غدير در سيره امام حسن مجتبي (عليه السلام)

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)

عنوان و نام پديدآور:غدير در سيره امام حسن مجتبي (عليه السلام)/مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)/محمدرضا شريفي

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: غدير - امام حسن مجتبي

ص: 1

غدير درسيره امام حسن (عليه السلام)

امامت امام حسن عليه السلام از منظرپيامبردر خطابه غدير

امامت در نسل من از فرزندان اوست

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ أَقُومُهُ في هذَا الْمَشْهَدِ، فَاسْمَعُوا وَأَطيعُوا وَانْقادُوا لِأَمْرِ [اللَّهِ] رَبِّكُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ هُوَ مَوْلاكُمْ وَإِلهُكُمْ، ثُمَّ مِنْ دُونِهِ رَسُولَهُ وَنَبِيَّهُ الْمُخاطِبَ لَكُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدي عَلِيٌّ وَلِيُّكُمْ وَإِمامُكُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ رَبِّكُمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ في ذُرِّيَّتي مِنْ وُلْدِهِ إِلي يَوْمٍ تَلْقَوْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ. .

اي مردم، اين آخرين باري است كه در چنين اجتماعي بپا مي ايستم. پس بشنويد و اطاعت كنيد و در مقابل امر خداوند، پروردگارتان سر تسليم فرود آوريد، چرا كه خداوند عزوجل صاحب اختيار شما و معبود شما است، و بعد از خداوند رسولش و پيامبرش كه شما را مخاطب قرار داده، و بعد از من علي صاحب اختيار شما و امام شما به امر خداوند است، و بعد از او امامت در نسل من از فرزندان اوست تا روزي كه خدا و رسولش را ملاقات خواهيد كرد.

خطابه غدير

فرزندانم از نسل او ثقل اصغرند

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ عَلِيّاً وَالطَّيِّبينَ مِنْ وُلْدي [مِنْ صُلْبِهِ] هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْأَكْبَرُ، فَكُلُّ واحِدٍ مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَمُوافِقٌ لَهُ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ. أَلا إِنَّهُمْ أُمَناءُ اللَّهِ في خَلْقِهِ وَحُكَّامُهُ في أَرْضِهِ. .

اي مردم، علي و پاكان از فرزندانم از نسل او ثقل اصغرند و قرآن ثقل اكبر است.

هر يك از اين دو از ديگري خبر مي دهد و با آن موافق است. آنها از يكديگر جدا نمي شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. بدانيد كه آنان امين هاي خداوند بين مردم و حاكمان او در زمين هستند.

خطابه غدير

امام حسن(ع)از نسل پيامبر از صلب اميرالمؤمنين (ع)

مَعاشِرَ النَّاسِ، ذُرِّيَّةُ كُلُّ نَبِيٍّ مِنْ صُلْبِهِ، وَذُرِّيَّتي مِنْ صُلْبِ [أميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِيٍّ.

اي مردم، نسل هر پيامبري از صلب خود او هستند ولي نسل من از صلب اميرالمؤمنين علي است.

خطابه غدير

جزاءتبعيت نكردن از امام مجتبي (ع) آتش دوزخ است

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّما أَكْمَلَ الله عَزَّوَجَلَّ دينَكُمْ بِإِمامَتِهِ. فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَبِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَالْعَرْضِ عَلَي الله عَزَّوَجَلَّ فَأُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ (فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ) وَ فِي النّارِهُمْ خالِدُونَ، (لايُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلاهُمْ يُنْظَرونَ).

هان مردمان! خداوند عزّوجلّ دين را با امامت علي تكميل فرمود. اينك آنان كه از او و جانشينانش از فرزندان من و از نسل او - تا برپايي رستاخيز و عرضه ي بر خدا - پيروي نكنند، در دو جهان كرده هايشان بيهوده بوده در آتش دوزخ ابدي خواهند بود، به گونه ي كه نه از عذابشان كاسته و نه برايشان فرصتي خواهد بود.

خطابه غدير

امام ولي خداست

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ] [214] الْحَمْدُ للَّهِِ رَبِّ الْعالَمينَ...» إلي آخرها، [215] وقال : فِيَّ نَزَلَتْ وَفيهِمْ [ وَاللَّهِ] [216] نَزَلَتْ، وَلَهُمْ عَمَّتْ وَإِيَّاهُمْ خَصَّتْ، [217] أُولئِكَ أَوْلِياءُ اللَّهِ الَّذينَ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ، [218] أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ. [219] .

ص: 2

سپس حضرت چنين خواندند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ...» تا آخر سوره ي حمد و سپس فرمودند:

اين سوره درباره ي من نازل شده، و به خدا قسم درباره ي ايشان (امامان) نازل شده است. به طور عموم شامل آنهاست و به طور خاص درباره ي آنان است. [368] ايشان دوستان خدايند كه ترسي بر آنان نيست و محزون نمي شوند، بدانيد كه حزب خداوند غالب هستند.

خطابه غدير

اطاعت از امر ونهي امام

معاشر الناس، وكل حلال دللتكم عليه وكل حرام نهيتكم عنه فإني لم أرجع عن ذلك ولم أبدل. ألا فاذكروا ذلك واحفظوه وتواصوا به، ولاتبدلوه ولاتغيروه.

ألا وإني أجدد القول: ألا فأقيموا الصلاة وآتوا الزكاة وأمروا بالمعروف وانهوا عن المنكر.

ألا وإن رأس الأمر بالمعروف أن تنتهوا إلي قولي وتبلغوه من لم يحضر وتأمروه بقبوله عني وتنهوه عن مخالفته، فإنه أمر من الله عز وجل ومني. ولا أمر بمعروف ولا نهي عن منكر إلا مع إمام معصوم.

اي مردم، هر حلالي كه شما را بدان راهنمايي كردم و هر حرامي كه شما را از آن نهي نمودم، هرگز از آنها بر نگشته ام و تغيير نداده ام. اين مطلب را داشته باشيد و آن را حفظ كنيد و به يكديگر سفارش كنيد، و آن را تبديل نكنيد و تغيير ندهيد.

من سخن خود را تكرار مي كنم: نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد و به كار نيك امر كنيد و از منكرات نهي نمائيد.

بدانيد كه بالاترين امر به معروف آنست كه سخن مرا بفهميد و آن را به كساني كه حاضر نيستند برسانيد و او را از طرف من به قبولش امر كنيد و از مخالفتش نهي نمائيد، چرا كه اين دستوري از جانب خداوند عزوجل و از نزد من است، و هيچ امر به معروف و نهي از منكري نمي شود مگر با امام معصوم.

ص: 3

خطابه غدير

امامان پاسخگوي سوالات مردمند

كما أمركم الله عز وجل، فإن طال عليكم الأمد فقصرتم أو نسيتم فعلي وليكم ومبين لكم، الذي نصبه الله عز وجل لكم بعدي أمين خلقه. إنه مني وأنا منه، وهو ومن تخلف من ذريتي يخبرونكم بما تسألون عنه ويبينون لكم ما لاتعلمون. همانطور كه خداوند عزوجل به شما فرمان داده است واگر زمان طويلي بر شما گذشت و كوتاهي نموديد يا فراموش كرديد، علي صاحب اختيار شما است و براي شما بيان مي كند، همو كه خداوند عزوجل بعد از من به عنوان امين بر خلقش او را منصوب نموده است. او از من است و من از اويم.

او و آنان كه از نسل من اند از آنچه سؤال كنيد به شما خبر مي دهند و آنچه را نمي دانيد براي شما بيان مي كنند. خطابه غدير

رستگاري در ااطاعت ازامام مجتبي (ع)

معاشر الناس، من يطع الله ورسوله وعليا والأئمة الذين ذكرتهم فقد فاز فوزا عظيما.

اي مردم، هر كس خدا و رسولش و علي و اماماني را كه ذكر كردم اطاعت كند به رستگاري بزرگ دست يافته است.

خطابه غدير

قرآن معرف امامان

معاشر الناس، القرآن يعرفكم أن الأئمة من بعده ولده، وعرفتكم إنهم مني ومنه،

حيث يقول الله في كتابه: «وجعلها كلمة باقية في عقبه»، وقلت: «لن تضلوا ما إن تمسكتم بهما». اي مردم، قرآن به شما مي شناساند كه امامان بعد از علي فرزندان او هستند و من هم

به شما شناساندم كه آنان از نسل من و از نسل اويند. آنجا كه خداوند در كتابش مي فرمايد: «و جعلها كلمة باقية في عقبه»، «آن (امامت) را به عنوان كلمه ي باقي در نسل او قرار داد»، و من نيز به شما گفتم: «اگر به آن دو (قرآن و اهل بيت) تمسك كنيد هرگز گمراه نمي شويد».

ص: 4

خطابه غدير

امامت فقط درنسل اميرالمومنين عليه السلام

ألا إن الحلال والحرام أكثر من أن أحصيهما وأعرفهما فآمر بالحلال وأنهي عن الحرام في مقام واحد، فأمرت أن آخذ البيعة منكم والصفقة لكم بقبول ما جئت به عن الله عز وجل في علي أميرالمؤمنين والأوصياء من بعده الذين هم مني ومنه إمامة فيهم قائمة، خاتمها المهدي إلي يوم يلقي الله الذي يقدر ويقضي.

بدانيد كه حلال و حرام بيش از آن است كه من همه ي آنها را بشمارم و معرفي كنم و بتوانم در يك مجلس به همه ي حلالها دستور دهم و از همه ي حرامها نهي كنم. پس مأمورم كه از شما بيعت بگيرم و با شما دست بدهم بر اينكه قبول كنيد آنچه از طرف خداوند عزوجل درباره ي اميرالمؤمنين علي و جانشينان بعد از او آورده ام كه آنان از نسل من و اويند، (و آن موضوع) امامتي است كه فقط در آنها بپا خواهد بود، و آخر ايشان مهدي است تا روزي كه خداي مدبر قضا و قدر را ملاقات كند. خطابه غدير

عهد بر بيعت

معاشر الناس، إنكم أكثر من أن تصافقوني بكف واحد في وقت واحد، وقدأمرني الله عز وجل أن آخذ من ألسنتكم الإقرار بما عقدت لعلي أميرالمؤمنين، ولمن جاء بعده من الأئمة مني ومنه، علي ما أعلمتكم أن ذريتي من صلبه.

فقولوا بأجمعكم: «إنا سامعون مطيعون راضون منقادون لما بلغت عن ربنا وربك

في أمر إمامنا علي أميرالمؤمنين ومن ولدت من صلبه من الأئمة. نبايعك علي ذلك بقلوبنا وأنفسنا وألسنتنا وأيدينا. علي ذلك نحيي وعليه نموت وعليه نبعث. ولانغير ولانبدل، ولانشك [ولانجحد] ولانرتاب، ولانرجع عن العهد ولاننقض الميثاق. .

ص: 5

وعظتنابوعظ الله في علي أميرالمؤمنين والأئمة الذين ذكرت من ذريتك من ولده بعده، الحسن والحسين ومن نصبه الله بعدهما. فالعهد والميثاق لهم مأخوذ منا، من قلوبنا وأنفسنا وألسنتنا وضمائرنا وأيدينا. من أدركها بيده وإلا فقد أقر بلسانه، ولانبتغي بذلك بدلا ولايري الله من أنفسنا حولا.نحن نؤدي ذلك عنك الداني والقاصي من أولادنا وأهالينا، ونشهد الله بذلك وكفي بالله شهيدا وأنت علينا به شهيد». اي مردم، شما بيش از آن هستيد كه با يك دست و در يك زمان با من دست دهيد، و پروردگارم مرا مأمور كرده است كه از زبان شما اقرار بگيرم درباره ي آنچه منعقد نمودم براي علي اميرالمؤمنين و اماماني كه بعد از او مي آيند و از نسل من و اويند، چنان كه به شما فهماندم كه فرزندان من از صلب اويند.

پس همگي چنين بگوئيد: «ما شنيديم و اطاعت مي كنيم و راضي هستيم و سر تسليم فرود مي آوريم درباره ي آنچه از جانب پروردگار ما و خودت به ما رساندي درباره ي امر امامتِ اماممان علي اميرالمؤمنين و اماماني كه از صلب او به دنيا مي آيند. بر اين مطلب با قلبهايمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بيعت مي كنيم. بر اين عقيده زنده ايم و با آن مي ميريم و (روز قيامت) با آن محشور مي شويم. تغيير نخواهيم داد و تبديل نمي كنيم و شك نمي كنيم و انكار نمي نمائيم و ترديد به دل راه نمي دهيم و از اين قول برنمي گرديم و پيمان را نمي شكنيم.

تو ما را به موعظه ي الهي نصيحت نمودي درباره ي علي اميرالمؤمنين و اماماني كه گفتي بعد از او از نسل تو و فرزندان اويند، يعني حسن و حسين و آنان كه خداوند بعد از آن دو منصوب نموده است. پس براي آنان عهد و پيمان از ما گرفته شد، از قلبهايمان و جانهايمان و زبانهايمان و ضمايرمان و دستهايمان. هر كس توانست با دست بيعت مي نمايد و گرنه با زبانش اقرار مي كند. هرگز در پي تغيير اين عهد نيستيم و خداوند (در اين باره) از نفسهايمان دگرگوني نبيند. ما اين مطالب را از قول تو به نزديك و دور از فرزندانمان و فاميلمان مي رسانيم، و خدا را بر آن شاهد مي گيريم. خداوند در شاهد بودن كفايت مي كند و تو نيز بر اين اقرار ما شاهد هستي».

ص: 6

خطابه غدير

بيعت با امام حسن عليه السلام

معاشر الناس، فبايعوا الله وبايعوني وبايعوا عليا أميرالمؤمنين والحسن والحسين والأئمة [منهم في الدنيا والآخرة] كلمة باقية. يهلك الله من غدر ويرحم من وفي، «ومن نكث فإنما ينكث علي نفسه ومن أوفي بما عاهد عليه الله فسيؤتيه أجرا عظيما». اي مردم، با خدا بيعت كنيد و با من بيعت نمائيد و با علي اميرالمؤمنين و حسن و حسين و امامان از ايشان در دنيا و آخرت، به عنوان امامتي كه در نسل ايشان باقي است بيعت كنيد. خداوند غدركنندگان (بيعت شكنان) را هلاك و وفاداران را مورد رحمت قرار مي دهد. و هر كس بيعت را بشكند به ضرر خويش شكسته است، و هركس به آنچه با خدا پيمان بسته وفا كند خداوند به او اجر عظيمي عنايت مي فرمايد.

خطابه غدير

امامان هدايت

مَعاشِرَ النَّاسِ، أَنَا صِراطُ اللَّهِ الْمُسْتَقيمُ الَّذي أَمَرَكُمْ بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِيٌّ مِنْ بَعْدي، ثُمَّ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ [الْهُدي]، يَهْدُونَ إِلَي الْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ. اي مردم، من راه مستقيم خداوند هستم كه شما را به تابعيت آن امر نموده، و سپس علي بعد از من، و سپس فرزندانم از نسل او كه امامان هدايت اند، به حق هدايت مي كنند و بياري حق به عدالت رفتار مي كنند.

خطابه غدير

پيامبر پدر امام حسن عليه السلام

[مَعاشِرَ النَّاسِ، أَلا وَإِنّي رَسُولٌ وَعَلِيٌّ الْإِمامُ وَالْوَصِيُّ مِنْ بَعْدي، وَالْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ. أَلا وَإِنّي والِدُهُمْ وَهُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ صُلْبِهِ].

اي مردم، بدانيد كه من پيامبرم و علي امام و وصي بعد از من است، و امامان بعد از او فرزندان او هستند. بدانيد كه من پدر آنانم و آنها از صلب او به وجود مي آيند. خطابه غدير

ص: 7

دفاع از غدير

مدح امام

احمد بن حنبل در مسند خود از «وكيع»، از «شريك»، از «ابن اسحاق»، از «هبيرة» روايت كرده كه گفت: حسن بن على بعد از شهادت على خطابه اى ايراد كرد و فرمود: ديروز مردى از ميان شما رفت كه احدى از گذشتگان و آيندگان بشر علم او را نداشته و نخواهد داشت، مردى كه چون رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم او را به جنگى مى فرستاد جبرئيل در دست راست و ميكائيل در طرف چپ او به حركت در مى آمدند و بر نمى گشت مگر بعد از آنكه فتح كرده باشد

احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 199.

الطرائف / ترجمه داود إلهامى، ص: 191

امام علي عليه السلام باب ايمان

امام در خطبه اى فرمود:

ان علينا باب من دخله كان مومنا و من خرج عنه كان كافرا

على عليه السلام درى است كه هر كس از آن وارد شود، مؤ من و هر كس از آن خارج شود، كافر است .

نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص: 73

به مردم از خودشان سزاوار تريم

امام حسن عليه السلام فرمود:

نحن اولى الناس بالناس فى كتاب الله و على لسان نبيه

ما در كتاب و سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله نسبت به مردم از خودشان سزاوار تريم .

كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج 2، ص: 938

سزاواربودن به ولايت وخلافت

امام عليه السلام فرمود: اى معاويه، عجب از كمى حيا و جرأت تو بر خداوند آنگاه كه گفتى: «خدا طاغيه شما را به قتل رسانده و امر را به معدن خود بازگرداند»، آيا با بودن ما چون تويى معدن خلافت است؟! عذاب بر تو و سه نفر پيش از توكه بر اين مسند تكيه زدند، و اين سنّت زشت را براى تو به ارمغان گذاشتند، اكنون سخنى را بر زبان رانم كه تو در خور آن نيستى، لكن براى اين مى گويم كه فرزندان پدرم در اين جمع آن را بشنوند: بى شكّ مردم در زمان رسول گرامى اسلام بر امور بسيار كه خير و رضاى حضرت حقّ در آن بود شركت نمودند بى آنكه ميانشان هيچ اختلاف و تنازع و جدايى باشد، يكى شهادت بر كلمه طيّبه «لا إله إلّا اللَّه»، و ديگر «محمّد رسول اللَّه و عبده» و اداى نمازهاى پنجگانه، و پرداخت زكات واجب، و گرفتن روزه ماه رمضان، و انجام حجّ خانه، و امور بسيارى كه در طاعت خداوند بود كه شمارش آنها را فقط خدا مى داند، و اجماع كردند بر تحريم زنا و شرب خمر و سرقت و كذب و قطع رحم، و خيانت و موارد بسيارى از معاصى خداوند كه شمارش را جز خدا كسى نداند.

ص: 8

و بر سر اختلاف سنّتهايى جنگيدند و بگروههاى مختلفى متفرّق شدند كه هر كدام ديگرى را لعن و از ديگرى تبرّى و بيزارى مى جست- و آن كلمه «ولايت» بود و بر سر آن به جنگ برخاستند كه: ما احقّ و اولى به امر ولايت و خلافتيم- جز فرقه اى كه تبعيّت كتاب خدا و پيروى سنّت پيامبر را نمود، پس هر كه مطابق رفتار أهل قبله- كه اجماعى است- عمل كندو موارد اختلافى را به خدا واگذارد جان سالم بدر برده و از آتش جهنّم نجات يافته و به بهشت رود، و هر كه را كه خداوند توفيق داده مورد منّت خود قرار دهد و حجّت خود را بر او تمام سازد به آنكه دل آن بنده پسنديده خود را منوّر به نور معرفت ولات امر از امامان دوازده گانه و معدن علم كه آن در كدام مقرّ مستقرّ است گرداند پس آن بنده در نزد خداوند سعيد و خوشبخت و از اولياى او به شمار خواهد رفت.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 54-65

راسخان در علم

امام عليه السلام فرمودند:گروهى پنداشتند كه اينان از ما به امر خلافت شايسته ترند، حتّى تو اى پسر هند نيز ادّعاى آن را نمودى، و پنداشتى كه عمر بدنبال پدرم (علىّ عليه السّلام) فرستاده و گفت: من قصد كتابت قرآن در مصحفى را دارم آنچه از مكتوبات قرآن نزد خود دارى نزد من فرست، او نيز آمده و گفت: بخدا اگر چنين مى كردم قبل از رسيدن آن بدستت گردن مرا مى زدى، عمر گفت: براى چه؟ حضرت گفت: زيرا خداوند در قرآن مى فرمايد: «و راسخان در علم» مراد خداوند من هستم نه تو و اصحابت، عمر غضبناك شده و گفت: اى پسر ابى طالب، فكر مى كنى هيچ كس جز تو علمى ندارد!؟، پس هر كه مقدارى از قرائت قرآن مى داند آن را نزد من آرد. بدين ترتيب هر كه مقدارى از قرآن را در سينه داشت و يكنفر هم شهادت مى داد آن آيه را مكتوب مى داشت و گر نه نمى پذيرفت.

ص: 9

سپس شايع ساختند كه مقدار زيادى از قرآن ضايع شد؛ بخدا سوگند كه دروغ گفتند، تمامى قرآن در نزد أهل قرآن محفوظ است.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 54-65

خلافت جز براى ما خانواده شايسته نيست

امام عليه السلام فرمودند:بى شكّ امامان از ما هستند، و خلافت جز براى ما خانواده شايسته ديگرى نيست، و خداوند تبارك و تعالى بى هيچ شكّى به تصريح در كتاب و سنّت ما را أهل آن ساخته، و علم نزد ما و فقط ما أهل آنيم، و مجموع آن در نزد ما ثابت و عيان و درخشان است و آنچه بر ما ظاهر است چيزى بر آن تا روز قيامت حادث و زيادت نخواهد شد، حتّى ديه خراش كه آن تنها نزد ما به املاء رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و خطّ مبارك حضرت علىّ عليه السّلام محفوظ و مكتوب است.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 54-65

دفاع از حقانيت امير المومنين عليه السلام در جنگ جمل و صفين

از جمله مفاد و شروط صلح نامه امام مجتبي عليه السلام با معاويه اين بود كه:

معاويه را موظف كرد كه براي فرزندان كساني كه روز جمل و واقعه ي صفين در ركاب پدرشان اميرالمومنين عليه السلام به قتل رسيدند يك ميليون درهم از خراج دار ابجرد مقرري قرار دهد.

حضرت با اين شرط معاويه را مجبور به اعتراف بر عدم حقانيت خودش در مقابل مولا امير المومنين نمودند.

(زينت عرش خدا امام حسن مجتبي )ص 77 به نقل از بحار ج 44ص3

دفاع از مدافع غدير

امام عليه السلام در دفاع ازحضرت فاطمه سلام الله عليها فرمودند:

ص: 10

اى مغيرة بن شعبه، تو دشمن خدا، و تارك قرآن، و تكذيب كننده رسول خدايى، تو مرتكب زنا شده و مستوجب حدّ رجم (سنگسار شدن) مى باشى، و بر اين گناهت افرادى عدول صالح پرهيزگار گواهى دادند، پس رجم تو به تأخير افتاد،

و حقّ به باطل دفع، و راستى به دروغ و كذب ردّ شد، و اين بخاطر آن است كه خداوند برايت عذابى دردناك مهيّا فرموده است، و خوارى در دنيا، و رسوايى عذاب آخرت بدتر است، و تو همان هستى كه فاطمه دخت گرامى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را ضربه زدى تا آنجا كه خون آلود شده و فرزند در شكمش را سقط كرد، اين كارت از سر خوار ساختن رسول خدا و مخالفت با امر او، و هتك حرمت او بود، حال اينكه رسول خدا به فاطمه فرموده بود: «تو بانوى زنان بهشتى هستى»، و خداوند خود تو را راهى آتش نموده، و وبال آنچه بر زبان جارى ساختى متوجّه خودت خواهد ساخت، پس به كداميك از اين سه چيز علىّ را سبّ و دشنام دادى! آيا نقص در نسب او بود، يا دورى اش از رسول خدا، يا بدى در اسلام از او ظاهر شده؟ يا در حكمى مرتكب بيدادى شده؟ يا تمايلى بدنيا نموده؟ اگر بگويى به يكى از اينها؛ دروغ گفته اى و همه تكذيبت كنند.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 13-43

امام مجتبي اولين وليمه دهنده ي جشن غدير

همانگونه كه جشن يادبود غدير همه ساله در آسمان با اجتماع همه ي ملائكه برگزار مي شود، در زمين هم شيعيان يادبود آن روز را جشن مي گيرند.

اولين جشن غدير در همان بيابان غدير انجام شد كه سيل تبريك و تهنيت به پيشگاه پيامبر و اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليهما و آلهما جاري شد و مراسم پر شور و غيرقابل تكراري در آن بيابان پياده شد.

ص: 11

بعد از آن، بيست و پنج سال غدير پشت درِ خانه ي آتش زده ي علي و فاطمه عليهماالسلام گريست، تا روزي كه صاحب غدير قدرت را به دست گرفت و اولين جشن غدير با حضور او در كوفه انجام شد. روز جمعه مصادف با عيد غدير بود و اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه ي نماز بيانات مفصلي در عظمت غدير بيان كردند، و سپس همه ي مردم به اتفاق حضرت براي مراسم اطعام مخصوص غدير به منزل امام حسن مجتبي عليه السلام رفتند.

اسرارغدير صفحه 364

معرفي دشمنان غدير

صلح بر ملا كننده دشمنان غدير

امام مجتبى عليه السّلام پيشنهاد صلح را پذيرفت و در ضمن قرارداد صلح مقرر شد كه معاويه سب علي عليه السّلام را ترك كند و شيعيان آن جناب را آزار نرساند و حقوق تضييع شده را به اهلش برگرداند معاويه اين پيشنهادها را پذيرفت و قول داد كه اين شروط را ادا كند ليكن پس از اينكه صلح نامه تمام شد معاويه براى مردم خطبه خواند و گفت من بهيچ يك از اين شروط عمل نخواهم كرد و آنها را زيرپا ميگذارم!.

ترجمه إعلام الورى ،متن،ص:298

اهل سقيفه گوساله پرستان امت

امام حسن عليه السلام مي فرمايندكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: «امّت كار خود را به مردى واگذار نكرد در حالى كه ميانشان داناتراز او هست، جز آنكه پيوسته كارشان ميل به پستى و زوال دارد تا آنكه به آئين گوساله پرستى افتند».

و بنى اسرائيل هارون را ترك گفته و به گوساله پرستى افتادند با اينكه مى دانستند كه هارون خليفه موسى است، و اين امّت علىّ را ترك گفتند با اينكه خود شنيدند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به علىّ عليه السّلام فرمود: «تو در نزد من در منزلت همچون هارونى در نزد موسى؛ جز امر نبوّت كه پس از من ديگر پيامبرى نيست»، و خود شخص رسول خدا از قوم خود به غار گريخت با اينكه ايشان را به خدا مى خواند، و اگر داراى اعوان و انصارى بود كه فرار نمى كرد، و من نيز اگر يار و ياورى داشتم هرگز با تو قرار داد صلح نمى بستم.

ص: 12

و حال آنكه خداوند عمل هارون را در سكوت جايز شمرده وقتى او را خوار و زبون داشته و نزديك بود او را بقتل رسانند، و او نيز هيچ يار و ياورى عليه ايشان نيافت، و خداوند رسول خود را در فرار از قوم مخيّر نمود هنگامى كه هيچ يار و ياورى عليه ايشان نيافت، و همچنين است كار من و پدرم؛ هنگامى كه امّت ما را تنها گذاشته و با ديگرى بيعت نمودند و ما يار و ياورى نيافتيم از جانب خداوند جايز است، و هر آينه اين سنّت و مثالهايى است كه مو به مو تكرار مى شود.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 67

غصب خلافت ومورثي كردن سقيفه

امام عليه السلام درمورد غصب خلافت ومورثي كردن سقيفه فرمود:

اى معاويه،عجب از كمى حيا و جرأت تو بر خداوند آنگاه كه گفتى: «خدا طاغيه شما را به قتل رسانده و امر را به معدن خود بازگرداند»، آيا با بودن ما چون تويى معدن خلافت است؟! عذاب بر تو و سه نفر پيش از توكه بر اين مسند تكيه زدند، و اين سنّت زشت را براى تو به ارمغان گذاشتند.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 54-65

مفتضح كردن دشمنان دراحتجاج

معاويه به عمرو بن عثمان بن عفّان و عمرو بن عاص و عتبة بن- أبى سفيان، و وليد بن عقبة بن أبي معيط، و مغيرة بن شعبه گفت: من ترس آن دارم كه امام حسن عليه السلام در اين مناظره آنچنان قلّاده اى به گردن شما بيندازد كه تا دم مرگ عار و ننگ آن گريبان شما را بگيرد، بخدا قسم كه من پيوسته از ديدار او كراهت داشته و از هيبتش ترسيده ام، و من اگر در پى او فرستم شيوه عدل و انصاف را در حقّ او از جانب شما رعايت نمايم.

ص: 13

عمرو عاص گفت: آيا بيم آن دارى كه باطل او بر حقّ ما و بيمارى اش بر صحّت و سلامتى ما رفعت گيرد؟ معاويه گفت: نه، گفت: پس همين الآن پى او بفرست.

عتبه گفت: اين رأى شما را صلاح نمى دانم، و بخدا سوگند كه همگى شما نيز قادر نخواهيد بود بيشتر و عظيمتر از آنچه با شما است با او روبرو شويد، و او نيز بيش از آنچه دارد با شما روبرو نخواهد شد، زيرا او از خاندانى است كه در مبارزه و جدال سرسختند.

...معاويه گفت: مگر به شما نگفتم از پس او بر نخواهيد آمد، اگر همان بار نخست حرف مرا گوش كرده بوديد او بر شما پيروز و كامياب نشده و رسوا نمى شديد، بخدا او از اين مكان برنخاست مگر اينكه تمام اين خانه را بر سر من تاريك نمود، و من تمام تلاشم را كردم كه اين حال بر او وارد شود ولى نشد، و پس از امروز ديگر خيرى در ميان شما بنى اميّه نخواهد ماند!!.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 13-43

برملاكردن چهرهاي باقيمانده سقيفه

معاويه

اى معاويه، و البتّه كمتر از آنچه لايق توست خواهم گفت.

شما را بخدا سوگند آيا هيچ مى دانيد آن مردى كه دشنامش داديد هموست كه با رسول خدا بر دو قبله نماز گزارده و تو خود به چشم خود آن منظره را ديده اى در حالى كه در گمراهى بوده و «لات» و «عزّى» را مى پرستيدى؟ همان شخصيّتى كه در دو بيعت شركت جسته: بيعت رضوان و بيعت فتح، و تو اى معاويه در بيعت نخست كافر، و در بيعت دوم ناكث و عهدشكن بودى؟سپس فرمود: شما را بخدا سوگند آيا مى دانيد- آنچه من مى گويم حقّ است- علىّ عليه السّلام در روز بدر با شما روبرو شد در حالى كه رايت و پرچم رسول خدا و أهل ايمان در دست داشت، و با تو اى معاويه رايت مشركان بود و تو در آن روز مشغول پرستش لات و عزّى بودى، و جنگ با رسول خدا را فرض و واجب مى پنداشتى؟ و آن حضرت در روز احد در حالى با شما روبرو شد كه در دستش رايت رسول خدا بود و در دست تو اى معاويه رايت مشركين؟ و در روز احزاب (جنگ خندق) نيز رايت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دست او بود ورايت مشركان در دست تو؟ هر كدام اين موارد حجّت او را غالب نموده و دعوتش را آشكار ساخته و پيروز ميدانش مى سازد، و در تمامى اين موارد اظهار رضايت در رخسار مبارك پيامبر از وى هويدا، و اظهار نارضايتى و غضبش بر تو آشكار بود.

ص: 14

سپس همه اتان را بخدا سوگند مى دهم كه آيا بخاطر مى آوريد وقتى رسول خدا بنى قريظه و بنى نضير «1» را محاصره كرد؛ عمر بن خطّاب را با رايت مهاجرين و سعد بن- معاذ را با رايت انصار مبعوث فرمود؟.

امّا سعد بن معاذ در آن صحنه مجروح شد، و امّا عمر پا به فرار گذاشته و مى ترسيد و يارانش را نيز مى ترساند، در اين حال بود كه رسول خدا فرمود: «فردا رايت را به مردى مى سپارم كه خدا و رسولش را دوست داشته و محبوب آن دو مى باشد، دائماً در يورش است و عارى از فرار، و تا وقتى كه خدا فاتحش نساخته باز نخواهد گشت».

در اينجا أبو بكر و عمر و ديگر مهاجر و انصار مترصّد رايت بودند كه نصيب او شود، و علىّ عليه السّلام در آن روز مبتلا به چشم درد شده بود، پس رسول خدا او را خوانده و آب دهان مبارك خود را بر آن نهاده و درمان شد، پس رايت را بدو سپرده و آن حضرت بى آنكه رايت را خم كند به لطف و منّت خداوند پيروزمندانه بازگشت، و تو اى معاويه در آن روز در مكّه دشمن خدا و رسولش بودى. پس آيا مردى كه خير خواه خدا و رسول است با كسى كه دشمن آن دو است برابر مى باشد؟.

سپس بخدا سوگند كه قلب تو بعداً هرگز اسلام نپذيرفت، ولى زبان ترسان است، و آن بگونه اى خلاف آنچه در دل است سخن مى گويد.

شما را بخدا سوگند آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حضرت علىّ را در غزوه تبوك- بى آنكه از او در غضب بوده يا ناراضى باشد- جانشين خود در مدينه ساخت، و منافقين در اين حركت به سخن آمده و آن حضرت نزد رسول خدا شتافته و عرض كرد: اگر امكان دارد مرا در مدينه باقى مگذاريد چون من در هيچ غزوه اى غايب نبوده ام، و رسول خدا بدو فرمود: تو وصىّ و جانشين در أهل من هستى همچون منزلت هارون از موسى، سپس دست علىّ را گرفته و فرمود: اى مردم هر كه ولايت مرا بپذيرد؛ ولايت خدا را پذيرفته،و هر كه ولايت على را قبول كند؛ ولايت مرا قبول نموده است، و هر كه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت نموده، و هر كه علىّ را اطاعت كند مرا اطاعت كرده است، و هر كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه علىّ را دوست بدارد مرا دوست داشته است.

ص: 15

سپس فرمود: شما را به خدا قسم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حجّة الوداع فرمود: اى مردم من در ميان شما دو چيزى باقى نهاده ام كه پس از آن ديگر گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم؛ أهل بيتم را، حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بدانيد، به محكم آن عمل نموده و به متشابهش ايمان آوريد، و بگوييد: به تمام آنچه خداوند در قرآن نازل فرموده ايمان داريم، و عترت و أهل بيتم را دوست بداريد، و با دوستانشان دوست و ايشان را عليه دشمنانشان يارى نماييد، و آن دو پيوسته با هم مى باشند تا در روز قيامت بر حوض بر من وارد شوند.

سپس آن رسول گرامى در حالى كه بر منبر بود علىّ را نزديك خود خوانده و او را بدست خود گرفته و فرمود: خداوندا! با دوست او دوست و با دشمنش دشمن باش، خداوندا! هر كه با او دشمنى كند او را در دنيا مسكن و مأوى مده، و روحش را به آسمان متصاعد مگردان، بلكه او را در پائينترين مكان جهنّم قرار ده!.و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرمود: تو در روز قيامت؛ مردم [ناأهل] را از حوض من مى رانى! همچنان كه شما شتر غريب را از ميان شتران خود مى رانيد؟و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه حضرت أمير عليه السّلام در ايّام بيمارى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر او وارد شد و آن حضرت گريست و چون علىّ علّت گريه را پرسيد فرمود:

ص: 16

آنچه مرا به گريه انداخت اين بود كه مى دانم در دلهاى برخى از اين مردم عداوت و بغض به تو بسيار است ولى آن را تا بعد از وفات من اظهار نمى كنند؟و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هنگام وفات؛ آنگاه كه أهل بيت او اطرافش بودند فرمود: خداوندا! اينان أهل بيت و عترت من هستند، خداوندا! با دوستانش دوستى فرما و ايشان را بر دشمنانشان يارى فرما». و نيز فرمود:

«مثل أهل بيت من مانند كشتى نوح است، هر كه بدان داخل شود نجات يافته و هر كه از آن تخلّف نمايد غرق گردد»؟.

و شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه صحابه در زمان حيات و عهد پيامبر بر او (حضرت أمير عليه السّلام) بعنوان ولايت سلام مى كردند؟.

و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه علىّ در ميان صحابه أوّل كسى است كه تمام شهوات را بر خود حرام ساخت تا اينكه اين آيات نازل شد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده حرام نكنيد و از حدّ مگذريد، كه خدا از حدّ گذرندگان را دوست ندارد. و از آنچه خدا شما را حلال و پاكيزه روزى داده بخوريد و از خدايى كه به او ايمان داريد پروا داشته باشيد- مائده: 86 و 87»؟ و نزد او بود علم منايا و علم قضايا و فصل خطاب و رسوخ بعلوم فراوان و همو عارف بمحلّ نزول قرآن بود. علىّ از گروهى بود- كه گمان ندارم تعدادشان به ده برسد- كه خدا پيامبر را بر ايمانشان با خبر ساخت، و شما در گروهى به شمار اينان؛ ولى ملعون از زبان خود پيامبريد، پس من بر له و عليه شما شهادت مى دهم كه شما همگى از زبان خود پيامبر لعن شده ايد.

