امام حسين عليه السلام از ديدگاه اهل سنت

مشخصات كتاب

سرشناسه : شيخاني، علي باقر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور: امام حسين(ع) از ديدگاه اهل سنت/علي باقر شيخاني.

مشخصات نشر: قم: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، مركز پژوهش هاي اسلامي، 1391.

مشخصات ظاهري: 142 ص.

شابك : 9-268-514-964-978

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: كتابنامه.

موضوع: حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- احاديث اهل سنت

موضوع: حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- نظر اهل سنت

موضوع:حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق. -- فضايل -- احاديث

موضوع: احاديث اهل سنت -- قرن 14

شناسه افزوده: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران. مركز پژوهش هاي اسلامي

رده بندي كنگره: 1391 8الف874ش/41/4BP

رده بندي ديويي: 297/953

شماره كتابشناسي ملي: 3038478

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ديباچه

ديباچه

امام حسين عليه السلام ، سبط اصغر پيامبر گرامي اسلام و جزو اهل بيت عليهم السلام است. روايات فراواني در منابع روايي شيعه و سني درباره شأن و فضايل ايشان وارد شده كه نشان دهنده جايگاه والاي آن حضرت در ميان مسلمانان است.

رسول گرامي اسلام درباره امام حسين عليه السلام فرموده است: «حسن و حسين، دو سرور جوانان اهل بهشت هستند».

پرداختن به زندگاني اين امام آثار متعددي دارد كه از آن جمله مي توان به الگوسازي براي نسل جوان، فرهنگ سازي براي ارتقاي اخلاق فاضله در جامعه، آشنايي مردم مسلمان جهان با شخصيت هاي مهم صدر اسلام، زمينه سازي براي ايجاد وحدت در بين مسلمانان و كاهش اختلافات مذهبي اشاره كرد.

بنابراين، شايسته است رسانه ملي كه وظيفه رشد اخلاقي و پالايش دروني افراد و ايجاد هم دلي بين مسلمانان را بر عهده دارد، با پرداختن به اين اسوه هاي مشترك، نقش مهم خود را ايفا كند.

در پايان، از جناب حجت الاسلام علي باقر شيخاني كه اين اثر را نگاشته است، قدرداني مي كنيم. همچنين اميدواريم برنامه سازان و تهيه كنندگان رسانه ملي اين اثر را بپسندند.

و من الله التوفيق

اداره كل پژوهش

مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما

ص: 8

ص: 9

پيشگفتار

پيشگفتار

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين واصحابه الخيره المنتجبين

اسلام، آخرين ديني است كه خالق هستي براي هدايت انسان ها به سوي كمال و سعادت در دنيا و آخرت بر خاتم انبيا، محمد مصطفي صلي الله عليه و آله نازل كرد. آن حضرت يك عمر با دل سوزي و جان فشاني، هستي و جواني خويش را در اين راه نهاد و به اندازه اي ايثار كرد و براي هدايت مردم دل سوزاند كه خداوند به او چنين خطاب كرد: «طه مَا أَنزَلْنَا عَلَيكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَي إِلَّا تَذْكِرَةً لِّمَن يخْشَي؛ اي طه، ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكني! آن را فقط براي يادآوري كساني كه (از خدا) مي ترسند، نازل ساختيم». (طه: 1_ 3)

خداوند در كلامي ديگر مي فرمايد: «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا؛ گويي مي خواهي به خاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاك كني؛ اگر به اين گفتار ايمان نياورند». (كهف: 6)

سپس خداوند نهايت مهرباني و دل سوزي حضرت نسبت به مسلمانان را ياد آور مي شود و مي فرمايد: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ؛ به يقين، رسولي از خود شما به سويتان آمد كه رنج هاي شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است». (توبه: 128)

ص: 10

آن حضرت در برابر اين همه دل سوزي و مهرباني و فداكاري چيزي از مردم نخواست و كاخي براي خود بنا نكرد و حتي از نان جو نيز شكمي سير نخورد، بلكه فقط به فرمان الهي مأمور شد تا اگر امت طالب هدايتند، به كتاب خدا و اهل بيتش تمسك كنند و دوستدار و پيرو آن باشند. ازاين رو، خداوند فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي وَ مَنْ يقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ؛ بگو: من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي كنم جز دوست داشتن نزديكانم [اهل بيتم] و هر كس كار نيكي انجام دهد، بر نيكي اش مي افزاييم؛ چرا كه خداوند، آمرزنده و سپاس گزار است». (شورا: 23)

بي گمان، يكي از كساني كه امت، مأمور به دوستداري اوست، حسين بن علي عليه السلام است. همو كه سبط پيامبر و ريحانه او و سرور جوانان بهشتش ناميد، حسين عليه السلام ، بزرگ ترين و مهم ترين قيام تاريخ را انجام داد و سر در راه هدف مقدسش نهاد و با ايثار جان، دين جدش را زنده كرد و در طول تاريخ، اسوه جهاد و ايثار براي مسلمانان شد.

در اين تحقيق، به مقام و شخصيت آن حضرت از ديدگاه اهل سنت پرداخته ايم. اميد است راه و روش آن حضرت، عامل تقريب و نزديكي امت اسلامي در عصر بيداري اسلامي در رويارويي با كفر و استكبار و سبب هم دلي هر چه بيشتر مسلمانان شود.

البته لازم به توضيح است كه در زمينه موضوع امام حسين عليه السلام از ديدگاه اهل سنت كتاب هايي از سوي پژوهشگران گرانقدري به رشته تحرير درآمده كه جاي تقدير دارد ولي فرق كتاب حاضر با آن كتاب ها اين است كه در كتاب پيش رو سعي شده از مطالب اختلافي و حساسيت زا پرهيز شود و علاوه اينكه مطالب كاملاً قابل ارايه در رسانه ملي است و از بيان جزيياتي كه اهميت چندان ندارد خودداري شده است.

ص: 11

فصل اول: شرح حال

اشاره

فصل اول: شرح حال

زير فصل ها

1. خاندان

2. تولد

3. نام گذاري

4. القاب و كنيه

5. نقش انگشتر

6. شمايل ظاهري

7. همسر و فرزندان

8. تعداد فرزندان

9. شهادت امام حسين عليه السلام

10. ويژگي هاي موروثي

11. محيط خانوادگي تربيت

12. نقش رسول خدا صلي الله عليه و آله در تربيت

1. خاندان

1. خاندان

در عالم اسلام، هيچ كس به شرافت خانوادگي حسين عليه السلام نمي رسد، كسي كه جدّش، رسول خدا صلي الله عليه و آله ، خاتم پيامبران و جده اش، برترين بانوي جهان اسلام، يعني حضرت خديجه كبراست. مادرش نيز فاطمه، سيده زنان بهشت و پدرش، اميرالمؤمنين علي عليه السلام ، شيربيشه شجاعت و عمويش، جعفر طيار و برادرش، حسن، سرور جوانان بهشت است.

2. تولد

2. تولد

در ماه شعبان سال چهارم هجرت،(1) در خاندان رسالت از فاطمه، دخت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام ، فرزندي پا به عرصه وجود گذاشت كه سبب روشني چشم پيامبر و خاندان رسالت گشت. پس از تولد، خبرش را به رسول خدا صلي الله عليه و آله دادند و طفل را نزد او بردند. حضرت رسول صلي الله عليه و آله در گوش راست وي، اذان و در گوش چپش، اقامه گفت.(2)


1- يوسف بن عبدالله بن عبد البر، استيعاب، ج 1، ص 392. علي بن محمد بن اثير جزري، اسدالغابه، ج 1، ص 496؛ احمد بن علي بن حجر عسقلاني، الاصابه في تمييز الصحابه، ج 2، ص 68؛ حافظ يوسف مزي، تهذيب الكمال، ج 6، ص 397؛ علي بن ابي بكر هيثمي، مجمع الزوائد، ج 9، ص 194. (درباره روز تولد آن حضرت اختلاف است. عالمان شيعه، روز سوم و عالمان اهل سنت، روز پنجم شعبان دانسته اند).
2- محمد بن عبدالله حاكم نيشابوري، المستدرك، ج 3، ص 179؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 60.

ص: 12

3. نام گذاري

3. نام گذاري

نوزاد را روز هفتم تولد نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله بردند. حضرت با استفاده از نام حسن، وي را حسين نام نهاد(1) و فرمود من همانند دو فرزند هارون، شبر و شبير، اين دو را حسن و حسين ناميدم.(2) آن گاه براي وي گوسفندي عقيقه كرد(3) و به مادرش فرمود كه مويش را بتراشند و هم وزن آن، نقره صدقه دهند. چنين كردند و يك درهم صدقه دادند.(4)

4. القاب و كنيه

4. القاب و كنيه

كنيه وي، ابوعبدالله و القاب آن حضرت، سرور جوانان بهشت، سبط، سيد، رشيد، طيب، وفي، مبارك و زكي بود.

مدت زندگي: آن حضرت 56 سال و 5 ماه در اين جهان زيست كه شش سالش در عصر جدش سپري شد و 37 سال با پدرش، اميرالمؤمنين علي عليه السلام زندگي كرد. بيست سال پس از شهادت پدر در عاشوراي سال 61 هجري، به دست سپاه بني اميه و مسلماناني به شهادت رسيد كه مدعي پيروي جدش بودند.

5. نقش انگشتر

5. نقش انگشتر

جعفر بن محمد عليه السلام از پدرش نقل كرده است كه امام حسين عليه السلام انگشتر در دست راست مي كرد(5) در نقش انگشتر وي اختلاف است. برخي گفته اند:


1- احمد بن حنبل شيباني، مسند احمد، ج 1، ص 98؛ المستدرك، ج 3، ص 168؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 52.
2- ابوبكر ابن ابي شيبه، المصنف، ج 7، ص 513؛ طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ج 6، ص 563؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 52؛ علي بن ماكولا، اكمال الكمال، ج 5، ص 11؛ محمد بن احمد ذهبي، سير اعلام النبلا، ج 3، ص 248.
3- احمد بن شعيب نسائي، سنن نسائي، ج 7، ص 166؛ المستدرك، ج 4، ص 237؛ مجمع الزوائد، ج4، ص58.
4- المستدرك، ج 4، ص 237؛ محمد بن عيسي ترمذي، سنن الترمذي، ج 3، ص 37؛ احمد بن حسين بيهقي، السنن الكبري، ج 9، ص 304.
5- محمد بن سعد كاتب واقدي، الطبقات الكبري، ج 10، ص 313.

ص: 13

نقشش «عقلت فاعمل؛ فهميدي عمل كن» بوده است(1) و برخي مي گويند: نقشش «رَبِّ لا تَذَرْني فَرْدا؛ پروردگارا مرا تنها رها مكن.» برخي نيز گفته اند: «إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ؛ خداوند فرمان خود را به انجام مي رساند» بود.

6. شمايل ظاهري

6. شمايل ظاهري

در روايات آمده است حسن و حسين عليه السلام شباهت عجيبي به جدشان داشتند. أنس مي گويد: «حسن و حسين عليه السلام ، شبيه ترين افراد به رسول خدا صلي الله عليه و آله بودند».(2)

آن حضرت همواره موهاي سر و صورت خود را با حنا و كتم رنگ مي كرد. عيزار بن حريث مي گويد: «حسين بن علي را ديدم كه لباسي از خز كه با نقش مربع و به رنگ سياه و سفيد بود، در بر داشت و موهاي سر و صورتش را با حنا و كتم رنگ كرده بود».(3)

سفيان بن عيينه مي گويد: از عبيد بن ابي يزيد پرسيدم: آيا حسين بن علي را ديده بودي؟ گفت:آري، موهاي سر و صورتش سياه بود، مگر تعدادي اندك از جلوي ريش هايش كه نمي دانم بقيه را رنگ نموده و آن مقدار را رها كرده بود تا شبيه رسول خدا صلي الله عليه و آله شود يا اينكه فقط همان مقدار سفيد شده بود».(4) سدي نيز مي گويد: «حسين را ديدم كه موهايش از زير عمامه اش بيرون زده بود».(5)

مالك بن هبيره بن خالد، فرمانده لشكر معاويه بود(6) هنگامي كه از مدينه نزد معاويه بازگشت، معاويه پرسيد: قوم ما را در حجاز چگونه ديدي؟ او هنگام توصيف قريشيان، وقتي به امام حسين عليه السلام رسيد، گفت: «حسين، ظاهري آراسته و دلي پاك دارد.(7)


1- علي متقي هندي، كنز العمال، ج 6، ص 686.
2- الإصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص 68.
3- الطبقات الكبري، ج 10، ص 417.
4- تهذيب الكمال، ج 6، ص 400؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 200.
5- الطبقات الكبري، ج 10، ص 416.
6- أسدالغابة، ج 4، ص 278.
7- احمد بن يحيي بلاذري، أنساب الأشراف، ج 5، ص 17. قال: «رأيت الحسن بن علي فرأيته ظاهر الجمال طاهر القلب».

ص: 14

7. همسر و فرزندان

7. همسر و فرزندان

براي آن حضرت، چهار زن نام برده اند:

الف) رباب دختر امرء القيس، و(1) مادر سكينه و عبدالله(2)(علي اصغر)؛

ب) أم إسحاق دختر طلحة بن عبيداللّه،(3) و مادر فاطمه و زينب (رقيه)؛

ج) سلافه (4) يا شهربانو، مادر امام سجاد عليه السلام ؛

د) ليلي دختر ابي مره، مادر علي اكبر.

8. تعداد فرزندان

8. تعداد فرزندان

بنا بر قولي مشهور، حضرت شش پسر و سه دختر داشت كه تنها پسري كه از نسل آن حضرت به جا ماند، زين العابدين و سيدالساجدين علي بن الحسين است، همان كسي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وعده تولدش را داده بود.

ابوالزبير مي گويد: «ما نزد جابر بن عبدالله انصاري بوديم كه علي بن الحسين با پسرش وارد شد. جابر پرسيد: يابن رسول الله اين كيست؟ امام سجاد گفت: فرزندم، محمد است. جابر وقتي اين سخن را شنيد، او را در بغل گرفت و گريه كرد و گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله به تو سلام رسانيده است. آن گاه گفت: مرگم نزديك است. پس از آن از جابر پرسيده شد: ماجرا چيست؟ جابر گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه به حسين گفت: براي اين فرزندي متولد مي شود كه به او علي بن الحسين مي گويند. او سيدالعابدين است. روز قيامت كه مي شود، ندا مي دهند سيدالعابدين به پاخيزد. آن گاه علي بن الحسين به پا مي خيزد و براي او فرزندي متولد مي شود به نام


1- الطبقات الكبري، ج 10، ص 370، أنساب الأشراف، ج 3، ص 146.
2- محمد بن حبان بستي، السيرة النبوية و أخبار الخلفاء، ج 2، ص 559.
3- الطبقات الكبري، ج 10، ص 370؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 146.
4- أنساب الأشراف، ج 3، ص 146.

ص: 15

محمد. اي جابر، وقتي او را ديدي، سلامم را به او برسان و بدان كه مهدي از فرزندان اوست. عمرِ تو پس از ديدنش كوتاه خواهد بود».(1)

9. شهادت امام حسين عليه السلام

9. شهادت امام حسين عليه السلام

بنا به نقل محدثان و مورخان اهل سنت، حضرت در روز عاشوراي سال 61 هجري كه هم زمان با روز جمعه بود، به شهادت رسيد.(2) درباره سن حضرت هنگام شهادت، اختلاف نظر وجود دارد. برخي، 57 سال و برخي ديگر آن را 58 سال گفته اند.(3) به گفته قتاده، ايشان 54 سال و پنج ماه داشته است(4) كه گفته اخير دور از صواب است.

10. ويژگي هاي موروثي

10. ويژگي هاي موروثي

زينب دختر ابورافع مي گويد: «هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در بستر (بيماري كه منجر به رحلتش شد) بود، فاطمه عليها السلام ، دست دو پسرش را گرفت و نزد او آمد و گفت: اي رسول خدا، اين دو، پسران توانَد. چيزي به ارث به آنان بده. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: أما حسن فإن له هيبتي


1- علي بن عساكر دمشقي، تاريخ دمشق، ج 54، ص 276. أبي الزبير قال كنا عند جابر بن عبد الله فدخل عليه علي بن الحسين ومعه ابنه فقال جابر من هذا يا بن رسول الله صلي الله عليه و آله قال ابني محمد فضمه جابر إليه وبكي ثم قال اقترب أجلي يا محمد رسول الله صلي الله عليه و آله يقرئك السلام فسئل وما ذاك قال سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول للحسين بن علي إنه يولد لابني هذا ابن يقال له علي بن الحسين وهو سيد العابدين إذا كان يوم القيامة ينادي مناد ليقم سيد العابدين فيقوم علي بن الحسين ويولد لعلي بن الحسين ابن يقال له محمد إذا رأيته يا جابر فاقرئه مني السلام يا جابر اعلم أن المهدي من ولده واعلم يا جابر أن بقاءك بعده قليل.
2- استيعاب، ج 1، ص 397؛ المستدرك، ج 3، ص 177؛ اسدالغابه، ج 2، ص 20؛ احمد بن علي بن حجرعسقلاني، فتح الباري، ج 7، ص 74.
3- تهذيب الكمال، ج 6، ص 445؛ عبدالرحمان بن علي بن جوزي، المنتظم، ج 5، ص 345؛ استيعاب، ج 1، ص 397؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 198؛ احمد بن علي مقريزي، امتاع الاسماع، ج 5، ص 365؛ الطبقات الكبري، ج 10، ص 470.
4- المستدرك، ج 3، ص 176؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 445.

ص: 16

وسؤددي و أما حسين فإن له جرأتي وجودي؛ (1)هيبت و سروري ام از آنِ حسن و جود و دلاوري ام، براي حسين باشد».

11. محيط خانوادگي تربيت

11. محيط خانوادگي تربيت

حسين بن علي بن ابي طالب، دومين فرزند فاطمه عليها السلام ، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه در خانداني پاك پا به عرصه وجود نهاد. وي فضايل و كرامات و بزرگواري و بزرگ منشي را از خاندانش به ارث برد و از آنان آموخته بود؛ زيرا جدش، رسول خدا صلي الله عليه و آله ، خاتم پيامبران و صاحب همه كرامت هاي اخلاقي و خلق عظيم بود. جده اش، حضرت خديجه عليها السلام ، بزرگ ترين پشتيبان اسلام و مظهر جود و سخا و ايثار جان و مال در راه خدا بود. مادرش، فاطمه، سيده زنان بهشتي و پدرش، يگانه شجاع ميدان نبرد و شيربيشه اسلام و عابد شب هاي تار بود. وي در چنين خاندني رشد كرد و اصالت و نجابت خاندان و آراستگي آنان به همه خوبي ها از وي شخصيتي بي نظير ساخته بود. درباره شأن وي و خاندانش همين بس كه سوره دهر درباره آنان نازل شده و وي در چنين محيطي پرورش يافته است. درباره شأن نزول آيات اول سوره دهر از ابن عباس نقل شده است: «حسن و حسين عليه السلام بيمار شدند و رسول خدا صلي الله عليه و آله با جمعي از صحابه از ايشان عيادت كرد. مردم به علي عليه السلام گفتند: چه خوب است براي بهبودي فرزندانت نذري كني. علي و فاطمه، و فضه، كنيز آن دو، نذر كردند اگر كودكان بهبودي يافتند، سه روز روزه بدارند. بچه ها بهبودي يافتند و اثري از آن كسالت باقي نماند.

بعد از بهبودي كودكان، علي از شمعون خيبري يهودي، سه من جو قرض كرد. فاطمه يك من آن را دستاس و خمير كرد و پنج قرص نان به عدد افراد خانواده پخت و سهم هر كسي را جلوش گذاشت تا افطار كنند. در همين بين، سائلي (به در خانه آمد) گفت: سلام بر شما، اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله ، من


1- تهذيب الكمال، ج 6، ص 400.

ص: 17

مسكيني از مساكين مسلمانانم. مرا طعام دهيد كه خدا، شما را از مائده هاي بهشتي طعام دهد. خاندان پيامبر آن سائل را بر خود مقدم شمردند و افطار خود را به او دادند و آن شب را جز آب چيزي نخوردند و [با] شكم گرسنه دوباره نيت روزه كردند. هنگام افطار روز دوم، طعام را پيش روي خود نهادند تا افطار كنند. يتيمي بر در سراي ايستاد. آن شب هم يتيم را بر خود مقدّم داشتند. در شب سوم، اسيري آمد و همان عمل را تكرار كردند.

صبح روز چهارم، علي دست حسن و حسين را گرفت و نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمدند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وقتي بچه ها را ديد كه از شدت ضعف و گرسنگي مي لرزند، فرمود: چه قدر بر من دشوار مي آيد كه من شما را در چنين حالي ببينم. آن گاه با علي و كودكان به طرف فاطمه رفت و او را در محراب خود يافت و ديد شكمش از گرسنگي به دنده هاي پشت چسبيده (در نسخه اي ديگر آمده است كه شكمش به پشتش چسبيده است) و چشم هايش گود افتاده است وي از مشاهده اين حال ناراحت شد. در همين حال، جبرئيل نازل شد و عرضه داشت: اين سوره را بگير. خدا تو را در داشتن چنين اهل بيتي تهنيت مي گويد. آن گاه سوره را قرائت كرد».

اين روايت را گروهي از مفسران اهل سنت همچون زمخشري،(1) فخر رازي،(2) نيشابوري،(3) بيضاوي،(4) خازن،(5) ابي السعود(6) در تفاسير خود آوردهاند. همچنين ماوردي(7) و سمعاني(8) آن را از قول عمرو از حسن نقل كرده اند. برخي


1- محمود زمخشري، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 4، ص 670.
2- محمد بن عمر فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 30، ص 747.
3- حسن بن محمد نيشابوري، غرائب القرآن، ج 6، ص 412.
4- عبدالله بن عمر بيضاوي، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج 5، ص 271.
5- علي بن محمد خاذن بغدادي، لباب التنزيل، ج 4، ص 378.
6- محمد بن محيي الدين بن ابي السعود، ارشاد عقل السليم، ج 6، ص 168.
7- علي بن محمد ماوردي، النكت و العيون، ج 6، ص 168.
8- منصور بن عبدالجبار سمعاني، تفسير سمعاني، ج 6، ص 116.

ص: 18

ديگر نيز مانند واحدي،(1) ابن الجوزي(2) و بغوي به آن اشاره دارند.(3) ازاين رو، مي توان گفت روايت سبب نزول در بين مفسران از شهرت فوق العادهاي برخوردار است، به گونه اي كه مفسران نتوانستهاند از آن چشم پوشي كنند؛ بلكه ذيل اين آيات، گاه به اجمال و برخي به تفصيل به آن پرداخته اند.

12. نقش رسول خدا صلي الله عليه و آله در تربيت

12. نقش رسول خدا صلي الله عليه و آله در تربيت

رسول خدا از همان لحظه اول تولد دو سبط خود، نظري از سر لطف و محبت به آن دو داشت و همواره در تربيت آنان تلاش مي كرد. ازاين رو، يكي از دل خوشي هايش، ديدار با دو نوه و به همراه داشتن و ابراز محبت به آنان و توجه به تربيتشان بوده است؛ زيرا بر اساس آموزه هاي اسلامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را بيان كرده بود، بسياري از عوامل حتي پيش از تولد در سعادت و شقاوت و تربيت فرزند نقش دارد. به همين جهت، آن حضرت همه آموزه هاي مكتبش را درباره تربيت نوه هايش اجرا مي كرد كه در ادامه به برخي رفتارهاي تربيتي رسول خدا صلي الله عليه و آله اشاره مي شود:

رسول خدا صلي الله عليه و آله با نوه هايش بازي و گاه در بازي آنان شركت مي كرد. ابوهريره مي گويد:

حسن و حسين كشتي مي گرفتند و رسول خدا صلي الله عليه و آله ، حسن را تشويق مي كرد كه اي حسن، زمينش بزن. فاطمه به پدر گفت: چرا حسن را (با آنكه بزرگ تر است ) تشويق مي كني؟ رسول خدا فرمود: آن طرف، جبرئيل است كه حسين را تشويق مي كند حسن را زمين بزند.(4)


1- علي بن احمد واحدي، الوسيط، ج 4، ص 402.
2- عبدالرحمان بن علي بن جوزي، زاد المسير، ج 8، ص 145.
3- حسين بن مسعود بغوي، معالم التنزيل، ج 4، ص 428.
4- عبدالملك خرگوشي نيشابوري، شرف المصطفي، ج 5، ص 341؛ اسدالغابه، ج 2، ص 19؛ الإصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص 168.

ص: 19

بريده مي گويد:

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله براي ما سخنراني مي كرد كه حسن و حسين با لباسي قرمز رنگ وارد شدند و مي افتادند و بر مي خاستند. وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله آن دو را ديد، از منبر فرود آمد و آن دو را در بغل گرفت و بالاي منبر برد و فرمود: خدا و رسولش(جبرئيل) راست گفته اند كه «اموال و اولادتان مايه امتحان شمايند؛ من به اين دو فرزندم نگريستم و ديدم كه مي افتند و بر مي خيزند. نتوانستم تحمل كنم و سخنانم را قطع كردم و آن دو را برداشتم.(1)

حاكم نيشابوري مي گويد: «اين روايت بر اساس مبناي مسلم، صحيح است، ولي در كتابش نياورده است».(2)

ابوفاخته از علي عليه السلام نقل مي كند:

شبي رسول خدا صلي الله عليه و آله به ديدار ما آمد و نزد ما ماند. حسن و حسين در خواب بودند كه حسن بيدار شد و آب خواست. رسول خدا صلي الله عليه و آله بر خاست و از مشك در پياله آب ريخت و آورد تا به حسن بنوشاند. حسين دست دراز كرد تا آبي را بگيرد و بنوشد، اما رسول خدا صلي الله عليه و آله نگذاشت و آب را به حسن داد. فاطمه گفت: اي رسول خدا، مثل اينكه حسن را بيشتر دوست داري؟ فرمود، نه اين طور نيست، بلكه به اين جهت بود كه او جلوتر آب خواسته بود. سپس فرمود: من و تو و اين خوابيده، يعني علي و اين دو در روز قيامت در يك جايگاه خواهيم بود.(3)

حاكم نيشابوري همين روايت را از ابوسعيد خدري نقل كرده و آن گاه گفته است: «سند اين روايت صحيح است».(4)


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1190؛ سنن ابي داود، ج 1، ص 248؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 403.
2- المستدرك، ج 1، ص 287.
3- تهذيب الكمال، ج 6، ص 403؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 169؛ مسند احمد، ج 1، ص 101.
4- المستدرك، ج 3، ص 137.

ص: 20

ابوهريره مي گويد:

رسول خدا صلي الله عليه و آله با ما نماز عشا مي خواند و هر گاه به سجده مي رفت، حسن و حسين بر پشتش سوار مي شدند و آن حضرت وقتي مي خواست برخيزد، آن دو را به ملايمت روي زمين مي نهاد. همين كه به سجده مي رفت، آن دو دوباره بر پشتش سوار مي شدند تا اينكه نمازش تمام شد. آن حضرت آن دو را روي پاهايش نشاند. من برخاسته و گفتم: اي رسول خدا، اجازه مي دهي آنها را به منزلشان ببرم؟ فرمود: نه، اما پس از لحظاتي فرمود: آن دو را به مادرشان بده. رسول خدا صلي الله عليه و آله تا رسيدن به در منزل به آنان مي نگريست.(1)

حضرت فاطمه عليها السلام فرمود:

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله نزدم آمد و گفت: دو پسرانم (يعني حسن و حسين) كجايند؟ گفتم:صبح در خانه چيزي براي خوردن نداشتيم. علي گفت: آن دو را با خود مي برم؛ چون مي ترسم گريه كنند و تو چيزي نداري كه به آنها بدهي تا بخورند. به همين جهت، علي آنها را با خود نزد فلان يهودي برد. رسول خدا صلي الله عليه و آله بازگشت و آن دو را ديد كه در مشربه در حال بازي اند و هسته هاي خرما در جلويشان است. حضرت فرمود: اي علي، چرا دو پسرانم را در اين گرما به منزل بر نمي گرداني؟ علي پاسخ داد: صبح در منزل چيزي نداشتيم. اگر چند لحظه بنشيني تا براي فاطمه نيز خرمايي جمع كنم، با هم خواهيم رفت. رسول خدا صلي الله عليه و آله نشست تا علي در برابر گرفتن مقداري خرما براي آن يهودي خرما بچيند و علي عليه السلام سهم خود را برداشت. آن گاه درحالي كه علي عليه السلام ، يكي و رسول خدا، ديگري را بر دوش داشتند، به منزل بازگشتند.(2)


1- الطبقات الكبري، ج 10، ص381؛ محمد بن يوسف صالحي شامي، سبل الهدي والرشاد، ج11، ص48.
2- الطبقات الكبري، ج 10، ص 382؛ المستدرك، ج 3، ص 165؛ المعجم الكبير، ج 22، ص 422.

ص: 21

فصل دوم: فضايل و مناقب

اشاره

فصل دوم: فضايل و مناقب

زير فصل ها

1. در قرآن

2. از منظر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

3. از منظرپدر

4. از منظر برادر

5. از منظر اصحاب

6. از منظر انديشمندان

1. در قرآن

اشاره

1. در قرآن

در آيات متعددي از قرآن به فضايل و مناقب اهل بيت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله كه حسين عليه السلام ، يكي از مصاديق آن به شمار مي آيد، اشاره شده است. در ادامه به برخي از اين آيات پرداخته ايم:

الف) مصداق آيه تطهير

الف) مصداق آيه تطهير

خداوند در قرآن درباره اهل بيت عليهم السلام مي فرمايد: «إِنَّما يريدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً؛ خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد». (احزاب: 33)

به يقين، نزد همه فرقه هاي اسلامي، يكي از مصاديق آيه تطهير در سوره احزاب، امام حسين عليه السلام است و روايات متواتري در اين باره وارد شده است. مسلم بن حجاج قشيري در كتاب خود درباره فضايل اهل بيت عليهم السلام از عايشه، همسر پيامبر نقل مي كند كه گفت:

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله از خانه خارج شد، در حالي كه عبايي نقش دار از پشم سياه بر دوش داشت. پس حسن و سپس حسين و

ص: 22

فاطمه و علي يكي پس از ديگري بر او وارد شدند. آنان را زير عبايش برد و آن گاه فرمود: إِنَّما يريدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً.(1)

از ام سلمه، همسر ديگر پيامبر نيز روايات متعددي درباره نزول اين آيه درباره اصحاب كسا نقل شده است. وي مي گويد:

فِي بَيتي نُزلِتْ إِنَّما يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ فِي الْبَيتِ فاطِمةُ وَ عَلِي و الَحَسنُ و الْحُسَينُ فَجلَّلَهُم رسولُ الله صلي الله عليه و آله بِكَساءٍ كَان عَليهِ ثُمَّ قَالَ هَؤُلاء أهلُ بَيتي فَاذْهَبْ عَنْهُم الرَّجسَ و طَهَّرهُم تطهيرا.(2)

در خانه من آيه تطهير نازل شد، در حالي كه در خانه فاطمه و علي و حسن و حسين بودند. رسول خدا صلي الله عليه و آله كسايش را رويشان انداخت و فرمود: اينان اهل بيت منند. رجس را از آنان دور داشته و همواره پاكشان بدار.

در روايات ديگر نيز از ام سلمه نقل شده است: «من گوشه عبا را كشيدم تا داخل عبا گردم وگفتم اي رسول خدا! مگر من از اهل تو نيستم؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله مانع داخل شدنم زير عبا شد و فرمود: تو بر خيري، تو از همسران مني».(3)


1- 1.محمد بن مسلم قشيري نيشابوري، صحيح مسلم، ج 2، ص 78. قالت عائشة خرج النبي9 غداة وعليه مَرطَ مرحلٍُ منِ شَعرٍ اسود فجاء الحسن بن علي فادخله ثم جاء الحسين فدخل معه ثم جاءت فاطمة فأدخلها ثم جاء علي فادخله ثم قال إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا. مسلم در باب فضايل اهل بيت: فقط همين يك حديث را نقل كرده است؛ يعني مصداق اهل بيت در نزد او فقط همين چند نفرند.
2- سنن ترمذي، ج 5، ص 31، فتح الباري، ج 7، ص 104، عبدالرحمان بن عمر سيوطي، تفسير الدر المنثور، ج 5، ص 198، تفسير لباب التاويل، ج 3، ص 425؛ محمود آلوسي بغدادي، روح المعاني، ج 11، ص 195.
3- محمد بن جرير طبري، تفسير جامع البيان (تفسير طبري)، ج 22، ص 7؛ اسماعيل بن عمرو بن كثير، تفسير ابن كثير، ج 6، ص 368؛ الدر المنثور، ج 5، ص 198.

ص: 23

ب) مصداق قربي

ب) مصداق قربي

درباره لزوم دوست داشتن اهل بيت عليهم السلام وامام حسين عليه السلام كه يكي از آنان است، دلايل روايي فراواني در منابع معتبر اهل سنت و شيعه از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده است. علاوه بر انبوه روايات منقول معتبر در اين باره مهم ترين آيه اي كه در اين باره به آن تمسك شده، آيه قربي در سوره شورا است كه خداوند در آن به دوستداري قرباي پيامبر فراخوانده و فرموده است:

ذلِكَ الَّذي يبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي وَ مَنْ يقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ.

اين همان چيزي است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند به آن نويد مي دهد! بگو من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي كنم جز دوست داشتن نزديكانم [اهل بيتم] و هر كس كار نيكي انجام دهد، بر نيكي اش مي افزاييم؛ چرا كه خداوند آمرزنده و سپاس گزار است. (شورا: 23)

در اين آيات، خداوند به مؤمنان صالح و درست كار بشارت داده است كه اگر مي خواهند در برابر خوبي هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله نيكي كنند، نزديكان او را دوست داشته باشند. اين دوستي، كار نيكي است كه سبب مي شود ديگر كارهاي نيك آنان نيز مقبول حق تعالي قرار گيرد و پاداششان را چند برابر مي كند و موجب بخشش گناهان و سپاس گزاري از نيكي هاي آنان مي شود. مفسران از ابن عباس نقل كرده اند:

ص: 24

هنگامي كه اين آيات بر رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل شد، از وي پرسيدند: اين خويشاني كه مودت آنان بر ما واجب شده است، چه كساني هستند؟ فرمود: علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام . (1)

به همين جهت، در ذيل همين آيه، عده اي از مفسران از جمله امام فخر رازي شافعي و زمخشري حنفي و برخي ديگر در تفسير خود حديثي مفصل از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده اند كه ايشان فرمود:

هر كس با حب آل محمد بميرد، شهيد مرده است. بدانيد هر كس با حب آل محمد بميرد، با بخشش گناهان مرده است.


