فرهنگ در آيينه زبان و ادبيات فارسي

مشخصات كتاب

سرشناسه: گودرزي، شهاب، 1349 -

عنوان و نام پديدآور: فرهنگ در آيينه زبان و ادبيات فارسي/ شهاب گودرزي، سپيده موسوي؛

تهيه كننده مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما.

مشخصات نشر: قم: صداوسيماي جمهوري اسلامي ايران، مركز پژوهش هاي اسلامي، 1393

مشخصات ظاهري: 96 ص.

ISBN: 978 – 964 – 514 – 338 – 9 30000 ريال؛.

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: كتابنامه: ص. [93] - 96.

موضوع: فرهنگ -- بررسي و شناخت

موضوع: فرهنگ در ادبيات

شناسه افزوده: موسوي گورابي، سپيده، 1362 -

شناسه افزوده: صداوسيماي جمهوري اسلامي ايران، مركز پژوهش هاي اسلامي

رده بنديكنگره: 1393 4 ف 9 گ / 621 HM

رده بنديديويي: 071 / 306

شماره كتاب شناسي ملي: 3478540

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

فصل اول: كليات

اشاره

فصل اول: كليات

ص: 10

ص: 11

به نام خداوند جان و خرد

كزين برتر انديشه برنگذرد

دلت زنده باشد به فرهنگ و هوش

به بد در جهان تا تواني مكوش

فرهنگ در كنار بسياري ديگر از اصطلاحات علوم انساني، واژه ايست كه تعاريف متنوعي را در لغت نامه ها و كتب علمي، ادبي و تاريخي به خود اختصاص داده است. وجود تعاريف گوناگون از اين واژه، از اهميت، گستردگي مفاهيم و دامنه آن سخن مي گويد. فرهنگ، بخشي از وجود و زندگي بشر است. حتي در تعريفي از انسان، او را «حيوان بافرهنگ» ناميده اند. اما فرهنگ چيست و چه اصول و مفاهيمي را دربرمي گيرد؟

تعريف فرهنگ

تعريف فرهنگ

در برهان قاطع، تعريفي كه از «فرهنگ» ارائه شده بدين قرار است: «فرهنگ بر وزن فرهنج است كه علم و دانش و عقل و بزرگي و سنجيدگي و كتاب و لغات فارسي و... است. شاخ درختي را نيز گويند كه در زمين، خوابانيده از جاي ديگر سربرآورده و كاريز آب را نيز گفته اند.» واژه «فرهنگ» در فرهنگ معين و لغت نامه دهخدا نيز كما بيش همين تعاريف از فرهنگ ارائه شده است.

فرهنگ، از دو جزء تشكيل شده است. يكي «فر» و ديگري «هنگ». واژه «فر» دو ساخت متفاوت دارد. يك بار به صورت اسم و بار ديگر به

ص: 12

صورت پيشوند. در ساختار كلمات ديده مي شود كه در هر دو صورت معاني زير را مي پذيرد:

1. الف) «فر» در ساختمان اسم به معني نيروي معنوي، شكوه، عظمت، درخشندگي و جلال است.

ب) وقتي «فر» در ساختمان كلمه، پيشوند است در اين صورت به معني جلو، بالا، پيش و بيرون است.

2. «هنگ» نيز از ريشه اوستايي سنگ (Thanga) است و به معني كشيدن است و به سنگيني، وقار، گروه و وزن نيز اطلاق مي شود. در مجموع واژه فرهنگ، به معني بالا كشيدن و بيرون كشيدن است. به عبارت ديگر، فرهنگ يعني از ژرفاي وجود افرادِ ملتي يا از درون يك جامعه، دانستني ها و مكنونات و نيروهاي نهفته و تراويدههاي مستقل ذهني و استعدادهاي دروني و ويژه فردي را بيرون كشيدن و آشكار ساختن و در نتيجه افزودن و پربار كردن پديده ها و خلاقيت هاي شناخته و ناشناخته آدمي.» (بختياري، ص33-31) فرهنگ چونان عرفان با مجموعه اي از عقايد، باورها و آرمان ها به بيان و تفسير انسان، جهان و نيز خدا مي پردازد تا آنجا كه هيچ فرهنگي را نمي توان يافت كه بدون مجموعه اي از ارزشها، هنجارها، آرمانها، و بدون يك تفسير كلان از جهان و انسان وجود داشته باشد. همچنين هيچ فرهنگي بدون مجموعه اي از باورها و تعهدات و انگيزه هاي گرايشي و به بياني ديگر بدون مجموعه اي از حب و بغض ها، جاذبه ها و دافعه ها نمي تواند شكل بگيرد. بر اين پايه، فرهنگ مي تواند دامنه هاي متنوع و متفاوتي را به خود بگيرد. گاه شكلي خصوصي و محدود را مي يابد و گاه جلوه اي از باورها و آرمان ها و عادات جمعي طيفي گسترده قومي مي شود. بر طبق اين

ص: 13

گفته «فرهنگ _ عقايد، آگاهي ها، ارزش ها، هنجارها، آداب و عاداتي را شامل شده كه از طريق تعليم و تعلم منتقل مي شود و صورتي جمعي را پيدا مي كند و اگر جمعي كه فرهنگ در بين آن ها محقق مي شود گسترده و فراگير باشد فرهنگ، صورتي عمومي پيدا مي كند و اگر محدود باشد، فرهنگ خاص يا خرده فرهنگ ها را پديد مي آورد.» (پارسانيا, 1387: 53) در فرهنگ عمومي يا جمعي، سطوح و ابعاد مختلفي از فرهنگ را مي توان مشاهده كرد كه هر يك معرفت هاي مختلفي را شامل مي شوند. نمادها و نشانه ها، هنجارها و ارزش ها؛ باورها و اعتقادات بنيادين كه به صورت زبان، آداب و عادات حقوق و مقررات، ادبيات، اساطير، علوم، معارف، فلسفه ها و اديان مختلف بروز پيدا مي كنند و هر يك در بخش و يا سطحي از اين فرهنگ واقع مي شوند. فرهنگ عامه بارزترين نمود فرهنگ عمومي است كه در ادامه از آن سخن خواهيم گفت.

فرهنگ هاي عمومي و يا خرده فرهنگ ها، توجه بسياري را به خود جلب كرده است؛ چراكه گاه همين فرهنگ ها هستند كه بخش بزرگي از كليت فرهنگي جامعه اي را شكل مي دهند. در فصل بعد درباره فرهنگ عامه به عنوان يكي از مهم ترين بخش هاي فرهنگ يك جامعه سخن خواهيم گفت و در كنار آن برخي ديگر از اصطلاحات مربوط به فرهنگ را شرح خواهيم داد.

ص: 14

ص: 15

فصل دوم:برخي مباني نظري فرهنگ

اشاره

فصل دوم:برخي مباني نظري فرهنگ

ص: 16

ص: 17

همان طور كه گفته شد، فرهنگ گاه صورت عمومي دارد، گاه صورت خصوصي پيدا مي كند. صورت هاي خصوصي فرهنگ، بحث گستردهاي دارد كه تاكنون پژوهشهاي بسياري درباره آن انجام شده است. در اين بخش به اختصار درباره فرهنگ عامه سخن مي گوييم؛ چراكه اين نوع از فرهنگ، با موضوع مورد بحث كه جايگاه فرهنگ در ادبيات است نزديكي بيشتري دارد.

فرهنگ عامه

فرهنگ عامه

فولكلور(folklore) كه در زبان فارسي به فرهنگ مردم، فرهنگ عامه، دانش عوام و فرهنگ توده نيز ترجمه شده است. ويليام جان تامز انگليسي اين اصطلاح را اولين بار در سال 1846 م. عنوان كرد. از نظر وي، اين واژه ناظر بر پژوهش هايي بود كه بايد در زمينه عادات، آداب و مشاهدات، خرافات و ترانه هايي كه از ادوار قديم باقي مانده اند، صورت مي گرفت. (پراپ، 1371 : 6)

فرهنگ عامه به مجموعه آداب و رسوم، عقايد، عادات، افسانه ها، حكايات، امثال، ترانه ها و اشعار عاميانه اطلاق مي شود. اين فرهنگ به انسان ها كمك مي كند تا هر چه بيشتر به خويشتن خويش و درون خود توجه كنند و روحيات و ذوق و باورهاي توده جامعه را بشناسند و بر هويت جمعي و فرهنگي ملت خود، آگاهي يابند. فرهنگ عامه، متن

ص: 18

اصلي زندگي فرد را تشكيل مي دهد. بنابراين، در كليه حالات و رفتار و انديشههاي آدمي اثر مي گذارد و از اين رهگذر، فرهنگ غير رسمي نيز بي تأثير نمي ماند.» (خليقي, مقاله فرهنگ عامه خصوصيات، كنش و نقش آن،1357 : 45) از رهگذر فرهنگ عامه در قالب حكايت، شعر، مثل، ضرب المثل و داستان هزاران نكته دقيق اخلاقي، ديني و اجتماعي آموزش داده مي شود. از اين رو، متخصصان فرهنگ عامه، اديبان، جامعه شناسان و مردم شناسان مي توانند با تكيه بر فرهنگ عامه و شناخت و معرفي آن به عموم مردم و متخصصان عرصه هاي سياست، اجتماع و آموزش، اهداف و آرمانهاي جديدي را در اذهان مردم بپرورانند.

سخن گفتن از مقولاتي چون فرهنگ عامه و بررسي ارزش هاي اخلاقي از خلال متون كهن و ضرب المثل ها به دست ما رسيده؛ به اين معنا نيست كه انسان هاي امروزي صرفاً مصرف كنندگان فرهنگ گذشتگان هستند و نقش چنداني را در پويايي يا ايجاد فرهنگ هاي جديد ندارند. بلكه در اين دوران مقوله فرهنگ بيش از هر زمان ديگري حائز اهميت شده است و جوامع به خوبي مي دانند كه شخصيت، هويت ملي، فرهنگي و فلسفي شان جايگاه آنها را در جهان امروز تعيين مي كند. از اين رو، امروزه بيش از هر زمان ديگري به ارزش هاي فرهنگ و توليدات فرهنگي موثر توجه مي كنند.

اهميت فرهنگ در جهان امروز

اهميت فرهنگ در جهان امروز

با توجه به اهميتي كه براي فرهنگ برشمرديم اين موضوع روشن مي شود كه در جوامعي كه داراي قدمتي كهن و ساختاري بومي و سنتي هستند و ساختارهاي فرهنگي خاصي در ميان افراد آن شكل گرفته است

ص: 19

چگونه است. فرهنگ كهن در بيشتر موارد با فرهنگ مدرن _ كه در بسياري لحاظ تفاوت بنيادين دارند _ در تقابل است. از اين رو، متخصصان حوزه فرهنگ در اين جوامع، همواره به راه ها و تمهيداتي مي انديشند تا اين معضل فرهنگي را حل نمايند و نگذارند تقابل ميان اين دو، به ايجاد بحران فرهنگي منجر شود. به عنوان مثال: باورها، ارزش ها و هنجارهاي ديني كه از پس قرن ها به دست ما رسيده، ره آورد مجاهدات و جان فشاني هاي بي دريغ و رنج هاي طاقت فرساي انبيا و اولياي الهي بوده است. بي گمان اگر تاكنون باورها و ارزش هاي ديني در جهان امروز زنده است به همت و تلاش مجاهدان در راه دين و فرهنگ ديني بوده است كه به شايستگي از آن پاسداري كرده و آن را به نسل حاضر، امانت سپرده اند. از اين رو، براي حفظ عناصر غني و جان مايه هاي اصيل فرهنگ ملي و ديني، مديريت و برنامه ريزي و مهندسي فرهنگ جامعه، امري ضروري است.

مهندسي فرهنگ

مهندسي فرهنگ

مهندسي فرهنگ در ادبيات، واژه اي نسبتاً نو است كه اولين بار رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي در تاريخ 16 آذر 1381 استفاده كردند. از ديدگاه ايشان، فرهنگ به عنوان ستون خيمه مديريت يك كشور است و چونان روحي است كه در كالبد همه فعاليت هاي گوناگون كلان كشوري حضور و جريان دارد. ايشان براي فرهنگ، وظيفه جهت دادن به تصميمات كلان كشوري و شكل دادن به ذهن و رفتار عمومي جامعه قائل شدند و فرهنگ را مانند توري دانستند كه ماهي ها بدون اينكه خودشان بدانند در داخل اين تور

ص: 20

حركت مي كنند و به سمتي هدايت مي شوند. (آيت الله خامنه اي،23/10/1382)

هرگاه سخن از مهندسي فرهنگ به ميان مي آيد در واقع، به اموري اشاره مي شود كه در صدد عينيت بخشيدن به مفاهيم عرصه فرهنگ است. به ديگر سخن، مهندسي فرهنگ عهده دار مجموعه اي از تصميم ها، هدف ها، روش ها و راه هايي است كه در جهت تحقق خارجي احكام كلي تر فرهنگي است. مهندسي فرهنگ به مثابه شناسايي فرصت ها، تهديدها، ظرفيت ها، امكانات و به طور كلي شناسايي وضع موجود، براي مقابله با تهديدها، نهادينه كردن عناصر فرهنگي، مقابله با ارزش ها و نمادهاي بيگانه و رسوخ آن در فرهنگ خودي. به عبارتي ديگر، پالايش فرهنگ و نيل به وضعيت مطلوب فرهنگي و حفظ هويت فرهنگي خويش است. همچنين در اين مهندسي، كيفيت تعامل ميان نظام فرهنگي با ديگر نظام هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي مورد مطالعه، طراحي و بازسازي قرار مي گيرد. اين موضوع، اهميت مهندسي فرهنگ و جايگاه آن را در عرصه اجتماع (به ويژه جامعه ايران كه در تقابل با چهار فرهنگ محلي، باستاني ملي، ديني و غرب است) مشخص مي كند و بر برنامه ريزي دقيق در اين زمينه تأكيد مي ورزد. به خصوص در سال جاري كه با «نام فرهنگ و اقتصاد با عزم ملي و مديريت جهادي» آذين بسته شده است.

با توجه به تأكيد بسيار مقام معظم رهبري بر مقوله فرهنگ و مهندسي كردن آن، شوراي عالي انقلاب فرهنگي، براي مهندسي فرهنگ در نظام جمهوري اسلامي ايران، اصولي را در نظر گرفته است كه براي مديران، مسئولان و جامعه شناسان و كارگزاران سودمند است. (براي آگاهي از اين

ص: 21

اصول رجوع شود به: گزارش توصيفي و موضوعي مصوبات شوراي عالي انقلاب فرهنگي، 1385: ج 2: 371 _ 369)

با توجه به اهميت مديريت فرهنگ و مهندسي فرهنگ در جلوگيري از بحران فرهنگي، بر آن شديم تا از ارزش هاي فرهنگي و بحران فرهنگي و راه هاي جلوگيري از آن به اختصار سخن بگوييم.

ارزش هاي فرهنگي و بحران فرهنگي

ارزش هاي فرهنگي و بحران فرهنگي

هر جامعه اي بر پايه و بنياد مجموعه اي از باورها و ارزش هاي فكري، فلسفي، ديني و فرهنگي به خصوصي شكل مي گيرد. ارزش ها از ديدگاه جامعه شناسي، معيارهايي هستند كه به كمك آنها، گروه يا جامعه امكان مي يابد تا اهميت اشخاص، الگوهاي رفتاري، هدف ها و ديگر اعيان اجتماعي _ فرهنگي را ارزيابي كند. اين ارزش ها واجد ويژگي هايي به شرح زير هستند:

1. ارزش ها هسته اصلي فرهنگ هستند.

2. ارزش ها به سختي دچار تغيير مي شوند. (هافتسد، 2005: 13)

3. ارزش ها با آنچه ضروري يا ممنوع است و يا آن چيزهايي كه حكم بر خوب و بد، صحيح يا ناصحيح بودن آنهاست سروكار دارند.

4. ارزش ها معيارهايي هستند كه در افراد، گروه يا جامعه امكان ارزيابي پيدا مي كنند. ( نيك گهر، 28)

5. ارزش ها عقيده يا باور نسبتاً پايداري هستند كه فرد با تكيه بر آن، رفتاري خاص را پيش مي گيرد.

ارزش هاي اجتماعي، بافت فرهنگي هر جامعه اي را تشكيل مي دهند. هر گاه در جامعه اي ارزش هاي نهادينه فرهنگي مورد تزلزل قرار گيرد آن جامعه، رنگي از بحران هويت و يا خودباختگي فرهنگي پيدا مي كند.

