانه خود ، بيرون نيامد تا اين كه در خواب ديد كه آن شاگرد را به سمت دوزخ مى برند . به او گفت : چرا نگذاشتى سوره «يس» را بخوانم ؟ چرا «لا إله الّا اللّه » را نگفتى ؟ چرا اين گونه مُردى ؟ ! پاسخ داد : من ، سه مشكل داشتم : سخن چين ، حسود و شرابخوار بودم . روزى بيمار شدم . طبيب ، برايم شرابْ تجويز كرد و من ، شرابخوار شدم . همين خصائص زشت ، سبب سلب ايمان از من شد و بى ايمان ، از دنيا رفتم .

3 . بهره مند شدن از رحمت ويژه الهىراسخان در علم ، پس از اين كه از خداوند متعال مى خواهند كه دلشان را از بيمارى انحراف ، مصون بدارد ، با نام «وهّاب» (1) (مبالغه در «واهب» ، يعنى بى مزدْ بسيارْ بخشنده) ، خدا را مخاطب مى سازند و از او مى خواهند كه آنان را از رحمت ويژه خود ، بهره مند سازد . سومين درخواست زائران اهل بيت عليهم السلام ، تكرار همين دعاى راسخان در علم و بهره مند شدن از رحمت خاصّ الهى است .

.


1- .ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى ، ج 7 ، ص 371 (فصل نود و يكم : «وهّاب» ) .

ص: 648

آنان ، در پايان اين سه دعا ، ضمن تنزيه خداوند از همه نقص ها ، با سه تأكيد ، (1) ابراز مى دارند كه وعده الهى در اجابت دعا ، تحقّق مى يابد (2) و بدين سان ، اظهار اميدوارى مى نمايند كه با اجابت دعاهاى ياد شده ، در صف گواهان ، قرار خواهند گرفت ، در ديندارى و ولايت مدارى ، ثابت قدم و استوار ، خواهند مانْد ، و از رحمت خاصّ الهى ، بهره مند خواهند شد .

.


1- .مقصود ، كلمه «إنّ» ، «كان» زائده ، و «لام» در «لَمفعولاً» است .
2- .اشاره است به آيه 60 از سوره غافر : «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ ؛ مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را» .

ص: 649

يا وَلِىَّ اللّهِ ! إنّ بَيْنى وَ بَيْنَ اللّهِ عز و جل ذُنُوبا

اشاره

( 110 )يا وَلِيَّ اللّهِ ! 1 إنّ بَيْنى وَ بَيْنَ اللّهِ عز و جل ذُنُوبا لا يَأْتى عَلَيْها إلّا رِضاكُمْ ، فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلى سِرِّهِ وَ اسْتَرْعاكُمْ أمْرَ خَلْقِهِ وَ قَرَنَ طاعَتِكُمْ بِطاعَتِهِ لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبى وَ كُنْتُمْ شُفَعائى ، فَإنّى لَكُمْ مُطيعٌ . مَنْ أطاعَكُمْ فَقَدْ أطاعَ اللّه وَ مَنْ عَصاكُمْ فَقَد عَصَى اللّهَ وَ مَنْ أحَبَّكُمْ فَقَدْ أحَبَّ اللّهَ وَ مَنْ أبْغَضَكُمْ فَقَدْ أبْغَضَ اللّه . اَللّهمّ إنّى لَوْ وَجَدْتُ شُفَعاءَ أقْرَبَ إلَيْكَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أهْلِ بَيْتِهِ الأْخْيارِ الأْئِمَّةِ الأْبْرارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعائى ، فَبِحَقِّهِمِ الَّذى أوْجَبْتَ لَهُمْ عَلَيْكَ أسْألُكَ أنْ تُدْخِلَنى فى جُمْلَةِ الْعارِفينَ بِهُمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فى زُمْرَةِ الْمَرْحُومينَ بِشَفاعَتِهِمْ ، إنَّكَ أرْحَمُ الرّاحِمينَ . وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ ، وَ سَلَّمَ تَسْليما كثيرا . وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ .

اى ولىّ خدا ! بى گمان ، ميان من و خداوند عز و جل ، گناهانى است كه جز رضايت شما ، آنها را محو نمى كند . پس به حقّ آن كه شما را رازدار خود كرده و سرپرستى كارِ آفريدگانش را به شما واگذاشته و فرمانُ بردارى از شما را با اطاعت خود ، همراه كرده ، بخشش گناهانم را [ از او ]بخواهيد و شفيعان من باشيد ؛ زيرا من فرمانُ بردار شما هستم . هر كه از شما فرمان ببرَد ، خدا

.

