غدير در سيره حضرت امام كاظم عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)

عنوان و نام پديدآور:غدير در سيره حضرت امام كاظم عليه السلام/واحد تحقيقات مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)/محمدرضا شريفي

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: امام كاظم - غدير

ص: 1

غدير در سيره حضرت امام موسى كاظم عليه السّلام

نقل حديث غدير

نقل حديث غدير در حديثي واقعه ي غدير را چنين نقل فرمودند: پيامبر صلي الله عليه و آله در واقعه ي معروف و مشهور غدير اميرالمومنين عليه السلام را معرفي كردند و از مردم پرسيدند: آيا من صاحب اختيارتر از شما نسبت به خودتان نيستم؟ گفتند: آري، يا رسول الله. حضرت نگاهي به آسمان كرده فرمودند: «خدايا، شاهد باش»، و اين كار را سه بار تكرار كردند. سپس فرمودند: «بدانيد هر كس من مولاي او و صاحب اختيارتر نسبت به او هستم اين علي مولا و صاحب اختيار اوست». اسرار غدير ص:553

بيعت ظاهري منافقان در غدير

بيعت ظاهري منافقان در غدير انحضرت چنين فرمودند: آنگاه كه پيامبر صلي الله عليه و آله در روز غدير خم اميرالمومنين علي عليه السلام را منصوب كرد و به بزرگان مهاجران و انصار دستور داد با او بيعت كنند، آنان در ظاهر بيعت كردند ولي بين خود نقشه ي دو توطيه را ريختند: يكي اينكه امر خلافت را پس از پيامبر صلي الله عليه و آله از علي عليه السلام بگيرند، و ديگر اينكه در صورت امكان هر دو بزرگوار را بكشند... اسرار غدير ص: 554

احتجاج به حديث غدير در مقابل هارون

احتجاج به حديث غدير در مقابل هارون در ايامي كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در زندان بودند، روزي هارون حضرت را احضار كرد و مسايلي را سوال نمود كه از جمله درباره ي ولايت اهل بيت عليهم السلام بر مردم بود. حضرت فرمود: ما مي گوييم ولايت همه ي خلايق با ماست... ما اين ادعا را از كلام پيامبر صلي الله عليه و آله در غدير خم داريم كه فرمود: «منْ كنْت موْلاه فعلي موْلاه».

اسرار غدير ص:555

ايات الهي در مورد عهدشكنان در غدير

ايات الهي در مورد عهدشكنان در غدير قَالَ الْإِمَامُ ع: قَالَ الْعَالِمُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع [وَ] إِذَا قِيلَ لِهَؤُلَاءِ النَّاكِثِينَ لِلْبَيْعَةِ فِي يَوْمِ الْغَدِيرِ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بِإِظْهَارِ نَكْثِ الْبَيْعَةِ- لِعِبَادِ اللَّهِ الْمُسْتَضْعَفِينَ فَتُشَوِّشُونَ عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ، وَ تُحَيِّرُونَهُمْ فِي مَذَاهِبِهِمْ.

قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ لِأَنَّنَا لَا نَعْتَقِدُ دِينَ مُحَمَّدٍ وَ لَا غَيْرَ دِينِ مُحَمَّدٍ وَ نَحْنُ فِي الدِّينِ مُتَحَيِّرُونَ- فَنَحْنُ نَرْضَى فِي الظَّاهِرِ بِمُحَمَّدٍ بِإِظْهَارِ قَبُولِ دِينِهِ وَ شَرِيعَتِهِ، وَ نَقْضِي فِي الْبَاطِنِ إِلَى شَهَوَاتِنَا، فَنَتَمَتَّعُ وَ نَتَرَفَّهُ وَ نُعْتِقُ أَنْفُسَنَا مِنْ رِقِّ مُحَمَّدٍ، وَ نَفُكُّهَا مِنْ طَاعَةِ ابْنِ عَمِّهِ عَلِيٍّ، لِكَيْ إِنْ أُدِيلَ فِي الدُّنْيَا كُنَّا قَدْ تَوَجَّهْنَا عِنْدَهُ، وَ إِنِ اضْمَحَلَّ أَمْرُهُ كُنَّا قَدْ سَلِمْنَا (مِنْ سَبْيِ) أَعْدَائِهِ.

قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ بِمَا يَقُولُونَ مِنْ أُمُورِ أَنْفُسِهِمْ- لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُعَرِّفُ نَبِيَّهُ ص نِفَاقَهُمْ، فَهُوَ يَلْعَنُهُمْ وَ يَأْمُرُ الْمُؤْمِنِينَ بِلَعْنِهِمْ،

التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 119

آنگاه كه به اين بيعت شكنان غدير گفته مي شود:"با اظهار بيعت شكني براي بندگان مستضعف خدا در زمين فساد نكنيدكه در نتيجه دين آنانرا در قلوبشان مشوش مي كنيدو آنان را در مذاهبشان متحير مي نماييد مي گويند: ما اصلاح كننده هستيم زيرا مابه دين محمد نه غير دين محمدمعتقد نيستيم واز نظر دين متحير هستيم ما در ظاهررضايت خويش را نسبت به محمد با قبول دين او و شريعتش اعلام مي كنيم ، و در باطن طبق شهوات خود عمل مي كنيم و از زندگي دنيا استفاده مي كنيم و در رفاه به سر مي بريم و در كنار آن خود را از بند رقيت-محمد رها ساخته ايم و از اطاعت پسر عمويش علي خلاص نموده ايم، تا اگر در دنيا پيروز شد نزد او شناخته شده باشيم، و اگر امر او از بين رفت از اسير شدن به دست دشمنانش در امان باشيم.

ص: 2

خدا به پيامبر صلي الله عليه وآله دستور داد كه با كنايه منافقين را به مومنين معرفي كند به گونه اي كه بر اصحاب مخلص او مخفي نماند كه منظور چه كساني هستند، وسپس امر به لعن آنان مي فرمود

اهميت ويژه به مسجد غدير

اهميت ويژه به مسجد غدير (و روى صفوان عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال سالت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى مسجد غدير خمّ بالنّهار و انا مسافر فقال صلّ فيه فانّ فيه فضلا و قد كان ابى صلوات اللَّه عليه يامر بذلك)

و به سى سند صحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از نماز در مسجد غدير خم در روز و من مسافر بودم حضرت فرمودند كه نماز كن در آن مسجد كه فضليت بسيار دارد و هميشه پدرم صلوات اللَّه عليه امر مى فرمودند به نماز در آن مسجد. و الحال اهل سنت كه اهل بدعتند از جهة آن كه مخفى بماند راه را مى گردانند و در كنار دريا در موضعى كه جحفه در آنجا بوده است و سيل آن را خراب كرده است و رابغ مى نامند فرو مى آيند، و اگر از ميان كوه كه بيرون آيند راست بروند در يك فرسخى رابغ است به آن جا مى رسند و اهل مدينه داخل مسجد مى شوند چون هميشه جمعى از بنى حسين همراه مى باشند و عوام شيعه يا شيعيان بين الحرمين قبل از اين منزل منزلى است كه بركه عظيم دارد غدير خم ناميده اند و صورت منبرى ساخته اند و جمعى كثيرى از عرب در آن مسجد بودند و قسم ياد مى كردند كه ما شنيده ايم از پدران خود كه غدير خم همين جاست و نتوانستيم كه به ايشان بگوئيم كه غلط كرده ايد

ص: 3

لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج 8، ص: 475

معجزه صاحب غدير درمقابل منكرين ولايت

معجزه صاحب غدير درمقابل منكرين ولايت در حديث حضرت امام موسى كاظم عليه السّلام وارد شده كه چون اول و ثانى و ثالث در حضور حضرت رسالت پناه صلى اللَّه عليه و آله و سلم قبول خلافت و ولايت امير المؤمنين عليه السّلام كردند، و باآن حضرت بيعت نمودند و گفتند: «ما وثقنا بدخول الجنّة و النجاة من النار الا بهذه البيعة» لكن در واقع اين بيعت نبود بلكه خدعه و فريبى بود كه با حضرت كردند لهذا حق تعالى فرمود: «يُخادِعُونَ اللَّهَ» اى يخادعون رسول اللَّه، و چون پيغمبر بحكم جبرئيل علىّ مرتضى را با ساير اصحاب بصحرا برد تا زيادتى رتبه و بلندى درجه مرتضى را بايشان بنمايد رو باصحاب كرده فرمود كه: سعادت شما در اطاعت على است و شقاوت شما بمخالفت على. و بعد از اين متوجه بمرتضى شده فرمودند كه: سؤال كن از خداى تعالى بجاه محمد و آل محمد كه اين جبال را بهر چه خواهى منقلب گرداند، پس حضرت مرتضى دعا كرد و جبال همه نقره گرديدند، و بزبان بى زبانى گفتند كه:

يا على! ما را مهيّا كرده اند تا آنكه پذيراى فرمان تو باشيم، اگر خواهى ما را انفاق كن كه حاضريم، و بعد از اين منقلب بطلا و يواقيت و بمشك و عبير و عنبر شدند و گفتند آنچه را كه قبل از اين گفته بودند. پس حضرت رسالت پناه رو باصحاب خود كرده فرمود: ديديد كه چه نوع خداى تعالى علىّ مرتضى را مستغنى از شما ساخته؟. پس خطاب بمرتضى كرده گفتند كه بهمان دعا اشجار را بفرما تا براى تو مردان تمام سلاح گردند، و سنگها شيران و افاعى شوند، پس مرتضى بجاه محمد و آل او دعا كرده درختان و سنگها منقلب بمردان جنگى و شيران و افاعى گرديدند و گفتند: يا على حق سبحانه و تعالى ما را محكوم حكم تو گردانيده هر كه را خواهى بفرما تا بقتل آريم، چون اصحاب نفاق پيشه، اين قرب و مرتبه را از حضرت امير برأى العين مشاهده كردند مرض كفر و نفاق ايشان زيادتى پذيرفت.

ص: 4

حق سبحانه و تعالى فرمود: «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» يعنى پس زياد كرد بر ايشان خداى تعالى از نمودن درجات عاليه امير المؤمنين بيمارى نفاق را وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ و مر ايشانراست در آخرت عذابى دردناك بِما كانُوا يَكْذِبُونَ بسبب جزاى كذب ايشان در دعوى ايمان، بنا بر اين كلمه «با» براى سببيّت است و كلمه «ما» مصدرى و مدخول خود را بمصدريت فروز مى آورد، و تقدير كلام چنين است «و لهم عذاب اليم بسبب جزاء كذبهم

تفسير شريف لاهيجي، ج 1، ص: 13

ايات الهي در مورد عاقبت

ايات الهي در مورد عاقبت قبول ولايت ومحبت صاحب غدير در تفسير امام عليه السّلام است كه موسى بن جعفر عليهما السّلام در تفسير آيه شريفه أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ فرمود:

آنها كسانى هستند كه دين خداوند را فروختند و در عوض كفر را برگزيدند.

فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ يعنى در تجارت آخرت سودى نبردند، زيرا آنها آتش دوزخ و انواع عذاب آن را خريدند و از بهشتى كه براى آنان مهيا شده بود درگذشتند وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ يعنى بسوى حق و حقيقت و راه درست هدايت نشدند.

هنگامى كه اين آيه شريفه فرود آمد گروهى نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله آمدند و گفتند يا رسول اللَّه پاك و منزه است آن خدائى كه روزى مى دهد، مشاهده نمى كنيد فلان شخص از مال دنيا چيزى نداشت و دست او خالى بود، ولى با گروهى بعنوان خدمت كار به سفر دريائى رفتند.

آن جماعت در اثر خدمت او حقش را دادند و او را با خود به چين بردند، و او را در مال التجارة خود سهيم كردند او هم چنين متاع و اثاثيه خريد و با خود آورد، و آنها را فروخت و ده برابر سود برد، و او اكنون يكى از مال داران و ثروتمندان اهل مدينه مى باشند.

ص: 5

گروهى ديگر كه در خدمت آن حضرت بودند گفتند يا رسول اللَّه مگر مشاهده نمى كنى فلانى كه حالش بسيار خوب و مال دار بود، زندگى مجلل و با شكوهى داشت و خيرات و مبرات مى كرد، و همه اسباب و وسائل و ابزار كار در اختيارش بود، ولى حرص و آز او را وادار كرد به سفر دريائى برود.

او در هنگام تلاطم دريا و ايام موج خيز و طوفانى سوار يك كشتى بدون اطمينان شد، ملاحان و دريانوردان هم ضعيف و ناتوان بودند، او به حركت خود ادامه داد تا به وسط دريا رسيد، در اين هنگام بادى شديد وزيد و او را بطرف ساحل كشانيد و همه ثروت ها و اموالش غرق شد و اينك با فقر و حسرت بسر مى برد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله فرمودند: آيا بگويم بهتر از اول و بدتر از دوم كيست، گفتند:

بفرمائيد يا رسول اللَّه فرمود: اما آن كس كه حالش از اول بهتر است مردى است كه اعتقاد راستين به محمد و على كه برادر و ولى و جانشين او مى باشد دارد.

على ميوه دل رسول اللَّه مى باشد و از وى مخلصانه اطاعت مى كند، مرديكه اعتقاد به محمد و على دارد خداوند و پيامبر و على از وى سپاسگزارى مى كنند، و بدين وسيله خير دنيا و آخرت به او مى رسد و به او زبانى مى دهند كه از نعمت هاى خدائى سپاسگزارى مى كند.

به اين بنده دلى شاكر عطا مى گردد، او از هر چه خداوند براى او مقدر كند راضى مى باشد، و از هر چه از دشمنان آل محمد عليهم السّلام به او مى رسد صبر مى كند، و ازاين جهت خداوند او را در زمين و آسمان بزرگ مى كند و از رضوان و كرامت هاى خود به او مى دهد و اين تجارت سودمندتر و بهتر و گواراتر است.

ص: 6

اما آن كس كه حالش از دومى بدتر است مردى است كه با حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله بعنوان برادرى بيعت كرده است، و با او موافقت نموده و با دوستان او دوست شده، و با دشمنان او دشمن شده است.

بعد از اين بيعت خود را شكسته و با او مخالفت نموده و با دشمنانش همدست شده است اين چنين شخصى به سبب اعمال زشت خود پايانش به بدى ختم مى گردد و گرفتار عذابى مى شود كه از وى دست برنمى دارد، او در دنيا و آخرت زيان مى بيند.

بعد از اين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله فرمود: اى بندگان خدا به كسانى كه مورد اكرام و احترام خداوند هستند خدمت كنيد، خداوند آنها را برگزيده و آنها را بهترين مردم روى زمين قرار داده و او را از ميان همه مردم اختيار كرده است.

آن مرد برگزيده على بن ابى طالب عليه السّلام است كه خداوند بعد از محمد صلّى اللَّه عليه و اله او را اختيار كرده است، بايد دوستان او را دوست داشت و دشمنان او را دشمن گرفت و حقوق همديگر را در اين باره مراعات كرد، مراعات على عليه السّلام بهتر از مراعات آن بازرگانى است كه مراعات رفيق شما را در سفر چين رعايت كردند و او را مالدار نمودند.

