گفتگوي تمدن ها

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، - 1325

عنوان و نام پديدآور : گفتگوي تمدن ها/ محمد محمدي ري شهري

مشخصات نشر : قم : دارالحديث، سازمان چاپ و نشر ، 1383.

مشخصات ظاهري : ص 358

يادداشت : كتابنامه: ص. [358] - 359؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : گفتگوي تمدنها

رده بندي كنگره : BL2270/ح 2آ4

رده بندي ديويي : 291/130955

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

مقدمه

مقدمهالحمدللّه ربّ العالمين والصلاة والسلام على عبده المصطفى محمّد و آله الطاهرين .

سال گفتگوى تمدن هاسال 2001 ميلادى سال گفتگوى تمدن هاست كه نامگذارى آن ، بنا بر پيشنهاد رياست محترم جمهورى اسلامى ايران و موافقت سازمان ملل متّحد ، انجام گرفت . اين نامگذارى ، روشن مى كند كه هدف و شيوه گفتگوى تمدن ها ، يكى از مباحث جدّى در فرهنگ قرن بيستم به شمار مى آيد؛ بويژه آن كه چنين نامگذارى اى پيشنهاد نظامى است كه ريشه هاى آن از انقلاب فرهنگى ژرفى به نام اسلام ، مايه مى گيرد . از اين رو ، تبيين ديدگاه اسلام درباره گفتگوى تمدن ها ، موضوع مهمّى براى كسانى است كه به اين رويكرد فرهنگى قرن ، توجّه كرده ، به آن مى انديشند . اين كتاب ، هفتمين مجلّد مستقل از «موسوعه ميزان الحكمة» است كه براى

.

ص: 8

پاسخگويى به اين نياز تازه ، تقديم خوانندگان مى گردد و اميد است در راستاى تبيين پيشنهاد سازنده اى كه رياست محترم جمهورى اسلامى ايران جناب آقاى سيد محمّد خاتمى ارائه كردند ، سودمند باشد و در گشودن گره كار ، مؤثّر واقع گردد و در تقويت بنيان هاى انسجام و سازگارى جهانى و بويژه جهان اسلام ، مفيد باشد . بدان اميد كه جهان ، از راهنمايى هاى زندگى بخش اسلام ، در جهت حركت به سوى تمدن برتر ، الهام بگيرد . سپاس و تقدير خود را به تمام برادران بزرگوارى تقديم مى دارم كه در «مركز تحقيقات دار الحديث» فعّاليت مى كنند و در تأليف ، تحقيق و تدوين اين اثر ارزشمند ، ما را يارى دادند؛ بويژه برادر فاضل و محقّق عزيز حجة الاسلام والمسلمين رضا برنجكار كه بيشترين سنگينى اين كار ، بر دوش وى بود . خداوند ، در هر دو سراى ، پاداش خير دهد ! محمّد محمّدى رى شهرى 9 ربيع الأوّل 1421 23 خرداد 1379 12 ژوئن 2000

.

ص: 9

پيشگفتار

پيش گفتارنگاه تحليلى به مسئله گفتگوى تمدن ها «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَ_ئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ . (1) » پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرا مى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند؛ اينان اند كه خدايشان راه نموده و اينان اند همان خردمندان . براى آگاهى از نظر قرآن و سنّت درباره گفتگوى تمدن ها ، پيش از هر چيز بايد تعريفى از موضوع ، فلسفه و هدف آن ، ارائه كرد .

تعريف تمدنتمدن هر ملّتى عبارت از مجموع باورها ، اخلاق و رفتارهايى است كه هر چه به معيارهاى علمى و منطقى نزديك شود ، به تمدنْ نزديك تر مى گردد و به هر مقدار كه از دانش و منطق فاصله بگيرد ، به همان مقدار از تمدنْ دورتر

.


1- .زمّر ، آيه 17 _ 18 .

ص: 10

مى گردد . (1)

جنگ تمدن هااختلاف تمدن ها معمولاً از باورِ اقوام ، ملّت ها ، احزاب و گروه ها به درستى آرا و حقّانيت اعتقادات ، اخلاق و رفتار خويش و نادرستى ديگران ، مايه مى گيرد . امام صادق عليه السلام دراين باره مى فرمايد : ثَلاثُ خِلالٍ يَقولُ كُلُّ إنسانٍ إنَّهُ عَلى صَوابٍ مِنها: دينُهُ الَّذي يَعتَقِدُهُ، وهَواهُ الَّذي يَستَعلي عَلَيهِ، وتَدبيرُهُ في اُمورِهِ. هر انسانى در سه ويژگى ، خود را بر حق مى داند : در دينى كه بدان باور دارد؛ در هواى نفسى كه بر وى چيره شده است؛ و در تدبيرى كه براى كارهايش انديشيده است . (2) اين روايت ، به مهم ترين عوامل اختلاف تمدن ها اشاره دارد . محدوديت توان فهم از يك سو ، و تعصّب ، تقليد كوركورانه و انگيزه هاى سودمدارانه ، بلكه هر نوع انگيزه نفسانى از سوى ديگر ، هر گروهى را به سوى اعتقاد به درستى باورهاى دينى ، سياسى و روش هاى مديريتى خود و نادرستى روش هاى ديگر ، سوق مى دهد . به بيانى دقيق تر ، حق پندارى خويش ، در نظر فرد يا گروه ، زير بناى اختلاف تمدن هاست و اگر اين بيمارى مداوا نگردد ، به جنگ تمدن ها كشانده مى شود و چه بسا در شرايط كنونى كه قدرت هاى بزرگ ، از سلاح هاى كشتار جمعى برخوردارند ، به نابودى همه تمدن ها بينجامد .

.


1- .در أقرب الموارد ، درباره «تمدن الرجل» آمده است : به اخلاق شهرنشينان درآمد و از خشونت ، تهاجم و نادانى ، به ظرافت ، هم خويى و آگاهى منتقل شد .
2- .تحف العقول ، ص 321 .

ص: 11

چرايىِ گفتگوى تمدن ها 1بدون ترديد ، يكى از راه هاى اصلى براى از بين بردن مشكل در سطح بين الملل ، در واقع نگرى و كم كردن اختلاف ها از راه نزديك كردن تمدن ها به

.

ص: 12

معيارهاى عقلى و اخلاقى نهفته است و فلسفه گفتگوى تمدن ها ، چيزى جز اين نيست و به بيان ديگر ، هدف از گفتگوى تمدن ها ، دستيابى به انديشه برتر ، براى ايجاد زندگى برتر است .

تاريخ گفتگوى تمدن هاجدل و گفتگو (ديالوگ) ، گذشته اى ديرپا در تاريخ فلسفه و تاريخ اديان و مذاهب دارد كه در زير بدان اشاره مى كنيم :

الف . گفتگو در تاريخ فلسفه1 _ كلمه جدل در فلسفه ، براى اوّلين بار از سوى زنون ، شاگرد برمنيدس به كار گرفته شد . برمنيدس ، وجود كثرت و تغيير را به طور كلّى در هستى منكر بود و از آن جا كه اين باور ، با بديهيّات حسّى منافات داشت ، از سوى مردم به

.

ص: 13

موضوعى مسخره و خنده دار ، تبديل شد . زنون ، به انگيزه دفاع از استادش شيوه جدل را براى نقض ديدگاه مردمى كه به وجود كثرت و تغيير باور داشتند ، برگزيد . از اين رو ، جدل از نظر زنون ، ابزارى براى نقض ديدگاه طرف مقابل و اثبات نظريه خويش از راه برهان خلف شد . 2 _ سوفسطاييان ، جدل را براى پيروزى در دادگاه و دستيابى به اموال موكّلان خود ، به كار مى بردند . 3 _ سقراط ، جدل را روشى براى نقض تعريف هاى جزئى و مسير به سوى بنيانگذارى تعريف كلّى براى مسائل گوناگون مى دانست . افلاطون نيز جدل را براى همين منظور به كار مى گرفت ؛ گرچه جدل نزد وى ، معانى ديگرى نيز داشت . 4 _ ارسطو به جدل به عنوان استدلالى بر پايه مشهودات و مسلّمات ، يعنى آراى مورد توافق و اثبات فرضيه از راه مفروضات مى نگريست و به همين جهت ، جدل نزد وى چندان ارزشمند نبود . 5 _ در قرون وسطا جدل به معناى منطق و شيوه هاى منطقى براى اثبات قضاياى فلسفى به كار گرفته شد . 6 _ فيخته و به پيروى او هگل و بعدها ماركس ، بر اين باور بودند كه جدل و ديالكتيك ، عبارت از فرايندى است كه از سه مرحله تشكيل مى شود : تز ، آنتى تز و سنتز . آنان بر اين باور بودند كه هر موجودى در هستى ، مثل يك انديشه است . اين انديشه ، انديشه مناقض خود را به وجود مى آورد و از كنش و واكنش دو

.

ص: 14

انديشه ، انديشه جديدى به وجود مى آيد كه بين آن دو را آشتى مى دهد و اين انديشه ، سنتز ناميده مى شود . آنان به اين شكل ، آنچه را كه معمولاً در مجادله ها به وجود مى آيد ، به همه عالم ، سرايت دادند . 1

گفتگو در تاريخ اديان و مذاهبجدل و نقد ، از ديرباز بين پيروان اديان گوناگون ، رواج داشت . پيش از اسلام ، آتش مجادله بين اديان و مذاهب زير شعله ور بود : 1 _ جدل بين مسيحيان و مشركان ، 2 _ جدل بين يهوديان و مشركان ، 3 _ جدل بين موحّدان حنيف و مشركان ، 4 _ جدل بين يهوديان و مسيحيان ، 5 _ جدل بين مذهب هاى يهودى همچون ربّانيان وقرّاء ، 6 _ جدل بين فرقه هاى مسيحى ، همچون جدل درباره تثليث و رابطه عيسى عليه السلام و خدا .

ج . گفتگو در اسلاماسلام ، بيش از هر دينى به گفتگو به عنوان اصلى براى آگاه سازى مردم از حقايق هستى و آشنا ساختن آنان با روش تكاملى خود و دستيابى به تمدن برتر ، پاى فشرده است . بزرگ ترين معجزه اى كه پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله براى آشنا ساختن مردم با حقيقت تمدن اسلامى آورد ، «كلام» بود .

.

ص: 15

كلام ، بر به كارگيرى فراوان گفتگو در آشناسازى مردم با حقايق در عصر رسالت خاتم ، دلالت مى كند . دشمنان اسلام كه از مقدار كارآيى كلام و بلاغت پيامبر خدا آگاهى داشتند ، به هر شكلى براى پيشگيرى از همكلام شدن و گفتگوى مردم با وى ، تلاش مى كردند و حتّى مواقعى با فرياد ، ضجّه و سوت زدن ، تلاش مى كردند در هنگام قرآن خواندن آن حضرت ، مانع شنيدن كلام ايشان توسط مردم گردند و گاه به كسانى كه تصميم داشتند دور خانه كعبه طواف كنند ، توصيه مى كردند در گوش خود پنبه بگذارند تا كلام رسول خدا آنان را جذب نكند . به هر حال ، گفتگوهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت وى ، بخش مهمّى از تاريخ درخشان اسلام را شكل مى دهد و در فصل پنجم اين كتاب ، نمونه هايى از آن را ارائه خواهيم كرد . از اين رو ، درباره پيشنهاد گفتگوى تمدن ها كه از سوى رئيس جمهورى محترم جمهورى اسلامى ايران عرضه شد ، بايد به اين نكته توجّه كرد كه اين پيشنهاد ، در تاريخ اسلام ، مسئله جديدى نيست؛ بلكه اين پيشنهاد ، فراخوانى است كه اسلامِ چهارده قرن پيش، مطرح كرده است و امروز به گوش دنيا رسيده است . ما پذيرش پيشنهاد فوق را به وسيله سازمان ملل متحد ، به فال نيك مى گيريم و در اين پذيرش ، نشانه هايى از جايگزينى عقل و منطق به جاى شيوه هاى زور و تزوير و نيرنگ را در آينده مى بينيم ، چنان كه قرآن ، از وارث (1)

.


1- .انبياء ، آيه 105 : وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِنم بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّ__لِحُونَ ؛ در حقيقت ، زمين شدن صالحان ، خبر داده است .در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد .

ص: 16

گرايش عقلى در اسلاماين پيشنهاد ، در واقع بازگوكننده يكى از دلائل برگرايش عقلى در اسلام و پايه گذارى شريعت الهى بر معيارهاى عقلى و منطقى است . ترديدى نيست اگر روشى را كه اسلام براى زندگى و تمدن پيشنهاد كرده ، بر پايه هاى علمى بنيانگذارى نشده باشد ، مردم را به خردورزى ، ژرف نگرى و گفتگو درباره اصول اعتقادى فرا نمى خواند؛ بلكه بر استبداد فكرى و دينى و تقليد كوركورانه تكيه مى كرد و از آن ، دفاع مى كرد؛ در حالى كه قرآن كريم ، در بسيارى موارد ، نمودهاى تقليد در اصول فكرى را _ كه در واقع ، يكى از پايه هاى اساسى اختلاف تمدن هاست _ ، محكوم كرده و با صراحت اعلام مى كند : «وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ . (1) » و چيزى را كه بدان علم ندارى ، دنبال مكن . اين سخن ، يعنى پذيرش حكم خرد و فطرت براى انسانى كه نمى تواند بدون دانش و آگاهى از نظريه اى پيروى كند و پايه زندگى فردى و اجتماعى خويش را بر آن نهد . در آيه ديگرى مى خوانيم : «إِنَّ شَرَّ الدَّوَآبِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ . (2) » و قطعاً بدترين جنبندگان نزد خدا ، كران و لالانى اند كه نمى انديشند . منظور از كر و لال در اين آيه ، محرومان از حسّ شنوايى و يا آنانى نيست كه قادر به سخن گفتن نيستند؛ بلكه منظور ، كسانى هستند كه با تعبير «لايعقلون»

.


1- .اسراء ، آيه 36 .
2- .انفال ، آيه 22 .

ص: 17

وصف شده اند؛ يعنى كسانى كه در انتخاب روش زندگى نمى انديشند . اينان را آيه ديگرى با ويژگى هاى زير ، توصيف كرده است : «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لاَّيَسْمَعُونَ بِهَا . (1) » دل هايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمى كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى بينند ، و گوش هايى دارند كه با آنها نمى شنوند . اسلام بر آن است كه زنجيرهاى تقليد كوركورانه را كه بر دست و پاى انديشه بشرى بسته شده است ، از هم بگسلد و از بندگى فكرى آزادشان كند و از رهگذر تأمّل ، جستجو و تبادل آزاد افكار ، راه هايى براى بنيانگذارى تمدن برتر ، پيش پاى جامعه بشرى بگذارد . قرآن كريم ، تصريح مى كند كه فلسفه بعثت پيامبر اكرم ، تبيين رسالت الهى براى مردم است تا آنان ، بر پايه تدبّر و خردورزى ، در آن بينديشند و بدان ايمان بياورند : «وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ . (2) » و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم تا براى مردم ، آنچه را به سوى ايشان نازل شده است ، توضيح دهى؛ و اميد كه آنان بينديشند . به بيانى ديگر ، از نظر قرآن ، فلسفه دينْ ارائه روش تكامل انسان از راه افكار آزاد است و معناى اين سخن آن است كه قرآن ، تمدن اسلامى را در هماهنگى كامل با معيارهاى عقلى و فطرى مى بيند و اگر پژوهشگران با آزادى انديشه و نگاه منصفانه ، روش ها و نظريه هايى را كه تمدن هاى گوناگون براى

.


1- .اعراف ، آيه 179 .
2- .نحل ، آيه 44 .

ص: 18

زندگى انسان پيشنهاد كرده اند ، مورد بررسى قرار دهند ، اسلام را به عنوان تمدن برتر براى انسان ، برخواهند گزيد . بر همين اساس است كه قرآن ، فرمانروايى تمدن اسلامى را بر جهان در آينده پيشگويى مى كند .

پافشارى بر برخورد انديشه هاامام على عليه السلام در تشويق به تبادل آرا و نقش آن در از بين بردن اختلاف ها و دستيابى به انديشه درست مى گويد : اِضرِبوا بَعضَ الرَّأيِ بِبَعضٍ يَتَوَلَّدُ مِنهُ الصَّوابُ . (1) پاره اى از ديدگاه ها را با پاره اى ديگر نقد كنيد تا انديشه درست از آن برآيد . در كلام ديگرى كه برخاسته از آگاهى و بينش است ، مى فرمايد : (2) آن كه بر آراى گوناگون خوش آمد گويد ، بر جاهاى اشتباه آگاهى پيدا مى كند .

زيان هاى روى برتابى از گفتگوامامان معصوم عليهم السلام ، در كنار پافشارى بر چالش افكار براى دستيابى به انديشه درست ، به شدّت از فرجام استبداد به رأى و روى برتافتن از گفتگو براى دستيابى به افكار درست و استوارسازى آنها ، برحذر داشته اند . در ذيل ، به نمونه هايى از سخنان آنان در اين حوزه ، اشاره مى كنيم :

.


1- .ميزان الحكمة ، ح 6833؛ غرر الحكم ، ح 2569 .
2- .الكافي ، ج 8 ، ص 22؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 388 (ح 5834)؛ خصائص الأئمة عليهم السلام ، ص 110؛ مَنِ استَقبَلَ وُجوهَ الآراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطَأَ .نهج البلاغة ، حكمت 173 .

ص: 19

على عليه السلام ، كسى را كه بر رأى خويش پاى مى فشارد و از گوش فرا دادن به نظر ديگران سر برمى تابد ، براى اظهار نظر ، صالح و توانمند نمى داند و مى فرمايد : لا رَأيَ لِمَنِ انفَرَدَ بِرَأيِهِ . (1) براى آن كه بر نظر خويش پاى مى فشارد ، رأيى نيست . در حكمت ديگرى ، استبداد به رأى را از لغزشگاه هاى انديشه مى شمارد و مى فرمايد : المُستَبِدُّ بِرَأيِهِ مَوقوفٌ عَلى مَداحِضِ الزَّلَلِ . (2) خود رأى ، بر لبه لغزش هاى انكارناپذير ، قرار دارد . ايشان در سخنان ديگرى كه براى تبيين خشك انديشى و خودرأيى فرموده ، مى گويد : المُستَبِدُّ مُتَهَوِّرٌ فِي الخَطَأِ وَالغَلَطِ . (3) خودرأى ، در اشتباه و خطاكارى بى باك است . الاِستِبدادُ بِرَأيِكَ يُزِلُّكَ ويُهَوِّرُكَ فِي المَهاوي . (4) خودرأيى تو ، تو را لغزنده و بى پروا براى گرفتارى ها مى سازد . مَن جَهِلَ وُجوهَ الآراءِ أعيَتهُ الحِيَلُ . (5) . آن كه از گونه هاى آرا ناآگاه باشد ، نيرنگ ها ناتوانش خواهد ساخت .

.


1- .بحارالأنوار ، ج 75 ، ص 105 .
2- .همان جا .
3- .غرر الحكم ، ح 1208 .
4- .همان ، ح 1510 .
5- .همان ، ح 7865 .

ص: 20

مَنِ استَبَدَّ بِرَأيِهِ هَلَكَ . (1) آن كه بر رأى خويش پاى فشارد ، نابود خواهد شد . مسئله مهم و قابل توجّه درباره گفتگوى تمدن ها اين است كه گفتگو و تبادل افكار ، به تنهايى در كم كردن اختلاف و دستيابى به تمدن برتر ، مفيد و مؤثّر نيست؛ بلكه دستيابى به اين هدف ، داراى شروطى است و فراروى آن ، گيرهايى است كه پاره اى به گفتگو و پاره اى ديگر ، به محتواى آن مرتبط مى شوند و بعضى از آنها به شيوه هاى گفتگو وابسته هستند . در واقع ، دليل ناكامى گفتگوها در تاريخ بشر ، به بى توجّهى به شرايط و موانع آن بر مى گردد و همين امر ، براى موفّقيت گفتگوى تمدن ها در قرن بيست و يكم ، ضرورت ايجاد شرايط لازم براى گفتگو و از بين برداشتن موانع پيش پاى آن را روشن مى كند . شرايط لازم براى اين امر ، عبارت اند از :

كاردانى در فن گفتگواوّلين نكته در گفتگوى تمدن ها اين است كه نبايد هر كسى به خود اجازه دهد به عنوان نماينده يك تمدن ، بر سر ميز گفتگو با تمدن هاى ديگر بنشيند؛ زيرا لازم است گفتگو كننده ، از توان علمى و بيانى و تسلّط بر فنّ گفتگو برخوردار باشد و به همين دليل ، اسلام بر آنانى كه شناختى درست و حقيقى از اسلام ندارند ، روا نمى داند كه خود را مدافع تمدن اسلامى بشمارند . بعد از پيامبر اكرم ، روش امام صادق عليه السلام ، پيشواى ششم از اهل بيت عليهم السلام ، بر تربيت و آماده سازى شاگردان متخصّص در دفاع از اسلام اصيل در حوزه هاى گوناگون معرفت بود . در فصل

.


1- .نهج البلاغة ، حكمت 161 .

ص: 21

اوّل اين كتاب ، بر تفصيل اين موضوع ، آگاهى خواهيد يافت .

درستى روش هاى گفتگوبراى موفّقيت گفتگوى تمدن ها تخصّص كافى نيست ، بلكه روش هاى گفتگو نيز اثرى جدّى و كارا دارد . به هر مقدار روش گفتگو استوار و سالم باشد ، به همان مقدار ، دستيابى به هدف مورد نظر ، كوتاه تر خواهد بود؛ ولى روش هاى نادرست ، گفتگوها را به راه هاى بن بست خواهد كشاند . رهنمود قرآن در اين خصوص ، آن است كه مسلمان در مجادله با ديگران ، بايد بهترين روش را برگزيند . قرآن به پيامبر اكرم دستور مى دهد : « «وَ جَ_دِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ ؛ (1) » با آنان با بهترين روش ، مجادله كن» . در برابر آن ، اسلام پيروى از روش هاى غيراخلاقى و غيرمنطقى براى اثبات درستى آرا و باورها را ناروا مى شمارد . فصل دوم كتاب ، ديدگاه اسلام را درباره بهترين روش گفتگو ، زير عنوان «آداب گفتگو» تبيين مى كند و فصل سوم ، به روش هاى نادرست گفتگو زير عنوان «آفات گفتگو» مى پردازد .

رعايت آداب گفتگودر فصل دوم ، هفت بند براى آداب گفتگو در نظر گرفته شده است كه مى توان آن را در چهار مطلب ، خلاصه كرد :

1 _ توجّه به سخن ، نه گوينده آندر واقع ، اين قاعده ، راه را براى قواعد ديگر گفتگو آماده مى كند؛ زيرا اگر

.


1- .نحل ، آيه 125 .

ص: 22

ارزش و اعتبار سخن را در گرو گوينده آن بدانيم و نه اصل سخن ، ارزشى براى بحث از آداب و آفات گفتگو نمى ماند و سودى براى تلاش جهت كشف حقيقت ، مترتّب نمى گردد . برخلاف پندار مردم ، اسلامْ معيار در ارزشگذارى سخن را خود سخن مى داند و نه گوينده آن؛ در حالى كه در تصوّر توده مردم ، سنجش اهمّيت و اعتبار سخن ، در گرو اقتدار اقتصادى يا سياسى گوينده است . امام على عليه السلام درباره چنين داورى ناسالمى مى گويد : صَوابُ الرَّأيِ بِالدُّوَلِ يُقبِلُ بِإِقبالِها ويُدبِرُ بِإِدبارِها .(1) درست نمايى نظر ، بر پايه اقتدار ، با رويكرد آن روى مى آورد و با پشتكردِ آن ، پشت مى كند . الدَّولَةُ تَرُدُّ خَطَأَ صاحِبِها صَوابا وصَوابَ ضِدِّهِ خَطاءً . (2) قدرت ، اشتباه صاحب قدرت را درست مى نمايد و درستى مخالفانش را نادرست مى نمايد . بر پايه اين داورى ناسالم ، سخن اشخاص و گروه هاى فاقد قدرت سياسى يا اقتصادى ، از هيچ اهمّيت و ارزشى در نظر ديگران برخوردار نيست و نمى توان سخن منطقى آنان را به عنوان سخنى استوار و معتبر ، به جهانيان عرضه كرد . اميرالمؤمنين به اين موضوع ، چنين اشاره مى كند : الفَقرُ يُخرِسُ الفَطِنَ عَنُ حُجَّتِهِ . (3) نيازمندى دليل آدم زيرك را گُنگ مى كند .

.


1- .نهج البلاغه ، حكمت 239 .
2- .غرر الحكم ، ح 1806 .
3- .نهج البلاغه ، حكمت 3 .

ص: 23

اسلام ، تمدنى بنا نهاده است كه در ارزشگذارى سخن ، اعتبار را به سخن مى دهد ، نه گوينده آن و پيروان خود را به پذيرش سخن حق كه هماهنگ با معيارهاى عقلى و منطقى است ، تشويش مى كند؛ گرچه سخن از كسى باشد كه با عقيده شخص ، موافق نيست و در برابر ، سخن ناصحيح و غيرمنطقى را اگرچه از شخص هم عقيده باشد ، رد مى كند . (1)

2 _ پيروى از معيارهاى عقلى و علمىاز نظر اسلام ، گفتگو كنندگان براى آن كه به انديشه اى درست دست يابند ، بايد در گفتگوهاى خود از معيارهاى عقلى و منطقى دور نشوند و با روش علمى و با استناد به آنچه كه در وجدان خود آن را حق مى دانند ، به گفتگو بپردازند و از دايره برهان هاى عقلى ، خارج نشوند و مجهولات علمى خود را معلوم نپندارند و به مباحثى كه از آن آگاهى و اطّلاع كافى ندارند ، وارد نشوند . اگر اين قانونِ گفتگو را مراعات كنند ، از هر نوع اختلاف ناشى از تفكّر نادرست ، محفوظ خواهند ماند و كلام على عليه السلام ، به همين معناست كه مى فرمايد : لو سَكَتَ الجاهِلُ مَا اختَلَفَ النّاسُ . (2) اگر نادانْ سكوت كند ، مردم ، اختلاف نخواهند كرد .

3 _ رعايت ارزش هاى اخلاقىاخلاق گفتگو از نظر اسلام ، موضوع با اهميّت ديگر است . بسيارى مواقع ، برهان هاى عقلى به جهت رعايت نكردن كامل جنبه اخلاقى گفتگو ، موفّق به كشف حقايق نمى گردند . احترام به آراى ديگران و برخورد نيكو ، صادقانه و

.


1- .ر .ك : بند اوّل از فصل دوم : «نگاه كردن به سخن ، نه به گوينده آن» .
2- .بحارالأنوار ، ج 78 ، ص 81 .

ص: 24

همراه با انصاف و يا به تعبير ديگر ، چنگ زدن به رهنمودهاى اخلاقى قرآن و سنّت در هنگام گفتگو ، در رسيدن به هدف نهايى در گفتگوى تمدن ها بسيار مفيد و سازنده است .

4 _ توان معنوىافزون بر دانش و اخلاق ، توان معنوى نيز در شفّاف ساختن حقايق در گفتگوها مؤثّر است . روايات شريف ، بيان كننده آن است كه يارى جويى از خداوند ، ضامن دستيابى به اين توان است . (1) .

شناخت آفت هاى گفتگوشناخت آفت هاى گفتگو و تلاش براى رهايى از اين آفت ها ، رمز اصلى در موفّقيت گفتگوى تمدن هاست . بدون اين تلاش ، همه كوشش ها براى دستيابى به تمدن نمونه ، ناكام خواهد ماند . آفت هاى گفتگو در لغزش هاى فكرى و گيرهاى سر راه كشف حقيقت ، خلاصه مى شود و اگر از چهره اين لغزش ها پرده ها كنار زده نشود ، امكان حراست از خطاانديشى نخواهد بود و انديشه گفتگوى تمدن ها در حدّ شعار خواهد ماند . پيش از ورود به بحث آفت هاى گفتگو ، نكته قابل توجّهى مطرح است كه در پرسش زير ، نمود پيدا مى كند : آيا دانش منطق كه به عنوان ابزار پيشگيرى از خطاى در انديشه شمرده مى شود ، براى مبارزه با آفت هاى گفتگو كافى نيست ؟ پاسخ آن است كه هرگز ! چون قوانين منطق صورى ، تنها از اشتباه در

.


1- .ر .ك : بند هفتم از فصل دوم .

ص: 25

شكل استدلال پيشگيرى مى كنند ، در حالى كه بيشترين اشتباه ها در مواد و مقدمات استدلال هاست . ما براى كشف موضوعى ناشناخته ، نيازمند مقدماتى هستيم . در صورتى كه اين مقدماتْ درست باشند ، دستيابى به نتيجه ، بسيار آسان است . همين امر ، موجب مى شود از مقدماتى كه بايد دورى گزيده شود و عناصرى كه باعث پيدايش آفات مى گردد و مانع از دستيابى به حقيقت مى گردد ، آگاهى يافت . قرآن كريم ، مهم ترين اين آفت ها را در جمله اى كوتاه ، چنين بيان مى كند : «إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُسُ . (1) »جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است ، پيروى نمى كنند . به بيان ديگر ، از نظر قرآن ، دو چيز است كه انسان را در باورها و آرايش به اشتباه مى كشاند : يكى پيروى از گمان و ديگرى پيروى از هواى نفس . امّا امورى كه در فصل سوم ، زيرعنوان «شناخت آفت هاى گفتگو» آمده ، از قبيل : تقليد ، مراء ، دشمنى و خشم ، زاييده هواهاى نفسانى هستند و به شكل ديگر ، مى توان گفت آنچه كه در متون دينى درباره عوامل لغزش انديشه آمده است و در فصل سوم ياد شده ، در واقع ، تبيين و تفسير مفهوم اين آيه است .

پايبندى به قوانين گفتگواز آنچه كه به عنوان آداب گفتگو و آفت هاى آن ياد شد ، مى توان قوانين و دستورهاى گفتگو از نظر اسلام را بررسيد و مورد پژوهش قرار داد و به طور خلاصه گفت : هرگاه گفتگوى تمدن ها به كشف حقيقت منجر شود و به ايجاد

.


1- .نجم ، آيه 23 .

ص: 26

روش درست براى تكامل انسان رهنمون گردد و برگام زدن در جاده اى پايدار براى زندگى و تمدن برتر ، منتهى شود و ما را در كم كردن مشكلات ، درگيرى ها ، جنگ ها و خونريزى ها در بين تمدن ها يارى كند ، كارى شايسته و گاه لازم و بايسته مى گردد و در مقابل ، هرگاه گفتگوها سِتَروَن و يا به هر دليلى زيان آور باشد ، از نظر اسلام ، مردود است ؛ چرا كه اسلام ، پيروى از روش هاى غلط گفتگو را مذموم مى داند و از آن ، منع مى كند و براى مسلمان ، به كارگيرى روش هاى نادرست و غيرمنطقى را براى اثبات حقّانيت و يا برترى تمدن اسلامى روا نمى داند . بر اين اساس ، آنچه كه در فصل چهارم زيرعنوان «گفتگوهاى مذموم» ، درباره نهى از جدال در قرآن ، آيات الهى و دين آمده است ، در واقعْ نهى از مطلق جدال نيست؛ بلكه منظور از آن _ چنان كه در متن قرآن آمده _ ، (1) جدلِ همراه با يكى از آفت هاى گفتگوست و معناى آن اين است كه اين قبيل گفتگوها ، در كشف حقيقت ، كمكى نمى كند و هيچ سودمندى اى در آنها نيست ، بلكه زيانمند نيز هستند . بنابراين ، از نظر اسلامْ گفتگوى تمدن ها داراى پنج حكم است : 1 _ گفتگوهاى قطعى و سرنوشت ساز كه واجب هستند ؛ 2 _ گفتگوهاى مفيد كه مستحب و داراى رجحان هستند ؛ 3 و 4 _ گفتگوهاى زيانمند كه با توجّه به اندازه زيان آورى آنها به مكروه و حرام ، تقسيم مى شوند ؛ 5 _ گفتگوهاى بى زيان كه مباح هستند .

.


1- .ر .ك : بند دوم از فصل دوم : «پيروى دانش» .

ص: 27

ملاحظه مهمنكته مهمّى كه به نامگذارى سال 2001 ميلادى به نام سال گفتگوى تمدن ها و تأييد آن از سوى سازمان ملل مربوط مى شود ، اين است كه اين حركت زيبا و انسانى ، تا چه مقدار به كم كردن مشكلات و درگيرى هاى جهانى منجر خواهد شد . آيا دنيا به اين فراخوان ، پاسخ خواهد داد ؟ آيا شرايط گفته شده كه موجب ثمردهى گفتگوى تمدن هاست ، فراهم خواهد آمد ؟ آيا قدرت هاى سياسى و اقتصادى كه در نزديكى مردم و ملّت ها مانعى پيشِ پاى اهداف سياسى و اقتصادى خود مى بينند ، فضاى لازم براى گفتگوهاى ثمربخش براى تمدن ها را روا خواهند دانست ؟ و در نهايت ، آيا پيشنهاد ياد شده و تأييد آن از سوى سازمان ملل ، موجب حلّ درگيرى بين دولت ها و نزديك كردن مردم به تمدن برتر خواهد شد و يا آن كه به موزه تاريخ ، سپرده خواهد گشت؟ همچون همه كسانى كه به خوشبختى بشر اهتمام مى ورزند ، علاقه مندم شرايط تضمين موفّقيت گفتگوى تمدن ها فراهم آيد ، موانع آن برطرف شود و انسان ها هر روز ، گامى به سوى صلح ، ثبات و تمدن نمونه بردارند . براين باورم كه جامعه بشرى تازمانى كه از بند خودخواهى _ كه دليل ثابت در پشت سرِ همه اختلاف ها و بدى هاست _ رها نشود و روى به سوى وابستگى به آفريننده اش كه سرچشمه همه كمال ها و زيبايى هاست ، نياورد ، هرگز برايش صلح ، ثبات و تمدن نمونه ، حاصل نخواهد شد .

دورى جستن از همه بدى هاقرآن ، بر اين باور است كه ريشه همه بدى ها و از آن جمله جنگ هاى تخريب كننده كه انسان ها را در رنج قرار داده ، در رفتاهاى نامناسب و برخاسته

.

ص: 28

از انگيزه هاى خودخواهانه انسان است : « ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ . (1) »به سبب آنچه دست هاى مردم فراهم آورده ، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است . از نظر قرآن ، اگر مردم از رفتارهاى ناشايستْ دست شويند و با خالق خود ارتباط پيدا كنند ، نه تنها همه درگيرى هاى مخرّب ، از جامعه بشرى رخت خواهد بست؛ بلكه نعمت هاى گوناگون الهى در همه زمينه هاى مادّى و معنوى ، جامعه بشرى را در برخواهند گرفت : « وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَ_تٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْضِ . (2) »اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند ، قطعاً بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم . به همين روى ، انبياى الهى بر اين باور بودند كه رمز حلّ مشكلات جامعه بشرى ، در بازگشت به خدا و ارزش هاى انسانى نهفته است و تا زمانى كه انسان ها مشكلات خود را با خدايشان حل نكنند ، گرفتارى هاى اساسى زندگى شان رفع نخواهد شد . نوح كه نخستين پيامبر اولوالعزم است ، خطاب به قوم خويش مى گفت : « اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا * وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّ_تٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَ_رًا (3) » .

.


1- .روم ، آيه 41 .
2- .اعراف ، آيه 96 .
3- .نوح ، آيه 10 _ 12 .

ص: 29

از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او همواره آمرزنده است [تا ]بر شما از آسمان ، باران پى در پى فرستد و شما را به اموال و پسران ، يارى كند ، و برايتان باغ ها قرار دهد و نهرها براى شما پديد آورد . وهود عليه السلام مى فرمود : « وَيَ_قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ . (1) »و اى قوم من ! از پروردگارتان آمرزش بخواهيد؛ سپس به درگاه او توبه كنيد [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد . و پيامبر اكرم مى فرمود : « وَ أَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَ_عًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ . (2) »و اين كه از پروردگارتان آمرزش بخواهيد؛ سپس به درگاه او توبه كنيد ، [تا اين كه] شما را با بهره مندى نيكويى تا زمانى معيّن ، بهره مند سازد و به هر شايسته نعمتى ، از كَرَم خود ، عطا كند . و امام على عليه السلام در سخنى فراگير مى فرمايد : خداوند ، بندگانش را به هنگام رفتارهاى ناشايست ، گرفتار كمى محصولات ، بند آمدن بركت ها و بستن منبع خيرها مى سازد تا توبه كننده ، توبه كند؛ باز ايستنده ، از گناه باز ايستد؛ پندگير ، پند گيرد و رويگردان ، از گناه رويگردان شود . خداوند متعال ، توبه را وسيله

.


1- .هود ، آيه 52 .
2- .هود ، آيه 3 .

ص: 30

ريزش روزى و سبب مهر بر خلق قرار داده و مى فرمايد :« اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُو كَانَ غَفَّارًا »؛ از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او همواره آمرزنده است (1) » . (2)

صلح و ثبات ، آرزوى بشرآيا انسان ها خواهند توانست روزى را ببينند كه همه درگيرى ها از جامعه بشرى رخت بربندد و صلح و ثبات بر جهان حاكم شود و با از بين رفتن همه بدى ها در جهان و برقرارى ارتباط انسان با خدا ، بشر به تمدن برتر دست يابد ؟ آيا كسى خواهد توانست ريشه همه بدى ها را از جهان بركَنَد و انسان ها را با خدايشان و نيز با يكديگر ، پيوند دهد ؟ پاسخ اسلام به اين پرسش ، مثبت است ؛ زيرا ذخيره الهى براى از بين بردن ستم و جنايت و همه بدى ها از جامعه بشرى و تحقّق صلح و ثبات و عدالت و همه نمودهاى زيباى زندگى ، مهدى آل محمّد (عج) است و هيچ ترديد نيست كه وى ، آينده تاريخ را تغيير خواهد داد و برقرارى صلح و ثبات و نزديكى دل ها ، از جمله بركت هاى بى شمار قيام وى خواهد بود . امام صادق عليه السلام ، دوران حكومت آن حضرت را چنين توصيف مى كند : يُظْهِرُ اللّهُ تَعَالى الحَقَّ والعَدْلَ في البِلادِ ، ويَجْمَعُ اللّهُ الكَلِمَةَ ، ويُؤَلِّفُ اللّهُ بَيْنَ قُلُوْبٍ مُخْتَلِفَةٍ . (3) خداوند ، حقّ و عدل را در جهان ظاهر خواهد ساخت؛ همه را متّحد

.


1- .نوح ، آيه 10 .
2- .نهج البلاغه ، خطبه 143 .
3- .الكافى ، ج 1 ص 334 .

ص: 31

خواهد كرد و دل هاى گوناگون را به هم نزديك خواهد ساخت . آرزومنديم قرن جديد ، قرن قيام وى باشد؛ قرن برپايى دادگرى در جهان؛ قرن وحدت كلمه همه انسان ها و قرن دستيابى انسان به تمدن بى همتا . آمين ربّ العالمين !

.

ص: 32

الفصل الأوّل: فَنُّ الحِوارِ6249.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو حميد ساعدى _ ) أبو خالد الكابليّ :رَأَيتُ أبا جَعفَرٍ، صاحِبَ الطّاقِ، وهُوَ قاعِدٌ فِي الرَّوضَةِ، قَد قَطَعَ أهلُ المَدينَةِ أزرارَهُ وهُوَ دائِبٌ يُجيبُهُم ويَسأَلونَهُ ، فَدَنوتُ مِنهُ ، فَقُلتُ : إنَّ أباعَبدِاللّهِ عليه السلام نَهانا عَنِ الكَلامِ ، فَقالَ : أمَرَكَ تَقولُ لي ؟ فَقُلتُ : لا ، ولكِنَّهُ أمَرَني أن لا اُكَلِّمَ أحَدا . قالَ : فَاذهَب فَأَطِعهُ فيما أمَرَكَ .

فَدَخَلتُ عَلى أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام فَأَخبَرتُهُ بِقِصَّةِ صاحِبِ الطّاقِ وما قُلتُ لَهُ وقَولِهِ لي : «اِذهَب وأطِعهُ فيما أمَرَكَ» .

فَتَبَسَّمَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام وقالَ : يا أبا خالِدٍ ، إنَّ صاحِبَ الطّاقِ يُكَلِّمُ النّاسَ فَيَطيرُ ويَنقَضُّ ، وأنتَ إن قَصّوكَ لَن تَطيرَ! (1) .


1- .رجال الكشّي : 2 / 424 / 327 .

ص: 33

فصل اوّل : فن گفتگو

فصل اوّل: فن گفتگو6251.عنه صلى الله عليه و آله :ابو خالد كابلى :مؤمن الطاق را ديدم كه گوشه اى از مسجد پيامبر نشسته و مردم مدينه گِردش حلقه زده بودند ، آنان مى پرسيدند و وى ، پاسخ مى داد . نزديك وى رفتم و گفتم : امام صادق عليه السلامما را از سخن گفتن ، نهى كرده است . وى گفت : آيا امام ، دستور داده به من بگويى؟ گفتم : نه ، ولى به من دستور داده با هيچ كس سخن نگويم . گفت : برو و در آنچه كه به تو دستور داده ، پيروى اش كن .

نزد امام صادق عليه السلام آمدم و داستان مؤمن الطاق را گفتم و افزودم كه من چه گفتم و او در جواب گفت كه : برو و در آنچه كه به تو دستور داده ، پيروى اش كن .

امام صادق عليه السلاملبخندى زد و فرمود : «ابو خالد ! مؤمن الطاق با مردم سخن مى گويد و مى تواند پاسخ گويد و از عهده اش برآيد؛ ولى اگر با تو بحث كنند ، نمى توانى از عهده برآيى» .

.

ص: 34

6252.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لَمّا جاءَ إلَيهِ مُلاعِبُ الأسِنَّةِ بهَدِيَّة ) الطيّار :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : بَلَغَني أنَّكَ كَرِهتَ مِنّا مُناظَرَةَ النّاسِ ، وكَرِهتَ الخُصومَةَ ؟ فَقالَ : أمّا كَلامُ مِثلِكَ لِلنّاسِ فَلا نَكرَهُهُ ، مَن إذا طارَ أحسَنَ أن يَقَعَ وإن وَقَعَ يُحسِنُ أن يَطيرَ ، فَمَن كانَ هكَذا فَلا نَكرَهُ كَلامَهُ . (1)6253.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لرَجُلٍ أهدى لَهُ فَرَسا قَبلَ أن يُسلِمَ _ ) عبدالأعلى :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : إنَّ النّاسَ يَعتِبونَ عَلَيَّ بِالكَلامِ وأنَا اُكَلِّمُ النّاسَ ، فَقالَ : أمّا مِثلُكَ مَن يَقَعُ ثُمَّ يَطيرُ فَنَعَم ، وأمّا مَن يَقَعُ ثُمَّ لا يَطيرُ فَلا . (2)6254.كنز العمّال عن عياض بن حَمار المجاشعي :هشام بن سالم :كُنّا عِندَ أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام جَماعَةً مِن أصحابِهِ ، فَوَرَدَ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ فَاستَأذَنَ فَأَذِنَ لَهُ ، فَلَمّا دَخَلَ سَلَّمَ ، فَأَمَرَهُ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلامبِالجُلوسِ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : حاجَتُكَ أيُّهَا الرَّجُلُ ؟ قالَ : بَلَغَني أنَّكَ عالِمٌ بِكُلِّ ما تُسأَلُ عَنهُ ، فَصِرتُ إلَيكَ لِأُناظِرَكَ .

فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : في ماذا ؟ قالَ : فِي القُرآنِ وقَطعِهِ وإسكانِهِ وخَفضِهِ ونَصبِهِ ورَفعِهِ ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : يا حُمرانَ ، دونَكَ الرَّجُلَ! فَقالَ الرَّجُلُ : إنَّما اُريدُكَ أنتَ لا حُمرانَ ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : إن غَلَبتَ حُمرانَ فَقَد غَلَبتَني .

فَأَقبَلَ الشّامِيُّ يَسأَلُ حُمرانَ حَتّى غَرِضَ (3) وحُمرانُ يُجيبُهُ ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : كَيفَ رَأَيتَ يا شامِيُّ ؟ قالَ : رَأَيتُهُ حاذِقا ، ما سَأَلتُهُ عَن شَيءٍ إلاّ أجابَني فيهِ! فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : يا حُمرانُ ، سَلِ الشّامِيَّ فَما تَرَكَهُ يَكشِرُ .

فَقالَ الشّامِيُّ : اُريدُ يا أبا عَبدِاللّهِ أُناظِرُكَ فِي العَرَبِيَّةِ ، فَالتَفَتَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلامفَقالَ : يا أبانَ بنَ تَغلِبَ ناظِرهُ ، فَناظَرَهُ فَما تَرَكَ الشّامِيَّ يَكشِرُ .

فَقالَ : اُريد أن اُناظِرَكَ فِي الفِقهِ ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : يا زُرارَةُ ناظِرهُ ، فَناظَرَهُ فَما تَرَكَ الشّامِيَّ يَكشِرُ .

قالَ : اُريدُ اُناظِرُكَ فِي الكَلامِ ، قالَ : يا مُؤمِنَ الطّاقِ ناظِرهُ ، فَناظَرَهُ فَسجلَ الكَلامُ بَينَهُما ، ثُمَّ تَكَلَّمَ مُؤمِنُ الطّاقِ بِكَلامِهِ فَغَلَبَهُ بِهِ .

فَقالَ : اُريدُ أن اُناظِرَكَ فِي الاِستِطاعَةِ ، فَقالَ لِلطَّيّارِ : كَلِّمهُ فيها ، قالَ : فَكَلَّمَهُ ، فَما تَرَكَهُ يَكشِرُ .

ثُمَّ قالَ : اُريدُ اُكَلِّمُكَ فِي التَّوحيدِ ، فَقالَ لِهِشامِ بنِ سالِمٍ : كَلِّمهُ ، فَسجلَ الكَلامُ بَينَهُما ، ثُمَّ خَصَمَهُ هِشامٌ .

فَقالَ : اُريدُ أن أتَكَلَّمَ فِي الإِمامَةِ ، فَقالَ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ : كَلِّمهُ يا أبَا الحَكَمِ ، فَكَلَّمَهُ فَما تَرَكَهُ يَريمُ ولا يُحلي ولا يُمري ، قالَ : فَبَقِيَ يَضحَكُ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلامحَتّى بَدَت نَواجِذُهُ .

فَقالَ الشّامِيُّ : كَأَنَّكَ أرَدتَ أن تُخبِرَني أنَّ في شيعَتِكَ مِثلَ هؤُلاءِ الرِّجالِ ؟ قالَ : هُوَ ذاكَ ، ثُمَّ قالَ : يا أخَا أهلِ الشّامِ! أمّا حُمرانُ : فَحَزَقَكَ فَحِرتَ لَهُ ، فَغَلَبَكَ بِلِسانِهِ ، وسَأَلَكَ عَن حَرفٍ مِنَ الحَقِّ فَلَم تَعرِفهُ . وأمّا أبانُ بنُ تَغلِبَ : فَمَغَثَ حَقّا بِباطِلٍ فَغَلَبَكَ . وأمّا زُرارَةُ : فَقاسَكَ فَغَلَبَ قياسُهُ قِياسَكَ . وأمَّا الطَّيّارُ : فَكانَ كَالطَّيرِ يَقَعُ ويَقومُ ، وأنتَ كَالطَّيرِ المَقصوصِ لا نُهوضَ لَكَ . وأمّا هِشامُ بنُ سالِمٍ : فَأَحَسَّ أن يَقَعَ ويَطيرَ . وأمّا هِشامُ بنُ الحَكَمِ : فَتَكَلَّمَ بِالحَقِّ فَما سَوَّغَكَ بِريقِكَ .

يا أخا أهلِ الشّامِ! إنَّ اللّهَ أخَذَ ضِغثا مِنَ الحَقِّ وضِغثا مِنَ الباطِلِ ، فَمَغَثَهُما ثُمَّ أخرَجَهُما إلَى النّاسِ ، ثُمَّ بَعَثَ أنبِياءَ يُفَرِّقونَ بَينَهُما ، فَفَرَّقَهَا الأَنبِياءُ وَالأَوصِياءُ ، وبَعَثَ اللّهُ الأَنبِياءَ لِيُعَرِّفوا ذلِكَ ، وجَعَلَ الأَنبِياءَ قَبلَ الأَوصِياءِ ، لِيُعلِمَ النّاسَ مَن يُفضِلُ اللّهُ ، ومَن يَختَصُّ . ولَو كانَ الحَقُّ عَلى حِدَةٍ ، وَالباطِلُ عَلى حِدَةٍ ، كُلُّ واحِدٍ مِنهُما قائِمٌ بِشَأنِهِ ، مَا احتاجَ النّاسُ إلى نَبِيٍّ ولا وَصِيٍّ ، ولكِنَّ اللّهَ خَلَطَهُما ، وجَعَلَ تَفريقَهُما إلَى الأَنبِياءِ وَالأَئِمَّةِ عليهم السلاممِن عِبادِهِ .

فَقالَ الشّامِيُّ : قَد أفلَحَ مَن جالَسَكَ ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آلهكانَ يُجالِسُهُ جَبرائيلُ وميكائيلُ ، وإسرافيلُ يَصعَدُ إلَى السَّماءِ فَيَأتيهِ بِالخَبَرِ مِن عِندِ الجَبّارِ ، فَإِن كانَ ذلِكَ كَذلِكَ فَهُوَ كَذلِكَ .

فَقالَ الشّامِيُّ : اِجعَلني مِن شيعَتِكَ وعَلِّمني !

فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : يا هِشامُ! عَلِّمهُ فَإِنّي اُحِبُّ أن يَكونَ تِلماذا لَكَ .

قال عَلِيُّ بنُ مَنصورٍ وأبو مالِكٍ الحَضرَمِيُّ : رأَينَا الشّامِيَّ عِندَ هِشامٍ بَعدَ مَوتِ أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام ، ويَأتِي الشّامِيُّ بِهَدايا أهلِ الشّامِ ، وهِشامٌ يُزَوِّدُهُ هَدايا أهلِ العِراقِ .

قالَ عَلِيُّ بنُ مَنصورٍ : وكانَ الشّامِيُّ ذَكِيَّ القَلبِ . (4) .


1- .رجال الكشّي : 2 / 638 / 650 ، بحارالأنوار : 2 / 136 / 39 .
2- .رجال الكشّي : 2 / 610 / 578 ، بحارالأنوار : 73 / 404 .
3- .الغَرَضُ : الضجَر والملال (لسان العرب : 7 / 194) . في «بحارالأنوار» : حتّى ضجر وملّ وعرض .
4- .رجال الكشّي : 2 / 554 / 494 ، بحارالأنوار : 47 / 407 / 11 .

ص: 35

6255.كنز العمّال عن حَكيم بن حِزامٍ :طيّار :به امام صادق عليه السلام گفتم : شنيده ام از گفتگوى ما با مردم ناخشنودى و مناظره را نمى پسندى؟ امام فرمود : «از سخن گفتن امثال تو ناخشنود نيستم؛ انسان هايى كه اگر بال گسترند ، خوش مى نشينند و اگر بنشينند ، نيك اوج مى گيرند . گفتگوى چنين افرادى را ناخوش نمى دارم» .6250.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عبدالأعلى :به امام صادق عليه السلام گفتم : مردم مرا به سبب گفتگو و مناظره ، سرزنش كنند؛ ولى من گفتگو مى كنم . امام فرمود : «كسانى چون تو كه وقتى گرفتار شوند ، نجات مى يابند ، اشكالى ندارد؛ ولى براى كسى كه چون بنشيند ، توان برخاستن ندارد ، روا نيست» .6251.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هاشم بن سالم :ما گروهى از ياران امام صادق عليه السلام در كنارش بوديم كه مردى شامى آمد و اجازه ورود خواست و امام اذن داد . وقتى وارد شد ، سلام كرد . امام دستور نشستن داد و آن گاه ، خطاب به وى گفت : «با كه كار دارى؟» . مرد گفت : شنيده ام هرچه از تو بپرسند ، پاسخ آن را مى دانى . آمده ام با تو گفتگويى داشته باشم .

امام صادق عليه السلام فرمود : «درباره چه چيزى؟» . وى گفت : «درباره قرآن ، [و حركت و سكون آن ، چون : ]قطع ، سكون ، كسره ، فتحه و ضمّه آن . امام صادق عليه السلام فرمود : «يا حُمران ! با وى گفتگو كن» . مرد گفت : من مى خواهم با تو گفتگو داشته باشم ، نه با حُمران . امام صادق عليه السلامفرمود : «اگر بر حمران پيروز شدى ، بر من غالب شده اى» .

مرد شامى ، روى بر حمران كرد و آن قدر پرسيد كه خسته شد و حمران ، همچنان پاسخ مى داد . امام فرمود : «حمران را چگونه يافتى مرد شامى؟» . وى پاسخ داد : كاردان ! هر آنچه پرسيدم ، پاسخم داد . امام صادق عليه السلام خطاب به حمران گفت : «از شامى سؤال كن !» . پس وى چنين كرد و مهلت نداد او هجوم آورد .

شامى گفت : اى ابا عبداللّه ! مى خواهم درباره زبان عربى با تو گفتگو كنم . امام ، رو به سوى ابان بن تغلّب گرداند و فرمود : «اى ابان ! با وى به مناظره بپرداز» . ابان ، به مناظره پرداخت و نگذاشت شامى چنگ و دندان نشان دهد .

شامى گفت : مى خواهم درباره فقه با تو گفتگو كنم . امام صادق عليه السلامفرمود : «زراره ! با وى مناظره كن» و چنان با وى به گفتگو پرداخت كه نگذاشت تبسّم بر لبان شامى بماند .

شامى گفت : مى خواهم درباره كلام با تو مناظره كنم . امام صادق عليه السلامفرمود : «اى مؤمن الطاق ! با وى به گفتگو بپرداز» . مناقشه كلامى بين آن دو در گرفت و مؤمن الطاق ، به سخن پرداخت و بر وى پيروز گشت .

شامى گفت : مى خواهم درباره قدرت (يكى از مسائل علم كلام) با تو سخن بگويم . امام به طيّار گفت : «با وى حرف بزن» و وى نگذاشت كه شامى ، لب باز كند .

شامى گفت : مى خواهم درباره توحيد با تو بحث كنم . امام فرمود : «اى هشام ! با وى مناظره كن» سپس بين آن دو گفتگو درگرفت و هشام بر وى غلبه كرد .

شامى گفت : مى خواهم درباره امامت ، با تو مناظره كنم . امام به هشام بن حكم فرمود : «اى ابو حكم ! با وى مناظره كن» و هشام ، چنان دايره را بر وى تنگ گرفت كه وى نتوانست آرام گيرد ، سخن آرايد و ترديد كند . امام صادق عليه السلامچنان مى خنديد كه دندان عقلش پيدا شد .

شامى گفت : گويا تو مى خواستى به من بفهمانى كه در بين شيعيان تو چنين افرادى وجود دارند؟

امام فرمود : «آرى» . آن گاه افزود : «برادرِ شامى ! حمران ، چنان فشردت كه حيران ماندى و او با بيانش بر تو غلبه كرد و از تو يك سؤال درباره حق كرد ، نفهميدى ، و ابان ، حق را به جنگ باطل آورد و بر تو پيروز شد؛ و امّا زراره ، با استدلال وارد گفتگو شد و استدلال هايش بر استدلال هاى تو برترى يافت . امّا طيّار ، همچون پرنده اى است كه فرو مى آيد و بر مى خيزد؛ ولى تو همچون پرنده دربند بودى كه توان حركت نداشتى؛ و امّا هشام بن سالم ، فرود و پرواز را خوب مى داند؛ وامّا هشام بن حكم ، به حق سخن گفت و راه درخششى براى تو نگذاشت .

اى برادر شامى ! خداوند بخشى از حق و بخشى از باطل را برگزيد و درهم آميخت و به مردم ارائه كرد آن گاه ، پيامبران را برگزيد تا بين آنها جدايى افكنند . پس پيامبران و جانشينان آنها چنين كردند . خداوند ، پيامبران را فرستاد تا اين مسئله را بشناسانند و آنان را پيش از جانشينانْ قرار داد تا به مردم بگويند كه خداوند ، چه كسى را برترى مى دهد و چه كسى را برمى گزيند . اگر حقّ و باطل جدا بودند و هر كدام بر پاى خويش مى ايستادند ، مردمْ نيازمند پيامبر و جانشين نبودند؛ ولى خداوند ، آن دو را در هم آميخته و جدايى بين آن دو را به پيامبران و سپس به پيشوايان از بندگانش وا نهاد» .

مرد شامى گفت : هركس با تو همنشين باشد ، رستگار مى شود . امام صادق عليه السلامفرمود : «جبرائيل ، ميكائيل و اسرافيل ، با رسول خدا همنشينى داشتند ، به آسمان عروج مى كردند و از پروردگار ، براى آن حضرت خبر مى آورند . اگر آن همنشينى رستگارآور بود ، اين نيز چنين است» .

مرد شامى گفت : مرا از شيعيان خود قرار ده و آموزشم ده .

امام صادق عليه السلامفرمود : «هشام ! او را آموزش ده . من دوست دارم كه وى شاگرد تو باشد» .

على بن منصور و ابو مالك حضرمى گويند : شامى را پس از درگذشت امام صادق عليه السلام نزد هشام ديديم . شامى هدايايى از شام براى وى مى آورد و هشام در برابر آن ، هداياى عراقى به وى مى داد .

على بن منصور مى گويد : شامى ، مردى پاك نهاد بود . .

ص: 36

. .

ص: 37

. .

ص: 38

. .

ص: 39

. .

ص: 40

6252.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به [جنگاورى به نام] مُلاعِبِ اَسِنّه (نيزه باز) ) يونس بن يعقوب :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام فَوَرَدَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ ، فَقالَ : إنّي رَجُلٌ صاحِبُ كَلامٍ وفِقهٍ وفَرائِضَ ، وقَد جِئتُ لِمُناظَرَةِ أصحابِكَ ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : كَلامُكَ مِن كَلامِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آلهأو مِن عِندِكَ ؟ فَقالَ : مِن كَلامِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومِن عِندي . فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : فَأَنتَ إذا شَريكُ رَسولِ اللّهِ ؟ قالَ : لا ، قالَ : فَسَمِعتَ الوَحيَ عَنِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ يُخبِرُكَ ؟ قالَ : لا ، قالَ : فَتَجِبُ طاعَتُكَ كَما تَجِبُ طاعَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالَ : لا .

فَالتَفَتَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام إلَيَّ فَقالَ : يا يونُسُ بنُ يَعقوبَ! هذا قَد خَصَمَ نَفسَهُ قَبلَ أن يَتَكَلَّمَ ، ثُمَّ قالَ : يا يونُسُ! لَو كُنتَ تُحسِنُ الكَلامَ كَلَّمتَهُ ، قالَ يونُسُ : فَيالَها مِن حَسرَةٍ ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، إنّي سَمِعتُكَ تَنهى عَنِ الكَلامِ وتَقولُ : وَيلٌ لأَِصحابِ الكَلامِ يَقولونَ : هذا يَنقادُ وهذا لا يَنقادُ (1) ، وهذا يَنساقُ وهذا لا يَنساقُ (2) ، وهذا نَعقِلُهُ وهذا لا نَعقِلُهُ ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام: إنَّما قُلتُ : فَوَيلٌ لَهُم إن تَرَكوا ما أقولُ وذَهَبوا إلى ما يُريدونَ . (3)

ثُمَّ قالَ لي : اُخرُج إلَى البابِ فَانظُر مَن تَرى مِنَ المُتَكَلِّمينَ فَأدخِلهُ ؟ قالَ: فَأَدخَلتُ حُمرانَ بنَ أعيَنَ، وكانَ يُحسِنُ الكَلامَ، وأدخَلتُ الأَحوَلَ، وكانَ يُحسِنُ الكَلامَ وأدخَلتُ هِشامَ بنَ سالِمٍ ، وكانَ يُحسِنُ الكَلامَ ، وأدخَلتُ قَيسَ بنَ الماصِرِ ، وكانَ عِندي أحسَنَهُم كَلاما ، وكانَ قَد تَعَلَّمَ الكَلامَ مِن عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام ، فَلَمَّا استَقَرَّ بِنَا المَجلِسُ _ وكانَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام قَبلَ الحَجِّ يَستَقِرُّ أيّاما في جَبَلٍ في طَرَفِ الحَرَمِ في فازَةٍ (4) لَهُ مَضروبَةٍ _ قالَ : فَأَخرَجَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلامرَأسَهُ مِن فازَتِهِ ، فَإِذا هُوَ بِبَعيرٍ يَخُبُّ (5) ، فَقالَ : هِشامٌ ورَبِّ الكَعبَةِ (6) ، قالَ : فَظَنَنّا (7) أنَّ هِشاما رَجُلٌ مِن وُلدِ عَقيلٍ كانَ شَديدَ المَحَبَّةِ لَهُ ، قالَ : فَوَرَدَ هِشامُ بنُ الحَكَمِ _ وهُوَ أوَّلُ مَا اختَطَّت لِحيَتُهُ ، ولَيسَ فينا إلاّ مَن هُوَ أكبَرُ سِنّا مِنهُ _ قالَ : فَوَسَّعَ لَهُ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلاموقالَ : ناصِرُنا بِقَلبِهِ ولِسانِهِ ويَدِهِ .

ثُمَّ قالَ : يا حُمرانُ ! كَلِّمِ الرَّجُلَ ، فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيهِ حُمرانُ ، ثُمَّ قالَ : يا طاقي! كَلِّمهُ . فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيهِ الأَحوَلُ ، ثُمَّ قالَ : يا هِشامُ بنُ سالِمٍ! كَلِّمهُ . فَتَعارفا (8) ، ثُمَّ قالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام لِقَيسٍ الماصِرِ : كَلِّمهُ فَكَلَّمهُ ، فَأَقبَلَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلاميَضحَكُ مِن كَلامِهِما مِمّا قَد أصابَ الشّامِيَّ .

فَقالَ لِلشّامِيِّ : كَلِّم هذَا الغُلامَ _ يَعني هِشامَ بنَ الحَكَمِ _ فَقالَ : نَعَم ، فَقالَ لِهِشامٍ : يا غُلامُ سَلني في إمامَةِ هذا ، فَغَضِبَ هِشامٌ حَتَّى ارتَعَدَ ، ثُمَّ قالَ لِلشّامِيِّ : يا هذا ! أرَبُّكَ أنظَرُ لِخَلقِهِ أم خَلقُهُ لِأَنفُسِهِم ؟ فَقالَ الشّامِيُّ : بَل رَبّي أنظَرُ لِخَلقِهِ . قالَ : فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُم ماذا ؟

قالَ : أقامَ لَهُم حُجَّةً ودَليلاً كَيلا يَتَشَتَّتوا أو يَختَلِفوا ، يَتَأَ لَّفُهُم ويُقيمُ أوَدَهُم ، ويُخبِرُهُم بِفَرضِ رَبِّهِم . قالَ : فَمَن هُوَ ؟ قالَ : رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ هِشامٌ : فَبَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالَ : الكِتابُ وَالسُّنَّةُ . قالَ هِشامٌ : فَهَل نَفَعَنَا اليَومَ الكِتابُ والسُّنَّةُ في رَفعِ الاِختِلافِ عَنّا ؟

قالَ الشّامِيُّ : نَعَم .

قالَ : فَلِمَ اختَلَفنا أنَا وأنتَ وصِرتَ إلَينا مِنَ الشّامِ في مُخالَفَتِنا إيّاكَ ؟ قالَ : فَسَكَتَ الشّامِيُّ .

فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام لِلشّامِيِّ : ما لَكَ لا تَتَكَلَّمُ ؟ قالَ الشّامِيُّ : إن قُلتُ : «لَم نَختَلِف» كَذَبتُ ، وإن قُلتُ : «إنَّ الكِتابَ وَالسُّنَّةَ يَرفَعانِ عَنَّا الاِختِلافَ» أبطَلتُ ، لِأَ نَّهُما يَحتَمِلانِ الوُجوهَ ، وإن قُلتُ : «قَدِ اختَلَفنا ، وكُلُّ واحِدٍ مِنّا يَدَّعِي الحَقَّ» فَلَم يَنفَعنا إذا الكِتابُ والسُّنَّةُ إلاّ أنَّ لي عَلَيهِ هذِهِ الحُجَّةَ . فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : سَلهُ تَجِدهُ مَلِيّا .

فَقالَ الشّامِيُّ : يا هذا ! مَن أنظَرُ لِلخَلقِ ؟ أرَبُّهُم أو أنفُسُهُم ؟ فَقالَ هِشامٌ : رَبُّهُم أنظَرُ لَهُم مِنهُم لِأَنفُسِهِم . فَقالَ الشّامِيُّ : فَهَل أقامَ لَهُم مَن يَجمَعُ لَهُم كَلِمَتَهُم ويُقيمُ أوَدَهُم ويُخبِرُهُم بِحَقِّهِم مِن باطِلِهِم ؟ قالَ هِشامٌ : في وَقتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أو السّاعَةَ ؟ قالَ الشّامِيُّ : في وَقتِ رَسولِ اللّهِ ؛ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آلهوَالسّاعَةَ مَن ؟ فَقالَ هِشامٌ : هذَا القاعِدُ الَّذي تُشَدُّ إلَيهِ الرِّحالُ ، ويُخبِرُنا بِأَخبارِ السَّماءِ [وَالأَرضِ] وِراثَةً عَن أبٍ عَن جَدٍّ . قالَ الشّامِيُّ : فَكَيفَ لي أن أعلَمَ ذلِكَ ؟ قالَ هِشامٌ : سَلهُ عَمّا بَدا لَكَ . قالَ الشّامِيُّ : قَطَعتَ عُذري فَعَلَيَّ السُّؤالَ .

فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : يا شامِيُّ ! اُخبِرُكَ كَيفَ كانَ سَفَرُكَ ؟ وكَيفَ كانَ طَريقُكَ ؟ كانَ كَذا و كَذا . فَأَقبَلَ الشّامِيُّ يَقولُ : صَدَقتَ ، أسلَمتُ للّهِِ السّاعَةَ . فَقالَ أبوعَبدِاللّهِ عليه السلام : بَل آمَنتَ بِاللّهِ السّاعَةَ ، إنَّ الإِسلامَ قَبلَ الإِيمانِ ، وعَلَيهِ يَتَوارَثونَ ويَتَناكَحونَ ، وَالإيمانُ عَلَيهِ يُثابَونَ . فَقالَ الشّامِيُّ : صَدَقتَ ، فَأَنَا السّاعَةَ أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأنَّكَ وَصِيُّ الأَوصِياءِ .

ثُمَّ التَفَتَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام إلى حُمرانَ ، فَقالَ : تُجرِي الكَلامَ عَلَى الأَثَرِ فَتُصيبُ . (9) وَالتَفَتَ إلى هِشامِ بنِ سالِمٍ ، فَقالَ : تُريدُ الأَثَرَ ولا تَعرِفُهُ . ثُمَّ التَفَتَ إلَى الأَحوَلِ ، فَقالَ : قَيّاسٌ رَوّاغٌ (10) ، تَكسِرُ باطِلاً بِباطِلٍ إلاّ أنَّ باطِلَكَ أظهَرُ . ثُمَّ التَفَتَ إلى قَيسٍ الماصِرِ ، فَقالَ : تَتَكَلَّمُ وأقرَبُ ما تَكونُ مِنَ الخَبَرِ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أبعَدَ ما تَكونُ مِنهُ (11) ، تَمزُجُ الحَقَّ مَعَ الباطِلِ ، وقَليلُ الحَقِّ يَكفي عَن كَثيرِ الباطِلِ ، أنتَ والأَحوَلُ قَفّازانِ حاذِقانِ . (12)

قالَ يونُسُ : فَظَنَنتُ وَاللّهِ أَنَّهُ يَقولُ لِهِشامٍ قَريبا مِمّا قالَ لَهُما ، ثُمَّ قالَ : يا هِشامُ ! لا تَكادُ تَقَعُ تَلوي رِجلَيكَ ، إذا هَمَمتَ بِالأَرضِ طِرتَ (13) ، مِثلُكَ فَليُكَلِّمِ النّاسَ ، فَاتَّقِ الزَّلَّةَ ، وَالشَّفاعَةُ مِن وَرائِها إن شاءَ اللّهُ . (14) .


1- .إشارة إلى ما يقول أهل المناظرة في مجادلاتهم : سلَّمنا هذا ولكن لا نسلِّم ذلك (الوافي) .
2- .«وهذاينساق، وهذا لاينساق» إشارة إلى قولهم للخصم: له أن يقول كذا وليس له أن يقول كذا (الوافي) .
3- .أي : تركوا ما ثبت منّا وصحّ نقله عنّا من مسائل الدِّين ، وأخذوا بآرائهم فيها فنصروها بمثل هذه المجادلات (الوافي) .
4- .الفازة : مَظلّة بين عمودين (مجمع البحرين : 3 / 1422) .
5- .الخَببُ : ضرب من العدو (النهاية : 2 / 3) .
6- .يعني : هذا الراكب هشام .
7- .«فظننّا . . . إلخ» أي ظننّا أنّه يريد بقوله : هشام ، رجلاً من ولد عقيل .
8- .«فتعارفا» في أكثر النسخ بالعين والراء المهملتين والفاء ، أي : تكلّما بما عرف كلّ منهما صاحبه وكلامه بلا غلبة لأحدهما على الآخر . وفي بعضها بالواو والقاف ، أي : تعوق كلّ منهما عن الغلبة . وفي بعضها بالفاء والراء والقاف . وفي بعضها بالعين والراء والقاف «تعارقا» أي : وقعا في العرق ، كناية عن طول المناظرة (مرآة العقول) . وفي بعضها «فتعاركا» أي : لم يغلب أحدهما على الآخر (الوافي) .
9- .أي : على الأخبار المأثورة عن النبيّ والأئمّة الهداة صلوات اللّه عليهم فتصيب الحقّ ، وقيل : على حيث ما يقتضي كلامك السابق ، فلا يختلف كلامك بل يتعاضد ، ويحتمل أن يكون المراد : على أثر كلام الخصم ، أي جوابك مطابق للسؤال ، والأوّل أظهر (مرآة العقول) .
10- .قياس على صيغة المبالغة : أي : أنت كثير القياس ، وكذلك روّاغ بإهمال أوّله وإعجام آخره . أي : كثير الروغان ، وهو ما يفعله الثعلب من المكر والحيل . ويقال للمصارعة أيضا (الوافي) .
11- .أي : إذا قربت من الاستشهاد بحديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، وأمكنك أن تتمسّك به ، تركته وأخذت أمرا آخر بعيدا من مطلوبك (الوافي) .
12- .بالقاف والفاء المشدّدة والزاي من القفز : وهو الوثوب . وفي بعض النسخ «قفاران» بالراء ، من القفر ، وهو : المتابعة والاقتفاء . وفي بعضها بتقديم الفاء على القاف من «فقرت البئر» أي : حفرته (مرآة العقول) .
13- .أيّ : إنّك كلّما قربت من الأرض وخفت الوقوع عليها ، لويت رجليك _ كما هو شأن الطير عند إرادة الطيران _ ثمّ طرت ولم تقع (مرآة العقول) .
14- .الكافي : 1 / 171 / 4 ، الإرشاد للمفيد : 2 / 194 ، الاحتجاج : 2 / 277 / 241 ، بحارالأنوار : 48 / 203 / 7 .

ص: 41

6253.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به مردى كه پيش از مسلمان شدن، اسبى را براى ايشا ) يونس بن يعقوب :نزد امام صادق عليه السلام بودم كه مردى شامى وارد شد و گفت : من به كلام ، فقه و احكام واقفم و براى مناظره با ياران تو آمده ام . امام صادق عليه السلامفرمود : «سخن تو از رسول خداست يا از خودت؟» . گفت : از پيامبر و از خودم . امام صادق عليه السلام فرمود : «بنابراين ، تو شريك رسول خدا هستى؟» . گفت : خير . فرمود : «پس از راه وحى از خداوند شنيدى و به تو خبر داد؟» .

گفت : نه . فرمود : «آيا پيروى از تو ، همچون پيروى از رسول خدا واجب است؟» . پاسخ داد : نه .

[يونس گويد :] آن گاه ، امام صادق عليه السلام رو به من كرد و فرمود : «اى يونس ! وى پيش از آن كه سخن بگويد ، خود را محكوم كرد» . آن گاه ، فرمود : «اى يونس ! اگر بحث هاى كلامى را خوب مى دانستى با وى بحث مى كردى» . يونس گويد : [پيش خود گفتم] اى واى ! سپس به امام عرض كردم : قربانت بروم ! از شما شنيده ام كه از بحث هاى كلامى نهى مى كردى و مى فرمودى : «واى بر متكلّمان كه مى گويند اين پذيرفتنى است و آن ، پذيرفتنى نيست؛ اين رواست و آن نارواست؛ اين را مى فهميم و آن را نمى فهميم» . 1 . امام صادق عليه السلام فرمود : «گفتم واى بر آنان ، اگر آنچه من مى گويم ، ترك كنند و در پى آنچه كه خود مى خواهند ، بروند» . (1)

آن گاه فرمود : «نزديك در برو و بنگر . هر كدام از متكلّمان را ديدى ، بياور» . يونس گويد : حُمران بن اعين ، احول و هشام بن سالم كه مباحث كلامى را خوب مى فهميدند و قيس بن ماصر _ كه به نظر من از همه به مباحث كلامى تواناتر بود و مباحث كلامى را از امام زين العابدين عليه السلامآموخته بود _ آوردم . هنگامى كه ما مستقر شديم (امام صادق عليه السلام همواره پيش از حج ، چند روزى در كوه طرف حرم در سايبانى (2) كه براى خود مى زد ، مستقر مى شد) ، حضرت سر از سايبان بيرون آورد كه ناگاه چشمش به شترى در حال دويدن (3) افتاد . پس فرمود : «سوگند به خداى كعبه ، اين [سواره ]هشام است (4) » . كه ما فكر كردي (5) هشام از فرزندان عقيل است كه حضرت وى را بسيار دوست مى داشت . وقتى آمد ، ديديم هشام بن حكم است _ كه ريشش تازه روييده بود و همه ما از وى بزرگ تر بوديم . امام صادق عليه السلامبراى وى جا باز كرد و فرمود : «ياور ما با دل ، زبان و دست !» .

آن گاه گفت : «اى حمران ! با اين مرد (شامى) بحث كن» . حمران با وى بحث كرد و بر وى پيروز شد . بعد فرمود : مؤمن الطاق ! با وى حرف بزن» . او نيز با وى بحث كرد و بر او پيروز شد . آن گاه فرمود : «اى هشام بن سالم ! با وى مباحثه كن» . وى بحث كرد و هر دو هماوردى كردند . (6) آن گاه به قيس ماصر فرمود : «با وى حرف بزن» و قيس با وى بحث كرد و امام صادق عليه السلام از آنچه كه بر شامى در مباحثه مى گذشت ، مى خنديد .

آن گاه امام به مرد شامى فرمود : «با اين نوجوان (هشام بن حكم) بحث مى كنى؟» . گفت : آرى . آن گاه شامى خطاب به هشام گفت : اى نوجوان ! درباره امامت اين مرد از من بپرس . هشام ، از اين سخن چنان خشم گرفت كه بر خود مى لرزيد . سپس به شامى گفت : اى مرد ! آيا خداوند درباره خلقش آگاه تر است يا مردم ، خودشان درباره خودشان؟

مرد شامى گفت : خداوند بر خلقش آگاه تر است . هشام گفت : خدا با اين آگاهى براى مردم چه مى كند؟ شامى پاسخ داد : براى آنان ، حجّت و برهان ، اقامه مى كند تا پراكنده نشوند و يا اختلاف نكنند . آنان را به هم انس مى دهد و كجى آنان را راست مى گرداند و واجبات پروردگارشان را به آنان خبر مى دهد . هشام پرسيد : آن حجّت كيست؟ شامى پاسخ داد : رسول خدا . هشام پرسيد : پس از رسول خدا؟ شامى گفت : كتاب و سنّت . هشام پرسيد : آيا كتاب و سنّت ، امروزه در رفع اختلاف هايمان سودى داشته اند؟ شامى پاسخ داد : آرى .

هشام گفت : چرا پس من و تو اختلاف داريم و تو از شام براى مخالفت با ما تا اين جا آمده اى؟ مرد شامى ساكت شد .

امام صادق عليه السلام [از شامى] پرسيد : «چرا سخن نمى گويى؟» . شامى گفت : اگر بگويم اختلاف نداريم ، دروغ گفته ام و اگر بگويم كتاب و سنّت ، اختلاف ما را از بين مى برند ، نادرست است؛ زيرا قرآن و سنّت ، رويكردهاى گوناگون دارند . اگر بگويم اختلاف داريم و هر كدام از ما مدّعى حقّ است ، در اين صورت ، كتاب و سنّت ، سودى براى ما نداشتند . با اين حال ، من همين دليل را عليه وى دارم . امام صادق عليه السلامفرمود : «بپرس . وى را مطّلع خواهى يافت» .

مرد شامى گفت : اى مرد ! چه كسى بر بندگان ، آگاه تر است : پروردگارشان يا خودشان؟ هشام پاسخ داد : پروردگارشان از خودشان آگاه تر است . شامى پرسيد : آيا كسى را برگزيده است تا سخن آنان را يكى كند ، كجى هايشان را راست سازد و از حق و باطلشان خبرشان دهد؟ هشام پرسيد : در زمان رسول خدا يا اكنون؟ شامى گفت : در زمان رسول خدا ، خود وى بود . اكنون چه كسى است؟ هشام گفت : همين شخص كه نشسته و مردم از هر سوى به سوى او مى شتابند و اخبار آسمان [و زمين] را به وراثت از پدرش از جدّش به ما خبر مى دهد . شامى گفت : از كجا اين مسئله را بدانم؟ هشام پاسخ داد : از هر آنچه كه مى خواهى از او بپرس . شامى گفت : راهم را بستى ، بايد سؤال كنم .

امام صادق عليه السلام فرمود : «اى مرد شامى ! آيا مى خواهى از چگونگى سفر و راهت به تو خبر دهم كه چگونه بود؟» . آن را توصيف كرد . شامى گفت : راست گفتى . هم اكنون ، به خدا اسلام آوردم . امام صادق عليه السلامفرمود : «اكنون ايمان به خدا آوردى ، چون اسلام ، پيش از ايمان است . به اسلام ، مردم از هم ارث مى برند و ازدواج مى كنند؛ ولى به ايمان ، اجر مى برند» . شامى گفت : راست گفتى . من اكنون گواهى مى دم كه خدايى جز خداى واحد نيست و محمّد ، فرستاده اوست و تو جانشينى از جانشينان هستى .

امام صادق عليه السلام ، رو به حُمران كرد و فرمود : «تو طبق روايت سخن مى گويى و به حق مى رسى» (7) و رو به هشام بن سالم كرد و فرمود : «مى خواهى طبق روايت سخن بگويى؛ امّا آن را نمى شناسى» و آن گاه رو به احول كرد و فرمود : «[تو ]قياسگرِ مكّار[ى] . (8) باطل را با باطل مى شكنى؛ امّا باطل تو روشن تر است» . آن گاه رو به قيس ماصر كرد و فرمود : «بحث مى كنى و گاه كه به خبر رسول خدا نزديك مى شوى ، از آنچه كه به آن نزديك شده اى دور مى گردى . (9) حق را با باطل در هم مى آميزى ، در حالى كه حقّ اندك ، از باطل فراوان ، بى نياز كند . تو و احول ، پُرخيز (10) و كاردان هستيد» .

يونس گويد : پنداشتم كه امام ، به هشام بن حكم هم سخنى نزديك به سخنى كه به آن دو فرمود ، بر زبان خواهد راند . آن گاه امام فرمود : «اى هشام ! هر گاه پايين مى آيى ، پاهايت را جمع مى كنى و اوج مى گيرى . (11) مثل تو بايد با مردم گفتگو كرد . از لغزش بپرهيز ، و همراهى خداوند ، به خواست خداوند ، پشتوانه توست» . .


1- .يعنى : آنچه را درباره مسائل دينى از طرف ما ثابت است و به درستى گزارش شده ، رها كنند و آراى خود را مطرح كرد ، با اين قبيل مجادله ها آنها را اثبات كنند (الوافى) .
2- .الفازة : سايبانى بين دو تيرك را مى گويند (مجمع البحرين ، ج 3 ، ص 1422) .
3- .الجَنب : نوعى دويدن (يورتمه) است (النهاية ، ج 2 ، ص 3) .
4- .يعنى اين سوار ، هشام است .
5- .م ظنّنا . . . : يعنى فكر كرديم كه منظور وى ، هشام ، يكى از فرزندان عقيل است .
6- .در بيشتر نسخه ها تعبير «فتعارفا» ثبت شده؛ يعنى هركدام به آنچه كه طرف مقابل مى فهميد ، سخن مى گفت و هيچ يك بر ديگرى غلبه نداشت؛ ولى در پاره اى نسخه ها «فتعاوقا» آمده است؛ يعنى هر يك ، از پيروزى عقب ماندند . در نسخه هايى «تفارقا» ، و در نسخه هايى ديگر «تعارقا» آمده است؛ يعنى در حال عرق ريختن ماندند؛ يعنى مناظره به طول انجاميد (مرآة العقول) و در پاره اى نسخه ها «فتعاركا» ثبت شده است؛ يعنى هيچ كدام بر ديگرى پيروز نشدند .
7- .يعنى طبق اخبار رسيده از پيامبر و امامان عليه السلام سخن مى گويى و به حق دست مى يابى . احتمال ديگر آن است كه يعنى طبق كلام قبلى و هماهنگ با آن ، سخن مى گويى و بحث هايت با هم اختلاف ندارند و همديگر را تأييد مى كنند؛ و احتمال دارد مراد آن باشد كه در پىِ كلام طرف مقابل ، سخن مى گويى و پاسخ تو مطابق با پرسش اوست . احتمال نخست ، مناسب تر است (مرآة العقول) .
8- .قيّاس ، صيغه مبالغه است؛ يعنى تو پُر قياس هستى . «روّاغ» نيز صيغه مبالغه است؛ يعنى بسيار مكر مى كنى و روغ ، حيله و مكرى است كه روباه انجام مى دهد . به سرعت هم روغ گفته مى شود (الوافى) .
9- .يعنى وقتى كه به استشهاد به كلام پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك مى شوى و مى توانى به آن تمسّك جويى، آن را رها مى كنى و موضوع ديگرى را پيش مى گيرى كه از هدف تو دور است (الوافى).
10- .قفّازان از ماده «قفز» به معناى خيزش است . در بعضى نسخه ها قفاران با راء است كه ماده «قفر» به مفهوم پيروى و متابعت است و در بعضى نسخه ها فقاران از ماده فقرت البئر ، يعنى حفر كردن چاه است (مرآة العقول) .
11- .يعنى هر گاه نزديك زمين مى شوى و مى ترسى كه سقوط كنى ، مثل پرنده كه هنگام پرواز ، پاهايش را جمع مى كند ، پاهايت را جمع مى كنى و پرواز مى كنى و بر زمين نمى افتى (مرآة العقول) .

ص: 42

. .

ص: 43

. .

ص: 44

. .

ص: 45

. .

ص: 46

. .

ص: 47

. .

ص: 48

6254.كنز العمّال ( _ درباره عياض بن حمار مجاشعى _ ) أبو مالك الأحمسيّ :كانَ رَجُلٌ مِن الشُّراةِ (1) يَقدِمُ المَدينَةَ في كُلِّ سَنَةٍ ، فَكانَ يَأتي أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام ، فَيودِعُهُ ما يَحتاجُ إلَيهِ ، فَأَتاهُ سَنَةً مِن تِلكَ السِّنينَ وعِندَهُ مُؤمِنُ الطّاقِ ، وَالمَجلِسُ غاصٌّ بِأَهلِهِ .

فَقالَ الشّارِي : وَدَدتُ أنّي رَأَيتُ رَجُلاً مِن أصحابِكَ اُكَلِّمُهُ . فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام لِمُؤمِنِ الطّاقِ : كَلِّمهُ يا مُحَمَّدُ . فَكَلَّمَهُ فَقَطَعَهُ سائِلاً ومُجيبا . فَقالَ الشّاري لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : ما ظَنَنتُ أنَّ في أصحابِكَ أحَدا يُحسِنُ هكَذا . فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : إنَّ في أصحابي مَن هُوَ أكثَرُ مِن هذا . قالَ : فَأَعجَبَت مُؤمِنَ الطّاق نَفسُهُ ، فَقالَ : يا سَيِّدي سَرَرتُكَ ؟ قالَ : واللّهِ لَقَد سَرَرتَني ، وَاللّهِ لَقَد قَطَعتَهُ ، وَاللّهِ لَقَد حَصَرتَهُ، واللّهِ ما قُلتَ مِنَ الحَقِّ حَرفا واحِدا ! قالَ : وكَيفَ ؟ قالَ : لِأَ نَّكَ تُكَلِّمُ عَلَى القِياسِ ، وَالقِياسُ (2) لَيسَ مِن ديني . (3) .


