تاريخ اسلام از وفات پيامبر اكرم (ص) تا سقوط بني اميه

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : تاريخ اسلام از وفات پيامبر اكرم (ص) تا سقوط بني اميه/ علي اكبر رضايي.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر ‫، 1392.

مشخصات ظاهري : ‫215 ص.

شابك : ‫ 978-964-540-454-1

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 209 - 215؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : محمد (ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.

موضوع : اسلام -- تاريخ -- از آغاز تا 41ق.

موضوع : امويان -- تاريخ

رده بندي كنگره : ‫ BP14 ‫ /ر57ت2 1392

رده بندي ديويي : ‫ 297/912

شماره كتابشناسي ملي : 3217599

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

پيشگفتار

تاريخ سرگذشت ملت هاست، آنانى كه در گسترۀ زمان جاودانه مانده اند و آنانى كه خودشان و آداب و رسومشان آرام آرام به نابودى، پراكندگى و فراموشى سپرده شده اند. جذابيت اين سرگذشت ها انسان را به مطالعۀ تاريخ مى كشاند. اما قرآن مجيد افق ديگرى از مطالعۀ تاريخ و بررسى احوال پيشينيان را به رويمان مى گشايد. اين كتاب مقدّس، سير در زمين، گردش در آفاق و مطالعۀ داستان گذشتگان را سرگرمى، قصه گويى و يا افسانه پردازى نمى داند.

مراجعه به تاريخ براى روشن شدن اذهان، پند و عبرت گرفتن از وقايع و حوادث، الگوگيرى از شخصيت هاى برجسته و در نتيجه پيش گرفتن راهِ تقوا و پرهيزگارى است. تاريخ، آيينۀ تمام نماى ملّت هاست و تأمّل و تدبّر در آن، ضعف ها و قوّت هاى اقوام و ملل و نيز علل پيروزى ها و شكست ها را مى نماياند.

ظهور اسلام با بعثت پيامبر اكرم (ص) ، تحوّل عميق و گسترده اى را در جزيرۀ العرب و امپراتورى هاى بزرگ ايران و روم ايجاد كرد كه دانستن رويدادهاى اين دوره و روند حوادث پس از رحلت آن بزرگوار، آن هم به طور فشرده، مى تواند خواننده را به وقايع مهم آن دوره جهت دهد.

ص: 12

چنانچه مؤلف محترم اشاره داشته است، مطالعۀ تاريخ اسلام به ويژه پس از رحلت رسول خدا (ص) تا پايان دورۀ بنى اميه، بازشناسى دقيق و موجز حوادث و خطوط فكرى و اعتقادى رهبران و عوامل تاريخ ساز آن دوره است كه در سه بخش و يازده فصل براى دانشجويان تدوين نموده و از تطويل كلام و توضيح ملال آور اجتناب ورزيده است. از اين رو اين اثر در حجم كم خود، اكثر مسايل تاريخى اين دوره را مورد بررسى قرار داده و طرح سؤالات در آخر هر فصل، خود بر غناى كتاب افزوده است.

پژوهشكدۀ حج و زيارت ضمن تقدير از مؤلف محترم كتاب، اين اثر را به تمام روحانيون كاروان هاى حج و زيارت نيز جهت آشنايى اجمالى با تاريخ اسلام توصيه مى كند و اميد دارد كه اين كتاب مورد استقبال اهل پژوهش قرار گيرد.

گروه تاريخ و سيره

پژوهشكدۀ حج و زيارت

ص: 13

مقدمه

بعثت پيامبر اكرم (ص) ، تحوّل عميق و گسترده اى را در جزيرةالعرب و امپراتورى هاى بزرگ ايران و روم ايجاد كرد؛ امّا بايد پذيرفت كه رويدادهايى كه پس از رحلت آن بزرگوار به وقوع پيوست، تا حدود زيادى حركت تكامل آفرين ايشان را تغيير داد. همچنين دامنۀ كشمكش ها و قدرت طلبى ها را وسعت بخشيد و فرصت هايى را در اختيار احزاب، قبايل، قدرت هاى اجتماعى خاص و مشاهير آن دوران گذارد تا به فراخور توان خود، بر عرصۀ اجتماع، فرهنگ و سياست، حاكميّت يافته و چندى بر مسند قدرت و امارت تكيه زنند.

در اين ميان، عنصر قبيله گرايى و اجتهادهاى شخصى كه اغلب آنها برآمده از هواهاى نفسانى و احقاد بدرى و خيبرى بود، به يارى اين افراد و گروه ها شتافت و بار ديگر بنيان هاى اجتماعى و فرهنگى جزيرةالعرب را شكل داد. همچنين سنّت رسول خدا (ص) را به فراموشى سپرد. سنتى كه براى تعالى بشر ميراثيبسارزشمندبه شمار مى رفت. البتّه اين موضوع، فقط واقعه اى تاريخى در مقطعى خاص نبود، بلكه تا قرن ها در شكل گيرى و

ص: 14

برآمدن وقايع، افكار و سنّت هاى جديد، تأثير بسزايى گذارد و زنجيرۀ ناميمونى را پديد آورد كه حلقه هاى آن همچنان بر جوامع اسلامى و مسلمانان نافذ است.

ازاين رو، مطالعۀ تاريخ اسلام - به ويژه پس از رحلت رسول خدا (ص) تا پايان دورۀ بنى اميّه - مى تواند دانشجو را در بازشناسى دقيق حوادث، خطوط فكرى و اعتقادى رهبران و عوامل تاريخ ساز آن دوره و نيز شناخت علايق، توانمندى ها و فرهنگ مردم آن سامان يارى رساند و عبرت هايى را در اختيار وى قرار دهد.

بر اين اساس، كتاب حاضر مباحث خود را به حوادث اين دوره اختصاص داده و در سه بخش و يازده فصل، به بيان وقايع اين مقطع از تاريخ اسلام پرداخته است. در بخش نخست آن طى دو فصل، گذرى اجمالى بر زندگى پيامبر اعظم (ص) شده و ماجراى سقيفه به تفصيل مورد ارزيابى قرار گرفته است. بخش دوم كه مشتمل بر پنج فصل مى باشد، دورۀ خلافت ابوبكر، عمر، عثمان، اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن (ع) را تبيين و تحليل كرده است. بخش سوم آن نيز كه چهار فصل دارد، به بررسى و تحليل وقايع دورۀ خلافت معاويه، يزيد و خلفاى مروانى و نيز علل و عوامل سقوط آنان پرداخته است.

لازم به يادآورى است كه نگارنده تلاش كرده تا تمامى يا بيشتر مطالب مربوط به تاريخ خلفا را از منابع اهل سنت استخراج كند و جز در مواردى خاص، از استناد به منابع شيعى بپرهيزد. همچنين سعى شده تا مطالبى مهم و ضرورى از تاريخ انتخاب شود، كه براى دانشجو لازم و قابل درك و پى گيرى باشد و از ورود به مسائل جزئى كه چندان براى دانشجو مفيد نيست و مسير بحث را تغيير مى دهد و او را به تحيّر دچار

ص: 15

مى كند، اجتناب شود. همچنين نگارنده براى رعايت حوصله و فرصت دانشجو، در حدّ توان خود، مباحث را حتى الامكان در كوتاه ترين جمله و روان ترين عبارت بيان كرده و از تطويل كلام و توضيح ملال آور اجتناب ورزيده است تا دانشجوى محترم در كمترين زمان ممكن بتواند به بيشترين فايده دست يابد.

على اكبر رضايى

ص: 16

ص: 17

بخش اول: كلّيّات

اشاره

ص: 18

ص: 19

فصل اول: مباحث مقدّماتى

اشاره

اهداف

در اين فصل از دانشجو انتظار مى رود:

1. با دوره زندگى رسول خدا (ص) به طور اختصار آشنا شود؛

2. حوادثى را بررسى كند كه در اواخر عمر آن حضرت رخ داده است؛

3. دانسته هايى در خصوص اوضاع اجتماعى و سياسى آن دوره به دست آورد؛

4. به درك بهترى از اصطلاح «پيامبر امّى» و ماجراى «قلم و كاغذ» نائل گردد.

ص: 20

ص: 21

١. دوران زندگى رسول خدا (ص)

پيامبر گرامى اسلام (ص) در عام الفيل (سال شكست سپاه ابرهه) و در شهر مكه به دنيا آمد. دوران كودكى و نوجوانى را با سرپرستى جدّ ارجمندش، عبدالمطّلب و عموى بزرگوارش، ابوطالب گذراند. در نوجوانى و جوانى به امر چوپانى و تجارت كالا پرداخت و در 25 سالگى با حضرت خديجه (عليها السلام) ازدواج كرد.

حضرت محمّد (ص) در چهل سالگى به پيامبرى مبعوث شد و طى سيزده سال اقامت در مكه، مردم اين شهر را به اسلام دعوت كرد؛ امّا مخالفت سران قريش و برخوردهاى تند وآزاردهندۀ آنها با پيامبر، مانع فعاليت آن حضرت شد و ايشان به ناچار به شهر يثرب كه بعدها مدينةالنّبى نام گرفت، هجرت فرمود. مردم مدينه با استقبال گرم از رسول خدا (ص) و ساير مسلمانان مهاجر و پناه دادن به آنها، به گسترش اسلام كمك شايانى كردند. سرانجام شهر مكه در سال هشتم هجرت به دست مسلمانان فتح گرديد و تمامى ساكنان اين شهر و اطراف آن تا سال يازدهم [هنگام رحلت پيامبر (ص)] به تدريج به اسلام گرويدند.

رسول خدا (ص) پس از بيست وسه سال تلاش براى گسترش اسلام و هدايت مردم، سرانجام در روز دوشنبه، بيست وهشتم صفر سال يازدهم هجرت رحلت فرمود. علي (ع)

ص: 22

آن حضرت را به كمك فضل بن عبّاس و اسامۀ بن زيد از زير لباس، غسل داد و پس از اقامۀ نماز به خاك سپرد. (1)

٢. گذرى بر حوادث سال يازدهم

اشاره

در سال هاى پايانى عمر آن حضرت، حوادث و مسائلى سرنوشت ساز پديد آمد كه در اينجا به بعضى از آنها اشاره مى شود:

الف) احياى مجدّد قبيله گرايى

از شواهد تاريخى برمى آيد كه گرايش مردم مكه و برخى از قبايل به اسلام، چندان از روى ميل باطنى و برآمده از روحيۀ حقيقت طلبى نبود. ازاين رو آنها همچنان بر ساختارهاى قبيله اى و فرهنگ جاهلى خويش تأكيد مى ورزيدند. از سوى ديگر، برخى از قبايل متنفّذ، با تصوّر اين كه پيروزى اسلام در حقيقت، پيروزى قبيله اى خاص بر قبايل ديگر است، به مخالفت خود با رسول خدا (ص) ادامه دادند.

ب) ظهور مدّعيان نبوّت

عدّه اى نيز مانند مسيلمه كذاب و اسود عنسى، مدّعى نبوّت شدند. مسيلمه براى پيامبر (ص) نوشت كه من با تو در امر نبوّت شريك هستم پس نصف زمين از آنِ ماست و قريش قومى نيستند كه به عدالت رفتار كنند. (2)اسود عنسى، مدّعى ديگر نبوّت هم از پرداخت زكات به فرستادگان رسول خدا امتناع كرد و گفت: «آنچه از ما گرفته ايد به ما بازگردانيد كه ما خود به آن اولى هستيم و شما نيز بدانچه از آنِ شماست [اولى هستيد]» . (3)


1- الطبقات الكبرى، ج 2، ص 2٧6.
2- الكامل فى التّاريخ، ابن اثير، ج 2، ص3٠٠؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص ٩1.
3- تاريخ الامم و الملوك، طبرى، ج 3، ص 22٩.

ص: 23

ج) درخواست جانشينى

بعضى از افراد و قبايل، با طرح موضوع جانشينى رسول خدا (ص) ، خواستار كسب مقام خلافت شدند. از جمله وقتى آن حضرت به قبيلۀ بنى عامر رفت تا آنان را به اسلام دعوت كند، يكى از عامريان پرسيد: «اگر ما از تو پيروى كنيم وآن گاه خداوند تو را بر مخالفانت پيروز گرداند، آيا اين امر [خلافت] پس از تو از آن ما خواهد بود؟» حضرت در پاسخ وى فرمود: «الامر االله يضعه حيثيشاء» (1)؛ «اين مقامى الهى است، به هر كه بخواهد واگذار مى كند» .

البتّه مسئلۀ خلافت، نخستين بار در سال سوم بعثت، هنگام نزول آيۀ: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ؛ «بستگان نزديك خويش را به اسلام دعوت كن» ؛ (شعراء:214) و علنى شدن دعوت پيامبر (ص) مطرح شد. آن حضرت در جمع بنى هاشم فرمود: «نخستين فردى كه به من ايمان آورد، جانشين من خواهد بود» (2)لذا اين گفته اى كه پيامبر تا پايان عمر در اين خصوص سخنى نگفت و كسى نيز از وى سؤالى نكرد، نظرى صائب و مبتنى بر اسناد و مدارك تاريخى و روايى تلقّى نمى شود؛ به ويژه كه پيامبر اسلام به محض ورود به مدينه، حكومتى اسلامى و مبتنى بر قانون بنا كرد و طى ده سال، به تحكيم پايه هاى آن پرداخت و الگويى عملى از رهبرى امّت اسلامى را به نمايش گذارد. بى شك تداوم چنين حكومت نوپايى، به رهبرى با همان ويژگى هاى رسول خدا (ص) نيازمند بود.

از اين رو رسول خدا (ص) در راه بازگشت از حجۀ الوداع، با آياتى نظير يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِ الْقَوْمَ الْكافِرِين (3)(مائده:6٧) طى مراسم خاصّى، جانشين خود را تعيين فرمود و به همۀ كسانى كه در غدير خم حاضر بودند، توصيه كرد تا با علي (ع) بيعت كنند.


1- طبرى، ج 2، ص 35٠.
2- روضةالواعظين، فتال نيشابورى، ص 52؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 61.
3- اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ كن و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى دارد. همانا خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.

ص: 24

د) اعزام سپاه به موته

پيامبر گرامى اسلام پس از غزوۀ خيبر (جمادى الاولى سال هشتم هجرت) ، بر آن شد تا اسلام را در ميان قبايل عربى ساكن در منطقۀ شامات انتشار دهد. بدين منظور نامه اى را به وسيله حارث بن عمير ازدى براى حاكم بُصرى (1)فرستاد؛ امّا شرحبيل بن عمرو غسانى - از اميران قيصر روم در شام - (2)او را در موته دستگير كرد و به شهادت رساند. پس از آن، رسول خدا (ص) سپاهى سه هزار نفره به فرماندهى جعفربن ابى طالب (جعفر طيّار) ، زيدبن حارثه و عبدالله بن رواحه به آنجا گسيل داشت؛ امّا به زودى خبر حركت مسلمانان به هرقل - حاكم شام - رسيد و او بلافاصله لشكرى با دويست هزار جنگجوى رومى و عرب براى مقابله با مسلمانان، به محلّى به نام مَعان فرستاد. دو لشكر، در اين منطقه به نبرد پرداختند؛ ولى در مدّت كوتاهى فرماندهان سپاه اسلام، يكى پس از ديگرى به شهادت رسيدند و بقيّه به سوى مدينه گريختند. شكست مسلمانان و به ويژه شهادت جعفر طيّار براى رسول خدا (ص) سخت گران آمد؛ زيرا جعفر پس از پانزده سال دورى از پيامبر به تازگى به مدينه آمده بود. به هر حال حضرت در واپسين روزهاى عمر خويش (3)تصميم گرفت تا سپاهى را به فرماندهى اسامۀ بن زيد بن حارثه - كه جوانى هجده ساله بود - به موته (4)اعزام كند؛ به همين منظور، ضمن توصيه هايى به وى فرمود:

من تو را به فرماندهى اين لشكر منصوب مى كنم. به سرعت به محلّ شهادت پدرت برو و سحرگاهان بر آنها حمله كن. اگر خداوند تو را بر آنان پيروز گرداند، فوراً به مدينه بازگرد. (5)


1- از توابع دمشق (معجم البلدان، ج 1، ص 441) .
2- اعيان الشّيعه، ج 1، ص 2٧3.
3- روز دوشنبه چهار شب مانده به پايان صفر سال يازده هجرت (الطبقات الكبرى، ج 2، ص 1٩٠) .
4- از روستاهاى واقع در منطقۀ شام (معجم البلدان، ج 5، ص 21٩) .
5- الطبقات الكبرى، ج 2، ص1٩1؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ابن شبه، ج 2، ص 5.

ص: 25

رسول خدا (ص) روز پنج شنبه پرچم را به دست اسامه داد و فرمود: «به نام خدا و در راه او به جنگ كفّار بشتاب» . آن گاه اسامه از مدينه خارج شد و به ياران خود پيوست كه در محلّى به نام جُرف (1)اتراق كرده بودند. همۀ اصحاب از جمله ابوبكر، عمربن خطّاب، ابوعبيدۀ بن جرّاح و سعدبن ابى وقاص در لشكر اسامه حضور داشتند. در اين هنگام، عدّه اى از مهاجران معترض شدند كه پيامبر، جوانى هجده ساله را به فرماندهى آنان برگزيده است. آن حضرت از اعتراض آنان به شدّت خشمگين شد و طى سخنانى فرمود: شما پيشتر نيز به فرماندهى پدرش زيد معترض بوديد. به خدا سوگند، اسامه نيز لايق فرماندهى است. با او به نيكى رفتار كنيد كه از بهترين شماست. همچنينايشان به مردمى كه او را تا جرف مشايعت كرده بودند، فرمود تا لشكر اسامه را حركت دهند.

امّا به رغم اصرار پيامبر (ص) براى تعجيل در اعزام سپاه به موته، حركت آنان به تأخير افتاد و اصحاب از اين دستور اطاعت نكردند. سرانجام اسامه روز دوشنبه دستور حركت سپاه را صادر كرد؛ ولى هنگامى كه قصد داشت بر مركب خويش سوار شود، خبر رحلت پيامبر (ص) را دريافت كرد. او بى درنگ همراه ابوعبيده و عمربن خطّاب به سوى خانۀ رسول خدا (ص) شتافت. ياران وى نيز لشكرگاه خود را ترك كردند و به مدينه بازگشتند. (2)

در اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه با توجّه به اوضاع نابسامان جامعۀ اسلامى و دشمنى برخى از قبايل، همچنينآغاز بيمارى رسول خدا (ص) كه به طور طبيعى حضور صحابه را در مدينه ضرورى مى ساخت و نيز فوريّت نداشتن اعزام چنين لشكرى براى جنگ با روميان، راز تصميم رسول خدا (ص) و اصرار آن حضرت براى اعزام سپاه اسامه چه بود؟

ابن اثير آورده است كه اعزام لشكر اسامه، بيشترين منفعت را براى مسلمانان داشت، چرا كه اعراب مى گفتند اگر مسلمانان قدرتمند نبودند، چنين لشكرى را براى


1- محلّى واقع در حدود پنج كيلومترى مدينه در مسير شام، (معجم البلدان، ج 2، ص 12٨) .
2- الطبقات الكبرى، ج 2، ص 1٩1.

ص: 26

جنگ با روميان نمى فرستادند. به همين دليل آنها از اجراى بسيارى از توطئه هاى خود منصرف شدند. (1)صحيح البخارى، بخارى، ج 4، ص 31 و ج 5، ص 13٧؛ صحيح مسلم، مسلم، ج 5، ص ٧6.

(2)صحيح البخارى، بخارى، ج 4، ص 31 و ج 5، ص 13٧؛ صحيح مسلم، مسلم، ج 5، ص ٧6.

(3)صحيح البخارى، بخارى، ج 4، ص 31 و ج 5، ص 13٧؛ صحيح مسلم، مسلم، ج 5، ص ٧6.

(4)

از اميرمؤمنان على (ع) نيز در اين باره نقل شده است كه فرمود:

رسول خدا (ص) مرا بر امّت اسلامى امارت داد و از آنان بيعت گرفت تا گوش به فرمان من باشند؛ ازاين رو نه در زمان حيات رسول خدا و نه پس از آن، به ذهنم خطور نمى كرد كه كسى از مردم در اين باره با من نزاع كند. با اين همه، پيامبر (ص) دستور داد تا سپاهى به فرماندهى اسامه، راهى نبرد با روميان شود و به تمام كسانى كه مى ترسيد در اين امر با من به منازعه برخيزند - از گمنامان عرب گرفته تا اوسيان، خزرجيان، مهاجران، منافقان و ساير مردم و نيز آنان كه پدر، برادر، يا خويشاوندانشان به دستم كشته شده و به من به چشم دشمن مى نگريستند - فرمود تا اسامه را در اين جنگ همراهى كنند. اين تصميم پيامبر براى اين بود كه كسى در امر ولايت و خلافت با من مخالفت نكند. (5)

ه) ماجراى قلم و كاغذ

رسول خدا (ص) در ساعت هاى پايانى حيات خويش و در بستر بيمارى، خطاب به اصحاب حاضر در خانه اش فرمود: «قلم و كاغذى بياوريد تا چيزى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد» ؛ امّا عمر برخاست و گفت: «آن مرد گرفتار تب شده است و هذيان مى گويد. كتاب خدا نزد ماست و ما را كفايت مى كند» . پس از سخنان وى، ياران پيامبر با يكديگر مشاجره و نزاع كردند. بعضى گفتند به دستور پيامبر عمل كنيد و عدّه اى سخن عمر را تأييد كردند. رسول خدا (ص) فرمود: «نزد من نزاع مكنيد، برخيزيد و برويد» . (6)


1- الكامل فى التّاريخ، ج 2، صص 3
2- 5-
3-
4- 6.
5- الخصال، شيخ صدوق، ص 3٧1؛ اعيان الشّيعه، ج 1، ص 2٩2.
6- صحيح البخارى، بخارى، ج 4، ص 31 و ج 5، ص 13٧؛ صحيح مسلم، مسلم، ج 5، ص ٧6.

ص: 27

در اينجاپرسش هايى مطرح مى شود كه پاسخ به آنها خالى از لطف نيست:

1. پيامبر امّى كه نه پيش از بعثت و نه پس از آن، هرگز چيزى نخوانده و ننوشته است، چگونه مى فرمايد: قلم و كاغذ بياوريد تا چيزى برايتان بنويسم كه هرگز گمراه نشويد؟

پاسخ اين است كه آيات قرآنى (1)و اسناد تاريخى (2)، بر اين نكته تأكيد دارند كه رسول خدا (ص) هرگز چيزى را ننوشته و نخوانده است. ازسوى ديگر، در روايات تاريخى نام كسانى مانند على (ع) ، ابى بن كعب، زيدبن ثابت، عبدالله بن ارقم (3)ذكر شده كه آيات الهى، سخنان و نامه هاى پيامبر (ص) را مى نوشتند؛ ازاين رو مى توان اذعان كرد كه آن حضرت قصد داشت نامۀ ياد شده را نيز به وسيلۀ يكى از كاتبان خود بنويسد.

2. چرا پيامبر گرامى اسلام (ص) پس از اختلاف اصحاب، به خواستۀ خويش اصرار نفرمود و حتّى وقتى قلم و كاغذ آوردند، از نوشتن نامه امتناع كرد؟

ترديدى نيست كه رسول خدا (ص) ، حتّى بعد از نزاع يارانش مى توانست به خواستۀ خود جامۀ عمل بپوشاند؛ امّا با توجّه به نزاعى كه صورت گرفت، نوشتن نامه اثر خود را از دست داد و چه بسا اصرار پيامبر (ص) ، سبب تداوم و گسترش درگيرى و حرمت شكنى بيشتر آنان مى شد؛ ازاين رو، حضرت به صورت شفاهى توصيه هايى را در خصوص نيك رفتارى با عترت خود بيان فرمود وسپس چهره از حاضران برتافت. (4)

3. محتواى نامه اى كه رسول خدا (ص) قصد داشت بنويسد، چه بود؟

قرائن متعدّدى وجود دارد كه نشان مى دهد محتواى اين نامه مربوط به وصايت و جانشينى حضرت على (ع) بود. از جمله نقل شده است كه آن حضرت پس از انصراف


1- عنكبوت: 4٨ - 51.
2- البدايه و النّهايه، ابن كثير، ج 6، ص ٧٨.
3- مكاتيب الرّسول، احمدى ميانجى، ج 1، ص 13٨.
4- الارشاد، شيخ مفيد، ج 1، ص 1٨4؛ اعلام الورى باعلام الهدى، طبرسى، ج 1، ص 265؛ اعيان الشّيعه، ج 1، صص 426-42٨.

ص: 28

از نوشتن نامه، با سختى تمام به مسجد رفت و در جمع مسلمانان فرمود: «من ميان شما دو چيز گران بها به وديعت مى گذارم يكى قرآن و ديگرى عترت خود» . (1)

همچنين ابن ابى الحديد (2)از عبدالله بن عبّاس نقل كرده است كه گفت:

در روزهاى آغازين خلافت عمر نزد او رفتم. وى درحالى كه خرما مى خورد، دربارۀ على (ع) سؤال كرد. گفتم: «مشغول آبيارى نخل هاى فلانى است و در همان حال قرآن مى خواند» . پرسيد: «آيا هنوز هم دربارۀ خلافت مى انديشد؟» گفتم: «آرى» . پرسيد: «آيا بر اين باور است كه رسول خدا (ص) او را منصوب كرده است؟» من پاسخ مثبت دادم وگفتم: «پدرم نيز چنين اعتقادى دارد» . عمر گفت: «چنين چيزى از رسول خدا (ص) نقل شده است، امّا حجّت نيست. آن حضرت در بستر بيمارى قصد داشت تا به اسم او تصريح كند؛ ولى من براى حفظ اسلام از اين كار ممانعت كردم» . (3)

خودآزمايى

1. چه كسانى سرپرستى رسول خدا (ص) را در دورۀ كودكى آن حضرت بر عهده داشتند؟

الف) حمزه و عبدالمطّلب t ب) ابولهب و هاشم

ج) عبدالمطّلب و ابوطالب t د) عبدالله و آمنه

2. پيامبر (ص) در چه سالى به پيامبرى مبعوث شد؟

الف) چهلم بعثت t t ب) چهلم عام الفيل

ج) چهلم هجرت t t د) سيزده رجب

3. رسول خدا چند سال پس از بعثت، به مدينه هجرت فرمود؟

الف) سيزده سال t t ب) سه سال

ج) بيست وسه سال t t د) ده سال


1- الامالى، شيخ مفيد، ص 135.
2- از علماى بزرگ اهل سنّت كه شرحى بيست جلدى بر نهج البلاغه نوشته است.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، صص 2٠-21.

ص: 29

4. نام شهرى كه پيامبر به آن هجرت كرد چه بود؟

الف) طائف، يثرب t t ب) مكه، قبا

ج) مدينةالنّبى، يمن t t د) يثرب، مدينه

5. چه زمانى رسول خدا (ص) رحلت فرمود؟

الف) 2٨ صفر سال يازدهم t ب) 25 رجب سال دهم

ج) دهم محرّم سال يازدهم t د) نوزدهم جمادى الثّانى سال دهم

6. چه كسانى پيامبر (ص) را به خاك سپردند؟

الف) عثمان، فضل بن عبّاس، ابوعبيده ب) ابوبكر، عبدالله بن عبّاس، سعدبن عباده

ج) عبّاس، عمربن خطّاب، ابوذر t د) على (ع) ، فضل بن عبّاس، اسامۀ بن زيد

٧. چه كسانى در عصر رسول خدا (ص) ادّعاى نبوّت كردند؟

الف) تميم دارى، ابوسفيان t ب) حكم بن ابى العاص، عبدالله بن سلام

ج) مسيلمه كذاب، اسود عنسى t د) سعدبن ابى وقاص، خالدبن وليد

٨. چرا مردم مكه و برخى از قبايل، پس از گذشت بيست وسه سال از نبوّت حضرت محمّد (ص) همچنان بر فرهنگ جاهلى خويش تأكيد مى ورزيدند؟

الف) از روى اجبار مسلمان شده بودند. t ب) فاقد روحيۀ حقيقت طلبى بودند.

ج) آگاهى چندانى به اسلام و پيامبر (ص) نداشتند. د) گزينه الف و ب صحيح هستند.

٩. مسئلۀ خلافت و جانشينى رسول خدا (ص) از چه زمانى مطرح و بر آن تأكيد شده است؟

الف) سال سوم بعثت t ب) سال سيزدهم بعثت

ج) سال دهم هجرت t د) گزينه الف و ج صحيح است.

1٠. در ماجراى دعوت از بستگان، چه كسى به جانشينى رسول خدا (ص) منصوب شد؟

الف) ابوجهل t t ب) ابوبكر

ج) على (ع) t t t د) هيچ كدام

11. به فرمودۀ على (ع) ، هدف پيامبر (ص) از اعزام سپاه اسامه به موته چه بود؟

الف) جنگ با روميان t ب) تحكيم جانشينى امام على (ع)

ج) نمايش قدرت در برابر مشركان د) تمرين نظامى

ص: 30

12. پيامبر اُمّى به چه معناست؟

الف) درس ناخوانده t t ب) داراى امّت

ج) كسى كه در دامن مادر تربيت شده است t د) كسى كه امّتش رستگارهستند.

13. محتواى نامه اى كه رسول خدا (ص) قصد داشت بنويسد، چه بود؟

الف) توصيه به رعايت حقوق انصار ب) توصيه به نماز

ج) وصايت و جانشينى على (ع) t t د) توصيه به قرآن

14. ميراث پيامبر (ص) براى امّت اسلامى چه بود؟

الف) شهر مدينه t t ب) قرآن و عترت

ج) سنّت t t د) فدك

براى پژوهش

1. چرا رسول خدا (ص) خواندن و نوشتن نمى دانست؟

2. ضرورت تعيين جانشين در حكومت اسلامى را تحليل كنيد.

3. چه كسانى كتابت وحى و نامه هاى پيامبر (ص) را بر عهده داشتند؟ دربارۀ آنها تحقيق كنيد.

ص: 31

فصل دوم: تحليلى بر ماجراى سقيفه

اشاره

اهداف

در اين فصل از دانشجو انتظار مى رود:

1. با ماجراى سقيفه و جزئيّات آن آشنا شود؛

2. آن را به دقّت ارزيابى كند و به نتايجى دست يابد؛

3. درباره ديدگاه ها و اهداف هر گروه آگاهى بيشترى كسب كند؛

4. دلايل لغزش خواص در صدر اسلام را جست وجو و عبرت هاى آن را در زندگى شخصى و اجتماعى خود به كار بندد؛

5. دانسته هايى درباره جناح هاى سياسى آن دوره به دست آورد.

ص: 32

ص: 33

از وقايع مهم و فراموش نشدنى تاريخ اسلام، حادثه اى است كه در سقيفۀ بنى ساعده در مدينه اتّفاق افتاد. سقيفۀ بنى ساعده، محلّى مسقّف در مدينه بود كه به خاندان بنى ساعده تعلّق داشت و گاه مردم در آنجا تجمّع كرده و دربارۀ مسائل گوناگون به گفت وگو مى پرداختند. (1)ماجراى سقيفه در مدّت كوتاهى رقم خورد؛ ولى سرنوشت اسلام و جامعۀ اسلامى را به كلّى دگرگون كرد؛ به طورى كه مسلمانان به آثار تاريخى، كلامى، فقهى و به ويژه سياسى آن، همچنان توجّه و مناقشهدارند.

واقعۀ سقيفه با نقل قول ها وگفت وشنودهاى متفاوت و پراكنده اى از سوى شيعه و سنّى روايت شده است كه جمع و تنظيم همۀ آنها با ترتيبى منطقى ممكن نيست. با اين همه، در اين نوشتار سعى شده است تا حدّ امكان، بيشتر روايات قطعى با ترتيبى كه زمينۀ فهم و تحليل درست را براى خواننده فراهم آورد، مطرح و سپس نكات و ديدگاه هاى مربوط به آن، تحليل و ارزيابى شود.

داستان سقيفه

١. انتخاب سعدبن عبادة

نقل شده است كه لحظاتى پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام (ص) ، درحالى كه على (ع) ، عبّاس عموى پيامبر و عدّه اى ديگر از مهاجران به امور مربوط به دفن


1- معجم البلدان، ج 3، ص 22٩.

ص: 34

رسول خدا (ص) اشتغال داشتند، عدّه اى از انصار (1)در سقيفه جمع شدند ودربارۀ حقّانيّت خود در امر خلافت به مذاكره پرداختند. آنها ابتدا رييس خود، سعدبن عباده انصارى را جانشين رسول خدا (ص) معرّفى كردند. سپس او خطاب به طرفداران خويش با اشاره به سابقۀ مسلمانى انصار، اين امر را نعمت وكرامت الهى خواند و گفت:

شما مايۀ عزّت دين رسول خدا شديد و با دشمنانش به جهاد برخاستيد. خداوند به وسيلۀ شما زمين را براى پيامبرش مسخّر گردانيد و حضرتش در حالى رحلت فرمود كه از انصار راضى بود. پس امر خلافت را محكم به دست گيريد؛ زيرا شما براى اين امر از همه شايسته تريد. (2)

آنگاه مردم سخنان وى را تأييد كردند و گفتند: «ما به ولايت و خلافت تو راضى هستيم و از تو حمايت مى كنيم» . (3)

٢. ورود مهاجران به صحنه

از سوى ديگر، وقتى خبر سقيفه به ابوبكر و عمر رسيد، به شدّت برآشفتند و همراه ابوعبيدۀ بن جرّاح، به سرعت خود را به آنجا رساندند. ابتدا عمر قصد داشت سخن بگويد، امّا ابوبكر پيشدستى كرد و خطاب به انصار گفت:


1- پيش از هجرت رسول خدا (ص) به مدينه، دو قبيلۀ مهمّ عربى در اين شهر سكونت داشتند. يكى اوس كه يمنى الاصل بودند و ديگرى خزرج. ميان اين دو قبيبله از ديرباز جنگ هاى خونينى وجود داشت؛ امّا از ابتداى هجرت پيامبر به آنجا تا هنگام حادثۀ سقيفه با يكديگر متّحد بوده و از مسلمانان حمايت مى كردند؛ از اين رو به انصار (ياران رسول خدا) معروف گشتند. آن حضرت همواره به مسلمانان سفارش مى فرمود تا حقوق انصار را رعايت كنند، (معجم قبائل العرب، كحاله، ج 1، صص 51 و 342؛ الامامه و السّياسه، ابن قتيبه، ج 1، ص 1٠ و منابع ديگر) .
2- نقل شده است كه سعدبن عباده آن روز بيمار بود و نمى توانست بايستد و سخن بگويد؛ لذا در حالى كه روى زمين خوابيده بود، آهسته به فرزند خود قيس القا مى كرد و او با صداى بلند به گوش مردم مى رساند. همين قيس بعد از واقعۀ سقيفه، وقتى از پدرش شنيد كه رسول خدا (ص) بر ولايت على٧ تأكيد فرموده است، خطاب به او گفت: «تو چنين چيزى را از آن حضرت شنيده اى و آن گاه ادّعاى خلافت مى كنى؟ به خدا سوگند كه ديگر با تو سخن نخواهم گفت! (السقيفة و فدك، جوهرى، ص 56؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 44 و ساير منابع) .
3- الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج 1، صص 12 - 15.

ص: 35

خداوند محمّد (ص) را براى هدايت مردم و گسترش اسلام فرستاد. او نيز به وظيفۀ خود عمل كرد و پروردگار، دل هاى ما را به سوى آنچه او مى خواند، هدايت فرمود. ما مهاجران، اولين كسانى بوديم كه اسلام آورديم و مردم پس از ما مسلمان شدند. رسول خدا از قريش بود و در آنجا زاده شد و ما عشيره و خانوادۀ او هستيم و بهترين نسب ها به ما تعلّق دارد. شما يار خدا و رسول و مشاور آن حضرت بوده و برادر و شريك ما در دين و هر امر خيرى هستيد كه ما بدان دست يافته ايم. شما همواره محبوب ترين مردم نزد ما و يار وياور ما بوده ايد. تن دادن به مقدّرات الهى و آنچه خدا براى برادران مهاجرتان در نظر گرفته، براى شما سزاوارتر است و شايستۀ شما نيست كه به آنان حسادت ورزيد يا به دست شما پيمان شكنى شود؛ زيرا شما هميشه در كمبودها صبورى مى كرديد. البتّه كسى حقّ شما را انكار نمى كند؛ امّا مى دانيد كه عرب، جز از اميران قريش فرمان نمى برد. آنان مردمانى متّحد و داراى پيوندى عميق، زبانى فصيح و وجهۀ اجتماعى هستند و شما از زحمات عمر در راه اسلام آگاهيد، پس بياييد همگى با او بيعت كنيم. (1)

ولى عمر او را براى خلافت سزاوارتر دانست و گفت: «من اولين كسى هستم كه براى بيعت دستم را سوى تو دراز مى كنم» و آن گاه با او بيعت كرد. پس از آن بسيارى از حاضران به سوى ابوبكر هجوم آوردند و با وى بيعت كردند. شخصى فرياد زد: «سعدبن عباده را كه زيردست و پا مانده بود كشتيد!» عمر گفت: «خدا سعد را بكشد!» سپس مردى از انصار، شكم سعد را لگدمال كرد و خاك به دهانش ماليد. (2)


1- در نقل ديگرى آمده است كه ابوبكر حاضران را دعوت كرد كه همگى با ابوعبيده يا عمر بيعت كنند و گفت كه من هر دو آنها را شايستۀ خلافت مى دانم، (الامامة و السّياسة، ج 1، ص 14) .
2- التنبيه و الاشراف، مسعودى، ص 24٧؛ السقيفة و فدك، جوهرى، صص 56 - 65؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 3٩؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 445.

ص: 36

٣. نزاع اصحاب

در روايت ديگرى آمده است كه حباب بن منذر انصارى، رو به انصار كرد و گفت:

دست نگه داريد! مهاجرين زير سايۀ شما هستند و كسى نمى تواند بر ضدّ شما حكم دهد. مردم جز از رأى و عمل شما پيروى نمى كنند. عزّت، ثروت و سپاه نيرومند از آنِ شماست؛ پس اختلاف نكنيد كه در اين صورت، رأيتان فاسد و امور از دستتان خارج مى شود. شما رسول خدا را يارى كرديد؛ هجرت به سوى شما انجام گرفت؛ شما از نخستين ايمان آورندگان به پروردگاريد. به خدا سوگند! مهاجرين جز در شهر شما نتوانستند به صورت علنى به عبادت خدا بپردازند يا نماز را به جماعت برگزار كنند. عرب، فقط با شمشير شما تسليم شد؛ پس در امر خلافت، بيشترين سهم از آن شماست. حال اگر مهاجرين بدين امر راضى نمى شوند، دست كم بايد اميرى از ما و اميرى از آنها تعيين شود.

عمر در پاسخ حباب گفت:

هرگز دو شمشير در يك غلاف نمى رود و عرب به امارت شما رضايت نخواهد داد؛ زيرا پيامبر (ص) و اولى الامر از آنهاست. ما دليلى روشن و محكم بر اين ادّعا داريم. هر كس با ما كه خانوادۀ پيامبريم بر سر سلطنت و ميراث وى نزاع كند، گم راه يا گنه كار است و هلاك خواهد شد.

بار ديگر حباب برخاست و خطاب به انصار گفت:

دست نگهداريد و به سخن او و يارانش توجّه مكنيد. آنها حقّ شما را پايمال خواهند كرد، اگر با شما مخالفت ورزيدند، آنها را از شهر خود بيرون كنيد و خلافت را در دست بگيريد كه به خدا سوگند شما سزاوارتريد. آنها كه در گذشته تسليم اين امر نمى شدند، به وسيلۀ شمشيرهاى ما سر تعظيم فرود آوردند و اگر بخواهيد، دوباره چنين خواهيم كرد. به خدا قسم اگر كسى مخالفت كند، بينى او را با شمشير خواهم بريد.

ص: 37

پس از آن، ابوعبيده رو به انصار كرد و گفت: «شما اولين كسانى بوديد كه مسلمانان را يارى كرده و به آنها پناه داديد؛ پس در تفرقه افكنى و تغيير اوضاع پيشگام نشويد» .

عبدالرحمان بن عوف نيز طى سخنانى گفت: «اى گروه انصار! شما داراى فضيلتيد؛ امّا در ميان شما، كسى مانند ابوبكر و عمر و على [(ع) ] نيست» .

سپس منذربن ارقم ايستاد و گفت: «ما برترى كسانى كه نام بردى انكار نمى كنيم؛ امّا در ميان آنها مردى است كه اگر امر خلافت را طلب كند، كسى با او منازعه نخواهد كرد و او على بن ابى طالب [(ع) ] است» . (1)

آن گاه بشيربن سعد (2)كه از خزرجيان بود، به دليل حسادتى كه به سعدبن عباده داشت برخاست و به طرفدارى از مهاجرين گفت:

ما در جهاد با مشركان و سابقه در دين، از مهاجرين برتريم؛ ولى جز رضاى پروردگار، اطاعت از رسول خدا و كرامت براى خود، آرزويى نداريم و سزاوار نيست كه به اين بهانه بر مردم مسلّط شويم و پاداشى دنيوى طلب كنيم؛ زيرا خداوند بزرگ، ولى نعمت ماست و بر ما منّت دارد. محمّد (ص) مردى قرشى بود و قوم او به ميراث و جانشينى وى سزاوارترند. سوگند به خدا كه من هرگز در اين امر با آنها نزاع نمى كنم. از خدا بترسيد و با آنان مخالفت نكنيد.

ابوبكر دوباره طى سخنانى، مردم را به يكپارچگى و پرهيز از تفرقه و تشتّت دعوت كرد و پيشنهاد داد تا با ابوعبيده يا عمر بيعت كنند؛ امّا عمر او را براى خلافت شايسته تر دانست و گفت: «تو از نظر سابقۀ مصاحبت با رسول خدا (ص) و ثروت، بر ما فضيلت دارى. به جاى پيامبر نماز خواندى و نماز، برترين ركن دين است؛ در اين صورت چه كسى مى تواند در امر خلافت از تو پيشى گيرد؟ دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم» .


1- تاريخ اليعقوبى، يعقوبى، ج 2، ص 123.
2- قيس بن سعد، (الامامة و السّياسة، ج 1، ص 16) .

ص: 38

در اين هنگام بشير انصارى دست خود را جلو آورد و زودتر از او با ابوبكر بيعت كرد. حباب بن منذر فرياد زد: «اى بشير! چه چيز باعث شد تا با ما مخالفت كنى؟ آيا به پسر عمويت حسادت ورزيدى؟ وى پاسخ داد: «نه به خدا سوگند، من نمى خواهم با حقّى كه اين قوم دارند مخالفت كنم» . (1)

4. آخرين انتخاب

سرانجام، سخنان برخى از مهاجرين، بيعت كسانى چون بشيربن سعد با ابوبكر و نيز اصرار گروه ديگرى از خزرجيان براى بيعت با سعدبن عباده، سبب شد تا اوسيان با ابوبكر بيعت كنند. آنها گفتند: «اگر سعد به خلافت برسد، هرگز سهمى ازآن را به ما نخواهد داد» ؛ امّا حباب بن منذر كه همچنان انصار را از بيعت با ابوبكر نهى مى كرد، ناگهان دست به شمشير برد؛ ولى مردم بر سر او ريختند و شمشيرش را گرفتند. سپس او درحالى كه با دستار خود به صورت انصار مى زد و آنان را سرزنش مى كرد، گفت:

به خدا سوگند مى بينم كه فرزندان شما بر در خانۀ فرزندان اين قوم ايستاده و دست خود را براى گدايى به سوى آنها دراز مى كنند؛ ولى حتّى آب هم به آنان داده نمى شود. آنها ذلّت را براى ما به ارمغان خواهند آورد. (2)

ابوبكر پرسيد: «اى حباب! تو از ما مى ترسى؟» حباب پاسخ داد: «ما قصد نداريم با قريش رقابت كنيم؛ امّا از اين مى ترسيم كه پس از شما كسانى به حكومت برسند كه فرزندان، پدران و برادرانشان به دست ما كشته شده اند» . (3)


1- الكامل فى التّاريخ، ج 2، ص 32٧.
2- منابع تصريح كرده اند كه آشوب و درگيرى جدّى ميان حاضران درگرفت؛ به طورى كه حباب به روى مهاجران شمشير كشيد. سعدبن عباده كه زير دست و پا لگدمال شده بود، برخاست و ريش عمر را كشيد. عمر گفت: «اگر يك لاخ آن كنده شود، دندان هايت را خواهم شكست» . سرانجام با مداخلۀ ابوبكر، آرامش به سقيفه بازگشت، (تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 45٩؛ السيرۀ الحلبيه، حلبى، ج 3، ص 4٨٩) .
3- السقيفة و فدك، صص 51 و 64؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 1٨1؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، صص 32٨ -331.

ص: 39

همچنين در روايات آمده است كه عدّه اى از انصار گفتند: «ما نگرانيم كه در آينده، خلافت به دست كسان ديگرى جز ما و شما افتد؛ پس براى اجراى عدالت در امّت محمّد (ص) ، بهتر است ما امروز با فردى از شما بيعت كنيم و پس از آن كه او از دنيا رفت، شما با كسى از ما دست بيعت دهيد و همين طور تا پايان روزگار، شخصى از ما و فردى از شما [يكى پس از ديگرى] خلافت را بر عهده بگيرد. با اين كار، همواره دو خليفۀ انصارى و قريشى از ترس رقيب خود، از انحراف پرهيز مى كنند» .

امّا ابوبكر گفت:

وقتى رسول خدا (ص) مبعوث شد، براى عرب سخت بود كه از دين پدرانش دست بردارد؛ ازاين رو با وى مخالفت و دشمنى ورزيدند؛ امّا خداوند مهاجرين را از قوم او برگزيد تا رسالتش را تصديق و به حضرتش ايمان آورند و در برابر آزار مشركان صبر پيشه كنند. آنها از فزونى دشمنان نهراسيدند و نخستين كسانى بودند كه خدا را در زمين عبادت كردند و به رسولش ايمان آوردند. آنها دوستداران او و عترتش و شايسته ترين مردم براى جانشينى وى هستند. جز شخص ظالم، كسى در امر خلافت ايشان نزاع نمى كند؛ البتّه پس از مهاجرين، كسى در مسلمانى و فضيلت، برتر از شما نيست. پس ما امير هستيم و شما وزير و ما بدون مشورت شما دست به كارى نخواهيم زد و امر خلافت در ميان ما مانند برگ درخت خرماست كه به دو گونۀ مساوى تقسيم شده باشد. (1)

در منابع آمده است كه هنگام مشاجرۀ اصحاب، ناگهان طايفۀ بنى اسلم (بنى سليم) كه طرفدار مهاجرين بودند، وارد مدينه شده و كوچه هاى اين شهر را پر از جمعيّت كردند. سپس به يارى ابوبكر برخاستند و هر كس كه با وى بيعت نمى كرد، به اجبار بدين كار وامى داشتند. (2)


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، صص 6-11.
2- از عمر نقل شده كه دربارۀ ماجراى سقيفه مى گفت: «من تا پيش از آمدن بنى اسلم، به پيروزى اطمينان نداشتم، (تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 46٠) . به گفتۀ «لامنس» گروه سه نفرى ابوبكر، عمر و ابوعبيده از همكارى بنى اسلم مطمئن شدهبودند (دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، بجنوردى، ج 5، ص 22٧) .

