نقش بصيرت ياران ائمه عليهم السلام در تداوم شيعه (با رويكرد رسانه اي)

مشخصات كتاب

سرشناسه: مهدوي پارسا، حسين، 1358 -

عنوان و نام پديدآور: نقش بصيرت ياران ائمه در تداوم شيعه (با رويكرد رسانه اي)/ نويسنده: حسين مهدوي پارسا ؛ تهيه كننده مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما.

مشخصات نشر: قم: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، مركز پژوهش هاي اسلامي، 1392.

مشخصات ظاهري: 248ص.

شابك: 978-964-514-311-2

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

موضوع: ائمه اثناعشر -- اصحاب

موضوع: اسلام در رسانه هاي گروهي

شناسه افزوده: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران. مركز پژوهش هاي اسلامي

رده بندي كنگره : 1392 7ن9م/5/36BP

رده بندي ديويي: 297/95

شماره كتابشناسي ملي: 3339432

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ديباچه

ديباچه

بصيرت، گوهري نورافزاست و اثر آن وقتي آشكار مي گردد كه ظلمتِ فتنه فراگير شود. صاحبان بصيرت، چون ستارگان آسمان، ره گم كردگان هدايت و خواب زدگان را بيدار مي كنند. وجود آنان در هر اجتماع، هديه الهي است.

در تاريخ تشيع در كنار امامان معصوم عليهم السلام كه خود الگوي بصيرت افزايي شمرده مي شوند، ياران آنان نيز با گسترش بصيرت در ميان مردم، نقش ارزنده اي در پاسداري از كيان مذهب و تداوم آن داشتند. بي گمان آگاهي از جلوه هاي بصيرت زايي ياران ائمه و چگونگي روشنگري آنها در برهه هاي حساس تاريخ تشيع، زمينه هاي رواج بصيرت را در جامعه فراهم مي كند.

در اين زمان كه دشمنان خارجي و عوامل داخلي آن، مي كوشند فضاي جامعه را گل آلود و از هر فرصتي براي ايجاد فتنه استفاده كنند، رسانه ملي نيز به نقش بصيرت افزايي خود بايد بيشتر توجه كند و با ساخت برنامه هاي مناسب به منظور روشنگري افكار و خنثي سازي نقشه هاي دشمن، گام اساسي تر بردارد.

اثر حاضر در پي آن است با معرفي ياران پيشوايان معصوم عليهم السلام كه در بصيرت بخشي به شيعيان نقش داشته اند و شرايط تداوم شيعه را فراهم

ص: 16

آوردند، بتواند اصحاب رسانه را در تدوين برنامه هايي با محور بصيرت پشتيباني كند.

ضمن قدرداني از پژوهشگر ارجمند، جناب آقاي مهدوي پارسا، نگارنده اين اثر، اميدواريم برنامه سازان آگاه، به خوبي از آن استفاده كنند.

و من الله التوفيق

مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما

ص: 17

مقدمه

مقدمه

بررسي تاريخ و سرگذشت انسان هاي بزرگ و بصير در جريان هاي فكري و سياسي، از آن رو مهم است كه انسان را در برابر شبهه ها و صف بندي هاي سياسي و اجتماعي، بينايي و بصيرت مي بخشد و او را در تصميم گيري مناسب و سودمند ياري مي رساند.

مطالعه سرگذشت انسان هاي برجسته حق محور و باطل ستيز، مجموعه ارزشمندي از تجربه ها و آموزه هاي عيني گذشته را در اختيار فرد مي گذارد و او را از فرورفتن در امواج فريب و نيرنگ و گرفتاري در دام فتنه هاي شياطين بازمي دارد.

امام علي عليه السلام مي فرمايد: «... هم اينك زمان آن فرا رسيده است كه از جريان هاي روشن و آشكار گذشته، تجربه گيري و بينش يابي...».(1)

بي گمان افرادي كه از رهگذر آشنايي با برجستگان بصير و سپس انديشه در مواضع گيري ها و خط مشي آنان، تجربه هاي ارزنده اي به دست آورده اند، در برابر صف بندي هاي سياسي و اجتماعي كنوني، كمتر سردرگم و اسير انحراف و شبهه ها مي شوند؛ زيرا آموخته هاي تاريخي، به عنوان تجربه زنده تاريخي به آنان بصيرت مي بخشد و آنها را از افتادن در دام فتنه ها مي رهاند.


1- نهج البلاغه، ترجمه و شرح: فيض الاسلام، نامه 31 (وصيت امام علي عليه السلام به امام مجتبي عليه السلام).

ص: 18

امام علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايند:

«بينا كسي است كه شنيد و انديشيد و ديد و با دل، بينا شد و از آنچه مايه عبرت است، سود گزيد. سپس راهي روشن سپرد و از افتادن در پرتگاه ها و گم شدن در كوره راه ها دوري كرد».(1)

بي ترديد در جاودانگي و تداوم تشيع و نشر اسلام حقيقي، رادمردان، شاگردان و ياران بصيري كه با بيداري و پايداري، زندگي شان را وقف مكتب ولايت و امامت كردند، نقشي انكارناپذير داشتند. اين شخصيت هاي فرزانه، در برابر رخدادهاي گوناگون روزگار، به پاسداري از حريم ائمه اطهار عليهم السلام و گسترش فرهنگ ديني همت گماشتند.

ياران امامان معصوم عليهم السلام در هر زماني در پرتو بصيرتشان، مصلحت اسلام و مسلمانان را در نظر مي گرفتند و چون دوره ها و بر اثر آن، ضرورت هاي زمان و مكان تغيير مي كرد، خواه ناخواه همان گونه رفتار مي كردند كه به صلاح اسلام بود. ازاين رو، در هر زمان كه جبهه اي مخصوص و شكلي نو از جهاد به وجود مي آمد، آنها با بصيرت كامل، آن جبهه ها را تشخيص مي دادند.

اين رفتارها و موضع گيري هاي متفاوت، نه تنها تعارض واقعي نبود، بلكه بهترين درس آموزنده براي كساني است كه اهل بصيرت باشند، جبهه هاي گوناگون را بشناسند، بتوانند ضرورت هاي هر دوره را درك كنند و مصالح اسلامي را تشخيص دهند.(2)

ياران بصير پيشوايان معصوم در دوران آن بزرگواران، دو برنامه مهم را كه در حفظ كيان تشيع بسيار اثرگذار بود، به طور عالي مديريت كردند: يكي


1- نهج البلاغه، ترجمه و شرح: فيض الاسلام، خطبه 153.
2- نك: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 18، (سيري در سيره ائمه اطهار7) ص51.

ص: 19

توجه دادن و هدايت مردم به سوي ثقل اصغر و جايگاه حاكميت اصيل اسلامي كه با تأسف، پس از رحلت پيامبر به فراموشي سپرده شده بود و ديگر، انتشار اسلام ناب و ارائه تفسيري درست از دين اسلام در ميان شيعيان. ياران ائمه عليهم السلام با اشاره و راهنمايي هاي امام زمان خود و در پرتو بصيرتشان، تشخيص دادند بايد چه نقشي را ايفا كنند و در كدام جبهه به جهاد و مبارزه بپردازند.

در اين نوشتار، دوران زندگي ائمه عليهم السلام را به لحاظ سياسي و اجتماعي به هشت دوره متفاوت تقسيم و در آغاز هر دوره، همراه با اشاره به فضاي سياسي _ اجتماعي و فرهنگي آن زمان، نوع جبهه گيري امام را در برابر دستگاه حاكم بيان كرده ايم. در ادامه، بخش هايي از زندگي، موضع گيري ها و رفتار شماري از ياران امامان شيعه عليهم السلام كه نشان از شأن و جايگاه و بصيرت آنان داشته، بررسي و در پايان، به دستاوردها و نقش مؤثر آن اقدامات در تداوم شيعه اشاره كرده ايم. در اين ميان، با توجه به فراواني شمار ياران اثرگذار ائمه عليهم السلام ، به صورت گزينشي، از هر دوره تعدادي از آنان بررسي شده است.

بدين ترتيب، اين اثر را كه در آستانه ماه محرّم 1433ه . ق. به پايان رسيد، به پيشگاه سرور و سالار شهيدان هديه مي كنم، با اين اميد كه از نظر آن امام همام تأييد و پذيرفته شود و با عنايت آن حضرت، سرگذشت اين برجستگان آسماني و به ويژه ياران عاشورايي، چراغي براي حركت در مسير اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله و رهايي از افتادن در دام شيطان ها باشد.

ص: 20

ص: 21

فصل اول: كليات

اشاره

فصل اول: كليات

زير فصل ها

طرح و تبيين مسئله

تعريف مفاهيم تحقيق

كاربرد تحقيق در سازمان صدا و سيما

پيشينه تحقيق

پرسش هاي تحقيق

اهداف تحقيق

روش تحقيق و شيوه هاي تجزيه و تحليل اطلاعات

طرح و تبيين مسئله

طرح و تبيين مسئله

با توجه به اين روايت از حضرت علي عليه السلام كه فرمود: «رُبِّ عالِمٍ قَد قَتَلَهُ جَهلُهُ، وَ عِلمُهُ مَعَهُ لا ينفَعُهُ؛ چه بسيار عالماني كه جهالتشان، آنان را كشته و علمشان كه همراهشان بوده، سودي به حالشان نداشته است»، دانش بدون تعقل و بصيرت، وسيله نجات نيست و آنچه تاكنون نقش بزرگي در تداوم شيعه داشته، بصيرتي بوده كه ياران ائمه عليهم السلام در زمان حضور آنان و علماي آگاه در زمان غيبت داشته اند. شناسايي و برشماري رويدادها و مواردي كه ياران ائمه عليهم السلام در شكل گيري آنها نقش اساسي ايفا كرده اند، مي تواند الگوي مناسبي براي موضع گيري در برابر رخدادهاي مشابهي باشد كه در تاريخ تكرار مي شود.

تعريف مفاهيم تحقيق

اشاره

تعريف مفاهيم تحقيق

در اين تحقيق، سه مفهوم اصلي «بصيرت»، «ياران ائمه» و «شيعه» به تعريف نياز دارد.

بصيرت

بصيرت

بصيرت از كليدواژه هاي راهبردي در حوزه معرفت و شناخت و روابط اجتماعي و سلوك انسان مسلمان در رفتار فردي و اجتماعي است(1) كه در زبان


1- لسان العرب، ج2، ص814.

ص: 22

عرب، به معناي عقيده قلبي، شناخت، يقين، زيركي و عبرت آمده و در فرهنگ معين به معناي دانايي، بينايي، بينايي دل، هوشياري، زيركي و يقين است.(1)

بصيرت در كل به معناي هوشياري و شناخت ژرف و درست و درك و فهم صحيح داشتن از رابطه علّي مسائل است.

برخي نيز گفته اند:(2)

شناخت يقيني از دين، تكليف، پيشوا، حجت خدا، راه، دوست و دشمن و حق و باطل، بصيرت نام دارد، چنان كه حضرت امير عليه السلام از رزمندگان راستين با اين صفت ياد مي كند: حَمَلوا بَصائرَهُم عَلي اَسْيافِهِم؛(3) بصيرت هاي خويش را بر شمشيرهايشان سوار كردند؛ يعني اگر در ميدان نبرد تيغ مي زدند، از روي بصيرت بود.

بصيرت در اصطلاح عرفاني و فلسفي، قوّه قلبي يا نيروي باطني است كه به نور قدسي روشن مي شود و از پرتو آن، صاحب بصيرت، حقيقت ها و باطن اشيا را درمي يابد.(4)

ياران ائمه

ياران ائمه

ياران خاص ائمه عليهم السلام از نظر نوع واكنش به مسائل جاري حكومت، به گروه هاي پنجگانه تقسيم مي شوند كه در تصميم گيري و عملكرد آنان اثرگذار بوده است:

1. كساني كه دل به آخرت داده بودند و با برخورداري از بصيرت و تشخيص وظيفه الهي، در اين راه گام نهادند. مالك اشتر، عمارياسر، ابوذر، مقداد، زراره، علي بن يقطين، نوّاب اربعه و ديگر برجستگاني كه به آنها اشاره خواهيم كرد، جزو اين گروه هستند.


1- محمد معين، فرهنگ فارسي، ج1، ص534.
2- نك: جواد محدثي، پيام هاي عاشورا، ص 255.
3- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص130، نهج البلاغه، ترجمه: فيض الاسلام، خطبه 150، ص460.
4- جمعي از محققان، دايرةالمعارف شيعه، ج 3، ص 534.

ص: 23

2. عده اي كه دل در گرو آخرت داشتند، ولي اهل عمل نبودند. اينان از وظيفه و نقش خود آگاهي كافي نداشتند؛ نه از باطل طرفداري مي كردند و نه از حق جانبداري.

3. افرادي كه دل به آخرت داده بودند، ولي بصيرت كافي نداشتند. آنان در موقعيت هاي حساس، نه تنها تصميم هاي صحيح نمي گرفتند، بلكه با حرف هاي ناسنجيده، وضع را بدتر و جناح حق را دچار تزلزل مي كردند.

4. برخي كه خواسته هاي دنيايي، چشمشان را كور كرده و جاذبه هاي دنيا، آنان را به سوي خود كشانده بود. اينان نيز از دسته هاي گوناگوني تشكيل شده بودند. براي نمونه، گروهي حق را مي شناختند، ولي دنياطلبي، اجازه عملكرد درست و به هنگام را به آنان نمي داد و گروهي نيز از قوّه تشخيص حق و باطل بي بهره بودند و برايشان فرقي نمي كرد حق چيست و باطل كيست؟

5. گروهي كه خصلت هاي ناروا مانند كينه و حسادت، آنان را از تصميم گيري درست باز مي داشت.

مقصود ما از ياران بصير ائمه عليهم السلام در اين نوشتار، فقط گروه نخست هستند؛ كساني كه حضور امام را درك كرده اند و ائمه عليهم السلام را داراي مقام عصمت و واجب الاطاعه مي دانند. آنان به واسطه بصيرتشان، بيدارند و به واسطه اعتقاد راسخ به خداوند و جايگاه والاي ولايت، همچنان در راه دفاع از حق و ولايت و اهل بيت عليهم السلام ، استوار مانده و دچار انحراف هاي سياسي يا دنياطلبي هاي شيطاني و جاه طلبي نشده اند. همچنين تمجيد و تأييد ائمه عليهم السلام شامل حالشان بوده است و از افراد نافذ و اثرگذار در حفظ تشيع در زمان خود يا قرن هاي بعدي به شمار مي آيند.

ص: 24

شيعه

شيعه

كساني كه حضرت علي عليه السلام را جانشين بدون واسطه پيامبر مي دانند و مقام و منصب الهي براي ائمه عليهم السلام قائل اند يعني مقام و جايگاه آنان مؤيَّد به تأييد الهي است. (مسير درستي كه پيامبر معرفي كرد و اهل بيت عليهم السلام آن را تبيين كردند و ياران به آن راه ادامه دادند).

كاربرد تحقيق در سازمان صدا و سيما

كاربرد تحقيق در سازمان صدا و سيما

صدا و سيما به دليل گستردگي مخاطبانش، بر رفتار و انديشه هاي سياسي و باورهاي مذهبي مردم اثرگذارترين رسانه است و به فرموده امام راحل و مقام معظم رهبري، بايد دانشگاهي براي تربيت و هدايت مردم باشد و آنان را از حالت ساده انديشي خارج كند. بيان موضع گيري هاي ياران بصير ائمه عليهم السلام به زبان رسانه، مي تواند موجب روشنگري، الگودهي مناسب، شناساندن وظيفه و هشداري براي بيداري مردم و بي اثر كردن فتنه هاي دشمنان اسلام و انقلاب به شمار آيد.

پيشينه تحقيق

پيشينه تحقيق

اگرچه درباره زندگي ائمه و يارانشان كتاب ها و مقاله هايي نوشته شده و در آن به بخش هايي از بصيرت ائمه و يارانشان اشاره شده، با عنوان «نقش بصيرت ياران ائمه در بقاي شيعه» و با نگاه كاربردي در صدا و سيما كتابي نوشته نشده است.

پرسش هاي تحقيق

پرسش هاي تحقيق

با توجه به كاربردي بودن تحقيق، آنچه در اين نوشتار خواهد آمد، اشاره به پاره اي از رويدادها و جريان هاي تاريخي و تحولات اجتماعي است كه

ص: 25

موضع گيري بصيرت گونه ياران ائمه عليهم السلام نقش مهمي در حفظ اسلام و بقاي شيعه داشته است و براي نسل امروزي و مخاطبان صدا و سيما نقش روشنگري و هدايتگري دارد.

پرسش هايي كه در اين تحقيق به صراحت و به طور ضمني درباره آنها بحث خواهد شد، عبارت اند از: بصيرت چيست و چه نقش و آثاري در پي دارد؟ ياران بصير چه وظيفه اي دارند؟ و ميزان نقش بصيرت ياران ائمه عليهم السلام در تداوم شيعه چه مقدار بوده است؟

اهداف تحقيق

اشاره

اهداف تحقيق

جامعه اي كه بصيرت لازم را داشته باشد، نه تنها حق را مي بيند و باطل را حتي در چهره هاي گوناگون تشخيص مي دهد، به موقع از حق جانبداري و از پيشوايان حق اطاعت مي كند. در اين تحقيق برآنيم تا با بيان رخدادهاي سرنوشت ساز و اثرگذار در حفظ و بقاي تشيع، به معرفي ياران بصير ائمه عليهم السلام در مقام الگويي كارآمد براي خواص و نخبگان جامعه امروزي بپردازيم و به چگونگي دست يابي به بصيرت مورد نظر قرآن و روايات اشاره كنيم.

پيش فرض ها و چارچوب نظري تحقيق

پيش فرض ها و چارچوب نظري تحقيق

1. بصيرت مندي ياران ائمه عليهم السلام يكي از مهم ترين عوامل بقاي تشيع در طول تاريخ پس از اسلام بوده است.

2. حركت عمومي جامعه هميشه به دنبال حركت خواص است.

3. بصيرت ياران ائمه عليهم السلام در تحكيم امامت و پذيرش عمومي در ضمن مشروعيت امامت بسيار اثرگذار است.

4. علم بدون بصيرت، براي بقاي تشيع كافي نيست.

5. بصيرت صحابه و ياران، نقش مهمي در بصيرت عوام دارد.

ص: 26

روش تحقيق و شيوه هاي تجزيه و تحليل اطلاعات

روش تحقيق و شيوه هاي تجزيه و تحليل اطلاعات

شيوه تحقيق در اين نوشتار بررسي اسنادي و تحقيق از نوع توصيفي _ تبييني خواهد بود؛ زيرا توصيف صرف رخدادها و پديده هاي عصر ائمه عليهم السلام براي نشان دادن بصيرت ياران و اثرگذاري اين بصيرت در تداوم شيعه، كافي نيست، بلكه افزون بر توصيف بايد با تبيين و تشريح وقايع مهم تاريخي، به تجزيه و تحليل آن پرداخت تا نقش بصيرت را در حفظ تشيع در زمان ائمه اطهار عليهم السلام و لزوم آن را در زمان كنوني بيان كرد.

ص: 27

فصل دوم:جايگاه بصيرت در تحولات اجتماعي

اشاره

فصل دوم:جايگاه بصيرت در تحولات اجتماعي

زير فصل ها

بصيرت در لغت و اصطلاح

بصيرت در قرآن

لزوم بصيرت فردي و اجتماعي

راه هاي كسب بصيرت

موانع كسب بصيرت

بصيرت در لغت و اصطلاح

بصيرت در لغت و اصطلاح

بصيرت در لغت به معناي دانايي، بينايي، بينايي دل، هوشياري، زيركي و يقين است.(1)

و در اصطلاح، شناخت روشن و يقيني از مواردي چون دين، تكليف، پيشوا، حجت خدا، راه، دوست و دشمن و حق و باطل، بصيرت نام دارد.(2)

بصيرت يعني انسان در گرد و غبار فتنه ها و تاريكي هايي كه دشمن پديد مي آورد تا حق و باطل با هم درآميزد و انسان ها گمراه شوند، حق را از باطل بازشناسد و راه را گم نكند. در واقع بصيرت، عبارت است از: ديدن خويشتن و جهان آن گونه كه هست و نه آن گونه كه پنداشته مي شود.

برخي از اهل معرفت، بصيرت را به قوّه قلبي يا نيروي باطني تعريف كرده اند كه به نور قدس الهي روشن مي شود و صاحب بصيرت در پرتو آن، حقيقت ها و باطن هاي اشيا را درك مي كند.


1- فرهنگ معين، ج1، ص546.
2- پيام هاي عاشورا، ص82.

ص: 28

شهيد مطهري در تعريف بصيرت كه تجلي آن در رفتار امام حسين عليه السلام بود، مي نويسد: «حسين عليه السلام در آن روز چيزهايي در خشت خام مي ديد كه ديگران در آيينه هم نمي ديدند».(1)

بصيرت جايگاه مهمي در دين مبين اسلام و نقش تعيين كننده اي در سرنوشت مسلمانان و حفظ و قوام تشيع در بحران هاي اجتماعي داشته است.

بصيرت در قرآن

بصيرت در قرآن

خداوند در سوره رعد، آيه 16 و نيز سوره قصص، آيه 72 بصيرت را عامل دست يابي انسان و راه يابي او به توحيد و قدرت الهي مي شمارد(2) و در سوره آل عمران آيه 13؛ سوره هود آيه 24؛ سوره نور آيه 44؛ سوره غافر آيه 58 و سوره حشر آيه 2، عبرت آموزي انسان ها را از ديگر نقش ها و كاركردهاي بصيرت برشمرده است.(3)

هم چنين خداوند در آيه 104 سوره انعام، منفعت يابي نفس آدمي را از نتايج بصيرت و ژرف نگري فرد ارزيابي مي كند.(4)


1- مرتضي مطهري، حماسه حسيني 2، ص 84.
2- «قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصيرُ ام هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ ام جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» (رعد: 16) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ». (قصص: 72)
3- «قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ في فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ في سَبيلِ اللَّهِ وَ أُخْري كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ». (آل عمران: 13) «مَثَلُ الْفَريقَيْنِ كَالْأَعْمي وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصيرِ وَ السَّميعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ». (هود: 24) «يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ». (نور: 44) «وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصيرُ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لاَ الْمُسي ءُ قَليلاً ما تَتَذَكَّرُونَ». (غافر: 58) «هُوَ الَّذي أَخْرَجَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ». (حشر: 2)
4- «قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ». (انعام: 104)

ص: 29

خداوند در سوره انعام، آيه 50 و سوره هود، آيه 24 و سوره رعد، آيه 16 و سوره فاطر، آيه 19، از بديهي بودن برتري بصيرت در زندگي بشر بر كوردلي و نابينايي و توجه به ظواهر به جاي حقايق و باطن ها سخن گفته است تا انسان ها را به ارزيابي و سنجش وادارد. در اين آيات بارها بر اين نكته تأكيد مي شود كه كوري و بينايي يكسان نيستند.(1)

لزوم بصيرت فردي و اجتماعي

لزوم بصيرت فردي و اجتماعي

پيامبر بزرگوار اسلام مي فرمايد: «من با بصيرت حركت مي كنم.»(2) تابعان و پيروان حضرت نيز با بصيرت حركت مي كردند. راز ماندگاري تشيع در برابر آن همه دسيسه هاي دشمنان اهل بيت عليهم السلام مانند كشتن، زنداني كردن و در فشار قرار دادن ائمه عليهم السلام و پيروانشان، در اين است كه امامان و ياران ايشان با بصيرت حركت كرده اند. ازاين رو، داشتن بصيرت در هدف، بصيرت در وسيله و بصيرت مندي در شناخت دشمن، براي در امان نگه داشتن جامعه اسلامي در مسير حركت و بالندگي، امري ضروري است. بنابراين، اگر افراد جامعه اي بصيرت مند باشند، انتخاب و حركت مردم آگاهانه خواهد بود. در چنين جامعه اي، بيشتر افراد در زمان بروز فتنه ها و تحولات سياسي، قدرت تشخيص حق از باطل را در هر لباسي دارند و همه تيغ هاي دشمن در مقابل آنها كند مي شود و غبارهاي فتنه نمي تواند آنها را گمراه كند.


1- «قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ». (انعام:50) «وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصيرُ». (فاطر: 19)
2- «قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ». (يوسف: 108)

ص: 30

راه هاي كسب بصيرت

اشاره

راه هاي كسب بصيرت

در متون ديني ما راهكارهاي متعددي درباره كسب بصيرت مطرح شده است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1. شناخت حقيقت ولايت و پيروي از وليّ امر زمانه

1. شناخت حقيقت ولايت و پيروي از وليّ امر زمانه

شناخت وليّ امر زمان، در اسلام چنان مهم است كه بنا به فرموده رسول گرامي خدا صلي الله عليه و آله ، «اگر كسي بميرد درحالي كه امام زمان خود را نشناسد، همانند كسي است كه به مرگ جاهليت پيش از اسلام مرده است».(1)

معرفت به امام عصر، در هر زمان راهكار اصلي و مهمي است كه مي تواند انسان را به بصيرت برساند. حضرت علي عليه السلام در سخناني خطاب به دو تن از ياران خود در اين باره مي فرمايد:

فَإِنَّهُ لَا يبْلُغُ أَحَدٌ مِنْ شِيعَتِنَا حَدَّ الِاسْتِبْصَارِ حَتَّي يعْرِفَنِي بِالنُّورَانِيةِ فَإِذَا عَرَفَنِي بِهَا كَانَ مُسْتَبْصِراً بَالِغاً كَامِلًا... .(2)

هيچ كس از شيعيان به بصيرت نمي رسند، مگر اينكه با شناخت من به نورانيت برسند. پس هنگامي كه مرا به اين مقام شناختند، به طور تمام و كمال به بصيرت دست يافته اند... .

در زيارت نامه برخي از شهداي كربلا كه همگي اهل بصيرت بودند، رمز بصيرتمندي شان، تشخيص حقيقت و پيروي از امام زمان خودشان، همانند شهداي بدر و احد بيان شده است. براي نمونه، در زيارت نامه حضرت مسلم بن عقيل آمده است: «اَشْهَدُ اَنَّكَ مَضَيتَ عَلي ما مَضي عَلَيهِ الْبَدْرِيونَ الُْمجاهِدُونَ... وَ اَنَّكَ قَدْ مَضَيتَ عَلي بَصيرَةٍ مِنْ اَمْرِكَ مُقْتَدِياً بِالصّالِحينَ وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِيينَ».(3)


1- بحارالانوار، ج23، ص94، الغدير، ج10، ص360؛ اثبات الهداة، ج1، ص126؛ تفسير ابي الفتوح، ج1، ص508.
2- بحارالانوار، ج 26، ص7، ح1.
3- ابن قولويه، كامل الزيارات، ص257.

ص: 31

در اين بند از زيارت نامه، بر بصيرت داشتن ايشان در مبارزه، شهادت، پيمودن راه شهيدان بدر و مجاهدان اسلام، اقتدا به صالحان و پيروي از انبيا تأكيد شده است.

2. انديشه ورزي و تجزيه و تحليل مسائل

2. انديشه ورزي و تجزيه و تحليل مسائل

ديگر موردي كه انسان را به بصيرت سوق مي دهد، انديشه كردن و تجزيه و تحليل جريان هاي سياسي و اجتماعي است.

حضرت علي عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «أَفْكِرْ تَسْتَبْصِرْ لَا بَصِيرَةَ لِمَنْ لَا فِكْرَ لَهُ؛ فكر كن تا بصيرت يابي؛ براي كسي كه فكر ندارد، بصيرت نيست».(1)

3. دورانديشي در امور

3. دورانديشي در امور

از ديگر مسائلي كه موجب بصيرت يافتن انسان مي شود، آينده نگري و دورانديشي در جريان هاست. به فرموده حضرت علي عليه السلام : «مَنِ اسْتَقْبَلَ الْأُمُورَ أَبْصَرَ؛ هر كه از قبل پيش بيني كند و به پيشواز كارها برود (درباره امور دورانديشي كند)، بينا شود».(2)

4. پيروي از عالمان وارسته

4. پيروي از عالمان وارسته

امام محمد باقر عليه السلام در وصف عالمان رباني مي فرمايد:

... الْعَالِمُ مَعَهُ شَمْعَةٌ تُزِيلُ ظُلْمَةَ الْجَهْلِ وَ الْحَيرَةِ فَكُلُّ مَنْ أَضَاءَتْ لَهُ فَخَرَجَ بِهَا مِنْ حَيرَةٍ أَوْ نَجَا بِهَا مِنْ جَهْلٍ... .(3)

عالم مانند كسي است كه به همراه خود شمعي دارد كه به وسيله آن، ظلمت جهل و حيرت از بين مي رود و هر كس به نور آن روشني يافت، از سرگرداني بيرون مي آيد و از جهل نجات مي يابد.


1- عبد الواحد تميمي آمدي، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص57.
2- عبد الواحد تميمي آمدي، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص57.
3- احمد بن علي طبرسي، الإحتجاج علي أهل اللجاج، ج 1، ص17.

ص: 32

طبيعي است كه هم نشيني با عالمان اهل بينش و بصيرت و بهره گيري از پرتو روشنايي آنان، موجب افزايش بصيرت خواهد بود.

5. رعايت ايمان و تقواي الهي

5. رعايت ايمان و تقواي الهي

يكي ديگر از راهكارهاي عملي براي دست يابي به بصيرت، رعايت تقواي الهي است؛ چرا كه خداوند متعال مي فرمايد: «إن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً؛ اگر تقوا بورزيد، خداوند قوّه تشخيص و جداسازي حق از باطل را به شما عنايت مي كند.» (انفال: 29) پرهيزگاري و رعايت واجبات و پرهيز و دوري از محرّمات، به انسان فهم و روشن بيني دروني مي بخشد؛ به گونه اي كه در پرتو آن، مي تواند حق را از باطل تشخيص دهد و به آساني وسوسه هاي شيطاني را بشناسد و خود را از دام آن رهايي بخشد.

قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: «إنَّ الَّذِينَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ؛ پرهيزگاران هنگامي كه شيطاني پيرامون حريم آنها گردش كند، متوجه مي شوند و بيدار و بصير هستند». (اعراف: 201)

6. عبرت آموزي از مسائل گوناگون

6. عبرت آموزي از مسائل گوناگون

اگر كسي همواره از آنچه پيرامونش مي گذرد يا در گذشته رخ داده، عبرت گيرد، مي تواند از نتيجه جريان ها تا اندازه اي آگاهي يابد و در سايه بصيرت دروني اش، از هلاكت نجات پيدا كند.

حضرت علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايد: «فِي كُلِّ اعْتِبَارٍ اسْتِبْصَارٌ؛ در هر عبرت گرفتني، بصيرتي هست».(1)


1- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص472.

ص: 33

ايشان در بيان ديگري، اين امر را بسته به دوام عبرت گرفتن مي داند و بيان مي كند: «دَوَامُ الِاعْتِبَارِ يؤَدِّي إِلَي الِاسْتِبْصَارِ؛ هميشگي بودن عبرت گرفتن، به بصيرت مندي مي انجامد».(1)

7. ذكر و ياد الهي

7. ذكر و ياد الهي

از ديگر راه هاي رسيدن به بصيرت، ذكر و ياد الهي است. چنان كه به فرموده حضرت علي عليه السلام : «مَنْ ذَكَرَ اللَّهَ اسْتَبْصَرَ؛ هر كه خدا را ياد كند، بصيرت يابد».(2)

موانع كسب بصيرت

اشاره

موانع كسب بصيرت

برخي از امور و گرايش ها در وجود انسان، مانع از بصيرت يافتن وي مي شود؛ به گونه اي كه با وجود يقين به حقيقت موضوعي، آن را ناديده مي گيرد و چشم بصيرتش را به روي آن مي بندد كه در اينجا به دو مورد از آنها اشاره مي كنيم:

1. دل بستگي به دنيا

1. دل بستگي به دنيا

از حضرت علي عليه السلام در اين باره چنين روايت كرده اند:

إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ مِحَنٍ وَ مَحَلُّ فِتَنٍ مَنْ سَاءَهَا فَاتَتْهُ وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ وَ مَنْ بَصُرَ بِهَا بَصَّرَتْه... .(3)

به درستي كه دنيا خانه محنت ها و جايگاه فتنه هاست. كسي كه آن را بطلبد، هلاكش سازد و كسي كه به دنبالش نباشد، با او به نيكويي همراهي كند و هر كه نظر كند به سوي آن، او را كور گرداند (چشم بصيرت را از او مي گيرد).


1- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص472.
2- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص189.
3- جمال الدين خوانساري، شرح غرر الحكم و دررالكلم، ج 2، ص637.

ص: 34

نمونه هاي تاريخي اين گروه از افراد نيز همچون طلحه، زبير، عمر سعدها كه به دليل دل بستگي دنيا، چشم بصيرت خود را كور كردند و به مبارزه با حق پرداختند، كم نيستند.

بنابراين، انسان هاي بصير اجازه نمي دهند بعضي از نيازهاي مادي و مسائل كوچك، جلو بصيرت آنها را بگيرد.

2. گرفتار شدن به شهوت ها و لذت ها

2. گرفتار شدن به شهوت ها و لذت ها

اميرمؤمنان علي عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «إِذَا أَبْصَرَتِ الْعَينُ الشَّهْوَةَ عَمِي الْقَلْبُ عَنِ الْعَاقِبَةِ؛(1) هرگاه چشم ظاهري، شهوت را ببيند، چشم دل انسان به فرجام كار كور شود».

بر اين اساس است كه مقام معظم رهبري در سخنراني هاي پي در پي خود، به تهاجم فرهنگي هشدار مي دهد. ايشان در يكي از اين سخنراني ها فرموده است: «سياست امروز، سياست اندلسي كردن ايران است»؛(2) چرا كه وقتي جامعه اي مشغول و گرفتار شهوت ها شد، بصيرتش را در برابر مسائل پيرامون از دست مي دهد و همچون اندلس، ممكن است كشور را تقديم كافران كند.


1- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص305.
2- سخنراني مقام معظم رهبري، در تاريخ 6/1/1381.

ص: 35

فصل سوم: بصيرت ياران اميرمؤمنان علي عليه السلام در دوران خلفاي سه گانه (صبر و مدارا)

اشاره

فصل سوم: بصيرت ياران اميرمؤمنان علي عليه السلام در دوران خلفاي سه گانه (صبر و مدارا)

حضرت علي عليه السلام پس از پيامبر اسلام، شايسته ترين فرد براي اداره امور جامعه اسلامي بود و در حوزه اسلامي به جز پيامبر، هيچ كس از نظر فضيلت، تقوا، بينش فقهي، قضايي، جهاد و كوشش در راه خدا و ديگر صفات عالي انساني، به پايه علي عليه السلام نمي رسيد. به دليل همين شايستگي ها، آن حضرت بارها به دستور خدا و از سوي پيامبر اسلام، در مقام رهبر آينده مسلمانان معرفي شده بود كه يكي از آنها جريان غدير است. بدين ترتيب، انتظار مي رفت پس از درگذشت پيامبر، زمام امور را حضرت علي عليه السلام در دست گيرد و رهبري مسلمانان را ادامه دهد؛ درحالي كه چنين نشد و مسير خلافت اسلامي، پس از پيامبر منحرف شد و علي عليه السلام از صحنه سياسي و تصميم گيري در اداره جامعه اسلامي به دور ماند.(1)

پس از آن، حضرت علي عليه السلام سر دو راهي قرار داشت: يكي قيام و مخالفت با دستگاه حاكم به كمك ياران اندك خود و راه ديگر، صبر و مدارا در محيطي كه به تعبير خودشان، پيران را فرسوده و جوانان را پير مي كند و مردان باايمان را تا واپسين لحظه هاي زندگي به رنج وامي دارد.


1- مهدي پيشوايي، سيره پيشوايان، ص64.

ص: 36

در نتيجه، حضرت علي عليه السلام براي حفظ تلاش ها و زحمت هاي پيامبر و خون هاي پاكي كه در صدر اسلام در اين راه ريخته شده بود و با در نظر گرفتن مصلحت اسلام و مسلمانان در برابر تهديدهاي داخلي و خارجي، بردباري را به خِرد نزديك تر ديد و شكيبايي را بر قيام و گرفتن حق خويش، ترجيح داد.

اما تعدادي از صحابه پيامبر كه واقف به انحراف حاكميت بودند وقتي موضع گيري امام خويش را ديدند نه تنها موجب انشقاق در ميان امت پيامبر نشدند بلكه باتاسي به حضرت علي عليه السلام سكوت اختيار كردند. آنان در اين مقطع تاريخي علاوه بر كسب دانش و معرفت از محضر اميرالمؤمنين علي عليه السلام به گسترش اسلام و تشيع كمك شاياني كردند.

استاد اسد حيدر در اين باره مي نويسد: «در مصر، تشيع همزمان با انتشار اسلام رواج يافت، و كساني كه در گسترش مذهب شيعه در آن ديار نقش داشتند برخي از اصحاب پيامبر بودند، كه در گشودن مصر شركت كرده بودند. از آن جمله: مقداد بن اسد كندي، ابوذر غفاري، ابو رافع و ابو ايوب انصاري، اينان از مبلغان و حاميان شيعي بودند.

زماني در روزگار عثمان، عمار بن ياسر وارد سرزمين مصر شد و مردم را به تشيع فرا خواند. عمار چنان روح شيعي را در آن سامان رسوخ داد كه سرانجام تمامي مردم مصر به علي گرايش پيدا كردند و به مقابله با عثمان برخاستند.(1)

بصيرت صحابه راستين پيامبر صلي الله عليه و آله بعد از رحلت ايشان تا فرا رسيدن خلافت حضرت علي عليه السلام با ابراز ايمان و تقوا، زمان شناسي و تبعيت از امام زمان خويش عمده ترين نقش را در حفظ اسلام و تشيع ايفا كردند كه عبارت است از:


1- اسد حيدر، امام صادق و مذاهب چهارگانه، ترجمه: حسن يوسفي اشكوري، ص 312.

ص: 37

1. حفظ اتحاد امت پيامبر صلي الله عليه و آله كه مهم ترين اصل براي حفظ اساس اسلام به شمار مي رفت.

2. همكاري با خلفاء در مواردي كه به نفع اسلام بود بدون پذيرش مناصب سياسي كه در حقيقت يك نوع اعتراض به حاكميت بود.

3. استفاده از فرصت هاي موجود با توجه به مقبوليتي كه در بين خواص و عموم مردم داشتند براي افشاگري انحراف در امر خلافت و بيان مسئله ولايت كه بعضاً موجب تبعيد آنان مي شد (اگر اين افشاگري ها نبود چه بسا همان جريان هايي كه خلافت را بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله به بيراهه برد، هيچگاه اجازه بازگشت به مسير حقيقي را نمي داد و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله همچنان در مهجوريت باقي مي ماندند.

4. تلاش براي گسترش و استوار كردن پايه هاي تشيع و دميدن روح شيعي در كالبد مردم و آماده كردن آنان براي پذيرش خلافت حضرت علي عليه السلام كه پس از قتل عثمان با هجوم مردم براي بيعت همراه شد.

بلال حبشي

بلال حبشي

بلال از مسلماناني بود كه پيش از هجرت، مشركان او را فراوان شكنجه دادند. او در ميان مسلمانان شخصيت ارزشمندي بود، هرچند موقعيت اجتماعي و قبيله اي نداشت.

بلال پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله حاضر نشد براي خلفا اذان بگويد و درخواست آنان را نپذيرفت و مدينه را نيز به مقصد شام ترك كرد.(1)

ابن سعد در طبقات الكبري مي نويسد:


1- شيخ طوسي، رجال، ص27؛ شيخ مفيد، الاختصاص، ص73.

ص: 38

پس از آنكه پيكر مقدس رسول خدا به خاك سپرده شد، ابوبكر به بلال گفت اذان بگو. بلال گفت: اگر مرا آزاد كرده اي كه با تو باشم، خود داني و اگر مرا در راه خدا آزاد كرده اي، مرا در راه همان خدا آزاد بگذار. ابوبكر گفت: تو را فقط براي خدا آزاد كرده ام. گفت: من پس از رسول خدا براي هيچ كس اذان نمي گويم. ابوبكر گفت: آزادي. بلال در مدينه اندكي ماند و همين كه سپاهيان به شام رفتند، با آنها به سوي شام حركت كرد و در همان جا به رحمت الهي پيوست.(1)

اين برخورد بلال، از بينش ژرف، ولايت مداري و زهد و تقواي او حكايت مي كند و نشان دهنده اندوه بلال از اوضاع اجتماعي مدينه پس از سقيفه است؛ زيرا وي همانند بسياري افراد ديگر مي توانست از حاشيه نشينان اجتماع و سياست باشد و در سايه بي طرفي، به منافع دنيوي دست يابد، ولي او نعمت هاي آخرت را بر دنيا برتري داد.

مقداد بن عمرو

اشاره

مقداد بن عمرو

مقداد بن عمرو كه به مقداد بن اسود معروف است، از قبيله قضاعه بود. وي از يمن به مكه آمد و ساكن آنجا شد و با ظهور اسلام، دعوت حضرت محمد صلي الله عليه و آله را پذيرفت و در شمار ياران نخستين او درآمد.

مقداد، در دوران سخت صدر اسلام، پس از تحمل اذيت و آزارهاي قريش، با افزايش فشارهاي مشركان قريش، همراه جمعي از مسلمانان به حبشه هجرت كرد. پس از مدتي به مكه بازگشت و همچنان در كنار پيامبر و ديگر مسلمانان بود تا آنكه پس از هجرت رسول خدا صلي الله عليه و آله به مدينه، او نيز


1- محمد بن سعد، الطبقات الكبري، ترجمه: محمود مهدوي دامغاني، ج3، ص203.

ص: 39

رهسپار مدينه شد و از مسلمانان والاقدر و مقرّب نزد حضرت رسول صلي الله عليه و آله گشت. بدين گونه به سبب ايمان قوي و استواري و مقاومتش، مرتبه اي بلند يافت و مشمول عنايت ويژه پيامبر صلي الله عليه و آله شد.(1)

بهشت، مشتاق مقداد است

بهشت، مشتاق مقداد است

مقداد بن اسود، فضيلت هاي بسياري داشت و ستايش هاي مهمي از زبان پيامبر درباره او نقل شده است. براي نمونه، آن حضرت در سخني فرمود: «بهشت، مشتاق چهار تن از امت من است.» وقتي از ايشان پرسيدند آن چهار نفر چه كساني هستند؟ حضرت رسول صلي الله عليه و آله از علي بن ابي طالب عليه السلام ، مقداد، سلمان و ابوذر نام برد».(2)

در حديث ديگري، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از اين چهار نفر با عنوان كساني نام مي برد كه خداوند به پيامبرش فرمان داده آنان را دوست بدارد.(3)

حق گراي بي بديل

حق گراي بي بديل

پس از رحلت پيامبر خاتم، فتنه هايي براي جهان اسلام پيش آمد. يكي از آنها واقعه سقيفه بني ساعده بود كه با ظاهرسازي و به صورت انتخاباتي ناقص، خلافت را غصب كردند و علي عليه السلام را از صحنه رهبري جامعه كنار زدند. در آن زمان، عده اي تابع جريان حاكم شدند، كساني هم به حق امام علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام و ولايت وفادار ماندند و جريان هاي سياسي نتوانست ذره اي در ايمان و موضع گيري بحق آنان تزلزل ايجاد كند. مقداد يكي از ثابت قدمان بر سر پيمانش با ولايت بود.


1- بحارالانوار، ج 22، ص 437؛ ابن حجر عسقلاني، الاصابة في تمييز الصحابه، ص 160.
2- بحارالانوار، ج22، ص331، ح 43؛ كشف اليقين، علامه حلّي، ترجمه: حميدرضا آژير، ص280.
3- بحارالانوار، ج22، ص321، ح 10.

ص: 40

در حديثي از امام باقر عليه السلام نقل شده است: پس از وفات پيامبر، مردم از مرام و مسير حق برگشتند، مگر سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد. راوي از امام پرسيد: پس عمارياسر چه؟ حضرت فرمود: اندك ميل و ترديدي در عمار پيش آمد، ولي پس از آن، دلش استوار شد و به حق (خلافت مستقيم علي عليه السلام ) بازگشت.(1)

اين حديث، گواه قلب مطمئن و ايمان راسخ او به ولايت است. در همان حديث است كه اگر مي خواهي كسي را بشناسي كه هيچ گونه شك و شبهه اي در دل او راه نيافت، او مقداد است؛ قلب او همچون تكه هاي آهن، استوار و خلل ناپذير بود.

مقداد، شمشيرش را همراه خود برمي داشت و در خانه علي عليه السلام مي آمد و مي گفت: يا علي! اگر هيچ كس تو را ياري نكند، من فرمان بر شمايم و در ياري و حمايت از تو، كوتاهي نخواهم كرد.

در آن دوران كه علي عليه السلام تنها بود و حكومت را ديگران صاحب شده بودند، آن حضرت همراه فاطمه زهرا عليها السلام شبانه به در خانه افراد مي رفت و مسائل را يادآوري مي كرد و آنان را به ياري حق فرا مي خواند. در اين ميان جز چند نفر انگشت شمار، كسي حاضر نبود امام علي عليه السلام را ياري كند. حضرت به آنان كه اظهار وفاداري مي كردند، فرمود: فردا صبح، مسلحانه حاضر شويد. آنان با علي عليه السلام بيعت مي كردند كه تا دم مرگ از او حمايت كنند، ولي فردا صبح، همگي عهد خود را از ياد مي بردند و نزد


1- بحارالانوار، ج28، ص239؛ علامه مجلسي، حياة القلوب، ج 4، ص1733؛ رجال كشي (اختيار معرفة الرجال) شيخ طوسي، ج1، ص46. در برخي روايات، به جاي سه نفر، هفت نفر بيان شده است. نك: عبد اللّه بن جعفر حميري، قرب الاسناد، صص78 و 79.

ص: 41

حضرت نمي آمدند، مگر چهار نفر: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير.(1) اين صحنه، سه روز تكرار شد و جز آن چهار نفر، كسي حاضر به ياري و همراهي امام نشد. در همان روزها، دوازده نفر از صحابه پيامبر كه به ولايت علوي معتقد و وفادار بودند، تصميم داشتند به مسجد بروند و با خليفه مخالفت كنند، ولي علي عليه السلام به آنان فرمود: چنين نكنيد، صلاح نيست، بلكه به مسجد برويد و در حضور مسلمانان و خليفه، آنچه را از پيامبرخدا صلي الله عليه و آله — درباره من و خلافتم شنيده ايد، براي آگاهي مردم بازگو كنيد. آنان نيز چنان كردند و يكايك برخاستند و شنيده هاي خود را بازگفتند. يكي از آن دوازده نفر، مقداد بود كه از خليفه خواست حق را به حق دار واگذارد و از انحراف دوري كند و بيعت با علي عليه السلام را كه در روز غدير خم انجام داده، پاس بدارد و آن را نشكند و افزود: تو به خوبي مي داني كه خلافت، حق علي عليه السلام است؛ اين منصب را به صاحبش واگذار. اگر چنين كني، بار گناهت سبك خواهد شد.(2)

مخالفت با خليفه سوم

مخالفت با خليفه سوم

در جريان روي كار آمدن خليفه سوم نيز كه شوراي خلافت تشكيل و عثمان خليفه شد، مقداد نيز مانند برخي از نتيجه شورا ناراضي بود و بر ضد آن حرف مي زد. او از مظلوم بودن اهل بيت عليهم السلام و غصب حق آنان سخن مي گفت و هواداري از دودمان پيامبر را آشكارا ابراز مي كرد و مي گفت: اگر ياوراني داشتم، با قريش به دليل اين حق كشي و ظلمشان مي جنگيدم؛ آن گونه كه در بدر و احد با آنان جنگيدم!


1- بحارالانوار، ج22، ص329، ح 36.
2- بحارالانوار، ج28، ص329، ح 55.

ص: 42

عبدالرحمان بن عوف كه از طرفداران خليفه بود، گفت: واي بر تو! مبادا اين حرف به گوش مردم برسد، كه فتنه اي برپا خواهد شد. مقداد گفت: كسي كه به حق و صاحبان حق دعوت مي كند، فتنه گر نيست. فتنه آن است كه مردم را فريب دهند و به وادي باطل بكشانند. من دعوت گر به هدايت و صاحبان اصلي ولايتم.(1) اين سخنان، نشان دهنده ژرفاي بصيرت و بينش مقداد و شناخت حق از باطل و راه و بيراهه است.

مقداد، در زمان خليفه سوم نيز بر همان مواضع حق طلبانه باقي بود و گاهي هم از خلاف كاري هاي خليفه انتقاد مي كرد.

حواري پيامبر

حواري پيامبر

از حضرت كاظم عليه السلام روايت مي كنند: روز قيامت كه فرا رسد، منادي پروردگار ندا خواهد داد: كجايند حواريّون(2) پيامبر خدا؟ آنان كه به عهد و پيمان شان با محمد صلي الله عليه و آله به خوبي وفا كردند و ثابت ماندند. در آن لحظه، سلمان، ابوذر و مقداد برمي خيزند و خود را معرفي مي كنند.(3)

وقتي آيه «مَوَدَّتَ ذِي الْقُرْبَي» نازل شد و خداوند از پيامبر خواست به مردم بگويد از آنان جز مودت اهل بيت، اجر و مزدي نمي خواهد، هفت نفر از صحابه به شايستگي به اين آيه عمل كردند و حق اهل بيت و پيامبر را شناختند و به آن وفادار ماندند: سلمان، ابوذر، عمار، مقداد، جابر بن عبدالله انصاري، زيد بن ارقم و ثبيت (غلام پيامبر).(4)


1- سيد محسن الأمين، اعيان الشيعه، ج10، ص134.
2- حواريّون، ياران زبده و برگزيده و خالص و مطيع محض و صاحب سرّ بودند.
3- فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ترجمه: محمود مهدوي دامغاني، ص458؛ سيد عبدالله مامقاني، تنقيح المقال، تحقيق: شيخ محي الدين مامقاني، ج1، ص197.
4- بحارالانوار، ج22، ص322.

ص: 43

در حديث ديگري آمده است كه جبرئيل امين از قول خداي متعال چنين پيام آورد:

يا محمد! سلمان و مقداد، دو برادرند كه در مودت تو و جانشين تو علي عليه السلام ، صاف و زلال اند. اين دو در ميان اصحاب تو همچون جبرئيل و ميكائيل در ميان فرشتگان اند... .(1)

اُبي بن كعب

اُبي بن كعب

در جريان سقيفه، دوازده نفر با ابوبكر مخالف بودند كه يكي از آنان اُبي بن كعب است. او از كاتبان وحي بوده و يكي از دوازده نفري است كه در عقبه با پيغمبر بيعت كردند. وي هنگام گفت وگو با ابوبكر گفت: اي ابوبكر! حقي را كه خداوند براي جز تو قرار داده است، انكار مكن و كسي مباش كه در حق نخستين وصي و برگزيده پيغمبر مخالفت مي كند و از گفته او رو مي گرداند. حق را به صاحبش برگردان تا از كيفر و عذاب در امان باشي. در گمراهي پافشاري مكن كه پشيمان خواهي شد. از كرده خود توبه كن تا گناهانت سبك شود. حقي را كه خداوند مخصوص ديگري قرار داده است، به خود اختصاص مده تا به كيفر آن دچار نگردي. ابوبكر! مراقب باش هر چه به دست آوردي، از آن مفارقت مي كني و به سوي پروردگارت رهسپار خواهي شد و از آنچه مرتكب شده اي، تو را بازخواست خواهد كرد.(2)

اُبي در اجتماع بزرگ تري در روز اول ماه رمضان، از خليفه اول انتقاد كرد و فضيلت هاي اميرمؤمنان علي عليه السلام را يادآور شد. اين سخنراني آن چنان


1- بحارالانوار، ج22، ص328؛ جمعي از نويسندگان، فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ترجمه: علي مؤيدي، ص607.
2- احمد بن علي، الاحتجاج علي اهل اللجاج، ص153.

ص: 44

كوبنده بود كه ابوعبيدة بن جراح و عبدالرحمان بن عوف اين حركت او را تاب نياوردند و به او گفتند: «تو احمق و ديوانه اي» و اُبي نيز پاسخ آنان را گفت.(1)

اُبي بن كعب هرگز با ابوبكر بيعت نكرد و اجتماع سقيفه را هيچ گاه رسمي ندانست. عصر روزي كه حادثه سقيفه رخ داد، اُبي از ميان حلقه انصار مي گذشت. يكي از انصار از او پرسيد: «اُبي! از كجا مي آيي؟» پاسخ داد: «از خانه خاندان پيامبر.» گفتند: «وضع آنان چگونه بود؟» گفت: «چگونه مي شود وضع كساني كه خانه آنان تا ديروز محل رفت و آمد فرشته وحي و كاشانه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بود، ولي امروز جنب و جوشي در آنجا به چشم نمي خورد و از وجود پيامبر خالي مانده و حق شان از دست رفته است.» اين را گفت، درحالي كه بغض، گلويش را مي فشرد و گريه مجال سخن به او نمي داد، به گونه اي كه وضع او، حاضران را نيز به گريه انداخت.(2)

ابوذر غفاري

اشاره

ابوذر غفاري

نامش جُندب بن جُناده و از قبيله بني غفار بود. پيش از رسالت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، در دوره جاهلي، ترك بت پرستي كرد: «… خدا را پرستش مي كرد و مي گفت خدايي جز خداي يگانه نيست….»(3) ابوذر خود نيز گفته است: من سه سال پيش از آنكه به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله برسم، نماز مي خواندم. (4)

ابوذر پنجمين نفري است كه اسلام را برگزيد و پس از اظهار اسلام، براي دعوت قبيله اش به آنجا رفت. ازاين رو، در جنگ هاي بدر، احد و خندق


1- احمد بن علي، الاحتجاج علي اهل اللجاج، ص153.
2- مجيد دستياري، آيين بصيرت ( بررسي عملكرد عوام و خواص در برابر حضرت علي عليه السلام)، مركز پژوهش هاي صدا وسيما، 1379، به نقل از: پيغمبر و ياران، ص172و شخصيت هاي اسلامي شيعه، ص38.
3- محمد، الطبقات الكبري، ج4، ص201.
4- محمد، الطبقات الكبري، ج4، ص198. كيفيت نماز ابوذر، پيش از ديدار پيامبر همين جا بيان شده است.

ص: 45

حضور نداشت، ولي پس از آن، هميشه همراه پيامبر بود و به مقامي رسيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره اش فرمود:

آسمان بر كسي سايه نيفكند و زمين در خود كسي را جاي نداد كه همچون ابوذر، راستگو و صريح گفتار باشد؛ تنها زندگي مي كند، تنها مي ميرد، تنها برانگيخته مي شود و تنها به بهشت در مي آيد.(1)

وي جزو چهار نفري است كه خداوند، پيامبرش را به دوست داري آنان امر كرده است(2) و در فضيلتش مي فرمايد: «آسمان بر سر مردي راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده و زمين، راستگوتر از او را بر پشت خود نداشته است.»(3) او پس از رحلت پيامبر، هرگز از مسير واقعي اسلام خارج نشد و تهديد و تطميع ها، كوچك ترين خللي در اراده فولادينش ايجاد نكرد. وي در ميان ياران پيامبر از انگشت شمار افرادي است كه همواره مدافع ولايت بود و در راه امر به معروف و نهي از منكر كشته شد. به خاندان پيامبر عشق مي ورزيد و تا لحظه مرگ، به پيشوايي كسي جز علي عليه السلام گردن ننهاد و سرانجام با پيمودن مسير شرافت و بندگي به مرتبه اي صعود كرد كه امام علي عليه السلام مي فرمايد: «امروز هيچ كس جز ابوذر و خودم باقي نمانده است كه در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كننده نترسد!»(4)

پشتيباني ابوذر از ولايت و اهل بيت

پشتيباني ابوذر از ولايت و اهل بيت

1. پس از حادثه سقيفه، ابوذر به همراه مقداد، سلمان فارسي، عبادة بن صامت، ابوالهثيم بن تيهان، حذيفه و عمار مي كوشند انحراف شكل گرفته در


1- عبدالحسين علامه اميني، الغدير، ترجمه: جمعي از نويسندگان، ص191، به نقل از: مستدرك حاكم، ج3، صص342 و 344.
2- اختيار معرفة الرجال (رجال كشي)، ج1، ص98؛ علامه شيخ محمدتقي شوشتري، قاموس الرجال، ج2، ص726؛ شمس الدين محمد ذهبي، سير اعلام النبلاء، ص39. شمس الدين محمد ذهبي، ميزان الاعتدال، ج2، ص46؛ طبقات كبري، ج4، ص219.
3- الغدير، ج18، ص13.
4- الطبقات الكبري، ج 4، ص210.

ص: 46

مسئله خلافت را اصلاح كنند. او در اعتراض به واقعه سقيفه مي گويد: اي گروه مهاجر و انصار، شما و بستگانتان مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: امر خلافت پس از من، از آن علي عليه السلام است، ولي شما فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله را دور انداخته و به دست فراموشي سپرده ايد. اگر شما كسي را كه خدا پيش داشت، مقدّم مي داشتيد و كسي را كه خدا پس انداخته، عقب مي انداختيد و ولايت و وراثت را در خاندان پيامبر خود مي نهاديد... دوست خدا نادار نمي شد و سهمي از فريضه هاي خدا از ميان نمي رفت و دو كس در حكم خدا اختلاف نمي كردند، مگر آنكه علم آن را از كتاب خدا و سنت پيامبرش نزد اينان مي يافتيد، لكن اكنون كه چنين كرديد، پس بدفرجاميِ كار خود را بچشيد: «... وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ؛(1) زود است كه ستمگران بدانند به چه بازگشتگاهي باز مي گردند».(2)

2. در زمان خلافت عثمان، ابوذر در ايام حج، در كنار خانه كعبه، بر حلقه خانه خدا دست زد و با صداي بلند فرياد كشيد: اي مردم، هركس مرا مي شناسد، كه مي شناسد و هركس مرا نمي شناسد، من جندب بن جناده هستم، من ابوذرم. اي مردم، از زبان پيامبر شما شنيدم كه فرمود: مَثَل اهل بيت من در ميان امت، همانند سفينه نوح در قومش است. هركس بر اين كشتي سوار شد، نجات يافت و هركس تخلف ورزيد، غرق شد. مَثَل اهل بيت من «باب حطّه بني اسراييل» است.(3) اي مردم، از پيامبر شما شنيدم كه فرمود من دو چيز گران بها در ميان شما به امانت مي گذارم: كتاب خدا و عترتم را.