ص: 17

و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا [اى معاويه] يادت هست وقتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نزد تو فرستاد تا نامه اى به بنو خزيمه- در قضيّه خالد بن وليد- بنويسى، و تا سه بار فرستاده رسول خدا بازگشته و گفت كه تو در حال خوردنى كه در آخر رسول خدا در باره ات فرمود: «خدايا! دلش را سير مگردان» كه شكم او تا روز قيامت در پى شهوات و شكم چرانى است.سپس فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه آنچه مى گويم حقّ است و تو اى معاويه يادت هست كه در روز احزاب؛ شترى كه پدرت سوار آن بود زمام گرفته حركت مى دادى و برادرت- همين كه اينجا نشسته- از پشت؛ شتر را مى راند، در اين حال رسول خدا فرمود: «لعنت خدا بر راكب شتر و آنكه مى راند و بر آنكه زمام گرفته مى كشاند باد»؟ و تو اى ازرق مگر همان صاحب زمام، و برادرت- همين كه اينجا نشسته- آن نبود كه از پشت مى راند؟.

شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در هفت موضع أبو سفيان را لعن كرد:

اوّلين آنها زمانى بود كه آن حضرت از مكّه به مدينه مهاجرت فرمود، أبو سفيان در حال بازگشت از شام به مكّه بود و در ميان راه با ديدن آن حضرت بى ادبى به او نموده و قصد قتل و اظهار تهديد و وعيد وى را داشت كه خداوند شرّش را از آن حضرت دور ساخت.

و دوم در «روز عير» كه أبو سفيان كاروان خود را از آن حضرت گريزانيده بيرون برد.

ص: 18

و سوم در روز احد كه رسول خدا فرمود: خدا مولاى ما است و شما مولايى نداريد، و أبو سفيان گفت: بت عزّى مال ما است و شما عزّى نداريد. و با اين كلام مورد لعن خداوند و فرشتگان و انبياء و همه أهل ايمان قرار گرفت.

و چهارم روز حنين «1» است همان روز كه أبو سفيان با گروهى از قريش و افراد قبيله هوازن بهمراه عيينة بن حصين از غطفان يهود گرد آمدند، و خداوند همه اشان را مورد غضب خود قرار داده و به خير و خوبى نرسانيد، و اين همان فرمايش خداوند در دو سوره قرآن است كه در هر دو آنها به نام؛ أبو سفيان و يارانش را كافر خوانده است، و تو اى معاويه در آن روزگار در مكّه بر عقيده پدرت مشرك بودى، و حضرت علىّ با رسول خدا بوده و هم رأى و هم عقيده با آن جناب بود.

و پنجم همان فرمايش خداوند است كه: « [ايشانند كه كافر شدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند] و قربانى را بازداشتند و نگذاشتند كه به قربانگاهش (منى) برسد- فتح: 25»، تو و پدرت و مشركان قريش سدّ و منع آن رسول گرامى نموديد، در آن روز أبو سفيان مورد لعن خداوند قرار گرفت، لعنتى كه تا روز قيامت شامل نسل او خواهد شد.

و ششم روز احزاب بود، روزى كه أبو سفيان با گروهى از قريش، و عيينة بن حصين از غطفان آمدند، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تمامى ايشان را؛ تابع و متبوع، آنكه لشكر را كشيدو آنكه لشكر را رانده به جنگ او آورده تا روز قيامت مشمول لعن خود ساخت.

ص: 19

و از آن حضرت پرسيدند: اى رسول خدا مگر در اتباع مؤمن نبود؟ فرمود: لعن من به مؤمنان اتباع نخواهد رسيد، امّا در لشكركشان هيچ مؤمن و مجيب و ناجى نبود.

و هفتم روز ثنيّه «2» بود، روزى كه دوازده نفر عرصه را بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تنگ كرده و سخت نمودند، هفت تن اينان از بنو اميّه و پنج نفر از ساير قريش بودند، پس خداوند تبارك و تعالى و رسول او همه كسانى كه از ثنيّه عبور كردند- جز آن حضرت و سائق (آنكه زمام شتر را گرفته) و قائد (آنكه شتر را مى راند)- را لعن فرمود.

شما را به خدا سوگند! آيا بياد مى آوريد كه أبو سفيان (با چشمانى كور) هنگام بيعت خلافت بر عثمان در مسجد داخل شده و گفت: اى برادرزاده، آيا در اينجا جاسوس و غير خودى هست؟ گفت: نه، پس أبو سفيان گفت: امر خلافت را ميان جوانان خود دست به دست بگردانيد كه سوگند به آنكه جان أبو سفيان بدست اوست بهشت و جهنّمى در كار نيست!.

و شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه أبو سفيان دست حسين عليه السّلام را- وقتى با عثمان بيعت شد- گرفته و گفت: اى پسر برادر مرا به قبرستان بقيع ببر. تا اينكه به وسط قبرستان رسيد پدرت با آوازى بلند (خطاب به شهداى صحابه) گفت: اى أهل گورستان آنچه شما با ما بر سر آن مى جنگيديد الحال بدست ما افتاده و شما استخوان پوسيده ايد! پس حسين بن علىّ عليهما السّلام فرمود: خدا موى سفيد و رويت را قبيح و زشت سازد! سپس دستش را از او كشيده و رهايش ساخت، و اگر نعمان بن بشير دستش را نگرفته و به مدينه باز نگردانده بود هلاك شده بود.

ص: 20

پس اين بود حال تو اى معاويه، آيا قادر به پاسخ يكى از مواردى كه گفتم هستى؟

و از موارد لعن بر تو اى معاويه اين است كه پدرت أبو سفيان قصد داشت مسلمان شود، و تو با ارسال قطعه شعرى كه در ميان قريش و ديگران معروف شده قصد سدّ و منع او را كردى.

و ديگر روزى بود كه عمر تو را والى شام ساخت و تو به او خيانت كردى، و چون عثمان تو را والى ساخت همان راه گذشته پيشه ساخته و انتظار حادثه و مرگ او را داشتى، سپس بزرگتر از آن جرأت تو بر خدا و رسول بود كه با علم به سوابق و فضل علىّ با او جنگيدى؛و از اولويّت او بر حكومت بر خود و ديگران نزد خدا و مردم نيك واقف بودى، و كوركورانه مردم را به سوى خود كشانده و خون خلق بسيارى را با خدعه و كيد و ظاهر سازى ريختى، كار كسى كردى كه اعتقاد به معاد نداشته و از عقاب ترس ندارد، پس چون اجل تو برسد جايگاهت بدترين مكان خواهد شد، و علىّ عليه السّلام منتهى به بهترين جايگاه خواهد شد، و خداوند در كمينگاه تو مى باشد.

و اينها اى معاويه همه براى تو بود، و آنچه از عيوب و بديهايت امساك نموده و صرف نظر كردم اكراه از طولانى شدن بحث بود [و گر نه همه را مى گفتم].

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 13-43 1-در اين فراز از حديث اضطراب واضح و آشكار است، زيرا با اندك مطالعه در تاريخ اسلام بخوبى مبرهن و آشكار است كه أبو سفيان و عيينة بن حصين در روز حنين مسلمان بودند و خود رسول گرامى از ناحيه غنائم به هر كدام از اين دو از سر تأليف قلوب مقدار زيادى مال عطا فرمود، و ظاهراً لفظ «حنين» تصحيف «احزاب» بوده، و سهو از كاتب باشد.

ص: 21

2- شرح كامل اين واقعه در مجلّد أوّل از قول حذيفة اليمانىّ نقل شد.

عمروعاص

امام عليه السلام به عمرو پسر عاص مي فرمايد:اى بدگوى لعين ابتر (بى دنباله)، تو فقط به سگ مانى، ابتداى كار تو با مادرت كه بدكاره بود شروع شد، و تو بر فراشى مشترك تولّد يافتى، و در باره ولايت و سرپرستى تو مردانى از قريش ادّعا نمودند بنامهاى: أبو سفيان بن حرب، وليد بن مغيره، و عثمان بن حارث، و نضر بن حارث بن كلده، و عاص بن وائل، و هر كدامشان تو را فرزند خود مى دانست، و دست آخر پدرت كسى شد كه در حسب از همه پست تر،و در منصب از همه خبيث تر و خلاصه بدكاره ترينشان بود ....اى بى حياى بى دين! بمحض شنيدن خبر قتل عثمان خود را تماماً در اختيار معاويه قرار دادى، و دين خود را اى خبيث به دنياى ديگرى فروختى،و ما قصد ملامت تو بر بغض خود را نداشته و بر حبّ خود سرزنش نمى كنيم، زيرا زمان جاهليت و اسلام پيوسته دشمن ما بنى هاشم بوده اى، تو همان هستى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را با هفتاد بيت شعر هجو كردى، و آن حضرت بدرگاه خداوند عرضه داشت: «خداوندا! من شعر بنكويى نمى دانم، و سزاوار هم نيست كه شعر گويم، خداوندا! در برابر هر بيت شعرى كه عمرو عاص گفته هزار بار او را لعن فرما!». سپس تو اى عمرو اى كسى كه دنياى ديگرى را بر دين خود برگزيدى، هداياى بسيار نزد نجاشى روانه ساخته و براى بار دوم قصد او نمودى، و شكست سفر أوّل تو را مانع از سفر دوّم نشد، و در تمام اين دو سفر خائب و خاسر و آزرده بازگشتى، تو قصد كشتن جعفر و اصحابش را داشتى، و هنگامى كه اميد و آرزويت تو را به خطا انداخت، بسوى صاحبت عمارة بن وليد مراجعت نمودى.

ص: 22

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 13-43

مغيره

امام عليه السلام در دفاع ازحضرت فاطمه سلام الله عليها فرمودند:

اى مغيرة بن شعبه، تو دشمن خدا، و تارك قرآن، و تكذيب كننده رسول خدايى، تو مرتكب زنا شده و مستوجب حدّ رجم (سنگسار شدن) مى باشى، و بر اين گناهت افرادى عدول صالح پرهيزگار گواهى دادند، پس رجم تو به تأخير افتاد،

و حقّ به باطل دفع، و راستى به دروغ و كذب ردّ شد، و اين بخاطر آن است كه خداوند برايت عذابى دردناك مهيّا فرموده است، و خوارى در دنيا، و رسوايى عذاب آخرت بدتر است، و تو همان هستى كه فاطمه دخت گرامى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را ضربه زدى تا آنجا كه خون آلود شده و فرزند در شكمش را سقط كرد، اين كارت از سر خوار ساختن رسول خدا و مخالفت با امر او، و هتك حرمت او بود، حال اينكه رسول خدا به فاطمه فرموده بود: «تو بانوى زنان بهشتى هستى»، و خداوند خود تو را راهى آتش نموده، و وبال آنچه بر زبان جارى ساختى متوجّه خودت خواهد ساخت، پس به كداميك از اين سه چيز علىّ را سبّ و دشنام دادى! آيا نقص در نسب او بود، يا دورى اش از رسول خدا، يا بدى در اسلام از او ظاهر شده؟ يا در حكمى مرتكب بيدادى شده؟ يا تمايلى بدنيا نموده؟ اگر بگويى به يكى از اينها؛ دروغ گفته اى و همه تكذيبت كنند.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 13-43

مروان

امام حسن مجتبى عليه السّلام فرمود: امّا تو اى مروان من نه تو و نه پدرت را سبّ گويم، بلكه خود خدا تو و پدرت را و همه أهل بيت و نسل و ذرّيّه و اولادى كه از صلب پدرت تا روز قيامت متولّد شوند را بر زبان رسولش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله مشمول لعن خود ساخته است.

ص: 23

بخدا اى مروان نه تو و نه هيچ كدام از اين حضّار منكر اين نيست كه اين لعنت از جانب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ويژه تو بوده و هست، و افسوس كه نتيجه عكس داد و نه تنها موجب خوف تو نشد بر طغيان كبير تو نيز افزود، و خدا و رسول راست گفتند، خداوند در قرآن فرموده: «و آن درخت نفرين شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم نكرديم و مى ترسانيمشان، ولى آنان را جز سركشى بزرگ نمى افزايد- إسراء: 60»، اى مروان تو و نسلت- بنا بگفته خود پيامبر- همان شجره ملعونه در قرآن هستيد.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 13-43

عايشه ملعونه

امام جعفر صادق- عليه السلام- مى گويد كه چون سن مبارك آن حضرت (امام مجتبي )به چهل و هشت رسيد به وصيت اشتغال نمود از آن جمله آنكه فرمود مرا به گورستان بقيع دفن كنيد. مردم گفتند: يا بن رسول اللّه! نزد جدت بفرما تا دفن كنيم.

فرمود: جمعى از اعدا مانع شما گردند و نگذارند. راوى گويد: چون او را به تربت جد بزرگوارش بردند، مروان مانع شد و بعد از آن عايشه آمد و نگذاشت كه به آنجا برند. و در بعضى كتب سير آمده كه عايشه فرمود كه بر صندوق شاهزاده حسن- عليه السلام- تيرباران كردند اما مردم عايشه را طعن زدند و گفتند: بر شتر سوار شدى و با على حرب كردى و اكنون بر استر نشسته اى و با شاهزاده حسن- عليه السلام- عداوت مى كنى و اگر عمر تو باقى باشد بر پيل برآيى و آنچه تو را در دل باشد به حسين بن على- عليه السلام- به عمل آرى. و حجاج شاعر بغدادى در اين معنى دارد:

ص: 24

تجمّلت تبغّلت و ان عشت تفيّلت لك التّسع من الثّمن و بالكلّ تملّكت

مقصود شاعر آن است كه آنچه از عايشه به وجود آمد بعد از وفات پيغمبر، مرضى خالق و مشكور خلايق و نسبت به حال وى لايق نبود. عجب سرى است كه عايشه و حفصه پدران خود را آنجا دفن كردند و فرزندان مصطفى و مرتضى و فاطمه زهرا [عليهم السلام] را از آن منع نمايند. اما فرزندان رسول را از آن چه زيان و چه نقصان؟

اخلاق رضيه و مكارم مرضيه امام حسن- عليه السلام- بيش از آن است كه استيفاى آن توان نمود، بدين چند بيت اختصار مى رود، بيت:

اگر عمرى بيارايم سخن را نشايد نظم من نعت حسن را

سخن گيرم كه جز در عدن نيست سزاى وصف اخلاق حسن نيست

سخن گر بگذرد از چرخ اخضر هنوز از وصف او باشد فروتر

دو گيتى را وجودش زيب و زين است نظير او اگر جويى حسين است آثار احمدى، استرآبادى ،ص:488

امام حسن عليه السلام هنگام صلح بامعاويه

غدير درسيره امام حسن عليه السلام ازامام جعفر صادق عليه السلام چنين روايت شده است: امام حسن عليه السلام هنگامي كه مي خواست با معاويه صلح كند، به او فرمود: امت مسلمان از پيامبر صلي الله عليه وآله شنيدند كه در باره پدرم فرمود: «انه مني بمنزله هارون من موسي »همچنين ديدند كه پيامبر صلي الله عليه وآله وي را در غديرخم به عنوان امام نصب فرمود.

امالي شيخ صدوق، ج 2، ص 171.

احتجاج امام حسن عليه السّلام در حضور معاويه درحقانيت صاحب غدير

ص: 25

احتجاج امام حسن عليه السّلام در حضور معاويه درحقانيت صاحب غدير از شعبى و أبو مخنف و يزيد بن ابى حبيب مصرى نقل است كه ايشان همگى گفتند: در اسلام هيچ روزى در باب منازعه و مشاجره و مبالغه در كلام قومى مجتمع در يك مكان بپاى آن روز نمى رسد كه: عمرو بن عثمان بن عفّان و عمرو بن عاص و عتبة بن- أبى سفيان، و وليد بن عقبة بن أبي معيط، و مغيرة بن شعبه نزد معاوية بن أبى سفيان اجتماع كرده و بر يك امر اتّفاق نمودند.

پس عمرو عاص بن معاويه گفت: آيا وقت آن نشده كه پى حسن فرستى تا اينجا حاضر شود؟ او سيره و روش پدرش را احيا نموده و همه گوش به فرمان او شده و هر چه امر كند اطاعت و هر چه بگويد تصديق شود، و اگر كار بدين منوال ادامه يابد كارشان به بالاتر از اين نيز خواهد انجاميد، اگر پى او فرستى ما همگى او و پدرش را كوچك داشته و هر دو را سبّ و دشنام دهيم و قدر و منزلت هر دو را خوار و بى مقدار سازيم،و ما اينجا مى نشينيم تا اين مطلب برايت روشن شود.

معاويه به ايشان گفت: من ترس آن دارم كه حسن در اين مناظره آنچنان قلّاده اى به گردن شما بيندازد كه تا دم مرگ عار و ننگ آن گريبان شما را بگيرد، بخدا قسم كه من پيوسته از ديدار او كراهت داشته و از هيبتش ترسيده ام، و من اگر در پى او فرستم شيوه عدل و انصاف را در حقّ او از جانب شما رعايت نمايم.

عمرو عاص گفت: آيا بيم آن دارى كه باطل او بر حقّ ما و بيمارى اش بر صحّت و سلامتى ما رفعت گيرد؟ معاويه گفت: نه، گفت: پس همين الآن پى او بفرست.

ص: 26

عتبه گفت: اين رأى شما را صلاح نمى دانم، و بخدا سوگند كه همگى شما نيز قادر نخواهيد بود بيشتر و عظيمتر از آنچه با شما است با او روبرو شويد، و او نيز بيش از آنچه دارد با شما روبرو نخواهد شد، زيرا او از خاندانى است كه در مبارزه و جدال سرسختند.

پس همگى دنبال امام حسن عليه السّلام فرستادند، وقتى فرستاده نزد آن حضرت رسيد بدو عرض كرد: معاويه شما را فراخوانده است، فرمود: چه كسانى نزد اويند؟ گفت: نزد او فلانى و فلانى- و تا آخر نام يكايكشان را برد-.

آن حضرت عليه السّلام فرمود: چه شده كه سقف بر سرشان نريخته و عذاب از آنجا كه فكرش را نمى كنند بر ايشان نازل نمى شود؟ سپس گفت: اى جاريه لباسهايم را بده! و گفت: «اللّهمّ إنّي أدرأ بك في نحورهم، و أعوذ بك من شرورهم، و أستعين بك عليهم، فاكفنيهم بما شئت، و أنّى شئت، من حولك و قوّتك، يا أرحم الرّاحمين»

و به آن فرستاده گفت: اينها كه گفتم كلام فرج و گشايش بود.و چون داخل مجلس ايشان شد معاويه از جاى برخاسته و از وى استقبال نموده و تحيّت و مرحبا گفت و با وى مصافحه نمود.

فرمود: اين تحيّتى كه بمن نمودى نشانه سلامتى و مصافحه علامت امن و امان است.

معاويه گفت: آرى، اين جماعت بدون اجازه من بدنبال شما فرستادند كه شما افتراى ايشان را در اينكه عثمان مظلومانه بقتل رسيده استماع نماييد، و اينكه پدرت او را كشته، پس كلامشان گوش دار و همان طور كه مى پرسند جوابشان را بده، و حضور من شما را از پاسخ به ايشان منع نكند.

ص: 27

امام عليه السّلام فرمود: سبحان اللَّه! خانه خانه تو است و اجازه همه در اينجا نزد تو است، بخدا سوگند اگر جوابى كه ايشان مى خواهند بدهم از گفتن فحش نزد تو حيا مى كنم، و چنانچه بر تو غالب آيم از ضعف و ناتوانى تو شرم كنم، پس كداميك از آن دو را قبول دارى و از كدامشان معذورى؟ و اين را بدان كه اگر من از اين اجتماعشان با خبر بودم به تعدادشان از بنى هاشم مى آوردم، هر چند كه ايشان با تمام جمعشان از من ترسانترند، زيرا خداوند در حال و آينده سرپرست و ولىّ من است پس ايشان را رخصت ده تا سخن آغاز كنند و من هم گوش مى دهم،و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العليّ العظيم پس ابتدا عمرو بن عثمان بن عفّان شروع به سخن كرده و گفت: رضا ندارم همچو امروز پس از قتل خليفه عثمان بن عفّان فردى از قبيله بنى عبد المطّلب بر روى زمين باقى مانده باشد، حال اينكه او خواهرزاده اينان بود، و منزلتش در اسلام افضل همه بود و در شرافت اختصاص به رسول خدا داشت، اى بدا به اين كرامت الهى! تا اينكه خون او را- از سر كينه و فتنه گرى و حسد و طلب آنچه أهل آن نبودند- ريختند، با اينكه سابقه و منزلت او در نزد خدا و رسول و اسلام بر هيچ كس پوشيده نبود، واى بر خوارى و بى گناهى او! كه حسن و ساير افراد بنى عبد المطّلب زنده بر روى زمين باشند و عثمان بخون خود رنگين و دفين باشد، با اينكه ما دعوى نوزده خون ديگر از بزرگان بنى اميّه از كشته شدگان جنگ بدر بر شما بنى عبد المطّلب داريم.

ص: 28

سپس عمرو عاص پس از حمد و ثناى الهى گفت: پسر أبو تراب! ما بدنبالت فرستاديم تا همگى اقرار كنيم كه پدرت؛ أبو بكر صدّيق را مسموم ساخت، و در قتل عمر فاروق شركت نموده و عثمان ذو النّورين را مظلومانه به قتل رساند، و ادّعاى مقامى را كرد كه حقّ او نبود و در آن واقع شد- و آن فتنه را ذكر كرده و به مقام او بد گفت-.

سپس گفت: شما اى بنى عبد المطّلب؛ خداوند حكومت را به شما نبخشيد كه در آن مرتكب آنچه برايتان جايز نيست شويد، سپس تو اى حسن در دلت مى گويى كه أمير المؤمنين توئى، حال اينكه تو ... و اين بخاطر بدى كار پدرت مى باشد، و ما تنها بدين خاطر تو را خوانديم كه تو و پدرت را دشنام گوييم!.

و اين را بدان كه تو قادر نيستى بر ما عيب گرفته و ما را تكذيب كنى، و اگر فكر مى كنى ما بر تو در موردى دروغ بسته و در باطل زياده روى كرده ايم، و خلاف حقّ بر تو ادّعا نموده ايم حرف بزن، و گر نه اين را بدان كه تو و پدرت شرّ خلق خداييد، و خداوند شرّ پدرت را با قتل او از ما دور ساخت، و تو اكنون در دست ما گرفتارى، اگر خواهيم تو را بكشيم مختاريم، كه در اين كار نه نزد خدا گناهكار و نه نزد مردم عيبى داريم.

سپس عتبة بن ابى سفيان سخن آغاز كرده و أوّل سخنى كه گفت اين بود كه:اى حسن، پدرت بدترين فرد قرشى براى قبيله قريش بود، پيوند فاميلى را بريد، و خونشان را ريخت، و تو از قاتلين عثمان هستى، و حقّ اين است كه تو را بكشيم، و ما بنا به همان حقّ قصاصى كه در كتاب خدا مذكور است با تو رفتار كرده و همگى قاتلين تو هستيم، و امّا پدرت؛ خود خداوند او را كشت و شرّش را از ما دور ساخت، و امّا اميد تو به خلافت؛ تو مرد اين ميدان نبوده و افضل از ديگران نمى باشى.

ص: 29

سپس وليد بن عقبه داد سخن داده و همچون يارانش گفت:اى گروه بنى هاشم، شما همانهاييد كه ابتدا اظهار عيب به عثمان نموده و مردم را بر او جمع نموديد، تا اينكه او را كشتيد و اين نبود جز حرص بر حكومت و قطع رحم و نابودى امّت و ريختن خون همه ايشان براى رسيدن به خلافت، و آن خون را از سر اين دنياى بى ارزش و دوستى آن ريختند، حال اينكه عثمان؛ دايى شما بود و خوب دايى بود، وى داماد شما و خوب دامادى برايتان بود، شما همانها بوديد كه پيش از همه بر او حسد برده و بر او طعن زديد، سپس عهده دار قتل او شديد، پنداريد خداوند با شما چه خواهد كرد؟! سپس مغيرة بن شعبه آغاز به سخن كرده- و نيش حرفهايش تماماً متوجّه حضرت أمير عليه السّلام بود- و گفت:اى حسن، عثمان مظلومانه بقتل رسيد، و در اين رابطه هيچ عذرى براى پدرت باقى نمانده كه تبرئه شود، و گناهكار بهانه و عذرى ندارد، جز اينكه اى حسن ما گمان آن داريم كه پدرت با تمام كارهايى كه به نفع عثمان كرد در نهايت به قتل او راضى بود، و بخدا سوگند كه او شمشيرى طويل و زبانى گويا داشت، زنده را مى كشت و مرده را معيوب مى ساخت، و بنو اميّه براى بنى هاشم بهتر بودند تا بنى هاشم براى بنى اميّه، و معاويه براى تو بهتر بود تا تو براى معاويه، و پدرت در زمان حيات رسول خدا بدو در دل بد بود، و پيش از فوت آن حضرت براى خود جلب سود مى نمود و قصد قتل او را داشت، و اين را آن حضرت دريافته بود، سپس از بيعت با أبو بكر كراهت داشت تا اينكه بنوعى تلافى كرد، سپس در فكر قتل أبو بكر بود تا اينكه سمّى به او نوشانده و او را كشت، سپس با عمر به منازعه پرداخته تا اينكه خواست گردن او را بزند، ولى او در قتل عمر ساعى بود تا او را كشت، و در خلافت عثمان آنقدر بر او طعن زد تا وى را به قتل رساند، و در تمامى اين كشتار او شركت داشت، با اين همه ديگر پدرت نزد خدا چه منزلتى دارد اى حسن؟ و خداوند در قرآن اختيار را به اولياى مقتول سپرده است. و معاويه ولىّ مقتولى است كه ناحقّ كشته شده، و حقّ اين است كه تو و برادرت را بكشيم، و قسم به خدا كه خون علىّ از خون عثمان بالاتر نيست، و شما فرزندان عبد المطّلب اين را بدانيد كه خداوند بنا ندارد كه حكومت و نبوّت را در شما گرد آورد. سپس ساكت شد.

ص: 30

پس آن امام همام؛ حضرت مجتبى؛ كريم أهل بيت عليهم السّلام سخن آغاز كرده و فرمود:

حمد و ستايش خداوندى را سزا است كه أوّل شما را به أوّل ما هدايت نمود، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و صلوات و سلام خداوند بر جدّم محمّد نبىّ و بر آل او باد گفتارم را گوش داريد و علم و فهمتان را تا پايان آن نزد من بعاريت گذاريد. و ابتداى سخنم را به تو آغاز مى كنم اى معاويه.

سپس آن حضرت به معاويه فرمود: بخدا قسم اى ازرق كسى جز تو مرا شتم نكرد و اين ناسزا از جانب اين گروه نبود، و جز تو مرا دشنام نكرد و اين از جانب ايشان نبود، بلكه تنها تو مرا شتم گفته و دشنام دادى، و اين از بدى رأى و بغى و حسد توست نسبت به ما و عداوت و دشمنى با حضرت محمّد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، بغض قديم و جديد كه تو را با آن حضرت است. و اين را بدان اى ازرق اگر اين گروه در مسجد رسول خدا و در حضور مهاجر و انصار با من روبرو مى شدند هرگز قادر نبودند كلمه اى بر زبان رانده و اين گونه با من روبرو شوند.پس اى گروهى كه عليه من متّحد شده ايد خوب گوش دهيد، و هيچ حقّى را كه بدان واقفيد بر من كتمان نكنيد، و هيچ باطلى كه از زبانم جارى شد تصديق نكنيد، و به تو آغاز مى كنم اى معاويه، و البتّه كمتر از آنچه لايق توست خواهم گفت.

شما را بخدا سوگند آيا هيچ مى دانيد آن مردى كه دشنامش داديد هموست كه با رسول خدا بر دو قبله نماز گزارده و تو خود به چشم خود آن منظره را ديده اى در حالى كه در گمراهى بوده و «لات» و «عزّى» را مى پرستيدى؟ همان شخصيّتى كه در دو بيعت شركت جسته: بيعت رضوان و بيعت فتح، و تو اى معاويه در بيعت نخست كافر، و در بيعت دوم ناكث و عهدشكن بودى؟سپس فرمود: شما را بخدا سوگند آيا مى دانيد- آنچه من مى گويم حقّ است- علىّ عليه السّلام در روز بدر با شما روبرو شد در حالى كه رايت و پرچم رسول خدا و أهل ايمان در دست داشت، و با تو اى معاويه رايت مشركان بود و تو در آن روز مشغول پرستش لات و عزّى بودى، و جنگ با رسول خدا را فرض و واجب مى پنداشتى؟ و آن حضرت در روز احد در حالى با شما روبرو شد كه در دستش رايت رسول خدا بود و در دست تو اى معاويه رايت مشركين؟ و در روز احزاب (جنگ خندق) نيز رايت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دست او بود ورايت مشركان در دست تو؟ هر كدام اين موارد حجّت او را غالب نموده و دعوتش را آشكار ساخته و پيروز ميدانش مى سازد، و در تمامى اين موارد اظهار رضايت در رخسار مبارك پيامبر از وى هويدا، و اظهار نارضايتى و غضبش بر تو آشكار بود.

ص: 31

سپس همه اتان را بخدا سوگند مى دهم كه آيا بخاطر مى آوريد وقتى رسول خدا بنى قريظه و بنى نضير «1» را محاصره كرد؛ عمر بن خطّاب را با رايت مهاجرين و سعد بن- معاذ را با رايت انصار مبعوث فرمود؟.

امّا سعد بن معاذ در آن صحنه مجروح شد، و امّا عمر پا به فرار گذاشته و مى ترسيد و يارانش را نيز مى ترساند، در اين حال بود كه رسول خدا فرمود: «فردا رايت را به مردى مى سپارم كه خدا و رسولش را دوست داشته و محبوب آن دو مى باشد، دائماً در يورش است و عارى از فرار، و تا وقتى كه خدا فاتحش نساخته باز نخواهد گشت».

در اينجا أبو بكر و عمر و ديگر مهاجر و انصار مترصّد رايت بودند كه نصيب او شود، و علىّ عليه السّلام در آن روز مبتلا به چشم درد شده بود، پس رسول خدا او را خوانده و آب دهان مبارك خود را بر آن نهاده و درمان شد، پس رايت را بدو سپرده و آن حضرت بى آنكه رايت را خم كند به لطف و منّت خداوند پيروزمندانه بازگشت، و تو اى معاويه در آن روز در مكّه دشمن خدا و رسولش بودى. پس آيا مردى كه خير خواه خدا و رسول است با كسى كه دشمن آن دو است برابر مى باشد؟.

سپس بخدا سوگند كه قلب تو بعداً هرگز اسلام نپذيرفت، ولى زبان ترسان است، و آن بگونه اى خلاف آنچه در دل است سخن مى گويد.

شما را بخدا سوگند آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حضرت علىّ را در غزوه تبوك- بى آنكه از او در غضب بوده يا ناراضى باشد- جانشين خود در مدينه ساخت، و منافقين در اين حركت به سخن آمده و آن حضرت نزد رسول خدا شتافته و عرض كرد: اگر امكان دارد مرا در مدينه باقى مگذاريد چون من در هيچ غزوه اى غايب نبوده ام، و رسول خدا بدو فرمود: تو وصىّ و جانشين در أهل من هستى همچون منزلت هارون از موسى، سپس دست علىّ را گرفته و فرمود: اى مردم هر كه ولايت مرا بپذيرد؛ ولايت خدا را پذيرفته،و هر كه ولايت على را قبول كند؛ ولايت مرا قبول نموده است، و هر كه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت نموده، و هر كه علىّ را اطاعت كند مرا اطاعت كرده است، و هر كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه علىّ را دوست بدارد مرا دوست داشته است.

ص: 32

سپس فرمود: شما را به خدا قسم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حجّة الوداع فرمود: اى مردم من در ميان شما دو چيزى باقى نهاده ام كه پس از آن ديگر گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم؛ أهل بيتم را، حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بدانيد، به محكم آن عمل نموده و به متشابهش ايمان آوريد، و بگوييد: به تمام آنچه خداوند در قرآن نازل فرموده ايمان داريم، و عترت و أهل بيتم را دوست بداريد، و با دوستانشان دوست و ايشان را عليه دشمنانشان يارى نماييد، و آن دو پيوسته با هم مى باشند تا در روز قيامت بر حوض بر من وارد شوند.

سپس آن رسول گرامى در حالى كه بر منبر بود علىّ را نزديك خود خوانده و او را بدست خود گرفته و فرمود: خداوندا! با دوست او دوست و با دشمنش دشمن باش، خداوندا! هر كه با او دشمنى كند او را در دنيا مسكن و مأوى مده، و روحش را به آسمان متصاعد مگردان، بلكه او را در پائينترين مكان جهنّم قرار ده!.و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرمود: تو در روز قيامت؛ مردم [ناأهل] را از حوض من مى رانى! همچنان كه شما شتر غريب را از ميان شتران خود مى رانيد؟و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه حضرت أمير عليه السّلام در ايّام بيمارى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر او وارد شد و آن حضرت گريست و چون علىّ علّت گريه را پرسيد فرمود:

ص: 33

آنچه مرا به گريه انداخت اين بود كه مى دانم در دلهاى برخى از اين مردم عداوت و بغض به تو بسيار است ولى آن را تا بعد از وفات من اظهار نمى كنند؟و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هنگام وفات؛ آنگاه كه أهل بيت او اطرافش بودند فرمود: خداوندا! اينان أهل بيت و عترت من هستند، خداوندا! با دوستانش دوستى فرما و ايشان را بر دشمنانشان يارى فرما». و نيز فرمود:

«مثل أهل بيت من مانند كشتى نوح است، هر كه بدان داخل شود نجات يافته و هر كه از آن تخلّف نمايد غرق گردد»؟.

و شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه صحابه در زمان حيات و عهد پيامبر بر او (حضرت أمير عليه السّلام) بعنوان ولايت سلام مى كردند؟.

و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه علىّ در ميان صحابه أوّل كسى است كه تمام شهوات را بر خود حرام ساخت تا اينكه اين آيات نازل شد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده حرام نكنيد و از حدّ مگذريد، كه خدا از حدّ گذرندگان را دوست ندارد. و از آنچه خدا شما را حلال و پاكيزه روزى داده بخوريد و از خدايى كه به او ايمان داريد پروا داشته باشيد- مائده: 86 و 87»؟ و نزد او بود علم منايا و علم قضايا و فصل خطاب و رسوخ بعلوم فراوان و همو عارف بمحلّ نزول قرآن بود. علىّ از گروهى بود- كه گمان ندارم تعدادشان به ده برسد- كه خدا پيامبر را بر ايمانشان با خبر ساخت، و شما در گروهى به شمار اينان؛ ولى ملعون از زبان خود پيامبريد، پس من بر له و عليه شما شهادت مى دهم كه شما همگى از زبان خود پيامبر لعن شده ايد.

ص: 34

و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا [اى معاويه] يادت هست وقتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نزد تو فرستاد تا نامه اى به بنو خزيمه- در قضيّه خالد بن وليد- بنويسى، و تا سه بار فرستاده رسول خدا بازگشته و گفت كه تو در حال خوردنى كه در آخر رسول خدا در باره ات فرمود: «خدايا! دلش را سير مگردان» كه شكم او تا روز قيامت در پى شهوات و شكم چرانى است.سپس فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه آنچه مى گويم حقّ است و تو اى معاويه يادت هست كه در روز احزاب؛ شترى كه پدرت سوار آن بود زمام گرفته حركت مى دادى و برادرت- همين كه اينجا نشسته- از پشت؛ شتر را مى راند، در اين حال رسول خدا فرمود: «لعنت خدا بر راكب شتر و آنكه مى راند و بر آنكه زمام گرفته مى كشاند باد»؟ و تو اى ازرق مگر همان صاحب زمام، و برادرت- همين كه اينجا نشسته- آن نبود كه از پشت مى راند؟.

شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در هفت موضع أبو سفيان را لعن كرد:

اوّلين آنها زمانى بود كه آن حضرت از مكّه به مدينه مهاجرت فرمود، أبو سفيان در حال بازگشت از شام به مكّه بود و در ميان راه با ديدن آن حضرت بى ادبى به او نموده و قصد قتل و اظهار تهديد و وعيد وى را داشت كه خداوند شرّش را از آن حضرت دور ساخت.

و دوم در «روز عير» كه أبو سفيان كاروان خود را از آن حضرت گريزانيده بيرون برد.

ص: 35

و سوم در روز احد كه رسول خدا فرمود: خدا مولاى ما است و شما مولايى نداريد، و أبو سفيان گفت: بت عزّى مال ما است و شما عزّى نداريد. و با اين كلام مورد لعن خداوند و فرشتگان و انبياء و همه أهل ايمان قرار گرفت.

و چهارم روز حنين «2» است همان روز كه أبو سفيان با گروهى از قريش و افراد قبيله هوازن بهمراه عيينة بن حصين از غطفان يهود گرد آمدند، و خداوند همه اشان را مورد غضب خود قرار داده و به خير و خوبى نرسانيد، و اين همان فرمايش خداوند در دو سوره قرآن است كه در هر دو آنها به نام؛ أبو سفيان و يارانش را كافر خوانده است، و تو اى معاويه در آن روزگار در مكّه بر عقيده پدرت مشرك بودى، و حضرت علىّ با رسول خدا بوده و هم رأى و هم عقيده با آن جناب بود.

و پنجم همان فرمايش خداوند است كه: « [ايشانند كه كافر شدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند] و قربانى را بازداشتند و نگذاشتند كه به قربانگاهش (منى) برسد- فتح: 25»، تو و پدرت و مشركان قريش سدّ و منع آن رسول گرامى نموديد، در آن روز أبو سفيان مورد لعن خداوند قرار گرفت، لعنتى كه تا روز قيامت شامل نسل او خواهد شد.

