شهيده 3ساله حضرت رقيه سلام الله عليها

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)

عنوان و نام پديدآور:شهيده 3ساله حضرت رقيه سلام الله عليها/محمدرضا شريفي

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: حضرت رقيه سلام الله عليها

ص: 1

حضرت رقيه سلام الله عليها

نام حضرت

كلمه "رقيه" مانند "سميه" در ادبيات عرب، اسم مصغر است.ريشه اصلي آن "رقي" به معناي بالارفتن وصعود،وكلمه "رقيه" به معناي دعا وتعويذ وآنچه براي حصول امري يا حفظ ونگهداري به كار برند، است.

گويا عرب نام "رقيه" را بردختران خود مي گذاشته اند تاآن را به فال نيك گيرند ودختر با سلامت وبه دور از آفات وچشم زخم و... رشد كند وبزرگ شود.

ريحانه كربلا،عبدالحسين نيشابوري ص36

نام هاي ديگر حضرت رقيه سلام الله عليها

مرحوم شيخ علي فلسفي در كتاب حضرت رقيه مي گويد:اسم او علي المشهور حضرت رقيه است؛چون در حدود بيست كتاب مشاهده كرده ام كه اسم او را رقيه نوشته اند:اين نازدانه اسامي مختلفي داشته است.(1)

ازهمين رو است كه در بعضي كتب،نام دختر مدفون در شام را رقيه وبعضي زبيده وبعضي زينب وگاهي فلطمه ذكركرده اند،چنان كه در مرثيه منسوب به حضرت زينب كبري عليهاالسلام تعبير فاطمه صغيره آمده كه احتمالا منظورحضرت رقيه عليها السلام مي باشد.(2)

1-حضرت رقيه عليها السلام ص4

2-شعشعه الحسيني ص 171

ريحانه كربلا ،عبدالحسين نيشابوري ص34

نسب حضرت رقيه سلام الله عليها

پدر بزرگوار ايشان حضرت سيدالشهداء ابا عبدالله الحسين عليه السلام و مادرشان ام اسحاق مي باشدكه نامش حَبوه است.در بعضي كتب،فضائلي براي آن بانو ذكر شده است.بعد از ولادت حضرت رقيه عليها السلام ام اسحاق مادر آن حضرت بيمارشد وديري نپاييد كه از دنيا رحلت فرمود.

ريحانه كربلا ،عبدالحسين نيشابوري ص33

علت شبهه افكني در شهادت حضرت رقيه س

يكي از مهمترين علل رسوائي و ذلت دشمنان امام حسين (عليه السلام) و پيروزي آن جناب در هدايت انسانها از بعد واقعه عاشوراء ، بيان مصائب و ظلم و ستم هايي است كه بر ايشان و خاندان پاكش وارد شده است كه از بين همه اين مصائب كه در تاريخ نقل شده است مصائبي است كه بر خاندان آن حضرت در سرزمين كربلا و در مسير كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام و بالاخره در شام بلا ، وارد شده است .

برگزاري مجالس عزاي حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) و خاصه مجالسي كه مصائب وارد بر اطفال و زنان را بيان مي كند باعث رسوائي بيشتر دشمنان و آشنايي مردم با مظلوميت و حقانيت شيعه خاصه مولاي آنها اباعبدالله الحسين (عليه السلام) شده است و در اين ميان بسياري از افراد در فرقه هاي غير شيعه با شنيدن اين مصائب متاثر شده و گروه گروه بسوي مكتب حقه تشيع روي آورده اند . و دشمنان نيز در صدد بر آمده اند به هر صورت ممكن و با هر بهانه اي حتي استفاده از دوستان و محبين در اصل اين مصائب خاصه مصائب تكان دهنده اي كه انسانهاي آزاده را به خروش وا مي دارد ، خدشه وارد كرده و ايجاد شبهه نمايند . بنابر اين زماني كه قدرت انكار خود واقعه عاشوراء را نداشته و اصل شهادت سيدالشهداء (عليه السلام)را نتوانستند منكر شوند ، روي به اين ترفند پليد آورده با شبهه و خدشه در شهادت و اصل وجود حضرت رقيه (سلام الله عليها) از اتهاماتي كه متوجه آنها مي شود بگريزند ، زيرا پاسخ دادن به سوالاتي كه با شنيدن اين گونه مصائب وارده بر اهل البيت امام حسين (عليه السلام) براي آنها غير ممكن است ، كاخهاي ظلم ستم آنان را ويران كرده و مي كند .

ص: 2

دشمنان با هر گونه شعائري در مورد امام حسين (عليه السلام) مخالفند اما آنچه كه بيشتر در صدد تخريب و از ميان برداشتن آن هستند مصائب عاطفي كربلاست كه قدرت نفوذ آن براي تخريب دشمنان بيشتر بوده و نقش هدايتگري آن نيز حساس است .

دشمنان براي افراد ساده لوح توجيه مي آورند كه بله كربلا و كشته شدن اصحاب امام حسين (عليه السلام) عادي است در هر جنگي تعدادي كشته مي شوند گرچه تعداد طرفين نابرابر باشد و بستن آب هم از ترفندهاي نظامي است و جنگ اقتضاي اين كار را مي كند و بالاخره يكي پيروز ميدان مي شود ، هر دو طرف شمشير كشيده اند و جنگيده اند ، اما باور نمي كردند كه امام حسين (عليه السلام) اصحابي دارند كه گرچه زن يا كودك هستند اما در ميدان اسارت از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام و شام بلا چنان با تحمل مصائب و رنج و خصوص شهادت حضرت رقيه (سلام الله عليها) در شام ، اين گونه دودمان يزيد لعين را بر باد مي دهند .

بنابر اين هميشه دشمنان اهل البيت عليهم السلام خصوص مخالفين شعائر حسيني از پاسخ دادن به سوالات كساني كه در مذهب شيعه نيستند و مشرَّف شده اند نگران بوده و هستند و از بيان اين مصائب خوف داشته اند و براي اين گونه سوالات هرگز پاسخي جز سر افكندگي و شكست نداشته اند .

در طول تاريخ پس از واقعه عاشوراء ، فطرتهاي بيدار و انسانهاي آگاه با شنيدن اين وقايع ، به دنبال پاسخ پرسش هاي خود به حقائقي مي رسند كه اين براي دشمنان امام حسين (عليه السلام) ذلت و شكست بوده و براي حضرت سيد الشهداء عليه السلام پيروزي . مگر طفل شش ماهه سر جنگ با كسي داشته كه بايد تير سه شعبه به او بزنند ؟ او كه لباس رزم نداشت! و رجزي نخواند كه جنگ آوري بطلبد! پس از اتمام جنگ و شهادت مردان جنگي، آتش زدن خيمه هايي كه زنان و كودكان در آن بودند چه معنائي مي تواند داشته باشد ؟! در كجاي عالم پادشاه ظالمي براي آرام كردن يتيم سه ساله اي دستور مي دهد سر بريده پدرش كه به خون آغشته است را براي او هديه ببرند ؟

ص: 3

آري بايد پاسخ بدهند كه :

چرا وقتي امام حسين (عليه السلام) بدون لباس رزم و سوار بر شتر با عمامه و لباس پيامبرشان براي طلب مقداري آب براي شش ماهه خود به ميدان آمد به او آب ندادند و چرا بنا به درخواست خود امام حسين (عليه السلام) طفل را از او نگرفتند و خودشان سيراب نكردند ؟! چرا بنا بر قول خودشان ، پس از پيروزي در جنگ نابرابر ، باقيمانده از زنان و كودكان را آزاد نكردند؟ مگر پيامبرشان پس از فتح مكه دشمن سر سخت خود ابو سفيان و اطرافيانش را امان نداد و با احترام با آنان برخورد نكرد ؟ چه شد آنهائي كه دم از امت پيغمبر و مسلمان شدن مي زدند به شيوه پيامبرشان عمل نكردند و فرزندان همين پيغمبر و دختران و اطفالش را گرسنگي و تشنگي داده و پس از شكنجه و آزار و كشتن بعضي از اطفال سوار بر ناقه هاي بدون كجاوه براي قدرت نمائي به اسارت وارد شهرها و ديارهاي مسلمين نموده و بالاخره در خرابه اي بدون سقف در شام جا دادند . و دختر سه ساله امام حسين(عليه السلام) نوه پيغمبرشان را با سر بريدن پدر داغ دار كرده و شهيده نمودند و با شهادت او دو مرتبه داغ شهادت پدر بزرگوارش و نزديكانش را براي زنهاي اسير در نيمه شب تازه نمودند ؟!

و بالاخره همين پرسش هاي بي پاسخ بيدار كننده ، روز به روز و هر ساله گروه مشتاقان به امام حسين (عليه السلام) و تشرف به مذهب شيعه را از فرقه هاي مختلف افزايش مي دهد و اين خطر بزرگي است كه ساليان سال است دشمنان با آن دست و پنجه نرم كرده به فكر راه چاره اي براي گريز از اين بيداري مردم هستند . لهذا چاره اي انديشيده اند و آن اينكه تا مي توانند مصائب و مصيبتهاي عاطفي كربلا را حذف نموده و يا حتي الامكان دچار خدشه و شبهه نمايند و از جمله آن همين شهادت سه ساله امام حسين(عليه السلام) در شام و مظلوميت آنحضرت مي باشد. و متاسفانه بعضي از جاهلين از محبين نيز به آن دامن زده و با غرض يا بدون غرض آب به آسياب دشمن ريخته كه اميدواريم هدايت شوند .

ص: 4

علماي شيعه با تعظيم شعائر حسيني از جمله حضرت رقيه (عليها السلام) ، دستور به برگزاري مجالس عزاي آن سه ساله ي مظلوم را داده و با پيام هاي تكان دهنده مخالفين شيعه را رسوا نموده اند .

رقيه سلام الله عليها در اسناد تاريخي

منابع كتابي

لباب الأنساب

نسب شناس معروف قرن ششم ، ابن فُندُق بيهقى (م 565 ق) در لباب الأنساب در بيان فرزندانى كه از نسل اين امام عليه السلام باقى مانده اند ، مى نويسد:از فرزندان امام حسين عليه السلام ، جز زين العابدين عليه السلام ، فاطمه ، سَكينه و رُقيّه ، باقى نماند. ولَم يَبقَ مِن أولادِهِ إلّا زَينُ العابِدينَ عليه السلام ، وفاطِمَةُ وسُكَينَةُ ورُقَيَّةُ.

لباب الأنساب : ج 1 ص 355

الملهوف (كه به لُهُوف مشهور است)

گزارش ديگرى كه به نام رقيّه اشاره دارد، آن است كه در برخى نسخه هاى كتاب الملهوف ، آمده است كه امام حسين عليه السلام در وداع با اهل بيت خود ، فرمود :يا اُختاه! يا اُمَّ كُلثوم! وأنتِ يا زَينَبُ! وأنتِ يا رُقَيَّةُ ! وأنتِ يا فاطِمَةُ ! وأنتِ يا رَبابُ! اُنظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقُقنَ عَلَىَّ جَيباً ، ولا تَخمِشنَ عَلَىَّ وَجهاً ، ولا تَقُلنَ عَلَىَّ هَجراً .(1)

خواهرم ، اى امّ كلثوم ! و تو اى زينب ! و تو اى رُقَيّه ! و تو اى فاطمه ! و تو اى رَباب! توجّه كنيد كه هرگاه من كشته شدم ، براى من گريبان چاك مكنيد و صورت ، خراش ندهيد و حرف نامربوط مگوييد .

مولاى ما امام حسين عليه السلام ، دخترى سه ساله داشت سرِ شريف امام عليه السلام را كه با دستمالى ديبقى پوشيده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام عليه السلام گفت : اين سرِ كيست؟ گفتند : سرِ پدرت است . آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و مى گفت : «پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟....

ص: 5

آنگاه ، دهانش را بر دهان شريف امام عليه السلام گذاشت و گريه سختى كرد تا از هوش رفت . وقتى تكانش دادند ، ديدند كه روحش از دنيا ، جدا شده است در باره اين گزارش مى توان گفت :اوّلاً ، در بسيارى از نسخه هاى كتاب الملهوف ، اين متن وجود ندارد .

ثانيا ، در اين گزارش ، به اين كه رقيّه دختر امام عليه السلام است ، اشاره اى نشده است .

ثالثا ، احتمالاً آن كه در اين گزارش به اين نام خطاب شده، رقيّه دختر امام على عليه السلام و همسر مسلم بن عقيل است؛(2) زيرا فرزندان مُسلم ، همراه امام عليه السلام بودند و به احتمال قوى ، همسر وى نيز در كاروان كربلا ، حضور داشته است.(3)

1. الملهوف : ص 141

2. احتمالاً رُقَيّه ، يكى ديگر از دختران امام على عليه السلام است (تاريخ الطبرى: ج 5 ص 154، تهذيب الكمال: ج 2ظ ص 479) كه همسر مسلم بن عقيل عليه السلام نيز بوده (نسب قريش: ص 45) و در كربلا نيزحضور داشته است.