ص: 40

5. ابوبكر در مصاف با بنى هاشم

از براءبن عازب چنين روايت شده است: «همواره از اين مى ترسيدم كه روزى قريش خلافت را از دست بنى هاشم خارج كند. ناگاه شنيدم كه آنها در سقيفه جمع شده و با ابوبكر بيعت كرده اند. لحظه اى نگذشت كه وى [ابوبكر] همراه عمر، ابوعبيده و اصحاب سقيفه درحالى كه شلوار صنعانى پوشيده بودند، نزديك شدند. آنها به هر كس مى رسيدند، با شمشير تهديد مى كردند و خواسته يا ناخواسته، دست او را براى بيعت، بر دست ابوبكر مى كشيدند. من تعجّب كردم و به سرعت به خانۀ بنى هاشم رفتم و گفتم: مردم با فرزند ابوقحافه بيعت كرده اند» . عبّاس - عموى پيامبر (ص) - گفت: «من به شما گفته بودم؛ ولى شما به سخن من توجّه نكرديد» . (1)

نقل شده است كه بنى هاشم پس از خاكسپارى رسول خدا (ص) ، به اتّفاق اميرالمؤمنين (ع) و زبير به مسجد رفتند. در اين ميان، بنى اميّه و بنى زهره به همراه عثمان و عبدالرحمان بن عوف و پس از آنها ابوبكر، عمر و ابوعبيده نيز وارد مسجد شدند. عمر گفت: «چرا حلقه هاى متفرّق تشكيل داده ايد؟ برخيزيد و با ابوبكر بيعت كنيد؛ زيرا انصار و عدّه اى از مردم با او بيعت كرده اند» . آن گاه عثمان و عبدالرحمان به اتّفاق همراهان خود با وى دست بيعت دادند؛ امّا علي (ع) و بنى هاشم برخاستند و مسجد را ترك كردند. (2)

وقتى شب فرا رسيد، مقداد، سلمان، ابوذر، عبادۀ بن صامت، ابوالهيثم بن تيهان، حذيفه و عمّار را ديدم كه جمع شده و تصميم گرفتند تا مسئلۀ خلافت را با مهاجرين به شور بگذارند؛ امّا خبر اين نشست به ابوبكر و عمر رسيد و آنها در اين باره با ابوعبيده و مغيرۀ بن شعبه مشورت كردند. مغيره گفت: «نزد عبّاس برويد و براى او و فرزندش


1- السقيفة و فدك، ص 4٨.
2- الامامة و السّياسة، ج 1، صص 15 - 1٧.

ص: 41

سهمى از خلافت قرار دهيد تا بدين وسيله راه را بر على بن ابى طالب (ع) ببنديد» . پس از آن، هر چهار نفر به خانۀ عبّاس رفتند، ابوبكر به وى گفت:

محمّد (ص) چندى در ميان امّت خويش زندگى كرد و سپس رحلت فرمود. حضرتش مردم را وانهاد تا با اجماع خود، كسى را برگزينند. آنها نيز مرا رهبر و سرپرست تعيين كردند و من هم پذيرفتم؛ امّا شنيده ام كه كسى برخلاف نظر عموم مسلمانان سخن گفته است و شما را پناه خود قرار داده است. يا بايد مانند مردم عمل كنيد و يا از همراهى با آنها اجتناب ورزيد. ما مى خواهيم براى تو و وارثانت سهمى در خلافت قرار دهيم؛ زيرا تو عموى رسول خدا هستى و مسلمانان موقعيّت تو و خانواده ات را مى شناسند، هر چند در امر خلافت از شما روى گردانيدند؛ زيرا رسول خدا به همۀ ما تعلّق دارد.

ناگهان عمر سخن وى را قطع كرده و با لحنى تهديدآميز گفت: «ما نيامده ايم تا از شما چيزى بخواهيم؛ امّا نگرانيم كه از سوى شما صدمه اى به اجتماع مردم وارد شود كه در آن صورت، كار شما و مردم سخت خواهد شد. پس مراقب خود و آنان باشيد» .

عبّاس در پاسخ آنان گفت:

پيامبر (ص) مردم را آزاد گذاشت تا از هوا پرستى پرهيز كنند و به سوى حق نائل شوند. تو اگر بر اين باورى كه خلافت را از رسول خدا گرفته اى، در حقيقت حقّ ما را غصب كرده اى و اگر معتقدى كه از سوى مؤمنان به تو واگذار شده است، ما هم از مؤمنان هستيم؛ امّا اگر آنچه را مى خواهى به ما بدهى حقّ توست، آن را نزد خود نگهدار و اگر به مؤمنان تعلّق دارد، تو نمى توانى دربارۀ آن اظهارنظر كنى و اگر حقّ ماست، به سهمى از آن راضى نيستيم. (1)

شيخ مفيد به نقل از ابومقدام آورده است: من يك روز پس از رحلت پيامبر (ص) ، در سقيفه نشستم و ناظر بيعت مردم با ابوبكر بودم. ناگهان عمر به اوگفت: «تا علي (ع) با تو بيعت نكند، گويى كارى از پيش نبرده اى. كسى را در پى او بفرست تا به اينجاآيد و با تو


1- السقيفة و فدك، ص 4٨؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، صص 21٩-221.

ص: 42

بيعت كند» . او قنفذ را نزد اميرالمؤمنين فرستاد؛ امّا حضرت فرمود: «چه زود به رسول خدا (ص) دروغ بستيد. پيامبر به غير از من، كسى را جانشين خود تعيين نكرده است» . ابوبكر دوباره به حضرت على (ع) پيغام داد كه بيا و با من بيعت كن؛ زيرا تو نيز مانند يكى از مسلمانان هستى. اين بار اميرالمؤمنين فرمود: «رسول خدا به من امر كرده است كه پس از او از خانه خارج نشوم، مگر آن كه كتاب خدا را كه پراكنده است جمع آورى كنم» .

وقتى قنفذ فرمايش امام (ع) را به ابوبكر رساند، وى به پيشنهاد و همراهى عمر، عثمان، خالدبن وليد، مغيرۀ بن شعبه، ابوعبيده و سالم (غلام حذيفه) ، به سوى خانۀ آن حضرت حركت كرد. من (ابومقدام) نيز با آنان بودم. وقتى به آنجا رسيديم، فاطمۀ زهرا (عليها السلام) به گمان آن كه آنها بدون اجازۀ وى وارد خانه او نخواهند شد، در را بست؛ امّا عمر لگدى به در زد و در را كه از جنس نخل بود شكست. آن گاه به على (ع) حمله كرد و درحالى كه گريبانش را گرفته بودند، او را بيرون آوردند.

فاطمه (عليها السلام) ، خطاب به ابوبكر و عمر فرمود: «به خدا سوگند اگر او را رها نكنيد، موهايم را پريشان و يقه چاك مى دهم و نزد قبر پدرم رفته و به درگاه خداوند استغاثه خواهم كرد» . سپس دست حسن وحسين را گرفت و به سوى قبر پيامبر (ص) حركت كرد؛ امّا على (ع) به سلمان فرمود: «مگذار دختر رسول خدا (ص) برود؛ زيرا مدينه را مى بينم كه در حال واژگون شدن است. سوگند به پروردگار كه اگر چنين كند، شهر با هرچه در آن است، فرو خواهد رفت» .

سلمان خود را به آن حضرت رساند و گفت: «خداوند پدرت را فرستاد تا براى مردم، مايۀ رحمت باشد، پس برگرد» . فاطمه (عليها السلام) فرمود: «اى سلمان! نمى توانم صبر كنم. مرا به خود واگذار تا بر سر مزار پدر رفته و فرياد زنم» . سلمان گفت: «على (ع) امر كرده است كه به خانه برگرديد» .

فاطمه (عليها السلام) فرمود: «سخن او را مى شنوم و از فرمانش اطاعت مى كنم» . آن گاه به خانه بازگشت.

ص: 43

همچنين زبير درحالى كه شمشير از نيام كشيده بود، فرياد زد: «اى فرزندان عبدالمطّلب! شما زنده ايد و اين گونه با على (ع) رفتار مى كنند» . آن گاه به سوى عمر حمله كرد؛ امّا خالدبن وليد سنگى به پشت او زد و شمشير از دست وى افتاد. عمر آن را برداشت و به سنگى كوبيد و شكست.

وقتى به سقيفه رسيدند، عمر گفت: «با ابوبكر بيعت كن كه در غير اين صورت گردنت را مى زنيم» . در اين هنگام، عبّاس جلو آمد و گفت: «اى ابوبكر! با فرزند برادرم مهربان باشيد. من تعهّد مى دهم كه او با تو بيعت كند» . سپس دست على (ع) را گرفت و به دست ابوبكر ماليد. حضرت درحالى كه سخت خشمگين شده بود، سر به سوى آسمان بلند كرد و عرضه داشت:

خدايا تو مى دانى كه پيامبر امّى (ص) به من فرمود: «اگر بيست نفر از مردم به ياريت برخاستند، با اين گروه ستيز كن و اين همان سخن توست كه فرمودى إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ؛ «اگر از شما بيست نفر صابر باشند، بر دويست نفر پيروز مى گردند» (انفال:65) خدايا شاهد باش كه حتّى بيست نفر از اين مردم مرا يارى نكردند. اين مطلب را سه بار فرمود و سپس سقيفه را ترك گفت. (1)

ابن قتيبه در اين باره به گونه اى كامل تر سخن گفته و آورده است كه وقتى على (ع) را نزد ابوبكر بردند، فرمود:

من براى خلافت سزاوارترم و با شما بيعت نمى كنم، بلكه اين شما هستيد كه بايد با من بيعت كنيد. امر خلافت را از انصار گرفتيد و چنين استدلال آورديد كه ما خانوادۀ رسول خدا هستيم و آن گاه حقّ ما اهل بيت را غصب كرديد؟ آيا به انصار نگفتيد كه چون محمّد (ص) از ماست، پس براى خلافت شايسته تريم و آنها نيز به همين دليل آن را به شما واگذار كردند؟ من اكنون مانند شما استدلال مى كنم. ما


1- الاختصاص، شيخ مفيد، صص 1٨5-1٨٧.

ص: 44

به رسول خدا در حال حيات و ممات نزديك تريم، پس اگر به خدا ايمان داريد، به انصاف رفتار كنيد و چنانچه نداريد، بدانيد كه اين ستمى است كه دانسته به آن روى آورده ايد.

عمر گفت: «تا بيعت نكنى، رهايت نخواهيم كرد» . حضرت در پاسخ وى فرمود: «شيرى را كه در آينده بخشى از آن مال توست، بدوش و پايه هاى خلافت او را محكم كن كه فردا به تو واگذار خواهد كرد. اى عمر! به خدا سوگند سخن تو را نمى پذيرم و با او بيعت نمى كنم» . ابوبكر گفت: «تو را براى اين كار مجبور نمى سازم» . ابوعبيده نيز گفت: «اى پسر عمو! تو جوان هستى و اينها پيران قومند. تو مانند آنها از تجربه و دانش لازم براى حكومت، برخوردار نيستى و به نظر من، ابوبكر در اين امور از تو قوى تر و نيرومندتر است. پس خلافت را به او واگذار كن و اگر عمرت به درازا كشيد، به آن [حكومت] دست خواهى يافت؛ زيرا تو از نظر فضل، سابقه، علم، فهم و قرابت با پيامبر (ص) شايسته ترى» . حضرت پاسخ داد:

اى گروه مهاجر! خدا را در نظر گيريد، سلطۀ محمّد بر عرب را به كنج خانه هاى خود منتقل نكنيد و خاندان او را از حقّش محروم نسازيد، اى مهاجرين! به خدا سوگند ما براى خلافت، از همه مردم سزاوارتريم؛ زيرا ما اهل بيت پيامبريم. همواره در ميان ما قارى قرآن، فقيه، عالم به سنّت رسول خدا (ص) هست. كسى كه در انجام دادن امور مربوط به رعيت تواناست، از بروز بدى ها جلوگيرى مى كند و بيت المال را ميان آنان به طور مساوى تقسيم مى كند. پس، از هواى نفس پيروى نكنيد كه از راه خدا منحرف خواهيد شد و فاصلۀ شما از حق بيشتر مى شود.

در اين موقع بشيربن سعد گفت: اگر انصار اين سخن را پيش از بيعت با ابوبكر شنيده بودند، حتّى دو نفر دربارۀ حقّانيّت تو اختلاف نمى كرد. (1)


1- الامامة و السّياسة، ج 1، صص 1٨ و 1٩.

ص: 45

6. توطئه ابوسفيان

در منابع آمده استكه وقتى ابوسفيان از نتيجۀ سقيفه باخبر شد، نزد على (ع) رفت و گفت: «دستت را بده تا با تو بيعت كنم و آن را به عنوان دست خليفه بفشارم؛ چرا كه اگر من با تو بيعت كنم، هيچ كدام از فرزندان عبد مناف و حتّى قريش با تو مخالفت نخواهد كرد و سرانجام همۀ عرب فرمانروايى تو را مى پذيرند» . همچنيناو با انشاد شعرى به بنى هاشم گفت: «اى فرزندان هاشم! سكوت را بشكنيد تا مردم و به خصوص قبيله هاى بنى تيم و عدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت به شما تعلّق دارد، جز على (ع) كسى شايستۀ آن نيست» . عبّاس - عموى پيامبر (ص) - نيز چنين پيشنهادى به اميرمؤمنان كرد؛ ولى حضرت نپذيرفت. (1)

به هر حال، داستان غم انگيز سقيفه با بيعت اجبارى بسيارى از مردم و البتّه بيعت نكردن بسيارى ديگر و نيز شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) پايان يافت. نكته اى كه در اينجابايد اشاره شود، اين است كه هيچ كدام از منابع اهل سنت به صراحت يا به صورت كامل به موضوع آتش زدن در خانۀ فاطمه (عليها السلام) و مجروح شدن ايشان در اين حادثه نپرداخته اند؛ هر چند برخى از آنان به طور پراكنده و بسيار مختصر در اين باره گزارش هايى آورده اند.

تحليل واقعه

براى تحليل درست حادثۀ سقيفه، به چند نكته بايد توجّه كرد:

الف) گزارش هايى در دست است كه نشان مى دهد حادثۀ سقيفه، پيامد تصميم گيرى و برنامه ريزى ديرينۀ برخى از افراد معلوم الحال بود كه با پيشدستى انصار اتّفاق افتاد. علّامه مجلسى در اين باره مى نويسد: «عدّه اى از بزرگان قريش و انصار، هنگام بازگشت از حجۀ الوداع، در كعبه جمع شدند و تعهّد كردند كه پس از كشته شدن يا


1- السقيفة و فدك، ص 44.

ص: 46

درگذشت رسول خدا (ص) ، شخصى را از ميان خود براى خلافت برگزينند. آنها حتّى پس از واقعۀ غديرخم و بيعت با على (ع) ، بار ديگر در مدينه اجتماع و بر پيمان خويش تأكيد كردند» . (1)

ب) طبق شواهد تاريخى، پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام (ص) ، دست كم سه جناح عمدۀ سياسى شكل گرفت:

1. انصار، اين افراد به دليل حمايت از رسول خدا (ص) و مسلمانان مهاجر، همواره از موقعيّت ممتازى در جامعۀ اسلامى برخوردار بودند؛ امّا پس از فتح مكه و گرايش اغلب قريش به اسلام، جايگاه آنان بسيار تضعيف شد؛ زيرا قريش در سايۀ اسلام، قدرتى دوباره يافت و بيم آن مى رفت كه دوباره تسلّط و برترى گذشتۀ خود را بر ساير قبايل بازيابد؛ لذا انصار با درك چنين موضوعى به فكر آيندۀ خود افتادند و در صدد حفظ موقعيّت خويش برآمدند. هر چند رسول خدا (ص) ، به ويژه در پايان عمر خويش، بارها به مسلمانان توصيه فرمود تا حقوق انصار را رعايت كنند و از انصار نيز خواست كه به پاداش هاى بهشتى بينديشند كه خداوند براى آنها در نظرگرفته و از دنياطلبى بپرهيزند. به هر حال، آنان بدون توجّه به سفارش هاى مكرّر پيامبر (ص) و بيعت خويش با على (ع) ، در سقيفه اجتماع كردند و زمام امور را به سعدبن عباده - رييس خزرجيان - سپردند. البتّه فقدان عنصر وحدت بخش در گروه انصار از سويى و بروز كينه هاى ديرين ميان تيره هاى مختلف اين طايفه - به ويژه اوس و خزرج - از سوى ديگر، از موفّقيّت اين گروه كاست و سبب شكست آنان در صحنۀ تعيين خليفه شد.

2. مهاجرينو در رأس آنان، ابوبكر و هم فكران او، به رغم اين كه در سقيفه در اقلّيّت كامل بودند، توانستند با تمسّك به دلايلى چون سوابق طولانى خويش در اسلام، توانمندى هاى قريش و پيروى نكردن آنها از انصار و نيز انتساب خود به


1- بحارالانوار، مجلسى، ج 2٨، ص ٩٨.

ص: 47

پيامبر (ص) ، نظر برخى از بزرگان انصار را به خود جلب و آنان را به تفرقه و تشتّت آرا دچار كنند. هر چند بايد اذعان كرد كه مهاجرين از پشتوانۀ بسيار محكمى در ميان قريش برخوردار بودند؛ به همين دليل، تودۀ مردم به سرعت با ابوبكر بيعت كردند و حقوق انصار و حادثۀ غدير را به كلّى به فراموشى سپردند. البتّه حضور چشم گير و به موقع بنى اسلم در مدينه و حمايت جدّى از بيعت با ابوبكر، نقشى بسزا در اين امر داشت؛

3. اهل بيت (عليهم السلام) در برابر دو جناح ياد شده، گروه سومى نيز وجود داشت كه قدرت روحى و معنوى فراوانى دارا بود. اعضاى اين گروه شامل بزرگان بنى هاشم، شخص على (ع) و شمارى از پيروان راستين آن حضرت بودند كه با تمسّك به دلايل قطعى نظير واقعۀ غديرخم و سخنان پيامبر (ص) در خصوص پيروى از اهل بيت (عليهم السلام) ، بر اين باور بودند كه فقط اميرمؤمنان (ع) ، براى خلافت و جانشينى رسول خدا (ص) شايسته است. آنها براى نشان دادن مخالفت خود با انتخاب ابوبكر، در خانۀ فاطمۀ زهرا (عليها السلام) تحصّن كردند و در برنامه هاى اجتماعى مسلمانان حاضر نمى شدند.

ج) در سقيفه، هيچ گونه معيار شرعى و دينى محكمى براى انتخاب خليفه مطرح نشد و مهاجرين براى اثبات حقّانيّت خود در امر خلافت، به مسائلى همچون قرابت با رسول خدا (ص) و سابقۀ خويش در اسلام استناد كردند؛ ازاين رو، على (ع) با تمسّك به همان دلايل و نيز معيارهاى شرعى متعدّد، به مهاجرين فرمود:

من به جانشينى رسول خدا (ص) سزاوارترم. من گنجينۀ اسرار، وصى، وزير و مخزن علوم او، صدّيق اكبر، فاروق اعظم، نخستين مؤمن و تصديق كنندۀ پيامبر (ص) ، استوارترين شما در جهاد با مشركان، داناترين فرد به كتاب خدا، سنّت پيامبر (ص) ، فروع و اصول دين، فصيح ترين شما در سخن و مقاوم ترين افراد در برابر ناملايمات هستم. حال چرا در اين ميراث، با من به نزاع برخاستيد؟ اگر از خدا

ص: 48

مى ترسيد، انصاف داشته باشيد و همچنان كه انصار استدلال شما را پذيرفتند، شما نيز دلايل مرا به رسميّت بشناسيد. (1)

اين در حالى بود كه ابوبكر در سقيفه گفت: «من خلافت را برعهده گرفتم؛ ولى از شما بهتر نيستم. پس اگر درست عمل كردم، به من كمك كنيد و اگر به خطا رفتم، در مسير صحيح قرارم دهيد» . (2)تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 44٩.

(3)همچنين وقتى لحظۀ مرگ او فرارسيد، گفت: «اى كاش خلافت را نپذيرفته و آن را به عمر واگذار مى كردم. براى من وزارت بهتر از امارت بود» . (4)

د) پس از رحلت رسول خدا (ص) ، عنصر دين و ملاك هاى اسلامى، توانايى خود را در برابر عصبيّت قومى از دست داد و رقابت هاى قبيله اى كه در دورۀ جاهلى به شدّت رواج داشت، دوباره آغاز شد؛ بنابراين قريش با استناد به برترى قبيله اى خود و به رغم نفوذ كمى كه در مدينه داشت، به خلافت رسيد.

ه.) در پيشنهاد ابوسفيان براى بيعت با على (ع) ، هيچ گونه حسن نيّتى وجود نداشت و هدف او، فقط ايجاد اختلاف ميان مسلمانان، بازگرداندن عرب به رفتارهاى دورۀ جاهليّت و مقابله با اسلام بود؛ به همين دليل، آن حضرت به طور كنايه به وى فرمود: «تو در پى كارى هستى كه شايستۀ ما نيست و جز فتنه و آشوب، هدف ديگرى ندارى. تو مدّت ها بدخواه اسلام بودى و مرا به پند و نيروى پياده و سوارۀ تو نيازى نيست» . طبرى در تأييد برخورد امام (ع) آورده است وقتى به ابوسفيان خبر دادند كه ابوبكر فرزند تو را امارت داده است، در تمجيد از وى گفت: «ابوبكر، صلۀ رحم كرده است» . (5)

و) از خصلت هاى ناپسند اعراب جاهلى، حسّ انتقام جويى و كينه توزى بود كه در


1- الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص ٩5.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 4
3- ٩؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 1٨2؛ الكامل فى التّاريخ، ج 2، صص 331 و 332.
4- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 13٧.
5- تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 44٩.

ص: 49

بسيارى از اوقات، سبب شعله ور شدن آتش جنگ ميان آنها مى شد. اين روحيۀ خطرناك، حتّى پس از اسلام نيز در ميان برخى از مسلمانان تداوم يافت و آثار غم انگيزى را بر جاى گذاشت؛ چنان كه در سقيفۀ بنى ساعده سبب محروميّت على (ع) از حقّ خلافت شد. (1)حباب بن منذر در سقيفه به وجود چنين روحيه اى در اعراب اشاره كرده و گفت: «ما از اين مى ترسيم كه در آينده، زمام امور به دست كسانى بيفتد كه فرزندان، پدران و برادرانشان به دست ما كشته شده اند. اگر آنها در رأس امور قرار گيرند، وضع ما دگرگون خواهد شد» .

ابن ابى الحديد به نقل از استادش ابن ابى زيد مى نويسد: «پيش بينى حباب بسيار عاقلانه بود و آن چه او از آن مى ترسيد، در حملۀ مسلم بن عقبه (در سال 63 ق) به شهر مدينه اتّفاق افتاد. او به فرمان يزيد، انتقام كشته شدگان بدر را از فرزندان انصار گرفت» . (2)

ز) امام على (ع) كه شاهد خارج شدن خلافت و رهبرى از محور صحيح خود بود، سكوت حاكم بر فضاى جامعۀ اسلامى را شكست و به بيان حقيقت پرداخت؛ چنان كه فاطمۀ زهرا (عليها السلام) با سخنرانى و موضع گيرى هاى گوناگون، از حريم ولايت و امامت دفاع كرد و حقايق را براى مردم بيان فرمود؛ البتّه براى امام، جز روشنگرى و اندرز مسلمانان، راه ديگرى نبود؛ زيرا توسّل به زور و قيام مسلّحانه، نتايج زير را به همراه داشت:

يك- بسيارى از ياران و دوستداران حضرت، جان خود را از دست مى دادند و در عين حال حق به صاحب آن باز نمى گشت؛


1- در بسيارى از منابع آمده كه از دلايل اين كينه ورزى ها، كشته شدن بسيارى از بستگان اين افراد به دست اميرالمؤمنين و نيز فضايل بى شمار آن حضرت بوده است.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 53. در اين حادثه كه به واقعة حره شهرت دارد، هشتاد صحابى رسول خدا (ص) ، هفتصد نفر از انصار و مهاجرين و ده هزار نفر از مردم مدينه كشته شدند، (الامامة و السّياسة، ابن قتيبه، ج 1، ص 1٨5) .

ص: 50

دو- بسيارى از صحابۀ رسول خدا كه به هر شكل به خلافت على (ع) تن نمى دادند (چنان كه در جنگ جمل اتّفاق افتاد) ، در اين حادثه كشته مى شدند و در نتيجه، قدرت مسلمانان كه به وجود اصحاب بى شمار پيامبر وابسته بود، دچار ضعف مى شد؛ به ويژه كه اين دسته از اصحاب، در مسائل ديگر اسلامى با اميرمؤمنان اختلافى نداشتند و قدرتى در برابر شرك و بت پرستى به شمار مى آمدند؛

سه- برخى از قبايل دوردست، به دليل ضعف بنيۀ دينى، به صف مرتدان و مخالفان اسلام پيوستند؛ بنابراين بدون ترديد، اختلاف مسلمانان مى توانست بر قدرت و جرئت اين گروه بيفزايد. اميرمؤمنان در اين باره مى فرمايد:

به خدا سوگند اگر ترس از وقوع شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود و بيم آن نمى رفت كه بار ديگر بت پرستى به جوامع اسلامى بازگردد و اسلام محو و نابود شود، وضع ما جز اين بود كه مشاهده مى كنيد. (1)

ح) خلافت و امامت از ديدگاه شيعه، همانند نبوّت، مقامى انتصابى [و نه انتخابى] است كه از سوى خداوند به افراد واجد شرايط واگذار مى شود؛ به همين دليل در مفهوم آن مؤلّفه هايى چون جانشينى پيامبر (ص) ، رياست عامّه و واجب الاطاعه بودن لحاظ شده است. شخص امام بايد از شرايطى چون علم و عصمت برخوردار باشد؛ زيرا او در حقيقت، تداوم بخش نبوّت و رسالت است. به گواه تاريخ، رسول خدا (ص) بارها على (ع) را امام مردم و جانشين خود خواند و به ويژه پس از نزول آياتى نظير يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ، على (ع) را در غديرخم مولا و رهبر به مردم معرّفى كرد و امامتش را با گرفتن بيعت از حاضران، استحكام بخشيد. (2)


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 3٠٧.
2- فروغ ولايت، آيةالله سبحانى، صص 16٠ 14٩؛ تاريخ خلفا، رسول جعفريان، صص 31 1٩.

ص: 51

خودآزمايى

1. منظور از سقيفۀ بنى ساعده چيست؟

الف) محلّى مسقّف در مدينه و متعلّق به بنى ساعده ب) محلّ زندگى بنى ساعده

ج) محلّ تصميم گيرى هاى حكومتى t د) محلّ اسكان مستضعفان

2. چه كسى براى نخستين بار در سقيفه ادّعاى خلافت كرد؟

الف) ابوبكر t ب) قيس بن سعد

ج) سعدبن عباده t د) ابوعبيده جرّاح

3. دلايل ابوبكر براى شايستگى خود در امر خلافت چه بود؟

الف) سابقۀ مسلمانى ب) كهولت سن

ج) قرابت با پيامبر (ص) د) گزينۀ الف و ج صحيح هستند.

4. به چه كسانى انصار گفته مى شد؟

الف) افراد تازه مسلمان ب) مردم مكه

ج) مردم مدينه t د) قبيلۀ بنى اسلم

5. اين سخن از كيست؟ «هرگز دو شمشير در يك غلاف نمى رود. هر كس با ما كه خانوادۀ پيامبريم بر سر سلطنت و ميراث وى نزاع كند، گم راه يا گنه كار بوده و يا هلاك خواهد شد.»

الف) على (ع) t t ب) عبّاس عموى پيامبر (ص)

ج) عمربن خطّاب t د) ابوبكر

6. اولين شخص انصارى كه با ابوبكر بيعت كرد كه بود؟

الف) حباب بن منذر t ب) بشيربن سعد

ج) منذربن ارقم t د) سعدبن عباده

٧. اين سخن از كيست؟ «در ميان مهاجران، مردى است كه اگر امر خلافت را طلب كند، كسى با او منازعه نخواهد كرد و او على بن ابى طالب است.»

الف) عبدالرحمان بن عوف ب) منذربن ارقم

ج) ابوعبيده جرّاح t د) عبّاس بن عبدالمطّلب

ص: 52

٨. كدام طايفه بيشترين نقش را در اخذ بيعت از مردم داشت؟

الف) بنى اسلم t ب) بنى هاشم

ج) بنى اميّه t د) قريش

٩. جناح هاى عمدۀ سياسى كه پس از رحلت پيامبر (ص) شكل گرفت، كدامند؟

الف) انصار، مهاجرين، اهل بيت (عليهم السلام) ب) اهل بيت (عليهم السلام) ، قريش، بنى اميّه

ج) بنى عدى، بنى اميّه، بنى اسلم t د) اوسيان، خزرجيان، مهاجرين

1٠. طرفداران ابوبكر از حمايت كدام قبيله برخوردار بودند؟

الف) اوس ب) خزرج

ج) قريش د) بنى اسلم

11. چه كسانى پيشنهاد مخالفت با ابوبكر و مبارزۀ مسلّحانه با او را مطرح كردند؟

الف) حباب بن منذر، سعدبن عباده ب) ابوسفيان، عبّاس بن عبدالمطّلب

ج) طلحه، زبير t t د) منذربن ارقم، قيس بن سعد

12. انتخاب ابوبكر بر اساس كدام معيار دينى صورت گرفت؟

الف) نصب الهى t t ب) انتخاب رسول خدا (ص)

ج) رضايت عموم مردم t د) هيچ معيارى مطرح نشد.

13. مخالفان ابوبكر در چه مكانى تحصّن كردند؟

الف) سقيفه t t ب) قبرستان بقيع

ج) خانۀ فاطمۀ زهرا (عليها السلام) t د) مسجد مدينه

14. اين سخن از كيست؟ «خدايا! شاهد باش كه حتى بيست نفر از اين مردم مرا يارى نكردند.»

الف) فاطمۀ زهرا (عليها السلام) t ب) حضرت على (ع)

ج) امام حسن (ع) t t t د) امام حسين (ع)

براى پژوهش

1. موضع بنى هاشم را در برابر انتخاب ابوبكر بررسى كنيد.

ص: 53

2. دلايل حضرت على (ع) را در ردّ انتخاب ابوبكر ارزيابى و تحليل كنيد.

3. مستنداتى را در خصوص هجوم ياران خليفه به خانۀ فاطمه (عليها السلام) گرد آوريد.

4. امامت را از ديدگاه شيعه بررسى و تحقيق كنيد.

5. ماجراى سقيفه را در چند سطر تحليل و ارزيابى كنيد.

ص: 54

ص: 55

بخش دوم: آغاز دوره خلافت

اشاره

ص: 56

ص: 57

فصل اول: خلافت ابوبكر

اشاره

اهداف

در اين فصل از دانشجو انتظار مى رود:

1. بيش از گذشته با زندگى خليفهاول و كارگزاران او آشنا شود؛

2. دانسته هاى خود را درباره حوادث اين دوره افزايش دهد؛

3. نقش ياران و جناح هاى سياسى حامى خليفهاول را مورد ارزيابى و دقّت قرار دهد؛

4. علل وعوامل ضعف بينش دينى و سياسى مردم را تحليل كند؛

5. در خصوص ماجراى فدك و شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) ، اطّلاعاتى را به دست آورد؛

6. با چگونگى شكل گيرى خلافت موروثى و جناحى، آشنايى بيشترى يابد.

ص: 58

ص: 59

١. زندگينامه

نام وى، عبدالله (1)و كنيه اش، ابوبكر بود و حدود سه سال پس از عام الفيل در مكه به دنيا آمد. پدرش، ابوقحافه (م 14 ق) و مادرش امّ الخير، هنگام فتح مكه به اسلام گرويدند. ابوبكر در جوانى به تجارت پارچه و بازرگانى روى آورد و از اين راه ثروت بسيارى اندوخت. در مكه و مدينه، چهار همسر اختيار كرد و صاحب فرزندانى چون عايشه، اسماء، امّ كلثوم، عبدالرّحمان، عبدالله و محمّد شد. پس از هجرت، سال ها در محلّۀ سُنح - در اطراف مدينه - سكونت كرد و به كار شيردوشى، چوپانى و نيز جامه فروشى اشتغال ورزيد؛ امّا پس از آن كه به خلافت رسيد و ابوعبيده - متولّى بيت المال - حقوقى معادل سه هزار درهم براى وى تعيين كرد، در مركز مدينه و در خانه اى كه در جوار مسجدالنّبى داشت، اقامت گزيد و به امر خلافت پرداخت. (2)

ابوبكر پس از حضرت خديجه (عليها السلام) ، حضرت على (ع) ، زيدبن حارثه و فرزندان رسول خدا (ص) و همزمان با بلال حبشى مسلمان شد. هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام (ص) آهنگ مدينه كرد، خود را به آن حضرت رساند و همراه وى به غار ثور پناه برد و سپس تا مدينه با ايشان بود. در آنجا به توصيۀ رسول خدا (ص) ، با عمر پيمان


1- نام وى در جاهليت، عبدالكعبه بود كه رسول خدا (ص) به عبدالله تغيير داد؛ (المعارف، ابن قتيبه، ص 16٧) .
2- السيرةالنّبويه، ابن هشام، ج 1، ص 164؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 3، ص 1٧2.

ص: 60

برادرى بست و در جنگ ها و سراياى بسيارى نظير بدر، احد، خندق، خيبر، حديبيّه، تبوك و فتح مكه شركت كرد؛ ولى خبرى در دست نيست كه حاكى از جنگاورى و شجاعت او در اين وقايع باشد؛ چنان كه به رغم مصاحبت طولانى با رسول خدا (ص) ، روايات اندكى از آن حضرت نقل كرده است. (1)

ابوبكر به مدّت 2 سال و 3 ماه و 22 روز خلافت كرد و سرانجام در شامگاه سه شنبه، 22 جمادى الاخر سال سيزدهم هجرى درگذشت و پس از آن كه عمر بر او نماز خواند، در كنار قبر پيامبر (ص) به خاك سپرده شد. (2)

٢. كارگزاران

اشاره

ابوبكر براى ادارۀ امور حكومت، فقط كسانى را به كار گماشت كه او را در رسيدن به خلافت و تثبيت آن يارى كرده بودند؛ بنابراين در ميان كارگزاران وى، كمتر مى توان نامى از صحابى خاصّ رسول خدا (ص) ، بنى هاشم و يا انصار را مشاهده كرد؛ به ويژه كه تعدادى از آنها، از مخالفان ديرينۀ اسلام و تازه مسلمان بودند.

الف) عمربن خطّاب

وى يكى از مهم ترين كارگزاران ابوبكر و دوست قديمى و نزديك او به شمار مى رفت. آنان، به ويژه پس از پيمان برادرى ميان خود، در بسيارى از حوادث تاريخ اسلام، هم عقيده و همراه بودند. همفكرى آنان پس از درگذشت رسول خدا (ص) نيز ادامه يافت و آن دو توانستند به كمك برخى ديگر، جريان خلافت را در مسير خواست خود قرار دهند.

البتّه ابوبكر در بسيارى از موارد، مانند انتخاب استانداران و فرماندهان نظامى، تسليم


1- السيرةالنبوية، ج 1، صص 15٨ - 164؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 6٠؛ المغازى، واقدى، ج 1، صص 15٨ و 313؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 2٧1.
2- تاريخ اليعقوبى، يعقوبى، ج 2، ص 12٧؛ التّنبيه و الاشراف، صص 24٨ و 24٩.

ص: 61

ديدگاه هاى عمر مى شد؛ چرا كه به گفتۀ ابن ابى الحديد اگر عمر نبود، وى هرگز به خلافت نمى رسيد. عمر، منصب قضا و مسئوليّت امر حجّ را بر عهده داشت و در غياب ابوبكر، اقامۀ جماعت مى كرد. (1)

ب) خالدبن وليد

وى از فرماندهان نظامى قريش بود كه در بسيارى از جنگ ها بر ضدّ پيامبر اسلام شركت داشت و به ويژه در احد، ضربات سختى را به مسلمانان وارد ساخت. او در سال هشتم هجرت اسلام آورد و پس از رحلت رسول خدا (ص) ، تلاش فراوانى را در جهت انتخاب ابوبكر براى خلافت سامان داد و در ماجراى گرفتن بيعت از على (ع) حضورى فعّال داشت؛ ازاين رو، با حمايت هاى فراوان خليفه به فرماندهى سپاه منصوب شد. او طى مدّت كوتاهى توانست مرتدان، مدّعيان نبوّت و كسانى را سركوب كند كه زكات نمى پرداختند؛ امّا جنايت ها و خطاهاى بى شمار وى، خشم ياران پيامبر (ص) و حتّى عمربن خطّاب را برانگيخت. (2)

ج) ابوعبيده جرّاح

نام وى عامر و فرزند عبدالله بود كه در اوايل بعثت پيامبر (ص) ، اسلام آورد و از هجرت كنندگان به حبشه بود. پس از هجرت به مدينه، چند سريه (3)را فرماندهى كرد كه ابوبكر و عمر نيز در آنها حضور داشتند.

ابوعبيده همراه عمر و ابوبكر در سقيفه حاضر شد و به پيشنهاد ابوبكر و عمر،


1- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 1٨6؛ تاريخ خليفةبن خياط، خليفةبن خياط، ص ٨2؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، صص 1٧3 و 1٧4.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 2، صص 1٩2 و 314؛ السيرةالنّبويه، ابن هشام، ج 3، ص 5٨٧؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 244 و ج 2، ص 5٧.
3- جنگ هايى كه رسول خدا (ص) شخصاً در آن حضور نداشت.

ص: 62

نخستين نامزد براى خلافت بود؛ امّا از پذيرش آن امتناع ورزيد و ضمن بيعت با ابوبكر، در ماجراى اخذ بيعت از مردم و بنى هاشم به يارى خليفه برخاست و كوشيد تا پايه هاى حكومت ابوبكر تثبيت شود؛ به همين دليل موقعيّت خاصّى را در دستگاه خلافت به دست آورد و به سرپرستى و ادارۀ بيت المال منصوب شد. (1)در برخى منابع آمده است كه او در دورۀ خلافت عمر، از آن چه در واقعۀ سقيفه اتّفاق افتاد، پشيمان شد و از خداى كعبه عذر خواست. (2)

كسانى چون يزيدبن ابى سفيان، عمروبن عاص، شرحبيل بن حسنه، عكرمۀ بن ابى جهل، معاذبن جبل، عتاب بن اسيد، علاءبن حضرمى، مهاجربن ابى اميّه، زيادبن لبيد، يعلى بن اميّه، عثمان بن ابى العاص و سليطبن قيس نيز، از فرماندهان و كارگزاران ابوبكر به شمار مى رفتند. عثمان بن عفّان و زيدبن ثابت هم مسئوليّت نوشتن نامه ها و اخبار را بر عهده داشتند. (3)

٣. مهمّ ترين وقايع

الف) اخذ بيعت از مردم و بنى هاشم

همان گونه كه گذشت، ماجراى جنجالى سقيفه با انتخاب ابوبكر پايان پذيرفت و او به رغم مخالفت برخى از حاضران و غيبتِ شمارى از اصحاب پيامبر (ص) ، بر مسند خلافت نشست. البتّه وى به اين نكته اذعان داشت كه حكومتش بدون همراهى و بيعت همگان استقرار نخواهد يافت؛ به همين دليل روز بعد به اتّفاق ياران خود به مسجد رفت و پس از آن كه عمر دربارۀ فضايل او و دعوت از مردم براى بيعت با خليفه سخنانى ايراد كرد، گفت:


1- السقيفة و فدك، ص 3٧ به بعد؛ الطبقات الكبرى، ج 3، صص 1٨1 و 4٠٩.
2- شرح نهج البلاغه، ج 2٠، ص 3٠٧.
3- الكامل فى التّاريخ، ج 2، ص 53٧؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 61٧؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 12٧ و ساير منابع.

ص: 63

اى مردم! من بر شما ولايت يافتم درحالى كه بهترين شما نيستم. پس در كار خوب مرا يارى دهيد و اگر كج شدم راستم كنيد. . . . مادام كه از خدا و پيامبرش پيروى مى كنم، از من اطاعت كنيد و اگر از دستور آنان سرپيچى كردم، حقّى بر عهدۀ شما ندارم. (1)

خلافت ابوبكر با بيعت عدّه اى از حاضران آن مجلس قطعى شد؛ امّا جمعى از مهاجرين، انصار، اصحاب رسول خدا (ص) و به ويژه بنى هاشم مانند على (ع) ، عبّاس بن عبدالمطّلب، فضل بن عبّاس، ابوسفيان بن الحارث بن عبدالمطّلب، سعدبن عباده، زبيربن عوام، خالدبن سعيد، مقدادبن عمرو، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، عمّاربن ياسر، براءبن عازب، ابى بن كعب، حذيفۀ بن اليمان، خزيمۀ بن ثابت، ابوايّوب انصارى، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف، ابوالهيثم بن التيهان، سعدبن ابى وقاص و ابوسفيان بن حرب از بيعت با وى امتناع ورزيدند؛ حتّى برخى از اين افراد تصميم گرفتند كه ابوبكر را از منبر پايين بكشند؛ امّا حضرت على (ع) آنان را از اين كار بازداشت و به پيامدهاى منفى آن هشدار داد. (2)

البتّه همۀ اين افراد، جز سعدبن عباده كه خود ادّعاى خلافت داشت و نيز ابوسفيان كه در انديشۀ توطئه بود، ولايت و خلافت را حقّ على (ع) دانسته و براى اعتقاد خويش به نصوص و دلايل روايى و تاريخى استناد مى جستند.

با اين همه، ابوبكر در صدد برآمد تا به هر شكل ممكن از مخالفان خود بيعت بگيرد؛ ازاين رو ابتدا پيكى را نزد سعدبن عباده فرستاد و از او خواست تا همانند سايرين با وى بيعت كند؛ امّا سعد پاسخى تهديدآميز به فرستادۀ خليفه داد و سوگند ياد كرد كه تمام تيرهاى خود را سوى او پرتاب و سرنيزه اش را با خون خليفه رنگين خواهد


1- السيرةالنّبويه، ابن هشام، ج 4، ص 1٠٧5؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 2، صص 45٠ و 46٠؛ الطبقات الكبرى، ج3، ص 212.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 12٧؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 21؛ الاحتجاج، طبرسى، ج1، ص ٩٧.

ص: 64

ساخت. به هر حال خليفه از ترس قيام خزرجيان و نيز به پيشنهاد بشيربن سعد او را به حال خود واگذاشت. نظر بشيربن سعد اين بود كه سعدبن عباده مردى تنهاست و اگر رهايش كنيد به شما ضررى نمى رساند. (1)

از سوى ديگر، ابوسفيان كه معتقد بود هر گرهى با خون باز مى شود، پس از آن كه دريافت وسوسه هاى او در برانگيختن على (ع) بر ضدّ ابوبكر و برپايى آشوب در مدينه بى اثر است و نيز در قبال بيعت با ابوبكر به پاداش هايى نائل خواهد شد، از اعتقاد خويش دست كشيد و با خليفه بيعت كرد. (2)

در اين ميان بنى هاشم و نيز عدّه اى از طرفداران على (ع) ، در خانۀ آن حضرت تجمّع و آمادگى خود را براى حمايت از ايشان اعلام كردند. وقتى خبر اين تجمّع به ابوبكر رسيد، ابتدا به پيشنهاد مغيرۀ بن شعبه، با عبّاس بن عبدالمطّلب - عموى پيامبر (ص) - ديدار كرد و به او و فرزندانش وعدۀ بهره مندى از حكومت و امارت داد؛ امّا عبّاس با رد اين طرح مزوّرانه، خلافت وى را غاصبانه خواند و از بيعت با وى اجتناب ورزيد. (3)

ابوبكر پس از ناكامى از ديدار با عبّاس، به على (ع) پيغام داد تا دست از مخالفت بردارد و براى بيعت با وى در مسجد حاضر شود؛ امّا امام (ع) ضمن بيان شايستگى و حقّانيّت خويش براى خلافت، درخواست او را رد كرد. سرانجام عمربن خطّاب همراه شمارى از ياران خود از جمله: ابوعبيده، خالدبن وليد، اسيدبن حصين، سلمۀ بن سلامه، قنفذ و نيز طايفۀ بنى سليم - كه همزمان با ماجراى سقيفه و به اعتقاد بعضى با هماهنگى قبلى وارد مدينه شده بودند - به خانۀ فاطمۀ زهرا (عليها السلام) يورش


1- الكامل فى التّاريخ، ج 2، ص 331.
2- الكامل فى التّاريخ، ج 2، ص 1٩؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 126؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 1٧4؛ السقيفة و فدك، صص 46، 53، 6 - 63 و ٧3. در خصوص زمان و چگونگى بيعت على٧با ابوبكر، گزارش هاى متناقضى در دست است. بسيارى بر اين باورند كه بيعت آن حضرت، پس از شهادت حضرت زهرا3 انجام گرفت.
3- تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 44٩؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 221؛ السقيفة و فدك، ص 4٠.

ص: 65

بردند و پس از ستيزى كوتاه با على (ع) و زبير، آنان را در بند كرد و همراه با ساير پناه آورندگان به خانۀ حضرت، نزد خليفه آورد و از ايشان بيعت گرفت. آن گاه طايفۀ بنى اسلم، درحالى كه شلوارهاى صنعانى به تن كرده و چوبدستى هاى خود را برافراشته بودند، در مدينه به راه افتادند و رهگذران را با تهديد و ارعاب به بيعت با ابوبكر وادار كردند. (1)

با اين همه، پس از مدّت كوتاهى، دامنۀ اختلاف ميان مردم بيشتر شد. انصار كه از برپاكنندگان واقعۀ سقيفه بودند، ضمن پشيمانى از بيعت با ابوبكر و سرزنش يكديگر، به بحث و جدل با مهاجرين و طرفداران خليفه پرداختند؛ امّا جدال آنان با دخالت و تهديد عمروبن عاص پايان يافت.

بنى هاشم و عدّه اى از اصحاب رسول خدا (ص) نيز با طايفۀ بنى تيم كه به خلافت فرزندشان افتخار مى كردند، مناظراتى داشتند؛ از جمله يكى از هاشميان، طى اشعارى به مدح على (ع) پرداخت و آن حضرت را نخستين نمازگزار، داناترين فرد به قرآن و سنّت و نزديك ترين شخص به رسول خدا (ص) و جبرئيل دانست. (2)

همچنين وقتى مردم يمامه از انتخاب ابوبكر مطّلع شدند، با آن مخالفت كردند و از پرداخت زكات امتناع ورزيدند. شاعرى يمامى، طى سروده اى گفت: «ما هرچه رسول خدا (ص) فرمود اطاعت كرديم؛ امّا هرگز از ابوبكر پيروى نخواهيم كرد.» (3)

ب) ماجراى فدك و شهادت فاطمۀ زهرا (عليها السلام)

از رويدادهاى مهمّى كه پس از رحلت پيامبر اسلام (ص) اتّفاق افتاد و بيشتر مورّخان و محدّثان از آن ياد كرده اند، ماجراى فدك است. فدك، روستايى يهودى نشين واقع در


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 21٩؛ تاريخ الامم والملوك، ج 2، ص 45٨؛ الجمل، شيخ مفيد، ص5٩.
2- شرح نهج البلاغه، ج 6، صص 1٨ - 25.
3- الجمل، ص 5٨.