ص: 650

شرح

اشاره

را اطاعت كرده است و هر كه شما را نافرمانى كند ، بى گمان ، خدا را نافرمانى كرده است و هر كه شما را دوست بدارد ، به راستى كه خدا را دوست داشته است و هر كه شما را دشمن بدارد ، خدا را دشمن داشته است . بار خدايا ! اگر من شفيعانى نزديك تر از محمّد و خاندان نيكويش ، آن پيشوايان نيكوكار ، مى يافتم ، بى ترديد ، آنان را شفيعان خود قرار مى دادم . پس ، از تو مى خواهم بدان حقّى كه براى ايشان بر خودت لازم ساخته اى ، مرا در گروه عارفان به ايشان و به حقّ ايشان ، قرار دهى ، و نيز در زمره كسانى كه به شفاعت آنها ، مورد بخشش قرار گرفته اند ، كه تو مهربان ترينِ مهربانانى . و درود خدا بر محمّد و خاندان پاكش باد ! و سلام ويژه فراوان ، بر ايشان ، نثار باد ! و خدا ما را بس است ، و نيكوْ وكيلى است .

توضيح واژه هااِئْتَمَنَ : او را امين قرار داد . (1) اِسْتَرْعى : از او خواست تا از چيزى محافظت كند . (2) اِسْتَوْهَبْتُم : درخواست هديه كرديد ، بخشش خواستيد . (3) زُمْرَة : جمع ، جماعت ، گروه . (4)

شرحامام هادى عليه السلام عبارات پايانى «زيارت جامعه كبيره» را با درخواست هاى بى نظيرى به پايان مى برد و همچنان كه در ابتداى زيارت با تكرار «اللّه اكبر» آغاز كرد ، در پايان نيز همه كارها را به خدا واگذار مى كند و به زائر مى آموزد كه بر معرفت خويش بيفزايد و از خدا چنين بخواهد :

.


1- .«إِتمنه على الشى ء : أمِنَه» (مجمع البحرين ، ج 6 ، ص 202) . «مؤتَمَن القوم : الذى يثقون إليه و يتّخذونه أمينا حافظا» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 22) .
2- .«اِسترعاه إيّاهم : استحفظه» (لسان العرب ، ج 14 ، ص 327) .
3- .«الاِستيهاب : سؤال الهبة» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 803 ) .
4- .«الزُمرة : فوج من الناس» (العين ، ج 7 ، ص 365) . «الجماعة من النّاس» (لسان العرب ، ج 4 ، ص 329) .

ص: 651

1 . درخواست شفاعت اهل بيت عليهم السلام

1 . درخواست شفاعت اهل بيت عليهم السلامپس از دعاهاى ياد شده ، زائر اهل بيت عليهم السلام ، از آنها مى خواهد كه براى وى ، شفاعت كنند ؛ امّا پيش از درخواست خود ، اظهار مى نمايد كه : «من ، گناهانى را مرتكب شده ام كه تنها راه بخشش آنها ، رضايت شماست» . در اين جا ، اين سؤال پيش مى آيد كه : گناهانى كه راه بخشش آنها ، رضايت اهل بيت عليهم السلام است ، كدام اند ؟ به اين پرسش ، دو گونه مى توان پاسخ داد : نخست اين كه : اهل بيت عليهم السلام ، به چيزى جز آنچه خدا مى خواهد ، راضى نمى شوند . بنا بر اين ، رضاى آنها ، رضاى خداست . از اين رو ، همه گناهان ، به استثناى گناهانى كه ناشى از تجاوز به حقوق مردم باشد ، با رضاى اهل بيت عليهم السلام و شفاعت آنان ، قابل آمرزش است . دوم اين كه : مقصود ، گناهانى باشد كه ناشى از كوتاهى در اداى حقوق اهل بيت عليهم السلام است ؛ (1) زيرا همه مسلمانان ، موظّف اند كه در راه ايجاد حكومت جهانى اسلام به رهبرى آنان ، تلاش كنند . كوتاهى در اين راه ، گناهى بزرگْ محسوب مى شود ، و تنها راه بخشش و آمرزش اين گونه گناهان ، رضايت و شفاعت اهل بيت عليهم السلام است . بارى ! زائر ، خطاب به امامى كه به زيارت او رفته ، مى گويد : «گناهانى دارم كه تنها راه آمرزش آنها ، رضايت شماست . از اين رو ، شما را سوگند مى دهم به حقّ خدايى كه شما را رازدار خود قرار داده و سرپرستى آفريده هاى خود را به شما واگذار كرده و اطاعت شما را همتاى اطاعت خود (واجب) نموده ، از خدا بخواهيد كه گناهان مرا ببخشد و از من ، شفاعت كنيد ، زيرا من ، فرمان بُردار شما هستم» . سپس در ادامه ، براى چندمين بار تأكيد مى نمايد كه فرمان بردارى من از شما ، به

.