و ششم روز احزاب بود، روزى كه أبو سفيان با گروهى از قريش، و عيينة بن حصين از غطفان آمدند، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تمامى ايشان را؛ تابع و متبوع، آنكه لشكر را كشيدو آنكه لشكر را رانده به جنگ او آورده تا روز قيامت مشمول لعن خود ساخت.

ص: 36

و از آن حضرت پرسيدند: اى رسول خدا مگر در اتباع مؤمن نبود؟ فرمود: لعن من به مؤمنان اتباع نخواهد رسيد، امّا در لشكركشان هيچ مؤمن و مجيب و ناجى نبود.

و هفتم روز ثنيّه «3» بود، روزى كه دوازده نفر عرصه را بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تنگ كرده و سخت نمودند، هفت تن اينان از بنو اميّه و پنج نفر از ساير قريش بودند، پس خداوند تبارك و تعالى و رسول او همه كسانى كه از ثنيّه عبور كردند- جز آن حضرت و سائق (آنكه زمام شتر را گرفته) و قائد (آنكه شتر را مى راند)- را لعن فرمود.

شما را به خدا سوگند! آيا بياد مى آوريد كه أبو سفيان (با چشمانى كور) هنگام بيعت خلافت بر عثمان در مسجد داخل شده و گفت: اى برادرزاده، آيا در اينجا جاسوس و غير خودى هست؟ گفت: نه، پس أبو سفيان گفت: امر خلافت را ميان جوانان خود دست به دست بگردانيد كه سوگند به آنكه جان أبو سفيان بدست اوست بهشت و جهنّمى در كار نيست!.

و شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه أبو سفيان دست حسين عليه السّلام را- وقتى با عثمان بيعت شد- گرفته و گفت: اى پسر برادر مرا به قبرستان بقيع ببر. تا اينكه به وسط قبرستان رسيد پدرت با آوازى بلند (خطاب به شهداى صحابه) گفت: اى أهل گورستان آنچه شما با ما بر سر آن مى جنگيديد الحال بدست ما افتاده و شما استخوان پوسيده ايد! پس حسين بن علىّ عليهما السّلام فرمود: خدا موى سفيد و رويت را قبيح و زشت سازد! سپس دستش را از او كشيده و رهايش ساخت، و اگر نعمان بن بشير دستش را نگرفته و به مدينه باز نگردانده بود هلاك شده بود.

ص: 37

پس اين بود حال تو اى معاويه، آيا قادر به پاسخ يكى از مواردى كه گفتم هستى؟

و از موارد لعن بر تو اى معاويه اين است كه پدرت أبو سفيان قصد داشت مسلمان شود، و تو با ارسال قطعه شعرى كه در ميان قريش و ديگران معروف شده قصد سدّ و منع او را كردى.

و ديگر روزى بود كه عمر تو را والى شام ساخت و تو به او خيانت كردى، و چون عثمان تو را والى ساخت همان راه گذشته پيشه ساخته و انتظار حادثه و مرگ او را داشتى، سپس بزرگتر از آن جرأت تو بر خدا و رسول بود كه با علم به سوابق و فضل علىّ با او جنگيدى؛و از اولويّت او بر حكومت بر خود و ديگران نزد خدا و مردم نيك واقف بودى، و كوركورانه مردم را به سوى خود كشانده و خون خلق بسيارى را با خدعه و كيد و ظاهر سازى ريختى، كار كسى كردى كه اعتقاد به معاد نداشته و از عقاب ترس ندارد، پس چون اجل تو برسد جايگاهت بدترين مكان خواهد شد، و علىّ عليه السّلام منتهى به بهترين جايگاه خواهد شد، و خداوند در كمينگاه تو مى باشد.

و اينها اى معاويه همه براى تو بود، و آنچه از عيوب و بديهايت امساك نموده و صرف نظر كردم اكراه از طولانى شدن بحث بود [و گر نه همه را مى گفتم].

و امّا تو اى عمرو بن عثمان، به جهت حماقتت در خور آن نيستى كه تتبّع اين امور را بكنى، و تنها تو مانند پشه اى هستى كه به درخت خرمايى گفت: خود را نگاه دار كه مى خواهم از تو فرود آيم!. و درخت خرما در جواب گفت: من أصلًا متوجّه نشستنت نشدم، پس چگونه برخاستنت بر من گران باشد؟! و بخدا سوگند كه مرا گمان آن نبود كه تو را قوّت حسن معادات با من باشد كه بر من سخت و گران باشد، ولى الحال جواب آن ياوه سرائيهايت را خواهم داد: سبّ و دشنام تو به علىّ آيا از سر نقص در حسب او است؟يا دورى اش از رسول خدا؟ يا بدى در اسلام از او ظاهر شده؟ يا در حكمى بيداد كرده؟ يا تمايلى بدنيا نموده؟ كه اگر هر كدام آنها را بگويى دروغ بافته اى.

ص: 38

و امّا اينكه گفتى: «ما دعوى نوزده خون از بزرگان بنى اميّه از كشته شدگان جنگ بدر بر شما بنى عبد المطّلب داريم» همه آنها را خدا و رسول او به قتل رساندند، و بجان خودم سوگند كه از بنى هاشم نوزده نفر، و سه نفر پس از اين تعداد كشته شدند، و از بنو اميّه نوزده و نوزده نفر در يك مقام و موطن كشته شدند غير از آنچه از ايشان در جاهاى ديگر كشته شدند كه تعدادشان را جز خدا نمى داند.

روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله [كنايه وار] فرمود: هر گاه تعداد بچّه هاى وزغ «4» به سى مرد برسد، بيت المال را ميان خود دست بدست كرده بغارت برند، و آزادى بندگان خدا را سلب كنند و آنان را برده خويش سازند، و كتاب و دين خدا را به تباهى و فساد كشند، و چون تعدادشان به سيصد و ده نفر رسد لعن و نفرين بر او و آنها واجب شود، و چون به چهار صد و هفتاد و پنج رسند هلاك و نابودى اشان سريعتر از جويدن خرمايى است. پس در اين حال حكم ابن أبى العاص در حالى كه أصحاب در اين مطلب و كلام حضرت بودند نزديك آن جمع شد كه رسول خدا به ياران خود فرمود آهسته سخن گوييد كه وزغ مى شنود!!.

و اين زمانى بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تمام آنان و كسانى كه پس از وى متصدّى حكومت خواهند شد را در خواب ديد، و اين اوقاتش را تلخ و كار را بر وى سخت نمود، در اينجا بود كه خداوند اين آيه را فرستاد كه: «و آن خوابى را كه به تو نموديم و آن درخت نفرين شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم نكرديم- إسراء: 60»، و مراد از درخت ملعونه؛ بنو اميّه است، و نيز فرمود: «شب قدر بهتر از هزار ماه است- قدر: 3»، پس من بر له و عليه شما گواهى مى دهم كه حكومت و سلطنت شما پس از شهادت حضرت علىّ عليه السّلام جز همان هزار ماهى نخواهد بود كه خداوند در كتاب خود مقرّر فرموده است.

ص: 39

و امّا تو اى عمرو پسر عاص، اى بدگوى لعين ابتر (بى دنباله)، تو فقط به سگ مانى، ابتداى كار تو با مادرت كه بدكاره بود شروع شد، و تو بر فراشى مشترك تولّد يافتى، و در باره ولايت و سرپرستى تو مردانى از قريش ادّعا نمودند بنامهاى: أبو سفيان بن حرب، وليد بن مغيره، و عثمان بن حارث، و نضر بن حارث بن كلده، و عاص بن وائل، و هر كدامشان تو را فرزند خود مى دانست، و دست آخر پدرت كسى شد كه در حسب از همه پست تر،و در منصب از همه خبيث تر و خلاصه بدكاره ترينشان بود، سپس تو براى سخنرانى برخاسته و گفتى: من بدگوى محمّد هستم، و پدرت عاص گفت: محمّد مردى بى دنباله است و پسرى ندارد، كه اگر بميرد نسلش منقطع خواهد شد، در اينجا خداوند آيه «همانا دشمن تو، همو دنبال بريده است- كوثر: 3» را نازل فرمود، و اين در حالى بود كه مادرت هنوز نزد عبد قيس رفته و خواهان فسادكارى بود و در جايجاى آنجا خود فروشى مى كرد، و تو اى عمرو در تمام مكانهايى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حضور داشت از بدترين دشمنان و تكذيب كنندگان او بودى، سپس تو از افراد كشتى شدى كه براى كشتن جعفر بن- ابى طالب و ساير مهاجرين رهسپار ديار حبشه و نزد نجاشى رفت، و در نهايت مكر زشت و فكر بدكارى گريبان خودت را گرفت و نقشه ات جواب عكس داد، و اميدت به نابودى گراييد، و تلاشت به شكست انجاميد، و نقشه ات بر آب شد، «و خداوند نداى كافران را پست گردانيد و نداى خدا (دعوت اسلام) را مقام بلند داد- توبه: 40».

ص: 40

و امّا گفتارت در باره عثمان؛ اى بى حياى بى دين! تو خود در خانه اش آتش انداختى، سپس به فلسطين گريخته در انتظار عاقبت فتنه بودى و بمحض شنيدن خبر قتل عثمان خود را تماماً در اختيار معاويه قرار دادى، و دين خود را اى خبيث به دنياى ديگرى فروختى،و ما قصد ملامت تو بر بغض خود را نداشته و بر حبّ خود سرزنش نمى كنيم، زيرا زمان جاهليت و اسلام پيوسته دشمن ما بنى هاشم بوده اى، تو همان هستى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را با هفتاد بيت شعر هجو كردى، و آن حضرت بدرگاه خداوند عرضه داشت: «خداوندا! من شعر بنكويى نمى دانم، و سزاوار هم نيست كه شعر گويم، خداوندا! در برابر هر بيت شعرى كه عمرو عاص گفته هزار بار او را لعن فرما!». سپس تو اى عمرو اى كسى كه دنياى ديگرى را بر دين خود برگزيدى، هداياى بسيار نزد نجاشى روانه ساخته و براى بار دوم قصد او نمودى، و شكست سفر أوّل تو را مانع از سفر دوّم نشد، و در تمام اين دو سفر خائب و خاسر و آزرده بازگشتى، تو قصد كشتن جعفر و اصحابش را داشتى، و هنگامى كه اميد و آرزويت تو را به خطا انداخت، بسوى صاحبت عمارة بن وليد مراجعت نمودى.

و امّا تو اى وليد بن عقبه! بخدا سوگند من تو را بر بغض علىّ سرزنش نمى كنم چرا كه او بر تو حدّ شرب خمر جارى نموده و هشتاد تازيانه زد «5»، و پدرت را در روز بدر پس از اسارت گردن زد، و چگونه او را دشنام مى دهى كه خدا در ده آيه از قرآن او را مؤمن خوانده است،و تو را فاسق نامبرده، و آن همين آيه شريفه: «آيا كسى كه مؤمن است همچون فاسق (كسى كه از فرمان خداى بيرون رفته) است؟ هرگز برابر نيستند- سجده: 18» و آيه:

ص: 41

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقى (برون شده از فرمان خداى) به شما خبرى آورد نيك بررسى كنيد تا مبادا نادانسته به مردمى آسيب رسانيد، و آنگاه بر آنچه كرديد پشيمان گرديد- حجرات: 6» مى باشد، تو را چه به ذكر و ياد قريش؟! و جز اين نيست كه تو پسر مردى از كفّار عجم از شهر صفّوريّه (از نواحى اردن در شام نزديك طبريّه) به نام ذكوان هستى.

و امّا پندارت كه ما عثمان را كشته ايم بخدا قسم كه طلحه و زبير و عائشه توان آن نداشتند كه اين تهمت بر علىّ بن ابى طالب عليه السّلام زنند تا چه رسد به تو؟! و تمنّى من اين است كه تو از مادرت در باره پدر خود پرسش كنى آنگاه كه ذكوان (همسرش) را ترك گفت و تو را ملصق به عقبة بن أبي معيط كرد، و بدين كار جامه برترى و رفعتى بر تن نمود، همراه با آنچه خداوند براى تو و پدر و مادرت از عار و خوارى در دنيا و آخرت مهيّا ساخته، و خداوند ستمكار به بندگان نيست.

سپس اى وليد- بخدا- تو از نظر سنّ بزرگتر از كسى هستى كه پدر خود مى خوانى، با اين رسوائى چگونه لب به سبّ و دشنام علىّ عليه السّلام مى گشايى؟! پس بهتر است تو مشغول اثبات نسب خود به پدرت باشى نه آنكه ادّعا مى كنى، و مادرت به تو گفته است:«اى فرزندم پدر واقعى تو لئيم تر و خبيث تر از عقبه است»!.

و امّا تو اى عتبة بن ابى سفيان، بخدا سوگند كه تو كسى نيستى كه در حساب و شمار آئى تا من متوجّه جواب تو گردم، و عاقل به رأى درست نيستى تا به تو خطاب و عتاب كنم، نه خيرى دارى كه بدان اميدوار بود و نه داراى شرّى هستى كه از آن ترسيد، و من هر چند كه علىّ عليه السّلام را دشنام و سبّ گويى حاضر به سرزنش و توبيخت نيستم، زيرا تو نزد من همتا با برده علىّ هم نيستى تا پاسخ ياوه هايت را گويم، بلكه خداوند در كمينگاه تو و پدر و مادر و برادرت مى باشد، و تو از نسل افرادى هستى كه خداوند در قرآن اين گونه وصفشان فرموده كه: «كوشنده اند- در اين جهان- و رنج كشيده- در آن جهان.

ص: 42

در آتشى سخت سوزنده در آيند. از چشمه اى بسيار گرم آبشان دهند. آنها را هيچ خوردنى نيست مگر خار درشت تلخ (كه هيچ چارپايى نمى خورد). كه نه فربه مى كند و نه از گرسنگى سودى دهد (گرسنگى را از ميان نمى برد)- غاشيه: 1 تا 7».

و امّا تهديدى كه به قتل من كردى، چرا كمر به قتل آنكه در فراش تو با حليله ات خوابيد نمى بندى؟! و حال آنكه او شريك غالب تو در فرج او و شريك در فرزند تو شد تا آنجا كه فرزندى كه از تو نيست را به تو چسباند، واى بر تو! اگر نفس خود را در گرفتن اين حقّ از او وادار نمايى شايسته تر است و در خور، تا مرا تهديد به قتل و وعيد نمائى!.و من تو را در سبّ علىّ ملامت نمى كنم چرا كه برادرت را در مبارزه به قتل رسانده، و با شراكت عمويش حمزه جدّت را كشت، و خداوند بدست اين دو آن دو نابكار را روانه آتش جهنّم ساخته و طعم دردناك و سوزانش را بديشان چشاند، و نيز عمويت بدستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از شهر تبعيد و اخراج شد.

و امّا اميد من به خلافت، پس بجان خود قسم اگر اين چنين باشد به آن سزاوار و شايسته ام، و تو نه مانند برادرت مى باشى و نه جانشين پدرت، زيرا برادرت بيشتر از همه از فرامين الهى تمرّد و سرپيچى مى كرد، و بيشتر سعى در ريختن خود مسلمين داشت، و طلب چيزى كه شايستگى آن را نداشت مى كرد، مردم را مى فريفت و خدعه مى كرد، و با خدا به مكر رفتار مى كرد و خداوند بهتر از هر كس مكر تواند كرد.

ص: 43

و امّا اينكه گفتى: «پدرت بدترين فرد قرشى براى قبيله قريش بود» بخدا سوگند نه فرد مرحومى را حقير ساخته و نه مظلومى را به قتل رساند.

و امّا تو اى مغيرة بن شعبه، تو دشمن خدا، و تارك قرآن، و تكذيب كننده رسول خدايى، تو مرتكب زنا شده و مستوجب حدّ رجم (سنگسار شدن) مى باشى، و بر اين گناهت افرادى عدول صالح پرهيزگار گواهى دادند، پس رجم تو به تأخير افتاد،

و حقّ به باطل دفع، و راستى به دروغ و كذب ردّ شد، و اين بخاطر آن است كه خداوند برايت عذابى دردناك مهيّا فرموده است، و خوارى در دنيا، و رسوايى عذاب آخرت بدتر است، و تو همان هستى كه فاطمه دخت گرامى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را ضربه زدى تا آنجا كه خون آلود شده و فرزند در شكمش را سقط كرد، اين كارت از سر خوار ساختن رسول خدا و مخالفت با امر او، و هتك حرمت او بود، حال اينكه رسول خدا به فاطمه فرموده بود: «تو بانوى زنان بهشتى هستى»، و خداوند خود تو را راهى آتش نموده، و وبال آنچه بر زبان جارى ساختى متوجّه خودت خواهد ساخت، پس به كداميك از اين سه چيز «6» علىّ را سبّ و دشنام دادى! آيا نقص در نسب او بود، يا دورى اش از رسول خدا، يا بدى در اسلام از او ظاهر شده؟ يا در حكمى مرتكب بيدادى شده؟ يا تمايلى بدنيا نموده؟ اگر بگويى به يكى از اينها؛ دروغ گفته اى و همه تكذيبت كنند.

آيا مى پندارى كه علىّ؛ عثمان را مظلومانه كشته؟ بلكه او با تقواتر و پاكتر از ملامتگر خود در اين اتّهام است، و بجان خودم اگر علىّ عثمان را مظلومانه كشته بود، بخدا تو كاره اى نبودى،زيرا نه او را در زمان حياتش يارى نمودى و نه در مرگش تعصّب بخرج دادى، و پيوسته خانه و مأواى تو همان طائف است كه در آن دنبال هرزگى و فساد مى گردى، و امر جاهليّت را احياء مى كنى، و اسلام را مى ميرانى، تا اينكه ديروز آنچه بايد رخ بدهد داد «7».

ص: 44

و امّا اعتراض تو در مورد بنى هاشم و بنى أميّه اين تنها ادّعاى تو و معاويه است (يا:اين دعا و درخواست تو به معاويه است).

و امّا سخنت در باره حكومت و سخن يارانت در باره ملكى كه بچنگ آورده ايد، همانا فرعون چهار صد سال حكومت مصر را تصاحب نمود و موسى و هارون دو نبىّ مرسلى بودند كه آنچه بايد اذيّت و آزار ديدند و آن همان ملك خدايى است كه به نيكوكار و فاجر عطا مى فرمايد، و خداوند خود فرموده: «و نمى دانم شايد اين شما را آزمونى باشد و برخورداريى تا هنگامى- انبياء: 111»، و نيز فرموده: «و چون بخواهيم مردم شهرى را هلاك كنيم، كامرانان آنجا را فرماييم تا در آنجا نافرمانى و گناه كنند، آنگاه آن گفتار بر مردم آن سزا شود، پس آن را به سختى نابود كنيم- إسراء: 16».

سپس امام حسن عليه السلام برخاسته و خاك لباس خود تكانده و گفت: «زنان پليد براى مردان پليدند و مردان پليد براى زنان پليدند- نور: 26» بخدا قسم اى معاويه اين گروه تو و ياران و پيروانت مى باشند، «و زنان پاك براى مردان پاك اند و مردان پاك براى زنان پاك اند؛ اينان از آنچه در باره اشان مى گويند پاك و بيزارند، ايشان راست آمرزش و روزى بزرگوارانه- نور: 26» و اين گروه علىّ بن ابى طالب عليه السلام و أصحاب و شيعيان او مى باشند.

سپس در حالى كه خارج مى شد فرمود: و بال عملى كه مرتكب آن شدى بچش، و آنچه خداوند براى تو و ايشان مهيّا فرموده خوارى دنيا و عذاب دردناك آخرت است.

معاويه با شنيدن اين كلام رو بياران خود كرده و گفت: و شما بچشيد وبال جنايتى كه مرتكب شديد.

ص: 45

وليد بن عقبه گفت: بخدا ما نچشيديم جز آنچه تو چشيدى، و جز بر تو جرأت نكرد.

معاويه گفت: مگر به شما نگفتم از پس او بر نخواهيد آمد، اگر همان بار نخست حرف مرا گوش كرده بوديد او بر شما پيروز و كامياب نشده و رسوا نمى شديد، بخدا او از اين مكان برنخاست مگر اينكه تمام اين خانه را بر سر من تاريك نمود، و من تمام تلاشم را كردم كه اين حال بر او وارد شود ولى نشد، و پس از امروز ديگر خيرى در ميان شما بنى اميّه نخواهد ماند!!.

راوى گويد: خبر اين افتضاح كه از امام حسن عليه السلام بر سر معاويه و يارانش آمد بگوش مروان بن حكم رسيد پس نزد ايشان رسيده و پرسيد: اين چه كدورت و رنجشى است كه از حسن به شما رسيده؟ گفتند: همين طور است! مروان گفت: بايد او را اينجا حاضر كنيد كه بخدا او و پدر و تمام أهل بيتش را آنچنان سبّ و دشنام گويم كه تمام غلامان و كنيزان قريش به غنا و سرود افتند!.

پس معاويه و همه آنان گفتند: فرصتى از تو فوت نشده- چون ايشان از بد زبانى و ناسزاگويى مروان نيك با خبر بودند-.

مروان گفت: پس اى معاويه بدنبال او فرست، او دگربار فرستاده اى نزد امام حسن عليه السلام گسيل داشته و او را فراخواند.

وقتى فرستاده نزد آن حضرت رسيد او را گفت: اين فرد طاغى از من چه مى خواهد؟

كه بخدا سوگند اگر باز همان گفتار را گويند گوششان را تا روز قيامت پر از عار و رسوايى و بد نامى كنم!بارى آن حضرت به مجلس حاضر شد و تمامى آنان را به همان حالتى كه تركشان گفته بود يافت، جز آنكه مروان به جمعشان پيوسته بود، پس پيش رفته و بر سرير (تخت) كنار معاويه و عمرو عاص جلوس فرمود.

ص: 46

سپس آن امام همام به معاويه فرمود: براى چه بدنبال من فرستادى؟

گفت: من كارى ندارم، اين مروان بود كه دنبال شما فرستاده.

مروان به آن حضرت گفت: اى حسن اين تو بودى كه مردان قريش را سبّ و دشنام گفتى؟

فرمود: چه قصدى دارى؟

گفت: بخدا سوگند تو و پدر و تمام أهل بيتت را آنچنان سبّ و دشنام گويم كه تمام غلامان و كنيزان قريش به غنا و سرود افتند!.

امام حسن مجتبى عليه السّلام فرمود: امّا تو اى مروان من نه تو و نه پدرت را سبّ گويم، بلكه خود خدا تو و پدرت را و همه أهل بيت و نسل و ذرّيّه و اولادى كه از صلب پدرت تا روز قيامت متولّد شوند را بر زبان رسولش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله مشمول لعن خود ساخته است.

بخدا اى مروان نه تو و نه هيچ كدام از اين حضّار منكر اين نيست كه اين لعنت از جانب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ويژه تو بوده و هست، و افسوس كه نتيجه عكس داد و نه تنها موجب خوف تو نشد بر طغيان كبير تو نيز افزود، و خدا و رسول راست گفتند، خداوند در قرآن فرموده: «و آن درخت نفرين شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم نكرديم و مى ترسانيمشان، ولى آنان را جز سركشى بزرگ نمى افزايد- إسراء: 60»، اى مروان تو و نسلت- بنا بگفته خود پيامبر- همان شجره ملعونه در قرآن هستيد.

با شنيدن اين مطلب معاويه از جا جسته و دست بر دهان مبارك آن حضرت نهاده و گفت:

اى أبا محمّد، تو أهل ناسزا نبوده و نيستى!.

ص: 47

پس آن حضرت برخاست و پس از تكاندن جامه خارج شد، سپس يك يك آن جماعت با غيظ و حزن و رخسارى سياه پراكنده شدند.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 13-43

1-اين مطلب مربوط است به غزوه خيبر، و در آن دو اشكال وارد است: ابتدا اينكه قريظه و نضير از يهود أهل مدينه اند، جز اينكه بگوييم برخى از ايشان به خيبر پيوسته باشند، و دوم اينكه سعد بن معاذ در جنگ احزاب مجروح شده و پس از حكم در باره بنو قريظه وفات نمود، و تا روز خيبر زنده نبود، و ظاهراً حضرت مجتبى عليه السّلام با ذكر اين مطالب اشاره اى بر آنچه از پدر بزرگوارش- عليه الصّلاة و السّلام- در آن وقايع رخ داده داشته و امر بر راوى مشتبه شده است. (منقول از بحار الأنوار)

2-در اين فراز از حديث اضطراب واضح و آشكار است، زيرا با اندك مطالعه در تاريخ اسلام بخوبى مبرهن و آشكار است كه أبو سفيان و عيينة بن حصين در روز حنين مسلمان بودند و خود رسول گرامى از ناحيه غنائم به هر كدام از اين دو از سر تأليف قلوب مقدار زيادى مال عطا فرمود، و ظاهراً لفظ «حنين» تصحيف «احزاب» بوده، و سهو از كاتب باشد.

3- شرح كامل اين واقعه در مجلّد أوّل از قول حذيفة اليمانىّ نقل شد.

4-وزغ: كسى است كه دنبال شرّ و فساد بوده و بسيار ترسو و بز دل باشد. (قاموس)

5-البتّه مشهور چهل تازيانه است، و شايد بقولى تازيانه را دوتايى نموده و هر ضربه را دو بار حساب كرده است.

6- ظاهراً صحيح «به كداميك از اين پنج چيز» باشد، يا مواردى از آنها را مشترك كنيم، مثلًا سه مورد آخر را مشترك بدانيم، يا دو تاى أوّل و دو تاى آخر را يكى بدانيم، يا اينكه بگوييم؛ آن حضرت پس از ذكر سه تاى أوّل، دو امر ديگر را گوشزد فرموده باشد. (از بحار)

ص: 48

7- يعنى در گذشته اين گروه شهادت به زناى تو دادند ولى از روى ملاحظه از جارى ساختن حدّ بر تو چشم پوشى نمودند.

احتجاج امام حسن عليه السّلام با معاويه در اينكه پس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله چه كسى شايسته مقام امامت بود

احتجاج امام حسن عليه السّلام با معاويه در اينكه پس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله چه كسى شايسته مقام امامت بود سليم بن قيس از عبد اللَّه بن جعفر روايت كرده كه گفت: روزى معاويه مرا گفت: چقدر به حسن و حسين تعظيم و تكريم مى كنى؟! نه آن دو از تو بهتر و نه پدرشان از پدر تو نيكوتر، و اگر نبود وجود فاطمه دخت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى گفتم: مادرت اسماء بنت عميس كمتر از فاطمه نيست!.

عبد اللَّه گويد: از اين گفتار او به خشم آمده و نتوانستم جلوى خود را بگيرم و گفتم:براستى شناخت تو نسبت به حسن و حسين و پدر و مادرشان بسيار قليل و اندك است،آرى بخدا آن دو بهتر از من و پدرشان بهتر از پدرم و مادرشان بهتر و نيكوتر از مادر من است، من خود از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه در باره آن دو و پدرشان مطالبى فرمود در حالى كه من پسركى بودم با اين حال همه را حفظ داشته و بخاطر سپرده ام.

معاويه گفت: آنچه شنيدى بگو- و در آن مجلس جز او و امام حسن و امام حسين عليهما السّلام و ابن عبّاس و برادرش فضل كسى ديگرى نبود-، كه بخدا قسم تو دروغگو نيستى، عبد اللَّه گفت: آنها بزرگتر از چيزى است كه در دل دارى.

ص: 49

معاويه گفت: هر چند بزرگتر از كوه احد و حراء باشد، و تا وقتى كه كسى از أهل شام اينجا نباشد در نظر من هيچ تفاوتى نمى كند!! و اكنون كه خداوند سركرده شما را كشته و جمع شما را پراكنده ساخته و حكومت به أهل و معدن آن رسيده ديگر اهمّيتى به گفته هاى شما نداده و ادّعايتان هيچ زيانى بمن نمى رساند.

عبد اللَّه گفت: شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمود: «من به تمام أهل ايمان به جان خودشان شايسته ترم، پس هر كه من از نفس خود بر او اولى و شايسته ترم پس تو اى برادرم بر او از خودش اولى و شايسته ترى»، و علىّ در خانه روبروى آن حضرت بود و حسن و حسين و عمر بن امّ سلمه و اسامة بن زيد، و فاطمه عليها السّلام و أمّ أيمن و أبو ذرّ و مقدادو زبير بن عوّام نيز حضور داشتند، و آن حضرت دست مبارك خود را بر بازوى او زده و سه بار اين كلام را تكرار فرمود، سپس نصّ و تصريح بر تمام امامان دوازده گانه نمود «1».

سپس فرمود: امّت من دوازده خليفه و حاكم خواهند داشت كه جملگى گمراه و گمراه كننده اند، ده تاى ايشان از بنو اميّه و دو نفرشان از قريش است، و بار گناه تمامى اين ده نفر بر دوش همان دو نفر است، سپس رسول خدا نام آن دو را برده و نام تك تك آن ده نفر را نيز گفت.

معاويه گفت: نامشان را بگو، گفت: فلانى و فلانى، و صاحب سلسله و فرزندش از آل أبى سفيان و هفت تن از فرزندان حكم بن ابى العاص، كه اوّل آنان مروان است.

ص: 50

معاويه گفت: اگر ماجرا اين گونه است كه تو گفتى كه من از هلاك شدگانم، و نيز هر سه نفر قبل از من و تمام طرفدارانشان از اين امّت همه نابودند، و با اين سخن همه صحابه از مهاجر و انصار و تابعين جز شما أهل بيت و شيعيانتان هلاك و نابودند!!.عبد اللَّه گفت: بخدا آنكه گفتم حقّى است كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم.

معاويه خطاب به حسن و حسين عليهما السّلام و ابن عبّاس گفت: عبد اللَّه چه مى گويد؟!!.

ابن عبّاس به معاويه- در حالى كه أوّلين سفر معاويه- پس از شهادت حضرت أمير- به مدينه بود گفت: افرادى كه او نام برد حاضر كن، پس بدنبال عمر بن أمّ سلمه و اسامه فرستاد، پس همگى بر حقّانيّت عبد اللَّه بن جعفر گواهى دادند كه همان كه او شنيده اينان نيز از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيده اند.

سپس معاويه روى به جانب حسن و حسين عليهما السّلام و ابن عبّاس و فضل و عمر و اسامه كرده و گفت: نظر شما نيز همان است كه ابن جعفر گفت؟ همگى گفتند: آرى.

معاويه گفت: شما اى فرزندان عبد المطّلب دعوى كارى (حكومت) داريد، و در صورت حقيقت؛ احتجاج به حجّت قوى و محكمى مى كنيد، و شما همگى انتظار كارى را مى كشيد و آن را مخفى مى داريد و مردم همگى غافل و چشم بسته اند، و اگر آنچه گفتيد راست باشد براستى تمام امّت هلاك و مرتدّ از دين و كافر به خداى و منكر پيامبرند جز شما أهل بيت و طرفدارانتان، و آنها در صد كم و قليلى از مردمند.

ص: 51

ابن عبّاس به معاويه گفت: خداوند مى فرمايد: «و تعداد قليلى از بندگانم شكرگزارند- سبأ: 13»، و نيز فرموده: «و تعداد آنها قليل و اندك است- ص: 24».

و اى معاويه چرا از من در شگفتى، از بنى اسرائيل در عجب باش آنگاه كه ساحران به فرعون گفتند: «در حقّ ما هر چه توانى بكن- طه: 72»، پس همگى به موسى ايمان آورده و تصديقش كردند، سپس با ايشان و تمام طرفداران خود از بنى اسرائيل براه افتاد تا اينكه دريا راه را بر ايشان بست، و در آنجا نيز عجايبى را به ايشان نماياند، و ايشان همگى تصديق كننده موسى و معترف به تورات و دين او بودند، سپس با عبور از كنار بتانى كه عبادت مى شدند گفتند: «اى موسى براى ما نيز خدايى همچون اينان قرار ده [موسى گفت:] اينان مردمى جاهل پيشه اند- اعراف: 138»، سپس همگى جز جناب هارون سرگرم گوساله پرستى شده و گفتند: «اين خداى شما و خداى موسى است- طه: 88»، پس از آن موسى عليه السّلام بديشان فرمود: «به زمين مقدّس داخل شويد: مائده: 21»، و جوابشان همان بود كه حكايتش را خداوند در قرآن فرمود و موسى گفت: «خدايا من جز بر خود و برادرم مالك و فرمانروا نيستم، ميان ما و اين قوم فاسق نافرمان جدائى انداز- مائده: 25».

كار اين امّت نيز عجيب تر از كار بنى اسرائيل نيست، اين امّت مردانى را آقا و سيّد داشته و اطاعت نموده كه داراى سوابق درخشان و منزلت نيكو با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودند و اصهار و قوم همسرانى بودند كه به دين محمّد و قرآن اعتراف داشتند، تا اينكه كبر و حسد اينان را واداشت تا مخالفت امام و ولىّ خود كنند، همانند قوم موسى كه مجسّمه گوساله اى را ساخته و اطرافش به عبادت پرداخته و سجده اش نمودند، و پنداشتند كه ربّ- العالمين است و همگى جز هارون مرتكب اين عمل شدند.

ص: 52

و همچنين در قضاياى پس از وفات رسول خدا جز رفيق ما (علىّ) از أهل بيتش كه منزلتش نزد آن حضرت همچون هارون بود نزد موسى و گروه اندكى چون: سلمان و أبو ذرّ و مقداد و زبير- سپس زبير بازگشت و اين سه نفر با امامشان تا دم مرگ- ثابت ماندند.

و تو اى معاويه آيا تعجّب مى كنى كه خداوند نام تك تك ائمّه را برده باشد، با اينكه رسول خدا در غدير خمّ به نام تمام آنان تصريح فرموده بود، و به آنان بر تمام امّت احتجاج كرده امر به اطاعتشان نموده بود. و به ايشان گفته بود كه أوّل ايشان علىّ بن أبى طالب است كه او ولىّ تمام أهل ايمان از زن و مرد است، و اينكه او خليفه و وصىّ او در ميانشان مى باشد، و رسول خدا در روز مؤته لشكرى را روانه ساخته و فرمود: أمير شما جعفر است،اگر شهيد شد زيد، و پس از او عبد اللَّه بن رواحه است، پس همگى شهيد شدند، با اين حال تو فكر مى كنى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله امّت را بدون تعيين خليفه ترك كرده، تا اينكه خودشان اميرى انتخاب كنند، مانند آن است كه رأى و نظر ايشان از رأى و اختيار رسول خدا بهتر و درست تر است؟! و امّت مرتكب خطايى نشد جز آنكه قبلًا براى آنان تبيين شده بود، و رسول خدا ايشان را در كورى و شبهه رها نفرمود.

و امّا آنچه آن گروه چهار نفره عليه أمير المؤمنين عليه السّلام اظهار مخالفت نموده و با كذب بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از قول آن حضرت گفتند كه فرموده: خداوند قصد آن را نداشته و ندارد كه براى ما أهل بيت؛ نبوّت و خلافت را جمع نمايد. با اين تهمت و افتراء و شهادت دروغ و مكّارانه همه امّت را به شبهه انداختند.

ص: 53

معاويه گفت: اى حسن تو چه مى گويى؟

فرمود: اى معاويه، گفتگوى تو و ابن عبّاس را شنيدم، عجب از كمى حيا و جرأت تو بر خداوند آنگاه كه گفتى: «خدا طاغيه شما را به قتل رسانده و امر را به معدن خود بازگرداند»، آيا با بودن ما چون تويى معدن خلافت است؟! عذاب بر تو و سه نفر پيش از توكه بر اين مسند تكيه زدند، و اين سنّت زشت را براى تو به ارمغان گذاشتند، اكنون سخنى را بر زبان رانم كه تو در خور آن نيستى، لكن براى اين مى گويم كه فرزندان پدرم در اين جمع آن را بشنوند: بى شكّ مردم در زمان رسول گرامى اسلام بر امور بسيار كه خير و رضاى حضرت حقّ در آن بود شركت نمودند بى آنكه ميانشان هيچ اختلاف و تنازع و جدايى باشد، يكى شهادت بر كلمه طيّبه «لا إله إلّا اللَّه»، و ديگر «محمّد رسول اللَّه و عبده» و اداى نمازهاى پنجگانه، و پرداخت زكات واجب، و گرفتن روزه ماه رمضان، و انجام حجّ خانه، و امور بسيارى كه در طاعت خداوند بود كه شمارش آنها را فقط خدا مى داند، و اجماع كردند بر تحريم زنا و شرب خمر و سرقت و كذب و قطع رحم، و خيانت و موارد بسيارى از معاصى خداوند كه شمارش را جز خدا كسى نداند.

و بر سر اختلاف سنّتهايى جنگيدند و بگروههاى مختلفى متفرّق شدند كه هر كدام ديگرى را لعن و از ديگرى تبرّى و بيزارى مى جست- و آن كلمه «ولايت» بود و بر سر آن به جنگ برخاستند كه: ما احقّ و اولى به امر ولايت و خلافتيم- جز فرقه اى كه تبعيّت كتاب خدا و پيروى سنّت پيامبر را نمود، پس هر كه مطابق رفتار أهل قبله- كه اجماعى است- عمل كندو موارد اختلافى را به خدا واگذارد جان سالم بدر برده و از آتش جهنّم نجات يافته و به بهشت رود، و هر كه را كه خداوند توفيق داده مورد منّت خود قرار دهد و حجّت خود را بر او تمام سازد به آنكه دل آن بنده پسنديده خود را منوّر به نور معرفت ولات امر از امامان دوازده گانه و معدن علم كه آن در كدام مقرّ مستقرّ است گرداند پس آن بنده در نزد خداوند سعيد و خوشبخت و از اولياى او به شمار خواهد رفت، و حال آنكه خود پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «رحمت حضرت حقّ بر آن كس باد كه عالم به حقّى گرديد و به ديگران گفت و غنيمت يافت، يا خموش گشته و جان سالم بدر برد».