1- من طريق سعيد بن جبير عن ابن عباس قال: لما نزلت هذه الآية قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي قالوا: يا رسول الله من قرابتك هؤلاء الذين وجبت علينا مودّتهم؟ قال: علي و فاطمة و ولدهما. محمد بن علي شوكاني، تفسير فتح القدير، ج 4، ص 615؛ عبدالرحمان بن محمد بن ابي حاتم، تفسير ابن ابي حاتم، ج 10، ص 3273؛ تفسير كشاف، ج 4، ص 220؛ عبدالحق بن غالب بن عطيه اندلسي، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 5، ص 24؛ احمد بن ابراهيم بن ثعلبي نيشابوري، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 8، ص 310؛ صديق بن حسن قنوجي، تفسير فتح البيان، ج 8، ص 311؛ زاد المسير في علم التفسير، ج 4، ص 64؛ تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 6، ص 74؛ أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج 5، ص 8؛ اسماعيل حقي برسوي، تفسير روح البيان، ج 8، ص 311؛ محمود بن حمزه كرماني، غرائب التفسير، ج 2، ص 1051؛ عبدالله بن احمد نسفي، تفسير مدارك التنزيل، ج 3، ص 253؛ مفاتيح الغيب( تفسير كبير)، ج 27، ص 596؛ احمد بن ابي سعد ميبدي، تفسير كشف الاسرار، ج 9، ص 23؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 47؛ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 6، ص 7؛ محمد بن احمد قرطبي، الجامع لأحكام القرآن، ج 16، ص 22؛ احمد بن محمد بن عجينه قرشي، البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، ج 5، ص 211.

ص: 25

بدانيد هر كس با حب آل محمد بميرد، توبه كار مرده است. بدانيد هر كس با حب آل محمد بميرد، با ايمان كامل مرده است. بدانيد هر كس با حب آل محمد بميرد، فرشتگان (در قيامت) او را همچون عروسي كه به خانه شوهر برند، به بهشت مي برند. بدانيد هر كس با حب آل محمد بميرد، دو در از بهشت به سويش در قبر گشوده شود. بدانيد هر كس با حب آل محمد بميرد، خداوند قبرش را مزار فرشتگان قرار دهد.

بدانيد هر كس با حب آل محمد بميرد، بر سنت و جماعت مرده است و بدانيد هر كس با كينه آل محمد بميرد، در روز قيامت به گونه اي وارد مي شود كه بر دو چشم وي نوشته شده است: «مأيوس از رحمت خدا». بدانيد هر كس با كينه آل محمد بميرد، كافر مرده است. بدانيد هر كس با كينه آل محمد بميرد، بوي بهشت را نخواهد بوييد.(1)

فخر رازي پس از آوردن حديث مي گويد:

آل محمد همان كساني هستند كه امورشان به پيامبر بر مي گردد. پس هر كسي رشته اتصالشان به پيامبر شديدتر و كامل تر باشد، آنان آل اويند و شكي نيست كه بين فاطمه و علي و حسن وحسين عليه السلام و پيامبر شديدترين تعلق خاطر و وابستگي وجود داشت و اين مطلب به نقل متواتر ثابت گشته است. پس آل بودن اينان ضروري است.

دليل ديگر آنكه مردم درباره آل اختلاف كردند، برخي گفتند آل همان اقارب است. برخي گفتند امت او آل اويند. حال اگر بگوييم مراد از آل همان اقارب اويند، اين چهار تن به طور مسلّم آل پيامبرند و اگر بگوييم مراد از آل، امتند كه دعوت او را اجابت كرده اند، باز اين


1- تفسير كشاف، ج 4، ص 220؛ مفاتيح الغيب، ج 27، ص 595؛ روح البيان، ج 8، ص 312؛ الجامع الاحكام القرآن قرطبي، ج 16، ص 23؛ الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 8، ص 314؛ تفسير ابن عربي، ج 2، ص 232؛ البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، ج 5، ص 212؛ جواهر الحسان في تفسير القرآن، ج 5، ص 157؛ المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 5، ص 34؛ (من مات علي حب آل محمد مات شهيدا. الا و من مات علي حب آل محمد مات مغفوراً له.الا و من مات علي حب آل محمد مات تائبا. الا و من مات علي حب آل محمد مات مؤمنا مستكمل الايمان. الا و من مات علي حب آل محمد يزف الي الجنه كما تزف العروس الي بيت زوجها. الا و من مات علي حب آل محمد فتح له في قبره بابان الي الجنه. الا و من مات علي حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملائكه الرحمه. الا و من مات علي حب آل محمد مات علي السنه و الجماعه. الا و من مات علي بغض آل محمد جاء يوم القيامه مكتوبا بين عينيه آيس من رحمه الله . الا و من مات علي بغض آل محمد مات كافراً. الا و من مات علي بغض آل محمد لم يشم رائحه الجنه.)

ص: 26

چهار تن آل اويند. پس بر هر فرضي، اينان آل اويند، اما غير اينان آيا داخل در آل هستند يا نه محل اختلاف است.(1)

ج) مستجاب الدعوه

ج) مستجاب الدعوه

در مستجاب الدعوه بودن آن حضرت همين بس كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در ماجراي مباهله با نصاراي نجران، وي را يكي از كساني قرار داد كه براي اجابت دعايش بايد آمين بگويد وآيه مباهله(2) درباره او و خانواده اش نازل شد.

از جابر نقل كرده اند:

عاقب وسيد (از بزرگان نصاراي نجران) نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمدند. حضرت آنان را به اسلام دعوت كرد. آن دو گفتند: ما اسلام آورده ايم. حضرت فرمود: دروغ ميگوييد. اگر بخواهيد، به شما بگويم چه چيز مانع از اسلام آوردنتان ميشود. گفتند: بگو. فرمود: دوست داشتن صليب و نوشيدن شراب و خوردن گوشت خوك. آن گاه پيامبر آنان را به ملاعنه دعوت كرد. آن دو وعده به روز بعد دادند. روز بعد رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و به دنبال آنان (نصاراي نجران) فرستاد، اما آنان از ملاعنه و اقرار به رسالتش نيز خودداري كردند. رسول خدا صلي الله عليه و آله آن گاه فرمود: قسم به كسي كه مرا مبعوث كرد، اگر ملاعنه ميكردند، صحرا براي آنان پر از آتش عذاب ميگرديد. آيه مباهله درباره آنان نازل شد و


1- مفاتيح الغيب، ج 27، ص 595.
2- آيه آل عمران (آيه مباهله) است كه خداوند مي فرمايد: «فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبينَ؛ پس هر كه با تو، پس از آن دانشي كه به تو رسيد، درباره او. عيسي يا آن حق. ستيزه و جدل كند، بگو بياييد تا ما و شما پسران خويش و زنان خويش و خودمان را، كسي را كه به منزله خودمان است، بخوانيم. آن گاه دعا و زاري كنيم و لعنت خداي را بر دروغ گويان بگردانيم».

ص: 27

مراد از انفسنا و انفسكم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و ابناءنا، حسن و حسين عليهم السلام و نساءنا فاطمه عليها السلام است.(1)

ميبدي نيز ميگويد:

و اصحاب مباهله پنج كس بودند؛ مصطفي صلي الله عليه و آله و زهرا عليها السلام و مرتضي عليه السلام و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام . آن ساعت كه به صحرا شدند، رسول ايشان را با پناه خود گرفت و گليم بر ايشان پوشانيد و گفت: «اللّهمّ! انَّ هَؤلاءِ اَهلِي». جبرئيل آمد و گفت:«يا محمّد! و أنَا مِنْ أهلِكم».

چه باشد يا محمد اگر مرا بپذيري و در شمار اهل بيت خويش آري؟ رسول گفت: «يا جَبرئيلُ و أنتَ مِنّا». آن گه جبرئيل بازگشت و در آسمان ها مي نازيد و فخر مي كرد و مي گفت: «مَنْ مِثلي؟ وَ اَنَا فِي السّماء طاوُوسُ المَلائِكة وَ فِي الْاَرْضِ مِنْ أهلِ بَيتِ مُحمّدٍ صلي الله عليه و آله »؛ يعني چون من كيست؟ كه در آسمان رئيس فرشتگانم و در زمين از اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله خاتم پيغامبرانم.

اين آب نه بس مرا كه خوانندم

خاك سر كوي آشناي تو؟!(2)

مسلم و ترمذي و حاكم نيشابوري و بيهقي و ديگر محدثان اهل سنت از سعد وقاص نقل كرده اند هنگامي كه آيه «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَ...» نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله ، علي و فاطمه و حسن و حسين را فراخواند و گفت: پروردگارا اينان اهل(بيت) منند. (3)


1- الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 2، ص 39؛ علي بن احمد واحدي، اسباب النزول واحدي، ص 108، تفسير ابن كثير، ج 2، ص 47، زاد المسير ابن جوزي، ج 1، ص 389، فتح القدير شوكاني، ج 1، ص 399؛ جمال الدين محمد قاسمي، محاسن التاويل، ج 2، ص 329.
2- كشف الاسرار وعده الابرار، ج 2، ص 152.
3- صحيح مسلم، ج 7، ص 121؛ سنن ترمذي، ج 4، ص 293؛ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 2، ص 39؛ تفسير زاد المسير، ج 1، ص 289؛ روح المعاني، ج 2، ص 182؛ فتح القدير، ج 1، ص 399؛ عن سعد بن أبي وقاص قال لما نزلت هذه الآية فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ دعا رسول الله صلي الله عليه و آله و فاطمة و حسنا و حسينا فقال اللهم هؤلاء أهلي.

ص: 28

آيه مباهله به اعتراف مفسران اهل سنت بر مستجاب الدعوه بودن اصحاب كسا دلالت دارد كه حسين نيز از آنان بود؛ زيرا پيامبر تنها آنان را براي مباهله با خود برد و فرمود: «اِذا أنَا دَعَوتُ فَاَمِنّوا.»(1) اجابت دعايش را منوط به آمين قرار داد كه اسم فعل به معناي استجب است و دعاي آنان را هم سنگ دعاي خويش قرار داد. از سويي آنچه سبب روي گرداني نصاري از مباهله شد، چهره هاي مصمم و نوراني آنان بود، به گونه اي كه اسقف نجران وقتي اين جمع پنج نفره را ديد، گفت:

«من چهرههايي را ميبينم كه اگر از خدا بخواهند تا كوهي را از جا بر كند، خدا چنان ميكند»؛(2)يعني با دعاي آنان چنين ميكند يا با قسم به نام آنان خدا چنين ميكند.

مفسران علاوه بر مستجاب الدعوه بودن، چند دلالت ديگر براي اين آيه بيان كرده اند كه بر والايي جايگاه اصحاب كسا و امام حسين عليه السلام دلالت دارد.

آلوسي مي گويد: «در اين آيه هم دليل بر نبوت پيامبر وجود دارد؛ زيرا اگر چنين نبود، آنان از مباهله سر باز نمي زدند و هم بر فضيلت رسول خدا و آل الله؛ مطلبي كه هيچ مؤمني در آن شك ندارد».(3)

دلالت دارد كه اصحاب كسا، محبوب ترين افراد نزد رسو ل خدا صلي الله عليه و آله بوده اند. بَيضاوي در تفسيرش مي گويد:


1- كشاف، ج 1، ص 369؛ تفسير مفاتيح الغيب، ج 8، ص 90؛ روح المعاني، ج 2، ص 181.
2- أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج 2، ص 21؛ البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، ج 1، ص 363؛ محمد ثناء الله مظهري، التفسير المظهري، ج 2، قسم 1، ص 60؛ تفسير روح البيان، ج 2، ص 45؛ تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 2، ص 178؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 181؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 1، ص 368؛ الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 3، ص 85؛ لباب التأويل في معاني التنزيل، ج 1، ص 254؛ محمد بن عمر نووي جاوي، مراح لبيد لكشف معني القرآن المجيد، ج 1، ص 130؛ معالم التنزيل في تفسير القرآن، ج 1، ص 450؛ مفاتيح الغيب، ج 8، ص 247.
3- روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 181.

ص: 29

أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ؛ يعني هر يك از ما و شما نفسش را و عزيزترين خانواده اش را و آن كسي را كه وابستگي قلبي به او دارد، براي مباهله بياورد و در معرض مباهله قرار دهد، اما علت اينكه در آيه، فرزندان مقدم شده، بدين جهت است كه انسان همواره خودش را براي آنها به خطر مي اندازد و براي حفاظت از آنان مي جنگد.(و آنان را به خطر نمي اندازد. ازاين رو، اگر كسي براي مباهله آنان را به همراه ببرد، معلوم مي گردد به حقانيت راهش مطمئن است).(1)

اين آيه بر كمال عقل امام حسن و امام حسين عليهم السلام و صلاحيت آن دو براي امامت از كودكي دلالت دارد. آلوسي در تفسيرش درباره كمال عقل آن دو از فردي معتزلي به نام ابن ابي علان چنين نقل مي كند:

اين آيه دلالت دارد كه حسن و حسين عليهم السلام در اين سن مكلف به تكليف بودند؛ زيرا مباهله جز با افراد بالغ مجاز نيست واماميه نيز عقيده دارند در تكليف، كمال عقل و تمييز شرط است ومتوقف بر بلوغ (جنسي) نيست. ازاين رو، چه بسا قبل از بلوغ اين كمال حاصل شود، كمالي كه افزون بر كمال بالغين نيز باشد. ازاين رو، محال نيست حسن و حسين عليه السلام با آنكه به بلوغ نرسيده بودند، اما به كمال عقلي رسيده باشند؛ زيرا بر خداوند رواست كه آن سروران را به طريق خارق العاده به كمالي و به اموري مختص گرداند كه ديگران با آنان در اين ويژگي ها شريك نباشند. ازاين رو، اگر صحيح باشد كه عادتاً در چنين سني كمال عقل رخ ندهد، اما امكان دارد خداوند براي آنكه آنان را از ديگران ممتاز سازد، چنين كمالي را در اين سن به آنها بدهد و دليل بر اين مدعا و امكان چنين چيزي آن است كه اينان از كساني اند كه داراي ويژگي هاي خاص غير قابل شمارشي هستند.(2)


1- أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج 2، ص 20.
2- روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 182.

ص: 30

2. از منظر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

اشاره

2. از منظر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

روايات متعددي از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره حسن و حسين عليهم السلام وارد شده است كه به برخي از آنها پرداخته مي شود:

الف) حسين عليه السلام ، محبوب پيامبر

الف) حسين عليه السلام ، محبوب پيامبر

شش سال از دوره زندگاني حسين عليه السلام با جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله گذشت. در اين دوران آن حضرت به همراه برادرش توجه و عنايت مي كرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله علاقه شديدي به آن دو داشت، به گونه اي كه در روايت آمده است از آن حضرت سؤال شد كدام يك از اهل بيتت نزدت محبوب ترند؟ فرمود: حسن و حسين و همواره به دخترش، فاطمه مي گفت: دو پسرانم را بياور. آن گاه آنان را مي بوييد و در بغل مي گرفت.(1) و مي گفت: اين دو، دوگل خوش بوي من در دنيايند(2) و مي فرمود: اين دو، فرزند من و فرزندان دخترم هستند. پروردگارا، اين دو و كساني كه اين دو را دوست بدارند، دوست بدار.(3)

سلمان مي گويد:

از رسول خدا شنيدم كه فرمود حسن و حسين دو پسران منند. كسي كه آن دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و كسي كه مرا دوست بدارد، خدا او را دوست مي دارد و كسي كه خدا او را دوست


1- ترمذي، ج 5، ص 327. أنس بن مالك يقول: سئل رسول الله صلي الله عليه وسلم أي أهل بيتك أحب إليك؟ قال الحسن والحسين وكان يقول لفاطمة ادعي لي ابني فيشمهما ويضمهما إليه.
2- محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، ج 4، ص 217. قال النبي صلي الله عليه وسلم هما ريحانتاي من الدنيا.
3- ترمذي، ج 5، ص 327. عن اسامه قال قال النبي: هذان ابناي وابنا ابنتي اللهم إني أحبهما فأحبهما وأحب من يحبهما.

ص: 31

بدارد، داخل بهشت مي كند و كسي كه آن دو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته و كسي كه مرا دشمن بدارد، خدا دشمن اوست و كسي كه خدا دشمن او گردد، داخل جهنمش سازد.(1)

ابوهريره نيز مي گويد:

رسول خدا صلي الله عليه و آله به سوي ما مي آمد، در حالي كه حسن و حسين را بر دوش داشت. گاه اين يكي و گاه آن يكي را مي بوسيد. وقتي به ما رسيد، مردي از وي پرسيد: اي رسول خدا، آيا اين دو را دوست داري؟ فرمود: آري و هر كسي كه آن دو را دوست بدارد، همانا مرا دوست داشته و كسي آن دو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.(2)

زيد بن ارقم مي گويد:

رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي و فاطمه و حسن و حسين فرمود: من با كسي كه با شما در سازش باشد، در سازش و با كسي كه با شما در جنگ باشد، در جنگم.(3)

ب) سيد جوانان بهشت

ب) سيد جوانان بهشت

حذيفه بن يمان نيز مي گويد:

مادرم از من پرسيد چه زماني وعده ديدار با رسول خدا صلي الله عليه و آله را داري؟ گفتم: مدتي با وي ملاقات نكردم. مادرم با من دعوا كرد.گفتم: مهلت


1- المستدرك، ج 3، ص 167. عن سلمان رضي الله عنه قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وآله يقول الحسن والحسين ابناي من أحبهما أحبني ومن أحبني أحبه الله ومن أحبه الله ادخله الجنة ومن أبغضهما أبغضني ومن أبغضني أبغضه الله ومن أبغضه الله أدخله النار. هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه.
2- المستدرك، ج 3، ص 167. أبي هريرة رضي الله عنه قال خرج علينا رسول الله صلي الله عليه و آله و معه الحسن والحسين هذا علي عاتقه وهذا علي عاتقه وهو يلثم هذا مرة وهذا مرة حتي انتهي الينا فقال له رجل يا رسول الله انك تحبهما فقال نعم من أحبهما فقد أحبني ومن أبغضهما فقد أبغضني هذا حديث صحيح الاسناد ولم يخرجاه.
3- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 57؛ المستدرك، ج 3، ص 149؛ ترمذي، ج 5، ص 327. قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله لعلي وفاطمة والحسن والحسين «أنا سلم لمن سالمتم، وحرب لمن حاربتم».

ص: 32

بده تا نماز مغرب را پشت سر پيامبر بخوانم و از او بخواهم براي من و تو از خدا طلب بخشش كند. نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمدم و پشت سرش نماز خواندم و بعد از آن نماز عشا را نيز با او خواندم. پس از آن، نماز مستحبي به جاي آورد و به راه افتاد. به دنبالش رفتم. صدايم را شنيد و پرسيد: حذيفه تويي؟ گفتم: آري، فرمود: خدا تو و مادرت را ببخشايد. همين حالا اينجا فرشته اي است كه تاكنون روي زمين نيامده بود. از خداوند اذن خواست تا به زمين بيايد و به من بشارت دهد كه فاطمه صلي الله عليه و آله ، سيده زنان بهشت و حسن و حسين، دو سرور جوانان بهشتند.(1)

ج) محبوب خدا

ج) محبوب خدا

از يعلي عامري نقل شده است:

براي غذا در جايي دعوت شده بوديم و به همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم. در بين راه، آن حضرت، حسين را ديد كه با كودكان در حال بازي است. رسول خدا براي گرفتنش به دنبالش رفت، ولي وي به اين طرف و آن طرف فرار مي كرد و رسول خدا نيز به دنبالش بود تا آنكه وي را گرفت. دستي را پشت سر وي و دستي را برچانه اش گذاشت و لب هايش را بوسيد و فرمود: حُسينٌ مِنّي وَأنا مِنْ حُسينٍ أحَبَّ اللهُ من أحَبَّ حُسينًا حُسينُ سِبطٌ من الأَسْباطِ؛ حسين از من است و من از حسينم. خدا كسي را كه دوستدار حسين باشد، دوست مي دارد. حسين سبطي از اسباط است. (2)

منصور علي ناصف از انديشمندان الازهر مصر درباره اين حديث چنين مي نويسد:


1- ترمذي، ج 5، ص 327.
2- مسند احمد، ج 4، ص 172. محمد بن يزيد بن ماجه قزويني، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51؛ مستدرك، ج 3، ص 177. حاكم نيشابوري پس از نقل حديث مي گويد: «حديث صحيح الاسناد است».

ص: 33

سبط به دو معنا آمده؛ فرزند فرزند(نوه) و به معناي جماعت و مراد در اين روايت آن است كه حسين در اخلاق و اعمال صالحه در دنيا مانند امتي صالح است وهمانند گفته خداي تعالي است كه فرمود: «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ؛"ابراهيم (به تنهايي) امّتي بود مطيع فرمان خدا، خالي از هر گونه انحراف و از مشركان نبود» (نحل: 120) حسين نيز در آخرت به گونه اي مبعوث مي گردد كه داراي مقام و مرتبه اي والاست مانند امتي كه مرتبه والايي دارد.(1)

مبارك فوري نيز در تحفه الاحوزي در شرح سنن ترمذي درباره اين حديث مي گويد:

حسين مني وأنا من حسين. قاضي (عياض) گفته است چنين مي نمايد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله با نور وحي مي ديد آنچه بين حسين و قوم واقع مي شود. از اين جهت، او را به طور خاص ياد كرد و در حديث بيان كرد كه آن دو در وجوب دوست داشتن و حرمت تعرض و جنگيدن يكي هستند و با كلمه «أحب الله من أحب حسينا» بر اين مطلب تأكيد ورزيد؛ چرا كه دوست داشتن او، دوست داشتن رسول خدا صلي الله عليه و آله و محبت رسول، محبت و دوست داشتن خداست .(2)

رسول خدا صلي الله عليه و آله آن دو را دوست داشت و اين دوستداري بي ضابطه نبود،


1- منصور علي ناصف، التاجالجامع للاصول، ج 3، ص 359.
2- محمد بن عبدالرحمان مبارك فوري، تحفه الاحوزي في شرح سنن الترمذي، ج 10، ص 191. مبارك فوري در ادامه مي گويد: «(حسين سبط) بالكسر (من الأسباط) در كتاب نهايه گفته؛ يعني امتي از امت هاي خير است و لفظ اسباط درباره فرزندان اسحاق بن ابراهيم به كار مي رفت و همانند لفظ قبيله درباره فرزندان اسماعيل است كه مفردش سبط است و مترادف با كلمه امت و امت مترادف با آن است». قاضي (عياض) مي گويد: «يا مراد آن است كه او فرزند فرزند(نوه) است كه در اين صورت بيان و تأكيد اين مطلب است كه اوجزئي از من است. يا مراد از سبط قبيله است؛ زيرا به قبيله نيز سبط مي گويند. خداوند تعالي فرمود: «وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَي عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً؛ و آنان را به دوازده عشيره كه هر يك امّتي بودند تقسيم كرديم». (أعراف: 160) كه مراد از اسباط قبيله است. احتمال دارد در اينجا بدين معنا باشد كه از او قبيله ها منشعب خواهد شد و از نسلش خلق زيادي خواهند بود. در اين صورت، اشاره به اين دارد كه نسلش اكثر و بابقاتر خواهد بود و چنين نيز شده است.

ص: 34

بلكه به جهت برخورداري از فضايل بي شمار آنان بود و آنچه بيان شد، برخي از رواياتي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره فضايل آن حضرت بيان كرده است. همه اين دوست داشتن ها و تشويق به دوست داشتن و پرهيز دادن از دشمني با آنان بدان جهت بود كه آنان از خلق و خوي بهشتي رسول خدا صلي الله عليه و آله بهره مند بودند و در بيت نبوت زاده شدند و همگي بر اوصاف بهشتيان بودند و رسول خدا صلي الله عليه و آله ، آنان را به عنوان حافظ سيره و سنت و دينش مي ديد.

د) حسين عليه السلام فرزند پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

د) حسين عليه السلام فرزند پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

نكته قابل تأمل در رفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله با امام حسن و امام حسين عليهم السلام اين است كه آن حضرت برخلاف رفتار عرب جاهلي كه فقط فرزندان پسر را به خود منتسب مي كردند و فرزندان دختري را فرزند ديگران مي دانستند،(1) آن دو را به خود منتسب مي كرده و بر اين امر اصرار داشت.

عبدالله بن شداد از پدرش شداد نقل مي كند:

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله در يكي از نمازهاي ظهر يا عصر آمد، درحالي كه حسن و حسين را به همراه داشت وآن دو را در پايين پاي راست خود جاي داد و به نماز ايستاد. در هنگام سجده آن را طولاني كرد. من سرم را از سجده برداشتم و ديدم رسول خدا در سجده و پسر بچه بر پشتش سوار است. به سجده برگشتم. پس از نماز، مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله گفتند: اي رسول الله، سجده را برخلاف هميشه خيلي طولاني كردي، آيا چيزي رخ داده يا در حال سجده به شما وحي شده است؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هيچ يك از اينها نبود، بلكه پسرم بر پشتم سوار بود. ازاين رو، براي


1- حتي شاعر عرب سروده است: بنونا بنو أبنائنا و بناتنا بنوهن أبناء الرجال الأباعد. فتح الباري، ج 12، ص 42.

ص: 35

آنكه او به خواسته خودش برسد، خوش نداشتم عجله كنم.(1)

در روايت ديگري آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «لكُلُّ بَنِي أُمٍ عصبة ينْتَمُونَ إِلَيهم عَصَبَتِهِمْ إِلَّا ابني فَاطِمَةَ فََانَا وليهما أ وَ عَصَبَتُهُما؛ فرزندان هر مادري به پدر و خويشاوندان پدري خود منسوب مي شوند، غير از دو فرزند فاطمه كه به خويشاوندي من منسوبند و من پدر و سرپرست ايشان هستم».(2)

به همين جهت، عالمان اسلامي همواره به ديد اكرام و اجلال و بزرگداشت به آن دو نگريسته اند و آن دو را «ابن رسول الله» مي ناميدند و در مقابل دشمنان اهل بيت از به كار بردن آن جلوگيري مي كردند. همچنان كه درباره حجاج بن يوسف ثقفي نوشته اند:

روزي عده اي نزد وي جمع بودند و سخن از حسين بن علي شد. حجاج گفت: وي ذريه رسول خدا صلي الله عليه و آله نيست. يحيي بن يعمر گفت: اي امير، دروغ گفتي. حجاج گفت: بايد براي ادعاي خودت از كتاب خدا دليل بياوري، وگرنه تو را به وضعيت بدي خواهم كشت، يحيي گفت: دليل بر اين ادعا، آيه سوره انعام است كه خداوند مي فرمايد: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يعْقُوبَ كُلاًّ هَدَينا وَ نُوحاً هَدَينا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيتِهِ داوُدَ وَ سُلَيمانَ وَ أَيوبَ وَ يوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين وَ زَكَرِيا وَ يحْيي وَ عيسي وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ؛ و اسحاق و يعقوب را به او [ابراهيم] بخشيديم و هر دو را هدايت كرديم و نوح را [نيز] پيش از آن هدايت كرديم و از فرزندان او، داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون را (هدايت كرديم). اين گونه نيكوكاران را پاداش مي دهيم! و [از ذريه او همچنين] زكريا و


1- المستدرك، ج 3، ص 166؛ مسنداحمد، ج 3، ص 494؛ احمد بن شعيب نسائي، سنن نسائي، ج 2، ص 230.
2- المستدرك، ج 3، ص 166.

ص: 36

يحيي و عيسي و الياس را همه از صالحان بودند. (انعام: 84 و 85)

خداوند در اين آيه خبر داده كه عيسي به وسيله مادرش از ذريه آدم است. بنابراين، حسين نيز از ناحيه مادرش، ذريه محمد صلي الله عليه و آله است. حجاج [كه چاره اي نداشت] گفت: راست گفتي، اما چرا در مجلس، مرا تكذيب كردي و آبرويم را بردي؟ يحيي گفت: به دليل كلام خداوند كه مي فرمايد: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَينُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَبِئْسَ ما يشْتَرُونَ؛ و (به خاطر بياوريد) هنگامي را كه خدا، از كساني كه كتاب (آسماني) به آنها داده شده است، پيمان گرفت كه حتماً آن را براي مردم آشكار سازيد و كتمان نكنيد، ولي آنها، آن را پشت سر افكندند و به بهاي كمي فروختند و چه بد متاعي مي خرند؟» (آل عمران: 187)

حجاج (چون جوابي نداشت) او را به خراسان تبعيد كرد.(1)

فخر رازي نيز در ذيل آيه مباهله ميگويد:

اين آيه دلالت دارد بر اينكه حسن و حسين عليه السلام ، دو پسر رسول خدايند؛ زيرا وعده كرد كه پسرانش را براي مباهله بياورد و او حسن و حسين را آورد. پس لازم است آن دو پسرانش باشند و آنچه موجب تأييد اين كلام است، گفته خداوند است در سوره انعام: «وَمِن ذُرِّيتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيمَانَ ... الي قوله ... وَزَكَرِيا وَيحْيي وَعِيسَي... (انعام: 84 و 85) و معلوم است كه عيسي عليه السلام از طرف مادر به ابراهيم منتسب است، نه پدر. پس معلوم ميگردد كه پسر دختر نيز پسر انسان ناميده ميشود.(2)


1- المستدرك، ج 3، ص 164.
2- تفسير مفاتيح الغيب، ج 8، ص 248.

ص: 37

3. از منظرپدر

3. از منظرپدر

آن حضرت و برادرش، امام حسن عليه السلام ، نزد پدر از جايگاه ويژه اي برخوردار بودند، به گونه اي كه همواره با آنان مشورت مي كرد و به ديگران توصيه مي كرد مراقب دو فرزند زهرا عليها السلام باشند. حضرت در جنگ صفين فرمود:

«أمْلِكُوا عَنّي هَذَيْنِ الفَتَيينُ، أخافُ أنْ يَنقطِعَ بِهِما نَسلُ رَسولِ الله صلي الله عليه و آله ؛ جلوي اين دو جوان را بگيريد. مي ترسم نسل رسول الله صلي الله عليه و آله از اين دو(باكشته شدن در جنگ) قطع شود».(1)

4. از منظر برادر

اشاره

4. از منظر برادر

زير فصل ها

ارتباط عاطفي بين حسن و حسين عليهم السلام

ارتباط عاطفي بين حسن و حسين عليهم السلام

ارتباط عاطفي بين حسن و حسين عليهم السلام

امام حسين عليه السلام يك سال از امام حسن عليه السلام كوچك تر بود و برخي گفته اند اختلاف سني آنان از اين كمتر بوده است.(2) قتاده مي گويد: «حسين عليه السلام يك سال و ده ماه بعد از حسن عليه السلام در شش ماه و پانزده روز به دنيا آمد.»(3) بر اين اساس، آن دو دوران كودكي و نوجواني و جواني را با هم گذراندند و همواره با هم تحت تربيت پدربزرگ و پدر و مادر بودند و به عنوان دو همسال، همچون همه هم سالان ديگر هم بازي هم بودند و به جهت هم سالي داراي علاقه عاطفي خاصي نسبت به يكديگر داشتند. در كتاب ها فقط برخي ازاين روابط نقل شده است.

سعيد بن عمرو مي گويد:

حسن عليه السلام همواره به حسين عليه السلام مي گفت: به خدا قسم، اي برادرم، دوست داشتم بعضي از شدت قلب تو را داشتم و


1- عبدالحميد بن هبه الله بن ابي الحديد حنفي، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 244.
2- أنساب الأشراف، ج 3، ص 142.
3- المستدرك، ج 3، ص 176.

ص: 38

حسين عليه السلام نيز مي گفت: من نيز به خدا قسم دوست داشتم بعضي از خوش زباني تو را داشتم.(1)

5. از منظر اصحاب

اشاره

5. از منظر اصحاب

ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله چون بارها گفتار و رفتار آن حضرت را با امام حسين عليه السلام و برادرش، را شنيده و ديده بودند، با ديد اكرام و اجلال با آن دو برخورد مي كردند.

الف) عمر بن الخطاب

الف) عمر بن الخطاب

عبيد بن حنين از امام حسين عليه السلام نقل مي كند: هنگامي كه عمر بن خطاب روي منبر نشسته بود، نزدش رفتم و به وي گفتم: از روي منبر پدرم پايين بيا و روي منبر پدرت بنشين. عمر به من گفت: پدرم منبري نداشت. آن گاه دستم را گرفت و كنار خود (روي منبر) نشاند و من با سنگ ريزه در دستم بازي مي كردم. پس از آن، مرا با خود به منزل خويش برد و از من پرسيد: چه كسي اين حرف را به تو ياد داد؟ گفتم: والله كسي به من ياد نداد. آن گاه به من گفت: فرزندم اگر يك شام نزدم مي آمدي، خوب بود. روزي نزد وي رفتم، اما ديدم با معاويه خلوت كرده و حتي فرزندش نيز بيرون در منتظر است. وقتي فرزندش بازگشت، من نيز به همراهش بازگشتم. روزي ديگر مرا ديد و پرسيد: به ديدنم چرا نيامدي؟ گفتم:آمدم، اما شما با معاويه خلوت كرده بودي و فرزندت نيز بيرون در بود. چون پسرتان بازگشت من نيز با وي بازگشتم. به من گفت: تو سزاوارتر از پسرم هستي كه به تو اجازه ورود دهم؛


1- تهذيب الكمال، ج 6، ص 406؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 406؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 178. كان الحسن يقول للحسين: أي أخ، والله لوددت أن لي بعض شدة قلبك، فيقول له الحسين: وأنا والله وددت أن لي بعض ما بسط لك من لسانك.