ص: 22

بحران فرهنگي به باور برخي از انديشمندان «جديترين بحراني است كه ممكن است يك شخص ( در حد خُرد) يا يك جامعه ( در حد كلان) با آن مواجه شود. اين بحران بدان جهت جدي است كه موفق نشدن در رويارويي با آن، پيامدهاي بسياري دارد. شخص يا جامعه اي كه فاقد يك هويت متشكل و جدي است در ادامه حيات با مشكلات متعددي مواجه مي شود. ( نوردبي و ديگران، 1380 :64)

مسئله فرهنگ و هويت در جامعه ايراني _ كه قدمتي ديرين دارد _ از اهميت فراواني برخوردار است، به ويژه در حكومت ديني و فرهنگي جمهوري اسلامي ايران كه اساس خود را بر پايه ارزش هاي فرهنگي بنا نهاده است. مسئله ارزش هاي فرهنگي و اهميت انتقال و حفظ آنها از همان اوان انقلاب بارها در سخنان امام رحمه الله ديده مي شد و مسئله اي است كه مفهومي با عنوان «صدور انقلاب» را ايجاد كرد. ايشان به خوبي مي دانستند كه دين، مقوله اي فرهنگي است و انقلاب ديني نيز در مقوله اي فرهنگي جاي مي گيرد. از اين رو، ايشان حتي براي صدور اين حركت ملي و فرهنگي ايران راه كاري فرهنگي ارائه كردند و گفتند: «اينكه مي گوييم بايد انقلاب ما به همه جا صادر بشود، اين معني غلط را از آن برداشت نكنند كه ما مي خواهيم كشورگشايي كنيم. ما همه كشورهاي مسلمين را از خودمان مي دانيم. همه كشورها بايد در محل خودشان باشند. ما مي خواهيم اين بيداري كه در ايران واقع شد و خودشان از ابرقدرت ها فاصله گرفتند و دست آنها را از مخازن خودشان كوتاه كردند، اين در همه ملت ها و در همه دولت ها بشود. آرزوي ما اين است...». (همان، ج11: 266)

تأكيد بر مفهوم ارزش هاي فرهنگي انقلاب و لزوم صدور آنها به گفته هاي امام خميني رحمه الله خاتمه نمي يابد، بلكه رهبر معظم انقلاب، نيز

ص: 23

همواره بر اين موضوع تأكيد داشته اند و همچنان صدور ارزش هاي فرهنگي انقلاب را از اهداف اصلي انقلاب اسلامي مي دانند. از آن جمله ايشان فرموده اند:

انقلاب دو جهت داشت: يك جهت مبارزه با استبداد داخلي و حكومت فاسد وابسته اي كه مردم كشور را بيچاره كرده بود؛ انقلاب مي خواست كشور و ملت را نجات دهد؛ در دامن اسلام، مردم اداره شوند و حكومت اسلامي باشد؛ جهت ديگر، وجهه سخن و پيام نو براي دنيا و بشريت است. اين چيزي است كه دنيا را به خود جذب كرد و الا فلان متفكر اروپايي يا غربي يا آفريقايي يا آمريكاي لاتين كه امام و انقلاب اسلامي و نظام اسلامي و حركت مردم را ستايش مي كند، او كه داخل كشور ما نيست تا از حكومت چيزي فهميده باشد؛ پيام جهاني و انساني اسلام است كه او را به ستايش وادار مي كند. جنبه دوم بسيار مهم است و ما بايد بتوانيم اينها را بيان كنيم. (بيانات رهبري در ديدار با اعضاي شوراي عالي سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي در تاريخ 17/11/80)

در مجموع، انقلاب ايران به عنوان انقلابي فرهنگي، ناگزير از حفظ ارزش هاي فرهنگي و ديني خود است و بن مايه هاي اساسي خود را از دل همين ارزش ها اخذ مي كند؛ چرا كه به فرموده رهبر معظم انقلاب «اگر ما بتوانيم در صحنه فكر و فرهنگ، كار شايسته اي انجام بدهيم همه تهديدهاي مادي دنيا خنثي مي شود». (همان) چرا كه از قِبل حفظ فرهنگ است كه جامعه به پيشرفت سياسي، اقتصادي و نظامي مي رسد و در نهايت به قدرت دست مي يابد. از جمله مسائلي كه مي توان از خلال آنها

ص: 24

به اهداف حفظ فرهنگ و ارزش هاي فرهنگي انقلاب دست يافت موارد زير است:

1. معرفي و تبيين فرهنگ و تمدن ايراني و انقلاب اسلامي؛

2. ارائه طرح و فراهم آوردن زمينه هاي گفت وگوي تمدن ها و فرهنگ ها؛

3. تقويت وحدت امت بزرگ اسلامي؛

4. معرفي چهره هاي اصيل تشيع و احياي فرهنگ اهل بيت عليهم السلام ؛

5. ترويج و گسترش زبان و ادبيات فارسي.

در مورد اخير، حضرت آيت الله خامنه اي در ديدار با گروهي از مسئولان، هنرمندان و نويسندگان، بر ضرورت فراگيري درست زبان فارسي در انتقال پيام انقلاب اسلامي فرمودند:

امروز به بركت انقلاب اسلامي، در نقاطي از جهان، زبان فارسي به عنوان زبان دوم و يا زبان دانشگاهي مورد توجه قرار گرفته است و حتي در مناطقي از جهان مانند جزيره العرب بسياري از افراد توانسته اند از طريق راديو و تلويزيون ايران، به تدريج زبان فارسي را فرا بگيرند و با آن تكلم كنند. همچنين مسلمانان با آموختن زبان فارسي، پيام اسلام را از انقلاب مي گيرند و غيرمسلمانان نيز با فراگيري زبان فارسي مي خواهند پيام نو را از امام و پدر اين انقلاب دريافت كنند. (كيهان، مورخ 24/2/1377)

همچنين ايشان در ديدار با مسئولان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي، از زبان فارسي، به عنوان يكي از كانال هاي مطمئن فرهنگي ياد مي كنند و در زمينه ترويج اين زبان مي فرمايند: «من معتقدم يكي از كانال هاي مطمئن فرهنگي ما، زبان فارسي است كه بايد بتوانيم آن را تأمين و پشتيباني كنيم تا اين زبان رواج پيدا كند».

ص: 25

فصل سوم: بازتاب فرهنگ در شعر و عرفان اسلامي

اشاره

فصل سوم: بازتاب فرهنگ در شعر و عرفان اسلامي

ص: 26

ص: 27

در ره فرهنگ و آيين وطن غفلت مورز !

ملك بي فرهنگ و آيين، درختي بي بر است

ملك الشعراي بهار

همان گونه كه گفتيم، فرهنگ مجموعه اي از باورها، ارزش ها و هنجارهايي است كه در حوزه جغرافيايي مشخص، شكل مي گيرد و شناسنامه و هويت ملي هر سرزميني را رقم مي زند. از سوي ديگر، ادبيات نيز كمابيش تعريفي مشابه فرهنگ دارد. بدين گونه كه ادبيات، مجموعه آثار مكتوبي است كه بلندترين و بهترين افكار و خيال ها را در عالي ترين و بهترين صورت ها تعبير كرده باشد و البته به اقتضاي احوال و طبايع اقوام و افراد و هم به سبب مقتضيات و مناسبات سياسي و اجتماعي، فنون و انواع مختلفي از آن به وجود آمده باشد. هم فرهنگ و هم ادبيات با وجود گستردگي دامنه خود، يكديگر را تحت تاثير قرار مي دهند و تقويت مي كنند. به گونه اي كه با دقت و واكاوي در ادوار مختلف تاريخي اين نتيجه حاصل مي شود كه هرگاه آثار ادبي ارزنده و غني بيشتر باشد فرهنگ هاي غني تر و ريشه دارتري هم وجود دارد و هرگاه فرهنگ گسترده و عميقي وجود داشته باشد، بستر پيدايش آثار ادبي نيز فراهم مي گردد و آثار عميق و پرمايه اي خلق مي شود.

در ادبيات ملل مختلف موضوع هاي گوناگوني ذكر شده است. مقوله هايي چون: طبيعت، حماسه، زبان، آداب و رسوم، عقايد ديني،

ص: 28

هنرها، موضوعات تاريخي، انديشه هاي علمي، فلسفي و عرفاني و احساسات بشري از جمله اين موضوعات است. اين مقوله ها در حقيقت همان عناصر اساسي فرهنگ هستند كه در ميان ملت ها و اقوام گوناگون بشري به شكل هاي مختلف، فرهنگ هاي خاص مردم جهان را شكل مي دهد و ادبيات نيز آيينه تمام نماي احوال و حالات مردم جغرافيايي خاص است. در ميان اين مقوله ها برخي موارد نظير: طبيعت، آداب و رسوم همانند عقايد ديني و انديشه هاي فلسفي و عرفاني جايگاه برجسته تري دارند كه هر كدام از اين مقوله ها در هر دوره به تناسب اوضاع سياسي- اجتماعي و اقتصادي جامعه برجستگي و نمود يافته اند. در ادبيات فارسي نيز اوضاع بر همين منوال بوده است. ذبيح الله صفا بهره گيري ادبيات فارسي را از مقولات فرهنگي، بيشتر حول عقايد و انديشه هاي ديني مي داند و مي گويد:

ادبيات فارسي از ابتدا در بستر فرهنگ اسلامي رشد نمود و در دامان متون ديني پرورده شد و با بهره گيري وسيع از قرآن و احاديث و سنت هاي اسلامي به اوج و تعالي كمال دست يافت و توانست به بهترين وجه ممكن در خدمت آرمان هاي انساني درآيد و از اين جهت وسيله خوبي شد براي ابلاغ پيام فرهنگ اسلامي در تمام ابعاد مختلف.»(صفا:166)

زرين كوب نيز بر اين گفته صفا صحه مي گذارد و مي گويد:

بررسي آثار ادب ايراني از قديم تاكنون نشان مي دهد كه متون و سنت هاي ديني، اساسي ترين نقشش را در پيدايش اكثر آثار ادبي داشته است. از آنچه آثار ادبي قبل از اسلام ايران، باقي مانده است، نشان مي دهد كه همه در ارتباط با مقوله هايي ديني

ص: 29

چون زرتشت و اوستا و مقدسات مذهبي است و بعد از ظهور اسلام و پذيرش آن توسط ايرانيان نيز متون ديني اسلامي به عنوان اساسي ترين و مهم ترين منبع، همواره الهام بخش شاعران، نويسندگان و هنرمندان ايراني بوده است و با آنكه ايرانيان و هنرمندان ايراني بوده اند و از يك فرهنگ گسترده و كهن برخوردار بودند. (زرين كوب، 1375: 37 _ 42)

از ديگر موضوعاتي كه ادبيات فارسي و آثار برجسته اي چون شاهنامه فردوسي، غزليات حافظ، مثنوي مولانا، بوستان و گلستان سعدي و... نيز تحت تأثير آن قرار گرفته اند، «فرهنگ عامه» و «آداب و رسوم محلي و ملي» است كه در صفحات پيشين در مورد آن سخن گفتيم.

به طور كلي مي توان گفت: ادبيات به عنوان مقوله اي هنري بايد از عناصري چون زيبايي، تخيل، احساس، نوآوري، تفكر و داشتن پيام بهره مند باشد. از ميان اين ويژگي ها، پيام آثار ادبي و هنري، عنصر مهمي است كه از اهميت خاصي برخوردار است. اين اهميت تا بدان حد است كه در حقيقت بايد گفت ديگر ويژگي هاي هنري، يعني: زيبايي و تخيل در خدمت پيام اثر قرار دارد و متقابلاً كيفيت هنري و ادبي آثار هم هنگامي عالي ترين نمود خود را مي يابند كه آن آثار در خدمت تفكر، تعهد و مسئوليت انسان در آيد و به عنوان ابزاري قوي در ترويج فرهنگ، عواطف انساني و انگيزه ها و آرمان هاي والا قرار گيرند. همين موضوع پيوند تنگاتنگ ادبيات و فرهنگ را بيش از پيش آشكار مي سازد؛ چرا كه «ميراث هر ملت، آيينه اي است كه پيشينيه خوب و بد او به وضوح در آن پيداست، اما از سوي ديگر، معدود كشورهايي هستند كه ميراثي غني، ثبت شده و متنوع دارند. كشورهايي

ص: 30

چون ايران، چين، مصر، يونان، هند، از جمله اين كشورها هستند. هنر، ادبيات، علم، دين، مذهب، اساطير و مناسك از جمله ميراثي هستند كه يادآفريني و بازآفريني آنها، تشخص ملي و اعتقاد به خود را افزايش مي دهد كه همه اين ميراث ها در زبان فارسي موجود است». (نصري، 1387 : 71)

از اين رو، زبان و ادب فارسي بار سنگين فرهنگ كهن ايراني را به دوش گرفته و عامل اصلي شناسنامه و هويت ملي ايران شده است. به گفته ژرژر سمپرون(J. semprun) «توانايي ادبيات بي اندازه است و چندين جنبه متفاوت دارد؛ مي تواند چشم ها را ببندد و بگشايد. جهان را هم آشكارا سازد و هم در مفاهيم قالبي بپوشاند». (گريس،1363 :122)

زبان فارسي و هويت ملي

زبان فارسي و هويت ملي

در تعريف زبان گفته اند كه زبان، دستگاه يا نظامي است كه وظيفه اصلي آن برقراري ارتباط ميان انسان هاست. از سوي ديگر، يكي از كاركردهاي مهم زبان، وجود محملي براي انديشه و تفكر است. اگر زبان نبود انسان ها نمي توانستند فكر كنند و به دنبال آن، هيچ دانشي به وجود نمي آمد. از اين رو، زبان به عنوان استعدادي بالقوه و خداداد كه در ذات انسان ريشه دارد نقشي مهمي را در زندگي او ايفا مي كند. شاهرخ مسكوب درباره كاركرد انديشيدن در بستر زبان مي گويد:

زبان ماده تفكر است. انديشه در زبان، جسمانيت مي پذيرد و صورتمند مي شود و صاحب فرم مي شود. مردم پراكنده از طريق زبان از حسيات يكديگر باخبر مي شوند و هم حسي پيدا مي كنند و در نتيجه به صورت يك مجموعه اندام وار

ص: 31

(ارگانيك) در مي آيند و ملت مي شوند. زبان (براي اين مقصود) بهترين وسيله است، اما تنها وسيله نيست.» (مسكوب، : 26 _ 28)

زبان فارسي حتي در زماني كه در ساختار متعالي خود به شكل ادبيات فارسي درآمد توانست هم دوش و ه مپاي ادبيات فارسي، بار هويت ملي ايران را به دوش بكشد. به گونه اي كه جامعه ايران، تنها در سايه زبان و ادبيات فارسي توانست فرهنگ، آيين و هويت خود را حفظ كند. لوسين گلدمن درباره وابستگي هويت ايران به زبان و ادبيات فارسي مي گويد: «ايراني بيگانه با ادبيات فارسي، دچار بحران هويت يا شكست هويت خواهد شد. در ادبيات فارسي بيش از ادبيات ساير ملل ديگر، بنياد باورها، حكمت، تجلي انديشه ها و چگونگي دگرگوني هاي اجتماعي فرهنگي بازتابيده است.» (گلدمن، جامعه شناسي ادبيات، ترجمه: محمدجعفر پوينده:97) از سوي ديگر اگر ما اين تعريف از فرهنگ را بپذيريم كه فرهنگ حافظه اي جمعي است كه گذشته ملت را به اكنون او پيوند مي دهد، ادبيات فارسي به ويژه در عرصه شعر، حافظه جمعي جامعه ايران را رقم زد؛ چرا كه جلوه هاي گوناگون فرهنگ را در خود انعكاس داده است. شعر فارسي از يك سو اسطوره، دين، فرهنگ و تاريخ ايران و از سوي ديگر فلسفه، حكمت، كلام و نيز عرفان و چگونگي پيوند با آسمان را در خود نشان داد. از اين رو، به خوبي توانست عصاره فكر، انديشه، احساس و عاطفه و باور ايراني باشد. علاوه بر شعر، نثر نيز رنگي از هويت ملي ر در خود انعكاس داد. با اين تفاوت كه در اين عرصه، بيشتر با جلوه هاي اسلامي روبه رو هستيم؛ از اولين تفاسير عرفاني قرآن گرفته تا نخستين آثار عرفاني فارسي، همه از علاقه ايرانيان

ص: 32

به حقيقت والاي اسلامي حكايت مي كند. محمدرضا دهشيري در اين باره مي گويد:

عوامل متعدد سياسي _ اجتماعي در هويت فرهنگي ايرانيان در لايه بيروني فرهنگ تحقق يافته است. [در حالي كه] عنصر ثابت فرهنگي ايرانيان دينداري بوده است كه بر بنيادهايي نظير خداپرستي، تلفيق دين و سياست، عدالت خواهي، نبرد حق عليه باطل، نقش انسان در ياري رساني به نيروهاي اهورايي عليه نيروهاي اهريمني است؛ عنصر پوياي آن زبان و ادبيات فارسي و ديگر نمادهاي فرهنگ ايراني است كه با توجه به شرايط تاريخي، نياز و موقعيت ما متفاوت هستند و با تعبيرهاي مجدد و نهادين بازتعريف و بازتوليد مي شوند. (دهشيري، تاثير تحولات سياسي- اجتماعي بر هويت فرهنگي ايران معاصر:173)

با تأمل در دوره هاي مختلف شعر و ادب فارسي درمي يابيم، آنگاه كه «قوم ايراني به دنبال يافتن تبار و ديرينه خويش بود، ادبيات فارسي به دادش رسيد و با ايرانيان از «او» يعني از اسطوره و حماسه و تاريخ اجدادي اش سخن گفت و شاهنامه را به ارمغان آورد و در دوراني كه به هدف اثبات هويت اوليه و تبارشناسي نائل شد، با ايرانيان از «من» ملكوتي و عرفاني سخن گفت و ماهيت آسماني و ايراني را گوشزد كرد و زماني كه لازم بود پس از اثبات او سوم شخص و من اول شخص از دوم شخص نيز سخن گفته شود، ادبيات مشروطه از تعهد اجتماعي و از سرنوشت «تو» اجتماعي حرف زد و در عهد شكوفايي انقلاب اسلامي اين «من» و «تو» در يك دايره وحدت بخش با عنوان پيام انقلاب اسلامي گرد هم جمع شدند و ادبيات

ص: 33

انقلابي و ديني را رقم زدند». (قبادي، 1388 :48) همين موضوع سبب شد هويت ايراني در سايه ادبيات فارسي به پويايي برسد و از ايستايي و انقباض به دور ماند. دلايل پويايي فرهنگ ايراني در بستر ادبيات فارسي را مي توان متاثر ازعلل زير برشمرد:

1. از دقت در ژرف ساخت متن هاي طراز اول ادبيات فارسي روشن مي شود كه در اعصار مختلف، شاهكارهاي ادبي ايرانيان با حكمتي عميق و چند بعدي آميخته شده بود و از دل همين متن هاي ژرف، معتبرترين و مهم ترين سند شناخت ايرانيان به دست آمده است كه از خلال آن مي توان اين موضوع را دريافت كه موضع گيري ايرانيان در تقابل جهان خارج پيش از هر چيز بر مبناي دريافت عميق انسان شناسانه استوار بوده است و به دليل همين رهيافت انسان شناسانه به خودشناسي، دين شناسي، خداشناسي و عرفان راه يافتند.

2. ايران همواره نقطه تلاقي و همسازي انديشه هاي گوناگون و محل جذب و هضم فرهنگ هاي متكثر و متنوع بوده است. هم موقعيت استراتژيك جغرافياي ايران و هم وجود حكومت هاي قدرتمند آن در طول تاريخ، باعث شده بود كه رنگي از تنوع فكري و روحي در جامعه ايران رقم بخورد. از سوي ديگر، جامعه ايران در دل خود همواره خرده فرهنگ هايي داشته است كه گاه در تضاد با يكديگر بودند. اين موضوع در كنار قدمت اسطوره اي سرزمين ايران، فرهنگي غني و در عين حال متكثر را رقم زد. فرهنگي كه توانست فراتر از مرزهاي جغرافيايي ايران نيز پيام انساني خود را به گوش جهانيان برساند و حتي امروزه نيز پس از گذشت قرن ها از تشكيل چنان فرهنگي، همچنان برجستگي و قدرت خود را نشان دهد و سحرانگيزي كند.

ص: 34

در مجموع مي توان گفت بخش عظيمي از هويت فردي، قومي، ملي و حتي فرهنگي، مستقيماً با زبان ارتباط دارد. زبان و هويت تأثير متقابل دارند؛ زيرا زبان، هويت ملي و فرهنگي هر سرزميني را عمق مي بخشد و معرفي مي كند و در مقابل، هويت نيز از حريم زبان، محافظت كرده و آن را بارور مي كند.

حال كه پيوند ميان فرهنگ ايراني و زبان و ادب فارسي را شناختيم در ادامه به بازتاب فرهنگ در آثار ادبي مي پردازيم. درباره كاربرد واژه فرهنگ در ادبيات فارسي مي توان گفت نه تنها خود ادبيات فارسي بخشي از فرهنگ ايراني بود بلكه واژه فرهنگ نيز در معاني مختلف و در سبك ها و دوره هاي ادبي به كار برده مي شد و هر بار معناي تازه اي از آن برداشت مي گرديد.

در معروف ترين دسته بندي از سبك هاي شعري زبان فارسي، تاريخ هزار ساله شعر فارسي دري، به پنج نوع سبك تقسيم بندي مي شود كه به ترتيب سبك هاي: خراساني، عراقي، هندي، بازگشت ادبي و سبك شعر نو است. واژه فرهنگ در هر يك از اين سبك ها به كار رفته است و حضور برجسته آن در همان نخستين سبك شعري فارسي، سبك خراساني از اهميت و برجستگي اين واژه در ادب و ساختار اجتماعي و فرهنگي _ ادبي جامعه ايران حكايت دارد.

واژه فرهنگ در سبك خراساني

اشاره

واژه فرهنگ در سبك خراساني

همان گونه كه اشاره كرديم فرهنگ در لغت نامه هاي زبان فارسي به معني علم، دانش، ادب، معرفت، تعليم و تربيت، آثار علمي و ادبي يك قوم يا ملت آمده است. در سبك خراساني، نخستين سبك شعري فارسي، فرهنگ

ص: 35

در معاني ادب، معرفت، تعليم و تربيت آمده است. اين واژه از همان ابتداي شعر فارسي دري، در ديوان هاي شاعران فارسي زباني چون رودكي، عنصري، فرخي سيستاني، فردوسي، امير معزي، كسايي مروزي مشاهده مي شود كه در ادامه شاهد مثال هاي مربوط به هر شاعر را مي آوريم:

رودكي

رودكي

هيچ گنجي نيست از فرهنگ به

تا تواني رو هوا زي گنج نه

(كازروني، برگزيده اشعار چهار شاعر: 53)

عنصري

عنصري

هر كه فرهنگ از او فروهيده است

تير مغزي ازو نكوهيده است

(عنصري، برگزيده اشعار:12)

عنصري داشتن فرهنگ را يكي از ويژگي هاي برجسته ممدوحان خود مي داند و آن را در كنار خرد، رادي و مردي ممدوح قرار مي دهد:

خدايگان جهان آفتاب فرهنگ است

كه يك نمايش فرهنگ او شده است هزار

(عنصري، برگزيده اشعار:18)

فرهنگ و كمال و خرد و رادي و مردي

هر پنج به طبع و كف او گشت مسلم

(عنصري، برگزيده اشعار:25)

فرخي سيستاني

فرخي سيستاني

فرخي نيز فرهنگ را در كنار دانش و هنر از ويژگي هاي برجسته ممدوح

ص: 36

خود به شمار مي آورد و ممدوح خود را كسي مي داند كه همه فرهنگ ها و آداب و معرفت موجود در جهان را آموخته است.

اي امير هنري، وي ملك روز افزون

اي به فرهنگ و هنر بر همه شاهان سالار

(كازروني، برگزيده اشعار چهار شاعر :184)

اي سخن هاي تو اندر كتب علم نكت

اين هنرهاي تو برجامه فرهنگ، طراز

(كازروني، برگزيده اشعار چهار شاعر:190)

نيست فرهنگي اندر اين گيتي

كه نياموخت آن شه، آن فرهنگ

(كازروني، برگزيده اشعار چهار شاعر:202)

فرخي به اهميت آموزش فرهنگ و ادب از ديرباز اشاره كرده است. به گفته او رستم به كيخسرو و اسفنديار فرهنگ و ادب آموخت:

همچنان كيخسرو و اسفنديار گرد را

رستم دستان همي آموخت فرهنگ و ادب

(كازروني، برگزيده اشعار چهار شاعر:162)

فردوسي

فردوسي

فردوسي در شاهنامه، بارها از واژه فرهنگ، به ويژه در بخش هاي پاياني شاهنامه (پادشاهي انوشيروان و اورمزد) استفاده كرده است. اهميت قائل شدن فردوسي به مقوله فرهنگ امر غريبي نيست؛ چرا كه او اثر سترگش را با نام خداوند جان و خرد مي آغازد و براي خرد و خردمندي اهميتي دو چندان قائل مي شود. فرهنگ نيز كه به معناي دانش و مايه فكري و روحي است، برجسته و بزرگ است. او هرجا كه مي خواهد از شخصيت هاي ويژه و مهم شاهنامه سخن بگويد فرهنگ مداري را يكي از خصايل آنها به حساب مي آورد:

ص: 37

گران مايه را نام هوشنگ بود

تو گفتي همه هوش و فرهنگ بود

(فردوسي، بخش دوم كيومرث)

٭٭٭

همچنين هرگاه فردوسي مي خواهد از صفات نيكي چون هوشمندي، دينداري و نيك نامي، دادگري، گُردي سخن بگويد از فرهنگ مداري نيز سخن مي راند.

به گردي و مردي و جنگ و نژاد

به اورنگ و فرهنگ و سنگ و به داد

(فردوسي: گفتار اندر داستان فرود سياوش)

٭٭٭

تو را ايزد اين زور پيلان كه داد

دل و هوش و فرهنگ فرخ نژاد

(فردوسي: داستان بيژن و منيژه)

٭٭٭

به بالا و ديدار و فرهنگ و راي

زرير دليرست گويي به جاي

(فردوسي: بخش پادشاهي لهراسب)

٭٭٭

به مرد خرمند و فرهنگ و راي

بود جاودان تخت شاهي به پاي

(فردوسي: بخش پادشاهي اورمزد)

او به دنبال فرهنگ بودن را به همه انسان ها توصيه مي كند و در خلال گفتار تعليمي اش از خوش منشي و كردار نيك، سخن مي گويد و آن را در سايه فرهنگ، امري تحقق يافتني به حساب مي آورد:

دلت زنده باشد به فرهنگ و هوش

به بد در جهان تا تواني مكوش

ص: 38

ز فرهنگ و ز دانش آموختن

سزد گر دلت يابد افروختن

(شاهنامه، بخش پادشاهي اورمزد)

فردوسي به خوبي مي داند كه فرهنگ جويي تنها در رفتار انسان هاي خردمند يافت مي شود؛ چرا كه خرد و فرهنگ دو مقوله اند كه مكمل يكديگرند و انساني كه به درك فرهنگ نائل مي شود نهايتاً باهوش و دانا نيز مي شود و گفتار و كردار بيهوده از خود نشان نمي دهد:

به فرهنگ يازد كسي كش خرد

بود روشن و مردمي پرورد

(شاهنامه: بخش پادشاهي بهرام)

او آن چنان بر فرهنگ و رشد و تعالي فكري و روحي صحه مي گذارد كه آن را در برابر نژاد، برجسته و مهم تر مي داند. از نظر او، صرف داشتن نژاد شاهي مهم نيست. پادشاه مي بايست به دنبال فرهنگ و دانش و منش نيز باشد:

ز دانا بپرسيد پس دادگر

كه فرهنگ بهتر بود گر گهر

چنين داد پاسخ بدو رهنمون

كه فرهنگ باشد ز گوهر فزون

گهر بي هنر زار و خوارست و پست

به فرهنگ باشد روان تندرست

(شاهنامه: بخش رزم خاقان چين با هيتاليان)

در مجموع فردوسي لازمه تسلط بر جهان را داشتن آيين، دين و فرهنگ مي داند:

جهان زير آيين و فرهنگ ماست

سپهر روان جوشن جنگ ماست

(شاهنامه: بخش سخن پرسيدن موبد از كسري)

ص: 39

امير معزي

امير معزي

امير معزي نيز در خلال اشعار مدحي، از فرهنگ مداري ممدوح خود سخن مي گويد و آن را در كنار دانش، دين، جود و كرم از ويژگي هاي نيك ممدوح به حساب مي آورد.

سيرت او پنج چيز را سبب آمد

دانش و فرهنگ و دين و جود و كرم را

(اميرمعزي، ديوان اشعار:32)

٭٭٭

شاه همه شاهان ملك ارغو كه ندارد

در مردي و فرهنگ نظيري و همالي

(اميرمعزي، ديوان اشعار: 954)

٭٭٭

او آن چنان فرهنگ داشتن ممدوح خود را برجسته و مهم مي داند كه به نظرش فرهنگ آن پادشاه، به تاج و تخت و اعتبار پادشاهي اش ارزش بخشيده است. به ديگر سخن معزي فرهنگ پادشاه را از ماهيت و ظواهر برجسته پادشاهي مهم تر مي داند:

خسروي او را سزاورترست كز فرهنگ اوست

قيمت تاج و نگين و تيغ و تخت بارگاه

(اميرمعزي، ديوان اشعار:876)

٭٭٭

نكته برجسته اي كه در كاربرد واژه فرهنگ در ديوان معزي ديده مي شود اين است كه او «فرهنگ» را در معناي دانش ادبي نيز به كار برده است:

ص: 40

گاه فرهنگ و بلاغت كه كند با تو جدل

گاه احسان و مروت كه كند با تو مري

(اميرمعزي، ديوان اشعار: 926)

كسايي مروزي

كسايي مروزي

كسايي نيز در يك مورد (البته با توجه به آثار باقي مانده از اين شاعر) خطاب به ممدوحش، از واژه فرهنگ استفاده كرده است.

اي زدوده سايه تو ز آينه فرهنگ زنگ

بر خرد سرهنگ و فخر عالم از فرهنگ و هنگ

(كسايي، برگزيده شعر چهار شاعر، ص 56)

سبك عراقي

سبك عراقي

در سبك عراقي نيز واژه فرهنگ كاربرد ويژه اي دارد، با اين تفاوت كه اين واژه در اين سبك، كمتر در قصايد مدحي استفاده مي شود؛ بلكه بيشتر در خلال اشعار تعليمي و عرفاني به كار مي رود. از جمله شاعراني كه در اين دوره از واژه فرهنگ استفاده كرده اند مي توان از خواجوي كرماني، سعدي، سنايي، عطار و مولوي نام برد.

خواجوي كرماني

خواجوي كرماني

خواجوي كرماني در خلال غزليات عرفاني اش، سه بار واژه فرهنگ را به كار مي برد. او براي فرهنگ، ارزش والايي قائل مي شود چنان كه عارفان و واصلان به عشق الهي را از جمله كساني مي داند كه در مدرسه فرهنگ دانش آموخته شده باشند:

ص: 41

مي شود ساكن خاك در ميخانه عشق

هر كه از خانه فرهنگ برون مي آيد

(خواجوي كرماني، غزليات : 135 )

او تنها راه مبارزه با نامرادي هاي جهان را داشتن فرهنگ بالا مي داند:

ز چرخ سفله چه بايد مرا كه نام بلند

ز حسن مخبر و فرهنگ نامدار خود است

(خواجوي كرماني، غزليات:89)

سعدي

سعدي

سعدي نيز از واژه فرهنگ در آثارش استفاده كرده است، اما بيش از آنكه بخواهد به اين واژه ارج بنهد، عملاً فرهنگ سازي كرد. آثار سعدي كه غالباً تعليمي و گواه تلاش او مبني بر فرهنگ سازي است، در نهايت بخش عظيمي از فرهنگ ملي ايرانيان شده است. از جمله ابياتي كه سعدي در آن از واژه فرهنگ استفاده كرده، بيت زير است:

خداوند تدبير و فرهنگ و هوش

نگويد سخن تا نبيند خموش

(سعدي،گلستان: 89)

او در بيت بالا كه از باب فوايد خاموشي گلستان آمده، لازمه خاموش بودن را داشتن عقل و فرهنگ مي داند.