متوجه باشيد كه پاره اى از شيعيان على عليه السّلام روز قيامت در محشر حاضر مى گردند و گناهان آنها در كفه ميزان چنان سنگين مى گردد كه از كوه هاى بلند و امواج درياها هم سنگين تر است، مردم مى گويند: اين بنده هلاك شد و نجاتى براى او نيست و همواره در عذاب خواهد بود.

ص: 7

در اين هنگام از طرف خداوند ندا مى آيد اى بنده خطاكارى كه اين گناهان را مرتكب شدى آيا در برابر اين همه گناه حسنه اى هم دارى كه با گناهت مساوى شود و وارد بهشت گردى و مورد عنايت خداوند قرار گيرى و مشمول وعده خدا شوى.

بنده مى گويد: من نمى دانم، منادى خداوند به او مى گويد: خداوند امر مى كند كه در ميان مردم فرياد بزن و خود را معرفى كن و بگو من فلان فرزند فلان و از فلان شهر هستم، و اينك گناهان زيادى با خود آورده ام و در مقابل آن حسناتى ندارم، و اينك اگر از كسى كمكى برمى آيد از من يارى كند، زيرا من اكنون به آن نياز دارم.

هنگامى كه اين مرد با فرياد استغاثه مى كند نخستين كسى كه به او پاسخ مى دهد على بن ابى طالب عليه السّلام مى باشد و مى گويد: لبيك اى كسى كه در محبت من مورد آزمايش قرار گرفتى و براى دشمنى با من مظلوم واقع شدى.

بعد او را با طلب كارانش كه گروه زيادى هستند در حدود پانصد نفر مى باشند حاضر مى كنند و همه از وى شكايت دارند و حق خود را مى خواهند، آنها مى گويند يا امير المؤمنين ما برادران مؤمن او هستيم و او به ما نيكى مى كرد و ما را احترام مى نمود و در معاشرت و رفتار خود با ما حسن سلوك داشت و به ما محبت و احسان مى نمود.

اينك ما هم عبادت ها و طاعات خود را به او بخشيديم، على عليه السّلام مى فرمايند حالا كه شما اعمال خود را به او بخشيديد پس چگونه وارد بهشت مى شويد، مى گويند با رحمت واسعه خداوند كه شامل دوستانت مى گردد وارد بهشت مى گرديم اى برادر رسول خدا.

ص: 8

در اين هنگام از طرف خدا نداء مى آيد اى برادر رسول خدا، اين ها برادران مؤمن او هستند كه همه اعمال خود را به او بذل كردند و اينك تو چه مى خواهى به او بدهى، و من بين او و گناهانش حكميت مى كنم و اينك او را بخاطر دوستى او با تو مى آمرزم.

اما بين او و كسانى كه از وى طلب دارند و اينك از او شكايت مى كنند بايد در اين جا بين آنها را نيز اصلاح كنم، على عليه السّلام ميفرمايند بار خدايا هر چه اراده كردى امر كن تا انجام دهم، خداوند مى فرمايد اى على از او نزد طلب كارانش ضمانت كن و او را آزاد ساز.

در اين جا على عليه السّلام مى فرمايند نزد من بيائيد تا طلب شما را از طرف او بدهم، آن ها مى گويند اى برادر رسول خدا ما در برابر مطالبه خود از شما مى خواهيم فقط ثواب يكى از نفس هائى كه در هنگام خوابيدن بر فراش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله داشته ايد به ما بدهيد.

على عليه السّلام فرمود: من خواسته هاى شما را اجابت كردم و هر چه مى خواهيد مى دهم، در اين هنگام خداوند متعال مى فرمايد اى بندگان من بنگريد كه چگونه على از شما ضمانت كرد و شما را از عذاب رهانيد و مورد لطف و احسان خود قرار داد.

بعد از آن خداوند مقام آنها را در بهشت نشان مى دهد و آنها متوجه مى گردند كه ثواب يك نفس از نفسهاى على عليه السّلام در ليلة المبيت آن همه پاداش ها دارد، و خداوند به اين وسيله على را ضامن قرار مى دهد و او طلب مؤمنان و دوستان خود را مى دهد.

ص: 9

خداوند متعال بعد از اين مقامات عاليه و منازل مجللى به آنها نشان مى دهد كه هرگز ديدگان آنها نديده و گوش ها آن را نشنيده و در دل هيچ انسانى خطور نكرده است، آنها مى گويند بار خدايا اكنون كه همه اينها متعلق به ما مى باشد، پس انبياء و صديقان و صالحان و مؤمنان در كجا قرار خواهند گرفت آنها خيال مى كنند كه همه بهشت را به آنها داده اند.

در اين هنگام از طرف خداوند ندا مى آيد: اى بندگان من اينها همه ثواب يك نفس از انفاس على بن ابى طالب مى باشد كه شما آن را خواستيد، اينك خدا آن را به شما داد، بعد از اين آن مؤمنان همراه آن مؤمنى كه از وى طلب كار بودند در آن مقام ها در بهشت قدم مى گذارند و از نعمت هاى خداوند برخوردار مى گردند.

آنها بعد از ورود به بهشت مشاهده مى كنند كه على عليه السّلام در آنجا مملكت هائى دارد كه چندين برابر آن است كه براى دوستش بذل كرده است، سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله فرمودند: آيا اين مقام براى منزل كردن بهتر است و يا وارد شدن در كنار درخت زقوم كه براى مخالفان وصى من على بن ابى طالب فراهم شده است.

ايمان و كفر، ج 1، ص: 242

بيزاري نسبت به دشمن غدير و نهي ازمنكر

بيزاري نسبت به دشمن غدير و نهي ازمنكر شيخ مفيد (ره) [در كتاب ارشاد] از يعقوب سرّاج روايت مى كند كه گفت: به حضور امام صادق عليه السّلام رفتم، ديدم بالاى سر حضرت كاظم عليه السّلام كه در گهواره بود، ايستاده، و زمانى دراز با او راز گفت، پس من نشستم تا فارغ شد، آنگاه از نزد امام صادق عليه السّلام برخاستم، آن حضرت به من فرمود: «نزد مولايت برو و به او سلام كن»، من نزديك (گهواره) رفتم و سلام كردم، با زبانى فصيح، جواب سلام مرا داد، آنگاه به من فرمود: «برو نامى كه ديروز براى دخترت گذاردى، تغيير بده، زيرا آن نامى است كه خدا آن را نمى پسندد».

ص: 10

يعقوب مى گويد: من دخترى داشتم، نامش را «حميرا»(1) گذاشته بودم، امام صادق عليه السّلام به من فرمود: «به دستور او (حضرت كاظم عليه السّلام) رفتار كن، تا هدايت شوى»، من رفتم و نام دختر را عوض كردم.

1-حميراء نام عايشه دختر ابي بكر است كه جنگ جمل را درمخالفت باصاحب غدير براه انداخت وبيعتش را با خليفه وقت اميرالمومنين علي عليه السلام شكست وريشه هاي فساد وتباهي را در جامعه مسلمين ايجاد نمود وبنابر اين ان حضرت از آن ملعونه بيزاي جسته است وبدين وسيله نهي از منكر نمودنند

الأنوار البهية ،ص:279

امامت هفتمين وارث غدير

شناخت امامت

ابو بصير گويد: به حضرت ابو الحسن موسى عرض كردم: جانم فدايت گردد به چه چيز مى شود امام را شناخت؟ فرمود: به چند چيز ميتوان امام را شناخت اول اينكه بايد پدرش او را معرفى كند، تا مردم بدانند وى از طرف خدا حجت است دوم اينكه از هر چه بپرسند پاسخ دهد، سوم اينكه از امور آينده اطلاع دهد، چهارم اينكه با مردم به هر زبانى سخن گويد.پس از اين فرمود: اى ابو محمد من اكنون قبل از اينكه از جاى خود حركت كنى، علامتى را بشما نشان خواهم داد، مدتى نگذشت كه يكنفر از اهل خراسان خدمت آن جناب رسيد و با زبان عربى به گفتگو پرداخت، ليكن حضرت موسى بن جعفر با زبان فارسى جواب او را داد، مرد خراسانى عرض كرد: به خداوند سوگند من از اين جهت با شما فارسى سخن نگفتم كه خيال ميكردم شما فارسى نميدانيد.

حضرت فرمود: سبحان اللَّه! اگر من قادر نباشم جواب تو را بدهم پس چه فضيلتى بر شما دارم، سپس فرمودند: اى ابو محمد امام هيچ كلامى بر وى مخفى نخواهد بود و با همه مردم سخن ميگويد، و گفتار پرندگان را ميداند، و با هر ذى روحى ميتواند تكلم كند.

ص: 11

ترجمه إعلام الورى ،متن،ص:413

تصريح بامامت موسى بن جعفر عليه السّلام

امام صادق عليه السلام

كمال الدين: عيسى بن عبد اللَّه بن عمر بن على بن ابى طالب از دائى خود حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه عرضكردم اگر پيش آمدى شد كه خدا آن روز را برايم نياورد امام ما كيست؟ اشاره بفرزندش موسى نمود عرضكردم: بعد از او فرمود پسرش. گفتم: اگر پسرش از دنيا رفت يك برادر بزرگ گذاشت و يك فرزند كوچك امام كيست؟ فرمود پسرش همين طور پيوسته امامها فرزند امام قبل است.

عرضكردم: آقا اگر من او را نشناسم و مكانش را ندانم چه كنم؟ فرمود: ميگوئى خدايا من ارادت دارم به آن امامى كه از فرزندان امام قبل است همين براى تو كافى است.

زندگانى حضرت امام موسى كاظم(ع)، ترجمه بحار الأنوار ،ص:15

پيامبر اكرم (ص)

بيست و هفتم: صدوق در كتاب نصوص از ابو ثابت از ام سلمه حديث كند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: شبى كه مرا به آسمان بردند نگاه كردم بر عرش نوشته بود: «لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه» (خدايى جز خداى يگانه نيست، و محمد فرستاده اوست؟) به وسيله على او را تأييد و يارى كردم، سپس انوار على و فاطمه و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و حسن بن على را ديدم، و نور حجت را در ميان آنها ديدم كه مانند ستاره درخشان، نورانى بود. عرض كردم:

ص: 12

پروردگارا اين كيست و آنها كيانند؟ به من ندا شد: اى محمد! اين نور على، فاطمه و دو سبط تو حسن و حسين و امامان پس از تو از اولاد حسين عليه السّلام است كه همگى پاكيزه و معصومند، و اين (آخرين) نور حجت (من) است كه زمين را پر از عدل و داد كند پس از آنكه از بيدادگرى وستم پر شده باشد.

الإنصاف في النص على الأئمة الإثني عشرعليهم السلام / ترجمه رسولى محلاتى، فارسى، ص: 62

دوران امامت

دوران امامت

در ابتداء امامت، عمر شريفش بيست سال بود و كمتر نيز گفته اند، و مدّت امامتش سى و پنج سال بود، در ايّام خلافت آن حضرت بقيّه خلافت منصور بود، و او به ظاهر متعرّض آن حضرت نشد؛ و بعد از او ده سال و كسرى ايّام خلافت مهدى بود، و آن لعين حضرت را به عراق طلبيد و محبوس گردانيد، و به سبب مشاهده معجزات بسيار، جرأت بر اذيّت آن حضرت ننمود و آن جناب را به مدينه برگردانيد؛ و بعد از آن يك سال و كسرى مدّت خلافت هادى بود، و او نيز آسيبى به آن حضرت نتوانست رسانيد، چون خلافت به هارون لعين رسيد آن حضرت را به بغداد آورد، مدّتى محبوس داشت، و در سال پانزدهم خلافت خود آن حضرت را به زهر شهيد كرد

جلاء العيون، ص: 897

ولادت نور

علاقه شديد امام صادق عليه السّلام به پسرش موسى عليه السّلام

علاقه شديد امام صادق عليه السّلام به پسرش موسى عليه السّلام روايت شده: شخصى از امام صادق عليه السّلام پرسيد: چقدر فرزندت

ص: 13

موسى را دوست دارى؟».

امام صادق عليه السّلام در پاسخ فرمود:

وددت ان ليس لى ولد غيره، حتّى لا يشاركه فى حبّى له احد

: «دوست داشتم غير از او (موسى) فرزند ديگرى نداشتم، تا هيچ كس در علاقه ام به موسى عليه السّلام شريك نمى شد».

الأنوار البهية ،ص:279

ماجراى ولادت امام كاظم عليه السّلام

ماجراى ولادت امام كاظم عليه السّلام امام كاظم عليه السّلام در سرزمين «ابواء»، منزلگاه بين مكّه و مدينه، در روزه يكشنبه [و به گفته بعضى در روز سه شنبه] هفتم صفر سال 128 هجرت [و به گفته بعضى در سال 129 ه ق در عصر خلافت ابراهيم بن وليد، سيزدهمين خليفه اموى] چشم به جهان گشود.

مادر آن حضرت، به نام «حميده مصفّاة بربريّه» از بانوان بلند مقام عجم بود، امام صادق عليه السّلام فرمود:

حميدة: مصفّاة من الادناس كسبيكة الذّهب ...

: «حميده از پليدى ها، پاك و پاكيزه است، همانند طلاى خالص مى باشد و پيوسته فرشتگان از او نگهبانى كردند تا اينكه او در پرتو لطفى كه خدا به من و حجّت بعد از من داشت، به من سپرده شد».

و از بعضى از روايات، فهميده مى شود كه امام صادق عليه السّلام به بانوان دستور مى داد تا نزد حميده روند، و احكام شرع را از او بياموزند.

ابو بصير مى گويد: در آن سالى كه امام كاظم عليه السّلام متولّد شد، در محضر امام صادق عليه السّلام بودم، هنگامى كه به منزلگاه «ابواء» رسيديم، امام صادق عليه السّلام براى ما و اصحابش غذا آماده كرد، آن حضرت هرگاه براى اصحاب خود غذا حاضر مى كرد، غذاى فراوان و پاكيزه بود، مشغول خوردن غذا بوديم كه ناگاه فرستاده حميده (مادر امام كاظم عليه السّلام) نزد امام صادق عليه السّلام آمد و از قول حميده گفت: «اثر وضع حمل در من پديد آمده، شما قبلا فرموده

ص: 14

بودى كه در اين مورد، شما را آگاه كنم».

امام صادق عليه السّلام در حالى كه خوش حال و خرسند بود، برخاست و رفت، و چند لحظه طول نكشيد كه بازگشت، ديديم آستين ها را بالا زده و خندان است، عرض كرديم: «خداوند همواره شما را خندان و چشمان شما را روشن كند، حميده چه كرد؟».

فرمود: «خداوند به من پسرى عطا كرد، كه بهترين مخلوقات خدا است، حميده به من خبر داد كه من از او به آن خبر آگاهتر بودم».

عرض كردم: «قربانت گردم؛ چه خبرى داد؟».

فرمود: او گفت: هنگامى كه اين نوزاد، به زمين قرار گرفت، دستهايش را روى زمين نهاد و سرش را به سوى آسمان بلند كرد، من به او گفتم: «اين نشانه اى است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله [كه هنگام ولادتش ديده شده] و در مورد هر امامى بعد از او، چنين نشانه اى وجود دارد»؛ تا آخر حديث.