3. دانش نامه امام حسين عليه السلام ج1 ص384

كامل بهايي

كامل بهايى ، كتابى فارسى ، نوشته عماد الدين طبرى(1) است. متن نوشتار او اين است :در حاويه(2) آمد كه زنان خاندان نبوّت ، در حالت اسيرى ، حال مردان كه در كربلا شهيد شده بودند ، بر پسران و دختران ايشان ، پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده ها مى دادند كه : پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز مى آيد. تا ايشان را به خانه يزيد آوردند . دختركى بود چهارساله .شبى از خواب ، بيدار شد و گفت : «پدر من حسين كجاست ؟ اين ساعت ، او را به خواب ديدم سخت پريشان!» . زنان و كودكان ، جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد ، خفته بود . از خواب ، بيدار شد و حال ، تفحّص كرد . خبر بردند كه حال ، چنين است . آن لعين ، در حال گفت كه بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند . مَلاعين ، سر بياورد و در كنار آن دختر چهارساله نهاد . پرسيد : «اين چيست؟» . مَلاعين گفت : سرِ پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز ، جان به حق ، تسليم كرد.(3)

ص: 6

1. حسن بن على طبرى مؤلف تحفة الابرار و كامل بهايى است كه تا سال 701 در حيات بوده است.

2. ظاهرا مقصود ، كتاب الحاوية ، نوشته قاسم بن محمد بن احمد سُنّى است (ر . ك : فوائد رضويّه : ص 112)

3. كامل بهايى : ج 2 ص 179 .

روضة الشهداء

پس از عماد الدين طبرى، ملّا حسين واعظ كاشفى سبزوارى (م 91ظ ق) در كتاب روضة الشهدا ، مطالب طبرى را با تفصيل بيشترى مطرح مى كند ؛ امّا همچنان ، نامى از كودك نمى بَرد و او را چهارساله ذكر مى كند و محلّ وقوع حادثه را كوشْك (كاخ) يزيد مى داند و مى افزايد:چون مِنديل برگرفت(1) سرى ديد در آن طَبَق ، نهاده . آن سر را برداشت و نيك در آن نگريست . سرِ پدر خود را بشناخت . آهى از سينه بركشيد و روى در روى پدر ماليد و لب خود بر لب وى نهاد و فى الحال ، جان شيرين بداد.(2)

1. مِنديل برگرفت : دستمال را برداشت

2. روضة الشهدا : ص 389.

المنتخب طُرِيحِى

فخر الدين طُرَيحى (م 1ظ 85 ق) در كتاب المنتخب، داستان را با تفاوت هايى تعريف مى كند. بخشى از متن المنتخب، بدين شرح است:روايت شده كه وقتى آل اللّه وآل رسول او در شهر شام بر يزيد ، وارد شدند ، او خانه اى به آنها اختصاص داد و آنها در آن ، به سوگوارى مى پرداختند . مولاى ما امام حسين عليه السلام ، دخترى سه ساله داشت سرِ شريف امام عليه السلام را كه با دستمالى ديبقى(1) پوشيده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام عليه السلام گفت : اين سرِ كيست؟ گفتند : سرِ پدرت است .

ص: 7

بي شك با وقوع چنين مشاهدات و كراماتي از آن مضجع شريف، اين اطمينان (اگر نگوييم يقين) براي انسان حاصل مي شود كه آنجا دختري از دختران امام حسين عليه السلام با قدر و منزلت فراوان آرميده است و بر ما لازم است آن را احترام كرده و مقامش را ارج نهيم.

آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و مى گفت : «پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟ پدر جان! چه كسى رگ هاى تو را بُريد؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى ، يتيم كرد؟ پدر جان! پس از تو ، ما به چه كسى دل ببنديم؟ پدر جان! چه كسى از يتيم ، نگهدارى مى كند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه كسى پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه كسى نگهدار بيوه هاى اسير است؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر چشم هاى گريان است؟ پدر جان! پناه دهنده دور افتادگان غريب كيست؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر موهاى پريشان است؟ پدر جان! براى ناكامى ما پس از تو ، چه كسى هست؟ پدر جان! براى غريبى ما ، چه كسى پس از تو هست؟ پدر جان! كاش من ، فداى تو مى شدم . پدرجان! كاش پيش از اين ، نابينا مى شدم . پدر جان! كاش من در خاك شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمى ديدم» .

آن گاه ، دهانش را بر دهان شريف امام عليه السلام گذاشت و گريه سختى كرد تا از هوش رفت . وقتى تكانش دادند ، ديدند كه روحش از دنيا ، جدا شده است.(2)

ص: 8

1. حرير

2. المنتخب ، طريحى: ص136 .

شَعشعة الحسيني

اوايل قرن چهاردهم ، شيخ محمّدجواد يزدى ، در كتاب شعشعة الحسيني(1) آورده است :منقول است كه طفلى از حضرت امام حسين عليه السلام در خرابه شام ، از ديدن سرِ پدر بزرگوارش ، از دنيا رفت ؛ وليكن در نام او ، اختلاف است كه زُبَيده يا رُقَيّه يا زينب يا سَكينه بوده باشد.(2)

او همچنين در صفحات بعد ، به نقل از كتاب رياض الأحزان ، آورده است كه اسم آن دختر ، فاطمه بوده است.

در اين گزارش ، چندين نام و از جمله رُقَيّه براى كودكِ از دنيا رفته در شام، مطرح گرديده است.

بحث كتابخانه اي جداي از بحث شهود و كرامت است .آنچه گذشت، سير گزارش هاى گوناگون بود درباره وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در شام. با توجه به اين اسناد و مدارك و اينكه جزئيات اين واقعه در هيچ يك از منابع معتبر نيامده و اگر هم در كتاب معتبري بوده اكنون در دسترس ما نيست؛ بنابراين نمي توان در مورد جزئيات آن با قاطعيت سخن گفت؛ اما كراماتي كه از آن بارگاه شريف صادر شده و مي شود و نيز مشاهداتي كه براي برخي رخ داده است خود سخن و حديث ديگري است جداي از اين بحث كتابخانه اي.بي شك با وقوع چنين مشاهدات و كراماتي از آن مضجع شريف، اين اطمينان (اگر نگوييم يقين) براي انسان حاصل مي شود كه آنجا دختري از دختران امام حسين عليه السلام با قدر و منزلت فراوان آرميده است و بر ما لازم است آن را احترام كرده و مقامش را ارج نهيم.

ص: 9

1. وى ، تأليف اين كتاب را در سال 1319 ق ، آغاز كرده است .

2. شعشعة الحسيني : ج 2 ص 171 .

ينابيع الموده

اين كتاب تاليف قندوزي حنفي متوفاي 1294ق است.اوبه نقل از مقتل ابومخنف،وداع سيد الشهدا عليه السلام با خواهران ودخترانش از جمله حضرت رقيه عليها السلام را مانند نقل ابن طاووس آورده است.

ينابيع الموده ج2ص171

در اشعار

در شعر شاگرد امام صادق عليه السلام:

از قديمترين ماخذي كه در خيل فرزندان رنجديده و ستم كشيده سالار شهيدان عليه السلام دركربلا از وجود دختري موسوم به رقيه عليهاالسلام دركنارسكينه عليهاالسلام خبر مي دهد، قصيده سوزناك سيف بن عميره، صحابي بزرگ امام صادق عليه السلام است.

سيف بن عميره نخعي كوفي، از اصحاب بزرگوار امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام و از راويان برجسته و مشهور شيعه است كه رجال شناسان بزرگي چون شيخ طوسي در «فهرست»، نجاشي در «رجال»، علامه حلي در «خلاصه الاقوال»، ابن داود در «رجال»، و علامه مجلسي در «وجيزه» به وثاقت وي تصريح كرده اند. ابن نديم درفهرست خويش وي را از آن دسته از مشايخ شيعه مي شمردكه فقه را از ايمه عليهم السلام روايت كرده اند.شيخ طوسي در رجال خويش، وي را صاحب كتابي مي داندكه در آن ازامام صادق عليه السلام نقل روايت كرده است ومرحوم سيد بحرالعلوم در «الفوايدالرجاليه»، ليستي از راويان شهير شيعه (همچون محمد بن ابي عمير و يونس بن عبدالرحمن)را كه از وي روايت نقل كرده اند به دست داده است. سيف بن عميره، همچنين از جمله راويان زيارت معروف عاشورا به نقل از امام باقرعليه السلام است كه قرايت آن درطول سال، ازسنن رايج ميان شيعيان مي باشد.(1) باري، سيف بن عميره، در رثاي سالار شهيدان عليه السلام چكامه بلند و پرسوزي دارد كه با مطلع:

ص: 10

جل المصايب بمن اءصبنا فاعذري يا هذه ، و عن الملامه فاقصري

آغاز مي شود،كه حقيقتا سوخته و سوزانده است.علامه سيد محسن امين(2) در اعيان الشيعه وبه تبع وي شهيد سيد جواد شبر(3) (از خطباي فاضل لبنان) در كتاب ادب اللطف او شعراء الحسين به اين مطلب اشاره كرده و تنها بيت نخست قصيده را ذكر كرده اند. اما شيخ فخرالدين طريحي فقيه، رجالي اديب و لغت شناس برجسته شيعه،وصاحب مجمع البحرين _ دركتاب«المنتخب»(4)(كه سوگنامه اي منثور ومنظوم دررثاي شهداي آل الله بويژه سالار شهيدان عليهم السلام است)كل قصيده را آورده است كه در بيت ماقبل آخرآن، شاعر صريحا به هويت خود اشاره اي دارد؛آنجا كه خطاب به سادات عصرمي گويد:

و عبيْدكمْ سيف فتي ابْن عميره عب___د لع____بد عبيد حيدر قنبر

نكته قابل توجه درربط با بحث ما،ابيات زير ازقصيده سيف مي باشدكه درآن دوبارازحضرت رقيه عليهاالسلام يادكرده است:

و سكينه عنها السكينه فارقت لما ابتدي___ت بف___رقه و تغير

و رقيه رق الحسود ل___ضعفها و غدا ليعذرها الذي لم يعذر

و لام كلثوم ي____جد جديدها لثم عقيب دموع__ها لم يكرر

لم اءنسها وسك___ي__نه و رقيه يب__كينه بتحس_ر و ت____زفر…(5)

1. شيخ علي ابوالحسني(منذر)، سياهپوشي در سوگ ايمه نور:140-141.

2 . سيدمحسن، امين، اعيان الشيعه، تحقيق و اخراج: سيد حسن امين: 7/326.

3. سيد جواد، شبر، ادب الطف او شعراء الحسين عليه السلام، 1/196.

4. شيخ فخرالدين، طريحي نجفي، المنتخب للطريحي في جمع المراثي والخطب المشتهر بالفخري، 2/436.

5. ستاره درخشان شام، به نقل از شيخ علي، ابوالحسني، همان، ص320، به نقل از المنتخب طريحي

تعمير قبر مطهر حضرت رقيه س

مرحوم آيه الله ميرزا هاشم خراساني در همان كتاب جرياني را نقل مي كند كه هر شخص محقق با تعمق در متن آن وجود چنين دختري از امام حسين عليه السلام در شام ضروري مي داند.

ص: 11

قضيه اينگونه نقل شده است كه: «عالم جليل، شيخ محمد علي شامي كه ازجمله علما و محصلين نجف اشرف است به حقير فرمود: «جد امي بلاواسطه من، جناب آقا سيد ابراهيم دمشقي، كه نسبش منتهي مي شود به سيد مرتضي علم الهدي و سن شريفش از نود افزون بوده و بسيار شريف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند.شبي دختر بزرگ ايشان جناب رقيه بنت الحسين عليهماالسلام را در خواب ديدكه فرمود: به پدرت بگو به والي بگويد ميان قبر و لحد من آب افتاده، و بدن من در اذيت است؛ بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند.دخترش به سيد عرض كرد، وسيد از ترس اهل تسنن به خواب ترتيب اثري نداد. شب دوم، دختر وسطي سيد باز همين خواب را ديد. به پدرگفت، و او همچنان ترتيب اثري نداد. شب سوم، دختركوچكتر سيد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ايضا ترتيب اثري نداد. شب چهارم، خود سيد، مخدره را در خواب ديدكه به طريق عتاب فرمودند: «چرا والي را خبردار نكردي؟!» صبح سيد نزد والي شام رفت و خوابش را براي والي شام نقل كرد. والي امر كرد علما شام، از شيعه و سني، بروند و غسل كنند و لباسهاي نظيف دربركنند،آنگاه به دست هركس قفل درب حرم مقدس باز شد، همان كس برود و قبر مقدس او را نبش كند و جسد مطهرش را بيرون بياورد تا قبر مطهر را تعمير كنند.بزرگان شيعه و سني، در كمال آداب غسل نموده ولباس نظيف در بركردند.قفل به دست هيچ يك مگربه دست مرحوم سيد ابراهيم باز نشد. بعد هم كه به حرم مشرف شدند، هركس كلنگ برقبر مي زدكارگر نمي شد تا آنكه سيد مزبوركلنگ را گرفت و بر زمين زد و قبر كنده شد. بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند، ديدند بدن نازنين مخدره ميان لحد قراردارد، وكفن آن مخدره مكرمه صحيح وسالم مي باشد، لكن آب زيادي ميان لحدجمع شده است.سيد بدن شريف مخدره را از ميان لحد بيرون آورده بر روي زانوي خود نهاد و سه روز همين قسم بالاي زانوي خود نگه داشت و متصل گريه مي كرد تا آنكه لحد مخدره را از بنياد تعمير كردند. اوقات نماز كه مي شد سيد بدن مخدره را بر بالاي شيء نظيفي مي گذاشت و نمازمي گزارد. بعد از فراغ باز بر مي داشت و بر زانو مي نهاد تاآنكه از تعمير قبر ولحد فارغ شدند. سيد بدن مخدره را دفن كرد و از كرامت اين مخدره در اين سه روز سيد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجديد وضو؛ بعدكه خواست مخدره را دفن كند سيد دعاكرد خداوند پسري مسمي به سيد مصطفي به اومرحمت فرمايد. در پايان، والي تفصيل ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت، و او هم توليت زينبيه و مرقد شريف رقيه و مرقد شريف ام كلثوم و سكينه عليهماالسلام را به سيد واگذار نمود و فعلا هم آقاي حاج سيد عباس پسر آقا سيد مصطفي پسر سيد ابراهيم سابق الذكر متصدي توليت اين اماكن شريفه است.»آيه الله حاج ميرزاهاشم خراساني سپس مي گويد:گويا اين قضيه درحدود سنه هزار ودويست و هشتاد اتفاق افتاده است.»(1)