سنايي

سنايي

واژه فرهنگ در شعر سنايي ارزش معنايي چنداني ندارد و سنايي از اين واژه، براي معاني عرفاني، تعليمي و اخلاقي خود كمتر استفاده كرده

ص: 42

است. او تنها در دو مورد خطاب به ممدوح خود از او مي خواهد بخشش، فرهنگ و عقل را دين و آيين خود قرار دهد و مطابق با آن دستورات حكومتي خود را صادر كند:

جود و فرهنگ و عقل دين تو باد

نقش جاويد بر نگين تو باد

(سنايي، حديقة الحقيقة: 126)

عطار

عطار

عطار نيز از واژه فرهنگ در موارد معدودي استفاده كرده است. او عارفان و بيدلان عشق را آداب دان نمي داند. آنان از ديدگاه او كساني هستند كه كارشان از ظواهر گذشته است. برخي از آنان چونان ملامتيه به عمد كارهايي مي كنند كه هيچ كس آن را تأييد نمي كند و موجب طعن و لعن ديگران مي شود. از اين رو، او خلاف آمد عادت بودن و عمل به خلاف ظاهر را مشخصه عارفان و عاشقان مي داند:

كار ما بگذشت از فرهنگ و سنگ

بيدلان عشق را فرهنگ نيست

(عطار، غزليات، غزل شماره 113)

٭٭٭

عطار نيز فرهنگ را در كنار معاني «دانايي» و «خوبي» قرار مي دهد:

تو گويي آدمي نيست او فرشته ست

كه از فرهنگ و دانايي سرشته ست

(عطار، خسرونامه: 286 )

٭٭٭

غم او خور كه او بهتر ز دايه

كه از فرهنگ و خوبي داشت مايه

(عطار، خسرونامه:354)

ص: 43

او غم خوردن در راه سلوك را نيز نيكو مي داند و عقيده دارد كه از خلال اين غم خواري سالك با فرهنگ مي شود و فرهنگ سلوك را مي آموزد.

گرچه دل تو زين همه غم تنگ مي شود

غم كش كه ز غم مرد به فرهنگ شود

(عطار، مختارنامه: 228)

مولوي

مولوي

مولوي نيز چون عطار فرهنگ داشتن و آداب داني را از لوازم عاشقي نمي داند، از ديدگاه او عاشق «هيچ آداب و ترتيبي را نمي جويد» و نوعي از فرهنگ كه خاص عاشقان است پيروي مي كند.

لب ببندد از دغل و از حيلت

جان بي حيلت و فرهنگ بيار

(مولوي، غزليات شمس: 259)

٭٭٭

ز لطف و حلم او بوده ست آن وصل

نبوده از عقل و فرهنگ عياري

(مولوي، غزليات شمس: 652)

مولوي غالباً واژه فرهنگ را در معناي اخلاق، رفتار، عملكرد و منش به كار برده است:

چونكه جامه چست و در ديده بود

مظهر فرهنگ درزي چون شود

(مثنوي معنوي، دفتر اول: 124)

٭٭٭

زآنكه گرگ ار چه كه بس ستمگريست

ليكش آن فرهنگ و كيد و مكر نيست

(مثنوي معنوي، دفتر ششم: 841)

ص: 44

٭٭٭

مشنو اين دفع وي و فرهنگ او

در نگر در ارتعاش و رنگ او

(مثنوي معنوي، دفتر ششم:842)

٭٭٭

دور اين خصلت ز فرهنگ اياز

كه پديد آيد نمازش بي نماز

(مثنوي معنوي، دفتر پنجم: 668)

شاعران ناخودآگاه يا خودآگاه از نقش فرهنگ فراوان سخن گفته اند، اما متأسفانه به دليل نبودن جامعه شناسان و مردم شناسان، تحليلي در اين مورد، در اعصار گذشته صورت نگرفته است.

سبك هندي

سبك هندي

هر چه دوران شعر فارسي به جلوتر مي رود از كاربرد واژه فرهنگ در آن كاسته مي شود. در سبك هندي در شعر كساني چون بيدل، صائب، كليم كاشاني، محتشم كاشاني و غالب دهلوي نيز از واژه فرهنگ استفاده شده است، اما در بيشتر موارد، معنايي كه فرهنگ در اين سبك دارد مترادف با معناي دانش و علم است. بنابراين، مي توان گفت با گذشت زمان فرهنگ در مسير يافتن معنايي مشخص به پيش رفت.

صائب تبريزي

صائب تبريزي

صائب فرهنگ را غالباً در كنار مفاهيم ديگري چون عقل، هوش و دانش به كار مي برد و معنايي واحد را در همه موارد از اين واژه برداشت مي كند:

ص: 45

تا مرگ ابر بهاران مي كشد عشق جنون

خط به عقل و دانش و فرهنگ مي بايد كشيد

(صائب، ديوان اشعار، غزل شماره 2762)

٭٭٭

گدازد آرزوي خام در دل نفس سركش را

به قدر آنچه در سر دانش و فرهنگ مي بالد

(صائب، ديوان اشعار، غزل شماره 3133)

٭٭٭

گردش چشمت به فلاخن گذاشت

عقل من و دانش و فرهنگ من

(صائب، ديوان اشعار، غزل شماره 6442)

٭٭٭

از شكوه كوهكن چون سنگ طفلان شد سبك

گرچه از تمكين سراپا عقل و فرهنگ است

(صائب، ديوان اشعار، غزل شماره 6580)

بيدل دهلوي

بيدل دهلوي

بيدل نيز در موارد معدودي (4 مورد) از فرهنگ ياد مي كند و در همان چند مورد نيز آن را معادل واژه عقل و دانش قرار مي دهد:

نه ذوق هنر دارم و نه محو كمالم

مجنون توام دانش و فرهنگ من اين است

(بيدل، ديوان اشعار: غزل شماره 258)

٭٭٭

ص: 46

معناي عقل و دانش براي فرهنگ در نگاه بيدل آن چنان تثبيت شده است كه او گاه آن را در مقابل با جنون (بي عقلي) قرار مي دهد:

طائر از بي پر و بالي همه جا در قفس است

من هم از قحط،جنون صاحب فرهنگ شدم

(بيدل، ديوان اشعار: غزل شماره 2059)

٭٭٭

آينه داران جنون دارند يك عالم فسون

هرچند جهل آيي برون سركوب صد فرهنگ شو

(بيدل، ديوان اشعار: غزل شماره 2591)

كليم كاشاني

كليم كاشاني

كليم كاشاني تنها در يك مورد از واژه فرهنگ استفاده كرده و در همان يك مورد نيز آن را معادل با دانش مي داند:

زبده اهل هنر اي آنكه با صد ديده چرخ

روز و شب حيران بود از دانش و فرهنگ

(كليم كاشاني، ديوان اشعار:257)

محتشم كاشاني

محتشم كاشاني

محتشم كاشاني نيز در اشعار خود تنها در يك مورد از فرهنگ استفاده مي كند و آن را در كنار خصايصي چون چيرگي مقام و استقلال و بزرگي از صفات ممدوح خود، بر مي شمارد:

پايه اي از قدر اورنگ و استقلال و عظم

آيه اي در شأن او فرهنگ و استيلا و شأن

(محتشم كاشاني، ديوان اشعار: قصيده 60)

ص: 47

سبك بازگشت ادبي

سبك بازگشت ادبي

در سبك بازگشت ادبي نيز واژه فرهنگ كمابيش وجود دارد. واژه فرهنگ به ويژه در شعر قاآني و نشاط اصفهاني برجسته است و در شعر اين دو شاعر، به معناي دانش و مجموعه خصلت ها و آداب آمده است.

قاآني شيرازي

قاآني شيرازي

قاآني به عنواني شاعري مديحه سرا، آنجا كه مي خواهد از فضائل و خصائل ممدوح خود سخن بگويد از فرهنگ و دانش و راي او نيز غافل نمي ماند و به آن اشاره مي كند:

ديوان ادب فرد كرم دفتر دانش

اكسير خرد، جوهر جان، عنصر فرهنگ

(قاآني، ديوان اشعار، 358)

كمال فضل و هنر را كلام او برهان

لغات دانش و دين را بيان او فرهنگ

(قاآني، ديوان اشعار, 362)

باهوش و هنگ هوشنگ با عقل و راي و فرهنگ

با احتشام گورنگ با احترام ساسان

(قاآني، ديوان اشعار, 563)

هم كامروا باش به تدبير و به فرهنگ

هم قلعه گشا باش به بازوي و به نيرو

(قاآني، ديوان اشعار, 612)

نشاط اصفهاني

نشاط اصفهاني

نشاط اصفهاني در سه مورد از واژه فرهنگ سود جسته است كه در اين ميان يك بار آن را در حال و هوايي عاشقانه به كاربرده است و تسليم و

ص: 48

سر از پا نشناختن در راه عشق و بي عقلي را فرهنگ طي طريق مي داند و در مورد ديگر با فرهنگ بودن را ويژگي عقل مي پندارد.

پا به سر تا ننهي سر ننهي بر در دوست

طي اين راه مپندار كه با فرهنگ است

(نشاط اصفهاني، ديوان اشعار، 84)

آشتي بگذار و ساز جنگ كن

عقل با فرهنگ را سرهنگ كن

(نشاط اصفهاني، ديوان اشعار:421)

سبك شعر نو

سبك شعر نو

واژه فرهنگ، در شعر نو كاربرد چنداني ندارد. در اين دوره معناي فرهنگ و اهميت و بايستگي آن در خلال گفتار شاعران مطرح مي شود نه صرف خود واژه و يا واژگان هم معنايش. در اين دوره، تمدن جاي خود را به واژه فرهنگ مي دهد و در مظاهري مدرن نظير قانون، عدالت، نوجويي و نوخواهي آشكار مي شود. اما پيش از شعر نو، يعني در شعر مشروطه و پس از آن شاعراني نظير، ملك الشعراي بهار و پروين اعتصامي نيز از اين واژه استفاده كرده اند كه به آنها اشاره خواهيم كرد.

ملك الشعراي بهار

ملك الشعراي بهار

ملك الشعراي بهار شاعري فرهيخته، سياسي و اديب، از فرهنگ و اهميت آن آگاه است. او مي داند كه حضور و نقش آن تا چه اندازه در بالا بردن سطح انديشه و تفكر جامعه مهم است و مي داند كه فرهنگ هر بار در هيئتي تازه پديدار مي شود:

نكرده ساعتي رفع كسالت

شد از فرهنگ كاري نو حوالت

(بهار: ديوان اشعار، 146)

ص: 49

از اين رو، حاصل فرهنگ را چيزي جز مهر و محبت نمي داند! بنابراين، همگان را به آن دعوت مي كنند:

حاصل فرهنگ جز مهر و محبت هيچ نيست

تا از اين فرهنگ يابي فر و فر، آماده شو

(بهار: ديوان اشعار: 1025)

او با تأكيد بر فرهنگ، از هم وطنان خود مي خواهد در تقابل با فرهنگ نو، فرهنگ كهن خود را فراموش نكنند. همچنين در بيت ديگري مي گويد كه رونق فرهنگ گذشته مي تواند در زندگي، راهنماي ما باشد:

در ره فرهنگ و آيين وطن غفلت مورز

ملك بي فرهنگ و بي آيين درختي بي بر است

(بهار: ديوان اشعار:206)

٭٭٭

رونق فرهنگ ديرين رهنماي هر دل است

اعتبار دين و آيين پاسبان هر در است

(بهار: ديوان اشعار:234)

پروين اعتصامي

پروين اعتصامي

پروين اعتصامي در اشعار خود تنها در يك مورد، از واژه فرهنگ استفاده كرده است و با قرار دادن هنر در كنار آن، چنان پايگاه مهمي براي فرهنگ و هنر قائل مي شود كه نبود آنها را در زندگي انسان مايه گمراهي و سرگرداني مي داند:

ص: 50

در هر رهي فتاده و گمراهي

تا نيست رهبرت هنر و فرهنگ

(پروين، ديوان اشعار: قصيده شماره 25)

حال كه واژه فرهنگ را در ديوان هاي برخي از شاعران فارسي زبان بررسي كرديم، در ادامه به انسان كامل اشاره مي كنيم كه شكل تكامل يافته انسان با فرهنگ، در ادبيات و سنت ملي ماست و نشان مي دهيم چگونه عرفان اسلامي توانست با پايه گذاري بهترين اصول اخلاقي، راه را براي ايجاد انساني اخلاق گرا و خردمند باز كند.

نقش فرهنگ در ايجاد مفهوم انسان كامل در عرفان

اشاره

نقش فرهنگ در ايجاد مفهوم انسان كامل در عرفان

فرهنگ با توجه به گستره آن، در برگيرنده همه سنت هاي قومي جوامع، انديشه ها، هنر و ادبيات مردمان درهر دوران و آييني بوده است. پس از ورود اسلام به ايران و پذيرا شدن اين آيين الهي، فرهنگ مردم ايران نيز از آموزه ها و انديشه هاي ناب اسلامي به ويژه قرآن كريم بسيار اثر پذيرفت. با گذشت زمان اين آموزه ها بيشتر بر جان و دل مردم نشست و در ذهن آنها رسوخ مي كرد و در آثار مختلف فكري، ادبي و هنري آنان تجلي يافت.

در عربي امروز از واژه فرهنگ با عنوان ثقافه تعبير مي شود. اين واژه هرچند در قرآن كريم نيامده است، اما مي توان واژه هاي ديگري كه معنايي نزديك به اين مفهوم را دارند در قرآن يافت. واژه هايي نظير: «سنت»، «امت»، «صبغه»، «دين» و «خلق» از جمله اين واژگان هستند.

واژه «امت» در فرهنگ قرآني شامل عده اي است كه دين، جايگاه، زبان و آداب مشابه به هم دارند و در مكاني واحد زيست مي كنند.

ص: 51

اين واژه در قرآن بسيار به كار رفته است. امت اسلامي تعبيري است كه گروه بسياري از علما آن را براي مسلمانان به كار مي برند.

كلمه «سنت» را نيز مي توان به گونه اي هم معناي فرهنگ و يا اعم از آن دانست؛ زيرا دربردارنده مجموعه انديشه ها، كردار و آداب و رسوم يك قوم است.

واژه ديگري كه در قرآن به كار رفته، «خَلق» است كه به معناي طبيعت، ويژگي ها و عادت هاست. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايند: «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ من براي رساندن شما به اخلاق والاي انساني مبعوث شده ام». ارزش هاي اخلاقي فرد و جامعه، بخش الهي از فرهنگ آن را تشكيل مي دهد و پيامبر صلي الله عليه و آله خود را به نشر اخلاق پسنديده موظف مي دانستند. در قرآن هم درباره پيامبر صلي الله عليه و آله آمده است كه: «انك لعلي خلق عظيم»، و خلق يعني وِيژگي هاي شخصي و خوي انساني.

واژه «ملت» نيز به معناي مجموعه اي از عقايد درست و گاه نادرست است كه در قرآن نيز آمده است. در آيه 120 سوره بقره كه مي فرمايد يهوديان و مسيحيان از تو راضي نمي شوند مگر از ملت آنها تبعيت كني.

واژه دين هم به مجموعه اي از عادات، شريعت و آيين اطلاق شده كه عده اي در اعتقاد به آن مشترك هستند و البته اين كلمه به عنوان مذهب و روش اعتقادي نيز عموميت يافته است.

واژه «صبغه» نيز به گونه اي به پيروي از آموزه هاي الهي اشاره دارد تا آنجا كه فرد كاملاً رنگ و فرهنگ خدايي مي گيرد. اين واژه معادل مفهوم «انسان كامل» مي شود.

در واقع رنگ و بوي خدايي گرفتن، همان چيزي است كه آيين اسلام از انسان انتظار دارد و اين موضوع در صورتي ميسر است كه آدمي به

ص: 52

مفهوم «انسان كامل و جامع» نزديك شود. تاكنون انديشمندان، علما و عرفاي اسلامي درباره انسان كامل سخن گفته اند و هر كس از منظري بدان نگريسته و ويژگي هاي آن را برشمرده است. انسان فرهنگي مطلوب و متعادل، در واقع در مفهومي به نام انسان كامل متجلي مي شود كه لازم است اين مفهوم با ويژگي هاي جهان امروز تعريف و تحليل شود.

انسان متفكر در سايه انديشه و فرهنگ مي تواند هر كاري را انجام دهد، هر ناممكني را ممكن سازد. آنچه مي خواهد به دست آورد. چنانكه مولانا جلال الدين بلخي، حقيقت سرشت آدمي را در انديشه مي داند و مي گويد:

اي برادر! تو همه انديشه اي

مابقي خود استخوان و ريشه اي

گر گل است انديشه تو گلشني

ور بود خاري تو هيمه گلخني

(مثنوي مولانا، دفتر دوم، 214)

با توجه به اهميت فرهنگ در جهان امروز، شايد به تعبيري مهم ترين ويژگي انسان را فرهنگ او قلمداد كنيم. از آنجا كه فرهنگ هر جامعه را افراد با فرهنگ آن حفظ مي كنند، جايگاه انسان نيز در اين چرخه اهميت ويژه اي مي يابد. در واقع انسان ها جوامع را تشكيل مي دهند و اگر جامعه اي نظم و قانون دارد، به دليل وجود انسان هايي قانونمند است.