1- .الشراة : اسم اختاره الخوارج لأنفسهم ؛ لأنّهم يعتبرون أنفسهم مصداقا للآية الكريمة : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ . . .» (البقرة : 207) .
2- .القياس المنهيّ عنه في الأحاديث يُقسم إلى نوعين : أحدهما القياس الفقهيّ والعمليّ الذي يجري فيه تطبيق حكم شرعيّ من موضوع على موضوع آخر بسبب التشابه بين الموضوعين . والآخر هو القياس الاعتقاديّ الذي يتمّ فيه تشبيه وقياس اللّه بمخلوقاته من أجل معرفته وبيان صفاته وإثبات صفات المخلوق للخالق . وقد بيّنت أحاديث متعدّدة أنّ اللّه لايُعرف بالقياس ، ومن يصف اللّه بالقياس فهو في التباس وضلالة (راجع : نهج البلاغة : الخطبة 182 ، الكافي : 1/78 / 3 و ص 97 / 5 ، التوحيد : 47 / 9) . استخدم عمران الصابيّ في حوار له مع الإمام الرضا عليه السلاماُسلوب قياس الخالق بالمخلوق معتبرا أنّ الخالق يتغيّر بخلقه للخلق ، فقال له الإمام الرضا عليه السلام : إنّ اللّه لايتغيّر بخلقه للخلق (راجع : عيون أخبار الرضا عليه السلام : 1 / 171) .
3- .رجال الكشّي : 2 / 429 / 331 .

ص: 49

6255.كنز العمّال ( _ به نقل از حكيم بن حِزام _ ) ابو مالك احْمَسى :مردى خارجى مذهب ، هر سال وارد مدينه مى شد و به نزد امام صادق مى آمد و لوازم مورد نيازش را نزد امام به امانت مى سپرد . يكى از سال هايى كه نزد حضرت آمد ، مؤمن الطاق هم نزد ايشان بود ومجلس ، پُر از جمعيّت بود .

مرد خارجى (1) گفت : علاقه مند هستم كه يكى از يارانت را ببينم و با وى گفتگو كنم . امام صادق عليه السلام به مؤمن الطاق فرمود : «اى محمّد ! با وى مناظره كن» . وى با خارجى شروع به بحث كرد و در سؤال و جواب ، امانش را بريد . خارجى به امام صادق عليه السلامگفت : «فكر نمى كردم در بين ياران تو كسى چنين نيكو مناظره كند . امام صادق عليه السلام فرمود : «در بين ياران من ، قوى تر از اين هم هست» . مؤمن الطاق خشنود شد و گفت : آقاى من ! آيا شما را خوشحال كردم؟ امام صادق عليه السلام فرمود : «سوگند به خدا خوشحالم كردى . سوگند به خدا راهش را بستى . سوگند به خدا دربندش انداختى . سوگند به خدا حتى يك حرف حق نزدى !» . مؤمن الطاق گفت : چه طور؟ امام فرمود : چون بر پايه قياس سخن گفتى و قياس (2) ، جزو دين نيست . .


1- .شُراة (فروشندگان) ، عنوانى بود كه خوارج براى خود برگزيده بودند؛ چون خود را مصداق آيه 207 بقره مى دانستند كه مى فرمايد : «و از ميان مردم ، كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد» .
2- .قياس نهى شده در بيان معصومان عليه السلام دو گونه است : يك نوع آن ، قياس فقهى است كه به جهت همگونى دو موضوع ، حكم شرعى يكى از آن دو را به ديگرى سرايت مى دهند . نوع ديگر ، قياس اعتقادى است كه براى شناخت و بيان ويژگى هاى خداوند ، او را به آفريده ها تشبيه مى كنند و ويژگى بندگان را به او نسبت مى دهند . در احاديث فراوانى بيان شده كه خداوند ، با قياس شناخته نمى شود و كسى كه خداوند را از راه قياس توصيف كند ، در اشتباه و گمراهى است (نهج البلاغة ، خطبه 182؛ الكافى ، ج 1 ، ص 78 و 97؛ التوحيد ، ص 47) . عمران صابى در گفتگوى خود با امام رضا عليه السلام ، روش قياس خالق به مخلوق را به كار گرفته و تصوّر كرده كه خالق با آفريدن مخلوقات ، تغيير پيدا مى كند و امام رضا عليه السلامبه وى فرمود : خداوند ، با آفريدن مخلوقات ، فرق نمى كند (عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1 ، ص 171) .

ص: 50

6256.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :تصحيح الاعتقاد :رُوِيَ أنَّ الصّادِقَ عليه السلام نَهى رَجُلاً عَنِ الكَلامِ ، وأمَرَ آخَرَ بِهِ ، فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ : جُعِلتُ فِداكَ ، نَهَيتَ فُلانا عَنِ الكَلامِ وأمَرتَ هذا بِهِ ! فَقالَ عليه السلام : هذا أبصَرُ بِالحُجَجِ وأرفَقُ مِنهُ . (1) .


1- .تصحيح الاعتقاد : 71 .

ص: 51

6257.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :تصحيح الاعتقاد :از امام صادق عليه السلام روايت شده كه شخصى را از ورود به مناظره نهى كرد و شخص ديگرى را به اين كار ، دستور داد . بعضى از ياران آن حضرت گفتند : فدايت شويم ! فلانى را از ورود به مناظره نهى كردى و ديگرى را به آن فرمان دادى؟ امام صادق عليه السلام فرمود : «وى به استدلال ها ، بيناتر و مدارا كننده تر از [آنْ] ديگرى است» . .

ص: 52

الفصل الثاني: آدابُ الحِوارِ2 / 1النَّظَرُ إلَى القَولِ لا إلَى القائِلِالكتاب«فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَ_ئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَ_ئِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ . (1) »

الحديث6261.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خُذِ الحِكمَةَ ، ولا يَضُرُّكَ مِن أيِّ وِعاءٍ خَرَجَت . (2)6262.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :لا تَنظُر إلى مَن قالَ ، وَانظُر إلى ما قالَ . (3) .


1- .الزمر : 17 و 18 .
2- .الفردوس : 2 / 168 / 2841 .
3- .غرر الحكم : 10189 ، ينابيع المودّة : 2 / 413 / 99 ؛ مائة كلمة للجاحظ : 27 / 11 ، كنزالعمّال : 16 / 197 / 44218 و ح 44397 .

ص: 53

فصل دوم : آداب گفتگو

2 / 1نگاه كردن به سخن ، نه به گوينده آن

فصل دوم: آداب گفتگو2 / 1نگاه كردن به سخن ، نه به گوينده آنقرآن«پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن ، گوش فرا مى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند؛ اينان اند كه خدايشان راه نموده و اينان اند همان خردمندان» .

حديث6264.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :حكمت را فراگير ، و اين كه از كجا بيرون آمده ، به تو آسيبى نمى رساند .6265.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعُمَرَ بنِ الخَطّابِ لمّا أرادَ أن يشتَريَ فَ ) امام على عليه السلام :به گوينده منگر؛ بلكه بنگر به آنچه گفت .

.

ص: 54

2 / 2پيروى دانش

.

.

ص: 55

6271.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :امام على عليه السلام :حكمت را از هر كه به تو آموخت ، فراگير؛ به سخن بنگر و به گوينده آن ، نگاه مكن .6269.پيامبرخدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گم شده حكيم ، حكمت است . هر جا كه باشد ، آن را خواهد جُست .6270.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، گم شده مؤمن است . آن را فراچنگ آريد ، گرچه از دستِ مشركان باشد . نبايد كسى از شما از فراگيرى حكمت از دارنده آن ، احساس عار كند .6271.امام باقر عليه السلام :عيسى عليه السلام :حق را از اهل باطل فرا گيريد و باطل را از اهل حق هم فرامگيريد و نقّاد سخن باشد .ر . ك : علم و حكمت در قرآن و حديث ، آداب آموختن ، 3 / 11 : «پذيرش حق از آورنده كه آن» .

2 / 2پيروى دانشقرآنو گفتند : «هرگز كسى به بهشت در نيايد ، مگر آن كه يهودى يا ترسا باشد . اين آرزوهاى [واهى ]ايشان است . بگو : اگر راست مى گوييد ، دليل خود را بياوريد» .

هان ! شما [اهل كتاب] همانان ايد كه درباره آنچه نسبت به آن دانش داشتيد ، محاجّه كرديد . پس چرا در مورد چيزى كه بدان دانشى نداريد ، محاجّه مى كنيد ، با آن كه خدا مى داند و شما نمى دانيد؟

.

ص: 56

«أَمِ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً قُلْ هَاتُواْ بُرْهَ_نَكُمْ هَ_ذَا ذِكْرُ مَن مَّعِىَ وَ ذِكْرُ مَن قَبْلِى بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ . (1) »

«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَ_دِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَ_نٍ مَّرِيدٍ . (2) »

«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَ_دِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لاَ هُدًى وَ لاَ كِتَ_بٍ مُّنِيرٍ . (3) »

«وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَ_هًا ءَاخَرَ لاَ بُرْهَ_نَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَ_فِرُونَ . (4) »

«أَمَّن يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَآءِ وَالْأَرْضِ أَءِلَ_هٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَ_نَكُمْ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ . (5) »

«الَّذِينَ يُجَ_دِلُونَ فِى ءَايَ_تِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَ_نٍ أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ . (6) »

«إِنَّ الَّذِينَ يُجَ_دِلُونَ فِى ءَايَ_تِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَ_نٍ أَتَاهُمْ إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ مَّا هُم بِبَ__لِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ . (7) »

الحديث6281.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أعانَ عَلى خُصومَةٍ بِغَيرِ عِلمٍ ، كانَ في سَخَطِ اللّهِ حَتّى يَنزِ عَ . (8) .


1- .الأنبياء : 24 .
2- .الحجّ : 3 .
3- .الحجّ : 8 ، لقمان : 20 .
4- .المؤمنون : 117 .
5- .النمل : 64 .
6- .غافر : 35
7- .غافر : 56 .
8- .السنن الكبرى : 6 / 136 / 11444 ، المستدرك على الصحيحين : 4 / 112 / 7051 وفيه «حقّ» بدل «علم» ، كنزالعمّال : 1 / 443 / 1914 .

ص: 57

آيا به جاى او خدايانى براى خود برگرفته اند؟ بگو : «برهانتان را بياوريد» . اين است يادنامه هر كه با من است و يادنامه هركه پيش از من بوده [نه ، ]بلكه بيشترشان حق را نمى شناسند و در نتيجه ، از آن رويگردان اند .

و برخى از مردم درباره خدا بدون هيچ علمى مجادله مى كنند و از هر شيطانِ سركشى پيروى مى كنند .

و از [ميان] مردم ، كسى است كه درباره خدا بدون هيچ دانش و بى هيچ رهنمود و كتاب روشنى به مجادله مى پردازد .

و هركس با خدا معبود ديگرى بخواند ، براى آن برهانى نخواهد داشت و حسابش فقط با پروردگارش است . در حقيقت ، كافران رستگار نمى شوند .

يا آن كس كه خلقت را آغاز مى كند و سپس آن را باز مى آورد ، و آن كس كه از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟ آيا معبودى با خداست؟ بگو : «اگر راست مى گوييد ، برهان خويش را بياوريد .

كسانى كه درباره آيات خدا _ بدون حجّتى كه براى آنان آمده باشد _ مجادله مى كنند ، [اين ستيزه ]در نزد خدا و نزد كسانى كه ايمان آورده اند ، [مايه ]عداوت بزرگى است . اين گونه ، خدا بر دل هر متكبّر زورگويى مهر مى نهد .

در حقيقت ، آنان كه درباره نشانه هاى خدا _ بى آن كه حجّتى برايشان آمده باشد _ به مجادله برمى خيزند ، در دل هايشان جز بزرگنمايى نيست [و] آنان به آن [بزرگى كه آرزويش را دارند ]نخواهند رسيد . پس به خدا پناه جوى؛ زيرا او خود ، شنواى بيناست .

حديث6285.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه در نزاع ها از غيرِ دانش يارى جويد ، تا هنگام مرگ ، در خشم خداست . .

ص: 58

6286.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مِن خِيارِ اُمَّتي قَوما . . . يَتَّبِعونَ البُرهانَ . (1)6282.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ أهلَ البَصرَةِ كَتَبوا إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍ عليهماالسلاميَسأَلونَهُ عَنِ الصَّمَدِ . فَكَتَبَ إلَيهِم : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أمّا بَعدُ ؛ فَلا تَخوضوا فِي القُرآنِ ، ولا تُجادِلوا فيهِ ، ولا تَتَكَلَّموا فيهِ بِغَيرِ عِلمٍ ، فَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : مَن قالَ فِي القُرآنِ بِغَيرِ عِلمٍ فَليَتَبَوَّأ مَقعَدُهُ مِنَ النّارِ . (2)6283.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :زرارة :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام : ما حَقُّ اللّهِ عَلَى العِبادِ ؟ قالَ : أن يَقولوا ما يَعلَمونَ ، ويَقِفوا عِندَ مالا يَعلَمونَ . (3)6284.تنبيه الخواطر :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اُناسا دَخَلوا عَلى أبي _ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ _ فَذَكروا لَهُ خُصومَتَهُم مَعَ النّاسِ ، فَقالَ لَهُم : هَل تَعرِفونَ كِتابَ اللّهِ ، ما كانَ فيهِ ناسخٌ أو مَنسوخٌ ؟ قالوا : لا . فَقالَ لَهُم : وما يَحمِلُكُم عَلَى الخُصومَةِ! لَعَلَّكُم تَحِلّونَ حَراما وتُحَرِّمونَ حَلالاً ولا تَدرونَ ، إنَّما يَتَكَلَّمُ في كِتابِ اللّهِ مَن يَعرِفُ حَلالَ اللّهِ وحَرامَهُ . قَالوا لَهُ : أتُريدُ أن تَكونَ مُرجِئَةً ؟ قالَ لَهُم أبي : لَقَد عَلِمتُم وَيحَكُم ما أنا بِمُرجِئِيٍّ ، ولكِنّي اُقَرِّبُكُم إلَى الحَقِّ . (4) .


1- .حلية الأولياء : 1/16 .
2- .التوحيد : 90 / 5 ، بحارالأنوار : 3 / 223 / 14 .
3- .الكافي : 1 / 43 / 7 ، التوحيد : 459 / 27 وفيه «حجّة» بدل «حقّ» . راجع كتاب العقل والجهل : مايجب على الجاهل .
4- .الاُصول الستّة عشر (أصل زيدالزرّاد): 64، بحارالأنوار: 2/139/59 وفيه «ولكن أمرتكم بالحقّ» .

ص: 59

6285.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :از بهترين امّت من ، مردمى هستند . . . كه پيرو برهان اند .6286.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام زين العابدين عليه السلام :بصريان به امام حسين عليه السلام نامه اى نوشتند و از وى درباره معناى «صمد» پرسيدند . در پاسخ به آنان نوشت : «به نام خداوند رحمتگر مهربان ! امّا بعد ، در قرآنْ ژرفكاو نشويد و در آن ، مجادله نكنيد و درباره آن ، بدون دانشْ بحث نكنيد . از جدّم رسول خدا شنيدم كه مى فرمود : هركس بدون دانش درباره قرآن چيزى بگويد ، نشيمنگاه وى ، آتش خواهد بود .6287.عنه صلى الله عليه و آله :زراره :از امام باقر عليه السلام پرسيدم : حقّ خدا بر بندگان چيست؟ فرمود : «اين كه بگويند آنچه را مى دانند ، و زبان نگه دارند از آنچه كه نمى دانند» .6287.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :گروهى بر پدرم _ كه خداى رحمتش كند _ وارد شدند و كشمكش خود را با مردم (مخالفان) ، به وى يادآور شدند . وى به آنان فرمود : «آيا ناسخ و منسوخ كتاب خدا را مى شناسيد؟» . گفتند : نه . به آنان فرمود : «چه چيز شما را به كشمكش خوانده است؟ شايد شما ندانسته حرام را حلال و حلال را حرام كنيد؟ تنها كسى درباره كتاب خدا بحث مى كند كه حلال و حرام خدا را بشناسد» . آنان به ايشان گفتند : آيا مى خواهى از مرجئه باشى؟ پدرم به آنان فرمود : «واى بر شما ! مى دانيد كه من از مرجئه نيستم؛ ولى مى خواهم شما را به حق نزديك كنم» . .

ص: 60

2 / 3الاِهتِمامُ بِالمَجهولاتِ6290.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ العالِمَ مَن عَرَفَ أنَّ ما يَعلَمُ فيما لايَعلَمُ قَليلٌ ، فَعَدَّ نَفسَهُ بِذلِكَ جاهِلاً ، فَازدادَ بِما عَرَفَ مِن ذلِكَ في طَلَبِ العِلمِ اجتِهادا ، فَما يَزالُ لِلعِلمِ طالِبا ، وفيهِ راغِبا ، ولَهُ مُستَفيدا ، ولِأَهلِهِ خاشِعا مُهتَمّا ، ولِلصَّمتِ لازِما ، وللخَطَأِ حاذِرا ، ومِنهُ مُستَحيِيا . وإن وَرَدَ عَلَيهِ ما لا يَعرِفُ ، لَم يُنكِر ذلِكَ لِما قَرَّرَ بِهِ نَفسَهُ مِنَ الجَهالَةِ .

وإنَّ الجاهِلَ مَن عَدَّ نَفسَهُ بِما جَهِلَ مِن مَعرِفَةِ العِلمِ عالِما ، وبِرَأيِهِ مُكتَفِيا ، فَما يَزالُ لِلعُلَماءِ مُباعِدا ، وعَلَيهِم زارِيا ، ولِمَن خالَفَهُ مُخَطِّئا ، ولِما لَم يَعرِف مِنَ الاُمورِ مُضَلِّلاً، فَإِذا وَرَدَ عَلَيهِ مِنَ الاُمورِ ما لَم يَعرِفهُ، أنكَرَهُ وَكَذَّبَ بِه ، وقالَ بِجَهالَتِهِ : ما أعرِفُ هذا وما أراهُ كانَ وما أظُنُّ أن يَكُونَ وأنّى كانَ ؟ وذلِكَ لِثِقَتِهِ بِرَأيِهِ ، وقِلَّةِ مَعرِفَتِهِ بِجَهالَتِهِ ، فَما يَنفَكُّ بِما يَرى مِمّا يَلتَبِسُ عَلَيهِ رَأيَهُ ، مِمّا لا يَعرِفُ لِلجَهلِ مُستَفيدا ، ولِلحَقِّ مُنكِرا ، وفِي الجَهالَةِ مُتَحَيِّرا ، وعن طَلَبِ العِلمِ مُستَكبِرا . (1)2 / 4الاِستِظهارُ بِالحَ ق6293.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :بِالحَقِّ يَستَظهِرُ المُحتَجُّ . (2) .


1- .تحف العقول : 73 ، بحارالأنوار : 77 / 203 / 1 و ص 221 / 2 .
2- .غرر الحكم : 4235 .

ص: 61

2 / 3اهتمام به ناشناخته ها

2 / 4يارى جويى از حقيقت

2 / 3اهتمام به ناشناخته ها6289.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانشور ، كسى است كه بداند آموخته هايش در بين ناآموخته هايش كم است و به همين دليل ، خويش را نادان بشمارد تا از اين رهگذر ، تلاشش در فراگيرى دانش ، فزونى گيرد . [اگر چنين باشد ،] همواره جوياى دانش خواهد بود و شيفته دانش؛ بهره گير از آن ، و بر دانشيان ، فروتن و اهتمام ورز خواهد بود؛ پايبند سكوت و بهوش از خطا و از دانش ، زندگى جو خواهد گشت و چون خويش را نادان مى پندارد ، اگر با چيزى رو در رو شود كه نمى داند ، آن را انكار نخواهد كرد .

نادان ، كسى است كه به سبب نادانى نسبت به دانش ، اندكِ خود را عالم مى شمارد و به نظر خود ، بسنده مى كند؛ همواره از دانشوران دورى مى گزيند و آنان را پست مى داند و مخالفان خود را اشتباه كار مى شمارد و هر آنچه را نمى داند ، گمراهى مى داند ، و اگر با چيزى رو به رو شود كه نمى شناسد ، آن را انكار مى كند و دروغ مى شمارد و از روى نادانى مى گويد : من اين را نمى شناسم و فكر نمى كنم كه چنين بوده و يا چنين باشد . چه طور مى تواند چنين باشد؟ اين به دليل اعتماد بر انديشه خود و كم اطّلاعى از ناآگاهى هاى خويش است و با اين عقيده ، هيچ گاه از ناآگاهى و اشتباه جدا نمى گردد؛ از نادانى بهره مى گيرد و منكر حق خواهد بود؛ در نادانى خود ، حيران و از فراگرفتن دانش ، سرگران خواهد بود .2 / 4يارى جويى از حقيقت6292.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :استدلال كننده از حقيقتْ يارى مى جويد .

.

ص: 62

6293.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَنِ احتَجَّ بِالحَقِّ فَلَجَ (1) . (2)6294.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از واقدى _ ) عنه عليه السلام :لا يُخصَم مَن يَحتَجُّ بِالحَقِّ . (3)2 / 5الاِستِرشادُ مِنَ القُرآنِ وَالسُّنَّةِ6295.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از واقدى ، درباره غزوه اُحُد _ ) الإمام عليّ عليه السلام_ في صِفَةِ القُرآنِ _ : مَن خاصَمَ بِهِ فَلَجَ ، ومَن قاتَلَ بِهِ نُصِرَ ، ومَن قامَ بِهِ هُدِيَ إلى صِراطٍ مُستَقيم (4)6296.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : « ادْعُ إلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَ_دِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ (5) » _ : يَعني بِالقُرآنِ . (6)6297.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام _ لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ لَمّا بَعَثَهُ لِلاِحتِجاجِ عَلَى الخَوارِجِ _: لاتُخاصِمهُم بِالقُرآنِ ، فَإِنَّ القُرآنَ حَمّالٌ ذو وُجوهٍ ، تَقولُ ويَقولونَ ، ولكِن حاجِجهُم (خاصِمهُم) بِالسُّنَّةِ ، فَإِنَّهُم لَن يَجِدوا عَنها مَحيصا . (7)6298.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :حاجُّوا النّاسَ بِكَلامي ، فَإِن حَجَّوكُم فَأَنَا المَحجوجُ . (8) .


1- .الفلج : الظفر والفوز (الصحاح : 1/335) .
2- .غرر الحكم : 7727 .
3- .غرر الحكم : 10686 .
4- .تفسير العيّاشي : 1 / 7 / 16 ، بحارالأنوار : 92 / 25 / 26 .
5- .النحل : 125 .
6- .الكافي : 5 / 13 / 1 ، تهذيب الأحكام : 6 / 128 / 224 .
7- .نهج البلاغة : الكتاب 77 ، بحارالأنوار : 2 / 245 / 56 و ج 33 / 376 / 606 .
8- .تصحيح الاعتقاد : 71 .

ص: 63

2 / 5رهنمودجويى از قرآن و سنّت

6299.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :كسى كه از حقيقت يارى جويد ، پيروز مى شود .6300.كنز العمّال عن أبي موسى الأشعَري :امام على عليه السلام :با كسى كه از حقيقت يارى مى جويد ، درگير نشو .2 / 5رهنمودجويى از قرآن و سنّت6299.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در وصف قرآن _ : آن كه با كمك قرآن گفتگو كند ، پيروز شود ؛ آن كه به يارى قرآن مبارزه كند ، يارى شود و آن كه به قرآن بر پاى ايستد ، به راه راستْ رهنمون شود .6300.كنز العمّال ( _ به نقل از ابو موسى اشعرى _ ) امام صادق عليه السلام_ در تفسير اين آيه كه «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه اى] كه نيكوتر است ، مجادله نماى»_ : منظور ، قرآن است .6301.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ وقتى عبداللّه بن عبّاس را براى گفتمان با خوارج روانه كرد_ : با آنان ، به قرآن گفتگو نكن؛ زيرا قرآن ، رويكردهاى گوناگون را پذيراست . تو مى گويى و آنان مى گويند؛ ولى با آنان به سنّت گفتگو كن ، چون آنان از سنّت ، گريزگاهى پيدا نخواهند كرد .6301.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :با مردم (مخالفان) ، با سخن من گفتگو كنيد . اگر بر شما اعتراض كنند ، من مورد اعتراض قرار خواهم گرفت .

.

ص: 64

چگونگى بهره گيرى از قرآن در گفتمان

.

.

ص: 65

چگونگى بهره گيرى از قرآن در گفتمانيكى از روش هاى گفتمان با قرآن ، بهره گيرى از آيات قرآنى در هنگام استدلال است؛ ولى گفتمان با قرآن ، در اين روشْ منحصر نيست . نوع ديگرى از گفتمان با قرآن وجود دارد و آن ، بهره گيرى شيوه هايى است كه قرآن در مجادله هايش با مشركان و اهل كتاب به كار گرفته است . شكل ديگر گفتمان با قرآن ، بهره گيرى از آموزه هاى قرآنى به طور غير مستقيم و روند استدلال به معارف قرآنى ، بدون يادكرد از آيه اى معيّن در ضمن استدلال است . در آغاز ممكن است شخص ، مطلب مشخّصى را از قرآن كريم بيرون بكشد و آن گاه ، انديشه خويش را براى بيان برهان عقلى بر پايه همان مطلب ، به كار اندازد. عنوان «رهنمود جويى از قرآن» ، هر سه اين شيوه ها را در بر مى گيرد و لازم نيست كه به همان روش اوّل ، يعنى بهره گيرى از آيه اى خاص در ضمن استدلال ، بسنده شود . حتّى در پاره اى از فضاهاى ويژه ، بهره گيرى

.

ص: 66

از آيات قرآنى و بويژه آيه هاى متشابه و يا قابل تأويل ، به صلاح نيست ، چنان كه على عليه السلام در هنگام اعزام ابن عباس براى گفتمان با خوارج ، دستور داد با آنان به قرآن گفتگو نكند ، چون خوارج ، اصحاب تأويل و افراد لجوجى بودند و از اين رو ، قرآن را به رويكردهاى گوناگون حمل مى كردند تا به گونه اى آن را موافق منافع خود سازند؛ در حالى كه اگر به سيره رسول خدا استدلال مى كرد ، آنان نمى توانستند انكار كنند . اگر به گفتمان امام على عليه السلام قبل از جنگ نهروان با خوارج دقّت كنيم ، خواهيم ديد كه وى ، همين شيوه را برگزيده و حجّت را بر آنان تمام كرده است و بيشترشان توبه كردند . قرآن نيز همين روش را برگزيده است و براى ابطال آراى مخالفان ، از مصاديق عينى كه قابل انكار نيستند بهره گرفته است . به عنوان نمونه ، در احتجاج بر آنانى كه حضرت مسيح را به علّت نداشتن پدر ، پسر خدا مى پنداشتند ، مى گويد : بنابراين ، آدم هم بايد پسر خدا باشد ، چون وى نيز پدر نداشت ، در حالى كه آنان خود ، بر اين مطلب اقرار ندارند . (1)

.


1- .آل عمران ، آيه 59 : در واقع، مَثَل عيسى نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است [كه] او را از خاك آفريد؛ سپس بدو گفت : «باش !» ، پس وجود يافت .

ص: 67

. .

ص: 68

2 / 6الصِّد ق6306.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :مَن صَدَقَت لَهجَتُهُ ، قَوِيَت حُجَّتُهُ . (1)6302.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن صَدَقَت لَهجَتُهُ ، صَحَّت حُجَّتُهُ . (2)6303.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لايُغلَبُ مَن يَحتَجُّ بِالصِّدقِ . (3)6304.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الكَذّابُ مُتَّهَمٌ في قَولِهِ ، وإن قَوِيَت حُجَّتُهُ ، وصَدَقَت لَهجَتُهُ . (4)راجع : الحوار الممدوح ، ح 71 .

2 / 7الاِستِعانَةُ باللّهِ6308.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لاُمّ أنَسٍ _ ) الإمام زين العابدين عليه السلام _ مِن دُعائِهِ في مَكارِمِ الأَخلاقِ _: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وَاجعَل لي يَدا عَلى مَن ظَلَمَني ، ولِسانا عَلى مَن خاصَمَني ، وظَفَرا بِمَن عانَدَني . (5)6309.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ المُسَمّى بِالإِنجيلِيَّةِ_ : أعوذُ بِكَ مِن دُعاءٍ مَحجوبٍ ، ورَجاءٍ مَكذوبٍ ، وحَياءٍ مَسلوبٍ ، وَاحتِجاجٍ مَغلوبٍ ، ورَأيٍ غَيرِ مُصيبٍ . (6) .


1- .غرر الحكم : 8482
2- .غرر الحكم : 9154
3- .غرر الحكم : 10703
4- .غرر الحكم : 1849 .
5- .الصحيفة السجّاديّة : 82 ، الدعاء 20 .
6- .بحارالأنوار : 94 / 159 / 22 نقلاً عن كتاب «أنيس العابدين» من مؤلَّفات بعض قدماء أصحابنا رحمهم الله .

ص: 69

2 / 6راستى

2 / 7يارى جويى از خدا

2 / 6راستى6312.كنز العمّال عن عمرو بن عبسة عن رسول اللّه صلى الل ( _ لَمّا سُئلَ عَن أفضَلِ الإيمانِ _ ) امام على عليه السلام :آن كه سخنش راست باشد ، دليلش قوى تر است .6313.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كس كه سخنش راست باشد ، دليلش درست تر است .6314.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه به راستى استدلال مى كند ، شكست نمى خورد .6315.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دروغگو در سخن خود ، متّهم است؛ گرچه استدلالش قوى و حرفش راست باشد .ر . ك : حديث 71 «گفتمان شايسته» .

2 / 7يارى جويى از خدا6310.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى «مكارم الأخلاق»_ : پروردگارا ! بر محمّد و آلش درود فرست و من را بر آنان كه بر من ستم كنند ، توانا كن و بر كسى كه با من بحث كند ، زبانى گويا ده و بر آن كه با من دشمنى كند ، پيروزم فرما !6311.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى معروف به انجيليّه_ : به تو پناه مى برم از دعاى پذيرفته نشده ، و اميد دروغ پنداشته شده ، شرمِ از بين رفته ، و استدلال شكست خورده ، و نظريه نادرست .

.

ص: 70

6312.كنز العمّال ( _ به نقل از عمرو بن عبسه _ ) الإمام الصادق عليه السلام_ لِنوحٍ أبِي اليَقظانِ_ : اُدعُ بِهذَا الدُّعاءِ : اللّهُمَّ إنّي . . . أسأَ لُكَ السَّعَةَ فِي الرِّزقِ ، وَالزُّهدَ فِي الكَفافِ ، وَالمَخرَجَ بِالبَيانِ مِن كُلِّ شُبهَ_ةٍ ، وَالصَّ_وابَ في كُلِّ حُجَّةٍ ، وَالصِّدقَ في جَميعِ المَواطِنِ . (1) .


1- .الكافي : 2 / 592 / 32 ، مصباح المتهجّد : 277 ، إقبال الأعمال : 1 / 319 عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه الإمام زين العابدين عليهم السلام نحوه وفيه «والفلج بالصواب في كلّ حجّة والصدق فيما عليَّ ولي» ، بحارالأنوار : 98 / 126 .

ص: 71

6313.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ به نوح بن يقظان_ : اين دعا را بخوان : پروردگارا ! من . . . از تو گشايش در روزى ، زهد در كفاف ، خروج با سخن از هر شبهه ، درستى در استدلال و راستى در همه جا مى خواهم . .

ص: 72

الفصل الثالث: آفاتُ الحِوارِ3 / 1اِتِّباعُ الظَّنِّالكتاب« وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْ_ئًا . (1) »

« وَ قَالُواْ مَا هِىَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَآ إِلاَّ الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَ لِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ . (2) »

« وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَ_طِلاً ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ . (3) »« وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ . (4) »

.


1- .النجم : 28 .
2- .الجاثية : 24 .
3- .ص : 27 .
4- .الأنعام : 116 .

ص: 73

فصل سوم : آفت هاى گفتمان

3 / 1پيروى از گمان

فصل سوم: آفت هاى گفتمان3 / 1پيروى از گمانقرآنو ايشان را به اين [كار] ، معرفتى نيست . جُز گمانِ [خود] را پيروى نمى كنند و در واقع ، گمان در [وصول به] حقيقت ، هيچ سودى نمى رساند .

و گفتند : غير از زندگانى دنياى ما [چيز ديگرى] نيست . مى ميريم و زنده مى شويم ، و مارا جز طبيعت ، هلاك نمى كند» ؛ و[لى] به اين [مطلب] ، هيچ دانشى ندارند [و] جز [طريق] گمان نمى سپُرند .

و آسمان و زمين را كه ميان اين دو است ، به باطل نيافريديم . اين ، گمان كسانى است كه كافر شده [و حق پوشى] كرده اند . پس واى از آن آتش بر كسانى كه كافر شده اند .

و اگر از بيشتر كسانى كه در [اين سرزمين] هستند ، پيروى كنى ، تو را از راه خدا گمراه مى كنند . آنان ، جز از گمانِ [خود] پيروى نمى كنند و جز به حدس و تخمين نمى پردازند .

.

ص: 74

«بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذَ لِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَ_قِبَةُ الظَّ__لِمِينَ . (1) »

« إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ . (2) »

« وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَ_ئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْ_ئُولاً . (3) »

3 / 2الأَهواءُ النَّفسِيَّةُالكتاب« أَفَرَءَيْتُمُ اللَّ_تَ وَ الْعُزَّى * وَمَنَوةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى * أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى * إِنْ هِىَ إِلآَّ أَسْمَآءٌ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَ ءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَ_نٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَ لَقَدْ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى . (4) »

الحديث6326.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَصَّبَ أو تُعُصِّبَ لَهُ، فَقَد خَلَعَ رِبقَ الإِيمانِ مِن عُنُقِهِ (5) . .


1- .يونس : 39 .
2- .النور : 15 .
3- .الإسراء : 36 .
4- .النجم : 19 _ 23 .
5- .الكافي : 2 / 308 / 3 ، ثواب الأعمال : 263 / 1 و ح 2 وفيهما «ربقة الإسلام» ، بحارالأنوار : 73 / 283 / 1 و ص 291 / 16 و ح 17 .

ص: 75

3 / 2هواهاى نفسانى

بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأويل آن بر ايشان نيامده است . كسانى [هم] كه پيش از آنان بودند ، همين گونه [پيامبرانشان را] تكذيب كردند . پس بنگر كه فرجام ستمگران ، چگونه بوده است .

آن گاه كه آن [بهتان] را از زبان يكديگر مى گرفتيد و با زبان هاى خود ، چيزى را كه بدان علم نداشتيد ، مى گفتيد و مى پنداشتيد كه كارى سهل و ساده است ، با اين كه آن [امر] نزد خدا بزرگ بود .

چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن؛ زيرا گوش و چشم و قلب ، همه مورد پرسش واقع خواهند شد .

3 / 2هواهاى نفسانىقرآنبه من خبر دهيد از لات و عزّى و منات ، آن سومين ديگر . آيا [به خيالتان ]براى شما پسر است و براى او دختر؟ در اين صورت ، اين تقسيم نادرستى است . [اين بتان ، ]جز نام هايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كرده ايد [و] خدا بر [حقيقت ]آنها هيچ دليلى نفرستاده است . [آنان ،] جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است ، پيروى نمى كنند ، با آن كه قطعاً از جانب پروردگارشان هدايت بر ايشان آمده است .

حديث6332.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه تعصّب ورزد يا بر او تعصّب ورزيده شود ، بند ايمان را از گردن خويش برداشته است .

.

ص: 76

6330.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :أقرَبُ الآراءِ مِنَ النُّهى ، أبعَدُها عَنِ الهَوى . (1)6331.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :خَيرُ الآراءِ ، أبعَدُها مِنَ الهَوى وأقرَبُها مِنَ السَّدادِ . (2)6332.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ وقَد سأَلَهُ زَيدُ بنُ صَوحانَ العَبديُّ : أيُّ النّاسِ أثبَتُ رَأيا ؟_ : مَن لَم يَغُرَّهُ النّاسُ مِن نَفسِهِ ، ومَن لَم تَغُرَّهُ الدُّنيا بِتَشَوُّفِها (3) . (4)6333.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :اللَّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّأيَ . (5)6334.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :اللَّجوجُ لا رَأيَ لَهُ . (6)6335.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :اللَّجاج يُفسِدُ الرَّأيَ . (7)3 / 3التَّقليدالكتاب« وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَآ أَنزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَآ أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَآؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْ_ئًا وَلاَ يَهْتَدُونَ . (8) »

« وَ كَذَ لِكَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَآ إِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى ءَاثَ_رِهِم مُّقْتَدُونَ . (9) »

.


1- .غرر الحكم : 3022
2- .غرر الحكم : 5011 .
3- .تَشَوَّفتِ المرأةُ : تزَيَّنَت (لسان العرب : 9 / 185) .
4- .الفقيه: 4/383/5833، معاني الأخبار: 199/4، تنبيه الخواطر: 2/174 ، بحارالأنوار : 77/378/1 .
5- .نهج البلاغة : الحكمة 179 ، بحارالأنوار : 75 / 104 / 38 .
6- .غرر الحكم : 887
7- .غرر الحكم : 1078 .
8- .المائدة : 104 .
9- .الزخرف : 23 . وراجع : البقرة : 170 ، الأعراف : 28 _ 70 و 71 و 173 ، يونس : 78 ، الأنبياء : 53 _ 54 ، الشعراء : 74 _ 77 ، لقمان : 21 ، الزخرف : 19 _ 24 ، المؤمنون : 68 ، الصافّات : 69 ، يوسف : 40 ، سبأ : 43 ، النجم : 23 ، هود : 62 و 87 و 109 ، إبراهيم : 10 ، القصص : 36 .

ص: 77

3 / 30تقليد

6337.ثواب الأعمال عن أبي هريرة وعبد اللّه بن عبّاس عنامام على عليه السلام :نزديك ترين رأى ها به خردمندى ، دورترين آنها از هواپرستى است .6337.ثواب الأعمال ( _ به نقل از ابو هريره و عبد اللّه بن عبّاس _ ) امام على عليه السلام :بهترين ديدگاه ها دورترين آن از هواى نفس و نزديك ترين آن به استوارى است .6338.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام _ در پاسخ زيد بن صوحان عبدى كه پرسيد كدام مردم ، استواررأى ترند؟ _ :آن كه [توجّه] مردم [به وى] ، خودپسندش نسازد و دنيا با آرايشش گولش نزند .6339.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :لجبازى ، خِرَد را به زنجير كشد .6338.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :لجباز ، انديشه اى ندارد .6339.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :لجبازى ، انديشه را فاسد كند .3 / 3تقليدقرآنو چون به آنان گفته شود : «به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر[ش] بياييد» ، مى گويند : «آنچه پدران خود را بر آن يافتيم ، ما را بس است» . آيا هرچند پدرانشان چيزى ندانسته و هدايت نيافته بودند؟

و بدين گونه ، در هيچ شهرى پيش از تو هشداردهنده اى نفرستاديم ، مگر آن كه خوشگذرانان آن گفتند : «ما پدران خود را بر آيينى [و راهى ]يافته ايم و ما از پىِ ايشان راهسپاريم» .

.

ص: 78

الحديث6342.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :_ رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا تَكونوا إمَّعَةً ، تَقولونَ : «إنْ أحسَنَ النّاسُ أحسَنّا ، وإنْ ظَلَموا ظَلَمنا » ؛ ولكن وَطِّنوا أنفُسَكُم إنْ أحسَنَ النّاسُ أنْ تُحسِنُوا ، وإنْ أساؤوا فَلا تَظلِموا . (1)6343.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ الحَقَّ وَالباطِلَ لا يُعرَفانِ بِالنّاسِ ، ولكِنِ اعرِفِ الحَقَّ ، تَعرِف أهلَهُ ، وَاعرِفِ الباطِلَ ، تَعرِف مَن أتاهُ . (2)6344.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ الحَقَّ وَالباطِلَ لايُعرَفانِ بِالنّاسِ ، ولكِنِ اعرِفِ الحَقَّ بِاتِّباعِ مَنِ اتَّبَعَهُ ، وَالباطِلَ بِاجتِنابِ مَنِ اجتَنَبَهُ . (3)6345.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عن جَبرئيلَ عليالإمام الصادق عليه السلام_ لِرَجُلٍ مِن أصحابِهِ_ : لا تَكونَنَّ إمَّعَةً ، تَقولُ : أنَا مَعَ النّاسِ ، وأنَا كَواحِدٍ مِنَ النّاسِ . (4) .


1- .سنن الترمذي : 4/364/2007 ، كنزالعمّال : 15/772/43035 ، الترغيب والترهيب : 3/341/23 وفيهما «ألاّ» بدل «فلا» .
2- .تاريخ اليعقوبي : 2 / 210 .
3- .الأمالي للطوسي : 134 / 216 ، بحارالأنوار : 22 / 105 / 64 و ج 32 / 228 / 178 .
4- .معاني الأخبار : 266 / 1 ، تحف العقول : 413 ، مستطرفات السرائر : 84 / 29 كلاهما عن الإمام الكاظم عليه السلامنحوه ، بحارالأنوار : 2 / 21 / 62 .

ص: 79

حديث6347.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :فرصت طلب نباشيد كه بگوييد : اگر مردم به ما نيكى كردند ، نيكى مى كنيم و اگر ستم كردند ، ستم مى كنيم . خويش را چنان آماده كنيد كه اگر مردم نيكويى كردند ، نيكى كنيد و اگر بدى كردند ، ستم نكنيد .6344.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :حقّ و باطل ، با مردمْ قابل شناسايى نيست؛ بلكه بايد حق را بشناسيد تا اهل آن را بشناسيد ، و بايد باطل را بشناسيد تا باطل پيشه را بشناسيد .6345.پيامبر خدا ( _ به نقل از جبرئيل عليه السلام از خداوند متعال _ ) امام على عليه السلام :حق و باطل را با مردم نمى توان شناخت؛ امّا حق را با پيروى از كسانى كه حق پيشه اند ، بشناس و باطل را با دورى گزيدن كسانى كه از آن دورى مى گزينند .6346.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ به يكى از ياران خود_ : فرصت طلب نباش كه بگويى من با مردم هستم و يكى از آنان به شمار مى آيم . .

ص: 80

3 / 4المِ_راءالكتاب«فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِرَآءً ظَ_هِرًا (1) وَ لاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا . (2) »

الحديث6352.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لَمّا سَألَهُ رَجُلٌ: ما الذي يَمحو عَنّي الخَط ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ذَرُوا المِراءَ ، فَإِنَّهُ لاتُفهَمُ حِكمَتُهُ ، ولا تُؤمَنُ فِتنَتُهُ . (3)6353.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لا يَستَكمِلُ عَبدٌ حَقيقَهَ الإِيمانِ حَتّى يَدَعَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّا . (4)6354.الدعوات عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :أورَعُ النّاسِ مَن تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّا . (5)6355.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثٌ مَن لَقِيَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ بِهِنَّ دَخَلَ الجَنَّةَ مِن أيِ بابٍ شاءَ : مَن حَسُنَ خُلُقُهُ ، وخَشِيَ اللّهَ فِي المَغيبِ وَالمَحضَرِ ، وتَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّا . (6)6348.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَرَكَ المِراءَ وهُوَ مُحِقٌّ بَنَى اللّهُ لَهُ بَيتا في أعلَى الجَنَّةِ ، ومَن تَرَكَ المِراءَ وهُوَ مُبطِلٌ بَنَى اللّهُ لَهُ بَيتا في رَبَضِ الجَنَّةِ . (7) .


1- .في الفصلين السابقين جرى بيان آداب الحوار وآفاته. واستنادا إلى تلك المطالب فإنَّ المراء الذي تتوفَّر فيه آداب الحوار وتجتنب آفاته يعتبر أمرا مقبولاً ، وإلاّ فهو مرفوض . وهكذا فإنَّ الاُصول المذكورة إذا روعيت في المراء فإنّ هذا النوع من المراء مظهر للحقيقة ، راجع : فائدة ص 55 .
2- .الكهف : 22 .
3- .منية المريد : 171 ، بحارالأنوار : 2 / 138 / 50 ؛ إحياء علوم الدين : 3 / 175 .
4- .منية المريد : 171 ، بحارالأنوار : 2 / 138 / 53 ؛ إحياء علوم الدين : 3 / 175 .
5- .معاني الأخبار : 196 / 1 ، الفقيه : 4 / 395 / 5840 ، الأمالي للصدوق : 73 / 41 ، جامع الأحاديث للقمّي [الغايات] : 172 ، بحارالأنوار : 2 / 127 / 3 .
6- .الكافي : 2 / 300 / 2 ، بحارالأنوار : 2 / 139 / 55 و ج 73 / 399 / 5 .
7- .تنبيه الخواطر : 1 / 108 ، منية المريد : 171 نحوه ، بحارالأنوار : 2 / 138 / 51 ؛ إحياء علوم الدين : 3 / 175 .

ص: 81

3 / 41جدالگرى

3 / 4جدالگرىقرآنپس درباره ايشان ، جز به صورت ظاهرْ جدال مكن (1) و در مورد آنها از هيچ كس جويا مشو .

حديث6354.الدعوات :رسول خدا صلى الله عليه و آله :جدالگرى را رها كنيد؛ زيرا حكمت ، با جدل فهميده نمى شود و از فتنه اش ايمنى نيست .6355.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :بنده اى ايمانش كمال نمى گيرد ، جز آن كه جدالگرى را رها كند؛ گرچه بر حق باشد .6356.عنه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :باپرواترين مردم ، كسى است كه جدالگرى را گرچه برحق باشد ، رها كند .6357.كنزالفوائد :رسول خدا صلى الله عليه و آله :سه چيز است كه هركس با داشتن آن سه چيز خدا را ملاقات كند ، از هر درى كه بخواهد ، وارد بهشت مى شود : كسى كه خوش اخلاق باشد؛ در آشكار و نهان از خدا بترسد؛ و جدالگرى را گرچه بر حق باشد ، رها سازد .6358.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :اگر كسى جدالگرى را در صورتى كه برحق باشد ، ترك كند ، خداوند ، خانه اى براى وى در بالاترين نقطه بهشت خواهد ساخت ، و اگر كسى جدالگرى را در صورتى كه بر باطل است، ترك كند ، خداوند، خانه اى در بيرون بهشت براى وى خواهد ساخت .

.


1- .در دو فصل گذشته بحث «آداب و آفت هاى گفتگو» را بيان كرديم . با توجّه به آن مطالب ، اگر در «مراء» آداب گفتگو مراعات شود و از آفت هاى آن پرهيز گردد ، چيز قابل قبول خواهد بود ، و گرنه غيرقابل قبول است . اگر اصول ياد شده در «مراء» مراعات گردد ، مراء به ابزارى براى تبيين حقيقت ، بدل خواهد شد .

ص: 82

6359.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَرَكَ الكَذِبَ وهُوَ باطِلٌ بُنِيَ لَهُ قَصرٌ في رَبَضِ (1) الجَنَّةِ ، ومَن تَرَكَ المِراءَ وهُوَ مُحِقٌّ بُنِيَ لَهُ في وَسَطِها ، ومَن حَسُنَ خُلُقُهُ بُنِيَ لَهُ في أعلاها . (2)6356.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :أنَا زَعيمٌ بِبَيتٍ في رَبَضِ الجَنَّةِ لِمَن تَرَكَ المِراءَ وهُوَ مُحِقٌّ ، وبِبَيتٍ في وَسَطِ الجَنَّةِ لِمَن تَرَكَ الكَذِبَ وهُوَ مازِحٌ ، وبِبَيتٍ في أعلَى الجَنَّةِ لِمَن حَسُنَت سَريرَتُهُ . (3)6357.كنز الفوائد :عنه صلى الله عليه و آله :لا خَيرَ فِي المِراءِ وإن كانَ في حَقٍّ . (4)6358.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مِنَ التَّواضُعِ أن يَرضَى الرَّجُلُ بِالمَجلِسِ دونَ شَرَفِ المَجلِسِ ، وأن يُسَلِّمَ عَلى مَن لَقِيَ ، وأن يَترُكَ المِراءَ وإن كانَ حَقّا . (5)6359.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله_ في وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ_ : لا تَكُن عَيّابا ، ولا مَدّاحا ، ولا طَعّانا ، ولا مُمارِيا . (6) .


1- .رَبَض الجنّة: ماحولهاخارجاعنها،تشبيها بالأبنيه التيتكون حول المُدُن وتحت القِلاع (النهاية:2/185).
2- .سنن ابن ماجة : 1 / 19 / 51 ، سنن الترمذي : 4 / 358 / 1993 ، كنزالعمّال : 3 / 642 / 8300 .
3- .المعجم الأوسط : 1 / 269 / 878 ، سنن أبي داود : 4 / 253 / 4800 نحوه وفيه «حسَّن خلقه» بدل «حسنت سريرته» ، كنزالعمّال : 3 / 644 / 8310 و ص 642 / 8299 ؛ الخصال : 144 / 170 نحوه ، بحارالأنوار : 2 / 128 / 8 .
4- .ربيع الأبرار : 1 / 718 .
5- .الجعفريّات : 149 ، معاني الأخبار : 381 / 9 نحوه ، بحارالأنوار : 75 / 118 / 3 و ص 465 / 4 .
6- .مكارم الأخلاق : 2 / 374 / 2661 ، بحارالأنوار : 77 / 85 / 3 .

ص: 83

6360.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه دروغ را در صورتى كه بر باطل است ، ترك كند ، براى وى كاخى در بيرون بهشت (1) ساخته خواهد شد ، و كسى كه جدالگرى را ترك كند ، در حالى كه بر حق است ، در وسط بهشت ، كاخى براى وى ساخته خواهد شد ، و كسى كه خوش اخلاق باشد ، كاخى در بالاى بهشت برايش ساخته خواهد شد .6361.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :من ضامن خانه اى در اطراف بهشت هستم ، براى كسى كه جدال را در حالى كه برحقّ است ، ترك كند ، و [ضامن] خانه اى در وسط بهشت ، براى كسى كه دروغ [حتّى به] شوخى را ترك كند ، و [ضامن ] خانه اى در بالاى بهشت ، براى كسى كه رفتارش نيكو باشد .6362.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :در جدال خيرى نيست؛ گرچه درباره حق باشد .6363.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :از نشانه هاى فروتنى است : خشنودى انسان به نشستن در پايين ترين مكان مجلس؛ سلام كردن به هركس كه با وى رو به رو مى شود؛ و رها كردن جدال ، گرچه بر حق باشد .6364.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله_ در توصيه به ابوذر_ : عيبگير ، ستايشگر ، طعنه زن و جدالگر مباش . .


1- .رَبَض الجنة : اطراف بهشت است . از تشبيه آن به ساختمان هايى كه در بيرون شهرها و خارج از قلعه ها ساخته مى شود ، گرفته شده است (النهاية ، ج 2 ، ص 185) .

ص: 84

6365.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في بيانِ كَفّاراتِ الخَطايا _ ) عنه صلى الله عليه و آله :لا تُمارِ أخاكَ ، ولا تُمازِحهُ ، ولا تَعِدَهُ مَوعِدا فَتُخلِفَهُ . (1)6366.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :البيان والتبيين :دَخَلَ السّائِبُ بنُ صَيفِيٍّ عَلَى النَّبِيِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أتَعرِفُني ؟ فَقالَ : كَيفَ لا أعرِفُ شَريكِي الَّذي كانَ لا يُشاريني ولا يُماريني . (2)6360.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :لا مَحَبَّةَ مَعَ مِراءٍ . (3)6361.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا مَحَبَّةَ مَعَ كَثرَةِ المِراءِ . (4)6362.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :سَبَبُ الشَّحناءِ كَثرَةُ المِراءِ . (5)6363.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ_ : عادَيتَ مَن مارَيتَ . (6)6364.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ_ : عاداكَ مَن لاحاكَ (7) . (8)6365.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در بيان [يكى از] كفّاره هاى گناهان _ ) عنه عليه السلام :مَن كَثُرَ مِراؤُهُ لَم يَأمَنِ الغَلَطَ . (9)6366.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن كَثُرَ مِراؤُهُ بِالباطِلِ دامَ عَماؤُهُ عَنِ الحَقِّ . (10) .


1- .سنن الترمذي : 4 / 359 / 1995 ، كنز العمّال : 3/642/8297 ؛ تنبيه الخواطر : 1/108 ، منية المريد : 170 .
2- .البيان والتبيين : 2 / 26 ؛ عوالي اللآلي : 2 / 245 / 4 نحوه .
3- .المائة كلمة للجاحظ : 18/20 .
4- .غرر الحكم : 10532 .
5- .غرر الحكم : 5524 و ح 4607 وفيه «ثمرة المراء الشحناء» .
6- .شرح نهج البلاغة : 20/271/133 .
7- .لاحيتُه : إذا نازعتَه . وفي المَثَل : من لا حاك فقد عاداك (الصحاح : 6 / 2481) .
8- .شرح نهج البلاغة : 20/341/917 .
9- .غرر الحكم : 8115 .
10- .غرر الحكم : 8853 .

ص: 85

6367.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :با برادرت جدالگر مباش ، وى را دست مينداز و وعده اى مده كه خلاف آن رفتار كنى .6368.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :البيان و التبيين :سائب بن صيفى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : آيا مرا مى شناسى؟ رسول خدا فرمود : «چگونه شريكم را كه مرا آزار نمى رساند و با من مجادله نمى كند ، نشناسم» .6369.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با جدل ، محبّتى باقى نمى ماند .6370.سنن أبي داوود عن أبي برزة الأسلمي عن رسول اللّه ص ( _ كانَ يقولُ بأخَرَةٍ إذا أرادَ أن يَقومَ مِن الم ) امام على عليه السلام :با جدالگرى فراوان ، محبّتى نيست .6371.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :فراوانى جدالگرى ، سبب كينه توزى است .6367.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ : با آن كه جدالگرى كردى ، دشمنى ورزيدى .6368.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ : آن كه با تو جدال مى كند ، دشمنى (1) مى كند .6369.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :كسى كه جدالگرى اش فزونى يافت ، از اشتباه ، ايمن نيست .6370.سنن أبى داوود ( _ به نقل از ابو برزه _ ) امام على عليه السلام :آن كه جدالگرى اش به باطلْ فراوان گردد ، نابينايى اش از حق ، پايدار ماند . .


1- .لاحيته، ملاحاةً ولحاء: با وى منازعه كردم و در مثل مى گويند: كسى كه با تو منازعه كند، دشمنى كرده است (الصحاح، ج 6، ح 2481) .

ص: 86

6371.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِكُمَيلٍ_ : يا كُمَيلُ إيّاكَ وَالمِراءَ! فَإِنَّكَ تُغري بِنَفسِكَ السُّفَهاءَ إذا فَعَلتَ ، وتُفسِدُ الإِخاءَ . (1)6372.المعجم الأوسط عن عامر بن ربيعة :عنه عليه السلام :مَن ضَنَّ بِعِرضِهِ فَليَدَعِ المِراءَ . (2)6373.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :المِراءُ بَذرُ الشَّرِّ . (3)6372.المعجم الأوسط ( _ به نقل از عامر بن ربيعه _ ) عنه عليه السلام :جِماعُ الشَرِّ اللَّجاجُ ، وكَثرَةُ المُماراةِ . (4)6373.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الشَّكُّ عَلى أربَعِ شُعَبٍ : عَلَى التَّماري ، وَالهَولِ ، وَالتَّرَدُّدِ ، وَالاِستِسلامِ : فَمَن جَعَلَ المِراءَ دَيدَنا (دينا) لَم يُصبِ_ح لَيلُهُ ؛ ومَن هَالَهُ ما بَينَ يَدَيهِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيهِ ؛ ومَن تَرَدَّدَ فِي الرَّيبِ وَطِئَتهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطينِ ؛ وَمَنِ استَسلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ هَلَكَ فيهِما . (5)6374.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام :المُعتَكِفُ لايَشُمُّ الطّيبَ ، ولا يَتَلَذَّذُ بِالرَّيحانِ ، ولا يُماري . (6)6375.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :إذا صُمتَ فَليَصُم سَمعُكَ وبَصَرُكَ مِنَ الحَرامِ وَالقَبيحِ ، ودَعِ المِراءَ . (7) .


1- .بشارة المصطفى : 26 ، بحارالأنوار : 77 / 268 / 1 .
2- .نهج البلاغة : الحكمة 362 ، بحارالأنوار : 75 / 212 / 10 ؛ شرح نهج البلاغة : 20 / 308 / 527 .
3- .غرر الحكم : 393 .
4- .غرر الحكم : 4795 .
5- .نهج البلاغة : الحكمة 31 ، الكافي : 2 / 393 / 1 ، الخصال : 233 / 74 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : 68 / 348 / 17 . راجع : الشّكّ .
6- .الكافي : 4 / 178 / 4 .
7- .الكافي : 4 / 87 / 3 ، إقبال الأعمال : 1 / 195 ، بحارالأنوار : 97 / 351 .

ص: 87

6376.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در وصيّت به كميل_ : اى كميل ! از جدالگرى برحذر باش؛ زيرا با جدالگرى ، نادانان را بر خويش تحريك مى كنى و دوستى را فاسد مى سازى .6377.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :كسى كه بر آبروى خويش بخل ورزد ، جدالگرى را رها كند .6378.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :جدالگرى بذر بدى هاست .6379.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :تمام بدى ها در لجبازى و بسيار جدالگرى است .6374.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :شك ، چهار شاخه دارد : جدالگرى ، ترس ، دودلى و تسليم . آن كه جدالگرى را عادت (روش) خويش قرار داد ، شامش پگاه نخواهد شد و آن كه از فرارويش ترسيد ، عقبگرد خواهد كرد و آن كه در شبه ها دودل گشت ، سُمِ شياطين ، لگدمالش خواهد كرد و آن كه تسليم بدبختى هاى دنيا و آخرت گشت ، در هر دو به هلاكت خواهد رسيد .6375.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :معتكف ، بوى خوش نمى بويد ، از گل لذّت نمى برد و جدل نمى كند .6376.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :هنگامى كه روزه هستى ، بايد گوش و چشمت از حرام و زشتى روزه دار باشد و جدالگرى را رها كنى . .

ص: 88

6377.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن يَضمَنُ لي أربَعَةً بِأَربَعَةِ أبياتٍ فِي الجَنَّةِ ؟ أنفِق ولا تَخَف فَقرا ، وأفشِ السَّلامَ فِي العالَمِ ، وَاترُكِ المِراءَ وإن كُنتَ مُحِقّا ، وأنصِفِ النّاسَ مِن نَفسِكَ . (1)6378.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا تُمارِ فَيَذهَبَ بَهاؤُكَ . (2)6379.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :المِراءُ لا يَخلو مِن أربَعَةِ أوجُهٍ : إمّا أن تَتَمارى أنتَ وصاحِبُكَ فيما تَعلَمانِ ، فَقَد تَرَكتُما بِذلِكَ النَّصيحَةَ وطَلَبتُمَا الفَضيحَةَ ، وأضَعتُما ذلِكَ العِلمَ . أو تَجهَلانِهِ ، فأَظهَرتُما جَهلاً وخاصَمتُما جَهلاً . وإمّا تَعلَمُهُ أنتَ فَظَلَمتَ صاحِبَكَ بِطَلَبِ عَثرَتِهِ . أو يَعلَمُهُ صاحِبُكَ فَتَرَكتَ حُرمَتَهُ ، ولَم تُنزِلهُ مَنزِلَتَهُ .

وهذا كُلُّهُ مُحالٌ ، فَمَن أنصَفَ وقَبِلَ الحَقَّ وتَرَكَ المُماراةَ فَقَد أوثَقَ إيمانَهُ وأحسَنَ صُحبَةَ دينِهِ ، وصانَ عَقلَهُ . (3)6380.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :المُؤمِنُ يُداري ولا يُماري . (4)6381.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِمُؤمِنِ الطّاقِ_ : إيّاكَ وَالمِراءَ فَإِنَّهُ يُحبِطُ عَمَلَكَ ، وإيّاكَ وَالجِدالَ فَإِنَّهُ يوبِقُكَ ، وإيّاكَ وكَثرَةَ الخُصوماتِ فَإِنَّها تُبعِدُكَ مِنَ اللّهِ . (5) .


1- .الكافي : 2 / 144 / 2 ، الخصال : 223 / 52 ، المحاسن : 1 / 70 / 22 كلاهما نحوه ، بحارالأنوار : 2 / 128 / 9 .
2- .الكافي : 2 / 665 / 17 ، تحف العقول : 486 عن الإمام العسكريّ عليه السلام ، مشكاة الأنوار : 550 / 1848 ، بحارالأنوار : 76 / 59 / 10 .
3- .منية المريد : 171 ، مصباح الشريعة : 270 ، بحارالأنوار : 2 / 135 / 32 .
4- .أعلام الدين : 303 ، بحارالأنوار : 78 / 277 / 113 .
5- .تحف العقول : 309 ، بحارالأنوار : 78 / 288 / 2 .

ص: 89

6380.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :كيست كه در برابر چهار خانه در بهشت ، چهار چيز را براى من متعهّد شود؟ ببخش و از نيازمندى نهراس؛ صلح را در جهان گسترش بده؛ از جدالگرى ، حتى در صورت محق بودن ، دست بشوى ؛ و با مردم ، منصف باش .6381.امام على عليه السلام :امام صادق عليه السلام :جدل نكن تا آبرويت نرود .6382.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :جدالگرى از چهار روى خارج نيست : يا تو و همراهت درباره چيزى جدال مى كنيد كه هر دو مى دانيد ! در اين صورت ، خيرخواهى را ترك كرده ، آبروريزى را پيشه ساخته ايد و دانش جدل را تباه ساخته ايد؛ يا آن كه هيچ كدام نمى دانيد . بنابراين ، نادانى را آشكار نموده ايد و از روى نادانى دشمنى ورزيده ايد؛ و يا آن كه تو تنها مى دانى . در اين صورت ، با جستجوى لغزش دوستت ، به وى ستم روا داشته اى؛ يا آن كه دوست تو تنها مى داند . در اين صورت ، حرمت وى را زيرپا گذاشته ، وى را در جايگاه واقعى اش قرار نداده اى.

و همه اينها ناممكن است . بنابراين ، اگر كسى انصاف به خرج دهد و حق را بپذيرد و جدالگرى را رها كند ، ايمانش را استوار و دينش را نيكو و خردش را پاس داشته است .6383.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :مؤمن ، مدارا كند و جدل نورزد .6384.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ در وصيّتش به مؤمن الطاق_ : از جدالگرى برحذر باش؛ چرا كه اعمال تو را نابود مى كند . از جدل برحذر باش؛ چرا كه گرفتارت مى كند و از دشمنى بسيار بپرهيز كه تو را از خدا دور مى سازد . .

ص: 90

6382.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الهادي عليه السلام :المِراءُ يُفسِدُ الصَّداقَةَ القَديمَةَ ، ويُحَلِّلُ العُقدَةَ الوَثيقَةَ ، وأقلُّ ما فيهِ أن تَكونَ فيهِ المُغالَبَةُ ، والمُغالَبَةُ اُسُّ أسبابِ القَطيعَةِ . (1)6383.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :لقمان عليه السلام_ لاِبنِهِ_ : مَن يُحِبُّ المِراءَ يَشتِم . (2)6384.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سليمان بن داود عليه السلام_ لاِبنِهِ_ : دَعِ المِراءَ! فَإِنَّ نَفعَهُ قَليلٌ ، وهُوَ يُهَيِّجُ العَداوَةَ بَينَ الإِخوانِ . (3)راجع : ح 106 .

.


1- .أعلام الدين : 311 ، بحارالأنوار : 78 / 369 / 4 .
2- .الكافي : 2 / 642 / 9 ، قصص الأنبياء : 191 / 239 ، بحارالأنوار : 13 / 417 / 11 و ص 426 / 20 .
3- .سنن الدارمي : 1 / 96 / 308 ؛ تنبيه الخواطر : 2 / 12 وفيه «يا بُنيَّ إيّاك والمراء ، فإنّه ليست فيه منفعة وهو . . .» .

ص: 91

6386.عنه صلى الله عليه و آله :امام هادى عليه السلام :جدالگرى ، دوستى ديرپا را نابود مى كند و پيمان هاى استوار را از هم مى گسلد و كمترين نتيجه آن ، پيروزى برطرف مقابل است و پيروزى ، سبب اصلى جدايى است .6387.الإمام الصادق عليه السلام :لقمان عليه السلام_ به پسرش _ : كسى كه جدالگرى را دوست دارد ، بدگويى مى شنود .6388.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سليمان بن داوود عليه السلام_ به پسرش_ : جدالگرى را رها كن ، چون سودش كم است و دشمنى بين دوستان را برمى افروزد .ر . ك : حديث 106

نكته از كتاب هاى لغت به دست مى آيد كه «مراء (جدالگرى)» ، نوعى از مجادله است كه شخص از سويى در حيرت است و از سويى ديگر ، با طرف مقابل به انكار و ناباورى مى پردازد و تلاش مى كند مطالب و ديدگاه هاى طرف مقابل را از زبان وى بشنود و براى غلبه بر وى ، آنها را رد كند و انكار نمايد . بنابراين ، جدالگرى (مراء) در مجادله هاى باطل به كار گرفته مى شود و نه گفتمان هاى حق؛ زيرا گفتمان حق ، عبارت است از گفتگويى كه در آن ، گفتگو كننده ، ديدگاه ها و آرايى از قرآن و سنّت به دست آورده و هيچ شكّى در آن ندارد و از طرف ديگر ، هدفش از گفتمان ، روشن كردن حق و پاسخگويى به شبهه هايى است كه در اين زمينه مطرح شده است . نتيجه آن كه گفتگوكننده ، چه برحق باشد و چه بر باطل ، روا نيست جدال به مفهوم بيان شده را انجام دهد .

.

ص: 92

3 / 5الخُصومَة6388.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إيّاكُم وَالمِراءَ وَالخُصومَةَ! فَإِنَّهُما يُمرِضانِ القُلوبَ عَلَى الإِخوانِ ، ويُنبِتُ عَلَيهِمَا النِّفاقَ . (1)6389.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابو ذر _ ) جابر :قالَ لي مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : يا جابِرُ ! لا تُخاصِم ؛ فَإِنَّ الخُصومَةَ تُكَذِّبُ القُرآنَ . (2)6390.المستدرك على الصحيحين عن أبي كثير الزبيدي عن أبيهالإمام الصادق عليه السلام :لا يُخاصِمُ إلاّ مَن قَد ضاقَ بِما في صَدرِهِ . (3)6391.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا يُخاصِمُ إلاّ شاكٌّ ، أو مَن لا وَرَعَ لَهُ . (4)3 / 6الغَضَب6392.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :شِدَّةُ الغَضَبِ تُغَيِّرُ المَنطِقَ ، وتَقطَعُ مادَّةَ الحُجَّةِ ، وتُفَرِّقُ الفَهمَ . (5)6393.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :دَعِ الحِدَّةَ ، وتَفَكَّر فِي الحُجَّةِ ، وتَحَفَّظ مِنَ الخَطَلِ (6) تَأمَنِ الزَّلَلَ . (7) .


1- .الكافي : 2 /300 / 1 ، منية المريد : 317 ، بحارالأنوار : 2 / 139 / 56 و ج 73 / 399 / 5 .
2- .الطبقات الكبرى : 5/321 .
3- .التوحيد : 461 / 35 .
4- .التوحيد : 460 / 30 و ص 458 / 23 نحوه ، الاُصول الستّة عشر(أصل مثنّى بن الوليد الحنّاط) : 102 وفيه «شاكّ في دينه» ، بحارالأنوار : 2 / 140 / 61 .
5- .كنز الفوائد : 1 / 319 ، بحارالأنوار : 71 / 428 / 78 .
6- .الخطل : الكلام الفاسد الكثير المضطرت (معجم مقاييس اللغة : «خطل») .
7- .غرر الحكم : 5136 .

ص: 93

3 / 52دشمنى

3 / 63خشم

3 / 5دشمنى6396.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بپرهيزيد از جدالگرى و دشمنى ؛ چون اين دو ، دل ها را بر دوستان ، بيمار مى كند و دورويى بر پايه آن دو به وجود مى آيد .6397.عنه صلى الله عليه و آله :جابر :امام باقر عليه السلام به من فرمود : اى جابر ! دشمنى مكن؛ چرا كه دشمنى ، قرآن را تكذيب مى كند .6398.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :جز كسى كه سينه اش تنگ شده ، دشمنى نمى كند .6399.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :جز شك كننده و يا شخص بى پروا دشمنى نمى كند .3 / 6خشم6394.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :شدّت خشم ، سخن گفتن را دگرگون مى كند ، قدرت استدلال را قطع مى كند و شعور را متلاشى مى سازد .6395.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :تندخويى را رها كن و به استدلال بينديش . از ياوه گويى (1) خويش را نگه دار تا از لغزش در امان بمانى .

.


1- .الخطل : كلام .

ص: 94

6396.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمّد بن سنان :المُفَضَّلُ بنُ عُمَر . . . قالَ _ لاِبنِ أبِي العَوجاءِ بَعدَ أن سَمِعَ كَلامَهُ في رَدِّ الخالِقِ وَالصّانِعِ _ : يا عَدُوَّ اللّهِ ! ألحَدتَ في دينِ اللّهِ ، وأنكَرتَ البارِيَ . . . فَقالَ ابنُ أبِي العَوجاءِ لِلمُفَضَّلِ : يا هذا ! إن كُنتَ مِن أهلِ الكَلامِ كَلَّمناكَ ، فَإِن ثَبَتَ لَكَ حُجَّةٌ تَبِعناكَ ، وإن لَم تَكُن مِنهُم فَلا كَلامَ لَكَ ، وإن كُنتَ مِن أصحابِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ فَما هكَذا يُخاطِبُنا ، ولا بِمِثلِ دَليلِكَ يُجادِلُنا ، ولَقَد سَمِعَ مِن كَلامِنا أكثَرَ مِمّا سَمِعتَ ، فَما أفحَشَ في خِطابِنا ولا تَعَدّى في جَوابِنا! وإنَّهُ لَلحَليمُ الرَّزينُ ، العاقِلُ الرَّصينُ ، لايَعتريهِ خُرقٌ ولا طَيشٌ ولا نَزَقٌ ، يَسمعُ كَلامَنا ، ويُصغي إلَينا ، ويَستَعرِفُ حُجَّتَنا حَتَّى استَفرَغَنا ما عِندَنا ، وظَنَنّا أنّا قَد قَطَعناهُ ، أدحَضَ حُجَّتَنا بِكَلامٍ يَسيرٍ ، وخِطابٍ قَصيرٍ ، يُلزِمُنا بِهِ الحُجَّةَ، ويَقطَعُ العُذرَ ، ولا نَستَطيعُ لِجَوابِهِ رَدّا ، فَإِن كُنتَ مِن أصحابِهِ، فَخاطِبنا بِمِثلِ خِطابِهِ . (1)3 / 7الاِستِظهارُ بِالباطِلِالكتاب« كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِنم بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةِ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جَ_دَلُواْ بِالْبَ_طِ_لِ لِيُدْحِضُواْ بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ . (2) »

.


1- .بحارالأنوار : 3/58 نقلاً عن توحيد المفضّل بن عمر .
2- .غافر : 5 .

ص: 95

3 / 74يارى جويى از باطل

6401.اُسد الغابة عن عمر بن يحيى عن أبيه عن جدّه :محمّدبن سنان :مفضّل بن عمر ، پس از آن كه سخن ابن ابى العوجاء را در ردّ آفريدگار شنيد ، گفت : اى دشمن خدا ! در دين خدا الحاد مى ورزى و خداى را منكر مى شوى؟ . . . ابن ابى العوجاء به مفضّل گفت : اى مرد ! اگر اهل گفتگويى ، با هم سخن خواهيم گفت . اگر دليل به نفع تو بود ، از تو پيروى مى كنم ، و اگر اهل گفتگو نيستى ، حرفى با تو نيست . اگر تو از ياران جعفربن محمّد صادق عليه السلام هستى ، بدان كه وى با ما چنين سخن نمى گويد و با چنين دليل هايى گفتگو نمى كند و از زبان ما بيشتر از آنچه شنيده اى ، شنيده است و هيچ گاه در گفتگو با ما ناسزا نمى گويد و در پاسخ ما حق كشى نمى كند . وى فردى حليم ، باوقار ، خردمند و استوار است؛ هيچ گاه نادانى ، شتابزدگى و بى باكى بر وى عارض نمى شود؛ سخن ما را مى شنود و به ما توجّه مى كند و از دليل هاى ما هرچه كه داريم ، آگاه مى شود ، به گونه اى كه فكر مى كنيم راه را بر وى بسته ايم . آن گاه با سخنى ساده و كلامى كوتاه ، استدلال ما را از بين مى برد و دليل خود را اثبات مى كند و عذر ما را قطع مى كند و نمى توانيم در جوابش پاسخى بدهيم . اگر تو از ياران وى هستى ، مثل وى با ما گفتگو كن .3 / 7يارى جويى از باطلقرآنپيش از اينان ، قوم نوح ، و بعد از آنان ، دسته هاى مختلف [ديگر] به تكذيب پرداختند ، و هر امّتى آهنگ فرستاده خود را كردند تا او را برگيرند ، و به [وسيله] باطل ، جدال نمودند تا حقيقت را با آن پايمال كنند . پس آنان را فرو گرفتم . آيا چگونه بود كيفر من؟

.

ص: 96

الحديث6403.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از عايشه _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَعَنَ اللّهُ الَّذينَ اتَّخَذوا دينَهُم شَحّا . يَعنِي الجِدالَ لِيُدحضُوا الحَقَّ بِالباطِلِ . (1) .


1- .التوحيد : 461 / 33 ، الجعفريّات : 171 وفيه « . . . سحنا . يعني الجدال في الدين» .

ص: 97

حديث6405.سنن أبي داوود عن أبي سعيد :رسول خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، آنانى را كه دين خود را وسيله جدال قرار مى دهند ، لعنت كرده است؛ يعنى جدالگرى كنند تا به وسيله باطل ، حق را از بين ببرند . .

ص: 98

الفصل الرابع: أحكامُ الحِوارِ4 / 1الحِوارُ المَمدوحُالكتاب« ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَ_دِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ . (1) »

« وَ لاَ تُجَ_دِلُواْ أَهْلَ الْكِتَ_بِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ مِنْهُمْ وَ قُولُواْ ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلَ_هُنَا وَ إِلَ_هُكُمْ وَ حِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ . (2) »

.


1- .النحل : 125 .
2- .العنكبوت : 46 .

ص: 99

فصل چهارم : احكام گفتمان

4 / 15گفتمان شايسته

فصل چهارم: احكام گفتمان4 / 1گفتمان شايستهقرآنبا حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه اى ]كه نيكوتر است ، مجادله نماى . در حقيقت ، پروردگار تو به [حال ]كسى كه از راه او منحرف شده ، داناتر و او به [حال ]راه يافتگان [نيز ]داناتر است .

و با اهل كتاب ، جز به [شيوه اى] كه بهتر است ، مجادله مكنيد _ مگر [با ]كسانى از آنان كه ستم كرده اند _ و بگوييد : «به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه ]به سوى شما نازل گرديده ، ايمان آورديم؛ و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم» .

.

ص: 100

الحديث6413.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ_ : مُرُوا الأَحداثَ بِالمِراءِ وَالجِدالِ ، وَالكُهولَ بِالفِكرِ ، والشُّيوخَ بِالصَّمتِ . (1)6414.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام :مَن أعانَنا بِلِسانِهِ عَلى عَدُوِّنا، أنطَقَهُ اللّهُ بِحُجَّتِهِ يَومَ مَوقِفِهِ بَينَ يَدَيهِ عَزَّ وجَلَّ . (2)6410.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هشام بن الحكم :قالَ لي أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : ما فَعَلَ ابنُ الطَّيّارِ ؟ قُلتُ : ماتَ ، قالَ : رَحِمَهُ اللّهُ ولَقّاه نَضرَةً وسُرورا ، فَقَد كانَ شَديدَ الخُصومَةِ عَنّا أهلَ البَيتِ . (3)6411.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أبو القاسم نصر بن الصّباح :عَبدُالرَّحمن بنُ الحَجّاجِ شَهِدَ لَهُ أبُوالحَسَنِ عليه السلامبِالجَنَّةِ ، وكانَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلاميَقولُ لِعَبدِ الرَّحمنِ : يا عَبدَالرَّحمنِ ، كَلِّم أهلَ المَدينَةِ فَإِنّي اُحِبُّ أن يُرى في رِجالِ الشّيعَةِ مِثلُكُ . (4)6412.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حمّاد :كانَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام يَأمُرُ مُحَمَّدَ بنَ حَكيمٍ أن يُجالِسَ أهلَ المَدينَةِ في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأن يُكَلِّمَهُم ويُخاصِمَهُم حَتّى كَلَّمَهُم في صاحِبِ القَبرِ ، فَكانَ إذَا انصَرَفَ إلَيهِ قالَ لَهُ : ما قُلتَ لَهُم ؟ وما قالوا لَكَ ؟ ويَرضى بِذلِكَ مِنهُ . (5) .


1- .شرح نهج البلاغة : 20/285/260 .
2- .الأمالي للمفيد : 33 / 7 ، بحارالأنوار : 2 / 135 / 36 .
3- .رجال الكشّي : 2 / 638 / 651 و ح 652 عن أبي جعفر الأحول نحوه ، بحارالأنوار : 2 / 136 / 40 و ج 73 / 404 .
4- .رجال الكشّي : 2 / 741 / 830 ، بحارالأنوار : 2 / 136 / 42 و ج 73 / 405 .
5- .رجال الكشّي : 2 / 746 / 844 ، بحارالأنوار : 2 / 137 / 44 .

ص: 101

حديث6414.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان_ : نوجوانان را به مجادله و مباحثه فرمان دهيد ، ميانْ سالان را به تفكّر و كهنْ سالان را به سكوت .6415.كشف اليقين عن ابن عبّاس :امام باقر عليه السلام :آن كه با زبانش ما را بر دشمنانمان يارى كند ، در روزى كه در پيشگاه الهى ايستاده ، خداوند با حجّت خود ، وى را به سخن خواهد آورد .6416.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في حَقِّ فاطِمَةَ عليهاالسلام _ ) هشام بن حكم :امام صادق عليه السلام از من پرسيد : «ابن طيّار چه شد؟» . گفتم : مُرد . فرمود : «خدا رحمتش كند و او را با چهره اى شاداب و شادمان ، ملاقات كند . وى بسيار دفاع كننده از ما اهل بيت بود .6417.عنه صلى الله عليه و آله :ابوالقاسم نصر بن صباح :امام صادق عليه السلام به بهشتى بودن عبدالرحمان بن حجّاج گواهى داد و به وى مى فرمود : اى عبد الرحمان ! با مردم مدينه سخن بگو . من دوست دارم در ميان شيعيان ، امثال تو ديده شوند .6418.عنه صلى الله عليه و آله :حمّاد :امام كاظم عليه السلام به محمّد بن حكيم دستور مى داد كه در مسجد رسول خدا با مردم مدينه بنشيند و با آنان سخن بگويد و گفتمان كند . حتّى درباره صاحب قبر (پيامبر) هم با آنان سخن گويد . وقتى وى بر مى گشت ، امام مى فرمود : «به آنان چه گفتى و آنان به تو چه گفتند؟» وامام از گفتمان او خشنود بود . .

ص: 102

6419.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام العسكري عليه السلام :ذُكِرَ عِندَ الصّادِقِ عليه السلام الجِدالُ فِي الدّينِ ، وأنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آلهوَالأَئِمَّةَ عليهم السلام قَد نَهَوا عَنهُ . فَقالَ الصّادِقُ عليه السلام : لَم يُنهَ عَنهُ مُطلَقا ، ولكِنَّهُ نُهِيَ عَنِ الجِدالِ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ ، أما تَسمَعونَ اللّهَ عَزَّوجَلَّ يَقولُ : « وَ لاَ تُجَ_دِلُواْ أَهْلَ الْكِتَ_بِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ (1) وقَولَهُ : « ادْعُ إِلَى سَبِيلِ» «رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَ_دِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ . (2) » فَالجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ قَد قَرَنَهُ العُلَماءُ بِالدّينِ ، وَالجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ مُحَرَّمٌ ، حَرَّمَهُ اللّهُ عَلى شيعَتِنا ، وكَيفَ يُحَرِّمُ اللّهُ الجِدالَ جُملَةً وهُوَ يَقولُ : « وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَ_رَى (3) »وقالَ اللّهُ تَعالى : « تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَ_نَكُمْ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ . (4)» فَجَعَلَ عِلمَ الصِّدقِ وَالإِيمانِ بِالبُرهانِ ، وهَل يُؤتى بِبُرهانٍ إلاّ فِي الجِدالِ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ ؟

فَقيلَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ! فَمَا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ ؟ والَّتي لَيسَت بِأَحسَنَ ؟

قالَ : أمَّا الجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ فَأَن تُجادِلَ [ بِهِ ] ، مُبطِلاً فَيورِدُ عَلَيكَ باطِلاً ، فَلا تَرُدُّهُ بِحُجَّةٍ قَد نَصَبَهَا اللّهُ ، ولكِن تَجحَدُ قَولَهُ ، أو تَجحَدُ حَقّا ، يُريدُ ذلِكَ المُبطِلُ أن يُعينَ بِهِ باطِلَهُ ، فَتَجحَدُ ذلِكَ الحَقَّ مَخافَةَ أن يَكونَ لَهُ عَلَيكَ فيهِ حُجَّةٌ ، لِأَنَّكَ لاتَدري كَيفَ المَخلَصُ مِنهُ ، فَذلِكَ حَرامٌ عَلى شيعَتِنا أن يَصيروا فِتنَةً عَلى ضُعَفاءِ إخوانِهِم وعَلَى المُبطِلينَ .

أمَّا المُبطِلونَ فَيَجعَلونَ ضَعفَ الضَّعيفِ مِنكُم إذا تَعاطى مُجادَلَتَهُ ، وضَعفَ ما في يَدِهِ ، حُجَّةً لَهُ عَلى باطِلِهِ .

وأمَّا الضُّعَفاءُ مِنكُم فَتُغَمُّ قُلوبُهُم لِما يَرَونَ مِن ضَعفِ المُحِقِّ في يَدِ المُبطِلِ .

وأمَّا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ ، فَهُوَ ما أمَرَ اللّهُ تَعالى بِهِ نَبِيَّهُ أن يُجادِلَ بِهِ مَن جَحَدَ البَعثَ بَعدَ المَوتِ وإحياءَهُ لَهُ ، فَقالَ اللّهُ تَعالى حاكِيا عَنهُ : « وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَ_مَ وَ هِىَ رَمِيمٌ (5) فَقالَ اللّهُ»تَعالى فِي الرَّدِّ عَلَيهِ : « قُلْ _ يا مُحَمَّد _ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ * الَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَآ أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ »إلى آخِرِ السّورَةِ .

فَأَرادَ اللّهُ مِن نَبِيِّهِ أن يُجادِلَ المُبطِلَ الَّذي قالَ : كَيفَ يَجوزُ أن يُبعَثَ هذِهِ العِظامُ وهِيَ رَميمٌ ؟ فَقالَ اللّهُ تَعالى : « قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ أفَيَعج (6) زُ مَنِ ابتَدَأَ بِهِ لا مِن شَيءٍ أن يُعيدَهُ بَعدَ أن يَبلى ؟ بَلِ ابتِداؤُهُ»أصعَبُ عِندَكُم مِن إعادَتِهِ .

ثُمَّ قالَ : « الَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا (7) أي إذا أكمَنَ النّارَ»الحارَّةَ فِي الشَّجَرِ الأَخضَرِ الرَّطبِ ، ثُمَّ يَستَخرِجُها فَعَرَّفَكُم أنَّهُ عَلى إعادَةِ ما بَلِيَ أقدَرُ .

ثُمَّ قالَ : « أَوَ لَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ بِقَ_دِرٍ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَ هُوَ الْخَلَّ_قُ الْعَلِيمُ (8) » أي : إذا كانَ خَلقُ السَّماواتِ وَالأَرضِ أعظَمَ وأبعَدَ في أوهامِكُم وقَدَرِكُم أَن تَقدِروا عَلَيهِ مِن إعادَةِ البالي ، فَكَيفَ جَوَّزتُم مِنَ اللّهِ خَلقَ هذَا الأَعجَبِ عِندَكُم ، وَالأَصعَبِ لَدَيكُم ، ولَم تُجَوِّزوا مِنهُ [ خَلقَ ]ما هُوَ أسهَلُ عِندَكُم مِن إعادَةِ البالي ؟

فَقالَ الصّادِقُ عليه السلام : فَهذَا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ ، لِأَنَّ فيها قَطعَ عُذرِ الكافِرينَ وإزالَةَ شُبَهِهِم .

وأمَّا الجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ ، فَأَن تَجحَدَ حَقّا لايُمكِنُكَ أن تُفَرِّقَ بَينَهُ وبَينَ باطِلِ مَن تُجادِلُهُ ، وإنَّما تَدفَعُهُ عَن باطِلِهِ ، بِأَن تَجحَدَ الحَقَّ ، فَهذا هُوَ المُحَرَّمُ ، لِأَنَّكَ مِثلُهُ ، جَحَدَ هُوَ حَقّا ، وجَحَدت أنتَ حَقّا آخَرَ .