ص: 39

زيرا آنچه مي بيني بر سر ما روييده، كار خدا و به سبب شما بوده است. إنَّما أنبتَ ما تَري في رُؤوسِنا اللهُ ثُم أنتم.(1)

در اين ماجرا احترام ويژه عمر نسبت به حسين با آنكه كودك يا نوجوان است، به خوبي ديده مي شود. ابن حجر عسقلاني پس از ذكر حديث مي گويد كه سند اين روايت، صحيح است.(2)

ب) ابن عباس

ب) ابن عباس

وي احترام زيادي براي حسن و حسين عليه السلام قائل بود، به گونه اي كه مدرك بن عماره مي گويد: «ابن عباس را ديدم كه ركاب (اسب) حسن و حسين عليه السلام را مي گرفت. به اوگفته شد: تو از آنان مسن تري؛ چرا چنين مي كني؟ ابن عباس گفت: اين دو فرزندان رسول خدايند. آيا اين سعادت من نيست كه بتوانم ركاب براي آنان بگيرم».(3)

اين علاقه و احترام ابن عباس پس از شهادت امام حسين عليه السلام نيز همچنان برقرار بود. رزين بن عبيد مي گويد: «ابن عباس را ديدم كه وقتي علي بن الحسين نزد وي آمد، به او چنين گفت: خير مقدم اي پسرحبيبم».(4)

ج) عمرو بن عاص

ج) عمرو بن عاص

با اينكه دشمني وي با علي عليه السلام بر كسي پوشيده نيست، ولي در همان حال در روايت آمده كه روزي وي در سايه كعبه نشسته بود كه ديد حسين


1- تهذيب الكمال، ج 6، ص 404.
2- الإصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص 69.
3- تاريخ دمشق، ج 14، ص 180. عن مدرك بن عمارة قال رأيت ابن عباس آخذا بركاب الحسن والحسين فقيل له أتأخذ بركابهما وأنت أسن منهما فقال إن هذين ابنا رسول الله صلي الله عليه و آله أو ليس من سعادتي أن آخذ بركابهما.
4- الطبقات الكبري، ج 10، ص 398.

ص: 40

مي آيد، گفت: «امروز محبوب ترين فرد از اهل زمين نزد اهل آسمان ها همين شخص است».(1)

د) معاويه

د) معاويه

وي نيز با آنكه دشمن پدر حسين عليه السلام بود، ولي به جلالت قدر حضرت نزد مردم اعتراف كرده است. در روايتي آمده است كه معاويه به مردي قرشي گفت: «هر گاه وارد مسجد النبي شدي و ديدي گروهي از مردم حلقه زده و تكان نمي خورند گويي پرنده اي روي سرشان نشسته وسخنان بيهوده در آن جلسه گفته نمي شود، بدان كه آن حلقه مربوط به ابي عبدالله (حسين) است (و مردم اين چنين مفتون اويند).(2)

ه_) ابوهريره

ه_) ابوهريره

ابي المهزم مي گويد:

ما جنازه زني را تشييع مي كرديم و بعد جنازه مردي را نيز آوردند. ابوهريره برهر دو نماز (ميت) خواند. هنگام بازگشت، حسين به علت خستگي نشست. ديدم ابوهريره رفت و با لباسش، خاك قدم هاي حسين را پاك مي كرد. حسين گفت: ابوهريره تو چرا چنين مي كني؟ ابوهريره گفت: قسم به خدا، آنچه من از شما مي دانم، اگر مردم مي دانستند، تو را بر دوش خود سوار مي كردند.(3)


1- اسماعيل بن عمرو بن كثير، البدايه والنهايه، ج 8، ص 226؛ الإصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص 69؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 180. بينما عمرو بن العاص جالس في ظل الكعبة إذ رأي الحسين بن علي مقبلا فقال هذا أحب أهل الأرض إلي أهل السماء اليوم.
2- الطبقات الكبري، ج 10، ص 412؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 180. قال معاوية لرجل من قريش إذا دخلت مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله فرأيت حلقة فيها قوم كأن علي رؤوسهم الطير فتلك حلقة أبي عبد الله مؤتزرا علي أنصاف ساقيه ليس فيها من الهزيلا شئ.
3- تاريخ دمشق، ج 14، ص 180. فوالله لو يعلم الناس منك ما أعلم لحملوك علي رقابهم.

ص: 41

و) عبدالله بن عمرو بن عاص

و) عبدالله بن عمرو بن عاص

رجاي بن ربيعه نيز مي گويد:

در مسجد رسول الله بودم كه حسين بن علي از نزد ما گذشت و سلام گفت و همه آناني كه آنجا بودند، جواب سلام وي را دادند، به جز عبدالله بن عمرو كه سكوت كرد و پس از لحظاتي سرش را بلند كرد و با صداي بلند گفت: و عليك السلام و رحمة الله وبركاته. سپس رو به مردم كرد و گفت: آيا دوست داريد محبوب ترين اهل زمين نزد آسمانيان را به شما معرفي كنم؟ گفتند: آري، ابن عمرو. گفت: همين (حسين ) است، اما به خدا قسم از شب هاي صفين (و جنگ با معاويه) تاكنون با من سخني نگفته و من نيز با او سخن نگفتم. به خدا، اگر او از من راضي باشد، از انبوه مال به اندازه كوه احد برايم بيشتر ارزش دارد. ابو سعيد (خدري) گفت: چرا نزدش نمي روي؟ عبدالله گفت: اگر تو چنين كني، خوب است. با هم قرار گذاشتند به نزدش روند. رجا مي گويد: من نيز با آن دو به منزل حسين رفتيم. ابو سعيد اجازه خواست. حسين اجازه داد و من نيز با ابو سعيد نزدش رفتيم. ابوسعيد براي عبدالله بن عمرو نيز اجازه خواست، ولي حسين اجازه نمي داد. آن قدر ابوسعيد اصرار كرد تا حسين عليه السلام اجازه داد. عبدالله داخل شد، اما دورتر از حسين عليه السلام نشست، اما حسين او را پيش خود كشيد، ولي عبدالله به پا خاست و ايستاد. ازاين رو، ابوسعيد ميان آن دو نشست و ماجرا را براي حسين تعريف كرد. حسين عليه السلام رو به عبدالله كرد و گفت: آيا درست است كه تو مرا محبوب ترين فرد زميني نزد اهل آسمان ها مي داني؟ عبدالله گفت: به خداي كعبه كه چنين است و تو محبوب ترين فرد زميني نزد اهل آسمان ها هستي. حسين عليه السلام گفت:

ص: 42

اگرچنين است، پس چرا در جنگ صفين با من و پدرم كه به خدا قسم از من بهتر بود، جنگيدي؟عبدالله گفت: چنين است، اما (علت قرار گرفتن در برابر شما آن بود كه) پدرم عمرو(عاص) روزي شكايت مرا نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله برد و گفت: اين عبدالله همواره روزها روزه مي گيرد و شب ها را به نماز شب مي ايستد. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اي عبدالله، برخي روزها را روزه بدار و برخي شب ها نيز هم نماز شب بخوان و هم بخواب و از پدرت اطاعت كن. (به همين جهت، در جنگ صفين از پدرم اطاعت كردم) به خدا قسم، در جنگ صفين، نه بر سياهي لشكرآنان افزودم و نه شمشيري كشيدم و نه تيري انداختم. حسين در پاسخ عبدالله گفت: مگر نمي داني جايي كه اطاعت از مخلوق سبب معصيت خالق مي گردد، اطاعت واجب نيست؟ عبدالله گفت: درست است.(1)

هيثمي پس از نقل حديث مي گويد، اين روايت را طبراني در كتاب معجم الاوسط آورده است و در سند روايت علي بن سعيد بن بشير هست كه در او ضعف وجود دارد، اما وي حافظ است و بقيه رجال روايت مورد اطمينانند.(2)

ز) عبدالله بن عمر

ز) عبدالله بن عمر

«مردي عراقي از وي درباره حكم خون مگسي كه در حال احرام كشته شود و خونش به لباس مُحرم برسد، پرسيد. وي گفت: به اين مرد بنگريد كه از خون مگس مي پرسد. در حالي كه فرزند رسول خدا را كشته اند. من خود از رسول خدا شنيدم كه فرمود حسن و حسين، دو گل خوش بوي من از دنيايند».(3)


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 185.
2- مجمع الزوائد، ج 9، ص 185.
3- صحيح بخاري، ج 4، ص 217؛ ترمذي، ج 5، ص 322. فقال ابن عمر: انظروا إلي هذا يسأل عن دم البعوض وقد قتلوا ابن رسول الله صلي الله عليه وسلم; وسمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول إن الحسن والحسين هما ريحانتاي من الدنيا.

ص: 43

ح) جابربن عبدالله انصاري

ح) جابربن عبدالله انصاري

ابي سابط مي گويد: «در مسجد بوديم كه حسين بن علي وارد شد. جابر گفت: هر كسي دوست دارد به سيد جوانان بهشت بنگرد، به اين (حسين) نگاه كند. من اين سخن را از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ام».(1)

6. از منظر انديشمندان

اشاره

6. از منظر انديشمندان

زير فصل ها

الف) حافظ مزي

ب) حاكم نيشابوري

ج) شمس الدين محمد ذهبي

د) ابن اثير جزري

ه_) ابن حجر عسقلاني

و) ابن كثير دمشقي

الف) حافظ مزي

الف) حافظ مزي

حسين بن علي بن ابي طالب قرشي هاشمي، ابو عبدالله مدني، سبط رسول الله صلي الله عليه و آله و ريحانه او در دنيا و يكي از دو سروران اهل بهشت است كه از جدش، رسول الله صلي الله عليه و آله و از پدرش، علي بن ابي طالب عليه السلام و از عمر بن الخطاب و دايي اش، هند بن أبي هاله و از مادرش، فاطمه دخت رسول الله صلي الله عليه و آله روايت نقل كرده است.(2)

ب) حاكم نيشابوري

ب) حاكم نيشابوري

وي در ابتداي مناقب امام حسين عليه السلام در كتابش مي گويد: «ابوعبدالله حسين بن علي الشهيد (رضي الله عنهما)، پسر فاطمه، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله وي مردي اهل فضل و دين مدار بود كه بسيار روزه و نماز و حج به جاي مي آورد».(3)

ج) شمس الدين محمد ذهبي

ج) شمس الدين محمد ذهبي

وي مي گويد: «حسن و حسين، دو سبط رسول خدا صلي الله عليه و آله و دو سرور جوانان بهشتند كه اگر به خلافت مي رسيدند براي آن اهليت داشتند».(4)


1- البدايه والنهايه، ج 8، ص 225؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 187.
2- تهذيب الكمال، ج 6، ص 397.
3- مستدرك، ج 3، ص 176. فضائل أبي عبد الله الحسين بن علي الشهيد رضي الله عنهما ابن فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله... كان الحسين فاضلا دينا كثير الصيام والصلاة والحج.
4- سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 120. الحسن والحسين: فسبطا رسول الله صلي الله عليه و آله.. وسيدا شباب أهل الجنة، لو استخلفا لكانا أهلا لذلك.

ص: 44

د) ابن اثير جزري

د) ابن اثير جزري

وي درباره امام حسين عليه السلام مي گويد: «حسين بن علي بن ابي طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف قرشي هاشمي، ابو عبدالله، ريحانة النبي صلي الله عليه و آله و شبيه او... او همان سيد جوانان بهشت و خامس آل كساست. مادرش، فاطمه دخت رسول و سرور زنان عالم است...».(1)

ه_) ابن حجر عسقلاني

ه_) ابن حجر عسقلاني

وي درباره حسين عليه السلام مي گويد: «حسين بن علي بن ابي طالب بن عبد المطلب بن هاشم هاشمي، ابو عبداللَّه سبط رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و ريحانه اوست».(2)

و) ابن كثير دمشقي

و) ابن كثير دمشقي

وي درباره امام حسين عليه السلام مي گويد: «بر هر مسلماني لازم است تا بر قتل او محزون باشد؛ چرا كه او از سادات مسلمانان و از علماي صحابه و پسر دختر _ رسول خدا صلي الله عليه و آله است _ همان دختري كه افضل دختران اوست _ حسين، عابد و شجاع و بخشنده بود».(3)


1- اسدالغابه، ج 2، ص 18. فهو سيد شباب أهل الجنة وخامس أهل الكساء أمه فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله سيدة نساء العالمين).
2- الإصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص 68.
3- البدايه والنهايه، ج 8، ص 203. فكل مسلم ينبغي له أن يحزنه قتله رضي الله عنه، فإنه من سادات المسلمانان، و علماء الصحابة و ابن بنت رسول الله صلي الله عليه و آله التي هي أفضل بناته، و قد كان عابدا و شجاعا و سخيا.

ص: 45

فصل سوم:ويژگي هاي اخلاقي و سيره عملي

اشاره

فصل سوم:ويژگي هاي اخلاقي و سيره عملي

وي به دليل تربيت خانداني بزرگ و بزرگوار به انسان كاملي تبديل شد كه در همه جنبه هاي انساني به حد كمال رسيده و همه خوبي ها را يك جا جمع كرده بود. وي عبوديت حق را در كنار سياست مداري و شجاعت و قدرتمندي در برابر ظالمان را در كنار فروتني در برابر مؤمنان و فرودستان جامعه و سجاياي اخلاقي ديگر با هم داشت كه برخي از آنها در لابه لاي كتاب هاي تاريخ و حديث آمده و به يادگار مانده است كه به برخي از آنها مي پردازيم:

1. عبوديت و بندگي حق

1. عبوديت و بندگي حق

حاكم نيشابوري درباره عبادت حضرت مي گويد: «وي مردي اهل فضل و دين مدار بود كه بسيار روزه و نماز و حج به جاي مي آورد». (1)

ابن اثير نيز مي گويد: «حسين عليه السلام كه خدا از وي خشنود باد، اهل فضل و بسيار اهل نماز و روزه و حج و صدقه و انجام همه گونه كارهاي خير بود».(2)


1- مستدرك، ج 3، ص 176. كان الحسين فاضلا دينا كثير الصيام والصلاة والحج.
2- اسدالغابه، ج 2، ص 20. وكان الحسين رضي الله عنه فاضلا كثير الصوم والصلاة والحجوالصدقة وأفعال الخير جميعها.

ص: 46

حسين عليه السلام آن چنان عاشق ياد حق بود كه حتي در دشوارترين لحظات، ياد حق را ترك نمي كرد. درباره شب عاشورا نوشته اند: «وَ لَمّا جَنَّ اللَّيلُ عَلَي الْحُسينِ و أصحابِه قَامُوا اللَّيل كُلَّه يُصلُّونَ و يُسبِّحونَ و يَستَغفِرونَ و يَدعُونَ و يَتضرَّعون؛ هنگامي كه شب فرا رسيد، حسين عليه السلام و يارانش تا صبح در حال نماز و ذكر و استغفار و دعا و زاري به پيشگاه حق بودند».(1)

2. زهد

2. زهد

زهد عبارت از استفاده نكردن از امكانات، با وجود برخورداري از آن براي هم دردي با كساني است كه از آن بي بهره اند. ازاين رو، خاندان پاك پيامبر مصداق برجسته زهد بودند. امام حسين عليه السلام نيز همچون جد و پدر و برادرش با وجود امكانات مادي زهد مي ورزيد. درباره آن جضرت نقل شده است كه حضرت 25 بار پياده به حج رفت، با آنكه شتر تيزرو را نيز داشت.(2)

3. جود و كرم

3. جود و كرم

يكي از ويژگي هاي خاص امام حسين عليه السلام ، حس نوع دوستي و كمك به محرومان و نيازمندان بود. او اين اخلاق والا را از كودكي از پدر و مادر خود آموخته بود. او در خانواده اي بزرگ شده بود كه همگي مظهر جود و كرم بودند و همچنان كه پيش از اين گفته شد، سوره دهر درباره او و خاندان وي نازل شد. ازاين رو، كرم داشتن و ياري رساندن به محرومان جزو ويژگي هاي آن حضرت بود. او در اين باره از جدش نقل مي كرد: «لِلسّائِلِ حَقُّ وإن جاءَ


1- محمد بن جرير طبري، تاريخ الطبري، ج 5، ص 421؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 186؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 177.
2- تاريخ دمشق، ج 14، ص 180.

ص: 47

عَلَي فَرَسٍ؛ تقاضاكننده كمك، بر گردن شما حق دارد، هر چند سوار بر اسب نزدتان آيد (وظاهرش نشان از بي نيازي وي دهد».(1)

به همين جهت، وي هيچ گاه نيازمندي را از خود دور نمي كرد و گاه نيز براي آنكه به كسي كمك كند، به دنبال بهانه اي مي گشت تا با حفظ آبروي نيازمند به او كمك مادي كند. در ادامه به چند نمونه مي پردازيم:

«گفته اند حسين بن علي عليه السلام چون درويشي را ديدي، گفتي تو را كه خوانند و پسر كه اي (كيستي)؟ درويش گفتي: من فلانم پسر فلان، حسين گفتي: نيك آمدي كه از ديرباز من در طلب تواَم كه در دفتر پدر خويش ديده ام كه پدر تو را چندين درم بر وي است. اكنون مي خواهم تا ذمّت پدر خود از حق تو فارغ گردانم و بدين بهانه، عطا به درويش دادي و منّت بر خود نهادي».(2)

ذيال بن حرمله مي گويد: «شخص فقيري از اطراف به مدينه آمده بود. درحالي كه قدم مي زد، خود را به خانه حسين بن علي عليه السلام رسانيد. حلقه در را به صدا درآورد، و به گفتن شعر پرداخت:

آن كس كه به در خانه ات آيد و حلقه آن را به صدا درآورد، محروم باز نمي گردد؛ چرا كه تو اهل جود و معدن بخششي و پدرت، قاتل بدكاران بود.

امام حسين عليه السلام كه به نماز ايستاده بود، با شنيدن صداي وي، نماز را كوتاه كرد و خود را به مرد عرب رسانيد و فقر و ناتواني در چهره اش مشاهده كرد. پس قنبر را صدا زد و از وي پرسيد: از پول مخارج خانه چه قدر نزد تو


1- سليمان بن اشعث سجستاني، سنن ابي داود، ج 1، ص 376.
2- تفسيركشف الأسرار و عدة الأبرار، ج 5، ص 106.

ص: 48

موجود است؟ قنبر گفت: اي فرزند رسول خدا، دويست درهم باقي مانده كه آن هم به امر شما مي بايست بين افراد خانواده شما تقسيم كنم. حضرت فرمود: آن را نزد من بياور تا به آنكه از ديگران سزاوارتر است، بپردازيم. بدين ترتيب، هر چه بود، به شخص فقير بخشيد و با عذرخواهي فرمود: اين مقدار را بگير و عذرم را بپذير و بدان كه دلم برايت مي سوزد. اگر روزي ديگر نزدم آيي، چه بسا بيش از اين به تو دهم، اما چه كنم كه روزگار سخت و دشواري است و مال كمي در دستان من است. مرد اعرابي پس از گرفتن عطاي امام درحالي كه باز مي گشت، گفت: پاكان نيك سيرتي كه هر گاه يادشان شود، صلوات بر آنان جاري گردد. شما همان برترينانيد كه دانش و حقايق قرآن در نزدتان است و هر كس در نسبت داشتن علوي نباشد، در بين همه مردم افتخاري كسب نخواهد نمود».(1)

در روايتي ديگر نقل شده است: «عربي بياباني نزد حسين بن علي عليه السلام آمد و بر او سلام كرد و نيازمندي خويش را بيان كرد و گفت شنيدم كه جدت فرمود هر گاه نيازمند شديد، از يكي از چهار نفر كمك بخواهيد؛ از عربي كه با شرافت باشد يا از غير عربي كه كريم باشد يا حامل قرآن باشد يا خوش چهره باشد، اما تو اي حسين از نظر عربيت به جهت جدت شرافت داري و اما از نظر كرم نيز كرم كردن، سيره و روش شماست و اما از نظر حامل قرآن بودن نيز قرآن در خانه شما نازل شد و از نظر خوش چهره بودن در اين باره نيز از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه هر گاه خواستيد مرا ببينيد، به چهره حسن و حسين عليه السلام نگاه كنيد. حسين عليه السلام پرسيد: نيازت چيست؟ او حاجتش را بر روي زمين نوشت. حسين گفت: از پدرم شنيدم كه فرمود: ارزش هر كسي به اندازه دانايي اوست و از جدم


1- تاريخ دمشق، ج 14، ص 185.

ص: 49

شنيدم كه فرمود: بخشش به افراد به اندازه معرفت افراد است. از تو سه پرسش مي كنم. به هر يك پاسخ درست دادي، يك سوم آنچه را نزد من هست، به تو مي دهم. سائل گفت: بپرس. حسين پرسيد: بهترين اعمال چيست؟ اعرابي گفت: ايمان به خدا. حسين پرسيد: عامل نجات بنده از هلاكت چيست؟پاسخ داد: اعتماد بر خدا. پرسيد: مايه آراستگي هر كسي چيست؟ گفت: علم به همراه بردباري. حضرت پرسيد: اگر نداشت، چه؟ گفت مال به همراه كرم. پرسيد: اگر چنين چيزي نداشت، چه؟ گفت: فقر همراه با صبر و تحمل. پرسيد: اگر اين هم نداشت، چه؟ گفت: صاعقه اي آسماني بيايد و او را نابود كند (زيرا؛ چنين كسي چه خاصيتي دارد). حضرت خنديد و كيسه پولي كه از عراق برايش آورده بودند، به وي داد».(1)

4. تواضع در هم نشيني با نيازمندان

4. تواضع در هم نشيني با نيازمندان

ميبدي در تفسير كشف الاسرار آورده است: «گويند كه حسين بن علي عليه السلام با درويشان بنشستي، آن گه گفتي: إِنَّهُ لا يحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ».(2)

ابن عساكر دمشقي نيز در تاريخ خود مي گويد: «حسين از جلوي مسكيناني كه در صفه در حال خوردن غذاي بودند، مي گذشت. آنان وي را دعوت به غذايشان كردند. حسين از اسب پايين آمد و فرمود: خداوند، متكبران را دوست نمي دارد. آن گاه با آنان غذا خورد و به آنان گفت: من دعوت شما را، پذيرفتم. حال شما نيز دعوتم را بپذيريد. آنان گفتند: مي پذيريم. آن گاه با آنان به منزلش آمد و به همسرش رباب گفت: آنچه ذخيره نموده اي، آماده نما و بياور(تا مهمانان بخورند)».(3)


1- تفسير مفاتيح الغيب، ج 2، ص 416؛ تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 1، ص 23.
2- كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج 5، ص 369.
3- الطبقات الكبري، ج 10، ص 411؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 181.

ص: 50

مدرك بن زياد نيز مي گويد: «ما در بوستان ابن عباس بوديم كه حسن و حسين و ابن عباس نزد ما آمدند و گشتي در بوستان زدند و آن گاه در كنار جوي آب نشستند. حسن عليه السلام گفت: اي مدرك، آيا غذايي داري؟ گفتم غذايي آماده كرده ام. فرمود: بياور. من ناني و نمك به همراه مقداري سبزي نزدشان آوردم. آنان با هم خوردند. آن گاه حسن عليه السلام رو به من كرد و گفت: اي مدرك، اين غذا چه قدر خوشمزه بود. آن گاه غذاي خودش را كه زياد و خوش طعم هم بود، آورد و به من گفت: اي مدرك، تمام غلاماني را كه در بوستان هستند، جمع كن. وقتي همه جمع شدند، غذا را پيش آنها گذاشت و آنان خوردند، اما حسن عليه السلام چيزي نخورد. من گفتم: چرا نمي خوري؟ فرمود: آن غذاي تو برايم دلپذيرتر از اين غذايم بود. سپس به پا خاستند و وضو گرفتند. من چارپاي حسن عليه السلام را آوردم، اما ابن عباس برايش ركاب گرفت تا سوار شود. سپس چارپاي حسين را آوردند. باز ابن عباس برايش ركاب گرفت. هنگامي كه آن دو رفتند، به ابن عباس گفتم: تو از آنها مسن تري، برايشان ركاب مي گيري و چارپا را آماده مي كني تا آنها سوار شوند؟ ابن عباس گفت: اي نادان، آيا مي داني آن دو چه كساني هستند؟اين دو فرزندان رسول خدايند. آيا اين افتخار برايم بس نيست كه بتوانم چارپا را برايشان آماده كنم و برايشان ركاب بگيرم».(1)

5. شجاعت

5. شجاعت

بلاذري در انساب الاشراف مي گويد: «حسين را با كنيه أبا عبداللّه مي خواندند. وي شجاع و سخي و بخشنده و شبيه پيامبر بود».(2)


1- الطبقات الكبري، ج 10، ص 398. فقال: يا لكع. أ تدري من هذان؟ هذان ابنا رسول الله صلي الله عليه و آله. أو ليس هذا مما أنعم الله علي به أن أمسك لهما و أسوي عليهما؟
2- أنساب الأشراف، ج 3، ص 142.

ص: 51

وي در دامن پدري تربيت يافته بود كه ضرب المثل شجاعت و دلاوري بود. ميبدي نيز مي گويد:

هيچ صاحب صدق از مرگ نترسد.حسين بن علي عليه السلام ، پدر را ديد كه به يك پيراهن حرب مي كرد. گفت: اين لباس جنگ جويان نيست. علي گفت: پدرت باكي ندارد از اينكه به مرگ روي آورد يا اينكه مرگ به سوي او روي آورد. صدق، زاد سفر مرگ است و مرگ، راه بقاست و بقا سبب لقاست. مَنْ اَحبَّ لِقاءَ اللَّه اَحَبَّ اللَّهُ لقائَهُ؛ هر آن كس كه ديدار خدا را دوست بدارد، خدا ديدار او را دوست مي دارد.(1)

پدر نيز در جنگ ها به شجاعت و دلاوري او و برادرش اطمينان داشت. ابن عساكر شافعي در تاريخ خود با سند متصل از خليفه بن خياط نقل مي كند كه امام حسين عليه السلام در جنگ جمل، فرمانده جناح ميسره بود.(2)

مسافع بن شيبه گفته است: «معاويه به حج رفت. حسين در مكه كنار محله ردم با معاويه رو به رو شد. دست دراز كرد، لگام شترش را گرفت و نشاند و مدت درازي با او آهسته سخن گفت و سپس برگشت. معاويه شترش را برانگيخت و حركت كرد. عمرو پسر عثمان بر او اعتراض كرد و گفت: چگونه است كه حسين جلويت را مي گيرد و تو در مقابلش خويشتن داري مي كني با آنكه او پسر علي است. معاويه گفت: علي را رها كن. به خدا قسم، از من جدا نگشت مگر آنكه ترسيدم مرا بكشد و اگر مرا مي كشت، روي سعادت نمي ديديد.(3)


1- كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج 9، ص 298.
2- تاريخ دمشق، ج 14، ص 288.
3- تاريخ دمشق، ج 14، ص 206؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 405؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 295.

ص: 52

«هنگامي كه در بين راه كوفه به لشكر حر برخوردند، حر گفت: اي حسين، خداي را به يادت مي آورم و به تو هشدار مي دهم و گواهي مي دهم كه اگر دست به شمشير ببري، با تو خواهم جنگيد و در صورت جنگ قطعاً كشته خواهي شد.

امام حسين عليه السلام در پاسخ گفت: آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ ولي من همان را مي گويم كه برادر مؤمن «اوسي» (آن گاه كه مي خواست در جنگ به ياري پيامبر بشتابد به پسر عمويش) گفت: «من به سوي مرگ خواهم رفت و مرگ براي جوانمرد آن گاه كه معتقد به اسلام بوده و هدفش حق باشد، ننگ و عار نيست. آن گاه كه بخواهد با نثار جان خود، از نيك مردان حمايت و از جنايت كاران فاصله بگيرد و از تبه كاري دوري جويد. اگر زنده ماندم، سرزنش نمي شوم و اگر مردم، نگران نيستم، ولي براي تو همين بس كه زندگي ذلت بار و ننگيني را سپري كني».(1)

در روز عاشورا، هنگامي كه قيس بن اشعث به او پيشنهاد داد تسليم شود، در پاسخ فرمود: «و اللّه لا أُعطِي بَيدِي إعطاءَ الذَّليلِ و لا أفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ؛به خدا قسم دست ذلت به شما نخواهم داد و همچون بردگان فراري از شما فرار نخواهم كرد».(2)

درباره شجاعت حضرت در روز عاشورا نوشته اند: «عمر بن سعد بر حسين عليه السلام هجوم آورد و نخستين كس كه شروع به جنگ كرد، سالم، يكي از بردگان عبيدالله بن زياد بود كه از صف بيرون آمد و تير انداخت و هم آورد خواست. عبدالله بن تميم كلبي به جنگ او بيرون شد و او را كشت. در اين هنگام، حسين عليه السلام درحالي كه جبه خز خاكستري بر تن داشت، برابر خيمه


1- أنساب الأشراف، ج 3، ص 171؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 173؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 404؛ علي بن محمد بن اثير جزري، الكامل، ج 4، ص 49.
2- أنساب الأشراف، ج 3، ص 188؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 179.

ص: 53

خود نشسته بود و تيرها بر چپ و راست او فرو مي باريد و پسرك سه ساله اي از او كنارش بود. عقبه بن بشر اسدي، تيري بر او زد و كودك را كشت...، در اين هنگام، حسين عليه السلام جامه جنگي پوشيد و يارانش برگرد او جنگ كردند تا همگي كشته شدند. حسين عليه السلام درحالي كه عمامه سياه به سر داشت و با رنگ سياه، محاسن خود را خضاب فرموده بود، همانند سواركاري دلير جنگ مي كرد».(1)

همچنين نوشته اند: «چون ياران و افراد خاندان حسين كشته شدند، مدت زيادي از آن روز را همچنان بر پاي بود و مبارزه مي كرد و هر كس هماهنگ جنگ با او مي كرد، خسته مي شد برمي گشت تا آنكه پيادگان، او را محاصره كردند». (2)

عبدالله بن عمار كه در جنگ با حسين عليه السلام حضور داشت، مي گويد: «آن گاه پيادگان از راست و چپ به وي حمله بردند و او به جانب راست حمله برد و پراكنده شان كرد و به جانب چپ حمله برد، پراكنده شدند. پوشش خز به تنش و عمامه بر سر داشت. به خدا سوگند، هرگز شكسته اي را نديده بودم كه فرزند و كسان و يارانش كشته شده باشند و همچون او قوي دل و آرام خاطر باشد و دلير بر پيش روي. به خدا قسم پيش از او و پس از او كسي را همانندش نديدم. وقتي حمله مي برد، پيادگان از راست و چپ او همچون فرار بزغاله از حمله گرگ، فراري مي شدند».(3)

ذهبي مي گويد: «عده زيادي گفته اند حسين در آن روز (عاشورا) جنگ نماياني نمود؛ زيرا وي پهلواني شجاع بود تا اينكه تيري به زير گلويش خورد و از اسب به زمين افتاد و شمر يا ديگري سر از تنش جدا كرد».(4)


1- الطبقات الكبري، ج 10، ص 470.
2- الطبقات الكبري، ج 10، ص :473؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 203؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 173.
3- تاريخ الطبري، ج 5، ص 452؛ الكامل، ج 4، ص 77.
4- محمد بن احمد ذهبي، تاريخ الإسلام، ج 5، ص 14.

ص: 54

6. حسن خلق

6. حسن خلق

درباره اهميت و حسن خلق همين بس كه خداوند، رسولش را به جهت برخورداري از آن ستوده و فرموده است: «وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ؛ و راستي كه تو را خويي والاست». (القلم: 4)

و از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز روايات زيادي درباره اهميت آن وارد شده است. ميبدي در تفسيرش از امام رضا عليه السلام ، از اجدادش، از حسين عليه السلام ، از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: «بر شما باد به رعايت اخلاق نيك؛ چرا كه دارنده حُسن خلق حتماً در بهشت جاي دارد و از اخلاق بد برحذر باشيد؛ چرا كه صاحب آن حتماً در جهنم است».(1)

اهل بيت عليهم السلام نيز همواره اين رهنمود رسول خدا صلي الله عليه و آله را در نظر داشتند و به آن عمل مي كردند. ابو حيان اندلسي در تفسير آيه 199 سوره اعراف درباره امام حسين عليه السلام مي گويد: «عصام بن مصطلق شامي به حسين بن علي و پدرش هر چه قدر خواست دشنام داد، اما حسين در مقابلش اين آيه را خواند: «أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ وَ إِمَّا ينْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكي ها دعوت كن و از جاهلان روي بگردان (و با آنان ستيزه مكن)! و هر گاه وسوسه اي از شيطان به تو رسد، به خدا پناه ببر كه او شنونده و داناست. پرهيزكاران هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي شيطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مي افتند و (در پرتو ياد او، راه حق را مي بينند و) ناگهان بينا مي گردند». (اعراف: 199 _ 201) سپس فرمود: «كوتاه بيا. خدا من و تو


1- روي عن علي بن موسي الرّضا عن ابيه موسي بن جعفر عن ابيه جعفر بن محمد عن ابيه محمد بن علي عن ابيه علي بن الحسين عن ابيه حسين بن علي عن ابيه علي بن ابي طالب سلام اللَّه عليهم. قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: «عليكم بحسن الخلق فانّ حسن الخلق في الجنّة لا محالة، و اياكم و سوء الخلق فانّ سوء الخلق في النّار لا محالة». كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج 10، ص 189.

ص: 55

را ببخشايد. آن گاه برايش دعا كرد و آن چنان برخوردي كرد كه داستان آن مفصل است، ولي با سعه صدري و مكارم اخلاق خويش و بخشش مال به عصام چنان كرد كه حسين عليه السلام و پدرش محبوب ترين افراد نزد عصام گشتند».(1)

7. خانواده دوستي

7. خانواده دوستي

امام حسين عليه السلام درباره همسرش، رباب و دخترش، سكينه مي گويد: «به جانت سوگند، خانه اي را كه سكينه و رباب در آن ساكن باشند، دوست مي دارم. آري، آن دو را دوست دارم و همه اموال خود را در اين راه مي بخشم و كسي را حق سرزنش نيست و اگر سرزنش كنندگاني باشند تا هنگامي كه زنده ام، فرمانبر آنان نيستم، مگر آنكه خاك مرا در دل خود نهان سازد».(2)

8. مقام قرب به حق

8. مقام قرب به حق

امام حسين عليه السلام همچون جد خود، مستجاب الدعوه بود و اگر مي خواست، مي توانست از طريق دعا به درگاه الهي، دشمن را نابود كند، اما همچون جدش كه همواره در جنگ ها مي كوشيد از طريق عادي رفتار كند، او نيز چنين كرد و تا زنده بود از امور خارق العاده بهره نبرد تا امتحاني بر مدعيان ايمان باشد. دليل بر مستجاب الدعوه بودن امام حسين عليه السلام نقل هاي متعددي از به اجابت رسيدن نفرين هاي حضرتش درباره مقاتلان با اوست كه به چند مورد مي پردازيم.