ص: 54

نظر ما أهل بيت اين است كه: بى شكّ امامان از ما هستند، و خلافت جز براى ما خانواده شايسته ديگرى نيست، و خداوند تبارك و تعالى بى هيچ شكّى به تصريح در كتاب و سنّت ما را أهل آن ساخته، و علم نزد ما و فقط ما أهل آنيم، و مجموع آن در نزد ما ثابت و عيان و درخشان است و آنچه بر ما ظاهر است چيزى بر آن تا روز قيامت حادث و زيادت نخواهد شد، حتّى ديه خراش كه آن تنها نزد ما به املاء رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و خطّ مبارك حضرت علىّ عليه السّلام محفوظ و مكتوب است.

و گروهى پنداشتند كه اينان از ما به امر خلافت شايسته ترند، حتّى تو اى پسر هند نيز ادّعاى آن را نمودى، و پنداشتى كه عمر بدنبال پدرم (علىّ عليه السّلام) فرستاده و گفت: من قصد كتابت قرآن در مصحفى را دارم آنچه از مكتوبات قرآن نزد خود دارى نزد من فرست، او نيز آمده و گفت: بخدا اگر چنين مى كردم قبل از رسيدن آن بدستت گردن مرا مى زدى، عمر گفت: براى چه؟ حضرت گفت: زيرا خداوند در قرآن مى فرمايد: «و راسخان در علم» مراد خداوند من هستم نه تو و اصحابت، عمر غضبناك شده و گفت: اى پسر ابى طالب، فكر مى كنى هيچ كس جز تو علمى ندارد!؟، پس هر كه مقدارى از قرائت قرآن مى داند آن را نزد من آرد. بدين ترتيب هر كه مقدارى از قرآن را در سينه داشت و يكنفر هم شهادت مى داد آن آيه را مكتوب مى داشت و گر نه نمى پذيرفت.

سپس شايع ساختند كه مقدار زيادى از قرآن ضايع شد؛ بخدا سوگند كه دروغ گفتند، تمامى قرآن در نزد أهل قرآن محفوظ است.

ص: 55

سپس عمر بن خطّاب به قضات و واليان خود امر نمود كه در نظرات خود اجتهاد كرده به آنچه حقّ است رأى و فتوا دهند، از اين به بعد بود كه او و برخى از واليانش در كار عظيم و خطيرى وارد شدند، و پدرم بود كه براى اتمام حجّت در اين راه از مشكلات عظيم نجاتشان مى داد، امّا در بعضى امور قضات و ولات نزد خليفه حاضر شده و نظرات مختلف ابراز مى داشتند و عمر بن خطّاب نيز تجويز مى كرد، زيرا خداوند متعال وى راعلم حكمت و فصل الخطاب نداده، و هر صنف از اصناف مخالف ما كه از أهل قبله هم بودند مى پنداشت كه گروه او معدن خلافت و علم است نه ما اهل بيت پيامبر!!، پس ما نيز بر ظالمان و منكرين حقّمان، و آنان كه بر ما مستولى شدند و بر زيانمان براى ما سنّتى تراشيدند كه مانند تويى بر آن احتجاج نمايد از خداوند طلب يارى مى كنيم، و خداوند ما را كافى است و همو وكيل خوبى است.

هر آينه مردمان سه گروهند: أوّل مؤمنى كه حقّ ما را شناخته و ما را به ولايت و امام مسلّم دارد و آن را به ما واگذارد، پس او نجات يافته و محبّ خدا و ولىّ او است. دوم فردى ناصبى كه دشمنى ما ظاهر و از ما تبرّى جسته و لعن ما نمايد، و ريختن خونمان را حلال و حقّ ما را انكار مى كند، و برائت از ما را جزء دينش مى داند، پس او كافر است و مشرك است و فاسق، و بى شكّ او از جايى كه نمى داند به كفر و شرك افتاده همچنان كه خداوند را از سر كين بدون علم سبّ و دشنام مى دادند، اين چنين فردى بدون علم مبتلا به شرك خدا شده است.

ص: 56

و ديگرى مردى است كه موارد اجماعى را پذيرفته، و موارد مشكله را به خدا واگذار مى كند، امّا با ولايت ما باشد، و به ما نه اقتدا كند و نه دشمنى، و از حقّ ما نيز بى خبر باشد، پس برايش اميد مغفرت و ورود به بهشت داريم و چنين فردى: مسلمان ضعيف است.

وقتى معاويه اين كلام را شنيد براى هر كدام از آنان يك صد هزار درهم مقرّر كرد، جز حسن و حسين و ابن عبّاس، كه به هر كدامشان يك مليون درهم پرداخت نمود.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 54-65

1-صدر اين حديث شريف در كتاب كافى آمده و در آن نام مبارك تمام امامان معصوم از حضرت أمير تا حضرت مهدى- صلوات اللَّه عليهم أجمعين- ذكر شده است.

احتجاج امام حسن عليه السّلام بر منكرين صلح با معاويه كه او را در طلب حقّ خود مقصّر مى پنداشتند

احتجاج امام حسن عليه السّلام بر منكرين صلح با معاويه كه او را در طلب حقّ خود مقصّر مى پنداشتند از سليم بن قيس نقل است كه گفت: روزى امام حسن عليه السّلام در اجتماع مردم و معاويه بر منبر نشسته و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:اى مردم، معاويه پنداشته من او را شايسته خلافت مى دانم و خود را نه! دروغ بافته، كه من به تصريح قرآن و نصّ نبوىّ بر تمام مردم از خودشان شايسته ترم، بخدا اگر مردم با من بيعت نموده و اطاعتم كرده و يارى ام مى دادند آسمان و زمين ايشان را از باران و بركات خود بهره مند مى ساخت، و تو اى معاويه هرگز در آن به طمع نمى افتادى، و حال اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «امّت كار خود را به مردى واگذار نكرد در حالى كه ميانشان داناتراز او هست، جز آنكه پيوسته كارشان ميل به پستى و زوال دارد تا آنكه به آئين گوساله پرستى افتند».

ص: 57

و بنى اسرائيل هارون را ترك گفته و به گوساله پرستى افتادند با اينكه مى دانستند كه هارون خليفه موسى است، و اين امّت علىّ را ترك گفتند با اينكه خود شنيدند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به علىّ عليه السّلام فرمود: «تو در نزد من در منزلت همچون هارونى در نزد موسى؛ جز امر نبوّت كه پس از من ديگر پيامبرى نيست»، و خود شخص رسول خدا از قوم خود به غار گريخت با اينكه ايشان را به خدا مى خواند، و اگر داراى اعوان و انصارى بود كه فرار نمى كرد، و من نيز اگر يار و ياورى داشتم هرگز با تو قرار داد صلح نمى بستم.

و حال آنكه خداوند عمل هارون را در سكوت جايز شمرده وقتى او را خوار و زبون داشته و نزديك بود او را بقتل رسانند، و او نيز هيچ يار و ياورى عليه ايشان نيافت، و خداوند رسول خود را در فرار از قوم مخيّر نمود هنگامى كه هيچ يار و ياورى عليه ايشان نيافت، و همچنين است كار من و پدرم؛ هنگامى كه امّت ما را تنها گذاشته و با ديگرى بيعت نمودند و ما يار و ياورى نيافتيم از جانب خداوند جايز است، و هر آينه اين سنّت و مثالهايى است كه مو به مو تكرار مى شود.

اى مردم! اگر شما ميان شرق و غرب عالم را در جستجوى كسى زير پا نهيد كه زاده رسول خدا باشد جز من و برادرم كسى را نخواهيد يافت.

الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 66-67

ولادت

نسب

نسب

پدر آن حضرت:

أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ، القرشىّ، الهاشمىّ، المطّلبىّ، الطّالبيّ، عليه السّلام.

ص: 58

اميرالمومنين وصي ،خليفه ،جانشين ونفس پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ،سيد الاوصيا وپس از پيامبر شخص اول عالم وجود و ...

مادر آن حضرت:

فاطمه زهراء، دخت پيامبر خدا محمّد- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و مادر حضرت زهراء- سلام اللّه عليهما-، خديجه دختر خويلد بن أسد بن عبد العزّى بن قصىّ است. حضرت زهرا ،صديقه طاهره بتول شهيده پاره تن رسول خدا ام الائمه الاطهار حجه الله علي الحجج و...

براستي كه هيچ نسبي به شرف اين نسبت در عالم نرسد.!

تاريخ ولادت

ولادت آن حضرت

مشهور آن است كه ولادت حضرت امام حسن عليه السّلام در شب سه شنبه، نيمه ماه مبارك رمضان سال سيّم هجرت واقع شد، و بعضى سال دوّم گفته اند.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 1، ص: 523

اسم،كنيه،لقب

اسم،كنيه،لقب

اسم شريف آن حضرت حسن بود و در تورات شبّر است، زيرا كه شبّر در لغت عبرى حسن است. و نام پسر بزرگ هارون نيز شبّر بود كنيت آن حضرت ابو محمّد، ابو القاسم است. و القاب آن بزرگوار: سيّد، و سبط، و امين، و حجّت، و برّ، و نقىّ، و زكىّ، و مجتبى، و زاهد و اثير وارد شده است.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 1، ص: 523

زندگانى حضرت امام حسن عليه السلام، ترجمه بحار الأنوار ،ص:142

شبيه به پيامبر

شبيه به پيامبر

امام حسن شبيه ترين مردمان بود به رسول (صلى اللّه عليه و آله) از سينه تا به فرق سر، و از انس بن مالك منقول است گفت: نبود هيچ كس به رسول خدا شبيه تر از حسن بن على، و مروى است كه روزى در مرض موت آن حضرت فاطمه دست حسن و حسين گرفته نزد رسول (صلى اللّه عليه و آله) آورد و فرمود كه «هذان ابناك» اينان فرزندان تواند «فورثهما شيئا» پس ايشان را ميراث ده چيزى حضرت (صلى اللّه عليه و آله) فرمود امام حسن را بهره سيرت و سيادت من است، و نصيب حسين جود و شجاعت من.

ص: 59

روضة الشهداء، الكاشفي ،ص:222 حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام ميفرمايد: امام حسن عليه السّلام از سينه تا سر به پيغمبر اكرم شباهت داشت و امام حسين عليه السّلام از سينه به پائين به حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم شبيه بود.

زندگانى حضرت امام حسن عليه السلام، ترجمه بحار الأنوار ،ص:145

سيماي امام حسن (عليه السلام) در قران

سوره «هَلْ أَتى»

اين روايت را زمخشرى هم در تفسير «كشاف» در تفسير آيه: «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً» آورده است و گفته كه: حسن و حسين مريض شدند، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم با گروهى از مردم به عيادت ايشان آمدند، گفتند اى ابو الحسن چقدر خوبست براى شفاى فرزندانت نذرى كنى؟ على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) و فضه (كه كنيز آنها بود) همه نذر كردند كه اگر حسنين از اين بيمارى بهبودى يابند به شكرانه آن براى خداى عز و جل سه روز روزه مى گيريم حسن و حسين شفا يافتند، در حالى كه در خانه آل محمد هيچ مواد غذائى نبود، پس على (عليه السلام) از شمعون خيبرى يهودى سه صاع (سه من) جو قرض گرفته آن را به خانه آورد و نزد زهرا (عليها السلام) نهاد فاطمه (ع) يك من آن را دستاس كرده، پنج قرص به هر نفر يك نان پخت، هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد، و گفت: السلام عليكم اهل بيت محمد من مسكينى از مسكين هاى مسلمين هستم، غذائى به من بدهيد خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت كند، آنها همگى، مسكين را بر خود مقدم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.

ص: 60

روز دوم نيز روزه گرفتند و موقع افطار وقتى كه غذا را آماده كردند (همان نان جوين) يتيمى بر در خانه آمد آن روز نيز ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند (بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را نيز روزه گرفتند) در سومين روز اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد باز سهم غذاى خود را به او دادند چون صبح شد، على (عليه السلام) دست حسن و حسين (عليهما السلام) را گرفت و به خدمت پيامبر آمدند، هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم آنها را ديد كه از شدت گرسنگى مثل جوجه مى لرزند، فرمود:

اين حالى را كه در شما مى بينم براى من بسيار گران است، سپس برخاست و با آنها حركت كرد هنگامى كه وارد خانه فاطمه شد ديد در محراب عبادت ايستاده در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده و چشمانش به گودى نشسته، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ناراحت شد، پس جبرئيل نازل شد و گفت:

«ها يا محمد هنّاك اللَّه في اهل بيتك»

اى محمد خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گويد. سپس سوره «هَلْ أَتى» بر او خواند «1».

(1) زمخشرى، الكشاف، ج 4، ص 197.

الطرائف / ترجمه داود إلهامى، ص: 261

اللُّؤْلُؤُ

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ. بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ. فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ. (رحمان/ 21- 19) دو دريا را (به گونه اى) روان كرد (كه) با هم برخورد كنند. ميان آن دو، حدّ فاصلى است كه به هم تجاوز نمى كنند. پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ از هر دو (دريا) مرواريد و مرجان برآيد. زياد بن منذر از جويبر و او از ضحّاك در توضيح اين آيه كريمه نقل كرد؛ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ. دو بحر كه به هم ملاقات كردند على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام هستند.

ص: 61

يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ كه از الحاق و ازدواج آن دو بزرگوار حسن و حسين عليهما السّلام به عنوان لؤلؤ و مرجان ايجاد شدند. سعيد بن جبير از ابن عباس در تفسير قول خداى تعالى نقل كرد:

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ دو بحر (على و فاطمه عليهما السّلام) هستند كه با هم ازدواج كردند.

بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ بين آن دو علاقه اى وافر و محبّتى دائم است كه هرگز جدا نشود و فانى نگردد.

يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ نتيجه اين پيوند و ارتباط دو گوهر ارجمند و درّ گرانبها به نامهاى حسن عليه السّلام و حسين عليه السّلام است.

شواهد التنزيل لقواعد التفضيل - ترجمه روحانى، ص: 277

أَبْناءَنا

محدثين از ابن عباس نقل كرده اند كه جماعتى از نصاراى نجران كه در ميان آنان سيّد و حارث و عبد المسيح حضور داشتند در مدينه به خدمت مصطفى صلى اللَّه عليه و آله آمدند، و گفتند:

يا محمد! چرا از صاحب و پيامبر ما نام مى برى، مصطفى صلى اللَّه عليه و آله پرسيد؛ صاحب شما كيست؟ گفتند: عيسى بن مريم كه گمان مى كنى او عبد و بنده خداست.

شواهد التنزيل لقواعد التفضيل - ترجمه روحانى، ص: 72

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: بلى چنين است، او عبد اللَّه و رسول اللَّه بود.

گفتند: آيا ديدى يا شنيدى كه خدا بنده اى مثل او خلق كند؟

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از سخنان آنان دلتنگ شد و از آنها اعراض كرد.

جبرئيل آيه إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ «1» را به خدمت مصطفى صلى اللَّه عليه و آله آورد. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آيه شريفه را براى آنان تلاوت كرد، چون زير بار نرفتند.

ص: 62

خداى تعالى بار ديگر فرمود: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ بر طبق فرمان رحمان، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آنان را به ملاعنه فراخواند، آنان هم آماده ملاعنه با مصطفى صلى اللَّه عليه و آله شدند.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام را به همراه خويش در جايگاه مباهله آورد و گفت: خدايا! اينان، جان، زن و فرزندان من هستند.

چون حارث هيبت و عظمت آن پنج تن را مشاهده كرد، به عبد المسيح گفت: اگر اينان صادق باشند كه هستند ملاعنه كنيم، همه ما هلاك مى شويم.

پس به اتّفاق هم با نبى صلى اللَّه عليه و آله مصالحه كردند و پذيرفتند كه سالانه هزار دست لباس حلّه جزيه بپردازند.

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هم فرمود: قسم به خدايى كه جان محمد صلى اللَّه عليه و آله در دست اوست، اگر منصرف نمى شدند، و ملاعنه مى كردند، خداوند همه آنان را هلاك مى كرد.

فَسْئَلُوا أَهْلَ- الذِّكْرِ

از جمله روايتى است كه آن را «محمد بن مؤمن شيرازى» (كه از علماى اهل سنت است) روايت كرده و آن را از تفاسير دوازده گانه «1» اهل سنت استخراج نموده و در كتاب خود آورده است و به سند خود از ابن عباس در ذيل آيه: «فَسْئَلُوا أَهْلَ- الذِّكْرِ» چنين نقل كرده كه گفت: «يعنى اهل بيت محمّد و علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين (عليهم السلام) هم اهل الذّكر و العلم و العقل و البيان»: (اينان اهل بيت پيامبرند: على، فاطمه، حسن و حسين آنها اهل ذكرند و اهل علم و عقل و بيان).

ص: 63

«و هم اهل بيت النّبوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائكة و اللَّه ما سمّى المؤمن مؤمنا الّا كرامة لأمير المؤمنين».

(اينان خاندان نبوت و كانون رسالت و محل رفت و آمد ملائكه هستند به خدا قسم مؤمن، مؤمن ناميده نشده است مگر به خاطر گرامى داشت امير المؤمنين على (عليه السلام). الطرائف / ترجمه داود إلهامى، ص: 211

المصباح

ابن مغازلى به سند خود از «حسن بصرى» روايت كرده كه گفت: از ابو الحسن على (عليه السلام) از آيه: «كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ» سؤال كردم گفت: پيامبر به من

فرمود: مراد از «مشكاة» فاطمه (عليها السلام) است و مراد از «المصباح» حسن و حسين اند «الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ» (زجاجه يعنى ستاره درخشنده) فاطمه از زنان عالم ستاره درخشانى بود «يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ» مراد از «شجره مباركه» ابراهيم است «لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» يعنى نه يهودى و نه نصرانى است «يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ» يعنى نزديك است علم از وجود فاطمه به سخن آيد لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ، نُورٌ عَلى نُورٍ اگر چه به او نرسد آتش «نُورٌ عَلى نُورٍ» يعنى از نسل فاطمه امامانى است كه يكى بعد از ديگرى به وجود مى آيند، «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ» گفت: خداوند هدايت مى كند به ولايت ما (ولايت آل محمد) هر كه را بخواهد «3».

__________________________________________________

(1) در المنثور، ج 6، ص 379.

(2) محب طبرى، رياض النضرة، ص 207.- مناقب خوارزمى، ص 188.

( 3) ابن مغازلى، المناقب، ص 317- 223.

الطرائف / ترجمه داود إلهامى، ص: 223

كفلين

أَخْبَرَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ

ص: 64

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع

وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ قَالَ إِمَامٌ تَأْتَمُّونَ بِه

تفسير القمي، ج 2، ص: 352

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از قاسم بن سليمان، از سَماعة بن مهران، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ»، كه آن حضرت فرمود كه: «امام حسن و امام حسين اند»، «وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ» «1»، فرمود كه: «نور، امامى است كه به او اقتدا مى كنيد».

( 1). حديد، 28.

تحفة الأولياء (ترجمه أصول كافى)، ج 2، ص: 473

دلائل امامت امام حسن (عليه السلام)

از نظر عقل

از نظر عقل

از نظر عقل وجوب امام در هر زمانى ثابت شده و نيز لازم است كه امام بايد معصوم باشد و از طرف خداوند و رسول بايد نسبت بوى تصريح شده باشد، و ما از روى ادله و براهين دانسته ايم كه حق از امت حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خارج نميشود.

هنگامى كه اين موضوع ثابت شد ما در اقوال امت اسلامى پس از شهادت حضرت علي عليه السّلام تفحص ميكنيم و اقوال آنها را كاملا مطالعه مينمائيم گروهى ميگويند پس از علي عليه السّلام احتياج بامام در بين نيست، گروهى عقيده دارند كه امام وجود دارد و ليكن معصوم نيست، ما اين دو نظر را باطل كرديم و ثابت نموديم كه امام در هر زمانى لازم است و بايد معصوم باشد، و عده اى هم بامامت حسن بن علي عليه السّلام معتقد شده و او را معصوم هم ميدانند و اين مطابق حق و واقع است و اگر چنانچه غير از اين اقوال مطلبى ديگر گفته شود از اقوال امت خارج است.

ص: 65

زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام / ترجمه إعلام الورى، متن، ص: 299

اجماع علماءشيعه

اجماع علماءشيعه

علماى شيعه بطور متواتر خلفا عن سلف نقل ميكنند كه على عليه السّلام به امامت فرزندش حسن تصريح فرموده و او را بعنوان خليفه بشيعيان خود معرفى كرده است كسانى كه منكر اين گونه نصوص و روايات باشند مثل اشخاصي هستند كه معجزات و كرامات حضرت رسول را رد ميكنند و كسانى كه در اين موضوع طالب تحقيق باشند بكتب كلاميه مراجعه كنند.

زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام / ترجمه إعلام الورى، متن، ص: 299

اخبار اهلبيت عليهم السلام

اخبار اهلبيت عليهم السلام

در بين مردم مشهور است كه على عليه السّلام از ميان فرزندان خود حسن را بوصايت و خلافت برگزيده، و وصيت از طرف امام موجب استحقاق مقام امامت از براى موصى اليه است، و سنت پيغمبران و پيشوايان بر همين جارى و سارى است و بخصوص در ميان آل محمد وصيت براى شخص معينى دليل امامت و وجوب اطاعت او مى باشد و اجتماع آل محمد عليهم السّلام در اين باره حجت است.

اخبار وارده در اين باب بسيار است و ما اكنون چند روايت را از طريق مرحوم كلينى كه از بزرگان روات شيعه است ذكر مى كنيم :

1- سليم بن قيس هلالى گويد: هنگامى كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بفرزندش وصيت مى كرد من در مجلس حاضر بودم، على عليه السّلام در اين وصيت فرزندش حسين و محمد و بقيه را گواه بر وصيت گرفتند و پس از اين وصيت خود را كه بصورت كتابى بود بفرزندش امام مجتبى دادند و فرمودند حضرت رسول بمن امر كرده است اين نامه را بشما بدهم همان طور كه خود آن جناب اين كتاب را با سلاح خود بمن دادند.

ص: 66

پيغمبر بمن امر فرموده كه بشما امر كنم در هنگام رحلت خودت اينها را ببرادرت حسين تسليم كنى و بحسين هم امر كرده است او را بفرزندش على بن الحسين بدهد، امير المؤمنين در اين هنگام دست على بن الحسين را گرفتند و فرمودند شما هم مأمور هستى اينها را بفرزندت محمد برسانى و او را از طرف پيغمبر سلام برسانى و سلام مرا هم بوى برسان.

2- ابو الجارود گويد: حضرت باقر عليه السّلام فرمودند: امير المؤمنين سلام اللَّه عليه در هنگام وفات بفرزندش حسن عليه السّلام گفتند: نزديك من بيا تا او امر حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و امانت هاى او را در اختيار شما بگذارم.

3- شهر بن حوشب گويد هنگامى كه امير المؤمنين عليه السّلام بطرف كوفه حركت كردند كتاب هاى خود را در نزد ام سلمه وديعه نهاده و وصيت هايش را در نزد او گذاشتند پس از مراجعت امام حسن عليه السّلام بمدينه، ام سلمه آن امانات را به آن جناب برگردانيد.

زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام / ترجمه إعلام الورى، متن، ص: 300

اقرار وادعاي خود حضرت

اقرار وادعاي خود حضرت

حسن بن على عليهما السّلام پس از وفات پدر بزرگوارش مردم را براى بيعت دعوت كردند و مردم هم به امامت و خلافت با آن جناب بيعت نمودند گروهى از مورّخين آورده اند كه حضرت امام حسن عليه السّلام در شبى كه امير المؤمنين عليه السّلام از دنيا رفتند براى مردم خطبه خواندند و پس از ستايش پروردگار و درود به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند:

امشب مردى از جهان رفت كه در گذشته و آينده نظيرى از براى او نيست او در خدمت پيغمبر جهاد مى كرد و جان خود را فداى آن جناب مينمود حضرت رسول در غزوات پرچم خود را بدست او مى داد و روانه ميدان جنگ مى كرد جبرئيل و ميكائيل از راست و چپ از وى حمايت مى كردند تا آنگاه كه بر دشمن غلبه مى كرد.

ص: 67

در اين شب عيسى بن مريم عليهما السّلام از دنيا رفته و يوشع بن نون هم در چنين شبى وفات كرده است امير المؤمنين از درهم و دينار جز هفتصد درهم كه از حقوق بيت المال به او رسيده بود چيز ديگرى از خود بجاى نگذاشت و اراده داشت با اين هفتصد درهم خادمى براى اهل بيتش بخرد.

حضرت مجتبى عليه السّلام پس از اين فرمايش گريه اش گرفت و مردم هم گريستند پس از اين فرمود: من فرزند كسى هستم كه مردم را بشارت داد، منم فرزند كسى كه مردم را بيم داد، منم فرزند كسى كه مردم را بطرف خداوند دعوت كرد، منم فرزند كسى كه مانند چراغى فروزنده بود، منم فرزند كسى كه خداوند رجس و پليدى را از ميان آنها برداشته و آنان را پاكيزه قرار داده.

من از خاندانى هستم كه خداوند دوستى آنها را بر مردم واجب گردانيده و اطاعت آنان را در قرآن واجب كرده است در آيه شريفه فرموده قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً مقصود از «حسنة» در آيه شريفه دوستى ما اهل بيت است.

در اين هنگام حسن بن على عليهما السّلام جلوس فرموده و عبد اللَّه بن عباس برخاست و گفت: اى گروه مردمان اين فرزند پيغمبر شما و وصى امير المؤمنين امام شما است اينك با وى بيعت كنيد، مردمان همگان آمدند با او بيعت كردند پس بنا بر اين وى ناگزير مستحق امامت و شايسته خلافت بوده زيرا كه حضرت رسول در باره آن جناب فرمود اين دو فرزندم (حسن و حسين) امام هستند اگر چه نشسته و يا روى پا باشند.

ص: 68

و نيز پيغمبر فرمود حسنين دو سيد جوانان اهل بهشت هستند قرآن شريف هم بعصمت و طهارت حسنين عليهما السّلام شهادت داده و در آيه شريفه آمده: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً و ما در گذشته در باره اين آيه مباركه بتفصيل بحث كرده ايم.

زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام / ترجمه إعلام الورى، متن، ص: 301-302

حديث حبابه والبيه

حديث حبابه والبيه

از جمله دلائل بر امامت حضرت مجتبى عليه السّلام حديث حبابه والبيه است شيخ صدوق رضوان اللَّه عليه بسند خود از عبد الكريم بن عمرو خثعمى روايت كرده كه حبابه والبيه گفت من در شرطة الخميس خدمت على عليه السّلام رسيدم و همواره در دنبال آن جناب حركت مى كردم تا آنگاه كه در ميدان جلو مسجد نشست.

عرض كردم يا امير المؤمنين دلائل امامت و معرفت امام چيست؟ فرمود: آن سنگريزه را بمن بدهيد، من او را خدمت حضرت بردم و امام عليه السّلام انگشترى كه در دست داشت بر او فرود آورد و اثر خاتم در او نمايان شد، پس از آن فرمود: هر گاه كسى مدعى مقام امامت شد و توانست مانند من خاتمش را بر اين سنگ فرود آورد وى امام مفترض الطاعه است و امام هر چه اراده كند در نزد او حاضر است.

حبابه گويد: پس از اينكه امير المؤمنين عليه السّلام از دنيا رفتند من نزد حسن بن على رفتم و او در جاى پدرش نشسته بود و مردم از وى مسائلى را مى پرسيدند امام حسن فرمودند: يا حبابه، عرض كردم: بلى اى مولاى من فرمود: آنچه را كه با خود دارى بمن بده من سنگريزه را خدمت آن جناب دادم و او با خاتم شريفش او را منقوش كرد.

ص: 69

حبابه گفت: پس از شهادت حضرت امام حسن خدمت امام حسين رسيدم سيد الشهداء عليه السّلام از من تكريم و تعظيم كرد و فرمود آمدى تا دلالت امامت را مشاهده كنى؟! گفتم: آرى فرمود: سنگريزه را بمن دهيد و او هم مانند برادرش بر او علامت گذارى كرد گويد:بعد از حسين عليه السّلام در نزد حضرت سجاد عليه السّلام حاضر شدم در حالى كه بسيارپير و خرفت شده بودم و در حدود يك صد و سيزده سال از عمرم گذشته بود.

حضرت سجاد عليه السّلام را در حالى كه مشغول ركوع و سجود بود مشاهده كردم من ديگر از دلائل امامت مأيوس شده بودم در اين هنگام حضرت على بن الحسين عليهما السّلام بطرف من اشاره كردند و بلافاصله جوان شدم عرض كردم: يا سيدى چقدر از دنيا گذشته و چه اندازه باقى مانده است؟ فرمود: تا كنون خوب بوده و پس از اين خوبي در بين نيست حبابه والبيه تا زمان حضرت رضا عليه السّلام زنده بود و بعد از اين درگذشت.

حضرت باقر عليه السّلام فرمود حبابه والبيه بدعاى حضرت سجاد جوان شد پس از اينكه يك صد و سيزده سال از عمرش گذشته بود، و او بعد از اينكه جواني را باز يافت در دم حائض گرديد.

زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام / ترجمه إعلام الورى، متن، ص: 303

امام حسن فرزند پيامبر

استدلال امام بر فرزند پيامبر بودن

ابو الجارود مى گويد: امام باقر عليه السّلام به من فرمود: اى ابا الجارود! اينان [سنّيان] در باره حسن و حسين عليهما السّلام به شما چه مى گويند؟ عرض كردم: آنها سخن ما را كه اين دو فرزند پيامبرند انكار مى كنند. امام عليه السّلام فرمود: شما با چه دلايلى با ايشان احتجاج مى كنيد؟ عرض كردم: دليل ما بر ايشان همان سخن پروردگار است در مورد عيسى بن مريم عليه السّلام: ... وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى ... «3»، كه عيسى بن مريم را از ذريه نوح قرار داد.

ص: 70

فرمود: آنها به شما چه مى گويند؟ عرض كردم: مى گويند: ممكن است فرزند دختر را فرزند به شمار آورند در حالى كه آن فرزند صلبى نيست. امام عليه السّلام فرمود: شما در برابر، با چه دليلى احتجاج مى كنيد؟ عرض كردم: احتجاج ما بر آنها با اين سخن پروردگار است:

فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ «4» امام عليه السّلام فرمود:

آنها چه مى گويند؟ عرض كردم: مى گويند: چه بسا كه در سخن عرب فرزندان مردى را به خود آن مرد نسبت دهند و شخص ديگرى آنها را به خود نسبت دهد و بگويد: فرزندان ما.

ابو الجارود مى گويد: امام عليه السّلام فرمود: اى ابا الجارود! اينك از كتاب خدا آيه اى به تو مى دهم كه دلالت دارد بر آنكه حسن و حسين عليهما السّلام از پشت پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هستند و اين دليل را جز شخص كافر رد نكند. عرض كردم: قربانت گردم اين آيه در كجاست؟ فرمود:

آن جا كه خداوند مى فرمايد: ... وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ ... «5» پس اى ابا الجارود! از آنها بپرس آيا براى پيامبر اكرم حلال بود كه با زنهاى حسن و حسين عليهما السّلام ازدواج كند؟ اگر در پاسخ بگويند آرى كه مسلما دروغ و بيهوده سخن گفته اند، و اگر بگويند: نه، پس آن دو پسران صلبى پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم باشند.

__________________________________________________

(1) «امروز ما را توان جالوت و سپاهش نيست» (سوره بقره/ آيه 249).

(2) «چه بسيار شده كه باذن خدا عده اى كم بر گروهى زياد غالب آمده و خداوند با صابران است» (سوره بقرة/ آيه 249).

ص: 71

(3) «و از فرزندان ابراهيم، داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسى و هارون را ... و نيكوكاران را اين گونه پاداش دهيم» (سوره انعام/ آيه 84).

(4) «بگو بياييد تا پسران خود و پسران شما را و زنان خود و زنان شما را و نفوس خويش و نفوس شما را بخوانيم» (سوره آل عمران/ آيه 61).

( 5)« و زنهاى فرزندانى كه از صلب شما مى باشند»( سوره نساء/ آيه 23).

بهشت كافى / ترجمه روضه كافى، ص: 368

تاكيد اميرالمومنين عليه السلام بر فرزند بودن پيامبر

در كتاب بحار الانوار از برخى از تأليفات اصحاب ما از ابن عباس روايت نموده است كه هنگامى كه ما در جنگ صفّين بوديم على (عليه السلام) فرزندش محمّد بن حنفيه را خواند و به او فرمود: پسرم! به قشون معاويه يورش ببر او به سمت راست قشون حمله ور شد به حدّى كه سمت راست سپاه معاويه را بازگشود سپس با بدن مجروح به سوى پدرش بازگشت و عرض كرد: پدر جان العطش! العطش! پس على (عليه السلام) جرعه اى از آب به او داد سپس باقيمانده آب را بين بدن و زره او ريخت ابن عبّاس گويد: به خدا قسم ديدم كه قطرات خون از حلقه هاى زره او، بيرون مى زند پس ساعتى به او استراحت داد سپس فرمود: پسرم! به سمت ميسره و چپ لشكر حمله نما پس او به سمت ميسره لشكر حمله نمود پس آن جناح را نيز متفرّق ساخت و دوباره برگشت در حالى كه جراحات بسيارى برداشته بود و بازمى گفت: پدر جان! العطش! العطش! پس على (عليه السلام) ظرفى از آب به او دادند پس از سيراب شدن او قسمتى از باقيمانده آن را به بدن او ريخت سپس به او فرمود: پسرم! به قلب لشكر حمله نما! پس محمّد بن حنفيه به جمع لشكر حمله نمود و تعدادى از سواركاران سپاه را كشت باز به سوى پدر برگشت در حالى كه او گريه مى كرد و جراحتها بر او سنگينى مى نمود پس پدرش به طرف او برخاست ما بين دو چشم او را بوسيد فرمود پدرت فداى تو باد! به خدا پسرم تو مرا خوش حال كردى تو با اين جهاد و مبارزات مرا بسيار شادمان نمودى ولى به من بگو گريه ات براى چيست؟ آيا از شادى و سرور است يا از جراحتها و ناراحتى؟ عرض كرد پدرم چرا گريه نكنم در صورتى كه شما سه بار مرا در معرض كشتن قرار داديد ولى خداوند متعال مرا سالم نگهداشت و هم اكنون به طورى كه مى بينيد مجروح هستم و هر چه برگشتم تا لحظه اى به من رخصت و استراحت بدهيد أمّا شما مهلت نداديد اين دو برادران عزيزم حسن و حسين حاضر هستند ولى آنان را به جنگ و جهاد دستور ندادى؟

ص: 72

فقام إليه أمير المؤمنين (عليه السلام) و قبّل وجهه و قال له يا بنىّ أنت ابني و هذان ابنا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله)

أفلا اصونهما عن القتل؟ فقال لى يا أبتاه جعلنى اللّه فداك و فداهما من كلّ سوء ...»

امير المؤمنين با شنيدن اين سخن بلند شد و دوباره صورت او را بوسيد و فرمود: پسرم علّت اينكه به تو دستور جنگ دادم و به حسنين دستور ندادم از آن جهت است كه تو فرزند و پسر منى ولى اين دو تا فرزندان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) هستند آيا من نبايد آنها را از جنگ محفوظ و مصون نگهدارم؟ محمد حنفيّه پس از شنيدن توضيحات پدر عرض كرد: پدر جان! خداوند متعال مرا فداى تو و آنان از هر ناگوارى و بدى حادثه قرار دهد!

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 42، ص: 105 به محمّد بن حنفيّه گفته شد: چه شد كه پدرت تو را فريفته در جنگ شركت داد و امّا با حسن و حسين چنين نكرد؟ پاسخ داد: زيرا آنان چشم او و من دست آن حضرت بودم و او با دستش از چشمش حفاظت كرد.

فاطمه زهرا عليها السلام شادمانى دل پيامبر ،ص:239 و در روايت ديگر وارد شده كه امام به محمد حنفيه فرمود اين نيزه را بگير و جمل را پى كن، محمد رفت و از شدت تير باران بازگشت پس از او حسن نيزه را گرفت و شتر را پى كرد و همچنانكه خون از نيزه اش مى چكيد بحضور امام آمد، محمد از اين منظره خجل شد ولى امام به او گفت ناراحت مباش كه او پسر پيغمبر است و تو پسر على هستى.

ص: 73

زندگانى حسن بن على(ع) ،ج 1،ص:287

حسن از من است

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّهُ الْحَسَنُ

فرمود: حسن از من است و من از اويم، خدا دوست دارد كسى را كه حسن را دوست دارد.

بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة)، ج 2، ص: 156

مناقب امام حسن (عليه السلام)

درگفتار پيامبر

دوست داشتن

در كتاب حلية الاولياء روايت كرده است كه روزى حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جناب امام حسن را بر دوش خود سوار كرده بود مى گفت: هر كه مرا دوست دارد بايد اين را دوست دارد.

به طريق مخالفان روايت كرده است كه ابو هريره مى گفت: من هرگاه امام حسن را مى بينم آب از ديده هاى من جارى مى شود، زيرا كه روزى حاضر بودم كه او دويد آمد و در دامن حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نشست، پس آن حضرت دهان او را باز كرد و دهان خود را به دهان او چسبانيد مى فرمود: خداوندا من او را دوست مى دارم و دوست مى دارم هر كه او را دوست مى دارد، سه مرتبه اين سخن را گفت.