1- رعد: 277.
2- صدوق، خصال، ج2، ص231، طبرسي، احتجاج، ج1، ص301، ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج3، ص151، يعقوبي، تاريخ، ج2، ص66.
3- قاضي نورالله مرعشي تستري، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج 9، ص386، روايت را ازمنابع مختلف اهل تسنن و تشيع چنين نقل كرده است: عن ابن عبّاس رضي اللّه عنه، و أبي ذرّ، قال رسول9: «مَثَلُ اهل بيتي كَمَثَلِ بٰابِ حِطَّةِ بَني إسْرٰائيل مَنْ دَخَلَهُ غُفِرَ لَه».

ص: 47

زماني كه ابوذر به مدينه بازگشت، عثمان او را خواست و پرسيد: «چرا چنين گفتي؟» ابوذر پاسخ داد: «پيماني بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله با من بسته بود و به من امر كرد چنين كنم.» عثمان شاهد خواست. حضرت علي عليه السلام و مقداد به نفع ابوذر شهادت دادند و سپس سه نفري بازگشتند.(1)

ابوذر و خلفا

ابوذر و خلفا

پس از فروكش كردن اعتراض هاي بسيار به حادثه سقيفه و بيعت امام علي عليه السلام ، ابوذر نيز همراه ديگر مسلمانان به فعاليت هاي اجتماعي پرداخت، ولي هيچ گاه پستي را نپذيرفت.

اين شيوه رفتاري ابوذر در حقيقت نشان از اعتراض و ايجاد انحراف در نگرش برخي از صحابه پيامبر به حكومت داشت، درحالي كه وي در زمان پيامبر، بارها جانشين آن حضرت شده بود.

ابوذر در دوره دو خليفه اول و دوم كه دين به ابزار قدرت و ثروت تبديل نشده بود، در كنار ديگر مسلمانان و همراه آنان بود و مشكلي نداشت، ولي چون عثمان به خلافت نشست و ثروت اندوزي و بي عدالتي رواج يافت، ابوذر به بزرگ ترين منتقد عثمان (حاكميت زر و زور) مبدل شد و بي ترديد، در پرتو همين خصيصه است كه شيعه را در طول تاريخ، همواره انقلابي نگه داشته است.

ابوذر، منادي عدالت

ابوذر، منادي عدالت

عثمان براي حفظ حاكميت خويش، دوستان و اصحاب بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله را كه مدافعان حق بودند، تحقير مي كرد؛ به ويژه عبدالله بن مسعود را از كارگزاري بيت المال بركنار كرده و عمارياسر و ابوذر را در وضعيت بسيار


1- الاحتجاج، ج1، ص157؛ ابن قتيبه، المعارف، ص252.

ص: 48

ناخوشايندي قرار داده بود. او بني اميه را به حكومت نشاند و دست آنها را در ثروت اندوزي بازگذاشت و روح زياده خواهي و پول پرستي به همه لايه هاي جامعه راه يافت.

براي نمونه، خمس غنيمت هاي آفريقا و پانزده هزار درهم و نيز فدك را به مروان بن حكم بخشيد.(1) سپس در مدينه هفت ساختمان بنا كرد و خانه اي به نائله، خانه اي به عايشه و قصري از چوب به مروان بن حكم بخشيد. نيز چون دخترش را به ازدواج عبدالله بن خالد بن اسيد در آورد، به او ششصد هزار درهم بخشيد(2) و دستور داد آن را از بيت المال بصره، بپردازند.

از ديگر كساني كه در خلافت عثمان به ثروت هاي كلاني دست يافتند، زبير بن عوام بود كه خانه هايي در بصره، مصر، كوفه و اسكندريه داشت و پس از مرگ، پنچاه هزار دينار و هزار اسب و هزار غلام و كنيز به جاي گذاشت.

طلحة بن عبيدالله نيز از املاك عراق، روزانه هزار دينار درآمد داشت. عبدالرحمان بن عوف، ثروتمند ديگري بود كه پس از مرگ، اموال انباشته اي برجاي گذاشت. درباره زيد بن ثابت، خزانه دار عثمان گفته اند چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود كه آن را با تبر مي شكستند. (3) بدين ترتيب، جامعه اي طبقاتي شكل گرفته بود كه در آن، روز به روز فاصله فقيران و ثروتمندان بيشتر، و عدالت كه ستون پايداري و سلامت جوامع بشري است، ناچيز شمرده مي شد. در نتيجه، ناتوانان از دست يابي به حقوق خود محروم ماندند. به طور كلي، روح فسادگر


1- تاريخ يعقوبي، ج2، ص58؛ المعارف، ص195؛ ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة، تحقيق: الزيني، ج1، ص35.
2- يعقوبي، ج2، ص62؛ ابن قتيبه، الامامة و السياسة، پيشين، ج1، ص35.
3- جعفر مرتضي العاملي، سيرت جاودانه، ترجمه: محمد سپهري، ص250، به نقل از: انساب الاشراف، ج5، ص38؛ الغدير، ج8، صص286 _ 292.

ص: 49

خاندان بني اميه، همه ارزش هاي اسلامي را پايمال كرد و براي انتخاب شخصيت ها و مديران، ملاك دين داري و تقوا را به كناري نهاد.

در چنين شرايطي، ابوذر كه صحابي بزرگ پيامبر بود و ساده زيستي و شكوه رسول خدا صلي الله عليه و آله را به خاطر داشت و براي پايداري اسلام رنج برده بود، در مقام مسلمان و شيعه راستين امام علي عليه السلام ، آن دردهاي سنگين را بر نمي تافت و فرياد بر مي آورد. او در كوچه و بازار با تكيه بر قرآن، وضعيت موجود را محكوم مي كرد و با صداي رسا اين آيه را هشدار مي داد: «كساني كه زر و سيم مي اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمي كنند، آنان را به شكنجه دردناك مژده بده».(1)

هنگامي كه عثمان، ابوذر را از چنين عملي پرهيز مي دهد، در پاسخ خليفه مي گويد: آيا عثمان مرا از خواندن كتاب خدا بازمي دارد؟ به خدا سوگند من خشنودي و رضايت خدا را بر خشنودي و رضايت عثمان ترجيح مي دهم.(2)

در پي همين اعتراض هاي شديد ابوذر در مركز اسلام، خليفه او را به شام تبعيد كرد.

تبعيد ابوذر به شام

تبعيد ابوذر به شام

ابوذر غفاري پس از تبعيد به شام، نخستين كسي بود كه مذهب تشيع را در آن سرزمين رواج داد و به نشر آموزه هاي اسلام اهتمام ورزيد. او با معاويه، به دليل عملكرد خلاف اسلامي و ناپسندش مخالفت كرد تا جايي كه سرانجام معاويه از عثمان خواست ابوذر را از شام بيرون و شرايط مساعدي براي او فراهم كند.(3)


1- «وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ». (توبه: 34)
2- الغدير، ص95. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج4، ص208.
3- امام صادق و مذاهب چهارگانه، ص282.

ص: 50

ابوذر در پرتو شناخت، بصيرت و استواري در عقيده، در اين سرزمين كه بر دوست داران اميرمؤمنان علي عليه السلام بسيار سخت گرفته مي شد، چنان كه هيچ كس نمي توانست با صراحت نام حضرت را ببرد و نقل روايت كند، به تبيين و روشنگري در تفاوت حكومت پيامبر با آنچه امروز اتفاق مي افتد، پرداخت و بدون هراس از هيچ قدرتي، چهره معاويه و بني اميه را افشا كرد. براي نمونه، به مورد زير اشاره مي كنيم:

هنگامي كه معاويه كاخ سبز را بنا مي نهد، فرياد برمي آورد: «اگر اين كاخ را از مال خدا ساخته اي، خيانت است و اگر از مال خودت باشد، اسراف!»(1) و مي گفت: به خدا سوگند كارهايي انجام مي شود كه هيچ راهي براي آن نمي دانم كه نه در كتاب خداست و نه در سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله . به خدا سوگند مي بينم كه حق، خاموش و باطل زنده مي شود و چه بسا راست گو كه او را دروغگو مي خوانند و بدون هيچ گونه تقوايي، افراد برگزيده مي شوند... .

معاويه چون در برابر كارها و گفتار صادقانه ابوذر، خود را ناتوان مي بيند، او را به حضور مي خواهد و مي گويد: اي دشمن خدا و رسول، چرا ما را رها نمي كني؟ ابوذر چنين پاسخ مي دهد: من دشمن خدا و رسولش نيستم، بلكه تو و پدرت، دشمن خدا و رسول خداييد؛ به ظاهر اسلام آورديد و كفر خود را پنهان داشتيد.(2)

معاويه پس از اينكه چندين مرتبه از فريب ابوذر ناكام مي ماند، نامه اي به خليفه مي نويسد كه اگر شام را مي خواهي، چاره اي بينديش. خليفه نيز دستور مي دهد ابوذر را بر شتري با جهاز بي روپوش سوار كند و در كوتاه ترين مدت به مدينه برساند.(3)


1- باقر شريف قرشي، زندگاني حسن بن علي عليه السلام، ترجمه: فخر الدين حجازي، ص151، به نقل از: الانساب، ج5؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج8، صص255 _ 258.
2- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج4، ص210.
3- تاريخ يعقوبي، ج2، ص67؛ مروج الذهب، ج1، ص309؛ حسين محمد جعفري، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه: سيد محمد تقي آيت اللهي، ص105.

ص: 51

تبعيد ابوذر به ربذه

تبعيد ابوذر به ربذه

هنگامي كه ابوذر، اين صحابي باوفاي رسول خدا صلي الله عليه و آله به مدينه مي رسد، عثمان خطاب به او مي گويد: اي جندب، تو هستي كه گمان مي كني گفته ام خداي متعال، درويش است و ما توانگريم؟ ابوذر با منطق خاص خويش چنين بيان كرد: «اگر چنين اعتقادي نمي داشتي، اموال خدا را بر بندگانش انفاق مي كرديد. با اين حال، من گواهي مي دهم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «چون پسران ابوالعاص سي نفر شوند، مال خداي را وسيله اقبال و دولت خويش كنند و بندگان خداي را خدمتكاران و چاكران خويش گردانند و در دين خداي خيانت كنند».(1)

در اين باب، خليفه از مردم گواهي خواست و آنها گفتند چنين مطلبي نشنيده ايم. در اين ميان، امام علي عليه السلام به راستگويي ابوذر گواهي مي دهد و مي فرمايد: او راست مي گويد؛ چرا كه من خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: آسمان بر كسي راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده و زمين، راستگوتر از او را بر پشت خود حمل نكرده است. در اين هنگام، الفاظ تندي ميان خليفه و ابوذر رد و بدل مي شود و امام علي عليه السلام نيز به دفاع از ابوذر سخن مي راند.

سرانجام خليفه مي گويد: از پيش ما و سرزمين ما بيرون برو. ابوذر نيز همسايگي با او را ناخوشايند مي خواند. هنگامي كه بر تبعيد او تصميم گرفته شد، چندين جا نام برده مي شود كه خليفه با رفتن به آنجا مخالفت مي كند. سپس ابوذر مي گويد: هرجا باشم، سخن حق خواهم گفت. تو هر جا فرمايي، آنجا روم. عثمان گفت: كدام موضع را دشمن تر داري؟ ابوذر گفت: هيچ جا را دشمن تر از ربذه ندانم. عثمان گفت آنجا برو… .(2)


1- حياة القلوب، ج4، ص1700؛ ابن اعثم كوفي، الفتوح، ترجمه: مستوفي، ج2، ص373؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ص211.
2- الفتوح، ص342.

ص: 52

بدين ترتيب، خليفه به مروان بن حكم دستور مي دهد ابوذر را از مدينه بيرون ببرد و اجازه سخن گفتن با هيچ كس را به او ندهد، ولي امام علي عليه السلام ، و برادرش عقيل، و حسنين عليهما السلام و عمارياسر او را همراهي مي كنند.

چون نگاه ابوذر به امام علي عليه السلام افتاد، گريست و گفت: من هرگاه تو و فرزندانت را مي بينم، گفتار پيامبرخدا صلي الله عليه و آله را به ياد مي آورم و تاب گريه نكردن ندارم.(1) مروان براي جلوگيري از همراهي و بزرگداشت ابوذر مي گويد: اميرمؤمنان از سخن گفتن با اين مرد نهي كرده است؛ اگر نمي دانيد، بدانيد. در اين هنگام، امام علي عليه السلام تازيانه اي بر مركوب مروان زد و گفت: دور شو، خدايت به آتش درافكنَد!

سپس به ابوذر فرمود: اي ابوذر، تو براي خدا خشم گرفته اي و آنان از تو بر دنياي خود ترسيدند.(2)

بدين ترتيب ابوذر، صحابي نامي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، در سال 30 هجرت به ربذه تبعيد شد و در سال 31 يا 32 در همان جا رحلت كرد.


1- تاريخ يعقوبي، ج2، ص68؛ مروج الذهب، ج1، ص697.
2- نهج البلاغه، خ 130؛ مسعودي، ص699؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج4، ص206.

ص: 53

فصل چهارم: بينش و فرمانبري (بصيرت ياران اميرمؤمنان علي عليه السلام در دوران زمامداري)

اشاره

فصل چهارم: بينش و فرمانبري (بصيرت ياران اميرمؤمنان علي عليه السلام در دوران زمامداري)

پس از آنكه فساد مالي و اداري، تصرف هاي غيرمجاز در بيت المال، گماشتن افراد نالايق در مناصب دولتي منجر به خشم مردم و قتل عثمان گرديد مردم براي بيعت نزد حضرت علي عليه السلام آمدند. حضرت ابتدا امتناع كردند ولي ازدحام جمعيت براي بيعت، حجت را بر آن حضرت تمام كرد و ايشان حكومت را پذيرفت.

در مدت قريب به 5 سال حكومت، علاوه بر مبارزه با بدعت ها و احياي سنت هاي اصيل اسلامي، در سه جبهه مختلف كه واقعاً تشخيص حق و باطل بر مردم عوام دشوار بود مبارزه كردند. اين برهه از زمان با جريان هاي مختلفي همراه بود كه هر يك داعيه حقانيت و جانبداري از اسلام و رسول خدا صلي الله عليه و آله را داشتند.

1. عايشه همسر پيامبر با همراهي طلحه و زبير كه چهره هاي كاملاً شناخته شده در صدر اسلام به شمار مي رفتند و جنگ جمل را به راه انداختند.

2. معاويه كه به خونخواهي عثمان قيام كرده بود و مردم را با بغض و كينه نسبت به حضرت علي عليه السلام پرورش مي داد و جنگ صفين را به راه انداخت.

ص: 54

3. خوارج كه در سيماي بندگان عابد ظاهر شده بودند در حالي كه هيچ آگاهي نسبت به جامعيت و باطن اسلام نداشتند و خطري عظيم براي آينده اسلام به شمار مي رفتند كه جنگ خوارج براي مبارزه و پيشگيري از نشر افكار اين گروه التقاطي بود.

4. توده مردمي كه در حيرت و سرگرداني ميان اين جبهه هاي مختلف فكري به سر مي بردند.

آنچه در اين برهه حساس مي توانست تشيع را حفظ كند وجود عنصر بصيرت و انسان هاي بصيري بود كه مردم را به حركت در مسير صحيح راهنمايي مي كرد. ياران نزديك آن حضرت كه غالباً همان صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله بودند و در دوران پس از رحلت تا زمامداري حضرت آزمون خود را به خوبي داده بودند و همچون طلحه و زبير گرايش به دنيا و جاه و مقام پيدا نكرده و دنبال سهم خواهي از حكومت نرفتند در اين دوره نيز با بي اعتنايي به دنيا، رعايت زهد و تقواي الهي و با علم و بصيرتي كه داشتند در تمامي فتنه هاي جمل، صفين و نهروان به مردم بصيرت و آگاهي بخشيدند.

بنابراين مي توان عمده مواردي كه متأثر از بصيرت ياران حضرت علي عليه السلام در دوران زمامداري بود را در موارد ذيل خلاصه كرد:

1. فرمانبرداري كامل از مواضع و تصميمات رهبر خويش در قبول مناصب و امور مربوط به جنگ و صلح

2. كمك براي استقرار عدالت اجتماعي مورد نظر اسلام

3. مقابله با تعدادي از صحابه و شخصيت هايي كه به خاطر قرابت يا همكاري با پيامبر صلي الله عليه و آله در استقرار حكومت اسلامي چهره موجهي در بين مردم

ص: 55

پيدا كرده بودند و اكنون بدون توجه به عدالت اسلامي به دنبال سهم خواهي بوده و از فرمانبرداري تمرد مي كردند.

4. بصيرت افزايي براي كساني كه دچار حيرت و سرگرداني در ميان جبهه مختلف فكري شده بودند و قدرت تصميم گيري نداشتند.

5. ترويج فضايل اميرالمؤمنين علي عليه السلام و خنثي سازي توطئه هاي شياداني مانند معاويه كه به دنبال تخريب چهره آن حضرت بودند.

6. عملكرد صحيح آنان به عنوان نماينده حكومت در بلاد مختلف اسلامي موجب شد تا مردم با چشيدن طعم شيرين عدالت در حكومت علوي نسبت به محبت و مودت حضرت علي عليه السلام سوق پيدا كند به طوري كه امروزه انديشمندان غربي و غيرمسلمان از آن دوران كوتاه به عظمت و بزرگي ياد مي كنند. به عنوان نمونه جرج جرداق مسيحي در توصيف آن دوران مي گويد: اي روزگار چه مي شد هر چه قوت و توان داشتي به كار مي گرفتي و در هر زمان يك علي با آن عقلش، با آن قلبش، با آن زبانش و با آن ذوالفقارش به عالم مي بخشيد.(1)

مالك اشتر نخعي

اشاره

مالك اشتر نخعي

مالك بن حارث بن عبديغوث معروف به «مالك اشتر»، از قبيله مذحج و اهل يمن بود. وي را مردي شجاع، زيرك، باهوش، بارشادت و از مخلصان و بندگان صالح خدا معرفي مي كنند تا جايي كه حضرت علي عليه السلام درباره او فرمود: «نسبت مالك به من، همانند نسبت من به رسول اللّه بود».(2)


1- جرج جرداق، صوت العدالة الانسانيه، ترجمه: سيد هادي خسروشاهي، ج 1، ص 103.
2- شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج1، ص504؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج2، ص214.

ص: 56

مالك از قاريان قرآن و شخصيت هاي بانفوذ كوفه بود. در زمان حكومت عثمان، اعتراض هاي او به فرماندار كوفه، سبب شد وي را به شام تبعيد كنند. عثمان در نامه اي به مالك، اين گونه آورده است: تو اموري در دل داري كه اگر اظهار كني، ريختن خون تو حلال مي شود و هرگز فكر نمي كنم با مشاهده اين نامه، دست از كار خود برداري، مگر اينكه بلاي كوبنده اي به تو برسد كه پس از آن، حياتي براي تو نيست. هرگاه نامه من به تو رسيد، فوري راه شام را در پيش گير.

مالك به همراه چند تن از شيعيان معروف ديگر به شام تبعيد شد، ولي آنجا را نيز به جوش و خروش درآورد، به گونه اي كه دستگاه حاكم مجبور شد آنان را از شام اخراج كند و به دستور خليفه در «حمص» سكونت دهد.(1)

مدتي بعد، مالك در جريان شورش بر ضد عثمان، مردم كوفه را به همراه خود به مدينه برد و از كساني بود كه در جابه جايي خلافت به مركز واقعي اش نقش اساسي داشت.

ولايت مداري مالك اشتر

ولايت مداري مالك اشتر

اطاعت از حضرت علي عليه السلام ، از ويژگي هاي بارز مالك است. او آن چنان به علي عليه السلام اعتقاد داشت و عشق مي ورزيد كه كوچك ترين سرپيچي از فرمان هاي وي را بر خود روا نمي داشت. او در جنگ جمل و صفين، وفاداري و پيروي خود از حضرت امير عليه السلام را به خوبي نشان داد. حضرت در وصف او فرموده است:

مالِكُ وَ ما مالِكُ! وَ اَللّهِ لَو كانَ جَبَلاً لَكانَ قِتدا وَ لَو كانَ حَجَرا لَكانَ صَلْدا لا يَرْتَقيهِ الْحافِرُ وَ لا يُوفي عَلَيهِ الطائِرُ.(2)


1- جعفر سبحاني، فروغ ولايت، صص322 و 323.
2- نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتي، حكمت 443.

ص: 57

مالك و چه مالكي! به خدا اگر كوه بود؛ كوهي كه در سرفرازي يگانه بود و اگر سنگ بود، سنگي سخت و محكم بود كه هيچ رونده اي به اوج قله او نمي رسيد و هيچ پرنده اي به فراز آن پرواز نمي كرد.

پس از آنكه پيمان صلح ميان حضرت علي عليه السلام و معاويه نوشته و بر مولاي متقيان تحميل شد، بعضي گفتند مالك اين صلح نامه را نخواهد پذيرفت و به چيزي جز جنگ رضايت نخواهد داد. امام در پاسخ آنان اين گونه فرمود:

بَلي اِنَّ الاَشْتَرَ لَيَرْضي اِذَا رَضيتُ وَ قَدْ رَضِيْتُ وَ رَضيتُم.

آري به يقين، اشتر به آنچه من راضي باشم، راضي خواهد بود.

وَ اَمَّا الَذّي ذَكَرتُم مِنْ تَرْكِه اَمْري وَ ما أنا عَلَيْهِ فَلَيسَ مِن اُولئِكَ وَ لَيسَ أَتَخَوَفَّهُ عَلي ذلِكَ وَلَيتَ مِثْلَهُ اِثنانِ بَل لَيتَ فيكُم مِثلَهُ واحِدٌ.(1)

و اما آنچه گفتيد مبني بر اينكه اشتر امر مرا ترك خواهد كرد، او اين گونه نيست و من از اين باب از او ترسي ندارم. اي كاش دو نفر مثل مالك داشتم، بلكه اي كاش در ميان شما يك نفر مثل مالك بود.(2)

نامه مالك به عايشه

نامه مالك به عايشه

مالك اشتر از آنجا كه جزو ياران خاص اميرمؤمنان علي عليه السلام و از طرفداران حكومت آن حضرت بود، هنگامي كه متوجه شد عايشه آهنگ بصره كرده و درصدد قيام بر ضد حكومت علي عليه السلام است، در نامه اي به مكه، عايشه را از اين كار نهي كرد و براي او نوشت:

اما بعد، تو همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله هستي و به تو فرمان داده است در خانه خود بماني.


1- محمدهادي يوسفي غروي، موسوعة التاريخ الاسلامي، ج5، ص199.
2- ميرزا حبيب الله الهاشمي الخوئي، منهاج البَراعة في شرح نهج البلاغه، ج15، ص347.

ص: 58

اگر چنين كردي، چه بهتر و اگر در خانه خود، توقف نكردي و به پاخاستي، من با تو مي جنگم. تا تو را به خانه ات و جايگاهي كه سبب خشنودي خدايت گردد، برگردانم.(1)

مالك اشتر مي دانست حركت عايشه بر خلاف رضاي خدا و دستور اسلام است. بنابراين، از او خواست با درنگ در خانه، رضايت حق را به دست آورد. اين نامه، خشم عايشه را برانگيخت، ولي آنچه براي مالك اهميت و ارزش داشت، كسب رضايت خداوند بود.

حضور فعال مالك اشتر در جنگ جمل

حضور فعال مالك اشتر در جنگ جمل

مالك اشتر از آغاز تا پايان جنگ جمل، همراه علي عليه السلام بود. او با حضور در كوفه، ابوموسي را عزل كرد و مردم آن ديار را با علي عليه السلام براي جنگ همراه ساخت(2) و در صحنه هاي گوناگون جنگ جمل، حماسه ها آفريد و ضربه هاي سختي بر ناكثين وارد آورد.

مالك اشتر و جنگ صفين

مالك اشتر و جنگ صفين

مالك اشتر در جنگ صفين جزو افراد انگشت شماري بود كه قاطعانه تا آخر خواهان ادامه جنگ بود و جنگيد و توطئه هاي دشمن و نقشه هاي شوم آن را مي شناخت. در اينجا تنها به گوشه هايي از فعاليت هاي مالك اشتر در صفين اشاره مي كنيم:

مالك، استوار و ميانه رو

مالك، استوار و ميانه رو

حضرت علي عليه السلام در صفين نامه اي به زياد و شُريح كه از فرماندهان بودند، نوشت و از آنها خواست از مالك اطاعت كنند. در اين نامه كه شأن، رفعت،


1- ميرزا حبيب الله الهاشمي الخوئي، منهاج البَراعة في شرح نهج البلاغه، ج15، ص347؛ ابن ابي الحديد، عزالدين ابوحامد ابن ابي الحديد، جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ترجمه: محمود مهدوي دامغاني، ج3، ص294.
2- سفينة البحار، ج1، ص686.

ص: 59

مقام و زيركي مالك و نيز اعتماد حضرت امير عليه السلام به او را بيان مي كند، چنين آمده است:

وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَيْكُمَا وَ عَلَي مَنْ فِي حَيِّزِكُمَا مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِيعَا وَ اجْعَلَاهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا يُخَافُ وَهْنُهُ وَ لَا سَقْطَتُهُ وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَيْهِ أَحْزَمُ وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَي مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَل.(1)

من مالك اشتر، پسر حارث را بر شما و كساني كه به فرمان شما هستند امير گرداندم. شما دو نفر سخنان او را گوش دهيد و فرمانش را اطاعت كنيد و او را مثل زره و سپر، نگهبان خود قرار دهيد كه در مالك اشتر سستي و لغزش وجود ندارد و در آنجايي كه سرعت عمل لازم است، كندي نمي كند و آن زمان كه كندي و حركت آرام ضروري است، شتاب نمي كند.

نبرد مالك در يوم الهرير

نبرد مالك در يوم الهرير

در يوم الهرير كه درگيري شديد بود، معاويه احساس كرد نمي تواند در برابر لشكريان اميرمؤمنان علي عليه السلام پايداري كند. بنابراين، با مشورت عمروعاص، قرآن ها را سرِ نيزه كردند و لشكريان علي عليه السلام را به حكم قرآن فراخواندند. عده اي از ياران علي عليه السلام فريب نيرنگ معاويه را خوردند و خواهان آتش بس شدند. امام علي عليه السلام آتش بس را نپذيرفت و فرمود: من قرآن ناطقم. ما اول آنها را به قرآن دعوت كرديم، ولي نپذيرفتند. حالا كه مي بينند در حال شكست هستند، به اين نيرنگ دست زدند. با اين حال آنها قانع و توجيه نشدند و به حضرت علي عليه السلام گفتند: بايد دستور دهي مالك برگردد.


1- سفينة البحار، ج 1، ص 682؛ نهج البلاغة، (بنياد نهج البلاغه)، تصحيح: عزيزالله عطاردي، نامه 13، ص318.

ص: 60

ابراهيم بن مالك مي گويد: من در حضور علي عليه السلام بودم كه به پدرم پيام فرستاد كه بازگردد، درحالي كه مالك مي خواست وارد اردوگاه معاويه شود. فرستاده علي عليه السلام به نام يزيد بن هاني به مالك گفت: علي پيام داد نزد من آي! مالك گفت: به اميرمؤمنان بگو حالا وقت آن نيست كه اين فرصت پيروزي را رها كنم و بازگردم. يزيد گفت: آيا دوست داري در اين جبهه پيروز شوي و از آن سو علي عليه السلام را به دشمن تسليم كنند؟! گفت: سبحان الله! به خدا اين را نمي پسندم. يزيد گفت: مخالفان جنگ مي گويند بايد مالك را احضار كني، وگرنه با شمشير، تو را مي كشيم، همان سان كه عثمان را كشتيم يا تو را تسليم دشمن مي كنيم. مالك با ناراحتي تمام به سوي آنها بازگشت و فرياد زد: سست عنصران خوار، آيا وقتي دشمن، شما را قاهر و غالب مي بيند، دعوت به حَكَميت قرآن مي كند؟ سوگند به خدا كه آنها اوامر الهي و سنت هاي پيامبر را فرو نهاده اند. پس نبايد به اين دعوت پاسخ دهيد. اندكي به من مهلت دهيد تا پيروز شويم. آنها گفتند: ما هرگز نمي خواهيم در گناه تو شريك شويم.

مالك گفت: به من بگوييد شما كه نخبگانتان كشته و سفلگانتان بازمانده اند، چه هنگام بر حق بوده ايد؟ آيا وقتي شاميان را مي كشتيد؟ يا اكنون كه دست از جنگ كشيده ايد! شما اينك نمي توانيد فضل كشته هاي خود را انكار كنيد. آنها كه از شما بهتر بودند، آيا در آتش اند؟ گفتند: اي مالك، از ما دست بدار كه ما براي خدا با آنها جنگيديم و براي خدا از جنگ با آنها دست برداشتيم. ما از تو اطاعت نمي كنيم، پس از ما دور شو. مالك گفت: سوگند به خدا كه شما فريب خورديد. [دشمن،] شما را به ترك پيكار خواند، پس پذيرفتيد. اي روسياهان، گمان مي كرديم نماز و نيايش شما به دليل ترك دنيا و شوق به ديدار خداوند است.

ص: 61

اينك روشن مي شود گريز شما به دليل هراسيدن از مرگ است. ننگتان باد اي شبه مهتران! پس از اين، عزتمند نخواهيد شد.

مالك گفت: اي اميرمؤمنان، صف هاي عراق را آماده كن. بدين ترتيب، مردم خروشيدند كه علي عليه السلام ، حكميت را پذيرفته و به حكم قرآن خرسند شده است و جز اين چاره اي ندارد. مالك گفت: اگر اميرمؤمنان به حكميت رضا داده، من نيز بدان راضي و خشنود هستم.(1)

خويشتن داري مالك و حفظ جان علي عليه السلام

خويشتن داري مالك و حفظ جان علي عليه السلام

پيشروي مالك در جنگ، پس از ايجاد فتنه عمروعاص، به يقين عامل خونريزي هاي شديد در ميان ياران امام مي شد و پس از درگيري اينان با يكديگر، معاويه با يك حمله مي توانست به هدف خود برسد و نيروهاي حضرت را از بين ببرد.

حضرت امير عليه السلام در پاسخ به علت پذيرش حَكَميت فرمود:

خواستِ مرا درباره نپذيرفتن حكميت يارانم نپذيرفتند، مگر اين شيخ اشاره كرد به مالك اشتر و گروهي از خاندانم. به خدا سوگند! مرا بازنداشت از اينكه بنا بر ديدگاه خود عمل كنم، مگر ترس از اينكه اين دو اشاره كرد به امام حسن و حسين عليهما السلام كشته شوند و نسل رسول خدا صلي الله عليه و آله و ذريه او قطع گردد و ترس از اينكه اين و اين اشاره كرد به عبدالله بن جعفر و محمد بن حنيفه به شهادت برسند.(2)

نكته مهم در كلام اميرمؤمنان علي عليه السلام ، تأييد منطق و روش مالك اشتر است كه خواهان ادامه جنگ بود، ولي در شرايط تنگنا اگر حكميت را نمي پذيرفت، دشمن خارجي (معاويه) و ياران منافق حضرت، با وي مخالفت


1- سيد محسن امين عاملي، سيره معصومان، ترجمه: علي حجتي كرماني، ج4، صص667 _ 669.
2- ويلفرد مادلونگ، جانشيني محمد، ترجمه: نمائي و همكاران، ص333، به نقل از: طبري، ج1، صص3346 و 3347.

ص: 62

مي كردند و اگر خودش را مي توانست از آسيب آنها نجات دهد، فرزندان زهرا عليها السلام و نوادگان رسول خدا صلي الله عليه و آله گرفتار دشمن مي شدند و در آينده، كسي نبود كه خط امامت و ولايت را ادامه دهد.

ياري كننده اميرمؤمنان علي عليه السلام در اقامه دين

ياري كننده اميرمؤمنان علي عليه السلام در اقامه دين

اميرمؤمنان علي عليه السلام پس از پايان حكميت، در نامه اي، مالك اشتر را كه در نصيبين بود، به كوفه احضار كرد و به وي چنين نوشت:

اي مالك، تو جزو افرادي هستي كه براي اقامه دين از او كمك مي جويم تا تكبر و غرور گناه كاران را در هم شكنم و مرزهاي خطرناك را ببندم. محمد بن ابي بكر را والي مصر كردم. پس عده اي از خوارج بر ضد او قيام كردند. او جواني است كم سن و بي تجربه در جنگ ها. پس نزد من آي تا در آنچه سزاوار است، بنگريم. جانشين خود را فردي مطمئن و خيرخواه از جمع يارانت قرارده، والسلام.(1)

جايگاه والاي مالك در نامه علي عليه السلام به مردم مصر

جايگاه والاي مالك در نامه علي عليه السلام به مردم مصر

زماني كه حضرت امير عليه السلام مالك اشتر را به جاي محمد بن ابي بكر روانه مصر كرد، مصريان را چنين مخاطب قرار داد:

... من بي ترديد، به سوي شما بنده اي از بندگان خدا را اعزام كردم كه در روزهاي ترسناك نمي خوابد و در اوقات بيم و هراس، از دشمنان رو برنمي تابد. بر بدكاران، از آتش سوزان سخت تر است. او مالك، پسر حارث، برادر مذحج است. سخنش را بشنويد و فرمانش را در


1- ابراهيم بن محمد ثقفي، الغارات، ج1، ص258؛ يوسفي غروي، موسوعة التاريخ الاسلامي، ج 5، ص284؛ الغدير، ج11، ص81.

ص: 63

آنچه مطابق حق است، مطيع و پيرو باشيد؛ زيرا او شمشيري از شمشيرهاي خداست كه تيزي آن به كندي نمي گرايد و ضربه آن، بي ثمر نمي گزارد. پس اگر شما را فرمان دهد كه به سوي دشمن حركت كنيد، روانه شويد و اگر فرمان دهد كه بمانيد، توقف كنيد؛ چرا كه او پيش نرود و باز نايستد، به تأخير نمي اندازد و جلو نمي برد، جز به فرمان من. من شما را بر خود مقدّم داشتم، براي خيرخواهي او در حق شما و دلير و برخورد شديدش با دشمنانتان.

فضيل بن خديج گويد: اين نامه را بعد از شهادت مالك، در ميان وسايل وي پيدا كرديم.

شهادت مالك در مسير مصر

شهادت مالك در مسير مصر

مالك اشتر پس از دريافت دستورهاي لازم، به فرمان علي عليه السلام روانه مصر شد. جاسوسان معاويه در عراق، وي را از اعزام مالك به مصر آگاه كردند و از آنجا كه معاويه به مصر چشم طمع دوخته بود و حضور فرد باتجربه اي همچون مالك در مصر، او را از دسترسي به اين منطقه پربار و حاصل خيز محروم و آينده وي را تهديد مي كرد، به فكر افتاد كه نگذارد مالك وارد مصر شود و اوضاع آن منطقه را سامان دهد.

بنابراين، معاويه شخصي را نزد دهقاني خراج پرداز در منطقه قُلزُم، در مسير حركت مالك اشتر فرستاد و به او پيام داد علي عليه السلام اشتر را به مصر اعزام كرده است؛ اگر او را از بين ببري، تا زماني كه زنده هستي، خراج تو را مي بخشم، پس تا آنجا كه ممكن است، در مرگ او حيله و مكر به كار گير. از سوي ديگر، معاويه در شام مردم را جمع كرد و به آنها گفت: علي عليه السلام اشتر را به مصر فرستاده است. بياييد با هم دعا كنيم تا خداوند، ما را (از شرّ وي)

ص: 64

كفايت كند. سپس او همراه با مردم شام، اشتر را نفرين كردند. دشمني آنها با مالك، آن قدر زياد بود كه هميشه پس از نماز، بر مالك نفرين مي كردند.

مالك اشتر به راه خود ادامه داد تا به قلزم رسيد. جايستار، همان دهقان اجير شده به پيشواز مالك رفت و پس از سلام گفت: من مردي از اهل خراجم، براي تو و يارانت در بهره ها و درآمد زمينم، حقي وجود دارد. به نزد من آي. من كارهاي تو و يارانت را انجام مي دهم و علوفه حيوانات شما را تأمين مي كنم و آن را به جاي خراج، محاسبه كن. مالك در خانه وي فرود آمد و مرد، نيازهاي مالك و يارانش را برآورده ساخت. براي آنها غذايي آورد كه در آن عسل مسموم بود و پس از اينكه مالك از عسل خورد، به شهادت رسيد.(1) رحمت خدا بر او باد!

شادي معاويه از شهادت مالك

شادي معاويه از شهادت مالك

پس از شهادت مالك، جاسوس معاويه در مصر به نام مسعود بن جرجه، در نامه اي شهادت مالك را به معاويه گزارش داد. معاويه چون از جريان شهادت مالك آگاه شد، مردم را جمع كرد و به آنان گفت: علي عليه السلام دو دست داشت؛ يكي را در صفين قطع كردم (مقصود عمارياسر بود) و ديگري امروز قطع شد. بشارت باد شما را كه خداوند تعالي دعايتان را اجابت كرد و اَشتر را از بين برد. پس افزود: «اَلاٰ وان لِلّه جنُوداً مِنَ عَسَل؛ بدانيد كه خداوند را لشكرهايي از عسل است».(2)

مردم شام از شنيدن خبر شهادت مالك، خوشحال شدند و يكديگر را به مرگ او بشارت مي دادند.


1- موسوعة التاريخ الاسلامي، ج5، ص292، به نقل از: أنساب الأشراف، ج2، ص304، خ 484.
2- أعيان الشيعة، ج 1، ص518.

ص: 65

بيش از آنكه معاويه و مردم شام از مرگ مالك شادمان بودند، علي عليه السلام و مردم كوفه از شهادت وي محزون و ناراحت شدند.

اندوه زياد علي عليه السلام در شهادت مالك

اندوه زياد علي عليه السلام در شهادت مالك

اميرمؤمنان علي عليه السلام زماني كه خبر شهادت مالك را شنيد، اندوهگين شد، بر فراز منبر رفت و با غم فراوان فرمود:

أَلَا إِنَّ مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ قَدْ مَضَي نَحْبَهُ وَ أَوْفَي بِعَهْدِهِ وَ لَقِيَ رَبَّهُ فَرَحِمَ اللَّهُ مَالِكاً لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فَذّاً وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً لِلَّهِ مَالِكٌ وَ مَا مَالِكٌ وَ هَلْ قَامَتِ النِّسَاءُ عَنْ مِثْلِ مَالِكٍ وَ هَلْ مَوْجُودٌ كَمَالِكٍ قَالَ فَلَمَّا نَزَلَ وَ دَخَلَ الْقَصْرَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ رِجَالٌ مِنْ قُرَيْشٍ فَقَالُوا لَشَدَّ مَا جَزِعْتَ عَلَيْهِ وَ لَقَدْ هَلَكَ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ هَلَاكُهُ فَقَدْ أَعَزَّ أَهْلَ الْمَغْرِبِ وَ أَذَلَّ أَهْلَ الْمَشْرِقِ قَالَ وَ بَكَي عَلَيْهِ أَيَّاماً وَ حَزِنَ عَلَيْهِ حُزْناً شَدِيداً وَ قَالَ لَا أَرَي مِثْلَهُ بَعْدَهُ أَبَدا.(1)

آگاه باشيد! همانا مالك به عهد خود وفا كرد و مدتش را به پايان رساند و پروردگار خود را ملاقات كرد. خداوند مالك را جزاي خير دهد، اگر از كوه بود، از پايه هاي بزرگ آن به شمار مي رفت و اگر از سنگ بود، سنگي سخت و استوار بود. مالك، چه مالكي بود! آيا زنان توانايي دارند مثل مالك پرورش دهند؟ آيا مانند مالك وجود دارد؟

راوي مي گويد: حضرت پس از اتمام اين سخنان اندوهناك در جمع مردم از منبر پايين آمد و به دارالخلافه رفت. گروهي از قريش كه همراه بودند، گفتند: خيلي براي مالك اظهار ناراحتي كردي، حال آنكه وي به شهادت رسيده است! فرمود: به خدا قسم شهادت او مردم مغرب (شام) را عزيز و مردم مشرق (عراق) را ذليل نمود.


1- شيخ مفيد، الإختصاص، ص81.

ص: 66

اميرمؤمنان عليه السلام مدتي براي مالك گريه كرد و به شدت براي او اندهگين بود و هيچ گاه وي را آن قدر ناراحت نديدند.

جنازه مالك را از قُلزُم به مدينه حمل و در آنجا دفن كردند. شهادت وي در سال 38 هجري رخ داد.

بصيرت مالك و بقاي شيعه

بصيرت مالك و بقاي شيعه

چنان كه در ماجراهاي حساس زندگي مالك، به موضع گيري هاي آگاهانه و دورانديشانه اين يار بزرگ حضرت علي عليه السلام اشاره كرديم، موضع گيري هاي او و اثرگذاري آنها را بر بقاي تشيع مي توان در موارد زير خلاصه كرد:

1. بيان مسئله انحراف خلافت و ولايت از مسير اصلي كه نتيجه اين مخالفت، تبعيد او به شام بود.

2. تشويق مردم به بيعت با حضرت علي عليه السلام و حضور در پيشاپيش بيعت كنندگان كه به راضي شدن حضرت براي پذيرش امامت مسلمانان و مبارزه با بدعت ها و بي عدالتي ها دوران حكومت حضرت انجاميد.

3. پايداري در بيعت با اميرمؤمنان علي عليه السلام و پيروي و اطاعت از او در همه احوال؛ برخلاف آنچه از طلحه و زبير در مخالفت با بيعت شان ديده شد.

4. مخالفت با عايشه در راه اندازي جنگ جمل و بيان محور بودن امام در همه شئون فردي، اجتماعي و سياسي.

5. مبارزه با لشكر شام تا نزديكي شكست سپاه دشمن كه به نيرنگِ قرآن بر سر نيزه متوسل شدند.

6. پيروي از دستور حضرت علي عليه السلام در رها كردن جنگ، در آنجا كه بيش از يك قدم با پيروزي فاصله نداشت و اين تسليم او به حفظ جان امام و ياران حضرت انجاميد.

ص: 67

7. رفتار بر اساس عدالت و الگوي كامل اخلاقي و اسلامي، وقتي در نقش فرماندار حضرت و مسئول ديگر امور حضور داشت. اين رفتار، بيانگر حاكميت اسلام حقيقي و شخصيت حضرت علي عليه السلام بود.

8. حضور فعال در صحنه اجتماع و پشتيباني از ولايت در زماني كه برخي، بر گوشه گيري و قرائت قرآن و عبادت بسنده كرده بودند. اين كار، به پايه گذاري حكومت بر مبناي اسلام حقيقي و سنت نبوي اگرچه در مقطعي از زمان انجاميد كه امروزه انديشمندان از آن دوره، به دوران نوراني تجسم اخلاق و عدالت اسلامي ياد مي كنند.

عمارياسر

اشاره

عمارياسر

ياسر و همسرش سميه، در آغاز اسلام همگي به دعوت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله لبيك گفتند و جان خود را در راه آيين توحيد و در زير شكنجه هاي ابوجهل و هم فكران او از دست دادند. عمار، فرزند جوان آن دو كه به خداوند و پيامبرش ايمان قلبي داشت، به دليل شكنجه هاي فراوان و طاقت فرسا مجبور شد به ظاهر از اسلام برائت كند و از شكنجه دشمنان نجات يابد. وقتي ماجراي برائت عمار از اسلام در ميان مردم پيچيد، عمار گريه كنان خدمت پيامبر رسيد، درحالي كه به شدت اشك مي ريخت. حضرت اشك هاي او را پاك(1) و اين آيه را كه خداوند درباره او نازل كرده بود، تلاوت كرد: «مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ؛ مگر آن كسي كه (به گفتن سخن كفر) مجبور شد، درحالي كه قلب او با ايمان، آرام است.» (نحل: 106) پس يادآور شد كه اگر بار ديگر نيز در چنين تنگنايي قرار گرفت، اظهار برائت كند.


1- إحقاق الحق، ج 31، ص362.

ص: 68

عمار در نگاه پيامبر

اشاره

عمار در نگاه پيامبر

حضرت محمد صلي الله عليه و آله درباره عمار فرمود: «سراپاي عمار را ايمان پر كرده و ايمان با گوشت و خونش آميخته است.»(1) ايشان در جاي ديگر مي فرمايد: «عمار، يكي از چهار نفري است كه بهشت، مشتاق آنان است».(2)

زندگي بصيرت مندانه عمار

زندگي بصيرت مندانه عمار

عمارياسر، چونان سربازي شجاع و باايمان، در ركاب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در جنگ هاي متعدد حضور داشت و پيامبر نيز بارها او را ستوده بود. پس از رحلت حضرت، عمار همچنان در راه دفاع از حق و ولايت و اهل بيت عليهم السلام ، استوار ماند و دچار انحراف هاي سياسي يا دنياطلبي هاي شيطاني و جاه طلبي نشد. از سويي، چون شاهد ناديده گرفته شدن سفارش روشن رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره اهل بيت عليهم السلام و اميرمؤمنان علي عليه السلام بود، در راه دين و حمايت از آن حضرت مصمم تر شد و هرگز از آن جدا نگشت.

وي در زمان خليفه دوم، مدتي والي كوفه بود و در زمانِ مسئوليتش در اين شهر، همچنان روحيه فروتني، اخلاص و ساده زيستي را حفظ كرد و كوشيد از عدل و حق فاصله نگيرد. همين شيوه، زمينه بركناري او و بازگشت اش به مدينه را فراهم آورد. عمارياسر، در دوره خليفه سوم در برابر استفاده هاي نارواي وابستگان خليفه از بيت المال انتقاد و اعتراض مي كرد و پس از مرگ عثمان، در جهت دهي مردم به سوي اميرمؤمنان علي عليه السلام و بيعت با آن حضرت، نقش فعالي داشت. او در جنگ جمل و نبرد صفين، از شجاعان ميدان جنگ بود و خطابه هاي او در دفاع از جبهه حق و رسوا كردن نيروهاي باطل، به سپاه حق، بصيرت و روشنگري بيشتري


1- اعيان الشيعه, ج8, ص373.
2- سليم بن قيس هلالي، اسرار آل محمد:، ترجمه: اسماعيل انصاري زنجاني، ص650؛ اختصاص، ص12.

ص: 69

مي داد. از آنجا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده بود: «عمار با حق است و از آن جدا نمي شود و قاتل عمار نيز در آتش جهنم وارد خواهد شد»،(1) در بروز فتنه ها وقتي كار بر مردم مشتبه مي شد، به عملكرد عمار مي نگريستند كه در كدام طرف است و همان جبهه را جبهه حق مي دانستند.

خبر غيبي پيامبر از شهادت عمارياسر

خبر غيبي پيامبر از شهادت عمارياسر

صداقت و تعهد او به اسلام، سبب شده بود ديگران، بيش از توانايي اش او را در ساخت مسجد در مدينه به كار وادارند. روزي عمار شكايت آنان را به حضور پيامبر برد و گفت: اين گروه مرا كشتند. حضرت در آن هنگام كلام تاريخي خود را در خبري غيبي به عمارياسر اعلام كرد:

اِنَّكَ لَن تَمُوتُ حَتّي تَقْتُلَكَ الفِئَةُ الباغِيةُ النّاكِبَةُ عَنِ الْحَقِّ، يَكوُنُ آخِرُ زادِكَ مِنَ الدُّنيا شَرْبَةَ لَبَنٍ.(2)

تو نمي ميري تا وقتي كه گروه ستمگر و منحرف از حق، تو را بكشند. آخرين توشه تو از دنيا، جرعه اي شير است.

اين خبر، جايگاه خاصي براي عمار در ميان مسلمانان پديد آورد، به گونه اي كه آن سخن را حتي شماري از ياران عمروعاص سال ها پيش از جنگ صفين از زبان او شنيده بودند.

عمار، وسيله تشخيص حق از باطل

عمار، وسيله تشخيص حق از باطل

ابونوح حِمْيَري، جزو سپاه اميرمؤمنان علي عليه السلام و پسرعموي ذوالكَلاع حِمْيَري، از سران لشكر معاويه بود. ذوالكلاع از عمروعاص شنيده بود كه پيامبر به عمارياسر فرموده است: «تَقتُلُكَ الفِئَةُ الباغِيَه؛: گروه متجاوز و ستمگر، تو را مي كشد».


1- طبقات كبري، ج3، ص187؛ أنساب الاشراف، ج1، ص147؛ الغدير، ج1، ص596. (ان عمار مع الحق و الحق معه يدور عمار مع الحق اينها دار و قاتل عمار في النار).
2- تقي الدين مقريزي، إمتاع الأسماع، ج 12، ص202 ؛ إحقاق الحق، ج 8، ص455؛ فروغ ولايت، ص560.

ص: 70

او چون نمي دانست عمار در ميان كدام سپاه است، مخفيانه وارد سپاه علي عليه السلام شد و به پسرعمويش گفت: آمده ام در مورد چيزي كه مرا به شك انداخته، از تو بپرسم. من در عصر خلافت عمر بن خطّاب، از عمروعاص شنيدم كه مي گفت: پيامبر به عمار فرمود: گروه ستمگر تو را مي كُشند. هم اكنون، اين سخن را به ياد عمروعاص آوردم. او در پاسخ من گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود:

يَلتَقي اَهْلُ الشّامِ وَ اَهلُ العراق و في اِحْدَي الكَتيبَتَيْنِ الحقُّ وَ اِمامُ الهُدي و مَعَهُ عماربنِ ياسِرٍ.

مردم شام با مردم عراق براي جنگ، رو در روي هم قرار مي گيرند و حق و امام هدايت گر، در ميان يكي از آن دو سپاه است. آن سپاهي كه عمارياسر در ميان آن قرار دارد، حق است.

ابونوح پاسخ داد: آري، سوگند به خدا عمار در ميان سپاه ما (سپاه عراق) است. ذوالكلاع گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم، آيا عمار در جنگ با ما جدي است؟

ابونوح پاسخ داد: آري، به پروردگار كعبه سوگند! او در جنگ با شما از من سخت تر است، با اينكه من دوست دارم همه شما به صورت يك نفر بوديد و من گردن شما را مي زدم و تو را كه پسرعمويم هستي، جلوتر از همه مي كشتم، ولي او در جنگ با شما، از من سخت تر است.

ذوالكلاع، پسرعمويش را نزد عمروعاص برد تا شايد ميان دو سپاه صلح اتفاق افتد. گفت وگويي نيز ميان عمارياسر و عمروعاص برقرار شد، ولي عمار فريب چرب زباني هاي عمروعاص را نخورد.

در جايي از اين گفت وگو عمار به عمروعاص گفت: «آيا مي تواني يك نمونه شاهد بياوري كه براي من روزي آمده باشد كه در آن، خدا و رسولش را نافرماني كرده باشم!»(1)


1- اعيان الشيعه؛ اختصاص، ص81، احقاق الحق، ج31، ص360؛ موسوعة تاريخ الاسلامي، ج5، ص122.

ص: 71

سخن جالب إبن أبي الحديد

سخن جالب إبن أبي الحديد

ابن ابي الحديد، دانشمند معروف اهل تسنن مي گويد:

شگفتا از مردمي كه به دليل وجود عمارياسر، در حقانيت كار خود شك مي كنند، ولي در مورد وجود حضرت علي عليه السلام (كه در كدام جانب است) شك نمي كنند. همچنين استدلال مي آورند كه حق با سپاه عراق است؛ زيرا عمار در ميان آنهاست، ولي توجهي ندارند كه حضرت علي عليه السلام در ميان سپاه عراق است.

از اين سخن كه پيامبر در شأن عمار فرمود: گروه ستمگر، تو را مي كشند واهمه مي كنند، ولي از آن همه سخن كه پيامبر در شأن علي عليه السلام فرموده، واهمه ندارند. مگر نه اين است كه پيامبر در شأن علي عليه السلام فرمود: «اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ؛ خدايا دوست بدار كسي كه علي عليه السلام را دوست دارد و دشمن بدار كسي كه علي عليه السلام را دشمن دارد!» و نيز فرمود: «لا يحِبُّكَ اِلّا مُؤْمِنٌ و لا يبغِضُكَ اِلّا المُنافِقُ؛ دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق.» اين شيوه، بيان كننده آن است كه قريش از نخست تصميم گرفتند فضيلت هاي علي عليه السلام پوشيده بماند تا به طور كلي فراموش شود.(1)

افشاي چهره واقعي معاويه و بني اميه

افشاي چهره واقعي معاويه و بني اميه

در اينجا مواردي را برمي شماريم كه بيان مي كند عمار چگونه در موقعيت هاي گوناگون به افشاگري بر ضد خاندان معاويه و بني اميه مي پرداخت.

1. هنگامي كه اميرمؤمنان علي عليه السلام در كوفه درباره جنگ با معاويه به مشورت پرداخت و از مهاجران و انصار نظرخواهي كرد؛ عمارياسر از ميان آن جمع برخاست و پس از حمد و ثناي الهي گفت:


1- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج8، ص17.

ص: 72

اي اميرمؤمنان، اگر مي تواني حتي يك روز به دشمن مهلت ندهي، اين كار را انجام بده. ما را پيش از آنكه آتش دشمنان ِبدكار شعله ور شود و براي دوري و جدايي از ما هم رأي شوند، همراه خود روانه جبهه كن. آن گاه مخالفان را به سوي راه هدايت و رشد فراخوان. اگر پذيرفتند كه سعادتمند شده اند؛ وگرنه، ناگزير با آنها مي جنگيم: فَوَاللهِ اِنَّ سَفْكَ دِمائِهِمْ، وَالْجِدَّ في جِهادِهِمْ لَقُربَهٌ عِندَاللهِ وَ كَرامَهٌ مِنْهَ؛(1) سوگند به خدا! به يقين ريختن خون آنها و تلاش براي جهاد و نبرد با ايشان، موجب تقرب و كرامت در پيشگاه الهي خواهد بود.

2. هنگامي كه عمار در صفين تصميم گرفت به ميدان گام نهد، در جمع ياران امام برخاست و گفت: خاندان اميه، در اسلام پيشگام نبوده اند تا از اين نظر شايسته فرمانروايي باشند. آنان مردم را فريفتند و ناله «امام ما مظلومانه كشته شد» سر دادند تا بر مردم، ظالمانه حكومت و سلطه گري كنند. اين حيله اي است كه از راه آن، به آنچه مي بينيد، رسيده اند. اگر چنين خدعه اي به كار نمي بردند، دو نفر هم با آنان بيعت نمي كرد وبه ياري شان برنمي خاست.(2)

او ادامه داد: خدايا،تو مي داني كه اگر بدانم رضاي تو در اين است كه خود را در اين دريا بيفكنم، مي افكنم. اگر بدانم رضاي تو در اين است كه لبه شمشير را بر شكم قرار دهم و بر آن خم شوم كه از آن طرف به در آيد، چنين خواهم كرد. خدايا، مي دانم و مرا آگاه ساختي كه امروز عملي كه تو را بيش از هر چيز راضي سازد، جز جهاد با اين گروه نيست و اگر مي دانستم كه جز اين، عمل ديگري هست، آن را انجام مي دادم.(3)


1- الفتوح، ج 2، ص539.
2- كامل في التاريخ، ج 3، ص 157؛ وقعه صفين، ص 319؛ تاريخ طبري، ج 3، جزء6، ص 21.
3- تاريخ طبري، ج 3، جزء6، ص21؛ كامل في التاريخ، ج 3، ص 157؛ وقعه صفين، ص320.

ص: 73

3. در سومين روز جنگ صفين، عمار كه فرمانده بخشي از سپاه اميرمؤمنان علي عليه السلام بود، در ميان ياران، معاويه را چنين معرفي كرد:

اي مسلمانان، آيا مي خواهيد نظاره گر شخصي باشيد كه خدا و رسولش را دشمن دارد و با خدا و رسولش مي جنگد و بر مسلمانان ستم و تجاوز و مشركان را تقويت مي كند؟ همان كسي كه وقتي خداوند (در فتح مكه) پيروزي دين و نصرت رسولش را خواست، نزد پيامبر آمد و در ظاهر مسلمان شد. سوگند به خدا! اسلام او از روي ميل نبود، بلكه با كمال بي توجهي اسلام را پذيرفت و پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله سوگند به خدا ما او را با عنوان دشمن مسلمانان و دوست مجرمان شناختيم. آگاه باشيد كه او معاويه است. با او نبرد و او را لعنت كنيد كه او از كساني است كه نور خدا را خاموش مي كنند و موجب پيروزي دشمنان خدا مي شوند.(1)

عمار با همراهان دلاور خود در آن روز، عمروعاص و دشمن را تا پايگاه خودشان عقب راند و آن روز، پيروزي نصيب سپاه اميرمؤمنان علي عليه السلام شد و عمروعاص در آخر آن روز، با فرار و گريز، خود را نجات داد.(2)

4. در خلال درگيري نبرد صفين، يكي از مسلمانان نزد عمار آمد و چنين پرسيد: اي ابواليقظان! مگر نه اين است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «قاتِلُوا النّاسَ حَتّي يَسْلَمُوا... ؛ با كافران بجنگيد تا مسلمان شوند و هنگامي كه مسلمان شدند، از طرف من، خون و اموال آنها محفوظ است؟ عمار پاسخ داد: آري همين گونه است، ولي اينها (طرفداران معاويه) مسلمان نيستند، بلكه در ظاهر اسلام را پذيرفتند و كفر خود را پنهان داشتند، تا وقتي يار و ياور يافتند، كفرشان را ظاهر كنند».(3)


1- تاريخ طبري، ج 3، جزء6، ص21؛ وقعه صفين، ص 319.
2- تاريخ طبري، ج 3، جزء6، ص21؛ وقعه صفين، ص319؛ كامل في التاريخ، ج3، ص366.
3- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 31 و 32.