راويان از شخصي كه در واقعه كربلا حضور داشت، نقل مي كنند كه «شخصي به نام حريزه رو به لشكر حسين عليه السلام گفت: آيا حسين در بين


1- 2.محمد بن يوسف بن حيان اندلسي، البحر المحيط في التفسير، ج 5، ص 259.
2- الطبقات الكبري، ج 10، ص 371؛ تاريخ الطبري، ج 11، ص 520؛ الإصابة، ج 1، ص 355؛ المنتظم، ج 6، ص 9. لعمرك إنني لأحب دارا تضيفها سكينة و الرباب أحبهما و أبذل بعد مالي و ليس للائمي فيها عتاب و لست لهم و إن عتبوا مطيعا حياتي أو يغيبني التراب).

ص: 56

شماست؟ لشكر گفتند: آري. او گفت: به آتش (جهنم) بشارتش دهيد. حسين گفت: بشارت به پروردگاري غفور و شفاعت گر [پيامبر]ي مورد قبول است. تو كيستي؟ گفت: من حريزه ام. حسين عليه السلام گفت: خدايا او را به آتش جهنم برسان. پس از آن ماجرا اسبش رم كرد و پايش در ركاب اسب گير كرد. به خدا قسم، آن قدر وي را كشيد كه جز همان پا برايش باقي نماند».(1)

حافظ مزي و ديگران در نقلي ديگر از عباس بن هشام كوفي، از جدش، محمد نقل مي كند:

شخصي به نام ذرعه كه از قبيله ابان بن دارم بود و در قتل حسين عليه السلام حضور داشت، هنگامي كه آن حضرت آبي براي نوشيدن خواسته بود، تيري به زير گلوي حضرت زد و با اين تير مانع از نوشيدن آب شد. خون از گلو مي ريخت. در اين هنگام، حسين دو بار فرمود: پروردگارا، تشنه اش گردان. راوي مي گويد: كساني كه پس از واقعه او را ديده بودند، به من خبر دادند كه وي از تشنگي داخل و از سردي پشتش فرياد مي زد و مي گفت: به من آب دهيد كه تشنگي مرا هلاك كرد. اين در حالي بود كه آب و شير فراواني كه براي پنج نفر بس بود مي نوشيد، اما باز احساس تشنگي مي كرد و آن قدر نوشيد كه شكمش مانند شكم شترماده باد كرده بود و چنين هلاك شد. (2)

بلاذري در انساب الاشراف نقل مي كند:

عمر بن سعد پانصد سواركار جنگ جو را فرستاد تا بين شريعه و حسين عليه السلام و اصحابش حائل گردند تا كسي از آب آن ننوشد. اين كار سه روز پيش از قتل حسين رخ داد. عبدالله بن حصين ازدي صدا


1- تاريخ دمشق، ج 14، ص 235؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 438؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 193.
2- تهذيب الكمال، ج 6، ص 429؛ تاريخ دمشق، ج14، ص 223.

ص: 57

زد: اي حسين، آيا آب را نمي بيني كه چگونه همچون سينه آسمان صاف و شفاف است؟ به خدا قسم، از آن قطره اي نخواهي نوشيد تا از تشنگي بميري. حسين عليه السلام فرمود: بار پروردگارا او را از تشنگي هلاك كن وهرگز او را نبخشاي. چنين شد و عبدالله بن حصين با عطش به هلاكت رسيد. هر اندازه آب مي نوشيد، شكمش باد مي كرد، اما سيراب نمي گشت. همواره چنين بود تا جان داد.(1)


1- أنساب الأشراف، ج 3، ص 181؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 412؛ الكامل، ج 4، ص 53.

ص: 58

ص: 59

فصل چهارم: موضع گيري هاي سياسي و اجتماعي

اشاره

فصل چهارم: موضع گيري هاي سياسي و اجتماعي

به يقين، امام حسين عليه السلام همچون جدش و پدرش، سياست مداري دين مدار بود كه براي اقامه دين، سياست و حكومت را وسيله اي بيش نمي دانست. ازاين رو، ذهبي مي گويد: «حسن عليه السلام و حسين عليه السلام ، دو سبط رسول خدا صلي الله عليه و آله و دو سرور جوانان بهشتند كه اگر به خلافت مي رسيدند، شايستگي آن را داشتند».(1)

شاهد صدق سياست مداري امام حسين عليه السلام موضع گيري هاي آن حضرت در مقابل معاويه و يزيد است. آن حضرت در مقابل حكومت اموي هيچ گاه سكوت و مدارا را روا نمي دانست، بلكه آشكارا به مخالفت پرداخت. ايشان در مقابل سياست معاويه كه بر مكر و حيله بنا نهاده شده بود و مخالفانش را مرموزانه از صحنه سياست خارج مي كرد، آشكارا به مخالفت پرداخت و امر به معروف كرد، اما تا موقعي كه معاويه زنده بود، به صلح نامه برادرش با معاويه پاي بند بود. در اينجا لازم است ابتدا درباره سياست معاويه در برابر مخالفان سخن گفته شود تا موضع گيري سياسي امام در برابر سياست حكومت اموي به خوبي روشن گردد.


1- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 120. الحسن والحسين فسبطا رسول الله صلي الله عليه و آله. و سيدا شباب أهل الجنة، لو استخلفا لكانا أهلا لذلك.

ص: 60

1. مخالفان بيعت با يزيد

1. مخالفان بيعت با يزيد

مخالفان بيعت با يزيد به طور كلي دو گروه بودند؛ گروه اول هم گامان معاويه و ياران وي همانند زياد بن ابيه و سعيد بن عثمان بن عفان و... كه داعيه صلاحيت بيشتر از يزيد براي حكومت داشتند. دوم، مخالفان سياست معاويه مانند عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و امام حسين كه يزيد را اصلاً شايسته نمي دانستند و براي مخالفت انگيزه هاي مختلفي داشتند. برخورد معاويه با اين دو گروه نيز مختلف بود.

2. سياست معاويه در برابر مخالفان

اشاره

2. سياست معاويه در برابر مخالفان

وي در برابر مخالفان خود از دو حربه استفاده مي كرد؛ سياست تطميع و سياست تهديد.

الف) سياست تطميع

الف) سياست تطميع

وي از ابتداي حكومت خود تا واپسين لحظات زندگي سياسي خويش از اين حربه استفاده مي كرد و با بخشش مال و ثروت و مقام و منصب، مخالفان خويش را مي فريفت و آنان را با خويش همراه مي ساخت. مصداق چنين برخوردهايي بسيار است و بهترين گواه بر اين مطلب، همراه ساختن زياد بن سميه، فرماندار علي عليه السلام بر كوفه با خود و الحاق وي به خاندان اموي و ادعاي برادري وي با خود است.(1) وي بسياري از فرماندهان امام حسن عليه السلام از جمله عبيدالله بن عباس را فريفت و با خود همراه ساخت و در ماجراي بيعت گيري براي پسرش، يزيد، مخالفان سرشناس را با بخشش پول از بيت المال به سكوت فرا خواند. وي با مشورت مغيره بن شعبه _ كه والي


1- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 494.

ص: 61

كوفه بود _ و با بخشش مال به سرشناسان كوفه، آنان را در برابر بيعت به سكوت واداشت.(1)حتي درباره عبدالله بن عمر كه صحابي شمرده مي شد و فرزند خليفه دوم بود و در بين مردم، معيار در موضع گيري بود، صد هزار درهم بخشيد و وي را وادار به سكوت كرد.(2)

از جمله كساني كه تطميع شد، سعيد بن عثمان بن عفان بود. وي يكي ديگر از مدعيان جانشيني معاويه از خاندان اموي است كه به مخالفت با بيعت با يزيد پرداخته است. حتي به گفته ابن عساكر، مردم مدينه بر اين باور بودند كه وي جانشين معاويه مي شود و شعري نيز بين مردم به اين مضمون، مشهور بود كه: سوگند به خدا كه يزيد به حكومت نمي رسد، مگر آنكه تيزي شمشير را بچشد (و كشته گردد)؛ چرا كه سعيد، امير بعد معاويه مي باشد.(3) روزي معاويه به وي گفت: اي سعيد، اين چه سخن است كه از تو به گوش ما مي رسد. سعيد گفت: چه مي گويند؟ معاويه گفت: مي گويند تو گفته اي كه بعد از معاويه من به خلافت از پسر او يزيد، اولي ترم. سعيد گفت: سخني حق است. بهتر است مرا به جاي يزيد معرفي كني؛ زيرا پدرم همواره به تو عنايت داشت كه امروز به اين مقام و منزلت رسيدي و حالا پسرت را بر من مقدم داشتي و حال آنكه من از نظر پدر و مادر و شخصيت از او برترم. معاويه در پاسخ گفت: اما اينكه گفتي پدرت در حق من نيكي كرد و پدرت از پدر يزيد بهتر است، سخن حقي است و مادرت نيز چنين است؛ زيرا مادر تو از قريش و مادر يزيد كلبي (از اهل كتاب) است، اما اينكه گفتي شخصيت


1- الكامل في التاريخ، ج 3، ص 350؛ تاريخ دمشق، ج 40، ص 298.
2- سنن البيهقي، ج 8، ص 159؛ فتح الباري، ج 13، ص 60.
3- تاريخ دمشق، ج 21، ص 223.

ص: 62

تو برتر از شخصيت يزيد است، به خدا قسم، اگر دمشق پر از مرداني چون تو باشند، يزيد نزدم، محبوب تر از همه شماست (و او را برمي گزينم).(1) آن گاه براي اينكه از شر وي در امان باشد، وي را والي خراسان كرد تا در آن سامان به جنگ و مبارزه بپردازد. وي نيز به آن سامان رفت و پس از مدتي به مدينه برگشت و به دست غلامانش به قتل رسيد.(2)

ب) سياست تهديد و ترور

اشاره

ب) سياست تهديد و ترور

حربه ديگر معاويه در برابر مخالفان در صورت كارآيي نداشتن تطميع، حربه تهديد و ترور بود. در اين باره نيز شواهد متعدد تاريخي وجود دارد كه معاويه در برابر مخالفان بيعت با يزيد به كار برده است. در ادامه به نام افرادي اشاره مي كنيم كه معاويه آنها را تهديد كرده بود.

ابن كثير دمشقي در تاريخ خود مي گويد:

هنگامي كه در سال 53 هجري، زياد بن ابيه مرد، معاويه شروع به دعوت مردم براي بيعت با يزيد كرد و بدين منظور به اطراف نامه نوشت و در ديگر مناطق با يزيد بيعت كردند، مگر عبدالرحمان بن ابي بكر و عبدالله بن عمر و حسين بن علي و عبدالله بن زبير و ابن عباس. معاويه براي عمره حركت كرد و هنگامي كه از مكه به مدينه آمد، اين پنج نفر را فراخواند و هر يك را به تنهايي وعده (مال و مقام) داد و تهديد كرد شديدترين برخورد و سخن را عبدالرحمان بن أبي بكر به معاويه گفت و نرم ترين سخن را عبدالله بن عمر بن الخطاب بيان كرد. پس از آن، معاويه مردم را جمع كرد و در حضور اين پنج


1- البدايه والنهايه، ج 8، ص 87.؛ إمتاع الأسماع، ج 6، ص 158.
2- إمتاع الأسماع، ج 6، ص 158.

ص: 63

نفر به سخنراني پرداخت و براي يزيد بيعت گرفت، در حالي كه اين پنج نفر نشسته بودند و اينان نه موافقت كردند و نه به جهت تهديدي كه شده بودند، توانستند مخالفت كنند.(1)

زياد بن ابيه

زياد بن ابيه

وي پس از آنكه به خاندان اموي ملحق شد و از سوي معاويه به «زياد بن ابوسفيان ملقب گرديد، به اين باور رسيد كه لياقت جانشيني معاويه را نيز دارد. به همين جهت، هنگامي كه مسئله بيعت با يزيد از سوي معاويه مطرح شد، وي نامه اي به معاويه نوشت و وي را از شتاب كردن در انتخاب جانشين برحذر داشت. هنگامي كه نامه وي به معاويه رسيد، چنين گفت: واي به حال فرزند عبيد، زياد گمان كرده كه امير پس از من اوست. به خدا سوگند كه انتساب او را به مادرش، سميه و عبيد برمي گردانم (و انتساب وي به ابوسفيان را از وي مي گيرم».(2)

با اين تهديد، وي را وادار به سكوت كرد. وي مدت اندكي پس از اين ماجرا، در سال 53 هجري مرد. درباره علت مرگش برخي گفته اند: «وي بر اثرنفرين امام حسن يا ابن عمر و بر اثر طاعون مرده است». (3)

عبدالرحمان بن خالد بن وليد

عبدالرحمان بن خالد بن وليد

جان فشاني ها و جنگ هاي فتوحات خالد بن وليد در عصر خلفا و معاويه بر كسي پوشيده نيست. وي پسري به نام عبدالرحمان داشت كه در جنگ صفين از فرماندهان برجسته معاويه و در جنگ هاي عليه روم نيز از فرماندهان وي بود. به همين جهت نزد مردم شام از موقعيت ويژه اي برخوردار بود، به


1- البدايه والنهايه، ج 8، ص 86.
2- احمد بن ابي يعقوب يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 220.
3- سير العلام النبلاء، ج 3، ص 494.

ص: 64

طوري كه مردم شام وي را شايسته جانشيني معاويه مي دانستند. وقتي معاويه از تمايل مردم شام به وي اطلاع يافت، در پي برداشتن وي از سر راه يزيد برآمد. وي براي اين منظور به طبيبي يهودي به نام ابن اثال دستور داد براي كشتن وي نقشه اي بكشد و در مقابل معاويه تضمين نمود اگر چنين كند، خراج تمام عمر وي را ببخشد و وي را مسئول خراج حمص كند. به همين جهت، هنگامي كه عبدالرحمان از جنگ در سرزمين روم باز مي گشت، وي و برخي غلامانش به وسيله ابن اثال مسموم شدند.(1)

ابن عبدالبر در استيعاب مي گويد: «عبدالرحمان از شجاعان قريش بود و بر خلاف برادرش، مهاجر كه ياور علي عليه السلام در جمل و صفين بود، وي در صفين، يار معاويه بود. معاويه هنگامي كه خواست براي يزيد از مردم شام بيعت بگيرد، در جمع آنان سخنراني نمود و گفت: سنّم زياد شده و مرگم نزديك است. ازاين رو، تصميم دارم براي انتظام امورتان كسي را به جانشيني برگزينم و نظر شما را مي خواهم و من نيز فردي همانند شمايم. پس نظر جمعي خود را در اين باره بگوييد. آنان گفتند عبدالرحمان فرد شايسته اي است. اين نظر بر معاويه سنگين آمد، اما چيزي نگفت، بلكه در دل خود كتمان نمود. پس از آن معاويه به طبيبي يهودي كه به وي اطمينان داشت، دستور داد تا به عبدالرحمان سم بخوراند. وي نيز چنين كرد و بر اثر آن مرد. خبر به برادرش، مهاجر رسيد. وي مخفيانه با غلامش وارد دمشق شدند و در شبي كه طبيب يهودي از نزد معاويه باز مي گشت، وي را كشتند و اين ماجرا نزد شرح حال نگاران و تاريخ نويسان مشهور است».(2)


1- تاريخ دمشق، ج 16، ص 163.
2- الاستيعاب، ج 2، ص 830.

ص: 65

عبدالرحمان بن ابي بكر

عبدالرحمان بن ابي بكر

ابن كثير در تفسير خود، سه روايت درباره ماجراي برخورد عبدالرحمان بن ابي بكر با مروان درباره ولايت عهدي يزيد نقل مي كند. در روايت اول از عبدالله بن مديني چنين نقل مي كند: «من هنگام سخنراني مروان در مسجد بودم كه وي گفت: خداوند درباره يزيد نظر نيكويي در انديشه اميرالمؤمنين (معاويه) انداخت؛ زيرا اگر وي يزيد را به خلافت (پس از خود) برگزيد، ابوبكر نيز عمر را به جانشيني خويش برگزيد. عبدالرحمان بن ابي بكر گفت: آيا ابوبكر همانند روش هرقل (خلافت موروثي) براي خود جانشين قرار داد، درحالي كه ابوبكر خلافت را در هيچ يك از فرزندان و اهل بيت خويش قرار نداده است، ولي معاويه از روي بزرگداشت و دوستداري، پسرش را خليفه قرار داد. مروان به وي گفت: آيا تو همان نيستي كه خداوند در موردش گفت: و آن كس كه به پدر و مادر خود گويد: اف بر شما. آيا به من وعده مي دهيد كه زنده خواهم شد، حال آنكه پيش از من نسل ها سپري [و نابود] شدند. آن دو به [درگاه] خدا زاري مي كنند: واي بر تو، ايمان بياور. وعده [و تهديدِ] خدا حق است و[لي پسر] پاسخ مي دهد: اينها جز افسانه هاي گذشتگان نيست». (احقاف: 17)

عبدالرحمان نيز در پاسخ گفت: آيا تو پسر همان ملعوني نيستي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وي را لعن كرد؟ مديني مي گويد: عايشه نيز اين گفت وگو را شنيد. به مروان گفت: اي مروان، آيا تو به (برادرم) عبدالرحمان چنين و چنان گفتي؟ دروغ گفتي اين آيه درباره فلان كس نازل شد. سپس مروان از منبر پايين آمد و تا دم حجره عايشه با وي به گفت وگو پرداخت.

محمد بن اسماعيل بخاري نيز در كتاب خويش مي نويسد: «مروان عامل معاويه بن ابي سفيان بر حجاز بود. روزي براي مردم سخنراني كرد و به

ص: 66

يادكرد خوبي هاي يزيد پرداخت تا مردم با وي براي پس از معاويه بيعت كنند، اما عبدالرحمان بن ابي بكر (به رد گفتار مروان) چيزي گفت. مروان دستور داد وي را دستگير كنند. وي به منزل (خواهرش) عايشه پناه برد. مروان نتوانست بر وي دست بيابد. ازاين رو، مروان گفت: اين (عبدالرحمان) همان كسي است كه آيه «و آن كس كه به پدر و مادر خود گويد: اف بر شما، آيا به من وعده مي دهيد كه زنده خواهم شد و حال آنكه پيش از من نسل ها سپري [و نابود] شدند. و آن دو به [درگاه] خدا زاري مي كنند: واي بر تو، ايمان بياور. وعده [و تهديدِ] خدا حق است. و[لي پسر] پاسخ مي دهد: اينها جز افسانه هاي گذشتگان نيست.» (احقاف: 17) در باره وي نازل شده است. در اين هنگام، از پشت پرده عايشه به حرف آمده و (در دفاع از برادرش) گفت: «چيزي از قرآن درباره ما نازل نگشته جز آيه اي(1) كه در آن عذر مرا بيان كرده است».

ابن كثير پس از نقل كلام بخاري، روايتي ديگر از نسايي نقل مي كند كه دلالت آن بر مخالفت عبدالرحمان با خلافت يزيد به صراحت آمده و در روايت نسايي بيان شده است:

هنگامي كه معاويه براي پسرش بيعت گرفت، مروان گفت: انتخاب يزيد و بيعت او بر اساس سنت ابوبكر و عمر بوده است. عبدالرحمان گفت: بلكه بر سنت هرقل و قيصر است؛ (زيرا ابوبكر و عمر، فرزندان خود را جانشين خود نكرده بودند). مروان گفت: اين همان كسي است كه آيه «وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيهِ أُفٍّ لَكُما» (احقاف: 17) درباره اش نازل شد. اين سخن به گوش عايشه رسيد. در پاسخ گفت: مروان دروغ گفته است. اين آيه درباره عبدالرحمان نيست، بلكه رسول


1- مراد آيه 11 سوره نور است كه به ماجراي افك پرداخته و بنابه نظر عده اي از مفسرين مربوط به عايشه است.

ص: 67

خدا صلي الله عليه و آله ، پدر مروان را لعنت كرد، هنگامي كه مروان هنوز در صلب پدرش بود و مروان بر اساس لعنت الهي به دنيا آمده است.(1)

ازاين رو، مخالفت وي با يزيد بر كسي پوشيده نبود و همچنان كه گذشت، هنگامي كه معاويه براي بيعت گرفتن به مدينه آمد، يكي از كساني را كه نزد خويش فراخواند، عبدالرحمان بود. معاويه به وي گفت: تو چگونه جرئت مي كني از دستورم سرپيچي كني؟ وي گفت: اميد دارم در آن برايم خير باشد. معاويه گفت به خدا قسم، من قصد كردم تا تو را بكشم، عبدالرحمان گفت: در اين صورت، خدا در دنيا، لعنت را و در آخرت، آتش جهنم را نصيبت مي كند. آن گاه از هم جدا شدند.(2) پس از مدتي معاويه صد هزار درهم برايش فرستاد، ولي عبدالرحمان قبول نكرد و گفت: آيا دينم را به دنيا بفروشم؟ آن گاه پس از اندك مدتي در همان سال53، پيش از بيعت با يزيد، در محله حبشي در اطراف مكه به طور ناگهاني در خواب مرد.(3)

3. موضع گيري امام حسين عليه السلام در زمان معاويه

3. موضع گيري امام حسين عليه السلام در زمان معاويه

امام حسين عليه السلام همواره آمر به معروف و ناهي از منكر بود و با آنكه به مفاد صلح نامه برادرش پاي بند بود، ولي هيچ گاه از امر به معروف دست نمي كشيد. بارها نيز در زمان معاويه به مخالفت با وي پرداخت و امر به معروف كرد، اما معاويه به عللي كه پس از اين مي آيد، از برخورد با امام خودداري كرد.

تاريخ نگاران نوشته اند در آن هنگام كه معاويه بن ابي سفيان براي يزيد بيعت مي گرفت، حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام از كساني بود كه تن به بيعت او نداد. به روزگار حاكميت معاويه هم مردم كوفه همواره به امام


1- تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج 7، ص 261.
2- تاريخ الطبري، ج 5، ص 304؛ الإمامةوالسياسة، ج 1، ص 207.
3- الاستيجاب، ج 2، ص 826؛ أسدالغابه، ج 3، ص 364؛ الإصابه، ج 4، ص 276.

ص: 68

حسين عليه السلام نامه مي نوشتند و او را فرامي خواندند كه پيش ايشان برود و او هيچ دعوتي را پذيرا نشد. گروهي از كوفيان پيش محمد بن حنفيه آمدند و از او خواستند كه به همراه ايشان خروج و قيام كند. محمد نپذيرفت و پيش امام حسين آمد و آنچه را از او خواسته بودند، گزارش داد. حسين عليه السلام گفت: آن قوم مي خواهند خون ما را به جوش آورند و در پناه نام ما نان بخورند. ايشان با همه اندوه ها و نگراني ها همچنان خودداري مي كرد. گاه تصميم مي گرفت به سوي كوفيان برود و گاه تصميم به اقامت مي گرفت. در اين هنگام، ابوسعيد خدري به حضورش آمد و گفت: اي ابوعبدالله، من خيرخواه شما و بر شما مهربان و بيمناكم. به من خبر رسيده است كه گروهي از شيعيان شما كه در كوفه اند، براي تو نامه نوشته اند و تو را فرا خوانده اند كه پيش آنان بروي. بيرون نرو كه من از پدرت _ كه خدايش رحمت كند _ در كوفه شنيدم كه مي گفت: به خدا سوگند، از كوفيان، افسرده و بر آنان خشمگين شده ام. آنان هم از من خسته شده اند و مرا خوش نمي دارند و من هيچ گونه وفايي از ايشان نديده و نيازموده ام. هر كس بر آنان دست يابد، چنان است كه به تير شكسته و نااميدكننده دست يافته باشد. به خدا سوگند ايشان را نه پايداري و نه استواري و نه شكيبايي بر شمشير است.

راوي مي گويد: «پس از رحلت امام حسن عليه السلام ، مسيب بن نجبه فزاري همراه گروهي _ از عراق _ به حضور امام حسين آمدند و او را براي خلع معاويه از حكومت فرا خواندند و گفتند: ما انديشه تو و انديشه برادرت را به خوبي مي دانيم. فرمود: من اميدوارم خداوند، برادرم را با انديشه اي كه در صلح دوستي وخودداري از جنگ داشت، پاداش دهد و مرا هم در انديشه اي كه نسبت به پيكار ستم كاران دارم، پاداش دهد. در اين هنگام، مروان بن حكم براي معاويه نوشت. من در امان نيستم كه حسين عليه السلام در كمين

ص: 69

فتنه انگيزي نباشد و روزگار و حوادث شما با حسين را درازدامن مي پندارم. معاويه براي حسين عليه السلام چنين نوشت: آن كس كه پيمان خود را به پيشگاه خدا عرضه داشته، سزاوار است به آن وفادار بماند. آگاه شده ام گروهي از كوفيان، تو را به خروج و ستيز فرا خوانده اند. عراقيان هماناني هستند كه خود به خوبي آزموده اي؛ كار را به پدر و برادرت تباه كردند. از خدا بترس و پيمان را به يادآور و همانا هرگاه نسبت به من مكر ورزي، من هم نسبت به تو مكر مي ورزم. حسين عليه السلام براي معاويه چنين نوشت: نامه ات به من رسيد. من شايسته و سزاوار چيز ديگري جز آنچه به تو خبر رسيده است، هستم و كسي جز خداوند به نيكويي ها راهبر نيست. من نه آهنگ پيكار با تو را دارم و نه قصد ستيز، با آنكه در پيشگاه خداوند براي خود عذري در رها كردن پيكار با تو نمي بينم و هيچ فتنه اي بزرگ تر از حكومت تو بر مردم نمي شناسم. معاويه گفت: اگر ابوعبدالله را به هيجان آوريم، گويي شير را برانگيخته ايم. همچنين در پي برخي از اخباري كه از حسين عليه السلام به اطلاع معاويه رسيده بود، براي آن حضرت چنين نوشت: گمان مي كنم انديشه شورش بر سر داري، دوست مي دارم خودم آن را ببينم و دريابم و به پاس تو از آن درگذرم».(1)

پس از شهادت حجر بن عدي نيز خبر به معاويه رسيد كه امام حسين عليه السلام سر قيام دارد. ازاين رو، نامه اي به امام با اين مضمون نوشت:

كارهايي از تو به من خبر رسيده است كه خوش ندارم درست باشد اگر درباره ام مكر كني. من هم مكر مي كنم. از تفرقه بين مسلمانان بپرهيز. مبادا به وسيله تو به فتنه بازگردند. تو آنان را آزموده اي. اينان همانند كه با پدرت كه از تو بهتر بود، آن كردند. مراقب جان و دينت باش... .


1- تهذيب الكمال، ج 6، ص 414 و 413؛ الطبقات الكبري، ج 10، ص 440؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 161؛ تاريخ الإسلام، ج 5، ص 6.

ص: 70

امام حسين عليه السلام نيز در پاسخ وي نوشت:

اما بعد، نامه ات رسيد. گفته اي مطالبي از من به تو رسيده و پنداشته اي كه من رغبتي در آنها دارم، درحالي كه من از آنها بي نيازم و به غير آنها بر تو سزاوارترم؛ چرا كه راهنماي به نيكي ها و ياور بر آن جز خدا نيست و اما آنچه از من به تو رسيده، همه آنها را افرادي بينوا و سخن چين بافته اند، گروهي كه جماعات را به هم مي زنند و دروغ مي بافند؛ بدگويان سخن چين. من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم. هر چند در ترك اين عمل از خدا در هراسم و گمان ندارم خدا از اين كارم راضي باشد و عذر مرا درباره تو و ياران ملحد و ظالمت كه حزب ظالمان و اولياي شيطانند بپذيرد. مگر تو قاتل حجر بن عدي و اصحاب نمازگزار و عابد او نيستي، همانان كه منكر ظلم بوده و بدعت را برشمرده و در راه خدا از سرزنش ملامتگران باكي نداشتند و تو از سر روي ظلم و دشمني همه آنان را كشتي پس از آنكه به آنان امان داده و عهد محكم بسته و قسم ياد كرده بودي كه با آنان كاري نداشته باشي، بي آنكه مسئله اي ميان تو و ايشان بوده و نه حقد و كينه اي كه در سينه داشته باشي؛ از لب تيغ گذراندي! مگر تو قاتل عمرو بن حمق، صحابه گرامي رسول خدا نيستي، بنده صالحي كه شدت عبادت او را تحليل برده و رنگش را زرد و جسمش را نحيف كرده بود، پس از آنكه او را به عهود و ميثاق الهي امانش دادي؛ اماني كه اگر به پرندگان داده بودي، همه آنها از بالاي كوه بر تو نازل مي شدند. سپس تو او را از سر گستاخي و بي شرمي بر خداي و كوچك شمردن پيمان او به قتل رساندي. مگر تو آن نيستي كه زياد را همو كه بر فراش بردگان عبد ثقيف به دنيا آمد، برادر خود خواندي با اينكه خود رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده بود كه «فرزند متعلّق به صاحب فراش است و زاني را

ص: 71

نصيبي جز سنگ نيست.» تو با اين كار، سنّت رسول خدا را از روي عمد ترك گفتي و بدون هدايت الهي از هواي نفس خود پيروي كردي. سپس او را بر عراقين (كوفه و بصره) حاكم كردي تا دست و پاي اهل اسلام را قطع كند و چشمانشان را از كاسه درآورد و بر نخل هاي خرما دار بزند، مانند آن است كه تو از اهل اين امت نيستي و ايشان نيز از تو نيستند! مگر در ماجراي حضرميين كه پسر سميه(زياد) درباره شان برايت نوشت كه اينان بر دين علي _ كه صلوات خدا بر او باد_ هستند، چه كنم و تو گفتي همه را بكش و او نيز همه را كشته و مثله كرد و دين علي همان دين محمد صلي الله عليه و آله است، همان ديني كه با آن بر سر تو و پدرت كوفت و به پشتوانه همان است كه امروز به اين مقام رسيده اي و اگر آن نبود، بالاترين شرف تو و پدرت همان كوچ زمستاني و تابستاني براي تجارت شراب بود كه خداوند به واسطه ما بر شما منت نهاده و آن را از دوش شما برداشت و حال مثل تويي برايم مي نويسد ملاحظه خود و دينت و امت محمد را بكن و از سركشي و پراكندگي اين امت بپرهيز كه تو را وارد فتنه اي كنند و حال آنكه من فتنه اي را عظيم تر از ولايت تو بر اينان نمي دانم و هيچ نظري را براي خود و امت جدم بالاتر از جهاد تو نمي دانم كه اگر آن را انجام دهم، فقط قصدم قربت به خداوند است، و اگر آن را ترك گفته ام، از خداوند به جهت اين گناه استغفار مي كنم و توفيق هدايت در كارهايم را دارم، اما اينكه گفتي درباره ام اگر مكر كني، مكر مي كنم، بدان كه مكرهايت درباره ام جز به خودت ضرر نمي رساند، مانند همان كاري كه با اين گروه(اصحاب حجر) كردي و آنان را به قتل رساندن و در مثله ساختن اين جماعت مرتكب شدي. پس از صلح و عهد و ميثاقي كه با اينان بستي، همه را از لب تيغ گذراندي بدون آنكه جرمي

ص: 72

مرتكب شده يا عهدي را شكسته باشند و تنها جرمشان بزرگداشت حق ما بود؛ حقي كه بدان مشرف و آگاهي و آنان را كشتي از ترس اينكه مبادا پيش از اينكه تو بميري، كاري انجام دهند(و حق را به ما برگردانند) يا اينان قبل از اينكه درك كنند، بميرند. اي معاويه، خود را آماده قصاص كن و مهياي حساب الهي باش و بدان كه خداوند را كتابي است كه هيچ كوچك و بزرگي را فرو نگذاشته جز آنكه همه را جمع و به حساب مي آورد؛ گناهاني همچون دستگيري گروهي به ظن و شبهه، كشتن اوليايش به تهمت؛ و اينكه مردم را مجبور به بيعت پسر خود كردي، همو كه شرب خمر و با سگ بازي مي كند. تو با اين اعمال فقط به خود خسارت زدي و دينت را فروختي و با رعيت خود نيرنگ و دغل كردي و در امانت خود خيانت ورزيدي و جايگاهي در آتش جهنم براي خود آماده ساختي، قوم ظالم از رحمت حق دور باد.(1)

چنين سخنان محكم و كوبنده اي از هيچ يك از مخالفان معاويه و ولايت يزيد در تاريخ نقل نشده است. تنها دست پرورده رسول خداست كه چنين شجاعتي دارد كه بي ترس در مقابل معاويه، از بيدادش سخن گويد و سرانجام وي را نصيحت كند، تنها كسي كه معاويه نمي تواند او را تطميع و تسليم كند و بترساند.

4. علت برخورد نكردن معاويه با امام حسين عليه السلام

4. علت برخورد نكردن معاويه با امام حسين عليه السلام

برخورد نرم با حسين عليه السلام به وسيله شخصي چون معاويه كه مخالفان خود را به شيوه هاي گوناگون از صحنه سياسي حذف مي كرد، شايد شگفت آور باشد، اما با رجوع به تواريخ مي توان به علت آن پي برد و آن علت همانا


1- أنساب الأشراف، ج 5، ص 121؛ عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري، الإمامةوالسياسة، ج 1،ص 203.

ص: 73

برخورداري امام حسين عليه السلام از محبوبيت ويژه اي در جامعه آن روز بوده است. اين واقعيت از نوع برخورد صحابه و تابعين با آن حضرت به دست مي آيد و بهترين شاهد بر اين مطلب همان است كه از فرزدق شاعر نقل شده و در كتاب ها آمده است كه «در محله صفاح، فرزدق با حسين عليه السلام برخورد كرد. حسين عليه السلام پرسيد: خبر مردمي را كه پشت سر نهادي، به ما بگو. فرزدق گفت: «از شخص آگاهي پرسش كرده اي، دل هاي مردمان با توست و شمشيرهايشان با بني اميه و تقدير از آسمان مي رسد و خدا هر چه بخواهد، مي كند. حسين گفت: راست گفتي، كار به دست خداست و خدا هر چه بخواهد، مي كند و هر روزي پروردگار ما به كاري ديگر است».(1)

اين محبوبيت به گونه اي بود كه حتي معاويه در آخرين لحظات زندگي خويش، پسرش، يزيد را از آن آگاه كرد و به وي هشدار داد كه متعرض حسين عليه السلام نگردد. در اين باره تاريخ نگاران چنين نوشته اند:

«چون معاويه را مرگ فرارسيد و محتضر شد، يزيد را فراخواند و آنچه مي خواست، به او سفارش كرد و به يزيد گفت: بنگر و به هوش باش كه حسين پسر علي و پسر فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله است. او محبوب ترين افراد در نظر مردم است. پيوند خويشاوندي او را رعايت و با او مدارا و مهرورزي كن تا كار او براي تو اصلاح شود».(2)

شواهد تاريخي ديگر تشخيص معاويه را تأييد مي كند: «وقتي قيس مسهر صيداوي، سفير امام حسين عليه السلام ، به كوفه رفت، خود را چنين معرفي كرد: اي


1- أنساب الأشراف، ج 3، ص 165؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 386؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 166؛ احمد بن اعثم كوفي، الفتوح، ج 5، ص 71؛ الكامل، ج 4، ص 40.
2- تهذيب الكمال، ج 6، ص 413 و 414؛ الطبقات الكبري، ج 10، ص 440. البدايه والنهايه، ج 8، ص 162؛ تاريخ الإسلام، ج 5، ص 7.