ص: 12

نكته اي كه در انتهاي اين نقل وجود دارد اينكه نويسنده كتاب در سال 1352 قمري فوت شده و اينجريان را مربوط به سال 1280ق مي داند كه نزديكي اين جريان به زمان مولف خود بر اعتبار اين قضيه مي افزايد. همين جريان در مقتل جامع مقدم نقل شده اما با توضيحات بيشتري از جمله اينكه:

«بدن مطهر را ديدند كه در پارچۀ سياهي كفن شده و يك زنجير كوچكي هم به گردن آن بانو بود، آن سيد از شدت گريه غش مي كند چون او را به هوش مي آورند، قضيه زنجير را به مردم مي گويد و مي فرمايد: ببينيد ظلم بني اميه را! صداي ضجه و ناله از مردم بلند مي شود»(2)

تاييد اين قضيه از طريق كرامت بي بي حضرت رقيه سلام الله عليها

مرحوم آيت الله سيدهادي خراساني نيز دركتاب «معجزات وكرامات» ماجرايي را نقل مي كندكه مويد قضيه فوق است:روي پشت بام خوابيده بوديم كه ناگهان مار دست يكي از خويشان ما را گزيد. وي مدتي مداوا كرد ولي سود نبخشيد. آخرالامرجواني به نام «سيد عبدالامير» نزد ما آمد و گفت: كجاي دست او را مارگزيده است؟ چون محل مار زدگي را به او نشان داد، بلافاصله دستي به آن موضع زد و بكلي محل درد خوب شد. سپس گفت: من نه دعايي دارم و نه دوايي؛ فقط كرامتي است كه ازاجداد ما به ما رسيده است: هرسمي كه از زنبوريا عقرب يا مار باشد اگرآب دهان ياانگشت به آن بگذاريم خوب مي شود. جهتش نيزاين است كه جد ما، درشام موقعي كه آب به قبر شريف حضرت رقيه افتاد جسد حضرت رقيه سلام الله عليها را سه روز روي دست گرفت تا قبر شريف را تعميركردند و از آنجا اين اثر در خود و اولادش مانده است.(3)

ص: 13

هر دو قضيه در قرون اخير رخ داده است و اگر اشكال گردد كه مستند به خواب بوده است، بله اگر تنها استناد به خواب مي بود و مقدمات آن همه حدسي مي بود آري اما آنچه مسلم است و در كتب تاريخي ذكر شده است اينكه قبر را مي شكافند و مي بينند كه قبر مطهر از آب پر شده است فلذا خود جريان حسي بوده و ديده شده و نقل به مشاهده شده است و نه صرف يك خواب.

1. حاج ميرزا هاشم، خراساني، همان، ص388، باب ششم.

2. مقتل جامع مقدم: 2/208-209.

3. آيت الله سيد هادي، خراساني،كرامات و معجزات، ص9.

امام حسين ع و معرفي جانشين بعد از خود به حضرت رقيه س

هنگامى كه امام حسين عليه السلام تنها شد .... به خيمه امام زين العابدين عليه السلام آمد و او را به سينه چسباند و فرمود: «يا وَلَدي أَنْتَ أَطْيَبُ ذُرِّيَّتي، وَ أَفْضَلُ عِتْرَتي، وَ أَنْتَ خَليفَتي عَلى هؤُلاءِ الْعِيالِ وَ الْأَطْفالِ، فَإِنَّهُمْ غُرَباءٌ مَخْذُولُونَ، قَدْ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ وَ الْيُتْمُ وَ شَماتَةُ الْأَعْداءِ وَ نَوائِبُ الزَّمانِ سَكِّتْهُمْ إِذا صَرَخُوا، وَ آنِسْهُمْ اذَا اسْتَوْحَشُوا، وَ سَلِّ خَواطِرَهُمْ بِلَيْنِ الْكَلامِ، فَإِنَّهُمْ ما بَقِىَ مِنْ رِجالِهِمْ مَنْ يَسْتَأْنِسُونَ بِهِ غَيْرُكَ، وَ لا أَحَدٌ عِنْدَهُمْ يَشْكُونَ إِلَيْهِ حُزْنَهُمْ سِواكَ، دَعْهُمْ يَشُمُّوكَ وَ تَشُمُّهُمْ، وَ يَبْكُوا عَلَيْكَ وَ تَبْكي عَلَيْهِمْ؛ فرزندم! تو پاك ترين ذريّه و برترين عترت منى و تو جانشين من بر اين بانوان و كودكانى. آنان غريب و بى كس اند كه تنهايى و يتيمى و سرزنش دشمنان و سختى هاى دوران آنان را فرا گرفته است. هر گاه كه ناله سر دادند آنان را آرام كن، و چون هراسان شدند مونسشان باش و با سخنان نرم و نيكو، خاطرشان را تسلّى بخش. چرا كه كسى از مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غم هايشان را به وى باز گويند. بگذار آنان تو را ببويند و تو آنان را ببويى و آنان بر تو گريه كنند و تو بر آنان!».آنگاه امام عليه السلام دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود:«يا زَيْنَبُ وَ يا امَّ كُلْثُومِ وَ يا سَكينَةُ وَ يا رُقَيَّةُ وَ يا فاطِمَةُ، اسْمَعْنَ كَلامي وَ اعْلَمْنَ أَنَّ ابْني هذا خَليفَتي عَلَيْكُمْ، وَ هُوَ إِمامٌ مُفْتَرِضُ الطَّاعَةِ؛ اى زينب! اى امّ كلثوم! اى سكينه! اى رقيّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنويد و بدانيد كه اين فرزندم جانشين من بر شماست و او امامى است كه پيروى از او واجب است».

ص: 14

سپس به فرزندش فرمود:«يا وَلَدي بَلِّغْ شيعَتي عَنِّيَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ أَبي ماتَ غَريباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضى شَهيداً

فَابْكُوهُ؛ فرزندم! سلامم را به شيعيانم برسان و به آنان بگو: پدرم غريبانه به شهادت رسيد پس بر او اشك بريزيد!»

. معالى السبطين، ج 2، ص 20- 21

هدايت شدن بواسطه توسل به حضرت رقيه س

هدايت و مسلمان شدن مادر و دختر مسيحي:

جناب حجه السلام و المسلمين آقاى سيد عسكر حيدرى ، از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه شام چنين نقل كردند:روزى زنى مسيحى دختر فلجى را از لبنان به سوريه مى آورد. زيرا دكترهاى لبنان او را جواب كرده بودند.

زن با دختر مريضشش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه عليه السلام منزل مى گيرد تا در آنجا براى معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرا مى رسد و او مى بيند مردم دسته دسته به طرف محلى كه حرم مطهر حضرت رقيه عليه السلام آنجاست مى روند.

از مردم شام مى پرسد اينجا چه خبر است ؟ مى گويند اينجا حرم دختر امام حسين عليه السلام است . او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را مى بندد و به حرم حضرت عليه السلام مى رود. آنجا متوسل به حضرت رقيه عليه السلام مى شود و گريه مى كند، به حدى كه غش مى كند و بيهوش مى افتد. در آن حال كسى به او مى گويد بلند شو برو منزل دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است . برخاسته به طرف منزل حركت مى كند و مى رود درب منزل را مى زند، مى بيند دخترش دارد بازى مى كند.

ص: 15

وقتى مادر جوياى وضع دخترش مى شود و احوال او را مى پرسد، دختر در جواب مادر مى گويد وقتى شما رفتيد دخترى به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت بلند شو تا با هم بازى كنيم . آن دختر به من گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم تا بتوانى بلند شوى و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است . او داشت با من صحبت مى كرد كه شما درب را زديد، گفت : مادرت آمد. سرانجام مادر مسيحى با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين مسلمان شد.

ستاره درخشان شام جزء13ص8

شفا يافتگان بواسطه توسل به حضرت رقيه س

شفاي مرحوم حاج ميرزا علي محدث زاده

مرحوم حاج ميرزا علي محدث زاده (متوفاي محرم 1369 هجري قمري ) ، فرزند مرحوم محدث عاليمقام حاج شيخ عباس قمي (1) رضوان الله تعالي عليهما ، از وعاظ و خطباي مشهور تهران بودند . ايشان مي فرمود :

يكسال به بيماري و ناراحتي حنجره و گرفتگي صدا مبتلا شده بودم ، تا جايي كه منبر رفتن وسخنراني كردن براي من ممكن نبود . مسلم ، هر مريضي در چنين موقعي به فكر معالجه مي افتد ، من نيز به طبيبي متخصص و باتجربه مراجعه كردم .پس از معاينه معلوم شد بيماري من آن قدر شديد است كه بعضي از تارهاي صوتي از كار افتاده و فلج شده و اگر لا علاج نباشد صعب العلاج است .طيب معالج در ضمن نسخه اي كه نوشت دستور استراحت داد و گفت كه بايد تا چند ماه از منبر رفتن خودداري كنم و حتي با كسي حرف نزنم و اگر چيزي بخواهم و يا مطلبي را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم آنها را بنويسم ، تا در نتيجه استراحت مداوم و استعمال دارو ، شايد سلامتي از دست رفته مجددا به من برگردد .البته صبر در مقابل چنين بيماري و حرف نزدن با مردم حتي با زن و بچه ، خيلي سخت و طاقتفرساست ، زيرا انسان بيشتر از هر چيز احتياج به گفت وشنود دارد و چطور مي شود تا چند ماه هيچ نگويم و حرفي نزنم و پيوسته در استراحت باشم ؟ آن هم معلوم نيست كه نتيجه چه باشد .

ص: 16

بر همه روشن است كه با پيش آمدن چنين بيماري خطرناكي ، چه حال اضطراري به بيمار دست مي دهد . اضطرار و ناراحتي شديد است كه آدمي را به ياد يك قدرت فوق العاده مي اندازد ، اين حالت پريشاني است كه انسان اميدش از تمام چاره هاي بشري قطع شده و به ياد مقربان درگاه الهي مي افتد تا بوسيله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده و از درياي بي پايان لطف خداوند بهره اي بگيرد .

من هم با چنين پيش آمدي ، چاره اي جز توسل به ذيل عنايت حضرت امام حسين عليه السلام نداشتم . روزي بعد از نماز ظهر و عصر ، حال توسل به دست آمد و خيلي اشك ريختم و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله عليه السلام را كه به وجود مقدس ايشان متوسل بودم مخاطب قرار داده گفتم : يابن رسول الله ، صبر در مقابل چنين بيماري براي من طاقتفرساست . علاوه بر اين من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند بر ايشان منبر بروم . من از اول عمر تا به حال علي الدوام منبر رفته ام و از نوكران شما اهل بيتم ، حالا چه شده كه بايد يكباره از اين پست حساس بر اثر بيماري كنار باشم . ضمنا ماه مبارك رمضان نزديك است ، دعوتها را چه كنم ؟ آقا عنايتي بفرما تا خدا شفايم دهد .به دنبال اين توسل ، طبق معمول كم كم خوابيدم . در عالم خواب ، خودم را در اطاق بزرگي ديدم كه نيمي از آن منور و روشن بود و قسمت ديگر آن كمي تاريك در آن قسمت كه روشن بود حضرت مولي الكونين امام حسين عليه السلام را ديدم كه نشسته است . خيلي خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلي را كه در حال بيداري داشتم در حال رويا نيز پيدا كردم . بنا كردم عرض حاجت نمودن ، و مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام ، ولي با اين حنجره از كار افتاده چطور مي توانم منبر رفته و سخنراني نمايم و حال آنكه دكتر منع كرده كه حتي با بچه هاي خود نيز حرفي نزنم .