اگر انسان به فرهنگ اسلامي آراسته شود و سنت هاي اسلامي را اجرا كند، به تعبير «انسان كامل» مي رسيم؛ انساني كه در منظر قرآن، كمال عقلي دارد، داراي معنويت است و در تهذيب نفس مي كوشد، برون گرا و جامعه گراست. هم اهل عبادت است و هم اهل اجتماع. هم از نعمت هاي گوناگون خداوند بهره مي جويد و هم حركت استكمالي و رو به رشد

ص: 53

دارد. در سوره توبه آيه 114 آمده است: «التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنْ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ...».

ويژگي هايي كه در بالا شمرديم در اين آيه آمده است. همين انسان است كه در فرهنگ قرآن به خلعت و كرامت مزين مي شود. ملائكه به او سجده مي كنند. خداوند اسماء الهي را به او مي آموزد و امانتدار وديعه خداوندي مي شود.

پس از ورود اسلام به سرزمين عربستان، فرهنگ و آداب اين سرزمين دور افتاده و بي آب و علف ديگرگون شد. پيش از اسلام افتخار به انساب، قبائل و پدران، بالاترين افتخار بود. در واقع، مهم ترين عامل افتخار در ميان عرب «صُلب» بود؛ يعني نسبت و قوميت. اين افتخار موهوم تا آنجا فرا رفته بود كه هركس قبيله خود را برتر و نژاد خود را والاتر از ديگران مي دانست. عده اي وجود مال و منال و خدم و حَشَم و تعداد فرزندان و قدرت را موجب افتخار و ارزش مي دانستند. برخي ديگر، موقعيت اجتماعي و سياسي را موجب برتري خود بر ديگران مي دانستند. اما اسلام با شعاري آمد كه فكرها ودل ها را ديگرگون كرد و خط بطلاني بر ارزش هاي فرودست دنيوي كشيد؛ چراكه اين ارزش ها در برابر ميزان و معيار جديد، ارتجاعي و عقب مانده به شمار مي آمدند. سعي اسلام بر زدودن تفاخر و برداشتن تفاوت ها و فاصله ها بود. در فرهنگ اسلامي قريش و عرب، فارس و عرب، سياه و سفيد تفاوتي با همديگر ندارند. همه برابر و مساوي اند.

در كتاب آداب النفوس طبري آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله در اثناء ايام تشريق (روزهاي 11 و 12 و 13 ذي الحجه) در سرزمين «مني» در حالي كه بر شتري سوار بود رو به سوي مردم كرد و فرمود:

ص: 54

اي مردم بدانيد! خداي شما يكي است و پدرتان يكي. نه عرب بر عجم برتري دارد و نه عجم بر عرب، نه سياه پوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياه پوست مگر به تقوا. آيا من دستور الهي را ابلاغ كردم؟ همه گفتند: آري! فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند.

افزون بر اين، در فرهنگ قرآني و عرفاني موضوع عزت و ذلت نيز مطرح است. صاحبان عزت كساني هستند كه به ويژگي هاي انسان كامل دست يافته اند. انسان كامل در عرفان اسلامي با اسامي و القاب مختلفي چون دانا، بالغ، كامل و مكمل مطرح شده است و خليفه، هادي، جام جهان نما و اكسير اعظم نيز از نام هاي اوست.

عزيزالدين نسفي كه انسان كامل را نگاشته است در اين باره مي گويد: «در شريعت و طريقت و حقيقت تمام باشد و او را چهار چيز به كمال باشد: اقوال نيك، افعال نيك، اخلاق نيك و معارف». (ازمجو، 1368: 4)

البته انسان كامل مطلق نيز وجود دارد اما اين مفهوم در قلب و وجود حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله متجلي است و بس، چنانكه شيخ نجم الدين كبرا مي گويد: «انسان مطلق در عالم يكي است و اعضاي رئيسه آن انبياء عليهم السلام هستند و محمد صلي الله عليه و آله از انبياء به مثابت دل بود بر شخص انساني مطلق و دل خلاصه وجود انسان است». (نجم الدين رازي، 1353: 82)

انديشمندان از ايده انسان كامل استفاده قرار كردند و اين تعبير جذاب سبب شده است كه آثار متعددي در اين راستا آفريده شود. محيي الدين عربي نيز در كتاب فصوص الحكم خود تعبير انسان كامل را به كار برده است.

ص: 55

از ابن عربي به بعد، مفهوم انسان كامل به عنوان مفهومي مهم مورد توجه بسياري از عرفا قرار گرفت. عده بسياري در اين باره كتاب نوشتند يا در اثناي اشعار و نوشته هايشان از آن سخن گفتند. از اين ميان، عزالدين نسفي از سالكان اديب ايراني، يكي از رسائل خود را كه نثر زيبايي دارد الانسان الكامل نام نهاده است. اين اثر يكي از نخستين آثاري است كه به طور كامل به ويژگي هاي انسان كامل پرداخته است. پس از او عبدالكريم جيلاني نام كتاب خود را الانسان الكامل في معرفه الاواخر و الاوائل نام نهاده و به ويژگي هاي انسان كامل پرداخت. شمس تبريزي، مولانا جلال الدين مولوي، ملاهادي سبزواري، ابوعلي سينا، و ملاصدرا، و ديگر متفكران نيز به مفهوم انسان كامل پرداخته اند. باري! آنچه به اجمال مي آيد ويژگي هايي است كه براي انسان كامل در متون عرفاني آمده است. اگر چه اين ويژگي ها را از منظرهاي مختلف مي توان برشمرد، اما جان كلام آنها تقريباً همين هاست كه در پي مي آيد. كسي كه به اين ويژگي ها متصف باشد و فرزند زمان خويش گردد؛ مي تواند به نمونه انسان فرهنگي در منظر فرهنگ ايراني و اسلامي نزديك شود.

درباره ويژگي هاي انسان كامل تاكنون سخنان بسياري گفته شده است، اما مي توان معروف ترين ويژگي هاي انسان هاي كامل را در موارد زير خلاصه كرد:

مروت، راستي، اخلاص و خداترسي، آگاهي و دانش، آزادگي، عشق و محبت، دادگري، خردمندي، حسن خلق و تواضع، بلند همتي و توكل، ايثار و كمك به ديگران، استقامت و بردباري، اميد به حق، خيرخواهي و نوع دوستي، شكرگزاري، قناعت و پرهيزكاري.

در ادامه درباره هر يك از آنها سخن مي گوييم.

ص: 56

مروت و فتوت

مروت و فتوت

رادمردي و فتوت از ويژگي هايي است كه براي انسان كامل برشمرده اند و اين موضوع برآمده از آموزه هاي برخاسته از فرهنگ و شيوه ايراني و اسلامي است؛ اين تعبير با وجوه مختلف در ادبيات فارسي آمده است. درباره فتوت و جوانمردي در كتب عرفا آمده است: «... شيخ ما را درويشي پرسيد كه فتوت چيست؟ شيخ گفت: صاحب همتي بايد تا با وي حديث فتوت توان كرد... فتوت و شجاعت نبات هايي است كه در بوستان كشش رويد». (منور، 1357: 266)

٭٭٭

«... سيرت و طريقت جوانمردان آن است كه مصطفي صلي الله عليه و آله با علي عليه السلام گفت: يا علي! جوانمرد راستگوي بود، وفادار و امانت گزار و رحيم دل، درويش دار و پر عطا و مهمان نواز و نيكوكار و شرمگين... و رسول گفت لافتي الاعلي». (ميبدي، 1361 : 668)

٭٭٭

چو دانش داري و هستي خردمند  

بياموز از فتوت، نكته اي چند:   

... كه هفتاد و دو شد شرط فتوت  

يكي زآن شرط ها باشد مروت   

كسي كورا جوانمردي است در تن  

ببخشايد دلش بر دوست، دشمن   

فتوت اي برادر بردباري است  

نه گرمي ستيزه، بلكه زاري است   

فتوت چيست؟ دادن خلق دادن  

به پاي دستگيري، ايستادن   

فتوت دار چون شمع است در جمع  

از آن سوزد ميان جمع، چون شمع   

يا:

ص: 57

كه فتوت دادن بي علت است  

پاكبازي خارج از هر ملت است   

زآنكه ملت فضل جويد يا خلاص  

پاكبازانند قربانان خاص   

ني خدا را امتحاني مي كنند  

ني در سود و زياني مي زنند   

(مثنوي معنوي: 1139)

٭٭٭

...از لوازم شيخي يكي فتوت است. بايد كه جوانمرد باشد، چنان كه حق هر كسي به جاي خويش مي گزارد و به قدر وسع، و حق گزاري از هر كس توقع ندارد. (رازي، 1353: 144)

...شرط رونده آن است كه در همه احوال، اعمال خويش را به ميزان شرع سخته دارد تا صاحب مروت گردد كه بذل نفسي فتوت است و وزن قول و فعل به ميزان شرع مروت است و مروت عنوان طريقت و فتوت صلاح صحبت است. (اردشير عبادي، 1347: 224)

صدق و راست گويي

صدق و راست گويي

راست گويي و راست كرداري از صفات انسان كامل است. انسان فرهنگي، انساني راست كردار و راست گفتار است. «صدق» در فرهنگ اسلامي يك اصل مهم و ويژه به شمار مي آيد كه به شكل هاي گوناگون در جاهاي مختلف آمده است.

شيخ ما گفت: «الصدق وديعه الله في عباده... و او را پرسيدند كه يا شيخ! كيف الطريق؟ شيخ گفت: الصدق و الرفق، الصدق مع الحق و الرفق مع الخلق». (منور، 1357: 242)

٭٭٭

ص: 58

ذوالنون گويد: «الصدق سيف الله في ارضه ما وضع علي شي الا قطعه؛ راستي شمشير خداي است عزوجل اندر زمين و بر هيچ چيز نيايد الا كه آن را ببرد». (هجويري، 1326: 42)

٭٭٭

... تجلي به حيله صدق و تخلق بدان صفت از جمله مكارم اخلاق است و رسول صلي الله عليه و آله بر آن تحريض فرموده است كه: «عليكم بالصدق فانه يهدي الي الجنه». (عزالدين محمود كاشاني، 1325: 344)

هر كجا صدق، دين و دل زنده است  

هر كجا عدل، ملك پاينده است   

(حديقه الحقيقه : 583)

٭٭٭

بگويم با تو يك يك جمله راز  

كه تا چشمت بدين معني شود باز   

نخستين راستي را پيشه كردن  

چو نيكان از بدي انديشه كردن   

٭٭٭

صدق بيداري ِحس مي شود  

چشم ها را ذوق، مونس مي شود   

هيچ غير از راستي نرهاندت  

دادسوي راستي مي خواندت   

در حديث راست آرام دل است  

راستي ها دانه دام دل است   

رنگ صدق و رنگ تقوي و يقين  

تا ابد باقي بود بر متقين   

(لب لباب مثنوي، ص 260)

٭٭٭

...نخست باطن را صافي بايد كردن، آنگه جامه اهل صفا كه صوف است در پوشيدن. .. چون تحقيق صفا در باطن پديد آيد، تعظيم تصوف

ص: 59

در خاطر جاي گيرد و مرد صاحب طريقت گردد و مواظبت و استقامت در سلوك طريقت صفت او گردد، اثر نور و صفاي باطن بر جامه افتد و بر احوال و اعمال افتد و از جمله مقبولان گردد. (اردشير عبادي، 1347: 25)

دادگري

دادگري

جهان با ميزان و تعادل برپاست و دادگري و عدالت نيز در آدمي سبب تعادل و كمال گرايي مي شود. فرهنگ درست در سايه عدالت و تعادل به وجود مي آيد و اين نيز از ويژگي هاي انسان كامل است. نمونه هايي از بازخورد مسئله عدل و دادگري در ادبيات پربار كهن بنگريد:

قوله تعالي: «ان الله يامر بالعدل و الانسان. ... الله تعالي بنده را به عدل» فرمايد. در معاملت با حق، و در معاملت با خلق و در معاملت با نفس... بايد با خلق خدا به قول و فعل و همت و عزم راست رود، انصاف ايشان از خود بدهد، بار خود بر ايشان ننهد، عيب ايشان بپوشد و نيكي خود از ايشان دريغ ندارد. (ميبدي، 1361 : 451)

٭٭٭

مقصود از آفرينش، سرّ خلافت بود كه: «اني جاعل في الارض خليفه». اگر به ظلم و جور و متابعت هوي و مخالفت خدا مشغول شود، صورت قهر و غضب خداي باشد و مستوجب لعنت ابدي گردد، كه : «الا لعنه الله علي الظالمين». (نجم الدين رازي، 1353: 244)

٭٭٭

عدل كن، ز آن كه در ولايت دل  

در پيغمبري زند عادل   

در شباني چو عدل كرد كليم  

داد پيغمبريش اله كريم   

ص: 60

عدل در دست آن كه دادگر است  

ناوك مرگ را قوي سپر است   

(سنايي، 1365: 555)

٭٭٭

گفت انصاف است سلطان صفات  

هركه منصف شد، برست از ترهات   

از تو گر انصاف آيد در وجود  

به كه عمري در ركوع و در سجود   

خود فتوت نيست در هر دو جهان  

برتر از انصاف دادن در نهان   

نستدند انصاف مردان از كسي  

ليك خود انصاف دادندي بسي   

(منطق الطير، ص 176)

٭٭٭

اين همي دان تو هر آنكه عادل است  

فارغ است از واقعه، ايمن دل است   

حق تعالي عادل است و عادلان  

كي كند استمگري بر بيدلان   

شيرمردانند در عالم مدد  

آن زمان كافغان مظلومان رسد   

بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند  

آن طرف چون رحمت حق مي دوند   

عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش  

ظلم چه بود؟ وضع در ناموقعش   

عدل چه بود؟ آب ده اشجار را  

ظلم چه بود؟ آب دادن خار را   

خردمندي

خردمندي

خرد، پيامبر باطني و وديعه الهي است كه در نهاد آدمي نهاد شده است. پيشرفت هاي شگرف بشري همواره در سايه تعقل و انديشه و خرد به

ص: 61

دست آمده است. از اين رو، خردورزي در ادبيات كهن ايراني بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است.

مولانا جلال الدين بلخي مي گويد:

گفت پيغمبر عداوت از خرد  

بهتر از مهري كه از جاهل رسد   

عاقل آن باشد كه او با شعله است  

او دليل و پيشواي قافله است   

پيرو نور خود است آن پيشرو  

تابع خويش است آن با خويش رو   

مومن خويش است و ايمان آوريد  

هم بدان نوري كه جانش زان چريد   

عقل ايماني چو شحنه عادل است  

پاسبان و حاكم شهر دل است   

عقل در تن حاكم ايمان بود  

كه ز بيمش نفس در زندان بود   

پس نكو گفت آن رسول خوش جواز  

ذره اي عقلت به از صوم و نماز   

(مثنوي معنوي، ص372)

٭٭٭

شيخ ما را وقتي درويشي سوال كرد كه يا شيخ! عقل چيست؟ شيخ گفت : «العقل آله العبوديه». (منور، 1357: 254)

٭٭٭

مدار محبت بر عقل است و فساد در جهل... سيد عالم عليه السلام فرموده است: با جاهل صحبت مداريد و از عاقل صحبت مگردانيد كه عاقل دوست من است و جاهل دشمن من. «كماقال: العاقل صديقي والاحمق عدوي فلاتقطعوا عن العاقل و لا تصبحوا مع الاحمق». (اردشير عبادي،1347: 159)

٭٭٭

ص: 62

از لوازم شيخ يكي عقل است. بايد كه با عقل، معاش دنيا به كمال دارد تا در تربيت مريد و شرايط شيخيت قيام تواند نمود. (رازي، 1353: 137)

٭٭٭

خنك آن كس كه عقل رهبر اوست  

هر دو عالم به طوع چاكر اوست   

هر كه را چشم عقل كور بود  

نبود آدمي، ستور بود   

عقل هم گوهر است و هم كان است  

هم رسول است و هم نگهبان است   

عقل در راه حق دليل تو بس  

عقل هر جايگه خليل تو بس   

چنگ در زن به عقل، تا برهي  

ورنه گردي به هر رهي چو رهي   

از جهالت تو را رهاند عقل  

به حقيقت تو را رساند عقل   

هر كه با عقل آشنا باشد  

از همه عيب ها جدا باشد   

(حديقه الحقيقة، ص 185)

٭٭٭

هر كه او عاقل بود، او جان ماست  

روح او و ريح او ريحان ماست   

(مثنوي معنوي، ص 714)

حسن خلق و تواضع

حسن خلق و تواضع

حسن خلق و تواضع از ديگر ويژگي هاي انسان كامل است. اصولاً روابط متعالي انساني در سايه حسن خلق اتفاق مي افتد، از اين رو، لازم است كه انسان كمال گرا و با فرهنگ بدين ويژگي والاي انساني مزين باشد.