ص: 74

بصيرت بخشيدن عمار به سپاه حق

بصيرت بخشيدن عمار به سپاه حق

1. اسماء بن حكيم مي گويد: ما در سپاه علي عليه السلام در زير پرچم عمارياسر با دشمن مي جنگيديم. نزديك ظهر مردي از سپاه علي عليه السلام به پيش آمد و گفت: عمارياسر در ميان شما كيست؟ عمار گفت: من هستم. او گفت: ابويقظان تو هستي؟! عمار گفت: آري. او گفت: من به تو نياز دارم. عمار گفت: بگو. او گفت: آيا آشكارا بگويم يا محرمانه؟ عمار گفت: اختيار با خودت است. او گفت: پس آشكارا مي گويم. من هنگامي كه از خانه بيرون آمدم، مطمئن بودم كه ما در مسير حق هستيم و شكي نداشتم كه اين قوم (معاويه و طرفدارانش) بر باطل و گمراهي هستند. تا شبِ گذشته، همين عقيده و اطمينان را داشتم، ولي ديشب ديدم كه اذان گوي ما، در جمله هاي اذان به يكتايي و رسالت محمد صلي الله عليه و آله گواهي مي دهد و اذان گوي آنها (معاويه و هوادارانش) نيز به يكتايي خدا و رسالت محمد صلي الله عليه و آله گواهي مي دهد و بعد از اذان، هم ما نماز مي خوانيم، هم آنها و كتاب ما يعني قرآن هم يكي است، دعوت ما يكي است، رسول ما نيز يكي است. ازاين رو، از ديشب ترديد بر من راه يافته است. ديشب بي آنكه كسي جز خدا بداند، شب را به سر آوردم و صبح نزد اميرمؤمنان علي عليه السلام آمدم و ماجرا را گفتم. به من فرمود: آيا عمار را ديدار كردي؟ گفتم: نه. فرمود: نزد عمار برو و ببين چه مي گويد. از گفته او پيروي كن. اينك براي همين مسئله نزد تو آمده ام.

عمار به او گفت: آيا آن صاحب پرچم سياه را كه در برابر من قرار گرفته است، (اشاره به پرچم عمروعاص) مي شناسي؟ من با اين شخص در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله در ركاب آن حضرت، سه بار جنگيدم و اكنون اين چهارمين بار است كه با او مي جنگم و اين بار بهتر و نيك تر از سه بار قبل نيست، بلكه بدتر و زشت تر از آنهاست.(1)


1- اعيان الشيعه، ج8، ص374.

ص: 75

من در جنگ هاي بدر، احد و حُنين در برابر او جنگيدم. آيا پدرت اينجاست تا تو را به آن خبر دهد؟ آن مرد گفت: نه. عمار گفت: آن روز در عصر پيامبر تجمع ما در مركز پرچم هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، ولي تجمّع اين قوم (عمروعاص و معاويه و سپاه آنها) در مركز پرچم هاي مشركان بود. آيا اين لشكر (معاويه) و كساني را كه در آن هستند، مي بيني؟ سوگند به خدا! دوست دارم همه آنها به صورت يك فرد بودند و من آن فرد را سر به نيست مي كردم. سوگند به خدا! ريختن خون همه آنها حلال تر از ريختن خون گنجشك است! آيا ريختن خون گنجشك حرام است؟آن مرد گفت: نه، بلكه حلال است. عمار گفت: ريختن خون آنها نيز حلال است. آيا مطلب را خوب بيان كردم؟ آن مرد گفت: آري، خوب روشن كردي. عمار گفت: اينك برو، هركدام از دو لشكر را خواستي، انتخاب كن. به زودي آنها (معاويه و پيروانش) با شمشيرهاي خود، شما را مي زنند تا حدي كه باطل گرايان شما، به شك و ترديد مي افتند. آن گاه عمار اين جمله هاي تاريخي را فرمود:

وَ اللَّهِ مَا هُمْ مِنَ الْحَقِّ عَلَي مَا يُقْذِي عَيْنَ ذُبَابٍ وَ اللَّهِ لَوْ ضَرَبُونَا بِأَسْيَافِهِمْ حَتَّي يُبْلِغُونَا سَعَفَاتِ هَجَرَ لَعَرَفْتُ أَنَّا عَلَي حَقٍّ وَ هُمْ عَلَي بَاطِل.(1)

سوگند به خدا! به اندازه خاشاكي كه در چشم پشه رفته، آنها بر حق نيستند. سوگند به خدا! اگر آنها با شمشيرهاي خود، ما را بزنند و تا كنار نخل هاي سرزمين هَجَر (بحرين) ما را به عقب برانند، ما علم و اطمينان داريم كه بر حق هستيم و آنها بر باطل هستند.


1- وقعة صفين، ص323.

ص: 76

2. ابوزينب از ياران و در سپاه اميرمؤمنان علي عليه السلام بود. در جبهه صفين، بر اثر نا آگاهي به شك افتاد كه كدام يك از دو لشكر، بر حق اند؟ حضرت علي عليه السلام به او فرمود: تو اگر با اين قوم با نيت پاك جنگ كني و كشته شوي، در راه اطاعت خدا كشته شده اي و بر حق هستي... . عمارياسر نيز به او فرمود: ثابت قدم باش و در مورد اين احزاب (پيروان معاويه) شك نكن؛ كه آنها دشمنان خدا و رسولش هستند.

آن گاه عمار به دشمن حمله كرد، درحالي كه چنين رجز مي خواند: حركت كنيد به سوي دسته هايي كه دشمنان پيامبر هستند. حركت كنيد كه بهترين انسان ها پيروان علي عليه السلام هستند. اكنون وقت كشيدن شمشير از نيام و تازاندن اسب ها به ميدان جنگ و پرتاب نيزه هاي بلند است.

به اين ترتيب، مي بينيم عمار از روي بينش و آگاهي و با كمال اطمينان و عقيده، بر اساس تولا و تبرّا مي جنگيد.

شهادت عمارياسر

شهادت عمارياسر

عمارياسر در جنگ صفين از اميرمؤمنان علي عليه السلام اجازه نبرد گرفت. امام، عمار را در آغوش كشيد و با او وداع كرد و او نيز آخرين توشه خود را بنا بر پيش بيني رسول خدا صلي الله عليه و آله كه شير بود، نوشيد و ندا داد: «اَلْيَومَ اَلْقَي اَلْاَحِبَّةَ مُحَمَّداً وَ حِزْبَه؛(1) امروز، دوستان محمد و حزب او را ديدار مي كنم.» اين شيرمرد شجاع، در 94 سالگي پس از نبردي دلاورانه، به آستان پروردگار عروج كرد.

محمد بن ابي بكر

محمد بن ابي بكر

محمد بن ابي بكر، فرزند خليفه نخست است. پس از مرگ ابوبكر، همسر او اسماء به عقد حضرت علي عليه السلام درآمد و محمد در خانه علي عليه السلام پرورش


1- إحقاق الحق، ج 8، ص454.

ص: 77

يافت(1) و جزو ياران خالص اميرمؤمنان علي عليه السلام شد. محمد و عايشه هر دو فرزندان ابوبكر هستند، ولي از نظر انديشه و روحيه، در دو جبهه كاملاً متفاوت از يكديگر قرار گرفته اند.

جنگ جمل، آزمايش دشواري براي محمد بود؛ زيرا در لشكر مقابل، خواهرش قرار دارد و محمد بايد با او بجنگد. محمد با بصيرتي كه يافته بود، عاطفه و احساسات را كنار گذاشت و در ركاب علي عليه السلام به دفاع بي دريغ از مكتب اسلام پرداخت. در جامعه اي كه عصبيت هاي قومي و قبيله اي به شدت رواج دارد، رسيدن به چنين مرتبه اي از معرفت كه حتي خواهر خود را به انگيزه الهي در نظر نياورد، بسيار ارزشمند است.

اميرمؤمنان علي عليه السلام پس از جنگ صفين، محمد را به استانداري مصر فرستاد، ولي با متشنج شدن وضعيت عراق به واسطه مسائل حكميت، مصر نيز دچار آشوب هايي شد. امام، مالك اشتر را براي كنترل اوضاع به آن ديار فرستاد كه مالك در ميان راه با توطئه اي به شهادت رسيد.

حضرت علي عليه السلام محمد بن ابي بكر را پس از مالك اشتر به حكومت مصر برگزيد و چون با سپاهيان معاويه روبه رو شد، محمد از مركب پايين آمد و مبارزه كرد. يارانش ناجوانمردانه از اطراف او پراكنده شدند و او نيز به خرابه اي پناه برد. او را گرفتند و نزد معاوية بن خديج آوردند، درحالي كه روزه دار و تشنه بود. معاويه از دادن آب به او جلوگيري كرد و او خطاب به


1- در كتاب الغارات، ترجمه: عبد المحمد آيتي، ص245، چنين آمده است: «اسماء بنت عميس، نخست زوجه جعفر بن ابي طالب بود و عبد اللّه بن جعفر را به دنيا آورد، پس از او ابوبكر او را به زني گرفت و محمد بن ابي بكر را آورد. پس از ابو بكر، به علي عليه السلام شوي كرد. محمد بن ابي بكر، فرزند اسماء با مادر به خانه علي عليه السلام آمد و علي عليه السلام، محمد بن ابي بكر را پرورش داد. ازاين رو، گويند كه محمد بن ابي بكر، ربيب (پسرخوانده) علي عليه السلام بود و هم برادر مادري عبد اللّه بن جعفر».

ص: 78

معاويه گفت: اي پسر زن جولايي يهودي، خدا رويت را سياه كند! معاويه او را كشت و پيكرش را داخل لاشه الاغي قرار داد و سپس به آتش سوزاند. وقتي اين خبر به عايشه رسيد، به شدت گريه كرد و همواره در نمازش به معاويه و عمروعاص نفرين مي كرد.

وقتي خبر شهادت محمد بن ابي بكر به اميرمؤمنان علي عليه السلام رسيد، در غم او گريست و با اظهار تأسف، كشنده او را لعن و نفرين كرد.(1)

ميثم تمار

اشاره

ميثم تمار

ميثم، فرزند يحيي كه او را ابوسالم(2) هم مي خواندند، اهل سرزمين نهروان، منطقه اي ميان عراق و ايران بود. او را ايراني، كُرد، فارس و ترك نيز دانسته اند.(3) شيخ طوسي او را از ياران امام علي، امام حسن و امام حسين عليهم السلام شمرده است.(4)

ابتدا، غلام زني از طايفه بني اسد بود. حضرت علي عليه السلام او را از آن زن خريد و آزادش كرد.(5) ميثم، از اصحاب پيامبر به شمار مي آيد.(6). لقب «تمار» را هم از آن نظر به او داده اند كه در كوفه، خرمافروش بود.

صاحب اسرار علي عليه السلام

صاحب اسرار علي عليه السلام

ابن ابي الحديد مي نويسد: «علي عليه السلام دانش هاي فراواني به ميثم آموخت و اسرار غيبي و امور سرّي را به او ياد داد».(7)


1- سبط بن جوزي، شرح حال و فضائل خاندان نبوت، ترجمه: محمدرضا عطائي، ص149.
2- شيخ مفيد، الإرشاد، ص313.
3- محمدباقر بهبودي، ميثم تمار، ص5.
4- رجال طوسي، صص81، 96 و 105.
5- شيخ مفيد، الإرشاد، ص313؛ شرح ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 291.
6- ابن حجر عسقلاني، الاصابة في معرفة الصحابه، ج 3، ص 4.
7- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص458.

ص: 79

ميثم، علم تفسير قرآن را نزد علي عليه السلام فراگرفت و آن حضرت، وي را به سبب داشتن استعداد روحي و زمينه مناسب، به راه هاي فهميدن حوادثي كه در آينده اتفاق خواهد افتاد، آشنا كرده بود و ميثم، گاهي برخي از آنها را براي مردم بازگو مي كرد و مايه شگفتي ديگران مي شد.(1)

ميثم و دفاع از ولايت بر چوبه دار

ميثم و دفاع از ولايت بر چوبه دار

ميثم همواره بر دوستي امام علي عليه السلام پاي بند بود و تهديدهاي بني اميه نتوانست حتي در ظاهر، او را از علي عليه السلام جدا كند؛ زيرا او به يقين، علي عليه السلام را دريافته بود و در پايان به جرم علي دوستي به شهادت رسيد.

روزي اميرمؤمنان علي عليه السلام به ميثم تمار فرمود: تو پس از من، گرفتار خواهي شد و به دار آويخته مي شوي و بر دهانت لجام خواهند زد. در روز سوم از سوراخ هاي بيني و دهانت خون جاري مي شود و ريشت را رنگين مي كند. پس چشم به راه آن خضاب رنگين باش. حضرت پس از دادن اين خبر به او، محل به دار آويخته شدنش را نيز به وي نشان داد.

در سال 60 ه . ق. ميثم به حج رفت و در آنجا با امام حسين عليه السلام ديدار كرد. حضرت به او فرمود: آگاه باش كه به زودي محاسنت رنگين مي شود. وقتي ميثم به كوفه بازگشت، او را در قادسيه كوفه دستگير كردند و نزد عبيدالله بن زياد آوردند. چون داخل مجلس شد، حاضران گفتند: اين نزديك ترين مردم به علي عليه السلام بود. ابن زياد با تعجب گفت: واي بر شما! آيا حضرت به اين عجمي اين قدر ارزش و احترام مي گذاشت؟ گفتند: آري.

عبيدالله رو به او گفت: خدايت كجاست؟ ميثم پاسخ داد: در كمين ستمگران است كه تو هم يكي از آنهايي. ابن زياد گفت: واي بر تو! با اينكه


1- سفينة البحار، ج 2، ص 524.

ص: 80

عجمي هستي، جرئت مي كني اين گونه با من سخن بگويي؟ امام تو علي عليه السلام درباره رفتار و تصميم من با تو چه گفته است؟

ميثم فرمود: علي عليه السلام به من خبر داد كه تو مرا زنده بر دار مي كشي و من دهمين نفر هستم. عبيداللّه گفت: همانا ما بر خلاف گفته او عمل خواهيم كرد.

ميثم فرمود: چگونه با او مخالفت مي كنيد؟ به خدا سوگند! آن حضرت به من خبر نداده، جز آنچه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده و او از جبرئيل امين و او از خداي متعال خبر داده است. تو چگونه مي تواني بر خلاف گفته اينان، عمل بكني؟ حتي من آنجايي را كه تو مرا بر دار مي كشي، مي شناسم. من نخستين مردي هستم كه در اسلام، لجام بر دهانم مي زنند.

ابن زياد وي را مدتي در زندان نگه داشت. سپس او را به تنه درخت خرمايي كه نزديك خانه عمرو بن حريث بود، آويزان كرد. ميثم در بالاي دار هم كه بود، به بيان فضيلت هاي بني هاشم مي پرداخت. چون خبر به ابن زياد رسيد، دستور داد لجامي ساختند و آن را بر دهان و سر ميثم تمار زدند تا ديگر نتواند سخن بگويد. سرانجام، ميثم همان گونه كه علي عليه السلام خبر داده بود، به شهادت رسيد.(1)

پيكرش مدتي بر بالاي دار بود. ابن زياد براي اهانت بيشتر به ميثم، اجازه نمي داد پيكر پاكش را از دار پايين آورند و دفن كنند. هدفش از اين كار، تهديد و ترساندن مدافعان امام علي عليه السلام بود كه بفهماند سزاي دوستي علي، اين است.

سرانجام، هفت نفر از مسلمانان و خرمافروشان، هم پيمان شدند تا پيكر ميثم را بردارند و دفن كنند. پس شب هنگام براي غافل ساختن مأموران، در نزديكي آن محل به گونه اي كه ميثم ديده نشود آتشي افروختند. مأموران براي گرم شدن،


1- منتهي الامال، ج1، ص517؛ الارشاد، شيخ مفيد، ج1، صص324 و 325؛ معجم رجال الحديث، ج20، صص110 و 111؛ الاصابة، ج6، ص250؛ بحارالانوار، ج42، صص 124 _ 133؛ روضة الواعظين، تحقيق: سيد محمد مهدي خراساني، ص289.

ص: 81

بدان جا رفتند و آنان در اين فرصت، براي پايين آوردن پيكر پاك ميثم، نزديك دار رفتند. مأموران، كنار آتش بودند و روشنايي آتش، مانع ديد چوبه دار بود. بدين ترتيب، آنان پيكر ميثم را پايين آوردند و در بركه آبي دفن كردند.

صبح كه ابن زياد باخبر شد، افرادي را براي يافتن پيكر پاك ميثم مأمور كرد، ولي تلاش شان به جايي نرسيد.(1) اكنون قبر ميثم در جنوب غربي مسجد بزرگ كوفه قرار گرفته و مزار عاشقان اهل بيت عليهم السلام و ياران راستين آنهاست.

شهادت ميثم ده روز پيش از آمدن حسين بن علي عليه السلام به عراق رخ داد.(2)

درس بصيرت و بيداري

درس بصيرت و بيداري

ميثم، اسوه اي براي ره پويان كمال و معنويت و دلدادگان اهل بيت عليهم السلام بود. او مي توانست با دوري جستن ظاهري از امام علي عليه السلام ، جان سالم به در برد، ولي هرگز بدان راضي نشد و چوبه دار را بر ماندن ترجيح داد و مردن به عشق علي عليه السلام را بر زندگي برگزيد تا در جوّ خفقان تاريخ، الگوي بيداري، بصيرت و پايداري باشد. پيكر ميثم بر بلنداي دار، درس يقين و پايمردي به ره پويان حقيقت بود و نشان از صراط مستقيم داشت، در زماني كه مردم به بيراهه مي رفتند.


1- رجال كشي، ص83.
2- الارشاد مفيد، صص 323 _ 335؛ الاختصاص، صص 75 و 76؛ بحارالانوار، ج42، ص124؛ معجم رجال الحديث، ج19، صص100 _ 102.

ص: 82

ص: 83

فصل پنجم: قبول صلح قهرمانانه (بصيرت ياران امام حسن مجتبي عليه السلام )

اشاره

فصل پنجم: قبول صلح قهرمانانه (بصيرت ياران امام حسن مجتبي عليه السلام )

پس از شهادت امام علي عليه السلام شيعيان كوفه با امام حسن عليه السلام بيعت كردند و ايشان با لشكر دوازده هزار نفري كه توسط پدرشان سازماندهي شده بودند به جنگ با معاويه رفت ولي سياست هاي عوام فريبانه معاويه كه با شايعه پراكني، دروغ پردازي، تطميع فرماندهان نظامي و سياسي همراه بود، تعداد زيادي از فرماندهان سپاه امام را به سمت خويش كشاند و تفرقه و پراكندگي در لشكر امام ايجاد شد و تا بدانجا پيش رفت كه موجب زخمي شدن حضرت و عزيمت به مدائن گرديد. در چنين شرايطي امام اگر چه اساساً ادامه جهاد در برابر معاويه را لازم و ضروري مي دانست ولي به خاطر شرايط تحميلي صلح را كه قهرمانانه ترين نرمش تاريخي با توجه به شرايط زمان و مكان، و به خاطر تكليف گرايي، حفظ دين، حفظ مصالح عمومي شيعيان و عدم حمايت مردم بود، پذيرفت. ايشان مي فرمود: «وَاللهِ، سَلَّمْتُ الاَمْرَ اِليْه اِلا اَنّي لَمْ اَجدْ اَنْصارَا وَلو وَجَدْتُ اَنْصارَا لقاتَلْتُهُ ليْلي و نَهاري حَتّي يَحْكُمَ اللهُ بَيْني وَ بَينَه...».(1)


1- الطبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 291؛ جمال الدين يوسف بن حاتم شامي، الدر النظيم في مناقب الأئمة الاطهار، ص 513.

ص: 84

سوگند به خدا، من از اين رو امر خلافت را به او واگذاشتم كه ياراني نيافتم. اگر ياراني مي يافتم شب و روزم را در جنگ و جهاد با معاويه مي گذرانيدم تا خدا ميان من و او حكم فرمايد.

در دوره اي كه فريب و نيرنگ معاويه توانست بسياري از فرماندهان و ياران حضرت را از مسير حق جدا كند، ياراني هر چند اندك با بينش و تقوايي كه داشتند هيچگاه مغلوب هواپرستي و متاع اندك دنيا نشدند و همچون كوه هاي استوار در كنار ايشان صبر پيشه نموده و سايه سنگين سكوت را تحمل كردند. مهم ترين اقدامات و مواضع همراه با بصيرت آنان كه منجر شد تشيع در زماني كه فريبكاري و نيرنگ توانسته بود قربانيان زيادي بگيرد، محفوظ نگه داشته شود را مي توان در موارد ذيل چنين خلاصه كرد:

1. داشتن درك كامل از شرايط زمان و تبعيت از امام در قبول پيمان صلح با معاويه عليرغم اينكه براي آنان بسيار سخت و غيرقابل تحمل بود.(1)

2. ناكام گذاشتن تلاش هاي معاويه پس از پيمان صلح براي جذب تعدادي از آنان كه در كنار امام بودند.


1- اين در حالي بود كه برخي از هواداران امام مثل سليمان بن صرد خزاعي تا آخر ايشان را سرزنش مي كردند و پيمان صلح را به ذلت نشاندن شيعيان تفسير مي كردند. امام حسن7 هم چنين در پاسخ به اعتراض سليمان بن صرد خزاعي، تصريح كرده اند: وَلَوْ كُنْتُ بَالحَزْمِ في اَمْرِ الدُْنيا و لِلّدُّنْيا اَعْمَلُ وَ اَنْصِبْ، ما كانَ مُعاوِيَةُ بِأبأسَ منّي بَأسا وَ اَشَدَّ شكمَيةً وَ لَكانَ رَأيي غَيْرَ ما رَأيي غَيْرَ ما رَأيْتُم وَلكِنَي اُشْهِدُ بِاللهَ وَ اِيّاكُمْ اَنّي لَمْ اُرِدْ بِما رَأيْتُمْ اِلا حِقْنَ دِمْائِكُمْ. اگر من به دنيا مي انديشيدم و براي امور دنيوي كار مي كردم، نه معاويه از من دليرتر بود و نه رام ناشدني تر و من در برابر او موضع ديگري مي داشتم ليكن خدا شاهد است من خواستم خون شما را حفظ كنم. ايشان در جاي ديگري در پاسخ آن عده (اندك) از ياران خويش كه درباره صلح اعتراض داشتند فرمود: اِنّي كمَا رَأيْتُكُم لَيْسَ بِكُمْ عَلَيْهِم قُوَّةٌ سَلَّمْتُ الاَمْر، لاَبِقي اَنا وَ اَنْتُم بَيْنَ اَظْهُرِهِمْ. شيخ عبدالله بحراني اصفلهاني، عوالم العلوم و المعارف، مستدرك _ حضرت زهرا تا امام جواد7، ج 20، ص 624؛ حسن بن علي بن شعبه، تحف العقول، ص 320.

ص: 85

3. پافشاري بر عقائد خويش و افشاي چهره واقعي معاويه در نقض شروطي كه در پيمان صلح پذيرفته بود.

4. انتخاب شيوه مبارزه تدريجي و آرام براي غفلت زدايي از جامعه اي كه هنوز به مرتبه بلوغ سياسي و اجتماعي نرسيده بود.

5. حفظ عمود خيمه حق و روشن نگه داشتن مشعل هدايت با نشر فضائل اهل بيت عليهم السلام و افشاي مقاصد شوم جباران و خودكامگان حاكم بر سرنوشت مسلمانان.

6. سازماندهي مجدد شيعيان و هموار نمودن مسير براي قيام امام حسين عليه السلام .

قيس بن سعد بن عباده انصاري

اشاره

قيس بن سعد بن عباده انصاري

در دوره صدر اسلام، خاندان قيس از بزرگان انصار به شمار مي رفتند. پيوسته نيز انوار دانش و بزرگي، از افق اين خاندان مي درخشيد و در هر زمينه اي شخصيت هاي والا و شايسته تحويل داده است. در پيشوايي و رياست، حفظ و بررسي احاديث، دانش و پاكي و پاكدامني، مرداني از اين خاندان برخاسته اند.(1)

قيس بن سعد بن عباده، رئيس قبيله خزرج و يكي از شجاعان و بزرگان انصار است. قيس از شيعيان اميرمؤمنان علي عليه السلام و از طرفداران و خيرخواهان او و نيز يكي از مشاوران حضرت امير عليه السلام بود. حضرت علي عليه السلام در ماه صفر سال 36ه . ق. وي را به استانداري مصر برگزيد. او جزو نخستين گروه كارگزاران اعزامي حضرت بود. حضرت خواست عده اي از لشكريان را به همراهي قيس روانه كند، ولي قيس گفت ممكن است شما به آنها نياز پيدا كنيد. بنابراين، با هفت نفر از بستگان خود رفت و حكومت مصر را در اختيار گرفت.(2)


1- الغدير، ج 3، ص196.
2- ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي كوفي، الغارات، ترجمه: عزيزالله عطاردي، صص99 و 100؛ تاريخ ابن خلدون، ترجمه: عبدالحميد آيتي، ص613.

ص: 86

در اين ميان، معاويه بسيار كوشيد او را به سوي خود جلب كند، ولي قيس، مردانه در برابر كفر و باطل ايستادگي كرد. بنابراين، معاويه به راه نيرنگ متوسل شد و براي عملي كردن هدف شوم خود، در شام نامه اي را براي مردم خواند با اين مضمون كه قيس و مردم مصر به طرفداري از خون عثمان با ما همكاري خواهند كرد.(1) مأموران امام اين جريان را به آگاهي حضرت علي عليه السلام رساندند. امام باور نكرد، ولي با اصرار جمعي، محمد بن ابي بكر را به جاي او فرستاد. قيس در جنگ صفين نيز معاويه را بسيار آزار داد، بدين گونه كه هر روز در جلو لشكر مي ايستاد، براي شان سخنراني و آنان را به جنگ ترغيب مي كرد. پس از شهادت علي عليه السلام قيس در خدمت امام مجتبي عليه السلام بود.

قيس در دوران خلافت امام مجتبي عليه السلام

قيس در دوران خلافت امام مجتبي عليه السلام

بلاذري مي نويسد: قيس جزو معدود افرادي بود كه با ابوبكر بيعت نكرد و نخستين فرد است كه با امام مجتبي عليه السلام بيعت كرد.(2) قيس از آن دسته ياراني است كه تا آخرين لحظه عمرش با اهل بيت پيامبر همراه بود و پس از حضرت علي عليه السلام در خدمت امام حسن مجتبي عليه السلام بود و با تمام وجود از ايشان دفاع كرد و در برابر معاويه موضع گرفت.

بصيرت دادن قيس به سپاه امام

بصيرت دادن قيس به سپاه امام

امام حسن مجتبي عليه السلام پس از آنكه ديد معاويه حاضر به تسليم در برابر حكومت حق نيست، آماده جنگ با او شد و عبيدالله بن عباس را فرمانده


1- تاريخنامه طبري، تحقيق: محمد روشن، ج4، ص635.
2- مروج الذهب، ج3، ص4.

ص: 87

سپاه كرد و به او فرمود: اي پسر عمو، من به همراه تو دوازده هزار نفر از شجاعان عرب و قاريان مصر را مي فرستم. به سوي معاويه برو و گزارش كار روزانه ات را براي من بفرست. با قيس بن سعد و سعيد بن قيس مشورت كن. جنگ با معاويه را آغاز نكن، ولي اگر او جنگ را آغاز كرد، با او بجنگ. اگر به تو آسيبي رسيد، قيس بن سعد، فرمانده خواهد بود و بعد از قيس، سعيد بن قيس همداني.

معاويه براي اينكه با امام مجتبي عليه السلام جنگ نكند و بدون خونريزي به هدف خود برسد، دست به توطئه زد و شبانه، فردي را نزد عبيدالله بن عباس، فرمانده نيروهاي امام مجتبي عليه السلام فرستاد و به او پيغام داد امام حسن عليه السلام با من درباره صلح مكاتبه كرده و صلح او نزد من، امري مسلّم است. اگر امروز از من اطاعت كني، خواسته هايت برآورده مي شود، وگرنه زماني از من اطاعت خواهي كرد كه هيچ گونه فايده اي براي تو نخواهد داشت. من تعهد مي كنم هزار هزار درهم (يك ميليون) به تو بدهم؛ نصف آن را اكنون و نصف ديگر را وقتي وارد كوفه شوم.

عبيدالله از اين موقعيت بهره برد و شبانه از لشكر امام حسن عليه السلام جدا شد و به اردوگاه معاويه پيوست. معاويه نيز به وعده خود وفا كرد و پانصد هزار درهم به او داد. مردم صبح منتظر بودند عبيدالله براي آنها نماز جماعت بخواند، ولي هر چه جستند، او را نديدند و متوجه شدند به معاويه پيوسته است. ازاين رو، قيس بن سعد با آنها نماز خواند و پس از نماز، براي مردم سخنراني كرد و گفت: «اي مردم، رفتن عبيداللَّه بن عباس، شما را دچار هول و ترس نكند؛ زيرا اين مرد و پدرش هرگز عمل خيري انجام نداده اند».(1)


1- علامه مجلسي، زندگاني حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام، ترجمه: محمدجواد نجفي، ص53.

ص: 88

پس از سخنراني قيس، مردم يكپارچه فرياد برآوردند كه خدا را مي ستاييم كه او را از جمع ما بيرون كرد؛ ما را به سوي دشمن حركت ده. بدين ترتيب، قيس، آنها را به طرف دشمن رهبري كرد.

تلاش هاي معاويه براي فريفتن قيس

اشاره

تلاش هاي معاويه براي فريفتن قيس

زير فصل ها

نامه نخست معاويه به قيس

نامه دوم معاويه به قيس

پاسخ قيس به معاويه

سومين نامه معاويه به قيس

پاسخ قيس به نامه معاويه

نامه نخست معاويه به قيس

نامه نخست معاويه به قيس

معاويه نخستين نامه اش را به قيس زماني نوشت كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام در كوفه بود. معاويه در نامه خود، همراه با متهم كردن امام علي عليه السلام به تحريك مردم بر كشتن عثمان، از قيس براي بيعت با خودش در خونخواهي عثمان دعوت و در عوض، حكومت عراق (كوفه و بصره) و حجاز را پيشنهاد كرد كه با پاسخ منفي و دو پهلوي قيس روبه رو شد.(1)

نامه دوم معاويه به قيس

نامه دوم معاويه به قيس

معاويه نامه دوم را در زمان حكومت امام مجتبي عليه السلام پس از پيوستن عبيدالله بن عباس به خود، براي قيس نوشت تا شايد بتواند او را مانند ديگر فرماندهان، از امام حسن عليه السلام جدا كند. متن نامه معاويه بدين شرح است:

بعد از حمد و سپاس پروردگار، نامه ات را خواندم؛ نه آن قدر نزديك آمدي تا مهياي سازش و صلح با تو گردم و نه چندان دور بودي تا آماده پيكار با تو شوم. تو را همچون ريسمان قصابي ديدم كه چارپايان را بدان مي بندند و براي ريسمان، تفاوتي ندارد به پاي كه بسته شود! شخصي چون من، كسي را فريب نخواهد داد و فريب كسي را هم نخواهد خورد؛ زيرا سپاهيان انبوهي دارم و مردان توانايي كه در ميان آنها، يكّه تازان لايقي هستند.


1- الغدير، ج 3، ص174.

ص: 89

اگر آنچه را به تو پيشنهاد كردم، پذيرفتي، به تو خواهم داد و اگر كاري كه گفتم، انجام ندهي، اسبان و سواران را بر سرت مي تازم. در آن هنگام، هر بلايي كه بر سر تو آيد، خود مقصر خواهي بود. والسلام.(1)

پاسخ قيس به معاويه

پاسخ قيس به معاويه

پس از آنكه قيس، نامه معاويه را خواند، متوجه شد ديگر مدارا كردن فايده اي ندارد و بايد پاسخ روشني به او بدهد، بنابراين، چنين نوشت:

پس از حمد و ثناي پروردگار، اي معاويه، شگفتي در اين است كه تو نظريه مرا مردود دانسته اي و به كلي بي ارزش مي داني و اي بي پدر، چشم طمع در اين دوخته اي كه من از دايره پيروي و اطاعت آن كس كه از همه مردم براي رهبري و زمامداري سزاوارتر و راستگوترين مردم و عالي ترين راهنما و نزديك ترين افراد به رسول خداست، بيرون آيم و زير فرمان دهي تو درآيم؟ آري، تو هماني كه هيچ شايستگي اين مقام را نداري و از همه بي لياقت تري؛ زيرا گفتارت از ديگران بيهوده تر و نارواتر و تو از همه كس گمراه تر و دورترين افراد به رسول خدا هستي. اطراف تو را مردماني گمراه و گمراه كننده گرفته اند كه هر يك، بتي از بت هاي شيطان هستند، ولي با اين تهديد كه مصر را بر من خواهي شوراند و تمامي اين كشور را پر از سپاه و لشكر و پياده و سواره خواهي كرد، به تصور خود مرا ترسانيده اي؟ (بدان) در صورتي اين كار را تواني كرد كه من تو را به خود واگذارم و كاري به تو نداشته باشم. والسلام.


1- براي مطالعه متن كامل نامه هاي معاويه و قيس بن سعد نك: الغدير، ج 3، صص173 _ 177؛ تاريخ طبري، ج5، ص288؛ كامل ابن اثير، ج3، ص107؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص23.

ص: 90

سومين نامه معاويه به قيس

سومين نامه معاويه به قيس

معاويه كه از فريب دادن قيس نااميد شد و فهميد قيس مردي نيست كه در دام وي گرفتار آيد، نامه تهديدآميزي با اين مضمون به وي نوشت:

پس از حمد و ثناي خداوند، اي قيس، تو يهودي و يهودي زاده هستي. اگر از اين دو سپاه آن كس كه بيشتر دوستدارش هستي و بدان محبت داري، پيروز شود، تو را از كار بركنار خواهد كرد و فرد ديگري را به جاي تو مأمور خواهد ساخت و اگر من كه مبغوض ترين افراد نزد تو هستم، كامياب شوم و دسترسي به تو پيدا كنم، تو را خواهم كشت و گوش و بيني ات را خواهم بريد. پدرت نيز كمان خود را زه كرد، ولي بدون نشانه تير انداخت. بسيار كوشيد، ولي به نتيجه نرسيد. يارانش او را تنها گذاشتند و روزگارش به سر آمد و در حوران، تنها و بي كس از دنيا رفت. والسلام.(1)

پاسخ قيس به نامه معاويه

پاسخ قيس به نامه معاويه

پس از حمد و ثناي پروردگار، همانا تو، بت و بت زاده هستي. از روي اكراه و به زور وارد اسلام شدي و با اختيار دست از آن برداشتي و از دين خارج شدي. چيزي بر ايمانت نگذشت و چندان حسن سابقه نداري. از سوي ديگر، نفاق و كينه توزي تو، تازگي ندارد... آري پدرم كمان خود را زه كرد و به هدف تير اندازي كرد ولي كسي بر او حمله برد و او را از پاي در آورد كه هرگز به خاك پاي او نمي رسيد و هيچ لياقت و عرضه اي نداشت. ما ياران همان ديني هستيم كه تو از آن خارج شده اي و با ديني كه تو وارد آن گشته اي، دشمن هستيم. والسلام.(2)


1- الغدير، صص 175 و 176.
2- ابراهيم بن محمد ثقفي، الغارات، ترجمه: عبدالمحمد آيتي، ص77؛ الغدير، پيشين، ص176.

ص: 91

در ميان تاريخ نگاران اختلاف است كه اين دو نامه اخير، يا در زماني كه سعد در مصر بوده، نوشته شده يا در زماني كه فرمان دهي سپاه امام مجتبي عليه السلام را برعهده داشته است. با اين حال، نكته مهم اين است كه قيس هيچ گاه فريب معاويه را نخورد و تسليم نيرنگ هاي او نشد؛ چه در زمان خلافت و امامت اميرمؤمنان علي عليه السلام و چه در دوران خلافت امام حسن مجتبي عليه السلام . در واقع اين از امتيازهاي بزرگ قيس است؛ درحالي كه عبيدالله بن عباس در برابر طمع اندازي هاي معاويه تسليم شد و شبانه به اردوگاه لشكر معاويه گريخت و به امام مجتبي عليه السلام خيانت كرد.

پيروي از رأي امام در پذيرش صلح

پيروي از رأي امام در پذيرش صلح

سستي و پراكندگي كه در ميان ياران امام حسن عليه السلام ايجاد شد، آن حضرت براي حفظ اسلام و مسلمانان به ناچار صلح كرد. قيس در ابتدا همراه با چهار هزار نفر كناره گرفت و چون ديد امام حسن عليه السلام صلح كرده است، وارد مسجد شد كه صلح كند.

قيس نزد امام مجتبي عليه السلام رفت و گفت: آيا من از بيعت شما رها هستم؟ حضرت فرمود: آري. پس از اين جريان، يك صندلي براي قيس گذاشتند و معاويه روي تخت خود نشست. معاويه گفت: اي قيس، مي خواهي بيعت كني؟ گفت: آري. قيس دست خود را روي ران پاي خود گذاشته بود و به طرف معاويه دراز نكرد. معاويه دست خود را به سوي قيس برد و به دست او رساند، ولي قيس دستش را بلند نكرد.

ص: 92

قيس پس از بيعت با حضرت مجتبي عليه السلام نيز پيوسته از دستگاه بني اميه و عملكرد معاويه انتقاد مي كرد و در همه حال همراه و همگام امام حسن عليه السلام بود تا اينكه در سال 59 يا 60 ه . ق. يك سال پيش از مرگ معاويه، در مدينه وفات كرد.

ص: 93

فصل ششم: جهاد و مبارزه (بصيرت ياران امام حسين عليه السلام )

اشاره

فصل ششم: جهاد و مبارزه (بصيرت ياران امام حسين عليه السلام )

حكومت اسلامي و سرنوشت مسلمانان بعد از شهادت امام مجتبي عليه السلام همچنان در اختيار افراد پليدي همچون معاويه، عمروعاص، مغيره و زياد بود. آن سردمداران امور، از اسلام و قرآن فرسنگ ها فاصله داشتند و انبوهي از مردم هم پيرو آنان بودند و از روي ترس يا طمع، دين فروشي مي كردند.

معاويه كه در زمان امام حسن عليه السلام شيعيان و خواص حضرت را تحمل مي كرد و حقوق آنان را از بيت المال مي پرداخت از سال 50 به بعد با شهادت امام حسن عليه السلام آشكارا شروط معاهده صلح را كه با آن حضرت بسته بود زير پاگذاشت و بسيار بر شيعيان و خواص سخت گرفت. سهم شيعيان كوفه در اين سخت گيري ها بيشتر بود. وي، زياد را فرماندار كوفه قرار داد. زياد، پيروان علي عليه السلام را خوب مي شناخت. در پي آنان بود و هر جا مي يافت، مي كشت و بر دار مي آويخت و يا تبعيد مي كرد. در محكمه ها، گواهي هواداران علي عليه السلام پذيرفته نمي شد و نام آنان را از دفتر حقوق محو كرده بودند و فشار اقتصادي بر آنان وارد مي ساختند.

ص: 94

آنچه گذشت، تنها گوشه اي از تيرگي هاي حاكم بر فضاي آن روزگاران در هنگام قيام امام حسين عليه السلام است كه در شعر شاعر اين چنين متجلي شده است:

هر چه مرغ حق است، پر بسته

هر چه مردار خوار، در پرواز

دشمن، آزاد و دوستان، در بند

سنگ ها بسته است و سگ ها باز

هر چه شير و عقاب و ببر، به بند

هر چه روباه و گرگ و موش، رها

هر چه خورشيد و ماه، در پس ابر

رسته خفاش ها و شب پره ها

هر زبان در دهان كه حق مي گفت

دشمن از خشم، آن دهان را دوخت

هر كسي سر بلند كرد، برفت

هر عقابي كه پر گشود، بسوخت

در آن شرايط بود كه كساني چون حجر بن عدي، ميثم تمار، رشيد هجري و عمروبن حمق مردانه در مقابل اين شرك نقابدار و نفاق حاكم ايستادند و با مبارزات بيدادگرانه اي كه به قيمت جانشان تمام شد، زمينه ساز نهضت جاودانه سيدالشهداء عليه السلام گشتند.

بعد از مرگ معاويه و سپرده شدن خلافت جامعه اسلامي به شخص شراب خوار و ميمون بازي مانند يزيد و زيرپاگذاشته شدن تمامي تعهدات صلح، ديگر سكوت و مشاهده كردن چهره هاي خبيث، متملق و منحرف بر بالاي منبر پيامبر صلي الله عليه و آله و در مناصب حكومتي جايز نبود، لذا باقي مانده اصحاب مخلص امام علي و امام مجتبي عليهما السلام كه در حلقه ياران امام حسين عليه السلام قرار گرفته بودند، به دعوت امام زمان لبيك گفته و با بينش عميقي كه نسبت به خدا و ولايت پيدا كرده بودند حماسه عظيم عاشورا را كه اصلي ترين نقش را تا كنون براي حفظ تشيع داشت خلق كردند.

خيمه گاه امام حسين عليه السلام محل اجتماع افراد بصيري بود كه وظيفه خويش و موقعيت تاريخي اين قيام را به درستي درك كردند. بصيرت آنان نقش آفريني مهمي در حفظ تشيع داشت كه به نمونه هايي از اين موارد اشاره مي شود:

ص: 95

1. تعبد، خدا محوري و علم و يقين نسبت به راهي كه انتخاب كرده بودند.

2. زمان شناسي و اقدام به موقع كه موجب تزريق پيام عاشورا در رگ هاي خشكيده جامعه گرديد.

3. اتحاد و هم قسم شدن براي دفاع از حريم امامت و ولايت و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله .

4. وصاياي شهداء به بازماندگان براي دفاع و حمايت از ولايت.

حضرت ابوالفضل عليه السلام اهل بصيرت و ولايت

اشاره

حضرت ابوالفضل عليه السلام اهل بصيرت و ولايت

خداشناسي، رهبر شناسي، دشمن شناسي و وظيفه شناسي، ويژگيهاي كامل انسان بصير است كه همه اين موارد، در وجود مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام نمود داشت. وجود شاخص مهم بصيرت در حضرت ابوالفضل عليه السلام ، الگوي عملي و تمام عيار براي ياران ائمه عليهم السلام در دوران پس از آنان و تشيع، در طول تاريخ بوده است.

جايگاه حضرت ابوالفضل عليه السلام در پيشگاه خدا و ائمه عليهم السلام

جايگاه حضرت ابوالفضل عليه السلام در پيشگاه خدا و ائمه عليهم السلام

رواياتي كه از پيشوايان معصوم درباره حضرت ابوالفضل عليه السلام رسيده، بر شأن والاي او نزد خداوند، ائمه عليهم السلام و در ميان شهدا اشاره دارد.

سخنان بسياري از امام حسين عليه السلام در شأن حضرت عباس عليه السلام مبني بر علاقه فراوان امام به آن بزرگوار نقل شده است. عصر عاشورا در اوج عشق و علاقه به عباس عليه السلام فرمود: «اِرْكَبْ بِنفسي انت... ؛ فدايت شوم، سوار بر اسب شو» و چون نداي وي را شنيد، فرمود: «وا مُهْجَةَ قَلباه؛ آه، محبوب

ص: 96

دلم.»(1) همچنين آن هنگام كه خويش را بالاي سر او رساند و سرش را به دامان گرفت، با اندوه فراوان گفت: «جَزاكَ اللّهُ خَيرا يا أَخي، لَقَدْ جاهَدْتَ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ؛ برادر جان، خداوند به تو بهترين پاداش ها را بدهد كه اين گونه جهاد كامل به جا آوردي».(2)

روزي يكي از فرزندان حضرت عباس عليه السلام به محضر امام سجاد عليه السلام وارد شد. وقتي نگاه امام به او افتاد، اشك در چشمان مباركش حلقه بست و فرمود: «لا يومَ كَيوْمِ الحُسَينِ؛ هيچ روزي مانند عاشورا نيست.» سپس فرمود:

خداوند، عمويم عباس عليه السلام را بيامرزد كه به راستي، جانبازي و فداكاري كرد و خود را فدا ساخت و دستانش قطع شد. خداوند نيز همچون عمويش، جعفر طيار، دو بال به او ارزاني داشت تا با آنها، در بهشت به پرواز درآيد. آري، عباس نزد پروردگار بلندمرتبه، جايگاهي دارد كه همه شهيدان در روز قيامت به جايگاه او رشك مي برند و آرزوي آن را دارند.(3)

يكي از بهترين لقبهايي كه امام صادق عليه السلام به حضرت عباس عليه السلام به سبب اطاعت از ولي الله مي دهد، عنوان «عبدصالح المطيع لله» است. در اين سخن، امام صادق عليه السلام عموي خويش را در مقام بندگي و در رديف صالحان و مطيعان قرار مي دهد؛ بدين گونه كه امام صادق عليه السلام در زيارت نامه آن حضرت، مي فرمايد: «السلام عليك ايهاالعبد الصالح المطيع لله».(4)


1- موسوعة كلمات الامام الحسين، ص436.
2- موسوعة كلمات الامام الحسين، ص524.
3- خصال، صدوق، ج1، ص68، باب خصال دوگانه؛ بحارالانوار، ج22، ص274، ح 21.
4- مفاتيح الجنان.

ص: 97

ويژگي هاي حضرت ابوالفضل عليه السلام

اشاره

ويژگي هاي حضرت ابوالفضل عليه السلام

زير فصل ها

دانش و بينش

ايمان و بصيرت

ولايت مداري

دانش و بينش

دانش و بينش

حضرت عباس عليه السلام در عرصه دانايي و معرفت، شخصيت والايي است كه آن را از سرچشمه علم الهي، حضرت علي عليه السلام بهره گرفته است. درباره دانش او مي گويند: «وَ قَدْ كانَ مِن فُقَهاءِ اَوْلادِ الائمه؛ عباس عليه السلام ، فقيه فرزندان امامان عليهم السلام است».(1)

ايمان و بصيرت

ايمان و بصيرت

امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

كانَ عَمُّنَا العَبَاسُبنُعَلِي نَافِذَ البَصِيرَةِ صُلبَ الاِيمَانِ جَاهَدَ مَعَ أَبِيعَبدِاللهِ وَ أَبلَي بلاءً حَسَناً وَ مَضَي شَهِيداً.(2)

عموي ما

، بصيرتي نافذ و ايماني استوار داشت. او در ركاب برادر بزرگوارش اباعبدالله، با دشمنان پيكار كرد و خويش را به بلايي نيكو افكند و به خوبي از عهده امتحان الهي برآمد تا به شهادت رسيد.

همچنين امام صادق عليه السلام در آغاز زيارت نامه حضرت عباس عليه السلام ، وي را با صفت ايمان و خداباوري ميخواند و در پايان، بر ايمان محض و بصيرت والاي او گواهي ميدهد و مي فرمايد: «اَشْهَدُ اَنَّكَ لَمْ تَهِن و لم تَنْكُلْ و اَنَّكَ مَضَيتَ علي بصيرةٍ من اَمرِك؛ گواهي مي دهم تو لحظه اي از خود، سستي نشان ندادي و برنگشتي، بلكه مَشي تو بر ايمان و بصيرت در دين رقم خورده بود».(3)


1- تنقيح المقال، ج2، ص128.
2- اعيان الشيعه، ج7، ص430
3- المزار، ص132؛ ابن قولويه قمي، كامل الزيارات، ص786.

ص: 98

در ادامه نيز امام صادق عليه السلام فرموده است:

عموي بزرگوارمان بسيار ايمان داشت و به غير خدا توجه نداشت. ايمان راسخ و قوي در عمق جان او نفوذ و سراسر وجودش را ايمان پر كرده بود. باور داشت بالاترين فضيلت انسان، ايمان و دين اوست. بنابراين، در راه باورهاي راستينش ثابت قدم است، «جَاهَدَ مَعَ أبي عَبدِ اللّه عليه السلام و أَبْليٰ بَلاٰءً حَسَنٰا و مَضيٰ شَهِيداً؛(1) عباس بن علي عليه السلام ، به آزمون سخت مبتلا شد و ايثار و جان فشاني كرد و سرفَراز بيرون آمد.

دليل ديگر بر ايمان والاي حضرت عباس عليه السلام ، سخن امام صادق عليه السلام درباره او است كه در زيارت نامه حضرت ميخوانيم: «خداوند لعنت كند مردمي را كه مقام بلند تو را نشناختند و حرمت اين جايگاه بزرگ را شكستند».(2)

ولايت مداري

ولايت مداري

همه تلاش ها، موضع گيري ها و خط سياسي حضرت عباس عليه السلام پيوسته در مسير ولايت، اطاعت از امام و مخالفت رفتاري و گفتاري با دشمنان امام زمانش استوار بود. و اين ويژگي را تا لحظه شهادت زنده نگه داشت؛ ازاين رو، آن بزرگوار بهترين اسوه ولايت پذيري است.

هنگامي كه امام مجتبي عليه السلام با ديدن بي وفايي يارانش، براي حفظ جان و ناموس افراد بي گناه، از حكومت كناره گرفت، اگرچه عدهاي از ياران نزديك به اين امر معترض بودند، حضرت عباس عليه السلام با پيروي از امام زمانش


1- محمد بن طاهر بن سخاوي، ابصار العين في انصار الحسين، ص57.
2- كامل الزيارات، ص785.

ص: 99

سكوت كرد. بر همين اساس، حضرت صادق عليه السلام در آغاز زيارت نامه حضرت ابوالفضل عليه السلام مي فرمايد: «سلام بر تو اي بنده نيكوكار و فرمان بردار خدا و پيامبر خدا و مطيع اميرمؤمنان و حسن و حسين».

همچنين زماني كه در تشييع جنازه امام مجتبي عليه السلام تابوت حضرت را تيرباران كردند، عباس عليه السلام با ديدن چنين صحنه اي برآشفت و دست به قبضه شمشير برد. امام حسين عليه السلام سفارش امام مجتبي عليه السلام را مبني بر اينكه راضي نيست هنگام خاك سپاري او قطره خوني ريخته شود، يادآور شد و بدين ترتيب، عباس عليه السلام نيز شكيبايي پيشه ساخت.(1)

اين دو رويداد، به خوبي گوياي روح ولايت پذير و آگاه حضرت است. حساس بودن اين مسئله وقتي افزايش مي يابد كه شخص، توان رويارويي با دشمن را در خود ببيند، ولي براي رعايت مصلحت جامعه، دم بر نياورد.

حضرت عباس عليه السلام آن گاه كه محمد بن حنفيه براي رفع خطر، بيعت با يزيد را پيشنهاد مي كند(2) و عبداللّه بن جعفر، عبداللّه بن عباس و ديگر ياران براي منصرف ساختن امام حسين عليه السلام از سفر بسيار مي كوشند،(3) در اين ميان، حضرت عباس عليه السلام به جاي نصيحت كردن امام خويش، فرمان برداري را شايسته تر ميبيند و بدون ذره اي مصلحتانديشي فردي و لحظه اي درنگ در تصميم گيري، آينده نگري و خيرخواهي را به پيشواي خويش وا مي گذارد و به دستورهاي او گردن مي نهد. اين كار، نشان از ولايت پذيري محض او در ميان اطرافيان حضرت داشت.


1- بحارالانوار، ج44، ص158؛ الارشاد مفيد، ج2، ص18.
2- اعيان الشيعه، ج1، ص588.
3- ابومخنف، وقعة الطف، ص154.

ص: 100

امام صادق عليه السلام در زيارت آن بزرگوار اين گونه به ولايت پذيري وي اشاره دارد: «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله الْمُرْسَلِ؛(1)

شهادت ميدهم در برابر جانشين رسولاكرم صلي الله عليه و آله در مقام تسليم بودي؛ حضرتش را تصديق و در شأن وي وفا و خيرخواهي كردي».

جلوه هايي از بصيرت حضرت ابوالفضل عليه السلام

اشاره

جلوه هايي از بصيرت حضرت ابوالفضل عليه السلام

زير فصل ها

بصيرت عباس در آخرين آزمايش ياران

ردّ امان نامه شِمر

دفاع از ولايت و مقدّم داشتن امام بر خويشتن

بصيرت عباس در آخرين آزمايش ياران

بصيرت عباس در آخرين آزمايش ياران

هنگامي كه امام حسين عليه السلام بيعت خود را از همه همراهان برداشت و فرمود: «هر كس مي خواهد برود، مي تواند»، حضرت عباس نخستين كسي است كه در شب عاشورا بيعت تازه با امام حسين عليه السلام بست و عرضه كرد: «كجا برويم؟ آيا تو را در ميان دشمنان دين تنها بگذاريم و به فكر خود باشيم؟ آيا پس از تو زنده بمانيم؟ خداوند هرگز چنين روزي را نياورد!(2)

ردّ امان نامه شِمر

ردّ امان نامه شِمر

نمونه ديگري از بصيرت نافذ حضرت

عليه السلام ردّ اماننامه شمر بود. در عصر روز تاسوعا، دشمن كوشيد با استفاده از روابط قومي و قبيله اي، عباس عليه السلام را از لشكر حسينيان جدا سازد. به همين منظور، شمر بن ذي الجوشن كه نسبت خانوادگي دوري با حضرت امّالبنين داشت، به خيمه عباس عليه السلام نزديك شد و فرياد زد: «خواهر زاده هاي ما كجاييد؟» قمر بني هاشم عليه السلام و برادرانش ساكت و با كمال ادب، چشم به اشاره امام داشتند تا چه حكم فرمايد. تا آنكه اباعبدالله عليه السلام فرمود: پاسخش را بدهيد، اگرچه فاسق است. آن گاه پس از اجازه امام، از خيمه بيرون آمدند و هنگاميكه شمر آنها را به گرفتن اماننامه بشارت داد، عباس عليه السلام


1- المزار، ص121.
2- سيد ابن طاوس، لهوف، ترجمه: سيد ابوالحسن مير ابوطالبي، ص91.

ص: 101

چنان با او رفتار كرد كه سرسختياش در دفاع از حريم ولايت و برائت از دشمنان را نشان مي داد. او بدون كوچك ترين توجه به روابط قبيله اي و قوم گرايي ها، فرياد اناالحق برآورد و منصوروار دار عشق بر دوش كشيد و گفت: «دست هايت بريده باد! خداوند تو، و امانت را لعنت كند. آيا به ما امان مي دهي، درحالي كه پسر رسول خدا، حسين عليه السلام امان ندارد؟ به ما امر مي كني كه به اطاعت اين نفرين شدگان الهي و فرزندان ملعون و پليد آنان درآييم؟»(1)

دفاع از ولايت و مقدّم داشتن امام بر خويشتن

دفاع از ولايت و مقدّم داشتن امام بر خويشتن

حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا وقتي به سوي دشمن هجوم مي برد، اين رجز را مي خواند: «من از مرگ، آن هنگام كه بانگ برميآورد، بيمي ندارم، تا اينكه پيكرم در ميان دليرمردان به خاك افتد. جانم فداي جان پاك پيامبر باد! منم عباس كه كارم آبآوري است و از دشمنان در روز رويارويي نمي هراسم».(2)

آن حضرت وقتي براي آبآوري تشنگان وارد شريعه فرات مي شود و با لب هاي خشكيده پس از سه روز بيآبي، در امواج آب قرار مي گيرد، در نهايت تشنگي، به ياد تشنگي برادر و مولايش، آب نميآشامد و ميگويد:

اي نفس! مي خواهي پس از حسين، خوار باشي. من زندگي را پس از حسين نمي خواهم. او لب تشنه در خيمه هاست و در خطر مرگ قرار گرفته و تو مي خواهي از اين آب سرد و گوارا بنوشي؟ به خدا سوگند! اين كار، بي وفايي محض است و شيوه و مرام دين من هم نيست.(3)

همچنين حضرت عباس، روز عاشورا در حمايت از ولايت، جان خود را هديه كرد و باوفايي خود را در شعرهاي حماسي و رجزخواني هايش باز گفت، چنان كه فرمود:


1- اللهوف، ص88؛ فضل بن حسن طبرسي، اعلام الوري، ج1، ص120.
2- ينابيع الموده، ج2، ص143؛ بحارالانوار، ج45، ص41.
3- ينابيع الموده، ج2، ص141.

ص: 102

والله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني

وعن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهرالامين؛

به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع كنيد، من هرگز از حمايت دين و از امام صادق و يقينيِ خودم كه فرزند پيامبر پاك و امين است، دست برنمي دارم.

وي در اين عبارت، به صراحت اعلام مي دارد آنچه او را در ميدان جنگ نگه داشته و براي آن جانش را تقديم مي كند، حمايت از ديني، بر اساس اصول ولايتمداري معصومان عليهم السلام است. بنابراين، عامل وفاداري او، ايمان به ولايت و نيز اطاعت و دفاع از حوزه ولايت است.

حبيب بن مظاهر

اشاره

حبيب بن مظاهر

نام اصلي او حبيب بن مظهر است؛ بزرگ مردي از طايفه بنياسد و از صحابه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله . وي يك سال پيش از بعثت پيامبر اسلام به دنيا آمد.

او در شمار ياران پيامبر گرامي اسلام قرار داشت و از آن حضرت، حديث هاي فراواني شنيده بود. نيز از كساني است كه در طول عمرش به فيض ديدار پنج امام معصوم رسيد.

پس از وفات رسول گرامي صلي الله عليه و آله حبيب بن مظاهر با حضرت علي عليه السلام بيعت كرد و در خط ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام و در شمار ياران خالص و حواريّون و شاگردان ويژه حضرت قرار گرفت(1) و دانشهاي گران بها و فراواني از حضرت علي عليه السلام آموخت.


1- سيد محسن امين، المجالس السنيه في مناقب و مصائب العترة النبويه، ج1.