وقالَ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ العَسكَرِيُّ عليه السلام : فَقامَ إلَيهِ رَجُلٌ آخَرُ وقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أفجادَلَ رَسولُ اللّهِ ؟

فَقالَ الصّادِقُ عليه السلام : مَهما ظَنَنتَ بِرَسولِ اللّهِ مِن شَيءٍ ، فَلا تَظُنَّنَّ بِهِ مُخالَفَةَ اللّهِ . ألَيسَ اللّهُ قَد قالَ : « وَ جَ_دِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ (9) ؟! وقالَ : « قُلْ»يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ (10) » ؟ ! لِمَن ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً ؟ أفَتَظُنُّ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آلهخالَفَ ما أمَرَهُ اللّهُ بِهِ ، فَلَم يُجادِل بِما أمَرَهُ اللّهُ بِهِ ، ولَم يُخبِر عَن [ أمرِ ]اللّهِ بِما أمَرَهُ أن يُخبِرَ بِهِ [ عَنهُ ] ؟! 11 .


1- .العنكبوت : 46 .
2- .النحل : 125 .
3- .البقرة : 111
4- .البقرة : 111 .
5- .يس : 78
6- .يس : 79
7- .يس : 80 .
8- .يس : 81 .
9- .يس : 79 .
10- .الاحتجاج : 1/23/20 ، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام : 527 / 322 ، بحارالأنوار : 2 / 125 / 2 و ج 9 / 255 / 1 و ج 73 / 402 .

ص: 103

6415.كشف اليقين ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) امام عسكرى عليه السلام :در محضر امام صادق عليه السلام از جدال در دين سخن به ميان آمد و اين كه رسول خدا و امامان عليه السلام از اين كار نهى كرده اند . امام صادق عليه السلامفرمود : «به طور مطلق از آن نهى نشده؛ ولى از جدال به غير روش نيكو نهى شده است . مگر نشنيده ايد كه خداى _ عزّوجلّ _ مى فرمايد : و با اهل كتاب ، جز به [شيوه اى] كه بهتر است ، مجادله مكنيد و در جاى ديگر فرموده : با اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه اى] كه نيكوتر است ، مجادله نما .

بنابراين ، جدال به روش نيكو را دانشوران با دين همراه ساختند و جدال به غير روش احسن ، حرام است . خدا آن را بر پيروان ما حرام ساخته است . چگونه خدا جدال را به طور كلّى حرام كرده است ، در حالى كه مى فرمايد : وگفتند : هرگز كسى به بهشت در نيايد ، مگر آن كه يهودى و يا ترسا باشد و مى فرمايد : اين آرزوهاى [واهى] ايشان است . بگو : اگر راست مى گوييد ، دليل خود را بياوريد .

بنابراين ، دانش درست و ايمان را به برهان دانسته است و آيا جز در جدال به روش نيكو ، برهان آورده مى شود؟» .

گفته شد : اى فرزند رسول خدا ! جدال به روش نيكو و جدال به روش غير نيكو چيست؟

فرمود : «جدال به روش غير نيكو ، آن است كه با باطل پيشه مجادله كنى . او باطلى را براى تو مطرح كند و تو با حجّتى كه خدا قرار داده آن را پاسخ نگويى؛ بلكه حرفش را انكار كنى و يا حقّى را كه شخص باطلگرا مى خواهد با آن به نفع حرف باطلش استدلال كند ، از ترس آن كه در آن مطلب حق ، حجّتى بر تو باشد آن را انكار كنى؛ چرا كه نمى دانى چگونه از استدلال وى رهايى يابى . اين روش كه موجب ايجاد فتنه بر برادران كه توان و يا باطلگرايان شوند ، بر شيعه ما حرام است ؛ زيرا باطلگرايان ، ناتوانى ناتوان هاى شما را در هنگام مجادله و ضعف دليل هاى وى را حجّتى بر باطل خود قرار مى دهند .

امّا ضعيفان شما از اين كه ناتوانى طرفدار حق را در برابر طرفدار باطل مى بينند ، غمگين مى شوند .

امّا جدال به روش نيكو ، همان است كه خداوند به پيامبرش فرمان داده با منكران حياتِ پس از مرگ و زنده ساختن مردگان ، مباحثه كند .

خداوند ، از پيامبرش چنين گزارش مى كند : و براى ما مثلى آورد و آفرينش خود را فراموش كرد؛ گفت : چه كسى اين استخوان ها را كه پوسيده است ، زندگى مى بخشد؟ . خداوند در پاسخ به آن مى فرمايد : بگو اى محمّد ! همان كسى كه نخستين بار آن را پديد آورد و اوست كه به هر گونه آفرينشى داناست . همو كه برايتان در درخت سبزفام ، اخگر نهاد كه از آن [چون نيازتان افتاد] آتش مى افروزيد تا آخر سوره .

خداوند از پيامبرش خواسته تا با باطل پيشه اى كه مى گويد : چگونه رواست اين استخوان هاى پوسيده برانگيخته شوند ، مجادله كند . خداوند مى گويد : همان كسى كه نخستين بار آن را پديد آورد . آيا آن كه آنها را از هيچ آفريده ، از اين كه پس از پوسيدن ، دوباره برگرداند ، عاجز است؟ بلكه ايجاد اوّليه آن در پيش شما مشكل تر از برگرداندن آنهاست .

سپس گفت : همو كه برايتان در درخت سبزفام اخگر نهاد ؛ يعنى هنگامى كه آتش سوزنده را در درون درخت سرسبز و خيس قرار داد و آن را از درون درخت بيرون آورد ، به شما فهماند كه او به بازگرداندن آنچه متلاشى شده ، تواناتر است» .

آن گاه فرمود : آيا كسى كه آسمان ها و زمين را آفريده ، توانا نيست كه [باز ]مانند آنها را بيافريند؟ آرى ؛ اوست آفريننده دانا ؛ يعنى هنگامى كه آفرينش آسمان ها و زمين بزرگ تر و دورتر است ، در تصوّر و توان شما از اين كه پس از نابود شدن ، دوباره برگردند ، پس چگونه آفرينش چيزهاى شگفت و سخت از نظر خودتان را بر خداوند ، روا مى دانيد؛ ولى آفرينش دوباره چيزى كه به نظر شما آسان تر است ، روا نمى دانيد؟» .

سپس امام صادق عليه السلامفرمود : «اين ، جدال به روش نيكوست؛ چرا كه در آن ، نابودى بهانه كافران و زدودن شبهه آنان است .

امّا جدال به غير روش نيكو ، اين است كه منكر حقّى گردى كه در مجادله با طرف مقابل ، نمى توانى بين آن و بين باطل ، فرق بگذارى و باطلِ وى را با انكار حق ، رد مى كنى . پس اين جدال ، حرام است . چون در اين صورت ، تو نيز مثل او هستى . او حقّى را منكر شده و تو هم حقّ ديگرى را منكر شده اى» .

امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود كه شخصى خطاب به امام صادق عليه السلامگفت : اى فرزند رسول خدا ! آيا پيامبر صلى الله عليه و آله هم مجادله كرده است؟

امام صادق عليه السلامفرمود : «هر گمانى كه به رسول خدا مى برى ، گمان مخالفت با خدا را در حق وى مبر . مگر خدا نگفت : باآنان به نيكوترين روش ، مجادله كن و گفت : بگو آن كه براى اوّلين بار ايجاد كرد ، زنده اش مى كند ؟ خداوند ، براى چه كسى مَثَل زده است؟ آيا مى پندارى كه رسول خدا با دستور خدا مخالفت كرده است و بر آنچه كه خدا دستور داده ، مجادله نكرده و از آنچه كه خدا دستور داده خبر بدهد ، خبر نداده است؟» . .

ص: 104

. .

ص: 105

. .

ص: 106

. .

ص: 107

. .

ص: 108

4 / 2الحِوارُ المَذمومُ4 / 2 _ 1الجِدالُ فِي القُرآنِالكتاب«وَلَقَدْ صَرَّفْنَافِى هَ_ذَا الْقُرْءَانِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَ كَانَ الاْءِنسَ_نُ أَكْثَرَشَىْ ءٍجَدَلاً (1)

« وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَ_تِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَ_نُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّ__لِمِينَ . (2) »

« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجَ_دِلُونَ فِى ءَايَ_تِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ . (3) »

« مَا يُجَ_دِلُ فِى ءَايَ_تِ اللَّهِ إِلاَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلاَ يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى الْبِلَ_دِ . (4) »

« وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَ_دِلُونَ فِى ءَايَ_تِنَا مَا لَهُم مِّن مَّحِيصٍ . (5) »

الحديث6421.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أبو اُمامة :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَرَجَ عَلَى النّاسِ وهُم يَتَنازَعونَ فِي القُرآنِ ، فَغَضِبَ غَضبا شَديدا ، حَتّى كَأَنَّما صُبَّ عَلى وَجهِهِ الخِلُّ ، ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله : «لاتَضرِبوا كِتابَ اللّهِ بَعضَهُ بِبَعضٍ ، فَإِنَّهُ ما ضَلَّ قَومٌ قَطُّ إلاّ اُوتُوا الجَدَلَ ، ثُمَّ تَلا : « مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاَ بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (6) . (7) .


1- .الكهف : 54 .
2- .الأنعام : 68 .
3- .غافر : 69 .
4- .غافر : 4 .
5- .الشورى : 35 .
6- .الزخرف : 58 .
7- .تفسير الطبري : 13/الجزء25/88 .

ص: 109

4 / 26گفتمان نكوهشبار

4 / 2 _ 1جدال در قرآن

4 / 2گفتمان نكوهشبار4 / 2 _ 1جدال در قرآنقرآنو به راستى در اين قرآن ، براى مردم ، از هر گونه مَثَلى آورديم ، و[لى ]انسان بيش از هر چيز ، سرِ جدال دارد .

و چون ببينى كسانى [به قصد تخطئه] در آيات ما فرو مى روند ، از ايشان روى برتاب ، تا در سخنى غير از آن درآيند؛ و اگر شيطان تو را [در اين باره] به فراموشى انداخت ، پس از توجّه ، [ديگر ]با قوم ستمكار منشين . آيا كسانى را كه در [ابطال] آيات خدا مجادله مى كنند ، نديده اى [كه ]تا كجا [از حقيقت ، ]انحراف كرده اند؟

جز آنهايى كه كفر ورزيدند ، [كسى] در آيات خدا ستيزه نمى كند . پس رفت و آمدشان در شهرها تو را دستخوش فريب نگرداند .

و [تا] آنان كه در آيات ما مجادله مى كنند ، بدانند كه ايشان را [روى ]گريزى نيست .

حديث6432.عنه صلى الله عليه و آله :ابو اُمامه :رسول خدا بر گروهى گذشت كه درباره قرآن ، منازعه مى كردند . به شدّت خشمگين شد ، به گونه اى كه گويى بر چهره اش سركه پاشيده شده بود . آن گاه فرمود : «بخش هايى از كتاب خدا را با بخش هاى ديگر مسنجيد . هيچ گاه هيچ قومى گمراه نشدند ، جز آن كه جدالگرى كردند» . آن گاه اين آيه را خواند : «آن[مثال] را جز از راه جدل براى تو نزدند؛ بلكه آنان مردمى جدل پيشه اند» .

.

ص: 110

6433.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ تَعالى : « وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَ_تِنَا »_ : الكَلامُ فِياللّهِ ، وَالجِدالُ فِي القُرآنِ « فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى»«يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ (1) . (2)6434.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الَّذينَ يَخوضونَ في آياتِ اللّهِ ، هُم أصحابُ الخُصوماتِ . (3)6426.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا تُجالِسوا أصحابَ الخُصوماتِ ، فَإِنَّهُمُ الَّذينَ يَخوضونَ في آياتِ اللّهِ . (4)6427.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الجِدالُ فِي القُرآنِ كُفرٌ . (5)6428.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لا تُجادِلوا فِي القُرآنِ ، فَإِنَّ جِدالاً فيهِ كُفرٌ . (6) .


1- .3 و . الأنعام : 68 .
2- .تفسير العيّاشي : 1 / 362 / 31 ، بحارالأنوار : 3 / 260 / 7 .
3- .حلية الأولياء : 3 / 184 ، الدرّالمنثور : 3 / 292 نقلاً عن عبد بن حميد وابن المنذر وفيه «إنّ أصحاب الأهواء من الذين يخوضون في آيات اللّه » .
4- .سنن الدارمي : 1 / 116 / 406 و ص 76 / 219 ، الطبقات الكبرى : 5 / 321 ، الدرّ المنثور : 3 / 292 نقلاً عن عبد بن حميد وابن جرير وأبي نعيم .
5- .المستدرك على الصحيحين : 2 / 243 / 2883 ، حلية الأولياء : 6/134 ، الدرّالمنثور : 7 / 273 نقلاً عن عبد ابن حميد ، كنزالعمّال : 1 / 616 / 2837 .
6- .مسندالطيالسي : 302 / 2286 ، كنزالعمّال : 1 / 615 / 2836 .

ص: 111

6429.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام_ در تفسير اين كلام خدا «و چون بينى كسانى [به قصد توطئه] در آيات ما فرو مى روند»_ : مراد ، بحث درباره [ذات ]خدا و جدال بر سرِ قرآن است . «از ايشان روى برتاب ، تا در سخنى غير از آن درآيند» .6430.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :آنان كه در آيات خدا فرو مى روند ، دشمنى پيشگان اند .6431.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :با دشمنى پيشگان ، همنشينى مكنيد ، چون آنان اند كه در آيات خدا فرو مى روند .6432.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :جدال در باره قرآن ، كفر است .6433.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :در باره قرآن ، مجادله نكنيد؛ چرا كه جدالى است كه در آن ، كفر وجود دارد . .

ص: 112

6434.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :المِراءُ فِي القُرآنِ كُفرٌ . (1)6435.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لا تُماروا فِي القُرآنِ ، فَإِنَّ المِراءَ فيهِ كُفرٌ . (2)6436.عنه صلى الله عليه و آله :أبو سعيد الخدري :كُنّا جُلوسا عَلى بابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَتَذاكَرُ ، يَنزِ عُ (3) هذا بِآيَةٍ ، ويَنزِعُ هذا بِآيَةٍ ، فَخَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَما يُفقَأُ في وَجهِهِ حَبُّ الرُّمّانِ ، فَقالَ : يا هؤُلاءِ ، بِهذا بُعِثتُم ؟ أم بِهذا اُمِرتُم ؟ لاتَرجِعوا بَعدي كُفّارا يَضرِبُ بَعضُكُم رِقابَ بَعضٍ . (4)راجع : الجدال في الدّين ، ح 81 .

4 / 2 _ 2الجِدالُ فِي الدّينِالكتاب« وَ الَّذِينَ يُحَآجُّونَ فِى اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ . (5) »

« يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِهَا وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلاَ إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُونَ فِى السَّاعَةِ لَفِى ضَلَ_لِ بَعِيدٍ . (6) »

.


1- .سنن أبي داود : 4/199/4603 ، المستدرك على الصحيحين : 2/243/2882 ، تاريخ بغداد : 4/81/1716 ، كنزالعمّال : 1/616/2838 ؛ تفسير العيّاشي : 1 / 18 / 3 عن الإمام الرضا عليه السلام وفيه «كتاب اللّه » بدل «القرآن» .
2- .المعجم الكبير : 5 / 152 / 4916 ، مسند ابن حنبل : 6 / 173 / 17550 و ص 244 / 17836 كلاهما نحوه ، كنزالعمّال : 1 / 619 / 2860 .
3- .ينزع : أي ينجذب ويميل (النهاية : 5 / 41) .
4- .المعجم الكبير: 6/37/5442 ، الترغيب والترهيب: 1/132/4 ، وراجع سنن ابن ماجة: 1/33/85 ، مسند ابن حنبل : 2 / 632 / 6860 .
5- .الشورى : 16 .
6- .الشورى : 18 .

ص: 113

4 / 2 _ 2جدال در دين

6439.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :جدل پيشگى (بگو مگو) در باره قرآن ، كفر است .6440.عنه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :بر سرِ قرآن مجادل نكنيد؛ چون جدال در باره قرآن ، كفر است .6441.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ابو سعيد خدرى :بر درِ خانه رسول خدا نشسته بوديم و گفتگو مى كرديم . فردى به آيه اى تمايل نشان مى داد (1) و فردى ديگر به آيه اى ديگر . ناگاه رسول خدا خارج شد ، گويى روى صورتش دانه هاى انار تركانيده بودند و فرمود : «اى جماعت ! آيا براى اين كار برانگيخته شده ايد؟ آيا به اين كار دستور داده شده ايد؟ پس از من به كفر برنگرديد كه هر كدام ، گردن ديگرى را بزنيد» .ر . ك : حديث 107 «جدال در دين» .

4 / 2 _ 2جدال در دينقرآنكسانى كه درباره خدا پس از اجابت [دعوت] او به مجادله مى پردازند ، حجّتشان نزد پروردگارشان باطل است ، و خشمى [از خدا] بر ايشان است و براى آنان ، عذابى سخت خواهد بود .

كسانى كه به آن ايمان ندارند ، شتابزده آن را مى خواهند ، وكسانى كه ايمان آورده اند ، از آن هراسناك اند و مى دانند كه آن حق است . بدان آنان كه در مورد قيامت ، ترديد مى كنند ، قطعا در گمراهىِ دور و درازى اند .

.


1- .ينزع ، يعنى جذب مى شد و تمايل مى كرد (النهاية ، ج 5 ، ص 41) .

ص: 114

« وَ قَالُواْ ءَأَ لِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاَ بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ . (1) »

« وَ لَقَدْ أَنذَرَهُم بَطْشَتَنَا فَتَمَارَوْاْ بِالنُّذُرِ . (2) »

« ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَآ أَوْحَى * مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَ_رُونَهُ عَلَى مَا يَرَى . (3) »

« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَآ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَ__لِحًا أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ * قَالَ يَ_قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ * قَالُواْ اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ . (4) »

الحديث6447.عنه صلى الله عليه و آله :أبو الدرداء وأبو اُمامة وواثلة بن الأسقع وأنس بن مالك :خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آلهيَوما ونَحنُ نَتَمارى في شَيءٍ مِن أمرِ الدّينِ ، فَغَضِبَ غَضَبا شَديدا لَم يَغضَب مِثلَهُ ، ثُمَّ انتَهَرَنا (5) ، فَقالَ : مَهلاً يا اُمَّةَ مُحَمَّدٍ! إنَّما هَلَكَ مَن كانَ قَبلَكُم بِهذا ، ذَرُوا المِراءَ لِقِلَّةِ خَيرِهِ ، ذَرُوا المِراءَ (6) فَإِنَّ المُؤمِنَ لا يُماري ، ذَرُوا المِراءَ فَإِنَّ المُماري قَد تَمَّت (7) خَسارَتُهُ ، ذَرُوا المِراءَ فَكَفاكَ إثما أن لا تَزالَ مُمارِيا ، ذَرُوا المِراءَ فَإِنَّ المُماري لا أشفَعُ لَهُ يَومَ القِيامَةِ ، ذَرُوا المِراءَ فَأَنَا زَعيمٌ بِثَلاثَةِ أبياتٍ (8) فِي الجَنَّةِ في رِباضها ووَسَطِها وأعلاها لِمَن تَرَكَ المِراءَ وَهُوَ صادِقٌ ، ذَرُوا المِراءَ فَإِنَّ أوَّلَ ما نَهاني عَنهُ رَبّي بَعدَ عِبادَةِ الأَوثانِ المِراءُ . (9) .


1- .الزخرف : 58 .
2- .القمر : 36 .
3- .النجم : 8 _ 12 .
4- .النمل : 45 _ 47 .
5- .انتهر فلانا : بالغ في نهرهِ (معجم مقاييس اللغة : «انتَهَرَ») .
6- .في المعجم الكبير : «أخذوا المراء» والظاهر أنّه تصحيف ، ومافي المتن من كنزالعمّال ، والترغيب والترهيب .
7- .في المعجم الكبير : «نَمَت» وما في المتن من كنزالعمّال ، والترغيب والترهيب .
8- .في المعجم الكبير : «بثلاث آيات» وهو تصحيف ، وما في المتن من كنزالعمّال ، والترغيب والترهيب .
9- .المعجم الكبير : 8 / 152 / 7659 ، الترغيب والترهيب : 1/ 131/ 2 ، كنزالعمّال : 3 / 644 / 8312 ؛ منية المريد : 316 ، بحارالأنوار : 2 / 138 / 54 .

ص: 115

و گفتند : آيا معبودان ما بهترند يا او؟ آن [مثال] را جز از راه جدل براى تو نزدند؛ بلكه آنان ، مردمى جدل پيشه اند .

و[لوط] ، آنها را از عذاب ما سختْ بيم داده بود؛ و[لى] در تهديدها[ى ما ]به جدال برخاستند .

سپس نزديك آمد و نزديك تر شد تا [فاصله اش] به قدر دو [طول] كمان يا نزديك تر شد . آن گاه به بنده اش آنچه را بايد وحى كند ، وحى فرمود . آنچه را دل ديد ، انكار[ش ]نكرد . آيا در آنچه ديده است ، با او جدل مى كنيد؟

و به راستى ، به سوى ثمود ، برادرشان صالح را فرستاديم كه : «خدا را بپرستيد» . پس به ناگاه ، آنان دو دسته متخاصم شدند . [صالح ]گفت : «اى قوم من ! چرا پيش از [جستن] نيكى ، شتابزده خواهان بدى هستيد؟ چرا از خدا آمرزش نمى خواهيد؟ باشد كه مورد رحمت قرار گيريد» . گفتند : «ما به تو و به هر كس كه همراه تو است ، شگون بد زديم» . گفت : «سرنوشت خوب و بدتان نزد خداست ؛ بلكه شما مردمى هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفته ايد» .

حديث6449.عنه صلى الله عليه و آله :ابو درداء ، ابو اُمامه ، واثلة بن اسقع و انس بن مالك :روزى درباره يك موضوع دينى مباحثه مى كرديم كه رسول خدا آمد و بسيار خشمگين شد ، به گونه اى كه قبلاً چنان خشمگين نشده بود و ما را از اين كار ، بازداشت (1) و فرمود : «امّت محمّد ، آرام باشيد ! آنان كه پيش از شما بودند ، با همين كارها هلاك شدند . جدال (2) را به خاطر كم فايدگى آن ، رها كنيد . جدال را رها كنيد؛ چرا كه مؤمن ، جدال نمى كند . جدال را رها كنيد؛ چرا كه جدالگر ، كاملاً (3) در خسارت است . جدال را رها كنيد؛ چرا كه همين گناه براى تو كافى است كه همواره جدالگر باشى . جدال را رها كنيد؛ چرا كه من روز قيامت ، جدالگر را شفاعت نمى كنم . جدال را رها كنيد؛ چرا كه من براى كسى كه جدال را ترك كند و صادق باشد ، سه خانه (4) در حاشيه ، وسط و بالاى بهشت ، متعهّد مى شوم . جدال را رها كنيد؛ چرا كه پس از نهى از پرستش بتان ، اوّلين نهى پروردگار ، نهى از جدالگرى بود . .


1- .انتهر فلانا : او را بازداشت (معجم مقاييس اللّغة : «انتهر») .
2- .در معجم الكبير ، عبارت «أخذوا لمراء» آمده كه گويا تصحيف به وجود آمده است . آنچه كه در متن است ، از كنزالعمّال والترغيب والترهيب نقل شده است .
3- .در معجم الكبير ، «نَمَتَ» به جاى «تمّت» آمده است و آنچه كه در متن است ، از كنز العمّال و الترغيب والترهيب نقل شده است .
4- .در معجم الكبير ، «بثلاث آيات؛ . . .» آمده كه تصحيف است و آنچه در متن كنزالعمّال و الترغيب والترهيب آمده است .

ص: 116

6450.مسند ابن حنبل عن أبي هريرة :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَعَنَ اللّهُ المُجادِلونَ في دينِ اللّهِ عَلى لِسانِ سَبعينَ نَبِيّا ، ومَن جادَلَ في آياتِ اللّهِ فَقَد كَفَرَ ، قالَ اللّهُ عَزَّوجلَّ : « مَا يُجَ_دِلُ فِى ءَايَ_تِ اللَّهِ إِلاَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلاَ يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى الْبِلَ_دِ (1) . (2) »6451.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أبو اُمامة :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «ما ضَلَّ قَومٌ بَعدَ هُدًى كانوا عَلَيهِ إلاّ اُوتُوا الجَدَلَ» ، ثُمَّ تَلا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هذِهِ الآيَةَ : « مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاَ بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (3) . (4)6452.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما ثارَ قَومٌ فِتنَةً إلاّ اُوتوا بِها جَدَلاً ، وما ثارَ قَومٌ في فِتنَةٍ إلاّ كانوا لَها حَرَزا . (5) .


1- .غافر : 4 .
2- .كمال الدين : 256 / 1 ، بحارالأنوار : 36 / 227 / 3 .
3- .الزخرف : 58 .
4- .سنن الترمذي : 5/378/3253 ، مسند ابن حنبل : 8 / 275 / 22226 ، سنن ابن ماجة : 1 / 19 / 48 ، النهاية : 1 / 247 وفيه «ما اُوتي قوم الجدل إلاّ ضلّوا» ؛ منية المريد : 171 وفيه «ما ضلّ قوم إلاّ اُوتوا الجدل» ، بحارالأنوار : 2/138/52 ، مجمع البحرين : 1 / 352 وفيه «ما اُوتي الجدل قوم إلاّ ضلّوا» .
5- .الدرّ المنثور : 7/386 نقلاً عن سعيد بن منصور .

ص: 117

6453.عنه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، مجادله كنندگان در دين را به زبان هفتاد پيامبر ، نفرين كرده است . كسى كه در آيه هاى قرآن مجادله كند ، كافر مى شود . خداوند مى فرمايد : «جز آنهايى كه كفر ورزيدند ، [كسى] در آيات خدا ستيزه نمى كند . پس رفت و آمدشان در شهرها تو را دستخوش فريب نگرداند» .6454.عنه صلى الله عليه و آله :ابو امامه :رسول خدا فرمود : «هيچ مردمى پس از راهيابى گمراه نشدند؛ مگر به خاطر جدلگرى» . آن گاه وى اين آيه را خواند : «آن [مثال ]را جز از راه جدل براى تو نزدند؛ بلكه آنان ، مردمى جدل پيشه اند» .6455.عنه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :هيچ گروهى فتنه بر پا نكردند ، مگر پس از آن كه براى فتنه ، جدالگرى كردند و هيچ گروهى در فتنه در نغلتيدند ، جز آن كه آن را پاس داشتند . .

ص: 118

6456.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :الجَدَلُ فِي الدّين يُفسِدُ اليَقينَ . (1)6449.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن طَلَبَ الدّينَ بِالجَدَلِ تَزَندَقَ . (2)6450.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو هريره _ ) عنه عليه السلام :لَعَنَ اللّهُ الَّذينَ يُجادِلونَ في دينِهِ ، اُولئِكَ مَلعونونَ عَلى لِسانِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله . (3)6451.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :حَسبُ المَرءِ . . . مِن إسلامِهِ تَركُهُ ما لا يَعنيهِ ، وتَجَنُّبُهُ الجِدالَ وَالمِراءَ في دينِهِ . (4)6452.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجَدَلُ يورِثُ الرِّياءَ . (5)6453.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إيّاكُم وَالجِدالَ! فَإِنَّهُ يورِثُ الشَّكَّ . (6)6454.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ_ : كَثرَةُ الجِدالِ تورِثُ الشَّكَّ . (7)6455.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ رَجُلاً قالَ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبيطالِبٍ عليهم السلام : اِجلِس حَتّى نَتَناظَرَ فِي الدّينِ . فَقالَ : يا هذا أنَا بَصيرٌ بِديني ، مَكشوفٌ عَلَيَّ هُدايَ ، فَإِن كُنتَ جاهِلاً بِدينِكَ فَاذهَب فَاطلُبهُ ، مالي ولِلمُماراةِ ؟! وإنَّ الشَّيطانَ لَيُوَسوِسُ لِلرَّجُلِ ويُناجيهِ ، ويَقولُ : ناظِرِ النّاسَ لِئَلاّ يَظُنّوا بِكَ العَجزَ وَالجَهلَ . (8) .


1- .غرر الحكم : 1177 .
2- .الاعتقادات للصدوق : 43 .
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام : 2 / 65 / 287 ، بحارالأنوار : 2 / 129 / 13 .
4- .كشف الغمّة : 3 / 138 ، بحارالأنوار : 78 / 80 / 66 .
5- .كشف الغمّة : 3 / 138 ، بحارالأنوار : 78 / 81 / 71 .
6- .الخصال : 615 / 10 ، تحف العقول : 106 ، كنزالفوائد : 1 / 279 وزاد فيه «فيدين اللّه » ، بحارالأنوار : 2 / 138 / 49 .
7- .شرح نهج البلاغة : 20 / 272 / 143 .
8- .منية المريد : 171 ، مصباح الشريعة : 269 ، بحارالأنوار : 2 / 135 / 32 .

ص: 119

6456.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :جدالگرى در دين ، يقين را نابود مى كند .6457.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه دين را به روش جدل فراچنگ آرد ، زندقه گرى كند .6457.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خداوند ، مجادله گرانِ در دين را نفرين كرده است . آنان در زبان رسول خدا جزو نفرين شدگان هستند .6458.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :شرافت آدمى . . . در مسلمانى اوست كه بيهوده است آن را ترك كند و از جدالگرى و بگو مگو در دين ، پرهيز كند .6459.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :جدال ، دورويى به جاى مى گذارد .6458.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از جدال بپرهيزيد؛ زيرا جدال ، ترديد و دودلى به جاى مى گذارد .6459.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان_ : فراوانى جدالگرى ، دودلى به جاى مى گذارد .6460.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :مردى به امام حسين عليه السلام گفت : بنشين تا درباره دين گفتگو كنيم . فرمود : «اى مرد ! من بر دينم آگاهى دارم و راهبرى آن ، برايم روشن است . اگر تو نسبت به دينت ناآگاهى ، آن را جستجو كن . چه نيازى به جدالگرى دارم؟

شيطان ، آدمى را وسوسه مى كند و با او درِگوشى سخن مى گويد و توصيه مى كند كه : با مردم ، مناظره كن تا گمان نكنند كه تو نادان و ناتوان هستى» . .

ص: 120

6461.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِمُحَمَّدِ بنِ النُّعمانِ_ : يَابنَ النُّعمانِ ! إيّاكَ وَالمِراءَ ! فَإِنَّهُ يُحبِطُ عَمَلَكَ ، وإيّاكَ وَالجِدالَ! فَإِنَّهُ يوبِقُكَ ، وإيّاكَ وكَثرَةَ الخُصوماتِ! فَإِنَّها تُبعِدُكَ مِنَ اللّهِ . (1)6462.عنه صلى الله عليه و آله :عليّ بن يقطين :قالَ أبُوالحَسَنِ عليه السلام : مُر أصحابَكَ أن يَكُفّوا مِن ألسِنَتِهِم ، ويَدَعُوا الخُصومَةَ فِي الدّينِ ، ويَجتَهِدوا في عِبادَةِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ . (2)4 / 2 _ 3الجِدالُ فيما تَتَعَذَّرُ مَعرِفَتُهُ6461.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :لقمان عليه السلام_ لاِبنِهِ_ : يا بُنَيَّ ! لا تُخاصِم في عِلمِ اللّهِ ، فَإِنَّ عِلمَ اللّهِ لايُدرَكُ ولا يُحصى . (3)6462.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أبو عبيدة الحذّاء :قالَ لي أبوجَعفَرٍ عليه السلام _ وأنَا عِندَهُ _ : إيّاكَ وأصحابَ الكَلامِ وَالخُصوماتِ ومُجالَسَتَهُم ! فَإِنَّهُم تَرَكوا ما اُمِروا بِعِلمِهِ ، وتَكَلَّفوا ما لَم يُؤمَروا بِعِلمِهِ حَتّى تَكَلَّفوا عِلمَ السَّماءِ . (4)6463.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام_ لِأَبي عُبَيدَةَ الحَذّاءِ _ : يا زِي_ادُ ! إيّاكَ والخُصوم_اتِ ! فَإِ نَّه_ا تورِثُ الشَّكَّ ، وتُحبِطُ (5) العَمَلَ ، وتُردي صاحِبَها ، وعَسى أن يَتَكَلَّمَ بِالشَّيءِ فَلا يُغفَرَ لَهُ .

(6) إنَّهُ كانَ فيما مَضى قَومٌ تَرَكوا عِلمَ ما وُكِلوا بِهِ ، وطَلَبوا عِلمَ ما كفوهُ حَتَّى انتَهى كَلامُهُم إلَى اللّهِ عَزَّوجَلَّ فَتَحَيَّروا ، حَتّى أن كانَ الرَّجُلُ لَيُدعى مِن بَينِ يَدَيهِ فَيُجيبُ مِن خَلفِهِ ، ويُدعى مِن خَلفِهِ فَيُجيبُ مِن بَينَ يَدَيهِ . (7) .


1- .تحف العقول : 309 ، بحارالأنوار : 78 / 288 / 2 .
2- .التوحيد : 460 / 29 ، مشكاة الأنوار : 135 / 310 ، بحارالأنوار : 84 / 262 / 61 .
3- .الاختصاص : 338 ، بحارالأنوار : 13 / 429 / 23 .
4- .كشف المحجّة : 63 ، بحارالأنوار : 2 / 137 / 47 .
5- .في الكافي : «تهبط» وما في المتن من المصادر الاُخرى .
6- .[يا زِيادُ] أثبتنا ما بين المعقوفين من المصادر الاُخرى .
7- .الكافي : 1/92/4 ، التوحيد : 456/11 ، الأمالي للصدوق : 503/689 ، المحاسن : 1 / 371 / 810 ، بحارالأنوار : 3 / 259 / 3 .

ص: 121

4 / 2 _ 3جدالگرى در چيزهاى غيرقابل شناسايى

6464.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ در سفارش به محمّدبن نعمان_ : پسر نعمان ! از جدال بپرهيز؛ چرا كه كارهايت را نابود مى كند . از جدال بپرهيز؛ چرا كه جدال ، خوارت مى سازد ؛ و از دشمنى بسيار ، برحذر باش؛ چرا كه تو را از خدا دور مى كند .6465.عنه صلى الله عليه و آله :على بن يقطين :امام كاظم عليه السلام فرمود : به يارانت بگو كه زبان خويش را نگه دارند و دشمنى در دين را رها كنند و در عبادت خداى _ عزّ وجلّ _ بكوشند .4 / 2 _ 3جدالگرى در چيزهاى غيرقابل شناسايى6468.عنه صلى الله عليه و آله :لقمان عليه السلام_ به پسرش_ : پسرم ! در علم خدا مجادله مكن؛ چرا كه علم خدا فهميده نمى شود و قابل اندازه گيرى نيست .6469.عنه صلى الله عليه و آله :ابوعبيده حذّاء :نزد امام باقر عليه السلام بودم كه به من فرمود : از متكلّمان و اهل جدال ، بپرهيز و با آنان منشين؛ چرا كه آنان ، دانستن آنچه را بدان مأمورند ، ترك كرده اند و رنجِ دانستن آنچه بدان مأمور نيستند ، بر خود هموار كردند ، تا آن جا كه رنج دانش آسمان را بر خود هموار ساختند .6464.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام_ به ابى عبيده حذّاء_ : اى زياد ! از جنگ هاى لفظى بپرهيز؛ چرا كه موجب دودلى مى گردد و اعمال را از بين مى برد و جدالگر را پست مى سازد . چه بسا سخنى بگويد كه هيچ گاه بخشوده نشود .

[اى زياد !] در گذشته مردمى بودند كه از يادگرفتن دانش كه بر آن مأمور بودند ، دست شسته ، به آموختن دانشى روى آوردند كه از آن ، منع شده بودند تا آن كه جدالشان به خداى _ عزّ وجلّ _ رسيد و در آن درماندند ، به گونه اى كه شخص از رو به رو پرسش مى شد ، از پشت سر پاسخ مى داد و از پشت سر سؤال مى شد ، از پيش رو پاسخ مى گفت .

.

ص: 122

6465.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أبو عبيدة الحذّاء :سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ: إيّاكُم وأصحابَ الخُصوماتِ وَالكَذّابينَ! فَإِنَّهُم تَرَكوا ما اُمِروا بِعِلمِهِ ، وتَكَلَّفوا ما لَم يُؤمَروا بِعِلمِهِ حَتّى تَكَلَّفوا عِلمَ السَّماءِ . يا أبا عُبَيدَةَ ! وخالِقِ النّاسَ بِأَخلاقِهِم . يا أبا عُبَيدَةَ ! إنّا لا نَعُدُّ الرَّجُلَ فينا عاقِلاً حَتّى يَعرِفَ لَحنَ القَولِ . ثُمَّ قالَ : «لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ (1) . (2) »6466.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :مَن نَصَبَ اللّهَ غَرَض_ا لِلخُصوم_اتِ أوشَ_كَ أن يُكثِرَ الاِنتِقالَ (3) . (4) .


1- .محمّد صلى الله عليه و آله : 30 .
2- .الاُصول الستّة عشر(أصل زيد الزرّاد) : 27 ، التوحيد : 458/24 وليس فيه «وتكلّفوا ما لم يؤمروا بعلمه» ، بحارالأنوار : 2 / 139 / 58 .
3- .أي من الحقّ إلى الباطل (الوافي) .
4- .الكافي : 2 / 301 / 3 ، بحارالأنوار : 73 / 399 / 5 .

ص: 123

6467.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ابو عبيده حذّاء :از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود : از صاحبان جنگ هاى لفظى و از دروغگويان بپرهيزيد؛ چرا كه آنان ، آنچه را كه بدان دستور داده شده اند ، ترك كرده و رنج تحصيل دانشى را كه به آن دستور داده نشده اند ، بر خود هموار ساخته اند و حتّى به دانش آسمان پرداختند . اى ابو عبيده ! با مردم به رفتار آنان رفتار نما . اى ابو عبيده ! ما در بين خود ، كسى را خردمند نمى دانيم ، مگر آن كه سخن گفتن را بشناسد . آن گاه اين آيه را خواند : «و از آهنگ سخن ، به [حال] آنان پى خواهى برد» .6468.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :كسى كه مبحث خدا را موضوع جدال ها قرار دهد ، ترس است كه از حق به باطل منتقل گردد . (1) .


1- .الكافى ، ج 2 ، ص 301؛ بحارالأنوار ، ج 73 ، ص 399 .

ص: 124

4 / 2 _ 4مَن لا يَنبَغي مُجادَلَتُهُ6471.عنه صلى الله عليه و آله :_ رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا تُجادِلوا أهلَ البِدَعِ ، فَإِنَّ الشَّيطانَ يُريدُ بِكُمُ الغَيَّ ، وَاللّهُ يُريدُ بِكُمُ الخَيرَ . (1)6472.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إيّاكُم وجِدالَ المَفتونِ! فَإِنَّ كُلَّ مَفتونٍ مُلقىً حُجَّتُهُ إلَى انقِضاءِ مُدَّتِهِ ، فَإِذَا انقَضَت مُدَّتُهُ أحرَقَتهُ فِتنَتُهُ بِالنّارِ . (2)6473.عنه صلى الله عليه و آله ( _ وقد سُئلَ عمَّن أحْدثَ حَدَثا أوآوى مُحْدِثا : ) عنه صلى الله عليه و آله :إذا أحبَبتَ رَجُلاً فَلا تُمارِهِ ولا تُجارِهِ ولا تُشارِهِ . (3)6470.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ مِن وَصِيَّتِهِ لِلحَسَنِ عليه السلام_ : دَعِ المُماراةَ ، ومُجاراةَ مَن لا عَقلَ لَهُ ولا عِلمَ . (4)6471.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ مِن وَصاياهُ لِكُمَيلٍ_ : يا كُمَيلُ ، إذا جادَلتَ فِي اللّهِ تَعالى فَلا تُخاطِب إلاّ مَن يَشبَهُ العُقَلاءَ . (5)6472.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَشرَةٌ يَفتَنونَ أنفُسَهُم وغَيرَهُم : ذُو العِلمِ القَليلِ يَتَكَلَّفُ أن يُعَلِّمَ النّاسَ كَثيرا . . . وطالِبُ العِلمِ يُجادِلُ فيهِ مَن هُوَ أعلَمُ ، فَإِذا عَلَّمَهُ لَم يَقبَل مِنهُ . (6) .


1- .تاريخ بغداد : 2 / 388 .
2- .الزهد للحسين بن سعيد : 5 / 4 ، علل الشرائع : 599 / 51 وفيه «ملقن حجّته» ، بحارالأنوار : 71 / 289 / 54 .
3- .حلية الأولياء : 5 / 136 ، كنزالعمّال : 9 / 25 / 24750 ؛ الكافي : 2 / 664 / 9 عن الإمام الصادق عليه السلاموفيه «فلا تمازحه ، ولا تماره» بدل «فلا تماره . . .» .
4- .الأمالي للمفيد : 222 / 1 ، الأمالي للطوسي : 8 / 8 ، بحارالأنوار : 2 / 129 / 14 .
5- .بشارة المصطفى : 26 ، بحارالأنوار : 77 / 268 / 1 .
6- .الخصال : 437 / 25 ، بحارالأنوار : 2 / 51 / 15 .

ص: 125

4 / 2 _ 4آنانى كه مجادله با آنان نارواست

4 / 2 _ 4آنانى كه مجادله با آنان نارواست6475.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في قولهِ تعالى : {Q} «إنّ الّذينَ فَرّقوا دينَه ) رسول خدا صلى الله عليه و آله :با بدعتگذاران ، مجادله نكنيد؛ چرا كه شيطان ، گمراهى شما را مى طلبد و خداوند ، خير شما را مى خواهد .6476.عنه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :از مجادله با شيفته بپرهيزيد؛ چرا كه هر شيفته اى دليلش تا پايان مدّت شيفتگى اش است و زمانى كه آن حالت پايان يافت ، شيفتگى اش وى را به آتش مى سوزاند .6477.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول خدا صلى الله عليه و آله :اگر كسى را دوست مى دارى ، با وى جدال مكن ، به وى ستم نورز و فريبش مده .6478.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ از وصيّت وى به امام حسن عليه السلام_ : جدالگرى و همسايگى كسى را كه خرد و دانش ندارد ، رها كن .6479.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ از وصيّت هايش به كميل_ : اى كميل ! هر گاه درباره خدا با كسى گفتگو كردى ، جز با آن كه شباهتى به خردمندان دارد ، حرف مزن .6480.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ده گروه ، خود و ديگران را گول مى زنند : كم سوادى كه خويش را به رنج مى اندازد تا به مردم بسيار بياموزد ، . . . و دانشجويى كه با داناتر از خود ، مجادله مى كند و هنگامى كه به وى آموزش داد ، نمى پذيرد .

.

ص: 126

6481.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ إلى رِفاعَةَ_ : لا تُمارِ سَفيها ، ولا فَقيها ، أمَّا الفَقيهُ فَيَحرِمُكَ خَيرَهُ ، وأمَّا السَّفيهُ فَيَحزُنُكَ شَرُّهُ . (1)6474.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :سِتَّةٌ لا يُمارَونَ : الفَقيهُ ، وَالرَّئيسُ ، وَالدَّنِيُ ، وَالبَذِيُ ، وَالمَرأَةُ ، وَالصَّبِيُّ . (2)6475.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در تفسير آيه {Q} «آنان كه دين خود را فرقه فرقه ) عنه عليه السلام :لا تُلاحِ (3) الدَّنِيَ فَيَجتَرِئَ عَلَيكَ . (4)6476.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا تُمارِيَنَّ اللَّجوجَ في مَحفِلٍ . (5)6477.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن مارَى السَّفيهَ فَلا عَقلَ لَهُ . (6)6478.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ_ : إثباتُ الحُجَّةِ عَلَى الجاهِلِ سَهلٌ ، ولكِن إقرارُهُ بِها صَعبٌ . (7)6479.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الحسين عليه السلام_ لاِبنِ عَبّاسٍ_ : لا تُمارِيَنَّ حَليما ولا سَفيها ، فَإِنَّ الحَليمَ يَقليكَ (8) ، وَالسَّفيهَ يُرديكَ . (9)6480.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :لا يُمارِيَنَّ أحَدُكُم سَفيها ولا حَليما ، فَإِنَّهُ مَن مارى حَليما أقصاهُ ، ومَن مارى سَفيها أرداهُ . (10) .


1- .دعائم الإسلام : 2/534/1899 .
2- .غرر الحكم : 5634 .
3- .مُلاحاة الرّجال : أي مقاولتهم ومخاصمتهم (النهاية : 4 / 243) .
4- .غرر الحكم : 10221 .
5- .غرر الحكم : 10203 .
6- .غرر الحكم : 9072 .
7- .شرح نهج البلاغة : 20/294/362 .
8- .القِلى : البُغض (النهاية : 4 / 105) ، وفي بعض نسخ المصادر الخطيّة «يغلبك» بدل «يقليك» .
9- .كنز الفوائد : 2 / 32 ، الكافي : 2 / 301 / 4 وفيه «يؤذيك» بدل «يرديك» ، مشكاة الأنوار : 550 / 1848 كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام ، بحارالأنوار : 78 / 127 / 10 و ج 73 / 406 / 8 .
10- .الأمالي للطوسي : 225 / 391 ، بحارالأنوار : 78 / 196 / 17 .

ص: 127

6481.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در نامه اى به رفاعه_ : با نادان و دانشمند مجادله نكن؛ چرا كه خير و خوبى دانشمند از تو بازداشته مى شود و شرّ نادان ، غمگينت مى كند .6482.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با شش گروه ، جدال نشود : دانشمند، رئيس ، پست ، بى شرم ، زن و كودك .6483.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با آدمِ پست ، گفتگو مكن (1) كه بر تو جرى مى شود .6484.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :در هيچ نشستى با آدم لجوج ، مجادله مكن .6485.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه با نادان مجادله كند ، خرَد ندارد .6486.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان_ : اقامه دليل بر نادان ، آسان است؛ امّا اقرار وى به آن ، سخت است .6487.عنه صلى الله عليه و آله :امام حسين عليه السلام_ به ابن عباس_ : با آدم بردبار و نادان ، مجادله نكن؛ چرا كه فرد حليم ، دشمنت مى دارد (2) و شخص نادان ، پستت مى سازد .6482.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :هيچ كدام از شما با نادان و بردبار ، مجادله نكند؛ چرا كه آن كه با بردبار مجادله كند ، [بردبار] وى را دور مى سازد و آن كه با نادان مجادله مى كند ، [نادان] وى را پست مى كند . .


1- .مُلاحاة الرجال ، يعنى : هم سخن شدن و بگو مگو كردن (النهاية ، ج 4 ، ص 243) .
2- .القِلى : بغض (النهاية ، ج 4 ، ص 105) و در بعضى از مصادر نسخه هاى خطّى «يغلبك» به جاى «يقليك» آمده است .

ص: 128

6483.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مسعدة بن صدقة :كَتَبَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام إلى رَجُلٍ مِن أصحابِهِ : أمّا بَعدُ ، فَلا تُجادِلِ العُلَماءَ ، ولا تُمارِ السُّفَهاءَ ، فَيُبغِضَكَ العُلَماءُ ، ويَشتِمَكَ السُّفَهاءُ . (1)6484.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :وَصِيَّةُ وَرَقَةَ بنِ نَوفِلٍ لِخَديجَةَ بِنتِ خُوَيلِدٍ عليهاالسلام إذا دَخَلَ عَلَيها يَقولُ لَها : يا بِنتَ أخي ، لا تُماري جاهِلاً ولا عالِما ، فَإِنَّكِ مَتى مارَيتِ جاهِلاً آذاكِ ، ومَتى مارَيتِ عالِما مَنَعَكِ عِلمَهُ ، وإنَّما يَسعَدُ بِالعُلَماءِ مَن أطاعَهُم . (2)6485.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ مِن مَواعِظِ لُقمانَ عليه السلام لاِبنِهِ_ : يا بُنَيَّ ! جالِسِ العُلَماءَ ، وزاحِمهُم بِرُكبَتَيكَ ، ولا تُجادِلهُم فَيَمنَعوكَ . . . وَاجعَل في أيّامِكَ ولَياليكَ وساعاتِكَ لِنَفسِكَ نَصيبا في طَلَبِ العِلمِ ، فَإِن فاتَكَ لَن تَجِدَ لَهُ تَضييعا أشَدَّ مِن تَركِهِ ، ولا تُمارِيَنَّ فيهِ لَجوجا ، ولا تُجادِلَنَّ فَقيهاً . (3)6486.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كانَ عَلِيُ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام يَقولُ : إنَّ المَعرِفَةَ بِكَمالِ دينِ المُسلِمِ تَركُهُ الكَلامَ فيما لايَعنيهِ ، وقِلَّةُ مِرائِهِ . (4)6487.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الرضا عليه السلام_ لِعَبدِالعَظيمِ الحَسَنِيِّ_ : يا عَبدَالعَظيمِ ! أبلِغ عَنّي أولِيائِي السَّلامَ ، وقُل لَهُم أن لايَجعَلوا لِلشَّيطانِ عَلى أنفُسِهِم سَبيلاً ، ومُرهُم بِالصِّدقِ فِي الحَديثِ ، وأداءِ الأَمانَةِ ، ومُرهُم بِالسُّكوتِ ، وتَركِ الجِدالِ فيما لا يَعنيهِم . (5) .


1- .الكافي : 5/86/9 .
2- .الأمالي للطوسي : 302 / 598 ، بحارالأنوار : 2 / 130 / 16 و ج 78 / 446 / 5 وفيهما «أذلّك» بدل «آذاك» .
3- .تفسير القمّي : 2 / 164 ، بحارالأنوار : 13 / 411 / 2 .
4- .الكافي : 2/240/34، الخصال : 290/50، مشكاة الأنوار : 391/1281، بحارالأنوار : 2/129/11 .
5- .الاختصاص : 247 .

ص: 129

6488.عنه صلى الله عليه و آله :مسعدة بن صدقه :امام صادق عليه السلام به يكى از اصحاب خود نوشت : امّا بعد ؛ با دانشوران ، مجادله نكن و با نادانان ، نزاع لفظى مكن؛ زيرا دانشوران ، تو را به خشم خواهند آورد و نادانان ، به تو ناسزا خواهند گفت .6489.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :هرگاه ورقة بن نوفل نزد خديجه دختر خويلد مى رفت ، به وى چنين سفارش مى كرد : برادرزاده ام ! با نادان و دانشور مجادله مكن؛ زيرا هنگامى كه با نادان گفتگو كنى ، تو را رنج خواهد داد و هنگامى كه با دانشور ، مجادله كنى ، دانشش تو را باز خواهد داشت . به درستى كه هركه از دانشوران پيروى كند ، سعادتمند گردد .6490.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ از نصيحت هاى لقمان به پسرش_ : اى پسرم ! با دانشوران بنشين و براى نشستن در مجلسشان هجوم بيار؛ ولى با آنان ، بگو مگو مكن و در شبانه روز و اوقاتت ، وقتى را براى دانش جويى بگذار . اگر وقت از دستت رفت ، هيچ ضايعه اى سخت تر از ترك دانش طلبى نخواهى يافت . در دانش طلبى با لجبازان بگو مگو مكن و با دانشمندان ، مجادله منما .6491.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام مى فرمود : به درستى كه نشانه دين آگاهى كامل مسلمان ، آن است كه درباره امور بيهوده سخن گفتن را ترك كند و جدالش كم باشد .6488.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام رضا عليه السلام_ به عبدالعظيم حسنى عليه السلام_ : اى عبدالعظيم ! به دوستانم سلام مرا برسان و به آنان بگو كه براى شيطان ، راهى بر تسلّط بر خودشان نگذارند . آنان را به راستگويى و اداى امانت ، دستور ده و به سكوت و ترك بگو مگو در چيزهاى بيهوده فرمان ده . .

ص: 130

6489.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا تُمارِيَنَّ العُلَماءَ فَيَرفُضوكَ ، ولا تُمارِيَنَّ السُّفَهاءَ فَيَجهَلوا عَلَيكَ . (1)6490.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :لقمان عليه السلام_ لاِبنِهِ_ : يا بُنَيَّ ! لا تُجادِلِ العُلَماءَ فَيَمقُتوكَ . (2) .


1- .الاختصاص : 245 ، بحارالأنوار : 2 / 137 / 45 .
2- .تنبيه الخواطر : 1 / 109 .

ص: 131

6491.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام رضا عليه السلام :با دانشوران بگومگو نكن كه كنارت خواهند گذاشت و با نادانان ، گفتگو مكن كه قَدرت را انكار خواهند كرد .6492.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لقمان عليه السلام_ به پسرش_ : پسرم ! با دانشوران بحث مكن كه منفورت خواهند شمرد . .

ص: 132

الفصل الخامس: نَماذِجُ مِنَ الحِوارا ت5 / 1نَماذِجُ مِن حِواراتِ الأَنبِياءِالكتاب« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ * أَن لاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللَّهَ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ * فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَرًا مِّثْلَنَا وَ مَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ وَ مَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلِ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَ_ذِبِينَ * قَالَ يَ_قَوْمِ أَرَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّى وَءَاتَانِى رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا كَ_رِهُونَ * وَ يَ_قَوْمِ لاَ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِىَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ مَآ أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّهُم مُّلَ_قُواْ رَبِّهِمْ وَ لَ_كِنِّى أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ * وَ يَ_قَوْمِ مَن يَنصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ * وَ لاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَآئِنُ اللَّهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لاَ أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِى أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْرًا اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِى أَنفُسِهِمْ إِنِّى إِذًا لَّمِنَ الظَّ__لِمِينَ * قَالُواْ يَ_نُوحُ قَدْ جَ_دَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَ لَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ الصَّ_دِقِينَ * قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ إِن شَآءَ وَ مَآ أَنتُم بِمُعْجِزِينَ * وَ لاَ يَنفَعُكُمْ نُصْحِى إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ * أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَىَّ إِجْرَامِى وَ أَنَا بَرِىءٌ مِّمَّا تُجْرِمُونَ . (1) »

.


1- .هود : 25 _ 35 .

ص: 133

فصل پنجم : نمونه هايى از گفتگوها

5 / 1نمونه هايى از گفتمان پيامبران

فصل پنجم: نمونه هايى از گفتگوها5 / 1نمونه هايى از گفتمان پيامبرانقرآنو به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم . [گفت :] «من براى شما هشداردهنده اى آشكارم كه جز خدا را نپرستيد؛ زيرا من از عذاب روزى سهمگين بر شما بيمناكم» . پس سران قومش كه كافر بودند ، گفتند : ما تو را جز بشرى مثل خود نمى بينيم ، و جز [جماعتى از ]فرومايگان ما ، آن هم نسنجيده ، نمى بينيم كسى تو را پيروى كرده باشد؛ و شما را بر ما امتيازى نيست ، بلكه شما را دروغگو مى دانيم . گفت : «اى قوم من ! به من بگوييد اگر از طرف پروردگارم حجّتى روشن داشته باشم ، و مرا از نزد خود ، رحمتى بخشيده باشد كه بر شما پوشيده است . آيا ما [بايد] شما را در حالى كه بدان اكراه داريد ، به آن وادار كنيم؟ و اى قوم من ! بر اين [رسالت ، ]مالى از شما درخواست نمى كنم . مزد من ، جز بر عهده خدا نيست و كسانى را كه ايمان آوردند ، طرد نمى كنم . قطعاً آنان پروردگارشان را ديدار خواهند كرد؛ ولى شما را قومى مى بينم كه نادانى مى كنيد ؛ و اى قوم من ! اگر آنان را برانم ، چه كسى مرا در برابر خدا يارى خواهد كرد؟ آيا عبرت نمى گيريد؟ و به شما نمى گويم كه گنجينه هاى خدا پيش من است ، و غيب مى دانم و نمى گويم كه من فرشته ام ، و درباره كسانى كه ديدگان شما به خوارى در آنان مى نگرد ، نمى گويم خدا هرگز خيرشان نمى دهد . خدا به آنچه كه در دل آنان است ، آگاه تر است . [اگر جز اين بگويم ، ]من در آن صورت ، از ستمكاران خواهم بود» .

.

ص: 134

« وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَ_قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَ_هٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ * يَ_قَوْمِ لاَ أَسْ_ئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِىَ إِلاَّ عَلَى الَّذِى فَطَرَنِى أَفَلاَ تَعْقِلُونَ * وَيَ_قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَ لاَ تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِينَ * قَالُواْ يَ_هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِى ءَالِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ * إِن نَّقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّى أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُواْ أَنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * مِن دُونِهِ فَكِيدُونِى جَمِيعًا ثُمَّ لاَ تُنظِرُونِ * إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ ءَاخِذُ بِنَاصِيَتِهَآ إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ * فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَّآ أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّى قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئًا إِنَّ رَبِّى عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ حَفِيظٌ (1) »

« وَ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَ__لِحًا قَالَ يَ_قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَ_هٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى قَرِيبٌ مُّجِيبٌ * قَالُواْ يَ_صَ__لِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَ_ذَآ أَتَنْهَانَآ أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ ءَابَآؤُنَا وَ إِنَّنَا لَفِى شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَآ إِلَيْهِ مُرِيبٍ * قَالَ يَ_قَوْمِ أَرَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّى وَ ءَاتَانِى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ . (2) »

.


1- .هود : 50 _ 57 .
2- .هود : 61 _ 63 .

ص: 135

گفتند : اى نوح ! واقعاً با ما جدل كردى و بسيار [هم] جدل كردى . پس اگر از راستگويانى ، آنچه را [از عذاب خدا] به ما وعده مى دهى ، براى ما بياور . گفت : «تنها خداست كه اگر بخواهد ، آن را براى شما مى آورد و شما عاجز كننده [او] نخواهيد بود و اگر بخواهم شما را اندرز دهم ، در صورتى كه خدا بخواهد شما را بيراه گذارد ، اندرز من شما را سود نمى بخشد . او پروردگار شماست و به سوى او بازگردانيده مى شويد» .

يا [درباره قرآن ]مى گويند : آن را بربافته است . بگو : «اگر آن را به دروغ سرِهم كرده ام ، گناه من بر عهده خود من است؛ و[لى] من از جرمى كه به من نسبت مى دهيد ، بركنارم» .

و به سوى [قوم] عاد ، برادرشان هود را [فرستاديم . هود] گفت : «اى قوم من ! خدا را بپرستيد . جز او هيچ معبودى براى شما نيست . شما فقط دروغپردازيد . اى قوم من ! براى اين [رسالت] ، پاداشى از شما درخواست نمى كنم . پاداش من جز بر عهده كسى كه مرا آفريده است ، نيست . پس آيا نمى انديشيد؟ و اى قوم من ! از پروردگارتان آمرزش بخواهيد ، سپس به درگاه او توبه كنيد [تا ]از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد ، و تبهكارانه روى برمگردانيد» . گفتند : اى هود ! براى ما دليل روشنى نياوردى ، و ما براى سخن تو دست از خدايان خود بر نمى داريم و تو را باور نداريم . [چيزى] جز اين نمى گوييم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رسانده اند . گفت : «من خدا را گواه مى گيرم و شاهد باشيد كه من از آنچه جز او شريك وى مى گيريد ، بيزارم . پس همه شما در كار من نيرنگ كنيد و مرا مهلت مدهيد . در حقيقتْ من بر خدا ، پروردگار خودم و پروردگار شما توكّل كردم . هيچ جنبنده اى نيست ، مگر اين كه او مهار هستى اش را در دست دارد . به راستى پروردگار من بر راه راست است . پس اگر روى بگردانيد ، به يقين آنچه را كه به منظور آن به سوى شما فرستاده شده بودم ، به شما رسانيدم؛ و پروردگارم ، قومى جز شما را جانشين [شما] خواهد كرد؛ و به او هيچ زيانى نمى رسانيد . در حقيقت ، پروردگارم بر هر چيزى نگاهبان است» .

و به سوى [قوم] ثمود ، برادرشان صالح را [فرستاديم] . گفت : «اى قوم من ! خدا را بپرستيد . براى شما هيچ معبودى جز او نيست . او شما را از زمين پديد آورد و در آن ، شما را استقرار داد . پس ، از او آمرزش بخواهيد ، آن گاه به درگاه او توبه كنيد كه پروردگارم نزديك [و ]اجابت كننده است» .

.

ص: 136

« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِى حَآجَّ إِبْرَ هِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ ءَاتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّىَ الَّذِى يُحْيى وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيى وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَ هِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ وَاللَّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّ__لِمِينَ (1)

« وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَ هِيمَ * إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ * قَالُواْ نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَ_لُّ لَهَا عَ_كِفِينَ * قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ * أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ * قَالُواْ بَلْ وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا كَذَ لِكَ يَفْعَلُونَ * قَالَ أَفَرَءَيْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنتُمْ وَءَابَآؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّى إِلاَّ رَبَ الْعَ__لَمِينَ * الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ . (2) »

« وَكَذَ لِكَ نُرِى إِبْرَ هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَ_ذَا رَبِّى فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الْأَفِلِينَ * فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَ_ذَا رَبِّى فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِِن لَّمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّآلِّينَ* فَلَمَّا رَءَا الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَ_ذَا رَبِّى هَ_ذَآ أَكْبَرُ فَلَمَّآ أَفَلَتْ قَالَ يَ_قَوْمِ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ . (3) »

.


1- .البقرة : 258 .
2- .الشعراء : 69 _ 81 .
3- .الأنعام : 75 _ 79 .

ص: 137

گفتند : اى صالح ! به راستى تو پيش از اين ، ميان ما مايه اميد بودى . آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند ، باز مى دارى؟ و بى گمان ، ما از آنچه تو ما را بدان مى خوانى ، سخت دچار شكّيم . گفت : «اى قوم من ! چه بينيد ، اگر [در اين دعوا ]بر حجّتى روشن از پروردگار خود باشم و او از جانب خود ، رحمتى به من داده باشد . پس اگر او را نافرمانى كنم ، چه كسى در برابر خدا مرا يارى مى كند؟ در نتيجه ، شما جز بر زيان نمى افزاييد» .

آيا از [حال] آن كسى كه چون خدا به او پادشاهى داده بود [و بدان مى نازيد ، و ]درباره پروردگار خود با ابراهيم محاجّه [مى]كرد ، خبر نيافتى؟ آن گاه كه ابراهيم گفت : «پروردگار من ، همان كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند» . گفت : «من [هم] زنده مى كنم و [هم ]مى ميرانم» . ابراهيم گفت : «خدا[ى من] خورشيد را از خاور بر مى آورد ، تو آن را از باختر برآور» . پس آن كس كه كفر ورزيده بود ، مبهوت ماند؛ و خداوند ، قوم ستمكار را هدايت نمى كند .

و بر آنان ، گزارش ابراهيم را بخوان . آن گاه كه به پدر خود و قومش گفت : «چه مى پرستيد؟» . گفتند : بتانى را مى پرستيم و همواره ملازم آنهاييم . گفت : «آيا وقتى دعا مى كنيد ، از شما مى شنوند؟ يا به شما سود يا زيان مى رسانند؟» . گفتند : نه ! بلكه پدران خود را يافتيم كه چنين مى كردند گفت : «آيا در آنچه مى پرستيده ايد ، تأمّل كرده ايد؟ شما و پدران پيشين شما؟ قطعاً همه آنها ، جز پروردگار جهانيان ، دشمن من اند . آن كس كه مرا آفريده و همو راهنمايى ام مى كند ، و آن كس كه او به من خوراك مى دهد و سيرابم مى گرداند ، و چون بيمار شوم ، او مرا درمان مى بخشد ، و آن كس كه مرا مى ميراند و سپس زنده ام مى گرداند .

و اين گونه ، ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد . پس چون شب بر او پرده افكند ، ستاره اى ديد . گفت : «اين ، پروردگار من است» و آن گاه ، چون غروب كرد ، گفت : «غروب كنندگان را دوست ندارم» و چون ماه را در حال طلوع ديد ، گفت : اين ، پروردگار من است» . آن گاه چون ناپديد شد ، گفت : «اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود ، قطعاً از گروه گمراهان بودم» . پس چون خورشيد برآمده را ديد ، گفت : «اين ، پروردگار من است . اين ، بزرگ تر است» و هنگامى كه افول كرد ، گفت : «اى قوم من ! من از آنچه [براى خدا ]شريك مى سازيد ، بيزارم . من از روى اخلاص ، پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده است و من از مشركان نيستم» .

.

ص: 138

« قُلْ أَتُحَآجُّونَنَا فِى اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنَآ أَعْمَ__لُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَ__لُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ * أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَ هِيمَ وَإِسْمَ_عِيلَ وَ إِسْحَ_قَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَ_رَى قُلْ ءَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظْ_لَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَ_دَةً عِندَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَ_فِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ . (1) »

« وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَ_تٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَآءَنَا ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَ_ذَآ أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَآىءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَىَّ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ * قُل لَّوْ شَآءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لاَ أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ . (2) »

« وَ كَذَ لِكَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَآ إِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى ءَاثَ_رِهِم مُّقْتَدُونَ * قَ_لَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ ءَابَآءَكُمْ قَالُواْ إِنَّا بِمَآ أُرْسِلْتُم بِهِ كَ_فِرُونَ . (3) »

« قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ ءَالِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لاَّبْتَغَوْاْ إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً . (4) »

.


1- .البقرة : 139 و 140 .
2- .يونس : 15 و 16 .
3- .الزخرف : 23 و 24 .
4- .الإسراء : 42

ص: 139

بگو : آيا درباره خدا با ما بحث و گفتگو مى كنيد؟ با آن كه او پروردگار ما و پروردگار شماست؛ و كردارهاى ما از آنِ ما و كردارهاى شما از آنِ شماست و ما براى او اخلاص مى ورزيم ، يا مى گوييد ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [دوازده گانه] ، يهودى يا نصرانى بوده اند؟ بگو : آيا شما بهتر مى دانيد يا خدا؟ و كيست ستمكارتر از آن كس كه شهادتى از خدا را در نزد خويش ، پوشيده دارد؟ و خدا از آنچه مى كنيد ، غافل نيست .

و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود ، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند ، مى گويند : قرآن ديگرى جز اين بياور ، يا آن را عوض كن . بگو : «مرا نرسد كه آن را از پيشِ خود ، عوض كنم . جز آنچه را كه به من وحى مى شود ، پيروى نمى كنم . اگر پروردگارم را نافرمانى كنم ، از عذابِ روزى بزرگ مى ترسم» .

بگو : «اگر خدا مى خواست ، آن را بر شما نمى خواندم ، و [خدا] شما را بدان آگاه نمى گردانيد . قطعاً پيش از [آوردن] آن ، روزگارى در ميان شما به سر برده ام . آيا فكر نمى كنيد؟» .

و بدين گونه ، در هيچ شهرى پيش از تو هشداردهنده اى نفرستاديم ، مگر آن كه خوشگذرانان آن گفتند : ما پدران خود را بر آيينى [و راهى ]يافته ايم و ما از پىِ ايشان راهسپاريم . گفت : «هرچند هدايت كننده تر از آنچه پدران خود را بر آن يافته ايد ، براى شما بياورم؟» . گفتند : ما [نسبت ]به آنچه بدان فرستاده شده ايد ، كافريم .

بگو : اگر چنان كه مى گويند ، با او خدايانى [ديگر] بود ، در آن صورت ، حتماً در صدد جستن راهى به سوى [خداوند] صاحب عرش بر مى آمدند .

.

ص: 140

« انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّواْ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً * وَ قَالُواْ أَءِذَا كُنَّا عِظَ_مًا وَ رُفَ_تًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا * قُلْ كُونُواْ حِجَارَةً أَوْ حَدِيدًا * أَوْ خَلْقًا مِّمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيبًا * يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً * وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُواْ الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَ_نَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَ_نَ كَانَ لِلاْءِنسَ_نِ عَدُوًّا مُّبِينًا . (1) »

« وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ إِذْ جَآءَهُمُ الْهُدَى إِلآَّ أَن قَالُواْ أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَّسُولاً * قُل لَّوْ كَانَ فِى الْأَرْضِ مَلَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَآءِ مَلَكًا رَّسُولاً* قُلْ كَفَىبِاللَّهِ شَهِيدَا بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيرًا . (2) »

الحديث6510.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :زيد بن أسلم :إنَّ أوَّلَ جَبّارٍ كانَ فِي الأَرضِ نُمرودُ ، وكانَ النّاسُ يَخرُجونَ فَيَمتارونَ مِن عِندِهِ الطَّعامَ ، فَخَرَجَ إبراهيمُ يَمتارُ مَعَ مَن يَمتارُ ، فَإِذا مَرَّ بِهِ ناسٌ قالَ : مَن رَبُّكُم ؟ قالوا : أنتَ ، حَتّى مَرَّ بِهِ إبراهيمُ ، قالَ : مَن رَبُّكَ ؟ قالَ : « رَبِّىَ الَّذِى يُحْيى وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيى وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَ هِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ (3) » . (4) .


1- .الإسراء : 48 _ 53 .
2- .الإسراء : 94 _ 96 .
3- .البقرة : 258 .
4- .تاريخ الطبري : 1/287 .

ص: 141

ببين چگونه براى تو مَثَل ها زدند و گمراه شدند . در نتيجه ، راه به جايى نمى توانند ببرند؛ و گفتند : آيا وقتى استخوان و خاك شديم ، [باز] به آفرينشى جديد برانگيخته مى شويم؟ بگو : «سنگ باشيد يا آهن ، يا آفريده از آنچه در خاطر شما بزرگ مى نمايد . [باز هم برانگيخته خواهيد شد]» . پس خواهند گفت : «چه كسى ما را باز مى گرداند؟» . بگو : «همان كسى كه نخستين بار شما را پديد آورد» . [باز] سرهاى خود را به طرف تو تكان مى دهند و مى گويند : آن ، كى خواهد بود؟ بگو : «شايد كه نزديك باشد» . روزى كه شما را فرا مى خواند ، پس در حالى كه او را ستايش مى كنيد ، اجابتش مى نماييد و مى پنداريد كه جز اندكى [در دنيا ]نمانده ايد؛ و به بندگانم بگو : «آنچه را كه بهتر است ، بگويند كه شيطان ، ميانشان را به هم مى زند؛ زيرا شيطان ، همواره براى انسان ، دشمنى آشكار است» .

و [چيزى] مردم را از ايمان آوردن ، باز نداشت . آن گاه كه هدايت برايشان آمد ، جز اين كه گفتند : آيا خدا بشرى را به سمت رسول ، مبعوث كرده است؟ بگو : «اگر در روى زمين ، فرشتگانى بودند كه با اطمينان راه مى رفتند ، البته بر آنان [نيز] فرشته اى را به عنوان پيامبر ، از آسمانْ نازل مى كرديم» . بگو : «ميان من و شما ، گواه بودن خدا كافى است؛ چرا كه او همواره به [حال ]بندگانش آگاهِ بيناست» .

حديث6514.عنه صلى الله عليه و آله :زيد بن اسلم :اوّلين ستمگرِ روى زمين ، نمرود بود و مردم براى گرفتن غذا به وى مراجعه مى كردند . ابراهيم نيز همراه ديگران پيش وى رفت . هنگامى كه مردم از برابر نمرود گذر مى كردند ، از آنان مى پرسيد : پروردگار شما كيست؟ آنان مى گفتند : تو ؛ تا آن كه ابراهيم از مقابلش رد شد . نمرود گفت : پروردگار تو كيست؟ ابراهيم پاسخ داد : «پروردگار من ، همان كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند» . گفت : من [هم] زنده مى كنم و[هم ]مى ميرانم . ابراهيم گفت : «خدا [ى من] ، خورشيد را از خاور برمى آورد . تو آن را از باختر برآور» . پس آن كسى كه كفر ورزيده بود ، مبهوت ماند» . .

ص: 142

6515.عنه صلى الله عليه و آله :عليّ بن محمّد بن الجهم :حَضَرتُ مَجلِسَ المَأمونِ وعِندَهُ عَلِيُّ بنُ موسَى الرِّضا عليهماالسلام ، فَقالَ لَهُ المَأمونُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ألَيسَ مِن قَولِكَ إنَّ الأَنبِياءَ مَعصومونَ ؟ قالَ : بَلى ، قالَ : فَسَأَلَهُ عَن آياتٍ مِنَ القُرآنِ ، فَكانَ فيما سَأَلَهُ أن قالَ لَهُ : فَأَخبِرني عَن قَولِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ في إبراهيمَ : « فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَ_ذَا رَبِّى . (1) » فَقالَ الرِّضا عليه السلام : إنَّ إبراهيمَ عليه السلام وَقَعَ إلى ثَلاثَةِ أصنافٍ : صِنفٌ يَعبُدُ الزُّهرَةَ، وصِنفٌ يَعبُدُ القَمَرَ، وَصِنفٌ يَعبُدُ الشَّمسَ. وذلِكَ حينَ خَرَجَ مِنَ السَّرَبِ الَّذي اُخفِيَ فيهِ . فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ ورَأَى الزُّهرَةَ قالَ : هذا رَبّي _ عَلَى الإِنكارِ وَالاِستِخبارِ _ فَلَمّا أفَلَ الكَوكَبُ قالَ : لا اُحِبُّ الآفِلينَ _ لِأَنَّ الاُفولَ مِن صِفاتِ المُحدَثِ لا مِن صِفاتِ القَديمِ _ فَلَمّا رَأَى القَمَرَ بازِغا قالَ : هذا رَبّي _ عَلَى الإِنكارِ وَالاِستِخبارِ _ فَلَمّا أفَلَ قالَ : لَئِن لَم يَهدِني رَبّي لَأَكونَنَّ مِنَ القَومِ الضّالّينَ . فَلَمّا أصبَحَ ورَأَى الشَّمسَ بازِغَةً قالَ : هذا رَبّي ! هذا أكبَرُ مِنَ الزُّهرَةِ وَالقَمَرِ ! _ عَلَى الإِنكارِ وَالاِستِخبارِ ، لا عَلَى الإِخبارِ _ ؛ وَالإِقرارِ ، فَلَمّا أفَلَت قالَ لِلأَصنافِ الثَّلاثَةِ مِن عَبَدَةِ الزُّهرَةِ وَالقَمَرِ وَالشَّمسِ : « يَ_قَوْمِ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ . (2) » وإنَّما أرادَ إبراهيمُ بِما قالَ أن يُبَيِّنَ لَهُم بُطلانَ دينِهِم ، ويُثبِتَ عِندَهُم أنَّ العِبادَةَ لا تَحِقُّ لِما كانَ بِصِفَةِ الزُّهرَةِ وَالقَمَرِ وَالشَّمسِ ، وإنَّما تَحِقُّ العِبادَةُ لِخالِقِها ، وخالِقِ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، وكانَ مَا احتَجَّ بِهِ عَلى قَومِهِ مِمّا ألهَمَهُ اللّهُ عَزَّوجَلَّ وآتاهُ كَما قالَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ : « وَتِلْكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيْنَ_هَآ إِبْرَ هِيمَ عَلَى قَوْمِهِ (3) » فَقالَ المَأمونُ : للّهِ دَرُّكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ! . (4) .


1- .الأنعام : 76 .
2- .الأنعام : 78 و 79 .
3- .الأنعام : 83 .
4- .التوحيد : 75 / 28 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : 1 / 195 / 1 ، الاحتجاج : 2 / 423 / 308 وذكر الحديث فيهما مفصّلاً ، بحارالأنوار : 11 / 78 / 8 .

ص: 143

6516.عنه صلى الله عليه و آله ( _ وقَد قالَ لَهُ رَجُلٌ : اُحِبُّ أن يَستُرَ اللّ ) على بن محمّد بن جهم :در مجلس مأمون درآمدم . نزد وى على بن موسى الرضا عليه السلام بود . مأمون به وى گفت : اى فرزند پيامبر ! آيا شما نمى گوييد پيامبران معصوم هستند؟ حضرت فرمود : «بلى» . مأمون ، سپس از آيات قرآن سؤال كرد و از جمله درباره اين آيه پرسيد : «پس چون شب بر او پرده افكند ، ستاره اى ديد . گفت : اين ، پروردگار من است» .

امام رضا عليه السلام فرمود : «وقتى ابراهيم از سردابى كه مخفى شده بود ، خارج شد ، با سه گروه رو به رو گشت . گروهى ستاره زهره را مى پرستيدند ، گروهى ماه را مى پرستيدند و گروهى خورشيد را مى پرستيدند . هنگامى كه تاريك شد و زهره را ديد ، به شيوه انكار و پرسش گفت : «اين ، پروردگار من است» . وقتى ستاره غروب كرد . گفت : «من غروب كننده ها را دوست ندارم» ؛ چون غروب ، از ويژگى پديده ها است نه [موجود] قديم و پايدار . وقتى ماه را ديد كه آشكار شده ، باز به شيوه انكار و پرسش گفت : «اين ، پروردگار من است» . وقتى غروب كرد ، گفت : «اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند ، هرآينه از گمراهان خواهم شد» . چون صبح شد و خورشيد طلوع كرد ، باز به شيوه انكار و پرسش ، و نه اخبار و پذيرش گفت : «اين ، پروردگارم است . اين ، بزرگ تر از زهره و ماه است» . وقتى غروب كرد ، خطاب به سه گروه پرستندگانِ زهره ، ماه و خورشيد گفت : «اى قوم من ! من از آنچه [براى خدا ]شريك مى سازيد ، بيزارم . من از روى اخلاص ، پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده است؛ و من از مشركان نيستم» .

ابراهيم با سخن خود مى خواست بطلان دين آنان را روشن كند و در پيش آنان ، مقرّر گردد كه آنچه ويژگى زهره ، ماه و خورشيد را دارد ، شايسته پرستش نيست و پرستش ، شايسته خالق آنها و خالق آسمان ها و زمين است . اين ، استدلالى بود كه خداوند به وى الهام كرد . همان گونه كه خدا مى فرمايد : «و آن ، حجّت ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم» . مأمون گفت : چه پُر بركتى اى فرزند رسول خدا ! .

ص: 144

5 / 2نَماذِجُ مِن حِواراتِ خاتَمِ الأَنبِياءِ6511.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :لَقَد حَدَّثَني أبي الباقِرُ عليه السلام ، عَن جَدّي عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ، عَن أبيهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ سَيِّدِالشُّهَداءِ ، عَن أبيهِ أميرِالمُؤمِنينَ عليهم السلام أنَّهُ اجتَمَعَ يَوما عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آلهأهلُ خَمسَةِ أديانٍ : اليَهودُ ، وَالنَّصارى ، وَالدَّهرِيَّةُ ، وَالثَّنَوِيَّةُ ، ومُشرِكُو العَرَبِ .

فَقالَتِ اليَهودُ : نَحنُ نَقولُ : عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ ، وقَد جِئناكَ يا مُحَمَّدُ ! لِنَنظُرَ ما تَقولُ ؟ فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ وأفضَلُ ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ .

وقالَتِ النَّصارى : نَحنُ نَقولُ : إنَّ المَسيحَ ابنُ اللّهِ ، اِتَّحَدَ بِهِ ، وقَد جِئناكَ لِنَنظُرَ ما تَقولُ ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ وأفضَلُ ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ .

وقالَتِ الدَّهرِيَّةُ : نَحنُ نَقولُ : الأَشياءُ لا بُدءَ لَها وهِيَ دائِمَةٌ ، وقَد جِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ وأفضَلُ ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ .

وقالَتِ الثَّنَوِيَّةُ : نَحنُ نَقولُ : إنَّ النّورَ وَالظُّلمَةَ هُمَا المُدَبِّرانِ ، وقَدجِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ .

وقالَ مُشرِكُو العَرَبِ : نَحنُ نَقولُ : إنَّ أوثانَنا آلِهَةٌ ، وقَدجِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ وأفضَلُ ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : آمَنتُ بِاللّهِ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وكَفَرتُ بِالجِبتِ وَالطّاغوتِ ، وبِكُلِّ مَعبودٍ سِواهُ .

ثُمَّ قالَ لَهُم : إنَّ اللّهَ تَعالى قَد بَعَثَني كافَّةً لِلنّاسِ بَشيرا ، ونَذيرا ، وحُجَّةً عَلَى العالَمينَ ، وسَيَرُدُّ كَيدَ مَن يَكيدُ دينَهُ في نَحرِهِ .

ثُمَّ قالَ لِليَهودِ : أجِئتُموني لِأَقبَلَ قَولَكُم بِغَيرِ حُجَّةٍ ؟

قالوا : لا .

قالَ : فَمَا الَّذي دَعاكم إلَى القَولِ بِأَنَّ عُزَيرا اِبنُ اللّهِ ؟

قالوا : لِأَ نَّهُ أحيى لِبَني إسرائيلَ التَّوراةَ بَعدَ ما ذَهَبَت ، ولَم يَفعَل بِها هذا إلاّ لِأَ نَّهُ ابنُهُ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَكَيفَ صارَ عُزَيرٌ ابنَ اللّهِ دونَ موسى ، وهُوَ الَّذي جاءَهُم بِالتَّوراةِ ورُئِيَ مِنهُ مِنَ المُعجِزاتِ ما قَد عَلِمتُم ؟ ولَئِن كانَ عُزَيرٌ ابنَ اللّهِ ، لِما ظَهَرَ مِن إكرامِهِ بِإِحياءِ التَّوراةِ ، فَلَقد كانَ موسى بِالبُّنُوَّةِ أولى وأحَقَّ ، ولَئِن كانَ هذَا المِقدارُ مِن إكرامِهِ لِعُزَيرٍ يوجِبُ لَهُ أنَّهُ ابنُهُ ، فَأضعافُ هذِهِ الكَرامَةِ لِموسى توجِبُ لَهُ مَنزِلَةً أجَلَّ مِنَ البُنُوَّةِ ، لِأَنَّكُم إن كُنتُم إنَّما تُريدونَ بِالبُّنُوَّةِ الدَّلالَةَ عَلى سَبيلِ ما تُشاهِدونَهُ في دُنياكُم مِن وِلادَةِ الاُمَّهاتِ الأَولادَ بِوَطى ءِ آبائِهِم لَهُنَّ ، فَقَد كَفَرتُم بِاللّهِ تَعالى وشَبَّهتُموهُ بِخَلقِهِ ، وأوجَبتُم فيهِ صِفاتَ المُحدَثينَ ، ووَجَبَ عِندَكُم أن يَكونَ مُحدَثا مَخلوقا ، وأن يَكونَ لَهُ خالِقٌ صَنَعَهُ وَابتَدَعَهُ .

قالوا : لَسنا نَعني هذا ، فَإِنَّ هذا كُفرٌ كَما ذَكَرتَ ، ولكِنّا نَعني أنَّهُ ابنُهُ عَلى مَعنَى الكَرامَةِ ، وإن لَم يَكُن هُناكَ وِلادَةً ، كَما قَد يَقولُ بَعضُ عُلمائِنا لِمَن يُريدُ إكرامَهُ وإبانَتَهُ بِالمَنزِلَةِ مِن غَيرِهِ : «يا بُنَيَّ» ، و «إنَّهُ ابني» ، لا عَلى إثباتِ وِلادَتِهِ مِنهُ ؛ لِأَ نَّهُ قَد يَقولُ ذلِكَ لِمَن هُوَ أجنَبِيٌّ لا نَسَبَ لَهُ بَينَهُ وبَينَهُ ؛ وكَذلِكَ لَمّا فَعَلَ اللّهُ تَعالى بِعُزَيرٍ مافَعَلَ ، كانَ قَدِ اتَّخَذَهُ ابنا عَلَى الكَرامَةِ لا عَلَى الوِلادَةِ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَهذا ما قُلتُهُ لَكُم ، إنَّهُ إن وَجَبَ عَلى هذَا الوَجهِ أن يَكونَ عُزَيرٌ ابنَهُ ، فَإِنَّ هذِهِ المَنزِلَةَ لِموسى أولى ، وإنَّ اللّهَ تَعالى يَفضَحُ كُلَّ مُبطِلٍ بِإِقرارِهِ ويَقلِبُ عَلَيهِ حُجَّتَهُ ، إنَّ الَّذِي احتَجَجتُم بِهِ يُؤَدّيكُم إلى ما هُوَ أكبَرُ مِمّا ذَكَرتُهُ لَكُم ، لِأَنَّكُم قُلتُم : إنَّ عَظيما مِن عُظَمائِكُم قَد يَقولُ لِأَجنَبِيٍّ لا نَسَبَ بَينَهُ وبَينَهُ : «يا بُنَيَّ» ، و «هذَا ابني» ، لا عَلى طَريقِ الوِلادَةِ ، فَقَد تَجِدونَ أيضا هذَا العَظيمَ يَقولُ لِأَجنَبِيٍّ آخَرَ : «هذا أخي» ولاِخَرَ : «هذا شَيخي» و«أبي» ولاِخَرَ : «هذا سَيِّدي» و «يا سَيِّدي» ، عَلى سَبيلِ الإِكرامِ ، وإنَّ مَن زادَهُ فِي الكَرامَةِ زادَهُ في مِثلِ هذَا القَولِ ؛ فَإِذا يَجوزُ عِندَكُم أن يَكونَ موسى أخا للّهِِ ، أو شَيخا لَهُ ، أو أبا ، أو سَيِّدا ؛ لِأَ نَّهُ قد زادَهُ فِي الإِكرامِ مِمّا لِعُزَيرٍ ، كَما أنَّ مَن زادَ رَجُلاً فِي الإِكرامِ فَقالَ لَهُ : «يا سَيّدي» و «يا شَيخي» و «يا عَمّي» و «يا رَئيسي» [و «يا أميري»]، عَلى طَريقِ الإِكرامِ، وإنَّ مَن زادَهُ فِي الكَرامَةِ زادَهُ في مِثلِ هذَا القَولِ .