الأنوار البهية ،ص:278

نسب و اسم و كنيت و لقب آن حضرت

نسب و اسم و كنيت و لقب آن حضرت اسم شريف آن حضرت موسى بود، و كنيت او ابو الحسن و ابو ابراهيم بود، و ابو على و ابو اسماعيل نيز گفته اند، و دو كنيت اوّل اشهر است؛ و القاب شريف آن حضرت: كاظم و صابر و صالح و امين است، و لقب مشهور آن حضرت كاظم است «1».

و پدر آن حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام است، و مادر آن جناب امّ ولدى بود كه او را حميده بربريّه مى گفتند، و بعضى اندلسيّه گفته اند .

و نقش خاتم آن جناب به روايت امام رضا عليه السّلام: حسبي اللَّه بود ، و به روايت ديگر:

ص: 15

الملك للَّه وحده بود .

جلاء العيون، ص: 891

مادر حضرت

قطب راوندى و ديگران روايت كرده اند كه ابن عكاشه اسدى به خدمت امام محمّد

باقر عليه السّلام آمد و حضرت امام جعفر عليه السّلام در خدمت آن جناب ايستاده بود، آن جناب او را اعزاز و اكرام نمود و انگورى براى او طلبيد، در اثناى سخن ابن عكاشه عرض كرد كه:

يا بن رسول اللَّه چرا جعفر را تزويج نمى نمائى كه به حدّ تزويج رسيده است؟ و هميان زرى نزد آن جناب گذاشته بود، حضرت فرمود كه: در اين زودى برده فروشى از اهل بربر خواهد آمد و در خانه ميمونه فرود خواهد آمد، و به اين زر از براى او كنيزى خواهم خريد.

راوى گفت كه: بعد از چند روز ديگر به خدمت آن جناب رفتم و گفتم: مى خواهيد خبر دهم شما را از آن برده فروشى كه من گفتم براى جعفر از او كنيزى خواهم خريد؟ اكنون آمده است برويد و به اين هميان زر از او كنيزى بخريد. چون نزد برده فروش رفتم گفت:

كنيزانى را كه داشتم همه را فروخته ام و نمانده است نزد من مگر دو كنيز، يكى از ديگرى بهتر است، گفتم: بيرون آور ايشان را تا ببينم. چون ايشان را بيرون آورد گفتم: آن جاريه كه بهتر است به چند مى فروشى؟ گفت: قيمت آخرش هفتاد دينار است، گفتم: احسان كن و از قيمت چيزى كم كن، گفت: هيچ كم نمى كنم، گفتم: به آنچه در كيسه است ما مى خريم او را، مرد ريش سفيدى نزد او بود گفت: بگشائيد مهر را، نخّاس گفت: عبث مگشائيد كه اگر يك حبّه از هفتاد دينار كم است نمى فروشم، آن مرد گفت كه: بگشائيد و بشماريد، چون شمرديم هفتاد دينار بود نه كم و نه زياد، پس آن جاريه را آورديم به خدمت آن حضرت، و حضرت امام جعفر عليه السّلام نزد آن جناب ايستاده بود، و آنچه گذشته بود به خدمت آن حضرت عرض كرديم، حضرت ما را حمد كرد و از جاريه سؤال كرد كه: چه نام دارى؟

ص: 16

گفت: حميده نام دارم، حضرت فرمود كه: پسنديده در دنيا و ستايش كرده خواهى بود در آخرت، مرا خبر ده كه آيا بكرى يا ثيّب؟ گفت: باكره ام، حضرت فرمود كه: چيزى به دست نخّاسان نمى آيد كه فاسد نكنند، چگونه تو باكره مانده اى؟ گفت: هرگاه نزد من مى آمد و اراده مقاربت مى كرد، حق تعالى مرد سفيد موئى را بر او مسلّط مى گردانيد كه طپانچه بر روى او مى زد و مانع مى شد، پس حضرت فرمود كه: اى جعفر متصرّف شو اين كنيز را كه از توست، و از اين فرزندى هم خواهد رسيد كه بهترين اهل زمين باشد .

و به سند معتبر ديگر روايت كرده اند كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه: حميده پاك و پاكيزه است از هر چركى و عيبى مانند طلاى خالص، و پيوسته ملائكه به امر حق تعالى او را حراست كردند كه دست بيگانه به او نرسيد تا به دست من آمد براى بزرگوارى من، و براى بزرگوارى حجّت بعد از من «1».

و به روايت ديگر: حميده در خواب ديد كه ماه در دامن او فرود آمد پيش از آنكه حضرت او را بخرند

جلاء العيون، ص: 892و893

وليمه ولادت امام كاظم عليه السّلام

وليمه ولادت امام كاظم عليه السّلام ابو عبد اللّه برقى از منهال قصّاب نقل مى كند كه گفت: «از مكّه به قصد مدينه، حركت كردم، در مسير راه به «أبواء» رسيدم، با خبر شدم كه امام صادق عليه السّلام داراى پسرى شده است، من زودتر از آن حضرت به مدينه رسيدم، او يك روز بعد از من به مدينه آمد، و سه روز به مردم غذا داد، من جزء آنان بودم كه در كنار سفره آن حضرت، هر روز غذا مى خوردم، به قدرى كه تا روز بعد نياز به غذا نداشتم، به اين ترتيب سه روز غذا خوردم، به اندازه اى كه شكمم پر مى شد و سنگين مى شدم، و بر اثر سنگينى بر بالشى تكيه مى كردم، و تا فرداى آن روز غذا نمى خوردم». الأنوار البهية ،ص:278

ص: 17

حدود فدك دركلام امام كاظم عليه السلام

در كتاب خلفاء است كه هارون الرشيد بموسى عليه السّلام بن جعفر پيشنهاد كرد كه فدك را پس بگيرد. امام عليه السّلام امتناع ميورزيد تا اصرار زياد كرده فرمود:

من فدك را نمى گيرم مگر تمام آن را با مرزى كه معين ميكنم بدهى. گفت: حدود فدك كجا است. فرمود: اگر حدود آن را معين كنم نخواهى داد. گفت: ترا قسم ميدهم بحق جدت كه حدود آن را معين كنى. فرمود: حد اول آن عدن، چهره رشيد درهم كشيده شد گفت بگو فرمود: حد دوم سمرقند رنگ صورت رشيد برگشت فرمود حد سوم افريقا است چهره رشيد سياه شد باز گفت: حد ديگر را بگو فرمود: حد چهارم سيف البحر است كه هم مرز با جزائر و ارمنيه است.

هارون گفت: ديگر براى ما چيزى باقى نماند پس بيا جاى من بنشين. حضرت موسى بن جعفر فرمود: من گفتم اگر مرز آن را تعيين كنم نخواهى داد. از آن موقع تصميم كشتن موسى بن جعفر عليه السّلام را گرفت.

در روايت پسر اسباط چنين است كه فرمود: حد اول عريش مصر و دوم دومة- الجندل و سوم احد و چهارم سيف البحر است هارون گفت: اين تمام دنيا است.

فرمود: اين سرزمينها در اختيار يهودان بود كه خداوند بدون جنگ و جدال و لشكركشى بتصرف پيامبر اكرم در آورد دستور دادند كه بفاطمه زهرا عليها السّلام واگذارد.

زندگاني حضرت امام موسى كاظم عليه السلام، ص: 130

صفات هفتمين وارث غدير

خبر از آينده

اطلاع از اجل شيعيان

پيشگوئى امام موسى بن جعفر (ع)

اسحاق بن عمار مى گويد: پيش موسى بن جعفر- عليه السّلام- بودم كه مردى وارد شد و حضرت به او فرمود: اى فلانى! تو تا يك ماه ديگر مى ميرى. با خود گفتم: مثل اينكه او اجل شيعيان را مى داند، در اين موقع امام فرمود: اى اسحاق! شما كه اين را انكار نمى كنيد؟ رشيد هجرى در حالى كه مستضعف بود، علم آينده را مى دانست و امام از او سزاوارتر است كه اين را بداند.

ص: 18

بعد از آن فرمود: اى اسحاق! تو تا دو سال ديگر از دنيا مى روى و خانواده ات متفرق مى شوند و به فقر و ورشكستگى شديدى دچار مى گردند .

جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ،ص:511

بشارت به شيعه مردن

اخطل كاهلى از عبد اللَّه بن يحيى كاهلى نقل كرد كه گفت: بحج رفتم خدمت موسى بن جعفر عليه السّلام رسيدم، بمن فرمود: امسال هر چه مى توانى كار نيك انجام ده كه اجلت نزديك شده شروع بگريه كردم فرمود:

چرا گريه ميكنى؟

گفتم: آقا خبر مرگ مرا دادى. فرمود: بشارت باد ترا كه از شيعيان ما هستى و سعادتمند خواهى بود. اخطل را وى حديث گفت: چيزى نگذشت كه عبد اللَّه از دنيا رفت.

زندگاني حضرت امام موسى كاظم عليه السلام، ص: 32

شطيطه نيشابوري

خبر شطيطه نيشابوريّه و جمله اى از دلايل و معجزات آن حضرت است در آن

ابن شهر آشوب روايت كرده از ابو على بن راشد و غير او در خبر طولانى كه گفت: جمع شدند شيعيان نيشابور و اختيار كردند از بين همه محمّد بن على نيشابورى را، پس سى هزار دينار و پنجاه هزار درهم و دو هزار پارچه جامه به او دادند كه براى امام موسى عليه السّلام ببرد. شطيطه كه زنى مؤمنه بود يك درهم صحيح و پاره از خام كه به دست خود آن را رشته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد و گفت: انّ اللّه لا يستحيى من الحقّ، يعنى: اين كه من مى فرستم اگر چه كم است، لكن از فرستادن حقّ امام عليه السّلام اگر كم باشد نبايد حيا كرد قال فثنّيت درهمها.

ص: 19

پس آن جماعت آوردند جزوه اى كه در آن سؤالاتى بود و مشتمل بود بر هفتاد ورق، در هر ورقى يك سؤال نوشته بودند و ما بقى ورق را سفيد گذاشته بودند كه جواب آن سؤال در زيرش نوشته شود و هر دو ورقى را روى هم گذاشته بودند و مثل كمر بند سه بند بر آن چسبانيده بودند و بر هر بندى مهرى زده بودند كه كسى آن را باز نكند و گفتند: اين جزوه را شب بده به امام عليه السّلام و فرداى آن شب بگير آن را، پس هرگاه ديدى مهرها صحيح است پنج مهر از آن ها بشكن و ملاحظه كن ببين هرگاه جواب مسائل را داده بدون شكستن مهرها پس او امامى است كه مستحقّ مال ها است، پس بده به او آن مال ها را و الّا اموال ما را برگردان به ما.

آن شخص مشرّف شد به مدينه و داخل شد بر عبد اللّه افطح و امتحان كرد او را يافت كه او امام نيست.

بيرون آمد و مى گفت: ربّ اهدنى [الى] سواء الصّراط پروردگار مرا هدايت كن به راه راست.

گفت: در اين بين كه ايستاده بودم، ناگاه پسرى را ديدم كه مى گويد: اجابت كن آن كس را كه مى خواهى. پس برد مرا به خانه حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام پس چون آن حضرت مرا ديد فرمود به من براى چه نوميد مى شوى اى ابو جعفر؟ و براى چه آهنگ مى كنى به سوى يهود و نصارى؟ به سوى من آى، منم حجّة اللّه وولىّ خدا، آيا نشناسانيد تو را ابو حمزه بر در مسجد جدّم؟

آنگاه فرمود كه من جواب دادم از مسائلى كه در جزوه است به جميع آنچه محتاج اليه تو است در روز گذشته پس بياور آن را، و بياور درهم شطيطه را كه وزنش يك درهم و دو دانق است و در كيسه اى است كه چهار صد درهم و ازارى در آن است و بياور آن پاره خام او را در پشتواره جامه دو برادرى است كه از اهل بلخند.

ص: 20

راوى گفت: از فرمايش آن حضرت عقلم پريد و آوردم آنچه را كه امر فرموده بود و گذاشتم پيش آن حضرت، پس برداشت درهم شطيطه را با پارچه اش و رو كرد به من و فرمود: انّ اللّه لا يستحيى من الحقّ، اى ابو جعفر! برسان به شطيطه سلام مرا و بده به او اين هميان پول را- و آن چهل درهم بود- پس فرمود: بگو هديّه فرستادم براى تو شقّه اى از كفن هاى خودم كه پنبه اش از قريه خودمان قريه صيدا، قريه فاطمه زهراء عليها السّلام است و خواهرم حليمه دختر حضرت صادق عليه السّلام آن را رشته و بگو به شطيطه كه تو زنده مى باشى نوزده روز از روز وصل ابو جعفر و وصل شقّه و دراهم، پس شانزده درهم از آن هميان را خرج خودت مى كنى و بيست و چهار درهم آن را قرار مى دهى صدقه خودت و آنچه لازم مى شود از جانب تو، و من نماز خواهم خواند بر تو، آن گاه فرمود به آن مرد: اى ابو جعفر! هرگاه مرا ديدى كتمان كن زيرا كه آن بهتر نگاه مى دارد تو را، پس فرمود: اين مال ها را به صاحبانش برگردان و باز كن از اين مهرها كه بر جزوه زده شده است و ببين كه آيا جواب مسائل را داده ام يا نه پيش از آن كه آن را بياورى، گفت: نگاه كردم به مهرها ديدم صحيح و دست نخورده است پس گشودم يكى از وسطهاى آن را ديدم نوشته است: چه مى فرمايد عالم در اين مسأله كه مردى گفت من نذر كردم از براى خدا كه آزاد كنم هر مملوكى كه در ملك من بوده از قديم و در ملك او است جماعتى از بنده ها (يعنى كدام يك از آن ها بايد آزاد شوند؟) حضرت به خطّ شريف خود نوشته بود: جواب، بايد آزاد شود هر مملوكى كه پيش از شش ماه در ملك او بوده، و دليل بر صحّت آن قول خداى تعالى است:

ص: 21

وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ. مراد آن كه حقّ تعالى در اين آيه شريفه تشبيه فرموده ماه را بعد از سير در منازل خود به چوب خوشه خرماى كهنه و تعبير از او به قديم فرموده، و چون چوب خوشه خرما در مدت شش ماه صورت هلاليّت پيدا مى كند پس قديم آن است كه شش ماه بر او بگذرد، و تازه كه خلاف قديم است مملوكى است كه شش ماه در ملك او نبوده.

راوى گويد: پس باز كردم مهرى ديگر ديدم نوشته بود: چه مى فرمايد عالم در اين مسأله كه مردى گفت به خدا قسم صدقه خواهم داد مال كثيرى، چه مقدار بايد صدقه دهد؟

حضرت در زير سؤال به خطّ شريف خود نوشته بود: جواب: هرگاه آن كس كه سوگند خورده مالش گوسفند است، هشتاد و چهار گوسفند صدقه دهد، و اگر شتر است، هشتاد و چهار شتر تصدّق دهد، و اگر درهم است، هشتاد و چهار درهم، و دليل بر اين قول خداى تعالى است: لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ يعنى به تحقيق كه يارى كرد شما را خداوند در موطن هاى بسيار، شمرديم موطن هاى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را پيش از نزول اين آيه يافتيم هشتاد و چهار موطن بوده كه حقّ تعالى آن موطن ها را به كثير وصف فرموده.