ص: 63

ابوسعيد ابوالخير به نقل از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله مي گويد:

برخي پنداشته اند كه حسب به نسبت است، بلكه حسب خلق نيكوست. چنان كه پيغامبر صلي الله عليه و آله مي گويد: «حسب الرجل حسن خلقه». (منور، 1357: 25)

٭٭٭

يكي از صفات شيخ، حسن خلق است. او بايد پيوسته گشاده طبع و خوش خوي باشد و با ياران ضجرت و تنگ گويي نكند و از تكبر و تفاخر و عجب و دعوي و طلب جاه دور باشد. (رازي، 1353: 146)

از رسول صلي الله عليه و آله پرسيدند كه چه چيز است كه مردم بيشتر بدان سبب به بهشت روند؟ گفت: تقوي و حسن خلق. (كاشاني، 1325: 342)

٭٭٭

پس بدان كه صورت خ___وب نكو

با خ__صال ب___د ن___يرزد يك سو

ور بود ص__ورت حق____ير و ناپذي_ر

چون بود خلقش نكو، درپاش مير

(مرآت المثنوي: 555)

تواضع عين عزت است... و نعمتي است كه بر آن هيچ كس حسد نبرد، همچنان كه كبر، بلايي است كه هيچ كس بر صاحب آن، رحمت نكند. (كاشاني، 1325 : 351)

تو از خاكي، بسان خاك تن در ده در اين پستي

كه تا گردي چو جان عقل، هم والي و هم والا

ص: 64

تو از خاكي، بسان خاك تن در ده در اين پستي

كه تا گردي چوجان و عقل، هم والي و هم والا

كه تا پست است خاك اين جا همه نفع است ليك آنگه

بلاي ديده ها گردد چو بالا گيرد از نكبا

(سنايي، ديوان اشعار، ص 50)

٭٭٭

تو خدايي مي كني ني بندگي

كي تو را ممكن شود افكندگي

هم بيفكن خويش را، هم بنده باش

بنده افكنده باش و زنده باش

(منطق الطير، ص 168)

٭٭٭

چون «خلقناكم» شنيدي «من تراب»  

خاك شو، وزخاك بودن رومتاب

در بهاران كي شود سرسبز، سنگ  

خاك شو، تا گل برويد رنگ رنگ

سال ها تو سنگ بودي دل خراش  

آزمون را يك زماني خاك باش

گندم از بالا به زير خاك شد  

بعد از آن او خوشه چالاك شد

از تواضع چون ز بالا شد به زير  

گشت جزو آدمي، حي و دلير

(مثنوي معنوي، ص 327)

٭٭٭

به خلق و لطف توان كرد صيد اهل نظر  

به بند و دام نگيرند مرغ دانا را

(حافظ، ص 4)

٭٭٭

شيخ ما گفت: «نيكوترين لباسي كه بنده پوشد، لباس تواضع است و

ص: 65

هيچ پيرايه بنده را نيكوتر از پيرايه تواضع نيست و هيچ چيز بنده را عزيز نگرداند مگر تواضع من تواضع لله رفعه الله».

(منور، 1357: 250)

٭٭٭

تواضع: ذليل بودن دل است، داننده غيبها را و كمال تواضع اندر آن است كه به حق تعالي راضي باشي و به هر چه كند رضا دهي و از حق جز حق را نخواهي.

(مستملي، 1349: 289)

بلندهمتي و توكل

بلندهمتي و توكل

انسان بافرهنگ كمال گرا و باهمت است، از سستي و خمودگي و كنش پذيري به دور است، او در راه كمال به بي نهايت مي انديشد و با توكل، به پيش مي رود. اين مفهوم در قالب هاي گوناگون در ادبيات فارسي آمده است:

بلندي همت بدان معني بود كه با زخارف دنيا فريفته نشود و سر بدين جيفه فرود نياورد:

چيست دنيا و خلق و استظهار

خاكداني پر از سنگ و مردار

بلندي همت بدين نحو است كه خود را قاصد بيت الله داند و جاه و مال دنيوي را بر مثال زاد و راحله شناسد... و بدان باديه نفس اماره را كه حجاب ميان او و كعبه مقصد و مقصود است، قطع نمايد.

(رازي، 1352: 249)

٭٭٭

هر كه را عالي است همت او  

هر دو عالم شده است نعمت او

(حديقة الحقيقة، ص 146)

ص: 66

٭٭٭

گفت مغناطيس عشاق الست  

همت عالي است كشف هر چه هست

هر كه را شد همت عالي پديد  

زود يابد هر دو عالم را كليد

هر كه را يك ذره همت داد دست  

كرد او خورشيد را از آن ذره پست

نقطه ملك جهان ها همت است  

بال و پر مرغ جان ها همت است

چشم همت برگشا و ره ببين  

پس قدم در ره نه و درگه ببين

چون رسانيدي بدان درگاه، جان  

خود نگنجي تو ز عزت در جهان

(منطق الطير، ص 172)

٭٭٭

مهتر عالم را خداوند به توكل فرموده است. چنان كه گفت: قُلْ حَسْبِي اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ. (اردشير عبادي، 1347: 111)

از صفاتي كه بايد در شيخ موجود باشد به كمال، توكل است كه بايد در وي قوت توكل باشد تا به سبب رزق مريد متاسف نشود و مريد را از خوف اسباب معيشت رد نكند. (رازي، 137)

٭٭٭

بدان كه توكل از جمله مقامات مقربان است... و خداي تعالي همه را به توكل فرمود و آن شرط ايمان كرد و گفت: «و علي الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين» و گفت: خداي متوكلان را دوست مي دارد: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ».

(غزالي، 1364: 527)

٭٭٭

ص: 67

مرغ با پر مي پرد تا آشيان  

پرّ مردان همت است، اين را بدان

من غلام آن كه نفروشد وجود  

جز بدان سلطان با افضال وجود

من غلام آن مس همت پرست  

كو به غير كيميا نارد شكست

(لب لباب مثنوي، ص 193)

٭٭٭

نيست كسبي از توكل خوب تر  

چيست از تفويض خود محبوب تر

هين توكل كن ملرزان پا و دست  

رزق تو بر تو، ز تو عاشق تر است

اين تب و لرزه ز خوف جوع چيست؟  

در توكل سير مي تانيد زيست

(لب لباب مثنوي، ص 313)

٭٭٭

تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافري است  

راهرو گر صد هنر دارد، توكل بايدش

(ديوان حافظ، ص 187)

٭٭٭

پي منه با نفاق بر درگاه  

به توكل روند مردان راه

گر توكل تو را بر اوست همي  

خود بداني كه رزق از اوست همي

پس به سوي توكل آور رخت  

بعد از آنت، پذيره آيد بخت

(حديقه الحقيقه، ص 117)

مجاهدت، استقامت و بردباري

مجاهدت، استقامت و بردباري

استقامت و بردباري لازمه زندگي كردن در زمانه دشوار امروز، انسان

ص: 68

است. چنان كه در فرهنگ اسلامي و ايراني جزو شرايط انسان كامل آمده است. ميبدي در كشف الاسرار مي گويد:

وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا... اين جاهدوا فينا، بيان سه حال است: او كه به ظاهر جهان كند، رحمت نصيب وي. او كه با اجتهاد بود عصمت بهره وي. او كه در نعمت جهد بود، كرامت وصل نصيب وي بود و شرط هر سه كس آن است كه آن جهت في الله بود تا هدايت خلعت وي بود.

(ميبدي، 1361: ج 7: 247)

٭٭٭

اعرف الناس بالله اشدهم مجاهده في اوامره... بزرگ ترين اهل معرفت مجتهدترين ايشان باشد اندر اداي شريعت. (هجويري: 177)

٭٭٭

نفس مؤمن چون مرتاض شود و به رنج مجاهدت كدورات از وي زايل شود و رمد از بصيرت او برخيزد و به حقايق بينا گردد و از جمله محسنان گردد و در حريم معيت حق راه يابد كه «إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ» (اردشير عبادي، 1342: 57)

٭٭٭

گر همي لعل بايدت كان كن  

ور همي عشق بايدت جان كن

نيست از نقطه تا خط فرمان  

گنج بي رنج و درد بي درمان

مرد چون رنج برد گنج برد  

مرغ، راحت ز باغ رنج برد

رنج بردار تا بيابي گنج  

رنج ما راست خفته بر سر گنج

هر كه او خورده نيست دود چراغ  

ننشيند به كام دل به فراغ

(حديقه الحقيقه، ص 334)

ص: 69

٭٭٭

اي خنك آنكو جهادي مي كند  

بر بدن زجري و دادي مي كند

تا ز رنج آن جهاني وا رهد  

بر خود اين رنج عبادت مي كند

جهد كن تا مي تواني اي كيا  

در طريق انبيا و اولياء

اي مسيح خوش نفس، چوني ز رنج؟  

كه نبود اندر جهان، بي رنج، گنج

چون نكرد آن كار، مزدش هست لا  

ليس للانسان الا ما سعي

هر كه رنجي برد شد گنجي پديد  

هر كه جدي كرد، در جدي رسيد

(مثنوي معنوي، ص 151)

٭٭٭

عاشقي خواهي كه تا پايان بري  

بس كه بپسنديد بايد ناپسند ج

زشت بايد ديد و انگاريد خوب  

زهر بايد خورد و انگاريد قند

(اسرار التوحيد، ص23)

٭٭٭

بايد بيست صفت در شيخ باشد به كمال [از جمله] صفت ثبات است او بايد در كارها ثابت قدم باشد و درست عزيمت. (رازي،1353 : 139)

٭٭٭

بي رياضت نيافت كس مقصود  

تا نسوزي تو را چه بيد و چه عود

گر همه يوسفيت بايد و جاه  

رنج ها كش، ببر رياضت چاه ج

(حديقه الحقيقه، ص 160)

٭٭٭

ص: 70

حسرت و آه جراحت بايدت  

در جراحت ذوق و راحت بايدت

گر در اين منزل تو مجروح آمدي  

محرم خلوتگه روح آمدي

هركه او بي خوابي بسيار برد  

چون به حضرت شد، دل بيدار برد

ليك همچون من قدم از فرق كن  

خويش در بحر رياضت، غرق كن

تا در اين دريا به صبر و انتظار  

آيدت آن گوهر، آخر در كنار

(منطق الطير، ص 213)

٭٭٭

رنج، گنج آمد كه راحت ها در اوست  

مغز تازه شد چو بخراشيد پوست

خشم و شهوت، مرد را احول كند  

ز استقامت روح را مبدل كند

همچو آهن، ز آهني بيرنگ شو  

در رياضت آئينه بي زنگ شو

مردن تن در رياضت، زندگي است  

رنج اين تن، روح را پايندگي است

(لب لباب مثنوي، ص 253)

٭٭٭

إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ هركه اندر فقري كه اصل آن بليت است صبر كند، قربتش بر قربت زيادت كنيم. (هجويري، 1336: 25)

٭٭٭

رسول صلي الله عليه و آله را پرسيدند كه ايمان چيست؟ و در خبري ديگر گفت: يك نيمه ايمان، صبر است و به سبب بزرگي صبر است كه خداي تعالي در قرآن زيادت از هفتاد جاي صبر را ياد كرده است و هر درجه اي كه نيكوتر است با صبر حوالت كرده است. (غزالي، 1364: 343)

٭٭٭

ص: 71

خواجه رحمه الله فرمود: من تصبر صيره الله. شيخ بايد كه حليم و بردبار باشد و به هر چيز در خشم نرود تا مريد نفور نگردد و از دام ارادت نجهد. (رازي، 1353: 138)

٭٭٭

حلم بايد نخست، پس علمت  

برخور از علم خوانده با حلمت

علم بي حلم خاك كوي بود  

علم با حلم آبروي بود

عفت و حلم آلت خردند  

شهوت و خشم آفت خردند

عدت عقل عالمان حلم است  

جامه جان زيركان علم است

هركه را علم و حلم نبود يار  

مر ورا در جهان به مرد مدار

(حديقةالحقيقة، ص 315)

٭٭٭

در طلب، صبري ببايد مرد را  

صبر خود كي باشد اهل درد را

خون خور و در صبر بنشين مردوار  

تا برآيد كار تو از كردگار

طالبان را صبر مي بايد بسي  

طالب صابر نيفتد هر كسي

(منطق الطير، ص 219)

٭٭٭

صد هزاران كيميا حق آفريد  

كيميايي همچو صبر آدم نديد

صبر را با حق قرين كن اي فلان  

آخر «والعصر» در قرآن بخوان

صبر كردن جان تسبيحات توست  

صبر كن كان ست تسبيح درست

ص: 72

گفت پيغمبر: خداش ايمان نداد  

هركه را نبود صبوري در نهاد

يوسف حسني و اين عالم چو ماه  

وين رسن صبر است بر امر اله

عاقبت جوينده يابنده بود  

كه فرج از صبر زاينده بود

(لب لباب مثنوي، ص 252)

ايمان

ايمان

ايمان گوهري درخشنده است كه هر جاني را تابناك مي كند و چراغي است براي حركت به سوي كمال و رستگاري. نور ايمان و يقين، رستاخيزي در جان آدمي به پا مي كند، اميد به آينده را در او مي افروزد و توان پويش و جوشش را در انسان پديد مي آورد.

مايه همه روشنايي و نورها، صفاي يقين است و از يقين دين زايد و هر بنده اي را كه نور يقين در دل قرار گرفت، دل او به همه حقايق ايمان محيط گشت، كه يقين سر همه خصلت هاي پسنديده است. (اردشير عبادي، 1347: 121)

٭٭٭

مرد ايمان هميشه در كار است  

زآنكه ايمان نماز بيم آرست

كوشش از تن طلب، كشش از جان  

جوشش از عشق دان چشش ز ايمان

گر كسي را از خدا احسان شود  

از دل و جان عاشق ايمان شود

آن كه ايمان يافت رفت اندر امان  

كفرهاي باقيان شد در گمان

آفتاب نير ايمان شيخ  

گر نمايد رخ ز شرق جان شيخ

ص: 73

جمله پستي نور گيرد تا ثري  

جمله بالا خلد گردد اخضري

(مثنوي معنوي، ص 508)

٭٭٭

چون دل محل ايمان بود، قرين وي قناعت و ذكر بود... ايمان را انس با حق بود و وحشت از غير وي. (هجويري جلابي، 1336: 161)

٭٭٭

كسي به نزديك رسول صلي الله عليه و آله آمد و گفت: مرا سخني آموز در مسلماني كه اصلي باشد كه دست در آن زنم. گفت: بگو آمنت بالله ثم استقم بگو به خداي گرويدم و بر آن پاي استوار دار. (منور، 1357: ص 237)

اميد به حق

اميد به حق

خوف و رجا در ادبيات كهن عرفاني دو بال پرواز انسان كامل است. بيم و اميد همواره همراه انسان است. از يك روي از اعمال خويش و كاستي هاي كردارش بيمناك و از طرف ديگر اميدوار به رحمت خداوند است.