أفَيَجوزُ عِندَكُم أن يَكونَ موسى أخا للّهِ ، أو شَيخا ، أو عَمّا ، أو رَئيسا ، أو سَيِّدا ، أو أميرا ؛ لِأَ نَّهُ قَد زادَهُ فِي الإِكرامِ عَلى مَن قالَ لَهُ : «يا شيخي» أو «يا سَيِّدي» أو «يا عَمّي» أو «يا رَئيسي» أو «يا أميري» ؟!

قالَ : فَبُهِتَ القَومُ وتَحَيَّروا وقالوا : يا مُحَمَّدُ ! أجِّلنا نَتَفَكَّرُ فيما قَد قُلتَهُ لَنا . فَقالَ : اُنظروا فيهِ بِقُلوبِ مُعتَقِدَةٍ لِلإِنصافِ ، يَهدِكُمُ اللّهُ تَعالى .

ثُمَّ أقبَلَ صلى الله عليه و آله عَلَى النَّصارى ، فَقالَ لَهُم : وأنتُم قُلتُم : إنَّ القَديمَ عَزَّوجَلَّ اتَّحَدَ بِالمَسيحِ ابنِهِ ، فَمَا الَّذي أرَدتُموهُ بِهذَا القَولِ ؟ أرَدتُم أنَّ القَديمَ صارَ مُحدَثا لِوُجودِ هذَا المُحدَثِ الَّذي هُوَ عيسى ؟ أو المُحدَثُ ، الَّذي هُوَ عيسى _ صارَ قَديما لِوُجودِ القَديمِ الَّذي هُوَ اللّهُ ؟ أو مَعنى قَولِكُم : إنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ ، أنَّهُ اختَصَّهُ بِكَرامَةٍ لَم يُكرِم بِها أحَدا سِواهُ ؟

فَإِن أرَدتُم أنَّ القَديمَ صارَ مُحدَثا فَقَد أبطَلتُم ، لِأَنَّ القَديمَ مُحالٌ أن يَنقَلِبَ فَيَصيرَ مُحدَثا، وإن أرَدتُم أنَّ المُحدَثَ صارَ قَديما فَقَد أحَلتُم، لِأَنَّ المُحدَثَ أيضا مُحالٌ أن يَصيرَ قَديما .

وإن أرَدتُم أنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ بِأَنَّهُ اختَصَّهُ وَاصطَفاهُ عَلى سائِرِ عِبادِهِ ، فَقَد أقرَرتُم بِحُدوثِ عيسى ، وبِحُدوثِ المَعنَى الَّذِي اتَّحَدَ بِهِ مِن أجلِهِ ، لِأَ نَّهُ إذا كانَ عيسى مُحدَثا وكانَ اللّهُ اتَّحَدَ بِهِ _ بِأَن أحدَثَ بِهِ مَعنًى صارَ بِهِ أكرَمَ الخَلقِ عِندَهُ _ فَقَد صارَ عيسى وذلِكَ المَعنى مُحدَثَينِ ، وهذا خِلافُ ما بَدَأتُم تَقولونَهُ .

قالَ : فَقالَتِ النَّصارى : يا مُحَمَّدُ ، إنَّ اللّهَ تَعالى لَمّا أظهَرَ عَلى يَدِ عيسى مِنَ الأَشياءِ العَجيبَةِ ما أظهَرَ ، فَقَدِ اتَّخَذَهُ وَلَدا عَلى جِهَةِ الكَرامَةِ .

فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَقَد سَمِعتُم ما قُلتُهُ لِليَهودِ في هذَا المَعنَى الَّذي ذَكَرتُموهُ .

ثُمَّ أعادَ صلى الله عليه و آله ذلِكَ كُلَّهُ ، فَسَكَتوا إلاّ رَجُلاً واحِدا مِنهُم فَقالَ لَهُ : يا مُحَمَّدُ! أوَلَستُم تَقولونَ : إنَّ إبراهيمَ خَليلُ اللّهِ ؟

قالَ : قَد قُلنا ذلِكَ .

فَقالَ : فَإِذا قُلتُم ذلِكَ فَلِمَ مَنَعتُمونا مِن أن نَقولَ: إنَّ عيسَى ابنُ اللّهِ ؟

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّهُما لَن يَشتَبِها لِأَنَّ قَولَنا : إنَّ إبراهيمَ خَليلُ اللّهِ ، فَإِنَّما هُوَ مُشتَقٌّ مِنَ الخَلَّةِ أوِ الخُلَّةِ . فَأَمَّا الخَلَّةُ فَإِنَّما مَعناهَا الفَقرُ والفاقَةُ ، فَقَد كانَ خَليلاً إلى رَبِّهِ فَقيرا [إلَى اللّهِ] وإلَيهِ مُنقَطِعا ، وعَن غَيرِهِ مُتَعَفِّفا مُعرِضا مُستَغنِيا ، وذلِكَ لَمّا اُريدَ قَذفُهُ فِي النّارِ فَرُمِيَ بِهِ فِي المَنجَنيقِ فَبَعَثَ اللّهُ تَعالى جَبرَئيلَ وقالَ لَهُ : أدرِك عَبدي ، فَجاءَهُ فَلَقِيَهُ فِي الهَواءِ ، فَقالَ : كَلِّفني ما بَدا لَكَ فَقَد بَعَثَنِي اللّهُ لِنُصرَتِكَ .

فَقالَ : بَل حَسبِيَ اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ ، إنّي لا أسأَلُ غَيرَهُ ، ولا حاجَةَ لي إلاّ إلَيهِ ، فَسمّاهُ خَليلَهُ أي فَقيرَهُ ومُحتاجَهُ والمُنقَطِعَ إلَيهِ عَمَّن سِواهُ .

وإذا جُعِلَ مَعنى ذلِكَ مِنَ الخُلَّةِ [العالِم] ، وهُوَ أنَّهُ قَد تَخَلَّلَ مَعانِيَهُ ، ووَقَفَ عَلى أسرارٍ لَم يَقِف عَلَيها غَيرُهُ ، كانَ مَعناهُ العالِمَ بِهِ وبِاُمورِهِ ، ولا يوجِبُ ذلِكَ تَشبيهَ اللّهِ بِخَلقِهِ ، ألا تَرَونَ أنَّهُ إذا لَم يَنقَطِع إلَيهِ لَم يَكُن خَليلَهُ ؟ وإذا لَم يَعلَم بِأَسرارِهِ لَم يَكُن خَليلَهُ ؟ وأنَّ مَن يَلِدُهُ الرَّجُلُ وإن أهانَهُ وأقصاهُ لَم يَخرُج [بِهِ] عَن أن يَكونَ وَلَدَهُ ، لِأَنَّ مَعنَى الوِلادَةِ قائِمٌ بِهِ ؟

ثُمَّ إن وَجَبَ _ لِأَ نَّهُ قالَ لاِءِبراهيمَ خَليلي _ أن تَقيسوا أنتُم فَتَقولوا : إنَّ عيسى ابنُهُ ، وَجَبَ أيضا كَذلِكَ أن تَقولوا لِموسى إنَّهُ ابنُهُ ، فَإِنَّ الَّذي مَعَهُ مِنَ المُعجِزاتِ لَم يَكُن بِدونِ ما كانَ مَعَ عيسى ، فَقولوا : إنَّ موسى أيضا ابنُهُ ، وأن يَجوزَ أن تَقولوا عَلى هذَا المَعنى : إنَّهُ شَيخُهُ وسَيِّدُهُ وعَمُّهُ ورَئيسُهُ وأميرُهُ كَما قَد ذَكَرتُهُ لِليَهودِ .

فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : وفِي الكُتُبِ المُنزَلَةِ أنَّ عيسى قالَ : «أذهَبُ إلى أبي» .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَإِن كُنتُم بِذلِكَ الكِتابِ تَعمَلونَ فَإِنَّ فيهِ : «أذهَبُ إلى أبي وأبيكُم» فَقولوا : إنّ جَميعَ الَّذينَ خاطَبَهُم عيسى كانوا أبناءَ اللّهِ ، كَما كانَ عيسَى ابنَهُ مِنَ الوَجهِ الَّذي كانَ عيسَى ابنَهُ ، ثُمَّ إنَّ ما في هذَا الكِتابِ يُبطِلُ عَلَيكُم هذَا الَّذي زَعَمتُم أنَّ عيسى مِن جِهَةِ الاِختِصاصِ كانَ ابنا لَهُ ، لِأَنَّكُم قُلتُم : إنَّما قُلنا : إنَّهُ ابنُهُ لِأَ نَّهُ اختَصَّهُ بِما لَم يَختَصَّ بِهِ غَيرَهُ ، وأنتُم تَعلَمونَ أنَّ الَّذي خَصَّ بِهِ عيسى لَم يَخُصَّ بِهِ هؤُلاءِ القَومَ الَّذينَ قالَ لَهُم عيسى : أذهَبُ إلى أبي وأبيكُم» ، فَبَطَلَ أن يَكونَ الاِختِصاصُ لِعيسى ، لِأَ نَّهُ قَد ثَبَتَ عِندَكُم بِقولِ عيسى لِمَن لَم يَكُن لَهُ مِثلُ اختِصاصِ عيسى ، وأنتُم إنَّما حَكَيتُم لَفظَةَ عيسى وتَأَوَّلتُموها عَلى غَيرِ وَجهِها ، لِأَ نَّهُ إذا قالَ : «أبي وأبيكُم» ، فَقَد أرادَ غَيرَ ما ذَهَبتُم إلَيهِ ونَحَلتُموهُ ، وما يُدريكُم لَعَلَّهُ عَنى أذهَبُ إلى آدَمَ ، أو إلى نوحٍ ، وإنَّ اللّهَ يَرفَعُني إلَيهِم ويَجمَعُني مَعَهُم ، وآدَمُ أبي وأبوكُم ، وكَذلِكَ نوحٌ ، بَل ما أرادَ غَيرَ هذا .

قالَ : فَسَكَتَ النَّصارى وقالوا : ما رَأَينا كَاليَومِ مُجادِلاً ولا مُخاصِما مِثلَكَ وسَنَنظُرُ في اُمورِنا .

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى الدَّهرِيَّةِ فَقالَ : وأنتُم فَمَا الَّذي دَعاكُم إلَى القَولِ بِأَنَّ الأَشياءَ لا بُدُوَّ لَها وهِيَ دائِمَةٌ لَم تَزَل ولا تَزالُ ؟

فَقالوا : لِأَنّا لا نَحكُمُ إلاّ بِما نُشاهِدُ ، ولَم نَجِد لِلأَشياءِ حَدَثا ، فَحَكَمنا بِأَنّها لَم تَزَل ، ولَم نَجِد لَهَا انقِضاءً وفَناءً ، فَحَكَمنا بِأَنَّها لا تَزالُ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أفَوَجَدتُم لَها قِدَما؟ أم وَجَدتُم لَها بَقاءً أبَدَ الآبِدِ؟ فَإِن قُلتُم : إنَّكُم وَجَدتُم ذلِكَ ، أنهَضتُم لِأَنفُسِكُم أنَّكُم لَم تَزالوا عَلى هَيئَتِكُم وعُقولِكُم بِلا نِهايَةٍ ، ولا تَزالونَ كَذلِكَ ، ولَئِن قُلتُم هذا ، دَفَعتُمُ العِيانَ وكَذَّبَكُمُ العالَمونَ الَّذينَ يُشاهِدونَكُم .

قالوا : بَل لَم نُشاهِد لَها قِدَما ، ولا بَقاءً أبَدَ الآبِدِ .

قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَلِمَ صِرتُم بِأَن تَحكُموا بِالقِدَمِ وَالبَقاءِ دائِما ، لِأَنَّكُم لَم تُشاهِدوا حُدوثَها ، وَانقِضاؤُها أولى مِن تارِكِ التَّمييزِ لَها مِثلِكُم ، فَيَحكُمُ لَها بِالحُدوثِ وَالاِنقِضاءِ وَالاِنقِطاعِ ، لِأَ نَّهُ لَم يُشاهِد لَها قِدَما ، ولا بَقاءً أبَدَ الآبِدِ .

أوَلَستُم تُشاهِدونَ اللَّيلَ وَالنَّهارَ و[أنَّ ]أحَدَهُما بَعدَ الآخَرِ ؟

فَقالوا : نَعَم .

فَقالَ : أتَرَونَهُما لَم يَزالا ولا يَزالانِ ؟

فَقالوا : نَعَم .

فَقالَ : أفَيَجوزُ عِندَكُمُ اجتِماعُ اللَّيلِ وَالنَّهارِ ؟

فَقالوا : لا .

فَقالَ صلى الله عليه و آله : فَإِذا يَنقَطِعُ أحَدُهُما عَنِ الآخَرِ ، فَيَسبِقُ أحَدُهُما ، ويَكونُ الثّاني جارِيا بَعدَهُ .

قالوا : كَذلِكَ هُوَ .

فَقالَ : قَد حَكَمتُم بِحُدوثِ ما تَقَدَّمَ مِن لَيلٍ ونَهارٍ لَم تُشاهِدوهُما ، لا تُنكِروا للّهِِ قُدرَةً .

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله : أتَقولونَ ما قَبلَكُم مِنَ اللَّيلِ وَالنَّهارِ مُتَناهٍ أم غَيرُ مُتناهٍ ؟ فَإِن قُلتُم : غَيرُ مُتَناهٍ ، فَكَيفَ وَصَلَ إلَيكُم آخَرُ بِلا نِهايَةٍ لِأَوَّلِهِ ؟ وإن قُلتُم : إنَّهُ مُتَناهٍ ، فَقَد كانَ ولا شَيءَ مِنهُما .

قالوا : نَعَم .

قالَ لَهُم : أقُلتُم : إنَّ العالَمَ قَديمٌ غَيرُ مُحدَثٍ ، وأنتُم عارِفونَ بِمَعنى ما أقرَرتُم بِهِ ، وبِمَعنى ما جَحَدتُموهُ ؟

قالوا : نَعَم .

قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَهذَا الَّذي تُشاهِدونَهُ مِنَ الأَشياءِ بَعضِها إلى بَعضٍ يَفتَقِرُ ، لِأَ نَّهُ لا قِوامَ لِلبَعضِ إلاّ بِما يَتَّصِلُ بِهِ . ألا تَرَى البِناءَ مُحتاجا بَعضَ أجزائِهِ إلى بَعضٍ وإلاّ لَم يَتَّسِق ، ولَم يُستَحكَم ، وكَذلِكَ سائِرُ ما تَرَونَ .

وقالَ صلى الله عليه و آله : فَإِذا كانَ هذَا المُحتاجُ _ بَعضُهُ إلى بَعضٍ لِقُوَّتِهِ وتَمامِهِ _ هُوَ القَديمُ ، فَأَخبِروني أن لَو كانَ مُحدَثا ، كَيفَ كانَ يَكونُ ؟ وماذا كانَت تَكونُ صِفَتُهُ ؟

قالَ : فَبُهِتوا وعَلِموا أنَّهُم لا يَجِدونَ لِلمُحدَثِ صِفَةً يَصِفونَهُ بِها إلاّ وهِيَ مَوجودَةٌ في هذَا الَّذي زَعَموا أنَّهُ قَديمٌ ، فَوَجَموا (1) وقالوا : سَنَنظُرُ في أمرِنا .

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى الثَّنَوِيَّةِ _ الَّذين قالوا : النّورُ وَالظُّلمَةُ هُمَا المُدَبِّرانِ _ فَقالَ : وأنتُم فَمَا الَّذي دَعاكُم إلى ما قُلتُموهُ مِن هذا ؟

فَقالوا : لِأَنّا وَجَدنَا العالَمَ صِنفَينِ : خَيرا وشَرّا ، ووَجَدنَا الخَيرَ ضِدّا لِلشَّرِّ ، فَأَنكَرنا أن يَكونَ فاعِلٌ واحِدٌ يَفعَلُ الشَّيءَ وضِدَّهُ ، بَل لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما فاعِلٌ ، ألا تَرى أنَّ الثَّلجَ مُحالٌ أن يَسخُنَ ، كَما أنَّ النّارَ مُحالٌ أن تَبرَدَ ، فَأَثبَتنا لِذلِكَ صانِعَينِ قَديمَينِ : ظُلمَةً ونورا .

فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أفَلَستُم قَد وَجَدتُم سَوادا وبَياضا وحُمرَةً وصُفرَةً وخُضرَةً وزُرقةً ؟ وكُلُّ واحِدَةٍ ضِدٌّ لِسائِرِها ، لاِستِحالَةِ اجتِماعِ اثنَينِ مِنها في مَحَلٍّ واحِدٍ ، كَما كانَ الحَرُّ والبَردُ ضِدَّينِ لاِستِحالَةِ اجتِماعِهِما في مَحَلٍّ واحِدٍ ؟

قالوا : نَعَم .

قالَ : فَهَلاّ أثبَتُّم بِعَدَدِ كُلِّ لَونٍ صانِعا قَديما ، لِيَكونَ فاعِلُ كُلٍّ ضِدٍّ مِن هذِهِ الأَلوانِ غَيرَ فاعِلِ الضِّدِّ الآخَرِ ؟! قالَ : فَسَكَتوا .

ثُمَّ قالَ : وكَيفَ اختَلَطَ النُّورُ وَالظُّلمَةُ ، وهذا مِن طَبعِهِ الصُّعودُ وهذِهِ مِن طَبعِهَا النُّزولُ ؟ أرَأَيتُم لَو أنَّ رَجُلاً أخَذَ شَرقا يَمشي إلَيهِ والآخَرُ غَربا ، أكانَ يَجوزُ عِندَكُم أن يَلتَقِيا ما داما سائِرَينِ عَلى وُجوهِهِما ؟

قالوا : لا .

قالَ : فَوَجَبَ أن لا يَختَلِطَ النّورُ وَالظُّلمَةُ ، لِذَهابِ كُلِّ واحِدٍ مِنهُما في غَيرِ جِهَةِ الآخَرِ ، فَكَيفَ حَدَثَ هذَا العالَمُ مِنِ امتِزاجِ ما هُوَ مُحالٌ أن يَمتَزِجَ ؟ بَل هُما مُدَبِّرانِ جَميعا مَخلوقانِ ؟

فَقالوا : سَنَنظُرُ في اُمورِنا .

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى مُشرِكِي العَرَبِ فَقالَ : وأنتُم فَلِمَ عَبَدتُمُ الأَصنامَ مِن دونِ اللّهِ ؟

فَقالوا : نَتَقَرَّبُ بِذلِكَ إلَى اللّهِ تَعالى .

فَقالَ لَهُم : أوَهِيَ سامِعَةٌ مُطيعَةٌ لِرَبِّها ، عابِدَةٌ لَهُ ، حَتّى تَتَقَرَّبوا بِتَعظِيمِها إلَى اللّهِ ؟

قالوا : لا .

قالَ : فَأَنتُمُ الَّذينَ نَحَتُّموها بِأَيديكُم ؟

قالوا : نَعَم . قالَ : فَلَئِن تَعبُدُكُم هِيَ _ لَو كانَ تَجوزُ مِنهَا العِبادَةُ _ أحرى مِن أن تَعبُدوها ! إذا لَم يَكُن أمَرَكُم بِتَعظيمِها ، مَن هُوَ العارِفُ بِمَصالِحِكُم وعَواقِبِكُم وَالحَكيمُ فيما يُكَلِّفُكُم ؟!

قالَ : فَلَمّا قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هذَا القَولَ اختَلَفوا ، فَقالَ بَعضُهُم : إنَّ اللّهَ قَد حَلَّ في هَياكِلِ رِجالٍ كانوا عَلى هذِهِ الصُّوَرِ فَصَوَّرنا هذِهِ الصُّوَرَ ، نُعَظِّمُها لِتَعظيمِنا تِلكَ الصُّوَرَ الَّتي حَلَّ فيها رَبُّنا .

وقالَ آخَرونَ مِنهُم : إنَّ هذِهِ صُوَرُ أقوامٍ سَلَفوا ، كانوا مُطيعينَ للّهِِ قَبلَنا فَمَثَّلنا صُوَرَهُم وعَبَدناها تَعظيما للّهِ .

وقالَ آخَرونَ مِنهُم : إنَّ اللّهَ لَمّا خَلَقَ آدَمَ ، وأمَرَ المَلائِكَةَ بِالسُّجودِ لَهُ فَسَجَدوهُ تَقَرُّبا بِاللّهِ ، كُنّا نَحنُ أحَقَّ بِالسُّجودِ لاِدَمَ مِنَ المَلائِكَةِ ، فَفاتَنا ذلِكَ ، فَصَوَّرنا صورَتَهُ فَسَجَدنا لَها تَقَرُّبا إلَى اللّهِ ، كَما تَقَرَّبَتِ المَلائِكَةُ بِالسُّجودِ لاِدَمَ إلَى اللّهِ تَعالى ، وكَما اُمِرتُم بِالسُّجودِ _ بِزَعمِكُم _ إلى جِهَةِ «مَكَّةَ» فَفَعَلتُم ، ثُمَّ نَصَبتُم في غَيرِ ذلِكَ البَلَدِ بِأَيديكُم مَحاريبَ سَجَدتُم إلَيها وقَصَدتُمُ الكَعبَةَ لا مَحاريبَكُم ، وقَصدُكُم بِالكَعبَةِ إلَى اللّهِ عَزَّوجَلَّ لا إلَيها .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أخطَأتُمُ الطَّريقَ وضَلَلتُم ، أمّا أنتُم _ وهُوَ صلى الله عليه و آلهيُخاطِبُ الَّذينَ قالوا : إنَّ اللّهَ يَحِلُّ في هَياكِلِ رِجالٍ كانوا عَلى هذِهِ الصُّوَرِ الَّتي صَوَّرناها ، فَصَوَّرنا هذِهِ الصُّوَرَ نُعَظِّمُها لِتَعظيمِنا لِتِلكَ الصُّوَرِ الَّتي حَلَّ فيها رَبُّنا _ فَقَد وَصَفتُم رَبَّكُم بِصِفَةِ المَخلوقاتِ ، أوَيَحِلُّ رَبُّكُم في شَيءٍ حَتّى يُحيطَ بِهِ ذلِكَ الشَّيءُ ؟! فَأَيُّ فَرقٍ بَينَهُ إذا وبَينَ سائِرِ ما يَحِلُّ فيهِ مِن لَونِهِ وطَعمِهِ ورائِحَتِهِ ولينِهِ وخُشونَتِهِ وثِقلِهِ وخِفَّتِهِ ؟ ولِمَ صارَ هذَا المَحلولُ فيهِ مُحدَثا وذلِكَ قَديما ، دونَ أن يَكونَ ذلِكَ مُحدَثا وهذا قَديما ، وكَيفَ يَحتاجُ إلَى المَحالِ مَن لَم يَزَل قَبلَ المَحالِ ، وهُوَ عَزَّوجَلَّ لا يَزالُ كَما لَم يَزَل ؟ وإذا وَصَفتُموهُ بِصِفَةِ المُحدَثاتِ فِي الحُلولِ ، فَقَد لَزِمَكُم أن تَصِفوهُ بِالزَّوالِ [وَالحُدوثِ] ! وإذا وَصَفتُموهُ بِالزَّوالِ وَالحُدوثِ ، وَصَفتُموهُ بِالفَناءِ ! لِأَنَّ ذلِكَ أجمَعُ مِن صِفاتِ الحالِّ وَالمَحلولِ فيهِ ، وجَميعُ ذلِكَ يُغَيِّرُ الذّاتَ ، فَإِن كانَ لَم يَتَغَيَّر ذاتُ الباري تَعالى بِحُلولِهِ في شَيءٍ ، جازَ أن لا يَتَغَيَّرَ بِأَن يَتَحَرَّكَ ويَسكُنَ ويَسوَدَّ ويَبيَضَّ ويَحمَرَّ ويَصفَرَّ ، وتَحِلَّهُ الصِّفاتُ الَّتيتَتَعاقَبُ عَلَى المَوصوفِ بِها ، حَتّى يكونَ فيهِ جَميعُ صِفاتِ المُحدَثينَ ، ويَكون مُحدَثا _ عَزَّ اللّهَ تَعالى عَن ذلِكَ .

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَإِذا بَطَلَ ما ظَنَنتُموهُ مِن أنَّ اللّهَ يَحِلُّ في شَيءٍ ، فَقَد فَسَدَ ما بَنَيتُم عَلَيهِ قَولَكُم .

قالَ : فَسَكَتَ القَومُ وقالوا : سَنَنظُرُ في اُمورِنا .

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى الفَريقِ الثّاني فَقالَ [لَهُم] : أخبِرونا عَنكُم إذا عَبَدتُم صُوَرَ مَن كانَ يَعبُدُ اللّهَ فَسَجَدتُم لَهَا وصَلَّيتُم ، فَوَضَعتُمُ الوُجوهَ الكَريمَةَ عَلَى التُّرابِ _ بِالسُّجودِ لَها _ فَمَا الَّذي أبقَيتُم لِرَبِّ العالَمينَ ؟ أما عَلِمتُم أنَّ مِن حَقِّ مَن يَلزَمُ تَعظيمُهُ وعِبادَتُهُ أن لا يُساوى بِهِ عَبدُهُ ؟ أرَأَيتُم مَلِكا أو عَظيما إذا ساوَيتُموهُ بِعَبيدِهِ فِي التَّعظيمِ وَالخُشوعِ وَالخُضوعِ ، أيَكونُ في ذلِكَ وَضعٌ مِن حَقِّ الكَبيرِ كَما يَكونُ زِيادَةٌ في تَعظيمِ الصَّغيرِ ؟

فَقالوا : نَعَم .

قالَ : أفَلا تَعلَمونَ أنَّكُم مِن حَيثُ تُعَظِّمونَ اللّهَ بِتَعظيمِ صُوَرِ عِبادِهِ المُطيعينَ لَهُ ، تَزرونَ عَلى رَبِّ العالَمينَ ؟

قالَ : فَسَكَتَ القَومُ بَعدَ أن قالوا : سَنَنظُرُ في اُمورِنا .

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِلفَريقِ الثّالِثِ : لَقَد ضَرَبتُم لَنا مَثَلاً ، وشَبَّهتُمونا بِأَنفُسِكُم ولَسنا سِواءً ، وذلِكَ أنّا عِبادُ اللّهِ مَخلوقونَ مَربوبونَ ، نَأتَمِرُ لَهُ فيما أمَرَنا ، ونَنزَجِرُ عَمّا زَجَرَنا ، ونَعبُدُهُ مِن حَيثُ يُريدُهُ مِنّا ، فَإِذا أمَرَنا بِوَجهٍ مِنَ الوُجوهِ أطَعناهُ ، ولَم نَتَعَدَّ إلى غَيرِهِ مِمّا لَم يَأمُرنا [بِهِ] ، ولَم يَأذَن لَنا ، لِأَنّا لا نَدري لَعَلَّهُ إن أرادَ مِنَّا الأَوَّلَ فَهُوَ يَكرَهُ الثّانِيَ ، وقَد نَهانا أن نَتَقَدَّمَ بَينَ يَدَيهِ ، فَلَمّا أمَرَنا أن نَعبُدَهُ بِالتَّوَجُّهِ إلَى الكَعبَةِ أطَعناهُ ، ثُمَّ أمَرَنا بِعِبادَتِهِ بِالتَّوَجُّهِ نَحوَها في سائِرِ البُلدانِ الَّتي نَكونُ بِها فَأَطَعناهُ ، ولَم نَخرُج في شَيءٍ مِن ذلِكَ مِنِ اتِّباعِ أمرِهِ ، وَاللّهُ عَزَّوجَلَّ حَيثُ أمَرَ بِالسُّجودِ لاِدَمَ لَم يَأمُر بِالسُّجودِ لِصورَتِهِ الَّتي هِيَ غَيرُهُ ، فَلَيسَ لَكُم أن تَقيسوا ذلِكَ عَلَيهِ ، لِأَنَّكُم لا تَدرونَ لَعَلَّهُ يَكرَهُ ما تَفعَلونَ إذ لَم يَأمُركُم بِهِ!

ثُمَّ قالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أرَأَيتُم لَو أذِنَ لَكُم رَجُلٌ دُخولَ دارِهِ يَوما بِعَينِهِ ، ألَكُم أن تَدخُلوها بَعدَ ذلِكَ بِغَيرِ أمرِهِ ؟ أوَلَكُم أن تَدخُلوا دارا لَهُ اُخرى مِثلَها بِغَيرِ أمرِهِ ؟ أو وَهَبَ لَكُم رَجُلٌ ثَوبا مِن ثِيابِهِ ، أو عَبدا مِن عَبيدِهِ ، أو دابَّةً مِن دَوابِّهِ ، ألَكُم أن تَأخُذوا ذلِكَ ؟

قالوا : نَعَم .

قالَ : فَإِن لَم تَأخُذوهُ ألَكُم أخذُ آخَرَ مِثلِهِ ؟ قالوا : لا ، لِأَ نَّهُ لَم يَأذَن لَنا فِي الثّاني كَما أذِنَ فِي الأَوَّلِ .

قالَ صلى الله عليه و آله : فَأَخبِروني ، اللّهُ أولى بِأَن لا يُتَقَدَّمَ عَلى مُلكِهِ بِغَيرِ أمرِهِ أو بَعضُ المَملوكينَ ؟

قالوا : بَلِ اللّهُ أولى بِأَن لا يُتَصَرَّفُ في مُلكِهِ بِغَيرِ إذنِهِ .

قالَ : فَلِمَ فَعَلتُم ؟ ومَتى أمَرَكُم أن تَسجُدوا لِهذِهِ الصُّوَرِ ؟

قالَ : فَقالَ القَومُ : سَنَنظُرُ في اُمورِنا ، وسَكَتوا .

وقالَ الصّادِقُ عليه السلام : فَوَالَّذي بَعَثَهُ بِالحَقِّ نَبِيّا ما أتَت عَلى جَماعَتِهِم إلاّ ثَلاثَةُ أيّامٍ حَتّى أتَوا رَسولَ اللّهِ فَأَسلَموا ، وكانوا خَمسَةً وعِشرينَ رَجُلاً ، مِن كُلِّ فِرقَةٍ خَمسَةٌ . وقالوا : ما رَأَينا مِثلَ حُجَّتِكَ يا مُحَمَّدُ ، نَشهَدُ أَنَّكَ رَسولُ اللّهِ . (2) .


1- .الوُجوم : السكوت على غيظ (لسان العرب : 12 / 630) .
2- .الاحتجاج : 1/27 _ 44/20 ، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام : 530/323 ، بحارالأنوار : 9 / 257 / 1 .

ص: 145

5 / 2نمونه هايى از گفتمان پيامبر خاتم

5 / 2نمونه هايى از گفتمان پيامبر خاتم6514.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :پدرم امام باقر ، از جدّم على بن حسين و وى از پدرش حسين بن على ، سرور شهيدان و وى از پدرش اميرالمؤمنين عليهم السلام برايم نقل كرد كه روزى پيروان دين هاى پنجگانه : يهود ، مسيحيّت ، طبيعت پرستان ، دوگانه پرستان و مشركان عرب ، با رسول خدا نشستى داشتند .

يهوديان گفتند : ما مى گوييم عُزَير ، پسر خداست . آمده ايم ببينيم تو چه مى گويى؟ اگر سخن ما را بگويى ، پس در دستيابى به حقيقت ، از تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر با ما مخالفت كنى ، با تو مجادله مى كنيم .

مسيحيان گفتند : ما مى گوييم مسيح ، پسر خداست و با او يكى است . آمده ايم ببينيم تو چه مى گويى؟ اگر از رأى ما پيروى كنى ، در باور به اين حقيقت ، بر تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالفت كنى ، با تو مجادله خواهيم كرد .

طبيعت گرايان گفتند : ما مى گوييم اشيا بايد باشند و آنها همواره و دائم هستند . آمده ايم ببينيم تو چه مى گويى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى ، ما در باور به اين حقيقت ، از تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالف باشى ، با تو مجادله مى كنيم .

دوگانه پرستان گفتند: ما مى گوييم نور وتاريكى، چرخانندگان [هستى]اند. آمده ايم ببينيم تو چه مى گويى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى ، در باور به اين حقيقت ، بر تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالفت كنى ، با تو مجادله مى كنيم .

مشركان عرب گفتند : ما مى گوييم بت هاى ما خدايان اند . آمده ايم ببينيم تو چه مى گويى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى ، در باور به اين حقيقت ، بر تو پيشى گرفته ، برتريم و اگر مخالفت كنى ، با تو مجادله مى كنيم .

رسول خدا فرمود : «من به خداوند بى شريك ، ايمان دارم و به بت ، طاغوت و به هر معبودى غير او كافرم» .

آن گاه خطاب به آنان گفت : «خداوند ، مرا براى همه به عنوان بشارت دهنده وانذار كننده وحجّت بر جهانيان، برانگيخته است؛ وبسيار زود است كه نيرنگ كسانى را كه در دين او نيرنگ كنند، به حلقومشان برگرداند».

آن گاه ، خطاب به يهوديان فرمود : «آيا آمده ايد كه من سخن شما را بى دليل بپذيرم؟» .

گفتند : نه .

فرمود : «چه چيز باعث شده كه شما باور داشته باشيد كه عُزَير ، پسر خداست؟» .

گفتند : چون وى پس از آن كه تورات از بين رفته بود ، آن را براى بنى اسرائيل ، بازسازى كرد و اين كار را انجام نداد ، مگر از آن رو كه پسر خدا بود .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چرا عُزَير ، پسر خدا شد و موسى كه تورات را براى شما آورد و معجزه هايى كه خود شما هم مى دانيد ، از وى ديده شد ، پسر خدا نشد؟ و اگر عُزير ، به خاطر بزرگوارى در بازسازى توراتْ پسر خدا شد ، موسى بايد به پسرِ خدا بودن ، اولى و سزاوارتر باشد . اگر اين مقدار از بزرگوارى براى عُزَير ، موجب شود كه وى پسر خدا گردد ، چندين برابر اين بزرگى كه براى موسى بود ، درجه وى بايد برتر از پسرِ خدا بودن باشد . اگر منظور شما از پسر خدا بودن ، همان مفهومى باشد كه در دنيا در پى رابطه جنسى پدر با مادر ، مادران ، بچّه به دنيا مى آورند ، به خدا كفر ورزيده ايد و او را به آفريده اش تشبيه كرده ايد و ويژگى پديده ها را براى وى اثبات كرده ايد. بنابراين، بايد خدا از نظر شما پديد آمده و خلق شده اى باشد كه خالقى دارد كه وى را ساخته و به وجود آورده است» .

يهوديان گفتند : منظورمان اين نيست ، همان طور كه گفتى ، اين كفر است؛ بلكه منظورمان آن است كه وى از نظر قدر و منزلت ، پسر خداست؛ گرچه تولّدى هم در كار نبود؛ درست مثل آن كه برخى دانشمندان ، خطاب به كسانى كه مى خواهند آنان را اكرام كنند و ارزش آنان را نسبت به ديگران نشان دهند ، مى گويند : «پسرم !» يا «اين ، پسرم است» كه اين سخن براى اثبات به دنيا آمدن وى از او نيست . چون در اين صورت ، به وى گفته خواهد شد كه اين شخص ، با تو بيگانه است و رابطه نَسَبى بين آن دو نيست . كار خدا درباره عُزَير نيز چنين است كه وى به خاطر احترام گذاشتن و نه به دليل تولّد ، وى را فرزند خود قرار داده است .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين ، همان سخنى است كه من به شما گفتم . اگر بر اين پايه ، عُزَير پسر خدا مى گردد ، اين مقام براى موسى مناسب تر است . خداوند ، هر باطلگرايى را با اقرار خودش رسوا مى كند و دليل او را عليه خود او به كار مى برد . دليلى كه شما آورديد ، شما را به چيزى بزرگ تر از آنچه گفتم ، مى كشاند . شما گفتيد كه يكى از بزرگان شما به فرد بيگانه اى كه رابطه سببى بين آن دو نيست ، مى گويد : پسرم ! يا اين ، پسرم است ، امّا نه به معناى از او به دنيا آمدن . گاه شما مى بينيد همين بزرگ ، به فرد بيگانه اى براى احترام مى گويد : اين ، برادرم است و به ديگرى مى گويد : اين ، استادم و پدرم است و به شخص ديگرى مى گويد : اين ، آقاى من است و يا خطاب مى كند آقايم ! و هر چه احترامگذارى اش بيشتر باشد ، از اين گونه تعبيرها بيشتر بهره مى گيرد . بنابراين ، از نظر شما رواست كه موسى ، برادر خدا ، شيخ خدا ، و يا آقاى خدا باشد ، چون وى را بيشتر از عُزَير ، اكرام كرده است؟ همان طور كه اگر كسى ديگرى را بيشتر اكرام كند ، براى احترام ، به وى مى گويد : اى آقايم ! ، اى شيخم ! ، اى عمويم ! ، اى رئيسم [و اى اميرم]! و هر آنچه در احترام بيفزايد ، در اين قبيل تعبيرها مى افزايد .

آيا از نظر شما رواست كه موسى ، برادر خدا ، شيخ خدا ، عموى خدا ، رئيس خدا ، آقاى خدا و يا امير خدا باشد؛ چون خدا وى را بيشتر بزرگ داشته و بر كسانى كه آنان را اى شيخم ! ، اى آقايم ! ، اى عمويم! ، اى رئيسم ! و يا اى اميرم ! خطاب مى كنند؟» .

[على عليه السلام] مى فرمايد : آنان ، متحيّر و مبهوت شدند و گفتند : اى محمّد ! به ما فرصت بده تا درباره آنچه كه به ما گفتى، بينديشيم . رسول خدا فرمود : «در اين باره ، با دلى منصفانه بينديشيد . خدا شما را هدايت مى كند» .

آن گاه ، رو به مسيحيان كرد و فرمود : «شما گفتيد [خداوندِ] قديم _ عزّوجلّ _ با مسيح ، پسرش يكى شده است . منظورتان از اين سخن چيست؟ آيا منظورتان اين است كه [خداوند] قديم ، براى آن كه با اين پديد آمده ، يعنى عيسى عليه السلام يكى شده ، حادث است؟ يا عيسى كه حادث است ، به خاطر وجود قديم كه همان خدا باشد ، قديم شده است؟ و يا مفهوم سخن شما از اين كه وى با خدا متّحد شده ، اين است كه وى از كرامتى برخوردار شده است كه هيچ كس غير از وى ، از چنين كرامتى برخوردار نگشته است؟

اگر منظورتان اين است كه قديم ، پديده شده است كه خودتان ، خودتان را باطل كرده ايد؛ چون قديم ، محال است كه منقلب شود و پديده گردد ، و اگر مقصودتان اين است كه عيسى عليه السلام قديم شده است كه حرف محالى گفته ايد؛ زيرا حادث ، محال است كه قديم گردد .

و اگر منظورتان از اتّحاد مسيح با خدا اين است كه خداوند ، وى را از بين ديگر بندگان برگزيده و ويژه خود ساخته است ، پس به حادث بودن عيسى و مفهومى كه به خاطر آن با خدا يكى شده است ، اقرار كرده ايد؛ زيرا هنگامى كه عيسى حادث باشد و خداوند با وى يكى شده باشد _ يعنى معنايى را آفريده كه به خاطر آن ، عيسى برترين خلق خداوند شده _ ، در اين صورت ، هم عيسى و هم آن معنى حادث اند و اين ، برخلاف سخنى است كه در آغاز گفتيد» .

[ على عليه السلام] مى فرمايد : مسيحيان گفتند : اى محمّد ! ، چون خداوند به دست عيسى عليه السلام چيزهاى شگفتى نمايان ساخت ، وى را به جهت احترام ، فرزند خود قرار داد .

رسول خدا به آنان فرمود : «آنچه كه در اين باره با يهوديان گفتم ، شنيديد؟» .

آن گاه همه آن بحث را تكرار كرد . همه ساكت شدند ، جز يك نفر از آنان كه گفت : اى محمّد ! آيا شما نمى گوييد ابراهيم ، خليل اللّه (دوست خدا) است؟

پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود : «چنين مى گوييم» .

وى گفت : اگر اين را مى گوييد ، چرا ما را از اين كه بگوييم عيسى پسر خداست ، منع مى كنيد؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين دو مانند هم نيستند . چون وقتى مى گوييم : ابراهيم «خليل اللّه » است ، بدان جهت است كه «خليل» مشتق از «خَلّه» يا «خُلّه» است . معناى خَلّه ، نياز و احتياج است و ابراهيم ، نيازمند پروردگارش بود و تنها به وى وابسته بود و از ديگران ، كناره گير و روگردان و بى نياز بود . چون وقتى كه تصميم گرفته شد وى را در آتش نهند و با منجنيق در آتش افكندند ، خداوند ، جبرئيل را فرستاد و گفت : بنده ام را درياب . جبرئيل آمد و وى را در هوا گرفت و گفت : گرفتارى هايت را بر عهده من بگذار . خداوند ، مرا براى يارى تو فرستاده است .

ابراهيم گفت : «نه ، خداوند براى من بس است و بهترين وكيل است . من از ديگران چيزى نمى خواهم و جز به وى ، نيازمند نيستم» . پس خداوند ، وى را خليل خود ، يعنى نيازمند ، محتاج و وابسته به او و بريده از ديگران خواند .

واگر از خُلّه [به معناى آگاه] گرفته شود . يعنى به آن امر ، آگاه شده و به اسرارى رسيد كه ديگران به آن نرسيده اند . در اين صورت ، معناى خليل ، عالِم به خدا و امور الهى است و اين ، موجب تشبيه خدا به خلق نمى گردد . نمى انديشيد كه اگر وى وابسته به خدا نمى شد ، خليل وى نمى گشت و اگر به اسرار وى آگاهى نمى يافت ، خليل وى نمى شد؛ ولى اگر كسى فرزندى به دنيا آورد ، هر چه او را از خودش دور كند ، يا تحقيرش كند ، باز هم فرزند وى است ، چون به دنيا آمدن ، قائم به اوست .

از سوى ديگر ، اگر شما به خاطر اين كه خدا به ابراهيم گفته «خليلى (دوست من)» قياس كرده و بگوييد : عيسى پسر خداست ، بايد بگوييد موسى نيز پسر اوست . چون معجزه هايى كه موسى داشت ، پايين تر از معجزه هاى عيسى نبود . بنابراين ، بگوييد موسى نيز پسر خداست . بر اين اساس ، بايد بگوييد كه وى ، استاد ، آقا ، عمو ، رئيس ، و فرمانرواى خداست ، به همان شكل كه براى يهوديان گفتم!» .

آنان به يكديگر گفتند كه در انجيل آمده است كه عيسى گفت : به سوى پدرم مى روم .

رسول خدا فرمود : «اگر به آن كتاب عمل مى كنيد ، در آن آمده است : به سوى پدر خودم و شما مى روم » .

آنان گفتند : از همان روى كه عيسى پسر خداست ، همه آنانى را كه عيسى مورد خطاب قرار داده ، فرزندان خدا هستند .

[رسول خدا فرمود :] «در اين كتاب ، چيزهايى است كه ادّعاى شما بر اين كه عيسى به خاطر ويژگى اش به خدا پسر او شده است ، رد مى كند؛ چون شما گفتيد : ما از آن روى به عيسى پسر خدا مى گوييم كه خدا به وى چيزهايى اختصاص داده كه به ديگران ، اختصاص نداده است و شما مى دانيد آنچه را به عيسى اختصاص داد ، به آنانى كه عيسى خطاب به آنان گفت به سوى پدرم و پدر شما مى روم اختصاص نداده است . بنابراين ، ادّعاى ويژگى به عيسى باطل شد؛ چون به نظرش ، مثل ويژگى عيسى براى كسانى كه مثل وى نبودند ، طبق كلام عيسى ثابت شد . شما كلام عيسى را نقل مى كنيد و بر غير مفهوم آن تأويل مى كنيد؛ چون هنگامى كه وى گفت : پدرم و پدر شما ، بجز آنچه كه شما فهميديد و روى آورديد ، منظورش بود. شايد وى مقصودش آن بود كه به سوى آدم و يا نوح رفتم و خداوند ، مرا پيش آنان مى برد و با آنان يكجا گرد مى آورد و آدم و نوح ، پدر من و شما هستند . عيسى ، جز اين را اراده نكرده بود» .

[على عليه السلام] فرمود : مسيحيان ، سكوت كردند و گفتند : تاكنون ، مجادله گر و گفتگوگرى چون تو نديده بوديم . درباره كارهاى خويش مى انديشيم .

آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله روى به طبيعت پرستان كرد و فرمود : «چه چيز موجب شده است به اين باور فرا خوانيد كه چيزها بايد باشند و آنها همواره هستند ، از بين نرفته و نخواهند رفت؟» .

آنان گفتند : ما جز طبق آنچه كه مى بينيم ، حكم نمى كنيم و ما نديديم كه اشيا پديد آمده باشند . بنابراين ، مى گوييم از بين نرفته اند و نديديم كه از بين بروند و پايان بپذيرند . پس گفتيم : از بين نخواهند رفت .

رسول خدا فرمود : «آيا چيزها را قديم يافته ايد و يا آنها را تا ابد پايدار يافته ايد؟ اگر بگوييد آنها را چنين يافته ايم ، ادّعا كرده ايد كه همواره بر همين شكل و بر همين خِرَد بوده ايد و باقى خواهيد ماند . اگر اين را بگوييد ، واقعيت خارجى را منكر شده ايد و همه مردمى كه شما را ديده اند ، دروغگويتان مى شمارند» .

گفتند : ما همواره بودن و همواره ماندن را براى اشيا نديده ايم .

رسول خدا فرمود : «پس چرا به بودن و ماندنِ همواره حكم مى كنيد؟ براى آن كه [چون] شما پديدار شدن و پايان يافتن چيزها را نديده ايد ، بهتر است تميز بين آن دو را به ديگران واگذاريد تا بر حدوث ، پايان پذيرى و از بين رفتن آن ، حكم كنند؛ چون آنان نيز بودن و ماندنِ همواره اشيارا نديده اند .

آيا شما شب و روز را نديده ايد كه يكى پس از ديگرى است؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «آيا بر اين باور هستيد كه آن دو بوده اند و خواهند بود؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «به نظر شما شب و روز قابل جمع هستند؟» .

گفتند : نه .

رسول خدا فرمود : «بنابراين ، يكى ديگرى را قطع مى كند؛ يكى پيشى مى گيرد و ديگرى در پى آن مى رود» .

گفتند : همين طور است .

فرمود : «شما به پيش گيرنده از شب و روز ، حكم پديدار شدن كرديد ، در حالى كه پيدا شدن آن دو را نديده بوديد . قدرت خدا را منكر نشويد» .

آن گاه فرمود : «شب و روزهاى پيش از شما پاياندار يا بى پايان بود؟ اگر بگوييد بى پايان بودند ، چگونه پيش از آن كه يكى از شب و يا روز پايان پذيرد ، ديگرى به شما رسيده است؟ و اگر بگوييد پاياندار بودند ، معنايش اين است كه زمانى وجود داشت كه هيچ كدام نبودند» .

گفتند : درست است .

فرمود : «شما مى گوييد كه هستى قديم است و پديدار نيست . آيا شما به مفهومى كه بدان اقرار مى كنيد ، آگاه هستيد و آنچه را كه منكر مى شويد ، مى دانيد؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «چيزهايى را كه مى بينيد ، بعضى از آنها به بعضى ديگر ، نيازمند هستند؛ زيرا پاره اى جز به اتّصال به پاره اى ديگر ، پايدار نمى مانند . آيا ساختمان را نمى بينيد كه بخشى از اجزاى آن ، نيازمند بخش ديگر است و بدون آن ، استوار نمى گردد و پايدار نمى شود؟ ديگر اشيا نيز چنين هستند» .

آن گاه افزود : «اگر اين نيازمندى بخشى از آن بر بخش ديگر ، در استحكام و تكميل قديم است ، به من بگوييد اگر پديدار مى بود ، چگونه مى بود و ويژگى اش چه سان مى بود؟» .

[على عليه السلام] فرمود : آنان ، درمانده شدند و فهميدند كه نمى توانند براى پديدار ، ويژگى پيدا كنند و به آن توصيف كنند ، جز آنچه در همين امورى كه فكر مى كردند قديم است ، وجود دارد . از اين روى ، زبانشان بند آمد (1) و گفتند درباره خويش خواهيم انديشيد .

آن گاه رسول خدا روى به دوگانه پرستان كرد ؛ آنانى كه مى گفتند نور و تاريكى تدبير كنندگان هستند ، و فرمود : «چه انگيزه اى موجب شده كه شما چنين بگوييد؟» .

گفتند : ما دنيا را به دو شكل خير و شر ديديم و ديديم كه خير ، ضدّ شرّ است . از اين روى ، انكار كرديم كه يك كننده ، كارى و ضد آن را انجام دهد؛ بلكه هر كدام ، كننده اى مستقل دارند . نمى بينى كه برف ، محال است بسوزد ، چنان كه آتش ، محال است سرد باشد . بنابراين ، دو آفريننده قديم : نور و ظلمت را پذيرا شديم .

رسول خدا به آنان گفت : «آيا سياهى و سفيدى ، قرمزى و زردى ، و سبزى و آبى را نديده ايد كه هر كدام ، ضد ديگرى است؟ چون دو تاى از آنها در يك جا جمع نمى شوند؛ همان گونه كه سردى و گرمى دو ضد هستند؛ چون هر دو در يك جا جمع نمى شوند؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «چرا به تعداد هر رنگ ، آفريننده اى قديمى اثبات نمى كنيد تا كننده هر ضدّى از اين رنگ ها غير از كننده ضد ديگر باشد؟» .

[على عليه السلام] فرمود : همه ساكت شدند .

آن گاه رسول خدا فرمود : «چگونه نور و ظلمت درهم آميزند كه سرشت يكى بالا رونده و ديگرى پايين رونده است؟ اگر دو نفر ، يكى به سوى شرق و ديگرى به سوى غرب همواره در رفتن باشند ، آيا به نظر شما همديگر را خواهند ديد؟» .

گفتند : نه .

فرمود : «بنابراين ، لازم است كه نور و ظلمت ، با هم درنياميزند؛ چون هر كدام در غيرِ جهت ديگرى حركت مى كنند . بنابراين ، چگونه اين جهان ، از درهم آميزى دو چيزى كه محال است درهم آميزند ، به وجود آمده است؟ بلكه آن دو تدبير شده و آفريده شده اند» .

آنان گفتند : درباره خويش ، خواهيم انديشيد .

آن گاه رسول خدا رو به سوى مشركان عرب كرد و گفت : «شما چرا بتان را به جاى خدا مى پرستيد؟» .

گفتند : با اين پرستش ، به خداوند نزديكى مى جوييم .

فرمود : «آيا اين بتان به پروردگارشان گوش كرده ، از او پيروى مى كنند؟ خدا را عبادت مى كنند تا با بزرگداشت آنها به خدا نزديك شويد؟» .

گفتند : نه .

فرمود : «آيا شما به دست خود آنها را تراشيده ايد؟» .

گفتند : آرى ! فرمود : سزاوار بود به جاى آن كه شما آنها را بپرستيد ، آنها شما را مى پرستيدند [چنانچه آنها مى توانستند پرستش كنند] ، اگر دستور تعظيم آنها را كسى كه نسبت به مصلحت و فرجام شما آگاه است و در آنچه كه شما را بدان تكليف مى كند ، حكيم است ، صادر نكرده باشد .

[على عليه السلام] فرمود : وقتى رسول خدا چنين گفت ، آنان ، اختلاف كردند . گروهى گفتند : خداوند ، در هيكل مردمانى كه به اين شكل ها بودند ، حلول كرده و ما اين شكل ها را ساخته ايم و به خاطر اين كه چهره هايى كه پروردگارمان در آنها حلول كرده تعظيم كنيم ، اين شكل ها را بزرگ مى داريم .

و گروه ديگر گفتند : اين چهره ها چهره اقوام پيشين است؛ اقوامى كه مطيع خدا بودند . چهره آنان را درست كرده ايم و آنها را براى تعظيم خداوند ، پرستش مى كنيم .

گروه ديگر گفتند : آن گاه كه خدا آدم را آفريد ، به فرشتگانْ فرمان سجده به وى داد . آنان ، آدم را براى نزديكى به خدا سجده كردند . ما به سجده بر آدم ، از فرشتگانْ سزاوارتر بوديم و چون آن وقت نبوديم ، سيماى او را ساخته ايم و بدان ، براى نزديكى به خدا سجده مى كنيم ، همان گونه كه فرشتگان با سجده به آدم ، به خدا تقرّب جستند . همان گونه كه شما به پندار خودتان دستور يافته ايد كه به سوى كعبه سجده كنيد و چنين كرديد وآن گاه، در ديگر شهرها بادست خود، محراب هايى ساخته ايد كه به سوى آنها سجده مى كنيد و قصد كعبه مى كنيد ، نه محراب هاى خودتان ، و قصد كعبه هم براى خداى _ عزّوجلّ _ است نه خود كعبه .

رسول خدا فرمود : «راه را گم كرده ايد و گمراه شده ايد» . وى خطاب به آنانى كه مى گفتند : خداوند ، در هيكل مردمانى به شكل هايى كه تصوير كرده ايم ، حلول كرده و با اين چهره ها را ساخته ايم و بزرگداشتِ ما از اين صورت ها در واقع ، تعظيم صورت هايى است كه پروردگارمان در آنها حلول كرده اند ، فرمود : «شما پروردگارتان را با ويژگى مخلوقات توصيف كرده ايد . آيا پروردگار شما در چيزى حلول مى كند ، به گونه اى كه آن شى ء فراگير خدا باشد؟ در اين صورت ، چه فرقى بين آن چيز و امور ديگرى چون رنگ، طعم، بو، نرمى ، خشنى ، سنگينى و سبكى كه خداوند در آن حلول مى كند ، وجود دارد؟ چرا رنگ ، طعم ، مزه و . . . ، حادث و آن ديگرى قديم باشد و چرا عكس آن نباشد؟ چگونه آن كه پيش از حلول شده (محلّ حلول) وجود داشت ، نيازمند حلول است ، در حالى كه خدا همواره بوده و خواهد بود؟ وقتى خدا را به ويژگى پديده ها در خصوص حلول پذيرى توصيف كرديد، لازم است به ويژگى زوال پذيرى هم توصيفش كنيد و اگر او را به ويژگى زوال و حدوث توصيف كرديد ، در واقع ، به صفت پايان پذيرى توصيف كرده ايد؛ زيرا اين صفت ، ويژگى حلول كننده و حلول شونده است و اينها ذات شى ء را تغيير مى دهند . اگر ذات خداوند با حلول در چيزى تغيير نكند ، بايد با حركت ، سكون ، سفيد و سياه و سرخ و زرد شدن هم تغيير نكند و همه ويژگى هايى كه بر اشياى متّصف به اين صفت ها وجود دارد ، بر خداوند هم كه در آنها حلول كرده وجود داشته باشد تا همه ويژگى هاى پديده ها در آن باشد و در اين صورت ، خداوند متعال هم حادث باشد !» .

رسول خدا آن گاه فرمود : «وقتى گمانتان در اين كه خدا در چيزى حلول كرده باطل شد ، زيربناى سخنتان از بين رفت» .

[على عليه السلام] فرمود : آنان ساكت شدند و گفتند : در كارمان خواهيم انديشيد .

آن گاه رسول خدا رو به سوى گروه دوم كرد و به آنها فرمود : «به من بگوييد هنگامى كه شما صورت كسانى را كه خداوند را عبادت كرده اند ، مى پرستيد و براى آنها سجده مى كنيد و نماز مى گزاريد و براى سجده به آنها پيشانى هاى ارزشمند را بر خاك مى نهيد ، چه چيزى براى خداى جهانيان نگه مى داريد؟ آيا نمى دانيد حقّ كسى كه لازم است عبادت شود و بزرگ داشته شود ، اين است كه بنده اش هم رديف وى قرار نگيرد؟ آيا فكر مى كنيد درست است شهروندان ، پادشاه يا رئيسى را در بزرگداشت ، كُرنش و فروتنى ، همپاى وى قرار دهيد؟ آيا اين كار ، كوچك كردن حق بزرگ تر و بزرگ كردن حقّ كوچك تر نيست؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «آيا نمى دانيد شما با تعظيم خداوند از راه تعظيم صورتِ بندگانِ مطيع خدا ، خداى جهانيان را كوچك مى كنيد؟» .

[على عليه السلام] فرمود : آنان پس از اين كه گفتند : در كار خويش خواهيم انديشيد ، سكوت كردند .

سپس رسول خدا به گروه سوم فرمود : «براى ما نمونه اى ذكر كرديد و ما را شبيه خود شمرديد ، در حالى كه ما مثل هم نيستيم؛ چون ما بندگان خدا ، مخلوق و تربيت شده هستيم . در هر چه كه امر كند ، امرپذيريم و از هر چه منع كند ، منع پذيريم و آن گونه كه از ما مى خواهد ، پرستشش مى كنيم . اگر ما را به گونه اى از گونه ها دستور دهد ، پيروى اش مى كنيم و از گونه اى كه بدان دستور و اجازه نداده ، تجاوز نمى كنيم؛ چون نمى دانيم . شايد وى اوّلى را خواسته و از دومى راضى نيست ، و ما را نهى كرد كه بر او پيشى بگيريم . هنگامى كه به ما دستور داد روى به كعبه كنيم ، پيروى اش كرده ايم . آن گاه به ما دستور داد در ديگر شهرها به سوى كعبه روى كنيم و ما هم اطاعت كرده ايم و در هيچ كدام از اين كارها از دستور وى خارج نشده ايم و خداوند ، هنگامى كه دستور به سجده براى حضرت آدم كرد ، دستور به سجده براى چهره اش كه غير اوست ، نكرد . بنابراين ، نبايد شما اين را به آن قياس كنيد؛ چون شما نمى دانيد . شايد وى چون امر نكرده ، از كارهاى شما ناراضى است» .

آن گاه رسول خدا افزود : «به نظر شما اگر كسى اجازه ورود به خانه اش را در يك روز خاص داد ، آيا مى توانيد بعدا بدون دستور وى داخل خانه اش شويد؟ آيا مى توانيد بدون فرمان وى به خانه ديگر او داخل شويد؟ اگر كسى لباسى از لباس هايش ، بنده اى از بندگانش يا چارپايى از چارپايانش را به شما داد ، آيا مى توانيد آن را از وى بگيريد؟» .

گفتند : آرى .

فرمود : «اگر آن را نگرفتيد ، مى توانيد يكى ديگر مثل آن را برداريد؟» . گفتند : خير؛ چون وى آن گونه كه در اوّلى اجازه داه بود ، براى دومى اجازه نداده است .

آن گاه فرمود : «به من بگوييد آيا خداوند ، سزاوارتر است كه بدون فرمانش در مِلكش تصرّف نشود ، يا بعضى از بندگان؟» .

گفتند : خدا سزاوارتر است كه در مِلكش بدون اجازه او تصرّف نشود .

فرمود : «پس چرا چنين كرديد و او كِى به شما فرمان داده كه اين صورت ها را پرستش كنيد؟» .

[على عليه السلام] فرمود : آنان گفتند كه درباره كارهايمان خواهيم انديشيد و ساكت شدند .

امام صادق عليه السلام مى فرمايد : قسم به آن كه محمّد را به پيامبرى برانگيخت ، سه روز بر اين گردهمايى نگذشته بود كه همه خدمت رسول خدا رسيدند و اسلام آوردند . آنان بيست و پنج نفر و از هر گروهى پنج نفر بودند و گفتند : اى محمّد ! ما دليلى چون دلائل تو نديديم . گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى .

.


1- .الوجوم : سكوت با غيظ (لسان العرب ، ج 12 ، ص 630) .

ص: 146

. .

ص: 147

. .

ص: 148

. .

ص: 149

. .

ص: 150

. .

ص: 151

. .

ص: 152

. .

ص: 153

. .

ص: 154

. .

ص: 155

. .

ص: 156

. .

ص: 157

. .

ص: 158

. .

ص: 159

. .

ص: 160

. .

ص: 161

. .

ص: 162

. .

ص: 163

. .

ص: 164

. .

ص: 165

. .

ص: 166

. .

ص: 167

. .

ص: 168

. .

ص: 169

. .

ص: 170

. .

ص: 171

. .

ص: 172

6515.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام العسكري عليه السلام :قُلتُ لِأَبي عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام : هَل كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آلهيُناظِرُ اليَهودَ وَالمُشرِكينَ إذا عاتَبوهُ ويُحاجُّهُم [إذا حاجّوهُ] ؟ قالَ : بَلى مِرارا كَثيرةً ، مِنها ما حَكَى اللّهُ مِن قَولِهِم : « وَ قَالُواْ مَالِ هَ_ذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِى فِى الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ» إلى قَولِهِ _ : «رَجُلاً مَّسْحُورًا . (1) »« وَ قَالُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ هَ_ذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ . (2) » وقَولُهُ عَزَّوجَلَّ : « وَ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنم_بُوعًا» _ إلى قَولِهِ _ : «كِتَ_بًا نَّقْرَؤُهُو . (3) » ثُمَّ قيلَ لَهُ في آخِرِ ذلِكَ : لَو كُنتَ نَبِيّا كَموسى لَنَزَلَت عَلَينَا الصّاعِقَةُ في مَسأَلَتِنا إلَيكَ ، لِأَنَّ مَسأَلَتَنا أشَدُّ مِن مَسائِلِ قَومِ موسى لِموسى عليه السلام .

قالَ : وذلِكَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ قاعِدا ذاتَ يَومٍ بِمَكَّةَ بِفِناءِ الكَعبَةِ ، إذِ اجتَمَعَ جَماعَةٌ مِن رُؤَساءِ قُرَيشٍ ، مِنهُمُ الوَليدُ بنُ المُغيرَةِ المَخزومِيُّ ، وأبُو البَختَرِيِّ بنُ هِشامٍ ، وأبو جَهلٍ ، وَالعاصُ بنُ وائِلٍ السَّهمِيُّ ، وعَبدُاللّهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ ، وكانَ مَعَهُم جَمعٌ مِمَّن يَليهِم كَثيرٌ ، ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في نَفَرٍ مِن أصحابِهِ يَقرَأُ عَلَيهِم كِتابَ اللّهِ ، ويُؤَدّي إلَيهِم عَنِ اللّهِ أمرَهُ ونَهيَهُ .

فَقالَ المُشرِكونَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : لَقَدِ استَفحَلَ (4) أمرُ مُحَمَّدٍ وعَظُمَ خَطبُهُ ، فَتَعالَوا نَبدَأ بِتَقريعِهِ وتَبكيتِهِ وتَوبيخِهِ وَالاِحتِجاجِ عَلَيهِ وإبطالِ ما جاءَ بِهِ ، لِيَهونَ خَطبُهُ عَلى أصحابِهِ ، ويَصغُرَ قَدرُهُ عِندَهُم ، فَلَعَلَّهُ يَنزِ عُ عَمّا هُوَ فيهِ مِن غَيِّهِ وباطِلِهِ وتَمَرُّدِهِ وطُغيانِهِ ، فَإِنِ انتَهى وإلاّ عامَلناهُ بِالسَّيفِ الباتِرِ .

قالَ أبو جَهلٍ : فَمَن ذَا الَّذي يَلي كَلامَهُ ومُجادَلَتَهُ ؟ قالَ عَبدُاللّهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ : أنَا إلى ذلِكَ ، أفَما تَرضاني لَهُ قَرنا حَسيبا ومُجادِلاً كَفِيّا ؟ قالَ أبو جَهلٍ : بَلى ، فَأَتوهُ بِأَجمَعِهِم ، فَابتَدَأَ عَبدُاللّهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، لَقَدِ ادَّعَيتَ دَعوًى عَظيمَةً ، وقُلتَ مَقالاً هائِلاً ، زَعَمتَ أنَّكَ رَسولُ اللّهِ رَبِّ العالَمينَ ، وما يَنبَغي لِرَبِّ العالَمينَ ، وخالِقِ الخَلقِ أجمَعينَ أن يَكونَ مِثلُكَ رَسولَهُ بَشَرا مِثلَنا ، تَأكُلُ كَما نَأكُلُ ، وتَشرَبُ كَما نَشرَبُ ، وتَمشي فِي الأَسواقِ كَما نَمشي ، فَهذا مَلِكُ الرّومِ وهذا مَلِكُ الفُرسِ لايَبعَثانِ رَسولاً إلاّ كَثيرَ المالِ عَظيمَ الحالِ ، لَهُ قُصورٌ ودورٌ وفَساطيطُ وخِيامٌ وعَبيدٌ وخُدّامٌ ، ورَبُّ العالَمينَ فَوقَ هؤُلاءِ كُلِّهِم [أجمَعينَ] فَهُم عَبيدُهُ ، ولَو كُنتَ نَبِيّا لَكانَ مَعَكَ مَلَكٌ يُصَدِّقُكَ ونُشاهِدُهُ ، بَل لَو أرادَ اللّهُ أن يَبعَثَ إلَينا نَبِيّا لَكان إنَّما يَبعَثُ إلَينا مَلَكا لا بَشرا مِثلَنا . ما أنتَ يا مُحَمَّدُ إلاّ رَجُلٌ مَسحورا ولَستَ بِنَبِيٍّ ؟!

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هَل بَقِيَ مِن كَلامِكَ شَيءٌ ؟ قالَ : بَلى ، لَو أرادَ اللّهُ أن يَبعَثَ إلَينا رَسولاً لَبَعَثَ أجَلَّ مَن فيما بَينَنا مالاً ، وأحسَنَهُ حالاً ، فَهَلاّ نُزِّلَ هذَا القُرآنُ الَّذي تَزعُمُ أنَّ اللّهَ أنزَلَهُ عَلَيكَ وَابتَعَثَكَ بِهِ رَسولاً _ عَلى رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظيمٍ . إمَّا الوَليدِ بنِ المُغيرَةِ بِمَكَّةَ ، وإمّا عُروَةِ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ بِالطّائِفِ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هَل بَقِيَ مِن كَلامِكَ شَيءٌ يا عَبدَاللّهِ ؟ فَقالَ : بَلى ، لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَفجُرَ لَنا مِنَ الأَرضِ يَنبوعا بِمَكَّةَ هذِهِ ، فَإِنّها ذاتُ أحجارٍ وَعِرَةٍ وجِبالٍ ، تَكسَحُ أرضَها وتَحفِرُها ، وتُجري فيهَا العُيونَ ، فَإِنَّنا إلى ذلِكَ مُحتاجونَ ، أو تَكونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَخيلٍ وعِنَبٍ ، فَتَأكُلَ مِنها وتُطعِمَنا ، فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها خِلالَ تِلكَ النَّخيلِ وَالأعنابِ _ تَفجيرا أو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمتَ عَلَينا كِسَفا ، فَإِنَّكَ قُلتَ لَنا : « وَ إِن يَرَوْاْ كِسْفًا مِّنَ السَّمَآءِ سَاقِطًا يَقُولُواْ سَحَابٌ مَّرْكُومٌ (5) » فَلَعَلَّنا نَقولُ ذلِكَ .

ثُمَّ قالَ : [ولَن نُؤمِنَ لَكَ] أو تَأتِيَ بِاللّهِ وَالمَلائِكَةِ قَبيلاً ، تَأتِي بِهِ وبِهِم وهُم لَنا مُقابِلونَ ، أو يَكونَ لَكَ بَيتٌ مِن زُخرُفٍ تُعطينا مِنهُ ، وتُغنينا بِهِ فَلَعَلَّنا نَطغى ، فَإِنَّكَ قُلتَ لَنا : « كَلاَّ إِنَّ الاْءِنسَ_نَ لَيَطْغَى* أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنَى . (6) » ثُمَّ قالَ : أو تَرقى فِي السَّماءِ أي تَصعَدَ فِي السَّماءِ _ ولَن نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ أي لِصُعودِكَ _ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَينا كِتابا نَقَرأَهُ مِنَ اللّهِ العَزيزِ الحَكيمِ إلى عَبدِاللّهِ بنِ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيِّ ومَن مَعَهُ ، بِأَن آمِنوا بِمُحَمَّدِ بنِ عَبدِاللّهِ بنِ عَبدِالمُطَّلِبِ فَإِنَّهُ رَسولي ، وصَدِّقوهُ في مَقالِهِ فَإِنَّهُ مِن عِندي .

ثُمَّ لا أدري _ يا مُحَمَّدُ ! _ إذا فَعَلتَ هذا كُلَّهُ اُؤمِنُ بِكَ أو لا اُؤمِنُ بِكَ ، بَل لَو رَفَعتَنا إلَى السَّماءِ وفَتَحتَ أبوابَها وأدخَلتَناها لَقُلنا : إنَّما سَكَرَت أبصارُنا وسَحَرتَنا .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَبدَاللّه ! أبَقِيَ شَيءٌ مِن كَلامِكَ ؟ قالَ : يا مُحَمَّدُ ! أوَلَيسَ فيما أورَدتُهُ عَلَيكَ كِفايةٌ وبَلاغٌ ؟ ما بَقِيَ شَيءٌ فَقُل ما بَدا لَكَ ، وأفصِح عَن نَفسِكَ إن كان لَكَ حُجَّةٌ وَأتِنا بِما سَألناكَ بِهِ .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اللّهُمَّ أنتَ السّامِعُ لِكُلِّ صَوتٍ وَالعالِمُ بِكُلِّ شَيءٍ ، تَعلَمُ ما قالَهُ عِبادُكَ ، فَأَنزَلَ اللّهُ عَلَيهِ : يا مُحَمَّدُ « وَ قَالُواْ مَالِ هَ_ذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ» إلى قَولِهِ _ : «رَجُلاً مَّسْحُورًا (7) » ثُمَّ قالَ اللّهُ تَعالى : « انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّواْ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (8) » ، ثُمَّ قالَ [اللّهُ] : يا مُحَمَّدُ « تَبَارَكَ الَّذِى إِن شَآءَ جَعَلَ لَكَ خَيْرًا مِّن ذَ لِكَ جَنَّ_تٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَ_رُ وَ يَجْعَل لَّكَ قُصُورَما (9) » ، وأنزَلَ عَلَيهِ : يا مُحَمَّدُ « فَلَعَلَّكَ تَارِكُم بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَآئِقُ بِهِ صَدْرُكَ (10) » وأنزَلَ اللّهُ عَلَيهِ : يا مُحَمَّدُ « وَقَالُواْ لَوْلاَ»«أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنزَلْنَا مَلَكًا لَّقُضِىَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنظَرُونَ * وَلَوْ جَعَلْنَ_هُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَ_هُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ . (11) » فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَبدَاللّهِ ، أمّا ما ذَكَرتَ مِن أنّي آكُلُ الطَّعامَ كَما تَأكُلونَ! وزَعَمتَ أنَّهُ لايَجوزُ لِأَجلِ هذا أن أكونَ للّهِِ رَسولاً ، فَإِنَّمَا الأَمرُ للّهِِ تَعالى يَفعَلُ ما يَشاءُ ويَحكُمُ مايُريدُ ، وهُوَ مَحمودٌ ولَيسَ لَكَ ولا لِأَحَدٍ الاِعتِراضُ عَلَيهِ بِلِمَ وكَيفَ . ألا تَرى أنَّ اللّهَ كَيفَ أفقَرَ بَعضا وأغنى بَعضا ، وأعَزَّ بَعضا وأذَلَّ بَعضا ، وأصَحَّ بَعضا وأسقَمَ بَعضا ، وَشرَّفَ بَعضا ووَضَعَ بَعضا ، وكُلُّهُم مِمَّن يَأكُلونَ الطَّعامَ .

ثُمَّ لَيسَ لِلفُقَراءِ أن يَقولوا : لِمَ أفقَرتَنا وأغنَيتَهُم ؟ ولا لِلوُضَعاءِ أن يَقولوا : لِمَ وَضَعتَنا وشَرَّفتَهُم ؟ ولا لِلزَّمنى وَالضُّعَفاءِ أن يَقولوا : لِمَ أزمَنتَنا وأضعَفتَنا وصَحَّحتَهُم ؟ ولا لِلأَذِلاّءِ أن يَقولوا : لِمَ أذلَلتنا وأعزَزتَهُم ؟ ولا لِقِباحِ الصُّوَرِ أن يَقولوا : لِمَ قَبَّحتَنا وجَمَّلتَهُم ؟ بَل إن قالوا ذلِكَ كانوا عَلى رَبِّهِم رادّينَ ، ولَهُ في أحكامِهِ مُنازِعينَ ، وبِهِ كافِرينَ ، ولَكانَ جَوابُهُ لَهُم : [إنّي ]أنَا المَلِكُ الخافِضُ الرّافِعُ ، المُغنِي المُفقِرُ ، المُعِزُّ المُذِلُّ ، المُصَحِّحُ المُسقِمُ ، وأنتُمُ العَبيدُ لَيسَ لَكُم إلاَّ التَّسليمُ لي والاِنقيادُ لِحُكمي ، فَإِن سَلَّمتُم كُنتُم عِبادا مُؤمِنينَ ، وإن أبَيتُم كُنتُم بي كافِرينَ ، وبِعُقوباتي مِنَ الهالِكينَ .

ثُمَّ أنزَلَ اللّهُ عَلَيهِ : يامُحَمَّدُ « قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ » يَعني آكُلُ الطَّعامَ « يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَآ إِلَ_هُكُمْ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ (12) » يَعني قُل لَهُم : أنَا فِي البَشَرِيَّةِ مِثلُكُم ، ولكِن رَبّي خَصَّني بِالنُّبُوَّةِ دونَكُم ، كَما يَخُصُّ بَعضَ البَشَرِ بِالغِنى وَالصِّحَّةِ وَالجَمالِ دونَ بَعضٍ مِنَ البَشَرِ ، فَلا تُنكِروا أن يَخُصَّني أيضا بِالنُّبُوَّةِ [دونَكُم] .

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وأمّا قَولُكَ : «[إنَّ] هذا مَلِكَ الرّومِ ومَلِكَ الفُرسِ لا يَبعَثانِ رَسولاً إلاّ كَثيرَ المالِ ، عَظيمَ الحالِ ، لَهُ قُصورٌ ودورٌ وفَساطيطُ وخِيامٌ وعَبيدٌ وخُدّامٌ ، ورَبُّ العالَمينَ فَوقَ هؤُلاءِ كُلِّهِم فَهُم عَبيدُهُ» . فَإِنَّ اللّهَ لَهُ التَّدبيرُ وَالحُكمُ ، لا يَفعَلُ عَلى ظَنِّكَ وحِسبانِكَ ، ولا بِاقتِراحِكَ ، بَل يَفعَلُ مايَشاءُ ، ويَحكُمُ ما يُريدُ ، وهُوَ مَحمودٌ .

يا عَبدَاللّهِ ، إنّما بَعَثَ اللّهُ نَبِيَّهُ لِيُعَلِّمَ النّاسَ دينَهُم ، ويَدعُوَهُم إلى رَبِّهِم ، ويَكُدُّ نَفسَهُ في ذلِكَ آناءَ اللَّيلِ وَالنَّهارِ ، فَلَو كانَ صاحِبَ قُصورٍ يَحتَجِبُ فيها وعَبيدٍ وخَدَمٍ يَستُرونَهُ عَنِ النّاسِ ، ألَيسَ كانَتِ الرِّسالَةُ تَضيعُ وَالاُمورُ تَتَباطَأُ ؟ أوَ ماتَرَى المُلوكَ إذَا احتَجَبوا كَيفَ يَجرِي الفَسادُ وَالقَبائِحُ مِن حَيثُ لايَعلَمونَ بِهِ ولا يَشعُرونَ ؟!

يا عَبدَاللّهِ ، إنَّما بَعَثَنِي اللّهُ ولا مالَ لي لِيُعَرِّفَكُم قُدرَتَهُ وقُوَّتَهُ ، وإنَّهُ هُوَ النّاصِرُ لِرَسولِهِ ، لا تَقدِرونَ عَلى قَتلِهِ ولا مَنعِهِ مِن رِسالاتِهِ ، فَهذا أبيَنُ في قُدرَتِهِ وفي عَجزِكُم ، وسَوفَ يُظفِرُنِيَ اللّهُ بِكُم فَاُوسِعكُم قَتلاً وأسرا ، ثُمَّ يُظفِرُنِيَ اللّهُ بِبِلادِكُم ويَستَولي عَلَيهَا المُؤمِنونَ مِن دونِكُم ودونِ مَن يُوافِقُكُم عَلى دينِكُم .

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وأمّا قَولُكَ لي : «لَو كُنتَ نَبِيّا لَكانَ مَعَكَ مَلَكٌ يُصَدِّقُكَ ونُشاهِدُهُ ، بَل لَو أرادَ اللّهُ أن يَبعَثَ إلَينا نَبِيّا لَكانَ إنَّما يَبعَثُ مَلَكا لا بَشَرا مِثلَنا» . فَالمَلَكُ لاتُشاهِدُهُ حَواسُّكُم ، لِأَ نَّهُ مِن جِنسِ هذَا الهَواءِ لا عِيانَ مِنهُ ، ولَو شاهَدتُموهُ بِأَن يُزادَ في قُوى أبصارِكُم _ لَقُلتُم : لَيسَ هذا مَلَكا بَل هذا بَشَرٌ ، لِأَ نَّهُ إنَّما كانَ يَظهَرُ لَكُم بِصورَةِ البَشَرِ الَّذي [ قَد ] ألِفتُموهُ لِتَفهَموا عَنهُ مَقالَتَهُ وتَعرِفوا خِطابَهُ ومُرادَهُ ، فَكَيفَ كُنتُم تَعلَمونَ صِدقَ المَلَكِ وأنَّ ما يَقولُهُ حَقٌّ ؟ بَل إنَّما بَعَثَ اللّهُ بَشرَا ، وأظهَرَ عَلى يَدِهِ المُعجِزاتِ الَّتي لَيسَت في طَبائِعِ البَشَرِ الَّذينَ قَد عَلِمتُم ضَمائِرَ قُلوبِهِم فَتَعلَمونَ بِعَجزِكُم عَمّا جاءَ بِهِ أنَّهُ مُعجِزَةٌ ، وأنَّ ذلِكَ شَهادَةٌ مِنَ اللّهِ تَعالى بِالصِّدقِ لَهُ ، ولَو ظَهَرَ لَكُم مَلَكٌ وظَهَرَ عَلى يَدِهِ ما يَعجُزُ عَنهُ البَشَرُ لَم يَكُن في ذلِكَ ما يَدُلُّكُم عَلى أنَّ ذلِكَ لَيسَ في طَبائِعِ سائِرِ أجناسِهِ مِنَ المَلائِكَةِ حَتّى يَصيرَ ذلِكَ مُعجِزا .

ألا تَرَونَ أنَّ الطُّيورَ الَّتي تَطيرُ لَيسَ ذلِكَ مِنها بِمُعجِزٍ ، لِأَنَّ لَها أجناسا يَقَعُ مِنها مِثلُ طَيَرانِها ، ولَو أنَّ آدَمِيّا طارَ كَطَيَرانِها كانَ ذلِكَ مُعجِزا ، فَإِنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ سَهَّلَ عَلَيكُمُ الأَمرَ ، وجَعَلَهُ بِحَيثُ تَقومُ عَلَيكُم حُجَّتُهُ ، وأنتُم تَقتَرِحونَ عَمَلَ الصَّعبِ الَّذي لا حُجَّةَ فيهِ .

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وأمّا قَولُكَ : «ما أنتَ إلاّ رَجُلٌ مَسحورٌ» . فَكَيفَ أكونُ كَذلِكَ وقَد تَعلَمونَ أنّي في صِحَّةِ التَّمييزِ وَالعَقلِ فَوقَكُم ؟ فَهَل جَرَّبتُم عَلَيَ مِنذُ نَشَأتُ إلى أنِ استَكمَلتُ أربَعينَ سَنَةً خَزيَةً ، أو زَلَّةً ، أو كَذبَةً ، أو خِيانَةً ، أو خَطَأً مِنَ القَولِ ، أو سَفَها مِنَ الرَّأيِ؟ أتَظُنّونَ أنَّ رَجُلاً يَعتَصِمُ طولَ هذِهِ المُدَّةِ بِحَولِ نَفسِهِ وقُوَّتِها، أو بِحَولِ اللّهِ وقُوَّتِهِ ؟ وذلِكَ ما قالَ اللّهُ تَعالى : « انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ الْأَمْثَ_لَ فَضَلُّواْ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (13) » إلى أن يُثبِتوا عَلَيكَ عَمًى بِحُجَّةٍ أكثَرَ مِن دَعاويهِمُ الباطِلَةِ الَّتي تَبَيَّنَ عَلَيكَ تَحصيلُ بُطلانِها .

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وأمّا قَولُكَ : «لَولا نُزِّلَ هذَا القُرآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظيمٍ ، الوَليدِ بنِ المُغيرَةِ بِمَكَّةَ أو عُروَة [بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ] بِالطّائِفِ» . فَإِنَّ اللّهَ تَعالى لَيسَ يَستَعظِمُ مالَ الدُّنيا كَما تَستَعظِمُهُ أنتَ ، ولا خَطَرَ لَهُ عِندَهُ كَما لَهُ عِندَكَ ، بَل لَو كانَتِ الدُّنيا عِندَهُ تَعدِلُ جَناحَ بَعوضَةٍ لَما سَقى كافِرا بِهِ مُخالِفا لَهُ شَربَةَ ماءٍ ، ولَيسَ قِسمَةُ رَحمَةِ اللّهِ إلَيكَ ، بَل اللّهُ هُوَ القاسِمُ لِلرَّحَماتِ ، وَالفاعِلُ لِما يَشاءُ في عَبيدِهِ وإمائِهِ ، ولَيسَ هُوَ عَزَّوجَلَّ مِمَّن يَخافُ أحَدا كَما تَخافُهُ أنتَ لِمالِهِ وحالِهِ ، فَعَرَفتَهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذلِكَ ، ولا مِمَّن يَطمَعُ في أحَدٍ في مالِهِ أو في حالِهِ كَما تَطمَعُ [أنتَ ]فَتَخُصُّهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذلِكَ ، ولا مِمّن يُحِبُّ أحَدا مَحَبَّةَ الهَواءِ كَما تُحِبُّ أنتَ ، فَتُقَدِّمُ مَن لايَستَحِقُّ التَّقديمَ . وإنّما مُعامَلَتُهُ بِالعَدلِ ، فَلا يُؤثِرُ أحَدا لِأَفضَلِ مَراتِبِ الدّينِ وخِلالِهِ ، إلاَّ الأَفضَلَ في طاعَتِهِ والأَجَدَّ في خِدمَتِهِ ، وكَذلِكَ لا يُؤَخِّرُ في مَراتِبِ الدّينِ وخِلالِهِ إلاّ أشَدَّهُم تَباطُؤا عَن طاعَتِهِ .

وإذا كانَ هذا صِفَتَهُ لَم يَنظُر إلى مالٍ ولا إلى حالٍ ، بَل هذَا المالُ وَالحالُ مِن تَفَضُّلِهِ ، ولَيسَ لِأَحدٍ مِن عِبادِهِ عَلَيهِ ضَربَةُ لازِبٍ (14) فَلا يُقالُ لَهُ : إذا تَفَضَّلتَ بِالمالِ عَلى عَبدٍ فَلابُدَّ [مِن] أن تَتَفَضَّلَ عَلَيهِ بِالنُّبُوَّةِ أيضا ، لِأَ نَّهُ لَيسَ لِأَحَدٍ إكراهُهُ عَلى خِلافِ مُرادِهِ ولا إلزامُهُ تَفَضُّلاً ، لِأَ نَّهُ تَفَضَّلَ قَبلَهُ بِنِعَمِهِ .

ألا تَرى _ يا عَبدَاللّهِ ! _ كَيفَ أغنى واحِدا وقَبَّحَ صورَتَهُ ؟ وكَيفَ حَسَّنَ صورَةَ واحِدٍ وأفقَرَهُ ؟ وكَيفَ شَرَّفَ واحِدا وأفقَرَهُ ؟ وكَيفَ أغنى واحِدا ووَضَعَهُ ؟ ثُمَّ لَيسَ لِهذَا الغَنِيِّ أن يَقولَ : هَلاّ اُضيفَ إلى يَساري جَمالُ فُلانٍ ؟ ولا لِلجَميلِ أن يَقولَ : هَلاّ اُضيفَ إلى جِمالي مالُ فُلانٍ ؟ ولا لِلشَّريفِ أن يَقولَ : هَلاّ اُضيفَ إلى شَرَفي مالُ فُلانٍ ؟ ولا لِلوَضيعِ أن يَقولَ : هَلاّ اُضيفَ إلى ضَعَتي شَرَفُ فُلانٍ ؟

ولكِنَّ الحُكمَ للّهِِ ، يُقَسِّمُ كَيفَ يَشاءُ ويَفعَلُ كَما يَشاءُ ، وهُوَ حَكيمٌ في أفعالِهِ ، مَحمودٌ في أعمالِهِ ، وذلِكَ قَولُهُ تَعالى : « وَ قَالُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ هَ_ذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ » _ قالَ اللّهُ تَعالى : « أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ _ يا مُحَمَّد _ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا (15) »فَأَحوَجَنا بَعضا إلىبَعضٍ، أحوَجَ هذا إلى مالِ ذلِكَ، وأحوَجَ ذلِكَ إلى سِلعَةِ هذا أو إلى خِدمَتِهِ . فَتَرى أجَلَّ المُلوكِ وأغنَى الأَغنِياءِ مُحتاجا إلى أفقَرِ الفُقَراءِ في ضَربٍ مِنَ الضُّروبِ : إمّا سِلعَةٍ مَعَهُ لَيسَت مَعَهُ ، وإمّا خِدمَةٍ يَصلَحُ لَها ، لايَتَهَيَّأُ لِذلِكَ المَلِكِ أن يَستَغنِيَ إلاّ بِهِ ، وإمّا بابٍ مِنَ العُلومِ وَالحِكَمِ ، هُوَ فَقيرٌ إلى أن يَستَفيدَها مِن هذَا الفَقيرِ ، فَهذَا الفَقيرُ يَحتاجُ إلى مالِ ذلِكَ المَلِكِ الغَنِيِّ ، وذلِكَ المَلِكُ يَحتاجُ إلى عِلمِ هذَا الفَقيرِ ، أو رَأيِهِ ، أو مَعرِفَتِهِ .