ص: 74

مردم، من فرستاده بهترين خلق خدا حسين بن علي و پسر فاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و آله به سوي شمايم».(1)

اين جمله نشان دهنده نگاه مردم به امام حسين عليه السلام است. همچنين تاريخ نگاران گفته اند: «حسين به طرف كوفه ره سپار شد تا به سر چشمه اي رسيد كه عبدالله بن مطيع مالك آن محل بود. چون او را ديد، برخاست و گفت: اي فرزند رسول الله، پدر و مادرم فداي تو باد، چه چيزي باعث شده تو به اينجا بيايي؟ آن گاه كمك كرد تا فرود آيد. حسين هم او را از قصد خويش آگاه كرد. عبدالله به او گفت: تو را به خدا، اي فرزند رسول الله و تو را به حرمت اسلام سوگند مي دهم كه نگذار حرمتت و حرمت قريش و حرمت عرب تباه شود. اگر تو قصد كني آنچه(حكومت) را كه در دست بني اميه است، از آنان بگيري، تو را خواهد كشت و اگر آنها تو را بكشند، بعد از تو از (كشتن) هيچ كس ترسي نخواهند داشت. به خدا قسم، اين حرمت اسلام و حرمت قريش و حرمت عرب است كه (با قتل تو) تباه مي شود. تو چنين مكن. به كوفه مرو. او ابا كرد و تصميم گرفت كه برود.»(2) همچنين بنا به گفته اي، امام حسين عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: «لَّن يُصِيبَنَا إِلاَّ مَا كَتَبَ اللّهُ لَنَا؛ هرگز چيزي جز آنچه خداوند براي ما نوشته است، بر ما نخواهد رسيد.»(3) (توبه: 51)

اين جملات نيز به روشني بيانگر اين مطلب است كه مردم مقام والايي براي امام حسين قائل بودند، به گونه اي كه ابن مطيع به صراحت مي گويد: «اگر حرمت حسين عليه السلام شكسته شود، ديگر هيچ حرمتي باقي نخواهد ماند. پس از قتل حسين عليه السلام نيز مردم قاتل وي، سنان بن انس را چنين شماتت


1- البدايه والنهايه، ج 8، ص 168؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 395؛ الكامل، ج 4، ص 41.
2- الكامل، ج 4، ص 41؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 396؛ تاريخ الإسلام، ج 5، ص 7.
3- ابوحنيفه احمد بن داود دينوري، الأخبار الطوال، ص 246.

ص: 75

مي كردند: آيا حسين بن علي فرزند فاطمه دخت رسول الله را كه ارجمندترين عرب بود، كشته اي؟».(1)

ازاين رو، با توجه به اين محبوبيت معاويه سعي مي كرد از چيزي كه خشم حسين عليه السلام را برانگيزد، پرهيز كند. چنان كه خود نيز اعتراف كرده بود، اگر ابو عبدالله را به هيجان آوريم، گويي شير را برانگيخته ايم. به همين جهت در موارد متعدد در برابر حسين كوتاه آمد وخود را اهل مدارا نشان مي داد.

5. امام حسين عليه السلام و شخص يزيد

5. امام حسين عليه السلام و شخص يزيد

امام حسين عليه السلام پيش و بيش از ديگران به ماهيت يزيد پي برده بود. ازاين رو، هيچ گاه يزيد را حتي در زمان پدرش معاويه نيز به رسميت نشناخت و همواره در مقابل يزيد موضع منفي داشت.

ابن سعد در طبقات مي گويد: «معاويه بن ابي سفيان از دختر عبدالله بن جعفر بن ابي طالب_ يعني ام كلثوم دختر حضرت زينب و خواهرزاده حضرت امام حسين _ براي يزيد خواستگاري كرد. عبدالله با حسين مشورت كرد. حسين عليه السلام فرمود: با آنكه خون ما از شمشيرهاي ايشان فرو مي چكد، دختر به او مي دهي؟ او را به همسري قاسم بن محمد برادرزاده ات دربيآور. عبدالله گفت: بدهكاري دارم. فرمود: درآمد مزرعه بغيبغه(2) را براي پرداخت وام خود مصرف كن. مي داني كه عمويت _ اميرالمؤمنين علي عليه السلام _ در آن چه كار مي كرد؟ عبدالله دختر خود را به ازدواج قاسم درآورد. پس از آن عبدالله بن جعفر پيش معاويه رفت و مزرعه بغيبغه را به يك ميليون درهم به معاويه


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 454؛ الكامل، ج 4، ص 79؛ أسدالغابة، ج 1، ص 499. قتلت حسين بن علي و ابن فاطمه ابنه رسول الله ص، قتلت اعظم العرب خطرا.
2- بغيبغه باغ خرمايي بود با هزار نخل كه علي7 براي فقرا و مساكين و در راه مانده ها وقف كرده بود. مال وقفي نيز قابل فروش نيست.

ص: 76

فروخت. معاويه براي مروان نوشت، برو و باغ را تصرف كن. مروان براي تصرف آن سوار شد. ناگاه حسين را ديد كه بر دهانه دره ايستاده و مي گويد: هر كس جرئت دارد وارد شود. به خدا سوگند هيچ كس وارد آن نخواهد شد، مگر اينكه با تير او را خواهم زد. مروان برگشت و موضوع را به معاويه گزارش داد. معاويه براي او نوشت از اين موضوع درگذر و آن مال را به عبدالله بخشيد».(1)

ابن سعد به گونه ديگري نيز اين حكايت را نقل كرده است: «معاويه براي مروان نوشت: دختر عبدالله بن جعفر را به ازدواج يزيد درآور. پنجاه هزار دينار وام او را بپرداز، ده هزار دينار هم به او بده. عبدالله بن جعفر گفت: من كاري را بدون مشورت با حسين انجام نمي دهم و چون با حسين مشورت كرد، فرمود: كار او را به من واگذار. عبدالله چنان كرد و چون گرد هم فراهم آمدند، مروان آغاز به سخن كرد و گفت: اميرالمؤمنين معاويه از روي لطف مي خواهد بر نزديكي (بني اميه و بني هاشم) بيفزايد و در بزرگداشت حق اقدام كند و با پيوند ازدواج مصلحت اين دو قبيله _ بني هاشم و بني اميه _ را رعايت كند. ابو جعفر _ عبدالله بن جعفر_ با انديشه پسنديده به خواسته اميرالمؤمنين معاويه! پاسخ مثبت داده است و هر چند كار را برعهده دايي دختر نهاده است، ولي حسين با اميرالمؤمنين مخالفتي ندارد. در اين هنگام، حسين عليه السلام آغاز به سخن كرد و گفت: خداوند با اسلام، فرومايگي را برداشته و ناتمامي را به كمال رسانده و پستي را از ميان برداشته است و براي هيچ مسلماني پستي نيست. وانگهي قرابتي كه خداوند حق آن را بزرگ داشته است قرابت ماست. اينك من اين دختر را به قاسم بن محمد بن جعفر


1- 2.الطبقات الكبري، ج 10، ص 413.

ص: 77

تزويج مي كنم، كسي كه از نظر پيوند نسبي به ما نزديك تر و از نظر پيوند سببي، لطيف تر است. مروان گفت: اي بني هاشم، حيله و مكر مي ورزيد؟ و به عبدالله بن جعفر گفت: آيا اين پاسخ نيكي هاي اميرالمؤمنين نسبت به توست؟ عبدالله بن جعفر گفت: من تو را آگاه كرده بودم كه درباره دخترم بدون موافقت دايي اش تصميم نخواهم گرفت».(1)

6. موضع امام حسين عليه السلام برابر طرح ولايت عهدي يزيد

6. موضع امام حسين عليه السلام برابر طرح ولايت عهدي يزيد

همچنان كه پيش از اين گفته شد، هنگامي كه معاويه بن ابي سفيان براي يزيد بيعت مي گرفت، امام به بيعت او تن نداد. اين به رسميت نشناختن و مخالفت چند دليل داشت، نخست آنكه در مفاد صلح نامه امام حسن عليه السلام با معاويه آمده بود كه وي حق ندارد براي پس از خود كسي را جانشين قرار دهد، بلكه بايد براي امام حسن عليه السلام باشد و معاويه عهد خلافت را پس از خود براي امام حسن عليه السلام قرار دهد.(2)

ابن عبدالبر مي گويد: «بين علما خلافي نيست در اينكه خلافت از طرف حسن فقط به معاويه واگذار شد، نه غير آن و خلافت پس از معاويه براي او باشد. آنچه از صلح نامه منعقد شد، بر اين اساس بود و امام حسن عليه السلام چنين كاري را بهتر از ريخته شدن خون ها مي ديد، هر چند خود را شايسته تر به خلافت مي ديد».(3)

معاويه با نيرنگ و فريب دادن جعده، دختر اشعث بن قيس، همسر امام حسن عليه السلام ، وي را مسموم كرد.(4) بدين جهت، امام حسين عليه السلام بر اساس مفاد


1- الطبقات الكبري، ج 10، ص ، 415.
2- الاستيعاب، ج 1، ص 386. الإصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص 64.
3- الاستيعاب، ج 1، ص 387.
4- علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 427.

ص: 78

صلح نامه با طرح ولايت عهدي يزيد مخالفت كرد و مترصد مرگ معاويه بود. ازاين رو، هنگامي كه پس از شهادت امام حسن عليه السلام مردم كوفه از وي خواستند قيام كند، در پاسخ فرمود: «من اميد دارم نظر برادرم _ كه رحمت خدا بر او باد _ در آشتي و نظرم درباره جهاد هر دو بر رشد و سداد باشد. به زمين خود بچسبيد (و حركتي نكنيد) و از آشكار شدن دوري كنيد وآرزوهايتان (در غلبه بر بني اميه) پنهان كنيد و از حركات شك برانگيز _ تا زماني كه فرزند هند (معاويه) زنده است _ پرهيز كنيد. اگر او مرد و من زنده بودم، تصميم خود را به شما اعلام خواهم كرد». (1)

دليل دوم امام حسين عليه السلام براي مخالفت، شايستگي نداشتن يزيد اين زمينه بود. امام، شناخت دقيق و خوبي از يزيد داشت، به گونه اي كه وقتي معاويه براي گرفتن بيعت به مدينه آمد، در ديدار با ابن عباس و امام حسين عليه السلام در وصف يزيد سخن گفت كه وي براي اداره امت لايق است. امام فرمود:

تو درباره يزيد به گونه اي سخن گفتي كه گويي مي خواهي درباره كسي سخن بگويي كه مردم او را نمي شناسند و درباره او نياز به آگاهي جديدي دارند. يزيد بهترين دليل بر شناسايي خود است، يزيد كسي است كه با سگان بازي و بر روي كبوتران شرط بندي مي كند.

آن گاه حضرت، معاويه را نصيحت كرد و فرمود: «اي معاويه، دست از اين تصميم بردار؛ چرا كه تو پاسخ همين اندازه از اعمالي را كه از ظلم و جور بر مردم مرتكب شده اي، نمي تواني بدهي. ميان تو و مرگ فقط يك چشم بر هم زدن فاصله است. به عمل نيك بپرداز، براي روزي كه از آن گريزي نيست».(2)


1- أنساب الأشراف، ج 3، صص 152 و 151.
2- الإمامة والسياسة، ج 1، ص 209.

ص: 79

امام وضعيت موجود و شخصيت يزيد را مي شناخت. امام بر بي لياقتي يزيد براي زمام داري تأكيد داشت؛ زيرا زمام داري مسلمانان از ديدگاه اسلام شرايطي دارد كه به يقين يزيد بن معاويه، آن شرايط را نداشت. به تصريح تاريخ نگاران وي كسي بود كه حتي ظواهر شرعي را نيز رعايت نمي كرد و آشكارا شراب مي نوشيد و مرتكب محرمات الهي مي شد و زندگي اش بر اساس لهو و لعب بنا نهاده شده بود.

بر اساس شواهد تاريخي، اولين چيزي كه پس از طرح خلافت وي به وسيله معاويه، امام حسين عليه السلام و برخي از شخصيت هاي شاخص و مطرح آن عصر مطرح شد، همين بود، اما ديگران جرئت اقدام را نداشتند. با گذشت دو سال از شهادت امام حسين عليه السلام ، مردم مدينه و ديگران به بي لياقتي وي پي بردند و عليه او شورش كردند و واقعه حره واقم رخ داد كه در اين باره تاريخ نگاران گفته اند:

عثمان بن محمد بن ابي سفيان، حاكم مدينه از سوي يزيد جواني مغرور وتازه كار بود و نوكار و نپخته كه از كارها تجربه نداشت و از زمانه درس نگرفته بود و سرد و گرم ايام نچشيده بود و به امور حكومت و عمل خويش توجه نداشت، گروهي از مردم مدينه و از جمله عبداللَّه بن حنظله غسيل انصاري و عبدالله بن ابي عمرو مخزومي و منذر بن زبير و افراد بسياري از بزرگان مدينه را پيش يزيد فرستاد كه چون آنجا رسيدند، يزيد به آنان احترام كرد و بخشش بسياربه آنان كرد، اما هنگامي كه آنان از پيش وي به مدينه آمدند، بين مردم از يزيد به بدي ياد كردند و گفتند از پيش كسي آمده ايم كه دين ندارد. شراب مي نوشد و تنبور مي زند و كنيزكان پيش وي مي نوازند. سگ بازي

ص: 80

مي كند و با افراد پست و فرومايه نشست و برخاست مي كند. شاهد باشيد ما او را خلع كرده ايم.(1)

پس از آن، واقعه حره رخ داد و از لشكر يزيد در سال 63، در مدينه فجايعي سر زد كه در تاريخ اسلام بي نظير بود و ذكر آن عرق شرم بر پيشاني مسلمان مي نشاند.

ابن كثير دمشقي درباره اين جنايت چنين مي نويسد:

وقتي خبر مدينه به يزيد رسيد، وي فردي به نام مسلّم بن عقبه را كه پيشينيان وي را (به جهت كشتار مردم مدينه) مسرف بن عقبه ناميدند، به سوي مدينه فرستاد. وي سه روز جان و مال و عرض مردم را بر لشكريانش مباح كرد و انسان هاي زيادي را به قتل رسانيد، به گونه اي كه كسي از اهالي مدينه در امان نماند. برخي از علما پيشين گفته اند بيش از هزار دختر باكره كشته شد.(2)

علاوه بر جنايت مدينه، نابودي كعبه در همان سال به وسيله لشكريان يزيد، ماهيت وي را براي همگان روشن كرد. بدين ترتيب، يزيد انتقام اجداد مشركش را كه در جنگ بدر كشته شده بودند، از خاندان پيامبر در كربلا و از انصار و مهاجران با كشتار جمعي مردم مدينه و با حمله به مكه و نابودي كعبه گرفت و براي مقدسات حريمي قائل نشد.

7. تصميم امام حسين عليه السلام بر خروج عليه يزيد

7. تصميم امام حسين عليه السلام بر خروج عليه يزيد

امام حسين عليه السلام با توجه به اينكه از سويي مترصد مرگ معاويه بود و از سوي ديگر، با شناختي كه از يزيد داشت، حكومت يزيد را بدترين بلا براي امت


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 480؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 236؛ الكامل، ج 4، ص 103.
2- البدايه و النهايه، ج 6، ص 234.

ص: 81

اسلامي مي دانست، همواره در سخنانش از شايستگي نداشتن يزيد براي زمام داري ياد مي كرد و به صراحت مي فرمود:

وَعَلَي الاِْسلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيتِ الْاُمُّه بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ.(1)

زماني كه امت اسلامي گرفتار زمام داري مثل يزيد شود، بايد فاتحه اسلام را خواند.

فجايع بعدي، اين نظر حضرت را تأييد كرد. ازاين رو حضرت در پي بهانه اي بود تا مخالفت خود را آشكار سازد. از سوي ديگر يزيد مي دانست حسين عليه السلام ساكت نخواهد نشست. به همين جهت، وقتي معاويه در نيمه رجب سال شصت مرد و مردم شام با يزيد بيعت كردند، اولين اقدام وي، برخلاف دستور پدرش كه به وي سفارش كرده بود با حسين در نيفتد و با او مدارا كند؛ زيرا نزد مردم محبوب است، به وليد بن عتبه بن ابي سفيان، والي مدينه نامه نوشت كه از مردم بيعت بگير و ابتدا از بزرگان و سرشناسان قريش شروع كن و اولين نفر نيز حسين باشد؛ زيرا اميرالمؤمنين(معاويه) دستور داده است با وي مدارا كنيم و او را به صلاح آورم. وليد به محض رسيدن پيك يزيد، نصف شب كسي را دنبال حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير فرستاد و خبر مرگ معاويه را داد و بيعت با يزيد را خواستار شد. آن دو گفتند تا صبح منتظر مي مانيم تا ببينيم مردم چه مي كنند. حسين عليه السلام تصميم گرفت از پيش وليد برود. ابن زبير نيز همراه شد. وليد خواست مانع شود كه بين حسين و وليد درگيري لفظي رخ داد و درگير شدند. حسين عمامه از سر وليد برداشت. وليد گفت: اگر حسين را به هيجان آوريم، وي همچون شير است. مروان گفت: وي را همين جا بكش. وليد گفت: خون حسين خوني


1- الفتوح، ج 5، ص 17.

ص: 82

است كه دامن همه خاندان عبد مناف را مي گيرد. حسين و عبدالله بن زبير، همان شب به سوي مكه حركت كردند. مردم فرداي آن شب، از بامداد براي بيعت با يزيد فراهم آمدند. به جست وجوي حسين و ابن زبير پرداختند كه به ايشان دسترسي نيافتند.(1) امام حسين عليه السلام دو شب از ماه رجب مانده بود كه از مدينه به مكه ره سپار شد و روز سوم شعبان به مكه رسيد و ماه هاي شعبان و رمضان و شوال و ذي القعده در مكه بود و روز سه شنبه هشتم ذي الحجه، روز ترويه از مكه به سوي كوفه خارج شد.(2)

8. علت و انگيزه قيام

8. علت و انگيزه قيام

مسئله امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ستمگر، انگيزه اصلي و اساسي قيام امام حسين عليه السلام بود. آن حضرت پيش از خروج از مدينه، وصيت نامه اي به برادرش، محمد حنفيه داد و انگيزه قيام خود را از همان ابتدا بيان كرد. ابن اعثم كوفي در كتابش چنين آورده است.

محمد حنفيه به امام مي گويد:

به مكه برو. اگر آنجا براي تو امن بود در آنجا بمان، و اگر چنين نبود به سوي يمن ره سپار شو؛ چرا كه آنان ياران جد و پدر تواند. آنان مهربان ترين و با محبت ترين و مهمان نوازترين مردمند. اگر آنجا براي تو امن بود، بمان، وگرنه به شن زارها و شكاف كوه ها رفته و از شهري به شهر ديگر كوچ كن! تا ببيني كار اين مردم به كجا منتهي مي شود و خداوند بين تو و اين گروه فاسق داوري خواهد كرد. امام فرمود: «اي برادر، به خدا سوگند، اگر در هيچ نقطه اي از دنيا، هيچ پناهگاه و جاي امني نداشته باشم، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد».


1- الطبقات الكبري، ج 10، ص 442؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 415؛ تاريخ الإسلام، ج 5، ص 7؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 175.
2- استيعاب، ج 1، ص 396؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 171؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 381.

ص: 83

سپس امام قلم وكاغذي خواست و وصيت نامه اي براي برادرش، محمد حنفيه نوشت. در بخشي از وصيت نامه آمده است: «و من از روي طغيان و سرِ مستي و فسادانگيزي و ستم كاري خروج نكردم، بلكه تنها براي اصلاح در امت جدم به پا خاستم. مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم.(1)

امام حسين عليه السلام در اين وصيت نامه به صراحت از اهداف خود سخن مي گويد و پس از اين نيز دليل كار خويش و كنار نيامدن با يزيد را به روشني بيان مي كند. تاريخ نگاران معروف اهل سنت چنين نوشته اند:

«امام حسين عليه السلام در نزديكي بيضه براي ياران خود و لشكريان حر به سخنراني پرداخت و پس از سپاس و ستايش الهي گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: هر كس سلطان ستمگر را ببيند كه محرّمات الهي را حلال مي شمارد و عهد خداي را مي شكند و با سنت رسول خدا مخالفت مي كند و با بندگان خدا از روي ستم و گناه رفتار مي كند و بر او به گفتار و كردار قيام نكند، بر حق خداوند است كه او را هم بدان جاي ببرد كه آن ظالم را به همان جا مي برد. اي مردم، آگاه باشيد كه اين گروه (بني اميه) از فرمان شيطان پيروي كردند و اطاعت خدا را رها كرده اند و فساد را آشكار ساخته و حدود خدا را معطل گذاشتند. في ء را منحصر به خود ساخته، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده اند و من اولي ترين مردمم به نهي كردن و بازداشتن آنها از چنين اعمالي و شما نامه ها به من نوشتيد و فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بيعت كرده ايد و مرا (به دشمن) تسليم نمي كنيد و تنها نمي گذاريد. اكنون اگر بر بيعت و پيمان خود پايدار بمانيد، به رشد خود خواهيد رسيد. بدانيد كه من


1- الفتوح ابن اعثم كوفي، ج 5، ص 21.

ص: 84

حسين پسر علي و فاطمه دختر رسول خدا هستم. من خود با شما و يكي از شمايم و خانواده ام با خانواده شماست و من در زندگاني سرمشق و پيشواي شمايم و اگر چنين نكنيد و بر عهد خود استوار نباشيد و آن را بشكنيد و بيعت از خود برداريد، به جان خودم قسم كه از شما عجيب نيست؛ چرا كه با پدر و برادر و پسر عمويم، مسلم همين كرديد. ناآزموده كسي است كه فريب وعده هاي شما را بخورد. شما از بخت خود روي گردان شديد و بهره خود را از دست داديد. هر كس پيمان بشكند، زيان پيمان شكني هم بر ضرر خود اوست و خداوند به زودي مرا از شما بي نياز مي گرداند. و السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته».(1)

ازاين رو، امام حسين عليه السلام براي قيام خود عليه يزيد مجوز شرعي داشت؛ زيرا وي از جدّش، رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده بود كه مسلمان حق ندارد در برابر حاكمي كه شرايط زمامداري ندارد، سكوت كند.

علت حركت امام به سوي كوفه آن بود كه در مدت اقامت در مكه نوشته هاي مردم كوفه در مكه به دستش رسيده بود. ازاين رو، با اينكه امام


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 403؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 48؛ الفتوح ابن اعثم، ج 5، ص 82. «ان الحسين خطب اصحابه و اصحاب الحر بالبيضه، فحمد الله و اثني عليه ثم قال: ايها الناس، ان رسول الله صقال: [من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناكثا لعهد الله، مخالفا لسنه رسول الله، يعمل في عباد الله بالإثم و العدوان، فلم يغير عليه بفعل و لا قول، كان حقا علي الله ان يدخله مدخله] الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشيطان، و تركوا طاعه الرحمن، و أظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استأثروا بالفي ء، و أحلوا حرام الله، و حرموا حلاله، و انا أحق من غير، قد أتتني كتبكم، و قدمت علي رسلكم ببيعتكم، انكم لا تسلموني و لا تخذلوني، فان تممتم علي بيعتكم تصيبوا رشدكم، فانا الحسين بن علي، و ابن فاطمه بنت رسول الله ص، نفسي مع انفسكم، و اهلي مع أهليكم، فلكم في أسوة، و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم، و خلعتم بيعتي من أعناقكم، فلعمري ما هي لكم بنكر، لقد فعلتموها بابي و أخي و ابن عمي مسلم، و المغرور من اغتر بكم، فحظكم أخطأتم، و نصيبكم ضيعتم، و من نكث فإنما ينكث علي نفسه، و سيغني الله عنكم، و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته».

ص: 85

مردم كوفه را مي شناخت و عمل كرد آنان را در دوره پدر و برادرش از نزديك ديده بود، دعوت كوفيان را اجابت كرد و گفته عده اي همچون برادرش، محمد حنفيه و عبدالله بن عمر و ابن عباس و ديگران را نپذيرفت كه او را از رفتن به كوفه بر حذر مي داشتند؛ زيرا، خواست اتمام حجتي براي مردم كوفه و كساني باشد كه پس از وي مي آيند تا نگويند چرا حسين دعوت كوفيان را با آنكه اعلام آمادگي كرده بودند وي را ياري رسانند و ريشه ظلم را بر كنند، اجابت نكرد. ازاين رو، با اينكه انگيزه اصلي حضرت، امر به معروف و نهي از منكر و اصلاح امت بود و بدين منظور از مدينه خارج شده بود، اما دعوت مردم كوفه تنها اتمام حجتي بر ادعاي ياري آنان بود. به همين جهت، هنگامي كه در بين راه از پيمان شكني كوفيان و قتل مسلم و هاني آگاه شد، تعجب نكرد و تسليم نشد و تقاضاي تسليم شدن نيز نكرد، بلكه بر انگيزه خويش پاي فشرد. تاريخ نگاران نوشته اند: «حسين عليه السلام (در ذي حسم يا در كربلا) ايستاد و پس از حمد و ثناي خدا گفت: كارها چنان شده كه مي بينيد. دنيا تغيير يافته و به زشتي گراييده. معروف از آن رخت بربسته و پيوسته بدتر مي شود و از آن ته ظرفي مانده و معاشي ناچيز، چون چراگاه كم مايه. مگر نمي بينيد به حق عمل نمي كنند و از باطل دوري نمي كنند. در چنين وضعيتي، حقا كه مؤمن بايد به ديدار خداي راغب باشد. ازاين روست كه من مرگ را جز نيك بختي و زندگي با ستمگران را جز زيانكاري نمي دانم.(1)


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 192؛ تاريخ الإسلام، ج 5، ص 12؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 404. «قال قد نزل ما ترون من الامر وان الدنيا تغيرت وتنكرت وأدبر معروفها وانشمر حتي لم يبق منها إلا صبابة الاناء الا خسيس عيش كالمرعي الوبيل ألا ترون الحق لا يعمل به والباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله فاني لا أري الموت الا سعادة والحياة مع الظالمين الا برما».

ص: 86

همچنين نوشته اند كه حضرت براي اتمام حجت به بزرگان بصره نيز نامه نوشت و آنان را نيز دعوت به ياري خويش كرد و انگيزه خود را براي قيام، احياي سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله بيان كرد.

تاريخ نگاران از قول ابوعثمان نهدي نقل كرده اند: «حسين همراه يكي از غلامانشان به نام سليمان نامه اي به هر يك از سران پنج ناحيه بصره و بزرگان آنجا همچون مالك بن مسمع بكري و احنف بن قيس و منذر بن جارود و مسعود بن عمرو و قيس بن هيثم و عمرو بن عبيدالله بن معمر فرستاد. متن نامه چنين بود: اما بعد، خدا، محمد را از مخلوق خويش برگزيد و به نبوت كرامت داد و او را به پيامبري خويش انتخاب كرد و آن گاه كه اندرز بندگان گفته بود و رسالت خويش را به اتمام رسانيده بود، وي را سوي خويش برد و ما خاندان و اوليا و اوصيا و وارثان وي بوديم و در جانشيني وي از همه مردم شايسته تر بوديم، اما قوم ما ديگران را بر ما مقدم داشتند و ما با آنكه خود را احق به اين امر از كساني كه عهده دار آن شدند مي دانستيم، اما چون كه تفرقه را خوش نداشتيم و سلامت را دوست داشتيم، رضايت داديم آنان نيز كارهاي خوبي كردند و اصلاحاتي كردند كه خدايشان رحمت كند و ما و آنها را بيامرزد. اينك فرستاده خويش را با اين نامه سوي شما روانه كردم و شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر او دعوت مي كنم؛ چرا كه سنت را ميرانيده و بدعت را احيا كرده اند. اگر گفته ام را بشنويد و دستور مرا اطاعت كنيد، شما را به راه رشاد هدايت مي كنم. سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد». (1)


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 357؛ عبدالرحمان بن محمد بن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 28؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 170.

ص: 87

با توجه به اين سخنان، امام حسين عليه السلام با هدف و برنامه پيش بيني شده و براي اجراي فرمان جدش قيام كرد، ازاين رو، دعوت مردم كوفه از وي و پاسخ گويي به دعوت آنان فقط براي اتمام حجت با آنان بوده است، وگرنه حضرت چنان كه خود در اين سخنان در اولين برخورد با آنان فرمود، به پيمان كوفيان دل خوش نبوده است و سابقه ناراستي آنان را به رخ آنان كشيد. اين سخنان گوياي اين واقعيت است كه حضرت در اقدام خود درست تشخيص داده است.

9. امام حسين عليه السلام و مصلحت جويان

9. امام حسين عليه السلام و مصلحت جويان

يكي از مسائل مهم درباره حركت و قيام سيدالشهدا، سخنان مصلحت جويان و خيرخواهان است. در كتاب هاي تاريخ و سيره، نام گروهي از سرشناسان آمده است كه هر يك به زبان خاص خويش، خودداري حضرت از قيام و حركت عليه يزيد را مي خواهند و پاسخ امام نسبت به هر يك به تناسب فكر و انديشه اوست، ولي منطق اصلي دو طرف كاملاً مشخص است. يك طرف، امام حسين عليه السلام ، فرزند و دست پرورده رسول خدا صلي الله عليه و آله و علي مرتضاست كه به جهت آنكه سنت مرده و بدعت زنده شده و خطر نابودي اسلام را با حكومت يزيد درك كرده است، برخود لازم مي داند قيام كند و به گفته رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود: «كسي كه حاكم ستمگر را بببيند، نبايد سكوت كند.» تمسك كرده و براي احياي سنت و امر به معروف بر انجام وظيفه پاي مي فشرد، هر چند به قيمت جان او باشد و به صراحت مي فرمايد: «وَ اللهِ اِنّي لَأرْجُو اَن يَكونَ خَيراً ما ارادَ اللهُ بِنا، قُتِلنا أمْ ظَفَرنا؛(1)به خدا قسم، از خداوند اميد رقم زدن خير براي خودمان دارم، چه در اين راه كشته شويم يا آنكه پيروز گرديم».


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 405.

ص: 88

اين منطق بر گرفته از قرآن است كه به پيامبرش امر مي كند به دشمنان بگويد: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَي الْحُسْنَيين؛ بگوآيا درباره ما جز يكي از دو نيكي يا (پيروزي يا شهادت) را انتظار داريد». (توبه: 52)

منطق طرف مقابل مصلحت گرايي، سياسي كاري و منفعت جويي يا در نهايت خيرخواهي حفظ جان امام حسين عليه السلام ، به نام فرزند و يادگار رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است با اينكه مي داند حركت امام حركتي صحيح است. در ادامه به برخي از اين مصلحت انديشي ها و پاسخ امام اشاره مي شود:

«ابن عباس پس از آگاه شدن از خروج امام از مكه نزد وي رفته و از وي مي پرسد: اي فرزند فاطمه. به كجا مي روي؟ امام فرمود: به عراق، نزد شيعيانم. ابن عباس گفت: من رفتن به اين سوي را خوش ندارم؛ چرا كه به سوي قومي مي روي كه پدرت را كشته و برادرت را مجروح نمودند و برادرت از روي خشم آنان رها نمود. ازاين رو، خداي را به يادت مي آورم كه از جانت حفاظت كني (أُذَكّرُكَ اللهَ أنْ تَغرِر بِنَفْسِك)».(1)

ابن عباس بنا بر نقل برخي ديگري گفت: «اگر نه اين است كه براي من يا براي تو زشت است، دست بر سرت مي يازيدم و اگر بدانم با گريبان گير شدن با تو، تو همين جا مقيم مي شوي، چنان مي كردم، ولي گمان نمي كنم اين كارها براي من سودي داشته باشد، اما امام پاسخش فرمود: اگر در جاي ديگري كشته شوم، براي من بهتر و دوست داشتني تر از آن است كه حرمت مكه با كشته شدن من از ميان برود».(2)

بر اساس اين سخنان، ابن عباس با اصل قيام امام مخالف نيست، بلكه با سفر به سوي عراق، مخالف است. همچنين كاملاً منطق امام روشن است.


1- تهذيب الكمال، ج 6، ص 416.
2- مجمع الزوائد، ج 9، ص 192؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 147.

ص: 89

حضرت مي فرمايد: «حتي اگر من آنان را رها سازم، آنان مرا رها نخواهند ساخت و حتي حرمت ماه حرام و شهر امن مكه را نيز رعايت نخواهند كرد و خونم را در اين مكان امن خواهند ريخت و ترورم خواهند كرد. ازاين رو، مي روم تا حرمت مكه هتك نگردد».(1)

عبدالله بن جعفر، پسر عمو و شوهر زينب نيز براي حسين عليه السلام نامه نوشت و او را از كوفيان برحذر داشت و او را به خدا سوگند داد كه آهنگ ايشان نكند. حسين در پاسخ او نوشت: «من خوابي ديده ام كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرماني داد و آن را اجرا خواهم كرد تا نتيجه كار خود را نبينم از آن خواب هيچ كس را آگاه نمي سازم».(2)

در اين نامه نيز عبدالله با سفر به سوي عراق مخالف است، نه با اصل خروج. در اين پاسخ، حضرت به رؤيا و دستور خاص از جانب رسول خدا صلي الله عليه و آله بسنده مي كند.

عبدالله بن مطيع به حسين عليه السلام گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد. به عراق مرو و ما را از وجود خود بهره مند ساز كه به خدا سوگند، اگر اين قوم تو را بكشند، ما را به بردگي و چاكري خواهند گرفت».(3)

همچنين از عبدالله بن عمر كه حق السكوت از معاويه دريافت كرده بود، چندين سخن متفاوت نقل شده كه در همه آنها موضوعي نمايان است و آن، دعوت به سكوت و رفتار همانند ديگر مردم است.