راوى گويد: پس شكستم مهر سيّم را ديدم نوشته بود: چه مى فرمايد عالم در اين مسأله كه مردى نبش كرد قبر مرده اى را پس سر مرده را بريد و كفنش را دزديد؟

مرقوم فرموده بود به خطّ خود: جواب: دست آن مرد را مى برند به جهات دزديدنش كفن را از جاى حرز و استوار، و لازم مى شود او را صد اشرفى براى بريدن سر ميّت، زيرا كه ما قرار داديم مرده را به منزله بچه در شكم مادر پيش از آن كه روح او را دميده شود و قرار داديم در نطفه بيست دينار تا آخر مسأله.

ص: 22

پس آن شخص برگشت به خراسان، چون به خراسان رسيد ديد اشخاصى را كه حضرت اموالشان را قبول نفرمود و ردّ كرد فطحى مذهب شده اند و شطيطه بر مذهب حقّ باقى است، پس سلام حضرت را به او رسانيد و هميان و شقّه كفن كه حضرت براى او فرستاده بود به او رسانيد، پس نوزده روز زنده بود هم چنان كه حضرت فرموده بود.

و چون وفات يافت حضرت براى تجهيز او آمد در حالى كه سوار بر شتر بود، و چون از امر او فارغ شد سوار بر شتر خود شد و برگشت به طرف بيابان و فرمود:

آگاهى ده ياران خود را و برسان به ايشان سلام مرا و بگو به ايشان كه من كسى كه جارى مجراى من است از امامان لا بدّ و ناچاريم از آن كه بايد حاضر شويم به جنازه هاى شما در هر شهرى كه باشيد، پس از خدا بپرهيزيد در امر خودتان.

خبر از شهادت

لرزيدن سندى بن شاهك در حضور هشتاد نفر از علماء، بر اثر گفتار امام كاظم عليه السّلام

شيخ صدوق (ره) از حسن بن محمّد بشّار نقل مى كند كه گفت: يكى از شيوخ و بزرگان اهل تسنّن كه مورد قبول آنها است و از اهالى «قطيعة الرّبيع» است نقل كرد: من با بعضى از بنى هاشم كه مردم به فضل او اعتراف داشتند، ملاقات كردم، كه هيچ كس را در عبادت و علم، مانند او نديده بودم.

گفتم: «چه كسى را با چه حال ديده اى؟».

گفت: در زمان سندى بن شاهك (عصر حكومت هارون) ما را كه هشتاد نفر از شخصيّتهاى نيك بوديم، در خانه اى جمع كردند، در آنجا به حضور موسى بن جعفر عليه السّلام رفتيم، سندى بن شاهك به ما رو كرد و گفت:

ص: 23

«اى مردم! اين مرد را بنگريد، آيا به او آسيبى رسيده است؟ زيرا مردم گمان مى كنند كه به او آسيبى رسيده، و در اين باره، زياد حرف مى زنند، ببينيد؛ اين منزل و فرش وسيع او است كه هيچ گونه تنگى در آن نيست، و امير مؤمنان (هارون) قصد سوئى نسبت به او ندارد، بلكه انتظار مى رود كه امير مؤمنان (هارون) به اينجا بيايد و با ايشان (امام كاظم عليه السّلام) مناظره كند، اينك اين شخص را بنگريد كه سالم است و در خانه وسيع جاى دارد و در همه امور در وسعت است، خودتان احوالش را از خودش بپرسيد».

آن شيخ گفت: ما توجّهى جز نگاه به سيماى او (امام كاظم عليه السّلام) و فضل و آثار عبادت او نداشتيم [سيماى نورانى آن حضرت، ما را تحت الشّعاع قرار داده بود].

در اين هنگام امام كاظم عليه السّلام دهان گشود و چنين فرمود:

«امّا آنچه كه درباره وسعت منزل و امثال آن مى گويد، اكنون همان گونه است كه مى گويد، ولى به شما اى حاضران! خبر دهم، من به وسيله نه عدد خرماى زهرآلود، مسموم شده ام، و من فردا به حالت احتضار در خواهم آمد و پس فردا مى ميرم».

آن شيخ مى افزايد: «در اين هنگام به چهره سندى بن شاهك نگاه كردم، ديدم بسيار پريشان است و همچون شاخه هاى درخت خرما مى لرزد».

حسن بن محمّد مى گويد: «اين شيخ (روايت كننده روايت فوق) از نيكان اهل تسنّن، و بزرگمردى راستگو است، و سخنش مورد قبول و اطمينان مردم است».

الأنوار البهية ،ص:308و307

سيره پيامبر در حسن خلق

دگرگونى كنيز زيباچهره و مرگ او

دگرگونى كنيز زيباچهره و مرگ او

ص: 24

روايت شده: هارون، كنيزى خردمند و زيباچهره و خوش اندام را (در ظاهر) براى خدمتگزارى به زندان نزد امام كاظم عليه السّلام فرستاد، و شخصى را مخفيانه مأمور كرد تا حال آن كنيز را براى او گزارش دهد. آن شخص ديد: آن كنيز زيباروى در زندان، به سجده افتاده و با سوز و گداز مى گويد:

قدّوس، سبحانك، سبحانك، سبحانك

: «اى خداى پاك و منزّه! تو از هر عيب و نقصى منزّه هستى، منزّه هستى، منزّه هستى!».

او را نزد هارون بردند، در حالى كه مى لرزيد و به آسمان نگاه مى كرد. همان جا مشغول نماز شد، وقتى كه از او پرسيدند: «اين چه حالتى است كه پيدا كرده اى؟» در پاسخ گفت: «عبد صالح (امام كاظم عليه السّلام) را ديدم كه چنين بود».

آن كنيز به قدرى دگرگون شده بود كه همچنان در آن حال بود تا از دنيا رفت.

از رهگذر خاك سر كوى شما بود

هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد

الأنوار البهية ،ص:298

سبب توبه بشر حافى

در سبب شدن آن حضرت است براى توبه بشر حافى علّامه حلّى در منهاج الكرامة نقل كرده كه بر دست حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام، بشر حافى توبه كرد، و سببش آن شد كه روزى آن حضرت گذشت از در خانه او در بغداد، شنيد صداى ساز و آواز، غناها و نى و رقص كه از آن خانه بيرون مى آيد، پس بيرون آمد از آن خانه كنيزكى و در دستش خاكروبه بود، آن خاكروبه را ريخت بر در خانه.

حضرت به او فرمود: اى كنيزك! صاحب اين خانه آزاد است يا بنده است؟

ص: 25

گفت: آزاد است.

فرمود: راست گفتى اگر بنده بود از مولاى خود مى ترسيد.

كنيزك چون برگشت، آقاى او بشر بر سر سفره شراب بود، پرسيد چه باعث شد تو را كه دير آمدى؟

كنيزك حكايت را براى بشر نقل كرد، بشر به پاى برهنه بيرون دويد و خدمت آن حضرت رسيد و عذر خواست و گريه كرد و اظهار شرمندگى نمود و از كار خود توبه كرد بر دست شريف آن حضرت.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 1480

حسن خلق آن حضرت است نسبت به عمرى بد كردار

در حسن خلق آن حضرت است نسبت به عمرى بد كردار

شيخ مفيد و ديگران روايت كرده اند كه در مدينه طيّبه مردى بود از اولاد خليفه دوّم كه پيوسته حضرت امام موسى عليه السّلام را اذيّت مى كرد، ناسزا به آن جناب مى گفت و هر وقت كه آن جناب را مى ديد به امير المؤمنين عليه السّلام دشنام مى داد. تا آن كه روزى بعضى از كسان آن حضرت عرض كردند كه بگذاريد ما اين فاجر را بكشيم.

حضرت ايشان را نهى كرد از اين كار نهى شديدى و زجر كرد ايشان را، و پرسيد كه آن مرد كجا است؟

عرض كردند: در يكى از نواحى مدينه مشغول زراعت است. حضرت سوار شد از مدينه به ديدن او تشريف برد، وقتى رسيد كه او در مزرعه خود توقّف داشت.

حضرت به همان نحو كه سوار بر حمار خود بود داخل مزرعه شد. آن مرد صدا زد كه زراعت ما را نمال! از آنجا نيا، حضرت به همان نحو كه مى رفت، رفت تا به او رسيد و نشست نزد او، و با او به گشاده رويى و خنده سخن گفت، و سؤال كرد از او كه چه مقدار خرج زراعت خود كرده اى؟

ص: 26

گفت: صد اشرفى.

فرمود: چه مقدار اميدوارى از آن بهره ببرى؟

گفت: غيب نمى دانم.

حضرت فرمود: من گفتم چه اندازه اميد دارى عايدت بشود؟

گفت: اميد دارم كه دويست اشرفى عايد شود، پس حضرت كيسه زرى بيرون آوردند كه در آن سى صد اشرفى بود و به آن مرحمت كردند و فرمودند: اين بگير و زراعتت نيز باقى است و حقّ تعالى روزى خواهد فرمود تو را در آنچه اميد دارى.

عمرى برخاست و سر آن حضرت را بوسيد و از آن جناب درخواست كه از تقصيرات او بگذرد، و او را عفو فرمايد.

حضرت تبسّم فرمود و برگشت. پس از آن عمرى را در مسجد ديدند نشسته، چون نگاهش به آن حضرت افتاد گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ. اصحابش با وى گفتند كه: قصّه تو چيست؟ تو پيش از اين غير اين مى گفتى. گفت شنيديد آنچه گفتم، باز بشنويد. پس شروع كرد به آن حضرت دعا كردن.

اصحابش با او مخاصمه كردند، او نيز با ايشان مخاصمه كرد.

پس حضرت فرمود به كسان خود كه: كدام يك بهتر بود، آنچه شما اراده كرده بوديد، يا آنچه من اراده كردم؟ همانا من اصلاح كردم امر او را به مقدار پولى و كفايت كردم شرّ او را به آن.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 1475

معجزه حضرت

سخن گفتن پيكر مطهر بعد از شهادت

سخن گفتن پيكر مطهر بعد از شهادت

سيّد تاج الدّين عاملى در كتاب «التّتمّة فى تاريخ الأئمّة» روايتى نقل مى كند، كه شيخ حرّ عاملى (ره) نيز در «إثبات الهداة» (در حالات امام كاظم عليه السّلام) آن را نقل كرده است و آن اينكه:

ص: 27

هنگامى كه امام كاظم عليه السّلام از دنيا رفت، سندى بن شاهك، دستور داد، جنازه آن حضرت را روى جسر (پل) بغداد نهادند، و به مردم اعلام كرد كه آن حضرت به مرگ مقدّر از دنيا رفته است، مردم مى آمدند و بدن مطهّر آن حضرت را مى ديدند، و آثار جراحت و زخمى در آن نبود، روايت شده، يكى از شيعيان مخلص، كنار جنازه آمد، در حالى كه مردم اجتماع كرده بودند و مى گفتند: «موسى بن جعفر عليه السّلام كشته نشده است، بلكه به مرگ طبيعى از دنيا رفته».

او (شيعه مخلص) به آنها گفت: «من از خود امام كاظم عليه السّلام مى پرسم كه چگونه از دنيا رفت.

حاضران گفتند: «او مرده است، چگونه از او خبر مى گيرى؟».

او نزديك آمد و گفت: «اى پسر رسول خدا، تو و پدرت راستگو هستيد به من خبر بده، آيا بر اثر مرگ مقدّر از دنيا رفتى، يا كشته شده اى».

آن حضرت [به اعجاز و اذن الهى] سخن گفت و سه بار فرمود:

قتلا قتلا قتلا

: «كشته شدم، كشته شدم، كشته شدم».

سپس آن حضرت را غسل دادند و كفن كردند و متصدّى غسل و كفن، همان شخصى بود كه امام كاظم عليه السّلام به او وصيت نموده بود [چنانكه قبلا خاطر نشان گرديد]، سپس جنازه آن حضرت را در بغداد در مقابل قبرستان قريش از جانب باب التّين، به خاك سپردند .

الأنوار البهية ،ص:315و314

دعا براي شير ماده در بيابان

على بن حمزه بطائنى گفت يكى از روزها حضرت ابو الحسن بطرف زمينى كه خارج مدينه داشت تشريف ميبرد منهم باتفاق آن حضرت رفتم آن جناب بر استر و من بر الاغى سوار بودم در قسمتى از راه شيرى سر راه بر ما گرفت من كه از زيادى خوف از نفس افتادم ليكن حضرت ابو الحسن بدون آنكه خوف و ترسى در خود راه بدهد همچنان تشريف ميبرد من ديدم آن حيوان با كمال كوچكى همهمه ميكند و بطرف آن حضرت روان است حضرت توقف كرد و به همهمه او گوش ميداد شير پيش آمد و دو دستش را به كفل استر حضرت گذارده و حضرت بسخنان او توجه ميكرد من از اين پيش آمد كه خيال كردم هم اكنون صدمه از آن حيوان بوجود نازنين امام ميرسد سخت ناراحت شدم فاصله نشد، شير بيك طرف از راه ايستاد و حضرت بجانب قبله متوجه شد سخنانى گفت كه من نفهميدم آنگاه بشير اجازه مرخصى داد آن حيوان

ص: 28

همهمه طولانى كرده و حضرت آمين ميگفت و آن حيوان رهسپار شد تا از چشم ما افتاد.

و حضرت ابو الحسن بطرف مقصد خود حركت كرد منهم كه گويا روح تازه بر اندامم دميده شد براه افتادم پس از اندكى راه بجانب او رسيدم عرضكردم فداى شما اين حيوان چه آهنگى داشت بخدا سوگند بمجردى كه نزديك شما رسيد من ترسيدم كه هم اكنون آسيبى بشما ميرساند و از اينكه صدمه نرسانيده و با شما بطرز مخصوصى سخن ميگفت بشگفت آمدم حضرت فرمود اين حيوان ماده شير آبستنى داشت كه از سختى زايمان او بستوه آمده حضور من آمده تا از خدا بخواهم به آسانى وضع حملش بشود منهم چنان درخواستى از خدا كردم و علاوه بر اين بقلب من القا شد كه فرزند نرينه خدا باو خواهد داد آن حيوان خرسند شد و در حق من دعا كرد كه خدا ترا حفظ فرمايد و بر تو و خاندان و هيچ يك از شيعيان تو درنده اى را مسلط ننمايد منهم آمين گفتم.