ثُمَّ لَيسَ لِلمَلِكِ أن يَقولَ : هَلاَّ اجتَمَعَ إلى مالي عِلمُ هذَا الفَقيرِ ؟ ولا لِلفَقيرِ أن يَقولَ : هَلاَّ اجتَمَعَ عَلى رَأيي وعِلمي وما أتَصَرَّفُ فيهِ مِن فُنونِ الحِكَمِ مالُ هذَا المَلِكِ الغَنِيِّ ؟

ثُمَّ قالَ اللّهُ تَعالى : « وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَ_تٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا » ثُمَّ قالَ : يا مُحَمَّدُ قُل لَهُم _ : « وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ (16) » أي ما يَجمَعُهُ هؤُلاءِ مِن أموالِ الدُّنيا .

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وأمّا قَولُكَ : «لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَفجُرَ لَنا مِن الأَرضِ يَنبوعا» إلى آخِرِ ما قُلتَهُ ، فَإِنَّكَ [ قَدِ ] اقتَرَحتَ عَلى مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أشياءَ :

مِنها ما لَو جاءَكَ بِهِ لَم يَكُن بُرهانا لِنُبُوَّتِهِ ، ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَرتَفِعُ عَن أن يَغتَنِمَ جَهلَ الجاهِلينَ ، ويَحتَجَّ عَلَيهِم بِما لاحُجَّةَ فيهِ .

ومِنها ما لَو جاءَكَ بِهِ كانَ مَعَهُ هَلاكُكَ ، وإنَّما يُؤتى بِالحُجَجِ وَالبَراهينِ لِيَلزَمَ عِبادَ اللّهِ الإِيمانُ بِها لا لِيَهلَكوا بِها ، فَإِنَّمَا اقتَرَحتَ هَلاكَكَ ، ورَبُّ العالَمينَ أرحَمُ بِعِبادِهِ ، وأعلَمُ بِمَصالِحِهِم من أن يُهلِكَهُم كَما يَقتَرِحونَ .

ومِنهَا المُحالُ الَّذي لا يَصِحُّ ولا يَجوزُ كَونُهُ ورَسولُ رَبِّ العالَمينَ يُعَرِّفُكَ ذلِكَ ، ويَقطَعُ مَعاذيرَكَ ، ويُضَيِّقُ عَلَيكَ سَبيلَ مُخالَفَتِهِ ، ويُلجِئُكَ بِحُجَجِ اللّهِ إلى تَصديقِهِ حَتّى لا يكونَ لَكَ عَنهُ مَحيدٌ ولا مَحيصٌ .

ومِنها ما قَدِ اعتَرَفتَ عَلى نَفسِكَ أنَّكَ فيهِ مُعانِدٌ مُتَمَرِّدٌ ، لاتَقبَلُ حُجَّةً ولا تُصغي إلى بُرهانٍ ، ومَن كانَ كَذلِكَ فَدَواؤُهُ عَذابُ اللّهِ النّازِلُ مِن سَمائِهِ ، أو في جَحيمِهِ ، أو بِسُيوفِ أولِيائِهِ .

فَأَمّا قَولُكَ يا عَبدَاللّهِ : «لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَفجُرَ لَنا مِنَ الأَرضِ يَنبوعا بِمَكَّةَ هذِهِ ، فَإِنَّها ذاتُ أحجارٍ وصُخورٍ وجِبالٍ ، تَكسَحُ أرضَها وتَحفِرُها ، وتَجري فيهَا العُيونَ ، فَإِنَّنا إلى ذلِكَ مُحتاجونَ» . فَإِنَّكَ سَأَلتَ هذا وأنتَ جاهِلٌ بِدَلائِلِ اللّهِ تَعالى .

يا عَبدَاللّهِ ! أرَأَيتَ لَو فَعَلتُ هذا ، أكُنتُ مِن أجلِ هذا نَبِيّا ؟ قالَ : لا .

قالَ رَسولُ اللّهِ : أرَأَيتَ الطّائِفَ الَّتي لَكَ فيها بَساتينُ ؟ أما كانَ هُناكَ مَواضِعَ فاسِدَةً صَعبَةً أصلَحتَها وذَلَّلتَها وكَسَحتَها وأجرَيتَ فيها عُيونا اِستَنبَطتَها ؟ قالَ : بَلى . قالَ : وهَل لَكَ في هذا نُظَراءُ ؟

قالَ : بَلى .

قالَ : أفَصِرتَ بِذلِكَ أنتَ وهُم أنبِياءَ ؟

قالَ : لا .

قالَ : فَكَذلِكَ لايَصيرُ هذا حُجَّةً لِمُحَمَّدٍ لَو فَعَلَهُ عَلى نُبُوَّتِهِ ، فَما هُوَ إلاّ كَقَولِكَ : لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَقومَ وتَمشِيَ عَلَى الأَرضِ [كَما يَمشِي النّاسُ] ، أو حَتّى تَأكُلَ الطَّعامَ كَما يَأكُلُ النّاسُ .

وأمّا قَولُكَ يا عَبدَاللّهِ : «أو تَكونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَخيلٍ وعِنَبٍ ، فَتَأكُلَ مِنها وتُطعِمَنا ، وتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجيرا» . أوَ لَيسَ لَكَ ولِأَصحابِكَ جَنّاتٌ مِن نَخيلٍ وعِنَبٍ بِالطّائِفِ تَأكُلونَ وتُطعِمونَ مِنها ، وتُفَجِّرونَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجيرا ، أفَصِرتُم أنبِياءَ بِهذا ؟

قالَ : لا .

قالَ : فَما بالُ اقتِراحِكُم عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أشياءَ لَو كانَت كَما تَقتَرِحونَ لَما دَلَّت عَلى صِدقِهِ ، بَل لَو تَعاطاها لَدَلَّ تَعاطيها عَلى كِذبِهِ ، لِأَ نَّهُ [ حِينَئِذٍ ] يَحتَجُّ بِما لا حُجَّةَ فيهِ ، ويَختَدِعُ الضُّعَفاءَ عَن عُقولِهِم وأديانِهِم ، ورَسولُ رَبِّ العالَمينَ يَجِلُّ ويَرتَفِعُ عَن هذا .

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَبدَاللّهِ ! وأمّا قَولُكَ : «أو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمتَ عَلَينا كِسَفا _ فَإِنَّكَ قُلتَ : وإن يَرَوا كِسْفا مِنَ السَّماءِ ساقِطا يَقولوا سَحابٌ مَركومٌ» . فَإِنَّ في سُقوطِ السَّماءِ عَلَيكُم هَلاكَكُم ومَوتَكُم ، فَإِنَّما تُريدُ بِهذا مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يُهلِكَكَ ورَسولُ رَبِّ العالَمينَ أرحَمُ [ بِكَ ] مِن ذلِكَ ، [ و] لا يُهلِكُكَ ، ولكِنَّهُ يُقيمُ عَلَيكَ حُجَجَ اللّهِ ، ولَيسَ حُجَجُ اللّهِ لِنَبِيِّهِ وَحدَهُ عَلى حَسَبِ اقتِراحِ عِبادِهِ ، لِأَنَّ العِبادَ جُهّالٌ بِما يَجوزُ مِنَ الصَّلاحِ ، وبِما لايَجوزُ مِنَ الفَسادِ، وقَد يَختَلِفُ اقتِراحُهُم ويَتَضادُّ حَتّى يَستَحيلَ وُقوعُهُ ، [ إذ لَو كانَتِ اقتِراحاتُهُم واقِعَةً لَجازَ أن تَقتَرِحَ أنتَ أن تُسقَطَ السَّماءُ عَلَيكُم ، ويَقتَرِحَ غَيرُكَ أن لا تُسقَطَ عَلَيكُمُ السَّماءُ ، بَل أن تُرفَعَ الأَرضُ إلَى السَّماءِ ، وتَقَعَ السَّماءُ عَلَيها ، وكانَ ذلِكَ يَتَضادُّ ويَتَنافى ، أو يَستحيلُ وُقوعُهُ] ، واللّهُ عَزَّوجَلَّ لايَجري تَدبيرُهُ عَلى ما يَلزَمُ بِهِ المُحالُ .

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وهَل رَأَيتَ يا عَبدَاللّهِ طَبيبا كانَ دَواؤُهُ لِلمَرضى عَلى حَسَبِ اقتِراحاتِهِم ؟ وإنَّما يَفعَلُ بِهِ ما يَعلَمُ صَلاحَهُ فيهِ ، أحَبَّهُ العَليلُ أو كَرِهَهُ ، فَأَنتُمُ المَرضى وَاللّهُ طَبيبُكُم ، فَإِن أنقَدتُم (17) لِدَوائِهِ شَفاكُم ، وإن تَمَرَّدتُم عَلَيهِ أسقَمَكُم .

وبَعدُ ، فَمَتى رَأَيتَ يا عَبدَاللّهِ مُدَّعي حَقٍّ [ مِن ] قِبَلِ رَجُلٍ أوجَبَ عَلَيهِ حاكِمٌ مِن حُكّامِهِم فيما مَضى _ بَيِّنَةً عَلى دَعواهُ عَلى حَسَبِ اقتِراحِ المُدَّعى عَلَيهِ ؟ إذا ما كان يَثبُتُ لِأَحَدٍ عَلى أحَدٍ دَعوًى ولا حَقٌّ ، ولا كانَ بَينَ ظالِمٍ ومَظلومٍ ولا بَينَ صادِقٍ وكاذِبٍ فَرقٌ .

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا عَبدَاللّهِ وأمّا قَولُكَ : «أو تَأتِيَ بِاللّهِ وَالمَلائِكَةِ قَبيلاً يُقابِلونَنَا ونُعايِنُهُم» . فَإِنّ هذا مِنَ المُحالِ الَّذي لاخِفاءَ بِهِ ، لِأَنَّ رَبَّنا عَزَّ وجَلَّ لَيسَ كَالمَخلوقينَ يَجيءُ ويَذهَبُ ، وَيَتَحرَّكُ ويُقابِلُ شَيئا حَتّى يُؤتى بِهِ ، فَقَد سَأَلتُم بِهذَا المُحالَ ، وإنَّما هذَا الَّذي دَعَوتَ إلَيهِ ، صِفَةُ أصنامِكُمُ الضَّعيفَةِ المَنقوصَةِ الَّتي لا تَسمَعُ ، ولا تُبصِرُ ، ولا تَعلَمُ ، ولا تُغني عَنكُم شَيئا ولا عَن أحَدٍ .

يا عَبدَاللّه ! أوَ لَيسَ لَكَ ضِياعٌ وجِنانٌ بِالطّائِفِ ، وعَقارٌ بِمَكَّةَ وقُوّامٌ عَلَيها ؟

قالَ : بَلى .

قالَ : أفَتُشاهِدُ جَميعَ أحوالِها بِنَفسِكَ ، أو بِسُفَراءَ بَينَكَ وبَينَ مُعامِليكَ ؟

قالَ : بِسُفَراءَ .

قالَ : أرَأَيتَ لَو قالَ مُعامِلوكَ وأكَرَتُكَ وخَدَمُكَ لِسُفَرائِكَ : «لانُصَدِّقُكُم في هذِهِ السِّفارَةِ إلاّ أن تَأتونا بِعَبدِاللّهِ بنِ أبي اُمَيَّةَ لِنُشاهِدَهُ فَنَسمَعَ ما تَقولونَ عَنهُ شِفاها» ، كُنتَ تُسَوِّغُهُم هذا ؟ أوَ كانَ يَجوزُ لَهُم عِندَكَ ذلِكَ ؟

قالَ : لا .

قالَ : فَمَا الَّذي يَجِبَ عَلى سُفرائِكَ ؟ ألَيسَ أن يَأتوهُم عَنكَ بِعَلامَةٍ صَحيحَةٍ تَدُلُّهُم عَلى صِدقِهِم فَيَجِبُ عَلَيهِم أن يُصَدِّقوهُم ؟

قالَ : بَلى .

قالَ : يا عَبدَاللّهِ ، أرَأَيتَ سَفيرَكَ لَو أنَّهُ لَمّا سَمِعَ مِنهُم هذا عادَ إلَيكَ وقالَ [ لَكَ ] : قُم مَعي فَإِنَّهُم قَدِ اقتَرَحوا عَلَيَّ مَجيئَكَ [ مَعي ] ، ألَيسَ يَكونُ هذا لَكَ مُخالِفا ؟ وتَقولُ لَهُ : إنَّما أنتَ رَسولٌ لا مُشيرٌ ولا آمِرٌ ؟

قالَ : بَلى .

قالَ : فَكَيفَ صِرتَ تَقتَرِحُ عَلى رَسولِ رَبِّ العالَمينَ مالا تُسَوِّغُ لِأَكَرَتِكَ ومُعامِليكَ أن يَقتَرِحوهُ عَلى رَسولِكَ إلَيهِم ؟ وكَيفَ أرَدتَ مِن رَسولِ رَبِّ العالَمينَ أن يَستَذِمَّ إلى رَبِّهِ بِأَن يَأمُرَ عَلَيهِ ويَنهى ، وأنتَ لا تُسَوِّغُ مِثلَ هذا عَلى رَسولِكَ إلى أكَرَتِكَ وقُوّامِكَ ؟ هذِهِ حُجَّةٌ قاطِعَةٌ لاِءِبطالِ جَميعِ ما ذَكَرتَهُ في كُلِّ مَا اقتَرَحتَهُ يا عَبدَاللّهِ .

وأمّا قَولُكَ يا عَبدَاللّهِ : «أوَ يَكونَ لَكَ بَيتٌ مِن زُخرُفٍ» وهُوَ الذَّهَبُ ، أما بَلَغَكَ أنَّ لِعَزيزِ مِصرَ بُيوتا مِن زُخرُفٍ ؟

قالَ : بَلى .

قالَ : أفَصارَ بِذلِكَ نَبِيّا ؟

قالَ : لا .

قالَ : فَكَذلِكَ لا يوجِبُ [ ذلِكَ ]لِمُحَمَّدٍ _ لَو كانَ لَهُ نُبُوَّةً ومُحَمَّدٌ لا يَغتَنِمُ جَهلَكَ بِحُجَجِ اللّهِ .

وأمّا قولُكَ يا عَبدَاللّهِ : «أوَ تَرقى فِي السَّماءِ» ، ثُمَّ قُلتَ : «ولَن نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَينا كِتابا نَقرَؤُهُ» . يا عَبدَاللّهِ ! الصُّعودُ إلَى السَّماءِ أصعَبُ مِنَ النُّزولِ عَنها ، وإذا اعتَرَفتَ عَلى نَفسِكَ أنَّكَ لا تُؤمِنُ إذا صَعَدتُ ، فَكَذلِكَ حُكمُ النُّزولِ .

ثُمَّ قُلتَ : «حَتّى تُنَزِّلَ عَلَينا كِتابا نَقرَؤُهُ» ، مِن بَعدِ ذلِكَ ، «ثُمَّ لا أدري اُؤمِنُ بِكَ أو لا اُؤمِنُ بِكَ» . فَأَنتَ _ يا عَبدَاللّهِ ! _ مُقِرٌّ بِأَنَّكَ تُعانِدُ حُجَّةَ اللّهِ عَلَيكَ ، فَلا دَواءَ لَكَ إلاّ تَأديبَهُ لَكَ عَلى يَدِ أولِيائِهِ مِنَ البَشَرِ ، أو مَلائِكَتِهِ الزَّبانِيَةِ ، وقَد أنزَلَ اللّهُ عَلَيَّ حِكمَةً بالِغَةً جامِعَةً لِبُطلانِ كُلِّ مَا اقتَرَحتَهُ .

فَقالَ عَزَّوجَلَّ : قُلْ يا مُحَمَّدُ ! _ « سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلاَّ بَشَرًا رَّسُولاً (18) »ما أبعَدَ رَبّي عَن أن يَفعلَ الأَشياءَ عَلى [ قَدرِ ] ما يَقتَرِحُهُ الجُهّالُ بِما يَجوزُ وبِما لا يَجوزُ ، وهَل كُنتُ إلاّ بَشرا رَسولاً ، لا يَلزَمُني إلاّ إقامَةُ حُجَّةِ اللّهِ الَّتي أعطاني ، ولَيسَ لي أن آمُرَ عَلى رَبّي ولا أنهى ولا اُشيرُ ، فَأَكونَ كَالرَّسولِ الَّذي بَعَثَهُ مَلِكٌ إلى قَومٍ مِن مُخالِفيهِ فَرَجَعَ إلَيهِ يَأمُرُهُ أن يَفعَلَ بِهِم مَا اقتَرَحوهُ عَلَيهِ .

فَقالَ أبوجَهلٍ : يا مُحَمَّدُ ! هاهُنا واحِدَةٌ ، أَلَستَ زَعَمتَ أنَّ قَومَ موسى احتَرَقوا بِالصّاعِقَةِ لَمّا سَأَلوهُ أن يُرِيَهُمُ اللّهَ جَهرَةً ؟

قالَ : بَلى .

قالَ : فَلَو كُنتَ نَبيّا لاَحتَرَقنا نَحنُ أيضا ، فَقَد سَأَلنا أشَدَّ مِمّا سَأَلَ قَومُ موسى ، لِأَ نَّهُم كَما زَعَمتَ قالوا : أرِنَا اللّهَ جَهرَةً . ونَحنُ نَقولُ : لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَأتِيَ بِاللّهِ وَالمَلائِكَةِ قَبيلاً نُعايِنُهُم . 19 .


1- .الفرقان : 7 و 8 .
2- .الزخرف : 31 .
3- .الإسراء : 90 _ 93 .
4- .استفحل أمر العدوّ : إذا قوي واشتدّ (لسان العرب : 11 / 517) .
5- .الطور : 44 .
6- .العلق : 6 و 7 .
7- .الإسراء : 48 .
8- .الفرقان : 10 .
9- .هود : 12 .
10- .الأنعام : 8 و 9 .
11- .الكهف : 110 .
12- .الفرقان : 9 .
13- .اللازب : الثابت الشديد الثبوت ، ويعبّر باللازب عن الواجب ، فيقال : ضربة لازب (المفردات : 739) ، وفي بعض النسخ «ضريبة» بدل «ضربة» .
14- .الزخرف : 31
15- .الزخرف : 32 .
16- .في بحار الأنوار «أنفَذتُم» .
17- .الإسراء : 93 .
18- .الاحتجاج : 1/47 _ 64/22 ، التفسيرالمنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام : 500/314 ، بحارالأنوار : 9 / 269 / 2 .

ص: 173

6516.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در پاسخ مردى كه به ايشان گفت : دوست دارم خداوند ) امام عسكرى عليه السلام :به پدرم امام هادى عليه السلام گفتم : آيا رسول خدا با يهوديان و مشركان ، زمانى كه وى را مورد عتاب قرار مى دادند ، مناظره مى كرد و آيا [هنگامى كه آنان محاجّه مى كردند] با آنان محاجّه مى نمود؟ فرمود : «بلى ، بارها و بارها ! از جمله آنها همانى است كه خدا از قول مشركان نقل كرده است : و گفتند : اين چه پيامبرى است كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود . چرا فرشته اى به سوى او نازل نشده؟ تا آن جا كه مى فرمايد : مردى افسون شده ؛ و گفتند : چرا اين قرآن ، مردى بزرگ از [آن] دو شهر ، فرود نيامده است .

و نيز قول خداوند _ عزّوجل _ كه مى فرمايد : و گفتند : تا از زمين ، چشمه اى بر ما نجوشانى ، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد… تا آن جا كه مى فرمايد : كتابى بخوانيم آن را… .

و در پايان به وى گفته شد : اگر تو همچون موسى ، پيامبر هستى ، در خصوص پرسش هايمان از تو بايد بر ما صاعقه اى فرود مى آمد ؛ چون پرسش هاى ما از پرسش هاى قوم موسى سخت تر است» .

[امام هادى عليه السلام] فرمود : جريان چنين بود كه روزى رسول خدا در مكّه در كنار كعبه نشسته بود . گروهى از رؤساى قريش ، از قبيل : وليد بن مغيره مخزومى ، ابو البخترى بن هشام ، ابو جهل ، عاص بن وائل سهمى ، عبداللّه بن اميّه مخزومى و تعداد زيادى كه دنباله رو آنان بودند ، گرد ايشان جمع شدند و رسول خدا با تعدادى از ياران خود بود و بر آنان ، قرآن مى خواند و امر و نهى الهى را بيان مى كرد .

گروهى از مشركان به همديگر گفتند : جريان محمّد ، شدّت يافته (1) و خواسته هاش بالا گرفته است . بياييد شروع به سرزنش ، بى تاب ساختن ، توبيخ و استدلال عليه او كنيم و آنچه را كه آورده ، باطل سازيم تا قَدرَش بين يارانش كم شود و ارزشش در نزد آنان ، كوچك گردد . شايد از گمراهى ، باطل ، طغيانگرى و سرپيچى اى كه در آن گرفتار است ، جدا شود . اگر دست شست ، چه بهتر و اگر نه ، با شمشيرهاى برّان با وى برخورد خواهيم كرد .

ابوجهل گفت : چه كسى كلامش را پى مى گيرد و مجادله مى كند . عبداللّه بن ابى اميّه مخزومى گفت : من به اين كار مى پردازم . آيا مرا براى شاخ به شاخ شدن و مجادله گرى با وى كافى نمى بينيد؟ ابوجهل گفت : چرا . همه با هم نزد رسول خدا آمدند . عبداللّه بن ابى اميّه مخزومى با اين بيان شروع كرد : اى محمّد ! ادّعاى بزرگى كرده اى و سخنان عظيمى به زبان رانده اى . پنداشتى كه تو فرستاده خداى جهانيان هستى؟ روا نيست فردى مثل تو كه چون ما بشرى ، مثل ما مى خورى ، مثل ما مى نوشى و همچون ما در بازار قدم مى زنى ، فرستاده پروردگار جهانيان و خالق همه مخلوقات باشى . پادشاه روم و ايران ، هيچ وقت جز پولداران و با شخصيّت ها را [به عنوان ]نماينده نمى فرستند . افرادى كه داراى قصرها ، خانه ، بارگاه ها ، خيمه ها ، بردگان و نوكران اند . خداوند عالميان ، برتر از همه اينان است و اينان ، بندگان اويند . اگر تو پيامبر بودى ، بايد در كنارت فرشته اى بود كه ما مى ديديم و او تو را تصديق مى كرد؛ بلكه بالاتر ، اگر خدا مى خواست پيامبرى براى ما بفرستد ، بايد فرشته اى مى فرستاد نه انسانى مثل خودمان . اى محمّد ! تو جز مردى سِحر شده نيستى و پيامبر نيستى .

رسول خدا فرمود : «آيا چيز ديگرى هم براى گفتن دارى؟» . گفت : بلى . اگر خدا مى خواست پيامبرى براى ما بفرستد ، بايد آن كه بين ما مالدارتر و زندگى اش بهتر است ، مى فرستاد . اين قرآنى كه تو مى پندارى خداوند بر تو نازل كرده و تو را به عنوان پيامبر برگزيده ، بايد به يكى از بزرگان اين دو شهر (مكّه و طائف) فرو مى فرستاد : وليد بن مغيره در مكّه و يا عروة بن مسعود ثقفى در طائف .

رسول خدا فرمود : «اى عبداللّه ! حرف ديگرى هم دارى؟» . گفت : آرى . به تو ايمان نمى آوريم ، مگر آن كه در اين مكّه چشمه اى از زمين بجوشانى . مكّه زمينى كوهى با سنگ هاى ناهموار است . زمينش را صاف كن و حفّارى كن تا چشمه ها در آن جارى شود . ما به اين چشمه ها نيازمنديم؛ يا باغى از خرما و انگور داشته باش و از آن بخور و ما را هم بخوران و در بين آن نخل ها و انگورها رودهايى جارى ساز؛ يا آسمان را چون پاره سنگى بر ما فرود آر ، چنان كه به ما گفتى : «و اگر پاره سنگى را در حال سقوط از آسمان ببينند ، مى گويند : ابرى متراكم است» . شايد ما همين را بگوييم .

آن گاه گفت : [به تو ايمان نمى آوريم] يا خدا و همه فرشتگان را بياور . خدا و فرشتگان را روبه روى ما قرار بده ، يا خانه اى از گنج داشته باش و به ما هم از آن بده و ما را از آن ، بى نياز گردان . شايد ما طغيان كنيم ، چون تو به ما گفتى : «حقّا كه انسان ، سركشى مى كند ، همين كه خود را بى نياز پندارد» .

آن گاه افزود : يا به آسمان برو و ما ايمان به صعود تو نمى آوريم ، مگر كه نامه اى براى ما بياورى كه در آن بخوانيم از خداوند عزيز و حكيم به عبداللّه بن ابى اميّه مخزومى و كسانى كه با وى هستند ، مبنى بر اين كه به محمّد بن عبداللّه بن عبد المطّلب ، ايمان بياوريد؛ چون او فرستاده من است و حرف هايش را بپذيريد كه از طرف من است .

تازه اى محمّد ! نمى دانم اگر همه اينها را انجام دادى ، به تو ايمان بياورم يا نه؛ بلكه اگر ما را به آسمان ببرى و درهاى آن را باز كنى و ما را در آن واردكنى ، خواهيم گفت : ديدگان ما را مست ساختى و سِحرمان كردى .

رسول خدا فرمود : «اى عبداللّه ! حرف ديگرى هم دارى؟» .

گفت : اى محمّد ! آنچه كه گفتم ، بسنده و رساننده نيست؟ چيزى نمانده . نظرت را بگو و اگر دليلى دارى بيان كن و آنچه را خواستيم ، برايمان انجام ده .

رسول خدا فرمود : «پروردگارا ! تو شنونده هر صدايى و آگاه بر همه چيز هستى و مى دانى آنچه را كه بندگانت مى گويند .

خداوند به وى چنين نازل كرد كه : اى محمّد ! «گفتند اين چه پيامبرى است كه غذا مى خورد» تا آن جا كه مى گويد : «مردى سحر شده» . آن گاه خداوند فرمود : «ببين چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند و در نتيجه راه به جايى نمى توانند ببرند» . آن گاه خداوند فرمود : اى محمّد ! «بزرگ [و خجسته ]است كسى كه اگر بخواهد ، بهتر از اين را براى تو قرار مى دهد . باغ هايى كه جويبارها از زير [درختان] آن روان خواهد بود ، و براى تو كاخ ها پديد مى آورد» . همچنين به وى فرو فرستاد : اى محمّد ! «و مبادا تو برخى از آنچه را كه به سويت وحى مى شود ، ترك كنى و سينه ات بدان تنگ گردد» تا آخر آيه . خطاب به وى فرو فرستاد اين آيه را «و گفتند : چرا فرشته اى بر او نازل نشده است؟ و اگر فرشته اى فرود مى آورديم ، قطعا كارى تمام شده بود» تا آن جا كه مى فرمايد : «و امر را همچنان بر آنان ، مشتبه مى ساختيم» .

رسول خدا فرمود : «اى عبداللّه ! آنچه كه گفتى من مثل شما غذا مى خورم و پنداشتى به خاطر اين نبايد فرستاده [خدا] باشم ، بدان كه اختيار ، دست خداست . هر چه بخواهد ، مى كند و به هر چه اراده كند ، حكم مى كند . او ستايش شده است ، و تو و نه هيچ كس ، حق اعتراض به چرايى و چگونگى ندارد . نمى بينى كه خداوند چگونه پاره اى را فقير و پاره اى را غنى ساخته؛ بعضى را عزيز و بعضى ديگر را ذليل كرده؛ گروهى را سالم و گروهى را بيمار گردانده؛ عده اى را شرف داده و عده اى را فرودست نموده؛ در حالى كه همه از جمله كسانى هستند كه غذا مى خورند؟

فقيران حق ندارند كه بگويند چرا ما را نيازمند و آنان را بى نياز ساختى . فرودستان هم حق ندارند كه بگويند : چرا ما را فرودست و آنان را برترى دادى . نه زمينگيران و ناتوانان مى توانند كه بگويند : چرا ما را زمينگير و ناتوان و آنان را سالم گردانيدى ، و نه ذليلان حق دارند كه بگويند : چرا ما را ذليل و آنان را عزيز گردانيدى و نه زشتْ صورتان مى توانند كه بگويند : چرا ما را زشتْ چهره و آنان را زيبا آفريدى . اگر اينان چنين گويند ، به خدا اعتراض كرده اند و با او در دستوراتش درگير شده اند و به او كفر ورزيده اند . پاسخ خدا اين خواهد بود كه : من ، پادشاهى فرود آور و بلندكننده ، بى نياز كننده و نيازمندساز ، عزيزگر و ذليل ساز ، سالم آفرين و بيمار كننده هستم وشما بنده هستيد . جز تسليم در برابر من و پذيرفتن دستور من ، چاره اى نداريد . اگر تسليم شويد ، بندگانى مؤمن خواهيد بود و اگر باور نكنيد ، به من كافر شده ايد و به كيفر من ، جزو هلاك شوندگان خواهيد شد .

آن گاه خداوند ، چنين نازل كرد كه : اى محمّد ! «بگو من بشرى همانند شمايم» ، يعنى غذا مى خورم؛ «ولى به من وحى مى شود كه خداى شما خداى يگانه است» . يعنى به آنان بگو : در بشر بودن ، مثل شمايم؛ ولى خداوند ، مرا ويژه پيامبرى قرار داده ، نه شما را . همان گونه كه بعضى انسان ها را به بى نيازى ، سلامت و زيبايى ، ويژه كرد و ديگران را ويژه نساخت . بنابراين ، ويژه ساختن من [نه شما] به نبوّت را هم منكر نشويد .

آن گاه رسول خدا فرمود : «و امّا كلام تو كه مى گويى پادشاه روم و پادشاه ايران ، جز مالدارانِ با شخصيّت را كه داراى قصرها ، خانه ها ، بارگاه ها ، خيمه ها ، بردگان و خدمتكاران هستند ، به نمايندگى نمى فرستند و خداوند جهانيان ، از همه اينان برتر است و آنان ، بندگان اويند ، [بايد بدانى كه] خداوند ، تدبير و فرمان ويژه خود دارد . به گمان و پندار تو و به پيشنهاد تو كار نمى كند؛ بلكه آنچه را كه مى خواهد ، انجام مى دهد و بر آنچه اراده مى كند ، حكم مى كند و او ستايش شونده است .

اى عبداللّه ! خداوند ، پيامبرش را براى اين مى فرستد كه به مردم ، دينشان را ياد دهد ، آنان را به سوى پروردگارشان فرا خواند و جان خويش را در شب و روز به رنج اندازد . اگر پيامبر داراى قصرها باشد كه در آنها روى از ديگران بپوشاند و بندگان و خدمتكاران ، وى را از مردم بپوشانند ، آيا رسالت از بين نمى رود و كارها مختل نمى شود؟ نمى بينيد كه هنگامى كه پادشاهان خود را از مردم مى پوشانند ، چگونه فساد و زشتى بدون آن كه بدانند و احساس كنند ، گسترش مى يابد؟

اى عبداللّه ! خداوند مرا در حالى كه مالى ندارم ، مبعوث كرده تا قدرت و توان او را به شما معرّفى كنم و اين كه او ياور فرستاده اش است و شما توان كشتن او و يا جلوگيرى از رسالتش را نداريد و اين موضوع ، در قدرت او و ناتوانى شما نمودى روشن دارد . به زودى خداوند ، مرا بر شما پيروز خواهد ساخت و بين شما قتل و اسارت را فزونى خواهد داد و مرا بر شهرهاى شما پيروز گردانده ، مؤمنانى را از غير شما و غير كسانى كه با دين شما موافق هستند ، بر شما مسلّط خواهد ساخت» .

سپس رسول خدا فرمود : «امّا سخن تو كه به من گفتى : اگر تو پيامبر بودى با تو فرشته اى بود كه تصديقت مى كرد و ما مى ديديم؛ بلكه اگر خدا مى خواست پيامبرى بفرستد ، فرشته اى مى فرستاد ، نه بشرى چون ما… . [بدان كه] فرشته را حواس شما مشاهده نمى كرد ، چون فرشته از جنس هواست و آشكار نمى شود و اگر با افزايش قدرت ديدتان آن را مى ديديد ، مى گفتيد : اين فرشته نيست ، بلكه بشرى مثل ماست؛ چون به صورت انسان براى شما ظاهر مى شد تا با وى انس بگيريد و سخنش را بفهميد و خطابه و مقصود او را بشناسيد . چگونه مى فهميديد راستگويى فرشته را و اين كه آنچه مى گويد ، درست است؟ بلكه خداوند ، بشرى را فرستاده و به دست وى ، معجزه هايى انجام داده كه در طبيعت انسانى هايى كه درون دلشان را مى دانيد ، نيست و با ناتوانى تان در مقابل آن ، مى دانيد كه آن معجزه است و اين گواهى ، از طرف خدا بر درستى پيامبر است ؛ و اگر فرشته اى را ظاهر مى كرد و به وسيله او معجزه هايى مى نمود كه بشر از آن ناتوان بود ، در اين كار ، نشانى از آن نبود كه ديگر انواع فرشته ها از آن ناتوان هستند تا آن كه معجزه به شمار آيد .

آيا نمى بينيد كه پرندگان كه پرواز مى كنند ، پرواز آنها معجزه به شمار نمى آيد؛ چون پرندگان ، انواعى دارند كه همه مى توانند پرواز كنند؛ ولى اگر انسانى مثل پرندگان پرواز كند ، اين كار ، معجزه است . بنابراين ، خداوند ، كار را براى شما آسان ساخته است و كار را به گونه اى قرار داده كه حجّتش بر شما تمام گردد؛ ولى شما كار دشوارى كه هيچ حجّتى در آن نيست ، پيشنهاد مى كنيد» .

آن گاه رسول خدا فرمود :«امّا اين كه مى گويى تو جز مردى سِحر شده نيستى… چه طور چنين مى گوييد ، در حالى كه مى دانيد در تشخيص و خِرَد ، برتر از شمايم . آيا از زمانى كه به دنيا آمدم تاكنون كه چهل سالم تمام شده ، هيچ بدنامى ، لغزش ، دروغ ، خيانت ، اشتباه گفتارى و يا كودنى اى در نظر از من ديده ايد؟ آيا مى پنداريد كسى در تمام اين مدّت به قدرت و توان خويش ، خود را نگه داشته است . يا به قدرت خداوند؟»؛ و اين ، همان است كه خدا مى فرمايد : بنگر چگونه براى تو مَثَل ها زدند و گمراه شدند ، در نتيجه ، نمى توانند راهى بيابند… . يعنى همه اينها براى اين است كه با دلائل باطل فراوان كه بطلان آنها روشن است ، مى خواستند بر تو ناآگاهى را اثبات كنند .

سپس رسول خدا فرمود : «و امّا سخن تو كه اگر اين قرآن بر يكى از بزرگان دو شهر : وليد بن مغيره در مكّه و يا عروة بن مسعود ثقفى در طائف ، نازل مى شد… ، بدان كه خداوند ، آن گونه كه تو مال دنيا را بزرگ مى شمارى ، بزرگ نمى شمارد . ارزشى كه [دنيا] براى تو دارد ، براى خدا ندارد؛ بلكه اگر دنيا به مقدار بال پشه اى باشد ، جرعه اى از آن را به كافر و مخالف او نمى نوشاند. تقسيم رحمت خدا به دست تو نيست؛ بلكه او خود، تقسيم كننده رحمت هايش است و با اراده خود ، در بين بندگان و كنيزكان، كار مى كند. خداوند، چون تو كه به خاطر مال وموقعيّت از شخصى مى هراسى ، از هيچ كس نمى ترسد و آن گونه كه تو در مال و مقام كسى طمع دارى و به اين انگيزه او را ويژه نبوّت مى سازى ، طمع ندارد و چون تو كه از روى هوا كسى را دوست مى دارى و آن را كه شايسته نيست ، مقدّم مى دارى ، دوست ندارد . او به عدل ، كارها را انجام مى دهد و براى برترين موقعيّت و جايگاه دينى ، كسى را جز آن كه در پيروى اش برتر و در خدمت كردن به او جدّى تر است ، برنمى گزيند و در موقعيّت و رتبه دينى ، جز آن را كه در طاعت سست تر است ، عقب نمى اندازد .

وقتى كه ويژگى اش چنين است ، به مال و به جاه نمى نگرد؛ بلكه اين مال و موقعيّت ، از لطف اوست و هيچ كس از بندگانش نمى توانند بر وى ضربه جدّى (2) وارد كنند . بنابراين ، نبايد به وى گفته شود : وقتى بنده اى را به وسيله مال برترى دادى ، بايد به سبب نبوّت هم برترى بدهى؛ چون هيچ كس نمى تواند وى را بر خلاف اراده اش مجبور كند و نمى توان به خاطر دادن نعمتى در گذشته ، او را به دادن نعمت جديد ، ملزم ساخت .

اى عبداللّه ! نمى بينى كه خدا چگونه كسى را ثروتمند مى كند؛ ولى چهره اش را زشت مى سازد؟ و چگونه چهره يكى را نيكو مى سازد؛ ولى نيازمندش مى كند؟ و چگونه يكى را شرف مى بخشد و با اين حال نيازمند مى سازد؟ و چگونه يكى را بى نياز مى كند، ولى فرودست مى سازد؟ اين ثروتمند ، نمى تواند بگويد : بايد زيبايى فلانى هم به گشادگى زندگى ام افزوده شود و زيبا نيز نمى تواند بگويد : به زيبايى ام ، ثروت فلانى هم افزون شود . شريف هم نمى تواند بگويد مال فلانى به شرفم افزوده شود . فرودست هم نمى تواند بگويد به دارايى ام شرف فلانى اضافه شود .

حكم و دستور ، با خداست . هر گونه بخواهد ، تقسيم مى كند و به هر شكل كه اراده كند ، انجام مى دهد . او در اراده اش حكيم و در كارهايش ستوده است و اين ، مفهوم كلام خداست كه مى فرمايد : و گفتند چرا اين قرآن ، بر مردى بزرگ از [آن] دو شهر فرود نيامده است؟… . خداوند مى فرمايد : ] اى محمّد [آيا آنان اند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما ]وسائل [معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم… . پس بعضى از ما را به بعضى ديگر ، نيازمند ساخته است؛ اين را به مال آن و آن را به جنس يا خدمت ديگرى نيازمند كرده است . مى بينى كه برترين پادشاهان و ثروتمندترين ثروتمندان ، به نوعى به فقيرترينِ فقيران ، نيازمند هستند : يا جنسى در نزد فقير است كه نزد او نيست و يا خدمتى كه توان انجام آن را دارد و براى پادشاه ، امكان ندارد كه جز با فقير ، بى نياز گردد و يا دانش و حكمتى است كه پادشاه ، نيازمند است از فقير ياد بگيرد . پس اين فقير ، به مال پادشاه ثروتمند ، نياز دارد و پادشاه ، به دانش ، نظر و يا شناخت فقير ، محتاج است .

پادشاه نمى تواند بگويد : دانش اين فقير با مال من جمع گرد و فقير هم نمى تواند بگويد : بايد ثروت اين پادشاه ثروتمند ، به ديدگاه ، دانش و انواع حكمت هايى كه دارم ، افزوده شود .

آن گاه خدا مى فرمايد : و برخى از آنان را از ]نظر] درجات ، بالاتر از بعضى [ديگر] قرار داده ايم تا بعضى از آنها ، بعضى [ديگر] را در خدمت گيرند… و سپس مى فرمايد : اى محمّد ! با آنان بگو : و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مى اندوزند ، بهتر است… ؛ يعنى از آنچه كه آنان از اموال دنيا جمع مى كنند» .

آن گاه رسول خدا فرمود : و امّا سخن تو كه به تو ايمان نمى آوريم تا آن كه چشمه اى از زمين بجوشانى… تا آخر سخنت . تو چند چيز بر محمّد ، رسول خدا پيشنهاد كردى .

برخى از آنها اگر برآورده شود ، دليلى بر پيامبرى اش نيست و شأن فرستاده خدا برتر از آن است كه از نادانى نادانان ، سودجويى كند و به آنان بر چيزى استدلال كند كه دليل نيست .

پاره اى ديگر ، به گونه اى است كه اگر برآورده شود ، تو نابود مى شوى ، در حالى كه دليل و برهان براى آن است كه بدان وسيله ، ايمان در بندگان خدا ايجاد شود ، نه آن كه بدان نابود شوند . تو پيشنهاد هلاكت خود را داده اى؛ ولى پروردگار جهانيان [نسبت ]به بندگانش مهربان است و به خير آنها بهتر آگاه است تا اين كه آنها را با پيشنهادشان نابود كند .

پاره اى ديگر ، محال است و درست و روا نيست تا آن را رسولِ پروردگار جهان به تو معرّفى كند و بهانه تو را از بين ببرد و راه مخالفت تو را بربندد و با دلائل الهى ، تو را به تصديق خداوند وادارد ، بدون آن كه راه گريزى برايت باشد .

برخى ديگر ، اعتراف توست عليه خودت كه فردى معاند و سرپيچى كننده اى . نه دليل را مى پذيرى و نه به برهانى گوش فرا مى دهى و كسى كه چنين باشد ، چاره اش عذاب الهى است كه از آسمان نازل شود و يا آن را در دوزخ الهى ببيند و يا به شمشير اولياى خدا آن را بچشد .

امّا كلام تو اى عبداللّه كه مى گويى به تو ايمان نمى آوريم ، مگر اين كه در زمين مكّه ، چشمه هايى بجوشانى ، چون مكّه داراى سنگ ها ، صخره ها و كوه هاست . زمينش را پاك كن و چاه حفر كن و در آن ، چشمه ها جارى ساز كه ما بدان محتاجيم… . تو اين سؤال را مى كنى؛ ولى به راهنمايى هاى خداوند ، ناآگاهى .

اى عبداللّه ! فكر مى كنى اگر چنين كارى را انجام دهم ، به خاطر آن پيامبر خواهم بود؟» . گفت : نه .

فرمود : آيا طائف را كه تو در آن باغ هايى دارى ، ديده اى؟ آيا در آن جا جاهاى سخت و بد نبود كه تو درست كردى ، نرم ساختى ، پاكيزه كردى و چشمه هايى كَندى و جارى ساختى؟» .

گفت : آرى .

فرمود : «آيا در اين كار مانندى هم دارى؟» .

گفت : بلى .

رسول خدا فرمود : «آيا تو و ديگران با اين كار ، پيامبر شديد؟» .

گفت : نه .

فرمود : «بنابراين ، اگر محمّد هم چنين كارى بكند ، اين كار ، دليل بر پيامبرى اش نخواهد بود . اين سخن تو مثل اين مى ماند كه بگويى : به تو ايمان نخواهيم آورد ، مگر آن كه برخيزى و [همان طور كه مردم راه مى روند] روى زمين راه بروى و يا همچنان كه مردم مى خورند ، تو هم غذا بخورى .

امّا سخن تو كه مى گويى يا باغى از خرما و انگور داشته باشى كه از آن بخورى و ما را از آن بخورانى و در لابه لاى آن جوى هايى جارى سازى… . آيا تو و يارانت باغ هاى خرما و انگور در طائف نداريد كه از آن مى خوريد و اطعام مى كنيد و جوى هايى در لابه لاى آن جارى مى سازيد؟ آيا با اين كار شما پيامبر شديد؟» .

گفت : نه .

فرمود : «چرا بر فرستاده خدا چيزهايى پيشنهاد مى كنيد كه اگر برآورده شود ، بر راستگويى وى دلالت نمى كند؛ بلكه اگر انجام دهد ، بر دروغگويى اش دلالت كند ؛ زيرا [در اين صورت] به چيزى استدلال كرده كه دليل نيست و افراد ناتوان را در خرد و دينشان گول زده و فرستاده پروردگار جهانيان ، از چنين كارى والاتر و برتر است؟» .

آن گاه فرمود : اى عبداللّه ! امّا سخنت كه گفتى آسمان ، به پندار تو ، سنگ پاره هايى ببارد… . پس خودت گفتى : و اگر ببينند سنگى از آسمان فرود مى آيد ، گويند ابرى متراكم است… . بدان كه در بارش سنگ ، نابودى و مرگ شماست . تو با اين درخواست ، از فرستاده خدا مى خواهى كه تو را نابود كند و فرستاده پروردگار جهانيان ، به [تو ]مهربان تر از اين است و تو را نابود نخواهد كرد؛ ولى دلائل الهى را براى تو بيان مى كند و حجّت هاى الهى بر پيامبرش تنها بر اساس پيشنهاد بندگانش نيست؛ چون بندگان به خير و شر ناآگاه اند و گاه پيشنهاد آنان با همديگر اختلاف پيدا مى كند و متضاد مى شود ، به گونه اى كه انجام آن محال مى گردد . [زيرا اگر پيشنهادهاى آنان انجام شود ، رواست كه تو پيشنهاد سقوط آسمان را بر سرتان كنى و ديگرى پيشنهاد كند كه آسمان سقوط نكند؛ بلكه زمين به طرف آسمان برود و آسمان به زمين بچسبد و اين دو پيشنهاد ، متضاد و متنافى است يا آن كه انجامش محال است] و خداوند _ عزّوجلّ _ تدبيرش را به گونه اى جارى نمى كند كه محال ، لازم آيد» .

آن گاه رسول خدا فرمود : «اى عبداللّه ! آيا تاكنون پزشكى را ديده اى كه داروهايش به پيشنهاد بيمارانش باشد؟ بلكه با بيمار ، آن گونه رفتار مى كند كه مى داند صلاح وى در آن است؛ چه بيمار دوست داشته باشد و چه دوست نداشته باشد؟ شما بيمار هستيد و خدا پزشك شماست . اگر به داروى او گردن نهاديد ، شفا پيدا مى كنيد و اگر از فرمانش سرپيچى كرديد ، بيمار مى شويد .

افزون بر آن ، اى عبداللّه ! كِى ديده اى حاكمى از حاكمان گذشته ، حكم راند كه مدّعى حقّى بر پايه پيشنهاد مدّعى عليه ، بيّنه اقامه كند؟ زيرا در اين صورت ، هيچ حق و يا ادّعايى براى كسى عليه كسى ثابت نخواهد شد و بين ستمگر و ستمديده و بين راستگو و دروغگو ، فرقى نخواهد ماند» .

آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى عبداللّه ! و امّا سخن تو كه مى گويى : خدا و فرشتگان را نزد ما بياور تا با آنان روبه رو شويم و آنان را ببينيم… . اين ، از كارهاى محالِ روشن است؛ چون پروردگار ما_ عزّوجلّ _ مثل مخلوقات نيست كه بيايد و برود ، حركت كند و در برابر چيزى بايستد ، تا آورده شود . شما اين كار محال را مى خواهيد . اين [كارى ]را كه مى خواهى ، از ويژگى بت هاى ضعيف و ناقص شماست كه نه مى شنوند ، نه مى بينند ، نه مى دانند و نه شما و نه كس ديگر را از چيزى بى نياز نمى كنند .

اى عبداللّه ! آيا تو در طائف ، مزرعه و باغ ندارى؟ و در مكّه صاحب مِلك نيستى كه مباشرانى براى آنها برگزيده اى؟» .

گفت : بلى .

فرمود : «آيا خود بر همه آنها نظارت دارى يا نمايندگانت؟» .

گفت : به وسيله نمايندگان [نظارت دارم] .

فرمود : «به نظر تو اگر كارگران ، مزدبگيران و خدمتكاران تو به فرستاده هايت بگويند : نمايندگى شما را نمى پذيريم ، مگر آن كه عبداللّه بن ابى اميّه را بياوريد تا او را ببينيم و آنچه را كه مى گوييد ، از زبان او بشنويم ، آيا به آنان چنين اجازه اى مى دهى؟ و آيا اين كار ، براى آنان رواست؟» .

گفت : نه .

فرمود : «نمايندگان تو چه بايد بكنند؟ جز اين است كه از تو نشان درستى براى آنان ببرند كه دلالت بر راستگويى آنان باشد ، تا بر آنان لازم باشد كه سخن آنها (نمايندگانت) را بپذيرند؟» .

گفت : بلى .

فرمود : «اى عبداللّه ! آيا درست مى دانى كه نماينده تو هنگامى كه از آنان اين درخواست را شنيد ، به سوى تو برگردد و به تو بگويد : برخيز ، با من بيا؛ چون آنان پيشنهاد آمدن تو را به همراه من كرده اند؟ آيا اين مخالفت با تو نيست؟ و به او نمى گويى تو فقط فرستاده هستى و نه مشاور يا دستور دهنده؟» .

گفت : بلى .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : چه طور بر فرستاده پروردگار جهان ، چيزى را پيشنهاد مى كنى كه بر كارگران و مزدبگيرانت روا نمى دانى بر فرستاده تو چنان پيشنهادى بكنند؟ چگونه از فرستاده پروردگار جهانيان مى خواهى با امر و نهى كردن به خدا ، نكوهش او را براى خود بخواهد و تو مثل آن را براى فرستاده خود به سوى مزدبگيران و كارگرانت ، روا نمى شمارى . اين دليلى است بُرنده براى باطل سازى همه آنچه پيشنهاد كردى .

امّا سخن تو كه يا خانه اى پر از طلا داشته باشى… و آن طلاست . آيا نشنيده اى كه عزيز مصر ، چندين خانه از طلا داشت؟» .

گفت : آرى .

فرمود :«آيا با اين خانه ، پيامبر شد؟» .

گفت : نه .

فرمود : «بنابراين ، اين خانه ها _ اگر هم براى محمّد وجود داشته باشد _ باعث نمى شود كه وى پيامبر باشد و محمّد ، از نادانى تو به حجّت هاى خدايى بهره نمى جويد .

و امّا سخن تو اى عبداللّه كه گفتى : يا به آسمان بروى… و افزودى كه و ايمان به صعودت نمى آوريم ، مگر آن كه نوشته اى براى ما بياورى كه بخوانيم… . اى عبداللّه ! صعود به آسمان دشوارتر از نزول از آن است و وقتى كه تو اعتراف مى كنى كه اگر صعود كنى ، ايمان نمى آورم ، همين طور خواهد بود فرود آمدنم .

آن گاه گفتى تا كتابى براى ما بياورى كه بخوانيم… و افزودى كه نمى دانم به تو ايمان مى آورم يا ايمان نمى آورم… . تو _ اى عبداللّه ! اقرار مى كنى كه با حجّت خدا بر خودت دشمنى مى كنى و هيچ دارويى براى تو ، جز تأديب به دست اولياى او از انسان ها يا فرشتگان دوزخ نيست . خداوند ، به من حكمتِ رسا و جامع ، براى باطل ساختن هر آنچه گفتى ، نازل كرده است .

خداوند _ عزّوجلّ _ فرمود بگو : اى محمّد ! پاك است پروردگار من .آيا [من ]جز بشرى فرستاده هستم؟… خداى من بسيار برتر از آن است كه چيزهايى را طبق پيشنهاد جاهلان انجام دهد كه پاره اى روا و پاره اى نارواست؛ و آيا من جز بشرى فرستاده شده ام كه وظيفه اى جز اقامه حجّت هايى كه خدا به من داده ندارم؟ و من حق ندارم به پروردگارم امر يا نهى كنم و يا به وى پيشنهاد دهم و مثل فرستاده اى باشم كه پادشاهى ، وى را به سوى مخالفان خود فرستاد و او به سوى پادشاه برگشت و به وى دستور داد كه طبق آنچه مخالفان پيشنهاد كرده اند ، رفتار كند» .

ابوجهل گفت : اى محمّد ! يك چيز مانده است . آيا نمى پندارى كه قوم موسى به خاطر آن كه از وى خواستند خدا را آشكارا نشان دهد ، با برق آسمانى سوختند؟

فرمود : «آرى .» .

گفت : اگر تو پيامبرى ما هم بايد آتش بگيريم . چون پرسش هايى سنگين تر از آنچه كه قوم موسى داشتند ، مطرح كرديم؛ چرا كه آنان ، طبق گمان تو گفتند : خدا را آشكار نشانمان ده ، و ما مى گوييم : به تو ايمان نمى آوريم مگر آن كه خدا و همه فرشتگان را بياورى تا آنها را ببينيم .ر . ك : الاحتجاج ، ج 1 ، ص 66 _ 115؛ تاريخ الجدل ، محمّدبن أبى زهرة ، ص 42 _ 54 .

.


1- .استفحل أمر العدوّ : وقتى كه دشمن قوى و شديد گردد (لسان العرب ، ج 11 ، ص 517) .
2- .الازب : بسيار پايدار ، و گاه از واجب ، با تعبير لازب ، ياد مى شود و به ضربه چسبنده ، ضربه لازب مى گويند (مفردات ، ص 449) .

ص: 174

. .

ص: 175

. .

ص: 176

. .

ص: 177

. .

ص: 178

. .

ص: 179

. .

ص: 180

. .

ص: 181

. .

ص: 182

. .

ص: 183

. .

ص: 184

. .

ص: 185

. .

ص: 186

. .

ص: 187

. .

ص: 188

. .

ص: 189

. .

ص: 190

. .

ص: 191

. .

ص: 192

. .

ص: 193

. .

ص: 194

. .

ص: 195

. .

ص: 196

. .

ص: 197

. .

ص: 198

. .

ص: 199

. .

ص: 200

. .

ص: 201

. .

ص: 202

. .

ص: 203

. .

ص: 204

راجع : الاحتجاج : 1/66 _ 115 ، وأيضا راجع كتاب «تاريخ الجدل» لمحمّد أبي زهرة : 42 _ 54 .

5 / 3نَماذِجُ مِن حِواراتِ أهلِ البَيتِ6521.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام لِبَعضِ أحبارِ اليَهودِ حَيثُ سَأَلَ عَنِ اللّهِ أينَ هُوَ ؟ أهُوَ فِي السَّماءِ أم فِي الأَرضِ ؟ _: . . . إنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ أيَّنَ الأَينَ ، فَلا أينَ لَهُ ، وجَلَّ عَن أن يَحوِيَهُ مَكانٌ ، وهُوَ في كُلِّ مَكانٍ ، بِغَيرِ مُماسَّةٍ ولا مُجاوَرَةٍ ، يُحيطُ عِلما بِما فيها ، ولا يَخلو شَيءٌ مِن تَدبيرِهِ تَعالى ، وإنّي مُخبِرُكَ بِما جاءَ في كِتابٍ مِن كُتُبِكُم يُصَدِّقُ ما ذَكَرتُهُ لَكَ ، فَإِن عَرَفتَهُ أتُؤمِنُ بِهِ ؟

قالَ اليَهودِيُّ : نَعَم .

قالَ : ألَستُم تَجِدونَ في بَعضِ كُتُبِكُم أنَّ موسَى بنَ عِمرانَ عليه السلام كانَ ذاتَ يَومٍ جالِسا ، إذ جاءَهُ مَلَكٌ مِنَ المَشرِقِ ، فَقالَ لَهُ موسى : مِن أينَ أقبَلتَ ؟ قالَ : مِن عِندِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ . ثُمَّ جاءَهُ مَلَكٌ مِنَ المَغرِبِ فَقالَ لَهُ : مِن أينَ جِئتَ ؟ قالَ : مِن عِندِ اللّهِ . وجاءَهُ مَلَكٌ آخَرُ فَقالَ : قَد جِئتُكَ مِنَ السَّماءِ السّابِعَةِ مِن عِندِ اللّهِ تَعالى . وجاءَهُ مَلَكٌ آخَرُ قالَ : قَد جِئتُكَ مِنَ الأَرضِ السّابِعَةِ السُّفلى مِن عِندِ اللّهِ عَزَّ اسمُهُ .

فَقالَ موسى عليه السلام : سُبحانَ مَن لا يَخلو مِنهُ مَكانٌ ، ولا يَكونُ إلى مَكانٍ أقرَبَ مِن مَكانٍ .

فَقالَ اليَهودِيُّ : أشهَدُ أنَّ هذا هُوَ الحَقُّ [المُبينُ] ، وأنَّكَ أحَقُّ بِمَقامِ نَبِيِّكَ مِمَّنِ استَولى عَلَيهِ . (1) .


1- .الإرشاد : 1 / 201 ، الاحتجاج : 1 / 495 / 124 ، بحارالأنوار : 40 / 248 / 22 و ج 3 / 309 / 2 .

ص: 205

5 / 3نمونه هايى از گفتمان اهل بيت

5 / 3نمونه هايى از گفتمان اهل بيت6518.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در پاسخ يكى از احبار يهود كه پرسيده بودند : خدا كجاست؟ آيا در آسمان است يا در زمين_ : « . . . خداوند _ عزّوجلّ _ مكان را به وجود آورده است ، پس مكان ندارد . او برتر از آن است كه فضايى او را فرا گيرد و او در همه مكان ها بدون تماس و مجاورتْ هست؛ به آنچه در آنهاست ، آگاهى دارد و هيچ چيزى از تدبير او بيرون نيست . من تو را از چيزى كه در يكى از كتاب هايتان آمده آگاه مى كنم كه گفته مرا تصديق مى كند . آيا اگر به آن آگاه شدى ، بدان ايمان مى آورى؟» .

يهودى گفت : آرى .

فرمود : «آيا شما در پاره اى از كتاب هايتان نديده ايد كه موسى بن عمران عليه السلام ، روزى نشسته بود كه فرشته اى از مشرق نزد وى آمد . موسى پرسيد : از كجا آمده اى؟ فرشته گفت : از نزد خدا . آن گاه فرشته ديگرى از مغرب آمد . موسى پرسيد : از كجا آمده اى؟ فرشته پاسخ داد : از نزد خدا . فرشته اى ديگر آمد و گفت : من از آسمان هفتم ، از نزد خدا مى آيم و فرشته اى ديگر آمد و گفت : من از زمين هفتمى در پايين ، از نزد خدا آمده ام .

موسى عليه السلامگفت : منزّه است كسى كه هيچ جا خالى از او نيست وبه مكانى نزديك تر از مكان ديگرنيست» .

يهودى گفت : گواهى مى دهم كه اين ، همان حقّ آشكار است و تو به جايگاه پيامبرت سزاوارترى از آنانى كه بر آن دست يافتند .

.

ص: 206

6519.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در سفارش به ابو ذر _ ) الاُسيديّ ومحمّد بن مبشّر :إنَّ عَبدَاللّهِ بنَ نافِعٍ الأَزرَقَ كانَ يَقولُ : لَو أنّي عَلِمتُ أنَّ بَينَ قُطرَيها أحَدا تُبلِغُني إلَيهِ المَطايا يَخصِمُني أنَّ عَلِيّا قَتَلَ أهلَ النَّهرَوانِ وهُوَ لَهُم غَيرُ ظالِمٍ لَرَحَلتُ إلَيهِ ، فَقيلَ لَهُ : ولا وُلدُهُ ؟ فَقالَ : أفي وُلدِهِ عالِمٌ ؟ فَقيلَ لَهُ : هذا أوَّلُ جَهلِكَ وهُم يَخلونَ مِن عالِمٍ ؟! قالَ : فَمَن عالِمُهُمُ اليَومَ ؟ قيلَ : مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهم السلام .

قالَ : فَرَحَلَ إلَيهِ في صَناديدِ أصحابِهِ حَتّى أتَى المَدينَةَ ، فَاستَأذَنَ عَلى أبي جَعفَرٍ عليه السلام . فَقيلَ لَهُ : هذا عَبدُاللّهِ بنُ نافِعٍ . فَقالَ : وما يَصنَعُ بي وهُوَ يَبرَأُ مِنّي ومن أبي طَرَفَيِ النَّهارِ ؟ فَقالَ لَهُ أبوبَصيرٍ الكوفِيُّ : جُعِلتُ فِداكَ ! إنَّ هذا يَزعُمُ أنَّهُ لَو عَلِمَ أنَّ بَينَ قُطرَيها أحَدا تُبلِغُهُ المَطايا إلَيهِ يَخصِمُهُ أنَّ عَلِيّا عليه السلامقَتَلَ أهلَ النَّهروانِ وهُوَ لَهُم غَيرُ ظالِمٍ لَرَحَلَ إلَيهِ .

فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : أتَراهُ جاءَني مُناظِرا ؟

قالَ : نَعَم .

قالَ : يا غُلامُ ! اخرُج فَحُطَّ رَحلَهُ وقُل لَهُ : إذا كانَ الغَدُ فَأتِنا .

قالَ : فَلَمّا أصبَحَ عَبدُاللّهِ بنُ نافِعٍ غَدا في صناديدِ أصحابِهِ وبَعَثَ أبوجَعفَرٍ عليه السلام إلى جَميعِ أبناءِ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ فَجَمَعَهُم ، ثُمَّ خَرَجَ إلَى النّاسِ في ثَوبَينِ مُمَغَّرَينِ (1) وأقبَلَ عَلَى النّاسِ كَأَنَّهُ فَلقَةُ قَمَرٍ فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ مُحَيِّثِ الحَيثِ ، ومُكَيِّفِ الكَيفِ ، ومُؤَيِّنِ الأَينِ . الحَمدُ للّهِِ الَّذي «لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ ولا نَومٌ ، لَهُ ما فِي السَّماواتِ وما فِي الأَرضِ» _ إلى آخِرِ الآيَةِ _ وأشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ [ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ] ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَبدُهُ ورَسولُهُ ، اجتَباهُ وهَداهُ إلى صِراطٍ مُستَقيمٍ .

الحَمدُ للّهِِ الَّذي أكرَمَنا بِنُبُوَّتِهِ وَاختَصَّنا بِوِلايَتِهِ ، يا مَعشَرَ أبناءِ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ! مَن كانَت عِندَهُ مَنقِبَةٌ في عَلِيِّ بنِ أبيطالِبٍ عليه السلامفَليَقُم وَليَتَحَدَّث . قالَ : فَقامَ النّاسُ فَسَرَدوا تِلكَ المَناقِبَ فَقالَ عَبدُاللّهِ : أنَا أروى لِهذِهِ المَناقِبِ مِن هؤُلاءِ ، وإنَّما أحدَثَ عَلِيٌّ الكُفرَ بَعدَ تَحكيمِهِ الحَكَمَينِ _ حَتَّى انتَهَوا فِي المَناقِبِ إلى حَديثِ خَيبَر : «لَأُعطِيَنَّ الرَّايَةَ غَدا رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ وَرَسولَهُ ويُحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ كَرَّارا غَيرَ فَرّارٍ لا يَرجِعُ حَتّى يَفتَحَ اللّهُ عَلى يَدَيهِ» .

فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : ما تَقولُ في هذَا الحَديثِ ؟ فَقالَ : هُوَ حَقُّ لا شَكَّ فيهِ ، ولكِن أحدَثَ الكُفرَ بَعدُ . فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : ثَكَلَتكَ اُمُّكَ ؟! أخبِرني عَنِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ أحَبَّ عَلِيَّ بنَ أبيطالِبٍ يَومَ أحَبَّهُ وهُوَ يَعلَمُ أنَّهُ يَقتُلُ أهلَ النَّهرَوانِ أم لَم يَعلَم ؟ قالَ ابنُ نافِعٍ : أعِد عَلَيَّ . فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : أخبِرني عَنِ اللّهِ جَلَّ ذِكرُهُ أحَبَّ عَلِيَّ بنَ أبيطالِبٍ يَومَ أحَبَّهُ وهُوَ يَعلَمُ أنّه يَقتُلُ أهلَ النَّهرَوانِ أم لَم يَعلَم ؟ قالَ : إن قُلتُ «لا» ، كَفَرتُ . قالَ ، فَقالَ : قَد عَلِمَ . قالَ : فَأَحَبَّهُ اللّهُ عَلى أن يَعمَلَ بِطاعَتِهِ أو عَلى أن يَعمَلَ بِمَعصِيَتِهِ ؟ فَقالَ : عَلى أن يَعمَلَ بِطاعَتِهِ ، فَقالَ لَهُ أبوجَعفَرٍ عليه السلام : فَقُم مَخصوما . فَقامَ وهُوَ يَقولُ : «حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُم الخَيطُ الأَبيَضُ مِنَ الخَيطِ الأَسوَدِ مِنَ الفَجرِ (2) » ، «اللّهُ أعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ . (3) »(4) .


1- .المغرَة : طين أحمر يصبغ به ، وثوب مُمَغَّر : مصبوغ بالمغرة (لسان العرب : «مغر») .
2- .البقرة : 187 .
3- .الأنعام : 124 .
4- .الكافي : 8/349/548 .

ص: 207

6520.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اُسيدى و محمّد بن مبشّر :عبدالله بن نافع ازرق مى گفت : اگر مى دانستم كه در دو سوى جهان ، كسى هست كه مركب ها مرا نزد او ببرد و در اين باره كه على در كشتن نهروانيان ستمگر نبود با من گفتگو كند ، حتماً مى رفتم . گفته شد : حتى پسرش؟ گفت : آيا بين فرزندانش دانشورى هم هست؟ ! گفته شد : اين اوّلين نادانى توست . آيا اين خاندان ، بدون دانشور مى شوند؟ ! گفت : امروز دانشورِ آنان كيست؟ گفته شد : محمد بن على بن حسين بن على عليه السلام .

راوى مى گويد : عبداللّه با بزرگان اصحابش به سوى او روان شده ، به مدينه آمدند و از امام باقر عليه السلاماذن خواست . گفته شد : عبداللّه بن نافع است . فرمود : «او كه در تمام روز از من و پدرم بيزارى مى جويد ، با من چه كار دارد؟» . ابو بصير كوفى به امام گفت : فدايت شوم ! اين مرد فكر مى كند كه اگر بداند در دو سوى جهان كسى يافت مى شود كه مركب ها وى را نزد او ببرد و او با وى درباره اين كه على عليه السلام در كشتن نهروانيان ستمكار نبود ، گفتگو كند ، به سوى او خواهد رفت .

امام باقر عليه السلام پرسيد : «مى انديشى براى گفتگو نزد من آمده است؟» .

ابو بصير گفت : آرى .

امام فرمود : «اى غلام ! برو و بارش را بر زمين بگذار و به وى بگو : فردا نزد ما بيا» .

راوى مى گويد : روز بعد ، عبداللّه بن نافع در بين بزرگان اصحابش آمد و امام باقر عليه السلام در پىِ همه فرزندان مهاجران و انصار فرستاد و آنها را گِرد آورد و در حالى كه دو لباس خرمايى رنگ (1) پوشيده بود ، وارد شد و چون ماه درخشان ، در برابر مردم ايستاد و فرمود : «سپاسْ خدايى را كه حيثيت بخش حيثيت و سازنده كيفيت و مكان ساز مكان است . سپاسْ خدايى را كه خواب و چرت نمى گيردش . آنچه كه در آسمان ها و آنچه در زمين است ، از آن اوست… تا آخر آيه؛ و گواهى مى دهم ، خدايى جز خداى واحدِ بدون شريك نيست و گواهى مى دهم محمد صلى الله عليه و آله ، بنده و فرستاده اوست . وى را برگزيده و به راه راست ، رهنمون ساخته است .

سپاسْ خدايى كه ما را به نبوّتش بزرگ داشت و به ولايتش ويژه مان گردانيد ، اى فرزندان مهاجر و انصار ! هر كدام از شما كه نزدش منقبتى درباره على بن ابى طالب عليه السلاماست ، برخيزد و بگويد» .

[راوى] مى گويد : مردم به پا خاستند و آن منقبت ها را گفتند . عبداللّه بن نافع گفت : من اين خوبى ها را از زبان اينان نقل مى كنم؛ ولى على پس از پذيرش دو حَكَم ، كافر شد .

مردم ، خوبى هاى [على عليه السلام] را گفتند تا به داستان خيبر رسيدند [كه رسول خدا فرمود] : «فردا پرچم را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش رادوست دارد و خدا و رسولش او را دوست مى دارند؛ مهاجمى بدون فرار است ، برنمى گردد تا آن كه خداوند ، به دست وى فتح كند» .

امام باقر عليه السلام فرمود : «درباره اين روايت ، چه مى گويى؟» . وى پاسخ داد : اين حديثْ بدون ترديد ، درست است؛ ولى بعد از آن كافر شد . فرمود : «مادرت به عزايت بنشيند ! به من بگو آيا خداى _ عزّوجلّ _ روزى كه او را دوست مى داشت ، مى دانست كه على بن ابى طالب ، نهروانيان را مى كشد يا نمى دانست؟» . گفت : يك بار ديگر بگو . امام فرمود : «به من بگو روزى كه خداوند _ عزّوجلّ _ على عليه السلام را دوست مى داشت ، مى دانست كه وى نهروانيان را مى كشد يا نمى دانست؟» و افزود : «اگر بگويى نه ، كافر مى شوى» . مرد گفت : مى دانست . امام فرمود : «آيا خدا وى را دوست مى داشت براى اين كه از او پيروى كند و يا براى اين كه مخالف با او رفتار كند؟» . ابن نافع گفت : براى اين كه به پيروى وى كار كند . حضرت فرمود : «شكست خورده ، برخيز !» . مرد در حالى كه بر مى خاست ، گفت : «و تا رشته سپيد بامداد ، از رشته سياه [شب] بر شما نمودار گردد» . «خدا بهتر مى داند رسالتش را كجا قرار دهد» . .


1- .المغرة: گل سرخى كه با آن، رنگرزى مى كنند؛ جامه مغره اى، يعنى به رنگ سرخ.(لسان العرب؛ «مغر»).

ص: 208

. .

ص: 209

. .

ص: 210

6521.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمّد بن أبي مسهر عن أبيه عن جدّه :كَتَبَ المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ الجُعفِيُّ إلى أبي عَبدِاللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ عليهماالسلاميُعلِمُهُ أنَّ أقواما ظَهَروا مِن أهلِ هذِهِ المِلَّةِ يَجحَدونَ الرُّبوبِيَّةَ ، ويُجادِلونَ عَلى ذلِكَ ، ويَسأَلُهُ أن يَرُدَّ عَلَيهِم قَولَهُم ، ويَحتَجَّ عَلَيهِم فيمَا ادَّعَوا بِحَسَبِ مَا احتَجَّ بِهِ عَلى غَيرِهِم .

فَكَتَبَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : . . . فَكانَ مِن نِعَمِهِ العِظامِ وآلائِهِ الجِسامِ الَّتي أنعَمَ بِها تَقريرُهُ قُلوبَهُم بِرُبوبِيَّتِهِ ، وأخذُهُ مِيثاقَهُم بِمَعرِفَتِهِ ، وإنزالُهُ عَلَيهِم كِتابا فيهِ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدورِ مِن أمراضِ الخَواطِرِ ومُشتَبَهاتِ الاُمورِ ، ولَم يَدَع لَهُم ولا لِشَيءٍ مِن خَلقِهِ حاجَةً إلى مَن سِواهُ ، وَاستَغنى عَنهُم ، وكانَ اللّهُ غَنِيّا حَميدا .

ولَعَمري ما اُتِيَ الجُهّالُ مِن قِبَلِ رَبِّهِم وأنَّهُم لَيَرَونَ الدَّلالاتِ الواضِحاتِ وَالعَلاماتِ البَيِّناتِ في خَلقِهِم ، وما يُعايِنونَ مِن مَلَكوتِ السَّماواتِ وَالأَرضِ وَالصُّنعِ العَجيبِ المُتقَنِ الدّالِّ عَلَى الصّانِعِ! ولكِنَّهُم قَومٌ فَتَحوا عَلى أنفُسِهِم أبوابَ المَعاصي ، وسَهَّلوا لَها سَبيلَ الشَّهواتِ ، فَغَلَبَتِ الأَهواءُ عَلى قُلوبِهِم ، وَاستَحوَذَ الشَّيطانُ بِظُلمِهِم عَلَيهِم ، وكَذلِكَ يَطبَعُ اللّهُ عَلى قُلوبِ المُعتَدينَ .

وَالعَجَبُ مِن مَخلوقٍ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ يَخفى عَلى عِبادِهِ وهُوَ يَرى أثَرَ الصُّنعِ في نَفسِهِ بِتَركيبٍ يَبهَرُ عَقلَهُ ، وتَأليفٍ يُبطِلُ حُجَّتَهُ!

ولَعَمري لَو تَفَكَّروا في هذِهِ الاُمورِ العِظامِ لَعايَنوا مِن أمرِ التَّركيبِ البَيِّنِ ، ولُطفِ التَّدبيرِ الظّاهِرِ ، ووُجودِ الأَشياءِ مَخلوقَةً بَعدَ أن لَم تَكُن ، ثُمَّ تَحَوُّلَها مِن طَبيعَةٍ إلى طَبيعَةٍ ، وصَنيعَةٍ بَعدَ صَنيعَةٍ ، ما يَدُلُّهم ذلِكَ عَلَى الصّانِعِ ، فَإِنَّهُ لا يَخلو شَيءٌ مِنها مِن أن يَكونَ فيهِ أثَرُ تَدبيرٍ وتَركيبٍ يَدُلُّ عَلى أنَّ لَهُ خالِقا مُدَبِّرا ، وتَأليفٍ بِتَدبيرٍ يَهدي إلى واحِدٍ حَكيمٍ .

وقَد وافاني كِتابُكَ ، ورَسَمتُ لَكَ كِتابا كُنتُ نازَعتُ فيهِ بَعضَ أهلِ الأَديانِ مِن أهلِ الإِنكارِ ، وذلِكَ أنَّهُ كانَ يَحضُرُني طَبيبٌ مِن بِلادِ الهِندِ ، وكانَ لا يَزالُ يُنازِعُني في رَأيِهِ ، ويُجادِلُني عَلى ضَلالَتِهِ ، فَبَينا هُوَ يَوما يَدُقُّ إهليلَجَةً لِيَخلِطَها دَواءً اِحتَجتُ إلَيهِ مِن أدوِيَتِهِ ، إذ عَرَضَ لَهُ شَيءٌ مِن كَلامِهِ الَّذي لَم يَزَل يُنازِعُني فيهِ مِنِ ادِّعائِهِ أنَّ الدُّنيا لَم تَزَل ولا تَزالُ شَجرَةٌ تَنبُتُ ، واُخرى تَسقُطُ ، نَفسٌ تولَدُ ، واُخرى تَتلَفُ .

وزَعَمَ أنَّ انتِحالِي المَعرِفَةَ للّهِِ تَعالى دَعوًى لا بَيِّنَةَ لي عَلَيها ، ولا حُجَّةَ لي فيها ، وأنَّ ذلِكَ أمرٌ أخَذَهُ الآخِرُ عَنِ الأَوَّلِ ، والأَصغَرُ عَنِ الأَكبَرِ ، وأنَّ الأَشياءَ المُختَلِفَةَ وَالمُؤتَلِفَةَ وَالباطِنَةَ وَالظّاهِرَةَ إنَّما تُعرَفُ بِالحَواسِّ الخَمسِ : نَظَرِ العَينِ ؛ وسَمعِ الاُذُنِ ؛ وشَمِّ الأَنفِ ؛ وذَوقِ الفَمِّ ؛ ولَمسِ الجَوارِحِ .

ثُمَّ قَادَ مَنطِقَهُ عَلَى الأَصلِ الَّذي وَضَعَهُ فَقالَ : لَم يَقَع شَيءٌ مِن حَواسّي عَلى خالِقٍ يُؤَدّي إلى قَلبي ، إنكارا للّهِِ تَعالى .

ثُمَّ قالَ : أخبِرني بِمَ تَحتَجُّ في مَعرِفَةِ رَبِّكَ الَّذي تَصِفُ قُدرَتَهُ ورُبوبِيَّتَهُ ، وإنَّما يَعرِفُ القَلبُ الأَشياءَ كُلَّها بِالدَّلالاتِ الخَمسِ الَّتي وَصَفتُ لَكَ ؟ قُلتُ : بِالعَقلِ الَّذي في قَلبي ، وَالدَّليلِ الَّذي أحتَجُّ بِهِ في مَعرِفَتِهِ .

قالَ : فَأَنّى يَكونُ ما تَقولُ وأنتَ تَعرِفُ أنَّ القَلبَ لايَعرِفُ شَيئا بِغَيرِ الحَواسِّ الخَمسِ ؟ فَهَل عايَنتَ رَبَّكَ بِبَصَرٍ ، أو سَمِعتَ صَوتَهُ بِاُذُنٍ ، أو شَمَمتَهُ بِنَسيمٍ ، أو ذُقتَهُ بِفَمٍ ، أو مَسَستَهُ بِيَدٍ ، فَأَدّى ذلِكَ المَعرِفَةَ إلى قَلبِكَ ؟

قُلتُ : أرَأَيتَ إذ أنكَرتَ اللّهَ وجَحَدتَهُ _ لِأَنَّكَ زَعَمتَ أنَّكَ لا تُحِسُّهُ بِحَواسِّكَ الَّتي تَعرِفُ بِهَا الأَشياءَ _ وأقرَرتُ أنَا بِهِ هَل بُدٌّ مِن أن يَكون أحَدُنا صادِقا والآخَرُ كاذِبا ؟ قالَ : لا .

قُلتُ : أرَأَيتَ إن كانَ القَولُ قَولَكَ فَهَل يُخافُ عَلَيَّ شَيءٌ مِمّا اُخَوِّفُكَ بِهِ مِن عِقابِ اللّهِ ؟ قالَ : لا .

قُلتُ : أفَرَأيتَ إن كانَ كَما أقولُ والحَقُّ في يَدي ألَستُ قَد أخَذتُ فيما كُنتُ اُحاذِرُ مِن عِقابِ الخالِقِ بِالثِّقَةِ وأنَّكَ قَد وَقَعتَ بِجُحودِكَ وإنكارِكَ فِي الهَلَكَةِ ؟ قالَ : بَلى .

قُلتُ : فَأَيُّنا أولى بِالحَزمِ وأقرَبُ مِنَ النَّجاةِ ؟ قالَ : أنتَ ، إلاّ أنَّكَ مِن أمرِكَ عَلَى ادِّعاءٍ وشُبهَةٍ ، وأنا عَلى يَقينٍ وثِقَةٍ ، لِأَنّي لا أرى حَواسِّيَ الخَمسَ أدرَكَتهُ ، وما لَم تُدرِكهُ حَواسّي فَلَيسَ عِندي بِمَوجودٍ .

قُلتُ : إنَّهُ لَمّا عَجَزَت حَواسُّكَ عَن إدراكِ اللّهِ أنكَرتَهُ ، وأنَا لَمّا عَجَزَت حَواسّي عَن إدراكِ اللّهِ تَعالى صَدَّقتُ بِهِ .

قالَ : وكَيفَ ذلِكَ ؟

قُلتُ : لِأَنَّ كُلَّ شَيءٍ جَرى فيهِ أثَرُ تَركيبٍ لِجِسمٍ ، أو وَقَعَ عَلَيهِ بَصَرٌ لِلَونٍ ، فَما أدرَكَتهُ الأَبصارُ ونالَتهُ الحَواسُّ فَهُوَ غَيرُ اللّهِ سُبحانَهُ ، لِأَ نَّهُ لايُشبِهُ الخَلقَ ، وأنَّ هذَا الخَلقَ يَنتَقِلُ بِتَغييرٍ وزَوالٍ ، وكُلُّ شَيءٍ أشبَهَ التَّغييرَ وَالزَّوالَ فَهُوَ مِثلُهُ ، ولَيسَ المَخلوقُ كَالخالِقِ ولاَ المُحدَثُ كَالمُحدِثِ . . . .

قالَ : إنَّ هذا لَقَولٌ ، ولكِنّي لَمُنكِرٌ ما لَم تُدرِكهُ حَواسّي فَتُؤَدِّيَهُ إلى قَلبي ، فَلَمَّا اعتَصَمَ بِهذِهِ المَقالَةِ ولَزِمَ هذِهِ الحُجَّةَ قُلتُ : أمّا إذ أبيتَ إلاّ أن تَعتَصِمَ بِالجَهالَةِ ، وتَجعَل المُحاجَزَةَ حُجَّةً فَقَد دَخَلتَ في مِثلِ ما عِبتَ وَامتَثَلتَ ما كَرِهتَ ، حَيثُ قُلتَ : إنِّي اختَرتُ الدَّعوى لِنَفسي ، لِأَنَّ كُلَّ شَيءٍ لَم تُدرِكهُ حَواسّي عِندي بِلا شَيءٍ .

قالَ : وكَيفَ ذلِكَ ؟ قُلتُ : لِأَنَّكَ نَقَمتَ عَلَى الاِدِّعاءِ ودَخَلتَ فيهِ فَادَّعَيتَ أمرا لَم تُحِط بِهِ خُبرا ولَم تَقُلهُ عِلما ، فَكَيفَ استَجَزتَ لِنَفسِكَ الدَّعوى في إنكارِكَ اللّهَ ، ودَفعِكَ أعلامَ النُّبُوَّةِ وَالحُجَّةَ الواضِحَةَ وعِبتَها عَلَيَّ ؟

أخبِرني هَل أحَطتَ بِالجِهاتِ كُلِّها وبَلَغتَ مُنتَهاها ؟

قالَ : لا .

قُلتُ : فَهَل رَقيتَ إلَى السَّماءِ الَّتي تَرى ؟ أوِ انحَدَرتَ إلَى الأَرضِ السُّفلى فَجُلتَ في أقطارِها ؟ أو هَل خُضتَ في غَمَراتِ البُحورِ وَاختَرَقتَ نَواحِيَ الهَواءِ فيما فَوقَ السَّماءِ وتَحتَها إلَى الأَرضِ وما أسفَلَ مِنها فَوَجَدتَ ذلِكَ خَلاءً مِن مُدَبِّرٍ حَكيمٍ عالمٍ بَصيرٍ ؟

قالَ : لا .

قُلتُ : فَما يَدريكَ ، لَعَلَّ الَّذي أنكَرَهُ قَلبُكَ هُوَ في بَعضِ ما لَم تُدرِكهُ حَواسُّكَ ولَم يُحِط بِهِ عِلمُكَ ؟ قالَ : لا أدري لَعَلَّ في بَعضِ ما ذَكَرتَ مُدَبِّرا! وما أدري لَعَلَّهُ لَيسَ في شَيءٍ مِن ذلِكَ شَيءٌ !

قُلتُ : أما إذ خَرَجتَ مِن حَدِّ الإِنكارِ إلى مَنزِلَةِ الشَّكِّ ، فَإِنّي أرجو أن تَخرُجَ إلَى المَعرِفَةِ .

قالَ : فَإِنّما دَخَلَ عَلَيَّ الشَّكُّ لِسُؤالِكَ إيّايَ عَمّا لَم يُحِط بِهِ عِلمي ، ولكِن مِن أينَ يَدخُلُ عَلَيَّ اليَقينُ بِما لَم تُدرِكهُ حَواسّي ؟

قُلتُ : مِن قِبَلِ إهليلَجَتِكَ هذِهِ .

قالَ : ذاكَ إذا أثبَتُ لِلحُجَّةِ ؛ لِأَ نَّها مِن آدابِ الطِّبِّ الَّذي اُذعِنُ بِمَعرِفَتِهِ .

قُلتُ : إنَّما أرَدتُ أن آتِيَكَ بِهِ مِن قِبَلِها لِأَ نَّها أقرَبُ الأَشياءِ إلَيكَ ، ولَو كانَ شَيءٌ أقرَبَ إلَيكَ مِنها لَأَتَيتُكَ مِن قِبَلِهِ ؛ لِأَنَّ في كُلِّ شَيءٍ أثَرَ تَركيبٍ وحِكمَةً ، وشاهِدا يَدُلُّ عَلَى الصَّنعَةِ الدّالَّةِ عَلى مَن صَنَعَها ولَم تَكُن شَيئا ، ويُهلِكُها حَتّى لا تَكونَ شَيئا .

قُلتُ : فَأَخبِرني هَل تَرى هذِهِ إهليلَجَةً ؟

قالَ : نَعَم .

قُلتُ : أفَتَرى غَيبَ ما في جَوفِها ؟

قالَ : لا . قُلتُ : أفَتَشهَدُ أنَّها مُشتَمِلَةٌ عَلى نَواةٍ ولا تَراها ؟

قالَ : ما يُدريني لَعَلَّ لَيسَ فيها شَيءٌ !

قُلتُ : أفَتَرى أنَّ خَلفَ هذَا القِشرِ مِن هذِهِ الإِهليلَجَةِ غائِبٌ لَم تَرَهُ مِن لَحمٍ أو ذي لَونٍ ؟

قالَ : ما أدري ، لَعَلَّ ما ثَمَّ غَيرُ ذي لَونٍ ولا لَحمٍ ؟ . . . .