ص: 66

شمال مدينه و جنوب خيبر با آب فراوان، مزارع و نخلستان هاى بسيار بود. وقتى منطقۀ خيبر به دست مسلمانان فتح شد، مردم فدك از حملۀ سپاه اسلام به آنجا بيمناك شدند و به رسول خدا (ص) پيشنهاد دادند در قبال صلح با آنان، نيمى از اراضى خويش را به آن حضرت واگذار كنند. پيامبر نيز پذيرفت و بدين سان بخشى از فدك كه لشكريان مسلمان در آن نتاخته بودند، به حكم قرآن كريم (1)به شخص پيامبر (ص) تعلّق گرفت. ايشان نيز وقتى آيۀ وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ. . . . ؛ «پس حقّ نزديكان و مسكينان و در راه ماندگان را ادا كن. . .» . (روم:3٨) نازل شد، آن را به دخترش فاطمۀ زهرا (عليها السلام) بخشيد. آن حضرت نيز سال ها از منافع آن براى امور شخصى خود استفاده كرد. (2)

وقتى ابوبكر به خلافت رسيد، در نخستين اقدام خود، فدك را مصادره كرد و آن را از بيت المال مسلمانان دانست. وى با استناد به حديثى ساختگى كه فقط خود ناقل آن بود گفت: «پيامبران از خود ارثى بر جاى نمى گذارند و اموالى كه از آنان باقى مى ماند، صدقه است» ؛ ولى فاطمه (عليها السلام) طى چند سخنرانى عمومى در جمع مهاجرين و انصار و در حضور ابوبكر، با ردّ صحّت چنين حديثى، آن را مخالف آيات قرآنى خواند كه دربارۀ ارث، سليمان از داوود و آل يعقوب از زكريّا سخن گفته اند. (3)ايشان همچنين على (ع) ، حسنينو امّ ايمن را گواه گرفت كه پدرش فدك را زمان حياتش به وى بخشيده است و ارث محسوب نمى شود. با اين همه، ابوبكر آن را نپذيرفت و بر گفتۀ خويش اصرار ورزيد. ازاين رو، فاطمه (عليها السلام) از وى خشمگين شد و تا پايان عمر با او سخن نگفت و به على (ع) نيز توصيه كرد كه مراسم خاكسپاريش را در شب و بدون اطّلاع وى برگزار كند. (4)


1- حشر: 6 و ٧.
2- السيرةالنّبويه، ابن هشام، ج 3، ص ٨٠٠.
3- نمل: 16 و مريم: 5 و 6.
4- التّنبيه و الاشراف، مسعودى، ص 24٩؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر، ج 4، ص 1٨٩٧؛ الطبقات الكبرى، ج ٨، ص 2٨؛ المصنف، صنعانى، ج 3، ص52٠.

ص: 67

در خصوص چگونگى شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) ، گزارش هاى پراكنده و بحث برانگيزى در منابع اسلامى وجود دارد كه اظهارنظر قطعى دربارۀ آنها، به تحقيقى مستقلّ نيازمند است. با اين همه، شمارى از منابع معتبر سنّى آورده اند كه فاطمه (عليها السلام) ، هنگام هجوم ياران خليفه به خانۀ حضرت و آتش زدن آن، مجروح شد و فرزند در رحم او سقط شد. (1)آن گاه پس از چند روز تحمّل بيمارى، از دنيا رفت و اميرالمؤمنين (ع) پيكر مطهّرش را همان گونه كه وصيّت كرده بود، شبانه و مخفيانه غسل داد و در نقطۀ نامعلومى به خاك سپرد. (2)

ج) اعزام سپاه اسامه

ابوبكر پس از ماجراى فدك بر آن شد تا سپاه اسامه را كه در آستانۀ رحلت پيامبر (ص) به مدينه بازگشته بود، دوباره تجهيز كند و به سوى موته روانه سازد. او به رغم مخالفت مردم و برخى از مشاوران از جمله عمر و ابوعبيده و نيز آشفتگى هايى نظير ارتداد شمارى از قبايل و ظهور مدّعيان نبوّت، عقيده داشت كه فرمان رسول خدا (ص) بايد اجرا شود؛ ازاين رو، مردم را فراخواند و طى سخنانى گفت: به خدايى كه جان ابوبكر در دست اوست، اگر بيم آن باشد كه درّندگان مرا بربايند، سپاه اسامه را چنان كه پيامبر فرموده است، اعزام خواهم كرد. آن گاه به اردوگاه جُرُف رفت و پيش از بدرقۀ اسامه، به وى گفت: «براى اجراى فرمان پيامبر (ص) حركت كن، من نه


1- جوهرى و ديگران نقل كرده اند كه ابوبكر هنگام مرگ خود از حمله به خانۀ فاطمه (س) اظهار پشيمانى كرده است، (السقيفة و فدك، ص ٧5؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 13٧) .
2- طبرى آورده است كه قنفذ با قبضۀ شمشير، ضربتى به حضرت زهرا (س) زد كه بر اثرآن. . . ، (دلائل الامامه، طبرى، ص 134) ؛ المستدرك، نيشابورى، ج 3، ص 162؛ الوافى بالوفيات، صفدى، ج 6، ص 15؛ ميزان الاعتدال، ذهبى، ج 1، ص 13٩؛ مقاتل ابن عطيه، مؤتمر علماء بغداد، ص 1٨1؛ مقاتل ابن عطيه، المناظرات بين فقهاءالسّنّة و فقهاءالشّيعه، ص 55.

ص: 68

تو را بدان فرمان مى دهم و نه از آن باز مى دارم؛ بلكه فقط مجرى دستور رسول خدا هستم» ؛ همچنين از او خواست تا عمر را از همراهى با سپاه، معاف دارد كه اسامه موافقت كرد.

سپس اسامه به سوى منطقه اى به نام «أُبنى» (1)حركت كرد و با گذر از سرزمين بنى جهينه و بنى قضاعه با شعار «يا منصورُ اُمّۀ» به سپاه دشمن يورش برد و بسيارى از آنان را كشت يا اسير كرد. همچنينوى غنايم فراوانى را به دست آورد و پس از حدود هفتاد روز اقامت در آنجا، پيروزمندانه به مدينه بازگشت. (2)

د) جنگ هاى رِدَّه

كلمۀ رِدَّه يا رَدَّه از واژۀ ارتداد، به معناى بازگشت از اسلام به كفراست. در منابع فقهى، بحث هاى مفصّلى در خصوص معناى ارتداد، اقسام و حكم فقهى و قضايى مرتد، مطرح و ارزيابى شده است. در متون تاريخى نيز به مسئلۀ ارتداد اشاره شده كه بيشتر به ارتداد برخى از مسلمانان در اواخر عمر رسول خدا (ص) و اوايل خلافت ابوبكر مربوط مى شود. اين افراد كه به «اهل ردّه» معروف گشتند، داراى عقايد و گرايش هاى مختلفى بودند؛ امّا به طور كلّى مى توان آنان را به سه دسته تقسيم كرد:

يك- افراد يا قبايلى كه فقط براى حفظ زمين و موقعيّت اجتماعى خود و پس از امضاى پيمان صلح، اسلام را پذيرفته و به رسول خدا (ص) ايمان آورده بودند؛ امّا همچنان به عقايد جاهلى خويش احترام مى گذاشتند؛ ازاين رو، به محض آگاهى از رحلت پيامبر (ص) ، تعهّدات خود را پايان يافته تلقّى كردند و از اسلام دست كشيدند؛

دو- گروه هايى كه با صداقت ايمان آوردند و مسلمان واقعى بودند؛ امّا خلافت


1- نام روستايى در موته، (معجم البلدان، ج 1، ص ٧٩) .
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 1٧2؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 12٧؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 334؛ الطّبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص 1٨٩.

ص: 69

ابوبكر را قانونى ندانستند و حاضر نبودند زكات اموال خويش را به دستگاه خلافت بپردازند؛

سه- دسته اى كه با انگيزه هاى سياسى و تسلّط بر جامعۀ عربى، ادّعاى نبوّت كرده و بر اين باور بودند كه نبوّت، نوعى سرورى بر عرب محسوب مى شود و قريش شايستۀ چنين مقامى نيست. (1)

برخى از مورّخان - از جمله طبرى و ابن اثير - دامنۀ ارتداد را بسيار گسترده دانسته و آورده اند كه جز طايفۀ قريش و ثقيف، ساير قبايل و مناطق اسلامى مانند هوازن، سليم، بطاح، اسد، يمامه، طى، يمن، بحرين و عمّان مرتد شدند؛ امّا شواهد تاريخى نشان مى دهد كه بيشتر قبايل پيرامون مدينه و مكه و بسيارى از طوايف يمن، نجد و تهامه به اسلام وفادار بودند و ابوبكر را شايستۀ خلافت نمى دانستند. (2)

به هر حال نقل شده است كه نمايندگانى از سوى قبايل مرتد، براى گفت وگو با خليفه وارد مدينه شدند؛ امّا پس از اطّلاع از ضعف مسلمانان، به ديار خود بازگشتند و با تدارك سپاه، شبانه به مدينه حمله كردند. ابوبكر كه چنين حادثه اى را پيش بينى كرده بود، جنگجويان مدينه را بر گذرگاه هاى شهر مستقرّ كرد و خود با انبوهى از شترسواران به آنان يورش برد و تا منطقۀ ذوحُسى عقب راند. همچنين بعد از مراجعت اسامه، او را بر مدينه گمارد و خود به سوى ذوحسى و ذوالقصّه حركت كرد و پس از شكست شورشيان ربذه، عبس، بنى بكر و بنى ذبيان، به مدينه بازگشت. همچنين او خالد بن وليد، عكرمۀ بن ابى جهل، مهاجربن ابى اميّه، خالد بن سعيد بن عاص، عمروبن عاص و عدّه اى ديگر را براى جنگ با طليحۀ بن خويلد، مالك بن نويره، مسيلمۀ كذّاب، اسود عنسى و ساير افراد و گروه هاى مرتد به مناطق و


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، 12٨.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 2، صص 5٠1 - 54٠؛ الكامل فى التّاريخ، ج 2، ص 343.

ص: 70

قبايلى چون نجد، بِطاح، يمامه، يمن، كِنده، شام، قُضاعه، وديعه و حارث فرستاد و سرانجام طى يكسال توانست تمامى شورشيان و مدّعيان نبوّت را سركوب كند و جزيرةالعرب را تحت سيطرۀ خويش درآورد. (1)

ه) فتوحات

انديشۀ جهانى شدن اسلام و گسترش آن در سرتاسر گيتى كه برگرفته از آيات مختلف قرآن و روايات است، از اركان اعتقاد به خاتميّت پيامبر (ص) و جامعيّت دين اسلام به شمار مى رود؛ ازاين رو، رسول خدا (ص) در سال هاى نخستين رسالت خود، وقتى آيۀ وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ فرود آمد، به بستگان خويش فرمود: «در صورت پذيرش اسلام، بر عرب و عجم برترى خواهند يافت» . (2)همچنين هنگام حفر خندق به مسلمانان مژده داد كه به زودى كاخ هاى يمن، شام و ايران بر آنان گشوده خواهد شد. (3)نامه هاى آن حضرت به سران و پادشاهان ايران، روم و. . . و دعوت آنان به پيروى از اسلام و لشكركشى هاى محدود به تبوك، موته و ذوقار نيز در همين زمينه ارزيابى مى گردند. (4)

بر اين اساس، ابوبكر پس از جنگ با اهل ردّه، خالدبن وليد را براى فتح ايران به عراق فرستاد. سپاهيان وى با پيروزى بر سرداران ساسانى، شهرهايى چون: كاظمه، مَذار، ولجه و حيره را به تصرّف خويش درآوردند و بدين سان مقدّمۀ فتح كامل ايران براى مسلمانان فراهم آمد. همچنين خليفه، سال دوازدهم هجرت، پس از مشورت با حضرت على (ع) ، نامه اى به مردم مكه، طائف، يمن و ساير اعراب نجد و حجاز نگاشت و آنان را براى جهاد با روميان و كسب غنائم ترغيب كرد؛ سپس


1- الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 346؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 13٠-136.
2- المستجاد من كتاب الارشاد، حلّى، ص 4٨.
3- تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 233؛ السيرةالنّبويه، ابن هشام، ج 3، ص ٧٠4.
4- السيرةالنّبويه، ابن كثير، ج 2، ص 16٩.

ص: 71

يزيدبن ابى سفيان (1)را به فرماندهى سپاه برگزيد و به سوى شام گسيل داشت. سپاهيان مسلمان پس از فتح مناطقى چون: بُصرى، حوران، بَثنيه و بلقاء، شهر دمشق را نيز به محاصرۀ خود درآوردند. (2)

4. اقدامات

الف) جمع آورى قرآن: آيات قرآنى (3)و روايات (4)متعدّد بر اين نكته تأكيد دارند كه قرآن كريم در زمان حيات رسول خدا (ص) نگارش، ضبط و جمع آورى شده است. هر چند به دليل انتظار براى نزول تدريجى، تدوين آيات، در مصحفى مستقل ميسّر نشد. همچنين در منابع آمده كه على (ع) ، نُه روز پس از رحلت پيامبر (ص) و پيش از بيعت با ابوبكر، آيات قرآنى را در مصحفى گرد آورد. (5)

با اين حال، گزارش شده است كه شهادت بسيارى از اصحاب و قاريان در نبرد يمامه، ابوبكر را بر آن داشت تا پيش از وقوع هرگونه اختلاف درقرائت قرآن، به جمع آورى آن بپردازد؛ ازاين رو به زيدبن ثابت - نويسندۀ وحى -مأموريتداد تا آياتى كه به صورت پراكنده روى اشيا يا حافظۀ افراد مختلف ثبت و نگهدارى مى شد، جمع آورى و تدوين كند. (6)


1- منابع در خصوص فرمانده يا فرماندهان سپاه اسلام اختلاف نظر داشته و از كسانى چون خالدبن سعيدبن عاص، شرحبيل بن حسنه، عمروبن عاص و يزيدبن ابى سفيان ياد كرده اند؛ (واقدى، فتوح الشّام، ج 1، صص ٨ و 5٧؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 5٨5) .
2- التّنبيه و الاشراف، ص 24٨.
3- القيامة: 1٧؛ الانبياء: 1٠4-1٠6.
4- السّنن الكبرى، نسائى، ج 5، صص ٩ و1٠؛ احكام القرآن، ابن عربى، ج 2، ص 445؛ المستدرك، نيشابورى، ج 2، ص 22٩؛ معرفةالصّحابه، اصبهانى، ج 4، ص 224؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 355.
5- الامالى، شيخ صدوق، ص 3٩٩؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 135؛ بحارالانوار، مجلسى، ج 4، ص 221.
6- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 135.

ص: 72

ب) ممنوعيّت نقل حديث: حديث در لغت، به معناى خبر، آگاهى و سخن آمده است و در اصطلاح، به كلامى گفته مى شود كه از قول، فعل و تقرير معصوم حكايت كند. (1)در منابع شيعه و سنّى روايات فراوانى نقل شده است كه رسول خدا (ص) همواره به ياران خود تأكيد مى فرمود تا به كتابت و حفظ سخنان آن حضرت اهتمام ورزند (2)؛ به همين دليل، اغلب اصحاب از جمله ابوبكر، روايات بسيارى را حفظ و يا جمع آورى كردند؛ با اين وجود، نقل شده است كه وى پس از رحلت پيامبر (ص) ، از مردم خواست تا براى پرهيز از اختلاف، نقل احاديث رسول خدا (ص) را ترك گويند و فقط به حلال و حرام قرآن عمل كنند (3)؛ حتّى مجموعۀ حديثى خود را در آتش سوزاند كه مشتمل بر پانصد حديث بود. (4)

ج) تعيين جانشين: همان گونه كه گذشت، سرنوشت خلافت و جانشينى رسول خدا (ص) ، برخلاف نظر ايشان در محلّى به نام سقيفه رقم خورد و ابوبكر با موافقت اندكى از حاضران بر كرسى خلافت نشست. يكى از كسانى كه در انتخاب وى و تحكيم پايه هاى خلافت نقش بسزايى داشت، عمربن خطّاب بود؛ ازاين رو، همان گونه كه انتظار مى رفت و حضرت على (ع) نيز پيش بينى كرده بود، (5)ابوبكر اندكى پيش از مرگ خود، عهدنامه اى نوشت و خلافت را به عمر واگذار كرد. البتّه او براى اين كار جز با عبدالرحمان بن عوف و عثمان، با كس ديگرى مشورت نكرد كه البته عبدالرحمن مخالف و عثمان موافق بود؛ به همين دليل بسيارى از مردم مدينه نارضايتى خود را اعلام داشتند. شاميان نيز تهديد كردند در صورتى كه عمر خليفه شود، او را از اين مقام بركنار خواهند


1- اصول الحديث و احكامه، سبحانى، ص 15؛ فرهنگ لاروس، خليل جرّ، ج 1، ص ٨13.
2- جامع بيان العلم و فضله، ابن عبدالبرّ، ج 1، ص ٧٠ و ٧1.
3- تذكرة الحفاظ، ذهبى، ج 1، ص 2 و 3.
4- تذكرة الحفاظ، ذهبى، ج 1، ص 5.
5- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 11.

ص: 73

ساخت. با اين همه، در عمل، مخالفت جدّى صورت نگرفت و پس از آن كه عهدنامۀ ابوبكر قرائت شد، خليفۀ دوم عمربن خطّاب بر منبر نشست و سخنرانى كرد. (1)

5. تحليلى بر عملكرد خليفۀ اول

ابوبكر به رغم توانمندى هاى علمى، حكومتى و نظامى كمى كه داشت و همواره بدان اعتراف مى كرد (2)، توانست پايه هاى حكومت و خلافت خود را در سايۀ كمك و همكارى دوستانى چون عمربن خطّاب و ابوعبيده و نيز ملايمت با مردم، استوار سازد و مخالفان را از صحنۀ سياسى خارج كند. همچنين موفّق شد تا با برخى اقدامات نظير اعزام سپاه اسامه و سركوب مرتدان، چنين وانمود كند كه پيروى از قرآن، سنّت و رعايت كردن كامل ضوابط اسلامى از اصول اساسى حكومت اوست؛ به ويژه كه پايبندى به برخى از سنّت هاى اسلامى، مانند پرهيز از حيف و ميل بيت المال و تقسيم مساوى آن ميان مردم را در عمل نشان داد. (3)با اين همه، عمل به رأى و اجتهاد شخصى ميان همگان رواج يافت و در بسيارى از موارد، مبناى امور خلافت قرار گرفت؛ به طورى كه حتّى فرماندهان نظامى هم عملكرد خويش را مبتنى بر اجتهاد و رأى توجيه مى كردند. (4)


1- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 2٧4؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 32؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 2، صص 61٩-621؛ الامامة و السّياسة، ج 1، ص 24.
2- تاريخ الامم و الملوك، صص 6٠ و 61٩؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 13٧؛ السيرةالنّبويه، ابن هشام، ج 1، صص15٨-164؛ المغازى، واقدى، ج 1، صص 15٨ و 313؛ السنن الكبرى، بيهقى، ج 6، ص 234، (در منابع آمده كه عمر در حضور فرزندش عبدالله اعتراف كرد كه خود را از ابوبكر برتر و براى خلافت شايسته تر مى دانست؛ امّا به اين دليل كه ابوبكر در نظر مردم محبوبيت بيشترى داشت، به خلافت او رضايت داد. او همواره در حضور مردم مى گفت كه خلافت ابوبكر ناگهانى بود و خدا شرّ آن را از مردم دور كرد و اگر كسى بار ديگر به اين روش دعوت كرد، او را بكشيد، (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، صص 2٨-2٩) .
3- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 136.
4- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 132؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 143.

ص: 74

از نكات منفى و مثبت دورۀ خلافت ابوبكر مى توان به مواردى همچون شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) ، ممنوعيّت نقل حديث، تغيير رويۀ انتخاب خليفه و انتصابى كردن آن، جمع آورى قرآن و اعزام سپاه اسامه اشاره كرد.

خودآزمايى

1. ابوبكر همزمان با چه كسى مسلمان شد؟

الف) زيدبن حارثه t t ب) على (ع)

ج) بلال حبشى t t د) زبيربن عوام

2. ابوبكر در مدينه به چه كارى اشتغال داشت؟

الف) شيردوشى، چوپانى، جامه فروشى ب) تجارت، رزم آورى، كشاورزى

ج) دامدارى، بازرگانى، كشاورزى د) باغدارى، معلّمى، جنگاورى

3. دورۀ خلافت ابوبكر تا چه مدّت به طول انجاميد؟

الف) بيش از دو سال t ب) بيش از سه سال

ج) نزديك به سه سال t د) چهار سال

4. مهمّ ترين كارگزاران خليفۀ اول چه كسانى بودند؟

الف) على (ع) ، عثمان، خالدبن وليد t ب) عمر، ابوعبيده، خالدبن وليد

ج) عبدالرحمان بن عوف، سعدبن عباده، سلمان د) ابوسفيان، معاويه، زيدبن ثابت

5. انديشۀ فتوحات از چه زمانى شكل گرفت؟

الف) در سال هاى نخستين رسالت پيامبر (ص) ب) از زمان فتح مكه

ج) هنگام اعزام سپاه اسامه به موته t د) ابتداى خلافت ابوبكر

6. چه مناطقى در دورۀ خلافت ابوبكر فتح شد؟

الف) اهواز، خراسان، دمشق، لبنان t ب) كاظمه، مَذار، ولجه، حيره

ج) مصر، جزيره، شام، آفريقا t t د) كوفه، بصره، فارس، خوزستان

ص: 75

٧. اهل ردّه به چه كسانى گفته مى شد؟

الف) افراد و قبايلى كه از اسلام خارج شدند. ب) مدّعيان نبوّت

ج) مخالفان ابوبكر و آنان كه زكات نمى دادند. د) همۀ موارد

٨. فدك چه بود؟

الف) ميراث حضرت زهرا (عليها السلام) t t ب) روستايى حاصلخيز در شمال مدينه

ج) باغى بزرگ در خيبر t t د) گزينۀ الف و ب صحيح است.

٩. نخستين بار در چه زمانى قرآن كريم گردآورى شد؟

الف) هنگام حيات پيامبر (ص) t t ب) دورۀ خلافت ابوبكر

ج) دورۀ خلافت عثمان t t د) دورۀ خلافت على (ع)

1٠. دلايل خليفۀ اول براى جلوگيرى از نقل حديث چه بود؟

الف) پرهيز از اختلاف در احاديث t ب) مشتبه شدن آن با قرآن

ج) لزوم توجّه بيشتر به قرآن t t د) بى نيازى مردم از احاديث پيامبر

11. پس از جلوگيرى از نقل حديث، خليفۀ اول و كارگزاران وى به چه عناصرى توجه مى كردند؟

الف) اجتهاد شخصى t t ب) عمل به قرآن

ج) مشورت با صحابه t t د) هيچ كدام

12. ابوبكر براى انتخاب جانشين خود با چه كسانى مشورت كرد؟

الف) همۀ مردم t t t ب) عبدالرحمان بن عوف و عثمان

ج) بنى هاشم t t t د) بنى اميّه

13. در دورۀ ابوبكر، چه كسى مأمور جمع آورى قرآن شد؟

الف) اُبَى بن كعب t t t ب) زيدبن ثابت

ج) عبدالله بن مسعود t t t د) على (ع)

14. حضرت زهرا (عليها السلام) براى اثبات ادّعاى خود به چه دلايلى استناد فرمود؟

الف) ارث سليمان از داود t t ب) ارث آل يعقوب از زكريا

ج) گواهى شاهدان t t t د) همۀ موارد

ص: 76

براى پژوهش

1. دربارۀ ماجراى فدك و حوادث پس از آن تحقيق كنيد.

2. برخى از نكات مثبت و منفى دورۀ خليفۀ اول را ارزيابى كند.

3. دربارۀ زندگى پنج نفر از كارگزاران معروف خليفۀ اول پژوهش كنيد.

4. موضوع ارتداد را در منابع فقهى و حقوقى بررسى كنيد.

5. ديدگاه اهل سنت در خصوص چگونگى نصب امام را ارزيابى و تحليل كنيد.

ص: 77

فصل دوم: خلافت عمربن خطّاب

اشاره

اهداف

در اين فصل از دانشجو انتظار مى رود:

1. بيش از گذشته با زندگى خليفه دوم آشنا شود؛

2. اطّلاعاتى را در خصوص حوادث تاريخى اين دوره به دست آورد؛

3. اوضاع سياسى، اجتماعى و فرهنگى اين دوره را ارزيابى كند و به نتايج مطلوبى نائل شود؛

4. نتايج قطع ارتباط با منبع وحى و نوآورى هاى شخصى را شناسايى كند؛

5. از چگونگى نفوذ فرصت طلبان و منافقان در عرصه سياسى و دينى جامعه اسلامى آگاه شود؛

6. نقش خليفه دوم را در دستيابى امويان به قدرت تحليل كند.

ص: 78

ص: 79

١. زندگينامه

نام وى عمر و كنيه اش ابوحفص بود. در سال سيزدهم عام الفيل و در مكه به دنيا آمد. دربارۀ پدرش - خطّاب بن نفيل - و مادرش - حنتمه دختر هاشم بن مغيره و خواهر ابوجهل - گزارش چندانى در دست نيست. (1)در جاهليّت به كار چوپانى و شترچرانى اشتغال داشت. همچنين در جنگ هاى آن دوره، سفير قريش بود. (2)او در مكه و مدينه همسران متعدّدى اختيار كرد و صاحب نه پسر و چهار دختر، مانند عبدالله، عاصم، عبيدالله، عبدالرحمان، زيد و حفصه شد. (3)

عمربن خطّاب سال ها از دشمنان سرسخت اسلام و رسول خدا (ص) به شمار مى رفت و مسلمانان را آزار مى داد؛ حتّى قصد داشت پيامبر (ص) را به قتل برساند؛ امّا به توصيۀ خواهرش - كه به تازگى مسلمان شده بود - پس از تلاوت آياتى از سورۀ طه، به اسلام گرويد. (4)وى ابتدا از ترس مشركان در خانۀ خود پنهان شده بود؛ ولى پس از آن كه عاص بن وائل به او تضمين داد، به جمع مسلمانان پيوست. (5)منابع آورده اند كه عمر پس از


1- نسب قريش، زبيرى، ج 1، ص 115؛ تاريخ خليفةبن خياط، خليفه بن خياط، ص 112؛ الاصابه، ابن حجر، ج 4، ص 4٨4.
2- الاستيعاب، ابن عبدالبرّ، ج 3، ص 1145.
3- نسب قريش، ج 1، ص 115؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 16٠؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، صص 26٩-2٧٠؛ التّنبيه و الاشراف، ص 252.
4- الطبقات الكبرى، ج 3، صص 26٧-26٨؛ سيره ابن اسحاق، محمّدبن اسحاق، ج 2، ص 16٠؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 1، ص 1٨1.
5- صحيح البخارى، ج 4، ص 243؛ سيره ابن اسحاق، ج 2، ص 164.

ص: 80

45 مرد و 21 زن در سال ششم يا نهم بعثت، مسلمان شد. (1)او همراه عيّاش بن ابى ربيعه به مدينه هجرت كرد و در آنجا به توصيۀ پيامبر (ص) ، با ابوبكر (2)عقد اخوّت بست. وى در بسيارى از جنگ ها حضور داشت و برخى از آنها را رهبرى كرد. با اين همه، حكايتى از دلاورى هاى او در منابع نيامده است؛ حتّى در مواردى، فرار او از معركۀ جنگ، شكست در برابر دشمن و يا خشونت وى با اسرا گزارش شده است. (3)

وى پس از ابوبكر و به وصيّت او در سال سيزدهم هجرت به خلافت رسيد. عمر در اين دوره، به رغم رفتار خشونت آميز با مردم، زندگى ساده اى داشت. وى به تجارت مى پرداخت و از تجمّل گرايى و استفادۀ شخصى از بيت المال، به شدت متنفّر بود؛ ازاين روبارها كارگزاران خود را به دليل تجمّل گرايى، بركنار يا توبيخ وجريمه كرد. اما معاويه را از اين امر معاف داشت و او را كسراى عرب خواند. (4)

عمربن خطّاب، پس از ده سال و شش ماه خلافت، در 23 ذى حجّه سال 23 ق در 6٠ يا 63 سالگى به دست ابولؤلؤ كشته شد. صهيب رومى بر او نماز گزارد و كنار قبر ابوبكر دفن شد. (5)

٢. كارگزاران

در دورۀ خلافت عمر، دامنۀ فتوحات گسترش يافت و سرزمين هاى بسيارى تحت

سيطرۀ حكومت اسلامى قرار گرفتند؛ به همين دليل، وى روش حكمرانى خود را بر


1- مروج الذّهب، مسعودى، ج 1، ص 2٩٩؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 26٩؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 2٧٠.
2- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 2٧2 (در اين كتاب، از افراد ديگرى چون: معاذبن عفراء، عويم بن ساعده و عتبان بن مالك نام برده شده است) .
3- تاريخ الامم و الملوك، ج 2، صص 16٩، 1٩٩، 3٠٠ و 3٠٨؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 2٧2.
4- الطبقات الكبرى، ج 3، صص 2٧5 - 2٧٨؛ نثرالدر، آبى، ج 1، ص 11٩؛ العقدالفريد، اندلسى، ج 1، ص 3.
5- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 15٩ و16٠؛ الاستيعاب، ج 3، صص 1155 و 1156.

ص: 81

پايۀ اقتدار حكومت مركزيبنا نهاد و پس از تقسيم قلمرو خلافت، براى هر منطقه، اميرى معيّن كرد. خليفۀ دوم در امر انتخاب والى بسيار سختگير بود؛ ازاين رو، واليان متعدّدى را عزل كرد و افراد جديدى را جايگزين آنان ساخت. به صحابۀ برجسته و معروف نيز چندان توجّه نكرد و جز در مواردى اندك به آنان امارت نداد. او در مقابل اعتراض برخى از آنها، مانند اُبى بن كعب گفت كه نمى خواهد اصحاب رسول خدا (ص) را به امور حكومتى آلوده كند. (1)

به هر حال، نام تعدادى از كارگزاران خليفۀ دوم در مناطق مكه، يمن، عمّان، بصره، كوفه، يمامه، بحرين، شامات، مصر، صنعاء، جزيره و آذربايجان، عبارتند از: محرزبن حارثه، قنفذبن عمير تيمى، نافع بن عبدالحارث خزاعى، خالدبن عاص مخزومى، عبدالله بن ابى ربيعه مخزومى، علاء حضرمى، قدامۀ بن مظعون، عثمان بن ابى العاص، ابوهريره، عيّاش بن ابى ثور، شريح بن عامر، عتبۀ بن غزوان، مغيرۀ بن شعبه، ابوموسى اشعرى، سلمه بن سلامه انصارى، سعدبن ابى وقاص، عمّاربن ياسر، زيادبن لبيد، يعلى بن منيه، جبيربن مطعم، سفيان عبدالله ثقفى، ابوعبيده جرّاح، معاذبن جبل، يزيدبن ابى سفيان، معاويۀ بن ابى سفيان، عمروبن عاص، عيّاض بن غنم، حبيب بن مسلمه فهرى و عميربن سعد انصارى. (2)

٣. مهم ترين وقايع

ادامۀ فتوحات:

عمر در طول ده سال خلافت خود، سياست توسعۀ فتوحات را پى گرفت و به تصرّف ساير مناطق در شامات، عراق و ايران ادامه داد. مردم اين مناطق نيز از سويى با ضعف حكومت مركزى خود و مقاومت دليرانۀ مسلمانان مواجه شدند و از سوى ديگر


1- الطبقات الكبرى، ج 3، صص 2٨3 و 4٩٩.
2- تاريخ خليفةبن خياط، صص 11٠- 112؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 161و162.

ص: 82

از ظلم و ستم ديرين پادشاهان به تنگ آمده بودند؛ به همين سبب، به سرعت به اسلام روى آوردند و يا درخواست صلح كردند. برخى از شهرها و مناطق فتح شده در شام، عراق و ايران، عبارتند از: اردن، فلسطين، مصر، اسكندريّه، حمص، قنسرين حلب، منبج، قادسيّه، بصره، حيره، نهاوند، آذربايجان، اهواز، اصطخر، همدان و اصفهان. (1)

مسلمانان با فتح اين مناطق، به گسترش اسلام، در جهان كمك كردند؛ امّا يكى از انگيزه هاى مهمّ اعراب براى حضور چشمگير در اين فتوحات، دستيابى به غنايم و دريافت خراج بود. (2)اين امر سبب شد تا به تدريج فرهنگ تجمّل گرايى و دنياطلبى بر فضاى زهد جامعۀ اسلامى غلبه يابد و مسائلى را به ويژه در روزگار خليفۀ سوم به وجود آورد؛ (3)چنان كه حضور گروهى از تازه مسلمانان و اسرا در مناطق اسلامى، مسلمانان را با معضلات فرهنگى، اجتماعى و اعتقادى فراوانى مواجه ساخت. اين در حالى بود كه دستگاه خلافت، هيچ گونه تدبير خاصّى براى مقابله با آنها نينديشيد.

4. اقدامات

الف) تأسيس نظام هاى حكومتى

خليفۀ دوم، افزون بر ادامۀ فتوحات و توسعۀ جغرافيايى جامعۀ اسلامى، نظام هاى حكومتى جديدى را نيز بنيان نهاد؛ از جمله اين كه در سال شانزده قمرى براى سهولت در ثبت وقايع، به پيشنهاد حضرت على (ع) ، هجرت رسول خدا (ص) را مبدأ تاريخ قرار

داد. (4)همچنين به يُمن ثروت هنگفتى كه نصيب دستگاه خلافت شده بود، پيشنهاد


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 141-15٧.
2- الاخبار الطوال، دينورى، ص 116؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 154.
3- مروج الذّهب، ج 1، ص 3٠5.
4- طبرى آورده است كه اولين بار، شخص رسول خدا (ص) ، پس از هجرت به مدينه، ماه ربيع الاول را مبدأ تاريخ قرار داد، (تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 11٠) .

ص: 83

تشكيل ديوان را به تقليد از ملوك شام به اجرا گذارد و براى افراد، به ترتيب سابقه اى كه در اسلام داشتند، مقرّرى تعيين كرد. وى مناطقى مانند: مدينه، مصر، جزيره، كوفه، بصره، شام، فلسطين، موصل و قنسرين را نيز شهر و ناحيه ناميد. يهوديان خيبر را هم از حجاز اخراج كرد و اعراب را به مناطق فتح شده كوچ داد. منابع سنّى، برخى از اقدامات او را ابتكار او دانسته و آورده اند كه وى، نخستين كسى بود كه شلّاق به دست گرفت؛ براى زمين، ماليات و براى طبقات مختلف اهل كتاب، جزيه مشخّص كرد؛ امور قضاوت هر شهر را به فردى سپرد؛ مسجدالنّبى را تخريب كرد و در جهت خانۀ عبّاس بن عبدالمطّلب توسعه بخشيد؛ براى زنان و مردان مدينه، امام جماعت جداگانه اى در نظر گرفت. (1)

ب) بدعت ها و نوآورى ها

عمر، بدعت ها و نوآورى هايى را نيز بر پايۀ نظرات شخصى خود به وجود آورد؛ از جمله متعۀ حج و ازدواج را تحريم كرد كه زمان رسول خدا (ص) و ابوبكر، حلال و رايج بود. وى نماز تراويح و شب زنده دارى در ماه مبارك رمضان را نيز واجب ساخت و دستور داد تا در نماز تكتف كرده و دست هاى خود را بر سينه نهند. همچنين مردم را از خواندن نماز مستحبّى پس از نماز عصر نهى كرد و برخى را نيز به همين دليل شلاق زد. (2)

ج) جلوگيرى از نقل حديث

يكى از وقايع مهمّى كه در دورۀ خلافت ابوبكر اتّفاق افتاد و از سوى عمر نيز با

جدّيّت تمام پى گيرى شد، مسئلۀ جلوگيرى از نقل احاديث و سخنان رسول خدا (ص) بود. منابع آورده اند كه وى با اين استدلال كه استفاده از روايات يا نقل آنها ممكن است باعث كم و زياد شدن حرفى از آنها و كنار گذاشتن كتاب خدا شود، هرگونه


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 145 و 153 و 154؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 2، صص 111و112 و ج 3، ص 2٧٨؛ الطبقات الكبرى، ج 3، صص 1٨٨ و 2٨1 - 2٨3.
2- المصنف، صنعانى، ج 1، ص 4٧5؛ كنزالعمال، متّقى هندى، ج ٨، ص 4٩.

ص: 84

نوشتن يا گفتن حديث را ممنوع كرد. همچنين دستور داد تا مردم، مجموعه هاى روايى خود را نزد خليفه جمع كنند. سپس آنها را آتش زده و بافته هايى نظير بافته هاى اهل كتاب خواند. عمر حتّى كسانى مانند عبدالله بن مسعود، ابوالدرداء و ابومسعود انصارى را تهديد كرد و از نقل فراوان حديث برحذر داشت. همچنين اجازۀ خروج از مدينه را به آنان نداد. از ابوهريره و كعب الاحبار نيز خواست تا نقل حديث را ترك كنند و در غير اين صورت به سرزمين دوس (1)و ميمون ها تبعيد خواهند شد. (2)اين در حالى بود كه وى برخى از منقولات كعب الاحبار از تورات را نيكو مى شمرد و آنها را مى پذيرفت (3)و نيز براى اولين بار در اسلام به كسانى چون: عبيدبن عمير و تميم دارى اجازه داد تا درمسجد رسول خدا (ص) حاضر شوند و قصّه هاى تورات و انجيل را براى مردم تعريف كنند. (4)

د) تشكيل شوراى خلافت

چنان كه در فصل هاى آغازين اين كتاب گذشت، پس از رحلت پيامبر (ص) عدّه اى از اصحاب در سقيفه جمع شدند و بدون توجّه به منتخب غدير، ابوبكر را به خلافت برگزيدند. سپس با روش هايى خاص، از همۀ مردم بيعت گرفتند. استدلال آنان اين بود كه امر انتخاب خليفه به مردم واگذار شده است و آنان بايد دربارۀ امام خود اظهارنظر

كنند؛ امّا ابوبكر در اواخر عمر خود در اين باره تغيير رويه داد و بدون آن كه نظر مردم را در اين امر دخالت دهد، عمر را به جانشينى خويش منصوب كرد. عمربن خطّاب نيز روش ديگرى را در پيش گرفت و با اعتراف به اين كه انتخاب ابوبكر با نظر مسلمانان


1- محلّى كه در آن خرمن مى كوبند، (لسان العرب، ابن منظور، ج6، ص ٩٠) .
2- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 2٨٧؛ تاريخ مدينه دمشق، ابن عساكر، ج 5٠، ص 1٧2؛ تذكرة الحفاظ، ذهبى، ج 1، ص ٨؛ كنزالعمال، ج 1٠، ص 2٩3؛ كتاب الام، شافعى، ج ٧، ص 35٨.
3- البدايه والنّهايه، ابن كثير، ج 1، ص 1٩؛ حليه الاولياء، اصبهانى، ج 2، صص44٠، 44٨ و 451.
4- مسند احمد، ج 1، ص 1٧ و ج 3، ص 44٩؛ كنزالعمال، ج 1٠، ص 1٨1.

ص: 85

نبود و از اين پس بايد با مشورت آنان باشد (1)، شورايى شش نفره متشكّل از على (ع) ، عثمان، عبدالرحمان بن عوف، زبير، طلحه و سعدبن ابى وقاص را براى انتخاب خليفۀ بعدى تعيين كرد و براى آن شرايطى قرار داد؛ از جمله اين كه اگر چهار نفر موافق فردى بودند و دو نفر مخالفت كردند، گردن آن دو را بزنيد يا چنانچه دو گروه سه نفره، نظر متفاوتى دربارۀ شخصى داشتند، رأى گروهى را بپذيريد كه عبدالرحمان در آن است و سه مخالف را بكشيد و اگر اعضاى شورا نتوانستند پس از سه روز فردى را برگزينند، همۀ آنان را گردن بزنيد. (2)

البتّه تركيب شورا به گونه اى بود كه در نهايت به انتخاب عثمان مى انجاميد؛ زيرا طبق پيش بينى امام على (ع) ، سعد با پسرعموى خود عبدالرحمان مخالفت نمى كرد و عبدالرحمانكه شوهرخواهر عثمان است، به او رأى مى داد؛ در اين صورت، اگر طلحه و زبير هم با على (ع) موافق باشند، فايده اى نخواهد بخشيد؛ چرا كه عبدالرحمان در گروه طرفدار عثمان است. (3)

ذكر اين نكته ضرورى است كه سعد با اين كه برترى على (ع) را بر عثمان مى دانست، از ابتدا رأى خود را به عبدالرحمان واگذار كرد. زبير هم به طرفدارى از آن حضرت از نامزدى خلافت انصراف داد. عبدالرحمان نيز اعلام كرد كه خواستار خلافت نيست. طلحه كه پسرعموى ابوبكر و مخالف على (ع) بود، به طرفدارى از عثمان كنار

رفت؛ بنابراين فقط حضرت على (ع) و عثمان، نامزد خلافت بودند. (4)

به هر حال، عبدالرحمان بن عوف پس از سه روز رايزنى با مردم، به ويژه اشراف و


1- المصنف، ج 5، ص 445؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 344.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 16٠؛ انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 261.
3- نهج البلاغه، دشتى، ص 3٠؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 1٨٨.
4- تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 2٩6؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 1٨٨.

ص: 86

امرا، ابتدا از على (ع) خواست تا متعهّد شود كه در صورت نيل به مقام خلافت، به كتاب خدا، سيرۀ پيامبر (ص) و ابوبكر و عمر عمل كند؛ امّا حضرت فرمود: «اميد آن دارم كه در محدودۀ دانش، توانايى و اجتهاد خود به كتاب خدا و سنّت رسول خدا (ص) عمل كنم» . سپس وى شرط خود را با عثمان در ميان گذاشت و او بلافاصله پذيرفت؛ از اين رو، ابن عوف با عثمان بيعت كرد. برخى از منابع آورده اند كه امام (ع) ، شرط ابن عوف را نوعى فريب دانست و به وى فرمود: تو عثمان را برگزيدى تا خلافت را به تو بازگرداند. اين اولين بار نيست كه در مخالفت با ما اجتماع مى كنيد و ما را از حقّ خود باز مى داريد. اين امر به سنّتى بر ضدّ ما تبديل شده است» . (1)

5. تحليلى بر عملكرد خليفۀ دوم

خليفۀ دوم در سايۀ خشونت اخلاقى و ساده زيستى خويش، توانست امور جامعۀ اسلامى را سامان داده و در زمينۀ توسعۀ فتوحات و تشكيلات ادارى خلافت، به توفيقاتى دست يابد؛ به ويژه اين كه برخى از مسائل حكومتى، فقهى و قضايى را با اطرافيان از جمله حضرت على (ع) (2)در ميان مى گذاشت و از توانايى و رهنمود آنان بهره مند مى شد.

با اين همه، وى در بيشتر موارد بر اجتهاد شخصى خويش تأكيد مى ورزيد و آن را بر نظر مشاوران مقدّم مى داشت. تأكيد او بر ممنوعيّت نقل حديث، تقويت پيوندهاى قبيله اى و نفوذ مسيحيان و يهوديان تازه مسلمان به عرصۀ تصميمات حكومتى نيز، موجب شد تا فضاى دينى جامعه كه مبتنى بر ارزش هاى اسلامى بود، به مسير نادرستى هدايت شود؛ چنان كه با تشكيل


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 162؛ تاريخ الامم والملوك، ج 3، ص 2٩6 و 3٠2؛ المصنف، ج 5، ص 44٧؛ التّنبيه و الاشراف، صص 252 و 253؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 1٩4؛ البدء و التّاريخ، ابن مطهّر، ج 5، ص 1٩2؛ السقيفة و فدك، ص ٨٧، (البتّه طبرى به نقش عمرو عاص در اين ماجرا و شرط ابن عوف اشاره كرده است) .
2- او بارها گفته بود كه اگر على٧نبود، به طور قطع، عمر هلاك مى شد، (الاستيعاب، ج 3، ص 11٠3) .

ص: 87

شوراى خلافت، به ظاهر نشان داد كه به مشاركت مردمى اعتقاد دارد؛ ولى روحيۀ قبيله گرايى را در مسلمانان تشديد كرد و قريش به ويژه امويان را بر جامعۀ اسلامى مسلّط ساخت. همچنين افرادى مانند طلحه، زبير، سعدبن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف را به طمع افكند تا از اين پس، همسنگ كسانى چون على (ع) ، ادّعاى خلافت كنند.

البتّه عضويّت على (ع) در اين شورا نيز ثابت كرد كه نظريّۀ «نبوّت و خلافت در يك قبيله (بنى هاشم) جمع نمى شوند» از اساس باطل است؛ چرا كه حتّى خليفۀ دوم هم به آن عمل نكرد.

خودآزمايى

1. عمربن خطّاب در چه سالى مسلمان شد؟

الف) سال سوم بعثت t ب) سال ششم بعثت

ج) سال نهم بعثت t t د) گزينۀ ب و ج صحيح هستند.

2. عمر با چه كسى عقد اخوّت بست؟

الف) ابوعبيده t t ب) ابوبكر

ج) عثمان t t د) سعدبن ابى وقاص

3. عمر چگونه به خلافت رسيد و مدّت آن چه قدر بود؟

الف) انتخاب مردم، بيش از ده سال ب) انتخاب صحابه، سيزده سال

ج) نصب ابوبكر، دوازده سال t د) نصب پيامبر (ص) ، نه سال

4. چه كسى هجرت رسول خدا (ص) را مبدأ تاريخ پيشنهاد كرد؟

الف) عمربن خطّاب t t ب) خالدبن وليد

ج) عبدالرحمان بن عوف t د) على (ع)

5. دليل شورايى كردن خلافت از سوى عمر چه بود؟

الف) انتخاب خليفه، مردمى باشد. ب) انتخاب خليفه، قانونى باشد.

ج) انتخاب خليفه، قرآنى باشد. t د) اصحاب خليفه را بپذيرند.

ص: 88

6. تركيب شورا در نهايت به انتخاب چه كسى منجر مى شد؟

الف) على (ع) t t t ب) عثمان

ج) عبدالرحمان بن عوف t د) زبير

٧. چرا حضرت على (ع) به عضويّت اين شورا درآمد؟

الف) تا نظريّۀ عدم اجتماع نبوّت و خلافت در يك قبيله را رد كند.

ب) تا نشان دهد همچنان به خلافت اميد بسته است.

ج) تا شايستگى خود در امر خلافت را اثبات كند.

د) گزينۀ الف و ج صحيح هستند.

٨. تشكيل شوراى خلافت چه پيامدهايى داشت؟

الف) كسانى چون طلحه و زبير را به طمع خلافت افكند.

ب) روحيۀ قبيله گرايى را در مردم تشديد كرد.

ج) همگان را به امور شورايى تشويق كرد.

د) گزينۀ الف وب صحيح هستند.

٩. عمر به چه كسانى اجازه داد تا بر منبر رسول خدا (ص) قصّه بگويند؟

الف) تميم دارى، عبيدبن عمير t ب) ابوذر، سلمان

ج) عبدالله بن مسعود، ابوالدرداء t د) ابومسعود انصارى، ابوهريره

1٠. به چه دليل، خليفۀ دوم از نقل حديث جلوگيرى مى كرد؟

الف) چون باعث ترك قرآن مى شد.

ب) چون حروفى از احاديث، كم و زياد مى شد.

ج) چون با وجود قرآن به آنها نيازى نبود.

د) گزينۀ الف و ب صحيح هستند.

11. نماز تراويح در دورۀ كدام خليفه ابداع و واجب شد؟

الف) خلافت معاويه t ب) خلافت عثمان

ج) خلافت عمر t t د) خلافت ابوبكر

ص: 89

12. شورايى كه خليفۀ دوم تشكيل داد، چند نفر عضو داشت؟

الف) شش نفر t t ب) چهار نفر

ج) هفت نفر t t د) نه نفر

13. از افراد ذيل، كدام عضو شوراى خلافت نبودند؟

الف) على (ع) t t t ب) عبدالله بن عبّاس

ج) طلحه t t د) عبدالرحمان بن عوف

14. ديدگاه على (ع) دربارۀ تركيب شورا چه بود؟

الف) عادلانه بود. t t ب) تعدادى از صحابه حضور داشتند.

ج) فريبى بيش نبود. t د) برخى از افراد، شايستۀ عضويّت در شورا نبودند.

براى پژوهش

1. دربارۀ اعضاى شوراى خلافت تحقيق كنيد.

2. علّت انتخاب نشدن امام على (ع) را ارزيابى كنيد.

3. اوضاع اجتماعى دورۀ خليفۀ دوم را بررسى و نتايج آن را ارزيابى كنيد.

4. نقش مثبت و منفى فتوحات در گسترش اسلام را ارزيابى كنيد.