الإرشاد للمفيد / ترجمه ساعدى، ص: 574

عصا افعي مي شود

روايت است به اسناد از هشام بن منصور از رشيق مولاى رشيد كه گفت: رشيد مرا فرستاد تا موسى كاظم بن جعفر- عليه السّلام- را بياورم تا وى را بكشد. بياوردم. حضرت امام- عليه السّلام- عصايى كه در دست داشت، بجنبانيد. عصا در دست وى افعى شد و هارون را از ترس، تب بگرفت و افعى در گردن هارون افتاد. وى فرياد برآورد كه امام را رها كن. رها كردم. پس افعى از گردن وى جدا شد

راحة الأرواح، السبزواري ،ص:214

ص: 29

شيران محافظ

روايت كرد حميد طوسى كه رشيد ما را فرستاد تا موسى بن جعفر را- عليه السّلام- بكشيم. من در زندان شدم، وقت نماز پيشين بود. موسى بن جعفر- عليه السّلام- نماز مى كرد و شيرى ديدم بر دست راست وى و ديگرى بر دست چپ وى ايستاده بودند. من بترسيدم و بازگرديدم و رشيد را خبر كردم. مرا زجر كرد و باور نداشت. چند كس را از معتمدان با من فرستاد. ما نزديك موسى بن جعفر شديم، همچنان شيران را ديديم كه من گفته بودم. قصد ما كردند، ما بازگشتيم، رشيد را خبر داديم. سوگند خورد كه اگر كسى را از اين خبر دهيد شما را در حال، سياست فرمايم. در حال حيات وى زهره نداشتيم كه كسى را بدين خبر دهيم.

راحة الأرواح، السبزواري ،ص:211

نقش شير شير مي شود

على بن يقطين گفت: هارون الرشيد مردى را خواست تا با موسى بن جعفر در مجلس مبارزه كند و او را شرمنده نمايد. مردى جادوگر اين كار را بعهده گرفت. وقتى سفره انداختند كارى كردند كه هر وقت خادم حضرت موسى بن جعفر ميخواست گرده نانى را بردارد از جلو دستش مى پريد.

هارون بشدّت خنده اش گرفته بود از كار او.

حضرت موسى بن جعفر سر برداشت و نگاه بشيرى كه روى پرده نقش شده بود كرد. فرمود: اى شير خدا بگير اين دشمن خدا را. ناگهان آن نقش جان گرفت بشكل شيرى بسيار بزرگ. مرد جادوگر را پاره پاره كرد، هارون و نديمانش بى هوش شدند از ترس عقل خود را از دست دادند.

پس از مدتى كه بهوش آمدند هارون امام را قسم داد ترا بحقى كه بر تو دارم از اين شير بخواه پيكر آن مرد را برگرداند.

ص: 30

فرمود: اگر عصاى موسى آنچه از ريسمان و چوبدستهاى جادوگران برگرداند اين شير نيز پيكر آن مرد را برمى گرداند، اين جريان بيشتر از هر چيز در خود هارون اثر گذاشت.

زندگاني حضرت امام موسى كاظم عليه السلام، ص: 38

استجابت دعا

پيدا شدن النگو

همچنين به نقل از اسحق بن عمّار آورده اند:

هنگامى كه امام موسى كاظم عليه السلام به سوى بصره رهسپار بود، من نيز همراه ايشان در كشتى سوار بودم ، پس چون نزديك شهر مداين رسيديم موج عظيمى دريا را فراگرفت و پشت سر ما كشتى ديگرى بود كه در آن جمعيّتى ، عروسى را به منزل شوهرش مى بردند.

ناگهان فريادى به گوش رسيد، حضرت فرمود: چه خبر است ؟

اين سر و صداها و فريادها براى چيست ؟

گفتند: در آن كشتى ، دخترى را به عنوان عروس به منزل شوهرش مى برند، عروس كنار كشتى رفته و خواسته كه دستهايش را بشويد، ناگهان يكى از النگوهايش داخل آب دريا افتاده است .

حضرت فرمود: كشتى را متوقّف نمائيد و ملوان و خدمه آماده كمك و برداشتن النگو باشند.

پس از آن ، حضرت به ديواره كشتى تكيه داد و دعائى را زمزمه نمود و سپس فرمود: ملوان ها سريع پائين روند و النگو را بردارند.

اسحاق گويد: در همان حال متوجّه شديم كه آب فروكش كرده و النگو روى زمين آشكار است .

بعد از آن ، حضرت افزود: النگو را برداريد و به صاحبش عروس تحويل دهيد؛ و بگوئيد كه خداوند متعال را حمد و سپاس گويد.

و چون مقدارى حركت كرديم و از آن محلّ گذشتيم به حضرت عرض كردم : فدايت گردم ، اگر ممكن است دعائى را كه خواندى ، به من تعليم فرما؟

ص: 31

امام عليه السلام فرمود: بلى ، ممكن است ؛ مشروط بر آن كه آن دعا را به كسى كه اهليّت ندارد، نياموزى مگر به شيعيانى كه مورد اعتماد باشند؛ و سپس حضرت آن دعا را املا نمود و من نوشتم .(22)

- إ ثبات الهداة : ج 3، ص 203، ح 97، بحارالا نوار: ج 48، ص 29، ح 2.

حماد بن عيسى ودعاي حضرت

حماد بن عيسى گفت: خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام رسيدم در بصره، عرضكردم: آقا فدايت شوم از خدا بخواه بمن منزلى و همسرى و فرزند و خدمتكار عنايت كند و هر سال موفق بزيارت خانه خدا شوم امام عليه السّلام دست خود را بلند نموده گفت:

«اللهم صل على محمّد و آل محمّد»

خدايا حماد بن عيسى را منزل و همسر و فرزند و خادمى با پنجاه سال حج خانه خود

روزى فرما. حماد گفت: همين كه قيد كرد پنجاه سال فهميدم بيش از پنجاه سال حج نخواهم گزارد.

حماد گفت: هم اكنون چهل و هشت حج بجاى آورده ام، اين خانه من است كه بدعاى آن آقا نصيبم شده و زنم پشت پرده صدايم را ميشنود و اين فرزند و اين كنيز من است تمام آنچه دعا كرد نصيبم شد.

بعد از آن دو سال ديگر بحج رفت تا پنجاه سال تمام شد. بعد در سال پنجاه و يك كه عازم مكه بود و همسفر با ابو العباس نوفلى شد وقتى بمحل احرام رسيد رفت غسل كند براى احرام بستن سيلى در دره جارى شد او را برد و غرق شده از دنيا رفت قبل از اينكه حج پنجاه و يكم را انجام دهد و در سيّاله كه اولين منزل از مدينه بمكه است دفن شد.

ص: 32

خرايج: امية بن على قيسى گفت: من و حماد بن عيسى رفتيم خدمت موسى ابن جعفر عليه السّلام تا وداع كنيم براى سفر حج، فرمود: امروز حركت نكنيد تا فردا صبر كنيد وقتى از خدمت آن جناب خارج شديم حماد گفت: من نمى توانم بمانم زيرا بارهايم را برده اند. گفتم: من ميمانم. حماد رفت آن شب سيلى آمد حماد غرق شد و در سياله دفن گرديد.

زندگاني حضرت امام موسى كاظم عليه السلام، ص: 43

علم امام

امام كاظم (ع) و نجات دوستان

امام كاظم (ع) و نجات دوستان

11- على بن ابى حمزه روايت مى كند كه: يكى از دوستان امام كاظم- عليه السّلام- با من دوست بود، او مى گفت: روزى از منزلم خارج شدم و به زنى بر خورد كردم كه بسيار زيبا بود. با او يك زن ديگر بود كه او را همراهى مى كرد. به زن گفتم: آيا به عقد من در مى آيى؟

رو به من كرد و گفت: اگر تو زن ديگرى داشته باشى. پس در ما طمع نكن و اگر همسر ندارى ما را ببر.

گفتم: نه من همسر ديگرى ندارم.

آنها با من تا درب خانه ام آمدند. داخل خانه شدم. وقتى كه يك لنگه كفشم را در آوردم و هنوز لنگه ديگر در پايم بود، در اين هنگام صداى درب خانه برخاست. بيرون آمدم، ديدم موفّق غلام امام كاظم- عليه السّلام- است.

گفتم: چه خبر است؟

گفت: خير است، امام- عليه السّلام- مى فرمايد: به اين زن دست نزن و آن را از خانه ات بيرون كن.

به درون خانه رفتم و به زن گفتم: كفشهايت را بپوش و برو بيرون. و او هم بساطش را جمع كرد و رفت. ديدم موفّق دم در است به من گفت: درب را ببند، درب را بستم. هنوز پشت درب بودم كه شنيدم مردى به آن زن مى گويد: چكار كردى و چرا به اين زودى بيرون آمدى مگر نگفتم بيرون نيا؟

ص: 33

زن گفت: فرستاده جادوگر باعث شد كه مرا بيرون كند.

شب نزد امام- عليه السّلام- رفتم، امام فرمود: آن زن از بنى اميّه بود و آنها توطئه كرده بودند كه او را در خانه تو دستگير كنند و آبروى تو را ببرند. خدا را شكر كن كه اين بلا را از تو برگرداند.

سپس امام كاظم فرمود: با دختر فلانى- كه از موالى ابو ايوب انصارى است- ازدواج كن كه خير دنيا و آخرت تو در آن است.

من نيز با او ازدواج كردم و همان طور كه امام فرموده بود، شد.

جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ،ص:250

نجات على بن يقطين

نجات على بن يقطين

(1) 25- على بن يقطين مى گويد: هارون الرشيد قباى ابريشمى سياهى را- كه از لباسهاى پادشاهان بود و با طلا مزيّن شده بود- به عنوان خلعت به من داد. و من هم آن را با پول زيادى، خدمت امام كاظم- عليه السّلام- فرستادم. امام حضرت، قبا را برگرداند و فرمود: آن را نگهدار كه به آن محتاج مى شوى.

بعد از مدتى، على بن يقطين يكى از خواصّ خود را بر كنار كرد. و او چون علاقه على بن يقطين را نسبت به امام- عليه السّلام- مى دانست، پيش هارون رفت و از او سعايت و سخن چينى كرد و گفت: على بن يقطين قائل به امامت موسى بن جعفر است و خلعت تو را به او بخشيده است! هارون، خشمگين شد و گفت: بايد اين را معلوم كنم. بعد على بن يقطين رااحضار كرد و گفت: با قبايى كه به تو دادم چه كردى؟

على بن يقطين گفت: آن قباى ابريشمى نزد من و آن را ميان صندوق گذاشته ام.

ص: 34

هارون گفت: آن را حاضر نما.

على بن يقطين به يكى از غلامانش گفت: اين انگشترم را بگير و به خانه ام برو و درب فلان صندوق را در فلان اطاق باز كن و آن را به اينجا بياور. غلام رفت و صندوق را آورد و باز كرد، وقتى كه هارون قبا را ديد، خشمش فرو نشست و جايزه ديگرى به او داد و آن سخن چين را آنقدر زد تا مرد .

جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ،ص:265

شطيطه نيشابوري

خبر شطيطه نيشابوريّه و جمله اى از دلايل و معجزات آن حضرت است در آن

ابن شهر آشوب روايت كرده از ابو على بن راشد و غير او در خبر طولانى كه گفت: جمع شدند شيعيان نيشابور و اختيار كردند از بين همه محمّد بن على نيشابورى را، پس سى هزار دينار و پنجاه هزار درهم و دو هزار پارچه جامه به او دادند كه براى امام موسى عليه السّلام ببرد. شطيطه كه زنى مؤمنه بود يك درهم صحيح و پاره از خام كه به دست خود آن را رشته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد و گفت: انّ اللّه لا يستحيى من الحقّ، يعنى: اين كه من مى فرستم اگر چه كم است، لكن از فرستادن حقّ امام عليه السّلام اگر كم باشد نبايد حيا كرد قال فثنّيت درهمها.

پس آن جماعت آوردند جزوه اى كه در آن سؤالاتى بود و مشتمل بود بر هفتاد ورق، در هر ورقى يك سؤال نوشته بودند و ما بقى ورق را سفيد گذاشته بودند كه جواب آن سؤال در زيرش نوشته شود و هر دو ورقى را روى هم گذاشته بودند و مثل كمر بند سه بند بر آن چسبانيده بودند و بر هر بندى مهرى زده بودند كه كسى آن را باز نكند و گفتند: اين جزوه را شب بده به امام عليه السّلام و فرداى آن شب بگير آن را، پس هرگاه ديدى مهرها صحيح است پنج مهر از آن ها بشكن و ملاحظه كن ببين هرگاه جواب مسائل را داده بدون شكستن مهرها پس او امامى است كه مستحقّ مال ها است، پس بده به او آن مال ها را و الّا اموال ما را برگردان به ما.

ص: 35

آن شخص مشرّف شد به مدينه و داخل شد بر عبد اللّه افطح و امتحان كرد او را يافت كه او امام نيست.

بيرون آمد و مى گفت: ربّ اهدنى [الى] سواء الصّراط پروردگار مرا هدايت كن به راه راست.

گفت: در اين بين كه ايستاده بودم، ناگاه پسرى را ديدم كه مى گويد: اجابت كن آن كس را كه مى خواهى. پس برد مرا به خانه حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام پس چون آن حضرت مرا ديد فرمود به من براى چه نوميد مى شوى اى ابو جعفر؟ و براى چه آهنگ مى كنى به سوى يهود و نصارى؟ به سوى من آى، منم حجّة اللّه وولىّ خدا، آيا نشناسانيد تو را ابو حمزه بر در مسجد جدّم؟

آنگاه فرمود كه من جواب دادم از مسائلى كه در جزوه است به جميع آنچه محتاج اليه تو است در روز گذشته پس بياور آن را، و بياور درهم شطيطه را كه وزنش يك درهم و دو دانق است و در كيسه اى است كه چهار صد درهم و ازارى در آن است و بياور آن پاره خام او را در پشتواره جامه دو برادرى است كه از اهل بلخند.

راوى گفت: از فرمايش آن حضرت عقلم پريد و آوردم آنچه را كه امر فرموده بود و گذاشتم پيش آن حضرت، پس برداشت درهم شطيطه را با پارچه اش و رو كرد به من و فرمود: انّ اللّه لا يستحيى من الحقّ، اى ابو جعفر! برسان به شطيطه سلام مرا و بده به او اين هميان پول را- و آن چهل درهم بود- پس فرمود: بگو هديّه فرستادم براى تو شقّه اى از كفن هاى خودم كه پنبه اش از قريه خودمان قريه صيدا، قريه فاطمه زهراء عليها السّلام است و خواهرم حليمه دختر حضرت صادق عليه السّلام آن را رشته و بگو به شطيطه كه تو زنده مى باشى نوزده روز از روز وصل ابو جعفر و وصل شقّه و دراهم، پس شانزده درهم از آن هميان را خرج خودت مى كنى و بيست و چهار درهم آن را قرار مى دهى صدقه خودت و آنچه لازم مى شود از جانب تو، و من نماز خواهم خواند بر تو، آن گاه فرمود به آن مرد: اى ابو جعفر! هرگاه مرا ديدى كتمان كن زيرا كه آن بهتر نگاه مى دارد تو را، پس فرمود: اين مال ها را به صاحبانش برگردان و باز كن از اين مهرها كه بر جزوه زده شده است و ببين كه آيا جواب مسائل را داده ام يا نه پيش از آن كه آن را بياورى، گفت: نگاه كردم به مهرها ديدم صحيح و دست نخورده است پس گشودم يكى از وسطهاى آن را ديدم نوشته است: چه مى فرمايد عالم در اين مسأله كه مردى گفت من نذر كردم از براى خدا كه آزاد كنم هر مملوكى كه در ملك من بوده از قديم و در ملك او است جماعتى از بنده ها (يعنى كدام يك از آن ها بايد آزاد شوند؟) حضرت به خطّ شريف خود نوشته بود: جواب، بايد آزاد شود هر مملوكى كه پيش از شش ماه در ملك او بوده، و دليل بر صحّت آن قول خداى تعالى است:

ص: 36

وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ. مراد آن كه حقّ تعالى در اين آيه شريفه تشبيه فرموده ماه را بعد از سير در منازل خود به چوب خوشه خرماى كهنه و تعبير از او به قديم فرموده، و چون چوب خوشه خرما در مدت شش ماه صورت هلاليّت پيدا مى كند پس قديم آن است كه شش ماه بر او بگذرد، و تازه كه خلاف قديم است مملوكى است كه شش ماه در ملك او نبوده.