قُلتُ : أفَتَقِرُّ أنَّ الإِهليلَجَةَ في أرضٍ تَنبُتُ ؟

قالَ : تِلكَ الأَرضُ وهذِهِ واحِدَةٌ وقَد رَأَيتُها .

قُلتُ : أفَما تَشهَدُ بِحُضورِ هذِهِ الإِهليلَجَةِ عَلى وُجودِ ما غابَ مِن أشباهِها ؟

قالَ : ما أدري ، لَعَلَّهُ لَيسَ فِي الدُّنيا إهليلَجَةٌ غَيرُها .

فَلَمَّا اعتَصَمَ بِالجَهالَةِ قُلتُ : أخبِرني عَن هذِهِ الإِهليلَجَةِ أتُقِرُّ أنَّها خَرَجَت مِن شَجَرَةٍ ؟ أو تَقولُ : إنَّها هكَذا وُجِدَت ؟ قالَ : لا بَل مِن شَجَرَةٍ خَرَجَت . قُلتُ : فَهَل أدرَكَت حَواسُّكَ الخَمسُ ما غابَ عَنكَ مِن تِلكَ الشَّجَرَةِ ؟ قالَ : لا . قُلتُ : فَما أراكَ إلاّ قَد أقرَرتَ بِوُجودِ شَجَرَةٍ لَم تُدرِكها حَواسُّكَ ؟ قالَ : أجَل ولكِنّي أقولُ : إنَّ الإِهليلَجَةَ وَالأَشياءَ المُختَلِفَةَ شَيءٌ لَم تَزَل تُدرِكُ ، فَهَل عِندَكَ في هذا شَيءٌ تَرُدُّ بِهِ قَولي ؟ قُلتُ : نَعَم .

أخبِرني عَن هذِهِ الإهليلَجَةِ هَل كُنتَ عايَنتَ شَجَرَتَها وعَرَفتَها قَبلَ أن تَكونَ هذِهِ الإِهليلَجَةُ فيها ؟ قالَ : نَعَم . قُلتُ : فَهَل كُنتُ تُعايِنُ هذِهِ الإِهليلَجَةَ ؟ قالَ : لا . قُلتُ : أفَما تَعلَمُ أنَّكَ كُنتَ عايَنتَ الشَّجَرَةَ ولَيسَ فيهَا الإِهليلَجَةُ ثُمَّ عُدتَ إلَيها فَوَجَدتَ فيهَا الإِهليلَجَةَ ، أفَما تَعلَمُ أنَّهُ قَد حَدَثَ فيها ما لَم تَكُن ؟ قالَ : ما أستَطيعُ أن اُنكِرَ ذلِكَ ولكِنّي أقولُ : إنَّها كانَت فيها مُتَفَرِّقَةٌ .

قُلتُ : فَأَخبِرني هَل رَأَيتَ تِلكَ الإِهليلَجَةَ الَّتي تَنبُتُ مِنها شَجَرَةُ هذِهِ الإِهليلَجَةِ قَبلَ أن تُغرَسَ ؟ قالَ : نَعَم . قُلتُ : فَهَل يَحتَمِلُ عَقلُكَ أنَّ الشَّجَرَةَ الَّتي تَبلُغُ أصلُها وعُروقُها وفُروعُها ولِحاؤُها وكُلُّ ثَمَرَةٍ جُنِيَت ، ووَرَقَةٍ سُقِطَت ألفَ ألفِ رَطلٍ كانَت كامِنَةً في هذِهِ الإِهليلَجَةِ ؟ قالَ : ما يَحتَمِلُ هذَا العَقلُ ولا يَقبَلُهُ القَلبُ . قُلتُ : أقرَرتَ أنَّها حَدَثَت فِي الشَّجَرَةِ ؟ قالَ : نَعَم ، ولكِنّي لا أعرِفُ أنَّها مَصنوعَةٌ ، فَهَل تَقدِرُ أن تُقَرِّرَني بِذلِكَ ؟ قُلتُ : نَعَم . أرَأَيتَ أنّي إن أرَيتُكَ تَدبيرا أتُقِرُّ أنَّ لَهُ مُدَبِّرا ، وتَصويرا أنَّ لَهُ مُصَوِّرا ؟ قالَ : لابُدَّ مِن ذلِكَ .

قُلتُ : ألَستَ تَعلَمُ أنَّ هذِهِ الإِهليلَجَةَ لَحمٌ رُكِّبَ عَلى عَظمٍ فَوُضِعَ في جَوفٍ مُتَّصِلٍ بِغُصنٍ مُرَكَّبٍ عَلى ساقٍ يَقومُ عَلى أصلٍ فَيَقوى بِعُروقٍ مِن تَحتِها عَلى جِرمٍ مُتَّصِلٍ بَعضٍ بِبَعضٍ ؟ قالَ : بَلى .

قُلتُ : ألَستَ تَعلَمُ أنَّ هذِهِ الإِهليلَجَةَ مُصَوَّرَةٌ بِتَقديرٍ وتَخطيطٍ ، وتَأليفٍ وتَركيبٍ وتَفصيلٍ مُتَداخِلٍ بِتَأليفِ شَيءٍ في بَعضِ شَيءٍ ، بِهِ طَبَقٌ بَعدَ طَبَقٍ وجِسمٌ عَلى جِسمٍ ولَونٌ مَعَ لَونٍ ، أبيَضُ في صُفرَةٍ ، ولينٌ عَلى شَديدٍ ، في طَبائِعَ مُتَفَرِّقَةٍ ، وطَرائِقَ مُختَلِفَةٍ ، وأجزاءٍ مُؤتَلِفَةٍ مَعَ لِحاءٍ تَسقيها ، وعُروقٍ يَجري فيهَا الماءُ ، ووَرَقٍ يَستُرُها وتَقيها مِنَ الشَّمسِ أن تُحرِقَها ، ومِنَ البَردِ أن يُهلِكَها ، وَالرّيحِ أن تُذبِلَها ؟

قالَ : أفَلَيسَ لَو كانَ الوَرَقُ مُطبَقا عَلَيها كانَ خَيرا لَها ؟

قُلتُ : اللّهُ أحسَنُ تَقديرا لَو كانَ كَما تَقولُ لَم يَصِل إلَيها ريحٌ يُرَوِّحُها ، ولا بَردٌ يُشَدِّدُها ، ولَعَفِنَت عِندَ ذلِكَ ، ولَو لَم يَصِل إلَيها حَرُّ الشَّمسِ لَما نَضَجَت ، ولكِن شَمسٌ مَرَّةً وريحٌ مَرَّةً وبَردٌ مَرَّةً ، قَدَّرَ اللّهُ ذلِكَ بِقُوَّةٍ لَطيفَةٍ ، ودَبَّرَهُ بِحِكمَةٍ بالِغَةٍ .

قالَ : حَسبي مِنَ التَّصويرِ! فَسِّر لِيَ التَّدبيرَ الَّذي زَعَمتَ أنَّكَ تَرَيَنَّهُ .

قُلتُ : أرَأَيتَ الإِهليلَجَةَ قَبلَ أن تُعقَدَ إذ هِيَ في قَمعِها ماءٌ بِغَيرِ نَواةٍ ولا لَحمٍ ولا قِشرٍ ولا لَونٍ ولا طَعمٍ ولا شِدَّةٍ ؟

قالَ : نَعَم .

قُلتُ : أرَأَيتَ لَو لَم يَرفَقِ الخالِقُ ذلِكَ الماءَ الضَّعيفَ الَّذي هُوَ مِثلُ الخَردَلَةِ فِي القِلَّةِ وَالذِّلَّةِ ولَم يُقَوِّهِ بِقُوَّتِهِ ويُصَوِّرهُ بِحِكمَتِهِ ويُقَدِّرهُ بِقُدرَتِهِ ، هَل كانَ ذلِكَ الماءُ يَزيدُ عَلى أن يَكونَ في قَمعِهِ غَيرَ مَجموعٍ بِجِسمٍ وقَمعٍ وتَفصيلٍ ؟ فَإِن زادَ زادَ ، ماءً مُتَراكِبا غَيرَ مُصَوَّرٍ ، ولا مُخَطَّطٍ ولا مُدَبَّرٍ بِزِيادَةِ أجزاءٍ ، ولا تَأليفِ أطباقٍ .

قالَ : قَد أرَيتَني مِن تَصويرِ شَجَرَتِها ، وتَأليفِ خِلقَتِها ، وحَملِ ثَمَرَتِها ، وزِيادَةِ أجزائِها ، وتَفصيلِ تَركيبِها أوضَحَ الدَّلالاتِ ، وأظهَرَ البَيِّنَةِ عَلى مَعرِفَةِ الصّانِعِ ، ولَقَد صَدَّقتُ بِأَنَّ الأَشياءَ مَصنوعَةٌ ، ولكِنّي لا أدري لَعَلَّ الإِهليلَجَةَ وَالأَشياءَ صَنَعَت أنفُسَها ؟

قُلتُ : أوَ لَستَ تَعلَمُ أنَّ خالِقَ الأَشياءِ وَالإِهليلَجَةِ حَكيمٌ عالِمٌ بِما عايَنتَ مِن قُوَّةِ تَدبيرِهِ ؟

قالَ : بَلى .

قُلتُ : فَهَل يَنبَغي لِلَّذي هُوَ كَذلِكَ أن يَكونَ حَدَثا ؟

قالَ : لا .

قُلتُ : أفَلَستَ قَد رَأَيتَ الإِهليلَجَةَ حينَ حَدَثَت وعايَنتَها بَعدَ أن لَم تَكُن شَيئا ، ثُمَّ هَلَكَت كَأَن لَم تَكُن شَيئا ؟

قالَ : بَلى ، وإنَّما أعطَيتُكَ أنَّ الإِهليلَجَةَ حَدَثَت ولَم اُعطِكَ أنَّ الصّانِعَ لا يَكونُ حادِثا لا يَخلُقُ نَفسَهُ .

قُلتُ : أَلَم تُعطِني أنَّ الحَكيمَ الخالِقَ لا يكَونُ حَدَثا ، وزَعَمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ حَدَثَت ؟ فَقَد أعطَيتَني أنَّ الإِهليلَجَةَ مَصنوعَةٌ ، فَهُوَ عَزَّوجَلَّ صانِعُ الإِهليلَجَةِ ، وإن رَجَعتَ إلى أن تَقولَ : إنَّ الإِهليلَجَةَ صَنَعَت نَفسَها ودَبَّرَت خَلقَها فَما زِدتَ أن أقرَرتَ بِما أنكَرتَ ، ووَصَفتَ صانِعا مُدَبِّرا أصَبتَ صِفَتَهُ ، ولكِنَّكَ لَم تَعرِفهُ فَسَمَّيتَهُ بِغَيرِ اسمِهِ .

قالَ : كَيفَ ذلِكَ ؟

قُلتُ : لِأَنَّكَ أقرَرتَ بِوُجودٍ حَكيمٍ لَطيفٍ مُدَبِّرٍ ، فَلَمّا سَأَلتُكَ «مَن هُوَ ؟» قُلتَ : «الإِهليلَجَةُ» . قَد أقرَرتَ بِاللّهِ سُبحانَهُ ، ولكِنَّكَ سَمَّيتَهُ بِغَيرِ اسمِهِ ، ولَو عَقَلتَ وفَكَّرتَ لَعَلِمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ أنقَصُ قُوَّةً مِن أن تَخلُقَ نَفسَها ، وأضعَفُ حيلَةً مِن أن تُدَبِّرَ خَلقَها .

قالَ : هَل عِندَكَ غَيرُ هذا ؟

قُلتُ : نَعَم . أخبِرني عَن هذِهِ الإِهليلَجَةِ الَّتي زَعَمتَ أنَّها صَنَعَت نَفسَها ودَبَّرَت أمرَها كَيفَ صَنَعَت نَفسَها صَغيرَةَ الخِلقَةِ ، صَغيرَةَ القُدرَةِ ، ناقِصَةَ القُوَّةِ ، لا تَمتَنِعُ أن تُكسَرَ وتُعصَرَ وتُؤكَلَ ؟ وكَيفَ صَنَعَت نَفسَها مَفضولَةً مَأكولَةً مُرَّةً قَبيحَةَ المَنظَرِ لا بَهاءَ لَها ولا ماءَ ؟

قالَ : لِأَ نَّها لَم تَقوَ إلاّ عَلى ما صَنَعَت نَفسَها أو لَم تَصنَع إلاّ ما هَوِيَت .

قُلتُ : أما إذ أبَيتَ إلاَّ التَّمادِيَ فِي الباطِلِ فَأَعلِمني مَتى خَلَقَت نَفسَها ودَبَّرَت خَلقَها قَبلَ أن تَكونَ أو بَعدَ أن كانَت ؟ فَإِن زَعَمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ خَلَقَت نَفسَها بَعدَ ما كانَت فَإِنَّ هذا لَمِن أبيَنِ المُحالَ! كَيفَ تَكونُ مَوجودَةً مَصنوعَةً ، ثُمَّ تَصنَعُ نَفسَها مَرَّةً اُخرى ؟ فَيَصيرُ كَلامُكَ إلى أنَّها مُصنوعَةً مَرَّتَينِ ؟ ولَئِن قُلتَ «إنَّها خَلَقَت نَفسَها ودَبَّرَت خَلقَها قَبلَ أن تَكونَ» ، إنَّ هذا مِن أوضَحِ الباطِلِ وأبيَنِ الكَذِبِ ؛ لِأَ نَّها قَبلَ أن تَكونَ لَيسَ بِشَيءٍ ، فَكَيفَ يَخلُقُ لا شَيءٌ شَيئا ؟ وكَيفَ تَعيبُ قَولي : إنَّ شَيئا يَصنَعُ لا شَيئا ولا تَعيبُ قَولَكَ : إنَّ لا شَيءَ يَصنَعُ لا شَيئا ؟ فَانظُر أيَّ القَولَينِ أولى بِالحَقِّ ؟

قالَ : قَولُكَ .

قُلتُ : فَما يَمنَعُكَ مِنهُ ؟

قالَ : قَد قَبِلتُهُ وَاستَبانَ لي حَقُّهُ وصِدقُهُ بِأَنَّ الأَشياءَ المُختَلِفَةَ وَالإِهليلَجَةَ لَم يَصنَعنَ أنفُسَهُنَّ ، ولَم يُدَبِّرنَ خَلقَهُنَّ . ولكِنَّهُ تَعَرَّضَ لي أنَّ الشَّجَرَةَ هِيَ الَّتي صَنَعَتِ الإِهليلَجَةَ ؛ لِأَ نَّها خَرَجَت مِنها .

قُلتُ : فَمَن صَنَعَ الشَّجَرَةَ ؟

قالَ : الإِهليلَجَةُ الاُخرى .

قُلتُ : اِجعَل لِكَلامِكَ غايَةً أنتهي إلَيها . فَإِمّا أن تَقولَ : «هُوَ اللّهُ سُبحانَهُ» فَيُقبَلُ مِنكَ ، وإمّا أن تَقولَ : «الإِهليلَجَةُ» فَنسأَ لَكَ .

قالَ : سَل .

قُلتُ : أخبِرني عَنِ الإِهليلَجَةِ ، هَل تَنبُتُ مِنهَا الشَّجَرَةُ إلاّ بَعدَما ماتَتَ وبَلِيَت وبادَت ؟

قالَ : لا .

قُلتُ : إنَّ الشَّجَرَةَ بَقِيَت بَعدَ هَلاكِ الإِهليلَجَةِ مِائَةَ سَنَةٍ ، فَمَن كانَ يَحميها ويَزيدُ فيها ، ويُدَبِّرُ خَلقَها ويُرَبِّيها ، ويُنبِتُ وَرَقَها ؟ ما لَكَ بُدٌّ مِن أن تَقولَ : «هُوَ الَّذي خَلَقَها» ، ولَئِن قُلتَ : «الإِهليلَجَةُ _ وهِيَ حَيَّةٌ قَبلَ أن تَهلِكَ وتَبلى وتَصيرَ تُرابا ، وقَد رَبَّتِ الشَّجَرَةَ وهِيَ ميتةٌ _» ، إنَّ هذَا القَولَ مُختَلِفٌ .

قالَ : لا أقولُ ذلِكَ .

قُلتُ : أفَتُقِرُّ بِأَنَّ اللّهَ خَلَقَ الخَلقَ أم قَد بَقِيَ في نَفسِكَ شَيءٌ مِن ذلِكَ ؟

قالَ : إنّي مِن ذلِكَ عَلى حَدِّ وُقوفٍ ، ما أتَخَلَّصُ إلى أمرٍ يَنفُذُ لي فيهِ الأَمرُ .

قُلتُ : أمّا إذ أبَيتَ إلاَّ الجَهالَةَ ، وزَعَمتَ أنَّ الأَشياءَ لا يُدرَكُ إلاّ بِالحَواسِّ ، فَإِنّي اُخبِرُكَ أنَّهُ لَيسَ لِلحَواسِّ دَلالَةٌ عَلَى الأَشياءِ ولا فيها مَعرِفَةٌ إلاّ بِالقَلبِ ؛ فَإِنَّهُ دَليلُها ومُعَرِّفُهَا الأَشياءَ الَّتي تَدَّعي أنَّ القَلبَ لا يَعرِفُها إلاّ بِها .

فَقالَ : أمّا إذ نَطَقتَ بِهذا فَما أقبَلُ مِنكَ إلاّ بِالتَّخليصِ وَالتَّفَحُّصِ مِنهُ بِإِيضاحٍ وبَيانٍ وحُجَّةٍ وبُرهانٍ .

قُلتُ : فَأَوَّلُ ما أبدَأُ بِهِ أنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُ رُبَّما ذَهَبَ الحَواسُّ أو بَعضُها ، ودَبَّرَ القَلبُ الأَشياءَ الَّتي فيهَا المَضَرَّةُ وَالمَنفَعَةُ مِنَ الاُمورِ العَلانِيَةِ وَالخَفِيَّةِ فَأَمَرَ بِها ونَهى ، فَنَفَذَ فيها أمرُهُ وصَحَّ فيها قَضاؤُهُ .

قالَ : إنَّكَ تَقولُ في هذا قَولاً يُشبِهُ الحُجَّةَ ، ولكِنّي اُحِبُّ أن توضِحَهُ لي غَيرَ هذَا الإِيضاحِ .

قُلتُ : ألَستَ تَعلَمُ أنَّ القَلبَ يَبقى بَعدَ ذَهابِ الحَواسِّ ؟

قالَ : نَعَم ، ولكِن يَبقى بِغَيرِ دَليلٍ عَلَى الأَشياءِ الَّتي تَدُلُّ عَلَيهَا الحَواسُّ . قُلتُ : أفَلَستَ تَعلَمُ أنَّ الطِّفلَ تَضَعُهُ اُمُّهُ مُضغَةً لَيسَ تَدُلُّهُ الحَواسُّ عَلى شَيءٍ يُسمَعُ ولا يُبصَرُ ولا يُذاقُ ولا يُلمَسُ ولا يُشَمُّ ؟

قالَ : بَلى .

قُلتُ : فَأَيَّةُ الحَواسِّ دَلَّتهُ عَلى طَلَبِ اللَّبَنِ إذا جاعَ ؟ وَالضِّحكِ بَعدَ البُكاءِ إذا رَوى مِنَ اللَّبَنِ ؟ وأيُّ حَواسِّ سِباعِ الطَّيرِ ولاقِطِ الحَبِّ مِنها دَلَّها عَلى أن تُلقِيَ بَينَ أفراخِهَا اللَّحمَ وَالحَبَّ فَتَهوِيَ سِباعُها إلَى اللَّحمِ ، وَالآخَرونَ إلَى الحَبِّ ؟

وأخبِرني عَن فِراخِ طَيرِ الماءِ ألَستَ تَعلَمُ أنَّ فِراخَ طَيرِ الماءِ إذا طُرِحَت فيهِ سُبِحَت ، وإذا طُرِحَت فيهِ فِراخُ طَيرِ البَرِّ غَرَقَت وَالحَواسُّ واحِدَةٌ ؟ فَكَيفَ انتَفَعَ بِالحَواسِّ طَيرُ الماءِ وأعانَتهُ عَلَى السِّباحَةِ ولَم تَنتَفِع طَيرُ البَرِّ فِي الماءِ بِحَواسِّها ؟ . . .

أم أخبِرني ما بالُ الذَّرَّةِ الَّتي لا تُعايِنُ الماءَ قَطُّ تُطرَحُ فِي الماءِ فَتَسبَحُ ، وتُلقَى الإِنسانُ ابنُ خَمسينَ سَنَةً مِن أقوَى الرِّجالِ وأعقَلِهِم لَم يَتَعَلَّمِ السِّباحَةَ فَيَغرَقُ ؟ كَيفَ لَم يَدُلَّهُ عَقلُهُ ولُبُّهُ وتَجارِبُهُ وبَصَرُهُ بِالأَشياءِ مَعَ اجتِماعِ حَواسِّهِ ، وصِحَّتِها أن يُدرِكَ ذلِكَ بِحَواسِّهِ كَما أدرَكَتهُ الذَّرَّةُ إن كانَ ذلِكَ إنَّما يُدرِكُ بِالحَواسِّ ؟ أفَلَيسَ يَنبَغي لَكَ أن تَعلَمَ أنَّ القَلبَ الَّذي هُوَ مَعدِنُ العَقلِ فِي الصَّبِيِّ الَّذي وَصَفتُ وغَيرِهِ مِمّا سَمِعتَ مِنَ الحَيَوانِ هُوَ الَّذي يُهَيِّجُ الصَّبِيَّ إلى طَلَبِ الرِّضاعِ ، وَالطَّيرَ اللاّقِطَ عَلى لَقطِ الحَبِّ ، وَالسِّباعَ عَلى ابتِلاعِ اللَّحمِ ؟

قالَ : لَستُ أجِدُ القَلبَ يَعلَمُ شَيئا إلاّ بِالحَواسِّ . . .

[قلت :] فَهَل رَأَيتَ فِي المَنامِ أنَّكَ تَأكُلُ وتَشرَبُ حَتّى وَصَلَت لَذَّةُ ذلِكَ إلى قَلبِكَ ؟ قالَ : نَعَم .

قُلتُ : فَهَل رَأَيتَ أنَّكَ تَضحَكُ وتَبكي وتَجولُ فِي البُلدانِ الَّتي لَم تَرَها والَّتي قَد رَأَيتَها حَتّى تَعلَمَ مَعالِمَ ما رَأَيتَ مِنها ؟

قالَ : نعم ، ما لا اُحصي . قُلتُ : هَل رَأَيتَ أحَدا مِن أقارِبِكَ مِن أخٍ أو أبٍ أو ذي رَحِمٍ قَد ماتَ قَبلَ ذلِكَ حَتّى تَعلَمَهُ وتَعرِفَهُ كَمَعرِفَتِكَ إيّاهُ قَبلَ أن يَموتَ ؟

قالَ : أكثَرُ مِنَ الكَثيرِ .

قُلتُ : فَأَخبِرني أيُّ حَواسِّكَ أدرَكَ هذِهِ الأَشياءَ في مَنامِكَ حَتّى دَلَّت قَلبَكَ عَلى مُعايَنَةِ المَوتى وكَلامِهِم ، وأكلِ طَعامِهِم ، وَالجَوَلانِ فِي البُلدانِ ، وَالضِّحكِ وَالبُكاءِ وغَيرِ ذلِكَ ؟

قالَ : ما أقدِرُ أن أقولَ لَكَ أيُّ حَواسّي أدرَكَ ذلِكَ أو شَيئا مِنهُ ، وكَيفَ تُدرِكُ وهِيَ بِمَنزِلَةِ المَيِّتِ لا تَسمَعُ ولا تُبصِرُ ؟

قُلتُ : فَأَخبِرني حَيثُ استَيقَظتَ ألَستَ قَد ذَكَرتَ الَّذي رَأَيتَ في مَنامِكَ تَحفِظُهُ وتَقُصُّهُ بَعدَ يَقظَتِكَ عَلى إخوانِكَ لا تَنسى مِنهُ حَرفا ؟

قالَ : إنَّهُ كَما تَقولُ ورُبَّما رَأَيتُ الشَّيءَ في مَنامي ، ثُمَّ لا اُمسي حَتّى أراهُ في يَقظَتي كَما رَأَيتُهُ في مَنامي .

قُلتُ : فَأَخبِرني أيُّ حَواسِّكَ قَرَّرَت عِلمَ ذلِكَ في قَلبِكَ ، حَتّى ذَكَّرتَهُ بَعدَ مَا استَيقَظتَ ؟

قالَ : إنَّ هذَا الأَمرَ ما دَخَلَت فيهِ الحَواسُّ .

قُلتُ : أفَلَيسَ يَنبَغي لَكَ أن تَعلَمَ حَيثُ بَطَلَتِ الحَواسُّ في هذا أنَّ الَّذي عايَنَ تِلكَ الأَشياءَ وحَفِظَها في مَنامِكَ _ قَلبُكَ الَّذي جَعَلَ اللّهُ فيهِ العَقلَ الَّذِي احتَجَّ بِهِ عَلَى العِبادِ ؟

قالَ : إنَّ الَّذي رَأَيتُ في مَنامي لَيسَ بِشَيءٍ ، إنَّما هُوَ بِمَنزِلَةِ السَّرابِ الَّذي يُعايِنُهُ صاحِبُهُ ويَنظُرُ إلَيهِ ، لا يَشُكُّ فيهِ أنَّهُ ماءٌ ؛ فَإِذَا انتَهى إلى مَكانِهِ لَم يَجِدهُ شَيئا ؛ فَما رَأَيتُ في مَنامي فَبِهذِهِ المَنزِلَةِ .

قُلتُ : كَيفَ شَبَّهتَ السَّرابَ بِما رَأَيتَ في مَنامِكَ مِن أكلِكَ الطَّعامَ الحُلوَ وَالحامِضَ ، وما رَأَيتَ مِنَ الفَرَحِ وَالحُزنِ ؟

قالَ : لِأَنَّ السَّرابَ حَيثُ انتَهَيتُ إلى مَوضِعِهِ صارَ لا شَيءَ ، وكَذلِكَ صارَ ما رَأَيتُ في مَنامي حينَ انتَبَهتُ .

قُلتُ : فَأَخبِرني إن أتَيتُكَ بِأَمرٍ وَجَدتَ لَذَّتَهُ في مَنامِكَ ، وخَفَقَ لِذلِكَ قَلبُكَ ألَستَ تَعلَمُ أنَّ الأَمرَ عَلى ما وَصَفتُ لَكَ ؟

قالَ : بَلى .

قُلتُ : فَأَخبِرني هَلِ احتَلَمتَ قَطُّ حَتّى قَضَيتَ فِي امرَأَةٍ نَهمَتَكَ عَرَفتَها أم لَم تَعرِفها ؟

قالَ : بَلى مالا اُحصيهِ .

قُلتُ : ألَستَ وَجَدتَ لِذلِكَ لَذَّةً عَلى قَدرِ لَذَّتِكَ في يَقظَتِكَ فَتَنتَبِهُ وقَد أنزَلتَ الشَّهوَةَ حَتّى تَخرُجَ مِنكَ بِقَدرِ ما تَخرُجُ مِنكَ فِي اليَقظَةِ ، هذا كَسرٌ لِحُجَّتِكَ فِي السَّرابِ .

قالَ : ما يَرَى المُحتَلِمُ في مَنامِهِ شَيئا إلاّ ما كانَت حَواسُّهُ دَلَّتَ عَلَيهِ فِي اليَقظَةِ .

قُلتُ : ما زِدتَ عَلى أن قَوَّيتَ مَقالتي ، وزَعَمتَ أنَّ القَلبَ يَعقِلُ الأَشياءَ ويَعرِفُها بَعدَ ذَهابِ الحَواسِّ ومَوتِها فَكَيفَ أنكَرتَ أنَّ القَلبَ يَعرِفُ الأَشياءَ وهُوَ يَقظانُ مُجتَمِعَةٌ لَهُ حَواسُّهُ . . .

قالَ : لَقَد كُنتُ أظُنُّكَ لا تَتَخَلَّصُ مِن هذِهِ المَسأَلَةِ وقَد جِئتَ بِشَيءٍ لا أقدِرُ عَلى رَدِّهِ! قُلتُ : وأنا اُعطيكَ تَصاديقَ ما أنبَأتُكَ بِهِ وما رَأَيتَ في مَنامِكَ في مَجلِسِكَ السّاعَةَ .

قالَ : اِفعَل فَإِنّي قَد تَحَيَّرتُ في هذِهِ المَسأَلَةِ .

قُلتُ : أخبِرني هَل تُحَدِّثُ نَفسَكَ مِن تِجارَةٍ أو صَناعَةٍ أو بِناءٍ أو تَقديرِ شَيءٍ وتَأمُرُ بِهِ إذا أحكَمتَ تَقديرَهُ في ظَنِّكَ ؟

قالَ : نَعَم .

قُلتُ : فَهَل أشرَكتَ قَلبَكَ في ذلِكَ الفِكرِ شَيئا مِن حَواسِّكَ ؟

قالَ : لا .

قُلتُ : أفَلا تَعلَمُ أنَّ الَّذي أخبَرَكَ بِهِ قَلبُكَ حَقٌّ ؟ قالَ : اليَقينُ هُوَ . (1) .


1- .بحارالأنوار : 3/152 نقلاً عن الإهليلجة في التوحيد للمفضّل بن عمر .

ص: 211

6522.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن أبى مسهر_ از پدرش از جدش_ : مفضّل بن عمر جُعفى به جعفر بن محمد صادق عليه السلامنوشت : در بين اين ملّت ، كسانى پيدا شده اند كه ربوبيّت خدا را منكر هستند و بر اين عقيده استدلال مى كنند؛ و از وى خواست كه پاسخ آنها را بدهد و طبق آنچه كه بر ديگران استدلال مى كند ، درباره ادّعاهايشان بر آنان استدلال كند .

امام صادق عليه السلام [در پاسخ] نوشت : . . . از نعمت هاى بزرگ و لطف هاى ارزشمندى كه خدا داده است ، تثبيت دل بندگانش به ربوبيّت اوست و گرفتن پيمان در شناخت او و فرستادن كتابى است كه در آن ، داروى همه بيمارى هاى دل و كارهاى مشتبه است و بر آنان و ديگر آفريده هايش نيازى به غير او نگذاشت و خود ، از آنان بى نياز است كه خدا بى نياز و ستوده است .

به جانم سوگند كه جاهلان ، از سوى پروردگارشان چنين نشده اند . آنان ، دليل هاى روشن و نشانه هاى آشكار را در خلقتشان مى بينند و آنها را در ملكوت آسمان ها و زمين و ساختار شگفت ، استوار و گواه بر سازنده مشاهده مى كنند؛ امّا آنان ، گروهى هستند كه درهاى گناه را به روى خود مى گشايند و راه هاى شهوت را براى دستيابى به گناه ، آسان مى سازند . بنابراين ، هواهاى نفسانى بر دل هايشان پيروز مى شود و به سبب ستمكارى شان ، شيطان بر آنان سيطره پيدا مى كند و خداوند ، چنين بر دل هاى تجاوزپيشگان ، مُهر مى زند .

شگفت از مخلوقى است كه مى پندارد خداوند بر بندگانش پوشيده است ، در حالى كه جاى پاى خلقت را در خودش به گونه اى كه خِرَدش را شگفت زده مى كند و در ساختارى كه حجّتش را باطل مى كند ، مى بيند .

به جان خودم سوگند مى خورم كه اگر در اين امور مهم بينديشند ، از جريان آشكار تركيب، ظرافت روشن تدبير، وجود چيزهاى آفريده شده اى كه قبلاً نبودند و تحوّل آنها از طبيعتى به طبيعتى و از ساختارى به ساختارى ديگر، چيزهايى خواهند ديد كه آنان را به آفريننده رهنمون كند. هيچ چيزى از آنها نيست كه در آن ، تدبير و تركيبى نباشد كه دلالت كند بر خالق و مدبّر و بر هم آمدن مدبّرانه اى كه به سوى واحد حكيم ، رهنمون باشد .

نوشته تو به دستم رسيد . نوشته اى براى تو نوشته ام كه در آن ، با پاره اى از اصحاب اديان كه منكر بودند ، مناظره كرده ام . پزشكى از هندوستان نزدم آمد و همواره درباره عقيده اش با من گفتگو داشت و در راستاى گمراهى اش با من مجادله مى كرد . روزى هَليله اى را نرم مى كرد تا با دارويى كه به آن نيازمند بود ، مخلوط كند . در اين هنگام ، سخنى كه همواره درباره آن با من گفتگو داشت ، يعنى اين ادّعا كه دنيا هميشه به سانِ درختى است كه سبز مى شود و آن گاه فرو مى افتد [و مانند ]جانى است كه به وجود مى آيد و نابود مى شود ، با وى احتجاج كردم .

مى پنداشت كه ادّعاى من به شناخت خدا ادّعايى است كه براى آن ، دليل ندارم و هيچ حجّتى براى من نيست و مى پنداشت كه اين مطلبى است كه بعدى از قبلى و كوچك از بزرگ مى گيرد و[مى پنداشت] اشياى گوناگون ، همگون و ناهمگون ، و نهان و آشكار ، تنها به حواس پنجگانه با ديدن چشم ، شنيدن گوش ، بوييدن بينى ، چشيدن دهان و لمس دست و پا شناخته مى شوند .

[براى انكار خدا] منطق خود را بر پايه اى كه خود ايجاد كرده بود ، گذاشت و گفت : هيچ كدام از حواسم ، بر خالقى كه در دلم جايگزين شود ، برخورد نكرده است .

سپس گفت : براى شناخت پروردگارت كه توان و ربوبيّتش را توصيف مى كنى ، به چه چيز استدلال مى كنى ، در حالى كه دل همه چيزها را با دلالت هاى پنجگانه اى مى شناسد كه براى تو شرح دادم؟ گفتم : به خِرَدى كه در دلم است و دليلى كه به آن براى شناخت خدا استدلال مى كنم .

گفت : آنچه مى گويى در كجاست؟ تو مى دانى كه دل ، جز از راه حواس پنجگانه ، چيزى را نمى شناسد . آيا خدايت را با چشم ديدى يا با گوش صدايش را شنيدى يا به نسيمى او را بوييدى يا با دهان چشيدى يا با دست لمس كردى كه اين شناخت به دلت راه پيدا كرده است؟

گفتم : تو بنابر پندارت كه خدا را با حواس پنجگانه ات كه به وسيله آن اشيا را مى شناسى ، حس نكردى ، منكر او شدى و نپذيرفتى و من به وجود او اقرار كردم . فكر مى كنى غير از اين است كه يكى از ما راستگو و ديگرى دروغگوست؟ گفت : نه .

گفتم : فكر نمى كنى اگر سخن تو درست باشد ، ترسى بر من از آنچه تو را از عذاب الهى مى ترسانم ، نيست؟ گفت : نه .

گفتم : فكر نمى كنى اگر واقعيت آن گونه باشد كه من مى گويم و من درست گفته باشم ، در آنچه كه در آن از مكافات خالق پرهيز دارم ، به چيز استوارى چنگ زده ام و تو در انكار و نپذيرفتنت در هلاك واقع شده اى؟ گفت : بلى .

گفتم : كدام يك از ما دو نفر ، دورانديش تر و نزديك تر به رستگارى هستيم؟ گفت : تو؛ ولى درباره عقيده ات فقط ادّعا دارى و در شبهه هستى ، ولى من بر يقين و اطمينان هستم؛ چون من مى بينم كه حواس پنجگانه ام دركش نمى كنند و آنچه را كه حواس من درك نمى كند ، به نظر من موجود نيست .

گفتم : چون حواس تو از درك خدا ناتوان است ، منكر او مى شوى و من چون حواسم از درك خداى تعالى ناتوان است ، او را قبول دارم .

گفت : چگونه چنين چيزى ممكن است؟

گفتم : هر چيزى كه در آن نشانى از تركيب باشد ، جسم است و هر چيزى كه ديده ببيند ، رنگ است و آنچه را ديده ها درك كنند و حواس به آن دسترس پيدا كند ، او غير از خداى سبحان است . چون او همانند مخلوق نمى گردد و مخلوق با تغيير و زوال ، دگرگون مى شوند و هر چيزى كه به تغيير و نابودى شبيه باشد ، مثل آن است؛ و مخلوق ، همچون خالق و پديده ، همچون پديدآورنده نيست .

گفت : اين سخنى است؛ امّا من آنچه را كه حواسم درك نكند و آن را به دلم منتقل نكند ، منكر هستم .] امام مى فرمايد :] وقتى ديدم به اين كلام تكيه كرده و اين حجّت را مى پذيرد ، گفتم : اگر جز تكيه بر نادانى را نمى پذيرى و مانع آگاهى را دليل قرار مى دهى ، در حوزه اى گام نهادى كه آن را عيب مى گيرى و چيزى را قبول كردى كه دوست ندارى؛ چون گفتى : من ادّعايى براى خود برگزيده ام كه هر چيزى را كه با حواسم درك نكنم ، از نظر من وجود ندارد .

گفت : چگونه چنين است؟ گفتم : چون تو منكر ادّعايى شده اى كه در آن غوطه ور گشته اى و ادّعاى چيزى كردى كه خبرى از آن ندارى و از آن آگاه نيستى . پس چگونه بر خويش روا داشتى كه خدا را انكار كنى و اَخبار نبوّت و حجّت هاى روشن را كنار گذاشتى و مرا سرزنش كردى؟ به من بگو : آيا همه جاها را گشته اى و به پايان هر جهت رسيده اى؟

گفت : نه .

گفتم : به آسمانى كه مى بينى ، صعود كردى؟ آيا به زمين زير پايت فرو رفته ، در مناطق آن گشتى؟ آيا در دل درياها فرو رفتى و جوّى كه در بالا و پايين آسمان تا زمين و زير زمين گسترده است ، شكافتى و همه اين جاها را از مدبّرى حكيم و دانا و آگاه ، خالى يافتى؟

گفت : نه .

گفتم : از كجا مى دانى ، شايد آنچه را كه دلت انكار مى كند ، در بعضى از آن قسمت هايى كه با حواست درك نكردى و از آن آگاهى ندارى ، وجود داشته باشد . گفت : نمى دانم . شايد در بعضى جاها كه گفتى ، مدبّرى باشد . نمى دانم . شايد در هيچ جا از آن جاها كه گفتى ، چيزى نباشد .

گفتم : وقتى از مرز انكار به جايگاه ترديد منتقل شدى ، اميدوارم به مرحله شناخت هم منتقل شوى .

گفت : از پرسش تو درباره جاهايى كه بدان آگاهى ندارم ، ترديد در من ايجاد شد؛ ولى يقين به آنچه كه حواسم درك نمى كند ، چگونه در من به وجود مى آيد؟

گفتم : از سوى همين هليله؟

گفت : در اين صورت ، حجّت به نفع تو تمام خواهد شد؛ چون هليله از آداب پزشكى است كه من به آگاهى از آن ، يقين دارم .

گفتم : من تصميم گرفته ام از ناحيه آن وارد بحث شوم؛ چون نزديك ترين چيزها به توست و اگر چيز ديگرى به تو نزديك تر از آن بود ، از سوى آن ، وارد بحث مى شدم؛ چون در هر چيزى اثرى از ساختن و حكمت است و شاهدى است كه دلالت مى كند بر ساختنى كه آن ، گواه بر كسى است كه آن را از هيچ ساخته و آن را از بين مى برد تا چيزى باقى نماند .

گفتم : آيا اين هليله را مى بينى؟

گفت : آرى .

گفتم : آنچه كه در درون آن مخفى است ، مى بينى؟

گفت : نه .

گفتم : گواهى مى دهى كه داراى هسته است ، ولى تو نمى بينى؟

گفت : چيزى به من نمى فهماند . شايد چيزى در آن نباشد .

گفتم : آيا مى انديشى كه در پسِ پوست اين هليله گوشت و يا چيز رنگ دارى مخفى باشد؟

گفت : نمى دانم . شايد پس از پوست ، غير از چيز رنگ دار يا داراى گوشت باشد .

گفتم : آيا قبول دارى كه هليله در زمينى سبز شده است؟

گفت : آن زمين و اين هليله چيزهايى هستند كه ديده ام .

گفتم : آيا با وجود اين هليله ، گواهى نمى دهى نظير آن هم وجود داشته باشد كه اكنون ناپيداست؟

گفت : نمى دانم . شايد در دنيا غير از همين هليله نباشد .

وقتى به نادانى چنگ زد ، گفتم : به من بگو آيا باور دارى كه اين هليله از درختى به وجود آمده يا مى گويى همين طورى پيدا شده؟ گفت : نه ! از درختى خارج شده است . گفتم : آيا حواس پنجگانه ات آن درختان پنهان از تو را درك كرده اند؟ گفت : نه . گفتم : جز اين نمى بينم كه به وجود درختى كه حواست آن را درك نكرده . اقرار كردى . گفت : آرى ! ولى مى گويم : هليله و درخت و اشياى گوناگون ديگر ، چيزهايى هستند كه همواره درك مى شوند . آيا در اين مورد ، چيزى دارى كه حرفم را رد كنى؟ گفتم : آرى !

به من بگو آيا پيش از آن كه اين هليله در آن درخت باشد ، درخت هليله را ديده و تجربه كرده اى؟ گفت : آرى ! گفتم : آيا اين هليله را هم ديده بودى؟ گفت : نه ! گفتم : آيا قبول دارى كه تو درخت را در زمانى كه هليله در آن نبود ، ديده اى و آن گاه ، دوباره به طرف آن برگشتى و در آن ، هليله يافتى و قبول دارى كه در آن ، چيزى به وجود آمده كه قبلاً نبوده است؟ گفت : اين را نمى توانم منكر باشم؛ ولى مى گويم كه هليله در درون درخت ، پراكنده بود .

گفتم : به من بگو آيا آن هليله كه درخت اين هليله ، قبل از غرس از آن سبز شده بود ، ديده اى؟ گفت : آرى . گفتم : آيا عقل تو باور مى كند اين درختى كه ساقه ، ريشه ، شاخه و پوست آن وهمه ميوه هايى كه به وجود مى آيد و برگ هايى كه از آن مى افتد و به هزار هزار پيمانه مى رسد ، همه اش در همان هليله موجود باشد؟ گفت : اين را نه عقل باور مى كند و نه دل مى پذيرد . گفتم : قبول دارى كه آنها در درخت به وجود مى آيند . گفت : آرى ؛ ولى نمى دانم كه آنها ساخته شده است . آيا مى توانى آن را براى من بيان كنى ؟ گفتم : آرى ؛ ولى فكر مى كنى اگر تدبير را در آن نشان دهم ، قبول خواهى كرد كه تدبير كننده اى دارد و اگر شكل گيرى آن را بنمايانم ، اقرار خواهى كرد كه شكل دهنده اى دارد؟ گفت : چاره اى در آن نيست .

گفتم : آيا نمى دانى كه اين هليله ، گوشتى بر استخوانى است كه در لاى پوسته اى متّصل بر شاخه اى قرار دارد كه به پايه اى وصل است كه آن هم بر ساقه اى قرار دارد كه از زير ، به وسيله ريشه هايى بر اجرامى كه به هم متّصل هستند ، تقويت مى شود؟ گفت : آرى .

گفتم : آيا نمى دانى كه اين هليله ، به اندازه و حساب شده ، شكل يافته و با بر هم آمدن چيزى بر چيزى و با تركيب و تفصيل ، بر هم تنيده شده است؛ لايه اى بر لايه اى ، جسمى بر جسمى و رنگى بر رنگى ، سفيدى در زردى ، نرمى در سفتى ، در سرشت هاى گوناگون ، با روش هاى مختلف و اجزايى هم انس با پوسته اى كه بدان آب مى خورد و رگ هايى كه در آنها آب جريان مى يابد و برگ هايى كه آن را مى پوشاند و مانع از سوختن با خورشيد مى گردد و پيشگيرى از نابودى به وسيله سرما مى كند و مانع از خشكى توسط باد مى گردد ؟

گفت : اگر برگ ها بر آن پيچيده بود ، بهتر نبود؟

گفتم : خداوند ، بهترين تقديرگر است . اگر آن گونه كه تو مى گويى بود ، بادى به آن نمى رسيد تا تازه اش گرداند ، و سرمايى نمى ديد تا سفت گردد و در اين صورت ، گنديده مى شد و اگر گرماى خورشيد بدان نمى رسيد ، رشد نمى كرد؛ ولى گاهى خورشيد ، گاهى باد و گاهى سرما [بدان مى خورد] . خداوند با قدرت ظريف خود ، آن را تنظيم كرده و با حكمت گيرايش تدبير نموده است .

گفت : بحث از تصويرپردازى براى من كافى است . تدبيرى را كه مى پندارى آن را مشاهده مى كنى ، براى من بيان كن .

گفتم : آيا هليله را پيش از آن كه درست شود ، در نطفه اش كه آبى است بدون هسته ، گوشت ، پوست ، رنگ ، طعم و سفتى ، ديده اى؟

گفت : آرى .

گفتم : توجّه مى كنى كه اگر خالق به آن آب ضعيف كه در كوچكى و ناتوانى مثل خَردَل است ، توجّه نمى كرد و با توان خود ، نيرومندش نمى ساخت و به حكمتش آن را شكل نمى داد و به قدرتش آن را نظم نمى بخشيد ، آيا آن آب ، بدون تركيب با جسم و نطفه و تفصيل ، افزوده مى شد؟ و اگر افزوده مى شد ، تنها آبى متراكم و بدون شكل و تدبير ، با افزايش اجزا و بدون تركيب مى شد .

گفت : شكل گيرى درخت هليله ، فراهم آمدن خلقتش ، باردارى ، افزايش اجزا و چگونگى بر هم آمدنش را با بهترين بيان برايم نشان دادى و روشن ترين نشان بر شناخت پديد آوردنده اش را آوردى و من مى پذيرم كه اشيا ساخته شده هستند؛ ولى نمى دانم ؛ شايد هليله و ديگر چيزها خودشان خودشان را ساخته باشند؟

گفتم : آيا قبول ندارى كه خالق اشيا و هليله ، حكيم و دانايى است كه آن را در قدرت تدبيرش مشاهده كردى؟

گفت : آرى .

گفتم : آيا آن كه چنين است ، مى تواند پديده باشد؟

گفت : نه .

گفتم : آيا هليله را در زمانى كه به وجود آمد ، پس از آن كه نبود و آن گاه كه از بين مى رود ، به گونه اى كه گويى اصلاً نبوده ، نديدى؟

گفت : آرى ؛ ديده ام . من پذيرفتم كه هليله به وجود آمده؛ ولى نپذيرفتم كه خالق ، حادثى نيست كه خود را نيافريند .

گفتم : آيا قبول نكردى كه خالق حكيم ، پديده نيست و پنداشتى كه هليله ، حادث است؟ تو اقرار كردى كه هليله ساخته شده است و خداوند _ عزّوجلّ _ سازنده آن است و اگر برگشتى كه بگويى هليله ، خودش خودش را ساخته و آفرينش خودش را تدبير كرده است ، به اقرار آنچه كه منكر بودى ، چيزى نيفزوده اى و صانع مدبّرى را با اوصاف درستش توصيف كرده اى؛ امّا چون نمى شناسى اش ، آن را به غير نام خودش نامگذارى كردى .

گفت : چه طور؟

گفتم : چون به وجود حكيمِ لطيف و مدبّر ، اقرار كردى و هنگامى كه پرسيدم او كيست ، گفتى : هليله . تو به خداوند سبحان ، اقرار كردى؛ ولى او را به غيرِ نام خودش نامگذارى كردى و اگر خردورزى كنى و بينديشى ، خواهى فهميد كه هليله ، ناتوان تر از آن است كه خودش را بيافريند و بيچاره تر از آن است كه خودش را سر و سامان دهد .

گفت : آيا بيش از اين هم مى دانى؟

گفتم : آرى . به من بگو اين هليله كه مى پندارى خودش را ساخته و كارهايش را سامان داده ، چرا خودش را كوچك ، كم توان و كم ارزش ساخته است؟ چرا از اين كه شكسته شود ، آبِ آن گرفته گردد و خورده شود ، جلوگيرى نكرده است؟ چگونه خود را دور ريختنى ، خوردنىِ تلخ ، بد منظر ، بدون جلوه و آب ، آفريده است؟

گفت : چون جز به همين شكل كه خود را آفريده ، توانا نبوده و يا آن كه جز به همين شكل كه خواسته ، نيافريده است .

گفتم : اگر جز بر كِش دادن باطل نمى پردازى ، به من بگو كِى به آفرينش خود و ساماندهى به خلقتش پرداخته است؟ قبل از آن كه باشد يا پس از آن كه بود؟ اگر مى پندارى هليله خودش را بعد از بودنش آفريده كه اين ، از روشن ترين محال هاست . چگونه موجود و ساخته شده بوده و آن گاه خود را بار ديگر ساخته است؟ لازمه سخن تو اين است كه دوبار ساخته شده باشد؛ و اگر بگويى پيش از آن كه باشد ، خودش را آفريده و خلقتش را سامان داده است ، اين از روشن ترين باطل ها و آشكارترين دروغ هاست؛ چون پيش از بودن ، چيزى نبود . چگونه نيستى ، هستى مى آفريند؟ چه طور بر من كه مى گويم چيزى ، ناچيزى را آفريده ، خُرده مى گيرى؛ ولى بر خود كه مى گويى : ناچيزى ناچيزى را آفريده ، خُرده نمى گيرى؟ ببين كدام يك از دو سخن به حق سزاوارتر است؟

گفت : سخن تو .

گفتم : پس چه چيزى مانع از پذيرفتن تو شده است؟

گفت : پذيرفتم و درستى و حقّانيت اين سخن كه چيزهاى گوناگون وهليله ، خود را نيافريده و آفرينش خود را سامان نداده اند ، برايم آشكار گشت ؛ ولى اين انديشه برايم پيدا شد كه درخت ، سازنده هليله است ، چون هليله از آن بيرون آمده است .

گفتم : چه كسى درخت را آفريده است؟

گفت : هليله ديگرى .

گفتم : براى سخن خود ، پايانى در نظر بگير كه به آن برسى . يا بايد بگويى خداوند متعال است تا از تو پذيرفته شود و يا بگويى هليله ، كه در اين صورت ، از تو سؤال خواهم كرد .

گفت : بپرس .

گفتم : به من بگو مگر نه اين است كه درخت ، بعد از نابودى و متلاشى شدن هليله سبز مى شود؟

گفت : نه .

گفتم : پس از نابودى هليله ، درختْ يكصد سال مى ماند . چه كسى آن را نگه مى دارد ، بر آن مى افزايد ، خلقتش را سامان مى دهد ، آن را مى پروراند و برگ آن را مى روياند؟ چاره ندارى جز اين كه بگويى آن كه او را آفريده است . چون اگر بگويى : هليله اى كه پيش از نابودى و متلاشى شدن و خاك گشتن زنده بود و درخت را در زمانى كه مرده بود ، پرورش داده است ، سخنى پر اختلاف گفته اى .

گفت : اين را نمى گويم .

گفتم : آيا اقرار مى كنى كه خداوند ، آفريده ها را آفريده يا هنوز در درونت چيزى باقى مانده است؟

گفت : در اين باره ، در مرز توقّفْ قرار دارم . نمى توانم راهى پيدا كنم كه مسئله را برايم جا بيندازد .

گفتم : اگر جز بر ندانستن تكيه نمى كنى و مى پندارى كه چيزها جز از راه حواس فهميده نمى شود ، تو را باخبر خواهم ساخت كه حواس ، راهنماى اشيا نيستند و هيچ آگاهى اى در آنها جز به وسيله دل نيست . قلب ، راهنما و معرّف اشيا به حواسّى هستند كه ادّعا مى كنى قلب ، جز به وسيله حواس ، چيزى نمى شناسد .

گفت : اگر دراين باره سخن بگويى ، جز با بيان و حجّت و برهان ، از عهده بحث بيرون نيايى كه از تو نخواهم پذيرفت .

گفتم : اوّلين چيزى كه با آن شروع مى كنم ، اين است كه : بدان ! چه بسا همه حواس يا پاره اى از آنها از بين مى رود و دل ، اشيايى را كه در آنها ضرر يا نفع آشكار يا نهان است ، سامان مى دهد ، بدان امر يا نهى مى كند ، در آن مورد ، دستورش را به اجرا مى گذارد و داورى اش نيز درست است .

گفت : در اين خصوص ، به گونه اى سخن مى گويى كه شبيه همان دليل است . دوست دارم موضوع را به شكل ديگرى روشن كنى .

گفتم : آيا نمى دانى كه دل پس از نابودى حواس ، باقى مى ماند؟

گفت : آرى ؛ ولى بدون رهيابى به اشيايى كه حواس بر آنها راهنمايى مى كردند . گفتم : آيا نمى دانى كه كودك را مادرش همچون تكّه گوشتى به دنيا مى آورد كه حواسش بر چيزى كه بشنود ، راهنمايى نمى كند . نه مى بيند ، نه مى چشد ، نه لمس مى كند و نه مى بويد؟

گفت : آرى .

گفتم : كدامين حس ، وى را در هنگام گرسنگى به جستجوى شير ، راهنمايى مى كند و به خنده پس از گريه در هنگام سير شدن از شير ، هدايت مى كند؟ كدام حواس ، پرندگان درنده و پرندگان دانه خوار را راهنمايى مى كند كه پيش بچّه هايش گوشت و دانه بيفكند؟ گوشتخوار آن به سوى گوشت و دانه خوار آن به طرف دانه كشانده شوند؟

از بچّه پرندگان دريا به من بگو . آيا نمى دانى كه بچّه پرنده آبى ، وقتى در آب افكنده شود ، شنا مى كند و اگر جوجه پرنده خشكى در آب افكنده شود ، غرق مى گردد ، و حال آن كه حواس هر دو يكى است؟ چگونه جوجه پرنده آبى از حواسّ خود بهره مى گيرد تا شنا كند؛ ولى جوجه پرنده خشكى از حواسش بهره نمى گيرد؟

به من بگو چرا مورى كوچك كه هيچ گاه آب را نديده ، وقتى در آب افكنده شود ، شنا مى كند؛ ولى انسان پنجاه ساله اى كه از قوى ترين و عاقل ترينِ مردان است ، اگر آموزش شنا نبيند ، غرق مى شود؟ اگر همه اين چيزها با حواس درك مى شود ، چرا خِرَد ، هوش ، تجربه و آگاهى اش به چيزها با داشتن حواس و درستى آنها كه مى تواند او را همچون آن مور كوچك راهنمايى كند ، هدايت نمى كند؟ آيا سزاوار نيست بدانى كه قلبى كه معدن خِرَد است ، در كودكى است كه شرح دادم و غير آن از آنچه درباره حيوانات شنيدى ، كودك را براى جُستن شير ، پرنده دانه خوار را براى خوردن دانه ، و گوشتخوار را براى خوردن گوشت ، تحريك مى كند؟

گفت : قلب را بدون حواس ، دانا به چيزى نيافتم . . .

[گفتم :] آيا در خواب ديده اى كه مى خورى و مى آشامى ، به گونه اى كه لذّت آن را به دل ، درك مى كنى؟ گفت : آرى .

گفتم : آيا ديده اى كه در خواب مى خندى ، گريه مى كنى و در شهرهايى كه نديده اى يا ديده اى ، مى گردى ، به گونه اى كه نشانه هاى آنچه را ديده اى مى دانى؟

گفت : آرى ؛ بى شمار .

گفتم : آيا كسى از اقوامت را مانند برادر ، پدر و يا خويشانت كه قبلاً مرده باشند ، در خواب ديده اى ، به گونه اى كه وى را همچون پيش از مرگش شناخته باشى؟

گفت : بسيار زياد .

گفتم : به من بگو در خواب ، كدام حواست اين چيزها را درك كرده و قلبت را بر ديدن مردگان و سخن گفتن با آنان خوردن غذاهايشان و يا برگشتن در شهرها ، خنديدن ، گريستن و غير آن ، راهنمايى كرده است؟

گفت : نمى توانم بگويم كدام يك از حواسم آن را يا بخشى از آن را درك كرده است . چگونه درك كنند ، در حالى كه مثل مرده هستند ، نه مى شنوند و نه مى بينند .

گفتم : بگو ببينم ، آيا وقتى بيدار مى شوى ، آنچه را كه در خواب ديده اى ، ياد ندارى؟ آن را حفظ نمى كنى و پس از بيدارى براى برادرانت نقل نمى كنى ، به گونه اى كه حتّى يك حرفش را هم فراموش نمى كنى؟

گفت : همان گونه است كه مى گويى . چه بسا چيزى را در خواب مى بينم . چندى نمى گذرد كه همان را طبق آنچه در خواب ديده ام ، در بيدارى مى بينم .

گفتم : به من بگو كدام حواست اين آگاهى را در دلت نهاده كه پس از بيدارى ، آن را به ياد مى آورى؟

گفت : در اين كار ، حواس ، نقشى ندارند .

گفتم : آيا سزاوار نيست بدانى كه در اين جا كه حواس از كار افتاده ، آنچه كه آن اشيا را در خوابت مى بيند و نگه مى دارد ، دلت است كه خداوند ، خِرَد را براى استدلال بر بندگانش در آن قرار داده است؟

گفت : آنچه كه در خواب مى بينم ، چيزى نيست . مثل سراب مى ماند كه شخص آن را مى بيند و به آن نگاه مى كند وترديدى ندارد كه آب است ، وقتى به محل رسيد ، چيزى نمى يابد . آنچه كه در خواب مى بينم ، مثل همين سراب است .

گفتم : چه طور خوابت را كه در آن ، غذاى شيرين و ترش مى خورى و شادى و غم مى بينى ، تشبيه به سراب مى كنى؟

گفت : چون وقتى به محلّ سراب رسيدى ، هيچ مى شود؛ همچنين آنچه را كه در خواب مى بينم ، وقتى بيدار شوم ، چنين مى شود .

گفتم : اگر در خواب ، موضوعى را ببينى كه از آن لذّت ببرى و قلبت براى آن بتپد ، آيا نمى دانى كه آن موضوع ، همان گونه است كه برايت بيان شده است؟

گفت : آرى .

گفتم : به من بگو آيا تاكنون محتلم شده اى كه شهوتت را در خواب با زنى كه مى شناسى يا نمى شناسى ، برآورده كنى؟

گفت : آرى ؛ بى شمار .

گفتم : آيا به همان مقدار كه در بيدارى احساس لذّت كردى ، در خواب احساس نكردى و آن گاه كه بيدار شدى ، شهوت از تو فرو افتاد و به مقدارى كه در حالت بيدارى آبِ مردى خارج مى شد ، خارج شد؟ اين موضوع ، دليل تو را در اين كه خواب مثل سراب است ، از بين مى برد .

گفت : محتلم شونده ، در خوابْ چيزى نمى بيند ، جز آنچه كه حواسش در بيدارى بدان راهنمايى مى كند .

گفتم : جز بر تقويت گفته من چيزى نيفزودى . مى پندارى كه دل ، چيزها را پس از رفتن و مرگ حواس درك مى كند و مى شناسد؛ ولى چگونه انكار مى كنى كه قلب ، هنگام بيدارى و همراه داشتن حواس نمى شناسد . . .

گفت : مى پنداشتم كه از اين پرسش رهايى پيدا نمى كنى؛ ولى چيزهايى گفتى كه نمى توانم رد كنم . گفتم : من در همين مجلس ، درستى آنچه را كه به تو خبر دادم و آنچه را كه در خواب مى بينى ، خبر مى دهم .

گفت : بگو ، چون من در اين مسئله حيران شده ام .

گفتم : آيا در دل خود بر تجارتى ، صنعتى ، ساختمان سازى يا سامان بخشى چيزى انديشيده اى و هنگامى كه در گمان خود ، چارچوب آن را استوار ساختى ، به آن اقدام كرده باشى؟

گفت : آرى .

گفتم : آيا در اين انديشه ، قلب تو حواست را سهيم ساخته است؟

گفت : نه .

گفتم : آيا نمى دانى آنچه كه قلبت به تو خبر مى دهد ، حق است؟ گفت : يقين ، همان است . .

ص: 212

. .

ص: 213

. .

ص: 214

. .

ص: 215

. .

ص: 216

. .

ص: 217

. .

ص: 218

. .

ص: 219

. .

ص: 220

. .

ص: 221

. .

ص: 222

. .

ص: 223

. .

ص: 224

. .

ص: 225

. .

ص: 226

. .

ص: 227

. .

ص: 228

. .

ص: 229

. .

ص: 230

. .

ص: 231

. .

ص: 232

. .

ص: 233

. .

ص: 234

. .

ص: 235

. .

ص: 236

. .

ص: 237

. .

ص: 238

. .

ص: 239

. .

ص: 240

. .

ص: 241

. .

ص: 242

. .

ص: 243

. .

ص: 244

6523.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الاحتجاج :ومِن سُؤالِ الزِّنديقِ (1) الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أن قالَ : كَيفَ يَعبُدُ اللّهَ الخَلقُ ولَم يَرَوهُ ؟

قالَ : رَأَتهُ القُلوبُ بِنورِ الإِيمانِ ، وأثبَتَتهُ العُقولُ بِيَقظَتِها إثباتَ العَيانِ ، وأبصَرَتهُ الأَبصارُ بِما رَأَتهُ مِن حُسنِ التَّركيبِ وإحكامِ التَّأليفِ ، ثُمَّ الرُّسُلُ وآياتُها وَالكُتُبُ ومُحكَماتُها ، وَاقتَصَرَتِ العُلَماءُ عَلى ما رَأَت مِن عَظَمَتِهِ دونَ رُؤيَتِهِ .

قالَ : ألَيسَ هُوَ قادِرٌ أن يَظهَرَ لَهُم حَتّى يَرَوهُ فَيَعرِفوهُ ، فَيُعبَدَ عَلى يَقينٍ ؟

قالَ : لَيسَ لِلمُحالِ جَوابٌ .

قالَ : فَمِن أينَ أثبَتَّ أنبِياءَ ورُسَلاً ؟

قالَ عليه السلام : إنَّا لَمّا أثبَتنا أنَّ لَنا خالِقا صانِعا مُتَعالِيا عَنّا وعَن جَميعِ ما خَلَقَ ، وكانَ ذلِكَ الصّانِعُ حَكيما ، لَم يَجُز أن يُشاهِدَهُ خَلقُهُ ، و لا أن يُلامِسوهُ ، ولا أن يُباشِرَهُم ويُباشِروهُ ، ويُحاجَّهُم ويُحاجّوهُ ، ثَبَتَ أنَّ لَهُ سُفَراءَ في خَلقِهِ وعِبادِهِ يَدُلّونَهُم عَلى مَصالِحِهِم ومَنافِعِهِم ، وما بِهِ بَقاؤُهُم ، وفي تَركِهِ فَناؤُهُم ، فَثَبَتَ الآمِرونُ وَالنّاهونَ عَنِ الحَكيمِ العَليمِ في خَلقِهِ ، وثَبَتَ عِندَ ذلِكَ أنَّ لَهُ مُعَبِّرينَ وهُمُ الأَنبِياءُ وصَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ ، حُكَماءَ مُؤَدَّبينَ بِالحِكمَةِ ، مَبعوثينَ عَنهُ ، مُشارِكينَ لِلنّاسِ في أحوالِهِم عَلى مُشارَكَتِهِم لَهُم فِي الخَلقِ وَالتَّركيبِ ، مُؤَيَّدينَ مِن عِندِ الحَكيمِ العَليمِ ، بِالحِكمَةِ وَالدَّلائِلِ وَالبَراهينِ وَالشَّواهِدِ : مِن إحياءِ المَوتى ، وإبراءِ الأَكمَهِ وَالأَبرَصِ ، فَلا تَخلُو الأَرضُ مِن حُجَّةٍ يَكونُ مَعَهُ عِلمٌ يَدُلُّ عَلى صِدقِ مَقالِ الرَّسولِ ووُجوبِ عَدالَتِهِ .

ثُمَّ قالَ عليه السلام بَعدَ ذلِكَ _ : نَحنُ نَزعُمُ أنَّ الأَرضَ لا تَخلو مِن حُجَّةٍ ، ولا تَكونُ الحُجَّةُ إلاّ مِن عَقِبِ الأَنبِياءِ ، وما بَعَثَ اللّهُ نَبِيّا قَطُّ مِن غَيرِ نَسلِ الأَنبِياءِ ، وذلِكَ أنَّ اللّهَ شَرَعَ لِبَني آدَمَ طَريقا مُنيرا ، وأخرَجَ مِن آدَمَ نَسلاً طاهِرا طَيِّبا ، أخرَجَ مِنهُ الأَنبِياءَ وَالرُّسُلَ ، هُم صَفوَةُ اللّهِ ، وخُلَّصُ الجَوهَرِ ، طُهِّروا فِي الأَصلابِ ، وحُفِظوا فِي الأَرحامِ ، لَم يُصِبهُم سِفاحُ الجاهِلِيَّةِ ، ولا شابَ أنسابُهُم ؛ لِأَنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ جَعَلَهُم في مَوضِعٍ لا يَكونُ أعلى دَرَجَةً وشَرَفا مِنهُ ، فَمَن كانَ خازِنَ عِلمِ اللّهِ ، وأمينَ غَيبِهِ ومُستَودَعَ سِرِّهِ ، وحُجَّتَهُ عَلى خَلقِهِ ، وتَرجُمانَهُ ولِسانَهُ ، لا يَكونُ إلاّ بِهذِهِ الصِّفَةِ ، فَالحُجَّةُ لا تَكونُ إلاّ مِن نَسلِهِم ، يَقومُ مَقامَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آلهفِي الخَلقِ بِالعِلمِ الَّذي عِندَهُ ووَرِثَهُ عَنِ الرَّسولِ ، إن جَحَدَهُ النّاسُ سَكَتَ ، وكانَ بَقاءُ ما عَلَيهِ النّاسُ قَليلاً مِمّا في أيديهِم مِن عِلمِ الرَّسولِ عَلَى اختِلافٍ مِنهُم فيهِ ، قَد أقاموا بَينَهُمُ الرَّأيَ وَالقِياسَ ، وإنَّهُم إن أقَرّوا بِهِ وأطاعوهُ وأخَذوا عَنهُ ، ظَهَرَ العَدلُ وذَهَبَ الاِختِلافُ وَالتَّشاجُرُ وَاستَوَى الأَمرُ وأبانَ الدّينُ ، وغَلَبَ عَلَى الشَّكِّ اليَقينُ ، ولا يَكادُ أن يُقِرَّ النّاسُ بِهِ ، ولا يُطيعوا لَهُ أو يَحفَظوا لَهُ بَعدَ فَقدِ الرَّسولِ ، وما مَضى رَسولٌ ولا نَبِيٌّ قَطُّ إلاّ وقَد تَختَلِفُ اُمَّتُهُ مِن بَعدِهِ ، وإنَّما كانَ عِلَّةُ اختِلافِهِم خِلافَهُم عَلَى الحُجَّةِ وتَركَهُم إيّاهُ .

قالَ : فَما يُصنَعُ بِالحُجَّةِ إذا كانَ بِهذِهِ الصِّفَةِ ؟

قالَ : قَد يُقتَدى بِهِ ويَخرُجُ عَنهُ الشَّيءُ بَعدَ الشَّيءِ مَكانَهُ مَنفَعَةَ الخَلقِ وصَلاحَهُم ، فَإِن أحدَثوا في دينِ اللّهِ شَيئا أعلَمَهُم وإن زادوا فيهِ أخبَرَهُم ، وإن نَقَصوا مِنهُ شَيئا أفادَهُم .

ثُمَّ قالَ الزِّنديقُ : مِن أيِّ شَيءٍ خَلَقَ اللّهُ الأَشياءَ ؟

قالَ عليه السلام : مِن لا شَيءٍ . فَقالَ : كَيفَ يَجيءُ مِن لا شَيءٍ شَيءٌ ؟

قالَ عليه السلام : إنَّ الأَشياءَ لا تَخلو أن تَكونَ خُلِقَت مِن شَيءٍ أو مِن غَيرِ شَيءٍ ، فَإِن كانَت خُلِقَت مِن شَيءٍ كانَ مَعَهُ ، فَإِنَّ ذلِكَ الشَّيءَ قَديمٌ وَالقَديمُ لا يَكونُ حَديثا ولا يَفنى ولا يَتَغَيَّرُ ، ولا يَخلو ذلِكَ الشَّيءُ مِن أن يَكونَ جَوهَرا واحِدا ولَونا واحِدا ، فَمِن أينَ جاءَت هذِهِ الأَلوانُ المُختَلِفَةُ ، وَالجَواهِرُ الكَثيرَةُ المَوجودَةُ في هذَا العالَمِ مِن ضُروبٍ شَتّى ؟ ومِن أينَ جاءَ المَوتُ إن كانَ الشَّيءُ الَّذي اُنشِئَت مِنهُ الأَشياءُ حَيّا ؟ ومِن أينَ جاءَتِ الحَياةُ إن كانَ ذلِكَ الشَّيءُ مَيِّتا ؟ ولا يَجوزُ أن يَكونَ مِن حَيٍّ ومَيِّتٍ قَديمَينِ لَم يَزالا ؛ لِأَنَّ الحَيَّ لا يَجيءُ مِنهُ مَيِّتٌ وهُوَ لَم يَزَل حَيّا ، ولا يَجوزُ أيضا أن يَكونَ المَيِّتُ قَديما لَم يَزَل بِما هُوَ بِهِ مِنَ المَوتِ ، لِأَنَّ المَيِّتَ لا قُدرَةَ لَهُ ولا بَقاءَ . . .

قالَ : فَلَم يَزَل صانِعُ العالَمِ عالِما بِالأَحداثِ الَّتي أحدَثَها قَبلَ أن يُحدِثَها ؟

قالَ : فَلَم يَزَل يَعلَمُ فَخَلَقَ ما عَلِمَ .

قالَ : أمُختَلِفٌ هُوَ أم مُؤتَلِفٌ ؟

قالَ : لا يَليقُ بِهِ الاِختِلافُ ولاَ الاِيتِلافُ ، إنَّما يَختَلِفُ المُتَجَزِّي ، ويَأتَلِفُ المُتَبَعِّضُ ، فَلا يُقالُ لَهُ : مُؤتَلِفٌ ولا مُختَلِفٌ .

قالَ : فَكَيفَ هُوَ اللّهُ الواحِدُ ؟

قالَ : واحِدٌ في ذاتِهِ ، فَلا واحِدَ كَواحِدٍ ؛ لِأَنَّ ما سِواهُ مِنَ الواحِدِ مُتَجَزٍّ وهُوَ تَبارَكَ وتَعالى واحِدٌ لايَتَجَزّى ، ولا يَقَعُ عَلَيهِ العَدُّ .

قالَ : فَلِأَيِّ عِلَّةٍ خَلَقَ الخَلقَ وهُوَ غَيرُ مُحتاجٍ إلَيهِم ، ولا مُضطَرٍّ إلى خَلقِهِم ، ولا يَليقُ بِهِ التَّعَبُّثُ بِنا ؟

قالَ : خَلَقَهُم لاِءِظهارِ حِكمَتِهِ وإنفاذِ عِلمِهِ وإمضاءِ تَدبيرِهِ .

قالَ : وكَيفَ لا يَقتَصِرُ عَلى هذِهِ الدّارِ فَيَجعَلُها دارَ ثَوابِهِ ومُحتَبَسَ عِقابِهِ ؟

قالَ : إنَّ هذِهِ الدّارَ دارُ ابتِلاءٍ ، ومَتجَرُ الثَّوابِ ، ومُكتَسَبُ الرَّحمَةِ ، مُلِئَت آفاتٍ ، وطُبِّقَت شَهواتٍ ، لِيَختَبِرَ فيها عَبيدَهُ بِالطّاعَةِ ، فَلا يَكونُ دارُ عَمَلٍ دارَ جَزاءٍ .

قالَ : أفَمِن حِكمَتِهِ أن جَعَلَ لِنَفسِهِ عَدُوّا ، وقَد كانَ ولا عَدُوَّ لَهُ ، فَخَلَقَ كَما زَعَمتَ «إبليسَ» فَسَلَّطَهُ عَلى عَبيدِهِ يَدعوهُم إلى خِلافِ طاعَتِهِ ، ويَأمُرُهُم بِمَعصِيَتِهِ ، وجَعَلَ لَهُ مِنَ القُوَّةِ كمازَعَمتَ ، يَصِلُ بِلُطفِ الحيلَةِ إلى قُلوبِهِم ، فَيُوَسوِسُ إلَيهِم فَيُشَكِّكُهُم في رَبِّهِم ، ويُلَبِّسُ عَلَيهِم دينَهُم ، فَيَزيلُهُم عَن مَعرِفَتِهِ ، حَتّى أنكَرَ قَومٌ لَمّا وَسوَسَ إلَيهِم رُبوبِيَّتَهُ ، وعَبَدوا سِواهُ ، فَلِمَ سَلَّطَ عَدُوَّهُ عَلى عَبيدِهِ ، وجَعَلَ لَهُ السَّبيلَ إلى إغوائِهِم ؟

قالَ : إنَّ هذَا العَدُوَّ الَّذي ذَكَرتَ لا تَضُرُّهُ عَداوَتُهُ ، ولا تَنفَعُهُ وِلايَتُهُ . وعَداوَتُهُ لا تَنقُصُ مِن مُلكِهِ شَيئا ، ووِلايَتُهُ لا تَزيدُ فيهِ شَيئا ، وإنَّما يُتَّقَى العَدُوُّ إذا كانَ في قُوَّةٍ يَضُرُّ ويَنفَعُ ، إن هَمَّ بِمُلكٍ أخَذَهُ ، أو بِسُلطانٍ قَهَرَهُ ، فَأَمَّا إبليسُ فَعَبدٌ ، خَلَقَهُ لِيَعبُدَهُ ويُوَحِّدَهُ ، وقَد عَلِمَ حينَ خَلَقَهُ ما هُوَ وإلى ما يَصيرُ إلَيهِ ، فَلَم يَزَل يَعبُدُهُ مَعَ مَلائِكَتِهِ حَتَّى امتَحَنَهُ بِسُجودِ آدَمَ ، فَامتَنَعَ مِن ذلِكَ حَسَدا وشِقاوَةً غَلَبَت عَلَيهِ فَلَعَنَهُ عِندَ ذلِكَ ، وأخرَجَهُ عَن صُفوفِ المَلائِكَةِ ، وأنزَلَهُ إلَى الأَرضِ مَلعونا مَدحورا فَصارَ عَدُوَّ آدَمَ ووُلدِهِ بِذلِكَ السَّبَبِ ، وما لَهُ مِنَ السَّلطَنَةِ عَلى وُلدِهِ إلاَّ الوَسوَسَةَ ، وَالدُّعاءَ إلى غَيرِ السَّبيلِ ، وقَد أقَرَّ مَعَ مَعصِيَتِهِ لِرَبِّهِ بِرُبوبِيَّتِهِ .

قالَ : أفَيَصلَحُ السُّجودُ لِغَيرِ اللّهِ ؟

قالَ : لا .

قالَ : فَكَيفَ أمَرَ اللّهُ المَلائِكَةَ بِالسُّجودِ لاِدَمَ ؟ فَقالَ : إنَّ مَن سَجَدَ بِأَمرِ اللّهِ فَقَد سَجَدَ للّهِِ ، فَكانَ سُجودُهُ للّهِِ إِذا كانَ عَن أمرِ اللّهِ تَعالى . . .

قالَ : فَأَخبِرني عَنِ السِّحرِ ما أصلُهُ ؟ وكيف يَقدِرُ السّاحِرُ عَلى ما يوصَفُ من عَجائِبِهِ ، وما يَفعَلُ ؟

قالَ عليه السلام : إنَّ السِّحرَ عَلى وُجوهٍ شَتّى : وَجهٌ مِنها : بِمَنزِلَةِ الطِّبِّ ، كما أنَّ الأَطِبّاءَ وَضَعوا لِكُلِّ داءٍ دَواءً ، فَكَذلِكَ عِلمُ السِّحرِ ، اِحتالوا لِكُلِّ صِحَّةٍ آفَةً ، ولِكُلِّ عافِيَةٍ عاهَةً ، ولِكُلِّ مَعنىً حيلَةً .

ونَوعٌ مِنهُ آخَرُ : خَطفَةٌ وسُرعَةٌ ومَخاريقُ وخِفَّةٌ . ونَوعٌ مِنهُ : ما يَأخُذُ أولياءُ الشَّياطينِ عَنهُم .

قالَ : فَمِن أينَ عَلِمَ الشَّياطينُ السِّحرَ ؟

قالَ : مِن حَيثُ عَرَفَ الأَطِبّاءُ الطِّبَّ ، بَعضُهُ تَجرِبَةٌ وبَعضُهُ عِلاجٌ .

قالَ : فَما تَقولُ فِي المَلَكين : هاروتَ وماروتَ ؟ وما يَقولُ النّاسُ بِأَنَّهُما يُعَلِّمانِ النّاسَ السِّحرَ ؟

قالَ : إنَّهُما مَوضِعُ ابتِلاءٍ ومَوقِفُ فِتنَةٍ ، تَسبيحُهُما : اليَومَ لَو فَعَلَ الإِنسانُ كَذا وكَذا لَكانَ كَذا ، ولَو يُعالِجُ بِكَذا وكَذا لَصارَ كَذا ، أصنافُ السِّحرِ فَيَتَعَلَّمونَ مِنهُما ما يَخرُجُ عَنهُما ، فَيَقولانِ لَهُم : إنَّما نَحنُ فِتنَةٌ فَلا تَأخُذوا عَنّا ما يَضُرُّكُم ولا يَنفَعُكُم .

قالَ : أفَيَقدِرُ السّاحِرُ أن يَجعَلَ الإِنسانَ بِسِحرِهِ في صُورَةِ الكَلبِ أوِ الحِمارِ أو غَيرِ ذلِكَ ؟

قالَ : هُوَ أعجَزُ مِن ذلِكَ ، وأضعَفُ مِن أن يُغَيِّرَ خَلقَ اللّهِ ، إنَّ مَن أبطَلَ ما رَكَّبَهُ اللّهُ وصَوَّرَهُ وغَيَّرَهُ فَهُوَ شَريكُ اللّهِ في خَلقِهِ ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا . لَو قَدَرَ السّاحِرُ عَلى ما وَصَفتَ لَدَفَعَ عَن نَفسِهِ الهَرَمَ وَالآفَةَ وَالأَمراضَ ، ولَنَفَى البَياضَ عَن رَأسِهِ وَالفَقرَ عَن ساحَتِهِ ، وإنَّ مِن أكبَرِ السِّحرِ النَّميمَةَ ، يُفَرَّقُ بِها بَينَ المُتَحابَّينِ ، ويُجلَبُ العَداوَةُ عَلَى المُتصافَيَينِ ، ويُسفَكُ بِهَا الدِّماءُ ، ويُهدَمُ بِهَا الدّورُ ويُكشَفُ بِهَا السُّتورُ ، والنَّمامُ أشَرُّ مَن وَطِئَ الأَرضَ بِقَدَمٍ ، فَأَقرَبُ أقاويلِ السِّحرِ مِنَ الصَّوابِ أنَّهُ بِمَنزِلَةِ الطِّبِّ ، إنَّ السّاحِرَ عالَجَ الرَّجُلَ فَامتَنَعَ مِن مُجامَعَةِ النِّساءِ فَجاءَ الطَّبيبَ فَعالَجَهُ بِغَيرِ ذلِكَ العِلاجِ ، فَاُبرِئَ .

قالَ : فَما بالُ وُلدِ آدَمَ فيهِم شَريفٌ ووَضيعٌ ؟

قالَ : الشَّريفُ المُطيعُ ، وَالوَضيعُ العاصي .

قالَ : ألَيسَ فيهِم فاضِلٌ ومَفضولٌ ؟

قالَ : إنَّما يَتَفاضَلونَ بِالتَّقوى .

قالَ : فَتَقولُ إنَّ وُلدَ آدَمَ كُلَّهم سِواءٌ فِي الأَصلِ لا يَتَفاضَلونَ إلاّ بِالتَّقوى ؟

قالَ : نَعَم . إنّي وَجَدتُ أصلَ الخَلقِ التُّرابَ ، وَالأَبُ آدَمُ وَالاُمُّ حَوّاءُ ، خَلَقَهُم إلهٌ واحِدٌ وهُم عَبيدُهُ ، إنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ اختارَ مِن وُلدِ آدَمَ اُناسا طَهَّرَ ميلادَهُم ، وطَيَّبَ أبدانَهُم ، وحَفِظَهُم في أصلابِ الرِّجالِ وأرحامِ النِّساءِ ، أخرَجَ مِنهُمُ الأَنبِياءَ وَالرُّسُلَ ، فَهُم أزكى فُروعِ آدَمَ ، ما فَعَلَ ذلِكَ لِأَمرٍ استَحَقّوهُ مِنَ اللّهِ عَزَّوجَلَّ ولكِن عَلِمَ اللّهُ مِنهُم _ حينَ ذَرَأَهُم _ أنَّهُم يُطيعونَهُ ويَعبُدونَهُ ولا يُشرِكونَ بِهِ شَيئا فَهؤُلاءِ بِالطّاعَةِ نالوا مِن اللّهِ الكَرامَةَ وَالمَنزِلَةَ الرَّفيعَةَ عِندَهُ ، وهؤُلاءِ الَّذينَ لَهُمُ الشَّرَفُ وَالفَضلُ والحَسَبُ ، وسائِرُ النّاسِ سِواءٌ ، ألا مَنِ اتَّقَى اللّهَ أكرَمَهُ ، ومَن أطاعَهُ أحَبَّهُ ، ومَن أحَبَّهُ لَم يُعَذِّبهُ بِالنّارِ .

قالَ : فَأَخبِرني عَنِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ كَيفَ لَم يَخلُقِ الخَلقَ كُلَّهم مُطيعينَ مُوَحِّدينَ وكانَ عَلى ذلِكَ قادِرا ؟

قالَ عليه السلام : لَو خَلَقَهُم مُطيعينَ لَم يَكُن لَهُم ثَوابٌ ؛ لِأَنَّ الطّاعَةَ إذا ما كانتَ فِعلَهُم لَم تَكُن جَنَّةٌ ولا نارٌ ، ولكِن خَلَقَ خَلقَهُ فَأَمَرَهُم بِطاعَتِهِ ونَهاهُم عَن مَعصِيَتِهِ وَاحتَجَّ عَلَيهِم بِرُسُلِهِ وقَطَعَ عُذرَهُم بِكُتُبِهِ ، لِيَكونوا هُمُ الَّذينَ يُطيعونَ ويَعصونَ ويَستَوجِبونَ بِطاعَتِهِم لَهُ الثَّوابَ وبِمَعصِيَتِهِم إيّاهُ العِقابَ .

قالَ : فَالعَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ ، وَالعَمَلُ الشَرُّ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ .

قالَ : العَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَاللّهُ بِهِ أمَرَهُ ، والعَمَلُ الشَّرُّ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَاللّهُ عَنهُ نَهاهُ .

قالَ : ألَيسَ فَعَلَهُ بِالآلَةِ الَّتي رَكَّبَها فيهِ ؟

قالَ : نَعَم ، ولكِن بِالآلَةِ الَّتي عَمِلَ بِهَا الخَيرَ قَدَرَ عَلَى الشَّرِّ الَّذي نَهاهُ عَنهُ .

قالَ : فَإِلَى العَبدِ مِنَ الأَمرِ شَيءٌ ؟

قالَ : ما نَهاهُ اللّهُ عَن شَيءٍ إلاّ وقَد عَلِمَ أنَّهُ يُطيقُ تَركَهُ ، ولا أمَرَهُ بِشَيءٍ إلاّ وقَد عَلِمَ أنَّهُ يَستَطيعُ فِعلَهُ ، لِأَ نَّهُ لَيسَ مِن صِفَتِهِ الجَورُ وَالعَبَثُ وَالظُّلمُ وتَكليفُ العِبادِ ما لا يُطيقونَ .

قالَ : فَمَن خَلَقَهُ اللّهُ كافِرا أيَستَطيعُ الإِيمانَ ولَهُ عَلَيهِ بِتَركِهِ الإِيمانَ حُجَّةٌ ؟

قالَ عليه السلام : إنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلقَهُ جَميعا مُسلِمينَ ، أمَرَهُم ونَهاهُم ، وَالكُفرُ اسمٌ يَلحَقُ الفاعِلَ حينَ يَفعَلُهُ العَبدُ ، ولَم يَخلُقِ اللّهُ العَبدَ حينَ خَلَقَهُ كافِرا ، إنَّهُ إنَّما كَفَرَ مِن بَعدِ أن بَلَغَ وَقتا لَزِمَتهُ الحُّجَةُ مِنَ اللّهِ ، فَعَرَضَ عَلَيهِ الحَقَّ فَجَحَدَهُ ، فَبِإِنكارِهِ الحَقَّ صارَ كافِرا .

قالَ : أفَيَجوزُ أن يُقَدِّرَ عَلَى العَبدِ الشَّرَّ ، ويَأمُرَهُ بِالخَيرِ وهُوَ لا يَستَطيعُ الخَيرَ أن يَعمَلَهُ ، ويُعَذِّبَهُ عَلَيهِ ؟

قالَ : إنَّهُ لا يَليقُ بِعَدلِ اللّهِ ورَأفَتِهِ أن يُقَدِّرَ عَلَى العَبدِ الشَّرَّ ويُريدَهُ مِنهُ ، ثُمَّ يَأمُرَهُ بِما يَعلَمُ أنَّهُ لايَستَطيعُ أخذَهُ ، والإِنزاعِ عَمّا لا يَقدِرُ عَلى تَركِهِ ، ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلى تَركِهِ أمرَهُ الَّذي عَلِمَ أنَّهُ لا يَستَطيعُ أخذَهُ .