5. در خصوص دلايل شركت نكردن اهل بيت (عليهم السلام) در فتوحات تحقيق كنيد.

ص: 90

ص: 91

فصل سوم: خلافت عثمان

اشاره

اهداف

در اين فصل از دانشجو انتظار مى رود:

1. با زندگى خليفه سوم آشنايى بيشترى پيدا كند؛

2. در خصوص نقش عثمان در ايجاد و گسترش فرهنگ اشرافى گرى، دانسته هاى خود را افزايش دهد؛

3. به علل و عوامل شورش مردم، بر ضدّ خليفه سوم آگاهى يابد؛

4. نقش عثمان در تسلّط بنى اميّه بر جامعه اسلامى را به درستى ارزيابى كند؛

5. روند تغيير ارزش هاى اسلامى را به دقّت پى گيرى و با انگيزه عبرت آموزى، به بررسى علل و عوامل آن بپردازد.

ص: 92

ص: 93

١. زندگينامه

ابوعبدالله عثمان بن عفان اموى، در سال ششم عام الفيل در مكه به دنيا آمد. پدرش عفان، از اشرار مكه به شمار مى رفت و در غميصاء كشته شد و مادرش، أروى - دختر كريزبن ربيعه - بود. او در جاهليّت به تجارت اشتغال داشت و از ثروتمندان قريش محسوب مى شد. در اوايل بعثت رسول خدا (ص) ، همراه طلحه مسلمان شد و در نخستين گروه مهاجر، رهسپار حبشه شد؛ امّا به زودى به مكه بازگشت. پس از هجرت به مدينه، به توصيۀ پيامبر (ص) با عبدالرحمان بن عوف پيمان برادرى بست. همچنين نيمى از اموال خود را به صورت مضاربه در اختيار او گذاشت. عثمان در مكه و مدينه همسران متعدّدى چون: رقيّه، امّ كلثوم [دختر رسول خدا]، فاخته، امّ عمرو، رمله و نائله اختيار كرد و صاحب فرزندانى مانند عبدالله، ابان، عمر، مريم، وليد، سعيد، امّ سعيد و عايشه شد. (1)

عثمان به دليل بيمارى همسرش در بدر حاضر نشد. وى در جنگ احد در شمار فراريان بود و در ساير جنگ ها و حوادث نظامى نيز حضورى كم رنگ داشت و بيشتر در مدينه مى ماند. فقط در ماجراى صلح حديبيه از سوى پيامبر (ص) مأموريّت يافت تا به


1- الطبقات الكبرى، ج 3، صص 55-6٠؛ الاستيعاب، ج 3، صص 1٠3٧-1٠3٩؛ تاريخ المدينة المنوّره، ابن شبه، ج3، ص ٩54؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص ٧٠ و ج 3، ص 444؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٧6؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 4٨٠ [عثمان ابتدا با رقيه ازدواج كرد؛ امّا او همزمان با جنگ بدر درگذشت. سپس امّ كلثوم را به همسرى برگزيد. وى نيز به زودى وفات يافت. جز فاطمۀ زهرا3، هيچ كدام ازدختران پيامبر (ص) ، فرزند نياوردند].

ص: 94

مكه رود و با مشركان گفت وگو كند. او پس از رسول خدا، به سرعت با ابوبكر بيعت كرد و كتابت نامه هاى خليفه را بر عهده گرفت. در دورۀ خليفۀ دوم هم، از نفوذ بسيار و حمايت خاصّ وى برخوردار شد. (1)

عثمان در محرّم سال 25 ق به وسيلۀ شورايى كه عمر تعيين كرده بود، به خلافت رسيد و در ذى حجّه سال 36 ق، پس از 12 سال خلافت، در ٨3 سالگى كشته شد. نام دقيق قاتل يا قاتلان عثمان معلوم نيست؛ ولى از شخصى به نام اسودان بن حمران مصرى و حتّى برخى از اصحاب رسول خدا (ص) مانند طلحه ياد شده است. (2)گويند جنازه اش را در محلّ جمع آورى زباله انداختند و پس از سه يا چهار روز، عدّه اى شبانه و بى آن كه بر آن نماز بگذارند، در محلّى به نام حَشّ كوكب به خاك سپردند. (3)

٢. كارگزاران

عثمان، بيشتر فرمانداران عمر و صحابۀ رسول خدا (ص) مانند عمّاربن ياسر و ابوموسى اشعرى را تغيير داد و به جاى آنان كارگزارانى از طايفۀ بنى اميّه برگزيد. همچنين اشخاصى چون على بن عدى بن ربيعه، خالد بن عاصى بن هشام، عبدالله بن حضرمى، قاسم بن ربيعه، يعلى بن اميّه، عبدالله بن عامر بن كريز، سعيدبن عاص، عبدالله بن سعد بن ابى سرح، وليد بن عقبۀ بن ابى معيط، معاويۀ بن ابى سفيان، جريربن عبدالله، اشعث بن قيس، عتيبۀ بن النهاس، سعيدبن قيس و سائب بن اقرع را بر مكه، طائف، صنعاء، بصره، كوفه، مصر، شام، قرقيسيا، همدان، آذربايجان، حلوان، رى و اصفهان گمارد.

وى، ابوموسى اشعرى، جابربن فلان مزنى، سماك انصارى، قعقاع بن عمرو،


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 2، صص 2٠3، 22٧-2٧٨ و 61٧؛ الاستيعاب، ج 3، ص 1٠3٨.
2- تاريخ المدينة المنوره، ج 4، ص 123٠؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 223.
3- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٧6؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص٧٧؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 443؛ الاستيعاب، ج 3، صص 1٠4٧-1٠4٩.

ص: 95

حكم بن ابى العاص، حارث بن ابى العاص و عقبۀ بن عمرو را نيز براى قضاوت، امام جماعت، مسئول خراج، متولّى بيت المال و فرماندۀ لشكر تعيين كرد. (1)

٣. مهم ترين وقايع

الف) ادامۀ فتوحات

جبهۀ آفريقا در دورۀ عثمان گشوده شد و مسلمانان توانستند تا عمق اين قاره نفوذ كنند. طبرستان، گرگان و خراسان هم به طور كامل فتح شدند. همچنينمسلمانان براى نخستين بار از دريا عبور كردند و به فتح قبرس نائل آمدند. البتّه در اين دوره، برخى از مناطق فتح شده نيز بر ضدّ مسلمانان شورش كردند؛ ازاين رو، آنان بار ديگر شهرهايى چون اسكندريّه، فارس، اصطخر، آذربايجان، كرمان و سيستان را فتح و مخالفان را سركوب كردند. (2)

ب) گسترش فرهنگ اشرافى گرى

توسعۀ فتوحات، وجود غنايم فراوان و دريافت خراج و حقوق شرعى از مناطق فتح شده، از سويى و تجمّل گرايى خليفه و بسيارى از كارگزاران او، جامعۀ اسلامى را به سمت اشرافى گرى سوق داد و مفاهيم ارزشمندى چونزهد، قناعت و ساده زيستى را به فراموشى سپرد. حتّى برخى از اصحاب رسول خدا (ص) كه سال ها زاهدانه زيسته بودند، به دنياطلبى و اشرافى گرى روى آوردند. مسعودى، فهرست جامعى از اين افراد و اموالشان را گزارش كرده است كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

يك- زبيربن عوام: او خانه هايى در مصر، كوفه، بصره و اسكندريّه داشت و پس از مرگش، پنجاه هزار دينار طلا، هزار رأس اسب و هزار بنده و كنيز به ارث گذارد؛


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٧6؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، صص 445 و 446؛ تاريخ خليفةبن خياط، صص 115 و 133؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، صص 44 و 45؛ الاخبارالطوال، دينورى، ص 13٩.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 164 -166؛ الكامل فى التّاريخ، ج 3، صص ٨1 - ٨6؛ تاريخ الامم و الملوك، ص 1٩5.

ص: 96

دو- طلحۀ بن عبيدالله: وى خانه اى در كوفه و خانه اى در مدينه با آجر، گچ و چوب بنا كرد. درآمد روزانۀ او از غلات، بيش از هزار دينار بود؛

سه-عبدالرحمان بن عوف: او نيز خانه اى ساخت و آن را توسعه داد. همچنين صد رأس اسب، هزار نفر شتر و ده هزار رأس گوسفند داشت كه ارزش آنها بيش از دو و نيم ميليون دينار بود؛

چهار- سعدبن ابى وقاص: وى خانه اش را با عقيق ساخت و سقف آن را بالا برد و فضاى آن را توسعه داد؛

پنج- زيدبن ثابت: او پس از مرگش به جز طلا و نقره كه به وسيلۀ تبر شكسته مى شد، اموال فراوانى به ارزش هزار دينار بر جاى گذاشت. (1)

ج) شورش مخالفان

سرانجام بدعت ها و رفتارهاى ضدّ دينى، تبعيض آميز و خشنِ عثمان و كارگزاران وى، سبب گسترش نارضايتى عمومى شد و بسيارى از اصحاب رسول خدا (ص) مانندحضرت على (ع) ، عمّار، عبدالرحمان بن عوف، عبدالله بن مسعود، ابوايوب انصارى، جابربن عبدالله انصارى، ابوذر و عايشه را نيز به مخالفت علنى و اعتراض واداشت؛ امّا خليفه در صدد سركوب آنان برآمد؛ ازاين رو، ابوذر را به ربذه تبعيد كرد. عمّار و عبدالله بن مسعود را آن چنان ضرب و شتم كرد كه عبدالله جانش را از دست داد. (2)

با اين همه، وقتى مردم كوفه و مصر كه از ستمگرى و فساد فرمانداران خود به تنگ آمده بودند، نزد خليفه رفتند و اعتراض خود را با وى در ميان گذاشتند، عثمان متعهّد شد كه به خواسته هاى ايشان عمل كند. ازاين رو، طى حكمى، محمّدبن ابى بكر را به


1- مروج الذهب، ج 1، ص 3٠5 - 3٠٨.
2- مروج الذهب، ج 1، ص 3٠٨.

ص: 97

جاى عبدالله بن سعد به امارت مصر گماشت؛ امّا به محض اين كه مصريان مدينه را ترك كردند، نامه اى به فرماندار مصر نوشت و از او خواست تا معترضان را به سختى مجازات كند. (1)مصريان در راه بازگشت، حامل نامه را دستگير و پس از اطّلاع از محتواى آن، به مدينه مراجعت كردند. شيوع اين خبر، كوفيان معترض را نيز به مدينه بازگرداند. در اين ميان، مردم مدينه هم كه از عثمان ناراضى بودند، به جمع آنان پيوستند. آنها ابتدا خانۀ عثمان را محاصره و سپس از وى خواستند تا خود را از خلافت خلع كند؛ امّا او گفت لباسى كه خدا بر تن وى كرده است، بيرون نخواهد آورد. خليفه حدود چهل روز در محاصره بود. او طى اين مدّت، از تمامى شهرها - حتّى شام - تقاضاى كمك كرد؛ ولى كسى به يارى وى برنخاست. سرانجام شورشيان وارد خانه شده و او را كشتند. (2)

4. اقدامات

الف) جمع آورى قرآن

يكى از اقدامات عثمان، جمع آورى قرآن بود. او پس از آن كه مشاهده كرد اختلاف شديدى ميان مُصحَف ها به وجود آمده است، به همۀ شهرها نوشت كه قرآن ها را جمع آورى و نزد وى ارسال كنند. سپس آنها را آتش زد و افرادى چون زيدبن ثابت، نافع بن طريف، عبدالله بن وليد خزاعى و عبدالرحمان بن ابى لبابه را برگزيد تا نسخۀ جديدى بنويسند. آنان ابتدا سوره هاى بزرگ و سپس سوره هاى كوچك را كنار هم قرار دادند و چندين نسخه از آن را استنساخ كردند. آن گاه عثمان نمونه اى


1- منابع آورده اند كه نويسندۀ نامه، شخص مروان بود، با اين حال خليفه حاضر نشد مروان را به معترضان تحويل دهد، (تاريخ الخلفا، سيوطى، ج 1، ص 65) .
2- تاريخ خليفةبن خياط، ص 124؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٧5؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 3٩5.

ص: 98

از قرآن جديد را براى همۀ شهرها فرستاد و دستور داد تا همۀ مردم فقط از همين نسخه استفاده كنند. (1)

همچنين وى تعدادى از خانه هاى اطراف مسجدالحرام و مسجدالنّبى را نيز خريدارى يا به زور تصرّف كرد و فضاى مسجد را گسترش داد. معترضان را هم به زندان افكند و محلّى را هم براى قضاوت در نظر گرفت و نيروى پليس تشكيل داد.

عثمان، با قصّه گويى تميم دارى در مسجد موافقت كرد و خطبه را بر نماز عيد مقدّم داشت. همچنين عبيدالله بن عمر را كه هرمزان و زن و فرزند او را كشته بود، از قصاص تبرئه كرد و خون آنان را هدر دانست. او از مجازات وليدبن عقبه - والى كوفه - كه در حالت مستى نماز جماعت خوانده بود، خوددارى ورزيد تا اين كه حضرت على (ع) دخالت فرمود و او را به مجازات رساند. وى به حَكَم بن ابى العاص و عبدالله بن ابى سرح - دو تبعيدى رسول خدا (ص) - نيز پناه داد و حَكَم را به كار جمع آورى صدقات گماشت. (2)

ب) تسلّط امويان بر جامعۀ اسلامى

عثمان در اوايل خلافت خود، قدرت مندانه به ادارۀ امور پرداختو در شش سال نخستكوشيد با رفتار مسالمت آميز با همگان، موقعيت خويش را مستحكم سازد. البتّه طى اين مدّت، از حمايت و رضايت قريش و عموم مردم نيز برخوردار شد؛ امّادر نيمۀ دوم آن، سياست هاى اصلى خويش را آشكار كرد و به توصيۀ ابوسفيان، تمامى امور را


1- تاريخ المدينه المنوّره، ج 3، صص ٩٩٧-٩٩٩؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٧٠، (نقل شده است كه عبدالله بن مسعود از دادن نسخۀ شخصى خود به عثمان خوددارى كرد؛ از اين رو مورد ضرب و جرح شديد وى قرار گرفت و دست و پايش شكست و پس از چند روز از دنيا رفت) .
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 164 و 1٧3-1٧4؛ تاريخ المدينه المنوره، ج 1، ص 11؛ تاريخ خليفةبن خياط، ص133؛ الكامل فى التّاريخ، ج 3، ص 1٠3.

ص: 99

به بنى اميّه واگذار كرد و آنان را به ويژه بر مناطق مهمّ اسلامى مسلط ساخت؛ از اين رو برخى از فرمانداران را تغيير داد و حتّى مشاوران خود را از ميان اين طايفه برگزيد. (1)

ج) بخشش اموال عمومى به بنى اميّه

گسترش دامنۀ فتوحات، به ويژه در دورۀ خليفه سوم، ثروت هنگفتى را براى مسلمانان به ارمغان آورد و بر قدرت اقتصادى حكومت مركزى افزود؛ امّا عثمان با اين توجيه كه عُمَر براى رضاى خدا به بستگان خويش نداد و من به همين دليل آن را در اختيار فاميل خود قرار مى دهم، روش ناعادلانه اى را در پيش گرفت و ساير مسلمانان را از اين اموال محروم ساخت. منابع به گوشه اى از بخشش هاى عثمان به بنى اميّه اشاره كرده اند؛ از جمله اين كه او فدك و تمام خمس به دست آمده از فتح آفريقا را به مروان بخشيد. وى مهريۀ دويست هزار درهمى دو دخترش - عايشه و اُمّ ابان - را از بيت المال پرداخت واستفاده از چراگاه هاى مدينه را جز براى بنى اميّه ممنوع كرد. او تمامى حقّ خليفه در غرب آفريقا را در اختيار عبدالله بن ابى سرح گذاشت و دويست هزار درهم به ابوسفيان، چهارصدهزار درهم به عبدالله بن خالد بن اسيد و صدهزار درهم نيز به حكم بن ابى العاص بخشيد. (2)

منابع گوناگون آورده اند كه شخص خليفه نيز از اموال فراوانى برخوردار بود. او هفت خانه در مدينه داشت و پس از مرگ خود، مبلغ سى ميليون و پانصدهزار درهم، صدوپنجاه هزار دينار، هزار شتر و املاكى در خيبر، حنين، وادى القرى و براديس به ارزش دويست هزار دينار به ارث گذارد. (3)


1- تاريخ المدينة المنوره، ج 3، صص 1٠٩4 و 1٠٩٩ و ج 4، ص 115٧؛ مروج الذهب، ج 1، صص 3٠5 - 3٠٨؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 512.
2- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 64؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٧3؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، صص 1٩٨، 26٩، 33٠ و 33٩؛ المعارف، ابن قتيبه، ص 1٩5؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 3٨5؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 512.
3- الطبقات الكبرى، ج 3، صص ٧6 و ٧٧؛ مروج الذهب، ج 1، ص 3٠5؛ الامامة و السّياسة، ج 1، ص5٠.

ص: 100

البتّه در اين ميان، افراد ديگرى هم از بخشش هاى عثمان بهره مند شدند؛ كه در شمار طايفۀ بنى اميه نبودند؛ از جمله: ششصدهزار درهم از اموال اصفهان به زبير رسيد و زمين هايى نيز به طلحه، خباب بن ارت، سعدبن ابى وقاص، عدى بن حاتم، سعيدبن زيد و ابوموسى اشعرى واگذار شد. (1)

سرانجام اين بخشش هاى بى حساب خليفه، زيدبن ارقم - متولّى بيت المال - را به اعتراض واداشت و با تحويل كليدهاى بيت المال به وى، اعلام كرد كه تنها خزانه دار مسلمانان است نه عثمان. (2)همچنين عبدالرحمان بن عوف را كه براى دستيابى عثمان به خلافت تلاش فراوانى كرده بود و به گفتۀ مسعودى از ثروتمندان به شمار مى رفت، به خشم آورد. او هنگام مشاهدۀ كاخ و سفرۀ رنگين عثمان، از بيعت با عثمان، به خدا پناه برد و تا پايان حياتش با او سخن نگفت. (3)

5. تحليلى بر عملكرد خليفۀ سوم

دورۀ خلافت عثمان را مى توان در سه محور كلّى ارزيابى كرد:

الف) خليفۀ سوم، بيش از خلفاى پيشين بر ارزش هاى جاهلى و فرهنگ قبيله گرايى تأكيد ورزيد و چنان كه عُمَر پيش بينى كرده بود، (4)طايفۀ بنى اميّه را بر امّت اسلامى مسلّط ساخت. اين بدين معناست كه در اين دوره، سكّان هدايت جامعۀ اسلامى به دست كسانى افتاد كه دست كم حدود بيست سال با اسلام مبارزه كردند و از دشمنان سرسخت رسول خدا (ص) به شمار مى رفتند. شاهد اين مطلب، سخن ابوسفيان به عثمان است كه به وى توصيه كرد خلافت را همچون گوى در دست فرزندان اميّه به گردش


1- تاريخ المدينه المنوّره، ج 3، صص 1٠2٠ - 1٠22.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 16٨.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 1٩6؛ مروج الذّهب، ج 1، ص 3٠5.
4- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 15٨.

ص: 101

درآورد؛ چرا كه بهشت و جهنّمى نخواهد بود. (1)حَكَم بن ابى العاص نيز نمونه ديگرى است كه تاريخ از آن ياد كرده است. رفتار ناپسند وى با پيامبر (ص) سبب شد تا حضرت او را به خارج مدينه تبعيد كند. حَكَم در دورۀ عثمان به مدينه بازگشت و ضمن دريافت مبالغى از خليفه، به كار جمع آورى خراج گمارده شد.

به هر حال، حمايت بى دريغ خليفۀ سوم از بنى اميّه، زمينۀ روى كار آمدن خلفاى اموى را فراهم آورد و باعث شد تا آنان بيش از صد سال بر مناطق اسلامى حكومت كرده و در جهت محو اسلام و ارزش هاى اسلامى بكوشند.

ب) در اين دوره، بسيارى از مفاهيم ارزشى و اخلاقى اسلام به فراموشى سپرده شد و به جاى آن، ارزش هاى جاهلى نظير دنياطلبى و تجمّل گرايى بر جامعه حاكم شد كه آثار آن در دورۀ خلافت على (ع) بروز يافت؛

ج) عملكرد منفى عثمان باعث شد تا جايگاه خلافت و امامت، بيش از گذشته تنزّل كند و پايه هاى آن به سستى گرايد؛ شمار مدّعيان خلافت افزايش يابد و امكان شورش بر ضدّ خليفه قوّت گيرد. در حوزۀ فرهنگى و اعتقادى نيز فرصت هاى مناسبى براى كسانى مهيّا شد كه پيشينه و افكار يهودى يا مسيحى داشتند و در صدد ترويج آن بودند.

خودآزمايى

1. چگونه عثمان به خلافت رسيد؟

الف) از سوى شوراى عمر ب) با انتخاب مردم

ج) با نظر صحابه د) با نصب پيامبر (ص)

2. چه كسانى بيشترين نقش را در انتخاب عثمان براى خلافت داشتند؟

الف) سعدبن ابى وقاص، عبدالله بن عمر ب) طلحه، عايشه

ج) زبير، عبدالله بن عبّاس د) عمربن خطّاب، عبدالرحمان بن عوف


1- السقيفة و فدك، ص ٨٧؛ النّزاع و التّخاصم، مقريزى، ص 6٠.

ص: 102

3. دورۀ خلافت عثمان چند سال به طول انجاميد؟

الف) دوازده سال ب) يازده سال

ج) پنج سال د) سيزده سال

4. عثمان پس از هجرت به مدينه، با چه كسى عقد اخوّت بست؟

الف) ابوبكر ب) سعدبن ابى وقاص

ج) طلحه د) عبدالرحمان بن عوف

5. اغلب كارگزاران عثمان از كدام طايفه بودند؟

الف) بنى هاشم ب) بنى عدى

ج) بنى اميّه د) انصار

6. دلايل شورش مردم بر ضدّ خليفۀ سوم چه بود؟

الف) بدعت ها ب) رفتارهاى ضدّ دينى و تبعيض آميز

ج) رفتارهاى خشونت آميز او و كارگزاران د) همۀ موارد

٧. مهم ترين وقايع دورۀ خليفۀ سوم چه بود؟

الف) گسترش فرهنگ اشرافى گرى ب) مجازات وليدبن عقبه

ج) ضرب و جرح عبدالله بن مسعود د) بركنارى فرماندار مصر

٨. عثمان در دورۀ خلافت خود، چه بدعت هايى را ايجاد كرد؟

الف) تبرئه عبيدالله بن عمر از قصاص ب) دادن پناهندگى به تبعيدى هاى پيامبر (ص)

ج) مقدّم داشتن خطبه بر نماز عيد د) همۀ موارد

٩. مهم ترين اقدامات عثمان چه بود؟

الف) جمع آورى قرآن ب) تسلّط امويان بر جامعۀ اسلامى

ج) واگذارى اموال عمومى به بنى اميّه و عدّه اى خاص د) همۀ موارد

1٠. چه كسانى با اشرافى گرى عثمان و بذل و بخشش وى مخالفت كردند؟

الف) عبدالرحمان بن عوف ب) عبدالله بن ابى سرح

ج) زيدبن ارقم د) گزينۀ الف و ج صحيح هستند.

ص: 103

11. در دورۀ عثمان درآمد روزانۀ طلحه چه قدر بود؟

الف) صد دينار ب) هزار دينار

ج) پنجاه درهم د) پانصد دينار

12. مهريۀ دختران عثمان چقدر بود و از كجا پرداخت شد؟

الف) پانصد درهم، از غنايم جنگى ب) هزار درهم، از مال شخصى عثمان

ج) هزار دينار، از مزارع كشاورزى د) دويست هزار درهم، از بيت المال

13. فرصت هاى فرهنگى و اعتقادى دورۀ عثمان در اختيار چه گروه هايى قرار گرفت؟

الف) كسانى كه پيشينۀ يهودى و مسيحى داشتند ب) ايرانيان

ج) اهل بيت (عليهم السلام) د) صحابۀ رسول خدا (ص)

14. عثمان سرزمين فدك را به چه كسى بخشيد؟

الف) على (ع) ب) طلحه

ج) مروان بن حكم د) سعدبن ابى وقاص

براى پژوهش

1. دربارۀ عاملان اصلى قتل عثمان تحقيق كنيد.

2. آثار فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى فتوحات در دورۀ خليفۀ سوم را ارزيابى كنيد.

3. در خصوص جمع آورى قرآن و آثار آن در طول تاريخ، پژوهش كنيد.

4. عملكرد خليفۀ سوم را ارزيابى كنيد.

5. نقش و آثار تجمّل گرايى در انحراف حاكمان اسلامى را نقد و بررسى كنيد.

ص: 104

ص: 105

فصل چهارم: خلافت اميرالمؤمنين (ع)

اشاره

اهداف

در اين فصل از دانشجو انتظار مى رود:

1. با زندگى شخصى اميرمؤمنان (ع) آشنايى بيشترى پيدا كند.

2. حوادث تاريخى دوره آن حضرت را پى گيرد.

3. دانسته هاى خويش را در خصوص اوضاع نابسامان اعتقادى، سياسى و اجتماعى آن دوره افزايش داده و از پيامدهاى آن پند گيرد.

4. علل و عوامل انحراف خواص را كشف كند.

5. بيش از گذشته با تلاش هاى امام (ع) در جهت رفع تبعيض و بى عدالتى آشنا شود.

6. سيره عملى امام على (ع) در اداره حكومت اسلامى و برخورد با اهل بغى را مورد بررسى قرار داده و رهيافت هاى آن را در زندگى شخصى و اجتماعى خود به كار بندد.

ص: 106

ص: 107

١. زندگينامه

امام على (ع) (1)در روز جمعه، سيزدهم رجب سال 3٠ عام الفيل، در كعبه متولّد شد. پدر و مادر آن حضرت، ابوطالب و فاطمه بنت اسد، از بزرگان بنى هاشم و حاميان و پرورش دهندگان رسول خدا (ص) و اولين كسانى بودند كه اسلام را پذيرفتند. (2)نقل شده كه فاطمه در آخرين ساعات باردارى خود، به كنار كعبه آمد و براى تولّد فرزندش از خدا طلب يارى كرد. ناگهان ديوار كعبه شكافته شد و او بى درنگ به درون كعبه رفته و طى سه روز اقامت در آنجا، على (ع) را به دنيا آورد. (3)دورۀ طفوليّت و كودكى وى، با نظارت و دخالت شخص پيامبر (ص) سپرى شد. آن حضرت با دست خود به على (ع) غذا مى داد، بدن او را مى شست، گهواره اش را كنار بستر خويش مى گذارد و گاه او را اطراف مكه به گردش مى برد. (4)تربيت و آموزش او نيز بر عهدۀ ايشان بود؛ از اين رو به پرسش هاى او پاسخ مى فرمود و از مسائل گوناگون آگاهش مى ساخت. (5)


1- منابع آورده اند كه مادرش ابتدا او را حيدره ناميد؛ ولى ابوطالب آن را تغيير داد و نام على را براى فرزند خود برگزيد. از القاب و كنيه هاى آن حضرت مى توان به ابوالحسن، ابوالحسين، ابوتراب، سيدالوصيين، اميرالمؤمنين، صدّيق اكبر و فاروق اعظم اشاره كرد، (الطبقات الكبرى، ج 2، ص 1٠؛ مقاتل الطّالبيين، اصفهانى، ص 14؛ تاريخ مواليد الائمّه، ابن خشاب بغدادى، ص 11) .
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 14 و ج 14، ص 6٩.
3- علل الشّرايع، شيخ صدوق، ج 1، ص 135؛ معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 62؛ اخبار مكّه، ازرقى، ج 5، ص 23٠؛ مروج الذّهب، ج 1، ص 313؛ تذكره الخواص، ابن جوزى، ص 2٠؛ المستدرك، ج 3، ص 4٨3؛ الفصول المهمّه، ابن صبّاغ، ج 1، ص 1٧4.
4- كشف الغمه، اربلى، ج 1، ص 62؛ نهج البلاغه، دشتى، ص 2٨2؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 13، ص2٠1.
5- طبقات الكبرى، ج 2، ص 33٨؛ السيرة الحلبيه، ج 1، ص 432.

ص: 108

منابع شيعه و سنّى، على (ع) را نخستين مرد مسلمان خوانده و آورده اند كه وى پس از حضرت خديجه - همسر پيامبر (ص) - درحالى كه نه يا ده سال داشت، به رسول خدا (ص) ايمان آورد و با ايشان نماز گزارد. (1)همچنين در مدّت اقامت در مكه، همواره ياور رسول خدا (ص) بود، سختى هاى ايشان را بر دوش مى كشيد و در امر تبليغ دين يارى مى رساند. در ماجراهاى مختلف، از جمله دعوت پيامبر از بستگان خويش، حضورى جدّى داشت و به حمايت از ايشان پرداخت. زمانى كه مشركان قصد جان رسول خدا (ص) را كردند، در بستر آن حضرت خوابيد و توطئه آنان را ناكام گذاشت. آن گاه امانت هايى را كه مردم به پيامبر سپرده بودند، به آنان بازگرداند و سپس همراه مادرش فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر پيامبر و عدّه اى ديگر از زنان، به مدينه هجرت كرد. اين در حالى بود كه رسول خدا (ص) در قبا در انتظار ورود وى به سر مى برد. (2)

على (ع) در مدينه نيز از حاميان سرسخت و ثابت قدم پيامبر (ص) به شمار مى رفت و جز در غزوۀ تبوك - كه به امر رسول خدا در مدينه ماند - در تمامى جنگ ها حضورى چشمگير و شجاعانه داشت و همواره پرچمدار سپاه بود. بسيارى از سران كفر را به هلاكت رساند، جبهه هاى سخت نبرد با مشركان و يهوديان را به دست خود گشود و بسيارى از جنگ ها را نيز رهبرى كرد. (3)

امام (ع) در سال دوم هجرت، با فاطمۀ زهرا (عليها السلام) ازدواج كرد كه ثمره آن سه پسر و دو دختر به نام هايحسن، حسين، محسن، زينب و امّ كلثوم بود. پس از شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) نيز، زنان متعدّدى مانند امامه، امّ البنين و اسماءبنت عميس اختيار كرد


1- السيرة الحلبيه، ج 2، ص 432؛ المعارف، ابن قتيبه، ص 16٨؛ طبقات الكبرى، ج 3، ص 21؛ الاستيعاب، ج 3، ص 1٠٩٠؛ الارشاد، شيخ مفيد، ج 1، ص 6.
2- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 22؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 13، ص 262.
3- طبقات الكبرى، ج 2، صص 6٨، ٨٩، 164 و 16٩ و ج 3، صص 23-24؛ الاستيعاب، ج 3، صص 1٠٩6 و 1٠٩٧؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 2٧٨.

ص: 109

و صاحب فرزندانى چونابوالفضل العبّاس، جعفر، عبدالله، محمّد، خديجه، فاطمه، نفيسه و رقيّه شد. (1)

دربارۀ فضايل و مناقب حضرت على (ع) ، آيات فراوانى نازل شد. آيات مربوط به واقعۀ ليلۀ المبيت، مباهله، تطهير، اولى الامر، زكات در حال ركوع و غدير خم از آن جمله اند. (2)در اين زمينه، روايات و شواهد تاريخى بسيارى نيز از سوى منابع شيعه و سنّى نقل شده است؛ مانند اين كه رسول خدا (ص) با او عقد اخوّت بست؛ دخترش - فاطمه زهرا (عليها السلام) - را كه خواستگاران فراوانى داشت، به همسرى وى درآورد؛ در غدير خم، وى را جانشين خود و مولاى مسلمانان خواند و از مردم خواست تا با او بيعت كنند؛ او را همانند هارون براى موسى، محبوب خدا، پيامبر و مؤمنان، آقاى مردم در دنيا و آخرت و دشمنانش را منافق و شقى ترين مردم دانست و فرمود: «هر كس على (ع) را آزار دهد، مرا آزرده و هر كه از وى جدا شود، از من جدا شده است و طرفداران و دوستداران او رستگار خواهند بود» . (3)

حلم، شجاعت، پارسايى و ساده زيستى، گذشت، عبادت و بندگى خدا، توجّه به فقرا، سخاوتمندى و عدالت هم، بخشى از صفات اخلاقى و رفتارى آن حضرت به شمار مى رفت. (4)

همچنينمنابع در خصوص ويژگى هاى علمى اميرمؤمنان آورده اند كه رسول خدا (ص) ، خود


1- المعارف، ابن قتيبه، صص ٨٨ و 21٠؛ الارشاد، ج 1، ص 354؛ مقاتل الطّالبيين، صص 2٩- 56؛ تاريخ مواليد الائمّه، ص 14؛ طبقات الكبرى، ج 3، صص 1٩ و2٠.
2- تفسير القمى، قمى، ج 1، ص ٧1؛ تفسير الميزان، طباطبايى، ج 2، ص ٩6؛ تفسير الثّعلبى، ثعلبى، ج 2، ص126؛ تأويل الايات الظّاهره، سيد شرف الدّين، صص ٩4، 116، 136، 156 و 44٨؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 13، ص 262.
3- كشف الغمه، ج 1، صص ٩2 -٩4؛ الطبقات الكبرى، ج 3، صص 24 و 25 و 35؛ السيرة الحلبيه، ج 1، ص 432؛ الاستيعاب، ج 3، صص 1٠٩6 - 11٠٠ و 11٠٧؛ انساب الاشراف، ج 1، صص 2٧٩ و 2٨1.
4- انساب الاشراف، ج 1، صص 2٧٩ و 2٨1.

ص: 110

را شهر علم و على (ع) را دروازۀ آن خواند و فرمود: «طالب علم بايد از دروازۀ آن عبور كند» . آن حضرت، در علوم گوناگونى مانند قرآن، تفسير، حديث، فقه، صرف و نحو، فصاحت و بلاغت، طبّ، شعر و طريقت، سرآمد و مرجع عصر خويش بود و در جمع مردم كوفه فرمود: «پيش از آن كه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد؛ زيرا من راه هاى آسمان را بهتر از راه هاى زمين مى شناسم» . (1)

حضرت على (ع) در غدير خم، خليفه و جانشين رسول خدا (ص) معرّفى شد، ولى مردم پس از رحلت آن بزرگوار، به ايشان بى مهرى كردند و او را از صحنۀ سياست كنار گذاردند؛ با اين همه، وى از هر گونه كمك فكرى، دينى و سياسى به خلفا دريغ نورزيد و همواره در امورى كه به مصلحت امّت اسلامى بود، به يارى آنان شتافت. با مرگ خليفۀ سوم، مردم يكپارچه به سوى آن حضرت هجوم آورده و در روز سه شنبه 23 يا جمعه 25 ذى حجّه سال 35 ق با وى بيعت كردند. ايشان پس از چهار سال و نه ماه خلافت، سرانجام در سحرگاه 1٩ رمضان سال 4٠ ق درحالى كه در مسجد كوفه مشغول خواندن نماز بود، به دست ابن ملجم مرادى مجروح شد و در 21 رمضان، در 63 سالگى به شهادت رسيد. امام حسن مجتبى (ع) بر پيكر مطهّر حضرتش نماز گزارد و ايشان را در نجف اشرف به خاك سپرد. (2)

٢. كارگزاران

حضرت على (ع) پس از بركنارى اغلب كارگزاران و فرمانداران عثمان، عدّه اى از اصحاب رسول خدا (ص) و ياران نزديك خود را بر امور حكومتى گماشت؛ از


1- نهج البلاغه، دشتى، ص 264؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، صص 16- 26؛ المعجم الكبير، طبرانى، ج11، ص 55.
2- الطبقات الكبرى، ج 3، صص 3٧ و 3٨؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٧٨؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، صص 15و 16؛ الارشاد، ج 1، صص 1٧- 23؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 46٨ و ج 4، صص 11٠ - 11٧؛ مقتل اميرالمؤمنين، ابن ابى الدّنيا، صص 4 و ٩؛ الامالى، طوسى، ص 365؛ كنزالعمال، ج 13، ص 1٨٩.

ص: 111

جمله: ابوقتاده انصارى، قثم بن عبّاس، عبيدالله بن عبّاس، ابوايّوب انصارى، محمّدبن ابى حذيفه، قيس بن سعد بن عباده، محمّدبن ابى بكر، عثمان بن حنيف انصارى، قرظۀ بنكعب انصارى، ابومسعود بدرى، هانى بن هوذۀ نخعى، خليدبن قره تميمى، عبدالرحمان بن جرو طائى، ربعى بن كأس عنبرى، حارث بن مره عبدى، عمربن ابى سلمه، قدامۀ بن عجلان، نعمان بن عجلان، جاريۀ بن قدامه و مالك اشتر را به شهرهاى مدينه، مصر، بصره، كوفه، خراسان، سجستان، سند، بحران، يمن و جزيره فرستاد. همچنين كسانى مانند عبدالله بن عبّاس، ضحّاك بن عبدالله هلالى، محمّد بن زيد بن خليده شيبانى و شريح را بر امر قضاوت بصره و كوفه منصوب كرد. اصبغ بن نباته، معقل بن قيس رياحى و مالك بن حبيب يربوعى را هم بر سپاه ويژه و پليس گمارد. سعيدبن نمران همدانى، عبيدالله بن ابى رافع و قنبر نيز كاتب و خادم آن حضرت بودند. (1)

٣. مهم ترين وقايع

الف) جنگ جمل

پس از كشته شدن عثمان، مردم در مسجد اجتماع كردند و دربارۀ تعيين خليفۀ بعدى، به مشورت پرداختند. ابتدا طلحه طى سخنانى، رفتار عثمان را عامل قتل او خواند. سپس زبير پيشنهاد كرد كه مردم با على (ع) بيعت كنند. آن گاه همگى نزد حضرت آمدند و گفتند بايد اميرى داشته باشيم و تو از همه سزاوارترى. امام (ع) ابتدا به سخن آنان توجّهى نكرد و حقّ انتخاب خليفه را از آن اهل شورا و اهل بدر دانست؛ امّا وقتى با اصرار مردم و نزديكان مواجه شد، منصب خلافت را پذيرفت. پس از آن به مسجد رفت و اصحاب رسول خدا (ص) مانند طلحه، زبير، سعدبن ابى وقاص، عمّاربن ياسر، ابوايّوب انصارى، خزيمۀ بن ثابت و همۀ آنان كه در مدينه بودند، با حضرت بيعت كردند. (2)


1- تاريخ خليفةبن خياط، ص 152؛ الكامل فى التّاريخ، ج 3، ص3٧٧.
2- الامامة و السّياسة، ج 1، صص 46 و 4٧؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 31؛ المعارف، ابن قتيبه، ص 2٠٨.

ص: 112

با اين همه، چندى نگذشت كه طلحه و زبير نزد على (ع) آمدند و ادّعا كردند كه بيعت آنان مشروط به مشاركت در حكومت بوده و آنها خواستار ولايت عراق و يمن هستند؛ ولى پس از آن كه نظر امام (ع) را مساعد نيافتند، به بهانۀ انجام عمره، رهسپار مكه شدند. در آنجا برخى از سران بنى اميّه همچون وليدبن عقبه، مروان بن حكم، عبدالله ابن عامر بن كريز، يعلى بن منبه و نيز عايشه - همسر پيامبر (ص) - كه از خلافت اميرالمؤمنين ناخرسند بودند، به آنان پيوستند. آن گاه سپاهى فراهم آوردند و با اعلام اين كه در پى يافتن قاتلان عثمان و مجازات آنان هستند، به سوى بصره حركت كردند. وقتى وارد شهر شدند، ابتدا با نيروهاى عثمان بن حُنيف - فرماندار بصره - درگير شدند و بسيارى از طرفين كشته و مجروح گرديدند. سپس با يكديگر مصالحه كردند و قرار گذاشتند تا آمدن پيك از مدينه صبورى ورزند؛ امّا شبانگاه طلحه و زبير به ياران عثمان بن حنيف يورش بردند و پس از دستگيرى و شكنجۀ وى، پنجاه نفر از يارانش را به شهادت رساندند. آنان تمامى اموال بيت المال را نيز به تصرّف خود در آوردند. (1)

از سوى ديگر، وقتى خبر حركت سپاه طلحه و زبير به امام (ع) رسيد، بى درنگ لشكرى فراهم آورد و بدان سو عزيمت كرد. امام حسن (ع) را نيز به كوفه فرستاد تا مردم اين شهر را براى مقابله با آنان بسيج كند. پس از آن، دو سپاه در منطقه اى به نام خُرَيْبه در برابر يكديگر قرار گرفتند. ابتدا اميرالمؤمنين (ع) از خواستۀ ايشان پرسيد و چون از نيّت آنان آگاهى يافت، زبير را طلبيد و دربارۀ هشدار رسول خدا (ص) با وى


1- المعارف، ابن قتيبه، ص 2٠٨؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 1٨٠-1٨3؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، صص 4٧٩ - 4٨5؛ الجمل، شيخ مفيد، ص 123؛ البداية و النهاية، ج ٧، ص 25٨. نقل شده است كه ابن عبّاس از امام خواست تا حكومت كوفه و بصره را به آنان بسپارد؛ امّا حضرت نپذيرفت و فرمود چنانچه آنان به اموال و نيروى جنگى اين دو شهر دست يابند، به ستم پيشگى روى خواهند آورد و اگر حرص ايشان به حكومت نبود، شايد با اين امر موافقت مى كردم، (الامامة و السّياسة، ج 1، ص 51) .

ص: 113

سخن گفت. او كه متوجّه خطاى خود شده بود، به رغم سرزنش فرزندش عبدالله، معركۀ جنگ را رها كرد و عازم مدينه شد؛ ولى در راه به دست يكى از ياران خود به نام عمروبن جرموز تميمى كشته شد. همچنينامام طى سخنانى از طلحه و سپاهيانش خواست تا مجازات عاملان قتل عثمان را به خليفه وانهند و از كشتن مردم بى گناه بپرهيزند؛ امّا آنان با تيراندازى به سوى لشكر مدينه و به شهادت رساندن يكى از ياران آن حضرت، جنگ را آغاز كردند. عايشه نيز كه بر شتر (جمل) سوار شده بود و پرچم سپاه را در دست داشت، به تشويق لشكريان خود پرداخت. آنان شتر عايشه را در ميان گرفته بودند و به شدت از آن محافظت مى كردند. وقتى جنگ شديد شد، مروان بن حكم تيرى به سوى طلحه انداخت و او را به قتل رساند. سپس گفت كه ديگر به دنبال قاتل عثمان نيست؛ زيرا او كشته شده است. سرانجام على (ع) دستور داد تا شتر عايشه را پى كنند. پس از آن، لشكر عايشه از اطراف او پراكنده شدندو پا به فرار گذاشتند و بدين سان جنگ جمل خاتمه يافت. (1)

اين جنگ صبح روز پنج شنبه دهم جمادى الاولى سال 36 ق از ابتداى طلوع آفتاب آغاز شد و در غروب همان روز پايان يافت و طى آن، پانصد تن از ياران امام (ع) و بيش از چهارهزار نفر از سپاه طلحه و زبير كشته شدند. البتّه برخى از مورّخان، شمار كشته هاى دو طرف را تا بيست هزار تن ذكر كرده اند كه چندان مقبول نيست. (2)

امام على (ع) پس از خاتمۀ جنگ، از ياران خود خواست تا از تعقيب فراريان و كشتن اسرا و مجروحان بپرهيزند. سپس همۀ آنان را بخشيد. عايشه را نيز همراه عدّه اى از زنان،


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 1٨1-1٨3؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 222؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، صص 51٩-542؛ الجمل، شيخ مفيد، ص 1٧٩.
2- انساب الاشراف، ج 1، ص 316؛ الجمل، صص 1٧٩ و 223؛ تاريخ خليفةبن خياط، ص 14٠؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، صص 522 و 543؛ طبقات الكبرى، ج 3، ص 32؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٨3؛ مروج الذّهب، ج 1، ص 313.

ص: 114

روانۀ مدينه كرد. آن گاه به مسجد جامع بصره رفت و طى سخنانى، مردم اين شهر را سرزنش كرد. همچنين ادارۀ آن را به عبدالله بن عبّاس سپرد و خود، رهسپار كوفه شد. (1)

ب) نبرد صفّين

وقتى على (ع) به خلافت رسيد، نامه هاى متعدّدى به معاويه نوشت و از او خواست تا همراه بزرگان شام به مدينه عزيمت كند؛ ولى معاويه به هيچ كدام از آنها پاسخ نداد. سرانجام او پس از سه ماه، جوابيّه اى فرستاد كه موجب خشم امام شد و ايشان را بر آن داشت تا براى برخورد با وى، روش ديگرى اتّخاذ كند؛ به همين دليل، سپاهى فراهم آورد و پس از تعيين فرماندار مدينه، رهسپار شام شد. در اين هنگام، نامه اى از برادرش عقيل دريافت كرد كه نوشته بود طلحه و زبير به سوى بصره در حركتند. آن حضرت نيز سپاه خود را به سمت اين شهر حركت داد و آنان را براى جنگ با ناكثان و بيعت شكنان به كار گرفت؛ امّا پس از آن كه از ماجراى جمل فراغت يافت، در رجب سال 36 ق به كوفه عزيمت كرد و از مردم خواست تا خود را براى نبرد با شاميان آماده سازند. (2)

همچنين بار ديگر نامه اى به معاويه نوشت و ضمن تحليل مشروعيّت خلافت خود و لزوم بيعت همگان با ايشان، او را تهديد كرد كه چنانچه به سركشى خود ادامه دهد، با وى خواهد جنگيد؛ امّا معاويه پس از دريافت نامه، ابتدا با سران بنى اميّه و نيز عمروبن عاص مكاتبه كرده و آنان را به يارى طلبيد. آن گاه در جمع شاميان مدّعى شد كه وى از سوى عمر و عثمان به حكمرانى شام منصوب شده و متولّى خون عثمان است. سپس به جريربن عبدالله - حامل نامۀ امام - گفت كه اگر على (ع) منطقۀ شام و مصر را به او وانهد و براى بعد از خود جانشينى تعيين نكند با وى بيعت خواهد كرد. (3)


1- الجمل، ص 21٧؛ الاخبارالطوال، دينورى، ص 151؛ البدايه و النّهايه، ابن كثير، ج ٧، ص 2٧4؛ انساب الاشراف، ج1، صص 3٠٩ - 315.
2- الامامة و السّياسه، ج 1، ص 53؛ الكامل فى التّاريخ، ج 3، ص 2٠1؛ تاريخ الامامة والملوك، ج 3، ص 465.
3- وقعة صفّين، منقرى، ص 2٩؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص ٨4؛ الامامةوالسياسة، ج 1، ص ٨5.

ص: 115

به هر حال، پاسخ هاى مأيوس كننده و شيطنت آميز معاويه و نيز آماده شدن او براى جنگ، امام را مجبور ساخت تا به جهاد روى آورد؛ بدين منظور ابتدا با ايراد خطبه اى در جمع مردم، آنان را به جنگ فراخواند. آن گاه نامه اى به ابن عبّاس نوشت و از او خواست تا مردم بصره را براى يارى امام خويش بسيج كند. نامه هايى نيز براى دوستان نزديك خود - نظير مخنف بن سليم - فرستاد و آنان را به يارى طلبيد. پس از آن، رهسپار نخيله - لشكرگاه كوفه - شد. (1)

در آن سو، معاويه با پوشيدن لباس خونين عثمان در مسجد دمشق، طى سخنانى مردم را بر ضدّ على (ع) تحريك كرد و آنان را براى نبرد با كوفيان فراخواند. نامه اى نيز به حاكم حمص نوشت و از مردم اين شهر خواست تا او را يارى كنند. سرانجام شاميان و حمصيان پس از بيعت با معاويه به عنوان خليفه، روانه كوفه شدند. (2)سپاه معاويه به فرماندهى ابوالاعور سلمى و همراهى بسربن ارطاۀ، عبيدالله بن عمر، عبدالرحمان بن خالد بن وليد، يزيد عبسى و عبدالله بن عمرو بن عاص، رهسپار صفّين شد و در نزديكى فرات اردو زد. (3)

آن گاه دو سپاه، روز چهارشنبه اول ماه صفر سال 3٧ ق در صفّين به مصاف يكديگر رفتند و طى چند روز، بسيارى از نيروهاى طرفين كشته شدند. معاويه همزمان با نبرد نظامى، تلاش كرد تا با رخنه در سپاه امام (ع) ، ياران آن حضرت را با پيشنهادهاى مالى و حكومتى فريب دهد كه البتّه در مواردى نيز موفّق شد. همچنين در ميانۀ نبرد، تنى

چند از ياران برجستۀ اميرمؤمنان (ع) مانند عمّاربن ياسر، اويس قرنى و خزيمۀ بن ثابت به شهادت رسيدند؛ با اين همه برترى سپاه امام به طور كامل آشكار بود و آنان توانستند تا


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٨٧؛ وقعه صفين، منقرى، ص 113؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، صص 1٨5 - 1٩1.
2- الامامة و السياسة، ج 1، ص ٧4؛ وقعة صفين، ص 12٧؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 561.
3- الامامة و السياسة، ج 1، ص ٩3؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٨٨؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 2٩٨؛ وقعه صفين، ص 15٧.