جلاء العيون، مجلسى ،ص:387

بازي ومحبت

در سنن ترمذى مرفوع به ابن عباس (رضى اللّه عنه)، مرويست كه: حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله) حسن را بر دوش خود نشانده بود، مردى گفت «نعم المركب ركبت يا غلام» نيكو مركبى است كه سوار شده اى اى پسر! آن حضرت فرمود و «نعم الراكب هو» و او نيز نيكو سوارى است.

روضة الشهداء، الكاشفي ،ص:223

ص: 74

بيان فضائل امام حسن عليه السلام

فضائل امام حسن(ع) ازمنظر حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم

احمد بن حنبل در مسندش به سند خود روايت كرده كه: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم دست حسن و حسين را گرفت و فرمود:

«من احبّنى و احبّ هذين و اباهما و امّهما كان معى في درجتى يوم القيامة»

«1».

هر كس مرا دوست بدارد، و اين دو و پدر و مادرشان را نيز دوست بدارد، روز قيامت با من در يك درجه خواهد بود.

شافعى ابن مغازلى در كتابش به سند خود از «جابر بن عبد اللَّه انصارى» روايت كرده كه گفت: روزى رسول خدا در عرفات به على (عليه السلام) فرمود: اى على نزديك من آى، (فرمود):

«خلقت انا و انت من شجرة فأنا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسين اغصانها فمن تعلّق بغصن منها ادخله اللَّه الجنّة»

«2».

من و تو از يك درخت خلق شده ايم پس من ريشه آن درختم و تو فرع آن و حسن و حسين شاخه هاى آن هستند، هر كس به شاخه اى از آن چنگ بزند، خداوند او را وارد بهشت مى كند.

و نيز ابن مغازلى در كتاب «المناقب» به سند خود از «عبد اللَّه بن عباس» روايت كرده كه گفت: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلّم از كلماتى سؤال شد كه آدم از پروردگارش گرفت و به جهت آن توبه اش قبول گرديد فرمود:

«سأله بحقّ محمّد و علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين الا تبت على فتاب اللَّه عليه انّه هو التّوّاب الرّحيم» «3».

ص: 75

خدا را قسم داد به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) كه توبه اش را قبول كند، خداوند نيز توبه او را قبول كرد.

ترمذى در صحيح خود از «ابن عباس» روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«أحبّوا اللَّه تعالى يغذوكم به من نعمه و أحبّوني لحبّ اللَّه تعالى و احبّوا اهل بيتى لحبّي»

: خداى را دوست بداريد به خاطر نعمتهايش و مرا دوست بداريد به خاطر خدا و اهل بيتم را دوست بداريد به خاطر من «4».

اين روايت را حاكم در مستدرك «5» ابو نعيم در حليه «6» خطيب در تاريخ بغداد «7» ابن اثير جزرى در اسد الغابة «8» سيوطى در الدر المنثور ذيل آيه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ» آورده اند.

وجوب مودّت ذى القربى

احمد بن حنبل در مسندش از «سعيد بن جبير» از «ابن عباس» روايت كرده كه گفت: چون آيه: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» نازل شد مردم

پرسيدند كه

يا رسول اللَّه من قرابتك الّذين وجبت مودّتهم؟ قال: علىّ و فاطمة و ابناهما (عليهم السلام)

». (اى رسول خدا خويشاوندان تو كه مودت آنها بر ما واجب است چه كسانى هستند؟ فرمود: على، فاطمه و دو فرزندان آن دو، اين سخن را سه بار تكرار فرمود «9».

همين روايت را ثعلبى نيز در تفسير خود در تفسير آيه فوق به همين الفاظ و معانى آورده است «10».

بخارى در صحيحش در ذيل آيه: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى به سند خود از «طاوس» از «ابن عباس» روايت كرده كه گفت: از آيه:

ص: 76

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ... سؤال شد سعيد بن جبير گفت: منظور از «قربى» آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است «11».

سيوطى در درّ منثور در تفسير آيه مورد بحث از «ابن منذر» و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه از طريق «سعيد بن جبير» از ابن عباس روايت كرده كه چون آيه نازل شد، مردم از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم پرسيدند خويشاوندان تو كه مودتشان بر ما واجب شده، كيانند؟ فرمود: على، فاطمه و حسن و حسين و فرزندان آن دو. و همين مضمون را «محب طبرى» در «ذخائر العقبى» «12». و هيثمى در «مجمع الزوائد» «13» و ابن حجر در صواعق «14» و شبلنجى در «نور الابصار» «15» روايت كرده اند.

__________________________________________________

(1) احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 77- ذخائر العقبى، ص 123- ابن مغازلى، المناقب، ص 370.

(2) ابن مغازلى، المناقب، ص 297 و 90.

(3) ابن مغازلى، المناقب، ص 63- ينابيع المودة، ص 97.

(4) ترمذى، صحيح، ج 2، ص 308.

(5) حاكم، مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 149.

(6) ابو نعيم، حلية، ج 3، ص 211.

(7) خطيب، تاريخ بغداد، ج 4، ص 160.

(8) اسد الغابة، ج 2، ص 12.

(9) احمد بن حنبل، بنا به نقل ذخائر العقبى، ص 25- ابن مغازلى، المناقب، ص 309- قرطبى، ذيل آيه مورد بحث، ج 8، ص 43، 58.

(10) احقاق الحق، بنقل از او، ج 9، ص 92.

(11) بخارى، صحيح، ج 6، ص 37.

(12) ذخائر العقبى، ص 25.

ص: 77

(13) هيثمى، مجمع الزوائد، ج 7، ص 103.

(14) صواعق محرقة، ج 7 ص 101.

(15) شبلنجى، نور الابصار، ص 101.

الطرائف / ترجمه داود إلهامى، ص: 267- 269

حسن صفوه الله

همين روايت را در كتاب «الجمع بين الصحاح الستة» در جزء سوم در باب مناقب امير المؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) از صحيح ابو داود و صحيح ترمذى نقل كرده است.

حافظ ابو بكر بن ثابت الخطيب با سند خود از «ابن عباس» روايت كرده كه گفت: پيامبر فرمود: آن شبى كه مرا به آسمان بردند، ديدم بر سر در بهشت نوشته شده:

«لا اله الّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، علىّ حبيب اللَّه، الحسن و الحسين صفوة اللَّه، فاطمة امة اللَّه على باغضيهم لعنة اللَّه»

الطرائف / ترجمه داود إلهامى، ص: 234

علم

خبر از مسموميت خود

ابن شهر آشوب از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت امام حسن عليه السّلام با اهل بيت خود فرمود: اى گروه! من به زهر شهيد خواهم شد چنانچه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به زهر شهيد شد، گفتند: كه تو را زهر خواهد داد؟ فرمود: يا كنيز من يا زن من، گفتند كه: آن ملعونه را از ملك خود بيرون كن، حضرت فرمود: چگونه او را بيرون كنم و حال آنكه مرگ من به دست او خواهد بود و از آن چاره نيست، اگر او را بيرون كنم غير او كسى مرا نخواهد كشت، چنين مقدّر شده است. پس بعد از اندك زمانى، معاويه زهرى فرستاد به نزد زن آن حضرت، پس روزى حضرت از او پرسيد كه: آيا شربتى از شير دارى كه بياشاميم؟ گفت: بلى. آن زهرى كه معاويه فرستاده بود داخل شير كرده به آن حضرت داد. چون تناول نمود، همان ساعت اثر زهر در بدن خود يافت، فرمود: اى دشمن خدا مرا كشتى خدا تو را بكشد، به خدا سوگند كه عوض مرا نخواهى يافت، و از آن فاسق ملعون دشمن خدا و رسول هرگز خيرى نخواهى ديد .

ص: 78

جلاء العيون، مجلسى ،ص:461

گفتار افراد

صفّار و قطب راوندى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه دو مرد در خدمت امام حسن عليه السّلام بودند، حضرت با يكى از ايشان گفت: تو ديشب در خانه خود چنين سخنى گفتى، او از روى تعجّب گفت: مى داند هر چه هر كس مى كند، حضرت فرمود كه:ما مى دانيم هر آنچه جارى مى شود در شب و روز، پس فرمود: حق تعالى به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تعليم كرد علم حلال و حرام را و تنزيل و تأويل قرآن را و آنچه خواهد شد تا روز قيامت، آن حضرت همه را به امير المؤمنين تعليم كرد، امير المؤمنين همه را به من تعليم كرد.

جلاء العيون، مجلسى ،ص:423

اسود روغن فروش

اسود روغن فروش

امام صادق- عليه السّلام- از پدران بزرگوارش- عليهم السّلام- روايت مى كند كه: امام حسن- عليه السّلام- با پاى پياده از مدينه به طرف مكّه حركت كرد. در راه پاهاى حضرت ورم كرد. به حضرت گفتند اگر سوار شوى، ورم پايت خوب مى شود. فرمود: هرگز (سوار نخواهم شد)، ولى اگر به منزلى رسيديم، مرد سياهى نزد ما مى آيد كه روغنى همراه دارد و آن روغن، براى اين ورم خوب است. آن را از او بخريد و (در قيمت آن) چانه نزنيد.

يكى از دوستان حضرت گفت: در مسير راه ما، منزلى نيست كه كسى در آن اين دوا را بفروشد.

حضرت فرمود: چرا هست. وقتى چند ميل «1» رفتند. آن مرد سياه پيدا شد. امام به غلامش فرمود: نزد آن برو و از او آن روغن را به قيمتش بخر. مرد سياه به غلام امام گفت: روغن را براى چه كسى مى خواهى؟ غلام گفت: براى حسن بن على بن ابى طالب- عليه السّلام- مرد گفت: مرا نزد او ببر.

ص: 79

خدمت حضرت رسيدند. آن مرد گفت: اى فرزند رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله-! من از دوستداران شما هستم براى اين دارو پولى نمى گيرم. ولى از شما تقاضا دارم برايم دعا بفرماييد تا خداوند پسرى سالم و بى عيب به من عطا كند كه شما اهل بيت پيغمبر را دوست داشته باشد؛ چون وقتى كه از خانه خارج شدم، هنگام زايمان همسرم نزديك بود.

حضرت فرمود: به سوى خانه ات مراجعت نما كه خداوند متعال به تو پسرى سالم و بى عيب عطا نموده است.

مرد سياه فورا به خانه اش برگشت و ديد كه زنش پسرى زاييده است. سپس نزد امام حسن- عليه السّلام- برگشت و از ايشان به جهت اين امر، تشكر كرد. و حضرت آن روغن را به پاهاى خود ماليد و ورم پايش، خوب شد .

جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ،ص:191 1- هر ميل، چهار هزار ذراع است (فرهنگ عميد).

ابن عباس از مكتوب بر بال ملخ

قطب راوندى روايت كرده است كه روزى عبد اللّه بن عبّاس در خدمت حضرت امام حسن عليه السّلام بر سر خوانى نشسته بود ناگاه ملخى بر آن خوان افتاد، ابن عبّاس از آن حضرت پرسيد كه: بر بال اين ملخ چه نوشته است؟ حضرت فرمود: بر آن نوشته است: منم خداوندى كه به جز من خداوندى نيست، گاه مى فرستم ملخ را براى جماعتى گرسنگان كه آن را بخورند، گاه مى فرستم بر گروهى از روى غضب كه طعامهاى ايشان را بخورند، پس ابن عبّاس برخاست سر آن حضرت را بوسيد گفت: اين از مكنون علم است .

جلاء العيون، مجلسى ،ص:406

سوال معاويه

ص: 80

ايضا روايت كرده است كه روزى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در رحبه كوفه نشسته بود، مردى به خدمت آن حضرت برخاست گفت: من از رعيّت تو و اهل بلاد توام، حضرت فرمود: دروغ مى گوئى از رعيّت من و اهل بلاد من نيستى و ليكن پادشاه روم نزد معاويه فرستاده و مسئله اى چند پرسيده، معاويه جواب آن مسأله ها را نمى دانسته، تو را فرستاده است كه جواب آنها را از من سؤال كنى، گفت: راست گفتى يا امير المؤمنين، معاويه مخفى به نزد تو فرستاده و كسى بر اين مطّلع نبود به غير از حق تعالى، تو به الهام خدا دانسته اى، حضرت فرمود: از هر يك از اين دو پسر من كه خواهى سؤال كن، يعنى: حسن و حسين عليهما السّلام، او گفت كه: از امام حسن عليه السّلام سؤال مى كنم. پس جناب امام حسن عليه السّلام فرمود:آمده اى سؤال كنى كه ميان حقّ و باطل چه مقدار فاصله هست و ميان آسمان و زمين چه مقدار مسافت است؟ مغرب از مشرق به چه مقدار دور است؟ قوس قزح چيست؟ مخنّث كيست؟ كدام است آن ده چيز كه بعضى از بعضى سخت ترند، آن مرد گفت: بلى براى اين آمده ام.

جناب امام حسن عليه السّلام فرمود: ميان حقّ و باطل چهار انگشت است، هر چيزى را به چشم مى بينى حقّ است، و به گوش خود باطل بسيار مى شنوى؛ ميان آسمان و زمين به قدر نفرين مظلوم است و به مقدار بصر است؛ و ميان مشرق و مغرب به قدر سير يك روزآفتاب است؛ و قزح اسم شيطان است، و اين قوس شيطان نيست بلكه قوس خداست، و علامت فراوانى روزى است و امانى است از براى اهل زمين از غرق شدن؛ و مخنّث آن است كه ندانند مرد است يا زن كه هر دو آلت را داشته باشد، پس انتظار مى كشند تا بالغ شود، اگر محتلم شود مرد است و اگر حايض شود و پستانش بلند شود زن است، و اگر به اينها ظاهر نشود اگر بولش راست مى رود مرد است، و اگر به روش بول شتر برمى گردد زن است؛ امّا آن ده چيز كه بعضى از بعضى شديدترند، پس سنگ را حق تعالى سخت آفريده است، و آهن را از آن سخت تر گردانيده است كه آن را مى شكند، و آتش را از آهن سخت تر گردانيد كه آن را مى گدازد، و آب را از آتش سخت تر گردانيده كه آن را خاموش مى كند، و ابر را از آب سخت تر كرده كه حكمش بر آن جارى مى گردد، و باد را بر ابر مسلّط گردانيده كه حركت مى دهد، و سخت تر از باد ملكى است كه باد در فرمان اوست، و سخت تر از آن ملك ملك الموت است كه قبض روح او مى كند، و سخت تر از ملك الموت مرگ است كه ملك موت به آن مى ميرد، و سخت تر از مرگ امر خداوند عالميان است كه به فرمان او وارد مى شود و دفع مى شود .

ص: 81

جلاء العيون، مجلسى ،ص:420-419

سوال اعرابي

ابن شهر آشوب روايت كرده است كه اعرابى به نزد عبد اللّه بن زبير و عمرو بن عثمان آمد و مسئله اى چند از آنها پرسيد، چون نمى دانستند هر يك به ديگرى حواله مى كردند، اعرابى گفت: واى بر شما، مرا مسئله اى ضرور شده از شما مى پرسم هر يك به ديگرى حواله مى كنيد در دين خدا چنين كارى روا نيست، ايشان گفتند: اگر مى خواهى كسى را كه اين مسأله را داند برو به نزد امام حسن و امام حسين عليهما السّلام كه ايشان مسائل دين خدا را مى دانند، چون به خدمت ايشان رفت مسأله را عرض كرد، جواب شافى شنيد، خطاب كرد با عبد اللّه و عمرو و شعرى چند خواند كه مضمون يكى از آنها اين است: حق تعالى دو خدّ روى شما را دو نعل گرداند از براى حسن و حسين عليهما السّلام .

جلاء العيون، مجلسى ،ص:402

حيا در برابر خدا

در بعضى از كتب معتبره نقل كرده اند كه روزى امام حسن عليه السّلام نشسته بود طعام تناول مى نمود، سگى در پيش او ايستاده بود، هر لقمه اى كه تناول مى فرمود لقمه اى پيش سگ مى افكند، مردى گفت: يا بن رسول اللّه دستورى ده كه اين سگ را دور كنم، حضرت فرمود: بگذار آن را كه مرا از خدا شرم مى آيد كه جاندارى نظر به طعام من كند و من آن را طعام ندهم و برانم .

جلاء العيون، مجلسى ،ص:414

گريه حضرت

ايضا به سند معتبر از امام رضا عليه السّلام روايت كرده است كه امام حسن عليه السّلام در وقت وفات گريست، پس مردى گفت: اى فرزند رسول خدا آيا تو گريه مى كنى و حال آنكه آن منزلت و قرابت با رسول خدا دارى و جناب رسول در حقّ تو گفت آنچه گفت، بيست حجّ پياده كرده اى، سه مرتبه تمام مال خود را بر فقرا قسمت كرده اى حتّى يك نعل را خود برداشته و ديگر را به سائل داده اى. حضرت فرمود: براى دو خصلت گريه مى كنم: يكى اهوال مرگ و احوال آن، و ديگرى مفارقت دوستان .

ص: 82

جلاء العيون، مجلسى ،ص:404

حلم

از حلم آن حضرت نقل كرده اند كه روزى آن حضرت سوار بود، مردى از اهل شام بر سر راه آن حضرت آمد و دشنام و ناسزاى بسيار به آن حضرت گفت، آن جناب جواب او نگفت تا از سخن خود فارغ شد، پس روى مبارك خود را بسوى او گردانيد بر او سلام كرد و به روى او خنديد فرمود: اى مرد گمان مى كنم كه تو مرد غريبى و گويا بر تو مشتبه شده باشد امرى چند، اگر از ما سؤال كنى عطا مى كنم، اگر از ما طلب هدايت و ارشاد كنى تو را ارشاد مى كنم، اگر از ما يارى طلبى عطا مى كنم، اگر گرسنه اى تو را سير مى كنم، اگر عريانى تو را كسوه مى پوشانم، اگر محتاجى بى نيازت مى گردانم، اگر رانده شده اى تو را پناه مى دهم، اگر حاجتى دارى براى تو برمى آوريم، اگر بار خود را بياورى و به خانه ما فرود آورى و ميهمان ما باشى تا وقت رفتن براى تو بهتر خواهد بود، زيرا كه ما خانه اى گشاده داريم، و آنچه خواهى نزد ما ميسّر است.چون آن مرد سخن آن حضرت را شنيد، گريست و گفت: گواهى مى دهم كه توئى خليفه خدا در زمين، و خدا بهتر مى داند كه خلافت و رسالت را در كجا قرار دهد، و پيش از اين تو و پدر تو را از همه كس دشمن تر مى داشتم اكنون محبوبترين خلقى نزد من، پس بار خود را به خانه آن حضرت فرود آورد، تا در مدينه بود ميهمان آن حضرت بود، و از محبّان و معتقدان اهل بيت گرديد.

جلاء العيون، مجلسى ،ص:412-411

ص: 83

گفتار مروان

ابن ابى الحديد از مدائنى نقل ميكند كه گفت: امام حسن عليه السلام چهار مرتبه مسموم شد. در مرتبه اخير ميفرمود: من مكررا مسموم شده ام، ولى هيچ مرتبه اى بقدر اين مرتبه مشقت نكشيدم! مدائنى از جويرية بن اسماء روايت ميكند كه گفت: وقتى امام حسن عليه السلام شهيد شد و جنازه مباركش را حركت دادند مروان بن حكم زير تابوت آن حضرت آمد! امام حسين عليه السّلام به مروان فرمود: تو امروز جنازه امام حسن عليه السلام را بلند ميكنى و ديروز جرعه غيظ و غضب بخورد او ميدادى!؟

مروان گفت: آرى من اين عمل را با شخصى انجام دادم كه حلم و صبرش به وزن كوه ها است.

زندگانى حضرت امام حسن عليه السلام، ترجمه بحار الأنوار ،ص:156

عزت

به امام حسن عليه السّلام گفتند: فيك عظمة، شما عظمت خاصى داريد. امام فرمود: لا بل عزّة، قال الله تعالى: فللّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين، اين عظمت نيست بلكه عزت است.

خداوند فرموده است: عزت براى خدا، پيامبرش و مؤمنان است.

حيات فكرى و سياسى ائمه، جعفريان ،ص:167

برتري بر يوسف

روايت كرده است كه روزى جناب امام حسن عليه السّلام در خيمه خود نماز مى كرد در منزل «ابوا» در ميان مكّه و مدينه، ناگاه زن بدويّه بسيار خوش روئى آن حضرت را ديد، عاشق جمال آن حضرت شد و بى تابانه به خيمه آن حضرت درآمد، پس آن جناب نماز رامختصر كرد، چون فارغ شد پرسيد كه: چه حاجت دارى؟ گفت: بى تاب تو گرديده ام، شوهر ندارم، مى خواهم مرا به مواصلت خود شاد گردانى؛ فرمود: دور شو از من و مرا مستوجب عذاب الهى مگردان، پس آن زن مبالغه و عجز مى كرد و مى گريست، حضرت نيز مى گريست و امتناع مى نمود تا آنكه گريه هر دو شديد شد، در اين حال جناب امام حسين عليه السّلام به خيمه در آمد و آن حضرت نيز به گريه ايشان گريان شد، هر يك از صحابه كه داخل مى شدند حقيقت را نمى دانستند و به گريه ايشان گريان مى شدند.

ص: 84

تا آنكه صداى گريه از خيمه ايشان بلند شد و آن اعرابيّه نااميد گرديد بيرون رفت، و حضرت از آن منزل بار كرد. جناب امام حسين عليه السّلام به سبب تعظيم و اجلال از سبب آن حال از حضرت سؤال نكرد تا آنكه شبى جناب امام حسن عليه السّلام از خواب بيدار شد و مى گريست، امام حسين عليه السّلام از سبب گريه آن جناب پرسيد، فرمود: خوابى ديدم و تا زنده ام به كسى نقل مكن، در خواب ديدم كه حضرت يوسف عليه السّلام در جائى نشسته بود و مردم به تماشاى جمال او مى آمدند، من نيز رفتم، چون وفور حسن و جمال او را مشاهده كردم گريان شدم، چون نظر يوسف بر من افتاد گفت: سبب گريه تو چيست اى برادر پدر و مادرم فداى تو باد؟ گفتم: من قصّه زليخا را به خاطر آوردم و عاشق شدن او جمال تو را، و آزارهائى كه تو به سبب او در زندان كشيدى، و آنچه به يعقوب پير رسيد از مفارقت تو، به اين سبب گريستم و تعجّب كردم از حال زليخا، يوسف گفت: چرا تعجّب نمى كنى از حال آن زن بدويّه كه در منزل «ابوا» عاشق جمال زيباى تو گرديد .

جلاء العيون، مجلسى ،ص:408-407

نيايشها و ادعيه آن حضرت

ادعيه آن حضرت در ثناء الهى و درخواست حوائج از او

دعاى آن حضرت در تنزيه خداى بزرگ در روز چهارم ماه

(1)دعاؤه عليه السلام فى االتسبيح لله سبحانه فى اليوم الرابع من الشهر

سبحان من هو مطلع على خوازن القلوب ، سبحان من هو محصى عدد الذنوب سبحان من لايخفى عليه خافية فى السماوات و الارض ، سبحان المطلع على السرائر عالم الخفيات .

ص: 85

سبحان من لايعزب عنه مثقال ذرة فى الارض و لافى السماء سبحان من السرائر عنده علانية والبواطن عنده ظواهر سبحان الله و بحمده

(1) دعاى آن حضرت در تنزيه خداى بزرگ در روز چهارم ماه :

پاك و منزه است خدائى كه كه بر اسرار قلبها آگاه است ، پاك و منزه است كسى كه شمارش گناهان را مى داند، پاك و منزه است ، آنكه چيزى در آسمانها و زمين از ديد او پنهان نيست ، پاك و منزه است آگاه بر ارزها و داناى بر پنهانيها.

پاك و منزه است آنكه اندك چيز در زمين و آسمان از او پنهان نمى باشد، پاك و منزه ، است آنكه رازها برايش آشكار و اسرار برايش هويدا است ، پاك و منزه است خداوند و ستايش مخصوص اوست .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى (14)

(15). بخش چهارم : 4-

دعاى آن حضرت در مناجات

(2) دعاؤه عليه السلام فى المناجات

اللهم انك الخلف من جميع خلقك ، وليس فى خلقك خلف منك ، الهى من احسن فبرحمتك ، و من اساء فبخطيئة فلا الذى احسن استغنى عن رفدك و معونتك و لاالذى اساء استبدل بك و خرج من قدرتك .

الهى بك عرفتك و بك اهتديت الى امرك ، و لولا انت لم ادر ما انت ، فيا من هو هكذا و لاهكذا غيره ، صل على محمد و آل محمد و ارزقنى ، الاخلاص فى عملى ، و السعة فى رزقى ، اللهم اجعل خير عمرى ، اخره ، و خير عملى خواتمه ، و خير ايامى ، يوم القاك .

ص: 86

الهى اطعتك و لك المنة على فى احب الاشياء، اليك ، الايمان ، بك ، و التصديق برسولك ، و لم اعصك فى ابغض الاشياء اليك ، الشرك بك و التكذيب برسولك ، فاغفرلى ما بينهما، يا ارحم الراحمين

(2) دعاى آن حضرت در مناجات

پروردگارا! تو بعد از تمامى مخلوقات ، باقى مانده ، و هيچ موجودى بعد از تو وجود نخواهد داشت ، پروردگارا كار نيك هر كس از تو منشاء گرفته ، و كارهاى زشت هر فرد از خطا و اشتباه خود اوست ، پس نيكوكار از يارى و عنايت ، تو بى نياز نيست و آنچه كار زشت انجام داد، غير تو فرد ديگرى را پيدا نكرده ، و از تحت قدرت و حكومت تو خارج نشده است .

بارالها! عنايت تو را شناخته و به وسيله تو به سوى دينت ، هدايت شوم ، و اگر ياريت ، نبود تو را نمى شناختم ، پس اى كسى كه اينگونه مى باشد و كسى كه چون او نيست بر محمد و خاندانش درود فرست و اخلاص در عمل و وسعت در روزى به من عطا فرما، خدايا بهترين ساعات عمرم را آخرين ساعات زندگيم قرار ده ، و بهترين اعمالم را آخرين كارهايم قدر فرما، و بهترين لحظاتم را زمانى قرار ده ، كه تو را ملاقات مى كنم .

خدايا! بر من منت نهادى تا در محبوبترين چيزها نزد تو، يعنى ايمان ، به تو و شهادت به رسالت پيامبرت ، فرمانبردارى ، تو را بنمايم ، و در مبغوض ترين چيزها نزد تو، يعنى شرك و دوگانه پرستى و تكذيب پيامبرت ، تو را معصيت نكنم ، پس آنچه در ميان اين دو است را بر من ببخشاى ، اى بهترين رحم كنندگان .

ص: 87

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در طلب مغفرت

(3) دعاؤه عليه السلام لطلب المغفرة

الهم انى اتقرب اليك بجودك و كرمك ، و اتقرب اليك به محمد عبدك و رسولك و اتقرب اليك بملائكتك المقربين و انبياءك و رسلك ، ان تصلى على محمد عبدك و رسولك و عليا ال محمد، و ان تقيلنى عثرتى ، و تستر على ذنوبى ، و تغفرها لى ، و تقضى لى حوائجى ولاتعذبنى بقبيح كان منى ، فان عفوك و جودك يسعنى انك على كل شى ء قدير

(3) دعاى آن حضرت در طلب مغفرت

پروردگارا! به تو نزديكى مى جويم ، با جود و بخششت ، و با بنده و فرستاده ات محمد، كه درود تو بر او و خاندانش باد، و با فرشتگان مقرب و پيامبران و رسولانت ، تا اينكه بر محمد بنده و فرستاده ات ، و بر خاندان او درود فرستى ، و از لغزشم ، درگذرى ، و گناهانم را پوشانده و آنها را بيامرزى ، و حاجاتم را برآورده و به سبب كارهاى زشتم مرا عذاب نكنى ، به درستيكه عفو و بخشش تو مرا شامل مى شود، و تو بر هر كار قادر و توانايى .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در طلب مغفرت و برآورده شدن حاجات

(4) دعاؤه عليه السلام لطلب المغفرة و انجاح المطالب

ياعدتى عند كربتى ، يا غياثى (9)عند شدتى ، يا وليى فى نعمتى ، يا منجحى فى حاجتى ، يا مغزعى فى ورطتى ، يا منقذى من هلكتى ، يا كالئى فى وحدتى

ص: 88

اغفرلبى خطيئتى ، و يسرلى امرى ، و اجمع لى شملى ، و انجح لى طلبتى ، و صلح لى شاءنى ، و اكفين ما اهمنى ، و اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، ولاتفرق بينى و بين العافية ابدا ما ابقيتنى ، و فى الاخرة اذا توفيتنى ، برحمتك يا ارحم الراحمين

(4) دعاى آن حضرت در طلب مغفرت و برآورده شدن حاجات

اى توشه ام ، در هنگام سختى ، اى فريد رسم ، در زمان گرفتارى ، اى سرپرستم در نعمتها، اى برآورنده حاجتها، اى پناهم ، در لغزشگاهها، اى رهاننده ام از هلاكت و بدبختى ، اى همراه و ياورم در تنهايى .

خطا و لغزشم را ببخش ، و كارم را آسان فرما، به اجتماعمان گرمى بخش ، و حاجتم را برآور، و كارم را اصلاح گردان ، آنچه كه بدان اهتمام دارم را كفايت كن ، و در كارم ، گشايش ، عطا فرما، و تا آنگاه كه زنده ام ، و بعد از مرگ بين و من و سلامتى و عافيت هرگز جدائى مينداز، به رحمتت اى بهترين رحم كنندگان .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در طلب اخلاقهاى نيكو

(5) دعاؤه عليه السلام لطلب مكارم الاخلاق

يا من اليه يفر الهاربون ، و به يستاءنس المستوحشون ، صل على محمد و اله و اجعل انسى بك ، فقد ضاقت ، عنى بلادك و اجعل توكلى عليك ، فقد مال على اعداؤ ك

اللهم صل على محمد و آل محمد و اجعلنى بك اصول و بك اجول و عليك اتوكل و اليك انيب

ص: 89

اللهم و ما وصفتك من صفة او دعوتك من دعاء، يوافق ذلك محبتك و روضانك و مرضاتك فاحينى على ذلك و امتنى عليه ، ما كرهت من ذلك ، فخذ بناصيتى الى ما تحب و ترضى

بؤ ت اليك ربى من ذنوبى ، و استغفرك من جرمى ، و لاحول و لاقوة الا بالله ، لااله الا هو الحليم الكريم ، و صلى الله على محمد واله ، و اكفنا مهم الدنيا و الاخرة عافية ، يا رب العالمين

(5) دعاى آن حضرت در طلب اخلاقهاى نيكو

اى كسى كه فرار كنندگان به سوى او مى گريزند، و كسانى كه در هراسند به او انس و الفت گرفته و دلگرم مى شوند،بر محمد و خاندانش درود فرست و دلگرميم را به خودت قرار ده ، كه شهرهايت برايم تنگ شده است ، و توكل و اعتمادم را بر خودت مقدر فرما، كه دشمنانت به سوى من چشم دوخته اند.

پروردگارا بر محمد، و خاندانش درود فرست ، و مرا آنگونه قرار ده كه به سوى ، توجه كرده و با ياريت ، تلاش كنم ، و بر تو توكل كرده و به سوى تو تضرع و زارى نمايم .

خداوندا! هر صفتى كه با آن تو را ستودم ، و هر دعائى كه تو را بدان ، خواندم ، و رضايت ، و محبت ، و خشنودى تو را در برداشت ، مرا بر آنها زنده بدار و بميران ، و آنچه را كه از آن ناخشنود بودى ، مرا از آن به سوى آنچه موجبات خشنودى تو را فراهم مى سازد، متوجه ساز.

از گناهانم ، به سوى تو روى آورده ، و از خطايم ، استغفار مى كنم ، و نيرو و توانايى جز با قدرت تو ميسر نيست ، معبودى جز تو نبوده ، و او بردبار و بزرگوار است ، و بر محمد و خاندانش درود فرست ، و كارهاى مهم ما را در دنيا و آخرت ، در سلامتى و عافيت ، كفايت فرما.

ص: 90

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت براى طلب يارى و يقين از خدا

(6) دعاؤه عليه السلام لطلب النصر و اليقين من الله

اللهم انى اساءلك من كل امر ضعفت عنه حيلتى ، ان تعطينى ، منه ما لم تنته اليه رغبتى ، و لم يخطر ببالى ، و لم يجر على لسانى ، و ان تعطينى ، من اليقين ما يحجزنى ان اسال احدا من العالمين ، انك على كل شى ء قدير

(6) دعاى آن حضرت براى طلب يارى و يقين از خدا

پروردگارا! از تو مى خواهم در مقابل هر كار كه توان رويارويى با آن را ندارم ، توانى به من ارزانى دارى كه اميد آن را نداشته ، و فكرم بدان خطور نكرده ، و بر زبانم ، جارى نشده باشد، و يقينى به من عطا فرمائى كه مرا از حاجت خواستن از غير تو باز دارد، به درستيكه تو بر هر كار قادر و توانائى .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

ادعيه آن حضرت در مورد نياز و آنچه به آن ارتباط دارد

دعاى آن حضرت در قنوت نماز وتر

(7) دعاؤه عليه السلام فى قنوت الوتر

اللهم اهدنى فيمن هديت و عافنى ، فيم عافيت ، و تولنى فيمن توليت ، و بارك لى فيما اعطيت و قنى شر ما قضيت ، انك تقضى و لايقضى عليك ، انه لايذل من واليت ، تباركت ربنا و تعاليت

(7) دعاى آن حضرت در قنوت نماز وتر

ص: 91

پروردگارا! مرا در زمره كسانى قرار ده كه ايشان را هدايت كرده اى ، و سلامت دار به همراه كسانى كه به آنان سلامتى عطا فرموده اى ، و مرا سرپرستى كن در ميان افرادى كه ايشان را سرپرستى ، نموده اى ، و در آنچه به من عطا كرده اى بركت ، عنايت نما، و شر و بدى ، آنچه كه مقدر كرده اى را از من دو دار، تو حاكم بوده و كسى بر تو حكم نمى كند، به درستيكه تو هر كه را سرپرستى كنى ذليل نمى گردد.

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در قنوت

(8) دعاؤه عليه السلام فى القنوت

يا من بسلطانه ينتصر المظلوم و بعونه يعتصم المكلوم سبقت مشيتك و تمت كلمتك و انت على كل شى ء قدير و بما تمضيه خبير

يا حاضر كل غيب ، و يا عالم كل سر، و ملجاء كل مضطر، ضلت فيك الفهوم ، و تقطعت دونك العلوم ، انت الله الحى القيوم ، الدائم الديموم .

قدترى ما انت به عليم ، و فيه حكيم ، و عنه حليم ، و انت بالتناصر على كشفه و العون على كفه غير ضائق ، و اليك مرجع كل امر كما عن مشيتك مصدره .

و قد ابنت عن عقود كل قوم ، و اخفيت سرائر اخرين ، و امضيت ، ما قضيت ، و اخرت ما لافوت عليك فيه ، و حملت العقول ما تحملت فى غيبك ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة و انك انت السميع العليم ، الاحد البصير

ص: 92

و انت اللهم المستعان و عليك التوكل ، و انت ولى ما توليت لك الامر كله ، تشهد الانفعال و تعلم الاختلال وترى تخاذل اهل الخبال و جنوحهم الى ما جنحو اليه ، من عاجل فان و حطام عقباه حميم ان و قعود من قعد، و ارتداد من ارتد و خلوى من النصار، (10) و انفرادى من الظهار، و بك اعتصم و بحبلك استمسك و عليك اتوكل

اللهم قد تعلم انى ما ذخرت جهدى ، و لامنعت و جدى حتى انفل حدى و بقيت وحدى فاتبعت طريق من تدقمنى فى كف العادية و تسكين الطاغية عن دماء اهل المشايعة (11) و حرست ما حرسه اوليائى من امر اخرتى و دنياى .

فكنت لغيظهم اكظم و بنظامهم انتظم ، و لطريقتهم اتسنم ، و بميسمهم اتسم ، حتى ياءتى نصرك و انت ناصر الحق و عونه و ان بعد المدى من المرتاد و ناءى الوقت عن افناء الاضداد.

اللهم صل على محمد و ال محمد و آله و اخرجهم مع النصاب فى سرمد العذاب ، و اعم عن الرشد و ابصارهم و سكعهم فى غمرات لذاتهم ، حتى تاءخدهم بغتة و هم غافلون و سحرة و هم نائمون بالحق الذى تظهره ، و اليد التى تبطش بها، و العلم الذى تبديه ، انك كريم عليم

(8) دعاى آن حضرت در قنوت

اى آنكه با قدرت او مظلوم يارى شده ، و با كمك او مجروح التيام مى يابد، فرمانت ، پيشى گرفته ، و امرت ، پايان پذيرفته ، و تو بر هر كار توانا، و بر آنچه مى گذرد دانائى

اى آنكه در هر پنهانى حاضر و بر هر راز و نهانى آگاهى ، و پناه هر مضطر و درمانده اى ، اوهام در يافتن تو گم گشته ، و علوم از رسيدن به كنه تو درمانده اند، و تو خدائى هستى كه پايدار و دائمى و جاودانى .

ص: 93

آنچه بدان دانا و در آن حكيم بوده و از آن شكيبا و بردبارى ، را مى بينى ، و تو بر يارى كردن براى برطرف ساختن آن و بر بازداشتن از آن قادرى ، و بازگشت هر كار به سوى توست ، همچنانكه آغاز آن از فرمان تو بوده است .