قالَ : بِماذَا استَحَقَّ الَّذين أغناهُم وأوسَعَ عَلَيهِم مِن رِزقِهِ الغَناءَ وَالسَّعَةَ ، وبِماذَا استَحَقَّ الفَقيرُ التَّقتيرَ وَالضّيقَ ؟

قالَ : اِختَبَرَ الأَغنِياءَ بِما أعطاهُم لِيَنظُرَ كَيفَ شُكرُهُم ، وَالفُقَراءَ بِما مَنَعَهُم لِيَنظُرَ كَيفَ صَبرُهُم .

ووَجهٌ آخَرُ : إنَّهُ عَجَّلَ لِقَومٍ في حَياتِهِم ، ولِقَومٍ آخَرَ لِيَومِ حاجَتِهِم إلَيهِ .

ووَجهٌ آخَرُ : فَإِنَّهُ عَلِمَ احتِمالَ كُلِّ قَومٍ فَأَعطاهُم عَلى قَدرِ احتِمالِهِم ، ولَو كانَ الخَلقُ كُلُّهُم أغنِياءَ لَخَرِبَتِ الدُّنيا وفَسَدَ التَّدبيرُ ، وصارَ أهلُها إلَى الفَناءِ ولكِن جَعَلَ بَعضَهُم لِبَعضٍ عَونا ، وجَعَلَ أسبابَ أرزاقِهِم في ضُروبِ الأَعمالِ وأنواعِ الصّناعاتِ ، وذلِكَ أدوَمُ فِي البَقاءِ وأصَحُّ فِي التَّدبيرِ ، ثُمَّ اختَبَرَ الأَغنِياءَ بِالاِستِعطافِ عَلَى الفُقَراءِ ، كُلُّ ذلِكَ لُطفٌ ورَحمَةٌ مِنَ الحَكيمِ الَّذي لايُعابُ تَدبيرُهُ .

قالَ : فَبِمَا استَحَقَّ الطِّفلُ الصَّغيرُ ما يُصيبُهُ مِنَ الأَوجاعِ وَالأَمراضِ بِلا ذَنبٍ عَمِلَهُ ، ولا جُرمٍ سَلَفَ مِنهُ ؟

قالَ : إنَّ المَرَضَ عَلى وُجوهٍ شَتّى : مَرَضُ بَلوىً ومَرَضُ عُقوبَةٍ ، مَرَضٌ جُعِلَ عِلَّةً لِلفَناءِ ، وأنتَ تَزعُمُ أنَّ ذلِكَ مِن أغذِيَةٍ رَدِيَّةٍ ، وأشرِبَةٍ وَبِيَّةٍ ، أو عِلَّةٍ كانَت بِاُمِّهِ ، وتَزعُمُ أنَّ مَن أحسَنَ السِّياسَةَ لِبَدَنِهِ ، وأجمَلَ النَّظَرَ في أحوالِ نَفسِهِ ، وعَرَفَ الضّارَّ مِمّا يَأكُلُ مِنَ النّافِعِ لَم يَمرَض ، وتَميلُ في قَولِكَ إلى مَن يَزعُمُ أنَّهُ لا يَكونُ المَرَضُ وَالمَوتُ إلاّ مِنَ المَطعَمِ وَالمَشرَبِ .

قَد ماتَ أرِسطاطا ليسُ مُعَلِّمُ الأَطِبّاءِ ، وأفلاطونُ رَئيسُ الحُكَماءِ ، وجالينوسُ شاخَ ودَقَّ بَصَرُهُ وما دَفَعَ المَوتَ حينَ نَزَلَ بِساحَتِهِ ، ولَم يَألوا حِفظَ أنفُسِهِم ، وَالنَّظَرَ لِما يُوافِقُها .

كَم مِن مَريضٍ قَد زادَهُ المُعالِجُ سُقما ! وكَم مِن طَبيبٍ عالِمٍ ، وبَصيرٍ بِالأَدواءِ والأَدوِيَةِ ماهرٍ ماتَ! وعاشَ الجاهِلُ بِالطِّبِّ بَعدَهُ زَمانا ، فَلا ذاكَ نَفَعَهُ عِلمُهُ بِطِبِّهِ عِندَ انقِطاعِ مُدَّتِهِ وحُضورِ أجَلِهِ ، ولا هذِهِ ضَرَّهُ الجَهلُ بِالطِّبِّ مَعَ بَقاءِ المُدَّةِ وتَأَخُّرِ الأَجَلِ . . .

قالَ : فَأَخبِرني عَنِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ ألَهُ شَريكٌ في مُلكِهِ ، أو مُضادٌّ لَهُ في تَدبيرِهِ ؟

قالَ : لا .

قالَ : فَما هذَا الفَسادُ المَوجودُ في هذَا العالَمِ : مِن سِباعٍ ضارِيَةٍ ، وهَوامٍّ مُخَوِّفَةٍ ، وخَلقٍ كَثيرٍ مُشَوَّهَةٍ ، ودودٍ وبَعوضٍ ، وحَيّاتٍ وعَقارِبَ ، وزَعَمتَ أنَّهُ لا يَخلُقُ شَيئا إلاّ لِعِلَّةٍ ، لِأَ نَّهُ لا يَعبَثُ ؟!

قالَ : ألَستَ تَزعُمُ أنَّ العَقارِبَ تَنفَعُ مِن وَجَعِ المَثانَةِ وَالحَصاةِ ، ولِمَن يَبولُ فِي الفِراشِ ، وأنَّ أفضَلَ التِّرياقِ ما عولِجَ مِن لُحومِ الأَفاعي ، فَإِنَّ لُحومَها إذا أكَلَهَا المَجذومُ بِشَبٍّ (2) نَفَعَهُ ، وتَزعُمُ أنَّ الدّودَ الأَحمَرَ الَّذي يُصابُ تَحتَ الأَرضِ نافِعٌ لِلآكِلَةِ ؟

قالَ : نَعَم .

قالَ عليه السلام : فَأَمَّا البَعوضُ وَالبَقُّ فَبَعضُ سَبَبِهِ أنَّهُ جُعِلَ أرزاقَ بَعضِ الطَّيرِ ، وأهانَ بِها جَبّارا تَمَرَّدَ عَلَى اللّهِ وتَجَبَّرَ ، وأنكَرَ رُبوبِيَّتَهُ ، فَسَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِ أضعَفَ خَلقِهِ لِيُرِيَهُ قُدرَتَهُ وعَظَمَتَهُ ، وهِيَ البَعوضَةُ فَدَخَلَت في مِنخَرِهِ حَتّى وَصَلَت إلى دِماغِهِ فَقَتَلَتهُ . وَاعلَم أنّا لَو وَقَفنا عَلى كُلِّ شَيءٍ خَلَقَهُ اللّهُ تَعالى لِمَ خَلَقَهُ ؟ ولِأَيِّ شَيءٍ أنشَأَهُ ؟ لكِنّا قَد ساوَيناهُ في عِلمِهِ ، وعَلِمنا كُلَّما يَعلَمُ وَاستَغنَينا عَنهُ ، وكُنّا وهُوَ فِي العِلمِ سَواءً .

قالَ : فَأَخبِرني هَل يُعابُ شَيءٌ مِن خَلقِ اللّهِ وتَدبيرِهِ ؟

قالَ : لا .

قالَ : فَإِنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلقَهُ غَرَلاً (3) ، أذلِكَ مِنهُ حِكمَةٌ أم عَبَثٌ ؟ قالَ : بَل حِكمَةٌ مِنهُ .

قالَ : غَيَّرتُم خَلقَ اللّهِ ، وجَعَلتُم فِعلَكُم في قَطعِ الغُلفَةِ أصوَب مِمّا خَلَقَ اللّهُ لَها ، وعِبتُم الأَغلَفَ واللّهُ خَلَقَهُ ، ومَدَحتُمُ الخِتانَ وهُوَ فِعلُكُم . أم تَقولونَ إنَّ ذلِكَ مِنَ اللّهِ كانَ خَطَأً غَيرَ حِكَمَةٍ ؟!

قالَ عليه السلام : ذلِكَ مِنَ اللّهِ حِكمَةٌ وصَوابٌ ، غَيرَ أنَّهُ سَنَّ ذلِكَ وأوجَبَهُ عَلى خَلقِهِ ، كَما أنَّ المَولودَ إذا خَرَجَ مِن بَطنِ اُمِّهِ وَجَدنا سُرَّتَهُ مُتَّصِلَةً بِسُرَّةِ اُمِّهِ ، كَذلِكَ خَلَقَهَا الحَكيمُ فَأَمَرَ العِبادَ بِقَطعِها ، وفي تَركِها فَسادٌ بَيِّنٌ لِلمَولودِ وَالاُمِّ . وكَذلِكَ أظفارُ الإِنسانِ أمَرَ إذا طالَت أن تُقَلَّمَ ، وكانَ قادِرا يَومَ دَبَّرَ خَلقَ الإِنسانِ أن يَخلُقَها خِلقَةً لا تَطولُ ، وكَذلِكَ الشَّعرُ مِنَ الشّارِبِ وَالرَّأسِ يَطولُ فَيُجَزُّ ، وكَذلِكَ الثّيرانُ خَلَقَهَا اللّهُ فُحولَةً وإخصاؤُها أوفَقُ ، ولَيسَ في ذلِكَ عَيبٌ في تَقدِيرِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ .

قالَ : ألَستَ تَقولُ : إنَّ اللّهَ تَعالى قالَ : « ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ (4) »وقَد نَرَى المُضطَرَّ يَدعوهُ فَلا يُجابُ لَهُ ، وَالمَظلومَ يَستَنصِرُهُ عَلى عَدُوِّهِ فَلا يَنصُرُهُ ؟

قالَ : وَيحَكَ! ما يَدعوهُ أحَدٌ إلاّ استَجابَ لَهُ . أمَّا الظّالِمُ فَدُعاؤُهُ مَردودٌ إلى أن يَتوبَ إلَى اللّهِ ، وأمَّا المُحِقُّ فَإِنَّهُ إذا دَعاهُ استَجابَ لَهُ ، وصَرَفَ عَنهُ البَلاءَ مِن حَيثُ لا يَعلَمُهُ ، أوِ ادَّخَرَ لَهُ ثَوابا جَزيلاً لِيَومِ حاجَتِهِ إلَيهِ ، وإن لَم يَكُنِ الأَمرُ الَّذي سَأَلَ العَبدُ خَيرا لَهُ إن أعطاهُ أمسَكَ عَنهُ ، وَالمُؤمِنُ العارِفُ بِاللّهِ رُبَّما عَزَّ عَلَيهِ أن يَدعُوَهُ فيما لا يَدري أصَوابٌ ذلِكَ أم خَطَأٌ ، وقَد يَسأَلُ العَبدُ رَبَّهُ إهلاكَ مَن لَم تَنقَطِع مُدَّتُهُ! ويَسألُ المَطَرَ وَقتا ولَعَلَّهُ أوانٌ لا يَصلَحُ فيهِ المَطَرُ! لِأَ نَّهُ أعرَفُ بِتَدبيرِ ما خَلَقَ مِن خَلقِهِ ، وأشباهُ ذلِكَ كَثيرَةٌ فَافهَم هذا .

قالَ : فَأَخبِرني _ أيُّهَا الحَكيمُ ! _ ما بالُ السَّماءِ لا يَنزِلُ مِنها إلَى الأَرضِ أحدٌ ولا يَصعَدُ مِنَ الأَرضِ إلَيها بَشَرٌ ، ولا طَريقٌ إلَيها ، ولا مَسلَكٌ ، فَلَو نَظَرَ العِبادُ في كُلِّ دَهرٍ مَرَّةً مَن يَصعَدُ إلَيها ويَنزِلُ ، لَكانَ ذلِكَ أثبَتُ فِي الرُّبوبِيَّةِ وأنفى لِلشَّكِّ وأقوى لِليَقينِ ، وأجدَرُ أن يَعلَمَ العِبادُ أنَّ هُناكَ مُدَبِّرا إلَيهِ يَصعَدُ الصّاعِدُ ومِن عِندِهِ يَهبِطُ الهابِطُ ؟!

قالَ عليه السلام : إنَّ كُلَّ ما تَرى فِي الأَرضِ مِنَ التَّدبيرِ إنَّما هُوَ يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ ، ومِنها يَظهَرُ . أما تَرَى الشَّمسَ مِنها تَطلُعُ وهِيَ نورُ النَّهارِ ، ومِنها قِوامُ الدُّنيا ، ولَو حُبِسَت حارَ مَن عَلَيها وهَلَكَ ، وَالقَمرَ مِنها يَطلُعُ وهُوَ نورُ اللَّيلِ ، وبِهِ يُعلَمُ عَدَدُ السِّنينَ وَالحِسابُ ، وَالشُّهورُ وَالأَيّامُ ، ولَو حُبِسَ لَحارَ مَن عَلَيها وفَسَدَ التَّدبيرُ ، وفِي السَّماءِ النُّجومُ الَّتي يُهتَدى بِها في ظُلُماتِ البَرِّ والبَحرِ ، ومِنَ السَّماءِ يَنزِلُ الغَيثُ الَّذي فيهِ حَياةُ كُلِّ شَيءٍ : مِنَ الزَّرعِ وَالنَّباتِ وَالأَنعامِ وكُلِ الخَلقِ ، لَو حُبِسَ عَنهُم لَما عاشوا ، وَالرِّيحُ لَو حُبِسَت أيّاما لَفَسَدَتِ الأَشياءُ جَميعا وتَغَيَّرَت ، ثُمَّ الغَيمُ ، وَالرَّعدُ وَالبَرقُ وَالصَّواعِقُ ؟! كُلُّ ذلِكَ إنَّما هُوَ دَليلٌ عَلى أنَّ هُناكَ مُدَبِّرا يُدَبِّرُ كُلَّ شَيءٍ ومِن عِندِهِ يَنزِلُ ، وقَد كَلَّمَ اللّهُ موسى وناجاهُ ، ورَفَعَ اللّهُ عيسَى بنَ مَريَمَ وَالمَلائِكَةُ تَنزِلُ مِن عِندِهِ ، غَيرَ أنَّكَ لاتُؤمِنُ بِما لَم تَرَهُ بِعَينِكَ ، وفيما تَراهُ بِعَينِكَ كِفايَةٌ إن تَفهَم وتَعقِل .

قالَ : فَلَو أنَّ اللّهَ تَعالى رَدَّ إلَينا مِنَ الأَمواتِ في كُلِّ مِائَةِ عامٍ واحِدا لِنَسألَهُ عَمَّن مَضى مِنّا إلى ما صاروا وكَيفَ حالُهُم ، وماذا لَقوا بَعدَ المَوتِ ، وأيُّ شَيءٍ صُنِعَ بِهِم ، لَيَعمَلُ النّاسُ عَلَى اليَقينِ ، وَاضمَحَلَ الشَّكُّ ، وذَهَبَ الغِلُّ عَنِ القُلوبِ .

قالَ : إنَّ هذِهِ مَقالَةُ مَن أنكَرَ الرُّسُلَ وكَذَّبَهُم ، ولَم يُصَدِّق بِما جاؤوا بِهِ مِن عِندِ اللّهِ ، إذ أخبَروا وقالوا : إنَّ اللّهَ أخبَرَ في كتابِهِ عَزَّوجَلَّ عَلى لِسانِ أنبِيائِهِ ، حالَ مَن ماتَ مِنّا ، أفَيَكونُ أحَدٌ أصدَقَ مِنَ اللّهِ قَولاً ومِن رُسُلِهِ .

وقَد رَجَعَ إلَى الدُّنيا مِمَّن ماتَ خَلقٌ كَثيرٌ ، مِنهُم «أصحابُ الكَهفِ» أماتَهُم اللّهُ ثَلاثَمِائَةِ عامٍ وتِسعَةً ، ثُمَّ بَعَثَهُم في زَمانِ قَومٍ أنكَرُوا البَعثَ ، لِيَقطَعَ حُجَّتَهُ ، ولِيُرِيَهُم قُدرَتَهُ ولِيَعلَموا أنَّ البَعثَ حَقٌّ .

وأماتَ اللّهُ «إرمِياءَ» النَّبِيَّ عليه السلام الَّذي نَظَرَ إلى خَرابِ بَيتِ المَقدِسِ وما حَولَهُ حينَ غَزاهُم بُختُ نَصَّرَ ، وقالَ : « أَنَّى يُحْيى هَ_ذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ (5) » ، ثُمَّ أحياهُ ونَظَرَ إلى أعضائِهِ كَيفَ تَلتَئِمُ ، وكَيفَ تَلبَسُ اللَّحمَ ، وإلى مَفاصِلِهِ وعُروقِهِ كَيفَ توصَلُ ؛ فَلَمَّا استَوى قاعِدا قالَ : « أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ . (6) » وأحيَا اللّهُ قَوما خَرَجوا عَن أوطانِهِم هارِبين مِنَ الطّاعونِ لا يُحصى عَدَدُهُم ، فَأَماتَهُمُ اللّهُ دَهرا طَويلاً حَتّى بُلِيَت عِظامُهُم ، وتَقَطَّعَت أوصالُهُم وصاروا تُرابا ، فَبَعَثَ اللّهُ في وَقتٍ أحَبَّ أن يُرِيَ خَلقَهُ قُدرَتَهُ نَبِيّا يُقالُ لَهُ : «حِزقيل» فَدَعاهُم فَاجتَمَعَت أبدانُهُم ، ورَجَعَت فيها أرواحُهُم ، وقاموا كَهَيئَةِ يَومِ ماتوا ، لا يَفقِدونَ مِن أعدادِهِم رَجُلاً ، فَعاشوا بَعدَ ذلِكَ دَهرا طَويلاً . (7)

وإنَّ اللّهَ أماتَ قَوما خَرَجوا مَعَ موسى عليه السلام حينَ تَوَجَّهَ إلَى اللّهِ عَزَّوجَلَّ فَقالوا : « أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً (8) »َأَماتَهُمُ اللّهُ ثُمَّ أحياهُم .

قالَ : فَأَخبِرني عَمَّن قالَ بِتَناسُخِ الأَرواحِ ، مِن أيِّ شَيءٍ قالوا ذلِكَ ، وبِأَيِّ حُجَّةٍ قاموا عَلى مَذاهِبِهِم ؟

قالَ : إنَّ أصحابَ التَّناسُخِ قَد خَلَّفوا وَراءَهُم مِنهاجَ الدِّينِ ، وزَيَّنوا لِأَنفُسِهِم الضَّلالات ، وأمرَجوا (9) أنفُسَهُم فِي الشَّهَواتِ ، وزَعَموا أنَّ السَّماءَ خاوِيَةٌ ما فيها شيءٌ مِمّا يوصَفُ ، وأنَّ مُدَبِّرَ هذَا العالَمِ في صورَةِ المَخلوقينَ ، بِحُجَّةِ مَن رَوى أنَّ اللّهَ عَزَّوجَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلى صورَتِهِ ، وأنَّهُ لا جَنَّةَ ولا نارَ ، ولا بَعثَ ولا نُشورَ ، وَالقِيامَةُ عِندَهُم خُروجُ الرُّوحِ مِن قالَبِهِ ووُلوجُهُ في قالَبٍ آخَرَ ، إن كانَ مُحسِنا فِي القالَبِ الأَوَّلِ اُعيدَ في قالَبٍ أفضَلَ مِنهُ حَسَنا في أعلى دَرَجَةٍ مِنَ الدُّنيا ، وإن كانَ مُسيئا أو غَيرَ عارِفٍ صارَ في بَعضِ الدَّوابِّ المُتعَبَةِ فِي الدُّنيا ، أو هَوامٍّ مُشَوَّهَةِ الخِلقَةِ ، ولَيسَ عَلَيهِم صَومٌ ولا صَلاةٌ ، ولا شَيءٌ مِنَ العِبادَةِ أكثَر مِن مَعرِفَةِ مَن تَجِبَ عَلَيهِم مَعرِفَتُهُ وكُلُّ شَيءٍ مِن شَهَواتِ الدُّنيا مُباحٌ لَهُم : مِن فُروجِ النِّساءِ وغَيرِ ذلِكَ مِنَ الأَخَواتِ وَالبَناتِ وَالخالاتِ وذَواتِ البُعولَةِ . وكَذلِكَ المَيتَةُ ، وَالخَمرُ ، وَالدَّمُ ، فَاستَقبَحَ مَقالَتَهُم كُلُّ الفِرَقِ ، ولَعَنَهُم كُلُّ الاُمَمِ ، فَلَمّا سُئِلُوا الحُجَّةَ زاغوا وحادوا ، فَكَذَّبَ مَقالَتَهُمُ التَّوراةُ ، ولَعَنَهُمُ الفُرقانُ ، وزَعَموا مَعَ ذلِكَ أنَّ إلهَهُم يَنتَقِلُ مِن قالَبٍ إلى قالَبٍ ، وأنَّ الأَرواحَ الأَزَلِيَّةَ هِيَ الَّتي كانَت في آدَمَ ، ثُمَّ هَلُمَّ جَرّا تَجري إلى يَومِنا هذا في واحِدٍ بَعدَ آخَرَ ، فَإِذا كانَ الخالِقُ في صورَةِ المَخلوقِ فَبِما يُستَدَلُّ عَلى أنَّ أحَدَهُما خالِقُ صاحِبِهِ ؟!

وقالوا : إنَّ المَلائِكَةَ مِن وُلدِ آدَمَ كُلُّ مَن صارَ في أعلى دَرَجَةٍ من دينِهِم خَرَجَ مِن مَنزِلَةِ الاِمتِحانِ وَالتَّصفِيَةِ فَهُوَ مَلَكٌ ، فَطورا تَخالُهُم نَصارى في أشياءَ ، وطَورا دَهرِيَّةٌ يَقولونَ : إنَّ الأَشياءَ عَلى غَيرِ الحَقيقَةِ ، فَقد كانَ يَجِبُ عَلَيهِم أن لايَأكُلوا شَيئا مِنَ اللُّحمانِ ؛ لِأَنَّ الدَّوابَّ كُلَّها عِندَهُم مِن وُلدَ آدَمَ حُوِّلوا مِن صُوَرِهِم ، فَلا يَجوزُ أكلُ لُحومِ القُرُباتِ .

قالَ : ومَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ لَم يَزَل ومَعَهُ طينَةٌ مُؤذِيَةٌ ، فَلَم يَستَطِعِ التَّفَصِّيَ مِنها إلاّ بِامتِزاجِهِ بِها ودُخولِهِ فيها ، فَمِن تِلكَ الطّينَةِ خَلَقَ الأَشياءَ .

قالَ : سُبحانَ اللّهِ وتَعالى!! ما أعجَزَ إلها يوصَفُ بِالقُدرَةِ ، لايَستَطيعُ التَّفَصِّيَ مِنَ الطّينَةِ! إن كانَتِ الطّينَةُ حَيَّةً أزَلِيَّةً ، فكانا إلهَينِ قَديمَينِ فَامتَزَجا ودَبَّرَا العالَمَ مِن أنفُسِهِما ، فَإِن كانَ ذلِكَ كَذلِكَ فَمِن أينَ جاءَ المَوتُ وَالفَناءُ ؟ وإن كانَتِ الطّينَةُ ميتَةً فَلا بَقاءَ لِلمَيِّتِ مَعَ الأَزَلِيِّ القَديمِ ، وَالمَيِّتُ لايَجيءُ مِنهُ حَيٌّ . وهذِهِ مَقالَةُ الدّيصانِيَّةِ : أشَدِّ الزَّنادِقَةِ قَولاً ، وأمهَنِهِم مَثَلاً ، نَظَروا في كُتُبٍ قد صَنَّفَتها أوائِلُهُم ، وحَبَروها لَهُم بِأَلفاظٍ مُزَخرَفَةٍ مِن غَيرِ أصلٍ ثابِتٍ ، ولا حُجَّةَ توجِبُ إثباتَ ما ادَّعَوا ، كُلُّ ذلِكَ خِلافا عَلَى اللّهِ وعَلى رُسُلِهِ ، وتَكذيبا بِما جاؤوا بِهِ عَنِ اللّهِ تَعالى .

فَأَمّا مَن زَعَمَ أنَّ الأَبدانَ ظُلمَةٌ ، والأَرواحَ نورٌ ، وأنَّ النّورَ لا يَعمَلُ الشَّرَّ وَالظُّلمَةَ لا تَعمَلُ الخَيرَ ، فَلا يَجِبُ عَلَيهِم أن يَلوموا أحَدا عَلى مَعصِيَةٍ ولا رُكوبِ حُرمَةٍ ولا إتيانِ فاحِشَةٍ ، وإنَّ ذلِكَ عَلَى الظُّلمَةِ غَيرُ مُستَنكَرٍ ؛ لِأَنَّ ذلِكَ فِعلُها ولا لَهُ أن يَدعُوَ رَبّا ، ولا يَتَضَرَّعَ إلَيهِ ؛ لِأَنَّ النّورَ رَبٌّ ، وَالرَّبُّ لا يَتَضَرَّعُ إلى نَفسِهِ ولا يَستَعيذُ بِغَيرِهِ ، ولا لِأَحَدٍ مِن أهلِ هذِهِ المَقالَةَ أن يَقولَ : «أحسَنتَ يا مُحسِنُ» أو «أسَأتَ» ؛ لِأَنَّ الإِساءَةَ مِن فِعلِ الظُّلمَةِ وذلِكَ فَعَلَها ، وإِلاحسانُ مِنَ النّورِ ، ولا يَقولُ النّورُ لِنَفسِهِ أحسَنتَ يا مُحسِنُ ، ولَيسَ هُناكَ ثالِثٌ ، فَكانَتِ الظُّلمَةُ عَلى قِياسِ قَولِهِم ، أحكَمَ فِعلاً وأتقَنَ تَدبيرا وأعَزَّ أركانا مِنَ النّورِ ، لِأَنَّ الأبدانَ مُحكَمَةٌ ، فَمَن صَوَّر هذَا الخَلقَ صورَةً واحِدَةً عَلى نُعوتٍ مُختَلِفَةٍ ؟

وكُلُّ شَيءٍ يُرى ظاهِرا مِنَ الزَّهرِ وَالأَشجارِ وَالثِّمارِ وَالطُّيورِ وَالدَّوابِّ يَجِبُ أن يَكونَ إلها ، ثُمَّ حَبَسَتِ النّورَ في حَبسِها وَالدَّولَةُ لَها ، وأمّا مَا ادَّعَوا بِأَنَّ العاقِبَةَ سَوفَ تَكونُ لِلنّورِ فَدعوًى ، ويَنبَغي عَلى قِياسِ قَولِهِم أن لا يَكونَ لِلنّورِ فِعلٌ لِأَ نَّهُ أسيرٌ ، ولَيسَ لَهُ سُلطانٌ ، فَلا فِعلَ لَهُ ولا تَدبيرَ ، وإن كانَ لَهُ مَعَ الظُّلمَةِ تَدبيرٌ ، فَما هُوَ بِأَسيرٍ بَل هُوَ مُطلَقٌ عَزيزٌ ، فَإِن لَم يَكُن كَذلِكَ وكانَ أسيرَ الظُّلمَةِ ، فَإِنَّهُ يَظهَرُ في هذَا العالَمِ إحسانٌ وخَيرٌ مَعَ فَسادٍ وشَرٍّ ، فَهذا يَدُلُّ عَلى أنَّ الظُّلمَةَ تُحسِنُ الخَيرَ وتَفعَلُهُ ، كَما تُحسِنُ الشَّرَّ وتَفعَلُهُ ، فَإِن قالوا مُحالٌ ذلِكَ فَلا نُورَ يَثبُتُ ولا ظُلمَةَ ، وبَطَلَت دَعواهُم ، ورَجَعَ الأَمرُ إلى أنَّ اللّهَ واحِدٌ وما سِواهُ باطِلٌ ، فَهذِهِ مَقالَةُ مانِي الزِّنديقِ وأصحابِهِ (10) .

وأمّا مَن قالَ : النّورُ وَالظُّلمَةُ بَينَهما حَكَمٌ ، فَلابُدَّ مِن أن يَكونَ أكبَرُ الثَّلاثَةِ الحَكَمَ ، لِأَ نَّهُ لايَحتاجُ إلَى الحاكِمِ إلاّ مَغلوبٌ أو جاهِلٌ أو مَظلومٌ ، وهذِهِ مَقالَةُ المانَوِيَّةِ وَالحِكايَةُ عَنهُم تَطولُ . . .

قالَ : فَلِمَ حَرَّمَ اللّهُ الخَمرَ ولا لَذَّةَ أفضَلُ مِنها ؟

قالَ : حَرَّمَها لِأَ نَّها اُمُّ الخَبائِثِ ، ورَأسُ كُلِّ شَرٍّ ، يَأتي عَلى شارِبِها ساعَةٌ يُسلَبُ لُبُّهُ ، ولا يَعرِفُ رَبَّهُ ، ولا يَترُكُ مَعصِيَةً إلاّ رَكِبَها ولا حُرمَةً إلاّ انتَهَكَها ولا رَحِما ماسَّةً إلاّ قَطَعَها ، ولا فاحِشَةً إلاّ أتاها ، وَالسَّكرانُ زِمامُهُ بِيَدِ الشَّيطانِ ، إن أمَرَهُ أن يَسجُدَ لِلأَوثانِ سَجَدَ ، ويَنقادُ حَيثُ ما قادَهُ .

قالَ : فَلِمَ حَرَّمَ الدَّمَ المَسفوحَ ؟

قالَ : لِأَ نَّهُ يورِثُ القَساوَةَ ، ويَسلُبُ الفُؤَادَ رَحمَتَهُ ، ويُعَفِّنُ البَدَنَ ويُغَيِّرُ اللَّونَ ، وأكثَرُ ما يُصيبُ الإِنسانَ الجُذامُ يَكونُ مِن أكلِ الدَّمِ . قالَ : فَأَكلُ الغُدَدِ ؟ قالَ : يورِثُ الجُذامَ .

قالَ : فَالميتَةُ لِمَ حَرَّمَها ؟

قالَ : فَرقا بَينَها وبَينَ ما يُذَكّى ويُذكَرُ عَلَيهِ اسمُ اللّهِ ، وَالميتَةُ قَد جَمَدَ فيهَا الدَّمُ وتَراجَعَ إلى بَدَنِها ، فَلَحمُها ثَقيلٌ غَيرُ مَريءٍ ؛ لِأَ نَّها يُؤكَلُ لَحمُها بِدَمِها .

قالَ : فَالسَّمَكُ ميتَةٌ ؟

قالَ : إنَّ السَّمَكَ ذَكاتُهُ إخراجُهُ حَيّا مِنَ الماءِ ، ثُمَّ يُترَكُ حَتّى يَموتَ مِن ذاتِ نَفسِهِ ، وذلِكَ أنَّهُ لَيسَ لَهُ دمٌ ، وكَذلِكَ الجَرادُ .

قالَ : فَلِمَ حَرَّمَ الزِّنا ؟

قالَ : لِما فيهِ مِنَ الفَسادِ وذَهابِ المَواريثِ وانقِطاعِ الأَنسابِ ، لا تَعلَمُ المَرأَةُ فِي الزِّنا مَن أحبَلَها ، ولاَ المَولودُ يَعلَمُ مَن أبوهُ ، ولا أرحامٌ مَوصولَةٌ ولا قَرابَةٌ مَعروفَةٌ .

قالَ : فَلِمَ حَرَّمَ اللِّواطَ ؟

قالَ : مِن أجلِ أنَّهُ لَو كانَ إتيانُ الغُلامِ حَلالاً لاَستَغنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وكانَ فيهِ قَطعُ النَّسلِ ، وتَعطيلُ الفُروجِ ، وكانَ في إجازَةِ ذلِكَ فَسادٌ كَثيرٌ .

قالَ : فَلِمَ حَرَّمَ إتيانَ البَهيمَةِ ؟

قالَ : كَرِهَ أن يُضَيِّعَ الرَّجُلُ ماءَهُ ويَأتي غَيرَ شَكلِهِ ، ولَو أباحَ ذلِكَ لَرَبَطَ كُلُّ رَجُلٍ أتانا يَركَبُ ظَهرَها ويَغشى فَرجَها ، فَيَكونُ في ذلِكَ فَسادٌ كَثيرٌ فَأَباحَ ظُهورَها ، وحَرَّمَ عَلَيهِم فُروجَها ، وخَلَقَ لِلرِّجالِ النِّساءَ لِيَأنَسوا بِهِنَّ ويَسكُنوا إلَيهِنَّ ، ويَكُنَّ مَوضِعَ شَهَواتِهِم ، واُمَّهاتِ أولادِهِم .

قالَ : فَما عِلَّةُ الغُسلِ مِنَ الجَنابَةِ ، وإنَّما أتى حَلالاً ولَيسَ فِي الحَلالِ تَدنيسٌ ؟

قالَ عليه السلام : إنَّ الجَنابَةَ بِمَنزِلَةِ الحَيضِ ، وذلِكَ أنَّ النُّطفَةَ دَمٌ لَم يُستَحكَم ولا يَكونُ الجِماعُ إلاّ بِحَرَكَةٍ شَديدَةٍ وشَهوَةٍ غالِبَةٍ ، فَإِذا فَرَّغَ [ الرَّجُلُ ] تَنَفَّسَ البَدَنُ ووَجَدَ الرَّجُلُ مِن نَفسِهِ رائِحَةً كَريهَةً ، فَوَجَبَ الغُسلُ لِذلِكَ ، وغُسلُ الجَنابَةِ مَعَ ذلِكَ أمانَةٌ ائتَمَنَ اللّهُ عَلَيها عَبيدَهُ لِيَختَبِرَهُم بِها . (11) . .

قالَ : فَمَن قالَ بِالطَّبائِعِ ؟

قالَ : القَدَرِيَّةُ ، فَذلِكَ قَولُ مَن لَم يَملِكِ البَقاءَ ، ولا صَرفَ الحَوادِثِ ؛ وغَيَّرَتهُ الأَيّامُ وَاللَّيالي ، لا يَرُدُّ الهَرَمَ ، ولا يَدفَعُ الأَجَلَ ، ما يَدري ما يُصنَعُ بِهِ .

قالَ : فَأَخبِرني عَمَّن زَعَمَ أنَّ الخَلقَ لَم يَزَل يَتَناسَلونَ ويَتَوالَدونَ ويَذهَبُ قَرنٌ ويَجيءُ قَرنٌ ، تُفنيهِمُ الأَمراضُ وَالأَعراضُ وصُنوفُ الآفاتِ ، ويُخبِرُكَ الآخِرُ عَنِ الأَوَّلِ ، ويُنَبِّئُكَ الخَلَفُ عَنِ السَّلَفِ ، وَالقُرونُ عَنِ القُرونِ ، أنَّهُم وَجَدُوا الخَلقَ عَلى هذَا الوَصفِ بِمَنزِلَةِ الشَّجَرِ وَالنَّباتِ ، في كُلِّ دَهرٍ يَخرُجُ مِنهُ حَكيمٌ عَليمٌ بِمَصلَحَةِ النّاسِ ، بَصيرٌ بِتَأليفِ الكَلامِ ، ويُصَنِّفُ كِتابا قَد حَبَّرَهُ بِفِطنَتِهِ ، وحَسَّنَهُ بِحِكمَتِهِ ، قَد جَعَلَهُ حاجِزا بَينَ النّاسِ ، يَأمُرُهُم بِالخَيرِ ويَحُثُّهُم عَلَيهِ ، ويَنهاهُم عَنِ السّوءِ وَالفَسادِ ويَزجُرُهُم عَنهُ ، لِئَلاّ يَتَهارَشوا (12) ، ولا يَقتُلُ بَعضُهُم بَعضا ؟

قالَ عليه السلام : وَيحَكَ! إنَّ مَن خَرَجَ مِن بَطنِ اُمِّهِ أمسِ ، ويَرحَلُ عَنِ الدُّنيا غَدا لا عِلمَ لَهُ بِما كانَ قَبلَهُ ولا ما يَكونُ بَعدَهُ ، ثُمَّ إنَّهُ لا يَخلُو الإِنسانُ مِن أن يَكونَ خَلَقَ نَفسَهُ أو خَلَقَهُ غَيرُهُ ، أو لَم يَزَل مَوجودا ، فَما لَيسَ بِشَيءٍ لا يَقدِرُ أن يَخلُقَ شَيئا وهُوَ لَيسَ بِشَيءٍ ، وكَذلِكَ ما لَم يَكُن فَيَكونُ شَيئا ، يُسأَلُ فَلا يَعلَمُ كَيفَ كانَ ابتِداؤُهُ .

ولَو كانَ الإِنسانُ أزَلِيّا لَم تَحدُث فيهِ الحَوادِثُ ، لِأَنَّ الأَزَلِيَّ لا تُغَيِّرُهُ الأَيَّامُ ، ولا يَأتي عَلَيهِ الفَناءُ ، مَعَ أنّا لَم نَجِد بِناءً مِن غَيرِ بانٍ ، ولا أثَرا مِن غَيرِ مُؤَثِّرٍ ، ولا تَأليفا مِن غَيرِ مُؤَلِّفٍ ، فَمَن زَعَمَ أنّ أباهُ خَلَقَهُ ، قيلَ : فَمَن خَلَقَ أباهُ ؟ ولَو أنَّ الأَبَ هُوَ الَّذي خَلَقَ ابنَهُ لَخَلَقَهُ عَلى شَهوَتِهِ ، وصَوَّرَهُ عَلى مَحَبَّتِهِ ولَمَلَكَ حَياتَهُ ، ولَجازَ فيهِ حُكمُهُ ، ولكِنَّهُ إن مَرِضَ فَلَم يَنفَعهُ ، وإن ماتَ فَعَجَزَ عَن رَدِّهِ ، إنَّ مَنِ استَطاعَ أن يَخلُقَ خَلقا ويَنفُخَ فيهِ روحا حَتّى يَمشِيَ عَلى رِجلَيهِ سَوِيّا يَقدِرُ أن يَدفَعَ عَنهُ الفَسادَ .

قالَ : فَما تَقولُ في عِلمِ النُّجومِ ؟ (13)

قالَ : هُوَ عِلمٌ قَلّتَ مَنافِعُهُ ، وكَثُرَت مَضَرّاتُهُ ، لِأَ نَّهُ لا يُدفَعُ بِهِ المَقدورُ ولا يُتَّقى بِهِ المَحذورُ ، إن أخبَرَ المُنَجِّمُ بِالبَلاءِ لَم يَنجَهُ التَّحَرُّزُ مِنَ القَضاءِ ، وإن أخبَرَ هُوَ بِخَيرٍ لَم يَستَطِع تَعجيلَهُ ، وإن حَدَثَ بِهِ سوءٌ لَم يُمكِنهُ صَرفُهُ ، والمُنَجِّمُ يُضادُّ اللّهَ في عِلمِهِ ، بِزَعمِهِ أنَّهُ يَرُدُّ قَضاءَ اللّهِ عَن خَلقِهِ .

قالَ : فَالرَّسولُ أفضَلُ أمِ المَلَكُ المُرسَلُ إلَيهِ ؟

قالَ : بَلِ الرَّسولُ أفضَلُ .

قالَ : فَما عِلَّةُ المَلائِكَةِ المُوَكَّلينَ بِعِبادِهِ ، يَكتُبونَ ما عَلَيهِم ولَهُم ، واللّهُ تَعالى عالِمُ السِّرِّ وما هُوَ أخفى ؟

قالَ : اِستَعبَدَهُم بِذلِكَ وَجعَلَهُم شُهودا عَلى خَلقِهِ ، لِيَكونَ العِبادُ لِمُلازَمَتِهِم إيّاهم أشَدَّ عَلى طاعَةِ اللّهِ مُواظَبَةً ، وعَن مَعصِيَتِهِ أشَدَّ انقِباضا ، وكَم مِن عَبدٍ يَهِمُّ بِمَعصِيَةٍ فَذَكَرَ مَكانَهُما فَارعَوى (14) وكَفَّ ، فَيَقولُ : رَبّي يَراني ، وحَفَظَتي عَلَيَّ بِذلِكَ تَشهَدُ ، وإنَّ اللّهَ بِرَأفَتِهِ ولُطفِهِ أيضا وَكَّلَهُم بِعِبادِهِ ، يَذُبّونَ عَنهُم مَرَدَةَ الشَّيطانِ وهَوامَّ الأَرضِ ، وآفاتٍ كَثيرَةً مِن حَيثُ لا يَرَونَ بِإِذنِ اللّهِ إلى أن يَجيءَ أمرُ اللّهُ عَزَّوجَلَّ .

قالَ : فَخَلَقَ الخَلقَ لِلرَّحمَةِ أم لِلعَذابِ ؟

قالَ : خَلَقَهُم لِلرَّحمَةِ ، وكانَ في عِلمِهِ قَبلَ خَلقِهِ إيّاهُم ، أنَّ قَوما مِنهُم يَصيرونَ إلى عَذابِهِ بِأَعمالِهِمُ الرَّديَّةِ وجَحدِهِم بِهِ .

قالَ : يُعَذِّبُ مَن أنكَرَ فَاستَوجَبَ عَذابَهُ بِإِنكارِهِ [ مَن خَلَقَهُ ] فَبِمَ يُعَذِّبُ مَن وَحَّدَهُ وعَرَفَهُ ؟

قالَ : يُعَذِّبُ المُنكِرَ لاِءِلهِيَّتِهِ عَذابَ الأَبَدِ ، ويُعَذِّبُ المُقِرَّ بِهِ عَذابَ عُقوبَةٍ لِمَعصِيَتِهِ إيّاهُ فيما فَرَضَ عَلَيهِ ، ثُمَّ يَخرُج ، ولا يَظلِمُ رَبُّكَ أحَدا .

قالَ : فَبَينَ الكُفرِ والإِيمانِ مَنزِلَةٌ ؟

قالَ عليه السلام : لا .

قالَ : فَمَا الإِيمانُ ومَا الكُفرُ ؟

قالَ عليه السلام : الإِيمانُ : أن يُصَدِّقَ اللّهَ فيما غابَ عَنهُ عَن عَظَمَةِ اللّهِ ، كَتَصديقِهِ بِما شاهَدَ مِن ذلِكَ وعايَنَ ، وَالكُفرُ : الجُحودُ .

قالَ : فَمَا الشِّركُ ومَا الشَّكُّ ؟

قالَ عليه السلام : الشِّركُ هُوَ أن يُضَمَّ إلَى الواحِدِ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ آخَرُ ، وَالشَّكُّ ما لَم يَعتَقِد قَلبُهُ شَيئا .

قالَ : أفَيَكونُ العالِمُ جاهِلاً ؟

قالَ عليه السلام : عالِمٌ بِما يَعلَمُ ، وجاهِلٌ بما يَجهَلُ .

قالَ : فَمَا السَّعادَةُ ومَا الشَّقاوَةُ ؟

قالَ : السَّعادَةُ : سَببُ خَيرٍ ، تَمَسَّكَ بِهِ السَّعيدُ فَيَجُرُّهُ إلَى النَّجاةِ ، وَالشَّقاوَةُ : سَبَبُ خِذلانٍ ، تَمَسَّكَ بِهِ الشَّقِيُّ فَيَجُرُّهُ إلَى الهَلَكَةِ ، وكُلٌّ بِعِلمِ اللّهِ .

قالَ : أخبِرني عَنِ السِّراجِ إذَا انطَفى أينَ يَذهَبُ نورُهُ ؟

قالَ عليه السلام : يَذهَبُ فَلا يَعودُ .

قالَ : فَما أنكَرتَ أن يَكونَ الإِنسانُ مِثلَ ذلِكَ إذا ماتَ وفارَقَ الرّوحُ البَدَنَ لَم يَرجِع إلَيهِ أبَدا كَما لا يَرجِعُ ضَوءُ السِّراجِ إلَيهِ أبَدا إذَا انطَفى ؟

قالَ : لَم تُصِبِ القِياسَ ، إنَّ النّارَ فِي الأَجسامِ كامِنَةٌ ، وَالأَجسامُ قائِمَةٌ بِأَعيانِها كَالحَجَرِ وَالحَديدِ ، فَإِذا ضُرِبَ أحَدُهُما بالآخَرِ سَطَعَت مِن بَينِهِما نارٌ ، يُقتَبَسُ مِنها سِراجٌ لَهُ ضَوءٌ ، فَالنّارُ ثابِتَةٌ في أجسامِها وَالضّوءُ ذاهِبٌ ، وَالرّوحُ : جِسمٌ رَقيقٌ قَد اُلبِسَ قالَبا كَثيفا ، ولَيسَ بِمَنزِلَةِ السِّراجِ الَّذي ذَكَرتَ . إنَّ الَّذي خَلَقَ فِي الرَّحِمِ جَنينا مِن ماءٍ صافٍ ، ورَكَّبَ فيهِ ضُروبا مُختَلِفَةً مِن عُروقٍ وعَصَبٍ وأسنانٍ وشَعرٍ وعِظامٍ وغَيرِ ذلِكَ ، وهُوَ يُحِييهِ بَعدَ مَوتِهِ ، ويُعيدُهُ بَعدَ فَنائِهِ .

قالَ : فَأَخبِرني عَنِ الرّوحِ أغيرُ الدَّمِ ؟

قالَ : نَعَم ، الرّوحُ عَلى ما وَصَفتُ لَكَ : مادَّتُها مِنَ الدَّمِ ، ومِنَ الدَّمِ رُطوبَةُ الجِسمِ وصَفاءُ اللَّونِ وحُسنُ الصَّوتِ ، وكَثرَةُ الضِّحكِ ، فَإِذا جَمَدَ الدَّمُ فارَقَ الرّوحُ البَدَنَ . . .

قالَ : أفَيَتَلاشَى الرّوحُ بَعدَ خُروجِهِ عَن قالَبِهِ أم هُوَ باقٍ ؟ قالَ : بَل هُوَ باقٍ إلى وَقتِ يُنفَخُ فِي الصّورِ ، فَعِندَ ذلِكَ تَبطُلُ الأَشياءُ وتَفنى ، فَلا حِسَّ ولا مَحسوسَ ، ثُمَّ اُعيدَتِ الأَشياءُ كَما بَدَأَها مُدَبِّرُها ، وذلِكَ أربَعُمِائَةِ سَنَةٍ يُسْبَتُ (15) فيهَا الخَلقُ وذلِكَ بَينَ النَّفخَتَينِ .

قالَ : وأنّى لَهُ بِالبَعثِ ، وَالبَدَنُ قَد بَلِيَ ، وَالأَعضاءُ قَد تَفَرَّقَت ، فَعُضوٌ بِبَلدَةٍ يَأكُلُها سِباعُها ، وعُضوٌ بِاُخرى تُمَزِّقُهُ هَوامُّها ، وعُضوٌ قَد صارَ تُرابا بُنِيَ بِهِ مَعَ الطّينِ حائِطٌ ؟!

قالَ عليه السلام : إنَّ الَّذي أنشَأَهُ مِن غَيرِ شَيءٍ ، وصَوَّرَهُ عَلى غَيرِ مِثالٍ كانَ سَبَقَ إلَيهِ ، قادِرٌ أن يُعيدَهُ كَما بَدَأَهُ .

قالَ : أوضِح لي ذلِكَ!

قالَ : إنَّ الرّوحَ مُقيمَةٌ في مَكانِها . روحُ المُحسِنِ في ضِياءٍ وفُسحَةٍ ، وروحُ المُسيءِ في ضيقٍ وظُلمَةٍ ، وَالبَدَنُ يَصيرُ تُرابا كَما مِنهُ خُلِقَ ، وما تَقذِفُ بِهِ السِّباعُ وَالهَوامُّ مِن أجوافِها مِمّا أكَلَتهُ ومَزَّقَتهُ كُلُّ ذلِكَ فِي التُّرابِ مَحفوظٌ عِندَ مَن لا يَعزُبُ عَنهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ في ظُلُماتِ الأَرضِ ، ويَعلَمُ عَدَدَ الأَشياءِ ووَزنَها ؛ وإنَّ تُرابَ الرّوحانِيِّينَ بِمَنزِلَةِ الذَّهَبِ فِي التُّرابِ ، فَإِذا كانَ حينَ البَعثِ مُطِرَتِ الأَرضُ مَطَرَ النُّشورِ ، فَتَربُو الأَرضُ ثُمَّ تَمَخَّضوا مَخضَ (16) السِّقاءِ ، فَيَصيرُ تُرابُ البَشَرِ كَمَصيرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرابِ إذا غُسِلَ بِالماءِ ، وَالزَّبَدِ مِنَ اللَّبَنِ إذا مُخِضَ ، فَيَجتَمِعُ تُرابُ كُلِّ قالَبٍ إلى قالَبِهِ ، فَيَنتَقِلُ بِإِذنِ اللّهِ القادِرِ إلى حَيثُ الرَّوح ، فَتَعودُ الصُّوَرُ بِإِذنِ المُصَوِّرِ كَهَيئَتِها ، وتَلِجُ الرّوحُ فيها ، فَإِذا قَدِ استَوى لا يُنكِرُ مِن نَفسِهِ شَيئا .

قالَ : فَأَخبِرني عَنِ النّاسِ يُحشَرونَ يَومَ القِيامَةِ عُراةً ؟

قالَ عليه السلام : بَل يُحشَرونَ في أكفانِهِم .

قالَ : أنّى لَهُم بِالأَكفانِ وقَد بَلِيَت ؟!

قالَ عليه السلام : إنَّ الَّذي أحيا أبدانَهُم جَدَّدَ أكفانَهُم .

قالَ : فَمَن ماتَ بِلا كَفَنٍ ؟

قالَ عليه السلام : يَستُرُ اللّهُ عَورَتَهُ بِما يَشاءُ مِن عِندِهِ .

قالَ : أفَيَعرِضونَ صُفوفا ؟

قالَ عليه السلام : نَعَم ، هُم يَومَئِذٍ عِشرونَ ومِائَةُ ألفِ صَفٍّ في عَرضِ الأَرضِ .

قالَ : أوَ لَيسَ توزَنُ الأَعمالُ ؟

قالَ عليه السلام : لا . إنَّ الأَعمالَ لَيسَت بِأَجسامٍ ، وإنَّما هِيَ صِفَةُ ما عَمِلوا ، وإنّما يَحتاجُ إلى وَزنِ الشَّيءِ مَن جَهِلَ عَدَدَ الأَشياءِ ، ولا يَعرِفُ ثِقلَها وخِفَّتَها ، وإنَّ اللّهَ لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ .

قالَ : فَما مَعنَى الميزانِ ؟

قالَ عليه السلام : العَدلُ .

قالَ : فَما مَعناهُ في كِتابِهِ : « فَمَن ثَقُلَتْ مَوَ زِينُهُ (17) ؟» قالَ عليه السلام : فَمَن رَجَحَ عَمَلُهُ .

قالَ : فَأَخبِرني أوَ لَيسَ فِي النّارِ مُقنعٌ أن يُعَذِّبَ خَلقَهُ بِها دونَ الحَيّاتِ وَالعَقارِبِ ؟

قالَ عليه السلام : إنَّما يُعَذِّبُ بِها قَوما زَعَموا أنَّها لَيسَت مِن خَلقِهِ . إنَّما شَريكُهُ الَّذي يَخلُقُهُ ، فَيُسَلِّطُ اللّهُ عَلَيهِمُ العَقارِبَ وَالحَيّاتِ فِي النّارِ ، لِيُذيقَهُم بِها وبالَ ما كَذَبوا عَلَيهِ فَجَحَدوا أن يَكونَ صَنَعَهُ .

قالَ : فَمِن أينَ قالوا : إنَّ أهلَ الجَنَّةِ يَأتِي الرَّجُلُ مِنهُم إلى ثَمَرَةٍ يَتَناوَلُها ، فَإِذا أكَلَها عادَت كَهَيئَتِها ؟

قالَ عليه السلام : نَعَم ، ذلِكَ عَلى قِياسِ السِّراجِ ، يَأتي القابِسُ فَيَقتَبِسُ مِنهُ ، فَلا يَنقُصُ مِن ضَوئِهِ شَيءٌ ، وقَدِ امتَلَتِ الدُّنيا مِنهُ سِراجا .

قالَ : أ لَيسوا يَأكُلونَ ويَشرَبونَ ، وتَزعُمُ أنَّهُ لا يَكونُ لَهُمُ الحاجَةُ ؟

قالَ عليه السلام : بَلى ؛ لِأَنَّ غِذاءَهُم رَقيقٌ لا ثِقلَ لَهُ ، بَل يَخرُجُ مِن أجسادِهِم بِالعَرَقِ . (18) .


1- .جاءت في معنى ومصداق كلمة الزِّنديق آراء متعدّدة ؛ من جملتها الدهري ، والثنوي ، والمانوي . والوجه الجامع للمعاني المذكورة هو إنكار الدِين أو الإسلام . للاطّلاع على مزيدٍ من التفاصيل حول أصل هذه الكلمة ومعانيها ، (تاج العروس : 13 / 201 ، لسان العرب : 10 / 147) .
2- .الشَّبُّ : دواء معروف ، وقيل : الشبُّ شيء يشبه الزاج (لسان العرب : 1 / 483) .
3- .الغُرْلَةُ : مثلُ القُلفَةِ وزنا ومعنىً ، وغَرِلَ غَرَلاً : إذا لم يختن (المصباح المنير : 446) .
4- .غافر : 60 .
5- .البقرة : 259
6- .البقرة : 259 .
7- .هذه القصّة مشهورة ، انظر تفسير القمّي : 1/80 ، وتفسير العيّاشي : 1 / 130 / 433 .
8- .النساء : 153 .
9- .المَرْجُ : الموضع تَرعى فيه الدوابّ ، وإرسالها للرعي ، والخلط (القاموس المحيط : 1/207) .
10- .أصحاب «ماني» يسمّون : المانويّة ، وهم أصحاب ماني بن فاتك الحكيم ، الذي ظهر في زمان سابور بن أردشير ، وقتله بهرام بن هرمز بن سابور ، وذلك بعد عيسى بن مريم عليه السلام ، أحدث دينا بين المجوسيّة والنصرانيّة . . . وزعم أنّ العالم مصنوع مركّب من أصلين قديمين ، أحدهما نور والآخر ظلمة ، وأنّهما أزليّان لم يزالا ولن يزالا . . . (انظر الملل والنحل للشهرستاني : 1 / 244) .
11- .انظر المناقب لابن شهرآشوب : 4/264 .
12- .التهريش : التحريش بين الكلاب ، والإفساد بين الناس ، والمهارشة : تحريش بعضها على بعض (القاموس المحيط : 2 / 293) .
13- .يتبيّن من التأمّل في متن الحديث ونظائره أنّ المقصود من علم النجوم في هذه الأحاديث ، ليس العلم بمفهومه المعاصر ، بل المقصود هو التعرّف على تأثير النجوم في مصير الإنسان ، والتنبّؤ بحوادث المستقبل عن طريق المطالعة في سير الكواكب مطلقا ، أو على أنّها مؤثّرات .
14- .رعا يرعو : كفّ عن الأمر ، وقد ارعَوَى عن القبيح : ارتدع (مجمع البحرين : 2 / 712) .
15- .سُبِتَ بالبناء للمفعول : غُشي عليه ، وأيضا مات (المصباح المنير : 262) .
16- .مَخَضَ اللبَنَ يَمخِضُهُ : أخذ زُبدَهُ (القاموس المحيط : 2 / 343) .
17- .المؤمنون : 102 .
18- .الاحتجاج : 2 / 212 _ 248 / 223 ، بحار الأنوار : 10 / 164 / 2 .

ص: 245

6524.عنه صلى الله عليه و آله :الاحتجاج :از جمله پرسش هاى زنديقى (1) كه سؤال هاى فراوان از امام صادق عليه السلامكرد ، اين بود كه گفت : مردم ، چگونه خدايى را كه نمى بينند ، پرستش كنند؟

امام صادق عليه السلام فرمود : «خدا را دل ها با نور ايمان مى بينند و خِرَدها با آگاهىِ آشكار اثبات مى كنند و ديده ها با ديدنِ تركيب هاى زيبا و استوارى تأليف ، وى را مى بينند . آن گاه ، پيامبران و نشانه هايشان ، كتاب ها و محكماتشان [دليل است] و دانشوران ، بدون ديدن او بر عظمتى كه از او مى بينند ، بسنده مى كنند» .

گفت : آيا او توانا نيست كه براى بندگانش نمايان شود تا او را ببينند و از روى يقين ، پرستش كنند؟

امام فرمود : «براى سخن محال ، پاسخى نيست» .

گفت : از چه راه ، پيامبران و رسولان را اثبات مى كنى؟

امام فرمود : «وقتى ما ثابت كرديم كه خالقى سازنده و برتر از ما و از جميع آفريده ها وجود دارد و او حكيم است ، روا نيست بندگانش او را ببينند و به وى دست بزنند ، و [روا نيست ]او با بندگان ، مباشرت كند و بندگان با وى ، [چنان كه روا نيست] او با بندگان ، گفتگو كند و بندگانش با وى . [از اينها ]ثابت مى گردد كه او فرستادگانى در بين مخلوقات و بندگانش دارد كه آنان را به مصلحت ها و منفعت هايشان و آنچه كه بقايشان به آن است و فنايشان در ترك آن است ، راهنمايى كنند . بنابراين ، وجود آمران و ناهيانى از سوى حكيم دانا در بين خلقش ثابت مى گردد و مشخّص مى شود كه وى ، مفسّرانى دارد كه همان پيامبران و برگزيدگانِ از ميان خلقش هستند؛ حكيمانى كه به حكمت ، تربيت شده اند و فرستاده اويند كه در عين همگون بودن با مردم از نظر خلقت و تركيب ، با آنان در اوضاع و احوالشان مشاركت مى كنند؛ كسانى كه به وسيله حكمت ، دلائل و برهان ها و گواهى هايى از قبيل : زنده كردن مرده ها ، شفا دادن كور مادرزاد و پيس ، از سوى حكيم دانا مورد تأييد هستند . زمين ، هيچ گاه از حجّتى كه با وى دانشى باشد كه بر درستىِ سخن پيامبر و وجوب عدالت او دلالت كند ، خالى نمى ماند» .

سپس فرمود : «ما يقين داريم كه زمين از حجّتْ خالى نمى ماند و حجّت ، جز از نسل پيامبران نيست و خداوند ، هيچ پيامبرى را جز از نسل پيامبران برنمى گزيند . از اين رو ، خداوند براى فرزندان آدم ، راه روشنى باز كرد و از آدم ، نسل پاك و پاكيزه اى را بيرون آورد كه از آن ، نسل پيامبران و رسولان را برآورد . آنان ، برگزيده خدا و پاكْ نهادند؛ در پشت ها پاك نگه داشته شده و در زهدان ها حفاظت شده اند . زشتى جاهليت ، دامنگيرشان نگشته و نَسَب هايشان را آلوده نساخته است؛ چون خداوند _ عزّوجلّ _ آنان را در جايگاهى قرار داده است كه از آن ، درجه و شرفى بالاتر نيست . پس آن كه منبع دانش الهى ، امين غيبش ، امانتْ سپار رازش ، حجّت بر خلقش ، و مترجمان او و زبان اوست ، جز بر اين ويژگى نمى تواند باشد . بنابراين ، حجّت ، جز در نسل آنان نيست . با دانشى كه در وى است و آن را از رسول به ارث برده ، جانشين پيامبر است در بين بندگان . اگر مردم انكارش كنند ، سكوت مى كند . دانش كمى از رسول خدا در ميان مردم باقى مانده ، با اختلافى كه در آن دانش داشتند ، آنان ، رأى و قياس را بين خود برقرار ساختند . آنان ، اگر به وصى اقرار مى كردند و از وى پيروى مى كردند و از او دانش مى گرفتند ، عدل آشكار مى شد و اختلاف و مشاجره از بين مى رفت؛ كارها سامان مى گرفت و دين ، آشكار مى شد و يقين ، بر دودلى پيروز مى گشت؛ ولى چنين نشد كه مردم به وى اقرار كنند ، از وى پيروى نمايند و پس از رسول ، شأن او را پاس دارند . هيچ رسول و نبى اى در نگذشت ، جز آن كه بعد از وى امّتش اختلاف كردند و انگيزه اختلافشان ، مخالفت با حجّت وترك وى بود» .

[زنديق] گفت : اگر حجّت با اين اوصاف است ، چه سودى در آن است؟

فرمود : «گاه از وى پيروى مى شود و در راستاى سود و صلاح مردم ، چيزهايى در پى چيزهايى ديگر از وى تراوش مى كند . اگر در دين چيزى به وجود آورند ، به آنان مى گويد كه اگر چيزى بدان بيفزايند ، آنان را آگاه مى كند و اگر از دين كم كنند ، به آنان مى رساند» .

زنديق گفت : خداوند ، چيزها را از چه چيز آفريده است؟

فرمود : «از هيچ» .

زنديق گفت : چگونه چيز از نا چيز به وجود مى آيد؟

امام فرمود : «چيزها يا از چيز به وجود آمده اند و يا از ناچيز . اگر از چيزى آفريده شده باشند ، آن چيز ، قديم است و قديم ، نمى تواند حادث باشد ، نابود شود ويا تغيير يابد و آن چيز ، بايد داراى جوهر واحد و رنگ واحد باشد . بنابراين ، اين رنگ هاى گوناگون و جوهرهاى فراوان در اين هستى از انواع گوناگون ، از كجا آمده اند؟ از طرف ديگر ، اگر آن چيزى كه چيزها از او به وجود آمده اند ، زنده است ، پس مرگ از كجا پيدا شده؟ و اگر آن چيز مُرده بود ، زندگى از كجا آمده است؟ و نمى شود اشيا از زنده و مرده اى قديمى و پايدار به وجود آمده باشند؛ چون از زنده اى كه همواره زنده است ، مرده به وجود نمى آيد و نمى شود مرده ، با مرده بودنش قديم و جاودان باشد؛ چون مُرده ، توان و بقا ندارد» .

گفت : آيا آفريننده جهان ، پيش از آفرينش آن ، همواره به آنچه كه پديد مى آورد ، آگاه بود؟

امام فرمود : او همواره مى دانست و آنچه را مى دانست ، آفريد .

گفت : آيا او چند گون است يا همگون؟

امام فرمود : به او چند گونى و همگونى نمى سزد؛ جزءدارها گوناگون و پاره پاره ها همگون هستند . به او چند گونه يا همگون گفته نمى شود .

گفت : پس چگونه او خداى يگانه است؟

امام فرمود : «او در ذات خود ، يگانه است . هيچ يكى ، همچون يگانگى او نيست؛ زيرا ديگر يك ها جزء پذيرند و خداوند تبارك و تعالى ، يگانه اى قسمت ناپذير است و شمارش بر وى ، راست نيايد» .

گفت : به چه انگيزه اى خداوند ، آفريده ها را خلق كرد ، با آن كه به آنان نيازمند نبود و مجبور به آفرينش آنها نبود و شايسته او هم نيست كه با ما بازى كند؟

امام فرمود : «آنان را براى نمود حكمت ، به كارگيرى دانش و اجراى تدبيرش آفريد» .

گفت : چرا بر همين دنيا بسنده نكرد و آن را جهان پاداش و زندان كيفر قرار نداد؟

فرمود : «اين جهان ، جهان آزمايش است؛ تجارتكده ثواب و بازار رحمت است؛ انباشته از آفت و لايه هاى برهم آمده شهوت است ، تا در آن ، بندگانش را به پيروى كردن بيازمايد و جهان عمل ، جهان مزددهى نيست» .

گفت : آيا اين از حكمتش است كه براى خود ، دشمن قرار داده است ، در حالى كه بى دشمن بود و چنان كه مى پندارى ، «ابليس» را آفريد و او را بر بندگانش مسلّط ساخت تا آنان را به مخالفت با او فرا خواند و آنان را به گناه فرمان دهد و چنان كه مى پندارى ، به وى توانى داد كه با حيله در دل هايشان نفوذ كند و آنان را وسوسه كند تا درباره پروردگارشان به شكّشان بيندازد و دينشان را بر آنان مشتبه سازد و از راه شناخت خدا منحرف كند تا آن جا كه به خاطر وسوسه هاى او قومى پروردگارشان را منكر شدند و غير او را پرستيدند؟ چرا بر بندگانش دشمنش را مسلّط ساخت و راهى براى اغواى آنان براى شيطان گذاشت؟

امام فرمود : «اين دشمنى كه از آن ياد كردى ، دشمنى اش به وى زيانى نمى رساند و دوستى اش هم سودى براى او ندارد . دشمنى اش از مُلك او چيزى نمى كاهد و دوستى اش در آن ، چيزى نمى افزايد . از دشمن ، زمانى ترسيده مى شود كه در توانش زيان رسانى و يا نفع رسانى باشد . اگر قصد مُلكى كند ، آن را بگيرد و اگر به پادشاهى نظر داشته باشد ، وى را مقهور كند؛ ولى شيطان ، بنده اى است كه او را براى آن كه خدا را بپرستد و موحّد باشد ، آفريد و هنگام آفرينش ، مى دانست او چيست و فرجام كارش چگونه است و او همراه فرشتگان الهى ، همواره خدا را پرستش مى كرد تا آن كه به سجده كردن بر آدم ، وى را آزمود و او بر پايه حسد و بدبختى اى كه بر او چيره شد ، از آن روى برتافت و خدا در اين هنگام ، وى را لعن كرد و از گروه فرشتگان ، بيرون راند و لعن شده و شكست خورده ، به زمين فرود آورد و به همين خاطر ، دشمن آدم و فرزندان آدم گشت ؛ و او جز از راه وسوسه و فرا خواندن به غير راه راست ، بر فرزندان آدم ، تسلّطى ندارد . او با معصيت پروردگار ، باز هم به ربوبيّت او معتقد است» .

زنديق گفت : آيا سجده به غير خدا رواست؟

امام فرمود : «نه» .

زنديق گفت : پس چگونه خداوند ، فرشتگان را به سجده بر آدم ، فرمان داد وفرمود : «آن كه به دستور خدا سجده مى كند ، براى خدا سجده مى كند . بنابراين ، وقتى دستور از سوى خدا باشد ، سجده براى خدا است . . .»؟

زنديق گفت : از سِحر به من خبر بده كه اصل آن چيست؟ و چگونه سحر كننده بر شگفتى هايى كه توصيف مى كند ، توانمند مى گردد و چه كار مى كند؟

امام فرمود : «سِحر ، چند گونه است . گونه اى همچون پزشكى است . همان گونه كه پزشكان ، براى هر دردى دارويى درست مى كنند ، دانش سِحر نيز چنين است . براى هر سلامتى اى ، دردى ، براى هر خوشى اى ، ناخوشى اى ، و براى هر معنايى نيرنگى مى كنند .

نوع ديگر آن ، ربايش ، سرعت ، گولزنى و تَردستى است . نوع ديگر ، چيزى است كه ياران شيطان از وى مى آموزند» .

زنديق گفت : ابليس ها از كجا دانش سِحر را ياد گرفته اند؟

امام فرمود : «از همان جا كه پزشكان ، پزشكى را آموخته اند ؛ بخشى تجربه و بخشى ديگر ، چاره جويى است» .

زنديق گفت : درباره دو فرشته هاروت و ماروت و آنچه كه مردم مى گويند كه آن دو جادو را به مردم ياد دادند ، چه مى گويى؟

فرمود :«آن دو ، جاى آزمايش و مكان فتنه بودند . تسبيح آن دو اين بود كه امروز اگر انسان چنان كند ، چنين خواهد شد و اگر فلان چيز را چنين چاره انديشى كند ، چنان خواهد شد . مردم ، گونه هاى سحر را از آن دو به خاطر آنچه انجام مى گرفت ، فرا گرفتند ، و حال آن كه به آنان گفته بودند : ما ابزار آزمايش هستيم . از ما آنچه كه گاه زيان و گاه نفع مى رساند ، نياموزيد» .

زنديق گفت : آيا جادوگر مى تواند با جادوى خود ، انسان را به شكل سگ ، الاغ و يا غير آن درآورد؟

امام فرمود : «جادوگر ، ناتوان تر و ضعيف تر از آن است كه آفرينش خدا را تغيير دهد . كسى كه ساخته خدا را از بين ببرد ، چهره پردازى كند و تغيير دهد ، در آفرينندگى خدا شريك مى گردد و خدا از آن ، بسيار برتر است . اگر جادوگر به آنچه گفتى توانمند باشد ، از خويش پيرى ، بلا و بيمارى را دور مى كند و سفيدى را از سرش و نيازمندى را از زندگى اش بيرون مى سازد . بزرگ ترين جادوگرى ، سخن چينى است كه با آن ، بين دوستان ، جدايى مى افتد و دشمنى را براى ياران ، ارمغان مى آورد و با آن خون ها مى ريزد ، خانه ها ويران مى شود و پرده درى ها مى شود . سخن چين ، بدترين فردى است كه روى زمين گام برمى دارد . درست ترين سخنان جادوگران ، آن جايى است كه همچون پزشكى باشد . جادوگر ، مردى را مداوا كرده ، مانع از نزديكى او با زنان مى گردد و پزشك ، او را به روش ديگرى مداوا مى كند و بهبود مى بخشد» .

زنديق گفت : چرا در بين آدميزادگان ، فرادست و فرودست وجود دارد؟

فرمود : «فرادست ، اطاعت كننده و فرودست ، عصيانگر است» .

زنديق گفت : آيا بين آنان ، فاضل و مفضول نيست؟

امام فرمود : «انسان ها با تقوا بر هم برترى مى يابند» .

زنديق گفت : آيا منظورت اين است كه آدميزادگان ، همه در ريشه ، همگون هستند و جز به وسيله تقوا بر هم برترى نمى يابند؟

فرمود : «آرى ؛ من اصل آفرينش را از خاك مى دانم ، پدر ، آدم و مادر ، حوّا بود . آنان را خداى واحد آفريده و همه بنده هستند . خداوند از نسل آدم ، مردمى را برگزيد؛ تولّدشان را پاك و بدن هايشان را خوشبو ساخت و آنان را در پشتِ مردان و در رَحِم زنان ، نگه داشت؛ پيامبران و رسولان را از آنها بيرون آورد . آنان ، پاك ترين نسل آدم هستند . اين كار را براى چيزى كه از خداوند مستحقّ آن بودند ، انجام نداد . خداوند ، هنگامى كه در عالم ذر آنان را آفريد ، مى دانست كه آنان ، اطاعتش مى كنند ، او را مى پرستند و چيزى را شريك او نمى سازند . آنان با فرمانبرى از طرف خداوند ، به كرامت و جايگاه بلندى در نزد خدا دست يافتند . آنان ، كسانى هستند كه داراى فضل ، شرف و ريشه هستند . ديگرِ مردم ، همگون هستند ، جز كسى كه پرواى الهى داشته ، خدا اكرامش كرده ، و كسى كه فرمان برده و خدا دوستش داشته است؛ و آن را كه خدا دوست داشته باشد ، مجازات نمى كند» .

گفت : به من بگو با آن كه خداوند توانا بود ، چرا همه بندگان را فرمانبر و يگانه پرست نيافريد؟

حضرت فرمود : «اگر همه را فرمانبر مى آفريد ، براى آنان ، ثوابى نبود؛ چرا كه اگر فرمانبرى كار [اختيارى] آنان نبود ، بهشت و جهنّمى در كار نمى آمد؛ ولى او بندگان را آفريد و به فرمانبرى دستورشان داد و از نافرمانى خود ، نهى كرد و بر آنان ، به فرستادن پيامبرانش احتجاج كرد و با فرستادن كتاب ، بهانه را از دست آنان گرفت تا آنان خود ، كسانى باشند كه فرمانبرى مى كنند يا نافرمانى مى كنند و به فرمانبرى شان به ثواب دست مى يابند و به نافرمانى شان مكافات مى بينند» .

زنديق گفت : آيا كار درست و كار نادرست از بنده است و او خود ، انجام مى دهد؟

امام فرمود : «كار شايسته را بنده ، خود به دستور خدا انجام مى دهد و كار زشت را با آن كه خدا نهى كرد ، باز خودش انجام مى دهد» .

زنديق گفت : آيا كار وى به وسيله ابزارى نيست كه خدا در وى قرار داده است؟

فرمود : «آرى ؛ ولى با ابزارى كه بِدان ، كار شايسته انجام داد ، توانست كار ناشايستى كه خدا نهى كرده انجام دهد» .

زنديق گفت : بنده در كارها نقشى دارد؟

امام فرمود: «خداوند، بنده را از چيزى نهى نكرده ، جز آن كه مى دانست او مى تواند آن را ترك كند و فرمان به چيزى نداده ، جز آن كه مى دانست وى مى تواند انجام دهد؛ چرا كه ستمگرى ، بيهوده كارى ، ظلم و دستور بندگان به آنچه كه نمى توانند انجام دهند ، از صفات خداوند نيست» .

زنديق پرسيد : آيا آن كسى را كه خدا كافر آفريده ، مى تواند ايمان آورد و براى خدا بر او ، اگر ايمان نياورد ، حجّتى است؟

امام فرمود : خداوند ، همه بندگان را مسلمان آفريده ، به آنان فرمان داده و نهى كرده است . كفر ، نامى است كه بر بنده كافر ، هنگامى كه كفر مى ورزد ، اطلاق مى شود و خداوند ، هنگام آفرينش ، بنده اش را كافر نمى آفريند . بنده آن گاه كافر مى شود كه به مرحله اى رسيده باشد كه حجّتى از سوى خدا بر او لازم آيد و حق بر وى عرضه شود و او انكار كند و با انكار حق ، كافر گردد» .

زنديق پرسيد : آيا رواست كه خداوند ، بر بنده ، كار شرّ تقدير كند و او را بر كار خير ، فرمان دهد و وى نتواند كار خير انجام دهد و خدا بر آن ، عذابش كند؟

امام صادق عليه السلام فرمود : «به دادگرى و مهربانى خداوند ، شايسته نيست كه بر بنده شرّ را تقدير كند و آن را از وى اراده نمايد و سپس او را دستور به چيزى دهد كه مى داند او نمى تواند انجام دهد ، و از وى تركِ كارى بخواهد كه نمى تواند آن را ترك كند ، و سپس بر ترك دستورى وى را مجازات كند كه مى داند او نمى تواند انجام دهد» .

زنديق گفت : چرا خداوند به آنانى كه بى نيازشان ساخته و گشايشى در روزى شان داده ، بى نيازى و گشايش را روا داشته و به آنانى كه مستحق فقر هستند ، گرسنگى و تنگى داده؟

امام فرمود : «بى نيازان را با آنچه كه به آنان داده ، آزموده كه چه سان شكرش كنند و نيازمندان را به آنچه كه از آن منع كرد ، آزموده تا بنگرد بردبارى شان چگونه است.

و صورت ديگر آن كه براى گروهى در زندگى دنيوى شان شتاب كرده و براى گروهى ديگر ، براى روزِ نيازمندى شان [ذخيره ساخته است] .

به بيان ديگر ، او توان هر مردمى را مى دانست و به هر كدام از آنان ، به مقدار توانشان عطا كرده است . اگر همه مردم دنيا غنى مى بودند ، دنيا خراب مى شد و نظم بر هم مى ريخت و مردم ، به سوى نابودى كشانده مى شدند؛ ولى او گروهى را براى گروهى ياور قرار داد و سبب روزى شان را در كارهاى گوناگون و انواع صنعت قرار داد ، و اين روش ، در ماندگارى ، ماندگارتر و در تدبير ، بهترين است . آن گاه ، بى نيازان را با لطف خواهى بر فقيران ، آزموده است . همه اينها لطف و رحمت از سوى حكيمى است كه در تدبيرش جاى عيبجويى نيست» .

زنديق گفت : كودك خردسال ، بدون آن كه گناهى كرده باشد و بى آن كه خلافى از او سرزده باشد ، چرا مستحقّ دردها و بيمارى هايى است كه به او مى رسد؟

امام صادق عليه السلام فرمود : «بيمارى چند شكل دارد : بيمارى بلا ، بيمارى مكافات و بيمارى موجب مرگ ، و تو مى پندارى آنها از غذاهاى بد ، نوشيدنى مرض دار يا بيمارى مادرزاد است و فكر مى كنى اگر كسى نظام بدن را نيكو سازد و درباره خود ، دقيق بنگرد و در خوردنى ها زيانمند را از سودمند بشناسد ، بيمار نمى شود؟ در سخنت ، بر عقيده كسى گرايش دارى كه مى پندارد مرگ و بيمارى ، جز از خوردنى ها و نوشيدنى ها نيست .

ارسطو، معلّم پزشكان و افلاطون، رئيس حكيمان ، مُردند و جالينوس ، پير شد و ديدگانش كم سو گشت و هنگامى كه مرگش نزديك شد ، نتوانست آن را دفع كند ، در حالى كه براى حفظ خودشان ، از هيچ چيز فروگذار نكردند و در آنچه كه موافق [حفظ ]جانشان بود ، دقّت نظر كردند .

چه بسيار بيمارى كه پزشك ، چيزى جز ناخوشى به وى نيفزود ! و چه بسيار ، پزشك دانشور ، ماهر و آگاه به بيمارى ها و داروها كه مُرده است ، ولى [شخص] ناآگاه از پزشكى ، پس از وى مدّتى زندگى كرده است ! نه طبيب را پس از مهلت زندگى و آمدن مرگ ، دانش پزشكى اش سود مى رساند و نه ناآگاه به دانش پزشكى را اين ناآگاهى با بقاى حيات و تأخير مرگ ، زيانى رسانده است» .

زنديق گفت : از خدا برايم بگو . آيا شريكى در مملكت او وجود دارد و يا مخالفى با تدبيرش وجود دارد؟

امام فرمود : «نه» .

گفت : پس فساد در اين جهان چيست؛ درندگان زيانمند ، حشرات ترسناك و موجودات فراوانِ خراب كُن ، مثل : كِرم ها ، پشه ها ، مارها و عقرب ها؟ و حال آن كه مى پندارى خدا هيچ چيزى را جز به دليلى نيافريده؛ چون او كار بيهوده نمى كند؟

امام فرمود : «آيا تو نمى پندارى كه عقرب ها براى درد مثانه و سنگ مثانه و آنانى كه شب ادرارى دارند ، مفيدند؟ و بهترين پادزهر ، آن است كه از گوشت افعى ها مى سازند؛ چون هنگامى كه فرد جذامى گوشت افعى را با زاج سفيد (2) بخورد ، برايش سودمند است؟ و نمى پندارى كه كِرم قرمز كه در زير زمين يافت مى شود ، براى خوره سودآور است؟» .

گفت : آرى .

امام فرمود : «وامّا پشه ها و حشره ها؛ پاره اى از سبب آفرينش آنها اين است كه روزىِ پاره اى از پرندگان ، قرار داده شده است و خداوند به وسيله پشه ، ستمگرى كه از فرمان خدا سرپيچى كرده و تكبّر نموده ، پروردگارش را منكر شده بود ، تحقير كرد . خداوند ، ناتوان ترين آفريده اش را كه پشه باشد ، بر وى مسلّط ساخت تا قدرت و عظمت خود را به وى بنماياند . [پشه] در سوراخ بينى اش داخل شد و تا مخش رسيد و او را كُشت . آگاه باش اگر ما به چرايى هر آنچه خدا آفريده ، آگاه گرديم و بدانيم كه براى چه چيزى آفريده ، در دانش او همگون او خواهيم گشت و هر آنچه او مى داند ، خواهيم دانست و در نتيجه ، از او بى نياز خواهيم شد و ما و او در دانش ، مساوى خواهيم گشت» .

گفت : به من بگو آيا بر خلقت خدا و تدبيرش عيبى گرفته مى شود؟

امام فرمود : «نه» .

گفت : خداوند ، بنده اش را ختنه نشده (3) آفريده . آيا اين كارى بيهوده از اوست يا حكمتى در آن است؟

امام فرمود : «بلكه حكمتى در آن است» .

گفت : ولى شما خلقت خدا را تغيير داده ايد ، در قطع غلاف آلت مردى ، كار خويش را درست تر از آفرينش خدا شمرديد و بر ختنه نشده خرده گرفتيد ، در حالى كه آن را خدا آفريده ، و ختنه شدگان را ستايش كرديد كه كار خود شماست؛ يا آن كه مى گوييد اين كار ، اشتباهى بدون حكمت از سوى خداست؟

امام فرمود : «اين كار ، از طرف خدا به حكمت و درستى است ، جز آن كه او خود ، آن را سنّت كرده و بر بندگانش واجب ساخته است؛ چنان كه نوزاد ، هنگامى كه از شكم مادرش بيرون مى آيد ، نافش به ناف مادر وصل است . خداوند ، چنان آفريده و به بندگانش دستور داده تا آن را قطع كنند و در قطع نكردن آن ، زيانِ آشكارى بر كودك و مادرش است . همچنين دستور داد ناخن هاى انسان وقتى بلند شد ، كوتاه گردد ، حال آن كه مى توانست روزى كه مى آفريد ، به گونه اى بيافريند كه ناخنش بلند نشود . همچنين موى ريش و سر ، بلند مى شوند و آن گاه كوتاه مى شوند . همچنين حيوانات نر را خداوند اَخته نيافريده؛ ولى اخته كردن آنها مناسب تر است . در هيچ كدام از اينها عيبى بر تقدير الهى نيست» .

گفت : آيا نمى گويى كه خداوند تعالى فرموده : «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم» و گاه مى بينيم كه انسان ، مضطر ، او را مى خواند؛ ولى پاسخ داده نمى شود و ستمديده ، درخواست كمك عليه دشمنش مى كند ، ولى يارى نمى شود؟

امام فرمود : «واى بر تو ! هيچ كس او را نخوانده ، جز اين كه او را استجابت كرده است . دعاى ظالم ، به توبه به سوى خدا وابسته است؛ ولى انسان محق ، هر گاه دعا كند ، مستجاب مى شود و از جهتى كه او نمى داند ، بلا را از او دور مى گرداند و يا آن كه ثواب فراوانى براى روز نيازمندى اش ذخيره مى سازد و اگر آنچه را كه بنده درخواست مى كند ، به ضررش باشد ، به وى داده نمى شود . مؤمن عارف به خدا چه بسا بر وى گران است چيزى را كه نمى داند آيا درست است يا اشتباه ، از خدا بخواهد ، و گاه بنده ، درخواست نابودى كسى را مى كند كه زمانش به پايان نرسيده است و گاه ، زمانى درخواست بارانى مى كند كه آن زمان ، شايسته باران نيست ، چون خداوند به تدبير آنچه كه آفريده ، آگاه تر است و نظاير اين امور ، فراوان است» .

گفت : اى حكيم ! به من خبر بده چرا از آسمان ، كسى بر زمين فرود نمى افتد و از زمين ، بشرى به سوى آسمان ، صعود نمى كند و راهى و روزنى به سوى آسمان نيست؟ اگر بندگان در هر روزگارى يكبار كسى را ببينند كه به آسمان پرواز كرده و برگشته است ، اين كار در اثبات ربوبيّت خدا و از بين بردن دودلى و تقويت يقين ، بهتر است و براى فهميدن بندگان خدا كه در آن جا مدبّرى است كه صعود كننده به سوى او صعود مى كند و فرود آينده از سوى او فرود مى آيد ، مناسب تر است .

امام فرمود : «هر تدبيرى كه در زمين مى بينى ، از آسمان فرود آمده است و از آن جا نمايان گشته است . آيا نمى بينى كه خورشيد از آن طلوع مى كند ، سبب روشنايى روز است و قوام دنيا بدان است . اگر برگرفته شود ، همه آنچه روى زمين است ، مى سوزد و هلاك مى شود . ماه نيز از آسمان طلوع مى كند و روشنايى شب است و با ماه ، شمار سال ها ، حساب ها ، ماه ها و روزها دانسته مى شود و اگر برگرفته شود ، آنچه كه در زمين است ، خواهد سوخت . در آسمان ، ستارگانى است كه در تاريكى هاى خشكى و دريا از آنها راهجويى مى شود . از آسمان ، باران مى بارد كه زندگى همه چيز در آن است . زراعت ، گياه ، چارپايان و همه آفريده هايى كه اگر باران نبارد ، زنده نمى مانند . باد اگر چند روزى بازداشته شود ، همه چيزها فاسد مى شوند و تغيير پيدا مى كنند؛ و ابرها ، رعد ، برق و صاعقه ها همه گواه است كه مدبّرى وجود دارد كه همه چيز را سامان مى دهد و از نزد او نازل مى شوند . خداوند با موسى سخن گفت و موسى با او مناجات كرد؛ عيسى بن مريم را پيش خود برد فرشتگان ، از نزد او فرود مى آيند؛ ولى تو به آنچه كه نمى بينى ، ايمان نمى آورى . اگر بفهمى و خردورزى كنى ، در آنچه كه ديدگانت مى بيند ، كفايت مى كند» .

گفت : [چه خوب بود] اگر خداوند در هر صد سال ، يك نفر از مردگان را برمى گرداند تا از وى سؤال مى كرديم كه چگونه شدند و حالشان چگونه است و پس از مرگ چه ديدند و چه كارى با آنان كردند ، تا مردم بر پايه يقين رفتار كنند و ترديد از بين برود و دودلى از دل ها رخت بربندد؟

امام فرمود : «اين سخن آنانى است كه پيامبران را منكر شدند و دروغ پنداشتند و آنچه را كه از نزد خدا آورده اند ، تصديق نكردند . چون آنان خبر داده و گفته اند كه : خداوند _ عزّوجلّ _ در كتابش بر زبان پيامبرانش حالِ درگذشتگان ما را خبر داده است . آيا كسى از خدا و پيامبرش راستگوتر هست؟

تعداد زيادى از كسانى كه مرده اند ، به دنيا بازگشته اند كه از جمله آنها اصحاب كهف اند . خداوند ، سيصد و نُه سال آنان را ميراند و آنان را در زمان مردمانى كه رستاخيز را منكر بودند ، برانگيخت ، تا حجّت الهى قطعى گردد و به مردم ، قدرتش را نشان دهد و بدانند كه رستاخيز ، حقّ است .