راوى گويد: پس باز كردم مهرى ديگر ديدم نوشته بود: چه مى فرمايد عالم در اين مسأله كه مردى گفت به خدا قسم صدقه خواهم داد مال كثيرى، چه مقدار بايد صدقه دهد؟

حضرت در زير سؤال به خطّ شريف خود نوشته بود: جواب: هرگاه آن كس كه سوگند خورده مالش گوسفند است، هشتاد و چهار گوسفند صدقه دهد، و اگر شتر است، هشتاد و چهار شتر تصدّق دهد، و اگر درهم است، هشتاد و چهار درهم، و دليل بر اين قول خداى تعالى است: لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ يعنى به تحقيق كه يارى كرد شما را خداوند در موطن هاى بسيار، شمرديم موطن هاى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را پيش از نزول اين آيه يافتيم هشتاد و چهار موطن بوده كه حقّ تعالى آن موطن ها را به كثير وصف فرموده.

راوى گويد: پس شكستم مهر سيّم را ديدم نوشته بود: چه مى فرمايد عالم در اين مسأله كه مردى نبش كرد قبر مرده اى را پس سر مرده را بريد و كفنش را دزديد؟

مرقوم فرموده بود به خطّ خود: جواب: دست آن مرد را مى برند به جهات دزديدنش كفن را از جاى حرز و استوار، و لازم مى شود او را صد اشرفى براى بريدن سر ميّت، زيرا كه ما قرار داديم مرده را به منزله بچه در شكم مادر پيش از آن كه روح او را دميده شود و قرار داديم در نطفه بيست دينار تا آخر مسأله.

ص: 37

پس آن شخص برگشت به خراسان، چون به خراسان رسيد ديد اشخاصى را كه حضرت اموالشان را قبول نفرمود و ردّ كرد فطحى مذهب شده اند و شطيطه بر مذهب حقّ باقى است، پس سلام حضرت را به او رسانيد و هميان و شقّه كفن كه حضرت براى او فرستاده بود به او رسانيد، پس نوزده روز زنده بود هم چنان كه حضرت فرموده بود.

و چون وفات يافت حضرت براى تجهيز او آمد در حالى كه سوار بر شتر بود، و چون از امر او فارغ شد سوار بر شتر خود شد و برگشت به طرف بيابان و فرمود:

آگاهى ده ياران خود را و برسان به ايشان سلام مرا و بگو به ايشان كه من كسى كه جارى مجراى من است از امامان لا بدّ و ناچاريم از آن كه بايد حاضر شويم به جنازه هاى شما در هر شهرى كه باشيد، پس از خدا بپرهيزيد در امر خودتان.

اطلاع از امور شيعيان

اطلاع از امور شيعيان

1- ابا صلت هروى مى گويد: امام رضا- عليه السّلام- فرمود: پدرم موسى بن جعفر- عليه السّلام- ابتداء به على بن ابى حمزه فرمود: مردى از اهل مغرب را ملاقات خواهى كرد كه از من خواهد پرسيد. به او بگو: وى امامى است كه امام صادق- عليه السّلام- او را به ما معرفى كرده و اگر از احكام حلال و حرام پرسيد، به او جواب بده.

على بن ابى حمزه گفت: نشانه اش چيست؟

فرمود: مردى تنومند و بلند قامت است. اسمش يعقوب بن يزيد و راهنماى قبيله اش مى باشد. اگر اجازه ورود خواست، او را نزد من بياور.

ص: 38

على بن حمزه مى گويد: به خدا قسم! در طواف خانه خدا بودم كه آن مرد با همان ويژگيهايى كه حضرت فرموده بود آمد و به من گفت: مى خواهم رفيق تو را ببينم.

گفتم: كداميك را؟

گفت: موسى بن جعفر- عليه السّلام-.

پرسيدم: اسمت چيست؟

گفت: يعقوب بن يزيد.

گفتم: اهل كجا هستى؟

گفت: مغرب.

(1) پرسيدم: از كجا مرا شناختى؟

گفت: كسى را در خواب ديدم كه به من گفت: على بن ابى حمزه را درياب، و حوايج خود را از او بخواه و تو را به من نشان داد.

على بن ابى حمزه مى گويد: گفتم اينجا بنشين تا طوافم را تمام كنم و نزد تو بيايم. پس رفتم و طواف نموده، برگشتم و با او صحبت كردم. او را شخصى عاقل و فهميده يافتم. از من با اصرار خواست كه او را پيش موسى بن جعفر- عليه السّلام- ببرم و من نيز چنين كردم.

وقتى حضرت او را ديد، به او فرمود: اى يعقوب بن يزيد! تو ديروز آمدى و ميان تو و برادرت در فلان مكان، خصومتى رخ داد و كار به ناسزا گويى كشيده شده است. اين عمل شما از آيين ما نيست. و ما شيعيان خود را اين چنين دستور نمى دهيم. از خدا بترس؛ زيرا شما به زودى به وسيله مرگ، از هم جدا خواهيد شد.

اما برادرت در مسافرتى قبل از آنكه به خانواده اش برسد، مى ميرد. و تو از كرده خود پشيمان مى شوى؛ چون شما از هم قطع رحم مى كنيد و به هم پشت مى نماييد، خداوند نيز عمر شما را قطع مى كند.

آن مرد پرسيد: يا بن رسول اللَّه! اجل من چه وقت فرا خواهد رسيد؟

ص: 39

فرمود: اجل تو هم رسيده بود اما در فلان منزل، به عموى خود صله رحم كردى و خدا مرگ تو را تا بيست سال ديگر، به تأخير انداخت.

على بن ابى حمزه مى گويد: آن مرد را سال آينده در مكّه ملاقات كردم و به من گفت: برادرش قبل از اينكه به شهر خودش برسد، در راه مرد و همان جا دفن كردند . جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ،ص:241و ،ص:240

باب الحوائج

در حيات

( 1)

محمد بكرى گويد وارد مدينه شدم شايد بتوانم وجهى بدست آورده قرضم را ادا كنم ليكن به مقصود نائل نشده و نااميد گرديدم با خود گفتم بهتر آنست حضور حضرت ابو الحسن ع شرفياب شده شايد بتوانم از بركات آن حضرت برخوردار گردم حضرت آن روز در زمينى كه متعلق بجنابش بود و در خارج

مدينه واقع بود تشريف داشت بحضور همايونيش شرفياب شدم آن حضرت بيرون آمده و غلامى همراه آن جناب بود و آن غلام دستمالى كه گوشت پخته تنها در آن بود در دست داشت من باتفاق آن جناب از آن گوشت استفاده كردم پس از آن علت آمدن مرا جويا شد، حكايتم را بعرض رسانيدم حضرت بدرون باغ رفته بلافاصله تشريف آورد غلام خود را مرخص كرد و سيصد دينار پول بمن اعطا فرمود و تشريف برد و منهم بر مركب خود سوار شده شاد و خندان مراجعه كردم.

زان سبب باب الحوائج شد لقب او را كه او

هر مراد و مطلبى حاصل كما ترضى كند

الإرشاد للمفيد / ترجمه ساعدى، ص: 576

( 2)

ص: 40

امام (ع) و كمك به ياران (1) 13- بكّار قمى مى گويد: چهل حجّ بجا آوردم و در سفر آخر وقتى كه مزدلفه «1» بودم، پولم تمام شد. به مكّه آمدم و در آنجا ماندم تا مردم برگشتند. با خودم گفتم به مدينه مى روم و قبر رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- را زيارت مى كنم و آقايم امام كاظم- عليه السّلام- را ملاقات مى كنم. شايد كارى پيدا كردم و از پول آن مخارج را هم تا كوفه را تأمين نمايم.

از مكّه خارج شدم تا اينكه به مدينه رسيدم و قبر رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- را زيارت كردم و به اميد اينكه كارى پيدا كنم و گشايشى حاصل شود به جايى كه كارگرها در آنجا براى كار اجتماع مى كردند، رفتم. در اين هنگام شخصى آمد و كارگرها دور او را گرفتند. من نيز چنين كردم. برخى همراه او رفتند و من نيز دنبال او رفتم و گفتم: اى بنده خدا! من غريب هستم و كسى را ندارم، به من هم كارى بده.

گفت: از اهل كوفه هستى؟

گفتم: آرى.

گفت: بيا، و مرا با خود به خانه اى بزرگ و نوساز برد. چند روزى در آنجا كار كردم و بر خلاف كارگران ديگر، هيچ تعطيل نمى كردم.

روزى به وكيل صاحب كار گفتم، مرا سرپرست آنان كن تا از آنها كار بكشم. او هم چنين كرد. روزى بالاى نردبان بودم كه ديدم امام موسى كاظم- عليه السّلام- به طرفم مى آيد. داخل شد و سرش را بلند كرد و گفت: بكّار به سوى ما بيا، فرود آى. پس پايين آمدم و مرا به گوشه اى برد و فرمود: اينجا چه كار مى كنى؟ گفتم: فدايت شوم خرجى ام تمام شد، در مكه ماندم تا اينكه مردم رفتند.

ص: 41

سپس به مدينه آمدم و به مصلّى رفتم و گفتم دنبال كار مى گردم و در حالى كه ايستاده بودم وكيل شما آمد و بعضى ها را براى كاربرد از او درخواست كردم مرا نيز ببرد. فرمود: امروز هم بمان. فردا كه شد وكيل آمد و دم درب نشست و افراد كارگر را يك- يك صدا كرد و اجرتشان را داد. آخرين نفر من بودم كه گفت: بيا نزديك. كيسه اى به من داد كه در آن پانزده دينار بود. گفت: اين خرجى تو تا كوفه است. فردا به سوى كوفه برو.

(1) گفتم: آرى، جانم به فداى تو! ولى نتوانستم حرف او را رد كنم. سپس او رفت، بعد فرستاده برگشت و گفت: امام كاظم- عليه السّلام- مى فرمايد: فردا قبل از اينكه بروى، نزد من بيا.

گفتم: به روى چشم.

فردا نزد حضرت رفتم، فرمود: همين الآن برو تا اينكه به فيد «1» برسى آنجا عده اى را مى يابى كه راهي كوفه هستند. تو نيز با آنان رفيق شو. و اين نامه را بگير و به على بن ابى حمزه بده.

گفت: روانه شدم و تا فيد به كسى برخورد نكردم و هنگامى كه به فيد رسيدم، ديدم عده اى براى رفتن به كوفه آماده مى شوند من هم شترى خريدم و به همراه آنها به كوفه رفتيم و شب وارد كوفه شديم. با خودم گفتم: شب به منزل مى روم و استراحت مى كنم و فردا صبح، نامه را به على بن ابى حمزه مى رسانم. وقتى كه به منزل آمدم، با خبر شدم كه دزدان چند روز قبل آمده اند و داخل دكانم شده اند.

وقتى كه صبح شد نماز صبح را خواندم و نشستم و در فكر چيزهايى بودم كه از دكانم به سرقت رفته بود. ناگاه درب زده شد. در را باز كردم، ديدم على بن ابى حمزه است. با هم معانقه كرديم و گفت: اى بكّار! نامه مولايم را بياور.

ص: 42

گفتم: آرى، خيال داشتم آن را نزد تو آورم.

گفت: بياور. مى دانستم كه شب آمده اى. نامه را بيرون آوردم و به او دادم.

نامه را گرفت و بوسيد و روى چشمش گذاشت و گريه كرد.

گفتم: چرا گريه مى كنى؟ گفت: بخاطر اشتياق ديدار آقايم گريه مى كنم. نامه را گشود و آن را خواند.

سپس سرش را بلند كرد و گفت: اى بكّار! دزد به خانه ات آمده است؟

گفتم: آرى.

گفت: هر چه در دكان داشته اى برده است؟

گفتم: آرى.

گفت: خداوند عوض آن را به تو داده است. مولايم به من دستور داده است هر چه از دكانت به سرقت رفته. آن را جبران كنم. چهل دينار به من داد. و من تمام چيزهايى را كه در دكان بود، قيمت كردم كه چهل دينار شد. سپس نامه را باز كرد ديدم در آن نوشته شده است: چهل دينار قيمت آنچه كه از دكان «بكّار» دزد برده است به او پرداخت نم

جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ،ص:251تا ص:253

از نظر اهل سنت
ابن اثير

ابن اثير- كه از متعصّبان اهل سنّت است- گفته: آن حضرت را كاظم لقب دادند به جهت آن كه احسان مى كرد با هر كس كه با او بدى مى كرد و اين عادت او بود هميشه.

و لكن اصحابش به جهت تقيّه گاهى از آن جناب به عبد صالح و گاهى به فقيه و عالم و غير ذلك تعبير مى كردند، و در ميان مردم به باب الحوائج معروف است

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 1463

شافعي

تمجيد يكى از علماى اهل تسنّن از امام كاظم عليه السّلام

ص: 43

كمال الدّين محمد بن طلحه شافعى در شأن امام كاظم عليه السّلام چنين مى گويد:

«امام بلند مقام، بزرگ شأن، كه شب ها را با عبادات بسيار، به پايان مى رسانيد، و در عبادت خدا، كوشش فراوان داشت، و بر انجام اطاعتهاى الهى، مداومت مى نمود، داراى كرامت هاى آشكار، كه شب را تا بامداد با سجده و قيام به سر مى آورد، و روز را با روزه و صدقه به پايان مى رسانيد، و به خاطر آنكه حلم و شكيبائى بسيار داشت، و نسبت به كسانى كه به او ستم روا مى داشتند، عفو و گذشت داشت، با عنوان «كاظم» (فروبرنده خشم) ناميده شد.

آن بزرگمرد الهى، با احسان و لطف خود، گنهكاران را مجازات مى كرد، و با عفو و بخشش با كسانى كه به او جفا كرده بودند، برخورد مى نمود، و به خاطر آنكه، عبادت بسيار مى نمود، به او «عبد صالح» (بنده شايسته) گفتند، و در عراق به عنوان «باب الحوائج الى اللّه» [دربان روا كننده نيازها در درگاه خدا] ناميده مى شد،

الأنوار البهية ،ص:277

در بعد شهادت

خطيب در تاريخ بغداد از علىّ بن خلال نقل كرده كه گفت: هيچ امر دشوارى مرا رو نداد كه بعد از آن بروم به نزد قبر حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام و متوسّل به آن جناب شوم مگر آن كه خداى تعالى از براى من آسان كرد

كلام هفتمين وارث غدير

كلمات 1-قال الكاظم عليه السّلام: المؤمن مثل كفتي الميزان كلّما زيد في ايمانه زيد في بلائه

مؤمن مثل كفّه ترازو است، هر چه زياد شود در ايمانش، زياد شود در بلايش.