ص: 17

چون خيلي الحاح و تضرع و زاري داشتم ، حضرت اشاره به من كرد و فرمود به آن آقا سيد كه دم درب نشسته بگو چند جمله از مصيبت دخترم (رقيه ) را بخواند و شما كمس اشك بريزيد ، ان شاء الله تعالي خوب مي شويد . من به درب اطاق نگاه كردم ديدم شوهر خواهرم آقاي حاج آقا مصطفي طباطبايي قمي كه از علما و خطبا و از ايمه جماعت تهران مي باشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم . ايشان مي خواست از ذكر مصيبت خودداري كند ، حضرت سيدالشهدا عليه السلام فرمود روضه دخترم را بخوان . ايشان مشغول به ذكر مصيبت حضرت رقيه عليه السلام شد و من هم گريه مي كردم و اشك مي ريختم ، اما متاسفانه بچه هايم مرا از خواب بيدار كردند و من هم با ناراحتي از خواب بيدار شدم و متاسف و متاثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم مانده ام ، ولي ديدن دوباره آن منظره عالي امكان نداشت .همان روز ، ويا روز بعد ، به همان متخصص مراجعه نمودم . خوشبختانه پس از معاينه معلوم شد كه اصلا اثري از ناراحتي و بيماري قبلي در كار نيست . او كه سخت در تعجب بود از من پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودي و سريع نتيجه گرفتيد ؟من چگونگي توسل و خواب خودم را بيان كردم . دكتر قلم در دست داشت و سر پا ايستاده بود ، ولي بعد از شنيدن داستان توسل من بي اختيار قلم از دستش بر زمين افتاد و با يك حالت معنوي كه بر اثر نام مولي الكونين امام حسين عليه السلام به او دست داده بود پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بر رخسارش مي ريخت . لختي گريه كرد و سپس گفت : آقا ، اين ناراحتي شما جز توسل و عنايت و امداد غيبي چاره و راه علاج ديگري نداشت . (2)

ص: 18

آن سر ، كه خون او ز گلويش چكيده است

اين گنج غم كه در دل خاك آرميده است

اين دختر حسين سر از تن بريده است

اين است دختري كه پدر را به خواب ديد

كز دشت خون به نزد اسيران رسيده است

بيدار شد ز خواب و پدر را نديد و گفت

اي عمه جان ، پدر مگر از من چه ديده است

اين مسكن خراب پسنديده بهر ما

از بهر خود جوار خدا را گزيده است

زينب به گريه گفت كه باشد برادرم

اندر سفر كه قامتم از غم خميده است

پس ناله رقيه و زنها بلند شد

و آن ناله را يزيد ستمگر شنيده است

گفتا برند سوي خرابه سر حسين

آن سر كه خون او ز گلويش چكيده است

چون ديد راس باب ، رقيه بداد جان

مرغ روان او سوي جنت پريده است

اين است آن سه ساله يتيمي كه درجهان

جز داغ باب و قتل برادر نديده است

داني گلاب مرقد اين ناز دانه چيست

از عاشقان كربلا اشك ديده است

معمور هست تا به ابد قبر آن عزيز

ليك قبر يزيد را به جهان كس نديده است . (3)

پي نوشت ها

1- حاج شيخ عباس قمي در 23 ذيحجه سال 1359 هجري قمري در گذشت ودر نجف اشرف ، در صحن مقدس مرتضوي مدفون گرديد (ريحانه الادب ج 4 ص 488).

2- توسلات و راه اميدواران ، ص 173

3- شعر از مرحوم حضرت آيه الله العظمي حاج سيد علي فاني اصفهاني (ره ) متوفاي 23 شوال 1409 هجري قمري ، مطابق 8 خرداد 1368 شمسي نگارنده گويد: روزي خدمت ايشان رسيدم كه كتاب (عزاداري از ديدگاه مرجعيت شيعه ) را تقديم نمايم و نظرشان را راجع به عزاداري اهل بيت عليه السلام و نظر مبارك مرحوم آيه الله العظمي ميرزاي ناييني را بدانم . مرحوم علامه فاني فتواي مرحوم ميرزاي ناييني را تاييد فرمودند. اين جانب ياد آور شدم كه كتابي در باب زندگينامه غمبار سه ساله دختر امام حسين عليه السلام حضرت رقيه عليه السلام مشغولم . لذا ايشان فرمودند: شعري در باب عرض ارادت به ساحت مقدس حضرت رقيه عليه السلام سروده ام ، ما هم اين شعر را به يادگار از ايشان در اينجا آورديم .

ص: 19

زن فرانسوى در كنار قبر حضرت رقيه عليها السلام

جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمد مهدى تاج لنگرودى (واعظ) صاحب تاليفات كثيره ، در كتاب توسلات يا راه اميدواران صفحه 161، چاپ پنجم چنين مى نويسد:

3. يكى از دوستانم كه خود اهل منبر بوده و در فن خطابه و گويندگى از مشاهير است و مكرر براى زيارت قبر حضرت رقيه بنت الحسين عليه السلام به شام رفته است ، روى منبر نقل مى كرد:

در حرم حضرت رقيه عليه السلام زن فرانسويى را ديدند كه دو قاليچه گران قيمت به عنوان هديه به آستانه مقدسه آورده است . مردم كه مى دانستند او فرانسوى و مسيحى است از ديدن اين عمل در تعجب شدند و با خود گفتند كه چه چيز باعث شده كه يك زن نامسلمان به اين جا آمده و هديه قيمتى آورده است ؟ چنين موقعى است كه حس كنجكاوى در افراد تحريك مى شود. روى همين اصل از او علت اين امر را پرسيدند و او در جواب گفت :همان گونه كه مى دانيد من مسلمان نيستم ، ولى وقتى كه از فرانسه به عنوان ماموريت به اين جا آمده بودم در منزلى كه مجاور اين آستانه بود مسكن كردم . اول شبى كه مى خواستم استراحت كنم صداى گريه شنيدم . چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمى شد. پرسيدم اين گريه و صدا از كجاست ؟ در جواب گفتند: اين گريه ها از جوار قبر يك دخترى است كه در اين نزديكى مدفون است . من خيال مى كردم كه آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است كه پدر و مادر و ساير بازماندگان وى نوحه سرايى مى كنند. ولى به من گفتند الان متجاوز از هزار سال است كه از مرگ و دفن او مى گذرد. برشگفتى من افزوده شد و با خود گفتم كه چرا مردم بعد از صدها سال اين گونه ارادت به خرج مى دهند؟ بعد معلوم شد اين دختر با دختران عادى فرق دارد: او دختر امام حسين عليه السلام است كه پدرش را مخالفين و دشمنان كشته اند و فرزندانش را به اين جا كه پايتخت يزيد بوده به اسيرى آورده اند و اين دختر در همين جا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است .

ص: 20

بعد از اين ماجرا روزى به اين جا آمدم . ديدم مردم از هر سو عاشقانه مى آيند و نذر مى كنند و هديه مى آورند. متوسل مى شوند. محبت او چنان در دلم جا كرد كه علاقه زيادى به وى پيدا كردم .

پس از مدتى به عنوان زايمان مرا به بيمارستان و زايشگاه بردند. پس از معاينه به من گفتند كودك شما غير طبيعى به دنيا مى آيد و ما ناچار از عمل جراحى هستيم . همين كه نام عمل جراحى را شنيدم دانستم كه در دهان مرگ قرار گرفته ام . خدايا چه كنم ، خدايا ناراحتم ، گرفتارم چه كنم ، چاره چيست ؟ و انديشيدم كه ، چاره اى بجز توسل ندارم ، و بايد متوسل شوم ...به ناچار دستم را به سوى اين دختر دراز كرده و گفتم : خدايا به حق اين دخترى كه در اسارت كتك و تازيانه خورده است و به حق پدرش كه امام بر حق و نماينده رسولت بوده است و او را از طريق ظلم كشته اند قسم مى دهم مرا از اين ورطه هلاكت نجات بده . آنگاه خود اين دختر را مخاطب قرار داده و گفتم : اگر من از اين ورطه هلاكت نجات يابم 2 قاليچه قيمتى به آستانه ات هديه مى كنم .

خدا شاهد است پس از نذر كردن و متوسل شدن ، طولى نكشيد برخلاف انتظار اطبا و متصديان زايمان ، ناگهان فرزندم به طور طبيعى متولد شد و از هلاكت نجات يافتم . اينك نيز به عهد و نذرم وفا كرده و قاليچه ها را تقديم مى كنم .

ص: 21

ستاره درخشان شام حضرت رقيه عليها السلام جزء12ص3

مصائب حضرت رقيه سلام الله عليها

شاهد بر شهادت پدر و وقايع روز عاشوراء

در شب شام غريبان ، حضرت زينب (س ) در زير خيمه نيم سوخته ، اندكى خوابيد، در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا(س ) را ديد. عرض كرد: مادرجان ، آيا از حال ما خبر دارى ؟!

حضرت فاطمه زهرا (س ) فرمود: تاب شنيدن ندارم . حضرت زينب (س ) عرض كرد: پس شكوه ام را به چه كسى بگويم ؟

حضرت فاطمه زهرا (س ) فرمود: (من خود هنگامى كه سر از بدن فرزندم حسين (ع ) جدا مى كردند، حاضر بودم . اكنون برخيز و حضرت رقيه (س ) را پيدا كن .)

حضرت زينب (س ) از جا بر خاست . هر چه صدا زد، حضرت رقيه (س ) را نيافت . با خواهرش ام كلثوم (ع )، در حالى كه گريه مى كردند و ناله سر مى دادند، از خيمه بيرون آمدند و به جستجو پرداختند؛ تا اينكه نزديك قتلگاه صداى او را شنيدند. آمدند كنار بدنهاى پاره پاره ؛ رقيه (س ) خود را روى پيكر مطهر پدر افكنده و در حالى كه دستهايش را به سينه پدر چسبانيده ، است درد دل مى كند.

حضرت زينب (س ) او را نوازش داد. در اين وقت سكينه (ع ) نيز آمد و با هم به خيمه بازگشتند.ر مسير راه ، سكينه (س ) از رقيه (ع ) پرسيد: چگونه پيكر پدر را جستى ؟ او پاسخ داد: (آن قدر پدر پدر كردم كه ناگاه صداى پدرم را شنيدم كه فرمود: بيا اينجا، من در اينجا هستم )

ص: 22

سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ، ص 27

گرسنگي و تشنگي

وداع امام حسين عليه السلام در روز عاشورا با اهل بيت عليهم السلام صحنه اى بسيار جانسوز بود، ولى آخرين صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ايشان با دخترى سه ساله بود .هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گويد: من پيشاپيش صف ايستاده بودم . ديدم امام حسين عليه السلام ، پس از وداع با اهل بيت خود، به سوى ميدان مى آيد در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:« يا ابه ! انظر الى فانى عطشان » ؛ بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام.شنيدن اين سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند. سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى اختيار اشك از ديدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود:« الله يسقيك فانه وكيلى » ؛ دخترم ! مى دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى كند، زيرا او وكيل و پناهگاه من است .امام حسين عليه السلام به او فرمود: كنار خيمه بنشين تا براى تو آب بياورم. آنگاه امام حسين عليه السلام برخاست تا به سوى ميدان برود، باز هم رقيه دامن پدر را گرفت و با گريه گفت : « يا ابه اين تمضى عنا؟ » ؛ بابا جان كجا مى روى ؟ چرا از ما بريده اى ؟ امام عليه السلام يك بار ديگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شدهلال مى گويد: پرسيدم اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت ؟به من پاسخ دادند: او رقيه عليهاالسلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است . (1)

ص: 23

همچنين در بعضى روايات آمده است : حضرت سكينه عليهاالسلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (كه به احتمال قوى همان رقيه عليهاالسلام باشد) گفت : بيا دامن پدر را بگيريم و نگذاريم برود كشته بشود.امام حسين عليه السلام با شنيدن اين سخن بسيار اشك ريخت و آنگاه رقيه عليهاالسلام صدا زد: بابا! مانعت نمى شوم . صبر كن تا ترا ببينم. امام حسين عليه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكيده اش را بوسيد. در اين هنگام آن نازدانه ندا در داد كه :« العطش العطش ، فان الظما قد احرقنى »؛ بابا بسيار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است .امام حسين عليه السلام به او فرمود: كنار خيمه بنشين تا براى تو آب بياورم. آنگاه امام حسين عليه السلام برخاست تا به سوى ميدان برود، باز هم رقيه دامن پدر را گرفت و با گريه گفت :« يا ابه اين تمضى عنا؟ » ؛ بابا جان كجا مى روى ؟ چرا از ما بريده اى ؟امام عليه السلام يك بار ديگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد. (2)

پي نوشت:

1) شيخ محمّد محمدى اشتهاردى، سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليهاالسلام، ص 22 به نقل از «الوقايع و الحوادث» محمد باقر ملبوبى، ج3، ص 192.

2) شيخ على فلسفى، حضرت رقيه عليهاالسلام، ص 550؛ سيد محمد تقى مقدم، وقايع عاشورا، ص 455

منبع : ستاره درخشان شام حضرت رقيه عليهاالسلام، دختر امام حسين عليه السلام

رنج و سختي اسارت

افتادن از ناقه و گم شدن در بيابان:

ص: 24

مرحوم سپهر در ناسخ التواريخ مي نويسد:در راه شام، طفلي كه بعضي او را رقيه دانسته اند گريه و ناله سختي سر داد يكي از لشكريان يزيد كه از گريه آن كودك خشمگين شد و با صداي بلند فرياد زد اي دخترك ساكت شو كه گريه ات مرا آزار ميدهد اما آن نازدانه كه داغ پدر ديده بود و در فراغ او ميسوخت نميتوانست گريه و اشك خود را كنترل كند .باز مامور يزيد بانگ برداشت كه ((اسكتي يا بنت الخارجي)) آن نازدانه تا اين جمله را شنيد روي به سر بريده امام حسين عليه السلام نمود و با حال گريه گفت اي پدر تو را مظلومانه كشتند و نامت را خارجي نهادند. مامور يزيد با شنيدن اين جمله خشمگين شد و آن نازدانه را از بالاي شتر به زمين انداخت.