خداوند ، اِرمياى پيامبر را ميراند؛ او را كه پس از جنگ بخت النصر و ويرانى بيت المقدس و اطراف آن ، بدان نظر كرد و گفت : «چگونه خداوند ، [اهل ]اين [ويرانكده] را پس از مرگشان زنده مى كند؟ پس خداوند ، او را [به مدّت] صد سال ميراند» . آن گاه زنده اش كرد . به اندام هايش نگريست كه چگونه به هم مى آيند و گوشت بر آنها مى رويد و به مفاصل و عروقش نگاه كرد كه چگونه به هم وصل مى شوند و هنگامى كه راست بر زمين نشست ، گفت : « [اكنون ]مى دانم كه خداوند ، بر هر چيزى تواناست» .

خداوند ، قوم بى شمارى را زنده كرد كه از ترس طاعون ، از خانه هايشان فرار كرده بودند . زمان زيادى آنان را ميراند ، به گونه اى كه استخوان هايشان متلاشى شده ، بندهايشان از هم جدا و تبديل به خاك شد . خداوند ، در زمانى كه دوست داشت بندگانش قدرتش را ببينند ، پيامبرى به نام حِزقيل را مبعوث كرد . او آنان را صدا كرد . بدن هايشان بر هم آمدند ، روح هايشان به بدن ها برگشتند و به شكل روزى كه مرده بودند ، برخاستند . حتّى يك نفر از شمارِ آنان كم نشده بود . پس از آن ، مدّت زيادى زندگى كردند .

خداوند ، قومى را كه همراه موسى _ هنگامى كه وى روى به سوى خدا كرده بود _ خارج شدند و به موسى گفتند : خدا را آشكارا به ما بنماى ميراند و آن گاه زنده شان كرد» .

[زنديق] گفت : درباره كسانى كه به تناسخ ارواح معتقدند ، بگو كه از كجا اين حرف را مى زنند و چه دليلى بر مذهب خود ، اقامه مى كنند؟

فرمود : «تناسخيان ، روش هاى دينى را كنار انداختند و گمراهى ها را براى خويش آراستند ، خود را در شهوت ها غوطه ور (4) ساختند ، پنداشتند كه آسمان ، تهى است و هيچ چيز از آنچه توصيف مى شود ، در آن نيست و به دليل آن كه خداوند فرموده است كه آدم را به صورت خويش آفريده ، پنداشته اند كه مدبّر جهان ، به شكل مخلوقات است و مى پندارند كه بهشتى ، جهنّمى ، رستاخيزى و حشْرى در كار نيست . از نظر آنان ، قيامت ، خروج روح از تن و ورود آن به تن ديگر است . اگر [روح ]در بدن اوّلْ نيكوكار بود ، به بدنى نيكوتر از آنچه بود و در بهترين درجه دنيايى بازگردانده مى شود و اگر زشتكار و يا غير عارف بود ، به بدن پاره اى از چارپايان رنجبرِ دنيوى يا حيوانات وحشى بدْ تركيب برمى گردند . نه روزه بر آنان واجب است و نه نماز . هيچ عبادتى ، جز شناخت آنچه كه شناختش بر آنان واجب است ، بر آنانْ لازم نيست . همه نوع شهوت هاى دنيوى براى آنان مباح است؛ از قبيل شرمگاه زنان و غير آن ، از خواهران ، دختران ، خاله ها و زنان شوهردار ؛ همچنين مردار ، شراب و خون . همه گروه ها سخن اينان را زشت مى شمارند و همه امّت ها آنان را لعن مى كنند و هنگامى كه از دليل پرسيده شوند ، روى برمى گردانند و خشمگين مى گردند . تورات ، سخن آنان را تكذيب كرده و قرآن ، نفرينشان نموده است . آنان مى پندارند كه خدايشان از بدنى به بدن ديگر منتقل مى شود و آنچه كه در آدم بود ، ارواح ازلى بود كه تا امروز ، يكى پس از ديگرى كشيده شده است . اگر خالق در صورت مخلوق باشد ، به چه دليلى استدلال مى شود كه يكى خالق ديگرى است؟

و مى گويند : فرشتگان ، از فرزندان آدم هستند . هر كس كه به بالاترين درجه از دين رسيد ، از مرحله آزمايش و تصفيه رها شده ، فرشته مى گردد . گاه با مسيحيان در چيزهايى دوستى مى كنند و گاه همراه طبيعت گرايان مى گويند : چيزها بر حقيقت خود نيستند . بر آنان ، واجب است كه هيچ گوشتى را نخورند؛ چون همه چارپايان به نظرشان از فرزندان آدم هستند كه از شكل هايشان درآمده اند و جايز نيست گوشت اقوام (همنوعان) را خورد» .

گفت : افرادى مى پندارند كه همراه خداوند ، همواره سرشتى آزاردهنده بود كه نمى توانست از آن رهايى پيدا كند ، جز از راه درهم آميختن با آن و ورود به آن طينت و او از همين سرنوشت ، چيزها را آفريده است .

امام فرمود : «خدا منزّه و والاتر است ! خدايى كه به توانمندى موصوف است ، چه چيز او را ناتوان كرده است تا نتواند از آن رهايى يابد . اگر آن سرشت زنده و جاويد است ، پس دو خداوند قديمى بوده اند كه در هم آميخته و جهان را از پيش خود آفريده اند . اگر چنين بود ، مرگ و نابودى از كجا آمده است و اگر آن سرشت مرده بود ، سرشت مرده ، همراه با زنده جاودان نمى توانست باقى باشد ، و از مرده ، زنده به وجود نمى آيد . اين سخنِ ديصانيه است كه در گفتار ، سرسخت ترين زنديق ها و بدترين نمونه هاى آنان هستند . در نوشته هايى مى نگرند كه پيشينيان آنان ، آنها را با تعابيرِ آراسته ، ولى بدون ريشه اى استوار و بى حجّتى كه بتواند ادّعاى آنان را اثبات كنند ، نوشته اند . همه اينها مخالفت با خدا و رسولان اوست و تكذيب هر آنچه كه آنان از سوى خداوند آورده اند .

امّا آن كه مى پندارد بدن ها تاريكى و روح ها نورند و نور ، كار شر نمى كند و تاريكى ، كار خير انجام نمى دهد ، پس نمى بايد كسى به خاطر گناه و انجام دادن و به جا آوردن بدى سرزنش شود؛ چرا كه ناشايست ها بر تاريكى ناشايست نيست ، چون كار آن ، همين است و او نمى تواند خدا را بخواند و به درگاهش لابه كند؛ چرا كه نور خداست و خدا به درگاه خود نمى نالد و به ديگرى پناه نمى جويد و هيچ كدام از طرفداران اين عقيده ، حق ندارند به انجام دهنده خوبى ، آفرين گويند و بر غير او خرده گيرند . چون بدى ، كار تاريكى است و آن كار بد هم كار اوست؛ و خوبى از نور است و نور به خويش نمى گويد : آفرين ! و در اين بين ، فرد سومى نيست . بنابر نظريه آنان ، تاريكى در كار خود ، استوارتر و در تدبير ، محكم تر و در پايه ها قوى تر از نور است؛ چون بدن ها استوار هستند . از سوى ديگر ، چه كسى اين صورت واحد را بر ويژگى هاى گوناگون ، تصوير كرده است؟

و هر چيزى كه ديده مى شود ، از قبيل گُل ها ، درخت ها ، ميوه ها ، پرندگان و چارپايان ، بايد خدايى باشند . از آن گذشته ، بر پايه سخن آنان ، نور در تاريكى محبوس شده و فرمانروايى از آنِ تاريكى است؛ و امّا آنچه كه ادّعا مى كنند كه فرجامْ از آنِ نور است ، تنها يك ادّعاست . بنابر گفته آنان ، نور نبايد كارى انجام دهد ، چون اسير است و قدرتى ندارد . بنابراين ، كارى و تدبيرى ندارد ؛ ولى اگر در كنار تاريكى ، تدبيرى براى نور است ، بنابراين ، اسير نيست؛ بلكه رها و قدرتمند است . اگر چنين نباشد و نور ، اسير ظلمت باشد ، در اين دنيا كه نيكويى و خوبى با فساد و بدى نمود پيدا مى كنند ، تاريكى بايد كار خير را بستايد و انجام دهد ، همان گونه كه كار شر را مى ستايد و انجام مى دهد و اگر اين را ناممكن بشمارند ، نه نورى ثابت مى گردد و نه تاريكى اى ؛ ادّعايشان باطل مى شود و سخن به اين برمى گردد كه خداوند ، يكى است و غير او باطل است . اين سخن و نظريه ، از آنِ مانى زنديق و ياران وى است . (5)

امّا آن كه مى گويد : بين نور و تاريكى حَكَمى وجود دارد؛ بايد بزرگ آن سه ، همان حَكَم باشد؛ زيرا جز شكست خورده ، نادان و مظلوم ، به حَكَم نياز ندارند . اين سخن ، نظريّه مانويّه است و گزارش از آنها وقت زيادى مى طلبد» .

[زنديق] گفت : چرا خداوند ، شراب را حرام كرده است ، با آن كه هيچ لذّتى برتر از [نوشيدن] آن نيست .

امام فرمود : «چون ريشه همه پليدها و سردسته همه بدى هاست . بر نوشنده آن ، ساعتى مى گذرد كه خِرَدش را مى رُبايد و پروردگارش را نمى شناسد و از هيچ گناهى فروگذار نمى كند ، جز آن كه آن را انجام مى دهد و هيچ حرمتى را نگه ندارد ، جز آن كه آن را از بين مى برد . هر رَحِم ضرورى را قطع مى كند و هر زشتى اى را انجام مى دهد . اختيار مست ، به دستِ ابليس است . اگر بر وى فرمان دهد كه بر بُتان سجده آور ، سجده مى كند و هر جايى كه ببردش مى رود» .

گفت : چرا خون ريخته را حرام مى داند؟

امام فرمود : «چون موجب قساوت مى گردد و مِهر را از دل ، بيرون مى كند؛ بدن را بدبو و رنگ را دگرگون مى سازد ، وبيشترين جذامى كه به انسان مى رسد ، از خونخورى است» .

پرسيد : خوردن غدّه ها چرا؟

امام پاسخ داد : «چون موجب جذام مى گردد» .

پرسيد : چرا خوردن ميته را حرام ساخته است؟

امام پاسخ داد : «تا بين آن و بين آنچه كه تذكيه مى گردد و نام خدا بر آن برده مى شود ، فرق باشد . در مُردار ، خون منجمد مى گردد و به بدن حيوان برمى گردد . گوشت آن سنگين و ناخوشگوار مى شود؛ چون گوشت آن ، همراه خونش خورده مى شود» .

[زنديق] گفت : ماهى مُرده چه طور؟

امام فرمود : تذكيه ماهى با خارج كردن آن به طور زنده از آب است و رها كردن آن ، تا خود بميرد ، چون داراى خون نيست . ملخ نيز چنين است» .

پرسيد : چرا زنا را حرام ساخت؟

امام فرمود : «به خاطر فساد ، از بين رفتن ارثبَرى و گسستگى خويشاوندى . چون در زنا ، نه زن مى داند چه كسى وى را باردار ساخته است و نه كودك مى داند كه پدرش كيست . بنابراين ، ارحامِ به هم پيوسته وقرابتِ شناخته شده باقى نمى ماند» .

سؤال كرد : چرا لواط را حرام ساخته است؟

امام فرمود : «چون اگر روابط با پسر نوجوان روا بود ، مردها از زنان بى نياز مى شدند و موجب قطع نسل و تعطيلى فروج (زناشويى) مى گرديد و در روا بودن آن ، فساد گسترده اى مى بود» .

گفت : چرا رابطه با چارپايان حرام شده است؟

امام پاسخ داد : «[خدا ]خوش ندارد كه مرد ، آبِ مردى خويش را ضايع كند و به غير روش خود ، به كار گيرد . اگر اين كار روا بود ، هر مردى با ماده الاغى رابطه مى داشت ، بر پشتش سوار مى شد و با آن ، جفت مى گشت و در اين كار ، فسادى گسترده وجود داشت . از اين روى ، سوارى بر پشتش را روا داشته و مادگى اش را بر او حرام كرده است ، و براى مردان ، زنانى آفريده تا با آنان مأنوس گردند و آرامش يابند؛ جايگاه شهوتشان باشد و مادر فرزندانشان» .

پرسيد : چرا غسل از جنابت انجام مى گيرد ، با آن كه [شخص] با حلال خود هم آغوش شده و در حلال ، ناپاكى نيست؟

امام فرمود : «جنابت ، هم پايه حيض است؛ چرا كه نطفه ، خونى است كه هنوز استوار نگشته است و نزديكى ، جز با جنبش سخت و شهوتِ چيره ، انجام نمى پذيرد . آن گاه كه [مرد] از كار بيرون آمد ، بدن تنفّس مى كند و مرد در خويش ، بوى ناخوشى مى يابد . بنابراين ، غسل واجب مى گردد . بگذريم كه غسل جنابت ، امانتى است كه خداوند نزد بنده اش به امانت نهاده تا به وسيله آن ، بندگانش را بيازمايد» .

پرسيد : چه كسانى به طبيعت باور دارند؟

امام فرمود : «قَدَريّه . اين نظريه ، از آنِ كسى است كه بقايى ندارد ، حوادث را نمى تواند از خود دور كند ، شب ها و روزها او را دگرگون مى سازد ، پيرى را از خود دور نمى كند و مرگ را دفع نمى سازد و نمى داند چه كار كند» .

گفت : درباره كسى بگو كه مى پندارد بشر ، همواره در تناسل اند ، و به دنيا مى آيند ؛ قرنى مى رود و قرنى ديگر در پى مى آيد ، آنان را بيمارى ها ، عوارض و انواع آفت ها از بين مى برد ، بعدى ها از قبلى ها خبرت مى دهند و جانشينان از گذشتگان ، آگاهت مى سازند و مردم قرنى از مردم قرن ديگر . آنان به همين شيوه ، همچون درختان و گياهان ، انسان ها را يافته اند . در هر روزگارى مردى حكيم و آگاه به مصلحت مردم و دانا به تأليف كلام ، سر برمى آورد ، كتابى را به مركّب زيركى مى نگارد و با حكمت خود ، نيكويش مى سازد و آن را بين مردم ، مانعى قرار مى دهد؛ آنان را به خوبى فرمان مى دهد و بر آن تشويق مى كند؛ از بدى و فساد نهى مى كند و مانع مى گردد تا انسان ها به جان هم بيفتند (6) و همديگر را بكشند .

امام فرمود : «واى بر تو ! آن كه ديروز از مادر متولّد شد و فردا از دنيا رخت برمى بندد ، برآنچه كه گذشته و آنچه خواهد آمد ، آگاهى ندارد . از آن گذشته ، انسان يا خود ، خويش را آفريده يا ديگرى او را آفريده است و يا همواره بوده است . آن كه هيچ چيز نبوده ، نمى تواند چيزى بيافريند ، در حالى كه هيچ چيز نيست . همچنين است آن كه نبوده و بود مى شود ، كه اگر پرسيده شود ، نمى داند آغازش چگونه بوده است.

و اگر انسانْ همواره بود ، حوادثْ چيزى در او ايجاد نمى كرد؛ چرا كه روزگار ، اَزَلى را دگرگون نمى كند و نابودى بر آن عارض نمى شود ، با آن كه ما ساخته اى را بدون سازنده ، جاى پايى را بدون جاى پاى گذارنده ، و تأليفى را بدون مؤلف نمى يابيم . اگر كسى بپندارد كه پدرش وى را آفريده است ، پرسيده خواهد شد كه پدرش را چه كسى خلق كرده است؟ اگر پدر پسرش را آفريده ، به حتم بر پايه علاقه به وى او را آفريده و بر پايه محبّتش وى را صورتگرى كرده است . پس زندگى او را مالك است و درباره او دستورش رواست؛ ولى هنگامى كه بيمار گردد ، نمى تواند سودى به وى برساند . اگر بميرد ، نمى تواند دوباره بازش گرداند ، يا آن كه كسى كه بتواند انسانى را بيافريند و در او روح بدمد تا بر دو پاى خويش گام بردارد ، مى تواند فساد را از او دور سازد» .

[زنديق] پرسيد : درباره دانش نجوم چه مى گويى؟ (7)

فرمود : «دانشى است كم سود و پُر زيان؛ چرا كه توان دفع مقدّر شده را ندارد و نمى توان با آن از خطر ، پناه جست . اگر منجّم از بلا خبر دهد ، با خبر او از سرنوشت ، نمى توان پرهيز كرد و اگر از خيرى گزارش كرد ، نمى شود آن را پيش انداخت . اگر به وى بدى اى عارض شود ، نمى تواند آن را از خود دور كند . منجّم با خدا در دانشش مخالفت مى كند ، به پندار آن كه قضاى الهى را از بنده اش دور كند» .

گفت : آيا پيامبر برتر است يا فرشته اى كه بر او فرستاده مى شود؟

فرمود : «پيامبر ، برتر است» .

پرسيد : چرا فرشتگان ، مُوكِّل بر بندگان خدا هستند و خوبى و بدى هاى آنان را مى نويسند ، با آن كه خدا به اسرار و آنچه كه پوشيده شده ، آگاه است؟

فرمود : «خداوند ، آنان را بر اين كار واداشته است و به عنوان گواهان بر بندگانش قرار داده است تا بندگان خدا به خاطر مواظبت فرشتگان بر آنان ، در پيروى از خداوند ، جدّى تر باشند و در دورى از گناه و نافرمانى خدا خوددارتر شوند . چه بسيار بنده اى كه تصميم به گناهى مى گيرد . پس به ياد آن فرشتگان مى افتد و بر خود مى لرزد (8) و دست مى شويد وپيش خود مى گويد : پروردگارم مرا مى بيند و نگهبانان من ، بر اين كار ، گواهى مى دهند . خداوند نيز به مِهر و لطف خود ، آنان را بر بندگانش موكّل كرده است تا از آنان ، پيروان ابليس و خطرهاى زمينى و آفت هاى فراوانى را كه به اذن خدا نمى بينند و ناگهان فرود مى آيد ، دور كنند» .

پرسيد : خداوند ، مردم را براى رحمت يا عذاب آفريده است؟

امام فرمود : «براى مِهر و رحمت آفريده و پيش از آفرينش آنان ، آگاه بود كه گروهى از آنان ، به خاطر كارهاى پست و انكار خداوند ، عذاب مى شوند» .

وى پرسيد : خدا منكر را عذاب مى كند و منكر به خاطر انكارش مستوجب عذاب است؛ امّا موحّد و كسى كه او را مى شناسد را چرا عذاب مى كند؟

امام پاسخ داد : آن كه الهيّت خداوندى را منكر مى شود ، او را به عذاب جاودان ، مجازات مى كند؛ ولى آن كه به وى اقرار دارد ، به خاطر نافرمانى در پاره اى از آنچه كه بر وى واجب ساخته ، به عذاب عقوبتى مجازات مى كند و سپس از عذابْ بيرونش مى آورد . پروردگارت بر هيچ كس ستم روا نمى دارد» .

پرسيد : بنابراين ، آيا بين كفر و ايمان ، فاصله اى هست؟

امام فرمود : «نه» .

پرسيد : پس ايمان و كفر چيست؟

امام فرمود : «ايمان ، آن است كه خداوند را در آنچه از عظمت او آشكار و ديدنى است ، تصديق كنى و در آنچه كه ناپيداست نيز تصديق كنى؛ و كفر ، انكار است» .

پرسيد : شرك و شك چيست؟

امام پاسخ داد : «شرك ، آن است كه به خداى واحدى كه هيچ چيزى همانند او نيست ، چيز ديگرى بيفزايى و شك ، آن است كه دل شخص ، بر چيزى باور نداشته باشد» .

پرسيد : آيا عالم مى تواند جاهل باشد؟

امام فرمود : «عالم است به آنچه كه مى داند و جاهل است به آنچه كه نمى داند» .

پرسيد : خوشبختى و بدبختى چيست؟ امام فرمود : «خوشبختى ، وسيله خير است كه خوشبخت به آن چنگ مى زند تا وى را به رستگارى بكشاند و بدبختى ، وسيله شكست است كه بدبخت ، بدان چنگ مى زند و به هلاكت كشانده مى شود و همه اينها به علم خداوندى است» .

پرسيد : به من بگو وقتى چراغْ خاموش مى شود ، نورش كجا مى رود؟

امام فرمود : «مى رود و برنمى گردد» .

پرسيد : چرا منكر اين هستى كه همان گونه كه روشنايى چراغ پس از خاموش شدن هيچ گاه به آن برنمى گردد ، انسان نيز هنگامى كه بميرد و روح از بدنش جدا گردد ، هرگز بدان باز نگردد؟

امام پاسخ داد : «درست قياس نكردى؛ چون آتش در اجسام قرار داده شده و اجسام ، همچون سنگ و آهن ، بر اعيان خارجى آنها استوار است . وقتى يكى از آن دو را بر ديگرى فرو كوفتى ، آتشى از آنها مى جهد كه از آن ، روشنايى برگرفته مى شود . بنابراين ، آتش در اجسام ثابت است و نور ، رونده است؛ ولى روح ، جسم رقيقى است كه گاه قالبى سفت پيدا مى كند و همچون چراغى كه ياد شد ، نيست . آن كه جنين انسان را در رَحِم از آبى صاف مى آفريند و انواع گوناگونى از عروق ، عصب ، دندان ، مو ، استخوان و ديگر چيزها را در او تركيب مى كند ، همان ، او را پس از مرگش زنده مى كند و پس از فنا شدن ، دوباره برمى گرداند» .

پرسيد : آيا روح ، غير از خون است؟

فرمود : «بلى ؛ روح طبق آنچه كه برايت توصيف كردم ، خميرْ مايه اش از خون است و رطوبت جسم ، صفاى رنگ و خوبى صدا و فراوانى خنده از خون است . پس هنگامى كه بسته گرديد ، روح از بدن جدا مى گردد» .

پرسيد : آيا روح پس از خروج از بدن ، متلاشى مى شود يا همچنان باقى است؟

فرمود : «تا هنگامى كه در صور دميده شود ، باقى است . در آن هنگام ، چيزها باطل و فانى مى گردند ؛ نه حس باقى مى ماند و نه محسوسى . آن گاه به همان گونه كه مدبّرش در آغاز تدبير كرده بود ، اشيا برمى گردند و چهارصد سال كه فاصله دو نفخ در صور است ، انسان ها در بيهوشى (9) شبيه به مرگ هستند» .

پرسيد : [انسان ]چگونه برانگيخته مى شود ، در حالى كه بدن پوسيده ، اعضاى آن متفرّق گشته ، عضوى را درنده اى در منطقه اى خورده است و عضو ديگرى را حشرات در جاى ديگر . عضوى تبديل به خاك گشته و با گِل از آن ، ديوارى بنا شده است؟

فرمود : «آن كه او را از ناچيز ، ساخته و بدون نمونه قبلى چهره پردازى كرده ، مى تواند مثل بار آغازين ، باز بگرداند» .

گفت : برايم توضيح بده .

فرمود : «روح در جاى خويش ، باقى است . روح نيكوكار در روشنايى و آزادى ، و روح بدكار ، در تنگى و تاريكى ، و بدن به خاكى كه از آن آفريده شده ، تبديل مى گردد و آنچه را كه حشرات و درندگان ، خورده و له كرده اند ، در خاك ، محفوظ است؛ نزد كسى كه وزن ذرّه اى در تاريك هاى زمين از نظر او دور نمى ماند و شمار چيزها و وزن آنها را مى داند . خاك روحانيان ، همچون طلا در خاك است . هنگام برانگيختن ، بر زمينْ باران رستاخيز فرو مى بارد ؛ زمين ، پرورش مى يابد و همچون مَشك سقّايان ، تكان مى خورد (10) و خاك انسان ، چون خاك طلا كه به آب شسته شود و يا چون كره شير به هنگام كره گرفتن ، جدا مى گردد و خاك هر قالبى به قالب اصلى خود ، باز مى گردد و به قدرت الهى به آن جايى كه روح قرار دارد ، منتقل مى شود و به قدرت الهى ، صورت ها به شكل نخستينشان بر مى گردند ، روح در آن جاى مى گيرد و بر پاى ايستاده ، هيچ چيز را از خويش ، منكر نمى گردد» .

پرسيد : آگاهم كن كه آيا روز قيامت ، مردمْ برهنه محشور مى گردند؟

امام پاسخ داد : «در كفن هايشان محشور مى شوند» .

پرسيد : چگونه كفن دارند ، با آن كه آنها پوسيده شده است؟

فرمود : «آن كه تن هايشان را زنده ساخته ، كفن هايشان را دوباره باز سازد» .

پرسيد : آن كه بدون كفن مرده ، چه مى شود؟

فرمود : «خداوند ، شرمگاه او را به آنچه كه بخواهد ، مى پوشاند» .

پرسيد : آيا گروه گروه خواهند بود؟

امام عليه السلام فرمود : «آرى ؛ مردم در آن روز ، يكصد و بيست هزار گروه بر روى زمين خواهند بود» .

پرسيد : آيا كردارها وزن نخواهند شد؟

فرمود : «نه ؛ كردارها جسم نيستند؛ بلكه ويژگى و صفت آنچه هستند كه انجام داده اند و كسى به وزن كردن چيزها نيازمند است كه به شمارش آن ناآگاه باشد و سبكى و سنگينى آنها را نداند؛ ولى بر خداوند ، هيچ چيزى پوشيده نيست» .

گفت : پس معناى ميزان چيست؟

امام فرمود : «عدل و داد» .

گفت : معناى ميزان در اين آيه قرآن كه مى فرمايد : «پس كسانى كه كفّه ميزان [اعمال] آنان سنگين است» (11) چيست؟

فرمود : «يعنى كسى كه كردارهايش برتر باشد» .

پرسيد : آيا در جهنّم ، چيزى كه خداوند بندگانش را به جاى مار و عقرب با آن عذاب كند ، وجود ندارد؟

امام فرمود : «با مار و عقرب ، كسانى را عذاب مى دهد كه مى پندارند مار و عقرب ، آفريده او نيستند؛ بلكه شريك او هستند پس خداوند عقرب ها و مارها را بر آنان چيره مى سازد ، تا نتيجه بد آنچه را كه بر او تكذيب مى كردند و آفرينش آنها را از سوى خدا منكر مى شدند ، بچشند» .

پرسيد : از كجا مى گويند كه وقتى يكى از بهشتيان ميوه اى چيد و خورد ، آن ميوه بعد از خورده شدن به شكل خود برمى گردد .

امام فرمود : «آرى ؛ شبيه چراغ است كه كسى از آن روشنايى مى گيرد و مى برد ، ولى از نور آن چيزى كاسته نمى شود و يك دنيا روشنايى از آن گرفته مى شود» .

پرسيد : آيا آنان نمى خورند و نمى آشامند ، با اين كه مى پندارى كه آنان نيازى به قضاى حاجت ندارند؟

امام فرمود : «آرى ؛ چون غذاى آنان ، رقيق و بى وزن است و از راه عرق كردن ، از بدن هايشان بيرون مى رود . .


1- .درباره معنا و مصداق زنديق ، آراى متعدّدى بيان شده است كه از جمله آن ها دهرى ، ثَنَوى مسلك و مانوى مسلك است . وجه جامع معانى بيان شده ، انكار دين يا اسلام است . درباره ريشه اين كلمه و معانى آن ، ر . ك : تاج العروس ، ج 13 ، ص 201 ؛ لسان العرب ، ج 10 ، ص 147 .
2- .الشّب : دارويى معروف است و گفته مى شود چيزى شبيه به زاج است (لسان العرب) .
3- .غَرَلاً و غُرلَةً ، يعنى ختنه نكردن (المصباح المنير ، ج 2 ، ص 113) .
4- .المَرْجُ : جايى كه چارپايان را در آن مى چرانند و براى چرا و آميزش به آن جا مى فرستند (قاموس المحيط ، ج 1 ، ص 207) .
5- .پيروان مانى به «مانويّه» ناموَرند . آنان ، پيروان مانى بن فاتك حكيم هستند كه در زمان شاپور، فرزند اردشير ، ظهور كرد و بهرام ، فرزند هرمز ، فرزند شاپور او را كشت . اين جريان ، بعد از عيسى بن مريم بود . دينى بين مجوس و مسيحى ايجاد كرد . . . مى پنداشت جهان از دو اصل قديمى نور و تاريكى آفريده شده است و نور و ظلمت ، همواره بوده و خواهند بود (ر . ك : الملل والنحل ، الشهرستانى ، ج 1 ، ص 244) .
6- .تهارُش : به يكديگر پريدن . تهريش و تحريش ، در بين سگان واقع مى شود و افساد ، در بين انسان ها (قاموس المحيط ، ج 2 ، ص 293) .
7- .از ژرف انديشى در متن اين حديث و نظاير آن ، فهميده مى شود كه منظور از علم نجوم در اين احاديث ، دانش نجوم به مفهوم امروزى نيست؛ بلكه منظور ، شناخت نقش نجوم در سرنوشت انسان و پيشگويى از راه مطالعه در حركت كواكب ، به طور كلّى است و يا به عنوان آن كه ستارگان ، تأثيرگذار هستند .
8- .رعا ، يرعو : يعنى دست از كار كشيدن، و به آن كه از بدى ها دست مى كشد ، «قد أرعوى عن القبيح» مى گويند (مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 712) .
9- .سُبِتَ ، فعل مجهول است و به معناى بيهوشى و نيز مرگ آمده است (المصباح المنير ، ج 1 ، ص 262) .
10- .مخض اللبن يمخضه : كره اش گرفته شد (قاموس المحيط ، ج 2 ، ص 343) .
11- .مؤمنون ، آيه 102 .

ص: 246

. .

ص: 247

. .

ص: 248

. .

ص: 249

. .

ص: 250

. .

ص: 251

. .

ص: 252

. .

ص: 253

. .

ص: 254

. .

ص: 255

. .

ص: 256

. .

ص: 257

. .

ص: 258

. .

ص: 259

. .

ص: 260

. .

ص: 261

. .

ص: 262

. .

ص: 263

. .

ص: 264

. .

ص: 265

. .

ص: 266

. .

ص: 267

. .

ص: 268

. .

ص: 269

. .

ص: 270

. .

ص: 271

. .

ص: 272

. .

ص: 273

. .

ص: 274

. .

ص: 275

. .

ص: 276

. .

ص: 277

. .

ص: 278

. .

ص: 279

. .

ص: 280

. .

ص: 281

. .

ص: 282

. .

ص: 283

. .

ص: 284

. .

ص: 285

. .

ص: 286

. .

ص: 287

. .

ص: 288

. .

ص: 289

. .

ص: 290

. .

ص: 291

. .

ص: 292

. .

ص: 293

. .

ص: 294

. .

ص: 295

. .

ص: 296

. .

ص: 297

. .

ص: 298

. .

ص: 299

. .

ص: 300

6525.عنه صلى الله عليه و آله :محمّد بن عبداللّه الخراسانيّ ، خادم الرضا عليه السلام :دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ عَلَى الرِّضا عليه السلام وعِندَهُ جَماعَةٌ . فَقالَ لَهُ أبُوالحَسَنِ عليه السلام : أيُّهَا الرَّجُلُ أرَأَيتَ إن كانَ القَولُ قَولَكُم ولَيسَ هُوَ كَما تَقولونَ _ أ لَسنا وإيّاكُم شِرعا سِواءً ، ولا يَضُرُّنا ما صَلَّينا وصُمنا وزَكَّينا وأقرَرنا ؟ فَسَكَتَ .

فَقالَ أبُوالحَسَنِ عليه السلام : وإن يَكُن القَولُ قَولَنا وهُوَ كَما نَقولُ _ أ لَستُم قَد هَلَكتُم ونَجَونا ؟

فَقالَ : رَحِمَكَ اللّهُ فَأَوجِدني كَيفَ هُوَ ، وأينَ هُوَ ؟

فَقالَ : وَيلَكَ! إنَّ الَّذي ذَهَبتَ إلَيهِ غَلَطٌ ، هُوَ أيَّنَ الأَينَ وكانَ ولا أينَ ، وهُوَ كَيَّفَ الكَيفَ وكانَ ولا كَيفَ ، ولا يُعرَفُ بِكَيفوفِيَّةٍ ، ولا بِأَينونِيَّةٍ ، ولا يُدرَكُ بِحاسَّةٍ ، ولا يُقاسُ بِشَيءٍ .

قالَ الرَّجُلُ : فَإِذَن إنَّهُ لا شَيءَ إذ لَم يُدرَك بِحاسَّةٍ مِنَ الحَواسِّ .

فَقالَ أبُوالحَسَنِ عليه السلام : وَيلَكَ! لَمّا عَجَزَتْ حَواسُّك عَن إدراكِهِ أنكَرتَ رُبوبِيَّتَهُ ونَحنُ إذا عَجَزَت حَواسُّنا عَن إدراكِهِ أيقَنّا أنَّهُ رَبُّنا خِلافَ الأَشياءِ . (1)

قالَ الرَّجُلُ : فَأَخبِرني مَتى كانَ ؟

فَقالَ أبُوالحَسَنِ عليه السلام : أخبِرني مَتى لَم يَكُن ، فَاُخبِرُكَ مَتى كانَ ؟!

قالَ الرَّجُلُ : فَمَا الدَّليلُ عَلَيهِ ؟

قالَ أبُوالحَسَنِ عليه السلام : إنّي لَمّا نَظَرتُ إلى جَسَدي فَلَم يُمكِنّي فيه زِيادَةٌ ولا نُقصانٌ فِي العَرضِ وَالطّولِ ، ودَفعُ المَكارِهِ عَنهُ ، وجَرُّ المَنفَعَةِ إلَيهِ ، عَلِمتُ أنَّ لِهذَا البُنيانِ بانِيا فَأَقرَرتُ بِهِ ، مَعَ ما أرى مِن دَوَرانِ الفَلَكِ بِقُدرَتِهِ ، وإنشاءِ السَّحابِ ، وتَصريفِ الرِّياحِ ، ومَجرَى الشَّمسِ وَالقَمَرِ وَالنُّجومِ ، وغَيرِ ذلِكَ مِنَ الآياتِ العَجيباتِ المُتقَناتِ ، عَلِمتُ أنَّ لِهذا مُقَدِّرا ومُنشِئا .

قالَ الرَّجُلُ : فَلِمَ احتَجَبَ ؟

فَقالَ أبوالحَسَنِ عليه السلام : إنَّ الاِحتِجابَ عَنِ الخَلقِ لِكَثرَةِ ذُنوبِهِم ، فَأَمّا هُوَ فَلا يَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ في آناءِ اللَّيلِ وَالنَّهارِ .

قالَ الرَّجُلُ : فَلِمَ لا تُدرِكُهُ حاسَّةُ البَصَرِ ؟

قالَ : لِلفَرقِ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ الَّذينَ تُدرِكُهُم حاسَّةُ الأَبصارِ مِنهُم ومِن غَيرِهِم ، ثُمَّ هُوَ أجَلُّ مِن أن يُدرِكَهُ بَصَرٌ ، أو يُحيطَ بِهِ وَهمٌ ، أو يَضبِطَهُ عَقلٌ .

قال : فَحُدَّهُ لي .

قالَ : لاحَدَّ لَهُ .

قالَ : ولِمَ ؟

قالَ : لِأَنَّ كُلَّ مَحدودٍ مُتَناهٍ إلى حَدٍّ ، وإذَا احتَمَلَ التَّحديدَ احتَمَلَ الزِّيادَةَ ، وإذا احتَمَلَ الزِّيادَةَ احتَمَلَ النُّقصانَ ، فَهُوَ غَيرُ مَحدودٍ ، ولا مُتزايِدٍ ولا مُتناقِصٍ ، ولا مُتَجَزٍّ ، ولا مُتَوَهَّمٍ .

قالَ الرَّجُلُ : فَأَخبِرني عَن قَولِكُم : «إنَّهُ لَطيفٌ سَميعٌ بَصيرٌ عَليمٌ حَكيمٌ» ، أيَكونُ السَّميعُ إلاّ بِالاُذُنِ ، وَالبَصيرُ إلاّ بِالعَينِ ، وَاللَّطيفُ إلاّ بِعَمَلِ اليَدَينِ ، وَالحَكيمُ إلاّ بِالصَّنعَةِ ؟

فَقالَ أبُوالحَسَنِ عليه السلام : إنَّ اللَّطيفَ مِنّا عَلى حَدِّ اتِّخاذِ الصَّنعَةِ ، أوَ ما رَأَيتَ الرَّجُلَ مِنّا يَتَّخِذُ شَيئا يَلطُفُ فِي اتِّخاذِهِ ؟ فَيُقالُ : «ما ألطَفَ فُلانا !» فَكَيفَ لا يُقالُ لِلخالِقِ الجَليلِ : «لَطيفٌ» ، إذ خَلَقَ خَلقا لَطيفا وجَليلاً ، ورَكَّبَ فِي الحَيَوانِ أرواحا ، وخَلَقَ كُلَّ جِنسٍ مُتَبايِنا عَن جِنسِهِ فِي الصّورَةِ ، لا يُشبِهُ بَعضُهُ بَعضا ، فَكُلٌّ لَهُ لُطفٌ مِنَ الخالِقِ اللَّطيفِ الخَبيرِ في تَركيبِ صورَتِهِ .

ثُمَّ نَظَرنا إلَى الأَشجارِ وحَملِها أطايِبَها ، المَأكولَةَ مِنها وغَيرَ المَأكولَةِ ، فَقُلنا عِندَ ذلِكَ إنَّ خالِقَنا لَطيفٌ ، لا كَلُطفِ خَلقِهِ في صَنعَتِهِم ، وقُلنا إنَّهُ سَميعٌ ، لا يَخفى عَلَيهِ أصواتُ خَلقِهِ ، ما بَينَ العَرشِ إلَى الثَّرى ، مِنَ الذَّرَّةِ إلى أكبَرَ مِنها في بَرِّها وبَحرِها ، ولا تَشتَبِهُ عَلَيهِ لُغاتُها ، فَقُلنا عِندَ ذلِكَ إنَّهُ سَميعٌ لا بِاُذُنٍ ، وقُلنا إنَّهُ بَصيرٌ لا بِبَصَرٍ ، لِأَ نَّهُ يَرى أثَرَ الذَّرَّةِ السَّحماءِ فِي اللَّيلَةِ الظَّلماءِ عَلَى الصَّخرَةِ السَّوداءِ ، ويَرى دَبيبَ النَّملِ فِي اللَّيلَةِ الدُّجيَةِ ، ويَرى مَضارَّها ومَنافِعَها ، وأثَرَ سِفادِها ، وفِراخَها ونَسلَها ، فَقُلنا عِندَ ذلِكَ إنَّهُ بَصيرٌ ، لا كَبَصَرِ خَلقِهِ .

[الراوي] قالَ : فَما بَرِحَ حَتّى أسلَمَ . (2) .


1- .كذا في المصدر ، وفي المصادر الاُخرى : . . . أنّه ربّنا وأنّه شيء بخلاف الأشياء .
2- .التوحيد : 250 / 3 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : 1 / 131 / 28 ، الاحتجاج : 2 / 354 / 281 ، بحارالأنوار : 3 / 36 / 12 .

ص: 301

6524.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن عبداللّه خراسانى_ خادم امام رضا عليه السلام_ : مردى از زنديق ها بر امام رضا عليه السلام وارد شد ، در حالى كه نزد حضرت ، گروهى حضور داشتند . امام رضا عليه السلام فرمود : «اى مرد ! به نظر شما ، اگر سخن شما درست باشد _ كه البتّه چنان كه مى گوييد نيست _ ما و شما همگون نيستيم؟ و بنابراين ، از نمازى كه خوانديم ، روزه اى كه گرفتيم و زكاتى كه پرداختيم و اقرارى كه كرديم ، زيانى به ما نخواهد رسيد؟» . مرد سكوت كرد .

امام رضا عليه السلام فرمود : ولى اگر سخن ما درست باشد _ كه چنين است _ آيا شما نابود و ما رستگار نخواهيم گشت؟» .

وى پرسيد : خدا رحمتت كند ! به من بگو او كجا و چگونه است؟

امام عليه السلامفرمود : «واى بر تو ! پندار تو اشتباه است . او مكان را به وجود آورد و وجود داشت ، در حالى كه مكانى نبود او چگونگى را آفريد و پيش از آن ، وجود داشت . او نه به چگونگى و كجايى شناخته مى شود ، نه به حواس درك مى گردد و نه با چيزى مقايسه مى گردد» .

مرد گفت : بنابراين ، چيزى نيست ؛ چرا كه به حسّى از حواس پنجگانه درك نمى شود» .

فرمود : «واى بر تو ! حواس تو كه از درك او ناتوان گشت . پروردگارت را منكر مى شوى ؛ ولى ما هنگامى كه حواسمان از درك او ناتوان مى شود ، يقين مى كنيم كه او پروردگار ما و بر خلاف چيزهاست» . (1)

مرد پرسيد : به من بگو كى بوده است؟

امام رضا عليه السلامفرمود : «تو به من بگو كه كى نبوده تا من بگويم كى بوده است» .

مرد پرسيد : چه دليلى بر اوست؟

امام رضا عليه السلام فرمود : «من وقتى بر جسم خود نگريستم كه در عرض و طول آن ، جاى هيچ زيادى و يا كمى را برايم نگذاشته ، ناگوارى ها را از آن دفع كردم و سودمندى ها را به سوى او كشانده ، فهميدم كه براى اين ساختار ، سازنده اى است . پس به او اقرار كردم ، افزون بر آنچه كه از گردش فلك به قدرت او ، ايجاد ابرها ، حركت بادها ، چرخش خورشيد ، ماه و ستارگان و ديگر نشانه هاى شگفت آور و استوار را مى بينم ، مى فهمم كه براى اين كارها برنامه ريز و پديد آورنده است» .

مرد پرسيد : پس چرا چهره پوشانده است؟

فرمود : «پرده نشينى از بندگان ، به خاطر فراوانى گناهان آنان است ؛ امّا براى او در لحظه لحظه هاى شب و روز ، هيچ پوشيده اى مخفى نيست» .

مرد پرسيد : پس چرا حسّ بينايى دركش نمى كند؟

امام فرمود : «تا بين او و بندگانش كه ديدگان آنان و غير آنان را درك مى كنند ، فرق باشد . از آن گذشته ، او برتر از آن است كه ديده اى او را ببيند ، خيالى بر او چيره گردد و يا خِرَدى او را مشخّص كند» .

گفت : چارچوب او را برايم بيان كن .

امام فرمود : «او چارچوب ندارد» .

گفت : چرا؟

فرمود : «چون هر معيّنى به مرزى منتهى مى شود و اگر چارچوب بپذيرد ، فزونى را هم قبول خواهد كرد و اگر فزونى را بپذيرد ، نقص هم قابل طرح است ، با آن كه او غيرمحدود ، زياده ناپذير ، كمى ناپذير ، غير قابل تجزيه و پندارناپذير است» .

مرد گفت : درباره اين عقيده تان كه مى گوييد او لطيف ، شنونده ، بينا ، دانا و حكيم است ، توضيح بده . آيا جز با گوش ، شنونده است و جز با ديده ، بيننده است ، و جز با كار دست ها لطيف است ، و جز با صنعت ، حكيم است؟

امام رضا عليه السلامفرمود : «ظريفكارى از ما با دست است . مگر نديده اى كه انسان ، چيزى را پردازش مى دهد و در پردازش خود ، ظريفكارى مى كند و گفته مى شود فلانى چه قدر ظريفكار است . چگونه بر خالق بزرگ ، لطيف گفته نشود ، با آن كه آفريده اى ظريف و بزرگ آفريده و در حيوان ، روح قرار داده و هر جنسى را با جنس خود ، در شكل گوناگون آفريده ، به گونه اى كه پاره اى همگون پاره اى ديگر نيست و هر كدام در پردازش چهره اش نشانى از ظريفكارى خداوند لطيف و آگاه دارد .

به درختان و بارهاى خوش ، خوردنى و غير خوردنى آنها نگريسته ، مى گوييم : پروردگار ما لطيف است ؛ امّا نه شبيه بندگانش . مى گوييم او شنونده است و صداى هيچ يك از مخلوقاتش از عرش تا فرش ، از ذرّه به بالا ، در خشكى و دريا بر او پوشيده نيست و زبان آنها بر او مشتبه نمى شود . اين جاست كه مى گوييم او شنونده به غير گوش است . مى گوييم او بيننده به غير چشم است ؛ چرا كه در شب تاريك ، بر صخره اى سياه ، جاى پاى مورى سياه را مى بيند و جنبش مورى را در شب تاريك ، سودآورى و زيان آورى او ، نشان جفتگيرى او ، تخم او و نسل او را مى بيند . چنين است كه مى گوييم او بيناست ، امّا نه چون بينايى بندگانش» .

راوى مى گويد : وى از بحث رها نشد تا آن كه مسلمان شد . .


1- .در اين منبع ، روايت چنين است ؛ ولى در ديگر منابع ، اين عبارت وجود دارد : «انّه ربّنا وانّه شيء بخلاف الأشياء ؛ او پروردگار ماست و او چيزى برخلاف چيزهاست» .

ص: 302

. .

ص: 303

. .

ص: 304

. .

ص: 305

. .

ص: 306

6525.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يونس بن يعقوب :كانَ عِندَ أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ مِنهُم حُمرانُ بنُ أعيَنَ ، ومُحَمَّدُ بنُ النُّعمانِ ، وهِشامُ بنُ سالِمٍ ، والطَيّارُ ، وجَماعَةٌ فيهِم هِشامُ بنُ الحَكَمِ وهُوَ شابٌّ ، فَقالَ أبوعَبدِاللّهِ عليه السلام : يا هِشامُ ! ألا تُخبِرُني كَيفَ صَنَعتَ بِعَمرِو بنِ عُبَيدٍ وكَيفَ سَأَلتَهُ ؟

فَقالَ هِشامٌ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ! إنّي اُجِلُّكَ وأستَحييكَ ولا يَعمَلُ لِساني بَينَ يَدَيكَ .

فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ : إذا أمَرتُكُم بِشَيءٍ فَافعَلوا .

قالَ هِشامٌ : بَلَغَني ما كانَ فيهِ عَمرُو بنُ عُبَيدٍ وجُلوسُهُ في مَسجِدِ البَصرَةِ ، فَعَظُمَ ذلِكَ عَلَيّ ، فَخَرَجتُ إلَيهِ ودَخَلتُ البَصرَةَ يَومَ الجُمُعَةِ ، فَأَتَيتُ مَسجِدَ البَصرَةِ فَإِذا أنَا بِحَلقَةٍ كَبيرَةٍ فيها عَمرُو بنُ عُبَيدٍ وعَلَيهِ شَملَةٌ سَوداءُ مُتَّزِرٌ بِها مِن صوفٍ ، وشَملَةٌ مُرتَدٍ بِها والنّاسُ يَسأَلونَهُ ، فَاستَفرَجتُ النُّاسَ فَأَفرَجوا لي .

ثُمَّ قَعَدتُ في آخِرِ القَومِ عَلى رُكبَتَيَّ ثُمَّ قُلتُ : أيُّهَا العالِمُ ! إنّي رَجُلٌ غَريبٌ تَأذَنُ لي في مَسأَلَةٍ ؟

فَقالَ لي : نَعَم .

فَقُلتُ لَهُ : ألَكَ عَينٌ ؟

فَقالَ : يا بُنَيَّ ! أيُّ شَيءٍ هذا مِنَ السُّؤالِ ؟ وشَيءٌ تَراهُ كَيفَ تَسأَلُ عَنهُ ؟

فَقُلتُ : هكَذا مَسأَلَتي .

فَقالَ : يا بُنَيَّ ! سَل وإن كانَت مَسأَلَتُكَ حَمقاءَ!

قُلتُ : أجِبني فيها .

قالَ لي : سَل .

قُلتُ : ألَكَ عَينٌ ؟

قالَ : نَعَم .

قُلتُ : فَما تَصنَعُ بِها ؟

قالَ : أرى بِهَا الأَلوانَ وَالأَشخاصَ .

قُلتُ : فَلَكَ أنفٌ ؟

قالَ : نَعَم .

قُلتُ : فَما تَصنَعُ بِهِ ؟

قالَ : أشُمُّ بِهِ الرّائِحَةَ .

قُلتُ : ألَكَ فَمٌ ؟

قالَ : نَعَم .

قُلتُ : فَما تَصنَعُ بِهِ ؟

قالَ : أذوقُ بِهِ الطَّعمَ .

قُلتُ : فَلَكَ اُذُنٌ ؟

قالَ : نَعَم .

قُلتُ : فَما تَصنَعُ بِها .

قالَ : أسمَعُ بِهَا الصَّوتَ .

قُلتُ : ألَكَ قَلبٌ ؟ قالَ : نَعَم ، قُلتُ : فَما تَصنَعُ بِهِ ؟

قالَ : اُمَيِّزُ بِهِ كُلَّما وَرَدَ عَلى هذِهِ الجَوارِحِ وَالحَواسِّ .

قُلتُ : أوَ لَيسَ في هذِهِ الجَوارَحِ غِنىً عَنِ القَلبِ ؟

فَقالَ : لا .

قُلتُ : وكَيفَ ذلِكَ وهِيَ صَحيحَةٌ سَليمَةٌ ؟

قالَ : يابُنَيَّ إنَّ الجَوارِحَ إذا شَكَّت في شَيءٍ شَمَّتهُ أو رَأَتهُ أو ذاقَتهُ أو سَمِعَتهُ ، رَدَّتهُ إلَى القَلبِ فَيَستَيقِنُ اليَقينَ ويُبطِلُ الشَّكَّ .

قالَ هِشامٌ : فَقُلتُ لَهُ : فَإِنّما أقامَ اللّهُ القَلبَ لِشَكِّ الجَوارِحِ ؟

قالَ : نَعَم .

قُلتُ : لابُدَّ مِنَ القَلبِ وإلاّ لَم تَستَيقِنِ الجَوارِحُ ؟

قالَ : نَعَم .

فَقُلتُ لَهُ : يا أبا مَروانَ ، فَاللّهُ تَبارَكَ وتَعالى لَم يَترُكَ جَوارِحَكَ حَتّى جَعَلَ لَها إماما يُصَحِّحُ لَها الصَّحيحَ ويُتَيَقَّنُ بِهِ ما شُكَّ فيهِ ، ويَترُكُ هذَا الخَلقَ كُلَّهُم في حَيرَتِهِم وشَكِّهِم وَاختِلافِهِم ، لا يُقيمُ لَهُم إماما يَرُدُّونَ إلَيهِ شَكَّهُم وحَيرَتَهُم ، ويُقيمُ لَكَ إماما لِجَوارِحِكَ تَرُدُّ إلَيهِ حَيرَتَكَ وشَكَّكَ ؟!

قالَ : فَسَكَتَ ولَم يَقُل لي شَيئا .

ثُمَّ التَفَتَ إلَيَّ فَقالَ لي : أنتَ هِشامُ بنُ الحَكَمِ ؟

فَقُلتُ : لا .

قالَ : أمِن جُلَسائِهِ ؟

قُلتُ : لا .

قالَ : فَمِن أينَ أنتَ ؟

[قالَ :] قُلتُ : مِن أهلِ الكوفَةِ .

قالَ : فَأَنتَ إذا هُوَ ، ثُمَّ ضَمَّني إلَيهِ ، وأقعَدَني في مَجلِسِهِ وزالَ عَن مَجلِسِهِ وما نَطَقَ حَتّى قُمتُ .

قالَ : فَضَحِكَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام وقالَ : يا هِشامُ ، مَن عَلَّمَكَ هذا ؟

قُلتُ : شَيءٌ أخَذتُهُ مِنكَ وألَّفتُهُ .

فَقالَ : هذا وَاللّهِ مَكتوبٌ في صُحُفِ إبراهيمَ وموسى . (1) .


1- .الكافي : 1 / 169 / 3 ، علل الشرايع : 193 / 2 ، الأمالي للصدوق : 686 / 942 ، الاحتجاج : 2 / 283 / 242 ، بحارالأنوار : 23 / 6 / 11 .

ص: 307

6526.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يونس بن يعقوب :گروهى از اصحاب امام صادق عليه السلام از قبيل حمران بن اعين ، محمد بن نعمان ، هشام بن سالم ، طيّار و گروهى كه در بين آنان هشام بن حكم جوان نيز بود ، گرد ايشان بودند . امام صادق عليه السلامفرمود : «هشام ! به من نمى گويى كه با عمرو بن عبيد ، چه كار كردى و چگونه از وى پرسيدى؟» .

هشام گفت : اى پسر رسول خدا ! من تو را بزرگ مى دانم و شرم مى كنم و زبانم در خدمت شما بند مى آيد .

امام صادق عليه السلام فرمود : «هنگامى كه به چيزى فرمانتان دادم ، انجام دهيد» .

هشام گفت : جريان نشستن عمرو بن عبيد در مسجد بصره و كارهايش به گوش من رسيد و برايم سنگين بود . به سمت وى حركت كردم و روز جمعه به بصره رسيدم و به مسجد بصره رفتم . ديدم كه گردهمايى بزرگى است و عمرو بن عبيد ، در حالى كه پارچه سياهِ پشمى به خود پيچيده و پارچه ديگرى بر دوش انداخته بود ، نشسته و مردم از وى پرسش مى كنند . از مردم ، جاى نشستن خواستم و آنان ، جايى را به من دادند .

در قسمت آخر مجلس ، دو زانو نشستم و گفتم : اى دانشمند ! من مرد غريبى هستم . آيا اذن مى دهى پرسشى كنم؟

گفت : آرى .

پرسيدم : آيا شما چشم دارى؟

گفت : پسرم ! اين چه پرسشى است؟ چگونه از چيزى كه مى بينى مى پرسى؟

گفتم : سؤال هاى من اين گونه است .

گفت : پسرم ! گرچه پرسش هاى احمقانه اى است ، ولى بپرس .

گفتم : پاسخم را بده؟

گفت : بپرس .

گفتم : آيا چشم دارى؟

گفت : آرى .

گفتم : با چشم ، چه كار مى كنى؟

گفت : با آن رنگ ها و اشخاص را مى بينم .

گفتم : بينى دارى؟

گفت : آرى .

گفتم : با آن چه مى كنى؟

گفت : عطر را با آن مى بويم .

گفتم : آيا دهان دارى؟

گفت : آرى .

گفتم : با آن چه مى كنى؟

گفت : طعم ها را مى چشم .

گفتم : گوش دارى؟

گفت : آرى !

گفتم : با آن چه مى كنى؟

گفت : صدا را مى شنوم .

گفتم : آيا قلب دارى؟

گفت : آرى .

گفتم : با آن چه مى كنى؟

گفت : با آن هر چه از راه حواس و اعضاى بدنم به آن منتقل مى شود ، تشخيص مى دهم .

گفتم : آيا اين اعضا موجب بى نيازى از قلب نمى گردد .

گفت : نه .

گفتم : چرا ، با آن كه اين اعضا صحيح و سالم اند؟

گفت : پسرم ! اعضاى بدن ، هنگامى كه در چيزى شك كنند كه آن را بوييده يا ديده يا چشيده و يا شنيده اند ، آن را به قلب منتقل مى كنند تا يقين انسان را استوار دارد و شك را از بين ببرد .

هشام گفت : به وى گفتم : آيا خداوند ، قلب را براى شكِ اعضاى بدن قرار داده است؟

گفت : آرى .

گفتم : حتما به قلب نياز است ؛ وگرنه اعضاى بدن ، يقين پيدا نمى كنند؟

گفت : آرى .

گفتم : اى ابو مروان ! خداوند ، اعضاى بدن تو را بدون پيشوايى _ كه بر درست هاى آن ، صحّه بگذارد و با آن ، ترديدهايش به يقين بدل شود _ رها نكرده است . چگونه اين مردم را در سردرگمى ، دودلى و اختلاف رها كرده است و براى آنان پيشوايى كه سردرگمى و ترديدشان را با وى مطرح كنند ، تعيين نكرده است ، با آن كه براى اعضاى بدن تو پيشوايى كه ترديد و سردرگمى آنها را رفع كند ، مشخّص كرده است .

هشام گفت : وى سكوت كرد و چيزى نگفت . آن گاه خطاب به من گفت : تو هشام بن حكم هستى؟

گفتم : نه . گفت : از همنشينان وى هستى؟

گفتم : نه .

گفت : تو از كجا هستى؟

گفتم : از مردم كوفه .

گفت : پس تو همان هشام هستى . آن گاه ، وى مرا نزد خود خواند و جايش را به من داد و خود به كنارى نشست و تا زمانى كه من نشسته بودم ، چيزى نگفت .

راوى مى گويد : امام صادق عليه السلام خنديد و گفت : «اى هشام ! چه كسى اين مباحث را به تو آموخته است؟» .

گفت : اين چيزى است كه از شما ياد گرفته و با آن انس گرفته ام .

امام فرمود : «به خدا قسم ، اين بحث ها در صحف ابراهيم و موسى نوشته شده است» . .

ص: 308

. .

ص: 309

. .

ص: 310

. .

ص: 311

. .

ص: 312

. .

ص: 313

. .

ص: 314

للّهمّ صلّ على محمّد وآله واجعل لنا يدا على من ظلمنا ولسانا على من خاصمنا ، وظفرا بمن عاندنا ، ونعوذ بك من دعاء محجوب ، ورجاء مكذوب ، وحياء مسلوب ، واحتجاج مغلوب ، ورأي غير مصيب . وتقبل منّا بأحسن قبولك ، يا مبدل السيئات بالحسنات ويا أرحم الرّاحمين .

.

ص: 315

پروردگارا ! بر محمد و آلش درود فرست و براى ما بر آنان كه بر ما ستم كرده اند ، قدرتى ، و بر آنان كه بر ما چون و چرا كرده اند ، زبانى ، و بر آنان كه بر ما دشمنى كرده اند ، پيروزى قرار ده ! به تو از دعاى رد شده ، اميد دروغ شمرده شده ، شرمِ دريده شده ، گفتمان شكست خورده و نظر نادرست ، پناه مى جوييم . اى جايگزين كننده خوبى ها به جاى بدى ها و اى مهربان ترين مهربانان ، از ما به بهترين شكلِ پذيرش ، بپذير !

.

ص: 316

. .

ص: 317

. .

ص: 318

. .

ص: 319

. .

ص: 320

حِوَلاً » (1) قال : « خَ__لِدِينَ فِيهَا » ، لا يخرجون هنا و « لاَ يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلاً » _ قال عليهم السلام _ لا يريدون بها بدلاً . قلت : قوله : « قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَ_تِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَ_تُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِى مَدَدًا » (2) ، قال : قد أخبرك أنّ كلام اللّه ليس له آخر ولا غاية ولا ينقطع أبدا . قلت : قوله : « إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّ_تُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً » (3) ، قال : هذه نزلت في أبي ذرّ والمقداد وسلمان الفارسي وعمّار بن ياسر ، جعل اللّه لهم جنات الفردوس نُزلاً مأوىً ومنزلاً ، قال : ثم قال : قل يا محمّد : « إنَّما أنا بشرٌ مثلُكم يوحى إلىَّ أَنَّمَآ إِلَ_هُكُمْ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِى فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَ__لِحًا وَ لاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِى أَحَدا » (4) فهذا الشرك شرك رياء . (5)

علل الشرائع :حدَّثنا محمّد بن أحمد الشيباني رضى الله عنه قال : حدَّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي قال : حدَّثنا موسى بن عمران النخعي ، عن عمّه الحسين بن يزيد النوفلي ، عن عليّ بن سالم ، عن أبيه ، عن أبي بصير قال : سألت أبا عبداللّه عليه السلامعن قول اللّه عز و جل : « وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ » (6) قال : خلقهم ليأمرهم بالعبادة . قال : وسألته عن قول اللّه عز و جل : « وَ لاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ » (7) قال : ليفعلوا (8) ما يستوجبون به رحمته فيرحمهم . (9)

.


1- .سورة الكهف ( 18 ) ، الآية 108.
2- .أيضا ، الآية 109 .
3- .أيضا ، الآية 107 .
4- .أيضا ، الآية 110 .
5- .تفسير عليّ بن إبراهيم القمّي ، ج2 ، ص47 ؛ بحار الأنوار ، ج4 ، ص151 ( كتاب التوحيد ، باب كلامه تعالى ومعنى قوله تعالى : « قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا . . . » ، ح2 ) .
6- .سورة الذاريات ( 51 ) ، الآية 58 .
7- .سورة هود ( 11 ) ، الآيات 118 _ 119 .
8- .في البحار : « قال : خلقهم ليفعلوا . . . » .
9- .علل الشرائع ، باب علّة خلق الخلق واختلاف أحوالهم ، ح10 ( ص13 ) .

ص: 321

. .

ص: 322

. .

ص: 323

. .

ص: 324

. .

ص: 325

. .

ص: 326

. .

ص: 327

. .

ص: 328

. .

ص: 329

. .

ص: 330

. .

ص: 331

. .

ص: 332

. .

ص: 333

. .

ص: 334

. .

ص: 335

. .

ص: 336

. .

ص: 337

. .

ص: 338

. .

ص: 339

. .

ص: 340

. .

ص: 341

. .

ص: 342

. .

ص: 343

. .

ص: 344

. .

ص: 345

فهرست منابع تحقيق

فهرست منابع تحقيق«الف» 1 _ الاحتجاج على أهل اللجاج ، لأبي منصور أحمد بن عليّ بن أبي طالب الطبرسيّ (ت 206 ه . ق) ، تحقيق : إبراهيم البهادريّ ومحمّد هادي به ، دار الاُسوة _ طهران ، الطبعة الاُولى 1341 ه . ق . 2 _ إحياء علوم الدين ، لأبي حامد محمّد بن محمّد الغزالي (ت 505 هق) ، دار الهادي _ بيروت ، الطبعة الاُولى 1412ه . ق . 3 _ الاختصاص ، المنسوب إلى أبي عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبريّ البغداديّ المعروف بالشيخ المفيد (ت 134 ه . ق) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاريّ ، مؤسّسة النشر الإسلاميّ _ قم ، الطبعة الرابعة 4141 ه . ق . 4 _ اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّي) ، لأبي جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسيّ ( ت 046 ه . ق ) ، تحقيق : السيّد مهدي الرجائيّ ، مؤسّسة آل البيت _ قم ، الطبعة الاُولى 4041 ه . ق . 5 _ الإرشاد في معرفة حجج اللّه على العباد ، لأبي عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبريّ البغداديّ المعروف بالشيخ المفيد (ت 134 ه . ق) ، تحقيق ونشر : مؤسّسة آل البيت _ قم ، الطبعة

.

ص: 346

الاُولى 1341 ه . ق . 6 _ الاُصول الستّة عشر ، نخبة من الرواة ، دارالشبستريّ _ قم ، الطبعة الثانية 5041 ه . ق . 7 _ الاعتقادات وتصحيح الاعتقادات ، لأبي جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّيّ المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه . ق) ، تحقيق : عاصم عبدالسيّد ، المؤتمر العالميّ لألفيّة الشيخ المفيد _ قم ، الطبعة الاُولى 1341 ه . ق . 8 _ أعلام الدين في صفات المؤمنين ، لأبي محمّد الحسن بن أبي الحسن الديلميّ (ت 711 ه . ق) ، تحقيق ونشر : مؤسّسة آل البيت _ قم ، الطبعة الثانية 4141 ه . ق . 9 _ إقبال الأعمال الحسنة فيما يعمل مرّة في السنة ، لأبي القاسم عليّ بن موسى الحلّيّ المعروف بابن طاووس (ت 664 ه . ق) ، تحقيق : جواد القيّوميّ ، مكتب الإعلام الإسلاميّ _ قم ، الطبعة الاُولى 4141 ه . ق . 10 _ أمالي الصدوق ، لأبي جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّيّ المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه . ق) ، مؤسّسة الأعلميّ _ بيروت ، الطبعة الخامسة 0041 ه . ق . 11 _ أمالي الطوسي ، لأبي جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسيّ(ت 046 ه . ق) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، دارالثقافة _ قم ، الطبعة الاُولى 4141 ه . ق . 12 _ أمالي المفيد ، لأبي عبداللّه محمّد بن النعمان العكبريّ البغداديّ المعروف بالشيخ المفيد (ت 134 ه . ق) ، تحقيق : حسين اُستاد ولي وعلي أكبر الغفّاريّ ، مؤسّسة النشر الإسلاميّ _ قم ، الطبعة الثانية 4041 ه . ق . «ب» 13 _ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار عليهم السلام ، للعلاّمة محمّد باقر بن محمّد تقيّ المجلسيّ (ت 1110 ه . ق) ، تحقيق ونشر: دار إحياء التراث _ بيروت ، الطبعة الاُولى 1412 ه . ق .

.

ص: 347

14 _ البداية والنهاية ، لأبي الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقيّ (ت 477 ه . ق) ، تحقيق ونشر: مكتبة المعارف _ بيروت. 15 _ بشارة المصطفى لشيعة المرتضى ، لأبي جعفر محمّد بن محمّد بن عليّ الطبريّ (ت 525 ه . ق) ، المطبعة الحيدريّة _ النجف الأشرف ، الطبعة الثانية 1383 ه . ق . 16 _ البيان و التبيين ، لأبي عثمان عمرو بن بحر الجاحظ (255 ه . ق) ، تحقيق : عبدالسلام محمّد هارون ، مكتبة الخانجي _ القاهرة ، الطبعة الخامسة 1405 ق . «ت» 17 _ تاج العروس من جواهر القاموس ، للسيّد محمّد بن محمّد مرتضى الحسينيّ الزبيديّ (ت 5120 ه . ق) ، تحقيق : علي شيريّ ، دار الفكر _ بيروت ، الطبعة الاُولى 4141 ه . ق. 18 _ تاريخ اليعقوبيّ ، لأحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح المعروف باليعقوبيّ (ت 428 ه . ق) ، دار صادر _ بيروت . 19 _ تاريخ بغداد أو مدينة السلام ، لأبي بكر أحمد بن عليّ الخطيب البغداديّ (ت 346 ه . ق) ، المكتبة السلفيّة _ المدينة المنوّرة . 20 _ ترتيب كتاب العين ، للخليل بن أحمد الفراهيدي (175 ه ق) ، ترتيب : محمد حسن بكائي ، مؤسّسة النشر الإسلامي _ قم ، الطعبة الاُولى 1414 ق . 21 _ تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه و آله ، لأبي محمّد الحسن بن عليّ الحرّانيّ المعروف بابن شعبة (ت 381 ه . ق) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاريّ ، مؤسّسة النشر الإسلاميّ _ قم ، الطبعة الثانية 4041 ه . ق . 22 _ الترغيب والترهيب من الحديث الشريف ، لعبد العظيم بن عبد القوي المنذري الشامي (ت 656 ه. ق) ، تحقيق: مصطفى محمّد عمارة ، دار إحياء التراث _ بيروت ، الطبعة الثالثة 1288 ه ق .

.

ص: 348

23 _ تفسير الطبريّ (جامع البيان في تفسير القرآن) ، لأبي جعفر محمّد بن جرير الطبريّ (ت 310 ه . ق) ، دار الفكر _ بيروت ، سنة 0841 ه . ق . 24 _ تفسير العيّاشيّ ، لأبي النضر محمّدبن مسعود السلميّ السمرقنديّ المعروف بالعيّاشيّ (ت 320 ه . ق) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسوليّ المحلاّتيّ ، المكتبة العلميّة _ طهران ، الطبعة الاُولى 1380 ه . ق . 25 _ تفسير القمّيّ ، لأبي الحسن عليّ بن إبراهيم بن هاشم القمّيّ (ت 307 ه . ق) ، إعداد : السيّد الطيّب الموسويّ الجزائريّ ، مطبعة النجف الأشرف . 26 _ التفسير المنسوب إلى الإمام العسكريّ عليه السلام ، تحقيق ونشر: مؤسّسة الإمام المهدي(عج) _ قم ، الطبعة الاُولى 0941 ه . ق. 27 _ تنبيه الخواطر ونزهة النواظر ، لأبي الحسين ورّام بن أبي فراس (ت 506 ه . ق) ، دارالتعارف ودار صعب _ بيروت . 28 _ التوحيد ، لأبي جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّيّ المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه . ق) ، تحقيق : هاشم الحسينيّ الطهرانيّ ، مؤسّسة النشر الإسلاميّ _ قم ، الطبعة الاُولى 1398 ه . ق . 29 _ التهذيب (تهذيب الأحكام في شرح المقنعة) ، لأبي جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسيّ (ت 046 ه . ق) ، دارالتعارف _ بيروت ، الطبعة الاُولى 0141 ه . ق . «ث» 30 _ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، لأبي جعفر محمّد بن عليّبن الحسين بن بابويه القمّيّ المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه . ق) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاريّ ، مكتبة الصدوق _ طهران . «ج» 31 _ جامع الأحاديث ، لأبي محمّد جعفر بن أحمد بن عليّ القمّيّ المعروف بابن الرازيّ (القرن الرابع) ، تحقيق : السيّد محمّد الحسينيّ النيسابوريّ ، مؤسّسة الطبع والنشر التابعة للحضرة

.

ص: 349

الرضويّة المقدّسة _ مشهد ، الطبعة الاُولى 1341 ه . ق . 32 _ جامع بيان العلم وفضله ، لأبي عمر يوسف بن عبدالبّر النمري القرطبي (463 ه .ق) ، دارالكتب العلميّة _ بيروت . 33 _ الجعفريّات = الأشعثيّات ، لأبيالحسن محمّدبن محمّد بن الأشعث الكوفيّ (القرن الرابع ه . ق)، مكتبة نينوى _ طهران ، طُبع ضمن قرب الإسناد . «ح» 34 _ حلية الأولياء وطبقات الأصفياء ، لأبي نُعيم أحمد بن عبداللّه الإصبهانيّ (ت 304 ه . ق) ، دارالكتاب العربيّ _ بيروت ، الطبعة الثانية 1387 ه . ق . «خ» 35 _ خصائص الأئمّة عليهم السلام (خصائص أميرالمؤمنين عليه السلام ) ، لأبي الحسن الشريف الرضيّ محمّد بن الحسين بن موسى الموسويّ (ت 604 ه . ق) ، تحقيق : محمّد هادي الأمينيّ ، الحضرة الرضويّة المقدّسة مشهد ، سنة 6041 ه . ق . 36 _ الخصال ، لأبي جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّيّ المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه . ق) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاريّ ، مؤسّسة الأعلميّ _ بيروت ، الطبعة الاُولى 1041 ه . ق . «د» 37 _ الدُّرّ المنثور في التفسير المأثور ، لجلال الدين عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطيّ (ت 911 ه . ق) ، دارالفكر _ بيروت ، الطبعة الاُولى 4141 ه . ق . 38 _ دعائم الإسلام وذكر الحلال والحرام والقضايا والأحكام ، لأبي حنيفة النعمان بن محمّد بن منصور بن أحمد بن حيّون التميميّ المغربيّ (ت 363 ه . ق) ، تحقيق : آصف بن علي أصغر

.

ص: 350

فيضي ، دارالمعارف _ مصر ، الطبعة الثالثة 1389 ه . ق . «ر» 39 _ ربيع الأبرار ونصوص الأخبار ، لأبيالقاسم محمودبن عمر الزمخشريّ (ت 385 ه . ق) ، تحقيق : سليم النعيميّ ، منشورات الرضيّ _ قم ، الطبعة الاُولى 1041 ه . ق . «ز» 40 _ الزهد ، لأبي محمّد الحسين بن سعيد الكوفيّ الأهوازيّ (ت 052 ه . ق) ، تحقيق : غلام رضا عرفانيان ، حسينيان _ قم ، الطبعة الثانية 0241 ه . ق . «س» 41 _ سنن ابن ماجة ، لأبي عبداللّه محمّد بن يزيد بن ماجة القزوينيّ (ت 527 ه . ق) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبدالباقيّ ، دار إحياء التراث _ بيروت ، الطبعة الاُولى 5139 ه . ق . 42 _ سنن الترمذيّ ، لأبي عيسى محمّد بن عيسى بن سورة الترمذيّ (ت 297 ه . ق) ، تحقيق : أحمد محمّد شاكر ، دار إحياء التراث _ بيروت . 43 _ سنن الدارميّ ، لأبي محمّد عبداللّه بن عبدالرحمن الدارميّ (ت 552 ه . ق) ، تحقيق : مصطفى ديب البغا ، دار القلم _ دمشق ، الطبعة الاُولى 1241 ه . ق . 44 _ السنن الكبرى ، لأبي بكر أحمد بن الحسين بن عليّ البيهقيّ (ت 845 ه . ق) ، تحقيق : محمّد عبدالقادر عطا ، دارالكتب العلميّة _ بيروت ، الطبعة الاُولى 4141 ه . ق . 45 _ سنن أبي داود ، لأبي داود سليمان بن أشعث السجستانيّ الأزديّ (ت 527 ه . ق) ، تحقيق : محمّد محيي الدين عبدالحميد ، دار إحياء التراث العربيّ _ بيروت . 46 _ سيرة ابن هشام (السيرة النبويّة) ، لأبي محمّد عبدالملك بن هشام بن أيّوب الحميري (ت 218 ه . ق) ، تحقيق : مصطفى سقا وإبراهيم الأنباري وعبدالحفيط شلبي ، مكتبة

.

ص: 351

المصطفى _ قم ، الطبعة الاُولى 1355 ه . ق . «ش» 47 _ شرح نهج البلاغة ، لعزّ الدين عبدالحميد بن محمّد بن أبي الحديد المعتزليّ المعروف بابن أبي الحديد (ت 656 ه . ق) ، تحقيق : محمّد أبوالفضل إبراهيم ، دارإحياء التراث _ بيروت ، الطبعة الثانية 1387 ه . ق . «ص» 48 _ الصحاح تاج اللغة وصحاح العربيّة ، لإسماعيل بن حمّاد الجوهري تحقيق : أحمد عبدالغفور عطّار ، دارالعلم للملايين _ بيروت ، الطبعة الرابعة 1990 م . 49 _ الصحيفة السجّاديّة ، للإمام زين العابدين عليه السلام ، تحقيق : علي أنصاريان ، المستشاريّة الثقافيّة _ دمشق . «ط» 50 _ الطبقات الكبرى ، لمحمّد بن سعد كاتب الواقديّ (ت 230 ه . ق) ، دارصادر _ بيروت . «ع» 51 _ علل الشرايع ، لأبي جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّيّ المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه . ق) ، دارإحياء التراث _ بيروت ، الطبعة الاُولى 0841 ه . ق . 52 _ عوالي اللآلي العزيزيّة في الأحاديث الدينيّة ، لمحمّد بن عليّ بن إبراهيم الأحسائيّ المعروف بابن أبي جمهور (ت 049 ه . ق) ، تحقيق : مجتبى العراقيّ ، مطبعة سيّد الشهداء عليه السلام _ قم ، الطبعة الاُولى 0341 ه . ق . 53 _ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، لأبي جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّيّ المعروف بالشيخ

.

ص: 352

الصدوق (ت 381 ه . ق) ، تحقيق : السيّد مهديّ الحسينيّ اللاجورديّ ، منشورات جهان _ طهران . «غ» 54 _ غرر الحكم ودرر الكلم ، لعبدالواحد الآمديّ التميميّ (ت 055 ه . ق) ، تحقيق : مير سيّد جلال الدين المحدّث الارمويّ ، جامعة طهران ، الطبعة الثالثة 0613 ه . ش . «ف» 55 _ الفردوس بمأثور الخطاب ، لأبي شجاع شيرويه بن شهردار الديلميّ الهمدانيّ (ت 095 ه . ق) ، تحقيق: السعيد بن بسيوني زغلول ، دارالكتب العلميّة _ بيروت ، الطبعة الاُولى 6041 ه . ق . 56 _ الفقيه (من لايحضره الفقيه) ، لأبي جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّيّ المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه . ق) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاريّ ، مؤسّسة النشر الإسلاميّ _ قم . «ق» 57 _ القاموس المحيط ، لمجد الدين محمّد بن يعقوب الفيروز آبادى (القرن الثامن) ، دارالفكر _ بيروت . 58 _ قصص الأنبياء ، لقطب الدين سعيد بن هبة اللّه الراوندي تحقيق : غلام رضا عرفانيان ، نشر مجمع البعوث الإسلاميّة _ مشهد ، الطبعة الاُولى 1409 ق . «ك» 59 _ الكافي ، لأبي جعفر ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب بن إسحاق الكلينيّالرازيّ(ت 329ه . ق) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاريّ ، دارالكتب الإسلاميّة _ طهران ، الطبعة الثانية 1389 ه . ق . 60 _ كشف الغمّة في معرفة الأئمّة ، لعليّ بن عيسى الإربليّ (ت 876 ه . ق) ، تصحيح : السيّد هاشم

.

ص: 353

الرسوليّ المحلاّتيّ ، دارالكتاب الإسلاميّ _ بيروت ، الطبعة الاُولى 0141 ه . ق . 61 _ كشف المحجّة لثمرة المهجة ، لأبي القاسم عليّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن طاووس (664ه .ق)، تحقيق: محمّدالحسّون، نشر مكتب الإعلام الإسلامي _ قم، الطبعة الاُولى 1412ق. 62 _ كمال الدين وتمام النعمة ، لأبي جعفر محمّدبن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّيّ المعروف بالشيخ الصدوق (ت381ه . ق) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاريّ ، مؤسّسة النشر الإسلاميّ _ قم ، الطبعة الاُولى 5041 ه . ق . 63 _ كنزالعمّال في سنن الأقوال والأفعال ، لعلاء الدين عليّ المتّقيّ بن حسام الدين الهنديّ (ت 597 ه . ق) ، تصحيح: صفوة السقّا ، مكتبة التراث الإسلاميّ _ بيروت ، الطبعة الاُولى 1397 ه . ق . 64 _ كنز الفوائد ، لأبي الفتح الشيخ محمّد بن عليّ بن عثمان الكراجكيّ الطرابلسيّ (ت 944 ه . ق) ، إعداد : عبداللّه نعمة ، دارالذخائر _ قم ، الطبعة الاُولى 1041 ه . ق . «ل» 65 _ لسان العرب ، لأبي الفضل جمال الدين محمّدبن مكرم بن منظورالمصريّ (ت 711 ه . ق) ، دار صادر _ بيروت ، الطبعة الاُولى 1041 ه . ق . «م» 66 _ مائة كلمة للإمام أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام ، من مختارات الجاحظ (ت 255 ه . ق) ، تحقيق : رياض مصطفى العبداللّه ، دارالحكمة _ بيروت ، الطبعة الاُولى 1416 . ق . 67 _ مجمع البحرين ، لفخر الدين الطريحيّ (ت 5108 ه . ق) ، تحقيق : السيّد أحمد الحسينيّ ، مكتبة نشر الثقافة الإسلاميّة _ طهران ، الطبعة الثانية 0841 ه . ق . 68 _ المحاسن ، لأبي جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقيّ (ت 280 ه . ق) ، تحقيق : السيّد مهديّ

.

ص: 354

الرجائيّ ، المجمع العالميّ لأهل البيت _ قم ، الطبعة الاُولى 1341 ه . ق . 69 _ المستدرك على الصحيحين ، لأبي عبداللّه محمّد بن عبداللّه الحاكم النيسابوريّ (ت 504 ه . ق) ، تحقيق : مصطفى عبدالقادر عطا ، دار الكتب العلميّة _ بيروت ، الطبعة الاُولى 1141 ه . ق . 70 _ مسند أبي داود الطيالسيّ ، لسليمان بن داود بن الجارود البصريّ المعروف بأبي داود الطيالسيّ (ت 420 ه . ق) ، دار المعرفة _ بيروت . 71 _ مسند أحمد ، لأحمد بن محمّد بن حنبل الشيبانيّ (ت 142 ه . ق) ، تحقيق : عبداللّه محمّد الدرويش ، دارالفكر _ بيروت ، الطبعة الثانية 4141 ه . ق . 72 _ مشكاة الأنوار في غرر الأخبار ، لأبي الفضل عليّ الطبرسيّ (القرن السابع) ، دارالكتب الإسلاميّة _ طهران ، الطبعة الاُولى 5138 ه . ق . 73 _ مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة ، المنسوب إلى الإمام الصادق عليه السلام ، الشارح : حسن المصطفويّ ، منشورات القلم _ طهران ، الطبعة الاُولى 3613 ه . ش . 74 _ مصباح المتهجّد ، لأبي جعفر محمّد بن الحسن بن عليّ بن الحسن الطوسيّ (ت 046 ه . ق) ، تحقيق : علي أصغر مرواريد ، مؤسّسة فقه الشيعة _ بيروت ، الطبعة الاُولى 1141 ه . ق . 75 _ المصباح المنير ، لأحمد بن محمّد بن علي المُقري الفيّومي (770 ه .ق) ، نشر : مؤسّسة دارالهجرة _ قم ، الطبعة الثانية 1414 ق . 76 _ مفردات ألفاظ القرآن ، للعلاّمة الراغب الأصفهاني (425 ه .ق) ، تحقيق: صفوان عدنان داودي ، دار القلم _ دمشق ، الطبعة الاُولى 1412 ق . 77 _ مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ، للعلاّمة محمّد باقر المجلسى (ت 1110 ه .ق) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولي ، دارالكتب الإسلاميّة _ طهران ، الطبعة الاُولى 1370 ش . 78 _ معاني الأخبار ، لأبي جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّيّ المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه . ق) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاريّ ، مؤسّسة النشر الإسلاميّ _ قم ، الطبعة

.

ص: 355

الاُولى 1613 ه . ش . 79 _ المعجم الأوسط ، لأبي القاسم سليمان بن أحمد اللخميّ الطبرانيّ (ت 063 ه . ق) ، تحقيق : طارق بن عوض اللّه وعبدالحسن بن إبراهيم الحسينيّ ، دار الحرمين _ القاهرة ، سنة 5141 ه . ق . 80 _ المعجم الكبير ، لأبي القاسم سليمان بن أحمد اللخميّ الطبرانيّ (ت 063 ه . ق) ، تحقيق : حمدي عبدالمجيد السلفيّ ، دار إحياءالتراث العربيّ _ بيروت ، الطبعة الثانية 4041 ه . ق . 81 _ معجم مقاييس اللغة ، لأبي الحسين أحمد بن فارس بن زكريّا (395 ه .ق) ، تحقيق : عبدالسلام محمّد هارون ، مكتبة مصطفى البابي الحلبي و أولاده _ مصر الطبعة الثانية 1389 ق . 82 _ مكارم الأخلاق ، لأبي عليّ الفضل بن الحسن الطبرسيّ (ت 854 ه . ق) ، تحقيق : علاء آل جعفر ، مؤسّسة النشر الإسلاميّ _ قم ، الطبعة الاُولى 4141 ه . ق . 83 _ ميزان الحكمة ، لمحمّد الري شهري (معاصر) ، تحقيق ونشر : مؤسّسة دار الحديث _ قم ، الطبعة الثانية 1416 ق . 84 _ منية المريد في أدب المفيد والمستفيد ، لزين الدين بن عليّ العاملي المعروف بالشهيد الثاني (965ه.ق)، تحقيق: رضا المختاري، نشر مكتب الإعلام الإسلامي_ قم،الطبعة الثالثة1415ق. «ن» 85 _ النهاية في غريب الحديث والأثر ، لأبي السعادات مبارك بن مبارك الجزريّ المعروف بابن الأثير (ت 606 ه . ق) ، تحقيق : ظاهر أحمد الزاويّ ، مؤسّسة إسماعيليان _ قم ، الطبعة الرابعة 7613 ه . ش . 86 _ نهج البلاغة ، ما اختاره أبو الحسن الشريف الرضيّ محمّد بن الحسين بن موسى الموسويّ من كلام الإمام أميرالمؤمنين عليه السلام (ت 604 ه . ق) ، تحقيق: السيّد محمّد كاظم المحمّديّ ومحمّد الدشتي ، منشورات الإمام عليّ عليه السلام _ قم ، الطبعة الثانية 9613 ه . ش .

.

ص: 356

87 _ النوادر (مستطرفات السرائر) ، لأبي عبداللّه محمّد بن أحمد بن إدريس الحلّيّ (ت 985ه . ق) ، تحقيق ونشر: مؤسّسة الإمام المهديّ (عج) _ قم ، الطبعة الاُولى 0841 ه . ق . «و» 88 _ الوافي ، لمحمّد محسن بن مرتضى الفيض الكاشانيّ (ت 1091 ه . ق) ، تحقيق : ضياء الدين الحسينيّ الأصفهانيّ ، مكتبة الإمام أميرالمؤمنين عليّ عليه السلام _ أصفهان ، الطبعة الاُولى 6041 ه . ق . «ى» 89 _ ينابيع المودّة لذوي القربى ، لسليمان بن إبراهيم القندوزيّ الحنفيّ (ت 4129 ه . ق) ، تحقيق : علي جمال أشرف الحسينيّ ، دارالاُسوة _ طهران ، الطبعة الاُولى 6141 ه . ق .

.

ص: 357

فهرست موضوعات .

ص: 358

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109