از تصميمات ، هر گروهى جدا بوده و راز و نهان ديگران را مخفى مى دارى ، آن چه حكم كرده اى را اجرا نموده ، و آن چه از دسترس تو دور نمى باشد، را تاءخير مى اندازى ، آنچه عقول در مشيت تو بدان قادر بوده اند، را به آنها داده اى ، تا هر كه هلاك مى گردد يا به راه راست هدايت مى شود با دليل و برهان توام بوده ، و نزد خداوند عذرى نداشته باشند و به درستيكه تو شنوا و دانا، يگانه و بينائى .

پروردگارا! تو يارى كننده بوده و توكل و اعتماد بر توست ، و تو شايستگى سرپرستى ، مخلوقاتت را دارى ، و تمام جهان ، در اختيار توست ، هر تاءثيرى تاءثرى در جهان را شاهد بوده و به هر تغييرى آگاهى ، اعراض و روى گرداندن مكاران ، و تمايل آنان به دنياى فانى و زينتهاى زودگذر آن - كه عقاب الهى را به دنبال خود دارد - و نيز مبارزه نكردن آنان و بازگشتشان از دين ، و بدون ياور شدنم ، و نداشتن پشتيبانى براى خود، را ديده اى ، از تو يارى خواسته و به ريسمان محكم تو چنگ زده و بر تو توكل مى نمايم .

ص: 94

پروردگارا! تو مى دانى كه از هيچ كوششى فروگذار نكرده ، و از هيچ عملى دريغ ننموده ام ، تا آنگاه كه قدرتم كاسته شدم ، و تنها ماندم ، از اينرو راهى را انتخاب كردم كه پيشينيان من براى رفع دشمنى و ساكن نمودن طغيان و آشوب در جهت جلوگيرى از خونريزى شيعيان برگزيده بودند، و آنچه اوليائم از امور دنيا و آخرت حراست كرده اند، را، پاسدارى نمودم .

از اينرو خشمشان ، را تحمل كرده ، و روششان را متابعت نموده ، و راهشان را پذيرفته ، و با نشانه آنان شناخته شده ام ، تا آنگاه كه يارى تو فرا رسد، و تو يارى كننده حق مى باشى ، اگر چه مطلوبمان از ما دور باشد، و زمان براى نابودى دشمنان گذشته باشد.

خداوندا! بر محمد و خاندانش درود فرست ، و آنان را به همراه دشمنانت در عذاب الهى ابدى داخل كن ، و چشمانشان را از يافتن راه حق كور نما، ايشان را در لذات دنيوى فرو بر، تا مرگ آنان به طور ناگهانى فرا رسد، در حاليكه در غفلت به سر مى برند، يا در آن هنگام كه در خواب فرو رفته اند، با حقيقتى كه تو آن را يارى كرده و قدرتى كه با آن دشمنانت را مجازات مى كنى ، و علمى كه آن را آشكار مى گردانى ، به درستيكه تو بزرگوار و دانائى .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در هنگام قنوت

(9) دعاؤه عليه السلام فى القنوت

ص: 95

اللهم انك الرب الرؤ وف الملك العطوف ، المتحنن الماءلوف ، و انت غياث الحيران ، الملهوف و مرشد الضال المكفوف ، تشهد خواطر اسرار لمسرين ، كمشاهدتك اقوال الناطقين

اساءلك بمغيبات علمك فى بواطن سرائر المسرين اليك ، ان تصلى على محمد و آله ، صلاة نسبق بها من اجتهد من المتقدمين ، نتجاوز فيها من يجتهد من المتاءخرين و ان تصل الذى بيننا و بينك ، صلة من صنعته لنفسك و اصطنعته لعينك

فلم تتخطفه خاطفات الظنن و لاواردات الفتن ، حتى نكون لك فى الدنيا مطيعين ، و فى الاخرة فى جوارك خالدين

(9) دعاى آن حضرت در هنگام قنوت

پروردگارا! به درستيكه تو پروردگار رؤ وف ، پادشاه ، عطوف ، مهربان و بردبار بوده ، و تو پناه سرگردان متحير، و راهنماى گمراه بازمانده بوده ، و به اسرار و رازهاى نهانى آگاهى ، همچنانكه گفتار گويندگان را نظاره گر، هستى

از تو مى خواهم به علمهاى نهانى ات از رازهاى باطن ، كه بر محمد و خاندانش درود فرستى ، درودى كه با آن از تلاشگران گذشته پيشى گرفته و از تلاشگران آينده سبقت گيريم ، و بين ما و خودت رابطه اى برقرار كن ، كه براى كسانى كه آنان را بارى خود ساخته اى برقرار مى نمائى .

و گمانهاى باطل و آشوبگران ويرانگر آن را نابود نسازد، تا اينكه در دنيا فرمانبردار تو، و در آخرت ، در جوار تو جاودانه باشيم .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در طلب باران

ص: 96

(10) دعاؤه عليه السلام فى الاستسقاء

اللهم هيج لنا السحاب بفتح الابواب بماء عباب و رباب بانصباب و انسكاب

يا وهاب ، اسقنا معدقة ، مطبقة مونقة ، فتح اغلاقها و يسر اطباقها، و سهل اطلاقها، و عجل سياقها بالاندية فى بطون الاودية بصبوب الماء

يا فعال اسقنا مطرا قطرا، طلا مطلا مطبقا طبقا، عاملا معما، رهما بهما، رحما(12) رشا مرشا، واسعا كافيا، عاجلا طيبا مريئا، مباركا، سلاطحا بلاطحا يباطح الاباطح مغدودقا مغرورقااسق سهلنا و جبلنا و بدونا و حضرنا، حتى ترخص به اسعارنا، و تبارك لنا فى صاعنا و مدنا، ارنا الرزق موجودا، و الغلاء مفقودا، امين رب العالمين

(10) دعاى آن حضرت در طلب باران

پروردگارا! ابرها را براى ما با گشودن درهايش براى ريزش آبهاى بسيار فراوان و پى در پى به حركت درآور.

اى بخشنده ! براى ما باران فرو ريز، پى در پى فراگير روياننده ، قفلهايش را بگشا، و موانعش را برطرف كن ، و ريزش آنرا آسان گردان ، و در آمدن آن براى نمناك ساختن دشتها به وسيله ريزش آب تسريع فرما.

اى تلاشگر برايمان باران فرو ريز، بارانى قطره قطره ، فراوان و بسيار، پى در پى و فراگير، نمناك كننده ، وسيع و كافى ، سريع و پاكيزه و روياننده گوارا و مبارك ، عريض و گسترده كه دشتها را نمناك سازد.

در كوه و دشتمان ، و شهر و بيابانمان باران فرو ريز، تا قيمتهايمان را كاهش داده ، و در كيل و وزنمان بركت عطا كنى ، روزيمان را بما بنمايان ، و قحطى را معدوم ساز، اى پروردگار جهانيان اجابت فرما.

صحيفة الحسن (ع)

ص: 97

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در كنار درب مسجد

(11) دعاؤه عليه السلام عند باب المسجد

روى انه كان عليه السلام : اذا بلغ باب المسجد رفع راءسه و يقول : الهى ضيفك ببابك ، يا محسن قد اتاك المسى ء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم

(11) دعاى آن حضرت در كنار درب مسجد

روايت شده كه آن حضرت هنگامى كه به درب مسجد، مى رسيد سر را بلند كرده و مى فرمود:

پروردگارا! ميهمانت كنار در خانه ات ايستاده ، اى نيكوكار گناهكار به درگاهت آمده ، پس اى بزرگوار در مقابل زيبائيهايى كه نزد توست از كار زشت من درگذر.

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

ادعيه آن حضرت در رفع خطرات و بيماريها

دعاى آن حضرت در پوشيدن ماندن از خطرات

(12) دعاؤه عليه السلام فى الاحتجاب

اللهم يا من جعل بين البحرين حاجزا و برزخا و حجرا محجورا يا ذالقوة و السلطان ، يا على ، المكان ، كيف اخاف ، و انت املى ، و كيف اضام و عليك متكلىبغطنى من اعدائك (13) بسترك ، و افرغ ، على من صبرك و اظهرنى ، على اعدائى بامرك و ايدنى بنصرك اليك اللجاء و نحوك الملتجاء، فاجعل لى من امرى فرجا و مخرجا

يا كافى اهل الحرم من اصحاب الفيل ، و المرسل عليهم طيرا ابابيل ، ترميهم بحجارة من سجيل ، ارم من عادانى بالتنكيل

اللهم انى اساءلك الشفاء من كل داء، و النصر على الاعداء و التوفيق لما تحب و ترضى

ص: 98

يا اله من فى السماء و الارض ، و مابينهما و ما تحت الثرى ، بك استكفى ، و بك استشفى ، و بك استعفى ، و عليك اتوكل فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم

(12) دعاى آن حضرت در پوشيدن ماندن از خطرات

پروردگارا! اى آنكه بين دو دريا مانع و فاصله قرار دادى ، اى داراى نيرو و توانمندى اى آنكه جايگاهش برتر است ، چگونه از تو در هراس باشم در حاليكه تو اميدم مى باشى ، و چگونه مورد ستم واقع شوم در حاليكه تو پناهم هستى .

پس با پوشش خود مرا از دشمنانت پوشيده دار، و صبر و بردبارت را بر من فرو ريز، و با قدرتت مرا بر دشمنانم يارى گردان ، و با ياريت كمك فرما، پناه توئى و اعتماد بر توست ، پس در كام گشايش و فرج مقدر كن .

اى آنكه اهل مكه را در مقابل اصحاب فيل يارى كرده ، و پرندگان ابابيل را براى آنان فرستادى ، تا ايشان را با سنگهاى آتشين سنگ باران كردند، هر كه با من دشمنى مى كند را عقوبت كن .

خداوندا! شفاء از هر بيمارى و يارى بر دشمنان و توفيق بر آنچه خشنودى تو در آنست را از تو مى خواهم .

اى پروردگار هر كه در آسمان و زمين و در ميان آنها و در زير زمين است ، از تو شفا طلبيده و از تو بخشش مى خواهم ، و بر تو توكل مى كنم ، و خداوند آنان را كفايت كرده ، و او شنوا و داناست .

صحيفة الحسن (ع)

ص: 99

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در دفع شدائد

(13) دعاؤه عليه السلام فى الاحتراز

بسم الله الرحمن الرحيم ، اللهم انى اساءلك بمكانك و بمعاقد عزك ، و سكان سماواتك و انبيائك و رسلك ان تستجيب لى فقد رهقنى من امرى عسراللهم انى اساءلك ان تصلى على محمد و ال محمد و ان تجعل لى من عسرى يسرا

(13) دعاى آن حضرت در دفع شدائد

بنام خداوند بخشنده و مهربان ، خداوندا، به جايگاهت و مكانهاى عزتت و ساكنين آسمانهايت ، و پيامبران و رسولانت از تو مى خواهم كه دعايم را اجابت كنى ، چرا كه در سختى قرار گرفته ام .

خدايا! از تو مى خواهم كه بر محمد و خاندانش درود فرستى و امر مشكلم را آسان فرمائى

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در دفع حزن اندوه

(14) دعاؤه عليه السلام اذا احزنه امر

روى انه عليه السلام اذا احزنه امر: حلا فى بيت و دعا به : يا كهيعص يا نور يا قدوس ، ياخبير يا لاله يا رحمان - ثلاثا.

اغفر لى الذنوب التى تحل بها النقم ، و اغفرلى الذنوب التى تغير النعم ، و اغفر لى الذنوب لتى تهتك العصم و اغفر لى الذنوب التى تنزل البلاء، و اغفرلى الذنوب التى تعجل الفناء

و اغفرلى الذنوب التى تديل الاعداء، و اغفرلى الذنوب التى تقطع الرجاء، و اغفرلى الذنوب التى ترد الدعاء و اغفرلى الذنوب التى تمسك غيث السماء و الغفرلى الذنوب التى تظلم الهواء، و اغفرلى الذنوب التى تكشف الغطاء

ص: 100

(14) دعاى آن حضرت در دفع حزن اندوه

روايت شده : هرگاه آن حضرت محزون مى گرديد در اتاقى قرار گرفته و اين دعا را مى خواند:

اى كهيعص ، اى نور، اى پاكيزه ، اى دانا، اى خداوند، اى بخشنده - سه بار.

گناهانى كه نعمت و عذاب را بر من فرود مى آورد، و گناهانى كه نعمت ها را به نقمت مبدل مى سازد، و گناهانى كه پرده هاى حيا را مى دريد، و گناهانى كه بالا را نازل مى كند، و گناهانى كه فنا و نابودى را تسريع مى گرداند، را بيامرز.

و گناهانى كه دشمنان را مسلط مى سازد، و گناهانى كه اميدها را نااميد مى كند و گناهانى كه دعا را رد مى كند، و گناهانى كه از نزول باران ممانعت بعمل مى آورد، وگناهانى كه هوا را تاريك مى كند، و گناهانى كه پرده ها را مى درد، را بر من ببخشاى .

آنگاه به آنچه مى خواهد دعا مى كند.

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در دفع كيد و دشمنان و شر آنان

(15) دعاؤه عليه السلام فى دفع كيد الاعداء و رد باءسهم

اللهم اين ادرا بك فى نحورهم ، و اعوذبك من شرورهم و استعين بك عليهم فاكفنيهم بما شئت و انى شئت من حولك و قوتك يا ارحم الراحمين

(15) دعاى آن حضرت در دفع كيد و دشمنان و شر آنان

پروردگارا! به يارى تو در مقابل دشمنان ايستادگى كرده و از شرور آنان به تو پناه مى آورم ، و از تو بر عليه ايشان يارى مى طلبم ، به هر چه مى خواهى و هر گونه كه مى خواهى مرا بر آنان يارى فرما، اى بهترين يارى كنندگان .

ص: 101

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت بر عليه دشمنانش

(16) دعاؤه عليه السلام على اعدائه

اللهم انى قد دعوت و انذرت و امرت و نهيت ، و كانوا عن اجابة الداعى غافلين ، و عن نصرته قاعدين و عن طاعته مقصرين ، و لاعدائه ناصرين

اللهم فانزل عليهم رجزك و باءسك و عذابك ، الذى لايرد عن القوم الظالمين

(16) دعاى آن حضرت بر عليه دشمنانش

خداوندا! من آن را به تو خوانده و از مخالفتت بر حذر داشتم ، و ايشان را امر و نهى نمودم ، اما ايشان ، از پذيرش ، دعوتم غافل و از ياريم باز ايستاده ، و از اطاعتم كوتاهى كرده و دشمنانم را يارى نمودند.

خدايا! پس عذاب و سخط و عقابت كه شامل ستمكاران مى گردد را بر آنان فرو ريز.

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت بر عليه دشمنش ، آنگاه كه نزد معاويه رفت

(17) دعاؤه عليه السلام لدفع كيد العدو(لما اتى معاوية )

بسم الله الرحمن الرحيم ، بسم الله العظيم الاكبر، اللهم سبحانك يا قيوم ، سبحان الحى ، الذى لايموت

اساءلك كما امسكت عن دانيال افواه الاسد، و هو فى الجب فلا يستطيعون اليه سبيلا الا باذنك اساءلك ان تمسك عنى امر هذا الرجل ، و كل عدوى فى مشارق الارض و مغاربها، من الانس و الجن ، خذ باذانهم و اسماعهم و ابصارهم و قلوبهم و جوارهم

و اكفنى كيدهم بحول منك و قوة و كن لى جارا منهم و من كل جبار عنيد، و من كل شيطان مريد، لايؤ من بيوم الحساب

ص: 102

ان ولييى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين فان تولوا فقل حسبى الله لااله الاهو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم

(17) دعاى آن حضرت بر عليه دشمنش ، آنگاه كه نزد معاويه رفت

بنام خداوند بخشنده مهربان ، بنام خداوند برتر و والاتر، پروردگارا اى پابرجا تو از هر عيب و نقصى منزه هستى ، پاك و منزه است زنده اى كه نمى ميرد.

از تو مى خواهم همانگونه كه دانيال را درون چاه از گزنده شيران نجات دادى ، و به او صدمه اى نرساندند، مرا از آزار اين مرد، و هر انسان و جن كه در شرق و غرب جهان است ، در امان دارى ، و گوشها و چشمها و قلبها و اندامشان را در اختيار بگير.

مرا با نيرو و توانمندى خودت از كيد و مكر آنان در امان دار، و از آنان و از هر ستمگر كينه توز و هر شيطان رانده شده اى ، كه به روز قيامت ايمان ندارد، در امان دار.به درستيكه سرپرست من خداوندى است كه كتاب را نازل فرمود و نيكوكاران را سرپرستى مى كند پس اگر روى گرداندند، بگو خداوند مرا كفايت مى كند، معبودى جز او نبوده ، بر او توكل كرده و او پروردگار جهانيان است .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت بر عليه ابن زياد

(18) دعاؤه عليه السلام على زياد بن ابيه

اللهم خذلنا و لشيعتنا من زياد بن ابيه ، و ارنا فيه نكالا عاجلا انك على كل شى ء قدير

ص: 103

(18) دعاى آن حضرت بر عليه ابن زياد

پروردگارا! انتقام من و شيعيانم را از ابن زياد بگير، و مجازات سريعى را در مورد او به عمل آور و بما نشان بده ، به درستيكه ، تو بر هر كار توانائى .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت بر عليه مردى از بنى اميه

(19) دعاؤه عليه السلام على رجل من بنى امية

روى ان رجلا من بنى امية اغلظ للحسن عليه السلام كلامه ، و تجاوز الحد فى السب و الشتم له و لابيه ، فقال الحسن عليه السلام :

اللهم غير ما به من النعمة و اجعله النثى ليعتبر به .

فنظر الا موى فى نفسه ، و قد صار امراءة

(19) دعاى آن حضرت بر عليه مردى از بنى اميه

روايت شده : مردى از بنى اميه به آن حضرت كلمات درشتى گفته ، و فحش ناسزاى بسيارى را به ايشان و پدرش نسبت داد، آن حضرت فرمود:

پروردگارا! نعمتى كه به او داده اى را به عذاب مبدل كن ، و او را براى عبرت ديگران زن گردان .

آن شخص بخود نظر افكند، ديد به زن مبدل شده است .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در دفع شر همسايه

(20) دعاؤه عليه السلام لدفع شر الجار

شكار رجل الى الحسن بن على عليهماالسلام جارا يؤ ذيه ، فقال له لاحسن عليه السلام : اذا صليت المغرب فصل ركعتين ، ثم قل :

ص: 104

يا شديد المحال يا عزيز اذللت بعزتك جميع ما خلقت اكفنى شر فلان بما شئت

و فى رواية :

يا شديد القوى ، يا شديد المحال يا عزيز، اذللت بعزتك جميع من خلقت ، صل على محمد و آل محمد و اكفنى مؤونة فلان بما شئت

(20) دعاى آن حضرت در دفع شر همسايه

شخصى نزد آن حضرت از آزار همسايه اش شكايت كرد، آن حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب دو ركعت نماز بگزار، و سپس بگو:اى آنكه كيد و مكرش قوى است ، اى پايدار، با قدرتت ، تمامى مخلوقانت را در اختيار خود قرار داده اى ، شر فلان فرد را با هر چه مى خواهى بگير.

و در روايتى آمده :

اى نيرومند اى آنكه ، مكر و كيدش قوى است ، اى پايدار، با قدرتت تمامى مخلوقاتت را در اختيار گرفته اى ، بر محمد و خاندانش درود فرست ، و رنج فلان فرد را با هر چه مى خواهى از من دور دار.

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت براى درد پا

(21) دعاؤه عليه السلام فى العوذة لوجع الرجل

عن الباقر عليه السلام : قال : كنت عند الحسين بن على عليهماالسلام اذ اتاه رجل من بنى امية من شيعتنا، فقال له : يا ابن رسول الله ما قدرت ان امشى اليك من وجع رجلى ، قال : فاين انت من عوذة الحسن بن على عليهماالسلام ؟ قال : يابن رسول الله و ما ذاك ؟ قال :

انا فتحنا لك فتحا مبينا، ليغفر لك الله - الى قومه - و كان الله عزيزا حكيما

ص: 105

(21) دعاى آن حضرت براى درد پا

از آن حضرت روايت شده كه فرمود: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه فردى شيعه از بنى اميه نزد ايشان آمد و گفت :

اى پسر پيامبر بخاطر درد پا نمى توانم نزد تو بيايم ، فرمود: چرا دعاى حضرت امام حسن عليه السلام را نمى خوانى فرمود، آن كدامست ؟ فرمود:

به درستيكه گشايش و پيروزى آشكارى كه براى تو فراهم آورديم ، تا خداوند از گناهان گذشته و آينده تو درگذرد - تا آنجا كه فرمايد: و خداوند استوار و حكيم است

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در دفع چشم زخم

(22) دعاؤه عليه السلام فى العوذة لاصابة العين

عن الحسن عليه السلام : ان دواء الاصابة بالعين ان يقراء:

و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون و ما هو الا ذكر للعالمين (16)

(22) دعاى آن حضرت در دفع چشم زخم

از آن حضرت روايت شده كه فرمود: دواء چشم زخم آن است كه بخوانى :و آنگاه كه كافران آيات قرآن را شنيدند، نزديك بود با چشمهاى خود تو را چشم زخم زنند، و مى گويند اين شخص ديوانه است ، و در حاليكه اين كتاب الهى جز تذكر و پند براى جهانيان چيز ديگرى نيست .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

ادعيه آن حضرت در امور متفرقه :

دعاى آن حضرت در پناه بردن به خدا از بعضى از امور

ص: 106

(23) دعاؤه عليه السلام فى الاستعاذه

اللهم انى اعوذبك من قلب يعرف و لسان يصف و اعمال تخالف

(23) دعاى آن حضرت در پناه بردن به خدا از بعضى از امور

پروردگارا! از قلبى كه مى شناسد، و زبانى كه توصيف مى كند، و اعمالى كه مخالفت كرده مى شود، به تو پناه مى برم .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در شب قدر

(26) دعاؤه عليه السلام فى ليلة القدر

يا باطنا فى ظهوره و يا ظاهر فى بطونه يا باطنا ليس يخفى ياظاهرا ليس يرى ، يا موصوفا لايبلغ بكينونته موصوف ، و لاحد محدود

يا غائبا غير مفقود، و يا شاهدا غير مشهود، يطلب فيصاب لم يخل منه السماوات لم يخل منه السماوات و الارض و ما بينهما طرفة عين لايدرك بكيف و لاياءين باين ولابحيث .

انت نور النور و رب الارباب ، احطت بجميع الامور، سبحان من ليس كمثله شى ء، و هو السميع البصير سبحان من هو هكذا و لاهكذا غيره

(26) دعاى آن حضرت در شب قدر

اى كه از شدت ظهور پنهان و در ناپيدائى آشكارى ، اى ناپيدائى كه هيچ چيز بر تو مخفى نيست ، اى آشكارى كه ديده نمى شود، اى توصيف شده اى كه هيچ توصيف شده اى به ذات تو پى نبرده ، و تو را تحديد به مقدارى ننمايد.

اى غائبى كه هرگز گم نشده اى ، واى شاهدى كه مشاهده نمى شوى ، اگر جستجو شوى پيدا نشده ، و آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست لحظه اى از تو خالى نمى باشد، با كيفيتى درك نشده و با مكان تعيين نمى گردى .

ص: 107

نورانيت نور از توست ، و پروردگار هر پرورش دهنده اى ، و به تمام كارها احاطه دارى ، پاك و منزه است آنكه چيزى همانند او نيست و او شنوا و بيناست پاك و منزه است آنكه چنين است و همانندى ندارد.

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در پناه بردن به خدا از بعضى از امور

(23) دعاؤه عليه السلام فى الاستعاذه

اللهم انى اعوذبك من قلب يعرف و لسان يصف و اعمال تخالف

(23) دعاى آن حضرت در پناه بردن به خدا از بعضى از امور

پروردگارا! از قلبى كه مى شناسد، و زبانى كه توصيف مى كند، و اعمالى كه مخالفت كرده مى شود، به تو پناه مى برم .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در كنار ركن يمانى

(24) دعاؤه عليه السلام عند التزام الركن

روى ان الحسن بن على بن ابيطالب عليهما السلام التزم الركن ، فقال :

الهى انعمت على فلم تجدنى شاكرا و ابتليتنى فلم تجدنى صابرا فلا انت سلبت النعمة بترك الشكر و لاانت ادمت الشدة بترك الصبر الهى ما يكون من الكريم الا الكرم

(24) دعاى آن حضرت در كنار ركن يمانى

روايت شده : امام حسن عليه السلام كنار ركن يمانى قرار گرفته و فرمود:

پروردگارا! به من نعمت ارزانى داشتى ولى سپاسگزارم نيافتى ، و مرا به ناراحتى دچار ساختى ولى صبور و شكيبايم نديدى ، پس نعمتت را به سبب ترك شكر سلب نكرده ، و ناراحتى را به سبب ترك صبر و شكيبائى استمرار نمى بخشى ، پروردگارا از بزرگوار جز بزرگوارى انتظار نمى رود.

ص: 108

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت هنگام افطار

(25) دعاؤه عليه السلام اذا افطر

عن الكاظم ، عن ابيه ، عن جده ، عن الحسن بن على عليهما السلام :

ان لكل صائم عند فطوره دعوة مستجابة ، فاذا كان اول لقمة فقل :

بسم الله ، يا واسع المغفرة ، اغفرلى .

و فى رواية اخرى :

بسم الله الرحمن الرحيم ، يا وساع المغفرة ، اغفرلى

فانه من قالها عند افطاره غفر له

(25) دعاى آن حضرت هنگام افطار

از آن حضرت روايت شده كه فرمود: هر روزه دار در زمان افطار يك دعاى مستجاب دارد، در اولين لقمه خود بگويد:

بنام خداى ، اى داراى بخشش بسيار، مرا ببخشاى .

بنام خداوند بخشنده مهربان ، اى داراى بخشش بسيار مرا ببخش .

هر كه هنگام افطار اين دعا را بخواند، بخشيده مى شود.

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در كيفيت تبريك براى ولادت فرزند پسر

(27) دعاؤه عليه السلام اذا هنئه بمولود

روى انه ولد للحسن بن على عليهما السلام مولود، فاتته قريش فقالوا ن يهنئك الفارس : فقال عليه السلام : و ما هذا من الكلام ، فقولوا:

شكرت الواهب ، و بورك لك فى الموهوب و بلغ الله به اشدة و رزقك بره

(27) دعاى آن حضرت در كيفيت تبريك براى ولادت فرزند پسرروايت شده : براى آن حضرت فرزند پسرى به دنيا آمد. قريش نزد ايشان آمده و گفتند: تو را به خاطر داشتن اسب سوار تبريك مى گوئيم ، امام فرمود: اين چه كلامى است بگوييد:

ص: 109

بخشنده را شكر گزارده ، و در آنچه به تو داده شده بركت عطا شود، و خداوند او را به نهايت درجه برساند، و از نيكى او تو را بهره مند سازد.

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعا حضرت هنگام احتضار

(28) دعاؤه عليه السلام عند احتضاره لطلب الرحمة من الله تعالى

عن رؤ بة من مصقلة قال : لما نزل بالحسن عليه السلام الموت قال : اخرجوا فراشى الى صحن الدار، فاخرجوه ، فرفع راءسه الى الساء و قال :

اللهم انى احتسب عندك نفسى ، فانها اعز الانفس على لم اصب بمثلها

اللهم ارحم صرعتى ، و انس فى القرب وحدتى

از رؤ به بن مصقله روايت شده كه گفت : آن حضرت هنگام احتضار فرمود: بستر مرا به حياط ببريد، او را بيرون بردند، سر بلند، كرد و اين دعا را خواند:

خداوندا! من جانم كه عزيزترين چيزها نزد من بوده و همانند آن چيزى را در اختيار ندارم به تو مى سپارم .

خدايا! مرا مورد رحمتت قرار ده ، و در تنهايى قبر مونس من باش .

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

دعاى آن حضرت در پناه بردن به خدا از بعضى از امور

(23) دعاؤه عليه السلام فى الاستعاذه

اللهم انى اعوذبك من قلب يعرف و لسان يصف و اعمال تخالف

(23) دعاى آن حضرت در پناه بردن به خدا از بعضى از امور

پروردگارا! از قلبى كه مى شناسد، و زبانى كه توصيف مى كند، و اعمالى كه مخالفت كرده مى شود، به تو پناه مى برم .

ص: 110

صحيفة الحسن (ع)

دعا و كلمات امام حسن (ع)

ترجمه و تنظيم : جواد قيومى اصفهانى

احاديث حضرت

سخنان طولانى امام حسن عليه السلام، در اين زمينه: (حكمت، پند، تشويق، تهديد، امر بمعروف و نهى از منكر)

سخنان طولانى امام حسن عليه السلام، در اين زمينه: (حكمت، پند، تشويق، تهديد، امر بمعروف و نهى از منكر) قِيلَ لَهُ ع مَا الزُّهْدُ قَالَ الرَّغْبَةُ فِي التَّقْوَى وَ الزَّهَادَةُ فِي الدُّنْيَا قِيلَ فَمَا الْحِلْمُ قَالَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مِلْكُ النَّفْسِ قِيلَ مَا السَّدَادُ قَالَ دَفْعُ الْمُنْكَرِ بِالْمَعْرُوفِ قِيلَ فَمَا الشَّرَفُ قَالَ اصْطِنَاعُ الْعَشِيرَةِ وَ حَمْلُ الْجَرِيرَةِ قِيلَ فَمَا النَّجْدَةُ قَالَ الذَّبُّ عَنِ الْجَارِ وَ الصَّبْرُ فِي الْمَوَاطِنِ وَ الْإِقْدَامُ عِنْدَ الْكَرِيهَةِ قِيلَ فَمَا الْمَجْدُ قَالَ أَنْ تُعْطِيَ فِي الْغُرْمِ وَ أَنْ تَعْفُوَ عَنِ الْجُرْمِ قِيلَ فَمَا الْمُرُوَّةُ قَالَ حِفْظُ الدِّينِ وَ إِعْزَازُ النَّفْسِ وَ لِينُ الْكَنَفِ وَ تَعَهُّدُ الصَّنِيعَةِ وَ أَدَاءُ الْحُقُوقِ وَ التَّحَبُّبُ إِلَى النَّاسِ قِيلَ فَمَا الْكَرَمُ قَالَ الِابْتِدَاءُ بِالْعَطِيَّةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعَامُ الطَّعَامِ فِي الْمَحْلِ قِيلَ فَمَا الدَّنِيئَةُ قَالَ النَّظَرُ فِي الْيَسِيرِ وَ مَنْعُ الْحَقِيرِ قِيلَ فَمَا اللُّؤْمُ قَالَ قِلَّةُ النَّدَى وَ أَنْ يُنْطَقَ بِالْخَنَا - قِيلَ فَمَا السَّمَاحُ قَالَ الْبَذْلُ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ قِيلَ فَمَا الشُّحُّ قَالَ أَنْ تَرَى مَا فِي يَدَيْكَ شَرَفاً وَ مَا أَنْفَقْتَهُ تَلَفاً قِيلَ فَمَا الْإِخَاءُ قَالَ الْإِخَاءُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ قِيلَ فَمَا الْجُبْنُ قَالَ الْجُرْأَةُ عَلَى الصَّدِيقِ وَ النُّكُولُ عَنِ الْعَدُوِّ قِيلَ فَمَا الْغِنَى قَالَ رِضَا النَّفْسِ بِمَا قُسِمَ لَهَا وَ إِنْ قَلَّ قِيلَ فَمَا الْفَقْرُ قَالَ شَرَهُ النَّفْسِ إِلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قِيلَ فَمَا الْجُودُ قَالَ بَذْلُ الْمَجْهُودِ قِيلَ فَمَا الْكَرَمُ قَالَ الْحِفَاظُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ قِيلَ فَمَا الْجُرْأَةُ قَالَ مُوَاقَفَةُ الْأَقْرَانِ قِيلَ فَمَا الْمَنَعَةُ قَالَ شِدَّةُ الْبَأْسِ وَ مُنَازَعَةُ أَعِزَّاءِ النَّاسِ قِيلَ فَمَا الذُّلُّ قَالَ الْفَرَقُ عِنْدَ الْمَصْدُوقَةِ قِيلَ فَمَا الْخُرْقُ قَالَ مُنَاوَأَتُكَ أَمِيرَكَ وَ مَنْ يَقْدِرُ عَلَى ضُرِّكَ - قِيلَ فَمَا السَّنَاءُ قَالَ إِتْيَانُ الْجَمِيلِ وَ تَرْكُ الْقَبِيحِ قِيلَ فَمَا الْحَزْمُ قَالَ طُولُ الْأَنَاةِ وَ الرِّفْقُ بِالْوُلَاةِ وَ الِاحْتِرَاسُ مِنْ جَمِيعِ النَّاسِ قِيلَ فَمَا الشَّرَفُ قَالَ مُوَافَقَةُ الْإِخْوَانِ وَ حِفْظُ الْجِيرَانِ قِيلَ فَمَا الْحِرْمَانُ قَالَ تَرْكُكَ حَظَّكَ وَ قَدْ عَرَضَ عَلَيْكَ قِيلَ فَمَا السَّفَهُ قَالَ اتِّبَاعُ الدُّنَاةِ وَ مُصَاحَبَةُ الْغُوَاةِ قِيلَ فَمَا الْعِيُّ قَالَ الْعَبَثُ بِاللِّحْيَةِ وَ كَثْرَةُ التَّنَحْنُحِ عِنْدَ الْمَنْطِقِ قِيلَ فَمَا الشَّجَاعَةُ قَالَ مُوَافَقَةُ [مُوَاقَفَةُ] الْأَقْرَانِ وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الطِّعَانِ قِيلَ فَمَا الْكُلْفَةُ قَالَ كَلَامُكَ فِيمَا لَا يَعْنِيكَ قِيلَ وَ مَا السَّفَاهُ قَالَ الْأَحْمَقُ فِي مَالِهِ الْمُتَهَاوِنُ بِعِرْضِهِ قِيلَ فَمَا اللُّؤْمُ قَالَ إِحْرَازُ الْمَرْءِ نَفْسَهُ وَ إِسْلَامُهُ عِرْسَهُ .

ص: 111

تحف العقول، النص، ص: 226 پرسيدند: زهد چيست؟ فرمود: دلبستن به پرهيزگارى و دل كندن از دنيا. حلم چيست؟فرو خوردن خشم و تسلط بر نفس. سداد (راستى و درستى) چيست؟ بدى را با نيكى جلو گرفتن.شرف چيست؟ خوشرفتارى با خويشان و تحمل بزه (ديه يا خونبهائى كه به گردن كسى افتاده بعهده گيرند). مردانگى چيست؟ دفاع از پناهنده، مقاومت در ميدانها، و اقدام در ناملايمات. بزرگوارى چيست؟ پرداخت غرامت و گذشت از جرم، مروت (جوانمردى) چيست؟نگهدارى دين، عزيز داشتن نفس، نرمخوئى، احسان دائم، اداى حقوق (برادران) و دوستى با مردم. كرم چيست؟ بخشش پيش از درخواست و غذا دادن در قحطى. فرومايگى چيست؟خرده بينى، و مضايقه در چيزهاى بى ارزش. پستى چيست؟ خسيسى و بدزبانى. سخاوت چيست؟ بخشش در رفاه و تنگدستى. بخل چيست؟ آنچه دارى شرف پندارى و آنچه دادى تلف. برادرى چيست؟ مساعدت (و مساوات) در سختى و گشايش. ترس چيست؟ دليرى با دوست و عقب نشينى از دشمن. بى نيازى چيست؟ رضامندى به قسمت گرچه اندك باشد.نيازمندى چيست؟ آزمندى و شيفتگى نفس به هر چيز. بخشندگى چيست؟ بذل به قدر توانائى. كرم چيست؟ نگهدارى قوم و قبيله در سختى و رفاه. پردلى چيست؟ پيكار با هماوران و هم نبردان. دلاورى چيست؟ رزم آورى و درگيرى با نيرومندان. ذلت چيست؟ دلهره به هنگام راستگوئى. حماقت (يا درشتخوئى) چيست؟ در افتادن با فرمانروا و آن كه بر آزار تو تواناست (كه نتيجه آن آزار غير مستقيم به خويشتن است). سربلندى چيست؟انجام زيبائيها و ترك زشتيها. دورانديشى چيست؟ بردبارى فراوان، مدارا با حكمرانان، ملاحظه از همه مردم (عدم اعتماد بر غالب آنها در امور حساس و مسائل سرى). شرف چيست؟ هماهنگى با برادران، و نگهدارى همسايگان. محرومى چيست؟ به اقبال روى آورده پشت پا زدن. بيخردى چيست؟پيروى دونان و همدمى گمراهان. درماندگى در سخن چيست؟ به هنگام گفتن با ريش بازى- كردن و مرتب سينه صاف كردن. شجاعت چيست؟ نبرد با اقران و پايدارى در ميدان. تكلف چيست؟ بيهوده سخن گفتن. نابخرد كيست؟ آن كه در مال احمق و به آبرو بى اعتنا باشد. ناكسى چيست؟ خود را نگه داشتن، و همسر را واگذاشتن.