1- .ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج 2 ، ص 541 (شناخت حقوق اهل بيت) .

ص: 652

2 . قرار گرفتن در صف عارفان اهل بيت عليهم السلام

3 . وارد شدن به جمع رحمت شدگان

دليل آن است كه شما به چيزى جز آنچه خدا مى خواهد ، فرمان نمى دهيد . لذا اطاعت از شما ، اطاعت از خدا و نافرمانىِ شما ، نافرمانىِ خداست .

2 . قرار گرفتن در صف عارفان اهل بيت عليهم السلامزائران اهل بيت عليهم السلام ، در آخرين عبارت هاى «زيارت جامعه» ، دو درخواست بسيار مهم از خدا دارند كه بدين گونه ، بيان مى كنند : «خداوندا ! من اگر شفيعانى نزديك تر به تو از محمّد صلى الله عليه و آله و خاندان برگزيده او _ كه امامان نيكوكارند _ ، مى يافتم ، آنان را شفيع خود ، قرار مى دادم . از اين رو ، تو را به حقّى كه براى آنان بر خود لازم ساخته اى ، سوگند مى دهم و از تو مى خواهم كه مرا در صف عارفان نسبت به آنان و حقّشان ، قرار دهى» . بديهى است كسى كه با صداقت ، «زيارت جامعه» را مى خواند ، معرفت او نسبت به اهل بيت عليهم السلام ، كامل است . بنا بر اين ، درخواست ياد شده ، يا بدين معناست كه معرفت علمى زائر ، تبديل به معرفت شهودى گردد ، و يا مقصود ، آن است كه اين معرفت تا هنگام مرگ ، تداوم يابد و زائر ، در صف عارفان به اهل بيت عليهم السلام محشور گردد . بديهى است كه زائر ، مى تواند هر دو معنا را قصد نمايد .

3 . وارد شدن به جمع رحمت شدگانآخرين درخواست زائران اهل بيت عليهم السلام از خداوند متعال ، اين است كه آنها را به جمع كسانى ملحق نمايد كه در نتيجه شفاعت اهل بيت عليهم السلام ، مورد رحمت و مهر او قرار گرفته اند ، و اين درخواست را با جمله «إنَّكَ أنْتَ أرْحَم الرّاحِمين» ، كامل مى نمايد ، كه اشاره به اين است كه «أرحمُ الرّاحمين» بودن خداى مهربان ، ايجاب مى نمايد كه اين دعاها را در باره دوستان و پيروان اهل بيت عليهم السلام ، مستجاب نمايد . پس از دعاهايى كه بدانها اشاره شد ، «زيارت جامعه» با اين جملات ، پايان مى يابد : «وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرينَ وَسَلَّمَ تَسْليما كثيرا ، وَحَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ» .

.

ص: 653

آخرين عبارت «زيارت جامعه» ، يعنى «حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ» ، در واقع اشاره به اين است كه اعتقاد به مقام و كمال اهل بيت عليهم السلام ، هيچ منافاتى با توحيد خالص و خدامحورى در زندگى ندارد . پيروان اهل بيت عليهم السلام ، در عين اعتقاد به مقام آنان ، بر اين باورند كه همه كاره جهان ، خداست و اهل بيت عليهم السلام ، نماينده ، خليفه ، و مظهر صفات جمال و جلال او هستند ، و بدين سان ، توصيف كمالات آنان را با تكرار يكصد بار «اللّه أكبر» ، آغاز مى كنند و با ذكر «حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ» ، به پايان مى برند . رَبَّنا آمَنّا بِما أنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبَنا مَعَ الشّاهِدين ! رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إنَّكَ أنْتَ الوَهّاب . اللّهمَّ أرِنَا الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَة وَ اْجعَلْنا مِنْ أعْوانِهِ و أنْصارِهِ وَ ارْزُقْنا رُؤيَتَهُ وَ رِضاه . محمّد محمّدى رى شهرى سيزدهم ارديبهشت 1387 26 ربيع ثانى 1429

.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109