رجا شرط مهم رونده است و نشان رجا درست آن است كه صاحب رجا مواظبت نمايد بر اعمال، كه «آن كس كه اعمال صالح نكند او عاصي است نه راجي كه: مَنْ كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا، راجي موحد آن بادش كه عمل كند و اعتماد بر فضل ازل كند و از دام امل بيرون آيد». (عبادي، 1347: 69)

٭٭٭

هست رحمت آفتابي تافته  

جمله ذرات را دريافته

ص: 74

در ره او صد هزاران حكمت است  

قطره اي زان حصه بحر رحمت است

صد هزاران ابر رحمت فوق تو  

مي ببارد تا فزايد شوق تو

(منطق الطير، ص 121)

٭٭٭

بدان كه خوف و رجا همچون دو جناحند سالك راه را كه به همه مقام هاي محمود كه رسد به قوت وي رسد تا اميد صادق نباشد و چشم بر جمال حضرت الهيت نيفكند آن عقبات قطع نتواند كرد. (غزالي، 1364: 385)

٭٭٭

شبي ابوالحسن خرقاني نماز همي كرد آوازي شنود كه هان بوالحسنو! خواهي آنچ از تو مي دانم با خلق بگويم تا سنگسارت كنند؟ شيخ گفت: يا حق! خواهي تا آنچه از رحمت تو مي دانم و از كرم تو مي بينم با خلق بگويم تا ديگر هيچ كس سجودت نكند؟! (عطار، 1336: 183)

٭٭٭

ني ز دريا ترس و ني از موج و كف  

چون شنيدي تو خطاب لاتخف

كوي نوميدي مرو، اميدهاست  

سوي تاريكي مرو، خورشيدهاست

ني مشو نوميد خود را شاد كن  

پيش آن فريادرس فرياد كن

انبياء گفتند: نوميدي بدست  

فضل و رحمت هاي يا رب بي حدست

از چنين محسن نشايد نااميد  

دست در فتراك اين رحمت زنيد

(مرآت المثنوي، ص 657)

ص: 75

عشق و محبت

عشق و محبت

«انسان كامل» داراي فرهنگي كامل و شايسته است، او از خشونت با مردم پرهيز مي كند و به آنها سخت نمي گيرد. وي به خلايق خداوند عشق مي ورزد و مي كوشد تا محب و صادق باشد و سالك عاشق. شيخ ابوسعيد ابوالخير مي گويد:

شيخ گفت: معشوق موحدان آن سر پاك است و آن سر باقي بود و نيست نشود. هر كه را آن سر هست او حي است و هر كه را نيست او حيوان است و بسيار فرق است ميان حيوان و حي. (منور، 1357: 246)

بناي جمله احوال عاليه بر محبت است، همچنان كه بناي جميع مقامات شريفه بر توبت... چه حقيقت محبت رابطه اي است از روابط اتحاد كه محب را بر محبوب بندد و جذبه اي است از جذبات محبت كه محب را به خود كشد از وجود او چيزي محو مي كند... و به بدل آن ذاتي كه شايستگي اتصاف به صفات خود را دارد، بدو مي بخشد. (كاشاني، 1325: 404)

٭٭٭

هر صاحب دولتي را در نهايت كار مرجع و منتهاي او به حضرت خداوندي خواهد بود و «ان الي ربك المنتهي» در مبدأ اولي و در تجرع «جام الست بربكم» ذوق محبت به كام جان ايشان رسانديده اند كه اثر آن هرگز از كام جان ايشان نرود:

هر كه را اين عشقبازي در ازل آموختند  

تا ابد در جان او شمعي ز عشق افروختند

وآن دلي را كز براي وصل او پرداختند  

همچو بازش از دو عالم، ديدگان بردوختند

(مرصاد العباد، ص 185)

ص: 76

هر كه عشق كوي او باشد  

در دلش جست وجوي او باشد

بردمش نقش كفر، دين گردد  

هر نفس آسمان زمين گردد

عشق، هيچ آفريده را نبود  

عاشقي جز گزيده را نبود

بنده عشق باش تا برهي  

از بلاها و زشتي و تبهي

چون بترسي همي ز مردن خويش  

عاشقي باش تا نميري پيش

كه اجل جان زندگان را برد  

هر كه از عشق زنده گشت نمرد

(حديقة الحقيقة، ص157)

مرد كار افتاده بايد عشق را  

مردم آزاده بايد عشق را

تو نه كار افتاده اي نه عاشقي  

مرده اي تو عشق را كي لايقي؟!

(منطق الطير، ص223)

هر كه را جامه ز عشقي چاك شد  

او ز عيب و حرص كلي پاك شد

جسم خاك از عشق بر افلاك شد  

كوه در رقص آمد و چالاك شد

عشق آن شعله ست كو چون برفروخت  

هر چه جز معشوق باقي جمله سوخت

با محمد صلي الله عليه و آله بود عشق پاك جفت  

بهر عشق او را خدا لولاك گفت

منتها در عشق او چون بود فرد  

پس مراو را ز انبيا تخصيص كرد

گر نبودي بهره، عشق پاك را  

كي وجودي داد مي افلاك را

من بدان افراشتم چرخ سني  

تا بلندي عشق را فهمي كني

(لب لباب مثنوي، ص 311)

ص: 77

٭٭٭

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق  

ثبت است بر جريده عالم دوام ما

(ديوان حافظ، ص 9)

اخلاص و خدا ترسي

اخلاص و خدا ترسي

يكي از مراتب انسان كامل، اخلاص و خداترسي است. اين مهم در آيات و روايات بسياري آمده است و متأثر از آن و نويسندگان ايراني، يكي از ويژگي هاي انسان كامل را خلوص و خشيت دانسته اند. كسي كه از مقام خداوندي مي ترسد از هيچ موجود ديگري نخواهد ترسيد و روح مقاومت و ايستادگي در وجودش زنده خواهد شد.

داشتن چنين روحيه اي سبب استقرار روح ستم ناپذيري و ايستادگي در وجود آدمي مي شود. كسي كه اخلاص دارد همه وجودش با خداست و فرصتي ندارد كه بخواهد از خلق هراسان يا بيمناك باشد، چنين روحيه اي سبب زنده شدن فرهنگ حماسه و صلابت در انسان مي شود. در كتب عرفاني بسياري به اين مقوله اشاره شده است.

در شرح تعرف آمده است:

چون اعتقاد خالص آمده، مؤمن مخلص باشد و هر عمل كه بيارد مراد وي رضاي خداوند باشد، نه طمع ثواب و خوف عقاب. (مستملي، 1349: 298)

٭٭٭

ص: 78

درويشي گفت: يا شيخ ! كسي خفته مانده است در خواب به منزل رسد؟ شيخ گفت اگر در ظل اخلاص خفته است عين خوابش سر منزل بود. (منور، 1357 : 264)

٭٭٭

سالك آن بود كه اندر دو جهان هيچ چيز نبيند، جز خداي عزوجل.... و ابو جعفر محمد باقر عليه السلام گفت اندر تفسير كلام خداي عزوجل: «فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله» قال: كل من شغلك عن مطالعه الحق فهو طاغوتك؛ بازدارنده تو از مطالعه حق طاغوت توست بنگر تا به چه چيز محبوبي (هجويري جلابي، 1336: 44)

٭٭٭

روزي در ميان سخن، اين بيت بر زبان شيخ رفت:

صاحب خبران دارم آن جا كه تو هستي

يك دم زدن از حال تو غافل نيم اي دوست

آن گاه شيخ روي به حاضران كرد و گفت معني اين بيت در قرآن كجاست؟ گفتند: شيخ بگويد: شيخ گفت: خداوند سبحانه و تعالي مي گويد:

«أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَي وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» و درويشي از شيخ سوال كرد كه اي شيخ او را در كجا جوييم؟ شيخ گفت كجاش جستي كه نيافتي؟ اگر قدمي به صدق در راه طلب نهي، هر چه بنگري او را بيني. (منور، 1357: 543)

و از علامات اهل انس يكي آن است كه چنان با ذكر محبوب انس گيرند كه در عموم، اوقات مستغرق تفكر و تذكر او باشند و از رؤيت اغيار غايب چنان كه از رويم است كه گفت:

ص: 79

شغلت قلبي بما لديك فلا  

تنفك طول الحيوه من فكري

چنان قلب مرا به خود مشغول ساخته اي كه هيچ گاه از انديشه و خاطر من بيرون نباشي. (كاشاني، 1325: 432)

٭٭٭

آن چنانش پرست در كونين  

كه همي بينيش به رأي العين

گر چه چشمت ورا نمي بيند  

خالق تو، تو را همي بيند

هر چه جز راه حق مجازي دان  

هر چه جز كار اوست بازي دان

(حديقه الحقيقه، ص 95)

٭٭٭

چون بتابد آفتاب معرفت  

از سپهر اين ره عالي صفت

مغز بيند از درون ني پوست او  

خود نبيند ذره جز دوست او

هر چه بيند روي او بيند مدام  

ذره ذره كوي او بيند مدام

گر نمي بيني جمال يار تو  

خيز و منشين مي طلب اسرار تو

(منطق الطير، ص 232)

٭٭٭

محبت حق، اخلاص باشد اندر گزاردن فرمان وي ئ اخلاص اندر طاعت از خلوص محبت باشد و خلوص محبت حق از دشمني نفس و هوي خيزد (هجويري، 1336: 129)

٭٭٭

صدق و اخلاص است پّروبال مرد  

مرد را اخلاص صاحب حال كرد

ص: 80

نيز مخلص در خطر باشد مدام  

تا ز خود خالص نگردد او تمام

زان كه در راه است و رهزن بي حد است  

او رهد كو در ضمان ايزد است

(لب لباب مثنوي، ص 241)

ايثار و خيرخواهي و كمك به ديگران

ايثار و خيرخواهي و كمك به ديگران

خدمت به خلق و ايثار از ويژگي هاي انسان كامل است، در برخي فرهنگ ها رهبانيت و دوري از خلق ارزش شمرده شده است، اما در فرهنگ اسلامي و ايراني حضور در اجتماع و كمك به رفع مشكلات مردم و ترجيح دادن خلايق بر خويش از جمله آرايه هاي انسان كامل است. از اين رو در كتب عرفاني و ادبي نيز بارها برآن تأكيد شده است.

در كيمياي سعادت آمده است:

فضل ايثار عظيم است و حق تعالي بر انصار بدين ثنا گفت: «ويؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه» موسي گفت: يارب منزلت محمد صلي الله عليه و آله فرامن نماي! گفت طاقت آن نداري، ولكن از درجات وي يكي فراتو نمايم. چون فرانمود بيم آن بود كه نور و عظمت آن مدهوش شود گفت بار خدايا اين به چه يافت؟ گفت به ايثار. (غزالي، 1364: 29)

هر چه داري براي حق بگذار  

كز گدايان ظريف تر ايثار

خويشتن را فداي ياران كن  

كشف بيگانه پر ز باران كن

خود عبا پوش و خز به ياران ده  

جو تو خور، گندمت به ايشان ده ج

(منطق الطير، ص 127)

٭٭٭

ص: 81

هر چه داري نفقه كن در چارسو  

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا

(منطق الطير، 136)

٭٭٭

گفت: چون توفيق يابد بنده اي  

كه كند مهماني فرخنده اي

مال خود ايثار راه او كند  

جان خود ايثار جاه او كند

مال در ايثار اگر گردد تلف  

در درون صد زندگي آيد خلف

(لب لباب مثنوي، ص580)

٭٭٭

شيخ ما گفت: هر كه به خدمت درويشي قيام كند وي را بهتر از صد ركعت نماز افزوني و اگر يك لقمه از طعام دهد، آن وي را بهتر از همه شب نماز. (منور، 1357: 209)

٭٭٭

ايثار نتيجه ايمان است و اول درجه آن بذل مال است و كمالش بذل روح است در راه حق تعالي. (اردشير، 1347: 223)

٭٭٭

اگر بر آب روي خسي باشي و اگر در هوا پري مگسي باشي، دل به دست آر تا كسي باشي.

در راه خدا دو كعبه آمد حاصل  

يك كعبه صورت است و يك كعبه گل

تا بتواني زيارت دل ها كن  

كافزون ز هزار كعبه آمد يك دل

گر تو نيكي كني جزا يابي  

در جهان جاودان بقا يابي

ص: 82

تو نكو كار باش تا برهي  

با قضا و قدر چرا ستهي

(حديقه الحقيقه، ص 92)

٭٭٭

خير كن با خلق بهر ايزدت  

يا براي راحت جان خودت

تا هماره دوست بيني در نظر  

در دلت نايد ز كين ناخوش صور

(مثنوي معنوي، ص 373)

٭٭٭

از شيخ ما سؤال كردند كه از خلق به حق چند راه است؟ به يك روايت گفت: هزار راه بيش است. و به روايتي ديگر گفت: به عدد هر ذره اي از موجودات راهي است به حق، اما هيچ راه به حق نزديك تر و بهتر و سبك تر از آن نيست كه راحتي به دل مسلمان رساني. (منور، 1357: 242)

٭٭٭

قال الله تعالي: «و يؤثرون علي انفسهم ولو كان بهم خصاصه» (مردان حق) ايثار مي كنند اگر بدان محتاج باشند و رنج برخود مي نهند از براي صاحب خود، «لان الايثار القيام بمعاونه الاغيار». (هجويري جلابي، 1336: 242)

٭٭٭

نقل است كه شيخ گفت: دو برادر بودند و مادر، هر شب يك برادر به خدمت مادر مشغول شدي و يك برادر به خدمت خداوند مشغول بود. آن شخص كه به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خدا خوش بود. برادر را گفت: امشب نيز خدمت خداوند به من ايثار كن. چنان كرد و آن شب به خدمت خداوند به سجده نهاد. در خواب شد، ديد كه آوازي آمد

ص: 83

كه برادر تو را بيامرزيديم و تو را بدو بخشيديم. او گفت آخر من به خدمت خداي مشغول بودم و او به خدمت مادر مرا در كار او مي كنيد؟ گفتند: زيرا آنچه تو مي كني ما از آن بي نيازيم وليكن مادرت از آن بي نياز نيست كه برادرت خدمت مي كند. (عطار، 1336: 571 _ 619)

آگاهي و دانش

آگاهي و دانش

انسان بافرهنگ است، انساني كه روز آمد است و به تعبير بزرگان، فرزند زمان خويشتن است. در فرهنگ اسلامي و ايراني بر روي علم و دانش و آگاهي تأكيد زيادي صورت گرفته است. علم و دانش سعادت را در دنيا و آخرت براي آدمي به ارمغان مي آورد و راهبر و راهگشاي او به سوي رستگاري است.

مولانا جلال الدين بلخي چنين مي گويد:

اقتضاي جان چو اين دل آگهي است  

هركه آگه تر بود جانش قوي است

خود جهان جان سراسر آگهي است  

هركه بي دانش بود، از جان تهي است

چون سر و ماهيت جان مخبر است  

هركه او آگاه تر با جان تر است

چون نباشد جز خبر در آزمون  

هركه را افزون خبر جانش فزون

(لب لباب مثنوي، ص 378)

٭٭٭

توقف ايمان دل بر حسب بصيرت است. ابليس و كسان او دست به كسي يابند كه صاحب بصيرت نباشد. (اردشير عبادي، 1347: 165)

٭٭٭

ص: 84

مرد را علم، ره دهد به نعيم  

مرد را جهل دربرد به جحيم   

علم باشد دليل نعمت و ناز  

خنك آن را كه علم شد دمساز   

(حديقه الحقيقة، ص 315)

٭٭٭

مرد را درخواست، آگاهي به است  

كاو ز هر چيزي كه مي خواهي به است   

در همه عالم گر آگاهي از او  

زوچه به داني كه آن خواهي از او   

رهبر جانت در اين تاريك جاي  

جوهر علم است و علمت جانفزاي   

(منطق الطير، ص 202)

٭٭٭

دانش اندوزي بالاترين كارهاست و مقام صاحب دانش آن قدر بلند و ارجمند است كه قلم او در فرهنگ اسلامي و ايراني ارزشي از خون شهيد فراتر مي يابد و سبب خير و بركت مداوم و پيوسته تا هميشه تاريخ مي شود. هجويري مي گويد:

علم زندگي دل است از مرگ جهل و نور چشم يقين است از ظلمت كفر و هر كه را معرفت نيست، دلش به جهل مرده است. (هجويري، 1336: 19)

٭٭٭

اصل سعادت در دنيا و آخرت، علم است. علم افضل اعمال است و ثمره آن قرب حضرت حق سبحانه و تعالي است. (غزالي، 1364 : 43)

آزادگي

آزادگي

از ويژگي هاي انسان كامل، داشتن روح حريت و آزادگي است. در آموزه هاي نبوي و علوي اين مفهوم بارها در معناهاي گوناگوني چون

ص: 85

جوان مردي، بزرگ منشي، نجابت، وارستگي و رهايي از تعلقات دنيوي مطرح شده است. ازاين رو، پيروان آنها نيز در آثار فكري و ادبي خويش به اين موضوع اشاره هاي فراواني كرده اند. عطار نيشابوري مي گويد:

گفت: تا هستي بدو دلشاد باش  

ور همه گر بنده اي آزاد باش   

(منطق الطير، ص 199)

٭٭٭

بند بگسل باش آزاد، اي پسر  

چند باشي بند سيم و بند زر   

(مثنوي معنوي، ص 12)

٭٭٭

آزادگي گاه كناره گيري از نعمت هاي دنيا تعبير مي شود. البته بهره گيري از لذت ها و نعمت هاي دنيوي امري پسنديده به نظر مي رسد و نكوهش شده است، آنچه ناپسند است دلبستگي به دنيا و حيات دنيوي است.