2-قال الكاظم عليه السّلام: اياك أن تمنع في طاعة اللّه فتنفق مثليه في معصية اللّه .

ص: 44

بپرهيز از آن كه منع كنى مال خود را در طاعت خدا كه انفاق خواهى كرد دو مثل آن را در معصيت.

3-قال الكاظم عليه السّلام: من استوى يوماه فهو مغبون و من كان آخر يوميه شرّهما فهو ملعون و من لم يعرف الزيادة في نفسه فهو في النقصان و من كان إلى النقصان فالموت خير له من الحياة .

كسى كه دو روزش (يعنى روز گذشته اش و روزى كه در آن است) مساوى باشد مغبون است، و كسى كه روز دوّمش بدتر از روز اوّل (يعنى روز گذشته اش باشد) پس او ملعون است، و كسى كه زيادتى در نفس خود نمى يابد در نقصان است، و كسى كه رو به نقصان است مرگ از براى او بهتر از حيات است.

4-قال الكاظم عليه السّلام: «... و اللّه ينزل المعونة على قدر المئونة، و ينزل الصبر على قدر المصيبة، و من اقتصد و قنع بقيت عليه النعمة، و من بذّر و أسرف زالت عنه النعمة، و أداء الأمانة و الصدق يجلبان الرزق و الخيانة و الكذب يجلبان الفقر و النفاق، و إذا أراد اللّه بالنملة شرا أنبت لها جناحين فطارت فأكلها الطير ...»

به خدا قسم است كه نازل مى شود معونه به قدر مؤونه، و نازل مى شود صبر به قدر مصيبت و كسى كه ميانه روى كند و قناعت نمايد نعمت بر او بماند، و كسى كه تبذير و اسراف كند نعمت از او زايل گردد، و ادا كردن امانت و راستى در گفتار روزى بياورد، و خيانت و دروغ فقر و نفاق آورد، و هرگاه خدا خواهد كه به مورچه شرّى برسد براى او دو بال بروياند آنگاه مورچه بپرد و مرغ هوا او را بخورد.

ص: 45

5-قال الكاظم عليه السّلام لعلىّ بن يقطين: كفّارة عمل السّلطان، الاحسان الى الاخوان.

فرمود به على بن يقطين: كفّاره كارگرى براى سلطان نيكى كردن به برادران دينى است.

6-قال الكاظم عليه السّلام: كلّما أحدث الناس من الذنوب ما لم يكونوا يعملون أحدث اللّه لهم من البلاء ما لم يكونوا يعدّون .

هر زمانى كه پديد آوردند مردمان گناهانى را كه ياد نداشتند، حقّ تعالى پديد آورد براى ايشان از بلاها چيزهايى كه آن ها را بلا نمى شمردند.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص:1520

دشمنان زمان انحضرت

مهدى خليفه عباسى

كشف الغمه: محمّد بن طلحه گفت كه فضل بن ربيع از پدرش نقل كرده وقتى مهدى خليفه عباسى موسى، بن جعفر عليه السّلام را زندانى كرده بود شبى در خواب على بن ابى طالب عليه السّلام را ديد كه باو ميگويد محمّد! «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ

» شبانه از پى من فرستاد خيلى ترسيدم با وحشت پيش او رفتم ديدم مشغول خواندن همان آيه است صداى خوبى داشت. گفت: فورى موسى بن جعفر را حاضر كن. موسى بن جعفر عليه السّلام را آوردم او را در بغل گرفت و پهلوى خود نشاند گفت: يا ابا الحسن حضرت امير المؤمنين را در خواب ديدم كه بمن چنين گفت: اينك با من شرط ميكنى كه بر من يا يكى از فرزندانم خروج نكنى.فرمود: بخدا قسم چنين كارى را نميكنم و نه اين كار در شأن من است.

گفت: راست ميگوئى. ربيع! سه هزار دينار باو بده و زاد و توشه سفرش را آماده كن تا بمدينه برود، ربيع گفت: در همان شب كارهايش را كردم صبحگاه در بين راه بود بواسطه ترسى كه داشت مبادا پشيمان شود. جنابذى جريان را نقل كرده ولى او نوشته ده هزار دينار داد. حافظ عبد العزيز گفت: احمد بن اسماعيل نقل كرده كه موسى بن جعفر عليه السّلام از زندان نامه اى براى هارون الرشيد بدين مضمون فرستاد: هر روزى كه بر من در زندان بسختى و شكنجه ميگذرد، در مقابل تو با عيش و عشرت آن روز را سپرى ميكنى تا بالاخره هر دو بروزى برسيم بى پايان كه در آن روز تبهكاران زيان خواهند كرد.

ص: 46

زندگانى حضرت امام موسى كاظم(ع)، ترجمه بحار الأنوار ،ص:133

هادي

صاحب عمدة الطّالب گفته: هادى آن حضرت را گرفته و در حبس نمود، امير المؤمنين عليه السّلام را در خواب ديد كه به او فرمود:

فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ.

چون بيدار شد مراد آن حضرت را دانست، امر كرد حضرت امام موسى عليه السّلام را از حبس رها كردند.

بعد از چندى بازخواست آن حضرت را حبس كند و اذيّت رساند، اجل او را مهلت نداد و هلاك شد، چون خلافت به هارون الرّشيد رسيد آن حضرت را به بغداد آورد و مدّتى محبوس داشت و در سال چهار دهم خلافت خويش آن حضرت را به زهر شهيد كرد.

هارون الرشيد

گويند هنگامى كه هارون الرشيد وارد مدينه شد در سفرى كه اراده حج داشت حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام را دستگير كرد و او را مقيد ساخت، و پس از آن دستور داد و عمارى تهيه كردند و موسى بن جعفر را در يكى از آن دو عمارى گذاشتند، و روى استر نهاده بطرف بصره و كوفه فرستادند، و با هر يك از دو عمارى گروهى براه افتادند، و علت اين داستان از اين جهت بود كه وى ميخواست جريان را بر مردم مخفى بدارد هارون امر كرد موسى بن جعفر را به عيسى بن جعفر تحويل دهند، وى مدت يك سال موسى عليه السّلام را در نزد خود زير نظر گرفت، هارون براى وى نوشت موسى بن جعفر را بقتل برسان و ليكن عيسى زير بار نرفت، پس از اين موسى بن جعفر را به بغداد آورد و به فضل بن ربيع تحويل داد و مدت درازى هم در نزد اين مرد ماند، هارون به فضل هم پيشنهاد قتل او را كرد فضل هم از شركت در خون او خوددارى كرد.

ص: 47

پس از اين از نزد فضل بن ربيع بيرون آورد و به فضل بن يحيى داد، فضل موسى ابن جعفر را در يكى از خانه ها نگهدارى كرد و نگهبانانى هم بر وى گماشت، حضرت ابو الحسن عليه السّلام همواره در اين خانه به عبادت اشتغال داشت، شب ها را به قرائت قرآن صبح ميكرد و هميشه نماز ميخواند و اكثر روزها را روزه داشت و همواره متوجه محراب بود فضل بن يحيى حضرت موسى بن جعفر را در جاى وسيعى منزل داد و او را احترام و اكرام مينمود، هارون هنگامى كه در «رقه» اقامت داشت از اين جريان مطلع شد و به فضل ابن يحيى امر كرد حضرت را بقتل آورد، فضل امر رشيد را اطاعت نكرد، و از اين جهت مورد خشم او قرار گرفت، پس از اين امر كرد فضل بن يحيى را آوردند و صد تازيانه بر وى زدند.

در اين هنگام يحيى بن خالد برمكى از جريان مطلع شد و نزد هارون آمد و گفت: من مقصود شما را انجام خواهم داد، پس از اين بطرف بغداد حركت كرده

و سندى بن شاهك را طلبيد و او را بكشتن موسى بن جعفر تحريك كرد، وى نيز اطاعت كرد و آن جناب را مسموم ساخت، گويند: آن حضرت را بوسيله خرماى مسموم شهيد كردند، و موسى بن جعفر پس از اينكه خرما را ميل كردند دو روز با حالت مرض و ناراحتى بسر بردند و در روز سوم از دنيا رفتند.

بعد از اينكه آن حضرت در اثر سم كين شهيد شدند، سندى بن شاهك فقهاء و ساير مردم را كه در بغداد بودند و از جمله هيثم بن عدى را حاضر كردند، كه تا بنظر مردم برسانند موسى بن جعفر به مرگ طبيعى از دنيا رفته و در بدن وى آثارى از زخم و جراحت در بين نيست، بعد از اين روى جسر بغداد گذاشتند، و از طرف يحيى ابن خالد امر كردند تا فرياد بزنند: اين موسى بن جعفر است كه رافضيان گمان ميكنند وى نمرده است.

ص: 48

اى مردم بيائيد و بنگريد كه موسى بن جعفر از دنيا رفته، مردم در چهره او نگاه ميكردند، بعد از اين جريان او را از روى جسر برداشتند و در مقابر قريش كه از قديم محل دفن بنى هاشم و اشراف بود به خاك سپردند.

روايت شده هنگامى كه وفات موسى بن جعفر نزديك شد به سندى بن شاهك فرمود يكى از غلامان مدتى وى را حاضر كند تا حضرت را غسل و كفن نمايد سندى درخواست آن جناب را اجابت كرد، سندى بن شاهك ميگفت: من از وى خواهش كردم تا اجازه دهد من او را غسل دهم و كفن كنم و ليكن وى امتناع كرد و فرمود: ما خاندان مهريه زنان و مخارج مكه و كفن هاى مردگان را از اموال خالص و طاهر خود خارج ميكنيم اكنون كفن من در نزدم محفوظ است، و اينك ميل دارم غلام من اين موضوع را انجام دهد گفته شده سليمان بن منصور جنازه موسى بن جعفر را از دست عمال دولتى گرفت و بدنش را غسل داد و او را با كفن مخصوص خود كه پانصد دينار ارزش داشت و قرآن را بر وى نوشته بود كفن كرد، و با پاى پياده در دنبال جنازه حركت ميكرد و جلو پيراهنش را هم شكافت و با جنازه تا مقابر قريش آمد و حضرت را در آن جا به خاك سپرد.

ترجمه إعلام الورى ،متن،ص:422و ص:421

شهادت هفتمين وارث غدير

خبر از شهادت

لرزيدن سندى بن شاهك در حضور هشتاد نفر از علماء، بر اثر گفتار امام كاظم عليه السّلام

شيخ صدوق (ره) از حسن بن محمّد بشّار نقل مى كند كه گفت: يكى از شيوخ و بزرگان اهل تسنّن كه مورد قبول آنها است و از اهالى «قطيعة الرّبيع» است نقل كرد: من با بعضى از بنى هاشم كه مردم به فضل او اعتراف داشتند، ملاقات كردم، كه هيچ كس را در عبادت و علم، مانند او نديده بودم.

ص: 49

گفتم: «چه كسى را با چه حال ديده اى؟».

گفت: در زمان سندى بن شاهك (عصر حكومت هارون) ما را كه هشتاد نفر از شخصيّتهاى نيك بوديم، در خانه اى جمع كردند، در آنجا به حضور موسى بن جعفر عليه السّلام رفتيم، سندى بن شاهك به ما رو كرد و گفت:

«اى مردم! اين مرد را بنگريد، آيا به او آسيبى رسيده است؟ زيرا مردم گمان مى كنند كه به او آسيبى رسيده، و در اين باره، زياد حرف مى زنند، ببينيد؛ اين منزل و فرش وسيع او است كه هيچ گونه تنگى در آن نيست، و امير مؤمنان (هارون) قصد سوئى نسبت به او ندارد، بلكه انتظار مى رود كه امير مؤمنان (هارون) به اينجا بيايد و با ايشان (امام كاظم عليه السّلام) مناظره كند، اينك اين شخص را بنگريد كه سالم است و در خانه وسيع جاى دارد و در همه امور در وسعت است، خودتان احوالش را از خودش بپرسيد».

آن شيخ گفت: ما توجّهى جز نگاه به سيماى او (امام كاظم عليه السّلام) و فضل و آثار عبادت او نداشتيم [سيماى نورانى آن حضرت، ما را تحت الشّعاع قرار داده بود].

در اين هنگام امام كاظم عليه السّلام دهان گشود و چنين فرمود:

«امّا آنچه كه درباره وسعت منزل و امثال آن مى گويد، اكنون همان گونه است كه مى گويد، ولى به شما اى حاضران! خبر دهم، من به وسيله نه عدد خرماى زهرآلود، مسموم شده ام، و من فردا به حالت احتضار در خواهم آمد و پس فردا مى ميرم».

آن شيخ مى افزايد: «در اين هنگام به چهره سندى بن شاهك نگاه كردم، ديدم بسيار پريشان است و همچون شاخه هاى درخت خرما مى لرزد».

ص: 50

حسن بن محمّد مى گويد: «اين شيخ (روايت كننده روايت فوق) از نيكان اهل تسنّن، و بزرگمردى راستگو است، و سخنش مورد قبول و اطمينان مردم است».

الأنوار البهية ،ص:308و307

سخن گفتن امام كاظم عليه السّلام به اعجاز الهى!

سخن گفتن امام كاظم عليه السّلام به اعجاز الهى!

سيّد تاج الدّين عاملى در كتاب «التّتمّة فى تاريخ الأئمّة» روايتى نقل مى كند، كه شيخ حرّ عاملى (ره) نيز در «إثبات الهداة» (در حالات امام كاظم عليه السّلام) آن را نقل كرده است و آن اينكه:

هنگامى كه امام كاظم عليه السّلام از دنيا رفت، سندى بن شاهك، دستور داد، جنازه آن حضرت را روى جسر (پل) بغداد نهادند، و به مردم اعلام كرد كه آن حضرت به مرگ مقدّر از دنيا رفته است، مردم مى آمدند و بدن مطهّر آن حضرت را مى ديدند، و آثار جراحت و زخمى در آن نبود، روايت شده، يكى از شيعيان مخلص، كنار جنازه آمد، در حالى كه مردم اجتماع كرده بودند و مى گفتند: «موسى بن جعفر عليه السّلام كشته نشده است، بلكه به مرگ طبيعى از دنيا رفته».

او (شيعه مخلص) به آنها گفت: «من از خود امام كاظم عليه السّلام مى پرسم كه چگونه از دنيا رفت.

حاضران گفتند: «او مرده است، چگونه از او خبر مى گيرى؟».

او نزديك آمد و گفت: «اى پسر رسول خدا، تو و پدرت راستگو هستيد به من خبر بده، آيا بر اثر مرگ مقدّر از دنيا رفتى، يا كشته شده اى».