ص: 116

محلّ استقرار معاويه پيشروى كنند. وقتى نشانه هاى شكست در سپاه شاميان نمايان شد، معاويه به توصيۀ عمروبن عاص حيله اى به كار برد و دستور داد تا شاميان پانصد جلد از قرآن كريم را بر نيزه كنند و فرياد برآورند كه پيرو حكميّت قرآن هستند. در اين هنگام، سپاه امام متزلزل شد و به رغم تأكيد آن حضرت بر ادامۀ جنگ، حدود بيست هزار نفر از كوفيان نزد ايشان آمدند و از او خواستند تا حكميّت را بپذيرد. اين در حالى بود كه سپاه امام (ع) به كابين معاويه نزديك شده بود. (1)

به هر حال، جنگ خاتمه يافت و پيمانى ميان دو سپاه بسته شد و مقرّر شد تا نماينده اى از دو طرف انتخاب و در خصوص حكميّت قرآن به گفت وگو بپردازند. به اصرار طرف مقابل، لقب اميرالمؤمنين از نام على (ع) حذف شد. همچنين به رغم مخالفت امام، ابوموسى اشعرى از سوى كوفيان و عمروبن عاص از طرف شاميان براى حكميّت انتخاب شدند. با اين همه، آن حضرت سفارش هايى چند به ابوموسى كرد و او را از پليدى معاويه برحذر داشت؛ امّا ابوموسى به آنها توجّهى نكرد و وقتى در برابر عمرو قرار گرفت، از لزوم كناره گيرى على (ع) از خلافت و سپس تشكيل شورايى همانند شوراى خليفۀ دوم سخن گفت. عمرو با تأييد اين نظر، از او خواست تا على (ع) را از خلافت خلع كند. ابوموسى نيز بالاى منبر رفت و خلع امام از خلافت را اعلام كرد؛ امّا وقتى عمرو عاص بر فراز منبر قرار گرفت، بلافاصله معاويه را به خلافت برگزيد. در اين هنگام، ابوموسى از حيلۀ عمرو برآشفت و او را دشنام داد. سپس آشوبى ميان مردم بر پا شد. پس از آن، امام (ع) با اعلام اين كه نتيجۀ حكميّت برخلاف رأى قرآن است، با آن مخالفت كرد و از مردم خواست تا براى جنگ با معاويه، در لشكرگاه اجتماع كنند؛

امّا شورش خوارج، امام را مجبور ساخت تا ابتدا به غائلۀ آنان پايان دهد. وقتى خوارج از ميان رفتند، حضرت بار ديگر كوفيان را به مبارزه بر ضدّ قاسطين


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٨٨؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 3، صص 562 - 5٧1 و ج 4، صص 2 - 35.

ص: 117

فراخواند؛ ولى اين بار مردم اظهار خستگى كردند و به رغم تأكيد و حتّى سرزنش امام (ع) ، در نخيله حاضر نشدند. (1)

دربارۀ تاريخ جنگ صفّين، حكميّت، شمار لشكريان امام (ع) و معاويه و نيز كشته هاى طرفين، نظرهاى متفاوت و گاه اغراق آميزى مطرح شده است. ماجراى صفّين از ربيع الاخر سال 36 ق آغاز شد و پس از توقّفى يك ماهه در محرّم سال 3٧ ق، در ماه صفر همين سال ادامه يافت و بعد از چهل روز به حكميّت منجر شد. نشست حكميّت نيز در ربيع الاول يا رمضان سال 3٨ ق در محلّى به نام دومۀ الجندل برگزار شد. در سپاه هشتادهزار نفرى امام (ع) ، هفتاد تن بدرى، هفتصد نفر از حاضران در ماجراى بيعت رضوان و چهارصد مهاجر و انصار حضور داشتند. در لشكر معاويه نيز كه شمار آن به صدوبيست هزار نفر مى رسيد، فقط دو نفر انصارى بودند. در اين جنگ، هفتادهزار نفر كشته شدند كه چهل وپنج هزار تن از آنان شامى و بقيّه كوفى بودند. (2)

ج) واقعۀ نهروان

پس از پذيرش حكميّت از سوى على (ع) ، افرادى از قبيلۀ بنى مراد، بنى راسب و بنى تميم با سر دادن شعار «لاحكم الّا لله» ، با هرگونه حكميّت غيرالهى مخالفت كردند و از آن حضرت خواستند تا از پذيرش حكميّت كه منجر به كفر او شده است، توبه كند؛ ولى امام (ع) اعلام داشت كه بر پيمان خود استوار است و بيشتر سپاه نيز موافق جنگ نيستند. اين افراد كه دوازده هزار نفر بودند، در راه بازگشت از صفّين، به منطقۀ حروراء

در نيم فرسنگى كوفه رفتند و گروه حروريّه يا خوارج را تشكيل دادند. (3)

اعتراض خوارج تا شش ماه ادامه يافت و طى اين مدّت، مذاكراتى نيز ميان آنان


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٨٩؛ الاخبار الطوال، ص 211.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 1٨٨ و 1٩1؛ الطّبقات الكبرى، ج 3، صص 32 و33؛ مروج الذهب، ج 1، ص313.
3- تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 1٧6؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 34٨.

ص: 118

و امام (ع) صورت گرفت. حضرت در اين گفت وگوها، به پرسش هاى اعتقادى ايشان پاسخ داد و دربارۀ مسائل گوناگونى مانند شهيد خواندن كشته ها، تقسيم غنايم و پذيرش حكميّت افراد، سخن گفت. پس از آن، شمارى از خوارج به سپاه كوفه ملحق شدند؛ امّا عدّه اى همچنان بر عقايد خويش اصرار ورزيدند و عبدالله بن وهب راسبى را به رهبرى خود برگزيدند. آن گاه رهسپار مدائن شدند و از آنجا به نهروان عزيمت كردند. حدود پانصد تن از بصريان نيز به دعوت خوارج، به سوى نهروان حركت كردند و به آنان پيوستند. (1)

از سوى ديگر، وقتى مذاكرات حكميّت به شكست انجاميد، على (ع) دستور داد تا مردم براى جنگ با قاسطين در لشكرگاه اجتماع كنند. از خوارج نيز دعوت كرد تا به آن حضرت بپيوندند؛ امّا آنان ضمن ردّ امامت على (ع) ، در مسير خود به نهروان عدّه اى از شيعيان، از جمله عبدالله بن خَبّاب و همسر باردار او را كشتند. همين امر سبب شد تا امام (ع) براى مقابله با آنان، عازم نهروان شود. وقتى سپاه كوفيان در برابر خوارج قرار گرفت، آن حضرت طى سخنانى بار ديگر از آنان خواست تا دست از مخالفت بردارند. آن گاه به صف آرايى سپاه خود پرداخت. در اين هنگام، عدّۀ فراوانى از خارجيان از لشكر خوارج جدا شدند و فقط هزاروهشتصد نفر در كنار عبدالله بن وهب باقى ماندند. سپس جنگ را آغاز كردند و پس از دو ساعت نبرد با سپاه كوفه - جز نه نفر - همگى كشته شدند. از ياران على (ع) نيز كمتر از ده نفر به شهادت رسيدند. جنگ نهروان در نهم صفر سال 3٨ ق اتّفاق افتاد. (2)


1- الكامل فى التّاريخ، ج 3، ص 33٨؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٩1؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 52 - 6٨.
2- انساب الاشراف، ج 2، صص 35٩ - 3٧5؛ الكامل فى التّاريخ، ج 3، ص 346؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٩3؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 52 - 6٨.

ص: 119

وقتى ماجراى خوارج پايان يافت، اميرمؤمنان (ع) به كوفيان فرمان داد تا براى جنگ با قاسطين به سوى شام حركت كنند؛ امّا بيشتر آنان ابراز خستگى كردند و بى توجّه به دستور آن حضرت، راهى كوفه شدند. پس از آن، امام (ع) نيز به كوفه بازگشت و با ايراد خطبه هايى چند، رفتار كوفيان را سرزنش كرد و بار ديگر آنان را به جهاد با معاويه فراخواند؛ ولى آنها از رفتن به نخيله امتناع ورزيدند و دعوت آن حضرت را بى پاسخ گذاردند. (1)

د) غارتگرى هاى معاويه

چون معاويه از حوادث عراق و سستى كوفيان براى حمايت از على (ع) آگاهى يافت، بر آن شد تا با حمله به مناطق تحت امر ايشان، به تضعيف قدرت آن حضرت پرداخته و زمينۀ فتح عراق را فراهم آورد؛ بدين منظور سپاهى را به فرماندهى عمروبن عاص روانۀ مصر كرد. او ابتدا نامه اى به محمّدبن ابى بكر - فرماندار اين شهر - نوشت و از وى خواست تا خود را تسليم معاويه كند؛ امّا او كنانۀ بن بشر را همراه دوهزار نيروى جنگى به مصاف عمرو فرستاد. آنان پس از نبردى شجاعانه به شهادت رسيدند. از سوى ديگر، مصريان نيز از گرد محمّد پراكنده شدند و او را تنها گذاردند. وى به خرابه اى پناه برد و سرانجام به دست شاميان كشته شد. (2)

البتّه امام (ع) كه پيش از اين واقعه، اوضاع مصر را آشفته مى ديد، مالك اشتر را به سمت فرماندار جديد، بدان سو گسيل داشته بود؛ ولى او در منطقۀ قُلزُم به دست افراد معاويه مسموم شد و به شهادت رسيد. (3)

همچنين معاويه عبدالله بن عامر حضرمى را به بصره فرستاد تا مردم اين شهر را به


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 6٨؛ مروج الذهّب، ج 1، ص 33٨.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٩4؛ الغارات، ثقفى، ج 1، ص 254؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص ٧3.
3- انساب الاشراف، ج 2، ص 3٩٩؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 1٩4؛ الغارات، ج 1، ص 25٩؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص ٧5.

ص: 120

بهانۀ خونخواهى عثمان، بر ضدّ على (ع) بشوراند. او ابتدا نزد بنى تميم - كه عثمانى مذهب بودند - رفت و آنان را با خود همراه ساخت. سپس لشكرى را فراهم آورد و اموالى را به غارت برد؛ امّا طايفۀ ازديان به مخالفت با آنان پرداختند و طى نامه اى موضوع را به اطّلاع امام (ع) رساندند. وقتى خبر شورش بصريان به آن حضرت رسيد، سپاهى را به فرماندهى جاريۀ بن قدامه به آن شهر اعزام كرد. او ابتدا، نامۀ اندرزگونه و نيز تهديدآميز على (ع) به بصريان را براى آنان قرائت كرد؛ امّا به هر حال، جنگ درگرفت و طرفداران حضرمى به محاصرۀ نيروهاى جاريه درآمدند و همگى كشته شدند؛ بدين ترتيب، غائلۀ بصره با شكست معاويه و بنى تميم پايان يافت. (1)

پس از آن، معاويه سپاهى را به فرماندهى ضحّاك بن قيس به سوى كوفه فرستاد. آنان با حمله به خانه هاى اطراف كوفه و كاروان حجّاج، اموالى را به غارت بردند. همچنين عدّه اى از ياران اميرالمؤمنين (ع) و شمارى از حاجيان را كشتند. در پى آن، على (ع) ، حُجربن عدى را با چهارهزار نيرو به سوى ضحّاك گسيل داشت. او در تَدْمُر به مصاف آنان رفت و نوزده تن از شاميان را به قتل رساند. پس از آن ضحّاك شبانه از صحنۀ نبرد گريخت و حجر به كوفه بازگشت. (2)

وى به مناطق ديگرى همچون عين التمر، هيت، مدائن، انبار، طائف، مكه، مدينه،

يمن و حضرموت نيز لشكركشى كرد. آنان بسيارى از شيعيان را كشتند و اموالشان را به غارت بردند و سپس به شام گريختند. در اين ميان، على (ع) سپاهيانى را در پى سربازان معاويه فرستاد و طى آن، جنگ هايى صورت گرفت، ولى موفّقيّت چندانى به همراه نداشت. آخرين بار نيز جاريۀ بن قدامه را براى تعقيب بُسربن ارطاۀ - كه


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، صص 34-52؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص ٨4 -٨6؛ الغارات، ج 2، صص 3٩2 - 4٠٨.
2- الغارات، ج 2، ص 421؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 11٧.

ص: 121

جنايت هاى بى شمارى را در مكه، مدينه و يمن مرتكب شده بود - اعزام كرد؛ امّا وقتى آنان به مكه رسيدند، سپاه بُسر منطقه را ترك كرده بود؛ ازاين رو بى آن كه به نتيجۀ ثمربخشى دست يابند، به كوفه بازگشتند. (1)

4. اقدامات

الف) احياى سيرۀ نبوى

رسول گرامى اسلام (ص) در دورۀ نبوّت خويش كوشيد تا آداب و رسوم غلط جاهلى را از جامعۀ انسانى زدوده و به جاى آن، فرهنگ و ارزش هاى اسلامى را حاكم سازد. آن حضرت، زحمات فراوانى را در اين راه متحمّل شد و در نهايت توانست تحوّلى عظيم در زمينه هاى گوناگون اعتقادى، اجتماعى، سياسى و اخلاقى جامعه به وجود آورد كه آثار آن همچنان باقى است و در دسترس بشر قرار دارد؛ با اين همه پس از رحلت آن بزرگوار، تلاش هايى صورت گرفت كه دستاوردهاى ياد شده يا تحريف يا به كلّى از ميان برداشته شود. (2)

در اين ميان، امام على (ع) و عدّه اى از اصحاب مانند عبدالله بن مسعود، ابوذر، سلمان و عمّار، ضمن تأكيد بر عمل به سيرۀ پيامبر (ص) و حفظ ميراث آن بزرگوار، به مقابله با مخالفان پرداختند. امام (ع) همواره با استناد به سخنان و سيرۀ عملى رسول خدا (ص) ، مشكلات جامعۀ اسلامى را مرتفع مى ساخت. ايشان به شبهات گوناگون پاسخ مى داد و اجتهادهاى شخصى را نيز روا نمى دانست. حتّى شرط ابن عوف - يعنى عمل به سيرۀ شيخين - را نپذيرفت و خلافت را به عثمان واگذار كرد. (3)


1- الغارات، ج 2، ص 554؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 3٠3؛ الكامل فى التّاريخ، ج 3، ص 3٧6؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 1٠6.
2- المنتقى من السنن المسنده، نيشابورى، ص 125؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 12؛ تاريخ الاُمم و الملوك، ج 3، ص 426.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 264.

ص: 122

همچنين وقتى به خلافت رسيد، پيروى از سيرۀ رسول خدا (ص) و تبيين حقيقت اسلام را محور حكومت قرار داد و بارها فرمود: «من سنّت پيامبر (ص) را در ميان شما پياده خواهم كرد و هرگز براى خشنودى كسى، سنّت حضرتش را وانمى گذارم» . اميرالمؤمنين (ع) با بدعت ها برخورد كرد و شيوۀ اخذ ماليات، تقسيم بيت المال و نصب فرمانداران را به روشى باز گرداند كه در دورۀ پيامبر (ص) مرسوم بود. (1)

ب) تلاش در جهت رفع تبعيض و بى عدالتى

در دورۀ خلفا، شكاف عميقى ميان طبقات اجتماعى ايجاد شد. در حوزۀ سياست، فقط قريش مى توانست بر كرسى خلافت تكيه زند و ساير قبايل از اين حق محروم بودند. همچنين پست هاى حكومتى به افراد و گروه هاى خاصّى واگذار مى شد. از نظر اقتصادى و اجتماعى نيز كسانى كه سابقۀ بيشترى در همراهى با رسول خدا (ص) داشتند، سهم افزون ترى از بيت المال دريافت مى كردند و ميان برده و آزاد تفاوت فاحش وجود داشت. برخى از افراد - به ويژه ايرانيان - از ورود به مدينه منع مى شدند و ازدواج با آنها امرى ناپسند تلقّى مى شد؛ ازاين رو يكى از اقدامات امام (ع) ، رفع هرگونه تبعيض و بى عدالتى بود. آن حضرت، تقوا و پارسايى را ملاك براى انتخاب فرمانداران در نظر گرفت. در تقسيم بيت المال، ميان برده و آزاد و افراد باسابقه و ديگران فرقى نگذاشت و فرمود: «هيچ كداماز فرزندان آدم برده نبودند. آنان كه در عصر رسول خدا (ص) جهاد كردند، پاداش خود را از پروردگار خواهند گرفت و عرب و عجم همگى بندگان خدا هستند» . (2)


1- الاستيعاب، ج 3، ص 1113؛ تاريخ المدينه، ج 3، ص 1٠43؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ٧، ص 36؛ تفسير العياشى، عياشى، ج 1، ص 2٧5؛ نهج البلاغه، دشتى، ص 1٠4؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 3٠3؛ المنصف، كوفى، ج 1، ص 2٧1.
2- مروج الذهّب، ج 1، صص 2٠٩، 2٩٩ و 3٠5 - 3٠٨؛ تاريخ المدينه، ابن شبه، ج 3، ص ٨٩2؛ نهج البلاغه، دشتى، صص 2٧٠ و 4٠2؛ نهج السّعاده، محمودى، ج 1، ص 1٩٨؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 1٧٨ و 1٨3؛ الاختصاص، شيخ مفيد، ص 151.

ص: 123

ج) گسترش فرهنگ تشيّع

شيعه در لغت، به معناى گروه، فرقه، يار و پيرو است و در اصطلاح، به پيروان و طرفداران على (ع) گفته مى شود. رسول خدا (ص) ، نخستين كسى بود كه اين كلمه را دربارۀ ياران اميرمؤمنان (ع) به كار برد و آنان را مصداق اصحاب يمين و رستگار خواند. (1)

شمار شيعيان در دورۀ رسول خدا (ص) اندك بود؛ ولى پس از رحلت آن بزرگوار - به ويژه در دورۀ خلافت على (ع) - افزايش چشمگيرى يافت. شيعيان در مناطق مختلفى مانند عراق، يمن و ايران سكونت داشتند. (2)

فرهنگ شيعه بر اين اصل استوار است كه امامت و رهبرى جامعۀ اسلامى، منصبى الهى بوده و امر حكومت به رسول خدا (ص) و پس از ايشان به على (ع) و يازده فرزند او واگذار شده است. در امور فقهى نيز تنها عمل به سيره و فتواى اهل بيت (عليهم السلام) ، مُجزى و صحيح خواهد بود. امام (ع) در دورۀ حكومت خود، همواره بر پيروى از اهل بيت (عليهم السلام) تأكيد مى ورزيد، مبانى فرهنگ تشيّع را براى عموم مردم روشن مى كرد و در گسترش آن مى كوشيد. (3)

5. تحليلى بر عملكرد اميرمؤمنان على (ع)

دربارۀ دورۀ خلافت امام (ع) به چند نكته مى توان اشاره كرد:

الف) امام على (ع) ، پس از بيست سال خانه نشينى، زمانى به خلافت برگزيده شد كه سنّت پيامبر (ص) تا حدود فراوانى فراموش شده و ارزش هاى جاهلى نظير دنياطلبى، مقام پرستى و قبيله گرايى بر جامعۀ اسلامى سايه افكنده بود. تودۀ مردم به شدّت از ستم


1- فرهنگ لاروس، خليل جرّ، ج 2، ص 12٩6؛ الكافى، كلينى، ج ٨، ص 26٠؛ الامالى، شيخ صدوق، ص 66.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 1٩٩، 22٨، 25٧ و 326؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 5٩.
3- نهج البلاغه، دشتى، صص 1٠2، 126، 216 و 33٨.

ص: 124

و تبعيض حاكمان رنج مى بردند و وجود احزاب گوناگون، تكثّر افكار و رويه ها و بالاخره سقوط جايگاه خلافت، جامعه را دچار تشتّت و تفرقه كرده بود؛

ب) امام (ع) بر آن شد تا با تأسّى از رسول خدا (ص) ، احكام اسلامى را در همۀ زمينه هاى اجتماعى، سياسى و اقتصادى اجرا كند. ازاين رو، همگان را به رعايت تقوا فراخواند و از عواقب دنياطلبى پرهيز داد. همچنين از مردم خواست تا مقام و جايگاه اهل بيت (عليهم السلام) را ارج نهند و به ايشان تمسّك جويند؛

ج) همين امر، مخالفت و خشم دنياطلبان، جاهلان و كينه توزانى چون طلحه، زبير، معاويه، عمرو عاص، عبدالله بن زبير، مروان و خوارج را برانگيخت و آنان را واداشت تا حضور امام در رأس حكومت را برنتابند و در برابر آن حضرت جبهه اى مشترك و البتّه خونين تشكيل دهند؛ ازاين رو، دورۀ كوتاه خلافت على (ع) ، صرف مبارزه با اين گروه ها و آرام ساختن فضاى جامعه شد؛

د) مردم اين دوره به دليل ضعف بنيه هاى اعتقادى، به انسان هايى سست عنصر و خسته مبدّل شدند و تعصّبات حزبى و قبيله اى بر شاكلۀ وجودى آنان فائق آمده بود. آنان همواره افكار خام و شخصى خود را بر نظر خليفه مقدّم مى داشتند و حاضر به حمايت از امام خود نبودند؛ به همين دليل، حضرت بارها آنان را سرزنش و از بى وفايى و رفاه طلبى آنان شكوه كرد؛

ص: 125

و) دورۀ خلافت امام على (ع) بسيار كوتاه بود؛ امّا سيرۀ حكومتى آن حضرت، نقشۀ راهبردى حكومت اسلامى را ترسيم كرد و الگويى بى بديل را فراروى عدالت خواهان جهان قرار داد. خطبه ها، نامه ها و كلمات حكمت آميز آن حضرت، منشور جديد اخلاقى، عبادى، اجتماعى و سياسى را پديد آورد و ميراث گران بهايى را براى جامعۀ بشرى بر جاى گذارد كه از سوى عالم فرهيخته، سيّد رضى جمع آورى شده است و با عنوان نهج البلاغه شهرت دارد.

خودآزمايى

1. چه كسى سرپرستى و تربيت على (ع) را بر عهده داشت؟

الف) فاطمه بنت اسد t ب) ابوطالب

ج) خديجه t t د) پيامبر (ص)

2. كدام آيۀ ذيل فقط در شأن على (ع) نازل شد؟

الف) ليلۀ المبيت t t ب) زكات در حال ركوع

ج) غدير خم t t د) همۀ موارد

3. اين سخن از كيست؟ «پيش از آن كه مرا از دست بدهيد، از من بپرسيد؛ زيرا من راه هاى آسمان را بهتر از راه هاى زمين مى شناسم» .

الف) رسول خدا (ص) t ب) لقمان حكيم

ج) سلمان فارسى t t د) على (ع)

4. اغلب كارگزاران على (ع) از چه گروه هايى بودند؟

الف) اصحاب رسول خدا (ص) t ب) انصار

ج) مهاجرين t t د) كارگزاران عثمان

5. چگونه على (ع) به خلافت رسيد؟

الف) با نصب الهى t t ب) با انتخاب مردم

ج) با انتخاب شورا t t د) با انتخاب عثمان

ص: 126

6. عاملان اصلى جنگ جمل چه كسانى بودند و هدف آنان چه بود؟

الف) مروان بن حكم، مجازات قاتل عثمان ب) وليدبن عقبه، انتقام از على (ع)

ج) طلحه و زبير، حكومت t د) عبدالله بن كريز، دشمنى

٧. جنگ جمل چه مدّت به طول انجاميد؟

الف) يك ماه t t ب) دو سال

ج) يك روز t t د) پنج ماه

٨. مهم ترين دستاويز معاويه براى مقابله با امام (ع) چه بود؟

الف) منصوب عثمان و متولّى خون او ب) بركنارى كارگزاران عثمان

ج) عزل وى از امارت شام t د) جنگ با طلحه و زبير

٩. به پيشنهاد چه كسى قرآن ها براى نخستين بار بر سر نيزه رفت؟

الف) عمروبن عاص t t ب) معاويه

ج) ابوموسى اشعرى t د) بُسربنارطاۀ

1٠. چرا حضرت على (ع) طرح حكميّت را پذيرفت؟

الف) اصرار كوفيان t t ب) جلوگيرى از ادامۀ جنگ

ج) صلح با معاويه t t د) احترام به قرآن

11. خواستۀ خوارج از على (ع) چه بود؟

الف) توبه از حكميّت t ب) مجازات معاويه

ج) مشاركت در حكومت t د) بازگشت به كوفه

12. جنگ نهروان در چه سالى اتّفاق افتاد و چه مدّت به طول انجاميد؟

الف) 3٨، يك روز t t ب) 3٨، يك هفته

ج) 3٩، سه روز t t د) 3٧، دو روز

13. على (ع) در دورۀ خلافت خود چه اقداماتى را به انجام رساند؟

الف) احياى سيرۀ نبوى t ب) تلاش در جهت رفع تبعيض و بى عدالتى

ج) گسترش فرهنگ تشيّع t د) همه موارد

ص: 127

14. مجموعه اى كه در آن خطبه ها، نامه ها و سخنان حكمت آميز حضرت على (ع) گرد آمده است، چه نام دارد و گردآورندۀ آن كيست؟

الف) نهج الفصاحه، سيّدمرتضى t ب) نهج البلاغه، سيّد رضى

ج) نهج البلاغه، دشتى t د) غررالحكم، مجلسى

براى پژوهش

1. تاريخ زندگى امام على (ع) را مطالعه و دربارۀ آن تحقيق كنيد.

2. عقايد، ديدگاه ها و عملكرد خوارج را ارزيابى كنيد.

3. سه نمونه از اقدامات مهمّ على (ع) را در دورۀ خلافت ايشان بررسى و تحليل كنيد.

4. عملكرد حضرت على (ع) را در دورۀ خلافت، طى چند سطر تحليل كنيد.

5. اوضاع اجتماعى و سياسى دورۀ آن حضرت را بررسى و دربارۀ علل ضعف بنيۀ اعتقادى كوفيان و آثار آن تحقيق كنيد.

ص: 128

ص: 129

فصل پنجم: خلافت امام حسن (ع)

اشاره

اهداف

در اين فصل از دانشجو انتظار مى رود:

1. آگاهى خود را در خصوص شخصيّت امام حسن (ع) افزايش دهد؛

2. اوضاع سياسى و اجتماعى روزگار خلافت امام حسن (ع) را بشناسد؛

3. دلايل صلح امام (ع) با معاويه را به خوبى دريابد؛

4. پاسخ هاى مناسبى براى شبهات مربوط به صلح بيابد.

ص: 130

ص: 131

١. زندگينامه

امام حسن مجتبى (ع) در شب يا روز نيمه رمضان سال سوم هجرت و در مدينه به دنيا آمد. وى نخستين فرزند اميرمؤمنان (ع) و فاطمۀ زهرا (عليها السلام) بود. پيامبر (ص) ، نام او را حسن گذارد، در گوشش اذان گفت و گوسفندى را براى وى عقيقه كرد. كنيۀ وى، ابومحمّد بود و به القابى چون تقى، طيّب، ولى، سيّد، سبط و زكى شهرت داشت. (1)

منابع سنّى و شيعه، روايات فراوانى دربارۀ فضايل امام حسن (ع) نقل كرده اند؛ از جمله اين كه رسول خدا (ص) او را بسيار دوست داشت، بر دوش خود سوار مى كرد و مى بوسيد. حتّى گاه از فراز منبر پايين مى آمد و فرزندش را به آغوش مى كشيد. همچنين نقل شده است كه پيامبر (ص) ، او را عقل مجسّم، سبط اكبر و آقاى جوانان بهشت خواند. (2)در هفت سالگى، در مجلس رسول خدا (ص) مى نشست و پس از استماع وحى، آن را به مادرش فاطمه (عليها السلام) انتقال مى داد. آيات بسيارى مانند تطهير و مباهله، در شأن ايشان نازل گرديد و (3)5 مرتبه با پاى پياده به حجّ مشرّف شد. (4)

امام حسن (ع) در دورۀ خلافت على (ع) حضورى فعّال داشت. در جنگ جمل،


1- نسب قريش، زبيرى، ج 1، ص ٩؛ ترجمۀ الحسن، ابن عساكر، ص 11؛ ترجمة الحسن، ابن سعد، ص 2٩؛ كشف الغمه، ج 2، ص 141.
2- ترجمۀ الحسن، ابن سعد، صص 44، 5٠ و 65؛ كشف الغمه، ج 2، ص 13٨. دربارۀ عقل مجسّم، رجوع شود به فرائدالسّمطين، ج 2، ص 6٨.
3- ترجمۀ الحسن، ابن سعد، صص 44، 5٠ و 65؛ كشف الغمه، ج 2، ص 13٨. دربارۀ عقل مجسّم، رجوع شود به فرائدالسّمطين، ج 2، ص 6٨.
4- مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب، ج 3، صص 1٧٠ و 1٧5.

ص: 132

كوفيان را به حمايت از پدر فراخواند و لشكرى عظيم فراهم آورد. (1)در نبرد صفّين نيز در كنار اميرمؤمنان بود و مردم را بر ضدّ معاويه و سپاه او برانگيخت. (2)

آن حضرت با زنانى چون امّ كلثوم، خوله، امّ بشير، امّ اسحاق و جعده ازدواج كرد و صاحب فرزندانى مانند محمّد اكبر، محمّد اصغر، جعفر، حمزه، فاطمه، حسن، امّ الحسن، امّ الخير، زيد، اسماعيل و يعقوب شد. (3)پس از شهادت على (ع) در سال (4)٠ ق، مردم با وى بيعت كردند و حضرت، شش ماه و سه روز خلافت كرد. سپس در 2٨ صفر سال 4٩ ق به دست همسرش جعده مسموم شد و به شهادت رسيد. آن گاه پيكر مطهّرش را در بقيع به خاك سپردند. (5)

٢. مهم ترين وقايع

الف) بيعت مردم با امام (ع)

دو روز پس از شهادت حضرت على (ع) ، امام حسن (ع) در جمع كوفيان حاضر شد و ضمن ستايش اميرمؤمنان (ع) ، خود را فرزند حضرت محمّد (ص) و از اهل بيت (عليهم السلام) خواند و دوستى با ايشان را بر همگان فرض دانست. آن گاه ابن عبّاس طى سخنانى، مردم را به بيعت با آن حضرت دعوت كرد. پس از آن، ابتدا قيس بن سعد و سپس ساير مردم عراق و حجاز با امام دست بيعت دادند. (6)


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 4٩٧.
2- وقعۀ صفّين، ص 113.
3- ترجمۀ الحسن، ابن سعد، ص 2٧.
4- كشف الغمه، ج 2، ص 13٨؛ المعارف، ابن قتيبه، ص 212؛ الكافى، ج 1، ص 461؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 225.
5- كشف الغمه، ج 2، ص 13٨؛ المعارف، ابن قتيبه، ص 212؛ الكافى، ج 1، ص 461؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 225.
6- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 121؛ مقاتل الطّالبيين، ص 33؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 214؛ الارشاد، ج 2، ص ٧.

ص: 133

ب) نبرد با معاويه

امام حسن (ع) پس از آن كه از مردم بيعت گرفت، كارگزاران خود را تعيين و آنان را به مناطق مختلف اعزام كرد. (1)از سوى ديگر، وقتى معاويه از شهادت اميرالمؤمنين (ع) اطّلاع يافت، جاسوسانى را به كوفه و بصره فرستاد تا اخبار عراق را به سمع وى برسانند؛ ولى به دستور امام (ع) ، دستگير و كشته شدند. آن گاه حضرت نامه هايى به معاويه نوشت و او را از هرگونه ستمگرى و جنگ افروزى پرهيز داد و در عين حال اعلام كرد كه براى مقابله با وى آماده است. سرانجام معاويه براى فتح عراق بدان سو حركت كرد و چون به پل منبج - محلّى در شام - رسيد، امام (ع) مردم را به جنگ با معاويه فراخواند. در پى آن، دوازده هزار نيروى جنگى آمادۀ نبرد شدند. حضرت، مغيرۀ بن نوفل را بر كوفه گمارد و خود همراه سپاه به ديدنعبدالرحمان رفت و سه روز در آنجا اقامت كرد. آن گاه عبيدالله بن عبّاس را به فرماندهى لشكر برگزيد و او را مأمور عبور از فرات و اقامت در «مسكن» كرد. قيس بن سعد و سعيدبن قيس را نيز مشاوران او قرار داد. پس از آن، خود به ساباط رفت و در جمع مردم حاضر شد و طى سخنانى آنان را به وحدت و پيروى از حضرتش دعوت كرد؛ ولى آنان رداى امام (ع) را كشيدند و او را كافر خواندند. سپس يكى از خوارج به نام جرّاح بن سنان در تاريكى ساباط به حضرت حمله برد و او را زخمى كرد. در اين ميان، عبدالله بن خطل (اخطل) طائى و ظبيان بن عماره به حمايت از امام برخاستند و ضارب را كشتند. سپس حضرت را براى معالجه به مدائن بردند. (2)

در آن سو، معاويه خود را به روستاى «حيوضيه» واقع در مسكن رساند. آن گاه


1- البتّه تنها نام ابن عبّاس - والى بصره - و سعدبن مسعود ثقفى - حاكم مدائن - در منابع آمده است، (مقاتل الطالبين، ص 41 و الارشاد، ج 2، ص ٩) .
2- مقاتل الطّالبيين، ص 41؛ الارشاد، ج 2، صص 1٠- 12.

ص: 134

دو سپاه در برابر يكديگر قرار گرفتند و به نبرد پرداختند؛ امّا در نهايت، به عقب نشينى شاميان منجر شد. شب، عبيدالله بن عبّاس - فرماندۀ سپاه امام حسن (ع) - مقابل پاداش يك ميليون درهمى معاويه، كوفيان را ترك كرد و به شاميان پيوست. در پى او، هشت هزار نفر از سپاه كوفه به لشكر شام ملحق شدند. معاويه نامه اى نيز به قيس بن سعد - كه اكنون فرماندهى سپاه را در دست داشت - فرستاد و او را به اردوى خود دعوت كرد؛ امّا قيس پاسخى داد كه معاويه را سخت خشمگين كرد. آن گاه در جمع سپاهيان كوفه، طى سخنانى ضمن سرزنش عبيدالله و پدر و برادرش، آنان را سست ايمان خواند و كوفيان را به جنگ با دشمن برانگيخت. همچنين نامه اى به امام حسن (ع) نوشت و ماجراى پيوستن عبيدالله و بخش عظيمى از كوفيان به معاويه را براى وى گزارش كرد. (1)

معاويه همچنين مغيرۀ بن شعبه، عبدالله بن عامر بن كريز و عبدالرحمان بن امّ الحكم را به مدائن فرستاد تا پيشنهاد صلح را با امام حسن (ع) در ميان بگذارند. آنان پس از ملاقات با حضرت، در شهر شايع كردند كه امام (ع) صلح را پذيرفته است. از سوى ديگر، گروهى از سران قبايل، پنهانى به معاويه نامه نوشتند و اعلام داشتند كه حاضرند امام حسن (ع) را دستگير و به وى تسليم كنند. (2)

ج) ماجراى صلح

دلايلى سبب شد امام حسن (ع) صلح را بپذيرد كه اين عوامل عبارتند از:

يك- پيوستن عبيدالله بن عبّاس - فرماندۀ سپاه - به شاميان؛

دو- جدا شدن هشت هزار نيروى جنگى از لشكر كوفه؛


1- مقاتل الطّالبيين، ص 43؛ الارشاد، ج 2، ص 13؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 214.
2- الارشاد، ج 2، ص 13.

ص: 135

سه- تفرقه و اختلاف نظر ميان كوفيان؛

چهار- توطئه سران قبايل بر ضدّ امام حسن (ع)

پنج- زخمى شدن امام در ساباط.

البتّه امام (ع) ، شرايطى را براى صلح تعيين كرد كه از جنبه هاى گوناگون قابل تأمّل است. متن اين صلحنامه، به شرح ذيل مى باشد:

بسم الله الرّحمن الرّحيم. اين مصالحه اى است ميان حسن بن على بن ابى طالب (ع) و معاويۀ بن ابى سفيان. به اين شرط با او صلح مى كند و خلافت را به او وامى گذارد كه هيچ كس را به وليعهدى برنگزيند و پس از خود، كار خلافت را به شورا بسپارد تا مسلمانان كسى را كه صلاح مى دانند به خلافت بگمارند. شرط ديگر اين است كه عموم مسلمانان از دست و زبان او ايمن باشند. شرط سوم اين كه شيعيان و هواداران على (ع) در امنيّت به سر برند و به هيچ كدام از آنان، كمترين تعرّضى نشود. شرط چهارم اين است كه معاويه به اين عهد و ميثاق الهى پايبند باشد و از مكر و فريب بپرهيزد. شرط پنجم آن است كه در حقّ حسن بن على (ع) و برادر او - حسين (ع) - و هيچ كدام از فرزندان، خويشان و هواداران ايشان، در پنهان و آشكار و در هرجا كه باشند ستم نكند و آنان را نترساند. (1)

معاويه ابتدا تمامى شروط صلح نامه را پذيرفت و آن را امضا كرد؛ امّا وقتى وارد كوفه شد، در جمع مردم گفت كه صلح نامه و همۀ وعده هايى كه به امام حسن (ع) دادم را زير پاى خود گذاردم و به آن وفا نخواهم كرد. (2)امام (ع) پس از ماجراى صلح به مدينه رفت و به نقل حديث و بيان تفسير پرداخت. (3)


1- الفتوح، ابن اعثم، ج 4، ص 2٩1.
2- انساب الاشراف، ج 1، ص 3٨٧؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 46.
3- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 126.

ص: 136

٣. تحليلى بر عملكرد امام حسن (ع)

امام (ع) در موقعيّتى زمام امور را به دست گرفت كه همچنان جامعۀ اسلامى به تنش و فتنه هاى فراوان دچار بود؛ ازاين رو در تحليل عملكرد آن حضرت، بايد به نكاتى چند توجه كرد:

الف) اغلب خوارج در نهروان به قتل رسيدند و فقط شمار اندكى از آنان موفّق به فرار شدند، ولى همين گروه كوچك، همچنان در تلاش براى گسترش عقايد خويش بود و هر روز پيروان جديدى مى يافت؛ به طورى كه يكى از آنان پس از ماجراى صلح بر ضدّ معاويه قيام كرد و به امام پيغام داد كه براى جنگ با معاويه آماده است. (1)

ب) منطقۀ حجاز و حتّى مدينةالنّبى، مانند گذشته عثمانى مذهب بودند و خلافت فرزند على (ع) را نمى پذيرفتند؛ ازاين رو، امام (ع) نمى توانست بر قدرت و حمايت آنان تكيه كند. هر چند شمارى از آنان با حضرت بيعت كرده بودند؛

ج) معاويه پس از ماجراى حكميّت، قدرتى دوباره يافته بود و پس از شهادت على (ع) ، زمينه را براى خلافت خود مساعد مى ديد؛ از اين رو تلاش مى كرد تا به هر شكل ممكن به آرزوى ديرينۀ خويش دست يابد؛

د) هر چند بيشتر مردم كوفه و بصره با امام بيعت كردند، هيچ گاه در صحنۀ دفاع از ارزش ها و پيروى محض از رهبر خود از درايت كافى برخوردار نبودند و در برابر ناملايمات و فتنه ها ضعيف بودند و رنگ مى باختند؛ مانند گذشته و در دورۀ خلافت اميرالمؤمنين (ع) . حتّى كسانى چون عبيدالله بن عبّاس - فرمانده سپاه امام (ع) - دست به خيانت زد و به دشمن پيوست. افزون بر اين، شيعيان واقعى امام حسن (ع) بسيار اندك و انگشت شمار بودند و حمايت اغلب مردم كوفه و بصره از آن حضرت، صرفاً براى مقابله با شاميان و جلوگيرى از تسلّط آنان بر كوفه و بصره بود؛


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 3٨٧.

ص: 137

ه.) هر حكومتى براى دوام و پايدارى خود به حمايت قاطع مردم نيازمند است. به ويژه اگر جنگى اتّفاق بيافتد، حضور مردم كه تأمين كنندۀ اصلى نيروى رزمى و تداركات هستند، ضرورتى دو چندان مى يابد؛ ازاين رو، رسول خدا (ص) در جنگ ها با مردم مشورت مى كرد و گاه نظر آنان را بر رأى خود مقدّم مى داشت. در دورۀ خلافت امام حسن (ع) ، به رغم تلاش هاى گستردۀ آن حضرت و ياران خاصّ ايشان همچون حجربن عدى فقط دوازده هزار نفر آماده نبرد شدند كه اين تعداد در مقايسه با جمعيّت عظيم كوفه و بصره بسيار ناچيز بود؛

و) دليل اصلى امام براى پذيرش صلح، حفظ جان شيعيان بود؛ چرا كه اگر آتش جنگ شعله ور مى شد، اين شيعيان واقعى و مخلص بودند كه تا پاى جان مى ايستادند و مقاومت مى كردند؛ چنان كه در كربلا استقامت كردند و به مقام شهادت نائل آمدند؛ ازاين رو، امام (ع) در برابر سرزنش برخى از اين افراد فرمود: «براى بقاى شما صلح را پذيرفتم» . (1)

ز) برخى از منابع تاريخى آورده اند كه امام حسن (ع) در صلح نامۀ خود، شرط كرد كه خراج اهواز، فسا و دارابجرد در اختيار حضرت گذاشته شود. اين گزارش به سه دليل مردود است:

يك- در منابع آمده است كه وقتى امام (ع) شنيد كه عبدالله بن نوفل چنين شرطى را با معاويه در ميان گذاشته، به شدّت برآشفت و فرمود كه معاويه نمى تواند سهمى از بيت المال را براى من تعهّد كند؛

دو- سليمان بن صرد خزاعى به امام (ع) اعتراض كرد كه چرا در صلح نامه، سهمى از عطاياى حكومتى را براى خود در نظر نگرفته است؛

سه- منابع مختلف گفته اند كه معاويه هيچ مالى را در اختيار امام قرار نداد. (2)


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 3٨٧؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 1٩٧.
2- انساب الاشراف، ج 1، ص 3٨٧؛ مقاتل الطّالبيين، ص 45.

ص: 138

ح) امام حسن (ع) در مسجد كوفه و در حضور معاويه طى سخنانى فرمود:

زيرك ترين مردم، پرهيزكاران و احمق ترينشان، ستمكارانند. اى مردم! اگر ميان جابلق و جابرس (1)(سراسر دنيا) را جستجو كنيد، جز من و برادرم حسين (ع) ، كسى را نخواهيد يافت كه جدّش رسول خدا (ص) [باشد] و خدا شما را به وسيلة او هدايت كرد. خليفه كسى است كه از سيرۀ رسول خدا (ص) پيروى كند و هر كه ستمگرى ورزد، سنّت ها را تعطيل كند و دنيا را پدر و مادر خويش گيرد، خليفه نيست. «من نمى دانم شايد اين آزمايشى براى شماست و مايۀ بهره گيرى تا مدّتى معيّن.» (2)معاويه در حقّى با من به نزاع برخاست كه از آنِ من بود؛ امّا من براى صلاح امّت و جلوگيرى از خونريزى، آن را ترك كردم. (3)

خودآزمايى

1. چه كسى نام امام حسن (ع) را انتخاب كرد و او را عقل مجسّم خواند؟

الف) پيامبر (ص) t t ب) على (ع)

ج) فاطمه (عليها السلام) t t د) جبرئيل

2. امام حسن (ع) چند مرتبه با پاى پياده به حجّ مشرّف شد؟

الف) 3 مرتبه t t ب)٧مرتبه

ج) 11 مرتبه t t د) 25 مرتبه

3. دورۀ خلافت امام حسن (ع) ، چه مدّت به طول انجاميد؟

الف) يك ماه t t ب) نه ماه

ج) دو سال t t د) شش ماه


1- جابلق، شهرى دوردست در مغرب و مردم آن از فرزندان عاد بودند و جابرس، شهرى در مشرق و اهالى آن فرزندان ثمود بودند، (معجم البلدان، ج 2، صص ٩٠ و٩1) .
2- انبياء: 111.
3- مقاتل الطالبين، ص 4٧؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 3٨6؛ نظم درر السّمطين، زرندى حنفى، ج 1، صص 1٩3 و1٩4؛ معجم البلدان، ج 2، صص ٩٠ و٩1. بخشى از تحليل ها از كتاب تاريخ الخلفا تأليف استاد رسول جعفريان اقتباس شده است.

ص: 139

4. امام حسن (ع) به دست چه كسى به شهادت رسيد و در كجا به خاك سپرده شد؟

الف) ابن اشعث، كوفه t ب) جعده، بقيع

ج) مروان بن حكم، مكه t د) معاويه، دمشق

5. نخستين كسى كه با امام حسن (ع) بيعت كرد، كه بود؟

الف) حجربن عدى t t ب) عمّار ياسر

ج) ميثم تمّار t t د) قيس بن سعد

6. نام فرماندۀ خيانتكار امام حسن (ع) در جنگ با معاويه كه بود؟

الف) عبدالله بن اخطل t ب) عبيدالله بن عبّاس

ج) ظبيان بن عماره t t د) سعيدبن قيس

٧. نخستين بار چه كسى پيشنهاد صلح را مطرح كرد؟

الف) عمروبن عاص t t ب) حجربن عدى

ج) معاويه t t د) امام حسن (ع)

٨. دليل اصلى امام حسن (ع) براى پذيرش صلح، چه بود؟

الف) نداشتن ياور t t ب) حفظ خون شيعيان

ج) اعتقاد به شايستگى معاويه t د) عدم تمايل امام به خلافت

٩. چه كسى دريافت خراج اهواز، فسا و دارابجرد را به عنوان شروط صلح نامه مطرح كرد؟

الف) امام حسن (ع) t t ب) معاويه

ج) عبدالله بن نوفل t t د) سليمان بن صرد

1٠. چرا امام حسن (ع) ماليات اهواز و ساير شهرها را نپذيرفت؟

الف) چون ناچيز بود. t ب) چون متعلّق به بيت المال بود.

ج) چون دريافت آن مقرون به صرفه نبود. د) چون معاويه موافقت نكرد.

11. منظور از جابلق و جابرس چيست؟

الف) مغرب و مشرق t ب) عربستان و يمن

ج) كوفه و بصره t t د) مكه و مدينه

ص: 140

12. به چه دليل اغلب مردم كوفه و بصره در ابتدا از جنگ امام حسن (ع) با معاويه حمايت كردند؟

الف) براى گرفتن غنايم جنگى t ب) جلوگيرى از تسلّط شاميان

ج) دشمنى با معاويه t د) دوستى با امام حسن (ع)

13. امام حسن (ع) پس از صلح با معاويه به كدام شهر كوچيد؟

الف) مدينه t t ب) مكه

ج) بصره t t د) يمن

14. كدام گزينه از شروط امام حسن (ع) براى صلح با معاويه نبود؟

الف) معاويه كسى را به جانشينى خود برنگزيند.