عبدالله بن عمر و عبدالله بن عياش بن ابي ربيعه كه از مراسم عمره برمي گشتند، در منطقه ابوا، حسين و ابن زبير را ديدند. ابن عمر به آن دو


1- أنساب الأشراف، ج 3، ص 147.
2- الطبقات الكبري، ج 10، ص 447؛ تاريخ الإسلام، ج 5، ص 9.
3- تاريخ الإسلام، ج 5، ص 7؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 416؛ سير اعلام النبلا، ج 3 ، ص 296.

ص: 90

گفت: «شما را به خدا سوگند مي دهم كه برگرديد و در كار پسنديده اي كه مردم به آن در آمده اند، در آييد و منتظر بمانيد. اگر مردم بر بيعت يزيد اجتماع كردند، شما تنها نخواهيد بود و اگر از او پراكنده شدند، همان چيزي است كه شما مي خواهيد».(1)

بنا بر نقلي ديگر، عبدالله بن عمر به امام حسين عليه السلام گفت: «خروج مكن كه خداوند متعال پيامبر را ميان دنيا و آخرت مخير گرداند و پيامبر آخرت را برگزيد. تو نيز پاره تن پيامبري و به دنيا نخواهي رسيد. سپس حسين عليه السلام را در آغوش كشيد و گريست».(2)


1- الطبقات الكبري، ج 10، ص 444؛ سير اعلام النبلا، ج 3، ص 296؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 416؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 14، ص 208.
2- تاريخ مدينه دمشق، ج 14، ص 208، تهذيب الكمال، ج 6 ، ص 416 ؛ سير اعلام النبلا، ج 3، ص 293؛ تهذيب التهذيب، ج 2 ، ص 308.

ص: 91

فصل پنجم: امام حسين عليه السلام و واقعه عاشورا

اشاره

فصل پنجم: امام حسين عليه السلام و واقعه عاشورا

در فصل پيش به علل و انگيزه قيام امام حسين عليه السلام به تفصيل پرداختيم و بيان شد حضرت حتي در مكه احساس امنيت نمي كرد و احتمال ترور و كشته شدنش را مي داد، بدون اينكه كشته شدن ايشان در سرنوشت مسلمانان اثري داشته باشد و به هدفي برسد كه دنبال مي كرد. ازاين رو، آن حضرت تصميم گرفت از مكه برود.

1. مسير حركت امام حسين عليه السلام از مكه تا كربلا

1. مسير حركت امام حسين عليه السلام از مكه تا كربلا

امام حسين عليه السلام ، روز ترويه يعني هشتم ذي الحجه با اهل بيت عليهم السلام و ياران اندك خود از مكه رفت و از تنعيم، به سوي صفاح حركت كرد. در آنجا به فرزدق شاعر برخورد و از اوضاع كوفه پرسيد. از آنجا به ذات عرق ره سپار شد. در اين محل نامه عبدالله بن جعفر به حسين عليه السلام رسيد كه از عثمان بن سعيد براي حسين عليه السلام امان گرفته بود. او نامه را به وسيله دو فرزندش، عون و محمد فرستاده بود، از آنجا به حاجر(دره) بطن الرمه رفت كه محل اطراق اهل بصره در نجد بود. در آنجا قيس بن مسهر صيداوي را با نامه اي به سوي مردم كوفه فرستاد.(1) از آنجا نيز به خزيميه رفت و در آنجا ماند. يك شبانه روز توقف كرد.(2)


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 394؛ الكامل، ج 4، ص 41؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 181.
2- الفتوح، ج 5، ص 70.

ص: 92

در مياه العرب، عبدالله بن مطيع را ديد و ماجراي حركت به سوي عراق را برايش گفت.(1) در زرود، زهير بن قين به وي پيوست و از آنجا به سوي ثعلبيه رفت. در آنجا بود كه خبر شهادت مسلم به وي رسيد.(2) حضرت از راه شقوق(3) به زباله رفت. در آنجا خبرشهادت برادر رضاعي اش عبدالله يقطر به وي رسيد و به مردم اعرابي كه به طمع مال به وي پيوسته بودند، خبر شهادت مسلم و عبدالله را داد و فرمود: هر كس مي خواهد برگردد، آزاد است. عده اي از آنان جدا شدند و تنها ياراني كه از مكه با او بودند، باقي ماندند. از آنجا به بطن العقبه رفتند. در آنجا مردي از عرب (عمر بن لوذان از بني عكرمه) او را ديد و گفت: تو را به خدا قسم مي دهم كه برگردي؛ زيرا جز سر نيزه و دم شمشير چيزي به پيشواز تو نمي آيند. آنهايي كه برايت نامه نوشتند و اگر تو را از جنگ، بي نياز و راه ها را هموار و باز مي كردند، رفتن به سويشان تصميم درستي بود، ولي با اين وضع من صلاح نمي دانم تو چنين كني. امام گفت: آنچه تو گفتي بر من پوشيده نيست، ولي نمي توان بر امر و كار خداوند چيره شد. پس از آن به راه خود ادامه داد.(4) در اول محرم سال 61 به شراف رسيد. در آنجا به هنگام صبح، حسين عليه السلام دستور داد آب براي نوشيدن برداشتند و حركت كردند. نزديكي هاي ظهر از دور سياهي ديدند. گمان كردند درختان نخل است، اما چون نزديك شدند معلوم گشت لشكر دشمن است و حرّ بن يزيد رياحي با هزار نفر آمده. امام حسين عليه السلام دستور داد در همان جا كه ذو حسم نام داشت، چادرها را به پا كنند و پس از رسيدن لشكر دشمن، به جوانان دستور داد تا آنان و اسب هايشان را سيراب سازند.(5)


1- الكامل، ج 4، ص 41.
2- تاريخ الطبري، ج 5، ص 396.
3- الفتوح، ج 5، ص 70.
4- تاريخ الطبري، ج 5، ص 399؛ الكامل، ج 4، ص 43.
5- تاريخ الطبري، ج 5، ص 401؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 169؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 186.

ص: 93

هنگامي كه حرّ به حسين عليه السلام رسيد، از حرّ پرسيد: با مايي يا عليه ما؟ حرّ گفت: عليه تو. حرّ و لشكريانش در مقابل حسين عليه السلام بودند، اما همراه امام بودند و در نمازها به آن حضرت اقتدا مي كردند حضرت از فرصت پيش آمده براي روشنگري لشكريان حرّ استفاده مي كرد. ايشان پيش از نماز ظهر براي آنان سخنراني كرد.

به نوشته تاريخ نگاران، امام در سخنراني اول فرمود: «اي مردم! مرا به پيش خدا عز و جل و شما، اين عذر هست كه پيش شما نيامدم، مگر هنگامي كه نامه هاي شما به من رسيد و فرستادگانتان آمدند و گفتند سوي ما بيا كه امام نداريم، شايد خدا به وسيله تو ما را بر هدايت فراهم آورد. اگر بر پيمان خود هستيد، آمده ام. اگر عهد و پيماني كنيد كه اطمينان يابم به شهر شما مي آيم و اگر نكنيد و آمدن مرا خوش نداريد، از پيش شما بازمي گردم و به همان جا مي روم كه از آنجا سوي شما آمده ام. راوي مي گويد آنان در مقابل وي خاموش ماندند».(1)

حضرت، وقت عصر و پس از نماز عصر، در جمع ياران خود و لشكر حر، سخنراني دوم را پس از حمد و ثناي الهي اين گونه آغاز كرد: «اي مردم! اگر پرهيزكار باشيد و حق را براي صاحب حق بشناسيد، بيشتر مايه رضاي خداست. ما اهل بيت به كار خلافت شما از اين مدعيان ناحق كه با شما رفتار ظالمانه دارند، شايسته تريم. اگر ما را خوش نداريد و حق ما را نمي شناسيد و رأي شما جز آن است كه در نامه هايتان به من رسيده است و فرستادگانتان نزد من آورده اند، از پيش شما بازمي گردم. حرّ بن يزيد گفت: به خدا سوگند، ما نمي دانيم اين نامه ها كه مي گويي، چيست؟ حسين گفت: اي


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 401.

ص: 94

عقبه پسر سمعان، خورجيني را كه نامه هاي آنها در آن هست، بياور. عقبه خورجيني پر از نامه آورد و پيش روي آنها ريخت. حرّ گفت: ما جزو اين گروه كه به تو نامه نوشته اند، نيستيم. به ما دستور داده اند وقتي به تو رسيديم از تو جدا نشويم تا پيش عبيدالله بن زيادت بريم. حسين گفت: مرگ از اين كار در نزدم بهتر است. آن گاه حسين عليه السلام به ياران خويش گفت: برخيزيد و سوار شويد. پس ياران وي سوار شدند و منتظر ماندند تا زنانشان نيز سوار شدند و به ياران خود گفت: برويم. چون خواستند بروند، لشكر حرّ از رفتنشان مانع شدند. گفت وگوهاي بين امام و حرّ رد و بدل شد. حرّ گفت: من دستور جنگ با تو را ندارم. دستور داده اند از تو جدا نشوم تا به كوفه ات برسانم. اگر نمي خواهي، راهي برو كه تو را به كوفه نرساند. سوي مدينه نيز نرو. از اين راه برو و از راه عذيب و قادسيه به طرف چپ برو. امام نيز دستور داد تا به جانب چپ حركت كنند.(1) آنان با هم حركت كردند تا به منطقه بيضه رسيدند. در اين منطقه نيز امام حسين عليه السلام خطبه سوم خويش را كه همان خطبه معروف «هر كس سلطان ستمگر را ببيند كه محرّمات الهي را حلال مي شمارد و عهد خداي را مي شكند و با سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله مخالفت مي كند و با بندگان خدا از روي ستم و گناه رفتار مي نمايد و عليه او به گفتار و كردار مخالفت نكند، حق خداوند است كه او را هم بدان جاي ببرد كه آن ظالم را به همان جا مي برد» را كه پيش از اين در بحث انگيزه قيام به تفصيل آورده شد، در جمع لشكريان حرّ بيان كرد.(2) از آنجا نيز حركت كردند تا به عذيب الهجانات رسيدند. در اين محل چهار نفر از كوفه كه مجمع بن عبدالله


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 402؛ أنساب الأشراف، ج 3،ص 17؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص ؛ الكامل، ج 4، ص 47.
2- تاريخ الطبري، ج 5، ص 403؛ الكامل، ج 4، ص 48.

ص: 95

عايذي يكي از آنها بود، خواستند به حسين عليه السلام بپيوندند، اما حرّ مانع شد. حسين عليه السلام وي را تهديد كرد و حرّ نيز كوتاه آمد. آن گاه امام از حال فرستاده اش قيس بن مسهر پرسيد. مجمع خبر شهادت وي را داد. اشك در چشم حسين عليه السلام جمع شد. آن گاه گفت: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ينْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً؛ بعضي پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شهيد شدند) و بعضي ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود ندادند.» (احزاب: 23) از آنجا نيز حركت كردند تا به قصر بني مقاتل رسيدند و آنجا فرود آمدند و ديدند خيمه اي آنجا زده شده است. امام پرسيد: اين خيمه مال كيست؟ گفتند: عبيدالله بن حرّ جعفي. گفت: او را پيش من بخوانيد، و كس به طلب او فرستاد. عبيدالله گفت: به خدا از كوفه درآمدم كه وقتي حسين وارد مي شود آنجا نباشم. به خدا نمي خواهم او را ببينم و او مرا ببيند. فرستاده آمد و خبر را گفت. حسين عليه السلام برخاست و نزد عبيدالله وارد شد و سلام گفت و نشست و او را دعوت كرد كه در كار قيام با وي همراهي كند، اما عبيد الله بن حرّ همان پاسخ را داد. حسين عليه السلام به او گفت: اگر ما را ياري نمي كني، از خدا بترس و جزو كساني كه با ما پيكار مي كنند، مباش. به خدا هر كه بانگ ما را بشنود و ياريمان نكند، هلاك مي گردد. ابن حرّ گفت: ان شاءالله اين اتفاق هرگز نخواهد شد. وقتي آخر شب شد، حسين دستور آب گيري و آن گاه حركت داد. چون صبح شد، ايستادند و نماز صبح خواندند و آن گاه با شتاب سوار و از جانب چپ روان شدند، اما حرّ نمي گذاشت و همچنان با هم راه پيمودند تا به نينوا رسيدند؛ جايي كه حسين در آنجا اطراق كرد. در همين جا مالك بن نسير از طرف عبيدالله زياد نامه اي با اين مضمون آورد: «وقتي نامه من به تو رسيد و فرستاده ام آمد، حسين را در زميني باز و بي حصار و آب

ص: 96

نگه دار. به فرستاده ام دستور داده ام با تو باشد و از تو جدا نشود تا خبر بياورد دستور مرا اجرا كرده اي. و السلام. وقتي حرّ نامه را خواند، به آنها گفت: اين نامه امير عبيدالله بن زياد است كه به من دستور مي دهد شما را در همان جا كه نامه اش به من مي رسد، نگه دارم.(1)

2. امام حسين عليه السلام در كربلا

اشاره

2. امام حسين عليه السلام در كربلا

امام حسين عليه السلام در روز دوم محرم سال 61 هجري به سرزمين نينوا رسيد و حرّ به امر عبيدالله او را متوقف كرد و هشت روز در اين سرزمين ماند. در اين مدت برخي از دشمنان و از كوفه به وي پيوستند و بر لشكريان دشمن نيز لحظه به لحظه افزوده مي شد تا آنكه در روز دهم محرم شمار آنان به سي هزار نفر رسيد. در اين هشت شبانه روز، ماجرا هاي بسياري رخ داد كه تنها به برخي از ماجراهاي مهم مي پردازيم.

الف) اتمام حجت با دشمن

الف) اتمام حجت با دشمن

يكي از كارهاي مهم امام حسين عليه السلام و يارانش در روز عاشورا، اتمام حجت با دشمنانش بود تا در تاريخ به يادگار بماند و قاتلان حسين عليه السلام و طرفداران بني اميه نتوانند ادعا كنند از مقام و جايگاه حسين صلي الله عليه و آله نزد خدا و رسول صلي الله عليه و آله او با خبر نبوده و از سر ناآگاهي يا غفلت، حضرت را كشته اند. در ادامه به دو متن از اتمام حجت ها بسنده مي شود:

ب) سخنان امام حسين عليه السلام

ب) سخنان امام حسين عليه السلام

گروهي از تاريخ نگاران آورده اند: «هنگام صبح، زماني كه دشمن خواست حمله كند، حسين عليه السلام سوار بر اسبش شد و قرآني در دست گرفت و رو به


1- تاريخ الطبري، ج 5، صص 403 - 408؛ الكامل، ج 4، صص 48 - 52.

ص: 97

روي لشكر دشمن دست به آسمان بلند كرد و فرمود: «خدايا تو در هر رنجي، تكيه گاه و در هر سختي اميد مني و در هر گرفتاري كه به سويم روي كند، تكيه گاه و يارم تويي، چه غم ها كه موجب اضطراب و بيچارگي، كه راه چاره اي نداشت وسبب بي اعتنايي دوست و شماتت دشمن بود كه به پيشگاه تو آوردم و شكايت آن را به تو كردم كه از همه كسان دل با تو داشتم و تو آن را برطرف كردي. همه نعمت ها و همه خوبي ها از توست و همه مطلوب ها به نزد توست».

آن گاه با صداي بلند فرمود: «اي مردم، خيرخواهي مرا بشنويد (همه سكوت كردند) اگر گفتار مرا پذيرفتيد و سخنم را باور كرديد و انصاف داديد نيك بخت مي شويد و بر ضد من دست آويزي نداريد و اگر نپذيرفتيد (همان مي گويم كه نوح گفت): «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَي وَ لا تُنْظِرُونِ؛ پس [در] كارتان با شريكان خود هم داستان شويد تا كارتان بر شما ملتبس نشود. سپس درباره من تصميم بگيريد و مهلتم ندهيد.» (يونس: 71)؛ زيرا «إِنَّ وَلِيي الله الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يتَوَلَّي الصَّالِحِينَ؛ ياور من خدايي است كه اين كتاب را نازل كرده و هم او دوستدار شايستگان است.» (اعراف: 196) سپس به بيان فضل و بزرگي نسب و خاندان و بزرگي مقامش پرداخت و فرمود: نسب مرا به ياد آوريد و ببينيد من كيستم. آن گاه به «خويشتن بازگرديد و بينديشيد آيا جنگيدن با مني كه پسر دختر پيامبرتان هستم، رواست؟ و روي زمين فرزند پيامبري غير از من در بينتان نيست. آيا من پسر وصي وي و عموزاده اش نيستم كه پيش از همه به خدا ايمان آورد و پيامبر را در مورد چيزي كه از پيش پروردگارش آورده بود، تصديق كرد؟ مگر حمزه، سرور شهيدان عموي پدرم نبود؟ مگر جعفر شهيد طيار، صاحب دو بال، عموي من نبود؟ مگر سخني را كه مشهور است، نشنيده ايد پيامبر خدا به من

ص: 98

و برادرم گفت: اين دو سرور جوانان بهشتند؟ اگر آنچه را مي گويم حق نيز همين است _ زيرا به خدا از وقتي دانسته ام خدا دروغگو را دشمن دارد و دروغ ساز زيان مي بيند، دروغ نگفته ام- باور داريد (بپذيريد) و اگر گفته ام را باور نمي كنيد، هنوز در ميان (از اصحاب) كساني مانند جابر بن عبدالله انصاري يا ابو سعيد خدري يا سهل بن سعد ساعدي يا زيد بن ارقم يا انس بن مالك هست تا از آنان درباره من بپرسيد تا به شما بگويند اين سخن را درباره من و برادرم از پيامبر خدا شنيده اند. آيا اين شما را از ريختن خون من باز نمي دارد؟

شمر ذي الجوشن گفت: او(حسين) خدا را تنها با زبان مي پرستد (و ايمان قلبي ندارد) و نمي داند چه مي گويد. حبيب بن مظاهردر پاسخش گفت: به خدا كه تو (همچون منافقان) خدا را بر هفتاد زبان پرستش مي كني، شهادت مي دهم راست مي گويي و نمي فهمي چه مي گويد؛ زيرا كه خدا بر دلت مهر نهاده.

آن گاه حسين عليه السلام به آنها گفت: اگر در اين سخن ترديد داريد، آيا اندك ترديدي داريد كه من پسر دختر پيامبرتانم؟ به خدا از مشرق تا مغرب از قوم شما يا قوم ديگر به جز من پسر دختر پيمبري وجود ندارد. تنها منم كه پسر پيمبر شما هستم. به من بگوييد چرا در پي كشتن منيد؟ آيا به جهت عوض كسي كه كشته ام يا مالي كه تلف كرده ام يا قصاص زخمي كه زده ام، در پي كشتن منيد؟ راوي گويد: آنها خاموش ماندند و چيزي نگفتند. راوي مي گويد: آن گاه بانگ زد: «اي شبث بن ربعي، اي حجار بن ابجر، اي قيس بن اشعث، اي يزيد بن حارث! مگر به من ننوشتيد ميوه ها رسيده و باغستان ها سرسبز شده و چاه ها پر آب شده و پيش سپاه آماده خويش مي آيي، بيا. گفتند: ما ننوشتيم. گفت: سبحان الله، به خدا شما نوشتيد. راوي مي گويد: آن گاه گفت: اي مردم، اگر مرا

ص: 99

نمي خواهيد، بگذاريدم از پيش شما به جايگاه خويش باز گردم. راوي مي گويد: قيس بن اشعث گفت: چرا به حكم عموزادگانت تسليم نمي شوي؟ به خدا، با تو رفتاري ناخوشايند نمي كنند و از آنها بدي به تو نمي رسد. حسين به او گفت: تو برادر همان برادري(برادر محمد بن اشعث كه در قتل مسلم شريك شد)، مي خواهي بني هاشم بيشتر از خون مسلم بن عقيل را از تو مطالبه كنند؟ نه به خدا مانند ذليلان تسليم نمي شوم و مانند بردگان گردن نمي نهم. اي بندگان خدا «و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مي برم از اينكه مرا متهم كنيد» (دخان: 20) من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مي برم از هر متكبري كه به روز حساب ايمان نمي آورد!».(1)

ج) سخنان زهير بن قين

ج) سخنان زهير بن قين

كثير بن عبداللَّه شعبي كه در زمان جنگ و كشته شدن حسين عليه السلام حضور داشت، مي گويد: «وقتي خواستيم به طرف حسين حمله بريم، زهير بن قين بر اسبش كه دمي پرموي داشت با سلاح تمام آمد و گفت: اي مردم كوفه شما را از عذاب خدا مي ترسانم. اندرز برادر مسلمان بر برادر مسلمان واجب است. ما و شما تاكنون و تا وقتي كه شمشير در ميانه نيامده است، برادريم و بر يك دين و بر يك آيينيم و شما سزاوار اندرز ماييد و چون شمشير در ميان آيد، هم بستگي برود و ما گروهي و شما گروهي ديگر خواهيد بود. خدا، ما و شما را به ذريه پيامبرش محمد صلي الله عليه و آله امتحان مي كند تا ببيند ما و شما چگونه عمل مي كنيم. ما شما را دعوت مي كنيم كه آنها را ياري كنيد و پشتيباني عبيدالله بن زياد طغيانگر را رها كنيد كه در ايام سلطه آنها جز بد


1- تاريخ الطبري،ج 5، ص 425؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 179؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 171؛ الكامل، ج 4، ص 62؛ المنتظم، ج 5، ص 339.

ص: 100

نخواهيد ديد. چشمانتان را ميل مي كشند و دست ها و پاها و اعضايتان را مي برند و بر تنه هاي خرما مي آويزند. همان گونه كه با پارسايان و قاريان شما امثال حجر بن عدي و يارانش و هاني بن عروه و نظاير او كردند، اما آنان ناسزا گفتند و از عبيدالله تمجيد كردند و شمر نيز به طرفش تير انداخت و گفت: هم اكنون خدا تو و يارت را مي كشد.

زهير گفت: مرا از مرگ مي ترساني! به خدا مرگ با او(حسين) را از جاويد بودن با شما خوش تر دارم.

راوي مي گويد: آن گاه رو به مردم كرد و با صداي بلند گفت: اي بندگان خدا اين بد تركيب بي عقل و امثال وي در كار دينتان شما را فريب ندهند. به خدا كساني كه خون ذريه و اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله را بريزند و ياران و مدافعانشان را بكشند، از شفاعت محمد نصيبي نمي برند.

راوي مي گويد: يكي او را صدا زد و گفت: ابو عبداللَّه مي گويد بيا. به جانم قسم، اگر مؤمن آل فرعون قوم خويش را اندرز گفت و كار دعوت را به كمال برد، اگر اندرز و بلاغ سودمند باشد تو نيز اين قوم را اندرز گفتي و به كمال رساندي».(1)

د) تحول حرّ بن يزيد رياحي

د) تحول حرّ بن يزيد رياحي

در طبقات و ديگر كتاب ها آمده است، حرّ بن يزيد پس از شنيدن سخنان امام حسين عليه السلام به عمر سعد گفت: «آيا تو قصد داري با اين مرد بجنگي؟ عمر گفت: آري. حرّ گفت: آيا هيچ يك از خصالي كه براي خود برشمرد، شما را راضي ننمود (كه از كشتنش دست برداريد؟) عمر سعد گفت: اگر دست من


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 427؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 195؛ الكامل، ج 4، ص 64.

ص: 101

بود، كاري مي كردم. حرّ گفت: سبحان الله چه گرفتاري بزرگي است كه پسر دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله اين پيشنهادها و سخنان را به شما عرضه مي دارد و نمي پذيريد. حرّ بن زياد رياحي به حسين عليه السلام پيوست و همراه او جنگ كرد تا كشته شد».(1)

ه_) شهادت ياران امام حسين عليه السلام

ه_) شهادت ياران امام حسين عليه السلام

ابتدا حرّ به ميدان رفت و به شهادت رسيد. سپس ياران ديگر امام حسين عليه السلام ، يكي پس از ديگري به ميدان رفتند و با شهامت جنگيدند و به شهادت رسيدند، ياراني همچون حبيب بن مظاهر اسدي، زهير بن قين بجلي، مسلم بن عوسجه، نافع بن هلال جملي و ديگران.

و) ياران پيامبر در ركاب امام حسين عليه السلام

و) ياران پيامبر در ركاب امام حسين عليه السلام

در ميان ياران حسين عليه السلام ، چند تن از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله مانند حبيب بن مظاهر اسدي، مسلم بن عوسجه، هاني بن عروه، عبدالله يقطر حضور داشتند. يكي از اين ياران، انس بن حارث است كه ابن حجر عسقلاني از صاحب نظران در علم رجال اهل سنت در باره وي مي گويد

وي اهل كوفه بوده و بخاري درباره اش مي گويد او از رسول خدا صلي الله عليه و آله حديث شنيد و با حسين عليه السلام كشته شد. روايتش را بغوي و ابن شاهين و ديگران آورده اند. صحابي بودنش را عده اي مانند بغوي و ابن سكن و ابن شاهين و دغولي و ابن زبر و الباوردي و ابن مندة و ابو نعيم و ديگران بيان كرده اند.(2)


1- الطبقات الكبري، ج 10 ، ص 470؛ الكامل، ج 4، ص 64؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 196؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 427.
2- الاصابه، ج 1، ص 271.

ص: 102

متن روايت وي چنين است: «وي گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: اين فرزندم (حسين) در سرزميني به نام كربلا كشته مي شود. هر كس آن زمان را درك كرد بايد او را ياري كند. انس بن حارث نيز چنين نمود و به كربلا رفت و با حسين عليه السلام كشته شد».(1)

ز) شهادت بني هاشم

ز) شهادت بني هاشم

سفيان ثوري از حسن بصري نقل كرده است: «با حسين بن علي عليه السلام ، شانزده تن از اهل بيتش كشته شدند. به خدا قسم كه در آن زمان بر روي زمين مشابه آنان پيدا نمي شد.» ثوري گفته است چه كسي در اين باره شك دارد.(2)

تاريخ نگاران از جمله آنان طبري و ابن كثير دمشقي و ديگران درباره شهادت اين افراد از خاندان پيامبر چنين نوشته اند: «اولين كسي از خاندان حسين كشته شد، علي اكبر بن حسين بود كه مادرش، ليلي دختر ابي مره بن عروه بن مسعود الثقفي است كه مره بن منقذ بن النعمان العبدي با نيزه بر وي زد و او را كشت. علي بن الحسين وقتي به ميدان آمد، چنين رجز گفت:

أنا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله أولي بالنبيّ

تاللَّه لا يحكم فينا ابن الدعي

من علي پسر حسين فرزند علي ام

ما و خانه كعبه به پيامبر خدا سزاوارتريم

به خدا، پسر بي پدر درباره ما حكم نكند

مره بن منقذ عبدي او را ديد و گفت: بزرگ ترين گناهان عرب به گردن من باشد. اگر بر من بگذرد و چنين كند، پدرش را عزادار نكنم. بار ديگر


1- أسدالغابة، ج 1، ص 146؛ الإصابة، ج 1، ص 271؛ إمتاع الأسماع، ج 12، ص 240؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 199؛ سبل الهدي، ج 11، ص 75؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 224.
2- 1 مجمع الزوائد، ج 9، ص 198؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 118؛ الاستيعاب، ج 1، ص 396.

ص: 103

علي اكبر آمد و با شمشير به دشمن حمله برد. مره بن منقذ با نيزه ضربتي به او زد كه افتاد. اطرافش را گرفتند و با شمشير پاره پاره اش كردند.

حميد بن مسلم ازدي گويد: به گوش خودم شنيدم كه حسين مي گفت: پسرم، خدا قومي را كه تو را كشتند، بكشد. نسبت به خدا و شكستن حرمت پيمبر چه جسور بودند. از پس تو دنياگو مباش. زني شتابان آمد كه گويي پاره خورشيد بود و فرياد مي زد: اي برادرم، اي برادرزاده ام. پرسيدم: كيست؟ گفتند: اين زينب دختر فاطمه دختر پيامبر خداست. زينب آمد و بر پيكر وي افتاد. حسين آمد و دست او را گرفت و سوي خيمه گاه برد. آن گاه حسين به طرف فرزند خويش رفت و به جوانان گفت: برادرتان را برداريد. آنان آمدند و او را از محل كشته شدنش بردند و روبه روي خيمه گاهي نهادند كه مقابل آن جنگ مي كردند».(1)

پس از آن، عمرو بن صبيح تيري سوي عبد الله بن مسلم بن عقيل انداخت و او دست خويش را بر پيشاني برد. تير بر دست و پيشاني خورد. پس از آن تير ديگري زد و قلبش را شكافت.

حميد بن مسلم مي گويد: «پسري سوي ما آمد كه گويي چهره اش پاره ماه بود. شمشيري به دست داشت و پيراهن و تنبان داشت و نعليني به پا كه بند يكي از آن پاره بود. هر چه را فراموش كنم، اين را فراموش نمي كنم كه بند چپ بود. عمر بن سعد بن نفيل ازدي به من گفت: به خدا، به او حمله مي برم. گفتم: سبحان الله، از اين كار چه مي خواهي؟ كشته شدن همين كسان كه محاصره اند، بس نيست؟ گفت: به خدا، به او حمله مي برم و حمله برد و پس نيامد تا سر او را با شمشير زد كه پسر به رو افتاد و گفت: عمو جانم مرا


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 447؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 201؛ الكامل، ج 4، ص 74.

ص: 104

درياب. حسين چون عقاب برجست و همانند شيري خشمگين حمله آورد و عمر را با شمشير زد كه دست خود را حايل شمشير كرد كه از زير مرفق قطع شد و بانگ زد و عقب رفت. چند تن از سواران كوفه حمله آوردند كه عمر را از دست حسين رهايي دهند. اسبان رو به عمر آورد و او را لگدمال كردند تا جان داد. وقتي غبار رفت، حسين را ديدم كه بر سر پسر ايستاده بود و پسر با دو پاي خويش زمين را مي خراشيد و حسين مي گفت: ملعون باد قومي كه تو را كشتند! به روز رستاخيز جد تو از جمله دشمنان آنها خواهد بود. آن گاه گفت: به خدا براي عمويت گران است كه او را بخواني، اما جوابت ندهد يا جوابت دهد، اما سودت ندهد. به خدا دشمنش بسيار است و ياورش اندك. آن گاه وي را برداشت. دو پاي پسر را ديدم كه روي زمين مي كشيد. حسين سينه به سينه وي نهاده بود. با خودم گفتم: او چه كار مي كند؟ وي را برد و با پسرش علي اكبر و ديگر كشتگان خاندانش كه اطراف وي بودند، يك جا نهاد.

راوي مي گويد: درباره پسر پرسش كردم. گفتند: وي قاسم بن حسن بن علي بن ابي طالب بود».(1)

«عباس بن علي بن ابي طالب،(2)مادرش، ام البنين بنت حرام عامريه، وي در كربلا علم دار حسين بود.»(3) «وي را چندين نفر مانند زيد بن رقاد جنبي و حكيم بن طفيل سنبسي(4)و حرمله بن كاهل اسدي، كشتند».(5)


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 447؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 201؛ الكامل، ج 4، ص 74.
2- مجمع الزوائد، ج 9، ص 197.
3- تاريخ الطبري، ج 5، ص 422.
4- تاريخ الطبري، ج 5، ص 468.
5- انساب الاشراف، ج 11، ص 175.

ص: 105

ح) چگونگي شهادت امام حسين عليه السلام

ح) چگونگي شهادت امام حسين عليه السلام

چگونگي شهادت ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله بسيار رنج آور و دلخراش و حزن آور است. با فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله كاري كردند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله حتي با كفار نيز اين اعمال را روا نمي دانست. «پس از كشته شدن ياران و اهل بيت حسين عليه السلام ، حسين به شدت تشنه شد و خواست آب بياشامد. حصين بن تميم تيري بر او زد كه بر دهانش نشست. حسين عليه السلام خون ها را با دست خود گرفت و خداي را ستايش مي كرد و چنين نفرين نمود: «اَللَّهُمّ أحْصِهم عَدداً، وَ اقْتُلْهُم بَدَداً، وَ لا تَذَرْ عَلَي الاْرضِ مِنْهُم أحَداً؛ خدايا شمارشان را كم كن و به پراكندگي جانشان را بگير و يكي از آنان را روي زمين باقي مگذار».(1)

«آن گاه به سوي فرات حركت كرد. يك نفر از قبيله از بني ابان بن دارم گفت: واي بر شما، ميان او و رسيدن به آب حايل شويد. دشمنان به دنبال او رفتند تا ميان حسين و فرات حايل شدند. راوي مي گويد: مرد اباني تيري زد كه در چانه حسين جاي گرفت. حسين گفت: خدايا، تشنه اش بدار. آن گاه تير را در آورد و دستش پر خون شد. فرمود: خدايا، به تو شكايت مي برم از اينان. ببين كه با فرزند دختر پيامبرت چه مي كنند.»(2) «آن گاه شمر بن ذي الجوشن با حدود ده نفر از پيادگان مردم كوفه سوي خيمه هاي حسين رفت تا به اهل خيمه حمله كند. حسين به سوي آنها بازگشت، اما آنان بين حسين و خيمه ها حايل شدند. حسين گفت: واي بر شما اگر دين نداريد و از روز معاد نمي ترسيد، در كار دنياي خود آزاده باشيد و به خيمه و عيالم كار


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 449؛ الكامل، ج 4، ص 76؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 187؛ سير اعلام النبلا، ج 3، ص 302.
2- تاريخ الطبري، ج 5، ص 449؛ الكامل، ج 4، ص 76؛ الطبقات الكبري، ج 10، ص 473.