ص: 103

حبيب بن مظاهر مردي شجاع، استوار و باقدرت بود؛ به گونه اي كه در همه جنگهاي دوران حكومت حضرت علي عليه السلام ، حضوري فعال و چشمگير داشت و در آن زمان، يكي از شجاعان بزرگ كوفه در لشكر امام علي عليه السلام بود.(1)

حبيب در عبادت، شجاعت، علم، زهد و در دفاع از حريم ولايت، زبانزد ديگران بود. از سوي ديگر، شركت او در 75 سالگي در نهضت كربلا و دفاع از حريم ولايت، از صحنههاي پرشكوه و درخشان زندگي سراسر معنوي اوست.

وي مردي عابد و پارسا بود، تقوا و حدود الهي را رعايت مي كرد، حافظ كل قرآن كريم بود و هر شب را با نيايش و عبادت خدا به صبح مي رساند.(2)

حبيب در آغاز نهضت حسيني

اشاره

حبيب در آغاز نهضت حسيني

زير فصل ها

دعوت از امام حسين عليه السلام به كوفه

گرفتن بيعت براي امام

دعوت از امام حسين عليه السلام به كوفه

دعوت از امام حسين عليه السلام به كوفه

پس از شهادت امام حسن عليه السلام شيعيان به امام حسين عليه السلام نامه نوشتند و آن حضرت را به قيام بر ضد معاويه دعوت كردند. نخستين نامه در خانه سليمان بن صرد خزاعي كه از شيعيان مخلص بود، نوشته شد. اين دعوت نامه با امضاي چهار تن از بزرگان كوفه، از سوي عبدالله بن مسمع همداني و عبدالله بن وال به مكه فرستاده شد كه حبيب بن مظاهر يكي از امضاكنندگان اين نامه بود.(3)


1- محمد بن طاهر سماوي، ابصار العين، ص56.
2- أعيان الشيعه، ج4، ص554.
3- ارشاد مفيد، ج2، صص34 و35.

ص: 104

يزيد در آغاز خلافتش، براي مسلط شدن بر اوضاع، سختگيريهاي زيادي مي كرد. نوشتن اين نامه در آن شرايط، اقدام مهم و تهديدآميزي بود كه حبيب و ديگر هم فكرانش انجام دادند.

گرفتن بيعت براي امام

گرفتن بيعت براي امام

حبيب و مسلم بن عوسجه به طور پنهاني در كوفه براي مسلم بن عقيل از مردم بيعت مي گرفتند و در اين راه از هيچ كاري كوتاهي نمي كردند.(1)

نامه امام به حبيب بن مظاهر

نامه امام به حبيب بن مظاهر

امام حسين عليه السلام هنگام حركت به كوفه، در نامه اي به حبيب بن مظاهر نوشت:

از حسين بن علي بن ابي طالب، به دانشمند فقيه، حبيب بن مظاهر: اما بعد، اي حبيب، تو خويشاوندي و نزديكي ما را به رسول خدا صلي الله عليه و آله مي داني و ما را بهتر از هركس مي شناسي. تو كه صاحب اخلاق نيكو و غيرت هستي، در فدا كردن جان در راه ما دريغ مكن، تا جدم رسول الله صلي الله عليه و آله پاداش آن را در قيامت به تو عطا كند.(2)

فرار از كوفه و رسيدن به كاروان امام

فرار از كوفه و رسيدن به كاروان امام

با آمدن عبيدالله بن زياد، اوضاع كوفه دگرگون شد و چون قيام زودرس مسلم پيش آمد، مردم از اطراف او پراكنده شدند. در اين شرايط، قبيله حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، آن دو را گرفتند و پنهان كردند تا از گزند خونآشامان ابن زياد در امان بمانند؛(3) زيرا ابن زياد برجستگان نهضت كوفه را شناسايي، دستگير، زنداني يا اعدام مي كرد.


1- ارشاد مفيد، ج2، صص34 و35.
2- ارشاد مفيد، ج2، صص34 و35.
3- اعيان الشيعه، ج 4، ص 554؛ ابصار العين، ص 57.

ص: 105

حبيب بن مظاهر، اين پيرمرد عارف و آگاه، پس از شهادت مسلم، مصمم بود به هر قيمت خود را به كاروان كربلا برساند. شب به راه ميافتاد و روز استراحت مي كرد تا در بند مأموران ابن زياد اسير نشود. سرانجام، روز هفتم ماه محرّم، در كربلا به كاروان امام حسين عليه السلام پيوست.(1)

دعوت از قبيله بني اسد براي ياري امام

دعوت از قبيله بني اسد براي ياري امام

حبيب بن مظاهر پس از رسيدن به كربلا، دوباره وفادارياش به امام حسين عليه السلام را در ميدان عمل به نمايش گذاشت. همين كه ديد ياوران امام، اندك و دشمنان او بسيارند، به امام حسين عليه السلام عرض كرد: «در اين نزديكي، قبيله اي از بنياسد هستند. اگر اجازه دهيد، پيش آنها بروم و آنان را به ياري شما دعوت كنم؛ شايد خداوند هدايتشان كند.» پس از اينكه حضرت اجازه داد، با عجله خود را به آنان رسانيد و به نصيحت و ارشادشان پرداخت و در سخنانش گفت: براي تان هديه نيكي آورده ام؛ بهترين چيزي كه رهبر قومي براي آنان مي آورد. اينك اين حسين، فرزند اميرمؤمنان و فاطمه زهراست كه در كنار و نزديك شما فرود آمده است و همراهش، جمعي از مؤمنان اند، درحالي كه دشمنانش او را محاصره كرده اند تا به قتلش برسانند. آمده ام تا شما را به دفاع از او و حفظ حرمت پيامبر درباره وي دعوت كنم. به خداوند سوگند! اگر ياري اش كنيد، پروردگار، شرافت دنيا و آخرت را به شما خواهد داد. من اين كرامت را از اين نظر مخصوص شما قرار دادم كه شما قوم من هستيد و از نزديك ترين بستگان من به شمار مي آييد.


1- ابصار العين، ص 57.

ص: 106

يكي از آنان به نام عبدالله بن بشير برخاست و گفت: اي حبيب، خداوند تلاشت را پاداش دهد! براي ما افتخاري آوردي كه يك انسان به عزيزترين كسانش مي دهد. من نخستين كسي هستم كه دعوت تو را لبيك مي گويم... . بدين ترتيب ديگران هم به پا خاستند و سخناني چون او بر زبان آوردند و براي پيوستن به حسين عليه السلام و ياري او، اعلام آمادگي كردند كه شمار اين افراد، به هفتاد يا نود نفر مي رسيد. آنان تصميم گرفتند به سوي كربلا رهسپار شوند، ولي جاسوس خيانتكاري از وابستگان عمرسعد در ميان شان بود كه به او گزارش داد. عمرسعد هم عنصر خشن بي رحمي چون ازرق را با پانصد اسبسوار به سوي آنان روانه كرد. مأموران، همان شب به آنان رسيدند و مانع حركت شان شدند.(1) گرچه در آن لحظه، طايفه بنياسد نتوانستند به ياري امام بشتابند، پس از پايان ماجراي عاشورا و به اسارت رفتن اهل بيت، به سرزمين خونين كربلا آمدند و بدن پاك شهيدان را به خاك سپردند.

كلمات و رجزهاي بصيرت مندانه حبيب

كلمات و رجزهاي بصيرت مندانه حبيب

صبح عاشورا كه امام حسين عليه السلام براي ارشاد دشمنان و اتمام حجت بر آنان، خطابه پرشور و بيدارگرش را با اين كلمات بيان فرمود: «نَسَب مرا در نظر بگيريد و بنگريد كه آيا كشتن من، به صلاح شماست؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم؟...» شمر سخن آن حضرت را بريد و گفت: «او (امام) خدا را بر يك حرف (به طور سطحي و ظاهري) پرستش مي كند،(2) اگر بدانم كه او چه مي گويد!» در اينجا غيرت ديني حبيب بن مظاهر نگذاشت او تماشاگر هتك حرمت و اهانت شمر باشد و در پاسخ او گفت: «به خدا سوگند! مي بينم كه تو


1- ابصار العين، ص57.
2- اشاره به آيه يازدهم سوره حج است: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ...».

ص: 107

خدا را بر هفتاد حرف مي پرستي (كنايه از انحراف شديد شمر و ساختگي بودن دين داري او) من نيز شاهدم كه در گفته ات (كه حرف حسين را نمي فهمي)، راست مي گويي... . خداوند بر قلب تو مُهر زده و از درك حقيقت محرومي... .»(1) بدين ترتيب، شمر منكوب شد و امام همچنان به سخنان خود ادامه داد.

ظهر عاشورا، امام حسين عليه السلام براي به جا آوردن آخرين نماز، مهلت خواست. حصين بن تميم، از نيروهاي خبيث دشمن، فرياد زد: حسين! نماز تو كه پذيرفته نيست. حبيب بن مظاهر از اين اهانت خشمگين شد و در پاسخ آن مرد گفت: خيال كرده اي كه نماز خاندان پيامبر پذيرفته نيست، ولي نماز تو پذيرفته است، اي الاغ، سپس به يكديگر حمله كردند. حبيب بن مظاهر با شمشير بر سر اسب حصين بن تميم زد كه اسب بر زمين افتاد و سوارش را هم بر زمين كوبيد. دوستانش بي درنگ شتافتند و او را از چنگ حبيب بن مظاهر خلاص كردند. حبيب خطاب به آنان چنين گفت: اي بدترين قوم از نظر نام و نيرو، سوگند مي خورم اگر ما به اندازه شما يا جزئي از شما بوديم، از بيم شمشيرهاي ما فرار مي كرديد و دشت را رها مي ساختيد.

حبيب بن مظاهر در ميدان جنگ، اين گونه رجز ميخواند: «من حبيب، پسر مظاهر، زماني كه آتش جنگ برافروخته شود، يكّه سوار ميدان جنگم. شما گرچه از نظر نيرو و نفر از ما بيشتريد، ما از شما مقاومتر و وفادارتريم. حجت و دليل ما برتر و منطق ما آشكارتر است و از شما پرهيزكارتر و استوارتريم». (2)

در اين رجز، همراه با برشماري ويژگيهاي ياران امام حسين عليه السلام ، به ناحق بودن گروه دشمن با تعداد فراوان و به حق بودن سپاه امام، اگرچه اندكاند، اشاره شده است.


1- تاريخ طبري، ج 7، ص 329، ارشاد مفيد، ص 234.
2- تاريخ طبري، ج7، ص347.

ص: 108

امام بر بالين حبيب

امام بر بالين حبيب

حبيب بن مظاهر، در 75 سالگي همچون قهرمانان شمشير ميزد و 62 نفر از افراد دشمن را به درك فرستاد. تا اينكه با شمشير و نيزه بديل بن مريم عقفاني از اسب بر زمين افتاد، محاسنش با خون سرش خضاب شد و سر مطهرش از تن جدا گرديد.

شهادت اين پير عاشق، بر امام و يارانش بسيار گران بود. حضرت خود را به بالين او رسانيد. چنان شهادت حبيب بر امام اثر گذاشته بود كه فرمود: «احتسب نفسي و حماة اصحابي؛(1) پاداش خود و ياران حامي خود را از خداي تعالي انتظار مي برم.»(2) اي حبيب، مردي بافضيلت بودي كه در يك شب قرآن را ختم مي كردي. (3)

حبيب بن مظاهر چنان در باورش استوار بود كه هر قدر به او پيشنهاد امان و پول فراوان شد، نپذيرفت و گفت: «ما نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله عذري نداريم كه زنده باشيم و فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله را مظلومانه به قتل برسانند».(4)

جايگاه حبيب بن مظاهر

جايگاه حبيب بن مظاهر

حبيب بن مظاهر در رديف ياران فداكاري همچون ميثم تمّار، رشيد هجري، عمرو بن حمق و... بود و همانند آنان، آموزههايي گران بها از مولاي خود فراگرفته بود كه يكي از آنها «علم بلايا و منايا» بود؛ يعني پيشگويي رخدادها و خبر داشتن از اتفاقهاي آينده و تاريخ و چگونگي شهادت خود و ديگران. براي نمونه، به نقل مشهوري كه در اين باره وجود دارد، توجه كنيد: ميثم


1- ابصار العين، ص106.
2- تاريخ طبري، ج7، ص349.
3- منتهي الامال، ص430؛ حاج شيخ عباس قمي، ترجمه نفس المهوم، ص343.
4- 4.

ص: 109

تمار، سوار بر اسب از نزديك جايي كه جمعي از طايفه بني اسد در آن نشسته بودند، ميگذشت. در اين حال، حبيب بن مظاهر را ديد كه او نيز سوار بر اسب بود. آن دو به يكديگر نزديك شدند تا حدي كه گردن اسب هايشان به هم مي خورد و گفت وگويي طولاني كردند. در آخر، حبيب بن مظاهر خطاب به ميثم گفت: گويا پيرمرد خربزه فروشي را مي بينم كه در راه عشق و محبت دودمان پيامبر، او را به دار آويخته اند و بر چوبه دار، شكم او را پاره مي كنند. ميثم نيز گفت: من هم خوب مي شناسم، مرد سرخ چهره اي را كه گيسواني دارد (منظورش خود حبيب بن مظاهر بود) و براي ياري فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله ، حسين بن علي عليه السلام به ميدان مي رود و كشته مي شود و سربريده اش را در كوفه مي گردانند.

آنان پس از اين گفت وگو، از هم جدا شدند. كساني كه آنجا حضور داشتند و اين گفت وگو را از آن دو شنيدند، هنوز پراكنده نشده بودند و آنچه را آنان گفتند، دروغ مي پنداشتند. در اين هنگام رشيد هجري از راه رسيد و از آنان سراغ ميثم و حبيب را گرفت. به او گفتند: همين جا بودند و چنين و چنان گفتند و سپس از هم جدا شدند و رفتند. رشيد گفت: خداوند، ميثم را رحمت كند. فراموش كرد اين مطلب را هم بگويد كه به آورنده سرِ بريده حبيب، در كوفه صد درهم بيشتر جايزه مي دهند و آن گاه آن سر را در شهر مي گردانند! حاضران به يكديگر گفتند: اين يكي، از آنان هم دروغگوتر است.

بدين ترتيب، طولي نكشيد كه ميثم را بر در خانه عمرو بن حريث بر فراز چوبه دار، آويخته ديدند و سر حبيب بن مظاهر را هم به كوفه آوردند و آنچه را آن روز گفته شده بود، مردم به چشم مشاهده كردند. (1)


1- ابصار العين، ص100، به نقل از: رجال الكشي،ص 78، ج133؛ منتهي المقال في أحوال الرجال، ج2، ص328.

ص: 110

مسلم بن عوسجه

اشاره

مسلم بن عوسجه

مسلم، فرزند عوسجه، فرزند سعد، پسر ثعلبه، فرزند دوران است.(1) او از اهالي كوفه و از ياراني بوده كه محضر پيامبر بزرگوار اسلام را درك كرده و جزو اصحاب حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام نيز بوده است.(2) مسلم و حبيب بن مظاهر، از قبيله بنياسد بودند. او مردي شريف، عابد، جوانمرد و سخاوتمند بود. (3)

مسلم بن عوسجه جزو كساني بود كه از كوفه به امام نامه نوشت و سپس به ايشان وفادار ماند. او از شمار مرداني است كه وقتي مسلم بن عقيل به كوفه وارد شد، از مردم براي او بيعت گرفت.(4) اگرچه در تاريخ، از دوران پربركت عمر او چندان سخني وجود ندارد، بنا بر بيان زيارت ناحيه مقدسه، او اول شهيدي است كه پيمان خويش را با امام حسين عليه السلام به انجام رسانيد. در اين زيارت نامه، امام معصوم به پروردگار كعبه سوگند ياد كرده كه او از رستگاران است.(5) در همين زيارت، امام، كساني چون عبدالله الضبايي و عبدالله بن خشكارهالبجلي را كه در قتل مسلم شركت داشتهاند لعن كرده است.(6)

تجديد بيعت در شب عاشورا

تجديد بيعت در شب عاشورا

شب عاشورا، امام حسين عليه السلام ياران خود را گرد آورد و پس از ايراد خطبه و اتمام حجت، بيعت خود را از گردن همه برداشت. در اين ميان، مسلم اين گونه، به امام پاسخ داد: ما شما را به كدامين عذر و بهانه رها كنيم؟ به


1- براي مطالعه بيشتر در باب انساب جناب مسلم نك: شيخ محمدطاهر سماوي، ابصار العين، پيشين، ص107؛ رجال شيخ طوسي، ص105.
2- مقتل الحسين، ص177. شيخ طوسي او را در زمره ياران امام حسين عليه السلام دانسته است (نك: رجال شيخ طوسي، ص105).
3- رجال شيخ طوسي، ص80.
4- ابصار العين، ص108.
5- اقبال الاعمال، ج3، صص 76 و 77.
6- اقبال الاعمال، ج3، صص76 و 77؛ بحارالانوار، ج 98، ص272.

ص: 111

خدا سوگند! من از شما جدا نخواهم شد تا نيزهام را به سينه دشمن فرو كنم و تا هنگامي كه دسته شمشيرم به دستم هست، آنها را ميكشم و زماني كه سلاح نداشته باشم، با سنگ ستيزه ميكنم تا با شما كشته شوم. (1)

دفاع از ولايت، آخرين سفارش مسلم به حبيب

دفاع از ولايت، آخرين سفارش مسلم به حبيب

در روز عاشورا، پس از آنكه مسلمبنعوسجه جانانه جنگيد و به زمين افتاد، اباعبداللهالحسين عليه السلام به سوي او آمد. درحالي كه حبيب بن مظاهر ايشان را همراهي مي كرد. حسين عليه السلام فرمود: اي مسلم، خدا تو را رحمت كند «فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.»(2) حبيب به وي نزديك شد و به او گفت: اي مسلم، شهادت تو بر من سخت است، بشارت باد تو را به بهشت! مسلم با صدايي ضعيف گفت: خداوند تو را به خير بشارت دهد. حبيب گفت: مي دانم، كه من هم به دنبال تو هستم و دوست دارم به من وصيتي كرده باشي. مسلم درحالي كه به حسين عليه السلام اشاره مي كرد فرمود: تو را به اين مرد سفارش مي كنم كه مبادا بعد از او از دنيا بروي. حبيب گفت: قسم به خداي كعبه كه سفارش تو را عمل خواهم ساخت. (3)

حر بن يزيد رياحي

اشاره

حر بن يزيد رياحي

حر پسر يزيد، فرزند ناجيه، فرزند قعنب، فرزند عتاب، پسر هرمي، پسر رياح، فرزند يربوع،(4) از خاندانهاي معروف عراق و از بزرگان كوفيان بود. به درخواست


1- مسلم بن عوسجه پس از اهل بيت امام (بني هاشم) اولين صحابي امام بود كه اين گونه پاسخ داد. ولي از اهل بيت: اولين كسي كه به نطق آمد عباس بن علي عليه السلام بود كه در برابر جمع گفت: چرا اين گونه كنيم ما شما را تنها بگذاريم تا بعد از شما باقي بمانيم هرگز! خداوند ما را به شيوه نبيند. تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص419؛ الكامل في التاريخ، ج2، ص559؛ الارشاد مفيد، ج2، ص92؛ عبد الرزاق مقرّم، مقتل الحسين عليه السلام، ترجمه: محمد مهدي عزيزالهي كرماني، ص130.
2- نك: احزاب: 23.
3- عبد الرزاق مقرّم، مقتل الحسين عليه السلام، ترجمه: محمد مهدي عزيزالهي كرماني، ص130؛ عبدالرزاق مقرّم، مقتل الحسين عليه السلام، ترجمه: محمدمهدي عزيزالهي كرماني، ص156.
4- ابصار العين، ص203.

ص: 112

ابن زياد، براي مبارزه با حسين عليه السلام فراخوانده و به سركردگي هزار سوار برگزيده شد. گفته اند وقتي از دارالأماره كوفه، با مأموريت بستن راه بر امام حسين عليه السلام بيرون آمد، ندايي شنيد كه اي حر، مژده باد تو را بهشت... .(1) در خانه قصر بني مقاتل(2) يا شراف، راه را بر امام بست و مانع از حركت آن حضرت به سوي كوفه شد.

رفتار و سخني مؤثر در دگرگوني حر

رفتار و سخني مؤثر در دگرگوني حر

حر با هزار نفر سپاه در گرماي روز، روبهروي حسين عليه السلام قرار گرفت. امام و يارانش همگي شمشيرهاي آويخته داشتند. امام حسين عليه السلام به جوانان خود فرمود: اين قوم را سيراب كنيد و اسبهاي شان را آب دهيد. مردان را سيراب و اسبها را خنك كردند. (3)

امام در يكي از خطابههاي كوتاه خود، اين گونه حر را آگاه كرد: «آيا آزادمردي پيدا مي شود كه اين ته مانده دنيا را به اهلش يعني اهل دنيا واگذارد؟ جان شما بهايي جز بهشت ندارد؛ آن را به غير از بهشت نفروشيد. همانا كسي كه از خدا به داشتن دنيا خشنود شود، به چيزي بيارزش و ناچيز، خشنود شده است.»(4) شايد اين سخن امام حسين عليه السلام بود كه توفاني براي براندازي ظلمت در انديشه حر به پا ساخت.

رفتاري به نشان ادب و بصيرت

اشاره

رفتاري به نشان ادب و بصيرت

زير فصل ها

اقتدا به امام حسين عليه السلام

احترام به اهل بيت پيامبر

نيكوترين انتخاب

توبه نصوح

خطابه اي مؤثر براي سپاه

اقتدا به امام حسين عليه السلام

اقتدا به امام حسين عليه السلام

وقت نماز فرارسيد، امام به حجاج بن مسروق جعفي كه او را همراهي ميكرد، فرمود: اذان بگو. او اذان گفت و نماز به پا شد. امام درحالي كه


1- جواد محدثي، فرهنگ عاشورا، ص144، به نقل از: قاموس الرجال، ج3، ص103، امالي صدوق، ص131، ابصار العين، ص203.
2- پاره اي «قصر مقاتل» و پاره اي «قصر ابي مقاتل» و برخي نيز «قصر بني مقاتل» نوشته اند. نك: مُعْجَم البلدان، ج4، ص364.
3- تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص400؛ مقتل الحسين، ص214.
4- الانوار البهية، ترجمه: محمد محمدي اشتهاردي، ص147؛ حياة الإمام الحسين عليه السلام، ج1، ص163.

ص: 113

پيراهن و ردايي به تن و نعليني به پا داشت، از خيمه بيرون آمد. پس از آن، حمد و ثناي الهي گفت و فرمود: اي مردم، اين گفتار، عذري در برابر خداي تعالي براي شماست. من به سوي شما نيامدهام، تا اينكه نامههايتان را دريافت كردم. سپس حضرت، خطبه را به پايان رسانيد، درحالي كه مردم سكوت كرده بودند. پس از آن به مؤذن فرمود: اقامه بگو. او نيز اقامه گفت. امام حسين عليه السلام به حر فرمود: آيا ميخواهي با اصحابت نماز بخواني؟ گفت: نه، بلكه به نماز شما اقتدا خواهم كرد. پس همه به امام حسين عليه السلام اقتدا كردند. (1)

احترام به اهل بيت پيامبر

احترام به اهل بيت پيامبر

امام به يارانش فرمود: سوار شويد. همه سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها سوار شوند. پس فرمود: راه بيفتيد. وقتي به راه افتادند تا از آنجا بگذرند، سپاه حر جلو ياران امام را گرفتند. امام حسين عليه السلام به حر فرمود: مادرت به عزايت بنشيند! چه قصدي داري؟ حر گفت: به خدا سوگند! اگر كسي به جز شما از عرب، در موقعيتي كه شما در آن به سر مي بري، چنين سخني به من گفته بود، به همان صورت پاسخ او را مي دادم، ولي به خدا سوگند! نمي توانم از مادرت جز به نيكوترين شكل ياد كنم. (2)

نيكوترين انتخاب

نيكوترين انتخاب

هنگامي كه عمر بن سعد قصد حمله كرد، حر بن يزيد به او گفت: خدا سلامتت بدارد! مي خواهي با اين مرد بجنگي؟ عمر گفت: به خدا سوگند! جنگي خواهم كرد كه كمترين نتيجه اش اين است كه سرها جدا مي شود و دست ها مي افتد. حر گفت: آيا هيچ يك از پيشنهادهايي كه حسين داد، شما را راضي نمي كند؟ عمر بن


1- عباس جلالي، سلحشوران طف، ترجمه: ابصارالعين ِشيخ محمد بن طاهر سماوي، ص247.
2- سلحشوران طف، ص248، كتاب الفتوح، ج5، ص78؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج1، ص232.

ص: 114

سعد گفت: به خدا اگر كار به دست من بود، مي پذيرفتم، ولي امير تو، عبيداللّه نمي پذيرد.

پس از اين گفت وگو، حر به گوشه اي از لشكر رفت. مردي از قومش نيز با او بود كه قرة بن قيس نام داشت.

حر گفت: اي قرة، آيا امروز اسبت را آب داده اي؟ قرة گفت: نه. حر گفت: آيا مي خواهي سيرابش كني؟ قرة مي گويد: به خدا سوگند من، گمان كردم حرّ قصد دارد از لشكر دور شود و در جنگ شركت نكند. به همين دليل، نمي خواهد من اين صحنه را ببينم و بر ضد او به افراد بالادست گزارش بدهم. ازاين رو، در پاسخش گفتم: آبش نداده ام، مي روم تا آبش بدهم. در نتيجه از او جدا شدم، ولي به خدا سوگند! اگر او به من مي گفت چه قصدي دارد، با وي نزد حسين عليه السلام مي رفتم.

حر اندك اندك به خيمه گاه حسين عليه السلام نزديك مي شد. مردي از قوم حر به نام مهاجرين اوس رياحي به وي گفت: پسر يزيد، چه قصدي داري، آيا مي خواهي حمله كني؟ حر خاموش ماند و حالتي شبيه به تب و لرز به او دست داد. مهاجر گفت: پسر يزيد، واللّه حالت تو مرا به شك مي اندازد! به خدا، هرگز تو را در جايي با اين وضعي كه اكنون مي بينم، نديده بودم! اگر به من گفته مي شد شجاع ترين مرد كوفي كيست، جز تو را معرفي نمي كردم. اكنون اين چه حالي است كه در تو مي بينم؟ حر گفت: به خدا قسم! خود را ميان بهشت و جهنم مخيّر مي بينم و به خدا سوگند، چيزي را به جاي بهشت برنمي گزينم، اگرچه قطعه قطعه شوم و در آتش بسوزم. سپس به اسبش لگدي زد و به سوي امام به راه افتاد. (1)


1- تاريخ طبري، ج5، ص427.

ص: 115

به روايتي، زماني كه حر به امام نزديك مي شد، ياران حضرت گمان كردند او براي نبرد با آنها مي آيد، ولي چون به نزديك لشكر رسيد، سپر خود را وارونه ساخت و به آنها سلام كرد و بدين گونه، توبه خود را نشان داد. (1)

توبه نصوح

توبه نصوح

وي در رويارويي با حسين عليه السلام گفت: اي پسر رسول خدا، من همان هم صحبتي هستم كه از بازگشت تان جلوگيري كردم و در راه همراه تان بودم و شما را زير نظر گرفتم و در اين مكان به توقف واداشتم. قسم به خدايي كه هيچ پروردگاري جز او نيست! هرگز گمان نمي كردم اين قوم، پيشنهادي را كه به آنان مي دهي، رد كنند و بدان عمل نكنند. با خودم مي گفتم: باكي نيست! در پاره اي از كارها از اينها (سپاه عبيداللّه) پيروي مي كنم، تا خيال نكنند من از فرمان آنان سرپيچي كرده ام. آنها پيشنهادهايي را كه حسين بدان ها مي دهد، مي پذيرند.

به خدا، اگر گمان مي كردم آنها پيشنهادهاي شما را نمي پذيرند، به چنين كاري نمي پرداختم و در ميان راه، از بازگشت شما جلوگيري نميكردم. دست از تعقيب تان مي كشيدم و شما را در اينجا وادار به توقف نمي كردم. اكنون درحالي كه به دليل كار خويش، از درگاه پروردگار آمرزش مي خواهم و قصد دارم با جانم، شما را ياري كنم تا پيش روي تان بميرم، نزد شما آمده ام. آيا اين را به عنوان توبه ام مي پذيري؟ امام فرمود: بله، خدا توبه ات را بپذيرد و تو را ببخشد. (2)

خطابه اي مؤثر براي سپاه

خطابه اي مؤثر براي سپاه

حر پس از كسب اجازه از امام، نزد هزار نفري رفت كه در لشكر عمر بن سعد به فرمان خودش بودند و با آنان چنين سخن گفت: مردم كوفه،


1- تاريخ طبري، ج5، ص392؛ محمدبن طاهر سماوي، سلحشوران طف، ترجمه: عباس جلالي، ص 253.
2- تاريخ طبري، ج5، ص428؛ اللهوف، ص45؛ امالي صدوق، ص141، مجلس30.

ص: 116

مادران تان گريان و چشمان تان اشك بار باد! شما فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله را دعوت كرديد و آن گاه كه نزد شما آمد، او را تسليم دشمن كرديد؟ شما مدعي بوديد كه در راه او جان خود را فدا خواهيد كرد، ولي به دشمني با او برخاستيد تا خونش را بريزيد. به جانش چنگ انداختيد و گلويش را گرفتيد و از هر سو وي را در تنگنا قرار داديد. نگذاشتيد در زمين پهناور خدا جايي بيابد تا خود و خاندانش در آسايش و امنيت به سر برند. چون اسيري در دست شما قرار گرفت؛ نه توانست براي خود سودي بجويد و نه زياني را از خويش دور گرداند.

آب فرات را كه يهود و نصاري از آن استفاده ميكردند و سگ و خوك اين ديار در آن مي غلتيدند، به روي آن بزرگوار و زنان و كودكان و يارانش بستيد. هان! ببينيد كه تشنگي، آنها را از پا درآورده است. شما پس از رسول اكرم صلي الله عليه و آله با فرزندان او چه بد رفتار كرديد. اگر از كار خود توبه نكنيد و از عملي كه امروز و در اين ساعت مرتكب مي شويد، دست برنداريد، خداوند در روز تشنگي رستاخيز، شما را سيراب نخواهد ساخت.

نزديك بود سخنان او، بر گروهي از سربازان عمرسعد اثر كند و آنها را از جنگ با سيدالشهدا منصرف سازد كه مردي از سپاه عمرسعد، به حر حمله برد و تيري به سويش پرتاب كرد. حر نيز سخنانش را قطع كرد و نزد حسين عليه السلام بازگشت.(1)

آزادگي و بصيرت حر، از زبان امام و يارانش

آزادگي و بصيرت حر، از زبان امام و يارانش

پس از آنكه حر دلاورانه جنگيد و به زمين افتاد، ياران امام به سويش شتافتند و او را برداشتند و در برابر چادر امام كه در روبه رويش مي جنگيدند، بر زمين


1- سلحشوران طف، ترجمه: ابصار العين، ص255؛ تاريخ طبري، ج5، صص417 _ 429.

ص: 117

نهادند. امام در كنار او ايستاد و با نگاهي سرشار از نور خدا، به چهره مردانه اش مي نگريست.

ياران امام نيز با حالتي از خشوع ايستادند. امام پيش رفت و خون از چهره حرّ پاك كرد و با اين كلمات، در سوگ او گريست: «تو آزاد هستي، همان گونه كه مادرت تو را نام گذاري كرد و تو در دنيا و آخرت آزاد هستي».(1)

حر آزاد بود و عقلش بر هواي نفسش غلبه كرده بود و در ياري سرور جوانان اهل بهشت، شهادت را بر زندگي در دنيا اختيار كرد و با مرگ كريمانه خود، در راه خدا درگذشت. در اين حال، يكي از ياران امام با حالتي از خشوع، مرثيه زير را براي او خواند:(2)

لَنِعْمَ الحُرُّ حُرُّ بَنِي رِيَاحِ

وَ حُرُّ عند مُخْتَلَفِ الرَمَاجِ

چه نيكوست حر؛ همان حر كه از قبيله بني رياح است و هنگام فرود آوردن نيزه ها آزادمرد است.

و نِعْمَ الحُرُّ إِذْ نادي حُسَيْنُّ

و جادَ بِنَفْسِهِ عند الصَّبَاحِ

و نيكو آزاده اي است، زماني كه امام حسين عليه السلام ندا برآورد و نفْس خود را هنگام صبحدم هديه كرد.(3)

دستاوردهاي بصيرت امام حسين عليه السلام و ياران در قيام عاشورا

اشاره

دستاوردهاي بصيرت امام حسين عليه السلام و ياران در قيام عاشورا

شهادت و فداكاري در راه خدا، هميشه كاري بزرگ و ستودني است، ولي در دوره امام حسين عليه السلام مهم تر و باارزش تر بود؛ زيرا در آن دوران حساس


1- لهوف، ترجمه: فهري زنجاني، ص160؛ المناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص100.
2- گفته شده او علي بن الحسين عليه السلام بود و برخي گفتهاند كه خود اباعبدالله الحسين عليه السلام براي او اين اشعار را سروده است.
3- بحارالانوار، ج44، ص319؛ لبيب بيضون، موسوعة كربلاء، ج 2، ص 73؛ مقتل الحسين المقرّم، ص303؛ روضة الواعظين، ص160؛ أمالي الصدوق، ص97، مجلس 30.

ص: 118

تاريخي، حاصل زحمتهاي پيامبر در حال از بين رفتن بود و تنها فداكاري حسين بن علي عليه السلام و ياران آن بزرگوار، مانع از چنين رويدادي شد.

پايمردي و شهادت ياران باوفاي سيدالشهدا عليه السلام كه نمونه بارز بصيرت، ايمان، شجاعت و فداكاري بودند، دستاوردهاي مهمي در معرفي اسلام ناب و حفظ تشيع داشت كه در اينجا بدان مي پردازيم:

1. تمايز اسلام راستين از اسلام دروغين

1. تمايز اسلام راستين از اسلام دروغين

مهمترين اثر قيام كربلا، جدا شدن اسلام راستين از اسلام دروغين بود. كربلا فرق ميان خلافت اسلامي و سلطنت موروثي را بر مردم آشكار ساخت و بسياري از ستم ها را كه بر خاندان پيامبر گذشته و جنايت هايي را كه بر آنان رفته بود، برملا كرد. همچنين افكار عامه را چنان حركت داد كه بسياري از مردم فهميدند ريشه هاي انحراف جامعه اسلامي از كجا بوده و حقكشيها از كجا آغاز شده است.

قيام عاشورا حتي دانشمندان منصف و آگاه اهل سنت را به حقيقت نمايي و موضعگيري صريح كشاند و معيار حق و باطل را مشخص كرد.

تاريخ نگار و دانشمند معروف اهل تسنن، الوردي، در اين مورد مي نويسد:

... شيعيان نخستين كساني هستند كه تفكر انقلابي و پرچم قيام را در اسلام، بر ضد طغيان به دوش كشيدند و همواره نظريههاي شيعه، روح انقلاب را با خود همراه داشت. عقيده به امامت، كه شيعه بدان سخت ايمان داشت، آنها را به انتقاد و اعتراض در برابر هئيتهاي حاكم و سرانجام، جبههگيري در برابر آنها واميداشت و اين حقيقت در سراسر تاريخ شيعه مشهود است.

به عقيده شيعه، هر حكومتي غاصب و ظالم است، به هر شكل و در هر قالبي كه باشد، مگر آنكه امام معصوم يا نايب او، زمام حكومت را در دست گيرد. به همين دليل بود كه شيعه در طول تاريخ، به طور مداوم،

ص: 119

در يك جريان انقلابي مستمر به سر مي بردند؛ نه آرام مي گرفتند و نه آن را رها مي كردند.(1)

2. بيداري مسلمانان

2. بيداري مسلمانان

شهادت امام حسين عليه السلام جامعه اسلامي را به شدت تكان داد و با دميدن روح مبارزه و فداكاري در كالبد آنان، حصار بي توجهي و در خودفرورفتگي را كه رژيم پليد اموي به دور آنان كشيده بود، در هم فروريخت. به دنبال اين حادثه دلخراش، جامعه دريافت كه حق با اهل بيت پيامبر است و دولت مخالف آنها نه تنها به اصول و ارزش هاي اسلامي پاي بند نيست، بلكه رژيمي خونريز و مستبد است كه مي خواهد جامعه اسلامي را به جاهليت نخستين بازگرداند.(2) ازاين رو، موج بيزاري از دستگاه حكومتي و عاملان آنها پديد آمد و شيعيان به خود آمدند و از اينكه فرزند پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را ياري نكرده بودند، به شدت پشيمان شدند. به تدريج، موج بيداري، سراسر جامعه اسلامي را فراگرفت و زمينه نهضت توّابين، قيام حرّه و ديگر قيام ها فراهم شد. (3)

3. ايجاد روح وحدت و هم بستگي ميان شيعيان

3. ايجاد روح وحدت و هم بستگي ميان شيعيان

ايجاد روح وحدت و هم بستگي در ميان شيعيان و نفوذ مكتب تشيع در دل هاي آنان، از مهم ترين پي آمدهاي عاشورا بود.

به گفته استاد حسن ابراهيم، مؤلف تاريخ اسلامي:

كشته شدن امام حسين عليه السلام ، در تهييج شيعيان و وحدت بخشيدن به آنها تأثير بسياري داشت. اين قيام توانست نيروهاي پراكنده شيعه را متحد سازد و زمينه هم بستگي سياسي و تشكل و سازمان دهي آنان را فراهم آورد. (4)


1- عميد زنجاني، نك: انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن، صص 121 و 122.
2- محمد مهدي شمس الدين، ثورة الحسين، ص256.
3- عبدالرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون، ج3، ص172.
4- حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسي اسلام، ج1، ص399.

ص: 120

خربوطلي، دانشمند بزرگ اسلام، معتقد است:

شهادت امام حسين عليه السلام در كربلا، بزرگ ترين حادثه تاريخي بود كه منجر به تشكل و تبلور گروه شيعيان گرديد و نيز سبب شد كه شيعه به عنوان يك سازمان قوي، با مبادي و مكتبي سياسي و ديني مستقل، در صحنه اجتماع اسلام آن روز جلوه كند. در حقيقت، ضعف عقيده شيعيان كوفه، سبب شكست ظاهري قيام امام حسين عليه السلام شد، با آنكه خود مردم شهر، حضرتش را به ديارشان دعوت كرده بودند. (1)

4. درس جهاد و شهادت

4. درس جهاد و شهادت

قيام عاشورا، درس دين باوري، ايثار، شجاعت، شهامت، فداكاري، جهاد در راه خدا، امر به معروف و نهي از منكر و روحيه ستيزه جويي و جسارت در مق_اب_ل حاكمان ستمگر را در م_س_لم_ان_ان پديد آورد و پ_ي_روان م_ك_ت_ب اهل بيت عليه السلام را به عنوان سرسخت ترين حاميان دين پيامبرجلوه گر ساخت.

جلال الدين فارسي مي نويسد:

بيشتر قيام هايي كه در دوره بني اميه و حتي بني عباس رخ داد، زير شعار «يا لثارات الحسين» رون_ق و انجام گرفت. نقشه قيام و پيمان بيعت براي آن، بر مزار شهيد طف بسته مي شد و آن مزار مقدس، پايگاه مبارزان ضد دستگاه حاكمه و كعبه الهام آنان و ميعادگاه و پيمان گاه شان بود. (2)

5. عظمت يافتن مكتب تشيع

5. عظمت يافتن مكتب تشيع

اين قيام خونين، نه تنها شگفتي و ستايش تاريخ نگاران مسلمان را در پي داشت، شرق شناسان و بعضي اسلام شناسان بيگانه نيز آن را حركتي بزرگ و ستودني دانستند.


1- خربوطلي، انقلاب هاي اسلامي، ترجمه: عبدالصاحب يادگاري، صص73 _ 122.
2- جلال الدين فارسي، انقلاب تكاملي اسلام، ص862.

ص: 121

پرفسور براون مي گويد:

... گروه شيعه يا طرفداران علي عليه السلام به قدركافي، هيجان و از خودگذشتگي نداشتند. ولي پس از رخداد عاشورا، كار دگرگون ش_د. هشدار زمين كربلا، كه به خون فرزند پيامبر آغ_ش_ت_ه ب_ود و نيز ي_ادآوري ع_طش سخت وي و پيكرهاي نزديكانش كه پيرامون او بر روي زمين ريخته بودند، كافي بود كه احساس و عاطفه سست ترين مردم را نيز به هيجان درآورد و روح ها را غمگين كند، چنان كه به رنج و خطر حتي مرگ، بي توجه شوند. (1)

استاد نيكلسن هم مي گويد:

حادثه كربلا حتي مايه پشيماني و تأسف امويان شد؛ زيرا اين واقعه، شيعيان را متّحد كرد و براي انتقام حسين هم صدا شدند و صداي آنان در همه جا و به ويژه عراق و ميان ايرانياني كه مي خواستند از نفوذ عرب آزاد شوند، بازتاب يافت.(2)

فيليپ حتي مي نويسد:

فاجعه كربلا سبب جان گرفتن و بالندگي شيعه و افزايش هواداران آن مكتب شد، به گونه اي كه مي توان ادعا كرد آغاز حركت شيعه و ابتداي ظهور آن، روز دهم محرم بود.(3)

6. تزلزل دولت اموي

6. تزلزل دولت اموي

علامه مجلسي مي فرمايد:

اگر خوب بينديشي، درخواهي يافت كه حسين عليه السلام خود را فداي دين جدش كرد و اركان حكومت اموي سست و لرزان نشد، مگر پس از


1- تاريخ سياسي اسلام، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، ج1، ص365.
2- تاريخ سياسي اسلام، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، ج1، ص365.
3- فليپ حتي، تاريخ العرب، قسم 3، ص251.

ص: 122

عاشورا و [نيز] كفر و گمراهي مردم ظاهر نشد، مگر پس از شهادت او. طبيعي است اگر حسين عليه السلام كوتاه ميآمد و قيام نمي كرد، نتيجه اي جز تقويت حكومت امويان نداشت و حق و باطل بر مردم مشتبه مي شد و پس از مدتي، دين نابود و آثار هدايت نابود مي گشت.(1)

ايشان سپس مي افزايد:

معاويه با آن همه كينه توزي و دشمني اش با اهل بيت عليه السلام مردي سياستمدار و حيله گر و دورانديش بود و مي دانست كه جنگ آشكار با اين خانواده و كشتن آنان، سبب مي شود كه مردم متوجه آنان شوند و در نتيجه، موجب سقوط دولتش و روگرداني مردم مي گردد. بنابراين، با آنان مدارا مي كرد. با امام حسن عليه السلام صلح كرد و متعرّض امام حسين عليه السلام نشد. در وصيّت به فرزندش، يزيد نيز تأكيد داشت كه متعرّض حسين نشود؛ زيرا مي دانست اين كار، با نابودي دولتش همراه خواهد بود.(2)

در واقع چنين هم شد؛ زيرا پس از فاجعه عاشورا و بازتاب اخبار آن در مراكز مهم اسلامي، مردم از حكومت بني اميه روگردان شدند. در شام و دمشق، مركز حكومت اموي ها كه حدود نيم قرن زير بمباران تبليغاتي معاويه بود، با آنكه مردم ديدگاهي دگرگون درباره خاندان پيامبر داشتند و حتي براي ورود اسيران اهل بيت عليه السلام و سرهاي شهيدان به دمشق، شهر را آذين بندي كرده بودند و اين پيروزي را به همديگر تبريك مي گفتند، پس از توقف چند روزه خاندان پيامبر و اسيران كربلا در دمشق، به ويژه پس از سخنراني افشاگرانه امام سجاد عليه السلام و پيشامدهاي پس از آن، وضع به گونه اي دگرگون شد كه حتي يزيد، خود را از جنايتهايي كه در حق امام حسين عليه السلام و اهل


1- محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص99.
2- محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص100.

ص: 123

بيت پيامبر صلي الله عليه و آله كرده بود، تبرئه مي كرد و آن را به گردن ديگران مي انداخت. بدين ترتيب، همين تحول سبب شد هر چه زودتر خاندان پيامبر را به مدينه برگرداند.

به موجب روايتي كه طبري آورده، يزيد ابتدا از شهادت امام حسين عليه السلام خوشحال شد، ولي با پديدار شدن نتيجه آن، پشيمان گشت و مي گفت: با كشته شدن حسين عليه السلام ، مسلمانان، دشمن من شده و كينه ام را به دل گرفته اند. مردم كه كشته شدن حسين عليه السلام را به دست من گناهي عظيم مي دانند، همه از نيكوكار گرفته تا بدكار، به من كينه مي ورزند. (1)


1- تاريخ طبري، ج5، ص506

ص: 124

ص: 125

فصل هفتم: انتقام و پيام رساني (بصيرت ياران امام سجاد عليه السلام )

اشاره

فصل هفتم: انتقام و پيام رساني (بصيرت ياران امام سجاد عليه السلام )

بعد از واقعه كربلا، شيعيان در بدترين شرايط، از لحاظ كمي و كيفي و نيز موقعيت سياسي و اعتقادي، قرار گرفتند. كوفه، كه مركز گرايش هاي شيعي بود، تبديل به مركزي جهت سركوبي شيعه گرديد. شيعيان واقعي امام حسين عليه السلام ، كه در مدينه و مكه بوده و يا موفق شده بودند كه از كوفه به او ملحق شوند، در كربلا به شهادت رسيدند. گرچه بسياري هنوز در كوفه بودند، اما تحت شرايطي سختي كه ابن زياد در كوفه به وجود آورده بود، جرأت ابراز وجود نداشتند. واقعه كربلا نيز از نظر روحي شكست بزرگي براي شيعه بود و به ظاهر اين گونه مطرح شد كه ديگر شيعيان نمي توانند سر بر آورند. تعدادي از اهل بيت و در رأس آنها امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند و فقط يك نفر از فرزندان ذكور امام حسين عليه السلام ، از نسل فاطمه عليها السلام باقي مانده بود.

دوران حيات امام سجاد عليه السلام جز سركوبي شيعه به وسيله زبيريان و امويان نشان روشني ندارد. بيست سال حاكميت حجاج بر عراق و سلطه عبدالملك بن مروان بر كل قلمرو اسلامي تنها جهت گيري روشنش كوبيدن شيعيان، و در بخش هايي ديگر كوبيدن ساير مخالفان امويان، اعم از خوارج يا

ص: 126

شورشياني چون عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بود. حجاج كسي بود كه شنيدن لفظ كافر براي او بسيار آرام بخش تر از شنيدن لفظ شيعه بود.(1)

در چنين شرايطي كه براي امام سجاد عليه السلام به عنوان پيشواي تشيع پس از حادثه كربلا امكان احياي جامعه مرده را با در دست گرفتن رهبري نظامي آن وجود نداشت، تصور نابودي اساس تشيع مي رفت،(2) لذا نقش بصيرت ياران امام كه از طرفي محدوديت هاي خاص ايشان را نداشتند و از طرف ديگر به خاطر شرايط شديد امنيتي حاكم به طور مستقيم نمي توانستند ارتباط مستمر برقرار و كسب تكليف نمايند براي حفظ تشيع بسيار برجسته مي شود. عمده اقدامات ياران بصير امام سجاد عليه السلام كه نقش بسيار مهمي در زنده نگه داشتن خون امام حسين عليه السلام و حفظ تشيع داشت عبارتند از:

1. مبارزه همه جانبه براي انتقام خون امام حسين عليه السلام و يارانشان كه روحيه اميدواري را به شيعيان باقي مانده برگرداند و موجب تزلزل حكومت اموي شد.

2. ساماندهي و مديريت صحيح خشم شيعياني كه به هر دليل از همراهي با امام حسين عليه السلام بازمانده و يا توبه نموده و در صدد انتقام جويي بودند.

3. زنده نگه داشتن اهداف قيام امام حسين عليه السلام با طرح و يادآوري شعارهاي آن حضرت در حماسه عاشورا.

4. استفاده از هنر شعر به عنوان قوي ترين ابزار تبليغي براي معرفي مقام اهل بيت و امام سجاد عليه السلام و افشاي چهره واقعي خلفاي بني اميه.

5. حفظ تفكر شيعي و زمينه سازي براي تشكيل دانشگاه امام باقر و صادق عليهما السلام


1- سخنان امام باقر عليه السلام را ببينيد، در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44؛ الامام الصادق عليه السلام، ابو زهره، صص 111 _ 112.
2- اقتباس از رسول جعفريان حيات فكري و سياسي ائمه، صص 257 _ 265 با حذف و اضافات.

ص: 127

مختار ثقفي

اشاره

مختار ثقفي

مختار از ابتداي كودكي، آثار نجابت در چهره اش نمايان بود. نقل مي كنند وقتي كودك بود، پدرش او را نزد علي بن ابي طالب عليه السلام برد و حضرت او را روي زانوي خود نشاند و بر سرش دست كشيد و فرمود: «يا كَيْس يا كَيْس؛ اي زيرك، اي زيرك».(1)

اين رويداد در بحارالانوار و رجال كشي نيز آمده است و آيت اللّه خويي در معجم رجال الحديث آن را از زبان اصبغ بن نباته، يكي از ياران وفادار و شاگرد برجسته حضرت علي عليه السلام نقل مي كند.(2)

مختار از روزهاي كودكي با حسنين عليهما السلام و به ويژه با مسلم بن عقيل بن ابي طالب پرورش يافته و با آنان همراه بود.(3) به اعتراف همه تاريخ نگاران كه درباره مختار تحقيق كرده اند، او از دورانديشي، هوش و درك بالايي برخوردار بود و در تحليل رخدادها و اتفاق ها كمتر اشتباه مي كرد.

علامه شريف القرشي در وصف مختار مي نويسد:

مختار از برجسته ترين و مشهورترين شخصيت هاي عرب است كه تاريخ اسلام آن را معرفي كرده. وي نقش مهمي در ايجاد حوادث سياسي و اجتماعي عصر خود ايفا كرد و از روشن ترين چهره هايي است كه تأثير بسزايي بر جريان ها و رويدادها و موضع گيري هاي سياسي و اجتماعي زمان خود داشته است. او توانايي و كفايتِ كاري و سياسي خود را در فكر و عمل به اثبات رسانيده است. (4)


1- مجلسي، ج45، ص344؛ رجال كشي، ص127؛ سيد ابوفاضل رضوي اردكاني، ماهيت قيام مختار، صص47 و 48.
2- سيد ابوالقاسم موسوي خويي، معجم رجال الحديث، ج18، ص95؛ شيخ علي شاهرودي، نمازي، مستدرك سفينة البحار، ص207.
3- دكتر علي حسني كربوتلي، مختار ثقفي، ترجمه: ابوالفضل طباطبايي، ص37.
4- حيات الامام الحسين عليه السلام، ج3، صص453 و 454.

ص: 128

مختار هرگز در برابر حكومت اموي و رفتار دشمنانه آن در حق اهل بيت عليهم السلام از خود روي خوش نشان نداد و از سياست تبعيض آميز معاويه حمايت نكرد و پس از وي، در برابر جنايت هاي جانشين و فرزند او (يزيد) نتوانست آرام بنشيند.

نمونه هايي از بصيرت و همراهي مختار با اهل بيت عليهم السلام

اشاره

نمونه هايي از بصيرت و همراهي مختار با اهل بيت عليهم السلام

زير فصل ها

بيعت با اميرمؤمنان علي عليه السلام

مخالفت با اعدام حجر بن عدي و يارانش

موضع گيري در برابر هتاكي ابن زياد به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله

بيان فضيلت هاي اهل بيت عليهم السلام و اعلام بيزاري از ستم خاندان اموي

خانه مختار، پايگاه مسلم و شيعيان كوفه

همراهي با امامان، در زمان صلح و جهاد

انتقام از قاتلان امام حسين عليه السلام

بيعت بر اساس كتاب خدا، سنت پيامبر و خون خواهي امام حسين عليه السلام

دعاي امام سجاد عليه السلام در حق مختار

شخصيت مختار از نظر علما

بيعت با اميرمؤمنان علي عليه السلام

بيعت با اميرمؤمنان علي عليه السلام

با گذشت روزگار و آشكار شدن حقايق، اندك اندك مردم به خود آمدند و پس از فتنه اي خونين و انقلابي بزرگ و كشته شدن عثمان، به درِ خانه علي عليه السلام آمدند و با او به خلافت بيعت كردند و مختار در جمع اين بيعت كنندگان بود.(1)

مخالفت با اعدام حجر بن عدي و يارانش

مخالفت با اعدام حجر بن عدي و يارانش

در زماني كه لعن و نفرين به امام علي عليه السلام و خاندان آن حضرت سنت شده بود و شيعيان علي عليه السلام جز تقيّه، راهي براي زنده ماندن نداشتند و جرمِ دوستي ايشان، اعدام، زندان، تبعيد و محروم شدن از همه حقوق سياسي، اجتماعي و انساني بود و كسي حتي جرئت ابراز مخالفت با معاويه را نداشت، مختار آشكارا ناخشنودي و مخالفت خود را نشان مي داد كه نمونه روشن آن، مخالفت وي با اعدام حجر بن عدي و ياران او بود. در تاريخ آمده است:

آن گاه كه زياد بن ابيه از طرف معاوية بن ابي سفيان استاندار كوفه بود و گروهي از شيعيان را با حجر بن عدي به جرم تشيع و دوستي حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام دستگير كرد، پرونده اي به اين صورت تنظيم نمود:


1- سيد محمود مدني، مختار ثقفي آيت اميد، صص30 و 31 به نقل از: نهضت مختار، ص158؛ فرسان الهيجان، ج2، ص202.

ص: 129

حجر بن عدي از فرمان خليفه سرپيچي كرده و نماز جماعت را ترك گفته و آشكارا معاويه را لعن نموده و به منظور شورش و قيام، گروهي را دور خود گردآورده، بر ضد معاويه و خلافت او تبليغ كرده و افزون بر اين به خدا نيز كافر شده است.

او براي اينكه راه نجات بر حجر و ديگر شيعيان بسته شود، از بزرگان كوفه دعوت كرد آن پرونده را امضا كنند و از مختار نيز خواست پرونده را گواهي دهد.

همه امضا كردند، ولي مختار طفره رفت و نپذيرفت. بديهي است انگيزه مخالفت مختار با وضع وخيم سياسي زمان، جز محبت خاص او به خاندان نبوت و مخالفت با باورها و سياست هاي امويان نبود. (1)

موضع گيري در برابر هتاكي ابن زياد به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله

موضع گيري در برابر هتاكي ابن زياد به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله

پس از شهادت امام حسين عليه السلام و چيره شدن ابن زياد بر كوفه، طرفداران اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله تار و مار شدند و ابن زياد با كمال جسارت بر روي منبر مسجد كوفه به اميرمؤمنان و فرزندان او اهانت مي كرد كه با واكنش شديد مردم، همچون عبداللّه بن عفيف روبه رو شد. آن روز مختار نيز كه تازه آزاد شده بود، به مسجد آمد. ابن زياد مثل هميشه سخنش را با اهانت به اميرمؤمنان و اولاد حضرت آغاز كرد و چون ابن عفيف، روز گذشته به سبب اعتراضش شهيد شده بود، كسي جرئت نكرد در برابر اين مرد ياوه گو بايستد. سكوت همه جا حكم فرما بود كه ناگهان فرياد خشم آلود مختار از گوشه مسجد، قلب ابن زياد را لرزاند و مانند شيري كه از قفس آزاد شده باشد، بر سر فرزند سميه فرياد برآورد: واي بر تو، ابن زياد! آيا به علي عليه السلام و حسين عليه السلام اهانت مي كني؟! دهانت بشكند. تو اصلاً


1- محمد حسن محمدي، انتقام يا انقلاب كوفه، صص918؛ تاريخ طبري، ج 5.

ص: 130

كيستي؟ همان زنازاده معروف! و اين تهمت هايي كه زدي، برازنده تو و اميرت يزيد است، نه حسين و خاندان پيامبر.

سخنان مختار به حدي تند بود كه ابن زياد از همان بالاي منبر عصا يا چوب دستي خود را به طرف مختار پرت كرد كه صورتش را مجروح ساخت.(1)

بيان فضيلت هاي اهل بيت عليهم السلام و اعلام بيزاري از ستم خاندان اموي

بيان فضيلت هاي اهل بيت عليهم السلام و اعلام بيزاري از ستم خاندان اموي

در زماني كه مغيرة بن شعبه به ولايت كوفه نصب شد، مختار براي فراگيري آموزه هاي اهل بيت عليهم السلام به مدينه رفت و در كنار خاندان پيامبر، به ويژه محمد حنفيّه قرار گرفت و از محضر آنان كسب فيض و معرفت مي كرد و حديث مي آموخت. او پس از مدتي دوباره به كوفه بازگشت و به بيان فضيلت هاي اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و امام حسين عليه السلام پرداخت و از حقانيت آنان سخن به ميان آورد و گفت: «همانا خاندان پيامبر از هر كس ديگر به حكومت و رهبري مردم و جانشيني پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله سزاوارتر است.» مختار از مصيبت هايي كه بر خاندان پيامبر مي رفت و از ستم هايي كه در زمان حاكميت خاندان اموي بر آنان روا داشته مي شد، بسيار ناراحت و اندوهگين بود.(2)

خانه مختار، پايگاه مسلم و شيعيان كوفه

خانه مختار، پايگاه مسلم و شيعيان كوفه

مسلم در پانزدهم ماه مبارك رمضان، نامه امام حسين عليه السلام به بزرگان و مردم كوفه را گرفت و به سوي كوفه حركت كرد. او سرانجام پس از نوزده روز، در شب پنجم شوال وارد كوفه شد. با وجود بزرگان و شخصيت هاي سرشناس شيعه، مانند هاني بن عروه، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر و سليمان بن صرد خزاعي در كوفه، يكسره به خانه مختار كه به خانه مسلم بن


1- نك: تاريخ طبري، ج4، ص356؛ مقتل الحسين، خوارزمي، ج2، صص 205 _ 206.
2- بحارالانوار، ج45، ص352.