ب) عموم مسلمانان از دست و زبان معاويه در امان باشند.

ج) شيعيان در امنيّت به سر برند.

د) ماليات ساليانۀ اهواز، دارابجرد و فسا در اختيار امام قرار گيرد.

براى پژوهش

1. دربارۀ زندگى امام حسن (ع) تحقيق كنيد.

2. شرايط امام براى صلح با معاويه را ارزيابى و تحليل كنيد.

3. اوضاع مردم كوفه و شام را مطالعه و تحليل كنيد.

4. زندگى دوستان و دشمنان واقعى امام حسن (ع) را مطالعه و تحقيق كنيد.

5. دربارۀ غربت بقيع و مدفن امام حسن (ع) تحقيق و مطالعه كنيد.

ص: 141

بخش سوم: آغاز خلافت امويّان

اشاره

ص: 142

ص: 143

فصل اول: خلافت معاويه

اشاره

اهداف

در اين فصل ازدانشجو انتظار مى رود:

1. آگاهى بيشترى درباره زندگى و شخصيّت معاويه كسب كند؛

2. دانسته هاى خويش را در خصوص فتنه انگيزى هاى معاويه افزايش دهد؛

3. بر دلايل و زمينه هاى به قدرت رسيدن بنى اميّه واقف گردد؛

4. به ارزيابى اوضاع اجتماعى و سياسى آن دوره بپردازد؛

5. با بدعت ها و نوآورى هاى معاويه بيش از گذشته آشنا شود.

ص: 144

ص: 145

١. زندگينامه

معاويه پنج يا هفت سال پيش از بعثت، در مكه متولّد شد. (1)پدرش - ابوسفيان - از سران كفر بود كه پس از بيست سال مبارزه با رسول خدا (ص) ، هنگام فتح مكه مسلمان شد. مادرش هند - معروف به هند جگرخوار - نيز از مخالفان سرسخت اسلام بود. او به كمك غلام خود، وحشى، حمزه، عموى پيامبر (ص) - را در جنگ احد به شهادت رساند. سپس سينۀ او را شكافت و كبدش را به دندان گرفت. از دوران كودكى معاويه، اطلاع چندانى در دست نيست. او پس از فتح مكه، در هجده سالگى اسلام آورد و در جنگ حنين و طائف شركت كرد. پيامبر (ص) او را از «طلقاء» (2)و «مؤلّفۀ قلوبهم» (3)دانست و غنايمى را به وى بخشيد. معاويه چندى براى رسول خدا (ص) كتابت كرد و نگارش نامه ها و اسناد مالى را بر عهده گرفت. در دورۀ ابوبكر، تحت فرماندهى برادرش يزيدبن ابى سفيان در فتح صيدا، جبيل، عرقه و بيروت حضور داشت و در سال 1٩ ق، از سوى خليفۀ دوم، ابتدا به امارت اردن و سپس دمشق گمارده شد و حدود بيست سال بر منطقۀ شامات حكومت كرد. (4)


1- الاصابه، ابن حجر، ج 6، ص 12٠.
2- اسيران آزاد شده، (لسان العرب، ابن منظور، ج 1٠، ص 22٨؛ ر. ك: مروج الذهّب، ج 1، ص 2٨5) .
3- كسانى كه انگيزۀ معنوى نيرومندى براى پيشبرد اهداف اسلامى ندارند و مى توان با تشويق مالى محبّت آنان را جلب كرد، (توبه: ذيل آيۀ 6٠) .
4- الطّبقات الكبرى، ج 3، صص 1٠ و 12 و ج ٧، ص 4٠6؛ تاريخ مدينه دمشق، ابن عساكر، ج 5٩، ص 55؛ الاستيعاب، ج 3، ص 1416؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 336؛ الاصابه، ابن حجر، ج 3، ص 333 و ج 6، ص 12٠ و ج ٨، ص 26؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 21٨؛ سير اعلام النّبلاء، ذهبى، ج 3، صص 11٩- 162.

ص: 146

معاويه با زنان متعدّدى چونكثنه، ميسون، فاخته و كنود پيوند زناشويى بست و صاحب فرزندانى مانند يزيد، عبدالله، هند، عايشه و رمله شد. (1)دربارۀ پايبندى وى به عقايد و احكام اسلامى گفته اند كه او به نبوّت حضرت محمّد (ص) اعتقادى نداشت و همواره آرزو مى كردكه روزى نام آن حضرت فراموش شود. معاويه بدون توجّه به نهى رسول خدا (ص) ، لباس حرير مى پوشيد؛ از ظروف طلا و نقره استفاده مى كرد؛ در حال احرام، خود را معطّر مى ساخت؛ احكام قضايى اسلام را نيز زير پا مى گذاشت؛ حقوق مردم را ناديده مى گرفت؛ اموال عمومى را به نزديكان و بستگان خويش مى بخشيد و ديگر اين كه وى بسيارى از ياران على (ع) ، امام حسن (ع) ، شيعيان و مخالفان خود را به قتل رساند. (2)

او در سال4٠ق، پس از ماجراى صلح با امام حسن (ع) ، به خلافت رسيد و سرانجام شب پنج شنبه نيمۀ رجب سال 6٠ ق در دمشق درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. (3)

٢. كارگزاران

معاويه پس از آن كه از مردم عراق بيعت گرفت، به شام بازگشت و كارگزاران خود را تعيين كرد. او عبدالله بن عامر بن كريز، عبدالرحمان بن سمره، عبدالله بن دراج، عبدالرحمان بن ابى بكره، زيادبن ابيه، مغيرۀ بن شعبه، عمروبن عاص، عبدالله بن عمروبن عاص، حكم بن عمرو غفارى، ابن اَثال نصرانى، عقبۀ بن نافع فهرى، عبدالرحمان بن امّ الحكم، نعمان بن بشير، عبيدالله بن زياد، فيروز ديلمى، اسلم بن زرعه و مروان بن حكم را بر شهرهايى مانند بصره، كوفه، خراسان، سمرقند، يمن، موصل، افريقيّه، مصر، مغرب، مدينه و خراج


1- نسب قريش، زبيرى، ج 1، صص 43 و44.
2- تاريخ مدينۀ دمشق، ابن عساكر، ج 6٨، ص ٩3؛ النّصائح الكافيه، محمّدبن عقيل، صص ٨2 و 12٨.
3- تاريخ مدينۀ دمشق، ابن عساكر، ج 5٩، ص 55. .

ص: 147

كوفه، بصره و حمص گمارد. كسانى مانند عمروبن عاص، يزيدبن حر عَبَسى و ضحّاك بن قيس - رييس پليس - نيز بر وى نفوذ داشتند. (1)

٣. مهم ترين وقايع

الف) ادامۀ فتوحات

در دورۀ خلافت معاويه، فتوحات در ايران، روم، سند، هند و شمال آفريقا گسترش يافت و مناطقى مانند بلخ، هرات، كابل، جوزجان، اهواز، سمرقند، قبرس، صقليه، أرواد و قسطنطنيه به دست مسلمانان افتاد و غنايم و خراج بسيارى را نصيب خليفۀ اموى كرد. (2)

ب) شهادت امام حسن (ع)

معاويه در صلح نامه تعهّد داده بود كه هيچ گونه تعرّضى به امام و ياران و بستگان ايشان نداشته باشد؛ امّا پيش از آن كه يزيد را به وليعهدى خويش برگزيند، جعده - همسر امام حسن (ع) - را مقابل دريافت صدهزار درهم و وعدۀ ازدواج با يزيد فريب داد و او را تشويق كرد تا امام (ع) را با سمّى كه براى وى فرستاده بود، مسموم كند و به شهادت برساند. (3)آن گاه مبلغ ياد شده را براى وى فرستاد، امّا دربارۀ ازدواج با يزيد گفت كه خواستار حيات فرزندش يزيد است و از آن امتناع ورزيد. سپس با اظهار خوشحالى از شهادت آن حضرت، گفت كه چگونه امام (ع) ، با نوشيدن شربتى از عسل از دنيا رفته است! (4)


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 21٧ - 23٨.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 21٧ - 23٨.
3- الاستيعاب، ج 1، ص 3٨٩؛ مروج الذهّب، ج 1، ص 346.
4- الاستيعاب، ج 1، ص 3٩٠؛ مروج الذهّب، ج 1، ص 34٧.

ص: 148

ج) شهادت حُجْربن عَدى

حُجْر از اصحاب رسول خدا (ص) ، و ياران برجستۀ اميرمؤمنان (ع) و شيعيان مشهور بود كه در جنگ جمل، صفّين و سپاه امام حسن (ع) حضورى فعّال داشت. وقتى زيادبن ابيه، امارت كوفه را به دست گرفت، حجر را فراخواند و دوستى پيشين خود با على (ع) را باطل شمرد و از تغيير اوضاع سياسى و اجتماعى سخن گفت. همچنين به وى سفارش كرد كه مراقب زبان خود باشد؛ امّا حجر گفتۀ وى را نپذيرفت و دنياخواهى را عامل فساد عقيدۀ وى دانست. به هر روى، طرفدارى آشكار حجر از امام على (ع) و بدگويى وى از معاويه، خشم والى كوفه را برانگيخت و او و چهارده نفر از يارانش را دستگير و به زندان افكند. آن گاه به دستور زياد، شمارى از اشراف و بزرگان كوفه شهادت دادند كه حجر و ياران او بيعت شكسته، فتنه گر و كافر شده اند. سپس آنان را نزد معاويه فرستاد. معاويه نيز فرمان قتل آنان را صادر كرد و حجر و شش تن از دوستان او را در «مَرْج عَذْراء» (1)به شهادت رساند و بقيّه را به شفاعت شمارى از نزديكان ايشان بخشيد. اين واقعه در سال 51 ق اتّفاق افتاد. (2)

د) شورش خوارج

پس از شهادت امام على (ع) ، كوفيان به پنج گروه تقسيم شدند: شيعيان؛ خوارج؛ غنيمت جويان طمع كار؛ قبيله گرايان و آنان كه متعصّبانه و بدون توجّه به ملاك هاى دينى از رييس قبيله پيروى مى كردند؛ عامّۀ مردم بدون بينش دينى و سياسى. (3)خوارج افزون بر دشمنى با على (ع) و شيعيان، همواره از مخالفان سرسخت خلفاى اموى به شمار مى رفتند.


1- نام روستايى در دمشق، (معجم البلدان، ج 4، ص ٩1) .
2- انساب الاشراف، ج 2، صص 161 - 16٨؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، صص ٨5 و ٩٩ و ج 15، ص1٠٠؛ الاصابه، ج 2، ص 32؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج 12، ص 226.
3- الارشاد، ج 2، ص 1٠.

ص: 149

آنان با نفوذ در قبايل گوناگون، به جمع آورى نيرو پرداختند وبارها در قالب دسته هاى كوچك و بزرگ و به فرماندهى كسانى چون عبدالله بن ابى الحوساء، حوثرۀ بن وداع، فروۀ بن نوفل، شبيب بن بجره، معين بن عبدالله خارجى، ابومريم و سهم بن غالب، با سپاه كوفه و شام جنگيدند. (1)همچنين در زمان امارت مغيرۀ بن شعبه بر كوفه كه سياست مماشات با مخالفان را در پيش گرفته بود، قدرتى دوباره يافتند و با گردآورى ياران خويش از ساير نقاط، بار ديگر به فرماندهى مستوردبن علفه دست به شورش زدند؛ ولى در برابر نيروهاى مغيره كه جمعى از آنان شيعه بودند، شكست خوردند. (2)

4. اقدامات

الف) ترويج دشنام به آل على (ع) و فشار بر شيعيان

معاويه همواره امام على (ع) ، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) را دشنام مى داد. او آشكارا در مكه و مدينه و بر فراز منابر به لعن آن بزرگواران مى پرداخت و كارگزاران خويش را نيز بدين امر ترغيب مى كرد. حتّى عبارت خاصّى در لعن على (ع) ساخته و آن را به شهرهاى گوناگون فرستاد تا بر فراز منابر بازگو شود. او بر اين باور بود كه بايد كودكان با اين عقيده تربيت شوند و بزرگان پير گردند و كسى از آن حضرت، به نيكى ياد نكند؛ به هر روى اظهار بيزارى از على (ع) ، در دورۀ بنى اميّه رواج يافت. آنان به ويژه در خطبه هاى نماز جمعه و عيد، لعن آن حضرت را واجب مى شمردند. حتّى وقتى با مخالفت مردم و خروج آنان از مساجد رو به رو شدند، خطبه هاى عيد را بر نماز مقدّم داشتند؛ امّا سرانجام عمربن عبدالعزيز (٩٩ - 1٠1 ق) ، هفتمين خليفۀ اموى از اين كار جلوگيرى كرد و لعن على (ع) را ممنوع كرد. (3)


1- الكامل فى التّاريخ، ج 3، ص 516.
2- انساب الاشراف، ج 2، صص 133 - 13٧؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، صص 4٠٩ -413، 421 و 425؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 134.
3- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 3٠6؛ مروج الذهّب، ج 1، ص 42٨.

ص: 150

معاويه همچنين علاوه بر قتل تعداد فراوانى از شيعيان، به عمّال خود دستور داد تا گواهى آنان در محاكم قضايى را نپذيرند، نامشان را از ديوان عطا حذف و خانۀ ايشان را خراب كنند. (1)

ب) جعل حديث

بعد از رحلت (2)رسول خدا (ص) ، برخى از افراد با انگيزه هاى گوناگون به جعل حديث پرداختند و سخنان دروغين فراوانى را به آن حضرت نسبت دادند. با روى كار آمدن بنى اميّه، اين موضوع دامنۀ بيشترى يافت و آنان براى رقابت با بنى هاشم - به ويژه اهل بيت (عليهم السلام) - احاديث بسيارى را به نفع خود جعل كردند. اغلب اين روايات كه به بدگويى از على (ع) و فرزندان ايشان و نيز فضايل بنى اميّه و به خصوص معاويه و توجيه سلطنت وى و مقدّس بودن سرزمين شام اختصاص داشت، كمك شايانى به خلفاى اموى كرد و آنان را در جهت پيشبرد اهداف خود موفّق گردانيد. معاويه، مبالغ هنگفتى به سازندگان حديث مى پرداخت و گاه آنان را بر امارت شهرها مى گماشت. منابع به آمار احاديث ساختگى، سازندگان و محلّ آن اشاره كرده اند. (3)

ج) موروثى كردن خلافت

برخى از پيروان مكتب خلفا بر اين باورند كه پيامبر (ص) ابوبكر را به جانشينى خويش برگزيد؛ امّا گروهى ديگر از آنان معتقدند كه آن حضرت كسى را به جانشينى تعيين


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 63.
2- البتّه در زمان حيات پيامبر (ص) نيز عدّه اى به دروغ سخنانى را از زبان حضرت نقل مى كردند و به ايشان نسبت مى دادند؛ امّا رسول خدا (ص) به شدّت با آنان برخورد مى فرمود و حتّى گاه به كشتن آنان فرمان مى داد، (الاحكام، ابن حزم، ج 2، ص 2٠3) .
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، صص 63 و 6٧ و ج 11، ص 46؛ البدايه و النّهايه، ج 6، ص 24٧ و ج ٨، ص 13٠؛ اضواء على السنّة المحمّديه، ابوريه، صص 6٧، 11٨ و 121؛ الغدير، امينى، ج 5، ص 2٠٩.

ص: 151

نكرد و امر امّت را به مردم واگذاشت. (1)با اين همه، از روايات تاريخى برمى آيد كه ابوبكر با تعيين عمربن خطّاب به جانشينى خود، زمينۀ موروثى كردن خلافت را فراهم آورد و سپس معاويه ضمن بهره گيرى از آن و تعيين فرزندش يزيد براى وليعهدى و خليفۀ پس از خود، ماهيّت خلافت را به كلّى تغيير داد و به سلسلۀ پادشاهى تبديل كرد. اين رويه در دورۀ خلافت مروانيان و عبّاسيان ادامه يافت و معيارهاى اسلامى براى تعيين خليفه به فراموشى سپرده شد.

البتّه منابع تاريخى آورده اند كه معاويه به دليل علاقۀ شخصى خود به يزيد و ملاحظۀ شايستگى هاى! او، بدين امر مبادرت ورزيد و فرزندش را به جانشينى خويش برگزيد (2)؛ اما با توجّه به تلاش گسترده اى كه وى طى چند سال براى رسيدن به قدرت سامان داد، بايد پذيرفت كه انگيزۀ معاويه براى تعيين جانشين، چيزى فراتر از عشق به فرزند بوده است. در اين زمينه مى توان به سخن ابوسفيان بر مزار حمزه - عموى پيامبر (ص) - و توصيۀ او به بنى اميّه و نيز عهدنامۀ معاويه به يزيد توجه كرد. (3)

به هر روى، معاويه پس از شهادت امام حسن (ع) در سال 5٠ ق، (4)از شاميان بيعت گرفت. سپس نامه اى به مروان بن حكم - والى مدينه - نوشت و از او خواست تا براى فرزندش يزيد از مردم بيعت بگيرد؛ امّا مروان كارى از پيش نبرد؛ به همين دليل معاويه او را بركنار كرد و سعيدبن عاص را به امارت اين شهر گماشت و به وى فرمان داد تا


1- مروج الذهّب، ج 1، ص 2٩٩؛ تاريخ الخلفاء، سيوطى، ج 1، ص 2.
2- تاريخ مدينه دمشق، ج 65، صص 3٩5 و 3٩٩؛ الكامل فى التّاريخ، ج 3، ص 5٠٧؛ نسب قريش، ج 1، ص 43.
3- الامتاع و المؤانسه، توحيدى، ج 1، ص ٩3؛ النّصائح الكافيه، محمّدبن عقيل، ص 11٠؛ شرح الاخبار، قاضى نعمان، ج 2، ص 52٨؛ الاستيعاب، ج 4، ص 16٧٩؛ النّزاع و التّخاصم، مقريزى، ص 5٩، (در اين منابع آمده كه ابوسفيان خطاب به حمزه گفت: «براى چيزى با ما جنگيدى كه سرانجام به دست ما افتاد» . هم چنين در آغاز خلافت عثمان در جمع بنى اميه گفت: «اى فرزندان اميه! خلافت را هم چون گوى دست به دست كنيد. آرزو داشتم كه حكومت براى كودكان شما موروثى شود، اين خلافت، همان ملك و پادشاهى است» .
4- تاريخ خليفةبن خياط، ص 15٨.

ص: 152

مردم را به بيعت با يزيد فراخواند؛ ولى او نيز در پاسخ نامۀ معاويه تأكيد كرد كه تا امام حسين (ع) ، عبدالرحمان بن ابى بكر، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر بيعت نكنند، مردم مدينه خلافت يزيد را نخواهند پذيرفت. پس از آن، معاويه نامه هاى متعدّدى براى بزرگان مدينه فرستاد و به تطميع و تهديد آنان پرداخت؛ امّا آنان سخت از سخنان معاويه به خشم آمدند و پاسخ هاى سرزنش آميزى براى وى نوشتند. آن گاه او به قصد شركت در آيين حج، رهسپار مدينه شد و موضوع را با مخالفان در ميان گذاشت. در پى آن، ابتدا عبدالله بن جعفر و عبدالله بن زبير به وى اعتراض كردند و گفتند كه بايد سنّت رسول خدا (ص) ، أُوْلُواْ الأَرْحَامِ (1)و جايگاه فرزند على (ع) ، ابن زبير و ابن عبّاس را ارج نهاد. سپس عبدالله بن عمر او را از پايه گذارى حكومت هرقلى و كسروى (2)برحذر داشت و خود را شايسته تر از يزيد دانست. (3)

به هر حال، معاويه بى هيچ دستاوردى به شام بازگشت؛ امّا طى ده سال كوشيد تا با تطميع و تهديد، مردم مدينه را به پذيرش خلافت يزيد راضى كند. او بدين منظور به شاعرانى كه در مذمّت يزيد شعر مى سرودند، مبالغى بخشيد و آنان را خاموش كرد. سپس هدايايى را براى مردم مدينه و حتّى امام حسين (ع) فرستاد؛ ولى حضرت نپذيرفت. افرادى چون ضحّاك بن قيس و عبدالرحمان بن عثمان را نيز - كه از يزيد حمايت كرده بودند -به امارت كوفه و جزيره گماشت. همچنين مردم مدينه و ساير مخالفان از جمله امام حسين (ع) ، عايشه، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير را تهديد كرد و از قدرت شاميان ترساند. (4)

به هر روى، معاويه در اواخر عمر، فرزندش يزيد را به طور رسمى بر كرسى خلافت نشاند و در عهدى كه براى او نوشت، تأكيد كرد كه همواره بنى اميّه و آل عثمان را بر


1- انفال: ٧5.
2- لقب پادشاهان روم و ايران.
3- الامامة و السياسه، ج 1، صص 151-164؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، صص 5٠3 - 511.
4- الكامل فى التاريخ، ج 3، صص 5٠3 - 511.

ص: 153

بنى هاشم و آل ابى تراب مقدّم دارد. (1)سرانجام پس از مرگ وى، نيروى پرتوان شاميان بر مردم پراكنده و ضعيف كوفه و حجاز فائق آمد و خلافت يزيد در بيشتر مناطق اسلامى استقرار يافت؛ ولى با مرگ زودهنگام وى و خوددارى معاويۀ بن يزيد از پذيرش خلافت، سلسلۀ پادشاهى معاويه از هم گسست و كاخ آرزوهاى او فروريخت.

د) بدعت ها و نوآورى ها

معاويه در امور گوناگون دينى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى، بدعت ها و نوآورى هايى را ايجاد كرد. او براى نخستين بار در اسلام، سلسلۀ پادشاهى را بنيان نهاد و فرزند خود را به وليعهدى برگزيد؛ براى خود، محافظ و دربان و نيزه دارانى را گماشت تا پيشاپيش او حركت كنند؛ در برابر مردم بر تخت نشست و مقرّر كرد تا همچون پادشاهان نزد وى حاضر شده و سلام كنند و فرمانبران، دست بسته در مقابلش بايستند؛ منشيان مسيحى را در امور حكومت به كار گرفت؛ ديوان خاتم را تأسيس كرد؛ اطراف مسجد ديوار كشيد؛ دريافتى مردم از بيت المال را مشمول زكات واجب قرار داد؛ تحويل هداياى مهرگان و نوروز به خليفه را كه در گذشته منسوخ شده بود، دوباره برقرار ساخت؛ اموال مردم را به نفع خود مصادره كرد؛ كاخى را براى سكونت خويش برافراشت؛ ساليانه بيش از يك ميليارد درهم از شهرهاى ايران، عراق، مصر و شام، ماليات مى گرفت؛ نخستين خليفه اى بود كه در همۀ مناطق اسلامى حتّى مدينه و مكه، درآمد شخصى ثابت داشت و ساليانه براى وى ارسال مى شد؛ زيادبن سميه را - كه از پدرى نامعلوم بود - با احضار شاهدانى، برادر خود خواند. (2)


1- الفتوح، ج 4، ص 34٨.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 5، ص 12٩؛ الكامل فى التّاريخ، ج 3، ص 443؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص232؛ الاستيعاب، ج 3، ص 142٠؛ النّصائح الكافيه، محمّدبن عقيل، ص 12٧؛ الاوائل، عسكرى، ج 1، ص ٧3.

ص: 154

5. تحليلى بر عملكرد معاويه

در تحليل عملكرد معاويه به چند نكته مى توان اشاره كرد:

الف) وى از خانواده اى برخاست كه سال ها از سردمداران مبارزه با رسول خدا (ص) و اسلام به شمار مى رفتند و وقتى به اجبار و از ترس كشته شدن به اسلام گرويدند، اعتقاد كفرآميز خويش را پنهان كردند و در عمل نيز نشان دادند كه به احكام اسلام پايبند نيستند؛ به همين دليل، هيچ كدام از منابع، حتّى طرفداران معاويه نيز، جز چند خبر جعلى، گزارش صحيحى از ديندارى، زهد و پرهيزكارى او و خانواده اش به دست نداده اند؛ بنابراين، نبايد انتظار داشت كه چنين شخصى در صورت دستيابى به قدرت و تسلّط بر جامعۀ اسلامى به ترويج دين پردازد و دينداران واقعى و صحابۀ رسول خدا (ص) را در امر حكومت به كار گيرد. توجّه به حضور دو شخص انصارى در كنار معاويه و وجود هفتاد بدرى، هفتصد نفر از بيعت كنندگان در بيعت رضوان و چهارصد نفر از مهاجران و انصار در شمار ياران على (ع) ، چنين نتايجى را به دست خواهد داد؛

ب) دشمنى معاويه با اهل بيت (عليهم السلام) و به ويژه امام على (ع) كه نخستين مسلمان و يار ديرينۀ پيامبر (ص) بود، در همين زمينه ارزيابى شود. به ويژه كه شواهدى در دست است كه نشان مى دهد اين دشمنى ها و كينه توزى ها برآمده از احقاد بدرى و خيبرى بود؛

ج) انحراف از غدير، آثار منفى فراوانى را در پى داشت كه يكى از مهم ترين آنها تسلّط معاويه و يزيد بر جامعۀ اسلامى است. اگر همگان به انتخاب رسول خدا (ص) گردن مى نهادند، هرگز زمينۀ خلافت دشمنان اسلام، همچون فرزند ابوسفيان فراهم نمى آمد؛

د) خوارج هم از دشمنان معاويه به شمار مى رفتند؛ ولى مبارزۀ آنان نه از سر دوستى با اهل بيت پيامبر (ص) كه برآمده از تفكّرى بى پايه و ناتوانى در شناخت دشمن واقعى اسلام بود؛ به همين دليل، آنان فرصت هاى بى شمارى را از امام على (ع) گرفتند و تلاش

ص: 155

حضرت را براى محو كامل امويان و در رأس آنان معاويه ناكام گذاشتند. بى ترديد اين خوارج بودند كه با كج فهمى هاى خويش جامعه اسلامى را از وجود امامان معصوم (عليهم السلام) محروم و به فرمانروايانى چون معاويه و يزيد مبتلا كردند؛

ه.) البتّه بى شك عامل اصلى شكست دينداران در دورۀ معاويه، ضعف بينش دينى و سياسى مردم جزيرةالعرب بود. هرگاه چنين اوضاعى بر جامعۀ اسلامى حاكم باشد و به گفتۀ شيخ مفيد، اركان جامعه را گروهى كج فهم، غنيمت جويان طمع كار، قبيله گرايانى كه متعصّبانه و بدون توجّه به ملاك هاى دينى از رييس قبيلۀ خود پيروى مى كنند و كسانى كه فاقد بينش دينى و سياسى هستند تشكيل دهند، شهادت مظلومانۀ امام على (ع) ، امام حسن (ع) ، حجربن عدى و ساير شيعيان در يمن و طائف و كوفه، امرى غيرممكن و دور از انتظار نخواهد بود.

خودآزمايى

1. معاويه در چه سالى اسلام آورد و پيامبر (ص) او را از چه گروهى خواند؟

الف) هشتم هجرت، طلقاء t ب) پنجم بعثت، مهاجرين

ج) هشتم هجرت، مؤلّفۀ قلوبهم t د) گزينه هاى الف و ج صحيح هستند.

2. اصطلاح «مؤلّفۀ قلوبهم» به چه معناست؟

الف) آنان كه انگيزه معنوى نيرومندى ندارند.

ب) آنان كه با تشويق مالى مى توان محبّتشان را جلب كرد.

ج) آنان كه دل هايى رقيق و انگيزه هايى خالص دارند.

د) گزينه هاى الف و ب صحيح هستند.

3. معاويه جمعاً چه مدّت در شام و سرزمين اسلامى امارت و خلافت كرد؟

الف) چهل سال t t ب) بيست سال

ج) سى سال t t د) ده سال

ص: 156

4. حجربن عدى كه بود و به چه دليل به دست معاويه كشته شد؟

الف) از خوارج، دشمنى با معاويه ب) از شيعيان، حمايت از على (ع)

ج) صحابى پيامبر (ص) ، دوستى با على (ع) د) گزينه هاى ب و ج صحيح هستند.

5. چند نفر از ياران حجربن عدى به شهادت رسيدند و محلّ آن كجا بود؟

الف) شش نفر، كوفه t ب) چهارده نفر، مرج عذراء

ج) چهارده نفر، شام t د) شش نفر، مرج عذراء

6. مستوردبن علفه، فرماندهى كدام دسته از شورشيان را در دورۀ معاويه بر عهده داشت؟

الف) شيعيان كوفه t t ب) خوارج

ج) شاميان t t د) مخالفان مدنى

٧. موضوع ولايت عهدى يزيد، نخستين بار از سوى چه كسى مطرح شد؟

الف) زيادبن ابيه t t ب) عمروبن عاص

ج) مغيرۀ بن شعبه t t د) مستوردبن علفه

٨. سنّت غلط دشنام به على (ع) و فرزندان آن حضرت از سوى چه كسى منع شد؟

الف) سليمان بن عبدالملك t ب) عبدالله بن زبير

ج) مروان بن حكم t t د) عمربن عبدالعزيز

٩. معاويه براى فشار بر شيعيان چه دستورى به كارگزاران خود داد؟

الف) گواهى آنان در محاكم قضايى را نپذيرند.

ب) نامشان را از ديوان عطا حذف كنند.

ج) خانه آنان را خراب كنند.

د) همه موارد.

1٠. يكى از اقداماتى كه معاويه را براى پيشبرد اهداف خود موفّق كرد، چه بود؟

الف) كشتار شيعيان t ب) جعل حديث

ج) شهادت حجربن عدى t د) سركوب خوارج

11. در كدام دوره زمينۀ اصلى خلافت موروثى فراهم آمد؟

ص: 157

الف) خلافت عمربن خطّاب t ب) خلافت ابوبكر

ج) خلافت عثمان t t د) سقيفه

12. چه كسى انتخاب يزيد را پايه گذارى حكومت هرقلى و كسروى خواند؟

الف) امام حسين (ع) t t ب) عبدالله بن عبّاس

ج) عبدالله بن زبير t t د) عبدالله بن عمر

13. توصيۀ معاويه به فرزندش يزيد چه بود؟

الف) تقديم بنى اميّه بر بنى هاشم ب) تقديم آل عثمان بر آل ابى تراب

ج) تكريم آل عثمان و بنى هاشم t د) گزينه هاى الف و ب صحيح هستند.

14. معاويه كدام يك از دوستان خود را برادر خواند؟

الف) عمروبن عاص t t ب) مروان بن حكم

ج) مغيرۀ بن شعبه t t د) زيادبن ابيه

براى پژوهش

1. تاريخ زندگى معاويه و ميزان پايبندى وى به اسلام را بررسى و مطالعه كنيد.

2. در خصوص عملكرد معاويه در مقابل امامان معصوم (عليهم السلام) و شيعيان تحقيق كنيد.

3. دربارۀ بدعت هاى معاويه و احاديث جعلى او به برخى از منابع رجوع كنيد و نتايجى را به دست آوريد.

4. واقعۀ غدير خم و آثار انحراف از آن را بررسى و ارزيابى كنيد.

5. دربارۀ اوضاع فرهنگى، اجتماعى و سياسى شام تحقيق كنيد.

ص: 158

ص: 159

فصل دوم: خلافت يزيدبن معاويه

اشاره

اهداف

در اين فصل از دانشجو انتظار مى رود:

1. بيش از گذشته با زندگى و شخصيّت يزيدبن معاويه آشنا شود؛

2. وقايع تاريخى دوره او را پى گيرى كند؛

3. اوضاع سياسى و اجتماعى آن دوره را ارزيابى كند و به نتايج مطلوبى نائل شود.

ص: 160

ص: 161

١. زندگينامه

يزيد در سال 25 يا 26ق در «بيت رأس» متولّد شد. (1)مادرش، ميسون دختر بحدل كلبى از طايفۀ بنى حارثه و مسيحى مذهب بود. (2)برخى منابع با استناد به شعر نسابۀ كلبى، يزيد را فرزند نامشروع غلام بحدل دانسته و آورده اند كه ميسون علاقۀ چندانى به معاويه نداشت و در ابياتى پسرعموى احمق و لاغر خود را بر او ترجيح داد و معاويه را چاق و پرخور ناميد (3)؛ به همين دليل، معاويه او را طلاق داد. وى سپس به نجد رفت و فرزند خود را در باديه به دنيا آورد. (4)يزيد با مادرش در بنى كلب - كه نصرانى بودند - اقامت كرد و فصاحت را از آنان آموخت (5)و مسيحى تربيتشد. حضور نديمان، منشيان و خواص نصرانى مانند سرجون واخطل در دستگاه خلافت معاويه و يزيد را مى توان مؤيّد چنين سخنى دانست. (6)

وى فرماندهى سپاه را در نبرد قسطنطنيه - كه در سال پنجاه هجرى اتّفاق افتاد - بر عهده داشت و طى سال هاى 51، 52 و53 سرپرست حاجيان بود. همچنين با دادن وعدۀ ازدواج


1- الكامل فى التّاريخ، ج 1، ص 4٨3؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 65، ص 3٩٨.
2- تاريخ خليفةبن خياط، ص 1٩6؛ عقدالفريد، اندلسى، ج 2، ص 131؛ شيخ المضيره ابوهريره، ابوريه، محمود، ص 1٧٧.
3- الزام النّواصب، مفلح بن راشد، ص 1٧1؛ تاريخ مدينة دمشق، ج ٧٠، ص 134؛ الحماسة البصريه، ابوالحسن بصرى، ج 1، ص 13٩.
4- حياه الحيوان الكبرى، كمال الدّين، دميرى، ج 2، ص 1٠٨.
5- مآثرالانافه فى معالم الخلافه، احمدبن عبدالله، قلقشندى، ج 1، ص 53.
6- جواهرالتّاريخ، كورانى، ج 3، صص 4٠1 و 4٠3؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 2٠، ص 161.

ص: 162

به جعده - همسر امام حسن (ع) - او را تشويق كرد تا حضرت را مسموم كند؛ امّا پس از شهادت امام (ع) ، به وعدۀ خويش عمل نكرد و جعده را لايق خود ندانست. (1)

دربارۀ ويژگى هاى ظاهرى و رفتارى يزيد گفته اند كه وى فردى درشت جثّه، بلندقامت و قوى هيكل بود و چشمانى سياه و موهاى فراوانى داشت. چهره اش به شدّت گندمگون بود و در آن آثارى از آبله مشاهده مى شد. (2)او بيشتر وقت خود را صرف شكار، ميگسارى، بازى با سگ و ميمون و رقص و آواز مى كرد. حتّى وقتى از حجبازمى گشت، در مدينه مجلس شراب برپا كرد. اين در حالى بود كه معاويه، امارت حاجيان را به او سپرد تا بدين وسيله او را از شراب خوارى بازداشته و از فشار منتقدان بكاهد. (3)

يزيد همسران متعدّدى نظير فاخته دختر هاشم بن عتبه، امّ كلثوم دختر عبدالله بن عبّاس و اُمّ مسكين دختر عاصم اختيار كرد و صاحب فرزندانى مانند معاويه، خالد، ابوسفيان، عبدالله، عبدالرحمان، عمرو، عاتكه، ابوبكر، محمّد، عثمان، عُتبة، يزيد، اُمّ يزيد، اُمّ محمد، رملة، اُمّعبدالرحمانو اُمّ عثمان شد. (4)

وى در رجب سال شصت هجرى، پس از مرگ معاويه به خلافت رسيد و در نيمۀ ربيع الاول سال 64 در 3٨ سالگى بر اثر ابتلا به بيمارى ذات الجنب (عفونت ريه) از دنيا رفت. (5)فرزندش معاويه بر او نماز گزارد و سپس در حُوارين يا حوران (محلّى در شام)


1- تاريخ خليفةبن خياط، ص 15٩؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 5، ص 26٩؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 2٨4.
2- التّنبيه و الاشراف، ج 1، ص 112؛ عقدالفريد، ج 2، ص 131؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج 65، ص 3٩٨.
3- تاريخ مدينة دمشق، ص 4٠6؛ الفخرى فى الآداب السّلطانيه، ابن طقطقى، ج 1، ص 16؛ الكامل فى التّاريخ، ج 4، ص 12٧.
4- المعارف، ابن قتيبه، ص 351؛ نسب قريش، ج 1، صص 44 و 11٩؛ عقدالفريد، ج 2، ص 131؛ لسان الميزان، ابن حجر، ج 3، ص 2٩1.
5- تاريخ اليعقوبى، ج2، ص 241؛ تاريخ خليفةبن خياط، ص 1٩6؛ تاريخ ابى زرعه، ابوزرعه دمشقى، ج 1، ص 26؛ عقدالفريد، ج 2، ص 131؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 65، ص 3٩٧؛ محاضرةالابرار و مسامرةالاخيار، ابن عربى، ج1، ص 52 (ابن حبان گفته است كه يزيد شبى در حال مستى مشغول رقص بود كه با سر به زمين خورد و مغزش بيرون پاشيد. الثّقات، ج 2، ص 314) .

ص: 163

به خاك سپرد. (1)بعضى گفته اند كه جنازۀ يزيد را به دمشق بردند و در مقبره باب الصّغير دفن كردند. عدّه اى ديگر با استناد به فاصلۀ چهارصد كيلومترى حوارين تا دمشق و اشعار اخطل و ابومسلم خولانى، اين نظريّه را رد كرده و به كل منكر نماز، غسل و دفن يزيد شده اند. (2)در گزارشى نيز آمده است كه عبدالله بن على عبّاسى در روزگار ابوالعبّاس سفّاح، قبر يزيد را شكافت؛ ولى جز يك قطعه استخوان و خطّ سياهى كه با خاكستر بر لحد وى كشيده شده بود، چيز ديگرى به دست نياورد. مقريزى نيز آورده است كه فقط انگشتان پاى يزيد در قبر بود. (3)

٢. كارگزاران

در دورۀ خلافت يزيد، عمرو بن سعيد بن عاص، وليدبن عتبه، عثمان بن محمّد بن ابى سفيان، نعمان بن بشير انصارى، عبيدالله بن زياد و سلم بن زياد بر مكه، مدينه، بصره، كوفه، سجستان و خراسان امارت كردند. كسانى مانندحميدبن حريث يا عبدالله بن عامر همدانى - رييس پليس -، سرجون بن منصور - كاتب و نديم - مسلمۀ بن حديده ازدى - مسئول جمع آورى خراج - ابوادريس خولانى، عبدالرحمان بن اذينه عبدى، شريح و عبدالله بن عثمان قاضى بصره، مكه و مدينه، سعيد مولى كلب - مسئول نگهبانان - و صفوان، غلام وى بودند و حسان بن بحدل كلبى، روح بن زنباع جذامى، نعمان بن بشير و عبدالله بن رياح نيز بر او نفوذ داشتند. (4)


1- تاريخ خليفةبن خياط، صص 1٩4 و 1٩6؛ مروج الذهب، ج 1، ص 3٧1؛ عقدالفريد، ج 2، ص 131.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 252؛ محاضرةالابرار، ج 1، ص 52؛ حياة الحيوان الكبرى، ج 1، ص 5٨؛ جواهرالتّاريخ، ج 3، ص 41٠؛ مروج الذهب، ج 1، ص 3٧1؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 2٠4.
3- مروج الذهب، ج 1، ص 43٨؛ النزاع و التخاصم، مقريزى، ص 13٩. بخشى از مطالب، در مقاله اى مربوط به زندگينامۀ يزيد از مقاله اى اقتباس شده كه نگارنده براى بنياد دائرةالمعارف اسلامى نوشته است.
4- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 252 -254؛ تاريخ خليفةبن خياط، ص 1٩6؛ عقدالفريد، ج 2، ص 132.

ص: 164

٣. مهم ترين وقايع

الف) اخذ بيعت از مردم

پس از شهادت امام حسن (ع) ، معاويه سعى كرد تا به هر شكل ممكن وليعهدى يزيد را مسجل سازد؛ امّا تلاش او ثمرى نبخشيد و تا زنده بود جز شاميان و تنى چند از عراقيان كسى با يزيد بيعت نكرد. (1)بعد از مرگ وى، يزيد به دمشق رفت و پس از اخذ بيعت مجدّد از شاميان، همّت خود را صرف كرد تا مخالفان مدنى را به بيعت و اطاعت از خود واداركند؛ بدين منظور نامه اى به وليدبن عتبه - والى مدينه - نوشت و ضمن گزارش مرگ معاويه، به او فرمان داد تا از افرادى چون امام حسين (ع) ، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر بيعت بگيرد و چنانچه امتناع ورزيدند، آنان را به قتل برساند و سرشان را براى او بفرستد. همچنينبا ساير مردم نيز، همانند آن دو رفتار كند، امّا امام (ع) و ابن زبير رهسپار مكه شدند. (2)

ب) شهادت امام حسين (ع)

دعوت مكرّر كوفيان از امام حسين (ع) و ارسال نامه هاى متعدّد براى آن حضرت، ايشان را بر آن داشت تا مسلم بن عقيل را به نمايندگى از خود روانۀ كوفه سازد و از صحّت و سقم نامه ها اطمينان يابد. (3)مسلم در ابتدا كوفيان را راستگو پنداشت؛ به همين دليل نامه اى به امام نوشت و آن حضرت را به كوفه دعوت كرد. از سوى ديگر، يزيد

امارت شهر كوفه را به عبيدالله بن زياد سپرد و به او دستور داد تا مسلم را دستگير و به قتل برساند يا از كوفه براند. سرانجام رفتار رعب انگيز ابن زياد، كوفيان را از گرد مسلم پراكنده كرد و او دستگير و به شهادت رسيد. وقتى يزيد از اقدام سريع ابن زياد در


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 65، ص 3٩5؛ الاخبار الطوال، دينورى، ص 22٧؛ الامامة و السياسة، ج 1، صص 151 - 153؛ تاريخ خليفةبن خياط، صص 16٠- 164؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 23٨.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 25٠؛ الفتوح، ج 5، ص 1٠؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 241.
3- انساب الاشراف، ج 1، ص 411.

ص: 165

دستگيرى و شهادت مسلم آگاهى يافت، او را ستود و وى را فردى چابك و با اراده خواند. همچنين به محض اطّلاع از حركت امام (ع) به سوى كوفه، او را مأمور كشتن آن حضرت كرد. (1)بدين منظور وى سپاهى سى هزار نفرى تدارك ديد و عمربن سعد را به فرماندهى آن گماشت. سپاه ابن سعد در كربلا به مصاف امام حسين (ع) رفت و آن حضرت و هفتادودو تن از ياران ايشان را با لب تشنه به شهادت رساند. سپس اهل بيت امام (ع) را اسير كرد و آنان را نزد ابن زياد برد. او نيز سرهاى بريدۀ شهيدان را همراه خانوادۀ آن حضرت به شام نزد يزيد فرستاد. وقتى سر سيّدالشّهدا (ع) را در برابر يزيد نهادند، با نى به دندان هاى حضرت زد و طى ابياتى ضمن انكار وحى و هرگونه خبرى از آسمان، آرزو كرد بزرگان قبيله اش كه در جنگ بدر كشته شدند، امروز شاهد نالۀ خزرجيان بودند و او را مى ستودند؛ چرا كه او از آل احمد انتقام گرفته و بزرگان ايشان را به تلافى بدر كشته بود. آن گاه دستور داد تا سر امام (ع) را به سردر مسجد جامع دمشق نصب كنند. (2)در برخى منابع آمده است كه يزيد ابتدا از شهادت امام حسين (ع) و يارانش مسرور شد و از ابن زياد تقدير كرد؛ امّا به زودى پشيمان شد و از ابن مرجانه بيزارى جست. عدّه اى نيز بر اين باورند كه يزيد اموال و تحفۀ بسيارى به ابن زياد بخشيد و او را به خود نزديك ساخت. سپس در اشعارى وى را قاتل فرد خارجى يعنى حسين (ع) و نابودكنندۀ دشمنان و حسودان خواند. (3)ماجراى اهانت ابن زياد و يزيد به امام سجّاد (ع) و حضرت زينب (عليها السلام) و موضع گيرى ها و خطبه هاى آن دو بزرگوار و نيز


1- الاخبار الطوال، صص 231 و 242؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 1٧6؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 65، ص 3٩5.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 245؛ مجمع الزّوائد، هيثمى، ج ٩، ص 1٩5؛ الامالى، شيخ صدوق، ص 231؛ روضه الواعظين، فتال نيشابورى، ص 1٩2؛ نهايه الارب فى فنون الادب، نويرى، ج 5، ص 46٠؛ الرد على المتعصّب العنيد، ابوالفرج بن جوزى، ص 4٨.
3- مختصر تاريخ دمشق، ابن منظور، ج 2، ص 14٩؛ الاخبار الطوال، ص 26٠؛ تذكره الخواص، ابوالمظفّربن جوزى، ص 26٠.

ص: 166

چگونگى بازگشت اهل بيت (عليهم السلام) به مدينه، از وقايع بسيار مهم و تاريخ ساز اين دوره به شمار مى روند كه شرح آنها به تفصيل در منابع متعدّد آمده است. (1)

ج) واقعۀ حره واقم

يزيد از آغاز خلافت خود، بارها عبدالله بن زبير را به بيعت و اطاعت از خويش فراخواند و حتّى در اين راه از تطميع و تهديد استفاده كرد؛ از جمله به عمروبن سعيد - حاكم جديد مدينه - دستور داد تا سپاهى را به فرماندهى عمروبن زبير - كه با برادرش دشمنى داشت - به مكه اعزام كند؛ امّا او نتوانست به موفّقيّتى دست يابد و سرانجام شكست سختى خورد. همچنينوى پس از ماجراى كربلا و اعلام بيعت شمارى از مكّيان با ابن زبير و تمايل مردم مدينه به وى، نامه اى محبّت آميز به عبدالله بن عبّاس - كه دعوت ابن زبير را رد كرده بود - نوشت و از او خواست تا مردم مدينه را به بيعت با او دعوت كند؛ ولى ابن عبّاس پاسخ دندان شكنى به يزيد داد و او را به دليل كشتن امام حسين (ع) ، سزاوار عذاب دنيا و آخرت دانست. از سوى ديگر، ملاقات گروهى از مردم مدينه با يزيد و اطّلاع از ماهيّت ضدّ دينى وى و ورود ابن مينا به اين شهر براى جمع آورى ماليات مخصوص خليفه، خشم مردم را برانگيخت؛ ازاين رو بر عثمان بن محمّد بن ابى سفيان - حاكم وقت مدينه - شوريدند و او و ساير امويان را از مدينه اخراج كردند. در پى آن، يزيد، مسلم بن عقبه را با پنج هزار نيروى جنگى به مدينه فرستاد و به آنان اجازه داد تا مردم را قتل عام و شهر را غارت كنند. شاميان بيش از ده هزار مرد مدنى را كشتند كه در ميان آنان هشتاد صحابى و هزاروهفتصد مهاجر و انصار بودند. همچنين خانه هاى بسيارى را غارت كردند. اين حادثه كه به واقعۀ حَرّه معروف است، روز 26 يا 2٧ ذى حجّۀ سال 63 ق و طى يك روز در منطقۀ حره واقم اتّفاق افتاد. (2)


1- ر. ك: تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 353.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 246؛ تاريخ خليفةبن خياط، صص 1٩3 -1٩4؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 256 - 25٧؛ انساب الاشراف، ج 2، صص 1٩٠-1٩4.