ص: 106

نداشته باشيد و آنان را از دست اوباش و بي خردانتان محفوظ بداريد. شمر بن ذي الجوشن گفت: اي پسر فاطمه اين كار را برايت مي كنيم».(1)

«آن گاه شمر با پيادگان كه از جمله آنها ابوالجنوب عبد الرحمان و مقثعم بن عمرو بن يزيد و صالح بن وهب يزني و سنان بن انس نخعي و خولي بن يزيد اصبحي بود، سوي وي آمدند. شمر به ترغيبشان پرداخت. به ابوالجنوب كه سلاح كامل داشت، گفت: برو به سراغش. ابو الجنوب گفت: چرا خودت نمي روي؟ به همديگر ناسزا گفتند: آن گاه شمر بن ذي الجوشن با پيادگان نزديك حسين آمد و حسين به آنها حمله برد كه عقب نشستند و عاقبت او را محاصره كردند. پسري از خيمه حسين سوي وي مي آمد. خواهرش، زينب دختر علي او را گرفت كه نگاهش بدارد. حسين نيز گفت: نگاهش بدار، اما پسر نپذيرفت و دوان سوي حسين آمد و پهلوي وي ايستاد. بحرّ بن كعب از بني تيم الله شمشير بر حسين فرود آورد. پسر گفت: اي پسر زن خبيث، عموي مرا مي كشي؟ بحرّ او را با شمشير زد. پسر دست را حايل شمشير كرد كه قطع شد و تنها به پوست بند بود. پسر صدا زد: اي عمو. حسين او را گرفت و به سينه چسبانيد و گفت: برادرزاده ام بر اين حادثه كه بر تو رخ داد، صبوري كن و آن را ذخيره خير كن كه خدا تو را پيش پدران شايسته ات پيامبر خدا و علي بن ابي طالب و حمزه و جعفر و حسن بن علي مي برد. آن گاه گفت: خدايا قطره هاي آسمان را از آنها بدار و از بركات زمين محرومشان كن. اگر تا مدتي بهره مندشان مي كني، آنها را به گروه ها پراكنده كن كه دسته هاي جدا باشند و هرگز ولايتداران از آنها خشنود نباشند كه ما را دعوت كردند تا ياريمان كنند، اما به ما حمله كردند و خونمان را ريختند.


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 450؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 202؛ الطبقات الكبري ،ج 10، ص 473.

ص: 107

آن گاه با پيادگان چندان جنگيد كه عقب رفتند. آن گاه پيادگان از راست و چپ به صورت گروهي به وي حمله بردند و او به سمت راستي ها حمله برد تا پراكنده شدند. و به سمت چپي ها نيز حمله برد تا پراكنده شدند. پوشش خز به تنش بود و عمامه داشت. وقتي حمله مي برد، پيادگان از راست و چپ او چون بزغاله از حمله گرگ، فراري مي شدند. به خدا، در اين حال بود كه زينب دختر فاطمه به طرف وي آمد، مي گفت: كاش آسمان به زمين مي افتاد! در اين وقت، عمر بن سعد نزديك حسين رسيد. زينب به او گفت: اي عمر سعد، ابو عبدالله را مي كشند و تو نگاه مي كني!(1)

حسين عليه السلام چون يكه سواري دلير، از تير احتراز مي كرد. جاي حمله را جست وجو مي كرد و به سواران حمله مي برد و مي گفت: آيا براي كشتن من جمع شده و شتاب داريد؟ به خدا، پس از من از بندگان خدا، كسي را نخواهيد كشت كه خدا از كشتن وي بيش از كشتن من بر شما خشم آورد. من به خدا اميدوارم كه بي حرمتي شما را مايه گرامي داشت من كند و به ترتيبي كه ندانيد، انتقام مرا از شما بگيرد. به خدا، اگر مرا بكشيد، خداي شما را به جان هم اندازد و خون هايتان را بريزد و به اين بس نمي كند و عذاب دردناكتان را دو برابر كند.(2)

حسين بر اثر زخم و جراحت ها وخونريزي ها بي رمق افتاده بود. راوي مي گويد: «مدتي دراز از روز بود كه اگر افراد مي خواستند بكشندش كشته بودند، اما هر كس به ديگري وامي گذاشت و هر گروهي مي خواست گروه ديگر مرتكب كشتن او شده باشد. راوي مي گويد: شمر ميان مردم صدا زد كه واي بر شما، منتظر چه هستيد؟ مادرهايتان عزادارتان شود، بكشيدش. پس از


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 450؛ الكامل، ج 4، ص 77.
2- تاريخ الطبري، ج 5، ص 450؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 201؛ الكامل، ج 4، ص 78.

ص: 108

هر سو به او حمله بردند. ضربتي به كف دست چپ او زدند. اين ضربت را زرعه بن شريك تميمي زد. ضربتي نيز به شانه اش زدند. سپس رفتند و او سنگين شده بود و در حال افتادن بود. در اين حال سنان بن انس نخعي حمله برد و نيزه در او فرو برد كه از اسب افتاد و به خولي بن يزيد اصبحي گفت: سرش را جدا كن. خولي مي خواست چنين بكند، اما ضعف آورد و لرزيد و سنان بن انس به او گفت: خدا بازوهايت را بشكند و دستانت را جدا كند. پس خودش از اسب فرود آمد و سرش را جدا كرد و به خولي بن يزيد داد. اين در حالي بود كه آن حضرت پيش از آن ضربت هاي شمشير مكرر خورده بود.(1)

ابن عبدالبر مي گويد: «قاتل وي سنان بن أنس نخعي است و گفته شده قاتل، سنان بن ابي سنان نخعي، جد شريك نخعي قاضي معروف است و نيز گفته شده قاتل امام، مردي از مذحج بوده و نيز گفته شده قاتل، شمر بن ذي الجوشن است كه ابرص بود، ولي كوفيان مي گويند قاتل، عمر سعد بوده. علت اينكه قتل را به عمر سعد نسبت مي دهند، آن است كه وي فرمانده لشكر بوده است».(2)

جعفر بن محمد مي گويد: «وقتي حسين بن علي عليه السلام كشته شد، سي و سه ضربت نيزه و سي و چهار ضربت شمشير بر او بود».(3)

راوي مي گويد: «هر چه در تن حسين بود در آوردند، شلوارش و جامه زير را بحرّ بن كعب گرفت. روپوش را كه خز بود، قيس بن اشعث گرفت


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 450؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 204؛ الكامل، ج 4، ص 78.
2- الاستيعاب، ج 1، ص 394.
3- الطبقات الكبري، ج 10، ص 473 و474؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 452؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 205؛ الكامل، ج 4، ص 78.

ص: 109

كه پس از آن به قيس قطيفه مشهور گشت. نعلين او را يكي از بني اود به نام اسود گرفت، شمشيرش را يكي از بني نهشل و شمشير ديگرش را جميع بن خلق اودي گرفت».(1)

پس از كشتن امام حسين عليه السلام نيز دست از جنايت نكشيدند و برخلاف سنت اسلامي جنگ و مقاتله، عمر بن سعد ميان ياران خود ندا داد: «چه كسي داوطلب مي شود كه با اسب بر تن حسين بتازد؟ ده نفر داوطلب شدند، از جمله اسحاق بن حيوه حضرمي همان كه روپوش حسين را ربود و بعدها پيسي گرفت و اخنس بن مرثد آمدند و با اسبان خويش حسين را لگد كوب كردند، چندان كه پشت و سينه او را در هم شكستند».(2)

«يكي ديگر از جنايت هاي لشكر ابن سعد، بريدن سرهاي شهدا و به همراه آوردن آنها بالاي نيزه، در جلوي چشم كودكان و زنان اسير خاندان پيامبر به سوي عبيدالله بن زياد و آن گاه به سوي يزيد بود؛ كاري كه پيش از آن سابقه در اسلام نداشت، در پستي و زشتي و جنايت آميز بودن اين كار همين بس كه سر حسين فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و ريحانه وپاره تن او اولين سري بود كه در اسلام بر سر نيزه حمل گرديد.»(3)مورخان درباره تعداد سرها و حاملان آن نوشته اند: «وقتي حسين عليه السلام كشته شد، سرهاي او و اهل بيت و ياران و اصحابش را كه هفتاد سر بود نزد عبيدالله آوردند. قبيله كنده به سرپرستي قيس بن اشعث سيزده سر، قبيله هوازن با ده سر به سرپرستي شمر بن ذي الجوشن داشت و قبيله تميم با هفده سر، بني اسد با شش سر و مذحج با هفت سر و ديگر لشكرها با هفت سر آمدند».(4)


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 453؛ الكامل، ج 4، ص 78؛ الطبقات الكبري، ج 10؛ ص480.
2- الطبقات الكبري، ج 10، ص 480؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 455. البدايه والنهايه، ج 8، ص 206؛ الكامل، ج 4، ص 80.
3- الطبقات الكبري، ج 10، ص 480؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 394.
4- تاريخ الطبري، ج 5، ص 468؛ الكامل، ج 4، ص 91؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 207.

ص: 110

ط) تعداد شهداي كربلا

ط) تعداد شهداي كربلا

تعداد كساني كه با حسين عليه السلام كشته شدند، هفتاد و دو تن بودند.(1)

ي) عظمت قتل حسين عليه السلام

ي) عظمت قتل حسين عليه السلام

درباره عظمت قتل ريحانه رسول صلي الله عليه و آله روايات فراواني وارد شده است؛ رواياتي كه برخي قبل از شهادت و پس از شهادت به اين عظمت اشاره دارد. سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي كند: «خداوند به رسول خدا صلي الله عليه و آله وحي كرد: من به جهت كشته شدن حضرت يحيي، هفتاد هزار تن را كشتم، اما به جهت كشتن پسر دخترت، دو هفتاد هزار نفر را خواهم كشت».(2)

حاكم نيشابوري پس از نقل اين حديث مي گويد: «سند اين حديث صحيح است، اما بخاري و مسلم آن را در كتاب هايشان نياورده اند».(3)

عامر بن سعد بجلي مي گويد: «هنگامي كه حسين بن علي كشته شد رسول الله صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم. به من فرمود: اگر براء بن عاذب را ديدي، سلام مرا به او برسان و بگو جايگاه كشندگان حسين در آتش جهنم است و چه بسا خداوند اهل زمين را به اين جهت به عذابي دردناك مبتلا نمايد. عامر مي گويد: نزد براء آمدم و به او خبر دادم. براء گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله درست فرمود و خواب تو نيز درست است؛ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: كسي كه مرا در خواب ببيند درست ديده است؛ زيرا شيطان با چهره من (به خواب كسي) نمي آيد».(4)


1- اسدالغابه، ج 2، ص 21؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 205. (وكان عده من قتل معه اثنين و سبعين رجلا).
2- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 305؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 431؛ سير اعلام النبلا، ج 4، ص 343؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 258؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 152؛ محمد بن احمد ذهبي، تذكره الحفاظ، ج 1، ص 77، «أوحي الله تعالي إلي محمد9 اني قتلت بيحيي بن زكريا سبعين ألفا واني قاتل بابن ابنتك سبعين ألفا وسبعين ألفا».
3- المستدرك، ج 3، ص 179.
4- تاريخ دمشق، ج 14، ص 258؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 446.

ص: 111

أحمد بن محمد مصقلي مي گويد: «پدرم گفت هنگامي كه حسين عليه السلام كشته شد، صداي ندا دهنده اي شنيده شد كه شب هنگام ندا مي كرد؛ خودش ديده نمي شد، ولي آوايش به گوش مي رسيد كه مي گفت: قوم ثمود، ناقه حضرت صالح ( پيغمبر ) را پي كردند و از اين راه به بيچارگي گرفتار گرديدند و آثار نيك بختي از آنان رخت بر بست. بديهي است فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله گرامي تر (از ناقه صالح) بودند. شگفت است كه چرا هنگامي كه آنان دست به اين عمل فجيع دراز كردند، مسخ نشدند، در حالي كه خداي تعالي براي سركشان و انكاركنندگان، دوزخ را مملو از آتش سوزان، قرار داده است».(1)

ك) حزن رسول خدا صلي الله عليه و آله در عالم برزخ

ك) حزن رسول خدا صلي الله عليه و آله در عالم برزخ

ابن عباس مي گويد: «در نيم روزي خوابيده بودم. در عالم خواب، رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدم، در حالي كه پريشان حال و غبارآلود بود و در دستش شيشه اي پر از خون داشت. گفتم: اي رسول خدا، پدر و مادرم فدايت گردد، اين شيشه چيست؟ فرمود: اين خون حسين و ياران اوست كه امروز جمع كرده ام، من آن روز را در نظر گرفتم درست همان روزي بود كه سيد الشهدا عليه السلام به شهادت رسيد بودند».(2)

ابن كثير مي گويد: «اين روايت را فقط احمد آورده و سندش قوي است.»(3) هيثمي نيز مي گويد: «اين روايت را احمد بن حنبل و طبراني نقل كرده اند و رجال احمد حنبل همال رجال صحيح است».(4)


1- تهذيب الكمال، ج 6، ص 442؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 242؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 307.
2- الطبقات الكبري، ج 10، ص 427؛ استيعاب، ج 1، ص 396؛ اسد الغابه، ج 1، ص 500؛ الاصابه، ج 2، ص 71؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 231.
3- البدايه والنهايه، ج 8، ص 218.
4- مجمع الزوائد، ج 9، ص 194.

ص: 112

سلمي مي گويد: «نزد ام سلمه (همسر پيامبر رفتم. ديدم گريه مي كند گفتم: چرا گريه مي كني؟ گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه ناله مي زد و سر و ريشش خاك آلود بود. پرسيدم: اي رسول خدا چه اتفاقي برايت رخ داده؟ فرمود: هم اينك شاهد كشته شدن حسين بودم».(1)

3. وقايع پس از شهادت

اشاره

3. وقايع پس از شهادت

قيام و شهادت فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله در ميان برخي صحابه كه زنده بودند و تابعين و ديگر مردم، بازتاب هاي مختلفي داشت كه به بيان برخي از آنها مي پردازيم.

الف) عكس العمل صحابه در برابر قتل حسين عليه السلام

اشاره

الف) عكس العمل صحابه در برابر قتل حسين عليه السلام

در زمان شهادت امام حسين عليه السلام شمار اندكي از صحابه زنده بودند كه در تاريخ واكنش برخي از مشهورين آنان آمده است:

يك _ ام المومنين ام سَلَمه

يك _ ام المومنين ام سَلَمه

شهر بن حوشب نقل كرده است كه «گروهي در خانه ام سلمه همسر رسول خدا بوديم كه ناگهان بانگ شيون زني را شنيديم. آن زن همچنان پيش آمد تا به خانه ام سلمه رسيد و گفت: حسين كشته شد. ام سلمه گفت: بالاخره اين كار را كردند. خداي خانه ها يا گورهايشان را بر ايشان انباشته از آتش كند. آن گاه بي هوش افتاد. ما نيز برخاستيم».(2)


1- ترمذي، ج 5، ص 327؛ تاريخ الإسلام، ج 5، ص 17؛ أسد الغابة، ج 1، ص 500؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 218؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 439؛ سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 319.
2- تهذيب الكمال، ج 6، ص 439؛ البدايه والنهايه، ج 6، ص 259؛ سبل الهدي، ج 11، ص 75؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 307.

ص: 113

دو _ عبدالله بن عباس

دو _ عبدالله بن عباس

ابن ابي مليكه براي ما نقل كرده است: «در همان حال كه ابن عباس ميان مسجد الحرام نشسته و منتظر دريافت خبري از حسين بن علي بود، كسي پيش او آمد و آهسته به او چيزي گفت. ابن عباس گفت: انالله و انا اليه راجعون. ما پرسيديم: اي ابوالعباس! چه خبري شده؟ گفت: مصيبت بزرگي رخ داده كه در پيشگاه خدا حساب مي كنيم. نوكرم به من خبر داده كه از ابن زبير شنيده كه مي گفته است حسين بن علي كشته شده است. ابن عباس از جاي خود برنخاسته بود كه ابن زبير آمد و او را تسليت گفت و برگشت. ابن عباس برخاست و به خانه خويش رفت و مردم پيش او مي رفتند تا تسليت بگويند. ابن عباس گفت: رفتار سرزنش آميز ابن زبير براي من هم سان مصيبت حسين است. آيا هنگامي كه ابن زبير براي تسليت گفتن پيش من آمد، ديديد كه چگونه راه مي رفت آيا اين گونه رفتار چيزي جز سرزنش و شادماني است»؟(1)

سه _ عبدالله بن جعفر طيار

سه _ عبدالله بن جعفر طيار

عبدالرحمان بن عبيد، ابي الكنود مي گويد: «هنگامي كه خبر كشته شدن دو پسر عبدالله بن جعفر بن ابي طالب و حسين به وي رسيد، مردم و غلامانشان براي تسليت گويي پيش وي رفتند. در آن وقت يكي از غلامان به نام ابولسلاس گفت: اين مصيبت را از حسين داريم و به سبب او به سرمان آمد است؛ عبدالله بن جعفر وقتي اين سخن را شنيد، با لنگه كفش خويش او را زد و گفت: اي پسر زن بوگندو، درباره حسين چنين مي گويي؟ به خدا، اگر


1- تهذيب الكمال، ج 6، ص 440؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 239.

ص: 114

آنجا بودم، دوست داشتم از او جدا نشوم تا با وي كشته شوم. به خدا، چيزي كه مرا تسكين مي دهد و مصيبت غمشان را آسان مي كند، همين است كه با برادرم و عموزاده ام كشته شده، و او را ياري كرده و با وي ثبات ورزيده اند. آن گاه رو به حاضران كرد و گفت: حمد خداي عز و جل را، به خدا كشته شدن حسين براي من گران بود. اگر دستانم او را ياري نكرد، دو پسرانم ياري اش كردند».(1)

چهار _ واثلة بن اسقع

چهار _ واثلة بن اسقع

اوزاعي از شداد بن عبدالله روايت مي كند: «هنگامي كه سر حسين را به شام آوردند، مردي او و پدرش را دشنام داد. شنيدم كه واثله گفت: به خدا قسم، همواره علي و حسن و حسين و فاطمه را دوست دارم از هنگامي كه شنيدم آنچه را رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره آنان گفت؛ زيرا روزي به ديدار رسول خدا صلي الله عليه و آله در منزل ام سلمه رفته بودم ديدم حسن آمد. رسول خدا صلي الله عليه و آله او را روي زانوان راست خود نشانيد و بوسيد. آن گاه حسين آمد او را نيز بر زانوان چپش نشانيد و بوسيد. سپس فاطمه آمد او را نيز پيشش نشانيد و علي را نيز فراخواند. آن گاه فرمود: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا؛ خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد». (احزاب: 33) ابن اثير پس از نقل حديث مي گويد ابو احمد عسكري گفته است كه اوزاعي و زهري در فضايل اهل بيت عليه السلام جز همين حديث را نقل نكرده اند؛ چرا كه آن دو از بني اميه مي ترسيدند».(2)


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 467؛ الكامل، ج 4، ص 89 .
2- اسد الغابه، ج 1، ص 498.

ص: 115

پنج _ أنس بن مالك

پنج _ أنس بن مالك

هنگامي كه سر حسين عليه السلام را در تشت نزد عبيدالله بن زياد گذاشتند، وي با چوبي كه در دست داشت، بر دندان ها مي زد. انس بن مالك كه حضور داشت، گفت: «چه مي كني چوب دستي ات را بردار بارها ديدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله همين دندان ها را مي بوسيد».(1)

شش _ عبدالله بن عمر

شش _ عبدالله بن عمر

عبدالرحمان بن أبي نعيم مي گويد: «مردي عراقي از وي درباره حكم خون مگسي كه در حال احرام كشته شود و خونش به لباس محرم برسد، پرسيد. وي گفت: به اين مرد بنگريد كه از خون مگس مي پرسد، در حالي كه فرزند رسول خدا را كشته اند و من خود از رسول خدا شنيدم كه فرمود: حسن و حسين، دو گل خوش بوي من از دنيايند».(2)

هفت _ زيد بن أرقم

هفت _ زيد بن أرقم

«هنگامي كه حسين عليه السلام كشته شد، عمر سعد سر وي و اصحابش را براي ابن زياد فرستاد. وي مردم را جمع كرد و سرها را حاضر ساخت. ابن زياد مدتي با چوب ميان دندان هاي جلو آن حضرت را مي زد، چون زيد بن ارقم ديد كه از چوب زدن دست بر نمي دارد، گفت: اين چوب را از اين دندان ها بردار. قسم به آنكه خدايي جز او نيست، دو لب پيامبر خدا را ديدم كه بر اين دو لب بود و آن را مي بوسيد. آن گاه گريست. ابن زياد گفت: خدا ديدگانت را


1- اسد الغابه، ج 1، ص 497؛ البدايه والنهايه، ج 6، ص 260.
2- صحيح بخاري، ج 4، ص 217؛ ترمذي، ج 5، ص 322؛ اسدالغابه، ج 1، ص 499. «فقال ابن عمر: انظروا إلي هذا يسأل عن دم البعوض وقد قتلوا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله; وسمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول إن الحسن والحسين هما ريحانتاي من الدنيا».

ص: 116

بگرياند. به خدا اگر كه پير و خرفت نبودي و عقلت نرفته بود، گردنت را مي زدم. راوي مي گويد: آن گاه زيد برخاست و بيرون رفت و مي گفت: اي گروه عربان، پس از اين شما بردگانيد. پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را امارت داديد كه نيكانتان را بكشد و بدانتان را برده كند. به ذلت رضايت داديد. ملعون باد آنكه به ذلت رضايت دهد».(1)

هشت _ ابو برزة اسلمي

هشت _ ابو برزة اسلمي

«هنگامي كه اسيران و سرهاي شهدا را به شام نزد يزيد بردند و جلويش گذاشتند، ابو برزه اسلمي نيز حضور داشت. سر امام حسين عليه السلام پيش روي يزيد بود و چوبي به دست داشت كه به دهان حضرت مي زد. آن گاه گفت: قوم ما به ما انصاف ندادند و از انصاف خودداري كردند تا آنكه شمشيرهايي كه در دست داشتيم و از آنها خون مي چكد، انصاف داد (و كار را يك سره كرد). آن شمشير، سر مرداني را شكافت كه آن مردان براي ما بسي عزيز و گرامي بودند اگر چه نسبت به ما عاق و ستمگر بودند».

ابوبرزه اسلمي گفت: «چوبت به جاهاي مهمي مي خورد. به خدا چوبت به جايي مي خورد كه بارها ديده ام پيامبر لب بر آن مي نهاد. اي يزيد به روز رستاخيز مي آيي و شفيع تو ابن زياد است و حسين نيز به روز رستاخيز مي آيد و شفيعش محمد است آنگاه برخاست و بيرون رفت». (2)


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 456؛ اسدالغابه، ج 1، ص 499؛ محمود بن احمد عيني، عمدة القاري، ج 16، ص 241؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 207.
2- تاريخ الطبري، ج 5، ص 465؛ أسد الغابة، ج 4، ص 546؛ مطهر بن طاهر مقدسي، البدء والتاريخ، ج 6، ص 12؛ الكامل، ج 4، ص 85؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 428.

ص: 117

ب) عكس العمل مردم شهر هاي معروف

اشاره

ب) عكس العمل مردم شهر هاي معروف

زير فصل ها

يك _ كوفيان

دو _ مدينه

سه _ مكه

ج) پشيمانان

يك _ ضحاك بن عبدالله مشرقي

دو _ بشر بن غالب اسدي

سه _ عبيدالله بن حر جعفي

چهار_ فراس بن جعدة بن هبيرة مخزومي

يك _ كوفيان

يك _ كوفيان

مردم كوفه پس از شهادت حسين عليه السلام به اشتباه خود در كوتاهي كردن در ياري آن حضرت پي بردند و در خانه سليمان بن صرد خزاعي جمع شدند و سرانجام عليه حكومت يزيد قيام كردند كه در تاريخ به قيام توابين مشهور شد. عده زيادي از آنان كشته و پس از مدتي با مختار همراه شدند و همه قاتلان حسين و اصحابش را به هلاكت رساندند.

دو _ مدينه

دو _ مدينه

اينان نيز پس از شنيدن شهادت امام حسين عليه السلام و پس از آگاهي از فساد دربار اموي و شخص يزيد به رهبري عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه، قيام حره واقم را در سال 62 به راه انداختند.

سه _ مكه

سه _ مكه

عبدالله بن زبير كه به همراه امام حسين عليه السلام از خبر مرگ معاويه با خبر شده و هم زمان با آن حضرت از مدينه به مكه خروج كرده بود، پس از شنيدن قتل امام حسين عليه السلام به بهانه خون خواهي امام حسين عليه السلام در مكه قيام كرد و مدت ها بر مكه و مدينه و كوفه و بصره حاكميت يافت.

ج) پشيمانان

ج) پشيمانان

تاريخ از برخي افراد كه در ركاب امام حسين عليه السلام حضور داشتند و از آن حضرت جدا شدند يا در ياري آن حضرت كوتاهي كردند، به عنوان پشيمانان نام مي برد كه به نام برخي از آنها اشاره مي كنيم:

ص: 118

يك _ ضحاك بن عبدالله مشرقي

يك _ ضحاك بن عبدالله مشرقي

وي از قبيله همدان و يكي از ياران امام حسين عليه السلام و از بازگوكنندگان حوادث كربلا است. وي مي گويد: «من و مالك بن نضر ارحبي نزد حسين رفتيم و پس از سلام نزدش نشستيم. جواب سلام را داد و به ما خيرمقدم گفت. آن گاه از علت آمدنمان پرسيد. گفتيم: آمده ايم به تو سلام گفته و از خدا برايتان طلب عافيت نماييم و ديدار تازه كنيم و خبر مردم را به تو بگوييم. به تو مي گوييم كه اينان به جنگ با تو اتفاق دارند. به كار خويش بنگر. حسين عليه السلام گفت: حسبي الله و نعم الوكيل. ما نيز اداي احترام كرديم و دعا و خداحافظي كرديم كه گفت: چرا مرا ياري نمي كنيد؟ مالك بن نضر گفت: قرض دارم و عيال وارم. من نيز گفتم: قرض دارم و عيال وارم، اما اگر اجازه دهي، حاضرم شما را ياري دهم تا زماني كه موجب دفاع از تو شود و ماندنم براي تو سودمند باشد، اما وقتي ديدم جنگ آوري باقي نمانده است، بروم. حسين عليه السلام گفت: اجازه داري. پس با وي ماندم و چون شب (عاشورا) رسيد گفت: اينك شب شما را در برگرفته آن را وسيله رفتن كنيد. هر يك از شما دست يكي از خاندان مرا بگيرد و در روستاها و شهرهايتان پراكنده شويد تا خدا گشايش دهد، كه اين قوم مرا مي خواهند. وقتي به من دست يافتند، از تعقيب ديگران غافل مي مانند. برادران و پسران و برادرزادگانش و دو پسر عبدالله بن جعفر گفتند: چرا چنين كنيم؟ براي آنكه پس از تو بمانيم؟ خدا هرگز چنين روزي را نياورد. نخست عباس اين سخن گفت. سپس آنها اين سخن و مانند آن را به زبان آوردند.حسين عليه السلام گفت: اي پسران عقيل، كشته شدن مسلم شما را بس است. برويد كه اجازه تان دادم. آنها نيز گفتند: مردم چه خواهند گفت؟ مي گويند: بزرگ و سرور و فرزندان عمويمان را كه

ص: 119

بهترين عموها بود، رها كرديم و با آنها يك تير نينداختيم و يك نيزه و يك ضربت شمشير نزديم و ندانستيم چه كردند. به خدا چنين كاري نمي كنيم، جان و مال و كسانمان را فدايت مي كنيم و همراه تو مي جنگيم تا شريك سرانجامت شويم. خدا، زندگي از پس تو را روسياه كند.

ضحاك بن عبدالله مي گويد: سپس مسلم بن عوسجه اسدي برخاست و گفت: ما تو را رها كنيم و در ادا نكردن حق تو چه عذري نزد خدا ببريم؟ به خدا چنين نمي كنم تا نيزه ام را در سينه هاشان بشكنم و تا زماني كه شمشير در دست دارم ضربتشان مي زنم. اگر براي دفاع از تو سلاح براي جنگشان نداشته باشم، چندان سنگشان مي زنم كه با تو بميرم.

سعد بن عبدالله حنفي گفت: به خدا تو را رها نمي كنيم تا خدا بداند كه در نبود پيامبر حرمتش را در وجود حرمت تو رعايت كرده ايم. به خدا اگر بدانم كشته مي شوم، سپس زنده مي شوم، آن گاه زنده زنده سوزانده مي شوم و خاكسترم به باد مي رود و هفتاد بار اين چنين كاري با من بكنند، از تو جدا نمي شوم تا پيش رويت جان بدهم. پس چرا چنين نكنم كه يك بار كشته شدن است و آن گاه كرامتي است كه هرگز پايان نمي پذيرد.

زهير بن قين گفت: به خدا، دوست دارم كشته شوم و زنده شوم و باز كشته شوم و به همين صورت هزار بار كشته شوم تا خدا با كشته شدن من، رنج و بلا را از جان تو و جان جوانان خاندان تو دور كند.

ضحاك بن عبدالله مي گويد: آن شب حسين و ياران وي همه شب بيدار بودند، نماز مي خواندند و به درگاه خدا دعا و زاري مي كردند و آمرزش مي خواستند».(1)


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 421؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 197؛ الكامل، ج 5، ص 59.

ص: 120

ضحاك بن عبدالله مي گويد: «در واپسين لحظات، هنگامي كه از اهل بيت و ياران حسين عليه السلام كسي جز سويد بن عمرو بن ابي مطاع خثعمي و بشير بن عمرو حضرمي باقي نمانده بود نزد حسين آمدم و گفتم: اي ابا عبدالله من شرط كرده بودم تا زماني به همراه تو بجنگم كه يار و ياوري داشته باشي. حال كه كسي نمانده است، به من اجازه بده بروم؛ چون من توان دفاع از تو و خودم را در برابر اينان ندارم. حسين عليه السلام نيز به وي اجازه داد. عده اي از اهل يمامه از ياران عمر سعد به تعقيبم پرداختند، اما سرانجام دست كشيدند و من توانستم فرار كنم».(1)

دو _ بشر بن غالب اسدي

دو _ بشر بن غالب اسدي

از جمله كساني كه در ياري حسين عليه السلام كوتاهي كردند و سرانجام پشيمان شدند، بشر بن غالب بود. وي در ذات عرق با امام حسين برخورد كرده بود. امام از او پرسيد: از كدام قوم و قبيله اي؟ گفت: از بني اسد. حضرت پرسيد: از كجا مي آيي؟ گفت: از عراق. پرسيد: از عراق چه خبر؟ بشر گفت: قلب ها با تو، اما شمشيرها در خدمت بني اميه است. امام فرمود: اي برادر عرب، راست گفتي؛ خدا آنچه بخواهد و آن گونه كه اراده كند، آن كند. بشر بن غالب گفت: اي فرزند دختر رسول خدا، معني اين آيه چيست؟ «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ؛ (به ياد آوريد) روزي را كه هر گروهي را با پيشوايشان مي خوانيم.» (اسرا: 71) امام فرمود: اي برادر اسدي، دو گونه پيشوا داريم؛ پيشواي هدايت كه به هدايت فرا مي خواند و كسي كه گفته وي را اجابت كند، به بهشت رود و امام و پيشواي گمراه كه به گمراهي فرامي خواند و كسي كه او را اجابت كند، به جهنم رود.»(2)«وي با اينكه چنين سخني را از امام پرسيده بود، اما ياري اش


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 445.
2- الفتوح، ج 5، ص 70.

ص: 121

نكرد و سرانجام از اين كرده خويش پشيمان شد. عبدالله بن شريك مي گويد: خودم، بشر بن غالب را ديدم كه از شدت پشيماني ياري ندادن حسين عليه السلام ، خود را بر قبر حسين افكنده بود و خاك آن را بر سرش مي ريخت و مي گريست».(1)

وي پس از شهادت امام حسين عليه السلام در خدمت زبيريان در آمد و سرانجام تحت فرمان حجاج بن يوسف ثقفي در جنگ با خوارج در اهواز كشته شد.(2)

سه _ عبيدالله بن حر جعفي

سه _ عبيدالله بن حر جعفي

پيش از اين گفته شد كه حسين عليه السلام ، وي را نزديك كربلا ديد و او را به ياري دادن خود و جنگ همراه خويش فراخواند. عبيدالله بن حر نپذيرفت. حسين فرمود: اينك اگر خواسته مرا نمي پذيري، چنان باش كه فرياد ياري خواهي ما و هياهوي دشمن را بر ما نشنوي. به خدا سوگند، هر كس صداي ياري ما را بشنود و ما را ياري ندهد، پس از آن هرگز خيري نخواهد ديد. وي از كساني بود كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام همواره اظهار پشيماني مي كرد و اشعار فراواني در اين باره سروده است. وي مي گويد: امير فريب كار(عبيدالله زياد) كه به راستي فريب كار است، به من مي گويد: اي كاش با حسين شهيد كه پسر فاطمه است، جنگ مي كردي و حال آنكه روح و روان من از كناره گيري و ياري ندادن حسين از يك سو و از سويي ديگر به سبب بيعت با اين پيمان شكن مرا سرزنش مي كند. واي از پشيماني كه چرا او را ياري ندادم. آري كه هيچ كس اين پشيماني را جبران نمي كند. اينك من، هرچند از دفاع كنندگان حسين نبودم، ولي تا جان از كالبدم جدا شود، اندوه گينم. خداوند، ارواح كساني را كه در ياري دادن حسين دامن همت بستند، از آب


1- الطبقات الكبري، ج 10، ص 501؛ يعقوب بن سفيان بسوي، المعرفة والتاريخ، ج 2، ص 754.
2- تاريخ الطبري، ج 6، ص 246؛ أنساب الأشراف، ج 6، ص 324؛ الكامل، ج 4، ص 410.

ص: 122

رحمت جاودانه سيراب فرمايد. كنار آرام گاه ها و جايگاه ايشان ايستادم. چشم من گريان و نزديك بود كه همه احشاي من بتركد و بيرون بريزد. به جان خودم سوگند كه مرداني جنگ آزموده بودند و بزرگان مدافعي كه شتابان به ميدان رزم مي رفتند، آن شيران بيشه شجاعت با شمشيرهاي خود در ياري پسر دختر پيامبرشان يكديگر را دلداري دادند. ايشان در دفاع از حسين با نيزه هاي خود با لشكرهاي بدبخت و تبه كاران جنگيدند.(1)

عبيدالله بن حر جعفي اين ابيات را نيز سروده است: «آيا اينك كه حسين را ياري نداده ام، ابن زبير اميدوار است كه سرانجام او را ياري دهم؟ خودداري من از ياري حسين مايه بدبختي و زيان و به سبب بزدلي من بود و حال آنكه اگر در راه او جانبازي مي كردم، چشمم روشن مي شد و به فضيلت مي رسيدم». (2)

او پس از ترك امام حسين عليه السلام هيچ گاه موضع گيري صحيحي نداشت. وي نه ابن زبير را ياري كرد و نه در قيام مختار براي خون خواهي از حسين عليه السلام شركت جست. او در ايام مختار به راهزني روي آورد و در روزگار زبيريان نيز سر به طغيان برداشت. مدتي زنداني بود و آن گاه در سال 68 هجري به دستور مصعب بن زبير كشته شد.(3)

چهار_ فراس بن جعدة بن هبيرة مخزومي

چهار_ فراس بن جعدة بن هبيرة مخزومي

وي خويشاوند و پسرعمه حسين عليه السلام بود؛ زيرا پدرش، جعده ومادرش، ام هاني دختر ابوطالب بود. وي همچنين داماد امام حسين عليه السلام و شوهر زينب صغرا بود.(4) او نيز از جمله كساني بود كه با حضرت حسين عليه السلام براي قيام بر


1- الطبقات الكبري، ج 10، ص 514.
2- الطبقات الكبري، ج 10، ص 515.
3- الطبقات الكبري، ج 6، ص 135؛ تاريخ الإسلام، ج 5، ص 65.
4- المحبر، ص 56.