ص: 131

مسيّب معروف بود وارد شد؛(1) زيرا او از سرشناس ترين بزرگان شيعه و يكي از شمشيرهاي آنان بود و بيش از همه به حسين عليه السلام عشق و محبت مي ورزيد و به مصلحت ها، منفعت ها و اهداف آن حضرت پاي بند بود. (2)

بدين ترتيب، مختار نخستين مهماندار و ميزبان نماينده خاص امام حسين عليه السلام «و از كساني بود كه در همان ابتدا، به طور سرّي (و پيش از حضور جمعي در خانه او) با مسلم بيعت كرد.»(3) با ورود مسلم به خانه مختار، آنجا مركز انقلاب و پايگاه شيعيان شد و مردم براي بيعت به آنجا مي آمدند.

همراهي با امامان، در زمان صلح و جهاد

همراهي با امامان، در زمان صلح و جهاد

صلح امام حسن عليه السلام موجب شد امام سال ها به آن پاي بند بماند و با سكوت تلخ و دردناك خود، پرده از چهره سياه معاويه بردارد و عهدشكني او را آشكار سازد. مختار نيز با اطاعت از امام خود و به پيروي از سياست او، تا زمان جانشيني يزيد به دستور معاويه همراه با عموي خود سعد كه از استانداري مدائن بر كنار شده بود، به حومه كوفه در محلي از خُطرنيه به نام لقفا كه در آنجا زمين زراعتي داشت، رفت و در ظاهر، عادي و آرام زندگي مي كرد و به كار كشاورزي مشغول بود. در واقع در آن زمان، معاويه با جانشين كردن يزيد، آخرين مواد تعهدنامه را شكست. (4)

عهدشكني هاي پياپي معاويه و زير پا گذاشتن مواد عهدنامه صلح با امام حسن عليه السلام به ويژه با جانشيني يزيد ذهن همه مسلمانان را به امام حسين عليه السلام


1- تاريخ الامم و الملوك، ج2 و 4، و مصر، ج5، ص355؛ بحارالانوار، ج45، ص353؛ ارشاد شيخ مفيد، ص205؛ انساب الاشراف، ج5، ص214.
2- حياة الامام الحسين عليه السلام، ج2، صص344 و 345.
3- لوط بن يحيي بن سعيد ابومخنف، مقتل الحسين عليه السلام، ص20؛ انساب الاشراف، ج5، ص214.
4- 1 انتقام يا انقلاب كوفه، ص20، به نقل از: انساب الاشراف، ج5، ص314.

ص: 132

متوجه ساخت. در اين ميان، شيعيان منتظر بودند ببينند او در برابر يزيد چه موضعي مي گيرد.

مختار نيز كه تا آن زمان بي نام و نشان زندگي مي كرد، وقتي خبر مخالفت شديد امام حسين عليه السلام در خصوص خلافت يزيد را شنيد، همراه با بزرگان شيعه كوفه، نخستين جلسه مشورتي را درباره امر خلافت در خانه سليمان بن صُرد خزاعي تشكيل دادند.

اين نشست، نشان دهنده مخالفت آشكار آنان با خلافت يزيد و پشتيباني از امامت حضرت حسين عليه السلام است. پس از آن، مختار فعاليت خود را براي ياري امام حسين عليه السلام و بيعت گرفتن از مردم براي آن حضرت آغاز كرد و خود وارد صحنه سياسي و مبارزاتي شد و براي همين، مزرعه خود را ترك كرد و به كوفه آمد.

انتقام از قاتلان امام حسين عليه السلام

انتقام از قاتلان امام حسين عليه السلام

به دنبال شهادت امام حسين عليه السلام و جنايت هاي يزيد، حركت توابين به رهبري سليمان بن صُرد خزاعي از اصحاب پيامبر شكل گرفت و مردم كوفه با توجه به عهدشكني خود با امام حسين عليه السلام ، تصميم گرفتند با ريختن خون خويش، كفاره گناه شان را بپردازند. حركت توابين، قيام انتقام جويانه صرف از قاتلان امام حسين عليه السلام بود كه بر اثر بي تجربگي، نتوانستند به همه هدف هاي خود برسند، ولي مختار توانست از نتيجه كار و فعاليت آنان، به سود حركت خويش بهترين بهره را برد. با اين حال، او نمي توانست سياست هايي را كه توابين در پيش گرفته بودند، بپذيرد؛ زيرا مختار باور داشت توابين، در حركت خود دچار اشتباه اند. موضع مختار در برابر قاتلان امام حسين عليه السلام ، قاطع، روشن و سازش ناپذير بود. از نظر او، همه كساني كه در جنگ با فرزند پيامبر در كربلا شركت داشتند، مجرم و گناه كار بودند و بايد به سزاي كارهاي زشت خود مي رسيدند.

ص: 133

گفتني است حركت توابين نتوانست هم پاي شعارهاي خود عمل كند و از قاتلان آن حضرت قاطعانه انتقام بگيرد؛ زيرا وجود روحيه قوم گرايي و اشراف منشي در ميان بعضي از سران توابين، موجب شد عده اي از قاتلان سرشناس شهداي كربلا كه با بعضي از سران توابين خويشاوندي داشتند؛ از جمله عمر بن سعد ابي وقاص و ساير رؤسا و اشرافي كه در كربلا در مقابل امام ايستادند، بي هراس در كوفه زندگي كنند.

به همين علت، عبداللّه بن سعد بن نوفل ازدي، از شيعيان و ياران اميرمؤمنان علي عليه السلام ، به سليمان و ديگر رهبران توابين اعتراض كرد و گفت: ما براي خون خواهي امام حسين عليه السلام قيام كرده ايم و حال كه قاتلان حسين عليه السلام ... در كوفه اقامت دارند، با اين وضع به كجا مي رويم؟!(1)

مختار با معرفي خود با عنوان نماينده اهل بيت عليهم السلام و گرفتن تأييد از محمدبن حنفيه كه در آن زمان، خود نماينده امام زين العابدين عليه السلام بود به نهضت خويش مشروعيت بخشيد. او با ابراهيم فرزند مالك اشتر، از ياران باوفا و شجاع علي عليه السلام و رهبر قبيله نخع،(2) و نيز با محمد حنفيه ارتباط نزديك داشت و با ياري آنان توانست از قاتلان امام حسين عليه السلام انتقام بگيرد.

بيعت بر اساس كتاب خدا، سنت پيامبر و خون خواهي امام حسين عليه السلام

بيعت بر اساس كتاب خدا، سنت پيامبر و خون خواهي امام حسين عليه السلام

مختار پس از تبيين هدف هايش براي مردم، آنان را به هم پيماني با خود براي تحقق بخشيدن به آن هدف ها فرا خواند و مردم كوفه نيز گروه گروه نزد او آمدند و با او پيمان بستند. مختار براي اينكه پيمانش استوارتر شود و بدانند بر سرِ چه با او بيعت كرده اند، متني را به كسي كه مي خواست با او دست


1- تاريخ طبري، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، ج4، ص454؛ سيد محسن امين العاملي، اصدق الاخبار، ص13.
2- انساب الاشراف، ج5، ص224.

ص: 134

بيعت دهد، نشان مي داد و اگر او آن را مي پذيرفت و پاسخ مثبت مي داد، با او بيعت مي كرد.(1) آن متن بدين قرار بود:

با من بيعت كنيد بر اساس دستورهاي كتاب خدا و سنت پيامبر او و خون خواهي از دشمنان اهل بيت عليهم السلام و جهاد با منحرفان و حمايت از ستم ديدگان و مظلومان و نبرد با آناني كه با ما سرِ جنگ دارند و صلح با كساني كه با ما از در صلح پيش آيند. همچنين به پيماني كه بسته ايم وفادار بمانيد. ما بيعت شما را فسخ نمي كنيم و از شما نيز نمي خواهيم آن را فسخ كنيد.

پس از بيان اين سخنان، اگر شخص همه آنان را مي پذيرفت و مي گفت «بلي»، با او بيعت مي كرد. از خطبه مختار و مطالبي كه هنگام بيعت گرفتن انشا مي كرد، به دست مي آيد كه او نهضت خود را براي حمايت از خاندان پيامبر؛ گرفتن حقوقِ از دست رفته آنان، خون خواهي سالار شهيدان، حسين بن علي عليهما السلام و برپايي عدالت و برچيدن ستم معرفي مي كند و بر آن اساس، از مردم بيعت مي گيرد. تاريخ نيز هرگز نمي نويسد او خطبه اي به نام خويش خوانده يا از مردم براي خلافت خود بيعت گرفته باشد.

دعاي امام سجاد عليه السلام در حق مختار

دعاي امام سجاد عليه السلام در حق مختار

مختار، سر عبيدالله بن زياد و سرهاي ديگر فرماندهان او را كه در واقعه كربلا شركت داشتند، مانند حصين بن نمير و شرحبيل بن ذي الكلاع را همراه با نامه بشارت آميز براي محمد حنفيه به سوي حجاز فرستاد. مضمون اين نامه چنين است:

من ياران و شيعيان شما را به سوي دشمن تان فرستادم و آنان به خون خواهي برادر شهيد و مظلوم شما قيام كردند و با حال افسوس و


1- الكامل ابن اثير، ج4، ص226؛ تاريخ طبري، ج6، ص32.

ص: 135

اندوه (از شهادت آن حضرت) براي جلب رضاي خدا به راه افتادند و دشمنان تان را كشتند.

سپاس خدايي را كه انتقام شما را از دشمنان شما گرفت و آنان را در كوه و بيابان به هلاكت رسانيد و در امواج آب غرق كرد و دل هاي مؤمنان را با اين پيروزي شفا بخشيد. (1)

در آن هنگام، امام سجاد عليه السلام و محمد حنفيه در مكه بودند. بنابراين، هيئت ياد شده در مكه، نخست نزد محمد حنفيه رفتند. هنگامي كه محمد حنفيه خبر پيروزي مختار را شنيد، بسيار خوشحال شد و با ديدن سر ابن زياد، به سجده شكر افتاد. نخست در حق مختار اين گونه دعا كرد: «خدا به مختار پاداش نيكو عنايت فرمايد؛ او انتقام ما را گرفت. حال، حق او بر همه فرزندان عبدالمطلب بن هاشم واجب است».

پس از آن در حق ابراهيم كه عامل اين پيروزي و قاتل مستقيم ابن زياد بود، چنين دعا كرد: «خداوندا، ابراهيم بن اشتر را حفظ فرما و او را بر دشمنانش پيروز بدار و بر آنچه رضا و خشنودي تو در آن است، توفيق عنايت فرما و او را مشمول لطف و مغفرت خويش در دنيا و آخرت قرار ده».(2)

هنگامي كه محمد حنفيه و هيئت اعزامي نزد امام سجاد عليه السلام شرفياب شدند، آن حضرت بر سر سفره غذا بود. وقتي سر ابن زياد را كه در ميان سبدي نهاده بودند، به آن حضرت نشان دادند، امام به قدري خوشحال شد كه اشك شوق بر ديدگانش حلقه زد و به شكرانه كشته شدن ابن زياد، سجده شكر به جا آورد و فرمود: «خدا را شكر كه انتقام ما را از دشمنان مان گرفت؛ خداوند به مختار پاداش نيك عنايت فرمايد».(3)


1- بحارالانوار، ج45، ص336؛ اصدق الاخبار، ص90؛ سيد هاشم، بحراني، مدينة المعاجز، ص327؛ شيخ عبداللّه، بحراني، العوالم للامام الحسين عليه السلام، ص661.
2- 2تاريخ يعقوبي، ج3، ص166.
3- اصدق الاخبار، ص91.

ص: 136

تاريخ نگاران مي نويسند: «هيچ كس امام سجاد عليه السلام را از روزي كه پدر بزرگوارش به شهادت رسيده بود، خندان نديد، مگر در آن روز كه سر ابن زياد را نزد آن حضرت آوردند».(1)

امام سجاد عليه السلام درحالي كه اشك شوق بر ديدگانش جاري شده بود، رو به حاضران كرد و فرمود:

وقتي ما را وارد مجلس ابن زياد كردند، او مشغول غذا خوردن بود كه سر بريده پدرم را در برابرش قرار دادند. در آن هنگام، من او را چنين نفرين كردم: بار خدايا، زنده باشم تا روزي را ببينم كه سر بريده او را در مقابل من قرار دهند. اينك خدا را سپاس گزارم كه دعاي مرا مستجاب فرمود. (2)

مرزباني از امام جعفر صادق عليه السلام نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: «تا زماني كه عبيداللّه بن زياد كشته نشده بود، هيچ زني از خاندان هاشمي، سرمه به چشم خود نكشيده و موهاي خود را خضاب نكرده و در هيچ خانه هاشمي، سرور و شادماني ديده نشده بود». (3)

شخصيت مختار از نظر علما

شخصيت مختار از نظر علما

علماي پيشين براي مختار عظمت زيادي قائل بودند؛ چنان كه شهيد اول رحمه الله ، در كتاب مزار خود، زيارت نامه مخصوصي براي او نوشته است. در آن زيارت نامه، وي با صراحت به درستي عقيده و راستي راه مختار گواهي مي دهد و اينكه او به ولايت اهل بيت عليهم السلام معتقد بوده، به آن اخلاص داشته، عشق مي ورزيده، در راه خدا گام برمي داشته، از پيروان و دوستان امام زين العابدين عليه السلام بوده، در راه كسب


1- تاريخ يعقوبي، ج3، ص166.
2- بحارالانوار، ج45، ص386، به روايت از اخذ الثار ابن نما.
3- معجم رجال الحديث، ج18، ص94؛ بحارالانوار، ج45، ص386؛ رجال كشي، ص116.

ص: 137

رضايت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام جان خود را نثار كرده و براي خشنودي ائمه اطهار عليهم السلام و ياري فرزندان علي عليه السلام و گرفتن انتقام خون حسين عليه السلام و ياران باوفاي او بسيار كوشيده است.(1)

از علمايي كه باصراحت، به پاكي، صداقت و خلوص نيت و باور مختار به اهل بيت پيامبر اشاره كرده اند، مي توان ابن طاوس در تحرير الطاوسي و علامه حلّي در الخلاصه و مقدس اردبيلي در حديقة الشيعه و استرآبادي در حاشيه بر كتاب منهج المقال و فاضل حائري در منتهي المقال و ابن داوود در كتاب رجالش را نام برد.(2) مرحوم قاضي طباطبايي نيز وقتي نام مختار را در كتاب خود با نام اربعين حضرت سيدالشهدا عليه السلام مي برد، با پسوند رحمت الله عليه از او ياد مي كند.(3)

از معاصران نيز محقق سرشناس تاريخ، استاد رسول جعفريان در كتاب حيات فكري و سياسي ائمه عليهم السلام (4) ايرادهايي را كه بر مختار وارد كرده و روايت هايي را در نكوهش وي آورده اند، مردود مي داند و مي نويسد: به دلايل مختلفي نمي توان باور كرد كه امام سجاد عليه السلام درباره مختار فرموده باشد: «يكذب علي الله و علي رسوله.»(5) به ويژه اينكه وقتي مختار سر عبيدالله را براي آن حضرت فرستاد، فرمود: «جزي اللّه المختار خيرا.»(6) نيز آمده است كه در آن هنگام «لم يبق من بني هاشم أحد الّا قام بخطبة في الثناء علي المختار و جميل القول فيه؛ هيچ كس از بني هاشم نبود، مگر آنكه به پاخاسته و بر مختار


1- الغدير، ج2، صص343 و 344.
2- مقرّم، تنزيه المختار، ص17.
3- سيد محمد قاضي طباطبائي، تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيد الشهدا7، ص31.
4- نك: حيات فكري و سياسي ائمه، ص268.
5- طبقات الكبري، ج5، ص213.
6- رجال الكشي، ص127.

ص: 138

درود فرستاد و درباره او سخن نيكو گفت.»(1) از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده است: «لا تَسُبّوا الْمُخْتار فَاِنَّه قَتَلَ قَتَلَتَنا وَ طَلَبَ ثارَنا وَ زَوَّجَ أرٰامِلَنا وَ قَسَّمَ فيِنا المال عَلَي العُسْرة؛ مختار را دشنام ندهيد؛ او قاتلان كشته هاي ما را كشته، يتيمان ما را شوهر داده و در وقت سختي، در ميان ما اموالي تقسيم كرده است»(2) و در برابر پرسش فرزند مختار، موضع خود را درباره مختار، به صورتي مثبت ابراز كرد.(3)

همه اينها شواهد استواري است بر پاكي و بصيرت مختار در اين قيامي كه به انتقام از قاتلان سالار شهيدان و يارانشان انجاميد.

فرزدق، شاعر حق شناس

اشاره

فرزدق، شاعر حق شناس

همام فرزدق، كنيه اش ابوفراس و پدرش غالب صمصعه مجاشعي و مادر وي لبنه، دختر قرظة بن ظبيه است. در سال 38ه . ق. به دنيا آمد و به سال 100ه . ق. در بصره چشم از جهان فرو بست.

شيخ طوسي، وي را از اصحاب امام سجاد عليه السلام دانسته و به دليل قصيده اش، از وي به نيكي ياد كرده است.(4) كشّي همراه با ستايش از فرزدق و بيان اخلاص وي در مسير اهل بيت عليهم السلام مي گويد: دليل اخلاص او همين بس كه امام سجاد عليه السلام دوازده هزار دينار به عنوان صله براي او فرستاد، ولي فرزدق نپذيرفت و به امام پيام داد: من آن قصيده را براي صله نگفته ام و جز رضاي خداوند متعالي، چيزي نخواسته ام.(5)


1- رجال الكشي، ص126.
2- رجال كشي، ص128.
3- رجال الكشي، ص126
4- رجال طوسي، ص100.
5- محمد بن عمر، رجال كشي، ص132؛ شيخ عباس قمي، انوارالبهيّه، ترجمه: محمد محمدي اشتهاردي؛ شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج2، ص1115.

ص: 139

امام سجاد عليه السلام براي او دعا كرد و فرمود: «عمل تو مورد رضاي خداست، ولي ما خاندان، وقتي چيزي را به كسي بخشيديم، از او باز پس نمي گيريم.» فرزدق در پي اين فرمايش و به دليل رعايت ادب، هديه حضرت را پذيرفت.

فرزدق و حفظ قرآن

فرزدق و حفظ قرآن

روزي پدر فرزدق در روزگار خلافت اميرمؤمنان علي عليه السلام بر حضرت وارد شد. مولاي متقيان نام او را پرسيد، گفت: من غالب بن صعصعه هستم. حضرت فرمود: همان كسي كه شتران زيادي داشت؟ غالب گفت: آري. حضرت فرمود: پس شتران فراوانت چه شد؟ گفت: در راه بدهكاري ها و حقوق مالي صرف شد. امام عليه السلام فرمود: اين بهترين راه مصرف آنهاست. سپس حضرت پرسيد: اين جوان همراه تو كيست؟ او گفت: پسرم همام است كه به او شعر ياد داده ام و اميدوارم در آينده شاعر بزرگي بشود. حضرت علي عليه السلام فرمود: «لَوُ اَقْرَأتَهُ الْقُرآن فَهُوَ خَيُرٌ لَه؛ اگر به او قرآن ياد مي دادي، بهتر بود.» فرزدق مي گويد: اين كلام حضرت چنان بر من اثر كرد كه تصميم گرفتم تا قرآن را حفظ نكرده ام، به چيز ديگري مشغول نشوم. بنابراين به توصيه امام علي عليه السلام فرزدق حافظ قرآن شد.(1)

كلام امام حسين عليه السلام به فرزدق

كلام امام حسين عليه السلام به فرزدق

در خانه زباله يا شوق يا صفاح بود كه امام حسين عليه السلام با فرزدق شاعر برخورد كرد. فرزدق همراه مادرش، عازم حج بود و از اينكه امام را در آن زمان در آن سرزمين مي بيند، تعجب مي كند. ازاين رو، با كنجكاوي مي پرسد: چقدر زود از مناسك حج فارغ شُديد؟ حضرت فرمود: اگر عجله نمي كردم، مرا مي كشتند. آن گاه امام از او پرسيد: از كوفه چه خبر؟ فرزدق گفت: از


1- موسوعة الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب7، ج3، ص19.

ص: 140

شخص آگاهي پرسيديد، قلب هاي مردم با شماست، ولي شمشيرها را به روي شما كشيده اند و قضاي الهي نيز از آسمان نازل مي شود. حضرت فرمود:

درست گفتي. خداوند هر كاري را بخواهد، انجام مي دهد و هر روز فرمان تازه اي دارد. اگر قضاي الهي بر آنچه ما مي پسنديم، واقع شود، او را شكرگزار هستيم و اگر قضاي الهي ميان ما وخواسته هاي مان حايل شود، آن كه در راه حق قدم بر مي دارد و باطن و فطرتش بر تقواي الهي است، از مسير حق خارج نمي شود.

پس از آن فرزدق با پرسيدن چند مسئله شرعي، از محضر حضرت مرخص شد.(1)

شجاعت و صراحت فرزدق در تمجيد امام سجاد عليه السلام

شجاعت و صراحت فرزدق در تمجيد امام سجاد عليه السلام

، برادر خليفه مرواني به نام وليد بن عبدالملك و از مهم ترين عناصر حكومتي، براي حج به

سفر كرد. وقتي وارد مسجدالحرام شد و خواست براي بوسيدن و

اقدام كند، به دليل ازدحام مردم موفق به آن نشد. اطرافيان او برايش منبري نصب كردند و او بر آن نشست و شاميان گرد او حلقه زدند. در همين حال بود كه امام سجاد عليه السلام با لباس

پيش آمد. امام شروع به طواف كرد و چون به حجرالاسود رسيد، مردم همه به دليل عظمت ايشان، راه را گشودند تا اينكه امام موفق به استلام و بوسيدن حجر شد.


1- إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ص201؛ ترجمه الإرشاد، ص416؛ عزيزالله عطاردي، مسند الإمام الشهيد أبي عبد الله الحسين بن علي8، ج1، ص435؛ به نقل از: تذكره الخواص، ص240، اين كلام حسين عليه السلام را اين گونه نقل كرده است كه امام به فرزدق فرمود: «اي فرزدق، اينان مردمي اند كه در پيروي شيطان پابرجايند و خداي رحمان را پيروي نمي كنند و چنين در زمين فساد را رواج داده و حدود خداوندي را باطل كرده اند. شراب مي نوشند و اموال فقرا و مسكينان را ويژه خود ساخته اند و من سزاوارترم كه به ياري دين خدا برخيزم و آيين او را گرامي بدارم و در راهش جهاد كنم.

ص: 141

همراهان هشام با ديدن آن منظره، به شگفت آمدند و از هشام پرسيدند: آن شخصي كه مردم برايش راه گشودند و به او احترام گذاشتند، كيست؟ هشام كه احساس خواري و كوچكي مي كرد، چنين وانمود كه او را نمي شناسد.

فرزدق كه اين گفت وگوها را از نزديك مي ديد، دانست هشام از سر حسادت و حق پوشي، اظهار ناآشنايي مي كند و دانست كه اكنون، لحظه ايفاي رسالت و گاهِ حق گويي است.

فرزدق جلوتر رفت و جايي ايستاد كه صدايش را هر چه بيشتر بشنوند و گفت: اي هشام، اي فرزند عبدالملك و اي برادر خليفه، اگر تو آن شخص را نمي شناسي، من او را خوب مي شناسم. گوش كن تا او را به تو معرفي كنم.

آن هنگام درياي عطوفت و احساسات فرزدق به جوش آمده بود. واژه هاي عشق و محبتش به خاندان علي عليه السلام چونان موج هاي دريا به حركت درآمده و به شيوه شاعرانِ پرتوان عرب، شعري بداهه در وصف امام سجاد عليه السلام انشاد كرد.

طنين صدايش در مسجدالحرام پيچيد و اثري ژرف بر روح و روان مردمان نهاد. او با شعر مردم را پروريد و روح هشام را چون خرقه اي پوسيده دريد.

گفتني است اين شاعر شجاع، قصيده اش را در جايي مخفي يا در كتاب خود بيان نكرد، بلكه در حضور يكي از اركان حكومت مقتدر مرواني و در ميان صدها نفر كه از سراسر دنياي اسلام براي حج آمده بودند، زماني كه اين قصيده حماسي را سرود، هر نوع تمجيدي از اهل بيت عليهم السلام به ويژه بيان فضيلت هاي بي مانند بارزترين فرد دودمان پيامبر، يعني حضرت زين العابدين عليه السلام ، به معناي نفي صريح و راندن غاصبان خلافت بود. همچنين

ص: 142

بديهي است چه پي آمدهاي ناگواري براي شخص او داشت، ولي او با اين كار، نام خود را براي هميشه در ميان مديحه سرايان بصير و مدافعان واقعي عصمت و طهارت عليهم السلام ثبت كرد.

اشعار فرزدق در تمجيد امام سجاد عليه السلام

اشاره

اشعار فرزدق در تمجيد امام سجاد عليه السلام

بخشي از قصيده فرزدق چنين است:(1)

هَذا الَّذي تَعرِف البَطحاءُ وطأتُه

وَ البيتُ يَعرفه و الحِّلُّ و الحَرمُ

هذا ابنُ خير عبادالله كلّهم

هَذا التَقيِّ النَقّيِّ الطّاهرُ العَلمُ

هذا ابنُ فاطمه اِن كُنتَ جاهلَه

بِجدَّه انبياءَ الله قَد خُتِموا

وَ ليس قولُك مَن هَذا بِضائره

العربُ تَعرف مَن انكرتَ وَالعَجمُ

كِلتايَديه غِياثُ عَمّ نَفعهما

تُستَوكفان ولا يَعرِوهما عَدمٌ

سَهلُ الخليفهِ لا تخُشي بوادِره

يُزيِّنه إثنانِ حُسنُ الخَلقِ وَاليَشمُ

حَمّال انفالِ أقوامٍ اِذا افتُرحوا

حُلو الشَمائِل تَحلُو عِندَه نَعم

او كه تو نمي شناسي، همان كسي است كه سرزمين بطحا، جاي گام هايش را مي شناسند و كعبه و حلّ و حرم، در شناسايي اش، همدم و هم قدم اند.

او فرزند بهترين بندگان خداست. او همان شخصيت منزه از هر آلودگي و رذيلت و پيراسته از هر عيب و علت و مبرّا از هر تهمت و كاستي و كوه بلند علم و فضيلت و چراغ عظيم هدايت است.

او فرزند فاطمه است. اگر تو درباره نسب او جهل داري، بدان همان كسي است كه با جدّ او سلسله شريف انبيا، ختم شده است.


1- الاختصاص، ص192؛ بحارالانوار، ج46، ص121، ح 12، به نقل از: ارشاد مفيد، ص124.

ص: 143

اينكه گفتي: اين كيست؟ رونق و عظمت و جلوه جلال و شكوه شخصيت او را فرو نمي كاهد؛ زيرا كسي كه تو او را نمي شناسي، عرب و عجم، هر دو او را به خوبي مي شناسند.

هر دو دستش، ابري فياض و رحمت گستر است كه رگبار فيض را فرو مي بارد و جود و عطايش، هيچ گاه كاستي نمي پذيرد.

خويي نرم و سازگار دارد و مردمان از خشمش در امان اند و هميشه دو خصلت حلم و كرم، شخصيت او را مي آرايند.

او به دوش كشنده بار مشكلات اقوامي است كه زير سنگيني آن بار، به زانو در آمده اند؛ چنان كه خويي ستوده و رويي گشوده دارد و اعلام پذيرش نيازهاي مستمندان، در مذاق جانش، شيرين و نيكوست.

هشام با شنيدن اين اشعار بلند و نغز و بيان فضيلت هاي بي مانند حضرت زين العابدين عليه السلام ، به شدت ناراحت و غضبناك شد و دستورهايي داد كه بايد آن را به عنوان

بررسي كرد.

ه

با شنيدن قصيده

كه سراسر مدح

بود، خشمگين شد و فرمان داد حقوق و مستمري شاعر را قطع كنند. سپس گفت: چرا در مورد ما چنين اشعاري نمي سرايي؟ فرزدق پاسخ داد: جَدّي همچون جدّ او، پدري همچون پدرش و مادري همچون مادرش بياور تا درباره تو نيز همانند اين اشعار بسرايم. اين پاسخ فرزدق، هشام را خشمگين تر كرد و دستور داد او را به عسفان كه محلي در ميان

و

است، تبعيد كنند. خبر به امام سجاد عليه السلام رسيد. امام دوازده هزار دينار براي او فرستاد و پيغام داد «ما را معذور بدار؛ اگر بيشتر از اين داشتيم، حتماً برايت مي فرستاديم.» اما فرزدق آن پول را پس فرستاد و گفت: «يا بن رسول الله، من آنچه گفتم، جز براي خداوند و رسولش نبوده و در مقابل آن، چيزي نمي پذيرم».

ص: 144

امام دوباره پول را فرستاد و پيغام داد: «سوگند به حقِ من بر تو، اين را بپذير. آري، خداوند جايگاه تو را مي داند و نيت و انگيزه تو را مي شناسد.» فرزدق هديه امام را پذيرفت و از آن به بعد، درحالي كه همچنان در حبس به سر مي برد، اشعاري بر ضد هشام و در هجو او سرود. وقتي اين خبر به هشام رسيد، دستپاچه شد و دستور داد آزادش كنند. البته در نقل ديگر آمده است كه چون حبس فرزدق به طول انجاميد و هشام پيوسته او را به قتل تهديد كرد، فرزدق به امام سجاد عليه السلام شكايت برد. امام برايش دعا فرمود و به بركت اين دعا، او از زندان آزاد شد.

پس از آزادي، به حضور امام رفت و گفت: «يا بن رسول الله، خليفه نام مرا از ديوان حقوق بگيران حذف كرده و ديگر حقوقي به من نمي دهد.» امام پرسيد: «حقوق تو چقدر بوده است؟»

فرزدق مبلغ را گفت. امام پولي معادل چهل سال حقوقش را به او داد و فرمود: «اگر مي دانستم كه به بيش از اين نياز داري، حتماً به تو مي دادم.» فرزدق درست پس از چهل سال درگذشت.(1)

هنر در خدمت دين

هنر در خدمت دين

در روزگاري كه شعر از قوي ترين ابزارهاي تبليغي به شمار مي آمد و ستايشي در قالب شعر مي توانست شخصيتي را به دورترين قبايل، به نيكي و ارزش بشناساند و هجوي مي توانست قبيله اي را به بدنامي و بي آبرويي بكشاند، شاعران بصيري كه به جايگاه اهل بيت عليهم السلام معرفت داشتند، با سرودن شعرهايي در دفاع از امام زمان خود، به معرفي آنان و شِكوه از طاغوت زمان خود مي پرداختند و حماسه اي جاودان پديد مي آوردند.


1- بحارالانوار، ج46، ص127؛ محدث نوري، مستدرك الوسائل، ج 10، ص395.

ص: 145

در روزگاري كه شاعران به ندرت جرئت داشتند از خشم دستگاه اموي بيمناك نباشند و كم بودند كساني كه بتوانند از عطاها و هداياي خليفه چشم بپوشند، برخي از آنان از خطرها نهراسيدند و دل از عطاي خليفه بريدند تا رضاي خداوند را در اظهار محبت و ارادت به خاندان رسالت، جست وجو كنند و بدان دست يابند.

ستايش فرزدق از امام سجاد عليه السلام در آن شرايط و در مكّه معظمه كه بزرگ ترين مجتمع اسلامي و مهم ترين پايگاه ديني به شمار مي آمد، ستايشي ساده و بي پي آمد نبود؛ زيرا ستودن برجسته ترين شخصيت علوي، امام سجاد عليه السلام ، به معناي رويارويي صريح با همه امويان و مروانيان شناخته مي شد. در واقع، اين دو جريان، هميشه ستيزي بي امان داشته اند و ناهم سازي آنان، بر كسي مخفي نبود.

كميت بن زيد اسدي

اشاره

كميت بن زيد اسدي

زير فصل ها

مدافع مكتب ولايت

در محضر امام سجاد عليه السلام

شهادت

سخن شهيد مطهري درباره كميت

مدافع مكتب ولايت

مدافع مكتب ولايت

كميت بن زيد اسدي در سال 60 ه . ق. در كوفه به دنيا آمد. حافظ قرآن، فقيه، خطيب و سخنور، شاعر، نسب شناس، تيرانداز ماهر، كريم و سخاوتمند، خوشنويس، ماهر در علم و كلام و جدل، آگاه به لغت و اخبار عرب و... بود. اين ويژگي ها شخصيت او را از ديگران ممتاز ساخته بود و نشانه غناي محتوا و مضمون هاي شعري او مي شد.(1)

كميت اسدي دوران سه ائمه بزرگوار شيعه: امام سجاد، امام باقر، امام صادق عليهم السلام را درك كرد و در سراسر زندگي خويش، با قلب و زبان و عملش


1- اعيان الشيعه، ج13، ص217؛ الادب الملتزم بحب اهل البيت، ص72.

ص: 146

حامي مكتب شيعه و امامان معصوم بود و مشمول دعاي امام باقر عليه السلام شد كه فرمود: «تا وقتي از اهل بيت و حق دفاع مي كني، روح القدس پشتيبان و تأييدكننده ات باشد.»؛ جلوه و نماي شعرهاي كميت بن زيد اسدي، شرح وقايع كربلاست كه به گونه اي نشان دهنده مبارزه هاي فرهنگي اين شاعر بزرگ از زمان امام سجاد عليه السلام به بعد است.

در محضر امام سجاد عليه السلام

در محضر امام سجاد عليه السلام

روزي كه كميت قصيده معروف خويش (من تقلب متيم مستهام) را در محضر امام زين العابدين عليه السلام خواند، حضرت فرمود: «ما از پاداش خدمت تو ناتوانيم، اما خداوند از اجر سروده هاي تو ناتوان نيست. خدايا، كميت را از كرم خويش محروم مگردان!» آن گاه دستور داد مبلغي به عنوان صله به او دادند، همراه با يك دست لباسي كه به بدن مطهر امام، متبرك شده بود.

شهادت

شهادت

كميت اسدي، بديهه سرايي چيره دست و پرتوان بود و با مهارت شعري اش، در هر جا و زمينه مناسب، به نشر فضيلت هاي خاندان رسالت مي پرداخت و ستمگران را افشا مي كرد.

يكي از سروده هاي معروف او قصيده «هاشميات» است. اين شعر بلند كه خيلي سريع در زمان خودِ شاعر پخش و همه جا مطرح شد، ستم ها و زشتي هاي امويان را آشكار ساخته بود و به همين دليل، طاغوت هاي اموي به دنبال او مي گشتند و براي سر او جايزه تعيين كرده بودند.

قصيده هاي او در كنار نكوهش از آل اميه، لبريز از عشق به خاندان رسالت و ابراز محبّت و دوستي به آل الله بود.

ص: 147

دليري او در عرصه انتقاد از حاكمان ستمگر و نشر فضيلت هاي اهل بيت عصمت عليهم السلام شهرت داشت و بدين سبب، پيوسته در تعقيبش بودند و او نيز هميشه در هجرت و گريز بود. اين شاعر بزرگ، در سال 126ه . ق. همان گونه كه امام سجاد عليه السلام برايش دعا كرد، در زمان خلافت مروان به شهادت رسيد و فرزندش مستهل بن كميت مي گويد: هنگام شهادت پدرم، بر بالينش حاضر شدم كه چشمانش را باز كرد و سه مرتبه گفت: اللّهُمَ صَلِّ عليٰ مُحَمّدٍ وآلِ محَمّد.

سخن شهيد مطهري درباره كميت

سخن شهيد مطهري درباره كميت

سخن درباره كميت را با سخني از شهيد مطهري به پايان مي بريم:

كميت اسدي با اشعارش، مكتب حسين عليه السلام را نشان مي دهد. كميت اسدي كسي بود كه روضه سيدالشهدا مي خواند. به قدري كلامش پرمعنا بود كه از يك سپاه، ضرر بيشتري براي بني اميه داشت. شعري مي گفت كه دنيا را تكان مي داد و دستگاه خلافت وقت را تكان مي داد. اين مرد به خاطر همين اشعار و همين نوع مرثيه خواني، چه سختي ها كشيد، چه روزگارها ديد و به چه وضع، او را در خانه يوسف بن عمر ثقفي كه حاكم كوفه بود، كشتند.(1)


1- ده گفتار، ص215، (اندكي با تلخيص و اضافات).

ص: 148

ص: 149

فصل هشتم: بصيرت ياران امام باقر، امام صادق و امام كاظم عليهما السلام (جهاد علمي و فرهنگي)

اشاره

فصل هشتم: بصيرت ياران امام باقر، امام صادق و امام كاظم عليهما السلام (جهاد علمي و فرهنگي)

امام باقر عليه السلام در دوره اي امامت خويش را آغاز كرد كه جامعه اسلامي در وضع فرهنگي نابساماني به سر مي برد و عرصه فرهنگي جامعه گرفتار چالش هاي عميق عقيدتي و درگيري هاي مختلف فقهي ميان فرق اسلامي شده بود. خطر افكار آلوده يهود و سيطره فرقه مرجئه، جبريه، قدريه، غلات و... حيات فكري شيعه را با خطر روبه رو كرده بود. بروز و ظهور افكار و فرقه هاي جديد نيازمند بنيان گذاري و تأسيس يك دانشگاه بزرگ و برجسته اسلامي مبتني بر تفكر ناب شيعي بود تا بتواند با هجوم افكار التقاطي كه رنگ اسلامي به خود مي گرفتند مقابله كند. اين دانشگاه از دوره امام باقر عليه السلام شروع شد و در دوران امام صادق عليه السلام ، به اوج عظمت خود رسيد و بزرگترين دانشگاه جعفري را با چندين هزار متعلم و دانشجو تشكيل داد.

البته تشكيل چنين دانشگاهي و ترويج فقه و عقايد جعفري بدون حضور حاملان علم و ياران بصير و وفاداري كه زندگي شان را وقف مكتب ولايت و امامت كردند و از تعقيب دستگاه هاي حكومتي در امان نبودند امكان پذير نبود. لذا آنان با تلاش هاي سخت و طاقت فرسا، هجرت هاي طولاني، فرار از دست

ص: 150

ظالمان، تحمل زندان ها و شكنجه ها از طريق تعليم و نشر تفكرات شيعه به جهاد و مبارزه با افكار التقاطي و پاسداري از حريم تشيع عليه السلام و گسترش فرهنگ شيعي، همت گماشتند و موفق شدند علوم امام صادق عليه السلام در قالب احاديث به نسل هاي بعدي انتقال دهند. كه اگر اين تلاش و مجاهدت ها نبود واقعاً دست علماء و شيعه از حقايق ناب اسلامي تهي مي ماند.

با توضيحاتي كه گذشت نوع بصيرت ياران ائمه در دوران جهاد و مبارزه علمي را مي توان در موارد ذيل مشاهده كرد:

1. استفاده از سلاح قلم به جاي شمشير براي مبارزه با طاغوت هاي فكري كه غالباً توسط حاكمان وقت و به هدف استحكام بخشيدن به پايه هاي حكومت شان مديريت مي شد.

2. كمك به تأسيس و شكوفايي دانشگاه جعفري و بنيان گذاري تمدن بزرگ اسلامي.

3. احياي علوم ديني نشر معارف صحيح اسلامي و پاسداري از سنگرهاي اعتقادي شيعه از طريق مبارزه با افكار التقاطي در حوزه هاي مختلف عقيدتي، فقهي، اخلاقي و تفسيري.

4. تعريف ايدئولوژي صحيح از اسلام و تشيع.

5. استفاده از تقيه براي نفوذ در دستگاه حاكميت جهت دفع خطر دشمن، كمك هاي مالي و خدمات پنهاني به شيعيان

6. عدم جانبداري از عباسيان كه در آغاز نهضت با شعار فريبنده حمايت از اهل بيت عليهم السلام سركار آمدند.

7. گسترش انديشه هاي مرتبط به امامت و ولايت در بلاد مختلف اسلامي.

ص: 151

8. ايجاد ارتباط بين شيعياني كه در مناطق مختلف زندگي مي كردند خصوصاً شيعيان ايران و عراق.

9. كتابت و حفظ احاديث امام باقر و امام صادق عليهما السلام و تربيت شاگردان زبده اي كه بتوانند حامل احاديث به نسل هاي بعدي باشند.

زيد بن علي

اشاره

زيد بن علي

زيد، فرزند امام علي بن الحسين عليه السلام امام چهارم شيعيان و مادرش جيداء(1) كنيزي محترم بود كه مختار بن ابي عبيده در زمان حاكميت خود در عراق، به عنوان هديه براي امام سجاد عليه السلام فرستاد. اين بانو از شخصيت هاي مؤثر آن روزگار است. امام باقر عليه السلام به زيد فرمود: «لَقَد اَنْجَبَتْ اُمُّ وَلَدَتْكَ يا زَيد؛ اي زيد، مادرت فرزندي نجيب زاده است.»(2) اين بانو از امام سجاد عليه السلام چهار فرزند آورد؛ سه پسر و يك دختر به نام هاي عمر، علي، زيد و خديجه.(3)

زيد، تأويل رؤياي امام سجاد عليه السلام

زيد، تأويل رؤياي امام سجاد عليه السلام

ابوحمزه ثمالي مي گويد: سالي به زيارتِ خانه خدا مشرّف شدم. پس از زيارت، به مدينه رفتم و خدمت امام سجاد عليه السلام رسيدم. امام فرمود: اي ابوحمزه، خواب ديدم در بهشت هستم و از همه نعمت هاي الهي برخوردار. حوريّه اي در كنارم بود. ندايي شنيدم كه مي گفت: اي علي بن الحسين، زيد براي تو مبارك باشد.(4) ابوحمزه مي گويد: سال بعد، پس از اعمال حج، به مدينه رفتم و خدمت امام رسيدم؛ نوزاد زيبايي در آغوش آن حضرت بود.


1- فخر رازي، الشجرة المباركة في أنساب الطالبية، ص87.
2- عوالم العلوم و المعارف، مستدرك حضرت زهرا تا امام جواد:، ج19، ص351.
3- شيخ مفيد، مسارالشيعه، ص46.
4- الامالي شيخ صدوق، ص275؛ بحارالانوار، ج46، صص169 و 170.

ص: 152

امام اين آيه را برايم خواند: «هذا تَأويلُ رُؤياي مِن قبلُ قَدْ جَعَلَها رَبّي حَقّاً؛(1) اين تأويل خوابي بود كه ديدم. خداوند آن را درست قرار داد.» سپس فرمود: «اين فرزند من، زيد است».(2)

گزيده اخبار اهل بيت عليهم السلام درباره زيد عليه السلام

اشاره

گزيده اخبار اهل بيت عليهم السلام درباره زيد عليه السلام

روزي پيامبر خطاب به فرزندش، امام حسين عليه السلام ، فرمود: «اي حسين، از صلب تو، فرزندي به دنيا مي آيد (يا قيام مي كند) كه زيد ناميده مي شود. او و يارانش در روز قيامت بر ديگران برتري دارند و با چهره هاي نوراني محشور و بدون حسابرسي داخل بهشت مي شوند».(3)

اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمودند:

... در پشت شهر كوفه، مردي به نام زيد قيام مي كند. چهره او را ابهتي خاص فرا گرفته و آن ابهت حكومت و رهبري است. جز كساني كه چون او عمل كنند، هيچ يك از پيشينيان و آيندگان به مقام وي نمي رسند. روز قيامت، او و يارانش درحالي كه طومار يا چيزهايي شبيه آن در دست دارند، محشور مي شوند. فرشتگان به پيشواز آنان مي آيند و به مردمان مي گويند: اينان هم پيمانان درست كاران و دعوت كنندگان به حقّ اند. پيامبرخدا صلي الله عليه و آله از آنان استقبال مي كند و مي فرمايد: فرزندانم، شما به وظايف خود عمل كرديد. پس بدون حساب وارد بهشت شويد.(4)


1- نك: يوسف: 100.
2- بحارالانوار، ج46، ص170؛ الامالي شيخ صدوق، ص275.
3- روضة الواعظين، ترجمه: محمود مهدوي دامغاني، ص439؛ عيون اخبارالرضا، ج1، باب 25، ح 3، ص195؛ بحارالانوار، ج46، ص209 و 171؛ سفينة البحار، ج1، واژه (زيد)؛ تنقيح المقال، ج1، حرف (ز)، ص468.
4- مقاتل الطالبيين، ص88.

ص: 153

مقام علمي

مقام علمي

زيد بن علي از برجسته ترين دانشمندان اسلام و يكي از راويان كتاب ارزشمند صحيفه سجاديه است كه با املاي پدرش، امام سجاد عليه السلام ، آن را نگاشته است.(1) نيز او را از محدثان خوانده اند كه در كتب اربعه بيش از 61 روايت دارد.

از ائمه اطهار عليهم السلام نيز روايات فراواني درباره مقام علمي او رسيده است. براي نمونه: امام صادق عليه السلام فرمود: «رَحِمَ اللّهُ زيداً، اِنَّهُ لعالمُ الصَّدوقِ؛ خدا زيد را رحمت كند. او عالمي درستكار بود».(2) امام هشتم درباره او مي فرمايد: «اِنَّهُ مِنْ عُلَماءِ آلِ مُحمَّد صلي الله عليه و آله ؛ او از علماي آل محمّد عليه السلام بود».(3)

شيخ طوسي مي گويد: «علماي اسلام بر فضيلت و وثاقت و ورع و علم و فضل وي اتفاق نظر دارند».(4) او در كتاب فهرست نيز از عمر بن موسي نقل مي كند كه وي گفت: «هيچ كس را در تشخيص آيات قرآن، از ناسخ و منسوخ و برگرداندن متشابه آن به محكم، همچون زيد بن علي نديدم».(5)

زهد و تقوا

زهد و تقوا

امام صادق عليه السلام درباره زيد فرمود: «اَما اِنّهُ كان مؤمناً و كان عارفاً و كان عالماً و كان صدوقاً؛ خداوند او را رحمت كند. مرد مؤمن و عارف و عالم و راست گويي بود».(6)

امام صادق عليه السلام باز مي فرمايد: «اگر او پيروز مي شد، به عهد خود وفا مي كرد و مي دانست كه با حكومت چه كند».(7)


1- صحيفه سجاديه، ترجمه و شرح: محمدجعفر امامي و محمدرضا آشتياني، صص49 و 55.
2- الغدير، ج2، ص221.
3- سفينة البحار، ج1، واژه (زيد)؛ تنقيح المقال، حرف (ز)، ج1، ص468؛ الغدير، ج3، ص71، به نقل از: عيون اخبار الرضا، ج1، ص249.
4- تنقيح المقال، حرف (ز)، ج1، ص467.
5- علاّمه مقرم، زيد الشهيد، ص14.
6- محمدحسين مظفّر، الامام الصادق عليه السلام.
7- وسائل الشيعه، ج 11، ص39، ح 11.

ص: 154

امام هشتم فرمود: «زيد چيزي براي خود نمي خواست و ادعاي چيزي را كه حق او نبود، براي خود نداشت. او مردم را به «الرضا من آل محمّد» دعوت مي كرد».(1)

شيخ مفيد گويد: «زيد بن علي عليه السلام پس از برادرش، امام باقر عليه السلام ، از همه افضل بود. او مردي عابد و با ورع و فقيه و شجاع بود».(2)

قيام زيد بن علي عليه السلام

قيام زيد بن علي عليه السلام

پس از قيام عاشورا و شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش كه سرمشق بسياري از مجاهدت ها و نبردها بر ضد بيدادگري و بي ديني بود، هنوز سران بني اميه از پيروزي ظاهري خود در كربلا لذّتي نبرده بودند كه موج بيزاري و دشمني بر ضد دشمنان اهل بيت عليهم السلام بالا گرفت و روح انتقام و خون خواهي امام حسين عليه السلام و يارانش در كالبد جمعي از شيعيان بيدار دميده شد. فريادهاي اعتراض و انتقام، از گوشه و كنار كشور پهناور اسلامي به پاخاست.

يكي از مهم ترين نهضت هاي اسلامي، قيام زيد بن علي است. او به پيروي از جدش، امام حسين عليه السلام و بر اساس اهداف آن حضرت قيام كرد و قيامش تأثير زيادي در سقوط دولت امويان داشت.(3)

علت اصلي قيام زيد را مي توان در انتقام خون شهيدان كربلا و اقامه فريضه امر به معروف و نهي از منكر خلاصه كرد.

مردي به نام عبدالله بن مسلم مي گويد: با زيد آهنگ زيارتِ خانه خدا كردم. شب كه فرا رسيد و ستارگان زيبا در آسمان چشمك مي زدند، زيد رو به من كرد و گفت: عبداللّه، آن ستاره ها را مي بيني؟ گفتم: بله. فرمود: كسي مي تواند به آن دست يابد؟ گفتم: نه. فرمود: به خدا قسم، دوست دارم دستم


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص39، ح 11.؛ بحارالانوار، ج46، ص175، ح 27؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص249.
2- ارشاد شيخ مفيد، ص268.
3- المجدي، علي بن محمد علوي، ص156؛ حميدبن احمد، الحدائق الورديه، ص119؛ تاج الدين حسيني، نماية الاختصار، ص107.

ص: 155

به آنها بچسبد و از آنجا به زمين يا به هر جايي پرتاب شوم و بدنم قطعه قطعه گردد و در عوض، خداوند ميان امت محمد صلي الله عليه و آله را اصلاح كند.

زيد در جاي ديگري، علت نبرد خويش را ريشه كن كردن درخت ناپاك بني اميه مي داند و مي گويد: من بر كساني خروج كرده ام كه با جدم، حسين عليه السلام ، جنگيدند و به مدينه حمله ور شدند و كعبه را با منجنيق، سنگ باران كردند و به آتش كشيدند.

امام باقر عليه السلام نيز زيد را خون خواه شهيدان مي ناميد و مي فرمود: «هذا سيّدٌ مِنْ اهل بيتهِ والطّالِبُ باَوْتارِهِم؛ اين بزرگي از خاندان خويش و خون خواه آنان است».(1)

شيخ مفيد در ارشاد، طبرسي در اعلام الوري، راوندي در الخرائج و الجرائح و مرحوم شهيد نيز در كتاب قواعد علل نهضت زيد را خون خواهي جدش، امام حسين عليه السلام و امر به معروف و نهي از منكر مي دانند.(2)

قيام زيد، به اذن امام

قيام زيد، به اذن امام

قيام زيد در عصر امام صادق عليه السلام روي داد و ادله قطعي مبني بر اذن گرفتنِ زيد از امام صادق عليه السلام وجود دارد:

1. امام علي بن موسي الرضا عليه السلام در پاسخ به پرسش مأمون فرمود: ...پدرم از پدرش شنيد كه فرمود: او (زيد) با من، درباره قيامش مشورت كرد. من گفتم: عمو جان، اگر دوست داري همان به دار آويخته كناسي باشي، پس وظيفه تو همين است. سپس امام صادق عليه السلام ادامه داد: وَيلٌ لِمَن سَمِعَ واعَيتَهُ وَ لَمْ يُجِبْهُ؛ واي بر كسي كه نداي او را بشنود و اجابتش نكند!(3)


1- الامالي شيخ صدوق، ص275؛ بحارالانوار، ج46، ص170؛ رجال كشي، ص232.
2- ارشاد شيخ مفيد، ص268؛ اعلام الوري، ص257؛ قطب الدين راوندي، الخرائج والجرائح، ص327؛ شهيد اول (محمدبن جمال الدين)، القواعد والفوائد، باب (امر به معروف و نهي از منكر)، ج2، ص207.
3- شيخ حر عاملي، إثبات الهداة، ج4، ص150.

ص: 156

2. بزرگاني از عالمان شيعه همانند شهيد در كتاب قواعد،(1) مامقاني در تنقيح المقال،(2) علامه مقرّم در زيد الشهيد(3) و مرحوم آيت الله خويي در معجم رجال الحديث.(4) با صراحت اعلام كرده اند. قيام زيد، به اذن امام صادق عليه السلام بوده است.

3. فضيل رسّان گويد: من در ميان ياران زيد، در جبهه مي جنگيدم و زيد با سخنان گرم خود، ياران را بر جهاد تشويق مي كرد. من در كنارش بودم تا به شهادت رسيد. پس از پايان جنگ، از كوفه فرار كردم و به مدينه آمدم. نمي خواستم خبر شهادت زيد و ماجراي كوفه را به امام صادق عليه السلام بگويم. خدمت امام رسيدم، حضرت بي درنگ از من سراغ عمويش، زيد را گرفت. در پاسخ ايشان، به گريه افتادم. امام فرمود: او را كشتند؟! گفتم: بلي. فرمود: به دارش زدند؟گفتم: آري، به خدا سوگند. امام به شدّت گريست و قطره هاي اشك بر چهره اش روان شد. سپس فرمود: اي فضيل، در جنگ به عمويم كمك كردي؟ گفتم: بلي. فرمود: چند نفر از دشمن را كشتي؟ گفتم: شش نفر. فرمود: مثل اينكه در كشتن آنان نگراني و ترديد داري؟ گفتم: اگر ترديدي داشتم كه آنان را نمي كشتم.

آن گاه شنيدم كه امام فرمود: «اشرَكني اللَّهُ في تلْكَ الدِّماءِ مضي وَاللّهِ، عَمّي وَ اَصْحابُهُ الشُّهداءُ مِثْلَ ما مَضي عَلَيْهِ عَلِي بن اَبي طالِبٍ وَ اَصْحابُهُ، خداوند مرا در ثواب ريختن خون آنان شريك گرداند. به خدا سوگند، عمويم و يارانش، راه علي بن ابي طالب عليه السلام و ياران او را پيمودند».(5)


1- محمد بن مكي عاملي (شهيد اول)، القواعد والفوائد، ج2، ص207، (باب امر به معروف و نهي از منكر، قاعده 222).
2- تنقيح المقال، ج1، حرف (ز)، ص469.
3- عبدالرزاق موسوي مقرم، زيد الشهيد، ص43.
4- سيد ابوالقاسم خوئي، معجم رجال الحديث، ج7، ص355.
5- الامالي، شيخ صدوق، ص286؛ بحارالانوار، ج46، ص171؛ تنقيح المقال، حرف (ز)، ج1، ص468.

ص: 157

4. عبدالرحمان بن سبابه گويد: امام صادق عليه السلام مقداري پول به من داد و فرمود آن را در ميان خانواده هاي شهيداني كه در قيام زيد شركت داشتند، تقسيم كنم.(1) بنابراين، كمك امام به خانواده هاي شهدا مي تواند مُهر تأييدي بر اين قيام باشد.

جهاد و شهادت

اشاره

جهاد و شهادت

زيد بن علي در ماه شوال 120ه . ق. بنا به دعوت مردم كوفه، پرجمعيت ترين مركز اسلامي آن عصر، به قصد نهضت بر ضد بني اميه، به اين شهر رفت. او ابتدا مخفيانه در خانه هاي امن دوستان ساكن شد و مردم نيز دسته دسته پنهاني، بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر و براي مبارزه با ستمگران و دفاع از حريم مقدس خاندان پيامبر با او بيعت مي كردند.(2) در مدت كوتاهي، شمار بيعت كنندگان به پانزده هزار نفر افزايش يافت.(3) وي دعوت كنندگاني را كه بيشتر از عالمان و فقيهان كوفه بودند، به شهرهاي مهم و مراكز سياسي آن روز فرستاد تا از بزرگان هر ديار براي او بيعت بگيرند.(4) بدين منظور، شخصيت هاي معروفي از عالمان و فقيهان و محدثان و رؤساي قبيله ها به نهضت زيد پيوستند.(5) براي نمونه، ابوحنيفه، پيشواي بزرگ اهل سنت كه در عراق مي زيست، در برابر قيام زيد اظهار ياري و وفاداري كرد.(6)

اين قيام در اول صفر 122ه . ق. آغاز شد.(7) از آن چهل هزار نفري كه با او بيعت كرده بودند، تنها 218 نفر اطراف زيد را گرفتند.(8) عصر روز دوم،


1- رجال كشي، ص338؛ بحارالانوار، ج46، ص194.
2- تاريخ طبري، ج7، صص166 _ 173.
3- كامل ابن اثير، ج5، ص233.
4- مقاتل الطالبيين، ص92.
5- مقاتل الطالبيين، صص98 _ 100.
6- مقاتل الطالبيين، صص91 و 92.
7- تاريخ طبري، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، ج7، ص181؛ كامل ابن اثير، ج5، ص243.
8- مقاتل الطّالبيين، ص93.

ص: 158

پس از دلاوري ها و رشادت هايي كه او و يارانش نشان دادند و بيش از دو هزار نفر از سپاه دشمن را از بين بردند، زيد بر اثر برخورد تير به پيشاني اش، در 42 سالگي در كوفه به شهادت رسيد.

آخرين سخنان او دعا براي يارانش بود كه چنين گفت:

اَللّهُمَّ اِنَّ هؤُلاءِ يُقاتلونَ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّ رَسُولِكَ وَ دينِكَ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لِعبادِكَ فَاَجِرْهُمْ اَفْضَلَ مَا جَازَيْتَ اَحَداً مِْن عِبادِكَ.(1)

خداوندا، اينان در راه تو با دشمنانت و دشمنان پيامبرت و دينت جنگيدند. آنان را برترين پاداشي كه به بندگانت مي دهي، عطا فرما.

جسد زيد عليه السلام به مثابه يك پرچم

جسد زيد عليه السلام به مثابه يك پرچم

ياران زيد شبانه بدن او را دفن كردند و جوي آبي را از روي آن عبور دادند تا دشمن متوجه بدن نشود، ولي گزارش يك جاسوس، موجب شد تا كارگزاران اموي بدن مقدس زيد را از قبر بيرون آوردند و سر از بدنش جدا كردند و جسد او را به دار زدند. سر بريده اش را به شام، نزد خليفه اموي بردند و پس از چند روز به مدينه انتقال دادند و جلو قبر پيامبر آويختند تا زهر چشمي از خاندان آن حضرت بگيرند. در تاريخ آمده است بني اميه كه از نهضت زيد ضربه سختي خورده بودند، براي آنكه انتقام مناسبي از دودمان پيامبر بگيرند و مردم را هم بترسانند، مدت چهار سال بدن مبارك زيد را بالاي دار نهادند. سپس آن بدن مطهر را به دستور وليد بن يزيد از دار پايين آوردند، با آتش سوزاندند و خاكستر آن را بر روي رود فرات پاشيدند(2) تا كمترين اثري از او نباشد؛ درحالي كه هنوز هم مقام زيد در كوفه، محل


1- جمال الدين يوسف بن حاتم شامي، الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم، ص595.
2- تاريخ طبري، ج7، صص 188 و 189؛ مقاتل الطالبيين، صص97 و 98؛ انساب الاشراف، ج3، ص446.