ص: 112

تحف العقول / ترجمه جنتى، متن، ص: 353

خداشناسى

خداشناسى

قال الحسن بن على _ عليهماالسلام _ فى قول الله _ عزّوجلّ _ : «بسم الله الرحمن الرحيم»:

فَقالَ: اللهُ هُوَ الَّذِي يَتَأَلَّهُ إِلَيْهِ عِنْدَ الْحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مَخْلُوق عِنْدَ اِنْقِطاعِ الرَّجاءِ مِنْ كُلِّ مَنْ دُونَهُ وَتُقَطَّعُ الأسْبابَ مِنْ جَميعِ مَنْ سِواهُ تَقُولُ بِسْمِ اللهِ أَيْ أَسْتَعينُ عَلى أُمُورِي كُلِّها بِاللهِ الَّذِي لا تُحقُّ الْعِبادَةُ إلاّ لَهُ، المُغيثُ إذا اسْتُغيثَ وَالمُجيبُ إذا دَعى.

امام مجتبى عليه السلام با تفسير «بسلمه» راه فطرت (كه يكى از قويترين برهانهاى خداشناسى است) را بيان مى كند، آن حضرت فرمود:

«خداوند متعال وجودى است كه همه موجودات در نيازمندى و سختيها به او پناه مى برند، بويژه هنگامى كه اميد از غير او قطع گردد و همه وسائط و اسباب را ناچيز ببيند. ]يعنى فطرت خداشناسى، انسان را در تنگناها به سوى واجب الوجود هدايت مى كند [اين كه مى گويى: «بسم الله ..»; يعنى يارى و كمك مى خواهم در همه كارهايم از خداوندى كه عبادت (خضوع و كرنش) براى غيرش سزاوار نيست، او فريادرسى است كه به هنگام دادخواهى دستگيرى مى نمايد، و اگر كسى بخواندش پاسخ مى گويد.»(1)

خشنودى خداوند

خشنودى خداوند

قيل للحسن بن على ]عليهماالسلام[: إنَّ أباذر يقول: الفَقْرُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الغِنى وَالسُقْمُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الصِحَّةِ.

فَقالَ: رَحِمَ اللهُ أَباذَرَ، أَمّا أَنَا أَقُولُ: مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسْنِ اِخْتِيارِ اللهِ لَمْ يَتَمَنَّ أَنَّهُ فِي غَيْرِ الْحالَةِ الَّتِي اخْتارَ اللهُ لَهُ، وَهَذا حَدُّ الوُقُوفِ عَلى الرِضا بِما تَصَرَّفَ بِهِ الْقَضاءُ.

به امام مجتبى عليه السلام گفته شد، كه اباذر _ ره _ مى گفت: «فقر و تنگدستى را از بى نيازى، و بيمارى را از تندرستى و سلامتى بيشتر دوست دارم.

ص: 113

حضرت فرمود: خداوند ابوذر را رحمت كند امّا من مى گويم: آن كس كه بر حسن اختيار خداوند اعتماد كند، چيزى را نمى طلبد كه جز خداوند برايش انتخاب كرده باشد. و اين است معناى خشنودى در برابر حكم خداوند _ سبحان (2)

شناخت قرآن مجيد

شناخت قرآن مجيد

قال الحسن بن علي _ عليهماالسلام _ في وصف القرآن المجيد:

«إنَّ هَذَا القُرآنَ فِيهِ مَصابِيحُ النُورِ، وَشِفاءُ الصُّدُورِ، فَلْيُجَلْ جالٌ بِضَوئِهِ وَلَيلجم الصفة قَلبه، فَإِنَّ التَّفْكِيرَ حَياةُ القَلْبِ البَصيرِ، كَما يَمْشى المُسْتَنِيرُ فِى الظُّلُماتِ بِالنُّورِ.»

امام حسن مجتبى عليه السلام در توصيف و شرح حال قرآن مجيد فرمود:

«در اين قرآن است چراغهاى درخشنده هدايت و شفاى دلها و قلب ها، پس بايد دلها را با فروغ تابناكش روشن ساخت و با گوش فرادادن به فرامينش قلب را، كه مركز فرماندهى بدن است، در اختيارش گذاشت; زيرا به وسيله انديشيدن، قلب زندگىِ روشن خود را مى يابد، همان طورى كه رهروان در پرتو نور از تاريكيها گذر مى كنند و مى رهند.»(3)

مردمان نسبت به ولايت

امام عليه السلام فرمودند:عمر بن خطّاب به قضات و واليان خود امر نمود كه در نظرات خود اجتهاد كرده به آنچه حقّ است رأى و فتوا دهند، از اين به بعد بود كه او و برخى از واليانش در كار عظيم و خطيرى وارد شدند، و پدرم بود كه براى اتمام حجّت در اين راه از مشكلات عظيم نجاتشان مى داد، امّا در بعضى امور قضات و ولات نزد خليفه حاضر شده و نظرات مختلف ابراز مى داشتند و عمر بن خطّاب نيز تجويز مى كرد، زيرا خداوند متعال وى راعلم حكمت و فصل الخطاب نداده، و هر صنف از اصناف مخالف ما كه از أهل قبله هم بودند مى پنداشت كه گروه او معدن خلافت و علم است نه ما اهل بيت پيامبر!!، پس ما نيز بر ظالمان و منكرين حقّمان، و آنان كه بر ما مستولى شدند و بر زيانمان براى ما سنّتى تراشيدند كه مانند تويى بر آن احتجاج نمايد از خداوند طلب يارى مى كنيم، و خداوند ما را كافى است و همو وكيل خوبى است.

ص: 114

هر آينه مردمان سه گروهند: أوّل مؤمنى كه حقّ ما را شناخته و ما را به ولايت و امام مسلّم دارد و آن را به ما واگذارد، پس او نجات يافته و محبّ خدا و ولىّ او است. دوم فردى ناصبى كه دشمنى ما ظاهر و از ما تبرّى جسته و لعن ما نمايد، و ريختن خونمان را حلال و حقّ ما را انكار مى كند، و برائت از ما را جزء دينش مى داند، پس او كافر است و مشرك است و فاسق، و بى شكّ او از جايى كه نمى داند به كفر و شرك افتاده همچنان كه خداوند را از سر كين بدون علم سبّ و دشنام مى دادند، اين چنين فردى بدون علم مبتلا به شرك خدا شده است.

و ديگرى مردى است كه موارد اجماعى را پذيرفته، و موارد مشكله را به خدا واگذار مى كند، امّا با ولايت ما باشد، و به ما نه اقتدا كند و نه دشمنى، و از حقّ ما نيز بى خبر باشد، پس برايش اميد مغفرت و ورود به بهشت داريم و چنين فردى: مسلمان ضعيف است. الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج 2، ص: 54-65

پيروان حقيقى قرآن

پيروان حقيقى قرآن

قال الحسن بن علي عليهماالسلام

«ما بَقِىَ فِى الدُنْيا بَقِيَّةٌ غَيْرَ هَذَا القُرآنِ فَاتَّخِذُوهُ إماماً يَدُلُّكُمْ عَلى هُداكُمْ، وَإنَّ أَحَقَّ الناسِ بِالقُرآنِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَإنْ لَمْ يَحْفَظْهُ وَأَبْعَدَهُمْ مِنْهُ مَنْ لَمْ يَعْمَلْ بِهِ وَإنْ كانَ يَقْرَأُهُ.»

«تنها چيزى كه در اين دنياى فانى و زوال پذير باقى مى ماند قرآن است، پس قرآن را پيشوا و امام خود قرار دهيد، تا به راه راست و مستقيم هدايت شويد.

همانا بيشترين حق را كسى به قرآن دارد كه بدان عمل كند، گرچه بظاهر آن را حفظ نكرده باشد و دورترين افراد از قرآن كسانى هستند كه به دستورات آن عمل نكنند گرچه حافظ و قارى اش باشند.»(4)

ص: 115

قرآن در صحنه قيامت

قرآن در صحنه قيامت

قال الامام المجتبى عليه السلام

«إنَّ هذا القُرآنَ يَجِئُ يَوْمَ القِيمَةِ قائِداً وسائِقاً يَقُودُ قَوْماً إلى الجَنَّةِ أَحَلُّوا حَلالَهُ وَحَرَّمُوا حَرامَهُ وآمَنُوا بِمُتَشابِهِهِ ويَسُوقُ قَوْماً إلى النّارِ ضَيَّعُوا حُدُودَهُ وأَحْكامَهُ وَاسْتَحَلُّوا حَرامَهُ.»

«قرآن در صحنه قيامت به صورت رهبر و امام ظهور يافته، مردم را به دو دسته تقسيم مى كند:

1 _ كسانى را كه به قرآن عمل نموده، حلال و حرام آن را همانگونه كه هست بجا آورده اند و متشابه آن را با قلب پذيرا شده اند به سوى بهشت جاويدان هدايت مى نمايد.

2 _ آنان را كه حدود و قوانينش را ضايع نمودند و بر محرّمات آن تعدّى كردند و حلال شمردند، به سوى آتش (جهنّم) روانه مى سازد.»(5)

فضائل اهل بيت _ عليهم السلام

فضائل اهل بيت عليهم السلام

قال الحسن بن علي عليهماالسلام

«أَيُّهَا النّاسُ اِعْقِلُوا عَنْ رَبِّكُمْ، إنَّ اللهَ _ عَزَّوَجَلَّ _ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وآلَ إبراهيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى العالَمينَ، ذُرِّيَةً بَعْضُها مِنْ بَعْض وَاللهُ سَميعٌ عَليمٌ، فَنَحْنُ الذُرِّيَةُ مِنْ آدَمَ وَالأُسْرَةُ مِنْ نُوح، وَالصَّفْوَةُ مِنْ إبراهيمَ، وَالسُّلالَةُ مِنْ إسماعيلَ وَآلُ مُحَمَّد نحْنُ، فيكُمْ كَالسَماءِ المَرْفُوعَةِ وَالأرْضِ المَدْحُوَّةِ وَالشَمْسُ الضاحِيَةِ وَكَالشَجَرَةِ الزَّيْتُونَةِ، لا شَرْقِيَّةٌ وَلا غَربيَّةٌ الَّتى زَيْتُها النَبِيٌّ _ صلّى الله عليه وآله وسلّم _ وَعَلِىٌّ فَرْعُها، وَنَحْنُ وَاللهِ ثَمَرَةُ تِلْكَ الشَجَرَةِ، فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْن مِنْ أَغْصانِها نَجَى وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها فَإلَى النّارِ هَوى.»

اى مردم علم و معرفت را از پروردگار خود بياموزيد. همانا خداوند بزرگ آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را براى جهانيان، به پيامبرى برگزيد، آنان دودمانى بودند كه (پاكى، تقوا، و فضيلت را) بعضى از بعض ديگر گرفته بودند. خداوند (از كوششهاى آنان در راه رسالت) شنوا و داناست.

ص: 116

مردم! ما _ اهل بيت _ از فرزندان آدم و دودمان نوح و فرزندان برگزيده ابراهيم و تبار اسماعيليم، ما آل محمد، در ميان شما همانند آسمان بلند و همچون زمين گسترده و مثل خورشيد پر فروغيم. همانند درخت زيتونيم كه نه به شرق مايل است نه به غرب. درختى كه ريشه اش رسول خدا _ ص _ است و شاخه اش على بن ابى طالب _ ع _ سوگند به خدا ما اهل بيت ميوه آن درختيم، پس هر كس به يكى از شاخه هاى آن چنگ زند نجات پيدا مى كند (سعادتمند است) و هر كس از آن جدا شود جايگاهش آتش است.»(6)

دستيابى به علوم پيامبر

دستيابى به علوم پيامبر

بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه وآله امام حسن مجتبى عليه السلام در دوران كودكيش روزى بر منبر بالا رفت، حمد و ثناى الهى بجا آورد، سپس رو به مردم كرده، فرمود:

أَيُّهَا الناسُ سِمَعْتُ جَدِّى رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه وآله يَقُولُ: «أَنا مَدِينَةُ العِلْمِ، وَعَلِىٌّ بابُها، وَهَلْ يَدْخُلُ المَدينةَ إلاّ مِنْ بابِها.»

«اى مردم شنيده ام از جدّم پيامبر خدا صلي الله عليه وآله كه مى فرمود: «من شهر علم و دانش و فضيلتم و على درب ورودى آن شهر است و كسى كه مى خواهد به شهرى داخل شود از غير درب ورودى وارد نخواهد شد.»

اين كلمات كوتاه و پر محتوا را گفت و از منبر پايين آمد، پدرش على بن ابى طالب _ ع _ او را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد و مورد تفقد قرار داد.

پس دسترسى به علم و فضائل رسول خدا صلي الله عليه وآله ممكن نيست مگر از طريق امير المؤمنين عليه السلام كه او واسطه اين فيض بزرگ است.(7)

ص: 117

آرامش در پرتو ولايت

آرامش در پرتو ولايت

امام مجتبى عليه السلام در حضور پدر گراميش خطبه اى خواند كه در بخشى از آن فرمود:

«أَمّا بَعْدُ فَإنَّ عَلِيّاً بابٌ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَمَنْ خَرَجَ مِنْهُ كانَ كافِراً، أَقُولُ قَوْلِي هَذا، وَأَسْتَغْفِرُ اللهَ لِي وَلَكُمْ.»

«همانا على بن ابى طالب عليه السلام دربى است كه هر كس بر آن وارد شود; يعنى او را بشناسد و بر او اقتدا كند، آرامش و امنيت كامل را درمى يابد و هر كس به آن درب روى نياورد و مخالفت با او كند _ كفر و بدبختى و تيره روزى او را فراخواهد گرفت، سپس فرمود: اين گفته و مطلب اساسى من است، آنگاه براى خود و ديگران طلب رحمت و آمرزش نموده و گفت: استغفر الله لى و لكم، و سپس از منبر فرود آمد.»

امير المؤمنين عليه السلام ايستاد و پيشانى و بين دو چشم فرزندش را بوسيد و اين آيه شريفه را تلاوت كرد:

«ذُرِيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْض، وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.»

«فرزندان، بعضى بر بعض ديگر برترى دارند، خداى سبحان شوانا و دانا است.»

اين آيه درباره فرزندان ابراهيم عليه السلام است كه امامت به بعضى از آنها رسيد.(8)

آمرزش گناه در پرتو محبّت

آمرزش گناه در پرتو محبّت

قال الحسن بن على عليهماالسلام

«وَاللهِ لا يُحِبُّنا عَبْدٌ أَبَداً وَلَوْ كانَ أَسيراً فِى الدَّيْلَمِ إلاّ نَفَعَهُ حُبُّنا وَإنَّ حُبَّنا لَيُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَنِى آدَمَ كَما يُساقِطُ الريحُ الوَرَقَ مِنَ الشَجَرِ.»

«سوگند به خداوند كه كسى دوست نمى دارد ما را _ گر چه در دورترين نقاط; همچون ديلم اسير باشد _ مگر اين كه دوستى ما به حال او مفيد خواهد بود، همانا ولايت و محبت ما _ اهل بيت _ گناهان فرزندان آدم را از بين مى برد همان طورى كه باد برگ درختان را از شاخه و تنه او جدا مى كند و به زمين مى ريزد.»(9)

ص: 118

حرمت صدقه بر آل محمد

حرمت صدقه بر آل محمد صلي الله عليه وآله

ابوالجوزاء مى گويد: خدمت امام مجتبى عليه السلام رسيدم، پرسيدم آيا شما از رسول خدا صلي الله عليه وآله چيزى را بياد داريد؟

«قالَ: أذْكُرُ أنّى أَخَذْتُ تَمْرَةً مِنْ تَمْرِ الصَدَقَةِ فَجَعَلْتُها فِي فِيَّ، قالَ: فَنَزَعَها رَسُولُ اللهِ بِلِعابِها فَجَعَلَها فِى التَّمْرِ، فَقيلَ يا رَسُولَ اللهِ ما كانَ عَلَيْكَ مِنْ هذِهِ التَّمْرَةِ لِهذَا الصَّبِيّ؟ قالَ: إِنّا آلُ مُحَمَّد لا تُحِلُّ لَنَا الصَّدَقَةُ.»

«فرمود: بياد دارم روزى _ در محضر رسول خدا صلي الله عليه وآلهبودم _ مقدارى خرما برداشتم و در دهانم گذاشتم تا بخورم، رسول خدا صلي الله عليه وآله آن خرما را _ بهمراه زنجابهاى اطراف آن _ گرفت و در روى خرماهاى ديگر گذاشت. از حضرت سؤال شد: چرا آن خرما را از اين فرزند كوچك (بچه) گرفتيد؟!رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: ما آل محمديم و صدقه بر ما حلال نيست (يعنى حرام است).(10)

حكومت و اهل بيت عليهم السلام

حكومت و اهل بيت عليهم السلام

امام مجتبى عليه السلام در پاسخ به نامه اى كه معاويه براى آن حضرت فرستاده بود، چنين جواب دادند:

«إنَّما هذَا الأمْرُ لِي وَالخِلافَةُ لِي وَلاِهْلِ بَيْتِي، وَإنَّها لَمُحَرَّمَةٌ عَلَيْكَ وَعَلى أَهْلِ بَيْتِكَ سِمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلّى الله عليه وآله وَاللهِ لَوْ وَجَدْتُ صابِرينَ عارِفينَ بِحَقّى غَيْرَ مُنْكِرينَ ما سَلَّمْتُ لَكَ وَلا أَعْطَيْتُكَ ما تُريدُ.»

«همانا اين امر (حكومت) و جانشينى رسول خدا صلّى الله عليه وآلهاز آن من و مربوط به اهل بيت من است. تو غاصبى، خلافت بر تو و خاندانت حرام است. اين مطلب را از رسول خدا صلّى الله عليه وآله شنيده ام. (سپس فرمود:) سوگند به خداوند، چنانچه مى يافتم يارانى آگاه و آشنا در حق ما (كه در راه احياى حق ايستادگى مى نمودند) حكومت را به تو واگذار نمى كردم و نمى دادم به تو آنچه را كه مى خواستى. (حتى با شرايطى كه در عقد صلحنامه نوشته شده)».(11)

ص: 119

فرجام امامان راستين

فرجام امامان راستين

جناده گويد: در روزهاى واپسين عمر امام مجتبى عليه السلام خدمت آن حضرت رسيدم، سم بشدّت آن بزرگوار را مى آزرد، عرض كردم چرا خود را معالجه نمى كنيد؟ فرمود: «إنّا للهِ وإنّا إليه راجعون» (4) سپس به سوى من نگاهى كرد و فرمود:

«وَاللهِ لَقَدْ عَهِدَ إلَيْنا رَسُولُ اللهِ _ صلّى الله عليه وآله _ إنَّ هَذا الأمْرَ يَمْلِكُهُ إثنا عَشَرَ إماماً مِنْ وُلدِ عَلِيٍّ وَفاطِمَةَ، ما مِنّا إلاّ مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ.»

«سوگند به خداوند كه رسول خدا بما وعده نمود: امامت و وصايت بعد از او را دوازده نفر بدست مى گيرند، يازده نفر آنان از فرزندان على و فاطمه _ سلام الله عليها _ هستند و اينان در فرجام كار، در راه خدا يا مسموم و يا كشته مى شوند.»(12)

شيعيان كيستند و دوستان كدامند؟

شيعيان كيستند و دوستان كدامند؟

قال له رجل: «يابن رسول الله إنّى من شيعتكم» فقال الحسن عليه السلام

«يا عَبْدَ اللهِ إنْ كُنْتَ لَنا فِى أَوامِرِنا وَزَواجِرِنا مُطيعاً فَقَدْ صَدَقْتَ، وَإنْ كُنْتَ بِخِلافِ ذلِكَ فَلا تَزِدْ فِي ذُنُوبِكَ بِدَعْواكَ مَرْتَبَةً شَريفَةً لَسْتَ مِنْ أَهْلِها، لا تَقُلْ أَنَا مِنْ شِيعَتِكُمْ ولكِنْ قُلْ أَنَا مِنْ مُوالِيكُِمْ وَمُحِبِّيكُمْ وَمُعادِي أَعْدائِكُمْ وَأَنتَ فِى خَيْر وَإلى خَيْر.»

مردى خطاب به امام حسن عليه السلام گفت: «اى پسر رسول خدا من شيعه شما هستم.» امام عليه السلام فرمود:«اى بنده خدا، اگر در انجام واجبات و خوددارى از محرمات (گناهان) پيرو ما هستى و تبعيت مى كنى كه راست مى گويى، و چنانچه اينگونه نيستى، با اين ادّعاى دروغ بر گناهان خود افزودى; زيرا شيعه و پيرو ما از مقام والا و بلندى برخوردار است و تو اهل آن نيستى، مگو كه من شيعه تو هستم، بلكه بگو من از دوستان و هواداران و نيز از بدخواهان دشمنان شمايم، در اين صورت تو در خير و نيكى بسر مى برى و در مسير خير خواهى قرار دارى.»(13)

ص: 120

معيارهاى دوستان سالم

معيارهاى دوستان سالم

مردى از امام حسن عليه السلام خواست كه دوست و همنشين وى باشد، امام عليه السلام سه شرط را برايش مطرح نمود:

«قال _ عليه السلام _ : إيّاكَ أَنْ تَمْدَحَنى فَأَنا أَعْلَمُ بِنَفْسى مِنْكَ أَوْ تُكذِبنى فَإنَّهُ لا رَأْىَ لِمَكْذُوب أَوْ تَغْتابَ عِنْدِى أَحَداً، فَقالَ لَهُ الرَجُلُ: إئذِنْ لِى فِى الإنْصِرافِ.فَقالَ _ عليه السلام _ : نَعَمْ إذا شِئْتَ.»

«فرمود: 1 _ بشرط آن كه از من ستايش و تعريف نكنى; زيرا من نسبت به خودم از تو آگاهترم.

2_ مرا دروغگو ندانى; زيرا دروغگو رأى و عقيده درستى ندارد.

3 _ مبادا در برابر من از كسى غيبت كنى.

چون آن مرد شرايط دوستى با آن حضرت را دشوار ديد گفت: مى خواهم از درخواست خود منصرف شوم؟

امام عليه السلام فرمود: آرى هر طور مى خواهى انجام بده.»(14)

سياست از ديدگاه معصوم

سياست از ديدگاه معصوم

مردى از امام مجتبى عليه السلام پرسيد: سياست چيست؟

فقال _ عليه السلام _ : هِيَ أَنْ تَرْعى حُقُوقَ اللهِ، حُقُوقَ الأحْياءِ، وَحُقُوقَ الأمواتِ فَأمّا حُقُوقُ اللهِ فَأداءُ ما طُلِبَ وَاجْتِنابُ عَمّا نُهِىَ.وَأمّا حُقُوقُ الأحْياءِ: فَهِىَ أَنْ تَقُومَ بِواجِبِكَ نَحْوَ إخْوانِكَ، وَلا تَتَأخَّرَ عَنْ خِدْمَةِ أُمَّتِكَ وَأَنْ تُخَلِّصَ لِوَلِىِّ الأمْرِ ما أَخْلَصَ لاُِمَّتِهِ وأنْ تَرْفَعَ عَقِيرَتَكَ فِى وَجْهِهِ إذا ما حادَ عَنِ الطَريقِ السوي.وأمّا حُقُوقُ الأمواتِ: فَهِىَ أنْ تُذْكَرَ خَيْراتِهِمْ وَتَتَغاضى عَنْ مَساوِئِهِمْ فَإنَّ لَهُمْ رباً يُحاسِبُهُمْ.

فرمود: «سياست، رعايت حقوق خدا، مردم و اموات اين مردم است.

اما حق خداوند: انجام دادن فرائض (واجبات) و دورى كردن از آنچه ما را نهى كرده است (محرّمات).

اما حقوق مردم: اين كه وظيفه خود را نسبت به مردم انجام دهى و هرگز از خدمت به جامعه خود باز نمانى، و همان طورى كه زمامدار با تو با صداقت رفتار مى كند تو هم بايد با حقيقت و اخلاص رفتار نمايى و چون اقوام و بستگانت از راه راست منحرف شدند، آنها را به راه راست رهنمون باشى.واما حقوق اموات: آن است كه از خوبيهاى آنان سخن گوييد و از زشتيهايشان چشم پوشى كنيد; زيرا براى آنان خداوندى است كه حساب آنها را رسيدگى خواهد كرد.»(15)

ص: 121

عزّت مؤمن

عزّت مؤمن

قال الامام المجتبى عليه السلام

«لَوْ جَعَلْتُ الدُنْيا كُلَّها لُقْمةً واحِدَةً لَقَمْتُها مَنْ يَعْبُدُ اللهَ خالِصاً لَرَأَيْتُ أَنّى مُقَصِّرٌ فِى حَقِّهِ، وَلَوْ مَنَعْتُ الكافِرَ مِنْها حَتّى يَمُوتَ جُوعاً وَعَطَشاً ثُمَّ أَذْقَنْتُهُ شَرْبَةً مِنَ الماءِ لَرَأَيْتُ أَنّى قَدْ أَسْرَفْتُ.»

«اگر همه دنيا را تبديل به يك لقمه غذا كنم و به انسانى كه خدا را از روى خلوص عبادت مى كند بخورانم، خودم را مقصّر (كوتاهى كننده) درباره او مى دانم و چنانچه فرد كافرى را گرسنگى دهم تا به آن اندازه كه جانش از شدّت گرسنگى و تشنگى به لب برسد، آنگاه مقدارى كمى آب به او بدهم، خود را نسبت به او اسرافكار مى پندارم.»(16)

انتخاب دوست

انتخاب دوست

قال عليه السلام لبعض ولده:«يا بُنَىَّ لا تُؤاخِ أَحَداً حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَمَصادِرَهُ فَإذا اسْتَنْبَطْتَ الخُبْرَةَ وَرَضِيتَ العِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى إقالَةِ العَثْرَةِ وَالمُواساةِ فِى العُسْرَةِ.»

«پسرم با هيچ كس پيمان دوستى مبند مگر اين كه بدانى از كجا مى آيد و به كجا مى رود; يعنى خصوصيات اخلاقيش را بدست آور، و چون دقيق بررسى كردى و او را انسانى شايسته يافتى، بر پايه گذشت و اغماض و برادرى در سختيها و لغزشها با او رفتار كن و دوستيت را استمرار بخش.»(17)

فروتنى

فروتنى

قال عليه السلام

«أَعْرَفُ الناس بِحُقُوقِ إخوانِهِ وَأَشَدُّهُمْ قَضاءاً لَها أَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اللهِ شَأْناً وَمَنْ تَواضَعَ فِى الدُنْيا لاِخْوانِهِ فَهُوَ عِنْدَ اللهِ مِنَ الصِّدِيقينَ وَمِنْ شيعَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبى طالِب عليه السلام »

«فروتن و متواضع كسى است كه حق مردم را بشناسد و در بر آوردن نياز آنان بكوشد، در اين صورت در نزد خداوند مقام بالا و والايى خواهد داشت و هر كس در اين جهان نسبت به برادران دينيش فروتنى كند و تواضع نمايد، نزد خداوند از صديقان و شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام محسوب مى شود.»(18)

ص: 122

سخاوت و نيكى

سخاوت و نيكى

امام حسن عليه السلام مشغول طواف كعبه بود، كه مردى از آن حضرت پرسيد: بخشنده و جواد چه كسى است؟ امام عليه السلام فرمود:

«إنَّ لِكَلامَكَ وَجْهَيْنِ، فَإنْ كُنْتَ تَسْأَلُ عَنِ الْمَخْلُوقِ فَإِنَّ الجَوادَ الَّذِى يُؤَدِّى مَا افْتَرَضَ عَلَيْهِ، وَالبَخِيلُ الَّذِي يَبْخَلُ بِما افْتَرَضَ عَلَيْهِ، وَإنْ كُنْتَ تَسْأَلُ عَنِ الخالِقِ فَهُوَ الجَوادُ إنْ أَعْطَى، وَهُوَ الجَوادُ وَإنْ مَنَعَ لأنَّهُ إنْ أَعطَى عَبْداً أَعْطاهُ ما لَيْسَ لَهُ وَإنْ مَنَعَ مَنَعَهُ ما لَيْسَ لَهُ.وقالَ _ عليه السلام _ : المَعْرُوفُ ما لَمْ يَتَقَدَّمهُ مَطَلٌ وَلا يَتْبَعُهُ مَنٌّ وَالإعْطاءُ قَبْلَ السُؤالِ مِنْ أَكْبَرِ السُؤْدَدِ.»

«پرسش شما شامل بخشندگى خالق و مخلوق هر دو مى گردد:

1 _ جود و بخشندگى مخلوق در آن است كه آنچه را خداوند بر او واجب شمرده انجام دهد و چنانچه انجام ندهد بخيل است.

2 _ خداوند چه ببخشد و چه نبخشد جواد است، زيرا بندگان حقّى بر خداوند ندارند تا مفهوم اعطاء و منع بر آن صدق كند. و سپس فرمود: نيكى آن است كه قبل از انجامش مسامحه اى نباشد و بعد از انجام منّتى صورت نگيرد و بخشندگى قبل از سؤال كردن نشانه بزرگوارى است.»(19)

همسايگان را بر خويش مقدم بداريد

همسايگان را بر خويش مقدم بداريد

عن الحسن بن على عليهماالسلام قال:«رَأَيْتُ أُمِّى فاطِمَةَ _ عليهماالسلام _ قامَتْ فِي مِحْرابِها لَيْلَةَ جُمُعَتِها، فَلَمْ تَزَلْ راكِعَةً ساجِدَةً حَتّى اتَّضَحَ عَمُودُ الصُّبْحِ وَسَمِعْتُها تَدْعُو لِلْمُؤْمِنينَ وَالمُؤْمِناتِ وَتُسَمِّيهِمْ وَتَكْثُرُ الدُّعاءَ لَهُمْ، وَلا تَدْعُو لِنَفْسِها بِشَىْء، فَقُلْتُ لَها: يا أُمّاهُ لِمَ تَدْعينَ لِنَفْسِكِ كَما تَدْعينَ لِغَيْرِكِ؟ فَقالَتْ: يا بُنَيَّ: الجارُ ثُمَّ الدّارُ.»

«مادرم فاطمه _ عليهاالسلام _ را مى ديدم كه شبهاى جمعه راست قامتانه در محراب عبادتش ايستاده، تا طلوع صبح به ركوع و سجود بسر مى برد، خود مى شنيدم كه او براى مردان و زنان مؤمن دعا مى كند و حتى آنان را نام مى برد، و ]جهت برطرف شدن گرفتاريها و برآورده شدن خواسته هايشان[ بسيار دعا مى كرد و ليكن براى خويش سخنى نمى گفت و دعايى نمى كرد.عرض كردم: مادرم! چرا براى خود همانند ديگران دعا نمى كنى؟!جواب داد: فرزندم! اوّل همسايه را مقدم دار و سپس خود و اهل خانه را.»(20)

ص: 123

پي نوشت

1- تنبيه الخواطر، معروف به مجموعة ورّام : ص 427، بحار: ج 68، ص 184، ضمن ح 44.

2- كلمة الا مامُ الْحَسَن عليه السلام : 7، ص 211.

3- كلمة الا مامُ الْحَسَن عليه السلام : 7، ص 25، بحارالا نوار: ج 44، ص 23، ح 7.

4- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 183، س 2 و ص 185.

5- دعوات الرّاوندى : ص 24، ح 13، بحارالا نوار: ج 89، ص 204، ح 21.

6- بحالا نوار: ج 75، ص 111، ضمن ح 6.

7- وافى : ج 4، ص 1553، ح 2، تهذيب الا حكام : ج 2، ص 321، ح 166.2

8- تحف العقول : ص 234، س 14، من لا يحضره الفقيه : ج 1، ص 511، ح 1479.

9- تحف العقول : ص 235، س 7، مستدرك : ج 3، ص 359، ح 3778.

10- إ حقاق الحقّ : ج 11، ص 238، س 2.

11- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 235، س 7.

12- كلمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 140.

13- اءعيان الشّيعة : ج 1، ص 577، بحارالا نوار: ج 75، ص 111، ح 6.

14- تحف العقول : ص 229، س 5، بحارالا نوار: ج 10، ص 130، ح 1.

15- كلمة الا مام حسن عليه السلام : ص 138، تحف العقول : ص 234، س 6، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.

16- تحف العقول : ص 236، س 13، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.

17- تحف العقول : ص 232، س 2، بحارالا نوار: ج 75، ص 110، ح 5.

ص: 124

18- مستدرك الوسائل : ج 3، ص 245، ح 4.

19- اءعيان الشّيعة : ج 1، ص 577، بحارالا نوار: ج 75، ص 113، ح 7.

20-كلمة الا مام حسن عليه السلام : ص 212، بحارالا نوار: ج 73، ص 318، ح 6.

علت صلح امام حسن (عليه السلام)

علت صلح امام حسن (عليه السلام)

امام حسن (عليه السلام) بعد از شهادت پدرش على بن ابى طالب (عليه السلام) به قدرى بى كس و بى ياور و درمانده شد كه مجبور گرديد، با معاويه صلح كند! از آن بدتر اين كه بعضيها او را سرزنش كردند كه چرا با معاويه صلح كرد؟! و بعضى افراد نادان و سفيه گفتند: كه حسن بن على خلافت را به معاويه فروخت!! جواب از صلح امام حسن (عليه السلام) به چند وجه است:

1- يكى از آنها جوابى است كه خود امام داده است، چنان كه ابو سعيد عقيصا گفت به حسن بن على ابن ابى طالب گفتم: اى فرزند رسول خدا چرا با معاويه صلح و سازش كردى؟

امام فرمود: اى ابو سعيد: آيا من حجت خدا بر بندگانش نيستم؟! آيا من امام آنها بعد از پدرم نمى باشم؟! گفتم: چرا.

فرمود: آيا من آن كسى نيستم كه رسول خدا در باره من و برادرم فرموده:«هذان ولداى امامان قاما او قعدا»

يعنى اين دو فرزندان من امامند خواه (به اجراى اوامر الهى) برخيزند و خواه بنشينند؟ گفتم: بلى.

فرمود: پس من امامم خواه برخيزم يا بنشينم.

اى ابو سعيد علت صلح من با معاويه همان علت صلح رسول خدا با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و اهالى مكه است هنگامى كه از حديبيه برگشت، منتهى فرقى كه هست اين است كه آنان آشكارا كافر بودند ولى معاويه و يارانش در باطن كافرند. اى ابو سعيد اگر من از جانب خدا امام هستم پس جايز نيست در قبول صلح و يا جنگ به سفاهت رأى نسبت داده شوم، اگر چه حكمت آنچه انجام مى دهم براى افراد مشتبه باشد آيا نمى بينى هنگامى كه خضر به خاطر سوراخ كردن كشتى و كشتن پسر و تعمير ديوار از طرف موسى (عليه السلام) مورد غضب واقع شد، براى اين كه علت آن بر او مشتبه بود، تا اين كه خضر به او خبر داد و موسى راضى شد همچنين من نيز به خاطر صلحى كه با معاويه كردم، از طرف كسانى كه علت اين امر را نمى دانستند و نسبت به آن جاهل بودند، مورد غضب واقع شدم و اگر من صلح نمى كردم معاويه يك نفر شيعه در روى زمين باقى نمى گذاشت مگر اين كه همه را مى كشتند .

ص: 125

شايد بعضيها كه بر اين حديث واقف شوند، بگويند كسانى كه به حسن بن على (عليه السلام) عيب گرفتند، معذور بودند، همچنان كه موسى معذور بود؟

جواب او اين است كه خضر موسى را در آنچه واقع شد، معذور ندانست و لذا از او جدا شد، پس عذر كسى كه بر حسن (عليه السلام) عيب بگيرد پذيرفته نيست.

ديگر اين كه موسى رعيت خضر نبود كه اطاعتش بر او واجب باشد بلكه موسى و خضر با هم مصاحب و رفيق راه بودند، موسى پيامبر بود ولى خضر پيامبر نبود خضر مكلف به باطن بود و مى بايست مطابق آن عمل كند و موسى هم مكلف به ظاهر بود مى بايست با توجه به ظاهر آنها بر وى انكار نمايد، زيرا آنچه در ظاهراتفاق افتاد به ظاهر بدو منكر مى نمود، پس از اين جهت هر دو معذور بودند و شايد هم موسى توجه نداشت كه خضر معصوم است.

اما رعيت امام حسن در عيب گرفتن بر او معذور نبودند، زيرا آنان از نظر شرع مكلف بودند از امام حسن (عليه السلام) متابعت نمايند، خواه صلح كند و خواه جنگ كند، پس هر گاه كسى بر او عيب بگيرد يا مخالفت كند، حكمش حكم كسى است كه با امام زمان خود مخالفت نمايد. و عذر امام حسن (عليه السلام) در پذيرفتن صلح اين بود كه اكثر اصحابش در همراهى وى به همين صفت بودند و موافق رأى و نظر امام نبودند، پس چگونه اين جماعت مى توانستند براى مقابله با دشمن به امام خود يارى كنند.

2- اين كه رجال مذاهب چهارگانه، بالاتفاق روايت كرده اند كه پيامبرشان فرموده كه: «حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشتند» پس چگونه از يكى از جوانان بهشت عملى صادر مى شود كه به خاطر آن مورد مذمت و نكوهش قرار مى گيرد و در بهشت جوانانى هستند مثل عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا و غير ايشان از اوليا كه عيب در آنها وجود ندارد.

ص: 126

3- اين كه عيب گرفتن بر حسن (عليه السلام) صحيح نيست مگر اين كه اول بايد به پيامبر عيب گرفت كه به امام حسن مدح و ثنا گفته است و عيب گرفتن به پيامبر هم صحيح نيست مگر بعد از عيب گرفتن به خداوند كه در باره پيامبر فرمود: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى» «1».

(هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد و سخن او جز وحى نيست).