آن دختر در تاريكي شب مشغول دويدن شد. سنگها و خارهاي بيابان پا اي آن كودك را زخمي كرد. حضرت رقيه عليها السلام كه زخمي و خسته شده بود در گوشه ي از بياباني و در كنار بوته خاري بر زمين نشست. در اين هنگام لشكريان و اسرا مشاهده كردند كه نيزه اي كه سر امام حسين عليه السلام بر آن بود به زمين نشست و هرچه كردند نتوانستند آن را حركت دهند. رييس لشكر يزيد به نزد امام زين العابدين عليه السلام آمد و علت اين پديده شگفت را از ايشان سوال كرد.امام سجاد در جواب فرمود بايد يكي از كودكان اين قافله گم شده باشد. يقين داشته باشيد كه تا آن كودك پيدا نشود اين سر و نيزه از جاي خود حركت نخواهد كرد. حضرت زينب تا اين صحبت را شنيدند متوجه شدند كه حضرت رقيه عليها السلام در ميان كودكان نيستند .حضرت زينب عليها السلام سراسيمه از شتر پياده شد و با نگراني تمام به جست و جوي حضرت رقيه عليها السلام پرداختند. لحظه اي بعد حضرت زينب عليها السلام صداي ناله اي را شنيد و به دنبال آن صدا به راه افتادند.

ص: 25

در تاريكي شب و آن بيابان ظلماني ناگهان چشم حضرت به سياهي افتاد. حضرت زينب نزديك تر رفتند و متوجه شدند كه خانمي بزرگوار سر بچه كوچك را بر دامان گرفته. حضرت زينب عليها السلام از آن خانم مي پرسد: شما چه كسي هستي و اينجا چه ميكنيد؟ آن خانوم مجلل در پاسخ حضرت زينب مي فرمايد: من مادرت فاطمه هستم آيا گمان ميكني كه از يتيمان فرزندان حسين غافل ميشوم؟

ناسخ التواريخ ص 531

منزل در خرابه ويران

وذكر بعض الأكابر: أنّ امّ كلثوم كان جزعُها وبكاؤها ونحيبُها على تلك الطّفلة أشدّ وأبلغ من باقي العيال، فما كانت تهدأ وتسكن طيلة تلك المدّة الّتي قضَوها في الشّام.فقالت لها العقيلة زينب الكبرى: يا أخيّة، ما هذا الجزع والبكاء والهلع؟ كلّنا أصبنا بفقد هذه الطّفلة، ولم يخصّكِ المصاب وحدكِ.فقالت لها: يا اختاه، لاتلوميني، كنتُ واقفةً عشيّة أمس بعد العصر- وإلى جنبي هذه الطّفلة- بباب الخربة في وقت انصراف أطفال أهل الشّام من مدارسهم إلى بيوتهم وأهاليهم، فكان بعضُهم يقف بباب الخربة للتّفرّج علينا ثمّ يذهب.فقالت لي هذه الطّفلة: عمّة، إلى أين يذهب هؤلاء الأطفال؟قلت لها: إلى منازلهم وأهاليهم.فقالت لي: عمّة، ونحن ليس لنا منزل ولا مأوىً غير هذا الخربة؟وأنا- يا اختاه- كلّما ذكرتُ هذا الكلام منها لم تهدأ لي زفرة، ولم تسكن لي عبرة.

بعضي از بزرگان نقل كرده اند كه حضرت ام كلثوم سلام الله عليها برحضرت رقيه سلام الله عليها بيشتر از بقيه خاندان گريه وجزع مي كرد...حضرت زينب سلام الله عليها به خواهرش ام كلثوم فرمود اي خواهر اين همه جزع وگريه وبي قراري چيست؟ همه ما به واسطه از دست دادن اين طفل مصيبت ديده ايم چرا اين مصيبت را به خود اختصاص داده ايد ام كلثوم به خواهرش فرمود اي خواهر من خورده مگير....ديروز عصر اين طفل درب خرابه با من ايستاده بود وقتي اطفال شام از مكتب به خانه هايشان مي رفتند بعضي از اين اطفال اين شامي ها درب خرابه براي تماشاي ما ايستاده بودند سپس رفتند حضرت رقيه سلام الله عليها از من سوال كرد عمه اين اطفال به كجا مي روند گفتند به سوي خانه وخانوادهايشان پس به من گفت آيا براي ما خانه و منزلي غير از اين خرابه نيست واي خواهر هر وقت ياد اين كلام مي افتم قلبم آرام نمي گيرد و گريه امانم نمي دهد.(1)

ص: 26

عن فاطمة بنت علي ثم إن يزيد لعنه الله أمر بنساء الحسين عليه السلام فحبسن مع علي بن الحسين ع في محبس لا يكنهم من حر و لا قر-حتى تقشرت وجوههم و لم يرفع ببيت المقدس حجر عن وجه الأرض إلا وجد تحته دم عبيط و أبصر الناس الشمس على الحيطان حمراء كأنه الملاحف المعصفرة إلى أن خرج علي بن الحسين عليه السلام بالنسوة و رد رأس الحسين إلى كربلاء.

فاطمه دختر حسين عليه السلام گفت سپس يزيد دستور داد زنان حسين را با امام بيمار در زندانى جا دادند كه از سرما و گرما جلوگيرى نداشت تا چهره هايشان پوست گذاشت و در بيت المقدس سنگى برنداشتند جز آنكه خون تازه زيرش بود و مردم خورشيد را بر ديوارها سرخ ديديد مانند پتوهاى رنگين تا على بن الحسين با زنان بيرون شد و سر حسين را بكربلا برگرداند.(2)

1-موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، ج 13، ص: 1092

2-الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 168 / الأمالي (للصدوق) / ترجمه كمره اى، متن، ص: 168

ترس از خراب شدن خرابه

بصائر الدرجات أحمد بن محمد عن الأهوازي و البرقي عن النضر عن يحيى الحلبي عن عمران الحلبي عن محمد الحلبي قال سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول لما أتي بعلي بن الحسين عليه السلام يزيد بن معاوية عليهما لعائن الله و من معه جعلوه في بيت فقال بعضهم إنما جعلنا في هذا البيت ليقع علينا فيقتلنا فراطن الحرس فقالوا انظروا إلى هؤلاء يخافون أن تقع عليهم البيت و إنما يخرجون غدا فيقتلون قال علي بن الحسين لم يكن فينا أحد يحسن الرطانة غيري و الرطانة عند أهل المدينة الرومية.

بصائر الدرجات از محمد حلبى روايت ميكند كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم ميفرمود: موقعى كه حضرت على بن الحسين و آن افرادى را كه با آن حضرت بودند نزد يزيد بن معاويه عليهما لعائن الله آوردند و آن حضرت را در يك خانه اى جاى دادند كه بعضى از اسيران گفتند: ما را در اين خانه جاى دادند كه بر سر ما خراب شود و ما را بقتل برساند.پاسبانان بزبان رومى با يك ديگر مى گفتند: اين اسيران را بنگريد كه ميترسند اين خانه بر سرشان خراب شود. در صورتى كه فردا خارج و كشته خواهند شد!! حضرت سجاد فرمود: در ميان ما كسى نبود كه زبان رومى را بداند.

ص: 27

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 45، ص: 177

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه [جلد 45 بحار الأنوار)، ص: 214

شباهتهاي حضرت رقيه س به حضرت زهراء س

دفن شبانه

حضرت زهرا سلام الله عليها و حضرت رقيه سلام الله عليها هر دو ، شبانه دفع شدند.

حضرت زهرا سلام الله عليها:

وصيت حضرت فاطمه(عليها السلام)

از جمله وصيتهاى حضرت فاطمه(عليها السلام) به على(عليه السلام) اين بود كه: بدنش را شبانه غسل داده و كفن كند و به خاك بسپارد و هيچيك از كسانى كه بر او ستم كرده اند در نماز و تدفينش حاضر نباشند.

اين موضوع را در ميان منابع مختلف بررسى مى كنيم.

منابع اهل سنت:

در كتاب «صحيح بخارى» آمده است:

«... فوجدت فاطمة على ابى بكر فى ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت و عاشت بعد النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) ستة اشهر، فلما توفيت دفنها زوجها علّى ليلا و لم يؤذن بها ابابكر و صلى عليها».(1)

... فاطمه(عليها السلام) بر ابابكر خشمگين و از او متنفر بود و با او سخن نگفت تا وفات نمود. او پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)شش ماه زنده ماند. هنگامى كه وفات يافت على(عليه السلام) او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را مطلع نساخت و خود بر بدنش نماز گذارد».

«ابن حبان» در كتاب «الثقات» نوشته است:

«فهجرته فاطمة و لم تكلمه حتى ماتت ثم ماتت فاطمة بنت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)بعد ابيها بستة اشهر فدفنها على ليلا و لم يؤذن به ابابكر و لاعمر...»(2)

فاطمه(عليها السلام) از او (ابوبكر) متنفر شد و تا زنده بود با او سخن نگفت، فاطمه (عليها السلام) دختر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) پس از شش ماه از رحلت پدرش وفات يافت. على(عليه السلام) او را شبانه دفن كرد و ابوبكر و عمر را مطلع نساخت.

ص: 28

«ابن ابى الحديد معتزلى» نوشته است:

«... انها ماتت و هى واجدة على ابى بكر و عمر، و انها أوصت الاّ يصلّيا عليها».(3)

... فاطمه(عليها السلام) وفات يافت در حالى كه بر ابوبكر و عمر خشمگين بود و وصيت كرد كه آن دو بر او نماز نگذارند.

از جمله ديگر منابع اهل سنت كه اين موضوع را نقل كرده اند عبارتند از:

«صحيح مسلم»، «تاريخ طبرى»، «السنن الكبرى، بيهقى»، «المستدرك، حاكم»، «تاريخ الاسلام، ذهبى»، «المسند، احمدبن حنبل»، «طبقات الكبرى، ابن سعد» و...(4)

منابع شيعه:

«شيخ صدوق» در كتاب «علل الشرايع» آورده است:

از امام صادق(عليه السلام) سؤال كردند: «به چه دليلى حضرت فاطمه(عليها السلام) را شبانه دفن كردند و اين كار را در روز انجام ندادند؟ فرمود: زيرا حضرت فاطمه(عليها السلام) وصيت فرمود: كه آن دو نفر (ابوبكر و عمر) بر او نماز نگذارند.»(5)

ديگر بزرگان شيعه همچون «سيدمرتضى»، «ابن شهرآشوب»، «سليم بن قيس» و ... روايات مربوط به وصاياى حضرت فاطمه(عليها السلام) را ذكر كرده اند.(6)

1 _ صحيح بخارى، ج5، ص177 و ج4، ص96.

2 _ الثقات، ابن حبان، ج2، ص164 _ 165.

3 _ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج6، ص50.

4 _ صحيح مسلم، كتاب الجهاد و السير، ص1380، ح52; تاريخ طبرى، ج3، ص208; السنن الكبرى، بيهقى، ج6، ص300 _ 301 ; المسند، احمدبن حنبل، ج1، ص6 و 9 ; تاريخ الاسلام، ذهبى، قسم السيرة النبوية، ص591 ; طبقات الكبرى، ابن سعد، ج8، ص28.

5 _ علل الشرايع، شيخ صدوق، ج1، ص185. «سألت اباعبد الله(عليه السلام) لاىّ علة دفنت فاطمة(عليها السلام) بالليل و لم تدفن بالنهار؟

قال: لانها أوصت أن لايصلى عليها الرجلان».

ص: 29

6 _ الشافى، سيدمرتضى، ج4، ص115 ; المناقب، ابن شهرآشوب، ج3، ص137 ; كتاب سليم بن قيس، ترجمه انصارى، ص568.

و اما حضرت رقيه سلام الله عليها:

علامه محدث قمي در «منتهي الآمال»، جلد 1، صفحه 510، به همان نقل علامه علاءالدين طبري اشاره مي كند كه در اوايل بحث بدان اشاره شد.(1)

اما در «نفس المهموم» چنين نقل مي كند كه:«..طفل پرسيد: عمه! مگر ما خانه نداريم؟ فرمودند: چرا عزيزم، خانه ما در مدينه است. بلافاصله پرسيد: عمه! پدرم كجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل ديگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوي غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسي از شب گذشت. ظاهرا در عالم رويا پدر را ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، مجددا سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جويي نمود، به گونه اي كه با صداي ناله و گريه او تمام اهل خرابه به شيون و ناله پرداختند. خبر را به يزيد رساندند، دستور داد سر بريده پدرش را برايش ببرند. راس مطهر سيدالشهدا عليه السلام را در ميان طبق جاي داده، وارد خرابه كردند و مقابل اين دختر قرار دادند. سرپوش طبق راكنار زد، سر مطهر سيد الشهدا عليه السلام را ديد، سر را برداشت و درآغوش كشيد. بر پيشاني و لب هاي پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه كسي صورت شما را به خونت رنگين كرد؟ پدر جان چه كسي رگهاي گردنت را بريده؟پدر جان! چه كسي مرا دركودكي يتيم كرد؟پدر جان تيم به چه كسي پناه ببردتا بزرگ بشود؟پدرجان! كاش خاك را بالش زير سرم قرار مي دادم، ولي محاسنت راخضاب شده به خونت نمي ديدم. دخترخردسال حسين عليه السلام آنقدر شيرين زباني كرد و با سرپدرناله نمود تا خاموش شد.همه خيال كردندبه خواب رفته. وقتي به سراغ او آمدند، ازدنيا رفته بود.شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.»(2)

ص: 30

1. محدث قمي، منتهي الامال، ج1، ص317.