ص: 159

زيارت و مكان مقدسي است. در واقع بعدها شيعيان بر مكان سوزاندن بدن زيد بنايي ساخته اند كه تا امروز نيز زيارتگاه دوستان خاندان پيامبر است.

اندوه شديد امام صادق عليه السلام در شهادت زيد

اندوه شديد امام صادق عليه السلام در شهادت زيد

خبر شهادت زيد و ياران او، در مدينه اثري عميق و ناگوار داشت و بيش از همه، خاندان پيامبر، به ويژه امام صادق عليه السلام را از اين واقعه اندوهگين ساخت. آن حضرت پس از اين ماجرا، هرگاه نام زيد و كوفه را مي شنيد، بي اختيار اشك مي ريخت و از ستم هاي بني اميه سخن مي گفت و با جمله هايي رسا و جانسوز، از شخصيت عموي قهرمان و شهيدش، زيد، ياد مي كرد. شايد پس از واقعه عاشورا، هيچ پيشامدي به اندازه شهادت مظلومانه زيد و يارانش، اهل بيت پيامبر را آن چنان عزادار و غمگين نكرده بود.

حمزة بن حمران، يكي از ياران امام صادق عليه السلام مي گويد: روزي خدمت امام رسيدم. از من پرسيد: حمزه، از كجا مي آيي؟ گفتم: كوفه. تا نام كوفه را شنيد، به شدت گريست؛ چنان كه محاسن مباركش از اشك چشمانش خيس شد. علت گريه حضرت را پرسيدم، فرمود: به ياد عمويم زيد و آنچه بر سرش آمد، افتادم و گريه ام گرفت.(1)

تأثير قيام و شهادت زيد بر تشيع

اشاره

تأثير قيام و شهادت زيد بر تشيع

زير فصل ها

بصيرت افزايي و زنده نگه داشتن قيام امام حسين عليه السلام

ايجاد فضاي بيزاري از حكومت اموي

اثر پذيري شاعران از قيام و شهادت زيد عليه السلام

بصيرت افزايي و زنده نگه داشتن قيام امام حسين عليه السلام

بصيرت افزايي و زنده نگه داشتن قيام امام حسين عليه السلام

اگر نهضت هاشميان نبود و آنان در اطراف و نواحي قيام نكرده بودند، همه زحمت هاي رسول اكرم صلي الله عليه و آله در راه تبليغ اسلام از بين مي رفت. اين نهضت ها به مردم احساس و شعور بخشيد. رهبران نهضت ها خود را در سختي


1- الامالي شيخ صدوق، ص392؛ بحارالانوار، ج46، ص172، تنقيح المقال في علم الرجال، زيد بن علي.

ص: 160

مي انداختند و در راه دين به جهاد مي پرداختند و با ستمگران مي جنگيدند. اين رهبران، به راهنمايي افرادي شايسته همانند پيامبر يا وصي پيامبر قيام مي كردند.(1)

ايجاد فضاي بيزاري از حكومت اموي

ايجاد فضاي بيزاري از حكومت اموي

فاجعه جان گداز شهادت زيد و يارانش در همه سرزمين هاي اسلامي آن روز موجب اندوه عميق مسلمانان انقلابي بود. در همه نشست ها و محفل هاي سياسي آن روز، نيز بحث از نهضت و شهادت زيد بر سر زبان ها مي گشت و در كوفه، مركز انقلاب؛ در شام، پايگاه قدرت دشمن؛ در مصر، محل زير نفوذ حكومت اموي؛ در مدينه، زادگاه زيد و حتي در نقاط دور دست كشور پهناور اسلامي آن روز مانند ري، خراسان و ديگر كشورهاي اسلامي، اين فاجعه واكنش هاي تندي به همراه داشت.

بدين ترتيب، ملت مسلمان، شهادت خون خواه امام حسين عليه السلام و فرزند امام سجّاد عليه السلام را فاجعه اي بزرگ و مصيبتي جبران ناپذير در عالم اسلام مي دانستند.

گفتني است كوفه و مدينه، بيش از همه جا از اين حادثه ناگوار دگرگون و اندوهناك بود. احساسات مردم، به خصوص پس از شهادت زيد با جنايت هاي حكومت اموي، به اوج خود رسيده بود و هر آن، انتظار مي رفت اين مشعل جاويد، در گوشه اي از سرزمين هاي اسلامي آن روز، شعله ور شود و انتقام جويان و مبارزان سلحشور علوي و مسلمان، دست به قيامي دوباره بر ضدّ دستگاه اموي بزنند.

بازماندگان اين قهرمان علوي، به ويژه فرزند رشيد زيد، يحيي، بيش از همه براي رهبري اين قيام، مورد نظر مردم بود و چنين نيز شد.


1- عبدالرزاق موسوي مقرم، رهبر انقلاب خونين كوفه، ترجمه: عزيزالله عطاردي، صص142 و143.

ص: 161

اثر پذيري شاعران از قيام و شهادت زيد عليه السلام

اثر پذيري شاعران از قيام و شهادت زيد عليه السلام

ماجراي قيام زيد و شهادتش، تا سال ها موضوع شعر شاعران پاك طينت و طرفدار حق بود. شاعران آزاده اي همچون كميت اسدي، قصيده (هاشميات)؛ سيد حِميري، قصيده معروف خود در رثاي زيد؛ سديف بن ميمون و فضل بن عبدالرحمان بن عباس، قصيده اي طولاني در رثاي زيد سروده اند.(1)

هشام بن حكم

اشاره

هشام بن حكم

هشام در اوايل قرن دوم هجري، در كوفه ديده به جهان گشود و در شهر واسط رشد كرد و به عرصه اجتماع گام نهاد. او بعدها براي تجارت به بغداد رفت و در محله كرخ به بزازي مشغول شد. دانشمندان علم رجال مي نويسند: هشام دو فرزند دختر و پسر داشت. فرزند پسرش، حكم، متكلم بود و در بصره مي زيست. دخترش، فاطمه، يكي از زنان باايمان روزگار بود. هشام همچنين برادري به نام محمد بن حكم داشت كه از راويان حديث بود و محمد بن ابي عمير، راوي معروف شيعه، از او روايت نقل مي كند.(2)

هشام از همان آغاز جواني، شيفته دانش و معرفت بود. او براي رسيدن به اين هدف، علوم عصر خويش را آموخت، كتاب هاي فلسفي دانشمندان يونان را فراگرفت و كتابي در رد يكي از فيلسوفان يونان نگاشت.

هشام در مسير تكامل انديشه اش، به مكتب هاي گوناگون علمي عصر خويش پيوست، ولي هيچ مكتبي عطش حقيقت جويي اش را فرو ننشاند. او سرانجام به واسطه عمويش، عمير بن يزيد كوفي، با امام صادق عليه السلام آشنا شد


1- الغدير، ج3، ص71، (با اندكي تلخيص).
2- معجم رجال الحديث، ج10، ص273.

ص: 162

و در شمار پيروان آن حضرت قرار گرفت.(1) سير تكاملي انديشه هشام، نشان مي دهد آگاهانه و بر اساس برهان عقلي، تشيع را پذيرفته است. او به منظور كسب دانش، تأمين معاش، مناظره، تبليغ آموزه هاي اهل بيت عليهم السلام و انجام دادن مناسك حج، به شهرهاي بغداد، بصره، مدائن، حجاز و كوفه سفر كرد و با برهان هاي دقيق و منطقي اش، در گسترش فرهنگ اهل بيت عليهم السلام كوشيد.

جايگاه هشام در محضر امام صادق عليه السلام

اشاره

جايگاه هشام در محضر امام صادق عليه السلام

زير فصل ها

دعاي امام صادق عليه السلام در حق هشام

تأييد شده روح القدس

دعاي امام صادق عليه السلام در حق هشام

دعاي امام صادق عليه السلام در حق هشام

در يكي از شلوغ ترين روزهاي حج، امام صادق عليه السلام با گروهي از يارانش گفت وگو مي كرد. در اين هنگام، هشام بن حكم كه تازه به جواني گام نهاده بود، خدمت امام رسيد. پيشواي شيعيان از ديدن جوان شادمان شد، او را در صدر مجلس و در كنار خويش نشاند و گرامي داشت. اين رفتار امام، حاضران را كه از شخصيت هاي علمي بودند، شگفت زده ساخت. وقتي امام آثار شگفتي را در چهره حاضران ديد، فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده؛ اين جوان با دل و زبان و دستش ياور ماست».(2)

سپس براي اثبات مقام علمي هشام، درباره نام هاي خداوند متعال و فروعات آنها از وي پرسيد و هشام همه را به خوبي پاسخ داد. آن گاه حضرت فرمود: هشام، آيا چنان فهم داري كه با درك و انديشه ات دشمنان ما را دفع كني؟ هشام گفت: آري. امام فرمود: «نَفَعَكَ الله به و ثَبَتَّك؛ خداوند، تو را در اين راه، ثابت قدم دارد و از آن بهره مند سازد».


1- رجال نجاشي، ص433.
2- طبرسي، إعلام الوري، ج 1، ص531.

ص: 163

هشام مي گويد: بعد از اين دعا، هرگز در بحث هاي خداشناسي شكست نخوردم.(1)

تأييد شده روح القدس

تأييد شده روح القدس

هشام چنان مشمول توجه امام صادق عليه السلام بود كه در يكي از روزها وي را به حضور خواست و فرمود: درباره تو سخني را مي گويم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به حسان بن ثابت انصاري (شاعر معروف عصر پيامبر كه با شعرش از حريم اسلام حمايت مي كرد) فرمود و آن اين است: تا وقتي ما را با زبانت ياري مي كني، پيوسته روح القدس تو را تأييد كند.

مناظره هاي علمي

اشاره

مناظره هاي علمي

هشام بن حكم، افزون بر هوش سرشار و دانش گسترده، از قدرت بيان و صراحت لهجه و شهامت در مناظره برخوردار بود و با استفاده از اين نعمت هاي ارزشمند الهي، با دانشمندان در مناظره ها شركت مي كرد. استادش امام صادق عليه السلام ، از شيوه مناظره و بيان وي خشنود بود و همواره او را مي ستود. ششمين پيشواي معصوم، روزي فرمود: «اي هشام، با مردم سخن بگو. من دوست دارم همانند تو در ميان شيعيان ما باشد».

مناظره هشام با عمرو بن عبيد معتزلي

مناظره هشام با عمرو بن عبيد معتزلي

يونس بن يعقوب، يكي از شاگردان بنام امام صادق عليه السلام مي گويد: در يكي از سال هايي كه هشام بن حكم به سفر حج شرفياب شده بود، در منا به حضور امام صادق عليه السلام رسيد. حمران بن اعين، محمد بن نعمان، هشام بن سالم و ديگر بزرگان


1- تفسير برهان، ج1، ص420؛ اثبات الهداة، شيخ حرّ عاملي، ج4، ص139.

ص: 164

شيعه نيز در مجلس حاضر بودند. حضرت به هشام فرمود: آيا نمي خواهي داستان مناظره و گفت وگوي خود با عمرو بن عبيد را براي ما بيان كني؟ هشام كه از همه اهل مجلس جوان تر به نظر مي رسيد، گفت: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله ، جلالت شما مانع مي شود؛ از شما شرم دارم و در حضورتان توان سخن گفتن در خويش نمي يابم. امام صادق عليه السلام فرمود: وقتي به شما امر مي كنيم، اطاعت كنيد.

آن گاه هشام داستان مناظره خودش با عمرو بن عبيد را چنين بيان كرد: به من خبر دادند عمرو بن عبيد روزها در مسجد جامع بصره با شاگردانش مي نشيند، درباره امامت بحث مي كند و عقيده شيعه را درباره امام، بي اساس و باطل مي خواند. اين خبر برايم خيلي ناگوار بود، به همين سبب به بصره رفتم. وقتي وارد مسجد جامع بصره شدم، بسياري اطراف عمرو نشسته بودند. از حاضران خواستم اجازه دهند بتوانم نزديك عمرو بنشينم. وقتي نشستم، به عمرو بن عبيد گفتم: اي مرد دانشمند، من غريبم، اجازه مي دهيد چيزي بپرسم؟ گفت: آري. گفتم: آيا شما چشم داريد؟ گفت: پسرجان، اين چه پرسشي است، چرا درباره چيزي كه مي بيني، مي پرسي؟ گفتم: استاد عزيز، پوزش ميخواهم. پرسش هايم اين گونه است؛ خواهش مي كنم پاسخ دهيد. گفت: گرچه پرسش هايت احمقانه است، ولي آنچه مي خواهي بپرس. گفتم: آيا چشم داريد؟ گفت: آري. پرسيدم: با آن چه ميكني؟ گفت: به وسيله آن، رنگ ها و اشخاص را ميبينم. گفتم: آيا بيني داري؟ گفت: آري. گفتم: از آن چه بهره اي مي بري؟ گفت: به وسيله آن، بوها را استشمام ميكنم. گفتم: آيا زبان داري؟ گفت: آري. گفتم: با آن چه ميكني؟ گفت: طعم اشيا را ميچشم. گفتم: آيا شما گوش داريد؟ گفت: آري. گفتم: از آن چه سود مي بري؟ گفت: با آن، صداها را مي شنوم.

ص: 165

گفتم: بسيار خوب، حالا بفرماييد دل هم داريد؟ گفت: آري. گفتم: دل براي چيست؟ گفت: به وسيله دل (مركز ادراكات) آنچه بر حواس پنجگانه و اعضاي بدنم ميگذرد، تشخيص ميدهم، اشتباههايم را برطرف ميكنم و درست را از نادرست تشخيص ميدهم. گفتم: مگر با وجود اين اعضا، از دل بي نياز نيستي؟ گفت: نه، هرگز. گفتم: درحالي كه حواس و اعضاي بدنت سالم است، چگونه به دل نياز داري؟ گفت: پسرجان، وقتي اعضاي بدن در چيزي كه با حواس درك مي شود ترديد كند آن را به دل ارجاع مي دهد تا ترديدش برطرف شود. گفتم: پس خداوند، دل را براي رفع ترديد اعضا گذاشته است. گفت: آري. گفتم: پس وجود دل براي رفع حيرت و ترديد، ضروري است؟ گفت: آري، چنين است. گفتم: شما مي گوييد خداي تبارك و تعالي اعضاي بدنت را بدون پيشوايي كه هنگام حيرت و شك به او مراجعه كنند، نگذاشته است، پس چگونه ممكن است بندگانش را در وادي حيرت و گمراهي رها كند و براي رفع ترديد و تحيرشان، پيشوايي تعيين نكند؟

عمرو بن عبيد پس از لحظهاي تأمل و سكوت، سر بلند كرد، به من نگريست و گفت: تو هشام بن حكم هستي؟ گفتم: نه. گفت: از همنشينيان اويي؟ گفتم: نه. پرسيد: اهل كجايي؟ گفتم: كوفه. گفت: تو همان هشامي. سپس مرا در آغوش گرفت، به جاي خود نشانيد و تا من آنجا بودم، سخن نگفت.

حضرت صادق عليه السلام از شنيدن داستان، خشنود و شادمان شد و فرمود: هشام، اين گونه استدلال را از كه آموختي؟ هشام گفت: آنچه از شما شنيده بودم، تنظيم و چنين بيان كردم. حضرت فرمود: به خدا سوگند، اين مطلب در صُحُف ابراهيم و موسي عليه السلام نوشته شده است.(1)


1- علامه مجلسي، حياة القلوب، ج5، ص29؛ اصول كافي، ج1، ص170، ح 3؛ امالي شيخ صدوق، ص472؛ كمال الدين، ج 1، ص207؛ علل الشرايع، ص 193؛ احتجاج، ج2، ص283.

ص: 166

صراحت لهجه و حاضر جوابي برجسته

صراحت لهجه و حاضر جوابي برجسته

يكي از ويژگيهاي برجسته اين دانشمند نامآور، صراحت لهجه و حاضرجوابي بود. او سخنان مخالف و موافق را مي شنيد و پس از بررسي، نظر خود را آشكارا بيان مي كرد. روزي ابوعبيده معتزلي به هشام گفت: دليل درستي اعتقاد ما و بطلان باور شما اين است كه طرفداران ما بسيار و پيروان شما اندك اند. هشام بيدرنگ گفت: با اين سخن، ما را نكوهش نميكني، بلكه بر حضرت نوح عليه السلام خرده ميگيري. او 950 سال پيامبري كرد و شب و روز، قومش را به سوي خدا فراخواند، ولي جز گروهي اندك، به وي ايمان نياوردند، بنابراين اكثريت، دليل حقانيت نيست. (1)

هشام، ترازوي امامت و الگوي شيعيان

هشام، ترازوي امامت و الگوي شيعيان

امام صادق عليه السلام مي فرمود: «هشام بن حكم مراقب و نگهبان حق ما و مؤيّد صدق ما و نابودكننده نظرهاي باطل دشمنان ماست. كسي كه از او پيروي كند، از ما پيروي كرده است و كسي كه با او مخالفت كند، با ما مخالفت ورزيده است».(2)

هشام در محضر امام كاظم عليه السلام

هشام در محضر امام كاظم عليه السلام

پايه هاي اعتقادي و شخصيت والاي علمي هشام، در مكتب امام صادق عليه السلام استوار شد. چون پيشواي ششم در سال 148ه . ق. به شهادت رسيد، هشام به امام كاظم عليه السلام روي آورد، از محضر آن معصوم والامقام بهرهها برد و در شمار ياران و شاگردان آن حضرت جاي گرفت. او نزد هفتمين امام عليه السلام نيز چنان جايگاهي يافت كه تاريخنگاران، وي را از كارگزاران مطمئن و مشمول عنايت خاص آن حضرت دانستهاند.(3)


1- معجم الرجال الحديث، ج19، ص282.
2- رجال نجاشي، ص433; فهرست طوسي، ص355.
3- معجم رجال الحديث، ج19، ص271.

ص: 167

كارگزار خصوصي امام هفتم عليه السلام

كارگزار خصوصي امام هفتم عليه السلام

امام موسي كاظم عليه السلام به هشام بن حكم توجه خاص داشت و او را متصدي كارهاي شخصياش قرار داده بود. حسن بن علي بن يقطين ميگويد: هرگاه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام براي رفع نيازهاي شخصي يا عمومي چيزي لازم داشت، به پدرم (علي بن يقطين) مينوشت: فلان چيز را خريداري يا تهيه كن و بايد متصدي اين كار، هشام بن حكم باشد.

توجه حضرت به هشام، چنان بود كه پانزده هزار درهم به او وام داد و فرمود: با اين پول تجارت كن، سودش را بردار و سرمايه را به ما برگردان. هشام پذيرفت و بر اساس دستور امام عليه السلام رفتار كرد. (1)

دستور امام كاظم عليه السلام به هشام بر تقيه

دستور امام كاظم عليه السلام به هشام بر تقيه

هشام مي گويد: امام هفتم براي من پيام فرستاد: در اين روزها كه مهدي (سومين خليفه عباسي) بر سر كار است، مواظب باش و از سخن گفتن بپرهيز؛ زيرا خطر جدي تهديدت ميكند. هشام نيز به فرمان امام موسي كاظم عليه السلام عمل كرد و از خطر نجات يافت تا آنكه مهدي عباسي درگذشت و بار ديگر اوضاع به حال عادي برگشت. (2)

تربيت شاگردان

تربيت شاگردان

چنان كه گفتيم، هشام در پرتو انوار تابناك اهل بيت عليهم السلام شاگردان بسيار تربيت كرد كه بعضي از آنان، در علم خود پيشگام بودند. محمد بن ابيعمير يكي از آنان شمرده مي شود كه عالمان بزرگ امامي به او اعتماد و او را احترام مي كردند


1- رجال نجاشي، ص433; فهرست طوسي، ص355.
2- عوالم العلوم و المعارف، ج21، ص403.

ص: 168

و وي از برجستگان شيعه شمرده مي شود. صفوان بن يحيي كوفي، حماد بن عثمان، يونس بن يعقوب، علي بن منصور و يونس بن عبدالرحمان، از ديگر شاگردان هشام بودند. يونس بن عبدالرحمان، فقيهي سرشناس و همراه مخصوص امام كاظم عليه السلام بود.(1) علي بن منصور، در علم كلام، دانشوري نامور بود و درسهاي خداشناسي و امامت را در مجموعه اي با عنوان تدبير گرد آورد.

نوشته هاي هشام

نوشته هاي هشام

اين شخصيت درخشان مكتب ولايت، در كنار فعاليتهاي گسترده در عرصه دانش اندوزي و تبليغ، نزديك به سي جلد كتاب در موضوعهاي گوناگون علمي نگاشت. الامامه، جبر و اختيار در علم كلام و الفاظ در اصول فقه، بخشي از يادگارهاي آن دانشمند مشهور است.(2)

شخصيت ممتاز شيعه در معرض اتهام

شخصيت ممتاز شيعه در معرض اتهام

موقعيت و شايستگيهاي هشام در محضر امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام چنان بود كه گروهي بِدان حسد ورزيدند و شايعه هاي گوناگون عليه او رواج دادند. متأسفانه اين شايعهها به هدف رسيد و حتي بعضي از شيعيان نيز درباره باورهاي هشام به ترديد افتادند. وقتي اين نسبت هاي ناروا به اوج خود رسيد، موسي مشرقي خدمت امام رضا عليه السلام حضور يافت و گفت: آيا هشام را دوست داشته باشيم يا از او بيزاري بجوييم؟ امام رضا عليه السلام فرمود: هشام را دوست بداريد. وقتي به شما چنين گفتم، عمل كنيد. اكنون برو و به شيعيان بگو امام، مرا به ولايت و دوستي هشام فرمان داد.(3)


1- عبدالله نعمه، هشام بن حكم، ص62.
2- عبدالله نعمه، هشام بن حكم، ص59.
3- رجال نجاشي، ص433.

ص: 169

منطق هشام، لرزاننده طاغوت زمان

منطق هشام، لرزاننده طاغوت زمان

يحيي برمكي در آغاز به هشام بن حكم اظهار علاقه ميكرد و مدتي نيز وي را دبير مجالس مناظره خود ساخت. او بعدها از هشام رنجيد و اسباب كشتن وي را فراهم كرد. انتقادهاي هشام بر آراي فلسفي يحيي بن خالد، شكست دادن پيوسته وي در بحث ها و نيز هراس وزير از نزديكي هشام به هارون، علل اصلي دشمني يحيي با هشام بود. روزي هارون گفت: دوست دارم در مجالس مناظره شما شركت كنم، ولي نه در حضور ديگران، بلكه در پشت پرده تا حاضران، نظرهاي خود را بي پروا بيان كنند.

يحيي مجلس مناظره ترتيب داد و هشام را نيز دعوت كرد. هارون همچون برنامه قبلي پشت پرده نشست. وزير كه انديشه انتقام در سر مي پروراند، با نقشه هدفمند، هشام را وارد بحث امامت كرد. هشام پس از گفت وگوي بسيار گفت: «اگر امام، مرا به جنگ فرمان دهد، اطاعت مي كنم».

هارون با شنيدن اين جمله، چهره در هم كشيد و گفت: هشام، مطلب را آشكار كرد. آيا با زنده بودن وي، حكومت من يك ساعت باقي مي ماند؟ به خدا سوگند، اثر زبان اين مَرد در دلهاي مردم، از صد هزار شمشير، برندهتر و مؤثرتر است.(1) پس بيدرنگ فرمان داد هشام را دستگير كنند. هشام از گرداب خشم هارون، به مدائن گريخت. از آنجا به كوفه رفت، در خانه ابن شرف پنهان شد و نزديك به دو ماه بعد، اين جهان را وداع گفت.(2)

حضرت رضا عليه السلام درباره او فرمود: «خدا او را رحمت كند. بنده اي خيرخواه و دلسوز و انساني حقيقي بود. اصحابش بر او حسد بردند و آزارش دادند».(3)


1- محمد بن علي اردبيلي، جامع الرواة، ج2، ص313.
2- رجال نجاشي، ص388.
3- عزيزالله عطاردي، اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص799؛ رجال كشي، ص330.

ص: 170

زرارة بن اعين

اشاره

زرارة بن اعين

اَعْيَن، پدر زراره، رومي و برده يكي از خاندان شيبان بوده است كه پس از فراگيري قرآن، آن مرد شيباني، او را آزاد كرد و از او خواست در نسب، به وي بپيوندد، ولي اعين نپذيرفت.

از زادگاه زراره خبر چنداني در دست نيست، ولي باتوجه به اينكه شيخ طوسي در رجال خود، او را كوفي مي نامد، ممكن است در آنجا متولد شده باشد و چون وفات او در سال 150ه . ق. بوده و نوشته اند نزديك به هفتاد سال عمر كرده، مي توان سال تقريبي ولادتش را سال 80 ه . ق. تخمين زد. او امام باقر عليه السلام را دريافته و تا دو ماه پس از رحلت امام صادق عليه السلام نيز زنده بوده است.

نجاشي رحمه الله دربارهاش مي گويد: «زرارة بن اعين، شيخ اصحاب ما در زمان خود است. او قاري قرآن، فقيه، متكلم، شاعر و اديبي بود كه تمام ويژگي هاي دين و مزاياي فضيلت در او جمع شده بود و در هر چه روايت كند، راستگو و صادق است».

در رساله ابوغالب زراري(1) آمده است: كنيه زراره، ابوعلي است. وي در گفت وگو و احتجاج، نظيري نداشت و هيچكس نمي توانست در برابر استدلالهاي قاطعش، سخني بگويد.

ويژگي هاي مهم زرارة

ويژگي هاي مهم زرارة

1. مدافع مكتب اهل بيت بود. امام باقر عليه السلام مي فرمايد: «اگر زراره نبود، آثار نبوت منقطع مي شد».(2)


1- أبوغالب الزراري، رسالة في آل أعين، تحقيق و شرح: السيد محمدعلي الموسوي الموحد الابطحي الاصفهاني، ص27.
2- رجال ابن داوود، ص362.

ص: 171

2. درايت و يقين به احاديث ائمه عليهم السلام . زراره مي گويد: «به خدا سوگند هر حرفي كه از كلمات جعفر بن محمد را مي شنوم، ايمانم به او زيادتر مي شود».(1)

3. علم بالاي زراره. جميل بن دراج ميگويد: «ما در كنار زراره، همانند بچههاي كوچكي بوديم در اطراف معلم» و در روايتي، او معدن دانش معرفي شده است.(2)

4. مبارزه با بدعت ها. امام صادق عليه السلام فرمود: «به وسيله ايشان بدعت ها در دين كشف، و انحراف منحرفان و غاليان در دين برطرف شد».(3)

5. احياي ذكر و احاديث اهل بيت. امام صادق عليه السلام ميفرمايد: «هيچكس ياد و احاديث ما را زنده نكرد، مگر زراره و ابوبصير. ايشان حافظان دين و امينان پدرم بر حلال و حرام خدا هستند». مهمترين ويژگي زراره، نگه داري از احاديث امام جعفر صادق و امام باقر عليهما السلام و انتقال آن به ديگران بود.

عظمت زراره در كلام امام صادق عليه السلام

عظمت زراره در كلام امام صادق عليه السلام

زراره مجاهدي نستوه و خستگيناپذير بود كه با مجاهدت هاي علمي خويش در حفظ و نشر احاديث، توانست جانانه از امام زمانش دفاع كند.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «رَحِمَ اللَّهُ زُرَارَةَ بْنَ أَعْيَنَ لَوْ لَا زُرَارَةُ بْنُ أَعْيَنَ وَ نُظَرَاؤُهُ لَانْدَرَسَتْ أَحَادِيثُ أَبِي عليه السلام ؛ رحمت كند خداوند زراره را اگر زراره و ديدگاه هاي وي نبود، احاديث پدرم مندرس مي شد».(4)


1- رجال كشي، ص133.
2- محمد بن عمر كشّي، اختيار معرفة الرجال، ص134.
3- رجال كشي، ص138.
4- رجال كشي، ص136.

ص: 172

زراره در روايتها و در سخنان علما، با بزرگي ياد شده و درباره او، تنها به راستگو و مورد اعتماد ائمه بودن بسنده نشده است. اين بزرگ مرد از ياران نزديك و شاگردان متعهد و مخلص امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام بوده و از مكتب اهل بيت بيشترين بهره را در فقه آل محمد و اخلاق و رفتار و فضليت فراگرفته است. او در اين زمينه تا آنجا پيش رفته كه علماي رجال، او را از اصحاب اجماع مي شمارند؛ به اين معنا كه پيشوايان مذهب، اجماع دارند بر اينكه حديث هايي كه از زراره رسيده، محكوم به صحت است و همه بر فقيه بودن، بلكه فقيهتر بودن وي در مقايسه با ديگر اصحاب گواهي مي دهند.

او زبان گوياي امامان ماست كه امام صادق عليه السلام در روايتي آن قدر به او و سه نفر از ديگر ياران باوفاي خويش اظهار علاقه و محبّت ميكند كه نمي توان بالاتر از اين فضيلتي براي كسي از اصحاب ياد كرد. حضرت مي فرمايد: «أَرْبَعَةٌ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً بُرَيْدٌ الْعِجْلِيُّ وَ زُرَارَةُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ الْأَحْوَلُ».(1)

روايت ميكنند كه يحييبنحبيب مسئلهاي از امام رضا عليه السلام ميپرسد و پس از پاسخ امام عرض ميكند: اين روايت زراره است. حضرت مي فرمايد: «أَتَرَي أَنَّ أَحَداً كَانَ أَصْدَعَ بِحَقٍّ مِنْ زُرَارَةَ؟ آيا كسي را سراغ داري كه از او بهتر و بيشتر حق را آشكار كند؟».(2)

زراره و حاكمان ستمگر

زراره و حاكمان ستمگر

عباسيان كه پيوسته ياران نزديك امامان را به بهانههايي واهي، دستگير مي كردند و گاهي به شهادت ميرساندند، در صدد بودند ياران باوفاي امام صادق عليه السلام را


1- رجال كشي، ص240؛ نعمت الله جزائري، رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج2، ص250.
2- محمدحسين مظفر، الإمام الصادق عليه السلام، ص145؛ بحارالانوار، ج79، ص292، ح22.

ص: 173

شناسايي و بهتدريج از آن حضرت جدا كنند. بنابراين، در پي اين كار پليد، به نام زرارة بن اعين برخوردند. آنها براي اينكه مطمئن شوند او از ياران امام صادق عليه السلام است، چندين بار افرادي ناشناس را به خدمت حضرت فرستادند و از حال زراره جويا شدند كه حضرت براي نگه داري جان اين مرد باوفا، در پاسخ آنان به تقيه، از زراره بدگويي و گاهي اعلام دوري از وي مي كرد. همين امر موجب شد آنها به زراره بدگمان نشوند و در نتيجه، احاديث امامان تا اندازه اي باقي بماند و به وسيله زراره به ديگران برسد.

عبدالله فرزند زراره ميگويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو من اگر از تو بدگويي ميكنم، تنها براي دفاع از توست؛ چرا كه مخالفان و دشمنان در كميناند كه هر كس را ما به خود نزديك دانستيم و از او به خوبي ياد كرديم، بيابند و آنان را كه مورد محبت و نزديك به ما هستند، به دليل دوستي به ما اذيت كنند و به قتل برسانند. همچنين هر كه را ما از خود برانيم و بد معرفي كنيم، بستانند و وضع زندگياش خوب شود. پس به همين دليل تو در نظر آنها نكوهيده هستي؛ چرا كه دوستدار مايي و قلبت به سوي ماست.

ازاين رو، خواستم از تو عيبجويي و بدگويي كنم تا اينكه از راه جلوه دادن نقصهايي در تو، تو را بستايند و از اين راه به وسيله ما، بلا و شر آنها از تو دفع شود. خداوند مي فرمايد: «أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا(1) و اما كِشتي، از آنِ بيچارگاني بود كه بر روي دريا كار مي كردند و خواستم او را ناقص كنم؛ چرا كه پشت سر آنها پادشاه ستمگري بود كه به زور، كِشتي ها را از صاحبانش ميگرفت.»


1- كهف: 79.

ص: 174

اين قرآن از سوي خداست (كه چنين ميفرمايد). به خدا قسم! او كشتي را ناقص نكرد، مگر اينكه ميخواست از دست آن پادشاه، در امان بماند و به وسيله او از بين نرود؛ و گرنه كشتيِ سالم درستي بود و هيچ جاي نقصي در آن وجود نداشت. پس تو اين مَثَل را درك كن و بِدان خوب توجه نما، خدايت رحمت كند! چرا كه به خدا سوگند، تو محبوبترين مردم نزد من هستي؛ محبوب ترين يارانِ پدرم نزد من، از حاضران و پيشينيان هستي.(1)

محمد بن ابي عمير

اشاره

محمد بن ابي عمير

محمد بن ابي عمير در فاصله سال هاي 125 تا 135ه . ق. چشم به جهان گشود. او بغدادي و ساكن اين شهر بود.(2) نام پدرش، زياد بن عيسي و كنيه اش، ابااحمد است.(3) او از شخصيت هاي برجسته و از فقيهان عصر خويش بود. وي نه تنها در فقه شيعه، بلكه در فقه اهل سنت مهارت داشت؛ بنابراين از نظر آنها نيز شخصي تأييد شده است.(4) محمد بن ابي عمير از آن دسته محدثاني است كه با چهار امام معصوم (امام صادق، امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام ) هم عصر بود. (5)

صحابي معصومان عليه السلام

صحابي معصومان عليه السلام

اگرچه او در عصر چهار امام ميزيست، از ياران سه امام (امام صادق، امام كاظم و امام رضا عليه السلام ) شمرده ميشود. تاريخ نگاران با وجود اينكه وفات محمد بن ابيعمير در عصر امامت حضرت جواد عليه السلام بود، در مورد اينكه او از اصحاب امام


1- وسائل الشيعه، ج20، ص196، بحارالانوار، ج 2، ص247.
2- رجال نجاشي، ص326 و 327.
3- رجال نجاشي، ص326؛ رجال شيخ طوسي، ص388.
4- فهرست شيخ طوسي، ص142.
5- تنقيح المقال، ج2، ص63؛ جامع الرواة، ج2، ص50.

ص: 175

جواد عليه السلام نيز بوده يا نه، سخني نگفته اند. تنها شيخ طوسي در بعضي نسخههاي كتاب فهرست خود، او را از ياران امام جواد عليه السلام ميداند. نجاشي نيز او را از اصحاب دو امام (امام كاظم و امام رضا عليه السلام ) شمرده است.

خلفاي عباسي و ابن ابي عمير

خلفاي عباسي و ابن ابي عمير

عصر امام موسي بن جعفر عليه السلام ، عصر خفقان و ستم دستگاه حكومت بود. شيعيان مجبور به پنهان كردن مذهب خود بودند. محمدبن ابيعمير از شخصيت هاي برجسته علمي _ اخلاقي آن زمان است كه حتي مخالفان نيز به او احترام ميكردند و شيعيان را هم ميشناخت. دستگاه حاكم، انقلابيان را با بهانه هاي مختلف به زندان ميبرد تا نامهاي شيعيان و ياران اهل بيت عليهم السلام را بگويند. محمدبن ابيعمير در زمان حكومت هارون، چهار سال و در عصر مأمون نيز چهار سال به زندان افتاد. (1)

ابراهيم بن داحه نقل ميكند:

ابن ابيعمير را در عصر هارونالرشيد به زندان بردند. وقتي از علت حبس او پرسيدند، گفتند: او را به دليل نپذيرفتن قضاوت حبس كرديم. ابنابيعمير ميگويد: مرا صد ضربه شلاق زدند تا محل شيعيان و اسامي آنها را بگويم. ابتدا امتناع كردم، ولي از شدت درد، نزديك بود لب گشايم كه صداي محمد بن يونس را شنيدم كه مي گفت: محمد بن ابيعمير، تقوا پيشه كن و منزلگاه خود را نزد خدا به يادآور. پس صبر كردم تا فرج حاصل شد.(2)

پس از شهادت امام رضا عليه السلام در عصر خلافت مأمون، باز هم او را به زندان بردند و چون از كارگزاران حكومت علتش را پرسيدند، همان بهانه (نپذيرفتن


1- شيخ عباس قمي، هدية الاحباب، ص54.
2- رجال نجاشي، ص326؛ اختيارمعرفة الرجال، ص592.

ص: 176

قضاوت) را آوردند. در مدت حبس نيز از آزار و اذيت در امان نماند و اموالش نيز به نفع حكومت جور مصادره شد.(1) او با وجود همه فشارها و سختيها، هيچگاه به همكاري و افشاي نامهاي شيعيان حاضر نشد.

عالم ربّاني

عالم ربّاني

به جز آثار گران بهاي او كه بر بلندي جايگاه علمي او دلالت دارد، نشانههاي ديگري نيز اين مطلب را تأييد ميكند. او با هشام بن سالم و هشام بن حكم، دو صحابي بزرگ امام صادق عليه السلام ، هم نشيني و ارتباط زيادي داشت. روزي هشام بن سالم و هشام بن حكم خواستند در مورد مسائل علم كلام با هم مناظره كنند، هشام بن سالم حضور محمد بن ابيعمير را به عنوان نفر سوم در مناظره، شرط كرد. اين مناظره، اوج مقام علمي او را نشان ميدهد.

تربيت شاگردان

تربيت شاگردان

از محضر محمدبن ابيعمير بيش از هفتاد محدث بهره بردهاند كه در انتقال آموزه هاي شيعه نقش مؤثري داشتند. ابراهيم بن هاشم از او 2921 روايت نقل كرده است. احمد بن محمد بن عيسي، فضل بن شاذان، صفوان بن يحيي و حسن بن محبوب نيز از شاگردان او به شمار مي آيند.(2)

ميراث هاي ماندگار

ميراث هاي ماندگار

محمد بن ابيعمير 94 كتاب درباره عقايد و حديث تأليف كرد. او افزون بر اين نوشته ها، نام صد نفر از محدثان را كه از امام صادق عليه السلام حديث نقل كردند، با نام كتاب هايشان حفظ داشت.(3) با تأسف آثار گران بهاي او در هنگام مبارزه از ميان رفت.


1- مجمع الرجال، ج5، ص121.
2- فهرست شيخ طوسي، ص142.
3- رجال نجاشي، ص326.

ص: 177

ابن ابيعمير وقتي در عصر مأمون به زندان افتاد، كتاب هايش را به يكي از خواهرانش سپرد و به زندان رفت. خواهرش از ترس اينكه مبادا آثار او به دست مأموران حكومت بيفتد، كتاب هايش را زير خاك دفن كرد. محمد پس از چهار سال حبس، وقتي به سراغ كتاب ها آمد، ديد همه كتاب هاي او از بين رفته بود. از آن به بعد، احاديث را يا از آثاري كه در دست مردم داشت، مي خواند يا از حفظ ميگفت. بنابراين، برخي از روايات او، بدون سند يا با سند ناقص است، ولي بيشتر علما آنها را پذيرفتهاند و به آن عمل مي كنند.(1)

محمد بن مسلم ثقفي كوفي

اشاره

محمد بن مسلم ثقفي كوفي

محمد بن مسلم، يكي از برجسته ترين و پرآوازه ترين پرورش يافتگان و دانش آموختگان دو تن از حجت هاي الهي و امامان شيعه، حضرت محمد باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام بود كه بي گمان در گسترش فرهنگ اسلام ناب و حقايق تابناك آموزه هاي اهل بيت عصمت عليهم السلام نقش ممتاز و اثرگذاري داشت. بدين ترتيب، به جرئت مي توان گفت: در اوايل سده دوم هجري، در ميان ياران امامان، كمتر شخصيتي همانند او اين چنين قله هاي والاي دانش طلبي و نشر احاديث ائمه را فتح كرده است.

ويژگي هاي محمد بن مسلم

اشاره

ويژگي هاي محمد بن مسلم

زير فصل ها

1. كثرت حديث

2. مرجعيت در فتوا

3. چهار سال در محضر امام

1. كثرت حديث

1. كثرت حديث

از مهم ترين ويژگي هاي اين فقيه و محدث شيعي، شمار شگفت انگيز رواياتي است كه از محضر آن دو امام بزرگوار فراگرفت و اين، نشان دهنده ذوق و علاقه سرشار او به آموزه هاي ديني است. خود ابن مسلم در اين باره مي نويسد:


1- رجال نجاشي، صص326 و 327.

ص: 178

هر زمان كه در مسئله اي شرعي دچار مشكل مي شدم كه دانستن حكم آن ضروري بود، به حضرت امام باقر عليه السلام و حضرت امام صادق عليه السلام مراجعه مي كردم و طي ساليان متمادي كه در مدينه اقامت داشتم يا گاهي كه از كوفه به مدينه مي رفتم، حدود سي هزار حديث از امام باقر عليه السلام شنيدم و شانزده هزار حديث نيز از امام صادق عليه السلام فرا گرفتم.(1)

2. مرجعيت در فتوا

2. مرجعيت در فتوا

عبدالله بن ابي يعفور كه خود يكي از برگزيده ترين فقيهان و محدثان و از ياران امام صادق عليه السلام است، مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آقا جان، من توان اين را ندارم كه در هر زماني به محضر شما شرفياب شوم و از كوفه به حجاز مسافرت كنم. گاهي اتفاق مي افتد برخي شيعيان شما در آنجا به من مراجعه مي كنند و از مسائل شرعي و وظايف خود از من مي پرسند. بارها شده كه من حكم آن را نمي دانم؛ شما چه دستوري مي دهيد؟

امام در پاسخ او فرمود: چرا از محمد بن مسلم ثقفي غافلي؟ به او مراجعه و از او پرسش كن؛ چون او از دانش آموختگان مكتب پدرم، امام باقر عليه السلام است و از آن بزرگوار، اخبار فراواني فراگرفته است.(2)

3. چهار سال در محضر امام

3. چهار سال در محضر امام

هشام بن سالم مي گويد: محمد بن مسلم ثقفي كوفي به مدت چهار سال پياپي در مدينه اقامت كرد و در اين مدت، پيوسته به محضر امام باقر عليه السلام مي رفت و دانش و حديث مي آموخت. از همين رهگذر، در تبيين جايگاه بلند او گفته اند: «ما كان أحَدٌ مِنَ الشيعَةِ اَفْقهُ مِنْ محمد بن مسلم؛ هيچ يك از محدثان شيعي، فقيه تر از محمدبن مسلم نيست».(3)


1- رجال كشي، ج2، ص387.
2- رجال كشي، ص388؛ الاختصاص، ص203.
3- رجال كشي، ص390 و 391.

ص: 179

تقيه و دفع خطر دشمن

تقيه و دفع خطر دشمن

خالد طيالسي نقل مي كند كه روزي، حضرت امام باقر عليه السلام به محمد بن مسلم فرمود: «محمد، هنگامي كه به كوفه برگشتي، فروتني پيشه كن. كاري كن كه مأموران دستگاه ستم پيشه بني اميه، تو را اذيت و شكنجه نكنند و به زندان نبرند.» اين يك راه كار سياسي و هماهنگ با شرايط زمان و مكان بود تا ياران حضرت، همانند محمد بن مسلم از ستم دشمنان اهل بيت عليهم السلام محفوظ بمانند.

محمد بن مسلم كه از زيركي و فرزانگي ويژه برخوردار بود، راز و رمز و حكمت اين دستور را با همه وجود درك كرد. او به كوفه كه برگشت، به فرمان امام عمل كرد و يك سبد پر از خرما برگرفت و كنار در مسجد رفت و به خرمافروشي پرداخت. اين عملِ محمد بن مسلم كه از بزرگان و شخصيت هاي معروف كوفه بود، شگفتي همگان را برانگيخت. خويشاوندانش كه متوجه اين كار شدند، نزد او شتافتند و گفتند: آبروي ما و تيره و تبار ما را بردي. اين كار در شأن تو نيست؛ برخيز كه برويم.

محمد بن مسلم به آنان پاسخ داد: من خرمافروشي را رها نمي كنم؛ چرا كه سرورم امام باقر عليه السلام چنين دستوري داده است. آنان گفتند: پس در خانه خود آسياباني كن. او اين پيشنهاد را پذيرفت و اسباب آسياب كردن گندم را برايش فراهم كردند و او بيرون در مي نشست و گندم يا جو آرد مي كرد.(1)

سليمان بن خالد

اشاره

سليمان بن خالد

نام او سليمان و نام پدرش خالد است كه در اواخر سده اوّل در شهر كوفه به دنيا آمد. به همين دليل، او را كوفي مي نامند و به تناسب پيوندش با چندين قبيله، به هلالي، بجلي و نخعي نيز شهره و معروف است.(2)


1- رجال كشي، ص395.
2- رجال نجاشي، ص130؛ رجال كشي، ج2، ص644، رجال شيخ طوسي، ص207؛ قاموس الرجال، ج5، ص247.

ص: 180

در جست وجوي دانش

در جست وجوي دانش

سليمان بن خالد پس از اينكه چندين بهار از عمر خويش را در زادگاهش گذراند، از آنجا كه به يقين، قلبي سرشار و آكنده از مهر و ولاي علي عليه السلام و آل او داشت و جانش با دوستي خاندان عصمت و طهارت گره خورده و از سوي ديگر، عاشق آموزه هاي مكتب تشيع بود، گمشده اش را نزد امام عصر خويش، امام محمد باقر عليه السلام ، يافت. پس با اشتياق فراوان، فرسنگ ها راه درنورديد. از عراق به حجاز هجرت كرد و سر بر آستان قدس وارث علوم انبيا نهاد. به محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شد و با تمام توان به فراگيري آموزه هاي اسلام ناب و احكام و آموزه هاي دين پرداخت و آن حضرت نيز او را همانند ده ها و صدها شاگرد شيفته خود پذيرفت. بنابراين، سليمان بن خالد در شمار ياران و دانش آموختگان مكتب امام باقر عليه السلام جاي گرفت و پس از شهادت امام باقر عليه السلام ، نزد امام صادق عليه السلام رفت و چندين سال هم در حوزه آن حجت حق به فراگيري حديث سپري كرد و در شمار ياران برگزيده آن امام بزرگوار قرار گرفت.(1)

او در فن قرائت قرآن، استاد و سرآمد قاريان و در فقه، سرشناس بود و جزو دانشمندان مذهب اماميه است كه از دو تن از امامان معصوم، حضرت باقر و حضرت صادق عليه السلام روايت مي كند.

شركت در نهضت علويان

شركت در نهضت علويان

يكي از بخش هاي زندگي سياسي و اجتماعي اين راوي شيعي كه مي تواند نقطه عطفي در طول عمر او شمرده شود، همراهي با قيام مسلحانه زيد بن


1- رجال نجاشي، ص130؛ كامل الزيارات، باب 68، ص66؛ خلاصة الاقوال، ص77.

ص: 181

علي است. اين قيام، يكي از مهم ترين رويدادهاي مجموع نهضت علويان است كه در اوايل سده دوم ه . ق. در سال 121ه . ق. رخ داد.

سليمان بن خالد در نهضت زيد كه انساني نترس و غيرتمند بود، براي استقرار عدالت اجتماعي و مبارزه با تبعيض و ستمگري حاكمان امويان و احقاق حق امامان اهل بيت عليهم السلام ، بر ضد سلطه نامشروع و حكومت استبدادي هشام بن عبدالملك، حضوري فعال داشت. او با سپاهيان بني اميه جنگيد و در اين راه، دستش به وسيله فرمانده لشكر اموي، يوسف بن عمر از بدن جدا شد.

اين محدث مبارز و مجاهد، پيش از شهادت امام صادق عليه السلام از دنيا رفت. آن حضرت نيز از خبر رحلت او بسيار اندوهگين شد و براي فرزندان سليمان دعا كرد و به ياران خود سفارش كرد به خانواده او توجه كنند و آنان را از ياد نبرند.(1)

بصيرت به امام خويش

بصيرت به امام خويش

همراهي خالد با زيد، بدين معنا نبود كه او به مذهب زيديه گرايش يافته است، بلكه او زيد را شخصيتي مخالف با ستم مي دانست كه قصد دفاع از حقوق و حريم امامت و ولايت امامان اهل بيت عليهم السلام دارد. بنابراين، او همچنان در خط ولايت اهل بيت عليهم السلام قرار داشت و پيروي از امام صادق عليه السلام همواره سرلوحه زندگي و فعاليت هاي فرهنگي اش بود؛ به گونه اي كه حتي لحظه اي از عمرش را بدون چنين باوري سپري نكرد. شايد يكي از بهترين دلايل بر اين سخن، رويدادي است كه كشّي در رجال خود آن را نقل مي كند:


1- رجال نجاشي، ص130؛ تنقيح المقال، ج2، ص56.

ص: 182

عمارساباطي مي گويد: در ميدان جنگ، گروهي از ما (ياران زيد) در ناحيه اي قرار داشتيم و زيد هم آن طرف جبهه ايستاده بود. مردي از ياران زيد كه سليمان بن خالد را ميشناخت و ميدانست كه او از هواخواهان و شيعيان امام صادق عليه السلام است، از سليمان پرسيد: نظر تو درباره شأن زيد چيست؟ آيا او بهتر است يا جعفر (امام صادق عليه السلام )؟ سليمان كه گويي انتظار چنين پرسشي را نداشت، با كمال شجاعت و با صراحت به او گفت: «قلتُ و الله لَيوْمٍ من جعفر خير من زيد ايام الدنيا؛ مي گويم به خداوند متعال سوگند كه يك روز از عمر امام جعفر صادق عليه السلام ، از تمام عمر زيد در دنيا بهتر است.»

سپس سليمان درحالي كه سوار بر اسب بود، به سوي زيد روانه شد و حاصل گفتوگو را برايش باز گفت و باور خود را در مورد امام صادق عليه السلام برايش ابراز داشت. زيد پس از شنيدن سخنان سليمان، گفت: جعفر در مسائل حلال و حرام، امام و پيشواي ما اهل بيت است».(1)

ميراث ماندگار

ميراث ماندگار

اين راوي پرتلاش، مدت درازي در محضر دو امام شيعه بود و بيشترين بهره ها را از آنان برد.

سليمان بن خالد در نشر حديث، از برجستگان تاريخ حديث است؛ به گونهاي كه از او نزديك به 304 روايت نقل شده و نام او در سند اين شمار حديث، به يادگار مانده است.

سليمان، ميراث مكتوب هم دارد كه نجاشي در اثر گرانسنگ خود، رجال بِدان اشاره كرده است.(2)


1- رجال كشي، ص362؛ مستدرك عوالم العلوم (من فاطمة الزهراء3 إلي الإمام الجواد7، ج 18 (السجاد عليه السلام)، ص242؛ بحارالانوار، ج 46، ص196.
2- رجال نجاشي، ص131.

ص: 183

مفضل كوفي

اشاره

مفضل كوفي

نامش مفضل، نام پدرش عمر، و كنيه اش ابومحمد يا ابوعبدالله است. در اواخر قرن اول يا آغاز قرن دوم هجري، در شهر كوفه به دنيا آمد. وي در قرن دوم هجري زندگي كرد. در پرتو تربيت امام صادق و امام كاظم عليهما السلام باليد و در زمان امامت امام هفتم عليه السلام دنيا را وداع گفت.

در كتاب هاي رجالي و اسناد روايات با نام هاي مفضل بن عمر، المفضل الجعفي، المفضل بن عمر، ابوعبدالله، ابومحمدجعفي و مفضل بن عمر الجعفي الكوفي از وي ياد شده است.

او از شاگردان و از ياران صديق امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام بود و نزد ائمه اطهار جايگاهي ويژه داشت. اين مرد بزرگ، رازدار حضرت صادق عليه السلام بود؛ امام چهار روز پياپي درباره توحيد با وي به گفت وگو پرداخت و فرمان داد آن را بنويسد و در بين مردم منتشر كند. حضرت در پايان اين گفتار طولاني فرمود: «مفضل! هرگاه خواستي، برو و بيا كه تو هم نشين مايي. تو نزد ما منزلتي والا داري، جايگاه تو در قلب مؤمنان چون آب براي تشنه است.»

نماينده امام صادق عليه السلام در شهر كوفه

نماينده امام صادق عليه السلام در شهر كوفه

محمد بن مقلاص معروف به «ابيالخطاب» نماينده پيشواي ششم در شهر كوفه بود. وقتي او از خط ولايت منحرف شد و ادعاهاي دروغين طرح كرد، مورد لعن امامصادق عليه السلام قرار گرفت و از سِمَت خويش بركنار گرديد. پس از عزل او، شيعيان به محضر امام رفتند و گفتند: كسي را در مقام نماينده خويش معرفي بفرماييد تا در امور دين به او مراجعه كنيم و احكام را از وي بپرسيم. امام صادق عليه السلام فرمود: نيازي نيست. هر كس مسئله و مشكل ديني

ص: 184

دارد از من بپرسد و پاسخ بشنود. آنها گفتند: اين كار، براي همه مقدور نيست. امام فرمود: مفضل بن عمر را مرجع شما قرار دادم. سخن او را بشنويد و اطاعت كنيد؛ زيرا او جز حق نمي گويد.

ترور شخصيتي مفضل از سوي دشمنان و دفاع امام صادق عليه السلام

ترور شخصيتي مفضل از سوي دشمنان و دفاع امام صادق عليه السلام

نزديكي او به دستگاه امامت و پاي فشاري وي در گسترش فرهنگ اهل بيت عليهم السلام بر سودجويان و شهرت طلبان گران آمد و آنان را به تلاش هاي مذبوحانه واداشت. آنان كه نميتوانستند شخصيت و موقعيت اين عاشق فرزانه را درك كنند، به شايعه پراكني و تهمت و افترا روي آوردند و مفضل و يارانش را به شرابخواري، ترك نماز، كبوتربازي و حتي به سرقت و راهزني متهم كردند. اين گروه، كه ابوالخطاب معزول و طرفدارانش از فعالان آن شمرده مي شدند، شايع كردند كه مفضل افراد بي مبالات و لاابالي را پيرامونش گرد آورده است. وقتي اين شايعات به اوج رسيد، گروهي از مؤمنان و مقدسان كوفه به محضر امام صادق عليه السلام چنين نوشتند: «مفضل با افراد رذل، شرابخوار و كفترباز هم نشين است؛ شايسته است به وي دستور دهيد اين افراد را از خود دور سازد.» امام صادق عليه السلام بدون اينكه با آنان دراين باره سخن بگويد، نامه اي براي مفضل نوشت و در پاكت قرار داد، مُهر كرد و به آنان سپرد تا به مفضل برسانند. حضرت تصريح فرمود نامه را خودشان شخصاً به مفضل تحويل دهند. آنان به كوفه برگشتند، دسته جمعي به خانه مفضل شتافتند و نامه امام را به دست مفضل دادند. وي نامه را گشود و متن آن را قرائت كرد. حضرت به مفضل دستور داده بود: چيزهايي بخرد و به محضر امام بفرستد. در اين نامه حتي مقدار چيزها تعيين نشده بود. مفضل نامه را خواند. آن را به دست همه حاضران داد تا

ص: 185

بخوانند. سپس از آنان پرسيد: اكنون چه بايد كرد؟ گفتند: اين اشيا خيلي هزينه دارد، بايد بنشينيم، تبادل نظر كنيم و از شيعيان ياري جوييم. در واقع هدف شان اين بود كه خانه مفضل را ترك كنند. مفضل گفت: تقاضا ميكنم براي صرف غذا در اينجا بمانيد. آنان به انتظار غذا نشستند. مفضل افرادي را به سراغ همان كساني كه از آنها بدگويي و به كارهاي ناروا متهم شده بودند، فرستاد و آنان را احضار كرد. وقتي نزد مفضل آمدند، نامه حضرت صادق عليه السلام را براي آنان خواند. آنان با شنيدن كلام امام صادق عليه السلام براي انجام فرمان حضرت از خانه خارج شدند. پس از مدتي كوتاه بازگشتند و در مجموع دوهزار دينار و ده هزار درهم در برابر مفضل نهادند. آن گاه مفضل به شكايتكنندگان كه هنوز از صرف غذا فارغ نشده بودند، نگريست و گفت: شما مي گوييد افرادي چنين را از خود برانم و گمان مي كنيد خدا به نماز و روزه شما نيازمند است؟!

دانش مفضل

دانش مفضل

فيض بن مختار ميگويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: جانم فداي شما باد! وقتي در ميان گروه هاي انديشمندان كوفه مي نشينم، گاه از بسياري اختلاف عقيده شان در ترديد فرو ميروم، ولي هنگامي كه به مفضل بن عمر روي مي آورم، مرا چنان آگاه ميكند كه دلم آرام مي گيرد. امام صادق عليه السلام فرمود: آري، اي فيض، حقيقت چنان است كه مي گويي.

براي شناخت دانش مفضل، كافي است تنها به كتاب توحيد وي رجوع شود؛ كتابي كه نجاشي آن را كتاب فكر و انديشه مي خواند. بزرگي ديگر، اين كتاب را گنجينه حقايق و معارف مينامد و سيد بن طاووس همراه داشتن، تدبر و دقت در آن را به مسافران گوشزد مينمايد. دانش مفضل چنان بود كه امام جعفر

ص: 186

صادق عليه السلام به وي فرمود: «اكْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَكَ فِي إِخْوَانِكَ فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ كُتُبَكَ بَنِيك؛ اي مفضل! آموخته هاي خويش را بنويس و در ميان برادران ديني ات منتشر كن. اگر هم مرگت فرا رسيد، نوشته هايت را براي فرزندانت به ارث بگذار».(1)

انتقال دهنده نص امامت امام كاظم عليه السلام و امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف

انتقال دهنده نص امامت امام كاظم عليه السلام و امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف

مرحوم طبرسي درباره مفضل مينويسد: او از كساني است كه نص امامت امام موسي كاظم عليه السلام را از پدر بزرگوارش امام صادق عليه السلام نقل كرده است.