آن حضرت [به اعجاز و اذن الهى] سخن گفت و سه بار فرمود:

قتلا قتلا قتلا

: «كشته شدم، كشته شدم، كشته شدم».

سپس آن حضرت را غسل دادند و كفن كردند و متصدّى غسل و كفن، همان شخصى بود كه امام كاظم عليه السّلام به او وصيت نموده بود [چنانكه قبلا خاطر نشان گرديد]، سپس جنازه آن حضرت را در بغداد در مقابل قبرستان قريش از جانب باب التّين، به خاك سپردند .

ص: 51

الأنوار البهية ،ص:315و314

حضرت رضا عليه السّلام در بالين جنازه پدر

حضرت رضا عليه السّلام در بالين جنازه پدر

مؤلّف گويد: در روايت كه از مسيّب نقل شده: مسيّب گويد: «سوگند به خدا من آن افراد را با چشم خود ديدم، گمان مى كردند كه خودشان پيكر موسى بن جعفر عليه السّلام را غسل مى دهند، ولى دست آنها به بدن آن حضرت نمى رسيد، آنها گمان مى كردند خودشان بدن آقا را حنوط مى كنند، و كفن مى نمايند، ولى من مى ديدم كه آنها هيچ كارى انجام نمى دهند، بلكه شخصى شبيه ترين مردم به امام كاظم عليه السّلام را ديدم كه آن حضرت را غسل مى داد و حنوط نمود و كفن كرد، ولى در ظاهر نشان مى داد كه آنها را كمك مى كنند.

آنها نيز (او را مى ديدند، ولى) او را نمى شناختند، پس از آنكه جنازه موسى بن جعفر عليه السّلام را به خاك سپرديم، و كارها به پايان رسيد، آن آقاى ناشناس به من رو كرد و فرمود: «اى مسيّب! تو در مورد پدرم زمانى شكّ كردى، ولى در مورد من هرگز شك نكن؛

فانّى امامك و مولاك و حجّة اللّه عليك بعد أبى ...

: «همانا من امام و مولاى تو و حجّت خدا بر تو بعد از پدرم هستم، اى مسيّب! مثل من همانند مثل حضرت يوسف صدّيق عليه السّلام است، و مثل آنها (غسل دهندگان و كفن كنندگان) مثل برادران يوسف عليه السّلام است كه وقتى نزد يوسف عليه السّلام آمدند، يوسف آنها را مى شناخت، ولى آنها يوسف را نمى شناختند».

الأنوار البهية ،ص:312

امام رضا عليه السّلام به طور ناشناس در كنار جنازه پدر

ص: 52

امام رضا عليه السّلام به طور ناشناس در كنار جنازه پدر

شيخ كلينى (ره) به سند خود، از مسافر [خدمتكار خانه امام كاظم عليه السّلام] نقل مى كند كه گفت: هنگامى كه امام كاظم عليه السّلام را [به فرمان هارون به بغداد] بردند، آن حضرت به فرزندش امام رضا عليه السّلام فرمود: «هميشه تا وقتى كه زنده ام، در خانه من بخواب، تا هنگامى كه خبر (وفات من) به تو برسد».

ما هر شب بستر حضرت رضا عليه السّلام را در دالان خانه مى انداختيم، و آن حضرت بعد از شام مى آمد و در آنجا مى خوابيد، و صبح به خانه خود مى رفت، اين روش تا چهار سال ادامه يافت، در اين هنگام شبى از شبها بستر حضرت رضا عليه السّلام را طبق معمول انداختند، ولى او دير كرد و تا صبح نيامد، اهل خانه نگران و هراسان شدند، و ما نيز از نيامدن آن حضرت، سخت پريشان شديم، فرداى آن شب ديديم آن حضرت آمد و به امّ احمد (كنيز برگزيده و محرم راز امام كاظم عليه السّلام) رو كرد و فرمود: «آنچه پدرم به تو سپرده نزد من بياور».

امّ احمد [از اين سخن دريافت كه امام كاظم عليه السّلام وفات كرده است] فرياد كشيد و سيلى بر صورتش زد و گريبانش را چاك نمود و گفت: «به خدا مولايم وفات كرد».

حضرت رضا عليه السّلام جلو او را گرفت و به او فرمود: «آرام باش، سخن خود را آشكار نكن و به كسى نگو تا به حاكم مدينه خبر برسد».

آنگاه امّ احمد، صندوق يا زنبيلى را با دو هزار دينار (يا چهار هزار دينار) نزد حضرت رضا عليه السّلام آورد و همه را به آن حضرت تحويل داد، نه به ديگران.

ص: 53

امّ احمد، ماجراى فوق را چنين بيان نمود: «روزى امام كاظم عليه السّلام محرمانه آن پول را به من داد و فرمود: اين امانت را نزد خود حفظ كن، و به كسى اطّلاع نده، تا من بميرم، وقتى كه از دنيا رفتم، هر كس از فرزندانم، آن را از تو مطالبه كرد، به او تحويل بده و همين نشانه آن است كه من وفات كرده ام، سوگند به خدا اكنون آن نشانه را كه آقايم فرمود، آشكار شد».

امام رضا عليه السّلام آن امانت را تحويل گرفت و به همه بستگان و خدمتكاران دستور داد، جريان وفات امام كاظم عليه السّلام را پنهان كنند، و به كسى نگويند، تا زمانى كه (از بغداد به مدينه) خبر برسد.

سپس حضرت رضا عليه السّلام به خانه خود رفت، و شب بعد، ديگر به خانه امام كاظم عليه السّلام نيامد، پس از چند روز به وسيله نامه اى خبر وفات امام كاظم عليه السّلام رسيد، ما روزها را شمرديم معلوم شد همان وقتى كه امام رضا عليه السّلام براى خوابيدن نيامد، امام كاظم عليه السّلام وفات نموده است «1» [به اين ترتيب از ماجراى فوق بدست مى آيد كه امام هشتم عليه السّلام با طىّ الأرض از مدينه به بغداد رفته و در بالين امام كاظم عليه السّلام هنگام وفات (يا در كنار جنازه آن حضرت) به طور ناشناس حاضر شده و در غسل دادن و كفن كردن و نماز و دفن جنازه پدر، حاضر بوده و سپس بى درنگ به مدينه بازگشته است]. الأنوار البهية ،ص:319

زيارت

ثواب زيارت

حضرت رضا عليه السّلام فرمود:

من زار قبر ابى ببغداد كان كمن زار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و قبر امير المؤمنين عليه السّلام ...

ص: 54

: «كسى كه قبر پدرم را در بغداد زيارت كند، مانند آن است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و قبر على عليه السّلام را زيارت كرده است، و فضيلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام بر امام كاظم عليه السّلام منافاتى در تساوى پاداش زيارت آنها ندارد»

الأنوار البهية ،ص:320

متن زيارتنامه

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ وَلِيِّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ ابْنَ حُجَّتِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَفِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ صَفِيِّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ وَ ابْنَ أَمِينِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْهُدَى السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَلَمَ الدِّينِ وَ

التُّقَى السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خَازِنَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خَازِنَ عِلْمِ الْمُرْسَلِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نَائِبَ الْأَوْصِيَاءِ السَّابِقِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مَعْدِنَ الْوَحْيِ الْمُبِينِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الْعِلْمِ الْيَقِينِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْبَةَ عِلْمِ الْمُرْسَلِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ الصَّالِحُ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ الزَّاهِدُ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ الْعَابِدُ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ السَّيِّدُ الرَّشِيدُ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَقْتُولُ الشَّهِيدُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنَ وَصِيِّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلَايَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ عَنِ اللَّهِ مَا حَمَّلَكَ وَ حَفِظْتَ مَا اسْتَوْدَعَكَ وَ حَلَّلْتَ حَلَالَ اللَّهِ وَ حَرَّمْتَ حَرَامَ اللَّهِ وَ أَقَمْتَ أَحْكَامَ اللَّهِ وَ تَلَوْتَ كِتَابَ اللَّهِ وَ صَبَرْتَ عَلَى الْأَذَى فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى مَا مَضَى عَلَيْهِ آبَاؤُكَ الطَّاهِرُونَ وَ أَجْدَادُكَ الطَّيِّبُونَ الْأَوْصِيَاءُ الْهَادُونَ الْأَئِمَّةُ الْمَهْدِيُّونَ لَمْ تُؤْثِرْ عَمًى عَلَى هُدًى وَ لَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ إِلَى بَاطِلٍ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ نَصَحْتَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَّكَ أَدَّيْتَ الْأَمَانَةَ وَ اجْتَنَبْتَ الْخِيَانَةَ وَ أَقَمْتَ الصَّلاةَ* وَ آتَيْتَ الزَّكاةَ* وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ* وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ* وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً مُجْتَهِداً مُحْتَسِباً حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ أَهْلِهِ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ وَ أَشْرَفَ الْجَزَاءِ أَتَيْتُكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ زَائِراً عَارِفاً بِحَقِّكَ مُقِرّاً بِفَضْلِكَ مُحْتَمِلًا لِعِلْمِكَ مُحْتَجِباً بِذِمَّتِكَ عَائِذاً بِقَبْرِكَ لَائِذاً بِضَرِيحِكَ مُسْتَشْفِعاً بِكَ إِلَى اللَّهِ مُوَالِياً لِأَوْلِيَائِكَ مُعَادِياً لِأَعْدَائِكَ مُسْتَبْصِراً بِشَأْنِكَ وَ بِالْهُدَى الَّذِي أَنْتَ عَلَيْهِ عَالِماً بِضَلَالَةِ مَنْ خَالَفَكَ وَ بِالْعَمَى الَّذِي هُمْ عَلَيْهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ وُلْدِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَتَيْتُكَ مُتَقَرِّباً بِزِيَارَتِكَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ مُسْتَشْفِعاً بِكَ إِلَيْهِ فَاشْفَعْ لِي عِنْد رَبِّكَ لِيَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي وَ يَعْفُوَ عَنْ جُرْمِي وَ يَتَجَاوَزَ عَنْ سَيِّئَاتِي وَ يَمْحُوَ عَنِّي خَطِيئَاتِي وَ يُدْخِلَنِي الْجَنَّةَ وَ يَتَفَضَّلَ عَلَيَّ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ يَغْفِرَ لِي وَ لِآبَائِي وَ لِإِخْوَانِي وَ أَخَوَاتِي وَ لِجَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا بِفَضْلِهِ وَ جُودِهِ وَ مَنِّه

ص: 55

كليات مفاتيح الجنان، ص: 477وص: 478

صلوات بر امام كاظم عليه السّلام

صلوات بر آن حضرت كه محتوى است بر شمه اى از فضائل و مناقب و عبادت و مصائب آن جناب

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِيِّ الْأَبْرَارِ وَ إِمَامِ الْأَخْيَارِ وَ عَيْبَةِ الْأَنْوَارِ وَ وَارِثِ السَّكِينَةِ وَ الْوَقَارِ وَ الْحِكَمِ وَ الْآثَارِ الَّذِي كَانَ يُحْيِي اللَّيْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُوَاصَلَةِ الِاسْتِغْفَارِ حَلِيفِ السَّجْدَةِ الطَّوِيلَةِ وَ الدُّمُوعِ الْغَزِيرَةِ وَ الْمُنَاجَاةِ الْكَثِيرَةِ وَ الضَّرَاعَاتِ الْمُتَّصِلَةِ وَ مَقَرِّ النُّهَى وَ الْعَدْلِ وَ الْخَيْرِ وَ الْفَضْلِ وَ النَّدَى وَ الْبَذْلِ وَ مَأْلَفِ الْبَلْوَى وَ الصَّبْرِ وَ الْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ وَ الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ وَ الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِيرِ ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ وَ الْجَنَازَةِ الْمُنَادَى عَلَيْهَا بِذُلِّ الِاسْتِخْفَافِ وَ الْوَارِدِ عَلَى جَدِّهِ الْمُصْطَفَى وَ أَبِيهِ

الْمُرْتَضَى وَ أُمِّهِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ بِإِرْثٍ مَغْصُوبٍ وَ وِلَاءٍ مَسْلُوبٍ وَ أَمْرٍ مَغْلُوبٍ وَ دَمٍ مَطْلُوبٍ وَ سَمٍّ مَشْرُوبٍ اللَّهُمَّ وَ كَمَا صَبَرَ عَلَى غَلِيظِ الْمِحَنِ وَ تَجَرَّعَ غُصَصَ الْكُرَبِ وَ اسْتَسْلَمَ لِرِضَاكَ وَ أَخْلَصَ الطَّاعَةَ لَكَ وَ مَحَضَ الْخُشُوعَ وَ اسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ وَ عَادَى الْبِدْعَةَ وَ أَهْلَهَا وَ لَمْ يَلْحَقْهُ فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَوَامِرِكَ وَ نَوَاهِيكَ لَوْمَةُ لَائِمٍ صَلِّ عَلَيْهِ صَلَاةً نَامِيَةً مُنِيفَةً زَاكِيَةً تُوجِبُ لَهُ بِهَا شَفَاعَةَ أُمَمٍ مِنْ خَلْقِكَ وَ قُرُونٍ مِنْ بَرَايَاكَ وَ بَلِّغْهُ عَنَّا تَحِيَّةً وَ سَلاماً وَ آتِنا مِنْ لَدُنْكَ فِي مُوَالاتِهِ فَضْلًا وَ إِحْسَاناً وَ مَغْفِرَةً وَ رِضْوَاناً إِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ* الْعَمِيمِ وَ التَّجَاوُزِ الْعَظِيمِ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين

كليات مفاتيح الجنان، ص: 480

مكان شهادت

در زمان امامت موسى بن جعفر عليه السّلام منصور دوانيقى حكومت ميكرد پس از او پسرش مهدى ده سال زمامدار بود، بعد از مهدى پسر او هادى بنام موسى بن محمّد يك سال و يكماه حكومت داشت. بعد خلافت در اختيار هارون پسر محمّد كه مشهور به رشيد بود قرار گرفت. پانزده سال پس از حكومت هارون موسى بن جعفر عليه السّلام بوسيله سم در زندان سندى بن شاهك از دنيا رفت. در مدينة السلام (بغداد) در قبرستان معروف به قبرستان قريش دفن شد.

ص: 56

زندگانى حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ( ترجمه جلد 48 بحار الأنوار)، ص: 4

محل شهادت آن حضرت زندان هارون در بغداد كه به دستور هارون الرشيد مسموم شدو مزار شريف آن حضرت شهر كاظمين در نزديكي بغداد است كه زيارتگاه خواص وعوام مي باشد

رى زده بودند كه كسى آن را باز نكند و گفتند: اين جزوه را شب بده به امام عليه السّلام و فرداى آن شب بگير آن را، پس هرگاه ديدى مهرها صحيح است پنج مهر از آن ها بشكن و ملاحظه كن ببين هرگاه جواب مسائل را داده بدون شكستن مهرها پس او امامى است كه مستحقّ مال ها است، پس بده به او آن مال ها را و الّا اموال ما را برگردان به ما.

آن شخص مشرّف شد به مدينه و داخل شد بر عبد اللّه افطح و امتحان كرد او را يافت كه او امام

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109