2. محدث قمي، نفس المهموم، ص456.

گريه هاي بيدار كننده

حضرت زهرا سلام الله عليها:

دويست و شصت و سوم: و در همان كتاب از محمود بن لبيد حديث كند كه گفت: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله از دنيا رفت، فاطمه سلام اللَّه عليها نزد قبر شهدا (احد) و قبر حمزه مى آمد و در آنجا مى گريست؛ روزى آن حضرت را ديدم كه بالاى قبر حمزه آمده و گريه مى كند؛ او را به حال خود گذاردم تا آرام شد، (آنگاه) نزدش آمدم و بر او سلام كردم و عرض كردم: اى بانوى زنان شما كه (با اين گريه خود) شاهرگ قلب مرا پاره كردى؟ فرمود: اى ابا عمر گريه بر من سزاوار نيست زيرا به فقدان بهترين پدران يعنى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله گرفتار شدم، سپس اين شعر را (كه ترجمه اش اين است) انشا فرمود:

هر كه مرد، نامش از بين رود ولى نام پدر من به خدا سوگند تا من زنده ام بزرگ است.

عرض كردم: اى بانوى من سؤالى دارم كه در سينه من خلجان كرده و مى خواهم از شما بپرسم؟ فرمود: بپرس، عرض كردم: آيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيش از مرگش به امامت على عليه السّلام تصريح كرد؟ فرمود: بسيار عجيب است! آيا روز غدير خم را فراموش كرده ايد؟ عرض كردم: بلى (قصه غدير خم) صحيح است، ولى به آنچه در پنهانى (رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله) به شما خبر داده مرا آگاه فرما. فرمود: خدا را گواه مى گيرم كه شنيدم مى فرمود: على بهترين كسى است كه او را پس از خود در ميان شما مى گذارم؛ و او امام و خليفه بعد از من مى باشد، و پدر دو سبط من است، و نه تن از صلب حسين امامان نيكوكارند، كه اگر پيرويشان كنيد ايشان را راهنمايانى هدايت كننده و هدايت شده مى يابيد، و اگر مخالفتشان كنيد اختلاف تا روز قيامت در ميان شما باشد، عرض كردم: اى بانوى من پس براى چه از گرفتن حقش خوددارى كرد؟ فرمود: اى ابا عمر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله فرمود: مثل امام- (يا آنكه فرمود: مثل على)- همانند كعبه است كه به سوى او روند و او به جانب كسى نيايد؛

ص: 31

سپس فرمود: به خدا سوگند اگر حق را بر اهلش واگذارده بودند و از عترت پيغمبرشان پيروى كرده بودند در باره خداوند دو نفر (با هم) اختلاف نمى كردند و گذشتگان و آيندگان (امامت) را از هم ارث مى بردند تا قائم ما كه نهمين فرزند حسين است قيام كند، و لكن آن كس كه خدايش به عقب انداخته مقدّم داشتند و آن كس كه خدايش مقدّم داشته به عقب انداختند تا آن گاه كه فرستاده حق (و رسول خدا) را در لحد نهاده و به خاك سپردند، و خواسته دل خود را برگزيده (و پيرويش كردند) و به رأى خود عمل نمودند، نابودى بر آنها باد آيا نشنيده اند كه خداى تعالى فرمايد: «و خداى تو بيافريند آنچه خواهد و برگزيند و براى ايشان برگزيدن نيست، سوره قصص، آيه 68» بلى شنيده اند ولى اينان همچنانند كه خداى تعالى فرموده: «زيرا كور نشوند ديدگان و لكن كور شوند دلهايى كه در سينه هاست، سوره حج، آيه 46»هيهات، اينان آرزوهاى خود را در دنيا گسترش داده و عمرهاى خود را فراموش كردند، پس واى برايشان، و گم كرد كارهاى آنان را، بار پروردگارا از گمراه شدن پس از هدايت به تو پناه مى برم. «1»

الإنصاف في النص على الأئمة الإثني عشرعليهم السلام / ترجمه رسولى محلاتى، فارسى، ص: 411-ص: 413

و اما حضرت رقيه سلام الله عليها:

حضرت رقيه سلام الله عليها با گريه مصائب پدرشان عزا بر اورا تجديد نمودند

وفي كامل البهائي نقلًا من كتاب الحاوية: أنّ نساء أهل بيت النّبوّة أخفين على الأطفال شهادة آبائهم، ويقلن لهم: إنّ آباءكم قد سافروا إلى كذا وكذا، وكان الحال على ذلك المنوال حتّى أمر يزيد بأن يدخلن داره ، وكان للحسين عليه السلام بنت صغيرة لها أربع سنين، قامت ليلة من منامها وقالت: أين أبي الحسين عليه السلام، فإنّي رأيته السّاعة في المنام مضطرباً شديداً، فلمّا سمع النّسوة ذلك بكين وبكى معهنّ سائر الأطفال وارتفع العويل، فانتبه يزيد من نومه، وقال: ما الخبر؟ ففحصوا عن الواقعة وقصّوها عليه، فأمر بأن يذهبوا برأس أبيها إليها، فأتوا بالرّأس الشّريف وجعلوه في حجرها، فقالت:ما هذا؟ قالوا: رأس أبيكِ. ففزعت الصّبيّة وصاحت، فمرضت وتوفِّيت في أيّامها بالشّام.

ص: 32

ورُوي هذا الخبر في بعض التّأليفات بوجه أبسط، وفيه: فجاؤوا بالرّأس الشّريف إليها مغطّى بمنديل دبيقيّ، فوضع بين يديها وكشف الغطاء عنه، فقالت: ما هذا الرّأس؟ قالوا: إنّه رأس أبيك. فرفعته من الطّست حاضنة له وهي تقول: يا أبتاه! مَنْ ذا الّذي خضبك بدمائك، يا أبتاه! مَنْ ذا الّذي قطع وريدك، يا أبتاه! مَنْ ذا الّذي أيتمني على صغر سنِّي، يا أبتاه! مَنْ بقي بعدك نرجوه، يا أبتاه! مَنْ لليتيمة حتّى تكبر- وذكر لها من هذه الكلمات إلى أن قال -: ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّريف وبكت بكاءً شديداً حتّى غشي عليها، فلمّا حرّكوها، فإذا هي قد فارقت روحها الدّنيا. فلّما رأى أهل البيت ما جرى عليها، أعلوا بالبكاء واستجدّوا العزاء، وكلّ من حضر من أهل دمشق، فلم ير ذلك اليوم إلّاباك وباكية، انتهى .

كامل بهايى از كتاب «حاويه» نقل كرده كه اهل بيت نبوت، شهادت پدران را از كودكان نهان مى داشتند و به آن ها مى گفتند: «پدر شما سفر كرده.»تا يزيد آن ها را به خانه خود طلبيد و دختر چهارساله حسين عليه السلام شبى از خواب برخاست و گفت: «پدرم به كجا رفت! اكنون اورا در خواب ديدم كه نگران و پريشان بود.»

زنان از شنيدن اين سخن گريان شدند و كودكان ديگر هم به گريه افتادند و شيون بلند شد. يزيد از خواب بيدار شد و گفت: «چه خبر است؟»از واقعه تحقيق كردند و به او خبر دادند. آن لعين دستور داد سر پدر را براى او ببرند. سر را آوردند و در دامنش گذاشتند، گفت: «اين چيست؟» گفتند: «سر پدر تو است.»آن كودك هراسان شد و صيحه كشيد و بيمار شد و در دمشق وفات كرد.اين خبر در بعض مؤلفات چنين نقل شده است كه دستمال ديبقى روى سر انداختند و آن طبق را جلو آن كودك نهادند. پرده از آن برگرفت و گفت: «اين سر كيست؟» گفتند: «سر پدرت.»آن را از ميان تشت برداشت و به سينه گرفت و گفت: «پدرجان! كى تورا با خونت خضاب كرده است؟ كى رگ هاى گردنت را بريده؟ كى مرا به اين كودكى يتيم كرده؟ پدرجان! بعد از تو به كه اميدوار باشيم؟ پدرجان! كى يتيم را نگهدارى كند تا بزرگ شود؟»و از اين سخنان با او گفت تا آن كه لب بر لب او نهاد و سخت گريست تا از هوش رفت و چون اورا جنبش دادند، روحش پرواز كرده بود و اهل بيت از ماجراى او آواز به گريه برداشتند و عزا را با اهل دمشق از سر گرفتند و در آن روز هر مرد و زنى گريستند. در آن كتاب است كه يزيد دستور داد سر حسين و سرهاى ديگر را كه از اهل بيت و اصحابش بود، بر دروازه هاى شهر به دار زدند و در آن كتاب نيز هست كه سر حسين تا چهل روز بر مناره مسجد جامع دمشق آويخته بود و سرهاى ديگر بر در مسجدها و دروزاه هاى شهر و يك روز هم بر در خانه يزيد.

ص: 33

كمره اى، ترجمه نفس المهموم،/ 218- 219

موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، ج 13، ص: 1086

گريه كنندگان بر پدر

حضرت زهرا سلام الله عليها:

از امام ششم (ع): گريه كنندگان پنج تن بودند: آدم، يعقوب،يوسف، فاطمه (ع)، زين العابدين (ع)، ... امّا فاطمه (ع) براى پدر چندان گريست كه اهل مدينه بستوه آمدند، و باو پيغام دادند كه از گريه تو بستوه آمده ايم، و از آن پس بكنار مقابر شهداء ميرفت و مى گريست،....

الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 140

و اما حضرت رقيه سلام الله عليها:

حضرت رقيه سلام الله عليها اين چنين بر پدر روضه خواني وگريه مي كرد. ا أبتاه! مَنْ ذا الّذي خضبك بدمائك، يا أبتاه! مَنْ ذا الّذي قطع وريدك، يا أبتاه! مَنْ ذا الّذي أيتمني على صغر سنِّي، يا أبتاه! مَنْ بقي بعدك نرجوه، يا أبتاه! مَنْ لليتيمة حتّى تكبر.

«پدرجان! كى تورا با خونت خضاب كرده است؟ كى رگ هاى گردنت را بريده؟ كى مرا به اين كودكى يتيم كرده؟ پدرجان! بعد از تو به كه اميدوار باشيم؟ پدرجان! كى يتيم را نگهدارى كند تا بزرگ شود؟»

ضرب تازيانه

هر دو بدنشان موقع دفن كبود بود.

حضرت زهرا سلام الله عليها:قال فاطمة الزهراء عليها السلام :

فجمعوا الحطب الجزل على بابى و آتوا بالنار ليحرقوه و يحرقونا فوقعت بعضارة الباب و ناشدتهم باالله و باءبى ان يكفوا و ينصرونا فاخذ عمر السوط من يد قنفذ مولى ابوبكر فضرب به على عضدى حتى صار كالد ملج . و ركال الباب برجله فرده على و انا حامل فسقطت بوجهى و النار تسعر و يسفح فى وجهى فيضربى بيده حتى انتثر قرطى من اذنى فجائنى المخاض فاسقطت محسنا بغير جرم ،

ص: 34

فاطمه زهراء فرمود:

بر در خانه ام هيزم و خاشاك آوردند و آتش آوردند كه آن را شعله ور سازند و ما را بسوزانند. من در آستانه در قرار داشتم و آنها را قسم دادم به خدا و به پدرم كه دست از ما برداريد و به دادمان برسيد.

عمر تازيانه را از دست قنفذ غلام ابوبكر گرفت آن را بر بازويم زد، چنان كه كبود شد لگد محكمى بر در زد و آن را بر رويم انداخت در حالى كه حامله بودم به رو در خاك افتاده ، آتش زبانه مى كشيد و چهره ام را داغ مى كرد. مرا چنان سيلى زد كه گوشواره از گوشم فرو افتاد درد زايمان مرا گرفت و محسنم را بدون جرم سقط كردم .

بيت الاحزان : ص 97

و اما حضرت رقيه سلام الله عليها:

هنگامى كه زن غساله ، بدن حضرت رقيه عليه السلام را غسل مى داد، ناگاه دست از غسل كشيد و گفت : (سرپرست اين اسيران كيست ؟)

حضرت زينب عليه السلام فرمود: چه مى خواهى ؟

غساله گفت : اين دخترك به چه بيمارى مبتلا بوده كه بدنش كبود است ؟

حضرت زينب عليه السلام در پاسخ فرمود: (اى زن ، او بيمار نبود، اين كبوديها آثار تازيانه ها و ضربه هاى دشمنان است )

زينب عليه السلام فروغ تابان كوثر، ص 366 به نقل از الوقايع و الحوادث ، ج 5، ص 81

مدافع و ياري كننده امام زمان وقت

حضرت زهرا سلام الله عليها: دفاع از على عليه السلام و شلاق قنفذ

آه و ناله فاطمه بر دل آن مردم حرمت شكن هيچ اثرى نكرد، آنان همچنان بر بردن ولى خدا به مسجد اصرار مى ورزيدند و فاطمه عليهاالسلام به سختى جلوگيرى مى كرد و مى فرمود: به خدا سوگند هرگز نمى گذارم كه پسر عمويم را از روى ظلم از خانه بيرون بكشيد... چه زود سفارش پيامبر خدا را در باره ما اهل بيت فراموش كرديد و از خدا نترسيديد.. در حالى كه به شما سفارش كرده بود، از ما پيروى نموده و ما را دوست داشته باشيد و به ريسمان ما چنگ بزنيد...