مفضل بن عمر مي گويد: خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم: آقا، ممكن است جانشين خودتان را معرفي فرماييد؟ فرمود: اي مفضل، امام بعد از من فرزندم موسي است و امامي كه همه آرزو دارند ظهور كند (م ح م د) فرزند حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي است. (2)

رضايت سه امام از مفضل

رضايت سه امام از مفضل

اين فقيه شايسته در سايه تعليم و تعلم، فهم درست و ژرف مسائل ديني و دفاع از حريم ولايت، نزد امام باقر عليه السلام ، امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام به مرتبه اي رسيد كه مورد ستايش اين سه امام بزرگوار قرار گرفت و با اين كار، در راه خشنودي پروردگار گام برداشت.

1. پيشواي ششم عليه السلام گاه ميفرمود: كاش همه شيعيانش در فهم و دانش، مانند مفضل بودند. عبدالله بن فضل هاشمي ميگويد: در محفل حضرت صادق عليه السلام حضور داشتم كه مفضل بن عمر وارد شد. حضرت درحالي كه از ديدن او شادمان به نظر مي رسيد، فرمود: مفضل، بيا كنارم بنشين. به خدا سوگند! تو را دوست دارم


1- 1.لكافي، پيشين، ج 1، ص52.
2- ترجمه إعلام الوري، طبرسي، ص554.

ص: 187

و به هركه تو را دوست بدارد نيز مِهر مي ورزم. اي مفضل، اگر همه يارانم آنچه تو ميداني، ميدانستند، هيچ كس با ديگري اختلاف پيدا نميكرد. مفضل گفت: يابن رسول الله، گمان ميكنم مرا بيش از آنچه هستم، ميستاييد. امام فرمود: نه، من تو را به اندازهاي ستودم كه خداوند برايت قرار داده است.

2. حضرت در آخرين بخش هاي كتاب توحيد، خطاب به مفضل مي گويد: اي مفضل، خدايت را در برابر نعمت هايش سپاس گوي و از اولياي بزرگوارش پيروي كن. ... اي مفضل، دل خود را فارغ ساز و آرامشت را حفظ كن. در آينده دانش ملكوت آسمان ها و زمين و آفرينش شگفت انگيز آنها را چنان برايت بازگو خواهم كرد كه آنچه اكنون مي داني، تنها بخشي از آن شمرده شود. هرگاه مي خواهي برو و بيا كه تو هم نشين مايي. تو نزد ما منزلتي بس والا داري. جايگاه تو در قلب مؤمنان چونان آب براي تشنه است.(1)

3. هشام ابن احمر مي گويد: روزي اموالي را خدمت پيشواي هفتم بردم. حضرت فرمود: آنها را به مفضل بن عمر تحويل ده. من به خانه مفضل رفتم و در مقابل منزل وي، بارها را پياده كردم.

موسي بن بكر نيز ميگويد: خدمت امام هفتم بودم و كارهاي آن بزرگوار را انجام ميدادم. هرگز نديدم جز مفضل، كسي چيزي خدمت امام بفرستد. هرگاه كسي چيزي براي حضرت مي آورد، ميفرمود: آنها را به مفضل بن عمر بسپار.

4. محمد بن سنان ميگويد: خدمت امام كاظم عليه السلام شرفياب شدم. فرزند بزرگوارش علي بن موسي نيز نزد حضرت بود. پيشواي هفتم به من فرمود: محمد، عرض كردم: بله، بفرماييد. فرمود: محمد، مفضل همدم و راحتي بخش من بود و تو نيز همدم و سبب راحتي آن دو (امام رضا و امام جواد عليه السلام هستي.


1- المفضل بن عمر الجعفي، التوحيد، تحقيق و تعليق: كاظم المظفر.

ص: 188

وفات مفضل

وفات مفضل

سرانجام مفضل بن عمر، پس از تحمل دشواري هاي فراوان در راه حمايت از ولايت و به يادگار گذاشتن آثاري زرين براي شيعيان، در زمان امام كاظم عليه السلام در شهر كوفه وفات كرد. با مرگ او، يكي از درخشان ترين ستارگان آسمان دانش و تقوا افول كرد و امام هفتم عليه السلام برايش رحمت فرستاد.

عيسي بن سليمان ميگويد: به امام هفتم عليه السلام عرض كردم: خدا مرا فدايت سازد! وقتي از دوست شما مفضل جدا شدم، بيمار بود، اميدوارم برايش دعا كنيد. حضرت فرمود: خداوند مفضل را رحمت كند؛ راحت شد. عيسي بن سليمان مي گويد: وقتي پيش دوستانم رفتم، گفتم: به خدا سوگند! مفضل از دنيا رفت. پس از سه روز وارد كوفه شديم و دريافتيم مفضل سه روز قبل وفات كرده است.(1)

بن يقطين

اشاره

بن يقطين

علي بن يقطين يكي از شناخته شده ترين شيعيان و ياران امام كاظم عليه السلام است كه سرچشمه خدمات فراواني براي شيعه در آن زمان بود.

او در سال 124ه . ق. هم زمان با آغاز شورش هاي مردمي بر ضد حكومت امويان و مروانيان به دنيا آمد. مأموران حكومت پدرش را نيز به دليل مبارزه با امويان تعقيب ميكردند و او مخفي شده بود. همسر و دو فرزندش علي و عبيد، براي دور شدن از خطر دستگيري و آزار و اذيت مروانيان، از كوفه فرار كردند و به مدينه پناه بردند(2) تا آنكه مروان به قتل رسيد و چون دولت عباسيان روي كار آمد، آنان به كوفه بازگشتند.


1- نك: إثبات الهداة، الحر العاملي، پيشين، ج 4، ص269.
2- منتهي الامال، ص849؛ تنقيح المقال، ص315.

ص: 189

پدر علي بن يقطين تا پيش از عباسيان، حضور سياسي آشكاري نداشت و ادويه فروش بود. ازاين رو، علي نيز با سكونت در بغداد، شغل پدر را ادامه داد. با آغاز حكومت عباسيان، يقطين به يكي از شخصيت هاي سياسي آن دولت تبديل شد و در دستگاه سياسي سفاح و منصور، خدمت كرد.

ورود علي بن يقطين به دستگاه خلافت هارون الرشيد، با اجازه امام كاظم عليه السلام بود. وي در مدت وزارت خود، دردهاي روحي فراواني را تحمل كرد، ولي به خواست امام در اين منصب باقي ماند، بنابراين، وي يكي از محبوب ترين افراد نزد امام كاظم عليه السلام و پيوسته مشمول عنايت و دعاي آن حضرت بود.

در عصر امامت حضرت كاظم عليه السلام و در مدتي كوتاه، شيعيان از حمايت هاي نسبي برخوردار شدند و اين، از حضور علي بن يقطين در دستگاه خلافت عباسيان سرچشمه مي گرفت.

تحمل دستگاه حكومتي، به امر امام كاظم عليه السلام

تحمل دستگاه حكومتي، به امر امام كاظم عليه السلام

حضور علي بن يقطين در دستگاه حكومتي به امر امام كاظم عليه السلام بود، و او اين فرمان را اطاعت كرد، ولي هر از چند گاه از بودن در دستگاه عباسي به ستوه مي آمد و خطاب به امام مي گفت: از كارگزار خليفه بودن، دلگيرم. پروردگار مرا فدايت سازد! اگر اجازه دهي، مي گريزم. پاسخ امام، كوتاه و روشن بود: اجازه نمي دهم از دستگاه آنان بيرون شوي، پرواي الهي پيشه ساز.

سپس فرمود: بي گمان بايد كارهاي تان، برآوردن نياز برادران و نيكي به آنها در حد امكان باشد؛ وگرنه هيچ كرداري از شما پذيرفته نمي شود. به برادران تان مِهر ورزيد و رحم كنيد تا به ما بپيونديد.(1)


1- علي بن يقطين، آفتاب تقيه، ص21؛ به نقل از: بحارالانوار، ج72، ص379.

ص: 190

در روايتي ديگر آمده است كه عليبنيقطين به حضرت امام كاظم عليه السلام فرمود: آيا روزگار و شرايط دشوارم را نمي نگري؟ حضرت موسي بن جعفر عليه السلام كه بر گستره اي بسيار فراتر از عراق چشم دوخته بود، او را به پايداري فراخواند و فرمود: اي علي، آگاه باش كه خداوند در كنار پيشوايان ستمگر، دوستاني دارد تا به ياري آنها از نيكان دين باور دفاع كند؛ تو در شمار اين گروه جاي داري.(1)

باز نقل مي كنند كه حضرت موسي كاظم عليه السلام خطاب به وي فرمود: پيوسته بر يك خوي استوار باش، تا سه چيز را برايت ضمانت كنم. علي گفت: فدايت شوم! بر كدامين خوي بايد پايدار بمانم و سه چيزي كه شما تضمين مي كنيد، چيست؟ امام فرمود: ضمانت بده كه در رسيدگي به خواسته ها و حوائج دوستانمان كوتاهي نكني، تضمين مي كنم هرگز گرماي آهن، تو را در نيابد و كشته نشوي، سقف زندان هيچ گاه بر فراز پيكرت قرار نگيرد و ناداري و تنگدستي، هرگز سراغت نيايد.(2)

تلاش امام كاظم عليه السلام براي حفظ جان علي بن يقطين

تلاش امام كاظم عليه السلام براي حفظ جان علي بن يقطين

موسي بن جعفر عليه السلام در جان علي بن يقطين به دليل خدمات فراوان او به تشيع، بسيار كوشا بود. نمونه هاي زير، گوياي اين سخن اند:

هارون الرشيد پارچه ا ي قيمتي به علي بن يقطين جايزه داد. او جامه را خدمت موسي بن جعفر عليه السلام فرستاد. حضرت پارچه را برگردانيد و فرمود: پارچه را عطرآگين كن و در جاي محفوظي از آن نگه داري نما.

بدخواهان او ماجرا را به هارون خبر دادند. بدين ترتيب، روزي هارون پرسيد: جامه اي را كه به تو جايزه دادم، كجاست؟ چرا آن را نمي پوشي؟ علي


1- علي بن يقطين، آفتاب تقيه، ص28.
2- معجم رجال حديث، ج12، ص246؛ بحارالانوار، ج48، ص136.

ص: 191

بن يقطين گفت: چون هديه شما بود، آن را عطرآگين كردم و در جاي محفوظي نگهداري مي كنم. پس علي غلام خود را فرستاد تا پارچه را آورد. هارون نيز قسم خورد كه از آن پس، حرف ديگران را درباره او نپذيرد.(1)

امام موسي بن جعفر عليه السلام دستور داده بود علي بن يقطين در جاهاي خلوت و دور از چشم غريبه ها، بنا بر روش اهل سنت وضو بگيرد. به هارون گفته بودند كه علي بن يقطين شيعه است و دليل آن شيوه وضو گرفتن اوست. روزي هارون تصميم گرفت وضو گرفتن علي بن يقطين را ببيند. مخفيانه تماشاگر وضوي او شد و ديد كه او بر اساس روش اهل سنت وضو مي گيرد و كسي هم نزد او نيست. بنابراين، يقين پيدا كرد كه علي بن يقطين شيعه نيست و باز سوگند خورد سخن ديگران را درباره او باور نكند. بعد موسي بن جعفر عليه السلام براي علي پيغام فرستاد: از اين پس، به روش شيعه وضو بگيرد.(2)

نقش علي بن يقطين در حفظ كيان تشيع

اشاره

نقش علي بن يقطين در حفظ كيان تشيع

زير فصل ها

نفوذ در دستگاه خلافت عباسي و خدمت به تشيع

ارجاع حاكمان در مسائل شرعي، به امام كاظم عليه السلام

خبر رساني از حكومت به امام كاظم عليه السلام

خدمت پنهاني به شيعيان

ايجاد ارتباط ميان شيعيان عراق و امام كاظم عليه السلام در مدينه

انديشه هاي امامت و ولايت

كمك هاي فراوان مالي به امام و شيعيان

نفوذ در دستگاه خلافت عباسي و خدمت به تشيع

نفوذ در دستگاه خلافت عباسي و خدمت به تشيع

منصب سياسي و رسميِ وزارت علي بن يقطين، از زمان خلافت مهدي عباسي آغاز شده بود. او در زمان منصور، از افراد مؤثر نظام به شمار مي رفت و در زمان هادي عباسي، چنان اعتباري داشت كه خليفه، انگشتر و مهر خلافت را به دست علي بن يقطين سپرده بود.(3)

ورود علي بن يقطين به دستگاه خلافت، با توجه به ارادت خاصي كه به امام كاظم عليه السلام در زمان خفقان تشيع داشت و از شيعيان و ياران راستين


1- إثبات الهداة، ج 4، ص255.
2- إثبات الهداة، ج 4، ص256.
3- تاريخ طبري، ج12، ص5170.

ص: 192

حضرت به شمار مي رفت، خطرهاي فراواني پديد مي آورد، ولي وي به سفارش امام، در منصب وزارت هارون الرشيد باقي ماند. او با بصيرت والايش، در طول مدت وزارت خود، خدمات ارزنده اي به امام و شيعيان انجام داد.

ارجاع حاكمان در مسائل شرعي، به امام كاظم عليه السلام

ارجاع حاكمان در مسائل شرعي، به امام كاظم عليه السلام

علي بن يقطين در طول وزارت و مسئوليتش در دستگاه خلافت، كوشيد به طور مستقيم و غير مستقيم، بنا بر ضرورت ها و شرايط موجود، امام كاظم عليه السلام و نظريه هاي ايشان را در سطح گسترده مطرح و فضيلت و اعلم بودن امام عليه السلام را يادآور شود. البته، تا آنجا كه شواهد تاريخي حكايت مي كند، او اين كار را در زمان مهدي عباسي بهتر و بيشتر انجام داده است.

طبري در تاريخ خود، در رويدادهاي سال 168ه . ق. مي نويسد:

راجع به آن دوران، در تاريخ نقل شده است كه مهدي عباسي، مسجد الحرام را توسعه بخشيد، اما خانه اي در كنار مسجد باقي ماند كه صاحبانش از آن دل نمي كندند. مهدي در اين باره از فقيهان نظر خواست، آنان همگي گفتند روا نيست زميني، بي خشنودي صاحبش، به مسجدالحرام اضافه شود.(1)

علي بن يقطين گفت: اي اميرمؤمنان! اگر به موسي بن جعفر عليه السلام نامه اي بنويسيد، شما را در اين باره راهنمايي مي كند. مهدي به فرماندار مدينه نوشت مشكل را با امام كاظم عليه السلام در ميان نهد. فرماندار نزد هفتمين جانشين پيامبر شتافت و پرسش خليفه را بازگفت. امام فرمود: آيا بايد پاسخ دهم؟ فرماندار عرض كرد: ناگزيريد؛ راه ديگري نداريد. امام فرمود: بنويس.


1- تاريخ طبري، ج7، حوادث سال 168ه .ق.

ص: 193

به نام خداوند بخشنده مهربان

اگر نخست مردم در مكه مي زيستند و كعبه با وجود آنها ساخته شده، بي گمان مردم به زمين هاي پيرامون آن سزاوارترند و اگر در آغاز، كعبه پديد آمد و سپس مردم گِردش حلقه زده اند، پس كعبه بر زمين هاي اطرافش سزاوارتر است.

چون اين پاسخ به مهدي رسيد، نامه را بوسيد و فرمان داد خانه را نابود كنند. صاحبان خانه نزد امام موسي بن جعفر عليه السلام شتافتند و از وي خواستند در نامه اي، مهدي را به پرداخت بهاي خانه فراخواند. امام نيز خليفه را به دلجويي از آنان سفارش كرد.(1)

خبر رساني از حكومت به امام كاظم عليه السلام

خبر رساني از حكومت به امام كاظم عليه السلام

يكي از كارهاي مهم علي بن يقطين در طول وزارت خود در دستگاه هادي عباسي به نفع شيعيان و امام موسي كاظم عليه السلام ، اين بود كه اخبار و تصميم هاي دستگاه حكومت غاصب را به آگاهي امام مي رساند. به ويژه هنگامي كه نقشه هاي دستگاه حكومت، بر ضد امام بود، وي خيلي سريع امام را باخبر مي ساخت.

هارون، قدرتمندترين خليفه عباسي، در اوج شكوفايي اجتماعي و اقتصادي جامعه اسلامي آن روز كه گسترده ترين قلمرو حكومتي را نيز در اختيار داشت، به خلافت رسيد و زمام دستگاه حكومتي را در مقام امپراتوري مسلّم در اختيار گرفت. در چنين وضعيتي، علي بن يقطين دشوار ترين و در عين حال، پربارترين دوران عمر خود را بر اساس رهنمودهاي امام كاظم عليه السلام در دستگاه حكومت هارون گذراند و همان گونه كه امام فرمود: وجود اين ولّي خدا در كنار هارون، موجب حفظ حقوق اولياي خدا و سنگري براي دفاع از آنان بود كه آتش بدخواهي دشمنان را فرو مي نشاند.


1- عبيري عباس، علي بن يقطين آفتاب تقيه، ص30.

ص: 194

خدمت پنهاني به شيعيان

خدمت پنهاني به شيعيان

در روايتي آمده است كه علي بن يقطين از امام موسي بن جعفر عليه السلام پرسيد: درباره كردار آنان _ گرفتن اموال مردم _ چه مي گوييد؟ امام فرمود: اگر ناگزير به انجام دادن آن شدي، از اموال شيعيان بپرهيز. ابراهيم بن ابي محمود گفت: علي بن يقطين پس از بازگويي اين روايت، افزود: من به ناچار ثروت هاي پيروان اهل بيت عليهم السلام را آشكارا مي گرفتم، ولي پنهان و دور از چشم مأموران خليفه، به آنها برمي گرداندم.(1)

ايجاد ارتباط ميان شيعيان عراق و امام كاظم عليه السلام در مدينه

ايجاد ارتباط ميان شيعيان عراق و امام كاظم عليه السلام در مدينه

علي بن يقطين از كساني است كه شيعيان به وسيله او مي توانستند مشكلات مالي يا علمي خود را حل كنند و او مي توانست در وضعيت خفقان آور آن عصر، ميان شيعيان عراق و امام كاظم عليه السلام در مدينه ارتباط برقرار سازد.

اسماعيل بن سلام و ابن حميد نقل كرده اند علي بن يقطين ما را احضار كرد و به همراه مان اموال و نامه هايي به مدينه فرستاد. ما نيز دو مركب تهيه كرديم و از بي راهه رفتيم تا به بطن الرّمّه رسيديم. در آنجا از مركب مان پايين آمديم و آنها را در گوشه اي بستيم و براي شان علوفه گذاشتيم و خودمان نيز مشغول خوردن غذا شديم. ناگاه سواري را ديديم كه با خدمتكارش در حركت بود، وقتي به ما نزديك شدند، ديديم كه امام ابوالحسن موسي بن جعفر عليه السلام است. از جاي برخاستيم و به ايشان سلام كرديم و اموال و نامه هايي كه به همراه داشتيم، به حضرت تقديم نموديم. سپس امام نيز از آستين، نامه هايي بيرون آورد و فرمود: اينها پاسخ نامه هاي شماست. عرض كرديم: زاد و توشه ما تمام شده، اگر اجازه مي دهيد داخل مدينه برويم و


1- كليني، اصول كافي، ج5، ص110، ح2.

ص: 195

همراه با زيارت پيامبر، زاد و توشه تهيه كنيم. حضرت فرمود: هرچه زاد و توشه داريد، پيش بياوريد پس زاد و توشه را بيرون آورديم و پيش حضرت گذاشتيم. آن جناب دستي در ميان آن چرخانيد و فرمود: اين شما را به كوفه مي رساند. و اما رسول الله صلي الله عليه و آله را نيز شما زيارت كرديد؛ چرا كه من نماز فجر را با آنان (پيامبر و اجداد معصومان حضرت) گزاردم و اكنون قصد دارم نماز ظهر را نيز با آنان به جاي آورم! برويد به امان خدا.(1)

گسترش انديشه هاي امامت و ولايت

گسترش انديشه هاي امامت و ولايت

علي بن يقطين با وجود اينكه در طول زندگي پربار خود، كارهاي حساس دولتي و فعاليت هاي گسترده سياسي داشت و در دولت باطل، وزيري شيعه و پايگاه مطمئني براي ابلاغ انديشه هاي امامت و ولايت بود، نقش بسزايي در نشر علم حديث نيز داشت. نجاشي در رجال خود مي گويد: «علي بن يقطين از ابي عبدالله عليه السلام يك حديث را روايت كرد، ولي روايات زيادي از امام موسي عليه السلام نقل كرده است و كتابي به نام مسائله هم دارد».

شيخ طوسي نيز در كتاب فهرست، كتاب هايي را براي علي بن يقطين ذكر مي كند، مانند: ماسئل عنه الصادق عليه السلام من الملاحم، كتاب الشّاك بحضرته عليه السلام و مسائل ابي الحسن موسي بن جعفر.

كمك هاي فراوان مالي به امام و شيعيان

كمك هاي فراوان مالي به امام و شيعيان

علي بن يقطين فراوان به امام و شيعيان كمك مالي مي كرد، تا آنجا كه كشّي از فرزند علي بن يقطين نقل مي كند كه امام كاظم عليه السلام در برآوردن نيازهاي دنيوي اش به پدرم علي مي گفت تا آن را برطرف سازد.


1- شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال، ج2، ص735.

ص: 196

همچنين نقل شده كه گاه علي بن يقطين صد هزار تا سيصدهزار درهم به رسم هديه به حضور امام كاظم عليه السلام مي فرستاد و آن حضرت، درهم ها را در ميان نيازمندان شيعه و خانواده خود قسمت مي كرد.(1)

وفات علي بن يقطين

وفات علي بن يقطين

سرانجام علي بن يقطين پس از عمري تلاش و مبارزه و پايمردي و ايستادگي در برابر اتفاق هاي ناگوار، در سال 182ه . ق. و در 57 سالگي، در بغداد، درحالي كه امام كاظم عليه السلام در زندان هارون به سر مي برد، از دنيا رفت.(2)

وي در دوران زندگي پاك خود، توانست رضايت امام كاظم عليه السلام را به دست آورد، تا آنجا كه امام بهشت را براي او تضمين كرد و درباره او فرمود: «اني احب لك ما احب لنفسي؛ براي تو آن چيزي را دوست دارم كه براي خود دوست مي دارم».(3)

بهلول بن عمرو

بهلول بن عمرو

يكي از شاگردان امام موسي بن جعفر عليه السلام ، عالم و عارف كامل، بهلول بن عمرو بود. او براي حفظ جانش از گزند هارون الرشيد، با اشاره امام كاظم عليه السلام خود را به ديوانگي زد و از آن پس به بهلول مجنون معروف شد.

روايت شده كه هارون مي خواست براي بغداد «قاضي القضات» تعيين كند. در اين باره با ياران و علما مشورت كرد و همه آنان بهلول را براي اين كار شايسته دانستند.

هارون، بهلول را به حضور خواند و به او گفت: اي فقيه هوشمند، ما را در قضاوت ياري كن.


1- عبيري عباس، علي بن يقطين آفتاب تقيه، ص30.
2- فهرست شيخ طوسي، همان، ص234.
3- عبيري عباس، علي بن يقطين آفتاب تقيه، ص30.

ص: 197

بهلول گفت: من براي اين كار صلاحيت ندارم. هارون گفت: همه اطرافيان و مردم بغداد، تو را براي اين كار، شايسته مي دانند.

بهلول پاسخ داد: شگفتا! من خودم به خودم آگاه تر از ديگران هستم؛ وانگهي اينكه مي گويم صلاحيت ندارم؛ يا راست مي گويم كه صلاحيت ندارم، يا دروغ مي گويم. در اين صورت، آدم دروغ گو، شايسته مقام قضاوت نيست.

هارون گفت: تو را آزاد نمي كنم تا اين مقام را بپذيري. بهلول كه چنين ديد، گفت: اكنون كه چنين است، يك شب به من مهلت دهيد تا در اين مورد بينديشم.

به او مهلت دادند و او به خانه اش رفت. فرداي آن روز، صبح زود با چوبي بلند كه در دست داشت، از خانه بيرون آمد و خود را به ديوانگي زد و وارد بازار شد. مردم ديدند لباس و عبا و عمامه بهلول كج شده و چوبي به دست گرفته و بر آن سوار شده است و فرياد مي زند كه از پيشِ رويم كنار برويد تا اسبم به شما لگد نزند. مردم گفتند: بهلول، ديوانه شده است. اين خبر به هارون رسيد، گفت: «ما جَنَّ وَ لكِنْ فَرَّ بِدِينِهِ مِنّا؛ او ديوانه نشده است، بلكه با اين كار، براي حفظ دينش، از ما فرار كرد».(1)

بهلول تا آخر عمر در همين وضع به سر برد تا مبادا طاغوت هاي عباسي از وجود او سوء استفاده كنند. او از همين وضعيت ساختگي اش، بر ضد طاغوت ها استفاده بسيار كرد و با طنز و مزاح و شيوه هاي گوناگون، به افشاگري دستگاه جور پرداخت.


1- بهجة الآمال، ج2، صص 435 و 436.

ص: 198

ص: 199

فصل نهم: بصيرت ياران امام رضا عليه السلام (نشر فرهنگ و معارف)

اشاره

فصل نهم: بصيرت ياران امام رضا عليه السلام (نشر فرهنگ و معارف)

عصر امام رضا عليه السلام يكي از برهه هاي ويژه تاريخ اسلام مخصوصاً تشيع مي باشد. جهان اسلام در اين دوره با پديده اي جديد به نام «نهضت ترجمه» رو به رو گرديد، اين نهضت در حقيقت از عهد «منصور دوانيقي» خليفه عباسي آغاز شد و خلفاي ديگر، كار او را دنبال كردند. «مامون» در سال 217 براي ترجمه، مدرسه اي تأسيس كرد كه به «بيت الحكمه» معروف شد. او گروهي از مترجمان را در آنجا گرد آورد و يك طبيب نصراني به نام «يوحنا بن ماسويه» را بر آنها رياست داد. اگرچه در آغاز اين نهضت، كتبي كه ترجمه شد، مربوط به علوم عملي مانند: طب، حساب و كيميا بود ولي بعدها به علوم ديگر و معارف نظري و ما بعد الطبيعه و دين نيز پرداخته شد، كه نخستين جرقه هاي انحراف ديني نيز از همين جا زده شد. ترجمه تورات و انجيل و نيز كتب مانوي و مزدكي در اين دوره صورت گرفت. مهم ترين و مؤثرترين كتبي كه نظر مسلمانان را به خود جلب كرد، كتب طبي و فلسفي بود، و بسياري از عقايد مسلمانان تحت تأثير اين كتب قرار گرفت.

ص: 200

نهضت ترجمه با همه خدماتي كه براي جهان اسلام به همراه داشت، باعث ظهور و بروز بسياري از فرقه هاي انحرافي گشت و رسالت ياران امام رضا عليه السلام را در مرزباني از حريم اسلام و تشيع دو چندان كرد. آنان با كسب دانش و معرفت، بصيرت و آگاهي و ولايت پذيري كه داشتند موفق شدند با ادامه دادن مسير شاگردان امام باقر و امام صادق عليهما السلام ، فرهنگ جامعه اسلامي را در برابر امواج سهمگين و تندبادهاي خطرناك، در مقابل امواج فكري مسلمانان را تحت تأثير قرار داد، با رهبري حكيمانه امام رضا عليه السلام ، از سقوط در گرداب خطرات انحراف و التقاط رهايي بخشند.

عمده تلاش هاي مبتني بر بصيرت ياران امام رضا عليه السلام در دوره نشر فرهنگ و معارف شيعه عبارت بود از:

1. دفاع از اعتقادات تشيع و مقابله با فرقه هايي نظير: ثنويه، حشويه، كراميه، اهل تعطيل، قرامطه و... كه بيشترين ظهور و بروز را در اين دوره داشتند.

2. تدوين كتاب هاي مختلف در رد گروهك هاي انحرافي و موضوعاتي كه جامعه اسلامي آن روز با آن دست به گريبان بود.

3. تثبيت جايگاه ولايت و امامت از طريق تبليغ، مناظره و تدوين كتاب كه تأثير زيادي بر شكوفايي و مطرح شدن عقايد تشيع داشت.

4. افشاي چهره واقعي عباسيان و شخص مأمون.

5. ترويج معارف رضوي در اقصي نقاط عالم اسلامي.

اباصلت هروي

اباصلت هروي

وي يكي از مشهورترين و نزديك ترين ياران امام رضا عليه السلام است كه در مدينه به دنيا آمد و در جواني براي اخذ حديث و دانش، به شهرهاي بسياري سفر كرد.

ص: 201

سرانجام به خراسان برگشت و ساكن نيشابور شد.(1) او ميان خاص و عام به علم و وثاقت معروف است. عالمان تاريخ و رجال، اباصلت را از خادمان خاص و محارم حضرت رضا عليه السلام دانسته اند. اباصلت روايت هاي فراواني درباره توحيد، امامت و تفسير از حضرت رضا عليه السلام نقل كرده است. با مطالعه و بررسي زندگي او، درمي يابيم كه در عصر خويش، از شخصيت هاي مطمئن و بنام اهل حديث بوده و براي گردآوري حديث، به شهرهاي متعدد سفر كرده است. در شجاعت، حق گويي و صراحت لهجه نيز كم مانند بوده است.

نقش اباصلت در گسترش تشيع

اشاره

نقش اباصلت در گسترش تشيع

زير فصل ها

روايت حديث سلسلة الذهب

مناظره با مكتب هاي انحرافي

اظهار دوستي اهل بيت عليهم السلام و تبرّا از دشمنان

افشاي چهره واقعي مأمون

بر بالين حضرت در لحظه شهادت

وفات

روايت حديث سلسلة الذهب

روايت حديث سلسلة الذهب

اباصلت يكي از همراهان حضرت است كه در بيشتر نشست ها و مجالس با امام شركت داشت و در مناظره هاي امام با بزرگان دين ها و متكلمان و دانشمندان حاضر بود.

هنگام ورود حضرت رضا عليه السلام به نيشابور، اباصلت در اين شهر بود و يكي از راويان حديث معروف «سلسلة الذهب»، اوست كه امام آن را در نيشابور القا و املا كرد. اين حديث شريف كه پس از توحيد، به جايگاه واقعي اهل بيت عليهم السلام اشاره دارد، يكي از مهم ترين اقدامات امام رضا عليه السلام در بيان غاصبانه بودن حكومت عباسي است.

شاگردان امام رضا عليه السلام نيز با بيان اين روايت در موقعيت هاي گوناگون، به دفاع از ولايت ائمه عليهم السلام مي پرداختند كه اباصلت نيز نقش بسزايي در اين مسئله داشت.


1- راويان مشترك، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي دفتر تبليغات، ج1، صص 527 و 528.

ص: 202

مناظره با مكتب هاي انحرافي

مناظره با مكتب هاي انحرافي

اباصلت، پيوسته درصدد رد و مخالفت با اهل «اهواء» و فرقه هاي «مرجئه»، «جهيمه»، «زنادقه» و «قدريه» بود و بدين منظور، با بشر مريسي نيز در حضور مأمون بارها مناظره كرد و پيروزمندانه از ميدان بيرون آمد و بر وي چيره شد.(1)

بشر بن غياث مريسي، از شاگردان ابويوسف قاضي و از عالمان كلام بود. او مسئله «خلق قرآن» را عنوان كرد و گفت: «قرآنْ، قديم نيست، بلكه مخلوق است.» اباصلت با وي به مخالفت برخاست و در مجلس مأمون، با او مناظره كرد و بشر بن غياث شكست خورد.(2)

اظهار دوستي اهل بيت عليهم السلام و تبرّا از دشمنان

اظهار دوستي اهل بيت عليهم السلام و تبرّا از دشمنان

اباصلت از ارادتمندان خالص و شيفتگان مكتب اهل بيت عليهم السلام و امامت بود و مذهب و روشش، بر اساس دوستي اهل بيت عليهم السلام و بيزاري جستن از دشمنان آنان قرار داشت. كشّي مي نويسد: «دين و مذهب و سيره اباصلت، دوستي و محبت اهل بيت پيامبر بود.»(3) همچنين كشّي او را به استواري و شدت علاقه مندي بر تشيع، ستوده و از يحيي بن نعيم نقل كرده است: «كانَ شَديدُ التَّشَيُّعِ و لَمْ يُرَمِنْهُ الْكِذْبُ؛ وي به شدت در تشيع خويش استوار بود و هرگز دروغ از وي شنيده نشد».(4)

او بر پايه ايمان و باور خويش، در پي نشر فضيلت هاي اهل بيت عليهم السلام بود و در اين راه، همه خطرها را به جان مي خريد. وي آشكارا دوستي اهل بيت عليهم السلام و دشمني مخالفان دين را بيان مي كرد و در برهه اي كه عده اي


1- تاريخ بغداد، ج11، ص46.
2- راويان امام رضا عليه السلام، ص230.
3- رجال كشي، ص616.
4- رجال كشي، ص615.

ص: 203

سنگ محبت امويان و دشمنان اهل بيت عليهم السلام را به سينه مي زدند، مي گفت: «سگ علويان، از همه بني اميه برتر است».(1)

يكي از روايت هاي معروفي كه از اباصلت در مصادر شيعي و سني آمده، اين حديث است كه پيامبر فرمود: «من شهر علم هستم و علي، درِ آن است».(2)

افشاي چهره واقعي مأمون

افشاي چهره واقعي مأمون

يكي از هدف هاي اصلي مأمون از واگذاري ولايت عهدي به امام رضا عليه السلام ، اين بود كه شأن حضرت را در ديد شيعيان و ارادتمندانش كم كند؛ زيرا خلافت و سياست و داخل شدن در دربار عباسي، در نظر مردم، نوعي آلودگي خوانده مي شد و داخل كردن يك شخص وارسته در دستگاه خلافت، به خودي خود سبب پايين آمدن اثر وجودي آن فرد مي گرديد. ازاين رو، اباصلت در بيان علت واگذاري ولايت عهدي به امام هشتم عليه السلام مي گويد: «مأمون، ولايت عهدي را به امام واگذار كرد كه به مردم نشان دهد امام، وابسته به دنياست تا بدين ترتيب، از موقعيت معنوي ايشان نزد مردم، بكاهد».(3)

براي مردم و برخي شيعيان، پيوسته اين شبهه مطرح شده بود كه چرا امام ولايت عهدي را پذيرفت!

در اين برهه حساس، برطرف كردن اين شبهه در ذهن شيعيان، مسئله اي ضروري بود تا مسئله براي آنان و آيندگان روشن شود. اباصلت هروي در موقعيت ها و مناسبت هاي مختلف، از روي اين راز، پرده برمي داشت و مي گفت: به خدا سوگند! امام رضا عليه السلام با اراده و خواست خود اين امر را


1- تاريخ بغداد، ج11، ص52.
2- تهذيب التهذيب، ج6، ص285؛ جمال الدين مزي، تهذيب الكمال، ج11، ص463.
3- شيخ صدوق، عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص241.

ص: 204

نپذيرفت...(1) در جاي ديگر نيز نقل شده است كه اباصلت، تفصيل ماجرا و گفت وگوهاي ميان حضرت و مأمون را بيان مي كند و در آخر مي گويد: «مأمون گفت: به خدا سوگند! اگر ولايت عهدي را پذيرفتي، كه چه بهتر، و گرنه مجبورت مي كنم و اگر باز نپذيرفتي، گردنت را مي زنم».(2)

بر اثر روشنگري هاي اباصلت و ديگر ياران حضرت و رهنمودهاي خود امام رضا عليه السلام ، اين شبهه از ذهن مردم برطرف شد و مأمون به هدف خود نرسيد. بنابراين، اباصلت درباره سبب اقدام مأمون بر شهادت حضرت رضا عليه السلام مي گويد:

هدف مأمون اين بود كه به مردم چنين جلوه دهد كه امام رضا عليه السلام دنياپرست است. او مي خواست با اين كار، مقام حضرت را در ميان مردم پايين آورد، ولي از آنجا كه در اين هدف خود پيروز نشد و فضل و مقام امام بر مردم آشكارتر گرديد، بلكه جايگاه امام در ديد مردم فراتر رفت، متكلمان و عالمان را براي مناظره با حضرت فراخواند و آنجا هم با شكست روبه رو شد... . در نهايت، تصميم به قتل حضرت گرفت و حضرت را مسموم كرد.(3)

او همچنين در بيان سبب و چگونگي شهادت امام رضا عليه السلام كتابي نوشته است.(4)

بر بالين حضرت در لحظه شهادت

بر بالين حضرت در لحظه شهادت

اباصلت هروي، از نزديكان خاص و صاحب اسرار امام رضا عليه السلام بود و در ساعت هاي آخر عمر امام رضا عليه السلام ، بر بالين آن حضرت قرار داشت و همه


1- شيخ صدوق، عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص140.
2- شيخ صدوق، عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص139.
3- شيخ صدوق، عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص241.
4- رجال نجاشي، ج2، ص60.

ص: 205

حالت هاي امام هشتم عليه السلام را هنگام شهادت از زبان وي نقل كرده است. او در دفن و كفن حضرت رضا عليه السلام حاضر بود. اباصلت پس از رحلت حضرت رضا عليه السلام زنداني شد و در زندان، دست به دعا برداشت و از خدا ياري خواست. پس از دعا، به اعجاز حضرت جواد عليه السلام از زندان آزاد شد.(1)

وفات

وفات

اباصلت هروي، در روز چهارشنبه، 24 شوال 236ه . ق. وفات كرد. در اينكه اباصلت در كجا از دنيا رفت، در مصادر تاريخي مطلبي نيامده است.(2)

زكريا بن آدم

اشاره

زكريا بن آدم

زكريا بن آدم، در عصر امامت امام صادق عليه السلام از ياران و شاگردان مكتب آن حضرت بود.(3)

او به محضر امام موسي بن جعفر عليه السلام شرفياب شده است.(4) شيخ طوسي، او را از ياران امام جواد عليه السلام نيز دانسته است.

وي از ياران و وكيل امام رضا عليه السلام در قم بود و حضرت توجه ويژه اي به او داشت. زكريا به قدري نزد حضرت رضا عليه السلام عزت داشت كه مي گويد:

در نخستين شبي كه بر حضرت وارد شدم، وي از ابوجرير قمي كه تازه فوت كرده بود، پرسيد و برايش از خداوند متعال رحمت خواست و پيوسته با من سخن مي گفت و من با حضرت صحبت مي كردم تا اينكه صبح طلوع كرد و حضرت برخاست و نماز صبح را به جا آورد.(5)


1- بحارالانوار، ج49، صص 302 و 303.
2- تاريخ بغداد، ج11، ص52.
3- رجال طوسي، تحقيق: جواد قيومي، ص210.
4- معالم العلماء، ص88، ح 349؛ التهذيب، تحقيق: خرسان حسن، ج9، ص29، روايت 115؛ رجال طوسي، ص375.
5- وسائل الشيعه، ج8، ص163، ح 10314؛ الاختصاص، ص86.

ص: 206

بدين ترتيب، اينكه امام شبي را تا صبح با زكريا هم صحبت بوده. از بزرگي و مقام والاي او خبر مي دهد. شيخ عباس قمي مي نويسد:

در آن شب، همه رازها و دانش هاي مورد نياز شيعيان را امام رضا عليه السلام به طور شفاهي، از طريق زكريا به همه محدثان شيعه منتقل كرد و شايد مهم ترين بخش گفت وگوهاي آن شب، بيان اسرار ولايت و امامت امام جواد عليه السلام بود كه با دليل هاي كافي به زكريا سپرده شد.(1)

يكي از افتخارهاي زكريا اين بود كه يك سال با حضرت ثامن الحجج، امام رضا عليه السلام ، در راه حج، از مدينه تا مكه هم نشين و هم كجاوه بوده است.(2)

امان اهل قم

امان اهل قم

زكريا بن آدم مي گويد: به امام هشتم عرض كردم: مي خواهم از شهر قم بيرون بروم؛ به درستي كه سفيهان در ميان آنها زياد شده است.

پس حضرت فرمود: اين كار را نكن كه خداوند به واسطه تو، بلا را از آنها دفع مي كند؛ چنان كه به واسطه امام موسي بن جعفر عليه السلام بلا از اهل بغداد دفع مي شود.(3)

جايگاه زكريا در نزد امام رضا و امام جواد عليهما السلام

جايگاه زكريا در نزد امام رضا و امام جواد عليهما السلام

زكريا از برترين ياران و حاميان ولايت و نماينده امام هشتم و امام نهم در قم بود. شيخ طوسي در كتاب غيبة پس از معرفي و ستايش زكريا بن آدم، درباره او مي نويسد: «زكريا بن آدم در شمار عهده داران امور پيشوايان معصوم عليهم السلام بود».(4)


1- منتهي الامال، ج3، ص1741.
2- تنقيح المقال، ج1، ص447، رقم 4236.
3- بحارالانوار، ج49، ص78؛ اختصاص مفيد، ص78؛ اعيان الشيعه، ج7، ص62.
4- الغيبه، ص348، ح303.

ص: 207

علي بن مسيب مي گويد: «به امام هشتم عرض كردم: راهم از شما دور است و نمي توانم هرگاه بخواهم، خدمت شما بيايم، دينم را از چه كسي بياموزم؟ حضرت فرمود: از زكريا بن آدم كه او در دين و دنيا، مأمون است».(1)

عبدالله بن صلت قمي، از ياران باوفاي حضرت جواد عليه السلام مي گويد:

در يكي از روزهاي آخر عمر حضرت بر ايشان وارد شدم و شنيدم كه آن حضرت ياران باوفايش را ياد مي كرد و مي فرمود: خدا از سوي من به صفوان بن يحيي، محمد بن سنان و زكريا بن آدم پاداش خير دهد؛ زيرا اينان به من وفادار بودند. من از آنها راضي هستم، خدا نيز از آنها راضي باشد كه آنان هرگز با من و پدرم مخالفت نكردند.(2)

در روايتي ديگر نيز امام جواد عليه السلام وي را به سبب خدمات شايسته اش به امام رضا عليه السلام ، ستوده و يادآور شده كه زكريا نزد من و پدرم، جايگاه ويژه دارد.(3)

مبارزه با واقفيه

مبارزه با واقفيه

پس از شهادت موسي بن جعفر عليه السلام و در روزگار امام هشتم عليه السلام برخي در پي گمراه ساختن شيعيان بودند. در اين ميان، زكريا بن آدم درخشان ترين و حساس ترين نقش خود را ايفا كرد و اسلام و تشيع را از انحراف دور ساخت و اجازه نداد افراد سودجو و دنياپرست، امامت و ولايت را از مسير اصلي منحرف كنند و او با سخنان و رهنمودهاي روشنگر خويش، تارهاي شيطاني«واقفيه» را از بين بُرد.

زكريا بن آدم در چنين زماني، از آنجا كه مورد پذيرش شيعيان بود، با استفاده از جايگاه معنوي خود، با بيان حقيقت و شواهدي از زبان امام كاظم عليه السلام در اثبات امامت امام رضا عليه السلام ، با گروه منحرف واقفيه مبارزه كرد.


1- بحارالانوار، ج2، ص251؛ وسائل الشيعه، ج27، ص145، روايت 33442.
2- رجال كشي، ص504، ح 967، ص502، ح 963 و 964؛ بحارالانوار، ج49، ص273.
3- اختصاص، ص87.

ص: 208

داستان زير را از علي بن عبداللّه هاشمي نقل مي كنند:

نزديك به شصت نفر از خود و غلامان مان بر سر قبر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نشسته بوديم. در اين هنگام ابوابراهيم، امام موسي بن جعفر عليه السلام درحالي كه دست فرزندش علي را در دست داشت، بر جمع ما وارد شد و فرمود: آيا مي دانيد من كيستم؟ پاسخ داديم: شما سرور و بزرگ ما هستيد. فرمود: نام و نسب مرا بگوييد. گفتيم: شما موسي بن جعفر عليه السلام هستيد. سپس فرمود: اينكه همراه من است، كيست؟ گفتيم: او علي بن موسي بن جعفر (امام رضا) است. سپس امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: پس شاهد باشيد كه او در زمان زندگي ام، وكيل و نماينده من و پس از مرگم، جانشين من است.(1)

حضرت جوادالائمه عليه السلام پس از مرگ زكريا از او به نيكي ياد كرد و درباره او فرمود:

رحمت خدا بر او در روز ولادت و هنگام مرگ و در روز قيامت باد. به درستي كه او عارف به حق زندگي كرد. پيوسته حق را مي گفت و صابر بر آن و برپا دارنده فرمان هاي الهي بود. خدا و رسول او را دوست مي داشت و بي هيچ كژي و كاستي از دنيا رفت. خداوند به او پاداش نيت خير دهد و سعي اش را ببخشد.

زكريا بن آدم در دوران امامت حضرت جواد عليه السلام (204 _ 220ه . ق.) از دنيا رفت. پيكر پاكش را در قم، كنار مرقد پسرعمويش زكريا بن ادريس به خاك سپردند. بعدها اين قبرستان، به قبرستان شيخان معروف شد.


1- اثبات الهداة، ج3، ص236؛ عيون اخبار الرضا، ج1، ص22، ح 12 و ص19.

ص: 209

فصل دهم: بصيرت ياران امام جواد، امام هادي، امام عسگري و امام زمان عليهم السلام (سازمان دهي اجتماعي)

اشاره

فصل دهم: بصيرت ياران امام جواد، امام هادي، امام عسگري و امام زمان عليهم السلام (سازمان دهي اجتماعي)

دوران امامت امام جواد عليه السلام تا پايان عصر نواب خاص دوران خفقان شديد سياسي بود كه توسط خلفاي عباسي اعمال مي شد. ارتباط شيعيان با اين ائمه بسيار دشوار بود و ياران حضرت كه نقش پاسداري از حريم تشيع و مبارزه با گمراهي ها و انحراف هاي فكري و عقيدتي را داشتند، دائماً تحت تعقيب و مورد آزار و شكنجه سربازان حكومت قرار مي گرفتند.

از سويي شيعه بايد آماده ورود به عصر جديدي مي شد كه امام در عينيت جامعه حضور نداشت. اين آماده سازي سازماندهي وكلاء با تلاش امام جواد و امامين عسكريين عليهما السلام و هجرت هاي پر ثمر ياران ائمه كه با سختي هاي زيادي همراه بود انجام گرفت. وكلاء كه از ياران و شاگردان برجسته، ممتاز و حامل علم و اسرار ائمه بودند، در اين دوران براي سازماندهي شبكه وكالت، در چهار منطقه(1) از سرزمين پهناور اسلامي حضور يافتند.


1- امام هادي7 سرزمين اسلام را به چهار منطقه تقسيم كرده بود. نخستين ناحيه را با مركزيت بغداد و مداين و كوفه، ناحيه دوم را به مركزيت بصره و اهواز، ناحيه سوم را با مركزيت قم و همدان و آخرين منطقه را با مركزيت حجاز، يمن و مصر در نظر گرفت و سپس وكلاي خود را به اين نواحي فرستاد. براي توضيحات بيشتر بنگريد به: محمدرضا جباري، سازمان وكالت و نقش آن در عصر ائمه:، انتشارات مؤسسه آموزش پژوهشي امام خميني=، ج 1، ص 65 به بعد.

ص: 210

نقش سازنده اين سازمان هماهنگ، در دوران امامت حضرت هادي عليه السلام و پس از تبعيد ايشان و عدم امكان ارتباط مستقيم شيعيان بيشتر افزايش يافت. مهم ترين موارد بصيرت ياران ائمه در دوران حساس سازماندهي اجتماعي كه نقش مهمي در حفظ و بقاء تشيع خصوصاً در عصر غيبت داشت را مي توان در موارد ذيل خلاصه كرد:

1. تقيه براي حفظ مصالح تشيع

2. هجرت هاي سخت و طاقت فرسا براي ترويج معارف شيعي و روشنگري سياسي مردم

3. پاسخگويي به سوالات فقهي و عقيدتي شيعيان و مناظره با گروهك هاي انحرافي.

4. آماده سازي شيعيان براي ورود به عصر غيبت و زمينه سازي براي فرهنگ انتظار

5. جمع آوري وجوهات اسلامي و ارسال آن براي امام كه با دشواري زيادي همراه بود

6. پايداري براي حفظ اسرار امام

علي بن مهزيار

علي بن مهزيار

علي بن مهزيار در يكي از روستاهاي فارس به نام هند به دنيا آمد. سپس به اهواز نقل مكان كرد و در آنجا ساكن شد. وي يكي از ياران مخلص حضرت جواد عليه السلام است.(1)

او ابتدا نصراني بود كه بعدها نور هدايت بر قلبش تابيد و مسلمان شد. علي بن مهزيار جزو آنهايي است كه افتخار درك محضر مبارك حضرت


1- اختيار معرفه الرجال، ص548.

ص: 211

جواد عليه السلام را يافت و از پيشگاه آن امام همام، دانش و ايمان فرا گرفت. امام جواد عليه السلام براي او نامه هايي تكريم آميز نوشتند كه بعضي از آنها در تاريخ ثبت است و اين، لطف و علاقه امام را به او نشان مي دهد.

علي بن مهزيار تا مقام وكالت امام جواد عليه السلام نيز پيش رفت. او حلقه اتصال و ارتباط امام با شيعيان پاك نهاد و خالص بود؛ از يك سو انديشه و سخنان حضرت را به شيعيان و از سوي ديگر، پيام شيعيان را به امام مي رساند.

درباره او نوشته اند كه صبح هنگام، چون آفتاب طلوع مي كرد، به سجده مي رفت و در حق مردمان و مؤمنان دعا مي كرد و از خدا براي آنان همان را مي طلبيد كه براي خود مي خواست. از شدت عبادت، پيشاني اش پينه بسته بود. البته اين عبادت ها مانع از تلاش هاي علمي او نبود و از خدماتش به مردم نمي كاست. مزار او هم اكنون در اهواز، زيارتگاه مشتاقان است.(1)

سيد عبدالعظيم حسني

سيد عبدالعظيم حسني

حضرت سيدعبدالعظيم حسني از نوادگان امام حسن مجتبي عليه السلام است و مزار شريف او در شهر ري قرار دارد و سال هاست شيعيان براي زيارت مرقد مطهر وي به ري شرفياب مي شوند. شخصيت جناب عبدالعظيم حسني از چند نظر شايسته توجه و بررسي است.

حضرت عبدالعظيم، مردي عالم و متعهد و در نزد اهل بيت عليهم السلام وثيق و مطمئن بوده است. در وصف او همين بس كه روزي ابوحمّاد رازي خدمت امام هادي عليه السلام رسيد و از احكام شرعي پرسيد. هنگام وداع، حضرت فرمود: هرگاه دچار مشكلي شدي و حكم دين را نمي دانستي، از عبدالعظيم حسني بپرس و سلام مرا به او برسان.(2)


1- 2نك: فضل الله صلواتي، تحليلي از زندگاني امام جواد7، اصفهان، انتشارات خرد، 1364ش، ص 328.
2- معجم رجال الحديث، ج10، ص49.

ص: 212

همچنين محمد بن يحيي عطار مي گويد: گروهي به حضور امام هادي عليه السلام شرفياب شده بودند و حضرت از آنان پرسيده بود: كجا بوديد؟ آنها وقتي گفتند از زيارت قبر حسين بن علي عليه السلام مي آييم، حضرت فرمود: اگر قبر عبدالعظيم را زيارت كني، گويا قبر حسين بن علي عليه السلام را زيارت كرده اي.(1)

جناب عبدالعظيم حسني، آن زمان كه عباسيان عرصه را بر شيعيان و خاندان ابوطالب تنگ كرده بودند، از ديار خود هجرت كرد و به ري رفت و در طول راه و مدت اقامت در ري نيز به روشنگري مردم در باب توحيد و امامت پرداخت، تا آنكه رنجور و بيمار شد و در ري، ديار فاني را وداع گفت.(2)

فضل بن شاذان

اشاره

فضل بن شاذان

فضل بن شاذان بن خليل نيشابوري از بزرگان ياران امام هادي عليه السلام و از قهرمانان ميدان علم و جدال احسن است. در طول تاريخ تشيع، همواره افرادي بوده اند كه به دفاع از كيان تشيع بپردازند و به جهاد علمي تن دهند. مؤمن الطاق، هشام بن حكم و يونس بن عبدالرحمان از شخصيت هاي سرشناس اين ميدان هستند. در زمان امام هادي عليه السلام شخصيت بزرگ ديگري به نام فضل بن شاذان بن خليل ظهور كرد.

فضل بن شاذان، نيشابوري و ساكن نيشابور بود. پدرش شاذان بن خليل نيشابوري، از شيفتگان مكتب اهل بيت عليهم السلام و شاگرد مكتب يونس بن عبدالرحمان بود.(3) او متكلمي زبردست و تيزبين و مدافع راه ولايت به شمار مي آمد. با اينكه در عصر وي دانشمندان بسياري مي زيستند، او از همه آنان پيشي گرفت و شهرت و بزرگي فراوان يافت.


1- 2.همان، ج10، ص48.
2- زندگاني امام علي الهادي7، باقر شريف قرشي، صص 228، 229 و 230.
3- رجال نجاشي، ج2، ص168.

ص: 213

عالمان رجال و حديث، همچون نجاشي، مرحوم سيد حسن صدر و علامه حلي، فضل را دانشمندي موثق و يكي از فقهيان و متكلمان بزرگ مي دانند كه جايگاه و مقام والايي در ميان شيعه داشت و مشهورتر از آن است كه وصف شود.(1)

تمجيد امام عسكري عليه السلام از فضل بن شاذان

تمجيد امام عسكري عليه السلام از فضل بن شاذان

كشّي از بورق بوسنجاني، از دانشمندان معروف به صلاح و نيكي و پرهيزكاري، نقل مي كند:

به خدمت امام حسن عسكري عليه السلام رسيدم، كتاب يوم و ليلة فضل بن شاذان را با خود داشتم و به نظر حضرت رساندم و عرض كردم: سرورم، مطالب اين كتاب چگونه است؟ حضرت تا آخر آن را ورق زد و فرمود: مطالب اين كتاب درست است و جا دارد به آن عمل شود. سپس عرض كردم: فضل بن شاذان سخت بيمار است؟ حضرت فرمود: آري، خدا فضل را رحمت كند. بورق مي گويد: وقتي برگشتم، ديدم فضل بن شاذان در همان روزهايي كه امام حسن عسكري عليه السلام بر او رحمت فرستاد، از دنيا رفته است.(2)

فضل بن شاذان، حامد بن محمد ازدي، فردي از اهل بوزجان نيشابور را به خدمت امام عسكري عليه السلام فرستاد. او چون به خدمت حضرت رسيد و خواست مرخص شود، كتابي از دستش افتاد. حضرت آن را برداشت و در آن نگريست؛ كتابي از آثار فضل بن شاذان بود. حضرت فرمود: خدا فضل را رحمت كند... من به اهل خراسان غبطه مي خورم كه فردي چون فضل بن شاذان در ميان آنهاست و به او دسترسي دارند.(3)


1- رجال نجاشي، ج2، صص 168 و 169؛ ص229، ح769؛ تأسيس الشيعه، صص 344 و 377.
2- رجال كشي، ص538، ح1023.
3- رجال كشي، ص542، ح1027.

ص: 214

دفاع از ولايت و نشر معارف اهل البيت

دفاع از ولايت و نشر معارف اهل البيت

نيشابور و خراسان در آن عهد، از آيين تشيع به دور بود. حاكم نيشابور، عبداللّه بن طاهر نيز كه از دشمنان تشيع بود، هميشه بر ضد او توطئه مي چيد. خوارج و دشمنان اهل بيت عليهم السلام در آن شهر، فراوان بودند و غُلات نيز در آنجا مي زيستند.

در چنين فضايي، حضور فضل بن شاذان در نيشابور براي نشر معارف اهل بيت و مبارزه با نحله هاي انحرافي، بسيار مغتنم بود. وي با برهان هاي استوار عقلي و نقلي، در دفاع از حريم ولايت كوشيد و بنا به گفته خودش، توانسته بود جاي خالي متكلمان و فقيهان بزرگي چون محمد بن ابي عمير، صفوان بن يحيي، هشام بن حكم و يونس بن عبدالرحمان را پركند.(1)

نقش فضل در گسترش تشيع

نقش فضل در گسترش تشيع

در دوره اي كه حكومت در دست عباسيان بود و نمايندگان حكومت به شدت با تشيع مخالف بودند و به هر بهانه اي شيعيان را آزار و اذيت و عالمان شيعه را زنداني مي كردند و به قتل مي رساندند، تقيه كردن علما و برقراري ارتباط نامحسوس و دشوار آنان با امامان شيعه عليهم السلام به منظور فراگيري مباحث ديني و ترويج آنان در ميان مردم، به بصيرتي ژرف و تحمل دشواري ها و مشكلات نيز داشت.

خدمات ارزنده فضل به اسلام و مسلمانان در چنين فضايي را مي توان از نوشته ها و مناظره هايش فهميد؛ به گونه اي كه او 180 كتاب نوشته است.(2) شيخ طوسي نقل مي كند كه بيشتر كتاب هاي وي، در زمينه مسائل عقيدتي و


1- رجال كشي، ص539، ح1025.
2- سفينة البحار، ج7، ص101.

ص: 215

كلامي و رد مخالفان و مسائل امامت است. كتاب هايي نيز در رد بر فرقه هاي انحرافي آن عصر و اثبات امامت و ولايت ائمه عليهم السلام نگاشته است.(1) تنها كتابي كه به طور كامل از فضل بن شاذان به دست آمده و چاپ و منتشر شده، كتاب ايضاح اوست كه محدث ارموي آن را چاپ و منتشر كرده است.

آماده سازي شيعيان براي ورود به عصر غيبت

آماده سازي شيعيان براي ورود به عصر غيبت

فضل بن شاذان، يكي از نمايندگان امامان معصوم در منطقه خويش بود. يكي از وظايف اين گونه وكيلان، شبهه زدايي و ارشاد ناحيه زير نفوذ آنها بود. حوزه فضل بن شاذان، از آنجا كه در آن زمان يكي از مراكز علمي مخالفان شناخته مي شد، حساسيت ويژه داشت و شيعيان آن منطقه، هر روز با شبهه اي جديد روبه رو مي شدند. شبهه هاي رواج يافته در ميان مردم نيشابور، به حدي زياد بود كه شيخ صدوق پس از آنكه در راه برگشت از زيارت حضرت رضا عليه السلام گذرش به نيشابور مي افتد، به سبب فراواني شبهه هاي مردم نيشابور درباره امام دوازدهم، كتاب كمال الدين را گردآوري مي كند. اين سخن و حركت بجاي صدوق، وضعيت شيعيان آن ديار را به خوبي روشن مي سازد.