شيخ ما را درويشي پرسيد يا شيخ ! بندگي چيست؟ شيخ ما گفت: «خلقك الله حراً فكن كما خلقك». خدايت آزاد آفريد آزاد باش گفت: يا شيخ سؤال از بندگي است. شيخ گفت: نداني كه تا آزاد نگردي از دو كون بنده نگردي. (منور، 1357: 266)

٭٭٭

نفس حرّيت در اين مرتبه پديد آيد كه ديده و دل بر بالاي آفرينش افتد تا همه چيزها را چنان كه هست و چندان كه هست در مواضع خويش بيند و از دام طمع و حبس حرص بيرون آيد. (اردشير عبادي، 1347: 217)

ص: 86

٭٭٭

خيرخواهي و نوع دوستي

خيرخواهي و نوع دوستي

انسان آگاه و فرهنگ مدار نه تنها به داشتههاي خود قانع است بلكه از آن چيزي كه دارد به ديگران مي بخشد و خيرخواه و دل سوز هم نوعان خود است. از اين رو، نيكوكاري و از خودگذشتگي همواره صفتي است كه در اعمال و گفتار اين افراد ديده مي شود. نيكي كردن در حق دوستان و هم نوعان چنان اهميت دارد كه پيامبر صلي الله عليه و آله كمك به حل كردن مشكل يك مسلمان را از عبادت هفتاد ساله برتر مي داند.

عرفا نيز درباره نيكوكاري فراوان سخن گفته اند. اقوال زير اشاره اي به برخي از آنهاست.

از شيخ ما پرسيدند: كه از خلق به حق چند راه است؟ به يك روايت گفت: هزار راه بيش است. به روايتي ديگر گفت: به عدد هر ذره اي از موجودات راهي است به حق، اما هيچ راه به حق نزديك تر و بهتر و نيكتر از آن نيست كه راحتي به دل مسلماني برساني. (منور، 1357: 242)

نيكوكاري در نظر عرفا امري مهم و الهي بوده است چنان كه گاه برخي توجه به دل هاي ديگران و خشنودي مردمان را چون زيارت كعبه ارج مي نهادند:

در راه خدا دو كعبه آمد حاصل  

يك كعبه صورت است و يك كعبه دل   

تا بتواني زيارت دل ها كن  

كافزون ز هزار كعبه آمد يك دل   

(مناجات نامه، ص 25)

سنايي نيز در حديقه بر نيكوكاري ارج مي نهد و آن را ضامن جاودانه

ص: 87

شدن و سبب جلب پاداش الهي و رها شدن از گرفتاري ها مي داند و مي گويد:

گر تونيكي كني جزا يابي  

در جهان جاودان بقا يابي   

تو نكوكار باش تا برهي  

با قضا و قدر چرا ستهي   

(حديقةالحقيقة، ص 92)

بدين ترتيب خيرخواهي و نوع دوستي صفتي است كه همه انسان ها فرهنگ مدار و اخلاق گرا آن را سرلوحه كار خود قرار مي دهند. براي آنها تفاوتي ندارد كه انسان نيازمند، هم دين يا هم وطن آنها باشد. آنها به نوع انسان ارج مي نهند.

شكرگزاري

شكرگزاري

از مهم ترين صفات انسان بافرهنگ و كامل كه به اخلاق نيك ديني متخلق شده اين است كه شكر داده هاي خداوند را به جاي مي آورد و با اين شكرگزاري وظيفه بندگي و عبوديت خود را ادا مي كند.

عارفان، شكر را سپاس نعمت تعريف كرده اند و براي آن انواع گوناگوني را در نظر گرفته اند. از جمله عزالدين محمد كاشاني در مصباح الهداية گفته است: «و بدانكه جمله نعمت ها در دو قسم منحصرند: دنيوي و اخروي. نعم دنيوي ظاهرند و نعم اخروي باطن. نعم دنيوي مانند صحت و عافيت و رزق و غنا و نعم اخروي مانند ايمان و اعمال صالحه و فقر و بلا. و اهل شكر دو فرقه اند: مبطلان و محققان. مبطلان اهل نفاقند كه جز بر نعم ظاهره دنيوي شكر نگويند و بر نعم باطن مانند بلا و فقر، روي از حق بگردانند و اما محققان، مؤمنانند كه به ثواب فقر و

ص: 88

تحمل بلا در آخرت بي گمانند و آن را اجل نعم مي شمارند». (كاشاني، 1360: 383)

مولانا در مثنوي به كرات درباره مقوله شكرگزاري سخن گفته و ثمره نيك آن را به مريدان و مخاطبان خود گوشزد كرده است:

شكر نعمت نعمتت افزون كند  

صدهزاران گل ز خاري سر زند   

شكر نعمت نعمتت افزون كند  

كفر، نعمت از كفت بيرون كند   

(مثنوي معنوي، ص297)

يا:

شكر باشد دفع علت هاي دل  

سود دارد شكر از سوداي دل   

شكر، جان نعمت و نعمت چو پوست  

زانكه شكر آرد تو را تا كوي دوست   

شكر نعمت خوش تر از نعمت بود  

نعمت شكرت، سوي منعم برد   

دولت هر دو سرا خواهي بيا  

گويمت الحق، نشان او تو را   

وقت نعمت شكر حق را دار ياد  

تا خدا برتو كند نعمت زياد   

(مثنوي معنوي، ص300)

در كتاب التصفيه نيز درباره شكر آمده است:

شكر نعمت، دانستن حقيقت نعمت است و نهادن هريك به موضع خويش و وضع اسباب و رفع وسايط از ميان نعمت و منعم و هركه اين بكند، شاكر باشد....و فعل شكر به شاكر بازگردد». (اردشير عبادي، 1347: :86)

در مجموع، شكرگزاري به نعمات مادي و معنوي خداوند، صفتي بوده است كه هم اديان و هم همه فرق عرفاني و اخلاقي از آن به نيكي ياد كرده اند.

ص: 89

قناعت

قناعت

قناعت، در اصطلاح عرفا، رضا دادن به قسمت است. بعضي گويند: «قناعت، ترك كردن آنچه در دست مردم است و بخشش كردن آنچه در دست خود است.» (سجادي، 1370: 646) انساني كه فرهنگ اسلامي را الگوي خود قرار بدهد چونان انسان كامل، به آنچه كه دارد قناعت مي ورزد و حرص جويي و آزمندي را _ كه همواره و ميان همه اديان نهي شده است _ به يك سو مي نهد، چراكه به خوبي مي داند آزمندي، سرچشمه همه گناهان است و انسان را از صفات نيك انساني و اجتماعي دور مي كند و در پرتگاه هلاكت مي اندازد.

درباره قناعت هم در دين و هم در عرفان و اخلاق تاكنون اقوال بسياري مطرح شده است. حضرت علي عليه السلام قناعت را گنجي بي پايان مي داند كه پاياني ندارد، چراكه خزينه اين گنج روح و جان آدمي است. كاشفي در لب لباب درباره قناعت آورده است:

گفت پيغمبر قناعت چيست؟ گنج  

گنج را تو وانمي داني ز رنج   

اين قناعت نيست جز گنج روان  

تو مزن لاف غم و رنج روان   

چون قناعت را پيمبر گنج گفت  

هركسي را كي رسد گنج نهفت   

(لب لباب، ص 207 _ 306)

٭٭٭

عزالدين محمود كاشاني نيز درباره قناعت در مصباح الهدايه گفته است: «هر نفسي كه به صفت قناعت متصف شد و بدين خلق متخلق گشت، خير دنيا و آخرت و گنج غنا و فراغت بدو مسلم داشتند و راحت ابدي و عز سرمدي تعبيه او گردانيدند». (كاشاني، 1360: 350)

ص: 90

در مجموع صفت پسنديده قناعت همواره سرلوحه رفتار عارفان، امامان و پيامبران بوده است و آنها در كنار اين صفت به صفات نيك ديگري چون پرهيزگاري، خشنودي از نعمات خداوند و... دست مي يافتند.

پرهيزكاري

پرهيزكاري

پيرامون پرهيزكاري و اعراض از نعمات دنيوي همواره اقوال بسياري در مضامين ائمه عليهم السلام ؛ عرفا و شاعران اخلاق گرا مي توان مشاهده كرد. پرهيزكاري در اخلاقيات حائز اهميت است. چنان كه بسياري از صفات نيك اخلاقي از دل آن برمي خيزد. از همين روي، عارف بايد در نخستين مراحل سلوك تقوي پيشه كند و خود را از لذايذ مادي دور گرداند. به همين علت بوده كه عرفان اسلامي در قرون اوليه با نام هايي چون زهد و پارسايي شناخته مي شده است.

عرفا، تقوي را «دوري كردن از عقوبت به واسطه انجام طاعات و احتراز از محرمات» دانسته اند. (روزبهان بقلي، 1360: 300)

در شرح تعرف نيز درباره تقوي آمده است كه:«از علامات تقوي اين است كه از اوامر و نواهي خدا سرپيچي نميكند و اگر از خوف فراق باشد از غير حق پرهيز كند و با غير حق نيارامد، تا از خدا جدا نماند و پرهيز كند از آنچه بدو ميل نمايد، زيرا كه هر اندازه كه به غير حق مايل باشد. از حق دور باشد». (مستملي، 1349: ج 3: 131)

ديگر عرفا درباره تقوي چنين اظهار نظر كرده اند: «هركه چنگ در معاملت تقوي زند، خلقش نيكو گردد اندر دنيا و اخرت». (هجويري، 1336: 118)

ص: 91

رونده در راه دين، مهم ترين ساز تقوي است كه بر اين راه آفات است، چون متقي گردد، تقوي سپر او باشد. چنان كه رسول صلي الله عليه و آله گفته است: هركه پرهيزكار گشت، قوي دل زندگاني كند و در ميان دشمنان، آمن رود». (اردشير عبادي، 1347: 95)

سنايي نيز در حديقه درباره تقوي گفته است:

شهوت دنيا مثال گلخن است  

كه از او حمام تقوي روشن است   

اهل دنيا مانده در گلخن دراست  

بهره ايشان از آن خاكستر است   

ليك قسم متقي زيد دو صفاست  

زانكه در گرمابه است و در قفاست   

چون كه تقوي بست دود ست هوا  

حق گشايد هر دو دست عقل را   

(حديقة الحقيقة، ص584)

در مجموع تقوي، صفت نيك مردان خداست. تقوي را به سپري تشبيه كرده اند كه مانع ورود انگيزه هاي بد و نفساني مي شود. اگر اين صفت نيكو در شخص ملكه گردد به فرموده قرآن عامل برتري ميان انسان ها مي شود. (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ)

٭٭٭

با اين اشارات مشخص مي شود كه انسان بافرهنگ به شكل متعالي خود در سيماي انسان كامل در عرفان مطرح شده است و انديشمندان و ادباي ايراني مي توانند از خلال اين گفتار، سيماي انسان با فرهنگ را در سايه انسان كامل به همگان معرفي كنند.

ص: 92

ص: 93

منابع

منابع

اردشير عبادي، قطب الدين ابوالمظفر. 1347. التصفيه في احوال المتصوفه. تصحيح: غلام حسن يوسفي. تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران.

انصاري، خواجه عبدالله. (بي تا). مناجات نامه. تهران: كاوه.

برهان قاطع. اميركبير.

بختياري، علي قلي. 1369. زمينه فرهنگ و تمدن ايران. تهران: مدرسه عالي بازرگاني.

بيانات رهبري در ديدار با اعضاي شوراي عالي سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي 17/11/80.

برتلس، ي.ا، 1355. نظامي شاعر بزرگ اذربايجان، ترجمه: حسين محمدزاده صديق. تهران. پيوند.

بقلي، روزبهان. 1360. تصحيح هنري كربن. تهران: انجمن ايران شناسي فرانسه در تهران.

پراپ، ولاديمير. 1371. ريشه هاي تاريخي قصه هاي پريان. ترجمه: فريدون بدره اي. تهران: توس.

جلابي، هجويري، ابوالحسن. 1336. كشف المحجوب. تصحيح: والنتين زوكوفسكي. تهران: اميركبير.

حافظ، خواجه شمس الدين محمد. 1368. ديوان حافظ، به اهتمام: محمد قزويني و قاسم غني. تهران: جاويدان.

ص: 94

تلمذ، حسين. 1352. مرآت المثنوي. حيدرآباد دكن.

خامنه اي، سيد علي. 1382. در محضر ولايت، بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي.

دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي، 1385. بيست سال تلاش در مسير تحقق اهداف انقلاب فرهنگي. گزارش توصيفي و موضوعي مصوبات شوراي عالي انقلاب فرهنگي (جلد 2).

رازي، نجم الدين. 1353. مرصادالعباد. تصحيح حسين الحسيني نعمت الهي. تهران، كتابخانه سنايي. 1353.

رستگار فسايي، منصور. 1380. انواع شعر فارسي. شيراز: نويد شيراز.

ريما مكاريك، ايرنا. 1385. دانش نامه نظريه هاي ادبي. ترجمه: مهران مهاجر و محمد نبوي. تهران: آگه.

روزنامه كيهان، مورخ 21/6/1359.

زرينكوب، عبدالحسين. 1375. از گذشته ادبي ايران. تهران: الهدي.

سجادي، سيد ضياء الدين. 1370. فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفاني، تهران: زوار.

سنايي، ابوالمجد مجدود بن آدم. 1365. حديقةالحقيقة. تصحيح مدرس رضوي. تهران: دانشگاه تهران.

_______________ . 1330. ديوان اشعار، تصحيح: مدرس رضوي. تهران: حسن علمي.

عطار، فريدالدين. 1353. منطق الطير. تصحيح: محمدجواد مشكور، تهران: كتابفروشي زوار.

_______________ .1336. تذكرة الاوليا. با مقدمه محمد قزويني، تهران: كتابفروشي مركزي.

_______________ .1361. خسرونامه، مصحح: احمد سهيلي خوانساري، تهران: زوار.

ص: 95

همداني، عين القضات. بي تا. تمهيدات. طهوري.

غزالي، ابوحامد. 1364. كيمياي سعادت. به كوشش: حسين خديو جم، تهران: عليم و فرهنگي.

فولادي، محمد. 1386. بررسي علل و عوامل ثبات و تغييرات فرهنگي در ايران. قم. دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم.

قبادي، خسرو. 1388. عوامل بحران ساز هويت ملي در ايران. مجموعه مقالات، به اهتمام: علي اكبرعليخاني. تهران: پژوهشكده علوم انساني و اجتماعي جهاد انشگاهي.

كاشاني، عزالدين محمود. 1325. مصباح الهداية و مفتاح الكفاية. تهران: كتابخانه سنايي.

كاشفي، ملا حسين. 1342. لب لباب مثنوي، با مقدمه سعيد نفيسي. تهران: مطبوعاتي افشاري.

گريس، ويليام. 1363. ادبيات و بازتاب آن. ترجمه: بهروز عذب دفتري. تهران: آگاه.

مستملي، اسماعيل بن محمد. 1349. خلاصه شرح تعرف. تهران: بنياد فرهنگ ايران.

منور، محمد. 1357. اسرار التوحيد. تصحيح: احمد بهمنيار. تهران: كتابخانه طهوري.

مولانا، جلال الدين محمد. 1352. مثنوي معنوي. تصحيح: رينولد نيكلسون. تهران: اميركبير.

ميبدي، ابوالفضل رشيدالدين ميبدي. 1361. كشف الاسرار و عدة الابرار، به اهتمام علي اصغر حكمت. تهران: اميركبير.

ناظرزاده كرماني، فرهاد. 1366. تي. اس اليوت و اشعار مذهبي. تهران: جهاد دانشگاهي.

نصري، قدير. 1387. مباني هويت ايراني. تهران، تمدن ايراني.

ص: 96

نظري، جليل. «آثار ادبي پارسي در روم شرقي تا پايان قرن هفتم». كتاب ماه ادبيات و فلسفه، شماره 39.

نوردبي، مرنون و ديگران. 1380. روانشناسان بزرگ. ترجمه: احمد به پژوه و رمشان دولتي. تهران: منادي تربيت.

Nikgihar abdolhisein، principles of sociology Tehran rayzan publication., 1369.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109