ص: 35

فاطمه همچنان از ولى خدا دفاع مى كرد و على را محكم گرفته بود كه به وسيله شلاق قنفذ او را از على جدا كردند.

نوادر الاخبار، ص 183.

و اما حضرت رقيه سلام الله عليها:

حضرت زهراء عليهاالسلام مدافع حضرت علي شد و جان داد،حضرت رقيه سلام الله عليها مدافع امام حسين شد و جان داد ،وپدرش در مورد او فرمود اللهم هولاء اولادنا واكبادنا وهولاء اصحابنا؛ خداوندا، اينان اولاد وجگر گوشه من هستند و اينها اصحاب منند.كه داستان ان در ذيل اورده مي شود

عالم جليل القدر سيد هاشم خراساني (متوفي به سال 1350 ه_ .ق) در «منتخب التواريخ» چنين مي نويسد:

« طاهربن عبدالله دمشقي گويد: من نديم آن لعين بودم و اكثر شبها براي او صحبت مي كردم و او را مشغول مي نمودم. شبي سر نحس او را در دامن گرفتم. آن لعين به خواب رفت و سرنوراني سيد الشهداء عليه السلام درآن وقت درطشت طلا درمقابل ما بود. چون ساعتي گذشت ديدم كه ناله پردگيان حرم محترم امام حسين عليه السلام ازخرابه بلند شد. آن لعين در خواب و من دراندوه بودم كه آيا چه ظلم وستم بود كه يزيد بدمآب به اولاد بوتراب نمود؟!به طرف طشت نظركرده ديدم كه از چشمهاي امام حسين عليه السلام اشك جاري شده است،تعجب كردم! پس ديدم لبهاي مباركش به حركت آمده به آواز اندوهناك وضعيفي ازآن دهان معجزبيان بلند گرديدكه مي گفت: «اللهم هولاء اولادنا واكبادنا وهولاء اصحابنا؛ خداوندا، اينان اولاد وجگر گوشه من هستند و اينها اصحاب منند.» طاهرگويد: چون اين حال را ازآن حضرت مشاهده كرد وحشت و دهشت برمن غلبه كرد. شروع به گريه كردن كردم به بالاي عمارت يزيد آمدم خيال مي كردم شايد يكي از اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله فوت شده كه مرگ او باعث اين همه ناله وندبه شده است. وقتي بالاي قصررسيدم ديدم تمامي اهل بيت اطهار عليهم السلام طفل صغيري را درميان گرفته اند وآن دختر، خاك برسر مي ريزد وبا ناله وفغان مي گويد: «يا عمتي و يا اخت ابي اين ابي، اين ابي؛ اي عمه! واي خواهر پدر بزرگوار من! كجاست پدر من؟ كجاست پدرمن؟» پيش يزيد برگشتم. ديدم آن بدبخت بيدار شده به طرف سرحسين بن علي عليهماالسلام نگاه مي كند، و از كثرت وحشت و دهشت وخوف وخشيت، مانند برگ بيد برخود مي لرزد. از من سبب گريه اهل بيت عليهم السلام را پرسيد و گفت: سررا نزد آن صغيره بگذاريد، باشد كه با ديدن آن تسلي يابد. ملازمان يزيد سر حضرت سيد الشهدا عليه السلام را برداشته به درخرابه آمدند. چون اهل بيت عليهم السلام دانستند كه سر امام حسين عليه السلام را آورده اند،تماما به استقبال آن سرشتافتند و سر امام حسين عليه السلام را از ايشان گرفته و اساس ماتم را از سرگرفتند، چون نظر آن صغيره برسر مبارك افتاد پرسيد: ماهذا الراس؟ اين سركيست؟ گفتند: هذا راس ابيك؛ اين، سر مبارك پدر توست. پس آن مظلومه آن سرمبارك را از طشت برداشته و در برگرفت وشروع به گريستن نمود وگفت: پدرجان! كاش من فداي تومي شدم،كاش قبل از امروزكور ونابينا بودم وكاش مي مردم و در زيرخاك مي بودم و نمي ديم محاسن مبارك تو به خون خضاب شده است. پس اين مظلومه دهان خود را بردهان پدر بزرگوار خود گذاشت وآن قدرگريست كه بيهوش شد. چون اهل بيت عليهم السلام آن صغيره راحركت دادند، ديدندكه روح مقدسش از دنيا مفارقت كرده است. چون آن بي كسان اين وضع را ديدند، صدا به گريه وزاري بلند كردند، و عزاي غم و زاري را تجديد نمودند.آن دختري كه درخرابه شام از دنيا رحلت فرموده، و از صباياي خود حضرت سيد الشهداء عليه السلام بوده چون مزاري كه در خرابه شام است منسوب به اين مخدره ومعروف به مزار رقيه عليها السلام است.»

ص: 36

منتخب التواريخ، باب پنجم، ص229.

اولين ملحق شوندگان به پدر

حضرت زهرا سلام الله عليها:- رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- به فاطمه- سلام اللَّه عليها- فرمود: «تو اولين كس از اهل بيتم هستى كه به من ملحق مى شوى».

و اوّلين شخص از اهل بيت پيامبر، حضرت فاطمه بود كه بعد از آن حضرت وفات كرد .

بحار: 18/ 112، حديث 18.

و اما حضرت رقيه سلام الله عليها بعد شهادت امام حسين عليه السلام اولين نفر هاشمي بود كه به پدر پيوست:

در كتاب بحر الغرائب ، جلد 2، قريب به اين مضامين مي نويسد: حارث كه يكي از لشگريان يزيد بود گفت : يزيد دستور داد سه روز اهل بيت عليه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغاني شهر شام كامل شود. حارث مي گويد: شب اول من به شكل خواب بودم ، ديدم دختري كوچك بلند و نگاهي كرد. ديد لشگر از خستگي راه خوابيده اند و كسي بيدار نيست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسين عليه السلام كه بر درختي كه نزديك خرابه دم دروازه شام آويزان بود. آري ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زير درخت ايستاد و به سر مقدس امام حسين عليه السلام پايين آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقيه سلام الله عليها گفت : السلام عليك يا ابتاه و امصيبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك

بعد ديدم سر مقدس با زبان فصيح فرمود: اي دختر من ، مصيبت تو و رجز و تازيانه و روي خار مغيلان دويدن تو تمام شد، و اسيريت به پايان رسيد. اي نور ديده ، چند شب ديگر به نزد ما خواهي آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد. حارث مي گويد: من خانه ام نزديك خرابه شام بود، از اينكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهي آمد منتظر بودم كي از دنيا مي رود، تا يك شبي شنيدم صداي ناله و فرياد از ميان خرابه بلند است ، پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند: حضرت رقيه عليه السلام از دنيا رفته است.

ص: 37

پيام شهادت حضرت رقيه سلام الله عليها

1. مظلوميت امام حسين(عليه السلام) را آشكار مي كند

2. دليل بر اسارت اهل البيت امام حسين (عليه السلام ) مي باشد (كه انكار آن نمي توانند بكنند منكران )

3. وجود اطفال در بين اسراء را اثبات مي كند.

4. نگين مي شود در دمشق براي حقانيت امام حسين (عليه السلام) , قبر مطهر پناهگاه مردم است در حالي كه خبري از قبر يزيد ملعون نيست و قبر معاويه هم در قسمت زباله داني است.

5. روضه خوان خرابه كه خود در عزاي امام حسين (عليه السلام) جان داد.

6. گريه كردن و گرياندن

مرقد حضرت رقيه سلام الله عليها

علت وجود خرابه در كنار قصر يزيد

معاويه در حال ساخت قصري به نام كاخ خضري بود ، براي همين خانه هايي را خريد تا قصر را بنا كند.

يكي از اين خانه ها متعلق به پير زني بود كه حاضر به فروش خانه ي خود نبود و مي گفت مي خواهم در همين جا زندگي كنم و بعد از مرگم نيز قبرم درون خانه ام باشد.معاويه دستور داد خانه را خراب كنيد ، اما عمرو عاص مخالفت كرد و گفت :عرب هميشه در آرزوي حاكمي عادل بوده و تو مي تواني از اين فرصت استفاده تبليغاتي كني ؛ به اين صورت كه قصر را بسازي و آن خانه را خراب نكني . آنوقت هركه از درب قصر وارد شود اولين سوالي كه برايش پيش مي آيد اين است كه اين خانه ي خرابه در وسط قصر چه مي كند و ما به او پاسخ مي دهيم كه عدالت ما به ما اجازه ي خراب كردن خانه ي پير زن را نمي دهد اين جريان اتفاق مي افتد و بعد از مدتي پير زن از دنيا مي رود و معاويه باز هم آن خانه را خراب نمي كند .در زمان يزيد با وجودي كه اين خانه به خرابه تبديل شده باز هم اين نيرنگ ادامه پيدا مي كندزماني كه اسرا را به شام مي آورند ، در آن خرابه قرار مي دهند و آن خرابه داخل حياط قصر بوده است.ضمنا به اين نكته هم توجه كنيد كه از صداي گريه حضرت رقيه سلام الله عليها ساير كودكان و زنان هم به گريه افتادند لذا ناله هاي آنها از خرابه خيلي بلند شد.

ص: 38

ريحانه كربلا ،عبدالحسين نيشابوري ص101

اقرار اهل سنت به مرقد حضرت رقيه س

علامه حايري در «معالي السبطين» از كتاب «المنن»، باب دهم از عبدالوهاب بن شافعي مصري (متوفاي 973 قمري) نقل مي كند كه:نزديك مسجد جامع دمشق، بقعه و مرقدي وجود دارد كه به مرقد حضرت رقيه سلام الله عليها معروف است. بر روي سنگي واقع در درگاه اين مرقد چنين نوشته شده است:«هذا البيت بقعه شرفت بآل النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) و بنت الحسين الشهيد، رقيه»«اين خانه اي است كه مشرف به آل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و دختر حسين شهيد، حضرت رقيه (سلام الله عليها) شده است.»

با توجه به اينكه مولف متوفاي سال973 قمري مي باشد، اين گزارش به چهار قرن ونيم پيش ازاين برمي گردد.

معالي السبطين

تعمير قبر مطهر حضرت رقيه س

مرحوم آيه الله ميرزا هاشم خراساني در همان كتاب جرياني را نقل مي كند كه هر شخص محقق با تعمق در متن آن وجود چنين دختري از امام حسين عليه السلام در شام ضروري مي داند.

قضيه اينگونه نقل شده است كه: «عالم جليل، شيخ محمد علي شامي كه ازجمله علما و محصلين نجف اشرف است به حقير فرمود: «جد امي بلاواسطه من، جناب آقا سيد ابراهيم دمشقي، كه نسبش منتهي مي شود به سيد مرتضي علم الهدي و سن شريفش از نود افزون بوده و بسيار شريف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند.شبي دختر بزرگ ايشان جناب رقيه بنت الحسين عليهماالسلام را در خواب ديدكه فرمود: به پدرت بگو به والي بگويد ميان قبر و لحد من آب افتاده، و بدن من در اذيت است؛ بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند.دخترش به سيد عرض كرد، وسيد از ترس اهل تسنن به خواب ترتيب اثري نداد. شب دوم، دختر وسطي سيد باز همين خواب را ديد. به پدرگفت، و او همچنان ترتيب اثري نداد. شب سوم، دختركوچكتر سيد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ايضا ترتيب اثري نداد. شب چهارم، خود سيد، مخدره را در خواب ديدكه به طريق عتاب فرمودند: «چرا والي را خبردار نكردي؟!» صبح سيد نزد والي شام رفت و خوابش را براي والي شام نقل كرد. والي امر كرد علما شام، از شيعه و سني، بروند و غسل كنند و لباسهاي نظيف دربركنند،آنگاه به دست هركس قفل درب حرم مقدس باز شد، همان كس برود و قبر مقدس او را نبش كند و جسد مطهرش را بيرون بياورد تا قبر مطهر را تعمير كنند.بزرگان شيعه و سني، در كمال آداب غسل نموده ولباس نظيف در بركردند.قفل به دست هيچ يك مگربه دست مرحوم سيد ابراهيم باز نشد. بعد هم كه به حرم مشرف شدند، هركس كلنگ برقبر مي زدكارگر نمي شد تا آنكه سيد مزبوركلنگ را گرفت و بر زمين زد و قبر كنده شد. بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند، ديدند بدن نازنين مخدره ميان لحد قراردارد، وكفن آن مخدره مكرمه صحيح وسالم مي باشد، لكن آب زيادي ميان لحدجمع شده است.سيد بدن شريف مخدره را از ميان لحد بيرون آورده بر روي زانوي خود نهاد و سه روز همين قسم بالاي زانوي خود نگه داشت و متصل گريه مي كرد تا آنكه لحد مخدره را از بنياد تعمير كردند. اوقات نماز كه مي شد سيد بدن مخدره را بر بالاي شيء نظيفي مي گذاشت و نمازمي گزارد. بعد از فراغ باز بر مي داشت و بر زانو مي نهاد تاآنكه از تعمير قبر ولحد فارغ شدند. سيد بدن مخدره را دفن كرد و از كرامت اين مخدره در اين سه روز سيد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجديد وضو؛ بعدكه خواست مخدره را دفن كند سيد دعاكرد خداوند پسري مسمي به سيد مصطفي به اومرحمت فرمايد. در پايان، والي تفصيل ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت، و او هم توليت زينبيه و مرقد شريف رقيه و مرقد شريف ام كلثوم و سكينه عليهماالسلام را به سيد واگذار نمود و فعلا هم آقاي حاج سيد عباس پسر آقا سيد مصطفي پسر سيد ابراهيم سابق الذكر متصدي توليت اين اماكن شريفه است.»آيه الله حاج ميرزاهاشم خراساني سپس مي گويد:گويا اين قضيه درحدود سنه هزار ودويست و هشتاد اتفاق افتاده است.»(1)