ص: 123

امويان در روزگار معاويه، مكاتبه كرده و به امام در مكه پيوسته بود. در طول اين مدت همراه امام بود تا اينكه به عراق رسيد. درباره وي نوشته اند: «فراس بن جعده مخزومي هنگامي كه سختي وضع و هم دستي لشكريان بر جنگ امام را ديد، هراسان شد و از جنگ ترسيد و رعب و هراس بر او مستولي گشت. امام، پريشاني اش را دريافت و به وي اجازه رفتن داد و او در تاريكي شب، پاي به فرار نهاد».(1)

د) سرانجام ظالمان

د) سرانجام ظالمان

پس ازشهادت امام حسين عليه السلام ، آن عبد صالح خدا چنان كه خود فرموده بود، دشمنان و ظالمان به آن حضرت به مقصد و مقصود خود نرسيدند و همگي آنان نابود شدند. ابن كثير دمشقي، شاگرد مكتب ابن تيميه حراني در اين باره مي گويد: «بيشتر رواياتي كه درباره بلاهايي كه بر سر كشندگان امام حسين عليه السلام و سرانجام بد آنان آمده، صحيح است و كم كسي از كشندگان (در كربلا) است كه از بيماري و رنج در دنيا نجات يافته باشد، هيچ يك از آنان از دنيا نرفت، مگر به سبب يك بيماري و بيشتر آنان با ديوانگي از دنيا رفتند.»(2) تمامي كساني كه به گونه اي در حادثه كربلا نقش داشتند، مانند عمر سعد و شمر و خولي و حرمله و عبيدالله بن زياد كه به وسيله مختار دستگير شدند و به سزاي اعمال خود رسيدند. يزيد بن معاويه نيز بيش از سه سال حكومت نكرد و در سال 64 هجري در 38 سالگي در حمص، با افتادن از اسب مرد.(3)


1- أنساب الأشراف، ج 3، ص 180.
2- البدايه والنهايه، ج 8، ص 202.
3- تاريخ الطبري، ج 5، ص 499.

ص: 124

ص: 125

فصل ششم: سخنان حكيمانه

اشاره

فصل ششم: سخنان حكيمانه

سخناني كه از امام حسين عليه السلام نقل شده، بسيار است كه در همه آنها روح حماسه و شجاعت و ايثار جان در راه خدا موج مي زند كه در لابه لاي بحث هاي پيشين به آنها پرداخته شد. در ادامه به برخي از آنها مي پردازيم. اين سخنان بر دو گونه اند، سخنان خود آن حضرت و سخناني كه از قول جدش رسول الله نقل شده است.

1. سخنان امام حسين عليه السلام

اشاره

1. سخنان امام حسين عليه السلام

زير فصل ها

الف) توصيف خدا

ب) مقام رضا

ج) مقام تسليم

د) زهد

ه_) توكل

و) حب لقاء الله

ز) بي وفايي دنيا

ح) شرافت قتل در راه خدا

ط) دعاي وتر حسين عليه السلام

ي) آزادگي

ك) رعايت حق الناس

ل) وصيت نامه امام حسين عليه السلام

الف) توصيف خدا

الف) توصيف خدا

عكرمه مي گويد: «ابن عباس با مردم سخن مي گفت كه نافع بن ازرق (رهبر گروه ازارقه از فرق خوارج) برخاست و روي به او كرد و گفت: اي ابن عباس، درباره مورچه و شپش براي مردم فتوا مي دهي؟ خدايت را كه مي پرستي، برايم توصيف كن! ابن عباس آن سخن را گران ديد و لحظه اي درنگ كرد و خاموش ماند. حسين بن علي كه در گوشه اي نشسته بود، گفت: اي پسر ازرق، از من بپرس! ابن ازرق گفت: از تو نپرسيدم! ابن عباس گفت: اي ابن ازرق، او از اهل بيت نبوت است و ايشان وارثان علمند.

ص: 126

نافع رو به سوي حسين عليه السلام برگشت. حسين عليه السلام به او گفت: اي نافع، هر كه بنياد دينش را بر قياس بگذارد، تا زمان برجاست عمرش در اشتباه مي گذرد و پرستنده اي است كه از آيين روشن خدا رو برگردانده است و در كژي و انحراف پيش رفته، راه را گم مي كند و سخن ناپسند مي گويد.

اي ابن ازرق، خدايم را آن گونه كه خود، خويشتن را ستوده است، توصيف مي كنم و او را آن گونه كه خود، خويشتن را شناسانده است، مي شناسانم. «لَا يدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يقَاسُ بِالنَّاسِ فَهُوَ قَرِيبٌ غَيرُ مُلْتَصِقٍ وَ بَعِيدٌ غَيرُ مُتَقَصٍّ يوَحَّدُ وَ لَا يبَعَّضُ مَعْرُوفٌ بِالْآياتِ مَوْصُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ؛ با حواس نمي توان دركش كرد و با مردمانش نمي توان مقايسه اش كرد. (چون قيوّم است) به همه نزديك است، ولي نه آن گونه كه (در عرض آنها باشد و به آنها) چسبيده باشد (چون غير همه است و از همه) دورست، اما كاستي ندارد. يگانه است و جزء ندارد. از راه آيات خود شناخته مي شود، از راه نشانه ها توصيف مي گردد. جز او كه بزرگ است و بزرگوار، هيچ معبود بر حقي نيست».

در اين هنگام، نافع (كه تحت تأثير سخنان قرار گرفته بود) گريست و اظهار داشت: «اي حسين، سخن تو چه قدر زيبا (و عميق) است! ابن ازرق به گريه افتاد و گفت: اي حسين! كلامت چه زيباست! حسين به او گفت: شنيده ام تو شهادت مي دهي كه پدرم و برادرم و همچنين خود من كافر هستيم؟! ابن ازرق گفت: به خدا سوگند _ اي حسين _ اگر هم چنين كرده ام، شما بلنداي فروغمند اسلام و ستارگان احكاميد».(1)


1- تاريخ دمشق، ج 14، ص 284.

ص: 127

ب) مقام رضا

ب) مقام رضا

امام حسين عليه السلام فرموده است:

لِلَّهِ الْأَمْرُ وَ كُلَّ يوْمٍ رَبُّنَا هُوَ فِي شَأْنٍ إِنْ نَزَلَ الْقَضَاءُ بِمَا نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللَّهَ عَلَي نَعْمَائِهِ وَ هُوَ الْمُسْتَعَانُ عَلَي أَدَاءِ الشُّكْرِ وَ إِنْ حَالَ الْقَضَاءُ دُونَ الرَّجَاءِ فَلَمْ يبْعُدْ مَنْ كَانَ الْحَقُّ نِيتَهُ وَ التَّقْوَي سَرِيرَتَه.(1)

امر فقط به دست خداست. اگر تقدير به دلخواه ما نازل شود، نعمت هاي خدا را سپاس مي داريم و براي شكرگزاري او ياريگر است. اگر قضا ميان ما و مقصود حايل شود(و به مقصود خود نرسيم)، كسي كه نيت پاك و انديشه پرهيزكاري دارد، اهميت نمي دهد (و شكوه نمي كند)؛ (زيرا به وظيفه خود عمل كرده است).

ج) مقام تسليم

ج) مقام تسليم

حسين بن علي عليه السلام را گفتند: ابوذر مي گويد من درويشي بر توانگري اختيار كرده ام، بيماري بر تن درستي برگزيده ام. حسين عليه السلام گفت: رحمت خدا بر ابوذر باد. او را چه جاي اختيار است؟ و بنده را خود با اختيار چه كار است؟ پيروز آن كس است كه اختيار و مراد خود فداي اختيار و مراد حق كند.(2)

د) زهد

د) زهد

در شب عاشورا، خطبه اي خواند و در آن، پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

عِبادَاللَّهِ! اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلي حَذَرٍ، فَإِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيتْ لِأَحَدٍ أَوْ بَقِي عَلَيها أَحَدٌ، كانَتِ الْأَنْبِياءُ أَحَقُ بِالْبَقاءِ، وَ أَوْلي بِالرِّضي، وَ أَرْضي بِالْقَضاءِ، غَيرُ أَنَّ اللَّهَ تَعالي خَلَقَ الدُّنْيا لِلْبَلاءِ، وَ خَلَقَ أَهْلَها لِلْفَناءِ،


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 386؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 166؛ الفتوح، ج 5، ص 71؛ الكامل، ج 4، ص 40.
2- كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج 1، ص 320.

ص: 128

فَجَديدُها بالٍ، وَ نَعيمُها مُضْمَحِلٌّ، وَ سُرُورُها مُكْفَهِرٌّ، وَ الْمَنْزِلُ بُلْغَةٌ وَ الدَّارُ قُلْعَةٌ، فَتَزَوَّدُوا، فَإِنَّ خَيرَ الزَّادِ التَّقْوي، فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.(1)

اي بندگان خدا تقواي الهي پيشه كنيد و از دنيا بركنار باشيد؛ چرا كه دنيا اگر براي كسي باقي بود و كسي براي آن باقي بود انبيا به آن محق تر بودند؛ چراكه آنان سزاوار براي رضامندي و به قضاي الهي بيش از هر كسي خشنود بودند، اما خداوند دنيا را براي آزمايش و ساكنانش را براي فنا آفريد. تازه هايش رو به كهنگي و نعمت هايش رو به زوالند، خوشي هايش رو به غم و تلخ كامي است. منزلي است ناپايدار و خانه اي است كه به ناچار بايد از آن رخت بربست. پس توشه راه برداريد و بهترين ره توشه، تقواست، تقواي الهي پيشه كنيد تا رستگار شويد.

اعمش نقل مي كند كه حسين بن علي عليه السلام فرمود:

به هر اندازه بر ثروت ثروتمند افزوده گردد، اشتغال و رنجش افزون تر مي گردد. (آن گاه فرمود: اي تلخ كننده خوشي ها (دنيا)، اي خانه هر نابودي و گرفتاري، تو را شناخته ام. براي زاهد (اعراض كننده از تو) نيز هنگامي كه بار سنگين مخارج عيال و فرزند را بر دوش دارد نيز طلب زهدش خالص نخواهد شد.(2)

ه_) توكل

ه_) توكل

حسين عليه السلام در روز عاشورا در مقابل دشمن به خدا عرض كرد:

اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ _ وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ _ كَمْ مِنْ كَرْبٍ يضْعُفُ عَنْهُ الْفُؤَادُ _ وَ تَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ وَ يخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ _ وَ يشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِكَ _ وَ شَكَوْتُهُ


1- تاريخ دمشق، ج 14، ص 218.
2- تاريخ دمشق، ج 14، ص 188؛ كلما زيد صاحب المال مالازيد في همه وفي الاشتغال قد عرفناك يا منغصة العيش ويا دار كل فان وبال ليس يصفو الزاهد طلب الزهد إذا كان مثقلا بالعيال.

ص: 129

إِلَيكَ رَغْبَةً مِنِّي إِلَيكَ عَمَّنْ سِوَاكَ _ فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ فَأَنْتَ وَلِي كُلِّ نِعْمَةٍ _ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَي كُلِّ رَغْبَة.(1)

خدايا تو در هر رنجي تكيه گاه و در هر سختي اميد مني و در هر گرفتاري كه به سويم روي كند، تكيه گاه و يار مني، چه غم ها كه موجب ضعف دل بود و راه چاره اي نداشت وسبب بي اعتنايي دوست و شماتت دشمن بود كه به پيشگاه تو آوردم و شكايت آن را به تو كردم كه از همه كسان دل با تو داشتم و تو آن را برطرف كردي؛ چرا كه تو مالك همه نعمت ها و همه خوبي ها و همه مطلوب ها نزد تو است.

و) حب لقاء الله

و) حب لقاء الله

امام حسين عليه السلام فرمود:

أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يعْمَلُ بِهِ، وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَايتَنَاهَي عَنْهُ!؟ لِيرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَآءِ اللَهِ مُحِقًّا؛ فَإنِّي لَا أَرَي الْمَوْتَ إلَّا سَعَادَه، وَ لَا الْحَيوة مَعَ الظَّالِمِينَ إلَّا بَرَمًا.(2)

مگر نمي بينيد به حق عمل نمي شود و از باطل اجتناب نمي گردد؟ پس بر مؤمن لازم است در چنين وضعي، حق جوي و راغب لقاي پروردگار باشد. (به همين جهت،) من مرگ را جز سعادت نمي بينم و زندگاني با ستم كاران را جز نكبت نمي دانم.

ز) بي وفايي دنيا

ز) بي وفايي دنيا

امام حسين عليه السلام در شب عاشورا هنگام تميز كردن شمشيرش چنين سرود:

اي روزگار، افّ بر تو باد كه چه بسيار در بامداد و شامگاه، يار خود و طالب خود را كشته اي. روزگار بدل يكي به جاي ديگري را قبول


1- البدايه والنهايه، ج 8، ص 187؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 423؛ الكامل، ج 4، ص 60؛ سيراعلام النبلاء، ج 3 ص3.1.
2- طبري، ج 5، ص 305؛ سير، ج 3، ص 310؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 192.

ص: 130

نمي كند. زمام كارها به دست خداوند بزرگ است و هر زنده اي بر اين راه كه من روم خواهد رفت (و سرانجام مي ميرد).(1)

ح) شرافت قتل در راه خدا

ح) شرافت قتل در راه خدا

امام حسين عليه السلام در ملاقاتي كه فرزدق با وي داشت، در پاسخ وي كه پرسيد: چگونه به كوفيان اعتماد مي كنيد با آنكه پسر عمويت، مسلم را كشتند؟ اشك حضرت جاري شد و چنين سرود: اگر دنيا چيزي باارزش به شمار آيد، سراي پاداش خداوند، عالي تر و والاتر است. اگر بدن ها براي مرگ آفريده شده اند، پس كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا برتر است. اگر روزي ها چيزي مقدّر است، پس تلاش كمتر انسان براي روزي، زيباتر است. اگر دارايي ها را براي ترك كردن جمع مي كنند، پس چرا انسان به چيزي كه ترك شدني است، بخل مي ورزد.(2)

ط) دعاي وتر حسين عليه السلام

ط) دعاي وتر حسين عليه السلام

محمد بن أبي محمد بصري مي گويد: «حسين بن علي عليه السلام همواره در نماز وتر مي خواند:

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَرَي وَ لَا تُرَي وَ أَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَي وَ إِنَّ لَكَ الْآخِرَةَ وَ الْأُولَي اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزَي؛ پروردگارا تو مي بيني و ديده نمي شوي تو در جايگاه رفيعي از ديدني، دنيا و آخرت براي توست، از لغزش و خواري به تو پناه مي بريم».(3)


1- تاريخ الطبري، ج 5، ص 420؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 185؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 177. «يا دهر أف لك من خليل كم لك بالاشراق و الأصيل من صاحب او طالب قتيل و الدهر لا يقنع بالبديل و انما الأمر الي الجليل و كل حي سالك السبيل».
2- الفتوح، ج 5، ص 72. «لئن كانت الدنيا تعد نفيسة فدار ثواب الله أغلى وأنبل وإن كانت الأبدان للموت أنشئت فقتل في سبيل الله بالسيف أفضل وإن كانت الأرزاق شيئا مقدرا فقلة سعي المرء في الكسب أجمل وإن كانت الأموال للترك جمعت فما بال متروك به المرء يبخل».
3- الطبقات الكبرى، ج 10، ص 409.

ص: 131

ي) آزادگي

ي) آزادگي

حسين عليه السلام فرمود: «كُونُوا فِي الدُّنْيا أَحْرَاراً إِنْ لَمْ يكُنْ لَكُمْ دِينٌ؛ اگر دين نداريد در دنيا آزاده باشيد».(1)

ك) رعايت حق الناس

ك) رعايت حق الناس

سفيان ثوري از ابي الحجاف و او از پدرش نقل مي كند كه مردي به حسين عليه السلام گفت: «من بدهكاري دارم. حسين فرمود: كسي كه بدهكار است، در جنگ ما شركت نكند».(2)

ل) وصيت نامه امام حسين عليه السلام

ل) وصيت نامه امام حسين عليه السلام

امام هنگام خروج از مدينه به سوي مكه وصيت نامه اي به برادرش محمد حنفيه داد و چنين وصيت كرد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. هذا ما أَوْصي بِهِ الْحُسَينُ بنُ عَلِي بْنِ أَبِي طالِبٍ إِلي أَخيهِ مُحمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيةِ: أَنَّ الْحُسَينَ يشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ، وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ، وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيةٌ لارَيبَ فيها، وَ أَنَّ اللَّهَ يبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ، وَ أَنّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً، وَ لا بَطِراً، وَ لا مُفْسِداً، وَ لا ظالِماً، وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي، أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعرُوفِ وَ أَنْهي عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ أَسيرُ بِسيرَةِ جَدِّي وَ أَبي عَلي بْنِ أِبي طالِبٍ عليه السلام، فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلي بِالْحَقِّ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَي هذا أَصْبِرُ حَتّي يقْضِي اللَّهُ بَيني وَ بَينَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيرُ الْحاكِمينَ، وَ هذِهِ وَصِيتِييا أَخي الَيكَ وَ ما تَوْفيقي إِلّا بِاللَّهِ عَلَيهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيهِ أُنيبُ.(3)


1- الطبقات الكبرى، ج 10، ص 473.
2- الطبقات الكبرى، ج 10، ص 467؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 3.1.
3- ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج 5، ص 21.

ص: 132

بسم اللّه الرحمن الرحيم. اين وصيتي است از حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام به برادرش محمّد، معروف به ابن حنفيه: حسين شهادت مي دهد كه معبودي جز خداي يگانه اي كه شريكي ندارد نيست و محمّد بنده و فرستاده اوست كه از جانب حق به حق مبعوث شده است و اينكه بهشت و دوزخ حق است و روز رستاخيز _ بدون شك _ خواهد آمد و خداوند خفتگان در قبرها را برمي انگيزد و من از سرِ مستي و طغيان و فسادانگيزي و ستمكاري قيام نكردم، تنها براي اصلاح در امت جدم به پا خاستم. مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و به روش جدم و پدرم، علي بن ابي طالب عليه السلام رفتار كنم. هر كس سخن حق مرا پذيرفت، پس خداوند به پذيرش (و پاداش) آن سزاوارتر است و هر كس دعوت مرا نپذيرفت، صبر مي كنم تا خداوند ميان من و اين مردم به حق داوري كند كه او بهترين داوران است.

2. سخناني از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به نقل از امام حسين عليه السلام

اشاره

2. سخناني از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به نقل از امام حسين عليه السلام

زير فصل ها

الف) بخيل واقعي

ب) مبارزه با ظلم

ج) حق نيازمند

د) پرهيز از بيهوده كاري

ه) پاداش صبر بر مصيبت

و) ذكر در دريا

الف) بخيل واقعي

الف) بخيل واقعي

حسين عليه السلام از پدرش نقل مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «إِنَّ الْبَخِيلَ كُلَّ الْبَخِيلِ الَّذِي إِذَا ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يصَلِّ عَلَي؛ بخيل واقعي كسي است كه نام من نزدش برده شود، اما بر من صلوات نفرستد».(1)

ب) مبارزه با ظلم

ب) مبارزه با ظلم

امام حسين عليه السلام فرمود:

أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله قالَ: مَنْ رَأي سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلًاّ لِحُرُمِ اللَّهِ، ناكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، يعْمَلُ فِي عِبادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ


1- سنن الترمذي، ج 5، ص 211؛ مسند احمد، ج 1، ص 201.

ص: 133

وَ الْعُدْوانِ، ثُمَّ لَمْ يغَيرْ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ، كانَ حَقِيقاً عَلَي اللَّهِ أَنْ يدْخِلَهُ مَدْخَلَه.(1)

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: هر كس سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال شمرده و پيمان خدا را شكسته، با سنت پيامبر مخالفت مي ورزد و در ميان بندگان خدا به ظلم و ستم رفتار مي كند، ولي با او به عمل و گفتار به مبارزه برنخيزد، سزاوار است كه خداوند او را در همان جايگاه آن سلطان ستمگر (در جهنم) وارد كند.

ج) حق نيازمند

ج) حق نيازمند

امام حسين عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: لِلسَّائِلِ حَقٌ وَ إِنْ جَاءَ عَلَي الْفَرَسِ؛ نيازمند، صاحب حق است، اگرچه سوار بر اسب بيايد (و ظاهر حالش نشان از بي نيازي دهد)».(2)

د) پرهيز از بيهوده كاري

د) پرهيز از بيهوده كاري

از امام حسين عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْكُ مَا لَا يعْنِيهِ؛ نشانه نيكي اسلام هر كسي آن است كه كار بيهوده را رها كند».(3)

ه) پاداش صبر بر مصيبت

ه) پاداش صبر بر مصيبت

حسين عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه درباره صبر به هنگام مصيبت فرمود:


1- تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 405؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 48؛ الفتوح ابن اعثم، ج 5، ص82.
2- سنن ابي داود، ج 1، ص 376.
3- مسند احمد، ج 1، ص 201.

ص: 134

مَا مِنْ مُسْلِمٍ و لا مسلمه يصَابُ بِمُصِيبَةٍ فيذكرهاوَ إِنْ قَدُمَ عَهْدُهَا _ فَيحْدَثَ لذالك اسْتِرْجَاعاً إِلَّا جدَّد اللَّهُ لَهُ عند ذالك مَنْزِلَةً _ وَ أَعْطَاهُ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ يوْمَ أُصِيبَ بِهَا.(1)

هيچ زن و مرد مسلماني نيست كه به مصيبتي مبتلا گردد، اگر چه زمان زيادي از مصيبت ديدنش گذشته باشد و به يادش افتد و بگويد انالله و انا اليه راجعون. مگر اينكه خداوند منزلت چنين كسي را در نزدش بالا برد و همانند روزي كه به آن مصيبت مبتلا شده بود، به او پاداش مي دهد.

و) ذكر در دريا

و) ذكر در دريا

از امام حسين عليه السلام روايت شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

راه در امان ماندن امتم از غرق شدن (در دريا) آن است كه هنگام رفتن به دريا اين آيه را بخوانند: «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيم؛ به نام خدا بر آن سوار شويد و هنگام حركت و توقف كشتي، ياد او كنيد كه پروردگارم آمرزنده و مهربان است».(2) (هود: 41)


1- مسند احمد، ج 1، ص 201؛ اسدالغابه، ج 2، ص 19.
2- اسد الغابه، ج 2، ص 19؛ الكامل ابن عدي، ج 7، ص 198.

ص: 135

كتاب نامه

كتاب نامه

آلوسي بغدادي، سيد محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، تحقيق: علي عبدالباري عطية، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ه .ق.

ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبه الله، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، دار احياء الكتب العربية، 1378 ه .ق.

ابن ابي شيبة كوفي، ابوبكر، المصنف، تحقيق و تعليق: سعيد اللحام، بيروت _ لبنان، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1409 ه .ق.

ابن ابي حاتم، عبدالرحمان بن محمد، تفسير القرآن العظيم (تفسير ابن ابي حاتم)، تحقيق: اسعد محمد الطيب، عربستان سعودي، مكتبه نزار مصطفي الباز، 1419 ه .ق.

ابن اثير جزري، عز الدين ابو الحسن علي بن محمد، أسد الغابة في معرفة الصحابة، بيروت، دارالفكر، 1409 ه .ق.

ابن اثير جزري، عزالدين ابو الحسن علي بن محمد، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر _ دار بيروت، 1385 ه .ق.

ابن اعثم كوفي، احمد، الفتوح، تصحيح: علي شيري، بيروت، دارالاضوا، 1411 ه .ق.

ص: 136

ابن جوزي، ابوالفرج عبدالرحمان بن علي، المنتظم في تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412 ه .ق.

_________، زاد المسير في علم التفسير، تحقيق: عبدالرزاق المهدي، بيروت، دار الكتاب العربي، 1422 ه .ق.

ابن حبان بستي تميمي، ابو حاتم محمد، السيرة النبوية و أخبار الخلفاء، بيروت، الكتب الثقافية، 1417 ه .ق.

_________، ابوحاتم محمد، صحيح ابن حبان، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، بيروت، مؤسسة الرساله، 1414 ه .ق.

ابن خلدون، عبد الرحمان بن محمد، تاريخ ابن خلدون (ديوان المبتدأ و الخبر)، تحقيق: خليل شحادة، بيروت، دارالفكر، 1408 ه .ق.

ابن سعد كاتب واقدي، محمد بن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ه .ق.

ابن عبد البر، ابو عمر يوسف بن عبدالله بن محمد، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، تحقيق: علي محمد البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412 ه .ق.

ابن عجيبه، احمد بن محمد قرشي، البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، تحقيق: دكتر حسن عباس، قاهره، بي تا.

ابن عدي، عبدالله، الكامل، تحقيق: يحيي مختار غزاوي، بيروت، لبنان، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1409 ه .ق.

ابن عساكر دمشقي، علي، تاريخ مدينة دمشق، تحقيق: علي شيري، بيروت، دار الفكر للطباعه والنشر والتوزيع، 1415 ه .ق.

ابن عطيه اندلسي، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، تحقيق: عبدالسلام عبدالشافي محمد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1413 ه .ق.

ص: 137

ابن قتيبه دينوري، ابو محمد، عبدالله بن مسلم، الإمامة و السياسة، معروف به تاريخ الخلفا، تحقيق: علي شيري، بيروت، دارالأضوا، 1410 ه .ق.

ابن كثير دمشقي، اسماعيل بن عمرو، البداية و النهايه، بيروت، دارالفكر، 1407 ه .ق.

__________، تفسير القرآن العظيم (تفسير ابن كثير)، بيروت دار الكتب العلمية، 1419 ه .ق.

ابن ماجه قزويني، محمد بن يزيد، سنن ابن ماجة، تحقيق و تعليق: محمد فؤاد عبد الباقي، بيروت، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع.

ابن ماكولا، علي، إكمال الكمال، بيروت، دار إحياء التراث، 1990 ه .ق.

ابوحيان اندلسي، محمد بن يوسف، تفسير البحر المحيط، بيروت، دارالفكر، 1420 ه .ق.

ابوداود سجستاني، سليمان بن اشعث، سنن ابي داود، بيروت، دارالفكر، 1410 ه .ق.

ابي السعود، محمد بن محيي الدين، ارشاد عقل السليم، بيروت، دار الكتب العلميه، بي تا.

بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، تصحيح: بن باز، بيروت، دارالفكر، 1414 ه .ق.

برسوي، اسماعيل بن حقي، روح البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالفكر، بي تا.

بسوي، ابو يوسف يعقوب بن سفيان، المعرفه والتاريخ، تحقيق: اكرم ضيا عمري، بيروت، مؤسسه الرساله، 1401 ه .ق.

بغوي، حسين بن مسعود، معالم التنزيل في تفسير القرآن، تحقيق: عبدالرزاق المهدي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420 ه .ق.

ص: 138

بلاذري، احمد بن يحيي، أنساب الأشراف، بيروت، دار الفكر، 1417 ه .ق.

بيضاوي، عبدالله بن عمر، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، تحقيق مرعشلي: بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418 ه .ق.

بيهقي، احمد بن حسين، سنن الكبري، بيروت، دار الفكر.

ترمذي، محمد بن عيسي، سنن ترمذي، بيروت، دارالفكر، 1403 ه .ق.

ثعالبي، عبدالرحمان بن محمد، جواهر الحسان في تفسير القرآن، تحقيق: شيخ محمدعلي معوض، بيروت، داراحياء التراث العربي، 8 ه .ق.

ثعلبي نيشابوري، ابو اسحاق احمد بن ابراهيم، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1422 ه .ق.

حافظ مزي، يوسف، تهذيب الكمال، تحقيق: بشار عواد معروف، بيروت _ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1413 ه .ق.

حاكم نيشابوري، محمد بن عبدالله، المستدرك، بيروت، دار المعرفه، 1406 ه .ق.

خاذن بغدادي، علاء الدين علي بن محمد، لباب التاويل في معاني التنزيل، بيروت،: دار الكتب العلمية، 1415 ه .ق.

خركوشي نيشابوري، ابوسعيد، عبدالملك، شرف المصطفي، مكه، دار البشائر الإسلامية، 1424 ه .ق.

خطيب بغدادي، احمد بن علي، تاريخ بغداد، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت _ لبنان، دارالكتب العلمية، 1417 ه .ق.

ديار بكري، حسين، تاريخ الخميس في أحوال أنفس النفيس، بيروت، دار صادر.

دينوري، ابوحنيفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، قم، منشورات شريف رضي، 1368.

ص: 139

ذهبي شمس الدين محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، بيروت، موسسة الرساله، 1419 ه .ق.

ذهبي، شمس الدين محمد بن احمد، تذكرة الحفاظ، بيروت _ لبنان، دار إحياء التراث العربي.

ذهبي، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق: عمر عبد السلام تدمري، بيروت، دار الكتاب العربي، 1413 ه .ق.

زمخشري، محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407 ه .ق.

سمعاني، منصور بن عبدالجبار، تفسير القرآن، رياض، دارالوطن، 1418 ه .ق.

سيوطي، جلال الدين عبدالرحمان بن عمر، الدر المنثور في تفسير المأثور، قم، كتاب خانه آيت الله مرعشي نجفي، 1404 ه .ق.

شوكاني، محمد بن علي، تفسير فتح القدير، دمشق _ بيروت، دار ابن كثير، دار الكلم الطيب، 1414 ه .ق.

شيباني، احمد بن حنبل، المسند، بيروت، دار صادر.

صالحي شامي، محمد بن يوسف، سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد، تحقيق: عادل احمد عبد الموجود و علي محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلمية، 1414 ه .ق.

صفدي، خليل بن ايبك، الوافي بالوفيات، تحقيق: احمد الأرناؤوط وتركي مصطفي، بيروت، دار إحياء التراث، 1420 ه .ق.

طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، تحقيق و تخريج: حمدي عبدالمجيد السلفي، دار احيا التراث العربي، 1405 ه .ق.

ص: 140

طبري، ابو جعفر محمد بن جرير، تاريخ الطبري (تاريخ الامم و الملوك)، تحقيق: محمد ابو الفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، 1387.

____________، جامع البيان في تفسير القرآن (تفسير طبري)، بيروت، دار المعرفه، 1412 ه .ق.

عسقلاني، احمد بن علي بن حجر، الإصابة في تمييز الصحابة، تحقيق: عادل احمد عبد الموجود و علي محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ه .ق.

____________، تهذيب التهذيب، بيروت _ لبنان، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1404 ه .ق _ 1984 م.

____________، فتح الباري في شرح صحيح البخاري، بيروت، دارالطباعه للنشر.

عيني، محمود بن احمد، عمده القاري، بيروت، دار إحياء التراث العربي.

فخر رازي، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتيح الغيب، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420 ه .ق.

قاسمي، محمد جمال الدين، محاسن التاويل، تحقيق: محمد باسل عيون السود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418 ه .ق.

قرطبي، محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن (تفسير قرطبي)، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1364.

قشيري نيشابوري، مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، بي تا.

قنوجي، صديق بن حسن، فتح البيان، بيروت، مكتبه العصريه، 1415 ه .ق.

كرماني، محمود بن حمزه، غرائب التفسير و عجائب التاويل، بيروت، دارالقبله للثقافه الاسلاميه، 1408 ه .ق.

ص: 141

ماوردي، ابو الحسن علي بن محمد بن حبييب، النكت والعيون، تحقيق: سيد بن عبدالمقصود، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1415 ه .ق.

مبارك فوري، محمد بن عبدالرحمان، تحفه الاحوزي في شرح جامع الترمذي، بيروت، لبنان، دار الكتب العلمية، 1410 ه .ق.

متقي هندي، علي، كنزل العمال، بيروت، مؤسسه الرساله، بي تا.

مسعودي، ابو الحسن علي بن حسين بن علي، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: اسعد داغر، بيروت، دار الاندلس، 1385.

مظهري، محمد ثناءالله، تفسير المظهري، تحقيق: غلام نبي تونسي، پاكستان، مكتبة رشديه، 1412 ه .ق.

مقدسي، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، پور سعيد، مكتبة الثقافة الدينية، بي تا.

مقريزي، تقي الدين أحمد بن علي، إمتاع الأسماع، تحقيق: محمد عبدالحميد نميسي، بيروت، دار الكتب العلمية، 1420 ه .ق.

ميبدي، رشيدالدين احمد بن ابي سعد، كشف الأسرار و عدة الأبرار، علي اصغر حكمت، تهران، امير كبير، 1371.

الناصف منصور علي، التاج الجامع للاصول، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1406 ه .ق.

نسائي، احمد بن شعيب، سنن نسائي، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1930 م.

نسفي، عبداللّه بن أحمد، مدارك التنزيل، بيروت، دار ابن كثير،

نووي جاوي، محمد بن عمر، مراح لبيد لكشف معني القرآن المجيد، بيروت، دار الكتب العلميه اول، 1417 ه .ق.

ص: 142

نيشابوري، نظام الدين حسن بن محمد، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بيروت، دار الكتب العلميه، 1416 ه .ق.

واحدي علي بن احمد، اسباب نزول القرآن، تحقيق: كمال بسيوني زغلول، بيروت، اول دار الكتب العلمية، بي تا.

واحدي، علي بن احمد، تفسير الوسيط، واحدي نيشابوري، بيروت، دار الكتب العلميه، بي تا.

هاشمي بغدادي، محمد بن حبيب بن اميه، المحبر، بيروت، دارالآفاق الجديده.

هيثمي نورالدين، علي بن ابي بكر، مجمع الزوائد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408 ه .ق.

يعقوبي، احمد بن أبي يعقوب بن جعفر (م بعد 292)، تاريخ يعقوبي، بيروت، دار صادر، بي تا.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109