4- و ديگر اين كه: در ضمن آيه تطهير روايت كرده اند كه خداوند او را از «رجس» پاك گردانيده است و اگر او داراى عيب بود، پاك نبود و آن خدائى كه به پاكى او گواهى داده بود مى دانست كه او در آينده با معاويه صلح خواهد كرد زيرا تمام اوصاف و كردارش پيش خداوند از اول تا آخر و ظاهر و باطن حاضر بود، وقتى كه به طهارت او حكم كرده، اين اقتضاى طهارت و پاكى او بود.

5- و نيز آنها اتفاق دارند بر اين كه پيامبر با «بنى قريظه» و «بنى النضير» پيمان صلح بستند در حالى كه آنها كافر بودند وقتى صلح با كافر جايز باشد صلح با كسى كه به ظاهر مسلمان است، چه اشكالى دارد؟

همچنين اتفاق دارند بر اين كه پيامبر با يهود و نصارى صلح كرد و آنها را در كفر و ضلالتشان باقى گذاشت و از آنها جزيه گرفت و با اين عمل براى پسرش حسن در صلح با معاويه، «اسوه» و سرمشق گرديد چنان كه قرآن مى گويد: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ و همچنين جريان «صلح حديبيه» در تاريخ اسلام معروف است و طرف قرار داد در آن «سهيل بن عمرو» بود كه به نمايندگى از طرف كفار قريش زير ورقه صلح را امضاء كرد و اين صلح از صلح امام حسن با معاويه تعجب آورتر است.

ص: 127

6- از جمله جوابها اين كه «ابن دريد» در كتاب «المجتبى» روايت كرده است كه امام حسن (عليه السلام) خطاب به مردم فرمود: «شك و پشيمانى، ما را از جنگ لشكر شام باز نداشت بلكه با سلامت نفس و اطمينان و شكيبائى با آنان مى جنگيديم ولى سلامت نفس با كينه و عداوت مخلوط گرديد و استقامت با تزلزل درهم آميخت و شما آنگاه كه به صفين مى رفتيد دين را در پيش رو و دنيا را در پشت سر داشتيد ولى اكنون دنيا را در جلو و دين را پشت سر افكنده ايد، بدانيد ما به شما آنچنانيم كه بوديم (و هيچ تغييرى نكرده ايم) ولى شما نسبت به ما آنچنان كه بوديد، نيستيد» امام با اين سخن، اشاره به اسباب و علل متلاشى شدن لشكريان فرمود آنگاه پيشنهاد صلح معاويه را بر مردم به اين نحو خواند:

«بدانيد معاويه ما را به امرى كه در آن شرافت و انصاف نيست، دعوت كرده اگر كشته شدن را دوست داريد، پيشنهاد وى را بر مى گردانيم و با دم شمشيرها با وى برخورد مى كنيم و اگر زنده بودن را دوست داريد، پيشنهاد معاويه را قبول مى كنيم.

چون سخن امام به اينجا رسيد، همه يك صدا گفتند: التقية التقيّة.

7- پيامبر اكرم از صلح امام حسن (عليه السلام) خبر داده بود.

در كتابهاى صحاح روايت كرده اند و حميدى در كتاب «الجمع بين- الصحيحين» از مسند «ابى بكرة بقيع بن الحرث» روايت كرده كه گفت: رسول خدا را بالاى منبر ديدم حسن بن على (عليه السلام) در كنارش بود پيامبر گاهى به مردم و گاهى به حسن (عليه السلام) نگاه مى كرد و مى فرمود:

ص: 128

«انّ ابنى هذا سيّد و لعلّ اللَّه ان يصلح به بين فئتين عظيمتين من المسلمين»

. (اين فرزند من آقاست شايد خداوند به وسيله او ميان دو دسته بزرگ از مسلمانان صلح برقرار نمايد)

در اين روايت پيامبر، صلح امام حسن (عليه السلام) را به خدا نسبت داده و اين خداوند بود كه به وسيله امام حسن (عليه السلام) ميان دو دسته بزرگ از مسلمانان صلح برقرار نمود بنا بر اين هر كس به امام حسن به خاطر اين صلح عيب بگيرد در حقيقت به خدا عيب گرفته است.

سپس اين حديث در مقام مدح امام حسن (عليه السلام) است به خاطر صلحى كه در آينده ميان مسلمانان برقرار خواهد كرد و لذا پيامبر با لفظ «ابنى» پسرم و جمله «انه سيد» او آقاست و غير اينها كه معنى حديث اقتضا مى كند.

الطرائف / ترجمه داود إلهامى، ص: 365-368

مظلوميت امام حسن (عليه السلام)

مظلوميّت سبطاكبر

مظلوميّت رهبر

پس از شهادت جانسوز مولاى متّقيان امام علىّ عليه السلام ، عدّه اى از مردم به حضور امام حسن مجتبى عليه السلام آمده واظهار داشتند:

يابن رسول اللّه ! تو خليفه و جانشين پدرت هستى و ما شنونده و فرمان بر دستورات تو مى باشيم ، ما را بر آنچه صلاح مى دانى ، راهنمائى نما.

امام عليه السلام فرمود: شما مردمانى دروغگو هستيد و نسبت به كسى كه از من برتر بود بى وفائى كرديد؛ پس چگونه مى خواهيد مطيع و فرمان بر من باشيد؟!

و چگونه و باكدام سابقه اى مى توانم به شما اعتماد كنم ؟

در هر حال اگر صداقت داريد و راست مى گوئيد، وعده من و شما در نزديكى شهر مداين مى باشد، كه محلّ تجمّع لشكر جهت روياروئى با دشمن خواهد بود.

ص: 129

پس اكثريّت آن ها به امام عليه السلام پشت كرده و به خانه هاى خود بازگشتند؛ و حضرت با علم و آگاهى نسبت به اوضاع ، سوار مركب خود شد و عدّه قليلى همراه حضرت روانه شدند.

وفائى را از آن مردمان مشاهده نمود، در همان مكان موعود در ضمن ايراد خطبه اى فرمود: اى جماعت ! شماها خواستيد مرا مغرور نمائيد، پس نيرنگ و حيله به كار گرفتيد همان گونه كه با پدرم چنين كرديد، شماها بعد از من در ركاب شخصى كافر و ظالم خواهيد جنگيد، كه هيچ ايمان به خداوند و رسولش ندارد.

پس از آن حضرت ، شخصى را از قبيله كِنده به عنوان فرمانده لشكر برگزيد و او را به همراه چهار هزار نفر به ميدان جنگ گسيل نمود؛ و فرمود: در سرزمين اءنبار توقّف كنيد و تا دستورى از جانب من نيامده ، هيچ گونه حركتى انجام ندهيد.وقتى معاويه از چنين قضيّه اى آگاه شد، چند نفر ماءمور به همراه پانصد هزار درهم براى فرمانده لشكر فرستاد و به او پيام داد: اگر به ما ملحق شوى ؛ ولايت هر كجا را كه مايل باشى به تو واگذار مى كنيم .

پس فرمانده لشكر چون فردى سست ايمان و دنياطلب بود، به امام مجتبى عليه السلام خيانت كرد؛ و پول ها را گرفت و به همراه تعداد بسيارى از نيروهاى خود به سپاه معاويه ملحق شد.

چون اين خبر به حضرت رسيد اظهار نمود:اى جماعت ! كِنِدى به من و شما خيانت كرد، و اكنون براى بار دوّم تكرار مى كنم و مى گويم كه شما مردمان بى وفا و دنياطلب هستيد، وليكن شخص ديگرى را به جاى او مى فرستم ، با اين كه مى دانم او نيز چون ديگران بى وفا و خائن است .

ص: 130

آن گاه شخصى را از قبيله بنى مراد - به نام مرادى - به همراه چهار هزار نفر روانه نمود؛ و از او عهد و پيمان گرفت كه به مسلمين خيانت نكند و او نيز قسم خورد كه چون كوه ثابت و استوار باقى بماند.

و چون لشكر آهنگ حركت نمودند تا به سوى جبهه جنگ بروند، حضرت به آرامى فرمود: به او نيز اعتمادى نيست .

و هنگامى كه لشكر مُرادى به اءنبار رسيد، معاويه دو مرتبه همان برنامه كِنِدى را براى مُرادى نيز اجرا كرد؛ و او هم فريب خورد و عهد و قسم خود را شكست و به لشكر معاويه پيوست .

امام عليه السلام با شنيدن خبر خيانت مرادى ، به پا خواست و فرمود: باز هم مى گويم كه شماها صداقت و وفا نداريد و عهدشكن هستيد؛ و توجّه نموديد كه چگونه مُرادى مانند كندى عهدشكنى و خيانت كرد.

گفتند: ياابن رسول اللّه ! آن ها خيانت كردند، ليكن ما صادقانه با شما هستيم و آنچه دستور دهى ، به آن عمل مى كنيم .

حضرت فرمود: پس مرحله اى ديگر شما را مى آزمايم تا حقيقت امر براى خودتان ثابت شود، وعده گاه من و شما در سرزمين نُخَيْله باشد، هر كه ميل دارد آن جا حضور يابد؛ با اين كه مى دانم شما مردمى بى وفا و عهدشكن هستيد.پس هنگامى كه حضرت وارد نخيله گرديد و مدّت ده روز در آن جا اقامت گزيد؛ ولى جز تعدادى اندك ، كسى به آن مكان نيامد، پس حضرت به كوفه مراجعت نمود و بر بالاى منبر رفت و فرمود:

تعجّب مى كنم از گروهى بى دين و بى وفا؛ واى بر شما فريفتگان و خودفروشان !

ص: 131

بدانيد كه حكومت اسلامى بر بنى اميّه حرام است ، ولى چنانچه حكومت دست معاويه بيفتد؛ چون شماها را مخالف حكومتش بداند كمترين ترحّمى روا نمى دارد، بلكه با شديدترين شكنجه ها آزارتان مى دهد و نابودتان مى كند.

سپس عدّه بسيارى از مردم دنياپرست و بى وفاى كوفه ، نامه هاى متعدّدى براى معاويه به اين مضمون فرستادند:

اگر مايل باشى ، حسن بن علىّ را دست گير نموده و برايت مى فرستيم ؛ و چون رضايت و خوشنودى معاويه را آگاه شدند، بر محلّ سكونت و استراحت آن امام مظلوم سلام اللّه عليه حمله كردند؛ و به وسيله شمشير جراحاتى بر بدن مقدّس آن حضرت وارد آوردند.

بعد از اين حادثه دلخراش ، حضرت به ناچار نامه اى براى معاويه به اين مضمون نوشت :

با اين كه از جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت و حكومت بر خاندان بنى اميّه حرام است ، امّا با چنين وضعيّت و موقعيّتى كه پيش آمده است ، به ناچار با شرايطى براى صلح آماده هستم ؛ و آن را بر اين اوضاع ترجيح مى دهم . الخرايج و الجرايح : ج 2، ص 576، ح 4.

شكايت حضرت

خطبته عليه السلام لما وقع الصلح

يا اهل العراق ! انه سخى بنفسى عنكم ثلاث : قتلكم ابى و طعنكم اياى و انتها بكم متاعى

خطبه آن حضرت بعد از انجام صلح

اى اهل عراق ! من سه چيز را از شما خرده مى گيرم : كشتن پدرم ، و ضربه زدن به من ، و غارت اموالم را.

ص: 132

إحقاق الحق، الشوشتري ،ج 26،ص:485

غارت خيمه

آورده اند كه حضرت امام حسن- عليه السلام- روزى در ساباط مدائن به عزم آنكه به دست امتحان پرده خفا از روى كار موافق و مخالف بگشايد، خطبه اى خوانده خلق را نصيحت فرمود، و به فرمانبردارى و موافقت در جميع امور اشارت نمود. پس جمعى از آن فرق مختلفه كه به مواعيد معاويه شيفته گشته جوياى بهانه بودند از روى مغالطه گفتند: همانا حسن بن على مى خواهد كه با معاويه صلح كند. آنگاه آن طايفه گمراه همين سخن را بهانه مفارقت خود از آن جناب ساختند و تزلزل در آن سپاه انداختند. و گروهى از آن لشكر كه مذهب خوارج داشتند تكفير آن حضرت نموده به خيمه آن جناب درآمده هر چه يافتند غارت كردند. پس امام- عليه السلام- ربيعه و همدان را طلب داشته، آن دو قبيله به حفظ و حراست آن سرور پرداختند.

أنيس المؤمنين، الحموي ،متن،ص:89

آزار ياران به حضرت

7- در كتاب: رجال كشى از ابو حمزه از امام محمّد باقر عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود: مردى از ياران امام حسن كه او را: سفيان بن ليلى ميگفتند در حالى كه بر شتر خود سوار بود نزد آن حضرت آمد، وى در حالى كه دامن لباس خود را گرفته بود نزد آستانه آن بزرگوار ايستاد و گفت:

السّلام عليك يا مذل المؤمنين! يعنى سلام بر تو، اى ذليل كننده مؤمنين! امام حسن عليه السّلام به وى فرمود:

پياده شو و تعجيل منماى! او پياده شد و شتر خود را در ميان خانه عقال كرد، آنگاه آمد تا نزد امام عليه السّلام رسيد، امام به او فرمود: چه گفتى!؟ گفت: گفتم:

ص: 133

سلام بر تو اى ذليل كننده مؤمنين. امام حسن فرمود: به چه دليل اين سخن را ميگوئى!؟ گفت: تو عمدا امر خلافت اين امت را از گردن خود خلع نمودى و باين مرد طاغى و سركش واگذار كردى كه بر خلاف دستور خدا حكومت مى نمايد.

امام حسن فرمود: من تو را از علت اينكه اين عمل را انجام دادم آگاه مى نمايم.

من از پدرم على عليه السّلام شنيدم ميفرمود: پيامبر با عظمت اسلام صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

روز و شب ها نمى گذرند تا اينكه مردى كه داراى گلوئى گشاد و سينه اى عريض باشد، ميخورد ولى سير نمى شود متصدى امر خلافت اين امت شود، آن مرد معاويه است. علت صلح من با معاويه همين است.

چه باعث شد كه نزد ما آمدى؟ گفت: دوستى و حب تو. فرمود: محض رضاى خدا؟ گفت: آرى. فرمود: بخدا قسم هيچ بنده اى ما را دوست ندارد و لو اينكه در ديلم اسير باشد مگر اينكه دوستى ما بنفع وى خواهد بود. دوستى ما آنچنان گناهان را از بنى آدم فرو ميريزد كه باد برگ درختان را فرو ميريزد.

زندگانى حضرت امام حسن(ع)، ترجمه بحار الأنوار ،ص:9

عِشْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَيْتَ شَهِيداً

مظلوميت امام حسن (ع)درعمر شريف آن حضرت است كه صلح فرمان الهي راانجام مي دهد وبا تمام ناملايمات آن صبر مي كند وشهيد مي گردد (عِشْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَيْتَ شَهِيداً)

برخلاف امام حسين كه مظلوميت او در شهادت است(قُتِلْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَيْتَ شَهِيداً ) صلوات بر حسن و حسين عليهما السلام

: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَبْدَيْكَ وَ وَلِيَّيْكَ وَ ابْنَيْ رَسُولِكَ وَ سِبْطَيِ الرَّحْمَةِ وَ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلَادِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ سَيِّدِ النَّبِيِّينَ وَ وَصِيِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ أَشْهَدُ أَنَّكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَمِينُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِينِهِ عِشْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَيْتَ شَهِيداً وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الزَّكِيُّ الْهَادِي الْمَهْدِيُّ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ وَ بَلِّغْ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلَامِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الْمَظْلُومِ الشَّهِيدِ قَتِيلِ الْكَفَرَةِ وَ طَرِيحِ الْفَجَرَةِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَشْهَدُ مُوقِناً أَنَّكَ أَمِينُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِينِهِ قُتِلْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَيْتَ شَهِيداً وَ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى الطَّالِبُ بِثَارِكَ وَ مُنْجِزٌ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ التَّأْيِيدِ فِي هَلَاكِ عَدُوِّكَ وَ إِظْهَارِ دَعْوَتِكَ وَ أَشَهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وََبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً خَذَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَلَبَّتْ عَلَيْكَ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِمَّنْ أَكْذَبَكَ وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّكَ وَ اسْتَحَلَّ دَمَكَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ خَاذِلَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَكَ فَلَمْ يُجِبْكَ وَ لَمْ يَنْصُرْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ سَبَى نِسَاءَكَ أَنَا إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ بَرِي ءٌ وَ مِمَّنْ وَالاهُمْ وَ مَالَأَهُمْ وَ أَعَانَهُمْ عَلَيْهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوى وَ بَابُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقى* وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ أَشْهَدُ أَنِّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِمَنْزِلَتِكُمْ مُوقِنٌ وَ لَكُمْ تَابِعٌ بِذَاتِ نَفْسِي وَ شَرَائِعِ دِينِي وَ خَوَاتِيمِ عَمَلِي وَ مُنْقَلَبِي فِي دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي

ص: 134

كليات مفاتيح الجنان، ص: 558

پيامك

اس ام اس ولادت امام حسن (ع)

اي تو با قلبم صميمي يا حسن / تو كريم بن كريمي يا حسن

داري از زهرا نشان يا مجتبي / مهرباني دل رحيمي يا حسن . . .

ميلاد كريم اهل بيت مبارك *** چو بر نيمه رسيد ماه مبارك / بيامد لطفي از رب تبارك

شبر،نيكو خصال و ماه صورت / كريم و اسوه در زهد و بلاغت . . .

ولادت با سعادت امام حسن مبارك

*** امام حسن عليه السلام فرمود: چنان براي دنيايت تلاش كن كه گوياهميشه زنده اي، و چنان براي آخرتت تلاش كن كه گوئي فردامرگت فرا مي رسد.

(الحياة، ج 4، ص 62)

*** جوانان بهشت را سيد است او / اگر تو طالب حلمي ز وي جو

منم محتاج لطف آل اطهر / شفاعت كن اماما روز محشر . . .

ميلاد امام حسن مجتبي مبارك

*** مژده اي دل نور چشم مرتضي آمد خوش آمد / شام ميلاد امام مجبتي آمد خوش آمد غم مخور اي دل كه در ماه دعا و استجابت / بهر تأثير دعا، روح دعا آمد خوش آمد . . .

*** رمضان، بهشت خدا شده ز گل جمال تو يا حسن / يم علم و حكمت و معرفت، نمي از كمال تو يا حسن تو علي، تو فاطمه، تو حسن، تو حسين يا كه محمدي؟ / كه عيان جلالت پنج تن، بُوَد از جمال تو يا حسن . . .

*** آمد چو به نيمه ماه پرفيض صيام / شد طلعت مجتبي عيان چون مه تام با روي حسن خوي حسن جلوه نمود / فرزند ابوالحسن امام بن امام . . .

ص: 135

*** امام حسن عليه السلام فرمود: بين حق و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشم ببيني حق است و چه بسا كه باطل زيادي را با گوش بشنوي. (از هر معصوم چهل حديث، ص 105)

*** گويند كه گرد مَه، زمين مي گردد / دور فلك و عرش برين مي گردد

خورشيد، جمال مجتبي را ديده است / حيران شده است و اين چنين مي گردد

ميلاد دومين اختر تابتاك آسمان ولايت مبارك

*** امام حسن عليه السلام به يكي از فرزندانشان فرمودند: اي پسرم بااحدي برادري مكن تا آنكه بداني كجاها مي رود و از كجاهامي آيد، و چون از حالش خوب آگاه شدي و رفتارش راپسنديدي با او برادري كن. به شرط اينكه رفتارت براساس چشم پوشي از لغزش و همراهي در سختي باشد. (از هر معصوم چهل حديث، ص 108- تحف العقول، ص 236)

*** سلام اي حُسن عالمتاب، اي روح سحر سيما / سلام اي آيه مظلوم، اي غم، سوره زيبا

سلام اي دومين خورشيد، اي روشن ترين اميد / بتاب اي عصمت روشن، بتاب اي عصمت زيبا

ميلاد نور مبارك

***

سرشار شميم اهل بيت آمده است / شادي به حريم اهل بيت آمده است جوشان شده است چشمه فيض خداي / ميلاد كريم اهل بيت آمده است . . .

***

ماهِ روزه بود و ماه پاره اي از وراي ابرها پديد شد آفريدگار عشق و عقل نيز شادمان از آنچه آفريد شد مجتبي كه شيعه رسول بود، اولين وديعه بتول بود از نهاد مرتضي حلول كرد بعد از آن مدينه رو سپيد شد ***

امام حسن عليه السلام فرمود: نابودي مردم در سه چيز است:

ص: 136

1- بزرگ نمائي 2- افزون خواهي بسيار 3- حسد و رشك بردن.

***

با مردم آن گونه نشست و برخاست كن كه دوست داري، با تو رفتار كنند. امام حسن مجتبي (ع)

***

بخشش پيش از درخواست، بزرگ ترين بزرگواري هاست.. امام حسن مجتبي (ع)

***

شوخي، بزرگي و ابهت را از ميان مي برد. شخص ساكت از بزرگي و وقار بيشتري بهره مند است. امام حسن مجتبي (ع)

***

سرآمد عقل، برخورد نيكو و شايسته با مردم است.. امام حسن مجتبي (ع)

***

از حضرت امام مجتبي عليه السلام پرسيده شد نيرومندي چيست؟فرمودند: دفاع از پناهنده، و پايداري در نبرد، و ايستادگي هنگام سختي.(تحف العقول، ص 227)

***

گناه و اشتباه ديگران را به زودي سرزنش مكن و ميان او و اشتباهش

راهي براي عذرخواهي قرار بده.. امام حسن مجتبي (ع)

***

والاترين جايگاه نزد خداوند از آنِ كسي است كه به حقوق مردم آشنا باشد و در برآوردن آن بكوشد.. امام حسن مجتبي (ع)

***

بخل، سرآمد همه بدي ها و زشتي هاست و محبت و دوستي را از دل ها بيرون مي كند.. امام حسن مجتبي (ع) منبع:بيتوته

اشعار و بحرطويل

بحرطويل ولادت امام حسن مجتبي (عليه السلام):

رمضان سفرهٔ مهماني مخصوص خداوند ودود است، مه رحمت و جود است، مه ذكر و صلاة است و ركوع است و سجود است و سلام است و درود است، تعالي الله از اين فيض كه در نيمه اين ماه دل افروز خداوند تعالي، شده در دامن زهرا مه تابان محمد متجلا، كه دميده است فروغش به دل اهل تولا، سر دست علي و فاطمه و شانهٔ مولا، مه هر انجمن است اين، وليّ ذوالمنن است اين، به نبي جان و تن است اين، به علي ياسمن است اين، حسن است اين، حسن است اين، كه در اين ماه خدا ماه خدا بوسه زند بر سر و رويش، همه محو گل رخسار نكويش، همه دلدادهٔ خوي اش همه آواهٔ كويش، همه را ديده به سويش همه ديدند به رخسار خدا منظر او روي خدا را. شب شور و شعفِ اهل تولا شده امشب، كه عيان وجه خداوند تعالي شده امشب، همه عالم چو دل آل علي غرق تجلا شده امشب، كه ز هم غنچه نو رسته زهرا و علي وا شده امشب، گهر بحر شرف فاطمه شد مادر و مولاي دو عالم علي بابا شده امشب، پسري داده خدايش چه پسر نام حسن روي حسن موي حسن خلق حسن خوي حسن بلكه سزاوار بود تا كه بخوانند حسن در حَسنش، لحظه به لحظه صلوات از طرف خلق و خدا يك سره بر جان و تنش، وحي الهي سخنش، بوسه گه ختم رسل لعل لبان و دهنش، باد فدا جان هزاران چو منش، بلكه دو صد انجمنش، كيست حسن مظهر حُسن ازلي، هستي زهرا و علي، جان جهان، حصن امان، فخر زمان، روح و روان، سرّ نهان، نور عيان، بلكه به هر عصر و زمان برده دل اهل ولا را. مه و مهر و فلك و ارض و سما، حور و ملك، جن و بشر در شب ميلاد حسن جشن گرفتند، كه امشب شب بسيار عظيم است، همانا شب ميلاد كريم ابن كريم است، رخش سوره نور است و قدش نخله طور است و سرا پاش زبور است و نگه دوخته بر طلعت زيباي محمد، نگه ختم رسل نيز به ماه رخ آن حجت سرمد، همه احمد، همه حيدر، همه زهراي مطهر، عجبا يوسف صديق كجايي كه كنارش بنشيني و ز گلزار رخش با نگه دم به دمت لاله بچيني، به لبش جاي گل بوسه پيغمبر اسلام ببيني و شوي يك سره ماتش، بِستان فيض ز خلق حَسن و حُسن صفاتش، بفرست از سوي كنعان به قد و قامت و رخسار دل آرا صلواتش، عجبي نيست اگر ذات خداوند تبارك و تعالي به همه خلق دهد مژده آزادي از آتش كه ببخشد همه را بر گل رويش نه، به يك تار ز مويش نه، به يك گردش چشمش گنه و جرم و خطا را. عجبا ختم رسل خواجه لولاك، نهاده است جبين را به روي خاك و از اين سجده طولاني اش افتاده به حيرت همه افلاك، گمانم كه حسن باز سوار است به دوشش، به خدا اي همه امت اسلام ببينيد حسن كيست كه بعد از پدر و مادر و جدش به جلال و ادب و حلم نظيرش به جهان نيست، يكي مرد عرب آمده از شام، ز كف باخته آرام و به زشتي برد از آن گهر بحر شرف نام، به تندي و به دشنام، به پاسخ گل لبخند گرامي پسر فاطمه شد باز كه اي دوست چرا خشم گرفتي و غم خويش نگفتي، تو اگر خانه نداري به سوي خانه ما آي، گرت قرض بود قرض تو سازيم ادا، گر ز كسي ديده اي آزار بگو تا كه بگيريم رهش را چه شده، كيست كه رنجانده در اين گردش ايام شما را؟ مرد شامي كه چنين ديد بدان آتش قهر و غضب و كينه و خشمش رخش از شرم گل انداخت به يك باره عرق ريخت به پيشاني و بر چهره روان اشك خجالت شد و چشمش به ادب گفت كه اي جان دو عالم به فدايت، زهي از خُلق خوش و حلم رسول دو سرايت، به كريميت قسم اذن بده تا كه بيفتم به روي خاك زنم بوسه به پايت، منم و مدح و ثنايت، منم و ذكر و دعايت، منم و مهر و ولايت، تو بزرگي تو كريمي تو همان خلق عظيمي تو همان مظهر آيات خداوند رحيمي، تو شه عرش مقامي تو امامي تو امامي تو همان فيض مدامي تو دعايي تو سلامي تو سجودي تو قيامي تو به خلق و صفت و حلم رسولي تو گل دامن زهراي بتولي حسن بن علي امروز تو بردي ز كرامت دل ما را. پسر فاطمه اي دم به دم از خلق خداوند سلامت، صلوات از طرف خالق و خلقت به تو و جد همامت، پدر و مادر و ابناء و تبارم به فداي پدر و مادر و ابناء و تبارت، زهي از عزت و جاه و شرف و عز و وقارت، به خدا دين خدا تا ابدالدهر بود در گرو صبر و قرارت، كه بود صلح تو بنيادگر نهضت خونين حسيني، نه مگر جد تو فرمود حسين و حسنم چه، بنشينند و چه خيزند چه در صلح چه در جنگ امامند، تو توحيد تمامي و تو در صلح و تو در جنگ امامي و كلامت همه نور است و پيامت همه شور است، خطا از تو به دور است، هر آن كس كه تمرّد كند از حكم تو او خصم خداوند غفور است، نه بيناست كه كور است، نپيموده به جز راه خطا را. امامان همه مولا و كريمند، ولي نام تو در بين امامان شده مشهور، كرم تا ابدالدهر رهين كرم توست، كرامت همه شب سائل باب الحرم توست، سخاوت نمي از موج يم توست، شرف سايه نشين علم توست، تويي آن كه بزرگي همه خاك قدم توست مسيح دل بيمار همه فيض دم توست ثناگوي تو خودِ ذات الهي است ثناي همهٔ خلق كم توست، زهي از جاه رفيعت، ملك العرش مطيعت، رخ خورشيد به خاك ره زوار بقيعت، به تو و رحمت و جود و كرم و فيض وسيعت، دل من پر زده در سينه و پرواز كند سوي مدينه، كرمي اي كه شما را به كرم نيست قرينه، كه دهي راه به سوي حرم چار امامم، تويي اي يوسف كنعان ولايت ولي و صاحب و مولا و امامم، بطلب در حرمت “ميثم” افتاده ز پا را.

ص: 137

(حاج غلارضا سازگار)

***

امشب ز لب ماه خدا خنده بر آمد كز خانه خورشيد ولايت قمر آمد يا از دل دريا نبوت گهر آمد يا مهر فروزنده ببام سحر آمد پيغمبر و زهرا و علي را پسر آمد در ماه خدا ماه خدا جلوه گر آمد هم آينه حسن خداوند جمالش هم خلق و حصال نبوي خلق و خصالش هم پير خرد آمده مبهوت جلالش هم عقل ملك آمده حيرا ن كمالش هم مفتخر از او شده پيغمبر و آلش هم او ز نبي و ز علي مفتخر آمد در گلشن دين باغ گل ياسمنش بين در لعل لب بسته عقيق يمنش بين شادابي جان را ز گلستان تنش بين آيات خدا در لب شكر شكنش بين آيينه شو و حسن حسن در حسنش بين گوئي بجهان باز رسول دگر آمد اي ختم رسل بوسه زن بر سر و رويش اي شير خدا عطر جنان جوي ز بويش اي عصمت حق شانه بزن شانه به مويش اي مهر ، ستان وام ز رخسار نكويش اي ماه ببر سجده بخاك سر كويش رشگ ملك است اين كه به شكل بشر آمد در شب نفس صبحدم عيد ببينيد در ماه خدا صورت خورشيد ببينيد روئي كه نبي ديد و علي ديد ببينيد حسني كه ورا فاطمه بوسيد ببينيد رخسار خداوند درخشيد ببينيد كز وصف من و مدح شما خوبتر آمد با طلعت او ماه خريدار ندارد مهر است كم از ذره و مقدار ندارد بي يار بود هر كه چو او يار ندارد بر دشمن او نخل عمل بار ندارد گر بار دهد بار به جز نار ندارد مهرش ثمر جنت و بغضش شرر آمد اي حسن حسن در حسنت حسن خدايي اي صورت زيبايي هستيت فدايي عالم بسر كوي تو مشغول گدايي با مهر توجان كرده ز تن ميل جدايي از آينه دل تو كني زنگ زدائي شادي شب ميلاد تو باز از سفر آمد اي باغ گل ياسمن آل محمد (ع) اي قرص مه انجمن آل محمد (ع) اوصاف تو روح سخن آل محمد (ع) گفتار تو نقل دهن آل محمد (ع) اي حسن خدا اي حسن آل محمد (ع) روح تو در آينه حق جلوه گر آمد لطف تو خدايي و گداي تو كرامت در سايه سرو قدت افتاده قيامت دل امده و جسته بكوي تو اقامت نازد بتو توحيد و كند فخر امامت از صبر تو دين نبوي يافت سلامت با صلح تو از راه سپاه ظفر آمد نور ابد و جلوه حسن ازل از تو است مقبولي طاعات و جزاي عمل از تو است تو طوري و انوار خدا مشتعل از تو است رسوايي و نابودي خصم دغل از تو است پيروزي اسلام به جنگ جمل از تو است حقا كه علي چون تو پسر را پدر آمد اي صحن بقيع تو چراغ ره انجم وي مهر رخت بوسه گه جد و اب و ام بر فاطمه مانند نبي كرده تكلم اول پسر شير خدا حجت دوم در پاسخ دشنام به لبهات تبسم از خلق تو گلزار صفا بارور آمد تو شمع شب تار بقيع دل مايي هر جا كه كن يجلوه ، گل محفل مايي گر بحر بلا موج زند ساحل مايي وز نخل عمل بار دهد حاصل مايي ما خواب و تو مهمان دل غافل مايي ويرانه دل از تو بهشت دگر آمد جبرئيل شراب از لب شيرين تو نوشد كوثر بهمه وسعتش از فيض تو جوشد بي چاره كسي كز كرمت پشم بپوشد درياست دلي كز غم عشق تو خروشد هر كس به كسي فخر و مباهات فروشد "ميثم" به تولاي شما مفتخر آمد

ص: 138

(حاج غلامرضا سازگار)

***

زير پايش خدا غزل مي ريخت

غزلي را كه از ازل مي ريخت

آن امامي كه تا سحر امشب

روي لبهاي من غزل مي ريخت

شب شعر مرا چه شيرين كرد

بين هر واژه اي عسل مي ريخت

آن كه در جيب كودكان يتيم

قمر و زهره و زحل مي ريخت

آن كريمي كه در پياله دست

هر چه مي ريخت لم يزل مي ريخت

از هر آن كوچه اي كه رد مي شد

حُسن يوسف در آن محل مي ريخت

تيغ خشمش ولي به وقت نبرد

رنگ از چهره اجل مي ريخت

شتر سرخ را به خون غلتاند

لرزه بر لشگر جمل مي ريخت

آن امامي كه روز عاشورا

از لب قاسمش عسل مي ريخت

(سيد حميدرضا برقعي)

***

عيد است و يا نيمۀ ماه رمضان است؟

از هر دو بگويم كه هم اين است و هم آن است

عيدي كه به ماه رمضان داد تجلي

ماهي كه در آن روي خداوند، عيان است

ريزد دُر مدح حسن از درج دهان ها

يا نام دل انگيز حسن نقل دهان است

قرآن علي در بغل ام ابيهاست

بر خال و خطش چشم محمّد نگران است

اين بضعۀ پيغمبر و اين يوسف زهراست

اين جان جهان جان جهان جان جهان است

در بين امامان به كرامت شده مشهور

يك گوشه ز بيت الكرمش باغ جنان است

سرتا به قدم يكسره روح است چه روحي

روحي است كه بر پيكر توحيد روان است

تا حشر زند از گلوي خون خدا موج

ص: 139

خوني كه به رگ هاي حسن در جريان است

صبرش سپر سينۀ دين بود، وگرنه

هر يك مژه اش تير و دو ابروش كمان است

داند چو پدر در كند از قلعۀ خيبر

آنجا كه عين است چه حاجت به بيان است

با چشم خيالش منگر فوق خيال است

در حق گمانش نشمر فوق گمان است

گر پايۀ قدرش نگري فوق گمان ها

ور مدّت عمرش نگري كلّ زمان است

در خال و خطش هر چه بخوانيد و ببينيد

از بوس_ۀ پيغمب_ر اس_لام نش__ان است

اين ماه رسول است كه از ماه صيامش

پيوسته درود و صلوات است و سلامش

برتر بوَد از منقبت و مدح خلايق

قدر و شرف و عزت و اجلال و مقامش

روشن شده چشم علي از پرتو حسنش

شيرين شده كام نبي از شهد كلامش

هم فوج ملايك همه افتاده به خاكش

هم خيل نبيّين همه خواندند امامش

رضوان اگر از دوستي اش دست بدارد

والله قسم بوي بهشت است حرامش

دشنام شنيدن كرم و لطف نمودن

اين است همان عادت و احسان و مرامش

بر آب بقا ناز كند تا صف محشر

گر خضر گذارد لب خود بر لب جامش

در حسن خداييش ببينيد و ببينيد

خلق خوش جد خوي پدر عصمت مامش

از بس كه حسن در حسن است و همه حُسن است

از سوي خداوند حسن آمده نامش

نبْود عجب آرند اگر دست توسّل

خيل ملك از عرش به مرغ لب بامش

ص: 140

فرياد حسين بن علي داشت سكوتش

شمشير شرر بار علي بود پيامش

بر تربت بي شمع و چراغش بنويسيد

والله قسم صبر حسن بود قيامش

زيباتر و بالاتر از اين است كه هر صبح

يا مهر بخوانند و يا ماه تمامش

بالله نگفتند نگفتند نگفتند

گويند اگر خلق جهان مدح مدامش

من خارم و اوصاف گل از خار نياريد

اي_ن ك_ار ج_ز از خالق دادار نيايد

اين آينۀ حسن خداوند تعالاست

اين پرتو حسن ازل از صبح تجلّاست

اين سورۀ ياسين به روي دامن كوثر

اين مصحف نور است كه بر شانۀ طاهاست

اين نجل علي اشرف اولاد محمّد'

اين خوب ترين سلسلۀ آدم و حواست

گه سورۀ «واليل» و گهي سورۀ «والشمس»

گه بر سر دست نبي و حيدر و زهراست

در مصحف زيباي رخش سورۀ مريم

در عطر بهشتي نفسش روح مسيحاست

او مثل علي بر همۀ خلق، امام است

حكمش همه جا حكم خداوند تعالاست

گر جنگ كند، جنگ بوَد بر همه واجب

ور صبر كند، صبر براي همه زيباست

هر نكته كه او گفت خدا گفت خدا گفت

هر امر كه او خواست خدا خواست خدا خواست

هر چند حيات دين، از خون حسين است

با صبر حسن، قامت اسلام بوَد راست

ما پيرو صلح حسن و جنگ حسينيم

امر است ز مولا و اطاعت همه از ماست

گر امر به صلح آيد، يا حكم به نهضت

اسلام همان پيروي از گفتۀ مولاست

ص: 141

اين صلح بوَد سخت تر از غزوۀ خيبر

اين صبر همان صبر علي در دل اعداست

يارب تو گواهي كه به هر واقعه ما را

بر دامن اولاد علي دست تولّاست

با خون دل شيعه نوشتند ز آغاز

ديني كه خدا گفته تولّا و تبراست

ياران ولايت هم_ه جا عبد خدايند

آنان كه جدا از حسنينند، جدايند

(حاج غلامرضا سازگار)

*****

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109