ص: 39

نكته اي كه در انتهاي اين نقل وجود دارد اينكه نويسنده كتاب در سال 1352 قمري فوت شده و اينجريان را مربوط به سال 1280ق مي داند كه نزديكي اين جريان به زمان مولف خود بر اعتبار اين قضيه مي افزايد. همين جريان در مقتل جامع مقدم نقل شده اما با توضيحات بيشتري از جمله اينكه:

«بدن مطهر را ديدند كه در پارچۀ سياهي كفن شده و يك زنجير كوچكي هم به گردن آن بانو بود، آن سيد از شدت گريه غش مي كند چون او را به هوش مي آورند، قضيه زنجير را به مردم مي گويد و مي فرمايد: ببينيد ظلم بني اميه را! صداي ضجه و ناله از مردم بلند مي شود»(2)

تاييد اين قضيه از طريق كرامت بي بي حضرت رقيه سلام الله عليها

مرحوم آيت الله سيدهادي خراساني نيز دركتاب «معجزات وكرامات» ماجرايي را نقل مي كندكه مويد قضيه فوق است:روي پشت بام خوابيده بوديم كه ناگهان مار دست يكي از خويشان ما را گزيد. وي مدتي مداوا كرد ولي سود نبخشيد. آخرالامرجواني به نام «سيد عبدالامير» نزد ما آمد و گفت: كجاي دست او را مارگزيده است؟ چون محل مار زدگي را به او نشان داد، بلافاصله دستي به آن موضع زد و بكلي محل درد خوب شد. سپس گفت: من نه دعايي دارم و نه دوايي؛ فقط كرامتي است كه ازاجداد ما به ما رسيده است: هرسمي كه از زنبوريا عقرب يا مار باشد اگرآب دهان ياانگشت به آن بگذاريم خوب مي شود. جهتش نيزاين است كه جد ما، درشام موقعي كه آب به قبر شريف حضرت رقيه افتاد جسد حضرت رقيه سلام الله عليها را سه روز روي دست گرفت تا قبر شريف را تعميركردند و از آنجا اين اثر در خود و اولادش مانده است.(3)

ص: 40

هر دو قضيه در قرون اخير رخ داده است و اگر اشكال گردد كه مستند به خواب بوده است، بله اگر تنها استناد به خواب مي بود و مقدمات آن همه حدسي مي بود آري اما آنچه مسلم است و در كتب تاريخي ذكر شده است اينكه قبر را مي شكافند و مي بينند كه قبر مطهر از آب پر شده است فلذا خود جريان حسي بوده و ديده شده و نقل به مشاهده شده است و نه صرف يك خواب.

1. حاج ميرزا هاشم، خراساني، همان، ص388، باب ششم.

2. مقتل جامع مقدم: 2/208-209.

3. آيت الله سيد هادي، خراساني،كرامات و معجزات، ص9.

نظر علماء

آيت الله العظمي ميرزا جواد تبريزي (ره)

متن سخنرانى آيت الله العظمي ميرزا جواد تبريزي (ره) در حرم حضرت رقيه عليهاالسلام در سال 1381 ه_ ش:

آيت الله العظمي ميرزا جواد تبريزي (ره)مزار كنونى حضرت رقيه بنت الحسين عليهماالسلام در شام، از اول مشهور بوده، گويا حضرت امام حسين عليه السلام نشانى را از خود در شام به يادگارى سپرده است، تا فردا كسانى پيدا نشوند كه به انكار اسارت خاندان طهارت عليهم السلام و حوادث آن بپردازند، اين دختر خردسال گواه بزرگى است بر اينكه در ضمن اسيران حتى دختران خردسال نيز بوده اند ، ما ملتزم به اين هستيم كه بر دفن حضرت رقيه عليهاالسلام در اين مكان شهرت قائم است، حضرت عليهاالسلام در اين مكان جان سپرده و دفن شده است. ما به زيارتش شتافتيم، و بايد احترام او را پاس داشت.

دفن اين طفل خردسال (حضرت رقيه عليهاالسلام) در شام گواه بزرگ و نشان قوى از اسارت خاندان طهارت، و ستم روا داشته بر ايشان دارد، آن ستمى كه تمام پيامبران از آدم تا خاتم بر آن گريستند، تا آنجا كه خدا عزاى امام حسين عليه السلام را بر آدم خواند، از اين رو احترام اين مكان لازم است، به سخنان فاسد گوش فرا ندهيد، و به سخنان باطلى كه مى گويند: رقيه عليهاالسلام طفلى خردسال بيش نبود، گوش فرا ندهيد، مگر على اصغر عليه السلام كودك خردسال نيست كه در روز قيامت شاهدى خواهد بود، و موجب آمرزش گنهكاران شيعه خواهد شد ان شاء الله تعالى.

ص: 41

بنابراين بر همه واجب است احترام اين مكان (محل دفن حضرت رقيه عليهاالسلام) را داشته باشند، و به سخنان فاسد و بيهوده اى كه از گمراهى شياطين است، گوش فرا ندهند و اعتنايى نكنند. ما با زيارت دختر امام حسين عليه السلام (رقيه عليها السلام) به خداوند متعال تقرب مى جوييم، آن دخترى كه خود مظلوم بود، و خاندان وى همه مظلوم بودند.

حضرت آيت الله العظمي سيد صادق شيرازي

سؤال: برخي مي پرسند آيا واقعاً امام حسين عليه السلام دختري حدود سه چهار ساله به نام حضرت رقيه داشته اند كه در كربلاء همراه ايشان باشد و بعد بدان تفصيل كه معمولا در روضه ها خوانده مي شود در شام فوت مي نمايد يا خير؟ شركت در مجالس مصيبت كه به نام بي بي حضرت رقيه است و روضه ي ايشان خوانده مي شود چگونه است؟

جواب حضرت آيت الله العظمي سيد صادق شيرازي دامت بركاته :

حضرت رقيه عليهاالسلام، واقعا دختر آقا امام حسين عليه السلام بوده است و كتاب هاي متعددي مانند ينابيع المودة صفحه ي 346 و احقاق الحق جلد 11 صفحه ي 633 ، بودن حضرت رقيه فرزند امام حسين عليه السلام را در كربلا نقل كرده اند و قصه ي آن علاوه بر سندهاي تاريخي و كتب مقاتل، سند واقعي و خارجي نيز در دمشق شام دارد، آن بارگاه با عظمت در پايتخت سابق امويان مانند آفتاب فروزان مي درخشد، در حالي كه قبر معاويه زباله داني بيش نيست و از قبر يزيد هم اثري نيست و طبق نقل كتاب الذريعة جلد22 صفحه ي 390 حدود صد سال از اين واقعه نگذشته است كه دختر كليددار حرم حضرت رقيه عليهاالسلام حضرت را در خواب مي بيند و او را از آمدن آب نزد قبر خود مطلع مي سازد، خواب سه شب پشت سرهم تكرار مي شود، كليددار _ با خبر دادن به دولت وقت و ضمن تشريفات رسمي _ كارگر مي آورد و قبر را خراب مي كنند، و وقتي به قبر مي رسند آثار آب پديدار مي شود آنگاه مي بيند اين دختر سه ساله تر و تازه گويي خوابيده است، كليددار كه سيد هم بوده جسد مبارك حضرت رقيه را بر روي دست مي گيرد تا سه شبانه روز، و فقط براي كارهاي ضروري و نماز او را به ديگري مي سپارد، تا قبر آماده مي شود، و حضرت را به جاي خود بر مي گرداند، و معجزات بسيار ديگر كه در تاريخ به ثبت رسيده است.

ص: 42

آيت الله العظمي سيد محمد حسيني شاهرودي

سوال 1513 از كتاب استفتائات صفحه 389:

لطفا نظر حضرتعالي را در رابطه با حضرت رقيه بفرماييد.

جواب آيت الله العظمي سيد محمد حسيني شاهرودي دامت بركاته:

از قول بعضي محققين و سيره عمليه مستمره متدينين در تشرف به زيارت آن حضرت براي ما وثوق و اطمينان حاصل مي شود كه حضرت اباعبدالله عليه السلام دختري به نام رقيه سلام الله عليها داشته اند و در آن مكان مقدس دفن شده است.

آيت الله العظمي صافي گلپايگاني

آيت الله العظمي صافي گلپايگاني طبق بعض كتب مقاتل و تاريخ، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام چنين فرزندي داشته اند كه در شام رحلت كرده اند. علاوه بر شهرت اين موضوع، به طور كلّي مشاهد و مقامات مشرّفه از جهت انتساب به اهل بيت عليهم السلام مزار، و مورد تجليل و احترام است چنان كه شهرت اشخاص به سيادت جايز الانكار نيست.

شهرت مثل اين بارگاه مقدسه نيز مخصوصاً با توجه به قرائن معتبر مورد انكار نيست. اين مشاهد و روضه هاي مقدّسه ي سادات عظام و مفاخر اسلام نيز از اين جهت كه از مراكز ذكر فضايل آن بزرگواران و تبليغات اسلامي و ذكر دعا است بايد محترم باشد و اين ترديدها بي جا است و سزاوار نيست. موفق باشيد

آيت الله العظمي روحاني

اولا راجع به حضرت رقيه سلام الله عليها اخيرا كتابي نوشته شده است و خيلي خوب اثبات نموده به اين كه حضرت رقيه 3 ساله در خرابه شام از دنيا رفته و قبرش هم در آنجاست و معجزات زيادي هم نقل شده است و ثانيا قاعده اي در فقه است بنام تسامح در ادله سنن ، مقتضي آن قاعده اين است كه آنچه راجع به اين دختر 3 ساله گفته اند شما هم نقل كنيد و به زيارت او برويد همه اش بر طبق موازين شرع است ، من خودم چند سال قبل براي معالجه به لندن رفتم در برگشت ، لبنان از هواپيما پياده شدم و چند روز در آنجا ماندم كه بروم سوريه براي زيارت آن خانم و الان هم از آن عمل خرسندم.

ص: 43

آيت الله العظمي علوي گرگاني

وجود حضرت رقيه سلام الله عليها از مسلّمات تاريخي است و اگر شبهه اي هم هست در اصل وجود ايشان نيست و بعضي از شبهات در نام مبارك او وجود دارد ولي اين مسئله كه دختري از امام حسين عليه السلام در شام مدفون است ، هيچ گونه شك و شبهه اي در آن وجود ندارد و توصيه ما به كساني كه اين شبهات را نسبت به معتقدات ديني مردم وارد مي كنند آن است كه بدانند هيچ گونه نفعي نخواهند برد و فقط آخرت خود را خراب كرده اند و خود را مورد غضب امام حسين عليه السلام قرار داده اند و لذا خوب است كه با اين گونه مسائل خود را درگير ننمايند.

آيت الله العظمي مكارم شيرازي

شكي نيست كه دختر كوچكي از امام حسين عليه السلام در شام از دنيا رفت و در آنجا دفن شد و حرم فعلي منسوب به همان دختر است، اما اين كه نام آن دختر «رقيه» بوده يا نام ديگري داشته در بين دانشمندان اسلامي اختلاف نظر وجود دارد، هر چند معروف اين است كه نامش رقيه است.

آيت الله العظمي نوري همداني

در كتاب هايي چون كامل بهائي و نفس المهموم و كتاب هاي معتبر ديگر دختر خردسالي كه برخي نام او را «رقيه» ناميده اند و در شام به شهادت مي رسد، براي امام حسين عليه السلام ذكر كرده اند و اگر كسي براي آن حضرت نذر كند، بايد آن را ادا نمايد و مضجع موجود در دمشق متعلق به آن حضرت است.

آيت الله العظمي مظاهري

همين جا كه به عنوان مرقد حضرت رقيه عليها السّلام مشهور است ، مرقد اوست و تشكيك كردن يك ظلم است آن هم ظلم به بچه مظلوم امام حسين عليه السّلام و همين شهرت راجع به مرقد مطهر حضرت زينب سلام الله عليها نيز هست و تشكيك در آن ظلم به حضرت زينب سلام الله عليها است و ظلم به حضرت زينب گناهش خيلي بزرگ است و ما در اين گونه موارد نظير سيادت اشخاص و قبور بزرگان چيزي جز شهرت نداريم و اين شهرت در نظر همه فقها حجت بوده و هست.

ص: 44

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109