ازاين رو، وظيفه و مسئوليت فضل بن شاذان بسي دشوارتر از ديگر منطقه ها بود، ولي فضل با احاطه علمي و ارادتي كه به خاندان نبوت داشت، به خوبي مسئوليتش را ايفا كرد و توانست از نفوذ و ورود اين شبهه ها به مرز تشيع جلوگيري كند. كه نمونه هايي از اين اقدام ها چنين است:

وي به منظور آماده سازي شيعيان براي رويارو شدن با مسئله مهم غيبت و زدودن شك و حيرت از ذهن و انديشه شيعيان، كتاب الغيبة را گرد آورد. او


1- فهرست طوسي، صص 316 _ 362.

ص: 216

در اين كتاب، به موضوع غيبت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف مي پردازد و روايت هاي رسيده در اين موضوع را جمع مي كند. اين كتاب، ضمن اينكه توانست شيعيان را از سرگرداني و گمراهي برهاند، محدثان نيز از آن بهره ها بردند كه شيخ طوسي يكي از آنهاست.

بزرگي كار فضل و دورانديشي و هشياري وي زماني مشخص مي شود كه بدانيم، وفات فضل در سال 260ه . ق. يعني هم زمان با شروع غيبت صغرا بوده است. فضل پيش از اينكه شيعيان با مسئله غيبت روبه رو شوند، اين كتاب را نگاشت. ديگر اثر فضل در اين موضوع، القائم نام دارد.

مناظره با گروه هاي انحرافي

مناظره با گروه هاي انحرافي

فضل براي رويارويي با اهل خلاف و گروه هاي انحرافي، نشست هاي مناظره و مباحثه با مخالفان برگزار مي كرد. نجاشي در رجال خود، در شرح حال علي بن محمد بن قتيبه نيشابوري كه از شاگردان فضل بود، مي نويسد: «براي او كتابي است مشتمل بر ذكر مجالس مناظره فضل بن شاذان با اهل خلاف».(1)

شيخ مفيد نيز در كتاب الفصول المختار، برخي از مناظره هاي او را مي آورد.(2) همچنين فضل بن شاذان كتاب هاي بسياري نيز در رد بر فرقه هاي انحرافي عصر خويش نوشت، مانند: النقض علي الاسكافي، ردّ بر كراميه، ردّ بر يمانه بن رباب كوفي، ردّ بر مرجئه، ردّ بر حشويه، ردّ بر غاليان، ردّ بر اصم و نوشته هاي ديگري كه بيشتر در مسائل كلامي و اعتقادي است.(3)


1- رجال نجاشي، ج2، ص85.
2- شيخ مفيد، الفصول المختار، صص118، 167، 170، 178.
3- فهرست طوسي، ص361.

ص: 217

وفات

وفات

او در زمان امامت امام حسن عسكري عليه السلام ، در سال 260ه . ق. از دنيا رفت. سبب فوتش را كشّي چنين آورده است: فضل بن شاذان در روستايي از منطقه بيهق اقامت داشت. چون خبر ورود خوراج (صفاريان) را به آن حدود شنيد، از آنجا بيرون رفت و از سختي راه بيمار شد و بر اثر آن درگذشت. (1) آرامگاه اين دانشمند بزرگ در نيشابور است.

عثمان بن سعيد عمروي

عثمان بن سعيد عمروي

عثمان بن سعيد عمروي از شخصيت هاي بنام تاريخ شيعه است. در بزرگي قدر و مقام او همين بس كه در نزد امام هادي و امام حسن عسكري عليهما السلام جايگاهي والا داشت و نخستين نايب خاص حضرت حجة بن الحسن العسكري عجل الله تعالي فرجه الشريف بوده و فرزند او نيز دومين نايب خاص حضرت است. امانت داري و فريفته نشدن به مال دنيا و تقوا و ورع، از او شخصيتي ممتاز ساخته است. احمد بن اسحاق قمي، از بزرگان علماي شيعه مي گويد:

روزي خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم و عرض كردم: مولاي من، براي من ميسر نيست هميشه خدمت شما برسم. سخن چه كسي را بپذيرم و امر او را اطاعت كنم. حضرت فرمود: ابوعمرو (عثمان بن سعيد) مردي است ثقه و امين من. هر چه به شما بگويد، از طرف من مي گويد و آنچه به شما مي رساند، از سوي من مي رساند.

پس از شهادت امام هادي عليه السلام ، احمد بن اسحاق به خدمت امام حسن عسكري عليه السلام مشرف مي شود و نظير همان سؤال را از ايشان مي كند و پاسخي مانند همان پاسخ را مي گيرد. (2)


1- رجال كشي، ص543، ح 1028.
2- منتهي الآمال، ج 3، ص 2139، نائب اول امام زمان[ با كمي تلخيص.

ص: 218

يعقوب بن اسحاق

يعقوب بن اسحاق

يكي ديگر از ياران امام هادي عليه السلام ، يعقوب بن اسحاق ابويوسف دورقي اهوازي، مشهور به ابن سكيت، است. او در نزد امام جواد و امام هادي عليهما السلام موقعيت ممتازي داشت. تخصص ابن سكيت، در ادبيات عرب است. او در لغت و شعر و نحو، سرآمد روزگار خود بود و كتاب اصلاح المنطق او در علم لغت، كم نظير است(1).

آنچه از ابن سكيت بايد گفت جسارت و حقيقت گويي او در دفاع از حق و ولايت و عشق فراوان وي به اهل بيت است. او تربيت فرزندان متوكل را بر عهده داشت. روزي متوكل از او پرسيد: آيا دو فرزند من، معتز و مؤيد، نزد تو محبوب ترند يا حسن و حسين عليهما السلام . ابن سكّيت با جسارت تمام پاسخ داد: قنبر، غلام علي عليه السلام ، در نزد من بهتر از تو و دو فرزندت است. اين حرف بر متوكل خون خوار سنگين آمد و دستور داد زبان او را از قفا بيرون كشند. چنين كردند و ابن سكيت به شهادت رسيد. (2)

حسين بن روح نوبختي

اشاره

حسين بن روح نوبختي

او از خاندان ايراني نوبختي است.(3) خاندان نوبخت، يكي از مشهورترين خاندان هاي دانشمند ايراني است كه در دو قرن، از بزرگ ترين دانشمندان و مترجمان در شاخه هاي نجوم، فلسفه، كلام، فقه و حديث بودند(4) و با پذيرش اسلام، در راه نشر علوم و حكمت و ادب، چندان كوشيدند كه نام و يادشان را در تاريخ تمدن اسلامي به نيكي مي برند.


1- أعيان الشيعة، ج 1، ص164.
2- منتهي الآمال، ج2، ص693.
3- خاندان نوبختي.
4- ذبيح الله صفا، تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي، ص58.

ص: 219

حسين بن روح، از ياران امام عسكري عليه السلام (1) و سومين سفير امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف ، از محدثان نامي و عالم و فقيه شيعه در عصر خود است كه به دليل موقعيت خاندانش، اعتبار، شهرت و اقتدار بسياري داشت.

جايگاه اجتماعي

جايگاه اجتماعي

شيخ طوسي مي نويسد: «ابوالقاسم حسين بن روح، نزد دوست و دشمن، داناترين و محترم ترين مردم بود» و از مخالفان، تقيه مي كرد. ذهبي، وي را به كمال عقل و فصاحت مي ستايد و مي نويسد: «له جلالة عجيبة؛ براي او مقام و احترام عجيبي در ميان مردم بود».(2)

ابونصر هبة اللّه بن محمد روايت كرده: «ابوعبداللّه بن غالب و ابوالحسن بن ابي الطيب براي من نقل كردند كه خردمندتر از شيخ ابوالقاسم حسين بن روح نديديم... . او نزد بزرگان مملكت و شخص «المقتدر باللّه» خليفه عباسي، جايگاهيبزرگ داشت. اهل تسنن نيز او را بزرگ مي داشتند». (3) ازاين رو، حسين بن روح با نفوذ در دستگاه خلافت، گره گشاي شيعيان نيز بود.

جايگاه حسين بن روح نزد امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف

جايگاه حسين بن روح نزد امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف

شأن و مرتبه حسين بن روح در نزد امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف از نخستين توقيعي كه يك شنبه، ششم شوال سال 305 درباره وي از ناحيه مقدس صادر شد، مي توان فهميد. متن نامه بدين مضمون است:

ما او (حسين بن روح) را مي شناسيم. خداوند خوبي ها و رضاي خود را به او بشناساند و او را با توفيق هاي خود سعادت مند كند. از ناحيه او


1- خاندان نوبختي، ص214.
2- سير اعلام النبلاء، ج15، ص224.
3- الغيبة نعماني، تحقيق: علي اكبر غفاري، ص384.

ص: 220

اطلاع يافتم و او كاملاً شامل وثوق و اطمينان ماست. وي نزد ما مقام و جايگاهي دارد كه او را مسرور مي كند. خداوند احسان و نيكي خود را درباره او افزون كند.(1)

ايمان و بصيرت حسين بن روح

اشاره

ايمان و بصيرت حسين بن روح

با توجه به اينكه در عصر غيبت صغرا، عالمان بزرگي مي زيسته اند، اگر ايمان، شناخت و بصيرت حسين بن روح در آن موقعيت حساس نبود؛ موقعيتي كه حاكمان جور به دنبال يافتن امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف و از بين بردن او بودند، حضرت وي را در مقام نايب خاص برنمي گزيد. نشانه هايي از بصيرت مندي او را كه تأثير فراواني در حفظ جايگاه واقعي تشيع، شناساندن امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف به شيعيان و آماده سازي آنان براي ورود به دوران غيبت كبرا داشت، در موارد زير مي توان سراغ گرفت:

پايداري در حفظ اسرار امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف

پايداري در حفظ اسرار امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف

عده اي از ابوسهل نوبختي پرسيدند: چطور شد كه امر نيابت، به شيخ ابوالقاسم حسين بن روح واگذار شد، ولي به شما واگذار نگرديد. او پاسخ داد: آنان (ائمه) بهتر از هر كس مي دانند چه كسي را به اين مقام انتخاب كنند. من آدمي هستم كه با دشمنان رفت و آمد و با آنان مناظره مي كنم. اگر آنچه را ابوالقاسم (حسين بن روح) درباره امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف مي داند، مي دانستم، شايد در بحث هايم با دشمنان و جدال با آنان، مي كوشيدم تا دلايل بنيادي را بر وجود امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف ارائه دهم. در نتيجه، محل اقامت او را آشكار مي ساختم؛ درحالي كه اگر ابوالقاسم، امام را در زير جامه خود پنهان كرده باشد و بدنش را با قيچي قطعه قطعه كنند تا او را نشان دهد، هرگز چنين نخواهد كرد.(2)


1- الغيبة طوسي، ص372.
2- بحارالانوار، ج51، ص359؛ الغيبة طوسي، ص391.

ص: 221

از اين حديث، نهايت تلاش او در مخفي كردن اسرار امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف و درجه ايمان و پايداري اش فهميده مي شود؛ چنان كه حاضر است همه مصيبت ها را به جان بخرد و سرّ امام را فاش نكند.

تقيه براي حفظ مصالح مسلمانان

تقيه براي حفظ مصالح مسلمانان

حسين بن روح در پرتو شناخت كامل اوضاع سياسي عصر خويش و به سبب اطاعات و عمل كردن بنا بر شرايط زمان خود، «تقيه» شديد در برخورد با مخالفان را به عنوان روشي براي جلب قلب هاي مخالفان برگزيده بود، تا جايي كه وقتي يكي از خادمان وي، معاويه را لعنت كرد، او را بيرون راند.(1)

شيخ طوسي در اين باره مي نويسد:

وقتي مخالفان براي مناظره به حضورش مي رفتند، اگر ده نفر بودند، نه نفرشان از او نفرت داشتند و وي را لعن مي كردند، ولي وقتي با وي روبه رو مي شدند و حسين بن روح با آنها سخن مي گفت، به گونه اي سخن مي گفت كه نه نفر از آنها به دليل دوست داشتن حسين بن روح، به سوي حق مجذوب مي شد و يك نفر ترديد مي كرد. (2)

وي با اين روش توانسته بود در ميان دوست و دشمن، محبوب و عزيز باشد و عموم مردم او را بپذيرند تا بدين وسيله، زمينه را براي حفظ مصالح شيعيان آماده سازد.

نفوذ در دستگاه حكومتي

نفوذ در دستگاه حكومتي

دگرگوني هاي مقام وزيران در حكومت مقتدر عباسي و جاي گزين شدن سياست جديد، فراز و نشيب هايي در زندگي سياسي حسين بن روح، به


1- علي دواني، نواب اربعه سفراي امام زمان[، ص67.
2- الغيبة طوسي، ص386.

ص: 222

وجود آورده بود. وي گاه آزادانه فعاليت داشت، زماني مخفيانه و گاهي نيز در زندان مقتدر عباسي به سر مي برد.

از جمادي الاخر سال 306 تا ربيع الاول 311 وي با احترام كامل در بغداد مي زيست و خانه وي محل رفت و آمد اميران، بزرگان و وزيران بود؛(1) به ويژه در عهد وزارت ابوالحسن علي بن محمد معروف به ابن فرات كه خود از پيروان مذهب امامي به شمار مي رفت. بدين ترتيب، در اين فاصله زماني، شيعيان و حسين بن روح در آزادي كامل به سر مي بردند.

با روي كار آمدن حامد بن عباس كه از مخالفان شيعه حمايت مي كرد، مشكلاتي براي حسين بن روح به وجود آمد. از سال 311 ه . ق. كه حامد عباسي حاكم وقت شد، تا سال 317 كه حسين بن روح از زندان آزاد گرديد، گزارش دقيقي از زندگي او در دست نيست. البته تاريخ نگاران يقين دارند كه او از سال 312 تا سال 317 ه . ق. در زندان به سر مي برد(2) و پس از آن تا شعبان سال 326 ه . ق. كه درگذشت، موقعيت والايي در بغداد داشت و به دليل نفوذ آل نوبخت در دستگاه حكومتي، كسي مزاحم او نمي شد.(3)

مبارزه با كج انديشي ها و پاسداري از تشيع

مبارزه با كج انديشي ها و پاسداري از تشيع

يكي از وظايف سنگين حسين بن روح در عصر خود، پاسداري از حريم تشيع و مبارزه با گمراهي ها و انحراف هاي فكري و عقيدتي و دور كردن شيعيان از گرايش به منحرفاني چون شلمغاني و ديگران بود. حسين بن روح با وجود ترفندهاي دشمنان، با سرافرازي كامل اين مسئوليت خطير را اداره مي كرد. همچنين وي موظف بود به مسائل فقهي و عقيدتي مردم پاسخ دهد


1- سير اعلام النبلاء، ج15، ص222.
2- خاندان نوبختي، صص217 و 218؛ تاريخ اسلام، ص190؛ سير اعلام النبلاء، ج15، ص224.
3- تاريخ اسلام، ص19؛ سير اعلام النبلاء، ج15، ص224.

ص: 223

و با استدلال هاي روشن، شبهه را از ذهن شيعيان پاك كند. وظيفه ديگر او اين بود كه با دورانديشي و هشياري كامل، جمعيت شيعيان را از گرفتار شدن در آتش فتنه گران برهاند و آنان را به خير و صلاح رهنمون سازد. در اين وادي نيز با عنايت هاي صاحب زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف ، خدمات شاياني انجام داد و در فتنه «قرامطه»، شيعيان را از گرفتار شدن در آتش فتنه نجات بخشيد.

روزي يكي از وكيلان وي به نام شلمغاني، معروف به ابن ابي العزاقر، ادعاي سفارت كرد. او با داشتن مقامي بلند نزد حسين بن روح، درباره اين نايب خاص، به تناسخ و حلول معتقد شد. او بر آن بود روح امام علي عليه السلام به بدن حسين بن روح حلول كرده است. با وجود افشاگري هاي حسين بن روح بر ضد شلمغاني و توقيع امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف مبني بر لعن وي،(1) او از ادعاي دروغين خود دست برنداشت تا اينكه به دستور خليفه عباسي، در سال 323 ه . ق. كشته شد.(2)

اگر كارداني و نفوذ علمي و اجتماعي حسين بن روح نبود، بي گمان شلمغاني با موقعيتي كه يافته بود، مشكلات فرواني براي شيعيان پديد مي آورد و تشيع را به انحراف مي كشانيد.

محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني، هنگامي كه يك بار از نزديك شاهد مناظره ها و بحث هاي اعتقادي او با مراجعه كنندگان بود، نزد خود چنين مي پنداشت كه وي _ نغوذ بالله _ اين همه مطالب را خودش مي سازد و مي پردازد و بيان مي كند. پس با شك و ترديد از جلسه بيرون رفت، ولي فرداي آن روز دوباره به حضور وي رسيد تا شك خود را برطرف سازد. در اين هنگام، بدون اينكه پرسش خود را آشكار كند، حسين بن روح ناگهان مي فرمايد: اي


1- الغيبه طوسي، ص405.
2- الفهرست شيخ طوسي، تحقيق: اسپرينگر و ديگران، ص305.

ص: 224

محمد بن ابراهيم، چه خيال كردي اگر از آسمان سقوط كنم و طعمه پرندگان هوا شوم و گرفتار تندبادهاي هراسناك دشت و بيابان گردم، بهتر از آن است كه درباره دين خدا چيزي را از پيش خود بسازم و بيان كنم؛ من چيزي از پيش خود نمي گويم.(1)

وفات

وفات

حسين بن روح با وفات محمد بن عثمان عمرُي در سال 305 ه . ق. منصب نيابت را به دستور امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف عهده دار شد. او پس از 21 سال تلاش شبانه روزي و نيابت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ، سرانجام در شعبان 326 ه . ق. وفات كرد.(2) او را در نوبختيه بغداد، در دربندي كه خانه علي بن احمد بن علي نوبختي در آنجاست، به خاك سپردند.


1- بحارالانوار، ج44، ص274.
2- عبدالله بن جعفر حميري، قاموس الرجال، ج3، ص451.

ص: 225

فصل يازدهم: همراه با برنامه سازان

اشاره

فصل يازدهم: همراه با برنامه سازان

زير فصل ها

معرفي الگوهاي بصير در كلام رهبري از رسانه

لزوم افزايش بصيرت

نقش رسانه در بصيرت افزايي جامعه

پيشنهادهاي برنامه سازي

معرفي الگوهاي بصير در كلام رهبري از رسانه

معرفي الگوهاي بصير در كلام رهبري از رسانه

در دنياي كنوني، رسانه ها در تغيير ترويج انديشه ها، تبليغ و نشر فرهنگ ها و ارزش ها و مهم تر از همه، شناسايي و عرضه الگوهاي مناسب نقش نخست را به عهده دارند.

هر جامعه پويا و رو به رشدي در جست وجوي يافتن الگوهايي است كه بتواند با سرمشق گرفتن از آنها راه سعادت و كمال را بپيمايد. در اين جست وجو نيز مي كوشد بهترين را برگزيند، اما گاه به علت ناآشنايي با معيارهاي درست و مناسب، در اين انتخاب سرنوشت ساز، به خطا مي رود. ازاين رو، همه جوامع مي كوشند متناسب با هم گروه هاي اجتماعي خود، الگوهاي مناسب بپرورند و آينده خود را زنده كنند. در اين ميان، بسياري از جامعه ها به علت نفوذ و رواج الگوهاي نامناسب، به فساد و انفعال كشيده شده اند.

بنابراين، بايد به گونه اي اصولي، درست، منطقي و با زباني جذاب، ساده و گويا، الگوهاي تاريخي و بصير خود را كه اسطوره هاي شجاعت و مردانگي، نماد هاي زيباي عشق و محبت، اسوه هاي شگفت انگيز پايداري و نمونه هاي

ص: 226

كامل مسئوليت و رسالت هستند و در حفظ پايه هاي تشيع تا زمان كنوني نقش بزرگي داشته اند، به جامعه بشناسانيم.

بدين ترتيب، شناساندن درست اين برجستگان به جامعه و ممتاز ساختن ويژگي هاي پسنديده و هدايت گرانه آنان، از وظايف خطير و مهم رسانه ها و برنامه سازان و هنرمندان متعهدي است كه در عرصه هاي فيلم و سريال فعاليت مي كنند.

در اين بخش، نكته اي كه برنامه سازان بايد بدان توجه كنند، اين است كه هرگونه تحريف يا برابر نبودن توليد با واقعه تاريخي يا حتي درست معرفي نكردن شخصيت هاي تاريخي، به محبوب يا منفور شدنِ بي دليل اين شخصيت ها خواهد انجاميد.

لزوم افزايش بصيرت

لزوم افزايش بصيرت

بي گمان، دشمنان اسلام تلاش زيادي در عقب ماندگي فكري و ناتوانايي افراد جامعه در تجزيه و تحليل درست صحيح مسائل اجتماعي و سياسي دارند؛ زيرا آنان آشكارا دريافته اند بصيرت جامعه، سدي پولادين در برابر نفوذ آنان به باورهاي ديني و منافع ملي جامعه اسلامي است.

هرگاه ما عالِم دين و پارساي باهوش و دقيقي چون ميرزاي شيرازي و شيخ انصاري داشتيم، از شر دشمن در امان و برنده بوديم، ولي آنجا كه قدري بي خبري و ناآگاهي در كار بود، زيان مي كرديم كه آن زيان، به يك نفر و يك حوزه و يك مجموعه و يك شهر و يك سال و چند سال محدود نمي شد، بلكه در برخي موارد، اثرش تا پنجاه سال، جامعه اسلامي را زير فشار مي برد و دچار عقب ماندگي مي كرد. ضروري است ديگر تسليم ناآگاهي ها نشويم و البته آگاهي و بصيرت را در خويشتن تقويت كنيم. (1)


1- سخنراني در جمع مدرّسان و طلاب حوزه علميه مشهد، 1368.

ص: 227

نقش رسانه در بصيرت افزايي جامعه

اشاره

نقش رسانه در بصيرت افزايي جامعه

زير فصل ها

شناساندن وظيفه

افزايش تحليل سياسي

الگودهي مناسب

بررسي جريان هاي فكري و سياسي گذشته

مسئوليت فيلم سازان در برابر شخصيت هاي بصير

شناساندن وظيفه

شناساندن وظيفه

با توجه به گستردگي مخاطبان رسانه يكي از نقش هاي اساسي آن، تجزيه و تحليل دقيق مسائل روز و جهت دهي آگاهانه حركت عمومي مردم به سوي ايفاي وظايف اصلي ديني است.

در اين زمينه، مقام معظم رهبري با اشاره به اقدام بصيرانه امام حسين عليه السلام ، مي فرمايد:

حسين بن علي عليه السلام ، در يك فصل بسيار حساس تاريخ اسلام، وظيفه اصلي را از وظايف گوناگون و داراي مراتب مختلف اهميت، تشخيص داد و اين وظيفه را به انجام رساند. او در شناخت چيزي كه آن روز دنياي اسلام به آن احتياج داشت، دچار توهم و اشتباه نشد؛ درحالي كه اين، يكي از نقاط آسيب پذير در زندگي مسلمين در دوران هاي مختلف است؛ يعني اينكه، آحاد ملت و راهنمايان آنها و برجستگان دنياي اسلام، در برهه اي از زمان، وظيفه اصلي را اشتباه كنند؛ ندانند چه چيز اصلي است و بايد به آن پرداخت و بايد كارهاي ديگر را اگر لازم شد، فداي آن كرد و چه چيز فرعي و درجه دوم است و هر حركت و كاري را به قدر خودِ آن بايد اهميت داد و برايش تلاش كرد.

در همان زمان حركت اباعبدالله عليه السلام ، كساني بودند كه اگر با آنها در باب اين قضيه صحبت مي شد كه «اكنون وقت قيام است» و مي فهميدند كه اين كار، به دنبال خود، مشكلات و دردسرهايي دارد، به تكاليف درجه دو مي چسبيدند، كما اينكه ديديم، عده اي همين كار را كردند. در ميان آنهايي كه با امام حسين عليه السلام حركت نكردند و نرفتند، آدم هاي مؤمن و متعهد وجود داشت. اين طور نبود كه همه اهل دنيا باشند. آن روز در بين

ص: 228

سران و برگزيدگان دنياي اسلام، آدم هاي مؤمن و كساني كه مي خواستند طبق وظيفه عمل كنند، بودند، اما تكليف را نمي فهميدند؛ وضعيت زمان را تشخيص نمي دادند؛ دشمن اصلي را نمي شناختند و كار اصلي و محوري را با كارهاي درجه دو و درجه سه، اشتباه مي كردند. اين، يكي از ابتلائات بزرگ دنياي اسلام بوده است. امروز هم ممكن است ما دچار آن شويم و آنچه را كه مهم است، با چيز كم اهميت تر اشتباه كنيم. بايد وظيفه اساسي را كه قوام و حيات جامعه به آن است، پيدا كرد.(1)

افزايش تحليل سياسي

افزايش تحليل سياسي

يكي از مواضع عمده بر سر راه پيشوايان معصوم عليهم السلام در برقراري كامل حكومت اسلامي يا شكست در رويارويي با جبهه نظامي دشمن، ناتواني مردم در تحليل سياسي مسائل ديني و اجتماعي بود.

به تعبير مقام معظم رهبري:

چيزي كه امام حسن مجتبي عليه السلام را شكست داد، نبودن تحليل سياسي در مردم بود. مردم، تحليل سياسي نداشتند. چيزي كه فتنه خوارج را به وجود آورد و امير المؤمنين علي عليه السلام را آن طور زير فشار قرار داد و قدرتمندترين آدم تاريخ را آن گونه مظلوم كرد، نبودن تحليل سياسي در مردم بود؛ والّا همه مردم كه بي دين نبودند، تحليل سياسي نداشتند. يك شايعه دشمن مي انداخت، فوراً اين شايعه همه جا پخش مي شد و همه آن را قبول مي كردند.(2)

بنابراين، يكي ديگر از وظايف رسانه ملي، افزون بر جهت دهي درستِ حركت جامعه به سوي ارزش ها، افزايش قدرت تحليل سياسي در مردم است؛


1- ديدار مقام معظم رهبري، حضرت آية الله خامنه اي با علما و روحانيان،7/5/1371.
2- سخنان رهبري در ديدار دانش آموزان و دانشجويان به مناسبت «روز ملي مبارزه با استكبار»، 12/8/1372.

ص: 229

به گونه اي كه خود مردم، به ويژه طبقه علمي و دانشگاهي، در هر دوره حساس، اصولي ترين وظايف خود را با تحليل درست شخصي تشخيص دهند.

الگودهي مناسب

الگودهي مناسب

انسان در همه امور زندگي، اعم از مادي و معنوي، ضمن داشتن دانش و آگاهي، به همان ميزان كه به عقل، تجربه و اندوخته هاي خود براي رسيدن به جايي و پيمودن راهي نيازمند است، براي رشد و بالندگي، به الگوهاي مطمئن نياز دارد.

بشر پيوسته به دنبال الگوهايي مي گردد كه از نظر او ممتاز و داراي شخصيت عالي و بزرگي در مقايسه با ديگران هستند و بدين ترتيب، مي كوشد از رفتار و گفتار و حتي حركات ظاهري آنان در زندگي خود الهام گيرد.

امروزه هيچ نيرويي به خوبيِ هنرمندان متعهد نمي تواند شخصيت هاي معنوي و الهام بخش را براي مردم نمايان سازد و جنبه هاي پيچيده زندگي آنان را روشن كند و نيز هيچ وسيله اي به خوبي و گستردگي رسانه و خاصه «صدا و سيما» نمي تواند به پخش سيماي هدايت گرانه آنان بپردازد.

بررسي جريان هاي فكري و سياسي گذشته

بررسي جريان هاي فكري و سياسي گذشته

بررسي جريان هاي فكري و سياسي گذشته، از آن رو اهميت دارد كه به انسان در برابر شبهه ها و صف بندي هاي سياسي و اجتماعي، بينايي و بصيرت مي بخشد و او را در تصميم گيري مناسب و سودمند ياري مي رساند. مطالعه سرگذشت جريان هاي حق ستيز و باطل محور، با در اختيار گذاشتن مجموعه ارزشمندي از تجربه ها و آموزه هاي عيني گذشته، فرد را از فرو رفتن در موج هاي نيرنگ و قرار گرفتن در دام فتنه هاي دشمنان باز مي دارد. امام علي عليه السلام در اين باره مي فرمايند: «... هم اينك زمان آن فرا رسيده است كه از جريان هاي روشن و آشكار گذشته

ص: 230

تجربه گيري و بينش يابي كه بي شك، تو با ادعاهاي باطل و سپردن نابخردانه خود به موج هاي فريب و دروغ، رهسپار راه نياكانت شده اي...».(1)

مطالعه و بررسي جريان هاي مختلف تاريخي، نظر انسان را در موضع گيري منطقي در برابر جريان هاي زمانه خود ياري مي رساند و از مهم ترين منابع عبرت آموزي است. افرادي كه از راه آشنايي با اين جريان ها و تأمل در اهداف و جهت گيري آنان، تجربه هاي ارزنده اي به دست آورده اند، در برابر صف بندي هاي سياسي و اجتماعي معاصر، كمتر سردرگم يا اسير انحراف و شبهه ها مي شوند؛ زيرا آموخته هاي تاريخي، به عنوان تجربه زنده تاريخي، به آنان بصيرت مي بخشد و آنها را از افتادن در دام كژي ها و فتنه ها مي رهاند.

امام علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايد: «بينا كسي است كه شنيد و انديشيد و ديد و با دل، بينا گرديد و از آنچه مايه عبرت است، سود گزيد. سپس راهي روشن سپرد و از افتادن در پرتگاه ها و گم شدن در كوره ر اه ها دوري كرد».(2)

مسئوليت فيلم سازان در برابر شخصيت هاي بصير

مسئوليت فيلم سازان در برابر شخصيت هاي بصير

بسياري از شخصيت هاي ممتاز تاريخي ما شيعيان كه داراي بينش و بصيرت بوده اند و مي توانند براي مردم جامعه در امور اخلاقي و دين داري، مبارزه با ستم و بي عدالتي هاي اجتماعي، ولايت مداري، حكومت داري و... الگوي مناسبي باشند، تا حد زيادي ناشناخته و دور از دسترس مانده اند. همان گونه كه ائمه عليهم السلام تأثير ارزنده اي بر حفظ تشيع داشته اند، كمك ياران آنها نيز در پرتو بصيرت شان، به ويژه در جايي كه معصومان خود نمي توانستند اقدام مستقيم انجام دهند، به حفظ تشيع، كمك فراوان كرده است.


1- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص223، خ6.
2- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، خطبه 10، ص239.

ص: 231

امروزه شناساندن چهره واقعي ياران ائمه عليهم السلام ضمن آنكه مايه مباهات و افتخار همه مسلمانان است، مي تواند در عرضه الگوهاي مبارزاتي، علمي، پايمردي و پيروي از امام زمان شان، در جهت تكامل آينده جامعه اسلامي و انساني، نقش راهگشايي داشته باشد. ضروري است هنرمندان به همه جنبه ها و ظرافت هاي تاريخ زندگي اين شخصيت هاي سِترگ كه در اين كتاب آمده، توجه كنند كه البته كوشيده ايم قابليت برنامه سازي آن را نيز مدنظر قرار دهيم.

پيشنهادهاي برنامه سازي

اشاره

پيشنهادهاي برنامه سازي

زير فصل ها

فيلم و سريال

نمايش نامه

فيلم كودك و نوجوان

مسابقه

گفت وگو با صاحب نظران

فيلم و سريال

فيلم و سريال

فيلم و سريال، از مهم ترين و مؤثرترين ابزارهاي آموزشي و تبليغاتي هستند؛ چنان كه امروزه هيچ كس نمي تواند ميزان بالاي اثرگذاري آن را در انتقال پيام هاي تبليغي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي، تاريخي و... در جامعه ناديده بگيرد. از اين رو، برنامه سازان و هنرمنداني كه در اين زمينه فعاليت مي كنند، رسالت عظيمي بر دوش دارند. آنان مي توانند در رشد و باروري دانش مردم و بالا بردن بصيرت و آگاهي هاي تاريخي، ديني و سياسي آنان گام هاي بزرگي بردارند.

از آنجا كه قالب هاي برنامه سازي فيلم و سريال، اثر مستقيم بر باورها و انديشه هاي مردم دارد و مي تواند موضع گيري هاي آنان را جهت دهد، مي توان زندگي ياران ائمه عليهم السلام به ويژه موقعيت هاي حساس زندگي آنان را كه تأثير بسزايي در حفظ و پيش برد تشيع داشته است، به تصوير كشيد و همراه با بيان اهميت تصميم گيري در لحظه هاي مهم تاريخي و سياسي، عموم جامعه را به افزايش بصيرت و گزينش درست سوق داد.

ص: 232

البته ناگفته نماند كه تاكنون، از زندگي معصومان، همچون محمد رسول الله صلي الله عليه و آله ، امام علي عليه السلام ، ولايت عشق، ... و درباره ياران ائمه عليهم السلام مانند: سفير، روز واقعه، مسافر ري و چندي پيش سريال مختارنامه فيلم ها و سريال هايي اثرگذار ساخته شده كه تأثير زيادي نيز بر بصيرت بينندگان داشته و با استقبال آنان روبه رو شده است. با اين حال، شخصيت هاي مناسب ديگري هم هستند كه زمينه توليد فيلم و سريال دارند، ولي بي توجه مانده اند و به هر حال جاي كار همچنان باقي است.

گفتني است در اين كتاب، شخصيت ها به طور كامل معرفي نشده اند و تنها بخش هايي از زندگي آنان كه حكايت از بصيرت شان داشته، بيان شده است. بدين ترتيب، با شرح قسمت هاي ديگر زندگي اخلاقي، سياسي و اجتماعي آنها، مي توان به منظور الگودهي درست و معرفي خدمات و موضع گيري هاي سياسي آنان در حمايت از امامان ِزمان شان و نقش اساسي كه در پيش برد تشيع داشته اند، از ظرفيت هاي موجود در ساخت فيلم و سريال بهره برد.

براي تحقق اين هدف، دو راه را توصيه مي كنيم: يكي اينكه همه بخش هاي زندگي ياران ائمه عليهم السلام با تمركز بر موضوع بصيرت، در قالب سريال، به تصوير كشيده شود؛ مانند سريال مختارنامه كه لازمه اين كار، تهيه فيلم نامه است و ديگر اينكه در قالب فيلم كوتاه به بخش هاي حساس و موضع گيري هاي سياسي آنان در دفاع از اهل بيت عليهم السلام و مكتب تشيع اشاره شود.

در اين خصوص يادآوري مي كنيم كه شخصيت هايي مانند ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، محمد بن ابي بكر، زيد بن علي، حجر بن عدي، فضل بن شاذان، ياران امام حسين عليه السلام ، شخصيت هاي بصير در جهاد علمي از دوران امام باقر تا امام كاظم عليهما السلام و وكلاي امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف كمتر معرفي شده يا هرگز در اين قالب هنري كه بيشترين مخاطب را دارد، معرفي نشده اند.

ص: 233

نمايش نامه

نمايش نامه

بسياري از واقعيت ها را مي توان به آساني از راه هنر نمايشي مطرح كرد و هنرمند نيز با نگاه و جلوه هنرمندانه، مي تواند حقيقت ها و واقعيت هايي را كه نمي توان در ديگر قالب ها ارائه داد، به بينندگان منتقل كند.

معرفي موضع گيري ها و شخصيت هاي اين كتاب نيز در قالب نمايش، در مناسبت هاي مختلف مذهبي ويژه بزرگ سالان و كودكان، با رعايت فهم و اثر پذيري مخاطب ممكن است.

فيلم كودك و نوجوان

فيلم كودك و نوجوان

سال هاي كودكي و نوجواني، بهترين زمان براي آموزش و الگوپذيري است. آنچه بر ذهن كودك در دوران كودكي نقش مي بندد، به آساني نمي توان زدود. بنابراين، دشمنان براي تسخير اذهان كودكان با ساختنِ ِفيلم هاي مختلف و الگوهاي نامناسب تلاش فراوان مي كنند. برنامه سازان ملي نيز با جهاد رسانه اي در اين بخش، مي توانند بخش هايي از زندگي ياران ائمه عليهم السلام را به ويژه در بخش هاي ولايت پذيري، امام شناسي، دانش و... به صورت داستان در قالب انيميشن و ديگرهنرهاي نمايشي، براي كودكان و نوجوانان آماده كنند.

مسابقه

مسابقه

يكي ديگر از ابزار انتقال دانش، آموزه هاي ديني، فرهنگي، اجتماعي و تاريخي، مسابقه است كه در شكل هاي گوناگون برگزار مي شود.

درباره بصيرت افزايي جامعه و شناساندن ياران بصيرت مند در قالب مسابقه، از روش هاي زير مي توان استفاده كرد:

ص: 234

1. پيامك: متن انتخابي به صورت نوشتاري و با قرائت گوينده، بر صفحه تلويزيون ظاهر شود و در پايان با طرح پرسش و پاسخ چندگزينه اي، از مخاطبان درخواست شود تا پاسخ درست را پيامك كنند. در حال حاضر، مسابقه اي با عنوان «از تو مي پرسند» به اين شيوه برگزار مي شود.

براي مثال: نام اين شخصيت چيست؟

او سال ها پيش از هجرت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در روستايي به نام جَيْ به دنيا آمد. پدرش بدخشان نام داشت. يك روحاني زرتشتي بود. در دوران كودكي، با از دست دادن مادر، نزد عمه اش مي زيست. از همان روزها هرگز در برابر آتش سر فرود نياورد و به خداي يكتا باور داشت و با آيين زرتشتي مخالفت مي كرد. شكنجه ها مي ديد و زنداني مي شد تا اينكه به وسيله عمه اش از زندان فرار كرد و به سوي شام گريخت. در خلال سفرهاي طولاني و متعدد، رنج هاي بسيار كشيد و افراد زيادي او را به بردگي گرفتند.

سرانجام، ايشان در مدينه با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آشنا شد و به دين او ايمان آورد. پيامبر نيز او را از صاحبش خريداري و آزاد كرد. وي نخستين مرد مسلمان از كشور خودش است.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله درباره دين او پيش از اسلام، مي فرمايد: «(وي) مجوسي نبود، بلكه ايمان خود را پنهان و اظهار شرك مي كرد». (1)

او در پيشگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله مقامي بلند داشت تا جايي كه حضرت درباره او مي فرمود: «. . مِنّا اَهْلَ البيت» يا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در جاي ديگر مي فرمايد: «خداوند مرا به دوستي با چهارنفر فرمان داده است: علي عليه السلام ، مقداد، ابوذر و...».


1- الاختصاص شيخ مفيد، ص22.

ص: 235

وي در جنگ هاي زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام حضور فعال داشت. در جنگ خندق نيز او بود كه پيشنهاد كندن خندق را در اطراف مدينه داد. در زمان حكومت امام علي عليه السلام به استانداري مدائن برگزيده شد.

2. مسابقه حضوري: گروهي از مخاطبان با شرايط ويژه دعوت مي شوند و مانند بيشتر مسابقه هايي كه امروزه اجرا مي شود، در هر جلسه، درباره يكي از ياران بصير ائمه مي پرسند و پاسخ مي خواهند. نكته مهم اين است كه از قبل پرسش هايي مرتبط با بحث بصيرت و بصيرت افزايي طرح شود.

3. مسابقه عمومي و غير حضوري: سازمان صدا و سيما با همكاري نهادها و سازمان هاي گوناگون، مسابقه اي را با عنوان هاي دربردارنده بصيرت، مانند «بصيرت و پايداري»، «اسوه هاي بصيرت»، «ياران، بصيرت و تشيع» و... در قالب پرسش هاي چندگزينه اي، از متن كتابي خاص طراحي مي كند و ضمن معرفي كتاب مدنظر، پرسش ها را در اختيار شركت كنندگان قرار مي دهد تا پس از پاسخ دادن به آنها به مركز صدا و سيما بفرستند

گفت وگو با صاحب نظران

گفت وگو با صاحب نظران

جريان ها و واقعيت هاي تاريخي، دربردارنده اندوخته هاي فكري و حامل تجربه هاي ارزشمند نسل گذشته براي آيندگان است. اگر انديشه ها و عملكرد انسان هاي بزرگ و تاريخ ساز آن گونه كه بوده، به نسل هاي پس از آنان رسانده شود، در روش زندگي و موضع گيري آنان بسيار مؤثر خواهد بود.

گفت وگو با اهل نظر، فرصتي است براي بررسي جنبه هاي پنهان زندگي ياران معصومان عليهم السلام و ابزاري براي معرفي نقش آفريني آنان در حفظ دستاوردهاي پيامبر بزرگوار اسلام.

ص: 236

براي اجراي برنامه گفت وگو، مي توان يا به صورت موضوعي به مسئله پرداخت يا به صورت اختصاصي در هر نشست، زندگي و نقش هاي اساسي يكي از ياران را بررسي كرد. بهتر است پيش از اجراي برنامه، به سراغ مردم و به ويژه افراد تحصيل كرده رفت و درباره پرسش هايي كه كارشناس برنامه به طور جزئي تر پاسخ خواهد داد، نظر مردم را جويا شد.

ويژه برنامه «هنگام درنگ»، مي تواند الگوي مناسبي براي اين بخش از توليد باشد.

ص: 237

كتاب نامه

كتاب نامه

( قرآن كريم.

( صحيفه سجاديه.

( مفاتيح الجنان.

( نهج البلاغه، ترجمه: صبحي صالح، عبده و فيض الاسلام.

ابن ابي الحديد معتزلي، شرح نهج البلاغة، مكتبة آية الله العظمي المرعشي قم النجفي، 1404ه . ق.

ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون، بيروت، دار احياء التراث العربي.

ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، مطبعه الحيدريه النجف، 1956م.

ابومخنف، لوط بن يحيي، مقتل الحسين عليه السلام ، ايران، 1398ه . ق.

احمدي ميانجي، مكاتيب الأئمه عليهم السلام ، دارالحديث، قم، 1426ه . ق.

اردبيلي، محمد بن علي، جامع الرواة، مكتبة آيت الله مرعشي، 1403ه . ق.

اسد حيدر، امام صادق و مذاهب چهارگانه، ترجمه: حسن يوسفي اشكوري، تهران، انتشارات شركت سهامي انتشار، 1369.

اصفهاني، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، مؤسسة الاعلمي، 1408ه . ق.

اقبال، عباس، خاندان نوبختي، كتابخانه طهوري، چاپ سوم، 1357 ش.

ص: 238

اميني، علامه عبدالحسين، الغدير، ترجمه: جمعي از نويسندگان، تهران، نشر بنياد بعثت، بي تا.

اميني، محسن، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعاريف للمطبوعات، 1983م.

بحراني اصفهاني، شيخ عبدالله، عوالم العلوم و المعارف، مستدرك _ حضرت زهرا تا امام جواد عليهم السلام ، قم، انتشارات مؤسسه الإمام المهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ، بي تا.

بحراني، سيد هاشم، مدينة المعاجز، تهران، مؤسسه معارف الاسلامي، چاپ اول، 1414ه . ق.

بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، بغداد، بي نا، چاپ اول، 1977م.

بيضون، لبيب، تصنيف نهج البلاغه، دفتر تبليغات اسلامي (بوستان كتاب)، قم، مركز النشر، 1408ه . ق.

پيشوايي، مهدي، سيره پيشوايان، قم، انتشارات مؤسسه تحقيقاتي و تعليماتي امام صادق عليه السلام ، 1375.

تقي زاده داوري، محمود، تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، قم، انتشارات مؤسسه شيعه شناسي 1385.

تميمي آمدي، عبدالواحد، تصنيف غررالحكم و دررالكلم، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1366.

ثقفي، ابراهيم بن محمد، الغارات، انتشارات دارالكتاب، قم، 1410 ه . ق.

______________ ، الغارات، انتشارات وزارت، تهران، ارشاد ، 1374.

جاسم حسين، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم عجل الله تعالي فرجه الشريف ، ترجمه: سيد محمدتقي آيت اللهي، تهران، اميركبير، چاپ دوم، 1377.

جباري، محمدرضا، سازمان وكالت و نقش آن در عصر ائمة عليهم السلام ، قم، انتشارات مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني قدس سره ، 1382.

ص: 239

جزائري، سيد نعمت الله، رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، بيروت، انتشارات مؤسسة التاريخ العربي، 1427ه . ق.، 2006م.

جزائري، عبدالنبي، حاوي الاقوال في معرفة الرجال، قم، رياض الناصري، 1418ه_ .ق.

جزري، ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، انتشارات دارالصادر، 1385.

جعفري، حسين محمد، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه: سيد محمد تقي آيت اللهي، تهران، نشر دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ پنجم، 1368.

جعفريان، رسول، حيات فكري و سياسي ائمه، قم، انتشارات انصاريان، 1381.

جلالي، عباس، سلحشوران طف، ترجمه: ابصارالعين شيخ محمد بن طاهر سماوي، قم، زائر، 1381.

جمعي از نويسندگان، فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ترجمه: علي مؤيدي، تهران، انتشارات امير كبير، 1382.

جواهري، محمد، المفيد من معجم رجال الحديث، قم، منشورات مكتبة المحلاتي، 1417ه . ق.

حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسي اسلام، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، تهران، مؤسسه انتشارات جاويدان، 1371.

حلبي شافعي، ابوالفرج، السيرة الحلبيه، بيروت، دارالكتب العلميه، 1427ه . ق.

حميري، عبدالله بن جعفر، قاموس الرجال، تهران، مكتبه نينوا، بي تا.

خامنه اي، آيت الله سيد علي، مجموعه رهنمودهاي مقام معظم رهبري، نرم افزار حديث ولايت، قم، بنياد حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبري و مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي نور.

خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، دراسة و تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا، دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1417ه . ق، 1997 م.

ص: 240

_____________ ، خلاصة الاقوال، بي جا، مؤسسه نشر الثقافه، 1417ه . ق.

خويي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، بيروت، بي نا، 1403ه . ق.

دستياري، مجيد، آيين بصيرت (بررسي عملكرد عوام و خواص در برابر حضرت علي عليه السلام )، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، 1379.

دشتي، محمد، ترجمه: نهج البلاغه، لاهيجي، چاپ دوم، 1380.

دواني، علي، نواب اربعه؛ سفراي امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف ، قم، دبيرخانه اجلاس حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ، 1358.

دهخدا، علي اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1341ه . ق.

دينوري، ابن قتيبه، الامامه و السياسه، تحقيق: الزيني، مؤسسه حلبي و شركاه لنشر و التوزيع، بي تا.

ذهبي، شمس الدين، سير اعلام النبلاء، بيروت، مؤسسه الرسالة، چاپ يازدهم، 1419ه . ق.

راوندي، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، قم، المطبعة العلمية، چاپ اول، 1409ه . ق.

____________ ، راويان مشترك، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي و دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1381.

رضوي اردكاني، سيد ابوفاضل، ماهيت قيام مختار، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي، 1367.

الزراري، أبوغالب، رسالة في آل أعين، تحقيق، شرح: السيد محمدعلي الموسوي الموحد الابطحي الاصفهاني، چاپخانه مطبعة رباني، 1399ه . ق.

زنجاني، عميد، انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي انقلاب 1367.

ص: 241

سبحاني، جعفر، فروغ ابديت (تجزيه و تحليل كاملي از زندگي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله )، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.

سبط بن جوزي، شرح حال و فضائل خاندان نبوت، ترجمه، مشهد، آستان قدس رضوي، 1379.

سماوي، شيخ محمد بن طاهر، إبصار العين في أنصار الحسين عليه السلام ، قم، انتشارات دانشگاه شهيد محلاتي، 1419ه . ق.

سيد بن طاوس، اللهوف علي قتلي الطفوف، تهران، جهان، 1348.

_____________ ، لهوف، ترجمه: سيد ابوالحسن مير ابوطالبي، قم، انتشارات دليل ما، چاپ اول، 1371.

سيد رضي، نهج البلاغه، قم، هجرت، 1414ه . ق.

شامي، جمال الدين يوسف بن حاتم، الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم، قم، جامعه مدرسين، 1420ه . ق.

شريف قرشي، باقر، حياة الإمام الحسن بن علي عليهما السلام ، بيروت، انتشارات دارالبلاغة.

______________ ، حياة الإمام الحسين عليه السلام ، قم، مدرسه علميه ايرواني، 1413ه . ق.

______________ ، زندگاني حسن بن علي عليهما السلام ، ترجمه: فخرالدين حجازي، تهران، نشر بنياد بعثت، 1352.

______________ ، موسوعة الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام ، مؤسسة الكوثر، 1423ه . ق.

شوشتري، قاضي نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، كتاب فروشي اسلاميه، چاپ چهارم، 1377ش.

شوشتري، محمد تقي، احقاق الحق.

ص: 242

_____________ ، قاموس الرجال، قم، جامعه مدرسين، 1422ه .ق.

شيخ عباس، قمي، الانوار البهية، ترجمه: محمد محمدي اشتهاردي، قم، ناصر، 1380.

____________ ، دمع السجوم ترجمه: نفس المهموم، ترجمه: علامه شعراني، قم، هجرت، 1381 .

____________ ، منتهي الآمال في تواريخ النبي و الآل، قم، انتشارات دليل ما، 1379.

____________ ، هدية الاحباب، تهران، كتاب خانه صدوق، چاپ اول، 1362.

شيخ مفيد، الارشاد، قم، مؤسسه آل بيت، 1413ه . ق.

___________ ، الفصول المختار، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ه . ق.

___________ ، المزار، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ه . ق.

___________ ، مسارالشيعه، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ه . ق.

صحيفه سجاديه، ترجمه و شرح: محمدجعفر امامي و محمدرضا آشتياني.

صدر، سيد حسن، تأسيس الشيعه، بيروت، دارالرائد، 1401ه . ق.

صدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بابويه قمي، الامالي، تحقيق آيت اللّه كمره اي، تهران، انتشارات اسلامية، چاپ دوم، 1349ه . ق.

__________ ، خصال، مؤسسه نشر اسلامي، 1414ه . ق.

___________ ، عيون أخبار الرضا عليه السلام ، انتشارات نشر جهان، تهران، 1378 ه . ق.

صفا، ذبيح الله، تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي، دانشگاه تهران، 1371 ش.

طبرسي، احمد بن علي، الاحتجاج علي أهلُ اللجاج، نشر مرتضي، 1403ه . ق.

طبرسي، احمد بن علي، پاورقي الاحتجاج علي اهل اللجاج، طبع في مطابع النعمان، النجف الاشرف، 1966م.

ص: 243

طبرسي، فضل بن حسن، إعلام الوري بأعلام الهدي، قم، آل البيت، 1417ه . ق

طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، تهران، اساطير، چاپ دوم، 1362.

طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، تصحيح و ضبط: نخبة من العلماء الاجلاء، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.

طوسي، محمد بن حسن، اختيار معرفة الرجال (رجال كشّي)، قم، مؤسسة آل البيت بي تا.

______________ ، التهذيب، تحقيق: خرسان حسن، بيروت، دارالاضواء، چاپ سوم، 1406ه . ق.

______________ ، الغيبه، مؤسسة المعارف الاسلامية، چاپ سوم، 1425ه_ .ق.

______________ ، الفهرست، تحقيق: اسپرينگر و ديگران، بي جا، بي تا.

______________ ، رجال طوسي، تحقيق: جواد قيومي، قم، مؤسسه نشر اسلامي، چاپ دوم، 1420ه . ق.

______________ ، رجال طوسي، تحقيق: جواد قيومي، قم، مؤسسه نشر اسلامي، چاپ دوم،1420ه . ق.

عاملي، جعفر مرتضي، سيرت جاودانه، ترجمه: محمد سپهري، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1384ش.

عاملي، سيد محسن امين، سيره معصومان، ترجمه: علي حجتي كرماني، تهران، سروش، تهران، 1376.

عاملي، شيخ حر، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، بيروت، اعلمي، 1425ه .ق.

عبيري، عباس، علي بن يقطين، آفتاب تقيه، قم، دارالحديث، چاپ اول، 1375.

عزالدين، ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، 1385ه . ق.

ص: 244

عسقلاني، ابن حجر، الاصابة في معرفة الصحابه، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415ه . ق. .

عطاردي، عزيزالله، مسند الامام الشهيد ابي عبد الله الحسين بن علي عليهما السلام ، تهران، عطارد.

العلياري التبريزي، علي، بهجة الامال في شرح زبدة المقال، قم، بنياد فرهنگ اسلامي، بي جا، 1365ش.

الغارات، قم، دارالكتاب، 1410 ه . ق.

فارسي، جلال الدين، انقلاب تكاملي اسلام، تهران، آسيا، 1357.

فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ترجمه: محمود مهدوي دامغاني، تهران، نشر ني، 1366.

فخر رازي، الشجرة المباركة في انساب الطالبية، مكتبة آية الله المرعشي النجفي، قم، 1419ه . ق.

قاضي طباطبايي، سيد محمد، تحقيق درباره اولين اربعين حضرت سيدالشهدا عليه السلام ، انتشارات وزارت ارشاد، تهران، بي تا.

_____________ ، قرب الاسناد، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، چاپ اول، 1413ه . ق.

_____________ ، كامل الزيارات، نجف، دارالمرتضوية، 1356ه . ق

قندوزي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة لذو القربي، قم، اسوه، 1422ه . ق.

قهپائي، علي، مجمع الرجال، اصفهان، بي نا، بي جا، 348ه . ق.

كاتب واقدي، طبقات كبري، ترجمه: محمد بن سعد، محمود مهدوي دامغاني، تهران، فرهنگ و انديشه.

كربوتلي، دكتر علي حسني، مختار ثقفي، ترجمه: ابوالفضل طباطبايي، گيلان، پديده، 1345.

ص: 245

كشي، محمد بن عمر، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348.

كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، تهران، اسلامية، 1362.

كوفي، ابن اعثم، الفتوح، بيروت، دارالاضواء، چاپ اول، 1411ه . ق.

_____________ ، الفتوح، ترجمه: مستوفي، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1372.

كوفي، لوط بن يحيي، وقعة الطف، قم، يوسفي و اسلامي، 1367.

مادلونگ، ويلفرد، جانشيني محمد، ترجمه: نمائي و همكاران، انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1377.

مامقاني، سيد عبدالله، تنقيح المقال في علم الرجال، النجف، بي نا، بي جا، 1352.

______________ ، تنقيح المقال، تحقيق: شيخ محيي الدين مامقاني، قم، تحقيق و نشر مؤسسه آل البيت، چاپ اول، 1425ه . ق

مجلسي، محمدباقر، زندگاني حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام ، ترجمه: محمدجواد نجفي، تهران، اسلامية.

_________________ ، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، تهران، اسلامية، 1363.

_________________ ، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404ه . ق.

_________________ ، حياة القلوب، قم، سرور،1384 .

محدثي، جواد، فرهنگ عاشورا، قم، نشر معروف، 1417ه . ق.

محمد بن مكي، القواعد و الفوائد، نجف، منشورات جمعيت منتدي النشر، 1980ه . ق.

محمدي، محمد حسن، انتقام يا انقلاب كوفه، تهران، معارف اسلامي، 1349.

مدني، سيد محمود مختار ثقفي، قم، رايت امير، سازمان تبليغات اسلامي.

ص: 246

مرعشي تستري، قاضي نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي، 1409ه . ق.

مزي، جمال الدين، تهذيب الكمال، بيروت، دارالفكر، 1421ه . ق.

مطهري، مرتضي، سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، قم، صدرا، چاپ نهم، 1373.

مظفر، محمد حسين، الإمام الصادق عليه السلام ، قم، جامعه مدرسين، 1421ه . ق.

معروف الحسني، هاشم، زندگاني دوازده امام عليهم السلام ، ترجمه: محمد مقدس، تهران، امير كبير، 1382.

مفضل بن عمر جعفي، التوحيد، تحقيق: تعليق: كاظم المظفر، بيروت، انتشارات مؤسسة الوفاء،1404ه . ق. _ 1984م.

مفيد، الاختصاص، تحقيق: علي اكبر غفاري، قم، جامعه مدرسين، چاپ هفتم، 1425ه . ق.

مقرّم، عبدالرزاق، رهبر انقلاب خونين كوفه زيد بن علي بن الحسين، ترجمه: عزيزالله عطاردي، تهران، جهان، 1355.

______________ ، مقتل الحسين عليه السلام ، ترجمه: محمد مهدي عزيز الهي كرماني، قم، نويد اسلام.

مقريزي، تقي الدين، امتاع الاسماع بما للنبي من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، بيروت، دار الكتب العلمية، بي تا.

منقري، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، قم، مكتبة آية الله المرعشي، النجفي، 1403ه . ق.

نجاشي، احمد بن علي، رجال النجاشي، قم، مؤسسة النشرالاسلاميه، چاپ هفتم، 1429ه . ق.

نعماني، ابن ابي زينب، الغيبة، تحقيق: علي اكبر غفاري، تهران، مكتبة الصدوق، بي تا.

ص: 247

نعمه، عبدالله، هشام بن حكم، بيروت، دارالفكراللبناني، چاپ دوم، 1405ه . ق.، 1985 م.

نمازي شاهرودي، علي، مستدرك سفينة البحار، قم، مؤسسه نشر اسلامي، 1419.

واقد كاتبي، ابن سعد محمد، الطبقات الكبري، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1417ه . ق

هادي منش، ابوالفضل، مشكات هدايت (تحليلي بر زندگي امام هادي عليه السلام )، مركز پژوهش هاي صداو سيما، 1383.

هلالي، سليم بن قيس، اسرار آل محمد عليهم السلام ، ترجمه: اسماعيل انصاري زنجاني، قم، الهادي.

يوسفي غروي، محمد هادي، موسوعة التاريخ الإسلامي، قم: مجمع انديشه اسلامي، 1417ه . ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109