ص: 167

د) حمله به مكه

پس از آن كه سپاه مسلم بن عقبه (1)مردم مدينه را قتل عام كرد، روانۀ مكه شد تا كار ابن زبير را يكسره كند. آنان چند ماه شهر مكه را به محاصرۀ خود درآوردند و با منجنيق، كعبه را آتش زدند؛ امّا سرانجام در ربيع الاول سال 64 ق، وقتى خبر مرگ يزيد به آنان رسيد، به شام بازگشتند. (2)

ه.) فتوحات و قيام خوارج

در دورۀ خلافت يزيد، مناطقى در افريقيه، ايران و سوريه فتح شد و خوارج قيام هايى را به رهبرى مرداس بن اديه، نافع بن ازرق و زبيربن ماحوز به راه انداختند كه برخى از آنها به شكست انجاميد. (3)

4. تحليلى بر عملكرد يزيد

دورۀ خلافت يزيد، يكى از غم انگيزترين دوره هاى تاريخ اسلام به شمار مى رود؛ چراكه وى با استفاده از سياست جنگ طلبانه و خشن خود، فرزند رسول خدا (ص) را مظلومانه به شهادت رساند و اهل بيت آن حضرت را مورد هتك حرمت قرار داد.

بسيارى از مردم شهر پيامبر (ص) را به بهانۀ خوددارى از بيعت كشت كه در ميان آنان شمار زيادى صحابى، مهاجر و انصار بودند؛ حتّى اموال و نواميس ايشان را بر سپاهيان خود حلال كرد. او حرمت كعبه را نيز شكست و چند نوبت به مكه لشكركشى كرد و كعبه را به آتش كشيد. همچنين لهو و لعب را در اسلام رواج داد. از خوانندگان حمايت


1- البتّه مسلم بن عقبه در ميانۀ راه از دنيا رفت و حصين بن نمير، فرماندهى سپاه را بر عهده گرفت، (تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 3٨1) .
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 353؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 2٠٠؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 24٧.
3- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 252-254؛ تاريخ خليفةبن خياط، ص 1٩6؛ عقدالفريد، ج 2، ص 131؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 36٠؛ انساب الاشراف، ج 2، صص 13٩ - 141.

ص: 168

كرد و شراب خوارى را علنى ساخت. در روزگار او، خوانندگى، استفاده از آلات موسيقى و تظاهر به شراب خوارى به مكه و مدينه راه يافت. (1)

خودآزمايى

1. يزيد در كجا و در چه سالى متولّد شد؟

الف) مدينه، 13 ق -- ب) دمشق، 23 ق

ج) بيت رأس، 25 يا 26 ق -- د) حوارين، 2٧ ق

2. مذهب ميسون مادر يزيد چه بود؟

الف) مسيحى -- ب) يهودى

ج) مسلمان -- د) زرتشتى

3. يزيد در كدام فتح شركت داشت؟

الف) ايران -- ب) روم

ج) دمشق -- د) قسطنطنيه

4. يزيد در چه سالى به خلافت رسيد و در چه تاريخى از دنيا رفت؟

الف) 6٠-64 -- ب) 5٨-63

ج) 5٩-65 -- د) 61-6٨

5. چرا امام حسين (ع) رهسپار مكه شد؟

الف) براى رهايى از تهديد يزيد -- ب) براى انجام عمره

ج) براى همراهى با عبدالله بن زبير -- د) براى پرهيز از جنگ در مدينه

6. امام حسين (ع) چه كسى را به نمايندگى خود راهى كوفه كرد؟

الف) قيس بن مسهّر -- ب) زهيربن قين

ج) هانى بن عروه -- د) مسلم بن عقيل


1- الاغانى، اصفهانى، ج 4، ص 4٧٠؛ مروج الذهب، ج 1، ص 3٧٧.

ص: 169

٧. چگونه امام حسين (ع) از دعوت كوفيان اطمينان يافت؟

الف) دريافت نامۀ مسلم -- ب) دعوت مكرّر كوفيان

ج) استفاده از علم امامت -- د) هيچ كدام

٨. چه كسى فرماندهى سپاه كوفيان را بر عهده داشت؟

الف) عبيدالله بن زياد -- ب) شمربن ذى الجوشن

ج) عمربن سعد -- د) حرّبن يزيد

٩. سپاه ابن زياد و ياران امام چند نفر بودند؟

الف) 3٠ هزار، ٧2 -- ب) 2٠ هزار، ٨٠

ج) 25 هزار، 13٠ -- د) ٨٠ هزار، 2هزار

1٠. وقتى سر مبارك امام حسين (ع) را در برابر يزيد گذاشتند، چه گفت؟

الف) به ابن زياد دشنام داد.

ب) براى انتقام از آل احمد خرسند شد.

ج) آرزو كرد بزرگان بنى اميّه شاهد نالۀ خزرجيان بودند.

د) گزينۀ ب و ج صحيح هستند.

11. حادثۀ حره واقم چه بود و در چه زمانى اتّفاق افتاد؟

الف) قتل عام مردم مدينه به دست سپاهيان يزيد، سال 63 ق

ب) حمله به مكه و آتش زدن كعبه، سال 64 ق

ج) كشتار شيعيان يمن به دست ياران مسلم بن عقبه، سال 63 ق

د) قتل عام خوارج، سال 6٧ ق

12. كدام گزينه مربوط به رفتارهاى يزيد نيست؟

الف) شهادت امام حسين (ع) ، قتل عام مردم مدينه

ب) حمله به مكه، آتش زدن كعبه

ج) رواج لهو و لعب در اسلام، راه يافتن مظاهر فساد به مكه و مدينه

د) ترويج احاديث پيامبر (ص) ، حفظ حريم اهل بيت (عليهم السلام)

ص: 170

13. دلايل شورش مردم مدينه بر ضدّ يزيد چه بود؟

الف) ورود ابن مينا به مدينه براى گردآورى ماليات مخصوص يزيد

ب) به شهادت رساندن امام حسين (ع)

ج) اطّلاع مردم مدينه از ماهيّت ضدّ دينى يزيد

د) همۀ موارد

14. همواره نام امام حسين (ع) براى شيعيان با چه مفهوم غمبارى همراه است؟

الف) تشنگى -- ب) شهادت

ج) غربت -- د) شجاعت

براى پژوهش

1. دربارۀ زندگى يزيد تحقيق كنيد.

2. اوضاع اجتماعى و فرهنگى مردم شام و كوفه را بررسى كنيد.

3. در خصوص علل و عوامل شقاوت و سعادت انسان ها پژوهش كنيد.

4. دربارۀ مفاهيمى چون شهادت، ظلم ستيزى، امام شناسى، دشمن شناسى و دنياخواهى تحقيق و درس هاى آن را مرور كنيد.

5. تاريخ زندگى امام حسين (ع) را به تفصيل بررسى و حوادث آن را ارزيابى كنيد.

ص: 171

فصل سوم: انتقال خلافت به مروانيان

اشاره

اهداف

در اين فصل از دانشجو انتظار مى رود:

1. دانسته هاى بيشترى درباره شخصيّت و زندگى مروانيان كسب كند؛

2. حوادث تاريخى اين دوره را تجزيه و تحليل كند؛

3. روند تاريخى تغيير جايگاه خلافت به پادشاهى را ارزيابى كند؛

4. بيش از گذشته با زمينه هاى استقرار خلافت اموى و سقوط آن آشنا شود؛

5. آگاهى خود را در خصوص اوضاع اجتماعى و سياسى دوره امويان افزايش دهد.

ص: 172

ص: 173

١. گذرى بر تاريخ خلفاى مروانى (64-١٣٢ ق)

اشاره

بعد از مرگ يزيد، فرزندش معاويه به خلافت رسيد. او در زمان حيات يزيد، وليعهد معرّفى شد و مردم با وى بيعت كردند؛ امّا پس از بيست يا چهل روز و يا دو يا چهار ماه از آن كناره گيرى كرد. او علّت اين امر را، حقّانيّت اهل بيت (عليهم السلام) براى خلافت دانست و اذعان كرد كه جدّش معاويه در امر خلافت، با شخصيّتى به نزاع برخاست كه از نظر قرابت با رسول خدا (ص) و سابقه در اسلام، شايسته تر از او بود. آن گاه رفتارهاى ضدّ دينى پدرش را برشمرد و گفت كه وى، عترت رسول را كشت، حرمت مدينه را شكست و كعبه را به آتش كشيد؛ ازاين رو، من خلافت را نمى پذيرم و تصميم آن را به خودتان واگذار مى كنم. او حتّى پيشنهاد مروان و برخى از بستگان براى تعيين شوراى خلافت يا جانشين را رد كرد و مسئوليّت آن را نپذيرفت. معاويه چند روز پس از كناره گيرى از خلافت، در هفده يا بيست ويك سالگى، به طرز مشكوكى از دنيا رفت. آن گاه مروان بن حكم بر او نماز گزارد و كنار پدرش - يزيد - وى را به خاك سپرد. معاويۀ بن يزيد، هيچ فرزندى نداشت. (1)


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 254؛ الطّبقات الكبرى، ج 5، ص 3٩؛ مروج الذهب، ج 1، ص 3٧٩؛ سير اعلام النّبلاء، ج 4، ص 13٩ و ج 3، ص 546.

ص: 174

الف) مروان بن حكم

مروان در سال دوم هجرى در مكه به دنيا آمد. مادرش آمنه، دختر علقمۀ بن صفوان بن اميّه بود. پدرش - حَكَم - از سوى رسول خدا (ص) به طائف تبعيد شد و او دوران كودكى خود را در اين شهر گذراند؛ امّا پس از رحلت آن بزرگوار و در هشت سالگى، همراه پدر به مدينه كوچيد و در آنجا سكونت كرد. او با زنان متعدّدى همچون امّ ابان، دختر عثمان، رمله، قطيّه و ليلا ازدواج كرد و صاحب سيزده فرزند شد. آمده است كه وى قدى كوتاه، گردنى باريك و صورتى سرخ و سرى بزرگ داشت. او داماد و كاتب خليفۀ سوم بود و خليفه، اموال فراوانى از جمله فدك را به وى بخشيد؛ امّا او در حقّ عثمان خيانت كرد و زمينۀ شورش مردم و قتل او را فراهم آورد. همچنين در كنار طلحه و زبير در جنگ جمل شركت كرد و حضورى فعّال داشت؛ ولى در ميانۀ جنگ، طلحه را به قتل رساند و سپس متوارى شد و پس از پايان جنگ، حضرت على (ع) وى را بخشيد. مروان در دورۀ خلافت معاويه، بارها بر مدينه امارت كرد؛ ولى هر بار به دليل سستى در ادارۀ امور، از كار بركنار شد. او در خطبه هاى جمعه، همواره على (ع) را لعن مى كرد و در دورۀ يزيد، والى مدينه را براى كشتن امام حسين (ع) تشويق مى كرد. وى هنگام شورش مردم مدينه بر ضدّ امويان، از شهر اخراج شد؛ به همين دليل يزيد را بر ضدّ مدنى ها تحريك كرد و واقعۀ حره را پديد آورد. (1)

به هر روى، پس از مرگ معاويۀ بن يزيد، شورشى در ميان شاميان برپا شد و نعمان بن بشير و زفربن حارث، حاكمان اموى حمص و قنسرين و نيز ضحّاك بن قيس در دمشق، مردم را به بيعت با ابن زبير فراخواندند. در پى آن، ابن زبير طى حكمى ضحّاك را به ولايت دمشق برگزيد. از طرفى وقتى مروان اوضاع دمشق را به نفع زبيريان ديد، بر آن شد تا نزد ابن زبير رود و ضمن بيعت با وى، براى امويان درخواست امان كند؛ امّا


1- سير اعلام النّبلاء، ج 3، صص 4٧6 - 4٧٩؛ الطبقات الكبرى، ج 5، ص 35.

ص: 175

در ميانه راه، عبيدالله بن زياد مانع وى شد و او را تشويق كرد تا به شام بازگردد و خود مدّعى خلافت شود. سرانجام مروان به كمك ابن زياد، عمرو بن سعيد بن عاص، حسان بن بحدل كلبى و خالد بن يزيد بن معاويه در نيمۀ ذيقعدۀ سال 64 ق، در جابيه به خلافت رسيد و مردم مناطقى مانند اردن و دمشق با وى بيعت كردند.

سپس او با تشكيل سپاهى به فرماندهى ابن زياد و عمروبن سعيد، لشكر ضحّاك بن قيس را شكست داد و او را به قتل رساند. پس از آن به مصر رفت و طى نبردى كوتاه در فلسطين، وارد اين شهر شد و مردم را به اطاعت از خود واداشت. گروهى را نيز به رهبرى حبيش بن دلجه، براى جنگ با ابن زبير به حجاز فرستاد؛ امّا بسيارى از آنان در مصاف با نيروهاى بصرى ابن زبير كشته شدند. همچنينمروان براى تحقير خالدبن يزيد كه ادّعاى خلافت داشت، با مادرش - همسر سابق يزيد - ازدواج كرد؛ ولى او مروان را در رمضان سال 65 ق مسموم كرد و به قتل رساند. برخى نيز گفته اند كه مروان بر اثر ابتلا به طاعون از دنيا رفت. (1)

ب) عبدالملك بن مروان

وى سال 26 ق در مدينه متولّد شد. در كودكى نزد عثمان و ابوهريره به استماع حديث پرداختو زمان خلافت پدرش، به فقاهت، زهد و عبادت شهرت داشت؛ امّا وقتى شنيد كه خلافت به او واگذار شده است، قرآن را بست و گفت اين آخرين ملاقات ما با تو بود. آن گاه به شام رفت و ابتدا عمروبن سعيد را - كه در دمشق دست به شورش زده و اين شهر را تصرّف كرده بود - فريب داد و به وليعهدى خود برگزيد؛ امّا پس از چندى او را كشت. سپس نيروهايى را براى تصرّف عراق بدان سو گسيل داشت؛ ولى آنان شكست سختى خوردند. او بار ديگر در سال ٧2 ق پس از امضاى قرارداد صلح با


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 25٧؛ سير اعلام النّبلاء، ج 3، ص 4٧٩.

ص: 176

روميان، روانۀ عراق شد و مصعب بن زبير - حاكم عراق - را كشت و بر اين منطقۀ مهمّ تسلّط يافت. آن گاه سپاهى شش هزار نفرى به فرماندهى حجّاج بن يوسف ثقفى به حجاز فرستاد. او مدّت پنجاه روز، شهر مكه را به محاصرۀ خود درآورد و طى آن به وسيلۀ منجنيق و پرتاب آتش و سنگ، كعبه و مسجدالحرام را سوزاند و تخريب كرد. سرانجام وى ابن زبير و يارانش را به قتل رساند و بر حكومت نه سالۀ زبيريان پايان داد. (1)

عبدالملك سپس حجّاج را بر كوفه گمارد و او طى بيست سال حكومت بر اين شهر، گروه هاى شورشى خوارج را سركوب كرد و صدوبيست هزار نفر از خوارج و شيعيان را كشت و دست كم هشتادهزار نفر را به زندان افكند كه سى هزار نفر از آنان زن بودند. (2)سرانجام وى در شوّال سال ٨6 ق درگذشت.

ج) وليدبن عبدالملك

وى سال 4٨ ق به دنيا آمد. چون در رفاه بود، دانش چندانى نياموخت؛ امّا وقتى به خلافت رسيد، به امور ساختمانى و عمرانى روى آورد؛ از جمله مسجدالنّبى را توسعه داد و به رغم نارضايتى مردم، خانۀ زنان پيامبر (ص) در اطراف مسجد را تخريب و به مسجد ملحق گردانيد. همچنين درِ كعبه، ستون هاى داخل مسجد و ناودان را طلاكارى كرد. در دورۀ او، فتوحاتى در شرق و غرب مناطق اسلامى صورت گرفت. (3)

د) سليمان بن عبدالملك

وى سال 54 ق در دمشق متولّد و در باديه تربيت شد. مادرش ولاده، دختر عبّاس بن حزن بود. سليمان صورتى بزرگ و سفيد و موهايى بلند داشت؛ به طورى كه


1- الفتوح، ج 6، صص 33٩ - 342؛ مروج الذهب، ج 1، ص 3٩٧؛ انساب الاشراف، ج 2، صص 412 - 415.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 1٨2، مروج الذهب، ج 1، ص 421.
3- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 2٨3 -2٨4؛ تاريخ الخلفاء، ج 1، ص ٩1؛ سير اعلام النّبلاء، ج 4، ص 34٧؛ الاعلام، ج٨، ص 121.

ص: 177

روى شانه هايش مى ريخت. همچنين مردى فصيح، سخنور، دوستدار جنگ و پرخور بود كه چندين فرزند داشت. گويند وى در يك وعده غذا، چهل قطعه مرغ يا برّه اى چهار ماهه و شش قطعه مرغ و چهل عدد انار مى خورد. سپس به سراغ انگور طائفى مى رفت و سبدى از آن را تناول مى كرد. سليمان در سال ٩6 ق، بر كرسى خلافت نشست و ابتدا كارگزاران وليد را بركنار كرد و به آنان سخت گرفت. مناطقى را نيز در روم به تصرّف خود درآورد و جغرافياى اسلامى را گسترش داد. سپس عمربن عبدالعزيز - حاكم مدينه - را به جانشينى خود برگزيد. وى در صفر سال ٩٩ ق، در محلّى به نام دابق در شهر قنسرين، بر اثر بيمارى ذات الرّيه درگذشت. (1)

ه.) عمربن عبدالعزيز

او سال 61 ق در مدينه به دنيا آمد و همانجا تربيت شد. در كودكى به استماع حديث روى آورد و پس از چندى، به فقاهت و علم شهرت يافت. با اين همه، وقتى از مدينه خارج شد، همۀ دانسته هاى خود را فراموش كرد. وى با زنان متعدّدى مانند فاطمه دختر عبدالملك بن مروان ازدواج كرد و صاحب فرزندان بسيارى شد. عمر، چهره اى گندمگون و ظريف و بدنى لاغر داشت. وى چندى از سوى وليدبن عبدالملك فرماندار مدينه بود؛ امّا پس از مرگ سليمان بن عبدالملك به مقام خلافت نائل شد. او طى دو سال خلافت (٩٩-1٠1) ، ضمن معاشرت با محدّثان و فقيهان، دشنام دادن به حضرت على (ع) را ممنوع كرد، فدك را به فاطميان بازگرداند و به حاكم مدينه دستور داد تا ده هزار درهم ميان فرزندان فاطمه (عليها السلام) تقسيم كند. همچنين فرمان كتابت و تدوين احاديث رسول خدا (ص) را كه تا آن زمان ممنوع بود، صادر كرد. كوفيان و تازه مسلمانان را از پرداخت هرگونه خراج و مالياتى معاف داشت. نامه هايى به پادشاهان در مناطق


1- سير اعلام النّبلاء، ج 5، ص 111؛ الاعلام، ج 3، ص 13٠.

ص: 178

گوناگون نوشت و آنان را به اسلام و بهره مندى از مزاياى آن فراخواند. وى كارگزاران وليد را نيز كنار گذاشت و افرادى صالح بر ولايات گماشت و اصلاحات عمومى و اجتماعى فراوانى را به وجود آورد. در دورۀ وى، بخش هايى از هند به تصرّف مسلمانان درآمد. سرانجام در رجب سال 1٠1 ق، در دير سمعان، واقع در شهر حمص وفات يافت و همانجا به خاك سپرده شد. (1)

و) يزيدبن عبدالملك

وى سال ٧1 ق به دنيا آمد. مادرش عاتكه، دختر يزيدبن معاويه بود. يزيدبن عبدالملك چهره اى زيبا و هيكلى درشت داشت. زنان بسيارى اختيار كرد و صاحب يازده پسر شد. وى پس از مرگ عمربن عبدالعزيز، خلافت را به دست گرفت، امّا برخلاف او، جوانى متكبّر و هرزه بود. تمامى كارگزاران عمر را بركنار كرد، اصلاحات خليفۀ پيشين را ناديده گرفت و اخذ خراج و ماليات از مردم را به وضع سابق بازگرداند؛ حتّى بر نخل ها و مسيحيانى كه مسلمان شده بودند، ماليات و جزيه تعيين كرد. يزيدبن مهلب شورشى را نيز - كه به وسيلۀ عمر زندانى شده بود - آزاد ساخت. همين امر سبب شد تا ابن مهلب به يارى طرفداران خود بر كوفه و بصره تسلّط يابد و بار ديگر بر ضدّ خليفۀ اموى قيام كند. در دورۀ او، جنگ ها و شورش هايى در ايران و روم اتّفاق افتاد كه همه سركوب و مناطق ديگرى به جغرافياى اسلامى ملحق شد. دورۀ خلافت يزيد، چهار سال و چند ماه به طول انجاميد و سرانجام در شعبان سال 1٠5 ق، بر اثر ابتلا به سل، در اردن درگذشت. (2)


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 3٠6؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 56 و ج 15، ص 264 و ج 16، ص216 و ج 1٧، ص 21؛ الكامل فى التّاريخ، ج 2، ص 225 و ج 4، صص 532 و 5٨٩؛ مروج الذهب، ج 1، ص42٨؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 321؛ سير اعلام النّبلاء، ج 5، صص 114 - 14٨.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 31٠ - 313؛ مروج الذهب، ج 1، ص 435؛ سيراعلام النّبلاء، ج 5، ص 15٠.

ص: 179

ز) هشام بن عبدالملك

او در سال ٧1 ق در دمشق به دنيا آمد. مادرش فاطمه، دختر هشام بن اسماعيل بود. هشام چهره اى زيبا و هيكلى چاق داشت و چپ چشم و خشن بود. وى با زنان متعدّدى ازدواج كرد و صاحب فرزندان بسيارى شد. او پس از مرگ يزيدبن عبدالملك، به خلافت رسيد و تا سال 125 ق خلافت كرد. هشام علاقۀ فراوانى به جمع آورى اسب، لباس، فرش و لوازم جنگى داشت. وى مرزها را قوّت بخشيد و قنات هايى را در راه مكه ايجاد كرد كه همگى در ابتداى دولت عبّاسيان به دست داودبن على از ميان رفت. وى خالدبن عبدالله قسرى كه نصرانى زاده و همانند حجّاج بن يوسف، فردى خونخوار و دشمن على (ع) بود را به مدّت پانزده سال بر كوفه گمارد. او قيام زيدبن على را نيز سركوب كرد و او را به شهادت رساند. سرانجام در ربيع الاول سال 125 ق، به ورم گلو مبتلا شد و درگذشت. عبدالله بن على در دورۀ عبّاسيان، جنازۀ او را بيرون آورد و به دار آويخت. (1)

ح) وليد بن يزيد بن عبدالملك

وى در سال ٨٧ يا ٩٧ق در دمشق به دنيا آمد. مادرش امّ حجّاج، دختر محمّدبن يوسف ثقفى بود. وليد، چهره اى زيبا و سفيد داشت و مردى تنومند، كريم، ستودنى و شاعرى خوش طبع و نيكوسرا بود؛ امّا بيشتر سروده هايش از مضامين ضدّ اخلاقى و كفرآميز حكايت مى كرد. او طبق معاهدۀ پدرش با هشام، در يازده سالگى جانشين و وليعهد وى انتخاب شد. آن گاه طى سال هاى 116 و 11٩ ق به حجّ عزيمت كرد؛ امّا رفتارهاى ضدّ دينى او در مراسم حجّ، سبب شد تا هشام طى نامه اى او را سرزنش و مقرّرى اش را قطع كند. همچنين وليد را تهديد كرد و در صدد قتل وى برآمد؛ امّا او به رصافه گريخت و تا مرگ عمويش - هشام - در آنجا اقامت داشت. به


1- مروج الذهب، ج 1، ص43٧؛ سير اعلام النّبلاء، ج 5، ص 351؛ الاعلام، ج ٨، ص ٨6

ص: 180

هر روى، وليد ده روز پس از مرگ وى، در بيست ربيع الاول يا ششم ربيع الثّانى سال 125 ق، در 34 سالگى به خلافت رسيد. او به محض دستيابى به قدرت، اموال هشام و فرزندان او را سرشمارى وتوقيف كرد. كارگزارانش را كنار گذاشت و آنان را به روش هاى گوناگون آزار داد. همچنين قيام يحيى بن زيد را سركوب كرد و به يوسف بن عمر نوشت تا پيكر زيدبن على (ع) را آتش بزند و خاكستر او را در فرات بريزد. براى معلولان، جذاميان و نابينايان شامى مقرّرى و خدمتكار تعيين كرد؛ امّا اهمال تدريجى وى در امور زندگى مردم؛ مصرف بى رويۀ بيت المال در امور شخصى؛ بى توجّهى به اطرافيان؛ افراط در هرزگى؛ ميگسارى و مجالست با افراد فاسق و دشمنى با بنى اميّه، پايه هاى حكومتش را متزلزل كرد و زمينۀ سقوطش را فراهم آورد. سرانجام به دست سربازان پسر عمويش - يزيدبن وليد - كشته شد. آن گاه سرش را بر نى كردند و در شهر دمشق به گردش درآوردند؛ بنابراين خلافت يكسال و چند ماه وليدبن يزيد، با مرگ وى در روز پنج شنبه 25 يا 2٨ جمادى الثّانى 126 ق در 35، 36، 4٠، 42 يا 45 سالگى [بنابه اختلاف اقوال] پايان يافت. (1)

ط) يزيد بن وليد بن عبدالملك معروف به «يزيد ناقص»

وى در سال ٨6 ق در دمشق زاده شد. مادرش شاهفرند، دختر فيروز و نوۀ يزدگرد بود كه در ماوراءالنّهر به اسارت مسلمانان درآمد و حجّاج، او را براى وليدبن عبدالملك فرستاد. يزيد مردى فصيح و اهل ورع و پرهيزكارى بود. چهره اى گندمگون و بدنى لاغر و اعجاب انگيز داشت و از شنيدن غنا و موسيقى نهى مى كرد. او بر پسر عمويش - وليد - شوريد، او را به قتل رساند و سپس خود را خليفه خواند. يزيد ابتدا دريافتى


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 52٠؛ مقاتل الطّالبيين، صص ٩٧-٩٨؛ البداية و النهاية، ج ٩، ص 362؛ الكامل فى التّاريخ، ج 5، ص 264؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 63، ص 32٨؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 333؛ زهرالآداب و ثمرالالباب، قيروانى، ج 4، ص 3٨3؛ عمدةالطّالب، ابن عنبه، ص 25٨؛ مروج الذهب، ج 1، ص 43٩.

ص: 181

نظاميان را كاهش داد و به همين دليل به يزيد ناقص شهرت يافت. پس از آن، شورش هايى بر ضدّ حاكمان يزيدى در همه شهرها و مناطق اسلامى رخ داد. از جمله عبّاس بن وليد در حمص، بشربن وليد در قنّسرين، عمروبن وليد در اردن و يزيدبن سليمان در فلسطين قيام كردند. مروان بن محمّد نيز كه در ارمنستان به سر مى برد، به انتقام خون وليد، رهسپار عراق شد؛ امّا زمانى كه به حران رسيد با يزيد مصالحه كرد و طى آن، امارت موصل، ارمنستان، جزيره و آذربايجان به او واگذار شد. يزيد سرانجام پس از پنج ماه خلافت به دست برادرش - ابراهيم كه خواستار خلافت بود - در هفتم ذى حجّه سال 126 ق در دمشق به قتل رسيد. بعضى گفته اند كه او به مرض طاعون درگذشت و در باب الفراديس دمشق به خاك سپرده شد. وقتى مروان بن محمّد به خلافت دست يافت، جنازۀ او را بيرون آورد و به دار آويخت. (1)

ى) ابراهيم بن وليد بن عبدالملك

تاريخ تولّد و نام مادر وى معلوم نيست. او فردى چاق بود و چشمانى كوچك داشت كه در ذى حجّة سال 126 ق به خلافت رسيد و در صفر سال 12٧ ق، پس از هفتاد روز حكومت، از سوى مروان بن محمّد، كنار گذاشته شد. آن گاه چندى از عمر خود را در زندان سپرى كرد و سرانجام به دست عبّاسيان در سال 132 ق به قتل رسيد. (2)

ك) مروان بن محمّد

وى در سال ٧2 ق در جزيره به دنيا آمد. مادرش لبابه، از اسراى كُرد بود. مروان سرى بزرگ، هيكلى تنومند و چهره اى سفيد داشت و مردى خشن، بى رحم، اديب، سخنور، خوشگذران و دوستدار سفر بود. در دورۀ او، ضحّاك بن قيس خارجى، سليمان بن عبدالملك اموى و ثابت بن نعيم جذامى و بسيارى ديگر در حمص، عراق،


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 335؛ سير اعلام النّبلاء، ج 5، ص 3٧4.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 335؛ تاريخ مدينة دمشق، ج ٧، ص 246.

ص: 182

اردن و ساير شهرها دست به شورش زدند؛ امّا او شورش ها را سركوب كرد. حتّى مختاربن عوف خارجى كه در مدينه قدرت را به دست گرفته بود، در مصاف با سپاه شام شكست خورد و به يمن گريخت. همچنين ابومسلم خراسانى در محرّم 132، سپاهى را به فرماندهى قحطبه به جنگ ابن هبيره - دست نشاندۀ مروان در عراق - فرستاد و او را شكست داد و زمينۀ اضمحلال امويان را فراهم آورد. از سوى ديگر، ابوسلمه خلال - پايه گذار حكومت عبّاسيان - ابوالعبّاس سفّاح را به كوفه برد و پس از دو ماه، مردم را به بيعت با وى فراخواند. چندى بعد سفّاح، عموى خود - عبدالله بن على - را روانۀ جزيره كرد تا نيروهاى شامى را در هم بشكند و مروان را به قتل برساند. وقتى عبدالله بر جزيره تسلّط يافت و آهنگ شام كرد، مروان ابتدا به فلسطين و سپس به مصر گريخت. سرانجام در منطقه اى به نام بوصير به دست ياران عبدالله بن على كشته شد. با مرگ وى در ذى حجّه سال 132 ق، دورۀ خلافت امويان پايان يافت و دورۀ عبّاسيان آغاز شد. (1)

٢. مهم ترين وقايع

الف) جنبش توّابين

وقتى عبيدالله بن زياد بر امارت كوفه گمارده شد، اوضاع سياسى و اجتماعى اين شهر به كلّى تغيير كرد. نوميدى و ترس از خشونت ابن زياد، فضاى كوفه را فراگرفت و كوفيان به رغم دعوت از امام حسين (ع) ، دست از يارى آن حضرت برداشتند؛ امّا اندكى پس از واقعۀ كربلا، از كردۀ خويش سخت پشيمان شدند و در صدد برآمدند تا به هر شكل ممكن، ننگ اين گناه بزرگ را از دامن خود شسته و دست كم از قاتلان سيّدالشّهدا (ع) انتقام گيرند يا با نثار خون خويش، به درگاه خداوند توبه كنند. همچنين در صورت پيروزى، كار را به اهل بيت (عليهم السلام) واگذارند. آن گاه سليمان بن صرد خزاعى را به


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 33٨؛ مروج الذهب، ج 1، صص 446-46٠.

ص: 183

رهبرى خويش برگزيدند. او طى سخنانى، از مردم خواست تا از مرگ نهراسند و همچون بنى اسرائيل (1)با كشتن خود، توبه كنند. سپس با ارسال نامه به مدائن و بصره، شيعيان را بدين امر دعوت كرده وبه جمع آورى نيرو و سلاح پرداخت. (2)

از سوى ديگر، با مرگ يزيد و فرار ابن زياد، كوفه به دست زبيريان افتاد. در اين ميان، اشراف و ثروتمندان كه اغلب آنان از بنى اميّه حمايت كرده و در شهادت امام (ع) دست داشتند، از بيم شمشير توّابين به حاكمان زبيرى پناه بردند. عبدالله بن يزيد - والى زبيرى كوفه - نيز با فريب توّابين، آنان را به مبارزه با شاميان - دشمن اصلى زبيريان - و ابن زياد - كه به دمشق گريخته بود - دعوت كرد. سليمان هم كه به گفتۀ مختار، فاقد شمّ سياسى بود و البتّه براى پرهيز از كشتار در كوفه، نيروهاى (3)خود را از شهر خارج كرد، اين در حالى بود كه عدّه اى از كوفيان اعتقاد داشتند كه ابتدا بايد قاتل اصلى امام حسين (ع) - يعنى عمربن سعد - كه در كوفه است مجازات شود؛ امّا سليمان به سخن آنان توجّهى نكرد و عمر را ضعيف و سهل الوصول و عبيدالله را دشمن واقعى امام (ع) خواند. به هر روى، توّابين نخست به كربلا رفتند و بر مزار سيّدالشّهدا (ع) گريستند و از حضرت خواستند تا توبۀ ايشان را بپذيرد. آن گاه به سوى قرقيسا - محلّى در مسير شام - عزيمت كردند و در عين الورده اردو زدند. در آن سو، مروان بن حكم از شاميان بيعت گرفت و براى تسلّط بر كوفه - كه اكنون در اختيار ابن زبير بود - سپاهى را به فرماندهى حصين بن نمير روانۀ اين شهر كرد. آنان ابتدا در مصاف با توّابين شكست خوردند؛ ولى با پيوستن


1- بقره: 54.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 426؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 342؛ تجارب الامم، ابن مسكويه، ج 2، صص1٠٨-11٠.
3- روشنگرى مختار باعث شد تا از شانزده يا دوازده هزار نفرى كه در سپاه توّابين حضور داشتند تنها سه هزار نفر در جنگ شركت كنند و بقيه در كوفه بمانند. حدود چهارهزار نفر از آنان نيز به مختار پيوستند، (تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 453؛ الفتوح، ج 6، ص 21٠) .

ص: 184

هشت هزار نيروى جديد به سپاه ابن نمير، سران توّابين از جمله سليمان بن صرد خزاعى، مسيب بن نجبه و عبدالله بن وال و عدّه اى ديگر كشته شدند. پس از آن، رفاعۀ بن شداد، بقاياى سپاه را جمع آورى كرد و شبانه به كوفه بازگشت. بدين ترتيب، نهضت توّابين كه از سال 61 ق آغاز شده بود، در سال 65 ق بدون هيچ دستاوردى پايان يافت. (1)

ب) قيام مختار

مختار از شيعيان معروف كوفه بود كه طى سال هاى 66-6٧ ق قيامى را بر ضدّ بنى اميّه ترتيب داد و از قاتلان سيّدالشّهدا (ع) انتقام گرفت. از زندگى مختار آگاهى چندانى در دست نيست؛ جز آن كه وى در طائف در خاندان ثقيف سكونت داشت و سپس در زمان خليفۀ دوم، همراه پدر به مدينه رفت و در آنجا تربيت يافت. فردى شجاع، فصيح، زيرك، صاحب انديشه و رأى و دوستدار اهل بيت (عليهم السلام) بود. پدرش ابوعبيد ثقفى، از فرماندهان شجاع اسلام به شمار مى رفت و در فتح عراق كشته شد. (2)

وقتى مسلم بن عقيل وارد كوفه شد، ابتدا در منزل مختار اقامت گزيد؛ امّا پس از آن كه اوضاع به نفع ابن زياد تغيير كرد و محلّ اختفاى او معلوم شد، به خانۀ هانى بن عروه رفت. مختار هنگام قيام مسلم در شهر حضور نداشت و چون به كوفه بازگشت، از سوى مأموران ابن زياد دستگير و زندانى شد؛ ولى پس از حادثۀ كربلا با دخالت شوهر خواهرش - عبدالله بن عمر - آزاد شد. آن گاه وى به طائف رفت و چندى در آنجا اقامت كرد. سپس عازم مكه شد و در آنجا با ابن زبير دست بيعت داد، مشروط بر اين كه در امور حكومت شريك او باشد. همزمان شهر مكه به محاصرۀ شاميان درآمد و او در كنار ساير مردم و خوارج به دفاع از حرم پرداخت؛ امّا به سبب بى توجّهى ابن زبير رهسپار كوفه شد. (3)


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 453 - 4٧1؛ الفتوح، ج6، صص 2٠3 - 225.
2- سير اعلام النّبلاء، ج 3، ص 53٨؛ الاعلام، ج ٧، ص 1٩2.
3- المنتظم، ابن جوزى، ج 2، ص 212؛ مروج الذهب، ج 1، ص 3٧٩؛ الارشاد، ج 2، صص 41 و 45؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 441 و 442.

ص: 185

ورود مختار به كوفه با قيام توّابين مصادف شد. وى كه متوجّه خطر ابن زبير و خطاى سليمان بن صرد شده بود، تلاش كرد تا شيعيان را از همراهى با توّابين بازدارد. در پى آن، بسيارى از كوفيان، اردوى سليمان را ترك كردند و چهارهزار نفر نيز به مختار پيوستند. در اين ميان، اشراف كوفه - يا قاتلان امام حسين - كه از قدرت يافتن مختار به هراس افتاده بودند، حاكم زبيرى را بر ضدّ وى تحريك كردند و سرانجام او را به زندان افكندند؛ امّا او پس از ماجراى توّابين، بار ديگر با وساطت و نفوذ عبدالله بن عمر آزاد شد. سپس به صورت پنهانى به جمع آورى نيرو پرداخت و كسانى چون ابراهيم بن مالك اشتر را به يارى طلبيد. آن گاه در ربيع الاول سال 66 ق، قيام خود را آغاز كرد و در مدّت كوتاهى بر شهر تسلّط يافت. در پى آن، عبدالله بن مطيع- حاكم زبيرى كوفه - پس از سه روز مقاومت، مخفيانه از شهر گريخت و قصر كوفه به دست مختار افتاد. (1)

مختار طى مدّت حكومت بر كوفه، سعى كرد با تمسّك به سيرۀ امام على (ع) ، با عموم مردم به ويژه ايرانيان رفتارى محبّت آميز و عادلانه داشته باشد؛ به همين دليل مردم نيز به او عشق مى ورزيدند. با اين همه، وى با اشراف و ثروتمندان اين شهر - كه دست به شورش زده بودند -جنگيد و بيش از نهصد نفر از آنان، به خصوص گروهى از قاتلان امام حسين (ع) را كشت. همچنين گروهى را براى نجات محمّدبن حنفيه از زندان ابن زبير به مكه اعزام كرد كه با موفّقيّت همراه بود. سپاهى را نيز به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر به مصاف شاميان فرستاد و پس از شكست آنان، عبيدالله بن زياد - فرماندۀ ايشان - و حصين بن نمير را نيز به هلاكت رساند. سپس تمامى كسانى كه در كربلا حضور داشتندو مرتكب جنايت شده بودند را يافت و مجازات كرد. با اين وجود، كسانى چون محمّد بن اشعث بن قيس به بصره گريختند و مصعب بن زبير را براى حمله


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 433 و 45٠-512؛ المنتظم، ابن جوزى، ج 2، صص 212-221.

ص: 186

به كوفه و كشتن مختار تحريك كردند. آنان افرادى را نيز به كوفه فرستادند تا مردم را از گرد مختار پراكنده كنند. در اين ميان، ابراهيم بن مالك هم كه در موصل حكومت را به دست گرفته بود، از حمايت مختار امتناع ورزيد؛ در نتيجه مختار در برابر سپاه زبيرى شكست خورد و به شهادت رسيد. (1)

برخى از منابع تاريخى و رجالى، مختار را كذّاب خوانده و گفته اند كه او ابتدا ادّعاى پيامبرى كرد و سپس محمّدبن حنفيه را مهدى آل محمّد (ص) ناميد و مردم را به امامت وى دعوت كرد. همچنين گفته اند كه او براى نيل به مقام خلافت، دست به قيام زد. در مقابل، رواياتى در دست است كه نشان مى دهد اهل بيت (عليهم السلام) از حركت مختار راضى بوده اند؛ از جمله اين كه امام حسين (ع) ، عمربن سعد را نفرين كرد و از كشته شدن وى به دست غلام ثقفى خبر داد. وقتى سر بريدۀ عمربن سعد و فرزندش را در برابر امام سجّاد (ع) گذاردند، حضرت براى نخستين بار بعد از حادثه كربلا خنديد. زمانى كه سر ابن زياد را به مدينه فرستادند، بنى هاشم او را ستودند و در حقّ وى دعا كردند، امام باقر (ع) از دشنام مختار نهى فرمود و او را انتقام گيرنده از قاتلان اهل بيت (عليهم السلام) و يارى دهندۀ ايشان خواند و رحمت الهى را براى وى آرزو كرد. ابن عبّاس نيز در پاسخ به ابن زبير كه او را كذّاب خوانده بود، مختار را كشندۀ قاتلان بنى هاشم و منتقم خون آنان و تسكين دهندۀ دل هاى ايشان دانست و گفت كه پاداش چنين كسى، دشنام نيست. به هر روى، بايد اذعان كرد كه علّت اصلى اين نسبت هاى ناروا، ضرباتى است كه مختار بر پيكرۀ بنى اميّه و زبيريان و قاتلان امام حسين (ع) و ياران آن حضرت وارد كرد. (2)


1- مروج الذهب، ج 1، صص 3٨1 و 3٩1؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 441، 51٧، 524، 52٩، 54٠، 552 و 55٨-56٩.
2- عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 1، ص ٨6؛ مروج الذهب، ج 1، ص 3٩٨؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 533، انساب الاشراف، ج 1، ص 444؛ الطّبقات الكبرى، ج 5، ص 1٠٠؛ اختيار معرفه الرّجال، طوسى، ج 1، ص 34٠؛ تاريخ خلفا، جعفريان، ص 6٠٠؛ اصدق الاخبار فى قصة الاخذ بالثّار، امين، ج 1، ص 2.

ص: 187

ج) شورش هاى پراكنده

يك- شورش ابن اشعث: بعد از كشته شدن ابن زبير در سال ٧2 ق و تسلّط عبدالملك بن مروان بر مناطق اسلامى، حجّاج بن يوسف ثقفى، امارت كوفه را به دست گرفت. آن گاه او در سال ٨٠ ق، عبدالرّحمان بن محمّدبن اشعث را براى فتح سيستان بدان سو گسيل داشت. ابن اشعث، ابتدا مناطقى را به تصرّف خود درآورد و اموال بسيارى را به غنيمت گرفت؛ ولى از ورود به ساير شهرهايى كه در اختيار رَتْبيل - پادشاه كابل - بود، هراسيد و در «بست» اقامت كرد و تصميم گرفت برخلاف نظر حجاج، فتوحات را تا سال بعد متوقّف سازد، امّا اين موضوع به كشمكشى ميان وى و حجّاج تبديل شد و او را بر آن داشت تا دست به شورش زند و سپاه خود را به جهاد با رهبران گمراه و بى دين و بركنارى امويان از خلافت فراخواند. در پى آن، در ذى حجّۀ سال ٨1 ق، وارد بصره شد و چهارهزار نفر از مردم اين شهر و نيز مردم كوفه به او پيوستند. در اين ميان حتّى فقيهان سنّى و شيعيانى حضور داشتند كه از ستم حجّاج به تنگ آمده بودند. در اين ميان، عبدالملك - خليفۀ اموى - به آنان پيغام داد كه حاضر است حجّاج را عزل كند؛ امّا شورشيان نپذيرفتند. شورش ابن اشعث تا سال ٨3 ق ادامه يافت؛ ولى سرانجام در برابر نيروهاى حجّاج در ديرالجماجم - محلّى در هفت فرسخى كوفه - (1)شكست خورد و تعداد فراوانى از ياران وى كشته يا اسير شدند. پس از آن، عبدالرّحمان به سوى خراسان گريخت؛ ولى ياران حجّاج او را تعقيب كردند و در خراسان كشتند. (2)

ابن اشعث در قيام خود، هيچ گونه انگيزۀ مذهبى خاصّى را دنبال نمى كرد و عامل اصلى


1- معجم البلدان، ج 2، ص 526.
2- الامامة و السّياسه، ج 2، صص 2٩ - 3٩؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 5، صص 142 - 1٨٨؛ البتّه طبرى معتقد است كه ابن اشعث به هرات رفت و چندى نزد رتبيل اقامت كرد؛ ولى سرانجام در سال ٨5 ق، به دست وى كه مورد تهديد حجّاج قرار گرفته بود، كشته شد.

ص: 188

آن، فقط مقابله با حجّاج و روحيۀ برترى جويى بود. شيعيان و فقهاى سنّى نيز صرفاً براى مخالفت با حاكم ستمگرى چون حجّاج به حمايت از ابن اشعث برخاستند.

دو- شورش يزيدبن مهلب: وى در عهد عبدالملك بن مروان با خوارج جنگيد. در دورۀ خلافت سليمان بن عبدالملك نيز بر امارت خراسان منصوب شد و به فتوحاتى در آن ناحيه و گرگان دست يافت؛ امّا پس از روى كار آمدن عمربن عبدالعزيز، به دليل آن كه غنايم به دست آمده را به حكومت نپرداخته بود، به زندان افتاد. وقتى يزيدبن عبدالملك به خلافت رسيد، او از زندان گريخت و به عراق رفت. در آنجا حدود سه هزار نفر به او پيوستند و با سپاه اموى به رهبرى عدى بن ارطاۀ - حاكم بصره - به نبرد پرداخت و آنان را شكست داد. پس از آن بر شهر بصره و نيز ناحيۀ شرق، اهواز، كرمان، مكران، سند و هند تسلّط يافت و براى اين مناطق، حاكمانى تعيين كرد؛ امّا در آن سو، يزيدبن عبدالملك سپاهى پنجاه هزار نفرى به فرماندهى برادرش - مسلمه - به مصاف آنان فرستاد. دو سپاه در صفر سال 1٠2 ق در محلّى به نام عَقْر - نزديك كوفه - در برابر هم قرار گرفتند. ابتدا مسلمه آنان را به صلح فراخواند؛ ولى يزيد نپذيرفت و سپاه شامى را اندك شمرد. آن گاه جنگ ميان آنان درگرفت و سه هزار نفر از جمله يزيدبن مهلب و چهار برادر او كشته شدند. (1)

سه- شورش خوارج: خوارج گروهى تندرو بودند كه پس از شكست ماجراى حكميّت، دست به شمشير بردند و در برابر امام على (ع) صف آرايى كردند؛ ازاين رو، حضرت در نهروان به مصاف ايشان رفت و تمامى آنان را به قتل رساند. فقط كمتر از ده نفر موفّق به فرار شدند كه پس از شهادت امام (ع) ، بار ديگر سازمان يافتند و افراد ديگرى به آنان پيوستند. آن گاه طى سال هاى متمادى تلاش كردند تا حكومت بنى اميّه را


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 2٩6، 3٠1، 3٠٨ و 31٠ - 311؛ التّنبيه و الاشراف، صص 2٧٧ - 2٧٨؛ الفتوح، ج ٧، صص 1٩3- 23٠.

ص: 189

ساقط كنند؛ ولى هيچ گاه به هدف دست نيافتند (1)؛ از جمله فروۀ بن نوفل اشجعى بود كه پيش از جنگ نهروان، همراه هزار و پانصد تن از ياران خود از خوارج جدا شده و به دسكره - در حوالى موصل - رفته بود و پس از صلح امام حسن (ع) ، به كوفه بازگشت و به نبرد با معاويه پرداخت. (2)

خوارج به ويژه طى دهۀ شصت و هفتاد هجرى در بصره و كوفه فعّاليّت داشتند. آنان پس از مرگ معاويه، شورشى را به رهبرى مرداس بن اديه بر ضدّ امويان ترتيب دادند؛ امّا از سوى ابن زياد سركوب شدند. سختگيرى ابن زياد (3)بر خوارج به حدّى بود كه اغلب آنان به مكه - گسترۀ خلافت ابن زبير - گريختند. ابن زبير نيز كه براى جنگ با بنى اميّه، يارى شيطان را هم مى پذيرفت، از حضور آنان استقبال كرد و رفتارى مسالمت آميز با ايشان داشت. همين امر باعث شد تا خوارج تجديد قوا كنند و مردم بصره را آزار دهند و امنيّت راه هاى تجارى آنان را به خطر اندازند؛ ازاين رو بصريان سپاهى را به فرماندهى مهلب بن ابى صفره تشكيل داده و توانستند گروه خوارج به رهبرى نافع بن ازرق را شكست دهند. آنان حتّى بقاياى سپاه خارجى را تا اصفهان تعقيب كردند. با اين همه، سپاه خوارج در فارس مستقر شد و مدّت سه سال با مهلب جنگيد، امّا سرانجام به دليل انشعاب ها و درگيرى هاى داخلى، شكست خورد و از ميان رفت. (4)

بار ديگر صالح بن مَسْرح در سال ٧6 ق، سپاهى را گرد آورد و با حجّاج به نبرد پرداخت؛ امّا پس از مدّتى كشته شد. آن گاه شبيب خارجى، رهبرى خوارج را به دست گرفت. او در بيشتر اين جنگ ها به پيروزى رسيد و حتّى يكبار وارد كوفه شد و عدّه اى


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 52.
2- انساب الاشراف، ج 2، ص 133.
3- گفته اند كه او و پدرش سيزده هزار خارجى را كشتند و چهارهزار نفر را نيز زندانى كردند، (تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 4٠3) .
4- الفتوح، ج 6، صص 1٨2 - 1٩٧.

ص: 190

با وى بيعت كردند؛ ولى در برابر سپاه شام شكست خورد. صالح بن يحيى، زياد اعسم، داودبن عقبه عبدى، بسطام بن مرى يشكرى، عقفان و عدّه اى ديگر نيز، شورش هايى را بر ضدّ خلفاى بنى اميّه رهبرى كردند. (1)

خوارج چهره اى مذهبى و زاهدانه داشتند كه در جذب مردم به ويژه ايرانيان تأثير بسزايى داشت؛ امّا افرادى خشن و بى رحم بودند و حتّى كودكان و زنان باردار را مى كشتند. (2)حضور آنان در هر شهرى براى عامّۀ مردم رعب انگيز و خطرآفرين بود؛ از اين رو از هر گونه كمكى به ايشان دريغ نمى ورزيدند و به يارى ايشان مى شتافتند. البتّه خشونت و ستمگرى حجّاج و بنى اميّه نيز، از دلايل همكارى مردم با اين گروه بود. (3)

د) قيام هاى علوى

يك- قيام زيدبن على (ع) : وى فرزند امام سجّاد (ع) و فردى دانشمند، درستكار، سخنور و باشخصيّت بود. (4)او براى حلّ مسئلۀ مالى كه با بنى الحسن يا خالدبن عبدالله قسرى داشت، نزد هشام بن عبدالملك رفت؛ امّا هشام كه شنيده بود زيد مدّعى خلافت است، به او اهانت كرد و گفت: «كسى كه از كنيزى زاده شده، شايستۀ خلافت نيست» . همچنينهشام به امام باقر (ع) - برادر زيد - توهين كرد و اين امر، خشم زيد را برانگيخت. وى با آمدن به كوفه، على رغم اصرار يوسف بن عمر، حاكم كوفه، براى اخراج او از شهر، مدتى در كوفه ماند. طى اين مدّت، شمارى از مردم به ديدارش شتافتند و او را براى قيام بر ضدّ بنى اميّه ترغيب كردند؛ ولى او توصيۀ همراهان خود را كه بر بى وفايى كوفيان و ترك آنان تأكيد


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 5، صص 4٩ - 56؛ انساب الاشراف، ج 3، صص 4٩، 56، ٨4 و 131.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 5، صص ٨٠ - ٨2؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، صص 6٠ و61.
3- انساب الاشراف، ج 3، ص 24٠؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 52؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 5، ص 114.
4- سير اعلام النّبلاء، ج 5، ص 3٨٩؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 2٩٩.

ص: 191

مى كردند، پذيرفت و رهسپار مدينه شد. با اين همه، كوفيان در قادسيه راه را بر زيدبن على بستند و خواستار بازگشت او شدند. همچنين به او اطمينان دادند كه صدهزار شمشير به يارى وى برخاسته اند تا بساط خلافت بنى اميّه را برچينند.

به هر روى، زيد با گرفتن تعهّد از آنان، مخفيانه به كوفه بازگشت و حدود ده ماه در كوفه و بصره به سر برد و مردم را به قيام دعوت كرد. همچنين نامه هايى به دوستداران اهل بيت (عليهم السلام) در ساير شهرها نوشت و با يادآورى ظلم بنى اميّه، از جهاد با امويان سخن گفت. همچنيننمايندگانى نيز به برخى از مناطق فرستاد. پس از آن، بيش از پانزده هزار نفر از مردم كوفه، بصره، واسط، موصل، مدائن، رى، خراسان، گرگان و جزيره و حتّى شمارى از دانشمندان، فقيهان، قاريان و بزرگان با وى بيعت كردند.

از سوى ديگر، وقتى يوسف بن عمر- حاكم كوفه - شنيد زيد به كوفه بازگشته است، در پى يافتن محلّ اختفاى وى برآمد و كسانى را مأمور كرد تا مخفيانه و در پوشش دوستدار اهل بيت (عليهم السلام) به شيعيان نزديك شوند و آگاهى هايى را دربارۀ او به دست آورند. همچنين مردم را در مسجد جمع كرد و آنان را سوگند داد تا محلّ زندگى زيد را اعلام كنند؛ ازاين رو، زيد قيام خود را پيش از موعد مقرّر در صفر سال 122 ق آغاز كرد؛ امّا پيش از آن، يوسف بن عمر مردم را در مسجد جامع گرد آورد و در را به روى آنان بست. به مأموران نيز فرمان داد تا اعلام كنند هر كس از منزل خارج شود، كشته خواهد شد. با اين همه، فقط حدود پانصد نفر از كوفيان به زيد پيوستند و در قيام وى شركت كردند. آن گاه به مصاف سپاه يوسف بن عمر رفتند كه از دوازده هزار شامى تشكيل شده بود. سپاه زيد طى دو روز نبرد، بسيارى از آنان را كشتند؛ امّا ورود تيراندازان ماهر سِنْدى به صحنۀ جنگ، نتيجه را به سود شاميان تغيير داد و زيد و بقاياى سپاه او به شهادت رسيدند. به دستور حاكم كوفه، سرِ زيدبن على را جدا كرده و پيكرش را در

ص: 192

محلّۀ كُناسه كوفه به دار آويختند. پس از چندى به امر وليدبن يزيد - جانشين هشام بن عبدالملك - آن را آتش زده و خاكسترش را در فرات ريختند. (1)

دو- قيام يحيى بن زيد: وى در قيام پدرش - زيد بن على - حضور داشت و پس از شهادت وى، ابتدا به مدائن و سپس به نيشابور رفت و چندى در آنجا اقامت كرد. آن گاه رهسپار سرخس شد. در آنجا گروهى از خوارج نزد وى آمدند و از او خواستند تا بر ضدّ بنى اميّه قيام كند؛ امّا يحيى به توصيۀ ميزبان خود - يزيدبن عمر - درخواست آنان را رد كرد و از آنجا راهى بلخ شد و تا پايان عهد هشام بن عبدالملك در اين شهر سكنى گزيد. در آن سو، يوسف بن عمر - حاكم عراق - كه به شدّت در تعقيب وى بود، وقتى شنيد يحيى به بلخ كوچيده است، به نصربن سيّار - حاكم خراسان - نوشت تا او را دستگير و زندانى كند. نصر نيز به زودى محلّ اختفاى يحيى را يافت و او را در غل و زنجير كرد و در قهندوز مرو به زندان سپرد؛ امّا پس از مرگ هشام، وى به امر وليدبن يزيد - خليفۀ جديد - آزاد شد و اجازه يافت به هر شهرى كه خواست عزيمت كند. سپس يحيى به سرخس رفت؛ امّا حاكم اين شهر او را به طوس و از آنجا به بيهق فرستاد. در آنجا12٠ نفر از شيعيان، او را به قيام دعوت كردند. آن گاه او به نيشابور رفت و در آنجا با سپاه ده هزار نفرى عمروبن زراره - والى نيشابور - جنگيد و او را شكست داد. پس از آن، روانۀ جوزجان شد. در آن شهر، شمارى از مردم طالقان و فارياب نيز به او پيوستند؛ امّا پس از چندى سپاه نصربن سيّار به فرماندهى مسلم بن اَحْور به جوزجان رسيد و يحيى و همۀ ياران او را به شهادت رساند. به دستور نصربن سيّار، سرِ يحيى را از بدن جدا كردند و پيكرش را به دروازۀ شهر آويختند. اين واقعه در سال 125 اتّفاق افتاد. (2)


1- مقاتل الطّالبيين، صص ٩٧ و ٩٨؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 325؛ انساب الاشراف، ج1، صص 2٩٩ و 42٩ و 435؛ العقدالفريد، ج 1، ص 4٧4؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، صص 2٨6 و 2٨٧؛ الفتوح، ج ٨، صص 2٨5 - 2٩5.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 332؛ انساب الاشراف، ج 1، صص 43٧-43٨؛ مقاتل الطالبيين، صص 1٠3-1٠٨.

ص: 193

سه- قيام عبدالله بن معاويه: وى از نوادگان عبدالله بن جعفر طيّار- همسر حضرت زينب (عليها السلام) - بود و به شعر و ادب علاقه بسيار داشت. قيام او از سال 12٧ ق، آغاز و در 131ق با قتل وى، پايان يافت. عبدالله در دوره مروان بن محمّد - آخرين خليفۀ اموي- كه حاكميّت بنى اميّه به ويژه در عراق ضعيف شده بود، به دعوت مردم اين منطقه دست به شورش زد و توانست كوفه را به تصرّف خود درآورد. در پى آن، كوفيان و شمارى از مردم مدائن و فم النيل با او بيعت كردند؛ امّا وقتى در برابر سپاهيان عبدالله بن عمربن عبدالعزيز - والى عراق - قرار گرفت، كوفيان او را تنها گذاردند. آن گاه به كمك قبيلۀ ربيعه، كه براى وى امان نامه گرفته بودند، رهسپار مدائن شد. او در آنجادوباره نيروهايى را جمع آورى كرد و با عدّه اى از كوفيان كه به تازگى به او پيوسته بودند، راهى جبال شد و چندى در اصفهان، قومس، حلوان، اصطخر و رى حكومت كرد. برادرانش را نيز به فارس، شيراز، كرمان، قم و جبال فرستاد؛ امّا در سال 12٩ق، در برابر عامربن ضبّاره - فرستادۀ امويان - شكست خورد و به هرات گريخت. در آنجا عامل ابومسلم خراسانى او را دستگير و به زندان افكند و سپس در سال 131 ق به قتل رساند. (1)

خودآزمايى

1. دليل كناره گيرى معاويۀ بن يزيداز خلافت چه بود؟

الف) ناتوانى خود t t ب) حقّانيّت اهل بيت (عليهم السلام)

ج) اوضاع نابسامان اجتماع t د) مخالفت با پدر

2. نخستين كسى كه به مروان بن حكم پيشنهاد خلافت داد، كه بود؟

الف) عمروبن سعيد t t ب) خالدبن يزيد

ج) عبدالله بن زبير t t د) عبيدالله بن زياد


1- مقاتل الطّالبيين، صص 11-116؛ تاريخ الامم و الملوك، صص 54٩-6٠4؛ الاغانى، اصفهانى، ج 3، ص 36٩.

ص: 194

3. اولين اقدام عبدالملك بن مروان پس از رسيدن به خلافت چه بود؟

الف) اعزام نيرو به عراق t ب) صلح با روميان

ج) كشتن مصعب بن زبير t د) همۀ موارد

4. چه كسى به حكومت زبيريان در مكه و عراق پايان داد؟

الف) مختار t t ب) يزيد

ج) عبدالملك t t د) مروان

5. كدام خليفه بنى اميّه، فدك را به فرزندان فاطمه بازگرداند؟

الف) سليمان بن عبدالملك t ب) عمربن عبدالعزيز

ج) وليدبن يزيد t t د) هشام بن عبدالملك

6. شورش يزيدبن مهلب به دست كدام خليفۀ اموى سركوب شد؟

الف) يزيدبن عبدالملك t ب) هشام بن عبدالملك

ج) سليمان بن عبدالملك t د) عمربن عبدالعزيز

٧. يحيى بن زيد به دستور چه كسى به شهادت رسيد؟

الف) يزيدبن عبدالملك t ب) سليمان بن عبدالملك

ج) هشام بن عبدالملك t د) وليدبن يزيد

٨. قيام توّابين چه هدفى را دنبال مى كرد و رهبر آنان كه بود؟

الف) حمايت از مختار، مختار ثقفى

ب) انتقام از قاتلان حسين (ع) ، سليمان بن صرد خزاعى

ج) توبه از حضور نداشتن در كربلا، سليمان بن صرد خزاعى

د) گزينه هاى ب و ج صحيح هستند.

٩. چرا مختار در قيام مسلم بن عقيل شركت نكرد؟

الف) به پيروزى آن اعتقاد نداشت ب) در شهر نبود

ج) طرفدار ابن زياد بود t د) هيچ كدام

ص: 195

1٠. چرا مختار در قيام امام حسين (ع) حضور نداشت؟

الف) در زندان ابن زياد بود t ب) از قيام امام اطّلاع نداشت

ج) پيروزى آن را غيرممكن مى دانست د) كوفيان مانع شدند

11. مهم ترين اقدام مختار پس از تسلّط بر كوفه چه بود؟

الف) اجراى عدالت t t ب) تأسيس دارالحكومه

ج) انتقام از قاتلان امام حسين (ع) t د) سركوب اشراف

12. قيام زيدبن على (ع) در دورۀ كدام خليفۀ اموى و در چه سالى رخ داد؟

الف) هشام بن عبدالملك، 122 ق ب) وليدبن يزيد، 121 ق

ج) يزيدبن عبدالملك، 125 ق t د) هيچ كدام

13. چه تعداد از مردم ايران و عراق با زيدبن على بيعت كردند؟

الف) پانزده هزار نفر t ب) دوازده هزار نفر

ج) ده هزار نفر t t د) پانصد نفر

14. عبدالله بن معاويه در چه سالى قيام كرد و در چه سالى كشته شد؟

الف) 12٧-131 ق t t ب) 12٧-12٩ ق

ج) 12٩-131 ق t t د) 125-12٩ ق

براى پژوهش

1. در خصوص اوضاع اجتماعى، فرهنگى و سياسى دورۀ مروانيان تحقيق كنيد.

2. به زندگى خلفاى اموى توجه و درباره اش بررسى كنيد.

3. دربارۀ قيام ها، شورش ها و آثار اجتماعى و فرهنگى آن در دورۀ مروانيان پژوهش كنيد.

4. علل و عوامل شكست قيام توّابين، مختار و زيدبن على را ارزيابى كنيد.

5. دلايل همراهى نكردن امامان معصوم (عليهم السلام) با قيام كنندگان اين دوره را پژوهش و نتايج آن را تحليل كنيد.

ص: 196

ص: 197

فصل چهارم: علل و عوامل سقوط بنى اميّه

اشاره

اهداف

در اين فصل از دانشجو انتظار مى رود:

1. با نقش گروه هاى مختلف در سقوط خلفاى اموى آشنا شود؛

2. درس ها و عبرت هاى اين فصل را مرور كند؛

3. اوضاع سياسى و اجتماعى تاريخ اسلام به ويژه دوره خلافت امويان را بررسى كند.

ص: 198

ص: 199

١. نزاع هاى خانوادگى

بى شك همۀ امّت ها و حكومت ها، دوره اى از فراز و فرود را تجربه كرده اند و پشت سر خواهند گذاشت. با اين تفاوت كه برخى در مدّتى طولانى بر اريكۀ قدرت و نعمت تكيه مى زنند و گروهى پس از گذشت زمانى اندك، منقرض مى شوند. البتّه رازهاى نهفته در اين تغيير و تفاوت ها فراوانند؛ امّا به نظر مى رسد نزاع هاى درونى و در برابر آن، اتّحاد و همبستگى، عمده ترين و مهم ترين عنصر ماندگارى يا زوال حكومت ها و امّت ها هستند.

در فصل هاى پيشين گذشت كه ابوسفيان، بنى اميّه را به يكپارچگى دعوت مى كرد و به خارج شدن گوى خلافت از دست آنان هشدار مى داد. عثمان نيز به ويژه در دورۀ دوم خلافت خود، به حمايت بى دريغ از بنى اميّه پرداخت و همۀ انتقادها را به جان خريد. همچنين معاويه توانست با جلب حمايت شاميان، اجراى سياست هاى شيطنت آميز و بخشش درهم و دينار بسيار، اتّحاد امويان را مستحكم سازد و مخالفان را خاموش كند. هر چند فرزندش يزيد، با رفتارهاى ضدّ دينى و خشونت آميز خود، پس از چهار سال گوى خلافت را از دست داد و سفيانيان را در ايجاد سلسلۀ پادشاهى ناكام گذاشت.

با اين همه، مروانيان كه تيرۀ ديگرى از بنى اميّه بودند، به مقام خلافت نائل آمدند و گوى آن را ربودند. سپس با شكست زبيريان، خلافت به جايگاه اموى بازگشت؛ امّا آنان نيز - به خصوص از آغاز دورۀ هشام بن عبدالملك - به نزاع با يكديگر پرداختند و مشكلاتى را براى خود به وجود آوردند. هشام، وليعهد خود - وليدبن يزيد - را به مرگ تهديد كرد؛ امّا پس از چندى، درگذشت. با مرگ نابهنگام او، يزيدبن وليد به خلافت رسيد كه پسرعموهاى

ص: 200

خود - فرزندان هشام - را آزار مى داد. پس از آن، رقابت شديدى ميان امويان درگرفت تا آنجا كه وليد به دست پسرعموى ديگرش يزيدبن وليدبن عبدالملك كشته شد. آن گاه عبّاس بن وليد در حمص، بشربن وليد در قنّسرين، عمروبن وليد در اردن و يزيدبن سليمان در فلسطين قيام كردند. مروان بن محمّد نيز كه در ارمنستان به سر مى برد، به انتقام خون وليد رهسپار عراق شد. سرانجام يزيد به دست برادرش - ابراهيم - كه خواستار خلافت بود، كشته شد؛ ولى حكومت وى نيز چندان دوام نياورد و مروان بن محمّد پس از لشكركشى به دمشق و شكست ابراهيم، خود را خليفه خواند. در دوره مروان هم سليمان بن عبدالملك اموى و بسيارى ديگر دست به شورش زدند.

به هر روى، شدّت و گسترش اختلاف ها و دشمنى هاى خانوادگى ميان امويان، قدرت آنان را رو به زوال نهاد و در جهت سقوط قرار داد تا آنجا كه در مقابل عبّاسيان به زانو درآمدند؛ سرانجام با كشته شدن مروان بن محمّد - آخرين خليفۀ اموى- دولت آنان منقرض گشت.

٢. مقابله با ارزش هاى اسلامى

منابع تاريخى آورده اند كه عثمان در سال هاى پايانى خلافت خود، بسيارى از مفاهيم ارزشى و اخلاقى اسلام را به فراموشى سپرد و به جاى آن، ارزش هاى جاهلى نظير دنياطلبى وتجمّل گرايى را بر جامعه حاكم كرد. او اعتراض اصحاب رسول خدا (ص) را نيز برنتابيد و با آنان برخورد سختى كرد. پس از او، معاويه در حالى بر كرسى خلافت نشست كه به نبوّت حضرت محمّد (ص) اعتقادى نداشت و همواره آرزو مى كرد كه روزى نام آن حضرت فراموش شود. وى بسيارى از احكام فقهى و قضايى اسلام را زير پا گذاشت و بسيارى از بى گناهان را به قتل رساند. (1)يزيدبن معاويه نيز فرزند رسول خدا (ص)


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 6٨، ص ٩3؛ النّصائح الكافيه، محمّدبن عقيل، صص ٨2 و 12٨.

ص: 201

را مظلومانه به شهادت رساند و اهل بيت آن حضرت را مورد هتك حرمت قرار داد. تعداد بى شمارى از مردم مدينه، اصحاب رسول خدا (ص) ، مهاجرين و انصار را به بهانۀ خوددارى از بيعت كشت و اموال و نواميس ايشان را بر سپاهيان خود حلال كرد. او حريم كعبه را نيز شكست و آن را به آتش كشيد. همچنينلهو و لعب را در اسلام رواج داد و شراب خوارى را علنى ساخت. (1)

دورۀ مروانيان نيز با قتل عام مسلمانان و شيوع فساد همراه بود. عبدالملك با گماردن حجّاج بن يوسف بر امارت كوفه، بيش از 12٠ هزار نفر از شيعيان و مخالفان را كشت. يزيدبن عبدالملك به هرزگى رو آورد. وليدبن يزيد هم در هرزگى، شكار، ميگسارى، مجالست با افراد فاسق و مخالفت با ارزش هاى اسلامى افراط ورزيد؛ تا آنجا كه روزى خطبه هاى نمازجمعه را در حالت مستى و به صورت شعر خواند و حرمت قرآن كريم را شكست. رفتارهاى ضدّ دينى وى بدآنجا رسيد كه قاتل او يزيدبن وليد، از ميان رفتن معالم دين؛ خاموشى نور اهل تقوا؛ ظهور ستمگرى كه حرام الهى را حلال كرده و بدعت آورده است را عامل قتل وى و دعوت به كتاب خدا و سنّت پيامبر (ص) را دليل قيام خود دانست. عدّه اى نيز هنگام قتل وليد به او گفتند: «تو را براى هتك محرمات الهى، شرابخوارى و ارتباط با همسران پدرت مى كشيم» . (2)

٣. استبداد سياسى و اقتصادى

صرف نظر از ديدگاه شيعه كه نصب امام و حاكم اسلامى را حقّى الهى و بر عهدۀ خدا مى داند، انتخاب خليفه در مقطعى از تاريخ اسلام، با روش هايى چون بيعت تعداد


1- الاغانى، ج 4، ص 4٧٠؛ مروج الذهب، ج 1، ص 3٧٧.
2- البدايه و النّهايه، ج 1٠، ص 5؛ الاغانى، ج ٧، صص ٧ و 5٩ -6٠؛ الكامل فى التّاريخ، ص 264؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 63، ص 326؛ حياة الحيوان الكبرى، ج 1، ص 1٠٨؛ سير اعلام النّبلاء، ج 5، صص 3٧3 و 3٧5.

ص: 202

محدودى از نزديكان، نصب خليفۀ پيشين يا تشكيل شوراى خلافت صورت گرفت و همۀ مردم از آن پيروى كردند. در اين ميان، مخالفان و كسانى كه از بيعت با خلفا اجتناب ورزيدند - جز در مواردى نادر - از آزادى نسبى برخوردار بودند؛ امّا خلفاى اموى روش ديگرى در پيش گرفتند. آنان با قدرت شمشير، مردم را به بيعت با خود وادار كردند و مخالفان را از ميان برداشتند. خلافت معاويه، يزيد، مروان و خاندان او با همين شيوه استقرار يافت.

نكتۀ ديگر اين كه در دوره هاى پيشين، خلفا و عموم مردم بر خود فرض مى دانستند كه از خليفه انتقاد و خطاهاى او را گوشزد كنند؛ از جمله ابوبكر در نخستين روز خلافت خود خطاب به مردم گفت:

من در حالى بر شما ولايت يافتم كه بهترين شما نيستم. پس در كار خوب مرا يارى دهيد و اگر كج شدم راستم كنيد. مادام كه از خدا و پيامبرش پيروى مى كنم، از من اطاعت كنيد و اگر از دستور آنان سرپيچى كردم، حقّى بر عهدۀ شما ندارم. (1)

البتّه او و خلفاى دوم و سوم، در مواردى انتقادها را نمى پذيرفتند و منتقدان را مجازات مى كردند؛ ولى مسئلۀ انتقاد و نصيحت، بيشتر امرى رايج و از حقوق مردم به شمار مى آمد. اين در حالى بود كه امويان هيچ گونه انتقاد و نصيحتى را نمى پذيرفتند و آمران به معروف و ناهيان از منكر را به شدّت مجازات مى كردند. نقل شده است كه وقتى عبدالملك بن مروان - دومين خليفۀ مروانى -به خلافت رسيد، طى سخنانى به مردم گفت: «از اين پس، كسى او را به رعايت تقوا سفارش نكند كه گردنش را خواهد زد» . (2)همچنين بر اين اعتقاد بود كه دردهاى مردم جز با شمشير درمان نشود. (3)


1- السيرة النّبويه، ج 4، ص 1٠٧5؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 2، صص 45٠ و 46٠؛ الطّبقات الكبرى، ج 3، ص 212.
2- انساب الاشراف، ج 2، ص 43٧.
3- تاريخ مدينة دمشق، ج 3٧، ص 12٧.

ص: 203

نكتۀ ديگر اين است كه در زمان خليفۀ اول و دوم، اموال عمومى از قداست و اهمّيّت خاصّى برخوردار بود و خلفا جز در چند مورد محدود، بهره مندى شخصى از بيت المال را روا نمى شمردند (1)؛ امّا عثمان، به ويژه در دوره دوم خلافت خود، بيت المال را مال الله خواند و با ولع خاصّى به چپاول آن همّت گمارد و چگونگى مصرف آن را در اختيار خود دانست. (2)پس از او معاويه، مروان (3)و ساير خلفاى اموى به همين روش عمل كردند و بيت المال و ساير درآمدهاى عمومى را مال شخصى به حساب آوردند و در مواردى كه خود صلاح مى دانستند، به مصرف رساندند. حتّى براى افزايش درآمدهاى خود، تودۀ مردم را زير فشار گذاردند و به بهانه هاى گوناگون، از آنان ماليات يا جزيه و هديه گرفتند. در مقابل از عطاياى حكومت به مردم كاستند.

البتّه اقدامات اصلاحى عمربن عبدالعزيز دربارۀ اخذ محدود ماليات از مردم يا بخشش قسمتى از آنها، توانست رضايت نسبى مردم را جلب كند و تا حدودى نظرها را به بنى اميّه معطوف دارد؛ ولى تغيير مجدّد و فورى اوضاع و بازگشت به حالت شكنندۀ سابق در دورۀ خلافت يزيدبن عبدالملك و پس از آن، نگرانى و نوميدى مردم از امويان را افزايش داد و پايه هاى حكومتشان را بيش از گذشته لرزاند. منابع، حكايات مختلفى را در اين خصوص گزارش كرده اند.

4. حوادث خراسان

خراسان يكى از مناطق مهمّ شرقى و دوردست حكومت اسلامى بود كه به دليل دورى آن از مركز خلافت و اختلاف هاى شديد ميان اعراب مهاجر (مضرى - يمانى) ، همواره


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 1٧4؛ امتاع الاسماع، ج 6، ص 151.
2- نهج البلاغه، دشتى، ص 3٠؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 2٩2.
3- انساب الاشراف، ج 1، ص 41٠ و ج 2، ص ٩5؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 3٨.

ص: 204

مشكلات عديده اى را براى حاكمان اموى ايجاد مى كرد؛ از جمله شورش حارث بن سريج است كه طى سال هاى 116 تا 12٧ ق با شعار عمل به كتاب خدا و رهايى از ظلم بنى اميّه صورت گرفت. اين امر پايه هاى حكومت امويان را متزلزل كرد و زمينۀ قيام عبّاسيان و پيروزى آنان را فراهم آورد. او با حمايت مردم، به ويژه دهقانان، در مدّت كوتاهى توانست بر شهرهايى مانند بلخ، جوزجان، فارياب، طالقان و مروالروذ تسلّط يابد. البتّه سلطۀ او بر اين شهرها چندان دوام نياورد و پس از درگيرى هاى متعدّد با نصربن سيّار - حاكم اموى خراسان - سرانجام سال 12٧ق به دست متّحد سابق خود جديع بن على كرمانى كشته شد.

از سوى ديگر، ابومسلم خراسانى سپاهيانى را فراهم آورد و به مصاف حاكم خراسان رفت؛ امّا نصربن سيّار به سرعت شكست خورد و به ساوه گريخت و در آنجا از دنيا رفت. سپس ابومسلم وارد نيشابور شد و حاكمانى را براى نواحى مختلف فرستاد. سپاهى را نيز به عراق اعزام كرد و ابن هبيره - والى عراق - را مغلوب و زوال دولت اموى را قطعى ساخت. (1)

5. مبارزه شيعيان

مبارزۀ دائمى امامان معصوم (عليهم السلام) ، علويان و شيعيان با بنى اميّه و قيام هاى گوناگونى همچونقيام سيّدالشّهداء (ع) ، توّابين، مختار، زيدبن على، يحيى بن زيد، عبدالله بن معاويه و نيز اعتراض ها و افشاگرى هاى كسانى مانند حجربن عدى و ميثم تمّار، از عوامل مهمّى بود كه به زوال امويان سرعت بخشيد، از قدرت آنان كاست و در جادۀ سقوط قرارشان داد.

از سوى ديگر، رفتارهاى خصمانۀ امويان با شيعيان كه بيشتر با انواع محروميّت هاى اقتصادى، قضايى و حتّى شهادت (2)آنان همراه بود، تودۀ مردم را به بنى اميّه بدبين مى كرد


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 42٨ و ج 6، ص 2؛ تاريخ خلفا، جعفريان، ص ٧5٧.
2- الفتوح، ج ٨، ص 2٩4.

ص: 205

و حتّى خشم مخالفان شيعه را برمى انگيخت و آنان را به موضع گيرى بر ضدّ خلفاى اموى وامى داشت.

همچنين تفكّر شيعى به ويژه نظريّۀ سياسى آن مبنى بر الهى بودن حكومت علويان و نامشروع بودن خلافت امويان كه به مثابۀ گرايشى قوى در بطن جامعه وجود داشت، بنى اميّه را در معرض تهديد جدّى قرار داده بود. افزون بر اين، عراقى ها نيز صرف نظر از اعتقادى كه داشتند براى جلوگيرى از تسلّط شاميان به گروه دشمنان بنى اميّه پيوستند و براى تضعيف قدرت امويان مى كوشيدند. (1)

6. شورش هاى پراكنده خوارج

خوارج نيز همچون شيعيان، يكى از مهم ترين و قدرت مندترين مخالفان بنى اميّه به شمار مى رفتند. آنان با شورش هاى پى در پى خود در عراق، مصر و ساير مناطق، امويان را زمين گير كردند و مانع تسلّط كامل و آرام بنى اميّه بر مناطق اسلامى شدند.

آنان با پافشارى بر عقايد و اهداف خود، يعنى محو كامل بنى اميّه، اشتهار به زهد، پارسايى، عبادت (2)و نيز استفاده از شعارهايى حاكى از ظلم ستيزى و عمل به كتاب خدا (3)، تودۀ مردم را به خود جلب مى كردند و شورش هاى جديدى را به راه مى انداختند. البتّه خوارج از عناصر ديگرى همچون ترور مخالفان و ايجاد رعب و وحشت در مردم نيز بهره مى بردند. (4)

به هر روى، بقاى خوارج از يك سو و رشد روزافزون و گسترش آنان در حجاز،


1- تاريخ خلفا، جعفريان، ص 3٨3.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 5، ص 1٠6؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 5٠.
3- تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 52.
4- انساب الاشراف، ج 2، ص 4٨.

ص: 206

عراق و خراسان از سوى ديگر، خطر بزرگى براى امويان محسوب مى شد و از قدرت مركزى خلفاى اموى مى كاست.

خودآزمايى

1. مهم ترين عامل فروپاشى خلافت بنى اميّه چه بود؟

الف) نزاع هاى خانوادگى و درونى ب) قدرت طلبى

ج) فساد دستگاه اموى t د) هيچ كدام

2. كدام خليفۀ بنى اميّه، بيشترين تلاش را براى اتّحاد امويان داشت؟

الف) يزيدبن معاويه t t ب) معاويۀ بن ابى سفيان

ج) عثمان بن عفان t t د) گزينۀ ب و ج صحيح هستند.

3. چه كسى بنى اميّه را به يكپارچگى دعوت كرد و از آنان خواست تا مراقب گوى خلافت باشند؟

الف) يزيدبن وليد t t ب) معاويۀ بن يزيد

ج) مروان بن حكم t t د) ابوسفيان

4. مهم ترين ويژگى اغلب خلفاى اموى چه بود؟

الف) دنياطلبى t t ب) تجمّل گرايى

د) رفتارهاى ضدّ دينى t د) جنگ طلبى

5. مهم ترين شاخصه هاى منفى خلافت و حكومت بنى اميّه چه بود؟

الف) قتل عام مردم، شيوع فساد t ب) رقابت با يكديگر، ستيزه جويى

ج) بى رحمى، هرزگى t د) فتوحات، اقدامات ملّى

6. مخالفان در دورۀ بنى اميّه، چه جايگاهى داشتند؟

الف) با آنان مماشات مى شد.

ب) در دستگاه حكومتى به كار گمارده مى شدند.

ج) موطن خود را ترك مى كردند.

د) به زور شمشير بيعت مى كردند يا به قتل مى رسيدند.

ص: 207

٧. ديدگاه عبدالملك بن مروان - دومين خليفۀ اموى - دربارۀ آمران به معروف و ناهيان از منكر چه بود؟

الف) آنان محترم هستند. t ب) وظيفۀ دينى هر مسلمانى است.

ج) گردن زده مى شوند. t د) بايد آنان را تشويق كرد.

٨. خلفاى اموى در خصوص دردهاى مردم (مخالفت ها) چه نظرى داشتند؟

الف) بايد حقوق آنان را رعايت كرد. ب) داروى آن فقط شمشير است.

ج) رفاه آنان بايد تأمين گردد. t د) هيچ كدام

٩. به چه دليل منطقۀ خراسان همواره براى امويان مشكل ساز بود؟

الف) دورى راه t t ب) اختلافات داخلى مردم

ج) تشيّع خراسانى ها t د) گزينۀ الف و ب صحيح هستند.

1٠. كدامشورشمردم خراسان، پايه هاى حكومت امويان را متزلزل كرد؟

الف) قيام يحيى بن زيد t ب) قيام ابومسلم خراسانى

ج) قيام حارث بن سريج t د) قيام يزيدبن مهلب

11. كدام يك از افراد و گروه هاى ذيل، قيام شيعى محسوب نمى شود؟

الف) قيام يزيدبن مهلب t ب) قيام مختار

ج) قيام سيّدالشّهداء (ع) t t د) قيام زيدبن على (ع)

12. مهم ترين عامل تهديد براى خلافت امويان چه بود؟

الف) تفكّر شيعى t t ب) ظلم ستيزى تودۀ مردم

ج) فاسد بودن خلفاى اموى t د) راحت طلبى خلفا

13. مهم ترين عاملى كه عراقيان را وامى داشت تا به صف مخالفان بنى اميّه بپيوندند، چه بود؟

الف) تشيّع t t ب) جلوگيرى از تسلّط شاميان

ج) وجود خوارج t t د) همۀ موارد

14. خوارج با استفاده از چه ابزارهايى تودۀ مردم را به خود جلب مى كردند؟

الف) اشتهار به زهد و عبادت t ب) استفاده از شعارهاى اسلامى

ج) استفاده از ترور مخالفان t د) همۀ موارد

ص: 208

15. قدرت مندترين مخالفان بنى اميّه چه كسانى بودند؟

الف) شيعيان t t ب) تودۀ مردم

ج) خوارج t t د) هيچ كدام

ص: 209

كتابنامه

1. الاحتجاج، طبرسى، دارالنعمان، نجف، 13٨6 ق.

2. الاحكام، ابن حزم، مطبعةالعاصمه، قاهره.

3. احكام القرآن، ابن عربى، دارالفكر، بيروت.

4. الاخبارالطوال، دينورى، دار إحياء الكتب العربى، منشوراتشريفالرّضى، قاهره، 1٩6٠م.

5. اخبارمكه، ازرقى، المكتبة الشامله.

6. الاختصاص، شيخ مفيد، دارالمفيد، بيروت، دوم، 1414ق.

٧. اختيار معرفة الرّجال، طوسى، مؤسّسةآل البيت (عليهم السلام) لإحياءالتّراث.

٨. الارشاد، شيخ مفيد، دارالمفيد، بيروت، 1414ق، دوم.

٩. الاستيعاب، ابن عبدالبر، دارالجيل، بيروت، 1412 ق.

1٠. الإصابة، ابن حجر، دارالكتبالعلميه، بيروت، 1415 ق.

11. اصدق الاخبار فى قصة الاخذ بالثار، امين، منشورات مكتبة بصيرتى، قم، 1331ق.

12. اصول الحديث و احكامه، سبحانى، لجنة ادارة الحوزة العلميّه، قم.

13. اضواء على السنة المحمّديّه، ابورَيّه، نشرالبطحاء، پنجم.

14.

ص: 210

اعلام الورى باعلام الهدى، طبرسى، مؤسّسةآل ال بيت لإحياءالتّراث، قم، 141٧ق.

15. الاعلام، زركلى، دارالعلم للملايين، بيروت، پنجم، 1٩٨٠م.

16. اعيان الشيعه، امين، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.

1٧. الاغانى، اصفهانى، المكتبة الشامله.

1٨. الامالى، شيخصدوق، مؤسّسةالبعثة، قم، 141٧ ق.

1٩. الامالى، شيخ مفيد، دارالمفيد، بيروت، دوم، 1414ق.

2٠. الامالى، طوسى، دارالثقافه، قم، 1414 ق.

21. الامامة و السّياسه، ابن قتيبه، مؤسسةالحلبى.

22. انساب الاشراف، بلاذرى، المكتبة الشامله.

23. الاوائل، عسكرى، المكتبة الشامله.

24. بحارالانوار، مجلسى، مؤسّسةالوفاء، بيروت، دوم، 14٠3ق.

25. البدء و التّاريخ، ابن مطهّر، المكتبةالشامله.

26. البداية و النّهايه، ابن كثير، دار إحياء التّراث العربى، بيروت، 14٠٨ ق.

2٧. تاريخ الامم و الملوك، طبرى، مؤسّسةالأعلمى، بيروت، چهارم، 14٠3ق.

2٨. تاريخ الخلفا، سيوطى، المكتبة الشامله.

2٩. تاريخ اليعقوبى، يعقوبى، دارصادر، بيروت.

3٠. تاريخ خلفا، جعفريان، رسول، انتشارات دليل ما، قم، پنجم، 13٨5ش.

31. تاريخ خليفةبن خياط، خليفةبن خياط، دارالفكر، بيروت.

32. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، دارالفكر، بيروت، 1415 ق.

33. تاريخ مدينة دمشق، ابن شبه، دارالفكر، قم، 141٠ ق.

34. تاريخ مواليد الائمّه، ابن خشاب بغدادى، مكتبةآيةالله المرعشى النجفى، قم، 14٠6 ق.

35. تاريخ الاسلام، ذهبى، دارالكتاب العربى، بيروت، 14٠٧ ق.

ص: 211

36. تأويل الآيات الظّاهره، سيّد شرف الدّين، مؤسّسة النّشر الاسلامى، قم، سوم، 1421 ق.

3٧. تجارب الامم، ابن مسكويه، المكتبة الشامله.

3٨. تذكرةالحفاظ، ذهبى، دار إحياء التّراث العربى، بيروت.

3٩. تذكرةالخواص، ابن جوزى، منشورات الشريف الرضى، 141٨ ق.

4٠. تذكرةالخواص، ابوالمظفّر بن جوزى، منشورات الشريف الرضى، 141٨ ق.

41. ترجمةالحسن، ابن سعد، مؤسّسةآل البيت (عليهم السلام) لإحياءالتراث، قم، 1416 ق.

42. ترجمة الحسن، ابن عساكر، مؤسسة المحمودى، بيروت، 14٠٠ ق.

43. تفسيرالميزان، طباطبايى، منشورات جماعة المدرّسين فى الحوزةالعلميّه، قم.

44. تفسيرالثعلبى، ثعلبى، دار إحياء التّراث العربى، بيروت، 1422 ق.

45. تفسيرالعياشى، عيّاشى، المكتبةالعلميّةالإسلاميّه، تهران.

46. تفسيرالقمى، قمى، دارالكتاب، قم، 14٠4 ق.

4٧. التنبى هو الاشراف، مسعودى، دارصعب، بيروت.

4٨. الثقات، ابن حبان، مؤسّسة الكتب الثقافيه، حيدرآباد دكن، اول، 13٩3 ق.

4٩. جامع بيان العلم و فضله، ابن عبدالبر، دارالكتب العلميه، بيروت، 13٩٨ق.

5٠. الجمل، شيخ مفيد، مكتبةالداورى، قم.

51. جواهر التّاريخ، كورانى، دارالهدى للطباعة و النّشر، قم، اول، 1425 ق.

52. حليةالاولياء، اصبهانى، دارالكتاب العربى، بيروت، چهارم، 14٠5 ق.

53. الحماسةالبصريّه، ابوالحسن، بصرى، المكتبة الشامله.

54. حياةالحيوان الكبرى، دميرى، كمال الدّين، دارالكتب العلميّه، بيروت، دوم، 1424 ق.

55. الخصال، شيخ صدوق، منشوراتجماعةالمدرّسين، قم، 14٠3 ق.

56. دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، بجنوردى، مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، تهران، 12٧2 ش.

ص: 212

5٧. دلائل الامامه، طبرى، مركزالطباعة والنشرفى مؤسّسةالبعثة، قم، 1413 ق.

5٨. الرد على المتعصّب العنيد، ابوالفرج بن جوزى، تحقيق شيخ محمّدكاظم محمودى، 14٠3 ق.

5٩. روضةالواعظين، فتالنيشابورى، منشوراتالشّريفالرضى، قم.

6٠. الزامالنواصب، مفلح بن راشد، كتابخانه اهل بيت (عليهم السلام) .

61. زهرالآداب و ثمرالالباب، قيروانى، دارالجيل، بيروت.

62. السقيفةو فدك، جوهرى، شركةالكتبى لل طباعةوالنّشر، بيروت، دوم، 1413 ق.

63. السنن الكبرى، نسائى، دارالكتب العلميّه، بيروت، 1411 ق.

64. السنن الكبرى، بيهقى، دارالفكر.

65. سير اعلام النبلاء، ذهبى، مؤسّسةالرّساله، بيروت، نهم، 1413 ق.

66. السيرة الحلبيه، حلبى، دارالمعرفه، بيروت، 14٠٠ ق.

6٧. سيرۀ رسول خدا (ص) ، رسولجعفريان، انتشارات دليل ما، قم، چهارم، 3٨5 ش.

6٨. السيرةالنّبويّه، ابن كثير، دارالمعرفة، بيروت، 13٩6 ق.

6٩. السيرةالنّبويّه، ابن هشام، مكتبة محمّدعلى صبيح وأولاده، قاهره، 13٨3 ق.

٧٠. سيرهابن اسحاق، ابن اسحاق، معهدالدراسات والأبحاث للتّعريف.

٧1. شرح الاخبار، قاضى نعمان مغربى، مؤسّسة النّشر الإسلامى التّابعة لجماعة المدرّسين، قم، دوم، 1414 ق.

٧2. شرح نهج البلاغه، ابنابى الحديد، دارإحياءالكتب العربيه، 13٧٨.

٧3. شيخ المضيرهابوهريره، ابوريّه، محمود، منشورات مؤسّسةالأعلمي للمطبوعات، دارالمعارف، مصر - بيروت، سوم.

٧4. صحيح مسلم، مسلم، دارالفكر، بيروت.

٧5. صحيح البخارى، بخارى، دارالفكر، 14٠1 ق.

ص: 213

٧6. الطبقات الكبرى، ابن سعد، دارصادر، بيروت.

٧٧. العقدالفريد، اندلسى، المكتبة الشامله.

٧٨. علل الشّرايع، شيخ صدوق، منشورات المكتبة الحيدريّة ومطبعتها، نجف، 13٨5ق.

٧٩. عمدةالطالب، ابن عنبه، منشورات المطبعة الحيدريه، نجف، 13٨٠ ق.

٨٠. الغارات، ثقفى، مطبعة بهمن.

٨1. الفتوح، ابن اعثم، دارالاضواء، بيروت، اول، 1411 ق.

٨2. فتوح الشّام، واقدى، دارالجيل، بيروت.

٨3. الفخرى فى الآداب السّلطانيه، ابن طقطقى، المكتبة الشامله.

٨4. فروغ ولايت، سبحانى، جعفر، مؤسّسة امام صادق (ع) ، قم، دوم، 13٧6ش.

٨5. فرهنگ لاروس، خليل جرّ، اميركبير، تهران، 13٧٩ ش.

٨6. الفصول المهمه، ابن صباغ، دارالحديث، قم، 1422 ق.

٨٧. الكافى، كلينى، دارالكتب الإسلاميّه، تهران، پنجم، 1363ش.

٨٨. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، دارصادر، بيروت، 13٨6 ق.

٨٩. كتاب الام، شافعى، دارالفكر، بيروت، دوم، 14٠3ق.

٩٠. كشف الغمه، اربلى، دارالأضواء، بيروت، 14٠5 ق.

٩1. كنزالعمال، متّقى هندى، مؤسّسةالرّساله، بيروت، 14٠٩ق.

٩2. لسان العرب، ابن منظور، أدبالحوزه، قم، 14٠5 ق.

٩3. مآثرالانافه فى معالم الخلافه، قلقشندى، احمدبن عبدالله، مطبعة حكومةالكويت، كويت، 1٩٨5م.

٩4. مجمع الزّوائد، هيثمى، دارالكتب العلميّه، بيروت، 14٠٨ ق.

٩5. محاضرةالابرار و مسامرةالاخيار، ابن عربى، دارالكتب العلميه، بيروت، 1422 ق.

٩6. مختصر تاريخ دمشق، ابن منظور، المكتبة الشامله.

ص: 214

٩٧. مروج الذّهب، مسعودى، نرم افزارالمكتبة الشامله.

٩٨. المستجاد من كتاب الارشاد، حلّى، مكتبةآيةالله المرعشى النّجفى، قم، 14٠6ق.

٩٩. مسنداحمد، احمدبن حنبل، دارصادر، بيروت.

1٠٠. المصنف، صنعانى، كتابخانه اهل بيت (عليهم السلام) .

1٠1. المصنف، كوفى، دارالفكر، بيروت، 14٠٩ ق.

1٠2. المعارف، ابن قتيبه، دارالمعارف، قاهره.

1٠3. معانى الاخبار، شيخ صدوق، مؤسّسةالنّشرالإسلامى التابعة لجماعةالمدرّسين، قم، 13٧٩ ق.

1٠4. المعجم الكبير، طبرانى، دار إحياء التّراث العربى، دوم.

1٠5. معجم قبائل العرب، كحاله، دارالعلم للملايين، بيروت، دوم، 13٨٨ق.

1٠6. معجم البلدان، حموى، دار إحياء التّراث العربى، بيروت، 13٩٩ق.

1٠٧. معرفةالصّحابه، اصبهانى، المكتبة الشامله.

1٠٨. المغازى، واقدى، المكتبة الشامله.

1٠٩. مقاتل ابن عطيه، المناظرات بين فقهاء السّنة و فقهاء الشّيعه، الغدير للدراسات والنّشر، بيروت، 141٩ ق.

11٠. مقاتل ابن عطيه، مؤتمر علماءبغداد، المكتبة الشامله.

111. مقاتل الطّالبيين، اصفهانى، مؤسّسةدارالكتاب، قم، 13٨5 ق.

112. مقتل اميرالمؤمنين، ابنابى الدّنيا، المكتبة الشامله.

113. مكاتيب الرّسول، احمديميانجى، دارالحديث، 1٩٩٨م.

114. المنتقى من السنن المسنده، نيشابورى، دارالجنان، بيروت، 14٠٨ ق.

115. ميزان الاعتدال، ذهبى، دارالمعرفه، بيروت، 13٨2ق.

116. نثرالدر، آبى، نرم افزارالمكتبةالشامله.

ص: 215

11٧. النّزاع والتخاصم، مقريزى، كتابخانۀ اهل بيت.

11٨. نسب قريش، زبيرى، المكتبة الشامله.

11٩. النّصائح الكافيه، محمّدبن عقيل، دارالثّقافه، قم، 1412 ق.

12٠. نظم دررالسمطين، زرندى حنفى، المكتبة الشامله.

121. نهاية الارب فى فنون الادب، نويرى، المكتبة الشامله.

122. نهج البلاغه، دشتى، مؤسّسۀ فرهنگى انتشاراتى شاكر، 13٨4 ش.

123. نهج السّعاده، محمودى، مؤسّسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت.

124. الوافى بالوفيات، صفدى، ارإحياءالتّراث، بيروت، 142٠ق.

125. وقعةصفّين، منقرى، المؤسّسةالعربيّةالحديثه، قاهره، دوم، 13٨2ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109